عثمان بن عفّان رضی الله عنه از دیدگاه علماء اهل سنت

مشخصات كتاب

نام كتاب : عثمان بن عفّان رضی الله عنه از دیدگاه علماء اهل سنت

نویسنده :مولوی عبدالصمد

ناشر : مولوی عبدالصمد

موضوع : خلافت - عثمان - اهل سنت

ص: 1

اشارة

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

تقدیم

«اهدایی خالصانه نخست محضر ولی مطلق، خداوند متعال، سپس در قوس نزولی به اولیاء مكرمش از یك صد و بیست و چهار هزار نفر انبیاء و نیز به بیش از یك صد و بیست و چهار هزار نفر اوصیاء، به ویژه به وراث همه آنها حضرت صاحب الامر، بقیة الله الاعظم (روحی و جسمی لتراب مقدمه الفداء) باد!»

ص: 14

درآمد

از آنجا كه نسمات رحمات الهی بر وجود بنده حقیر وزید و پس از آن كه رحمت ویژه او پدیده پژوهش و جستجو و كاوش را در وجود مرده من دمید و بعد از آن كه كاوش ها و جستجوها در برخی مراحل به وجود آمد و توفیق حركت از وطن و ترك آن و توجه به جایگاه برتر و سپس رسیدن به منازل بالاتر بلكه اساساً دیده نظارت به منازل به عنوان ابزار كار و عدم تمركز و اسكان در هیچ یك از آن ها را در جانم نهید، بلكه گذر از آن ها تا رسیدن به مقصود، تعلق و وابستگی جانم را از هر چیزی غیر از خدا رهید، آنگاه این نسیم رحمت به پاداش حركت و سفر از وطنم(1) ذات حركت و جنبش را در كالبدم جهت پرسش و رساندنم به مدارج بلند طپید و باز با رسیدن به مراحل آرامش كه در خود آن به آن می بینم، امید رسیدن به ملجأ و مأوی دوست و رسیدن به اطمینان و سكینه نهایی و حتی رسیدن به یقین و عشق به او را در قلم نهید و اكنون كه با بریدن از وابستگی ها و هر آنچه غیر او بوده به حرّیت و آزادی رسیده ام و احساس می كنم جز به حق و حقیقت در كالبد جسم و جان و روحم به چیزی قدرت نفوذ و ورود نداد، روحم و روانم به نشاطی دسته یافته است كه در هیچ آنی از آنات عمرم چنین از نعمت خدا برخوردار نبود و اصلاً در همه ابعاد وجودیم با قبل از آن فرقی عمیق عطا كرد، رنسانسی در من حاصل شده و به قدری مراحل ابتدایی عمرم تا كنون را در فضای سیاهی جلوه داده و مراحل كنونی و آینده ام را در فضای روشن و نورانی می نگرم و فاصله بین آن دو مقطع را به فاصله بعید عمر روزگار و عمر بشریت در روح و روانم بعید و طولانی و غیر قابل قیاس می بینم، نمی دانم چه گویم؟، چه بودم؟! و چه شدم، در خاك بودم به افلاك آمدم، اسیر بودم، آزاد شدم، فقیر بودم، غنی شدم، تاریك بودم روشن شدم، حیران بودم، انسان شدم، كور بودم، بینایی یافتم، پدیده ای كوچك و حقیر بودم جهانی عظیم و كهكشانی بزرگ گردیدم!!

پس از این بیداری و نسیم رحمت الهی كه به تن مرده ام وزید، عمری را گذراندم كه به من

ص: 15


1- منظور از دست از این وطن، ترك جسم است كه انسان سفر روحانی نماید تا به مراحل معنویت دست یابد.

می گفتند: تو از روی تعبد صرفاً گوش باش! و بشنو، هر آنچه به تو گفته می شود، فراگیر و دیگر هیچ!، سؤال از هیچ چیزی مكن اگر برایت سؤالی فرا رسد، قبل از آن كه بپرسی با خود آن را حل و فصل نموده، سپس آن را در خود هضم كن چرا كه باید ریشه سؤال را در خود بخشكانی و باب آن را مسدود سازی، اگر پرسیدی ممكن است پا به میادین بدعت گذاری و طرح سؤال در جامعه تو زمینه بدبینی، خوار و خفیف نمودن نفس خواهد بود و در خاتمه خود را تحقیر كرده و در نهایت ذلت برای تو خواهد بود، اگر خاستی بنشینی و فكر كنی، باز فكرت، تو را به پرورش نه یك سؤال بلكه به انبوهی از سؤالات و كاوش دعوت می كند كه در این صورت به مراحلی دست می یابی كه بالاخره خواه و ناخواه از میدان مذهب و آیینت خارج می گردی، به جایی می رسی كه اهل بدعت رسیده اند. بنابراین چه بهتر كه نه سؤال كنی و نه به جلسه اندیشه و فكر بنشینی، چرا كه فكر ریشه و پایه آفرینش سؤال است؛ ای كاش اصلاً فكر نداشتی كه دغدغه تو به خاتمه می رسید!!

پس از سبك و سنگینی ها و كسر و انكسارها من به خود گفتم: خدایا! لابد (العیاذ بالله) تو در خلقتت سنگ را تمام گذاشته ای، چرا كه دو پدیده نه تنها در من، بلكه در همه انسان ها نهاده ای، پدیده «سؤال» و كاوش و پدیده «تفكر و اندیشه» كه این دو روزگار مرا سیاه كرده و همه گرچه در مقابل این دو به طور صریح به جنگ برنخاسته اند، ولی هركس از آنان جمعی از اندوخته ها و به هم بافته هایی از گفتار دارند كه در حقیقت گویا با این دو: «سؤال» و نیز با «تفكر» و «اندیشیدن» به جنگ برخاسته اند، خدایا! من راه هدایت را گم كرده ام، همه راه های هدایت و راهنمایی مسدود است، تنها صراط مستقیم كه همان هدایت كلام تو است، به روی همه مفتوح و باز است، چنانچه فرمود: «(این كتاب) هدایت برای (همه) مردم است.»(1) و خدایا با نگاه به وضعیت موجود جز ناامیدی و سرسپردگی چیزی به دست نیاورده و نخواهم آورد، از یك سو می اندیشیم، آیا خلقت تو ناقص بوده است كه «سؤال» و «تفكر» را از زبان یك مجموعه میلیاردی محكوم و مطرود نموده ای؟ هنگامی كه به كتاب تو مراجعه كرده، ناامیدیم به امید بدل شد، چون تو در این ورطه چنین85

ص: 16


1- هُدًی لِّلنَّاسِ، بقره:185

فرموده ای: «او همان كسی است كه هرچه را آفرید نیكو آفرید»(1) و نیز فرموده ای: «ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم!»(2) به خود گفتم: انسان اگر در بهترین صورت آفریده شده و دارای بهترین نظام و صورت می باشد، پس غریزه سؤال و تفكر و اندیشه در او نه تنها امری مطلوب و نیكو است، بلكه ریشه و پایه رسیدن به نیكویی ها و راه یابی به مراحل و اوج تكامل است، در اینجا یكپارچه مجموعه زندگی گذشته ام یكسره غم و غصه شد كه چگونه آن را سپری كردم و از دو امر كلیدی و رهگشایی غافل بوده ام، به خود گفتم: خدایا! من انسانی بودم كه از بُعد خلیفة اللهی مسیرم تا رسیدن به افق های بلند اسماء حسنای تو و در نهایت تا رسیدن به تو باز و مفتوح بود، ولی برخی با حیله و تزویر اعضای رئیسه بدن مرا تعطیل كردند و فكر را از من گرفتند و غریزه سؤال و پرسش را در من خشكاندند و مرا از دایره انسان به ورطه حیوانات و بلكه به جمادات رسانده اند و رشد و تعالی و ترقی و حركت صعودی را از من ساقط كرده اند، خدایا! با بستن مسیر سؤال و پرسش كه در ذات وجود من نهفته است، دیگر راه رشد و تعالی به روی من مسدود است، چون به قرآن مراجعه كردم، دیدم عجبا تو همه ما را به سؤال و پرسش، تشویق و ترغیب نموده ای، علاوه بر این كه فرمان داده ای از متخصصین و كارشناسان دینی و اسلام شناسان سؤال كنید، چنانچه فرمود: «اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید.»(3)

نیز در مقابله با فكر و اندیشه، هیجانی به من دست داد كه مرا به سویی می برند كه ناامید گردیدم تا این كه به كتاب تو مراجعه كردم دیدم، در هجده مورد، ماده «فكر» و اندیشه و در سیزده مورد «تدبر» (فكر و اندیشه پی در پی) را ذكر كرده ای، باز امید در من طلوع كرد، به خود گفتم: این كه برخی از همنوعان من سؤال و فكر را در وجود انسان می خشكانند و حق پرسش و تفكر را از انسان می گیرند، امری غیر معقول است، ولی گه گاه با خدای خود می گفتم با سقوط حق فكر و اندیشه و حق سؤال مرا به كجا می برند؟!، به كدام سوق می دهند؟! من اگر حق نداشته باشم پیرامون خود و3.

ص: 17


1- الَّذی أَحسَنَ كلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ، سجده: 7.
2- لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ فِی أَحسَنِ تَقویمٍ، تین: 4.
3- فَاسأَلُوا أَهلَ الذِّكرِ إن كنتُم لا تَعلَمُونَ، انبیا: 7، نحل: 43.

دین و آیینم فكر كنم و نیز حق نداشته باشم از كسی سؤال كنم، گویا من باری بیش نیستم كه مرا به هر سو كه خواستند می برند و از خود هیچ اختیاری هم ندارم، ولی وقتی با توجه به مفتوح بودن راه سؤال و فكر و اندیشه امید در من زنده شد و جستجو و كاوش در من به برتری رسید، دیدم به من گفته اند: «عثمان بن عفان» خلیفه سوم «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم است كه تو باید بدون هیچ قید و شرطی آن را به عنوان شهید مظلوم تاریخ بپذیری، همان گونه كه «ابوبكر» و «عمر» را پذیرفتی و ایشان امتیاز و برتری كه نسبت به دو خلیفه قبل دارد، آن است كه مظلمانه به دست پیروان خلیفه چهارم «علی» (كرّم الله وجهه) و بلكه (العیاذ بالله از نسبت دروغ) به دست خود «علی» كشته شده و شهید مظلوم تاریخ است! من از طریق گوش شنیدم، ولی از طریق جان و درون اصلاً توجه نكردم، به خود گفتم: راه جستجو و كاوش با پشتوانه محكم الهی كه دارد به من می گوید: تو فقط گوش نیستی، بلكه فردی كاوشگر و كنجكاو هستی، خود مسیر تحقیق را طی كن تا عنایت خدا شامل حالت شود و خورشید حقیقت بر جانت طلوع افكند، این بود كه بنده مستبصر به تحقیقی پیرامون خلیفه سوم «عثمان بن عفان» پرداختم و مطالبی به دست آوردم كه دقیقاً عكس آن شنیدنی بود كه از دهان ها شنیده بودم و اكنون آن را در اختیار شما می نهم، امید است آن را مورد مطالعه خود قرار دهید و از عیوب و نواقص آن بر بنده حقیر خورده نگیرید، شاید برای شما روزنه امیدی در تاریكی ها باشد. خداوند بنده حقیر و همه شما برادران عزیز سنی را به صراط مستقیم هدایت نموده و در همه را به حقیقت اسلام و اولیاء مكرمش آشنا بفرماید و از گزند اجانب و شیاطین حفظ بفرماید.

برادران و خواهران عزیز سنی كه در جستجوی كشف حقیقت و استبصارند، پس از خواندن كتاب عثمان بن عفان رضی الله عنه به كتاب علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) از دیدگاه علمای اهل سنت پرداخته و سپس به كتاب علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) از دیدگاه خلفای سه گانه بپردازند تا از حقایق مستور مانده آگاه گردند.

والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته

ص: 18

بخش اول: بی پروایی عثمان بن عفان رضی الله عنه به امور عبادی

عثمان بن عفان رضی الله عنه

عثمان فرزند عفان فرزند ابی العاص فرزند امیه، خلیفه اموی نژاد بوده است. قبل از آن كه به بررسی فضایل و برتری وی بپردازیم، چه مناسب است نخست به علم و دانش و سپس به سرمایه های روانی و پرهیزگاری وی از خداوند و میزان گرایش وی به آیین راستین بنگریم كه تا چه حد بوده، چرا كه هر آنچه از وی بر سر و زبان ها است، به حقایق این موارد مذكور برمی گردد.

الف: نادانی خلیفه در مقدمات عبادی

خلیفه و عدم غسل در آمیزش با همسر

از «عطاء بن یسار» آورده اند كه «زید بن خالد جهنی» به وی گزارش داد: «من از عثمان بن عفان پرسیدم: اگر مردی با همسرش بیامیزد و نطفه از وی بیرون نیاید، چه كند؟ عثمان گفت: به همان گونه كه برای نماز وضو می گرفت، این جا نیز وضو بگیرد و عورت خود را بشوید و عثمان گفت: این مطلب را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم.»(1)

«بخاری» خبر فوق را با افزونی چنین آورده، «از عثمان بن عفا پرسیدند: كه وقتی كه مردی با همسرش بیامیزد و نطفه از وی بیرون نیاید، چه كند؟ او گفت: غسل بر گردن او نیست و سپس گفت: این دستور را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم، راوی گفت: پس از آن همین مسئله را از علی (كرّم الله وجهه) و زبیر بن عوام و طلحه بن عبیدالله و ابی بن كعب پرسیدم و آنان نیز همین سخن را از ناحیه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بازگو كردند.»(2)

«بخاری» نیز همین گزارش را آورده و در آن به جای (آنان نیز همین سخن را از ناحیه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بازگو كردند) چنین گفته: همان دستور را به وی دادند.»(3)

«احمد» نیز گزارش بالا را آورده كه گفت: «از علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) و زبیر بن عوام و

ص: 19


1- صحیح مسلم: 142/1.
2- این خبر دروغی است كه به علی (كرّم الله وجهه) و دیگران نسبت داده اند تا سرپوش و توجیهی برای خطای خلیفه باشد.
3- صحیح بخاری: 109/1.

طلحة بن عبیدالله و ابی بن كعب نیز همین سؤال را كردم و آنان همان دستور را به وی دادند.»(1) و در گفتار او این جمله (از ناحیه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوده»،(2) و بیهقی گزارش را با هر سه ساختار آورده است.(3)

معلوم نزد علماء، مجهول نزد خلیفه

چه جای صد شگفت! از جانشین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه از ابتدایی ترین مسائل تكلیفی و وجوب غسل بعد از آمیزش با همسر بی خبر است!! آری این نخستین مشكل او بود كه از بلوغ دینی او حكایت می كرد.

علاوه بر این، «شافعی» می نویسد: «خداوند گرامی و بزرگ غسل كردن به هنگام جنابت را واجب گردانید و در زبان عرب چنان روشن گردید كه جنابت از آمیزش با زنان پدید می آید، هر چند كه همراه با آمیزش، آب جهنده ای بیرون نیاید و همچنین وجوب مهر (قباله)، كیفر در صورت تحقیق زنا و غیر آن، بر همین ملاك واجب می گردد و به هركس كه خطاب شود به این كه فلانی با آن زن آمیزش داشته، فهمیده می شود كه او بر آن زن دخول كرده اگرچه منی از او خارج نگردد.»

و سنت و آیین نامه نبوی نیز نشان می دهد كه جنابت یا از آمیزش با زن پدید می آید - كه با دخول گرچه تنها كلاهك آن باشد - یا با جهیدن آب و هرچند آمیزشی روی ندهد.(4)

نیز همان می نویسد: «آنچه را مردان عرب برای جنب شمردن كسی لازم می دانسته اند، آمیزش با زن بوده است، هرچند كه آب مرد بیرون نرود و توده مردم همداستانند كه آمیزش ناروا - كه موجب كیفر می گردد - همان نزدیكی با زن است، اگرچه نطفه مرد بیرون نیاید و كسی كه تا حد كلاهك را در اندام نهفته زن بیگانه فرو برد، سزاوار كیفر است.»(5)

«قرطبی» گوید: «جنابت همان آمیزش مرد با زن است و توده پیروان دین ما برآنند كه جنب پاك نیست، چه نطفه از وی بیرون بیاید و چه تنها ختنه گاه خود را در اندام نهفته زن فرو برده باشد.»(6)

علاوه بر این؛ مسئله ای كه اكثر، بلكه همه مردم به آن مشغول و مبتلا به نوع بوده است، چگونه

ص: 20


1- این دو خبر بخاری و نیز خبر احمد هر سه خبر دروغی است كه به علی (كرّم الله وجهه) و دیگران نسبت داده اند تا سرپوش و توجیهی برای خطای خلیفه باشد.
2- مسند، احمد: 63/1- 64.
3- السنن الكبری، بیهقی: 164/1- 165.
4- كتاب الام، شافعی: 31/1.
5- اختلاف الحدیث، حاشیه كتاب الام: 34/1.
6- تفسیر، قرطبی: 204/5.

بر خلیفه پوشیده و مجهول مانده؟ با آن كه پرسش های فراوان گذشتگان و پاسخ های زیاد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در همه جا بوده و یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در این باره از او فرا گرفته بودند، همه این ها به گوشش رسیده و این نمونه ها:

(1) «ابوهریره» گوید: «كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: هنگامی كه مرد میان ران ها و دو كناره اندام نهفته زن جای گیرد و ختنه گاه آن دو به یكدیگر بچسبد باید غسل كنند.»(1)

و در عبارتی دیگر: «هنگامی كه میان ران ها و دو كناره اندام نهفته اش جای گیرد و برای دخول به تلاش پردازد اید غسل كند، خواه نطفه ای از او خارج نشود یا نشود.»(A)

و در عبارتی دیگر: «هرگاه ختنه گاه مرد و زن به یكدیگر برخورد، غسل واجب می شود، نطفه بیرون بیاید یا نیاید.»(B)

و در عبارت «احمد» آمده: «هرگاه مرد میان ران ها و دو كناره اندام نهفته اش جای گرفت و برای دخول كردن تلاش كرد، باید غسل كند.»(C)

(2) از «ابوموسی» آورده اند كه گروهی با ایشان نشسته بودند و درباره آنچه موجب غسل جنابت می شود صحبت می كردند، كسانی كه از مهاجران نیز در آن جمع بودند، گفتند: همین كه ختنه گاه مرد به ختنه گاه زن رسید غسل واجب است، كسانی از انصار كه حاضر بودند، گفتند: چنین نیست مگر این كه آب جهنده از مرد خارج گردد، ابوموسی گفت: من اكنون خبر صحیح را می آورم، آنگاه برخاست و به سوی عایشه رضی الله عنه رفت، سلام كرد و گفت: من سؤالی از شما دارم و احساس شرم می كنم!، عایشه گفت: شرم مدار! تو گویا از مادرت كه تو را زایمان نموده سؤال كرده ای، ابوموسی گفت: چه چیزی موجب غسل می شود؟ عایشه گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «همین كه مرد میان دوران و دو كناره اندام نهفته زن بنشیند و دو ختنه گاه به یكدیگر رسد، باید غسل كند.»(2)

(3) از «زهری» آورده اند، «كه مردانی از انصار چنین نظر داشتند: كه غسل در صورت خروج نطفه و آمیزش با همسر است و اگر آمیزش باشد و نطفه خارج نگردد غسل واجب نیست، این گزارش را از عمر و ابن عمر و عایشه رضی الله عنه پرسیدند؛ آنان گفتند: وقتی ختنه گاه مرد از ختنه گاه زن0.

ص: 21


1- و A و B و C: صحیح بخاری: 108/1، صحیح، مسلم: 142/1، سنن، دارمی: 194/1، سنن، بیهقی: 163/1، مسند، احمد: 234/2، 347، 393، المحلی، ابن حزم: 3/2، مصابیح السنة، بغوی: 30/1، الاعتبار، ابن حازم: 30، تفسیر، قطبی، 200/5، تفسیر، خازن: 367/1.
2- صحیح مسلم، 143/1، مسند، احمد: 116/56، موطأ، مالك: 51/1، كتاب الام، شافعی: 31/1- 32، سنن بیهقی، 164/1، المحلی، ابن حزم: 2/2، المصابیح السنة: 32/1، الاعتبار، ابن حازم: 30.

گذشت، غسل واجب است.»(1)

(2) آورده اند كه «عایشه» رضی الله عنه گفت: «همین كه ختنه گاه مرد و زن به یكدیگر برخورد باید غسل كرد.»(3)

و در عبارتی دیگر: «همین كه مرد میان ران ها و دو كناره اندام نهفته زن جای گرفت و دو ختنه گاه به هم چسبید، باید غسل كرد.»(4)

(5) «عمرو بن شعیب بن عبدالله بن عمرو بن عاصی» از پدرش و او از جدش آورده است كه «پیامبر» فرمود: «همین كه ختنه گاه مرد و زن به یكدیگر برخورد و كلاهك در اندام نهفته زن پنهان شد، باید غسل كند.» و در مدونّه می افزاید: «خواه نطفه از مرد خارج گردد یا نگردد.»(4)

گویا خلیفه همه این ها را فراموش كرده یا این كه گرچه از آن ها باخبر بوده، ولی خواسته است در برابر آیین مستحكم و استوار خداوند، از خود امر نوین و بدعتی را تاسیس كند!!

ب: بدعت های خلیفه در نماز

عثمان و اتمام نماز در سفر

«بخاری» و «مسلم» و غیر آنان آورده اند كه «عبدالله بن عمر» گفت: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز را با ما در منی دو ركعتی خواند و پس از ایشان ابوبكر و بعد عمر و سپس عثمان در آغاز فرمانروائیش نیز، به همین صورت دو ركعتی می خواندند، سپس عثمان چهار ركعتی می خواند و «عبدالله بن عمر» هر گاه با امام جماعت (عثمان) نماز می خواند چهار ركعتی به جا می آورد و زمانی كه فرادی نماز می گزارد، دو ركعت می خواند.»(5)

«ابن حزم» گوید: «عبدالله بن عمر، هرگاه با امام در منی نماز می گذارد، چهار ركعت نماز می خواند و زمانی كه به منزل می رفت دو ركعت اعاده می كرد.»(6)

«مالك» از «عروه» نقل كرده، گوید: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلبم در منی نماز چهار ركعتی را دو ركعتی خواند و ابوبكر نیز در منی نماز را دو ركعتی خواند و عمر بن خطاب نیز در منی دو ركعتی خواند و

ص: 22


1- سنن، بیهقی: 165/1، صحیح، ترمذی: 16/1.
2- سنن، ابن ماجه: 212/1، المدونة الكبری: 34/1، مسند، احمد: 178/2، نیل الاوطار: 278/1.
3- صحیح مسلم، 143/1، مسند، احمد: 116/56، موطأ، مالك: 51/1، كتاب الام، شافعی: 31/1-32، سنن، بیهقی: 164/1، المحلی، ابن حزم: 2/2، المصابیح السنة، بغوی: 32/1، الاعتبار: 30.
4- سنن، ابن ماجه: 211/1، مسند، احمد: 47/6- 112-161.
5- صحیح، بخاری: 154/2، صحیح، مسلم: 260/2، مسند، احمد: 148/2، سنن، بیهقی: 126/3.
6- المحلی، بن حزم: 270/4.

عثمان در مدتی از فرمانروائیش نماز را دو ركعتی خواند، سپس پس از مدتی آن را تمام (چهار ركعتی) به جا می آورد.»(1)

«عبدالرحمن بن یزید» گوید: «عثمان در منی نماز را چهار ركعتی می خواند تا این كه گزارش آن به عبدالله بن عمر رسید، او گفت: تحقیقاً من با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دو ركعتی می خواندم.»(2)

«انس» گوید: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز را در منی دو ركعت می خواند و ابوبكر و عمر نیز دو ركعت خواندند ولی عثمان بن عفان چهار سال دو ركعت و بعد از آن چهار ركعت می خواند.»(3)

«بخاری« و «مسلم» از «عبدالرحمن بن یزید» آورده اند كه گفت: «عثمان بن عفان نماز را با ما - در منی - چهار ركعتی بخواند، آنگاه گزارش آن به عبدالله بن مسعود رسید كه از شدت ناراحتی «انا لله و انا الیه راجعون»(4) را بر زبان جاری كرده، گفت: با رسول خدا در منی دو ركعت خواندم و با ابوبكر و عمر نیز دو ركعت خواندم! پس ای كاش! بهره من از چهار ركعت به اندازه بهره همان دو ركعتی باشد كه پذیرفته گردد!!»(5)

«ابوداود» و غیر او نیز از «عبدالرحمن بن یزید» آورده اند كه گفت: «عثمان نماز در منی را چهار ركعتی خواند» عبدالله گفت: من با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و نیز با ابوبكر و همچنین با عمر و نیز در آغاز فرمانروایی عثمان نماز را دو ركعتی خواندم، سپس عثمان تمام خواند، آنگاه راه ها را برای شما پراكنده نمود و به راستی دوست می دارم كه بهره من از این چهار ركعت، همان دو ركعتی باشد كه پذیرفته شود.»(6)

«اعمش» گفت: «معاویة بن قره» از استادانش بر من گزارش كرد: «كه «عبدالله» نماز را چهار ركعتی خواند، آنگاه به وی گفته شد: تو عثمان را نكوهش می كنی، در حالی كه خود نماز را چهار ركعت به جا می آوری؟ گفت: مخالفت بدتر است.»(A)

«بیهقی» از «حمید» آورده: «عثمان بن عفان نماز را در منی شكسته نخواند و آنگاه برای مردم سخنرانی كرد و گفت: ای مردم! شیوه، سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و روش دو یار او خواهد بود. با این حال، امسال پیش آمد نوینی برای مردم رخ داد كه من بیمناك شدم كه شكسته نماز خواندن را7.

ص: 23


1- موطأ، مالك: 282/1.
2- سنن، نسایی: 120/3.
3- مسند، احمد: 145/1-378.
4- بقره: 156.
5- صحیح بخاری: 154/2، مسلم: 261/1، مسند، احمد: 425/1.
6- و A- سنن، ابی داود: 308/1، الآثار، قاضی ابو یوسف: 30، كتاب الام، شافعی: 159/1، 175/7.

شیوه ای همیشگی پندارند، بدین جهت نماز را تمام خواندم.»(1)

«ابن حزم» از «سفیان بن عیینه» و او از «جعفر بن محمد» و او از پدرش آورده «كه عثمان در منی بیمار گردید، آنگاه یاران علی (كرّم الله وجهه) به حضرت پیشنهاد دادند: كه با مردم نماز گزارد، فرمود: اگر می خواهید من برایتان نماز بخوانم همان گونه نماز می خوانم كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می خواند - یعنی دو ركعت - گفتند: نماز جز همان گونه كه فرمانروا می خواند - چهار ركعت - خوانده شود، حضرت آن را نپذیرفت.»(2)

از جمله ایرادی كه بر «عثمان بن عفان» در نماز مسافرت وارد است، این است كه ایشان نماز را تمام می خواند با این كه باید از دو جهت شكسته می خواند:یكی این كه نماز شكسته در سفر مطابق با سنت شریفه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می باشد، دوم این كه بسیاری از علماء شیعه و سنی بر شكسته بودن نماز در سفر فتوا داده اند.

ایراد: البته ممكن است برخی بگویند، چنانچه یكی از علماء بزرگ نیز قبل از چاپ این كتاب چنین فرموده است: كه نماز در سفر طبق فتاوای برخی از علماء سنت تمام است و با این وجود بر نماز تمام خواندن عثمان در سفر ایرادی نیست!

پاسخ: این كه باید در اینجا گفته شود، بیشترین فتاوای علماء اهل سنت بر مبنای تحقیق و تفحص و استنباط احكام از طریق ادله شرعیه نیست، بلكه بر صرف تقلید از سه خلیفه از روی تعبد و اعتماد بر گفتار آن هاست، همان گونه كه در پژوهش از امامت و نصب آن صرفاً به عملكرد ابوبكر و عمر اعتماد می ورزند و در آوردن دلیل به مدعای خود استناد می ورزند و هیچ بر پژوهش علمی و راه تحقیق اعتماد نمی ورزند، بنابراین فتوای علمای اهل سنت پدیده ای جدای از عملكرد عثمان نبوده است، در نتیجه اشكال بر عثمان وارد است.

اشكالات وارد بر نماز عثمان!

شما بنگرید! این مرد چه كرد؟ اولاً: عثمان به صرف اندیشه و رأی شخصی خود تكیه كرده و هیچ گونه پشتوانه ای از نظر قرآن، كتاب خدا و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر كار خود نداشته است!

ثانیاً: ایشان در مقابل پرسش افراد در خصوص نماز، هیچ پاسخی نداشته، مگر آن بهانه ای كه در برابر كاوشگران از خود می تراشید، آن هم پس از تفحص و جستجو از آنان كه در گل فرو می رفت اظهار می داشت كه اگر كسی اشكال نمی كرد، اصلاً مسكوت می گذشت!

ص: 24


1- السنن الكبری، بیهقی: 144/3، كنزالعمال، متقی هندی: 239/4.
2- المحلی، ابن حزم: 270/4، بیهقی: 144/3.

ثالثاً: ایشان در انجام نماز سنت پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را ترك نمود، در حالی كه پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم فرمود: «هركس از سنت من روی گرداند از من نیست»(1) و با توجه به این كه جانشین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است، باید یگانه حامی از سنت ایشان باشد!!

رابعاً: هنگامی كه سنت متروك شد، قهراً بدعتی به جای آن گزیده می شود كه چنین هم شد كه وقتی به «علی» (كرّم الله وجهه) پیشنهاد اقامه نماز دادند، فرمود: اگر طبق سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می خواهید می پذیرم و اگر نخواستید من اقامه نمی كنم كه ایشان به خاطر بیزاری از بدعت، آن را انجام نداد.

حامیان در توجیه كار خلیفه

در اینجا برای كار عثمان به توجیهی پرداخته شده و آن این است كه چون همسر عثمان از مردم مكه بوده، نماز ایشان تمام بوده است، بدین خاطر نماز را شكسته نخواند!!

پاسخ از توجیه حامیان

اشكالی كه بر این پندار وارد است، این است كه اولاً: كدامیك از یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه از مهاجران بودند، از این جهت مانند عثمان نبوده اند؟ در حالی كه هیچ یك از آن ها نمی توانستند نماز را شكسته بخوانند با این كه آیین ما شكسته خواندن نماز را، برای همه مسافران واجب گردانیده است.

ثانیاً: كار همسر (زن) نیز به تبع دنباله رو بودن از همسر، به دست شوهرش می باشد كه در هر جهت پیرو اوست و دستور در مورد زن نباید نادیده گرفته شود!!

«احمد» و «بیهقی» از «عثمان» نقل كرده اند: «چون او در منی نماز را چهار ركعت خواند، مردم بر او ایراد گرفتند، وی گفت: من هنگامی كه به مكه آمدم در مكه متاهل شدم و از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم می فرمود: هركس در هر شهری زن بگیرد، نماز او همانند نماز مردم آن شهر است.»(2)

پاسخ ابن حجر از توجیه فوق

آنگاه «ابن حجر» گوید: «این حدیث صحیح نیست، چرا كه در وسایط آن، برخی یاد نشده اند و در گزارشی آمده كه در وسایط كسی است كه كلامش قابل استدلال نیست و برای نپذیرفتن آن همین بس كه پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم با همسرانش به سفر می رفت و نماز را شكسته می خواند.»(A)

ص: 25


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّ: «من رغب عن سنتی، فلیس منی»
2- و A- فتح الباری، ابن حجر: 456/2.

حامی دیگر در توجیه نماز خلیفه

«ابن قیم» نیز بهانه ای برای خلیفه برشمرده، می گوید: «عثمان در منی زن گرفته بود و مسافر چون در جایی درنگ كند و زن بگیرد یا صرفاً در آنجا همسر گرفته باشد، نماز را شكسته نمی خواند! و در این باره نیز خبری با گسستگی در زنجیره وسایط از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده اند.»(1)

«عكرمه بن ابراهیم ازادی» از «ابی ذئاب» از پدرش این گونه بازگو كرده: «عثمان با مردم در منی چهار ركعت نماز گزارد و در علت اتیان نماز به طور اتمام گفت: ای مردم! من در اینجا زن گرفته ام و از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده ام كه فرمود: هرگاه مردی در شهری زن گرفت، نماز او همانند نماز مردم آن شهر تمام است.»(A)

پاسخ عبدالله بن زبیر از توجیه فوق

خبر فوق را «عبدالله بن زبیر حمیدی» در مسند خود و «بیهقی» نیز از دو جهت 1- گسیختگی زنجیره سند 2- سستی و ناتوانی خبرهای عكرمة بن ابراهیم، آن را بی اعتبار و بی ارزش شمرده اند، یحیی و ابوداود گفته اند: كه عكرمه ناچیز است و نسایی گفته: گزارش های او سست است و قابل اعتماد نیست، عقیلی گفته: در گزارش های او آشفتگی است، ابن حبّان گفته: از كسانی بوده كه اخبار را زیر و بالا می كرده و زنجیره های آن ها را دگرگون می نموده است، یعقوبی گفته: گزارش های او ناستوده است.(2)

هزاران شگفت از خطاهای خلیفه

توجیه گران كارهای عثمان، آن گونه كه پنداشته اند، چندین اشكال بر پندارشان وارد است:

اوّلاً: اگر انتخاب همسر موجب اتمام نماز می شد، پس چرا یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن همه به خرده گیری و ایراد بر عثمان پرداختند؟ مگر آواز او را به سخن نشنیدند؟ یا این سخنرانی از اساس دروغ بوده و بعداً برخی در توجیه كار خلیفه آن را آفریدند؟!

ثانیاً: بستن پیمان زناشویی به جز با بودن چهار فرد جایز نخواهد بود: 1- سرپرست زن، 2- دو گواه، 3- مرد خواستگار (یا نماینده كه به سخنرانی و بستن پیمان زناشویی می پردازد)(3) اینك سؤال می شود: در روزی كه زبان اشكال كنندگان به سوی خلیفه باز شد، كسانی كه استوانه بزم همسرگیری خلیفه به شمار می رفتند، كجا بودند تا در برابر این اشكال از وی پشتیبانی كنند؟

ثالثاً: عثمان در چه زمانی این زن پنداری و هیولایی را گرفت تا دستور نماز مسافر از گردنش

ص: 26


1- و A- مسند، احمد: 62/1.
2- لسان المیزان، عسقلانی: 182/4.
3- سنن، بیهقی: 124/7-127، 142.

پرداخته شود؟ او كه برای حج احرام بسته و گام به مكه نهاد با اتكا به كجا چنین زناشویی را وارد شمرد؟!

رابعاً: او هیچ گاه حج خود را به عمره تبدیل نكرده بود تا این كار برای او جایز باشد، چون او پیرو كسی بود كه تبدیل حج به عمره را سخت مخالفت می كرد، (مقصود عمر رضی الله عنه است) و اصلاً حج تمتع را ممنوع نمودند، به خاطر این كه تمتع و بهره گیری در ضمن حج را ممنوع سازند با این حال چگونه برای او بهره گیری و حتی اصل انتخاب همسر بر او جایز شد؟

خامساً: كسی كه به زیارت خانه خدا آمده، هنگامی می تواند همسر انتخاب كند و نماز را شكسته نخواند كه برنامه حج او به پایان رسد با آن كه عثمان در همان حال احرام و همراه با حاجیان، در حال انجام اعمال عرفات از شكسته خواندن نماز سر باز می زد و این مشكلی است كه هیچ گاه گشوده نمی شود، زیرا در خبری كه آن را درست دانسته اند و از زبان خود عثمان آورده اند كه «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «كسی كه در جامه احرام است، نه برای خود می تواند زن بگیرد و نه برای دیگری می تواند پیمان زناشویی بندد و نه می تواند به خواستگاری رود.»(1)

از «علی» (كرّم الله وجهه) نقل شده: «كسی كه در لباس احرام است، جایز نیست همسر بگیرد و اگر همسر برگزید، وی را از او جدا خواهیم ساخت.»(2)

ابن حزم و امام شافعی مخالف عمل عثمان

«ابن حزم» مسئله ای را به این صورت می نویسد: «هر مرد و زنی از زمانی كه لباس احرام پوشیدند تا دمیدن خورشید در روز قربان و تا رسیدن به زمان پرتاب ریگ به عقبه، نمی توانند همسری برای خود برگزینند و نیز مرد نمی تواند، كسان دیگر را كه تحت سرپرستی اویند همسر بدهد و نمی تواند به نمایندگی دیگری پیمان زناشویی بندد و برای این كار به گفتگو پردازد و هر پیمان همسری كه پیش از هنگام یاد شده بسته شود، از هم پاشیدنی است، خواه آمیزشی میان مرد وزن روی داده و روزگاری دراز بر آن گذشته و فرزندی به بار آمده باشد، خواه نباشد و هنگامی كه روز یاد شده فرا رسید، می توانند به همسر گرفتن و همسر دادن بپردازند.» سپس «ابن حزم» به دلیل این مسئله پرداخته و گفته است: «اگر مرد یا زنی كه در لباس احرام است، همسری بگیرد، پیمان زناشویی آنان از هم گسیخته می شود، زیرا «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: هركس كاری كند كه فرمان ما بر آن نباشد،

ص: 27


1- موطأ، مالك: 321/1 و در چاپ دیگر: 254، كتاب الامّ، شافعی: 160/5، مسند، احمد: 57/1، 64، 65، 68، 73، صحیح، مسلم: 935/1، سنن، دارمی: 38/2، سنن، ابی داود: 290/1، سنن، ابن ماجه: 606/1، سنن، نسایی: 192/5، سنن، بیهقی: 65/5-66.
2- المحلی، ابن حزم: 199/7.

پذیرفتنی نیست، به همین جهت اگر مردی كه در لباس احرام است، كسی را همسر دهد كه به جز با دستوری از او نمی تواند همسر بگیرد، این پیمان زناشویی نیز از هم گسیخته است و علّت آن است كه آنچه را گفتم درست نبوده و چیز نادرست به درست برنمی گردد، مگر به كمك آنچه، آن را درست نماید، درباره خواستگاری نیز باید گفت: كه اگر كسی در لباس احرام به خواستگاری برود گناه كرده با این حال اگر پیمان زناشویی بیرون از لباس احرام بسته شود، از هم گسیختگی در آن راه ندارد، چون خواستگاری ارتباط محكمی با خود زناشویی ندارد، چنانچه گاه خواستگاری انجام می شود و كار به زناشویی نمی كشد.»(1)

«امام شافعی» می گوید: «و ای كاش می دانستم كه - طبق پندار «ابن قیّم» - «ابوحنیفه» و «مالك» به كدام سنت استناد كرده اند و «احمد» چگونه تصریح كرده، چنانچه «ابن قیم» پنداشته است كه مسافر اگردر جایی زن گفت، نباید در آن جا نماز را شكسته بخواند، این گفتار را چگونه از آیات قرآن و سنت آیین نامه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم استناد كردند با توجه به این كه اسلام با چنین فتوایی سازگاری ندارد؟! و روایتی كه در این رابطه به نقل از «عكرمة بن ابراهیم» آورده اند، از نظر علماء رجال به طور وفور سست و ضعیف و غیر قابل اعتماد است.»(2)

توجیه گران در صدد حفظ آبروی خلیفه

گفتنی است، كسانی كه همانند «ابن قیم» در صدد توجیه نماز شكسته خواندن خلیفه، به زن گرفتن توسل جسته اند و یا به داشتن مال در آن دیار یا به روایت «عكرمه» اعتماد می ورزند، همه این ها در صدد به دست آوردن دستاویزی هستند؛ كه بدان وسیله كار خلیفه را توجیه كند و به هر طریقی هست آبروی خلیفه را حفظ نمایند و اگر به داشتن خانه در آن دیار استناد می كنند، این نیز بهانه ای بیش نیست، چون یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه در هنگام فتح مكه با ایشان بودند، نماز را شكسته خواندند با آن كه گروهی از آنان در مكه یك یا چند خانه و نزدیكاتی داشتند، چنانچه «شافعی» این مطلب را گزارش كرده است.(3)

و اما بهانه دیگر كه: «من می ترسم كسانی كه از یمن به زیارت خانه خدا آمده اند و نیز كسانی كه در دستورات دینی خود آمادگی ندارند، بگویند: نماز برای كسانی كه در شهر خود نیز باشند دو ركعت است و اینك پیشوای مسلمانان چنین می خواند. و بدین جهت چهار ركعت خواند تا چنین

ص: 28


1- المحلی، ابن حزم: 199/7.
2- كتاب الامّ، شافعی: 160/5، لسان المیزان، عسقلانی: 182/4.
3- كتاب الام، شافعی: 165/1، سنن، بیهقی: 153/3.

پنداری در اذهان مردم جای نگیرد.»

پاسخ از حافظان آبروی خلیفه

پاسخ این كه چنین ترسی اگر به جا بود، در روزگار «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم كه مردم تازه مسلمان شده بودند، سزاوارتر بود كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم را، از شكسته نماز گزاردن باز دارد، زیرا در آن زمان دستورات زیادی به گوش مردم نرسیده بود، نیز در روزگار ابوبكر و عمر احتمال این ترس بیشتر بود با این حال، آن دو چنین ترسی را به خود راه ندادند و تنها چنین بسنده می كردند كه خود نماز را شكسته می خواندند، ولی مسائل نماز را بازگو می كردند، چنانچه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پس از انجام نماز دو ركعتی می فرمود: «ای مردم مكه! شما خود نماز را شكسته نخوانید، زیرا ما مسافریم!»(1)

علاوه بر آن، «عمر» خلیفه دوم نیز، هنگامی كه به مكه آمد، نماز را دو ركعتی می خواند و سپس می گفت: ای مردم مكه! شما نماز را شكسته نخوانید! زیرا ما گروهی مسافرانیم، همین گزارش را بیهقی نیز درباره «ابوبكر» آورده است.(2)

آری جمله بهانه های خلیفه زمانی مطرح شد كه «عبدالرحمن بن عوف» خلیفه را در تنگنا و چون و چرا قرار داد و وقتی كه پاسخ آن ها را همانند تازیانه به چهره اش برگرداند كه كاملاً از هر پاسخی تهی ماند تا مجبور شد بگوید: «این برداشتی است كه به مغز من رسیده!» و یا زمانی كه «علی» (كرّم الله وجهه) نزد عثمان آمد و با او به گفتگو پرداخت و فرمود: به خدا سوگند! نه هیچ پیش آمد تازه ای شده و نه هیچ پیمانی از گذشته در دست است، پیامبر تو، سپس ابوبكر، آنگاه عمر و تو در ابتدای حكمرانیت دو ركعت می خواندید و اكنون منشأ نماز تمام خواندن تو را نمی دانم!!، عثمان گفت: «برداشتی است به مغز من رسید!»(3)

دین داری عثمان مطابق سیاست وقت

از اخباری كه درباره نماز مسافر گذشت و خلیفه در مسافرت نماز را تمام می خواند، استفاده می شود كه گاه خلیفه و پیروانش در موقعیت هایی قرار می گرفتند و آموزش های لازمی را می دیدند و به طوری به آن پای بند بودند كه در برخورد با دین، روش خود را تغییر نمی دادند، بلكه دین را تابع سیاست های حاكم بر خود می نمودند، به همین دلیل بود كه خلیفه، نماز را در مسافرت تمام خواند و به دستورات دین توجه نكرد و امّا پیروانشان در زمانی كه می دیدند نماز خیفه برخلاف دستور

ص: 29


1- سنن، بیهقی: 136/3-167، سنن، ابی داود: 191/1، احكام القرآن، جصاص: 310/2.
2- سنن، بیهقی: 126/3-127، المحلی، ابن حزم: 18/5، موطأ، مالك: 126/1.
3- الغدیر، علامه امینی رحمه الله: 101/8 و 107، طبری نیز در تاریخ خود نقل كرده است.

دین می باشد، وقتی از آن ها سؤال می شد كه چرا نمازتان را در سفر تمام می خوانید؟ می گفتند: چون سرپیچی از خلیفه بدتر است! «عبدالله بن عمر» در زمانی كه به عثمان اقتدا می كرد، چهار ركعت می خواند و زمانی كه فرادی می خواند، دو ركعت به جا می آورد؛ با آن كه حدیثی از ایشان آورده اند كه گفت: «نماز در سفر دو ركعتی است و هر كه با این آیین نامه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت كند بی دین و كافر گردیده است.»(1) و نیز این سخن «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم به گوش وی رسیده بود كه: «تحقیقاً خداوند كار هیچ كس را نمی پذیرد، مگر آن كه از روی استواری انجام دهد! پرسیدند: استواری آن چگونه است؟ گفت: آن را از ریاكاری و بدعت خالص گرداند.»(2) و نیز برخورداری او از این سخن: «هركس كاری انجام دهد كه طبق فرمان ما نباشد پذیرفته نیست.»(3)

و نیز «عبدالله بن مسعود» كه خود برنامه نماز مسافر را می داند و از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دو ركعت بودن نماز مسافر را نقل كرده، وقتی داخل مسجد شد، پرسید: «حاكم وقت نماز را چند ركعتی خواند؟، گفتند چهار ركعت، بدین خاطر چهار ركعت می خواند؛ از علت چهار ركعت خواندن از او سؤال شد با این كه تو خود دو ركعتی نماز مسافر را نقل كرده ای؟ در پاسخ گفت: الآن نیز دو ركعتی را می گویم ولكن چون عثمان پیشوا است، بدین خاطر او را مخالفت نمی كنم و مخالفت بدتر است.»(4)

و این «عبدالرحمن بن عوف» كه شكسته نماز خواندن نماز را در سفر به هیچ وجه بر خلیفه جایز نمی شمرد و در پاسخ بهانه های عثمان نیز می گفت: هیچ كدام از این ها نماز تو را به اتمام و صحت نمی رساند كه عثمان در پاسخ می گفت: «تحقیقاً این برداشتی است كه - در مخالفت از فرمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم - به مغز من رسیده» با این حال خود عبدالرحمن، پس از گفتگو با ابن مسعود و تبادل نظر در چگونگی انجام نماز، در نهایت به این نكته رسید كه چون مخالفت با حاكم بدتر است نماز را در سفر چهار ركعت می خوانیم،(5) اما در میان این مجموعه، تنها «علی» (كرّم الله وجهه) بود كه وقتی مردم به ایشان درخواست اقامه نماز دادند، حضرت فرمود: اگر خواستید من همانند نماز رسول الله را بر پای دارم، یعنی دو ركعت! گفتند: نه، مگر این كه نماز حاكم وقت - عثمان - چهار ركعت را به پای داری، حضرت نپذیرفت.(6)3.

ص: 30


1- سنن، بیهقی: 140/3، ابن حزم: 270/4، احكام القرآن: 310/2، مجمع الزوائد: 155/2.
2- بهجة النفوس، حافظ ابن ابی جمره ی ازدی اندلسی: 160/4.
3- المحلی، ابن حزم: 197/7.
4- السنن الكبری، بیهقی: 144/3.
5- الانساب الاشراف، بلاذری: 39/5، تاریخ طبری: 56/5، كامل، ابن اثیر: 42/3، تاریخ، ابن كثیر: 154/7، تاریخ، ابن خلدون: 386/2.
6- المحلی، ابن حزم: 270/4، سنن، بیهقی: 144/3.

آری اینان محور اصلی دین را سیاست مناسب زمان خود انتخاب كرده و دین را تابع آن می دانستند، بدین خاطر اندیشه های خود را در آن دخیل می نمودند و با دگرگونی زمان، اندیشه های نیز دگرگون می شد و دستورات الهی پشتوانه ای جز سیاست نداشت. و دانش بر انجام كار و مانع شدن از آن، بر پایخ سیاست و محور تزویر می چرخید، چرا كه نخستین از آن ها (یعنی ابوبكر) را می نگری كه در ملأ عام اعلام می دارد: «اگر مرا همواره ملازم با انجام سنت پیامبرتان صلّی الله علیه و آله و سلّم اتخاذ كرده اید، من تاب و توان آن را ندرام.»- در حالی كه پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم سنتی بس ساده و آسان آورده است- و باز می گوید: «من براساس اندیشه خودم سخن می گویم، اگر درست باشد از ناحیه خدا است و اگر نادرست باشد از من و از شیطان است.»(1)

نیز همان خلیفه ای كه (یعنی عمر) بعد از او به مسند می نشیند - با این كه در آیین پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله و سلبم در خصوص فردی كه از آب برخوردار نیست، فرمان آمده كه تیمم نماید و نماز بخواند - وقتی فاقد آب از او كسب تكلیف می كند، ایشان با كمال جرئت می گوید: «اگر كسی دسترسی به آب نداشت نباید نماز بخواند.»(2)

آنگاه همین خلیفه دوم، نماز مغرب می خواند كه در مرحله ای در ركعت اول چیزی نمی خواند، وقتی در ركعت دوم قرار می گیرد و دو مرتبه سوره فاتحه را می خواند،(3) باز مرحله ای در ركعت اول چیزی نمی خواند وقتی به ركعت دوم مشغول می شود، سوره فاتحه را با سوره ای می خواند، سپس سوره فاتحه را با سوره ای اعاده می كرد.(4) آنگاه مرحله ای دیگر نماز مغرب می خواند و در آن هیچ نمی خواند سؤال می شود: چیزی قرائت نكردی؟ عمر گفت: ركوع و سجود چگونه بود؟ همه گفتند: خوب بود؟ گفت: اشكالی ندارد.(5) و در مرحله ای نماز مغرب خواند كه چیزی قرائت نكرد تا سلام داد، بعد از فراغت به او گفتند: هیچ نخواندی؟ گفت: در تجهیز شتران به شام بودم تا در آنجا4.

ص: 31


1- سنن، دارمی: 365/2، تفسیر، طبری: 30/6، السنن الكبری، بیهقی: 236/6، الجامع الكبیر، سیوطی: 20/6، تفسیر، ابن كثیر: 260/1، تفسیر، خازن: 367/1، اعلام الموقعین، ابن قیم: 19-29، مسند، احمد: 14/1، الریاض النضرة، طبری: 177/1، كنز العمال: 126/3، طبقات، ابن سعد، ابو عمر در كتاب العلم، ابی عمر: 51/2، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 71.
2- سنن، ابی داود: 53/1، سنن، ابن ماجه: 200/1، مسند، احمد: 265/4، سنن، نسایی: 59/1-60-61، سنن، بیهقی: 209/1، مسند، احمد: 319/4.
3- فتح الباری، ابن حجر: 69/3، السنن الكبری، بیهقی: 382/2.
4- جمع الجوامع، سیوطی، كنزالعمال، متقی هندی: 213/4.
5- السنن الكبری، بیهقی: 347/2، 381، جمع الجوامع، سیوطی: 213/4.

آن ها را فروختم... سپس نماز را اعاده كرد.»(1)

خلیفه و نماز شكسته برای مأمور و فرد مقابل دشمن

«ابو عبید» در غریب و «عبدالرزاق» و «طحاوی» و «ابن حزم» از «بو مهلب» آورده اند كه عثمان نوشت: «به من گزارش رسیده كه گروهی به قصد سفر بازرگانی یا فراهم آوردن باج یا چراندن چارپایان بیرون می شوند و آنگاه نماز را شكسته می خوانند، نماز شكسته تنها برای كسی است كه او را در پی كاری فرستاده باشند یا در برابر دشمن باشد.»(2)

از «قتاده» آورده اند كه «عیاش مخزومی» گفت: «عثمانم به برخی از كارگزارانش نوشت، اقامت كنند در یك شهر و نیز بیابان گردان و بازرگانان، نماز خود را شكسته نخوانند و نماز شكسته، تنها برای كسانی است كه توشه و توشه دان به همراه داشته باشند.»(A)

و طبق گزارش «ابن حزم»: «عثمان به كارگزارانش نوشت: هیچ یك از باج گیران و بازرگانان و كشتكاران نماز را شكسته نخوانند و تنها كسانی نماز را شكسته بخوانند كه توشه و توشه دان به همراه داشته باشد.»(B)

«لسان العرب» گوید: «در داستان عثمان آمده است كه او گفت: چرانیدن گوسفندان، شما را در نمازتان گول نزند، زیرا تحقیقاً كسی می تواند نماز را شكسته بخواند كه او را در پی كاری فرستاده باشند یا در برابر دشمن باشد.)(C)

شگفت از خلیفه و تبدیل نماز شكسته به تمام

چه جای شگفت! از خلیفه كه برای نماز شكسته قیدی را آورده و باید این قید «مأموریت» یا «در مقابل دشمن» معلوم شود، از كجا ذكر كرده است؟! چنانچه در سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دیده شده، برای فرد مسافر به طور مطلق نماز شكسته واجب گردیده و هیچ گونه قیدی برای آن ذكر نشده است، چنانچه قبلاً ذكر شد، همان گونه كه: «عبدالله بن عمر» گفت: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هرگاه از مدینه خارج می شد بر دو ركعت هیچ زیاد نمی كرد تا این كه به مدینه برگردد.» و در عبارتی «من با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همراه بودم كه هیچ گاه در سفر بر دو ركعت نیفزود.»(3)

ص: 32


1- السنن الكبری، بیهقی: 382/2، كنزالعمال، متقی هندی: 213/4.
2- و A و Bو C سسن، بیهقی: 126/3، المحلی، ابن حزم: 1/5، نهایة، ابن اثیر: 325/2، لسان العرب، ابن منظور: 207/5، كنزالعمال، متقی هندی: 239/4، تاج العروس، زبیدی حنفی: 100/3 و 401/4.
3- مسند، احمد: 45/2، سنن، ابن ماجه: 330/1، سنن، نسایی: 119/3-123، احكام القرآن، حصاص: 307/2-310، زاد المعاد، حاشیه شرح المواهب، زرقانی: 29/2، صحیح، مسلم: 258/1، المحلی، ابن حزم: 271/4، تفسیر، قرطبی: 352/5، تفسیر، ابن جزی: 155/1، زاد المعاد: 221/2، مجمع الزوائد، هیثمی: 154/3.

در خبر فوق و روایات زیادی از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده است كه به طور مطلق برای مسافر نماز شكسته واجب شد.

علاوهبر این، فرمان خداوند در خصوص نماز مسافر، بدون هیچ قید و شرط، بلكه به طور مطلق شكسته آمده، فرمود: «هرگاه كه سفر می كنید، گناهی بر شما نیست كه نماز را كوتاه كنید.»(1)

شایان ذكر است كه ابوحنیفه و پیروانش و ثوری و ابوثور در عمومیت آیه افراط كرده، نظر وسیعی داده اند كه آیه را به سفر مباح اختصاص نداده اند، بلكه گفته اند: آیه شامل سفر معصیت همانند راهزنی و تبهكاری نیز می شود.(2)

و حضور در مقابل دشمن، هیچ ارتباطی به شكستن و عدم حضور آن به تمام خواندن نماز ندارد، بلكه برای خوف و حضور دشمن دستور ویژه ای دارد كه به بحث ما مربوط نمی شود، پس طبق اعتماد بر ادله، چنانچه امت جملگی به سوی آن رفته اند، بازرگانان و مأمور خراج و كشاورزان و دامداران و غیر آن ها نیز چون به اندازه مقرر از وطن دور شدند، باید نماز را شكسته بخوانند و با دیگر مسافران یكسان باشند و اگر به آن اندازه از وطن بیرون نرفتند حكم مسافر را ندارند و باید نمازشان را تمام بخوانند، بدون این كه كمترین فرقی بین اصناف باشد و امتیازاتی كه خلیفه در بین افراد قائل شده، امری خودسرانه بوده كه نباید به آن توجه كرد!!

علاوه بر این، در گزارشی كه «ابن جریر طبری» و غیر او از «علی» (كرّم الله وجهه) در خصوص بازرگانان آورده اند: «كه گروهی از آنان از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال كردند: ای پیامبر خدا! ما كه به مسافرت می پردازیم چگونه نماز بخوانیم؟ كه خداوند این آیه را فرستاد: «و هرگاه كه در سفر باشید باكی برای شما نیست كه نماز را كوتاه بخوانید.»(3) (4)

«بوبكر بن ابو شبیه» از «وكیع» و او از «اعمش» و او از «ابراهیم» گزارش كرده كه مردی آمد و گفت: «ای پیامبر! من مردی بازرگانم و به بحرین رفت و آمد می كنم؟ حضرت به وی فرمود: به جای چهار ركعت دو ركعت بخواند.»(5)2.

ص: 33


1- وَ إذَا ضَرَبتُم فِی الأرضِ فَلَیسَ عَلَیكُم جُنَاحٌ أن تَقصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ، نساء: 101.
2- المحلی، ابن حزم: 264/4، احكام القرآن، حصاص: 312/2، بدایة المجتهد، ابن رشد: 163/1، البدایع الصنایع، ملك العلماء: 93/1، تفسیر، خازن: 413/1.
3- وَ إذَا ضَرَبتُم فِی الأرضِ فَلَیسَ عَلَیكُم جُنَاحٌ أن تَقصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ، نساء: 101.
4- تفسیر، ابن جریر طبری: 155/5، مقدمات المدونة الكبری: 136/1، تفسیر ابن عطیه چنانچه در تفسیر، قرطبی: 362/5، الدرالمنثور: 209/2، تفسیر، شوكانی: 471/1، تفسیر، آلوسی: 134/5.
5- تفسیر ابن كثیر: 544/1، الدرر المنثور: 210/2.

مروان بدعت گزار، سنت شكن در نماز

(1) امام حنبلیان «احمد» از «عبدالله بن زبیر» آورده است، كه: «وقتی معاویه برای حج نزد ما آمد، ما نیز همراه او عازم مكه شدیم و او با ما نماز ظهر را دو ركعت خواند و سپس به سوی دارالندوة بازگشت - با آن كه عثمان موقعی كه نماز را در سفر تمام می خواند، همین كه به مكه می آمد، در آنجا هریك از نمازهای ظهر و عصر و عشا را چهار ركعت می خواند و وقتی به سوی منی و عرفات بیرون می رفت، نماز را شكسته می خواند و همین كه از حج فارغ گردید و در منی اقامت می كرد، نماز را تمام می خواند تا از مكه خارج می شد - با این سوابق بود كه وقتی معاویه نماز ظهر را با ما دو ركعت خواند، «مروان بن حكم» و «عمرو بن عثمان» به سوی او برخاسته و گفتند: هیچ كس پسر عموی خویش (عثمان) را زشت تر از این سان كه تو معیوب كردی معیوب ننمود، به آن دو گفت: چگونه؟ آن دو به وی گفتند: مگر نمی دانی او نماز را در مكه تمام می خواند؟ گفت: وای بر شما! آیا روش درست به غیر آن بود كه من عمل كردم؟ من با پیامبر و ابوبكر و عمر نماز را این گونه خواندم! گفت: وای بر شما! آیا روش درست به غیر آن بود كه من عمل كردم؟ من با پیامبر و ابوبكر و عمر نماز را این گونه خواندم! گفتند: پسر عمویت آن را تمام خوانده و مخالفت تو با او عیب جویی از او است، پس معاویه وقتی به قصد نماز عصر بیرون رفت، آن را با ما چهار ركعت خواند.»(1)

در اینجا بازی كردن مروان و خلیفه وقتش معاویه با نمازی كه ستون دین است، به درجه ای رسیده كه نگهداشتن جانب عثمان بالاتر از كتاب خدا و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار گرفته كه خلیفه وقت نیز به گفته او گوش می دهد، شما از این مجمل به تفصیل همه امور پی ببر! و جای شگفت! كه مخالفت با فتوای عثمان را عیب جویی می داند!!! و حفظ شئون عثمان را محك قرار داده و برای حفظ شأن او و حفظ او از عیب، دستور ثابت دینی را دگرگون می سازد و مخالفت با دین خدا و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم را عیب نمی شمرد!!! و از همه این ها مهم تر كه معاویه را از مخالفت با فتوای عثمان منع كنند، ولی كسی كه مقابل دستور پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم به مخالفت برخاسته را از مخالفت بازندارند!، تازه اینان به عنوان صحابی عادل تلقی شده اند!!!

عثمان و ترك سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم (تكبیر در نماز)

«احمدبن حنبل» از «عمران بن حصین» آورده است كه: «پشت سر علی (كرّم الله وجهه) نماز خواندم، مرا به یاد نمازهایی انداخت كه با «پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم و دو جانشینش (ابوبكر و عمر) خوانده بودم، پس روانه شدم و با او (كرّم الله وجهه) نماز خواندم و دیدم هرگاه به سجده می رود یا سر از ركوع برمی دارد،

ص: 34


1- مسند احمد: 94/4، مجمع الزوائد، هیثمی: 156/2 كه رجال آن را صحیح دانسته اند.

تكبیر می گوید، پرسیدم: چه كسی اولین بار تكبیر گفتن را ترك كرد؟ فرمود: «عثمان! در آن هنگام كه پیر شد و صدایش ضعیف گشت آن را ترك كرد.»(1)

البته این تكبیر در رفتن ركوع و سجود و برخاستن از آن، سنت پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، سنتی ثابت و قطعی كه همه مسلمانان بر آن اتفاق داشته و دارند. زرقانی در شرح «موطأ» می نویسد: «احمد بن حنبل» به نقل از «عمران» گوید: نخستین كسی كه تكبیر را ترك كرد، عثمان بود، به هنگامی كه سالخورده گردید.»(2)

و «طبری» از «ابوهریره» آورده، گوید: «اولین كسی كه آن را ترك كرد معاویه بود» و «ابوعبید» روایتی آورده گوید: «اولین كسی كه آن را ترك كرد زیاد بود.» و این دو روایت با روایات قبل منافاتی ندارد، زیرا زیاد براساس ترك معاویه ترك كرد، چنانچه معاویه نیز بر مبنای ترك عثمان ترك نموده است و عده ای از علماء آن را بر اخفاء تكبیر، یعنی آهسته گفتن آن حمل كرده اند.»(A)

البته گفتنی است كه عنوان اخفاء و آهسته گفتن را، برای توجیه كار عثمان و حمایت از ایشان ذكر كرده اند، چون صراحت در ترك با توجیه خفاء سازگار نیست.

ج: كارگزاران عثمان و نماز در حال مستی

عامل عثمان و اقامه نماز در حال مستی

«بلاذری» از «محمد بن سعد» و او از «اسحاق همدانی» آورده: «ولید بن عقبه باده گساری كرد و مست شد، آنگاه در بامداد امام نماز جماعت گردید و دو ركعت نماز گزارد.(3) آنگاه روی به مردم كرد و گفت: برایتان بیشتر بخوانم؟ گفتند: نه، تحقیقاً ما نمازمان را به جا آوردیم، سپس ابو زینب و جندب بن زهیر ازدی كنار ایشان آمدند، دیدند او مست است، در آن هنگام انگشتر وی را از دستش بیرون آوردند و او از شدت مستی نفهمید.(4)

«ابو اسحاق» گوید: مسروق به من گزارش داد كه او وقتی به نماز ایستاد، از جای خود دور شد تا آنچه را نوشیده بود بالا آورد، در آن هنگام چهار تن: ابو زین، جندب بن زهیر، ابو حبیبه غفاری و صعب بن جثامه جهت گفتگو درباره ایشان نزد عثمان رفتند و گزارش وی را به ایشان رساندند،

ص: 35


1- مسند احمد بن حنبل: 428/4-429-432-440-444.
2- و A- شرح موطأ، زرقانی: 145/2.
3- در انساب بلاذری و صحیح مسلم این گونه آمده و دیگر منابع روایی، به گونه ای كه در پیش خواهد آمد، همه متفقاً گفته اند: او نماز صحب را چهار ركعت خواند.
4- الانساب الاشراف، بلاذری: 33/5.

در آن حال «عبدالرحمن بن عوف» پرسید: حال او چگونه است؟ آیا دیوانه گردیده؟ گفتند: نه، مست كرده است، گزارشگر گفت: عثمان در آن حال، آن جمع چهار نفری را تهدید و ارعاب نمود و به جندب گفت: تو دیدی كه برادرم(1) شراب می نوشیده است؟ گفت: نه - پناه بر خدا - من گواهی می دهم كه او را دیدم مست بود و آنچه را نوشیده بود، از درون برگرداند و من انگشتر او را از دستش بیرون آوردم و او از شدت مستی نفهمید!!(2)

عامل عثمان و نماز چهار ركعتی در صبح

«ابو عمر» گفت: «گزارش این كه ولید در حال مستی نماز خواند و گفتار او كه برای شما زیاد نماز بخوانم، بعد از آن كه نماز صبح را چهار ركعت خواند، از گزارش های مشهور و از افراد مورد وثوق، از اهل حدیث و اخبار نقل شده است.(3) «ابوالفداء» و «ابن حجر» می نویسند: «داستان نماز او با مردم در صبح و امامت او نماز بامداد را چهار ركعت، زبان زد همگان است و آن را آورده اند.»(4) و «سیوطی» و «حلبی» می نویسند: «ولید بر مردم كوفه نماز صبح اقامه كرد و چهار ركعت خواند و در حال ركوع و سجود می گفت: بنوش و مرا بنوشان! سپس در محراب (شراب) بالا آورد و نماز را به پایان رسانید و گفت: برایتان بیشتر بخوانم؟ آنگاه ابن مسعود گفت: خداوند خیر را بر تو زیاد نكند و نه بر آن كسی كه تو را به سوی ما فرستاد، آنگاه یك لنگه كفش بر گرفت و با آن به چهره ولید كوبید و مردم نیز سنگریزه به سوی او افكندند، پس او به صورت مضطرب به سوی كاخ خود رفت در حالی كه سنگ ریزه ها به سوی او روان بود.»(5)

از «ابو عبید» و «كلبی» و «اصمعی» آورده اند: «ولید بن عقبه فردی زناكار و شراب خوار بود، در كوفه شراب نوشید و به پا خاست، برای این كه برای مردم در بامداد در مسجد جامع نماز گزارد، برای آن ها چهار ركعت نماز به پا داشت، سپس به آن ها روی آورد و گفت: آیا زیادتر بخوانم؟ و در محراب (شراب) بالا آورد و با آواز بلند، در میان نماز بر آن ها این ترانه را خواند: دل به رباب آویخت - آن هم پس از پیر شدن دلبر و داده!»(6)

ص: 36


1- ولید بن عقبه برادر عثمان بوده كه از سوی مادرش از وی، دختر كریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد الشمس بوده است.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 33/5.
3- مسند، احمد: 144/1، سنن، بیهقی: 318/8، تاریخ، یعقوبی: 142/2، كامل، ابن اثیر: 42/3، اسد الغابة، ابن اثیر: 91/5-92.
4- تاریخ، ابوالفداء: 176، الاصابة، ابن حجر: 638/3.
5- تاریخ الخلفاء، سیوطی: 104، السیرة الحلبیة، حلبی: 314/2.
6- «علق القلب الربابا - بعد ما شابت و شابا» الاغانی، ابو الفرج: 178/4-179.

«ابن عبد ربه» گوید: «ولید نماز صبح را در حال مستی سه ركعت خواند.»(1)

«مدائنی» از «زهری» نقل كرده: «گروهی از كوفیان نزد عثمان آمدند تا پیرامون ولید با وی گفتگو كنند، پس از آن عثمان گفت: آیا هرگاه كه مردی از شما بر فرماندارش خشم گیرد، دروغی به او می بندد؟ اگر بامداد شود شما را كیفر خواهم كرد! در آن هنگام آنان به عایشه رضی الله عنه پناه بردند و بامدادان عثمان از سرای عایشه آوایی شنید كه بوی درشتی و تندی می داد كه عثمان گفت: آیا عراقیانی كه از دین خارج شده و تبهكارند، هیچ پناهگاهی جز خانه عایشه نیافته اند؟ عایشه وقتی این سخن را شنید، كفش رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم را بلند كرد و گفت: تو شیوه صاحب این كفش را رها كرده ای! مردم گفتگوها را شنیدند و به سوی مسجد آمدند تا مسجد پر شد، برخی می گفتند: راست می گوید و بعضی می گفتند: زنان را چه به این كارها؟ تا با سنگریزه و لنگه كفش به جان هم افتاده و به زد و خورد پرداختند و گروهی از یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر عثمان درآمدند و گفتند: از خدا پروا كن و آیین های كیفری را پامال منما. برادرت را از سر آنان بر كنار كن كه او را بركنار كرد.»(2)

و «ابن حجر» گوید: «در گزارش «معمر» دیده می شود: میان كارهای عثمان كه بیش از همه مردم را به پرخاش و خشونت برمی انگیخت و همه را به گفتگو وامی داشت، دو چیز بود: یكی به كار نبستن آیین های كیفری درباره مروان و دیگری تنفر مردم بر سعد بن ابی وقاص و عزل مسئولیت از وی كه عثمان نسبت به او نیز بی تفاوت بود.»(3)

د: خلیفه و بدعت در نماز عید

عثمان و تقدیم خطبه قبل از نماز عید

«ابن حجر» می گوید: «ابن منذر» با وسایطی درست از «حسن بصری» آورده: «نخستین كسی كه پیش از نماز خطبه خواند عثمان بود، ابتدا برای مردم نماز می گزارد و سپس سخنرانی می كرد، آنگاه دید كسانی از مردم به نماز نمی رسند، پس چنان كرد، پیش از آمدن مردم سخنرانی نمود(4) و این انگیزه غیر از انگیزه ای است كه مروان را به همین كار واداشت، چون شایسته آن دید كه توده مردم به نماز برسند و مروان سزاوار آن دید كه مردم به هر طریق ممكن كه شده، سخنرانی را گوش فرار دهنده با این همه گفته شده كه مردم در زمان مروان از روی ناراحتی و اكراه از نشستن پای

ص: 37


1- العقد الفرید، ابن عبد ربه: 273/2.
2- الاغانی، ابو الفرج: 180/4.
3- فتح الباری، ابن حجر: 44/7.
4- ایراد در این باره را به عهده شما پژوهشگر می گذاریم.

سخنرانی و گوش فرا دادن به آن سرباز می زدند، زیرا كه در آن، هم نكوهش ها نسبت به كسانی كه سزاوار آن نبودند می شد و هم افراط در ستایش برخی از مردم كه لایق آن نبودند وجود داشت، بدین خاطر مروان همواره در فكر مصلحت خویش بود.»(1)

«ابن شبه» از «ابی غسّان» آورده: «نخستین كسی كه پیش از نماز گاه بر منبر برای مردم سخنرانی كرد عثمان بن عفان بود» و «ابن حجر» گفته: «احتمال می رود كه عثمان تقدم خطبه بر نماز را یك بار انجام داده، سپس آن را ترك كرد تا این كه مروان باز آن را انجام می داد.»(2)

«سكتواری» نیز گزارش فوق را آورده و گوید: «نخستین كسی كه در دو جشن فطر و قربان، پیش از نماز سخنرانی كرد عثمان بود.»(1)

سنت شریفه و ایراد خطبه پس از نماز

آنچه سنت شریفه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر آن استوار یافته، این است كه خطبه در دو عید فطر و قربان همواره بعد از نماز بوده است.

«ترمذی» می نویسد: «نزد دانشوران - از یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگران - برنامه چنین بوده كه نماز آن دو عید، قبل از سخنرانی خوانده شود و گویند: نخستین كسی كه قبل از نماز خطبه خواند، مروان بن حكم بود.»(2) و این هم نمونه هایی از اخبارهایی كه در این باره رسیده:

(3) از «ابن عباس» آورده اند كه گفت: «گواهی می دهم كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روز عید فطر یا قربان قبل از خطبه نماز می گزارد، سپس خطبه می خواند.»(4)

(5) «عبدالله بن عمر» گفت: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سپس ابوكر، آنگاه عمر نماز عید را قبل از سخنرانی می خواندند.» و به نقل شافعی: «راستی این كه پیامبر و ابوبكر و عمر، نماز دو عید را قبل از سخنرانی می خواندند.» و به گزارش بخاری: «تحقیقاً كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در عید قربان و فطر نماز می گزارد و پس از نماز به سخنرانی می پرداخت.»(6)

صلّی الله علیه و آله و سلّم

ص: 38


1- محاضرة الاوائل، سكتواری: 145.
2- صحیح، ترمذی: 70/1.
3- نیل الاوطار، شوكانی: 362/3، فتح الباری، ابن حجر: 361/2.
4- صحیح، بخاری: 116/2، صحیح، مسلم: 325/1، سنن، ابی داود: 178/1-179، سنن، ابن ماجه: 385/1، سنن، نسایی: 184/3، سنن، بیهقی: 296/3.
5- فتح الباری، ابن حجر: 359/2، نیل الاوطار، شوكانی: 374/3، تاریخ الخلفاء و الاوائل: 111.
6- صحیح، بخاری: 111/2-112، صحیح، مسلم: 326/1، موطأ، مالك: 146/1، مسند، احمد: 38/2، كتاب الام، شافعی: 208/1، سنن، ابن ماجه: 387/1، سنن، بیهقی: 296/3، سنن، ترمذی: 70/1، سنن، نسایی: 183/3، المحلی، ابن حزم: 85/5، البدایع الصنایع، ملك العلماء: 276/1.

(1) «ابو سعید خدری» گفت: «رسول خداصلّی الله علیه و آله و سلّم همواره روز عید بیرون می رفت و با مردم دو ركعت نماز می گزارد، سپس سلام می داد، پس از آن بر دو پای خود (جهت ایراد خطبه) می ایستاد.»(2)

(3) «عبدالله بن سائب» گوید: «روز عید را با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودم، آنگاه نماز عید را با ما خواند، سپس فرمود: نماز را گزاردیم و هركه دوست دارد، برای استماع خطبه بنشیند و هركه دوست دارد، برود.»(4)

(5) »جابربن عبدالله» گوید: «تحقیقاً كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روز عید فطر برخاست و نماز گزارد و قبل از سخنرانی آغاز به نماز كرد، سپس برای مردم سخنرانی كرد.»(3) البته همانند روایات فوق را برخی دیگر از حافظان حدیث نیز نقل كرده اند.(4)

این مجموعه روایات همه بر سنت استوار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و انجام نماز قبل از خطبه همواره بوده و تغییری نكرده و حتی ابوبكر وعمر و «علی» (كرّم الله وجهه) بر این شیوده بوده اند و حتی خود عثمان در چندی از روزگارش چنین بوده، چنانچه در خبر «ابن عمر» آمده: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و ابوبكر و عمر و عثمان در آن دو عید پیش از سخنرانی نماز می گزاردند.»(5)

ای كاش دانسته می شده، نمازی كه با دگرگونی فرمان خدا همراه است، آنان چگونه بدین وسیله به خداوند پاك تقرب می جستند؟!

عثمان خجل و ناتوان در سخنرانی

پس از عثمان، زورمندان اموی نیز از شیوه عثمان پیروی كردند و با آیین نامه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم - كه بایستی پیروی می شد - مخالفت كردند و سخنرانی را قبل از نماز نهادند با این همه، انگیزه عثمان در كار خویش به غیر از انگیزه آیندگان بود، چون او با دشواری سخن می راند و قدرت سخنرانی و سلطه بر آن را نداشت و چون به زور و تكلف و بی ارتباط، سخنانی را با هم مرتبط می ساخت كه آنچنان برای نوع مردم قابل تفهم نبود، مردم از كنار سخنان او پراكنده می شدند و برای شنیدن نمی ماندند، او سخنرانی را جلو انداخت تا در فرض ممكن به گوش مردم برساند، چون مردم به

ص: 39


1- صحیح، بخاری: 111/2، صحیح، مسلم: 325/1، سنن، ابوداود: 178/1، سنن، نسایی: 186/3، سنن، بیهقی: 296/2-298.
2- سنن، ابن ماجه: 389/1، المدونة الكبری، مالكی: 155/1، سنن، بیهقی: 297/3.
3- المدونة الكبری، مالكی: 155/1، صحیح بخاری: 110/2-112، سنن، نسایی: 185/3، موطأ، مالك: 147/1، كتاب الام: 171/1-208/1، مسند احمد: 345/1-346، صحیح مسلم: 324/1.
4- سنن، ابن ماجه: 386/1، سنن، ابوداود: 180/1، سنن، نسایی: 185/3، سنن، بیهقی: 301/3، المحلی، ابن حزم: 86/5.
5- كتاب الام: 208/1، صحیح، بخاری: 112/2، مسند احمد: 345/1-346، صحیح مسلم: 323/1.

ملاحظه انتظار بر نماز مجبور به نشستن می شدند و مورّخان در خصوص ضعف و ناتوانی او در سخنرانی، نمونه هایی را نقل كردند.

«جاحظ» گوید: «عثمان بن عفان بر فراز منبر رفت و سخن راندن بر او دشوار گردید كه گفت: تحقیقاً ابوبكر و عمر برای این موقعیت و جایگاه، گفتاری را آماده می كردند و شما به پیشوای دادگر نیازمند ترید تا به پیشوای سخنور و اگر خدا خواهد در آینده سخنرانی هایی را برای شما خواهم كرد و شما خواهید دانست.»(1)

«بلاذری» می نویسد: «عثمان وقتی به مسند رسید، به سخنرانی پرداخت، سپس گفت: ان! ای مردم! راستی كه كار سواری نخستین برای اولین بار دشوار است و تحقیقاً پس از امروز، روزهایی است و اگر زنده بمانم به گونه ای كه باید، برای شما سخنرانی خواهم كرد، زیرا ما از جمله سخنرانان نبودیم و به زودی خداوند به ما آن را تعلیم می دهد.»(2)

«ابن سعد» و «ابوالفداء» نیز خبر فوق را نقل كرده اند و گفته اند: «هنگامی كه به عثمان دست فرمانبری دادند، بر فراز منبر رفت و بر سخنرانی برخاست، حمد خدا را گفت و به یگانگی او گواهی داد، آنگاه سخن گفتن بر وی دشوار گردید و گفت: تحقیقاً آغاز هر كاری دشوار است!، اگر زنده بمانم - آن طور كه باید برایتان سخنرانی می كنم و از منبر فرود آمد.»(3)

«یعقوبی» می گوید: «عثمان بر فراز منبر رفت و چون ابوبكر یك پله از پیامبر پایین تر و عمر پله از ابوبكر پایین تر می نشستند، عثمان بر جای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نشست، مردم در این باره به گفتگو پرداختند، برخی گفتند: امروز روز بدی زاییده شده و عثمان مردی مأخوذ به حیا و كم رو بود كه سخن گفتن برای او دشوار می بود، به پا خاست و درنگ كرد و هیچ نگفت و سرانجام گفت: تحقیقاً كه ابوبكر و عمر برای این جایگاه، گفتاری آماده می كردند و شما به پیشوای دادگر نیازمند ترید تا به پیشوایی كه به بهترین گونه برایتان سخنرانی كند و اگر زنده بمانید برایتان سخنرانی خواهم كرد.»(4)

«ملك العلما» گوید: «وقتی عثمان به فرمانروایی رسید در نخستین روز جمعه به سخنرانی پرداخت، همین كه حمد خدا را گفت، نتوانست سخن را ادامه دهد و گفت: شما به پیشوایی كاری نیازمندترید تا به پیشوایی زبان آور و تحقیقاً ابوبكر و عمر بر این جایگاه گفتاری آماده می كردند،2.

ص: 40


1- البیان و التبیین، جاحظ: 272/1، 195/2.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 24/5.
3- طبقات الكبری، ابن سعد: 43/3، تاریخ، ابوالفداء: 166/1.
4- تاریخ، یعقوبی: 140/2.

پس از این برای شما سخنرانی خواهم كرد.»(1)

«احمد» گوید: «شاید هم برای گریز از تنگنای خود در سخنرانی بوده كه وقتی بر فراز می رفت، این دست و آن دست می كرد و با آگاهی خواستن از مردم و پرسش از گزارش ها و نرخ هایشان وقت را می گذرانید.»(2)

خلیفه و به دنبال آن، امویان در سخنرانی هایشان بر فراز منبرها، «علی» (كرّم الله وجهه) را ناسزا می گفتند و نفرین بر او می فرستادند و بدین علت، مردم جهت استماع سخنرانی های آنان نمی نشستند و به همین جهت بود كه سخنرانی را قبل از نماز قرار دادند تا در سایه معطلی مردم برای نماز، سخنان خود را خورد مردم دهند و علت دوری مردم از استماع سخنانشان این بود كه مردم گفتار پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از زبان «ابن عباس» و «ام سلمه» را به یاد داشتند كه فرمود: «هر كه علی را ناسزا گوید، به راستی مرا ناسزا گفته و هركه مرا ناسزا گوید، خدای متعال را دشنام داده است!».(3)

تقدیم خطبه بر نماز و شنواندن تحمیلی

«بخاری» گوید: «من در روز عید فطر یا قربان، همراه با مروان كه فرماندار مدینه بود، بیرون رفتم، همین كه به نماز گاه رسیدیم، ناگاه منبری را كه «كثیر بن صلت» ساخته بود دیدم، آنگاه مروان می خواست قبل از اقامه نماز بر آن بالا رود، من جامه اش را كشیدم و او مرا كشید و بالا رفت و قبل از نماز خطبه خواند، من به او گفتم: به خدا سوگند! دگرگونی پدید آوردید، گفت: ابو سعید! آن چه تو می دانی گذشته است! گفتم: به خدا سوگند! آن چه می دانم بهتر از آن هایی است كه نمی دانم! گفت: تحقیقاً این كه مردم، پس از نماز برای شنیدن گفتار ما نمی نشینند، بدین خاطر من برنامه سخنرانی را قبل از نماز نهادم.»(4)

«ابن حزم» گوید: «امویان به نوآوری و بدعت برخاسته و خطبه را قبل از نماز گذاشتند و بهانه شان این بود كه چون مردم نماز بگزارند از گروه آنان پراكنده می شوند و جهت شنیدن سخنرانی نمی نشینند. از آن جهت كه آنان علی بن ابی طالب را نفرین می كردند و مسلمانان از این برنامه می گریختند - و سزاوارشان هم بود - چگونه بنشینند در حالی كه نشستن بعد از نماز نیز واجب

ص: 41


1- البدایع الصنایع، ملك العلماء: 262/1.
2- مسند، احمد: 73/1.
3- عن ابن عباس و ام سلمه، قالا: «قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: من سبّ علیّاً فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله تعالی» المستدرك، حاكم: 121/3.
4- ر.ك. صحیح، بخاری: 111/2، صحیح، مسلم: 242/1، سنن، ابی داود: 178/1، سنن، ابن ماجه: 386/1، سنن، بیهقی: 297/3، مسند، احمد: 10/3-20-52، 54-92، البدایع الصنایع: 276/1.

نبود؟!»(1)

«ملك العلماء» گوید: «امویان برنامه سخنرانی پیش از نماز را پدید آوردند، چون آنان در سخنرانی هایشان، گفتاری را اظهار می داشتند كه روا نبود و مردم نیز پس از نماز برای شنیدن آن نمی نشستند، بدین خاطر آنان پیش از نماز سخنرانی می كردند؛ تا مردم به ملاحظه حضورشان بشنوند.»(2)

«ابن ماجه» گوید: «گفته اند، انگیزه این بود كه آنان در سخنرانی به كسی كه دشنام گویی بر او روا نبود، را جایز می دانستند و مردم نیز هنگامی كه سخنرانی پس از نماز بود، پراكنده می شدند تا آن را نشنوند، بدین خاطر سخنرانی را مقدم انداختند تا گفتارشان را به گوش همه برسانند!»(2)

خلیفه و بدعت تقدیم خطبه بر نماز

(3) «بخاری» از طریق «ابو سعید خدری» آورده كه وی گفت: «در روزگار فرمانداری مروان بر مدینه، در عید فطر یا قربان با وی بیرون رفتم، هنگامی كه به مصلای نماز رسیدیم، دیدم «كثیر بن صلت» منبری بر پا كرده و مروان تصمیم دارد، پیش از اقامه نماز بر فراز منبر رود، آنگاه من پیراهن او را گرفته و كشیدم، او نیز مرا كشید و بالا رفت و قبل از نماز عید خطبه خواند، من گفتم: به خدا سوگند! كه سنت را تغییر دادید! مروان گفت: ابو سعید! آن چه تو می شناسی از میان رفته است! گفتم: به خدا سوگند! كه آن چه من می شناسم بهتر است از آنچه نمی شناسم! گفت: چون مردم پس از نماز برای استماع سخن ما نمی نشینند، خطبه را قبل از نماز گذاشتم.» و در عبارت «شافعی» آمده: «مروان گفت: ابوسعید! آن چه تو می شناسی متروك شد!!»(4)

می بینی كه مروان چگونه سنت را دگرگون كرده؟ و چگونه با دهان پر سخن گفته كه هیچ مسلمانی قادر نباشد كه چنین بگوید؟ كه گویا این تبدیل و تغییرها به دست او سپرده شده بود و گویا رها كردن سنت در آغاز، انگیزه اش گستاخی در مقابل خدا و رسول او بود كه آن مجوزی برای آن باشد كه برای همیشه متروك بماند، چرا سنتی كه ابو سعید می شناخت از میان رفت و متروك ماند؟!!

ص: 42


1- المحلی، ابن حزم: 86/5.
2- سنن، ابن ماجه: 386/1.
3- البدایع الصنایع، ملك العلماء: 276/1، المبسوط، سرخسی: 37/2.
4- ر.ك. صحیح بخاری: 111/2، صحیح، مسلم: 242/1، سنن، ابی داود: 178/1، سنن، ابن ماجه: 386/1، سنن، بیهقی: 297/3، 10/3-20-52-54-92، البدایع الصنایع: 276/1.

مروان و دو علت در تقدیم خطبه

«مروان» این روش تقدیم خطبه بر نماز را به دو دلیل برگزید: 1- یكی این كه تصمیم داشت، روش سنت شكن عموزاده اش «عثمان بن عفّان» را زنده نگه دارد و این عمل را اقدامی به كار گرفته شده و تثبیت گردیده، جا بیندازد كه خود در شكستن سایر شاخه های سنن مؤثرتر خواهد بود.

(2) چون او و پیروانش در منابر و خطبه ها، همواره به «علی» (كرّم الله وجهه) بد گفته و دشنام می دادند و یا لعن می فرستادند و بدین جهت مردم از پای منبرها برخاسته و می رفتند، او نیز خطبه را قبل از نماز گذارد تا با استعانت از نماز، مردم را در رهن و گرو نماز داشته باشد تا آنان حرف های یاوه او را گوش فرا دهند، بدین خاطر خطبه را قبل از نماز قرار داد و طبق گفته «وهب بن كیسان» كه گفت: «من دیدم: ابن زبیر نماز را شروع می كرد، قبل از آن كه خطبه بخواند، سپس گفت: تحقیقاً همه سنت های رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حتی نماز تغییر كرد.»(1)

مروان و دشنام و لعنت بر علی (كرّم الله وجهه)

(2) تداوم و تشدید دشنام دادن مروان به «علی» (كرّم الله وجهه) بوده و به گفته «اسامة بن زید» وی مردكی دشنام سرا و هرزه گوی بوده است.(3) عامل اصلی این جریان نیز «عثمان بن عفان» بوده كه مروان را بر «علی» (كرّم الله وجهه) گستاخ گردانید و در چه زمانی؟ همان روز كه به علی (كرّم الله وجهه) گفت: بگذار مروان بر سر تو تلافی در بیاورد، پرسید: بر سر چه چیزی؟ گفت: سر این كه به او بد گفتی و شترش را كشیدی و نیز عثمان گفت: چرا او تو را دشنام ندهد؟ مگر تو بهتر از آنی؟!!(3)

و گذشته از عثمان، معاویه نیز تا آن حد كه برایش ممكن بود، مروان را بالا برد و او نیز به بدترین شكلی از وی پیروی كرد و هرگاه كه بر فراز منبر قرار می گرفت یا خود را در جایگاه سخنرانی می یافت، از هیچ گونه كوششی در دشنام دادن به علی (كرّم الله وجهه) كوتاه نمی آمد و همیشه در این بدعت ساعی بود، آن را رایج و متداول گردانید و هم میان كارگزارانش در روزی كه خلافت یافت، همان خلافتی كه به بیان علی (كرّم الله وجهه) به اندازه ای كه سگ بینی خود را بلیسد (نه ماه) بیشتر طور نكشید و این شیوه و بدعت ناروا جز برای تحكیم سیاست روز نبود، چرا كه خود طبق نقل دارقطنی، از مروان نقل كرده كه گفت: «هیچ كس بیشتر از علی از عثمان دفاع نكرد! به وی گفتند: پس چرا شما بر سر منبرها دشنامش می دهید؟ گفت: كار ما جز با این كار بر پا نمی گردد.»(4)

ص: 43


1- كتاب الام، شافعی: 208/1.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 375/2-387.
3- الاستیعاب، سرگذشت اسامة.
4- الصواعق المحرقة، ابن حجر: 33.

«ابن حجر» می نویسد: «با وسایطی كه افراد آن در سند مورد اطمینان است؛ آورده اند كه مروان وقتی به حكومت مدینه رسید، هر روز جمعه علی (كرّم الله وجهه) را بر منبر دشنام می داد، پس از او سعید بن عاص به حكومت رسید، او دشنام نمی داد و سپس كه دوباره مروان به حكومت دست یافت، دشنام گویی را تجدید كرد و حَسَن علیه السلام آن را می دانست و سكوت می كرد و جز در وقت اقامه نماز به مسجد نمی آمد و مروان از این وضعیت خشنود نبود؛ تا این كه مأمور نزد ایشان در خانه اش فرستاد تا دشنام رسا و بلند به پدرش و خودش دهد از این قبیل: من مانندی به جز استر بر تو نیافتم كه وقتی به او گویند: پدرت كیست؟ گوید: پدرم اسب است، حسن علیه السلام به آن پیام آور گفت: نزد او باز گرد و به وی بگو: به خدا سوگند! كه من با دشنام دادن به تو، از تو چیزی از آنچه را گفتی محو نمی سازم و لكن وعده گاه من و تو نزد خداست كه اگر دروغ گو باشی، عذاب خدا شدیدتر است، جد من بزرگوارتر از آن است كه مثل من مثل استر باشد!!!»(1)

شیعه و سنی متفقند كه دشنام دادن به امام علی (كرّم الله وجهه) و لعنت كردن از گناهان مُهلك است و «ابن معین» - به گونه «ابن حجر» از گفتار او آورده - می گوید: هركس عثمان یا طلحه یا كسی از یاران رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دشنام دهد، دجال است و روایات از قول او نباید نوشته شود و بر او لعنت خدا و همه فرشتگان و جمله مردمان است.(2)

و بنده مستبصر و شما ای شیعیان هرچه كوتاه بیاییم، از این پایه نمی توانیم كوتاه تر آییم كه «علی» (كرّم الله وجهه) هم با كمال اغماض مانند یكی از یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است كه آن حكم درباره هر كسی كه ایشان را لعنت كند جاری است، چه رسد به اعتقاد ما كه بدون چون و چرا، علی (كرّم الله وجهه) سرور همه اوصیاء از گذشتگان و آیندگان، خود به تصریح قرآن جان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است. پس لعنت و دشنام به ایشان دشنام به پیامبر است، چنانچه خود صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده و هركه مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است!!»(3)

مروان همواره در پی موقعیتی می گشت، كه به اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام آسیبی رساند، «ابن عساكر» گوید: «مروان از به خاك سپردن حسن علیه السلام در خانه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جلوگیری كرد و گفت: نمی گذارم كه پسر ابوتراب را با رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم در یك جا به خاك بسپارند با آن كه عثمان در بقیع دفن شده است، مروان آن روزها معزول بود و با این كار خود می خواست، خشنودی معاویه را به دست6.

ص: 44


1- تطهیر الجنان، حاشیه صواعق: 124.
2- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 509/1.
3- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من سبّ علیاً فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله» مستدرك، حاكم: 121/3، مسند احمد: 323/6.

آورد و همچنان با هاشمیان دشمنی می كرد تا به هلاكت رسید.(1)

كینه و دشمنی «مروان» با اهل بیت (كرّم الله وجوههم) به قدری عمیق و ریشه دار بود كه وی را وادار كرد در روزگار علی و حكومتش، پسر عمر را به طلب خلافت و جنگ به خاطر آن، تشویق كند، «ابوعمر» از طریق «ماجشون» و غیر آن آورده اند؛ كه مروان پس از كشته شدن عثمان همراه با گروهی بر «عبدالله بن عمر» وارد شدند و همگی خواستند با او بیعت كنند، عبدالله گفت: با مردم چگونه راه بیابم؟ مروان گفت: تو با آنان بجنگ و ما نیز همراه تو با آنان می جنگیم، عبدالله گفت: به خدا سوگند! اگر همه مردم زمین به جز فدكیان گرد من جمع شوند، من با آنان نخواهم جنگید، پس آنان از نزد عبدالله رفتند و مروان می گفت: «پس از ابو لیلی(2) سلطنت از آن كسی است كه چیرگی یابد».(3)

چه شد وقتی كه نوبت خلافت به سرور خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید، مروان پیش آمد و شیوه انتخابات آزادانه را كنار گذاشت؟ چه انگیزه ای آن سركشی را در دید او مباح و جایز شمرد كه پسر عمر را بر جنگ تحریك نمود و جز در ركاب وی از جنگ خودداری می كرد، آن هم در زمانی كه همه مردم همداستان شده و با «علی» (كرّم الله وجهه) بیعت كردند؟

آری از همان نخستین روز، هیچ گاه نه انتخابات درستی در كار بود و نه كسانی كه به كار گره بستن گشوده ها و گشودن گره ها می پرداختند، در رأی دادن آزاد بودند. «سلطنت پس از ابو زهراء (پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آن كسی بود كه به زور بر آن چیرگی یابد!»(A)

ذ: خلیفه و ضعوف در قرائت

خلیفه و عدم قرائت در ركعت اول و قضا در دوم

«ملك العلماء» گوید: «عمر رضی الله عنه در نماز مغرب، در یكی از دو ركعت نخستین حمد و سوره نخواند و در ركعت اخیر قضای آن را به جا آورد و بلند خواند و عثمان رضی الله عنه نیز در نماز عشا در دو ركعت نخست حمد و سوره نخواند و در دو ركعت دوم قضای آن را به جا آورد و بلند خواند.»(4)

نیز می گوید: «آورده اند كه عمر رضی الله عنه در نماز عشا در یكی از دو ركعت نخستین، حمد و سوره نخواند و قضای آن را در ركعت سوم به جا آورد و بلند خواند و آورده اند كه عثمان رضی الله عنه نیز در دو

ص: 45


1- تاریخ، ابن عساكر: 227/4.
2- ابولیلی كنایه از مرد ضعیف الاراده است.
3- و A- الاستیعاب: سرگذشت عبدالله بن عمر
4- البدایع الصنایع، ملك العلماء: 111/1.

ركعت نخستین حمد و سوره نخواند و در دو ركعت اخیر قضای آن را به جا آورد و بلند خواند.»(1)

نماز خلیفه بر خلاف سنت و بطلان آن

چه جای شگفت! از خلیفه كه عبادتی را به جا آورده كه از دو جهت با سنت نبوی سازگار نیست: 1- اكتفا كردن به یك یا دو ركعت بدون خواندن حمد و سوره 2- تكرار حمد و سوره در یك یا دو ركعت اخیر، یك مرحله برای قضای آنچه فوت شده است و مرحله دیگر برای انجام آنچه در همان ركعت واجب است، انجام شود و هیچ كدام از این نماز صحیح نیست، اما كاستی نخست كه ركعت بدون قرائت حمد و سوره باشد كه در این باره اخباری رسیده كه می نگرید:

(1) از «عبادة بن صامت» آورده اند كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس سوره حمد و بیشتر از آن را نخواند، نمازش درست نیست.»(2)

و در عبارتی دیگر: «هركس، سوره حمد را نخواند نمازش صحیح نیست، خواه امام باشد یا مأموم.»(A)

و «دارمی» گوید: «هركس سوره حمد را نخواند نمازش درست نیست.»(B)

(2) از «ابوهریره» آورده اند كه «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «كسی كه سوره حمد را نخواند نمازش درست نیست، كمبود دارد، كمبود دارد، كمبود دارد، نارسا است.»(3)

و در عبارتی دیگر: «كسی كه نماز گزارد و در آن سوره حمد را نخواند، كمبود دارد - سه بار - و نارسا است!!»(C)

و در گزارش «شافعی»: «هر نمازی كه در آن سوره حمد خوانده نشود كمبود دارد!!»(D)

در گزارش «احمد»: «هر نمازی كه سوره حمد در آن خوانده نشود كمبود دارد، سپس كمبود دارد، سپس كمبود دارد!!»(E)

(3) از «ابو هریره» آورده اند كه گفت: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم به من فرمود: «تا بیرون شوم و ندا سر دهم كه

ص: 46


1- البدایع الصنایع، ملك العلماء: 172/1.
2- و A و B- ر.ك. صحیح، بخاری: 302/1، صحیح، مسلم: 155/1، صحیح، ابی داود: 131/1، سنن، ترمذی: 34/1، 41، سنن، نسایی: 137/2-138، سنن، دارمی: 283/1، سنن، ابن ماجه: 276/1، سنن، بیهقی: 38/2، 61-164، مسند احمد: 314/5، 321، كتاب الام، شافعی: 93/1، المحلی، ابن حزم: 236/30، المصابیح السنة، بغوی: 57/1، المدونة الكبری، مالكی: 70/1.
3- و Cو D وE: ر.ك. مسند، احمد: 241/2-285، كتاب الام، شافعی: 93/1، موطأ، مالك: 81/1، المدونة الكبری، مالكی: 70/1، صحیح، مسلم: 155/1-156، سنن، ابی داود: 130/1، سنن، ابن ماجه: 277/1، سنن، ترمذی: 42/1، سنن، نسایی: 135/2، سنن بیهقی: 38/2-39-40-159-167، مصابیح السنة، بغوی: 57/1.

نماز درست نیست، مگر این كه سوره حمد و بیشتر در آن خوانده شود.»(1)

(2) از «عایشه» رضی الله عنه آورده اند كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس نماز بگزارد كه سوره حمد را در آن نخواند نمازش كاستی دارد.»(3)

(4) «ابو سعید خدری» گفت: كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس در هر یك از ركعت ها، حمد و سوره را نخواند نمازش درست نیست، چه از نمازهای واجب و یا از مستحب باشد.»(5)

(6) آورده اند كه «ابو سعید» گفت: «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم به ما فرمود: «كه سوره حمد را با آن چه بتوانیم (از سوره های دیگر) بخوانیم.»(4)

(7) آورده اند كه «ابوقتاده» گفت: «تحقیقاً پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در دو ركعت نخستین از نماز ظهر و عصر، سوره حمد و سوره ای دیگر را می خواند و در دو ركعت دیگر نیز فاتحة الكتاب را می خواند.»(5)

و در گزارشی از «مسلم» و «ابوداود» آمده: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همواره با ما نماز می گزارد و در ظهر و عصر در دو ركعت نخستین سوره حمد و دو سوره دیگر را می خواند.»(A)

(8) آورده اند كه «سمرة بن جندب» گفت: «وجوب دو بار توقف و درنگ در نماز را در یادم نگاه داشته ام.»(6)

و در عبارتی: «از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وجوب دو بار درنگ را در یاد نگاه داشته ام: یك بار هنگامی كه امام جماعت تكبیر می گوید و سپس می خواهد به خواندن نماز بپردازد و یك بار هنگامی كه سوره حمد و سوره ای دیگر را به پایان برده و می خواهد به ركوع رود.»(B)

البته بسیاری از حافظان احادیث و راویان اخبار در صحاح و مسانید خود، نماز را به گونه كامل از قرائت حمد و سوره در هر ركعت و گاه به گونه ای كه نمازی بخوانند كه نظیر نماز2.

