عمر فاروق رضی الله عنه از دیدگاه علماء اهل سنت

مشخصات كتاب

نام كتاب : عمر فاروق رضی الله عنه از دیدگاه علماء اهل سنت

نویسنده :مولوی عبدالصمد

ناشر : مولوی عبدالصمد

موضوع : خلافت - عمر - اهل سنت

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

مقدمه

بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

تقدیم: «اهدایی خالصانه نخست محضر ولی مطلق، خداوند متعال، سپس در قوس نزولی به اولیاء مكرمش از یك صد و بیست و چهار هزار انبیاء و نیز به بیش از یك صد و بیست و چهارهزار نفر اوصیاء، به ویژه به وراثت همه آنها حضرت صاحب الامر، بقیة الله الاعظم (روحی و جسمی لتراب مقدمه الفداء) باد!»

پس از آن كه مشمول رحمت واسعه الهی قرار گرفتم و بیدار شده و مستبصر گردیدم، بزرگ ترین دغدغه من اختلاف بین شیعه و سنی بود كه چرا و چگونه برای این پدیده عاملی پیدا شد و مردمی كه همه به عنوان «عبادالرحمن» شناخته می شوند و دارای خدای یگانه، كتاب یگانه، معارف و دین یگانه، سنت های به طور یگانه هستند با هم اختلاف كرده و و دو گانه بلكه چند گانه شدند، در این باره پژوهش كه روش و منش من شده بود را ادامه دادم و باز از كتاب او راه و روزنه ای برای حل آن یافتم كه «اختلاف» یكی از سنت های الهی است و بدین خاطر باید در متن خلقت باشد و حذف آن ممكن نیست، چنانچه خداوند به آن اشاره فرمود: «و اگر پروردگارت می خواست همه مردم را امت واحده (فاقد هر اختلاف) قرار می داد، (ولی) آن ها همواره مختلفند، مگر كسی كه پروردگارت (به وی) رحم كند و برای همین (پذیرش رحمت در سایه تكامل) آن ها را آفرید.» (1) بدیهی است كه اگر همه به طور یكپارچه، راه توحید را طی كنند، حاكی از اجبار است، چنانچه ملائكه همه موحدند و به طور اجبار راه بندگی و پرستش را طی می نمایند و در سایه اجبار هیچ تكاملی و ارتقائی وجود ندارد و اختلاف در ذات خود مذموم و بد نیست، چون از سنت الهی است و خداوند سبحان هیچ گاه چیز بد نمی آفریند، چنانچه فرمود: «او همان كسی است كه هر چه را آفرید نیكو آفرید.» (2) و علاوه بر این، اختلاف به معنای رفت و شد، تبادل نظر و سبك و سنگین كردن در امور اعتباری است تا پس از ترتیب و تنظیم تبادلات و گفتار و كسر و انكسار به یافتن راه بهتر منتهی شود. و تا این حد اختلاف، علاوه بر این كه ممدوح و نیكو است، حاكی از اختیار و انتخاب برتر و احسن است و اضافه بر آن فاقد هر گونه اجبار و سرسپردگی است كه زمینه تكامل خواهد شد و تا زمانی كه در این محدوده باشد و یا اختلاف در نحوه و كیفیت اجراء باشد تا زمانی كه به اختلاف در اصول و اعتقاد نرسد، بسیار ممدوح و پسندیده و وحدت آفرین است، ولی زمانی كه به اختلاف در اصول و اعتقاد رسید، مذموم و مصداق عذاب الهی خواهد گردید؛ چنانچه فرمود: «و (در آغاز) همه مردم امت واحدی بودند، سپس اختلاف كردند و اگر فرمانی از طرف پروردگار تو (بر مدت مشخص شده برای بشریت) نبود، در آنچه اختلاف داشتند میان آن ها داوری

ص: 15


1- (وَ لَو شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ اُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُختَلِفِینَ * اِلّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُم) هود: 119-118.
2- (اَلَّذی اَحسَنَ كُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ) سجده: 7.

می كرد!» (1)

از اینجا معلوم می شود كه این اختلاف در عقیده و اصول بوده كه زمینه عذاب حتمی خداوند شده كه اگر فرمان بر مهلت مشخص شده برای عمر امت ها نبود، خداوند دفعتاً همه عوامل اختلاف را از زمین بر می چید و به همین جهت گاه «پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم از وجود اختلاف بسیار رنج می برد و سخت در تحت فشار بود، بدین خاطر خداوند متعال امت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را چنین خطاب می فرماید: «و مانند كسانی نباشید كه پراكنده شدند و اختلاف كردند (آن هم) پس از آن كه نشانه های روشن (پروردگار) به آنان رسید.» (2) خداوند متعال با این آیه شریفه از یك سو پیامبر و امتش را از اختلاف و تفرقه اجتناب می دهد و از سوی دیگر با گرایش دادن به امت های قبلی و پدیده اختلاف در بین آن ها، ایشان را تسلی خاطر و اطمینان می بخشد و از سوی دیگر ایشان و امت را بر وحدت و ایجاد عوامل آن تحریك و تشویق می نماید.

در تفسیر آیات فوق و اختلاف امت ها از علمای اهل تسنن روایاتی نقل شده، از «ابی هریره» نقل شده: «رسول خدا» صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «یهود بر هفتاد و یك فرقه یا هفتاد و دو فرقه پراكنده شدند و نصاری (نیز) همانند آنان تفرقه یافتند و به زودی امت من بر هفتاد و سه فرقه پراكنده می گردند.» (3)

از «ابی عمروبن عاص» نقل شده گفت: «رسول خدا» صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «به طور قطع بر امت من حوادثی پیش می آید كه دقیقاً مطابق نعل به نعل بر بنی اسرائیل پیش آمده بود تا حدی كه اگر در میان آنها كسی به طور علنی به مادرش تجاوز كرده بود به طور حتم در امت من كسی می آید كه چنین كند و بنی اسرائیل تحقیقاً به هفتاد و دو ملت تفرقه یافتند و به زودی امت من بر هفتاد و سه ملت متفرق گردند كه همه آنها به جز ملت واحدی در آتشند!، گفتند: آنان چه كسانی هستند؟ ای رسول خدا! فرمود: كسانی هستند كه من و اصحابم بر آن پایبندیم!» (4)0.

ص: 16


1- (وَ ما كانَ النّاسَ إِلّا اُمَّةً واحِدَةً فَاختَلَفُوا وَ لَولا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ لَقُضِیَ بَینَهُم فیما فیهِ یَختَلِفُونَ) یونس: 19.
2- (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اختَلَفُوا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ البَیِّناتُ) آل عمران: 105.
3- عن ابی هریره: «ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: تفرقت الیهود علی إحدی و سبعین فرقة او إثنین و سبعین و النصاری مثل ذلك و ستفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقة» سنن، ابی داود، و سنن ترمذی، جامع الاصول" ابن اثیر: 408/10.
4- عن ابی عمرو بن العاص قال: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لیأتینّ علی امّتی ما أتی علی بنی اسرائیل حذوا النعل بالنعل، حتّی ان كان منهم من أتی امّه علانیة لیكوننّ فی امتی من یصنع ذلك و ان بنی اسرائیل تفرقت علی ثنتین و سبعین ملة و ستفترق امتی علی ثلاث و سبعین ملة كلها فی النار إلا ملة واحدة، قالوا: من هی؟ یا رسول الله! قال: من كان علی ما أنا علیه و أصحابی» مناقب خوارزمی فصل: 231/19، نفحات اللّاهوت، محقق كركی: 86، جامع الاصول، ابن اثیر: 408/10.

«ام سلمه» رضی الله عنها از «پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم نقل كرده: «فرمود: من برای شما پیش قدم بر حوض (كوثر) هستم، پس احدی از شما بر من وارد نمی شود به جز این از من دفع می گردد!، چنانچه شتر گم شده دفع می شود، پس از آن می می گویم: این در چه گروهی (یا در چه وضعی) است؟ گفته می شود: تو نمی دانی بعد از تو چه حوادثی به وجود آوردند؟ كه من می گویم: آن كه بعد از من تغییر كرد از من دور شد.» (1)

از «ابن مسیّب» نقل شده، او همواره از «اصحاب پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم حدیث می كرد، (گفت:) «پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «مردانی از اصحاب من بر من (كنار) حوض وارد می شوند كه آنان از آن منع می گردند، پس از آن من خواهم گفت: ای پروردگار من!، اصحاب منند؟! می فرماید: تو به آنچه كه بعد از تو به وجود آوردند، آگاه نیستی، زیرا آنان مرتد شدند و بر پیشینیان خود به صورت ارتجاعی برگشتند!!!» (2)

آری مهم ترین دغدغه من كه فرد مستبصری بودم كه اختلاف و دو گانگی وقتی به اعتقاد و اصول برسد دقیقاً از نظر اسلام مطرود و مردود است و چرا به اصول كلی اسلام تكیه نمی شود؟! چرا كه این اختلاف سبب اختلاف رو به افزون در سایر مكاتب و ادیان حاكم بر جهان نیز می گردد.

آری قاطبه مسلمانان اعم از شیعه و سنی باید بدانند، كمترین مباحثی كه موجب اختلاف بین شیعه و سنی شده و می شود، به عنوان بزرگترین بهانه و عالی ترین حربه به دست دشمنان اسلام می افتد و بدین وسیله بین جمله مسلمانان دشمنی و كینه می افكنند و در این زمینه دشمنان اسلام هر گاه اراده كردند، اسلام را تضعیف كنند و یا برای خود جایگاه مثبتی ایجاد نمایند، فقط به تحریك عواملی می پردازند كه اختلاف را شدت بخشند و بهترین برادران مسلمان و مؤمن از خود ما را آلت دست قرار داده و خودمان را به وسیله خودمان می كشند و خودشان تماشاگر صحنه منتظر شكست گروهی از ما بوده كه در هر صورت خود را برنده میدان تلقی می كنند. فخر رازی در تفسیر خود می گوید: «روزی «شاس بن شماس» در راه می رفت كه جمعی از مسلمانان دو قبیله «اوس» و «خزرج» را دید، در حالی كه محبت آن ها را به یكدیگر پیوند داده و در سخنانشان لطف و صفا هویدا بود. این یهودی از این كه مسلمانان را این چنین با الفت و محبت می دید، به خشم آمد. بدین1.

ص: 17


1- عن ام سلمة رضی الله عنه عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم «انه قال: انی لكم فرط علی الحوض، فایای لا یأتینّ احدكم فیذبّ عنّی كما یذبّ البعیر الضّال، فأقول: فیم هذا. فیقال: انك لا تدری ما أحدثوا بعدك؟! فأقول: سحقاً» جامع الاصول، ابن اثیر: 122/11، صحیح مسلم نیز نقل كرده است.
2- عن ابن المسیب «انه كان یحدث عن اصحاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: یردنّ علی الحوض رجال من اصحابی فیحلّؤن عنه. فأقول: یا رب! اصحابی، فیقول: انك لا علم لك بما أحدثوا بعدك، انهم ارتدوا علی ادبارهم القهقری» جامع الاصول، ابن اثیر: 122/11.

خاطر به جوان همراه خود - پس از سفارش های شیطانی مكرر - دستور داد تا به میان آن ها برود و در گفتگویشان شركت كند و در خلال آن اشعار شاعران دو قبیله را كه در آن ها به گونه ای حماسی و برانگیزاننده بود و یكدیگر را هجو كرده بودند بخواند، این جوان یهودی نقشه جهنمی خود را با دقت به اجرا در آورد تا كار بدان جا رسید كه از هم جدا شدند و همنوعان را به سلاح فرا خواندند و در تحولی جدید یكدیگر را به جنگ دعوت كردند، ولی خداوند به بركت وجود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، آتش فتنه را خاموش كرد و پیامبر با لطف همیشگی خود و اخلاق جذابش اوضاع را آرام ساخت. این حادثه اثر بزرگی از خود بر جای نهاد و كتاب های تاریخ و سیره و تفسیر از ثبت آن دریغ نكرده اند.» (1)

حقیر عبدالصمد مولوی پس از تحقیق از كتاب خدا (قرآن) و چند كتاب سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، آن هم طبق نقل علمای خود كه از اهل تسنن هستند به علم معمول بلكه به یقین به این نكته دست یافتم كه حقیقتاً ما برادران سنی مذهب، بر مذهب خود و بلكه بر تثبیت جایگاه خلفای خود از قرآن و سنت، از هیچ دلیل روشن و برهان درخشانی برخوردار نیستیم و كسانی كه در این ورطه ادعاهایی بر جایگاه آنان دارند، كوركورانه سخن می گویند، ای كاش قبل از آن كه ملك الموت به بالینشان بیاید، از نعمت استبصار برخوردار گردیده و مستبصر شوند!!

مهم ترین سوژه به دست دشمنان

اگر قاطبه مسلمانان و مؤمنان با افق نگری و حقیقت بینی در سایه لطف گسترده الهی، خالصانه به حقایق خارجی می نگریستند و دور از هر گونه تمایلات و خواسته های حیوانی و نفسانی به وقایع نظارت داشتند، هیچ اختلافی در بینشان وجود نمی یافت.

اگر جمله مسلمانان، مجموعه بشریت را فرزند یك پدر (آدم) و یك مادر (حوا) می دانستند؛ اگر جمله بشریت، همان گونه كه در تغذیه جسمی موارد بهداشت و استاندارد را مراعات می كنند، در تغذیه روحی ارتزاق آسمانی و معنوی مطابق با استاندارد الهی را مراعات می كردند؛ اگر جمله انسان ها همه چیز را در دنیا خلاصه نمی كردند، بلكه در كنار ظاهر، باطن را هم می دیدند، یعنی پس از توجه به (ظاهر) دنیای فریبنده، به آخرت (باطن) نیز كمترین نظاره ای داشتند؛ اگر جمله انسان ها خدای خود را «حكیم» دانسته و او را از هر كار لغو و بی نتیجه مبرّا می دانستند و این پدیده را در مجموعه امور و كارهای عالَم و نوامیس خلقت به تعامل می رساندند، چنین نتیجه می گرفتند كه او چون «حكیم» است، انسانی كه نمونه و ماكتی از عالَم است، خداوند متعال مجموعه اعضا و

ص: 18


1- ر.ك. تفسیر، فخر رازی: 159/8.

جوارح، ظاهر و باطن را به او عطا كرده و بر فوق همه آن ها عضو رئیسه «عقل» را حاكم نموده كه اگر آن را امیر و حاكم كشور تن نمی نمود، در نظام بدن اختلال حاصل می شد، پس چگونه او كه «حكیم» است و وجود «عقل» را به عنوان پیامبر باطن از او دریغ نداشته، نسبت به كل بشریت و جوامع میلیاردها نفری، هیچ كس را امام و حاكم بر آن ها مشخص نكرده باشد و جمله آن ها را بدون امام متروك بدادر؟!! بلكه برای مردم امامی را معین كرده است، اگر جمله بشریت به این نكته پی می برد كه وجود خدای واحد و یگانه اقتضا می كند كه همه مردم عالم به عنوان پرستندگان معبود واحد، باید از وحدت و انسجام و یگانگی برخوردار باشند، چون معبود واحد و كتاب واحد (قرآن) و قوانین واحد همه را به یك سو جهت می دهد، در نتیجه هیچ گونه دوئیت و دو گانگی و یا اختلاف و دشمنی در میان آن ها تحقق نمی یافت؛ اگر همه انسان ها با اُنس در قرآن به این نكته پی می بردند كه تشكل امت ها در قرون و تاریخ اقتضا می كرده كه از امام واحد برخوردار باشند و هیچ امتی بدون امام تحقق پذیر نخواهد بود، چنانچه فرمود: «هیچ امتی نبوده جز این كه انذار كننده ای داشته است.» (1) به این نكته پی می بردند كه به ناچار خداوند متعال امامی را از سوی خود برای مردم تعیین و مشخص نموده است!

اگر به آنچه گفته شد و آنچه كه فراوان است و جای ذكر همه آنها نیست توجه می شد، كار به اینجا نمی رسید كه اختلاف حاصل شود و راه نفوذ برای بیگانگان به وجود آید و سلطه جویان در میان قاطبه مردم حاكمیت پیدا كنند و كار منتهی شود به آنچه كه شده كه گروه قلیلی در كادر استكبار و جمع كثیری در كادر مستضعفان جهان سومی را تشكیل دهند و همواره گروه ستمكار بر گروه ستمدیده و ستم كش مسلط و قاهر باشند، در اینجا باید مسلمانان به خود آیند و برای خود جایگاهی را به عنوان اتاق فكر و اندیشه بر گزینند و گه گاه در آن مكان به فكر چاره جویی بیفتند و خود را از چنگال ظلم و ستم ددمنشان عالَم نجات بخشند!

ره یابی جهت كشف حقیقت

نكته ای كه یادآوری آن از ضروریات است؛ این است كه: ریشه اختلاف در مسلمانان در پیشوایی و امامت است و این پدیده در نهایت به یك حقیقت منتهی می شود كه امامی پیشوا وجود دارد و مقتدای مردم بوده كه مورد مرضی خدوند باشد، چون هیچ كاری بدون ارتباط با خداوند كمترین جایگاهی ندارد و حدّاقل بهره و ثمره بر آن مترتب نیست، حال، شیعیان علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) به استناد آیات قرآن و روایات اسلامی معتقدند، پیشوایان باید از سوی خداوند متعال باشند، یعنی همان خدایی كه برای هر امتی امام و رسولی برگزید، برای امت

ص: 19


1- (وَ اِن مِّن اُمَّةٍ اِلّا خَلاَ فِیهَا نَذیرٌ) فاطر: 24.

بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز امام تعیین می كند و این گزینش كاری به بشریت ندارد.

مسلمانان و علمای اهل تسنن معتقدند: نوع مردم هر پیشوایی را كه لایق و سزاوار دیدند، او را انتخاب می كنند و كارها به منوال خود پیش می رود و باید دانست كه حقیقت مطلب این است كه یكی از این دو مسیر صحیح و درست است و مسیر دیگر خطا و نا صحیح خواهد بود؛ چنانچه «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: «دو دعوت به اختلاف دست نمی یابند، مگر این كه به ناچار یكی از آن دو گمراهی است.» (1)

اكنون كه ما در صدد اثبات حق و باطل و انتخاب حق نیستیم، بلكه مقصد اصلی ما استبصاری است كه خداوند رحمت آن را بر من حقیر منت نهاده و بنده حقیر نیز نسبت به دیگر برادران سنی مذهب خویش احساس تكلیف می كنم كه این راه را برای همه آن ها هموار سازم تا شاید خداوند، اختلاف كه وصفی شیطانی است را از میان ما بردارد و ما را به عنوان امت واحده كه خواست او و همه انبیاء است قرار دهد، به تذكراتی برادرانه و دلسوزانه می پردازیم:

بدیهی است كه برادران مسلمان و اهل تسنن با شیعیان در پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم هیچ شك و تردیدی ندارند و جملگی به وجود با بركت ایشان به عنوان خاتم النّبین معتقد هستند و مفهوم اعتقاد به ایشان به عنوان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن است كه كلام ایشان مورد استماع و قبول نوع قرار گیرد و اگر چنین نباشد، صرف اعتقاد به ایشان به حال كسی سودی نمی بخشد.

و گفتنی است كه آنچه در این كتاب گفته و یا نقل می شود، صرفاً از گفتار علمای اهل سنت و كتاب هایی است كه آنان نوشته اند و مورد قبول قاطبه اهل تسنن است و از علماء شیعه و كتبشان هیچ مطلبی نقل نشده تا برادران اهل تسنن جهت كشف حقیقت بی طرفی ما را از دید انصاف بنگرند و خدا را در بین خود حاكم قرار دهند، شاید هدایتی به صراط مستقیم برای جمله ما باشد و ما هیچ قصدی به جز او نداریم، چنانچه از كلام شعیب علیه السّلام فرمود: «من جز اصلاح - تا آنجا كه توانایی دارم - نمی خواهم و توفیق من، جز به خدا نیست، بر او توكل كردم و به سوی او باز می گردم!» (2)

نگاهی به علم علی (كرّم الله وجهه)

بدیهی است گر چه امام و پیشوای مردم در همه ابعاد نمونه مصداق بارز و نمونه ای بی همتا است و تمام شئونش به ملاحظه هزار نام دعای شریف جوشن كبیر از دامنه وسیع برخوردار است، ولی

ص: 20


1- عن «علی» (كرّم الله وجهه): «ما اختلف دعوتان الا كانت احدیهما الضلالة» نهج البلاغه دشتی، حكمت: 183.
2- (إِن اُریدُ إِلَّا الإِصلاحَ مَا استَطَعتُ وَ ما تَوفیقی إِلَّا بِالله عَلَیهِ تَوَكَّلتُ وَ إِلَیهِ أُنیبُ) هود: 88.

محور همه شئون امام تحت الشعاع شأن علمی و درایت او قرار می گیرد، بدین خاطر نخست از بُعد علمی وارد بحث می شویم.

«شمس الدین مالكی» از غدیر سرایان سده هشتم هجری، در اشعار خود حدیث «انا مدینة العلم و علی بابها» را سروده است (1) و درباره علم حضرت بیانی ذكر شده است (2)

این حدیث را جمع بسیاری از حفاظ و پیشوایان حدیث از علمای اهل سنت، به تعداد یك صد و چهل و دو نفر در كتاب های خود نقل كرده اند (3) و بیست و یك نفر از آنان آن را صحیح و مشهور و نیكو دانسته اند. (4)

حدیث معهود به عباراتی مختلف ذكر شده است، از «پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده:

«من خانه حكمتم و علی در آن است.» (5)

«من خانه علمم و علی در آن است.» (6)

«من ترازوی علمم و علی دو كفه آن است.» (7)

«من ترازوی حكمتم و علی شاخص (زبانه) آن است.» (8)

«من شهر هستم تو دروازه آن و ورود در شهر به جز از دروازه ممكن نیست.» (9)

«پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: « ای ام سلمه! گواهی بده و بشنو، این علی امیرمؤمنان و سید مسلمانان و ت.

ص: 21


1- الغدیر: 101/3-95.
2- جامع الصحیح، ترمذی: 214/2، حلیة الاولیاء، ابونعیم: 64/1، مصابیح السنة، بغوی: 275/2، ذخائر العقبی، طبری: 77، كشف الخفاء، عجلونی: 204/1، الرسالة العقلیة، غزالی، شرح الدیوان المنسوب الی علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه)، میبدی، زین الفتی فی شرح سورة هل اتی، عاصمی ابومحمد، كنزالعمال، متقی هندی: 156/6، فیض القدیر، مناوی: 356/4.
3- الغدیر، علامه امینی 77/6:1-61.
4- الغدیر، علامه امینی 79/6:1-78.
5- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «انا دارالحكمة و علی بابها» جامع الصحیح، ترمذی: 214/2، حلیة الاولیاء: 64/1.
6- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «انا دار العمل و علی بابها» ذخائر العقبی، طبری: 77، و بغوی در مصابیح الحسنة نیز نقل كرده است.
7- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «انا میزان العلم و علی كفّتاه» كشف الخفاء، عجلونی: 204/1 در فردوس الخبار دیلمی نیز نقل كرده است.
8- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «انا میزان الحكمة و علی لسانه» غزالی در الرسالة العقلیة و میبدی در شرح الدیوان نقل كرده اند.
9- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «انا المدینة و انت الباب و لا یؤتی المدینة الا من بابها» عاصمی ابومحمد در «زین الفتی فی شرح سورة هل اتی» نقل كرده است.

صندوق علم من و ظرف علم من و دری است كه از آن وارد می شوند.» (1)

علت این كه در اینجا احادیثی را در خصوص علم «علی» (كرّم الله وجهه) از بیان «پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم نقل كردیم؛ این بود كه شما به مفهوم و مضمون آن ها نظر بیفكنی. سپس به علم و دانش خلیفه دوم نظاره كنی و پس از مقایسه بین آن دو جهت كشف حقیقت بر كرسی قضاوت بنشینی!

در حاشیه شرح عزیزی می گوید: «حدیث صندوقچه یا ظرف علم من، محفوظ برای اوست و همانا او شهر علم است و بدین خاطر جمله اصحاب در مشكلات به ایشان محتاج بودند و بدین جهت معاویه در حادثه جنگ صفین در مورد مشكلات از ایشان پرسید و ایشان به او پاسخ می داد، آن گاه جماعت همراه به «علی» (كرّم الله وجهه) گفتند، برای چه پاسخی دشمن را می دهی؟ می فرمود: آیا كفایت نمی كند شما را كه او به ما نیازمند است؟!

و (نیز) بین ایشان و عمر رضی الله عنه مشكلاتی واقع شد كه عمر گفت: خدا مرا باقی نگذارد تا این كه با مردمی رو به رو شوم كه در میانشان ابوالحسن نباشد یا چنانچه گفت: از خدا خواست كه بعد از علی (كرّم الله وجهه) زنده نماند، آنگاه قضایایی را یادآور شد كه از جمله آن ها حدیث سیلی (2) و حدیث آن كه عمر فرمان رجم زن زناكار را داد و پس از آن می گفت: اگر علی نبود به طور قطع عمر هلاك شده بود.»

البته اخبار منقوله از علمای اهل تسنن در این باره زیاد است كه از ذكر همه آن ها معذوریم.

ولی برادران مسلمان و اهل تسنن ما چه نیكو است كه پیش داوری هایی كه در درون خود تحقق وجودی داده و گاه در برخی سبب كینه و چه بسا دشمنی بین آن ها با شیعیان گردیده، آن ها را به خاطر خداوند متعال دور بریزند و چون در شناخت خلفان چهار گانه، صرفاً به گفتار علماء اهل تسنن اكتفا شده، خدای متعال را به عنوان حاكم و ناظر در نظر بگیرند و در مقابل او هوای نفس و پیش داوری های آن را سركوب كنند و به طور خالصانه واقعیات را جدای از هر گونه خشم و غضب با دید واقع نگری نظاره كنند، آنگاه به سنجش و مقایسه و سپس داوری بپردازند تا إن شاء الله به مطلوب خود دست یابند.

برادران و خواهران عزیز سنی كه در جستجوی كشف حقیقت و استبصارند، پس از خواندن كتاب عمر فاروق رضی الله عنه به كتاب عثمان بن عفان رضی الله عنه پرداخته و سپس به كتا ب علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) از دیدگاه علمای اهل سنت بپردازند تا به حقایق مخفی مانده پی ببرند.6.

ص: 22


1- ابونعیم خوارزمی در مناقب، رافعی در تدوین، حمّویی حموینی در فرائد السمطین، حسام الدین متقی، شهاب الدین در توضیح الدلائل، شیخ محمد مناوی شافعی در شرح جامع الصغیر آن را نقل كرده اند.
2- حاشیه شرح عزیزی: 417/2، الریاض النضرة، طبری: 197/2-196.

بخش اول: علم عمر به احكام مقدمی عبادی

فصل اول: شرائط تكلیف

رأی خلیفه درباره تحقق بلوغ

«ابن ابی ملیكه» گوید: «عمر درباره جوانی از اهل عراق كه دزدی كرده بود، نوشت كه او را وجب كنید، اگر شش وجب بود، پس دستش را قطع كنید، وجب كردند، شش وجب داشت، ولی یك بند انگشت كمتر بود، او را رها ساختند!»

«سلیمان بن یسار» گوید: «جوانی را نزد عمر آوردند كه دزدی كرده بود، عمر فرمان داد: تا او را وجب كنند، وجب كردند، از شش وجب یك بند انگشت كوتاه بود، او را رها ساختند.» (1)

شگفتا! از بدعت عمر در ملاك بلوغ

آنچه كه از شریعت در تحقق بلوغ ثابت شده، احتلام است كه به حدیث صحیح ثابت شده و از پسر رفع قلم گردیده تا زمانی كه محتلم شود یا موی (زهار) در زیر نافش روییده باشد و در صحاح آمده كه دارای محدودیت سنی باشد، چنانچه در صحیحه عبدالله بن عمر است و برای نشانه بلوغ، چهارمین حدی نیست كه حد ثابت و شایعی باشد و اما مساحت با وجب ها (2) آن از فقه خلیفه و بدعت های اوست و شاید او به مواقع فقاهتش بیناتر باشد!

فصل دوم: روزه

روزه رجب متروك نزد خلیفه

«خُرشَة بن حرّ» گوید: «عمر بن خطاب را دیدم كه دست های مردم را در روزه گرفتن درماه رجب می زد تا آن كه دست در طعام بگذارند و می گفت: رجب و چه رجبی! ماه رجب ماهی بود كه اهل جاهلیت آن را بزرگ می داشتند، وقتی اسلام آمد متروك شد.» (3)

تشویق و ترغیب اسلام به روزه رجب

تحقیقاً از جهات مختلف مطالبی از نظر خلیفه رفته است، از جمله: 1- آنچه كه از

ص: 23


1- ابن ابی شبیه نقل كرده و عبدالرزاق و مسدّد و ابن منذر در اوسط آورده، چنانچه در كنز العمال، متقی هندی: 116/3 یاد شده است.
2- به احادیث باب السنن الكبری، بیهقی: 59/5-54 مراجعه فرمائید.
3- ابن ابی شبیه و طبرانی در اوسط نقل كرده، چنانچه مجمع الزوائد، حافظ هیثمی: 191/3، كنز العمال، متقی هندی: 341/4 نیز نقل كرده اند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خصوص روزه رجب بیان شده و تشویق در آن و ذكر ثواب های بسیاری كه برای آن است.

(2) و دیگر: حدیثی كه از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم درباره روزه سه روز از هر ماهی كه شامل رجب و غیر آن می شود.

(3) و دیگر: آنچه از حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در گرفتن روزه در ماه های حرام آمده؛ كه از جمله آن ها ماه رجب است.

(4) و دیگر: حدیثی كه از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در ترغیب بر روزه در یك روز و افطار در یك روز از تمام سال آمده و ماه رجب از جمله آن است.

(5) ودیگر: آنچه كه در بندگی و عبادت كردن به مطلق روزه و تشویق در آن، در هر ماهی كه باشد آمده و این جهات پنج گانه ای است كه عمر یا ندانسته یا فراموش كرده یا كسی نبوده به او گوشزد كند یا اصلاً درباره آن فكر نمی كرده، ولی باز توقف نكن با من بیا و آن را بخوان.

روزه در ماه رجب

دست اول: 1- «عثمان بن حكیم» گوید: «از سعید بن جبیر درباره روزه ماه رجب پرسیدم: گفت: از ابن عباس شنیدم كه می گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روزه می گرفت تا آن كه گفتیم: افطار نمی كند و افطار می كرد؛ تا آن كه گفتیم: روزه نمی گیرد.

و در عبارت بخاری: «روزه می گرفت؛ تا گوینده ای می گفت: نه، به خدا سوگند! افطار نمی كند و افطار می كرد تا آن كه گوینده ای می گفت: نه، به خدا قسم! روزه نمی گیرد.» (1)

(2) از «علی» (كرّم الله وجهه) بدون ذكر سلسله سند نقل شده: «ماه رجب ماه بزرگی است كه حسنات را در آن خداوند دو برابر می كند، كسی كه یك روز از ماه رجب روزه بگیرد. چنان است كه سال را روزه گرفته است و كسی كه هفت روز از آن را روزه بگیرد، بر او هفت در دوزخ بسته می شود، كسی كه هشت روز از آن را روزه بگیرد بر او هفت در دوزخ بسته می گردد، كسی كه هشت روز از آن را روزه بگیرد، هشت در بهشت برای او باز می شود و كسی كه ده روز از آن را روزه بگیرد، هر چه از خدا بخواهد، خداوند به او مرحمت می فرماید و كسی كه پانزده روز از آن را روزه بگیرد، ندا كننده ای در آسمان ندا می دهد: خداوند گناهان گذشته ات را بخشید، 1- اول

ص: 24


1- صحیح بخاری: 215/3، صحیح مسلم: 318/1، مسند احمد: 326/1، سنن ابی داود: 381/1، سنن بیهقی: 291/4، تیسیر الوصول، ابی دیبع: 328/2.

عملت را شروع كن و كسی كه زیادتر كند، خدا بر او زیاد می نماید.» (1)

3- مرفوعاً از «ابی هریره» نقل شده: می گوید: «روزه ای بعد از رمضان به جز رجب و شعبان تمام نیست.» (2)

4- مرفوعاً از «انس بن مالك» نقل شده: می گوید: «در بهشت قصری است كه به جز روزه گیرنده ماه رجب داخل آن نمی شود.» (3)

5- مرفوعاً از «انس» می گوید: «در بهشت نهری است كه به آن رجب گفته می شود، از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر است، كسی كه یك روز از رجب روزه بگیرد، خداوند او را از این نهر سیراب كند.» (4)

6- «ابی قلابه» می گوید: «تحقیقاً در بهشت برای روزه داران ماه رجب قصری است.» (5)

7- «عطا بن ابی رباح» گوید: «عروة بن زبیر به عبدالله بن عمر گفت: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ماه رجب را روزه می گرفت؟ گفت: بلی و آن را بزرگ می داشت و این را سه بار گفت.» (6)

روایات درباره روزه ماه رجب و فضیلت آن زیاد است كه جوامع روایی آن ها را نقل كرده اند. (7)

روزه سه روز در هر ماه

دسته دوم: 1- «معاذ عدویّه» گوید: «از عایشه پرسیدم: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از هر ماهی سه روز روزه می گرفت؟ گفت: بلی، گفتم: از چه روزی از روزهای ماه؟ گفت: تفاوتی نداشت كه از چه روزی روزه بدارد.»

ص: 25


1- مجمع الزوائد، حافظ هیثمی: 191/3، الغنیة، جیلانی: 198/1، مصباح الظلام، جردانی: 82/2، شعب الایمان، بیهقی از انس بن مالك نقل كرده است.
2- مجمع الزوائد، هیثمی: 191/3، الغنیة، جیلانی: 200/1.
3- الترغیب و الترهیب، حافظ منذری، به نقل از ابن شاهین، كنز العمال: 341/4، الغنیة: 200/1.
4- الالقاب شیرازی شرح المواهب، زرقانی: 108/8، الغنیة، جیلانی:200/1، جامع الصغیر، سیوطی، مناوی در شرح آن: 470/2 گوید: و این اعلان بزرگی به فضیلت ماه رجب و مزیت روزه آن است.
5- المواهب اللدنیة، همچنین در شرح آن: 128/8، مجمع الجوامع، همچنین در ترتیب آن: 341/4.
6- المواهب اللدنیة، قسطلانی، همچنین در شرح آن: 128/1، ضوء الشمس، رفاعی:67/2.
7- الغدیر، علامه امینی 407/1:1، الغنیة، جیلانی: 196/1-205، مفتاح السعادة، محمد ضیاء الدین حاتمی موصلی: 46/3، مصباح الظلام، جردانی: 2، ضوء الشمس، رفاعی: 67/2.

در عبارت ابی داود و بیهقی: «باكی نداشت از روزه گرفتن از هر ماهی كه باشد.» (1)

2- مرفوعاً از «ابوذر غفاری» نقل شده: «كسی كه از هر ماه سه روز روزه بگیرد، پس آن روزه تمام عمر است.»

در تعبیر دیگر: «حبیب من برای سه چیز سفارش فرمود؛ كه ان شاء الله آن را هرگز نمی كنم: سفارش فرمود: به نماز روز عید قربان و به خواندن نماز وتر، پیش از خوابیدن و به روزه سه روز از هر ماه.» (2)

3- از «عثمان بن ابی العاص» به طور مرفوع نقل شده: «روزه داشتن سه روز از هر ماهی خوب است.» (3)

4- «ابی درداء» گوید: «حبیب من صلی الله علیه و آله و سلم مرا به سه چیز سفارش نمود، مادامی كه زنده باشم هرگز آن را ترك نخواهم نمود، از جمله:روزه گرفتن سه روز از هر ماه.» (4)

پیش از همه این ها حدیثی است كه امامان حدیث از شخص «عمر» مرفوعاً نقل كرده اند: «سه روز از هر ماه و رمضان تا رمضان بعد، این روزه تمام دنیا است.» (5)

روایات دراین زمینه فراوان است كه از نقل همه آنها معذوریم.

روزه در ماه های حرام

گروه سوم: 1- مرفوعا «باهلی» گوید: «ماه صبر و سه روز بعد از آن و ماه های حرام را روزه بگیر.» (6)

تعبیر دیگر: «روزه بگیر از ماه های حرام و ترك كن، روزه بگیر از ماه های حرام و ترك كن و روزه بگیر از ماه های حرام و ترك كن.» (A)

تعبیر سوم: «از ماه های حرام را روزه بگیر و ترك كن و سه بار آن را تكرار كرد.» (B)

ص: 26


1- صحیح، مسلم: 321/1، صحیح ترمذی: 147/1، سنن ابی داود: 384/1، سنن ابن ماجه: 522/1، سنن بیهقی: 295/4، مشكاة المصابیح، خطیب تبریزی: 171.
2- صحیح، ترمذی: 146/1، سنن ابن ماجه: 522/1، سنن نسایی: 218/4، و 219، الترغیب و الترهیب، منذری: 31/2، جامع الاصول بن اثیر درتلخیص آن: 330/2.
3- صحیح ابن خزیمه: سنن نسائی: 219/4، الترغیب و الترهیب، منذری: 13/2.
4- صحیح مسلم: 200/1، الترغیب و الترهیب، منذری: 30/2
5- صحیح مسلم: 321/1، سنن ابوداود: 380/1، سنن نسایی: 209/4، الترغیب و الترهیب، منذری: 31/2، مشكاة المصابیح، خطیب تبریزی: 171.
6- ، B، A سنن ابوداود: 381/1، سنن ابن ماجه: 530/1، سنن بیهقی: 292/4، مواهب اللدنیة، شرح المواهب، زرقانی: 127/8.

مرفوعاً از «انس» نقل شده، گوید: «كسی كه سه روز از ماه حرام؛ روز پنج شنبه و جمعه و شنبه را روزه بدارد، عبادت دو سال برای او نوشته می شود» طیالسی و ازدی و غزالی آن را نقل كرده اند. (1)

(3) «ابوداود» در سننش نقل كرده: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اعلام فرمود، به روزه گرفتن از ماه های حرام؛ كه یكی از آن ها رجب است.» قسطلانی در «مواهب اللدنیة» و نووی در شرح صحیح مسلم آن را حكایت كرده اند. (2)

یك روز روزه و یك روز افطار

گروه چهارم: از «عبدالله بن عمرو بن عاص» مرفوعاً روایت شده: «محبوب ترین روزه ها برای خدا روزه داود علیه السلام و محبوب ترین نمازها نماز داود علیه السلام است. داود علیه السلام نیمی از شب را می خوابید و ثلث آن را قیام می كرد و یك ششم آن را می خوابید، یك روز افطار می كرد و یك روز روزه می گرفت.» (3)

در تعبیر دیگر: «روزه بگیر همانند روزه داود علیه السلام، یك روز روزه بگیر و یك روز افطار كن،» (A)

در عبارت سوم: «روزه بدار، بالاترین روزه ها نزد خدا روزه داود است كه یك روز روزه می گرفت و یك روز افطار می كرد.» (B)

«مسلم» و «نسایی» با اسناد از «عمر» نقل كرده اند: «چگونه است برای كسی كه یك روز روزه بگیرد و یك روز افطار كند؟ حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این روزه داود علیه السلام است.» (3)

تشویق به مطلق روزه در هر ماه

گروه پنجم: 1- «ابی امامه» گوید: «گفتم: ای رسول خدا! مرا فرمان بده به امری كه خدای تعالی مرا به آن سود و منفعتی دهد؟ فرمود: برتو باد به روزه گرفتن، برای آن كه هم وزنی برای آن نیست!!» (4)

ص: 27


1- احیاء العلوم، غزالی 244/1.
2- شرح صحیح مسلم، حاشیه ارشاد الساری: 150/5، المواهب اللدنیة نیز آن را نقل كرده است. B،A،3 صحیح، بخاری: 217/3، صحیح مسلم: 319/1-321، صحیح ترمذی: 148/1، مسند احمد: 205/2-225، سنن دارمی: 20/2، سنن ابی داود: 383/1، سنن نسایی: 215،209/4، سنن ابن ماجه: 523/1، سنن بیهقی: 299،296/4، الترغیب و الترهیب، منذری: 37،36،32/2، مشكاة المصابیح، خطیب تبریزی: 171.
3- صحیح مسلم: 321/1، سنن نسایی: 209/4.
4- سنن نسایی: 165/4، الترغیب و الترهیب، منذری: 14/2، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 321/2.

(1) مرفوعاً از «ابی سعید» نقل شده، گوید: «كسی كه یك روز در راه خدا روزه بگیرد، خدا صورت او را هفتاد سال از آتش دور می دارد.» (2)

(3) مرفوعاً «عبدالله بن سفیان ازدی» گوید: «هیچ مردی نیست كه در راه خدا روزه بگیرد، مگر آن كه خدا صد سال او را از آتش دور كند.» (2)

برخی از روایات است كه اطلاقش شامل ماه رجب می شود، آن دسته روایاتی كه درباره روزه چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه وارد شده و به روزهای ماه اختصاص نیافته است و برخی از آن ها درباره روزه ایام البیض از هر ماهی است و برخی درباره چهارشنبه و پنج شنبه از هر ماهی است و برخی درباره روزه چهار روز از هر ماه و بعضی درباره روز دوشنبه و پنج شنبه در تمام ایام سال رسیده است. (3)

با توجه به این مجموعه اخبار كه دلالت بر روزه ماه رجب و فضیلت آن می كند، جای اعتبار به حدیث «ابن ماجه» منقول از ابن عباس نیست كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از روزه ماه رجب نهی كرد، چون اگر این روایت صحیح باشد، به وسیله احادیث متواتر معنوی و یا تواتر اجمالی معارضه می شود، علاوه بر آن كه در سلسله اسناد آن ضعوف زیادی دیده می شود.

شگفتا! از اشتباه عمر

با توجه به روایاتی كه ذكر شده، به ویژه از خود ناقل (عمر) كه در خصوص روزه ماه رجب نقل شده «چگونه عمر دست های مردم را می زد! تا آن كه در طعام گذارند و غذا بخورند و مفهوم كلام گوینده چیست؟ كه رجب! و رجب چیست؟ جز این نیست كه رجب ماهی است كه اهل جاهلیت آن را بزرگ می داشتند! هنگامی كه اسلام آمد آن را ترك كرد.» (4) در حالی كه بر عكس در جاهلیت از ماه رجب خبری نبود، اسلام ماه رجب را زنده كرد!

چه جای تأمل است در گفتار عمر كه متناقض سخن گفته است كه یا ندانسته است یا

ص: 28


1- طیرانی آن را نقل كرده چنانچه در الاصابة، ابن حجر: 319/2 نیز نقل شده است.
2- صحیح مسلم: 318/1، مسند احمد: 83/3، سنن بیهقی: 173/9 و 296/4، سنن نسایی: 173/4، سنن ابن ماجه: 525/1، مصابیح السنة، بغوی: 135/1.
3- صحیح بخاری: 219/3، صحیح مسلم: 321/1-322، سنن دارمی: 19/2، سنن ابی داود: 380/1-383 - صحیح ترمذی: 143/1-144، سنن ابن ماجه: 522/1-529، سنن نسایی: 217/4-223، سنن بیهقی: 294/4، الترغیب و الترهیب: منذری: 30/2-37.
4- مجمع الزوائد، حافظ هیثمی: 191/3، كنزالعمال، متقی هندی: 341/4.

فراموش كار بوده است! یا از آنجا كه جایگاه بزرگی را غصب كرده، موفق به كاری نیكو نشده است!!

انحراف مرید و مراد در سنت روزه

«ابی عمر شیبانی» گوید: «عمر بن خطاب را خبر دادند، از مردی كه هر روز روزه می گرفت، پس از آن كه او را حاضر كردند، عمر شروع كرد با شلاق ویژه خود او را بزند و می گفت: بخور! ای دهری! ای دهری!» (1)

حقیقتاً پژوهشگر در جستجو از كشف حقایق، گاه به حیرت و سردرگمی می رسد و نمی داند به كدام كلام از ناقل اعتماد ورزد؛ آیا به همین نقل این جوزی نظر افكند یا به نقل دیگرش در همان كتاب كه گوید: «عمر همه روز روزه می گرفت.» (2)

طبری و جعفر قربانی در سنن و سیوطی از آن دو در جمع الجوامع، همچنین در ترتیب آن حكایت نموده: «كه عمر به طور متوالی روزه می گرفت.» (3)

نیز «بیهقی» گوید: «عمر بن خطاب هر روز، روزه می گرفت قبل از آن كه بمیرد و عبدالله بن عمر در آخر عمرش هر روز، روزه داشت.» (4) و «ابن كثیر در تاریخ خود آن را یاد كرده است.» (5)

«طبری» نیز دركتاب خود نقل كرده و هم به آن استدلال كرده: «به آن كه هر روز روزه گرفتن بهتر از یك روز گرفتن و یك روز خوردن است.» (6)

مورد صحت روزه

اما در این كه از روزه سال منعی باشد، در سنت شریفه منعی از آن نیست و نیز منعی نیست از حدیث منسوب به «رسول خدا» صلی الله علیه و آله و سلم كه فرمود: «روزه نیست برای كسی كه همیشه روزه بگیرد.» (7)

چرا كه از «ام كلثم» نقل شده: « به عایشه گفتند: تو تمام ایام را روزه می گیری و حال آن كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از روزه هر روز نهی كرد؟ گفت: بلی، شنیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از روزه دوره سال نهی

ص: 29


1- سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 174.
2- سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 146.
3- جمع الجوامع، سیوطی همچنین ترتیب آن: 332/4.
4- سنن بیهقی: 301/4.
5- تاریخ ابن كثیر: 135/7.
6- الریاض النضرة، محب طبری: 38/2.
7- «لاصام لمن صام الابد»

می كرد و لیكن كسانی كه روز فطر و روز قربان را افطار كنند روزه دهر و سال را نگرفته اند.» (1) بنابراین نفی روزه به طور دایم را علما بر چند وجه حمل كرده اند:

1- منظور آن است، هر كس روز عید فطر و عید قربان و ایام تشریق را روزه بدارد كه عایشه نیز همین پاسخ را داده است.

2- دوم آن است كه فردی به سبب آن ضرر ببیند و یا كنار آن حقی فوت شود.

3- آن است كه او از دشواری و زحمت آن را می یابد.

ناقلان روزه سالانه بر عمر

شخص پژوهشگر از این سخنان، در لا به لای تألیفات امامان فقه و شارحین حدیث بسیار می یابد، كسانی را كه از عمر روزه تمام عمر را نقل كرده اند؛ از جمله آن ها:

1- عثمان بن عفان (خلیفه سوم) مقتول سال سی و پنج هجری (2)

2- عبدالله بن مالك ازدی (م 56-59) (3)

3- اسود بن یزید نخعی (م-75) (4)

4- ابوبكر بن عبدالرحمن قرشی (م-94) (5)

5- فقیه ابوخالد مسلم مخزومی (م-108) (6)

6- سعد بن ابراهیم مدنی (م-125) (7)

7- وكیع بن جراح (م-196) (8)

8- مصعب بن عبدالله بن زبیر (م-233) (9)

9- محمد بن علی ابوالعباس كرخی (م-343) (10)

ص: 30


1- كنز العمال، متقی هندی: 334/4.
2- استیعاب، ابوعمر: 477/2.
3- البدایة و النهایة، ابن كثیر: 99/8، صفوة الصفوة، ابو الفرج ابن جوزی: 364/2.
4- النهایة، ابن اثیر: 12/9.
5- النهایة، ابن كثیر: 116/9.
6- طبقات الحفاظ، ذهبی: 235/1.
7- خلاصة التهذیب، خزرجی: 113، شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 173/1.
8- تاریخ طبری: 47/13، شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 282/1.
9- میزان الاعتدال، ذهبی: 172/3.
10- المنتظم، ابو الفرج ابن جوزی: 376/6.

10- ابوبكر نجاد شیخ حنبلی ها در عراق (م-348) (1)

11- احمد بن ابراهیم نیشابوری (م-386) (2)

12- ابوالقاسم عبدالله بن احمد حربی (م-412) (3)

13- ابوالفرج معدل احمد بن محمد (م-415) (4)

14- ابوالعباس احمد ابیوری (م-425) (5)

15- عبدالملك بن حسن (م-472) (6)

16- ابوعبدالله صوری محمد بن علی (م-441) (7)

17- ابوالبركات یحیی انباری (م-552) (8)

18- حافظ عبدالغنی مقدس (م-600) (9)

19- فقیه محمود بغدادی حنبلی (م-609) (10)

20- شیخ محی الدین نووی (م-677) (11)

21- عبدالعزیز بن دنف حنبلی بغدادی (12)

و این اتفاق آن ها دلیل بر جواز آن در شرع است و گذشته از این ها، برای تازیانه جایگاهی و برای خلیفه اجتهاد و شأنی است! و شاید خلیفه این حكم ضرب را بدون سایر مردم فقط به وی اختصاص داده است و در غیر این صورت خلیفه به چه دلیل، مردی كه متعبد به روزه بود را با شلاق زده است؟

این اجمالی از گفتاری بود كه از روی حقیقت، آن را به طور مفصل به عنوان علم و آگاهی5.

ص: 31


1- المنتظم، ابو الفرج ابن جوزی: 390/6، النهایة، ابن كثیر: 234/11.
2- النهایة، ابن كثیر: 319/11.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 382/10، المنتظم، ابن جوزی: 4/8.
4- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 67/5، النهایة، ابن كثیر: 18/12، المنتظم، ابن جوزی: 17/8.
5- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 51/5.
6- النهایة، ابن كثیر: 120/12.
7- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 103/3، المنتظم، ابن جوزی: 143/8.
8- النهایة، ابن كثیر: 237/12.
9- النهایة، ابن كثیر: 39/13.
10- شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 39/5.
11- النهایة، ابن كثیر: 279/13.
12- شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 184/5.

آوردیم و برای آن ها علمی به این موضوع نیست و «آنان نیستند به جز این كه گمان می كنند و تحقیقاً گمان هیچ چیزی را از حق بی نیاز نمی كند.» (1)

فصل سوم: حیض

حكم خلیفه در حائض بعد از درك عرفات

«ابن منذر» گوید: «عموم فقها گفته اند: بر حائض كه درك عرفات نموده طواف وداع جایز نیست.» و از «عمر بن خطاب» نقل شده، ایشان برای طواف وداع امر كرده: هرگاه حائض بود توقف كند، آنگاه به عمر نسبت داده اند كه گفته است: زنی روز عید قربان خانه خدا را طواف كرد، سپس حیض شد، عمر دستور داد: «او را در مكه نگه دارند - بعد از آن كه مردم حركت كردند - تا پاك شود و طواف بیت الله نماید» ، «ابن ابی شبیه» از «قاسم بن محمد» نقل كرده: «همه صحابه می گفتند: هر گاه زن درك عرفات كند، پیش از آن كه حیض شود، از حج فارغ شده است مگر عمر كه می گفت: باید آخر عهد آن طواف بیت باشد.» (2)

از «حارث بن عبدالله بن اوس» نقل شده: «نزد عمر بن خطاب آمدم و پرسیدم: از زنی كه طواف خانه خدا كرده آنگاه حیض می شود، تكلیف چیست؟ عمر گفت: باید آخر عهد او طواف خانه باشد، حارث گوید: گفتم: همچنین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا فتوا داد؟ عمر گفت: دستت بریده باد! یا مادرت به عزایت بنشیند! از من سؤال كردی چیزی را كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال كرده بودی؛ تا آن كه خلاف و اشتباه من روشن شود؟!!» (3)

«ابونضیر هاشم بن قاسم لیثی» از «هاشم بن یحیی مخزومی» نقل كرده: «مردی از قبیله بنی ثقیف نزد عمر بن خطاب آمد و پرسید: از زنی كه حیض شده و در روز عید قربان خانه را زیارت كرده، آیا بر او جایز است كه قبل از آن كه پاك شود كوچ كند؟ عمر گفت: نه، ثقفی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا فتوا داد: در این زن به غیر آنچه تو فتوا دادی، عمر برخاست كه او را با تازیانه بزند و می گفت: برای چه از من استفتا می كنی، در چیزی كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن فتوا داده است؟» (4)

ص: 32


1- (اِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَنَّ وَ إِنَّ الظَنَّ لا یَغنی مِنَ الحَقِّ شَیئاً) نجم: 28.
2- فتح الباری، ابن حجر: 462/3.
3- سنن ابو داود: 313/1، مختصر جامع العلم، ابی عمر: 227.
4- ایقاظ الهمم، عمری فلانی: 9.

چه جای شگفت! از قضاوت های بی جا

چه جای شگفت و تأمل است؟!، چگونه چیزی كه همه صحابه آن را دانسته اند از یاد عمر رفته، در حالی كه «موسی جار الله» صاحب «و شیعه» می گوید: عمر عالم ترین فرد صحابه بوده است! (1)، مخالفت جمیع صحابه با او بوده، در حالی كه فقط زید و ابن عمر با او موافق بوده اند و شاید این دو نیز از ترس تازیانه موافق شده اند و علاوه بر آن، بعد از آن از موافقشان برگشتند كه معلوم نیست عدولشان بعد از مرگ عمر یا در زمان حیاتش بوده است!

چگونه فردی خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم محسوب می گردد، در حالی كه وقتی از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با خبر شد، به جای آن كه از رأیش عدول كند و از ارتكاب مخالفت با سنت تائب باشد با حارث بن عبدالله خشونت كرده و ثقفی را با تازیانه زده است و باز بر مذهب خود مستمر مانده است!!

فصل چهارم: زكات

خطای خلیفه در زكات

«حارثه» گوید: «عده ای از اهل شام نزد عمر بن خطاب آمدند و گفتند: ما به اموال و اسب ها و غلامان و كنیزانی دست یافتیم و دوست داریم كه برای ما در آن نكویی و پاكی باشد، (اموالمان حلال باشد) عمر گفت: دو رفیق قبل از من (یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبكر)، آنچه كرده اند، همان را انجام می دهم و با اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم كه علی (كرّم الله وجهه) در میانشان بود، مشورت كرد، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: این بهتر است اگر جز یه همیشگی نشود؛ تا بعد از تو بدان متوسل شده و مال مردم را بگیرند!»

«سلیمان بن یسار» گوید: «مردم شام به «ابی عبیدة جراح» گفتند: از اسب و برده های ما صدقه بگیر! وی خودداری كرد و به عمر بن خطاب نوشت؛ او هم امتناع كرد، دو مرتبه به او گفتند؛ عمر بن خطاب به او نوشت: اگر دوست دارند بدهند از آنان بگیر و به آن ها رد كن و برده شان را روزی و مقرری بده»، مالك گوید: «یعنی به فقر ایشان رد كن» (2)

«عسكری» در «اولیات» و نیز «سیوطی» گویند: «عمر نخستین كسی بود كه از اسب زكات

ص: 33


1- الغدیر، علامه امینی قدس سره: 82/6.
2- موطأ، مالك: 206/1، مسند احمد: 14/1، سنن بیهقی: 118/4، مستدرك، حاكم: 401/1 حدیث اول را یاد كرده و آن را صحیح دانسته است. مجمع الزوائد، هیثمی: 69/3، حدیث اول را یاد كرده وگفته: آن را احمد و طیرانی دركبیر روایت كرده و راویانش موثقند.

گرفت.» (1)

شگفتا از بدعت خلیفه در زكات

از ظاهر روایت استفاده می شود كه خلیفه نمی دانست كه به اسب و برده زكات تعلق نمی گیرد؛ بدین خاطر گفت: آنچه آن دو صاحب قبل من گفته اند را انجام می دهم و بعد از آن با صحابه مشورت كرد؛ كه «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: كه زكات ندارد و خوب است از باب نیكی و احسان گرفته شود؛ كه بعداً به عنوان بدعت مداوم سر در نیاورد، لكن خلیفه به این نكته گوش نكرد و از سابقین خود نیز پیروی نكرد، دستور داد: بگیرند و به فقر ایشان مسترد نمایند!!

فصل پنجم: اعمال حج

1- حج و حجرالاسود و قربانی

نادانی خلیفه از حجر الأسود

«ابی سعید خدری» گوید: [ما با عمر بن خطاب حج می نمودیم، همین كه عمر داخل طواف شد، رو به حجر الأسود نمود و گفت: می نمی دانم تو سنگی هستی كه نه ضرری داری و نه منفعت و اگر من ندیده بود كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را می بوسید، هرگز تو را نمی بوسیدم! ، علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) فرمود: ای امیرمؤمنان! زیان می دهد و نفع می رساند و اگر تو این را از تأویل كتاب فهمیده بودی؛ به طور قطع می دانستی كه چنان است كه من می گویم، خداوند تعالی فرمود: «و (به خاطر بیاور) زمانی را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزند آدم، ذریه آن ها را برگرفت و آن ها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود: )آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی می دهیم (چنین كرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: ما از این غافل بودیم.» (2)

همین پیمان در پارچه نازكی نوشته شد و این سنگ آن را بلعید و آن در روز قیامت برانگیخته شود؛ در حالی كه برای آن چشم و زبان و لب خواهد بود؛ كه گواهی می دهد برای كسی كه به پیمانش وفا كرده، پس آن «امین الله» در این كتاب است، عمر گفت: خدا مرا در زمینی كه تو آنجا نباشی باقی نگذارد ای اباالحسن! و به عبارت دیگر، پناه می برم به خدا كه من در میان مردمی زندگی

ص: 34


1- تاریخ الخلفاء ، سیوطی: 93.
2- وَ إِذ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنی آدَمَ مِن ظُهُورِهِم ذُرِیَّتَهُم وَ اشهَدَهُم عَلی أَنفُسِهِم اَلَستَ بِرَبِّكُم قالُوا بَلی شَهِدنا أَن تَقُولُوا یَومَ القِیامَةِ إِنّا كُنّا عَن هذا غافِلینَ) اعراف: 172.

كنم؛ كه تو در میان آنان نباشی ای اباالحسن!] (1)

بی خبری خلیفه از كفاره تخم شتر مرغ

«محمد بن زبیر» گوید: «به مسجد دمشق داخل شدم، ناگهان به پیرمردی برخورد نمودم كه استخوان های سینه اش از پیری درآمده بود، گفتم: ای پیرمرد! چه كسی را درك كرده ای؟ گفت: عمر را، گفتم: در چه جنگی شركت كرده ای؟ گفت: یرموك، گفتم: برای من تعریف كن از چیزی كه شنیده ای؟ گفت: ما با «قتیبه» به قصد حج بیرون رفتیم، در راه، تخم شتر مرغ یافتیم و در حالی كه مُحرم بودیم آن را خوردیم، همین كه مناسك حج را به اتمام رساندیم، این مطلب را به عمر ابلاغ نمودیم، ایشان به ما گفت: همراه من بیایید تا آن كه به اطاق های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدیم؛ درب یكی از آن اطاق ها را كوبید، زنی جواب داد، محمدگفت: آیا ابوالحسن تشریف دارند؟ زن گفت: نه، به صحرا رفته است، ایشان برگشت و گفت: با من همراه شوید، ما رفتیم تا به علی (كرّم الله وجهه) برخورد نمودیم، در حالی كه با دستش خاك را هموار می كرد، عمر گفت: این جماعت تخم شتر مرغی را یافته اند؛ در حالی كه مُحرم بوده اند (و خورده اند)؟

حضرت فرمود: چرا به سراغ من نفرستادید تا من حاضر شوم؟ گفت: من سزاوارترم كه خدمت شما برسم، فرمود: شتران نری با شتران ماده جوان به عدد تخم ها جفت كنند، آنچه بچه آورند را هدیه و پیشكش بیت الله نمایند، عمر گفت: شتر گاهی بچه می اندازد؟ علی (كرّم الله وجهه) فرمود: تخم نیز گاهی فاسد می شود؟ همین كه حضرت از آن مكان رفت، عمر گفت: بار خدایا! كار دشواری برای من پیش نیاور، مگر آن كه ابوالحسن در كنار من باشد!!» (2)

اجتهاد خلیفه درباره قربانی

«حذیفه بن اُسید» گوید: «ابوبكر و عمر را دیدم كه از ترس اهلشان كه مبادا از آن ها پیروی كنند، قربانی نمی كردند، ولی اهل من، بعد از آن كه سنت بودن قربانی را دانست؛ مرا وادار به پذیرایی

ص: 35


1- قال عمر: «لا ابقانی الله بارض لست فیها یا اباالحسن!» و ایضا قال: «اعوذ بالله ان اعیش فی قوم لست فیهم یا اباالحسن!» المستدرك، حاكم: 457/1، سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 106، تاریخ مكه، ارشاد الساری، قسطلانی نووی: 195/3، عمدة القاری، عینی: 606/4، جامع الكبیر، سیوطی: 35/3، نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 122/3، الفتوحات الاسلامیة: 486/2.
2- «قال عمر: اللهم لا تنزل بی شدیدة الّا و ابوالحسن الی جنبی» الریاض النضرة، طبری: 194/2 - 50، ذخائر العقبی، طبری: 82، الكفایة، شنقیطی: 57.

كرد و اكنون برای همه قربانی می كنم.» (1)

«شافعی» گوید: «به ما رسیده كه ابوبكر و عمر قربانی نمی كردند، از ترس این كه مبادا مردم به آن ها اقتدا كنند و هر كس كه آن ها را ببیند، گمان كند كه آن واجب است.» (2)

«شعبی» گوید: «ابوبكر و عمر در موسم حج حاضر شدند و قربانی نكردند.» (3)

شگفتا! از برتربینی ابوبكر و عمر بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

آیا این دم مرد در بُعد حكمت به اوج بلندی رسیده بودند؛ كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به آن مرحله دست نیافت؟! چرا كه حضرت قربانی كرد و به انجام آن امر فرمود و بر آن تأكید و تحریص نمود و انجام آن را سنت پیروی شده قرار داد و آیا این دو نفر بر امت اسلامی مهربان تر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند و دوست داشتند كه امت به نفقه قربانی ها گرانبار نشود؟ یا این كه آنان به گمان این كه وجوب تلقی شود؛ ترسیدند در دین بدعت شود؟ كه آن ادعایی باطل است!

و چه جای شگفت! كه خلیفه دوم در اینجا سنت ثابته بزرگوار را نقض كرده، از ترس این كه مبادا امت احتمال وجوب دهند و چیزهایی كه اصلی بر آن در دین نیست را، سنت قرار داده، همانند زكات اسب و نماز تراویح و بدعت های دیگر كه در هیچ مورد از آن ها بیمی به خود راه نداده و توجهی نكرده است!

2- خلیفه و متعه

الف: متعه حج
رأی خلیفه در حج تمتّع

1- «عمران بن حصین» گوید: «آیه متعه در كتاب خدا نازل شده و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به انجام آن امر فرمود: سپس آیه ای كه آیه متعه حج را نسخ كند، نازل نشده و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تازمانی كه از دنیا رفت از آن نهی نفرمود، سپس مردی (منظور عمر است) برای خودش آنچه می خواست گفت.» (4)

ص: 36


1- السنن الكبری، بیهقی: 265/9، الكبیر، طبرانی، مجمع، هیثمی: 18/4، از طریق طبرانی و گوید: راویان آن صحیح اند، جمع الجوامع، سیوطی چنانچه در ترتیب آن: 45/3، الكنی و الالقاب، دولابی، زیادات ابوبكر بن عبد الله بن محمد نیشابوری كه گوید: ابن كثیر گفت: اسناد صحیح است.
2- كتاب الام، شافعی: 189/2، مختصر حاشیه كتاب الام، مزنی: 210/5.
3- كنز العمال، متقی هندی: 45/3.
4- صحیح، مسلم: 474/1، تفسیر، قرطبی: 365/2.

تصویری دیگر از مسلم: «ما با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم متمتع شدیم و درباره آن در قرآن چیزی (در نسخ آن)نازل نشده، مردی برای خودش آنچه می خواست گفت.»

تصویری دیگر: گوید: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم متمتع شد و ما نیز با او متمتع شدیم.»

تصویری دیگر: «بدان كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بین حج و عمره را جمع كرد، پس درباره آن آیه ای نازل نشد و ما را از آن نهی نكرد، مردی (یعنی عمر) به اجتهاد خود آنچه می خواست گفت.»

تصویر بخاری: «ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متمتع می شدیم و قرآن درباره آن نازل شد، مردی به رأی خودش آنچه می خواست گفت.» (1)

تصویری دیگر: «آیه متعه (حج) در كتاب خدا نازل شد، پس ما آن را با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جا آوردیم و در قرآن آیه ای كه آن را تحریم كند نازل نشد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز تا از دنیا رفت از آن نهی نكرد، مردی به اجتهاد خودش آنچه می خواست گفت.» (2)

در بعضی از نسخه های صحیح بخاری است كه محمد یعنی بخاری گفت: می گویند: كه او عمر بود.

«قسطلانی» در «ارشاد» گوید: «چون كه او (یعنی عمر) بود كه از آن نهی می كرد و ابن كثیر آن را از بخاری نقل كرده است.» (3) گوید: «كسی را كه بخاری گفته و به آن تصریح كرده است عمر است كه مردم را از حج تمتع نهی می كرد.»

«قسطلانی» گوید: مردی به رأی خودش آنچه خواست گفت و او عمر بن خطاب بود، نه عثمان بن عفان؛ برای آن كه وی نخستین كسی بود كه از آن نهی كرد، كسانی كه بعد از او آوردند؛ دراین مطلب پیرو او بودند.» (4)

گفتار دو شیخ: «ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حج متعه می كردیم و درباره آن قرآن نازل شده است، آنگاه مردی به رأی خودش آنچه خواست گفت.» (5)

گفتار نسایی: «تحقیقاً كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متعه حج نمود و ما نیز متعه نمودیم، شخصی به رأی خودش آنچه خواست گفت.» (6)4.

ص: 37


1- صحیح، بخاری: 151/3 چاپ: 1272.
2- صحیح بخاری: 24/7 كتاب تفسیر سوره بقره، چاپ: 1277.
3- تفسیر، ابن كثیر: 233/1.
4- ارشاد الساری، قسطلانی: 169/4.
5- السنن الكبری، بیهقی: 20/5.
6- السنن الكبری، بیهقی: 155/5، مسند، احمد: 436/4.

گفتار اسماعیلی: «ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حج متعه كردیم و درباره آن قرآن نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز ما را منع نكرد.» (1)

«ابوموسی» گوید: «او (رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم)همواره به متعه فتوا می داد، مردی به ایشان گفت: آرام باش در برخی از فتاوایت!، زیرا كه تو نمی دانی امیرمؤمنان در مناسك حج چه به وجود آورده است؟! تا آن كه او را دیدم و از او سؤال كردم، عمر گفت: من می دانم كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابش در حج متعه می كردند و لكن من كراهت داشتم كه مردم با زنانشان در سایه درخت بید آمیزش كنند، آنگاه برای حج حركت كنند، در حالی كه از سرهایشان آب (غسل) بچكد.» (2)

گفتار دیگر مسلم: «مردی به رأی خودش اظهار عقیده كرد، آن طور كه می خواست یعنی عمر.» و در لفظ ابن ماجه: «و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهی نكرد و نسخ آن نیز نازل نشد، بعد از آن مردی به رأی خودش آنچه می خواست گفت.» (3)

گفتار دارمی: «متعه در كتاب خدا حلال است، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهی نكرد و آیه ای درباره منع آن نازل نشد، مردی به رأی خودش آنچه می خواست، گفت.» (4)

«محمد بن عبدالله بن نوفل» گوید: «شنیدم در سالی كه معاویه به حج رفت، سعد بن مالك از او سؤال كرد: درباره تمتع در حج با عمر چه می گویی؟ گفت: نیكوی پسندیده است، گفت: عمر از آن منع كرد، پس تو از عمر بهتر هستی؟ گفت: عمر از من بهتر بود، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این چنین عملی می نمود و او از عمر بهتر است.» (5)

«محمد بن عبدالله» گوید: «شنیدم در سالی كه معاویة بن ابی سفیان به حج رفت، سعد بن ابی وقاص و ضحاك بن قیس درباره تمتع با عمر در حج گفتگو می كردند، ضحاك گفت: كسی تمتع حج انجام نمی دهد مگر این كه او امر خدای متعال را نداند. سعد گفت: چه اندازه بد گفتی! ای پسر برادرم! ضحاك گفت: تحقیقاً عمر بن خطاب از این نهی كرد! سعد گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم2.

ص: 38


1- فتح الباری، ابن حجر: 338/3.
2- صحیح مسلم: 472/1، سنن ابن ماجه: 229/2، مسند احمد: 50/1، سنن بیهقی: 20/5، سنن نسایی: 153/5، تیسیرالوصول، ابن دیبع: 288/1، شرح موطأ، زرقانی: 179/2.
3- صحیح مسلم: 474/1، سنن، ابن ماجه: 229/2، مسند، احمد: 434/4، السنن الكبری، بیهقی: 344/4، فتح الباری، ابن حجر: 338/3.
4- صحیح مسلم: 474/1، سنن دارمی: 35/2.
5- سنن دارمی: 35/2.

این كار را كرد و ما نیز از ایشان پیروی كردیم.» (1)

«سالم» گوید: «من با ابن عمر در مسجدی نشسته بودم كه مردی از اهل شام آمد، از تمتع عمره در حج از او پرسید، ابن عمر گفت: خوب، زیباست، گفت: پدرت از آن نهی می كرد! گفت: وای بر تو! اگر پدر من از آن نهی می كرد، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را انجام می داد و به انجام آن امر می فرمود، آیا به گفته پدرم یا به فرمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمل كنم؟ از نزدم من بلند شو.» (2)

«ابن عباس» گوید: «شنیدم عمر می گفت» قسم به خدا! كه من كه من شما را از متعه نهی می كنم و حال آن كه در كتاب خدا موجود و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز آن را به جا آورد (1) یعنی عمره در حج.» (3)

«ابراهیم» گوید:«جز این نیست كه عمر از اِفراد یعنی اِفراد متعه نهی كرد، اما قرآن نهی نكرده است.» (4)

«سیوطی» گوید: «عمر بن خطاب خواست كه از متعه حج نهی كند؛ ابیّ بن كعب برخاست و گفت: این كار برای تو نیست، چون كه كتاب خدا درباره آن نازل شده و ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمره نمودیم، عمر كوتاه آمد.» (5)

«ابن عباس» گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متعه حج كرد، عروه گفت: ابوبكر و عمر از متعه نهی كردند، ابن عباس گفت: عروه چه می گوید؟ گفت: می گوید: ابوبكر و عمر از متعه نهی كردند، ابن عباس گفت: می بینم آنان را كه به زودی هلاك می شوند، من می گویم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود و آنان می گویند: ابوبكر و عمر گفتند!!» (6)

«ابی موسی» گوید: «عمر گفت: آن سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود یعنی متعه و لكن من ترسیدم كه مردان با زنان زیر سایه درخت بید آمیزش كنند، پس از آن به حج روند.» (7)، اخبار در این باره زیاد است كه به خاطر عدم اطاله از نقل آن ها معذوریم.1.

ص: 39


1- موطأ، مالك: 148/1، كتاب الام، شافعی: 199/7، سنن نسایی: 52/5، صحیح ترمذی: 157/1، و گوید: این حدیث صحیح است، احكام قرآن، جصاص: 335/1، سنن بیهقی: 17/5، تفسیر قرطبی: 365/2، زاد المعاد، ابن قیم: 84/1، شرح المواهب، زرقانی: 153/8.
2- تفسیر قرطبی: 365/2.
3- سنن نسایی: 153/5.
4- كتاب الآثار، قاضی ابو یوسف:99.
5- الدر المنثور، سیوطی: 216/1 از مسند ابن راهویه و احمد نقل كرده است.
6- مسند احمد: 337/1، كتاب مختصر العلم: 226، تذكرة الحفاظ: 53/3، زاد المعاد: 219/1.
7- مسند احمد: 49/1.
شگفتا! از آثار بدعت های عمر

برادر مسلمان و سنی عزیز كه امیدوارم همانند بنده به زودی بارقه الهی به قلبت بدرخشد و نور خدا خانه دلت را برای همیشه روشن سازد و مستبصر شوی! آیا هیچ در اندیشه و كار عمر فكر كرده ای؟! عمر بر فرض به عنوان جانشین بر مسند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و فرض كنیم، گرفتن مسند او صحیح بود، ولی پس از اشغال مسند او باید مجموعه معارف قرآن و سنت نبوی را به اجرا در می آورد و كمترین ذره ای از آن تخطی نمی كرد، ولی طبق روایات فوق و اخبار فراوان دیگری كه نقل نكردیم، پا را از گلیم خود درازتر كرده، به جای این كه قوانین الهی و سنت نبوی را به كار گیرد؛ دست به تغییر قوانین الهی زده است، سنت نبوی را ترك كرده و بدعت انتخابی خود را جایگزین آن نموده است، چنین اقدامی چند آثار سوء به دنبال دارد:

(1) بی توجهی به خداوند متعال و علم ازلی و ابدی اوست، گویا بر خداوند قانون گذار ایراد و اشكال گرفته و خواسته با نوآوری خود، رفع نقص از قوانین الهی كند!!! و تفكر در این مورد به عهده ت و برادر مسلمان است!!

(2) بی توجهی به مُجری اصلی و شارع، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم است؛ كه كار ایشان نیز در اجرا ناقص تلقی شده و بدعت عمر بر سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برتری و فضیلت یافته است.

(3) بی توجهی به قوانین الهی است، یعنی قوانین الهی به گونه ای مترقی و به روز و متمدن نبوده، بلكه باید قوانینی متمدنانه و روشنفكرانه جایگزین آن شود و كارآمد نخستین اثری كه گذاشت همین بود كه قانون باید روشنفكرانه و مِتُدین باشد، در حالی كه به استناد روایات قبلی به علم و اندیشه عمر پی بردید. اضافه بر آن كه هیچ عالم و آگاهی در مقابل علم الهی قابل ذكر و توجه نخواهد بود و افزون بر آن، كسی كه مرتكب كاری شود كه مستلزم طرد خدا و رسول و دین او باشد، فردی است كه هیچ گونه به دستگاه الهی مرتبط و متصل نخواهد بود.

ب: متعه نساء
حلیّت متعه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حرمت نزد عمر

(1) «جابر بن عبدالله» گوید: «ما با یك مشت خرما و آرد در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبكر متعه می كردیم تا آن كه پس از آن عمر نهی كرد، به خاطر آنچه عمر و بن حدیث انجام داد.» (1)

ص: 40


1- صحیح مسلم: 395/1، جامع الاصول، ابن اثیر، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 262/4، زاد المعاد، ابن قیم: 444/1، فتح الباری، ابن حجر: 141/9، كنز العمال، متقی هندی: 294/8.

(1) «عروة بن زبیر» گوید: «خوله دختر حكیم بر عمر بن خطاب وارد شد، گفت: ربیعة بن امیه زنی را متعه كرد؛ كه از او آبستن شد، عمر بیرون رفت؛ در حالی كه عبایش را از ناراحتی می كشید، گفت: این متعه است و اگر من زودتر درباره آن رأی داده بودم؛ قطعاً او را سنگسار می كردم»، سندهای آن صحیح و راویانش مورد اعتمادند. (2)

(3) «حَكَم» گوید: «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: «اگر عمر از متعه نهی نكرده بود؛ به جز شقی و بدبخت دست به زنا نمی زد.» (2)

تصویر دیگر: «از حَكَم از آیه متعه زنان پرسیدند: آیا منسوخه است؟ گفت: نه، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: اگر عمر از متعه نهی نكرده بود، به جز شقی و بدبخت زنا نمی كرد.» (3)

(4) «عطا» گوید: «شنیدم ابن عباس می گفت: خدا بر عمر رحم كند! متعه نبود مگر رحمتی از خدا كه بدان وسیله بر امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم رحم نموده بود و اگر عمر آن را نهی نكرده بود؛ به طور قطع به جز كمی (از مردم) محتاج به زنا نمی شد.» (4)

(5) «ابن جریح» گوید: «ابوزبیر مرا از جابر خبر داد: عمرو بن حریث وارد كوفه شد؛ كنیزی را متعه كرد و با او نزد عمر آمد؛ در حالی كه آبستن بود، از او پرسید و او اعتراف كرده و در زمانی بود؛ كه عمر از آن نهی كرده بود.» (5)

(6) «نافع» گوید: «از ابن عمر درباره متعه پرسیدند: گفت: حرام است، به او گفتند: ابن عباس به حلال بودن آن فتوا می دهد! گفت: پس چرا زمان عمر لبش را حركت نداد و سخنی در این باره نگفت؟!» (6) كه شاید از شلاق عمر می ترسیده است!

(7) «جابر» گوید: «آنان همواره زنان را متعه می كردند؛ تا آن كه عمر بن خطاب آن ها را نهیت.

ص: 41


1- تفسیر طبری: 9/5، با سندهای صحیح، تفسیر ثعلبی، تفسیر رازی: 200/3، تفسیر ابی حیّان: 218/3، تفسیر نیشابوری، الدر المنثور، سیوطی: 140/2 به چند طریق نقل كرده است.
2- موطأ، مالك: 30/2، كتاب الام، شافعی: 219/7، السنن الكبری، بیهقی: 206/7.
3- قال علی رضی الله عنه «لولا ان عمر نهی عن المتعة ما زنی الا شقی» تفسیر طبری: 9/5، با سندهای صحیح، تفسیر ثعلبی، تفسیر رازی: 200/3، تفسیر ابی حیّان: 218/3، تفسیر نیشابوری، الدر المنثور، سیوطی: 140/2 به چند طریق نقل كرده است.
4- «و لولا نهیه لما احتاج الی الزنا الا شقاً» احكام القرآن، جصاص: 179/2، بدایة المجتهد، ابن رشد: 58/2، النهایة، ابن اثیر: 249/2، الغریبین هروی، الفائق، زمخشری: 331/1، تفسیر قرطبی: 130/5، تفسیر الدر المنثور، سیوطی: 200/10.
5- فتح الباری، ابن حجر: 141/9.
6- الدر المنثور، سیوطی: 140/2، جمع الجوامع، سیوطی از این جریر نقل كرده است.

كرد.» (1)

(8) «ام عبدالله» دختر ابی خیثمه گوید: «مردی از شام آمد و بر او (ام عبدالله) وارد شد، گفت: عزوبت (بی زنی) بر من سخت فشار آورده است، یك زن برایم بیاور تا او را متعه كنم! ام عبدالله گفت: او را به زنی راهنمایی كردم با او ازدواج كرد و چند نفر از مردان عادل را بر این زناشویی شاهد گرفت، آنچه خدا مقدر كرده وخواسته بود كه بماند ماند، سپس بیرون رفت. عمر بن خطاب از این داستان باخبر شد؛ به سوی من فرستاد و پرسید: آیا این داستان كه به من رسیده، راست است؟ گفتم: آری، گفت: پس هرگاه آن مرد آمد مرا خبر كن!

همین كه آن مرد آمد، عمر را باخبر ساختم، عمر به تعقیب از او فرستاد و گفت: چه موجب شد كه این كار را كردی؟ گفت: در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انجام دادم و آن حضرت ما را نهی نكرد تا آن كه خدا را ملاقات كرد، پس از آن با ابوبكر بودیم، او نیز ما را منع نكرد؛ تا از دنیا رفت. آنگاه با تو (رو به رو شده ایم كه) به ما درباره آن نهی و منعی نرسیده است! عمر گفت: بدان! قسم به كسی كه جانم در دست اوست! اگر پیش تر، از نهی من مطلع شده بودی، به طور قطع تو را سنگسار می كردم، بیان كنید تا زناشویی از زنا كردن شناخته شود.» (2)

(9) حافظ «عبدالرزاق» و «ابوداود» و «ابن جریر طبری» از «علی» (كرّم الله وجهه) نقل كرده: «اگر رأی عمر بن خطاب سبقت نگرفته بود؛ به طور قطع به متعه امر می كردم، پس از آن به جز بدبخت جنایتكار زنا نمی كرد.» (3)

(10) «عطا» گوید: «جابر بن عبدالله وارد شد؛ در حالی كه از عمره آمده بود، ما نزد او در منزلش رفتیم، مردم از چیزهایی سؤال كردند؛ سپس متعه را یاد نمودند، گفت: من در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبكر و عمر متعه می كردم و درعبارت احمد: تا آن كه آخر خلافت عمر شد.» (4)

(11) «عبدالله بن عمر» گوید: «از او درباره متعه كردن زنان پرسیدند: گفت: حرام است، بدان تحقیقاً اگر عمر بن خطاب كسی را در متعه كردن می گرفت به طور قطع او را سنگسار می كرد.» (5)

(12) «عمر» می گفت: «به خدا قسم! مردی را نزد من نیاورند كه متعه را جایز بداند؛ مگر این كه او 7.

ص: 42


1- كنز العمال، متقی هندی: 293/8.
2- كنز العمال، متقی هندی: 294/8 از طریق طبری نقل كرده است.
3- قال علی (كرّم الله وجهه): «لولا ما سبق من رأی عمر بن الخطاب لأمرت بالمتعة ثم ما زنی الا شقی» كنز العمال، متقی هندی: 294/8.
4- صحیح مسلم: 395/1 در باب نكاح متعه، مسند، احمد: 380/3.
5- سبط بن جوزی آن را در مرآة الزمان یاد كرده است، السنن الكبری، بیهقی: 206/7.

را سنگسار كنم.» (1)

(13) «ابی سعید خدری» و «جابر بن عبدالله انصاری» گویند: «ما تا نیمی از خلافت عمر متعه می كردیم تا آن كه عمر مردم را درماجرای عمروبن حدیث منع كرد.» (2)

به عبارت دیگر: «جاب» گوید: «ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبكر و نیمی از خلافت عمر متعه می كردیم، سپس عمر مردم را از آن نهی كرد.» (3)

(14) «ایوب» گوید: «عروه» به «ابن عباس» گفت: «آیا از خدا نمی ترسی كه در متعه اجازه می دهی؟ ابن عباس گفت: ای عریّه! برو از مادرت بپرس! عروه گفت: بدان ابوبكر و عمر متعه نكردند، ابن عباس گفت: به خدا سوگند! شما را نمی بینم كه دست از منعتان بردارید؛ تا آن كه خداوند شما را عذاب كند، ما شما را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حدیث می گوییم و شما ما را از ابوبكر و عمر خبر می دهید!» (4)

حواله دادن ابن عباس داوری را بر مادر عروه، اسماء دختر ابوبكر برای این بود كه زبیر او را متعه نموده بود و او عبدالله بن زبیر را برای او زایمان كرده بود.

«راغب» گوید: «عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عباس را به خاطر حلال دانستن متعه سرزنش و ملامت كرد، ابن عباس به او گفت: برو از مادرت بپرس! چگونه منقل بخور و آتش بین او و پدرت زبیر روشن شد؟ از او سؤال كرد: گفت: من تو را به جز در متعه بودن با پدرت نزاییدم.» (5)

«ابن عباس» گوید: «نخستین منقلی كه در متعه روشن شد، منقل آل زبیر بود.» (6)

«مسلم القری» گوید: «از ابن عباس از متعه حج سؤال كردم: در آن رخصت داد و ابن زبیر از آن نهی می كرد، ابن عباس گفت: این مادر ابن زبیر است كه حدیث می كند: كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن رخصت داد، بروید بر او وارد شوید و از او بپرسید، گوید: ما بر آن داخل شدیم، به زنی چاق نابینایی برخورد كردیم، گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن رخصت داد.» (7)

«ابوداود طیالسی» گوید: «ما بر اسماء دختر ابوبكر وارد شدیم؛ از او از متعه زنان پرسیدیم.1.

ص: 43


1- سبط بن جوزی آن را در مرآة الزمان یاد كرده است، السنن الكبری، بیهقی: 206/7.
2- عمدة القاری، عینی: 310/8.
3- بدایة المجتهد، ابن رشد: 58/3.
4- كتاب العلم، ابوعمر: 196/2، و در مختصر، ابوعمر: 226، زاد المعاد، ابن قیم: 219/1.
5- كتاب المحاضرات، راغب اصفهانی: 94/2.
6- العقد الفرید، ابن عبد ربه: 139/2.
7- صحیح، مسلم: 354/1.

گفت: این كار را ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كردیم.» (1)

ج: تحلیل متعه حج و متعه زنان و تحریم آن دو
متعه حج و متعه زنان

«ابی نضرة» گوید: «نزد جابر بن عبدالله بودم، شخصی نزد او آمد وگفت: ابن عباس و ابن زبیر در متعه اختلاف دارند، جابر گفت: ما هر دو را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انجام دادیم، سپس عمر ما را از آن دو نهی كرد، آن را تكرار نكردیم.» (2)

«ابی نضرة» از «جابر» نقل كرده: «گفت: ابن زبیر از متعه نهی می كند و ابن عباس به آن امر می نماید؟ گفت: این حدیث نزد من است با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و با ابوبكر متعه می كردیم، همین كه عمر خلیفه شد؛ مردم را خواستار شد و گفت: تحقیقاً رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این رسول است و تحقیقاً قرآن این قرآن است و تحقیقاً در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن دو متعه بودند و من از آن ها نهی می كنم و هر كس آن را مرتكب شد مجازات می نمایم، یكی از آن دو متعه: متعه زنان است و من مردی كه با زنی برای مدت معینی ازدواج كرده نیابم، مگر آن كه او را در زیر سنگ پنهان می سازم و دیگری متعه حج است.» (3)

صورت دیگر: «جابر بن عبدالله» گوید: «ما از دو متعه: متعه حج و متعه زنان در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم كامیاب می شدیم، عمر ما را از آن نهی كرد، پس ما آن را ترك كردیم.» (4)

«عمر» در خطبه اش گفت: «دو متعه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و من از آن دو نهی می كنم و مرتكبان آن را مجازات می نمایم: متعه حج و متعه زنان.» (5)

ص: 44


1- مسند، ابوداود طیالسی: 227.
2- صحیح مسلم: 395/1، سنن بیهقی: 206/7.
3- سنن بیهقی: 206/7 و می گوید: آن را مسلم در صحیح خود نیز از طریق دیگری از همام نقل كرده است.
4- امام حنابله احمد در مسند: 365/3-363، به دو طریق نقل كرده و تمام راویانش را صحیح و مورد اعتماد دانسته است، كنز العمال، متقی هندی: 293/8، و سیوطی نیز آن را نقل كرده است.
5- البیان و التبیین، جاحظ: 223/2، احكام القرآن، جصاص: 345/1، و 342 و 184/2، تفسیر طبری: 370/2، المبسوط، سرخسی حنفی در باب القرآن از كتاب حج آن را صحیح دانسته، زاد المعاد، ابن قیم: 444/1، تفسیر فخر رازی: 202/3 و 201 و 167/2، كنز العمال: 293/8.

و در گفتار «جصاص»: «اگر زودتر نهی كرده بودم؛ به طور قطع سنگسار می كردم.» (1)

«مأمون عباسی» بر جواز متعه به این حدیث استدلال كرده و مصمم شد كه حكم به جواز متعه كند، چنانچه در تاریخ ابن خلكان آمده است: «دو متعه در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و در عهد ابوبكر بود و من از آن دو نهی می كنم.» (2)

«راغب» گوید: «یحیی بن اكثم به شیخی در بصره گفت: در جواز متعه به چه كسی اقتدا كردی؟ گفت: به عمر بن خطاب! گفت: چطور و عمر سخت ترین مردم در متعه بود؟! گفت: برای آن كه خبر صحیح این است كه او بالای منبر رفت و گفت: تحقیقاً خدا و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم برای شما دو متعه را حلال كردند و من آن دو را بر شما حرام می نمایم و برآن كیفر می كنم، شهادت او را قبول كردیم و تحریم وی را نپذیرفتیم.» (3)

این جمله ای از احادیث بود و احادیث زیاد دیگری است كه به خاطر عدم اطاله یادآور نشدیم این پاره ای از احادیث اعلان می دارد: «دو متعه در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم معمول بود و درباره هر دو قرآن نازل شده و مباح بودن آن در سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ثابت شده است و نخستین كسی كه از آن دو نهی نمود، عمر بوده است.» (4)

«قرمانی» در تاریخش گوید: «نخستین كسی كه متعه راحرام كرد عمر بود.» (5)

و علاوه بر آن، در خصوص جواز متعه و حج تمتع، وجود آیات قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای اثبات تشریع آن دو، در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كافی است، بدون آن كه نسخ و بطلانی در پی حكم آن ها آمده باشد و اضافه بر آن، روایاتی است كه دلالت بر مباح بودن آن دو می كند و نهی عمر به جز رأی مخصوص خود یا صرف اجتهاد وی در برابر نَص صریح قرآن و سنت نبوده است!! كه آن هم از اموری است كه بطلانش ضروری است.1.

ص: 45


1- البیان و التبیین، جاحظ: 223/2، احكام القرآن، جصاص: 345/1، و 342 و 184/2، تفسیر طبری: 370/2، المبسوط، سرخسی حنفی در باب القرآن از كتاب حج آن را صحیح دانسته، زاد المعاد، ابن قیم: 444/1، تفسیر فخر رازی: 202/3 و 201 و 167/2، كنز العمال: 293/8.
2- تاریخ ابن خلكان، چاپ ایران: 359/2.
3- كتاب المحاضرات، راغب: 94/2.
4- عسكری در اوّلیاتش و سیوطی در تاریخ الخلفاء: 93، حاشیه بر كامل، قرمانی: 203/1 نقل كرده اند.
5- تاریخ الخلفاء، سیوطی: 93، تاریخ قرمانی حاشیه بر الكامل: 203/1.
علت تحریم متعه حج نزد عمر

اما متعه حج را عمر نهی كرد، زیرا مردمی كه متوجه عمره بودند، پس از اتمام عمره آب غسل بعد از آمیزش از آن ها می چكید و آن را كاری زشت می شمرد، لكن خداوند متعال به حال بندگانش بیناتر از او بود و پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم نیز در زمانی كه مباح بودن متعه حج را تشریع كرد، می دانست؛ زیرا تا روز قیامت بر آن حكم قطعی ابدی كرد، چنانچه در نص احادیث گذشته و آینده آمده و تعلیل عمر صرفاً استحسانی است؛ كه به خودش اختصاص دارد و در برابر كتاب و سنت، به گفتار او اعتنایی نیست.

متعه ای كه عمر از آن نهی كرده، فسخ حجی است به عمره ای كه بعد از آن حج می شود و آن را نصوص یاد شده، از ابن عباس و عمران بن حصین و سعد بن ابی قاص و محمد بن عبدالله بن نوفل و ابوموسی اشعری و حسن، رد می كند و بعد از آن نصوص علماء نیز آن را رد می نماید.

و علت نهی عمر از آن، گفته اوست كه من می ترسم مردان با زنان زیر درخت بید آمیزش كنند، پس با آن حال حج نمایند. (1)

و «شیخ بدر الدین عینی حنفی» گوید: «عیاض و غیر او به طور قطع گویند: متعه ای كه عمر و عثمان از آن نهی كردند فسخ حج به عمره بود، نه عمره ای كه بعد از آن حج می كنند.

گفتم: بر آن ها مشكل است؛ به خاطر آنچه در روایت مسلم بر متعه حج تصریح شده و در روایتی از او آمده: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با برخی از همسرانش در دهه حج عمره نمود و در روایتی از مسلم است، آن حضرت بین حج و عمره را جمع كرد و مقصود ایشان تمتع است و آن جمع بین حج و عمره در یك سال است.(2)

نكته قابل ملاحظه این است كه گفتار اختصاصی اباحه متعه، به صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در عمره آن ها با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به عثمان و صحابی بزرگوار ابوذر غفاری منسوب است و این اشكال دارد، چنانچه در «زادالمعاد» آمده: اخباری كه بر اختصاص به صحابه وجود دارد، یك دسته اخباری است كه به كسی نسبت باطل داده شده و یك دسته اخبار صحیحی از غیر معصوم می باشد كه به وسیله آن ها نمی توان اخبار تصریح كننده معصوم را معارضه كرد، (3) بنابراین چنین گفتاری با این اخباری كه نقل می شود، هیچ تضاد معارضه ای ندارد و باید به این اخبار ذیل توجه داشت.

ص: 46


1- مسند احمد: 49/1.
2- عمدة القاری، عینی، شرح صحیح بخاری: 568/4.
3- زادالمعاد، ابن قیم: 213/1.

در صحیح مسلم و بخاری و غیر آن ها از «سراقة بن مالك» نقل شده: گفت: ای رسول خدا! تمتع (از همسرانمان) در حج فقط برای امسال یا برای همیشه است؟ فرمود: نه، بلكه برای همیشه است، برای همیشه است!» (1)

در صحیحه دیگر از «سراقة» نقل شده: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای خطبه برخاست و فرمود: بدانید عمره تا روز قیامت داخل در حج شد.» (2)

«ابن عباس» گوید: «عمره تا روز قیامت درحج داخل شد.» (3)

در خبر صحیحی از «عمر» نقل شده: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «جبرئیل نزد من آمد و من در وادی عقیق بودم، عرضه داشت: در این وادی مبارك دو ركعت نماز بگزار و بگو: عمره در حج است، پس تحقیقاً عمره در حج تا روز قیامت داخل شد.» (4)

شگفتا! از ایراد عمر بر عامل به سنّت علی (كرم الله وجهه)

باوجود این اخبار صریح در خصوص حج تمتع و انجام عمره با حج، خلیفه به چه جرئتی حج تمتع را امتناع ورزید و انجام عمره را در ده روز ماه حج نفی كرد، به چه دلیلی حاضر شد با سنت واضحه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت كند؟! و كار به جایی رسد؛ كه «عمر» به «علی» (كرّم الله وجهه) و تمتع حضرت ایراد بگیرد و گوید: «می بینی مرا كه مردم را از چیزی (تمتع) نهی می كنم و حال آن كه تو آن را انجام می دهی؟ آن حضرت (كرّم الله وجهه) فرمود: من سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به گفته احدی از مردم ترك نمی كنم.» (5)

و در حدیث دیگری از «بخاری» نقل شده: «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: «قصد نداری مگر آن كه از كاری نهی كنی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را به جای آورده است!!» (6) و به دنبال انحراف عمر در تمتع و پیروی عثمن (خلیفه سوم) از عمر و شدت سخت گیری عثمان بر حج تمتع، كار را به جایی رساند كه نزدیك بود «علی» (كرّم الله وجهه) به خاطر غوغای مردم كشته شود.

ص: 47


1- صحیح بخاری: 148/3، صحیح مسلم: 346/1، كتاب الآثار، قاضی ابویوسف: 126، سنن ابی ماجه: 230/2، مسند احمد: 388/3، و 230/2 و 175/4، سنن ابی داود: 282/2، صحیح نسایی: 178/5، سنن بیهقی: 19/5.
2- مسند احمد: 175/4، سنن ابن ماجه: 229/2، سنن بیهقی: 552/4.
3- صحیح مسلم: 355/1، سنن دارمی: 51/2، صحیح ترمذی: 175/1، سنن ابی داود: 283/1، سنن نسایی: 181/5، سنن بیهقی: 344/4، تفسیر ابن كثیر: 230/1 كه آن را صحیح دانسته است.
4- سنن بیهقی: 13/5 و گفت: صحیح بخاری نیز آن را نقل كرده است.
5- صحیح بخاری: 69/3 (ط 1279) در ده جلد، سنن نسایی: 48/5، سنن بیهقی: 22/5 و 252/4.
6- صحیح مسلم: 349/1.

«ابوعمر» دركتاب العلم و درمختصر آن از «عبدالله بن زبیر» بازگو كرده است؛ گوید: «من با عثمان در جحفه بودم و با وی جمعی از مردم شام هم بودند و در میان آن ها «حبیب بن مسلمه فهری» بود كه تمتع عمره را پرسیدند، عثمان گفت: حج را تمام كنید و آن را در ماه های حج به اتمام رسانید، اگر عمره را تأخیر انداختید تا آن كه خانه را زیارت كنید دو زیارت بهتر است، تحقیقاً خدا در خیر وسعت داده است!

علی (كرّم الله وجهه) فرمود: در سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سوء قصد كردی و رخصتی را كه كتاب خدا به بندگان داده، می خواهی برای آن ها تنگ بگیری و از آن نهی نمایی و حال آن كه آن برای نیازمند و دور از خانه بوده، آن ها تهلیل و احرام به عمره و حج را با هم می نمودند، عثمان رو به مردم كرد و گفت: آیا من از آن نهی كردم؟ من از آن نهی نمی كنم، جز این نبود كه من رأیی را اشاره كردم، هر كس خواست به آن عمل كند و هر كس خواست آن را ترك نماید

گوید: پس از آن من گفته مردی از اهل شام را با حبیب بن مسلمه فراموش نمی كنم؛ كه گفت: نگاه كن به این! كه چگونه (علی (كرّم الله وجهه) با امیرمؤمنان مخالفت می كند، قسم به خدا! اگر (عثمان) مرا فرمان دهد گردنش را می زنم!! حبیب، دستش را بلند كرد و محكم به سینه او زد و گفت: ساكت شو! خدا دهانت را پر از خاك كند! اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنچه كه در آن اختلاف می كنند داناترند!!» (1)

و به آنچه ما ذكر كردیم فساد بقیه گفته ها ظاهر می شود، از وجوهی كه ممكن بود، عذر رأی خلیفه را توجیه كند و بپذیرد و كسی كه می خواهد گستره این موضوع را بداند؛ به زاد المعاد ابن قیم جوزیه مراجعه نماید. (2)

متعه زنان یا تلقی زنا نزد عمر

آنچه از گفتار عمر ظاهر می شود این است كه ایشان متعه را زنا و بی عفتی محسوب داشته و بدین خاطر در حدیثی كه گذشت: «گفت: روشن كنید تا نكاح از زنا شناخته شود.» (3)

و علاوه بر آن، در بین صحابه اثری از حدیث فسخ نبود، هر گاه بین صحابی در این باره اختلافی رخ می داد، حامیان از متعه به اجازه دهندگان از كتاب و سنت استناد می كردند و مخالفان فقط به گفته عمر و نهی او متمسك می جستند، چنانچه نسخ را صراحتاً گفتار خلیفه نفی كرده كه

ص: 48


1- كتاب العلم، ابوعمر: 30/2، المختصر، ابوعمر: 111.
2- زاد المعاد، ابن قیم: 225/1-177.
3- كنز العمال، متقی هندی: 294/8 از طریق طبری نقل كرده است.

می گفت: «من از آن نهی می كنم.» و اضافه بر این، به زودی گفتار ابن عباس درباره آیه متعه كه مُحكَم است (و نسخ نشده) می آید و به همین استناد هر یك از صحابه آن را جایز و مباح دانسته اند، آری گر چه عمر شدیداً با متعه برخورد سختی كرد و حتی برخی را كتك زد، ولی بر خلاف او بیشترین صحابه، به متعه پای بند بوده و به آن عامل بوده اند.

روی آوردن بیشترین صحابه به متعه

(1) «عمران بن حصین» گوید: «آیه متعه در كتاب خداوند متعال نازل شد و آیه ای كه آن را نسخ كند، بعد از آن نازل نشد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به انجام آن فرمان داد و ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متعه كرده و بهره می بردیم و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت نمود و ما را از متعه نهی نكرد، مردی بعد از ایشان به رای خود هر چه خواست گفت.» (1)

(2) «ابی نضره» از «جابر بن عبدالله» نقل كرده، گفت: «گفتم: ابن زبیر از متعه نهی می كند و ابن عباس به آن فرمان می دهد، جابر گفت: این حدیث نزد من است، ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و با ابوبكر متعه می كردیم، هنگامی كه عمر خلیفه شد، مردم را خطاب كرد و گفت....» (2)

(3) «عبدالله بن مسعود» كه حدیث قرائت او می آید: «آنچه را بهره مند و كامیاب به آن شدید.» (3) و ابن حزم در «محلّی» و «زرقانی» در شرح موطأ او را از كسانی دانسته اند كه بر اباحه متعه ثابت بوده است.

«حفّاظ» از «ابن مسعود» نقل كرده اند كه گفت: «ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جهاد كردیم و برای ما زنی نبود، گفتیم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم! آیا ما خود را اخته و خواجه نكنیم؟ ما را از این مورد نهی كرد و به ما اجازه داد: تا مدت معینی ازدواج كنیم، سپس فرمود: چیزهای پاك و لذت بخشی كه خدا بر شما حلال كرده است، را حرام نكنید.» (4)

ص: 49


1- سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 135، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 110/3، صحیح، مسلم: 474/1، تفسیر، قرطبی: 365/2، صحیح بخاری: 151/3، و صحیح بخاری كتاب تفسیر سوره بقره: 24/7، صحیح، مسلم: 474/1، سنن، ابن ماجه: 229/2، مسند، احمد: 434/4، السنن الكبری، بیهقی: 344/4، فتح الباری، ابن حجر: 338/3.
2- سنن بیهقی: 206/7 و مسلم در صحیح نیز نقل كرده است.
3- (فَمَا استَمتَعتُم بِهِ مِنهُنَّ) نساء: 24.
4- صحیح بخاری: 7/8، كتاب النكاح، صحیح مسلم: 354/1، صحیح ابی خاتم بستی، احكام القرآن، جصاص: 184/2، سنن بیهقی: 200/7، تفسیر قرطبی: 130/5، تفسیر ابن كثیر: 87/2، الدر المنثور، سیوطی: 307/2 كه از نهُ نفر از حفاظ و امامان حدیث نقل كرده است.

«جصاص» گوید: [تحقیقاً تلاوت آیه: «حرام نكنید چون پاكیزه (و لذت بخشی) كه خداوند برای شما حلال كرده است!» (1) توسط پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود جواز متعه است.]

«ابن كثیر» از «بخاری» و «مسلم» نقل كرده و در آن اضافه كرد، «آنگاه عبدالله آیه را خواند.» (2)

(3) «نعیم اعرجی» گوید: «مردی از ابن عمر درباره متعه زنان پرسید و من نزد او بودم، وی گفت: به خدا سوگند! ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زناكار و بی عفت نبودیم.» (4) البته چون عمر متعه را زنا می شمرد و این عمر با متعه كردن موافقت داشته است.

(5) «معاویة بن ابی سفیان»، ابن حزم او را در المحلی و زرقانی در شرح موطأ از كسانی شمرده اند؛ كه متعه را مباح می دانسته است. (4)

(6) «زبیر بن عوام» كه فرزند متعه بود. (5)

(7) «ابو سعید خدری» و «جابر بن عبدالله انصاری»، «تا زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و در نیمی از خلافت عمر متعه می كردند؛ تا آن كه عمر منع نمود.» (6)

(8) «سلمة بن امیة بن خلف» و «سعید بن امیة بن خلف» در كتاب المحلی ابن حزم و شرح موطأ زرقانی چنین بوده اند كه هر دو مباح بودن متعه نظر داشتند. (7)

(9) «معبد بن اُمیة بن خلف» كه «ابن حزم» و «زرقانی» او را از جایز دانستن متعه قلمداد كردند. (A)

(10) «خالد بن مهاجر بن خالد مخزومی» گوید: «در كنار بار و بنه اش نشسته بود، مردی نزد او آمد، از متعه استفتا كرد، او را به متعه كردن اجازه داد، آنگاه «ابن ابی عمر انصاری» به او گفت: آرام، گفت: چیست؟ گفت: به خدا قسم! كه من در زمان امام المتقین متعه كردم.» (8)

(11) «عمروبن حریث»، داستانش گذشت و طبق نقل طبری از «سعید بن مسیب»: «ابن حریث و ابن فلان هر دو در زمان ابوبكر و عمر متعه كردند و برای آن ها، از همسر متعه فرزند به دنیا آمد.» (9)8.

ص: 50


1- (لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما اُحَلَّ اللهُ لَكُم) مائده: 87.
2- تفسیر ابن كثیر: 87/2.
3- الغدیر، علامه امینی : 221/6.
4- مسند احمد: 95/2.
5- المحاضرات، راغب: 94/2.
6- عمدة القاری، عینی: 310/8.
7- وA الغدیر، علامه امینی 221/6.
8- صحیح مسلم: 296/1، سنن بیهقی: 205/7.
9- كنز العمال، متقی هندی: 293/8.

(12) «ابیّ بن كعب» كه قرائت آیه بدین صورت: «فما استمتعتم به منهن الی اجل» از او می آید؛ متعه را جایز می شمرد! (1)

(13) «ربیعة بن امیه» متعه كرد و همسر او بچه دار شد و عمر خشمگین گردید؛ كه گفت: اگر قبلاً او را نهی كرده بودم، او را رجم می كردم. (2)

(14) «سمیر» و شاید «سمرة بن جندب» باشد كه گوید: «ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متعه می كردیم.: (3)

(15) «آل زبیر» چنانچه ابن عباس گفت: «نخستین منقلی كه در متعه روشن شد، منقل آل زبیر بود.» (4)

(16) «زفر بن اوس مدنی» از ثابتان بر اباحه متعه قلمداد شده است. (5)

(17) صاحب استیعاب گوید: «اصحاب ابن عباس از اهل مكه و یمن تمامشان بر مذهب ابن عباس متعه را حلال می دانستند و سایر مردم آن را حرام كردند.» (6)

(18) «قرطبی» گوید: «اهل مكه زیاد متعه می كردند.» (7)

(19) «فخر الدین رازی» گوید: «در آیه متعه در نسخ آن اختلاف كرده اند، برخی از امت آن را منسوخ پنداشتند و گروهی دیگر گفته اند: جواز آن باقی است؛ همان گونه كه بوده است.» (8)

(20) «ابوحیان» در تفسیر خود، بعد از نقل اباحه متعه گوید: «جماعتی از اهل بیت و تابعین همانند «ابن جریح عبدالملك بن عبدالعزیز مكی شافعی» متعه را حلال می دانند، گوید: ابن جریح هفتاد زن را متعه كرد و از آن ها كامیاب شد و ذهبی گوید: ابن جرح حدود نود زن متعه كرد.» (9)

این بود اجمالی از برخی صحابی كه به گونه ای خود یا حمایت از متعه كرده و یا خود در اوقاتی از زمان های خود متعه نمودند و یا متعه را مباح می دانستند و به عكس آن، عمر كه آن را 2.

ص: 51


1- الغدیر، علامه امینی: 221/6:1.
2- موطأ، مالك: 30/2، كتاب الام، شافعی: 219/7، السنن الكبری، بیهقی: 206/7.
3- الاصابة، ابن حجر: 80/3.
4- العقد الفرید، ابن عبد ربه: 139/2.
5- بحرالرائق، ابن نجیم: 115/3.
6- تفسیر قرطبی: 133/5، فتح الباری، ابن حجر: 142/9.
7- تفسیر قرطبی: 132/5.
8- تفسیر رازی: 200/3.
9- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 406/6، میزان الاعتدال، ذهبی: 151/2.

خلاف و زشت و بلكه زنا تلقی كرده و در مقابل آن شدّت و حدّت نشان داد تا جایی كه برخی موارد شدت مخالفت او، به سنگسار و تهدید نوع مردم منجر شد.

آیا متعه در قرآن نازل شده یا نه؟

گر چه برخی از علمای اهل سنت جهت توجیه عمر در تحریم متعه و پوشش بر زشتی كار و بدعت او در قالب مباحث علمی، دست به دامن نسخ شده اند و با تمسك به آیاتی از قبیل: آیه یك از سوره طلاق و آیات پنجم و ششم از سوره مؤمنون و با استناد به آیه میراث گفته اند: آیه متعه نسخ شده است و بعد از نسخ در آیات به نسخ در سنت قائل شده اند، به طوری كه اقوال آنان به گونه ای متشتت و مختلف و متناقض است تا جایی كه به بیش از پانزده وجه رسیده و مهم ترین دلیل بر بطلان گفتار آنان، نفس كلام آن ها خواهد بود، چون نقض حاكم بر آن ها، خود دلیل بر رد محكم آن ها محسوب می گردد كه بطلان آن ها نیازی به دلیل دیگر نخواهد داشت.

و بعد از این مجموع مهم، گفتار «موسی جار الله» صاحب كتاب «و شیعه» است؛ كه مدعی است در قرآن متعه نازل نشده است، می گوید: [در كتاب های شیعه ادعا كرده اند درباره متعه، گفتار خداوند جل جلاله نازل شده است؛ مثل این آیه: «و زنانی را كه متعه (ازدواج موقت) می كنید واجب است مَهر آن ها را بپردازید.» (1) و من می بینم كه ادب بیان و عربیت این جمله كریمه خودداری می كند، از این كه این جمله جلیله كریمه درباره متعه نازل شده باشد؛ چون تركیب این جمله فاسد و باطل می شود و ترتیب و نظم این آیه سودمند مختل و معطل می ماند، اگر بگوییم كه آن درباره متعه نازل شده است.] (2)

اما متعه نكاح و نكاح متعه: «قرآن درباره آن نازل نشده است و برای آن معنای بزرگ، این باب بسته شده، برای دفع كردن آنچه در كتب شیعه منتشر شده كه قول خداوند: «فما استمتعتم به منهن»، درباره نكاح متعه نازل شده است.» (3)

از «امام اوزاعی» نقل شده كه گفت: «پنج چیز از قول اهل حجاز ترك شده از جمله آن ها متعه است.» (4)

[در كتب شیعه به باقر و صادق نسبت داده می شود؛ كه: «فما استمتعتم به منهن...» درباره متعه

ص: 52


1- (فَمَا استَمتَعتُم بِهِ مِنهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَریضَةً) نساء: 24.
2- الوشیعه، موسی جارالله: 32.
3- الوشیعه، موسی جارالله: 121.
4- الوشیعه، موسی جارالله: 132.

نازل شده و بهترین احتمال این است كه سند آن جعلی باشد و گرنه باقر و صادق (العیاذ بالله) جاهلند!!!.] (1)

در غیر كتب شیعه یافت نمی شود؛ قولی از هیچ كس كه: «فما استمتعتم به منهن...» در متعه زنان باشد و امت بر تحریم متعه اجماع كرده اند و كسی نگفته كه گفتار خداوند: «فما استمتعتم به...» نسخ شده باشد.» (1)

این عبارتی بی اساس است؛ كه بر صحنه تفهم و تفاهم و ادب دین، ادب علم، ادب عفت، ادب نگارش، ادب اجتماع، ادب حكم و ادب سوگند یاد شده، بر قلم و ادب دمساز با نورانیت، علم را سیاه كرد و از آنچه كه اسلام برای هدایت بشریت آورده به دور است و جز به گوینده اش، هیچ ارتباطی با حقایق خارجیه ندارد!

و ادامه سخن و استدلال در اینجا تنها فقط به خاطر بیدار كردن ادراك و احساس كاوشگر نسبت به دروغ های این مردك و جنایت های بزرگ او بر علم و قرآن و اهل آن می باشد. بدین جهت وارد این گونه مباحث خواهیم شد.

متعه در قرآن مجید

خداوند متعال می فرماید: «و زنانی كه متعه (ازدواج موقت) می كنید، واجب است مَهر آن ها را بپردازید و گناهی بر شما نیست. در آنچه بعد از تعیین مَهر با یكدیگر توافق كرده اید (بعداً می توانید با توافق آن را كم یا زیاد كنید) خداوند دنیا و حكیم است.» (2)

صاحب كتاب «الوشیعه» ادعا كرده كه گفتار نزول آیه در متعه فقط از ادعاهای شیعه است و در كتاب های ما (اهل سنت)، كسی نیست كه چنین گفته باشد و اینك برخی از اقوال علمای خود از اهل سنت را از كتاب هایشان نقل می كنیم تا آن كه خواننده عزیز به نیش های این مَردك نابخرد بد زبان ناسزاگویی ببرد!

بحث متعه در كتب علمای اهل سنت

(3) «احمد امام حنبلی ها» با سندهایی كه تمام آن ها مورد اعتمادند؛ از «عمران بن حصین» نقل كرده است: «آیه متعه در كتاب خدای تبارك و تعالی نازل شده و ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آن عمل

ص: 53


1- الوشیعه، موسی جارالله: 166.
2- (فَمَا استَمتَعتُم بِهِ مِنهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجَورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیكُم فیما تَراضَیتُم بِهِ مِن بَعدِ الفَریضَةِ اِنَّ اللهَ كانَ عَلیماً حَكیماً) نساء: 24.
3- الوشیعه، موسی جارالله: 165.

كردیم و آیه ای كه آن را نسخ كند نازل نشد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز از آن نهی نفرمود؛ تا از دنیا رفت.» (1)

و قبلاً بحث آن گذشت كه مفسران آیه را درباره متعه در سوره نساء یاد كرده اند. و به وسیله این حدیث، «عمران بن حصین» را از كسانی دانسته اند كه بر جواز متعه ثابت بوده است. (2)

(2) «ابوجعفر» طبری به اسنادش از «ابونضرة» نقل كرده است: «از ابن عباس از متعه زنان پرسیدم: گفت: آیا سوره نساء را نخوانده ای؟ گفتم:بلی، گفت: پس آیه: «فَمَا استَمتَعتُم بِهِ...» را قرائت ننموده ای؟ گفت: اگر چنین قرائت كرده بودم از تو نمی پرسیدم، گفت: تحقیقاً چنین است؛ و در حدیث است كه ابن عباس سه بار سوگند یاد كرد كه خدا چنین نازل كرده است.» (3)

نیز از قتاده در قرائت «ابیّ بن كعب» نقل كرده است: «فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی» و به اسناد صحیح از شعبه از حكم نقل كرده: «پرسیدم از او، از این آیه كه آیا نسخ شده است؟ گفت: نه.» (A)

و نیز از «عمر بن مرّه» روایت كرده: «شنید سعید بن جبیر كه می خواند: «فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی»، «یعنی زمانی كه زنان را تا مدت معینی (موقت) متعه می كنید.»

و از «مجاهد» نقل شده: «ابن عباس قرآنی به من داد كه در آن چنین بود: «فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی» (4)(5)

(3) «ابوبكر جصاص حنفی» حدیث «ابن عباس» و «ابیّ بن كعب» در قرائت آیه را نقل كرده و از طریق «ابن جریح» و «عطا خراسانی» از «ابن عباس» ذكر كرده است؛ كه آن (آیه متعه، نساء: 24) به این گفتار خدای تعالی: «ای پیامبر! هر زمان خواستید زنان را اطلاق دهید در زمان عده، آن ها را طلاق گویید.» (6) نسخ شده است اگر آن آیه درباره متعه نازل نشده، چگونه با این آیه نسخ شده است؟ در حالی كه بطلان نسخ آن را به آن و غیر آن دانستی!! (7)

_________

(1) مسند احمد: 436/4.

(2) تفسیر ثعلبی، تفسیر رازی: 200/3 و 202، تفسیر ابی حیّان: 218/3 و تفسیر نیشابوری.

(3),B,A تفسیر طبری: 9/5 ، الغدیر، علامه امینی: 239/6.

(4) البته در قرآن كلمه «الی اجل مسمی» وجود ندارد و در اینجا طبق قرائت اُبّی ذكر شده كه دلیل بر موقت بودن نكاح است.

(5) تفسیر طبری: 9/5.

(6) (یا اَیُّها النَبِیُّ إِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقتُمُوهُنَّ لَعِدَّتِهِنَّ) طلاق: 1.

(7) احكام القرآن، جصاص: 178/2.

ص: 54

(1) «حافظ ابوبكر بیهقی» به اسنادش از «محمد بن كعب» از «ابن عباس» نقل كرده: [متعه در اول اسلام بود و مردم این آیه را چنین قرائت می كردند: «فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی»] (2)

(3) «حافظ ابومحمد بغوی شافعی» گوید: «حسن و مجاهد گویند: آیه درباره نكاح صحیح است و دیگران گفته اند: نكاح متعه است تا آنجا كه گوید: عموم اهل علم معتقدند كه نكاح متعه حرام است (4) و آیه نسخ شده است» ، «و ابن عباس معتقد بود كه آیه محكم است و در نكاح متعه رخصت داده است.» (5)

(6) «ابوالقاسم جارالله زمخشری معتزلی» گوید: «آیه درباره متعه نازل شده و از ابن عباس نقل كرده است كه آن محكم بوده ونسخ نشده است و او قرائت می كرد: «فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی» (4)

(7) «قاضی ابوبكر اندلسی» گوید: «درباره آیه دو قول است: اول این كه مراد از استمتاع مطلق نكاح است كه جماعتی گفته اند، از جمله: حسن و مجاهد و یكی از دو روایات ابن عباس بوده، دوم این كه مراد متعه زنان به ازدواجشان تا مدت معینی است، آنگاه از ابن عباس و حبیب بن ابی ثابت و ابیّ بن كعب روایت كرده است.

(8) «ابوبكر یحیی بن سعدون قرطبی» در حل اختلاف در معنای آیه؛ گوید: جمهور گفته اند: مقصود نكاح متعه است كه در اول اسلام بوده است و ابن عباس و ابیّ بن كعب و سعید بن خبیر «فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی» خوانده اند. (5)

(9) «ابوالولید محمد بن احمد قرطبی» مشهور به «ابن رشد» گوید: «از ابن عباس حلال بودن متعه مشهور است و بر حلیت آن، اصحاب او از اهل مكه و یمن پیروی از ابن عباس نموده و نقل كرده اند: كه ابن عباس به قول خدای متعال: «فما استمتعتم به منهن...» استدلال می كرده است و به روایتی «الی اجل مسمی» از او نقل شده است.» (6)

(10) «ابوعبدالله فخر الدین رازی شافعی» در تفسیرش دو قول را یاد كرده: یكی از آن دو گفتار2.

ص: 55


1- الكشاف زمخشری: 360/1.
2- السنن الكبری، بیهقی: 205/7.
3- تفسیر قرطبی: 130/5.
4- طبق بیانات گذشته عدم صحت این نسبت دروغین، به عموم اهل علم معلوم می شود.
5- حاشیه تفسیر خازن: 423/1.
6- بدایة المجتهد، ابن رشد: 58/2.

بیشتر علما است. (1)

متعه بحث مستند به قرآن

گفتار دوم: این كه مقصود آیه حكم متعه است و اتفاق كرده اند كه در صدر اسلام حلال بوده است و در نسخ آن اختلاف كرده كه بیشتر امت قائل به نسخ شده و بقیه گفته اند: همان گونه كه حلال بوده، حلیتش باقی است و این گفتار ابن عباس و عمران بن حصین است.» (2)

(11) «حافظ ابو زكریا نووی شافعی» یاد كرده است: «عبدالله بن مسعود» آیه را چنین: «فما استمتعتم به منهن الی اجل» قرائت كرده است كه دلالت بر مدت معین می كند.» (3)

(12) «قاضی ابوالخیر بیضاوی شافعی» گوید: گفته اند: آیه درباره متعه ای نازل شده كه سه روز بود، سپس در وقتی كه مكه فتح شد، نسخ شد. (4) و آن نكاح موقت به وقت معلوم است كه به آن موسوم شده است.» (5)

در اینجا روایات فراوانی از مفسران متعددی است؛ كه همه دلالت دارند بر این كه آیه در خصوص متعه نازل شده كه از نقل آن ها معذوریم، ولی جای سؤال از این مردك نابخرد است: كه آیا این گویندگان و كتاب هایشان از جمله علماء نبوده و نیستند؛ كه همه بر نزول آیه در متعه نظر ثابت و استوار داشتند؟ اگر نیستند كه دروغ تو بعد از دروغ دیگر خواهد بود، اگر هستند، پس چرا در این باره به طور علنی به دروغ پردازی دست می زنی؟! آیا انكار به نزول آیه درباره متعه، انتساب دروغ و متهم نمودن جمله مفسران و صحابه نمی باشد؟

اگر نزد او ارزشی برای چنین افراد با شخصیت همانند: بخاری، مسلم، احمد، طبری، محمد بن كعب، عبد بن حمید، ابی داود، ابوجریح، جصاص، ابن انباری، بیهقی، حاكم، بغوی، زمخشری، اندلسی، قرطبی، فخر رازی، نووی، بیضاوی، خازن، ابن جزی، ابی حیّان، ابن كثیر، ابی السعود، سیوطی، شوكانی و آلوسی وجود ندارد!، پس بزرگان و اعلام او درعلم و دین كیستند؟!

فراموش نشدنی است، این همه گفتار دروغ و اتهام و افترائات به علماء مقدمه ای بود، برای این كه به ساحت مقدس آن دو بزرگوار «امام باقر» علیه السلام و «امام صادق» علیه السلام ناسزاگویی و جسارت

ص: 56


1- تفسیر رازی: 200/3.
2- صحیح مسلم: 474/1، مسند احمد: 428/4، سنن نسایی: 149/5.
3- شرح صحیح مسلم، نووی: 181/9.
4- این عبارت طبق بیانات قبل دروغ است.
5- تفسیر بیضاوی: 259/1.