ص: 47


1- مسند، احمد: 428/2، صحیح، ترمذی: 42/1، سنن، ابی داود: 130/1، سنن، بیهقی: 38/2-59، مستدرك: 239/1 و در صحیح گفته است: آن درست است و گردی بر چهره آن ننشسته است.
2- سنن، بیهقی: 60/2، سنن ابوداود: 130/1، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 223/2.
3- مسند، احمد: 142/6-275، سنن، ابن ماجه: 277/1، كنز العمال، متقی هندی: 95/4-96 كه از بسیاری از حفاظ نقل كرده است.
4- و A- ر.ك. صحیح، بخاری: 55/2، صحیح، مسلم: 177/1، سنن، دارمی: 296/1، سنن، ابی داود: 128/1، سنن نسایی: 165/2-166، سنن، ابن ماجه: 275/1، سنن، بیهقی: 59/2-63-66-193، مصابیح السنة، بغوی: 57/1 و آن را صحیح دانسته است.
5- صحیح، ترمذی: 32/1، سنن، ابن ماجه: 277/1، كنز العمال، متقی هندی: 95/5.
6- و B- ر.ك. سنن، ابوداود: 124/1، صحیح، ترمذی: 34/1، سنن، دارمی: 283/1، سنن، ابن ماجه: 278/1، سنن بیهقی: 196/2، مستدرك، حاكم: 215/1، مصابیح السنة، بغوی: 56/1، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 229/2.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد و آن ها را به همان كیفیت كامل انجام می دادند، نقل كرده اند كه همه گفته های آن ها را نقل نكردیم.(1)

شافعی و عدم صحت نماز فاقد حرفی از حمد

پیشوای شافعیان می گوید: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین سنتی را قرار داده كه نمازگزار باید سوره حمد را بخواند و راهنمایی كرده كه قرائت آن بر فرد نمازگزار واجب است، هرگاه كه آن را نیكو قرائت كند، سپس چند روایت در این باره نقل كرده و آنگاه گوید: هركس به تنهایی یا برای امامت بر دیگران به نماز ایستد، بایستی در هر ركعت سوره حمد را بخواند و هیچ چیز جای آن را نمی گیرد و اگر به اندازه یك حرف از حمد را ترك كند- چه دانسته باشد و چه از سر فراموشی - آن ركعت شایسته ارج نهادن نیست، هركس به اندازه یك حرف از آن را رها كند، نمی گویند كه سوره حمد را تماماً خوانده است.»(2)

نیز درباره كسی كه نمی تواند آن را نیكو قرائت كند، می گوید: «پس اگر هفت آیه را نیكو نمی تواند بخواند و كمتر از آن را می تواند، از وی پذیرفته نمی شود، مگر آن كه همه آنچه كه نیكو می خواند را بخواند، - هفت آیه یا كمتر از آن باشد، پس هر ركعتی كه در آن كمتر از آنچه به نیكویی می تواند بخواند، بایستی از سر بگیرد و هر كه كمتر از هفت آیه را نیكو بتواند بخواند، اگر امام جماعت شود یا به تنهایی نماز گذارد، بایستی پاره ای از آیه ها را چند بار بر زبان آورد تا با این كار، هفت یا هشت آیه خوانده باشد و اگر چنین نكرد نمی بینم كه او ذمّه اش بری باشد، بر گردن او اعاده است. و از وی پذیرفته نمی شود در هر ركعتی مگر این كه آنچه را نیكو می تواند بخواند، به همان گونه هفت یا هشت آیه ای را كه نیكوی بدون كم و كاست بر زبان آورد.»(3)

«مزنی» در مختصر خود گوید: «كمترین چیزی كه انجام نماز موجب پذیرش آن می گردد، این است كه نمازگزار نخست تكبیرة الاحرام گوید و سوره حمد را بدین گونه قرائت كند، بسم الله... را

ص: 48


1- سنن، ابی داود: 137/1، سنن، بیهقی: 345/2، مسند، احمد: 340/4-407/3-343/5، كتاب الام، شافعی: 88/1-93، مستدرك، حاكم: 239/1-241-242، المحلی، ابن حزم: 256/3، صحیح، بخاری: 314/1، صحیح، مسلم: 117/1، سنن، بیهقی: 37/2-62-122، مجمع الزوائد، هیثمی: 134/2-130، كنزالعمال، متقی هندی: 221/4-251، احكام القرآن، حصاص: 23/1، السنن الكبری، بیهقی: 168/2، صحیح، مسلم: 142/1، سنن، ابی داود: 125/2، سنن، ابن ماجه: 271/1، سنن، بیهقی: 113/2، مسند، احمد: 348/2، صحیح، مسلم: 116/1، سنن، ابی داود: 127/1، سنن، نسایی: 163/2، سنن، بیهقی: 40/2، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 228/2، و غیر آن كه بسیاری از حفاظ نقل كرده اند كه از ادامه فهرست همه منابع معذوریم.
2- كتاب الام، شافعی: 93/1.
3- كتاب الام، شافعی: 89/1.

نیكو بخواند و به ركوع رود؛ تا مطمئن شود ركوع كرده و سر بالا برد؛ تا به طور معتدل بایستد و سجده رود تا مطمئن شود به سجده رفته و پیشانی بر زمین ساید، سپس سرش را بالا برد تا به طور معتدل بنشیند، سپس مرحله دیگر به سجده رود، به همان صورت كه گفته شد، آنگاه قیام كند تا این كه این چنین در هر ركعتی انجام دهد و در ركعت چهارم بنشیند و تشهد بخواند و بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم درود فرستد، هرگاه چنین انجام داد، نماز او وی را كفایت می كند و بهره خود را در آنچه ترك كرده ضایع ساخته است و اگر كسی قادر است سوره حمد را نیكو قرائت كند، پس حمد خدا و تكبیر او را به جای سوره حمد بگوید، از او كفایت نمی كند و اگر غیر سوره حمد را به طور نیكو به اندازه سوره فاتحه هفت آیه بخواند، به كمتر از آن، از وی كفایت نمی كنند، پس اگر از سوره حمد حرفی را ترك كرد در حالی كه او در ركعت بود، به آنجا برگردد و آن را به انجام برساند و اگر آن را متذكر نشد تا این كه از نماز خارج شد و مدت آن طولانی شد، باید نماز را دوباره بخواند.»(1)

«شافعی» نیز می نویسد: «تحقیقاً هركس كه در یك ركعت از نماز خورشید گرفتگی - در قیام نخست باشد یا دوم - سوره حمد را نخواند، به آن ركعت وی اعتنا نمی شود و باید ركعت دیگری بخواند و دو سجده سهو به جا آورد، همان گونه كه وقتی سوره حمد را، در یك ركعتی از نماز واجب ترك كند، پذیرفته نمی شود.»(2)

بطلان نماز فاقد حمد نزد امام مالكی

«پیشوای مالكیان» گوید: «عمل بر طبق گفتار عمر نمی تواند باشد، زمانی كه قرائت حمد را ترك كرد، به عمر گفتند: تو سوره حمد را قرائت نكردی؟ گفت: ركوع و سجود آن چگونه بود؟ گفتند: نیكو بود، گفت: پس باكی نیست!»(3) و من می بینم هركس چنین انجام داده باید اعاده كند و اگرچه وقت رفته باشد و درباره مردی كه قرائت حمد و سوره را در دو ركعت از ظهر یا عصر یا عشاء سوره را در بیشتر ركعت ها نخواند، باید دوباره نماز را بخواند و اگر در برخی بخواند و در پاره ای نخواند، نیز باید اعاده كند و هرگاه در دو ركعت قرائت كند و در دو ركعت ترك كند، باید اعاده كند از هر نمازی كه باشد.

و گفت: هركس خواندن سوره حمد را فراموش كند تا حدی كه سوره را قرائت كند، او باید برگردد و سوره حمد را قرائت كند، سپس سوره را نیز بعد از خواندن سوره حمد قرائت كند و

ص: 49


1- مختصر حاشیه كتاب الام، مزنی: 91-91.
2- كتاب الام، شافعی: 217/1.
3- سنن، بیهقی: 347/2-381، جمع الجوامع، سیوطی، چنانچه در ترتیب آن: 213/4.

گفت: جایز نیست حمد و سوره ای كه در یك ركعت خوانده نشد، در ركعت دیگر قضا شود و گفت: درباره كسی كه سوره حمد را در دو ركعت ترك كرد، در حالی كه غیر سوره حمد را قرائت كرده، باید نمازش را اعاده كند و درباره مردی كه قرائت حمد و سوره را در ركعتی از نماز واجب ترك كرده، گوید: آن ركعت با هر دو سجده اش ندیده محسوب می گردد و به آن ارجی نهاده نمی شود.»(1)

حنبلیان و اصرار بر وجوب قرائت

«ابن حزم» گوید: «قرائت سوره حمد در هر ركعتی از هر نمازی واجب است، امام باشد یا مأموم یا فرد تنها و در این باره هیچ فرقی بین نماز واجب و مستحب یا بین مرد و زن نمازگزار نیست، سپس برخی از ادلّه این ادعا را یادآور می شود.»(2)

و نیز كار «عمر» و آنچه كه به «علی» (كرّم الله وجهه) نسبت داده اند - در حالی كه ایشان برتر از این ها است - را یاد كرده و گوید: «بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به گفتار هیچ كس نمی توان اعتماد كرد.»(3)

نیز می نویسد: «هركس كلمه استعاذه یا چیزی از سوره حمد را فراموش كرد و هنگامی كه به ركوع رود یادش آمد - هرگاه باشد - باید برگردد و آنچه را یادش رفته بود، بر زبان آورد و سرانجام یك سجده سهو به جای آورد، خواه امام جماعت باشد، خواه به تنهایی نماز بگزارد، اگر هم مأموم باشد، آن چه را تا هنگام به یاد آوردن فراموش كرده، ندیده می گیرد و هنگامی كه امام جماعت نماز را به پایان رسانید، او برمی خیزد و آنچه را فراموش كرده بود، به جا می آورد و سپس سجده سهو می گزارد و ما دلیل این مدعا را درباره كسی كه كار لازمی را در نماز خود فراموش كند یاد كردیم و دیدیم كه او باید آنچه را به جا نیاورده، به همان گونه كه دستور داده شده به جای آورد و آنچه را به جا آورده، به همان گونه كه دستور داده شده، از سر بگیرد و باز گوید: هركس سوره حمد را در حفظ نداشته باشد و هرچه از قرآن كه بتواند، اگر بداند، بخواند - كه اندازه ای برای آن نیست - از وی پذیرفته می شود و باید بكوشد كه سوره حمد را بیاموزد و اگر پاره ای از آن را بداند و برخی از نداند، باید آن چه را می داند بخواند و از وی پذیرفته است و باید بكوشد كه بازمانده آن را بیاموزد و اگر چیزی از قرآن را از حفظ ندارد، به همان گونه كه می ایستد و به همان

ص: 50


1- المدونة الكبری، مالكی: 68/1.
2- المحلی، ابن حزم: 236/3.
3- المحلی، ابن حزم: 243/3.

گونه كه بر نیكویی می تواند، خدا را با زبان خود یاد كند و ركوع و سجود نماید تا نمازش را به پایان برد و از وی پذیرفته می شود و باید بكوشد تا سوره حمد را بیاموزد.»(1)

«شوكانی» می نویسد: «كسانی كه می گویند: باید در همه ركعت ها سوره حمد خوانده شود، در مورد كسی كه سوره حمد را فراموش كرد، آن ها همه در صحت و یا بطلان نماز او اتفاق نظر ندارند، شافعیان و احمد بن حنبل بر آنند كه نمازش درست نیست و ابن قاسم از مالك آورده كه اگر كسی آن را در یك ركعت از نماز دو ركعتی فراموش كند، نمازش تباه می شود و اگر آن را در یك ركعت از نماز سه ركعتی یا چهار ركعتی فراموش كند - به گزارشی از او - نمازش پذیرفته نیست و باید آن را از سر بگیرد و طبق نقل دیگری تنها باید دو سجده سهو به جا آورد و طبق نقل سوم، باید آن ركعت را از سر گیرد و پس از سلام برای سهوی كه كرده، سجده كند و براساس ركن بودن حمد و سوره در نماز، بایستی هركس آن را فراموش كند نماز را از سر بگیرد، همانند فردی كه به علت فراموشی نماز را بدون وضو خوانده است.»(2)

حنفیان و اصرار بر قرائت سوره حمد در نماز

«ابن حجر» می گوید: «تحقیقاً كه «حنفیان» می گویند: قرائت سوره حمد در نماز واجب است با این فرض بر آن رفته اند كه گر چه واجب است ولی با نخواندن آن هم نماز درست است، چون وجوب آن شرط صحت نماز نیست، چرا كه وجوب آن از سنت است و آن چیزی كه نماز جز به وسیله آن تمام نیست، تنها از راه آنچه در قرآن آمده می توان دریافت كه خداوند متعال می فرماید: «آنچه از آن بتوانید بخوانید»(3) پس وجوب قرائت به استناد قرآن می باشد و طبق آنچه مقدور است و تعین فاتحه به وسیله سنت است، پس آن واجب است و كسی كه آن را ترك كند گناه كرده، ولی نمازش بدون آن صحیح است كه البته لازمه این سخن آن است كه بسیاری از سنت پاك نبوی بدون برهان و حجت روشن، از بین برود.»(4)

باتوجه به اهمیتی كه در قرائت سوره حمد در همه نمازها آمده و آن ها به ظاهر حدیث اعتماد كرده اند؛ كه نمازی جز به وسیله سوره حمد نخواهد بود، برخی از آن ها بر این عقیده شده اند كه خواندن آن بر امام جماعت نیز همه جا یا در نمازهایی كه باید آن را بلند خواند، واجب است.(A)

«ترمذی» می نویسد: اهل علم در این باره كه آیا مأموم هم باید حمد و سوره را بخواند یا نه؟

ص: 51


1- المحلی، ابن حزم: 250/3.
2- نیل الاوطار، شوكانی: 233/2.
3- فَاقرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ القُرآنِ، مزمل: 20.
4- و A- نیل الاوطار، شوكانی: 230/2.

اختلاف دارند، بلكه بیشتر آنها بر این عقیده اند كه مأمون نیز باید حمد و سوره را بخواند و مالك و این مبارك و شافعی و احمد و اسحاق بر این رفته اند و گفته اند: كه عبدالله بن مبارك گفت: من هنگامی كه مأموم باشم و نیز مردم همه حمد را می خوانیم به جز گروهی از كوفیان كه نمی خوانند و من بر آن هستم كه هركس آن را نخواند نمازش درست است و گروهی از اهل علم گفته اند: هر كس سوره حمد را نخواند - اگرچه مأموم یا تنها باشد - سخت گرفته و گفته اند: جز با خواندن سوره حمد نماز درست نیست.»(1)

ولی با این همه از «عبادة بن صامت» آورده اند كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «من می نگرم شما پشت سر امامتان قرائت می كنید، چنین نكنید جز این كه سوره حمد قرائت كنید، زیرا نمازی نیست برای كسی كه آن را قرائت نكند.»(2)

در عبارت «ابی داود»: «هرگاه من نماز را بلند خواندم شما چیزی از قرآن به جز سوره حمد را نخوانید.»(A)

در عبارت «نسایی» و «ابن ماجه»: «هرگاه من نماز را بلند خواندم، هیچ یك از شما جز سوره حمد را نخوانید.»(B)

در عبارت «حاكم»: «هرگاه امام جماعت قرائت كرد، شما جز سوره حمد را نخوانید، زیرا هر كس آن را نخواند نماز نیاورده است.»(C)

در عبارت «طبرانی»: «هركس پشت سر امام نماز گذارد، باید سوره حمد را قرائت كند.»(D)

در عبارت «انس بن مالك»: «آیا شما پشت سر امام در نمازتان قرآن می خوانید، در حالی كه امام قرائت می خواند؟ چنین نكنید، باید هریك از شما سوره حمد را نزد خود بخواند.»(E)

در اینجا روشن شد كه دو خلیفه در نماز، سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را پایمال نمودند و از لابه لای آن نیز دستور زمینه دوم دانسته شد كه دو بار خواندن حمد در یك ركعت به جای ركعت دیگر - در سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیامده است و نظریه عمر و عثمان بر پایه و اساس استوار نبوده است و هیچ یك از راویان احادیث نظر آن دو را شیوه قرار نداده اند؛ و در هر حال سزاوار است كه حق پیروی شود!1.

ص: 52


1- صحیح ترمذی: 42/1.
2- و A و B و C و D و E- مسند، احمد: 302/2- 308 و 313/5-316-322، سنن، ترمذی: 42/1، المحلی، ابن حزم: 236/3، مستدرك، حاكم: 238/1-239، سنن، نسایی: 141/2، سنن، بیهقی: 164/2-165، مصابیح السنة، بغوی: 60/1.

ر: بدعت های عثمان در زكات

خلیفه و گرفتن زكات اسب

«بلاذری» با وسایط از «زهری» آورده: «كه عثمان بن عفان از اسب زكات می گرفت و این كار او را ناپسند شمردند و گفتند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: برای شما از زكات اسب و برده چشم پوشیدم.»(1)

«ابن حزم» از «ابن شهاب» آورده، گوید: «عثمان بن عفان از اسب زكات می گرفت.»(2) به گونه ای كه همین خبر در گفتار قاضی ابویوسف دیده می شود.(3)

نظر علماء اهل سنت بر عدم زكات اسب

چه جای هزاران شگفت! از خلیفه، از این كه ای كاش! پشتوانه و تكیه گاه خود را در این امر برای مردم ظاهر می كرد؛ چون از یك سو حكم زكات امر الهی است، زكات و گرفتن آن جزء آیین نامه الهی، یعنی كار آن به خدا مرتبط است! از سوی دیگر، حقی از حقوق مردم است كه باز از حقوق الهی جدا نیست و در كتاب خدا كه چنین پدیده ای نیست!، در سنت شریفه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز دیده می شود بر زكات اسب وجوبی نیامده و نیز در برده مسلمان نیز زكاتی نیست، به فرازهایی كه علماء اهل سنت نقل كرده اند نظر افكنید!

(1) از او صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده، كه: «در برده مسلمان و در اسب او چیزی واجب نیست.»(2)

(3) از او صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده كه: «برای شما از زكاب اسب و برده چشم پوشیدم!»(A)

(4) نیز در عبارتی از «ابن ماجه»: «برای شما از زكات اسب و برده گذشت كردم!»(B)

(4) نیز در عبارتی: «بر مسلمان، نه در برده اش و نه در اسبش، زكاتی نیست.»(C)

(5) نیز در عبارت «بخاری»: «بر مسلمان در اسبش و برده اش زكاتی نیست.»(D)

(6) نیز در عبارتی از او: «برای مسلمان زكاتی در برده و اسبش نیست.»(E)

(7) در عبارت «مسلم»: «بر مسلمان در برده اش و در اسبش زكاتی نیست.»(F)

ص: 53


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 26/5.
2- وAوBوCوDوEوF- ر.ك. صحیح، بخاری: 30/3-31، صحیح، مسلم: 361/1، صحیح، ترمذی: 80/1، سنن، ابی داود:253/1، سنن، ابن ماجه: 555/1-556، سنن، نسایی: 35/5-36، 37، سنن، بیهقی: 4-117، مسند احمد: 62/1-121، 132، 145، 146، 148، 243/2، 249، 279، 407، 432، كتاب الام، شافعی: 22/2، موطأ، مالك: 206/1، احكام القرآن، جصاص: 189/3، المحلی، ابن حزم: 229/5، عمدة القاری، عینی: 383/4.
3- المحلی، ابن حزم: 227/5.
4- تعالیق الآثار، قاضی ابی یوسف: 87.

8- نیز از او: «بر مرد مسلمان در اسبش و در كنیزش زكاتی نیست.»(1)

9- در عبارت «ابی داود»: «در اسب و بنده زكاتی نیست، به جز زكات فطر برای برده.»(A)

10- در عبارت «ترمذی»: «بر مسلمان در اسب و برده اش زكاتی نیست.»(B)

11- در عبارت «نسایی»: «نیز همانند نخستین گزارش مسلم است.»(C)

12- در عبارتی نیز از او: «برای مرد مسلمان زكاتی در برده و اسبش نیست.»(D)

13- نیز از او: «بر مرد در اسب و برده اش زكات نیست.»(E)

14- در عبارت «ابن ماجه»: «همانند گفتار اول مسلم خواهد بود.»(F)

15- در گفتار «احمد»: «در برده مرد و در اسبش زكاتی نیست.»(G)

16- در گفتار «بیهقی»: «زكاتی بر مسلمان در برده و در اسبش نیست.»(H)

17- در گفتار «عبدالله بن وهب» در مسندش: «بر مرد در اسب او و برده اش زكاتی نیست.»(I)

18- در گفتار «ابن ابی شیبه»: «و نه در كنیزش.»(J)

19- و از طریق «عبدالرحمن بن سمرة» آمده: «در اسب و استر و الاغ و جانوران خانگی زكاتی نیست.»(K)

20- از «ابی هریره» آورده اند كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمو: «از زكات اسب و الاغ و استر و جانوران خانگی برای شما گذشتم.»(L)

شایان ذكر است كه اگر در اسب نیز زكات بود، بایستی در نامه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كه در آن واجبات را به طور مفصل بیان نمود(2) آن را ذكر می كرد و بر عهده صحابه بود كه آن را عمل كنند كه آن را در زكات به كار گیرند. و كارهای یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز بر همان اساس بود، چنان كه ابوبكر نیز دستور نامه ای كه درباره زكات نوشت - تا پشتوانه دیگران گردد - از همان گرفت.(3) و «علی» (كرّم الله وجهه) نیز بر همان سنت ثابت آوا سر می داد و عملش بر طبق آن بود و مجموعه صحابه و پیروان آن ها در این زمینه همداستان بودند و همانند، عمر بن عبدالعزیز، سعید بن مسیب، عطاء، مكحول، شعبی، حسن، حكم بن عتیبه، ابن سیرین، ثوری، زهری، مالك، شافعی، احمد، اسحاق،1.

ص: 54


1- وAوBوCوDوEوFوGوHوIوJوKوL- ر.ك. صحیح، بخاری: 30/3-31، صحیح، مسلم: 361/1، صحیح، ترمذی: 80/1، سنن، ابی داود: 253/1، سنن، ابن ماجه: 555/1-556، سنن، نسایی: 35/5-36، 37، سنن، بیهقی: 4-117، مسند، احمد: 62/1-121، 132، 145، 146، 148، 243-2، 249، 279، 407، 432، كتاب الام، شافعی: 22/2، موطأ، مالك: 206/1، احكام القرآن، جصاص: 189/3، المحلی، ابن حزم: 229/5، عمدة القاری، عینی: 383/4.
2- ر.ك. سنن، بیهقی: 85/4-90، مستدرك، حاكم: 390/1-398.
3- ر.ك. مصابیح السنة، بغوی: 119/1.

ظاهریان، ابویوسف، محمد بن حنفیه همه بر این روش بودند.(1)

«ابن حزم» گوید: «توده مردم بر آنند كه اسب به هیچ وجه زكات ندارد و مالك و شافعی و احمد و ابویوسف و محمد و توده دانشوران گویند: اسب به هیچ وجه زكات ندارد.»(2)

ابوحنیفه و تفصیل در اسب ها

آری، حنفیان در اینجا - بدون هیچ پشتوانه ای - تفصیلی بین دو مورد قائل شدند و سخنی گفته اند كه توده مردم از آن ها سرگردان شده اند، زیرا آنان گویند: اسب نر زكات ندارد و اگرچه زیاد شوند تا به هزار اسب نیز برسند، ولی اگر ماده فقط یا نر و ماده باشند كه خوراكشان از چرا فراهم گردد - نه از كاه و یونجه و علف دستی - در این هنگام در آن ها زكات واجب است و دارنده چنین اسبی مخیر است برای هر اسبی از آن ها، یك دینار زر یا ده درهم سیم بدهد و یا آن را ارزیابی كند و برای هر دویست درهم بهای آن، پنج درهم بدهد.(3)

علماء اهل تسنن و ردّ ابا حنیفه

چنین تفصیلی را هرگز یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و پیروان آن ها نمی شناختند، زیرا آنان بر این مدعا هیچ نشانه ای در كتاب خدا و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیافتند و سزاوار بود بر این كه اگر این حكم مدركی داشت كه به توان بر آن اعتماد كرد، بایستی آن را در معرض عام قرار می دادند و می شناساندند و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را در سنت خود تثبیت می نمود و همچنین ابوبكر بعد از ایشان معرفی می كرد و همین در نبود زكات برای همه كافی است و به همین جهت برخی مانند ابویوسف و محمد با استادشان باحنیفه مخافت كردند و گفتند: در اسب به طور مطلق زكات نیست، چنانچه برخی در كتب خود نقل كرده اند.(4)

ز: بدعت در حج

عثمان و مخالفت با احرام قبل از میقات

«بیهقی» با اسناد از «داود ابن ابی هند» آورده است كه «زمانی كه «عبدالله بن عامر بن كریر»(5) خراسان را فتح كرد، گفت: سپاسگزاریم از خدا را به این صورت نشان می دهم كه از همین جا

ص: 55


1- ر.ك. المحلی، ابن حزم: 229/5، عمدة القاری: 383/4.
2- المحلی، ابن حزم: 229/5.
3- المحلی، ابن حزم: 288/5، طرح التثریب: 14/4، البدایع الصنایع: 34/1 و شرح مسلم، نووی.
4- احكام القرآن، جصاص، 188/3، البدایع الصنایع، ملك العلماء: 34/2، عمدة القاری: 383/4.
5- او پسر دایی عثمان بن عفان بود. الاصابة، ابن حجر: 61/3.

احرام ببندم و از نیشابور احرام بست و وقتی كه محضر عثمان رسید، عثمان او را به خاطر كاری كه انجام داده بود نكوهید و گفت: ای كاش تو همان میقاتی كه مردم از آن جا احرام می بندند، ملازم شده بودی و آن را حفظ كرده بودی!!»(1)

نیز از طریق «محمد بن اسحاق» گفت: «عبدالله بن عامر به قصد عمره از نیشابور خارج گردید و از همان جا نیز احرام بست و «احنف بن قیس» را به جای خویش در خراسان نهاد و وقتی عمره خویش را به پایان رسانید نزد عثمان حاضر شد - و این در همان سال قتل عثمان بود - آنگاه عثمان به وی گفت: تو با احرام بستن از نیشابور به عمره خویش مغرور شدی.»(A)

و «ابن حزم» می نویسد: «از طریق «عبدالرزاق»- و او از معمر و او از «ایوب سختیانی» و او از «محمدبن سیرین»- آورده اند كه عبدالله بن عامر از «حیرب»(2) احرام بست و سپس نزد عثمان حضور یافت و او وی را سرزنش كرد و به او گفت: مغرور شدی و عبادتت بر تو سبك شد.» و در عبارت «ابن حجر»: «به خویش مغرور شدی»(3)

«ابن حزم» نیز گوید: «عثمان كاری را كه به عقیده او نیكو یا روا بود عیب نمی شمرد و كاری را عیب می شمرد كه نزد او ناروا باشد، به خصوص كه خود توضیح داد كه آن كار، سبك شمردن عبادت است و سبك شمردن عبادت روا نیست، زیرا خداوند، دستور داده شعائر حج را بزرگ بدارند.»(B)

«ابن حجر» گزارش فوق را آورده و گوید: «این عامر برای سپاسگزاری از خداوند، از نیشابور احرام بست و نزد عثمان حضور یافت و او وی را - به خاطر به هلاكت افكندن خویش با آن عبادت - سرزنش كرد، سپس گوید: عثمان خوش نداشت كه وی از خراسان و كرمان احرام ببندد»، سپس حدیث را از طریق «سعید بن منصور» و «ابوبكر ابن ابی شیبه» آورده و در آن آمده است: «ابن عامر از خراسان احرام بست.» و نیز آن را از طریق محمد بن سیرین و بیهقی آورده و گوید: بیهقی گفته است: «این داستان از عثمان معروف است.»(4)

همه این گفتار - غیر از سخن بیهقی در معروف بودن حدیث - در «تهذیب التهذیب» نیز یاد شده و در «تیسیر الوصول» نیز آمده: «از عثمان آورده اند: كه ایشان خوش نمی داشت كه انسان از خراسان5.

ص: 56


1- وA- السنن الكبری، بیهقی: 31/5.
2- و در نسخه ای جیرب كه هیچ كدام در فرهنگ نامه های جغرافیایی یافت نشد.
3- و B- المحلی، ابو محمد ابن حزم: 77/7.
4- الاصابة: ابن حجر: 61/3، سنن، بیهقی: 31/5.

یا كرمان احرام بندد و این را نیز «بخاری» در زندگینامه او آورده است.»(1)

سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر احرام بستن از وطن

آنچه در احرام بستن - برای حج یا عمره - ثابت است، این است كه این میقات، نزدیك ترین جاها به مكه برای احرام بستن و آخرین جاهایی است كه می توان احرام بست، بدین معنا كه حاجی نباید بدون احرام بستن از آنجا بگذرد، اما احرام بستن پیش از آن - از هر شهری كه بخواهند، یا از حوالی خانه فرد محرم - اگر به نیت آن باشد كه محل احرام بستن را، میقات شرعی محسوب بدارد، شكی نیست كه این كار بدعت و حرام است، ولی اگر این كار را به قصدی انجام دهد كه عبادت بیشتری انجام داده باشد و به اوامری كه به كار نیكو فرمان می دهد، عمل كرده باشد یا به این وسیله شكر نعمتی بگذارد یا به نذری كه كرده وفا كند، هیچ یك از صور كار او حرام نیست، بلكه همانند كارهای عبادی و نیكو است و هیچ منعی از طرف قانون گذار پاك برای آن نرسیده و آنچه از او رسیده به قرار زیر است:

(1) پیشوایان حدیث با اسناد صحیح از طریق «اخنسی» و او از «ام حكیم» و او از «ام سلمه» به طور مرفوع آورده اند: «كه هركس برای حج یا عمره از مسجدالاقصی احرام بندد، خداوند گناهان گذشته اش را می آمرزد، اخنسی گفت: ام حكیم با شنیدن این حدیث به بیت المقدس رفت تا از آنجا به قصد عمره احرام بندد.»(2)

و به عبارت «ابوداود» و «بیهقی» و «بغوی» آمده است: «هركس برای حج یا عمره از مسجد الاقصی به سوی مسجدالحرام احرام بندد، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می آمرزد یا بهشت برای او واجب شود.»(A)

در عبارت «ابن ماجه»: «هركس به قصد عمره از بیت المقدس احرام بندد، آمرزیده شود.»(B)

نیز از او آمده: «هركس به قصد عمره از بیت المقدس احرام بندد، این كار كفاره گناهان پیشینش باشد، ام حكیم گفت: در نتیجه مادرش از بیت المقدس به قصد عمره احرام بست.»(C)

«ابوداود» بعد از این حدیث می نویسد: «خدا وكیع را بیامرزد كه از بیت المقدس - به سوی مكه- احرام بست.»(D)

(2) «ابن عدی» و «بیهقی» از طریق «ابوهریره» آورده اند كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره این آیه: «حج و

ص: 57


1- تیسیر الوصول، ابن دیبع: 265/1، تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی: 273/5.
2- و AوBوCوD- ر.ك. مسند، احمد: 299/6، سنن، ابی داود: 275/1، سنن، ابن ماجه: 235/2، سنن، بیهقی: 30/5، مصابیح السنة، بغوی: 170/1، الترغیب والترهیب، منذری: 61/2 و نیز ابن حبّان در صحیح خود نقل كرده است.

عمره را برای خدا به اتمام برسانید.»(1) فرمود: «از نشانه های به اتمام رسانیدن حج، آن است كه از خانه های خویشانت احرام ببندی.»(2)

(3) حافظان حدیث آورده اند؛ كه «علی» (كرّم الله وجهه) درباره آیه فوق فرمود: «اتمام رسانیدن حج به این است كه از خانه های خویشانت احرام ببندی.»(3)

(4) «جصاص» می نویسد: «از علی و عمرو سعید بن جبیر و طاوس نقل شده، گفته اند: اتمام رسانیدن حج و عمره به آن است كه از خانه های خویشاوندانت محرم شوی.»(4)

نیز می نویسد: «در مورد احرام بستن برای عمره پیش از رسیدن به میقات، هیچ اختلافی میان فقهاء نیست و از اسود بن یزید روایت شده كه گفت: به قصد عمره خارج شدیم و هنگامی كه برگشتیم به ابوذر برخورد نمودیم، او گفت: آیا موی تراشیدید و كاری كردید كه بدان وسیله از احرام بیرون آیید؟ مگر نه این است كه عمره از خاك و قریه شما است؟ و مقصود ابوذر آن بود كه بهتر بود عمره را از شهر خویشاوندان بنا می نهادید، چنان كه روایت شده «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: اتمام رسانیدن آن دو (حج و عمره) به این است كه از خانه خویشاوندانت احرام ببندی.»(5)

«فخرالدین رازی» گوید: «از علی و ابن مسعود روایت شده كه اتمام رسانیدن آن دو به این است كه انسان از نزد خویشاوندانش احرام ببندد.»(6)

نیز می نویسد: «شهرت دارد كه بزرگان صحابه گفته اند: اتمام رسانیدن حج به آن است كه انسان از نزد خویشاوندانش احرام بندد.»(7)

«قرطبی» پس از ذكر حدیث «علی» (كرّم الله وجهه) می نویسد: «این نظریه را از قول «عمر» و «سعد به ابی وقاص» نیز روایت كرده اند و «عمران بن حصین» نیز به آن عمل كرده سپس می نویسد: «درباره احرام بستن پیش از رسیدن به میقات هایی كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم تعیین كرده، آن چه از «علی» روایت شده و «عمران بن حصین» نیز بر آن عمل كرده، همان است كه «عبدالله بن مسعود» و گروهی از سلف2.

ص: 58


1- وَأتِمُوا الحَجَّ وَالعُمرَةَ لِلّهِ، بقره: 196.
2- سنن، بیهقی: 30/5، الدرر المنثور، سیوطی: 208/1، نیل الاوطار، شوكانی: 26/5.
3- ناسخ، نحّاس: 34، تفسیر، ابن حجر: 120/2، مستدرك، حاكم: 276/2، السنن الكبری، بیهقی: 30/5، احكام القرآن، جصاص: 337/1-354، تفسیر ابن جزی: 74/1، تفسیر الكبیر: 162/2، تفسیر، قرطبی: 343/2، تفسیر، ابن كثیر: 230/1، الدررالمنثور: 208/1، نیل الاوطار: 26/5.
4- احكام القرآن، جصّاص: 10/1.
5- احكام القرآن، جصباص: 337/1.
6- تفسیر الكبیر، فخر الدین رازی: 162/2.
7- تفسیر الكبیر، فخر الدین رازی: 172/2.

گفته اند و ثابت است كه عمر از «ایلیا»(1) احرام می بست و اسود و علقمه و عبدالرحمن و ابواسحاق از خانه هایشان احرام می بستند و «شافعی» نیز این را جایز شمرده، سپس حدیث ام سلمه را - كه آوردیم - ذكر كرده است.(2)

«ابن كثیر» پس از آوردن حضرت «علی» (كرّم الله وجهه) می نویسد: «ابن عباس و سعید بن جبیر و طاوس و سفیان ثوری نیز همین را گفته اند.»(3)

(4) «بیهقی» از «نافع» آورده است، «كه در سالی كه جریان حكمیت رخ داد، پسر عمر از ایلیاء احرام بست.»(5)

«مالك» می نویسد: «پسر عمر در یك حج از ایلیاء احرام بست.»(5) و «ابن دیبع» نیز همین گزارش را نقل كرده است.(6)، البته جواز احرام بستن از شهر خویشاوندان محرم را شافعی در كتابش(7) «ملك العلماء» در كتابش(8) و «قرطبی» در تفسیرش(9) و «ابوزرعه» در كتابش(10) و «قاضی ابن رشد» نیز در كتابش(11) نقل كرده اند.

ممانعت عثمان از حج تمتّع

از «مروان بن حكم» آورده اند كه گفت: «من در راه مدینه تا مكه با عثمان و علی (كرّم الله وجهه) بودم و شنیدم كه «عثمان» مردم را از متعه حج و از انجام حج و عمره با هم باز می داشت، «علی» (كرّم الله وجهه) كه چنین دید، برای حج و عمره با هم به لبیك گفتن آغاز نمود، «عثمان» گفت: مرا چنان می بینی كه مردم را از كاری باز می دارم و تو آن را به جا می آوری؟ علی (كرّم الله وجهه) فرمود:

ص: 59


1- ایلیاء نام شهر بیت المقدس است.
2- تفسیر، قطبی: 343/2.
3- تفسیر، ابن كثیر: 230/1.
4- موطأ، مالك: 242/1.
5- السنن الكبری، بیهقی: 30/5.
6- تیسیر الوصول، ابن دیبع: 264/1.
7- كتاب الام، شافعی: 118/2.
8- البدایع الصنایع، ملك العلماء: 164/2.
9- تفسیر، قطبی: 345/2.
10- طرح التثریب، حافظ عراقی: 5/5.
11- نیل الاوطار، شوكانی قاضی ابن رشد: 26/5.

من برای سخن هیچ یك از مردم، سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را رها نخواهم كرد!!»(1)

در گفتار «احمد» آمده است كه: «ما با عثمان سیر می كردیم، ناگهان دیدم مردی برای حج و عمره با هم لبیك می گوید، عثمان گفت: این كیست؟ گفتند: علی (كرّم الله وجهه) است، گفت: مگر نمی دانی كه من از این كار جلوگیری كرده ام؟ علی (كرّم الله وجهه) فرمود: آری با این همه، من سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را برای سخن تو رها نمی كنم!»(A)

«بخاری» و «مسلم» آورده اند كه «سعید بن مسیب» گفت: «علی و عثمان در عسفان حضور یافتند و عثمان همواره مردم را از متعه حج باز می داشت، آنگاه علی (كرّم الله وجهه) به او فرمود: كاری كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را انجام داده تو چه انگیزه ای داری كه از آن جلوگیری می كنی؟ عثمان گفت: ما را رها كن، فرمود: من نمی توانم تو را به حال خود گذارم، آنگاه علی (كرّم الله وجهه) كه چنین دید، برای حج و عمره با هم آغاز به لبیك گفتن نمود.»(B)

«مسلم» گوید: «عبدالله بن شفیق» گفت: «عثمان مردم را از متعه حج باز می داشت و علی (كرّم الله وجهه) مردم را به انجام آن وامی داشت، عثمان در این باره با علی (كرّم الله وجهه) گفتگو كرد، سپس علی (كرّم الله وجهه) فرمود: تو می دانی كه ما با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حج تمتع انجام می دادیم؟، عثمان گفت: آری و لكن ما ترسان بودیم!»(C)

شگفت از كارهای خداگونه؟!!

چه جای شگفت است از خلیفه كه با برنامه الهی و معارف دینی تصویب شده، از طرف خداوند متعال و با سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه آموزه های الهی بوده، برخورد و مخالفت كرده و در عمل مانع از اجرای آن شده است، در حالی كه هیچ كاری بدون علت و اساس نیست، چه انگیزه ای برای خلیفه در این پدیده هست؟ با آن كه حج تمتع به پشتوانه آیات الهی و به سنت تغییر ناپذیر پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مستحكم و پابرجاست و هیچ آیه ای در نسخ آیه حج تمتع نزول نیافته و این امری واجب و بی چون و چرا تا آخرین روز عمر بشریت و روزگار خواهد بود و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و سایر اولیاء خدا علیهم السلام آن را انجام می دادند و بر انجام آن اصرار و پافشاری داشتند و هیچ مانعی از آن به جز رأی خلیفه دوم نبوده است، ولی عمر می گفته: اگر من متعه حج را برای آنان روا بشمارم، آنان زن می گیرند و نوعروسان در حجله ها را به زیارت خانه خدا می برند و در حالی كه آب غسل از سرشان می چكد به اعمال حج می پردازند!

ص: 60


1- وAوBوC- ر.ك. صحیح: بخاری: 69/3، 71، صحیح، مسلم: 349/1، مسند، احمد: 61/1-95، سنن، نسایی: 148/5-152، سنن، بیهقی: 352/4، 22/5، مستدرك، حاكم: 472/1، تیسیرالوصول: 282/1.

صد شگفت بالاتر! كه خلیفه دوم فكر نكرده كه اعمال چنین اعتقادی مستلزم آن است كه اولاً: مصلحتی در ترك حج تمتع بوده كه برای هیچ كس (العیاذ بالله) حتی خداوند و رسول او صلّی الله علیه و آله و سلّم آشكار و روشن نبوده تا زمان خلیفه دوم فرا رسیده و فقط او به این مطلب پی برده است!

ثانیاً: با توجه به رأی عمر و پیروی عثمان قوانین الهی خدشه بردار است و از ایراد و دستبرد مصون نیست!!!، ثالثاً: علم و درایت و تفقه خلیفه دوم، از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و حتی از خداوند متعال العیاذ بالله بالاتر است، رابعاً: حلال و حرام جاودانه الهی مُوقّت و محدود می گردد. خامساً: اسلام به عنوان یك دین كامل و تمام، جوابگوی نیازها به طور همه جانبه نخواهد بود. سادساً: ترك سنت الهی امری جایز می گردد. سابعاً: بدعت گذاری و نوآوری در دین پدیده ای بدون اشكال خواهد گردید، در حالی كه تمام این لوازمات هفتگانه از نظر اسلام به تصریح آیات و روایات مطرود خواهد بود، در نتیجه پندار خلیفه امری نابجا و غیر صحیح محسوب می گردد!

تنها یك نكته مانده است و آن این است كه هنگامی كه «علی» (كرّم الله وجهه) به خلیفه گفت: «تحقیقاً تو می دانی كه ما با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حج تمتع به جا آوردیم» او پاسخ داد: «آری! ولی ما ترسان بودیم.» آیا این ترس از چه بوده و عامل آن چیست؟ ترس اصولاً آثار خیانت است كه گفته اند: «فرد خیانت كار ترسناك است.»(1) ولی وقتی امری از سوی خدای حكیم صادر شود و پیامبر او صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را به اجرا درآورد و انسان همراه او انجام دهد، اطاعت از یك امر واجب چه خوفی را در بردارد؟!! بلكه برعكس امتثال امر الهی به گونه خود یك اطمینان، تسكین در دل و آرامشی به درون و وجدان انسان می بخشد!

خلیفه و خوردن شكار در لباس احرام

امام حنبلیان «احمد» و غیر او با اسناد صحیح آورده اند كه «عبدالله بن حارث بن نوفل» گفت: «عثمان روی به مكه آورد، من در «قدید» به استقبال رفتم و شناوران و شكارچیان كبكی شكار كردند و ما آن را با نمك و آب پختیم و به عثمان و یارانش پیشكش نمودیم، آنان به عذا دست نزدند و عثمان گفت: شكاری است كه نه ما خود شكار كرده ایم و نه به شكار آن فرمان داده ایم. گروهی كه در لباس احرام نبوده اند، آن را شكار كرده اند و برای خوراك ما آورده اند، اشكالی در خوردن آن نیست!!(2)

ص: 61


1- ضرب المثل: «الخائن خائف»
2- مسند، احمد: 100/1-104، كتاب الام، شافعی: 157/7، سنن، ابی داود: 291/1، سنن، بیهقی: 194/5، تفسیر، طبری: 45/7-46، المحلی، ابن حزم:254/8، كنزالعمال، متقی هندی:53/3 كه از احمد و ابی داود و ابن جریر نقل كرده و آن را صحیح دانسته و نیز از طحاوی و ابی یعلی و بیهقی نیز نقل نموده است.

آنگاه در كاوش از «علی» (كرّم الله وجهه) برآمد و ایشان تشریف آورد و داستان را بر ایشان باز گفت، علی (كرّم الله وجهه) خشمگین شد و فرمود: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم چون پاچه گورخری را برای ایشان آوردند، فرمود: ما گروهی در جامه احرام هستیم، آن را به كسانی كه در لباس احرام نیستند، بخورانید. و من هر مردی را كه شاهد آن داستان بوده سوگند می دهم! (كه گواهی دهد) آنگاه دوازده مرد از یاران رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به گواهی دادن پرداختند، سپس علی (كرّم الله وجهه) فرمود: یك بار نیز تخم شتر مرغ برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آوردند و ایشان فرمود: ما گروهی در لباس احرام هستیم و این را به كسانی كه در جامه احرام نیستند بخورانید و من هر مردی كه شاهد آن داستان بوده را سوگند می دهم! (كه گواهی دهد)، آنگاه گروهی كه تعدادشان كمتر از دوازده تن بود، به گواهی پرداختند و عثمان دست از غذا كشید و به جای خود رفت و آن خوراك را شكارچیان خوردند.»(1)

در عبارتی دیگر: «احمد» از «عبدالله بن حارث» آورده: «كه پدر وی تهیه خوراك عثمان را به عهده گرفت و خود به وی گفت: گویا هنوز كبكی كه دور ظرف چیده بودند، پیش چشمم هست كه مردی آمد و گفت: علی (كرّم الله وجهه) این غذا را خوش ندارد، آنگاه عثمان به تعقیب از علی (كرّم الله وجهه) فرستاد كه دست هایش آلوده به برگ ساییده بود و به ایشان گفت: تو با ما بسیار مخالفت می نمایی، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: یك بار كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حال احرام بود، وقتی گورخری برایش آوردند، فرمود: ما در حال احرام هستیم و این را به كسانی بخورانید كه در جامه احرام نباشند و من به خدا سوگند می دهم! كه هركس شاهد آن داستان بوده (گواهی دهد)، آنگاه مردانی برخاسته و گواهی دادند، سپس فرمود: یك بار دیگر نیز پنج تخم شتر مرغ برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آوردند و ایشان فرمودند: ما در حال احرام هستیم، آن را به كسانی بخورانید كه در جامه احرام نباشند و من اینك هر مردی را كه شاهد آن داستان بوده، به خدا سوگند می دهم! (كه گواهی دهد) پس مردمی برخاستند و گواهی دادند و عثمان برخاست و در چادر خویش داخل و آن خوراك را برای شكارچیان باز گذاشتند.»(A)

و در عبارتی: «ابن حزم» از طریق «بسر بن سعید» و او از «سعید بن منصور» آورده است، «كه عثمان در دو سال از خلافتش وقتی كه در حال احرام بود، در منازل در نواحی راه، جانوران وحشی را برایش شكار كرده و سر می بریدند و او آن را می خورد، سپس زبیر در بین راه با او به گفتگو پرداخت و به او گفت: نمی دانم این چیست؟ این برای ما و به خاطر ما صید می شود و اگر ممكنت.

ص: 62


1- وA- مسند، احمد: 100/1-104، كتاب الام، شافعی: 157/7، سنن، ابی داود: 291/1، سنن، بیهقی: 194/5، تفسیر، طبری: 45/7-46، المحلی، ابن حزم: 254/8، كنزالعمال، متقی هندی: 53/3 كه از احمد و ابی داود و ابن جریر نقل كرده و آن را صحیح دانسته و نیز از طحاوی و ابی یعلی و بیهقی نیز نقل نموده است.

است آن را ترك كنیم كه عثمان آن را ترك كرد.»(1)

و در عبارت: «امام شافعی» آمده: «عثمان در حالت احرام بود كه كبكی به او هدیه كردند، آنگاه همه آن گروه از آن خوردند، به جز علی (كرّم الله وجهه) كه به آن روی خوش نشان نداد.»(A)

و در عبارت «ابن جریر» آمده: [عثمان بن عفان حج انجام داد، در حالی كه علی (كرّم الله وجهه) نیز با او به اعمال حج مشغول بود، كسی كه خود در حال احرام نبود، حیوانی شكار كرد و گوشت آن را برای عثمان آورد، وی از آن خورد، ولی علی (كرّم الله وجهه) از آن نخورد، عثمان گفت: به خدا سوگند! نه ما خود شكار كرده ایم و نه پیشنهاد و دستور شكار را دادیم! علی (كرّم الله وجهه) این آیه را تلاوت فرمود: «تا مادامی كه محرم هستید، شكار صحرا برای شما حرام است!»(2)](B)

در عبارت «بیهقی» آمده: «حارث جانشین عثمان در طائف بود و برای عثمان خوراكی از كبك و گوشت حیوانات وحشی آماده كرد و او در جستجوی علی (كرّم الله وجهه) بوده و به دنبال ایشان فرستاد، پیك هنگامی كه حضرت را دید در حالی بود كه برای شتران خود برگ ها را می كوبید و در همان حال ك برگ های سائیده از دستش می ریخت؛ به ایشان گفتند: غذا آماده است حاضر شوید و از آن تناول بفرمایید، فرمو: این غذا را به گروهی بخورانید كه در جامه احرام نباشند، زیرا ما در حال احرام هستیم، سپس علی فرمود: كسانی كه از نسل «اشجع» بوده، در این دیار می باشند را سوگند می دهم! آیا می دانید «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم وقتی در حال احرام بود و پای گورخری را برایش هدیه آوردند، از خوردن آن سر باز زد؟ گفتند: آری، چنین بوده است.»(C)

ظهور لیاقت ها در فراز و نشیب ها

این داستان حاكی است كه دانش خلیفه از رسیدن به كنه مسئله چه اندازه قلیل و یا ناتوان بوده و یا چقدر خوش می داشته كه از گفتار خلیفه دوم پیروی كند؟! او فتوا دهندگان را از مخالفت نمودن با این دستور پرهیز می داد و آنان را تهدید می كرد كه در صورت سرپیچی از فرمان وی، سر و كاشان با تازیانه خواهد بود كه داستان آن خواهد آمد.

جز این كه وقتی «علی» (كرّم الله وجهه) با استناد به حكم قرآن و سنت - دهان عثمان را بست، او هیچ راه گریزی نداشت، به جز این كه ناراحت به چادر خویش درآمد و یا در زمانی خطاب به

ص: 63


1- وAوBوC- مسند، احمد: 100/1، كتاب الام، شافعی: 157/7، سنن، ابی داود: 291/1، سنن، بیهقی: 194/5، تفسیر، طبری: 45/7-46، المحلی، ابن حزم: 254/8، كنزالعمال، متقی هندی: 53/3 كه از احمد و ابی داود و ابن جریر نقل كرده و آن را صحیح دانسته و نیز از طحاوی و ابی یعلی و بیهقی نیز نقل نموده است.
2- حُرِّمَ عَلَیكُم صَیدُ البَرِّ ما دُمتُم حُرُماً، مائده: 96.

علی (كرّم الله وجهه) چنین گفت: «تحقیقاً تو با ما خیلی مخالفت می نمایی!»(1)

علی (كرّم الله وجهه) مدار حق در مخالفت خلفاء

و این گفتار حاكی است كه میان «علی» (كرّم الله وجهه) و میان خلیفه مخالفت های فراوانی بوده و در این حال روشن است كه هرگاه میان «علی» (كرّم الله وجهه) و كسی دیگر - هر كه باشد - اختلافی باشد حق با علی است و بس، چرا كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «علی با حق و حق با علی است و آن دو از یكدیگر جدا نشوند تا در روز قیامت كنار حوض كوثر بر من درآیند.»(2)

و نیز در حق «علی» (كرّم الله وجهه) «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «علی با قرآن و قرآن با علی است، از یكدیگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآیند.»(3)

و نیز فرمود: «علی دروازه شهر علم پیامبر و وارث علم و ظرف علم او و استادترین پیروانش در كار داوری می باشد.»(4)

چنین افق بلند علی (كرّم الله وجهه) در مقابل خطاهای نابخردانه اقتضا می كرد كه حضرت از حق گویی دریغ نورزد، ولی آنان گفتار حق گویانه ایشان را به مخالفت تلقی می كردند، چرا كه علی (كرّم الله وجهه) بسیار پاك تر و برتر از آن بود كه ذره ای از سر هواپرستی یا به خاطر دشمنی با كسی راه مخالفت را برگزیند، زیرا این شیوه ها از گناهان پلیدی است كه خداوند در آیه تطهیر از ایشان دور شمرده و به همین خاطر هر فرد دانشوری در برابر دانش حضرت سر فرود می آورد و هیچ چون و چرایی در این نبود كه ایشان آگاه ترین مردم به سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، چنانچه این گفتار را از عایشه گزارش داده اند.(5)

ص: 64


1- مسند، احمد: 100/1-104.
2- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «علی مع الحق و الحق مع علی و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض یوم القیامة» تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 321/14، مجمع الزوائد، هیثمی: 236/7، الامامة و السیاسة: 68/1.
3- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «علی مع القرآن و القرآن مع علی لایفترقان حتی یردا علیّ الحوض» مستدرك، حاكم: 124/3 و آن را صحیح دانسته، الصواعق الحرقة، ابن حجر عسقلانی: 74-75، الجامع الصغیر، سیوطی: 140/2، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 116، فیض القدیر، مناوی: 358/4.
4- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «علی باب مدینة علم النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم و وارث علمه و عیبة علمه و اقضی امنه» «زین الفتی فی شرح سورة هل اتی» ابومحمد عاصمی، فتح الباری: 136/8، المستدرك الحاكم: 126/3-226، خصائص، نسایی: 18، الاستیعاب، ابوعمر: 40/3، الریاض النضرة، طبری: 194/2، الفتوحات الاسلامیة، زینی دحلان: 337/2، جمع الجوامع، سیوطی چانچه در ترتیب آن: 398/6.
5- الاستیعاب، ابوعمر: 40/3، حاشیة الاصابة، الریاض النضرة، طبری: 193/2، مناقب خوارزمی: 54، الصواعق المحرقة، ابن حجر: 76، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 115.

و از همین جهت بود كه وقتی عمر، عبدالله بن جعفر را از پوشیدن جامه رنگ شده در حال احرام نهی كرد، امام علیه السلام با این سخن دهان وی را بست، فرمود: «من گمان نمی كنم كسی بتواند سنت صلّی الله علیه و آله و سلّم را به ما بیاموزد.»(1) و عمر خاموش شد، زیرا چاره ای جز تسلیم در برابر سخن او نیافت و اگر كسی جز علی (كرّم الله وجهه) در برابرش بود، البته تازیانه را برایش بلند می كرد و از همین روی بود كه عمر در هر كار دشواری روی به ایشان می آورد و وقتی آن را برایش حل می كرد، می گفت: اگر علی نبود عمر هلاك می شد؛(2) یا مانند این سخن را از خود «عثمان» نیز خواهید شنید كه گفت: «اگر علی نبود عثمان هلاك می شد!»(3)

در نتیجه نظریه امام چون مورد تایید قرآن است، در هر حال باید پیروی شود، چنانچه خداوند فرمود: «تا مادامی كه محرم هستید، شكار صحرا برای شما حرام است.»(4) چنانچه خود «علی» (كرّم الله وجهه) نیز در برابر عثمان به همین آیه به عام بودن آن استدلال كرد.

«ابن حزم» گوید: «با توجه به عام بودن مفهوم آیه، آشكار می شود كه آن چه صید شده، تملك و كشتن آن و خوردنش به هر گونه باشد حرام است و بدین خاطر بر فرد در حال احرام، خوردن آن را حرام دانسته است، هر چند فرد دیگری در غیر حال احرام برای خود شكار كرده باشد.»(5)، قریب به همین مضمون را «قرطبی» نیز نقل كرده است و نیز گفته: «اجماع علما بر آن است و هیچ اختلافی در میان علماء مسلمین در این باره نیست.»(6)

نیز «قرطبی» گوید: از «علی» (كرّم الله وجهه) و «ابن عباس» و «ابن عمر» روایت شده كه كسی كه در حال احرام است، خوردن شكار در هیچ حال بر او جایز نیست، خواه به خاطر او صید شده باشد یا به خاطر او نباشد، چون حكم آیه عام است و برخی از علماء دیگر نیز چنین گفته اند.»(7)6.

ص: 65


1- كتاب الام، شافعی: 126/2، المحلی، ابن حزم: 260/7.
2- قال عمر رضی الله عنه: «لولا علی لهلك عمر» السنن الكبری، بیهقی: 442/7، مختصر جامع العلم، ابن عبد البر: 150، الریاض النضرة، طبری: 194/2، ذخائر العقبی، طبری: 82، تفسیر رازی: 474/7، اربعین، رازی: 466، تفسیر نیشابوری: 3 در سوره احقاف، كفایة الطالب، گنجی شافعی: 105، مناقب خوارزمی: 57، تذكرة السبط، ابن جوزی: 87، الدرر المنثور: 288/1-40/6، كنزالعمال: 96/3.
3- «زین الفتی فی شرح سورة هل اتی» حافظ عاصمی از طریق استادش ابی بكر محمد بن اسحاق بن محمشاد نقل كرده است.
4- وَ حُرِّمَ عَلَیكُم صَیدُ البَرِّ مَا دُمتُم حُرُمًا، مائده: 96.
5- المحلی، ابن حزم: 249/7.
6- تفسیر، قرطبی: 321/6.
7- تفسیر، قرطبی: 322/6.

در اینجا آنچه كه نظر شریف «علی» (كرّم الله وجهه) را تایید می نماید، سنت شریفه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و نیز آنچه در صحاح و مسانید علماء اهل سنت ذكر شده، به چند مورد توجه فرمایید:

(1) «ابن عباس» گفت: «ای زید بن ارقم! آیا می دانی كه بازوی صیدی را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هدیه دادند و ایشان آن را نپذیرفت و فرمود: ما در حال احرام هستیم؟ گفت: آری.»(1)

در عبارتی دیگر: «زید بن ارقم آمد، ابن عباس از او یادآوری مسئله ای را درخواست كرد و گفت: چگونه به من خبر دادی؛ كه گوشت شكار را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هدیه نمودند، در حالی كه حرام است؟ گفت: آری مردی یك عضو از گوشت شكاری را به ایشان هدیه كرد و ایشان نپذیرفت و فرمود: ما نمی خوریم، زیرا ما در حال احرام هستیم.»(A)

در عبارت «مسلم»: «زید بن ارقم آمد، ابن عباس نزد او حاضر شد و درباره گوشت شكاری از او فتوا خواست، او گفت: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حال احرام بود كه گوشت شكاری برای او آوردند و ایشان آن را رد كرد.»(B)

(2) «صعب بن جثامه» گفت: «من در «ابواء» یا «ودان»(2) بودم كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر من بگذشت و گوشت گورخری را برای ایشان هدیه بردم، ایشان آن را رد كرد و چون از رخسار من ناخوشی را احساس كرد، فرمود: ردّ آن به خاطر این كه از سوی تو بوده نیست، بلكه به خاطر آن است كه ما در حال احرام هستیم.»(3)

(3) «سعید بن جبیر» از «ابن عباس» آورده است كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم«در حال احرام بود كه نیم گورخری را بر ایشان اهداء آوردند كه ایشان آن را رد كرد.»(4)

و در عبارت «احمد»: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم «در حال احرام بود كه صعب بن جثامه پیر گورخری را به6.

ص: 66


1- وAوB- ر.ك. صحیح، مسلم: 450/1، سنن ابی داود: 291/1، سنن، نسایی: 184/5، سنن، بیهقی: 194/5، المحلی، ابن حزم: 250/7 گفته اند طرق همه آن ها صحیح است.
2- «ودان» دهكده ای میان مكه و مدینه است.
3- ر.ك. صحیح، مسلم: 449/1، مسند، احمد: 37/4، سنن، دارمی: 39/2، سنن، ابن ماجه: 262/2، سنن، نسایی: 184/5، سنن، بیهقی: 192/5، احكام القرآن، جصاص: 586/2، تفسیر، طبری: 48/7، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 272/1.
4- ر.ك. صحیح، مسلم: 449/1، مسند، احمد: 290/1-338-341، مسند، طیالسی: 171، سنن، نسایی: 185/5، سنن، بیهقی: 193/5، المحلی، ابن حزم: 249/7، احكام القرآن، جصاص: 586/2، تفسیر، قرطبی: 322/6.

ایشان اهداء كرد و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همان گونه كه از آن خون می چكید، آن را رد كرد.»(1)

در عبارت «طاوس»: «یك بازو از گوشت شكاری را به ایشان اهداء كرد و ... رد نمود.»

در عبارت «مقسم»: «گوشت گورخری را...»(A)

در عبارت «عطا»: «شكاری به ایشان اهداء شد كه قبول نكرد و فرمود: ما محرم هستیم.»(B)

در عبارت «نسایی»: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم در حال احرام بود كه در قدید، صعب بن جثامه پای یك گورخری كه از آن خون می جكید را به ایشان اهداء كرد و ایشان آن را رد كرد.»(C)

در عبارت «ابن حزم»: «مردی گورخری را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اهداء كرد، حضرت آن را بر او رد كرد و فرمود: ما در احرام هستیم و شكار نمی خوریم.»(D)

(2) «عبدالله بن حرث» از «ابن عباس» و ایشان از «علی» (كرّم الله وجهه) نقل كرده، «كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حال احرام بود كه گوشت شكار برایشان آوردند، حضرت آن را نخورد.»(3)

(5) «هشام بن عروه» از پدرش آورده كه «عایشه امیرالمؤمنین رضی الله عنه به وی گفت: خواهرزاده من! این ده شبی كه هست اگر در دلت گذشت كه چیزی بخوری آن را رها كن و این را درباره خوردن گوشت شكار گفت.»(4)

(6) از «نافع» آورده اند كه آهویی كه در مكه سر بریده بودند، به ابن عمر هدیه كردند و او آن را نپذیرفت و ابن عمر خوش نمی داشت كه كسی كه در حال احرام است به هیچ روی از گوشت شكار بخورد.(4)

در اینجا با این مجموعه شواهد روشن شد كه حكم قطعی و صحیح همان تحریمی است كه در مورد شكار برای مُحرم از سوی «علی» (كرّم الله وجهه) اعلام شد و حكم خلیفه در تحلیل آن و یا خوردن از شكار از روی تساهل و تسامح بر خلاف قانونالهی و سنت نبوی بوده است!!ت.

ص: 67


1- وAوBوCوD- ر.ك. صحیح، مسلم: 449/1، مسند، احمد: 290/1-338-341، مسند، طیالسی: 171، سنن نسایی: 185/5، سنن، بیهقی: 193/5، المحلی، ابن حزم» 249/7، احكام القرآن، جصاص: 586/2، تفسیر، قرطبی: 322/6.
2- المحلی، ابن حزم: 250/7 كه همه مردان سند را ثقه دانسته است.
3- مسند، احمد: 105/1، سنن، ابن ماجه: 263/2.
4- موطأ، مالك:257/1، سنن، بیهقی: 194/5، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 273/1.

بخش دوم: خطای بزرگ عثمان در امور قضایی و كیفری

الف: اجرای حكم بدون ثبوت جرم

عثمان و اجرای حكم بدون اثبات جُرم

حفّاظ از ناحیه «بعجة بن عبدالله جهنی» آورده اند كه گفت: [مردی از ما، زنی از خاندان جهینه را به همسری گرفت و زن در شش ماهگی فرزندی آورد، شوهرش نزد عثمان حاضر شد و گزارش رویداد را بر او بازگو كرد، او دستور داد: زن را سنگسار كنند، گزارش كار به «علی» (كرّم الله وجهه) رسید، حضرت نزد عثمان رفت و فرمود: چه می كنی؟ چنین دستوری بر او روا نیست! زیرا خداوند بزرگ و برتر از پندارها می فرماید: «بارداری و جدایی او از شیر به مدت سی ماه است.»(1) نیز فرمود: «مادران، فرزندانشان را دو سال - بدون كم و كاست - شیر می دهند.»(2) پس دوران شیرخوارگی بیست و چهار ماه می شود و بارداری نیز دست كم در شش ماه پایان می پذیرد!

«عثمان» گفت: به خدا سوگند! این را نمی دانستم، آنگاه عثمان گفت: تا آن زن را بر گردانند كه كار گذشته بود و او را سنگسارش كرده بودند و قبل از آن نیز به خواهرش گفته بود: ای خواهركم! اندوه مخور كه به خدا سوگند! دست هیچ كس به جز او - شوهرم- به دامن من نرسیده، گزارشگر گفت: پس از آن، كودك به روزگار جوانی رسید و آن مرد به وجود بچه به عنوان فرزند خود اعتراف كرد، در حالی كه شبیه ترین مردم به او بود.](3)

جای شگفت از میوه درخت اموی

آیا جای هزار شگفت از خلیفه نیست كه به عنوان پیشوای اسلامی شناخته می شود؟! در حالی كه اولاً: از كتاب خداوند عزیز خبری نداشته و در آن اندیشه نكرده تا در مواقع نیاز بتواند مشكلات جامعه را طبق قرآن حل و فصل نماید.

ثانیاً: با حیثیت زنی پاك دامن بازی كرده و به جرم پاك دامنی، آبروی او را پیش چشم همگان در جامعه مسلمانان ریخته است!

ثالثاً: بر مبنای نادانی خود فاقد هر گونه عملكرد صحیحی بوده، چون پاسخ صحیح آن را نداشته

ص: 68


1- وَ حَملُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهراً، احقاف: 15.
2- وَالوَالِدَاتُ یرضعِن أولاَدَهُنَّ حَولَینِ كاملینِ، بقره: 233.
3- موطأ، مالك: 176/2، السنن الكبری، بیهقی: 442/7، العلم، ابوعمر: 150، تفسیر، ابن كثیر: 157/4، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 9/2، عمدة القاری، عینی: 642/9، الدرر المنثور، سیوطی: 40/6 كه از این منذر و ابن ابی حاتم نقل كرده است.

است و علاوه بر آن، از سایر یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جستجو و كاوش نكرده تا آنچه را نمی دانسته دریابد و گناه آدمكشی و رسواگری آن را بر خود نخرد! آیا وقوع همانند این رویدادها كه در زمان عمر زیاد رخ داده بود را نمی دانست، چنانچه نظیر این حادثه به طور خطا و اشتباه به طور مكرر به فرمان عمر صورت گرفت كه بعد از روشنگری از ناحیه «علی» (كرّم الله وجهه)، عمر گفت: «اگر علی نبود به طور قطع عمر به هلاكت رسیده بود.»(1) آری این است جانشین پیامبر و بالاترین وابسته ای به خاندان اموی و این است گواراترین میوه ای كه از آن درخت چیده شد!!

رابعاً: خداوند متعال فرمود: «هركس، انسانی را بدون ارتكاب قتل یا فساد در روی زمین بكشد چنان است كه گویی همه انسان ها را كشته است.»(2) طبق این محاسبه كه فرد مقتول هیچ گناهی نداشته آیا عثمان گویا در جرم كشتن همه انسان ها شریك نشده و آیا ایشان همانند عمر چه تعدادی از افراد بی گناه را به عنوان مجرم سنگسار كرده اند كه بعد از آن معلوم شده نمی بایست سنگسار می شدند، فقط خدا در این مقطع سنگین عذاب آن هارا می داند و بس!

اعتراف زن به زنا و تازیانه و تبعید خلیفه

«یحیی بن حاطب» گفت: «حاطب كه در گذشت، كسانی از بردگانش كه نماز گزارده و روزه گرفته بودند را آزاد كرد و یك كنیز زنگی داشت كه نماز گزارده و روزه گرفته بود و زبان سرش نمی شد و سخن را درست نمی یافت و بیوه بود تا دانستند، حامله شده، آنگاه وی را نزد عمر آوردند و گزارش كار را دادند، عمر به مرد گزارشگر گفت: تو هیچ وقت خیری نمی آوری و این سخن او را نگران ساخت، آنگاه عمر در پی كنیز فرستاد تا آمد، در آن هنگام از وی پرسید: آیا تو حامله شده ای؟ گفت: آری، از مرغوس در برابر دو درهم حامله شده ام، ناگهان دیدند كه وی این قضیه را با گشاده رویی و بدون این كه هیچ گونه كتمان نماید، تعریف می كند!

آنگاه عمر به عبدالرحمن بن عوف و عثمان و علی (كرّم الله وجهه) برخورد كرد و به آنان گفت: بگویید: با این كنیز چه كنم؟ عثمان نشسته بود، در آن هنگام پهلو بر زمین نهاد و علی و عبدالرحمن گفتند، باید بر او حد زد، عمر گفت: عثمان تو بگو: چه كنم؟ گفت: دو برادرت گفتند، گفت: تو

ص: 69


1- قال عمر رضی الله عنه: «لولا علی لهلك عمر» السنن الكبری، بیهقی: 442/7، مختصر جامع العلم، ابن عبد البر: 150، الریاض النضرة، طبری: 194/2، ذخائر العقبی، طبری: 82، تفسیر، فخر رازی: 474/7، اربعین، رازی: 466، تفسیر، نیشابوری: 3 در سوره احقاف، كفایة الطالب: 105، مناقب، خوارزمی: 57، تذكرة السبط: 87، الدرر المنثور: 288/1 و 40/6، كنزالعمال: 96/3-228.
2- مَن قَتَلَ نَفسًا بِغَیرِ نَفسٍ أو فَسشادٍ فِی الأَرضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً، مائده: 33.

بگو، گفت: به عقیده من گشاده رویی این زن - هنگام نقل قضیه- می رساند كه گویا او آن را نمی داند و حد نیز تنها بر كسی واجب است كه آن را بداند، گفت: راست گفتی، راست گفتی، سوگند به آن كه جانم در دست او است! حد تنها بر كسی واجب است كه آن را بداند، سپس عمر آن كنیز را صد تازیانه زد و یك سال تبعیدش نمود.»(1)

«شافعی» و «بیهقی» در كتاب های خودشان نقل كرده اند كه عمر او را صد تازیانه زد و یك سال وی را تبعید نمود.(2)

دلیل خطای خلیفه در حكم

آنچه كه متیقن است این است كه امر در این مسئله بین دو امر دوران دارد: یا ثبوت حد كه آن رجم و سنگسار است یا رها نمودن آن به وسیله شبهات و آزاد گذاردن مجرم به راه خود می باشد، اما گفتار به تفصیل، چیزی است كه با گفتار و زبان شرع سازگار نخواهد بود و این كه بیهقی تازیانه و تبعید را به عنوان تعزیر می نگرد، این رأی را صحه نمی گزارد، بلكه اشكال را زیادتر می كند، چون در حدیث صحیح از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده: «احدی زیادتر از ده تازیانه زده نمی شود، مگر در حدی از حدود خدا باشد.»(3)

نیز در صحیح دیگر آمده: «تازیانه بالاتر از ده ضربت زده نمی شود، در آنچه كه غیر حدی از حدود خدا باشد.»(4)

و اكنون به نظر عثمان توجه كنید كه اگر آنچه خلیفه گفته است درست باشد، تمام اقرارها و اعترافات در نظایر این مورد بی ارزش و بی پایه می شود، زیرا در همه موارد می توان گفت: كه اعتراف كننده از تعلق حد به عملش ناآگاه بوده، بلكه از هرچه حكم كیفری او باشد، نیز بی خبر بوده است و اگر آگاه بود - از بیم اجرای آن در حق او - جرم خود را می پوشانید و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اقرار را موجب حد می دانست، هرچند كه برای رفع شبهه از لزوم حد، بررسی كامل به عمل می آورد و در حكم دادن درنگ بسیار می فرمود، به امید آن كه شبهه ای پیش آید و لزوم حد را منتفی سازد و از

ص: 70


1- كتاب الام، شافعی: 135/1، اختلاف الحدیث، شافعی حاشیه كتاب الام: 144/7، سنن بیهقی: 338/8، العلم، ابوعمر: 148.
2- كتاب الام، شافعی: 135/1 و بیهقی در سن نیز نقل كرده است.
3- صحیح بخاری، باب میزان و مقدار تعزیر و الادب، سنن ابی داود: 242/2، صحیح مسلم: 52/2.
4- مستدرك، حاكم: 382/4، سنن دارمی: 176/2، سنن، ابن ماجه: 129/2، السنن الكبری، بیهقی: 327/8، السنن الكبری، بیهقی: 328/8، الاصابة، ابن حجر: 423/2.

همین جهت به كسی كه به زنا اعتراف كرده بود، می فرمود: آیا تو جنون داری؟(1) یا شاید تواو را بوسیده ای؟ یا او را لمس كرده ای؟ یا با چشم خیره و با شهوت به او نگریسته ای؟(2)

و به همین صورت مولی علی (كرّم الله وجهه) و پیش از ایشان عمر می كوشیدند، اعتراف كننده را - از اجرای حد بر وی - حفظ كنند، به امید آن كه شبهه ای در صحت و مقبولیت اقرار پیش آید و آن را نپذیرند، ولی هر دو آن ها پس از پایداری اعتراف كننده بر سخن خویش، حد را بر او جاری می كردند.

آیا نمی نگری كه عمر به آن زن زنا داده می گوید: چرا گریه می كنی؟ ای بسا اتفاق می افتد كه زن بدون آن كه راضی باشد مورد كام جویی قرار می گیرد! پس به وی خبر داد: كه خواب بوده و مردی با وی آمیخته است، پس عمر وی را رها كرد و علی (كرّم الله وجهه) نیز به «شراحه»- كه اقرار به زنا كرده بود- فرمود: «شاید كه كاری به نارضایتی تو انجام شده؟ شراحه گفت: بدون اكراه و با رضایت خودم عمل زنا انجام شد، پس او را رجم كرد.»(3)

آری عثمان، هم درصد ضربه شلاق خطا كرد، چون از باب تعزیر، بیش از ده عدد حق زدن بر او نداشت و هم در تبعید او خطا رفت، چون دلیلی بر انجام آن در دست نداشت، بلكه در صورت ثبوت زنا از طریق اقرار و ابزار ثبوت وظیفه اش رجم و سنگسار نمودن زناكار بود، ولی متأسّفانه از علم آن برخوردار نبوده است!

ب: خلیفه و ترك احكام كیفری

عثمان و ترك آیین كیفری

«ابو اسحاق» گفت: در آن حال گواهان(4) نزد عایشه رضی الله عنه حاضر شدند! و از آنچه بین آن ها و عثمان گذشته بود ایشان را باخبر ساختند، در آن هنگام عایشه آوا سر داد: عثمان آیین های كیفری را پایمال كرده و گواهان را ارعاب نموده است!!(5)

ص: 71


1- سنن، بیهقی: 225/8.
2- صحیح، بخاری: 39/10.
3- احكام القرآن، جصیص: 325/3.
4- منظور از گواهان چهار نفر افراد از قبیل: ابو زینب و جندب بن زهیر و ابو جیبه غفاری و صعب بن جثامه بودند كه بر شراب خواری ولید بن عقبه و اقامه نمازش بر دو یا سه یا چهار ركعت و قی كردن شراب در محراب نزد عثمان شهادت دادند.
5- الانساب الاشراف، بلاذری: 33/5.

«واقدی» گوید» برخی گفته اند: كه عثمان برخی از گواهان را تازیانه زد، در آن هنگام نزد علی (كرّم الله وجهه) حاضر شدند و از رفتار ایشان شكایت كردند، آنگاه حضرت نزد عثمان رفت و فرمود: آیین های كیفری را پایمال نموده ای و گروهی كه به زیان برادرت گواهی داده اند را كتك زده ای و فرمان را دگرگون ساخته ای با آن كه عمر گفت: امویان، به ویژه خاندان ابو معیط را بر گردن مردم سوار مكن!

«عثمان» پرسید: می گویی، چه كنم؟ فرمود: من تشخیص می دهم كه ولید را از كاربر كنار سازی و سرپرستی هیچ یك از مسئولیت های مسلمانان را به وی نسپاری و گواهان را بازجویی كنی، اگر افرادی هستند كه مورد اطمینانند و از سر كینه بر كسی دروغ نمی گویند، برادرت را به كیفری كه سزاوار آن است برسان!(1)

نیز گوید: گفته شده عایشه رضی الله عنه با عثمان درشتی نمود و او نیز پاسخی تند داد و گفت: تو را چه به این كارها؟ تو موظفی در خانه ات آرام بگیری! گروهی نیز سخنانی این گونه گفتند و برخی دیگر گفتند: كیست كه برای این مسئولیت، از او (عثمان) سزاوارتر باشد كه در این حال با لنگه كفش ها به جان هم افتادند و این نخستین زد و خوردی بود كه پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در میان مسلمانان در گرفت!(2)

«بلاذری» از چند طریق گزارش كرده كه طلحه و زبیر نزد عثمان حاضر شدند و به او گفتند: ما تو را از واگذاری مسئولیتی از كارهای مسلمانان به ولید اجتناب داده بودیم و تو نپذیرفتی و اینك گواهی داده شده كه او باده گساری و بدمستی نموده، فعلاً بركنارش كن!

علی (كرّم الله وجهه) نیز به او گفت: او را از كار بركنار كن! و اگر گواهان در مقابل او به زیانش گواهی دادند وی را به كیفر برسان! در آن هنگام عثمان، سعیدبن عاص را به فرمانداری كوفه فرستاد و به او دستور داد: ولید را به سوی من گسیل دار، هنگامی كه سعید به كوفه رسید، منبر و ساختمان فرمانداری را شستشو داد و ولید را نزد او فرستاد و هنگامی كه گواهان در مقابل او به زیانش گواهی دادند و عثمان خواست او را به كیفر برساند، بالاپوش آراسته بر وی پوشانده و او را در خانه اش جای داد و هركس از قریش را كه برای زدن نزد او می فرستاد، ولید به او می گفت: تو را به خدا سوگند می دهم! كه مبادا پیوند خویشاوندیت را از من ببری و فرمانروای مؤمنان را بر خود خشمگین سازی و با شنیدن این سخن هیچ كس دست بر او بلند نكرد.(A)8.

ص: 72


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 33/5.
2- وA- الانساب الاشراف ، بلاذری: 23/5، الغدیر، علامه امینی رحمه الله: 121/8.

علی (كرّم الله وجهه) و اجرای حدّ بر ولید

هنگامی كه «علی بن ابی طالب» (كرّم الله وجهه) چنین وضعیتی را دید، تازیانه به دست گرفت و با فرزندش حسن بر او وارد شد، ولید همانند آن سخن را به ایشان نیز گفت، حسن علیه السلام نیز به ایشان گفت: پدر جان! راست می گوید، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: در این حال كه من از این سخنان پروایی داشته باشم، به خدا ایمان ندارم! بدین خاطر با تازیانه ای دو شاخه وی را زد.

و به عبارتی دیگر: علی (كرّم الله وجهه) به فرزندش حسن علیه السلام فرمود: به پا خیز ای فرزندم! و او را تازیانه بزن، آنگاه عثمان گفت: برخی از آنچه را می نگری تو را كافی است! در آن هنگام علی (كرّم الله وجهه) تازیانه را گرفت و به سوی او رفت و شروع كرد او را بزند و ولید حضرت را دشنام می داد و طبق عبارت «اغانی»: ولید به حضرت گفت: تو را به خدا و به پیوند خویشاوندیمان سوگند می دهم! كه نزن، علی (كرّم الله وجهه) به او فرمود: ای ابو وهب (نام ولید) خاموش باش! كه به راستی اسرائیلیان به پرتگاه هلاكت افتادند و این فقط به خاطر این بود كه آیین كیفری را پایمال كردند، پس او را زد و فرمود: پس از این قریشیان مرا تازیانه زن خویش قلمداد خواهند كرد.

گزارشگران گفتند: از عثمان خواسته شد كه سر او را بتراشد و گفتند: آیا عمر در چنین جاهایی دستور به تراشیدن سر می داد؟ او گفت: آری؛ در آغاز به این شیوه عمل می كرد و سپس آن را رها كرد.(1)

خلیفه و پایمال نمودن خون بی گناهان

«كرابیسی» در «ادب القضاء» با زنجیره ای از وسائط مورد وثوق از «سعید بن مسیب» آورده كه «عبدالرحمن بن ابی ابوبكر» گفت: «هنگامی كه عمر كشته شد، من گذرم بر هرمزان افتاد كه وی با جفینه و ابولؤلؤ رازم ی گفتند، آنان هنگامی كه مرا دیدند برخاستند و از میان آن ها خنجری دو سر به زمین افتاد كه دسته آن در میانش بود، در آن هنگام به خنجری كه عمر با آن كشته شده بود نگریستند، دیدند این همانی است كه چگونگی اش را توصیف كرده است، در آن حال عبیدالله بن عمر رفت تا شمشیرش را بگیرد تا این كه همین سخن را از عبدالرحمن شنید، پس از آن دفعة به سوی هرمزان رفت و او را كشت و جفینه كه دختر كوچك ابولؤلؤ بود را نیز كشت و تصمیم گرفت همه برده های مدینه را بكشد كه مانع او شدند و هنگامی كه عثمان به مسند رسید، عمرو بن عاصی نابغه به وی گفت: این پیش آمد در هنگامی رخ داده كه تو فرمانروایی نداشته ای (پس تو نسبت به آن

ص: 73


1- الاغانی، ابوالفرج: 178/4-179.

وظیفه ای نداری) در نتیجه خون هرمزان پایمال شد.»(1)

«بلاذری» از مدائنی آورده كه «غیاث بن ابراهیم» گفت: «عثمان بر فراز منبر رفت و گفت: هان! ای مردم! ما سخنرانان نبودیم و اگر خدا خواست زنده بمانیم، آن گونه كه باید برایتان سخنرانی خواهیم كرد و این هم از خواست خدا بود كه عبیدالله بن عمر خون هرمزان را بریزد و هرمزان نیز از مسلمانان بوده(1) و هیچ بازمانده ای به جز توده مسلمانان نداشت و من پیشوای شما هستم و از عبید الله گذشتم، آیا شما نیز می گذرید؟ گفتند: آری، آنگاه علی (كرّم الله وجهه) فرمود: این تبهكار را بكش كه كاری سهمناك كرده و مسلمانی بی گناه را كشته است و به عبیدالله نیز فرمود: اگر روزی دستم به تو رسد در برابر هرمزان تو را خواهم كشت!!»(2)

«یعقوبی» می نویسد: «مردم درباره خون هرمزان و خودداری عثمان از كیفر دادن عبیدالله بن عمر، سخن بسیار گفته اند، آنگاه عثمان بر منبر رفت و برای مردم سخنرانی كرد و گفت: بازخواست خون هرمزان با من است و من عبیدالله را برای خدا و برای عمر بخشیدم و آن را در برابر خون عمر رها ساختم، آنگاه مقداد بن عمرو برخاست و گفت: راستی این كه هرمزان دوست خدا و دوست رسول او صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده، تو را نمی رسد كه آنچه از خدا و رسول او صلّی الله علیه و آله و سلّم است را ببخشی! گفت: ببینم و ببینید، عثمان، عبیدالله بن عمر را از مدینه به كوفه فرستاد و او را در خانه ای اسكان داد كه آن مكان را به نام «كوفك بن عمر» نامیدند، برخی از آنان گفته اند: «ای اباعمرو!- نام سرپوشیده عثمان - دو دل مباش كه- عبیدالله با كشتن هرمزان در گرو و در بند است!»(3)

البته نظیر گزارش های فوق و نزدیك به همین مضمون را، سایر مورخان از اهل تسنن نیز نقل كرده اند.(4)

عثمان و ترك حدّ و حمایت از مجرم

(5) چه جای شگفت! از «جانشین رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم كه طبق نقل گزارش ها، خلیفه، عبیدالله بن عمر - كشنده هرمزان و جفینه دختر كوجك ابولؤلؤ- را به كیفر آدمكشی نرسانید با آن كه بسیاری از یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در كیفر دادن او پافشاری كردند و مهم تر از همه این ها، فرمان علی (كرّم الله وجهه)

ص: 74


1- وی به دست عمر مسلمان شد و عمر دو هزار سكه برای او درآمد گذاشت. چنانچه در «الاصابة» و غیر آن نقل شده است.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 24/5.
3- «ابا عمرو! عبید الله رهن- فلا تشكك بقتل الهرمزان» تاریخ یعقوبی: 141/2.
4- السنن الكبری، بیهقی: 61/8، طبقات الكبری: 8/5-10، تاریخ طبری: 41/5، الكامل: 31/5.
5- تاریخ طبری: 42/5، الریاض النضرة، طبری: 150/2، الاصابة، ابن حجر: 619/3.

بود كه بر انجام این كیفر اصرار می ورزید كه هیچ به این ها توجه نكرد و به پیشنهاد «عمرو بن عاصی بن نابغه» چسبید و از این عمل او به چگونگی گوهر و تبار و دانش و پای بندی وی به دین ما را، پی خواهی برد، آری دستور آن كسی را به كار بست كه به عثمان گفت: «این پیشامد در هنگامی رخ داده كه تو بر مردم فرمانروایی نداشته ای و ...» با این كه آن كس كه در آن هنگام سر كار بوده - كه همان خلیفه دوم عمر بوده - در آخرین دقایق از زندگیش فرمان داد: كه اگر پسرش گواهی عادل نیاورد، بر این كه هرمزان پدر او (یعنی عمر) را كشته، باید به كیفر كار خود كشته شود و خیلی روشن است كه او چنین گواهی نیاورد، بدین خاطر عبیدالله تا هنگامی كه رهایش كردند، همچنان در بند این فرمان بود و گذشته از این، خون جفینه دختر ابولؤلؤ را نیز به گردن داشت!!

(1) آیا آیین اسلام چنین است كه به كیفر رساندن هر مجرمی در زمان هر حاكمی، مشروط به آن است كه جرم مجرم در زمان همان حاكم باشد؟ و اگر جرمی در غیر آن زمان، وقوع یافت، حاكم وقت در مقابل آن هیچ ضمانت و مسئولیتی ندارد؟

(3) اگر چنین بوده كه پسر نابغه - عمرو - آن هیا بانگ ها را راه انداخت و اگر این روش درست بوده، دیگر چه نیازی بوده است كه خلیفه از مردم درخواست بخشش از آن بزه كار نماید؟

(4) و باز جای سؤال است كه آیا خلیفه می تواند از فرمان خلیفه سابق بر خود، تخطی كند و بلكه در مقابل خواست نوع مردم و اصرار آن ها بر كیفر او باز به خواست مردم توجه نكند؟، بلكه در مقابل اصرار آن ها، دستور انتقال او به كوفه را صادر نماید و به او مأوی دهد تا حدی كه كوفه كوچكی(2) در تاریخ به نام او ثبت گردیده است!!

و زمانی كه «علی» (كرّم الله وجهه) كه مولای توده و داناترین آن ها به فرمان ها و آیین های كیفری بود با عبیدالله دشمنی می نماید و او را بیم می دهد كه در برابر این بزه كاری ظالمانه اش هرگاه، به وی دست یابد، او را به كیفر برساند و هنگامی كه بر سر كار می آید و به تعقیب از او می پردازد، عبیدالله از نزد وی به شام به سوی معاویه می گریزد و طبق نقل «ابن اثیر» در جنگ صفین كشته می شود كه علی او را در جنگ بزد و جامه آهنین را كه بر تن داشت بدرید، چندان كه شمشیر وی با آنچه در اندرون او بود بیامیخت كه حضرت فرمود: اگر امروز از چنگ من به در رفتی روز دیگر به در نروی.»(2)

وقتی كه آستانه جنگ صفین فرا رسید، عبیدالله در برابر مردم آشكار گردید، علی (كرّم الله وجهه) او را ندا داد: وای بر تو! ای پسر عمر! برای چه با من می جنگی؟ به خدا سوگند! اگر پدرت زنده بود3.

ص: 75


1- الكامل ابن اثیر: 32/3.
2- «كویفة ابن عمر» ر.ك. معجم البلدان: 307/7، تاریخ یعقوبی: 141/2.

با من نمی جنگید! پاسخ داد: خون عثمان را طلب می كنم! حضرت فرمود: تو خون عثمان را می خواهی و خدا از تو خون هرمزان و جفینه را می خواهد، آنگاه علی (كرّم الله وجهه) به اشتر نخعی فرمود تا به سوی او حمله ور شود!»(1)

ج: خطای خلیفه در احكام اهل كتاب

خلیفه و قتل مسلمان مقابل ذمی مقتول

«بیهقی» از «زهری» آورده است، كه «ابن شاس جذامی» مردی از بومیان شام را كشت، آنگاه گزارش آن را به عثمان رساندند و او فرمان داد: كه او را بكشند، در آن هنگام زبیر و برخی از یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در این باره به گفتگو پرداختند و او را از كشتن وی بازداشتند، «زهری» گفت: پس از آن برای وی هزار دینار خون بها نهاد.»(2)

«بیهقی» از «زهری» و او از «سالم» و او از «ابن عمر» آورده است كه «مردی مسلمان، فردی از نامسلمانان كه در پناه كشور اسلام می زیست را از روی عمد كشت و داوری آن را نزد عثمان بردند كه او وی را نكشت و وی را واداشت تا خون بهایی همانند خون بهای یك مسلمان را بپردازد.»(2)

«ابوعاصم ضحاك» گوید: «از كسانی كه كشتن مسلمان را در برابر نامسلمان روا می شمرده اند، عمربن عبدالعزیز، ابراهیم، ابان بن عثمان بن عفان و عبدالله بوده اند، چنین مطلبی را حكم از آنان نقل كرده و از كسانی كه خون بهای ذمّی را، به اندازه خون بهای مسلمان واجب دانسته، عثمان بن عفان بوده است.»(3)

اسلام و عدم جواز قتل مسلم مقابل ذمّی

چه جای شگفت! از خلیفه كه حكمش در اینجا چندین ایراد دارد: 1- حُك كردن مخصوصاً در خصوص جان انسانی، یك امر الهی است كه فرد بدون هیچ اطلاع از موضوع و شناخت كامل از جوانب آن، نباید حكم براند.

(4) چگونه خلیفه می خواسته مسلمان را در برابر نامسلمان بكشد، در حالی كه غیر مسلمان را هیچ سلطه و راه نفوذی بر مسلمان نیست؟!! چنانچه فرمود: «و خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلطی

ص: 76


1- مروج الذهب، مسعودی: 12/2.
2- السنن الكبری، بیهقی: 33/8-34.
3- الدیات، ابوعاصم ضحاك: 76.
4- السنن الكبری، بیهقی: 33/8، كتاب الام، شافعی: 293/7.

نداده است.»(1)

(3) چگونه خلیفه خون بهای نامسلمان، را به اندازه خون بهای مسلمان نهاده است؟! كه این كار نه بر پشتوانه ای استوار است و نه خون بها براساس آیین نامه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است!

(4) چگونه خلیفه در قوس نزولی به حدی تنزل یافته و از حق دور شده كه زبیر با آن روش شناخته شده و آن نهفته هایی كه در وی آشكار گردیده، راهنمای خلیفه گردیده و او را در خصوص خون بها باز گردانده است؟!

(5) چگونه خلیفه از كلمات و نصوصی كه از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم در این باره آمده، غافل بوده است كه بدون چون و چرا مسلمان را در بر نامسلمان نباید كشت و خون بهای پیروان دیگر كتاب های آسمانی كه در پناه كشور اسلامیند، نیم خون بهای مسلمان است، در اینجا توجه به نصوصی كه درباره این دو مسئله وارد شده، لازم است.

(1) از «ابوجحینه» نقل شده، گوید: «كه نزد «علی بن ابی طالب» (كرّم الله وجهه) عرضه داشتم: آیا نزد شما چیزی از دانش هست كه نزد مردم نباشد؟! فرمود: نه، به خدا سوگند! نزد ما هیچ نیست مگر هر آنچه نزد مردم است، جز آن كه خداوند مردی را فهمی از قرآن یا از آنچه در این نامه است، روزی كند كه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آیین های خون بها گرفتن در آن آمده است و این كه مسلمان را در برابر نامسلمان نباید كشت.»(2)

«شافعی« گوید: «كسی از مؤمنان را در برابر نامسلمان نباید كشت، سپس گوید: كسی از مؤمنان را - بنده باشد یا آزاد یا زن - به هیچ وجه در برابر نامسلمان نمی توان كشت. و هركس كلمه ایمان را بازگو كرد، هرچند از عرب نباشد یا گنگ باشد و خرد خود را به كار اندازد و با نشان دادن ایمان، خود را ظاهر نماید و نماز بگزارد و نامسلمانی را بكشد، پس نباید او را كشت، خون بهای او بر گردن وی است كه از دارایی هایش بپردازد، خواه بسیاری از نامسلمانان را به خاطر گرفتن دارائیشان از آنان یا غیر آن یا كمی از آنان را كشته باشد.»(A)

«ابن كثیر» گوید: «توده علما بر این عقیده اند كه: مسلمان را در برابر نامسلمان نباید كشت، زیرا در گزارش «بخاری» روشن شد كه «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: مسلمان را در برابر نامسلمان نباید كشت، در نتیجه، نه هیچ خبری كه با این مورد مخالف باشد، صحیح خواهد بود0.

ص: 77


1- وَلَن یَجعَلَ اللهِ لِلكافِرِینَ عَلَی المُؤمِنِینَ سَبِیلاً، نساء: 141.
2- وA- صحیح، بخاری: 78/10، سنن، دارمی: 190/2، سنن، ابن ماجه: 145/2، سنن، نسایی: 23/8، سنن، بیهقی: 28/8، صحیح، ترمذی: 169/1، مسند، احمد: 79/1، كتاب الام، شافعی: 33/6-92، احكام القرآن، جصاص: 165/1، الاعتبار، ابن حازم: 190.

و نه هیچ تأویلی كه با آن مخالف باشد با این كه «ابوحنیفه» بر آن شده كه مسلمان مقابل غیر مسلمان كشته می شود و استنادش این است كه چون آیه 45 سوره مائده عام است.»(1)

(2) «قیس بن عباده» گفت: «من و اشتر نزد علی (كرّم الله وجهه) حضور یافتیم و عرضه داشتیم: آیا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به تو سفارشی كرده است كه به توده مردم نكرده باشد؟ فرمود: نه، مگر آن چه در این نگاشته من است، آنگاه مكتوبه ای بیرون آورد، دیدیم در آن نوشته است: نه، هیچ یك از مؤمنان را در برابر كافر می توان كشت و نه هیچ مسلمانی را به خاطر كشتن نامسلمانی كه در عهد و پناه بوده باشد.»(2)

«شوكانی» می گوید: «این نشان می دهد كه مسلمان را به خاطر كشتن نامسلمان نمی توان كشت، اما نكشتن مسلمان در مقابل كافری كه سر جنگ با ما دارد را، طبق گزارش بحر كسی ایراد نگرفته و همه متفقند كه نباید مسلمان را كشت و درباره نامسلمانی كه در پناه كشور اسلام است، نیز همه برآنند كه حكم همین است، چون نام نامسلمان بر آن ها صادق است.»(3)

(3) عایشه رضی الله عنه گفت: در دسته شمشیر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دو نوشته یافت شده و در یكی از آن دو آمده: هیچ مسلمانی را در برابر نامسلمان نباید كشت و هیچ كس را برای كشتن امان داده خود نباید كشت.»(4)

(4) «معقل بن یسار» گوید: كه «پیامبر» فرمود: «نه كسی از مؤمنان را در برابر نامسلمانان توان كشت و نه كسی را به خاطر كشتن امان داده خود و مسلمانان در برابر دیگران یك دست هستند و خون هایشان با یكدیگر برابری می نماید.»(5)

(5) «ابن عباس» گوید: كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «نه هیچ مسلمانی را برای كشتن نامسلمان و نه هیچ كس را برای كشتن امان داده خود توان كشت.»(6)

(6) «عمرو بن شعیب» از پدرش و او از جدش «عبدالله بن عمرو بن عاصی» گزارش كرده كه2.

ص: 78


1- تفسیر، ابن كثیر: 210/1.
2- الدیات، ابن ابی عاصم: 27، مسند، احمد: 119/1-122، سنن، ابو داود: 249/2، سنن، نسایی: 24/8، السنن الكبری، بیهقی: 29/8-194، احكام القرآن، جصاص: 65/1، الاعتبار، ابن حازم: 189، نیل الاوطار، شوكانی: 152/7.
3- نیل الاوطار، شوكانی: 152/7.
4- الدیات، ابن ابی عاصم: 27، السنن الكبری، بیهقی: 30/8.
5- السنن الكبری، بیهقی: 30/8.
6- سنن، ابن ماجه: 145/2.

«پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هیچ مسلمانی را در برابر نامسلمان نباید كشت.»(1)

و در عبارت «احمد»: «نه هیچ یك از مؤمنان را در برابر نامسلمان توان كشت و نه هیچ كس را به خاطر كشتن نامسلمانی كه با او پیمان بسته است.»(2)

نیز «شوكانی» می گوید: «این در بالاترین مرز درستی است و درست نیست كه غیر از این چیزی از یاران «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم بازگو شود، مگر آن چه از عمر گزارش كرده شد كه او در این باره نوشت: مسلمان را باید در برابر نامسلمان بكشند، سپس نامه ای در پی آن فرستاد و گفت: او را مكشید و زندانی اش كنید.»(1)

(7) «شافعی» می نویسد: «شنیدم كه چند نفر از گزارشگران جنگ های پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می گفتند: «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز گرفتن مكه در سخنرانی اش فرمود: كسی از مؤمنان را در برابر نامسلمانان نباید كشت، عمران بن حصین، مسلم بن خالد از طریق ابن ابوالحسین و او از مجاهد و عطاء و طبق گمان آن ها - طاووس و حسن همه خبر فوق را نقل كرده اند.»(2)

«بیهقی» خبر فوق را نقل كرده و گوید: شافعی گفته است: همه گزارشگران جنگ های پیامبر خدا همداستانند كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در سخنرانیش در روز فتح مكه چنان گفته است.»(3)

(8) از «عبدالله بن عمر» آورده اند كه گفت: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «نه هیچ یك از مؤمنان را در برابر نامسلمانی توان كشت و نه هیچ مسلمانی را برای كشتن نامسلمانی كه با او پیمان بسته است.»(4)

نیم خون بهای اهل كتاب در اسلام

اما در زمینه دوم: كه خون بهای ترسایان و جهودان نیم خون بهای مسلمانان است.

(5) از «عمرو بن شعیب» از پدرش و او از جدش آورده اند كه «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حكم راند كه پیروان دو كتاب (تورات و انجیل) یهودیان و مسیحیان، خون بهایشان نیم خون بهای مسلمانان است.»(6)

(7) به گزارش «ابوداود»: «ارزش خون بها در روزگار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برابر با 800 دینار زر یا 8000 درم سیم بود و خون بهای اهل كتاب (تورات و انجیل) در آن روز نیم خون بهای مسلمانان بود و به

ص: 79


1- نیل الاوطار: شوكانی: 151/7.
2- كتاب الام، شافعی: 33/6، السنن الكبری، بیهقی: 29/8.
3- السنن الكبری، بیهقی: 29/8، نیل الاوطار، شوكانی: 153/7.
4- احكام القرآن، جصاص: 165/1.
5- الدیات، ابن ابی عاصم ضحاك: 51، سنن، ابوداود: 249/2، مسند، احمد: 211/2، سنن، ترمذی: 169/1، سنن، ابن ماجه: 145/2، احكام القرآن: 169/1، به عبارت احمد، نیل الاوطار: 150/7.
6- سنن، ابن ماجه: 142/2، سنن، نسایی: 45/8.
7- همان.

همین گونه بود تا عمر به فرمانروایی رسید و جهت سخنرانی برخاست و گفت: تحقیقاً كه شترگران شده، آنگاه عمر برای زرداران هزار دینار واجب گردانید.»(1)

(2) و در عبارتی دیگر نیز از «ابی داود» آمده: «خون بهای نامسلمانی كه با مسلمانان پیمان آشتی بسته، نیم خون بهای یك آزاد است.»(3)

(4) «ابی عاصم» گوید: «خون بهای نامسلمان نیم خون بهای مسلمان است و هیچ مسلمانی را در برابر مسلمان نباید كشت.»(3)

(5) «خطایی» گوید: «درباره خون بهای اهل كتاب چیزی روشن تر و محكم تر از این (نصف دیه مسلم) نیست و مالك و احمد نیز بر همین عقیده اند.»(4)

(6) «نسایی» از «عبدالله بن عمر» آورده است كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خون بهای نامسلمان نیم خون بهای مؤمن است.»، این گزارش را ترمذی نیز آورده است.(5)

این بود آیین نامه و سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره خون بهای اهل كتاب در مقابل مسلمان و توده مردم نیز بر همین عقیده اند و آیین شناسان آموزشگاه ها نیز آن را اساس كار گرفته اند، تنها «ابوحنیفه» در این دو زمینه مخالفت كرده و آن به خاطر آن است كه ایشان در فهم سنت قصور اندیشه داشته اند و آن طور كه باید به حدیث و فقه قرآن آشنا نبودند و بسیاری از بزرگان مذاهب استدلال او را در هر دو مورد دیده اند و همه آنها را تضعیف نموده و بی اساس شمرده اند.(6)

خلیفه و ارجاع دعوا نزد علی (كرّم الله وجهه)

«احمد» و «دورقی» از «حسن بن سعد» - و او از پدرش - آورده اند كه «یحیس»(7) و «صفیه» از برده های خمس بودند و صفیه به مردی كه وی نیز از اموال خمس بود زنا داده و كودكی زایمان كرد و مرد زناكار و یحیس هركدام مدعی پدری آن فرزند بودند و دعوا را نزد عثمان بردند و عثمان دعوا را نزد علی (كرّم الله وجهه) برد و علی (كرّم الله وجهه) فرمود: من در این باره همان گونه داوری می كنم كه پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داوری كرد، فرزند از شوهر قانونی است و زناكار را جز سنگ بهره ای

ص: 80


1- سنن، ابی داود: 251/2.
2- الدیات، ابن ابی عاصم ضحاك: 51.
3- سنن، ابی داود: 275/2.
4- شرح سنن، ابن ماجه: 142/2.
5- سنن، نسایی: 45/8، سنن، ترمذی: 169/1.
6- ر.ك. كتاب الام، شافعی: 291/7، الاعتبار، ابن حازم: 189، سنن، بیهقی: 30/8.
7- المحلی، ابن حزم: 250/7 و همه رجال آن را صحیح دانسته است.

نیست و به هر یك از آن دو پنجاه تازیانه بزن.»(1)

علل ارجاع دعوا نزد علی (كرّم الله وجهه)

در اینجا نكته قابل توجه این است كه خلیفه همانند عمر، زود اقدام به اجرای حكم و زدن شلاق نكرد تا بعد از آن خطا و رسوایی آن روی افتد، بلكه بی درنگ دعوی را به صاحبش ارجاع داد كه در این ارجاع فوری نیز احتمالاتی است: 1- یكی این كه ایشان با صرف نظر از مسائل دینی و معارف اسلامی، از علم و آگاهی چیزی نداشت كه در جایی قابل ذكر باشد! 2- گرچه در زمان دو خلیفه قبل از او، حكم اجرای حدود به گوشش رسیده بود كه زناكار را سنگسار می كنند یا زناكار را تازیانه می زنند یا بین افراد آزاد و غیر آزاد از عبد و كنیز تعداد تازیانه ها فرق می كند، ولی خود در هر حال، هیچ خبری نداشت كه حكم واقعی و مطابق نظر خداوند متعال، كدامیك از این هاست، بدین خاطر برخلاف دیگران، كار خوبی كه كرد به صاحبش ارجاع داد.