كند! و هر كس صاحب انصاف و اطلاع باشد، ائمه چهارگانه قوم آنان (شافعی، مالكی، حنبلی، حنفی)، در علمشان همه خوش چین علم آن دو بزرگوار بوده اند با این بیان، صاحب و شیعه به چه نكته جدید و حیات بخش دست یافته كه قرن ها است تاكنون علما و بزرگان به آن دست نیافته اند!!! آیا آن چیست؟ و آن كجاست؟!!

حدود متعه در اسلام

علما و فقها دركتب فقهیه خود و محدثین در صحاح و مسانیدشان و مفسران در تفاسیرشان، در ذیل آیه كریمه مذكوره، حدودی را برای متعه نقل كرده اند، كه از قبیل زیر است: 1- اجرت و مهریه، 2- مدت معین، 3- عقدی كه شامل ایجاب و قبول باشد، 4- جدایی به سپری شدن مدت یا بذل و بخشش 5- عده كنیز و زن آزاد نازا و باردار 6- عدم میراث

این جمله حدودی است كه علما بر وجود آن اتفاق كرده اند؛ كه چاره ای به جز از پذیرش آن نیست، خواه قائل به جواز نكاح دائمی بشویم یا قائل به جواز موقته منسوخه شویم یا قائل به جواز موقته غیر منسوخه گردیم.

در این جا از صاحب كتاب «و شیعه» جای این سؤال است؛ كه چگونه این نكاح از نكاح های تاریخ جاهلیت بوده و به اذن شارع نبوده است؛ چنانچه در كتاب خود گفته است: «متعه اصلاً در شرع اسلام مباح نبوده و نسخ آن حكم شرعی نیست، جز این نیست كه امر جاهلی را به تحریم ابدی نسخ كرده است.» (1) در زمان جاهلیت نكاحی با این حدود در كجا بوده و ضبط شده است؟! نكاحی این چنین كه با لسان شرع تبیین و تشریح شده چگونه می توان گفت: به اذن شارع نبوده است؟!

چگونه «موسی جارالله» به پندار خود، ابن جریح را اسراف كار در انجام شدید ترین فاحشه نازل شده، تلقی كرده است؟ كه اگر ابن جریح سهل انگار در دین بوده است، پس چگونه صاحبان صحاح شش گانه، صحاح و مسانید و اسانید خود را، از روایات او پر كرده اند و از او دوازده هزار حدیثی كه فقها به آن نیازمندند شنیده و نقل كرده اند؟ (2)

و اگر طبق نظر صاحب و شیعه، مثل او فاسد و روایاتش مردود باشد، در این صورت واجب است، اوراق اكثر جوامع احادیث نابود شود و ارزشی بر صحاح باقی نماند و اگر پندار تو صحیح است، چرا بزرگان علم رجال، او (ابن جریح) را مدح و تعریف نموده اند؟! چگونه احمد امام

ص: 57


1- الوشیعه، موسی جارالله: 132.
2- مفتاح السعادة، محمد ضیاء الدین حاتمی موصلی: 120/2.

حنبلی ها او را ثابت ترین مردم دیده و چگونه كتاب های او را كُتُب امانت نامیده اند؟!! (1)

قضاوت در خنده یا گریه با شما!!

«قوشجی» در «شرح تجرید» در مبحث امامت یاد كرده است: «عمر بر بالای منبر گفت: سه چیز در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رایج بود و من از آن ها نهی می كنم و هر كس مرتكب شود، او را شكنجه و مجازات می كنم: 1- متعه كردن زنان 2- متعه حج، 3- گفتن حی علی خیرالعمل»

پس از آن «قوشجی»، از طرف عمر به قول خودش، چنین عذرخواهی كرده: «این مطلب از چیزهایی نیست كه موجب بدگویی و مذمت عمر شود، زیرا كه مخالفت مجتهد با غیر خود در مسایل اجتهادیه بدعت نیست.» (1)

در اینجا خود قضاوت كنید! یك طرف آن گوینده و مفسر وحی الهی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم و طرف دیگر یك نفر عادی از امتش كه آن دو را با هم مقایسه و برابر می كند و هر دو آن ها را مجتهد تلقی می كند، در حالی كه گفته های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در لوح محفوظ موجود و آن وحی و غیبی است؛ كه بر او الهام شده و شدید القوی آن را به وی تعلیم داده و فردی كه مجموعه علوم و دانایی او را، از اول این كتاب تا كنون دانستی كه به اقرار خودش گفت: همه مردم حتی پیرزن ها از عمر آگاه ترند؟! و جواز مخالفت با مجتهد در زمانی است كه این دو با هم در علم و افق رفیع هماورد یكدیگر باشند، نه كسی كه به قدری از حقیقت اجتهاد به دور است كه در مقابل نص بر اجتهاد قیام كند، كدام فرد منصف و معتدلی است كه بین این دو نفر خاكی و افلاكی را از جهت فهم و ادراك در یك ردیف بنگرد؟ و برای آراء دروغ و باطل، در مقابل كلام مستند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه ارزشی باقی است؟!

د: امور مالی حج
خلیفه و تقسیم اموال كعبه

(2) نزد «عمر بن خطاب» در دوران خلافتش یادی از زر و زیور كعبه و فراوانی آن شد، عده ای گفتند: اگر آن را بگیری و در ارتش مسلمین مصرف نمایی، پاداش آن بزرگ تر است و كعبه را به زر و زیور چه كار؟ آنگاه عمر تصمیم گرفت كه این اقدام را به كار گیرد و از «علی» (كرّم الله وجهه) سؤال كرد: حضرت فرمود: تحقیقاً كه این قرآن بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده و اموال بر چهار بخش است:

ص: 58


1- المستبین، طبری، القوشجی شرح التجرید، الصراط المستقیم، علی البیاضی كه از طبری نقل كرده است.
2- ر ك: تهذیب التهذیب، ابن حجر: 404/6.

(1) اموال مسلمین كه آن را میان ورثه در فرائض تقسیم كرده است.

(2) فیء (غنیمت، خراج) كه آن را بر مستحقان آن تقسیم كرده است.

(3) خمس كه آن را درآنجا كه باید بگذارد، گذاشته است.

(4) صدقات كه خداوند آن را جایی كه باید باشد، قرار داده است.

و زر و زیور كعبه، آن روز در كعبه بوده و خداوند آن را بر حال خود باقی گذارده و از روی فراموشی و نسیان وانگذارده است و مكان آن را نپوشیده، پس آن را قرار بده، جایی كه خدا و رسول او آن را قرار داده است؛ عمر گفت: اگر تو نبودی به طور قطع ما رسوا شده بودیم (1) و زر و زیور را به حال خود گذارد!! (2)

(2) «شقیق» از «شیبة بن عثمان» نقل كرده، گوید: «عمر بن خطاب نشست در مكانی كه تو (یعنی شقیق) در آن نشسته ای، گفت: من بیرون نمی روم تا آن كه مال كعبه را میان فقرای مسلمین تقسیم كنم. گفتم: تو كننده این كار نیستی! گفت: آری و البته خواهم كرد. گفتم: تو كننده این كار نیستی! گفت: برای چه؟ گفتم: برای این كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبكر جای آن را در محل خود دیدند، در حالی كه آن ها را تو به مال نیازمند تر بودند، ولی آن را از جایش بیرون نبردند، عمر برخاست و بیرون رفت!» (A)

تصویر دیگر: «شقیق» گوید: «من در مسجد الحرام در كنار شیبة بن عثمان نشسته بودم، شیبه گفت: عمر بن خطاب كنار من نشسته بود؛ در همین مكانی كه تو نشسته ای، گفت: من تصمیم گرفتم كه در كعبه چیزی باقی نگذارم، نه طلا، نه نقره، مگر آن كه آن را تقسیم كنم. گفتم: تحقیقاً كه تو پیش از این دو رفیق داشتی، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبكر كه این كار را نكردند. عمر گفت: آن دو مردانی بودند كه من به آن ها اقتدا و تأسی می كنم.» (B)

(3) «حسن» گوید: «عمر بن خطاب» گفت: «تحقیقاً من تصمیم گرفتم كه در كعبه هیچ چیز از طلا و نقره ای را باقی نگذارم، مگر این كه آن را تقسیم كنم، ابیّ بن كعب به او گفت: قسم به خدا! كه تو نباید این كار را بكنی! عمر گفت: چرا؟ گفت: تحقیقاً كه خدا جای هر مال را بیان كرده و 7.

ص: 59


1- قال عمر: «لولاك لا فتضحنا» B,A,2 صحیح بخاری: 81/3 و كتاب الحج، باب كسوة الكعبة، اخبار مكة، ازرقی، سنن ابی داود: 317/1، سنن ابن ماجه: 269/2، سنن بیهقی: 159/5، فتوح البلدان، بلاذری: 55، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 201/2، الریاض النضرة، طبری: 20/2، ربیع الابرار، زمخشری، باب: 75، تیسیر الوصول، ابن دیبع، فتح الباری، ابن حجر: 358/3، كنزالعمال، متقی هندی: 145/7.

پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم هم آن را تقریر كرده است، عمر گفت: راست گفتی!!» (1)

چه جای شگفت!

این روایات كه علمای اهل سنت نقل كرده اند؛ به طور واضح به ما خبر می دهد كه همه مردم در این مسئله داناتر و فقیه تر از خلیفه بوده اند! كجاست ادعای دروغین «صاحب و شیعه» كه عمر بن خطاب در زمان خودش به طور مطلق فقیه تر و عالم تر صحابه بوده است؟!! (2)

ذ: جهل خلیفه به مناسك
بی اطلاعی خلیفه از احكام حج و عمره

«ابن اذینه عبدی» گوید: «نزد عمر آمدم و از او پرسیدم: ازكجا عمره كنم؟ گفت: برو نزد علی (كرّم الله وجهه) و از او سؤال كن! آنگاه نزد ایشان آدم، پرسیدم: علی (كرّم الله وجهه) به من فرمود: از هر كجا كه شروع كردی. یعنی میقات، زمین اوست.» گوید: «پس از آن نزد عمر آمدم و آن مطلب را برای او بازگو كردم. گفت: من نمی دیدم برای تو، مگر آنچه كه ابن ابی طالب گفت.» (3)

«ابوعمر» و «ابن سمان» آن را در الموافقة یادكرده؛ چنانچه در الریاض النضرة و ذخائر العقبی موجود است. (4)

«محب الدین طبری» نقل كرده، در زمانی كه «علی» (كرّم الله وجهه) وقت خاصی را جهت پاسخ به سؤالات جمعی از اصحاب اختصاص داده بود، معاویه و عایشه و عمر از جمله آنان بودند. پس از طریق احمد نقل كرده، این كه هرگاه چیزی بر او (عمر) مشكل می شد، از او (یعنی علی (كرّم الله وجهه)) فرا می گرفت. سپس جمله ای از مراجعات عمر رضی الله عنه به آن حضرت را یاد كرده است. (5) پس در نتیجه عالم تر بودن عمر كه «موسی جار الله» صاحب و شیعه یا غیر او از بزرگان قوم كه خیال كرده اند؛

ص: 60


1- صحیح، بخاری: 81/3، دركتاب حج باب پوشش كعبه، سنن، ابی داود: 317/1، سنن، ابن ماجه: 269/2، سنن بیهقی: 159/5، فتوح البلدان، بلاذری: 55، نهج البلاغه: 201/2، الریاض النضرة، طبری: 20/2، ربیع الابرار، زمخشری در باب هفتاد و پنجم، تیسیر الوصول، ابن دیبع، فتح الباری، ابن حجر: 358/3، كنز العمال، متقی هندی: 145/7.
2- الغدیر، علامه امینی رضی الله عنه: 82/6.
3- المحلی، ابن حزم: 76/7.
4- الریاض النضرة، طبری: 195/2، ذخائر العقبی، طبری: 79.
5- ابوعمرو ابن سمان در الموافقة ذكر كردند، چنانچه در الریاض النضرة، طبری: 195/2، ذخائر العقبی، طبری: 79 نیز ذكر شده است.

چگونه است؟!!

بی خبری عمر رضی الله عنه از مناسك حج

«مالك»، امام مالكی ها از «عبدالله بن عمر» نقل كرده: «عمر بن خطاب درعرفه برای مردم خطبه خواند و مناسك حج را به آنان آموخت و از جمله مطالبی كه ایراد كرد، این بود: هرگاه شما به مِنی آمدید، پس كسی كه رمی جمره كرد، آنچه كه برحاجی حرام بود، بر او حلال می شود مگر زن و بوی خوش. هیچ كس با زنان تماس نگیرد و استعمال بوی خوش نكند، مگر آن كه طواف خانه نماید.»

و در حدیث دیگر: «این كه عمر بن خطاب گفت: كسی كه رمی جمره كند، سپس سر بتراشد یا تقصیر كند و شتری را قربانی نمادی اگر با او هست، پس آنچه حرام بوده، برای او حلال است مگر زن و بوی خوش تا آن كه طواف خانه نماید.»

در گفتار ابی عمر: «از سالم بن عمر و او از پدرش نقل كرده كه عمر گفت: هرگاه سنگ زدید و قربانی كردید و سر تراشیدید، پس بر شما، هر چیزی به جز زن و بوی خوش حلال می شود. سالم گفت: عایشه گوید: كه من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را برای مُحِلّ شدن خوش بو كردم، قبل از آن كه طواف خانه كند؟! سالم گوید: پس سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سزاوارتر است كه پیروی شود.» (1)

شگفتا! از بی خبری خلیفه از احكام حج

«صد افسوس بر امتی كه آموزش دهنده مسائل حج در میان آنان كسی باشد؛ كه نداند آنچه بر مُحرم حرام شد، به چه سبب حلال می شود!! و آفرین بر فقهای كه وقتی گفتار خلیفه را مخالف سنت نبویّه دیدند، آن را ترك كردند و آن را به حدیث عایشه و غیر او ثابت شده بود كه ائمه صحاح و مسانید آن را نقل كرده اند.» (2)

«بیهقی» حدیث عایشه را از «ابن عباس» نقل كرده و زركشی آن را در «الاجابة» یاد نموده است. (3)

ص: 61


1- موطأ، مالك: 285/1، صحیح ترمذی: 173/1، سنن بیهقی: 204/5، جامع بیان العلم، ابن عبد البرّ: 197/2 و در مختصر آن، ابن عبدالبرّ: 226؛ الإجابة، زركشی: 88.
2- صحیح بخاری: 58/4؛ صحیح مسلم: 330/1؛ سنن نسایی: 137/5؛ سنن بیهقی: 205/5 و نیز جوامع حدیث و كُتب فقهی نیز نقل كرده اند، اگر همه آن ها نقل نكرده باشند.
3- الاجابة، زركشی: 89.

فصل ششم: جهالت خلیفه در احكام

الف: وضو و غسل و نماز

حكم خلیفه در خصوص فاقد آب

«امام مسلم» در صحیح خود در باب تیمم از «عبدالرحمن بن أبزی» نقل كرده: «مردی نزد عمر رضی الله عنه حضور یافت و گفت: من جنب شده ام و آب نیافتم؟ عمر گفت: نماز نخوان، آنگاه عمار گفت: ای پیشوای مؤمنان! آیا به یاد می آوری كه من و تو در یك شبیخون و حمله بر دشمن بودیم، آنگاه جنب شدیم و آب نیافتیم، تو نماز نخواندی و اما من خود را به خاك مالیده و نماز خواندم. در آن هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تو را كافی است، البته در صورتی كه دو كف دستت را بر زمین زده و سپس فوت كنی، آنگاه به وسیله آن صورت و دو دستت را مسح نمایی؟!

در آن هنگام عمر رضی الله عنه گفت: ای عمار! از خدا بترس!، اگر خواستی من آن را حدیث نمی كنم!» و به عبارتی دیگر «عمار» گفت: «ای پیشوای مؤمنان! خدا بر گردن من از تو حقی قرار داده، این كه آن را بر هیچ كس بازگو نكنم و آن را یاد نكرد!» (1)

فقدان آب به گونه ای دیگر

«ما نزد عمر رضی الله عنه بودیم، مردی نزد او آمد و گفت: ای امیرمؤمنان! ما یك یا دو ماه می شود كه آب پیدا نمی كنیم (تكلیف چیست؟) عمر رضی الله عنه گفت: من نماز نمی خوانم تا آن كه آب پیدا كنم؛ عمار گفت: ای رهبر مسلمین! یادت می آید وقتی كه در فلان مكان بودیم و شتر می چراندیم، ما جنب شدیم؟ گفت: بلی، گفت: من خودم را در خاك مالیدم (تیمم كردم) آنگاه خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدم و داستان را عرض كردم كه ایشان خندید و فرمود: خاك پاك برای تو كافی است و دست مباركش را به خاك زد، سپس در آن فوت كردم، آنگاه با دو كف دستش پیشانی و بخشی از دستش را مسح نمود؟

«عمر» رضی الله عنه گفت: ای عمار! از خدا بترس!، عمار گفت: ای امیرمؤمنان! اگر بخواهی تا مادامی كه زندگی می كنم یا زنده ام آن را بازگو نكنم؟ عمر رضی الله عنه گفت: نه، به خدا سوگند! و لكن ما از این اعراض می كنیم، مادامی كه تو اعراض كردی.» (2)

ص: 62


1- سنن ابی داود: 53/1، سنن ابن ماجه: 200/1، مسند احمد: 265/4، سنن نسایی: 61/1-59، السنن بیهقی: 209/1.
2- مسند احمد: 319/4، سنن ابی داود: 53/1، سنن نسایی: 60/1.

البته گفتنی است كه بخاری حدیث فوق را در باب تیمم نقل كرده و گفت: «آیا تیمم كننده هر دو كف را فوت كرده است؟(1) و در باب های بعد خوش داشته برای حفظ مقام خلیفه، آن را تحریف كند و پاسخ عمر رضی الله عنه - كه نماز نخوان یا من نماز نمی خوانم - را حذف كرده و شاید بیهقی آن را به نقل از صحیحین تحریف شده ذكر كرده است (2)و نسایی آن را نقل كرده و در پاسخ عمر رضی الله عنه نوشته است: وی ندانست كه چه بگوید. (3)

«بغوی» آن را نقل كرده و از اخبار صحیح دانسته، جز آن كه اول حدیث را حذف كرده و فقط آمدن عمار به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را یاد كرده است. (4)

چه جای شگفت!

در اینجا از علماء بزرگ جای شگفت است! كه از این عبارت به آسانی گذشته اند؛ كه عمر رضی الله عنه گفت: نماز نخوان یا من نماز نمی خواندم، در حالی كه ایشان پیشوای مسلمین است و این تكلیف وظیفه ای مستمر و شبانه روزی است با این كه در قرآن كریم در آیه تیمم وظیفه برای مردم مشخص شده است؟! آیا حسابرسی به این امور را احتمال نمی دهند كه روزی فرا می رسد، چنانچه فرمود: «آیا آن ها گمان نمی برند كه برانگیخته می شوند در روزی بزرگ؟! روزی كه مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان می ایستند!» (5)

«عینی» و «ابن حجر» گفته اند: «با ظهور این دو جمله از عمر رضی الله عنه ثابت می شود كه همین را مذهب و فتوای او قرار داده اند.» (6)

«عینی» گوید: در آن (حدیث) آمده است كه عمر رضی الله عنه برای شخص جنب تیمم را لازم نمی دید، چنانچه در گفتارش به عمّار اظهار داشت: «تو نماز نخوان! و گوید: كه عمر رضی الله عنه آیه تیمم را مخصوص حدث اصغر می دانست و اجتهادش او را بر آن داشت كه جنب تیمم نكند.» (A)

و «ابن حجر» گوید: این فتوای معروفی از عمر رضی الله عنه است، این حدیث بیان می كند كه این اجتهاد خلیفه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و آن عجیب ترین پدیده ای است كه به گوش روزگار رسیده است!!

ص: 63


1- صحیح بخاری: 45/1.
2- السنن الكبری، بیهقی: 209/1.
3- سنن نسایی: 60/1.
4- مصابیح السنة، بغوی: 36/1.
5- (الا یَظُنُّ اُولئِكَ اَنَّهُم مَبعُوثُونَ * لِیَومٍ عَظیمٍ * یَومَ یَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمینَ) مطففین: 6-4. A,6 عمدة القاری، بدر الدّین عینی: 172/2، فتح الباری، ابن حجر: 352/1.

چگونه خداوند دینش را كامل نموده و مسئله تیمم كه مورد ابتلای مردم است، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نامعلوم بوده و درآن مجالی برای همانند خلیفه بوده كه آن را نداند؟ یا در آن اجتهاد كند؟ و چگونه باب اجتهاد را برای امت گشود؛ با وجود آن كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در میان آنان بود؟! پس آیا این مرد از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال نكرد، بعد از آن كه عمار با او مخالفت كرد و او را دید كه در خاك غلطید و نماز خواند؟!

آیا عمار او را خبر نداد؛ از روزی كه جنب شده بودند؟1 در حالی كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را ارشاد نموده و سنتش را در تیمم به او آموخت.

و آیا چگونه امر به نماز نخواندن از سوی عمر صادر شد و حال آن كه نماز مهمترین واجبات و كامل ترین فریضه هاست؟!

و آیا عمر بعد از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مردانی كه با رأی او مخالف بودند، از قبیل: علی (كرم الله وجهه) و ابن عباس و ابوموسی اشعری و همه صحابه، غیر از عبدالله بن مسعود نپرسید؟

و آیا عمل این گروهی كه به تیمم قائل بودند، برای جنبی كه آب ندارد، از روی تبعیت و پیروی از سنت ثابته و شنیده شده از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده یا تنها رأی و اجتهاد از سوی خلیفه بوده است؟1

و آیا خلیفه به عمار اعتماد نداشت، در روزی كه او را از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باخبر ساخت و او از رأیش برنگشت و ابن مسعود ندیده كه عمر به قول عمار قانع گردیده است. (1)

حكم خلیفه مخالف با روایات اسلامی

آیا بر خلیفه مخفی بوده، حدیثی كه بخاری در «صحیح» خود از «عمران بن حصین» نقل كرده است؟ «كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردی را دید كه در گوشه ای نشسته و با مردم نماز نمی خواند، فرمود: فلانی برای چه در میان مردم نماز نمی خوانی؟ گفت: ای پیامبر خدا! من جنب شده ام و آب نیست، فرمود: بر تو باد به خاك؛ كه آن تو را كافی است!» (2)

و آیا فراموش كرده حدیثی را كه «سعید بن مسیب» از «ابی هریره» روایت نموده است؟ گوید: «فردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ما در زمین ریگ زار هستیم و در میان ما زن حائض و جنب و نفاس است، پس بر ما چهار ماه می گذرد كه آب پیدا نمی كنیم؟ فرمود: بر تو باد به خاك!

ص: 64


1- صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن بیهقی: 226/1، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 97/3.
2- صحیح بخاری: 129/1، صحیح مسلم، مسند احمد: 434/1، سنن نسایی: 171/1، سنن بیهقی: 219/1، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 98/3.

یعنی تیمم» و در عبارتی دیگر آمده است كه «عرب هایی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شرفیاب شدند، گفتند: ای رسول خدا! ما در ریگزار زندگی می كنیم و قدرت بر یافتن آب نداریم و سه ماه یا چهار ماه می شود كه آب نمی بینیم و درمیان ما زن حائض و جنب است؟ فرمود: بر شما باد بر زمین!» و در گفتار «اعمش» است: «عرب ها محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و عرضه داشتند: ما در ریگزار هستیم و از آب دوریم، دو ماه و سه ماه می گذرد و در میان ما جنب و حائض است؟ فرمود: بر شما باد بر خاك!» (1)

آیا از خاطر خلیفه رفته بود، چیزی كه «ابوذر» از سنت به او داد؟ گفت: «من از آب دور بودم، آنگاه جنب شدم و بدون طهارت نماز خواندم، سپس در آستانه ظهر خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضور یافتم و حضرت در میان اصحابش درسایه مسجد بودند، حضرت فرمود: ابوذر! عرضه داشتم: بلی، هلاك شدم ای پیامبر خدا! فرمود: چه چیزی تو را هلاك كرد؟ عرضه داشتم: من از آب دور بودم و همسرم با من بود، جنب شدم و بدون طهور (وضو یا غسل) نماز خواندم؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد: آبی برای من بیاورند، آنگاه كنیز سیاه چهره ای ظرفی آب آورد كه پر بود و تكان می خورد، در آن هنگام من پشت شترم رفتم و غسل كردم، بعد از آن محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حاضر شدم، فرمود: ای ابوذر! تحقیقاً خاك پاك كننده است؛ هر چند كه تا ده سال آب نیابی، پس هر گاه آب یافتی آن را بر بدنت بریز.» (2)

و آیا به گوش خلیفه حدیث «اسقع» نرسیده؟ كه گوید: «بار و توشه ای برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می بردم جنب شدم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای اسقع! بار و بنه ما را بسته ای، حركت كن، گفتم: پدر و مادرم فدایت باد! من جنب شده ام و در این منزل آب نیست؟ فرمود: بیا ای اسقع! تا به تو تیمم را بیاموزم، همان گونه كه جبرئیل به من آموخت، من خدمت حضرت حاضر شدم، كمی از راه دور شد و تیمم را به من یاد داد.» (3)

این ها جمله ای از روایاتی بود كه درباره وجوب تیمم در فقدان آب، برای انجام نماز ذكر شده است.

حكم خلیفه مخالف با قرآن كریم

علاوه بر این، قرآن كریم در دو آیه به وجوب تیمم تصریح كرده است كه خلیفه محترم یا

ص: 65


1- السنن الكبری، بیهقی: 217/1-216.
2- السنن الكبری، بیهقی: 220/1-217.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 377/8.

نمی دانسته یا غفلت ورزیده یا فراموش كرده است، فرمود: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! در حال مستی به نماز نزدیك نشوید تا بدانید چه می گویید و همچنین هنگامی كه جنب هستید - مگر این كه مسافر باشید - تا غسل كنید و اگر بیمارید یا مسافر و یا «قضای حاجت» كرده اید و یا با زنان آمیزش جنسی داشته اید و در این حال، آب (برای وضو و غسل نیافتید) با خاك پاكی تیمم كنید (به این طریق كه) صورت و دست هایتان را با آن مسح نمایید، خداوند بخشنده و آمرزنده است.» (1)

«علی» (كرم الله وجهه) فرمود: «این آیه وقتی نازل شد كه جنب شدید و آب نیافتید، تیمم نموده و نماز بخوانید تا آب را ادراك نموده غسل كنید.» (2)

نیز فرمود: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! هنگامی كه به نماز می ایستید، صورت و دست ها را تا آرنج بشویید و سر وپاها را تا مفصل (برآمدگی پشت پا) مسح كنید و اگر جنب باشید خود را بشویید (و غسل كنید) و اگر بیمار یا مسافر باشید یا یكی از شما از محل پستی آمده (قضای حاجت كرده) یا با زنان تماس گرفته (و آمیزش جنسی كرده اید) و آب (برای غسل و یا وضو) نیابید با خاك پاكی تیمم كنید و از آن بر صورت (پیشانی) و دست ها بكشید.» (3)

آیا با توجه به آیات كریمه قرآن كه در صورت فقدان آب برای غسل و وضو دلالت بر وجوب تیمم دارد و با توجه به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه تیمم را برای نوع مردم در فقدان آب تا روز قیامت واجب كرده تا نماز در یك مرحله هم ترك نگردد، چگونه ممكن است لباس پاك خلافت را به تن فردی پوشاند و به نوع مردم وی را به عنوان پیشوا اعلام كرد با این كه در پاسخ به مردم، حكمی كند كه برخلاف حكم خدا و رسول او باشد؟!

این ها مطالبی است كه از قلم نویسندگان و دانشمندان محترم اهل سنت در حق خلیفه دوم تراوش كرده و به شیعیان هیچ ارتباطی ندارد، آیا كمترین ذره ای موجب تأویل درمسائل برای شما نخواهد شد؟!

بدین جهت امت اسلام، بر وجوب تیمم بر جنبی كه آب ندارد اتفاق كرده اند و همه با فتوای6.

ص: 66


1- یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة و انتم سكاری حتی تعلموا ما تقولون و لا جنبا إلا عابری سبیل حتی تغتسلوا و ان كنتم مرضی او علی سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لا مستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا فاسمحوا بوجوهكم و أیدیكم إن الله كان عفوا غفورا) نساء: 43.
2- السنن الكبری، بیهقی: 216/12.
3- یا أیها الذین آمنوا إذا قمتم إلی الصلاة فاغسلوا وجوهكم و أیدیكم إلی المرافق و امسحوا برءوسكم و أرجلكم إلی الكعبین و إن كنتم جنبا فاطهروا و إن كنتم مرضی أو علی سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لا مستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا بوجوهكم و أیدیكم منه) مائده: 6.

عمر رضی الله عنه مخالفت نموده اند، به جز عبدالله بن مسعود كه همراه با عمر بر تیممم بر جنب فاقد آب، به دلیل دیگری كراهت داشته اند.

«شقیق» می گوید: «من نزد عبدالله و ابوموسی بودم، ابوموسی به من گفت: ای اباعبدالله! آیا دیده ای كه هرگاه كسی جنب شد و آب نداشت، چه وظیفه دارد؟ عبدالله گفت: نماز نخواند تا آب پیدا كند، ابوموسی گفت: پس گفته عمار را چه می كنی، وقتی كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: برای تو كافی بود [كه دست به خاك بزنی و بر صورت و پشت دستت بكشی]؟ گفت: آیا ندیدی كه عمر با شنیدن این حدیث تیمم، از او قانع نشد؟ ابوموسی به اوگفت: گفته عمار را رها كن با این آیه چه می كنی؟ عبدالله قادر بر پاسخ نبود كه جواب دهد، درعین حال گفت: اگر ما به انسانی درباره این موضوع اجازه دهیم، ممكن است كه آب سرد باشد، یكی از آنان غسل را ترك كند و تیمم نماید، پس از آن به شقیق گفتم: كراهت عبدالله بن مسعود برای این بوده است؟ گفت: بلی» (1)

این گوینده تا چه اندازه مهربان است و نسبت به جنب فاقد آب دلسوزی كرده كه ترك نماز را بر او جایز دانسته، اگر چه یك ماه آب نیابد!! و این حاكی از آن است كه خلیفه به مصالح مجتمع دینی از تشریع كننده دین آشناتر است! كه بسیار جای شگفت است!!

عدم اطلاع عمر از شك در نماز

«امام حنبلی ها» از «مكحول» نقل كرده: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هرگاه یكی از شما نماز گزارد، پس در نمازش شك كرد، بعد از آن اگر در یك و دو شك كرد، آن را ركعت اول قرار دهد و اگر در دو و سه شك كرد، آن را دوم قرار دهد؟ و هرگاه در سه و چهار شك كرد آن را سوم قرار دهد تا آن كه توهمِ زیاد شود دو سجده كند، پیش از آن كه سلام دهد، سپس سلام دهد.» (2)

«محمد بن اسحاق» گوید: «حسین بن عبدالله» برای من نقل كرده «كریب» برده «ابن عباس» از وی نقل كرده: «عمر بن خطاب كنار من نشسته بود، گفت: ای پسر عباس! هرگاه برای مرد در نمازش اشتباهی پیش آمد و ندانست آیا زیاد یا كم انجام داده، چه حكمی دارد؟ گفتم: ای امیر مؤمنان! نمی دانم، و گفتم: آیا در مسئله چیزی را نشنیده ای؟ عمر گفت: به خدا سوگند! نمی دانم و در گفتار بیهقی است؛ نه به خدا سوگند! از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دراین مسئله چیزی نشنیده ام، ما در این وضعیت

ص: 67


1- صحیح بخاری: 129/1-128، صحیح مسلم: 110/1، سنن ابی داود: 53/1، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 97/3، سنن بیهقی: 226/1.
2- مسند احمد حنبل: 192/1.

بودیم كه «عبدالرحمن بن عوف» آمد، گفت: در چه چیزی مذاكره می كنید؟ عمر گفت: ماصحبت می كردیم كه اگر مردی در نمازش شك كرد چه می كند؟ او گفت: شنیدم كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم این حدیث (حدیث قبل) را می فرمود.» (1)

نیز در «مسند احمد» به نوع دیگری همین حدیث نقل شده است. (َA)

چه جای شگفت!

آیا جای شگفت نیست برای هر فرد مسلمان، به ویژه خلیفه ای كه حكم شكیّات نمازش را نمی شناسد، در حالی كه شبانه روز پنج نوبت به انجام آن مكلف است؟!

آیا جای تعجب نیست كه با وجود این جایگاه و مسئولیت خطیر در دانستن آن، باید از سؤال كردن از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همت می ورزید؛ تا كارش به جایی نرسد كه از جوانی بپرسد؟!

جای بس تعجب و شگفت است كه اگر خود برای مؤمنان امام جماعت بود و در آن حال به شك می افتاد، در حالی كه این امری طبیعی است و ممكن است، چندین بار برای او دفعتاً اتفاق افتاده باشد و بس جای بهت و حیرت است از قلمداد كردن برتری وی در دانش با این كه آگاهی او بدین مقدار ناچیز است!!

خلیفه و بی اطلاعی از وجوب غسل جنابت

«رفاعة بن رافع» گوید: «درآن زمان كه من نزد عمر بن خطاب بودم، مردی بر او وارد شد و گفت: ای امیرمؤمنان! این زید بن ثابت است كه در مسجد نشسته و برای مردم به رأی خودش در غسل جنابت فتوا می دهد، درباره كسی كه آمیزش می كند، ولی از او انزال منی نمی شود! عمر گفت: او را نزد من بیاورید!، زید آمد و همین كه عمر او را دید، گفت: ای دشمن جانت!، به من رسیده كه به رأی خودت بر مردم فتوا می دهی؟! زید گفت: ای امیرمؤمنان! به خدا سوگند! من این كار را نكردم، لكن من از عموهایم حدیث شنیده ام كه او را از ابو ایوب و ابیّ بن كعب و رفاعة بن رافع حدیث كردم، درآن هنگام عمر به رفاعة بن رافع رو كرد و گفت: و شما این كار را می كنید كه هرگاه یكی از شما با همسرش آمیزش كرد و كسل شد و حتّی از او انزال نشد غسل نكند؟، او گفت: ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز در آن منعی نشد، گفت: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این را می دانست؟ گفت: نمی دانم!

ص: 68


1- A,مسند احمد حنبل: 192/1.

پس از آن عمر به مهاجران و انصار فرمان داد: كه همگی جمع شوند، سپس با آن ها مشورت كرد! مردم گفتند: كه در این كار غسلی نیست، مگر آنچه از «معاذ» و «علی» (كرّم الله وجهه) نقل شده كه آنان گفته اند: «وقت ختنه گاه مرد از ختنه گاه زن تجاوز كرد و داخل شد، غسل واجب می شود!» عمر گفت: این شما و اصحاب بدر! پس بعد از شما اختلاف شدیدتر خواهد بود! بعد از آن علی (كرّم الله وجهه) فرمود: این امیرمؤمنان! هیچ كس به این موضوع از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داناتر نیست! آنگاه به سوی «حفصه» فرستاد، وی گفت: مرا به این مسئله علمی نیست، آنگاه به سوی عایشه فرستاد، عایشه گفت: هرگاه سر ختنه گاه مرد از ختنه گاه زن بگذرد غسل واجب شود. عمر گفت: نشنوم كه مردی این كار را بكند، مگر آن كه او را با شلاق زدن به درد می آورم؛ و در تعبیری به من نرسد؛ كه كسی این كار را كرده و غسل نكند مگر آن كه به عنوان عقوبت او را شكنجه كنم!!» (1)

شگفتا! از بی پروایی در شناخت اهل الذكر

حكمی كه برای هر مكلفی واجب است و پیش از آن كه وی بسیاری از واجبات دیگر را بشناسد، بلكه بر همه تكالیف مقدم است و آن وجوب غسل جنابت است كه از یك سو خلیفه نمی داند كه بدین جهت مجبور می شود با تجمع و مشورت با مردم بی خبر شود، باز جای شگفت كه مردم و حتی مفتی آن ها نیز نمی دانند!! چه جای بی فرهنگی است! و از این مهم تر این كه این مردم از چنین فردی به عنوان خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیروی كرده و به عنوان امیرمؤمنان او را می شناسند!! و چه ناشایسته است كه به «علی» (كرّم الله وجهه)(2) نسبت دهند كه فرموده باشد: هیچ كس از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به این موضوع داناتر نیست؟!!، چرا كه داناترین افراد خود حضرت بوده و با وجود ایشان نیازی نبوده كه از كسی سؤال كنند و باز چه شایسته است كه حكم وجوب غسل را از طرف معاذ و علی (كرّم الله وجهه) نقل كرده اند كه باز این عبارت با عبارت فوق برای تحقیر حضرت ابراز شده است!!

ص: 69


1- مسند احمد: 15/5، مصنّف، ابن ابی شیبه، معانی الآثار، طحاوی كه آن را از دو نفر حكایت كرده، عمدة القاری، عینی: 72/2، المعتصر من المختصر من مشكل الآثار، جمال الدین یوسف ملطی حنفی: 51/1، هیثمی آن را از احمد نقل كرده، الكبیر، طبرانی و گفته است راویان احمد تمامی مورد اعتمادند، مجمع الزوائد، هیثمی: 226/1، الاجابة، زركشی، 84.
2- (فَاساَلُوا أَهلَ الذِّكرِ إِن كُنتُم لا تَعلَمُونَ) انبیاء: 7.
انجام نماز خلیفه به صورت های مختلف

«عبدالرحمن بن حنظله» گوید: «عمر بن خطاب نماز مغرب را خواند، در ركعت اول حمد و سوره نخواند، همین كه ركعت دوم را مشغول شد، سوره حمد را دوبار خواند، هنگامی كه نماز را تمام كرد و سلام داد، دو سجده سهو به جا آورد!!»

«ابن حجر» گوید: «تمام روایات این خبر مورد اعتماد هستند و مثل این كه آن عقیده عمر بوده است!!» ()

«بیهقی» آن را چنین نقل كرده: «عمر بن خطاب با ما نماز گزارد، در ركعت او چیزی نخواند، همین كه در ركعت دوم برخاست، حمد و سوره را دوبار خواند، آنگاه گذشت، هنگامی كه نمازش به اتمام رسید، بعد از سلام دو سجده به جا آورد و در عبارتی دو سجده به جا آورد، سپس سلام گفت!!» (2)

«ابی سلمة بن عبدالرحمن» گوید: «عمر بن خطاب نماز مغرب را با مردم خواند، حمد و سوره را نخواند، وقتی از نماز فارغ شد؛ به او گفتند: چرا قرائت را به جا نیاوردی؟ وی گفت: ركوع و سجود چطور بود؟ گفتند: خوب بود. عمر گفت: اشكالی ندارد!!» (3)

«بیهقی» از «شافعی» نقل كرده، «كه ابوسلمه این قصه را در مدینه نزد خاندان عمر می گفت و هیچ كس آن را انكار نمی كرد و اسناد آن صحیح و تمام راویانش مورد اعتمادند.» (4)

«ابراهیم بن نخعی» گوید: «عمر بن خطاب نماز مغرب را خواند و چیزی قرائت نكرد تا سلام داد، وقتی از نماز فارغ شد؛ به او گفته شد: تو چیزی نخواندی؟ عمر گفت: من در نماز كاروانی به شام می فرستادم، منزل به منزل آن را فرود می آوردم؛ تا وارد شام شد، همه شتران و پالان و بارهای آن ها را فروختم، آنگاه نماز را اعاده كرد و مردم نیز اعاده كردند!!» (5)

«شعبی» گوید: «ابوموسی اشعری به عمر گفت: این امیرمؤمنان! آیا در دلت (قرائت را) خواندی؟ عمر گفت: نه، دستور داد: مؤذن ها اذان بگویند، اذان و اقامه گفتند و نماز را با مردم اعاده كرد!!» (A)

_________

(1) فتح الباری، ابن حجر: 69/3، السنن الكبری، بیهقی: 382/2.

(2) السنن الكبری، بیهقی: 382/2، جمع الجوامع سیوطی، كنزالعمال، متقی هندی: 213/4.

(3) السنن الكبری، بیهقی: 381/2 و 347، جمع الجوامع سیوطی به نقل از مالك و عبدالرزاق و نسایی، كنزالعمال، متقی هندی: 213/4.

(4) السنن الكبری، بیهقی: 347/2 و 381، جمع الجوامع، سیوطی، چنانچه در ترتیب آن: 213/4.

A,5 السنن الكبری، بیهقی: 382/2، كنزالعمال، متقی هندی: 213/4.

ص: 70

چه جای شگفت از این اجتهاد نوین؟!

از موارد تكرار قصه به طور متفاوت معلوم می شود كه خلیفه در این دو نمازش به اصل مسلّمی استناد نكرده، یك بار در ركعت اول چیزی نخواند و در ركعت دوم آن را قضا كرد و به سجده سهو به جا آورد، پیش از سلام یا بعد از سلام، در مرتبه دوم به خوبی ركوع و سجده سهو به جای اعاده كردن و سجده سهو خواندن اكتفا كرد و دفعه دیگر دیده می شود به اعاده كردن احتیاط كرد؛ یا این كه آنچه را آورده باطل شمرد و اعاده كرد و مردم نیز اعاده نمودند، آیا این اجتهادهای وقتیه است یا آن كه او ملاكی برای مسئله در دست نداشته كه به آن رجوع كرده باشد؟ و شگفتا از ابن حجر! كه مسائل خلاف را مذهب دانسته و سعی كرده، هر عیب و نقصی و هر خلاف قاعده ای را به گونه ای بپوشاند!!!

شلاق زدن خلیفه بر نماز بعد از عصر

1- «تمیم داری» گوید: «بعد از نهی عمر بن خطاب از نماز بعد از عصر، دو ركعت به جا آوردم. عمر نزد من آمد و من را با شلاق زد!، تمیم گوید: من به او اشاره كردم: كه بنشین! در حالی كه در نماز بودم، عمر نشست، سپس من از نمازم فارغ شدم و به عمر گفتم: چرا مرا زدی؟ گفت: برای این كه تو این دو ركعت را به جا آوردی و من از آن نهی كرده بودم! تمیم گفت: تحقیقاً من آن دو ركعت را با كسی به جا آوردم كه از تو بهتر بود و آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، عمر گفت: ای گروه! شما هماهنگ با من نیستید و لكن من می ترسم كه بعد از شما قومی بیاید كه میان عصر و مغرب به قدری نماز گزارد تا این كه به ساعتی بپیوندد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نهی فرمود كه در آن نماز بخوانند، چنانچه میان ظهر و عصر را پیوست دادند.» (1)

«وبره» گفت: «عمر، تمیم داری را دید كه بعد از نماز عصر نماز می خواند، او را با تازیانه اش زد، تمیم گفت: ای عمر! مرا می زنی برای نمازی كه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواندم؟ عمر گفت: ای تمیم! همه مردم نمی دانند آنچه كه تو می دانی؟!!» (A)

«عروة بن زبیر» گوید: «عمر بر مردم بیرون رفت و آنان را برای دو سجده بعد از عصر كتك زد تا آن كه بر تمیم داری گذر كرد، تمیم گفت: من ترك نمی كنم آن دو ركعتی را كه با كسی كه

ص: 71


1- A,صحیح مسلم: 31/1، مسند احمد: 102/4 و 115، موطأ، مالك: 290/1، الاجابة، زركشی: 91-92، مجمع الزوائد، هیثمی: 222/2، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 295/2، فتح الباری: 51/2 و 82/3، كنزالعمال: 226/4 - 225، شرح المواهب: 23/8، شرح الموطأ: 398/1.

بهتر از تو بود خواندم و او رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود! عمر گفت: اگر مردم مانند تو بودند باكی نداشتم.» (1)- (2)

2- از «سائب بن یزید» نقل شده: «وی دید عمر بن خطاب، «منكدر» را در نماز بعد از عصر می زند!» (A)

«اسود» گوید:«عمر مردم را به خاطر دو ركعت نماز كه بعد از عصر می خواندند می زد!» (B)

3- «زید بن خالد جهنی» گوید: «عمر بن خطاب در زمان خلافتش زید را دید كه بعد از نماز عصر دو ركعت نماز می گزارد، به سوی او رفت و وی را با شلاقش زد، در حالی كه نماز می خوان، همین كه منصرف شد، زید گفت: بزن! ای امیرمؤمنان! قسم به خدا! كه هرگز این دو ركعت را ترك نمی كنم، بعد از آن كه دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را به جا می آورد، عمر در كنار او نشست و گفت: ای زید بن خالد! اگر نبود خوف من از این كه مردم آن را نردبان برای نماز تا شب بگیرند، تو را در آن دو ركعت نمی زدم.» (3)

4- «طاوس» گوید: «ابوایوب انصاری پیش از خلافت عمر، دو ركعت نماز بعد از عصر می خواند، همین كه عمر خلیفه شد، آن را ترك كرد و زمانی كه عمر مُرد باز شروع كرد بخواند، به او گفتند: برای چه اكنون شروع كردی؟ گفت: عمر مردم را به خاطر آن دو ركعت می زد!» (D)

5- «مختار بن فلفل» گوید: «از انس بن مالك از نافله بعد از عصر سؤال كردم: گفت: عمر بر دست های مردم بر نماز بعد از عصر می زد و ما بودیم كه بر عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، دو ركعت نماز بعد از غروب آفتاب پیش از نماز مغرب می خواندیم، گفتم: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز آن دو ركعت را می خواند؟ گفت: آن حضرت وقتی ما را می دید كه نماز می خواندیم، ما را نه امر می نمود و نه منع می فرمود.»(E)

6- «شریح» گوید: «از عایشه از نماز ظهر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كه چگونه می خواند پرسیدم؟ گفت: آن حضرت در نصف روز نماز می خواند، آنگاه عصر را به جا می آورد، پس از آن دو ركعت نماز می گزارد، گفتم: مردم را بر آن دو ركعت می زد و از آن نهی می نمود؟ گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را به جا می آورد و من می دانم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن دو ركعت را به جا می آورد و لكن قوم تو اهل یمن از طبقات پایین هستند، نماز ظهر را می خوانند و سپس میان نماز ظهر و عصر نماز می خوانند و نمازت.

ص: 72


1- هیثمی در مجمع الزوائد آن را صحیح دانسته و گوید: رجال طبرانی رجال درستی هستند.
2- E,D,C,B,A,صحیح مسلم: 31/1، مسند احمد: 102/4 و 115، موطأ، مالك: 290/1، الاجابة، زركشی: 91-92، مجمع الزوائد، هیثمی: 222/2، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 295/2، فتح الباری: 51/2 و 82/3، كنز العمال: 226/4-225، شرح المواهب: 23/8، شرح الموطأ: 398/1.
3- هیثمی در مجمع الزوائد اسناد آن را صحیح دانسته است.

عصر می خوانند، سپس میان عصر و مغرب نماز می خوانند و حقا كه نیكو كردند.» (1)

شگفتا! از خلیفه و اجبار بر ترك سنت

چه مایه تأسف است! خلیفه ای كه خود را به عنوان جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حامی سنت او قلمداد كرده، دقیقاً نه تنها خود تارك سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شده، بلكه مردم را بر انجام آن كتك می زده است!! با توجه به این كه در صحاح شش گانه وارد شده و عایشه از آن خبر داده و گفته است: «قسم به خدایی كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در جوار رحمت خود برد! آن را ترك نكرد تا خدا را ملاقات نمود و خدا را ملاقات نكرد تا آن كه از نماز سنگین بود و همواره بسیاری از اوقات بود كه دو ركعت را بعد از عصر نشسته می خواند و هرگز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو سجده بعد از عصر را تا زمانی كه نزد من بود، در نهان و آشكار ترك نكرد و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نزد من بعد از نماز عصر نمی یافتی، مگر این كه دو ركعت نماز می خواند.» (2)

در عبارت «بیهقی» ، «ایمن» گوید: «عمر از نافله بعد ازعصر همواره نهی می كرد و بر انجام آن می زد، عایشه گفت: راست گفتی و لكن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن دو ركعت را به جای می آورد!!» (A)

«ابی سعید خدری» گوید: «عمر بر آن دو ركعت، یعنی نماز بعد از سفیدی صبح تا طلوع آفتاب و بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب بر سر مردم می زد و ابوسعید دید پسر زبیر را كه آن را می خواند، گوید: «او را نهی كردم، پس از آن مرا خواند و دست مرا گرفت و نزد عایشه رفتیم، به او گفت: ای ام المؤمنین! تحقیقاً ابوسعید مرا منع می كند، عایشه گفت: من دیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را به جا می آورد.» (2)

تحلیل علمی در اجتهاد خلیفه

صحابه و تابعین و كسانی كه از آنان روایت شده، در طول زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بعد از آن در انجام خواندن نافله بعد از نماز عصر اجازه داشتند، امام علی (كرم الله وجهه)، زبیر، ابن زبیر، تمیم داری، نعمان بن بشیر، ابوایوب انصاری، عایشه ام المؤمنین، اسود بن یزید، عمرو بن میمون، عبدالله بن

ص: 73


1- صحیح مسلم: 31/1، مسند احمد: 102/4 و 115،موطأ، مالك: 290/1، الاجابة، زركشی: 91-92، مجمع الزوائد، هیثمی: 222/2، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 295/2، فتح الباری: 51/2 و 82/3، كنز العمال: 226/4 - 225، شرح المواهب: 23/8، شرح الموطأ: 398/1. A,2 صحیح بخاری، صحیح مسلم: 309/1 - 310، سنن ابی داود: 201/1، سنن دارمی: 334/1، سنن بیهقی: 458/2، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 295/2، فتح الباری، ابن حجر: 51/2.
2- تعلیق الاجابة، زركشی: 91.

مسعود و اصحاب او، بلال، ابوالدرداء، ابن عباس، مسروق، شریح، عبدالرحمن بن بیلمانی و احنف بن قیس بودند كه بر این عهد ماندند، (1) تا آن كه صاحب شلاق - عمر - آن را شكست و برای او هیچ دلیلی بر زجر و منع آن نبود، به جز ترس از این كه مبادا اتصال بین عصر و مغرب حاصل گردد.

آیا جای این سؤال نیست كه علت كراهت اتصال چیست؟ آیا شرع مقدس این اتصال را زشت شمرده است؟ اگر كسی گوید: اتصال نزد شرع مكروه و زشت است، لازمه آن این است كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از این مسئله خبر نداشته و عمر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فقیه تر و عالم تر بوده است؟!!

اگر بپذیرد كه اتصال هیچ قبح و زشتی ندارد، جای این سؤال است؛ كه خلیفه به چه دلیل شلاق به دست گرفته و هر كسی را چه در حال نماز و چه بیرون از نماز و سجده كتك زده است؟! كدام قانون و ضابطه ای چنین اجازه ای را به كسی داده است كه كتك بزند؟! كدام قانون و ضابطه ای چنین اجازه ای را به كسی داده است كه چنین مزاحمت و دردسر را برای نوع مردم به وجود آورد؟!!

علاوه براین، اگر بین نماز عصر و مغرب از نماز مستدام پر شود، چه اشكالی یافت می شود، آنچه در قرآن آمده: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! خدا را بسیار یاد كنید و صبح و شام او را تسبیح گویید.» (2) و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز از انجام آن نهی نفرموده است. (3)

علت بیچارگی آن است كه خلیفه نه سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را شناخته است و نه با كتاب خدا آشنا بوده است! آری؛ اگر كسی اول وقت مخصوص نماز مغرب، نماز دیگری غیر مغرب بخواند، جای ایراد به مردم هست كه نباید در وقت اختصاصی نماز مغرب به نماز دیگر مشغول شود، چون چنین كلامی از شرع مقدس است.

علاوه بر این، خلیفه اكنون شلاق به دست گرفته بر بدن كسانی به عنوان مجازات می زند، به حساب كسانی كه از آیندگانند و هنوز نطفه وجودیشان منعقد نشده است تا به عنوان مجرم شناخته شوند؟!!، چرا كه تحقیقاً كیفر بر مجرم باید اجرا گردد، ولی چه مایه تأسف از این كه انسان به قدری تنها در خود فرو رود و هیچ چیزی را نبیند، مگر آنچه كه خود تشخیص داده و پذیرفته است و گویا خلیفه در اعتقادش این ویژگی را داشته و از گفته خودش غافل بوده كه گفته است: «از6.

ص: 74


1- طرح التثریب فی شرح التقریب، حافظ عراقی: 186/2.
2- (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذكُرُوا اللهَ ذِكراً كَثیرً * وَ سَبِّحُوهُ بُكرَةً وَ اَصیلاً) احزاب: 41-42.
3- چنانچه در صحیح مسلم: 31/1، و مسند ابی داود: 270 و غیر آن دو آمده، به نقل از الغدیر، علامه امینی قدس سره: 186/6.

تفسیر به رأی در دینتان بپرهیزید، جز این نیست كه تنها رأی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم موافق با واقع است، چون كه خدا به او ارائه می دهد و جز این نیست كه رأی در اینجا اجبار و گمان است و گمان چیزی را از حق بی نیاز نمی كند.» (1)(2)

رأی خلیفه در آثار پیامبران

«معرور» گوید: «ما با عمر بن خطاب بیرون رفتیم در حجی كه آن را انجام داد، گوید» در نماز صبح برای ما سوره: «الم تر كیف فعل...» و سوره ایلاف قریش را قرائت كرد و همین كه نماز تمام شد، مردم مسجدی را دیدند، به سوی آن مبادرت ورزیدند، عمر گفت: این چیست؟ گفتند: این مسجدی است كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن نماز گزارده است، عمر گفت: اهل كتاب پیش از شما همین طور هلاك شدند، آثار پیامبرانشان را عبادتگاه گرفتند، هر كس نمازی دارد بخواند و هر كس نمازی ندارد، بگذرد.» (3)

چه جای شگفت!

این كاش دانسته می شد كه چه مانعی وجود دارد، از تعظیم آثار انبیاء و مقدم ترین آن ها، آقای فرزندان آدم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، زمانی كه از فراز توحید خارج نباشد؟ مثل این كه كسی در برابر تصویرشان سجده نكند و آن ها را قبله قرار ندهد، بلكه صرفا برای یادبود و تیمن و تبرك باشد. كیست كه شعائر خدا را بزرگ دارد كه از تقوای دل باشد؟! چه عبادتی با فضیلت تر از عبادتی است كه در مسجدی باشد كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن نماز گزارده است؟! چه مكانی شریف تر از مكانی است كه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در آن راه یافته و توقف نموده و در آن بیعت رضوان شده و مؤمنان در آن به خشنودی خدا نائل شده اند؟!!

آیا بریدن درخت از ناحیه خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اهانت به شخصیت ایشان نیست كه در آنجا نشسته و آن مكان را مُشَرَّف نموده است؟!!

از صحابه ای كه به این اماكن تبرك می نمودند و در آن نماز می گزاردند «عبدالله بن عمر» بود، «موسی بن عقبه» گوید: «دیدیم سالم بن عبدالله كه مكان هایی را در راه جستجو می كرد و در آن ها نماز می خواند و می گفت: پدرم در اینجا نماز می خواند و او دیده بود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را كه در این اماكن

ص: 75


1- (وَ إِنَّ الظَنَّ لا یَغنی مِنَ الحَقِّ شَیئاً) نجم: 28.
2- كتاب العلم، ابوعمر: 134/2، و ابن ابی حاتم همچنین در الدر المنثور، سیوطی: 127/6 می باشد.
3- سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 107، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 122/3 در آن به جای معرور، مغیرة بن سوید است، فتح الباری: 450/1.

نماز می خواند.» (1) و از «نافع» و او از «ابن عمر» نقل كرده: «ایشان در این مكان ها نماز می خواند.» و كسی كه به كُتب صحاح و سنن رجوع كند، بسیاری از این قبیل موارد را می یابد و پر واضح است كه رأی خلیفه فقطه مخصوص خودش بوده و پیروی نخواهد شد.

نماز كنار درخت رضوان یا ارتداد نزد خلیفه

«نافع» گوید: «مردم می آمدند نزد درختی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در زیر آن بیعت رضوان نمود و در آنجا نماز می گزاردند، گزارش آن به گوش عمر رسید، مردم را تهدید كرد و دستور داد: درخت را قطع كنند.» (2)

«ابن ابی الحدید» گوید: «مردم بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می آمدند نزد درختی كه در زیر آن بیعت رضوان شده بود، نماز می خواندند، عمر گفت: ای مردم! می بینم شما را كه به پرستیدن بت برگشته اید! بدانید كه هیچ كس از امروز حق ندارد، نزد این درخت بیاید و اگر آمد او را با شمشیر خواهم كشت، چنانچه مرتد كشته می شود و دستور داد: آن را بریدند.» (3)

چه جای شگفت!

آیا حضور مردم در جایگاه نخستین بنده خدا، به عنوان تیمن و تبرك و یادبودی از كار خداگونه او كه مورد تأیید اسلام است، نزد احدی به معنای پرستش بت و شرك می باشد؛ كه باید از آن جلوگیری به عمل آید و آثار آن را محو سازد؟!! چنانچه نظیر این مورد در مكان های معتبر كه فراوان است.

ب: جهل خلیفه به نماز میت

اجتهاد خلیفه بر چهار تكبیر نماز میت

«ابی وائل» گوید: «در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر میت هفت تكبیر و پنج تكبیر و شش تكبیر و یا

ص: 76


1- صحیح بخاری، كتاب الصلاة، باب المساجد كه بر راه های مدینه بوده و جاهایی كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن ها نماز گزارده است.
2- الطبقات الكبری، ابن سعد: 607، سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 107، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 122/3، السیرة الحلبیة، حلبی: 29/3، فتح الباری، ابن حجر: 361/7، آن را صحیح دانسته، ارشاد الساری، قسطلانی نووی: 337/6، شرح المواهب، زرقانی: 207/2، الدرالمنثور، سیوطی: 73/6، عمدة القاری،عینی:284/8 گوید: اسناد آن صحیح است.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 60/1.

گفت: چهار تكبیر می گفتند، عمر بن خطاب اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را جمع كرد و هر مردی آنچه دیده بود را خبر داد، آنگاه عمر آن ها را بر چهار تكبیر مثل طولانی ترین نماز متحد نمود و «سعید بن مسیب» از عمر حدیث می كرد، گوید: «تكبیرات چهار و پنج بود، پس عمر مردم را بر چهار تكبیر گفتن بر میّت جمع نمود.» (1)

«ابن حزم» در «المحلی» گوید: «كسی كه از بیش از چهار تكبیر منع كرده، استدلال به خبری كرده كه ابی وائل آن را نقل نمود كه در آن آمده: عمر مردم را جمع كرد و با آنان در تكبیر بر جنازه میت مشورت نمود كه گفتند: هفت و پنج و چهار الله اكبر گفت، آنگاه عمر مردم را بر چهار تكبیر جمع نمود.» (2)

«طحاوی» از «ابراهیم» نقل كرده، گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت؛ در حالی كه مردم در تكبیر بر جنازه اختلاف داشتند و تو نمی خواستی كه بشنوی، مردی می گوید: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هفت تكبیر می گفت: و دیگری می گفت: شنیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پنج تكبیر می گفت و دیگری می گفت: شنیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چهار تكبیر می گفت، مگر آن كه می شنیدی، آنان در این امر اختلاف كردند و به همین منوال بودند تا ابوبكر مُرد.

همین كه عمر متولی امر خلافت شد و اختلاف مردم را بر این امر دید، جداً برای او دشوار آمد، آنگاه به سوی مردانی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و گفت: تحقیقاً شما گروه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، هرگاه در امری بین مردم اختلاف می كنید؛ و طبعاً كسانی كه بعد از شما می آیند (نیز) اختلاف می نمایید و هرگاه بر آن اجتماع كردید، مردم نیز بر آن اجتماع می نمایند، پس تأمل كنید و سعی كنید كاری را بر آن اجتماع كنید! و مثل این بود كه آن ها را بیدار كرد، آنگاه گفتند: خوب مطلبی است كه صلاح دیدی و گفتی ای امیرمؤمنان!، پس بر ما بفرما! عمر گفت: بلكه شما برای من اشاره كنید و راهنمایی نمایید، چون كه من هم بشری مثل شما هستم، آنان بین خود شور كرده و اجماع نموده و اتفاق یافتند كه تكبیر بر جنازه اموات را مثل تكبیر در نماز عید قربان و عید فطر چهار تكبیر قرار دهند، پس نظرشان بر این جمع شد.» (3)

«عسكری» در «اوّلیات» و «سیوطی» و «قرمانی» گویند: «تحقیقاً عمر نخستین كسی بود كه مردم را 4.

ص: 77


1- السنن بیهقی: 37/4، فتح الباری، ابن حجر: 157/3، ارشاد الساری، قسطلانی نووی: 417/2.
2- عمدة القاری،عینی: 129/4، سنن، بیهقی: 37/4، فتح الباری، ابن حجر: 157/3، ارشاد الساری، قسطلانی: 417/2، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 93، تاریخ قرمانی حاشیه كامل: 203/1.
3- عمدة القاری، عینی: 129/4.

بر چهار تكبیر گفتن در نماز میت جمع كرد.» (1)

شگفتا! از بدعت عمر رضی الله عنه در تكبیر نماز میت

آنچه از سنت و عمل صحابه ثابت شده، اختلاف عدد در تكبیر بر جنازه، حمل بر مراتب فضیلت در میت یا در نماز بر میت است. و این كشف می كند كه هر كدام از این عدد در تكبیر كفایت می كند؛ در نتیجه اختیار كردن یكی از آن ها و جمع شدن بر آن و منع كردن از بقیه، بدعتی است كه عمر آن را پایه گذاری كرده و همان گونه كه از بدعت ممانعت می گردد، باید از رای و اجتهادی كه برابر سنت و عمل صحابه است جلوگیری شود.

گفتار مختلف از صحابه در تعداد تكبیر و رد و بدل بین آن ها، خود حاكی است كه نَسخی تحقق یافته، چنانچه برخی را ترك كرده و به بعضی دیگر روی آورده اند، در حالی كه آنان هر چه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده اند را یاد كرده اند؛ در نتیجه دعوای نسخ و عقب انداختن غیر از مورد انتخابی خود امری باطل است، به همین جهت به گفتار كسانی كه به استدلال آن ها توجه می شود، اعتماد ننموده اند و فقط دلیل را، بر تعیین وضع عمر منوط دانسته اند و این فقط رایی است كه منحصر به اوست و مقابل سنت مقاومت نمی كند و سنت به وسیله گفتار مردان ترك نمی شود و اِعراض صحابه این جمع و منع را بی اساس می سازد!!

سنت شریف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در تكبیر نماز میت

«احمد» در مسند نقل كرده كه «عبدالاعلی» گوید: «بر جنازه ای پشت سر زید بن ارقم نماز خواندم و او پنج تكبیر گفت، آنگاه «ابوعیسی عبدالرحمن بن ابی لیلی» برخاست و به طرف او رفت، دست او را گرفت و گفت: فراموش كردی؟ گفت: نه و لیكن من پشت سر ابوالقاسم حبیب خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز خواندم و پنج الله اكبر گفت؛ من آن را هرگز ترك نمی كنم.» (2)

«بغوی» از «ایوب بن نعمان» روایت كرده كه گفت: «برجنازه «سعد بن حبته» حاضر شدم كه زید بن ارقم بر او پنج تكبیر گفت.» (3)

«طحاوی» از «یحیی بن عبدالله تمیمی» نقل كرده، گوید: «با عیسی برده حذیفه بن یمان بر جنازه ای نماز خواندم، پنج تكبیر بر او گفت، آنگاه توجهی به ما نمود و گفت: نه شك كردم و نه

ص: 78


1- تاریخ الخلفا، سیوطی: 93، تاریخ قرمانی، حاشیه كامل: 203/2.
2- مسند احمد: 370/4.
3- الاصابة، ابن حجر: 22/2.

فراموش نمودم و لكن تكبیر گفتم: چنانچه مولی و ولیّ نعمت من (حذیقه بن یمان) بر جنازه ای نماز خواند كه پنج تكبیر گفت، سپس رو به ما كرد و گفت: نه شك كردم و نه فراموش نمودم و لكن تكبیر گفتم، چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پنج تكبیر گفت.» (1)

«ابن قیّم جوزیه» گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خالص كردن دعا برای میت امر می فرمود و چهار تكبیر می گفت و صحیح است از آن حضرت كه پنج تكبیر نیز گفته اند.» (2)

و صحابه بعد از حضرت چهار و پنج و شش تكبیر می گفتند و زید بن ارقم تكبیر گفت و می گفت: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پنج تكبیر گفت.» (3)

و «مسلم» نیز آن حدیث را یاد كرده (4) و «امام علی بن ابی طالب» (كرم الله وجهه) بر جنازه سهل بن حنیف شش تكبیر گفت (5) و «دارقطنی» گوید: آن حضرت بر اهل بدر شش تكبیر می گفت و بر غیر آنان از صحابه پنج تكبیر و بر سایر مردم چهار تكبیر می گفت.» (6)

و «سعید بن منصور» از «حكم» و او از «ابن عیینه» نقل كرده كه گفت: «صحابی بر اهل بدر پنج و شش و هفت تكبیر می گفتند.» (7) و این آثار صحیحی است و هیچ موجبی برای منع از آن نیست. و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زیادتر از چهار مورد تكبیر را منع نكرد، بلكه حضرت و یاران ایشان بعد از حضرت همواره چنین می كردند.2.

ص: 79


1- عمدة القاری، عینی: 129/4.
2- زادالمعاد، ابن قیم: 145/1، حاشیه شرح مواهب، زرقانی: 70/2.
3- سنن ابن ماجه: 458/1.
4- سنن ابی داود: 67/2، سنن ابن ماجه: 458/1، مسند احمد: 371/4-368، السنن الكبری، بیهقی: 36/4، فتح الباری، ابن حجر: 157/3.
5- السنن الكبری، بیهقی: 36/4.
6- السنن الكبری، بیهقی: 37/4، فتح الباری، ابن حجر: 157/3.
7- زاد المعاد، ابن قیم: 145/1، حاشیه شرح المواهب، زرقانی: 70/2.

بخش دوم: خلیفه و روابط اجتماعی، اخلاقی و عدم علم به مسائل اجتماعی

فصل اول:مسائل خانوادگی

حكم خطای خلیفه و حل آن به دست علی (كرّم الله وجهه)

«محمد بن عبدالله بن ابی رافع» از پدرش گوید: «جوانی از انصار با مادرش نزاع كرد، مادرش به او را نزد عمر به خطاب انكار كرد، گفت: این پسر من نیست، عمر گواه خواست، نزد وی شاهدی نبود كه گواهی دهد، زن چند نفر شاهد آورد و گواهی دادند: كه او هنوز شوهر نكرده است و جوان به او تهمت زده است. عمر دستور داد: كه آن جوان را بزنند، آنگاه علی (كرم الله وجهه) را دید و حضرت از كار آن ها كاوش نمود، در آن حال حضرت آن ها را طلبید، در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشست و از زن كاوش كرد، او فرزندی وی را انكار نمود، حضرت به جوان فرمود: او این زن را (به عنوان مادری) انكار كن، همان گونه كه او تو را (به عنوان فرزندی) انكار كرد، جوان گفت: ای پسر عموی پیامبر خدا! این زن مادر من است!، حضرت به او فرمود: او را انكار كن و من پدر تو و حسن و حسین برادران تو هستند، او گفت: من وی را انكار كردم، علی (كرم الله وجهه) به همراهان زن فرمود: حكم من درباره این زن جاری و نافذ است؟ گفتند: آری و درباره ما نیز جاری است، علی (كرم الله وجهه) فرمود: كسانی كه اینجا حاضر هستند گواهی دهند كه من این جوان را با این زن تزویج كردم، این قنبر! برو كیسه ای كه در آن پول هست را بیاور، قنبر آورد، از آن چهار صد و هشتاد درهم شمردند و آن را در دامن آن جوان به عنوان مهریه او انداختند و حضرت به جوان فرمود: دست زنت را بگیر و ببر و نزد ما نیا مگر این كه بر تو آثار عروسی ظاهر باشد، همین كه جوان برگشت: زن فریاد زد: این اباالحسن!، الله! الله! كه این آتش است! به خدا سوگند! كه این پسر من است، فرمود: چگونه او را انكار كردی؟ گفت: پدرش زنگی بود و برادران من مرا با او تزویج كردند كه این جوان را آبستن شدم و آن مرد به جنگ رفت و كشته شد و من این پسر را به فلان قبیله فرستادم كه در میان آن ها بزرگ شد و من انكار كردم كه پسر من باشد، آنگاه علی (كرم الله وجهه) فرمود: من ابوالحسنم و آن جوان را به مادرش ملحق كرد و نسبتش ثابت شد.» (1)

عدم احاطه خلیفه به گفته ها!

«عمر بن خطاب» رضی الله عنه از مردی پرسید: [احوال تو چگونه است؟ گفت: كسی هستم كه فتنه را دوست دارد و حق را مكروه می داند و بر چیز ندیده گواهی می دهد!، آنگاه عمر دستور داد: تا او را زندانی كنند، علی (كرم الله وجهه) فرمان داد: او را برگردانند و فرمود: مال و فرزند را دوست دارد در

ص: 80


1- طرق الحكمة، ابن قیم: 45.

در حالی كه خداوند فرمود: «اموال و اولاد شما وسیله آزمایش (و فتنه) است.» (1) در نتیجه اموال و اولاد شما فتنه و آزمایش بوده و مرگ (كه حق است) را مكروه دارد و به پیامبری محمد صلی الله علیه و آله و سلم گواهی می دهد؛ در حالی كه ایشان را ندیده است!، عمر رضی الله عنه دستور داد: او را آزاد كنند و گفت: «خدا آگاه تر است كه رسالت خویش را كجا قرار دهد.»](2)- (3)

از «حذیفه بن یمان» نقل شده: [وی روزی عمر بن خطاب را ملاقات كرد، عمر گفت: ابن یمان! چگونه صبح نمودی؟ گفت: می خواهی چگونه صبح كنم؟ به خدا سوگند! صبح كردم در حالی كه حق را مكروه و فتنه را دوست دارم و شهادت به چیزی می دهم كه آن را ندیده ام و غیر آفریده را نگه می دارم و بدون وضو صلوة می خوانم و برای من در روی زمین چیزی است كه برای خدا در آسمان نیست!

«عمر» رضی الله عنه از سخنان حذیفه خشمگین شد و با شتاب برگشت؛ در حالی كه كار با عجله ای داشت و تصمیم گرفت حذیفه را به خاطر گفتارش اذیت كند، در میان راه به علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) برخورد كرد، علی (كرم الله وجهه) آثار خشم را در چهره او مشاهده نمود: فرمود: ای عمر! چه چیزی تو را خشمگین كرده است؟ گفت: به حذیفه بن یمان برخورد كردم؛ به وی گفتم: چگونه صبح كردی؟ گفت: صبح كردم در حالی كه از حق خوشم نمی آید؟ فرمود: راست گفته است، مرگ را ناخوش داشته؛ در حالی كه آن حق است.

گفت: می گوید: فتنه را دوست دارم؟ فرمود: راست گفته است، مال و فرزند را دوست داشته؛ در حالی كه خداوند متعال می فرماید: «اموال و اولاد شما فتنه است.» (4)

گفت: یا علی! می گوید: و شهادت می دهم به چیزی كه آن را ندیده ام؟ فرمود: راست گفته است، زیرا به یكتایی خدا و مرگ و بعث و قیامت و بهشت و جهنم و صراط شهادت می دهد؛ در حالی كه هیچ كدام از آن ها را ندیده است!

گفت: ای علی! می گوید: من غیر آفریده را حفظ می كنم؟ فرمود: راست گفته است، كتاب خدای تعالی را حفظ می كند؛ در حالی كه آن مخلوق نیست!

عمر گفت: می گوید: من بدون وضو صلوة می خوانم؟ فرمود: راست گفته است، صلوات بر پسر عمویم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بدون وضو می فرستد و صلوات بدون وضو جایز است. گفت: ای 5.

ص: 81


1- (إِنَّما أَموالُكُم وَ أَولادُكُم فِتنَةٌ) انفال: 28.
2- (اَللهُ أَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَهُ) انعام: 122.
3- طریق الحكمة، ابن قیم جوزیه: 46.
4- (إِنَّما أَموالُكُم وَ أَولادُكُم فِتنَةٌ) تغابن: 15.

اباالحسن! چیزی بزرگ تر از این ها می گوید!، فرمود: چه می گوید؟ گفت: می گوید: من در روی زمین چیزی دارم كه خداوند در آسمان ندارد؟ فرمود: راست گفته است، زیرا او زن و فرزند دارد و خداوند از داشتن زن و فرزند منزه و متعالی است!، عمر گفت: نزدیك بود پس خطاب هلاك گردد؛ اگر علی بن ابی طالب (كرم الله وجهه) نبود. (1)

حافظ گنجی گفته است: آنچه را من گفتم: نزد اهل نقل و روایت ثابت است، بسیاری از مورخان نیز آن را یاد كرده اند.] (2)

ابهام موضوع قضاوت بر خلیفه

[زنی نزد عمر آمد و گفت: ای امیرمؤمنان! تحقیقاً شوهر من روزها را روزه می دارد و شب ها را به عبادت می پردازد؟! عمر به آن زن گفت: شوهر تو خوب مردی است و در مجلس عمر مردی به نام كعب نشسته بود، گفت: ای امیرمؤمنان! این زن ازكار شوهرش در دوری وی از هم خوابگی و آمیزش شكایت می كند!، عمر گفت: چنانچه سخن او را فهمیدی، میان آنها قضاوت كن، آنگاه كعب گفت: شوهر او را حاضر كنید، او را سریعاً آوردند، گفت: این زن از تو شكایت می كند!، گفت: آیا در امر خوردنی و آشامیدنی شكایت دارد؟ گفت: خیر، بلكه در دوری تو از آمیزش و هم خوابگی با تو ناراضی است. زن این دو بیت را سرود:

* «ای قاضی! درستكار! سوگند بده او را - كه آیا دوست من مسجدش از آمیزش من غافل كرده است؟!»

* «روز و شب به خواب نمی رود - من در امر زناشویی او را سپاس نمی كنم» (3)

پس از آن شوهرش چنین انشاد كرد:

* «مرا از هم خوابگی او و از زینت ها بازداشته - چون كه من مردی هستم كه مرا پریشان ساخته آنچه نازل شده.»

* «در سوره نمل و در هفت سوره بزرگ - و در كتاب خدا خوفی كه مرا می ترساند!» (4)

قاضی به او گفت: تحقیقاً او را بر تو حقی است، چهار شب نصیب و بهره او است، برای كسی

ص: 82


1- قال عمر: «كاد یهلك ابن الخطاب لولا علی بن ابی طالب!»
2- الكفایة الطالب، گنجی شافعی: 96، الفصول المهمة، صباغ مالكی: 18.
3- «یا ایها القاضی الحكیم انشده - ألهی خلیلی عن فراشی مسجده؟» «نهاره و لیله لا یرقده - فلست فی أمر النساء أحمده»
4- «زهَدنی فی فرشها و فی الحلل - انی امرو أذهلنی ما قد نزل» «فی سورة النّمل و فی سبع الطول - و فی كتاب الله تخویف یجل»

كه عاقل باشد و بفهمد، پس این حق را به او بده و عذرها را از خود دور بدار، آنگاه گفت: خداوند تعالی برای تو از زن ها دو تا، سه تا و چهار تا را حلال كرده است؛ بدین جهت سه شبانه روز برای تو و یك شبانه روز برای اوست.

عمر گفت: من نمی دانم، از كدامیك از شما در شگفت فرو روم، از سخن زن یا از حكم و قضاوت تو در میان آن ها؟!، برو كه من تو را ولیّ مصر نمودم.] (1)

تصویر دیگر: «قتاده» و «شعبی» گفته اند: «زنی نزد عمر آمد و گفت: شوهر من شب ها را عبادت می كند و روزها را روزه می گیرد! عمر گفت: تحقیقاً نیكو گفتی، درود بر شوهرت! آنگاه «كعب بن سوار» گفت: این زن از شوهرش شاكی است! عمر گفت: چگونه؟ گفت: مدعی است كه از ناحیه شوهرش بهره ای ندارد، عمر گفت»پ: پس از این كه فهمیدی میان آن دو قضاوت كن، كعب گفت: ای امیرمؤمنان! خداوند برای او چهار زن را حلال كرده، در نتیجه برای آن زن از هر چهار روز یك روز و از هر چهار شب یك شب است.» (A)

تصویر دیگر: «ابی عمر» در «استیعاب» گفته است: «زنی از شوهرش نزد عمر شكایت كرد، گفت: شوهر من شب به عبادت قیام می كند و روز را روزه می دارد و من خوش ندارم كه از او به تو شكایت كنم؛ چون كه او درعمل اطاعت از خدا می كند، پس از آن عمر مقصود او را نفهمید...» (B)

تصویر دیگر: [عمر به «كعب بن سوار» گفت: بر تو لازم كردم كه بین آن ها قضاوت كنی، چون كه تو از كار او چیزی فهمیدی كه من نفهمیدم!...» ابو عمر گفت: این حدیث مشهور است، «شعبی» می گوید: «زنی نزد عمر آمد و گفت: ای امیرمؤمنان! مرا به كار شوهر كمك كن؛ كه شب نمی خوابد و روز روزه می گیرد، عمر گفت: به من چه دستور می دهی؟ آیا به من فرمان می دهی كه مردی را از عبادت پروردگارش منع كنم؟!»](C)

اجرای احكام بی جا از عمر رضی الله عنه

«ابن مبارك» گوید: «اشعث» از «شعبی» و او از «مسروق» نقل كرده: «به عمر گزارش رسید كه مردی از بنی ثقیف، زنی از قریش از عده اش ترویج كرده است، عمر به سوی آن ها فرستاد و بین آن ها جدایی انداخت و آن ها را عقوبت كرد و گفت: هرگز با هم ازدواج نكنید! و صداق را گرفت و در بیت المال قرار داد و این قضاوت در میان مردم شایع شد و گزارش آن به گوش علی (كرّم الله وجهه) رسید.

ص: 83


1- C,B,A,الكنی و الالقاب، دولابی: 192/1، الاستیعاب در شرح حال كعب بن سوار و جمع الفاظ آن، الاذكیاء، ابن جوزی: 142/49، المستطرف، شهاب الدین ابشیهی: 70/1، شرح النهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 105/3، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 96، الاصابة، ابن حجر: 315/3.

حضرت فرمود: صداق به بیت المال چه ارتباطی دارد؟ آن زن و مرد نمی دانستند كه نكاح در عده جایز نیست و برای پیشوا و رهبر سزاوار است كه آن دو را به سنت برگرداند، بعضی خدمت حضرت گفتند: شما درباره آن زن چه می فرمایید؟ حضرت فرمود: مهریه مال آن زن است، به سبب آنچه كه آمیزش با او را حلال دانسته و بین آن ها هم جدایی افكند و شلاقی هم بر آن ها نیست كه نباید آن ها را زد و عقوبت نمود، عده اولی را تكمیل كرده، سپس عده دومی را تكمیل كند، آنگاه او را خواستگاری نماید، هنگامی كه این قضاوت به گوش عمر رسید، گفت: ای مردم! نادانی ها را به سنت برگردانید و ابن ابی زائده را اشعث همانند آن روایت كرده و گوید: عمر به گفته علی (كرّم الله وجهه) برگشت.» (1)

در عبارتی از «مسروق» آمده: «زنی را نزد عمر آوردند كه در عده اش شوهر كرده بود، عمر بین آن ها جدایی انداخت و مهریه او را گرفت و در بیت المال قرار داد و گفت: هرگز بین این دو نفر جمع نشود، گزارش آن به استماع علی (كرّم الله وجهه) رسید، حضرت فرمود: شاید از روی جهل بوده، مهر مال زن است برای آن كه از آمیزش او لذت برده و آن را حلال دانسته است و میان آن ها جدایی انداخت، پس هرگاه عده او منقضی شد آن مرد خواستگاری از خواستگاران آن زن خواهد بود. عمر خطبه ای خواند و گفت: نادانی ها را به سنت برگردانید و به گفته علی (كرّم الله وجهه) برگشت.»(2)

و در عبارت «خوارزمی» آمده: «گفته عمر را به گفته علی (كرّم الله وجهه) برگردانید.» و در «تذكره» آمده: «عمر گفت: اگر علی (كرّم الله وجهه) نبود عمر هلاك شده بود»،«بیهقی» در «سنن» از «مسروق» نقل كرده است: «عمر درباره زنی كه در عده اش شوهر كرده بود، گفت: زناشویی حرام و مهریه حرام است، مهریه را گرفت و در بیت المال ... و گفت: این مرد و زن تا مادامی كه زنده باشند جمع نمی شوند.» (A)

«بیهقی» نیز از «عبید بن نضله» (یا نضیله) روایت كرده: «به عمر خبر رسید كه زنی در عده اش همسر انتخاب كرده بود، عمر به آن زن گفت: آیا دانستی كه در عده شوهر كرده ای؟ گفت: نه، سپس به شوهرش گفت: آیا تو فهمیدی كه این زن در عده است؟ گفت: نه، عمر گفت: اگر می دانستید من هر دو نفر شما را سنگسار می كردم، آن ها را با تازیانه شلاق زد و مهریه را گرفت و آن را صدقه در راه خدا قرار داد و گفت: مهریه و زناشویی را جایز نمی دانم و به مرد گفت: هرگز زن بر تو حلال نیست!» (B)7.

ص: 84


1- احكام القرآن، جصاص: 504/1.
2- B,A,السنن الكبری، بیهقی: 442/7-441، الموافقات: ابن سمان، كتاب العلم، ابی عمر: 187/2، الریاض النضرة: 196/2، ذخائر العقبی:81، مناقب خوارزمی: 57، تذكرة سبط: 87.

شگفتا از تسامح و تساهل عمر! رضی الله عنه

هشدار: گفتنی است، امام مردم كه به عنوان الگو و اسوه مطرح است و همه كارهایش در افقی تلقی می شود كه باید همه مردم از او پیروی كنند و با نگاه به این عملكرد از شلاق زدن بدون دلیل و گرفتن مهریه و قرار دادن آن در بیت المال و صدقه در راه خدا و تحریم ابدی بین زن و مرد، بدون استناد به كلام الهی و سپس برگرداندن نادانی ها به سنت، خود حاكی است كه گویا برای همه مردم در كارهای خود، به طور زیاد جایز است خطا روند و پس از آن كه از سوی هدایت شدند راه صحیح را انتخاب كنند و آیا چنین روشی مورد قبول و مرضی خدا قرار می گیرد؟! با توجه به این كه اسوه و الگوی مردم باید از كمترین خطا و اشتباه در طول مدت امامتش منزه باشد!

رأی خلیفه درباره ازدواج زن با غلامش

«قتاده» نقل كرده: «زنی غلام خود را به همسری اختیار كرد و گفت: من آیه ای از كتاب خدا را تأویل كرده ام: «تنها آمیزش با كنیزانشان دارند.»(1) - (2)، آنگاه او را نزد عمر آوردند و برخی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او گفتند: آیه ای از كتاب خدای عزوجل را به غیر صورت آن تأویل نموده ای.

«قتاده» گوید: عمر غلام را زد و سرش را تراشید و به آن زن گفت: تو بعد از غلامت در تزویج، بر هر مسلمانی حرام هستی!!» (3)

تصویری دیگر: «زنی غلامش را به همسری گرفت، گزارش كار به عمر داده شد، از زن پرسید: چه باعث شد كه تو این كار را كردی؟ گفت: من خیال می كردم كه او به سبب تملك بودن و خریداری من حلال می شود، چنانچه به مرد حلال می شود، زنی كه خریداری شده است، عمر در

ص: 85


1- السنن الكبری، بیهقی: 442/7-441، الموافقات: ابن سمان، كتاب العلم، ابی عمر: 187/2، الریاض النضرة: 196/2، ذخائر العقبی: 81، مناقب خوارزمی: 57، تذكرة سبط: 87.
2- (ما مَلَكَت أَیمانُهُم) مؤمنون: 6.
3- تفسیر ابن جریر طبری: 68/6، سنن بیهقی: 127/7، تفسیر ابن كثیر: 239/3، تفسیر طبری: 107/12، الدر المنثور، سیوطی نیز نقل كرده است.

سنگسار كردن آن زن با اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشورت كرد؛ گفتند: كتاب خدای عزوجل را بر غیر تأویل آن، تأویل كرده است، رجم و سنگساری بر او نیست. عمر گفت: به خدا سوگنند! كه هرگز او را برای هیچ آزادی بعد از آن حلال نمی كنم و آن زن را شكنجه نمود و حدّ را از او دور كرد و دستور داد: كه آن غلام به او نزدیك نشود.» (1)

شگفتا از حكم منافی با عفو و رحمت اسلامی!

«عمر» رهبر جامعه مسلمین و اهل تسنن بوده كه همواره اقتضا می كرده سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مراعات كند و اینك پس از سقوط حد از این زن و غلام به سبب نادانی و تأویل كتاب خدا، آیا این شكنجه های سنگین بر غلام و تراشیدن سر او و تحریم ازدواج با هر مسلمان دیگر برای این زن با كدام سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هماهنگ و همگون است؟!!، به چه دلیل غلام از نزدیك شدن به مالكش نهی شده است؟!!

این نمونه آراء خلیفه جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، در حالی كه «عایشه» از «رسول خدا» صلی الله علیه و آله و سلم نقل كرده: «ایشان فرمود: حدود را از مسلمین به اندازه ای كه توان دارید دور نمایید، اگر مسلمانی كه راه بر او بسته شده را یافتید، راه او را باز گزارید، زیرا اگر امام در عفو خطا كند؛ بهتر از این است كه در عقوبت خطا نماید..» (2)

سقوط حمل زن آوازه خوان از ترس خلیفه

از «حسن» نقل شده: «عمر بن خطاب به تعقیب زن آوازه خوانی فرستاد كه بر عمر وارد شود، زن قبول نكرد، (مجدداً) به دنبال او فرستاد، به او گفتند: درخواست عمر را اجابت كن، گفت: وای بر من! مرا با عمر چه كار؟ در بین راه كه او را می آوردند، ترسید و درد زایمان به وی دست داد و داخل خانه ای شد و بچه ای انداخت، بچه دو فریاد زد و مُرد، عمر با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشورت كرد. برخی از آن ها به وی گفتند: چیزی بر تو نیست، جز این كه تو رهبر و ادب كننده ای و علی (كرّم الله وجهه) سكوت كرد، عمر رو به علی (كرّم الله وجهه) كرد و گفت: تو چه می گویی؟ حضرت فرمود: اگر این ها از رأی خودشان گفته اند مسلماً اشتباه كرده اند و اگر طبق میل تو گفتند، پس خیر و صلاح تو را نخواسته اند.

ص: 86


1- تفسیر ابن جریر طبری: 68/6، سنن بیهقی: 127/7، تفسیر ابن كثیر: 239/3، تفسیر طبری: 107/12، الدر المنثور، سیوطی نیز نقل كرده است.
2- كتاب الام، شافعی: 214/7، مستدرك، حاكم: 384/4، صحیح ترمذی: 267/1، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 331/5، سنن البیهقی: 238/2، مشكاة المصابیح، خطیب تبریزی: 303، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 20/2، جامع مسانید، ابی حنیفة: 214/2.

من می بینم كه دیه آن بچه بر عهده تو است، چون كه تو او را ترساندی تا سقط جنین كرده است و در راه آمدن نزد تو بچه انداخته است، امر فرمود: كه دیه آن را بر قریش تقسیم كنند، یعنی دیه آن را از قریش بگیرند، برای آن كه خطا كرده است.» (1)

تصویری دیگر: «عمر زنی را طلبید تا از كار او سؤال كند و زن آبستن بود، از شدت هیبت او بچه ای كه در رحم داشت را انداخت و جنین مرده ای سقوط نمود، عمر از بزرگان صحابه درباره این موضوع استفتاء كرد، گفتند: چیزی بر تو نیست چون كه تو ادب كننده ای، عمر (كرّم الله وجهه) فرمود: اگر اینان رعایت حال تو را كرده اند تو را گول زده اند و اگر این كوشش، رأی آن ها بوده كه قطعاً خطا كرده اند، بر تو واجب است كه بنده ای را آزاد كنی! عمر و صحابه به گفته ایشان برگشتند.» (A)

چه جای شگفت!

خلیفه از یك سو منسوب به خدا و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و از سوی دیگر الگوی نمونه و اسوه اعتقادی و عملی بین مردم و از سوی دیگر، این همه لغزش ها كه هیچ عملی جهت رفع آن ها در خود سراغ ندارد و در هر آسانی و دشواری حتی در مسائل مهم ناموس و خون مردم، به عقاید و آرای دیگران اعتماد می كند كه اگر رعایتش كنند، فریبش می دهند و اگر نهایت كوشش كنند نیز خطا می روند!! چگونه چنین فردی را می توان جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تلقی كرد؟!!!

فقیه تر از عمر حتی پیرزن ها

«وقتی عمر به خطاب از شام به مدینه بر گشت، تنها حركت می كرد تا از حال مردم جویا شود، به پیرزنی در خیمه اش رسید، قصد او نمود، پیرزن گفت: فلانی! عمر چه كرد! و چه شد! عمر گفت: او اینك از شام می آید، پیرزن گفت: خداوند او را پاداش خوبی ندهد! عمر گفت: وای بر تو! برای چه؟ پیرزن گفت: برای این كه به خدا سوگند! از روزی كه او خلیفه شد تا كنون، یك دینار و با یك درهم از عطایش به من نرسیده است، عمر گفت: ای زن! وای برتو! عمر از حال تو خبر نداشته كه تو در این خیمه هستی! پیرزن گفت: سبحان الله! گمان نمی كردم كه كسی بر مردم ولایت كند كه از میان شرق و غرب آن باخبر نشد! راوی گوید: عمر آمد، در حالی كه گریه می كرد و می گفت: واعمراه و اخصوماه! هر كسی از تو داناتر است ای عمر!» و در تعبیر دیگر: «هر كسی از تو فقیه تر است، حتی پیرزن ها ای عمر!»(1)

ص: 87


1- قال عمر: «كل واحد افقه منك، حتی العجائز یا عمر!» الریاض النضرة، طبری: 57/2، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 408/2، نور الابصار، مؤمن شبلنجی: 65.

شگفتا از عدم علم امام به امور مردم!

از جمله علوم ضروری و ارتكازی كه برای همه انسان ها وجود دارد و هر كسی به طور نسبی از آن برخوردار است، علم به احاطه امام از امت خود می باشد، یعنی تكویناً و ذاتاً امام كسی است كه به طور فراگیر باید از امور لازم و منوط به امت باخبر و بر آن احاطه داشته باشد؛ كه همه مردم از تحقق این علم آگاه و باخبرند، چنانچه این پیرزن از آن باخبر بود كه متأسفانه خلیفه از این علم برخوردار نبوده است و خود در بسیاری از مواقع به فقدان آن معترف و بر آن حسرت می خورده است!!

فصل دوم: روابط سوء اجتماعی خلیفه

الف: خلیفه و تجسس بی جا

خطاها در حكایات شبگردی عمر رضی الله عنه

(1) از «عمر بن خطاب» نقل شده: [او شبان شبگردی می كرد، به خانه ای گذشت و صدایی از آن شنید، مشكوك شد و از دیوار بالا رفت، مردی را در كنار زنی با ظرف مشروبی دید، گفت: ای دشمن خدا! آیا خیال كردی كه خدا تو را می پوشاند؛ در حالی كه تو بر معصیت او هستی؟ مرد گفت: ای امیرمؤمنان! اگر من یك گناه كردم؛ تو به طور مسلّم سه گناه كرده ای! 1- خداوند متعال می فرماید: «تفتیش مكن» (1) با این كه تو جاسوسی كردی؟!! 2- و خداوند متعال می فرماید: «خانه ها را از درهایش وارد شوید.» (2) در حالی كه تو از دیوار بالا آمده ای؟!!، 3- نیز می فرماید: «هرگاه داخل خانه ای شدید سلام كنید.» (3) و تو سلام نكردی؟!!، عمر گفت: آیا نزد تو خیری هست؛ اگر من از تو صرف نظر كنم؟ گفت: بلی و عمر گفت: به خدا سوگند! دیگر تكرار نمی كنم، آن مرد گفت: برو من نیز از تو گذشتم!] (4)

(2) [عمر بن خطاب در شب تاریكی بیرون رفت، در یكی از خانه ها، روشنی چراغ دید و صدای سخنی شنید، بر در منزل توقف كرد تا این كه تفتیش كند، غلام سیاهی دید كه در برابرش ظرفی از شراب است و با او جماعتی هستند، كوشش كرد كه از در وارد شود نتوانست، چون در منزل بسته

ص: 88


1- (لا تَجَسَّسُوا) حجرات: 12.
2- (وَأتُوا البُیُوتَ مِن أَبوابِها) بقره: 189.
3- (فَإِذا دَخَلتُم بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلی اَنفُسَكُم) نور: 61.
4- الریاض النضرة، محب الدین طبری: 46/2، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 61/1، 96/3، الدر المنثور، سیوطی: 93/6، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 477/2.

بود، از دیوار بر بام خانه بالا رفت و از پلكان پایین آمد، در حالی كه شلاقش در دستش بود، همین كه او را دیدند برخاسته و در را باز كرده، همگی فرار كردند، غلام سیاه ایستاد و گفت: ای امیرمؤمنان! من خطا كرده و پشیمانم، توبه مرا بپذیر، گفت: من می خواهم تو را برای گناهت تنبیه كنم، گفت: این امیرمؤمنان! اگر من گناهی كرده ام؛ تو سه گناه كرده ای!!، خداوند متعال می فرماید: «جاسوسی نكنید.» (1) و تو تجسس و تفتیش كرده ای؟!! و نیز فرمود: «از درهای منازل وارد شوید.» (2) و تو از راه بام آمده ای؟!! و فرموده است: «داخل منزلی غیر از منازل خودتان نشوید مگر آن كه مأنوس باشید و بر اهل آن ها سلام كنید.» (3) تو وارد شدی و سلام نكرده ای؟!!] (4)

«شهاب الدین ابشیهی» گوید: «از قرائن مشهود است كه این قضیه غیر از حكایات پیشین است» (A) و چه مایه تعجب است كه ابن جوزی این قضیه را از مناقب عمر شمرده و شاعر نیل حافظ ابراهیم نیز آن را در قصیده عمریه اش تحت عنوان «نمونه مراجعه او به حق» به نظم درآورده است.(4)

هشدار: این چنین حب و بغض دنیا، فرد یا افراد را كور و كر می كند كه رذایل را كرامات قرار داده و گناهان را به حسنات تبدیل می نماید!!

(3) «عبدالرحمن بن عوف» گوید: [با عمر بن خطاب شبی را در مدینه پاسداری می كردند، در آن حال كه می گذشتند، روشنی چراغ را درخانه ای دیدند، به طرف آن رفتند تا به آن نزدیك شدند، ناگاه دری را بسته دیدند كه پشت آن، صدای بلند مردم به گوش می رسید، عمر در حالی كه دست عبدالرحمن را گرفته بود، گفت: آیا می دانی این خانه كیست؟ عبدالرحمن گفت: نه، گفت: این خانه ربیعة بن امیة بن خلف است و اینان اكنون مشغول میگساری هستند، تو چه می بینی؟ عبدالرحمن گفت: می می بینم كه ما گناهی را مرتكب شده ایم كه خدا از آن نهی كرده و فرمود: «تجسس و تفتیش نكنید.» و ما تجسس كرده ایم، عمر از آنان روی گردانیده و آن ها را به حال خود گذارد.] (5)

(4) «عمر به خطاب بر قومی وارد شد كه نوشیدنی می نوشیدند و در میكده آتش می افروختند، گفت: من شما را از اعتیاد به شراب و از آتش افروزی در میكده منع كردم، در حالی كه شما آتش 2.

ص: 89


1- (وَ لا تَجَسَّسُوا) حجرات: 12.
2- (وَ أتُوا البُیُوتَ مِن أَبوابِها) بقره: 189.
3- (وَ لا تَدخُلُوا بُیُوتاً غَیرَ بُیُوتِكُم حَتّی تَستَأنِسُوا عَلی أَهلِها) نور: 27. A,4 المستطرف، شهاب الدین ابشیهی: 115/2، باب: 61.
4- الغدیر، علامه امینی: 122/6-121.
5- السنن الكبری بیهقی: 334/8، الاصابة، ابن حجر: 531/1، الدر المنثور، سیوطی: 93/6، السیرة الحلبیة، حلبی: 293/3، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 476/2.

روشن كرده اید؟! خواست كه آن ها را تادیب كند!، گفتند: ای امیرمؤمنان! خداوند تو را از تجسس نهی كرده و تو تجسس كرده ای و تو را از داخل شدن بدون اذن اجتناب داده، در حالی كه تو بدون رخصت وارد شده ای! عمر گفت: این دو (دخول و تجسس) مقابل آن دو (شراب و آتش افروزی) باشد و برگشت، در حالی كه می گفت: همه مردم از تو داناترند ای عمر!» (1)

(5) «عمر شبی در مدینه شبگردی می كرد، مردی را با زنی بر عمل زشت دید، همین كه صبح شد به مردم گفت: اگر امام، مرد و زنی را بر عمل زشت ببیند، پس بر آن ها حدّ جاری كند؛ چه خواهید كرد؟ گفتند: البته تو امام هستی، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: این كار در این وقت بر تو نیست، بلكه در این موقع بر تو حد جاری می شود، چرا كه خداوند اثبات این كار را به كمتر از چهار شاهد مقدر نكرده است، عمر آن ها را آن اندازه كه خدا می خواست، به حال خود واگذاشت، آنگاه از آن ها سؤال كرد، آن ها همانند پاسخ نخست را دادند و علی (كرّم الله وجهه) همانند پاسخ اول را داد، عمر قول علی (كرم الله وجهه) را برگزید.» (2)

(6) «بیهقی» در «شعب الایمان» از «شعبی» نقل كرده: «زنی نزد عمر آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! من كودكی را پیدا كردم و با او كیسه ای بوده كه در آن صد دینار بود، من آن را برداشته و برای آن كودك دایه ای برگزیدم و بعد دیدم چهار زن می آیند و آن طفل را می بوسند و نمی دانم كدامیك از آن ها مادر اوست!

عمر به او گفت: هرگاه آنان آمدند مرا باخبر ساز، پس از آن، زن این كار را كرد و آن زن ها را به عمر معرفی نمود، عمر به یكی از آن ها گفت: كدامین از شما مادر این طفل هستید؟ به عمر گفتند: به خدا سوگند! خوب كاری نكردی ای عمر! حمله می كنی بر زنی كه خداوند پرده بر روی او كشیده و می خواهی پرده او را پاره كنی و او را رسوا سازی؟! عمر گفت: راست گفتی؛ سپس به زن گفت: هر زمانی نزد تو آمدند، چیزی از آن ها نپرس و به بچه آن ها نیكی كن، آنگاه منصرف شد.» (3)

ب: تواضع تحمیلی

تازیانه زدن خلیفه بدون علت

«ابن عساكر» از «عكرمة بن خالد» نقل كرده: «گوید: یكی از پسران عمر بن خطاب بر او داخل شد، در حالی كه خود را به صورت مردها درآورده و لباس خوبی پوشیده بود، عمر او را تازیانه زد

ص: 90


1- قال عمر: «كل النای افقه منك یا عمر!» العقد الفرید، ابن عبد ربّه: 416/3.
2- الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 482/2.
3- منتخب كنزالعمال حاشیه مسند احمد، علی بن حسام الدین متقی: 199/1.

تا به گریه درآمد، حفصه به او گفت: برای چه او را زدی؟ عمر گفت: دیدم كه به خود مغرور شده بود، دوست داشتم كه او را نزد خودش كوچك كنم!» (1)

چه جای شگفت! از فروتنی های تحمیلی

در اینجا وارد این بحث نمی شویم؛ كه برای تأدیب، راهی معقول تر و مؤثرتر از این وجود داشت و چرا خلیفه آن را انتخاب نكرد، بلكه از دو حافظ (ابن عساكر و عكرمة بن خالد) راویان حدیث سؤال می شود؛ كه در این داستان چه نكته ای مهم و افتخار آفرین است؛ كه آن را در خصوص مناقب و امتیازات خلیفه بر می شمارند؟!

عمر و شلاق و تعزیری بی دلیل بر بی گناه

تصویری دیگر: «ابن جوزی» گوید:«عمر نشسته بود، در حالی كه تازیانه اش نیز به دستش بود و مردم در اطرافش نشسته بودند؛ كه جارود عامری آمد، مردی گفت: این بزرگ قبیله ربیعه است، عمر و اطرافیانش و جارود شنیدند، همین كه نزدیك عمر رسید وی او را با تازیانه اش زد، جارود گفت: چه باعث شد كه مرا تازیانه زدی؟ ای امیرمؤمنان! عمر گفت: چه چیز برای من و تو بهتر است؟ شنیدم كه گفتند: این بزرگ قبیله ربیعه است؛ گفت: و من هم شنیدم كه چه؟ عمر گفت: ترسیدم كه تو با مردم آمیزش كنی و بگویند: این امیر است.» و در عبارت دیگر: «ترسیدم كه در دلت از آن چیزی وارد شود، دوست داشتم كه نفست را سركوب كنم!!» (2)

نظیری دیگر: «ابن سعد» از «سعید» نقل كرده: «معاویه بر عمر بن خطاب وارد شد و بر دوش او حلّه سبزی بود، صحابه بر او نگاه كردند، همین كه عمر این را دید برخاست - و همراه او تازیانه اش بود - و شروع كرد معاویه را بزند، معاویه گفت: الله الله ای امیرمؤمنان! برای چه؟! برای چه؟! و عمر سخنی نمی گفت تا برگشت و در جایش نشست، به عمر گفتند: برای چه این جوان را زدی و حال آن كه در فامیل تو همانند او نیست؟!، عمر گفت: من جز خوبی از او ندیدم و از او جز خیر به من نرسیده، لكن من آن را دیدم و با دستش به حلّه اشاره كرد، خواستم آنچه كه به خود بالیده و به آن تكبر نموده است را در نظرش پست كنم!!» (3)

چه جای شگفت!

این حركات چه مفهومی دارد؟ و چگونه دلیل بر عدالت و تواضع به در خانه خدا از سوی خلیفه

ص: 91


1- تاریخ الخلفاء، سیوطی: 96.
2- سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 178، شرح نهج البلاغه: 112/3، كنزالعمال: 167/2.
3- تاریخ، ابن كثیر: 125/8، الاصابة، ابن حجر: 434/3.

خواهد داشت؟!! در حالی كه مؤسس و مسبب اصلی گرفتن خلافت و اشغال كننده این منصب الهی ایشان بوده؛ كه هم خود بر سر كار آمد و هم زمینه را برای اولی و سومی فراهم ساخت و خلافت و ولایت انتخابی و مردمی را به جای ولایت انتصابی از سوی خداوند متعال جایگزین كرد و تا اینجا احترام و تواضع ایشان در مقابل خداوند بود و اینك به گسترش تواضع در بین بندگان پرداخته كه به زدن دیگران دست می زند تا تواضع را در دیگران به وجود آورد و كبر و غرور را از جانشان پاك سازد و آیا در مورد خود چه كرد؟ آیا غرور و كبر را در خود شكست كه خلافت از ناحیه خداوند به وسیله رسولش در روز غدیر تعیین و مشخص گردد و عمر ،خدا و رسول و جانشین رسول و قانون خدا را العیاذ بالله پشت سر گذارد و خود جای اولیاء خدا علیهم السلام را غصب كرد و پس از غصب، اكنون این چنین غرور و نفس را در دیگران بشكند و تازه از روی ظلم به آنان تازیانه زند و نامش را تواضع گذارد؟!! اما خود چه ارمغانی آورد؟!! چنانچه فرمود: «چرا سخنی می گویید كه خود عمل نمی كنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است كه سخنی بگویید كه عمل نمی كنید!»(1)

ج: مهریه زنان

تفوق علم همه مردم بر عمر رضی الله عنه

«مسروع بن اجدع» گوید: «عمر بن خطاب رضی الله عنه بر منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بالا رفت، آنگاه گفت: ای مردم! چه اندازه مهر زنانتان را زیاد قرار می دهید، در حالی كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اصحاب ایشان صداق و مهریه در بینشان چهار صد درهم و بلكه كمتر از آن بود و اگر كثرت فراوانی در مهر، نزد خدا امتیاز و بزرگواری محسوب می شد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یارانش به آن سبقت می گرفتند، بنابراین اگر مردی صداق زنش را بیشتر از چهار صد درهم قرار دهد، من حد می زنم یا صداق را به چهار صد درهم محدود می كنم، این جمله را گفت و از منبر به زیر آمد.

آنگاه زنی از قریش بر او اعتراض كرد و گفت: ای پیشوای مسلمین! مردم را منع كردی از این كه مهریه زنانشان را از چهار صد درهم زیادتر كنند؟ گفت: آری، پس از آن گفت: آیا آنچه خداوند در قرآن نازل كرده را نشنیده ای؟ گفت: كدام آیه است؟ گفت: خداوند می فرماید: «و اگر تصمیم گرفتید كه همسر دیگری به جای همسر خود انتخاب كنید و مال فراوانی (به عنوان مهر) به او پرداخته اید، چیزی از آن را پس نگیرید.» (2)

در آن حال عمر گفت: بار خدایا! مرا ببخش، چرا كه همه مردم از من داناترند! سپس برگشت و

ص: 92


1- (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَعلَمُونَ * كَبُرَ مَقتاً عِندَاللهِ أَن تَقُولُوا ما لا تَعلَمُونَ) صف: 3-2.
2- (وَ إِن اَرَدتُم استِبدالَ زَوجٍ مَكانَ زَوجٍ وَ أَتَیتُم إِحداهُنَّ قِنطاراً فَلا تَأخُذُوا مِنهُ شَیئاً) نساء: 20.

بر بالای منبر رفت: ای مردم! من شما را از افزون قرار دادن مهر بر چهار صد درهم منع كردم، ولی اكنون هر كس بخواهد از مالش بدهد یا خوشش می آید و دوست دارد زیادتر قرار دهد، هر مقداری كه بخواهد قرار دهد، هیچ مانعی در كار نیست.» (1)

تصویر دیگر: «عبدالله بن مصعب» روایت كرده: «عمر بن خطاب» گفت: «در مهر زنان بر چهل اوقیه (پیمانه عراقی است) زیاد نكنید، هر چند كه دختر ذی الفضه (یعنی یزید بن حصین حارثی) باشد، كسی كه زیاد كند من زیادی را گرفته و در بیت المال قرار می دهم، آنگاه زنی از میان صفوف طولانی زنان كه دارای بینی پهنی بود برخاست و گفت: تو چنین حقی را نداری! عمر گفت: برای چه؟ گفت: چون خدای تعالی می فرماید: «و مال فراوانی (به عنوان مهر ) به یكی از آن ها پرداخته اید.» (2) درآن هنگام عمر گفت: زنی به صواب می رود و مردی اشتباه می كند!» (3)

در جای دیگر پس از نقل داستان فوق در آخر آن، از «عمر» چنین نقل كرده: «زنی با عمر نزاع كرد و بر عمر پیروز شد.» (4)

نیز عمر گفت: «همه ازعمر داناترند، هر طور كه می خواهید ازدواج كنید.» (5)

نیز عمر گفت: «همه مردم از تو فقیه ترند ای عمر!» (6)

نیز گفت: «همه مردم فقیه تر از عمر هستند حتی زنان پرده نشین، آیا تعجب نمی كنید از امامی كه2.

ص: 93


1- مسند كبیر ابوبعلی؛ سنن ابی منصور، امالی، محاملی، سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 129، تفسیر ابن كثیر: 467/1 از ابی یعلی گوید: مداركش خوب و قوی است، مجمع الزوائد، هیثمی: 284/4، الدرر المنتثرة، ابی بكر سیوطی: 243، از هفت نفر از حفاظ حدیث نقل كرده: از جمله احمد و ابن حیّان و طبرانی، فتح القدیر، شوكانی: 407/1، كشف الخفاء، عجلونی: 269/1، از ابی یعلی نقل كرده و گفته سندش خیلی خوب است، اسنی المطالب، ابن درویش الحوت: 166.
2- «وَ اَتَیتُم إِحداهُنَّ قِنطاراً» نساء: 20.
3- اخبار الموافقات، زبیر بن بكار، مختصر جامع العلم، ابن عبدالبر: 66، سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 129، الاذكیاء، ابن جوزی: 162، تفسیر طبری: 99/5، تفسیر ابن كثیر: 467/1، الدر المنثور، سیوطی:133/2، جمع الجوامع، الكنز، سیوطی: 298/8، حاشیه ابن ماجه، سندی: 584/1، كشف الخفاء، عجلونی:118/2 و 270/1، السنن الكبری، بیهقی: 233/7 - كنز العمال، متقی هندی: 298/8، سنن سعید بن منصور، سنن بیهقی، حاشیه سنن ابن ماجه، سندی: 583/1، كشف الخفاء، عجلونی: 118/2 و 269/1، تفسیر كشاف، محمود بن عمر زمخشری خوارزمی: 357/1، شرح صحیح بخاری، قسطلانی: 58/8، تفسیر ابن كثیر: 467/1، ارشادالساری، قسطلانی: 57/8، حاشیه بر سنن ابن ماجه، سندی: 583/1.
4- تفسیر ابن كثیر: 467/1، ارشاد الساری، قسطلانی: 57/8، حاشیه بر سنن ابن ماجه: 583/1.
5- قال عمر: «كل احد اعلم من عمر» تفسیر نسفی حاشیه تفسیر خازن: 353/1، كشف الخفاء، عجلونی: 388/1.
6- قال عمر: «كل الناس افقه منك یا عمر!» تفسیر قرطبی: 99/5، تفسیر نیشابوری: 1/ سوره نساء، تفسیر خازن: 353/1، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 477/2.

اشتباه می كند و زنی كه درست می رود؟ نزاع می كند با امام شما و او هم با وی نزاع می كند« و در نسخه دیگر: «پس بر او پیروز می شود!» (1)

و در گفتار خازن: «زنی درست می رود و امیری اشتباه می كند» (2)، در عبارت قرطبی: «زنی راست رفت و عمر اشتباه كرد» (3) و در تعبیر فخر رازی: «تمام مردم از عمر فقیه ترند، حتی بردگان در خانه ها!» (4)

و در گفتار باقلانی: «زنی درست گفت، مردی خطا كرد و امیری رقابت كرد، پس مغلوب شد، همه مردم فقیه ترند از تو ای عمر!» (5)

و نقل شده: «و شاید خلیفه به خاطر زنی كه درست گفته بود، مردی رفت و با ام كلثوم ازدواج كرد و مهر او را چهل هزار قرار داد.» (6)

د: عدم آگاهی به اعتبارات

رأی خلیفه مقابل گوینده من مؤمن هستم!

«مسند» عمر از «سعید بن یسار» روایت كرده، گفت: «به گوش عمر رسید كه مردی در شام گمان می كند كه مؤمن است! پس از آن عمر به فرماندارش نوشت: كه او را نزد من بفرست، همین كه مدعی ایمان وارد شد، عمر گفت: تویی كه گمان می كنی مؤمن هستی؟ گفت: آری، ای امیرمؤمنان! عمر گفت: وای بر تو! از كجا این ادعا را می كنی؟! آیا با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، اصنافی از مردم، مشرك، منافق و مؤمن نبوده اند؟ پس كدام یك از این سه گروه هستی؟ عمر دستش را به سوی او دراز كرد، برای شناختن آنچه كه گفت تا دست او را گرفت.» (7)

ص: 94


1- قال عمر: «كل الناس افقه من عمر، حتی ربّات الحجال» سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 129، تفسیر ابن كثیر: 467/1، مجمع الزوائد، هیثمی: 284/4، شرح نهج البلاغه: 61/1 و 96/3.
2- تفسیر خازن: 353/1، المستطرف، شهاب الدین ابشیهی: 70/1.
3- سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 129، الدر المنثور، سیوطی: 133/2، جمع الجوامع، سیوطی چنانچه در ترتیب كنز: 298/8.
4- قال عمر: «كل الناس افقه من عمر حتی المخدرات فی البیوت» اربعین، فخز الدین رازی: 467، كشف الخفاء، عجلونی: 269/1، اسنی المطالب، ابن درویش الحوت: 166.
5- قال عمر: «كل الناس افقه منك یا عمر!» التمهید، باقلانی: 199.
6- تاریخ ابن كثیر: 139/7، الاصابة، ابن حجر: 492/4، الفتوحات الاسلامیة: 472/2.
7- شعب الایمان، اخرجه البیهقی، و اخرجه ابن ابی شیبه فی الایمان چنانچه در كنز العمال، متقی هندی: 103/1 نقل كرده است.

و «قتاده» گوید: «عمر گفت: هر كس بگوید: من عالم هستم، پس او جاهل است و هر كس بگوید: من مؤمنم، پس او كافر است!» (1)

چه جای شگفت!

چه جای شگفت و تأسف و دریغ است! كه هیچ عاقلی پی نمی برد؛ مشكل این مرد و علت احضار وی از شام چه بوده است؟ در حالی كه هزاران نفر ممكن است؛ كه چنین ادعایی را بكنند و عمر چنان می كرده با این كه امیر آنان بوده است و از همه آن ها بپرسد آنچه را از شامی كاوش كرده است!!

علاوه بر این، چگونه این مشكل به ساده ترین پاسخ حل شد؟، آیا خلیفه نمی دانست كه انسان هرگاه مشرك یا منافق نباشد، حتماً و یقیناً مؤمن است؟ چون با ادعای او كه مؤمن هستم و برای آن احضار شده، دیگر جای سؤال نبود؛ كه تو كدامیك از آن ها هستی و اضافه بر آن، خلیفه خود پاسخ خود را داده، چون مردم زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را، مدعی این سه مورد ایمان و كفر و شرك قلمداد كرد، خوب ایشان نیز نظیر مؤمنان آن زمان بوده است؛ یا این كه به رأی خودش جایز نبوده كسی ادعای ایمان كند كه اگر بكند به معنای ضد آن یعنی كفر است.

آیا جای آن نیست كه پاسخ و كنجكاوی عمر با گفتار خداوند مقایسه شود و سپس صحت گفتار فرد شامی تثبیت گردد؟! همان گونه كه در بسیاری موارد خداوند گویندگان و اقرار كنندگان به ایمان را مدح نموده است! چنانچه حواریون گفتند: «ما یاران خدا هستیم به خدا ایمان آوردیم.» (2) نیز فرمود: «پروردگارا! ما ایمان آوردیم به آنچه كه نازل كردی و پیروی كردیم پیامبر را.» (3)

نیز فرمود: «پروردگارا! ما صدای منادی (تو) را شنیدیم؛ كه به ایمان دعوت می كرد: به پروردگار خود ایمان بیاورید و ما ایمان آوردیم.» (4)

نیز فرمود: «گفتند: ایمان آوردیم و گواهی بده، به این كه ما مسلمانیم.» (5)

نیز فرمود: «می گویند: پروردگارا! ما ایمان آوردیم.»(6)

ص: 95


1- كنز العمال، متقی هندی: 103/1.
2- (نَحنُ أَنصارُ اللهِ آمَنّا بِاللهِ) آل عمران: 52.
3- (رَبَّنا آمَنّا بِما اَنزَلَت وَ اتَّبَعنَا الرَّسُولَ) آل عمران: 53.
4- (رَبَّنا إِنَّنا سَمِعنا مُنادیاً یُنادی لِلإیمان أَن آمِنُوا بِرَبِّكُم فَآمَنّا) آل عمران: 193.
5- (قالُوا آمَنّا وَ اشهَد بِاَنَّنا مُسلِمُونَ) مائده: 111.
6- (یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا) مائده: 83.

نیز می فرماید: «گفتند: ما ایمان آوردیم به پروردگار عالمیان» (1) خوب با توجه به این آیات كه شاید خلیفه اصلاً از آن ها اطلاعی نداشته كه آن فرد مدعی ایمان را به عنوان مجرم احضار كرده با این كه اظهار او به ایمان با كلمات الهی هماهنگی و همگون بوده است و شاید بتوان گفت: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست»، از بس خلیفه پا را از گلیم خود درازتر كرده و چون در هیچ جایی خود مرز خدا و قانون و حریم الهی را مراعات نكرده، بالاخره در برخی مواقع در كنار وجدان خود، به ضربات ملامت مرموز و درونی خویش گرفتار می شد، به طوری كه در خود دایم به شك و تردید می افتد و هیچ گاه آرامش خاطر نداشته و خود را از آثار شرك و نفاق خلاص نمی دیده تا حدی كه به طور مكرر از «حذیفه» درباره خودش كاوش می نموده كه آیا مؤمن است یا منافق! چنانچه «غزالی» گوید: «اخبار و آثار به تو خطر امر را به سبب دقایق نفاق و شرك نهانی معرفی می كند و این كه او از آن ایمن نبوده و عمر بن خطاب از حذیفه می پرسید: كه آیا در زمره منافقان یاد شده و آیا او از منافقان است و آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را از منافقان محسوب داشته یا نه!!» (2)

و گفتنی است كه: «حذیفه صاحب اَسرار در شناخت منافقان بود! و به همین علت بود؛ كه عمر بر مرده ای نماز می خواند؛ مگر آن كه حذیفه بر او نماز بخواند، می ترسید كه مبادا از منافقان باشد.» (3)

آری، این است علت این كه مدعی ایمان را احضار كرده و مجرم شناخته و او را به كفر نسبت داده است!!

فصل سوم: بی توجهی به مشورت

جهل خلیفه به سنت مشورت

«عبید بن عمیره» گوید: «ابوموسی سه بار از عمر اجازه گرفت و چون او را مشغول یافت برگشت، عمر گفت: آیا صدای عبدالله بن قیس را نشنیدید؟ به او اجازه دهید، پس او را طلبیدند.

عمر گفت: چه موجب شد كه چنین كردی؟ یعنی رفتی، عبدالله گفت: ما به این مأمور شدیم كه سه بار اجازه بگیریم اگر رخصت داده نشد برگردیم، عمر گفت: البته باید بر این كلام اقامه بینه

ص: 96


1- (قالوا آمنا برب العالمین) اعراف: 121.
2- احیاء العلوم، غزالی: 129/1، التمهید، باقلانی: 196، بهجة النفوس، ابن ابی حمزه: 48/4.
3- شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 44/1.

كنی و اگر نكنی من چنین خواهم كرد. (1)، عبدالله رفت و راهی مجلسی از انصار شد، گفتند: كسی بر تو این مطلب را به جز كوچك تر ما گواهی نمی دهد، ابوسعید برخاست و گفت: آری، ما به این مأمور شده ایم، عمرگفت: بر من پوشیده بود كه این از امر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، گردش در بازارها مرا از آن غافل كرد.» (2)

چه جای شگفت!

كیست كه دیگران را خبر دهد از آن كسی كه گردش كردن در بازارها او را از دین و قانون مشغول و غافل كرد و حدیث مشهوری كه صاحب رسالت بزرگ فریاد زده و تمام صحابه از بزرگ و كوچك شناخته اند، خلیفه اصلاً از آن خبر ندارد و با این حال چگونه می شود كه او به طور مطلق اعلم صحابه در زمانش باشد؛ چنانچه صاحب الشیعه پنداشته است؟

فصل چهارم: گریستن بر میت

اجتهاد خلیفه در گریستن بر میت

«ابن عباس» گوید: «وقتی زینب (3) رضی الله عنه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دار دنیا رفت؛ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او را به پیشین نیكوكار ما عثمان بن مظعون ملحق نمایید، زن ها گریستند. عمر شروع كرد با تازیانه اش زن ها را بزند، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست او را گرفت و فرمود: عمر! صبر كن، بگذار آن ها گریه كنند و بر عهده آن هاست كه از فریاد زدن شیطانی خودداری نمایند تا آن كه فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر كنار قبر نشست و فاطمه علیها السلام دركنارش گریه می كرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شروع كرد اشك چشمان او را با دامنش پاك كند، به خاطر محبّت و مرحمتی كه به او داشت.» (4)

«ابن عباس» گوید: «زنان بر رقیه (دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم) گریستند، عمر شروع كرد، آنان را از گریستن منع كند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آرام! ای عمر! سپس فرمود: بر شما باد! كه از داد زدن شیطانی دوری كنید، چرا كه هر چه از چشم و دل باشد، از ترحم و مهربانی و عاطفه است و هر چه

ص: 97


1- در عبارتی آمده: «قسم به خدا! پشت و شكمت را به درد می آوردم! در تعبیر طحاوی: «قسم به خدا! كه شكم و پشت تو را می زنم؛ تا كسی را بیاوری كه شهادت برای تو دهد!»
2- صحیح مسلم: 234/2، در كتاب آداب، صحیح بخاری: 837/3، چاپ هند، مسند احمد: 19/3، سنن دارمی: 274/2، سنن ابی داود: 340/2، مشكل الآثار، طحاوی: 499/1.
3- زینب علیها السّلام در سال هشتم هجری وفات كرد و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر او محزون و غمگین شد.
4- مسند احمد: 237/1 و 335، مستدرك، حاكم: 191/3، و آن را صحیح دانسته، در تلخیص مستدرك، ذهبی گوید: سندش صالح است. مسند ابی داود طیالسی: 351، الاستیعاب، ابوعمر در شرح حال عثمان بن مظعون، 482/2، مجمع الزوائد، هیثمی: 17/3.