(2) حُسن و شیرینی ارجاعی كه خلیفه به علی (كرّم الله وجهه) داد، این بود كه چشم بسته به طوائف و امویان قضیه را ارتباط نداد، چون اندیشه و علم و درایت و فهم مسائل دینی و تخصصی، ارتباطی به این روابط ندارد، بدین خاطر پی برد كه حل این مسائل به فرزندان بنی هاشم از اهل بیت علیهم السلام مربوط می شود و این خود از تأییدات ضمنی خلیفه، نسبت به صاحب ولایت حقیقی و اصلی می باشد كه روزگار وضعیتش را از طریق ظلم و حق كشی به اینجا رسانده است!

(4) علت اصلی تحیر خلیفه نیز در این بود كه از حقیقت این آیات وارده در این مورد خبری نداشت، چنانچه فرمود: «هریك از زن و مرد زناكار را صد تازیانه بزنید.»(3)

نیز فرمود: «و آن ها كه توانایی ازدواج با زنان (آزاد) پاك دامن با ایمان را ندارند، می توانند با زنان پاك دامن از بردگان با ایمانی كه در اختیار دارید ازدواج كنند - خدا به ایمان شما آگاه تر است و همگی اعضای یك پیكرند - آن ها را با اجازه صاحبان آنان تزویج نمایید و مهرشان را به خودشان بدهید، به شرط آن كه پاك دامن باشند، نه به طور آشكار مرتكب زنا شوند و نه دوست پنهانی بگیرند و در صورتی كه «محصنه» باشند و مرتكب عمل منافی شوند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت.»(3)

ص: 81


1- مسند، احمد: 104/1، تفسیر، ابن كثیر: 478/1، كنزالعمال، متقی هندی: 227/3.
2- وَمَن لَم یَستَطِع مِنكُم طَولاً أن ینكحَ المُحصَنَاتِ المُؤمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَكت أیمانُكم مِّن فَتَیاتِكُم المُؤمِنَاتِ وَالله أعلَمُ بِإیمانِكسم بَعضُكُم مِّن بَعضٍ فَانكحُوهُنَّ بِإذنِ أهلِهنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالمَعرُوفِ مُحصَنَاتٍ غَیرَ مُسَافِحَاتٍ وَلَا مُتَّخِذاتِ أَخذَانٍ فَإِذَا أحصِنَّ فَإِن أتَینَ بِفَاحِشةٍ فَعَلَیهِنَّ نِصفُ ما عَلَی المُحصَنَاتِ مِنَ العَذَابِ، نساء: 25.
3- الزَّانِیةُ وَالزَّانِی فَاجلِدُوا كلَّ وَاحِدٍ مِّنهُمَا مِئَةَ جَلدَة، نور: 2.

و شاید خلیفه نصف مجازات را می دانسته، ولی فكر می كرده كه حكم او سنگسار است و چگونه ممكن است سنگسار را بر كنیز نصف كرد؟ در حالی كه تازیانه را می توان نصف نمود كه البته این آیه دستور می دهد كه كنیزان شوهردار اگر زنا دهند، نباید آنان را سنگسار كرد و بایستی نصف مجازات تازیانه ای كه در سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر زناكاران بی همسر ثابت است، بر آنان نیز جاری ساخت.»(1)

«احمد» از «ابو جمیله» آورده است كه «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا نزد كنیزی سیاه كه زنا كرده بود فرستاد تا وی را تازیانه بزنم و حدّ بر او جاری سازم، من دیدم وی به خون نفاس آلوده است! نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برگشتم و گزارش دادم، فرمود: وقتی از نفاسش رها شد، پنجاه تازیانه بر او بزن.»(2) البته «شوكانی» نیز آن را به همین عبارت نقل كرده، ولی در عبارت نقل مسلم، ابوداود و ترمذی كلمه پنجاه نیست.

چه خوب است هركس را، گرچه دیگران هم به وی پیشنهاد مسئولیتی دهند و بر آن نیز پافشاری كنند، ولی وقتی در خود می نگرد و از روی حقیقت می سنجد، پی می برد كه از عهده چنین مسئولیت و از انجام آن، چنان كه مورد انتظار است برنمی آید، به راحتی نزد همه آشكار سازد كه بدانید آمادگی و یا قابلیت چنین مسئولیتی را ندارم!! و از پذیرش آن ابا ورزد؛ ولی هواپرستی و دنیاطلبی و تفوق خواهی و سلطه جویی و ... و بیش از همه شیطان، كار انسانی را به مذلت ابدی می كشاند؛ پناه بر خداوند متعال باد!1.

ص: 82


1- صحیح، بخاری: 48/10، صحیح، مسلم: 37/2، سنن، ابی داود: 239/2، سنن، ابن ماجه: 119/2، سنن، بیهقی: 342/8، موطأ، مالك: 170/2، كتاب الام، شافعی: 121/6، تفسیر، قرطبی: 159/12.
2- مسند، احمد: 136/1، تفسیر، ابن كثیر: 476/1.

بخش سوم: بدعت های خلیفه و كارگزارانش در امور پراكنده

فصل اول: بدعت های عثمان

الف: بدعت در حكم

معاویه عامل عثمان و حكم بر خلاف اسلام

گفتنی است كه خلیفه سوم «عثمان بن عفان» معاویه را عامل خود در شام قرار داد و در اینجا باید به «معاویه» نظر كرد كه برخلاف حكم قرآن، به جواز اجتماع بین دو خواهر - اگر برده باشند- حكم می راند و زمانی كه مردم به او اعتراض می كنند كه جایز نیست، به آن توجهی نمی كند.(1) همان گونه كه ربا و بهره را جایز می شمرد با این كه قرآن كریم آن را حرام كرده است، فرمود: «خداوند خرید و فروش را حلال برشمرد و ربا (بهره) را حرام دانست.»(2)

و وقتی «ابودرداء» او را آگاه می سازد كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم از این گونه داد و ستدها جلوگیری كرده، «معاویه» می گوید: من در آن اشكالی نمی بینم، ابودرداء می گوید: كیست كه تواند برای من پوزشی از طرف معاویه بیاورد؟ من فرمان پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به او می رسانم او مرا از رأی خودش باخبر می سازد، من در هیچ سرزمینی در كنار تو نخواهم ماند، پس از آن از مرز فرمانروایی معاویه بیرون شد.

نیز «معاویه» خون بهای نامسلمانی (اهل كتاب) را كه در پناه مسلمانان هستند هزار دینار زر شناخته، پانصد دینار آن را در گنجینه دارایی ها می نهد و نیم دیگر را به خانواده كسی كه كشته شده می دهد با آن كه این كار بدعتی آشكار و بدون كمترین اشكال مخالف فرمان خداوندی است.(3)

باز «معاویه» فرمان می دهد كه در عید فطر و قربان اذان گویند، در حالی كه فرمانی بر اذان در آن در اسلام نبوده و اذان جز در نمازهای واجب نخواهد بود.(4)

نیز از ارمغان (هدیه) مردم زكات (باج) گرفته، در حالی كه او نخستین كسی بود كه این بدعت را احداث كرد.(5)

نیز وقتی دزدانی را نزد «معاویه» آوردند، برخی را دست می برید و برخی را نادیده می گرفت،

ص: 83


1- الدرر المنثور، سیوطی: 137/2.
2- أحلَّ الله البیع و حرَّم الرّبا، بقره: 275.
3- كتاب الدّیات، ابن ابی عاصم ضحّاك: 50.
4- كتاب الام، شافعی: 208/1.
5- كتاب الام، شافعی: 14/2.

چون از سخنان او و مادرش خوشحال گردیده بود.(1)

ب: بدعت در عبادت

عثمان و نهادن اذان ثالث یا بدعت

«بخاری» و غیر آن از «سائب بن یزید» نقل كرده اند: «برنامه آوا سر دادن و ندا (اذان) در روز جمعه، آغازش در روزگار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و در روزگار ابوبكر و روزگار عمر بود؛ زمانی كه پیشوا بیرون شود و هرگاه كه نماز برپا گردد و این ادامه داشت تا زمانی كه روزگار عثمان فرا رسید، مردم زیاد شدند كه خلیفه آوای (اذان) سومی را در زورا (خانه ای در بازار) افزود كه این شیوه تا كنون بر جای مانده است!»(2)

در گزارش «بخاری» و «ابوداود» آمده است كه: «در روزگار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و ابوبكر و عمر بانك مسلمانی در روز جمعه، آغازش در هنگامی بود كه پیشوا بر سر منبر می نشست و هنگامی كه عثمان به جای او نشست و مردم زیاد شدند، عثمان در روز جمعه اعلام داشت: به اذان سوم تا به عنوان آوای مسلمانی سر دهند كه در زوراء آواز به آن را سر دادند و به همین گونه پایدار ماند.»(3)

در عبارتی از «نسایی» آمده: «چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز جمعه بر فراز منبر می نشست، بلال آوای مسلمانی سر می داد و همین كه فرود می آمد، (اقامه) بانگ نماز سرمی داد و در روزگار ابوبكر و عمر نیز چنین بود.»(4)

در گزارش «بلاذری» از «سائب بن یزید» آمده: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم زمانی كه برای نماز خارج شد مؤذن بانگ مسلمانی (اذان) سر می داد، سپس اقامه می گفت و نماز برپا می شد و در روزگار ابوبكر و عمر و در نخستین دوران از زمان عثمان نیز چنین بود تا عثمان در سال هفتم (از خلافتش) آوای سومی نیز بیفزود كه مردم آن را عیب شمرده و گفتند: بدعت است.»(5)

«ابن حجر» می نویسد: چنان بر می آید كه آن هنگام، مردمان در همه شهرها كار عثمان را در

ص: 84


1- احكام السلطانیة، ماوردی: 219، تاریخ، ابن كثیر: 136/8.
2- صحیح بخاری: 95/2-96، صحیح، ترمذی: 68/1، سنن، ابی داود: 171/1، سنن، ابن ماجه: 348/1، سنن، نسایی: 100/3، كتاب الام، شافعی: 173/1، سنن، بیهقی: 429/1، 192/3، 205، تاریخ طبری: 68/5، كامل، ابن اثیر: 48/3، فیض الاله، مالك بقاعی: 193/1.
3- صحیح، بخاری: 95/2-96، سنن، ابی داود: 171/1.
4- سنن، نسایی: 100/3.
5- الانساب الاشراف، بلاذری: 39/5.

پیش گرفتند، زیرا وی خلیفه ای بود كه فرمانش به كار گرفته می شد با این حال، «فاكهانی» چنین آورده: «نخستین كسی كه اولین بانگ مسلمانی را در مكه پدید آورد، «حجاج» و در بصره «زیاد» بود و به من چنین گزارش شده كه مردمانی كه در باختر نزدیك هستند تاكنون نیز جز یك بار برای آنان بانك مسلمانی داده نمی شود.» و «ابن ابی شیبه» گوید: «ابن عمر گفت: نخستین بانك مسلمانی كه در روز جمعه دهند نوآوری است و گمان می رود كه این سخن را به این علت گفته كه این كار را درست نمی شمرده و گمان می رود كه می خواهد بگوید: این برنامه در روزگار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پیاده نشده و هرچه در روزگار او نبوده بدعت نامیده می شودو.»(1)

«شوكانی» نیز بیان فوق را بازگو كرده و «عینی» گفتار این عمر را این گونه بازگو كرده: «نخستین آوای مسلمانی (اذان) كه در روز جمعه دهند، بدعت است.»(2)

سؤالات از خلیفه از علت اذان سوم

نخستین پرسش كه از گویندگان این گزارش ها و اخبار باید كرد، این است كه چون علت اصلی این احداث آوای دیگر، كثرت مردم بوده، سؤال این است كه آیا منظور از این كثرت مردم، افزونی آن ها در مركز خلافت در مدینه منوره است یا كثرتشان در سراسر عالم گیتی است؟ كه اگر دومی باشد، اگر هزار آوای تكراری دیگر نیز اضافه شود كه به حال مردم عالم سودی نمی بخشد، زیرا نه آوای در هر گوشه مدینه به گوش مردم عالم می رسد و نه بر مردم عالم واجب است كه به آوای مؤذنان مدینه گوش فرا دهند و نماز خود را با آنان هماهنگ سازند.

و اگر منظور افزونی جمعیت در خود مدینه باشد، چنانچه انگیزه درستی نسبت به جمعیت زیاد در آوا سر دادن در میان باشد، صحیح آن است كه همزمان با همان آوای سر داده زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در هر نقطه ای مناسب یك اذان مسلمانی سر دهند تا كثرت جمعیت از آوای مسلمانی برخوردار باشد، همانند آن كه یك صدا از طریق صدا بلندگو به صد نقطه پراكنده شود، نه این كه در اوقات مختلف آوای دیگری سر دهند كه چنین امری چنانچه برخی از علماء اهل تسنن اظهار داشتند، بدعت و نوآوری است، چون آیین نامه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با این نوآوری نمی سازد؛ و این بدعت است.

آری؛ اگر چند آوا دهندگان، همزمان بانگ می دادند اشكالی نداشت، چنانچه این افزایش گوینده اذان در روزگار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده، همان گونه كه بلال بانگ مسلمانی سر می داد و نیز ابن

ص: 85


1- فتح الباری، ابن حجر: 315/2.
2- شرح سنن كبری، بیهقی: 429/1.

ام مكتوم و عثمان نیز طبق توجیه بر صحیح مسلم - هنگام بسیار شدن مردم، چهار تن را به خاطر نیازمندی برگرفت و هیچ كس یافت نمی شود كه متعدد بودن آواز دهندگان را ناروا دارد و این تعدد را هیچ كس نكوهش نكرده و اگر یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از تعداد اذان نكوهش كردند، به خاطر آن بوده كه امر جدید و بدعت بوده، یعنی در وقت دیگر صورت می یافته است.(1)

ظاهر اخباری كه گذشت چنین می رساند كه عثمان به برنامه بانگ مسلمانی دادن افزود، بدین صورت كه پس از بانگ مسلمانی و بانگ نماز سر دادن، یك بار بانگ مسلمانی سر دهند و این مطلب هم در بیان طبرانی دیده می شود و هم این كه برخی از شارحان حدیث به آن اشاره كرده اند، یعنی اذانی گفته شود كه بعد از اذان در محضر امام و بر اقامه نماز باشد.(2)

«ابن حجر» می نویسد: «بیانگران اخبار همه متفقند كه مقصود راوی از این دو واژه: «سومین بانگ مسلمانی» آن است كه دو تای نخستین، یكی بانگ مسلمانی است و دیگری بانگ نماز و آنگاه آوای سومی را هم كه به دستور عثمان سر می دادند، «سومین بانگ مسلمانی» می خواندند و اذان سوم می رساند كه قبل از آن، دو بانگ مسلمانی سر داده شود.»(3) و «عینی» می نویسد: «بانگ نماز در اینجا كه بانگ مسلمانی خوانده شده، از این جهت بوده كه اقامه همانند اذان اعلام است و از همین جهت است كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: میان هر دو بانگ مسلمانی، نمازی است برای كسی كه بخواهد.»(4) و مقصود ایشان میان «بانگ مسلمانی و بانگ نماز» است.

علاوه بر این، اگر آوای افزون نیاز باشد، تازه به طور مطلق ممكن نیست، بلكه در گوشه های شهر كه از پرستشگاه ها به دور است، باید پیاده كنند تا به گوش كسی برسد كه آوا به گوش او رسیده نمی شد، چنانچه این نكته از «ابوداود» نقل شده، آوای مسلمانی باید در ویژه پرستشگاه ها در نقاط دوردست افزون شود، نه در زوراء - كه طبق آنچه در قاموس و تاج العروس - آمده(5) خانه ای در كنار پرستشگاه ها بوده، خواه آن خانه «عثمان بن عفان» شمرده شود، چنانچه «حموی» از آن یاد كرده(6) و «طبرانی» نیز گوید: «عثمان گفت: تا آواز نخستین را از خانه ای از آن خود او - كه زوراء4.

ص: 86


1- نیل الاوطار، شوكانی: 332/3.
2- شرح ترمذی در حاشیه آن: 68/2.
3- فتح الباری، ابن حجر: 315/2.
4- صحیح، بخاری: 8/2.
5- سنن، ابوداود: 171/1.
6- المعجم، حموی: 412/4.

خوانده می شد - سر دهند كه از آنجا بانگ مسلمانی سر می دادند.»(1)

اضافه بر آن، اگر فرض كردیم كه بسیار شدن مردم در مدینه، عثمان را بر انجام اذان ثالث ناگزیر كرد، باز جای سؤال است كه آیا این افزونی پدیده در سال هفتم حكومتی ایشان دفعی به وجود آمد یا از همان ابتدای حكومت در حال فزونی بودند؟ و نیز جای سؤال است كه آیا انگیزه این نوآوری سر هفت سال بوده است؟

افزون بر آن، بر این اساس، تعداد افزایش تا چه حدی كه برسد، می توان امر بدیع احداث كرد؟ و انگیزه ای برای سرپیچی از برنامه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گردد؟ و آیا این شیوه را در همه شهرهای پر جمعیت می توان دستاویز قرار داد؛ یا نمی شود؟ و در صورت دوم چنانچه به مدینه اختصاص داشته، پس چرا همه شهرها این بدعت خلیفه را دست آویز قرار داده و انجام دادند؟ با آن كه چنین انبوهی همه جا نبوده است؟! ولی در عین حال این بار خلیفه نخستین، گام را در راه گستاخی به خدا برمی دارد و پس از او معاویه و مروان و زیاد و حجاج می آیند و هرگونه كه هوای دلشان اقتضا كند، براساس آن دین خدا را به بازی می گیرند و آغازكننده كار، ستمكارتر از دیگران است!!

ج: بدعت در عده و طلاق

حكم خلیفه در عده مختلعه

از «نافع» آورده اند كه او از «ربیع» شنید كه «دختر معوذ بن عفراء» به عبدالله بن عمر گزارش داد «كه وی در زمان عثمان با طلاق خُلع از شوهرش جدا شد، آنگاه «معاذ بن عفراء» نزد عثمان آمد و گفت: دختر معوذ امروز با طلاق خُلع از شوهرش جدا شده است، آیا می تواند از خانه او بیرون شود؟ عثمان گفت: بیرون شود و دیگر، نه آن دو از یكدیگر ارث می برند و نه عده ای در كار هست و فقط باید او به اندازه دیدن یك بار خون، از ازدواج مجدد خودداری كند، چون بیم آن می رود كه فرزندی در شكم داشته باشد، در اینجا عبدالله گفت: عثمان بهترین و داناترین ماست.» و در عبارتی دیگر: «عبدالله گفت: عثمان بزرگ ترین و داناترین ماست.»(2)

«عبدالرزاق» از «نافع» و او از «ربیع» آورده كه «دختر معوذ» گفت: «من شوهری داشتم كه نیكی بسیار كمی از او به من می رسید و هنگامی كه از من دور می شد، مرا اندوهگین می ساخت، روزی

ص: 87


1- فتح الباری، ابن حجر: 315/2، عمدة القاری، عینی: 291/3.
2- سنن، بیهقی: 450/7-451، سنن، ابن ماجه: 634/1، تفسیر، ابن كثیر: 276/1، زادالمعاد، ابن قیم: 403/2، كنزالعمال، متقی هندی: 223/3، نیل الاوطار، شوكانی: 35/7.

من خطایی كردم و به او گفتم: در برابر دادن هر آنچه دارم، خود را به اطلاق خلع از همسری تو آزاد كردم! او گفت: پذیرفتم، من نیز چنان كردم و پسرم معاذ بن عفراء دعوا را نزد عثمان برد و او این طلاق خلع را درست دانست و به وی دستور داد: كه هرچه دارم - از رشته ای كه دور موهایم را با آن محكم می كنم یا گفت: به جز رشته ای كه دور موهایم را با آن محكم می كنم، و غیر آن - همه را بگیرد.»(1)

نیز «نافع» گوید: «او دختر برادرش را به همسری مردی درآورد و آن مرد وی را با طلاق خلع آزاد كرد، این قضیه را برای عثمان بازگو كردند و او آن را روا دانست و به زن دستور داد: كه به اندازه دیدن یك بار خون، عده نگدارد.»(A)

و به عبارت «ابن ماجه» كه از طریق «عبادة بن صامت» آمده: «ربیع گفت: با طلاق خلع از شوهرم جدا شدم، سپس نزد عثمان آمدم و پرسیدم، چقدر باید عده نگهدارم؟ او گفت: عده ای برای تو نیست، مگر آن كه تازگی با او همبستر شده باشی كه در این صورت باید نزد او درنگ كنی؛ تا یك بار خون حیض ببینی».(B)

خلیفه و بدعت در زنان مطلقه

در مورد زنان طلاق داده شده، خداوند متعال فرمود: «زنان مطلقه، باید به مدت سه مرتبه عادت ماهانه دیدن (و پاك شدن) انتظار بكشند.»(2)

این تصریح و نصّی از سوی خداوند حكیم است كه به طور مطلق درباره زنان مطلقه فرمود، بدون این كه كمترین تفاوتی میان اقسام طلاق - كه به اعتبار نارضایتی از طرف شوهر یا زن یا هر دو به وجود می آید - گذاشته باشد، پس اگر نارضایتی، تنها از طرف شوهر باشد، طلاق «رجعی» است و اگر تنها از طرف زن باشد، طلاق «خُلع» است و اگر از طرف هر دو باشد «مبارات» است و برای هر كدام از این اقسام نیز حكم خاصی در مورد عده وجود ندارد - چرا كه المطلقات با حرف الف و لام به معنای عام است - به جز همان چه برای همه آن ها یك جا - ثابت است و یاران پیامبر و اموزش دیدگان نزد ایشان و علمای پس از انان - و پیشاپیش همه امامان چهار مذهب - در این مورد منفقند و فتوایشان هماهنگ است.

ص: 88


1- وAوB- سنن، بیهقی: 450/7-451، سنن، ابن ماجه: 634/1، تفسیر، ابن كثیر: 276/1، زادالمعاد، ابن قیم: 403/2، كنزالعمال، متقی هندی: 223/3، نیل الاوطار، شوكانی: 35/7.
2- وَ المطلّقات یتربّصن بأنفسهنَّ ثلاثَةَ قروءٍ، بقره: 228.

«ابن كثیر» می نویسد: «مسئلة: مالك و ابوحنیفه و شافعی و نیز احمد و اسحاق بن راهویه- بنا بر روایت مشهور از گفتار این دو تن اخیر - بر این روش هستند كه زن آزاد شده با طلاق خلع، اگر از زنانی است كه حیض می بیند، مانند سایر زنانی كه طلاق داده شده، باید از شوهر نمودن - تا سه پاكی بر آنان بگذرد - خودداری كنند و این فتوا از قول «عمر» و «علی» (كرّم الله وجهه) و «ابن عمر» نیز نقل شده، چنان چه سعید بن مسیب و سلیمان بن یسار و عروه و سالم و ابوسلمه و عمر بن عبدالعزیز و ابن شهاب و حسن و شعبی و ابراهیم نخعی و ابوعیاض و خلاس بن عمر و قتاده و سفیان ثوری و اوزاعی و لیث بن سعد و ابوعبید همه همین فتوا را اختیار كرده اند.»(1)

«ترمذی» گوید: «این حكم و فتوایی است كه بیشترین اهل دانش از صحابه و غیر آنان برآنند و دلیل بر این مدعایشان آن است كه خلع نیز طلاق است كه در زمره سایر طلاق ها شمرده می شود.»(2)

این بود نظریات امامان مسلمانان در دیدگاه برادران عزیز سنی و چنانچه گفتیم، نظرشان با قرآن كریم نیز هماهنگ است، ولی بین این گفتار و نظر و بین عمل كرد خلیفه، هیچ هماهنگی نیست و فتوای او دقیقاً مخالف اسلام است!!

د: بدعت در تعیین عده

خلیفه و تعیین عده بر آزادی زن شوهر مفقود

«مالك» از «سعیدبن مسیب» آورده كه «عمر» رضی الله عنه گفت: «هر زنی كه شوهرش گم شود و نداند او كجاست، او بایستی تا چهار سال صبر كند، سپس نیز چهارماه و ده روز منتظر بماند و آنگاه آزاد شود، پس از «عمر»، «عثمان بن عفان» نیز همین گونه حكم می كرد.»(3)

«ابوعبید» گوید: «عمر» و «عثمان» گفته اند: «زنی كه شوهرش گم شده، چهار سال صبر كند، سپ چهار ماه و ده روز عده نگهدارد و آنگاه شوهر كند.»(A)

«شیبانی» گوید: «عمر برای زنی كه شوهرش گم شده، چهار سال مدت انتظار تعیین كرد.»(B)

«شعبه» از «عبدالرحمن بن ابی لیلی» نقل كرده: «عمر بر زنی كه شوهرش گم شده بود، حكم كرد كه باید چهار سال صبر كند و سپس كارگزار شوهرش، او را طلاق دهد و سپس چهار ماه و ده روز صبر كند و بعد شوهر نماید.»(C)

ص: 89


1- تفسیر، ابن كثیر: 276/1.
2- صحیح، ترمذی: 142/1.
3- وAوBوC- موطأ، مالك: 28/2، كتاب الام، شافعی: 219/7، سنن، بیهقی: 445/7-446.

«ابن شهاب زهری» از «سعیدبن مسیب» آورده كه عمر درباره زنی كه شوهرش گم شده، گفت: اگر او شوهر كرد، سپس شوهر اول آمد، او بین این كه همسرش را برگزیند یا صداقی كه برای او قرار داده بوده، مخیر است، اگر شوهر او صداق را اختیار كرد، خوب پرداخت آن بر عهده شوهر دوم است، ولی اگر همسر خود را انتخاب كرد، او باید عده نگه دارد تا آزاد شود. سپس به شوهر نخستینش برگردد و برای آن زن از همسر دیگرش مهر می باشد، در مقابل آنچه بهره ای كه از او برده است، «ابن شهاب» گوید: و بعد از عمر عثمان نیز این گونه حكم راند!»(1)

«شافعی» گوید: «زنی كه شوهرش گم شده، اگر شوهر و سپس- پیش از همبستر شدن با شوهر دوم - شوهر نخستین آمد، به او سزاوارتر است و اگر پس از همبستری آمد، شوهر اول مختار است كه یا زن خود را برگزیند و یا او را رها كند و صداقی كه برای او قرار داده یا به او ع طا كرده را، از او بگیرد.(A)

دلیل تراشی بر تعیین مدت از حامیان خلیفه

(1) چه جای شگفت! از این كه برای گم شدن شوهر، همسرش باید چهار سال صبر كند؟! آیا این حكم از قرآن گرفته شده، از كدام آیه آن؟! یا از سنت مأخوذ گردیده كه راوی و ناقل آن كیست؟!

(2) علاوه بر این، كتاب «صحیح شش گانه» و «مسانید» برادران سنی، از حدیثی كه بیان گر این سنت باشد خالی است! آری چه بسا برای تعیین این مدت به دستاویزی چسبیده اند كه بیشترین مدتی كه یك بچه در شكم مادر می ماند چهار سال است، چنانچه «بقاعی» در كتاب خود می نویسد: «علت تعیین چهار سال، آن است كه این مدت، بیشترین مدتی است كه یك بچه در شكم مادر می ماند. چنانچه «شافعی» نیز نقل كرده كه بودن خودش در شكم مادر به این اندازه طول كشیده، «مالك» نیز برای خود چنین داستانی را نقل كرده و نیز از او نقل شده كه گفت: زن و مرد راستگوئی همسایه ما بودند و زن به سه بچه آبستن شد و مجموعاً دوران بارداریش دوازده سال طول كشید و هر كدام چهار سال در شكم مادر ماندند و این ماجرا را از نان دیگر نیز دیده است!!!»(2)

(3) آیا حكم را باید از كتاب خداوند و از سنت پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم گرفت؟ یا باید حكمی از طرف خود به حساب خداوند گذارد كه وضوح آن ضروری است، در نتیجه این پندارسازی ها خود

ص: 90


1- وA- موطأ، مالك: 28/2، كتاب الام، شافعی: 219/7، سنن، بیهقی: 445/7-446.
2- فیض الاله المالك، بقاعی: 263/2.

علت ترشی و دلیل سازی است، چنانچه «ابن رشد» به آن اشاره كرده، می گوید: «این گونه دلیل تراشی را به «ابوبكر ابهری» نیز نسبت داده اند و پس از نقل آن، به تعقیب آن می گوید: این گونه علت تراشی درست نیست، زیرا اگر علت حكم عثمان همان چهار سال مكث بچه در شكم مادر باشد كه ذكر گردید، پس بایستی بچه زن آزاد و بچه زن برده(1) هر دو یك اندازه در شكم مادر مكث كنند، چون مدتی كه با گذشت آن، می توان طفلی را به مردی ملحق كرد، در مورد آزاد و برده یكسان است.»(2)

(3) مهم ترین چیزی كه به عنوان دلیل برای قاضی می تواند مطرح باشد، وجود مصادیق مردانی است كه چهار سال در شكم مادر مانده اند و ای كاش دلیل تراشان به تعداد آن مردانی كه چهار سال در شكم مانده بودند، پرداخته بودند!!، نه به داستانی كه ادعا كردند رخ داده و آن هم از جهت صدق و كذب آن، هیچ معلوم نمی باشد.

(4) اضافه بر آن، در بیشترین مدتی كه بچه در شكم مادر ممكن است بماند، در میان فقها اختلاف است، «ابوحنیفه» و یاران او و نیز «ثوری» برآنند كه آن مدت دو سال و «شافعی» بر چهار سال و «ابن قاسم» آن را پنج سال اختیار كرده(5) و طبق روایت اشهب، فتوای «مالك» آن است كه «مدت مكث هفت سال است، چون از قول وی نقل كرده كه همسر عجلان یك بار فرزندی زایمان كرد كه هفت سال آن را در شكم داشت.»(4) و با فرض كه همه این اقوال صحیح باشد، خلیفه به چه دلیل تعیین چهار سال را برگزید؟!!

(6) افزون بر همه این ها، آیا یك نفر از این علماء بزرگ كه بر سر و زبان مردمند و همواره در همه امور حرف اول را می زنند، پیدا نمی شود كه به بیان خداوند متعال در قرآن توجه كند كه در یك جا مدت حمل و جدایی از شیر را به عنوان یك قانون كلّی جمعاً سی ماه بیان فرموده است.(5) و در جای دیگر، مدت شیرخوارگی را دو سال تمام اعلام داشته، فرمود: «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند.»(6) یعنی بچه در حقیقت به طور قدر متیقن بیش از شش ماه در رحم مادر مكث3.

ص: 91


1- جدایی میان بنده و آزاد به این صورت كه برای زن مرد آزاد چهار سال و برای زن مرد برده دو سال ایام انتظار تعیین كنند؛ كه این رشد تصریح كرده این فتوایی بی دلیل است.
2- مقدمات المدونة الكبری، ابن رشد: 101/2.
3- ر.ك. مقدمات المدونة الكبری، قاضی ابن رشد: 102/2.
4- احقاف: 15.
5- در الفقه علی المذاهب الأربعه: 535/4 می نویسد: نظریه برتر پنج سال است.
6- وَالوالدات یرضعن أولادهنَّ حولینَ كاملین، بقره: 233.

نمی كند، اگرچه در برخی موارد اندكی بیشتر توقف نماید و با این وصف جای این گفتارهای متفاوت و فتاوای پراكنده در سال های فراوان نخواهد بود.

(7) گذشته از آن ها، تعیین عده چهار ماه و ده روز كه از سوی دو خلیفه حكم شده، برای چیست؟! اگر عده وفات است، كه زن به طور قطع از وفات شوهرش خبر ندارد و با صرف گذشت چهار سال مرگ شوهر ثابت نمی شود و طبق روایتی از عمر - كه گذشت - و او حكم كرد، چهار سال صبر كند، سپس كارگزار همسرش را طلاق دهد و بعد از چهار ماه و ده روز صبر نماید و سپس شوهر كند.(1) معلوم می شود این عده، عده طلاق است كه در این صورت باگذشت سه پاكی بر آنان تمام می شود، بنابراین تعیین این چهار ماه و وده روز بر چه اساسی مشخص شده است؟!!

(8) و بعد از این كه فرض كردیم پس از طلاق، ایام عده به این مقدار باید باشد با تمام شدن آن، دیگر شوهر اول چه ارتباطی با زن دارد كه پس از ازدواج مجدد زن سر و كله اش پیدا شود، چه حقی دارد كه یا زن را برگزیند و یا صداق آن را بپذیرد، در حالی كه قانون شرع هرگونه پیوندی را بین آن دو بریده است!!

حكم علی (كرّم الله وجهه) در مورد همسر شوهر گم شده

(9) و بعد از همه آنچه گذشت، پس از گذشت از این مقدمات، به طور جدّی برای هركس معلوم می شود كه اگر مبانی حكم و فتوا، به ضعیف ترین صورتی هم در فتوای دو خلیفه مراعات شده بود، این همه پیشوایان از آن روی گردان نبودند و پیش از آنان «علی» (كرّم الله وجهه) با آن دو مخالف نمی كرد و درباره زنی كه شوهرش گم شده و وی شوهر كرده و پس از آن شوهر اول پیدا شده، نمی فرمود: «آن زن همسر او است می خواهد طلاقش دهد و می خواهد نگاهش دارد و اختیاری با زن نیست.» و نیز نمی فرمود: «زنی كه شوهرش گم شده، نباید شوهر كند تا از سرنوشت او مطلع گردد.»

و نیز نمی فرمود: «آن زن نباید شوهر كند» و نیز نمی فرمود: «آنچه عمر در این باره گفته بی ارزش است، او زن همان شوهر گم شده است تا برای زن یقین حاصل شود كه وی مرده یا طلاقش داده و این (شوهر دوم) نیز به خاطر بهره برداری از وی باید مهر بدهد و نكاحش نیز باطل است.»

و نیز نمی فرمود: «آن زن از مرد نخستین است، خواه شوهر دوم با او نزدیكی كرده و یا نكرده باشد.»

ص: 92


1- سنن، بیهقی: 445/7.

و نیز نمی فرمود: «زنی كه دچار (چنین شوهری) شد باید صبر كند و شوهر نكند تا مرگ شوهرش برای او قطعی گردد.»(1) «شافعی» نیز پس از ذكر این حدیث گوید: ما نیز همین را می گوییم.(2)

ابیّ معلم و استاد خلیفه

«بیهقی» با اسناد از «ابوعبیده» آورده كه «عثمان بن عفان» نزد «اُبیّ» فرستاد و پرسید: مردی زنش را طلاق داده و سپس در هنگامی كه او برای بار سوم خون دیده با وی درآمیخته است، اینك تكلیفش چیست؟ ابیّ گفت: به نظر من تا آنگاه كه از سومین خون پاك نشده و نماز بر او واجب نگردیده، شوهر به گرفتن او سزاوارتر است، راوی گفت: فكر نمی كنم كه «عثمان»، غیر این نظر را به كار گرفته باشد.»(3)

چه جای شگفت از عمل كرد عثمان!

چه جای شگفت! در مورد خلیفه از اموری چند: 1- یكی این كه صریح روایت دلالت دارد كه خلیفه علمش را از «اُبیّ» می گرفته و فقط فتوای او را به كار برده است! در حالی كه خلیفه جایگاهش چنان است كه هیچ كس در زمان او از نظر علمی در حد او نباید یافت شود.

(2) دیگر این كه آری در هر زمان، غیر از خلفا و اوصیای حقیقی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، بلكه در نوع مردم چنین است كه هركس به هر افقی از علم دست یابد، تصور آن نكند كه به بالاترین قله علم رسیده، بلكه بالاتر از او وجود دارد، چنانچه فرمود: «و برتر از هر صاحب علمی، عالمی است.»(3)، خوب لیاقت و پاكی خلیفه اقتضا می كرد كه وقتی «اُبیّ» را برتر از خود می دید، مسند را به او واگذارد، چرا كه او از غیر سؤال نمی كرد!!

(4) دیگر این كه وقتی خلیفه با پاسخ اُبیّ در راحتی و آرامش نسبی قرار می گرفت، به این نكته پی نبرد كه در زمان او كسی هست كه در هیچ مسئله نیاز به سؤال از هیچ كس ندارد و باید كار را به عهده او می گذاشت كه اگر چنین كاری كرده بود، هم در آرامش نسبی مطلوبی قرار می گرفت و هم به شهر دانش پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم- كه در آن علی (كرّم الله وجهه) است- گام نهاده بود!!

ص: 93


1- كتاب الام، شافعی: 223/5، سنن، بیهقی: 444/7، مقدمات المدونة الكبری: 103/2.
2- كتاب الام شافعی: 223/5.
3- و فوق كلِّ ذی علمٍ علیمٌ، یوسف: 76.
4- السنن الكبری، بیهقی: 417/7.

ذ: بدعت در اساس اعتماد

خلیفه و اعتماد بر گمان وابسته به خبر واحد

دو امام - «شافعی» و «مالك» - و غیر آن دو به اسناد از «فریعة دختر مالك بن سنان» آورده اند كه وی نزد «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم شرفیاب شد و از ایشان پرسید: آیا می توانم نزد خویشانم در فرزندان خدرة برگردم؟ زیرا شوهرم در جستجوی بندگان فراریش بیرون شده و همین كه به حوالی قدوم رسیده، آنان را یافته و آنان وی را كشته اند، آنگاه از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خواست كه نزد خویشانش مراجعه كند، زیرا شوهرش او را در خانه ای كه ملك وی بوده جای نداده است.

«فریعة» گوید: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پاسخ داد: «آری» و من برگشتم و در حجره یا مسجد بودم كه ایشان مرا خواند - یا فرمود: تا مرا خواندند - و سپس فرمود: تو چه گفتی؟ من داستان خود را با شوهر خویش كه قبلاً یاد كرده بودم، دوباره گفتم و ایشان فرمود: در خانه ات بمان تا مدت مقرر به سر رسد، فریعه گفت: من چهار ماه و ده روز ایام عده را در آن جا گذراندم و وقتی كه روزگار عثمان فرا رسید، او در پی من فرستاد و آن داستان را پرسید و من گزارش آن را به وی دادم و براساس آن داوری نمود.(1)

«شافعی» در كتاب «الرساله» می نویسد: «عثمان با همه پیشوایی و برتری و دانش خود در قضاوت میان مهاجران و انصار خبر یك زن را ملاك گردانید!!»(A)

نیز در «اختلاف الحدیث» می نویسد: «فریعه دختر مالك، عثمان را خبر داد: كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: پس از وفات شوهرش در خانه خویش بماند تا مدت مقرر به سر رسد، عثمان نیز از همین پیام پیروی كرد و آن را مبنای قضاوت خویش قرار داد.»(B)

«ابن قیم» گوید: «این حدیثی صحیح است كه در حجاز و عراق مشهور است و «مالك» آن را در موطأ خود نقل كرده و به آن استدلال نموده و آن را مبنای مذهب خود گردانیده، سپس قول «ابن حزم» 0 كه این حدیث را ضعیف شمرده - را نقل كرده و خطا بودن آن را آشكار ساخته و گوید: گفتار «ابومحمد ابن حزم» نادرست است، آنگاه سخن «ابن عبدالبر» را آورده كه گفته است: این حدیث مشهور است و نزد علمای عراق و حجاز معروف می باشد.»(C)

ص: 94


1- وAوBوC- ر.ك. كتاب الرسالة، شافعی: 116، كتاب الام، شافعی: 208/5، اختلاف الحدیث، شافعی حاشیه كتاب الام: 22/7، موطأ، مالك: 36/2، سنن، ابی داود: 362/1، سنن، بیهقی: 434/7، احكام القرآن، جصاص: 496/1، زادالمعاد: 404/2، الاصابة: 386/4، نیل الاوطار، شوكانی: 100/7.
شگفتا از علم خلیفه! یگانه مرجع جامعه

چه جای شگفت! از علم خلیفه كه هر آنچه را در عمل كرد «عمر» گفتیم، اینجا نیز اعاده می كنیم و چه جای اعجاب از «عثمان» است؛ كه نشانه های دین را از زنان ملتش بگیرد یا آن كه خود باید در آن روز، یگانه مرجع ملت باشد و باید جای خالی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به وسیله وی پر شود و همه باید در اختلاف مسائل به او اتكا كنند؟!!

ر: بدعت در امور خانوادگی

عثمان و حكم جمع بین دو خواهر بَرده

«مالك» از «ابن شهاب» و او از «قبیصة بن ذؤیب» آورده است كه مردی از «عثمان بن عفان» پرسید: «آیا دو خواهر را كه برده اند، می توان برای خود نگاه داشت؟ عثمان گفت: یك آیه آن را حلال و یك آیه آن را حرام شمرده است. ولی من دوست ندارم كه چنین كنم، راوی گفت: آن مرد از نزد عثمان رفت و مردی از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دیدار كرد، در این باره از ایشان سؤال كرد و ایشان گفت: اگر من قدرتی داشته باشم و ببینم كسی این كار را كرده، او را كیفر خواهم كرد»، «ابن شهاب» گفته است: «به نظرم این دومی «علی بن ابی طالب» (كرّم الله وجهه) بوده است.»(1)

عبارت دیگر از «بیهقی»: «ابن شهاب» گفت: «قبیصة بن ذؤیب مرا خبر داد: كه «نیار اسلمی» از مردی از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسید: كه آیا مرد می تواند دو خواهر را كه برده اویند، برای خود نگاه دارد؟ او گفت: یك آیه این كار را حلال و یك آیه آن را حرام شمرده است و من خود این كار را نخواهم كرد!

راوی گفت: نیاز از نزد آن مرد خارج گردید و مرد دیگری از یاران رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دید، از او پرسید: آیا دوستت كه از وی فتوا پرسیدی، چه فتوایی به تو داد؟ او گزارش را باز گفت و آن مرد گفت: من تو را از این كار باز می دارم و اگر دو خواهر را با هم داشته باشی و من قدرتی داشته باشم، تو را به سزایی ناخوشایند خواهم رسانید.»(2)

«ملك العلماء» می نویسد: «روایت شده كه «عثمان» گفت: هر زنی را كه خداوند آزاد آن را

ص: 95


1- موطأ، مالك: 10/2.
2- ر.ك. السنن الكبری، بیهقی: 164/7، احكام القرآن، جصاص: 158/2، المحلی، ابن حزم: 522/9، تفسیر كشاف، زمخشری: 359/1، تفسیر، قرطبی: 117/5، البدایع الصنایع، ملك العلماء: 264/2، تفسیر، خازن: 356/1، الدرر المنثور، سیوطی: 136/2، تفسیر، شوكانی: 418/1.

حرام كرده، برده آن را نیز حرام شمرده، مگر داشتن دو خواهر برده را با یكدیگر حرام نشمرده است.»(1)

«جصاص» می نویسد: «روایت شده كه عثمان و ابن عباس این كار را حلال می دانستند و می گفتند: یك آیه آن را حلال و یك آیه آن را حرام شمرده» و می نویسد: «روایت شده كه عثمان این كار را جایز می دانست.» و روایت شده كه او حرام شدن و حلال شدن آن را نیز یاد كرد و گفت: «نه دستور به انجام آن می دهم و نه از آن نهی می كنم و این سخن او می رساند كه او در آن مردد بوده و فتوای قطعی در حرام و حلال شمردن آن نداشته و درباره او ممكن است گفته شود: كه نخست قائل به جواز بوده و بعداً از انتخاب یك قول خودداری كرده و علی (كرّم الله وجهه) فتوای قطعی در حرمت آن داشته است.»(A)

«زمخشری» می نویسد: «آورده اند كه «علی» و «عثمان» درباره نگاه داشتن دو خواهر برده می گویند: یك آیه آن را حلال و یك آیه آن را حرام شمرده و علی (كرّم الله وجهه) گفتار به حرام بودن و عثمان قول به حلال بودن را ترجیح داده اند.»(B)

«رازی» می نویسد: «آورده اند كه «عثمان» گفت: یك آیه این را حلال و یك آیه این را حرام نموده و حلال شمردن آن سزاوارتر است.»(C)

«ابن عبدالبر» در «استذكار» می نویسد: «این كه قبیصه بن ذؤیب نام علی را به كنایه آورده - نه به طور صریح- علت آن بوده كه خود با عبدالملك بن مروان مصاحبت داشته و یاد كردن از علی (كرّم الله وجهه) بر آن ها گران می آمده است!»(D)

حرمت جمع بین دو خواهر در اسلام

در جستجوی از كشف حقیقت در این مسئله، از دو جهت باید كاوش كرد، اول: این كه نگاه داشتن دو خواهر برده با هم چه حكمی دارد؟!

(1) «فخرالدین رازی» در تفسیر خود می گوید: «مشهور میان فقهاء، حرام بودن آن است.»(2)

(2) «ابن كثیر» نیز در تفسیر خود گوید: «مشهور از گفتار جمهور و ائمه چهارگانه و دیگران نیز

ص: 96


1- وAوBوCوD- ر.ك. السنن الكبری، بیهقی: 164/7، احكام القرآن، جصاص: 158/2، المحلی، ابن حزم: 522/9، تفسیر كشاف، زمخشری: 359/1، تفسیر، قرطبی: 117/5، البدایع الصنایع، ملك العلماء: 264/2، تفسیر، خازن: 356/1، الدرر المنثور، سیوطی: 136/2، تفسیر، شوكانی: 418/1.
2- تفسیر، فخر رازی: 193/3.

همین است، هرچند كه برخی از گذشتگان از اظهار عقیده قطعی در این باره خودداری كرده اند.»(1)

(2) «ملك العلماء» گوید: «این كار به گفتار عموم صحابه جایز نیست.»(3)

(4) «قرطبی» گوید: «همه علما جایز نبودن آن را پذیرفته اند و هیچ یك از ائمه به فتوای مخالف با آن (گفته عثمان) اعتنا نكرده اند و از میان صحابه كه آن را جایز ندانسته اند، اینان را می توان نام برد: عمر، علی، ابن عباس، عمار، ابن عمر، عایشه، ابن زبیر و اینان در پیرامون كتاب خدا صاحب بصیرتند و مخالفانشان به بیراهه رفته اند.»(3)

«جصاص» گوید: «در این باره میان گذشتگان اختلافی بوده كه بعداً برطرف شد و اجماع بر این قرار گرفت كه نگاهداشتن دو خواهر با هم برای خود - برده نیز باشد - حرام است و فقیهان شهرها در این باره متفقند.»(4)

«ابوعمر» گوید: «نظیر فتوای عثمان را به گروهی از پیشینیان نیز نسبت داده اند - از جمله ابن عباس - ولی در این نسبت اختلاف است و هیچ یك از فقهاء- در شام و مغرب و حجاز و عراق و غیر آن - به آن فتوا اعتنا نكرده است و توده فقها همداستانند كه همان طور كه دو خواهر آزاد را یك نفر نمی تواند با هم به همسری داشته باشد، دو خواهر برده را نیز نمی تواند با هم بگیرد.»(5)

و چون اتفاق مسلمانان بر حرام بودن تحقق یافته، روایت كرده اند كه: همانند علی و عمر و زبیر و ابن عباس و ابن مسعود و عایشه و عمّار و زید بن ثابت و ابن عمر و ابن زبیر و ابن منبه و اسحاق بن راهویه و ابراهیم نخعی و حكیم بن عتیبه و حماد بن ابی سلیمان و شعبی و حسن بصری و اشهب و اوزاعی و شافعی و احمد و اسحاق و ابوحنیفه و مالك بر تحریم همداستانند.»(6)

«ایاس بن عامر» گفت: نزد «علی بن ابی طالب» (كرّم الله وجهه عرضه داشتم: دو خواهر برده نزد من هستند كه با یكی از آن ها آمیزش كردم و برای من فرزندانی آورد، سپس به دیگری متمایل شدم، چه كنم؟

حضرت فرمود: آن را كه با وی آمیخته ای آزاد كن، سپس با دیگری بیامیز، آنگاه فرمود: هر2.

ص: 97


1- تفسیر، ابن كثیر: 472/1.
2- تفسیر، قرطبی: 116/5-117.
3- البدایع الصنایع، ملك العلماء: 264/2.
4- احكام القرآن، جصاص: 158/2.
5- تفسیر، ابن كثیر: 473/1، تفسیر، شوكانی: 411/1.
6- ر.ك. احكام القرآن، جصاص: 158/2، المحلی، ابن حزم: 522/9-523، تفسیر، قرطبی: 117/5-118، تفسیر، ابوحیان: 213/3، تفسیر، فخر رازی: 193/3، الدرر المنثور، سیوطی: 137/2.

حكمی كه درباره حرام شدن زنان آزاد در قرآن رسیده، درباره حرام شدن زنان برده نیز باید رعایت شود.»(1)

سنت «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز در این مورد پشتوانه ای است كه اجماع فقهاء را در تحریم این كار تایید می كند. حدیثی كه «ابن نجیم» و «ملك العلماء» و دیگران به این مضمون آورده اند كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس خدا و روز قیامت را باور دارد، نطفه خود را در رحم دو خواهر جمع نمی كند.»(2)

عدم دلیل بر جواز جمع دو خواهر برده

دوم- جهت دیگر كه باید درباره آن كاوش كرد، این است كه: آیا مخصصی وجود دارد كه بتوان به وسیله آن حكم حرمت به طور مطلق در قرآن را، در مورد زنان برده تخصیص زده و تبصره بزند.؟ چرا كه عثمان چنین ادعایی كرده و گفته است: این كار را یك آیه حلال و یك آیه حرام شمرده است، ولی وی - برخلاف دیگران - آیه ای كه جمع بین دو خواهر برده را حلال شمرده، معین نكرده است، چون دیگران آن را معین نموده اند، چنانچه «عبدالرزاق» و «ابن ابی شبیه» و «عبد بن حمید» و «ابن ابی حاتم» و «طبرانی» آورده اند كه از «ابن مسعود» پرسیدند: چه می گویی درباره مردی كه دو خواهر برده را برای خود با هم نگاه دارد؟ كه او این كار را خوش نداشت و گفته شد: خداوند می فرماید: «و زنان شوهردار (بر شما حرام است)، مگر آن ها را كه (از راه اسارت) مالك شده اید (چون اسارت آن ها در حكم طلاق است.)»(3)

او گفت: شتر تو هم از مملوك های تو است! و به عبارت «ابن حزم» حمل (بره كوچك) تو نیز از مملوك های تو است.»(4)

«جصّاص» می نویسد: «مقصودشان از آیه ای كه جمع دو خواهر را حلال كرده، این آیه فوق است و چنین استدلالی، نشانه دوری از مرز و درك قرآن و شناخت نزول آیات است و احادیثی كه پیرامون آیه رسیده نیز آن را تایید نمی كند و علاوه بر این، وقتی این آیه برای حلیت و آیه قبل برای حرمت است، ولی درباره دو موضوع مختلف است، هیچ گونه تعارضی میان آن دو نیست؛ تا با استثنا مدعایشان ثابت شود.»(5)

ص: 98


1- احكام القرآن، جصاص: 1582/، تفسیر، ابن كثیر: 472/1، الدر المنثور، سیوطی: 137/2.
2- البحر الرائق، ابن نجیم: 95/3، البدایع الصنایع، ملك العلماء: 264/2.
3- وَالمُحصَنَاتُ مِنَ النِّساء إِلَّا مَا مَلَكَت أیمانُكُم، نساء: 24.
4- المحلی، ابن حزم: 524/9، تفسیر، ابن كثیر: 472/1، الدرر المنثور، سیوطی: 137/2.
5- احكام القرآن، جصاص: 158/2.

«مسلم» و دیگران آورده اند كه «ابو سعید خدری» گفت: [زنانی از اسیران اوطاس به دست ما افتاد كه شوهردار بودند و چون شوهر داشتند، ما آمیزش با آنان را خوش نداشتیم و در این باره از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسش كردیم، آنگاه این آیه نازل شد. « و زنان شوهردار مگر آنان كه مملوك شمایند.»(1) و به وسیله همین آیه بود كه آمیزش با آنان را روا شناختیم.](2)

در عبارت «احمد» آمده: [اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز اوطاس زنانی شوهردار از مشركان را اسیر گرفتند و كسانی از یاران رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از آمیزش با آنان خودداری نموده و این كار را خوش نداشتند كه این آیه در این باره نازل شده: «و زنان شوهردار، مگر آنان كه مملوك شمایند.»](3)

و در عبارت «نسایی» آمده: «راستی كه پیامبر لشگری به اوطاس فرستاد تا با دشمن برخورد كرده و با آنان جنگیده و پیروز شدند و زنانی را به اسارت گرفتند كه در میان مشركان شوهر داشتند و مسلمانان آمیزش با آنان را خوش نداشتند تا آیه فوق نازل شد.»(4)

دو نفر حافظان در حمایت از عثمان

دو نفر از حافظان (ملك العلماء- زمخشری) می نویسد: «مقصود عثمان از آیه ای كه جمع بین دو خواهر برده را حلال كرد، این است: «مگر بر همسرانشان یا مملوكانشان كه اینان مورد سرزنش نیستند.»(5)- (6)

مسترد بودن دلیل ملك العلماء و زمخشری

پاسخ این كه: این استدلال وقتی صحیح است كه اخذ به عموم كلمه را جایز بشماریم، در حالی كه هركس در لحن آیه تعمق ورزد، می فهمد كه اخذ به عموم مملوك جایز نیست، زیرا آیه اجمالاً می خواهد مرز پاك دامنی را در مؤمنان بیان كند و بگوید: دارندگان این صفت از ارضای شهوت جنسی خودداری می كنند مگر با زن یا مملوك خود كه قانون گذار، آمیزش با آنانرا

ص: 99


1- والمحصنات من النِّساء إلَّا ما ملكت ایمانكم، نساء: 24.
2- صحیح، مسلم: 416/1-417.
3- مسند، احمد: 72/3-84.
4- سنن، نسایی: 110/6، صحیح، ترمذی: 135/1، سنن، ابی داود: 336/1، احكام القرآن، جصاص: 165/2، سنن، بیهقی: 167/7، المحلی: 447/9، مصابیح السنة: 29/2، تفسیر قرطبی: 121/5، تفسیر بیضاوی: 269/1، تفسیر، ابن كثیر: 372/1، تفسیر، خازن: 375/1، تفسیر، شوكانی: 418/1.
5- ألّا علی أزواجهم أو ما ملكت ایمانكم فإنَّهم غیر ملومین، مؤمنون: 6.
6- البدایع الصنایع، ملك العلماء: 264/2، تفسیر كشاف، زمخشری: 359/1.

اجمالاً برای او روشن ساخته است و این حكم اجمالی، منافاتی با این ندارد كه روا بودن آمیزش با همسر یا مملوك، مستلزم شرایطی است كه در هریك از آن دو باشد، زیرا صفت عموم كه در این آیه است، آن شرائطی را كه از نظر قانونی لازم شمرده شده از بین نمی برد، بلكه آن شرائط قانونی است كه دایره این صفت عموم را تنگ می سازد و بر آن نظارت می كند، چنان كه آمیزش با همسر قانونی نیز در حال حیض و نفاس و در حالی كه یكی از دو طرف روزه واجب گرفته اند و در وقت احرام و در ایام عده ای كه زن برای وطی به شبهه باید نگه دارد كه جایز نیست و این شرائطی كه برای جواز آمیزش با زن و كثیر ذكر شده، هیچ گاه تخصیص بردار نیستند و عمومیت آیه با ادله بر لزوم شرئط، تعارضی ندارد، آری اگر آیه را آن چنان عمومیت دهیم كه توجهی به ادله شرائط نكنیم جای این سخن فرا می رسد كه بگوییم: یك آیه آن را حلال و یك آیه حرام شمرده اند.»

باتوجه به این دو شاخه بحث كه مطلب به عدم جواز بین دو خواهر به طور مطلق آزاد یا برده باشد، معلوم می شود كه عثمان از این مجموعه خبر نداشته و نمی دانسته است یا اگر راه دانستن برای او باز بوده، ولی پروانشان نداده و بدون فاصله حكمی داده كه دقیقاً برخلاف سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و جز بدعت چیزی نبوده است و اینك ای برادر عزیز سنی مذهب! پس از كشف حقیقت تو راه صحیح را انتخاب كن، چنانچه فرمود: «و اگر تو پس از این آگاهی، متابعت هوس های آن ها را كنی، مسلماً از ستمگران خواهی بود!»(1)

ز: جهل خلیفه به زبان

حیرت خلیفه در نادانی زبان خود (عربی)

«طبری» از «شعبه» و او از «ابن عباس» آورده است كه وی نزد عثمان وارد شد و گفت: [چرا دو برادر، سهم الارث مادر را به شش یك تقلیل می دهند با آن كه در قرآن آمده است: «و اگر او (میت) برادرانی داشته باشد مادرش یك ششم می برد.»(2) و دو برادر در زبان و گفتار قومت (به عنوان عدد دو) برادران (به طور جمع) شمرده نمی شوند؟ عثمان گفت: آیا من می توانم قانونی را بشكنم كه پیش از من بوده و مردم بر طبق آن ارث برده اند و در میان شهرها جریان یافته است؟

در گفتار «حاكم» و «بیهقی» آمده: «من نمی توانم قانونی كه پیش از من بوده و در شهرها جریان یافته و مردم بر طبق آن ارث برده اند را رد كنم.» این گزارش را «حاكم» یاد كرده و آن را صحیح

ص: 100


1- ولئن اتَّبعت أهواءهم من بعد ما جاءك من العلم إنَّك إذا لمن الظّالمین، بقره: 145.
2- فإن كان له إخوة فلامه السّدس، نساء: 11.

شمرده و دیگران نیز نقل كرده اند.](1)

پاسخ خلیفه در فتاوای علماء اهل سنت

پاسخی كه خلیفه به ابن عباس داده، حاكی از فقدان علم، بی خبری و بی اطلاعی وی از زبان خودش - عربی- بوده است، چرا كه اگر دانشی در این زمینه داشت، پاسخ می داد، «برخی از كلمات جمع بر دو نفر و بر جمع اطلاق می شوند و در كلام عرب به صورت عام به كار رفته است.» نه این كه ناتوانی و ضعف خود را به ضعوف و ناتوانی پیشینیان حتی (العیاذ بالله) به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم متصل گرداند!، البته شگفت از نادانی ایشان اعجاب آمیزتر از پیشاهنگانش نبود كه آنان نیز در لفظ «ابّاً» و «كلاله» چه سردرگمی ها كه نداشتند و چه پاسخ هایی كه ندادند؟! كلمه جمع و اراده دو نفر نمودن در كلام عرب فصیح و جایز است، چنانچه هم در قرآن دیده می شود كه خداوند كلمه جمع آورده و دو نفر را اراد كرده، خطاب به دو نفر از زبان «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اگر شما دو تن به سوی خدا باز گردید- شایسته است، زیرا - دل های هر دو شما منحرف شده است.»(2)

«حاكم» و «بیهقی» آورده اند «كه زید بن ثابت، بودن دو برادر برای میت را، موجب نقصان سهم الارث مادر می دانست و می گفت: عرب ها دو برادر را نیز برادران می نامند و این مطلب را جصّاص نیز یاد كرده است.»(3)

«مالك» می نویسد: «اگر میت برادرانی داشته باشد، یك ششم «ماترك» به مادرش می رسد و سنت بر این گذشته است كه دو برادر و بیشتر را برادران بشمارند.»(4)

نیز گوید: «اگر میت با داشتن او - یعنی مادر - دارای فرزند یا پسرزاده ای باشد - خواه پسر، خواه دختر - یا دارای دو یا بیشتر برادر یا خواهر باشد، سهم الارث مادر یك ششم خواهد بود، زیرا قرآن می فرماید: اگر او برادرانی داشت یك ششم به مادر می رسد و اجماع بر آن است كه مقصود از برادران دو برادر به بالا خواهد بود.»(5)

«ابن كثیر» می نویسد: «به عقیده جمهور فقها، حكم دو برادر مانند حكم برادران است، سپس

ص: 101


1- مستدرك، حاكم: 335/4، السنن الكبری، بیهقی: 227/6، المحلی، ابن حزم: 258/9، تفسیر، فخز رازی: 163/3، تفسیر، ابن كثیر: 459/1، الدرر المنثور: 126/2، روح المعانی، آلوسی: 225/4.
2- إن تتوبا إلی اله فقد صغت قلوبكما، تحریم: 4.
3- مستدرك، حاكم: 335/4، سنن، بیهقی: 227/6، احكام القرآن، جصاص: 99/2.
4- موطأ، مالك: 331/1.
5- عمدة السالك و شرح آن، فیض المالك: 122/2.

حدیث زید بن ثابت كه در ضمن آن دو برادر، برادران نامیده شده اند را یاد كرده است.»(1)

«شوكانی» می نویسد: «اجماع اهل علم بر آن هستند كه در مانع شدن از رسیدن یك سوم «ما ترك» به مادر - و در رساندن سهم او به یك ششم - دو برادر می توانند جای سه و بیشتر از برادران را بگیرند.»(2)

این بود فتوای علمای امت درباره برادران كه بر دو برادر نیز اطلاق می گردد كه بر خلیفه پوشیده مانده، زیرا از زبان ملتش بی خبر بود و گمان كرد پیشینیان برخلاف كتاب خدا سخن گفته اند، آنگاه به مجلس افسوس نشسته كه آنچه شده را به هیچ وجه نمی شود تغییر داد!!

البته «ابن عباس» از فهم زبان توده اش دور نبوده، زیرا وی از سروران عرب ها و از بزرگان قریش و از خانواده ای بوده كه در زبان عربی از هركس دارای گویایی شیداتر بوده و مقصود وی از سؤالی كه از خلیفه كرده، این بوده كه به اجتماع بفهماند، دانش خلیفه در زمینه ساده ترین چیزهایی كه همانند او باید بداند، چه اندازه قلیل است!!

س: بدعت در معاملات

عثمان و خرید متاع موقوف

«طبرانی» در «اوسط» از «سعیدبن مسیب» آورده است؛ «كه عثمان دربانی داشت كه برای نمازها پیشاپیش او به راه می افتاد، آنگاه روزی عثمان بیرون رفت تا نماز بگزارد- و دربان نیز پیشاپیش او بود، سپس آمد و دربان در گوشه ای نشست و عثمان خود ردایش را پیچید و زیر سر گذاشت و پهلو بر زمین نهاد و تازیانه را جلوی خود نهاد و علی (كرّم الله وجهه) با ازار و ردائی، عصا به دست روی آورد و هنگامی كه دربان از دور ایشان را دید، گفت: اینك علی (كرّم الله وجهه) می آید، عثمان نشست و ردای خویش را بر خود پیچید و علی (كرّم الله وجهه) آمد تا بر سر وی ایستاد و گفت: آب و ملك فلان خاندان را خریدی با این كه وقف پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در آب آن حقی دارد؟! و من دانستم كه آن را جز تو كسی نمی خرد!

عثمان به پا خاست و میان آن دو، سخنانی در گرفت تا آن جا كه سخن از خدا به میان آمد و عباس حاضر گردید و پادرمیانی كرد و عثمان برای علی (كرّم الله وجهه) تازیانه بلند كرد و علی (كرّم الله وجهه) برای عثمان عصا بلند كرد وعباس شروع كرد، آن دو را آرام سازد، به علی

ص: 102


1- تفسیر ابن كثیر: 459/1.
2- تفسیر، شوكانی: 398/1.

می گفت: او خلیفه است! و به عثمان می گفت: او پسر عموی تو است! و به همین گونه بود تا آرام شدند و همین كه فردا شد، آن دو را دیدند كه دست در دست یكدیگر نهاده و با هم سخن می گفتند.»(1)

شگفتا از عدم علم خلیفه به شرایط معاملات!

اشكالات در حادثه فوق عبارتند از: 1- وقف چیزی است كه تابع ضوابط شرع است و از اختیار فرد و تصرف او بیرون است، بنابراین خرید خلیفه برخلاف حكم شرع بوده است!!

2- خلیفه از موضوع وقف آگاهی داشته، چرا كه سیاق حدیث از آن حاكی است، زیرا او در مقابل حضرت عذرخواهی نكرد، علاوه بر این كه امام با اشاره آن را رساند كه من دانستم آن را جز تو خریداری نمی كند.

3- خلیفه به چه مجوزی معامله ای كرده كه بر مبنا و اصول شرع مقدس نبوده است؟!! چرا كه چنین معامله ها به گونه ای است كه ملكیت آور برای خریدار نسبت به جنس و برای فروشنده نسبت به قیمت نیست.

4- اگر خلیفه نمی دانسته، امام وقتی كه او را از فساد كارآگاه ساخت، از او جز معذرت خواهی و زبان تشكر انتظار نمی رفت.

5- آیا در مقابل سخن حق جای خشم است كه خلیفه غضب كرده! و گمان می رود كه جمله آخر روایت را به خبر چسبانده باشند، وگرنه آن ابتدای خبر كه حاكی از خشونت است با این انتهای آن كه حاكی از نهایت رحمت است از خلیفه بعید خواهد بود!!! چون می خواهند خطای خلیفه را بپوشانند!!

ش: بدعت در توسعه اماكن عبادی

عثمان و توسعه مسجدالحرام از روی اجبار

«طبری» می گوید: «در سال بیست و شش هجری، عثمان مسجدالحرام را توسعه داد و آن را پهناور ساخت، ساختمان های گروهی را خرید و دیگران كه به فروش تن ندادند، سراهایشان را ویران ساخت و بهای آن را در گنجینه دارایی و بیت المال نهاد و هنگامی كه بر سر او بانگ و فریاد سر دادند، دستور داد: آنان را زندانی كنند و گفت: می دانید چه شما را بر من گستاخ ساخته؟،

ص: 103


1- مجمع الزوائد، هیثمی: 227/7.

راستی كه جز بردباری من شما را بر من گستاخ ننموده است! عمر با شما همین كار را كرد و بر سر او داد نزدید! سپس «عبدالله بن خالد بن اسید» درباره آنان با عثمان به گفتگو پرداخت تا از بند رهایی یافتند.»(1)

از «مالك» آورده اند كه «زهری» گفت: «عثمان مسجد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را نیز گسترش داد و ده هزار درهم سیم از دارایی خود را در هزینه آن مصرف نمود، آنگاه مردم گفتند: مسجد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را گسترش می دهد و برنامه های او (سنتش) را دگرگون می نماید!!»(2)

شگفتا از عثمان و عمل بدون ملاك!!!

جای صد هزار شگفت! كه خلیفه، نه در كارها به خدا می نگریسته كه از دیدگاه او عمل كند، نه به قوانین و معارف دینی نظر نموده كه مطابق آن انجام دهد، نه به آنچه از اندوخته های دینی كه در افكار و اندیشه های مردم رسوخ كرده توجه داشته تا نظرشان را ارج نهد، نه به ارتباط و وابستگی های مردم به دارایی های آن ها توجه داشته تا حقوقشان را بشناسد، نه به آبروی مردم توجه كرده كه بی گناه و بدون جرم به زندانشان افكنده و نه به سخنان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم توجه نموده: «كه دست زدن به دارایی هیچ مسلمانی به جز از سر خرسندی و رضایت او روا نیست.»(3) و در گزارش «جصاص» آمده: «مگر از دل و جان خشنود باشد.»(4) و در شفاء «قاضی عیاض» آمده: «مگر خودش خشنودی دهد.»(5) و بگفته ابن حبّان: «هیچ مسلمانی نرسد كه چوبدستی برادرش را جز با رضایت وی بستاند.»(6)

و شگفت افزون تر از این كه خلیفه خود در عصر عمر و توسعه مسجدالحرام حضور داشته و درگیری او را با عباس بن عبدالمطلب - كه نمی خواست خانه اش را بدهد - دیده و در پیش چشمش بود كه «ابی بن كعب» و «ابوذر غفاری» و غیر آن ها داستان ساختمان بیت المقدس به دست داود علیه السلام را گزارش كردند و «عباس» همان را پشتوانه سخن و دادخواست خود گردانید و عمر نیز آیین نامه چون و چرا ناپذیر را پایمال نمود و از این سخنان هیچ پروایی نداشت، بدین جهت هر آنچه را كه

ص: 104


1- تاریخ، طبری: 47/5، تاریخ، یعقوبی: 142/2، الكامل، ابن اثیر: 39/3.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 38/5.
3- بهجة النفوس، حافظ ابن ابی جمره ی ازدی اندلسی: 134/2 و 111/4.
4- احكام القرآن، جصاص: 157/1.
5- نیل الاوطار، شوكانی: 182/4.
6- البحر و الذخائر: 218/1.

خواست انجام داد!! بدین خاطر مردم همه گفتند: او مسجد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را پهناور نمود، ولی آیین نامه و سنت او را نابود ساخت!!(1)

فصل دوم: بزرگداشت ساختگی حامیان عثمان برای وی

شرم و حیای ساختگی برای عثمان

با مطالعه درباره آنچه كه درباره «عثمان» رضی الله عنه نوشته شده، هركسی به روحیات، اعتقادات، نفسانیات و كردار و رفتار وی تا حدودی پی خواهد برد؛ ولی با این حال؛ چون عثمان فاقد هرگونه امتیاز و امر مثبتی است، برخی درصدد آنند كه به هر وسیله ممكن، اگرچه با ساختن روایاتی شأن و مقامی را برای او دست و پا كنند! و اینك به پاره ای از آن اخبار توجه نمایید.

(1) «مسلم» و «احمدبن حنبل» از طریق «عقیل اموی» از «لیث عثمانی» از «یحیی بن سعید اموی» از «سعید بن عاص» پسر عموی عثمان از گفتار «عثمان» و «عایشه» چنین روایتی نقل كرده اند: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بستر آرمیده و جامه عایشه را بر روی خود كشیده بود، در این حال ابوبكر اجازه ورود خواست؛ اجازه یافت، مطلب خود را به عرض رسانید و رفت، بعداً عمر اجازه ورود خواست و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در همان حال به او اجازه داد تا آمد و مطلب خود را عرض كرد و رفت، عثمان گوید: در این هنگام من اجازه خواستم؛ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نشست و به عایشه گفت: لباست را جمع و جور كن، من مطالبم را با او در میان گذاشتم و رفتم! عایشه به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرضه داشت: چطور شد وقتی ابوبكر و عمر- رضی الله عنه- آمدند نگران نشدی، آن طور كه به هنگام آمدن عثمان منقلب گشتی؟! پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: عثمان مردی باحیا است و ترسیدم اگر در آن حال به او اجازه دهم با من ملاقات كند و مطلب خود را عرضه ندارد!!»(2)

(2) «مسلم» و دیگر محدثان از طریق «عایشه» چنین نقل كرده اند: «پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در خانه من آرمیده بود و ساق پا و قسمتی از بالای زانویش عریان بود؛ ابوبكر از ایشان اجازه ورود خواست، حضرت اجازه داد و در همان حال بود كه با او گفتگو رد، بعد عمر اجازه خواست، در همان حال به او اجازه داد و نیز با او گفتگو كرد، آنگاه عثمان اجازه خواست، پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نشست و لباسش را جمع و جور كرد، وقتی رفت، عایشه رضی الله عنه عرضه داشت: ابوبكر وارد اطاق شد، دست پاچه نشدی و

ص: 105


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 38/5.
2- صحیح مسلم: 117/7، مسند احمد حنبل» 71/1 و 155/6-167.

اهمیتی به او ندادی؟! عمر وارد شد باز دست پاچه نشدی و اهمیتی به او ندادی؟! اما وقتی عثمان وارد شد، نشستی و لباس هایت را منظم و مرتب نمودی؟! فرمود: من از مردی كه فرشتگان از وی شرم می نمایند شرم می كنم.»(1)

(3) «بخاری» حدیثی را در تمجید «عثمان» به ثبت رسانده و در حاشیه ای می نویسد: «عاصم می افزاید: «كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در جایی كه آب در آن بود نشسته و زانوها یا یكی از زانوهایش را عریان كرده بود، وقتی عثمان وارد شد، زانوی خویش را پوشاند.»(A)

«ابن حجر» می نویسد: «ابن التین» گوید: داودی این روایت را نامعلوم و نادرست دانسته و گفته است كه این روایت به این حدیث مربوط نیست و راویان آن، حدیثی را در حدیث دیگری مخلوط كرده اند، آن حدیث چنین است: «ابوبكر نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و نشست، در حالی كه ایشان در خانه اش بود و بالای زانویش را عریان كرده بود، بعد عمر آمد، سپس وقتی عثمان آمد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بالای زانوی خویش را پوشاند.»(2)

بررسی روایات حیای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از عثمان

این روایات سه گانه كه نقل شده، از طریق ضرورت عقلی و طریق ارتباط با اسلام خالی از ایراداتی نخواهد بود.

اولاً: روایت ساختگی است و سازنده آن مفتون عثمان بوده كه تنها هدفش بزرگ نمودن عثمان و فضیلت سازی برای او بوده است!!

ثانیاً: در این اقدام خود به قدری فریفته و مجذوب عثمان بوده كه در تعظیم كردن آن چشم ها را بسته، به طوری كه شخصیت اسلامی و نمونه دینی (پیامبر اسلام) را از جایگاه بزرگش خارج كرده و عظمت را از ایشان سلب نموده است، چگونه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه از بزرگ ترین افراد بشریت است با ران مكشوف در محضر احدی نشسته است؟!!

ثالثاً: ایشان حاضر شده بی پروایی را به دامن پاك پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت دهد و ران های ایشان را در برابر اصحابش به ملاحظه بی توجهی به آن ها عریان سازد تا وقتی كسی رسیده كه فرشتگان از او در شرمند، آنگاه ران های خود را پوشانده است، در حالی كه این كار را مردان بزرگ هیچ ملتی

ص: 106


1- وA- مسند احمد بن حنبل: 62/6، صحیح مسلم: 116/7، مصابیح السنة، بغوی: 273/2، الریاض النضرة، طبری: 88/2، تاریخ، ابن كثیر: 202/7.
2- فتح الباری، ابن حجر: 43/7.

مرتكب نمی شوند، آری افراد طبقات بی فرهنگ مثل اعراب بیان گرد ممكن است دست به آن زنند، پیامبری كه در وقار و متانتش به كوهساران طعنه می زند و در معرفت دریایی بیكران است و در حیا چنان كه «ابوسعید خدری» گوید: «از دوشیزه در حجاب شرمگین تر بوده است.»(1) و خداوند چنان ادب و اخلاقش آموخته كه هیچ ناپسندی در وی یافت نشده و چندان تهذیبش كرده كه خلق و خویش به اوجی رسیده كه درباره اش فرمود: «تحقیقاً تو دارای خلق و خوی عظیمی هستی.»(2) و هیچ مؤمن فهمیده ای كه به اوج عظمت او پی برده و به عظمتش رسیده جرئت و جسارت این را ندارد، بنابراین چگونه می توان چنین پندارهای واهی را در مورد ایشان به آسانی شنید و ساكت بود؟!! كه كسی چنین نسبتی را به وی بدهد!!

رابعاً: شریعتی كه حضرتش آورده، در شاخه اخلاقیش، ران را «عوت» و از محل های پنهان كردنی بدن شمرده و دستور به پوشاندن آن داده است.

1- «احمد حنبل» روایتی از «محمد بن جحش»- خویشاوند پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم - ثبت كرده كه: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از كنار «معمر» كه در كنار مسجد سرپا نشسته و قسمتی از رانش دیده می شد، بگذاشت، به او فرمود: رانت را بپوشان معمر! زیرا ران از محل های پوشاندنی بدن است.»(3) «حافظ هیثمی» روایت را از «احمد» و «طبرانی» نقل كرده و گوید: رجال روایت احمد همگی ثقه و مورد اعتمادند.(4)

2- از «علی» رضی الله عنه این فرمایش «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده: «ران- یا ران هایت - را بیرون مینداز و به ران انسان زنده یا مرده نگاه مكن!»(5)

3- «جرهد اسلمی» از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده، گوید: «من پارچه ای بر تن داشتم و رانم عریان شده بود، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از كنار من گذشت و فرمود: رانت را بپوشان، زیرا ران از اعضای پوشاندنی بدن است!»(6)

4- «ابن عباس» گوید: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از كنار مردی كه رانش عریان بود، گذشت، به او گفت: ران هایت را بپوشان، زیرا ران مرد از اعضایی است كه باید پوشانده شود.»(7)4.

ص: 107


1- صحیح، بخاری، فصل صفات پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم: 203/5 و صحیح مسلم.
2- إنَّك لعلی خلق عظیم، قلم: 4.
3- مسند احمد حنبل: 290/5.
4- مجمع الزوائد، هیثمی: 52/2.
5- سنن بیهقی: 228/2، مستدرك، حاكم: 180/4، نیل الاوطار، شوكانی: 48/2
6- مستدرك، حاكم: 180/4، نیل الاوطار، شوكانی: 50/2، سنن بیهقی: 228/2، ارشاد الساری.
7- مسند احمد: 275/1، سنن بیهقی: 228/2، مستدرك، حاكم: 181/4.

(5) «دارقطنی» از «عبدالله بن عمر» نقل كرده كه «پیامبر» فرمود: «هرگاه كنیز خودتان را به برده یا مزدورتان شوهر دادید، به پایین كمر تا به زانوی آن ها نظر نیندازید، زیرا از كمر به پایین تا به زانو جزء قسمت پوشاندنی است.»(1)

(6) «دارقطنی» و «بیهقی» روایت كرده اند، كه: «بالاتر از زانوان و پایین تر از زیر كمر جزو قسمت ممنوعه و پوشاندنی بدن است.»(2)

آری با وجود این روایات، در پوشاندن ران، چگونه برای خود ممكن دانسته اندكه چنین انتساب كشف ران را از باب اتهامی بزرگ به پیامبر نسبت دهند تا به وسیله آن برای عثمان حیا و شرم دست و پا كنند؟!!!

حیاء و شرم در اسلام

در اینجا توجه به چند نكته لازم است: 1- حیاء در لغت: نخست باید دید شرم و حیا از نظر لغت چه مفهومی دارد، «شرم و حیا» عبارت است از: خویشتن داری و حریم شناسی و پرهیز از آنچه با شرافت - به معنای دینی یا انسانی آن - مغایرت داشته باشد، یعنی مؤمن باید از هرچه كه عرف متشرع ناپسند می داند، پرهیزگاری و اجتناب ورزد و آن ریشه فطری دارد و كمال آن اكتسابی است و به وسیله ایمان تكامل می یابد، بدین خاطر هر قدر ایمان و معرفت افزون گردد، شرم و حیای انسان بیشتر خواهد شد تا حدی كه به ملكه ای راسخ تبدیل می گردد كه آدمی را به طور لازم از نزدیكی و آلایش به رسوایی ها دور می دارد، در انسان ملكه تحفظ و خودبندی و خویشتن داری به وجود می آورد كه آدمی در كارها و گرایش نفسانی و تمایلات، بر دستگاه های فیزیولوژیك او و بر روان و خردش محدودیتی نهاده، به طوری كه هیچ یك از اعضا وجودی او تاب گسستن آن یا آزادی از محدوده اش را ندارد.

(2) حیا و شرم در اسلام: از «پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده، فرمود: «شرم كردن از خدا در حقیقت این است كه سر و دستگاه ادراك و شكم و محتویاتش را حفظ كنی و مرگ و بلا (و آزمایش) را به یاد داشته باشی.»(3)

بنابراین هركاری كه از حدود دین و انسانیت بیرون باشد با شرم و حیا مغایرت دارد و حیاء

ص: 108


1- مسند احمد: 187/2، نصب الرایة، زیلعی: 295/1، سنن بیهقی: 229/2، ارشاد الساری: 389/1.
2- سنن دار قطنی: 85، سنن بیهقی: 229/2 و نصب الرایة، زیلعی: 297/1.
3- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الاستحیاء من الله حق الحیاء، آن تحفظ الرأس و ما وعی و البطن و ما حوی و تذكر الموت و البلی» الجامع الصحیح، ترمذی، الترغیب و الترهیب، منذری: 166/3.

عاملی است كه انسانیت و عفت و ایمان را از آلایش با هر كار زشت و ناپسند و هر گناه كوچك و بزرگ باز می دارد و نیز به همین جهت هركس شرم و حیا نداشته باشد، مرتكب هر گناه و فسادی می شود، چنانچه در حدیثی از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده، فرمود: «هرگاه شرم نداشتی، هر كار كه می خواهی انجام بده!»(1)

در نتیجه، فحض، بددهنی، خیانت، فریب، حیله، پیمان شكنی، هرزگی، شهوت رانی و امثال آن ها، ضد شرم و حیا است و امور متضاد آن ها طبق بیان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، از جمله امور هماهنگ با حیا و مصادیق آن است، از جمله در این احادیث شریفه: «شرم از ایمان است و ایمان در بهشت است، بد زبانی از خشونت است و خشونت در دوزخ است.»(2)

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «شرم و كم رویی از ایمان است و (آدمی) را به بهشت نزدیك و از دوزخ دور می سازد، فحش و بدزبانی از شیطان است و به دوزخ نزدیك و از بهشت دور می سازند.»(3)

نیز فرمود: «ای عایشه! شرم اگر به صورت مردی درمی آمد، مردی صالح می بود و بدكاری و بدگویی اگر مردی می شد مردی بد می بود.»(4)

نیز صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «بدكاری و بدزبانی در هر چیز كه باشد باعث زشتی آن می شود و شرم و حیا در هرچیز باشد مایه آراستگی آن می گردد.»(5)

نیز فرمود «خداوند عزوجل هرگاه بخواهد بنده را گمراه سازد، شرم و حیا را از او می گیرد وقتی حیا را از او گرفت، آدم كینه توز و مورد كینه خواهد شد، وقتی چنین شد امانت را نیز از دست خواهد داد، زمانی كه امانت دار بود، خائنی خواهد شد كه به او خیانت نیز می شود، وقتی چنین شد حسّ ترحم و شفقت را از دست خواهد داد، در این حال مطرود و ملعون خواهد بود، زمانی كهت.

ص: 109


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا لم تستح فاضع- فافعل- ما شئت» بخاری در كتاب ادب از صحیح خود نقل كرده است.
2- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الحیاء من الایمان و الایمان فی الجنة والبذاء من الجفاء و الجفاء فی النار» الترغیب و الترهیب، منذری: 165/3، احمد و ترمذی و ابن حبّان نقل كرده اند و آن را صحیح دانسته اند.
3- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الحیاء والعی من الایمان و هما یقربان من الجنة و یباعدان من النار و الفحش و البذاء من الشیطان و هما یقربان فی النار و یباعدان من الجنة» طبرانی آن را نقل كرده، چنانچه در الترغیب و الترهیب، منذری: 165/3 نقل شده است.
4- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «یا عائشه! لو كان الحیاء رجلاً، كان رجلاً صالحاً و لو كان الفحش رجلاً، كان رجل سوء» طبرانی و ابوالشیخ نقل كرده اند، چنانچه در الترغیب و الترهیب: 166/3 نقل شده است.
5- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ما كان الفحش فی شی الا شأنه و ما كان الحیاء فی شی الا زانه» سنن ابن ماجه: 546/2 در صحیح، ترمذی نیز نقل شده است.

مطرود و ملعون گشت، پیوند اسلام از او گسسته خواهد بود و از كمند و ریسمان اسلام بیرون خواهد شد.»(1)

نیز فرمود: «شرم و حیا جز خیر و نیكی ندارد.»(1)

«مناوی» در شرح حدیث گوید: «زیرا كسی كه از مردم خجالت بكشد و در برابرشان كار زشتی انجام دهد، چنین پدیده ای در او حاصل می گردد كه از پروردگارش بیش از مردم شرمسار می گردد، در نتیجه هیچ یك از وظایفش را فرو نمی گذارد و دست به خطا و گناه نمی زند.»(3)

«ابن عربی» گوید: «شرم و حیا این است كه انسان كاری نكند كه اگر دیگران بفهمند، چنان كاری انجام داده، خجالت بكشد، مؤمن می داند كه خدا هر كاری را كه او بكند می بیند، به همین جهت از او خجالت می كشد، كاری انجام دهد كه مایه شرمساری شود؛ نیز چون می داند در قیامت كارش را كیفر خواهند داد، خجالت می كشد و آنچه مایه شرمندگی است را ترك می نماید، این مفهوم شرم و حیاء است و به همین سبب است كه شرم و حیا ثمره ای جز خیر و نیكی به بار نمی آورد، شرم و حیاء در حقیقت خویی است كه انسان را به ترك كار ناپسند وامی دارد و در نمی گذارد در حق دیگران كوتاهی كند، یكی از حكیمان گفته است: هركه جامه شرم پوشید، هیچ كس عیبش ندید.»(A)

عثمان شرمسارترین مردم در اسلام

(2) برخورد نابخردانه با اولیاء خدا: «اكنون بر شما است كه به زندگی عثمان و گفتار و كردارش نظر افكنید، شاید چیزی یافت شود كه از شرم و حیای او حكایت كند، چه مناسب است به مواردی از مصادیق گفتار و افعال او بنگرید: 1- به «علی» (كرّم الله وجهه) گوید: «به خدا سوگند! تو نزد من برتر از مروان نیستی!» آیا عثمان وقتی این حرف را زد، نمی دانست خداوند در قرآن مجید «علی را نفس پیامبر اكرم شمرده.»(3) و با صراحت از «هر آلایش بریء و پیراسته دانسته است.»(4) و نمی دانست كه

ص: 110


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الحیاء لا یأتی الا بخیر» بخاری و مسلم و ابن ماجه و منذری آن را نقل كرده اند.
2- وA- فیض القدیر، مناوی: 427/3.
3- انفسنا، آل عمران: 61.
4- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان الله عزوجل، اذا اراد ان یهلك عبداً نزع منه الحیاء، فاذا نزع منه الحیاء لم تلقه الا مقیتاً ممقتاً. فاذا لم تلقه الا مقیتاً ممقتاً نزعت منه الإمانة، فاذا نزعت منه الامانة، لم تلقه الا خائناً مخوناً، فاذا لم تلقه الا خائناً مخوناً. نزعت منه الرحمه، فاذا نزعت منه الرحمة لم تلقه الا رجیماً ملعّناً، فاذا لم تلقه الا رجیماً ملعناً، نزعت منه ربقة الاسلام» ابن ماجه آن را نقل كرده، چنانچه در الترغیب والترهیب، منذری: 167/2 نقل شده است.

«مروان بن حكم تبعیدی فرزند تبعیدی از سوی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است و ملعونی پسر ملعون است.»(1)

(2) وقتی نامه اش را كه حاوی فرمان قتل «محمد بن ابی ابكر» و دوستانش و شكنجه و آزاد آنان را به او ارائه می دهند و از وی بازخواست می نمایند، پسر از انكار از نوشتار آن به دست خویش و آن پیك دولتی، در جستجو از مورد مظنون، امام پاك و سرور خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را متهم می پندارد و در نوشتن و جهل به آن می گوید: «تو و منشی ام مروان را به این كار متهم می سازم!!»(3)

(3) به «امام علی» (كرّم الله وجهه) می گوید: «هیچ گردنكش قانون شكنی نیست «مگر این كه تو را نردبان و وسیله و یاور خویش ساخته و پشت و پناه خود گردانیده باشد!»(A)

(4) وقتی «امام علی» (كرّم الله وجهه) درباره «عمار بن یاسر» با او سخن می گوید و وی را از تبعید ایشان بر حذر می دارد، به او می گوید: «تو بیش از او مستحق تبعید هستی!!»(B)

(5) «مروان بن حكم» و دیگر درباریانش را كه از قماش مروان بودند، در كار ابوذر - آن صحابی عظیم الشأن - طرف مشورت قرار داده و عثمان گوید: «درباره این پیرمرد دروغ ساز نظر دهید: كه وی را بزنم یا زندانیش كنم یا او را بكشم؟!» در حالی كه در گوش خودش و همه اصحاب، این سخن پیامبر گرامی صلّی الله علیه و آله و سلّم طنین انداز است: «نه آسمان بر راست گوتر و صریح تر از ابوذر سایه افكند و نه زمین چون او برگرفته است.»(4) و دیگر فرمایشات تمجیدآمیز و آفرین ها كه به ابوذر گفته شده است!!(C)

(6) وقتی «عمار بن یاسر» می گوید: «خدا ابوذر را بیامرز كه از دست ما نجات یافت، عثمان گوید: ای...(5) خیال كردی از تبعید او پشیمان گشته ام؟! او دستور می دهد: وی را با خشونت بیرون كنند، می دانیم عمار یاسر كیست و مقام و منزلتش چیست؟ و چنان كه نوشتیم میانه دو دیدهت.

ص: 111


1- إنَّما یریدالله لیذهب عنكم الرِّجس أهل البیت و یطهّركم تطهیرا، احزاب: 33.
2- مستدرك، حاكم: 479/4، حیاة الحیوان، دمیری: 399/2، الصواعق المحرقة، ابن حجر: 108، السیرة الحلبیة، حلبی: 337/1، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 56/2.
3- وAوBوC- طبقات الكبری، ابن سعد: 167/4-168، صحیح ترمذی: 221/2، سنن ابن ماجه: 48/1، مسند احمد: 163/2-175-223 و 197/5 و 442/6، مستدرك، حاكم: 342/3 و 480/4، مصابیح السنة، بغوی: 228/2، صفة الصفوة، ابن جوزی: 240/1، الاستیعاب، ابن عبد البر: 84/1، تمییر الطیب، ابن دیبع: 137، مجمع الزوائد، هیثمی: 329/9، الاصابة، ابن حجر: 622/3-64/4، الجامع الصغیر، سیوطی، شرح الجامع الصغیر، مناوی: 423/5، كنزالعمال: 169/6 و 150/8-17.
4- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ما اظلّت الخضراء و ما اقلّت الغبراء علی ذی لهجة اصدق من ابی ذر» لسان العرب، ابن منظور: 5/5.
5- حرف زشتی می گوید كه نوشتنش ناپسند است.

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و پاكیزه پیراسته است و به فرموده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از سر تا قدمش آكنده از ایمان است و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است و با حق (یا اسلام) می چرخد و حق (یا اسلام) هرجا بگردد، وی به همان جا می گردد و می دانیم كه در قرآن مجید از او به نیكی یاد شده است، عثمان گوید: اگر این ادعاها در حق عمّار درست باشد، باید او از وقتی كه دست بیعت به دست پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم داده، به احترام دست بزرگواری پیامبر، دست خود را به عورت خویش نسوده باشد!!!، ای كاش دانسته می شد چگونه زبان خود را به چنین عباراتی زشت و ركیك می آلاید؟!!! و چنین تعبیراتی را به زبان می راند؟!!! او كه از دیرگاه احادیث نبوی را به زبان می آورده و قرآن تلاوت می كرده! آیا شایسته نبود كه زبان خویش را به احترام قرآن و سنت، از چنین حرف زشت و ركیك پاك نگاه دارد؟!!! و به آن نیالاید!!! اگر كسی پیدا نشود كه بگوید: آن ادعای او درباره خودش كه به احترام پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دست راست خود را، از وقتی كه دست بیعت به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم داده، هرگز به عورت خویش نبرده است، به استناد آنچه از او و از زبانش سر زده، رد و باطل می شود!

آیا آنچه از عثمان و زبانش در مورد «عبدالله بن مسعود» سر زد، دلیلی بر رد ادعایش و بر تعیین رابطه اش با شرم و حیا نیست؟! آنگاه كه به حال تبعید در مدینه و سپس به مسجد وارد گشت، عثمان رو به مردم و اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كرد، كه: «هان! حیوانكی بدخوی به سراغتان آمد كه اگر كسی بر خوراكش بگذرد، قی می كند و مدفوع می ریزد.»! در حالی كه دانستیم: «ابن مسعود از كسانی بوده است كه خداوند در قرآن وی را ستوده است!(1) و از لحاظ دین داری و حركات و رفتار بیش از هر كس، به پیامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم شباهت داشته است!»(2)

(7) «عثمان» به «عبدالرحمن بن عوف» كه می گویند: از ده نفری است كه مژده بهشت یافته اند - گوید: «تو منافقی!»(3)8.

ص: 112


1- مضمون آیه انعام: 52 در مورد شش نفر است؛ كه از جمله آنها ابن مسعود است، ر.ك. تفسیر طبری: 128/7 مستدرك، حاكم: 319/3 تاریخ ابن عساكر: 100/6، تفسیر قرطبی: 432/16-433، تفسیر ابن كثیر: 135/2، تفسیر ابن جزی: 10/2، تفسیر الدرر المنثور، سیوطی: 13/3، تفسیر خازن: 18/2، تفسیر شربینی: 404/1، تفسیر شوكانی: 115/2.
2- ر.ك. صحیح بخاری كتاب مناقب، مسند احمد: 389/5، المستدرك، حاكم: 315/3-320، حلیة الاولیاء، ابو نعیم: 126/1-127، الاستیعاب، ابو عمر: 372/1، مصابیح السنة، بغوی: 283/2، صفة الصفوة، ابن جوزی: 156/1-158، تاریخ ابن كثیر: 162/2، تیسیرالوصول، ابن دیبع: 297/3، الاصابة، ابن حجر: 369/2، كنزالعمال، متقی هندی: 55/7.
3- السیرة الحلبیة، حلبی: 87/2، الصواعق المحرقة، ابن حجر: 68.

(8) «صعصعة بن صوحان» را - كه بزرگ مردی سخنور و زبان آور و دین دار بوده است - «عثمان» وی را «هیكلی مغرور و متكبر» می خواند.(1)

(9) «عثمان» به «مغیرة بن ولید مخزومی» فحش می دهد، چون از عمار بنیاسر دفاع كرده و اعتراض نموده كه به چه دلیل عثمان ایشان را كتك زده تا بیهوش گردیده است؟!»(2)

(10) در نامه اش به «معاویه» درباره مردم مدینه- اصحاب و مهاجران و انصار - گوید: «آن ها مثل قبائل مشترك و مهاجمی هستند كه در جنگ خندق یا در «احد» به ما حمله كردند».، درباره كسانی این حرف را می زند كه به مفاد آیات قرآن و حكم تاریخ، مهاجران و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را پناه داده و كمك كردند و درباره مهاجرانی كه خدا و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و دینش را تصدیق نمودند و پیروی كردند و اینان كسانی هستند كه هواخواهان عثمان در قرون بعد، جمله آن ها را «عادل و راست رو» بر راه راست دین می شناسند.

(11) در نامه ای به «مالك اشتر» و یارانش گوید: «شما را به «حمص» تبعید كردم، شما در غم اسلام و مسلمانان نیستید.»(3)

(12) از فراز منبر «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم و در برابر خلق مسلمان، این دروغ شاخ دار را می گوید: «این جماعت اهل مصر درباره حاكم و پیشوایشان خبری به آن ها رسیده بود، اما وقتی یقین پیدا كردند، بی اساس است، به كشورشان بازگشتند!!» این عبارت را بعد از این می گوید كه در برار مردم به خلاف كاری ها و انحرافش اعتراف نموده و اظهار ندامت و توبه كرده و متعهد شده كه در حكومت و اداره آن مطابق قرآن و سنت رفتار كند و بر این تعهدنامه جمعی از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شهادت داده و گواه شده اند و مصریان و دیگر متعرضان و انقلابیون در نتیجه آن به دیار خویش بازگشته اند، آنگاه عهد خویش شكسته و پیمان توبه را گسسته و دگرباره سر به شیطان صفتان اطرافش سپرده و راه هوسناك دلخواه آنان را پیش گرفته است، آیا چنین فردی بویی از حیا دارد؟!!(4)3.

ص: 113


1- تاریخ ابن عساكر: 424/6-427.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 48/5.
3- الانساب الاشراف، بلاذری: 39/5-43.
4- تاریخ طبری: 110/5-114، الانساب الاشراف، بلاذری: 74/5، الاستیعاب، حالات عثمان، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 113/2، الكامل، ابن اثیر: 68/3، الفائق، زمخشری: 296/2، البدایة والنهایة، ابن اثیر: 196/4، تاریخ ابن كثیر: 157/7، تاریخ ابن خلدون: 396/2، لسان العرب، ابن منظور: 98/7، تاریخ العروس، زبیدی حنفی: 592/3.

(13) شبی كه همسرش - دختر عزیز پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم - از دنیا می رود و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و خاندانش همگی عزا دارند و عثمان باید اندوهگین باشد، اندوه به دل راه نداده و حتی با هسر دیگر خویش می آرمد و این بر پیامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم گران تمام می شود، به طوری كه تلویحاً به او می فهماند، كار خوبی نكرده و پاس همسری را نداشته است! و به كنایه می فرماید: در میان شما كسی هست كه دیشب با همسرش نخفته باشد؟! و سپس عثمان را از تصدی دفن و دختر خویش محروم می سازد و به این ترتیب لكه ننگی بر پیشانی او می چسباند!!(1)

(14) در ابتدای تصدی حكومت، بر منبر می رود و به جایی كه ویژه پیامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده - و ابوبكر یك پله و عمر دو پله پایین تر از آن می نشسته اند - می نشیند و این در آن احوال نوعی گستاخی و پررویی شمرده می شده است، عثمان اگر باحیاتر از دو همكارش می بود، باید بر آن جایگاه تكیه نمی كرد و یك پله پایین تر از عمر یا در جای آنان می نشست و روش آنان را در حیا و ادب پیروی می كرد، ولی چنین نكرد...(2)

(15) عثمان در حكومت و اداره آن، از قرآن و سنت تخطی كرد و منحرف شد، «چنان كه مهاجران پیش كسوت و بازماندگان شورا این مطلب را به دیگر اصحاب و تابعان كه در استان های دیگر پراكنده بودند، گوشزد نمودند و نوشتند: نزد ما بیایید و خلافت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم را پیش از آن كه از صاحبش بربایند، سامان بخشید، زیرا به جای كتاب خدا (قرآن) چیز دیگری اتخاذ شده و سنت پیامبرش دگرگون گشته است.»(3)

(16) نیز مردم مدینه به اصحابی كه در مرزها سرگرم جهاد بودند نوشتند: «دین محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را كسی كه پشت سر شما (یا جانشین شما است) تباه گردانیده و ترك كرده است، بنابراین بشتاب بیایید و دین محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را برقرار گردانید.»(4)

(17) «عایشه» در حالی كه كفش «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم را افراشته بود، به عثمان می گفت: «سنت (و رویه) رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم - صاحب این كفش - را ترك كرده ای و می گفت: چه زود سنت پیامبرتان را ترك1.

ص: 114


1- طبقات الكبری، ابن سعد: 31/8، مسند احمد: 126/3-228-229-270، مستدرك حاكم: 47/4، السنن الكبری، بیهقی: 53/4، الروض الانف، سهیلی: 107/2، نهایة ابن اثیر: 276/3، لسان العرب، ابن منظور: 189/11، تاج العروس، زبیدی حنفی: 220/6.
2- تاریخ یعقوبی: 140/2.
3- تاریخ طبری: 96/5-115، الانساب الاشراف، بلاذری: 60/5، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 331/1 و 165، الكامل، ابن اثیر: 63/3 و 70/5، تاریخ ابن كثیر: 168/7.
4- تاریخ طبری: 115/5، الكامل، ابن اثیر: 70/5، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 165/1.

كردید، در حالی كه این مو و جامه و كفش او است كه هنوز فرسوده نشده است و می گفت: عثمان سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را فرسوده و تباه ساخته است و می گفت: نعثل را بكشید! خدا نعثل را بكشد! زیرا كافر شده است.»(1)

(18) اظهار نظرهای عثمان در مورد نماز و هدایا و صدقات و مالیات ها و خمس و زكات و حج و ازدواج و قانون كیفری كه از خود ساخته و همه آن ها برخلاف سنت است كه با لحن های زشتی آشكار می نموده، نظیر: «این نظری است كه من دارم! یا هرچه از غنایم و درآمد عمومی مورد احتیاجمان باشد را برمی داریم، هرچند عده ای مخالف باشند، این مال خدا است، به هر كه بخواهم می دهم و هركه را بخواهم از آن محروم می سازم، خدا پوزه كسی را كه نمی تواند ببیند بر خاك بمالد، در این هنگام «علی» (كرّم الله وجهه) به او اخطار فرمود: در این صورت از كارت جلوگیری خواهد شد و نمی گذاریم چنین كار كنی! و عمار بن یاسر گفت: خدا را گواه می گیرم كه من اولین كسی باشم كه نتواند این طرز كارت را ببیند.»(2)

(19) عثمان مردم را تحریك می كرد تا به نظریات و آراء خلاف اسلام او عمل كنند و كار را به جایی رساند كه روزی عثمان به «علی» (كرّم الله وجهه) گفت: «نبینم دست به كاری بزنی كه من مردم را از آنها نهی كرده ام!» كه حضرت در پاسخ وی فرمود: «من هرگز سنت خدا را ترك نخواهد كرد تا حرف مخالفی را كه یك نفر زده است به كار بندم!» یا فرمود: «من كسی نیستم كه سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به خاطر حرف تو به زمین بیندازم!» و مقاومت حضرت در برابر بدعت خواهی عثمان به جایی رسید كه در یك مورد نزدیك بود جان در این راه بگذارد!(3)

عثمان این گونه دیگران را گستاخ كرد تا برابر حكم خدا و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به اظهارنظر خودسرانه و اتخاذ آراء مغرورانه بپردازند، همان گونه كه معاویه و مروان و دیگر افراد خانواده او، در دوران بعد دین خدا را بازیچه گرفتند و آن را همانند چرخك كودكانه، به هر سو كه هوس می كردند می چرخاندند.

(20) عثمان «عبیدالله بن عمر» - قاتل جمعی بی گناه - كه باید اعدام می شد را، در پناه خویش گرفت و قانون جزای اسلام را در موردش تعطیل كرد، چنانچه از اصحاب، هركه صاحب نظر و1.

ص: 115


1- الاغانی، ابوالفرج: 179/4-180.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 48/5.
3- صحیح بخاری: 69/3-71، صحیح مسلم: 349/1، مسند احمد: 61/1-59، سنن نسایی: 148/5-153، سنن بیهقی: 352/4، 22/5، مستدرك حاكم: 472/1، تیسیرالوصول، ابن دیبع: 282/1.

سخنش معتبر و نافذ بوده، بر این كارش اعتراض نمود و تقبیح كرد.(1)

نیز قانون جزای اسلام را در مورد «ولید بن عقبه» به خاطر پیوند خویشاوندیش تعطیل كرد و او را كه شراب خورد و در محراب مسجد اعظم كوفه استفراغ نموده در نتیجه آن بین مسلمانان مشاجره و زد و خوردی به وجود آورده بود، بی كیفر وی را رها ساخت.(2)

(21) بنی امیه كه افرادی تبهكار و هوسران بودند و از شجره ملعونه ای كه در قرآن بدان اشاره رفته، را بر گردن مردم سوار كرد و زمینه سلطه آن ها را فراهم ساخت و شهرهای مهم و معتبر كشور را زیر فرمانشان درآورد.(3)

(22) عمو و عموزاده هایش كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از سرزمین مقدس مدینه بیرون رانده و تبعید كرده بود را، به مدینه بازگرداند و در پناه حمایت خویش قرار داد.(4)

(23) مصالح عمومی كشورداری را به قبضه مروان بن حكم بن سر و پا و هوس باز درآورد و سیاست كشورداری خویش را به دلخواه او تغییر می داد و مطابق میل او عمل می كرد، چنان تابع و مطیع او بود كه گویی نه مشاور، بلكه حاكم تنها او است، «علی» (كرّم الله وجهه) به او فرمود: «تو از مروان و او از تو جز به این طریق خشنود نمی شوید كه عقل و دینت را برباید و از تو شتربار كشی بسازد كه به هر جا كه می خواهد بكشاند؟!» و نیز فرمود: «نه تو از مروان راضی می شوی و نه او از تو راضی می شود، جز به این طریق كه دینت را تباه سازد و عقلت را برباید، گویی اكنون است كه تو را به چاه می اندازد و بعد هم بیرونت نمی آورد!»(5)

(24) به استاندارش فرمان می دهد: «كه بر مخالفان خویش سخت بگیرند و مردم را دسته به دسته به جنگ بفرستند و حقوق مستمری آن ها از خزانه را قطع كنند تا در سایه نیازمندی فرمانبر وی5.

ص: 116


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 24/5، تاریخ طبری: 41/5، الكامل ابن اثیر: 31/5.
2- الاغانی، ابوالفرج: 178/4-179، تاریخ، ابوالفداء: 176، الاصابة، ابن حجر: 638/3، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 104، السیرة الحبیة، حلبی: 314/2.
3- كتاب الآثار، قاضی ابو یوسف: 217، الانساب الاشراف، بلاذری: 16/5-30، الاموال، ابو عبید: 596، صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابو داود، سنن دارمی، سنن نسایی، سنن ابن ماجه، سنن بیهقی همه نقل كرده اند، المعارف، ابن قتیبه: 84، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 261/2، المحاضرات، راغب: 212/2، مرآة الجنان، یافعی: 85/1.
4- السیرة الحلبیة، حلبی: 85/2.
5- حیاة الحیوان، دمیری: 53/1، تاریخ طبری: 112/5، تاریخ ابن اثیر: 68/3، تاریخ طبری: 111/5، الاموال، ابو عبید: 596، الانساب الاشراف، بلاذری: 28/5.

گردند.»(1)

(25) پاك ترین اصحاب و پیشاهندگان اسلام و تابعین نیك سیرت را تبعید می كند و از بازداشتگاهی به بازداشتگاه و منطقه دیگری كوچ می دهد و از خانه و كاشانه آن ها را آواره می سازد و به هر وسیله ممكن آن ها را اذیت و شكنجه و اهانت می كند، ابوذر، آن راست گوی بزرگ كه دین و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را به راستی و از سر صدق تصدیق كرد، در تبعیدش پاهایش مجروح گردید و سرانجام در تبعیدگاه یكه و تنها در گذشت، این اجمالی از شرم نامه و حیاگونه عثمان بود كه نه تنها از مردم، بلكه از خدا حیا می كرده است، آری مشتی نمونه خروار!(2)

هشدار مهم: چه جای شگفت است! كه خداوند متعال در مقابل عثمان بیش از ابوبكر و عمر حیا كرده است!، در حالی كه روایتی دیگر كه همین جماعت نقل كرده اند؛ اگر راست فرض شود خداوند باید (العیاذ بالله) بیش از دیگران، از ابوبكر حیا می كرد!! چرا كه در آن روایت، ادعا شده كه خداوند از ابوبكر شرم كرده و بر اثر شرمندگی پیامبرش را دروغ گو شمرده است!(3) و در این روایت ادعا می شود؛ كه فرشتگان از عثمان شرم می نمایند، در نتیجه مقام ابوبكر از لحاظ شرم و حیا افزون بر عثمان است و اگر بنا باشد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از كسی شرم كند، باید ایشان از ابوبكر شرم كند، نه از عثمان، چون از ابوبكر خداوند شرم كرد و از عثمان فرشتگان شرم نمودند و امر خدا از امر فرشتگان برتر و افضل است!2.

ص: 117


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 43/5، تاریخ طبری: 94/5، تاریخ الكامل، ابن اثیر: 62/3، تاریخ ابن خلدون: 390/2.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 52/5-54، صحیح بخاری در دو كتاب زكات و تفسیر، طبقات الكبری، ابن سعد: 168/4، مروج الذهب، مسعودی: 438/1، تاریخ یعقوبی: 148/2، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 240/1-242، فتح الباری، ابن حجر: 213/3، عمدة القاری: 291/4.
3- نزهة المجالس، صفوری: 184/2.

بخش چهارم: خلیفه و گماشتن مجرمین بر مسئولیت ها و تحكیم بنی امیه و بخشش به وابستگان و سركوب صحابی عدالت خواه

فصل اول: اعطاء مسئولیت ها به مجرمان

خلیفه در تحكیم بنی امیه، آرزوی ابوسفیان

از آنجا كه خلیفه خود به شجره ملعونه مرتبط بود، همواره مهر نیاكانش - خاندان بنی امیه - و برتری و امتیاز دادن آن ها، بر غیر آنان در مدنظرش بود و این روش را از نخستین روزهای سلطه اش از خود نشان می داد، چنانچه «عمر بن خطاب» به «ابن عباس» گفت: «اگر عثمان به سرپرستی رسد فرزندان ابومعیط را بر گردن مردم سوار می كند و اگر چنین كند، او را خواهند كشت.»(1)

«امام ابوحنیفه» گوید: «اگر سرپرستی را به عثمان واگذارم، خاندان ابومعیط را بر گردن مردم می نشاند و به خدا سوگند! اگر چنین كنم چنان كند و اگر چنان كند، باشد كه به سوی او حركت كنند تا سرش را جدا نمایند.»(2)

نیز «عمر» به «عثمان» وصیت می كند: «اگر به سرپرستی این كار رسیدی، از خدا بترس و خاندان ابومعیط را بر گردن مردم سوار مكن.»(3)

همین وصیت را «علی» (كرّم الله وجهه) و «طلحه» و «زبیر» هنگامی به رخ او كشیدند كه «ولید بن عقبه» را فرماندار كوفه گردانید، به او گفتند: «مگر عمر به تو وصیت نكرد؛ كه خاندان ابومعیط و امویان را بر گردن مردم ننشانی؟! او در پاسخ آن ها چیزی نگفت!»(4)

خلیفه همواره به دنبال آرزوی ابوسفیان و سفارش او راه می سپرد، چرا كه ابوسفیان در روز رسیدن به خلافت او گفت: «خلافت را همچون گوی بگردان و امویان را میخ های آن قرار ده.»(5) بدین خاطر سرپرستی پایگاه های حساس را به دست كودكان بنی امیه سپرد و بدین جهت از همان روز به بعد رسوایی هایی را هم بر جان خویش و هم بر جان توده مسلمان خرید.

«ابو عمر» گوید: «شبل بن خالد بر عثمان وارد شد، در زمانی كه غیر از امویان كسی نزد عثمان نبود، آنگاه گفت: ای گروه قریش! آیا خردسالی در میان شما نیست كه ارجمندش گردانید؟ آیا نیازمندی نیست كه بخواهید توانگر شود؟ آیا گمنامی در میانتان نیست كه بخواهید نامش را بلند گردانید؟ چرا عراق را به این اشعری (یعنی ابوموسی) واگذارده اید؛ تا آن را با ستم بخورد؟! عثمان

ص: 118


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 16/5.
2- كتاب الآثار، قاضی ابویوسف: 217.
3- طبقات الكبری، ابن سعد: 247/3، الانساب الاشراف، بلاذری: 16/5، الریاض النضرة: 76/2.
4- الانساب بلاذری: 30/5.
5- الاستیعاب، ابوعمر: 690/2.

گفت: چه كسی برای آن مناسب است؟ آن ها «عبدالله بن عامر»(1) كه فردی شانزده ساله بود(2) را پیشنهاد كردند، آنگاه عثمان او را بر گماشت. خلیفه به دنبال اعطاء برتری ها به بنی امیه، در فكر اعطاء بهشت به آن ها نیز بوده است، «احمد» از طریق «سالم بن ابی جعد» آورده است، «كه عثمان مردمی از یاران رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كه عمار بن یاسر در میانشان بود را، فرا خواند و گفت: من از شما پرسشی می كنم و دوست دارم كه به من راست بگویید: شما را به خدا سوگند می دهم! آیا می دانید كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم قریش را بر دیگر مردم و بنی هاشم را بر قریش ترجیح داد؟ آن گروه خاموش شدند، آنگاه عثمان گفت: اگر كلیدهای بهشت در دست من باشد، آن را به بنی امیه می دهم كه تا آخرین نفرشان وارد بهشت شوند.»(3) و شاید عثمان چون خوش نداشته بنی هاشم بر قریش ترجیح داده شوند، گفتار خود در خصوص كلید بهشت را، مقابل حدیث پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرضه داشته، چنانچه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ای گروه هاشمیان! سوگند به آن كس كه مرا حقیقتاً به پیامبری برانگیخت!، اگر حلقه در بهشت را گیرم جز از شما شروع نكنم!»(4)

این كودكان هیچ كدامشان از آنچه انجام می دادند پروایی نداشتند و خلیفه به شكایت و نكوهش هیچ كس گوش نمی داد، از جمله آن ها: «سعید بن عاص» فرماندار كوفه بر فراز منبر می گفت: «سرزمین میان بصره و كوفه و دهكده های اطراف آن دو، باغستانی برای كودكان قریش است.»(5)

فاسق به بیان قرآن فرماندار عثمان رضی الله عنه

چه جای شگفت از عامل عثمان كه در فساد و تباهی به قدری پیش رفته كه خداوند متعال در خصوص او فرمود: «آیا كسی كه با ایمان باشد، همچون كسی است كه فاسق است؟! نه هرگز این دو برابر نیستند.»(6)

ص: 119


1- وی دایی زاده عثمان و پسر عامر بن كریز بن ربیعة بن حبیب بن عبدالشمس بود.
2- گمان می رود كه تصحیف شده باشد، زیرا ابوعمر در زندگینامه عبدالله بن عامر می نویسد: عثمان ابوموسی را از حكومت بصره و عثمان بن ابی العاص را از فارس بركنار كرد و همه آنها را به عبدالله سپرد كه - به گفته صالح - آن هنگام 22 سال داشت و به گفته ابویقظان وقتی این عامر برای فرمانداری به بصره آمد 24 یا 25 سال است.
3- مسند، احمد: 62/1.
4- فیما اخرجه احمد، قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «یا معشر بنی هاشم! والذی بعثنی بالحق نبیاً! لو اخذت بحلقة الجنة ما بدأت الا بكم» الصواعق المحرقة، ابن حجر: 95.
5- طبقات ابن سعد: 21/5، چاپ لیدن، تاریخ ابن عساكر: 135/6.
6- أفمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لا یستوون، سجده: 18.

با سند از «عطار بن یسار» آورده اند: «بین «علی» (كرّم الله وجهه) و «ولید بن عقبة بن ابی معیط» درباره چیزی صحبتی پیش آمد، ولید به علی (كرّم الله وجهه) گفت: من از تو زبان آورتر، نیزه ام تیزتر و در عقب نشاندن صف دشمن تواناترم!، علی (كرّم الله وجهه) به او فرمود: ساكت شو كه فاسقی بیش نیستی و به سبب این مشاجره آیه فوق نازل شد.»(1)

نیز آمده است: «بین «علی» (كرّم الله وجهه) و «ولید» منازعه ای واقع شد، «ولید» به «علی» (كرّم الله وجهه) گفت: ساكت باش كه تو كودكی بیش نیستی و من پیری سالخورده ام. به خدا سوگند كه نیزه ام از نیزه ات تیزتر و از تو زبان آورتر و دلیرترم و در صف نبرد پر دل تر هستم، «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: ساكت شو كه فاسقی بیش نیستی و خداوند آیه فوق را بدین مناسبت نازل فرمود.»(2)

و نیز فرمود: «اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد، درباره آن تحقیق كنید.»(3)

«ابن عبدالبر» می نویسد: «دانشمندانی كه به تفسیر كتاب خدا می پردازند، به اتفاق می گویند: كه این گفتار خداوند، در مورد تحقیق پیرامون خبر از سوی فاسقان است كه درباره «ولید» نازل شده است.»(4)

اینك ای برادر مسلمان! آیا سزاوار است كه چنین فردی از ناحیه پیشوای مسلمانان در پایگاه ولایت و فرمان برداری جای گیرد و جان و دارایی و ناموس و آبروی مردم به دست او سپرده شود تا دستورات آیین را از وی بگیرند و در نمازهای جماعت او را پیش نماز خود بشناسند؟! آیا هیچ یك از این كارها با دین راستین سازگار است؟! كسی كه از سوی خداوند متعال، به عنوان فاسد و ضد دین معرفی گردد، در حالی كه مسئولیت اجرای دینی و حكومتی بر مردم را برعهده دارد و محراب و محل عبادت و بندگی و در نهایت سجود و خشوع در مقابل خداوند را، به محل استفراغ كردن شراب و خواندن شعر عاشقانه تبدیل كند؟ آیا چنین فردی به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرتبط می شود؟!5.

ص: 120


1- تفسیر، طبری: 62/21.
2- الاغانی، ابوالفرج: 185/4، تفسیر، خازن: 47/3، اسباب النزول، واحدی: 263، الریاض النضرة، طبری: 206/2، ذخائر العقبی، طبری: 88، مناقب، خوارزمی: 188، كفایة الطالب، گنجی شافعی: 55، تفسیر، ابن كثیر: 3462، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 394/1-103/2، الدرر المنثور، سیوطی: 178/4، السیرة الحلبیة، حلبی: 85/2.
3- إن جاءكم فاسقٌ بنبأٍ فتبینوا، حجرات: 6.
4- استیعاب، ابن عبد البر: 620/2، اسد الغابة، ابن اثیر: 90/5.

حمایت عثمان از ظالم، ملعبه گر نفرین شده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

«حكم كارش اخته گری بوده و گوسفندان را اخته می كرد.(1) در مكه در همسایگی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می زیست و از همان كسانی بود كه كار را بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سخت كرده بودند و به گفته ابن هشام، از بسیاری آزارهایی كه به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می رساندند، همانند ابولهب شمرده می شد.»(2) و «طبرانی» از داستان «عبدالرحمن بن ابوبكر» آورده است كه حكم نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و زمانی كه ایشان صلّی الله علیه و آله و سلّم سخن می گفت، او با حركات چشمانش به توهین می پرداخت، آنگاه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او را در این حال دید، فرمود: تو به همین گونه بمان! و بعد از آن همیشه چشمش پرش داشت تا مرد.(3)

و در گزارش «مالك بن دینار» آمده: «مرور پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به حكم افتاد و حكم (با حركات انگشتانش) شروع به مسخره كردن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نمود، آنگاه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او را دید و گفت: خدایا! او را به لرزش و ارتعاش دچار ساز، آنگاه در همان مكان به لرزش و ارتعاش دچار گردید!! و «حلبی» می افزاید: «و ابتلایش به این بیماری پس از آن بود كه یك ماه بیهوش مانده بود.»(4)

«بلاذری» گوید: «حكم بن ابی العاص در جاهلیت همسایه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و پس از ظهور اسلام بیش از همه همسایگان دیگر، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را آزار می رساند، پس از فتح مكه به مدینه آمد و در دین او طعن و تردید داشتند، پشت پسر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم راه می افتاد و با تكان دادن دهان و بینی تقلید درمی آورد و وقتی كه ایشان صلّی الله علیه و آله و سلّم به نماز می ایستاد، وی نیز پشت سرش می ایستاد و با حركات انگشتانش حالت تمسخر به وجود می آورد و به همان گونه در حالت ارتعاش ماند و به جنون مبتلا شد و یك روز كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در خانه یكی از زنانش بود، او دزدانه نگاه می كرد و وقتی رسول خدا وی را شناخت با نیزه كوچك بیرون آمد و گفت: كیست كه این قورباغه ملعون را از ناحیه من جواب دهد؟ سپس فرمود: به خدا سوگند! كه او و خاندانش نباید جایی كه من هستم باشند، آنگاه همه آن ها را به طائف تبعید كرد و زمانی كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درگذشت، عثمان به جهت شفاعت از ایشان با ابوبكر سخن گفت و از ایشان درخواست كرد كه آنان را بازگرداند، ابوبكر نپذیرفت و گفت: من رانده شدگان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را پناه نمی دهم، آنگاه كه عمر به خلافت رسید با او نیز درباره آنان به سخن پرداخت و او نیز پاسخی همانند جواب ابوبكر را داد و زمانی كه عثمان به خلافت رسید آنان را به

ص: 121


1- حیاة الحیوان، دمیری: 194/1.
2- سیره ابن هشام: 25/2.
3- الاصابة، ابن حجر: 345/1-346، السیرة الحلبیة، حلبی: 337/1، الفائق، زمخشری: 305/2، تاج العروس، زبیدی حنفی: 35/6.
4- الاصابة، ابن حجر: 345/1-346، السیرة الحلبیة: 337/1، الفائق: 305/2، تاج العروس: 35/6.

مدینه آورد و گفت: من درباره اینان با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سخن گفته و از ایشان خواسته بودم كه بازشان گرداند و او به من وعده داده بود كه به آنان اجازه بازگشت دهد، ولی پیش از اجازه درگذشت، آنگاه مسلمانان از این اقدام عثمان زبان به نكوهش گشودند.(1)

«واقدی» گوید: «حكم در دوران خلافت عثمان در مدینه درگذشت و عثمان بر وی نماز گزارد و بر گورش چادر زد.»(A)

و آورده است كه «سعید بن مسیب» گفت: «عثمان خطبه خواند و دستور داد: كبوترها را سر ببرند و گفت: در خانه های شما كبوتر زیاد شده و سنگ پرانی نیز زیاد گردیده و چیزی از آن نیز به ما خورده، یكی از مردم گفت: رانده شده های پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را پناه می دهد و آنگاه می گوید: كبوترها را بكشید!!»(B)

نیز آورده اند: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مدینه نزد یكی از همسرانش بود و حكم از در خانه او دزدانه نگاه می كرد، آنگاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با نیزه ای كوچك - و گفته اند با میخ و شاخی باریك - كه در دست داشت به سوی او بیرون شد و گفت: كیست كه از جانب من پاسخ این قورباغه را بدهد! اگر بیابمش، چشمانش را كور می كنم.» پس او و فرزندانش را نفرین كرد، این گزارش را «ابن اثیر» نیز آورده است.(2)

«ابوعمر» می گوید: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حكم را از مدینه بیرون كرد و وی را از آنجا براند، پس وی در طائف فرود آمد و پسرش مروان نیز با او بیرون رفت و در انگیزه ای كه موجب شد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را تبعید كند، به اختلاف سخن گفته شده، برخی گفته اند: او نیرنگ می زند و خود را پنهان می كرد و آنچه را پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره مشركان قریش و دیگر كفار و منافقان به صورت سرّی با یاران خود در میان می گذاشت، او می شنید و آن را برملا می ساخت تا این كارش آشكار شد و نیز او پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در راه رفتن و پاره ای حركاتش تقلید می كرد - و دیگر كارهایی كه خوش ندارم یاد كنم - و گفته اند كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، راه رفتنش با سنگینی و وقار بود و حكم نیز تقلید او را درمی آورد، آنگاه یك روز پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به او نگاه كرد و وی را دید و گفت: همچنین بمان! و از آن روز حكم به ارتعاش و لرزش اعضا دچار گردید و عبدالرحمن بن حسّان بن ثابت او را نكوهید.»(3)

«ابوعمر» از «عبدالله بن عمرو بن عاص» آورده است كه «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: «مردی ملعون بر شما وارد می شود و من از عمرو جدا شده بودم تا لباسش را بپوشد و به نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آید و من2.

ص: 122


1- وAوB- الانساب الاشراف، بلاذری: 27/5
2- سیره حلبی: 337/1، اسد الغابة، ابن اثیر: 34/2.
3- الاستیعاب، ابو عمر: 118/1، اسد الغابة، ابن اثیر: 34/2.

همواره نگران بودم كه مبادا او نخستین كسی باشد كه نزد حضرت آید، آنگاه «حكم بن ابی العاص» داخل شد.»(1)

«حاكم» گزارشی آورده و آن را صحیح شمرده كه به موجب آن «عبدالله بن زبیر» گفت: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حكم و فرزندانش را نفرین كرد.»(2)

«دارقطنی» و «طبرانی» و «ابن عساكر» از «عبدالله بن عمر» آورده اند: «كه وی گفت: شبانه نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حركت كردم، آنگاه علی (كرّم الله وجهه) آمد و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: نزدیك بیا، پس او همچنان به وی نزدیك شد تا گوش بر دهان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نهاد و همین طور كه ایشان برای او نجوی می كرد، او مانند فردی نگران سر برداشت و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی (كرّم الله وجهه) گفت: برو و او را همانند گوسفندی كه به سوی شیر دوشنده می آورند بیاور! و من ناگهان علی را دیدم كه گوش آویخته حكم را به دست گرفته و او را داخل كرد و در برابر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر پای داشت، آنگاه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سه بار او را لعنت كرد و سپس گفت: او را در جایی بگزین تا گروهی از مهاجران و انصار به سوی او شوند، سپس بر او نفرین فرستاد و وی را لعنت كرد و گفت: البته این با كتاب خدا و سنت رسول خدا مخالفت خواهد كرد و از صلب (پشت او) فتنه هایی به درآید كه دود آن به آسمان می رسد، گروهی از آن مردم گفتند: این كمتر و خوارتر از آن است كه این كارها از وی سر زند! فرمود: چنان خواهد بود كه گفتم و برخی از شما نیز در آن روز پیروان او خواهید بود.»(3)

«ابن عساكر» از «عبدالله بن زبیر» آورده است كه وی بر فراز منبر گفت: «قسم به پروردگار این خانه محترم و این شهر محترم (مكه)! كه حكم بن ابوالعاص و فرزندانش به زبان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نفرین شده اند!»(4)

و به گزارش او كه در حال طواف كعبه، گفت: «قسم به پروردگار این ساختمان! كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حكم و فرزندانش را لعنت كرد!و»(A)

«بلاذری» و «حاكم» و «واقدی» به نقل از «حلبی» با سند آورده اند كه «عمرو بن مرة» گفت: «حكم از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اجازه ورود خواست و حضرت كه صدای او را شنید، گفت: اجازه اش دهید كه لعنت خدا بر او باد! و بر هركس كه از صلب پشت) وی به درآید، مگر مؤمنان آن ها كه اندك اند - 6.

ص: 123


1- الاستیعاب، ابوعمر: 119/1.
2- المستدرك، حاكم: 481/4.
3- كنزالعمال، متقی هندی: 39/6-90.
4- وA- كنزالعمال، متقی هندی: 90/6.

(بیشترشان) صاحبان نیرنگ و فریبكاری اند، دنیا به آن ها داده می شود و در آخرت بهره ای ندارند.»(1)

البته درباره «حكم بن ابی العاص» با عباراتی مختلف در حالات او و به سخره گرفتن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و نفرین حضرت به او و فرزندانش، بسیاری از حافظان حدیث آن را نقل كرده اند.(2)

شایان توجه: حدیث یاد شده را همه، بلكه بیشتر نقل كرده اند، تنها «بخاری» طبق دأب خود لعنت بر مروان و پدرش را حذف كرده، هجو عبدالرحمن را نیز نقل نكرده و بعد از همه این ها، حكم همان است كه مردم را به گمراهی می خواند و آنان را از مسلمان شدن باز می داشت، روزی «حویطب» با مروان در یك مكانی بودند، مروان از او پرسید: چند سال داری؟ وی او را آگاه ساخت، پس او گفت: پیرمرد! تو چندان دیر به اسلام گرویدی كه جوانان از تو پیشی جستند؟ «حویطب» گفت: از خدا یاری می خواهیم! به خدا سوگند! من بارها می خواستم مسلمان شوم و در همه موارد پدرت مانع من شد و می گفت: برای یك دین تازه سرافرازیت را پایین می آوری و كیش پدرانت را رها می كنی و پیرو می گردی؟ مروان خاموش شد و از آنچه به وی گفته بود پشیمان گردید.»(3)

بنی امیه (حَكم) شجره ملعونه در قرآن

«ابن مردویه» از «ابوعثمان نهدی» آورده كه گفت: [همین كه مردم با یزید بیعت كردند، مروان گفت: این به همان شیوه ابوبكر و عمر است، - تا پایان داستان كه ذكر شد - آنگاه عایشه رضی الله عنه گفت: این آیات: «و از كسی كه بسیار سوگند یاد می كند و پست است اطاعت مكن، كسی كه بسیار عیب جوست و به سخن چینی آمد و شد می كند و بسیار مانع كار خیر و متجاوز و گناهكار است.»(4)

ص: 124


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 126/5، مستدرك، حاكم: 481/4، سیره حلبی: 337/1، حیاة الحیوان، دمیری: 299/2، الصواعق المحرقة، ابن حجر: 108.
2- ر.ك. مستدرك، حاكم: 481/4، تفسیر، قرطبی: 197/16، تفسیر كشاف، زمخشری: 99/3، الفائق، زمخشری: 325/2، تفسیر ابن كثیر: 159/4، تفسیر فخر رازی: 491/7، اسد الغابة، ابن اثیر: 34/2، نهایة ابن اثیر: 23/6، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 55/2، تفسیر، نیشابوری: 13/26، الاجابة، زركشی: 141، تفسیر، نسفی: 132/4، الصواعق المحرقة، ابن حجر: 108، ارشاد الساری، قسطلانی: 325/7، لسان العرب، ابن منظور: 73/9، الدرر المنثور، سیوطی: 41/6، حیاة الحیوان، دمیری: 399/2، سیره حلبی: 337/1، تاج العروس، زبیدی حنفی: 69/5 ، تفسیر شوكانی: 20/5، تفسیر، آلوسی: 20/26، سیره زینی دحلان: 245/1.
3- تاریخ ابن كثیر: 80/7.
4- ولا تطع كلَّ حلَّاف مَّهین* همَّازٍ مّشاء بنمیمٍ* منّاعٍ للخیرٍ معتدٍ أثیمٍ، قلم: 10-12.

درباره پدرت نازل شده است.](1)

«ابن مردویه» آورده است كه «عایشه» به «مروان» گفت: «شنیدم پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به پدر و جد تو - ابوالعاص بن امیه - می گفت: مقصود از شجره ملعونه كه نام آن در قرآن آمده، شما هستید!»(2)

«قرطبی» گوید: «عایشه» رضی الله عنه به «مروان» گفت: «خداوند پدرت را هنگامی لعنت كرد كه تو در صلب او بودی، پس تو پاره ای از لعنت خدا هستی و سپس گفت: (و پاره ای از) شجره ملعونه كه نام آن در قرآن است؛ خواهی بود.»(3)

«ابن ابی حاتم» از «یعلی بن مرة» آورده است كه «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: «بنی امیه را بر منبرهای زمین دیدم و زود است كه بر شما مسلط شوند و آن ها را می یابید كه صاحبان بدی هستند.» و از همین جهت بود كه «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم اندوهگین شد كه خداوند این آیه را فرستاد: «و ما آن رؤیایی را كه به تو نشان دادیم، فقط برای آزمایش مردم بود، همچون شجره ملعونه (درخت نفرین شده) را كه در قرآن ذكر كردیم، ما آن ها را بیم داده (و انذار) می كنیم، امام جز طغیان عظیم، چیزی بر آن ها نمی افزاید.»(4)- (5)

«ابن مردویه» گوید: كه «حسین به علی» علیهما السلام فرمود: «یك روز رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اندوهگین بود، به ایشان گفتند: ای رسول خدا! چرا ناراحتی؟ فرمود: در خواب به من چنان نمودند كه گویا بنی امیه این منبر را دست به دست می گردانند! گفتند: ای رسول خدا! اندوه مخور! كه این دنیایی است كه به آنان می رسد، پس از آن خداوند این آیه (اسراء: 60) را فرستاد.»(A)

«ابن ابی حاتم» و «ابن مردویه» و «بیهقی» و «ابن عساكر» آورده اند كه «سعید بن مسیب» گفت: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در خواب امویان را بر منبرها دید و آن موجب ناراحتی حضرت شد، آنگاه خداوند8.

ص: 125


1- ر.ك. الدرر المنثور، سیوطی: 41/6-251، سیره حلبی: 337/1، تفسیر، شوكانی: 263/5، تفسیر، آلوسی: 28/29، سیره زینی دحلان، كنار سیره حلبی: 245/1.
2- الدرر المنثور، سیوطی: 191/4، سیره حلبی: 337/1، تفسیر، شوكانی: 231/3.
3- تفسیر قرطبی: 286/10.
4- و ما جعلنا الرّوّا الّتی أریناك إلّا فتنةً للنّاس والشَّجرَةَ الملعونة فی القرآن و نخوفِّهم فما یزیدهم إلَّا طغیاناً كبیراً، اسراء: 60.
5- وA- ر.ك. تفسیر طبری: 77/15، تاریخ، طبری: 356/11، مستدرك، حاكم: 48/4، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 28/8-44/9، تفسیر نیشابوری در كنار تفسیر طبری: 55/15، تفسیر قرطبی: 283/10-286، النزاع و النخاصم، مقریزی: 52، اسد الغابة، ابن اثیر: 14/3، تطهیر الجنان، ابن حجر، در كنار الصواعق المحرقة، ابن حجر: 148، الخصایص الكبری: 118/2، الدرر المنثور: 191/4، كنزالعمال: 90/6، تفسیر، خازن: 177/3، تفسیر، شوكانی: 230/3-231، تفسیر، آلوسی: 107/15-108.

به او وحی فرستاد: این تنها دنیایی است كه به آن ها داده شده، آنگاه دیده او روشن شد و همین است كه خداوند می فرماید: «اسراء:60»...»(1)

«طبری» و «قرطبی» و دیگران از «سهل بن سعد» آورده اند كه «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در خواب بنی امیه را دید مانند بوزینه ها بر منبر او می جهند، از این روی حضرت ناراحت شد و دیگر خنده بر لب او آشكار نشد تا در گذشت و خداوند این آیه (اسراء:60) را نازل كرد.»(A)

«قرطبی» و «نیشابوری» آورده اند كه «ابن عباس» گفت: «مقصود از شجره ملعونه در قرآن، امویان هستند.»(B)

«ابن ابی حاتم» از «بن عمرو» آورده است كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خواب فرزندان حكم را دیدم كه مانند بوزینگان از منبرها بالا می رفتند، آنگاه خداوند این آیه را نازل فرمود: «رؤیایی كه به تو نشان دادیم و نیز شجره ملعونه - یعنی حكم و فرزندان او - را تنها آزمایش برای مردم گردانیدیم.»(C)

«آلوسی» در تفسیر آیه فوق (اسراء:60) می نویسد: «مقصود از جعل فتنه آن است كه آن را برای آن ها وسیله آزمایش و ابتلاء گردانیده و «ابن مسیب» نیز آیه را به همین گونه تفسیر كرده - و این امر را نسبت به آن تعداد از خلفایشان باید در نظر گرفت كه كردند آن چه مرتكب شدند و از راه سنت های حق روی گرداندند و دادگری ننمودند و سپس نیز باید آن را - گذشته از خلفایشان - نسبت به كارگزاران تبهكارشان یا نسبت به دستیارانشان در هر لباس در نظر گرفت و شاید هم مقصود آیه این باشد كه: «ما خلافت آن ها و خود آن ها را قرار ندادیم، مگر وسیله ای برای فتنه و آزمایش.» كه در این فراز مذمت بسیاری از آن ها شده و ضمیر «نخوفهم» را كه بر این نهاده، از آن جهت بوده كه او فرزندان یا شجره ای داشته - به اعتبار آن كه مقصود از آن، امویانند، - و لعنت بر آن ها به خاطر كارهایی بود كه از آنان سر زد؛ از قبیل: ریختن خون های بی گناهان و تعرض ناروا به نوامیس و دست درازی ناسزا به اموال و جلوگیری مردم از رسیدن به حقوق خویش و دگرگون كردن احكام و حكم دادن بر خلاف آن چه خدا نازل كرده و دیگر زشت كاری های سهمناك و رسوایی های سترگ كه تا شب و روز بیاید از یادها نمی رود و در قرآن لعنت بر آن ها آمده یا به صورت خاص كه شیعه می گوید یا به وجه عام كه ما می گوییم: زیرا خداوند می فرماید: «آن ها كه خدا و پیامبرش را آزار می دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته و برای8.

ص: 126


1- وAوBوC- ر.ك. تفسیر طبری: 77/15، تاریخ طبری: 356/11، مستدرك، حاكم: 48/4، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 28/8-44/9، تفسیر نیشابوری در كنار تفسیر طبری: 55/15، تفسیر قرطبی: 283/10-286، النزاع و التخاصم، مقریزی: 52، اسد الغابة، ابن اثیر: 14/3، تطهیر الجنان، ابن حجر، در كنار الصواعق المحرقة، ابن حجر: 148، الخصایص الكبری: 118/2، الدرر المنثور: 191/4، كنزالعمال: 90/6، تفسیر، خازن: 177/3، تفسیر، شوكانی: 230/3-231، تفسیر، آلوسی: 107/15-108.

آن ها عذاب خوار كننده ای آماده كرده است.»(1) نیز فرمود: «اگر (از این دستورها) روی گردان شوید، جز این انتظار می رود كه در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندی كنید، آن ها كسانی هستند كه خداوند آنان را از رحمت خویش دور ساخته، گوش هایشان را كر و چشم هایشان را كور كرده است.»(2)- (3)

قرطبی و استثناء سه نفر از بنی امیه

«قرطبی» پس از نقل حدیث رؤیا می نویسد: «در این رؤیای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عثمان و عمر بن عبدالعزیز و معاویه داخل نیستند!»(4)

پاسخ به قرطبی و لعن بر عامه بنی امیه

البته در پیرامون این مطلب كه وی گفته، جای دامه دادن سخن نیست و به تعمیم حكم عامی كه در احادیث یاد شده لب تر نمی كنیم. چرا كه همین قدر درباره عموم بنی امیه و به خصوص بنی ابی العاص، جد عثمان از «ابو سعید خدری» از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده كه فرمود: «راستی كه پس از من خاندان من از دست امت من دچار كشتار و آوارگی خواهند شد و راستی كه سرسخت ترین توده های دشمن در برابر ما، بنی امیه و بنی مغیره و بنی مخزومند.»(5)

و نیز «ابوذر» از حضرت نقل كرده: «هنگامی كه امویان به چهل تن رسند، بندگان خدا را بردگان خویش و مال خدا را عطایی برای خویش و كتاب خدا را مایه ای برای تبهكاری خویش می گیرند.»(6)

نیز از «ابوذر» و او از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده: «وقتی كه پسران ابوالعاص به سی مرد برسند، مال خدا را غنیمتی برای خویش و بندگان خدا را بردگان خویش و دین خدا را وسیله ای برای تبهكاری(7)

ص: 127


1- إنَّ الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدّنیا والآخرة و أعدَّ لهم عذابا مهینا، احزاب: 57.
2- فهل عسیتم ان تولّیتم أن تفسدوا فی الارض و تقطعوا أرحامكم * أولئك الذین لعنهم الله فأصمّهم و أعمی أبصارهم، محمد: 22-23.
3- روح المعانی، آلوسی: 108/15- 107.
4- الجامع لاحكام القرآن، قرطبی: 283/10.
5- عن ابی سعید خدری، قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان اهل بیتی سیلقون من بعدی من امتی قتلاً و تشریداً! و ان اشد قومنا لنا بغضاً بنو امیه و بنو المغیرة و بنو مخزوم» مستدرك، حاكم: 487/4 و آن را صحیح دانسته است.
6- عن ابی ذر، قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا بلغت بنو امیه اربعین، اتخذوا عباد الله خولاً! و مال الله نحلاً! و كتاب الله دغلاً» مستدرك، حاكم: 479/4، كنزالعمال، متقی هندی: 39/6.
7- عن حمران بن جابر یمامی، قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ویل لبنی امیة ثلاث: الاصابة، ابن حجر: 353/1، الجامع الكبیر، سیوطی چنانچه در ترتیب آن: 39/6-91.

خویش شمرند.»(1)

«ابن حجر» با سندی كه آن را نیكو شمرده، آورده است كه «مروان» برای رفع نیازی نزد «معاویه» حاضر شد و گفت: «هزینه من زیاد است، پدرم ده تن، برادرم ده تن، عمویم ده تن.» آنگاه از نزد وی رفت. «معاویه» به «ابن عباس» كه با او بر تختش نشسته بود، گفت: «ابن عباس! تو را به خدا سوگند می دهم! كه آیا نمی دانی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: همین كه فرزندان پدر حكم به سی مرد رسند، آیات خدا را میان خود غنیمت و بندگان خدا را برده و كتاب او را وسیله ای جهت نیرنگ و فریب می گیرند و زمانی كه به چهارصد و هفت تن رسند، نابودیشان از آن نیز زودتر خواهد بود؟ او گفت: به خدا سوگند! آری.»(1)

«ابن حجر» با اسنادی كه آن را نیكو شمرده، از حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده: «بدترین عرب ها امویان و بنو حنیفه و بنو ثقیف هستند.»، «ابو حجر» گوید: این روایت صحیح است و آورده اند كه «ابوبرزه» گفت: «دشمن ترین تیره ها - یا مردان - نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم امویان بودند.»(2)

نیز از «علی» (كرّم الله وجهه) نقل شده: «هر امتی را آفتی است و آفت این امت امویان هستند.»(3)

آیا با توجه به این روایات و عمومات، جایی برای كلام «قرطبی» می ماند؟ «ابن حجر» می نویسد: «به گفته «دمیری» در «حیاة الحیوان»، «ابن ظفر» گفته است: این حكم و نیز ابوجهل به داء العضال (بیماری سخت و درمان ناپذیر) دچار بود.»(4)

جای پرسش ها از عثمان

(5) آیا چه علتی داشت كه عثمان، عموی خود حكم را از طائف به مدینه برگرداند با این كه در برابر چشم و بیخ گوش خودش بود؛ كه آیات قرآن در مذمت حكم فرود می آمد و لعنت های پیوسته - از مقام پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم- نیز هم به سوی او و هم به سوی كسانی كه از پشت او خارج می شدند، سرازیر می شده؟! این كار عثمان چه مجوزی داشت؟ با این كه طرد كردن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بدین جهت بود؛ كه تصمیم داشت مدینه را از لوث وجود امویان پاك سازد، اهمیت مسئله تا این حد بود كه عثمان نخست از ابوبكر و سپس از عمر درخواست مراجعتشان را داشت و هر دو آن ها گفتند:

ص: 128


1- تطهیر الجنان، حاشیه الصواعق المحرقة، ابن حجر: 147.
2- تطهیر الجنان، حاشیه الصواعق المحرقة، ابن حجر: 134.
3- كنزالعمال، متقی هندی: 91/6.
4- الصواعق المحرقة، ابن حجر: 108.
5- عن ابی ذر قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «أذا یلغ بنو ابی العاص ثلاثین رجلاً، اتخذوا مال الله دولاً و عباد الله خولاً و دین الله دغلاً» مستدرك، حاكم: 480/4.

«گرهی را كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم زد، من باز نمی كنم.»(1)

«حلبی» گوید: «به او (حكم) می گفتند: رانده شده و لعنت شده پیامبر! حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم او را به طائف راند و تا پایان روزگار پیامبر و بخشی از روزگار ابوبكر در آنجا درنگ كرد و وقتی عثمان از وی درخواست كرد كه او را به مدینه باز آرد، وی نپذیرفت و در پاسخ عثمان كه گفت: عموی من است!، ابوبكر گفت: راه عمویت به سوی آتش است! هیهات!، هیهات! كه چیزی از آنچه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم انجام داده را تغییر دهم!! به خدا سوگند! كه هرگز او را باز نمی گردانم و زمانی كه ابوبكر فوت كرد و عمر بر سر كار آمد، عثمان درباره حكم با او نیز به سخن پرداخت، عمر گفت: وای بر تو! عثمان درباره لعنت شده و طرد شده پیامبر و دشمن خدا و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با من سخن می گویی؟ پس از آن، زمانی كه عثمان به خلافت رسید، وی را به مدینه بازگردانید و این كار برای مهاجران و انصار بسیار گران آمد و بزرگان صحابه آن را منكر شمردند و این خود از بزرگ ترین عوامل شورش بر ضد عثمان بود.»(2)

پرسش دیگر، خلیفه دوستدار حَكَم

(2) آیا خلیفه به دنبال تجسم دینی و الگوی مذهبی همانند «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و در جستجوی سرمشقی نیكو می بود؟ كه در این صورت قرآن پاسخ وی داده بود. «مسلماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیكویی بود، برای آن ها كه امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می كنند.»(3) یا به دنبال الگویی از طایفه خود و امویان بود؟، چرا كه وی نزد عثمان از خدا و رسول او محبوب تر بوده كه برای ارجاع او این اندازه پافشاری می كرد! اگر چه مخالف روشن و تصریح قرآن و نصّ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد! كه در اینجا نیز قرآن او را هدایت و روشنگری داده، فرمود: «بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما و اموالی كه به دست آورده اید و تجارتی كه از كساد شدنش می ترسید و خانه هایی كه به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار این باشید كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند!»(4)

ص: 129


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 27/5، الریاض النضرة، طبری: 143/2، اسدالغابة، ابن اثیر: 35/2، السیرة الحلبیة، حلبی: 337/1، الاصابة، ابن حجر: 345/1.
2- السیرة الحلبیة، حلبی: 85/2.
3- لقد كان لكم فی رسول الله أسوة حسنة لمن كان یرجوا الله والیوم الآخر و ذكر الله كثیراً، احزاب: 21.
4- قل إن كان آباءوكم و أبناءوكم و إخوانكم و أزواجكم و عشیرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها أحبَّ إلیكم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربّصوا حتّی یأتی الله بأمره، توبه: 24.

پرسش از خلیفه و خوردن اموال همانند گیاه بهاری؟

(1) وانگهی خلیفه با چه مجوزی آن همه بخشش های كلان از حقوق و سهام مسلمانان را به سوی آن مرد سوق داد؟ و آن هم پس از دادن سرپرستی به او، در گرفتن صدقات كه شرط آن، اعتماد به شخص و درست كار بودن او است كه وی نه تنها درستكار نبود، بلكه لعنت شده بود و پس از اغماض از همه خطاها در اعطاء مسئولیت كه وی را به كار گماشته، جای سؤال است، خلیفه چه موجبی داشت كه اموال صدقات قضاعه را كه باید به مركز خلافت حمل كنند، به او بخشید،(2) با این كه بنابر سنت ثابت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، بایستی آن را میان فقرای همان محل تقسیم می كردند و چنین اقدامی مطابق اقوال همه علماء است.

«ابوعبید» می گوید: «امروز همه علما بر پیروی از همان سنت ها اجماع دارند و می گویند: مردم هر شهری از شهرها یا اهل هر آبی از آب ها تا وقتی كه در میان خودشان نیازمند وجود دارد - یكی و بیشتر - به استفاده از صدقات خودشان سزاوارترند، هرچند كار به آنجا كشد كه همه صدقاتشان به هزینه خودشان رسد و كارگزار صدقات وقتی برمی گردد، چیزی به همراه نداشته باشد و احادیث هم كه آمده، همین دستور را روشن می كند و احادیث را ذكر كرده است.»(3)

«ابوعبید» گویدك «همه این احادث ثابت می كند كه هر قومی به استفاده از صدقات خود سزاوارترند تا آن گاه كه دیگر نیازی به آن نداشته باشند و این استحقاق خاص را كه برای آن ها در مقابل دیگر فقراء قائلیم، براساس سنتی است كه احترام همسایگی و نزدیك بودن خانه شان را به خانه ثروتمندان ثابت می كند.»(3)

آیا در قضاعه، یك نفر فقیر نبود كه در این صدقات حقی داشته باشد؟ و بر فرض دوم، آیا در مدینه هیچ یك از فقرای مسلمانان نبودند تا آن ثروت كلان میان آن ها به مساوات تقسیم شود؟ با آن كه صدقات تنها برای تهیدستان و مستمندان و كارگزاران و ... می باشد. پس اختصاص دادن آن ها به حكم برای چه بوده است؟!!

اینك به آن ثروتمندی نظر افكنید كه به ناچار در ماسك دین صدقات و زكوات را باید بپردازد و او هم می داند كه این اموال در دست آن گردن كشان و باج گیران سیه روی همچون حكم و مروان و ولید و سعید به كجا سرازیر می شود و به وسیله آن، چه گناهان و پرده دری ها می گردد؟! كه هنوز گوش ها از آوای خالد بن ولیدها، شمشیرهای خدا با مالك بن نویره ها و ناموس ها و

ص: 130


1- الاموال، ابوعبید: 597.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 28/5.
3- الاموال: ابوعبید: 596.

خویشاوندانش خالی نشده است!!!

آری زناكار ثقیف - «مغیرة بن شعبه»- می گوید: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به ما دستور داد: كه صدقات را به او (ابوبكر- عمر) رد كنیم و حساب آن با او است.»(1)

و «ابن عمر» گوید: «آن را به امیران دهید، هرچند كه با آن باده گساری كنند.» و می گویند: «آن را به امیران رد كنید، هرچند كه با آن بر سر سفره هایشان گوشت سگ ها را پاره پاره كنند.»(2)

البته این فتوا نزد هیچ پژوهشگری كمترین ارزش و ارجی ندارد، زیرا زاییده شده های خوش بینی ها و چاپلوسی افراد و یا به وسیله سیاست سازان و تولید كنندگان احادیث در تایید امیران زورگو در ماسك اسلام به وجود آمده، چرا كه از «حاكم» و «ذهبی» از «جابربن عبدالله» آورده اند كه «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم به كعب بن عجره فرمود: «ای كعب! خداوند تو را از امارت بی خردان پناه دهد! پرسید: ای رسول خدا! امارت بی خردان چگونه است؟ فرمود: امیرانی كه پس از من خواهند بود، نه با راهنمایی های من به راه می آیند و نه شیوه مرا روش خود می گردانند، پس كسانی كه آن ها را به دروغ گوئیشان تصدیق كنند و بر ستمكاریشان یاریشان دهند، از من نیستند و من از آنان نیستم و بر حوض من وارد نمی شوند و كسانی كه آنان را به دروغ گوئیشان تصدیق نكنند و بر ستمكاریشان یاریشان ندهند، آنان از منند و من از آنان هستم و بر من بر حوض وارد می شوند.»(3)

علاوه بر این، صدقات همانند مقرری های مالی ای در دارائی ثروتمندان برای گذران تهیدستان توده مردم است، «علی» (كرّم الله وجهه) می فرماید: «خداوند عزوجل بر اغنیاء در اموالشان چیزی را واجب گردانیده كه برای فقراء كافی باشد، پس اگر آنان گرسنه و برهنه بمانند یا به سختی افتند، برای آن است كه اغنیاء حقوقی را كه بر گردن آنان بوده، نداده اند و در آن هنگام بر خدا سزاوار است كه آنان را به پای حساب كشد و عذاب كند.»(4)

در عبارتی دیگر: «خداوند خوراكی بینوایان را در اموال اغنیا نهاده، پس هیچ تهیدستی گرسنه5.

ص: 131


1- سنن، بیهقی: 115/4.
2- سنن بیهقی: 115/4، الاموال ابو عبید: 570
3- عن جابر بن عبدالله «قال: قال صلّی الله علیه و آله و سلّم لكعب بن عجرة: اعاذك الله یا كعب! من امارة السفهاء، قال: و ما امارة السفهاء؟ یا رسول الله! قال: امراء یكونون بعدی لایهدون بهدیی ولا یستنون بسنتی، فمن صدقهم بكذبهم و اعانهم علی ظلمهم فاولئك لیسوا منّی و لست منهم ولا یردون علی حوضی و من لم یصدقهم بكذبهم و لم یعنهم علی ظلمهم، فاولئك منی و أنا منهم و سیردون علی حوضی» مستدرك، حاكم: 422/4.
4- قال «علی» (كرّم الله وجهه): «ان الله عزوجل فرض علی الاغنیا فی اموالهم ما یكفی الفقراء، فان جاعوا او عروا او جهدوا فبمنع الاغنیاء و حق علی الله تبارك و تعالی ان یحاسبهم و یعذبهم» الاموال، ابی عبید: 595، المحلی، ابن حزم: 158/6، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 208/5.

نماند مگر برای آن چه دولتمندی با (ادا نكردن) آن بهره مندی یافته و خدا آنان را از این (كوتاهی) بازخواست می كند.»(1) تازه خلیفه مدعی است؛ كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پس از گفتگو با او، وعده داده بود كه حكم را باز گرداند.(2)

پرسش دیگر از خلیفه و ادعای دروغ؟!

اگر چنین ادعایی (بر گرداندن حكم) اساس و پایه داشت، جای سؤال است؛ كه چرا به جز عثمان از آن مطلع نشد؟ و چرا دو خلیفه سابق از آن، آگاهی نیافتید؟ و هنگامی كه عثمان جهت برگرداندن حكم با آن دو سخن گفت و به گونه ای شدید هر دو با او برخورد قاطعانه كردند، چرا در آن موقع عثمان از گزارش وعده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به آنان ساكت ماند؟ یا مگر آن دو به گزارشگری او اطمینان نداشتند؟ كه این نیز مشكل دیگری است! و بهتر همان است كه گفته شد: آن دو دیدند - گرهی با دست پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم زده شده؛ كه دانستند باز كردنی نیست!!(3)

و چنانچه نقل شده: آن دو، درخواست عثمان را نپذیرفتند و عمر دستور داد: حكم را از آن جایی هم كه هست - در یمن - چهل فرسنگ دورتر كنند.(4) و به همین علت است كه «ابن عبد ربه» و «ابوالفداء» حكم را هم رانده شده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و هم رانده شده ابوبكر و هم رانده شده عمر می شمردند و به همین گونه همه صحابه هیچ مجوزی برای برگرداندن آن مرد و فرزندانش نمی شناختند.(5) و به همین جهت بود كه پس از مراجعه آن ها از سوی عثمان، دستاویزی برای نكوهش عثمان قرار گرفت!(6)

پرسش دیگر از علت دلبستگی خلیفه به ملعون؟

در نهایت از ناحیه عثمان، پاسخ پرسش وجدان های بیدار جامعه و مردم دل سوخته و سخنی كشیده، داده نشده كه پس از اصرار از پاسخ، ایشان دست و پا كرده و پاسخی داده است، «ابن عبد ربه» گوید: «وقتی عثمان، حكم رانده شده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و رانده شده ابوبكر و عمر را به مدینه

ص: 132


1- نهج البلاغة: 214/2.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 27/5، الریاض النضرة، طبری: 143/2، مرآة الجنان، یافعی: 85/1، الصواعق المحرقة، ابن حجر: 68، السیرة الحلبیة، حلبی: 86/2.
3- الانساب الاشراف، بلاذری: 27/5، الریاض النضرة، طبری: 143/2، اسدالغابة، ابن اثیر: 35/2، السیرة الحلبیة، حلبی: 337/1.
4- الملل والنحل، شهرستانی: 25/1.
5- العقد الفرید، ابن عبد ربه، تاریخ، ابوالفداء: 168/1.
6- الانساب الاشراف، بلاذری: 27/5.

برگرداند، مردم در این باره به سخن پرداختند كه عثمان گفت: مردم بر سر چه كاری مرا نكوهش می كنند؟ من به خویشاوندی رسیده و چشمی را روشن كرده ام!!»(1)

با برگرداندن حكم به مدینه و اعطاء مسئولیت كلیدی به دست ایشان و سلطه دادن به او بر نوامیس اسلامی و مقرر داشتن چراگاه اختصاصی برای ایشان، چه چشم روشنی برای مردم خواهد بود؟!، از كسی كه چشم رحمت جهان گستر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم توان نظاره به او را نداشت تا حدی كه او را مظهر شیطان و مرجوم از مردم و رجیم جاودان گردانید!!

شگفت از وجود مروان!!

«مروان» چه مروانی؟! آن چنان كه قبلاً از گفتار «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم گذشت كه پدر او حكم ابن ابی العاص رانده شده، ملعون و آنچه از پشت او خارج گردد، نیز همه ملعونند، چنانچه در خبر صحیح از «عایشه» رضی الله عنه آمده: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پدرش را لعن كرد و عایشه به مروان گفت: تو خرده ریزه ای از لعنت خدایی!»(2)

«حاكم» از «عبدالرحمن بن عوف» آورده و آن را صحیح دانسته، كه: «در مدینه برای هیچ كس فرزندی زاییده نمی شد، مگر آن را نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می آورند، آنگاه مروان بن حكم را نزد ایشان آوردند، فرمود: او قورباغه فرزند قورباغه، لعنتی پسر لعنتی است.»(3) و شاید «معاویه» با اشاره به همین گزارش فوق به «مروان» گفت: «ای بچه قورباغه! تو آنجا نبودی؟» و این گزارش را ابن ابی الحدید از وی آورده است.(4)

«ابن نجیب» از طریق «جبیر بن مطعم» آورده كه گفت: «ما با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بودیم كه «حكم بن ابی العاص» گذشت، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: وای بر امت من! از آنچه در صلب (پشت) این مرد است.»(5)

«ابن ابی الحدید» به نقل از «استیعاب» آورده: «روزی علی (كرّم الله وجهه) مروان را نگریست و به او گفت: وای بر تو و وای بر امت محمد از دست تو و خاندانت، هنگامی كه موی دو بناگوشت سپید

ص: 133


1- العقد الفرید، ابن عبد ربه: 272/2.
2- مستدرك، حاكم: 481/4، تفسیر، قرطبی: 197/16، تفسیر كشاف، زمخشری: 99/3، الفائق زمخشری: 325/2، تفسیر ابن كثیر: 159/4، تفسیر رازی: 491/7، اسدالغابة، ابن اثیر: 34/2، نهایة ابن اثیر: 23/3، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 55/2، الاجابة زركشی: 141.
3- المستدرك: 479/4، حیاة الحیوان: 399/2، الصواعق المحرقة: 108، السیرة الحلبیة: 377/1.
4- شرح نهج ابلاغة، ابن ابی الحدید: 56/2.
5- اسدالغابة، ابن اثیر: 34/2، الاصابة، ابن حجر: 346/1، السیرة الحبیة، حلبی: 337/1، كنزالعمال، متقی هندی: 40/6.

شود!!!» و به عبارت «ابن اثیر»: - «وای بر تو و وای بر امت محمد از دست تو و پسرانت!!!»(1)

روزی كه «حسنین» علیهما السلام به «علی» (كرّم الله وجهه) گفتند: «مروان با تو بیعت می كند، فرمود: مگر پس از قتل عثمان با من بیعت نكرد؟ مرا به بیعت او نیازی نیست، دستش دست یهودی است، اگر با دستش با من بیعت كند با پشتش نیرنگ می زند، او را سلطنتی خواهد بود كه به اندازه لیسیدن سگ بینی خود را به درازا می كشد، او پدر چهار قوچ(2) است و مردم از دست او و فرزندانش روزی سرخ خواهند دید.»(3)

«ابن ابی الحدید» می نویسد: «این خبر از طریق بسیار روایت شده و افزونی در آن را صاحب نهج البلاغه نقل نكرده و آن این است: سخن درباره مروان است: او پس از آن كه موهای دو بنا گوشش سپید می شود، بیرق ضلالتی برمی دارد و او را سلطنتی خواهد بود.»(4)

البته این افزونی را «ابن ابی الحدید» از «ابن سعد» گرفته كه گوید: «روزی علی (كرّم الله وجهه) به مروان نگریست و گفت: پس از آن كه موهای دوبناگوشش سپید می شود، البته بیرق ضلالتی را بلند خواهد كرد و او را سلطنتی خواهد بود كه به اندازه لیسیدن سگ، دماغ خود را طولانی می كند.»(5) و آن زیادتی كه ابن ابی الحدید پنداشته برای آن نیست.

«بلاذری» می نویسد: «مروان را خیط (ریسمان) باطل لقب داده بودند، چرا كه دراز قد و باریك بود، همانند ریسمان سفیدی كه در خورشید دیده می شود و شاعر - كه گویا برادرش «عبدالرحمن بن حكم» باشد، گفته: «به جان تو سوگند! من نمی دانم و من پرسنده ام - از همسر آن كس كه پس گردنی خورد،(6) او چه می كند؟»

«خداوند زشت روی گرداند گروهی را كه خیط باطل را فرمانروا گردانیدند - بر مردم تا به هر كس خواست ببخشد و هركه را محروم سازد!»(7)4.

ص: 134


1- اسدالغابة، ابن اثیر: 348/4، كنزالعمال، متقی هندی: 91/6.
2- مقصود از آنان بنا بر تفسیر مردم فرزندان عبدالملك است - ولید - سلیمان، یزید، هشام - و به گفته این ابی الحدید: همان اولاد مروانند: عبدالملك، بشر، محمد، عبدالعزیز.
3- نهج البلاغة.
4- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 53/2.
5- الطبقات الكبری، ابن سعد: 30/5، تذكرة السبط، ابن جوزی: 45.
6- این جمله اشاره به حادثه محاصره عثمان در منزلش و كشتن وی بوده و در آن روز مروان پس گردنی خورده است.
7- «لعمرك! ما ادری و انی لسائل - حلیلة مضروب القفا كیف یصنع؟»- «لحی الله قوماً امّروا خیط باطل - علی الناس یعطی ما یشاء و یمنع!» الانساب الاشراف: 126/5، اسدالغابة: 348/4.

«هیثمی» از «ابویحیی» آورده است كه گفت: «من میان مروان و حسنین بودم كه اینان به یكدیگر دشنام می دادند و حسن، حسین را آرام می كرد و مروان گفت: شما خانواده ای نفرین شده هستید، حسن خشمگین شد و گفت: گفتی: خانواده نفرین شده؟ به خدا سوگند! كه خدا تو را همان هنگام كه در صلب پدرت بودی لعنت كرد!»(1)

آنچه را پژوهشگر با تعمق و تأمل در روش مروان در می یابد، این است كه وی هیچ ارزشی برای قوانین دین پاك ننهاده و آن ها را همچون برنامه های سیاسی روزانه تلقی می كرد و از همین جهت نه از باطل كردن چیزی پروا داشته و نه از دگرگون ساختن آن ها، بلكه مطابق آنچه موقعیت ها اقتضا می كرده و شرایط اجازه می داده است، عمل می كرده و اینك به برخی از آن ها بنگرید:

جای سؤالات بی پاسخ از خلیفه؟!

پس از آن كه «مروان» به طور كامل شناخته شد، حال جای سؤالاتی از خلیفه (عثمان) است؛ كه آیا چه عذری داشت و چه مجوزی در دست وی بود؛ كه مسئولیت صدقات را به مروان سپرد؟! و در مصالح توده به مشورت با وی اعتماد كرد و چرا او را منشی خود برگزید و به خویش چسبانید؛ تا بر خود وی نیز چیره گردد؟(2) با آن كه هم سخنان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره ایشان در گوش طنین انداز بود و آن رسوایی هایی كه به بار آورد نیز در مقابل چشمش ظاهر بود.

علاوه بر این كه خلیفه باید مؤمنان شایسته را به عنوان تشكر از اعمال نیكشان، به مسندها و مناسب بنشاند و مجرمان و فاسقان را به عنوان ترشرویی و نكوهش كنار زند، نه این كه با مردم لاابالی و دیوانه مانند مروان هم بزم گردد، چرا كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس كار ناپسندی ببیند، اگر بتواند باید آن را با دستش دگرگون سازد و اگر نتواند با زبانش و اگر با زبان نیز نتواند با دلش و این سست ترین مراتب ایمان است.»(3)

از «علی» (كرّم الله وجهه) نقل شده: «كمترین مراحل نهی از منكر آن است كه تبهكاران را با رویی ترش دیدار كنی.»(4)

ص: 135


1- مجمع الزوائد، هیثمی: 72/10 و بسیاری از حفاظ آن را نقل كرد، جمع الجوامع سیوطی چنانچه در ترتیب او: 90/6.
2- الاستیعاب، ابو عمر و اسد الغابة، ابن اثیر: 348/4.
3- قال علی (كرّم الله وجهه): «ادنی الانكار ان تلقی اهل المعاصی بوجوه منكهرة» الغدیر: 266/8.
4- عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من رأی منكراً فاستطاع ان یغیره بیده فلیغیره بیده، فان لم یستطع فبلسانه فان لم یستطع بلسانه فبقلبه و ذلك أضعف الایمان» الغدیر: 266/8.

آیا محك و میزان و ملاك در عمرش به خاتمه رسیده؟ آیا هنوز بر جای خود باقی است؟ پس چرا خلیفه كسی را كه باید بیرون كند، بر خود چسبانید، فردی كه باید دفع كند جذب كرد و كسی كه شایسته بوده باید جذب شود دفع كرد؟ و فرد مورد اتهام را امین دانست؛ به فردی كه باید محرومش كند عطاهای فراوان كرد، ولی همه مردم ناظر و دقیقند و در هیچ گوشه ای او را معذور ندانستند، آن ها می دیدند «غنیمت های بدست آمده یك پنجم از آن، از آن خدا و پیامبر و خویشان او و یتیمان و تنگدستان و در راه ماندگان است.- اگر به خدا ایمان آورده اند.»(1)- در حالی كه می دیدند یك پنجم آن به دست مروان داده شد، خوب این دقیقاً امری خروج از قران است، علاوه بر این كه در سنت نیز رسیدن خمس به اینان خلاف آیین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است، «جبیر بن مطعم» گوید: «همین كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سهم خویشاوندان خود را میان هاشمیان و مطلّبیان بخش كرد، من و عثمان نزد حضرت شرفیاب شدیم، من عرضه داشتم: ای رسول خدا! برتری هاشمیان قابل انكار نیست، زیرا تو در میان آنان هستی و خداوند تو را از آنان قرار داد، ولی آیا شما چنان می نگری كه به آنان عطا كنی و ما را محروم سازی؟ در حالی كه ما و آنان نسبت به شما در یك ردیف هستیم!

فرمود: آنان نه در جاهلیت و نه در مسلمانی از من - یا از ما - جدا نشدند - و جز این نیست كه هاشمیان و مطلبیان در یك ردیفند - سپس انگشتان خود را در یكدیگر قرار داد - و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نه چیزی میان نوفلیان و نه چیزی میان زادگان عبدالشمس تقسیم كرد - با آن كه آن را در میان هاشمیان و مطلبیان تقسیم نمود.»(2)

چه بدعتی است؟! و چه گران است كه بر خدا و رسول او صلّی الله علیه و آله و سلّم كه سهم خویشان رسول او به ملعون و طرد شده ای داده شود با آن كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او و خاندانش را از خمس محروم ساخت، خلیفه در وضع این بدعت به جای این سنت؛ چه نمودی نزد خداوند متعال در روز بازپسین دارد؟! و چرا زادگان شجره ملعونه را بر خاندان شجره طیبه مقدم داشت؛ در حالی كه محبت به آن ها در قرآن برای همه مردم واجب شده است؟!! این ها معماهایی است؛ كه پاسخ های آن در روز رستاخیز داده خواهد شد!

سعید بن عاص و ستم به دوستداران علی (كرّم الله وجهه)

«عاص» پدر سعید از همسایگان «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم بود كه همواره ایشان را می آزردند و

ص: 136


1- واعلموا انّما غنمتم من شیءٍ فان لله خمسة و للرَّسول ولذی القربی والیتامی والمساكین وابن السبیل ان كنتم آمنتم بالله، انفال: 41.
2- صحیح، بخاری: 28/5، الاموال، ابی عبید: 331، سنن بیهقی: 340/6-342، سنن، ابی داود: 31/2، مسند، احمد: 81/4، المحلی، ابن حزم: 328/7.

«علی» (كرّم الله وجهه) او را در جنگ بدر با دیگر بت پرستان كشت.(1)

اما جانشین عاص (كه سعید باشد) طبق روایت ابن سعد جوانكی بیدادگر و نازپرورده بود و پس از آن كه ولید از حكومت كوفه بر كنار شد، او بدون هیچ سابقه ای از طرف عثمان به جای وی منصوب گردید و هنوز بركارها مستولی نشده بود كه از همان آغاز سلطه اش حریصانه به كارهایی دست زد؛ كه احساسات مردم را بر ضد خود برانگیخت و دل ها را مضطرب ساخت، ایشان را به گردنكشی و دشمنی نسبت دادند و گفت: راستی كه دهكده ها و كشتزارهای عراق، باغستانی برای كودكان قریش است.

آنگاه همین كودك بود كه به «هاشم بن عتبه مرقال»- كه یكی از یاران بزرگ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و نیك مرد بود - ایراد می گرفت. كسی كه در جنگ صفین پرچم دار علی (كرّم الله وجهه) بود و یكی از دو چشمش را در جنگ یرموك از دست داد و سپس در سپاه علی (كرّم الله وجهه) شهید شد و درگذشت.(2)

«ابن سعد» می نویسد: «یك بار سعید در كوفه گفت: كدام یك از شما ماه نو را دیده اید؟ (سؤال برای استفهام آخر ماه بود.) مردم گفتند: ما ندیده ایم، «هاشم بن عتبة بن ابی وقاص» فرمود: من آن را دیده ام! سعید به او گفت: تو با این یك چشمت بوده كه از میان همه مردم آن را دیده ای؟! هاشم فرمود: مرا به چشم نكوهش می كنی با این كه آن را در راه خدا از دست داده ام؟!- چرا كه چشم او در روز یرموك آسیب دیده بود - صبح كه شد هاشم در خانه اش افطار كرد و مردم نزد او صبحانه می خوردند و وقتی خبر به سعید رسید، كسی را به سراغ او فرستاد و كتكش زد و خانه اش را سوزاند!»(A)

در اینجا چه چیزی پسر عاص را بر این مرد بزرگ گستاخ كرده كه او را كتك زد و خانه اش را سوزاند؟ كه چرا دستورالعملی كه درباره دیدن ماه رسیده را اجرا كرده است؟! مگر نه این است كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هلال را كه دیدید روزه را آغاز كنید و هلال را كه دیدید روزه را بشكنید.» و به عبارتی: «با دیدن آن، روزه بگیرید و با دیدن آن، روزه را بشكنید.»(3)

هاشم مرقال نمی دانست كه دستورهای دین و حتی گواهی دادن به آن، گاهی در لباس تزویر و حیله درمی آید و گاه گواهی كسانی كه گرایش به علی (كرّم الله وجهه) داشته باشند؛ پذیرفته نیست.

یك بار مردم كوفه از دست سعید، شكایت نزد خلیفه بردند و او اعتنایی نكرد و گفت: به محض آن كه یكی از شما ستمی از امیرش ببیند، از ما می خواهد كه او را بركنار كنیم، آنگاه سعید5.

ص: 137


1- طبقات الكبری، ابن سعد: 185/1، اسدالغابة، ابن اثیر: 310/2.
2- وA- الطبقات الكبری، ابن سعد: 21/5، تاریخ ابن عساكر: 135/6.
3- الانساب الاشراف، بلاذری: 5.

با خاطر جمعی به كوفه برگشت و به مردم آن دیار زیان های بسیار رسانید. و در سال سی و سه با دستوری كه از خلیفه گرفت گروهی از نیكان كوفه و قرآن شناسان آن دیار را به شام تبعید كرد و نیز بار دوم در سال سی و چهار از كوفه به سوی عثمان كوچید و در آنجا با گروهی برخورد كرد كه همه از شاكیان سعید نزد عثمان بودند و آن ها از قبیل: اشتر بن حارث، یزید بن مكفف، ثابت بن قیس، كمیل بنزیاد، زید بن صوحان، صعصعة بن صوحان، حارث اعور، جندب بن زهیر، ابو زینت ازدی، اصغر بن قیس حارثی بوده كه درخواست عزل سعید از مسئولیت نموده بودند كه خلیفه نپذیرفت و به وی دستور مراجعه بر سر كارش داد و به مردم هیچ اعتنایی نكرد!!(1)

عقبه و انداختن آب دهان بر چهره پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

«عقبة بن ابی معیط» پدر ولید از همسایگان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود كه بیش از همه در آزار رساندن به حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم كوشش داشت، ابن سعد با اسناد از طریق «هشام بن عروه» و او از پدرش و او از «عایشه» رضی الله عنه آورده است كه «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «من میان دو نفر از بدترین همسایه ها خانه داشتم: یكی ابولهب و دیگری عقبه، سرگین های درون شكمبه حیوانات را می آوردند و درب خانه من می ریختند تا آن جا كه آنان، آنچه را دور می ریختند، می آوردند و در خانه من می ریختند!!»(2)

«ابن سعد» می نویسد: «كسانی كه به دشمنی و كینه ورزی با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و یاران او می پرداختند، اینان بودند: ابوجهل، ابولهب- تا آنجا كه می رسد به: - عقبه و حكم بن ابی العاص و سپس می نویسد: چون این ها همسایگان بودند و كسانی كه دشمنی با او را به نهایت درجه رسانده بودند، این سه نفر بودند: ابولب، ابوجهل و عقبه.»(3)

«ابن هشام» می نویسد: «كسی كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در خانه خودش می آزرد، ابولهب و حكم بن ابی العاص و عقبه بود.»(4)

نیز می نویسد: «اُبَیّ به خلف با عقبه دوستی خالصانه و خوشی در میانشان بود، عقبه با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نشسته بود و سخن ایشان را شنید و گزارش این ملاقات به گوش ابی رسید، آنگاه وی نزد عقبه آمد و گفت: مگر به من نرسیده كه تو با محمد نشسته و سخن او را شنیده ای؟ سپس گفت: دیگر ناروا است كه روی به روی تو بیاورم و با تو سخن گویم. و سوگندی سخت برایش

ص: 138


1- صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابوداود، سنن دارمی، سنن نسایی، سنن ابن ماجه، سنن بیهقی همه نقل كرده اند.
2- الطبقات الكبری، ابن سعد: 186/1.
3- الطبقات الكبری، ابن سعد: 185/1.
4- سیره ابن هشام: 25/2.

خورد كه اگر تو با او نشسته یا سخن او را شنیده یا به نزد او رفته ای، در رویش تف بینداز، دشمن خدا عقبه نیز چنین كرد.» و خداوند این آیات را درباره آن دو فرستاد: «(و به خاطر بیاور) روزی را كه ستمكار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان می گزد و می گوید: ای كاش با رسول (خدا) راهی برگزیده بودم! ای وای بر من! كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم! او مرا از یادآوری (حق) گمراه ساخت، بعد از آن كه (یاد حق) به سراغ من آمده بود و شیطان همیشه خوار كننده انسان بوده است.»(1)- (2)

«ابن مردویه» و «ابونعیم» در «دلائل» با اسنادی كه «سیوطی» آن را صحیح شمرده، از طریق «سعیدبن جبیر» آورده اند كه «ابن عباس» گفت: «عقبة بن ابی معیط در مكه با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می نشست و ایشان را نمی آزرد و دوستی داشت.(3) كه در آن زمان نزد وی نبود، بلكه در شام بود، سپس قریش گفتند: عقبه دین خود را عوض كرده و چون یك شب دوستش از شام برگشت، از همسرش پرسید: محمد از آنچه بر آن بود چه كرد؟ گفت: از آن گونه كه بود، سخت تر شده است! گفت: دوست من عقبه چه كرد؟ گفت: او هم دین خود را عوض كرده است! پس شب بدی گذراند تا صبح فرا رسید، عقبه نزد ابن خلف آمد و سلام كرد و او پاسخ وی را نداد! پرسید: چه شده كه جواب سلام مرا نمی دهی؟ گفت: با این كه تو دینت را عوض كرده ای، چگونه پاسخ سلامت را بدهم؟! گفت: آیا این كار را قریش كرده اند؟ گفت: آری، عقبه گفت: اگر من چنین كاری كرده باشم، چه چیزی دلشان را خنك می كند؟ اُبَیّ بن خَلَف گفت: آمدن تو در مجلست و تف كردن در چهره او و زشت ترین فحش هایی كه می دانی را به وی نثار كنی!

آنگاه عقبه چنین كرد و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به وی پاسخی نداد و فقط صورتش را از آب دهان وی پاك كرد و رو به او كرده، فرمود: اگر تو را بیرون از كوه های مكه بیابم گردنت را می زنم، هنگامی كه روز بعد رسید و یاران عقبه بیرون رفتند، عقبه از بیرون رفتن سرباز زد و یارانش به او گفتند: همراه با ما خارج شو! گفت: این مرد وعده داده است كه اگر مرا بیرون از كوه های مكه بیابد، گردن مرا بزند! گفتند: تو یك شتر سرخ موی داری كه هیچ سواری به آن نرسد و اگر شكست خوردیم، بر آن بپر و برو، عقبه با آنان بیرون رفت و چون خدا مشركان را در هم شكست و شتر او وی را در روی زمین به حركت درآورد و او از آن هفتاد نفر قرشی بود كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گرفتارشان ساختد.

ص: 139


1- و یوم یعض الظّالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتَّخذت مع الرَّسول سبیلا* یا ویلتی لیتنی لم اتَّخذ فلاناً خلیلا* لقد أضلنی عن الذِّكر بعد إذ جاءنی و كان الشّیطان للإنسان خذولا، فرقان: 27-29.
2- سیره ابن هشام: 385/1.
3- نام او «ابی بن خلف» بود و در بعضی مصادر «امیة بن خلف» گفته اند.

و همین كه عقبه را نزد ایشان آوردند، گفت: آیا میان همه این ها مرا می كشی؟ گفت: آری، به خاطر آب دهانی كه به صورت من افكندی.»(1)

و به گزارش «طبری»: «به خاطر كفر و تبهكاریت و برای سركشیت از فرمان خدا و رسول او تو را می كشم؛ پس علی (كرّم الله وجهه) را فرمود: تا گردن وی را بزند و خدا این آیه را (فرقان: 27-29) درباره او نازل كرد.»(A)

«ضحاك» گفت: نوقتی عقبه به چهره مبارك رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آب دهان انداخت، آب دهانش به سوی خودش برگشت و به آن جا كه می خواست نرسید و دو گونه او را سوزاند و اثر آن همچنان باقی ماند تا به دوزخ رفت!!»(B)

و درگزارشی نیز آمده: «عقبه بسیار با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نشست و برخاست داشت، آنگاه میهمانی ای ترتیب داد و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نیز دعوت كرد و ایشان صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز نپذیرفت كه از غذای او بخورد، به جز این كه كلمه شهادتین را بر زبان آورد، او نیز چنین كرد، ولی أبیّ بن خلف كه دوستش بود، وی را نكوهید و گفت: عقبه! تغییر دین داده ای؟ گفت: نه، ولی او سوگند خورده بود!- كه با آن كه در خانه من است - از غذای من نخورد، من نیز از او شرم داشتم و به زبان شهادت دادم، ولی در قلبم شهادت ندادم، او گفت: رو به رو شدن من و تو حرام خواهد بود، مگر آن كه وقتی محمد را دیدار كنی، به پشت گردنش بكوبی و در رویش تف كنی و به چشمش سیلی بزنی! او رفت و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در دارالندوة در حال سجده یافت و آنچه مأموریت داشت را، انجام داد؛ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: تو را در خارج از مكه دیدار نكنم، به جز این كه سرت را با شمشیر بردارم!!»

«طبری» در تفسیرش می نویسد: «برخی گفته اند: مقصود از آیه: «ستمگر»، همان عقبه است، زیرا او پس از مسلمانی از اسلام برگشت تا ابی بن خلف را خشنود گرداند و گفته اند: مقصود از كلمه «فلان در آیه «ابّی بن خلف» بوده است.»(2)9.

ص: 140


1- وAوB- كسانی كه منظور از ظالم و ستمگر، عقبه را دانسته اند، عبارتند از: ابن مردویه، ابونعیم، ابن منذر، ابن ابی شیبه، ابن ابی حاتم، فریابی، عبد بن حمید، سعید بن منصور، ابن جریر، ر.ك. تفسیر طبری: 6/19، تفسیر، بیضاوی: 161/2، تفسیر، قرطبی: 25/13، تفسیر زمخشری: 326/2، تفسیر ابن كثیر: 317/3، تفسیر نیشابوری، حاشیه طبری: 10/19، تفسیر، فخر رازی: 369/6، تفسیر، ابن جزی كلبی: 77/3، الامتاع، مقریزی: 61-90، الدرر المنثور، سیوطی: 68/5، تفسیر، خازن: 365/3، تفسیر نسفی، حاشیه خازن: 365/3، تفسیر، شوكانی: 72/4، تفسیر آلوسی: 11/19.
2- كسانی كه منظور از ظالم و ستمگر، عقبه را دانسته اند، عبارتند از: ابن مردویه، ابونعیم، ابن منذر، ابن ابی شیبه، ابن ابی حاتم، فریابی، عبد بن حمید، سعید بن منصور، ابن جریر، ر.ك. تفسیر طبری: 6/19، تفسیر، بیضاوی 161/2، تفسیر، قرطبی: 25/13، تفسیر زمخشری: 326/2، تفسیر ابن كثیر: 317/3، تفسیر نیشابوری، حاشیه طبری: 10/19، تفسیر، فخر رازی: 369/6، تفسیر، ابن جزی كلبی: 77/3، الامتاع، مقریزی: 61-90، الدرر المنثور، سیوطی: 68/5، تفسیر، خازن: 365/3، تفسیر نسفی، حاشیه خازن: 365/3، تفسیر، شوكانی: 72/4، تفسیر آلوسی: 11/19.

آن پدر و این پسر!!

ولید كسی بود كه به زبان وحی به طور آشكار تبهكار اعلام شد، فردی زناكار، بزه كار و همیشه مست و دائم الخمر بوده دستورهای دین را با پرده دری هایش لگدكوب كرده و جلوی چشم همه با تازیانه هایی كه بر بدن كثیفش خورده، پرده اش دریده شده است، او به قدری در تباهی پیش رفته كه خداوند متعال در دو جا او را مصداق بارز فاسق قلمداد نموده است، فرمود: «آیا كسی كه با ایمان باشد، همچون كسی است كه فاسق است، نه هرگز این دو برابر نیستند؟!»(1)

اكثر مفسدان از علما اهل سنت و شیعه گفته اند: «كه آیه فوق در مورد مصداق ایمان «علی» در مقابل مصداق فسق «ولید» نازل شده است.»(2)

نیز فرمود: «اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد، درباره آن تحقیق كنید!»(3) «ابن عبد البر» گوید: «هیچ خلافی در اهل علم از اهل سنت در تأویل این آیه نیست كه در شأن ولید نازل شده است.»(4)

نیز وضعیت ولید در محراب مسجد كوفه مشهور است؛ كه از سرمستی در محراب نمازقی كرد و نماز چهار ركعت خواند و با صدای بلند به خواندن این تصنیف پرداخت: «دل به رباب (دلدار) آویخت - و آن هم پس از پیر شدن هر دو.»(5)

و سپس گفت: «بیشتر برایتان بخوانم؟ كه ابن مسعود او را با لنگه كفشش بزد و نمازگزاران نیز از

ص: 141


1- أفمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لا یستوون، سجده: 18.
2- تذكرة السبط، ابن جوزی: 115، كفایة الطالب، گنجی شافعی: 55، مطالب السئول، ابن طلحه شافعی: 10، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 394/1 و 103/2، جهرة الخطب، احمد زكی صفوت: 23/2، تفسیر، طبری: 62/21، الاغانی، ابوالفرج اصفهانی: 185/4، تفسیر خازن: 470/3، الریاض النضرة، طبری: 206/2، ذخائر العقبی، طبری: 88، مناقب خوارزمی: 188، تفسیر، ابن كثیر: 462/3، الدرر المنثور، سیوطی: 178/4، سیره حلبی: 85/2.
3- ان جاءكم فاسق بنبأٍ فتبینوا، حجرات:6.
4- الاستیعاب، ابن عبدالبر: 620/2، اسدالغابة، ابن اثیر: 90/5.
5- «علق القلب الرباباً- بعدما شابت و شاباً» الاغانی، ابوالفرج اصفهانی: 178/4، 179، 180.

هر سوی به او ریگ پرتاب كردند تا به خانه خویش بازگشت و ریگ ها نیز از پی ایشان روان بود.»(1)

نیز وضعیت تازیانه ای كه به وسیله «عبدالله بن جعفر» به امر علی (كرّم الله وجهه) جاری شد، فراموش نشدنی است كه ولید كه در روی عثمان به حضرت دشنام می داد و تازه این جریان پس از شور و غوغایی بود؛ كه مسلمانان به خاطر تأخیر در اجرای حد برپا كردند.(2)

نیز فراموش نشدنی است؛ كه عموزاده ولید، سعیدبن عاص پس از آن كه از طرف عثمان به جای ولید بر مسند حكومت نشست، دستور داد: منبر و محراب مسجد كوفه را شستشو دهند تا از آلودگی به نجاست آن تبهكار پاك گردد.

نیز فراموش نشدنی است، آن زمانی كه «امام حسن» علیه السلام سبط پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، در مجلس معاویه به سخن پرداخت، گفت: اما تو ای ولید! به خدا سوگند! سرزنشت نمی كنم كه چرا با علی دشمنی! زیرا برای باده گساریت هشتاد تازیانه به تو زد و پدرت را در نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كشت و تویی آن كس كه خداوند تبهكارت شمرد و علی را مؤمن نامید و این همگان گاه بود كه به فخر فروختن بر یكدیگر برخاستید و تو به ایشان گفتی: خاموش باش ای علی! كه من دلم از تو شجاع تر و خود از تو زبان آورترم و علی به تو گفت: خاموش باش ای ولید! كه من مؤمنم و تو تبهكاری! و خداوند در این گیر و دار این آیه را فرستاد: «آیا كسی كه مؤمن بود همچون كسی است كه فاسق بود؟ نه، مساوی نیستند.»(3) و نیز در گفتارتان با یكدیگر، این آیه دیگر نازل شد. «هرگاه تبهكاری خبری برای شما آورد در پیرامون آن تحقیق كنید.»(4) وای بر تو ای ولید! هرچه فراموش كرده ای ای، سخن شاعر را از یاد مبر! كه درباره ات گفته است:

«خداوند نازل كرد و كتابش گرامی و عزیز است - درباره علی و ولید آیاتی از قرآن را»

«خداوند جایگاه پستی به ولید داد، چون او فاسق بود - و علی را جایگاه (بلندی از) ایمان عطا كرد!»

«نیست هیچ گاه كسی كه مؤمن باشد - برابر فردی كه فاسق است»

«به زودی ولید خوانده می شود بعد از مدت كوتاهی - و نیز علی به سوی حساب و بررسی به طور آشكار!»6.

ص: 142


1- الاغانی، ابوالفرج: 178/4-179-180، تاریخ، ابوالفداء: 176، الاصابة، ابن حجر: 638/3، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 104، مسند احمد: 144/1، سنن، بیهقی: 318/8، تاریخ، یعقوبی: 142/2، كامل، ابن اثیر: 42/3، تاریخ، طبری: 60/5-61.
2- صحیح مسلم: 52/2.
3- سجده: 18.
4- حجرات:6.

«پس علی بدان وسیله، پاداش بهشت ها داده می شود - و ولید بدان وسیله كیفرهای خواری». «چه بسیار از نیاكان عقبه بن أبان(1) بودند - كه در شهرهای ما لباس های كوتاه می پوشیدند!»(2) و تو را چه به قریش؟ تو بیگانه مردی از كافران صفوریه ای! و به خدا سوگند! از آن چه بدان شناخته شده ای پیشتر به دنیا آمده و سالخورده تر از آنچه می خوانند هستی!(3)

شگفتا از حمایت بی اساس از عثمان

شما پژوهشگر پس از مطالعه در مورد این همه فساد و تباهی كه از اطرافیان عثمان سر زد و شعله های آتش آن به آسمان رسیده و همه چیز را به تباهی رسانده و همه مرزها و حدود و حریم های الهی را شكسته كه در حقیقت همه فسادها به خود عثمان منتهی می گردد و روایات زیادی از خود علمای اهل سنت به طور صحیح درباره آن ها نقل شده، ولی باز می نگریم «ابن حجر» در مقابل این عصیان های بزرگ درصدد پاسخ برآمده، می نویسد: «ثابت است كه وی از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و گناهانی هم مرتكب شده و كار و حساب آن با خدا است و صحیح آن است كه سخنی در این باره گفته نشود و همه ساكت بمانند.»(4)

در اینجا خداوند خاموشی را صحیح قلمداد نكرد، چون با این كه او ستّارالعیوب و غفّارالذنوب است و در مورد حفظ آبروی مؤمنان و بندگانش چه بسیار معارف بلند كارسازی ارائه فرموده، ولی ولید كار را به جایی رسانده كه خداوند ندای جاودانش را در مورد فسق و تباهی او بلند گردانید و رسوایی او را برای همه برملا ساخت، ولی كسانی پیدا شده اند كه سخن خدا را در این افق در مقابل هواپرستی و طرفداری از كسان خود كنار می گذارند!!

برادر رضاعی عثمان رسوای در وحی الهی

«ابن ابی السرح» همان كسی است كه قبل از فتح مكه مسلمان شد و به مدینه هجرت كرد، سپس مرتد گردید و به مشركان قریش پیوست و روی به مكه آورد و به آنان گفت: من هرجا بخواهم

ص: 143


1- ابان نام ابی معیط جد ولید است.
2- «انزل الله والكتاب عزیز - فی علی و فی الولید قرآناً» «فتبوا الولید اذ ذلك فسقاً- و علی مبوّء ایماناً» «لیس من كان مؤمناً عمرك - الله- كمن كان فاسقاً خوّاناً» «سوف یدعی الولید بعد قلیل - و علی الی الحساب عیاناً» «فعلی یجزی بذلك جناناً- و ولید یجزی بذاك هواناً» «رب جدِّ لعقبة بن أبان - لابس فی بلادنا تبّاناً» شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 103/2، جمهرة الخطب، احمد زكی صفوت: 115، كفایة الطالب، گنجی شافعی: 55، مطالب السّئول، ابن طلحه شافعی: 10.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 103/2.
4- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 144/11.

محمد را به حركت درمی آوردم، در روز فتح مكه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داد: كه اگر او را در زیر پرده های كعبه نیز بیابند بكشند و خونش را مباحث شمرند، پس او به سوی عثمان گریخت و وی او را در خفا داشت و پس از آن كه اهل مكه آرامش یافتند، عثمان او را بیاورد و برایش از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امان خواست، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مدتی طولانی خاموش ماند و سپس فرمود: باشد و وقتی عثمان برگشت، رسول خدا به اطرافیان فرمود: من خاموش نماندم به جز برای این كه یكی از شما به سوی او برخیزد و گردنش را بزند، مردی از انصار گفت: ای رسول خدا! چرا با (چشم) به من اشاره نكردی؟ فرمود: بر پیامبر سزاوار نیست، نگاه دزدانه داشته باشد.(1)

این آیه در قرآن تصریح به كفر او كرده كه فرمود: «چه كسی ستمكارتر است از كسی كه دروغی به خدا ببندد یا بگوید: بر من وحی فرستاده شده، در حالی كه به او وحی نشده است و كسی كه بگوید: من نیز همانند آنچه خدا نازل كرده است، نازل می كنم؟!»(2)

اجماع مفسران برآنند كه این سخن: [«من هم آیه نازل می كنم نظیر آنچه خدا نازل كرد.» از زبان «ابن ابی السرح» نقل شده و علت چنین ادعای دروغ این است كه وقتی این آیه: «و ما انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم.»(3) نازل شد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم وی را خواند و آیه را برای او دیكته كرد و وقتی به این آیه رسید: «سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم.»(4) عبدالله از تفصیل انسان به شگفت آمد و گفت: «بزرگ است خدایی كه بهترین آفرینندگان است!»(5) پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: این چنین برای من نازل شده است: در اینجا عبدالله به شك افتاد و گفت: اگر محمد راست می گوید كه بر من نیز وحی می شود، همان گونه كه بر او وحی شده است و اگر دروغ می گوید كه من نیز سخنی همانند او گفته ام، آنگاه مرتد شد و از اسلام برگشت و به مشركان پیوست.](6)

این مرد پرورش و گرایش به امویان داشته، او و عثمان هر دو از پستان یك دایه اشعری شیرت.

ص: 144


1- سنن، ابوداود: 220/2، الانساب الاشراف، بلاذری: 49/5، مستدرك، حاكم: 100/3، استیعاب: 381/1، تفسیر، قرطبی: 40/7، اسدالغابة: 173/3، الاصابة: 317/2، تفسیر، شوكانی: 134/2.
2- و من أظلم ممَّن افتری علی الله كذبا أو قال أوحی إلی ولم یوح إلیه شیء و من قال سأنزل مثل ما أنزل الله، انعام: 93.
3- و لقد خلقنا الإنسان من سلالة من طین، مؤمنون: 12.
4- ثمّ أنشاناه خلقا آخر، مؤمنون، 14.
5- فتبارك الله احسن الخالقین، مؤمنون: 14.
6- الانساب الاشراف، بلاذری: 49/5، تفسیر، قرطبی: 40/7، تفسیر، بیضاوی: 391/1، تفسیر كشاف، زمخشری: 461/1، تفسیر، فخر رازی: 96/4، تفسیر، خازن: 37/2، تفسیر نسفی حاشیه تفسیر خازن: 37/2، تفسیر شوكانی: 133/2-135 كه از ابن ابی حاتم و عبد بن حمید و ابن منذر و ابن جریج و ابن جریر و ابوالشیخ نقل كرده است.

خورده اند و همین برادری رضاعی او را به خلیفه نزدیك كرده و گرایش های وی به امویان مهم ترین امتیاز او بر مسلمانان شده تا این چنین صاحب مال و مكنت و ثروت شود و پس از قتل عثمان برادرش از بیعت كردن با علی (كرّم الله وجهه) سرباز زد؛ این بود اجمالی از سنت و روش عثمان كه در سخنرانی بر منبر می گفت: این مال خداست به هر كه بخواهم می دهم و هركس را خواهم محروم می سازم تا خداوند بر هركه مخالف باشد خشم گیرد و گوش هم به سخن عمار نمی داد كه آن روز می گفت: خدا را گواه می گیرم كه من نخستین مخالف با این روش هستم!!(1)

فصل دوم: بنی امیه و تصاحب بیت المال مسلمین

الف: اقتصاد خود محوری

خلیفه و انحصار چراگاه ها به خود و خویشانش

«شافعی» در این باره می نویسد: «در روزگار جاهلیت وقتی فردی گردن كلفت از عرب به شهری وارد می شد، سگی را به پارس وامی داشت، سپس تا هرجا كه صدای سگ می رفت، آن محوطه را چراگاه اختصاصی برای خود و وابستگان ویژه خویش قرار می داد و هیچ كس را اجازه نمی داد، از آن محدوده استفاده كند و یا آن كه خود در حوالی شهر با دیگران در چراگاه ها شریك بود، آنگاه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از این روش غلط جلوگیری كرد و این كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هیچ چراگاهی نیست مگر برای خدا و رسول او» مقصود آن است كه مگر چراگاه اختصاصی را برای اسبان و شتران مسلمانان قرار دهند كه برای جهاد در راه خدا در كار سواری و باربری از آن ها استفاده می شود یا برای شترانی كه به بیت المال متعلق است و به صورت زكات از مردم گرفته شده، چنانچه عمر منطقه «نقیع»(2) را برای شترانی كه به عنوان صدقه از مردم می گرفتند و نیز برای اسبانی اختصاص داد كه برای جهاد در راه خدا آماده می داشتند.»(3)

این رسم منحط در میان مسلمانان جریان داشت تا «عثمان بن عفان» به خلافت رسید و به جای چراگاه برای شترانی كه به صورت مالیات گرفته می شد - برای خود چراگاهی برگزید - یا چنانچه در خبر «واقدی» آمده، برای خود و حكم بن ابی العاص(4)- یا هم برای خود و هم بر او و هم برای

ص: 145


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 48/5.
2- «نقیع» در بیست فرسنگی مدینه - یا همان نزدیكی هاست. معجم البلدان.
3- ر.ك. كتاب الام، شافعی: 208/3، نهایة، ابن اثیر: 297/1، لسان العرب، ابن منظور: 217/18، تاج العروس، زبیدی حنفی: 99/10، معجم البلدان.
4- الانساب الاشراف، بلاذری: 37/5، السیرة الحلبیة، حلبی: 87/2.

جمله امویان می گرفت، چنانچه در شرح ابن ابی الحدید آمده كه: «عثمان چارپایان همه مسلمانان را از استفاده، از چراگاه اطراف مدینه محروم ساخت، مگر آن چه از آن بنی امیه بود.»(1) و نیز «واقدی» گوید: «عثمان ربذه و شرف و نقیع را قرق كرده بود و در چراگاه هیچ شتر و اسبی از آن او و بنی امیه گام نمی نهاد تا بازپسین روزگار، منطقه شرف(2) را چراگاه اختصاصی شتران حكم بن ابی العاص و شتران خودش گردانیده بود - كه شتران خودش هزار عدد بود - و منطقه ربذه را نیز چراگاه اختصاصی شترانی گردانید كه به صورت زكات گرفته می شد و منطقه نقیع را برای اسب های جنگاوران اسلام و اسب های خودش و اسب های بنی امیه، چراگاه اختصاصی گردانید.»(3)

اسلام و حق مردم در چراگاه ها

اسلام علف زارها و چمن زارها كه بر اثر آب باران روئیده و مالك خصوصی ندارد، را، حق همه مسلمین شناخته كه به صورت مساوی و به گونه ای در همه مباحث اصلی- از میانه های بیابان و كناره های خشك ها - معمول است از آن بهره مند شوید، چارپایانشان را از گوسفند و اسب و شتر در آن بچرانند و هیچ كس مزاحم دیگری نشود و هیچ كس برای خود چراگاه اختصاصی قرار ندهد تا دیگران را از آن محروم سازد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «مسلمانان در سه چیز شریكند: 1- مرغزار 2- آب، 3- آتش»(4)

نیز فرمود: «سه چیز است كه مردم را از آن ها نباید محروم كرد: آب و مرغزار و آتش.»(5)

نیز فرمود: «زیادی آب را نباید منبع كرد تا به وسیله آن، استفاده از مرغزار ممنوع گردد.»(6) و در عبارتی: «زیادتی آب را منع نكنید تا به وسیله آن از زیادتی مرغزار منع نمایید.»(7) و به عبارتی دیگر: «هركس زیادی آب را منع كنید تا به وسیله آن از زیادتی مرغزار منع نماید، خداوند در روز قیامت لطف خود را از او منع می كند.»(8)- (9)

ص: 146


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 67/1.
2- شرف در میانه نجد بود. معجم البلدان.
3- شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: 235/1.
4- فقال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «المسلمون شركاء فی ثلاث: فی الكلاء و الماء والنار»
5- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ثلاث لایمنعن: الماء والكلا و النار»
6- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لا یمنع فضل الماء لیمنع به الكلاء»
7- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لا تمنعوا فضل الماء لتمنعوا به فضل الكلاء»
8- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من منع فضل الماء، لیمنع به فضل الكلا، منعه الله فضله یوم القیامة»
9- مجموعه این احادیث را در این كتب می یابید: صحیح بخاری: 110/3، الاموال، ابی عبید، 296، سنن، ابی داود: 101/2، سنن، ابن ماجه: 94/2.

آری در روزگار جاهلیت، گردن كلفت ها و زورگویان، هر قطعه ای از زمین را كه خوش می داشتند برای چارپایان و شتران خود قرق می كردند و با آن كه خود در استفاده از مرغزارها با مردم شریك بودند، به كسی اجازه نمی دادند كه در مقاطع تعیین شده وارد شود كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مجموعه عادات را به این عادت منحطشان جارو كرده و سنت های زورگویان در این رسم را برانداخت و فرمود: «هیچ چراگاهی به جز برای خدا و رسول او نیست.»(1)

خلیفه و اجرای عدالت نوین

چه جای هزار شگفت! از عمل كرد خلیفه جانشین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه گویا بر مسند حكم و داوری به حق و پاسداری از اسلام نیامده، بلكه گویا بر سر كیسه پول و كلیه دارای ذخیره و بیت المال آمده!!! از مجموعه انبیا و اوصیاء علیهم السلام از اولین تا آخرینشان، كدام یك تاكنون آمده بودند كه درصدد باشند بال پشه ای از دنیا را به خود اختصاص دهند؟! كه خلیفه تا این اندازه از اعتبار عمومی خود كه به شخص وی اختصاص ندارد، سوء استفاده كند!! و مرغزارها و جاهایی كه به قاطبه مسلمین مربوط است را، به نام شخصی خود و خویشاوندان خود نماید!!، آری از جمله حسنات و بركاتی است كه با هزاران فساد و تباهی دیگر به دنبال تعیین و انتخاب امام به دست مردم به وجود آمده است!!

آری، كار خلیفه در تعیین چراگاه اختصاصی، خود بازگشت به جاهلیت و زنده كردن رسومات پیشینیان بوده كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همواره درصدد مبارزه با آن ها بوده و همه را از بین برد و مسلمانان را در چراگاه ها شریك گردانید و می فرمود: «سه كس هستند كه خدا آن ها را دشمن می دارد و از جمله آن ها، كسی را شمرده كه سنت جاهلیت را در اسلام نهد.»(2) بر این مرد سزاوار بود به جای جلوگیری از چراگاه ها، حریم اسلام را مراعات كند و از دستبرد قوانین آن جلوگیری نماید و فقط سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را شیوه پیروی خود برشمارد!

ب: اقتصاد خویش محوری

خلیفه و اعطاء فدك به مروان

«ابن قتیبه» و «ابوالفداء» گویند: «این كه عثمان فدك - كه صدقه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای فقرا بود - را تیول مروان قرار داد، از جمله موضوعاتی بود كه مردم بر عثمان ایراد گفتند»(3) «ابوالفداء» گوید: «فدك، صدقه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود كه فاطمه به عنوان ارث آن را مطالبه كرد و ابوبكر روایت كرد كه

ص: 147


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لاحمی الا لله و لرسوله» صحیح، بخاری: 113/3، الاموال: 294، كتاب الام: 207/3.
2- بهجة النفوس، حافظ ازدی، ابن ابی حمزه: 197/4.
3- المعارف، ابن قتیبه: 84، تاریخ، ابوالفداء: 168/1.

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ما گروه پیامبران ارث نمی گزاریم و آنچه بر جای می گذاریم صدقه است. ولی بعداً عثمان آن را تیول مروان بن حكم قرار داد و همچنان فدك در دست مروان و فرزندانش بود تا عمر بن عبدالعزیز، بر سر كار آمد و آن را از دست خاندانش گرفته، به حالت صدقه بودن برگردانید.»(1)

«بیهقی» از «مغیره» درباره «فدك» خبری آورده: «هنگامی كه عمر زندگیش سپری شد، مروان فدك را تیول خویش گرفت، سپس گوید: شیخ گفت: مروان فدك را در دوران عثمان تیول خویش گردانید و گویا او در این باره روایتی كه از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده را تأویل كرده و دلیل خود گردانیده بود كه می گوید: چون خداوند طعمه ای به پیامبرش داد به كسی تعلق دارد كه پس از او به كار برمی خیزد، ولی چون عثمان با اموالی كه داشت از آن بی نیاز بود، آن را برای خویشانش گذاشت و به این وسیله صله رحم كرد و دیگران این طور فهمیدند كه غرض از این واگذاری، سپردن تولیت و سرپرستی كار فدك بود و جاری بودن وراثت نیز در آن اساسی نداشت و به هزینه امور مسلمین می رسید و به همان روش روزگار ابوبكر و عمر، مورد استفاده قرار می گرفت.»(2)

«ابن عبد ربه» گوید: [در تحت عنوان «آنچه مردم بر عثمان عیب گرفتند» آمده است، او فدك را - كه صدقه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود - تیول مروان گردانید و زمانی كه آفریقا فتح شد، یك پنجم غنایم آن را بگرفت و به مروان بخشید.](3)

«ابن ابی الحدید» گوید: «عثمان فدك را تیول مروان گردانید با آن كه پس از وفات پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دخترش فاطمه علیها السلام یك بار به عنوان میراث و یك بار به عنوان بخشیده پیامبر به وی، آن را مطالبه كرد و از دادن آن به ایشان سرباز زدند.»(4)

شگفت از حق ناشناسی عثمان!