كه از زبان و دست باشد از شیطان است، گوید: و فاطمه علیها السلام شروع كرد بر كنار قبر رقیه گریه كند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اشك های او را از چهره و گونه اش با دست یا لباس می زدود.» (1)

«نسایی» و «ابن ماجه» از «ابی هریره» نقل كرده اند: «شخصی در خاندان رسول خدا از دنیا رفت، زن ها جمع شدند و بر او گریه می كردند، عمر آن ها را منع می كرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آن ها را واگذار ای عمر! زیرا كه چشم گریان است و دل مصیبت زده و عهد هم نزدیك است.» (2)

شگفت! از مخالفت كردن عمر رضی الله عنه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم

چه جای شگفت و اعجاب است! كه عمر به زدن زنان گریان شتاب كرده، در حالی كه صاحب شریعت، به آنان از طریق غم و اندوه می نگریسته است؟! و اگر منع شرع داشته حضرت در منع آن ها اولی و برتر بوده و از كجا خلیفه منع را می دانسته، در حالی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با او مخالفت كرده است و جای این تعجب افزون است كه پس از مخالفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چگونه خلیفه به امر رسول خدا مراجعه نكرد؟ و چگونه دستش را به سوی زنان دراز كرد؛ تا حدی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستش را گرفت با توجه به این كه نوعاً این زنان از وابستگان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند و معلوم نیست كه آیا صدیقه طاهره علیها السلام در این ماجرا كتك خورد؛ تا آمادگی برای تورم بدن و شكستن پهلو در اواخر عمر داشته باشد یا كتك نخورد! و در هر حال حضرت صدیقه طاهره علیها السلام در كنار پدرش نشسته و گریان بود! و برای خلیفه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در برابر چشم آن حضرت مشابه زیادی بوده؛ كه هرگز عمر در آن راه صواب و صلاح را نرفته است!!

(1) از جمله آن ها: گفتاری است كه «سلمة بن ازرق» بازگو كرده است؛ گوید: [در بازار نزد ابن عمر نشسته بودم كه جنازه ای آوردند، زن ها بر آن گریان بودند، ابن عمر این را عیب دانست و آن ها را منع كرد، سلمه گفت: ای عبدالرحمن! این را مگو، گواهی می دهم بر ابوهریره به چیزی كه او شنیده بود؛ می گفت: جنازه ای را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عبور دادند، من و عمر بن خطاب با آن حضرت بودیم و زن ها گریه می كردند، عمر آن ها را زد و زجر و منع نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای عمر! آن ها را واگذار، چون كه چشم ریزنده اشك و قلب مصیبت زده و عهد نزدیك است، گفتند: تو شنیده ای كه این را می گفت؟ گفت:بلی، ابن عمر دو مرتبه گفت: «والله و رسوله اعلم» خدا و رسول او داناترند.] (2)

(3) «حاكم» به اسنادی كه تصحیح نموده، نقل كرده و «ذهبی» آن را از «ابی هریره» تقریر نموده

ص: 98


1- السنن الكبری، بیهقی: 70/4.
2- السنن الكبری بیهقی: 70/4، مسند احمد: 408/2.
3- عمدة القاری، عینی: 87/4.

است.«پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر جنازه ای حاضر شد و عمر بن خطاب با آن حضرت بود، شنید صدای زنانی را كه گریه می كردند؛ عمر آن ها را زجر كرده و كتك زد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای عمر! آنان را واگذار؛ زیرا كه چشم گریان و دل مصیبت زده و عهد نزدیك است.» (1)

(2) از «ابی هریره» نقل شده: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای عمر! او را وامگذار، چون كه چشم گریان و دل مصیبت زده و عهد نزدیك است.» (3)

(4) «عمروبن ازرق» گوید: «یكی از عروس های مروان فوت كرد؛ مردم بر جنازه او حاضر شدند و ابوهریره نیز شركت كردو با جنازه، زنانی بودند كه گریه می كردند، مروان به آن ها دستور داد: كه سكوت كنند، «ابوهریره» گفت: آن ها را رها كن! زیرا كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جنازه ای گذشت كه همراه او گریه كنندگانی بود؛ عمر آن ها را شدیداً منع كرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: آن ها را رها كن ای پسر خطاب! چون كه دل مصیبت زده و چشم گریان و عهد نزدیك است.» (3)

(5) «ابوهریره» گوید: «عمر نگاهش به زنی افتاد؛ كه بر قبری گریه می كرد، او را به سختی منع كرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او را واگذار ای اباحفص! كه دیده گریان و دل مجروح و عهد نزدیك است.» (4)

تاریخ گواهی می دهد كه خلیفه با این بیانات صریح و نصوص روشن قانع نشده و بر اجتهاد خود باقی بوده كه با تازیانه اش گریه را منع می كرده است، علاوه بر این كه دست تهمت زدن، دروغی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بسته كه فرمود: «میت به گریه زنده عذاب می شود.» و این امری است كه با عقل و عدل و طبیعت سازگار نبوده و نیست.

«سعید بن مسیب» گوید: «وقتی كه ابوبكر از دنیا رفت، مردم بر او گریستند، عمر گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مرده با گریستن زنده عذاب می شود. مردم اعتنا نكرده و گریستند؛ عمر به هشام بن ولید گفت: برخیز و زن ها را بیرون كن، عایشه گفت: تو را بیرون می كنم، عمر گفت: داخل شو، من به تو اجازه دادم، هشام داخل شد، عایشه گفت: ای پسر من! آیا مرا بیرون می كنی؟ گفت: اما به تو اجازه دادم، پس شروع كرد یكی یكی از زنان را بزند و آن ها را شلاق می زد؛ تا آن كه ام فروه بیرون آمد و آن ها را پراكنده و متفرق ساخت.» (5)ن.

ص: 99


1- المستدرك حاكم: 381/1.
2- مسند احمد: 333/3.
3- سنن ابن ماجه: 481/1.
4- طبری آن در تهذیب التهذیب خود و همچنین كنز العمال، متقی هندی: 117/8 نقل كرده است.
5- ابن راهویه آن را نقل كرده و سیوطی آن را صحیح دانسته، به كنزالعمال، متقی هندی: 119/8، الاصابة، ابن حجر: 6206/3 رجوع كن.

«ابن ابی الحدید» گوید: «نخستین كسی را كه عمر با شلاق خود زد، امّ فروه دختر ابوقحافه خواهر ابوبكر بود، وقتی كه ابوبكر (1) مُرد.» (2)

چه جای شگفت! از تبعّض در حكم خدا

بدیهی است كه حكم خدا، امری است كه تغییرپذیر نخواهد بود و نسبت به همه یكسان است چگونه در اینجا نسبت به عایشه اجازه گریستن داده شد و نسبت به دیگران اجازه گریستن داده نشد؟! چگونه خلیفه با عایشه مسامحه كرد؟ و چگونه دست از تعمیم حكم برداشت؟ و چگونه صحابه بعد از امتناع عمر از او ممانعت كردند و همه گریستند؟ و چرا راضی شدند كه میت آن ها به وسیله گریه آن ها عذاب شود؟! چگونه ممانعت از زنان به وجود آمد؛ ولی مردان دراین حكم آزاد بودند؟! با این كه گریستن موجب تغذیب میت را می دانستند؟ كه گفتنی است، آنان به دروغ بودن «گریستن موجب تعذیب میت می شود.» پی برده بودند، ولی از ترس شلاق عمر سكوت اختیار كرده بودند و در مصائب به پیروی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام اشك می ریختند.

عایشه و تكذیب عذاب میت به سبب گریه

اما حدیث عمر كه میت به وسیله گریه زنده عذاب می شود را، عایشه تكذیب كرده است. «حاكم» گوید: «مسلم و بخاری به صحت حدیث ایوب سختیانی از عبدالله بن ابی ملیكه و بر مناظره عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس در گریه كردن بر میت اتفاق كرده اند؛ كه در آن به عایشه ام المؤمنین رجوع شده و عایشه اظهار داشته: كه به خدا قسم! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین سخنی نفرموده كه مرده به گریه كردن كسی عذاب می شود و لكن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: عذاب كافر نزد خدا موقع گریستن كسانش زیاد می شود و تحقیقاً خدا است كه می خنداند و می گریاند و هیچ كس را به گناه دیگری عذاب نمی كند.» (3)

تفصیل داستان گریه

«عبدالله بن ابی ملیكه» گوید: «ام ابان دختر عثمان درمكه از دنیا رفت و ما برای تشییع جنازه او آمدیم و ابن عمر و ابن عباس نیز آمدند و من میان آن ها نشسته بودم، عبدالله بن عمر (4) به عمرو بن

ص: 100


1- عمر در دوران خلافتش بسیاری از مردم را قبلاً با شلاقش زده و اما بعد از آن، از او نقل شده، بر آن حرجی نیست.
2- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 60/1.
3- المستدرك حاكم: 381/1.
4- عبدالله بن عمر در گریستن بر روش و طریقه پدرش بود، با این كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از چنین رأیی آنان را اجتناب داده بود.

عثمان گفت: آیا زن ها را از گریه منع نمی كنی؟ چون كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مرده از گریه خویشانش عذاب می شود!

«عبدالله بن عباس» گوید: عمر بود كه بعضی از این حرف ها را می زد و سپس حدیث كرد: من با عمر از مكه بیرون رفتم؛ تا به بیداء رسیدیم؛ در این هنگام سواره گندم گونی رادیدم كه در زیر سایه می رود، عمر گفت: برو و این سواره را ببین، ابن عباس گوید: من نگاه كردم؛ دیدم كه صهیب است، او را خبر دادم، گفت: او را برای من بطلب! نزد صهیب برگشتم و گفتم: كوچ كن و به امیرمؤمنان ملحق شو! همین كه عمر ترور شد، صهیب بر او وارد شد، در حالی كه می گریست و می گفت: وا اخاه! وا صباحاه! وای برادرم! وای رفیقم! عمر گفت: ای صهیب! بر من گریه می كنی؛ در حالی كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: میت از گریه های خویشانش عذاب می شود، ابن عباس گوید: وقتی عمر مُرد، آن حدیث را به عایشه گفتم، عایشه گفت: خدا بر عمر رحم كند؛ به خدا سوگند! كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نفرمود: كه خدا مرده را به گریه اهلش بر او عذاب می كند، بلكه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا عذاب كافر را به گریه كردن اهل او بر وی زیاد می نماید؛ عایشه گفت: قرآن برای شما كافی است؛ هیچ كس بار گناه دیگری را به دوش نمی كشد، ابن عباس در این موقع گفت: خداست كه می خنداند و می گریاند، ابن ابی ملیكه گوید: به خدا قسم! كه ابن عمر چیزی نگفت.» (1)

اقرار یاران به اشتباه شنیدن حدیث از عمر

از آنچه كه از اخبار به دست می آید، عمر حدیث عذاب كافر كه به گریستن اهل وی بر او زیاد می شود، را در مورد مسلمانان و مؤمنان ساری و جاری می ساخت و این اشتباه مصداقی بوده كه از عمر سر زده است و شگفت از ایشان است! كه بر اشتباه خود بسیار تاكید و پابرجایی نشان داده و حتی حاضر نبوده، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گوینده حدیث دوباره سؤال كند، بلكه صرفاً به مسموعات خود متكی و عامل به آن بوده است، «عمره» گوید: «كه از عایشه شنیدم و برای او یادآور شده كه عبدالله بن عمر می گفت: مرده به گریه زنده عذاب می شود، عایشه گفت: او دروغ گفته است، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین حدیثی نگفته است و لكن عمر اشتباه كرده و یا فراموش نموده است و جز این نیست كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر زن یهودیه ای كه مرده بود، گذشت و خویشانش بر او گریه می كردند، فرمود:

اینان بر آن مرده گریه می كنند و او در قبرش عذاب می شود.» (2)

ص: 101


1- اختلاف الحدیث، شافعی در حاشیه كتاب الام: 266/7، صحیح بخاری در ابواب جنائز صحیح مسلم: 342/1-343، مسند احمد: 41/1، سنن نسایی: 18/4، سنن، بیهقی: 73/4، مختصر حاشیه كتاب الام، مزنی: 187/1.
2- صحیح بخاری، ابواب جنائز، اختلاف الحدیث، شافعی در حاشیه كتاب الام: 266/7، مَوطأ، مالك: 96/1، صحیح، مسلم: 344/1، سنن، نسایی: 17/4، سنن، بیهقی: 72/4.

در گفتار مسلم آمده: «خدا ابوعبدالرحمن را رحمت كند، چیزی شنیده ولی آن را حفظ نكرده است!!» (1)

در گفتار ابن عمر آمده: «ابوعبدالرحمن چنان كرده یا اشتباه نموده یا فراموش كرده است.» (A)

«قاسم بن محمد» گوید: «هنگامی كه گفته عمر و پسرش به عایشه رسید، گفت: تحقیقاً شما از غیر دروغ گویان و غیر تكذیب كنندگان حدیث می كنید و لیكن گوش اشتباه می كند.» (B)

«شافعی» گوید: «آنچه عایشه از «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت كرده؛ شبیه تر است به این كه از آن حضرت به دلالت كتاب و سنت شنیده و حفظ كرده است.» (2)

اطاعت از كتاب و سنت در گریستن بر میت

بعد از نقل اخبار زیاد و برخورد شدید خلیفه با گریه بر میت، نكته مهمی كه مورد توجه عامه مسلمین و مؤمنین است، پیروی از كتاب و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و در اینجا چه مناسب است كه به روش و عملكرد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم توجه شود؛ كه پیروی از سنت ایشان امری لازم و واجب است و بدیهی است كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در موارد زیادی بر میت گریست.

(1) «وقتی خبر مرگ «نعمان بن مقرن» به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید، حضرت بیرون آمد و بر بالای منبر رفت و این خبر را به مردم اعلام كرد و دستش ر ا بر سرش گذارده و گریست.» (1)

(2) «توقف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر قبر آقایی و بغل كردن قبر و گریستن بر آن كه همانند آن زیاد است.» (3)

(3) «گریستن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و صحابه و تابعین بر آن آقا، به خاطر نیكی كردن به مردگانش بوده است. و نیز گریستن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر فرزند عزیزش ابراهیم است؛ كه می فرماید: چشم اشك می ریزد و دل می سوزد و نمی گوییم مگر آنچه را كه پروردگارمان خشنود باشد و ما برای تو ای ابراهیم! قطعاً غمگین و محزونیم.» (4)

(4) «و این است پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و آله و سلم كه بر فرزندش طاهر گریه كرد و فرمود: چشم می گرید و اشك غالب و سرازیر می شود و دل محزون و غمگین می گردد؛ ولی معصیت خدای عزوجل را نمی كنیم.» (5)

ص: 102


1- الاستیعاب، ابوعمر، فی ترجمة النعمان: 297/1.
2- در حاشیه كتاب الام، شافعی: 267/7 چاپ شده است.
3- الغدیر، علّامه امینی قدس سره: 155/5.
4- سنن ابی داود: 58/3، سنن ابن ماجه: 482/1.
5- مجمع الزوائد، هیثمی: 18/3.

(1) «و این همان پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم است؛ كه وقتی جناب حمزه علیه السلام شهید شد و صفیه دختر عبدالمطلب رضی الله عنها به سراغ او آمد، انصار میان او و حمزه مانع شدند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او را واگذارید، او آمد و كنار برادرش حمزه نشست و شروع به گریستن نمود و هر وقت او می گریست، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز می گریست و هرگاه ناله و هِق هِق می كرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز با او موافقت نموده و ناله می كرد و فاطمه صلی الله علیه و آله و سلم نیز گریه می كرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز به گریه او می گریست و می فرمود: هرگز من به مصیبتی مانند تو مبتلا نشده ام.» (2)

(3) «و هنگامی كه «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از اُحُد مراجعت نمود، زنان انصار بر شهیدان خویش گریه می كردند، این خبر به استماع پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم رسید، فرمود: حمزه گریه كننده ندارد، انصار به منازلشان رفته و به زنانشان گفتند: هیچ كس بر شهید خود نگرید، مگر آن كه نخست برای حمزه بگرید، گوید: تا امروز مرسوم شده كه بر مرده ای گریه نمی كنند، مگر آن كه نخست بر حمزه می گریند.» (4)

(7) «و این است پیامبر عزیز صلی الله علیه و آله و سلم كه خبر شهادت جعفر و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه را می دهد، در حالی كه چشمانش گریان است.» (5)

(8) «و این پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه قبر مادرش (آمنه) را زیارت می كند و بر او می گرید و اطرافیان او نیز می گریند.» (6)

(9) «و این است پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه عثمان بن مظعون را می بوسد، در حالی كه مُرده و سیل اشك بر گونه مباركش سرازیر است.» (5)

(10) «و این است پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه بر پسر یكی از دخترانش گریه می كند، «عبادة بن صامت» می گوید: «این گریه چیست؟ ای رسول خدا! می فرماید: این آن رحمت و عاطفه ای است كه خدا در بنی آدم قرار داده و جز این نیست كه خدا بندگان مهربان و با عاطفه اش را ترحم می كند.» (6)

(11) «و این است «صدیقه طاهره علیها السلام كه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گریه می كند و می گوید: ای پدری كه به پروردگارت نزدیك شدی! ای پدری كه دعوت پروردگارت را اجابت كردی! ای پدری كه 1.

ص: 103


1- سنن، ابی داود: 63/2، سنن، ابی ماجه: 445/1.
2- امتاع، مقریزی: 154.
3- سنن، ابی داود: 58/2، سنن، ابن ماجه: 481/1.
4- مجمع الزوائد، هیثمی: 120-6.
5- صحیح بخاری، كتاب مناقب در نشانه های نبوت در اسلام، السنن الكبری، بیهقی: 70/4.
6- السنن الكبری، بیهقی: 70/2، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 289/7.

فقدان تو را به جبرئیل شكایت می كنم! ای پدری كه جنت فردوس جایگاه تو است!» (1)

هشدار: این سنت پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و آله و سلم است؛ كه در میان صحابه معمول بوده و پیروی می شده و با این حال چگونه می توان سنت حضرت را متروك نمود و به جای آن بر بدعتی كه عمر و فرزندش اظهار داشتند و گریه بر میت را ترك كردند، اعتماد كرد و به عنوان سنت و عبادتی مطلوب به درگاه خدا تلقی نمود؟!

فصل پنجم: ساده لوحی خلیفه

خلیفه ابزار دست تهمت زنان

«حسن» گوید: «مردی نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: فلانی درست نمی شود، عمر بر او داخل شد، گفت: من بوی شراب به مشامم می رسد ای فلانی! تو به این كار مشغول هستی؟ مرد گفت: ای پس خطاب! و آیا تو به این كار مشغول هستی؟ آیا خدا تو را نهی نكرد كه تجسس و تفتیش نكنی؟ عمر اشتباهش را فهمید، پس او را واگذارد و راهی شد.» (1)

شگفتا! از زودباوری و بی اساسی كار عمر

انسان ساده لوح و زودباور كجا به سعادت و صعود و ترقی دست خواهد یافت؛ كه به روش او دیگران امید ایصال به مطلوب داشته باشند؟! خلیفه چگونه بر تهمت بدون شاهدی ترتیب اثر می دهد؟ به جای این كه جلوی غیبت كننده تهمت زن را بگیرد و نطفه فساد را خاموش كند، آماده تهمت ناحق را دامن می زند و مرتكب جاسوسی و تجسس می شود!

فصل ششم: شراب خواری خلیفه

شرابخواری عمر رضی الله عنه و اصرار بر آن

(2) «زمخشری» در «ربیع الابرار» در باب لهو و لذات و «شهاب الدین ابشیهی» در «المستطرف» گویند: خداوند تعالی درباره شراب سه آیه نازل كرد: نخست گفتار خداوند متعال: «درباره شراب و قمار از تو سؤال می كنند، بگو: در آن ها گناه و زیان بزرگی است و منافعی (مادی) برای مردم در

ص: 104


1- الدر المنثور، سیوطی: 93/6.
2- و هذه، الصدیقة الطاهرة تبكی علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و تقول: «یا ابتاه! من ربه ما ادناه، یا ابتاه! اجاب ربا دعاه، یا ابتاه! الی جبرئیل ننعاه، یا ابتاه! جنة الفردوس مأواه» صحیح بخاری، باب مرض النبی و وفاته، مسند، ابی داود: 197/2، سنن، نسایی: 13/4، مستدرك: 163/3، تاریخ بغداد: 262/6.

بردارد.» (1) از مسلمانان بودند كسانی كه میگساری می كردند و كسانی بودند كه ترك كردند تا این كه مردی شراب نوشید و به نماز ایستاد و در نماز هذیان و یاوه گفت. خدای تعالی این آیه را نازل نمود: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! در حال مستی به نماز نزدیك نشوید تا بدانید چه می گویید.» (2)

پس برخی از مسلمانان به شراب خواری ادامه دادند و بعضی آن را ترك كردند؛ تا آن كه عمر شراب نوشید، آنگاه استخوان های فك شتری را گرفت و با آن سر عبدالرحمن بن عوف را شكست، در آن هنگام نشست و شروع كرد؛ به نوحه خواندن بر كشته های بدر به شعر «اسود بن یعفر» كه می گفت:

«در كنار چاه عمیق بدر - از جوانان و بزرگان عرب بودند.»

«و در كنار چاه عمیق بدر - از كاسه های چوبی كه آراسته به سنام بود وجود داشت!»

«آیا مرا وعده می دهد پسر بزرگ عرب كه به زودی زنده می شویم؟! - و چگونه ممكن است حیات پوسیده ها و كرم ها؟!»

«آیا عاجز است از این كه مرگ را از من بگرداند؟! - و مرا زنده كند وقتی كه استخوان من پوسیده است؟!»

«آیا كسی نیست كه از من به خدا بترساند؟! - كه من البته تارك ماه روزه هستم!»

«پس به خدا بگو: كه نوشیدن مرا منع كند - و به خدا بگو: طعام و غذای مرا باز دارد!» (3)

گزارش این جریان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، حضرت خشمگین بیرون آمد، در حالی كه عبایش را بر زمین می كشید، آنگاه چیزی را كه در دست خود داشت، بلند كرد و عمر را زد!، عمر گفت: از غضب خدا و خشم پیامبر او به خدا پناه می برم! خداوند تعالی این آیه را نازل فرمود: «شیطان می خواهد به وسیله شراب و قمار، درمیان شما عداوت و كینه ایجاد كند و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد، آیا شما (با این همه فساد و نهی اكید) خودداری خواهید كرد؟!» (4)1.

ص: 105


1- (یَسأَلُونَكَ عَنِ الخَمرِ وَ المَیسِرِ قُل فیهِما إِثمٌ كَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ) بقره: 219.
2- (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُكاری حَتّی تَعلَمُوا ما تَقُولُونَ) نساء: 43.
3- «و كائن بالقلیب قلیب بدر - من الفتیان و العرب الكرام!» و «و كائن بالقلیب قلیب بدر - من الشیزی المكلّل بالسنام» «أیوعدنی ابن كبشة ان سنحیی - و كیف حیاة أصداء و هام؟» «أیعجزان یردّ الموت عنّی - و ینشرنی اذا بُلیت عظامی؟» «ألا من مبلغ الرّحمن عنّی - بانّی تارك شهر الصیّام؟» «فقل لله: یمنعنی شرابی! - و قل لله: یمنعنی طعامی!»
4- (إِنَّما یُریدُ الشَّیطانُ أَن یُوقَعَ بَینَكُمُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ فِی الخَمرِ وَ المَیسِرِ وَ یَصُدَّكُم عَن ذِكرِ اللهِ وَ عَنِ الصَّلاةَ فَهَل أَنتُم مُّنتَهُونَ) مائده: 91.

در آن هنگام عمر گفت: دست برداشتیم، دست برداشتیم، (1) «طبری» نیز آن را نقل كرده، البته تغییری در شعرها داده و به جای كلمه «عمر» در موضع اول «رجل» یاد كرده است.» (2)

(2) از «عمر بن خطاب» نقل شده: [وقتی تحریم شراب نازل شد، عمر گفت: بار خدایا! درباره شراب بیانی را برای ما روشن كن تا كافی باشد! كه آیه ای از سوره بقره است: «از تو از شراب و قمار می پرسند.» (3) نازل شد: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عمر را طلبید و آیه را بر او قرائت فرمود، عمر گفت: بار خدایا! برای ما درباره شراب بیان شفادهنده را بیان كن! پس از آن این آیه: «به نماز نزدیك نشوید، در حالی كه مست و از حال طبیعی بیرون رفته اید!!» (4) نازل شد.

در آن هنگام هرگاه نماز اقامه می شد؛ منادی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فریاد می زد: بدانید قطعاً نباید فرد مست به نماز نزدیك شود. پس عمر خوانده شد و آیه براو قرائت شد، در آن حال عمر گفت: بار خدایا! برای ما بیان واضح و آشكاری بیان كن كه این آیه: «شیطان می خواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و كینه ایجاد كند.» (5) نازل شد؛ كه عمر گفت: نهی را پذیرفتیم! نهی را پذیرفتیم!] (6)

(3) «سعید بن جبیر» گوید: «مردم بر روش جاهلیت بودند تا بر آن امر یا نهی شدند، در صدر اسلام میگساری می كردند؛ تا آن كه این آیه: (بقره:219) نازل شده، گفتند: ما برای سودش نوشیدیم نه برای گناهش، پس مردی شراب نوشید و جلو ایستاد بر آنان امامت كند؛ در آن حال سوره كافرون را این چنین قرائت كرد: «ای افرادی كه كفر ورزیده اید می پرستم آنچه شما می پرستید» ، درآن حال آیه: (نساء:43) نازل شد، در آن هنگام گفتند: ما در غیر زمان نماز می نوشیم، عمر گفت: بار خدایا! بر ما درباره شراب بیان كفایت كننده ای نازل كن! كه این آیه:د.

ص: 106


1- المستطرف، ابشیهی: 291/2.
2- تفسیر طبری: 203/2.
3- (یَسأَلُونَكَ عَنِ الخَمرِ وَ المَیسِرِ) بقره: 219.
4- (لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُكارَی) نساء: 43.
5- (إِنَّما یُریدُ الشَّیطانَ أَن یُوقَعَ بَینَكُمُ العَداوَةَ) مائده: 91.
6- سنن ابوداود: 128/2، مسند، احمد: 53/1، سنن نسایی: 287/7، تاریخ طبری: 22/7، سنن بیهقی: 285/8، احكام القرآن، جصاص: 245/2، المستدرك حاكم: 278/2، آن را صحیح دانسته و ذهبی در تلخیص خود بیان كرده، تفسیر طبری: 200/5، تفسیر ابن كثیر: 500/1 - 255 و 92/2 به نقل از احمد، ابی داود، ترمذی، نسایی، ابن ابی حاتم و ابن مردویه و علی بن مدینی، علی بن مدینی گوید: اسنادی صالح و صحیح دارد و صحیح ترمذی و تقریر او را بیان كرده است. تیسیر الوصول، ابن دیبع: 124/1، تفسیر خازن: 513/1، تفسیر رازی: 458/3، فتح الباری، ابن حجر: 225/8، الدر المنثور، سیوطی: 252/1 كه از نُه نفر از حفّاظ و پیشوایان حدیث نقل كرده است و نحّاس در تاریخ و ضیاء مقدسی نیز در المختار نقل كرده اند.

(مائده: 91) نازل شد كه عمر گفت: نهی را پذیرفتیم، نهی را پذیرفتیم!» (1)

(2) «حارثة بن مضرب» گوید: [عمر گفت: بار خدایا! برای ما درباره شراب بیان كن! كه این آیه: (ای كسانی كه ایمان آورده اید در حال مستی به نماز نزدیك نشوید تا بدانید چه می گویید.) (3) نازل شد كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عمر را فرا خواند و آیه را برای او تلاوت فرمود، گویا این با خواسته عمر موافق نبود، پس ازآن عمر گفت: «بار خدایا! درباره شراب برای ما بیان كن! كه ای آیه: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! جز این نیست كه مشروب و قمار و بت ها و تیرهای قرعه، پلید و از كارهای شیطان است، پس از آن دوری كنید» تا آن كه به گفتار خداوند: «آیا منتهی می شوید و نهی را می پذیرید؟!» (4)

منتهی شد كه در آن حال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عمر را خواست و آیه را بر او تلاوت نمود، عمر گفت: منتهی شدیم و دست برداشتیم ای پروردگار!] (4)

(5) «سعید بن جبیر» گوید: [هنگامی كه آیه: (بقره: 219) نازل شد، عده ای به خاطر گفت: «منفعت برای مردم» (5) شراب نوشیدند و عده ای به خاطر: «گناه بزرگ» (6)ترك كردند و از جمله آنان عثمان بن مظعون بود. (7)

تا آن كه آیه سوره (نساء: 43) نازل شد كه قومی ترك كردند و جمعی نوشیدند و در وقت نماز نمی نوشیدند و در شب می نوشیدند تا آیه سوره (مائده: 90-91) نازل شد، عمر گفت: به قمار و بت ها و تیر قرعه ها مقرون شده ای، مرگ بر تو باد و دور باشی! كه مردم آن را ترك كردند.](8)

«طبری» از «سعید بن جبیر» نزدیك به همین حدیث را نقل كرده با این تفاوت كه: عمر گفت: 8.

ص: 107


1- تفسیر طبری: 200/5، البته جصاص همین حدیث را در احكام القرآن نقل كرده، ولی به جای رجل، عبدالرحمن بن عوف را ذكر كرده است، نیز المستدرك حاكم نیشابوری: 142/4 و 307/2 نیز نقل كرده اند.
2- المستدرك حاكم: 143/4، آن را صحیح دانسته، تلخیص ذهبی، صحیح، ترمذی: 176/2، روح المعانی، آلوسی: 15/7 چاپ منیریه.
3- (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم لا سُكارَی حَتّی تَعلَمُوا ما تَقُولُونَ) نساء: 43 .
4- (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَیسِرُ وَ الاَنصابُ وَ الاَزلامُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّیطانِ فَاجتَنِبُوهُ) مائده: 90 و 91.
5- «منافع للناس» بقره: 219.
6- «اثم كبیر» بقره: 219.
7- این افتراء و تهمت بر این اصحابی بزرگوار است و امامان حدیث تصریح كرده اند؛ بر این كه ایشان از كسانی بود؛ كه در جاهلیت شراب را بر خود حرام كرده بود و گفته بود: شرابی را نمی نوشم كه عقل را زایل می كند و بر من می خندد كسی كه از من پست تر است و مرا بر آن می دارد كه با دختر خودم آمیزش كنم. رك: الاستیعاب، ابی عمر: 482/2، الدر المنثور، سیوطی: 315/2.
8- الدر المنثور، سیوطی: 315/2 ، 317 ، 318.

امروز نابود شدی كه به قمار نزدیك شده ای!(1)

«محمد بن كعب قرظی» گوید: «همان حدیث قبل را با این اضافه كه آیه چهارمی از سوره مائده نازل شد و گفت: منتهی شدیم ای پروردگار!» (A)

چه جای شگفت از میكده عمر! رضی الله عنه

چنان خواستار آن نبودیم كه شراب خواری و میگساری خلیفه در ایام جاهلیت را اثبات كنیم، بلكه نهایت برادری اقتضاء می كرد كه برادران را بر مقدار علم خلیفه به كتاب خدا و حدود معرفت او به مفاهیم و مقاصد آیات خدا آشنا سازیم؛ كه او منع از شراب را از آیه سوره بقره (219) نمی فهمید كه اصحاب همه آن منع را شناختند و عایشه می گوید: «هنگامی كه سوره بقره نازل شد، در آن تحریم شراب بیان شد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهی كرد.» (1)

«جصاص» گوید: «این آیه: (بقره: 219) حرام بودن شراب را اقتضا می كرد و اگر چه آیه دیگری غیر آن در علت حرمت آن نازل نمی شد، به طور قطع از دیگری بی نیاز كننده و كافی بود و این حرمت به دلیل این گفتار خداست كه فرمود: «بگو: در آن دو گناهی بزرگ است.» و گناه تمامش حرام است، به سبب گفتار خداوند تعالی كه فرمود: «بگو: خداوند تنها اعمال زشت را چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است و (همچنین) گناه را.» (2) و صرفاً به اعلام كافی ندانست كه گناه بزرگ است، بلكه بر منع از آن تاكید كرد.» (3)

بدین جهت از عبارات عمر زیاد دیده شد كه می گفت: «بار خدایا! برای ما بیان قطعی را بیان كن.» و از نوشیدن تا مدت زیادی كه آیه سوم نازل شد، دست برنداشت.

«قرطبی» گوید: «چون عمر فهمید كه آیه: «آیا خودداری خواهید كرد؟!» تهدید شدیدی زاید بر معنای «انتهوا» (پایان دهید) است، گفت: پایان دادیم و دیگر نمی نوشیم.» (4)

«ابن جزی كلبی» گوید: «در آن توقیف و آگهی است كه متضمن زجر و وعید است و به همین خاطر وقتی آیه نازل شد؛ عمر گفت: توبه كردیم و توبه كردیم.» (5)

«زمخشری» گوید: «از بلیغ ترین آنچه به آن نهی شده، این است كه گفته است: به حقیقت كه بر

ص: 108


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 358/8، الدرالمنثور، سیوطی: 252/1.
2- (قُل إِنَّما حَرَّمَ رَبّی الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَنَ وَ الإِثمَ) اعراف: 33.
3- احكام القرآن، جصاص: 380/1.
4- تفسیر قرطبی: 292/6.
5- تفسیر ابن جزی كلبی: 187/1.

شما تلاوت شد آنچه در آن از انواع موانع و نواهی است، پس آیا شما با این موانع دست بر می دارید و منتهی می شوید؟ یا شما بر همان روش قبلی هستید كه گویا موعظه نشده و مانعی از شما نگشته است؟!» (1)

«بیضاوی» گوید: «در گفتار خداوند تعالی: «آیا پایان می دهید؟!» اعلان و آگاهی به این است كه امروز منع و ترسانیدن به نهایت رسیده و عذرها و بهانه ها منقطع گردیده و دیگر پذیرفته نمی شود.» (2)

درخواست بیان روشن و واضح كننده و آشكار در عبارات عمر، حاكی از عشق او به شراب بوده و به قدری علاقه مند به آن بوده كه خود در مقطعی آن را آشكار می سازد، در خبری «ابن هشام» نقل كرده: «عمر گفت: من از اسلام دور بودم و در جاهلیت میخانه و میكده داشتم، شراب را دوست داشتم و می نوشیدم و محفلی داشتم كه در آن بزرگواران قریش در بازار (جنب مسجدالحرام)، در نزدیك منازل «عمر بن عبد بن عمران مخزومی» جمع شدند، پس من شبی بیرون آمدم و به سراغ دوستانم كه در مجلسشان بودند رفتم، من آمدم و هیچ كس از آن ها را ندیدم، گفتم: اگر من نزد فلان شراب فروش بروم كه در مكه شراب می فروخت، شاید نزد او شرابی بیابم و از آن بنوشم.» (3)

نیز «عبدالله بن عمر» از گفتار پدرش در دوران خلافتش نقل كرده: «عمر گفت: تحقیقاً من شراب خوارترین مردم در جاهلیت بوده ام و شراب همانند زنا نیست.» (4)

و از این جا خلیفه به دعوت اختصاص پیدا كرد؛ كه پیامبر اسلام بزرگوار صلی الله علیه و آله و سلم بر او آیات نازله در شراب را قرائت فرمود و او از كسانی بود كه آن را تأویل می كرد و دست از آن برنمی داشت؛ تا آن كه آیه منع و تهدید به آیه مائده نازل شد و آن آخرین سوره از قرآن بود؛ كه نازل گردید. (5) و برخی از آن آیاتی بود كه در حجة الوداع نازل شد. (6)

شكستن شدت شراب با آب و عدم حدّ نزد عمر رضی الله عنه

از اول مدت طولانی تا نزول آیه سوره مائده در حجة الوداع، عمر اعتیاد سخت به مشروبات و میگساری داشت، بعد از نزول این بیم و تهدید و بعد از گفتارش به: «دست برداشتیم، دست

ص: 109


1- الكشاف، زمخشری: 433/1.
2- تفسیر بیضاوی: 357/1.
3- سیره ی ابن هشام: 368/1.
4- السنن الكبری، بیهقی: 214/10، سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 98، كنز العمال، متقی هندی: 107/3، منتخب كنز، علی بن حسام الدین متقی: 428/2، خلفاء راشدین، عبدالوهاب نجار: 238.
5- المستدرك حاكم: 311/2، جامع الصحیح، ترمذی: 178/2، الدر المنثور، سیوطی: 252/2 كه از احمد و ترمذی و حاكم ابن مردویه و بیهقی و سعید بن منصور و ابن منذر نقل كرده است.
6- تفسیر قرطبی: 30/6، ارشاد الساری، قسطلانی نووی: 95/7.

برداشتیم!» كه همواره می گفت: تحقیقاً ما این شراب تیز و تند را می نوشیم؛ برای آن كه گوشت های شتر در شكم و معده ما - كه ما را اذیت می كند - را قطع كند، پس كسی كه از مشروبش خمار و مست و گیج شود؛ آن را با آب ممزوج كُند.» (1)

«عمر» می گفت: «من مردی هستم كه به تورم شكم با آتش و حرارت معده ام مبتلا هستم و این شراب تند را می نوشم كه شكم مرا ملایم می سازد.» (2)

و «عمر» می گفت: «گوشت این شترها را در شكم های ما، به جز شراب تند هضم نمی كند.» (3)

«و عمر همواره شراب تند را تا آخرین نفس می نوشید، عمر بن میمون می گوید: من نزد عمر در زمانی كه مجروح شد حاضر شدم كه شراب تیزی برایش آوردند كه او نوشید.» (4)

تیزی و تندی و شدت شراب عمر به اندازه ای زیاد بود؛ كه اگر دیگری از آن می نوشید به طور قطع مست و لاابالی می شد و بر او حد اقامه می گردید؛ به جز این كه خلیفه به خاطر اعتیادش به آن متأثر نمی شد؛ یا این كه شدت آن را با آب می شكست و می نوشید، «شعبی» گوید: «یك نفر اعرابی از پیاله و جام عمر شراب آشامید كه پس از آن بی هوش شد، عمر او را حد زد، سپس گفت: و البته او را به خاطر مستی حد زدم؛ نه به خاطر نوشیدن!» (5)

در گفتار «جصاص» آمده: «یك نفر اعرابی از شراب عمر نوشید، پس عمر او را هشتاد شلاق زد، اعرابی گفت: جز این نیست كه من شراب تو را نوشیدم، عمر شرابش را طلبید و آن را با آب ملایم كرد، سپس از آن آشامید وگفت: كسی كه شراب او را خُمار و گیج، مانند مست ها كند، آن را به وسیله آب بشكند و فرونشاند، سپس جصاص گوید: و ابراهیم نخعی از «عمر» مثل آن روایت را نقل كرده و درآن گفته: كه عمر بعد از آن كه اعرابی را زد از آن شراب نوشید!!» (6)

«ابوحنیفه» در «جامع مسانید» گوید: «عمر گفت: این چنین آن را فرو نشانید و شدت آن را با آب بشكنید، هرگاه شیطان بر شما غلبه كرد و او شراب تند و تیز را دوست می داشت.» (7)

«ابن جریح» گوید: «مردی در راه مدینه شرابی را كه برای عمر بن خطاب آماده كرده بودند آشامید، پس از آن مست شد؛ عمر او را رها كرد؛ تا از مستی درآید، پس او را شلاق و حد شراب2.

ص: 110


1- السنن الكبری: 229/8، محاضرات: 319/1، كنز العمال: 109/2 كه از ابن ابی شیبه نقل كرده است.
2- كنز العمال، متقی هندی: 109/3.
3- جامع مسانید، ابی حنیفه: 215/2 و 190.
4- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 156/6.
5- العقد الفرید، ابن عبد ربه: 416/3.
6- احكام القرآن، جصاص: 565/2.
7- جامع مسانید، ابی حنیفه: 192/2.

زد، سپس آن را با آب ممزوج كرد و خود از آن آشامید.» (1)

«ابی رافع» گوید: «عمر بن خطاب گفت: هرگاه از تندی باده و شراب ترسیدید، آن را به سبب آب فرو نشانید و بشكنید!» ، «نسایی» در سنن خود نقل كرده: «و آن را از ادله كسانی شمرده كه نوشیدن شراب را مباح می دانند.» (2)

«ابراهیم ابی عمران كوفی تابعی» گوید: «عمر بن خطاب مرد مستی را گرفت و خواست كه برای او راه فرار قرار دهد، پس ممكن نشد؛ چون كه مستی بر او غالب شده بود. عمر گفت: او را حبس كنید و وقتی بهبودی یافت و مستی او برطرف شد او را بزنید، سپس بقیه مشروب او را گرفت و چشید و گفت: عجب این شراب مردها را مست می كند! سپس آبی در آن ریخت و آن را ملایم كرد و خود نوشید و به اصحابش نیز نوشانید و گفت: با شرابتان این چنین كنید، هرگاه شیطان بر شما غالب شد.» (3)

شگفتا از عمر، در برخورد با ملاك در شراب

عجب و شگفت از شلاق زدن بر كسی است كه از ظرف عمر آشامیده و مست شده است، به جهت این كه او نمی دانست كه در كوزه مسكر است و نوشید و اگر می دانست نمی نوشید، در نتیجه بر او حدی نیست، چنانچه «ابوعمر» از «عمر» نقل كرده: «حدی نیست بر شراب خوار مگر برای كسی كه آن را دانسته است.» (4) و اگر می دانسته كه شراب در كوزه هست، نوشیدن او به تأسی از خود خلیفه بوده و فرق بین آن دو این است كه آن مرد را مست نمود، چون معتاد نبود و خلیفه را مست نكرده، برای آن كه به آن معتاد بوده است، در نتیجه ملاك اصلی بر اجرای حد و تعزیر در شراب، حال شخص است، چنانچه حالش دگرگون شد و مست گردید، مستحق حد و تعزیر است و اگر معتاد بود به طوری كه حالش تغییر نكرد، از اجرای حد و تعزیر تبرئه شود!! این ملاك دركدام یك از بیانات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یافت می شود؟!!

فرق ملاك حرمت نزد خلیفه با میزان شرع

گویا مدار حرمت شراب نزد خلیفه و حد زدن بر آن و حلال بودن مشروبات، بر مست شدن و نشدن نوشنده است و گفتار عمر حاكی از آن است كه گفت: «مشروب آن است كه عقل را زایل

ص: 111


1- حاشیه سنن بیهقی، ابن تركمانی: 306/8، كنز العمال، متقی هندی: 110/3.
2- سنن نسایی: 326/8.
3- كتاب الآثار، قاضی ابو یوسف: 226.
4- كتاب العلم، ابوعمر: 348/2 و 86.

كند.» (1) و حد و مجازات و حرام بودن به طور مطلق، برای هر مست كننده ای نیست و اگر چه صفت مستی به مانعی از خصوصیات مزاج ها یا در كم نوشیدن نزدیك شود، پس صفت مستی فقط به مشروب مربوط است، نه به شارب و نوشنده، در حالی كه احادیث بسیاری دلالت دارد، بر این كه شراب اندكی كه مست نیاورد، از آنچه زیادش مست كننده است، به طور مطلق حرام است.

حرمت مطلق شراب در اسلام

این وضعیت شراب نزد خلیفه دوم بود، در حالی كه اسلام شرابی كه موجب مستی شود را، به طور مطلق حرام كرده است كم باشد یا زیاد، مانند گفتار «پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم كه فرمود: «من شما را از كم آنچه كه زیادش مست می كند نهی می كنم.» (2)

و نیز گفتار «پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم از طریق جابر و ابن عمر و ابن عمرو: «هر چه كه زیادش مستی می آورد، پس قلیل و كم آن حرام است.» (3)

و نیز گفتار «پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم: «هر مست كننده ای حرام است و هر سطلی كه گنجایش شانزده رطل داشته باشد و تولید مستی كند، پس كف دستی از آن نیز حرام است.» (4)

و در عبارت دیگر: «هر چه كه سطل بزرگی از آن تولید مستی كند، پس جرعه ای از آن نیز حرام است.» (5)

«سعد» گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نهی فرمود: از قلیل هر چه زیادش مستی می آورد.» (6)

«ابوحنیفه» به اسنادش از «رسول خدا» صلی الله علیه و آله و سلم نقل كرده، فرمود: «شراب به نفس خودش كم و زیاد آن، اندك و زیاد آن و مست كننده از هر مشروبی حرام است.» (7)

ص: 112


1- پنج نفر از صاحبان صحاح شش گانه نقل كرده اند، چنانچه در تیسیرالوصول: 174/2 موجود است.
2- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «انهاكم عن قلیل ما اسكر كثیره» سنن دارمی: 113/2، سنن نسایی: 301/8، سنن بیهقی: 296/8.
3- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «ما اسكر كثیره فقلیله حرام» سنن ابوداود: 129/2، مسند احمد: 343.3 و 167/2، صحیح ترمذی: 342/1، سنن ابن ماجه: 332/2، سنن نسایی: 300/8، سننن بیهقی: 296/8، مصابیح السنة، بغوی: 67/2، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 327/3.
4- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «كل مسكر حرام و ما اسكر منه الفرّق فمل الكف منه حرام» المغنی، ابن قدامه، كتاب الاشربة، جزء 9 ص: 136.
5- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «ما اسكر منه الفرق فالحسوة منه حرام» سنن ابوداود: 130/2، صحیح ترمذی: 342/1، سنن بیهقی: 296/8، مصابیح السنة، بغوی: 67/2، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 229/6، جامع الاصول، ابن اثیر چنانچه در التیسیر، ابن دیبع: 173/2 نیز نقل شده است.
6- عن سعد: «ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم نهی عن قلیل ما اسكر كثیره» سنن نسایی: 301/8.
7- جامع مسانید، ابوحنیفه: 183/2.

و «خطیب» همان را از «ابن عباس» نقل كرده، به این عبارت: «حرمت شراب به ذات آن است، كم و زیاد آن و آنچه مست كند از هر شرابی.» (1)

شگفتا! از شراب و تولید هر گونه فساد

آیا خلیفه نمی دانست كه شراب خواری از مهم ترین گناهان كبیره است؟!، چنانچه «حاكم» از «سالم بن عبدالله» خبر می دهد كه گوید: «ابوبكر و عمر و عده ای از مردم بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشستند و بزرگ ترین گناهان كبیره را بازگو كردند، نزد عمر علم و دانش درباره آن نبود، پس مرا به سوی عبدالله بن عمر فرستادند و از او سؤال كردم، او مرا خبر داد: كه بزرگ ترین كبائر، میگساری و شراب خواری است، من نزد آن ها آمدم و آنان را خبر دادم و آن ها این را انكار ورزیدند، پس از آن جملگی از جا برخاسته و به خانه او آمدند، وی به آنان چنین گزارش داد: كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تحقیقاً پادشاهی از پادشاهان بنی اسرائیل، مردی را گرفت و او را مخیر ساخت بین این كه یا شراب بنوشد یا بی گناهی را بكشد یا زنا كند یا گوشت خوك بخورد یا او را بكشند! او شراب را اختیار كرد و همین كه شراب نوشید و مست شد، هر چه از او خواستند انجام داد.» (2)

فصل هفتم: مخالفت خلیفه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم

نهی خلیفه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فرمان او

«ابی هریره» گوید: «ما اطراف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم و ابوبكر و عمر نیز با چند نفر همراه ما بودند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از میان ما برخاست و رفت و آمدش به طول انجامید؛ (ترسیدم كه راه را گم كرده باشد) ما برخاستیم و من نخستین كسی بودم؛ كه ترسیدم، جهت جستجو از حضرت بیرون رفتم تا آن كه به باغی در بسته متعلق به یكی از انصار از مردم بنی النجار رسیدم، برای آن باغ دری به جز راه آبی نیافتم كه راه آب را گود كرده در آن وارد شدم، ناگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم، فرمود: ابوهریره! گفتم: بلی، فرمود: چه كار داری؟ گفتم: شما در میان ما بودی، برخاستی و رفتی و تأخیر داشتی! ما ترسیدیم كه برای شما پیشآمد بدی رخ داده باشد، ترسیدیم و من نخستین كسی بودم كه بیمناك شدم، به سوی راه آب باغ آمدم و همان طور كه روباه راه را سوراخ می كند، راه را باز كردم و آمدم و مردم نیز پشت سر من هستند.

فرمود: ای ابوهریره! این دو نعلین مرا ببر، هر كس را كه پشت این دیوار دیدی؛ كه یقیناً به

ص: 113


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 190/3.
2- مستدرك، حاكم: 174/4، الترغیب و الترهیب، حافظ منذری: 105/3، الدر المنثور: 323/2.

قلبش شهادت می دهد؛ به این كه خدایی جز خدای یكتا نیست، او را به بهشت بشارت بده، من بیرون رفتم و نخستین كسی كه با او برخورد كردم عمر بود، گفت: این دو نعلین چیست؟ گفتم: این نعلین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است،مرا با نعلین فرستاد و فرمود: هر كسی را كه ملاقات كردی؛ كه شهادت به وحدانیت و یكتایی خدا از روی یقین می دهد، او را به بهشت بشارت بده، عمر به سینه من زد و من از پشت افتادم و گفت: برگرد نزد رسول خدا! من گریه كنان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برگشتم!

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تو را چه شده؟ گفتم: عمر را ملاقات كردم، او را خبر دادم به آنچه كه مرا به آن مأمور ساختی، عمر چنان به سینه من زد كه از پشت به زمین افتادم و گفت: به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برگرد!!، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیرون رفت، ناگهان عمر آمد، حضرت فرمود: ای عمر! چه انگیزه ای داشتی كه چنین كردی؟ عمر گفت: تو ابوهریره را با چنین پیامی فرستادی؟ فرمود: بلی، گفت: تو این كار را نكن چون من ترسیدم كه مردم فقط به شهادت «لا اله الا الله» اتكا كنند و عمل را ترك نمایند؛ اینان را واگذار تا عمل كنند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اینان را واگذار!» (1)

جای شگفت و تأسف!

بشارت و ترسانیدن از لحاظ كتاب و سنت از وظایف پیامبری است و خداوند توصیف «بشیر» و «مبشّر» را چهارده مرتبه و «منذر» و «نذیر» را شصت مرتبه در قرآن كریم تكرار نموده و اگر در بشارت دادن مانعی بود، خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به انجام آن مأمور نمی ساخت، بدین جهت به پاس وظیفه سنگین خود امر بشارت را لازم دانست، چنانچه می فرماید: «و مؤمنان را بشارت ده كه برای آنان از سوی خدا فضل بزرگی است.» (2)

و می فرماید: «و به كسانی كه ایمان آورده اند بشارت ده كه برای آن ها سابقه نیك نزد پروردگارشان است.» (3)

و در سنت نبویه روایات زیادی در بشارت از شهادت به وحدانیت خدا و ذكر «لا اله الا الله» وارد شده است. (4)

و «رسول خدا» صلی الله علیه و آله و سلم «عبدالله بن عمر» را فرمان داد: «كه در میان مردم ندا دهد: هر كس شهادت دهد به این كه خدایی جز خدای یكتا نیست؛ داخل بهشت شود.» (5)

ص: 114


1- سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 38، شرح نهج البلاغه: 108/3 و 116 فتح الباری : 184/1.
2- (وَ بَشِّرِ المُؤمِنینَ بِأَنَّ لَهُم مِنَ اللهِ فَضلاً كَبیراً) احزاب: 47.
3- (وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُم قَدَمَ صِدقٍ عِندَ رَبِّهِم) یونس: 2.
4- الترغیب و الترهیب، حافظ منذری: 165/2 - 160.
5- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 424/1.

و چه مانعی در این گفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده است، مگر صرفاً توحید نظری مورد توجه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده كه عمر جلوگیری كرده؟، بلكه منظور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم توحید عملی بوده؛ كه به انجام عمل صالح و اخلاص و انجام مجموعه واجبات و ترك محرمات به طور وافی بوده؛ كه به دخول بهشت منتهی می گردد كه در این صورت بهشت مشتاق یكتا پرستان است، بنابراین عمر نباید در اینجا از خود گستاخی نشان می داد و مخالفت فرمان واجب الاطاعة حضرت را می كرد. «احمد» از «ابن مطرف» نقل كرده: «حدیث كرد مرا شخص موثقی كه مرد سیاهی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره تسبیح و تهلیل سؤال می كرد: «عمر بن خطاب» گفت: بس كن زیاد كردی بر رسول خدا! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آرام! ای عمر! و سوره «هل اتی» بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، از ابتدا تا آنجا كه یادی از بهشت شد، آن مرد سیاه فریادی كشید و روحش از بدن خارج گردید، آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از شوق بهشت به لقاء او پیوست.» (1)

خلیفه كه باید بدون قید و شرط تابع دستورات الهی و مطیع رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد، چگونه پس از شنیدن پیام حضرت از ابوهریره با دست به سینه او زد، به طوری كه از پشت به زمین افتاد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از روش كریمانه اش بر آنچه امر فرموده بود نهی كرد، در حالی كه خداوند در توصیف حضرت فرمود: «و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید، آنچه می گوید: چیزی جز وحی كه بر او نازل شده نیست.» (2)

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم طبق وحی الهی به ابوهریره فرمان داد، در حالی كه عمر گفت: آن ها را به سوی عمل واگذار! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در سایه اخلاق كریمه اش ساكت شد!!

فصل هشتم: روابط سوء اخلاقی جهانی و سیاسی

شلاق عمر رضی الله عنه بر زائران بیت المقدس

«سعید بن مسیب» گوید: «مردی از عمر بن خطاب در رفتن به بیت المقدس اجازه خواست، به او گفت: برو و آماده شو و هرگاه آماده شدی مرا باخبر ساز! هنگامی كه مجهز به سفر شد نزد او آمد، عمر به او گفت: عوض آن به عمره برو، گوید: و مرور دو مرد بر عمر افتاد، در حالی كه شتر صدقه را بازدید می كرد، به آن دو مرد گفت: از كجا می آیید؟ گفتند: از بیت المقدس، عمر آن ها را با شلاق زد و گفت: آیا حجی مانند حج بیت الحرام هست؟! گفتند: ما از آنجا (بیت المقدس) عبور

ص: 115


1- الدر المنثور، سیوطی: 297/6.
2- (وَ ما یَنطِقُ عَنِ الهَوی * إِن هُوَ إِلاَّ وَحیٌ یوحَی) نجم: 4-3.

می كردیم.» (1)

عظمت بیت المقدس در اسلام

بیت المقدس یكی از سه مسجدی است كه باید برای زیارت آن بار و توشه سفر بست و قصد زیارت و نماز خواندن در آن را نمود، لكن، این خبرهایی كه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این باره رسیده یا عمر آن ها را از حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نشنیده یا حفظ نكرده یا فراموش كرده كه در نتیجه آن مردی كه آماده زیارت آنجا بود و از او اجازه خواسته بود را منع نمود و شلاقش را بلند كرد و بر سر آن دو مرد كوبید كه از زیارت بیت المقدس برگشته بودند، آن ها از ترس اظهار كردند: كه ما از آنجا عبور كردیم، گویا عمر شمه ای از اخبار پیامبر در فضیلت آن سه مسجد و فضیلت برخی بر بعضی دیگر در ذهنش موجود بوده است كه مقطع ابهام و جهل خود را در قالب شلاق بر سر مردم اظهار می دارد، آن دو را می زند كه چرا آن مكان مقدس را ترك كرده اید؟ یا رفتن به بیت المقدس را تبدیل به عمره می كند كه فضیلت مسجد الحرام بر غیر آن را ظاهر سازد، بدین خاطر لازم است كه به آن احادیث اجمالاً نظری بیفكنی و تعجب كنی!

(1) «ابی هریره» از «رسول خدا» صلی الله علیه و آله و سلم نقل كرده: «شایسته نیست كه مسافر خود را به جز برای سه مسجد: مسجد الحرام، مسجد من و مسجد الاقصی به رنج اندازد.» (2)

عبارت دیگر: «البته فقط باید برای سه مسجد مسافرت كرد: مسجد كعبه و مسجد من (مسجد النبی) و مسجد ایلیا.» (3)

برخی گفته اند: ایلیا اسم شهر بیت المقدس است و برخی گفته اند: معنایش بیت الله است.

(2) «عبدالله بن عمرو بن عاص» به طور مرفوع نقل كرده: «سلیمان بن داود علیه السلام وقتی كه بیت المقدس را بنا كرد، از خدای عزوجل سه خصلت تقاضا كرد: قضاوتی كه موافق با حكم خدا باشد كه خدا به او عطا كرد، سلطنتی كه به هیچ كس مثل آن را نداده باشد، به خداوند به او داد، موقعی كه از بنای مسجد فارغ شد، از خدای عزوجل خواست هیچ كس نیاید در آن نماز بخواند،

ص: 116


1- ازرقی نقل كرده، چنانچه در كنز العمال، متقی هندی: 157/7 یاد شده است.
2- مسند احمد: 238/2 و 278، صحیح بخاری؛ السنن الكبری، بیهقی: 44/5، صحیح مسلم: 392/1، سنن دارمی: 330/1، سن ابوداود: 318/1، سنن ابی ماجه: 430/1، سنن نسایی: 37/2، سنن بیهقی: 244/5، مصابیح السنّة، بغوی: 47/1، و هیثمی گوید: در مجمع الزوائد: 3/4 آن را احمد و بزّاز و طبرانی در الكبیر و اوسط روایت كرده اند و رجال احمد همه مورد وثوق می باشند.
3- صحیح مسلم: 392/1 ، سنن بیهقی: 244/5.

مگر آن كه از گناهانش بیرون رود، مثل روزی كه از مادرش به دنیا آمده است.» (1)

(2) «ابی سعید خدری» گوید: «پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «سزاوار نیست نمازگزار خود را، برای رفتن به مسجد به جز مسجد الحرام و مسجد الاقصی و این مسجد من (مسجد النبی) به زحمت بیندازد.» (3)

(4) «میمونه» كنیز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گوید: «ای رسول خدا! ما را درباره بیت المقدس فتوا بده، فرمود: زمین محشر و زنده شدن است. به آنجا بروید و در آن نماز گزارید؛ كه نماز در آن مانند هزار نماز در غیر آن است! گفتم: چه می فرمایی اگر توان حركت به سوی آن را نداشتم؟ فرمود: روغن زیتونی بفرست كه در چراغ آن ریخته و روشن شود، پس كسی كه این كار را كند؛ مثل آن است كه آنجا آمده باشد.» (3)

این جمله ای از اخباری بود، (و البته اخبار دیگری نیز هست) كه درباره بیت المقدس و نماز خواندن در آن وارد شده و خداوند سبحان در شب، بنده خود مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر داد و صحابه به قصد نماز خواندن در آن مسجد به آنجا مسافرت می كردند. (4) و «حافظ ابن عساكر» كتاب مستقلی درباره آن به نام «المستقصی فی فضایل مسجد الاقصی» تألیف نموده است؛ این اجمالی از عظمت و فضیلت مسجدالاقصی بود.

چه جای شگفت!

گویا پاداش نماز در بیت المقدس و عظمت آن كه در كلام «سلیمان بن داود» علیه السلام بوده، به این كه نماز گزار در آن، همانند روز تولدش از مادر پاك می شود و در كلام «میمونه» كنیز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه زمین بیت المقدس زمین محشر است و نماز در آن مطابق هزار ركعت است، شمه ای از چنین عظمتی در ذهن عمر بوده كه به جای بیان آن با شلاق بر بدن كسانی می زند كه بیت المقدس را ترك كرده اند!! یا اصلاً از عظمت آن باخبر نبوده و به خاطر ترك خانه خدا و روی آوردن به بیت المقدس آنان را شلاق می زده است.