جای صد شگفت! از این كه اولاً: اعطاء فدك به مروان بر چه اساسی بوده است؟ چون هیچ چیزی بدون مبنا و پایه نمی باشد، ثانیاً: اگر فدك، غنیمتی برای همه مسلمانان بوده - چنانچه ابوبكر مدعی شد- پس به چه علت آن را به مروان اختصاص دادند؟! ثالثاً: اگر از حقوق ارثی خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده - چنانچه صدیقه پاك در خطبه اش بر استدلال كرد و امامان پس از ایشان نیز، از عترت پاك پیامبر و پیشاپیش همگی، بزرگ ایشان علی (كرّم الله وجهه) بر ارثیه بودن آن معترف بودند -

ص: 148


1- تاریخ، ابوالفداء: 1681/.
2- السنن الكبری، بیهقی: 301/6.
3- العقد الفرید،ابن عبد ربه: 261/2.
4- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 67/1.

در این صورت مروان از آن ها نبوده و خلیفه حق تصرف در آن را نداشته است و رابعاً: اگر هم بخششی از پیامبر به جگر گوشه بی گناه و پاك دامنش بوده - چنان كه هم خود آن بانو مدعی آن بود و هم علی (كرّم الله وجهه) و دو فرزندشان نیز ام ایمن كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بهشتی بودن او را گواهی داد - به آن گواهی دادند، بنابراین ملك فاطمه علیها السلام بود كه خلیفه حق اعطاء آن به مروان را نداشته است. و خامساً: اگر وضع به اینجا رسد كه شهادت گواهان بر فدك پذیرفته نشود، - چنانچه ابوبكر قبول نكرد - با این كه پشتوانه گواهان آیه تطهیر بود، پس دیگر به چه چیزی می توان اطمینان پیدا كرد و به چه دلیلی می توان اتكا كرد: «اگر این شیوه ادامه یابد - و دگرگونی در آن پدید نیاید - نه بر مرده ای باید گریست و نه بر نوزادی شادی توان كرد!»(1)

تحقیقاً كه خلفای سه گانه تصمیمات ضد و نقیضی را در مورد فدك به مرحله اجرا گذراندند، ابوبكر آن را از اهل بیت علیهم السلام گرفت و عمر آن را به آنان بازگردانید و عثمان آن را تیول مروان گردانید و از زمان معاویه به بعد نیز كه روزگار زورگویان بود، این كار ضد و نقیض ادامه داشت و هریك از آنان مطابق دلخواه و هوس خویش تصمیمی را درباره آن عملی كرد و در هیچ یك از زمان به روایت «ابوبكر» عمل نشد و روایت نیز با ساخت و پاخت درست شد تا حدی كه خود ابوبكر - طبق سیره حلبی كه گذشت - می خواست باطل بودن آن روایت را عملاً نشان دهد و این بود كه سند مالكیت فدك را برای فاطمه زهرا علیها السلام نوشت، جز این كه پسر خطاب او را از رأیش منصرف ساخت و آن مكتوبه را پاره كرد!!(2)

خلیفه و مصرف بیت المال طبق خواست خویش

فدك امر شگفت و تازه ای برای خلیفه نبود، بلكه برنامه مربوط به آن، همانند اموال از غنایم جنگی و صدقات و مالیات ها بود، زیرا خلیفه درباره همه آن ها و درباره كسانی كه حق استفاده از آن ها را دارند عقیده خودسرانه ای داشت و بر این اعتقاد بود كه مال، مال خدا است و چون خود را سرپرست مسلمانان می پنداشت، به خود حق می داد كه آن اموال را برای هر مصرفی كه می خواست قرار دهد و هر تصمیمی را كه میلش می كشید، عملی می كرد و به همین دلیل بود كه «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: «تا آن كه سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد كرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و

ص: 149


1- «ان دام هذا و لم یحدث به غیر - لم یبك علی میت و لم یفرح بمولود!!»
2- السیرة الحلبیة، حلبی: 391/3.

همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، همچون شتر گرسنه ای كه به جان گیاه بهاری بیفتد.»(1)

آری او با اموالی صله رحم می كرد كه همه مسلمانان در استفاده از آن برابر بودند و هریك از افراد جامعه متدین - از سائلان و محرومان - در آن حقی مشخص داشتند و در آیین مقدس اسلام جایز نیست كه هیچ كس را از بهره خود محروم سازند و بدون رضایت وی حقش را به دیگری دهند.

مصرف اموال و صدقات در اسلام

آورده اند كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره مصرف اموال غنایم فرمود: «یك پنجم آن از خدا است و چهار پنجم آن از لشگریان و هیچ فردی در استفاده از آن بر دیگری مقدم نیست و تیری را كه (در جنگ) از پهلوی خود بیرون می آوری، تو از برادر مسلمانت به آن سزاوار نیستی.»(2)

و خود حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم وقتی به غنیمتی دست می یافت، همان روز آن را تقسیم می كرد، متأهل ها را دو سهم و مجردها را یك سهم می داد.(3)

و سنت ثابت درباره صدقات آن است كه مردم هر اجتماعی تا وقتی كه در بینشان یك نیازمند هست، به استفاده از صدقات خویش سزاوارترند و كارگزاری و سرپرستی صدقات، جهت باج گیری و سرازیر كردن باج ها به پایتخت خلیفه نهاده نشده، بلكه برای آن است كه اموال را از توانگران بگیرد و به تهیدستان از همشهریانش برساند، «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم آنگاه كه «معاذ» را به «یمن» فرستاد تا مردم آن دیار را به اسلام و نماز دعوت كند و از جمله سفارش هایش به وی این بود كه: «وقتی آنان اسلام و نماز را پذیرفتند به آنان بگو: خداوند بر شما واجب كرده است كه زكات اموال شما از توانگرانتان گرفته و به تهیدستانتان داده شود.»(4)

«عمرو بن شعیب» گفت: «معاذ بن جبل، همچنان به كارهای سپاهی می پرداخت تا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و را به یمن فرستاد و او همان جا ماند تا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و پس از ایشان ابوبكر در گذشتند، آن گاه وی بر عمر حاضر شد و عمر او را بر سر همان مسئولیت سابق فرستاد و معاذ یك سوم از زكات مردم آن دیار را برای عمر فرستاد، عمر این كار نپسندید و گفت: من تو را برای باج گیری و جزیه ستانی نفرستادم، بلكه تو را فرستادم تا از توانگران مردم بگیری و به تهیدستان رد كنی، معاذ گفت: چون

ص: 150


1- قال علی (كرّم الله وجهه): «ان قام ثالث القوم نافجاً حضنیه بین نثیله و معتلفه و قام معه بنو ابیه یخضمون مال الله خضمه الابل نبتة الربیع» نهج البلاغة، 30/1، خطبه: 3، ترجمه دشتی رحمه الله.
2- سنن، بیهقی: 324/6-336.
3- سنن، ابوداود: 25/2، مسند، احمد: 29/6، سنن، بیهقی: 346/6.
4- صحیح بخاری: 215/3، الاموال، ابوعبید: 580-595-612، المحلی، ابن حزم: 146/6.

كسی را جهت پرداخت نیافتم، آن را نزد شما آوردم.»(1)

و نیز نامه «علی» (كرّم الله وجهه) به «قثم بن عباس» در هنگامی كه وی از سوی حضرت كارگزار مكه بوده: «بنگر در آنچه از مال خدا نزد تو گرد آمده، آن را به هزینه كسانی از عیالمندان و گرسنگان كه پیرامونت هستند برسان، به طوری كه آن رابه كسانی كه حقیقتاً تهیدست و بی چیز باشند رسانده باشی و آن چه از آن افزون آمد را نزد ما فرست تا آن را میان كسانی كه نزد ما هستند تقسیم كنیم.»(2)

و نیز «علی» (كرّم الله وجهه) است كه هنگامی كه خلافت به دستش رسید، «عبیدالله بن زمعه» نزد حضرت حاضر شد و درخواست مالی كرد، حضرت به او فرمود: «این مال نه از آن من است و نه از آن تو، بلكه تنها غنیمت های مسلمانان است كه با نیروی شمشیرهایشان به چنگ آمده، اگر تو نیز با آن ها در پیكار شركت كرده باشی، بهره تو نیز مانند بهره آنان خواهد بود وگرنه آن چه را دست آن ها چیده، در دهان دیگران نباید نهاد.»(3)

نیز این كلام از او (كرّم الله وجهه) است: «قرآن بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرود آمد و اموال بر چهار قسم بود: اموال مسلمانان كه آن را مطابق قوانین ارث (پس از مرگشان) میان وارثان تقسیم كرده است، غنایم و خراج كه آن را میان مستحقّانش قسمت كرده است و خمس كه خداوند آن را در جای خود نهاده و صدقات كه خداوند آن را در جای خود قرار داده است.»(4)

و از اصفهانی مالی برای «علی» (كرّم الله وجهه) آوردند كه آن را هفت بخش كرد، یك گرده نان زیاد آمد، آنگاه حضرت آن را هفت قسمت كرد و هر تكه ای از آن را بر روی یكی از آن بخش های اموال نهاد، سپس میان مردم قرعه انداخت تا اولین بار چه كسی سهم خود را بردارد.(5)

دو زن یكی عرب و دیگری از موالیان وی، نزد «علی» (كرّم الله وجهه) حاضر شدند و چیزی درخواستند، آنگاه حضرت فرمود: تا هركدام از آن دو را یك پیمانه خوراكی و چهل درهم دادند، در آن هنگام فردی از موالی بود، سهم خود را گرفت و رفت و آن عرب گفت: ای امیرمؤمنان! من عرب هستم و او از موالی بود و آنگاه تو به من همان اندازه می دهی كه به او داده ای؟ علی (كرّم الله وجهه) به او فرمود: من در كتاب خدا نگریستم و در آن برای فرزندان اسماعیل (عرب6.

ص: 151


1- الموال، ابوعبید: 596.
2- من كتاب علی (كرّم الله وجهه) الی قتم بن العباس یوم كان عامله علی مكة: «وانظر الی ما اجتمع عندك من مال الله فاصرفه الی من قبلك من ذوی العیال و المجاعه مصیباً به مواضع الفاقة و الخلّات و ما فضل عن ذلك فاحمله الینا لنقسمه فیمن قبلنا»نهج البلاغه: 128/2.
3- نهج البلاغه: 461/1.
4- الغدیر، علامه امینی رحمه الله: 77/6.
5- سنن، بیهقی: 348/6.

نژادان( هیچ برتری بر فرزندان اسحاق (یهود نژادان) نیافتم.(1)

و با همین ملاحظات متعدد بود كه صحابه از خلیفه دوم نمی پسندیدند، چون او برخی از مردم را بر بعضی دیگر در حقوق مالی مقدم داشته و در این مورد برتری ها و ویژگی هایی را كه در افراد معتبر می شمرد، ملاك كار گرداند، چنانچه زنان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم - مادر مؤمنان- را بر دیگران مقدم می شمرد و جنگاوران بدر را بر دیگران و مهاجران را بر انصار و جهاد كنندگان را بر دیگران مقدم می داشت با آن كه وی هیچ فردی از آنان را محروم نمی ساخت.(2) و بر فراز منبر می گفت: «هركس مال می خواهد، نزد من آید كه خداوند مرا بر آن، خزانه دار گردانیده است.»(1)

و پس از خواندن آیات مربوط به احكام اموال می گفت: «به خدا سوگند! هیچ كس از مسلمانان نیست مگر این كه حقی در این مال دارد - خواه به او داده شود و خواه داده نشود - حتی اگر یك چوپان در شهر عدن باشد.»(2)

و می گفت: «از بستگان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آغاز كنید و همین طور نزدیكان ایشان و سپس نزدیكان به آن نزدیكان و سیاهه حقوق را بر همین مبنا تنظیم می كرد.»(3)

و به گفتار «ابوعبید» می گفت: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پیشوای ما است، پس از دودمان ایشان شروع می كنیم و سپس به نزدیكان آنان و نزدیكان به آن نزدیكان خاتمه می بخشیم.»(A)

مصرف اموال و صدقات در قرآن كریم

و پیش از همه این ها، شیوه خداوندی درباره اموال در آیاتی چند از قرآن آمده، مثل:

(4) «و بدانید، هرگونه غنیمتی به دست آوردید، خمس آن برای خدا و برای پیامبر و برای نزدیكان و یتیمان و مسكینان و واماندگان در راه (از آن ها) است.»(5)

(6) «زكات ها مخصوص فقرا و مساكین و كاركنانی است كه برای (جمع آوری) آن زحمت می كشند و كسانی كه برای جلب محبتشان اقدام می شود و برای (آزادی) بردگان و (ادای دین)

ص: 152


1- الغدیر، علامه امینی رحمه الله: 92/6.
2- الاموال، ابو عبید: 213، سنن بیهقی: 351/6.
3- وA- الاموال، ابو عبید: 224، سنن بیهقی: 364/6.
4- سنن، بیهقی: 349/6.
5- واعلموا أنما غنمتم من شیءٍ فانَّ لله خمسه و للرّسول ولذی القربی والیتامی والمساكین وابن السّبیل، انفال: 41.
6- الاموال، ابوعبید: 224-227، فتوح البلدان، بلاذری: 416-453، سنن، بیهقی: 349/6-350، تاریخ عمر بن خطاب، ابن جوزی: 83-97.

بدهكاران و در راه (تقویت آیین) خدا و واماندگان در راه، این فریضه (مهم) الهی است.»(1)

(2) «آنچه را خداوند از اهل این آبادی ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خویشاوندان او و یتیمان و مستمندان و در راه بازماندگان است.»(3)

این سنت خدا و سنت پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، ولی عثمان آنچه را در قرآن بود، فراموش كرده و با قانونی كه «پیامبر اكرم» صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره اموال آورده، به مخالفت برخاسته و از روش عدل و انصاف روی گردانده و فرزندان خاندان فرومایه اش را مقدم داشته و این همان میوه های شجره ملعونه ای است كه نامشان در قرآن آمده و آنان را از برترین صحابه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برمی شمرده و از مال مسلمانان به یكایك از آن ها، میلیون میلیون پاره های زر و سیم می بخشید. و هركس كمترین ایراد بر او می گرفت، به پرده دری و تبعیدها و كتك ها با آن شلاقش پاسخ می داد كه از شلاق عمر نیز سخت تر بود!!!(3)

اهداء سعید بن عاص از سوی عثمان

خلیفه به «سعید بن عاص بن سعید بن عاص بن امیه» صدهزار درهم پرداخت و طبق گفتار «ابومخنف» و «واقدی»، مردم این بخشش عثمان به سعید را ناپسند شمردند و علی (كرّم الله وجهه) و زبیر و طلحه و سعد و عبدالرحمن بن عوف در این باره با او به سخن پرداختند و «عثمان» گفت: كه سعید با من خویشاوند و همخونی دارد! گفتند: مگر ابوبكر و عمر خویشاوند و هم خون نداشتند؟! گفت: آن دو با جلوگیری از رسیدن اموال، به دست خویشاوندانشان امید ثواب داشتند و من با رساندن اموال به دست خویشانم، امید پاداش دارم! گفتند: به خدا سوگند! كه شیوه آن دو نزد ما محبوب تر از شیوه تو است، عثمان گفت: «لا حول ولا قوة الا بالله!»(4)

عثمان و بخشش ها به ولید بن عقبه

خلیفه به برادر مادریش - «ولید بن عقبه بن ابی معیط بن ابی عمرو بن امیه» - آن چه را به سویله «عبدالله بن مسعود» از بیت المال مسلمین وام گرفته بود، بخشید. «بلاذری» می نویسد: «زمانی كه ولید به كوفه آمد، ابن مسعود را كارگزار بیت المال نهاد و از او مالی قرض خواست - كه این كار را

ص: 153


1- إنما الصّدقات للفقراء والمساكین والعاملین علیها والمؤلفة قلوبهم وفی الرِّقاب والغارمین وفی سبیل الله وابن السّبیل فریضة من الله، توبه: 60.
2- محاضرة الاوائل، سكتواری: 169.
3- مّا أقاء الله علی رسوله من أهل القری فلله و للرّسول ولذی القربی والیتامی والمساكین وابن السّبیل، حشر: 7.
4- الانساب الاشراف، بلاذری: 28/5.

والیان می كردند و سپس آن چه را گرفته بودند، پس می دادند - عبدالله نیز آن چه خواسته بود به وی قرض داد و سپس از وی خواست كه آنان را بپردازد، ولید در این باره با عثمان مكاتبه كرد و عثمان به عبدالله بن مسعود نوشت: تو خزانه دار مایی و بس، پس برای آن چه ولید از اموال از تو گرفت كاری به وی نداشته باش، ابن مسعود كلیدها را بیفكند و گفت: من گمان می كردم كه خزانه دار مسلمانانم!، اما اگر قرار باشد خزانه دار شما باشم، مرا نیازی به آن نیست و پس از افكندن كلیدهای بیت المال در كوفه ماندگار شد.»(1)

«عبدالله بن سنان» گفت: «ولید در كوفه بود و ابن مسعود نیز كارگزاری بیت المال در كوفه را به عهده داشت یك بار ما در مسجد بودیم؛ كه ابن مسعود به سوی ما بیرون آمد و گفت: ای كوفیان! یك شبه صد هزار سكه از بیت المال شما گم شد كه نه درباره آن نوشته ای از خلیفه به من رسیده و نه در مورد آن برائت نامه ای برای من فرستاده، این سخن را ولید به عثمان نوشت و او مسئولیت بیت المال را از ابن مسعود گرفت.»(2)

عطای خلیفه به عبدالله بن خالد، دامادش

خلیفه به «عبدالله بن خالد بن اسید بن ابی العیص به امیه» سیصد هزار درهم و به هریك از اقوام او هزار درهم بخشید.(3)

و «ابن ابی الحدید» آورده است، «كه عثمان به عبدالله چهارصد هزار درهم بخشید.»(4)

«ابومخنف» گوید: «در دوره عثمان كارگزار بیت المال عبدالله بن ارقم بود، آنگاه عثمان یك صد هزار درهم از بیت المال وام درخواست كرد و عبدالله، سندی نوشت كه در آن حق مسلمانان را بر آن مال یاد كرد و علی (كرّم الله وجهه) و طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص را بر آن گواه گرفت و وقتی مهلت پرداخت وام به سر رسید، عثمان آن را پس داد، آنگاه وقتی عبدالله بن خالد بن اسید از مكه همراه با مردی از جنگجویان از مكه آمد، عثمان دستور داد تا به عبدالله سیصد هزار درهم و به هر مردی از خویشان وی یك صد هزار درهم دادند و در این مورد حواله ای نوشت و نزد ابن ارقم فرستاد، او این مبالغ را زیاد شمرد و حواله را رد كرد و گویند كه از عثمان خواست تا در ضمن آن باید یادی از حقوق مسلمانان (و این كه باید به تاراج نرود) بشود، او نپذیرفت و ابن ارقم نیز از دادن پول به آن گروه خودداری كرد تا عثمان به او گفت: تو خزانه دار ما

ص: 154


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 30/5.
2- العقد الفریب، ابن عبد ربه: 272/2.
3- المعارف ابن قتیبه: 84، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 261/2.
4- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 66/1.

هستی! چه باعث شده كه چنین می كنی؟

«ابن ارقم» گفت: من خود را خزانه دار مسلمانان می دانستم و خزانه دار تو نیز غلامت هست و بس، به خدا سوگند! كه هرگز برای تو كار بیت المال را به گردن نمی گیرم، آنگاه كلیدها را آورد و آن را به منبر آویخت و گویند: آن را به سوی عثمان انداخت و عثمان آن را به برده اش «ناتل» سپرد، سپس مسئولیت بیت المال را به عهده «زیدبن ثابت انصاری» گذاشت و كلیدها را به او داد و گویند: كه سرپرستی بیت المال به «معیقیب بن ابی فاطمه» سپرد و سیصد هزار درهم برای ابن ارقم فرستاد و او نپذیرفت.»(1)

«ابوعمر» و «ابن حجر» داستان ابن ارقم را ضمن شرح حال او آورده و این كه سیصد هزار درهم ارسالی عثمان را نپذیرفته نیز یاد كرده اند. «واقدی» گوید: «كه عبدالله گفت: مرا نیازی به آن نیست و من كار نكردم تا از عثمان پاداش بگیرم، به خدا سوگند! كه اگر این مال از مسلمانان باشد، كار من چندان نبود كه اجرتش به سیصد هزار درهم برسد و اگر از مال عثمان باشد، دوست نمی دارم كه چیزی از مال او بگیرم.(2)

«یعقوبی» می نویسد: «عثمان دختر خود را به همسری عبدالله بن خالد بن اسید و درآورد و دستور داد: تا ششصد هزار درهم به او داده شود و به عبدالله بن عامر نوشت؛ كه این مبلغ را از بیت المال بصره به او بپردازد.»(3)

بخشش كلان تا رد كلید بیت المال

جای صد شگفت! كه آیا قانون، حساب و بازخواستی برای بیت المال مسلمانان تعیین كرده؟ یا دستور داده است كه بی حساب برای هركسی طلا و نقره وزن و پیمانه كنند؟ اگر صورت اول است كه این وضعیتی كه در روزگار عثمان بر سر بیت المال آورده اند، چه مفهومی دارد؟ و اگر صورت دوم است، پس چه عاملی او را وادار به رعایت مساوات در تقسیم حقوق و عدالت میان رعیت نمود، هرج و مرج در امور مالی در روزگار این خلیفه به جایی رسید؛ كه مسئولیت امانت دار بیت المال كه تنها خود برگزیده بود، جمله آن ها نتوانستند به كار خویش ادامه دهند، چون معیار و محكی نداشت، نه سنت و روش پیامبر قابل اجرا بود، نه روش ابوبكر و عمر پیاده می شد كه حصول رضایت عامه را به دنبال داشته باشد كه مجبور بودند كلید را نزد خلیفه بسپارند و بروند!! و لا اقل از ملامت وجدان اخلاقی رهایی یابند!

ص: 155


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 58/5.
2- استیعاب، ابوعمر، الاصابة، ابن حجر به نقل از الغدیر علامه امینی رحمه الله: 277/8.
3- تاریخ یعقوبی: 145/2.
عطیه عثمان به ابوسفیان، پشتوانه كفر و نفاق

«ابن ابی الحدید» گوید: «در همان روز كه خلیفه دستور داد: یك صد هزار درهم از بیت المال را به مروان بدهند، مبلغ دویست هزار درهم نیز از بیت المال به «ابوسفیان بن حرب» بخشید.»(1)

ابوسفیانی كه شایسته محرومیت از همه نیكویی ها است، چه موجبی دیده می شود كه این بخشش كلان از بیت المال مسلمانان به او عطا شود؟ زیرا به نقل «ابوعمر» از گروهی آمده: «او از همان آغاز مسلمانیش برای منافقان پناهگاهی بود و در جاهلیت نیز او را به زندقه (كفر) نسبت می دادند، روز یرموك (حمله سپاه روم) می گفت: بیایید ای شاهزادگان رومی! و چون زبیر گزارش این سخن را از پسر خویش شنید، گفت: خدا او را بكشد كه جز نفاق راهی نمی رود، آیا ما برای او از شاهزادگان رومی بهتر نیستیم، علی (كرّم الله وجهه) نیز به او گفت: تو همیشه دشمن اسلام و اهل اسلام بوده ای و از طریق «ابن مبارك» از «حسن» نقل شده است كه وقتی خلافت به عثمان رسید، ابوسفیان نزد وی آمد و گفت: پس از تیم وعدی (قبیله ابوبكر و عمر) كار به تو رسید، پس آن را مانند گوی بگردان و میخ های آن را از امویان قرار ده كه این بساط جز سلطنت چیزی نیست و نمی دانم بهشت و دوزخ چیست؟!! پس عثمان بر سرش داد زد: برخیز از نزد من! خدا با تو چنان كند كه كرده است.»(2)

و «طبری» گوید: «ابوسفیان» گفت: «ای پسران عبد مناف! مانند گوی به سرعت آن را بگیرید؛ كه آن جا نه بهشتی و نه دوزخی است!»(3)

«مسعودی» گوید: «ابوسفیان» گفت: «امویان! مانند گوی به سرعت آن را بگیرید كه سوگند به آن كه ابوسفیان به او سوگند می خورد! من همیشه امید آن را برای شما داشتم و البته كه به صورت ارث به كودكان شما خواهد رسید.»(4)

«ابن عساكر» از قول «انس» آورده است «كه ابوسفیان پس از كور شدنش نزد عثمان آمد و پرسید: این جا كسی هست؟ گفتند: نه، گفت: خدایا! كار را به همان گونه جاهلیت بگردان و كشورداری را به صورتی غاصبانه و امویان را میخ های زمین قرار ده!»(5)

«ابن حجر» می نویسد: «وی در روز احد و روز احزاب سركرده مشركان بود و ابن سعد درباره

ص: 156


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 67/1.
2- الاستیعاب، ابو عمر: 690/2.
3- تاریخ، طبری: 357/11.
4- مروج الذهب، مسعودی: 440/1.
5- تاریخ ابن عساكر: 407/6.

روزگار مسلمانیش می گوید: وقتی مردم را دید كه به دنبال پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گام برمی دارند بر او رشك برد و در دل گفت: چه می شد اگر دوباره گروهی را برای (برابری) با این مرد فراهم می كردم، پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به سینه اش كوبید و گفت: در آن هنگام خدا رسوایت می كند.» و به روایتی «در دل گفت: نمی دانم چرا محمد بر ما چیره شد؟ آنگاه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به پشتش زد و گفت: به نیروی خدا بر تو چیره شده ام!!»(1)

و طبق بیان «علی» (كرّم الله وجهه) كه فرمود: «معاویه طلیق و آزاد شده ای پسر آزاد شده است، حزبی از حزب ها است، او و پدرش همواره با خدا و رسول او صلّی الله علیه و آله و سلّم دشمن بودند تا با كراهت به اسلام درآمدند.»(2)

و نیز در نامه ای به «معاویه» می فرماید: «ای پسر صخر! (نام پدر جد معاویه) ای لعنتی زاده و شاید كه با این سخن خود اشاره به روایتی دارد كه گفته شد، زیرا به موجب آن، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او (ابوسفیان) و دو پسرش یزید و معاویه را لعنت كرد و این هنگامی بود كه دید او سوار است و یكی از دو پسرش دهانه مركب را به دست گرفته و دیگری آن را می راند، آنگاه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: بار خدایا! سواره و راننده و افسار به دست را لعنت كن!»(3)

«ابن ابی الحدید» نامه به سوی معاویه را آورده كه فرمود: «راستی كه در راهی افتاده ای كه پدرت ابوسفیان و جدت عتبه و نظایر آنان از خاندان كه صاحب كفر و كینه و ناحق ها بودند، افتادند.»(4)

بخشش های خلیفه به برادرزاده رضاعی خود

«طبری» گوید: «خلیفه یك پنجم از غنایم آفریقا را - در جنگ نخستین با مردم آن دیار، به برادر رضاعیش - عبدالله بن سعد بن ابی سرح - بخشید.»(5) و به گفته، «ابن كثیر: پنج یك از یك پنجم را به او بخشید» و به گفته «ابوالفداء»، «كه آن پنج یك را پانصد هزار دینار طلا حساب كرد، یك پنجم از یك پنجم یك صد هزار دینار می شود كه به گفته «ابن اثیر» و «ابن كثیر» بهره هریك از سواركاران از آن غنیمت گزاف سه هزار درهم نقره و بهره پیادگان یك هزار درهم می شود.»(6)

«ابن ابی الحدید» می نویسد: «همه آن چه در فتح آفریقا در مغرب - از طرابلس غرب تا طنجه - به

ص: 157


1- الاصابة، ابن حجر: 179/2.
2- تاریخ، طبری: 4/6.
3- كتاب نصر بن مزاحم در حرب صفین: 244-148، تاریخ طبری: 357/11.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 220/4.
5- تاریخ، طبری: 50/5.
6- اسدالغابة، ابن اثیر: 173/3، تاریخ ابن كثیر: 152/7.

غنیمت گرفته شده بود را، یك جا به ابن ابی السرح بخشید، بدون آن كه هیچ یك از مسلمانان را در آن با او شریك سازد.»(1)

«بلاذری» می نویسد: «عثمان بسیار می شد كه كسانی از امویان را كه از صحابه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نبودند به فرمانروایی برگماشت و آنگاه از عمال او كارهایی سر می زد كه باعث ناراحتی یاران محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم می گردید كه همه به سرزنش او برمی خاستند، ولی او آنان را بركنار نمی كرد و چون در شش سال اخیر خلافتش، تمام امتیازات را یكسره به عموزادگانش داد، آن ها را فرمانروایی بخشید و «ابن ابی السرح» را بر مصر حاكم كرد و او چند سال در آنجا ماند تا مردم مصر به شكایت از او برآمده و تظلم نمودند؛ همین كه از «ابن ابی السرح» شكایت كردند، نامه ای تهدیدآمیز به اهل مصر نوشت و وی از آنچه را كه عثمان او را منع نموده بود كه باز ایستد، نپذیرفت و برخی از مصریان كه جهت شكایت نزد عثمان رفته بودند؛ را آنچنان كتك زد تا او را كشت، آنگاه هفتصد نفر از مصر، به مدینه رفتند و عثمان در مسجد درآمد و از آنچه از «ابن ابی السرح» بر سرشان آورده بود با یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در هنگام نماز بازگو كردند؛ آنگاه طلحه به سوی عثمان برخاست و سخن درشتی به او گفت و عایشه رضی الله عنه نیز فردی را نزد عثمان فرستاد و از ایشان خواست كه داد مردم را از عامل خود بگیرد و علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه)- كه سخنگوی قوم بود - نزد عثمان درآمد و به او گفت: این قوم از تو می خواهند كه به جای این مرد، دیگری را بنشانی و از تو خونی نیز مطالبه می كنند، پس او را بركنار كن و در میانه داوری نمای، پس اگر حق بر گردن او ثابت شد؛ داد اینان را از او بگیر!

عثمان به آن ها گفت: مردی را برگزینید تا به جای او بر شما حاكم گردانم، مردم به ایشان پیشنهاد دادند؛ كه محمد بن ابوبكر را برگزیند، ایشان نیز گفتند: محمد را بر ما امارت ده، آنگاه او فرمان حكومت مصر را برای او نوشت و با ایشان گروهی از مهاجر و انصار را فرستاد تا در آن چه میان او و «ابن ابی السرح» می رود را بنگرند - كه بحث آن به طور مفصل خواهد آمد.»(2)

ج: گنج های ذخیره شده

كلیددار بیت المال، ناظر بر سوء استفاده ها

اینك به نمونه هایی از اعمال «عثمان بن عفان» كه بر اموال پیاده كرد، نظر فرمایید:

«یعقوبی» گوید: «صدقات «قضاعه» را به عمویش «حكم بن ابی العاص» - رانده شده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم- واگذارد و این پس از آن زمانی بود كه او را به خود نزدیك كرد و به خویش چسباند؛ روزی كه

ص: 158


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 67/1.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 26/5.

گام در مدینه نهاد، پیراهنی كهنه و پاره و تكه تكه بر تن داشت و شغلش راندن بزها بود، مردم كه نخست این همه فلاكت را در حال او و همراهانش نگریسته بودند، پس از لحظه ای چند كه او به درون خانه خلیفه رفت و بیرون آمد، دیدند وی پیرهنی از خز بر تن و عبای اشراف را دربردارد.»(1)

«بلاذری» از «ابن عباس» گوید: «از جمله انتقادهایی كه به عثمان شد، در مورد حكم بن ابی العاص بود كه او را به كارگزاری صدقات «قضاعه»(2) برگماشت و مبلغ آن را كه به سیصد هزار درهم رسید، وقتی نزد خلیفه آورد، به خودش بخشید.»(3)

«ابن قتیبه» و «ابن عبد ربه» و «ذهبی» گویند: «از جمله نكوهش های مردم به عثمان در مورد حكم، رانده شده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود كه او را پناه داد و صد هزار سكه به وی بخشید با آن كه ابوبكر و عمر از پناه دادن او سرباز زدند.»(4)

«عبدالرحمن بن یسار» گفت: «كارگزار صدقات مسلمانان را بر بازار مدینه دیدم كه وقتی شب شد؛ عثمان نزد وی آمد و به او گفت: آن را به حكم بده و عثمان وقتی كسی از خانواده اش را جایزه ای می داد، آن را برایش به صورت مقرری از بیت المال درمی آورد و به او می گفت: ان شاء الله این قرار خواهد بود و باز نیز به تو خواهیم داد، عبدالرحمن او را از این كار باز می داشت تا سرانجام عثمان به پافشاری افتاد و گفت: تو خزانه دار ما هستی، وقتی چیزی به تو دادیم بگیر و چون در برابرت سكوت كردیم تو نیز خاموش باش، «عبدالرحمن» گفت: به خدا سوگند! دروغ گفتی، من خزانه تو و خانواده ات نیستم، بلكه من خزانه دار مسلمانان هستم، پس روز جمعه به هنگامی كه عثمان خطبه می خواند، عبدالرحمن آمد و گفت: مردم! عثمان پنداشته كه من خزانه دار او و خانواده اش هستم با آن كه من خزانه دار مسلمانان بودم و بس و این هم كلید بیت المالتان! آن را بیفكند و عثمان آن را دربر گرفت و به زید بن ثابت سپرد.»(5)

نظیر این حوادث را برای «زید بن ارقم» و «عبدالله بن مسعود» نیز نقل كرده اند و شاید این گونه عكس العمل ها از دیگر كارگزاران صدقات نیز دیده شده باشد.2.

ص: 159


1- تاریخ، یعقوبی: 41/2.
2- تیره ای از مردم یمن كه این عنوان نام جدشان بود.
3- الانساب الاشراف، بلاذری: 28/5.
4- المعارف، ابن قتیبه: 84، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 261/2، محاضرات، راغب: 212/2، مرآة الجنان، یافع: 85/1.
5- تاریخ، یعقوبی: 145/2.
عثمان و بخشش های فراوان به دامادش (مروان)

«عثمان بن عفان» به عموزاده و دامادش شوهر ام ابان - كه نامش مروان بن حكم بن ابی العاص بود - یك پنجم از همه غنایم آفریقا را كه پانصد هزار (500000) دینار طلا می شد بخشید و در همین باره است كه «عبدالرحمن بن حنبل جمحی» خطاب به خلیفه می گوید: «اكنون با سخت ترین گونه ای كه بتوان به خدا سوگند یاد می كنم - كه خداوند هیچ امری را مهمل رها نكرده است!»

«ولی تو برای ما آشوبی آفریده ای - تا به وسیله تو آزمون شویم یا تو خود آزموده شوی.»

«به راستی كه آن دو خلیفه درستكار روشن كردند - نشانه های راه راست را و بر همان هدایت می كردندن.»

«نه از سر نیرنگ درهمی برگرفتند - و نه درهمی در كار هوس نهادند.»

«آن لعنتی (حكم) را خواندی و به خود نزدیك كردی - و این با روش گذشتگان مخالف بود.»

«و به مروان خمس بندگان را بخشیدی - از روی ظلم ضعیفانشان و برای او چراگاه اختصاصی درست كردی!»(1)

«بلاذری» اشعار فوق را ذكر كرده و آن ها را به «اسلم به اوس بن بجرة ساعدی خزرجی» نسبت داده كه وی از دفن عثمان در بقیع جلوگیری كرد.

نیز «بلاذری» از «عبدالله بن زبیر» آورده: كه عثمان در سال بیست و هفت ما را به جنگ آفریقا فرستاد و «عبدالله بن اسعد بن ابی سرح»، غنایم زیادی به چنگ آورد، آنگاه عثمان خمس غنایم را به مروان بن حكم بخشید و در نقل «ابومخنف» آمده كه وی آن خمس را به مبلغ دویست هزار (200000) دینار طلا خرید و چون با عثمان به گفتگو پرداخت، وی آن را به او بخشید، ولی مردم این كار را بر عثمان ناپسند شمردند.»(2)

و به گونه ای «ابن كثیر» از «واقدی» آورده كه «بطریق آفریقایی با دادن دو میلیون و بیست هزار

ص: 160


1- «سأحلف بالله جهد الیمین ما ترك الله امراً سُدی»- «و لكن خلقت لنا فتنة- لكی نبتلی لك او تبتلی» «فان الامینین قد بینا - منار الطریق علیه الهدی» «فما أخذا درهماً غیلة- و ما جعلا درهما فی الهوی» «دعوت اللعین فادنیته - خلافاً بسنة من قد مضی» «و اعطیت مروان خمس العبا - د ظلماً لهم و حمیت الحمی» المعارف ابن قتیبه: 84، تاریخ، ابوالفداء: 168/1، الابیات فی الانساب، عبیدالله بن زبیر اسدی: 38/5، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 261/2.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 27/5-28.

دینار به او مصالحه كرده كه عثمان همه آن ها را با گشاده دستی یك روزه به خانواده حكم- به گفتاری خانواده مروان واگذاشت.»(1)

«طبری» از «واقدی» و او از «اسامة بن یزید» و او از «بن كعب» آورده: «وقتی عثمان، عبدالله بن سعد را به آفریقا فرستاد، مبلغی كه بطریق افریقیه (جُرجیر) با پرداخت آن با ایشان مصالحه كرد دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار (2/520/000) بود، آنگاه شام روم نیز پیكی فرستاد و گفت: تا همان گونه كه عبدالله بن سعد با گرفتن آن با آن ها مصالحه كرد سیصد (300) قنطار(2) پول از او بگیرد - تا آن جا كه می گوید: مبلغی كه عبدالله بن سعد با گرفتن آن با آن ها مصالحه كرد سیصد (300) قنطار طلا بود كه عثمان دستور داد: آن را به خاندان حكم دادند، گفتم: یا به مروان؟ گفت: نمی دانم.»(3)

«ابن اثیر» می نویسد: «خمس آفریقا را به مدینه حمل كردند و مروان آن را به (پانصد هزار 500/000) دینار طلا خرید و عثمان آن را از غنایت بكاست و این از آن عیوبی بود كه بر ضد عثمان گرفته شد و این بهترین سخنی است كه درباره خمس آفریقا گفته شد، زیرا بعضی مردم گویند: عثمان خمس آفریقا را به عبدالله بن سعد بخشید و برخی گویند: آن را به مروان حكم بخشید و با این تفصیل ظاهر می شود كه خمس غنایم جنگ اول را به عبدالله بخشیده و خمس غنایم جنگ دوم را - كه در طی آن تمامی آفریقا فتح شد - به مروان بخشید و خدا داناتر است.»(4)

«بلاذری» و «ابن سعد» آورده اند: «كه عثمان سند مالكیت یك پنجم از غنایم مصر را به مروان بخشید و خویشانش را ثروت بخشید و این كار خود را با تأویل هایی همان صله می دانست كه خداوند دستور به آن را داده است و خود مال ها را بر گرفت و از بیت المال قرض گرفت و گفت: ابوبكر و عمر آن چه از این اموال، مال آن ها بود را رها كردند و من آن را برگرفتم و میان خویشانم تقسیم كردم و مردم این كار را بر او ناپسند و منكر شمردند.»(5)

نیز «بلاذری» از طریق «واقدی» آورده كه «ام بكر دختر مسور» گفت: «وقتی مروان خانه خود را در مدینه ساخت، مردم را به اطعام (ولیمه) آن دعوت كرد و مسور از دعوت شدگان بود، آنگاه5.

ص: 161


1- تاریخ ابن كثیر: 152/7، البته بر خواننده پوشیده نماند كه ابن كثیر گزارش واقدی را تحریف كرده و صورت صحیح آن را طبری نقل كرده است.
2- قنطار، یك پوست گاو پر از طلا و نقره یا یك صد پیمانه از آن یا هزار دینار یا هشتاد هزار دینار یا هفتاد هزار دینار یا هزار اوقیه را گویند.
3- تاریخ، طبری: 50/5.
4- الكامل، ابن اثیر: 38/3.
5- الطبقات الكبری، ابن سعد: 44/3، چاپ لیدن، الانساب الاشراف، بلاذری: 25/5.

مروان به آنان گفت: به خدا سوگند! من در این خانه ام از مال مسلمانان، یك درهم و بیشتر از آن خرج نكرده ام! مسور گفت: اگر غذایت را می خوری و هیچ نمی گفتی بهتر بود، تو با ما به جنگ آفریقا آمدی و از همه ما، اموال و كمك كاران و بردگانت كمتر و سبك تر بود، آنگاه عثمان خمس آفریقا را به تو بخشید و تو را كارگزار صدقات گردانید و تو اموال مسلمانان را برگرفتی، مروان شكایت اورا نزد عروه برد و گفت: با آن كه من او را احترام می گذارم، او با من درشتی می نماید!»(1)

«ابن ابی الحدید» گوید: «عثمان فرمان داد: تا صد هزار سكه از بیت المال به مروان دادند و دختر خویش ام ابان- را به همسری او درآورد و «زید بن ارقم» مأمور بیت المال با كلیدهای بیت المال آمد و آن را نزد عثمان نهاد و گریست، عثمان گفت: گریه می كنی كه من صله رحم كرده ام؟! گفت: نه، ولی گریه می كنم چون به گمانم تو این مال را عوض مالی گرفته ای كه در روزگار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در راه خدا خرج كرده ای، اگر صد درهم نیز به مروان بدهی زیادی است! گفت: پسر ارقم كلیدها را بینداز! كه ما كسی غیر تو را پیدا می كنیم و ابوموسی با ثروت هایی كلان از عراق آمد و همه آن ها را عثمان در میان امویان تقسیم كرد.»(2)

«حلبی» می نویسد: «از جمله اموری كه مقدمه نكوهش عثمان گردید، آن بود كه وی به پسر عمویش مروان بن حكم، صد هزار و پنجاه اوقیه بخشید.»(3)

بذل و بخشش های خلیفه به حارث بن حكم

«بلاذری» گوید: «خلیفه» به «حارث بن حكم بن ابی العاص»- برادر مروان و شوهر دختر خودش عایشه - سیصد هزار درهم داد.»(4) و نیز به گزارش او: «شترانی را كه به عنوان صدقه گرفته بودند، برای عثمان آوردند و او آن ها را به حارث بن حكم بخشید.»(5)

«ابن قتیبه» و «ابن عبد ربه» و «ابن ابی الحدید» و «راغب» می نویسد: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم منطقه بازاری در مدینه را كه به «مهزون»(6) معروف بود، برای مسلمانان صدقه جاریه گردانید، ولی عثمان آن را به

ص: 162


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 28/5.
2- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 67/1.
3- سیره حلبی، 87/2.
4- الانساب الاشراف، بلاذری: 52/5.
5- الانساب الاشراف، بلاذری: 28/5.
6- در المعارف مهزوز، در شرح ابن ابی الحدید: تهروز و در محاضرات راغب، مهروز ضبط شده است.

حارث اختصاص داد.»(1)

«حلبی» می نویسد: «خلیفه ده یك آن چه در بازار - منظور بازار مدینه - می فروشند را به حارث داد.»(2)

بخشش از مال خود یا مال دیگران؟!!

خلیفه برای حارث سه كار كرد كه ایراد وارد بر او را، هیچ كس پاسخ گو نخواهد بود! 1- دادن سیصد هزار سكه، 2- بخشیدن شتران صدقات به او 3- اختصاص دادن به او، آنچه كه رسول خدا صدقه ای برای عامه مسلمانان گردانیده بود!!

هیچ معلوم نمی گردد كه خلیفه از كجا چنین شایستگی در بخشش های كلان را به دست آورده با این كه آنچه در دست داشته، از طرف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای همه اهل اسلام تصدیق كرده و چگونه ویژه خود وی گردید تا بتواند، آن را به هركس می خواهد عطا كند؟ اگر این پدیده از مال پدرش نیز بود، حق چنین اعطا را نداشت، چرا كه می بایست كلیه اهل خانه را به حقوقشان برساند، در حالی كه این ها از همه مسلمانان بود و می بایست به نیازمندان، محرومان، مستمندان، سپاهیان، مرزداران آن ها برساند و چه مناسب است در این رابطه كه وضع خلیفه سوم را دیدی، اینك به وضع خلیفه چهارم علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) نیز گوشه چشمی بنگرید!

از باب این كه گویند: مردم در تدین به گونه دین پادشاهان خود می باشند، به چپاول و غارتگی افراد خواص و كسانی كه همواره ملازم خلیفه بوده اند - نظری بیفكنید!

گنج های انبار شده به بركت خلیفه

گروهی از مردان سیاست روز و برانگیزندگان شورش و آشوب ها با استفاده از آن هرج و مرج كه در امور امالی كشور بود، املاكی آبادان اندوختند و خانه هایی بزرگ و كاخ هایی برافراشته و اموالی كلان چنگ زدند و این ها همه از بركت آن برنامه امویان در امور مالی بود كه با كتاب خدا و سنت رسول خدا و شیوه گذشتگان مخالفت داشت و به هر حال این كسان، ثروت انبوه از مال مسلمانان گرد آوردند و با آن چه بخور بخورها - راه انداختند!!

اندوخته های كلان زبیر!!

از جمله «زبیر بن عوام» بود، چنانچه به نقل «بخاری» آمده: «یازده منزل در مدینه و دو خانه در

ص: 163


1- المعارف ابن قتیبه: 84، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 261/2، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 67/1، محاضرات، راغب: 212/2.
2- سیره حلبی: 87/2.

بصره و یك خانه در كوفه و یكی در مصر از وی بر جای ماند، ایشان چهار زن داشت كه پس از گذاشتن یك سوم آنچه از اموال باقی گذاشته بود، به هریك از آن ها یك میلیون و دویست هزار درهم سهم الارث رسید» و به گفته بخاری «همه اموالش پنجاه میلیون و دویست هزار درهم بود.» و به گفته: «ابن هائم»: «بلكه درست آن است كه همه مالش بر طبق آن چه داده شده، پنجاه و نه میلیون و هشتصد هزار (درهم) بوده است.»(1) و «ابن بطال» و «قاضی عیاض» و دیگران گفته اند: درست همان است كه «ابن هائم» گفته و بخاری در محاسبه اشتباه كرده است.

عبارات در كتاب و مصادر مقید به درهم و دینار نیست، تنها «ابن كثیر» در تاریخ خود عنوان درهم را ذكر كرده است.(2)

«ابن سعد» گوید: «زبیر در مصر و اسكندریه و كوفه زمین ها و در بصره خانه ها و غلاتی داشت كه از دژهای مدینه برایش می رسید.»(3)

«مسعودی» می نویسد: «زبیر هزار اسب و هزار غلام و هزار كنیز و زمین هایی چند بر جای گذاشت.»(4)

اندوخته كلان طلحه بن عبدالله تیمی

از جمله آن ها: «طلحة بن عبیدالله تیمی» بود، «كه خانه ای در كوفه ساخت كه در كناس به نام دار الطلحتین (5)معروف بود و غله او از عراق، روزانه هزار دینار طلا - و گویند: بیش از این ها - ارزش داشت و در ناحیه سرات بیش از این ها كه گفته شد، داشت و خانه ای در مدینه برافراشت؛ كه آن را با آجر و گچ و چوب درخت ساج هندی ساخت.»(6)

«محمدبن ابراهیم» گفت: «درآمد طلحه از غلات عراق میان چهارصد تا پانصد هزار درهم بود و از غلات سرات ده هزار دینار كمتر یا بیشتر از آن بود.»(A)

«سفیان بن عیینه» گوید: «غله روزانه او هزار وافی (هم ارز با دینار طلا) ارزش داشت و موسی بن

ص: 164


1- شارحین بخاری آنها را ذكر كرده اند، ر.ك. فتح الباری و ارشاد الساری، عمدة القاری، شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 43/1.
2- تاریخ ابن كثیر: 249/7.
3- طبقات الكبری، ابن سعد: 77/3 چاپ لیدن.
4- مروج الذهب، مسعودی: 434/1.
5- محلی میان تهامه و نجد می باشد.
6- وA- الطبقات الكبری، ابن سعد: 158/3، چاپ لیدن، الانساب الاشراف، بلاذری: 7/5، مروج الذهب، مسعودی: 434/1، العقد الفرید ابن عبد ربه: 279/2، الریاض النضرة، طبری: 258/2، دول الاسلام ذهبی: 18/1، الخلاصه، خزرجی: 152.

طلحه گفت: كه او دو میلیون و دویست هزار درهم و دویست هزار دینار طلا برجای گذاشت و مال او همچنان انبوه می گردید.»(1)

«ابراهیم بن محمد طلحه» گفت: «بهای آنچه طلحه به جای گذاشت - از آب و ملك و اموال و زر و سیم - به سی میلیون درهم می رسید كه دو میلیون و دویست هزار درهم و دویست هزار دینار آن پول و بقیه آن كالا بود.»(A)

«سعدی مادر یحیی بن طلحه» گفت: «طلحه در حالی مرد كه در دست خزانه دارش دو میلیون و دویست هزار درهم بود و آب و ملك و اصله درخت های او را سی میلیون درهم قیمت گذاشتند.»(B)

«عمرو بن عاصی» گفت: «طلحه به اندازه صد پوست گاو پر از طلاهای بسیار برجای گذاشت كه در هریك از آن صد تا - یك صد پیمانه - پر از طلا و نقره جای داشت و به گزارش «ابن عبد ربه» از حدیث خشنی آمده: «در میان آنچه را كه باقی گذاشته بود، سیصد پوست گاو پر از طلا و نقره یافتند.»(C)

«ابن جوزی» گوید: «طلحه سیصد شتر بار طلا بر جای گذاشت.»

«بلاذری» از طریق «موسی بن طلحه» گوید: «عثمان در روزگار خلافتش دویست هزار دینار طلا به طلحه داد.» اسناد این گزارش را در كتب علمای بزرگ و تاریخ نویسان اهل سنت بنگرید.(D)

این سخن از عثمان خواهد آمد، كه: «وای! من بر پسر زن حضرمی (مادر طلحه منظور است) چنین و چنان پوست های گاو پر از طلا و نقره به او دادم و او خون مرا می خواهد و مردم را بر ضد من و ضد جان من برمی انگیزد؟!»(2)

اندوخته كلان عبدالرحمن بن عوف زهری

از جمله آن ها: «عبدالرحمن بن عوف زهری» است كه به گفته ابن سعد: «هزار شتر و سیزده هزار گوسفند و یكصد اسب برجای گذاشت كه در بقیع می چریدند و در منطقه كشاورزی او در جرف بیست شتر مخصوص برای آب كشی داشت.»(E)

نیز می نویسد: «وی آنقدر شمش های طلا برجای گذاشت؛ كه برای شكستن و بخش كردن آن از تبر استفاده می شد، چندان كه دست های تبرداران از بسیاری كار آبله زد و چهار زن از وی به جای

ص: 165


1- وAوBوCوD- الطبقات الكبری، ابن سعد: 158/3، چاپ لیدن، الانساب الاشراف، بلاذری: 7/5، مروج الذهب، مسعودی: 434/1، العقد الفرید ابن عبد ربه: 279/2، الریاض النضرة، طبری: 258/2، دول الاسلام ذهبی: 18/1، الخلاصه، خزرجی: 152.
2- وE-ر.ك. طبقات، ابن سعد: 96/3، چاپ لیدن، مروج الذهب، مسعودی: 434/1، تاریخ یعقوبی: 146/2، صفة الصفوة، ابن جوزی: 138/1، الریاض النضرة، طبری: 291/2.

ماند كه به هركدام هشتاد هزار سكه رسید و «صالح بن ابراهیم بن عبدالرحمن» گفت: «همسر عبدالرحمن كه در مرض موت خویش، وی را طلاق داده بود، برای یك چهارم از یك هشتم از اموالی كه گذاشته بود كه به او می رسید با ما به گرفتن هشتاد و سه دینار طلا مصالحه كرد.»(1)

«یعقوبی» می نویسد: «سهم الارث این زن را عثمان به او رساند و برای یك چهارم از یك هشتم از آنچه داشت كه به او می رسید با دادن صد هزار دینار طلا - و گفته اند: هشتاد هزار دینار طلا - مصالحه شد.»(A)

«مسعودی» می نویسد: «عبدالرحمن، خانه خود را ساخت و آن را پهناور گردانید و در اصطبل او صد اسب بود و خود هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و یك هشتم مال او پس از وفاتش به هشتاد و چهار هزار سكه رسید.»(B)

اندوخته های سعد بن ابی وقاص

از جمله زراندوزان، «سعد بن ابی وقاص» بود كه - به گفته «ابن سعد» - «در روز مرگ وی دویست و پنجاه هزار درهم داشت و در قصر خود در عقیق جان داد.» و به گفته مسعود: «خانه خود را در عقیق ساخت و سقف آن را برافراشته، فضای آن را وسیع گردانید و بالای آن كنگره ها نهاد.»(2)

اندوخته های یعلی بن امیه

از جمله زراندوزان، «یعلی بن امیه» بود، «كه پانصد هزار دینار طلا بر جای نهاد و بدهی هایی از او بر گردن مردم بود و هم آب و زمین و اموال دیگری در آنچه باقی گذاشته بود، یافت می شد كه بهای آن - به گفته مسعودی - به یك صد هزار دینار طلا می رسید.»(3)

اندوخته های زید بن ثابت

از جمله آن ها: «زید بن ثابت» كه تنها مدافع عثمان بود كه - به گفته مسعودی - «چندان طلا و نقره بر جای گذاشت كه آن ها را با تبر می شكستند، گذشته از اموال و آب و زمین هایش كه یك صد هزار دینار طلا ارزش داشت.»(C)

این نمونه هایی از ریخت و پاش های نابجایی بود كه در دوران عثمان به چشم می خورد و مسلم است كه تاریخ همه تباهی هایی كه در آن زمان رخ داده را شمارش نكرده است!!

ص: 166


1- وAوB- ر.ك. الطبقات الكبری، ابن سعد: 96/3، چاپ لیدن، مروج الذهب، مسعودی: 434/1، تاریخ یعقوبی: 146/2، صفة الصفوة، ابن جوزی: 138/1، الریاض النضرة، طبری: 291/2.
2- الطبقات الكبری، ابن سعد: 105/3، مروج الذهب، مسعودی: 434/1.
3- وC- مروج الذهب مسعودی: 434/1.
اندوخته های عثمان (خلیفه)

اما آنچه را كه خلیفه برای خود اندوخت، دندان هایی از طلا پهلوی هم می نهاد و جامه های شاهانه می پوشید «محمد بن ربیعه» گفت: ردای خز چهار گوشه نگارینی در بر عثمان دیدم؛ كه به قیمت هشتصد دینار طلا ارزش داشت و خودش گفت: این از نائله(1) است، آن را به او می پوشانم و من هر زمان آن را بپوشم او شاد می شود.(2)

و «ابوعامر سلیم» گفت: «در بر عثمان جامه ای دیدم؛ كه هشتصد دینار طلا بهای آن بود.»(A)

«بلاذری» گوید: «در بیت المال در مدینه جامه دانی بود و در آن گوهرها و زیورهای بسیاری وجود داشت، آنگاه عثمان چیزهایی از آن برداشت كه برخی از خانواده اش را با آن بیاراید، مردم در این مورد او را آشكارا نكوهیدند و سخنان تند به وی گفتند تا بر سر خشم آمد و گفت: این مال خداست، به هر كه بخواهم می دهم و هركه را بخواهم از آن محروم می دارم! پس خداوند بر هر كه مخالف باشد خشم گیرد و به گزارشی گفت: ما نیازمندی های خود را از این غنایم و خراج ها تأمین می كنیم، هرچند گروه هایی خوش نداشته باشند، علی (كرّم الله وجهه) به او گفت: در آن هنگام به جلوگیری از كارت برمی خیزند و میان تو و خواسته ات جدایی می اندازند داستانش در درگیری خلیفه با عمار خواهد آمد.»(3)

«ابوموسی» با پیمایشی از زر و سیم نزد عثمان آمد، «كه خلیفه آن ها را میان زنان و دختران خویش تقسیم كرد و بیشتر بیت المال را در آباد كردن املاك و خانه های خود به مصرف رسانید.»(4)

«ابن سعد» می نویسد: «روزی كه عثمان كشته شد، نزد خزانه دارش سه میلیون وپانصد هزار درهم و یكصد و پنجاه هزار دینار طلا وجود داشت؛ كه همه آن ها به یغما برده شد و از میان رفت و هزار شتر در ربذه و دست پیمان هایی در برادیس و خیبر و وادی القری به ارزش دویست هزار دینار به جای ماند.»(5)

«مسعودی» می نویسد: «در مدینه ساختمانی احداث كرد و آن را با سنگ و ساروج برافراشت و درب آن را از چوب درخت ساج هندی و درخت سرو قرار داد و در مدینه اموال و چشمه ها و بستان ها بیندوخت.» و عبدالله بن عتبه گوید: «روزی كه عثمان كشته شد اموال وی نزد خزانه دارش به

ص: 167


1- وی دختر فرافصه و همسر عثمان است.
2- وA- طبقات ابن سعد: 40/3، چاپ لیدن، الانساب الاشراف، بلاذری: 4/3، الاستیعاب، ابو عمر، ضمن سرگذشت عثمان: 476/2.
3- الانساب الاشراف، بلاذری: 48/5.
4- الصواعق المحرقة، ابن حجر: 68، السیرة الحلبیة، حلبی: 87/2
5- الطبقات الكبری، ابن سعد: 53/3.

یك صد و پنجاه هزار دینار طلا و یك میلیون درهم می رسید و بهای املاك او در وادی القری و حنین و دیگر جاها یك صد هزار دینار طلا بود و گوسفند و شتر فراوان از او به جای ماند.»(1) - (2)

اجمالی از گنج های آبادان شده به بركت عثمانپ

نام هادنانیر طلا

مروان500/000

ابن ابی السرح100/000

طلحه200/000

عبدالرحمن2/560/000

یعلی بن امیه500/000

زید بن ثابت100/000

خلیفه(عثمان)350/000

جمع دنانیر4/310/000 نام هادراهم

حكم300/000

خانواده حكم2/020/000

حارث300/000

سعید100/000

ولید100/000

عبدالله300/000

عبدالله600/000

ابوسفیان200/000

مروان100/000

طلحه2/200/000

طلحه30/000/000

زبیر59/800/000

ابن ابی وقاص250/000

خلیفه(عثمان)30/500/000

جمع دراهم126/770/000

ص: 168


1- مروج الذهب مسعودی: 433/1.
2- دول الاسلام، ذهبی: 12/1.

د: راه حل مشكل اقتصادی

راه یابی برای رفع محرومیت ها!

آیا جهان برای امویان آفریده شده؟ و برای ابوذر غفاری و عمار بن یاسر و عبدالله بن مسعود و امثال این ها - قانون محرومیت ضبط گردیده است؟ كه در دشواری و تنگدستی به سر برند كه یكی تبعید شود، دیگری كتك بخورد و دیگری مورد اهانت قرار گیرد!!، آیا جود، بدین معناست كه فرد از مال شخصی خود ببخشد؟ یا مانند عثمان بخشیدن از كیسه دیگران باشد؟ پاسخ این سؤال را از كه باید پرسید؟، چرا كه اگر خود خلیفه جواب گو باشد، شاید قبل از پاسخ، شلاقش را جهت پاسخ قطعی بالا برد!!

آری با توجه به این كه خلیفه بیشتر زمین های متعلق به بیت المال را تیول داده بود(1)، آیا حكم آن زمین ها را از كجا باید یافت؟

«كلبی» از «ابن عباس» به طور مرفوع نقل كرده: «دو روز پس از آن كه در مدینه با علی (كرّم الله وجهه) بیعت كردند، حضرت خطبه خواند و فرمود: هان! هر زمینی كه عثمان به كسی اختصاص داده و هر مالی كه از مال خدا به كسی بخشیده، به بیت المال برمی گردد، زیرا هیچ چیز، حق قدیمی را از بین نمی برد و اگر آن را بیابم كه وسیله ازدواج با زنان قرار گرفته و در شهرها پراكنده شده، آن را به حال نخست برمی گردانم.»(2)

«كلبی» گوید: «سپس او علیه السلام فرمود: تا هر سلاحی كه از عثمان در خانه اش یافتند كه بر ضد مسلمانان به كار رفته بود مصادره كردند و نیز شتران گران بهایی كه نخست از اموال صدقه بود و سپس به او اختصاص یافته بود و نیز شمشیر و زره او را مصادره كردند و فرمان داد: تا متعرض هیچ جزئی از اموال شخصی و ویژه او نشوند و هرگونه اموالی كه جایزه داده بود، در هر جا كه باشد بازگردانند؛ این خبر به «عمرو بن عاصی» رسید كه در آن زمان در «ایله» از مناطق شام بود و از زمانی كه مردم بر سر عثمان جسته بودند، وی به آن دیار كوچ كرده بود با شنیدن این خبر به «معاویه» نوشت، هركاری كه می توانی بكن كه از هر مالی كه داری پسر ابی طالب چنان تو را همانند چوبدستی از پوسته آن جدا می گرداند.»(A)

گفتار پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم در امرای سلطه جو

این كودكان همان افرادی هستند كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره آن ها فرمود: «تباهی امت من به دست

ص: 169


1- السیرة الحلبیة، حلبی: 87/2.
2- وA- نهج البلاغة: 46/1، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 90/1.

كودكانی بی خرد از قریش خواهد بود.»(1)

نیز ایشان صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هلاكت این امت به دست كودكانی از قریش خواهد بود»(2)

اینان همان كسانی هستند كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم به «كعب بن عجره» فرمود: «ای كعب! خدا تو را از فرمانروایی بی خردان پناه دهد! پرسید: ای رسول خدا! فرمانروایی بی خردان كیانند؟ فرمود: فرمانروایانی كه پس از من خواهند آمد و خوی و سیره مرا مایه راهنمایی نمی گیرند و سنت مرا شیوه خود نمی گردانند.»(3)

نیز درباره آن ها فرمود: «بشنوید! آیا شنیدید؟ پس از من فرمانروایانی خواهند بود كه هركس بر آنان درآمد و دروغشان را راست شمرد و در ستمگری هایشان كمك كار آنان شد، چنان كسی از من نیست و من از او نیستم و او بر من در كنار حوض كوثر درنیاید و هركس به آنان روی نیاورد و دروغ آن ها را راست نشمرد و كمك كار ستمگریشان نشد، پس او از من است و من از اویم و بر من در كنار حوض كوثر درآید.»(4)

در عبارت «احمد»: «بدانید كه بعد از من امیرانی دروغ گو و ستمگر خواهند بود، پس هركه دروغ آنان را راست شمارد و در بیدادگری هایشان آن ها را یاری و پشتیبانی كند، او از من نیست و من از او نیستم و هركس دروغ آنان را راست شمارد و در بیدادگری ها آنان را یاری ننماید، او از من و من از او هستم.»(5)

نیز درباره آنان فرمود: «پس از من امرائی خواهند بود كه آن چه می گویند عمل نمی كنند و كارهایی انجام می دهند كه دستور بر آن ها را ندارند.»(6)1.

ص: 170


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان فساد امتی علی یدی غلمة سفهاء من قریش» صحیح، بخاری: 146/10، المستدرك، حاكم: 470/4.
2- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «هلاك هذه الامّة علی ید غلیمة من قریش» مستدرك حاكم: 479/4.
3- عن جابر بن عبدالله قال: قال صلّی الله علیه و آله و سلّم لكعب بن عجزة: «اعاذك الله یا كعب! من امارة السفهاء!، قال: و ما امارة السفهاء؟ یا رسول الله! قال: امراء یكونون بعدی لا یهدون بهدیی ولا یستنّون بسنّتی» مستدرك، الحاكم: 422/4.
4- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اسمعوا! هل سمعتم؟ انه سیكون بعدی أمراء، فمن دخل علیهم فصدقهم بكذبهم و اعانهم علی ظلمهم، فلیس منّی و لست منه و لیس بوارد علی الحوض و من لم یدخل علیهم و لم یصدقهم بكذبهم و لم یعنهم علی ظلمهم، فهو منّی و أنا منه و سیرد علی الحوض» تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 107/2، 362/5، مستدرك، حاكم: 422/4.
5- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الا انه سیكون بعدی امراء یكذبون و یظلمون، فمن صدّقهم بكذبهم و مالاهم علی ظلمهم، فلیس منی و لا انا منه و من لم یصدقهم بكذبهم و لم یمالئهم علی ظلمهم، فهو منی و انا منه» مسند، احمد: 267/4.
6- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «سیكون امراء بعدی، یقولون مالا یفعلون ما لا یؤمرون» مسند احمد: 456/1.

اینان را بر سر كار می آورد، در حالی كه بر طبق اصول كارشناسی نبوده، چنانچه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس كارگزاری از مسلمانان را به كار گمارد و بداند كه در میان آن ها شایسته تر از او - و داناتر از او به كتاب خدا و سنت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم - هست، به خدا و پیامبر و به همه مسلمانان خیانت كرده است.»(1)

ناهیان از منكر در شلاق و تبعید عثمان!

عده ای از اساتید قرآن(2) نامه ای به «عثمان به عفان» به این مضمون نوشتند: «سعید بن عاص استاندار كوفه در سعایت درباره جماعتی از مردان پارسا و بافضیلت و پاك دامن زیاده روی نموده و تو را تحریك كرده تا نسبت به آنان به اعمالی ضد انسانی دست زنی كه از نظر اسلام جایز نیست و ضمناً حیثیت و نام و نشان تو را لكه دار می سازد، ما در مورد امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم خدا را به یاد می آوریم و چون تو قوم و خویشانت را بر گردن مردم سوار كرده ای، از این بیمناكیم كه فساد و تباهی به دست آنان، همه به نام تو تمام شود و وضع امت اسلامی به دست تو غیر مستقیم به فساد گراید، بدان كه پشتیبانان تو ستمگرانند و مخالفت ستمدیدگانند و وقتی این دو گروه در حمایت و مخالفت برآیند؛ دودستگی و اختلاف عقیده و سخن به وجود آید؛ ما خدا را بر ضد تو به شهادت می گیریم و همان یك شاهد كفایت می كند؛ تو تا زمانی كه مطیع خدا و به راه راست اسلامی باشی فرمانده ما خواهی بود و جز خدا پشت و پناه و نجات بخش نخواهی یافت.»

هیچ یك نامشان را در ذیل آن ننوشتند و نامه را به «ابو ربیعه»(3) دادند؛ تا به عثمان برساند، «كعب بن عبده» نیز نامه ای با نام و نشان نوشت و به دست «ابو ربیعه» داد، وی وقتی نزد عثمان رسید؛ عثمان از او نام نویسندگان نامه را خواست و او از گفتن آن ها خودداری كرد، تصمیم گرفت او را تادیب كرده و زندانی نماید، علی (كرّم الله وجهه) وی را از چنگ او نجات داد و فرمود: او پیغام آور است و هر چه را به دستش بدهند می آورد، عثمان به سعید بن عاص نوشت: كه «كعب بن عبده» را بیست تازیانه بزند و او را به «ری» تبعید كند و سعید دستورش را اجرا كرد...

همچنین گفته اند: عثمان وقتی نامه «كعب بن عبده» را خواند؛ به سعید نوشت: او را به مدینه تبعید

ص: 171


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من استعمل عاملاً من المسلمین و هو یعلم انّ فیهم اولی بذلك منه و اعلم بكتاب الله و سنة نبیه، فقد خان الله و رسوله و جمیع المسلمین» سنن، بیهقی: 118/10، مجمع الزوائد، هیثمی: 211، تمهید، باقلانی: 190.
2- كه عبارتند از: معقل بن قیس ریاحی، عبدالله بن طفیل عامری، مالك بن حبیب تمیمی، یزید بن قیس ارحبی، حجر بن عدی كندی، عمرو بن حمق خزاعی، سلیمان بن صرد خزاعی مكنّی به ابامطرف، مسیب بن نجبة فزاری، زید بن حصن طائی، كعب بن عبدة نهدی، زیاد بن نضر بن بشر بن مالك بن دیان حارثی، مسلمة بن عبد القاری.
3- مردی از قبیله عنزه بود.

كند، او را با یك عرب بیابانی از قبیله بنی اسد تبعید كرد، وقتی آن عرب بیابانی نماز و زهد و پارسائیش را دید از این كه مأمور تبعید وی شده، سخت پشیمان شد، وقتی كه او را - كه جوانی كم سن و سال و لاغر بود - نزد عثمان بردند، به او گفت: «تویی كه می خواهی حق (تعالیم اسلام) را به من بیاموزی، در حالی كه وقتی تو در كمر مردی مشرك بودی من قرآن (را كه حاوی قوانین اسلام بود( می خواندم؟! كعب در جوابش گفت: فرماندهی بر مسلمانان فقط به این طریق برعهده ات گذاشته شد كه در برابر شورا با خدا عهد بستی و تعهد نمودی كه به سنت پیامبرش عمل كنی و هیچ از اجرای سنت وی كوتاهی نشان ندهی، اگر مردم با ما درباره تو مشورت كنند و از ما نظر بخواهند، ما آنچه را از تو می بینیم برای آن ها باز می گوییم. ای عثمان! كتاب خدا برای نه فقط تو، بلكه برای همه كسانی است كه به آن دسترسی پیدا می كنند و آن را می خوانند و ما با تو در خواندن آن شریك هستیم، اما اگر كسی قرآن بخواند و به مضمون آن عمل نكند همان قرآن خود، حجتی بر ضد وی خواهد بود!»

«عثمان» گفت: «به خدا سوگند! فكر نمی كنم بدانی پروردگارت كجاست؟!»، كعب جواب داد: «او در كمین ستمگران و گناهكاران است.»(1) مروان به عثمان گفت: «بردباری تو سبب شده كه امثال این به فكر مخالفت با تو و گستاخی در برابر تو بیفتند!» آنگاه عثمان دستو داد: «تا جامه از تن كعب بركندند و بیست تازیانه بر او زدند و به دماوند تبعیدش كردند، دهقانی كه كعب به خانه اش وارد شد، از مأمور همراه پرسید: چرا با این مرد چنین رفتاری شده است؟! گفت: چون آدم بد و شریری است! دهقان گفت: ملتی كه ایشان در شمار بدان و اشرارش باشد، قطعاً ملتی نیكو خواهد بود!، بعداً كه طلحه و زبیر، زبان به ملامت عثمان گشودند؛ كه چرا چنین رفتاری با كعب بن عبده و دیگران كرده است؟! وی دستور داد: تا كعب را بازگرداندند.»(2)

«حلبی» در شرح انتقاداتی كه نسبت به «عثمان» می شده، آورده است كه: «كعب بن عبده را بیست تازیانه زد و به یكی از مناطق كوهستانی (دماوند) تبعید كرده است.»(3)

شگفتا از برخورد خلیفه با نیكان و بدان!!

گفتنی است كه وضع این خلیفه چه بهت آور و شگفت انگیز است، همه كسانی كه در پایتخت و سایر شهرستان ها با او مخالفت و مبارزه اعتقادی و سیاسی داشته اند، بهترین شخصیت هاو

ص: 172


1- إنَّ ربَّك لبالمرصاد، فجر: 14.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 43/41/5، تاریخ طبری: 137/5، الریاض النضرة، طبری: 149/140/2، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 168/1، الصواعق المحرقة، ابن حجر: 68.
3- السیرة الحلبیة، حلبی: 87/2.

صالح ترین مردان اسلامی بوده اند و از طرف دیگر كسانی كه حامی او بوده و وی را بر ضد مردان نیكوكار و خیرخواه تحریك و تشویق می نمودند، عناصری ناپایدار و ناپایبند به اصول و نظامات دین، به نام، آزمند، پول پرست و جاه طلب از باند امویان و هم مسلكان آنان بوده اند، هرگاه تازیانه اش بلند می شد بر كمر مردان صالح و خداپرست فرود می آمد و هرگاه دستش در كیسه بیت المال می رفت و به بخشش دست می یازید، گیرنده آن امویان و حامیان پول پرست بودند.!!

هشدار عامر و مجلس شورای عثمان

«طبری» از طریق «علاء بن عبدالله بن زید عنبری» گوید: «عده كثیری از مسلمانان جلسه گرفتند و رویه عثمان را مورد بررسی قرار داده و تصمیم گرفتند كه نماینده ای نزد او بفرستند تا با او گفتگو كرده، بدعت هایش را برایش شرح دهد، آنگاه «عامر بن عبدالله تمیمی» یا «عنبری» را كه موسوم به «عامر بن عبد قیس» بود، به نزد او فرستادند، همین كه نزد عثمان رفت؛ به او اعلام داشت: گزارشی از آنچه شده بود، بنابراین از خدای عزوجل بترس و به درگاهش توبه كن و آن ها را متروك دار! عثمان گفت: ایشان را ببین مردم خیال می كنند استاد قرآن است، اكنون آمده با من درباره چیزهایی پیش پاافتاده حرف می زند!!، به خدا سوگند! نمی داند خدا كجاست؟! «عامر بن قیس» گفت: من نمی دانم خدا كجاست؟! گفت: بلی، به خدا سوگند! نمی دانی خدا كجاست! عامر گفت: به خدا سوگند! می دانم و می دانم كه خدا در كمین تو است!(1) در نتیجه این احوال، عثمان به دنبال معاویة بن ابی سفیان، عبدالله بن سعد، سعید بن عاص، عمرو بن عاصی و عبدالله بن عامر (استانداران و فرمانداران مناطق مختلف) فرستاد تا برای مشورت درباره كارهایش و آنچه از او خواسته اند و آنچه درباره زیر مجموعه اش می گویند، جمع شوند، وقتی همه حاضر شدند، به آن ها چنین گفت: هركس وزیران و مشاورانی دارد و شما وزیران و مشاوران و اشخاص طرف اعتماد من هستید، اطلاع دارید كه مردم چه كرده اند و از من خواسته اند: استانداران و فرمانداران مردم را از مقامشان عزل سازم و دست از همه كارها و رویه ای كه نمی پسندند بردارم و به كارها و رویه ای بپردازم كه می پسندند، اكنون فكر كنید و نظر خودتان را اعلام دارید!

«عبدالله بن عامر» گفت: نظریه ای كه به مصلحت تو می دانم این است كه: فرمان دهی به جهاد روند؛ تا سرگرم آن باشند و فرصت نداشته باشند كه در كار تو بیندیشند و آنان را چندان در نبردها فرو كن تا ملایم و تسلیم تو شوند، در آن صورت همه هم و غمشان خودشان و ستورانشان و شپش پوستینشان خواهد بود!!

آنگاه «سعید بن عاص» گفت: ای امیرمؤمنان! نظریه ای دارم كه دردت را درمان و نگرانیت را

ص: 173


1- إنَّ ربَّك لبالمرصاد، فجر: 14.

رفع می كند، اگر به آن عمل كنی، هر جمعیتی یك عده رئیس و رهبر دارند كه وقتی آن ها (به وسیله ای) از بین رفتند، مردم متفرق می شوند و دیگر روی وحدت و قدرت را نخواهند دید، عثمان گفت نظریه ای است، ولی اشكالاتی نیز دارد!

سپس «معاویه» گفت: من برای تو چنین مصلحت می بینم: كه استاندارانت را به محل مأموریتشان برگردانی، به این شرط كه حریف مخالفان منطقه خویش باشند و من به نوبه خود قول می دهم؛ كه از عهده مخالفان منطقه خویش برآیم.(1)

آنگاه «عبدالله بن سعد» گفت: به نظر من مردم طمع كارند، بنابراین از این اموال - عمومی و خزانه - به آن ها بده و دلشان را به دست آور! بعد از آن «عمرو بن عاصی» گفت: تو كارهایی برای مردم كرده ای كه نمی پسندند و از آن ها ناراحتند، بنابراین باید رویه ات را تغییر دهی و اگر نمی خواهی تغییر دهی، باید از خلافت كناره گیری كنی و اگر این كار را نیز نمی كنی؛ باید تصمیم بگیری و با جدیّت پیش روی!

«عثمان» به او گفت: مگر از ما بریده ای؟! آیا این حرف را جدّی می زنی؟! عمرو بن عاصی ساكت ماند؛ تا آن ها رفتند، در این هنگام گفت: نه به خدا سوگند! ای امیرمؤمنان! (جدّی نگفتم) زیرا تو برایم عزیزتر از این ها هستی و عزیزتر از این كه چنین پیشنهادی بكنم! حقیقت این است كه می دانستم، تمام حرف هایی كه می زنیم به گوش مردم خواهد رسید، بدین جهت خواستم حرف من نیز به گوششان برسد (و ما را از خودشان دانسته) و به من اعتماد كنند و آن وقت با اعتماد از اطمینانی كه به من دارند؛ به تو خدمتی كنم و شری را از تو دفع گردانم.

عثمان استانداران را به سر كارشان باز فرستاد و به آن ها دستور داد: تا بر مخالفان قلمرو خویش سخت بگیرند و مردم را دسته دسته به جنگ بفرستند و تصمیم گرفت مخالفانش را از حقوق و مستمری كه دریافت می نمودند؛ محروم سازد؛ تا به او محتاج گشته و فرمان بردارش شوند.»(2)

عثمان و تبعید عامر به مدینه و یا شام

«بلاذری» می نویسد: «ابومخنف» و دیگران گویند: «عامر بن عبد قیس طرز حكومت عثمان را ناپسند می دانست و انتقاد می كرد، «حمرن بن ابان» برده آزاد شده عثمان انتقادات او را به عثمان گزارش داد، در نهایت عثمان به عبدالله بن عامر كریز نوشت: تا او را - به مدینه - تبعید كند، وقتی

ص: 174


1- ایشان چون در فكر بوده، زیراب عثمان را بزند و جای او را پر كند، چنین پیشنهادی را داده تا مردم را بر ضد عثمان بشوراند، ولی خود با مردم ملایمت را پیش كشد و از طریق محبت و دلگرمی مردم را جذ خویش گرداند.
2- الانساب الاشراف: 43/5، تاریخ طبری: 94/5، الكامل ابن اثیر: 62/3، تاریخ ابن خلدون: 390/2.

عامر بن عبد قیس به مدینه وارد شد، عثمان دید مردم تبعید و آوارگی او را به ملاحظه عبادت و زهد و پارسائیش جنایتی بزرگ برمی شمارند، به همین جهت با او به مهربانی رفتار كرد و وی را معزز و محترم شمرد و به بصره باز گردانید.»(1)

«عبدالله بن مبارك» از طریق «بلال بن سعد» نقل می كند: «درباره عامر بن عبد قیس نزد عثمان سعایت و بدگویی كردند تا دستور داد: او را بر روی شتر بدون پالان نشانده به شام تبعید كنند، معاویه او را در كاخ سبز منزل داد و كنیزی به خدمتش گماشت و به كنیز دستور داد: كه احوال و وضعش را مخفیانه به وی گزارش دهد، عامر همه شب را به عبادت به سر می برد و سحرگاه بیرون می رفت و اوائل شب باز می گشت و هیچ از طعام معاویه نمی خورد و نان خشكی آورده در آب می خیساند و آن را با همان آب می خورد، معاویه وضعیتش را به عثمان گزارش داد و عثمان دستور داد: به او خوبی كن و او را به خود نزدیك گردان، معاویه در جوابش نوشت: كه این كار از من ساخته نیست و امیدی به موفقیت ندارم!»(2)

«مورخان» می نویسند: «از جمله انتقاداتی كه نسبت به عثمان می شد و در ردیف كارهای ناروایش شمرده اند، یكی تبعید «عامر بن عبد قیس» از بصره به شام بوده است.»(3) «ابن قتیبه» گوید: «وی نیكوكاری با فضیلت بوده است.»(4)

عبدالرحمن بی گناه در سیاهچال زندان

«عبدالرحمن بن حنبل جمحی» در شمار كسانی است كه توسط «عثمان بن عفان» تبعید شده است، «یعقوبی» می نویسد: «عبدالرحمن»، «یار پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به قموس(5) از توابع خیبر تبعید شد، علت این كه عثمان وی را تبعید كرد، این بود كه اطلاع یافت كارهای ناپسند پسر و دایی عثمان را تقبیح نموده و خود آن ها را هجو كرده است.»

«علائی» از قول «مصعب» و «ابوعمر» آورده اند كه وقتی عثمان پانصد هزار درهم را كه خمس آفریقای اسلامی بود، به مروان بخشید «عبدالرحمن ابن حنبل جمحی» چنین سرود:

«سوگند به خدای یگانه سوگندی به جدّ- كه خداوند هیچ كاری را بیهوده و بی ثمر نگذاشته است!»

ص: 175


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 57/5.
2- الاصابة، ابن حجر: 85/3.
3- المعارف ابن قتیبه: 84-194، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 261/2، المحاضرات، راغب: 212/2.
4- المعارف ابن قتیبه: 84-194.
5- یعقوبی می نویسد: در اصابة به صورت غموص آمده، اما درست «قموص» است.

«بلكه (حتی) تو را مایه آزمایش ما ساخته است - تا ما را به وسیله تو بیازماید یا تو را از آزمایش درآورد.»

«تو آن دورافكنده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را بخواندی و مقرب گردانیدی - و این برخلاف رویه مصطفی است.»

«خویشاوندانت را به حكومت بر خداپرستان گماشتی - و این برخلاف رویه گذشتگان (پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ابوبكر و عمر) است.»

«و یك پنجم غنیمت را به مروان بخشیدی - و بدینسان او را بر دیگری فضیلت دادی و مراتع اطراف مدینه را قرق كردی!»

«و درآمدی را كه (ابوموسی) اشعری آورده بود - از هزار(ها) به نزدیكانت بخشیدی.»

«آن دو امین (ابوبكر و عمر) به راستی راه روشن (طرز حكومت صحیح) را - كه مایه هدایت به رضای ایزد بود باز نمودند.»

«و بر اثر آن حتی یك درهم به ناروا و غصب نستاندند- و نه یك درهم به هوای دل به كسی دادند.»(1)

آنگاه دستور داد: تا او را در خیبر زندانی كردند، مرزبانی از قول او در زندان چنین سروده است.

«به سوی خدا شكایت می برم، نه به سوی مردم به جز - اباالحسن (علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه)) از زنجیرهای گران تنگی كه به اندامم هست!»

«در خیبر و اعماق «غموص» كه گویا - اطراف قبر ژرف ترین گودهای كجی است!»

«آیا اگر سخن حقی بر زبان راندم یا برای حفظ امانتی سوگند دادم - باید كشته شوم و هرگاه هر حق خوانی بمیرد، پس چه كسی برای حق دیگری را سوگند دهد؟!»(2)

آنگاه «مرزبانی» از داخل زندان برای «علی» (كرّم الله وجهه) و «عمار بن یاسر» چنین نوشت:

«به علی و عمار اعلام دار! زیرا آن دو - در مرز دین شناسی اند، زیرا رشد دینی گوی سبقت می دهد.»

«هیچ نادانی را رها نسازید تا او را وزانت بخشید - به وسیله دین معبود و اگرچه سختی وه»

ص: 176


1- «و أخلف بالله جهد الیمین - ما ترك الله أمراً سدی» «و لكن جعلت لنا فتنة- لكی نبتلی بك او تبتلی» «دعوت الطرید فادنیته - خلافاً لما سنّه المصطفی» «و ولیت قرباك امر العباد - خلافاً لسنة من قد مضی» «و اعطیت مروان خمس الغنیمة- آثرته و حمیّت الحمی» «و مالاً اتاك به الاشعری - من الفیء اعطیته من دنا» «فان الامینین قد تبینا - منار الطریق علیه الهدی» «فما أخذا درهماً غیلة- ولا قسّماً درهماً فی هوی»
2- «الی الله اشكو لا الی الناس ما عدا - أباحسن غلّاً شدیداً أكابره» «بخیبر فی قعر الغموص كانّها- جوانب قبر أعمق اللحد لاحده» «أ ان قلت حقاً او نشدت أمانة- قتلت؟ فمن للحق ان مات ناشده»

دشواری ها را در بر داشته باشد.»

«برای من جز شمشیر چیزی باقی نمانده است در وقتی كه گره خورده - ریسمان های مرگ، در ما هست، آن راست و نیكو.»

«و می داند كه من مظلوم و بی گناهم، زمانی كه یاد شوم - در انجمن آن جماعت (عثمان و مخالفان علی (كرّم الله وجهه) در دلائل آن ها و بهانه های بر محكومیتم!»(1)

«علی» (كرّم الله وجهه) همواره با «عثمان» درباره آزادی «عبدالرحمن» صحبت می كرد تا بالاخره با این شرط موافقت كرد كه در مدینه زندگی كند، آنگاه او را به خیبر تبعید كرد و در قلعه ای به نام «قموص» می زیست تا آن كه مسلمانان بر عثمان شوریده و از هر سوی كشور به طرفش سرازیر شدند، در این موقعیت «عبدالرحمن» چنین سرود:

«اگر نبود علی زیرا خداوند مرا نجات داد - به دستش از بندها و زنجیرها!»

«هرگز به هنگامی كه غل و زنجیر بر اندامم فشار می آورد - از كسی خواستار كمك برای رهائیم نمی شدم.»

«جانم فدای علی (كرّم الله وجهه) باد كه مرا رهانید - از چنگال كافری كه خدا را ندیده گرفته بود!»(2)

«عبدالرحمن» در جنگ صفین همراه «علی» (كرّم الله وجهه) بود، «طبری» گوید: در نبردهای صفین «عبدالرحمن بن حنبل» این سرود رزمی را می خواند: «اگر مرا بكشید من ابن حنبل هستم - من آن كسی هستم كه در میان شما «نعثل» (عثمان) را هجو كردم!»(3)

این یك تن از راسخان و استواران در اسلام كه به جرم نكوهش از «منكرات» و كارهای خلاف به دست «عثمان» حاكم اسلامی خلیفه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به سیاه چال زندان، به بند و زنجیر كشیده شده بود!

ارتباط علی (كرّم الله وجهه) با بیت المال مسلمین

«علی» (كرّم الله وجهه) در آن روز كه برادرش عقیل نزد حضرت آمد و از ایشان خواست؛ كه یك پیمانه گندم بیش از آن چه برای او مقرری گذاشته اند به وی ببخشد تا در زندگی خود و

ص: 177


1- «ابلغ علیاً و عماراً فانهما- بمنزل الرشد، ان الرشد مُبتدر» «لاتتركا جاهلاً حتی یوقره - دین الاله و ان هجاجت به مرر» «لم یبق لی منه الا السیف اذ علقت - حبائل الموت فینا الصادق البرر» «یعلم بانی مظلوم اذا ذكرت - وسط الندی حجاج القوم والعذر»
2- «لولا علی فان الله أنقذنی - علی یدیه من الأغلال و الصفد» «لما رجوت لدی شدّ بجامعة- یمنی یدی غیاث الفوت من احد» «نفسی فداء علی اذ یخلّصنی- من كافر بعد ما أغضی علی صمد»
3- «ان تقتلونی فانا ابن حنبل - انا الذی قد قلت فیكم نعثل» ر.ك. تاریخ طبری: 25/6، تاریخ یعقوبی: 150/2، الاستیعاب، ابوعمر: 410/2، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 66/1، الاصابة: 395/2.

خانواده اش گشایشی پدید آید و علی (كرّم الله وجهه) آن چه را حق برادری و تربیت برعهده وی بود - آن هم به خصوص در مورد كسی مثل عقیل ادا كرد؛ كه از بزرگان و ارجمندانی بود كه باید پیراسته تر از دیگران باشد - به این گونه كه آهن تفتیده را به او نزدیك ساخت و آه او بلند شد، آنگاه علی (كرّم الله وجهه) فرمود: تو از این آهن بی تابی می كنی و مرا در معرض آتش دوزخ قرار می دهی.»(1)

«ابن اثیر» از طریق «سعد» آورده: «عقیل بن ابی طالب وامی به گردنش افتاد، آنگاه به كوفه بر علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) وارد شد، حضرت وی را در خانه خویش مهمان كرد و به فرزندش حسن فرمود تا او را جامه پوشانید و وقتی شب فرا رسید، شام خواست و عقیل دید كه جز نان و نمك و سبزی چیزی در كار نیست، گفت: جز آنچه می بینم چیزی نیست؟ او گفت: نه، عقیل گفت: پس وام مرا ادا می كنی؟ گفت: وامت چقدر است؟ گفت: چهل هزار درهم یا دینار می باشد، فرمود: چیزی نزد من نیست، ولی عقیل درنگ كن؛ تا سهم من از بیت المال كه چهار هزار است پرداخت شود؛ تا آن را به تو دهم، عقیل گفت: خزانه های اموال در دست تو است و مرا معطل می گذاری تا سهمیه ات پرداخت شود؟! گفت: آیا به من دستور می دهی اموال مسلمانان كه مرا بر آن امین گردانیده اند را به تو دهم؟»(2)

نگاهی به عثمان و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در تصرف بیت المال

از دولت عثمان شنیده شد، كه گفت: «هرچند كه گروهی خوش نداشته باشند، ما نیازمندی های خود را از این غنایم و خراج ها تأمین می كنم و اعتنایی نیز به سخن علی (كرّم الله وجهه) نداشت.» كه در همان جا حضرت می فرماید: «در آن هنگام به جلوگیری از زكات برمی خیزند و میان تو و خواسته ات جدایی می اندازند.»(3) آری این عثمان و این هم منطقش، اما شارع مقدس نبی اعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم (4)طبق گزارشی كه «بخاری» نقل كرده، می فرماید: «من شما را عطا نمی كنم و شما را محروم نمی سازم، من تنها بخش كننده ام قرار می دهم طبق آنچه مأمور به آن شده ام.»(5) و به عبارتی: «به خدا سوگند! من چیزی به شما نمی دهم و شما را از چیزی محروم نمی سازم، من تنها یك خزانه دار هستم كه (اموال را) در

ص: 178


1- الصواعق المحرقة، ابن حجر: 79.
2- اسدالغابة، ابن اثیر: 423/3.
3- الانساب الاشراف، بلاذری: 48/5.
4- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «انما انا قاسم و خازن و الله یعطی» صحیح بخاری: 250.
5- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ما اعطیكم و لاامنعكم، انما انا قاسم أضع حیث امرت» مرقاة المفاتیح شرح مشكاة المصابیح: 2433.

آن جا كه دستور دارم می نهم.»(1) و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است كه امت خود را از تصرف ناحق در مال خدا پرهیز داده و می فرماید: «راستی كه مردانی در مال خدا به ناحق فرو می روند و روز قیامت بهره آن ها آتش است.»(2)

فصل سوم: عثمان و خودخواهی، ضد عدالتخواهان خشمگین بر صحابی مخلص و تعذیب و تبعید آن ها

الف: برخورد خصمانه با عدالت خواهان

عثمان و تبعید اساتید قرآن و مجاهدان

«بلاذری» می نویسد: [وقتی عثمان «ولید بن عقبه» را از (استانداری) كوفه عزل نمود و آن مسند را به «سعید بن عاص» سپرد، به او دستور داد: با مردم مدارا كند، بدین سبب با قاریان قرآن كوفه و با معاریف آن ها نشست و برخاست می كرد و این افراد با ایشان انجمن می كردند: مالك اشتر، زید بن صوحان، صعصعة بن صوحان، حرقوص بن زهیر، جندب بن زهیر ازدی، شریح بن اوفی، كعب بن عبده - او مردی زاهد بود كه به دست بسر بن ارطاة (سردار سفاك معاویه) كشته شد- عدی بن حاتم طائی، كدام بن حضری، مالك بن حبیب بن خراش، قیس بن عطارد بن حاجب، زیاد بن خصفة بن ثقف، یزید بن قیس ارحبی و عده ای دیگر، زمانی كه همه این ها با او جمع بودند و نماز عصر را خوانده و با هم به گفتگو پرداخته و گفتارشان درباره زمین های حاصلخیز میان كوفه و بصره (بین النهرین) و زمین های دامنه كوهستان كشید و گفتند: زمین های بین النهرین بر زمین های كوهستان برتری دارد، زیرا همه آنچه در مزارع كوهستان می روید، در آن نیز می روید؛ علاوه بر این كه نخل ها نیز وجود دارد، آن كسی كه سخن درباره زمین را مطرح كرد، حسّان بن محدوج ذهلی بود.

در این هنگام «عبدالرحمن بن خُنیس اسدی»، رئیس شهربانی بود؛ كه گفت: خیلی دوست داشتم كه آن زمین ها (عراق) مال استاندار (سعید بن عاص) می بود و شما زمین های بهتر از آن می داشتید! مالك اشتر به او گفت: برای استاندار زمین هایی بهتر از این آرزو كن، اما حق نداری آرزو كنی كه زمین های ما از او باشد! عبدالرحمن گفت: آرزوی من چه ضرری برای تو دارد كه

ص: 179


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «والله! ما اوتیكم من شی ولاامنعكموه، ان انا الا خازن اضع حیث امرت» صحیح بخاری: 17/5، سنن ابی داود: 25/2، طرح التثریب، حافظ عراقی: 160/7.
2- صحیح بخاری: 17/5.

اخم هایت را درهم می كنی، به خدا سوگند! اگر استاندار تصمیم بگیرد آن زمین ها را تصاحب می كند، مالك اشتر گفت: به خدا سوگند! اگر هم تصمیم بگیرد، هرگز موفق نخواهد شد؛ «سعید بن عاص» از این گفتگو خشمگین گشت و گفت: زمین های حاصلخیز میان كوفه و بصره حق قریش است! مالك اشتر اعتراض كرد، كه: «آیا آنچه خدا به قدرت نیزه های ما به تملك درآورده را می خواهی ملك خودت و قبیله ات سازی؟! به خدا سوگند! اگر كسی به این صدد برآید؛ چنان ضربه ای خواهد خورد كه سرنگون گردد!» این را گفت و به عبدالرحمن به خنیس پرید؛ اما او را از وی جدا كردند.

سعید بن عاص ماجرا را به عثمان گزارش كرد و نوشت: «با وجود مالك اشتر و دوستانش كه به قاریان و اساتید قرآن معروفند، اما مشتی ابلهند، من در كوفه از عهده كوچك ترین كاری برنمی آیم.»

«عثمان» در پاسخ دستور داد: كه آن ها را به شام تبعید كن و به مالك اشتر نویست: «من می دانم كه تو نیتی در درون داری كه اگر آشكارش كنی ریختن خونت جایز خواهد بود، فكر نمی كنم تا صدمه كشنده ای به تو نرسیده، دست از كارهایت برداری؛ به محض این كه نامه ام به تو رسید به طرف شام حركت كن، چون اهالی كوفه را فاسد كرده ای.» سعید بن عاص، مالك اشتر و همه كسانی كه با او در حمله و انتقاد شركت داشتند را تبعید كرد.

این اساتید قرآن كه اهل كوفه بودند به شام تبعید شدند، در دمشق نزد «عمر بن زراره» اقامت كردند، آنگاه بین مالك اشتر و معاویه گفتگویی درگرفت كه به خشونت كشید و بدین خاطر معاویه او را زندانی كرد، عمر و بن زراره برخاسته گفت: اگر او را زندان كنی كسی پیدا خواهد شد كه تو را از آن باز دارد؛ معاویه دستور داد تا عمرو را نیز زندانی كردند!!

به معاویه خبر رسید كه عده ای از اهالی دمشق با مالك اشتر و دوستانش می نشینند و به گفتگو و استفاضه می پردازند، آنگاه به عثمان نوشت: «تو كسانی را پیش من فرستادی كه شهر و دیار خود را فاسد كرده و شورانده اند و از این خاطرم هیچ آسوده نیست كه مردم تحت فرمانم را بر ضد من بشورانند و چیزهایی به آنان یاد دهند كه هنوز تعلیم نیافته اند و در نتیجه پیرویشان به مخالفت و امنیتشان به شورش تبدل شود.»

«عثمان» در جواب دستور فرستاد: «كه آنان را به «حمص» تبعید كند، فرماندار آن شهر عبدالرحمن بن خالد بن ولید بن مغیره بود، گفته اند: عثمان نوشته است كه آن ها را مجدداً به كوفه برگردانند، ولی باز سعید بن عاص استاندار كوفه دوباره اظهار ناراحتی كرده، در نتیجه عثمان دستور داد: آنان را به «حمص» همان شهر ساحلی (سوریه) سوق دهند.](1)3.

ص: 180


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 39/5-43.
عثمان و تبعید و جسارت ها به علی (كرّم الله وجهه)

آیا كسی كه ایمان آورد همچون «علی» (كرّم الله وجهه)، كه در عرش اعلی به عنوان «امیرمؤمنان» شناخته شد و چنان تسلیم خدا گردیده كه اول مسلمین و نخستین مؤمنان بوده و به قرآن و آنچه درباره پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شده را باور داشته و سال ها با او هم نشین بوده و در موقعیت های حساس با جسم و جان و قلم و قدم در كمال ایثارگری از اسلام دفاع كرده تا حدی كه برادر و جان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و وارث هر آنچه داشته گردیده؟ و كسی كه به نص و تصریح قرآن پاك و پاكیزه و مطهر قلمداد شده!، آیا جای آن هست كه عثمان به او بگوید: «چرا اگر به مروان دشنام دادی نباید به تو دشنام دهد! به خدا سوگند! تو در نظر من بر او برتر نیستی!»(1) در حالی كه مروان همراه با پدرش طرد شده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و ملعون از طرف ایشان بودند!!

آیا جای آن هست كه «عثمان» به ایشان بگوید: «به خدا اگر بمیری خوش نمی دارم بعد از مرگ زنده بمانم، زیرا كسی را بهتر از تو نمی یابم و اگر زنده بمانی هیچ گردنكش نافرمانبرداری را نمی یابم كه تو را پشتیبان و نردبان خود نساخته و به تو اتكا نكرده باشد، به طوری كه فقط مقامی كه در نظر تو دارد و مقامی كه تو در نظرش داری، مرا از كیفرش باز می دارد. بنابراین رابطه من با تو، رابطه فرزندی است كه توسط پدرش عاق (و رانده) شده باشد و اگر بمیرد غم می خورد و اگر زنده بماند طردش می نماید!!»(2)

یا بگوید: «تو بالاتر از عمار نیستی و نه كمتر از او، مستحق تبعیدی.»(3)

یا بگوید: «تو بیش از عمار مستحق تبعید شدنی.»(4) «یا حرف خشنی گوید كه مورخان دوست ندارند از آن یاد كنند و ما از ذكرش درگذشتیم.»(A)

علاوه بر این ها، «علی» (كرّم الله وجهه) را از شهر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون می راند و از خانه و كاشانه اش آواره می ساخت و چندین بار ایشان را به «ینبع» می فرستد و توسط «ابن عباس» به ایشان پیغام تبعید می دهد، می گوید: «به ایشان بگو: كه به مزرعه اش در ینبع برود تا نه او مایه اندوه مرا فراهم سازد و نه من مایه اندوه او را به وجود آورم!!»

در اینجا كسی نیست و یا مجال آن نبوده كه فردی سؤال كند: امام پاك و منزهی كه معصوم و پیراسته از هر لغزشی است؛ چگونه بیش از مردان صالح و علی مقام كه تبعید شده اند مستحق تبعید

ص: 181


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 375/2-387.
2- الامامة والسیاسة، ابن قتیبه: 29/1.
3- الفتنة الكبری، طه حسین: 165.
4- وA- الانساب الاشراف، بلاذری: 54/5.

شدن است؟! وانگهی چگونه گردنكشی تنها تكیه گاه و پناهگاهش علی (كرّم الله وجهه) است، در حالی كه در طول تاریخ در جنگ های همراه با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بعد از آن، همواره تنها كسی كه بیشتر از همه صحابه و یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر ضد گردنكشان و زورگویان قد علم كرده و دمار از روزگارشان را درآورده كه از جمله آن ها عمرو بن عبدودها بوده؛ تنها علی بن ابی طالب بوده است؟!، چگونه این فردی كه بینشش از محدوده بینیش فراتر نبوده، چنین تهمت ناروایی را به دامن آن بزرگ مرد آسمانی می بندد؟!

آیا این گونه رفتارها از سوی عثمان و حامیانش، آزار و اذیت نسبت به «علی» (كرّم الله وجهه) و پیروانش نیست؟! و آیا ای برادر عزیز و محبوب سنی مذهب! در رفع این آزار و اذیت نباید لااقل به راه حل در قرآن مراجعه كرد و استمداد خواست، چنانچه می فرماید: «آن ها كه خدا و پیامبرش را آزاد می دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته و برای آن ها عذاب خواركننده ای آماده كرده است و آنان كه مردان و زنان باایمان را به خاطر كاری كه انجام نداده اند، آزار می دهند، بار بهتان و گناه آشكاری را به دوش كشیده اند.»(1)

بیان قاطع ابوذر به گنج طلبان

«بلاذری» گوید: «چون عثمان بخشش های آنچنانی كه داستانش گذشت را، در حق مروان بن حكم بن ابی العاص و زید بن ثابت روا داشت؛ ابوذر شروع كرد بگوید: «تهیه كنندگان گنج را به كیفری دردناك مژده بده» و به این آیه استشهاد می كرد، «و كسانی كه طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) می سازند و در راه خدا انفاق نمی كنند، به مجازات دردناكی بشارت ده! در آن روز كه آن را در آتش جهنم، گرم و سوزان كرده و یا آن صورت ها و پهلوها و پشت هایشان را داغ می كنند (و به آن ها می گویند:) این همان چیزی است كه برای خود اندوختید.»(2)

عثمان و تبعید ابوذر به ربذه

«مروان» گزارش كار ابوذر را به عثمان رسانید، او برده ای به نام «ناتل» را نزد ابوذر فرستاد تا به او برساند؛ كه از این سخنانی كه به گوش من رسیده دست بكش! ابوذر گفت: آیا عثمان مرا از خواندن كتاب خدا و نكوهش كسی كه فرمان خدا را ترك كند باز می دارد؟ به خدا سوگند! اگر خشنودی خداوند را با خشم عثمان به دست آورم، نزد من بهتر است، از این كه با خشنود ساختن عثمان خدا

ص: 182


1- انَّ الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا والآخرة و أعدَّ لهم عذابا مهینا * والَّذین یؤذون المؤمنین والمؤمنات بغیر ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و إثما مبینا، احزاب: 57-58.
2- والَّذین یكنزون الذَّهب والقصّة ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشّرهم بعذاب الیم * یوم یحمی علیها فی نار جهنّم فتكوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لأنفسكم، توبه: 34-35.

را به خشم آورم! عثمان خشمگین شد و صبر كرد؛ تا روزی گفت: آیا برای امام رواست كه چیزی از مال مسلمانان بگیرد و وقتی توانگر شد بپردازد؟

«كعب الاحبار» گفت: عیبی ندارد. ابوذر گفت: ای فرزند دو یهودی! تو دین ما را به ما می آموزی؟ عثمان گفت: چه انگیزه ای آزار تو را زیاد گردانیده و در ضد یاران من برانگیخته است؟ ... اینك به من اجازه ده تا به شام روم و آن جا جهاد كنم، او به وی اجازه داد و ابوذر كارهایی كه معاویه می كرد را ناپسند می شمرد، معاویه سیصد دینار طلا برای او فرستاد، ابوذر گفت: اگر این از سهمیه حقوق امسال من است كه از دادن آن خودداری كرده بودید، آن را می پذیرم و اگر جایزه است مرا نیازی به آن نیست و «حبیب بن مسلمه فهری» دویست دینار طلا برای وی فرستاد، ابوذر گفت: آیا نزد تو هیچ كس خوارتر از من نبود كه این مال را برای من می فرستادی؟ پس آن را برگرداند.

وقتی معاویه خضراء (كاخ سبز) را در دمشق ساخت - ابوذر به او گفت: اگر این از مال خداست كه خیانت كرده ای و اگر از مال خودت هست كه اسراف است، معاویه خاموش ماند. ابوذر می گفت: به خدا سوگند! كارهایی شده كه آن ها را پسندیده و مطابق كتاب خدا و سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نمی نگرم و حقی را می بینم كه خاموش می شود، باطلی را می نگرم كه زنده می شود، شایسته مردمی هستند كه حقشان ضایع می شود، «حبیب بن مسلم» به معاویه گفت: ابوذر شام را بر تو تباه می سازد، اگر نیازی به شام داری، مردم را دریابید، معاویه با عثمان مكاتبه ای كرد و عثمان به وی نوشت: جندب (ابوذر) را بر ناهموارترین ستورها سوار كن و از راهی دشوار او را بفرست، معاویه بدین گونه او را به مدینه فرستاد، وقتی به مدینه آمد می گفت: كودكان را به كار می گماری و چراگاه اختصاصی درست می كنی و فرزندان آزاد شده را به خود نزدیك می نمایی؟! عثمان به او ابلاغ داشت: به هر سرزمینی كه می خواهی ملحق شو، گفت: به مكه؟ گفت: نه، به بیت المقدس؟ گفت: نه، گفت: به بصره یا كوفه؟ گفت: نه، من تو را به ربذه می فرستم و وی در آنجا بود تا درگذشت.

از طریق «اعمش» از «ابراهیم تیمی» آورده اند، كه: «پدرم گفت: از ابوذر پرسیدم: چه موجب شد كه تو در ربذه فرود آیی؟ گفت: نیك خواهی و اندرز به عثمان و معاویه مرا به اینجا كشانید.»

«مسعودی» گوید: «هنگامی كه ابوذر از مدینه خارج گردید و مروان همراه ایشان بود، علی (كرّم الله وجهه) پیدا شد و همراه با او نیز دو پسرش و برادرش عقیل و عبدالله بن جعفر و عمار بن یاسر بودند، مروان كه آن ها را دید ایراد گرفت؛ كه ای علی! امیرمؤمنان (عثمان) مردم را از همراهی با ابوذر و مشایعت او در این راه منع كرده است و اگر نمی دانی تو را آگاهی دادم! علی (كرّم الله وجهه) به

ص: 183

سوی او تاخته و تازیانه اش را میان دو گوش مركب وی كوفت و گفت: دور شود! خدا تو را به آتش اندازد و خود با ابوذر رفت و او را بدرقه كرد و سپس وی را وداع گفت، در آن حال ابوذر گریست و گفت: خدا شما خانواده را بیامرزد! كه ای ابوالحسن علی! هرگاه من تو و فرزندانت را می دیدم؛ از شما به یاد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می افتادم!!

آنگاه مروان گزارش كار و شكایت از علی (كرّم الله وجهه) را نزد عثمان برد، عثمان گفت: ای گروه مسلمانان! كیست كه برای من چاره علی را كند؟ پیك مرا از كاری كه برای آن گسیل داشتم، بازگردانیده است و به خدا سوگند! او را كیفر خواهیم كرد!

در آن هنگام وقتی علی (كرّم الله وجهه) برگشت، مردم به استقبال ایشان رفتند(1) و گفتند: عثمان برای تو خشم گرفته كه چرا بدرقه ابوذر رفته ای! فرمود: خشم اسب بر لگامش باد! حضرت آمد و شب فرا رسید، نزد عثمان رفت، او گفت: چه عاملی تو را وادار كرد؛ كه با مروان چنان كنی و بر من گستاخی نمایی؟ و پیك من و فرمان مرا رد كنی؟ فرمود: در مورد مروان: او می خواست مرا برگرداند، من نیز مانع كار او شدم، اما در مورد فرمان تو:، آن را در نكرده ام، عثمان گفت: مگر به تو نرسانید كه مردم را، از همراهی با ابوذر و بدرقه او منع كرده ام؟ علی (كرّم الله وجهه) فرمود: مگر هر كاری كه تو دستور به انجام آن دهی؛ آیا باز هم باید ما از فرمان تو پیروی كنیم؟ به خدا سوگند! نخواهیم كرد، عثمان گفت: داد مروان را بده، فرمود: چگونه داد او را دهم؟ گفت: تو میان مركب او نواختی، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: این مركب من، اگر خواهد به گونه ای كه مركبش را زدم او نیز بزند، ما اگر مرا ناسزا دهد؛ به خدا سوگند! كه دشنامی همانند آن، نثار تو خواهم كرد، عثمان گفت: وقتی تو او را دشنام دادی، چرا او تو را دشنام ندهد، به خدا سوگند! كه تو نزد من از او برتر نیستی! علی به خشم در آمد و فرمود: با من این گونه سخن می گویی؟ و مرا همسنگ مروان می شماری؟ به خدا سوگند! كه من از تو برترم و پدرم از پدرت برتر است و مادرم از مادرت! این تیرهای من بود كه از تیردان بیرون افكندم و اكنون تو بیا و با تیرهایت روی به من آر، عثمان خشمگین شد و چهره اش سرخ گردید، برخاست و به خانه اش رفت.»(2)4.

ص: 184


1- این عبارت می رساند كه امام علی (كرّم الله وجهه) برای بدرقه ابوذر چند روز از مدینه دور شد، استاد عبدالحمید سحار مصری می نویسد: علی با دوستانش همراه ابوذر تا به ربذه رسیدند و از مركب هایشان فرو نشستند و به گفتگو پرداختند. «سیوسیالیست خداپرست»: 192.
2- ر.ك. الانساب الاشراف، بلاذری: 52/5-54، صحیح بخاری- دو كتاب زكات و تفسیر - الطبقات الكبری، ابن سعد: 168/4، مروج الذهب، مسعودی: 438/1، تاریخ یعقوبی: 148/2، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 240/1-242، فتح الباری، ابن حجر: 213/3، عمدة القاری: 291/4.
خطاب علی (كرّم الله وجهه) به ابوذر

«علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: «ای ابوذر! تو برای خدا خشم گرفتی، پس به همان كسی امیدوار باش كه برای او خشم گرفتی، این گروه از تو بر دنیای خویش ترسیدند و تو از آنان بر دینت ترسیدی، پس آن چه را از تو بر آن می ترسند، در دست آن ها رها كن و برای حفظ آن چه، از آنان بر دینت می ترسی بگریز! كه چه بسیار آنان نیازمندند، به آنچه آن ها را از دستبرد به دینت منع كردی و چه بسیار بی نیازی تو از آن چه آن ها تو را از دسترسی به دنیا بازداشتند، و فردا خواهی دانست كه چه كس سود برده و چه كس بیشتر رشك برده و اگر آسمان و زمین بر بنده ای بسته باشد و سپس از نافرمانی خدا بپرهیزد، خداوند راه هایی از آن دو را برای او قرار می دهد. جز به حق انس مگیر و جز از باطل به وحشت نیفت و اگر تو دنیای آن ها را می پذیرفتی، تو را دوست می داشتند و اگر چیزی از آن برای خود جدا می كردی، تو را در امان می داشتند.!»(1)

پیشگامی ابوذر در اسلام قبل از بعثت

شگفت از ایمان و جایگاه بلند ابوذر كه بر مبنای اعتقادی استوار و مقام او در جهان فضیلت، چه والا بوده و در صداقت و راست گویی به افقی رسیده كه بیان «پیامبر اعظم» صلّی الله علیه و آله و سلّم در این باره به خود اختصاص داده است!!

«ابن سعد» گوید: «عبدالله بن صامت» گفت: «ابوذر اظهار داشت: من سه سال پیش از مسلمان شدن و برخورد با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز می خواندم. عبدالله پرسید: برای كه؟ پاسخ داد: برای خدا! باز پرسید: رو به كدام سوی می كردی؟ گفت: به هر سوی كه خدا روی مرا به آن بگرداند.»(2)

نیز از طریق «ابومعشر نجیح: آورده است كه گفت: «ابوذر در دوره جاهلیت نیز خداپرست بود و می گفت: «لا اله الا الله» و بت ها را نمی پرستیدند تا پس از آن كه خداوند بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم وحی فرستاد، مردی بر ابوذر بگذشت و به او گفت: ای اباذر! مردی در مكه هست؛ كه او نیز مانند تو می گوید: «لا اله الا الله» و گمان می كند؛ كه پیامبر است.»(3)

ص: 185


1- قال علی (كرّم الله وجهه): «یا اباذر! انك غضبت لله، فارج من غضبت له، ان القوم خافوك علی دنیاهم و خفتم علی دینك، فاترك فی ایدیهم ما خافوك علیه و اهرب منهم بما خفتم علیه، فما دحوجهم الی ما منعتهم و ما أغناك عما منعوك و ستعلم من الرابح غداً و الاكثر حسداً و لو ان السماوات والارضین كانتا علی عبد رتقا ثم اتقی الله لجعل الله له منهما مخرجاً لا یؤنسنّك الا الحق و لا یوحشنك الا باطل، فلو قبلت دیناهم لاحبّوك و لو قرضت منها لامّنوك» نهج البلاغة: 247/1.
2- الطبقات الكبری، ابن سعد: 161/4.
3- الطبقات الكبری، ابن سعد: 164/4.

«مسلم» نیز پس از نقل دو حدیث فوق(1) چنین می گوید: «ابوذر گفت: من دو سال پیش از بعثت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز گزاردم، عبدالله گفت: پرسیدم: روی خود را به كدام سو می كردی؟ گفت: به همان سوی ك خدا روی مرا بدان بگرداند.»(2)

«ابونعیم» گوید: «ابوذر گفت: برادر زاده ام! من چهار سال پیش از اسلام نماز گزاردم.»(3)

«ابن عساكر» گزارشی آورده: «كه ابوبكر دست ابوذر را گرفت و گفت: ابوذر! آیا تو در زمان جاهلیت نیز خداپرست بوده ای؟ گفت: آری، مرا می دیدی كه نزدیك به آفتاب می ایستادم و همچنان نماز می خواندم تا گرمای آن آزارم داد و مانند ردا و روپوشی می افتادم، پرسید: به كدام سوی روی می آوری؟ گفت: نمی دانم به هر سوی كه خدا روی مرا به آن می گردانید.»(4)

«ابن سعد» گوید: «ابوذر گفت: من پنجمین كسی بودم كه اسلام آورد.» و به عبارت «ابوعمر» و «ابن اثیر» آمده كه «وی پس از چهار كس مسلمان شد.» و در عبارتی دیگر: «گویند: كه او پس از سه كس و گویند: پس از چهار كس مسلمان شد.» در عبارت حاكم: «وی گفت: من یك چهارم مسلمانان بودم و پیش از من سه تن مسلمان شدند.» و به عبارت ابونعیم: «وی گفت: من چهارمین مسلمان و پیش از من سه تن مسلمان شدند.» و به عبارت مناوی: «من چهارمین مسلمان بودم.» و به عبارت ابن سعد: «ابوذر چهارمین یا پنجمین مسلمان بوده است.»(5)

«ابن سعد» گوید: «ابوذر گفت: من نخستین كسی بودم كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را با تحیت اسلامی درود فرستادم و گفتم: درود بر تو باد ای رسول خدا! گفت: بر تو باد رحمت خدا!»(6)

ابوذر در جستجوی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مكه

«ابن سعد» و «بخاری» و «مسلم» از طریق «ابن عباس» آورده اند - عبارت از «ابن سعد» است - «هنگامی كه به ابوذر خبر رسید كه مردی در مكه ظهور كرده و خود را پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم قلمداد نموده، برادر خویش را در جهت تفحص و جستجو از او فرستاد، او رفت و برگشت و گفت: او امر به معروف و نهی از منكر كرده و به داشتن خوی های نیكو دستور می دهد، ابوذر گفت: جان مرا سیراب نكردی، ظرفی بر گرفت، آب و توشه خود را در آن نهاد و به سوی مكه رهسپار شد و

ص: 186


1- صحیح مسلم: 153/7، صحیح، مسلم: 155/7.
2- حلیة الاولیاء، ابونعیم» 157/1، صفة الصفوة، ابن جوزی: 238/1.
3- تاریخ ابن عساكر: 218/7.
4- حلیة الاولیاء، ابونعیم: 157/1، مستدرك، حاكم: 342/3، الاستیعاب، ابوعمر: 83/1، 664/2، اسدالغابة، ابن اثیر: 186/5، شرح جامع الصغیر، مناوی شافعی: 423/5، الاصابة، ابن حجر: 63/4.
5- الاستیعاب، ابوعمر: 664/2، حلیة الاولیاء ابونعیم: 159/1.
6- طبقات ابن سعد: 161/4، صحیح مسلم: 154/7-155، حلیة الاولیاء: 159/1، استیعاب: 664/2.

بیمناك بود كه درباره پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كاوش كند و چون حضرت را ندید و شب شد، در گوشه مسجد شب را گذراند و همین كه دستار ببست، علی بر او گذر كرده، گفت: این مرد از كجاست؟ گفت: مردی از غفاریان هستم، گفت: به پا خیز به منزلت رو! گفت: او را به منزل خود برد و هیچ یك از آن دو پرس و جویی از یكدیگر نكردند و فردا ابوذر نیز در جستجو برآمد و ایشان را ندید و باز دل خوش نبود كه از احدی سؤال كند، باز برگشت و خوابید؛ تا شب شد، باز علی (كرّم الله وجهه) به او گذر كرد، فرمود: وقت آن نیامده كه منزلت را بشناسی؟ باز او را برد و شب را آن جا سپری كرد و چون صبح فرا رسید، باز هیچ یك از یكدیگر پرس و جوی نكرد تا صبح روز سوم فرا رسید، آنگاه از «علی» (كرّم الله وجهه) پیمان گرفت؛ كه اگر آنچه را در دل دارم برایت افشاء كنم! آیا پوشیده می داری؟ فرمود: آری، آنگاه اظهار داشت: به من خبر رسیده كه این جا مردی ظهور كرده و خود را پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می داند و من برادرم را جهت جستجو فرستادم و او درد مرا دوا نكرد، من خودم آمدم او را دیدار كنم؛ علی (كرّم الله وجهه) به او گفت: فردا كه شد من می روم و تو به دنبال من بیا و من اگر چیزی دیدم؛ كه بر تو بیمناك شدم، اندكی خم می شوم كه گویا آب ریخته شد و نزد تو می آیم و اگر احدی را ندیدم، تو همواره به دنبال من بیا و هرجا داخل شدم تو نیز داخل شو! او نیز چنین كرد تا در پی علی (كرّم الله وجهه) بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم درآمد و خبر را برای ایشان باز گفت و سخن ایشان را شنید و همان ساعت مسلمان شد، آنگاه گفت: ای پیامبر! چه دستوری به من می دهی؟ فرمود: به سوی قبیله ات برگرد؛ تا دستور من به تو رسد، او به ایشان عرضه داشت: سوگند به آن كه جانم در دست اوست! برنمی گردم تا در مسجدالحرام فریاد به شعار مسلمانی برآرم!!، پس به مسجد آمد و با صدای بلند آوا سر داد: گواهی می دهم كه خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد بنده او و رسول او است! بت پرستان گفتند: این مرد دین خود را عوض كرده، پس چنان او را زدند تا بیفتاد، آنگاه عباس نزد وی آمد و خود را بر روی او انداخت و گفت: ای گروه قریش! این مرد را كشتید! شما بازرگانان هستید و راه شما از كنار قبیله او - غفار - است، مگر می خواهید كه آن ها راه را بر شما قطع كنند و ببندند، پس از او دست برداشتند، آنگاه روز بعد دوباره تكرار شد.»(1)

«ابن سعد» داستان مسلمان شدن او را این گونه آورده: «چند تن از جوانان قریش، او را به جرم مسلمانی زدند و او نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: ای رسول خدا! من قریش را رها نمی كنم؛ تا داد خویش را از آنان بگیرم، آنگاه رفت تا به عسفان مسكن گزید و هرگاه كاروانی از قریش كه بار2.

ص: 187


1- ر.ك. الطبقات الكبری، ابن سعد: 165/4-166، صحیح بخاری كتاب المناقب، باب اسلام ابوذر: 24/6، صحیح مسلم، كتاب المناقب: 156/7، دلائل النبوة، ابونعیم: 86/2، حلیة الاولیاء، ابو نعیم: 159/1، مستدرك حاكم: 328/3، الاستیعاب ابوعمر: 664/2.

خوراكی داشتند، می آمدند بر تپه غزال فراریشان می داد و بارهایشان برداشته، گندم ها را جمع می كرد و به قبیله اش می گفت: هیچ یك از شما دانه ای از آن را برنگیرد مگر پس از آن كه بگوید: خدایی جز خدای یگانه نیست! آن ها نیز این كلمه را می گفتند، آنگاه بارهای خوراكی را برمی گرفتند.»(1)

داستان ابوذر درخصوص فضایل و علم و شهامت و شجاعت و آشكار كردن دین خود را در میان قریش و مشركان زیاد است كه به خاطر اطاله كلام آن را ذكر نمی كنیم و این مقدار هم كه ذكر شد، به خاطر آن بود كه مردم به ظلم و بیدادگری عثمان سنبت به این مرد بزرگ پی ببرند!!

عبدالله بن مسعود و ردّ كلید خزانه به ولید

«بلاذری» طبق نقل روایات تاریخی گوید: «عبدالله بن مسعود» وقتی دسته كلید خزانه(2) را نزد «ولید بن عقبه» انداخت، گفت: «هر كه (دین یا رویه اسلامی را) تغییر دهد، خدا حالش را تغییر خواهد داد و هركه (دین یا رویه اسلام را) تبدیل كند، خدا بر او خشم خواهد گرفت، هرچه فكر می كنم می بینم رفیقتان (عثمان)، (رویه اسلام را) تغییر داده و تبدیل كرده است، آیا شخصی مثل سعد بن وقاص را بركنار می كنند تا به جایش ولید را به استانداری بنشانند؟!! و همواره این سخن را بر زبان داشت: راست ترین سخن، كتاب خدا و نیكوترین مایه هدایت، سخن هدایتگر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و بدترین كارها، كارهایی است كه از نزد خود آن را بسازند و هركار از نزد خود ساخته ای، بدعت است و هر بدعتی مایه گمراهی است و هر گمراهی در آتش است.»(3)

خشم عثمان بر ابن مسعود صحابی وفادار

ولید مطالب فوق را به عثمان گزارش داد، عثمان در جوابش دستور داد: «كه او را به مدینه سوق دهد، مردم به دور عبدالله بن مسعود گرد آمدند و گفتند: همین جا بمان و ما اجازه نمی دهیم كسی برای تو ناراحتی به وجود آورد! گفت: من وظیفه دارم از دستورات عثمان اطاعت كنم و نمی خواهم نخستین كسی باشم كه باعث شورش داخلی شود!»(4)

ص: 188


1- ر.ك. الطبقات الكبری، ابن سعد: 165/4-166، صحیح بخاری كتاب المناقب، باب اسلام ابوذر: 24/6، صحیح مسلم، كتاب المناقب: 156/7، دلائل النبوة، ابونعیم: 86/2، حلیة الاولیاء، ابو نعیم: 159/1، مستدرك حاكم: 328/3، الاستیعاب ابوعمر: 664/2.
2- خزانه كوفه یا عراق بود.
3- قال ابن مسعود: «ان اصدق القول كتاب الله و احسن الهدی، هدی محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و شر الامور محدثاتها و كل محدث بدعة و كل بدعة ضلالة و كل ضلالة فی النار»، حلیة الاولیاء: 138/1.
4- الاستیعاب، ابو عمر: 373/1.

«عبدالله بن مسعود: همین كه به طرف مدینه حركت كرد، مردم كوفه او را مشایعت كردند، آنان را به پرهیزگاری و ترس از خدا و به انس با قرآن سفارش كرد، در پاسخ گفتند: خداوند تو را پاداش نیكو دهد، زیرا تو به افراد بی سوادمان علم آموختی و گام دانشمندان را استوار ساختی و برای ما درس قرآن گفتی و ما را دین شناس گردانیدی، تو بهترین برادر مسلمان بودی و بهترین دمساز، آنگاه با او خداحافظی كرده بازگشتند.

«عبدالله بن مسعود» هنگامی كه به مدینه رسید، عثمان بر بالای منبر پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سخنرانی می كرد، همین كه چشمش به عبدالله افتاد، گفت: هان! اكنون حیوانكی بد راه، فرا رسیده كه اگر كسی بر خوراكش گذرد قی می كند و مدفوع می ریزد و ریق می زند.

«عبدالله بن مسعود» گفت: من چنان كه گفتی نیستم، بلكه در حقیقت یار پیامبر خدایم؛ یارش در نبرد «بدر» و در «بیعت رضوان»، «عایشه» رضی الله عنه فریاد برآورد كه وای عثمان! این حرف را به یار پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می زنی؟ آنگاه عثمان دستور داد: تا او را با خشونت از مسجد بیرون انداختند و عبدالله بن زمعه او را بر زمین زد و گفته اند: در حقیقت این طور بوده كه «یحموم» نوكر عثمان او را بر شانه خویش برداشته، به طوری كه پاهایش بر دو طرف گردن وی آویخته و در این حال او را بر زمین كوفته تا دنده اش شكسته است!

در این موقعیت «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: «ای عثمان! با اتكا بر گزارش ولید بن عقبه با یار پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین رفتار می كنی؟! عثمان گفت: بنا بر گزارش ولید چنین نكردم، بلكه بدین خاطر كردم كه «زبیر بن صلت كندی» را به كوفه فرستاده بودم، ابن مسعود به او گفته بود: خون عثمان حلال است، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: زبیر مورد اعتماد نیست.»(1)

این قسمت ماجرا را «واقدی» چنین آورده است: «ابن مسعود وقتی قدم به مدینه نهاد، شب جمعه بود، هنگامی كه عثمان از رسیدنش خبر یافت، گفت: ای مردم! امشب حیوانكی به سراغ شما آمده كه هركس بر خوراكش گذرد، قی می كند و مدفوع می ریزد!»(A)

«ابن مسعود» گفت: «من چنان كه گفتی نیستم! بلكه در حقیقت در نبرد «بدر» و در «بیعت رضوان» و «نبرد خندق» و «نبرد حنین» یار پیامبر خدایم! و می افزاید كه عایشه رضی الله عنه فریاد برآورد: ای عثمان! این حرف را به یار پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می زنی؟! عثمان گفت: ساكت شو! و سپس رو به عبدالله بن زمعه كرده كه او را با خشونت بیرون كن! و ابن زمعه او را به دوش برداشت و برد تا به در مسجد رسید، او را به زمین زد تا یكی از دنده هایش شكست و ابن مسعود گفته است: مرا ابن زمعه كافر به دستور عثمان كشت!»7.

ص: 189


1- وAوB- تاریخ ابن كثیر: 163/7.

«بلاذری» ادامه می دهد: «علی (كرّم الله وجهه) به پرستاری ابن مسعود برخاست تا او را به منزل رسانید، ابن مسعود در مدینه مقیم بود و عثمان اجازه نمی داد به هیچ شهر و ایالتی برود، هنگامی كه شفا یافت، تصمیم گرفت به جهاد رود، عثمان جلوگیری كرد، مروان به او گفت: ابن مسعود عراق را بر تو شورانده، می خواهی شام را نیز بر تو بشوراند؟ همچنان در مدینه به سر می برد تا دو سال قبل از كشته شدن عثمان درگذشت، بدین ترتیب او سه سال در مدینه به طور اجبار مقیم بود!»(1)

عیادت عثمان از ابن مسعود و پندآموزی وی

برخی نوشته اند: «ابن مسعود: تحت نظر سعد بن ابی وقاص بود و هنگامی كه مریض شد - همان مرضی كه به مرگش انجامید - عثمان به عیادتش آمد، پرسید: چه ناراحتی داری؟ گفت: از گناهانم! پرسید: چه می خواهی؟ گفت: رحمت پروردگارم را! پرسید: نمی خواهی طبیبی به بالینت بیاورم؟ گفت: طبیب مرا بیچاره ساخته است! پرسید: نمی خواهی دستور بدهم حقوقت را از خزانه بپردازند؟(2) گفت: وقتی به آن احتیاج داشتم قطعش كردی و اینك كه به آن نیازی ندارم، می خواهی بپردازی؟! گفت: برای فرزندانت می ماند! گفت: خداوند روزیشان را می رساند، گفت: در حقم دعا كن و از خدا برایم آمرزش بخواه، ابن مسعود گفت: از خدا می خواهم كه حقم را از تو بگیرد! و وصیت كرد: كه عثمان پس از مرگش بر او نماز نگزارد! او را در گورستان بقیع دفن كردند و عثمان همچنان بی خبر بود و هنگامی كه خبر یافت، خشمگین گشت و گفت: پیش از آن كه اطلاع پیدا كنم و بر او نماز بگذارم؛ بر او نماز گزاردید؟! عمار بن یاسر در جوابش گفت: او وصیت كرده كه تو بر او نماز نگذاری! ابن زبیر در این باره چنین سرود:

«تو را می شناسم كه پس از مرگم برایم نوحه خواهی كرد - در حالی كه در زندگیم هیچ یاریم نكردی!!»(3)

«ابن كثیر» افزون بر روایت فوق چنین گفته است: «عثمان گفت: بعد از تو (حقوقت) برای فرزندانت می ماند! عبدالله گفت: تو از این نگرانی كه دخترانم فقیر و نیازمند شوند!! من به دخترانم دستور داده ام؛ كه هر شب سوره «واقعه» را بخوانند و از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده ام كه هركس هر شب سوره «واقعه» را بخواند، هرگز تنگدست نخواهد شد.»(4)

ص: 190


1- تاریخ ابن كثیر: 163/7.
2- ابن كثیر می نویسد: «دو سال می شد كه عثمان حقوق ابن مسعود را قطع كرده بود» تاریخ ابن كثیر: 163/7.
3- «لا عرفنّك بعد الموت تندبنی - و فی حیات ما زوّدتنی زادی!»، شرح نهج البلاغة: 236/1.
4- تاریخ ابن كثیر: 163/7.
تعذیب عثمان بر وصی ابن مسعود و ابوذر

«بلاذری» گوید: «وصی عبدالله بن مسعود، در مورد دارایی و فرزندانش زبیر بود، هم او بود كه پس از وفات ابن مسعود با عثمان درباره مستمریش صحبت كرد؛ تا دستور داد: به فرزندانش بپردازند، ابن مسعود وصیت كرده بود كه عمار بن یاسر بر او نماز بگذارد، عده ای معتقدند كه «عمار» وصی ابن مسعود بوده است، لكن وصی بودن «زبیر» ثابت تر است.»(1)

«بللاذری» به عبارتی دیگر آورده: «عثمان در بیماری ابن مسعود به خانه اش آمد، هریك برای دیگری دعا و طلب آمرزش كردند، وقتی عثمان از در بیرون رفت، یكی از حضار گفت: ریختن خون او حلال است، ابن مسعود گفت: تیری كه به طرف عثمان پرتاب می كنم، اگر به او اصابت نكند، هرچند به اندازه كوه اُحُد طلا عایدم شود، باز خوشحال نخواهم بود!»(2)

«حاكم» و «ابوعمر» و «ابن كثیر» می نویسند: ابن مسعود، «زبیر بن عوام» را وصی خود ساخت، به همین جهت گفته می شود كه هم او بر وی نماز گزارده و شبانه در بقیع دفنش كرده، بدون این كه عثمان باخبر شود، بعد عثمان در این مورد زبیر را ملامت كرده است، گفته اند كه عثمان بر او نماز گزارده و نیز گفته اند: كه «عمار» نماز خوانده است.»(3)

«ابن ابی الحدید» گوید: «در آخرین لحظات زندگی گفت: چه كسی عهده دار وصیتم می شود، بدون آن كه قبلاً مضمون وصیتم را بداند؟ همه خاموش ماندند و دانستند كه مقصودش چیست. سخنش را تكرار كرد! «عمار» گفت: من قبول می كنم و عهده دار می شوم! در این وقت ابن مسعود گفت: وصیتم این است كه عثمان بر من نماز نگذارد! گفت: باشد، این حق تو بر عهده من است، به همین جهت وقتی عبدالله بن مسعود را دفن كردند، عثمان او را نكوهش كرد به عثمان گفتند: عمار متصدی آن بوده است، به عمار پرخاش كرد كه چرا از من اجازه نگرفتی؟ گفت: با من عهد بسته بود كه از تو اجازه نگیرم!» و همه آنچه از «بلاذری» نقل شده را آورده است.(A)

«یعقوبی» چنین گفته است: «ابن مسعود مریض شد، عثمان به عیادتش آمد، گفت: این چه حرفی است كه از تو به گوشم رسیده است؟ گفت: رفتاری را كه با من كرده ای یاد كرده ام! به دستور تو تنم را كوفته اند، چندان كه بیهوش شدم و از ظهر و نیز نماز عصر بازمانده ام و حقوقم را از خزانه عمومی قطع كرده ای! گفت: من به تو اجازه می دهم تا آنچه را نسبت به تو انجام شده قصاص كنی! گفت: من كسی نیستم كه كیفر گرفتن از خلفا را باب كند، عثمان گفت: این حقوق مستمری تو،

ص: 191


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 263/1.
2- وA- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 236/1.
3- مستدرك، حاكم: 313/3، الاستیعاب ابوعمر: 373/1، تاریخ ابن كثیر: 163/7.

بگیر، گفت: وقتی به آن محتاج بودم قطعش كردی؟ و اكنون كه به آن احتیاجی ندارم عطا می كنی و آن را نمی خواهم، پس عثمان از نزد وی رفت، عبدالله بن مسعود همچنان از دست عثمان خشمگین بود؛ تا در گذشت.»(1)

«محمدبن اسحاق» از «محمدبن كعب قرظی» آورده: «عثمان عبدالله بن مسعود را به خاطر این كه ابوذر را دفن كرده بود، چهل تازیانه زد.»(2)

آمده است: «عثمان حقوقی را كه به عبدالله ابن مسعود و ابوذر از خزانه عمومی داشتند، قطع كرد و ابوذر عبدالله بن مسعود را وصی خود قرار داد و به او وصیت كرده بود كه بر وی نماز گزارد و از عثمان در این باره اجازه نگیرد؛ كه مبادا عثمان بر او نماز گزارد.»(3)

آمده است: «از جمله انتقاداتی كه به عثمان می شد، این بوده كه چرا عبدالله بن مسعود را زندانی و تبعید كرد؟!! و مستمری ابی بن كعب را قطع نمود و عبادة بن صامت را بر اثر گزارش معاویه از شام تبعید نمود و عمار یاسر را كتك زد و كعب بن عبده را بیست تازیانه زد و به یكی از مناطق كوهستانی تبعید نمود و عبدالرحمن بن عوف را منافق قلمداد نمود؟!»(4)

ظلم بزرگ عثمان بر بزرگ ترین یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

بدیهی است كه میزان ظلم، ستم و آزار، نسبت به فرد مظلوم و ستمدیده فرق می كند و برای این كه خوانندگان به اوج ظلم و عظمت گستاخی عثمان پی ببرند، چه مناسب است كه شخصیت والا مقام «عبدالله بن مسعود» كه در بیشترین صفاتش همگون با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شده بود، را بشناسند.

1- «مسلم» و «ابن ماجه» از «سعد بن ابی وقاص» آورده اند كه آیه شریفه: «و كسانی را كه صبح و شام خدا را می خوانند و جز ذات پاك او نظری ندارند، از خود دور مكن، نه چیزی از حساب آن ها بر تو است و نه چیزی از حساب تو بر آن ها كه اگر آن ها را طرد كنی از ستمگران گردی»(5) درباره(6)

ص: 192


1- تاریخ یعقوبی: 147/2.
2- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 237/1.
3- تاریخ الخمیس، دیار بكری: 268/2.
4- السیرة الحلبیة، حلبی: 87/2، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 68.
5- ولا تطرد الَّذین یدعون ربَّهم بالغداة والعشیِّ یریدون وجهه ما علیك من حسابهم من شیءٍ وما من حسابك علیهم من شیءٍ فتطردهم فتكون من الظّالمین، انعام: 52.
6- ر.ك. تفسیر طبری: 128/7، المستدرك حاكم: 319/3، تاریخ ابن عساكر: 100/6، تفسیر، قرطبی: 432/16- 433، تفسیر ابن كثیر: 135/2، تفسیر ابن جزی: 10/2، تفسیر الدرر المنثور، سیوطی: 13/3، تفسیر خازن: 18/2، تفسیر الشربینی: 404/1، تفسیر، شوكانی: 115/2.

2- «ابن سعد» از طریق «عبدالله بن مسعود» نقل كرده است كه آیه: «آن ها كه دعوت خدا و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را پس از آن همه جراحاتی كه به ایشان رسید اجابت كردند (و زخم های اُحُد التیام نیافته به «حمراء الاسد» حركت كردند) برای كسانی از آن ها كه نیكی كردند و تقوا پیش گرفتند، پاداش بزرگ است.»(1) درباره هیجده نفر مرد نازل شده كه «ابن مسعود» یكی از آنان است.(2)

3- «شربینی» و «خازن» گفته اند: «این آیه: «(آیا چنین كسی باارزش است) یا كسی كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت می ترسد و به رحمت پروردگار امیدوار است.»(3) درباره «ابن مسعود» و «عمار بن یاسر» و «سلمان فارسی» نازل شده است.»(4)

4- از «علی» (كرّم الله وجهه) نقل شده: «كه عبدالله بن مسعود هنگام قیامت در میزان (سنجش اعمال) گرن تر از كوه احد خواهد بود.» و به عبارتی دیگر: «فرمود: سوگند به آن كسی كه جانم به دست اوست! آن دو (ساق ابن مسعود) گران تر از كوه احد است.» و به عبارتی دیگر: «سوگند به آن كس كه جانم به دست اوست، دو ساق عبدالله (ابن مسعود) هنگام قیامت عظیم تر از «احد» و «حرا» است.»(5)

5- از «پیامبر اكرم» صلّی الله علیه و آله و سلّم حدیثی به این مضمون نقل شده: «هركه از قرائت قرآن بدان گونه كه نازل گشته خشنود می شود، باید آن را بنا بر قرائت «ابن ام عبد» یعنی «عبدالله بن مسعود - بخواند.»(6)

6- از «ابی درداء» خبری به طور مرفوع آمده: «برای امت خویش آن چه را خدا و «ابن ام عبد» (عبدالله بن مسعود) خوش بدارند، خوش می دارم و برای امتم از آنچه خدا و «ابن ام عبد» را به خشم می آورد، به خشم می آیم.»(7)

7- «عبدالله بن مسعود» گوید: «پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم به من فرمود: «به تو اجازه می دهم كه پرده خانه ام را به یك سو زده برای شنیدن سخن خصوصی و محرمانه ام هم نشینم شوی تا آنگاه كه تو را از آن7.

ص: 193


1- الَّذین استجابوا لله و الرَّرسول من بعد مآ أصابهم القرح للَّذین أحسنوا منهم واتَّقوا أجرٌ عظیمٌ، آل عمران: 172.
2- الطبقات الكبری، ابن سعد: 108/3، چاپ لیدن، ابن كثیر و خازن نیز در تفسیرشان آن را نقل كرده اند.
3- أمَّن هو قانتٌ آناء اللَّیل ساجداً و قائماً یحذر الآخرة و یرجوا رحمةً ربَّه، زمر: 9.
4- تفسیر قرطبی: 239/5، تفسیر خازن: 53/3، تفسیر خطیب شربینی: 410/3.
5- ر.ك. مستدرك حاكم: 317/3، حلیة الاولیاء ابونعیم: 127/1، الاستیعاب، ابو عمر: 371/1، صفة الصفوة، ابو الفرج ابن جوزی: 157/1، تاریخ ابن كثیر: 163/7، الاصابة، ابن حجر: 370/2، مجمع الزوائد، هیثمی: 289/9، كنزالعمال، متقی هندی: 180/6-181 و 55/7.
6- ر.ك. سنن، ابن ماجه: 63/1، حلیة الاولیاء ابونعیم: 124/1، مستدرك، حاكم: 318/3، الاستیعاب ابوعمر: 371/1، صفة الصفوة، ابوالفرج ابن جوزی: 156/1، طرح التثریب، حافظ عراقی: 85/1، الاصابة، ابن حجر: 369/2، مجمع الزوائد، هیثمی: 287/9، كنزالعمال، متقی هندی: 181/6.
7- ر.ك. مجمع الزوائد، هیثمی: 290/9، مستدرك حاكم: 317/3-318، الاستیعاب، ابوعمر: 371/1، كنزالعمال، متقی هندی: 181/6 و 56/7.

منع كنم.»(1) «ابن حجر» گوید: این را مؤلفان «صحاح» روایت كرده اند.

8- «ترمذی» روایت كرده كه «پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «به روش عبدالله بن مسعود متمسك شوید.» به عبارتی دیگر از «احمد»: «به روش عمار متمسك باشید و سخن و احادیثی را كه عبدالله بن مسعود نقل می كند، راست و درست بشمارید و تصدیق كنید.»(2)

10- «ترمذی» از قول «حذیفة بن یمان» نقل كرده كه گفت: «در میان مردم آن كسی كه از لحاظ عقیده و روش و طرز رفتار، بیش از همه به محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم شباهت دارد، عبدالله بن مسعود است.» یا به عبارتی كه «بخاری» آورده: «كسی را نمی شناسم كه از لحاظ عقیده و روش و طرز رفتار بیش از «ابن ام عبد» (یعنی عبدالله بن مسعود) به پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزدیك باشد.»(A)

«ترمذی» می افزاید: «كه یاران پایبند به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می دانستند؛ كه ابن مسعود از همه آنان به درگاه خدا نزدیك تر است.» و به عبارت «ابونعیم»: «او در رستاخیر به شفیع و واسطه (یعنی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیتش علیهم السلام) از همه كس نزدیك تر است.» و به عبارت «ابوعمر» شنیده اند؛ كه «حذیفه» به خدا سوگند می خورد و می گوید: كسی را سراغ ندارم كه از هنگام بیرون رفتن از خانه و بازگشتن به خانه از لحاظ رفتار و راست روی بیش از «عبدالله بن مسعود»، به پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شباهت داشته باشد، یاران پایبند محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم می دانند كه وی در رستاخیز از همه آن ها بیشتر به شفیع و واسطه نزدیك است.»(3)

12- «مسلم» و «بخاری» و «ترمذی» از «ابوموسی» آورده اند، كه: «من و برادرم وقتی از یمن آمدیم، از بس می دیدیم كه عبدالله بن مسعود و مادرش به خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حاضر می شوند،

ص: 194


1- مسند احمد: 388/1، سنن ابن ماجه: 63/1، حلیة الاولیاء، ابونعیم: 126/1، الاستیعاب، ابوعمر: 371/1، تاریخ ابن كثیر: 162/7، الاصابة، ابن حجر: 369/2.
2- مسند احمد: 385/5، حلیة الاولیاء، ابونعیم: 128/1، تاریخ ابن كثیر: 162/2، الاصابة، ابن حجر: 369/2، كنز العمال، متقی هندی: 55/7.
3- صحیح بخاری، كتاب مناقب، مسند احمد: 389/5، مستدرك، حاكم: 315/3-320، حلیة الاولیاء، ابونعیم: 126/1-127، الاستیعاب، ابوعمر: 372/1، مصابیح السنة، بغی: 283/2، صفة الصفوة: 156/1-158، تاریخ ابن كثیر: 162/2، تیسیرالوصول: 297/3، كنزالعمال: 55/7.

پنداشتیم كه او یكی از اعضای خانواده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است.»(1)

13- «احمد بن حنبل» از طریق «عمرو بن عاصی» نقل كرده: «كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حالی از دنیا رفت كه عبدالله بن مسعود و عمار ابن یاسر را دوست می داشت.»(2)

«هیثمی» همین روایت را چنین آورده: «پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حالی درگذشت كه از او (یعنی عبدالله بن مسعود) راضی بود.»(3)

14- «بخاری» از «عبدالله بن مسعود» آورده است كه گفت: «من هفتاد سوره (قرآن) از دهان پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده بودم كه هنوز زید بن ثابت بچه بود.» و به عبارتی دیگر: «آن سوره ها را درك كرده و دریافته بودم پیش از آن كه زید بن ثابت مسلمان شود و زمانی كه او با بچه ها بازی می كرد.» و به عبارت دیگر: نهیچ كس در دریافت این سوره ها با من، قدرت مسابقه و هم ردیفی نداشت.»(4)

15- «بغوی» از قول «تمیم بن حرام» آورده است كه گفت: من با یاران پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم معاشرت كرده ام و ندیدم كسی را كه بیش از عبدالله بن مسعود زاهد و مشتاق به آخرت باشد یا چنان كه آرزو كنم صلاحی چون صلاح وی داشته باشم.»(5)

16- «عبیدالله بن عبدالله بن عتبه» گوید: «عبدالله (ابن مسعود) رازدار پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود.»(6)

«ابودرداء» گوید: «مگر از میان شما عبدالله بن مسعود افتخار رازداری پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نداشت؟»(A)

«عبدالله بن شداد» گوید: «عبدالله (ابن مسعود) حامل اشیاء خصوصی و بالش و مسواك و كفش های پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود.»(B)

17- «ابن مسعود» می گفت: «من از همه یاران بهتر نیستم، ولی قرآن را از همه آن ها بهتر می فهمم و هیچ سوره یا آیه ای در قرآن نیست كه ندانم، درباره چه چیزی و یا چه كسی و چه وقت نازل شده است»، «ابووائل» كه این قول را از وی نقل كرده، می گوید: ننشنیدم كه كسی این سخن را رد كند و6.

ص: 195


1- مستدرك، حاكم: 314/3، مصابیح السنة، بغوی: 284/2، تاریخ ابن كثیر: 162/7، مرآة الجنان، یافعی: 87/1، الاصابة، ابن حجر: 369/8، می گوید: سند این روایت صحیح است.
2- مسند، احمد: 203/4.
3- مجمع الزوائد، هیثمی: 290/9، كنزالعمال، متقی هندی: 56/7.
4- حلیة الاولیاء ابونعیم: 125/1، الاستیعاب، ابوعمر: 373/1، تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی: 28/6، كنزالعمال، متقی هندی: 56/7 از ابی داود نقل كرده است.
5- الاصابة ابن حجر: 370/2، تاریخ بخاری: 1/ قسمت دوم /152.
6- وAوB- الطبقات الكبری، ابن سعد: 108/3، حلیة الاولیاء، ابونعیم: 126/1، الاستیعاب، ابوعمر: 371/1، صفة الصفوة، ابوالفرج ابن جوزی: 156/1، طرح التثریب: 75/1، تهذیب التهذیب: 28/6.

تكذیب نماید!»(1)

فضایل و مقام عبدالله بن مسعود

اجمالی از شأن و عظمت و فضایل این مرد بزرگ را دیده و شنیدید، او از پیشگامان اسلام، ششمین نفری بود كه به اسلام گروید، از مهاجران به حبشه و مدینه بود و در نبرد «بدر» و همه جنگ های پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حضور داشت، به طوری كه در خبر آمده، یكی از ده نفری است؛ كه به بهشت بشارت داده شد.

وی هدفش نشر علوم قرآن و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و آموزش به تشنگان آن بوده است و قدم به جای قدم پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و در هدایت و اخلاق حركاتش و رفتارش شبیه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده است.

«عمر» او را جهت تعلیم مردم عراق به كوفه فرستاد؛ كه عمار یاسر استاندار آن دیار بود و خطاب به مردم عراق نوشت: «این دو تن از اصیل ترین یاران محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده اند كه در جنگ «بدر» شركت كردند؛ من با فرستادن «عبدالله بن مسعود» شما را بر خود و استفاضه از وی ترجیح دادم و خود را محروم ساختم.»(2)

ستایش مردم كوفه را دیدند؛ كه از وی بدرقه كرده و زبان دعایشان پشت سر او بود، او نخستین كسی بود كه قرائت قرآن را با بانگ بلند در مكه به طنین درآورد، در روزی كه یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جمع شدند و گفتند: تاكنون آوای قرآن به گوش قریش نرسیده، چه كسی است كه قرآن را برای آن ها بخواند؟ «عبدالله بن مسعود» گفت: من حاضرم و با صدای بلند سوره الرحمن را قرائت كرد، قریش گفتند: «ابن ام عبد» كنیز زاده چه می گوید؟ كسی پاسخ داد: آنچه محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم آورده را می خواند، او را محكم زدند، ولی او قرائت را ادامه می داد با وجود خطر دوباره گفت: می خوانم كه مانع او شدند.(3)

اگر سخن می گفت، تنها از سر دین داری و انگیزه هدایت بود، اگر حدیث می گفت، از راستی و دقت از زبان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می گفت: و هر حركتی داشت حق بود و آشفتنش تنها بر سر باطل بود، مخالفت با او را گناه می دانستند. «ابو وائل» گوید: ابن مسعود مردی را دید كه دامنش بر زمین كشیده می شد، به او گفت: دامنت را بالا بگیر؛ او گفت: تو نیز ای ابن مسعود! دامنت را بالا بگیر،

ص: 196


1- مسلم و بخاری و نسایی روایت كرد و چنانچه در تیسیرالوصول، ابن دیبع: 279/3، الاستیعاب، ابوعمر: 372/1، مرآة الجنان، یافعی: 87/1.
2- الاستیعاب، ابوعمر: 373/1-436/2، الاصابة، ابن حجر: 369/2.
3- سیره، ابن هشام: 337/1.

گفت: من با تو فرق دارم ساق پایم نحیف و نزار است و خودم گندمگونم.» این گفتگو به گوش عمر رسید، آن مرد را زد و می گفت: به ابن مسعود پاسخ سربالا می دهی؟!»(1)

«ابو عمر» نقل كرده: «مردی در عرفات نزد عمر آمده، گفت: از كوفه آمده ام، در آنجا مردی بود كه قرآن را از بر می خواند، عمر از این سخن به شدت غضبناك شده، گفت: وای بر او!، او كیست؟ گفت: عبدالله بن مسعود است، آنگاه خشم عمر فرو نشست و آرامش یافت، گفت: به خدا سوگند! كسی را سراغ ندارم كه در این مورد شایسته تر از وی باشد.»(A)

آیا ستم بر بزرگ مرد و مجاهد ابن مسعود؟!

چنین شخصیتی عظیم و بزرگ، مجاهد، دانشمند به قرآن و سنت، عالم به قرآن، جنگجو و همراه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، چرا باید دو سال از حقوق خویش از خزانه عمومی به دستور عثمان محروم بماند؟ چرا باید به بدترین وجه وی را بیازارند و دست خوش سرزنش ها قرار گیرد؟! تا در بیماری در اواخر عمر، عثمان از باب تظاهر به دین، از وی دلجویی به عمل آورد!! چرا باید در برابر همه ردم به ایشان اهانت شود؟! چرا باید با خشونت و سختی او را به بیرون مسجد پرت كنند كه دنده اش بشكند؟ همه این ها به خاطر آن بود كه وقتی خزانه دار كوفه بود، و ولید بن عقبه می خواست، اموال مسلمین را در راه هوا و هوس هزینه و صرف كند، كلیدهای خزانه را نزد او پرتاب كرد و به خاطر عدم اعانت به ظلم، دست از كار دولتی و حكومتی كشید و به مبارزه تبلیغاتی خویش شدت داد و به همه گفت: كه چرا از مسئولیت كنار رفتم، بدین خاطر ولید گزارش بر ضد او نزد عثمان فرستاد؛ نتیجه آن شد كه چنین رفتاری خصمانه و ظالمانه را با وی نمودند، سوابق خدمت به مردم و خدوم بودن وی اقتضا می كرد؛ كه از وی تشكر به عمل آید و تجلیل شود، ولی حاكم همه را نادیده گرفت و به آزارش برخاست، در نتیجه موج اعتراض مردم اوج گرفت، «علی» (كرّم الله وجهه) به تقبیح عثمان زبان گشود، عایشه به فریاد درآمد كه بر حاكم بسیار سخت و ناگوار بود.

«ابن مسعود» در بازگشت از سفر حج در «ربذه» بر بالین جنازه «ابوذر» تبعیدی رسیده، او را دفن كرده است، «ربذه» آن صحرای خشك و خالی، چشمش به نعش انسان بزرگ افتاده كه به فراترین مراتب علم و ایمان رسیده و او را دفن كرده است، شخصیتی كه از لحاظ جهان بینی، طرز رفتار، پارسایی و زهد و اخلاق، همانند عیسی بن مریم علیهما السلام بوده است كه حاكم او را تبعید كرده، در آنجا به یاد سخنان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم افتاده كه فرمود: «خداوند ابوذر را رحمت كند، تنها می رود و تنها می میرد و

ص: 197


1- وA- الاصابة ابن حجر: 370/2، كنزالعمال، متقی هندی: 55/7.

تنها برانگیخته می شود.»(1)

در همان دیار، كسانی كه نسبت به ابوذر كینه ورزیده بودند، بر ضد عبدالله بن مسعود اتفاق یافتند و نزد حاكم سعایت كردند؛ كه حاكم وظیفه الهی ابن مسعود را گناهی نابخشودنی شمرده، حكم صادر كرد: تا چهل تازیانه به وی زدند!!، حكمی كه حتی در حق كسی كه كافر زندیقی را دفن كرده باشد، نمی توان كرد تا چه رسد به مسلمانی با این عظمت كه زبانزد عام و خاص بوده است!

این چه جانشینی برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است كه قدر و منزلت اصحاب عظیم الشان خود حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم را نمی شناسد و احترام مجاهدان «بدر» كه قرآن در حقشان نازل شده را ندارد؟! و به تعریف و تمجید رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره آنان نظر نمی افكند؟! در حالی كه می دانیم یكی از مجاهدان «بدر» جرمی مرتكب شده بود و عمر گفت: ای پیامبر خدا! اجازه بده گردنش را بزنم! فرمود: آرام تر ای پسر خطاب! می دانی كه او در نبرد «بدر» شركت داشته است و چه می دانی شاید خداوند اهل بدر را در سایه رحمتش داشته باشد، آنگاه فرمود: هر طور كه می خواهید رفتار كنید، من از شما درمی گذرم.»(1) تا حدی كه دار و دسته عثمان حدیثی ساخته اند تا عثمان را جزء مجاهدان «بدر» قلمداد كنند، زیرا همه در فضیلت مجاهدان «بدر» اتفاق نظر داشته اند و دارند و از همین جهت بود كه خلیفه درخصوص هركسی كه در نبرد «بدر» شركت داشته، نسبت به ظلم و خشم و غضب بر او، جهت خوشحال كردن امویان حساس بوده است!

خصم و خشم عثمان با عمار بن یاسر

(2) «بلاذری» از طریق «ابی مخنف» می نویسد: «در خزانه عمومی در مدینه، كیسه ای آكنده از جواهرات و زیورآلات بود، عثمان مقداری از آن را برداشت تا یكی از افراد خانواده اش را با آن بیاراید، آنگاه مردم او را در این مورد به باد انتقاد گرفتند و با عباراتی تند با وی برخورد كردند، به طوری كه او را خشمگین ساختند تا در نطقی گفت: ما از این غنایم (یا اموال عمومی) هر قدر احتیاج داشته باشیم برمی داریم گرچه عده ای را خوش نیاید، در این هنگام علی (كرّم الله وجهه) به او فرمود: بنابراین از این كارت جلوگیری خواهد شد و نمی گذاریم دست به آن ها دراز كنی!

«عمار بن یاسر» گفت: خدا را گواه می گیرم كه من نخستین كسی باشم! كه از این كار متنفرم!

ص: 198


1- احكام القرآن، جصاص: 535/3.
2- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «رحم الله اباذر یمشی وحده و یموت وحده و یبعث وحده، المسترشد: 659.

عثمان گفت: در برابر من ای پسر زن ... گستاخی می كنی؟ گفت: او را بگیرید، عمار را دستگیر كردند، عثمان (به دار الخلافه) وارد شد، دستور داد: او را آوردند و بنا كرد؛ او را چنان زد تا بیهوش شد، در آن هنگام او را بیرون بردند تا به منزل «ام سلمه» همسر پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رساندند، وی از نماز ظهر و عصر و مغرب بازماند، وقتی به هوش آمد، وضو گرفته نماز گزارد و گفت: خدا را شكر كه نخستین روزی نیست كه در راه خدا آزار و شكنجه می بینم!

«هشام بن ولید بن مغیره مخزومی» - از آن جهت كه عمار هم پیمان قبیله بنی مخزوم بود - برخاسته به عثمان گفت: ای عثمان! در مورد علی (كرّم الله وجهه) از او و قبیله و خویشانش ترسیدی (كه مقابل اعتراضش سكوت كردی!) اما در مورد ما جرئت به خرج دادی و هم پیمان و عضو قبیله ما را تا به حد كشتن كتك زدی؟! به خدا سوگند! اگر عمار بمیرد، یكی از سران بنی امیه را خواهم كشت!

«عثمان» گفت: كارت به اینجا رسیده؛ ای پسر قسریه؟!(1) گفت: نه تنها مادرم، بلكه جده ام نیز از عشیره قسریه از عشایر قبیله بجلیه است. عثمان به او دشنام داد و حكم كرد: تا او را بیرون انداختند، آنگاه هشام بن ولید نزد «ام سلمه» رفت و دید كه همسر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از رفتاری كه با عمار یاسر شده خشمگین است و خبر آنچه عثمان بر سر عمار آورده بود به عایشه رضی الله عنه رسیده، او خشمگین گشته مقداری از موی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و جامه و كفشی از او را بیرون آورده، فریاد برآورد كه چه زود سنت پیامبرتان را ترك كردید، در حالی كه این موی و جامه و كفش او است كه هنوز فرسوده نشده است؟! كه عثمان به شدت ناراحت و عصبانی شد و حرف زدنش را نمی فهمید و از ناراحتی به مسجد درآمد، در این وقت مردم می گفتند: سبحان الله! سبحان الله! (و با این عبارات از رویه خلیفه اظهار تنفر می كردند) عمرو عاص چون از مسند استانداری عزل شده و به جای او عبدالله بن ابی سرح برگزیده شده بود، از عثمان دل پری داشت و بدین خاطر زیاد سبحان الله! می گفت.

خبر رفتن هشام بن ولید و جماعتی از بنی مخزوم نزد ام سلمه و این كه همسر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از حال عمار خشمگین شده است، به عثمان رسید، آنگاه كسی را نزد ام سلمه فرستاد كه چرا مردم اینجا اجتماع كرده اند؟ ام سلمه پیغام فرستاد: این به تو مربوط نیست و دست از این سؤالات بردار! ضمناً با طرز حكومتت مردم را وادار به كارهایی نكن كه مایل نیستند دست به آن بزنند!

مردم رفتاری كه عثمان با عمار كرده بود را، تقبیح نمودند و چون آن خبر میان مردم منتشر شدد.

ص: 199


1- قسریه، زنی از عشیره ای به همین نام بوده كه آنرا تحقیر می كردند.

مخالفتشان شدت گرفت.»(1)

«زهری» چنانكه «بلاذری» روایت كرده، مطلب را چنین آورده است: «در خزانه عمومی كیسه ای پر از جواهرات و زیور بود، عثمان با آن، بعضی از افراد خانواده اش را آراست، در این هنگام مردم او را مورد انتقاد قرار دادند، وقتی خبر انتقادات مردم به گوشش رسید، در نطقی گفت: این مال خداست، آن را به هركس دلم بخواهد می دهم و به هركس دلم بخواهد نمی دهم تا كور شود چشم هركس كه نمی تواند ببیند!

عمار گفت: به خدا سوگند! من نخستین كسی هستم كه چنین رویه ای را نمی تواند دید، پس عثمان گفت: در برابر من گستاخی می كنی؟ ای پسر سمیه! و او را زد تا بیهوش گشت، بعد عمار گفت: این اولین باری نیست كه در راه خدا و به خاطر خدا، مورد آزار و شكنجه قرار می گیرم و عایشه مقداری از موهای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و یكی از لباس ها و كفش هایش را برآورده و گفت: چه زود سنت پیامبرتان را ترك كردید و عمرو عاص گفت: این منبر پیامبرتان و این جامه اش و این مویش هست كه هنوز نفرسوده و از بین نرفته است و شما (سنتش را) تغییر داده و به جای آن سنت دیگری اختیار كرده اید؛ در نتیجه، عثمان چنان خشمگین شد كه حرف زدنش را نمی فهمید!»(2)

(2) «بلاذری» می نویسد: «مقداد بن عمرو و عمار بن یاسر و طلحه و زبیر با عده ای دیگر از یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نامه ای نوشتند و در آن بدعت های عثمان را برشمردند و او را از پروردگارش بیم دادند و خاطرنشان ساختند؛ كه اگر دست از این رویه خود ساخته و بدعت هایش برندارد، بر او خواهند تاخت، آنگاه عمار بن یاسر نامه را گرفت و نزد عثمان برد، وی تا مقدمه نامه را خواند، به عمار گفت: از بین آن ها تو یكی در حمله به من پیش قدم شده ای؟ عمار گفت: چون من برای تو از همه آن ها دلسوزتر هستم! عثمان گفت: دروغ می گویی ای پسر سمیه!(3) عمار گفت: به خدا سوگند! من پسر سمیه و پسر یاسرم! در این وقت عثمان به نوكرانش دستور داد: تا دست ها و پاهایش را دراز كردند و خودش با لگد - در حالی كه كفش به پا داشت - بر شكم و زیر شكمش می زد و عمار كه ت.

ص: 200


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 48/5.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 88/5.
3- انتساب شخص به مادر نسبت زشتی است و معمولاً درباره كسی به كار برده می شود كه پدرش نامعلوم باشد، بدین خاطر عمار می گوید: من پسر سمیه و پسر یاسرم! البته چون سمیه نخستین زن شهیده در اسلام است، گاه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای تمجید و افتخار، عمار را پسر سمیه می خوانده است، ولی خواندن عثمان به رسم جاهلیت و به قصد اهانت بوده است.

سالخورده ای ناتوان بود، دچار فتق شد و بیهوش گردید.»(1)

«ابوعمر» می نویسد: به علت پیمان و قرارداد ولایتی كه میان قبیله بنی مخزوم و عمار و پدرش یاسر بسته شده بود، وقتی نوكران عثمان به عمار صدمه وارد كردند و او را زدند تا شكمش بشكافت و یكی از دنده هایش را شكستند، بنی مخزوم اجتماع كرده، نزد عثمان رفتند و گفتند: به خدا سوگند! اگر بمیرد یكی - از بنی امیه - را غیر از عثمان خواهیم كشت!!»(2)

عمار بن یاسر و ارائه بدعت های عثمان به وی

«ابن قتیبه»(1) می نویسد: «آورده اند كه جمعی از یاران «پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم گرد آمده، نامه ای در خصوص كارهای عثمان كه برخلاف سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و رویه دو صحابیش (ابوبكر و عمر) انجام داده بود را، برشمرده و بدین صورت در آن نوشتند.

(2) خمس (یا مالیات) آفریقا(ی اسلامی) را كه حق خدا و سهم پیامبرش و سهم خویشاوندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و یتیمان و بیچارگان بوده، به «مروان» بخشیده است.

(3) اسراف و ولخرجی ها كه در كارهای ساختمانی كرد و هفت ساختمانی كه در مدینه بنا كرده و خانه ای برای نائله (همسرش) و خانه ای برای عایشه (دخترش) و سایر دختران و خویشانش ساخته بود؛ یكایك را ذكر كرده است.

(3) كاخ هایی ك مروان در «ذی خشب» ساخته و درآمد خمس را كه حق خدا و پیامبر او صلّی الله علیه و آله و سلّم است (و باید در رضای آن ها صرف شود) صرف آن كرده است.

(4) كارهای دولتی و مقام استانداری را همیشه به خویشاوندان و پسر عموهای امویش می سپرد؛ كه همه جوان و كم سن و سال بودند و نه مصاحبت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را درك كرده بودند و نه تجربه و لیاقتی داشتند.

(5) عمل ولید بن عقبه استاندار كوفه كه در حال مستی نماز صبح را چهار ركعت خواند و بعد رو به مردم كرد؛ كه اگر بخواهید یك ركعت زیادتر بخوانم، می خوانم!

(6) این كه عثمان قانون اسلام را در مورد ولید اجرا نكرده، یعنی او را حد نزده و اجرای حكم را

ص: 201


1- ابن قتیبه دینوری (م 206-267 ه-) مورخ مشهور، مهمترین كتابش «الامامة و السیاسة»، «عیون الاخبار» و «ادب الكاتب» است.
2- الانساب الاشراف: 49/5، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 239/1 و آن را صحیح دانسته است.
3- الاستیعاب، ابو عمر: 422/2.

به تأخیر انداخته بود!

(7) مهاجران و انصار را به كارهای دولتی و هیچ كاری نمی گماشت و با آنان مشورت نمی كرد و به جای این كه از آراء آنان استفاده كند، به رأی خود عمل می كرد.

(8) مراتع اطراف مدینه را قُرُق اختصاصی كرده بود.

(9) قطعاتی از املاك دولتی و خواربار و مستمری هایی از خزانه عمومی، به عده ای از اهالی مدینه می داد؛ كه نه افتخار مصاحبت و شاگردی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را داشتند و نه در جهاد خارجی و یا در دفاع شركت می نمودند.

(10) این كه به جای خیزران، تازیانه را كه دردآورتر (شاید موهن تر) بود، به كار می بست و او نخستین كسی بود كه با تازیانه بر پشت مردم زد، در حالی كه خلیفه سابق با «درّه» و «خیزران» می زد.

سپس همداستان شدند كه نامه را به دست عثمان برسانند. از كسانی كه در نوشتن نامه حضور داشتند، عمار بن یاسر و مقداد بن اسود بود و جملگی ده نفر می شدند، آنان بیرون آمدند؛ تا نامه را به دست عثمان برسانند - نامه در دست عمار بن یاسر بو.- یكایك عقب كشیدند؛ تا عمار تنها ماند، رفت تا به خانه عثمان رسید. اجازه ورود خواست و اجازه یافت. وارد شد، مروان بن حكم و خویشان اموی عثمان نشسته بودند. نامه را به عثمان داد، وی آن را خواند، پرسید: تو این نامه را نوشته ای؟ گفت: بله، پرسید: چه كسانی با تو بوده اند؟ گفت: عده ای بودند كه از ترس یكایك پراكندند، پرسید: كه بودند؟ گفت: اسم هایشان را به تو خواهم گفت، عثمان گفت: چرا از میان آن ها، تو جرئت این كار را به خود دادی؟ در این زمان مروان گفت: ای امیر مؤمنان! این بنده سیاه (عمار) مردم را در مخالفت با تو دلیر ساخته است و اگر او را بكشی، كسانی را كه پشت سر او هستند، ضربه زده ای! عثمان گفت: او را بزنید. او را كتك زدند و عثمان با آن ها در كتك زدن شركت كرد؛ تا شكمش را بشكافتند و بیهوش گشت. او را كشیده، بیرون خانه انداختند!!

آنگاه «ام سلمه» همسر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داد: او را به خانه اش آوردند. ابن مغیره كه هم پیمان عمار بودند و در این مورد خشمگین شد، به همین سبب وقتی عثمان برای نماز ظهر بیرون آمد، هشام بن ولید بن مغیره جلوی او را گرفته، گفت: به خدا سوگند! اگر عمار بر اثر این كتك بمیرد، یكی از مردان بنی امیه را خواهم كشت. عثمان گفت: این حدّ تو نیست. سپس عثمان به مسجد درآمد و در آنجا علی (كرّم الله وجهه) را دید كه در حال بیماری نشسته و سرش را بسته است. عثمان گفت: به خدا سوگند! ای اباالحسن! نمی دانم مشتاق مرگت هستم یا مشتاق زندگی ات. به خدا

ص: 202

سوگند! اگر بمیری، دوست ندارم كه پس از تو برای دیگری زنده بمانم، زیرا كسی را نمی یابم كه بتواند جای تو را بگیرد و اگر زنده بمانی، هیچ گردنكشی كه تو را نردبان و بازو و پناهگاه و مأوای خود قرار داده، نمی توانم از بین ببرم، به طوری كه هیچ چیز مرا از كیفر دادن او بازنمی دارد، جز مقامی كه در نزد تو دارد و یا نسبتی كه تو با او داری! رابطه من با تو همانند رابطه پسر عاق شده با پدرش می ماند كه اگر بمیرد، غمناك می شود و اگر بماند او را عاق می كند. پس یا آشتی باشد تا با هم در صلح و صفا زندگی كنیم و یا جنگ باشد تا با هم بستیزیم. مرا وسط آسمان و زمین معلّق و بلاتكلیف مگذار! تو، به خدا سوگند! اگر مرا بكشی، بهتر از من نخواهی یافت و اگر تو را بكشم، كسی كه جای تو را بگیرد نخواهم یافت و كسی كه فتنه را آغاز كند، هرگز به زمامداری این امت نخواهد رسید!

علی (كرّم الله وجهه) فرمود: آنچه بر زبان آوردی پاسخی دارد، ولی اكنون سرگرم درد خویشم! بنابراین، سخنی را با تو می گویم كه آن بنده صالح خدا (یعقوب علیه السلام) گفت: «من صبر جمیل (و شكیبایی خالی از ناسپاسی) خواهم داشت و در برابر آنچه كه می گویید یاری می طلبم.»(1)

«مروان» گفت: «بنابراین به خدا سوگند! ما (فقط در حكومت اموی) نیزه هایمان را به شكستن می دهیم و شمشیرهایمان را به خرد شدنش و هركه پس از ما مصدر كار شود، خیری از آن نخواهد دید. عثمان به او پرخاش كرد: ساكت شو! این كارها به تو نرسیده است.»(2)

(3) «بلاذری» می نویسد: «در روایت دیگری امده: «وقتی خبر مرگ ابوذر در «ربذه» به عثمان رسید، گفت: خدا او را بیامرزد. عمار بن یاسر (كه حاضر بود) گفت: بله، خدا او را از دست ما نجات داد. عثمان پرخاش كرد كه: ای ... خیال كرده ای از تبعید او پشیمان شده ام؟ و در حالی كه بر پشت گردن عمار می زد، گفت: برو، به جای او (ربذه). همین كه عمار بار سفر بست و آماده رفتن به تبعیدگاه شد، بنی مخزوم نزد علی (كرّم الله وجهه) آمده، خواهش كردند، در این زمینه با عثمان صحبت كند. آنگاه علی (كرّم الله وجهه) فرمود: ای عثمان! از خدا بترس. یكی از مردان مصالح ملت اسلام را تبعید كردی؛ تا در تبعیدگاه درگذشت. اكنون می خواهی یكی دیگر همانند او را تبعید كنی!! و گفتگویی میانشان درگرفت؛ تا آن كه عثمان گفت: تو بیش از آن، مستحق تبعیدشدنی! علی (كرّم الله وجهه) فرمود: اگر می خواهی همین كار را بكن. مهاجران اجتماع كردند و به عثمان گفتند:1.

ص: 203


1- فصرٌ جمیلٌ والله المستعانُ علی ما تصفون، یوسف: 18.
2- الامامة والسیاسة، ابن قتیبة: 29/1.

این كه نمی شود، هر بار مردی با تو گفتگو كند؛ راهی و تبعیدش كنی! در نتیجه دست از عمار بن یاسر برداشت!»(1)

(2) «بلاذری» می نویسد: «عثمان از كنار قبر جدیدی گذشت، پرسید: این قبر كیست؟ گفتند: مزار عبدالله بن مسعود است. عثمان از دست عمار عصبانی شد؛ كه چرا مرگ او را پنهان داشته، چون عمار عهده دار نماز بر جنازه ابن مسعود و دفن وی بود. در آن هنگام عمار را چندان با گلد زد كه دچار فتق شد.»(3)

«یعقوبی» چنین گوید: «ابن مسعود درگذشت. عمار بن یاسر بر او نماز گزارد. عثمان نبود. عمار مرگ ابن مسعود را پنهان كرد. وقتی كه كار تمام شد، عثمان قبر را دید و پرسید: این قبر كیست؟ گفتند: مزار عبدالله بن مسعود است. عثمان گفت: چطور قبل از این كه به من خبر دهید دفنش كردید؟ گفتند: وصی او عمار بن یاسر است و وصیت كرده تا به تو خبر ندهند. دیری نگذشت كه «مقداد»(4) درگذشت و به موجب وصیتی كه كرده بود، عمار بر او نماز گزارد و در این كار از عثمان اجازه نگرفت. پس عثمان به شدت از عمار خشمگین گشت و گفت: بدا به حال پسر كنیز سیاه (عمار یاسر)! بدانید من او را خوب می شناسم.»(4) «ابن سعد» گوید: «كسی كه عمار بن یاسر را كشت، عقبة بن عامر بود و هم او بود كه به دستور عثمان بن عفان وی را كتك زد.»(5)

ظلم سهمگین عثمان در حقّ عمار یاسر

شایان ذكر است تا زمانی كه شخصیت بارز و ممتاز به اوصاف آسمانی عمار بن یاسر روشن نگردد، میزان ظلم و ستم خلیفه نسبت به عمّار برای نوع مردم آشكار نمی گردد. بدین خاطر باید دانست كه عمار كسی بود كه آیاتی از قرآن درباره اش نازل گشته و شب تا به سحر به دعا و سجده و نماز و انابه و گریه به سر می برده و از صحنه رستاخیز بیمناك بوده است؛ نخستین مسلمانی كه خانه خویش را مسجد ساخت و در آن به عبادت پرداخت.(6)

ص: 204


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 54/5؛ تاریخ یعقوبی: 150/2.
2- تاریخ یعقوبی: 147/2.
3- الانساب الاشراف، بلاذری: 49/5؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 239/1.
4- مورخان متفقند كه در سال سی و شش درگذشته و مرگ بن مسعود یك سال یا اندكی بیش و كم، پیش از وی بوده است.
5- الطبقات الكبری، ابن سعد: 185/3، چاپ لیدن.
6- الطبقات الكبری، ابن سعد: 178/3؛ تاریخ ابن كثیر: 311/7.

مردی كه پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بسیار زبان به ستایشش گشوده و بارها تأكید كرده، مبادا كسی با او دشمنی ورزد و یا به اهانت و تحقیر روا دارد و دشنامش دهد. اصحاب متقدم پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همواره با را تكریم و احترام می دانشتند و كسی كه او را آزارد و یا به خشم آورد دشمن می شمردند با این همه چنان رفتار ناروایی با وی شده و او هیچ عكس العملی از خود نشان نداد و جز به رضای خدا و پیامبرش كاری نكرده و همیشه مدافع حق و ستیزه گر با باطل بوده، ملاك در اندیشیدن را فقط حق می دانسته و همواره خدا و پیامبر از او و خانواده اش خشنود بوده اند و همواره پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او و خانواده اش را اهل بهشت و دشمنانشان را اهل دوزخ قلمداد نمود و نیز حضرت بارها بر او آفرین گفت و در حقش فرمود، چنانچه از طریق «عثمان بن عفان» نقل شده: «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است: «شكیبا باشید خانواده یاسر! جایگاهتان بهشت است.»(1)

«خانواده یاسر! شما را مژده باد كه جایگاهتان بهشت خواهد بود.»(2)

«خدایا! از خانواده یاسر درگذر و قطعاً در گذشته ای!»(3)

در آن هنگام كه آغاز نهضت اسلام بود، بنی مخزوم عمار و پدر و مادرش - یاسر و سمیه - را ظهر هر روزی كه هوا به شدت گرم بود بیرون می آوردند و بر شن های داغ مكه می خواباندند و به این طریق آن خانواده مسلمان را شكنجه می دادند، پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر آنان گذشت و می فرمود: «شكیبا باشید خانواده یاسر! جاهگاهتان بهشت است، مقاومت كنید ای خانواده یاسر! زیرا قطعاً سرانجامتان بهشت است.»(4)

آری عمار روزگار خویش را چنین گذرانده بود، از آغاز زندگی چنان بود تا به دست گروه تجاوزكار داخلی كشته شد و این سرنوشت را پیامبر گرامی صلّی الله علیه و آله و سلّم برایش پیشگویی كرده و فرموده بود:7.

ص: 205


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اصبروا آل یاسر! موعدكم الجنة» مجمع الزوائد، هیثمی: 293/9، به نقل طبرانی و او از طریق عمار هم آورده است بغوی و ابن منده و خطیب و احمد حنبل و ابن عساكر از عثمان بن عفان نقل كرده اند، كنزالعمال، متقی هندی: 185/6.
2- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ابشروا آل یاسر! موعدكم الجنة»، مجمع الزوائد، هیثمی: 293/3.
3- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اللهم اغفر لآل یاسر و قد فعلت» مسند احمد بن حنبل: 62/1، مجمع الزوائد، هیثمی: 293/3، كنزالعمال، متقی هندی: 72/7.
4- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «صبراً آل یاسر! موعدكم الجنة، صبراً آل یاسر! فان مصیركم الی الجنة»، سیره ابن هشام: 342/1، حلیة الاولیاء، ابونعیم: 140/1، طرح التثریب: 87/1، كنزالعمال: 72/7.

«هان! ای پسر سمیه! تو را گروه تجاوزكار داخلی می كشد.»(1)

به عبارتی دیگر: «عمار را گروه تجاوزكار داخلی می كشد و قاتلش در آتش (دوزخ) خواهد بود.»(2)

به عبارت دیگر: «آخ عمار! آخ پسر سمیه! كه او را گروه تجاوزكار داخلی می كشد.»(3)

به عبارت: «معاویه»: «عمار را گروه تجاوزكار داخلی می كشد.»(4)

در عبارت «عثمان»: «تو را تجاوزكار داخلی می كشد و قاتل عمار در آتش خواهد بود.»(5)

در عبارتی: «عمار را گروه تجاوزكار منحرف از راه (اسلام)می كشد و آخرین غذایی كه در دنیا می خورد جرعه ای شیر است.»(6)

در عبارتی از «عمار»: «دوست من صلّی الله علیه و آله و سلّم به من خبر داده كه مرا گروه تجاوزكار داخلی می كشد و آخرین غذایم جرعه ای شیر است.»(7)

در عبارت «حذیفه» آمده: «تو نخواهی مرد تا گروه تجاوزكار داخلی كه از حق روگردان باشد، تو را بكشد، آخرین چیزی كه در دنیا می خوری جرعه ای شیر است.»(8)

عبارت دیگر: «آخ عمار! او را گروه تجاوزكار داخلی می كشد او آن ها را به بهشت می خواند و آنان او را به دوزخ می خوانند.»(9)

این حدیث را «علامه امینی» رحمه الله از پنجاه و پنج نفر از حفّاظ و روایان حدیث نقل كرده كه از حد تواتر گذشته است.(10)ت.

ص: 206


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ویحك یا ابن سمیة! تقتلك الفئة الباغیة»
2- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «تقتل عماراً الفئة الباغیة و قاتله فی النار»
3- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ویح عماراً و ویح ابن سمیة تقتله الفئة الباغیة»
4- قال معاویه: «تقتل عمار الفئة الباغیة»
5- قال عثمان بن عفان: «تقتلك الفئة الباغیة، قاتل عمار فی النار»
6- «تقتل عماراً الفئة الباغیة عن الطریق و ان آخر رزقه من الدنیا ضیاح من لبن»
7- قال عمار: «اخبرنی حبیبی صلّی الله علیه و آله و سلّم انه تقتلنی الفئة الباغیة و انّ آخر زادی مذقة من لبن»
8- قال حذیفة: «انك لن تموت، حتی تقتلك الفئة الباغیة الناكبة عن الحق، یكون آخر زادك من الدنیا شربة لبن»
9- «ویح عمّار تقتله الفئة الباغیة، یدعوهم الی الجنة و یدعونه الی النار»
10- ر.ك. الطبقات الكبری، ابن سعد: 180/3، سیره ابن هشام: 114/2، مستدرك حاكم: 386/3-387-391، الاستیعاب ابوعمر: 436/2، طرح التثریب، حافظ عراقی: 81/1، تیسیرالوصول، ابن دیبع: 278/3، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 274/2، تاریخ ابن كثیر: 267/7-279، مجمع الزوائد، هیثمی: 296/9، تهذیب التهذیب، ابن حجر: 409/7، الاصابة، ابن حجر: 512/2، كنزالعمال، متقی هندی: 184/6-73/7-74 سیوطی در الخصائص آن را متواتر دانسته است.
زبان وحی در ستایش عمار بن یاسر

در عظمت و مقام عمار بن یاسر همین بس كه پروردگار حكیم در آیاتی چند، وی را به طور جاودان ستوده است!!

(1) «(آیا چنین كسی باارزشی است) یا كسی كه در ساعات شب به عبادت مشغول است در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت می ترسد؟!»(1)

«ابن سعد» و «ابن مردویه» و «ابن عساكر» از «ابن عباس» نقل كرده اند؛ كه آیه فوق درباره «عمار بن یاسر» نازل شده است،(2) «زمخشری» می نویسد: «آیه فوق در حق عمار و ابوحذیفة بن مغیره مخزومی نازل شده است.»(3)، قرطبی گوید: «آیه فوق درشان عمار بن یاسر است.»(4)

«خازن» و «شربینی» گفته اند: «آیه فوق درباره ابن مسعود و عمار و سلمان نازل شده است.»(5) «عكرمه» گوید: آیه فقط درباره «عمار» نازل شده،(6) از «مقاتل» روایت شده، «آیه در شأن عمار و صهیب و ابن مسعود و ابوذر است.»(7)

(2) دومین آیه: «و كسانی را كه صبح و شام خدا را می خوانند و جز ذات پاك او نظری ندارند، از خود دور مكن، نه چیزی از حساب آن ها بر تو است و نه چیزی از حساب تو بر آن ها.»(8)

«ابن ماجه» روایتی آورده، گوید: «آیه درباره عمار و صهیب و بلال و خباب نازل شده است.»(9)

(3) سومین آیه: «... به جز آن كه تحت فشار واقع شده اند، در حالی كه قلبشان آرام و با ایمان

ص: 207


1- أمَّن هو قانتٌ آناء اللَّیل ساجداً و قائماً یحذر الآخرة»، زمر: 9.
2- الطبقات الكبری، ابن سعد: 178/3، چاپ لیدن، تفسیر، شوكانی: 443/4، تفسیر، آلوسی: 247/23.
3- تفسیر كشاف، زمخشری: 22/3.
4- تفسیر، قرطبی: 239/15.
5- تفسیر، خازن: 53/3، تفسیر خطیب شربینی: 410/3.
6- تفسیر آلوسی: 247/23، الدرر المنثور، سیوطی: 323/5.
7- الدرر المنثور، سیوطی: 323/5، تفسیر آلوسی: 247/23.
8- ولا تطرد الَّذین یدعون ربَّهم بالغداة والعشیِّ یریدون وجهه ما علیك ما حسابهم من شیءٍ و ما من حسابك علیهم مِّن شیءٍ»، انعام: 52.
9- ر.ك. تفسیر طبری: 127/7-128، تفسیر، قرطبی: 432/16، تفسیر، بیضاوی: 380/1، تفسیر، زمخشری: 453/1، تفسیر، فخر رازی: 50/4، تفسیر ابن كثیر: 134/2، تفسیر ابن جزی: 10/2، تفسیر الدرر المنثور: 14/3، تفسیر خازن: 18/2، تفسیر شربینی: 404/1، تفسیر، شوكانی: 115/2.

است.»(1)

گروهی از حافظان قرآن گفته اند؛ كه آیه فوق در حق «عمار» نازل شده است، «ابوعمر» می نویسد: «این حقیقتی است كه همه مفسران بر آن اتفاق یافته اند.»، «قرطبی» می نویسد: به گفته مفسران این آیه درباره «عمار» نازل شده است و «ابن حجر» می نویسد: همه متفقند كه این آیه درباره «عمار» نازل شده است.

«ابن عباس» گوید: «آیه فوق درباره عمار بن یاسر نازل گشته و داستان چنین است: كه مشركان او و پدرش یاسر و مادرش سمیه را همراه صهیب و بلال و خباب و سالم دستگیر كرده بودند، سمیه را میان دو ستور (دو شتر) بسته بودند و با نیزه بر قسمت جلوی بدنش می زدند و می گفتند: تو به خاطر مردها مسلمان شده ای؛ كه در نتیجه این شكنجه به قتل رسید و همسرش یاسر نیز كشته شد و آن دو نخستین شهدای اسلامند؛ اما عمار آنچه را مشركان می خواستند به اجبار و تحت فشار بر زبان آورد؛ به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر دادند كه عمار كفر گفته است! فرمود: نه هرگز، عمار آكنده از ایمان است؛ از سر تا قدش و ایمان را با گوشت و خونش درآویخته است، عمار گریان نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد، پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حالی كه اشك چشمانش می سترد؛ به او فرمود: اگر دوباره این كار را تكرار كردند، تو هم آنچه را گفتی بازگو كه خداوند متعال آیه فوق را نازل كرد.» حدیث فوق از هفده نفر محدث از علمای اهل سنت نقل شده است.(2)

(4) چهارمین آیه: «آیا كسی كه به او وعده نیكو داده ایم و به آن خواهد رسید، همانند كسی است كه متاع زندگی دنیا به او داده ایم، سپس روز قیامت (برای حساب و جزا) از احضارشدگان خواهد بود.»(3)

«واحدی» از طریق «سری» نقل كرده كه آیه شریفه فوق درباره «عمار» و ولید بن مغیره (دو1.

ص: 208


1- إلَّا من أكره و قلبه مطمئنُّ بالایمان»، نحل: 106
2- ر.ك. الطبقات الكبری، ابن سعد: 178/3، تفسیر طبری: 122/14، اسباب النزول واحدی: 212، مستدرك حاكم: 357/2، الاستیعاب، ابوعمر: 435/2، تفسیر قرطبی: 180/10، تفسیر كشاف، زمخشری: 176/2، تفسیر بیضاوی: 683/1، تفسیر فخر رازی: 365/5، تفسیر ابن جزی: 162/2، تفسیر نیشابوری حاشیه تفسیر طبری: 122/14 بهجة المحافل، عامری حرضی: 94/1، تفسیر ابن كثیر: 587/2، الدرر المنثور، سیوطی: 132/4، تفسیر خازن: 143/3، الاصابة، ابن حجر: 512/2، تفسیر شوكانی: 191/3، تفسیر آلوسی: 237/14.
3- «أفمن وعدناه حسناً فهو لاقیه كمن متَّعناه متاع الحیاة الدُّنیا ثمَّ هو یوم القیامة من المحضرین»، قصص: 61.

شخصیت متضاد) نازل شده است.(1)

(5) پنجمین آیه: «آیا كسی كه مرده بود، سپس او را زنده كردیم و نوری برایش قرار دادیم كه با آن در میان مردم راه رود، همانند كسی است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟!»(2)

«ابوعمر» از «ابن عباس» روایت كرده كه آیه شریفه فوق اشاره به «عمار یاسر» است و ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابوالشیخ نزول آیه را در حق «عمار» یاسر روایت كرده اند.(3)

عمار بن یاسر در ستایش پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم در ستایش و تمجید عمار سخنانی رسیده كه فراوان است، اینك خوشه ای از آن خرمن برچینید:

(1) «عبدالله بن عثمان» از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده كه فرمود: «عمار از سر تا قدمش آكنده از ایمان است و ایمان به گوشت و خونش آمیخته است.»(2)(3)

(4) «ابن عساكر» از طریق «علی» (كرّم الله وجهه) از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده، فرمود: «عمار، خدا از سر تا قدمش را به ایمان آمیخته و ایمان را به گوشت و خونش آمیخته است، حق (اسلام) به هر سو بگراید او به همان سوی خواهد گرایید و برای آتش روا نباشد كه چیزی از پیكرش را درگیرد.»(5)

(6) «بزّاز» از قول «عایشه» رضی الله عنه آورده است، «كه درباره هریك از اصحاب «پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم اگر بخواهیم می توانیم چیزی بگویم غیر از عمار، زیرا از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده ام كه می فرمود: سراسر وجودش آكنده از ایمان است، یا به عبارتی كه «ابوعمر» آورده: «عمار تا پاشنه پایش آكنده از ایمان

ص: 209


1- ر.ك. اسباب النزول، واحدی: 255، تفسیر، قرطبی: 303/13، تفسیر كشاف، زمخشری: 386/2، تفسیر خازن: 43/3، تفسیر شربینی: 105/3.
2- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان عماراً ملی ایمانه من قرنه الی قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه»
3- ر.ك. حلیة الأولیاء ابونعیم: 139/1، تفسیر كشاف، زمخشری: 176/2، تفسیر بیضاوی: 683/1، بهجة المحافل، عامری حرضی: 94/1، تفسیر فخر رازی: 365/5، تفسیر خازن: 143/3، كنزالعمال، متقی هندی: 184/6-75/7، تفسیر آلوسی: 237/14.
4- «أو من كان میتاً فأحییناه له نوراً یمشی به فی النَّاس كمن مثَّله فی الظُّلمات لیس بخارجٍ منها»، انعام: 122.
5- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «عمّار خلط الله الایمان ما بین قرنه الی قدمه و خلط الایمان بلحمه و دمه، یزول مع الحق حیث زال و لیس ینبغی للنار ان تاكل منه شیئاً»، كنزالعمال، متقی هندی: 183/6.
6- الاستیعاب: 435/2، تفسیر ابن جوزی: 20/2، تفسیر ابن كثیر: 172/2، تفسیر بیضاوی: 400/1، الدرر المنثور: 43/3، تفسیر شربینی: 429/1، تفسیر خازن: 32/2، تفسیر، شوكانی: 152/2.

است.» به عبارتی دیگر: «عمار یاسر از لاله گوشش تا پاشنه پایش آكنده از ایمان است.»

«هیثمی» روایت فوق را نقل كرده و گفته رجال سند آن صحیح هستند.(1) «ابن ماجه» از طریق علی (كرّم الله وجهه) و ابن دیزیل و نسایی و عبدالرزاق و طبرانی و ابوعمر همه نقل كرده است.(2)

(3) «ابن ماجه» و «ابونعیم» از طریق «هانی بن هانی» آورده اند كه گفت: «ما نزد علی (كرّم الله وجهه) بودیم كه عمار وارد شد، علی (كرّم الله وجهه) به او فرمود: خوش آمدی ای پاك منزه گشته! از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده ام كه می فرمود: عمار سراسر وجودش از ایمان آكنده است.»(4)

(5) «ابن سعد» آورده است كه: «عمار با حق و حق با عمار است، حق به هر سو بگراید عمار به همان سو خواهد گرایید و قاتل عمار در آتش خواهد بود.»(4) از طریق «ابن مسعود» نقل شده: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: هرگاه مردم اختلاف پیدا كردند پسر سمیه همراه حق خواهد بود.»(5)

(6) «ابن ماجه» از طریق «عایشه» و او از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت كرده، كه» «عمار هرگاه دو كار به او عرضه می شد محال است آن را كه به هدایت نزدیك تر است انتخاب نكند.»

یا به عبارتی كه «احمد حنبل» از «عبدالله بن مسعود» آورده: «پسر سمیه هیچ گاه نشد كه دو كار به او عرضه شود و آن را كه به هدایت و حق نزدیك تر است انتخاب نكند.» و به عبارتی دیگر از «عایشه»: «اگر میان دو كار مخیر شود حتی آن را كه به هدایت و حق نزدیك تر است انتخاب می كند.»(6)

(7) «ترمذی» از «علی» (كرّم الله وجهه) نقل می كند كه فرمود: «عمار از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اجازه ورود خواست، فرمود: او را به درون آورید، خوش آمدی ای پاك منزه گشته!» این حدیث را پانزده نفر از2.

ص: 210


1- مجمع الزوائد، هیثمی: 259/9.
2- طرح التثریب، حافظ عراقی: 87/1، تیسیرالوصول، ابن دیبع: 279/3، البدایة والنهایة، ابن اثیر: 311/7، كنزالعمال، متقی هندی: 186/6، الاستیعاب، ابوعمر: 435/2.
3- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان عماراً مع الحق و الحق معه، یدور عمار مع الحق اینما دار و قاتل عمار فی النار»، الطبقات الكبری، ابن سعد: 187/3.
4- عن هانی بن هانی، قال: «كنا عند علی علیه السلام فدخل علیه عمّار، فقال: مرحبا بالطیب المطیب، سمعت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم یقول: عمار ملی ایماناً الی مشاشه» سنن، ابن ماجه: 65/1، حلیة الاولیاء، ابونعیم: 139/1، الاصابة، ابن حجر: 512/2.
5- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا اختلف الناس كان ابن سمیة مع الحق»، تاریخ ابن كثیر: 270/7، الجامع الكبیر، سیوطی: 184/6.
6- مسند احمد حنبل: 389/1-113/6، سنن ابن ماجه: 66/1، مصابیح السنة، بغوی: 288/2، تفسیر، قرطبی: 181/10، تیسیرالوصول، ابن دیبع: 279/3، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 274/2، كنزالعمال، متقی هندی: 184/6، الاصابة، ابن حجر: 512/2.

حافظ نقل كرده اند.(1)

(8) «انس بن مالك» از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده است: «بهشت مشتاق چهار تن است: علی بن ابی طالب، عمار بن یاسر، سلمان فارسی و مقداد.»(2)

و به عبارتی از «ترمذی»، «حاكم نیشابوری» و «ابن عساكر» آورده اند: «بهشت مشتاق سه نفر است: علی و عمار و سلمان.»(A)

به عبارت «ابن عساكر»: «بهشت مشتاق سه نفر است: علی و عمار و بلال.»(B)

(9) «بزاز» از طریق «علی» (كرّم الله وجهه) از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده كه «خون عمار و گوشتش بر آتش حرام است كه بسوزاند.» به عبارت «ابن عساكر»: «خون عمار و گوشتش بر آتشن حرام است كه آن را بخورد یا متعرض شود.»(3)

(10) «ابن هشام» از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت كرده كه فرمود: «آن ها را با عمار چه كار؟ او آن ها را به بهشت دعوت می كند و آنان او را به آتش دوزخ می خوانند.»(4)

«ابن ابی الحدید» و «ابن كثیر» آورده اند: «قریش را با عمار چه كار؟ او آن ها را به بهشت می خواند و آن ها او را به دوزخ می خوانند، قاتل عمار و كسی كه اسلحه و جامه اش را برگیرد در دوزخ خواهد بود.»(5)

(11) «طبری» و «ابن عساكر» از «عایشه» رضی الله عنه به طور مرفوع نقل كرده اند: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: بسا انسان لباس جز دو جامه كهنه ندارد و اگر با قسم از خدا چیزی بخواهد حتماً به او خواهد بخشید و از آن جمله عمار بن یاسر است.»(6)

(12) «احمد» از طریق «خالد بن ولید» نقل كرده: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس با عمار دشمنی كند، خدا با او دشمنی خواهد كرد و هركس نسبت به عمار كینه ورزد، خدا با او كینه خواهد6.

ص: 211


1- مسند احمد: 100/1-126-138، صحیح بخاری: 229/4، حلیة الاولیاء، ابونعیم: 140/1، مصابیح السنة، بغوی: 288/2، الاستیعاب، ابوعمر: 435/2، سنن ابن ماجه: 65/1، البدایة والنهایة، ابن كثیر: 311/7، تیسیرالوصول، ابن دیبع: 278/3، طرح التثریب: 87/1، الجامع الكبیر: 71/7.
2- وAوB- حلیة الاولیاء، ابونعیم: 142/1، مستدرك: 137/3، تفسیر قرطبی: 181/10، تاریخ ابن كثیر: 311/7، مجمع الزوائد: 307/9، تاریخ ابن عساكر: 306/3-198/6-199، الاستیعاب: 435/2.
3- مجمع الزوائد، هیثمی: 295/9، كنزالعمال، متقی هندی: 184/6-435/2.
4- سیره ابن هشام: 115/2، العقد الفرید، تاریخ ابن كثیر: 268/7.
5- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 274/3، تاریخ ابن كثیر: 268/7.
6- مجه الزوائد، هیثمی: 294/9، كنزالعمال، متقی هندی: 184/6.

ورزید.»(1)

در عبارتی: «هركس به عمار دشنام دهد خدا او را دشنام خواهد داد و هركس با عمار كینه ورزد، خدا با او كینه خواهد ورزید و هركس عمار را نادان شمارد، خدا او را نادان خواهد شمرد.»(2)(3)

(13) «حذیفه» صحابی معروف از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده: «از او پرسیدند: زمانی كه عثمان كشته گفت: حسد بیش از هر چیز انسان را نابود می سازد و حقیقت این است كه نزدیكی عمار با علی سبب می شود كه شما از عمار دوری كنید؟ در حالی كه به خدا سوگند! علی آن قدر بر عمار برتری دارد؛ كه دورتر از ابر بر خاك باشد، عمّار از نیكان است.»(4)

(14) «عبدالله بن جعفر» (طیار) گوید: «كسی را ندیده ام كه مانند عمار بن یاسر و محمد بن ابی بكر دوست نداشته باشد كه حتی یك لحظه در برابر خداوند نافرمانی نماید و به قدر یك مو از راه حق انحراف یابد.»(5)

(15) «ابشیهی» از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده، فرمود: «در جنگ احد جبرئیل خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرود آمد (و جبرئیل درباره یارانش می پرسید) تا به این سؤال پرسید: این كه در برابرت از تو دفاع و پاسداری می كند، كیست؟ فرمود: عمار یاسر است؛ گفت: او را به بهشت مژده بده! آتش بر عمار حرام گشته است.»(6)

بی تابی علی (كرّم الله وجهه) بر مرگ مالك اشتر

برای شناخت فاجعه ظلم و ستمی كه عثمان سنبت به این افراد پاك دامن، مؤمنان واقعی، اساتید قرآن و یاران و باوفای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روا داشته، چه مناسب است به طور اجمال به شخصیت و جایگاه با

ص: 212


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من عادی عماراً عاداه الله و من ابغض عمار ابغضه الله» حاكم و هیثمی و ذهبی از دو طریق آن صحیح شمرده اند.
2- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من یسب عماراً یسبه الله و من یبغض عماراً یبغضه الله و من یسفه عماراً یسفهه الله»، حاكم و ذهبی آن را صحیح دانستند.
3- ر.ك. مسند احمد: 89/4، مستدرك، حاكم: 390/3- 391، تاریخ بغداد، الخطیب بغدادی: 152/1، الاستیعاب، ابوعمر: 435/2، اسد الغابة، ابن اثیر: 45/4، طرح التثریب، حافظ عراقی: 88/1، تاریخ ابن كثیر: 311/7. الاصابة، ابن حجر: 512/2، كنزالعمال، متقی هندی: 185/6-71/7 و 75.
4- كنزالعمال، متقی هندی: 73/7.
5- مجمع الزوائد، هیثمی: 292/9.
6- المستطرف، ابشیهی: 166/1.

عظمت آنان پی ببریم: از جمله آن ها «مالك اشتر نخعی: بود، وی افتخار مصاحبت پیامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را به دست آورده و هركس كه از او یاد كرده، وی را ستوده است. «عجلی» او را ثقه و مورد اعتماد شمرده، «ابن حبّان: نیز او را چنین یاد كرده است. «ابن حجر» می گوید: «مهنا» گفته است كه از «احمد» درباره «مالك اشتر» پرسیدم: كه آیا از او روایت نقل می كند؟ گفت: نه و می افزاید: نه این كه منظور تضعیف ایشان باشد؛ بلكه مقصود این است كه از طرف او حدیثی نقل نشده است.(1)

تنها در عظمت مقامش، بیانات «علی» (كرّم الله وجهه) در تجلیل وی كافیست، در نامه ای كه پس از انتصاب «مالك اشتر: به استانداری مصر برای مردم آن دیار چنین می نویسد: «پس از درود! یك تن از خداپرستان (یا بندگان خدا) را نزد شما فرستاده ام؛ كه به هنگام مخاطرات نمی خوابد و نمی آساید و در هنگامه های حمله دشمن روی از ترس برنمی تابد، جنایت كاران را از شعله آتش آسیبت رسان تر است، وی مالك بن حارث از قبیله مذحج است، بنابراین سخنش را گوش گیرید و فرمانش را در صورتی كه با حق مطابقت داشته باشد، اطاعت كنید، زیرا او یكی از شمشیرهای خداست كه كندی نمی پذیرد و نه در فرودش بر هدف كژی می نماید، هرگاه دستور بسیج صادر كرد: به زیر پرچم گرد آیید و چون فرمان توقف داد اقامت كنید، چه او هر قدمی كه پیش نهد یا واپس گذارد؛ یا تأخیر نماید؛ یا پیش قدم باشد، به فرمان من انجام دهد و من چون او را برای شما دلسوز و خیرخواه یافتم و دیدم كه نسبت به دشمنان سخت ستیز و پایدار است، خود را از مصاحبت و مساعدتش محروم ساختم تا شما را از آن بهره مند گردانیده باشم.»(2)

وقتی خبر فوت «مالك اشتر» به «علی» (كرّم الله وجهه) رسید، فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون پروردگار جهانیان را سپاس می گویم، خدایا! درگذشت او را كه از پیشامدهای ناگوار روزگار است، به امید این بر تن هموار می سازم كه رضایتت را بجویم، خدا مالك را بیامرزد؛ كه به عهدش وفا می كرد، ما با این كه خودمان را آماده كرده ایم كه بسی از درگذشت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه از بزرگ ترین مصیبت ها بود، بر هر مصیبتی شكیبا باشیم، باز مصیبت درگذشت مالك سخت گران می آید.»(3)

عده ای از قبیله «نخع»- قبیله مالك اشتر- می گویند: «وقتی خبر مرگ مالك به علی (كرّم الله وجهه) رسید، ما نزد ایشان رفتیم، دیدیم بی تاب است و همواره افسوس می خورد، آنگاه می گفت: خدایا!2.

ص: 213


1- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 12/10.
2- تاریخ طبری: 55/6، شرح نهج البلاغة: 29/2-30، نهج البلاغة، جمهرة الرسائل: 549/1.
3- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 29/2.

مالك چه مرد خوبی بود، چه خوب مردی بود! اگر از كوهستان می بود حتماً صخره ای می بود و هرگاه از سنگ می بود قطعاً سنگی سخت می بود، آه بر خدا! مرگت عالمی را می لرزاند و عالمی دیگر را شاد می گرداند؛ در مرگ چون تویی باید گریست!! آیا كسی دیگر چون مالك وجود دارد؟!