ما اگر از جمله احادیث هم چشم پوشی كنیم، تحقیقاً بستن بار و توشه جهت مسافرت به سوی هر یك از مساجد از مباهات اولیه ای است كه نهی و منعی درباره آن وارد نشده، پس معنای ارهاب و زدن با شلاق مخصوص در مثل آن چیست؟ با این كه كسی كه مسجدی را قصد می كند كه در آن

ص: 117


1- سنن ابن ماجه: 430/1، سنن نسایی: 34/2.
2- سنن ابن ماجه: 429/1، سنن بیهقی: 442/2.
3- مسند احمد: 64/3 و 7 و 3 و 51 و 77 و 78، صحیح بخاری: 224/3، صحیح ترمذی: 67/1، سنن ابن ماجه: 430/1، مشكاة المصابیح، خطیب تبریزی: 60.
4- رك. مجمع الزوائد، هیثمی: 404.

نماز بخواند در اجر آن قدم هایی را كه بر می دارد، حساب می شود چه نزدیك باشد یا دور باشد. (1)

حیرت خلیفه درباره مجوس

«عمر بن خطاب» گوید: «من نمی دانم با مجوس چه معامله ای كنم و آن ها اهل كتاب نیستند.» و در عبارتی دیگر، «گفت: نمی دانم در كار آنان چه كنم؟!»، «عبدالرحمن بن عوف» گفت: «شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود با آن ها به روش اهل كتاب رفتار كنید.» و «بجاله» گوید: «من منشی و نویسنده جزء ابن معاویه بر مناذر (2) بودم، نامه عمر برای ما آمد كه مجوس را از ناحیه خودت نگاه كن و از ایشان جزیه و مالیات بگیر، چون كه عبدالرحمن بن عوف مرا خبر داد: كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مجوس (هجر) مالیات و جزیه گرفت.» و از او روایت شده، «كه گفت: عمر از مجوس جزیه نمی گرفت تا آن كه عبدالرحمن بن عوف شهادت داد: كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مجوسیان (هجر) جزیه گرفت.» (3)

سرپرستی خلیفه خیانتی بزرگ!

از مهم ترین لوازم حكومت و ویژگی فرد حاكم، آن است كه حكم مجوس و یا سایر فرقه های دوران از جهت اجتماعی و مالی و دارایی و سیاست اسلامی و امور دینی را بداند! در حالی كه جای شگفت و تعجب است كه خلیفه از آن ها هیچ خبر نداشته است!! آیا جای تعجب نیست از تعطیل ماندن چندین ساله از احكام مهمی همانند این حكم تا شهادت و گواهی عبدالرحمن بن عوف آن را به اجرا درآورد و این یك سال پیش از مرگ خلیفه بود. (4)

ممكن است كه خلیفه گرفتار این قصه و مانند آن شده باشد و عبدالرحمن یا مانند آن در دسترس او نبوده است كه سؤال كند یا او را خبر دهد، پس آیا در آن مواقع چگونه عمل می كرد؟! و اگر عبدالرحمن را مادرش زایمان نكرده بود، آقای عمر در كارش به چه كسی رجوع می كرد و چه كسی در آنجا بود كه عملش را به او بدهد و برساند و او كجا و آن كه وی را متولی امر

ص: 118


1- صحیح ترمذی: 84/1.
2- «مناذر» روستایی از توابع اهواز است.
3- الاموال، ابی عبید: 32، موطأ، مالك: 207/1، صحیح بخاری، كتاب فرض الخمس باب الجزیه مسند، احمد: 290/1، جامع، ترمذی: 192/1، تاریخ طبری: 300/1، سنن دارمی: 234/2، سنن ابن داود: 45/2، كتاب الرسالة، شافعی: 114، احكام القرآن؛ جصاص: 114/3، فتوح البلدان، بلاذری: 276، السنن الكبری، بیهقی: 248/8 و 189/9، مصابیح السنّة، بغوی: 97/2، سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 114، مشكاة المصابیح، خطیب تبریزی: 344، تیسیر الوصول: 245/1.
4- رك: مشكاة المصابیح، خطیب تبریزی:344.

حكومت نموده (ابوبكر) كجا!!

از بیان صریح «پیامبر اعظم» صلی الله علیه و آله و سلم است كه: «كسی كه متولی چیزی از امر مسلمانان شود، پس مردی را بر آن ها بگمارد و حال آن كه او می داند كه در میان آن ها كسی هست كه به این امر سزاوارتر است و به كتاب و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داناتر است، پس به خدا و پیامبر او و تمام مسلمانان خیانت كرده است.» (1) این گروه را چه شده كه ممكن نیست حدیثی را بفهمد؟!! (1)

فصل نهم:

گوشت خوار دو روزه و اجرای حكم شلاق

(1) «عبدالله بن عمر» گوید: «عمر همواره به كشتارگاه زبیر بن عوام در بقیع می آمد و در مدینه كشتارگاهی غیر از آن نبود و شلاق مخصوص او همراهش بود، وقتی مردی دو روز به طور متوالی گوشت می خرید، او را با شلاق می زد و می گفت: آیا شكمت دو روز گرسنه مانده است؟! (2)

(3) «میمون بن مهران» گوید: «مردی از انصار از كنار عمر بن خطاب گذشت و گوشتی به دست گرفته بود، عمر به او گفت: این چیست؟ گفت: گوشت است؛ برای خانواده ام می برم ای امیرمؤمنان! عمر گفت: خوب است، سپس فردا نیز از كنار او گذشت، در حالی كه همراه او گوشت بود، عمر به او گفت: این چیست؟ گفت: گوشت برای اهل من است! گفت: خوب است، آنگاه روز سوم مرورش به وی افتاد و نیز همراه او گوشت بود، عمر گفت: این چیست؟ گفت: این امیرمؤمنان! گوشت خانواده من است، ناگهان با شلاق بر سر او زد! آنگاه بالای منبر رفت و گفت: بر شما باد! كه از دو سرخی دوری كنید: گوشت و مشروب! چون این دو فاسد كننده دین و تلف كننده مال است!» (4)

اسلام خلیفه و تنفر و گریز مردم از آن

این چه فقهی در اسلام است كه احدی به مفهوم آن پی نمی برد؟! در حالی كه خداوند متعال می فرماید: «بگو: چه كسی زینت های الهی را كه برای بندگان خود آفریده و روزهای پاكیزه را

ص: 119


1- مجمع الزوائد، حافظ هیثمی: 211/5.
2- الغدیر، علامه امینی قدس سره: 267/6، سیره ی عمر بن خطاب، ابن جوزی: 68، كنز العمال، متقی هندی: 111/3 به نقل از ابونعیم، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 424/2.
3- (فَمالِ هَؤلاء القَومِ لا یَكادُونَ یَفقَهُونَ حَدیثاً) نساء: 78.
4- سیره ی عمر بن خطاب: 68، كنز العمال: 111/3 به نقل از ابونعیم، الفتوحات الاسلامیة: 424/2.

حرام كرده است؟!» (1)

و در حالی كه «پیامبر خدا» صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «آقای خورشت ها در دنیا و آخرت گوشت و آقای مشروبات در دنیا و آخرت آب است.» (2)

در خبر صحیحی از «ابن عباس» نقل شده: [مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرضه داشت: این رسول خدا! من وقتی كه گوشتی به دستم رسید، آن را بین همسرانم تقسیم می كنم و تمایل من تحریك می گردد، بدین جهت گوشت را بر خودم حرام كردم كه خداوند این آیه را نازل فرمود: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! چیزهای پاكیزه را كه خداوند برای شما حلال كرده است، حرام نكنید و از حد تجاوز ننمایید، زیرا خداوند متجاوزان را دوست نمی دارد و از نعمت های حلال و پاكیزه ای كه خداوند به شما روزی داده است بخورید و از (مخالفت) خداوندی كه به او ایمان دارید بپرهیزید.» (3)] (4)

بر فرض كراهت در ادامه گوشت، آیا دو روز یا سه روز پی در پی گوشت خوردن، جرم و جنایت محسوب می گردد؟! طبیعی است كه نه و در این صورت آیا زدن شلاق بر فرد غیر مجرم چه حكمی دارد؟ و آیا مفسده این خوراك دو روزه یا سه روزه موازی مفسده شراب است؟ و اگر جرم و فسادها این طور قابل تحقق و ثبوت باشد، هیچ شلاقی از حركت و ایراد ضربت هیچ گاه نخواهد ایستاد!!! و آیا چنین خلیفه ای باچنین احكامی هیچ گاه یك نفر مسلمان را به سوی اسلام جذب و عاشق می گرداند؟! نه، بلكه هر روز افراد را از اسلام متنفّر و از جرگه اسلام گریزان می سازد!!2.

ص: 120


1- (قُل مَن حَرَّمَ زینَةَ اللهِ الَّتی أَخرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَیِّباتِ مِنَ الرِّزقِ) اعراف: 32.
2- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «سید الادام فی الدنیا و الآخرة اللحم و سید الشراب فی الدنیا و الآخرة الماء) مجمع الزوائد، حافظ هیثمی: 35/5.
3- (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما اَحَلَّ اللهَ لَكُم وَ لا تَعتَدُوا إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ المُعتَدینَ * وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ الله حَلالاً طَیِباً وَ اتَّقُوا اللهَ الَّذی اَنتُم بِهِ مُؤمِنُونَ) مائده: 87-88.
4- صحیح، ترمذی: 176/2، تفسیر ابن كثیر: 87/2، الدرالمنثور، سیوطی: 307/2.

بخش سوم: خلیفه و آشنایی با احكام كیفری، حدود، جنایی، قضاوت

فصل اول: زنا

عدم اطلاع عمر از اجرای حكم زنا

«ابن ابی حاتم» و «بیهقی» دو حافظ حدیث از «دئلی» نقل كرده اند: «زنی را نزد عمر بن خطاب آوردند، در حالی كه شش ماه از زایمان او گذشته بود، (و این زن زنا داده بود.) عمر مصمم شد او را سنگسار كند، آنگاه این خبر به گوش «علی» (كرّم الله وجهه) رسید، فرمود: بر این زن حدّی نیست، در آن حال عمر فردی را محضر حضرت علی (كرّم الله وجهه) فرستاد؛ تا از ایشان سؤال كند: چرا سنگسار نشود؟ حضرت فرمود: خداوند تعالی می فرماید: «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند.» (1)

نیز می فرماید: «و دوران حمل و از شیر باز گرفتنش سی ماه است.» (2)

یعنی شش ماه دوران آبستنی و دو سال هم دوران شیرخوارگی كه جمعاً سی ماه می شود؛ كه پس از گذشت این مدت، جای اجرای حكم الهی و حد می شود، دراینجا بود كه عمر به اشتباه خود پی برد و به امر واقف شد و آن زن را رها ساخت. در گفتار نیشابوری و حافظ گنجی چنین آمده كه عمر او را تصدیق كرد و گفت: اگر علی نبود به طور قطع عمر هلاك شده بود! (3)

و در نقل «سبط بن جوزی» آمده است: كه عمر دست از آن زن برداشت و گفت: بار خدایا! مرا باقی نگذار در مشكلی كه در آن پسر ابی طالب نباشد! (4)

نقل دیگر: «حافظ عبدالرزاق» و «عبد بن حمید» و «ابن منذر» با سند از «دئلی» نقل كرده اند: «به عرض عمر رسانیدند زنی را كه شش ماه زاییده بود، (در حالی كه عمل منافی عفت داشته)؟ عمر خواست كه او را سنگسار كند، خواهر او نزد علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) حاضر شد و عرضه داشت: عمر تصمیم دارد خواهر مرا سنگسار كند، شما را به خدا سوگند می دهم! اگر برای او عذر و راه فرجی می دانید، مرا باخبر سازید!!

«علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: تحقیقاً برای او عذری است، آنگاه آن زن تكبیر گفت كه عمر و كسانی كه نزد او بودند شنیدند، در آن حال به سوی عمر راهی شد و گفت: گمان می رود كه برای

ص: 121


1- (وَالوالِدَاتُ یُرضِعنَ أَولاَدَهُنَّ حَولَینِ كامِلَینِ) بقره: 233.
2- (وَ حَملُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهراً) احقاف: 15.
3- «لولا علی لهلك عمر» الاستیعاب، ابوعمر: 39/3، الریاض النضرة، طبری: 194/2، مناقب خوارزمی: 48، شرح الجامع الصغیر، شیخ محمد حنفی: 417.
4- «اللهم لا تبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی طالب» تذكرة السبط، ابن جوزی: 87.

خواهر من عذری است. در آن حال عمر فردی را نزد علی (كرّم الله وجهه) فرستاد؛ تا از علت عذر باخبر شود، حضرت همان دو آیه مذكور را یادآورد شد و فرمود: دوره شیرخوارگی او دو سال و حمل در اینجا شش ماه است، آنگاه عمر او را رها كرد و گوید: سپس به ما خبر رسید كه آن زن، فرزند دیگری را نیز شش ماه به دنیا آورد. (1)

نقل دیگر: «حافظ عقیلی» و «حافظ بن سمان» از «ابی حزم بن اسود» نقل كرده اند: «عمر قصد كرد زنی را كه شش ماهه زایمان كرده بود سنگ باران كند، علی (كرّم الله وجهه) او را نهی فرمود و دو آیه مذكور را برای عدم رجم استشهاد آورد كه عمر از سنگسار كردن او منصرف شد و گفت: «اگر علی نبود به طور قطع عمر هلاك شده بود.» (A)

«عبدالرزاق» و «ابن منذر» از «نافع بن جبیر» نقل كرده اند: «ابن عباس به او خبر داد، گفت: برای صاحب زنی كه نزد عمر آورده بودند و شش ماهه زاییده بود و مردم آن را انكار می كردند، به عمر گفتم: ظلم نكن! گفت: ظلم چگونه است؟ گفتم: بخوان این آیه را: «و دوران حمل و از شیر بازگرفتنش سی ماه است.» (1) «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند.» (2) و حول چه اندازه است؟ عمر گفت: یك سال است، گفتم: سال چند ماه است؟ گفت: دوازده ماه است، گفتم: پس بیست و چهار ماه دو حول كامل است و خداوند در حمل، آنچه بخواهد تأخیر و تقدیم می اندازد، آنگاه به سبب گفتار من آرامش یافت.» (3)

اجرای حد خلیفه بر فرد بی تكلیف

«ابن عباس» گوید: «زن دیوانه ای كه زنا داده بود را نزد عمر آوردند. عمر با چند نفر مشورت كرد و دستور داد: آن را سنگسار كنند، مرور علی (كرّم الله وجهه) به آن زن افتاد، فرمود: كار این زن بیچاره چیست؟ گفتند: این زن دیوانه فلان قبیله است كه زنا داده و عمر فرمان داده كه او را سنگسار كنند!، حضرت فرمود: او را برگردانید! آنگاه نزد عمر آمدند و گفتند: ای پیشوای مسلمین! آیا یاد

ص: 122


1- (وَ حَملُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهراً) احقاف: 15.
2- (وَ الوالِداتُ یُرضِعنَ أَولادَهُنَّ حَولَینِ كامِلَینِ) بقره: 233.
3- الدر المنثور، سیوطی: 40/6، كتاب العلم، ابن عبد البر: 150.

نداری كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قلم تكلیف از سه طایفه برداشته شده: 1- از طفل نابالغ، 2- از فرد خواب تا بیدار گردد، 3- از دیوانه تا عاقل شود و این دیوانه فلان قبیله است، شاید این زنایی كه مرتكب شده، در حال دیوانگی بوده است، او را رها ساخت و عمر شروع به تكبیر گفتن نمود!!» (1)

تصویر دیگر: «ابی ظبیان» گوید: «نزد عمر بن خطاب حاضر شدم، زنی كه زنا داده بود را آوردند و او فرمان داد: تا وی را سنگسار كنند، علی (كرّم الله وجهه) به ایشان برخورد كرد و فرمود: این بیچاره را چه می شود؟ گفتند: زنا داده است، عمر به سنگسار كردن وی فرمان داده است!، علی (كرّم الله وجهه) او را از دست ایشان نجات داد و وی را نزد عمر برگردانید، گفتند: ما را علی برگردانید، عمر گفت: علی (كرّم الله وجهه) این كار را جز با دلیل انجام نداده است! و آنگاه كسی را به سوی حضرت فرستاد و او نزد حضرت حاضر شد و عرضه داشت: چرا این گنهكار را برگردانیدی؟ فرمود: آیا نشنیدی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از سه نفر قلم برداشته شده: از خواب تا این كه بیدار شود، از كودك تا بزرگ شود و از دیوانه تا عاقل گردد؟ گفت: آری، فرمود: این دیوانه فلان قبیله است، شاید او در حال جنون مرتكب آن عمل شده است، عمر به حضرت عرضه داشت: من نمی دانم، حضرت فرمود: و من هم نمی دانم، عمر حكم سنگسار كردن او را باطل كرد.» (A)

«ابو ظبیان حصین بن جندب جنبی كوفی» حكایت فوق را از «ابن عباس» نقل كرده است.

تصویر سوم: عمر به سنگسار كردن زن زنادهنده ای فرمان داد، «علی» (كرّم الله وجهه) وی را از سنگسار كردن رها ساخت، وقتی به عمر خبر داده شد، وی چنین نظر داد: ایشان بدون دلیل این كار را نمی كند، زمانی كه از حضرت كاوش كردند، فرمود: او دیوانه فلان قبیله است و ممكن است كه در حال دیوانگی مرتكب چنین كاری شده باشد، پس عمر گفت: اگر علی نبود عمر هلاك شده د.

ص: 123


1- A,سنن ابوداود: 227/2 به چند طریق نقل كرده، سنن ابن ماجه: 227/2، المستدرك، حاكم: 389/4 و 59/2 كه آن را صحیح دانسته، السنن الكبری، بیهقی: 264/8، به چند طریق، جامع الاصول، ابن اثیر، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 5/2، الریاض النضرة، طبری: 196/2، ذخائر العقبی، طبری: 81، ارشاد الساری، قسطلانی: 9/10، فیض القدیر، مناوی: 357/4 و برای علی (كرّم الله وجهه) با ابوبكر نیز همانند عمر این ماجرا رخ داده، حاشیه شرح عزیزی بر جامع الصغیر: 417/2 به صورت سوم، مصباح الظلام، جردانی: 56/2 به صورت سوم، تذكرة سبط بن جوزی: 57، فتح الباری، ابن حجر: 101/12، عمدة القاری، عینی: 151/11 كه مجموع صور را نقل كرده اند.

بود. (1)

تصویر چهارم: به نقل از «حاكم» و «بیهقی»: «دیوانه ای را نزد عمر آوردند كه زنا داده بود، وی فرمان داد: تا او را سنگسار كنند، علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) بر او گذشت و همراه آن زن، بچه هایی بودند كه او را همراهی می نمودند، حضرت فرمود: ماجرا چیست؟ گفتند: عمر فرمان داده كه این زن را سنگ باران كنند، حضرت فرمودند: او را برگردانید و همراه با زن نزد عمر رفتند، حضرت فرمود: ای عمر! آیا نمی دانی كه تكلیف از دیوانه برداشته شده است تا عاقل شود و نیز از مبتلا تا بهبود یابد و نیز از خواب تا بیدار شود و از كودك تا محتلم گردد؟!!» حاكم گوید: حدیث صحیح است. (A)

تصویر پنجم: «علی» بر دیوانه فلان قبیله عبور كرد؛ كه زنا داده بود و به سنگسار شدن محكوم بود، «علی» (كرّم الله وجهه) به عمر فرمود: «ای امیرمؤمنان! فرمان داده ای كه فلان زن را سنگسار كنند؟ گفت: آری، فرمود: آیا خاطرت نیست فرمایش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم كه تكلیف از سه گروه برداشته شده: از خواب تا بیدار شود و نیز از كودك تا بالغ گردد و نیز از دیوانه تا عاقل شود؟ گفت: چرا، پس فرمان داد: تا او را آزاد كنند.» (B)

ناقل حدیث در قالب حفظ آبروی خلیفه

«بخاری» این حدیث را در «صحیح» نقل كرده با این تفاوت كه چون به جایگاه خلیفه خدشه ای وارد می شود و خواسته ایشان را از تنزل حفظ كند، برای حفظ مقام خلیفه، اول داستان را حذف كرده و دل خوش نبوده كه امت اسلامی به جهل خلیفه به سنت و یا غفلت ایشان از حقیقت پی ببرند و با تبدیل به مضمون و مفهوم چنین نقل كرده: علی (كرّم الله وجهه) به عمر گفت: آیا ندانستی كه قلم از دیوانه برداشته شده تا عاقل شود و نیز از كودك تا بالغ گردد و نیز از خواب تا بیدار شود؟!» (2)

ص: 124


1- B,A,سنن ابو داود: 227/2 به چند طریق نقل كرده، سنن ابن ماجه: 227/2، المستدرك، حاكم: 389/4 و 59/2 كه آن را صحیح دانسته، السنن الكبری، بیهقی: 264/8، به چند طریق، جامع الاصول، ابن اثیر، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 5/2، الریاض النضرة، طبری: 196/2، ذخائر العقبی، طبری: 81، ارشاد الساری، قسطلانی: 9/10، فیض القدیر، مناوی: 357/4 و برای علی (كرّم الله وجهه) با ابوبكر نیز همانند عمر این ماجرا رخ داده، حاشیه شرح عزیزی بر جامع الصغیر: 417/2 به صورت سوم، مصباح الظلام، جردانی: 56/2 به صورت سوم، تذكرة سبط بن جوزی: 57، فتح الباری، ابن حجر: 101/12، عمدة القاری، عینی: 151/11 كه مجموع صور را نقل كرده اند.
2- دركتاب محاربین باب این كه مرد دیوانه و زن دیوانه سنگسار نمی شوند.

فصل دوم: ناتوانی خلیفه در قضاوت

خلیفه و سنگسار كردن زن مضطرّه

«عبدالرحمن سلمی» گوید: «زنی را نزد عمر آوردند كه تشنگی او را از پای درآورده و گذرش بر چوپانی افتاده بود و از او درخواست آب كرده بود، وی از دادن آب به زن امتناع ورزیده بود، به جز این كه خود را در اختیار چوپان قرار دهد و او به ناچار پیشنهاد وی را پذیرفته بود، عمر با مردم درباره سنگسار كردن زن مشورت كرد! علی (كرّم الله وجهه) فرمود: این زن را اضطرار و ناچاری قرار گرفته، نظر من این است كه او را آزاد كنید، وی را آزاد كردند.» (1)

تصویر دیگر: [زنی را نزد عمر آوردند كه زنا داده و اقرار كرده بود، عمر دستور داد: او را سنگسار كنند، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: شاید او عذری داشته است! سپس فرمود: چه موجب شد كه زنا دادی؟ گفت: من همكاری داشتم كه در میان شتران و آب و شیر بود، ولی در میان شتران من آب و شیر نبود، من تشنه شدم و از او آب خواستم، او خودداری كرد كه مرا سیراب كند، مگر آن كه خودم را در اختیار او گذارم، من سه بار امتناع كردم و چون تشنگی بر من شدت یافت و گمان كردم كه جانم به زودی از تنم بیرون خواهد آمد، به ناچار خود را در اختیار او قرار دادم و او مرا سیراب كرد، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: الله اكبر! «آن كسی كه مجبور شد، در صورتی كه ستمگر و متجاوز نباشد گناهی بر او نیست، خداوند آمرزنده و مهربان است.»](2)(3)

عدم اطلاع خلیفه از فرزند سرخ و پدر سیاه

«مرد سیاهی را نزد عمر بن خطاب آوردند كه با او زن سیاه چهره ای همراه بود، گفت: ای امیرمؤمنان! تحقیقاً من درخت سیاهی را می كارم و این زن سیاهی كه می بینی برای من فرزند سرخی آورده است! زن گفت: به خدا سوگند! ای امیرمؤمنان! من به او خیانت نكرده ام و این فرزند اوست! عمر ندانست كه چه بگوید. آنگاه از علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) پرسید، حضرت به مرد سیاه فرمود: اگر چیزی از تو سؤال كنم آیا مرا تصدیق می كنی؟ گفت: آری، به خدا سوگند! فرمود: آیا در حال حیض با او آمیزش كرده ای؟ گفت: بلی، چنین بوده است! حضرت فرمود: الله اكبر! تحقیقاً كه نطفه و آب منی با خون مخلوط شده است، خداوند عزوجل از آن انسانی سرخ

ص: 125


1- السنن الكبری، بیهقی: 236/8، الریاض النضرة: 196/2، ذخائر العقبی: 81، الطرق الحكمیة: 53.
2- (فَمَنِ الضطُرَّ غَیرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا اِثمَ عَلَیهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحیمٌ) بقره: 173.
3- الطرق الحكمیة، ابن قیم جوزی: 53، كنز العمال، متقی هندی: 96/3 به نقل از بغوی.

رنگ ایجاد كرده است، فرزند خود را منكر نشو؛ كه تو خودت به خودت ستم كرده ای!» (1)

خلیفه و اجرای حد بدون ثبوت جرم

«احمد» امام حنبلی ها در بخش اشربه و نوشیدنی ها از «عمرو بن عبدالله بن طلحه خزاعی» نقل كرده: «نزد عمر بن خطاب گروهی را آوردند كه در موقع میگساری و شراب خواری دستگیر شده بودند، در میان آن ها مرد روزه داری بود، عمر آن ها را شلاق زد و آن روزه دار را نیز با آن ها شلاق زد! گفتند: «او روزه دار است! گفت: چرا با آن ها نشست؟!» (2)

شگفتا! از تجاوز عمر در تأدیب بی اساس

ضروری است كه اجرای حكم حد و تعزیر، منوط به تحقق موضوع و قطع بودن جرم است! آیا جرم ایشان را خلیفه به طور قطع می دانست؟! در حالی كه علل همراهی روزه دار با آنان شدید بر علل معمولی و طبیعی بوده است، شاید ضرورت، همراهی با آنان را اقتضا می كرده است كه با همراهی و نرمش و مراوده آنان را امر به معروف كند و از كار زشتشان باز دارد و شاید توانایی جدایی از آنان برای او ممكن نبوده است و یا برای او احتمال خطر و ضرری می رفته است یا ضرر در آینده متوجه ایشان می شده، اگر از آن ها جدا می شده است و به هر صورت، هرگاه یكی از این احتمالات داده شود، حد و تعزیر ساقط می گردد، چنانچه فرموده اند: «اجرای حدود به وسیله شبه ها ساقط می گردد.» (3) و گذشته از آن ها، به فرض كه هیچ یك از احتمالات فوق نباشد، نهایت سختی كه بر روزه دار جهت تأدیب او راه دارد تعزیر اوست و حد تعزیر در گذشته معلوم شده كه آن از ده ضربه تجاوز نمی كند، پس چگونه عمر میان آن كه شراب خوار نبوده و روزه دار بوده با آن فرد شراب خوار در تازیانه و شلاق زدن یكسان عمل نمود؟!!!

هلاكت عمر در فقدان علی (كرّم الله وجهه)

«زنی را نزد عمر آوردند كه آبستن بود و به زنا اقرار كرد، عمر فرمان داد: وی را سنگسار كنند، علی (كرّم الله وجهه) به او برخورد كرد، فرمود: امر این زن چیست؟ گفتند: عمر دستور داده او را سنگسار كنند، علی (كرّم الله وجهه) او را برگردانید و فرمود: این تسلط و حكومت تو بر او است، اما نسبت به طفلی كه در شكم دارد حكومت و سلطه ای نداری! و شاید تو او را شكنجه داده یا ترسانیده ای؟

ص: 126


1- الطرق الحكمیة، ابن قیم جوزی: 47.
2- كنزالعمال، متقی هندی: 101/3، منتخب كنز، علی بن حسام الدین متقی: 427/2.
3- «ان الحدود تدرأ بالشبهات».

«عمر» گفت: آری این چنین است، حضرت فرمود: آیا نشنیده ای كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برای كسی كه بعد از شكنجه اقرار كند یا كسی كه در زندان یا قید و بند باشد یا او را تهدید كرده باشند، اقرار و حدّی نیست؟! عمر او را آزاد ساخت، آنگاه گفت: بانوان عاجزند كه مانند علی بن ابی طالب بزایند، اگر علی (كرّم الله وجهه) نبود عمر هلاك شده بود.» (1)

همه مردم عالم تر از عمر رضی الله عنه

«علی (كرّم الله وجهه) بر عمر وارد شد، دید كه زن آبستنی را می خواهند سنگسار كنند، حضرت فرمود: كار این زن چیست؟ زن گفت: مرا می برند تا سنگسار كنند، حضرت به عمر فرمود: ای امیر مؤمنان! برای چه سنگسار شود؟ تو فقط تسطل بر او داری، اما بر آنچه در شكم او است سلطه ای نداری! عمر سه مرتبه گفت: همه از من داناترند، علی (كرّم الله وجهه) او را ضمانت كرد تا پسری زایید، پس از آن او را بردند و سنگسار كردند.» (2)

«حافظ محب الدین طبری» گوید: «این مورد غیر از مورد گذشته است، زیرا اعتراف آن بعد از شكنجه و تهدید بوده كه صحیح نبوده و سنگسار نشد. ولی این مورد سنگسار شد و «حافظ گنجی» آن را ذكر كرده است.» (3)

اجرای تعزیر بدون ثبوت جرم

«بیهقی» گوید: «دو نفر در زمان «عمر بن خطاب» به یكدیگر بدگویی (فحاشی) كردند، یكی از آن ها به دیگری گفت: به خدا سوگند! نمی بینم كه پدر یا مادرم زناكار باشند، عمر در این باره با مردم مشورت كرد، گوینده ای گفت: پدر و مادرش را تعریف و مدح كرده است و دیگران گفتند: خوب بود پدر و مادرش را به گونه ای دیگر مدح می كرد؛ عقیده ما این است كه او را شلاق بزنی؛ پس از آن عمر هشتاد شلاق به او زد.» (4)

چه جای شگفت!

چگونه ممكن است كه حكمی بر كسی جاری شود، بدون این كه موضوع جرم به اثبات رسد؟! و تعجب این است! كه وقتی خلیفه خود حكم را نمی داند؛ چگونه آموزش دهندگان به او نیز

ص: 127


1- قال عمر«عجزت النساء ان یلدن مثل علی بن ابی طالب، لولا علی لهلك عمر» الریاض النضرة، طبری: 196/2، ذخائر العقبی: 80، مطالب السئول: 13، مناقب خوارزمی: 48، اربعین: 466.
2- قال عمر: «كل احد افقه منّی» الریاض النضرة: 196/2، ذخائر العقبی: 81، الكفایة الطالب: 105.
3- كفایة الطالب، گنجی شافعی: 105.
4- السنن الكبری، بیهقی: 252/8.

ندانسته وی را تعلیم داده اند؟!، چرا كه خداوند حكم تازیانه را به جز بعد از نسبت حتمی قذف واجب نمی داند، چنانچه فرمود: «و كسانی كه زنان پاك دامن را متهم می كنند؛ سپس چهار شاهد (بر مدعای خود) نمی آورند، آن ها را هشتاد تازیانه بزنید.» (1)

مخفی نماند كه حدود به سبب شبهات ساقط می گردد و شبهه در اینجا این است كه به وسیله تعریض موضوع قذف ثابت نگردد؛ علاوه بر این كه ابوحنیفه شافعی و ابو یوسف و زفر و محمد بن شبرمه و ثوری و حسن بن صالح و راویان حدیث معتقدند؛ كه به سبب تعریض حد جاری نمی شود، در حالی كه «ابن عمر» گوید: «عمر در تعریض و كنایه حد می زد!» (2)

توقف خلیفه و كاوش علی (كرّم الله وجهه) بر زن حیله گر

«زنی را نزد عمر آوردند كه دلباخته جوانی از انصار شده بود و چون با او هماهنگ نشده بود، بر آن جوان حیله كرده و نقشه كشیده بود، به این كه تخم مرغی گرفته و زردی آن را انداخته و سفیدی آن را بر لباس و میان ران خود آویخته بود و بعد از آن فریاد زنان نزد عمر آمده بود كه این مرد بر من تجاوز كرده و در میان فامیل مرا رسوا نموده و این هم اثر عمل اوست؛ عمر از چند زن كاوش كرد كه همه آن ها موضوع را تصدیق كردند كه بر بدن و لباس این زن اثر منی موجود است، عمر تصمیم گرفت كه آن جوان را شكنجه دهد و آن جوان به دادرسی و استمداد دست یافت و می گفت: این امیرمؤمنان! درباره كار من تحقیق كن! كه قسم به خداوند! من هرگز كار زشتی نكرده و خیال آن را نیز ننموده ام و این زن با من مراوده می كرد و اصرار می نمود كه من به او تجاوز كنم و من خودداری می كردم!

عمر به «علی» (كرّم الله وجهه) گفت: ای اباالحسن! درباره كار این دو چه نظر می دهی؟ حضرت به آنچه بر لباس زن بود نگاهی كرد، سپس آب داغی خواستند و بر لباس زن ریختند، آن به طور سفیدی بسته شد و آن را گرفت و استشمام كرد و چشید و مزه تخم مرغ می داد و زن را تهدید كرد؛ تا به حیله خود اعتراف كرد!» (3)

نفرین خلیفه بر هلاكت خود در فقدان علی (كرّم الله وجهه)

«حنش بن معتمر» گوید: «دو مرد نزد زنی از قریش آمدند و صد دینار نزد او امانت گذاشتند و گفتند: به یكی از ما دو نفر بدون دیگری نده تا با هم مجتمع باشیم، پس از یك سال كه با هم

ص: 128


1- (وَ الَّذینَ یَرمُونَ المُحصَناتِ ثُمَّ لَم یَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداء فَاجلِدُوهُم ثَمانینَ جَلدَةً) نور: 4.
2- السنن الكبری، بیهقی: 252/8.
3- الطرق الحكمیة، ابن قیم: 47.

ماندند، آنگاه یكی از آن دو نزد آن زن آمد و گفت: رفیق من مُرده است، آن صد دینار را بده، آن زن از دادن خودداری كرد، آن مرد بر زن سخت گرفت و به واسطه فامیل او از آن زن مطالبه می كرد تا آن كه آن مال را به او داد، سپس یك سال دیگر كه آن زن درنگ كرد، آن مرد دیگر آمد و گفت: دینارها را به من بده، گفت: رفیق تو آمد و اظهار داشت: كه تو مُرده ای، من آن را به او دادم، نزاع آن ها به عمر رسید، وی خواست كه بر آن ها داوری كند و به آن زن گفت: از نظر من، تو ضامن این پول هستی.

زن گفت: تو را به خدا سوگند می دهم! كه میان ما قضاوت نكنی و ما را خدمت علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) بفرست تا او بین ما داوری كند، عمر خدمت علی (كرّم الله وجهه) فرستاد و دانست كه آن ها به زن حیله كرده اند، فرمود: آیا شما نگفتید: كه پول را به یكی از ما بدون دیگری نده؟ گفت: بلی، فرمود: مال تو نزد ماست، برو و رفیقت را بیاور تا مالت را به شما بدهم، این قضاوت به گوش عمر رسید، گفت: خداوند مرا بعد از علی زنده نگذارد.» (1)

هلاكت عمر رضی الله عنه در فقدان معاذ

«ابی سفیان» از بزرگان آن ها نقل كرده: «شوهر زنی دو سال از همسرش غایب شد، پس از آن آمد، در حالی كه همسرش آبستن بود، به عمر شكایت كرد، عمر دستور داد: او را سنگسار كنند، معاذ به او گفت: شاید برای تو راهی بر آن زن باشد. اما بر بچه ای كه در رحم او می باشد راهی نداری؟ عمر گفت: او را حبس كنید تا وضع حمل كند و زایمان نماید؛ آنگاه پسری زایمان نمود كه دندان جلویش درآمده بود و همین كه پدرش او را دید از جهت شباهت شناخت و گفت: پسر من است، به خدای كعبه قسم! گزارش آن به گوش عمر رسید، عمر گفت: زن ها عاجزند كه همانند معاذ بزایند، اگر معاذ نبود عمر هلاك شده بود.» (2)

تصویری دیگر: «مردی نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: ای امیرمؤمنان! من دو سال از همسرم غایب شدم و زمانی كه آمدم، دیدم كه او آبستن است، پس از آن عمر با چند نفر در سنگسار كردن او مشورت كرد، معاذ بن جبل گفت: ای امیرمؤمنان! شاید برای تو بر آن زن سلطه ای باشد، ولی بر

ص: 129


1- قال عمر: «لا أبقانی الله بعد ابن ابی طالب» الذكیاء، ابن جوزی: 18، اخبار الضراف، ابن جوزی: 19، الریاض النضرة، طبری: 197/2، مناقب خوارزمی: 60، ذخائر العقبی، طبری: 80، تذكرة: 87.
2- قال عمر: «عجزت النساء ان یلدن مثل معاذ، لولا معاذ لهلك عمر» السنن الكبری بیهقی: 443/7، كتاب العلم، ابوعمر: 150، التمهید، باقلانی: 199، كنزالعمال، متقی هندی: 82/7، فتح الباری ابن حجر: 120/12، گوید: ابن ابی شیبه آن را نقل كرده و همه رجال آن مورد اعتمادند. الاصابة، ابن حجر: 427/3، به نقل از فوائد محمد بن مخلد عطار، شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: 150/3.

طفلی كه در رحم او هست راهی نداری! اما او را رها ساز تا زایمان كند، عمر وی را رها ساخت، پسری زایید كه دندان جلویش درآمده بود، آن مرد بچه را شبیه خود یافت، گفت: به خدا سوگند! كه وی پسر من است؛ عمر گفت: زن ها ناتوانند كه مانند معاذ بزایند، اگر معاذ نبود عمر هلاك شده بود.» (1)

شگفتا از اجرای حكم قبل از تشخیص موضوع!!

جای اعجاب است از بزرگ مرد ما عمر رضی الله عنه كه قبل از تشخیص موضوع، مشورت در سنگسار و زندانی كردن وی می كند و بعد از رضایت شوهر، به این كه بچه شبیه من است، حكم را قطع می نماید، چرا كه دوران حمل امری است كه ابتدا و انتهایی در وقت مشخصی دارد، چگونه حكمی رانده كه مستلزم آن است كه نطفه مدت یك سال و اندی از شوهرش در رحم بی تأثیر مانده و فقط در دوران اخیر انفعال پیدا كرده و سپس عمر رضی الله عنه به رضایت شوهر در امر حكم ساكت شده است؟! شما خود با فكر و تأمل در آن بیندیش! و تازه راهنمای خود را بهترین موجود عالم قلمداد نموده و به تعریف و تمجید او پرداخته است!

قضاوت چون كوهی به كاهی

«ابن عباس» گوید: «برای عمر بن خطاب حادثه ای پیش آمد كه از جای برخاست و نشست و دگرگون شد، اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را جمع كرد و برآن ها عرضه داشت: به من بگویید: چه كنم؟! همه گفتند: ای امیرمؤمنان! تو پناهگاه و برطرف كننده ای، پس از آن عمر غضب كرد و گفت: «از خدا بترسید و صواب را بگویید كه اعمال شما را اصلاح كند.» (2) گفتند: ای امیرمؤمنان! از آنچه پرسیدی چیزی دست ما نیست.

عمر گفت: اما قسم به خدا! كه من می شناسم كسی را كه سرچشمه آن بوده و كاملاً به آن آشنا است و می داند پناهگاه كجاست و برطرف كننده كجا است؟!!

گفتند: گویا منظورت علی بن ابی طالب است؟! عمر گفت: به خدا قسم! او تنها پناه و دادرس است و آیا هیچ زن آزاده ای مانند او را در مهارت آورده؟ برخیزید نزد او برویم!!

گفتند: ای امیرمؤمنان! آیا شما نزد او می روید؟ كسی را بفرستید كه ایشان را محضر شما بیاورد؛ گفت: هیهات! او كجا و ما كجا! اینجا شاخه ای از بنی هاشم و شاخه ای از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و

ص: 130


1- قال عمر: «عجزت النساء ان یلدن مثل معاذ، لولا معاذ لهلك عمر» السنن الكبری بیهقی: 443/7، كتاب العلم، ابوعمر: 150، التمهید، باقلانی: 199، كنز العمال، متقی هندی: 82/7، فتح الباری ابن حجر: 120/12، گوید: ابن ابی شیبه آن را نقل كرده و همه رجال آن مورد اعتمادند، الاصابة، ابن حجر: 427/3، به نقل از فوائد محمد بن مخلد عطار، شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: 150/3.
2- (اتَّقُوا اللهَ وَ قُولُوا قَولاً سَدیداً * یصلح لَكُم اَعمالَكُم) احزاب: 70و71.

باقیمانده ای از علم و دانش است؛ كه باید خدمتش حاضر شد، در خانه او حكم می آید، آنگاه همه متوجه به سوی حضرت شده تا او را در چهار دیوار خانه ای یافتند؛ كه چنین می خواند: «آیا انسان گمان می كند بی هدف رها می شود؟!» (1) آیه را تكرار می كرد و می گریست!! عمر به شریح گفت: به اباالحسن بگو: آنچه را كه برای ما گفتی!

«شریح» نزد حضرت عرضه داشت: من در مجلس قضاوت و داوری نشسته بودم، این مرد آمد و گفت: مردی دو زن را به او سپرده؛ یكی آزاده سنگین مهر و دیگری كنیز، به او گفت: مخارج آن ها را بده تا من بیایم، همین كه شب گذشت، هر دو با هم زایمان كردند؛ یكی پسر و دیگری دختر و هر دو مدعی هستند كه پسر از من است و دختر را به خاطر میراث از خود نفی می كنند.

«علی بن ابی طالب» (كرّم الله وجهه) فرمود: میان آن دو چگونه حكم كردی؟ شریح گفت: اگر نزد من چیزی بود؛ كه بداون وسیله میان اینان قضاوت كنم، آن ها را نزد شما نمی آوردم.

علی (كرّم الله وجهه) كاهی را از زمین برداشت و فرمود: تحقیقاً حكم در این مسئله، آسان تر از برداشتن این كاه از زمین است!، آنگاه قدحی خواست و به یكی از این دو زن فرمود: شیر بدوش! وی دوشید و حضرت آن را توزین كرد، سپس به دیگری فرمود: تو نیز شیر بدوش! وی نیز دوشید و آن را نیز توزین كرد، آن را نصف از شیر اول دیدند، به او فرمود: تو دخترت را بگیر و به دیگری فرمود: تو نیز پسرت را بگیر، آنگاه به شریح فرمود: آیا نمی دانی كه شیر دختر نصف شیر پسر است؟! و این كه میراث دختر نصف میراث پسر است و این كه عقل او نصف عقل مرد و شهادت او نصف شهادت او است؟ و این كه دیه او نصف دیه پسر است؟ و در هر چیزی بنا بر نصف است.

«عمر» تعجب كرد، آنگاه گفت: ابوالحسن! خدا مرا باقی نگذارد در مشكلی كه تو در آن نباشی و خدا مرا در شهری نگذارد كه تو در آن نباشی!!!» (2)

حكم خلیفه در دو نوزاد به هم پیوسته

«سعید بن جبیر» گوید: «زنی را نزد عمر بن خطاب آوردند و فرزندی زاییده بود كه از نصف بالا دارای دو بدن و دو شكم و دو سر و چهار دست و دو عورت و در نیمه پایی دارای دو ران و دو ساق و دو پا، همانند سایر مردم بود، آنگاه زن از شوهرش میراث آن نوزاد را مطالبه می كرد و آن مرد پدر این آفریده عجیب بود، عمر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را طلبید و درباره آن با آنان مشورت كرد؛ كه چیزی را پاسخ او نگفتند؛ عمر، علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) را طلبید.

ص: 131


1- (اَیَحسَبُ الاِنسانُ اَن یُترَك سُدَّی) قیامت: 36.
2- قال عمر: «یا اباالحسن! لا أبقانی الله لشدة لست لها و لا فی بلد لست فیه» كنزالعمال، متقی هندی: 179/3، مصباح الظلام، جردانی: 56/2.

حضرت فرمود: تحقیقاً این امری است كه خیر و آزمایشی را به همراه دارد، این زن و فرزندش را حفاظت كن و برای آنان كسی را بگمار كه آن ها را خدمت كند و مخارج آن ها را به طور معروف و متعارف بپرداز، عمر فرمایش حضرت را به اجرا درآورد. آنگاه آن زن مُرد و آن طفل عجیب بزرگ شد و مطالبه میراث كرد، علی (كرّم الله وجهه) فرمان داد: غلامی خصیّ برای او قرار داده شود كه به دو عورت او خدمت كند و متصدی اموری شود كه مادران انجام می دهند و كارهایی كه برای كسی جز خادم حلال نیست، آنگاه یكی از بدن ها خواستار ازدواج شد، عمر محضر علی (كرّم الله وجهه) فرستاد و گفت: ای اباالحسن! در امر این دو بدن چه می بینی؟ اگر یكی از آن دو چیزی را میل كرد؛ كه دیگری با آن مخالف بود و اگر دیگری حالتی را طلب كرد كه دیگری ضد آن را خواست، چنانچه در این ساعت، یكی از آن ها جماع و آمیزش خواسته است؛ در این موارد چه باید كرد؟

علی (كرّم الله وجهه) فرمود: الله اكبر تحقیقاً كه خدا صابر تر و كریم تر است از این كه بنده اش ببیند، برادرش را كه با اهلش آمیزش می كند و لكن آن را سه روز به تأخیر بیندازید كه خداوند به زودی حكمی را درباره او جاری می فرماید كه چنین درخواستی در آستانه موت نمی شود، وی بعد از سه روز مُرد، عمر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را جمع كرد و با آنان درباره او مشورت كرد؛ برخی گفتند: او را قطع كن؛ تا زنده از مرده جدا شود و او را كفن كن و دفن نما.

عمر گفت: این كه شما اشاره كردید قطعاً عجیب است كه ما زنده را برای حال مرده ای بكشیم و بدن زنده فریاد و ناله كرد و گفت: الله، خدا برای شما كافی است ، مرا می كشید و حال آن كه من گواهی می دهم كه: «لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله» و قرآن می خوانم.

عمر به سوی علی (كرّم الله وجهه) فرستاد و گفت: ای اباالحسن! شما بین این دو بدن حكم فرما! علی (كرّم الله وجهه) فرمود: امر در آن واضح و آسان است، حكم این است كه او را غسل دهید و كفن نمایید و با پسر مادرش واگذارید؛ كه خادم او را حمل كند هر گاه راه برود و برادرش او را كمك كند، پس از آن هرگاه سه روز گذشت، بدن مرده خشك می شود، آن را در حال خشكیدن جدا كنید و محل آن كه زنده است دردناك نمی شود، زیرا تحقیقاً می دانم كه خدا بدن زنده را بعد از آن بیش از سه روز باقی نمی گذارد؛ زیرا به بوی عفونت متاذی می شود، این كار را كردند، دیگری نیز سه روز زنده بود و بعد مُرد؛ عمر گفت: ای پسر ابی طالب! همواره تو برطرف كننده هر شبهه و آشكار كننده هر حكمی هستی!!.» (1)3.

ص: 132


1- قال عمر: «یابن ابی طالب! فمازلت كاشف كلّ شبهة و موضع كل حكم!» كنزالعمال: 179/3.

فصل سوم: سستی خلیفه در اجرای حدّ

خطای خلیفه در شلاق زدن مغیره

«عبدالرحمن بن ابی بكره» گوید: «ابابكره و زیاد و نافع و شبل بن معبد در غرفه ای بودند و مغیره در پایین خانه بود، باد وزید و در باز شد و پرده بالا رفت، ناگاه دیدند مغیره میان دو پای آن زن نشسته، یكی از آن ها به دیگری گفت: ما گرفتار شدیم، آنگاه ابوبكره و نافع و شبل شهادت دادند، ولی زیاد گفت: نمی دانم دخول كرد یا نكرد، عمر آن ها را به جز زیاد بن ابیه تازیانه زد، ابوبكرة گفت: آیا ما را شلاق می زنی؟ گفت: آری، گفت: و من به خدا شهادت می دهم! كه مغیره دخول كرد؛ عمر خواست بار دیگر او را بزند؛ علی (كرّم الله وجهه) فرمود: اگر شهادت ابوبكره شهادت دو مرد است، رفیقت مغیره را سنگسار كن و اگر نیست، او را تحقیقاً تازیانه زدی، یعنی دو مرتبه به اعاده كردن تهمت تازیانه نمی خورد.» (1)

و در عبارت دیگر: «عمر تصمیم گرفت كه حد را بر او تكرار كند، علی (كرّم الله وجهه) او را نهی كرد و فرمود: اگر می خواهی او را شلاق بزنی، رفیقت مغیره را سنگسار كن كه آن را ترك گفت و تازیانه نزد.» (A)

و در تعبیر سوم: «عمر قصد زدن ابوبكره را نمود، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: اگر می خواهی او را بزنی مغیره را سنگسار كن.» (B)

تفصیل داستان

«انس بن مالك» گوید: «مغیره بن شعبه وسط روز از دارالاماره بیرون می رفت و ابوبكره - نفیع الثقفی - او را دید ثقفی به او گفت: امیر كجا می روی؟ گفت: كاری دارم، به او گفت: چه كاری داری؟ امیر كسی است كه باید او را زیارت كنند، نه این كه به زیارت غیر رود، گوید: زنی به نام ام جمیل دختر افقم كه همسایه ابوبكره بود و مغیره به سراغ او می آمد، همین كه ابوبكره در غرفه منزلش با اصحاب و برادرانش، نافع و زیاد و مرد دیگری كه او را شبل ابن معبد می گفتند: نشسته بود، مغیره در غرفه بالای منزل ام جمیل مشغول جماع بود، آنگاه ابوبكره گفت: این مصیبتی است كه ما به آن مبتلا شدیم، خوب نگاه كنید، نگاه كردند تا آن كه یقین كردند، ابوبكره پایین آمد تا دید مغیره از خانه زن بیرون رفت، به او گفت: كار تو آن بود كه دانستم، پس از ما دور شو!، او رفت تا با مردم نماز ظهر بخواند، ابوبكره او را منع كرد و به او گفت: به خدا سوگند! كه با ما نباید نماز گزاردی و حال آن كه كردی آنچه كردی! مردم گفتند: بگذارید نماز گزارد! چرا كه او فرماندار

ص: 133


1- B,A,السنن الكبری، بیهقی: 235/8.

است و گزارش كار را به سوی عمر مكتوب دارید كه داستان را به عمر گزارش دادند و پاسخ داد: همه شهود و مغیره نزد او حاضر شوند.» (1)

تسامح خلیفه در گواهی شهود چهارگانه

«مصعب بن سعد» گوید: «عمر به خطاب نشست و مغیره و شهود را خواست، ابوبكره جلو رفت، عمر گفت: آیا او را میان ران زن دیدی؟ گفت: آری، به خدا سوگند! مثل این كه جای آبله ران او را می دیدم، مغیره به او گفت: خوب با دقت نگاه كردی! گفت: آیا چنان نمی باشم كه اثبات كنم؛ آنچه را خداوند به وسیله آن تو را رسوا سازد؟

«عمر» به او گفت: نه، به خدا قسم! او را حد نمی زنم مگر این كه شهادت دهی؛ به این كه او را همانند میل داخل در سرمه دان گواهی دهی، گفت: آری بر آن گواهی می دهم، عمر گفت: مغیره برو كه یك چهارم تو رفت.

آنگاه نافع را طلبید، به او گفت: بر چه شهادت می دهی؟ گفت: همانند شهادت ابوبكره گواهی می دهم، گفت: نه، حتی شهادت می دهی كه او دخول می كرد در آن مانند داخل شدن میل در سرمه دان؟ گفت: بلی تا آن كه به آخرش رسید، عمر گفت: مغیره برو كه نصفت رفت.

آنگاه سومی را خواست؛ عمر گفت: به چه شهادت می دهی؟ گفت: همچنان كه دو رفیقم شهادت دادند، عمر گفت: مغیره برو كه سه چهارمت رفت، سپس عمر به زیاد نوشت: زیاد بر عمر، وارد شد، چون او را دید، برابر او در مسجد نشست و سران مهاجر و انصار دور او جمع شدند، مغیره گفت: سخنی دارم كه آن را به صابرترین مردم می گویم، همین كه عمر او را دید رو به رو می آید، عمر گفت: من مردی را می بینم كه هرگز خدا بر زبان او، مردی از مهاجران را خوار نسازد، زیاد گفت: ای امیرمؤمنان! اما تحقیقاً حق همان است كه آن ها تحقیق كردند، نزد من این نیست و لكن من مجلس زشتی را دیدم و صدای ناله و نفس زدن را شنیدم و او را دیدم كه روی شكم ام جمیل بود،عمر گفت: آیا دیدی كه همانند میل در سرمه دان دخول می كند؟ گفت: نه.»

و در گفتار دیگر: «گفت: او را دیدم كه پاهای ام جمیل را بلند كرده و دو بیضه اش میان ران او رفت و آمد می كند و حركت سختی را دیدم و نفس زدن بلندی را شنیدم!»

و در گفتار دیگر: طبری گوید: «دیدم میان دو پای زنی نشسته و دیدم پاهای خضاب شده كه به هم می خورد و دو تا ماتحت و مقعد نمایان شده و نفس زدن شدیدی را شنیدم، آنگاه به او گفت:

ص: 134


1- الاغانی: 146/14، تاریخ طبری: 207/4، فتوح البلدان: 352، الكامل: 228/2، تاریخ ابن خلكان: 455/2، تاریخ ابن كثیر: 81/7، شرح نهج البلاغة: 161/3، عمدة القاری: 340/6.

آیا او را دیدی كه همانند میل در سرمه دان دخول كند و بیرون آورد؟ گفت: نه، عمر گفت: الله اكبر، برخیز و اینان را بزن، مأمور بلند شد به طرف ابوبكره رفت و او را هشتاد تازیانه زد و باقی از آن ها را نیز زد و گفتار زیاد او را خوشحال كرد و سنگسار نمودن مغیره را ترك نمود، ابوبكره بعد از آن كه شلاق خورد، گفت: من شهادت می دهم كه مغیره چنین و چنان كرد، عمر خواست او را (نیز) بزند، علی (كرّم الله وجهه) به او فرمود: اگر می خواهی او را بزنی رفیقت را رجم می كردی و او را از این عمل نهی كرد.» (1)

چه جای شگفت! از انكار حق به طور مرموز

اگر در اینجا عدالت مطرح بود، دوباره تصمیم به زدن ابوبكره گرفته نمی شد و چه جای شگفت است! كه خلیفه در شهادت گواهان با عباراتی دخالت می كند و با اشاره و گفتارهای نقل شده متفاوت، گواه را به سویی سوق می دهد كه قضیه به كتمان منتهی شود!

چنانچه عمر گفت: «من مردی را می نگرم كه هرگز خدا بر زبانش مردی از مهاجران را خوار نمی سازد!» (2)

یا به نقل دیگر: «صورت مردی را می بینم كه امید دارم، مردی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دست او سنگسار نشود و به شهادت او خوار نگردد.» (3)

یا به نقل دیگر: «من جوان زیركی را می نگرم؛ كه جز حق نمی گوید و چیزی را كتمان نمی كند!» (4)

یا به نقل دیگر: «من جوان زیركی را می بینم؛ كه هرگز جز به حق شهادت نمی دهد، اگر خدا بخواهد!» (5)

در خاتمه «زیاد» فهمید كه خلیفه خواهان آن است كه حد را از مغیره ساقط سازد و گرنه چنین شواهد زنده ای كه حاكی از دخول مغیره به ام جمیل بوده، چرا كه مجموعه شواهد به گونه ای زنای مغیره را آشكار می سازد كه شكم بر شكم بوده و دو ماتحت آشكار كه هیچ گاه میل در خارج سرمه دان نبوده است و با توجه به سوء سابقه و فساد اخلاقی كه از او برای همه آشكار بوده، هیچ

ص: 135


1- الاغانی: 146/14، تاریخ طبری: 207/4، فتوح البلدان: 352، الكامل: 228/2، تاریخ ابن خلكان، 455/2، تاریخ ابن كثیر: 81/7، شرح نهج البلاغة: 161/3، عمدة القاری: 340/6.
2- الاغانی، ابی الفرج اصفهانی: 146/14.
3- فتوح البلدان، بلاذری: 353.
4- السنن الكبری، بیهقی: 235/8.
5- كنزالعمال، متقی هندی

جای تردید در اثبات حكم حدّ بر مغیره وجود نداشته است. چنانچه «ابن ابی الحدید معتزلی» گوید: «شكی نیست در این كه مغیره با ام جمیل زنا كرد و گوید: خبر زنا كردن او میان مردم مشهور بوده است.» (1)

رأی خلیفه در حد شراب

از «انس بن مالك» نقل شده: «مردی را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آوردند كه شراب نوشیده بود او را با دو شاخه خرما حدود چهل مرتبه ضربه زد، گوید: «و ابوبكر (نیز) همین طور عمل كرد، همین كه نوبت به عمر رسید با مردم مشورت كرد، «عبدالرحمن بن عوف» گفت: كمترین (سبك ترین) حدود هشتاد ضربه است، آنگاه عمر به آن دستور داد.» (2)

تصویری دیگر: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم میگساری را با شاخه خرما و نعلین چهل بار تازیانه زد و ابوبكر نیز چنین كرد، همین كه عمر به خلافت رسید و مردم از شهرها و روستاها آمدند، گفت: در حد شراب چه می بینید؟ «عبدالرحمن بن عوف» گفت: من صلاح می دانم كه كمترین حدها را قرار دهی، عمر هشتاد تازیانه زد.» (A)

«ابوداود» نقل كرده: «ابوبكر در شراب چهل شلاق زد، آنگاه عمر نیز اوایل حكومتش چهل شلاق زد و در آخر حكومتش هشتاد تازیانه زد و عثمان نیز هر دو حد، هشتاد و چهل را زد، آنگاه معاویه حد را بر هشتاد تصویب كرد.» (3)

«حضین ابی سامان رقاشی» گوید: «نزد عثمان بن عفان رفتم؛ در حالی كه ولید بن عقبه كه شراب نوشیده بود را آورده بودند و عمران بن ابان و مردی دیگر گواهی داده بودند، عثمان به علی (كرّم الله وجهه) گفت: بر ولید حد را اقامه كن. علی (كرّم الله وجهه) دستور داد: تا عبدالله بن جعفر طیار كه صاحب دو بال بود، وی را شلاق زند، عبدالله تازیانه را در دست گرفت تا وی را چهل شلاق زند و علی (كرّم الله وجهه) آن را بشمارد، سپس عثمان گفت: دست نگه دار، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چهل شلاق زد و ابوبكر نیز چهل تازیانه زد، ولی عمر هشتاد تازیانه زد و هر یك سنت است و این

ص: 136


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 163/3.
2- A,صحیح مسلم، باب حد الخمر: 38/2، سنن دارمی: 175/2، سنن ابی داود: 240/2، مسند ابی داود طیالسی: 265، السنن الكبری، بیهقی: 219/8.
3- سنن ابی داود: 242/2، السنن الكبری، بیهقی: 320/8، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 17/2.

(هشتاد ضربت) نزد من محبوب تر است.» (1)

«ولید بن عقبه» نماز صبح را با مردم چهار ركعت خواند، سپس روی به مردم آورد و گفت: برای شما زیادتر كنم؟ این خبر را به عثمان رسانیدند ... و در آن است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چهل شلاق زد و ابوبكر نیز و عمر در آغاز ریاستش چهل ضربه می زد، سپس عمر آن را به هشتاد ضربه تمام كرد و هر یك سنت است.» (1)(2)

خلیفه و اجرای حد بعد از حد

(3) «عبدالله بن عمر» گوید: «برادرم عبدالرحمن بن عمر شراب نوشید و ابوسروعه عقبة بن حارث نیز با او همكاری كرد و ما در زمان خلافت عمر بن خطاب در مصر بودیم، آن دو مست شدند و وقتی از مستی در آمدند، نزد عمروبه عاص رفتند و او فرماندار مصر بود، به او گفتند: ما را پاك كن و حد بزن، چون ما از شرابی نوشیدیم كه مست شدیم، عبدالله بن عمر گوید: من نفهمیدم كه آن ها نزد عمروبن عاص رفته اند، گوید: برادرم به من گفت: كه من مست هستم، من به او گفتم: داخل خانه شو تا تطهیر و پاكت كنم، گفت: تحقیقاً خود امیر نیز شراب خورده است! عبدالله گوید: من گفتم: قسم به خدا! كه امروز در جلوی چشم مردم سرت را نمی تراشم، داخل خانه شو تا سرت را بتراشم و آن روز همراه با حد، سر را نیز می تراشیدند، وی با من داخل خانه شد.