«شریف رضی» از حضرت (كرّم الله وجهه) در حق وی نقل كرده: «اگر از كوهستان می بود حتماً صخره ای می بود كه هیچ سنگ تراش ذره ای از پیكرش نمی توان گسستن و نه هیچ پرنده بر فراز ستیغش می توانست پرسیدن.»(1)

«ابن ابی الحدید» گوید: «پس از درگذشت مالك، حضرت فرمود: خدا مالك را بیامرزد كه برای من چنان بود كه من برای پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودم.»(2)

«معاویه» برده آزاد شده عمر را وادار كرد تا نزد مالك اشتر رفته، شربتی زهرآلود به او داد تا از اثر آن درگذشت، وقتی خبر مرگش به معاویه رسید، در میان مردم به نطق ایستاد و پس از شكر و ستایش خدا گفت: «علی بن ابی طالب دو دست راست داشت: كه یكی در جنگ صفین قطع شد و آن عمار یاسر بود و آن دیگری مالك اشتر بود كه امروز قطع شد.»(3)

عظمت و مقام زید بن صوحان

دیگر فرد تبعید شده از سوی «عثمان بن عفان»، «زید بن صوحان» بود، كسی كه به «زیدالخیر»- زید نیكوكار و خوب - معروف بود، مصاحبت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را دریافته بود، بدین خاطر «ابوعمر» و «ابن اثیر» و «ابن حجر» در گروه یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از وی یاد كرده اند.(4)

«مورخان» از «علی» (كرّم الله وجهه) نقل كرده اند كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس خوشحال می شود كه كسی را ببیند كه بعضی از اجزای بدنش پیش از خودش به بهشت درمی آید باید به زید بن صوحان بنگرد.»(A)

در حدیثی آمده كه: «خردمند دست بریده، زید است، زید مردی از امت من است؛ كه دستش پیش از تنش به بهشت درمی آید.» بعدها دستش در جنگ قادسیه- جنگ معروف مسلمانان با ارتش

ص: 214


1- نهج البلاغة: 339/2، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 30/2، لسان العرب، ابن منظور: 336/4، تاریخ الكامل، ابن اثیر: 153/3، تاج العروس، زبیدی حنفی: 454/2.
2- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 416/3.
3- تاریخ طبری: 255/6، تاریخ الكامل، ابن اثیر: 153/3، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 29/2.
4- وA- تاریخ ابن عساكر: 13/11/6، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 440/8، الاستیعاب: 197/1، اسدالغابة: 234/3، بهجة المحافل، عامری حرضی: 237/2، الاصابة: 582/1، الفائق: 35/1.

شاهنشاهی ساسانی- قطع شد.(1)

«زمخشری» از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده، فرمود: «زید نیك مرد - كه دستش بریده خواهد بود - از بهترین مردان نیكوكار است.»(A)

«ابن قتیبه» می نویسد: «او از بهترین مردان بود.» در حدیثی از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده: «زید نیك مرد - كه دستش بریده خواهد بود - و جندب (نام اصلی ابوذر) چه خوب مردانی هستند! گفتند: ای پیامبر خدا! دو مرد را با هم یاد می كنی؟ فرمود: یكی از آن دو دستش سی سال پیش از خودش به بهشت درمی آید و دیگری كسی است كه با زدن یك ضربه، حق را از باطل جدا می سازد، یكی از آن دو مرد، زید بن صوحان است كه در جنگ جلولاء شركت داشت و دستش در آن جنگ قطع شد و در جنگ جمل همراه علی (كرّم الله وجهه) شركت كرد و گفت: ای علی! مرا كشته خواهی یافت! فرمود: ای ابا سلیمان! از كجا این را فهمیدی؟ گفت: دیدم دستم را كه از آسمان فرود آمد، مرا فرا می كشد، دیری نگذشت كه عمرو بن یثربی او را كشت.»(2)

«خطیب بغدادی» می نویسد: «زید شب ها به نماز شب و روزها به روزه به سر می برد و هر شب جمعه تا به صبح به نماز و ستایش زنده می داشت و در جنگ جمل كشته شد، وصیت كرد مرا با جامه ام دفن كنید، زیرا من به اقامه دعوا برخیزم!» و به عبارتی: «خون از تنم مشویید و جامه ام به جز نعلینم را از تن بیرون نكنید و مرا به خاك بسپارید، زیرا من مردی حجت آور بر خصم خویشم!»(3)

البته هركدام از آن اساتید قرآن و یاران وفادار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه تبعید شدند شأن و مقامی داشته اند كه از ذكر آن ها معذوریم.

ب: خلیفه و خودخواهی

محرومیت عثمان از تدفین همسر خویش

«بخاری» در بحث جنائز با اسناد از «فلیح بن سلیمان» و او از «انس بن مالك» آورده است كه ما در هنگام دفن دختر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حاضر بودیم و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر سر قبر او نشسته و من دیدم كه دیدگانش گریان است، آنگاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آیا میان شما كسی هست كه در شب

ص: 215


1- وA- تاریخ ابن عساكر: 13/11/6، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 440/8، الاستیعاب: 197/1، اسدالغابة: 234/3، بهجة المحافل، عامری حرضی: 237/2، الاصابة: 582/1، الفائق: 35/1.
2- المعارف، ابن قتیبه: 176.
3- تاریخ بغداد: 439/8.

مقارفه نكرده باشد؟ ابو طلحه زید بن سهل انصاری گفت: من هستم، حضرت فرمود: پس تو در قبر او گام بگذار، او در قبرش گام نهاد و او را به خاك سپرد.(1)

«ابن مبارك» گفت: فلیح گفته است به نظر من، مقصود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از مقارفه همان گناه است و ابوعبدالله - یعنی خود بخاری - گفته است: كلمه لیقترفوا به معنای لیكتسبوا(2) می باشد و در عبارت «احمد» آمده: مقصود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از مقارفه همان گناه است.(3)

گزارش فوق را «ابن سعد» و «احمد» و «حاكم» و «بیهقی» از دو طریق و سهیلی نیز به نقل از بخاری و صحیح او و از طبری آورده اند و می نویسد: «ابن بطال گفته است: هرچند كه عثمان سزاوارترین به نزول در قبر بود - چون شوهرش بود - با این همه، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خواست كه او را از گام نهادن در قبرش محروم سازد، چون وقتی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: كدامیك از شما شب گذشته را با همسرش نیامیخته است؟ عثمان خاموش ماند، به علت این كه شب وفات ام كثلوم با زنی آمیخته بود و غصه این مصیبت، او را از آمیزش با زن (حتی یك شب) باز نداشت، این بود كه به افتخار آن نایل نشد و شاید پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز قضیه را از طریق وحی دریافته بود.»(4)

كشف حقیقت از عدم ورود عثمان در قبر

گفتار علماء در پیرامون این حدیث ناهماهنگ است، جز این كه فلیح كلمه مقارفه، را به گناه معنا كرده و «بخاری» نیز به این گونه سخن او را تایید كرده و «سریج» نیز آن را به معنای گناه دانسته است و «خطابی» گوید: این كه پیامر صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسید: آیا میان شما كسی هست كه دیشب مقارفه نكرده باشد؟ مقصودش آن است كه كدامیك از شما دیشب گناه نكرده اید كه این تفسیر را «عینی» نقل

ص: 216


1- «نزد شارحان این حدیث، صحیح است كه این دختر، به نام ام كلثوم همسر عثمان بوده و در عبارت احمد و دیگران آمده كه او رقیه بوده و سهیلی پس از یاد از روایت اخیر می نویسد: این خبر بدون شك پنداری است ر.ك. الروض الانف، سهیلی: 107/2، فتح الباری: 122/3، عمدة القاری: 85/4.
2- این تفسیر چنان چه در «فتح الباری» ابن حجر: 163/3 آمده، اشاره است به آیه: ولیقترفوا ما هم مقترفون، - و گناهانی را كه كردنی اند نكنید و در آیه دیگر نیز آمده: (إنَّ الَّذین یكسبون الإثم سیجزون بما كانوا یقترفون، «گسانی كه گناه می كنند، به زودی سزای گناهانی را كه می كرده اند خواهند دید». انعام: 113-120.
3- صحیح بخاری: 225/2-244.
4- الطبقات الكبری، ابن سعد: 31/8، مسند، احمد: 126/3-228-229-270، مستدرك، حاكم: 47/4، السنن الكبری، بیهقی: 53/4، الروض الانف، سهیلی: 107/2، نهایة، ابن اثیر: 276/3، لسان العرب، ابن منظور: 189/11، تاج العروس، زبیدی حنفی: 220/6.

كرده است.(1)

«ابن بطال» مقارفه را به طور عام، به معنای آمیزش با زنان اختصاص داده،(2) و «عینی» نیز به جمع بین این دو تفسیر و هماهنگ كردن آن دو برخاسته و به هر تقدیر شك نباید داشت كه این كار عثمان عملی بوده كه بدان وسیله از ورود در قبر همسرش محروم گردیده است.(3)

یا شاید این گناهی بود كه چندان در «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم تأثیر گذاشت كه از پایگاه عثمان تا بدان حد كاست، زیرا اگر گناه كوچكی را مخفیانه انجام داده بود، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر روی آن پرده می كشید، ولی چندان بزرگ بود كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جایی برای پرده كشیدن بر روی آن ندید و هیچ ارج و احترامی برای فاعل آن منظور نداشت.

و اگر مقصود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از مقارفه آمیزش مشروع با زنان بوده كه باز هم انجام آن در هنگام برای عثمان منافی با مردانگی و مستلزم سخت دلی و درشت خویی بوده است، كدام انسان است كه دلش راه دهد در سهمناك ترین شب زندگیش- شب پایان یافتن افتخار و بریدن رشته گردن فرازی و گسیختن پیوند سربلندیش باشد- به كام گرفتن از زنان بپردازد؟!! چگونه خلیفه این ها را آسان گرفته؟! احترام پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را نگه نداشته و آن مصیبت بزرگ را ناچیز انگاشته و به لذت جامعه با زن پرداخته است و گذشته از آنچه كه گفته شد، این مقارفه در اینجا نه گناه بوده كه افرادی گفته اند و نه آمیزش با همسر به طور عام بوده كه برخی گفته اند، بلكه به عنوان حكم ثانوی در موقعیتی خاص برای فردی بوده كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می داند در آینده او، بر سر این مسلمین حكومت خواهد كرد و كسی كه حق و حقوقی كه كمتر می شود، كسی در نظام عالم از همسر خود این چنین پایمال كند كه در نهایت تیرگی و بیچارگی و مصیبت همسر، شوهر در نهایت مسرت و خوش گذرانی و اتراف باشد، چنین فردی با این حق كشی داخلی و خانوادگی چگونه می خواهد سرپرست نوع مردم گردد و حق و حقوق آن ها را حفظ كند؟، بدین خاطر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با این اشاره خود، عمل كرد خلیفه را به خودش برگرداند، یعنی كسی كه حقوق همه را پایمال می كند، معلوم است خود چنین وضعیت حق كشی را به رسمیت شناخته است، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همین حق كشی را به طور مرموز به عنوان عكس العمل خلیفه، به خودش برگرداند.4.

ص: 217


1- عمدة القاری، عینی: 85/4.
2- الروض الانف، سهیلی: 107/2.
3- عمدة القاری، عینی: 85/4.
دروغ پردازی خبرسازان در حمایت از عثمان

آنگاه با همه این مقدمات درباره مردی كه كار و رفتارش با دخت گرامی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین بوده است، آیا وجدان آزاد هر فردی می پذیرد كه گفتار «ابن سعد» كه به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بسته درست باشد؟! همان گزارشی كه به موجب آن- در همان روز كه شبش عثمان به كام جویی جنسی گذراند و همان روزی كه چنان سخن نیش داری را از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگوار شنید - پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به وی بگوید: اگر دختر سومی نیز داشتم او را به همسری عثمان درمی آوردم! كه به گفته ابن سعد این سخن را پس از مرگ ام كلثوم گفته است.

یا بگوید: اگر آنان (دختران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) ده تن نیز بودند (یكی از پی دیگری) را به همسری عثمان درمی آورم! یا طبق گزارش «ابن عساكر» بگوید: «اگر چهل دختر داشته باشم یكی بعد از دیگری را به همسری تو درمی آورم تا یكی از آن ها نیز باقی نماند!»(1)

یا چنانچه در خبر «ابن عساكر» از «ابوهریره» می خوانیم در روز تزویج ام كلثوم با عثمان، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عثمان را در آستانه در مسجد دید و به او فرمود: عثمان! این جبرئیل است كه به من خبر داد كه خداوند ام كلثوم را به همسری تو درآورد و باید كابین او مانند كابین رقیه(2) باشد و به شرط این كه با او نیز همانند رقیه رفتار كنی(3)، آیا رفتار عثمان با ام كلثوم همانند رفتار وی با بقیه بوده و خداوند آن را پسندیده می داشته است؟

گذشته از آن كه اسناد این حدیث از چند لحاظ مخدوش است و برای خدشه همین بس كه در آن «عبدالرحمن بن ابوزناد قرشی» را می نگریم كه ابن معین و ابن مدینی و ابن ابی شیبه و عمرو بن علی و ساجی و ابن سعد او را ضعیف القول شمرده اند و ابن معین و نسایی گفته اند: حدیث وی شایسته دلیل آوردن نیست.(4)

ص: 218


1- تاریخ، ابن كثیر: 212/7 كه می گوید: اسناد آن ضعیف است. اخبارالدول، قرمانی: 98.
2- رقیه دختر دیگر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه پیش از ام كلثوم زن عثمان بوده و درگذشته است.
3- ر.ك. تاریخ ابن كثیر: 211/7.
4- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 171/6.

بخش پنجم: بی اطلاعی عثمان بن عفان از معارف دینی و عدم شناخت اسوه های علمی

الف: بی خبری شخصی عثمان

عدم اطلاع عثمان از راه رستگاری

«ابن عساكر» می نویسد: «عمر به «عثمان بن عفان» برخورد، به او سلام كرد، جوابی نشنید، نزد ابوبكر صدیق رفت و گفت: ای جانشین رسول خدا! می خواهی تو را به مصیبتی پس از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم یادآور شوم؟ پرسید: چیست؟ گفت: به عثمان برخوردم، به او سلام كردم: پاسخ سلامم را نداد، ابوبكر با شگفت پرسید: راستی چنین اتفاقی افتاده است؟ گفت: آری، آنگاه ابوبكر دست عمر را گرفت و نزد عثمان آمدند و سلام كردند و پاسخ سلامشان را داد، در آن هنگام ابوبكر گفت: آیا راست است كه عمر نزد تو آمده و سلام كرده و جوابش را نداده ای؟ عثمان گفت: به خدا سوگند! من او را ندیده ام، پرسید: فكرت به چه مشغول بود؟ گفت: همواره در پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می اندیشیدم كه از دنیا رفت و از ایشان نپرسیدم: چگونه می توان رستگار شد و از آتش دوزخ رست؟! و راه رستگاری و نجات چیست؟ ابوبكر گفت: به خدا قسم! من از «پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسیدم و پاسخ شنیده ام! عثمان گفت: هان! ابگو و ما را از غم نجات بده، ابوبكر گفت: پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: به پیوند استوار كه عبارت از اعتقاد و گفتن: «لا اله الا الله» است، چنگ آویزید!»(1)

شگفت از بی خبری خلیفه از زیربنای دین

آیا این امر در دوران حیات «پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم از تبلیغات پیگیر و ارشاد دامنه دارش به ویژه تأكید فراوانش بر روی توحید؛ گوش بربسته و ندیده بود كه تا چه اندازه در تحكیم اصل اساسی توحید در دل های خلق می كوشید؟ و می فرمود: یگانه راه رستگاری و نجات این است كه انسان از صمیم قلب به توحید ایمان پیدا كند و دل خویش را به روی این عقیده بگشاید و برای آن، خود را خالی و پیراسته سازد، اصلاً اولین اقدام پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اساس كار ایشان یكتاپرستی در مقابل شرك بود و در آیات قرآن نیز زیاد بر آن تكیه شده، فرمود: «كسی كه روی خود را تسلیم خدا كند، در حالی كه

ص: 219


1- تاریخ ابن عساكر: 58/2.

نیكوكار باشد به دستگیره محكمی چنگ زده.»(1) نیز فرمود: «كسی كه به طاغوت (بت و شیطان) كافر شود و به خدا ایمان آورد به دستگیره محكمی چنگ زده است!!»(2) نیز فرمود: «آن ها كه ایمان آورده و كارهای شایسته انجام داده اند، آنان اهل بهشتند.»(3)

آیا ندای «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم را نشنیده بود؛ كه فرمود: «(از روی عقیده و اخلاص) بگویید: لا اله الا الله تا رستگار شوید.»(4)

نیز فرمود: «هركه گواهی دهد كه خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد پیامبر خدای یگانه است، خدا آتش (دوزخ) را بر او حرام می سازد.»(5)

نیز فرمود: «هركه با اخلاص و دل پاك بگوید: خدایی جز خدای یگانه نیست، به بهشت می رود.»(6)

نیز فرمود: «نمی شود كسی به راستی و از صمیم قلب شهادت دهد كه خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد و محمد پیامبر خدای یگانه است و خدا آتش (دوزخ) را بر او حرام نگرداند.»(7)

نیز فرمود: «من سخنی را می شناسم كه اگر بنده ای آن را به راستی و از عمق دل بگوید و بر آن سخن و عقیده بمیرد، خداوند حتماً اتش دوزخ را بر او حرام خواهد گردانید و آن سخن این است: خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد.»(8)(9)

آیا این مرد، آن سخنان زرین و گران بها را می شنید و چون گوشش دل بدان نسپرد، از یاد ببرد؟ و در این صورت اگر این ها كه اساس و شالوده دین است درنیافته و نفهمیده باشد، چه چیزی را4.

ص: 220


1- و من یسلم وجهه إلی الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقی و إلی الله عاقبة الامور، لقمان: 22.
2- فمن یكفر بالطّاغوت و یؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقی، بقره: 256.
3- والَّذین آمنوا و عملوا الصّالحات أولئك أصحاب الجنّة، بقره: 82.
4- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «قولوا: لا اله الا الله تفلحوا»، تاریخ بخاری:4، بخش 14/2.
5- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من شهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله حرّم الله علیه النار» الترغیب و الترهیب، منذری: 160/2-164.
6- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من قال: لا اله الا الله دخل الجنة» الترغیب والترهیب، منذری: 160/2-164.
7- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ما من احد یشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله، صدقا من قلبه الا حرّمه الله علی النار، الترغیب والترهیب، منذری: 160/2-164.
8- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «انی لاعلم كلمة لا یقولها عبد حقاً من قلبه، فیموت علی ذلك الا حرّم علی النار: لا اله الا الله،
9- ر.ك. الترغیب والترهیب، منذری: 160/2-164.

درك كرده و فهمیده است؟ كسی كه خلیفه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است و مهم ترین برنامه اش اجرای قرآن و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است و دینش جز بر پایه توحید استوار نیست، در نتیجه شناخت توحید از ضروری ترین وظایفش می بود، اگر در این بُعد سستی و ضعف و ناتوانی و یا فراموشی داشته باشد، دیگر جای توقع آن نیست كه آجری بر روی آجر دیگر قرار گیرد!

ب: ممانعت از ابلاغ معارف دینی

خلیفه و پنهان كردن بیان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

«احمد» از «ابوصالح» آورده است كه گفت: «شنیدم عثمان بر فراز منبر می گفت: ای مردم! من گزارشی را كه از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده بودم، از شما پنهان كردم، چون اكراه داشتم كه از اطراف من پراكنده شوید، آنگاه دیدم بهتر است كه آن را برای شما بازگو كنم تا هركس از شما آنچه در دیده اش نیكوتر بود را برگزیند، شنیدم «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمود: یك روز پاسداری در جایی كه بیم می رود دشمن بر آن بتازد، در راه خدا بهتر است، از هزار روز كه در پایگاه های دیگر سپری شود.»(1)

نیز از «مصعب» آورده كه «عثمان بن عفان هنگام سخنرانی بر فراز منبر گفت: من برای شما گزارشی بازگو می كنم كه آن را از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم و چیزی مرا از اظهار نمودن آن منع نمی كرد، جز این كه دریغ داشتم آن را به شما گویم، تحقیقاً شنیدم كه «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمود: یك شب پاسداری در راه خدای تبارك و تعالی برتر است، از هزار شب كه شبش را برای نماز به پای ایستند و روزش را روزه بدارند.»(2)

نیز از «حمران» آورده، گوید: «عثمان وضو ساخت، سپس گفت: برای شما گزارشی بازگو می كنم؛ كه از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم؛ اگر یك آیه ای است در كتاب خدا نبود، آن را برای شما بازگو نمی كردم، شنیدم، «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمود: هركس وضو بگیرد و وضوی خود را نیكو سازد، سپس به درون آید و نماز بگزارد، آنچه میان او (و نمازش) و میان نماز دیگر انجام دهد، آمرزیده

ص: 221


1- مسند، احمد: 65/1.
2- مسند، احمد: 61/1-65.

می شود تا آن نماز را بگزارد.»(1) برخی از حافظان حدیث نیز احادیث فوق را از «احمد» نقل كرده اند.

شگفت از پنهان كردن وجوب الظهور

چه جای شگفت از خلیفه! كه این همه از اظهار داشتن مطلب مهمی كه پشتوانه ای محكم بر استواری و استحكام دین است را، بسیار دریغ می داشته است، ای كاش معلوم می شد دلیل این دریغ ایشان از چه بوده و چه پشتوانه ای بر این دریغ داشته است!!

مورد دریغ نیز مسئله ای مهم، برتری پیكار و پاسداری در راه خدا كه مردم به آن نیازی سخت داشته اند! چرا كه مگر، جز به وسیله پیكار و پاسداری در راه خدا، دین اسلام مستحكم و استوار گردید؟ آیا جز به وسیله این دو، شكوه و اسلام در دل های عالمیان جای گرفت؟ آن هم از جمله مسائلی كه در موقعیت های مناسب، وقتی برای آن عاشقان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از سوی ایشان مطرح شده بود، چنان از علایق عالم مجرّد شدند و دل از همه چیز شستند و گوی سبقت را در فناء فی الله، در دفع كفر و الحاد و تثبیت دین از یكدیگر می ربودند، مگر نه آن است كه خلیفه باید همان كاری را بكند كه او (پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه بر جایش نشسته انجام می داده؟!، چه سزاوار بود خلیفه این طوفان عشق را با آشكار كردن بیان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برمی انگیخت!!

علاوه بر این، اصلاً وجود خلیفه و سلطه او بر مردم و نیاز مردم به وجود خلیفه، به عنوان امام و امت وقتی مطرح است كه این دو در جایگاه اصلی خود قرار گیرد و به صورت یك حقیقت واحده درآید، مفهوم آن وجود یك ابرقدرت، مقتدر، توانا و طوفانی از استقامت و پایمردی و دشمن كن، هم در پیكار، برتری را در حد اعلی دارد و هم نهایت پاسداری از اسلام را به خود اختصاص می دهد، در این صورت آیا عاملی كه چنین اقتدار را به وجود آورد، باید نزد خلیفه از سوی دریغ در كالبد پنهانی بیفتد؟!! چرا كه اگر چنین مفهومی از خلیفه و مردم ایفا نگردد، اصلاً خلافت هیچ مفهومی ندارد!!

اضافه بر آن، دریغ خلیفه در فراز سوم چه معنایی داشت؟! درخصوص فرعی از شاخه های دین كه به پاس عظمت و اهمیت آن به بیان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، ركن و اصلی از دین تفسیر شده، چنانچه فرمود:

ص: 222


1- مسند احمد: 57/1.

«نماز ستون دین است.»(1) درخصوص ستون دین تكلیف خلیفه نسبت به سایر شئون دینی فرق می كند، خلیفه به جای آن كه مردم را به ساختن وضوی نیكو هدایت كند و توده مردم را به آن سوق دهد و پس از آن به نمازی به بهترین زمینه تبلور بندگی و ستون دین ماست و ابزاری جهت آمرزش، مشغول سازد، از آشكار نمودن آن خودداری كرده و حتی برای اظهار آن دریغ می خورده و توده مردم را از این همه بركات، دستمزدها و پاداش ها محروم می داشته است!

ابوهریره و آشكار كردن فراز كتاب خدا

افزون بر آن، اكنون جای آن فراز كه از سوی خداوند بوده، ای كاش! خلیفه خود علت دریغ از اظهار كردن آن را برای ما روشن می ساخت؟ كه باید گفتك همان فراز از نخست تا زمان اظهار آن برای خلیفه روشن بوده و جای سؤال از ایشان است كه چه عاملی او را واداشته است كه در مدتی طولانی فراز كتاب خدا را كنار بزند و اندیشه دلخواه خود را برگزیند و به اجرا درآورد؟!

و لكن فرازی كه او را وادار به اظهار كرده، همان بوده كه «ابوهریره» آن را آشكار كرده كه گفت: اگر یك فراز در كتاب خداوند بزرگ نمی بود، برای شما گزارش نمی كردیم، سپس این آیه را خواند: «كسانی كه دلائل روشن و وسیله هدایتی را كه نازل كرده ایم، بعد از آن كه در كتاب برای مردم بیان نمودیم، كتمان كنند، خدا آن ها را لعنت می كند و همه لعن كنندگان نیز، آن ها را لعن می كنند.»(2)

«جصاص» می نویسد: «از این سخن درمی یابیم كه گزارش های رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از همان نشانه های روشن و راهنمایی ای است كه خدای بزرگ فرو فرستاد.»(3)

با این كه باید گفت: گذشته از این كه اگر این فراز كتاب خدا نبود، آیا جای آن بود كه آوای پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم زیر پرده پنهان بماند تا زمانی كه خلیفه تشخیص دهد وقت اظهار آن است؟!! چه رازی است كه برای همه پوشیده است؟!

ص: 223


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الصلوة عمود الدین»، سفینة البحار: 109/3.
2- «إنَّ الَّذین یكتمون ما أنزلنا من البیّنات والهدی من بعد ما بینّاه للنّاس فی الكتاب أولئك یلعنهم الله و یلعنهم اللّاعنون»، بقره: 159.
3- آیات الاحكام، جصاص: 116/1.

با این كه باید گفت: «آیا یاران نخستین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تا این اندازه از آیین نامه پیامر صلّی الله علیه و آله و سلّم ناآگاه بوده اند؛ كه دو گزارش به این ارزنده از آن ها پنهان بماند؟ و دانش آن به خلیفه اختصاص یابد؟ با این كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در ابتدای تأسیس اسلام، تنها به خودباوری و ایمان مستحكم و عشق به خدا و ایثارگری یارانش توانست، پایه اسلام را در زمین تثبیت كرده و نوا و آوای آن را به سراسر جهان ارسال بدارد؟

علاوه بر این، كسی كه آموزه های پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را پنهان دارد، دچار كیفرهایی خواهد شد یا آمرزش از او دور یا سرزنش ها به سوی او روان می گردد، از باب نمونه:

تبعات وحشتناك پنهان كردن دانش در اسلام

(1) «ابن عمر» گفت: كه «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «دانشی كه بر زبان نیاورند، همانند گنجی است كه از آن نبخشند.» (گزارش از ابن عساكر)(1)

(2) «ابن مسعود» گوید: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «دانش بدون سودرسانی همانند گنجی است كه از آن نبخشند.» (گزارش از قضاعی)(A)

(3) «ابوهریره» گوید: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «نمونه كسی كه دانش اموزد و سپس بازگو نكند، همانند كسی است كه گنج بیندوزد و از آن نبخشد.»(گزارش از طیالسی، طبرانی، منذری)(B)

(4) «ابوسعید» گوید: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «پنهان كننده دانش را هر چیزی نفرین می فرستد- از ماهی دریا تا پرنده آسمان.»(گزارش از ابن جوزی در علل)(2)

(5) «ابن مسعود» گوید: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر مردی كه خداوند، دانش به او دهد و وی آن را پنهان دارد، خداوند در روز رستاخیز لگامی از آتش بر او می نهد.»(گزارش از طبرانی)(C)

(6) «ابوهریره» گوید: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند به هیچ دانشمندی دانشی نداد، به جز این كه از او پیمان گرفت كه آن را پنهان ندارد.»(گزارش از ابن نظیف و ابن جوزی)(D)

(7) «ابن مسعود» گوید: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس دانشی را از آنان كه سزاوارند پنهان دارد، روز رستاخیز لگامی از آتش بر او نهاده می شود.»(گزارش از ابن عدی)(E)

ص: 224


1- وAوB- الغدیر، علامه امینی رحمه الله: 152/8.
2- وCوDوE- الغدیر، علامه امینی رحمه الله: 153/8.

(8) «ابوهریره» گوید: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هیچ مردی نیست كه دانشی را نگاه دارد و سپس آن را پنهان سازد به جز این كه روز رستاخیز با لگامی از آتش كه بر او نهاده شده خواهد آمد.» (گزارش از ابن ماجه)(1)

(9) «ابوسعید» گوید: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هركس دانشی را كه - خداوند به وسیله آن به مردم در كار دین خویش - سود می رساند، بپوشاند، روز قیامت لگامی از آتش بر او نهاده خواهد شد.» (گزارش از ابن ماجه و منذری)(A)

(10) «قتاده» گوید: «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «پیمانی كه خداوند از دانشوران گرفته این است كه هر كسی دانشی را بداند باید به مردم بیاموزد و از پنهان داشتن دانش بپرهیزید كه پنهان داشتن دانش نابودی است.»(2)

دعای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به رسانندگان گفتار پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم

درخصوص پاداش بر تشریح و گسترش بیان «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل احادیثی برای تو كافی است.

(1) از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده: «خدا بیامرزد مردی را كه سخنی از من بشنود و آن را نگاه دارد تا به دیگری رساند.»(از ابن حبّان)(2)

(3) نیز فرمود: «خدا بیامرزد مردی را كه سخنی از ما بشنود و نگاهدارد، سپس به كسی كه نگهدارنده تر از او است، برساند.»(از ابن عساكر)(B)

(3) نیز فرمود: «خدایا! بیامرز جانشینان مرا! كه پس از من می آیند، گزارش ها و آیین نامه مرا بازگو می كنند و به مردم می آموزند.»(از طیالسی، رامهرمزی، ابن نجار)(C)

(4) نیز فرمود: «آمرزش خدا بر جانشین من! گفتند: ای رسول خدا! جانشینان تو كیانند؟ گفت: آنان كه آیین نامه مرا زنده می كنند و به مردم می آموزند.»(از ابونصر در ابانة، منذری در ترغیب و ابن عساكر)(D)

ص: 225


1- وA- الغدیر، علامه امینی رحمه الله: 153/8.
2- وBوCوD- ر.ك. مسند احمد، مسانید صحابه یاد شده، مسند طیالسی، ترغیب و ترهیب منذری، كتاب العلم ابی عمر، احیاء العلوم غزالی، مجمع الزوائد، هیثمی: 1، كنزالعمال، كتاب العلم، به نقل از الغدیر، علامه امینی رحمه الله: 154/8.
3- تفسیر، شوكانی: 375/1.

(5) نیز فرمود: «خداوند بر مردی ببخشاید؛ كه سخنی از ما بشنود و به دیگران برساند.»(از منذری)(1)

و در خاتمه باید گفت: شاید خلیفه (سوم) در پنهان داشتن آیین نامه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، از اندیشه آن دو پیرمرد (ابوبكر و عمر) پیروی می كرده كه پیش از او فرمانروایی داشتند و آنان از روایات فراوان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جلوگیری می نمودند و معلوم نیست علت این كه خلیفه طبق نقل «سیوطی» و «ابن عماد حنبلی» جمعاً فقط یك صد و چهل و شش خبر و حدیث نقل كرده است،(2) چیست؟ آیا انگیزه اش كم مایگی و نادانی او بوده؟ یا مقصودش پراكندگی مردم و نخواستن دانش و روشنگری برای توده بوده؟ یا هدفش چیز دیگری بوده كه خداوند فقط می داند، چنانچه فرمود: «و پروردگارت آنچه را در سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشكار می كنند به خوبی می داند.»(3)

هلاكت عثمان در نبودن علی (كرّم الله وجهه)

«حافظ عاصمی» از طریق استادش، «ابوبكر محمدبن اسحاق محمشاد» مرفوعاً آورده است، «كه در روزگار خلافت عثمان مردی نزد او آمد و جمجمه انسان مرده ای در دست او بود، آنگاه مرد گفت: شما می پندارید كه آتش را بر این موجود عرضه می كنند و در گور عذابش می نمایند با این كه من دستم را بر آن نهادم و گرمای آتش را از آن احساس نمی كنم؟!! عثمان قادر بر پاسخ او نبود و كسی را در تعقیب علی (كرّم الله وجهه) فرستاد؛ تا ایشان را احضار كرد، همین كه علی (كرّم الله وجهه) تشریف آورد و او را در میان گروهی از یارانش دید، به مرد فرمود: سؤالت را دوباره بگو! او گفت و عثمان به علی (كرّم الله وجهه) عرضه داشت: پاسخ او را بده، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: تا سنگ و چوب یا آهن آتشزنه ای بیاورید و آنگاه در حالی كه سؤال كننده و دیگر مردم می نگریستند، آن دو را بگرفت و از زدن آن دو به یكدیگر، آتش برافروخت، سپس به مرد فرمود: دستت را بر سنگ بگذار، وقتی گذاشت، به وی فرمود: دستت را بر چوب یا آهن آتشزنه بگذار، وقتی گذاشت، به

ص: 226


1- ر.ك. مسند احمد، مسانید صحابه یاد شده، مسند طیالسی، ترغیب و ترهیب منذری، كتاب العلم ابی عمر، احیاء العلوم غزالی، مجمع الزوائد، هیثمی: 1، كنزالعمال، كتاب العلم، به نقل از الغدیر، علامه امینی رحمه الله: 154/8.
2- تاریخ الخلفاء، سیوطی: 100، الشذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 136/1.
3- و إنَّ ربَّك لیعلم ما تكنُّ صدورهم و ما یعلنون، نمل: 74، قصص: 69.

وی فرمود: آیا حرارت آتش را از آن احساس می كنی؟ آن مرد مبهوت شد، عثمان گفت: اگر علی نبود عثمان هلاك می شد.»(1)

تنها توقع و درخواست از عثمان

این گونه سؤالات، از اسرار علوم آفرینش است كه افراد بزرگ تر از عثمان قدرت فهم و درك و هضم آن را نداشته اند، چه رسد به عثمان كه از احاطه بر آن ها به دور بوده است! و البته از عثمان انتظار نمی رفت كه پاسخ چنین سؤالاتی را داشته باشد، بلكه انتظار از او این بود كه دست كم پس از رسیدن به خلافت، مواد آیین نامه های پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه در دل یكایك صحابه ریخته شده بود - و او آن را شنیده و دیده و فهمیده و بر خرد خود عرضه كرده - را فرا گیرد تا در سؤالاتی كه از او می شود در نماند و خطاهایی به آن بزرگی را مرتكب نشود و برخلاف آنچه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده، فتوا ندهد و عقیده ای كه مستلزم ترك راه مستقیم باشد را برنگزیند.

ص: 227


1- قال عثمان: «لولا علی لهلك عثمان!» «زین الفتی فی شرح سورة هل اتی»، حافظ عاصمی

بخش ششم: حوادث نزدیك به قتل عثمان و بعد از آن گفتار اندیشمندان در این باره

فصل اول: ارسال نامه ها به مردم و عثمان، كیفیت محاصره عثمان، توبه و تعهد عثمان بر مردم داری

معاویه، قاتل عثمان به بیان علی (كرّم الله وجهه)

(1) «علی» (كرّم الله وجهه) به «معاویه» چنین نوشت: «درباره عثمان و كشته شدنش زیاد مجادله كرده ای، حقیقت این است كه وقتی (پس از مرگش) پشتیبانی از عثمان به نفع تو بود، به حمایت از او برخاستی و آن هنگام (روزهای آخر حیاتش) كه پشتیبانی از او به نفع او بود، پا از یاریش به دامن پیچیدی.»(1)

(2) نیز به او چنین نوشت: «به خدا سوگند! پسر عمویت (عثمان) را كسی جز تو نكشت!»

(3) نیز به او چنین نوشت: «درباره عثمان پر گفته ای، به جان خودم سوگند! او را كسی جز تو نكشت و نه كسی جز تو وی را خوار و بدون دفاع گذاشت، پیوسته چشم انتظار حوادث بد برای او بودی و آرزوی مرگش را داشتی تا به آنچه در دل می پروری برسی و كار تو بهترین دلیل بر این حقیقت است.»(2)

(4) «عبدالله بن عباس» به «معاویه» چنین نوشت: «سخن از بدی ما با یاران عثمان و نفرت ما از حاكمیت بنی امیه را بر زبان رانده ای، به جان خودم سوگند! تو عثمان را وقتی از تو یاری خواست و كمك نكردی، وسیله ای برای اغراضت یافتی تا به آنچه می خواستی رسیدی، گواه میان من و تو پسر عمویت «ولید بن عقبه» برادر عثمان است.»(3)

(5) «بلاذری» می نویسد: «چون عثمان از معاویه كمك خواست، وی «یزید بن اسد قسری» پدربزرگ خالد بن عبدالله بن یزید، فرمانروای عراق را (با سپاهی) فرستاده، به او گفت: وقتی به ذوخشب نزدیك مدینه رسیدی، در آنجا اردو بزن و جلوتر نرو و نگو: حاضر چیزهایی را می بیند كه غایب نمی نگرد! زیرا من حاضر و شاهدم و تو غایبی، وی در ذوخشب ماند تا عثمان كشته شد، در این وقت معاویه به او دستور بازگشت داده تا ارتش را كه همراهش كرده بود، باز آورد، معاویه این كار را كرد تا عثمان كشته شود و بعد او مردم را به قبول فرمانروایی خویش دعوت كند.»(4)

(6) «شبث بن ربعی» در نطقی خطاب به «معاویه» گوید: «به خدا سوگند! بر ما پوشیده نیست كه

ص: 228


1- نهج البلاغة: 62/2.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 411/3.
3- صفین، ابن مزاحم: 472، الامامة والسیاسة، ابن قتیبة: 96/1، شرح نهج البلاغه: 289/2.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 57/4.

تو در پی چه هستی و چه چیزی را می خواهی به چنگ آوری! تو برای گمراه كردن مردم و جلب آراء و تمایلات آن ها و به زیر فرمان درآوردن آنان، هیچ وسیله ای جز این نیافته ای كه بگویی: زمامدارتان به ناحق و مظلومانه كشته شده و ما به خونخواهی او برخاسته ایم. در نتیجه، افراد نادان و فرومایه بر گرد این شعار فراهم آمده اند، در حالی كه برای ما مسلم است كه تو پا از یاری او به دامن پیچیدی، دلت می خواست او كشته شود تا به اینجا برسی و دعوی خونخواهی او را پیش كشی.»(1)

(7) «ابو ایوب انصاری» در پاسخ «معاویه» چنین نوشت: «ما را چه به قاتلان عثمان! كسی كه چشم انتظار به قتل او دوخته بود و نگذاشت مردم شام به یاری او بیایند، تو بودی و كسانی كه او را كشتند غیر از انصار بودند.»(2)

(8) «محمد بن مسلمه انصاری» به «معاویه» چنین نوشت: «اگر عثمان را پس از مرگش پشتیبانی می كنی، در زمان حیاتش خوار و بی دفاع گذاشتی و ما مهاجران و انصاری كه در اینجا هستند به رفتار درست نزدیك تریم.»(3)

(9) در گفتگویی كه میان «معاویه» و «ابوطفیل كندی» رخ داده، «معاویه» می نویسد: تو جزو قاتلان عثمان بودی؟ او گفت: نه، ولی شاهد واقعه بودم و او را یاری ننمودم، او پرسید: چرا؟ در حالی كه وظیفه داشتی به یاری او برخیزی! او گفت: به همان دلیل كه تو در شام ماندی و مرگش را انتظار بردی! معاویه گفت: مگر همین كه به خونخواهی او برخاسته ام، یاری او نیست؟ او گفت: بلی، ولی وضع تو با او چنان است كه «جعدی» می گوید: «تو را پس از مرگم خواهم دید كه برایم نوحه سر داده ای - در حالی كه در زندگیم هیچ كمكی به من ننمودی!»(4)(5)

خبر عثمان درباره خویش

«مغیرة بن شعبه» نزد عثمان رضی الله عنه - كه در محاصره بود - حاضر شد، گفت: ای امیرمؤمنان! این جماعت بر ضد تو اجتماع كرده اند، بنابراین اگر تمایل داری به مكه برو یا اگر می خواهی از دیوار خانه ات دری برایت می گشاییم تا از آنجا به شام روی و در آنجا معاویه و طرفدارانی كه از مردم شام داری، وجود دارند و چنانچه هیچ یك از این پیشنهادها را نمی پسندی، تو و ما به اتفاق بیرون

ص: 229


1- صفین: 210، تاریخ طبری: 243/5، تاریخ كامل ابن اثیر: 123/3، شرح نهج البلاغه: 342/1.
2- الامامة و السیاسة، ابن قتیبة: 93/1، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 281/2.
3- الامامة والسیاسة، ابن قتیبة: 87/1، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 260/1.
4- «لالقینك بعد الموت تندبنی- و فی حیاتی ما زوّدتنی زاداً»
5- «الامامة والسیاسة، ابن قتیبة: 158/1.

می آییم و اختلافمان را با این جماعت به قرآن عرضه می داریم!

«عثمان» گفت: «در مورد پیشنهاد رفتن به مكه، من از «پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم كه می فرمود: در مكه یكی از قریش، كافر و مدفون می شود؛ كه نیمی از عذاب این امت اعم از انس و جن نصیبش خواهد شد، بنابراین ان شاء الله نمی خواهم من آن شخص باشم!»(1)

و «احمد بن حنبل» گفتار فوق را چنین نقل كرده: «یكی از قریش در مكه كافر و دفن می شود كه نیمی از عذاب مردم دنیا نصیب او خواهد شد، بنابراین من هیچ گاه نمی خواهم آن شخص باشم.»(A)

«خطیب بغدادی» بدین صورت گفته است: «در مكه یك تن از قریش كافر و دفن می شود كه نیمی از عذاب امت نصیبش خواهد شد، بنابراین من هرگز آن شخص نخواهم شد.»(B)

«حلبی» چنین روایت كرده: «عبدالله بن زبیر» وقتی به عثمان رضی الله عنه - كه در محاصره بود - گفت: «من اسب های اصیل و نیز تكی دارم كه برایت فراهم ساخته ام، اگر مایل هستی با آن ها خود را نجات داده، به مكه برو، زیرا آن جماعت در مكه كه حرم و منطقه امن است حاضر نمی شوند - خونت را بریزند.

«عثمان» در جواب گفت: «پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم كه می فرمود: «مردی از قریش در حرم یا در مكه كافر و دفن می شود كه نیمی از عذاب مردم دنیا نصیبش خواهد شد، بنابراین من آن شخص نخواهم شد.»(C)

چنانچه قرآن كریم نیز به آن اشاره فرمود: «بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است.»(2) بدین خاطر عثمان بر اثر یقینی كه به جرائم و گناهان خویش داشته، بیش از آنچه كه حامیان او روایاتی ساختگی را در تأییدش نقل كند، بر انطباق حدیثی بر خویش اطمینان داشته است كه درباره یك قرشی نامعلوم و نامشخص آمده است و از ترس این كه آن قرشی نامعلوم خودش باشد، از رفتن به مكه و نجات نفس خویش خودداری نموده است و در حصار باقی مانده؛ تا كشته شده است.

گفتنی است كه عثمان، آن قدر دست به ظلم و ستم و جنایت زد كه بسیاری از آن ها در معرض دید و شنود مردم قرار نگرفته و تنها خود و خدای او از آن ها باخبر است كه وقتی بعد از حصار به قتل می رسد، مداحان و مرثیه سرایان و شاعران به قدری در كشتن او و در سهیم بودنشان در این4.

ص: 230


1- وAوBوC- ر.ك. مسند احمد حنبل: 67/1، رجال سند مورد اعتمادند، الامامة والسیاسة، ابن قتیبة: 35، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 272/14، الریاض النضرة، طبری: 129/2، تاریخ ابن كثیر: 210/7، مجمع الزوائد، هیثمی: 30/7، الصواعق المحرقة، ابن حجر: 66، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 109، السیرة الحلبیة، حلبی: 188/1، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 263/2، ازالة الخفاء، ولی الله دهلوی: 243/2.
2- بل الانسان علی نفسه بصیرة، قیامت: 14.

حادثه اشعاری سروده اند و برای خود افتخاراتی را برشمرده اند؛ كه از نقل آن ها معذوریم.

نامه مردم مدینه به مناطق مرزی و جهاد

«طبری» می نویسد: «مردم چون دیدند عثمان چه كارهایی كرد، آن عده از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه در مدینه بودند، به اصحابی كه در مناطق دوردست و مرزها حضور داشتند، چنین نوشتند: شما از مدینه (و شهر و خانه تان) بیرون رفته، به جهاد در راه خدای عزوجل پرداخته اید و مقصودتان بسط دین محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است، در حالی كه اكنون آن كسی كه به جای شما در مدینه كار و حكومت می كند، (عثمان) دین محمد را تباه كرده و رها نموده است، بنابراین به شتاب بیایید و دین محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را برقرار گردانید.»(1)

«ابن اثیر» قسمت اخیر نامه را چنین روایت كرده است: «دین محمد را خلیفه تان تباه گردانیده، بنابراین آن را برقرار گردانید.»(A) و «ابن ابی الحدید» به این صورت نقل كرده: «دین محمد را خلیفه تان تباه گردانیده، بنابراین او را بركنار گردانید، بر اثر این نامه، دل ها بر ضد عثمان گشت و از هر سو به مدینه روی آورده؛ تا كار به جایی رسید كه او را كشتند.»(B)

نامه مهاجران به اصحاب و تابعین در مصر

«از مهاجران پیشاهنگ و بازمانده شورا(ی شش نفره انتخاب حاكم)، به اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و تابعینی كه در مصر زندگی می كنند!؛ پس از سپاس و ستایش پروردگار و ... نزد ما بیایید و قبل از این كه خلافت پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را از صاحبان و شایستگانش بربایند، آن را به سامان آورید، زیرا به جای كتاب خدا چیز دیگری انتخاب شده و سنت و روش پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دگرگون گردیده است و مقررات دو خلیفه پیشین جای خود را به مقررات تازه ای داده است. بنابراین، همه اصحاب و تابعینی كه این نامه را دریافت كرده یا از آن اطلاع می یابند به خدا سوگند می دهیم! كه اینجا بیایید و حق را برای ما بگیرید و به ما دهید. اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید نزد ما حاضر شوید و حق (و قانون جامعه) را بر همان صورت و روشی برقرار گردانید كه به هنگام رحلت پیامبرتان و خلفانی سابق بود. حقمان را از دستمان ربوده اند و بر درآمدهای عمومی مال مسلط گشته اند و مانع كار و حكومتمان گردیده اند. خلافت در دوره پس از پیامبرمان خلافت پیامبرانه و مایه رحمت بود و امروز به سلطنت دردناك و بی رحمانه ای تبدیل گشته است كه در آن، هر كه بر هرچه (از اموال و

ص: 231


1- وAوB- تاریخ طبری: 115/5، تاریخ كامل، ابن اثیر: 70/5، شرح نهج البلاغه: 165/1.

درآمد عمومی یا اموال خصوصی افراد) دست پیدا كند، آن را می خورد!»(1)

نامه مردم مدینه به عثمان

«طبری» می نویسد: «عبدالله بن زبیر» از پدرش «زبیر بن عوام» نقل كرده كه گفت: «مردم مدینه در نامه ای عثمان را به توبه (بازگشت از خلافكاری به رویه اسلامی) دعوت كرده و استدلال نمودند و به خدا سوگند یاد كردند! كه اگر تعهداتی را كه در برابر خدا (عمل به حكم الهی) دارد، انجام ندهد، دست از او برنخواهند داشت و كار را به قتلش خواهند كشید، آنگاه كه عثمان از كشته شدن ترسید با راهنمایان و افراد خانواده اش (امویان) به مشاوره پرداخت.»(2)

اجماع صحابه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر ضد عثمان

در انبوه روایات تاریخی، سخن و نظریه های اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، اعم از مهاجران و انصار درباره عثمان را دریافتیم، سخنانی كه یكایك مهاجران و انصار درباره او به زبان آوردند با سخنانی كه به طور دسته جمعی اظهار داشتند كه جمله آن نظریه ها و سخنان به دویست نظریه و سخن می رسد كه جمله آن ها چنین افاده می كند: كه همه اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در انتقاد به رویه عثمان و مخالفت و ضدیت با او متفقند، به جز چهار نفر از آنان كه عبارتند از: زید بن ثابت، حسّان بن ثابت، كعب بن مالك و اسید ساعدی و گذشته از این چهار نفر، دیگر اصحاب همه با عثمان به نوعی سخت مخالفت نشان داده اند، یكی در كشتنش، دیگری، در تشویق مردم در كشتن وی و یا تحسین قاتل، دیگری در شمردن بدعت هایش و محكوم نمودن آن ها، دیگری در تزلزل حكومتش، دیگری در دشنام دادنش، دیگری در انتقاد از رویه او و امرو به معروف و نهی از منكر یا از یاریش خودداری ورزیده كه در هر حال این هماهنگی و اتفاق نظر در كار و اندیشه، مهم ترین دلیل بر محكومیت عثمان به شمار می رفته است و جای تردید برای اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم باقی نگذاشته است، چرا كه نظر اجماعی و دسته جمعی اصحاب، نمی تواند خطا شمرده شود، چنانچه «علی» (كرّم الله وجهه) می فرماید: «خدا نمی گذارد آنان به طور دسته جمعی گمراه یا دچار عدم بصیرت شوند.»(3)

علاوه بر این، تحقق اتفاق آراء و اجماعی كه در محكومیت عثمان و رویه اش نشان داده اند،

ص: 232


1- الامامة والسیاسة، ابن قتیبة: 32/1.
2- تاریخ طبری: 116/5.
3- قال علی (كرّم الله وجهه): «و ما كان الله لیجمعهم علی ضلال و لا لیضربهم بالعمی» الامامة والسیاسة، ابن قتیبة: 87/1، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 284/2، الكامل، مبرد: 157/1، الغدیر، علامه امینی: 163/9-166، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 252/1.

امری مسلم تر و ثابت تر از اجماعی است كه (گفته اند:) قبلاً در انتخاب ابوبكر داشته اند، در نتیجه كسانی كه اجماع اصحاب را در انتخاب ابوبكر، دلیل شرعی و حجت بشمارند، ناچارند اجماع آنان را در محكومیت رویه عثمان حجتی قاطع تر از آن یا لااقل در ردیف آن بشمار آوردند كه طبق نقل «علامه امینی» از اسماء صحابی از اشخاص مهم و معاریف زمان او، به تعداد هشتاد نفر را برمی شمارد كه همه بر انتقاد بر خلیفه و خلاف سنت بودن رویه او اتفاق نظر و اجماع داشته اند. در این جمع، بزرگ ترین و معروف ترین اصحاب پیامبر قرار گرفته اند؛ شخصیت های نافذ و صاحب نظر و نیز عایشه و چند تن از ده نفری كه - می گویند- مژده بهشت گرفته اند و اعضای شورای شش نفره ای كه «عمر بن خطاب» برای انتخاب حاكم تعیین كرد و عثمان را بر حكومت برگزیدند، همه در این جمع و با این جمعند، چنین اجماع و اتفاق نظر اگر «اجماع» و حجت شمرده نشود، پس چه اجماعی می تواند حجت به شمار آید؟ كسانی كه اگر یكی از افراد این جماعت درباره كسی تعریف و تمجید یا مذمت نموده باشد، حرفش را حجت قاطع می دانند، چگونه می توانند اتفاق و اجماع همه آنان را بر ضد عثمان، حجت ندانند؟!

در پرتو آنچه گفته شد، تباهی و سستی بسیاری از حرف ها روشن و برملا می گردد، گفتاری كه برخی برای فریب و گمراهی مردم ساخته اند، همانند گفتار «ابن كثیر» كه گفته است، «ایوب» و «دارقطنی» گفته اند: «هركس علی را برتر از عثمان بداند، به مهاجران و انصار اهانت كرده است و این سخن راست و درست و محكم است.»(1) بخوانید و بخندید یا بگریید، حقیقت این نیست، بلكه حقیقت این است كه پس از اجماع و اتفاق نظری كه مهاجران و انصار و همه اصحاب در مورد عثمان یافته اند، اگر كسی عثمان را برتر از نه «علی» (كرّم الله وجهه)، بلكه حتی برتر از هر مسلمان مؤمنی بداند، به مهاجران و انصار بلكه به پیشاهنگان اصحاب و تابعین عالی قدر اهانت كرده است!!

«حق از طرف پروردگارت به تو رسیده است، بنابراین، هرگز از تردیدكنندگان مباش!»(2)

تصمیم نخستین كنگره عمومی بر ضد عثمان

«بلاذری» و دیگر «مورخان» می نویسند: «یك سال پیش از كشته شدن عثمان مردم سه شهر (یا شهرستان) كوفه و بصره و مصر در مسجدالحرام اجتماع كردند، رئیس اهالی كوفه (كعب بن عبدة»، رئیس اهالی بصره «مثنی بن مخربه عبدی» و رئیس اهالی مصر «كنانة بن بشر سكونی» بود، در این اجتماع عمومی رویه عثمان و تبدیل رویه (اسلامی حكومت و اداره) او را مورد بحث قرار دادند و

ص: 233


1- تاریخ ابن كثیر: 12/8.
2- لقد جاءك الحقُّ من ربِّك من الممترین، یونس: 94.

نیز این كه تعهداتی را كه به هنگام تصدی خلافت سپرده و در انجامش با خدا عهد بسته زیر پا نهاده است و گفتند: ما نمی توانیم به این وضعیت رضایت دهیم، سرانجام همه بر مبنای توافق چنین تصمیمی گرفتند: كه هریك از سه نفر نامبرده وقتی به شهر خویش بازگشت، نماینده و خبرنگار اجتماع عمومی مخالفان عثمان در مكه باشد تا با هركسی كه با نظریاتشان موافق بود قرار بگذارند تا هرگاه از رویه اش بازگشت كه به مقصود رسیده اند وگرنه تصمیم جدیدی در این باره گرفته و به اجرا بگذارند.

هنگامی كه موعد مقرر فرا رسید «مالك اشتر» با دویست تن از اهالی كوفه به مدینه آمد («ابن قتیبه» می گوید: با هزار نفر و در چهار ستون و بر هر ستون یكی از این چهار تن فرمانده بود: زیدبن صوحان، عبدی، زیاد بن نضر حارثی، عبدالله بن اصم و عمرو بن اهتم و علاوه بر این ها فرمانده كل نیز بود.) «حكیم بن جبله عبدی» یا یكصد نفر از مردم بصره بیرون آمد و سپس پنجاه نفر به او پیوستند تا یكصد و پنجاه نفر شدند و «ذریح بن عباد عبدی» و «بشر بن شریح قیسی» و «ابن محرّش»- یا «ابن مخترش» - همراه آنان بودند («ابن خلدون» گوید: تعدادشان به اندازه مردمی بود كه از مصر برخاستند و در چهار ستون قرار داشتند.) از مصر چهارصد تن آمدند و آن را پانصد و هفتصد و ششصد هزار هم گفته اند (و ابن ابی الحدید دو هزار نفر نوشته است.) محمد بن ابوبكر و سودان بن حمران سكونی و میسرة سكونی و عمرو بن حمق خزاعی - كه از رؤسای آنان بود- در آن میان حضور داشتند، مصریان چهار فرمانده داشتند: 1- عمرو بن بدیل بن ورقاه خزاعی، 2- عبدالرحمن بن عدیس، 3- عروة بن شییم ابن یباع 4- كنایة بن بشر سكونی و «غافقی بن حرب عكی» فرمانده كل آن ها بود و هم او در روزهای محاصره (خانه عثمان) امام جماعت محاصره كنندگان بود.»(1)

«طبری» می نویسد: همگی تابع دو تن بودند: عمرو بن بدیل خزاعی كه از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و عبدالرحمن بن عدیس.

هنگامی كه جمع فوق به مدینه رسیدند، به خانه عثمان رفتند و در مدینه عده ای از مهاجران و انصار به اینان پیوستند، از آن جمله: عمار بن یاسر عبسی و رفاعة بن رافع انصاری و عامر بن بكیر كه2.

ص: 234


1- ر.ك. طبقات الكبری، ابن سعد: 49/3، الانساب الاشراف، بلاذری: 26/5-59، الامامة والسیاسة، ابن قتیبه: 34/1، المعارف، ابن قتیبة: 84، تاریخ طبری: 116/5، مروج الذهب، مسعودی: 441/1، عقد الفرید: ابن عبد ربه: 262/2-263-269، الریاض النضرة، طبری: 123/2-124، تاریخ الكامل ابن اثیر: 66/3، تاریخ ابن خلدون: 393/2، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 102/1، تاریخ ابن كثیر: 170/7-173-174، حیاة الحیون، دمیری: 53/1، الاصابة، ابن حجر: 411/2، الصواعق المحرقه: 69، تاریخ الخلفاء: 106، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 259/2.

جملگی از مجاهدان بدر بودند و نیز حجاج بن غزیه كه به مصاحبت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نایل آمده بود.

«نائله» همسر عثمان در نامه ای به «معاویه» چنین گفت: «اهالی مصر كارشان را به علی و محمد بن ابوبكر و عمار بن یاسر و طلحه و زبیر سپردند و به پیروی از آن ها درآمده اند و اینان دستور قتل عثمان را داده اند، از قبائلی كه با مصریان بودند، می توان خزاعة و سعد بن بكر و هذیل و بعضی عشایرجهینه و مزینه و نبطی های یثرب را نام برد و این ها از همه سختگیرتر و تندروتر بودند، چنان كه «سعید بن مسیب» گوید: قبلاً از عثمان بدرفتاری هایی به عبدالله بن مسعود و ابوذر و عمار یاسر سر زده بود و كینه اش را در دل چندین قبیله برجا نهاده بود، قبیله هذیل و بنی زهره و بنی غفار و هم پیمانان آن ها، كینه ابوذر غفاری و قبیله بنی مخزوم كه عمار یاسر را به دل داشتند.»(1)

«مسعودی» می نویسد: «در میان مردم (محاصره كنندگان) به خاطر عبدالله بن مسعود قبیله بنی زهره بودند، زیرا او هم پیمان ایشان بود و قبیله هذیل، چون او عنصر آن قبیله بود و قبیله بنی مخزوم و هم پیمانانش به خاطر عمار یاسر و قبیله غفار و هم پیمانانش به خاطر ابوذر و قبیله تیم همراه محمد بن ابوبكر آمده بود و قبایل بسیار دیگر كه این كتاب گنجایش ذكر آن ها را ندارد كه اینان عثمان را محاصره كردند و این نخستین محاصره او بود.»(A)

نامه مصریان به عثمان

«طبری» می نویسد: «عبدالله بن زبیر» از پدرش نقل كرده، گوید: «مصریان در سقیاء(2) یا در ذوخشب(3) به عثمان نامه نوشتند و به وسیله یكی از وابستگان به او رساندند، عثمان آن نامه را خواند و جوابی نداده و دستور داد: او را از خانه اش بیرون كردند، در نامه نوشته بودند: بسم الله الرحمن الرحیم پس از سپاس و ستایش پروردگار... بدان كه خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی دهد مگر آن كه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.»(4) خدای را! خدای را! باز هم خدای

ص: 235


1- وA- ر.ك. طبقات الكبری، ابن سعد: 49/3، الانساب الاشراف، بلاذری: 26/5-59. الامامة والسیاسة، ابن قتیبة: 34/1، المعارف، ابن قتیبة: 84، تاریخ طبری: 116/5، مروج الذهب، مسعودی: 441/1، عقد الفرید: ابن عبد ربه: 262/2-263-269، الریاض النضرة، طبری: 123/2-124، تاریخ الكامل ابن اثیر: 66/3، تاریخ الحیون، دمیری: 53/1، الاصابة، ابن حجر: 411/2، الصواعق المحرقه: 69، تاریخ الخلفاء: 106، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 259/2.
2- «سقیا» درّه ای از دره های پایین تهامه می باشد.
3- «ذوخشب» مكانی به فاصله یك شب طی كردن راه تا مدینه است.
4- إنَّ الله لا یغیر ما بقومٍ حتَّی یغیروا ما بأنفسهم، رعد: 11.

را! خدای را به خاطر آور! تو در دنیایی و باید كه در آن توشه آخرت فراهم آری و نصیب و بهره خویش را از آخرت فراموش ننمایی! پس باید كه به دنیا نیاویزی و اكتفا نورزی، بدان كه ما به خدا قسم! به خاطر خدا به خشم می آییم و به خاطر او خشنود می شویم و تا توبه آشكار ننمای یا گمراهی آشكار و صریح از تو سر نزند، شمشیرمان را به زمین نخواهیم گذشت، این است سخن ما به تو و تقاضایمان از تو و خدا تو را درباره ما بازخواست خواهد كرد. والسلام.»(1)

گفتگوی مصریان و گرفتن تعهدنامه از عثمان

«بلاذری» بنا به گفته «ابومخنف» گوید: «مصریان به مدینه درآمدند و با دیگران به دور خانه عثمان جمع شدند و این نخستین محاصره بود، «مغیرة بن شعبه» نزد عثمان رفت و گفت: بگذار نزد این جمعیت روم ببینم چه می خواهند! آنگاه به طرف آنان رفت، وقتی به آن ها نزدیك شد، بر سرش فریاد كشیدند: ای كوره! برگرد! آی بدكار! برگرد! ای زشت كار! برگرد! و برگشت، عثمان، عمرو بن عاص را خواست و به او گفت: نزد آن ها برو، پیشنهاد مراجعه به قرآن و شرح انتقاداتشان را مطرح كن، همین كه نزدیك آن ها رسید، سلام كرد، آن ها گفتند: نه سلام و نه علیك! برگرد ای دشمن خدا! گم شو ای پسر نابغه! تو در نظر ما نه امین هستی و نه طرف اعتماد، «عبدالله بن عمرو» و دیگرن به عثمان گفتند: آن ها جز علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) كسی را نمی پذیرند، ایشان نزد عثمان آمد عرضه داشت: ای اباالحسن! نزد این جمعیت برو و آن ها را به قرآن و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دعوت كن، فرمود: به شرطی قبول می كنم با خدا در برابرم عهد و پیمان ببندی كه آنچه را به وكالت تو در برابر آن ها تعهد كردم به انجام رسانی، عثمان پذیرفت و علی (كرّم الله وجهه) او را واداشت تا به مؤكدترین و محكم ترین عبارات با خدا عهد و پیمان بست كه آنچه را علی (كرّم الله وجهه) در برابر آن جماعت تعهد كند، به انجام رساند. علی (كرّم الله وجهه) آنگاه به طرف آن جماعت رفت، به ایشان گفتند: برگرد! فرمود: برنمی گردم، پیش می آیم! قرآن را مطرح می سازیم تا در پرتو آن ببینم چه كارهای عثمان مخالف آن است و مایه ناراحتی شما گشته تا از میان برداشته شود. آنگاه شرح داد: كه عثمان چگونه عهد بسته و سوگند خورده و تضمین داده است، پرسیدند: تو تضمین می كنی كه از عهده التزاماتش برآید؟ فرمود: آری، تضمین می كنم، گفتند: قبول می كنیم، شخصیت های برجسته و معروفشان همراه علی (كرّم الله وجهه) شدند تا به خانه عثمان درآمده، انتقاداتشان را شرح دادند و او متعهد شد همه آن خلاف كاری ها را از میان برداشته و جبران نماید، آن ها از عثمان

ص: 236


1- تاریخ طبری: 16/5.

خواستند كه نوشته بدهد، عثمان چنین نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم» «این را بنده خدا عثمان امیرمؤمنان، برای مؤمنان و مسلمانانی كه از او ناراحت بوده و انتقاد داشتند، می نویسد: حق شما (و وظیفه من) است كه بر شما طبق قرآن و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حكومت كنم، محرومان به حقوق خویش برسند (تكیه بر كسانی است كه از شهریه و سهمیه خویش از خزانه محروم شده بودند)، كسانی كه مورد تهدید قرار گرفته اند، در ایمنی به سر برند، تبعیدیان به شهر و دیارشان بازگرداند، هیئت های نمایندگی مردم شهرستان ها توقف نشوند، درآمد خزانه عمومی (یا سهمیه و برخورداری ملت از آن) افزایش یابد، علی بن ابی طالب در برابر مؤمنان و مسلمانان ضمانت می كند كه عثمان از عهده این التزامات برآید و به انجام رساند. شهود جلسه و تعهدنامه عبارتند از: زبیر بن عوام، طلحة بن عبیدالله، سعید بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، زید بن ثابت، سهل بن حنیف و ابو ایوب خالد بن زید؛ این تعهدنامه در ذیقعده سال سی و پنج هجری نوشته شد، هر جماعتی یك نسخه از این تعهدنامه را گرفته بازگشتند.»(1)

خطابه دلنشین عثمان با مردم

«علی بن ابی طالب» (كرّم الله وجهه) به عثمان گفت: «بیا برای مردم نطقی كن تا آن را شنیده، منتشر سازند و خدا را بر آنچه در دل داری گواه گیر (و نیت خویش را با سوگند مؤكد ساز و اعلان كن)ف زیرا كشور بر ضد تو برآشفته و اطمینانی نیست كه كاروان دیگری از كوفه یا بصره یا مصر نرسد و بازنگویی: علی! سوار شو و نزد آن ها برو كه در آن موقعیت اگر قبول نكنم، می گویی: تو حق خویشاوندی مرا به جا نیاوردی و حقم را زیر پا گذاشتی، عثمان پذیرفت و برای مردم نطق كرد و اعتراف نمود كه آن خلاف كاری ها از او سر زده و بعد در مورد آن ها از خدا طلب آمرزش و عفو نمود و گفت: من از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم؛ كه هركس بلغزد بایستی به راه آید، به خدا برگردد، بنابراین من اولین كسی هستم كه پند می گیرم (و موعظه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را عمل می كنم)، به همین جهت به محض این كه از منبر پایین آمدم، افراد برجسته شما نزد من آیید و با نظریات صائبشان مرا راهنمایی كنید و به راه دین آورید، به خدا سوگند! اگر یك برده مرا به راه اسلام بخواند و براند حتماً از او تبعیت خواهم كرد و جز این كه به راه خدا رویم راهی نداریم! مردم از نطقش شادمان كشتند و با مسرت بسیار به در خانه اش اجتماع كردند.»(A)

ص: 237


1- وA- حیاة الحیوان، دمیری: 53/1، تاریخ طبری: 112/5، تاریخ ابن اثیر: 68/3.

شیطان، وسوسه گر در مقاطع حساس

ناگاه مروان نزد مردم آمده و به آنان پرخاش كرد و گفت: گم شوید! چرا اینجا جمع شده اید؟! امیرمؤمنان كار دارد و به كار شما رسیدگی نمی كند! اگر با یكی از شما كار داشته باشد او را صدا می زند! برگردید! آن ها برگشتند.

خبر آن به علی (كرّم الله وجهه) رسید، خشمگین نزد عثمان رفت و فرمود: آیا تو از مروان تنها به یك صورت راضی می شوی و او نیز فقط به این صورت از تو خشنود می شود كه ایمان و دینداریت را خراب كند و غفلت را از تو بگیرد؟ من پیش بینی می كنم كه وی تو را به چاه بیندازد و درنیاورد كه در این صورت حاضر نیستم بعد از این برای نصیحت و انتقادات نزد تو بیایم!

«نائله» همسر عثمان به او گفت: شنیدی علی بن ابی طالب درباره مروان چه گفت و خاطرنشان ساخت كه دیگر حاضر نیست به دیدار تو آید؟! تو دستورات مروان را به كار بستی، در حالی كه او نزد مردم هیچ ارزش و احترام و هیچ نفوذ در گفتار ندارد، عثمان دنبال علی (كرّم الله وجهه) فرستاد، ولی ایشان نیامد.

«ابن سعد» می نویسد: «ابوعون» گوید: «شنیدم كه «عبدالرحمن بن اسود بن عبد یغوث» از مروان یاد كرده، گفت: خدا رویش را سیاه كند! عثمان در حضور مردم با تقاضاهای آنان موافقت نموده و بر منبر چندان گریست كه اشكش روان گشت! اما مروان آن قدر به دست و پای او پیچید تا عقیده اش را عوض كرد، من نزد علی (كرّم الله وجهه) رفتم و دیدم میان مزار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و منبر است و عمار یاسر و محمد بن ابی بكر در حضور ایشان هستند و از من پرسیدند: مروان كار خودش را بر ضد مردم كرد؟ گفتم: آری!»(1)

تشریح دیگری از توبه عثمان

«طبری» می نویسد: «علی» در هنگامی كه مصریان بازگشتند، نزد عثمان آمده، به او گفت: «نطقی برای مردم بكن تا آن را شنیده شاهد آن باشند و خدا را نیز بر نفرت قلبی خویش و خلاف كاری هایت و بر توبه ات گواه گرفته باشی، كشور بر ضد تو شوریده است و اطمینان نیست از این كه كاروان دیگری از كوفه فرا نرسد و تو به من نگویی: ای علی! سوار شو و نزد آن ها حاضر شو! در حالی كه من طاقت رفتن و شنیدن انتقادات آن ها را از تو ندارم یا كاروان دیگری از بصره فرا رسد و بگویی: علی! برو نزد آن ها، در آن هنگام اگر نروم می گویی حق خویشاوندی تو را نگاه

ص: 238


1- حیاة الحیوان، دمیری: 53/1، تاریخ طبری: 112/5، تاریخ ابن اثیر: 68/3.

نداشته و حقت را زیر پا گذاشته ام، عثمان بر اثر توصیه علی (كرّم الله وجهه) رفت و آن نطق را ایراد كرد، ترك خلاف كاری هایش را اعلام داشت و در برابر مردم توبه كرد، به این ترتیب كه: برخاسته پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: مردم! به خدا سوگند! از همه كارهای خلافی كه مرا مورد انتقاد قرار دادید، آگاه بودم و تمام كارهایی را كه كرده ام از روی علم و اطلاع كرده ام. ولی چه می شود كرد كه نفس من به من دروغ گفت و مرا به خیالات باطل كشاند و درك مرا از من ربوده. من از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده ام: كه هركس بلغرد بایست (به راه دین) بازآید و هركس به خطا رود بایست توبه كند و در ادامه گمراهی لجاجت نورزد، زیرا هركس كه در دامنه انحراف از اسلام لجاجت بورزد، از راه راست دین دورتر خواهد شد، بنابراین من اولین كسی هستم كه پند پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را به گوش می گیرد! از خدا به خاطر آنچه كرده ام آمرزش می خواهم و توبه می نمایم و به او باز می گردم. كسی چون من، دست از كارهای خلافش برداشت و توبه نمود. وقتی از منبر فرود آمد، افراد برجسته شما نزد من آیند تا با نظرات صائبشان مرا راهنمایی كرده، به راه درست دربیاورند، به خدا سوگند! اگر برده ای مرا به راه راست براند، برده وار به آن راه خواهم رفت و چون بنده ای ذلت و راهواری نشان خواهم داد و مثل كسی كه به بردگی گرفته شده خواهم بود كه اگر تحت مالكیت درآورندش شكیبایی می ورزد و اگر آزادش نمایند سپاسگزاری می نماید و جز این كه به راه خدا برویم راهی نداریم، اشخاص برگزیده و نیكان شما، از آن كه به من نزدیك شوند از شما نگران نباید باشند، در هر حال خود را از من جدا و دور مپندارید.

مردم آن روز دلشان به حال عثمان سوخت و بعضی بر او گریستند، سعیدبن یزید برخاسته گفت: ای امیرمؤمنان! كسانی كه همراه تو نیستند در پی مصلحت تو نخواهند بود،(1) بر جان خویش رحم كن، آنچه را متعهد شدی و بر زبان آوردی به انجام برسان، وقتی عثمان از مسجد به منزل روی آورد، دید مروان و سعید (بن عاصی) و عده ای از بنی امیه در آنجا هستند و برای شنیدن نطق او حاضر نشده اند، وقتی نشست مروان از او اجازه صحبت خواست، نائله همسر عثمان به او گفت: حق صحبت كردن نداری! به خدا سوگند! این ها او را خواهند كشت و او قولی داده است كه باید عمل كند و نمی تواند آن را زیر پا بگذارد، مروان به او پرخاش كرد: كه این ها به تو چه مربوط است!! پدرت در حالی مُرد؛ كه وضو گرفتنش را نمی دانست، نائله گفت: آرام تر، مروان! حرف نیاكانم را نزن، تو غیبت پدرم را می كنی و به او دروغ می بندی؟ و پدرت جرئت ندارد فضایل او را انكار نماید، اگر نه این بود كه پدرت عموی او است و عیب گوئیش به او هم برمی خورد، درباره پدرتد.

ص: 239


1- اشاره به بنی امیه است كه در آن روز عمداً به مسجد حاضر نشدند.

عیب هایی می گفتم كه دروغ هم نیست! مروان كوتاه آمد و دوباره از عثمان پرسید: حرف بزنم یا ساكت بمانم؟ عثمان گفت: بگو! گفت: پدر و مادرم فدایت! دلم می خواست كه این حرف هایی را كه زدی در حال قدرت و تسلط بر اوضاع می زدی و من در آن صورت زودتر از همه موافقت می نمودم و خوشحال می شدم و در انجامش كمك می كردم، ولی وقتی این حرف ها را زدی كه كارد به استخوان رسیده بود و در حال ضعف و بیچارگی بودی!، به خدا سوگند! اگر به اشتباه كاریت ادامه می دادی و از خدا آمرزش می طلبیدی! بهتر از این بود كه زیر تهدید از آن كارها توبه كنی؛ وانگهی می توانستی بدون اعتراف به خلاف كاری هایت اظهار توبه كنی و دل مردم را به دست آوری، اكنون توده های مردم مثل كوه بر در خانه ات جمع شده اند، عثمان گفت: برو با آن ها صحبت كن، چون من خجالت می كشم بروم و چیزی به آن ها بگویم، مروان به در خانه رفت و در حالی كه مردم از سر و دوش هم بالا می رفتند، به آن ها گفت: چه خبر است كه اینجا جمع شده اید! مثل این است كه برای غارت آمده اید! غیر از آن ها كه منظور من هستند، همه شما گم شوید! می خواهید سلطنتمان را از دستمان بگیرید، بروید گم شوید! به خدا سوگند! اگر تیری به طرف ما پرتاب كنید دستوری صادر خواهیم كرد كه بیچاره و پشیمان شوید، برگردید به خانه هایتان! به خدا سوگند! كسی نمی تواند آنچه را در چنگال ما است از ما بگیرد! مردم برگشتند و بعضی نزد علی (كرّم الله وجهه) آمده، جریان را به ایشان گزارش دادند، علی (كرّم الله وجهه) خشمگین نزد عثمان آمده، گفت: آیا تو از مروان فقط به یك صورت راضی می شوی و او نیز تنها به این صورت از تو خشنود می شود! كه تو را از راه دینت منحرف سازد و عقلت را از تو بگیرد! تا مثل شتر باركش تو را به هرجا خاست بكشد؟ به خدا سوگند! مروان كسی نیست كه در دینش و درباره مصالحش صاحب نظر باشد. به خدا سوگند! پیش بینی می كنم او تو را به چاه بیندازد و درنیاورد! دیگر حاضر نیستم بعد از این برای نصیحت و انتقادات پیش تو بیایم، تو شرفت را به باد داده و اختیار كارت را از دست داده ای! وقتی علی (كرّم الله وجهه) بیرون رفت، نائله همسر عثمان آمده، اجازه صحبت كردن خواست و گفت: شنیدی علی چه گفت؟ و گفت دیگر بر دیدنت نخواهم آمد و تو فرمان بردار مروان شده ای؟ تا تو را به هر كجا خواست می كند، عثمان گفت: چه كنم؟ نائله گفت: از خدای یگانه بی شریك بترس و ملاحظه داشته باش و رویه دو همكار سابقت (ابوبكر و عمر) را پیش گیر، چون اگر از مروان پیروی كرده و حرف های او را به كار بندی، به كشتن خواهی رفت و مروان آدمی نیست كه پیش مردم قدر و اعتباری داشته باشد یا محبوب مردم باشد و در حقیقت مردم تو را به خاطر مروان و این كه او را به خود نزدیك گردانیده ای، مورد بی مهری قرار داده اند، به دنبال علی بفرست و با او

ص: 240

آشتی نما و از او بخواه كار را به سامان و به صلاح آورد، زیرا او با تو خویشاوند است و نیز مورد احترام مردم است و سخن ایشان را مردم می پذیرند، عثمان به دنبال علی (كرّم الله وجهه) فرستاد، اما ایشان دعوتش را رد كرد، فرمود: به او اعلام كرده ام كه به دیدنش نخواهم رفت. گفتار نائله درباره مروان به گوش وی رسید، نزد عثمان آمد و در برابرش نشسته، اجازه صحبت كردن خواست! عثمان اجازه داد؛ مروان گفت: نائله... عثمان گفت: ساكت! هیچ درباره او صحبت نكن؛ كه اگر صحبت كنی آبرویت را می رم، زیرا به خدا سوگند! او برای من دلسوزتر از تو است، مروان خاموش شد.»(1)

تصویر دیگری از توبه عثمان و مردم داری وی

«طبری» روایت دیگری از قول «ابی عون» گوید: «عبدالرحمن بن اسود بن عبد یغوث» از مروان یاد كرده، گفت: «رویش را سیاه كند، عثمان در حضور مردم با تقاضاهای آنان موافقت نموده و بر منبر گریست و مردم نیز گریستند و ریش عثمان را دیدم كه از اشك خیش شده بود، وی گفت: خدایا! من به درگاه تو توبه می كنم، خدایا! من به درگاه تو توبه می كنم، خدایا! من به درگاه تو توبه می كنم! به خدا سوگند! اگر قانون اسلام ایجاب كند كه من برده ای شوم رضایت خواهم داد! وقتی به خانه رسیدم نزد من آیید، چون به خدا سوگند! از ملاقات شما امتناع نمی ورزم و شما را با پذیرفتن تقاضاهایتان راضی خواهم كرد و هرچه بیشتر خشنود خواهم ساخت و مروان و دار و دسته اش را طرد خواهم كرد.

وقتی وارد خانه شد دستور داد در خانه را باز بگذارند و مروان نزد او رفته، آن قدر به دست و پایش پیچید تا عقیده اش را عوض كرد و او را از تصمیماتش منصرف ساخت، عثمان سه روز در خانه ماند و از خجالت مردم بیرون نیامد، مروان به مردم گفت: غیر از آن ها كه منظور من هستند، همه گم شوید! بروید به خانه هایتان! امیرمؤمنان اگر با كسی كار داشته باشد او را صدا خواهد زد وگرنه در خانه اش باید بنشیند، عبدالرحمن گوید: نزد علی (كرّم الله وجهه) رفتم، دیدم میان مزار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و منبر است و عمار بن یاسر و محمد بن ابی بكر در خدمت ایشان هستند و می گویند: مروان بر ضد مردم كار خودش را كرد! آنگاه علی (كرّم الله وجهه) از من پرسید: تو در نطق عثمان حضور داشتی؟ گفتم: بلی، پرسید: حرف هایی را هم كه مروان به مردم زد با گوش خود شنیدی؟ گفتم: بلی، فرمود: مسلمانان! به خدا پناه می برم! اگر در خانه ام بنشینم عثمان به من می گوید: مرا رها

ص: 241


1- تاریخ طبری: 111/5، الانساب الاشراف، بلاذری: 64/5-65، تاریخ الكامل، ابن اثیر: 68/3، تاریخ ابن كثیر: 172/7، شرح نهج البلاغه: 163/1-164، تاریخ ابن خلدون: 396/2-397.

كرده ای و حق خویشاوندیم را زیر پا گذاشته ای! و اگر حرف بزنم، سخنانم را به كار نبسته به دلخواهش عمل می كند و مروان آمده او را بازیچه قرار می دهد و او بازیچه وی شده و به هرجا دلش خواست وی را به آن سو می كشاند، آن هم با وجود سالخوردگیش و این كه شاگردی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نموده است!!

«عبدالرحمن» گفت: هنوز نشسته بودیم كه فرستاده عثمان آمد و گفت: بیا، علی (كرّم الله وجهه) با صدای بلند و خشم فریاد كشید، به او بگو: من هرگز نزد او نخواهم آمد! فرستاده عثمان رفت، من دو شب بعد عثمان را دیدم كه از جایی آمده، از «ناتل» خادمش پرسیدم: امیرمؤمنان از كجا آمد؟ گفت: از نزد علی (كرّم الله وجهه)، فردار نزد علی (كرّم الله وجهه) رفتم، به من فرمود: دیشب عثمان نزد من آمده بود و می گفت: بر سر گفتارم ایستاده ام و تعهداتم را انجام خواهم داد، به او گفتم: پس از آن حرف ها كه از فراز منبر پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر مردم زدی و قول و وعده دادی و بعد به خانه ات رفتی، آن وقت مروان چگونه مجاز بوده بر در خانه تو به مردم ناسزا گوید و آن ها را برنجاند؟! عثمان در حالی كه می گفت: حق خویشاوندیم را رعایت ننمودی و مرا بی دفاع گذاشته ای و مردم را بر ضد من گستاخ نموده و شورانده ای! به راه افتاد، به او گفتم: به خدا سوگند! من از تو در برابر مردم دفاع كردم و از آن ها جلوگیری نمودم، ولی هر وقت تو را به كاری كه به مصلحت و مایه خشنودی تو دیدم سفارش كردم، مروان پیشنهاد مخالفی به تو داده و تو پیشنهاد او را بر توصیه خیرخواهانه من ترجیح داده ای! و او را به درون خانه ات خوانده ای! بعد عثمان به خانه اش رفت، از آن روز علی (كرّم الله وجهه) از عثمان روی گردان بود و هیچ از آنچه سابقاً انجام داده بود، انجام نمی داد.»(1)

دومین تعهد و التزام عثمان بر حاكمیت اسلامی

نخستین تعهدی را كه عثمان در حضور مردم در برابر خداوند به عهده گرفت و ملتزم شد كه از همه خلاف كاری های خود دست شوید و به قرآن و سنت روی آورد، همه را نقض كرد و همواره به همان روش منحط خود ادامه داد تا این كه بار دوم باز در مقابل مردم خویشتن را ملتزم ساخت و متعهد شد كه رویه خلافت اسلامیش را ترك گوید و به كتاب خدا و سنت رسول او روی آورد.

«طبری» در این باره می نویسد: «عبدالله بن زبیر» از پدرش نقل كرده، گوید: «مردم مدینه (یعنی اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و مهاجران و انصار) نامه ای به عثمان نوشته، او را به توبه دعوت كردند و بر ضد

ص: 242


1- تاریخ طبری: 112/5، تاریخ كامل، ابن اثیر: 96/3.

او استدلال كرده، به خدا سوگند یاد نمودند! كه اگر تعهداتی را كه در برابر خدا دارد در مورد آنان به انجام نرساند، به هیچ وجه دست از او برنخواهند داشت تا او را بكشند چون از كشته شدنش ترسید، با راهنمایان و افراد خانواده اش (امویان) به مشورت پرداخته، به آن ها گفت: این مردم چنین كردند كه می بینید! چه باید كرد! به او توصیه كردند به دنبال علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) فرستاده، از او بخواهد آنان را از او دور سازد و آنچه می خواهند به آن ها قول دهد و آن قدر مردم را معطل كند كه نیروهای كمكی فرا رسند. گفت: این ها امروز و فردا كردن را تحمل نمی كنند و من زیر بار تعهدی رفته ام و با نخستین دسته ای از آن ها كه اینجا آمدند، چنان كردم كه می دانید، بنابراین در صورتی كه به آن ها قول داده و تعهد نمایم، مطالبه انجام و وفای به عهدم را خواهند كرد، مروان بن حكم گفت: امیرمؤمنان! اگر تظاهر به دوستی با آن ها كنی تا كسب نیرو كرده، در هنگامی كه تفوق داری حسابشان را رسی، بهتر از این است كه بگذاری آن ها در حالی كه نزدیك تو هستند به دشمنی تو برخیزند. بنابراین با تقاضاهای آن ها موافقت كن و تا مدتی كه ممكن است از انجام وعده ات خودداری نما. زیرا آن ها بر ضد تو به تجاور داخلی دست زده اند و وفای به پیمان قبلی به استناد آن عهد و پیمانی كه با آن ها منعقد شود بی اعتبار بوده، لازم الاجرا نیست، عثمان به دنبال علی (كرّم الله وجهه) فرستاده او را دعوت كرد، حضرت نزد وی آمد، عثمان به ایشان عرضه داشت: ای اباالحسن! مردم چنان كردند كه دیدی! و از من آن سر زد كه می دانی و اكنون اطمینان ندارم كه مرا نكشند. بنابراین، آن ها را از من دور ساز! خدای عزوجل را شاهد می گیرم كه دست از آنچه مورد انتقاد قرار داده اند، بردارم و حق آن ها را (طبق اسلام) چه آن ها كه برعهده من است و چه آن ها كه به عهده دیگران است، بستانم و آن ها را رد كنم، گرچه در این احقاق حق و اجرای قانون اسلام، لازم آید كه خونم ریخته شود. علی (كرّم الله وجهه) فرمود: مردم پیش از آن كه محتاج كشتن تو باشند به دادگری تو نیازمندند و من آن ها را چنان می بینم كه تا تعهداتت و تقاضاهایشان را به انجام نرسانی راضی و دست بردار نخواهند شد. به نخستین دسته آن ها كه آمده بودند وعده دادی و بر آن وعده خدا را گوه گرفتی كه از همه آنچه خلاف دانسته و مورد اعتراض قرار داده بودند، دست برداری و من به اعتماد وعده ات و پیمانی كه با خدا بستی، آن ها را از تو دور ساختم. بعد به هیچ یك از آنچه وعده داده بودی و با خدا پیمان بسته بودی وفا نكردی، بنابراین، دوباره در پی این مباش كه مرا فریب دهی، زیرا من از طرف تو با تقاضاهای حقّه آن ها موافقت خواهم كرد.

«عثمان» گفت: باشد با تقاضاهای حقه آن ها از طرف من موافقت كن، به خدا سوگند! من به تعهدی كه از طرف من می نمایی وفا خواهم كرد، علی (كرّم الله وجهه) نزد مردم رفت و فرمود: مردم!

ص: 243

شما درخواست های بر حق و قانونی دارید و با آن ها موافقت می شود. عثمان ادعا كرد: كه او داد شما را از خویش و از دیگران خواهد ستاند و دست از همه آنچه مایه نارضایتی شماست برخواهد داشت. بنابراین، قولش را بپذیرید و آن را تحكیم و تایید نمایید. مردم گفتند: قبول می كنیم و تو از طرف ما گفتارش را تاكید و تحكیم فرما! زیرا به خدا سوگند! ما با حرف بدون عمل و اجرا راضی نخواهیم شد. علی (كرّم الله وجهه) فرمود: این حق شماست و انجام می دهم! بعداً حضرت نزد عثمان آمده جریان را شرح داد. عثمان گفت: با آن ها مدتی قرار بگذار تا مهلت برای من باشد، زیرا من یك روزه نمی توانم تمام آنچه مایه نارضایتی و اعتراض آن ها است را از میان بردارم و جبران نمایم.

علی (كرّم الله وجهه) فرمود: آنچه مربوط به مدینه است مهلت و تأخیر برنمی دارد و مهلت آنچه خارج از مدینه است به اندازه ای است كه وصول فرمانت به آنجا وقت را اشغال می سازد. گفت: باشد، ولی برای آنچه مربوط به مدینه است سه روزه به من مهلت بده، علی (كرّم الله وجهه) موافقت كرد و رفت به مردم اطلاع داد و قرارداد كتبی میان عثمان و آنان نوشته، در آن به او سه روز مهلت داد تا همه ظلم هایی را كه رفته است، جبران و احقاق حق نماید و همه استانداران و كارمندان عالی رتبه ای را كه نمی خواهند، بركنار سازد، سپس در آن قرارداد، سخت ترین و مؤكدترین عهد و سوگند و قرارهایی را كه خدا با یك تن از بندگان گذاشته، برعهده عثمان گذارند و برجسته ترین مهاجران و انصار را شاهد گرفت و بر پایین قرارداد شهادت دادند، در نتیجه، مسلمانان دست از او برداشته رفتند؛ تا او به تعهداتش عمل كند، لكن عثمان خود را برای جنگ آماده ساخت و در پی تدارك و گرد كردن اسلحه برآمد و از بردگان حكومتی(1) سپاهی گران فراهم آورد، وقتی سه روز مهلت سپری شد و او بر همان حال سابق مانده، هیچ یك از آنچه مورد نارضایتی بود را تغییر نداد و هیچ یك از استانداران را بركنار نساخت. مردم بر ضد او شوریدند و «عمرو بن حزم انصاری» برخاسته نزد مصریان كه در ذوخشب بودند رفت و وضعیت را به اطلاعشان رسانید و همراه آنان به مدینه آمده، به عثمان پیغام دادند: مگر ما بر این قرار از تو جدا نشدیم كه تعهد كردی از بدعت هایت توبه نموده و دست برداشته و همه آنچه را مورد اعتراض قرار داده ایم رها ساخته باشی و در تحكیم تعهدت آن را با خدا عهد بستی و قرار گذاشتی؟! عثمان گفت: آری و من بر سر همان تعهد هستم، گفت: پس این نامه چیست كه همراه نامه رسانت پیدا كردم... تا آخر مطلب.»(2)

هنگامی كه علی (كرّم الله وجهه) با مصریانی كه به مدینه آمده بودند صحبت نمود، آن ها را راضی1.

ص: 244


1- بردگان «خمس».
2- تاریخ طبری: 116/5، الكامل، ابن اثیر: 71/3-72، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 166/1.

كرد تا به كشورشان بازگردند و خود از ذوخشب به مدینه بازآمد، نزد عثمان رفت و او را باخبر ساخت كه مصریان برگشتند، عثمان آن روز را گذراند و فردا مروان نزد او رفت و گفت: نطقی بكن و به مردم اعلان دار كه مصریان برگشته اند و آنچه درباره امام و زمامدارشان به اطلاعشان رسیده بود، نادرست و بی اساس بوده است. نطق تو پیش از آن كه مردم از استان ها و شهرستان ها برخاسته و سرازیر شوند و طوری شود كه حریفشان نباشی پخش خواهد شد، عثمان زیر بار نرفت، مروان بر او پافشاری و اصرار ورزید تا عثمان بر منبر بالا رفت، پس از سپاس و ستایش پروردگار گفت: این جماعت از اهالی مصر درباره زمامدارانشان چیزهایی به اطلاعشان رسیده بود و وقتی یقین پیدا كردند كه آن حرف ها بی اساس است به كشورشان برگشتند، مردم از هر سو فریاد برآوردند: كه ای عثمان! از خدا بترس و به درگاه خداوند توبه كن! اولین كسی كه فریاد برآورد، «عمرو بن عاصی» بود كه گفت: عثمان! از خدا بترس! تو مرتكب كارهای خلافی شده ای و ما را به آن كشانده ای، بنابراین به درگاه خدا توبه كن؛ تا ما هم توبه كرده باز گردیم تا آخر ماجرا كه قبلاً آن ها را ذكر كرده ایم.(1)

دومین محاصره عثمان به نقل ابومحنف

«بلاذری» به نقل از «ابومحنف» می نویسد: «مصریان پس از قراردادی كه عثمان نوشت به راه افتاده، رفتند تا به «ایله»(2) یا منزلی پیش از آن رسیدند، آنجا دیدند كه پشت سر سواره ای رو به مصر می آید، از او پرسیدند: كیستی؟ گفت: نامه رسان و فرستاده امیرمؤمنان (عثمان) هستم؛ كه نزد عبدالله بن سعد (ابن ابی سرح استاندار مصر) می روم، وی خادم خلیفه و سیاه پوست بود، همدیگر گفتند: چطور است كه او را پایین آورده، تفتیش كنیم؛ مبادا رئیسش چیزی درباره ما نوشته باشد. او را كاوش كردند، ولی چیزی نیافتند. به یكدیگر گفتند: او را رها سازید. «كنانة بن بشر» گفت: نه، به خدا سوگند! تا مشكی را كه همراه دارد نگردم؛ اجازه نمی دهم كه برود با تعجب گفتند: مگر می شود نامه ای را در آب بگذارند؟! گفت: مردم حیله ها و نیرنگ های گوناگون می زنند!، بعد آن مشك كوچك را گشوده، ناگهان دید، ظرف سربه مهر بسته ای در آن است و در آن نامه ای در

ص: 245


1- تاریخ طبری: 110/5-114، الانساب الاشراف بلاذری: 74/5، الاستیعاب در حالات عثمان، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 113/2، الكامل، ابن اثیر: 68/3، الفائق، زمخشری: 296/2، البدایة والنهایة، ابن اثیر: 196/4، تاریخ ابن كثیر: 175/7، تاریخ ابن خلدون: 396/2، لسان العرب، ابن منظور: 98/7، تاج العروس، زبیدی حنفی: 592/3.
2- «ایله» شهری بر ساحل دریای قلزم به كنار شام و به نقلی آخرین نقطه حجاز و نخستین نقطه شام است.

لوله ای سربین نهاده، نامه را درآورد، خواند، در آن چنین نوشته بود:

«وقتی «عمرو بن بدیل» آنجا رسید گردنش را بزن و دست های ابن عدیس و كنانة و عروة را قطع كن و آنان را رها ساز تا در خون خویش پر بزنند؛ تا بمیرند و بعد آن ها را به شاخه درخت خرما بیاویز! می گویند: مروان آن نامه را بدون اطلاع عثمان نوشته است، وقتی فهمیدند در نامه چه نوشته است، گفتند: عثمان از پیمان خویش به در گشته (یا خونش روا گشته) است، آنگاه از راهی كه آمده بودند شروع كردند برگردند تا به مدینه رسیدند و با نامه كه مهرش از سرب بود نزد علی (كرّم الله وجهه) رفتند و بعداً حضرت (كرّم الله وجهه) نزد عثمان رفت و خلیفه به خدا سوگند یاد كرد! كه نه آن را نوشته و نه از آن خبر دارد، ولی افزود كه خط، خط مشی او است و مهر همان مهر او است! علی (كرّم الله وجهه) از او پرسید: چه كسی را (به جعل آن) متهم می سازی؟ گفت: تو و منشی خود را متهم می كنم! علی (كرّم الله وجهه) خشمناك از نزد او بیرون رفت؛ در حالی كه می گفت: حقیقت این است كه فرمان خود تو است.»

«ابومحنف: گوید: مهر عثمان نخست نزد حمران بن ابان بود و بعد وقتی كه حمران به بصره رفت، مروان آن را از او گرفت و به دست او بود.

«جهیم فهریك گوید: «من شاهد كار عثمان بودم و او درباره كار عمار صحبتی كرد، بعد از آن جماعت (مصریان) خوشحال و راضی (به سوی كشورشان) بازگشتند، بعداً نامه ای یافتند كه به استاندار در مصر نوشته بود كه گردن رؤسای مصریان را بزن. در آن موقعیت (به مدینه) برگشتند و نامه را به علی (كرّم الله وجهه) دادند و ایشان نامه را نزد عثمان برد و وی قسمت خورد كه نه نوشته است و نه از آن اطلاع داد. علی (كرّم الله وجهه) به او فرمود: چه كسی را متهم می كنی؟ گفت: منشی خودم و تو را متهم می كنم! زیرا این جماعت از تو حرف می شنوند و با این حال تو آن ها را از من دور نمی سازی!

مصریان به خانه عثمان آمده، آن را احاطه كردند و به عثمان كه از فراز خانه اش رو به آن ها گردانده بود، گفتند: ای عثمان! آیا این نامه تو است؟ او انكار كرد و سوگند یاد كرد! گفتند: این بدتر است كه از قول تو چیزی بنویسند بدون این كه تو خبر داشته باشی! آدمی مثل تو نباید عهده دار امور مسلمانان شود! از خلافت كناره گیری كن! گفت: من جامه ای را كه خدا بر تنم آراسته، برنخواهم كند و بنی امیه به علی (كرّم الله وجهه) گفتند: علی! مردم را بر ضد حكومت ما شورانده ای دسیسه چینی و تحریك كرده ای! گفت: دیوانه ها! شما به خوبی می دانید كه حكومت با این كارها برای من هیچ نفعی ندارد و من مصریان را از عثمان دور ساختم و از آن ها جلوگیری كردم و بعد

ص: 246

كار حكومت عثمان را چندین بار سامان بخشیدم، چه كار از دست من برمی آید؟ و سپس راه خویش را گرفت در حالی كه می فرمود: خدایا! از این حرف ها و اتهاماتی كه به من می زنند پاك دامن هستم و نیز اگر پیشامدی برایش فرا رسد، از خونش پاك دامن و بركنارم. عثمان چون به محاصره افتاد، نامه ای نوشت و عبدالله بن زبیر آن را برای مردم خواند و چنین نوشته بود:

به خدا سوگند! آن نامه را من ننوشته ام و نه دستور نوشتن آن را داده ام و نه از جریانش اطلاع داشته ام و به شما قول می دهم دست از همه كارهایی كه سبب نارضایتی شما گشته بردارم. بنابراین هركس را می خواهید و دوست می دارید به عنوان استاندار، خودتان تعیین كنید و این هم كلیدهای خزانه تان تا آن را به هركس می خواهید بسپارید! مردم گفتند: ما تو را متهم به نوشتن این نامه كرده ایم، بنابراین كناره گیری كن!

«ابن سعد» از گفتار «جابر بن عبدالله انصاری» چنین گوید: «وقتی مصریان به قصد عثمان رو به مدینه آوردند، وی محمد بن مسلمه انصاری را با پنجاه تن از انصار كه من هم در میانشان بودم نزد آن ها فرستاده و با تقاضاهایشان موافقت نموده، خشنودشان ساخت و برگشتند. در راه شتری را دیدند كه متعلق به حكومت بود. آن را گرفته، دیدند خادم عثمان بر ان است. او را تفتیش نمودند و لوله ای سربین در داخل مشك كوچك چرمینش یافتند كه در آن نامه ای خطاب به استاندار مصر بود؛ نوشته كه با فلان چه كن و با آن دیگری چه كن... پس آن جماعت به مدینه بازگشتند. عثمان، محمد بن مسلم را نزدشان فرستاد، حاضر به بازگشت نشدند و او را محاصره كردند.»(1)

دومین محاصره عثمان به بیان ابن مسیب

«سعید بن مسیب» گوید: «عثمان وقتی عهده دار حكومت شد، عده ای از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از تصدی وی ناراضی و ناراحت بودند، زیرا عثمان تنها دوستدار خویشاوند بود. وی دوازده سال حكومت كرد و بسیار اتفاق افتاد كه از بنی امیه (قبیله و خویشان عثمان)، آن هایی كه افتخار مصاحبت پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نداشتند، به استانداری و مقامات عالیه حكومتی می گماشت. از استانداران و كارمندان عالی رتبه اش كارهایی سر می زد كه مایه عدم رضایت اصحاب محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بود. به او اعتراض می كردند، وی آن ها را از مسئولیت عزل نمی نمود. در سال های اخیر، یك باره تمام مقامات دولتی را به پسر عموهایش اختصاص داد و به انحصار آن ها درآورد، از جمله استانداری مصر باقی بود، مردم مصر به مدینه آمده، از او به عثمان شكایت و دادخواهی نمودند. قبلاً

ص: 247


1- تاریخ طبری: 118/5، الكامل، ابن اثیر: 70/3.

از عثمان كارهایی سر زده بود؛ نسبت به عبدالله بن مسعود و ابوذر و عمار بن یاسر كه دل های قبائل هذیل و بنی زهره و بنی غفار و هم پیمانان آن ها به خاطر رفتار عثمان با ابوذر و دل های قبیله بنی مخزوم به خاطر عمار بن یاسر، كینه دار شده بود. وقتی اهالی مصر از پسر ابی سرح به عثمان شكایت كردند، عثمان به او نامه ای تهدیدآمیز نوشت، دستور داد: از آن كارهای خلاف و ناروا دست بكشد، ولی او سرپیچی نمود، دست نكشید و حتی بعضی از كسانی كه به عثمان شكایت كرده بودند را آن قدر كتك زد تا مردند. آنگاه هفتصد مرد از اهالی مصر روانه مدینه شدند و در مسجد اقامت نموده، در وقت نماز به اصحاب محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم از دست «عبدالله بن سعد بن ابی سرح» شكایت می نمودند. در نتیجه شكایت های آن ها، طلحه با عثمان به خشونت حرف زد و اعتراضی كرد و عایشه رضی الله عنه به عثمان پیغام داد كه حق مردم مصر را از استاندارش بستاند و دادخواهی نماید و علی بن ابی طالب كه نماینده و سخنگوی آن جماعت بود، به عثمان گفت: این جماعت از تو تقاضا دارند كه عبدالله بن سعد بن ابی سرح در ازای قتل یكی از آنان قصاص شود و ادعای خونخواهی دارند. بنابراین باید او را از استانداری عزل كنی و محاكمه ای تشكیل داده، به دعوی ایشان بر ضد او رسیدگی نموده، حكم صادر كنی تا اگر محكوم شد حق ایشان را از او برگیری. عثمان به مصریان گفت: یك نفر را انتخاب كنید تا او را به جای عبدالله بن سعد بن ابی سرح به استانداری مصر منصوب كنم. مردم محمد بن ابی بكر را به آن ها پیشنهاد كردند و آن ها به عثمان گفتند: محمد بن ابی بكر را استاندار ما كن. عثمان حكم استانداری او را نوشته، وی را با عده ای از مهاجران و انصار روانه مصر كرد تا آنان به دعوای مصریان بر ضد ابن ابی سرح رسیدگی كرده، حكم صادر نمایند، محمد بن ابی بكر با آن ها رهسپار مصر گردیدند، هنوز سه منزل از مدینه دور نشده بودند كه برده سیاه پوشی را دیدند، بر شتری كه آن را می تازد، گویا در پی فردی فراری است یا خود تحت تعقیب است، همراهان محمد بن ابی بكر به آن برده گفتند: جریان چیست؟ این چه وضعی است؟ مثل این است كه تو فراری یا در تعقیب كسی هستی؟ یك بار گفت: من خادم امیرمؤمنان (عثمان) هستم، بار دیگر گفت: من خادم مروانم و نامه ای داده تا به استاندار مصر برسانم، پرسیدند: نامه ای همراه داری؟ گفت: نه، او را كاوش كردند، ولی هیچ نیافتند، مشك كوچكی خشكیده همراه وی بود، درونش چیزی بود كه وقتی تكان داده می شد صدای خفیفی از آن شنیده می شد، هرچه آن را تكان دادند تا چیزی از آن خارج گردد، چیزی از آن بیرون نیامد، آن را شكافتند، دیدند نامه ای از عثمان به ابن ابی سرح است، محمد بن ابی بكر، مهاجران و انصاری كه همراهش بودند را با عده ای دیگر جمع كرد و بعد در حضورشان نامه را گشود و خواند، در آن نوشته بودك وقتی محمد بن

ص: 248

ابی بكر و فلان و فلان رسیدند؛ آن ها را به حیله بكش و فرمان نامه ای را كه با محمد بن ابی بكر فرستاده ام از بین ببر و در مقام استانداری بمان و به كارت ادامه بده تا دستور جدیدم به تو رسد، كسانی را كه برای شكایت و دادخواهی از تو پیش ما می آیند ان شاء الله حبس خواهم كرد. همین كه قرائت نامه به پایان رسید، همه مبهوت شده به شگفت فرو رفتند و برآشفته به مدینه بازگشتند، محمد بن ابی بكر آن نامه را با مهر چندین نفر از همراهانش مهر كرد و آن را به یكی از آنان سپرد و به مدینه آمدند و علی (كرّم الله وجهه) و طلحه و زبیر و سعد (بن وقاص) و هر كه را از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود جمع كردند و در حضورشان نامه را گشودند و جریان آن نوكر را شرح دادند و نامه را برای آنان خواندند، همه مردم مدینه بدون استثناء كینه عثمان را به دل گرفتند و این واقعه بر خشم كشانی كه به خاطر بدرفتاری عثمان با عبدالله بن مسعود و عمار بن یاسر و ابوذر عصبانی شده بودند، بیفزود و نفرتشان را شدت داد و اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روانه خانه خویش شدند و همگی از این نامه غمناك و ناراحت بودند. مردم عثمان را محاصره كردند و محمد بن ابی بكر قبیله تیم (ابوبكر و عایشه) و دیگر قبایل را بر ضد عثمان بسیج كرد و طلحة بن عبیدالله به او در این مورد كمك می كرد و عایشه فحش های زننده ای بسیار به عثمان می داد، علی (كرّم الله وجهه) و طلحه و زبیر و سعد (بن وقاص) و عمار بن یاسر با تنی چند دیگر، از اصحاب محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم كه همگی بدری بودند، نزد عثمان رفتند و علی (كرّم الله وجهه) آن نامه را با خادم و شتر وابسته به دولت همراه داشت؛ علی (كرّم الله وجهه) از عثمان پرسید: این برده، خادم تو است؟ گفت: بلی، پرسید: و تو این نامه را نوشته ای؟ گفت: نه و سوگند یاد كرد: به خدا سوگند! كه من این نامه را نه نوشته ام و نه دستور نوشتنش را داده ام و نه از آن خبر دارم! علی (كرّم الله وجهه) فرمود: مگر این مهر، مهر تو نیست؟ گفت: بلی، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: چطور خادمت شتر را برمی دارد و نامه ای را می برد كه مهر تو در پایینش خورده است و تو بی خبری؟ به خدا سوگند یاد كرد! كه نامه را ننوشته است و نه دستور نوشتنش را داده و نه هیچ گاه خادمش را به مصر فرستاده است!، فهمیدند كه خط، خط مروان است، بنابراین از عثمان تقاضا كردند، مروان را تحویل دهند، اما وی نپذیرفت و مروان در خانه او بود، آنگاه اصحاب محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم خشمگین از خانه اش بیرون رفتند و دانستند كه او به دروغ قسم نمی خورد، لكن عده ای گفتند: عثمان در نظر ما تبرئه نخواهد بود، مگر این كه مروان را به ما تسلیم كند تا تحقیق كنیم و قضیه را بررسی نماییم و ببینیم نامه را كه نوشته است و چگونه دستور اعدام عده ای از اصحاب پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به ناحق و بدون دلیل صادر كرده است؟! تا هرگاه عثمان نوشته بود، او را بركنار خواهیم كرد و در صورتی كه مروان از زبان عثمان نوشته بود، درباره مروان تصمیم

ص: 249

خواهیم گرفت، آنگاه به خانه خویش نشستند و عثمان حاضر نشد مروان را تحویل آنان دهد.

در آن هنگام مردم عثمان را به محاصره درآوردند و آب را به رویش قطع كردند، عثمان از فراز خانه به مردم گفت: علی این جاست؟ گفتند: نه، پرسید: سعد (بن ابی وقاص) اینجاست؟ گفتند: نه، چند لحظه ای خاموش ماند، بعد گفت: امكان ندارد یكی از شما به علی خبر دهد تا به ما آب برساند؟ خبر به علی (كرّم الله وجهه) رسید، علی (كرّم الله وجهه) سه مشك بزرگ آب برای او فرستاد كه در جریان رساندنش عده ای از بردگان آزاد شده بنی هاشم و بنی امیه مجروح شدند.»(1)

ماجرای محاصره عثمان به قلم واقدی

«واقدی» ماجرای محاصره را از گفتار «محمد بن مسلمه» چنین نقل كرده: «بسم الله الرحمن الرحیم: پس از حمد و ثنای پروردگار ... وقتی عبدالرحمن بن عدیس به آنجا رسید، او را صد تازیانه بزن و سر و ریشش را بتراش و او را مدتی طولانی زندانی كن تا دستور ثانوی من به تو رسد با عمرو بن حمق و با سودان بن عمران و عروة بن بیاع لیثی نیز همچنان عمل كن.

«محمدبن مسلمه» گوید: «به آن ها گفتم: از كجا معلوم كه این را عثمان نوشته باشد؟ گفتند: اگر مروان از قول عثمان و بدون اطلاعش نوشته باشد كه بدتر است! و باید از حكومت استعفا دهد، آنگاه گفتند: بیا با ما تا نزد عثمان برویم، چون با علی (كرّم الله وجهه) صحبت كردیم و قول داد: وقتی نماز ظهرش را خواند با عثمان صحبت كند و نزد سعد بن ابی وقاص نیز رفتیم؛ گفت: من در كار شما دخالت نمی كنم، نزد سعید بن زید بن عمر رفتیم او نیز همین سخن را گفت.

پرسیدم: علی (كرّم الله وجهه) با شما كجا قرار گذاشت؟ گفتند: قرار گذاشت وقتی نماز ظهرش را خواند به خانه عثمان برود، من با علی (كرّم الله وجهه) نماز (ظهر) خواندم، آنگاه من و علی (كرّم الله وجهه) نزد عثمان رفتیم و گفتیم: این مصریان دم در هستند، اجازه بده داخل شوند، مروان آنجا نشسته بود، به عثمان گفت: قربانت گردم! اجازه بده من با آنان صحبت كنم! عثمان به او تاخت كه خدا دهندت را پاره كند! برو گم شو! حرف تو در این باره چه فایده دارد؟ مروان از خانه بیرون رفت، آنگاه علی (كرّم الله وجهه)- كه مصریان تمام آنچه را به من گفته بودند برای او نیز گفته بودند - رو به عثمان نموده، جریان آن نامه و مضمونش را شرح داد، عثمان شروع كرد سوگند یاد كرد كه نه نوشته و نه خبر دارد و نه كسی با او مشورت كرده و نه نظر و دستورش را پرسیده است!! من (ابن مسلمه) گفتم:

ص: 250


1- تاریخ طبری: 118/5، الكامل، ابن اثیر: 70/3.

به خدا او راست می گوید و این كار را مروان كرده است، علی (كرّم الله وجهه) گفت: پس بگذار، داخل شوند و دلائل و عذر تو را بشنوند، عثمان رو به علی (كرّم الله وجهه) كرد كه من از قوم و خویشان تو هستم، به خدا سوگند! اگر تو با چنین مشكلاتی مواجه بودی، من تو را رهایی می بخشیدم، بیا و نزد آن ها برو و آنان را قانع ساز، چون سخنان تو را می پذیرند، علی (كرّم الله وجهه) گفت: به خدا سوگند! من این كار را نخواهم كرد، آنان را نزد تو حاضر می سازم تا تو دلائل و عذر خودت را توضیح دهی! عثمان گفت: بنابراین آنان داخل شوند!، آن روز آن ها به خانه عثمان وارد شدند و در سلام كردن وی را به عنوان امیرمؤمنان یاد نكردند! من دانستم كه وضع خیلی خطرناك شده است! گفتند: سلام علیكم! ما نیز گفتیم: و علیكم السلام، آن جماعت شروع به سخن كرده، عبدالرحمن بن عدیس را سخنگوی خویش برگزیدند و او شروع به توضیح كارهای عبدالله بن سعد بن ابی سرح در مصر و تجاوزات در حق مسلمانان و اقلیت های مذهبی در آن استان پرداخت و این كه غنایم و درآمد عمومی مسلمانان را به خویش اختصاص داده و در تقسیم آن تبعیض قائل شده است و زمانی كه در این موارد به او اعتراض می شود، می گوید: بیایید، این دستور كتبی امیرمؤمنان (عثمان) است كه به من رسیده! آنگاه خلاف كاری هایی كه از عثمان در مدینه سرزده و مواردی كه از رویه دو خلیفه سابق تخلف نموده است را برشمرد و گفت: ما از مصر با این تصمیم قطعی به راه افتاده ایم كه تو را وادار سازیم؛ تا دست از خلاف كاری های خویش برداری و اگر نپذیرفتی تو را بكشیم! بعداً علی (كرّم الله وجهه) و محمد بن مسلمه ما را به بازگشت وادار كردند و محمدبن مسلمه برای ما تضمین كرد؛ كه تو دست از همه آنچه برشمرده بودیم برداری، آنگاه رو به من گردانیده پرسیدند: آیا تضمین كردی و قول دادی یا نه؟ گفتم: آری، وی به سخن ادامه داد و گفت: آن وقت ما در حالی كه از خدا می خواستیم از ما در برابر تو پشتیبانی نماید و علاوه بر دلائل و مستمسكاتی كه داشتیم، دلیل و مستمسك جدیدی بر ضد تو به دست آید، رهسپار دیار شدیم به «بویب» - محل ورود كسانی كه از حجاز به مصر می روند - كه رسیدیم، خادمت را گرفتیم و نامه ات را - كه مهر تو در انتهایش بود و به عبدالله بن سعد ابن ابی سرح نوشته بودی و دستور داده بودی كه ما را تازیانه بزند و سر و ریشمان را بتراشد و مدتی طولانی زندانی كند - دست یافتیم، این هم آن نامه ات:

«عثمان» پس از سپاس و ستایش پروردگار گفت: به خدا سوگند! من نه نوشته ام و نه دستور نوشتنش را داده ام و نه در این باره كسی با من مشورت كرده و نه از آن خبردار شده ام!! من (محمد بن مسلمه) و علی هم آوا گرفتیم: راست می گوید: عثمان از سخن ما نفس راحتی كشید، مصریان از او پرسیدند: پس چه كسی نوشته است؟ گفت: نمی دانم، سخنگویشان گفت: گستاخی را در

ص: 251

برابرت به اینجا رسانده ای كه خادمت را با یكی از شترهای اموال عمومی مسلمانان می فرستند و مهر تو را در پایین نامه می زنند و برای استاندارت چنین فرمان های خطرناك و جنایت آمیز صادر می كنند و تو بی خبری؟ گفت: آری، گفتند: آدمی مثل تو نباید عهده دار حكومت شود، از حكومت استعفا بده، زیرا خدا تو را از آن بركنار ساخته است، عثمان گفت: جامه ای را كه خدای عزوجل بر تنم آراسته برنخواهم كند، داد و فریاد و پرخاش زیاد شد، چنان كه تصور كردم، مصریان پیش از آن كه از خانه اش بیرون روند به او خواهند پرید و كارش را خواهند ساخت!، در این وقت علی (كرّم الله وجهه) برخاسته بیرون رفت و من نیز تا دیدم او برخاسته برخاستم و به مصریان گفت: بیرون روید، آن ها همه خارج شدند، من به خانه ام رفتم و علی (كرّم الله وجهه) نیز به خانه اش رفت و محاصره را ادامه دادند تا او را كشتند.»(1)

«طبری» به نقل از «عبدالرحمن بن یسار» گوید: «كسی كه این نامه را از طرف عثمان به مصر می برد «ابو اعود اسلمی» بود.»(2)، «وی كسی بود كه علی (كرّم الله وجهه) در دعای قنوتش با مردم وی را نفرین می كرد و «ابن ابی الحدید» نیز آن را ذكر كرده است.»(3)

«طبری» به نقل از «عثمان بن محمد اخنسی» گوید: «محاصره عثمان پیش از آمدناهالی مصر بود؛ اهالی مصر، روز جمعه به مدینه رسیدند و او را جمعه بعد كشتند!»(4)

عثمان توبه كار توبه شكن

«طبری» از قول «سفیان بن ابی العوجاء» گوید: «مرحله اولی كه مصریان آمدند، عثمان با محمدبن مسلمه صحبت كرد تا او با پنجاه تن از انصار سوار شده، به طرف آن ها رفتند و در «ذوخشب» به آن ها رسیدند و آنان را وادار كردند كه برگردند و خود نیز برگشتند، مصریان چون به «بویب» رسیدند. خادم عثمان را دیدند؛ كه نامه ای خطاب به عبدالله بن سعد (بن ابی سرح) استاندار مصر را همراه دارد، در نتیجه بازگشتند و به مدینه آمدند، در حالی كه هنوز «مالك اشتر» و «حكیم بن جبلة» هنوز از آن بیرون نرفته بودند، نامه را نزد عثمان بردند، وی منكر نوشتن آن شد و گفت: این ساختگی و جعلی است! گفتند: مگر نامه به خط منشی تو نیست؟ گفت: بلی، ولی بدون دستور من نوشته است، گفتند: قاصدی كه نامه را با او یافتیم خادم تو نیست؟ گفت: آری، ولی بدون اجازه ام

ص: 252


1- تاریخ طبری: 118/5، الكامل، ابن اثیر: 70/3.
2- تاریخ طبری: 115/5.
3- نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 165/1.
4- تاریخ طبری: 132/5.

به راه افتاده است، گفتند: این شتر، شتر تو (از اموال دولتی و عمومی) نیست؟ گفت: آری، ولی بدون اطلاع من آن را برداشته اند، گفتند: دو حال بیشتر نیست: تو راست می گویی یا دروغ می گویی؟ در صورتی كه دروغ بگویی، باید از حكومت بركنار شوی، زیرا به ناحق دستور كشتن ما را صادر كرده ای! و در صورتی كه راست بگویی، باز هم باید عزل شوی، زیرا ضعیف و غافل هستی و اطرافیانی ناپاك و پلیدی داری و به این دلیل روا نیست كسی را زمامدار خویش كنیم كه تا این اندازه غافل و سست اراده و ناتوان باشد؛ كه چنین فرمان هایی را به نام و از طرف تو صادر كنند و افزودند كه تو عده ای از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و غیر اصحاب كه تو را پند می داده و سفارش می كرده اند كه دست از كارهای ناروایت برداشته به قانون اسلام بازگردی و آن را به كار بندی، كتك زده ای، اكنون باید قصاص كتك های ناحق و ظالمات ات را بدهی و آنان با تو مقابله به مثل كنند، عثمان گفت: هر زمامداری در اجرای قانون، گاه درست عمل می كند و گاهی به خطا می رود، بنابراین من نمی گذارم آن ها كه به خطا كتك زده ام؛ مرا قصاص كنند، چون اگر همه آن ها بیایند مرا قصاص كنند تلف خواهند شد، گفتند: تو بدعت های سهمگین مرتكب گشته ای كه به موجب آن ها باید بركنار شوی! هرگاه درباره آن ها با تو صحبت می شود توبه می كنی و اعلام می نمایی كه دست از آن ها برخواهی داشت، اما دوباره همان ها و امثال آن ها را مرتكب می شوی.

علاوه بر این، ما نزد تو آمدیم و تو در حضور ما توبه نمودی و تعهد كردی كه به قانون اسلام باز آیی! و «محمد بن مسلمه» ما را به خاطر تو مورد سرزنش قرار داد و در برابر ما تضمین كرد كه آنچه قول داده ای عمل كنی، لكن تو به عهد و توبه ات وفا ننمودی تا محمد بن مسلمه از تو اظهار نفرت و بیزاری كرد و خود را از گناهانت بریء و بركنار شمرد و گفت: در كار عثمان دخالت نخواهم كرد، مرحله او ما برگشتیم تا هیچ بهانه ای برای تو نماند و در اعلام حجت و اخطار تو از هیچ فرو گذار نكرده باشیم و خدا را (كه تو شاهد و طرف عهدت با ما ساخته بودی.) بر ضد تو به پشتیبانی طلبیدیم، یك وقت دیدیم نامه ای به استاندارت بر ضد ما نوشته ای و به او دستور داده ای كه ما را اعدام كند و قطعه قطعه سازد و به دار آویزد، اكنون ادعا می كنی نامه ای كه همراه خادمت و سوار شترت و به خط منشی ات و دارای مهرت هست، بدون اطلاعت نوشته شده است!!، بنابراین اتهام سهمگینی بر تو وارد آمده است و این افزون بر آن انحرافاتی است كه در حكومت از قانون اسلام از تو قبلاً سر زده و گرفتارش بوده ایم و تبعیض و افزون طلبی هایی كه در تقسیم درآمد عمومی از تو سر می زد و كیفرهای ناروایی كه به مردم نصیحت گر می دادی و اظهار توبه ای كه كردی و بعد تكرار همان گناهان و انحرافات را نمودی، ما آن مرحله دست از تو برداشته، بازگشتیم

ص: 253

و برگشتنمان نیز درست نبود و باید می ماندیم تا تو را بركنار می ساختیم و یكی از اصحاب پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را كه به چنان بدعت ها كه تو مرتكب گشتی نیالوده بود و متهم به اتهاماتی كه بر تو وارد است نبود، به جای تو به حكومت برمی داشتیم، اینك از كار ما كناره گیری كن و اختلافمان را به ما بازگردان، زیرا این كار سبب می شود كه ما از صدمات تو محفوظ باشیم و تو از دست ما ایمن باشی.

«عثمان» گفت: مقصودتان را بیان كردید و حرفتان تمام شد؟ گفتند: بلی، گفت: خدا را سپاس می برم و از او یاری می جویم و به او ایمان دارم و توكل می نمایم و گواهی می دهم كه خدایی جز خدای یگانه بی شریك نیست و محمد بنده و پیامبر او است و او را فرستاده همراه مایه هدایت و دین راستین تا آن كه دین را بر همه ادیان - گرچه مشركان ناخوش دارند - چیره و پیروز گرداند، پس از این سپاس و ستایش می گویم: شما در سخن عدالت ننمودید و در قضاوت انصاف ندارید، در جواب این كه گفتید: از حكومت كناره گیری كنم، باید بگویم: جامه ای را كه خدای عزوجل بر تنم آراسته و مرا به آن مفتخر نموده و آن را از میان همه به من اختصاص داده است، از تن بیرون نخواهم كرد، ولی توبه می نمایم و دست از همه آنچه مسلمانان مورد اعتراض و نكوهش قرار داده اند می كشم و دوباره انجام نخواهم داد؛ زیرا من به خدا سوگند! به خدا محتاجم و از او ترسانم!

گفتند: اگر این مرحله نخستین بود؛ كه تو مرتكب بدعتی شده بودی و بعد توبه می كردی و دوباره دست به آن نمی بردی، وظیفه داشتم از تو بپذیریم و راه خویش گیریم، اما تو پیش از این، مرتكب آن خلاف كاری ها شدی كه خودت می دانی و مرحله اول دست از تو برداشته و راه خویش گرفتیم و آن وقت از این نگران نبودیم كه تو درباره ما چنین دستوراتی صادر كنی یا با توجیهاتی بخواهی درباره نامه ای كه همراه خادمت یافته ایم از خودت سلب مسئولیت كنی، اكنون چطور توبه تو را بپذیریم در حالی كه به تجربه برای ما ثابت شده است كه هر وقت از گناه و كار خلافی توبه كنی، حتماً دوباره مرتكب آن خواهی شد؟!! بنابراین ما نمی رویم تا این كه تو را بركنار كرده، شخص دیگری را به جای تو به حكومت بنشانیم و هرگاه این قوم و خویشان و افراد قبیله ات و كسانی كه دائماً هم نشین تو هستند، بخواهند با جنگ از اقدامات ما جلوگیری كنند با آن ها چندان خواهیم جنگید تا به تو دست یابیم و تو را بكشیم یا خودمان شهید گشته روحمان به خدا بپیوندد!

«عثمان» گفت: این كه می گویید: از فرمانروایی كناره گیری كنم، اگر مرا به دار بیاویزید برایم بهتر از این است كه از حكومت و خلافت خدای عزوجل عزل شوم، این كه می گویید: با هر كه در

ص: 254

دفاع از من به جنگ برخیزد، خواهید جنگید، باید بگویم: كه من به هیچ كس دستور نمی دهم كه با شما بجنگد!(1) بنابراین، اگر كسی برای دفاع از من بجنگد، بدون دستور و اجازه ام جنگیده است، به جان خودم سوگند! اگر تصمیم داشتم با شما بجنگم، به لشگرهایی می نوشتم تا سربازان و مردانی جنگی را برای دفاعم گسیل دارند(1) یا به یكی از مناطق قلمروم، مثلاً در مصر یا عراق رفته آماده جنگ می شدم، بنابراین بر جان خویش رحم كنید و اگر به زندگی من دلبسته نیستید، به فكر جان خویش باشید، زیرا اگر مرا بكشید، به خونخواهی من و به تعقیب شما برخواهند خواست، آنان از نزد وی رفتند و به او اعلان جنگ دادند، عثمان به دنبال محمد (محمد بن مسلمه) فرستاده، خواست آنان را از او دور سازم، گفتم: نه، به خدا سوگند! در یك سال نمی شود دو بار دروغ بگویم!»(2)

فصل دوم: گفتار علی (كرّم الله وجهه) و بزرگان صحابه درباره عثمان، سخنان پس از قتل، دوگانگی برخورد برخی با عثمان

الف: سخنان علی (كرّم الله وجهه) و بزرگان صحابی در این باره

سخنان علی (كرّم الله وجهه) درباره عثمان

(3) «علی» (كرّم الله وجهه) درباره قتل فرمود: «اگر دستور قتل او را داده بودم، قطعاً قاتل او بودم یا اگر از كشتن او منع می نمودم، یاورش بودم با توجه به این معنا كه هركس یاریش كرده، نمی تواند بگوید: من از كسی كه او را یاری نكرده برترم و نیز كسی كه او را یاری نكرده و واگذاشت، نمی تواند بگوید: آن كه یاریش كرد از من بهتر است، من درباره كار و سرنوشت عثمان سخن جامع و كاملی چنین می گویم: تبعیض قائل شد (برخی را در سپردن مناصب و مال و سهمیه عمومی ترجیح داده) و به طرز بدی هم تبعیض داد و مزیت نهاد (برتری بدون ملاك صحیح) و شما اظهار ناراحتی كردید و این اظهار ناراحتی و بی تابی را به طرز صحیح انجام ندادید و خدا در مورد كسی كه

ص: 255


1- عثمان خود را برای جنگ آماده می ساخت و به لشكریانش نیز نامه نوشته بود و بعضی واحدهای نظامی را از شام و دیگر استان ها فراخوانده بود، اما با این حرف ها می خواست مخالفان را بفریبد و اغفال نماید.
2- تاریخ طبری: 120/5-121.
3- جز قبیله خودش (بنی امیه) كسی وجود نداشت تا به او دستور جنگ دهد و تازه همان بنی امیه از عهده هیچ كاری برنمی آمدند و جرأت آن را نداشتند، چنانچه روز قتل وی، آنان به یكی از انبارهای «ام حبیبه» پناه برده، متحصن شده بودند.

تبعیض قائل شود و كسی كه بیتابی نماید، قانون و فرمانی دارد كه به تحقق می رساند.»(1)

«ابن ابی الحدید» می گوید: «مقصود امام این است كه كسانی كه عثمان را یاری نداده و خوار گذاشتند، بهتر از كسانی هستند كه او را یاری دادند، زیرا بیشتر كسانی كه از او حمایت نمودند، از قبیل مروان و امثالش فاسق و زشت كار بودند و مهاجران و انصار كسانی بودند كه او را واگذاشتند و یاری ندادند.»(2)

(2) سخنی به «عبدالله بن عباس» «آنگاه كه دستور عثمان را دائر بر تبعیدش به مزرعه «ینبع» آورده بود، فرمود: ای ابن عباس! عثمان می خواهد مرا همانند شتر آبكش درآورد تا دائماً بروم و بیایم، یك بار پیام می دهد: برو، یك بار پیام می دهد: بیا، حالا دوباره پیغام داده كه بیرون برو، به خدا قسم! آنقدر از او دفاع كردم (آسیب دیگران را از او دور داشتم) كه ترسیدم گناهكار شوم.»(3)

(3) «بلاذری» از «ابوحادة» نقل كرده: «علی (كرّم الله وجهه) بر بالای منبر سخن می راند و من می شنیدم، وقتی از عثمان یاد كرد، چنین گفت: قسم به خدایی كه جز او خدایی نیست! من او را نكشتم و نه به كشتن او كمك كردم و نه به من بدی كرد!»(4)

(4) «ابن سعد» از طریق «عمار بن یاسر» گوید: «علی (كرّم الله وجهه) را به هنگام كشته شدن عثمان بر منبر پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دیدم كه می گفت: از كشته شدنش نه خوشم آمد و نه بدم آمد و نه دستور قتلش را دادم و نه از آن منع كردم.»(5)

(5) «ابن سمان» از «عطار» نقل كرده، گوید: «عثمان، علی (كرّم الله وجهه) را خواسته و به ایشان عرضه داشت: ای ابا الحسن! اگر تو بخواهی، این ملت با من هماهنگ و روبه راه خواهد شد؛ به طوری كه هیچ كس با من مخالفت نخواهد كرد، علی (كرّم الله وجهه) گفت: اگر همه ثروت ها و جواهرات دنیا مال من می بود، نمی توانستم دست مردم را از تو دور سازم، ولی من تو را به انجام كاری راهنمایی می كنم؛ كه از آنچه تو از من خواستی برایت بهتر است و آن این است كه به رویه دو برادرت ابوبكر5.

ص: 256


1- نهج البلاغة: 76/1، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 158/1.
2- من كلام له (كرّم الله وجهه) فی معنی قتل عثمان: «لو امرت به لكنت قاتلاً، او نهیت عنه لكنت ناصراً، غیر ان من نصره لایستطیع ان یقول: خذله من انا خیر منه و من خذله لا یستطیع ان یقول: نصره من هو خیر منّی و انا جامع لكم امره: استأثر فاساء الاثره و جزعتم فأسأتم الجزع و لله حكم واقع فی المستأثر و الجازع»، نهج البلاغه: 76/1.
3- نهج البلاغة: 468/1.
4- الانساب الاشراف، بلاذری: 98/5.
5- الانساب الاشراف، بلاذری: 101/5.

و عمر رفتار كن، من عهده دار مردم خواهم بود؛ كه هیچ كس با تو مخالفت ننماید.»(1)

اساس مخالفت علی (كرّم الله وجهه) با عثمان

از مجموعه احادیث چنین برداشت می شود كه علی (كرّم الله وجهه) عثمان را پیشوای عادلی نمی دانسته كه از مرگش ناراحت شود یا از آنچه بر سرش آمده از شورش و ضدیت نوعی كه سبب ناراحتی حضرت گردد، بلكه از حكومت او كناره گیری كرده و از این بیمناك بوده كه اگر در دفاع و رفع خطر از او پیش تر رود گنهكار گردد، كسانی را كه بر ضد او قیام كردند، گنهكار نمی دانسته وگرنه قیامشان را نكوهش می نمود، بدین خاطر در برابر قیامشان سكوت نمود و بعداً نیز در ارسال نامه به مردم مصر، از قیامشان تحسین كرده است و خواركنندگان را از یاوران او برتر شمرده است.

هشدار: شایان ذكر است كه مهم ترین چیزی كه موجب اختلاف و كشمش بین امام علیه السلام با عثمان شده، به هیچ وجه بر سر حكومت و املاك و حقوق شخصی نبوده، بلكه ریشه اختلاف بر نهی از منكر همراه نبوده است، چون حكومت تنها ابزاری برای احیای كتاب خدا و سنت پیامبر و احیای دعوت الهی بوده و به همین خاطر بود كه علی (كرّم الله وجهه) در پاسخ سؤال عباس گفت: «اگر عثمان به من دستور دهد از خانه ام بیرون روم بیرون خواهم رفت.»(2) چنانچه «بلاذری» از قول «صهیب» آزاد شده عباس بن عبدالمطلب، گوید: «عباس به عثمان گفت: من خدا را درباره پسر عمویت و پسر دائیت و دامادت و همراه با تو در كنار پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم متذكر می شوم، زیرا به من خبر رسیده كه تو می خواهی بر ضد او و دوستانش قیام كنی؟

«عثمان» گفت: نخست تو را در این میان واسطه قرار می دهم، زیرا علی (كرّم الله وجهه) اگر خاست، او نزد من از همه برتر است و لكن او فقط به جز رأی خود رأی كسی را نمی پذیرد!، آنگاه عباس عین همین گفتار را با علی (كرّم الله وجهه) مطرح نمود، ایشان فرمود: «اگر عثمان به من دستور دهد كه از خانه ام بیرون روم، بیرون خواهم شد.»(A) و چون اختلاف بر سر كیفیت كار و اجرای قانون بود، پس از آن مردم با حضرت بیعت كردند.

«علی» (كرّم الله وجهه) در نطقی در دومین روز حكومتش فرمود: «هان! اگر قطعه ملكی از عثمان به فرمانش از املاك عمومی به تصاحب كسی درآمده و هر پولی كه از مال خدا بوده، به كسی بخشیده

ص: 257


1- الریاض النضرة، طبری: 129/2.
2- وA- الانساب الاشراف، بلاذری: 14/5.

شده، باید به خزانه عمومی بازگردد!»(1) معلوم می شود او را حاكمی عادل و مجری قانون نمی شناخته است!

تنفر و پشیمانی عضو شورا در انتخاب عثمان

(1) «بلاذری» از «سعد» نقل كرده: «وقتی ابوذر رحمه الله در ربذه درگذشت، بین علی (كرّم الله وجهه) و عبدالرحمن بن عوف گفتگویی درباره عثمان به وجود آمد، علی (كرّم الله وجهه) به او فرمود: همه این كار (آثار) كار تو است (منظور پیشنهاد حكومت دادن عبدالرحمن در شورای شش نفره و بیعت با عثمان بوده) عبدالرحمن گفت: اگر بخواهی، تو شمشیرت را بردار و من شمشیرم را، من حاضرم (كه با او روبه رو شویم) زیرا او تعهداتی را كه سپرده (دایر بر پیروی از كتاب و سنت) زیر پا نهاده است.»(2)

(2) «ابوالفداء» می نویسد: «وقتی از عثمان كارهایی سر زد، مثل این كه حكومت بر شهرها و شهرستان ها را به نوجوانان از قبیله و خویشانش سپرد، به عبدالرحمن گفتند: همه این ها نتیجه كار تو است! او گفت: فكر نمی كردم چنین كارهایی بكند، اما اكنون با خدا عهد می بندم كه هرگز با او سخن نگویم، عبدالرحمن به عوف در حالی از دنیا رفت كه با عثمان قهر بود و ترك سخن كرده بود، در بیماری منتهی به مرگش عثمان به عیادتش رفت، اما او رویش را به طرف دیوار گردانید و یك كلمه با عثمان سخن نگفت.»(A)

(3) «بلاذری» می نویسد: «نزد عبدالرحمن بن عوف كه در حال بیماری بود - و منتهی به مرگش شد- نام عثمان را آوردند، گفت: پیش از آن كه به سلطنت ادامه دهد كارش را بسازید، این سخن به گوش عثمان رسید دستور دادك نگذارند گله عبدالرحمن بن عوف از آب چاهی كه؛ تا آن وقت استفاده می كرد (و ملك عمومی بود) استفاده كند، عبدالرحمن متقابلاً دعا كرد كه آب آن چاه بخشكد و خشكید.»(B)

(4) «بلاذری» می نویسد: «عبدالرحمن بن عوف سوگند یاد كرده بود كه به هیچ وجه با عثمان سخن نگوید.»(C)

(5) «ابن عبد ربه» می نویسد: «وقتی از عثمان كارهایی سر زد؛ از قبیل: انتصاب نوجوانی از قبیله و خویشانش به استانداری و فرماندهی بر اصحاب بزرگ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، به عبدالرحمن بن عوف گفتند: این نتیجه كار تو است! گفت: این ها را فكر نمی كردم و سپس برخاسته نزد عثمان رفت و با لحن

ص: 258


1- نهج البلاغة: 46/1، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 90/1.
2- وAوBوC- الانساب الاشراف: 57/5، العقد الفرید: 258/2-261-272، تاریخ، ابوالفداء: 166/1.

توبیخ آمیز به او گفت: تو را بر دیگران مقدم داشتم و پیش انداختم؛ تا با ما به روش ابوبكر و عمر رفتار كنی، ولی تو روشی مغایر آن ها پیش گرفته و با خویشاوندانت گرم گرفته و آن ها را بر گردن مسلمانان سوار كرده ای! گفت: عمر در راه خدا حرمت خویشاوندیش را نگه نمی داشت و من به راه خدا حرمت خویشاوندیم را نگه می دارم، عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند! یاد می كنم كه هرگز با تو سخن نگویم! بر اثر عهدی كه با خدا بست تا آخر عمر با عثمان سخن گفت، در بیماریش عثمان به عیادتش رفت، وی از او روی به دیوار گردانید و كلمه ای با وی سخن نگفت.»(1)

(6) «طبری» از «مسوّر بن مخرمه» می نویسد: «رمه ای بابت صدقه (یكی از مالیات های اسلامی) به مدینه نزد عثمان آورده شد، آن ها را به یكی از خانواده «حكم» بخشید، خبر آن به عبدالرحمن بن عوف رسید، عبدالرحمن، مسوربن مخرمه و عبدالرحمن بن اسود را مأمور كرد؛ تا رفتند و آن رمه را آوردند و میان مردم تقسیم كرد، در حالی كه عثمان در خانه خویش بود.»(2)

(7) «ابوهلال عسكری» می نویسد: «دعای علی (كرّم الله وجهه) در حق عثمان و عبدالرحمن بن عوف مستجاب گشت و آن دو در حالی مردند؛ كه با هم دشمن و قهر بودند، عبدالرحمن پیغامی نكوهش آمیز به عثمان داد... هنگامی كه عثمان ساختمان یكی از كاخ هایش را به اتمام رسانید و ضیافت مفصلی به آن مناسبت ترتیب داد و مردم حضور یافتند، عبدالرحمن بن عوف كه در آن میان بود، وقتی چشمش به ساختمان و آن سفره رنگارنگ و باشكوه افتاد؛ رو به عثمان كرد و گفت: كه ای پسر عفان! آنچه درباره تو می گفتند و قبول نمی كردم، امروز فهمیدم كه راست و درست است!!، من از این كه با تو بیعت كرده ام (و وسیله بیعت دیگران را فراهم ساختم) به خدا پناه می برم، عثمان از سخنش خشمگین شد و به خادمش دستور داد: تا او را از مهمانی بیرون كردند و به مردم امر كرد با او معاشرت نكنید، در نتیجه، هیچ كس به جز «عبدالله بن عباس» نزد او نمی رفت و او هم جهت آموزش علم قرآن و واجب حاضر می شد، عبدالرحمن بیمار گردید، عثمان به عیادتش رفت با او سخن گفت، ولی او جوابش را نداد تا مُرد.»(3)

اشاره «ابوهلال عسكری» به دعایی است كه در سخن «علی» (كرّم الله وجهه) به عبدالرحمن بن عوف آمده است، در جلسه شورایی كه بنا به وصیت عمر، برای انتخاب حاكم تشكیل شده بود، پس از آن عبدالرحمن عثمان را بر خلافت انتخاب كرد؛ حضرت به او فرمود: «به خدا سوگند! این كار را6.

ص: 259


1- الانساب الاشراف: 57/5، العقد الفرید: 258/2-261-272، تاریخ، ابوالفداء: 166/1.
2- تاریخ طبری: 113/5، تاریخ كامل ابن اثیر: 70/3، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 165/1.
3- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 65/1-66.

فقط بدین خاطر انجام دادی كه به او آن امیدی را (رسیدن به خلافت) داری كه رفیق شما دو نفر (یعنی عمر) از رفیقش (ابوبكر) داشت، خدا میان شما دو نفر را به دشمنی بكشاند.»(1)

اما این حرف «عبدالرحمن بن عوف» كه: «آنچه درباره تو می گفتند و قبول نمی كردم؛ امروز فهمیدم كه راست و درست است.» اشاره به گفتار «علی» (كرّم الله وجهه) در جلسه شورا كه فرمود: «من می دانم كه آن ها - اعضای شورا و كسانی كه عمر منصوب كرده بود - عثمان را به حكومت منصوب خواهند كرد و او بدعت ها و كارهای سر خود پدید خواهد آورد و اگر عمری باقی باشد به یادت خواهم آورد و اگر عثمان كشته شود یا بمیرد، بنی امیه حكومت را میان خود دست به دست خواهند گرداند و اگر زنده باشی مرا به وضعی خواهی دید كه خوش نمی داری.»(2)

«ابن قتیبه» می نویسد: «عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف قهر بودند تا مردند.»(3)

خطاهای عبدالرحمن در سخنان و ملاكات خویش

عباراتی كه از «عبدالرحمن بن عوف» نقل شده، به ملاحظه محك و میزان الهی خالی از ایراد و اشكال نیست: 1- یكی این كه انتخاب عثمان توسط ایشان به قصد رسیدن به خلافت بوده، بدین خاطر قصد الهی نداشته و به امید خود هم نرسید، بدین جهت نفرین علی (كرّم الله وجهه) درباره او و عثمان به اجابت رسید كه هر دو با هم به دشمنی از دنیا رفتند!!

(2) دیگر این كه عبدالرحمن، تنها ملاك سنجش در كار را، روش ابوبكر و عمر قرار داد، این در ذات خود امری است كه غیر از محك و میزان الهی است، چون ملاك صحیح و پذیرفته شده تنها كتاب خدا و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده، بنابراین انتخاب چنین محكی برای موازنه اعمال عثمان و سنجش آن، از نظر حق و باطل بودن، صحیح نبوده است.

(3) اگر كسی بگوید: انتخاب ابوبكر و عمر به عنوان همگونی و مطابقت با كتاب و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است، گفته می شود: چنین امری زاید است و نباید ذكر گردد، بلكه در اصل تنها ملاك كتاب خدا و سنت است و بس، علاوه بر این كه اگر كارهای ابوبكر و عمر مطابق كتاب خدا و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نباشند (كه نبوده اند) در اینجا جای سؤال از عبدالرحمن است؛ كه خوب در زمان شورا كه نفهمیدی چه كنی، اكنون هم كه این همه ظلم و فساد و تباهی در زمان عثمان دیدی؛ كه بسیاری از آن ها آثار انتخاب ابوبكر و عمر و تبعات آن ها بوده، باز چه در تعیین و تشخیص ملاك و

ص: 260


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 63/1.
2- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 64/1.
3- المعارف، ابن قتیبه: 239.

چه انتخاب راه صحیح برای عثمان و حفظ پیمان و میثاق در بیعت عثمان هنوز به خطا می روی، چرا عقل خود را به كار نمی اندازی؟! كه البته این ها آثار تكذیب نعمت های الهی است كه در رأس آن نعمت، جایگاه امامت است و نتیجه نهایی آن تكذیب حقایق الهی خواهد بود.

سخنان عمار بن یاسر درباره قاتلان عثمان

«عمار» در اثنای جنگ «صفین» نطقی چنین ایراد كرد: «خداپرستان! با من به جنگ با كسانی برخیزید كه ادعا می كنند، به خونخواهی مردی كه مظلومانه و به ناحق كشته شده، برخاسته اند! حقیقت این است كه او را مردمی صالح و نیكو و مخالفان تجاوز و ستم و كسانی كه به نیكوكاری می خوانند و دستور می دهند، كشته اند، در این حال این قماش آدم هایی كه اگر دنیا به كامشان باشد و این دین (اسلام) متروك گردد؛ ككشان هم نمی گزد، آمده، می گویند: چرا او را كشتید؟!

در پاسخ خواهیم گفت: به خاطر كارهای بدعت آمیزش كشته شد، می گویند: از او كارهای بدعت آمیز سر نزده است! این را از آن جهت می گویند كه (در دوران حكومتش) دستشان را در ثروت و لذت دنیا زیاد بازگذاشت تا لفت و لیس كردند و چریدند و در آن حال، اگر كوه ها (بر سر مردم) فرو می ریخت، بلكه چون لذت ثروت و مقام زیر دندانشان مزه انداخته، از پی جنگ انداختن بر آن برخاسته اند و نیز بدان سبب كه دریافته اند، اگر صاحب حق (علی (كرّم الله وجهه) یا كسی كه معتقد به اسلام و اجرای قانون و برقراری نظامش می باشد) بر آن ها حكومت پیدا كند، مانع این خواهد شد كه بخورند و بچرند و لفت و لیس كنند، این ها چون نه سابقه و تقدمی در اسلام داشتند كه به سبب آن شایستگی حكومت و فرمانروایی پیدا كنند، در صدد فریب مردم و اتباعشان برآمده، این شعار را برآورده اند؛ كه امام ما (یعنی عثمان) مظلومانه و به ناحق كشته شده است؛ كه بدین وسیله بتوانند پادشاه و دیكتاتور شوند، این حیله سیاسی است كه به وسیله آن به این قدرت و امكان رسیده اند و اگر این تزویر نبود، حتی یك تن از این جماعت از آن ها پیروی نمی نمود.

«نصر بن مزاحم» نطق «عمار» را چنین نقل كرده است: «خداپرستان! با من به جنگ با كسانی برخیزید كه ادعا می كنند به خون خواهی مردی كه بر خویشتن ستم روا داشته برخاسته اند. آن كه مطابق چیزی غیر قرآن بر مردم حكومت می كرد. حقیقت این است كه او را مردم صالح و نیكوكار و مخالفان تجاوز و ستم كشته است.»(1)

ص: 261


1- ر.ك. صفین، نصر بن مزاحم: 361-369؛ تاریخ طبری: 21/6؛ تاریخ الكامل ابن اثیر: 123/3؛ شرح نهج البلاغة: 504/1، تاریخ ابن كثیر: 266/7، جمهرة الخطب، احمد زكی صفوت: 181/1.
گفتار مقداد درباره عثمان

«یعقوبی» می نویسد: «جماعتی وفادار علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) بودند و به عثمان حملات تبلیغاتی می كردند. یكی گوید: به مسجد پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درآمدم. دیدم مردی دو زانو نشسته است و دریغ می خورد و آه می كشد. گویا همه دنیا از او بوده و آن را از دست داده است!! و می گوید: از قریش در شگفتم كه حكومت را از خاندان پیامبرشان دور ساختند، در حالی كه نخستین كسی كه ایمان آورد، پسر عموی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، داناترین و دین شناس ترین فرد بود، كسی كه بیش از همه در راه اسلام زحمت كشیده و راه دین را بهتر از هركس دانسته و خود از هركس بهتر و بر راه راست ترین روان است. فقط در میان همین خانواده است. به خدا قسم! حكومت را از كسی دور ساخته اند كه راهنما و راه یافته و پاك دامن و منزه است. با این كار نخواسته اند امت به صلاح آید و نه مذهب و روش حكومت و اداره درست شود، بلكه دنیا را بر آخرت ترجیح داده اند. بنابراین، مرگ و نابودی بر جماعت ستمكار! من نزدیك او رفته، گفتم: خدا تو را رحمت كند. تو كیستی و این مرد كیست؟ گفت: من مقداد بن عمرو هستم و آن مرد علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) است. گفتم: آیا برای برقراری حكومتش قیام نمی كنی تا من نیز به تو كمك كنم؟ گفت: برادر جان! این كار با یك نفر، دو نفر به انجام نمی رسد.

آنگاه از آنجا رفتم، «ابوذر» را دیدم و جریان را نزد ایشان گزارش دادم. گفت: برادرم مقداد درست گفته است. بعد نزد «عبدالله بن مسعود» آمده، جریان را برای ایشان شرح دادم. گفت: خبر یافته ام (توسط پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه به این هدف نمی رسیم.»(1)

«مسعودی» چنین گوید: «عمار یاسر در مسجد به نطق برخاسته، گفت: ای قبیله قریش! حال كه حكومت اسلامی را از خاندان پیامبرتان دور داشته، یك بار به این فرد (یا قبیله) و بار دیگر به آن فرد می سپارید. من از این بیمناكم كه خدا حكومت را از شما سلب كرده و به دیگران (غیر مسلمان و كفار) منتقل سازد، همان گونه كه شما آن را از صاحب و لایقش سلب كرده، به غیر صاحب و نالایقش دادید! و مقداد به نطق ایستاد و گفت: ندیده ام كسی یا خانواده ای، چنان كه این خاندان پس از پیامبرشان آزار دیدند، آزار دیده باشند!!

«عبدالرحمن بن عوف» به او گفت: به تو مربوط نیست. مقداد! گفت: به خدا سوگند! به خاطر عشقی كه به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دارم، دوستشان می دارم و حق (عقاید و قانون اسلام) با ایشان و متعلق به ایشان است. ای عبدالرحمن! من از قریش - كه تو آن ها را بر این خاندان مسلط كرده ای - در

ص: 262


1- تاریخ یعقوبی: 140/2.

شگفتم كه برای ربودن حاكمیت پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از دست خاندانش، هم دست و متحد شده اند. به خدا سوگند می خورم! ای عبدالرحمن! كه اگر كسانی را پیدا كنم كه مرا بر ضد قریش یاری دهند، حتماً و بی درنگ با آن ها خواهیم جنگید، چنان جنگی كه همراه پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بدر بر ضد آن ها كردم. و نطق ها مفصّل شد و سخن ها رفت كه آن را در كتاب «اخبار الزمان فی اخبار الشوری و الدار» نوشته ام.»(1)

«مقداد»، صحابی بزرگ با فضیلت و عظیم الشأن و سخت دین دار بوده است. «ابوعمر» در شرح حالش می نویسد: «از فاضلان و شخصیت های عالی و بزرگان نیكو كردار بود. در هر دو هجرت شركت جسته و در نخستین جهاد كه بدر باشد و در حمله نیروهای اسلامی حضور یافته است. نخستین مسلمانی بود كه سواره جنگیده بود، زیرا در جنگ بدر سواره بود و ثابت نشده كه اسبش از دیگری بوده باشد. اهل سنت او را یكی از هفت تنی می دانند كه اظهار اسلام نموده و از آن حمایت كرده اند و یكی از چهارده معاون و هم رزم و همراه پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برشمرده اند.»(2)

بنا بر روایتی كه «ابوعمر» آورده، «پیامبر اكرم» صلّی الله علیه و آله و سلّم لقب «شب زنده دار» به او داده است. چگونه می توان پی به فضایل و كمالات مردی بُرد كه پیامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم وی را به مرتبه ای بلند ارتقا داده و بر فراز بلند بشریت نهاده با این فرمایش كه خدا به من دستور داده چهار نفر را دوست بدارم و به من چهار نفر است: علی، عمار، سلمان و مقداد.»(3) چنین مردی در نخستین روز حكومت عثمان، چنان ناراحتی و بی تابی می نموده كه گویی همه دنیا را داشته و از دست داده است كه مردم را از دور عثمان پراكنده و از پشتیبانی او باز می داشته و در تضعیف او می كوشیده است و درصدد بوده با یافتن مردان یاور و كمك كار، بر ضد عثمان غرّش كرده و بتازد و حقّ غصب شده را از چنگ آن رها سازد و آن را در اختیار اهل بیت علیهم السلام قرار دهد!!

ب: گفتار منافقان پس از قتل

عایشه حریص بر قتل عثمان و خونخواه او

1- «ابن سعد»(4) گوید: [هنگامی كه عثمان در محاصره بود و مروان بن حكم در دفاع از او به

ص: 263


1- مروج الذهب: 44/1.
2- مستدرك حاكم: 348/3-349؛ الاستیعاب ابوعمر: 289/1؛ اسد الغابة: 410/4، الاصابة: 455/3.
3- جامع الصحیح، ترمذی، الاستیعاب ابوعمر: 290/1؛ اسد الغابة، ابن اثیر: 410/4؛ الاصابة: 455/3.
4- حلیة الاولیاء ابونعیم: 142/1.

شدت می جنگید، عایشه تصمیم گرفت به حج رود، مروان و زید بن ثابت و عبدالرحمن بن عتاب نزد او آمدند و گفتند: ام المؤمنین! چه می شد اگر می ماندی؛ زیرا امیرمؤمنان (عثمان) در محاصره است و تو با نفوذی كه در بین مردم داری، می توانی از وی دفاع كنی! عایشه گفت: من بار سفر بسته ام و نمی توانم بمانم، باز بر او تكرار و اصرار كردند: او همان جواب را گفت، آنگاه مروان به این شعر تمثل جست:

«كشور را بر ضد من به آتش كشید - و چون شعله ور شد راه خویش گرفت.»(1)

«عایشه» بر او چنین پرخاش كرد: آهای تو كه برایم شعر و مثل می آوردی! بدان كه به خدا سوگند! دلم می خواهد تو و رفیقت (عثمان) كه خیلی به سرنوشتش علاقمندی، به پای هركدامتان سنگی بسته می بود و به دریا می افتادید و سپس به طرف مكه رفت.](2)

«بلاذری» نیز روایت فوق را با اندكی فرق نقل كرده است.(3)

(2) «طبری» گوید: «ابن عباس در محل «صلصل» به عایشه برخورد كرد، عایشه به او گفت: ابن عباس: تو زبانی گویا و نافذ داری، تو را به خدا سوگند می دهم! كه مبادا مخالفان عثمان را بكوبی و مردم را درباره او به تردید دچار كنی، زیرا دیده عقلشان نسبت به او بینا گشته و برای امر مهمی از شهرستان ها و ایالات گرد آمده اند، خودت دیدی كه طلحه خزانه های عمومی را قفل كرده و كلیدش را نزد خود نگه داشته است. بنابراین، اگر طلحه به حكومت رسید، رویه پسر عمویش ابوبكر را پیش خواهد گرفت، عبدالله گوید: در پاسخش گفتم: ای مادر! اگر پیشامدی برای آن مرد رخ دهد، مرد فقط به رفیقمان علی (كرّم الله وجهه) رو خواهند آورد، نه به دیگری! عایشه گفت: آه از تو! من نمی خواهم با تو مجادله و برتری جویی كنم!»(4)

(3) «بلاذری» گوید: «در سال كشته شدن عثمان، «عایشه» و «ام سلمه» به حج رفتند، عایشه مردم را بر ضد عثمان شوراند، وقتی خبر كشته شدن عثمان به عایشه در مكه رسید، دستور داد: در مسجدالحرام برایش چادر زدند و چنین گفت: به عقیده من همان طور كه ابوسفیان در جنگ بدر برای طایفه اش مصیبت به بار آورد، عثمان نیز برای قبیله اش مصیبت به بار خواهد آورد.»(A)

(4) «طبری» از دو طریق نقل كرده كه «عایشه همین كه در بازگشت از مكه به سوی مدینه به6.

ص: 264


1- «و حرّق قیس علی البلا - و حتّی اذا استعرت أجذما»
2- الطبقات الكبری، ابن سعد: 25/5.
3- وA- الانساب الاشراف، بلاذری: 70/5-75-91.
4- تاریخ طبری: 140/5-166-172-176، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 77/2-506.

سرف- شش میلی مكه- رسید، به «عبد ابی سلمه» برخور كرد، از او جویای وضع مدینه شد، او گفت: عثمان را كشتند و تا هشت روز همان طور گذشت، پرسید بعد چه كار كردند؟ گفت: مردم مدینه به اتفاق آراء خلافت را به دست آوردند و به بهترین نتیجه منتهی گشت، چون بر زمامداری علی بن ابی طالب اجتماع كردند. عایشه گفت: به خدا سوگند! اگر كار خلافت به نفع دوست تو تمام شده باشد، بهتر است آسمان بر زمین فرود آید، اینك زود مرا برگردانید! زود مرا برگردانید! در حالی كه می گفت: به خدا سوگند! عثمان به ناحق و مظلوم كشته شد، به خدا سوگند! حتماً به خونخواهی او برمی خیزم، به طرف مكه روانه شد، عبد بن ام سلمه به او گفت: چرا این طور؟ به خدا سوگند! اولین كسی كه بر ضد عثمان به تلاش برخاست، تو بودی كه می گفتی: نعثل را بكشید، چون كافر گشته است!(1) عایشه گفت: آن ها وی را توبه دادند و پس از این كه توبه كرده او را كشتند، البته من آن حرف را زده ام و آن ها هم حرف هایی زده اند، ولی حرف آخرم بهتر از حرفی است كه اول زده ام، سپس «عبد بن ام سلمه» اشعاری در رد عایشه خواند، سپس عایشه راه مكه را گرفت تا به در مسجدالحرام فرود آمد، آنگاه به سوی حجرالأسود رفت و در آنجا خیمه زد تا مردم گردش جمع شدند، در آن هنگام گفت: عثمان به ناحق كشته شده و به خدا سوگند! به خونخواهی او برمی خیزم!»(2)

(5) «ابوعمر» می گوید: «احنف بن قیس فردی خردمند، پرحوصله، دین دار، هوشمند، سخنور و سیاستمدار بود، وقتی به عایشه در بصره رسید، كسی را نزد او فرستاد تا به ملاقات وی آید، او نپذیرفت. دوباره كسی را فرستاد و احنف نزد او رفت، عایشه به وی گفت: وای بر تو ای احنف! چه عذر و دلیلی در برابر خداوند داری؛ كه جهاد مقابل قاتلان عثمان را ترك كرده ای؟ آیا افرادت كم هستند؟ یا قبیله ات از تو اطاعت نمی كنند؟ گفت: ای ام المؤمنین! نه عمرم از حد گذشته و نه زمان درازی سپری گشته است، بلكه یك سال نمی گذرد كه تو را دیده ام كه از عثمان انتقاد می كردی، و به او بد می گفتی! من دستور تو را در حالی كه (از كشتن عثمان) راضی بودی، قبول می كنم، ولی دستورت را در حالی كه (از كشتنش خشمگینی) رد می نمایم!!»(3)

(6) «ابن عساكر» از «ابومسلم» نقل كرده، گوید: «ابومسلم وقتی دید مردم شام را كه چون عایشه تنفر شدیدی از خود نسبت به عثمان نشان می داد، آنان نیز نسبت به او بدگویی می كردند، به آن ها1.

ص: 265


1- ابن قتیبه، آخرین حرف عایشه را بدین صورت آورده: چون زشتكار گشته است.
2- تاریخ، طبری: 140/5-172-176.
3- الاستیعاب، ابوعمر زندگی نامه احنف، تاریخ، ابوالفداء: 172/1.

گفت: ای مردم شام! برای شما مثالی می زنم! كه در مورد شما با این مادرتان ام المؤمنین (عایشه) صدق می نماید، او همانند چشم دردناكی می ماند كه در سر انسان است و صاحبش را می آزارد، ولی صاحبش چاره ای جز این ندارد؛ كه با آن چشم دردآور با ملاطفت برخورد كند.»(1)

(7) «ابن ابی الحدید» گوید: «تمام كسانی كه در تاریخ و شرح حال نویسی تألیف كرده اند، همداستانند بر این كه عایشه از جمله تندروترین مخالفان عثمان بوده است، به طوری كه جامه پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را درآورده و در خانه اش آویخته بود و به هركه به خانه اش وارد می شد، می گفت: این جامه پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ كه هنوز نفرسوده و عثمان سنت او را فرسوده است، گفته اند: نخستین كسی كه عثمان را «نعثل»(2) لقب داده عایشه بوده و می گفت: نعثل را بكشید خدا او را بكشد.»(3)

(8) «قیس بن ابی حازم» گوید: «عایشه وقتی خبر قتل عثمان را شنید؛ گفت: خدا او را از بین ببرد، او را گناهانش به كشتن داد، خداوند انتقام كارهایش را از او گرفت، ای قبیله قریش! مبادا قتل عثمان شما را غمناك و ناراحت كند چنان كه مرگ قوم تبهكار ثمود آن مردم را غمناك كرد، شایسته ترین فرد برای تصدی حكومت طلحه است، اما هنگامی كه پیاپی خبر آمد كه با علی (كرّم الله وجهه) بیعت شده است، گفت: خاك بر سرشان! به هیچ وجه نمی خواهند حكومت را به قبیله تیم - قبیله ابوبكر- بازگردانند، طلحه و زبیر به عایشه كه در مكه بود، نامه ها نوشتند كه از بیعت مردم با علی جلوگیری كن و شعار خونخواهی عثمان را بلند كن این برنامه ها را همراه پسر خواهرش یعنی عبدالله بن زبیر فرستادند، عایشه وقتی نامه ها را خواند، شعار خونخواهی عثمان را بلند كرد، ام سلمه آن سال در مكه بود، وقتی كارهای عایشه را دید، به مقابله با آن برخاست و دوستی و طرفداری خود را از «علی» (كرّم الله وجهه) اعلام داشت و به یاری او كمر بست.»

روایات زیادی به همین مضمون، كثیری از مورخان اهل تسنن نقل كرده اند؛ كه از نقل همه آن ها معذوریم.(4)1.

ص: 266


1- تاریخ ابن عساكر: 319/7.
2- ابن اثیر و فیروزآبادی و ابن منظور و زبیدی می گویند: «نعثل» یعنی پیرمرد احمق و نیز فرد یهودی ای ساكن مدینه به این نام بود؛ كه عثمان را به وی تشبیه كردند، نیز به مرد ریش درازی گفته می شد، نیز جاحفظ گوید: به درندگان نر نعثل گویند.
3- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 77/2-506.
4- ر.ك. طبقات، ابن سعد: 25/5، تاج العروس: 141/8، لسان العرب، ابن منظور: 193/14، السیرة الحلبیة، حلبی: 314/3، حیاة الحیوان: 359/2، قاموس اللغة، فیروزآبادی: 59/4، الكامل ابن اثیر: 87/3، اسد الغابة، ابن اثیر: 15/3، نهایة ابن اثیر: 166/4، تذكرة السبط، ابن جوزی: 38-40، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 77/2-506، تاریخ، ابوالفداء: 172/1، تاریخ ابن عساكر: 319/7، العقد الفرید، ابن عقد ربه: 267/2-272، تاریخ طبری: 140/5-166-172-176، الامامة والسیاسة، ابن قتیبه: 43/1-46-57، الانساب الاشراف، بلاذری: 70/5-75-91.
اجمالی از تحول نظریه عایشه

از مجموعه این اخبار و آنچه نقل نشده از اخبار دیگر، چنین استفاده می شود كه عایشه عثمان را شایسته مسند خلافت نمی دانسته و حتی او را جنایتكار می شمرده كه اگر دستش می رسیده، او را از بین می برده است، چنانچه دلش می خواسته سنگی به پای عثمان می بسته و او را به قعر دریا می افكنده یا در یكی از جوال هایش می نهاده و سرش را محكم می بسته و به دریا می انداخته؛ تا در اعماق آن جان سپارد. یا به نیزه كسانی كه بر او شوریده و محاصره اش كرده بودند، از پای درآید، بدین خاطر مردم را بر ضد او می شورانده و در این تحریك و تشویق به موی و جامه و كفش پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم متوسل می شده است، در سفر و در اقامت یك دم از تبلیغ بر ضد او آسوده ننشسته تا به قتل رسیده است و پس از كشته شدن بر همین نظریه باقی بوده، اما وقتی دیده با قتل عثمان، حكومت به تصرف «طلحه» درنیامده و به چنگ قبیله تیم نیفتاده، شدیداً برآشفته و ناراحت گردیده است و شاید سفر حجش را نیز به منظور همین تبلیغات و جهت هموار ساختن زمینه حكومت برای «طلحه» ترتیب داده بوده، زیرا در همین سفر بارها از او شنیده شده و نقل كرده اند؛ كه: «خوشا به حال طلحه! خوشا به حال تو ای پسر عمو! گویا اكنون به انگشتش می نگرم كه همه مشغولند با او بیعت می كنند!» آن ها كسی را غیر از طلحه شایسته خلافت نمی یابند! و وقتی حكومت به دست علی (كرّم الله وجهه) افتاد، چون دوستدار ایشان نبود، آرزو می كرد ای كاش! آسمان بر زمین فرود آید و فوراً ورق بر گردد و از كشتن عثمان اظهار تأسف می كرد و از نیمه راه مدینه جهت خونخواهی و تبلیغات آن به مكه برمی گشت تا شاید طلحه را به مسند برساند وگرنه نه عایشه از قبیله تیم بود و حق خونخواهی را نداشت، علاوه بر این كه لشكركشی با زن نبود و پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مخصوصاً او را از شركت در قیام تجاوزكارانه منع نموده بود، ولی او در قیام شركت كرد و «طلحه» نامزدش برای حكومت به قتل رسید و امیدش به یأس مبدل شد و طبق اراده خداوندی خلافت «علی» (كرّم الله وجهه) استوار گردید.

گفتار و كردار طلحه با عثمان

(1) «علی» (كرّم الله وجهه) وضعیت طلحه را در برابر عثمان با طرح سه فرض مشخص كرده است:

ص: 267

«به خدا سوگند! به این سبب شتابان به خونخواهی عثمان برخاسته كه ترسیده او را به جرم قتل عثمان مورد تعقیب قرار دهند؛ زیرا او در مظان اتهام به آن بود، به علاوه از جماعت مخالفان عثمان، هیچ كس به شدت طلحه در تحریك و شوراندن مردم نكوشیده بود، بنابراین با تظاهر به خونخواهی عثمان خواسته مغله نماید و وضع خود را بپوشاند و دیگران را درباره خویش دچار تردید سازد، بدین خاطر یكی از این سه وضع شرعی را داشته است:

الف- در صورتی كه عثمان ظالم باشد - چنان كه او مدعی است - بایستی قاتلینش را كمك می كرد یا به طرفدارانش حمله می نمود.

ب- در صورتی كه مظلوم بوده است، بایستی از او در برابر مخالفانش دفاع كرده، به آن ها می فهماند كه از قتلش صرف نظر نمایند.

ج- در صورتی كه در وضع عثمان شك می داشت و نمی دانست ظالم است یا مظلوم، بایستی كناره جسته هیچ طرف را نمی گرفت و مردم را با عثمان وامی گذاشت، اما طلحه هیچ یك از این سه كار را نكرده و موضعی گرفته كه با هیچ وجه فقهی تطبیق نمی نماید و دلائلش در توجیه اتخاذ آن پذیرفتنی نیست.»(1)

(2) «طبری» نقل كرده: «علی (كرّم الله وجهه) در روزهایی كه عثمان محاصره بود، به طلحه فرمود: تو را به خدا سوگند می دهم! كه مردم را از عثمان دور كن، گفت: نه، به خدا سوگند! این كار را نخواهم كرد تا بنی امیه كیفر خود را باز دهند.»(2)

«ابن ابی الحدید» بعد از نقل فوق گوید: «علی (كرّم الله وجهه) به همین جهت می گفت: خدا طلحه را سزا دهد كه عثمان آن همه چیز به او بخشید و او با وی چنین كرد.»(3)

(3) «ابن ابی الحدید» گوید: «طلحه بیش از هركس در تحریك و شوراندن مردم بر ضد عثمان می كوشید و زبیر در مرتبه بعد از او قرار گرفت، گوید: «عثمان» گفته است: مرگ بر طلحه كه این همه زر و سیم به او بخشیدم و اكنون می خواهد مرا بكشد و مردم را به كشتن من برمی انگیزد، خدایا! نگذار از كارهایش بهره ببرد و به خلافت دست یابد و عواقب تجاوزكاریش را به او بچشان! كسانی كه درباره محاصره عثمان كتاب نوشته اند، گفته اند: كه طلحه روز قتل عثمان صورت خود را پوشیده بود؛ تا مردم او را نشناسند و به طرف خانه عثمان تیراندازی می كرد و گفته اند وقتی1.

ص: 268


1- نهج البلاغة: 323/1.
2- تاریخ طبری: 139/5.
3- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 168/1.

محاصره كنندگان نتوانستند به خانه عثمان وارد شوند، طلحه آن ها را از بام خانه یكی از انصار به آنجا راهنمایی كرد تا به درون خانه رفتند تا عثمان را بكشند.»(1)

(2) «مدائنی» می نویسد: «طلحه تا سه روز نگذاشت عثمان را به خاك بسپارند، علی (كرّم الله وجهه) تا پنج روز از كشته شدن عثمان نگذشت با مردم بیعت نكرد، حكیم بن حزام - از قبیله بنی اسد و جبیر بن مطعم - برای دفن عثمان از علی (كرّم الله وجهه) كمك خواستند. طلحه عده ای را مأمور كرد در كمین جنازه عثمان بنشینند و آن را سنگباران كنند، جز تنی چند در تشییع جنازه شركت نكردند و می خواستند او را در كنار دیواری در مدینه كه به «حشّ كوكب» معروف بود و یهودیان مرده هایشان را آنجا دفن می كردند، دفن كنند، وقتی جنازه به آنجا رسید، تابوتش را سنگ باران كرده خواستند او را سرنگون كنند، آنگاه علی (كرّم الله وجهه) به مردم پیام داد: كه دست از آن بردارند و دست برداشتند و جنازه را در «حشّ كوكب) به خاك سپردند!!»(3)

(5) «واقدی» می نویسد: «وقتی عثمان كشته شد، راجع به دفنش بحث شد. طلحه گفت: باید در «دیر سلع» (قبرستان یهودیان) دفن شود.» «طبری» همین را آورده و به جای كلمه طلحه، یك نفر می نویسد.(A)

(6) «بلاذری» می نویسد: «طلحه به عثمان گفت: تو كارهای بدعت آمیزی كرده ای؛ كه برای مردم بیگانه و غریب می نماید، عثمان گفت: من كارهای بدعت آمیز نكرده ام؛ این شما هستید كه رابطه مرا با مردم خراب كرده، آن ها را بر من می شورانید.»(4)

(7) «بلاذری» از «ابومخنف» نقل كرده: «مردم عثمان را تحت نظر گرفته؛ نمی گذاشتند كسی به خانه اش درآید، سعدبن عاص به او توصیه كرد؛ احرام بپوشد و به قصد حج بیرون رود، كسی جرئت تعرض او را نخواهد كرد، خبر به محاصره كنندگان رسید، گفتند: به خدا سوگند! اگر بیرون آید او را رها نخواهیم كرد تا خدا كار ما و او را فیصله دهد و طلحه محاصره را تنگ تر و شدیدتر كرد و رساندن آب به خانه اش را ممنوع ساخت، به طوری كه علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) از آن به خشم آمد و در نتیجه به او آب رساند!»(4)

(8) «بلاذری» نیز گوید: «زبیر و طلحه بر اوضاع مسلط شدند، طلحه نگذاشت به عثمان آب5.

ص: 269


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 404/2.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 71/5.
3- وA- تاریخ طبری: 143/5.
4- الانساب الاشراف، بلاذری: 44/5.

آشامیدنی برسانند؛ آنگاه علی (كرّم الله وجهه)- كه در مزرعه در ینبع بود - به طلحه پیغام فرستاد كه بگذار این مرد از آب و از آب چاه خویش - یعنی چاه رومه - بنوشد و او را از تشنگی نكشید، طلحه نپذیرفت؛ علی (كرّم الله وجهه) فرمود: به خدا سوگند! اگر آن روز عهد نكرده بودم بر این كه تا به سفارشاتم عمل نكند؛ هیچ كس را از او باز ندارم، به او آب می رساندم.»(1)

(9) «ابن قتیبه» گوید: «مردم كوفه و مصر شبانه روز در اطراف دیر، در خانه عثمان پاس می دادند و طرحه هر دو دسته را بر ضد عثمان تشویق می كرد تا در نهایت طلحه به آن ها گفت: عثمان تا وقتی غذا و آب به او می رسد؛ از اجتماع و محاصره شما بیمی به خود راه نمی دهد، بنابراین آب را به او ببندید و نگذارید آب به او برسد.»(2)

(10) «بلاذری» آورده: «عثمان به عده ای كه طلحه در میانشان بود سلام كرد، جوابش را ندادند، به طلحه گفت: ای طلحه! فكر نمی كردم، روزی را در عمرم ببینم؛ كه به تو سلام كنم و جوابم را ندهی!»(3)

(11) «بلاذری» از «ابن سیرین» نقل كرده: «از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هیچ كس بیش از طلحه بر ضد عثمان تندروی نمی كرد.»(4)

(12) «ابن حجر» گوید: «ابن عساكر» از طرق متعدد نقل كرده: «مروان بن حكم كسی بود كه طلحه را تیر زد و او را كشت.»، «ابوالقاسم بغوی» از «جارود ابن ابی سبرة» آورده: «هنگام جنگ جمل مروان به طلحه نظر انداخته، گفت: انتقامم را بعد از امروز نمی توانم دریابم، آنگاه تیری برگرفته، او را هدف قرار داده، كشت.»(5)

«قیس بن ابی حازم» گوید: «مروان بن حكم طلحه را در میان سواره نظام یافت، گفت: این همان است كه بر قتل عثمان كمك كرده است، آنگاه او را تیر زد؛ كه بر زانویش نشست و خون همواره از آن می ریخت تا مُرد.»(6)

(13) «بلاذری» از «روح بن زنباع» گوید: «طلحه را مروان به تیز زد تا انتقام خون عثمان را از وی3.

ص: 270


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 90/5.
2- الامامة والسیاسة، ابن قتیبه: 34/1.
3- الانساب الاشراف، بلاذری: 76/5.
4- الانساب الاشراف، بلاذری: 81/5.
5- الاصابة، ابن حجر: 230/2.
6- المستدرك، حاكم: 370/3.

بگیرد.»(1)

(14) «مسعودی» می نویسد: «علی (كرّم الله وجهه) پس از بازگشت زبیر، طلحه را صدا زد، پرسید: علت این كه قیام كرده ای چیست؟ گفت: خونخواهی عثمان، علی (كرّم الله وجهه) گفت: خدا هركدام از ما دو نفر را كه مسئولیت قتل عثمان را به عهده داشته است، بكشد!»(2)(3)

(15) «ابومخنف» گوید: «علی» (كرّم الله وجهه) در نطقی فرمود: «خدایا! طلحه پیمان بیعتش با مرا گسسته و آن قدر بر ضد عثمان مردم را تحریك كرد؛ تا وی را كشت و بعداً مرا متهم ساخت، خدایا! به او مهلت و مجال مده! خدایا! زبیر پیوند خویشاوندیش با مرا گسست و پیمان بیعتش را نقض كرد و از دشمنم پشتیبانی نمود، بنابراین امروز بدان وسیله كه می خواهی، شرش را از من دفع فرما.»(4)(5)

(16) «طبری» می نویسد: «علقمة بن وقاص لیثی» گفت: «وقتی طلحه و زبیر و عایشه قیام كردند، من با طلحه ملاقات كردم و بهترین جلسه با او، جلسه ای محرمانه و تنها بود كه ریشش به سینه اش آویخته بود، به او گفتم: به عقیده من بهترین جلسه ای كه با تو می توان تشكیل داد، جلسه ای است كه تو تنها باشی و تو ریشت به سینه ات آویخته است، به من گفت: ما پس از این كه در برابر دیگران قدرتی یگانه و متحد بودیم، به دو كوه آهنین تقسیم شدیم كه هر دسته در پی جان دسته ای دیگر است، از من در حق عثمان كارهایی سرزده است؛ كه به هیچه وجه نمی توانم آن را جبران و از آن توبه كنم، مگر این كه خونم در راه خونخواهی او ریخته شود.»(6)

طلحه و كیفیت توبه حقیقی

طلحه اگر صادقانه صحبت می كرد و حقیقتاً تصمیم توبه گرفته بود، بایستی خود را تسلیم اولیای مقتول یا امام وقت می كرد تا از او انتقام گرفته شود، نه این كه آن را دگرگون سازد و با نرسیدن به مقصودش (حاكمیت و ولایت بر مردم) منافقانه آن را غیر مستقیم به گردن علی (كرّم الله وجهه) و پیروانش بیندازد و با تراشیدن قاتل مصنوعی همراه با خویشاوندان عثمان، فریاد خونخواهی سر دهد و همسر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم (عایشه) را نیز اسباب دست قرار دهد و لشكركشی به راه

ص: 271


1- الانساب الاشراف، بلاذری: 135/5.
2- دعای امام (كرّم الله وجهه) فورا مستجاب گردید و طلحه همان روز كشته شد.
3- مروج الذهب، مسعودی: 11/2.
4- هر دو در صدد رسیدن به حكومت بودند كه خداوند به آن دو مهلت نداد.
5- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 101/1.
6- تاریخ طبری: 183/5.

اندازد و خون ده ها و صدها نفر را روی زمین بریزد!!

زبیر و رویه دوگانه در مورد عثمان

(1) «طبری» در شرح جنگ «جمل» می نویسد: «علی (كرّم الله وجهه) سوار بر اسب از میان سپاه پیش آمده و زبیر را فرا خواند، او آمده و در مقابل حضرت ایستاد، علی (كرّم الله وجهه) از زبیر پرسید: چه انگیزه ای تو را به اینجا كشانده است؟ گفت: تو باعث شده ای! نه تو را شایسته حكومت می دانم و نه به آن سزاوارتر از ما هستی؟ علی (كرّم الله وجهه) فرمود: برای حكومت بعد از عثمان شایسته نیستم؟! ما تو را از اولاد (و قبیله) عبدالمطلب می شمردیم؛ آن زمان كه پسرت (عبدالله بن زبیر) همان پسر بدت بزرگ شد و تو را از ما جدا كرد، در آن هنگام برخی از كارهای ناروا كه مرتكب شده بود را برشمرد.

آنگاه به یاد زبیر آورد كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با علی و زبیر ملاقاتی داشتند و حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی (كرّم الله وجهه) گفته است: «پسر عمه ات (زبیر) چه می گوید كه ستمكارانه و به ناحق با تو خواهد جنگید!!»

در این هنگام، زبیر در حالی كه می گفت: بنابراین با تو نمی جنگم! بدین خاطر نزد پسرش عبدالله بازگشت و به او گفت: شركت خود در این جنگ را خردمندانه و روا نمی بینم، پسرش به او گفت: تو در حالی قیام كرده ای كه آن را به روشنی روا می دانستی، ولی اكنون كه چشمت به پرچم های پسر ابی طالب افتاد و فهمیدی زیر آن ها مرگ كمین كرده، ترسیدی؟! زبیر از این سخن به خشم آمده، گفت: وای بر تو! من در برابر او سوگند خوردم كه با وی نجنگم! عبدالله گفت: كفاره قسم بده، غلامت «سرجیس» را در برار قسم آزاد كن، زبیر آن برده را به عنوان كفاره قسم آزاد كرد و در میان آنان در صف نبرد رفته و ایستاد.

«علی» (كرّم الله وجهه) به زبیر گفت: تو قصاص خون عثمان را از من می خواهی؟!، در حالی كه خودت او را كشتی؟ خدا امروز برای هر كداممان كه با عثمان تندتر بود، مصیبتی پیش آرد؛ كه خوش ندارد!!»(1)

(2) «حافظ عاصمی» نیز حدیث فوق را ذكر كرده و «مسعودی» چنین گفته است: «وای بر تو! ای زبیر! چه باعث شد كه قیام كنی؟ گفت: خون عثمان!! علی (كرّم الله وجهه) فرمود: خداوند هركداممان را كه در قتل عثمان دست داشته است بكشد.»(2)

ص: 272


1- تاریخ طبری: 204/5، مروج الذهب، مسعودی: 10/2، الكامل ابن اثیر: 102/3.
2- زین الفتی فی شرح سورة هل اتی، حافظ عاصمی، مروج الذهب، مسعودی: 10/2.

(3) «مسعودی» می نویسد: «مروان بن حكم - در جنگ جمل- گفت: زبیر روی از جنگ گردانید، طلحه نیز داشت روی برمی تابید، باكی ندارم كه به این طرف یا به آن طرف تیراندازی كنم، آنگاه طلحه را با تیر زد و كشت.»(1)

(1) «ابن ابی الحدید» می نویسد: «بر ضد عثمان، طلحه بیش از هركس فعالیت می كرد و زبیر در مرتبه پس از او قرار داشت، آورده اند كه زبیر می گفت: عثمان را بكشید، چون دینتان را دگرگون ساخته است، به او گفتند: پسرت بر در خانه عثمان ایستاده و از وی حمایت می كند؟! گفت: بدم نمی آید كه عثمان كشته شود، گرچه كار كستنش با كشتن پسرم آغاز گردد، زیرا عثمان فردا (ی رستاخیز) لاشه ای بر صراط خواهد بود.»(2)

(5) «بلاذری» می نویسد: «در مكتوبه ای متعلق به «عبدالله بن صالح عجلی» چنین آمده: «عثمان با زبیر نزاع كردند، زبیر به او گفت: اگر بخواهی حاضرم با تو نبرد كنم! پرسید: چگونه؟ گفت: با شمشیر و تیر و كمان!»(3)

(6) «حاكم نیشابوری» از گفتار «حسن بصری» گوید: «طلحه و زبیر به بصره آمدند، مردم از آن ها پرسیدند: چرا آمدید؟ گفتند: برای خونخواهی عثمان! (حسن بصری) گوید: سبحان الله! مردم این قدر عقل نداشتند كه به آن ها بگویند: به خدا سوگند! عثمان را كسی غیر از شما نكشته است.»(4)

ناجوانمردی به طلحه و زبیر مقابل عثمان

روایات نقل شده در این باره، از سوی حفاظ تعدادش به پنجاه مورد می رسد كه جای نقل همه آن ها نیست و البته مطالبی را برای همه روشن می دارد:

(2) نخست روشن می سازد كه طلحه و زبیر در رأس كسانی قرار داشتند؛ كه مردم را بر ضد عثمان تحریك می كرده اند و عقیده داشتند؛ كه ریختن خون عثمان روا است.

(3) آب كه حق هر مسلمان و بلكه حق هر حیوان و صاحب حیات است را، بر او بستند، در حالی كه اسلام با چنین اقدامی موافق نخواهد بود، بدین خاطر علی (كرّم الله وجهه) در برخی موارد بر رساندن آب به عثمان اقدام كرد.

(4) پاسخ سلام عثمان را ندادند و حتی در زمانی كه از پنجره منزلش به مردم تجمع یافته، سلام

ص: 273


1- المستدرك، حاكم: 118/3.
2- مروج الذهب، مسعودی: 11/2.
3- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 404/2.
4- الانساب الاشراف، بلاذری: 14/5.

كرد، همه به سفارش رؤسای مخالفان نیز به همدیگر سلام كردند!!

4- مانع دفن وی در گورستان مسلمانان شدند، در حالی كه چنین اقدامی جایز نخواهد بود.

5- دستور دادند كه جنازه عثمان را سنگباران كنند، در حالی كه اسلام همان احترام و حقوقی را كه برای مسلمانان زنده قائل شده، برای مرده نیز واجب دانسته است.

6- دستور دادند، جنازه مسلمان را در گورستان یهودیان در «حشّ كوكب» دفن كنند كه این ها باز با دستورات اسلام هماهنگ نبوده است.

7- اقدام كنندگان، از صحابی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده اند با این كه جماعتی معتقدند، اصحاب همگی آن ها عادل و راست رو هستند و عقیده دارند كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن ها را در ردیف ده نفری كه مژده بهشت به آن ها داده شده، یاد كرده است با توجه به این ها كار طلحه و زبیر را چگونه می توان توجیه كرد؟!

8- خواهید گفت: عثمان فساد و تباهیش از حد و حصر گذشت، آری آن ها هركدام به طور مستقل قانون و ضابطه ای دارد كه باید طبق آن بدون كم و كاست عمل شود، ولی با چنین اقدامی كه بر سر او آوردند، هیچ گونه با اسلام هماهنگی ندارد و قابل توجیه و صحت نبوده است.

امید است برادران عزیزم از اهل سنت بدون كمترین پیش داوری و جدای از وساوس فتنه انگیزان و شیطان صفتان كه در همه جا مانع رشد و بیداری توده مردم شده و می شوند با قصد خالصانه این مقاله را مورد توجه خود قرار دهند و از خداوند توفیق هدایت و روشنگری طلب كنند تا خداوند متعال دعایشان را به اجابت برساند تا به استقبال نور الهی روند و به قلوب و دل هایشان اذن و اجازه پذیرش داده شود تا جملگی مستبصر شده و از تاریكی بسیار مرموز و پیچیده نجات یابند و گاه به عرصه نور و شناخت حقیقت اسلام نهند. از خداوند متعال توفیق همگان را خواستارم.

مولوی عبدالصمد قنبر زهی

ص: 274

فهرست روایات

«تقتل عماراً الفئة الباغیة عن الطریق و ان آخر رزقه من الدنیا ضیاح من لبن»: 242.

«قال رسول الله : من سبّ علیّاً فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله تعالی»: 46

«ویح عمّار تقتله الفئة الباغیة، یدعوهم الی الجنة و یدعونه الی النار»: 243

عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من رأی منكراً فاستطاع ان یغیره بیده فلیغیره بیده، فان لم یستطع فبلسانه فان لم یستطع بلسانه فبقلبه و ذلك أضعف الایمان»: 159

عن هانی بن هانی، قال: «كنا عند علی صلّی الله علیه و آله و سلّم فدخل علیه عمّار، فقال: مرحبا بالطیب المطیب، سمعت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم یقول: عمار ملی ایماناً الی مشاشه»: 247

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ابشروا آل یاسر! موعدكم الجنة»: 241

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا اختلف الناس كان ابن سمیة مع الحق»: 247

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اصبروا آل یاسر! موعدكم الجنة»: 241

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الصلوة عمود الدین»: 262

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اللهم اغفر لآل یاسر و قد فعلت»: 241

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان عماراً مع الحق والحق معه، یدور عمار مع الحق اینما دار و قاتل عمار فی النار»: 247

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «علی باب مدینة علم النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم و وارث علمه و عیبة علمه واقضی امته»: 74

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «علی مع الحق و الحق مع علی ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض یوم القیامة»: 73.

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «علی مع القرآن والقرآن مع علی لایفترقان حتی یردا علیّ الحوض»: 73

قال: «لا تمنعوا فضل الماء لتمنعوا به فضل الكلاء»: 172

قال «علی» (كرّم الله وجهه): «ان الله عزوجل فرض علی الاغنیا فی اموالهم ما یكفی الفقراء، فان جاعوا او عروا او جهدوا فبمنع الاغنیاء و حق علی الله تبارك و تعالی ان یحاسبهم و یعذبهم»: 154

قال ابن مسعود: «ان اصدق القول كتاب الله، و احسن الهدی، هدی محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و شر الامور محدثاتها و كل محدث بدعة و كل بدعة ضلالة و كل ضلالة فی النار»: 222

قال حذیفة: «انك لن تموت، حتی تقتلك الفئة الباغیة الناكبة عن الحق، یكون آخر زادك من الدنیا شربة لبن»: 243

قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا بلغ بنو ابی العاص ثلاثین رجلاً، اتخذوا ما الله دولاً و عباد الله خولاً و دین الله دغلاً»: 149

قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ویل لبنی امیة ثلاث»:

ص: 275

قال عثمان بن عفان: «تقتلك الفئة الباغیة، قاتل عمار فی النار»: 242

قال عثمان: «لولا علی لهلك عثمان!»: 266

قال علی (كرّم الله وجهه): «ادنی الانكار ان تلقی اهل المعاصی بوجوه منكهرة»: 158

قال علی (كرّم الله وجهه): «ان قام ثالث القوم نافجاً حضنیه بین نثیله و معتلفه و قام معه بنو ابیه یخضمون مال الله خصمة الابل نبتة الربیع»: 175

قال علی (كرّم الله وجهه): «یا اباذر! انك غضبت لله، فارج من غضبت له، ان القوم خافوك علی دنیاهم، و خفتم علی دینك، فاترك فی ایدیهم ما خافوك علیه، و اهرب منهم بما خفتم علیه، فما أحوجهم الی ما منعتهم و ما أغناك عما منعوك و ستعلم من الرابح غداً والاكثر حسداً و لو ان السماوات والارضین كانتا علی عبد رتقا ثم اتقی الله لجعل الله له منهما مخرجاً لایؤنسنّك الا الحق ولا یوحشنك الا الباطل، فلو قبلت دیناهم لاحبّوك و لو قرضت منها لامّنوك»: 218

قال عمار: «اخبرنی حبیبی صلّی الله علیه و آله و سلّم انه تقتلنی الفئة الباغیة و انّ آخر زادی مذقة من لبن»: 243

قال عمر رضی الله عنه: «لو لا علی لهلك عمر»: 75، 81

قال معاویه: «تقتل عمار الفئة الباغیة»: 242

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا بلغت بنو امیه اربعین، اتخذوا عبادالله خولاً! و مال الله نحلاً! و كتاب الله دغلاً»: 149

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا لم تستح فاضع- فافعل- ما شئت»: 126

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اسمعوا! هل سمعتم؟ انه سیكون بعدی أمرا، فمن دخل علیهم فصدقهم بكذبهم و اعانهم علی ظلمهم، فلیس منّی و لست منه و لیس بوارد علی الحوض و من لم یدخل علیهم و لم یصدقهم بكذبهم و لم یعنهم علی ظلمهم، فهو منّی و أنا منه و سیرد علی الحوض»: 200

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الا انه سیكون بعدی امراء یكذبون و یظلمون، فمن صدّقهم بكذبهم و مالأهم علی ظلمهم، فلیس منی ولا انا منه و من لم یصدقهم بكذبهم ولم یمالئهم علی ظلمهم، فهو منی و انا منه»: 200

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الاستحیاء من الله حق الحیاء، ان تحفظ الرأس و ما وعی والبطن و ما حوی و تذكر الموت والبلی»: 126

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الحیاء لا یأتی الا بخیر»: 127

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الحیاء من الایمان والایمان فی الجنة والبذاء من الجفاء والجفاء فی النار»: 126

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الحیاء والعی من الایمان و هما یقربان من الجنة و یباعدان من النار و الفحش و البلذاء من الشیطان و هما یقربان فی النار و یباعدان من الجنة»: 127

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «المسلمون شركاء فی ثلاث: فی الكلاء والماء والنار»: 171

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان الله عزوجل، اذا اراد ان یهلك عبداً نزع منه الحیاء، فاذا نزع منه الحیاء لم تلقه الا مقیتاً

ص: 276

ممقتاً، فاذا لم تلقه الا مقیتاً ممقتاً نزعت منه الامانة، فاذا نزعت منه الامانة، لم تلقه الا خائناً مخوناً، فاذا لم تلقه الا خائناً مخوناً، نزعت منه الرحمه، فاذا نزعت منه الرحمة لم تلقه الا رجیماً ملعّناً، فاذا لم تلقه الا رجیماً ملعناً، نزعت منه ربقة الاسلام»: 127

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان اهل بیتی سیلقون من بعدی من امتی قتلاً و تشریداً! و ان اشد قومنا لنا بغضاً بنو امیه و بنو المغیرة و بنو مخزوم»: 149

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان عماراً ملی ایمانه من قرنه الی قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه»: 246

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان فساد امتی علی یدی غلمة سفهاء من قریش»: 199

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «انما انا قاسم و خازن والله یعطی»: 210

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «انی لاعلم كلمة لایقولها عبد حقاً من قلبه، فیموت علی ذلك الا حرّم علی النار: لا اله الا الله»: 259

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «تقتل عماراً الفئة الباغیة و قاتله فی النار»: 242

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «سیكون امراء بعدی، یقولون مالا یفعلون ما لا یؤمرون»: 200

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «صبراً آل یاسر! موعدكم الجنة، صبراً آل یاسر! فان مصیركم الی الجنة»: 242

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «عمّار خلط الله الایمان ما بین قرنه الی قدمه و خلط الایمان بلحمه و دمه، یزول مع الحق حیث زال و لیس ینبغی للنار ان تاكل منه شیئاً»: 246

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»: 259

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لا یمنع فضل الماء لیمنع به الكلاء»: 172

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لاحمی الا لله و لرسوله»: 172

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ما اظلّت الخضراء و ما اقلّت الغبراء علی ذی لهجة اصدق من ابی ذر»: 129

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ما اعطیكم و لا امنعكم، انما انا قاسم حیث امرت»: 210

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ما كان الفحش فی شی الا شأنه و ما كان الحیاء فی شی الازانه»: 127

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ما من احد یشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله، صدقا من قلبه الا حرّمه الله علی النار»: 259

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من استعمل عاملاً من المسلمین و هو یعلم انّ فیهم اولی بذلك منه و اعلم بكتاب الله و سنة نبیه، فقد خان الله و رسوله و جمیع المسلمین»: 201

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من رغب عن سنتی، فلیس منی»: 26

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من سبّ علیاً فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله»: 50

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من شهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله حرّم الله علیه النار»: 259

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من عادی عماراً عاداه الله و من ابغض عمار ابغضه الله»: 249

ص: 277

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من قال: لا اله الا الله دخل الجنة»: 259

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من منع فضل الماء، لیمنع به فضل الكلا، منعه الله فضله یوم القیامة»: 172

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من یسب عماراً یسبه الله و من یبغض عماراً و من یسفه عماراً یسفهه الله»: 249

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «هلاك هذه الاّمة علی ید دغیلمة من قریش»: 200

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «والله! ما اوتیكم من شی ولا امنعكموه، ان انا الا خازن اضع حیث امرت»: 210

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ویح عماراً و ویح ابن سمیة تقتله الفئة الباغیة»: 242

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ویحك یا ابن سمیة! تقتلك الفئة الباغیة»: 242

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «یا عائشه! لو كان الحیاء رجلاً، كان رجلاً صالحاً و لو كان الفحش رجلاً، كان رجل سوء»: 127

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «یا معشر بنی هاشم! والذی بعثنی بالحق نبیاً! لو اخذت بحلقة الجنة ما بدأتُ الا بكم»: 139

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم لكعب بن عجرة: «اعاذك الله یا كعب! من امارة السفهاء!، قال: و ما امارة السفهاء؟ یا رسول الله! قال: امراء یكونون بعدی لا یهدون بهدیی ولا یستنّون بسنّتی»: 200

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم لكعب بن عجرة: «اعاذك الله یا كعب! من امارة السفهاء!، قال: و ما امارة السفهاء؟ یا رسول الله! قال: امراء یكونون بعدی لا یهدون بهدیی ولا یستنّون بسنّتی، فمن صدقهم بكذبهم و اعانهم علی ظلمهم فاولئك لیسوا منّی و لست منهم و لا یردون علی حوضی و من لم یصدّقهم بكذبهم و لم یعنهم علی ظلمهم، فاولئك منی و أنا منهم و سیردون علی حوضی»: 154

قال: «ثلاث لایمنعن: الماء والكلا و النار»: 171

من كتاب علی (كرّم الله وجهه) الی قثم بن العباس یوم كان عامله علی مكة: «وانظر الی ما اجتمع عندك من مال الله فاصرفه الی من قبلك من ذوی العیال و المجاعه مصیباً به مواضع الفاقة و الخلّات و ما فضل عن ذلك فاحمله الینا لنقسمه فیمن قبلنا»: 177

من كلام له (كرّم الله وجهه) فی معنی قتل عثمان: «لو امرت به لكنت قاتلاً، او نهیت عنه لكنت ناصراً، غیر ان من نصره لایستطیع ان یقول: خذله من انا خیر منه و من خذله لا یستطیع ان یقول: نصره من هو خیر منّی و انا جامع لكم امره: استأثر فاساء الاثره و جزعتم فأسأتم الجزع و لله حكم واقع فی المستأثر و الجازع»: 299

ص: 278

فهرست منابع و مأخذ

كتب-مؤلفان

الابیان فی انساب الاشراف- عبدالله ابن زبیر اسدی

الاجابة- زركشی

الاحكام السلطانیة- ماوردی

احكام القرآن- جصّاص

احیاء العلوم- غزالی

اخبار الدول و آثار الأول حاشیه كامل- أحمد بن سبان قرمانی

اختلاف الحدیث حاشیه كتاب الام- شافعی

اربعین- رازی

ارشاد الساری - قسطلانی نووی

ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء- شاه ولی الله دهلوی

اسباب النزول- ابوالحسن الواحدی نیشابوری

الاستیعاب فی معرفة الاصحاب - ابوعمر (ابن عبدالبر)

اسدالغابة- ابن اثیر

الاصابة- ابن حجر

الاعتبار- ابن حازم

اعلام الموقعین - ابن قیم

الاغانی- ابوالفرج اصفهانی

الامامة والسیاسة- ابومحمد ابن قتیبه

الامتاع- مقریزی

الاموال- ابوعبید

الانساب- بدخشانی

الانساب الاشراف- بلاذری

الاوائل- جلال الدین سیوطی

البحر الرائق- ابن نجیم

بدایة المجتهد- ابن رشد

البدایة والنهایة- ابن كثیر

البدایع الصنایع- ابن كثیر

بهجة المحافل- یحیی بن ابی بكر عامری حرضی

بهجة النفوس- حافظ ابن ابی جمره ازدی اندلسی

البیان والتبیین- جاحظ

تاج العروس- زبیدی حنفی

تاج العروس- زبیدی حنفی

تاریخ- طبری

تاریخ- بخاری

تاریخ- ابوالفداء

تاریخ- یعقوبی

تاریخ- ابن خلدون

تاریخ- ابن كثیر

تاریخ- ابن عساكر

تاریخ الخلفاء- جلال الدین سیوطی

تاریخ الخمیس- دیار بكری

تاریخ الكامل- ابوالحسن بن اثیر

تاریخ بغداد- للحافظ ابی بكر احمد بن علی الخطیب البغدادی

ص: 279

تذكرة السبط- مظفر سبط ابن جوزی

الترغیب والترهیب- حافظ منذری

تطهیر الجنان حاشیه صواعق- ابن حجر

تعلیق الاجابة- زركشی

تفسیر- نسفی

تفسیر- ابن جریر طبری

تفسیر- آلوسی

تفسیر- شوكانی

تفسیر- قرطبی

تفسیر- ابن كثیر

تفسیر- خازن

تفسیر- ابن جزی كلبی

تفسیر- بیضاوی

تفسیر- نیشابوری

تفسیر- شربینی

تفسیر- ابوحیان

تفسیر- ابن عطیه

تفسیر الدرر المنثور- جلال الدین سیوطی

تفسیر الكبیر- ابوعبدالله فخر الدین رازی شافعی

تفسیر الكشاف- لابی زكریا یحیی بن شرف النووی

تفسیر خطیب شربینی- شمس الدین محمد بن احمد شربینی قاهری شافعی خطیب

تفسیر روح المعانی- آلوسی

تفسیر كشّاف- زمخشری

تمهید- باقلانی

تمییر الطیب- ابن دیبع

تهذیب التهذیب- ابن حجر عسقلانی

تیسیرالوصول- ابن دیبع

الجامع الصحیح- ترمذی

الجامع الصغیر- جلال الدین سیوطی

الجامع الكبیر- جلال الدین سیوطی

الجامع لاحكام القرآن- قرطبی

الجمع الجوامع- جلال الدین سیوطی

جمهرة الخطب- احمد زكی صفوت

جمهرة رسائل العرب فی عصور العربیة الزاهرة- احمد زكی صفوت

حلیة الاولیاء- للحافظ ابی نعیم احمد بن عبدالله الاصفهانی

حیوة الحیوان- دمیری

خصائص- نسایی

الخصائص الكبری- جلال الدین سیوطی

الخلاصة- خزرجی

دلائل النبوة- ابونعیم

دول الاسلام- ذهبی

الدیات- ابن ابی العاصم ضحاك

ذخائر العقبی- محب الدین طبری

الرسالة العقلیة- غزالی

الروض الانف- سهیلی خثعمی

الریاض النضرة فی مناقب العشرة- محب الدین طبری

زاد المعاد حاشیه شرح المواهب- زرقانی

ص: 280

زین الفتی فی شرح سوره هل اتی- ابو محمد عاصمی

سنن- ابن ماجه

سنن- دارمی

سنن- ترمذی

سنن- نسایی

سنن ابی داود مع حاشیة عون المعبود- للحافظ المحدث الشیخ ابی عبدالرحمن شرف الحق

السنن الكبری- بیهقی

السیرة الحلبیة- حلبی

السیرة النبویة- احمد زینی دحلان

سیره- ابن هشام

شذرات الذهب- ابن عماد حنبلی

شرح- محمد عزیزی حنفی

شرح المواهب- زرقانی

شرح جامع الصغیر- شیخ محمد عبدالرؤوف مناوی شافعی

شرح موطأ- زرقانی

شرح نهج البلاغة- ابن ابی الحدید معتزلی

صحیح- بخاری

صحیح- مسلم

صحیح- ترمذی

صفة الصفوة- ابوالفرج ابن جوزی

صفین- ابن مزاحم

الصواعق المحرقة- ابن حجر هیثمی

الصواعق المحرقه- ابن حجر

طبقات الكبری- ابن سعد

طرح التثریب فی شرح التقریب- الحافظ ابو زرعه احمد بن عبدالرحیم عراقی

العقد الفرید- ابوعمر ابن عبد ربه

عمدة السالك و شرح آن- فیض المالك

عمدة القاری- بدرالدین ابن العینی

عیون الاخبار- ابن قتیبه

عیون الاخبار- ابن قتیبه

الغدیر- علامه امینی

الفائق فی غریب الحدیث- محمد بن عمر زمخشری

فتح الباری- ابن حجر

الفتنة الكبری- طه حسین

فتوح البلدان- بلاذری

الفتوحات الاسلامیة- احمد زینی دحلان

الفقه علی المذاهب الاربعة و مذهب اهل بیت علیهم السلام - عبدالرحمن جزیری

فیض الاله- مالك بقاعی

فیض القدیر- مناوی

قاموس اللغة- محمد بن یعقوب ابن محمد فیروزآبادی

كامل- ابن اثیر

كتاب الآثار- قاضی ابویوسف

كتاب الامّ- شافعی

كتاب الرسالة- شافعی

كتاب العلم- ابی عمر

كفایة الطالب- گنجی شافعی

ص: 281

كنزالعمال- متقی هندی

لسان العرب- ابن منظور

لسان المیزان- عسقلانی

المبسوط- سرخسی

مجمع الامثال- میدانی

مجمع الزوائد و منبع الفوائد- للحافظ نورالدین علی بن ابی بكر الهیثمی

المحاضرات- راغب اصفهانی

محاضرة الاوائل- سكتواری

المحلی- ابن حزم

مختصر جامع العلم- ابن عبد البرّ

المدونة الكبری- مالكی

مرآة الجنان- یافعی

مروج الذهب- مسعودی

المستدرك- حاكم

المستطرف- شهاب الدین ابشیهی

مسند- احمد

مسند- طیالسی

مصابیح السنة- بغوی

مطالب السئول- محمد بن طلحه الشافعی

المعارف- ابن قتیبة

المعجم- حموی

معجم البلدان- یاقوت حموی

مقدمات المدونة الكبری- قاضی ابن رشد

الملل والنحل- شهرستانی

مناقب- خوارزمی

موطأ- مالك

ناسخ- نحّاس

النزاع والتخاصم- مقریزی

نزهة المجالس- صفوری

نصب الرایة- زیلعی

نهایة- ابن اثیر

نیل الاوطار- ابن ابی شیبه

ص: 282

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109