«عبدالله» گوید: «من سر برادرم را با دست خودم تراشیدم، آنگاه عمروبن عاص آن ها را حد شراب زد، گزارش آن به گوش عمر بن خطاب رسید، عمر به عمرو نوشت: عبدالرحمن بن عمر را سوار بر یك شتر بدون پلاس و جهاز نزد من بفرست، عمرو طبق فرمان عمر عمل كرد و همین كه عبدالرحمن بر عمر وارد شد، او را شلاق زد و به خاطر این كه پسر عمر و خلیفه زاده بود او را شكنجه نمود، سپس او را فرستاد تا چند ماهی به سلامت زندگی كرد تا آن كه اجلش فرا رسید و مُرد و عموم مردم تصور می كردند؛ كه او را شلاق عمر میراند و حال آن كه از شلاق او نمرد.» (4)

ص: 137


1- السنن الكبری، بیهقی: 319/8 كه از صحیح مسلم نقل كرده است.
2- گفتنی است نماز با حد شراب ارتباطی ندارد، ولی چون ولید بن عقبه نماز در حال مستی خوانده است، بدین جهت به بحث شراب و حد آن مرتبط می گردد.
3- صحیح مسلم، باب حد شراب: 52/2، سنن ابی داود: 241/2، السنن الكبری، بیهقی: 318/8، كنز العمال، متقی هندی: 102/3 كه از طبرانی، عبدالرزاق، احمد، مسلم، ابوداود و نسایی، ابن جریر، دار قطنی و دارمی نقل كرده است.
4- السنن الكبری، بیهقی: 312/8، العقد الفرید: 470/3، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 455/5، سیره ی عمر بن خطاب ابن جوزی: 170-270، الریاض النضرة: 32/2، ارشاد الساری: 439/9.

(2) گوینده ای درباره «عمروبن عاص» - گوید: «عبدالرحمن بن عمر و ابو سروعه درب منزل اجازه می خواهند، گفتم: بیایند، داخل شدند در حالی كه سر شكسته و شرمنده بودند و گفتند: بر ما حد خدا را اقامه كن، چون كه ما دیشب شرابی نوشیدیدم و مست شدیم! گفت: پس آن ها را راندم و طرد ساختم، عبدالرحمن گفت: اگر ما را پاك نكنی و حد نزنی، وقتی مدینه رفتم به پدرم خبر می دهم؛ عمرو گفت: رأی من براین شد و دانستم كه اگر من بر آن ها اقامه حد نكنم، عمر به من غضب خواهد كرد و مرا معزول خواهد نمود و ما بر آن فكر بودیم؛ كه عبدالله بن عمر وارد شد، برخاستم و او را خوش آمد گفتم و خواستم او را جای خود بنشانم كه نپذیرفت و گفت: پدر من مرا نهی كرد؛ كه بر تو وارد شوم؛ مگر آن كه چاره نداشته باشم، سر برادرم را جلوی چشم مردم نتراش و اما شلاق: هرچه صلاح می دانی انجام بده و در آن زمان بعد از حد، سر را نیز می تراشیدند؛ گفت: آن ها را به صحن خانه برده و بر آن ها حد زدم و پسر عمو برادرش را به داخل منزل برد و سرش را با سر ابوسروعه تراشید، قسم به خدا! كه من چیزی در این باره به عمر ننوشتم تا آن كه نامه عمر رسید و در آن نوشته بود: وقتی نامه من رسید،عبدالرحمن بن عمر را در عبایی پیچیده و بر شتر بی جهازی بفرست تا معلوم شود چه كار بدی كرده است!

پس طبق فرمان عمر انجام وظیفه كردم، او را فرستادم و نامه را برای پسر عمو خواندم و نامه ای به عمر نوشتم و عذرخواهی كردم و به او خبر دادم؛ كه او را در صحن منزلم شلاق زدم و سوگند به خدایی كه به بزرگ تر از او یاد نمی شود! كه من در صحن خانه ام بر ذمیّ و مسلمان اقامه حد می كنم و نامه را با عبدالله بن عمر فرستادم.

«اسلم» گوید: عبدالرحمن بر پدرش وارد شد و بر او عبایی بود و نمی توانست راه برود، به خاطر صدمه ای كه از مركبش خورده بود، عمر گفت: ای عبدالرحمن! چنین و چنان كردی و پاسخ آن شلاق است!، عبدالرحمن بن عوف با او شروع به گفتگو كرد و گفت: ای امیرمؤمنان! بر من یك بار اقامه حد شده، عمر توجهی به این كلام نكرد و او را شكنجه كرد و عبدالرحمن داد می زد و می گفت: من بیمارم و تو قاتل و كشنده منی!، عمر او را دو مرتبه حد زد و حبس نمود، پس از آن بیمار گردید و از دار دنیا رفت.» (1)

(3) «ابوعمر» گوید: «عبدالرحمن بن عمر اوسط كه او ابوشحمة و همان كسی بود كه عمرو بن عاص او را در مصر به خاطر شراب خواری شلاق زد، سپس او را به مدینه فرستاد و پدرش او را برای تادیب زد، بعد از آن بیمار گردید و بعد از یك ماه مُرد» ، این چنین معمّر از زهری و سالم از پدرش9.

ص: 138


1- السنن الكبری، بیهقی: 312/8، العقد الفرید: 470/3، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 455/5، سیره ی عمر بن خطاب ابن جوزی: 170-270، الریاض النضرة: 32/2، ارشاد الساری: 439/9.

روایت كرده و اما اهل عراق می گویند: «كه او زیر شكنجه شلاق و تازیانه عمر مُرد.» و این اشتباه است و زبیر گوید: «بر او اقامه حد كرد، پس از آن بیمار شد و مُرد.» (1)

جای شگفت از عمر و حد مجدّد بر بی گناه!

براین اقدامات خلیفه اشكال های فراوانی از چند جهت وارد است، از جمله آن ها:

الف: حدّ، كفاره ای پاك كننده است و بر شخصی كه حد جاری شده، بعد از آن گناهی باقی نمی ماند كه دوباره بر او حد زده شود كه این از سنت شریفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است؛ و در این باره روایاتی نقل شده است:

(1) «خزیمة بن ثابت» به طور مرفوع از «پیامبر خدا» صلی الله علیه و آله و سلم روایت كرده: «كسی كه بر او حد جاری شد، این گناه او بخشیده شده و آمرزیده است.» (2)

و در تعبیر دیگر: «كسی كه گناهی مرتكب شود، پس بر او حد آن گناه جاری گردد، آن كفاره اوست.» (3)

(2) «عبادة بن صامت» به طور مرفوع نقل كرده: «كسی از شما كه حدی بخورد، پس در عقوبت او تعجیل شد، پس آن كفاره اوست و گرنه كار او با خداست.» (4)

در عبارتی دیگر: «كسی از شما كه مرتكب كاری شود، از آنچه خدا از آن نهی نموده و بر او اقامه حد شود، پس آن كفاره اوست و كسی كه حد از او تأخیر افتد و بر او اقامه نشود، كار او با خداست، اگر خواست عذاب كند و اگر خواست بر او ببخشد.» (5)

ص: 139


1- الاصابة ابن حجر: 72/3، تاریخ طبری: 150/4، الكامل، ابن اثیر: 207/2، تاریخ ابن كثیر: 48/7.
2- عنه صلی الله علیه و آله و سلم: «من اقیم علیه حد غفر له ذلك الذنب» مسند احمد: 215/5-214، سنن دارمی: 182/2، سنن بیهقی: 328/8، مشكاة المصابیح، خطیب تبریزی: 308.
3- عنه صلی الله علیه و آله و سلم: «من اصاب ذنباً! فاقیم علیه حدّ ذلك الذنب فهو كفارته» مسند احمد: 215/5-214، سنن دارمی: 182/2، سنن بیهقی: 328/8، مشكاة المصابیح، خطیب تبریزی: 308.
4- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «من اصاب منكم حداً فعجلت له عقوبته فهو كفارته و الّا فامره الی الله» صحیح بخاری: 5/10، صحیح مسلم: 39/2، صحیح ترمذی: 271/1، مسند ابی داود: 79، سنن ابن ماجه: 129/2، سنن بیهقی: 328/8.
5- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «من اتی منكم حداً ممّا نهی عنه فاقیم علیه الحدّ فهو كفّارةٌ له و من اخّر عنه الحدّ فأمره الی الله، شاء عذّبه و ان شاء غفر له» صحیح بخاری: 25/10، صحیح مسلم: 39/2، صحیح ترمذی: 271/1، مسند ابی داود: 79، سنن ابن ماجه: 129/2، سنن بیهقی: 328/8.

در عبارتی دیگر: «كسی كه گناهی مرتكب شود، پس عقوبت گردد، آن عقوبت كفاره اوست.» (1)

(2) «شافعی» در حدیثی مرفوع نقل كرده: «تو نمی دانی شاید حدود نازل شده، كفاره برای گناهان باشد.» (3)

(4) از «علی» (كرّم الله وجهه) نقل شده: «كسی كه چیزی را از حدود انجام دهد، پس بر او اقامه حد شود، آن حد كفاره اوست.» (3)

(5) «عبدالرحمن بن ابی لیلی» گوید: «علی (كرّم الله وجهه) بر مردی اقامه حد كرد، پس از آن مردم شروع به لعن و بدگویی او كردند، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: اما از این گناهش سؤال نمی شود!» (4)

(6) «عبدالله بن معقل» گوید: «علی (كرّم الله وجهه) امر فرمود: مردی را حد بزنند، پس از آن حداد دو تازیانه به او زیاد زد، آنگاه علی (كرّم الله وجهه) دو تازیانه را به جلّاد برگردانید.» (5)

ب: و اگر خلیفه خیال می كرد كه حد عمروبن عاص ملغی می باشد، چون آن را در صحن خانه جاری كرد كه بعد از آن مردی او را خبر داده كه این عادت معمول او در اجرای حدود است و از شرایط حدود نیست تا در انظار مردم و ملأ عام باشد، بلكه حد زدن در پنهانی كفایت می كند، چنانچه قسطلانی این مطلب را به جمهور علما نسبت داده است، (6) و اگر تصور او (در اجرای حد در ملأ عام) درست باشد قطعاً واجب است كه ابوسروعه و نیز هر كسی كه عمروبن عاص در صحن خانه اش حدّ زده است را مجدداً حد بزند.

و اگر با این حد جاری شده، تادیب او را قصد كرده، چنانچه بیهقی و ابو عمرو قسطلانی از طرف خلیفه عذرخواهی كرده اند، تحقیقاً اقامه حد بر او در مرحله دوم یك امر زیادی است؛ كه به خلیفه واگذار نشده، چنانچه ادله آن در روایات گذشت كه فرد حد خورده را سؤال نمی شود و نه حد و نه تعزیر و نه گناه و نه تادیبی بر او نیست، (7) علاوه بر آن، اگر تعزیر صحیح باشد، پس تحقیقاً9.

ص: 140


1- قال صلی الله علیه و آله و سلم: «من اصاب من ذلك شیئاً فعوقب فهو كفارة له» صحیح بخاری: 25/10، صحیح مسلم: 39/2، صحیح ترمذی: 271/1، مسند ابی داود: 79، سنن ابن ماجه: 129/2، سنن بیهقی: 328/8.
2- عن علی (كرّم الله وجهه) «انه قال: من اتی شیئاً من حد فاقیم علیه الحد، فهو كفارته» سنن بیهقی: 328/8.
3- قال شافعی مرفوعاً: «ما یدریك لعل الحدود نزلت كفارة للذنوب» سنن بیهقی: 328/8.
4- عن عبدالرحمن بن ابی لیلی «ان علیاً (كرّم الله وجهه) اقام علی رجل حداً فجعل الناس یسبونه و یلعنونه، فقال علی (كرّم الله وجهه): اما عن ذنبه هذا فلا یسأل» سنن بیهقی: 329/8.
5- عن عبدالله بن معقل: «ان علیاً (كرّم الله وجهه) ضرب رجلاً حداً فزاده الجلّاد سوطین، فاقاده منه علی (كرّم الله وجهه)» سنن بیهقی: 222/8.
6- ارشاد الساری، قسطلانی نووی: 439/9.
7- سنن بیهقی: 313/8، ارشاد الساری، قسطلانی نووی: 439/9.

در سنت، زیادتر از ده تازیانه نمی شود، چنانچه بحث آن گذشت. (1) بنابراین به چه دلیل خلیفه میان تعزیر و حد را یكسان قرار داد؟!

افزون بر آن، دستور دادن به عمروبن عاص بر این كه پسر عمر را بر شتر بی جهازی در یك عبایی پیچیده سوار كند و او را بفرستد و در حالی كه نتواند از زحمت مركبش راه برود كه این ها همه آزار است و خداوند آن را رد كرده و شرع آن را مباح ندانسته است!!

اضافه بر آن، به فرض صحت حد جدید، چه مانعی بود كه به وی اجازه دهند، از بیماری و كسالت نجات یابد و بعد از آن حد را بر او جاری كنند، چنانچه در سنت شریفه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم چنین است؛ كه بر بیمار حد خورده یا مستوجب حد، سزاوار است كه صبر كنند تا خوب شود، سپس تعزیر یا حد بر او جاری گردد!

فصل چهارم: خلیفه و قصاص

تبعیض و نور چشمی خلیفه در قصاص

«محكول» گوید: «عبادة بن صامت از یك نبطی خواست كه اسب او را در نزدیكی بیت المقدس نگهداری كند، نبطی امتناع ورزید، عبادة او را كتك زد و سرش را شكست، وی به عمر بن خطاب شكایت كرد، عمر به او گفت: چه انگیزه ای تو را بر این داشت كه چنین كردی؟ عباده گفت: ای امیرمؤمنان! من او را فرمان دادم: كه مركب مرا محافظت كند، وی امتناع ورزید و من مردی هستم كه مُفرط و خشمگین می باشم، او را زدم؟! عمر گفت: برای قصاص و تلافی بنشین! «زید بن ثابت» گفت: آیا برادرت را به خاطر بنده ات قصاص می كنی؟! عمر قصاص او را ترك نمود و دیه آن را داد.» (2)

رأی خلیفه در قصاص

«مجاهد» گوید: «عمر بن خطاب وارد شام شد. دید كه مرد مسلمانی، مردی از اهل ذمّه را كشته است. عازم شد كه او را قصاص كند. «زید بن ثابت» گفت: آیا برادرت را به خاطر بنده است قصاص می كنی؟ عمر برای آن قتل دیه قرار داد!» (3)

«عمر بن عبدالعزیز» گوید: «مردی از اهل ذمّه در شام از روی عمد كشته شد و عمر به خطاب

ص: 141


1- سنن ابی داود: 242/2، صحیح مسلم: 52/2، مستدرك، حاكم: 382/4، سنن دارمی: 176/2، سنن ابن ماجه: 129/2، السنن الكبری، بیهقی: 327/8، الاصابة، ابن حجر: 423/2.
2- السنن الكبری بیهقی: 32/8، جمع الجوامع سیوطی، كنزالعمال، متقی هندی: 303/7.
3- عبدالرزاق، ابن جریر طبری، كنزالعمال، متقی هندی: 304/7.

در این موقع در شام بود. چون این خبر به او رسید، گفت: به كشتن اهل ذمه حریص شده اید، البته او را در مقابل وی می كشم.»

«ابوعبیده جراح» گفت: تو نمی توانی این كار را بكنی! عمر نماز گزارد، آنگاه ابوعبیده را طلبید و گفت: چگونه گمان كردی كه او را مقابل وی نكشم؟ ابوعبیده گفت: آیا می بینی اگر بنده ای برای او كشته شود تو قاتل او هستی؟ عمر ساكت شد؛ آنگاه به هزار دینار دیه دادن - به خاطر سخت گیری به او - قضاوت كرد.» (1)

«ابراهیم نخعی» گوید: «مردی را نزد عمر بن خطاب آوردند كه شخصی را از روی عمد كشته بود. فرمان داد او را بكشند. برخی از اولیاء مقتول گذشتند. عمر مجددداً دستور داد او را بكشند. «ابن مسعود» گفت: این نفس، مال همه آن ها است. وقتی این ولیّ او را بخشید و نفس را احیاء كرد، توان ندارد كه حقش را بگیرد، مگر این كه غیر او بگیرد. عمر گفت: چه نظری داری؟ گفت: نظر من این است كه بر او در مالش دیه قرار دهی و حصه ای را كه بخشیده شده است برداری. عمر گفت: من هم چنین نظری دارم.» (2)

چه جای شگفت! از تعبیر در حكم

حكم و قضاوت در حقیقت منسوب به خداست كه هرگز تغییر ناپذیر نخواهد بود. بنابراین اگر حكم در این قضایا آن است كه خلیفه در نخستین تشخیص خود دیده، چرا از آن عدول كرده و اگر صورت دوم بوده؛ چرا در مرحله نخست مخالف آن حكم نموده است، شما خود منصفانه قضاوت كنید!! با این كه برخی عمر را عالم ترین مردم معاصر خود دانسته اند!!

نظر خلیفه در قصاص

«ابن ابی حسین» گوید: «مردی سر مردی از اهل ذمّه را شكست، عمر به خطاب تصمیم گرفت كه قصاص و تلافی كند، معاذ بن جبل گفت: تو می دانی كه این كار بر تو نیست و این از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسیده است! عمر بن خطاب در برابر شكست سر او، یك دینار به او داد و او به آن راضی شد!!» (3)

ص: 142


1- السنن الكبری بیهقی: 32/8، جمع الجوامع سیوطی طبق ترتیب آن: 303/7.
2- كتاب الام، شافعی: 295/7، سنن بیهقی: 60/8.
3- جمع الجوامع، سیوطی در ترتیب آن: 304/7.

فصل پنجم: رأی خلیفه در دیه

رأی خلیفه در دیه انگشتان

«سعید بن مسیّب» گوید: «عمر بن خطاب درباره انگشتان قضاوت كرد: در انگشت ابهام به سیزده دینار و در انگشتی كه كنار آن است، به دوازده دینار و در انگشت وسط و میانه، به ده دینار و در آن انگشتی كه كنار آن است، به نُه و در انگشت كوچك، به شش دینار كه باید بپردازد!» (1)

تصویر دیگر: «تحقیقاً عمر بن خطاب در انگشت ابهام و بزرگ، به پانزده و در انگشت كنار آن، به ده و در میانه، به ده و در آن كه كنار انگشت كوچك است، به نُه و در انگشت كوچك، به شش دینار حكم كرد!» (A)

«ابی غطفان» گوید: «ابن عباس می گفت: در انگشتان ده، ده است، مروان به سوی او فرستاد و گفت: آیا در انگشت های ده ده فتوا می دهی و حال آن كه حكم انگشت ها به تو از عمر رسیده؟! ابن عباس گفت: خدا بر عمر رحم كند! اطاعت از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از پیروی كردن قول عمر سزاورتر است!!» (B)

چه جای شگفت! از تغییر حكم در دیه

در صحاح و مسانید ثابت شده كه «رسول خدا» صلی الله علیه و آله و سلم در انگشت ها ده ده فرمود، طبق آنچه كه ابن عباس به آن فتوا داده است و این سنت مسلّمه حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و روش او در انگشتان می باشد و آنچه عمر به آن قضاوت نموده، از آراء خاصه خود بوده و جای تأمل است كه آیا خلیفه نسبت به سنت جاهل بوده یا از روی عمد مخالفت كرده كه هر دو مایه شگفت هر مسلمانی خواهد شد!!

رأی خلیفه در دیه جنین

«مسوّر بن مخرمه» گوید: «عمر به خطاب با مردم در سقط جنین مشورت كرد، «مغیرة بن شعبه» گفت: شنیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن به آزاد كردن بنده یا كنیزی حكم فرمود، عمر گفت: گواهی بیار كه با تو شهادت دهد، محمد بن مسلمه شهادت داد.» (2)

«عروه» گوید: «عمر سؤال كرد - یا مردم را قسم داد: هر كس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده كه درباره سقط چه حكم فرموده است؟ آن را اظهار كند! مغیرة بن شعبه گفت: من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در

ص: 143


1- B,A,كتاب الام، شافعی: 58/1 و 134، اختلاف الحدیث شافعی، حاشیه كتاب الام: 140/7، كتاب الرسالة، شافعی: 113، سنن، بیهقی: 93/8.
2- صحیح بخاری كتاب دیات باب جنین زن، صحیح مسلم: 41/2، سنن ابی داود: 255/2، مسند احمد: 144/4 و 253، سنن، بیهقی: 114/8، تذكرة الحفاظ، ذهبی: 7/1.

این باره به آزاد كردن برده ای حكم فرمود؛ غلام باشد یا كنیز، عمر گفت: شاهدی بیاور كه با تو در این مطلب شهادت دهد، محمد بن مسلمه گفت: من به بیان این حكم از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گواهی می دهم.» (1)

در گفتار «ابی داود» آمده : «عمر گفت: الله اكبر اگر این مطلب را نشنیده بودم، تحقیقاً به غیر آن حكم می كردم!» (2)

در حدیثی آمده: «عمر مردم را بر حكم دیه جنین سوگند داد! كه چیست؟ «حمل بن نابغه» گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این باره به آزاد كردن بنده یا كنیزی حكم فرمود، عمر نیز به آن حكم كرد.» (3)

و «شافعی» اضافه نموده است: «عمر گفت: اگر این را نشنیده بودیم قطعاً در آن به غیر آن حكم می كردیم!!»، (A)و در عبارتی: «نزدیك بود كه ما در مثل این به رأی خودمان حكم كنیم.» (B)

«ابن حجر» گوید: «روایت فوق را احمد و صاحبان سنن به اسناد صحیح از طریق طاوس از ابن عباس نقل كرده اند.» (3)

چه جای شگفت!

شگفتا! از خلیفه كه روزگارش به جایی رسیده كه به مثل مغیره زانی ترین مردم قبیله ثقیف و دروغ گوترین آن ها رد شریعت الهیه، اعتماد كرده!، در حالی كه عمر شهادت مغیره را برای عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روا ندانست، در ادعای او كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بحرین را به او بخشید و تیول او قرار داد. (4) یا خلیفه اعتماد كرده بر مثل «محمد بن مسلمه ای» كه جزء شش حدیث از او نیامده (5) یا به مانند «حمل بن نابغه» كه از او غیر این، حدیثی نیست. (6)

«ابن دقیق العید» گوید: «هرگاه امام از حكم مسئله ای از عمر سؤال می نمود، او مشورت می كرد؛ زیرا یا حكم را نمی دانست یا به آن شك داشت و یا قصد تحقیق كردن در مورد آن را داشت، (7) لكن در روش صحیح امام، برای كسی كه در مورد حكمی از احكام جاهل شود یا در

ص: 144


1- صحیح بخاری كتاب دیات باب جنین زن، السنن الكبری، بیهقی: 114/8 و 115.
2- سنن ابی داود: 256/2. B,A,3 كتاب الرسالة، شافعی: 113، اختلاف الحدیث برای او در حاشیه كتاب الام: 20/7، عمدة القاری، عینی: 410/5، تهذیب التهذیب، ابن حجر: 36/3.
3- الاصابة، ابن حجر: 259/2.
4- تاریخ ابن خلكان: 456/2 در زندگی نامه یزید بن ربیعة.
5- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 455/9.
6- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 36/3.
7- ارشاد الساری، قسطلانی: 67/10.

آنچه كه می راند شك كند یا محتاج به تثبیت كردن باشد در آنچه كه یقین او به آن پیوسته، بنا به گفته این و آن آسایشی دیده نمی شود، او مسلماً مقتدا و مرجع در تمام احكام است، در حالی كه عمر در گفتارش دیده می شود كه گفت: الله اكبر! اگر این حكم را نشنیده بودم به غیر این عمل می كردم یا نزدیك بود كه ما به رأی خودمان حكم كنیم!!!

فصل ششم: خطای خلیفه در حد سرقت

خطای خلیفه درباره دزد

«عبدالرحمن بن عائذ» گوید: [مردی دست و پا بریده را نزد عمر آوردند كه باز دزدی كرده بود، عمر فرمان داد: كه پایش را قطع كنند، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: البته كه خدای عزوجل می فرماید: «كیفر آن ها كه با خدا و پیامبرش به جنگ برمی خیزند و اقدام به فساد در روی زمین می كنند (و با تهدید اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله می برند) فقط این است كه اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا (چهار انگشت از) دست (راست) و پای (چپ) آن ها به عكس یكدیگر بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند.» (1)

تحقیقاً دست و پای این مرد بریده شده، سزاوار نیست كه پایش قطع شود؛ او را رها ساز! برای او استوایی نیست (پا ندارد) كه راه رود یا او را تعزیر كن و یا این كه او را زندانی نما، او را زندانی كرد.] (2)

فصل هفتم: خلیفه و بدعت در حد

خلیفه و كم كردن حدّ الهی

«ابی رافع» گوید: «شراب خواری را نزد عمر بن خطاب آوردند، عمر به او گفت: تو را نزد مردی می فرستم؛ كه ملایمت و ترحمی درباره تو روا نمی دارد، او را نزد مطیع بن اسود عدوی فرستاد، عدوی گفت: وقتی كه فردا را صبح كردم او را حدّ می زنم، پس از آن عمر آمد، در حالی كه عدوی به سختی مرد شراب خوار را می زد؛ وی گفت: این مرد را كشتی!، چند ضربه به او زده ای؟ گفت: شصت ضربه زدم، عمر گفت: من او را با بیست ضربه قصاص می كنم!!» (3)

ص: 145


1- (إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسعَونَ فِی الأَرضِ فَساداً أَن یَقَتَّلُوا أَو یصَلَّبُوا أَو تُقَطَّعَ أَیدیهِم وَ أَرجُلُهُم مِن خِلافٍ أَو ینفَوا مِنَ الارضِ) مائده: 33.
2- السنن الكبری، بیهقی: 274/8، كنز العمال، متقی هندی: 118/3.
3- السنن الكبری، بیهقی: 317/8، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی: 133/3.

«ابوعبیده» در معنای آن می گوید: «عمر گفت: من سختی این زدن را به عنوان قصاص به بیست و شلاقی كه باقیمانده است از حد قرار می دهم، پس آن را نزن.» (1)

البته گفتنی است كه معنای كلام عمر شاید چنین باشد كه شدتی كه در ضرب عدوی بوده جای شصت ضربه نزد عمر محسوب می شده، یعنی با چنین كیفیت زدن به بیست عدد باید اكتفا می كرد و این معنا نسبت به معنای ابوعبیده مناسب تر و به كلام عمر نزدیك تر است! (2)

شگفتا! از عمر در تغییر حدود الهی

بسی جای تأسف از خلیفه ای است كه موظف به اجرای حدود الهی است؛ كه خداوند در این باره می فرماید: «و نباید رأفت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو (مرد زانی و زن زانیه) شما را از اجرای حكم الهی مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید.» (3)

ولی وقتی به عمر نظر می كنید می نگرید، در اجرای حكم خدا چگونه رنگ به رنگ می شود؟! یك روز حد شراب خوار را دو برابر می كند و آن چهل شلاق نزد اهل سنت است كه هشتاد شلاق می زند، بعد از آن دلش درباره متهم می سوزد كه بیست ضربه شلاق از آن كم می كند و شدت زدن را به عنوان تلقی از عدد محاسبه می نماید، بعد از سپردن شراب خوار به مردی كه او را به خشونت تلقی می كند و تمام آن بر قانونی كه خدا وضع كرده زاید است، در حالی كه وقتی حد بیش از اندازه معینش باشد، خداوند فردای قیامت می فرماید: «برای چه زیادتر از آنچه كه دستور دادم زدی؟ می گوید: ای پروردگار! برای تو غضب كردم و بیشتر زدم، می فرماید: آیا غضب تو شدیدتر از غضب من بود؟ و كسی را می آورند كه در حد تقصیر كرده، به او می فرماید: بنده من! چرا تقصیر كردی؟ می گوید: من بر او ترحم كردم، می فرماید: آیا رحم تو بیشتر از رحمت من بود؟!» (4)

حد كنیز طبق رأی خلیفه

«یحیی بن حاطب» گوید: «حاطب از دنیا رفت، آنگاه بردگانی كه نماز گزارده و روزه گرفته بودند را آزاد كرد و كنیزی از اهل «نوبیّه» داشت كه نماز خوانده و روزه گرفته بود، وی اعجمیه بی سوادی بود، مراعات نكرد تا آن كه او را آبستن كرد و او بیوه بود، حاطب نزد عمر رفت و گزارش خود را بازگو كرد.

ص: 146


1- السنن الكبری، بیهقی: 317/8، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی: 133/3.
2- نظر مؤلف.
3- (وَ لا تَأخُذكم بِهِما رَأفَةٌ فی دینِ اللهِ إِن كُنتُم تُؤمِنُونَ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِرِ) نور: 2.
4- البیان و التبیین، جاحظ: 20/2 به نظایر آن در كنز العمال، متقی هندی: 196/3 مراجعه شود.

«عمر» گفت: تو تحقیقاً مردی هستی كه كار خوبی نكردی، این جمله وی را ترسانید، عمر به سوی آن كنیز فرستاد و گفت: آیا آبستن شده ای؟ گفت: بلی، از مرغوشی به دو درهم، آبستن شدم! عمر گفت: هرگاه آن ظاهر شد وی را كتمان نكن.

گوید: عمر با علی (كرّم الله وجهه) و عثمان و عبدالرحمن بن عوف برخورد كرد، گفت: بگویید: من چه كنم؟ و عثمان نشسته بود كه دراز كشید، علی (كرّم الله وجهه) و عبدالرحمن گفتند: حد بر او واقع شده است، گفت: ای عثمان! تو بگوی! گفت: برادران تو به تو گفتند. گفت: تو بگو، گفت: می بینم كه حد را بر او جاری كند، در حالی كه اندازه آن را نمی دانست و حد جاری نمی شود مگر از ناحیه كسی كه حكم آن را بداند، آنگاه گفت: راست گفتی، راست گفتی و سوگند به آن كسی كه جانم در دست او است! حد نیست مگر از ناحیه كسی كه حد را بداند، عمر او را صد شلاق زد و یك سال تبعید كرد.» (1) - (2)

«بیهقی» گوید: «شیخ رحمة الله گفت: حد او سنگسار بود، مثل آن كه عمر به دلیل شبهه ناشی از نادانی، آن را از او دفع كرد و به عنوان تعزیر و تادیب شلاقش زد و تبعیدش نمود.» (3)

شگفتا! از خطای در حكم و مصداق حكم

گذشته از این كه حل این مسئله بین دو امر دایر است: یا ثبوت حد و سنگسار و یا دفع حد به سبب شبهه و رهایی زن آبستن، گفتار به فصل، عقیده ای خارج از لسان و منطق شرع است كه تعزیر و تبعیدی باشد كه شق سومی باشد. و گفتار بیهقی (كه عبارت از شلاق زدن، تبعید، تعزیر و تأدیب است) علاوه بر این كه رأی را صحیح نمی كند، بلكه اشكال را زیادتر می نماید، زیرا در روایت صحیح از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ثابت شده: «هیچ كس را به جز در حدی از حدود خدا، بیشتر از ده ضربه شلاق نمی زنند.» (4)

در صحیح دیگر آمده: «حلال نیست كسی را به جز در حدی از حدود خدا، بیش از ده ضربه

ص: 147


1- كتاب الام، شافعی: 135/1، اختلاف الحدیث، شافعی، حاشیه كتاب الام: 144/7، سنن، بیهقی: 238/8، و ابو عمر قسمتی از آن را در كتاب العلم: 148 آورده است.
2- كتاب الام، شافعی: 135/1.
3- سنن، بیهقی.
4- صحیح بخاری در جزء اخیر باب مقدار تعزیر و ادب، سنن ابی داود: 242/2، صحیح مسلم: 52/2.

شلاق بزنند.»(1)

و قول آن حضرت : «در كمترین حد از حدود خدا بیشتر از ده تازیانه شلاق زده نمی شود.»(2)

و گفتار او صلّی الله علیه و آله و سلّم: «بیش از ده ضربه شلاق تعزیر نكنید.»(3)

و گفتار او صلّی الله علیه و آله و سلّم: «كسی كه حدی را بیش از مقدار تعیین شده جاری كند، از متجاوزین است.»((4)

و گفتار او صلّی الله علیه و آله و سلّم: «بیش از ده ضربه شلاق به جز در حدی از حدود خدا نزند.»(5)

آیا برای خلیفه مجموعه این احادیث مخفی مانده یا تعهد دارد، جمله آن ها را صرف نظر كرده و پشت سر اندازد و حكم غیر الهی اجرا كند؟!

فصل هشتم: غصب

عمر رضی الله عنه و یك وجب و نیم برای دفن خویش

«عمر بن میمون» گوید: «عمر بن خطاب به پسرش عبدالله گفت: برو نزد عایشه ام المؤمنین و بگو: عمر به تو سلام می رساند و نگو: امیرمؤمنان! چون كه من اكنون برای مؤمنان امیر نیستم و بگو: عمر بن خطاب اجازه می خواهد كه با دو صاحب و رفیقش دفن شود. (منظور كنار قبر رسول خدا و ابابكر است.)

عبدالله بن عمر رفت و سلام كرد و اجازه خواست، آنگاه بر عایشه داخل شد و دید كه نشسته و گریه می كند، گفت: عمر به تو سلام می رساند و اجازه می خواهد كه در كنار دو رفیقش دفن شود، عایشه گفت: من آن مكان را برای خودم می خواستم، ولی امروز او را بر خودم مقدم می اندازم، هنگامی كه آمد، به عمر گفتند: عبدالله بن عمر است كه می آید، عمر گفت: مرا بلند كنید، مردی او را به سینه خود چسبانده و نشانید، آنگاه به پسرش گفت: چه خبری در پیش داری؟ گفت: چیزی كه امیرمؤمنان دوست دارد، عایشه اجازه دفن به عمر داد؛ عمر گفت: خدا را شكر در نزد من چیزی مهم تر از این خوابگاه نبود، هرگاه من جان دادم، مرا حمل كنید و اگر عایشه مرا طرد كرد، مرا به گورستان مسلمین برگردانید.»(6)

ص: 148


1- سنن، دارمی: 176/2.
2- المستدرك، حاكم: 382/4.
3- سنن، ابن ماجه: 129/2.
4- السنن الكبری، بیهقی: 327/8.
5- السنن الكبری، بیهقی: 328/8، الاصابة: 423/2، صحیح بخاری، در باب مقدار تعزیر و ادب در جزء دوم.
6- صحیح بخاری: 266/5، و 263/2 و جمع زیادی از حفاظ و پیشوایان حدیث، آن را نقل كرده اند.

شگفتا! از غصب مدفن عمر رضی الله عنه

چه مناسب و سزاوار بود كسی از خلیفه كاوش می كرد: علت اجازه او از عایشه چه بود؟ آیا عایشه به ارث، مالك حجره رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شده بود؟ كه اگر چنین بود، پس از آن گفتار موهوم و پنداری كه آنان، حقیقتاً آن را منسوب به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می دانستند كه فرمود «ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم، آنچه ما گذاردیم صدقه است، چگونه بود؟! كه به وسیله این حدیث ساختگی و مجعول فدك را از صدیقه طاهره منع كردند و نیز به وسیله همین حدیث ابوبكر، عایشه و سایر همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را از ارث منع نمودند، در زمانی كه قاطبه آن ها حاضر شدند و درخواست هشت یك میراث كردند.(1)

و اگر خلیفه در خاتمه عمر به عدم صحت روایت پی برده و از این رأی عدول كرده، چه سزاوار بود كه از ورثه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اذن می گرفت و در صورتی كه اجازه نمی دادند آن را به آن ها رد می نمود و اما اجازه عمر از عایشه نیز مفهومی نداشت، چرا كه در صورتی كه همسران از غیر منقول ارث می بردند برای عایشه یك نهم از هشت یك بوده، زیرا كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفت، در حالی كه نه همسر داشت، آنچه كه به عایشه از حجره شریفه می رسید، یك هفتاد و دوم از حجره كه یك وجب یا كمتر از دو واجب می شد و این اندازه گنجایش دفن بدن خلیفه را نداشت و بر فرض این كه او سهم عایشه را به سهم حفصه دخترش ضمیمه می كرد، باز به مقدار وسعت بدن او نمی شد، پس تصرف در این حجره شریفه بدون اجازه مالكش از خاندان پاك صلّی الله علیه و آله و سلّم و مادران مؤمنان - همسران پیامبر - با شرع مقدس سازگار نبوده و غصب بوده است!!

«ابن حجر» گوید: «به حق عایشه و به رخصت طلبی عمر از عایشه بر دفن شدن در حجره شریفه، دلیل بر این بوده كه او مالك خانه بوده است.»(2) در حالی كه «ابن بطال» چنین می گوید: «استیذان بدین خاطر بوده كه خیال می شود كه در اینجا برای ام المؤمنین حقی است، در حالی كه برای عایشه فقط حق سكونت بوده و صرف اضافه كردن خانه به عایشه ایجاب ملكیت نمی كند.»(3)

« و نیز عدم ملكیت را تایید می كند؛ زیرا كه همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم منازلشان را وارث نشدند و اگر خانه ها ملك همسران بود، به طور قطع به ورثه همسران منتقل می شد و این كه همسران وارث حقوقشان را ترك كردند، همین دلالت بر مدعای ما است و بدین جهت بعد از موت همسران منازلشان به مسجد النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم ملحق شد و برای عمومیت نفع آن برای مسلمین جزو مسجد گردید،

ص: 149


1- السیرة الحلبیة، احمدزینی دحلان: 390/3.
2- فتح الباری، ابن حجر: 53/7.
3- فتح الباری، ابن حجر: 53/7، 160/6، عمدة القاری، عینی: 132/7.

همان گونه كه برای آنان از مخارج و نفقه ها صرف می شد و خدا داناتر است.»(1)

«قسطلانی» گوید: (عایشه) خانه را به خودش نسبت داد و دلیل آن این است كه سكونت همسران آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم در خانه های او از خصایص است، همچنان كه مستحق نفقه و خرجی هستند، برای محبوش بودنشان، مستحق سكونت نیز هستند، مادامی كه باقی باشند، پس آگاهی داد بر این كه تا زمانی كه باقی باشند، استحقاق دوام بر سكونت در خانه را دارند.»(2)

نتیجه گفتار: این كه برای عایشه از حجره رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هیچ حقی به جز سكنای در آن نبوده و همانند زن معتده نمی تواند در آن، به چیزی كه مترتب بر ملكیت است تصرف كند.

شگفتا! از منقبت شمردن محل دفن خلیفه

بدبختی عجیب و تأسف آور این است كه حافظین ما از اهل سنت این كسب اجازه و دفن شدن را از مناقب خلیفه برشمرده اند، در حالی كه از قانون همگانی اسلام درباره تصرف مردم غافلند و غصب پیچیده به توجیه را نمی نگرند.

تأسف بزرگ تر! منع عایشه از دفن حسن علیه السلام جنب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

هیچ برای احدی از واقع نگران و حقیقت بینان مخفی نیست، فتنه ای كه توسط عایشه به پا شد، زمانی كه امام حسن علیه السلام دخترزاده پاك پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم وصیت نمود: كه در این حجره دفن شود، آیا به چه حقی عایشه از دفن ایشان در آن مكان منع نمود؟ یا به او اجازه داد و اطاعت نشد و برای كسی كه اطاعت نشود رأیی نیست، بنی امیه مسلح شدند و گفتند: ما اجازه نمی دهیم كه جنب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دفن شود و نزدیك بود كه فتنه و خونریزی به پا شود.(3)

رأی خلیفه در مشك بیت المال

«یك بار برای «عمر» مشكی آوردند، دستور داد: كه میان مسلمین تقسیم كنند، آنگاه بینی خود را گرفت. به او گفتند: چرا بینی ات را گرفتی؟ گفت: آیا از آن جز به بویش منتفع می شود؟ و روزی بر همسرش وارد شد كه با او بوی مشك یافت، «عمر» گفت: این چیست؟ گفت: من از مشك بیت المال مسلمین فروختم و با دست خودم وزن كردم، پس همین كه انگشتم را در اثاث خانه مالیدم؛ بوی گرفت، عمر گرفت: آن متاع را به من بده و آن را گرفت و بر آن آب ریخت، بویش

ص: 150


1- فتح الباری، ابن حجر: 160/6.
2- ارشاد الساری، قسطلانی و نووی: 190/5.
3- تاریخ ابن كثیر: 44/8 و بسیاری از كتب سیره نیز نقل كرده اند.

رفت، شروع كرد آن را به خاك بمالد و بر آن آب ریخت تا بویش رفت.»(1)

شگفتا! از تیزنگری خلیفه در حفظ عدالت

اگر زبردستی و زیركی خلیفه تا این حد باشد، باید گفت: آیا ایشان در جلوی چراغ های مسلمین پرده می زد تا آن كه نور آن گسترش نیابد یا بر محل وزش باد صبا سدّی می زد، وقتی كه بویی از كشتزارهای مسلمین پراكنده می شد؟ و امثال این انتفاعات قهریه ای كه رضای مالك در آن منوط نیست!! كه همه آن ها را ما نمی دانیم! و همه آن ها بی اختیار در خدمت مردم قرار می گیرد!! در حالی كه هیچ گاه در تحت محاسبه نخواهد بود.

فصل نهم: عدم آگاهی خلیفه در توسعه مسجد

عدم آگاهی خلیفه به حكم در توسعه دو مسجد

«زید بن اسلم: گفت: «عباس بن عبدالمطلب خانه ای در كنار مسجد مدینه داشت، عمر گفت: آن را به من بفروش! و خواست آن را به مسجد بیفزاید، عباس قبول نكرد كه آن را بفروشد، عمر گفت: آن را به من هبه كن! این پیشنهاد را نیز نپذیرفت، عمر گفت: خود آن را جزو مسجد محسوب دار، قبول نكرد، عمر گفت: برای تو چاره ای نیست به جز این كه یكی از این سه كار را بكنی، نپذیرفت و گفت: میان من و خودت مردی را حكم و داور قرار بده! پس از آن «ابی بن كعب» را اختیار كرد، شكایت را نزد او بردند، ابیّ به عمر گفت: من جایز نمی بینم كه تو او را از خانه اش بیرون كنی، مگر آن كه وی را راضی نمایی! عمر به او گفت: آیا این حكم و قضاوت را در كتاب خدا و خبر او دیده ای یا از سنت خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اتخاذ كرده ای؟!

«ابیّ» گفت: بلكه سنتی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، عمر گفت: این كدام است؟ گفت: شنیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمود: «سلیمان بن داود» علیهما السلام وقتی بیت المقدس را بنا كرد، هر دیواری را كه بنا می كرد، همین كه صبح می شد، خراب می گردید، آنگاه پسرش به او سفارش كرد كه در حق مردی بنا نكن، مگر آن كه او را راضی كنی! پس از آن عمر او را رها كرد و عباس بعد از این، آن را از مسجد محسوب داشت و آن را توسعه داد.»(2)

ص: 151


1- الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 414/2.
2- تاریخ طبری: 206/4، فتوح البلدان، بلاذری: 53، السنن الكبری، بیهقی: 168/6، مستدرك، حاكم، الكامل، ابن اثیر: 227/2، تذكرةالحفاظ، ذهبی: 7/1، تاریخ ابن شحنه حنفی حاشیه كامل: 176/7، و الدرر المنثور، سیوطی: 159/4، وفاء الوفاء، سمهودی: 349/1-341.

تصویر دیگر: «سالم ابی نضر» گوید: «همین كه مسلمانان در عهد عمر زیاد شدند، مسجد بر آنان تنگ شد، عمر آنچه از خانه ها اطراف مسجد بود، به جز خانه عباس بن عبدالمطلب و اطاق های مادران مؤمنان - همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم - را خرید، عمر به عباس گفت: ای اباالفضل! تحقیقاً مسجد برای مسلمین تنگ شده و من آنچه از منازل اطراف آن بود را، به جز خانه تو و حجره های مادران مؤمنان خریدم و بدین وسیله بر مسجد مسلمانان توسعه داده شده، اما حجره های همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه راهی به آن ها نیست و اما خانه تو، هرچه می خواهی از بیت المال بگیر و آن را به من بفروش؛ كه به وسیله آن مسجد را توسعه دهم!

«عباس» گفت: این كار را نمی كنم، عمر گفت: یكی از سه كار را اختیار كن: یا این كه آن را بفروش به قیمت هرچه از بیت المال می خواهی و یا این كه یك زمین از هر جای مدینه بخواهی در اختیار تو می گذارم و برای تو از بیت المال مسلمانان می سازم و یا این كه آن را برای مسلمانان تصدق كن تا مسجد توسعه یابد، عباس گفت: نه و هیچ یك از این سه پیشنهاد را قبول نمی كنم. عمر گفت: میان من و خودت هركسی را كه خواستی حكم قرار بده! گفت: ابیّ بن كعب را قاضی قرار دادم، آنگاه نزد ابیّ رفتند و داستان را به او گزارش دادند و ابیّ گفت: اگر خواستید برای شما حدیثی بگویم؛ كه آن را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده ام، گفتند: برای ما حدیث كن!

گفت: شنیدم كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدا به داود علیه السلام وحی كرد: كه برای من خانه ای بنا كن تا در آن یاد شوم! داود علیه السلام برای آن خانه، نقشه بیت المقدس را كشید كه در یكی از چهار گوشه آن، به خانه مردی از بنی اسرائیل برخورد كرد، داود علیه السلام از او خواست كه آن را بفروشد، قبول نكرد و داود با خودش حدیث كرد: كه از او بگیرد كه به او وحی شد: ای داود! من به تو دستور دادم: كه خانه ای بسازی كه من در آن یاد شوم! پس از آن قصد كردی كه مال غصب را داخل خانه من كنی؟ و غصب از شأن من نیست و این كه فرزندان تو نیز آن را بنا نكنند! داود علیه السلام گفت: پروردگارا! از فرزند من؟! فرمود: از فرزندان تو!

گوید: عمر اطراف لباس های ابیّ بن كعب را گرفت و گفت: من نزد تو برای چیزی آمدم، پس تو به چیزی روی آوردی كه سخت تر شد، تحقیقاً باید از عهده آنچه كه گفتی بیرون آیی، پس او را كشان كشان به مسجد آورد و بر دسته و گروهی از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نگه داشت كه در میان آنان «ابوذر» بود، ابیّ گفت: من شما را به خدا سوگند می دهم! كه مردی كه حدیث بیت المقدس را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده - زمانی كه خدای تعالی داود علیه السلام را امر كرد: كه آن خانه را بنا كند - به پا خیزد و بازگو كند!

«ابوذر» گفت: من از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم و دیگری گفت: من نیز آن را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم

ص: 152

شنیدم، آنگاه عمر، ابیّ را رها كرد، ابیّ به عمر رو كرد و گفت: ای عمر! آیا مرا بر حدیث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم متهم می سازی؟! عمر گفت: ای ابومنذر! نه، به خدا سوگند! من تو را بر آن متهم نساختم، لكن من خوش نداشتم كه حدیث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ظاهر شود!!!(1)

جریان توسعه مسجد به شش صورت مختلف در اخبار نقل شده است.

«بلاذری» گوید: «هنگامی كه عثمان بن عفّان خلیفه شد، منازلی خرید و به مسجد توسعه داد و منازل اقوامی را گرفت و برای آن ها بها و قیمت گذارد، پس از آن، آنان كنار خانه هایشان ضجه و ناله كردند، عثمان گفت: جز این نیست كه ملایمت و مدارایی من در حكم، شما را برای من جری كرده و مثل این كار را قبلاً عمر انجام داد، شما اقرار كردید و راضی شدید، سپس دستور داد: همه آن ها را زندانی كردند تا آن كه «عبدالله بن خالد بن اسید» درباره آن ها وساطت و شفاعت كرد، آنان را آزاد ساخت!!»(A)

«طبری» و غیر او گویند: «در سال هفده هجری عمر بن خطاب عمره انجام داد و مسجدالحرام را ساخت و در آن توسعه داد و سپس شب در مكه اقامت كرد و خانه های مردمی از همسایگان مسجد كه به فروش منازلشان حاضر نشدند را خراب كرد و بهای منازلشان را در صدوق بیت المال گذارد؛ تا بعد از آن گرفتند!!»(B)

شگفتا! از عمل دو خلیفه در توسعه مسجد

آنچه از این روایات به ما درس می دهد این است كه عمر در توسعه مسجدالحرام و مسجدالنبی، به حكم عالم نبوده تا آن كه «ابیّ بن كعب» به او خبر داده و با او موافقت نمود و عمر نیز به وسیله ابوذر و مردی دیگر مدد یافت و لكن در آستانه توسعه مسجد، برخلاف آنچه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده عمل نمود، از جهتی كه نمی دانست و شگفت انگیزتر از این، عمل عثمان بود كه بعد از ظهور این سنت نبویه و علم به آن، خانه های مردم را به زور گرفت و به مسجد افزود!!

ص: 153


1- وAوB- تاریخ طبری: 206/4، فتوح البلدان، بلاذری: 53، السنن الكبری، بیهقی: 168/6، مستدرك، حاكم، الكامل، ابن اثیر: 227/2، تذكرة الحفاظ، ذهبی: 7/1، تاریخ ابن شحنه حنفی حاشیه كامل: 176/7، و الدرر المنثور، سیوطی: 159/4، وفاء الوفاء، سمهودی: 349/1-341.

بخش چهارم: خلیفه و آشنایی به امور اقتصادی، معاملات، غصب

فصل اول: خلیفه وارث

احكام مختلف خلیفه در موضوع واحد

«مسعود ثقفی» گوید: «نزد عمر بن خطاب حاضر بودم، ایشان برادران پدری و مادری را با برادران مادری در ثلث مال شریك كرد، مردی به او گفت: تو در اول سال به غیر از این قضاوت كردی؟ عمر گفت: چگونه قضاوت كردم؟ گفت: ثلث مال را برای برادران مادری قرار دادی و برای برادران پدر و مادری چیزی قرار ندادی!، عمر گفت: آن قضاوت بنا بر آنچه قبلاً حكم كردیم می باشد و این قضاوت بنا بر آنچه فعلاً حكم می كنیم خواهد بود.» و در عبارتی دیگر: «این بنا بر آنچه ما امروز قضاوت می كنیم و آن بنا بر آنچه ما دیروز قضاوت نمودیم می باشد!»(1)

چه جای شگفت از رأی خلیفه، پایه حكم خدا!

در اینجا معلوم می شود كه مدار حكم تنها رأی خلیفه است، خواه با شریعت مطابق باشد یا نباشد و لازمه چنین گفتاری این است كه خلیفه هر آنچه را كه بخواهد می تواند حكم كند و یا این كه در اسلام در این مورد حكمی نیست و این گونه حكم ها دقیقاً از مقوله تصویب است(2) كه به دلائل قطعی نزد آنان ثابت شده است.

رأی خلیفه در ارث جدّ

«دارمی» از «شعبی» نقل كرده است: «اولین جدّی كه در اسلام وارث شد عمر بود كه مالش را گرفت، آنگاه علی (كرّم الله وجه) و زید نزد او آمدند و گفتند: این مال تو نیست و تو همانند یكی از برادران هستی!!»(3)

در نقل «بیهقی» چنین آمده است: «تحقیقاً نخستین جدی كه در اسلام وارث شد «عمر بن خطاب» بود، فرزند فلان بن عمر (نوه عمر) مرد، عمر تصمیم گرفت كه میراث و مال او را به تنهایی بگیرد و به برادران او ندهد، آنگاه علی (كرّم الله وجهه) و زید به او گفتند: این كار برای تو درست نیست، عمر گفت: اگر رأی شما یكی نبود، می گفتم: كه او پسر من نیست و من پدر او نیستم.»(4)

ص: 154


1- سنن الكبری، بیهقی: 255/6، سنن، دارمی: 154/1، كتاب العلم، ابوعمر: 139.
2- تصویب اصلی نزد علماء اهل تسنن است، یعنی مجتهد هرچه بگوید صحیح و حكم خداست، اگرچه با صریح كتاب و سنت و حكم خدا مخالف باشد.
3- سنن دارمی: 354/2.
4- السنن الكبری، بیهقی: 247/6.

با یارانش در میراث جد مشورت كرد و گفت: من درباره جدّ رأیی دارم، اگر شما هم صلاح می بینید از آن پیروی كنید، عثمان به او گفت: اگر ما رأی شیخ را پیروی كنیم، رأی شیخ خوب است.»(1)

«شعبی» گوید: «از اجتهاد ابوبكر و عمر این بود كه جد را در میراث برتر (اولی) از برادر قرار می دادند و عمر خوش نداشت كه در آن باره حرفی زده شود، وقتی عمر جدّ شد، گفت: این كاری بود كه واقع شد، برای مردم از شناخت آن چاره ای نیست، به سوی زید بن ثابت فرستاد و از او پرسید، زید گفت: رأی ابوبكر این بود كه ما جدّ را اولی از برادر قرار دهیم و گفت: ای امیرمؤمنان! درختی كه روییده و از آن شاخه ای منشعب شده و از شاخه آن شاخه ای دیگر در آمده، پس شاخه اول اولی از شاخه دوم قرار داده نمی شود، در حالی كه شاخه ای از شاخه بیرون آمده است.

گوید: خدمت حضرت علی (كرّم الله وجهه) فرستاد و از ایشان پرسید، حضرت همانند گفتار زید فرمود، مثل آن كه آن را سیلی قرار داد كه از آن جویی جاری شده است، پس از آن دو رشته، جوی دیگری منشعب شده است، فرمود: آیا دیدی كه اگر این شعبه میانی برگردد، به هر دو شعبه بر نمی گردد؟!...»(2)

«سعید بن مسیب» از «عمر» نقل كرده: «از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسیدم كه سهم جد چگونه است؟ فرمود: چرا این سؤال را می پرسی؟ ای عمر! من گمان می كنم كه تو قبل از آن كه جواب این سؤال را بدانی بمیری! سعد گفت: عمر مرد، پیش از آن كه آن را بداند.»(3)

«بیهقی» از «زید بن ثابت» نقل كرده: «روزی عمر بن خطاب از او اجازه خواست، وی به او اجازه داد و گفت: ای امیرمؤمنان! اگر به دنبال من می فرستادی، من می آمدم، عمر گفت: نه، من به تو نیازمند بودم و نزد تو آمدم تا درباره ارث جد نظر دهی؟ زید گفت: نه، به خدا قسم! من درباره آن حرفی نمی زنم، عمر گفت: آن وحی نیست تا آن كه آن را زیاد یا كم نماییم، البته چیزی است كه ما در آن نظر می دهیم، اگر تو رأی دادی و موافق رأی من بود متابعت می كنیم و اگر موافق نبود بر تو اشكالی نیست، زید زا گفتن امتناع ورزید، عمر در حالت خشم بیرون رفت و گفت: من نزد تو آمدم و گمان می كردم تو نیاز مرا برطرف می كنی!

آنگاه بار دیگر در ساعتی كه دفعه اول آمده بود، آمد و مرتب مزاحم او شد تا آن كه زید گفت: من به زودی درباره ارث جدّ برایت می نویسم، سپس در قطعه ای از تخته جهاز شتر نوشت و 6.

ص: 155


1- المستدرك، الحاكم: 340/4.
2- السنن الكبری، بیهقی: 247/6
3- الاوسط، طبرانی، مجمع الزوائد، هیثمی: 227/4 كه تمام روایات را صحیح و راویان را موثق دانسته است، جمع الجوامع، سیوطی و در ترتیب آن كنزالعمال، متقی هندی: 15/6.

برای او مثلی زد كه (جدّ) مثلش مثل درختی است كه بر یك ساقه می روید، شاخه ای از آن بیرون می آید، آنگاه در این شاخه شاخه ای دیگر سبز می شود، ساقه شاخه را سیراب می كند، پس اگر شاخه اول بریده شود آب به شاخه دوم برمی گردد و اگر دومی جدا شود، آب به اوّلی برمی گردد، عمر با این مدرك آمد و برای مردم خطبه ای خواند، سپس آن نوشته را برای مردم خواند و گفت: زید بن ثابت درباره جدّ سخنی گفت كه من آن را امضاء كردم.»

«بیهقی» گوید: «و اولین پدر بزرگی كه خواست تمام مال نوه خود را بگیرد و به برادرانش چیزی ندهد و بعد از آن، آن را تقسیم كند عمر بن خطاب بود.»(1)

«بیهقی» از «عبیده» روایت كرده: «من از عمر درباره ارث جدّ صد داستان حفظ كرده ام كه آن ها با هم در برخی موارد تناقض دارند.»(2)

«ابن ابی الحدید» گوید: «عمر بسیار فتوا می داد، سپس آن را باطل می كرد و خلاف آن فتوا می داد، در مسئله جدّ و برادران حكم های مختلفی صادر كرد، آنگاه از حكم كردن در این مسئله ترسید، گفت: هركس می خواهد پایه های جهنم را تحمل كند، درباره جدّ به رأی خود فتوا دهد.»(3)

چه جای شگفت از احكام صدگانه!

حكم اگر حكم الهی باشد، غالباً تغییر نمی كند و فقط یگانه است، آیا جای تدبر نیست كه حكم به قدری زیاد شود تا حدی كه به صد مورد مختلف برسد و چگونه همه آن ها با واقع موافقت داشته باشد؟ كه معقول چنین نیست كه بتوان آن را به خدا منسوب دانست؟! یا برخی با واقع مطابقت دارد؟ پس چرا به مرجع واحدی برنمی گردد؟!! آیا همه آن ها از اجتهاد خلیفه است؟ كه باید یكی باشد! و یا همه را از صحابه گرفته است؟ یعنی صحابه همه مجتهدند؟ كه این چنین نیست! یا همه را از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گرفته اند؟ كه اگر از طریق شنوایی باشد كه این چنین نبوده كه متفاوت باشد با این كه زمانشان به حضرت نزدیك بوده، اگر حكم تنها حكم خلیفه بوده كه طبعاً باید یكی باشد؟! و یا در این صورت از افراد دیگر مسموع شده كه فراوان شده و حكم خدا نیست، بلكه حكم مردم است!!

آیا جای این مقدار تناقض گویی و باطل گفتن برای خلیفه جایز است كه بتوان او را جانشین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تلقی كرد؟! و با این حال چگونه می توان پذیرفت، كلام صاحب الوشیعه را كه: «عمر عالم ترین فرد بین صحابه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده است؟!!»

ص: 156


1- السنن الكبری، بیهقی: 247/6.
2- السنن الكبری، بیهقی: 245/6.
3- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 61/1.

رأی خلیفه بر عدم ارث زن از دیه

«سعید بن مسیّب» گوید: «عمر بن خطاب می گفت: دیه برای عاقله است و زن از دیه شوهرش ارث نمی برد؛ تا آن كه ضحاك بن سفیان به او خبر داد: كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به او نوشت: كه زن «اشیم ضبابی» را از دیه شوهرش ارث بدهد، عمر به قول ضحاك برگشت!»(1)

تصویری دیگر: «عمر بن خطاب گفت: من دیه را نمی بینم، مگر برای فامیل پدری، برای آن كه آن ها از او پرداخت می كنند، آیا كسی از شما از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در این باره چیزی شنیده؟ ضحاك كلابی كه فرماندار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر اعراب بوده، گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر من نوشت كه همسر «اشیم ضبابی» را از دیه شوهرش ارث بدهم، عمر بن خطاب این قول را گرفت.»(A)

خلیفه و نگاه به عجم از حسّ ناسیونالیستی

«مالك» (امام مالكیه) از فرد مورد وثوق نقل كرده كه او از «سعید بن مسیّب» شنیده كه گفت: «عمر بن خطاب خودداری می كرد از این كه یكی از عجم ها را میراث دهد، مگر آن كه در عرب به دنیا آمده باشد.»(2)

«مالك» گوید: «و اگر زن آبستنی از زمین دشمن می آمد و در زمین عرب می زایید، مولود فرزند مادرش بود و از آن ارث می برد، اگر مادرش می مرد و مادر از فرزند ارث می برد، اگر فرزندش می مرد و میراث آن زن در كتاب خدا محفوظ بود.»(B)

شگفتا! از تبعیض در قانون عمر رضی الله عنه

شما ای برادر مسلمان! آیا تاكنون دیده ای كه حكمی از احكام یا عنوانی از معارف اسلامی به زمان یا مكان یا شخص یا رنگ خاصی تخصیص و تقیید بخورد؟! چرا كه توارث میان مسلمانان جهان همگانی است، عرب باشد یا عجم، ترك یا فارس، انگلیسی یا فرانسوی، قاره آسیا یا قاره آفریقا، چرا كه از ضروریات دین اسلام است و بر آن آیات صریحه كتاب و سنت ثابته خاندان رسالت تثبیت شده و عمومات و مطلقات معارف دین بر ثبوت آن اقتضاء حتمی دارد و این برخوردها از تعصبات جاهلیت است كه موجب تفرقه و پراكندگی جامعه می شود و مسلمانان

ص: 157


1- وA- كتاب الام، شافعی: 77/6، كتاب الرسالة، شافعی: 113، اختلاف الحدیث، شافعی، حاشیه كتاب الام: 20/7، سنن، ابی داود: 22/2، مسند احمد: 452/3، صحیح، ترمذی: 265/1، و آن را صحیح دانسته، سنن، ابن ماجه: 142/2، سنن، بیهقی: 134/8، تیسیرالوصول: 8/4، تاریخ بغداد: 343/8.
2- وB- موطأ، مالك: 12/2.

همانند دانه های شانه با هم مساویند، چنانچه قرآن فرمود: «همانا مؤمنان با هم برادرند»(1) و فرمود: «تحقیقاً گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.»(2)

می فرماید: «هرگاه قرآن را عجمی قرار می دادیم، حتماً می گفتند: چرا آیاتش روشن نیست؛ قرآن عجمی از پیامبری عربی؟!»(3)

این بیان اسلام در آیات قرآن درباره یك پارچگی و تساوی همگانی مردم است و آن بیان در سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه در خطبه حضرت در روز حج بزرگ ایراد فرمود: «ای مردم! همانا مؤمنان با هم برادرند و حلال نیست برای كسی مال برادرش، مگر از پاكی دل او ... ای مردم! تحقیقاً كه پروردگار شما یكی و پدر شما یكی است، شما از آدم هستید و آدم از خاك است، گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شما است و برای عرب فضیلت و برتری بر عجم به جز به پرهیزگاری نیست، بدانید كه من رسانیدم، بار خدایا! گواه باش، گفتند: آری، رسانیدی، پس حاضران به غائبان برسانند.»(4)

در گفتار «احمد» آمده: «بدانید كه فضیلتی برای عرب بر عجم نیست و نه برای عجم بر عرب و نه برتری برای سیاه بر سرخ و نه فزونی برای سرخ بر سیاه، مگر به تقوا و پرهیزگاری.» هیثمی گوید: روایات او صحیح هستند.(5)

«طبرانی» این آیه را ذكر كرده: «ای مردم! ما شما را از یك مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یكدیگر را بشناسید، گرامی ترین شما نزد خداوند باتقوا ترین شماست.» سپس گوید: برای عربی نسبت به عجمی (زبان غیر عربی) فضیلتی نیست و نه برای عجمی نسبت به عربی امتیازی نیست و نه برای فرد سیاه نسبت به فرد سرخ فضیلتی است و نه بر سرخ پوست نسبت به سیاه پوست فضیلتی، مگر به تقوی و پرهیزگاری.»(6)

«ابن قیّم» گوید: «هیچ فضیلتی نسبت به عجم (زبان غیر عربی) و هیچ برتری بر عجم نسبت به عرب و نه امتیازی برای سفیدپوست نسبت به سیاه پوست و نه سیاه پوست نسبت به سفیدپوستی.

ص: 158


1- إنَّما المؤمنون إخوة، حجرات:10.
2- إنَّ أكرمكم عند الله أتقاكم، حجرات: 13.
3- ولو جعلناه قرآناً أعجمیا لقالوا لولا فصّلت آیاته أعجمیّ و عربیّ، فصلت: 44.
4- البیان والتبیین، جاحفظ: 25/2، العقد الفرید، ابن عبد ربّه: 85/2، تاریخ، یعقوبی: 91/2.
5- مجمع الزوائد، هیثمی: 266/3.
6- قال الطبرانی فی الكبیر [یا أیها النّاس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنَّ أكرمكن عند الله أتقاكم، (حجرات:13) فلیس لعربی علی عجمی فضل و لا لعجمی علی عربی فضل، و لا لأسود علی أحمر فضل و لا لأحمر علی أسود فضل إلا بالتقوی] مجمع الزوائد، هیثمی: 272/3، به نقل از الكبیر از طبرانی.

نخواهد بود، مگر به پرهیزگاری، چون همه مردم از آدم بوده و آدم از خاك آفریده شده است.»(1)

«بیهقی» از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل كرده، فرمود: «برای احدی نسبت به احدی فضیلتی جز به دین داری یا دارای عمل صالح بودن نخواهد بود.»(2)

اسلام و برخورد شدید با عصبیت

چه سزاوار است مسلمین و مؤمنین به كلمات حكمت آمیز و درس آموز پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نظر افكنند و آن را خط مشی و روش خود قرار دهند و از گفتار آسمانی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم غفلت نورزند كه فرمود: «از ما نیست كسی كه دعوت به عصبیت كند.»(3) و «از ما نیست كسی كه برای عصبیت مقاتله كند.»(4) و «از ما نیست كسی كه بر تعصب قومیت بمیرد.»(5)(6)

و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «كسی كه جنگ كند، زیر پرچم گمراهی بجنگد و برای عصبیت غضب كند یا به سوی عصبیت بخواند یا یاری عصبیت كند، آنگاه كشته شود، پس به شیوه جاهلیت مرده است.»(7)

شما به عملكرد خلیفه دوم كه مدعی جانشین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است دقت كنید و به بیان پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز نظر بیفكنید، سپس مقایسه نمایید، هیچ می دانید كه گاه در روش زندگی و یا بافت اجتماع و جامعه صحنه ها و حوادثی پیش می آید كه بشر قدرت تعویض و تغییر در آن را ندارد، بلكه فقط برای او یك راهی مفتوح مانده و آن اندیشیدن در اطراف آن تا بتواند راه صحیح را از اشتباه و حق را از انحراف تشخیص دهد و به تدریج همه مردم را به آن سو سوق دهد!!، فرهنگی كه در دوران خلفای سه گانه حاكم بود، فرهنگ عصبیت و خودمحوری بود كه با فرهنگ جامع و جهان شمول پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سازگار نبود.

ص: 159


1- قال ابن قیم: «لا فضل لعربی علی عجمی و لا لعجمی علی عربی و لا لأبیض علی أسود، ولا لأسود علی أبیض إلا بالتقوی، الناس من آدم و آدم من تراب» زاد المعاد، ابن قیم: 226/2.
2- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لیس لأحد علی أحد فضل إلّا بالدین او عمل صالح» الجامع الصغیر، سیوطی كه علاوه بر نقل، آن را صحیح دانسته است.
3- قال النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لیس منا من دعا الی عصبیة» سنن ابی داود: 332/2.
4- قال النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لیس منا من قاتل علی عصبیة» سنن ابی داود: 332/2.
5- قال النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لیس منا من مات علی عصبیة» سنن ابی داود: 332/2.
6- سنن ابی داود: 332/2.
7- قال النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من قاتل تحت رایة عمیة یغضب للعصبیة او یدعو الی عصبیة او ینصر عصبیة فقتل فقتلة جاهلیة» سنن، بیهقی: 156/8.

خلیفه و فزونی سهام ارث در فرایض

«ابن عباس» گوید: «نخستین كسی كه فرایض ارث را زیاد كرد عمر بن خطاب بود، وقتی كه فرایض برای او پیچیده شد، بعضی را بر برخی دفع كرد و گفت: به خدا سوگند! نمی دانم خداوند كدامیك از شما را مقدم و كدام را عقب انداخت و مرد پرهیزكاری بود كه گفت: نمی بینم چیزی را كه آن برای من وسیع تر باشد، از این كه مال را بر شما به حصه ها تقسیم كنم و بر هر صاحب حقی، آنچه از زیاد شدن سهام كه بر آن داخل كرد را داخل نمایم.»(1)

«عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود» گوید: [من و «زفر بن اوس بن حدثان» بر ابن عباس وارد شدیم، بعد از آن كه نابینا شده بود و فرایض میراث را بازگو كردیم، ابن عباس گفت: شما خیال می كنید آن كسی كه شمارش ریگ روان را از نظر عدد دارد، در مال، نصف و نصف و ثلث را شمارش نمی كند، هرگاه نصف و نصف برود، پس جای ثلث كجاست؟! زفر به او گفت: ای ابن عباس! اول كسی كه فرایض را زیاد كرد كه بود؟ گفت: عمر بن خطاب بود، گفت: چرا؟ گفت: این هنگامی بود كه بر او پیچیده می شد، برخی بر بعضی بار می شدند، ابن عباس گفت: قسم به خدا! نمی دانم با شما چه كار كنم؟ به خدا سوگند! نمی دانم خداوند كدامیك را مقدم داشته و كدام را مؤخر نهاده است، گفت: و من در این مال نمی بینم چیزی را بهتر از این كه بر شما به سهم های شما تقسیم كنم!

پس ابن عباس گفت: قسم به خدا! اگر مقدم می داشت كسی را كه خدا مقدم داشته و مؤخر می گذاشت كسی را كه خدا عقبش انداخته، فریضه زیاد نمی شد كه زفر به او گفت: كدام مقدم و كدام مؤخّر است؟ گفت: هر فریضه ای كه زایل نشود مگر به فریضه ای، پس این، آن است كه خدا مقدم داشته و این فریضه شوهر است كه برای او نصف است؛ پس اگر زایل به ربع شد چیزی از آن كم نمی شود و زن برایش ربع است و اگر از آن زایل شد، به هشت یك برمی گردد و از آن كم نمی گردد و خواهران برایشان دو ثلث است و یك خواهر برایش نصف است، پس اگر دخترها بر آنان داخل شوند، برای آن ها مابقی خواهد بود، پس این گروه هستند كه خداوند تأخیرشان انداخته، پس اگر به كسی كه خدا فریضه او را مقدم داشته كامل بدهد، سپس آنچه باقی مانده است را در میان كسانی كه خدا تأخیرشان انداخته، به سهام تقسیم كند، فریضه زیاد نمی شود، پس از آن زفر به او گفت: پس چه چیزی تو را مانع شد، از این كه این رأی را بر عمر اظهار كنی؟ گفت: به خدا سوگند! هیبت و رعب و خشونت او بود!»(A)

ص: 160


1- وA- احكام القرآن، جصاص: 109/2، مستدرك، حاكم: 340/4 و آن را صحیح دانسته، السنن الكبری، بیهقی: 253/6، كنزالعمال، متقی هندی: 7/6.

در «اوائل» و تاریخ سیوطی و محاضره سكتواری آمده: «عمر در فرایض نخستین كسی بود كه قائل به زیادی سهام (عول) شد.»(1)

شگفتا از عمر و گفتار بدون عمل!!!

نادانی در فرامین الهی و بی خبری، به جز گمراهی و پیچیدگی امور چیزی نمی افزاید كه اگر عمر مقدم داشته بود، آن را كه خدا مقدم داشته و مؤخر داشته بود، آن را كه او مؤخر داشته، فریضه سهامش زیاد نمی شد، چگونه مردی دارای عمل متناقض است و از قضاوت كردن در فرائض دوری نمی كند؟!؛ در حالی كه می گوید: «وای بر شما در رأی دادن!» و نیز در خطبه اش می گوید: «بدانید كه اصحاب رای، دشمنان سنن هستند. احادیث آن ها را خسته كرده كه آن ها را حفظ كنند، پس به رأیشان فتوا داده اند، پس گمراه شدند و مردم را نیز گمراه كردند، بدانید كه ما اقتدا كننده ایم، نه مشروع كننده و ما پیروی می كنیم و بدعت نمی گذاریم و گمراه نشویم، مادامی كه متمسك به اثر باشیم.»(2)

چگونه برای مثل خلیفه جایز است؛ كه فرائض را نداند، در حالی كه خود قائل این جمله است: «برای جامعه مسلمانان هیچ جهلی مبغوض تر و مضرتر از جهل امام و كودنی او نیست؟!»(3)

و چگونه میدان مجلس قضاوت را اشغال می كرد؛ پیش از آن كه تفقه در دین خدا كند؛ در حالی كه عمر چنین گوید: «فقه و احكام دین را بیاموزید؛ پیش از آن كه بزرگی كنید!!»؟!(4)

آیا با این وضعیت خلیفه حامی كتاب و مجری سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده؟ یا خود نخستین تارك سنت و پایه گذار بدعت بوده است؟!!

فصل دوم: طلاق

نادانی عمر در طلاق كنیز

«حافظ دارقطنی» و «حافظ ابن عساكر» گفته اند: «دو مرد نزد عمر بن خطاب آمده و از طلاق برده و كنیز پرسیدند، عمر برخاست و همراه با آن ها آمد تا به جمعیتی رسید كه در مسجد حضور داشته و در میان آنان فرد اصلع(5) بود. عمر گفت: ای اصلع! درباره طلاق كنیز چه می گویی؟ ایشان

ص: 161


1- الاوائل و تاریخ الخلفاء، سیوطی: 93، محاضرة الاوائل، سكتواری: 152.
2- سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 107.
3- سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 100، 102، 161.
4- صحیح بخاری: 38/1.
5- «اصلع» فردی است كه جلوی سرش مو ندارد و آن حضرت «علی» (كرّم الله وجهه) بوده است.

سرش را به سوی او بلند كرد، سپس با انگشت سبابه و وسطی به او اشاره كرد، عمر به آن ها گفت: دو طلاق، آنگاه یكی از آن ها گفت: سبحان الله! ما نزد تو آمدیم؛ چون كه تو رهبر مسلمین هستی، ولی تو با ما همراه آمدی؛ تا در برابر این مرد ایستادی و از او پرسیدی و به اشاره او راضی شدی؟!، عمر به آن دو گفت: آیا می دانید كه ایشان كیست؟ گفتند: نه، عمر گفت: ایشان علی بن ابی طالب است، من گواه بر رسول خدا بودم كه از ایشان شنیدم می فرمود: آسمان ها و زمین های هفت گانه را اگر در كفه ای نهادند، سپس ایمان علی را در كفه دیگر گذارند، به طور قطع ایمان ایشان بر آن ها افزون خواهد بود!!»(1)

تحقق سه طلاق در اندیشه عمر رضی الله عنه

(1) «ابن عباس» گوید: «در زمان «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم و ابوبكر و دو، سه سال از خلافت عمر، سه طلاق یك طلاق محسوب می شد.

«عمر» گفت: تحقیقاً مردم گاهی در كاری كه در آن مهلت دارند، عجله و شتاب می كنند، اگر ما آن را برای آن ها امضاء كنیم (كارشان زودتر حل و فصل می شد) و بر آنان امضاء كرد.»(2)

(2) «طاوس» گوید: «ابوالصهباء به ابن عباس گفت: آیا می دانی كه طلاق سه گانه در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ابوبكر و سه سال از حكومت عمر، یك طلاق قرار داده می شد؟ ابن عباس گفت: بلی.»(3)

«ابوالصهباء» به ابن عباس گفت: «بگو: آیا طلاق سه گانه در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ابوبكر یك طلاق نبود؟ گفت: چرا این طور بود، همین كه عصر عمر فرا رسید؛ مردم در امر طلاق پی گیری كردند، عمر آن را برای آن ها امضاء كرد- یا به آنان اجازه داد.»(4)

تصویری دیگر: «ابوالصهباء» از ابن عباس بسیار سؤال می كرد؛ روزی گفت: «آیا می دانی كه مرد هرگاه زنش را سه طلاقه می كرد، قبل از آن كه با او دخول كند، در زمان رسول خدا و ابوبكر و اوایل حكومت عمر آن را یك طلاق قرار می دادند؟ ابن عباس گفت: آری، در عهد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اوایل امارت عمر آن را یكی قرار می دادند، همین كه عمر دید، مردم در آن به طور فراوان طلاق

ص: 162


1- الریاض النضرة، طبری: 244/1، الكفایة الطالب، گنجی شافعی: 129، نزهة المجالس، صفوری: 240/2، مناقب خوارزمی: 78، حافظ دارقطنی و حافظ ابن عساكر نیز نقل كرده اند.
2- مسند، احمد: 314/1، صحیح، مسلم: 574/1، سنن، بیهقی: 336/7، مستدرك، حاكم: 196/2، تفسیر، قرطبی: 130/3 و آن را صحیح دانسته است، ارشاد الساری: 127/8، الدرر المنثور: 279/1.
3- صحیح، مسلم: 574/1، سنن ابی داود: 344/1، احكام القرآن، جصاص: 459/1، سنن نسایی: 145/6، السنن الكبری، بیهقی: 336/7، الدرر المنثور، سیوطی: 279/1.
4- صحیح، مسلم: 574/1، سنن، بیهقی: 336/7.

می دادند، آن را بر آن ها اجازه داد!!»(1)

(2) «طحاوی» از طریق «ابن عباس» نقل كرده: «همین كه زمان عمر فرا رسید، گفت: ای مردم! برای شما در طلاق مهلت بود و تحقیقاً كسی كه مهلت خدا را در طلاق شتاب كند، ما او را به آنچه پذیرفته ملزم خواهیم كرد.»(3)

(4) «طاوس» گوید: «عمر بن خطاب» گفت: «برای شما در طلاق مهلت بود كه شما مهلت خود را تعجیل كردید و ما به شما رخصت دادیم در آنچه كه تعجیل كردید.»(3)

(5) «حسن» گوید: «عمر بن خطاب به ابوموسی اشعری نوشت كه من تصمیم گرفته ام، هرگاه مردی همسرش را در یك مجلس سه طلاق داد؛ یك طلاق قرار دهم و لكن مردمانی آن را بر خودشان لازم كرده اند، پس هركس به آنچه كه بر خودش لازم كرده را ملزم كن، كسی كه به همسرش گفت: تو بر من حرام هستی، آن زن بر او حرام است و كسی كه به همسرش گوید: تو از من جدایی، او جداست و كسی كه طلاق ثلاثه دهد، پس آن سه طلاقه است.»(4)

شگفتا از عمر و بازی كردن با حكم خدا!

چه جای شگفت و تأسف است! كه تعجیل مردم مجوّزی می شود كه انسان كتاب خدا را پشت سر خود اندازد و مردم را ملزم كند، به آنچه كه خود می نگرد؟! در حالی كه كتاب محكم خداوند به راحت تمام می فرماید: «طلاق (طلاقی كه رجوع دارد) دو مرتبه است (و در هر مرتبه) باید به طور شایسته همسر خود را نگهداری كند (و آشتی نماید) یا با نیكی او را رها سازد.»(5) تا آنجا كه فرمود: «اگر (بعد از دو طلاق و رجوع، بار دیگر) او را طلاق داد، از آن به بعد زن بر او حلال نخواهد بود؛ مگر این كه همسر دیگری انتخاب كند (و با او آمیزش جنسی نماید در این صورت) اگر (همسر دوم) او را طلاق داد؛ گناهی ندارد كه بازگشت كنند.»(6)

خداوند متعال تحقق دو مرتبه را واجب نمود و بعد از طلاق سوم زن را تحریم كرد و این جمع كردن طلاق ها به وسیله یك كلمه - ثلاثا - و نه با تكرار صیغه طلاق، سه مرتبه به طور پی در پی ممكن نیست، بدون این كه در میان آن ها آمیزش و معاشرتی بر زوجین واقع شود و حلیت همسر بر

ص: 163


1- سنن ابی داود: 344/1، السنن الكبری: 339/7، تیسیرالوصول: 162/2، الدرر المنثور: 279/1.
2- كنزالعمال، متقی هندی: 162/5 كه از ابی نعیم نقل كرده است.
3- عمدة القاری، عینی: 537/9 كه اسناد آن را صحیح دانسته است.
4- كنزالعمال، متقی هندی: 163/5 كه از ابی نعیم نقل كرده است.
5- الطَّلاق مرَّتان فإمساك بمعروفٍ أو تسریح بإحسانٍ، بقره: 229.
6- فإن طلَّقها فلا تحلُّ له من بعد حتَّی تنكح زوجاً غیره فإن طلَّقها فلا جناح علیهما أن یتراجعا، بقره: 230.

شوهرش بعد از نكاح فرد دیگری كه بعد از آمیزش او را طلاق دهد، امكان پذیر است، بنابراین چگونه عمر صرفاً با تعجیل اشخاص و صرف امضاء و اجازه به آنان اكتفا می نمود؟!!

اما طلاق یگانه: این كه طلاق یكی است و گفتن - ثلاث به معنای سه گانه - آن را مكرر نمی كند؛ آیا نمی بینی قرائت سوره حمد كه در ركعات نماز است، یكی محسوب می گردد و اگر نمازگزاران را به كلمه خمس (پنج) یا عشر (ده) توأم كند، به پنج و ده تكرار محسوب نمی شود و نمی گویند: او سوره حمد را پنج یا ده بار تكرار كرد.

همچنین در هر حكمی كه عدد معتبر است؛ مانند انداختن هفت ریگ در سه (جمره) منی، انداختن یك سنگ با گفتن هفت از آن كفایت نمی كند، همانند چهار شهادت در لعان و نفی فرزند كردن، شهادتی كه با قول اربع باشد، از آن كفایت نمی كند و مانند فصول اذان كه در آن دو بار باید گفته شود و كلمه دو بار در آن به معنای تكرار نخواهد بود و مانند تكبیرات در نماز عید فطر و عید قربان كه باید ذاتاً ذكر شود و كلمه پنج یا هفت بار در آن ذكر نمی شود.(1)

اما طلاق دوم: تحقیقاً طلاق به لفظ اول حاصل می شود و به آن جدایی واقع می گردد، یعنی زن عقد شده به سبب آن آزاد می شود و هرچه بعد از آن است ثلاث بیهوده است، چون زن طلاق داده شده، دیگر طلاق داده نمی شود و زن آزاد شده دوباره آزاد نمی گردد و تعدّد به وسیله آن عددی كه در موضوع حكم لحاظ شده حاصل نمی شود؛ بلكه تعدد طلاق مستلزم وقوع گره و تعلق زناشویی میان دو طلاق است، اگرچه به رجوع باشد تا وقتی آمیزش نباشد طلاق دوم بی اثر خواهد بود و آن كه ادعا كند طلاق سه گانه با عدد سه ثابت می شود، چنین ادعایی با گفتار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم باطل و مردود می گردد؛ چنانچه فرمود: «طلاقی نیست مگر بعد از نكاح و زناشویی.» و نیز «طلاقی پیش از نكاح نیست.» و نیز: «طلاقی نیست برای كسی كه مالك زناشویی نشده است.»(2)

«سماك بن فضل» گوید: «جز این نیست كه نكاح و زناشویی گرهی است كه بسته می شود و طلاق آن را می گشاید و چگونه گره باز می شود، پیش از آن كه بسته شود.»(3)

«ابو یوسف قاضی» از «ابوحنیفه» و او از «حماد» و او از «ابراهیم» و او از «ابن مسعود» روایت كرده: «طلاق سنت، این است كه مرد همسرش را یك طلاق دهد، موقعی كه از حیضش پاك شد، بدون آن كه با او آمیزشی كند و قبل از اتمام عدّه اختیار رجوع دارد، هرگاه عدّه منقضی شد، او7.

ص: 164


1- السنن الكبری، بیهقی: 291/3-285.
2- سنن، دارمی: 161/2، سنن، ابی داود: 342/1، سنن، ابن ماجه: 631/1، السنن الكبری، بیهی: 318/7، مستدرك، حاكم: 24/2، مشكل الآثار، طحاوی: 280/1.
3- سنن، بیهقی: 321/7.

هم یك خواستگار از خواستگاران است، اگر خواست او را طلاق سوم دهد، او را طلاق گوید، وقتی كه از حیض دومش پاك شود؛ سپس او را طلاق دهد، وقتی كه از حیض سومش پاك شود.»(1) و چنانچه می آید مقصود او واسطه شدن رجوع بعد از طلاق است.

«محمود ابن لبید» گوید: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر داد: «از مردی كه همسرش را سه طلاق تمام داده بود! آنگاه غضبناك برخاست! سپس فرمود: آیا با كتاب خدا بازی می شود؟! و حال آن كه من در میان شما هستم تا آن كه مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا! آیا او را نكشم؟!»(2)

«ابن عباس» گوید: «ركانة همسرش را در یك مجلس سه طلاق گفت، پس از آن سخت غمگین شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: چطور او را سه طلاق داده ای؟ گفت: در یك مجلس او را سه طلاق گفتم! فرمود: جز این نیست كه این یك طلاق است، پس به آن رجوع نما.»(3)

ملعبه عینی با حكم خدا در طلاق

«عینی» عالم سنی گوید: «طلاق وارد در كتاب خدا منسوخ است، اگر بگویی: دلیل این نسخ چیست و حال آن كه عمر نسخ نكرده و بعد از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم نسخ چگونه قابل تحقق است؟!

می گویم: زمانی كه عمر (در طلاق ثلاث در مجلس یگانه) صحابه را خطاب كرد، انكاری از صحابه واقع نشد، این اجماع صحابه شد و نسخ به اجماع را نیز برخی از بزرگان ما تجویز كرده اند، به این طریق كه اجماع همانند روایت صریح موجب علم یقینی است، پس جایز است كه نسخ به وسیله آن ثابت شود و اجماع در حجت بودنش از خبر مشهور قوی تر است، پس اگر گفته شود: این اجماع نزد خودشان بر نسخ بوده و از آنان چنین مطلبی جایز نیست.

می گویم: محتمل است كه برای آنان روایت صریحی ظاهر شده باشد كه ایجاب نسخ نموده و آن به ما نرسیده باشد.»(4)

عجبا و شگفتا از «عینی» كه چیزی را از زبان صادر كرده كه احدی تاكنون در طول قرن ها نگفته و چه بسیار با كتاب خدا با لهو و لعب برخورد كرده است! آیا حكم قطعی خدا با حكم بی اساس و ساختگی در تغافل و جهل و نادانی به نام اجماع نسخ می گردد؟!

آری، ایشان نه كتاب خدا را دیده و نه سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را شنیده و علاوه بر این، اگر چنین

ص: 165


1- كتاب الآثار، قاضی ابویوسف: 129.
2- سنن، نسایی: 142/6، تیسیرالوصول، ابن دیبع: 160/3، تفسیر ابن كثیر: 277/1، ارشاد الساری، قسطلانی نووی: 128/8، الدررالمنثور، سیوطی: 283/1.
3- البدایة المجتهد، ابن رشد: 61/2.
4- عمدة القاری، عینی: 537/9.

نسخی در میان بوده، چگونه «ابوحنیفه» و «مالك» و «اوزاعی» و «لیث» چنین عقیده ای داشته اند: كه جمع بین سه طلاق بدعت است!! و «شافعی» و «احمد» و «ابو ثور» گفته اند: كه حرم نیست؛ لكن تفریق (بین سه طلاق) بهتر است و سندی گوید: «ظاهر حدیث حرمت (جمع) است.»(1)

پاسخ دندان شكن عالم سنی از عمر رضی الله عنه

«شیخ صالح بن محمد عمری فلانی» در كتاب خود چه زیبا پاسخ عمر را داده است، می گوید: «تحقیقاً نزد صحابه و تابعین و كسانی كه پیروی نیكویی از آنان تا روز قیامت داشته اند و نزد سایر علماء مسلمین معروف این است كه: حكم حاكم مجتهد هرگاه مخالف صریح كتاب خدای تعالی یا سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شد، نقض است و باطل كردن و منع كردن نفوذ و اثر آن واجب است و صریح كتاب خدا و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با احتمالات عقلیه و اندیشه های نفسانیه و تعصب شیطانیه معارضه نمی شود، به این كه گفته شود: شاید این مجتهد بر این، نص پیدا كرده و آن را به خاطر علتی كه برای او ظاهر شده ترك نموده است یا این كه او اطلاق بر دلیل دیگری پیدا كرده و مانند آن، از چیزهایی كه گروه های فقهای متعصب، به آن ثبات ورزیده و مقلدین جاهل بر آن اتفاق كرده اند.»(2)

سكوت خلیفه در حكم طلاق

«قتاده» گوید: «از عمر بن خطاب درباره مردی كه - همسرش را در جاهلیت دو طلاق داده بود و در اسلام یك طلاق - پرسیدند: عمر گفت: تو را نه امر می كنم و نه نهی! در آن هنگام «عبدالرحمن» گفت: لكن من تو را امر می كنم؛ كه طلاق تو در حال شرك ارزشی ندارد و چیزی نیست!(3)

چه جای شگفت از نادانی خلیفه به مسئله؟!

آنچه كراراً در اخبار درباره خلیفه دیده شد، عدم علم و آگاهی ایشان به مسائل و معارف اسلام بوده، از جمله آن ها همین مورد است: كه خلیفه همواره در موقع نیاز سائل و پرسشگر، به شناخت حكم مسئله، از امر و نهی دوری نمی كرد؛ مگر این كه درباره آن شناختی نداشته باشد. و نادانی او به مسئله، كمتر از نادانی فرزندش عبدالله به حكم طلاق در حال حیض نیست و پدرش انتقام این را از او گرفت و در گفتگویی كه یان او و ابن عباس رخ داد، از وی نفی صلاحیت برای خلافت نمود كه جای بازگویی آن نیست.

ص: 166


1- به حاشیه امام سندی بر سنن؛ نسایی: 143/6 مراجعه شود.
2- ایقاظ الهمم اولی الابصار، عمری فلانی: 9.
3- كنزالعمال، متقی هندی: 161/5، منتخب الكنز در حاشیه مسند احمد: 482/3.

فصل سوم: خلیفه و تعدیل مصنوعی

عمر رضی الله عنه و مقاسمه و مصادره اموال كارگزاران

«عمر نخستین كسی بود كه با كارگزارانش شراكت نمود و اموال آنان را نصف كرد.»(1)

«ابو هریره» گوید: «عمر بن خطاب مرا عامل و فرماندار بحرین كرد، آنگاه برای من دوازده هزار درهم (یا دینار) جمع شد، هنگامی كه مرا عزل كرد و من بر عمر وارد شدم؛ به من گفت: ای دشمن خدا! و دشمن مسلمانان!- یا گفت: ای دشمن كتاب خدا! - مال الله را دزدیدی؟ گفتم: من دشمن خدا و دشمن مسلمانان یا دشمن كتاب او نیستم، لكن من دشمن كسی هستم؛ كه دشمن خدا و مسلمانان باشد و لكن اسب هایی بچه آوردند و سهامی جمع شد، پس از آن عمر از من دوازده هزار درهم (یا دینار) گرفت و هنگامی كه نماز صبح را خواندم، گفتم: خدایا! عمر را بیامرز! تا این كه زمانی از آن گذشت، عمر گفت: ای ابو هریره! آیا عامل نمی شوی؟ گفتم: نه، گفت: برای چه؟ و تحقیقاً عامل شد كسی (یوسف) كه از تو بهتر بود، یوسف علیه السلام گفت: مرا بر گنجینه های زمین قرار ده، من گفتم: یوسف علیه السلام پیامبر فرزند پیامبر بود و من ابوهریره پسر امیمة هستم و از شما از سه چیز و دو چیز می ترسم! گفت: پس چرا نگفتی، پنج چیز؟ گفتم: می ترسم كه بر پشتم بزنی و آبرویم را ببری و مالم را بگیری و كراهت دارم كه بدون حلم بگویم و بدون علم حكم كنم!

«عمر»، ابوهریره را طلبید و به او گفت: دانستی كه من تو را عامل بحرین گردانیدم و حال آن كه تو، نعلین و كفش نداشتی، بعد از آن به من رسید؛ كه تو اسب هایی به هزار و ششصد دینار خریده ای؟ گفت: برای ما اسب هایی بود؛ كه كره زاییده و هدایایی بود كه مردم می دادند كه به آن ها ملحق شد، عمر گفت: من برای تو روزی و مخارجت را حساب كردم و این افزون بر آن است؛ آن را بده! گفت: برای تو نیست؟ گفت: آری، به خدا سوگند! كه پشتت را به درد می آورم، سپس عمر برخاست و به سوی او رفت و با شلاقش او را چنان محكم زد تا آن كه خون از بدن وی جاری شد، آنگاه گفت: آن ها را بیاور، گفت: من آن را نزد خدا حساب كردم (یعنی در راه خدا دادم) گفت: در راه خدا دادن، وقتی است كه اگر از راه حلال به دست آورده باشی و آن را از میل و رغبت پرداخته باشی! آیا از دورترین نقاط بحرین مردم برای تو آورده اند كه نه برای خداست و نه برای مسلمانان! امیمه تو را به جز برای خر چرانی نزاییده و امیمه مادر ابوهریره بود.»(2)

ص: 167


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 113/3.
2- ر.ك. فتوح البلدان، بلاذری: 90، 226، 392، تاریخ، طبری: 56/4- 205، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 18/1-21، معجم البلدان، یاقوت حموی: 75/2، صبح الاعشی، قلقشندی: 386/6-477، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 58/1-104/3، سیره عمر بن خطاب: 44، تاریخ ابن كثیر: 18/7-115-113/8، السیرة الحبیة، حلبی: 220/3، الاصابة، ابن حجر: 384/3-676، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 96، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 480/2.

(1) «سعد بن ابی وقاص» كه به وی ستجاب می گفتند، به خاطر گفتار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم: «بپرهیزید از دعای سعد، هنگامی كه عمر مال او را نصف كرد، سعد به او گفت: تحقیقاً من همت ورزیدم، عمر به او گفت: به این كه مرا نفرین كنی؟ گفت: بلی، گفت: در این موقع مرا به خواندن پروردگارم بدبخت نمی یابی.»(2)

«ابن اسحاق: گوید: «سعد بن ابی وقاص عمارتی چند طبقه بنا كرد و برای آن دری از چوب قرار داد و بر قصرش در مخصوصی منبت كاری شده، به طلا و نقره اختصاص داد، عمر بن خطاب، محمد بن سلمه انصاری را برانگیخت؛ تا آن كه در عمومی و خصوصی را سوزانید و سعد را در مساجد كوفه واداشت، پس سعد درباره عمر به جز خیر نگفت.»(2)

«سیوطی» گوید: «عمر عمالش را فرمان داد: تا اموالشان را نوشتند؛ از جمله سعد بن ابی وقاص بود كه نصف مالش را گرفت.»(A)

(3) زمانی كه عمر ابوموسی اشعری را از بصره عزل كرد، اموال او را نصف كرد!(B)

(4) عمر بن خطاب به عمرو بن عاص نوشت؛ در حالی كه او فرماندار عمر بر مصر بود، از عبدالله عمر بن خطاب به عمرو بن عاص: سلام بر تو باد! تحقیقاً به من رسیده كه شایعه ای برای تو منتشر شده كه دارای اسب و شتر و گاو و گوسفند و بردگانی شده ای و خاطر من هست؛ كه پیش از این تو مالی نداشتی، پس برای من بنویس! از كجا این اموال را آورده ای و آن را كتمان نكن!

«عمرو بن عاص» به او نوشت: به سوی عبدالله امیرمؤمنان، سلام بر تو باد!، من شكر و سپاس می گذارم خدایی را كه جز او خدایی نیست، اما بعد؛ نامه امیرمؤمنان به دست من رسید؛ كه در آن یاد شده، آنچه برای من شایع گردیده و این كه او مرا می شناخت كه پیش از این، مالی نداشتم و من اعلان می كنم: امیرمؤمنان را كه من در زمینی هستم كه نرخ در آن ارزان است و من هزینه معاشم را از حرفه دامداری و زراعت اداره می كنم، آنچه كه اهل آن اداره می كنند و در روزی امیرمؤمنان توسعه است، به خدا سوگند! اگر خیانت با تو حلال بود؛ من به تو خیانت نمی كردم، پس ای مرد! تصمیم گیری هایت را كوتاه كن! كه برای من حسب هایی هست؛ كه آن بهتر از عمل كردن برای توست، اگر به آن ها برگردیم، بدان زندگی خواهیم كرد و به جان خودم سوگند! كه در نزد تو كسی است كه زندگی او مذموم است و حال آن كه مذمتی برای او نیست، پس تحقیقاً مرا این طور6.

ص: 168


1- فتوح البلدان، بلاذری: 286.
2- وAوB- همان.

بود و بر من قفل تو مفتوح نگشت و در عمل تو شركت نكردم.

آنگاه عمر به او نوشت: اما بعد: تحقیقاً كه من به خدا سوگند! از آن افسانه هایی كه نوشتی نیستم و ترتیب كلام دادن در غیر مورد به سوی تو نخواهد بود؛ از این كه خود را تذكیه و تبرئه كنی و من به سوی تو محمد بن سلمه را برانگیختم تا مال تو را نصف كند، تحقیقاً شما فرمانداران بر سرچشمه های مال نشسته اید، عذر و بهانه ای شما را مستثنی نمی كند، برای فرزندانتان جمع می كنید و برای خودتان مهیا می سازید؛ اما قطعاً شما برای خودتان بدنامی جمع می كنید و آتش را به ارث می برید. والسلام.

هنگامی كه محمد بن سلمه بر او وارد شد، عمرو برای او غذای فراوانی ترتیب داد، محمد بن سلمه از خوردن آن امتناع ورزید، عمرو به او گفت: آیا غذای ما را حرام می دانی؟ گفت: اگر غذای میهمانی را نزد من گذارند می خورم و لكن غذایی نزد من گذاردی كه آن مقدمه شر است، به خدا سوگند! آب هم نزد تو نمی آشامم! اكنون بنویس برای من هر چیزی كه برای تو هست و آن را كتمان مكن!

عمرو تمام اموالش را تقسیم كرد تا آن كه یك جفت كفش باقی ماند كه یكی از آن دو را گرفت و دیگری را باقی گذارد، عمرو بن عاص خشمناك شد و گفت: ای محمد بن سلمه! خدا زشت و بدنام كند زمانی را كه عمرو بن عاص برای عمر بن خطاب فرمانداری كرد، به خدا سوگند! من خطّاب را می شناسم كه پشته ای از هیزم روی سرش حمل می كند، بر سر پسرش هم مثل آن است، از آن پدر و پسر نبود مگر بُردی كه به مچ دست هم نمی رسید! و به خدا سوگند! عاصی بن وائل كسی نبود كه به پوشیدن لباس دیباجی كه به طلا مزین شده بود راضی شود، محمد به او گفت: ساكت شو! به خدا قسم! عمر از تو بهتر است و اما پدر تو و پدر او هر دو در آتش هستند و به خدا سوگند! اگر نبود زمانی كه تو در آن پیشی گرفتی، قطعاً نمی گذاردم آغل گوسفندی كه فراوانی آن تو را مسرور كند و نوزادان آن تو را خوشحال نماید، آگاه عمرو گفت: این سخنان من نزد تو امانت خداست و به عمرو بازگو مكن!(1)

(5) ابوسفیان از معاویه دیدن كرد، همین كه از نزد او برگشت، بر عمر وارد شد، عمر گفت: به ما2.

ص: 169


1- ر.ك. فتوح البلدان، بلاذری: 90، 226، 392، تاریخ، طبری: 56/4-205، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 18/1-21، معجم البلدان، یاقوت حموی: 75/2، صبح الاعشی، قلقشندی: 386/6-477، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 58/1-104/3، سیره عمر بن خطاب: 44، تاریخ ابن كثیر: 18/7-115-113/8، السیرة الحلبیة، احمد زینی دحلان: 220/3، الاصابة، ابن حجر: 384/3-676، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 96، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 480/2.

اجازه بده ابوسفیان! وی گفت: چیزی به ما نرسیده كه تو را به آن اجازه دهیم، در آن هنگام عمر انگشتر او را گرفت و آن را برای هند (همسر ابوسفیان) فرستاد و به فرستاده گفت: به هند بگو: ابوسفیان می گوید: به نشانی انگشتری نگاه كن و آن دو خورجینی كه آوردم و به تو سپردم را حاضر كن، پس عمر آن قدر توقف نكرده بود؛ كه دو خورجینی كه در آن ده هزار درهم بود را آوردند، عمر آن ها را به بیت المال اضافه كرد و همین كه عثمان خلیفه شد؛ آن ها را به ابوسفیان برگردانید، ابوسفیان گفت: من مالی را كه عمر آن را بر من عیب گرفت و مرا به آن سرزنش كرد، نمی گیرم.(1)

(6) هنگامی كه عمر بن خطاب، عتبة بن ابوسفیان را والی طایف و صدقات آن نمود؛ سپس او را معزول كرد، در یكی از راه ها به او برخورد كرد و همراه او سی هزار درهم پول دید، به او گفت: این پول ها را از كجا آورده ای؟ گفت: به خدا سوگند! این نه برای تو است و نه برای مسلمانان و لیكن آن مالی است كه تصمیم دارم با آن مزرعه ای خریداری كنم، عمر گفت: همراه عامل و فرماندار خود مالی یافتیم و راهی برای آن به جز بیت المال نیست و آن را از او گرفت، پس همین كه عثمان خلیفه شد، به ابوسفیان گفت: آیا تو به این مال نیاز داری؟ تحقیقاً من برای گرفتن پسر خطاب در آن راه و جهتی را نمی بینم، گفت: به خدا سوگند! كه ما به آن نیاز داریم و لیكن تو رد نكن فعل كسی كه پیش از تو بوده؛ چرا كه كسانی كه بعد از تو خواهند آمد، كار تو را به تو بر می گردانند.(A)

(7) روزی عمر بر ساختمانی می گذشت كه آن را با سنگ و گچ می ساختند، گفت: این بنا مال كیست؟ گفتند: مال حاكمی از حكّام تو در بحرین است! كه مال او را به دو قسم تقسیم كرد و همواره می گفت: برای من بر هر خیانت كاری دو امین است: آب و گل.(B)

(8) عمر به سوی ابی عبیده فرستاد كه اگر خالد خودش را تكذیب كرد، او فرماندار است بر آنچه كه بر آن بوده و اگر تكذیب نكرد، پس او معزول است و باید عمامه اش را بردارد و آن را دو قسمت كرد. او خودش را تكذیب نكرد، ابوعبیده مالش را تقسیم كرد تا آنجا كه یك لنگه نعلینش را هم گرفت و یك لنگه دیگر را برای او گذارد و خالد می گفت: شنیدن و پیروی از امیرمؤمنان!2.

ص: 170


1- وAوB- ر.ك. فتوح البلدان، بلاذری: 90، 226، 392، تاریخ، طبری: 56/4-205. العقد الفرید، ابن عبد ربه: 18/1-21، معجم البلدان، یاقوت حموی: 75/2، صبح الاعشی، قلقشندی: 386/6-477، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 58/1-104/3، سیره عمر بن خطاب: 44، تاریخ ابن كثیر: 18/7-115-113/8، السیرة الحبیة، حلبی: 220/3، الاصابة، ابن حجر: 384/3-676، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 96، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 480/2.

به گوش عمر رسید؛ كه خالد ده هزار دینار یا درهم به اشعث بن قیس داد كه احسان كردن به او را قصد كرده بود، عمر به سوی ابوعبیده فرستاد؛ كه بالای منبر رود و خالد را جلوی خود توقف دهد و كلاه و عمامه او را از سرش بردارد و او را با عمامه اش ببندد كه اگر ده هزار دیناری كه به او داده از مالش بوده كه اسراف كرده و اگر از مال مسلمین بوده، خیانت كرده است!!

همین كه خالد بر عمر وارد شد، به او گفت: چنین توانگری به دست آورده ای كه ده هزار دینار از آن را به عنوان جایزه می دهی؟ گفت: از انفال و دو سهم بود، عمر گفت: آنچه از نود هزار دینار بیشتر باشد برای تو است، پس اموال و عروض آن را ارزیابی كرد و از آن بیست هزار دینار گرفت، سپس به او گفت: قسم به خدا! كه تو برای من بزرگوار هستی و تحقیقاً تو حبیب من هستی و بعد از امروز برای من بر منصبی عمل نخواهی كرد و به شهرها نوشت: كه من خالد را از روی خشم یا بخل و خیانتی معزول نكردم ولیكن مردم فریفته او شدند، پس دوست داشتم كه بدانند كه فقط خدا كننده هر آنچه بخواهد می باشد و اوست كه هر كاری را می كند!(1)

«حلبی» گوید: «ریشه عداوت میان خالد و عمر بنا بر آنچه «شعبی» حكایت كرده، این بوده كه در جوانی خالد و عمر با هم كشتی گرفتند و خالد پسر دایی عمر بود، خالد عمر را زمین زد و ساق پایش شكست كه معالجه كرد و بست تا خوب شد و همین كه به خلافت رسید، نخستین كاری كه كرد، خالد را عزل نمود و گفت: هرگز نباید متولی عمل و كاری برای من باشد و از این جهت به سوی ابوعبیده فرستاد؛ كه اگرد خالد خودش را تكذیب كند...»(2)

«سلیمان بن یسار» طبق نقل «طبری» گوید: «هرگاه عمر بر خالد می گذشت، می گفت: ای خالد! مال الله را از زیر نشیمنگاهت بیرون آر!، او گفت: به خدا سوگند! از مال خدا چیزی نزد من نیست و چون بر او اصرار كرد، خالد به او گفت: ای امیرمؤمنان! ارزش آنچه در سلطنت و خلافت شما به دست آوردم، چهل هزار دینار نیست، عمر گفت: من به چهل هزار درهم از تو گرفتم، گفت: آن مال تو باشد، عمر گفت: آن را گرفتم و خالد جز اسباب و وسایل زندگی و بردگانی كه آن را به هشتاد هزار درهم ارزیابی كردند، مالی نداشت، عمر آن را نصف كرد و چهل هزار درهم به او داد7.

ص: 171


1- ر.ك. فتوح البلدان، بلاذری: 90، 226، 392، تاریخ، طبری: 56/4-205، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 18/1-21، معجم البلدان، یاقوت حموی: 75/2، صبح الاعشی، قلقشندی: 386/6-477، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 58/1-104/3، سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 44، تاریخ ابن كثیر: 18/7-115-113/8، السیرة الحبیة، حلبی: 220/3، الاصابة، ابن حجر: 384/3-676، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 96، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 480/2.
2- السیرة الحلبیة، حلبی: 220/3، تاریخ ابن كثیر: 115/7.

و مال را گرفت، برخی به او گفتند: ای امیرمؤمنان! اگر به خالد مالش را برگردانی بهتر است و عمر گفت: جز این نیست كه من تاجر مسلمین هستم و قسم به خدا! كه هرگز به او برنگردانم و عمر خیال می كرد كه با این عملش از خالد تلافی نموده و دلش خنك شده است.»(1)

تقسیم برخی اموال به فرمان عمر رضی الله عنه

«بلاذری» جمعی از حكّام كه عمر بن خطاب اموالشان را مصادره و یا مقاسمه كرد؛ و حتی یك لنگه كفش آن ها را نیز گرفت، آن ها را یاد كرده است.

(1) ابوبكرة نفیع بن حرث بن كلدة ثقفی.

(2) نافع بن حرث بن كلده ثقفی برادر ابوبكرة.

(3) حجاج بن عتیك ثقفی، والی فرات

(4) جزء بن معاویه عموی احنف، والی سرّق

(5) بشر بن محتفز، والی جندی شاپور

(6) ابن غلاب خالد بن حرث از بنی دهمان، متصدی بیت المال اصفهان.

(7) عاصم بن قیس بن صلت سلمی والی مناذر.

(8) سمرة بن جندب والی بازار اهواز.

(9) نعمان بن عدی بن نضلة كعبی عامل دهات دجله.

(10) مجاشع بن مسعود سلمی، داماد بنی غزوان والی زمین بصره و صدقات آن.

(11) شبل بن معبد بجلی ثم احمسی متصدی دریافت غنایم جنگی.

(12) ابومریم بن محرش حنفی والی رامهرمز.

كه جمعاً با هشت موردی كه قبلاً ذكر شد بیست نفر می شوند كه عمر، اموال این گروه را تقسیم كرد؛ نصفی از اموالشان حتی نعلی به نعل از كفششان را گرفت.(2)

چه جای شگفت! از چپاول و غارت همگانی

از آنجا كه خلیفه در بیشترین پاسخ ها مردم را جمع می كرد و در استعلام مشاوره می نمود و خود

ص: 172


1- تاریخ، طبری: 56/4-205.
2- ر.ك. فتوح البلدان، بلاذری: 90، 226، 392، تاریخ، طبری: 56/4-205، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 18/1-21، معجم البلدان، یاقوت حموی: 75/2، صبح الاعشی، قلقشندی: 386/6-477، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 58/1-104/3، سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 44، تاریخ ابن كثیر: 18/7-115-113/8، السیرة الحبیة، حلبی: 220/3، الاصابة، ابن حجر: 384/3-676، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 96، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 480/2.

هیچ نمی دانست، به ویژه وقتی كه در برخی موارد پاسخ می داد و كمترین از مردم از پیرزن یا پیرمرد یا افراد كم سواد بر او ایراد می گرفتند و به زودی توقف می كرد، چنین وضعیتی از خلیفه زمینه تساهل و تسامح و بی توجهی به امور را در اذهان پرورش می داد، بدین خطار عمال ایشان چون كارها را بر مبنای اصول كارشناسی و تخصص نمی دیدند، زمینه سوء استفاده كلان برای همه آن ها مساعد و فراهم بود، به طوری كه عمر برای اثبات چپاول و غارتگری آن ها به دقت و محاسبه و اسناد رسمی نیازمند نمی شد، بلكه عمر با اندك اشاره به این كه فلان عامل چیزی نداشته... و نصف آنچه را دارد به سوی ما بفرستد یا فردی را برای گرفتن نصف نزد عامل می فرستاد و به راحتی از آنان می گرفت. معلوم بوده كه همه همواره می خوردند و می بردند كه تعداد زیادی از آن ها در زمینه مصادره و یا مقاسمه از آنان یاد شد، علاوه بر این كه هیچ یك از آن ها هیچ شورش و هیجانی از خود نشان نداد و همه در مقابل عمل عمر سكوت اختیار كردند كه از آن امضاء و خشنودیشان انتزاع می شد.

حال اگر نزد خلیفه بیّنه اقامه شود؛ بر این كه این اموال اختلاس و سرقت از بیت المال مسلمین بوده (چنانچه ظاهر داستان چنین اقتضا می كند) چرا خلیفه تمام آن ها را مصادره نكرد و اگر خیال شود كه آنان مالك حقیقی این اموال بوده اند، چگونه معقول است كه در تمام اموال آن ها این چنین تصنیف كند و حتی در یك لنگه كفش از آن ها نگذرد؟ و شاید بتوان گفت: این یكی از سیره ها و روش عمر در مقابل سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد!!

«سعید بن عبدالعزیز» گوید: «عمر بود كه با عمّالش قسمت می كرد، نصف آنچه را به دست آورده بودند.»(1)

فصل چهارم: ایهام فقهی در معاملات عمر

ابهام فقهی در معامله عمر رضی الله عنه

«انس بن مالك» گوید: «یك نفر اعرابی با شتری كه مال او بود و آن را می فروخت، فرا رسید. عمر نزد او آمد و بر تنزل قیمت چانه می زد، عمر شروع كرد؛ یكی یكی شتران را به پایش بزند تا این كه شتر برخیزد و عمر ببیند كه پاهای شتر چگونه است! اعرابی مرتب می گفت: شتر مرا رها كن! ای بی پدر! و گفته اعرابی عمر را از این كار بر حذر نمی داشت! از این كه با شترها چنین نكند، اعرابی به عمر گفت: من خیال می كنم كه تو مرد بدی هستی! هنگامی كه از آن فارغ شد، شترها را

ص: 173


1- الاصابة، ابن حجر: 410/2.

خرید و گفت: آن ها را بران و قیمتش را بگیر، اعرابی گفت: نمی رانم تا این كه جهاز و پلاس های آن ها را بردارم! عمر گفت: من آن ها را با جهاز و پلاس خریده ام، آن ها نیز مال من است. اعرابی گفت: شهادت می دهم كه تو مرد بدی هستی! در آن میان كه نزاع می كردند، علی (كرّم الله وجهه) آمد، عمر گفت: راضی هستی كه این مرد میان من و تو قضاوت كند؟ اعرابی گفت: آری، برای آن حضرت قصه را بازگو كردند، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: ای امیرمؤمنان! اگر بر او شرط كردی كه با پلاس و جهازشان بخری، پس آن ها مال شماست و اگر شرط نكردی؛ متاعش را به بیشتر از قیمتش آرایش می دهد، پس پلاس ها و جهازهایشان را از آن ها برداشت و اعرابی آن ها را راند و عمر پول شتران را به او داد.»(1)2.

ص: 174


1- كنزالعمال، متقی هندی، 221/2، منتخب كنز حاشیه مسند احمد: 231/2.

بخش پنجم: خلیفه و معارف مذهبی، علوم دینی، فرهنگی، سیاسی

فصل اول: خلیفه و معارف دینی

الف: خلیفه و واگذاری تكلیف در نادانسته ها

«انس بن مالك: نقل كرده: «عمر بر بالای منبر این آیات را قرائت كرد: «سپس زمین را از هم شكافتیم و در آن دانه های فراوانی رویاندیم و انگور و سبزی بسیار و زیتون و نخل فراوان و باغ های پردرخت و میوه و چراگاه تا وسیله ای برای بهره گیری شما و چارپایانتان باشد.»(1)

آنگاه گفته است: همه این ها را شناختیم، اما «أبّ» چیست؟!، سپس عصایی كه در دستش بوده را انداخت و گفت: به خدا سوگند! كار دشواری است، چه عیبی برای تو دارد؛ اگر ندانستی «أبّ» چیست؟»(2) [ای مردم!] به آنچه برای شما بیان شده و هدایت و راهنمایی آن از قرآن است، عمل كنید و آنچه را نشناخته اید به پروردگارش واگذار نمایید!(3)

و به عبارت دیگر:..: «ابّا» چیست؟ و در دستش عصایی بود كه به زمین می زد و گفت: قسم به خدا!! كار دشواری است، ای مردم! آنچه را كه برای شما بیان شده بگیرید و به آن عمل كنید و آنچه را نشناخته اید به پروردگارش واگذارید.(A)

نیز... پس «ابّا» چیست؟ آنگاه گفت: ساكت باشید كه ما از كار دشوار منع شده ایم و در «النهایة» آمده است: ما تكلیف نشدیم و ما مأمور به این نگشته ایم. و در لفظ محب طبری: سپس گفت: آرام، ما از تكلف و امور دشوار منع شده ایم، ای عمر! این از كارهای سخت است و باكی بر تو نیست؛ اگر ندانستی أبّا چیست؟(B)

و از «ثابت» نقل شده كه مردی از عمر بن خطاب از معنای گفتار خداوند: «...ابّا» سؤال كرد: كه

ص: 175


1- ثمَّ شققنا الأرض شقّا* فأنبتنا فیها حبّا* و عنبًا وقضبًا.* و زیتونًا و نخلاً* و حدائق غلباً* و فاكهة وأبًّا* متاعاً لَّكم ولأنعامكم، عبس: 31-26.
2- این كلام را عمر با خود می گفته است.
3- وAوB- سنن سعید بن منصور، المستخرج ابو نعیم، ابن سعد و عبد بن حمید و ابن انباری و ابن منذر و ابن مردویه، شعب الایمان بیهقی، تفسیر، ابن جریر: 38/3، المستدرك، حاكم: 514/2، تلخیص، ذهبی، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 468/11، كشاف زمخشری: 253/3، الریاض النضرة، طبری: 49/2 به نقل از بخاری و بغوی، تلخیص ذهبی، الموافقات فی اصول الشریعة، شاطبی: 25/1-21، سیره عمر بن خطاب ابن جوزی: 120، البدایة والنهایة، ابن اثیر: 10/1، مقدمه اصول التفسیر، ابن تیمیة: 30، تفسیر ابن كثیر: 473/4، آن را صحیح دانسته است، تفسیر خازن: 374/4، الدررالمنثور، سیوطی: 317/6، كنزالعمال: 227/1، تفسیر بر حاشیه تفسیر فخرالدین رازی، ابوالمسعود: 389/8، ارشادالساری: 298/10، عمدة القاری: 468/11، فتح الباری: 21/13.

معنای آن چیست؟ عمر گفت: ما از كنجكاوی كردن و كارهای سخت نهی شده ایم.»(1)

اعتراف عمر به عالم تر بودن مردم

[روزی عمر بر جوانی از جوانان انصار گذر كرد، در حالی كه تشنه بود، از او آب طلبید، آن جوان ظرف آبی را با عسل آمیخت و به او داد، عمر ننوشید و گفت: خدای تعالی می فرماید: «از طیبات و لذایذ در زندگی دنیای خود استفاده كردید و از آن بهره گرفتید.»(2)

آن جوان به عمر گفت: ای امیرمؤمنان! این آیه خطاب به تو و احدی از اهل قبله نیست، ابتدای آیه را (نیز) بخوان: «و روزی كه كافران را بر آتش عرضه می كنند (به آن ها گفته می شود:) از طیبات و لذایذ در زندگی دنیای خود استفاده كردید و بهره گرفتید، اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استكباری كه در زمین به ناحق كردید جزای شما خواهد بود.»(3) عمر گفتك همه مردم از عمر داناترند!!](4)

بی اطلاعی خلیفه از مفهوم كلاله (قرآن)

1- «معدان بن ابی طلحه یعمری» گوید: «عمر بن خطاب روز جمعه ای خطبه خواند و از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم یاد كرد و از ابوبكر نیز یاد نمود، گفت: پس از آن، من چیزی را بعد از خودم وانگذاشتم كه نزد من مهم تر از كلاله باشد، من درباره چیزی به اندازه آنچه درباره كلاله مراجعه كردم، نزد پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مراجعه ننمودم تا آن كه حضرت با انگشتش به سینه من زد و فرمود: ای عمر! آیا آیه تابستان كه در آخر سوره نساء(5) است، تو را بس نیست كه فرمود: «از تو (درباره ارث خواهران و

ص: 176


1- سنن سعید بن منصور، المستخرج ابونعیم، ابن سعد و عبد بن حمید و ابن انباری و ابن منذر و ابن مردویه، شعب الایمان بیهقی، تفسیر، ابن جریر: 38/3، المستدرك، حاكم: 514/2، تلخیص، ذهبی، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 468/11، كشاف زمخشری: 253/3، الریاض النضرة، طبری: 49/2 به نقل از بخاری و بغوی، تلخیص ذهبی، الموافقات فی اصول الشریعة، شاطبی: 25/1-21، سیره عمر بن خطاب ابن جوزی: 120، البدایة و النهایة، ابن اثیر: 10/1، مقدمه اصول التفسیر، ابن تیمیة: 30، تفسیر ابن كثیر: 473/4، آن را صحیح دانسته است، تفسیر خازن: 374/4، الدررالمنثور، سیوطی: 317/6، كنزالعمال: 227/1، تفسیر بر حاشیه تفسیر فخر الدین رازی، ابوالمسعود: 389/8، ارشاد الساری: 298/10، عمدة القاری: 468/11، فتح الباری: 21/13.
2- «أذهبتم طیباتكم فی حیاتكم الدُّنیا واستمتعتم بها»، احقاف: 20.
3- «و یوم یعرض الَّذین كفروا علی النّار اذهبتم طیباتكم فی حیاتكم الدُّنیا واستمتعتم بها فالیوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فی الأرض بغیر الحقّ»، احقاف: 20.
4- قال عمر: «كل الناس أفقه من عمر»، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 61/1.
5- آیه كلاله آیه تابستان نامیده می شود، چون نزول آن در تابستان سال حجة الوداع بوده است.

برادران) سؤال می كنند، بگو: خداوند حكم كلاله را برای شما بیان می كند، اگر مردی از دنیا برود كه فرزند نداشته باشد و برای او خواهری باشد، نصف اموالی را كه به جا گذاشته از او (ارث) می برد و (اگر خواهری از دنیا برود و وارث او یك برادر باشد) او تمام مال را از آن خواهر ارث می برد، در صورتی كه (میت) فرزند نداشته باشد و اگر دو خواهر (از او) باقی باشند دو سوم اموال را می برند و اگر برادران و خواهران با هم باشند (تمام اموال را میان خود تقسیم می كنند و) برای هر مذكر دو برابر سهم مؤنث است، خداوند (احكام خود را) برای شما بیان می كند تا گمراه نشوید.»(1) عمر گفت: اگر زنده بمانم(2) قضاوت در آن می كنم، به حكمی كه هركس قرآن بخواند یا نخواند در آن قضات كند.»(3)

در عبارت «جصاص» آمده است: «عمر گفت: من سؤال نكردم از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چیزی بیشتر از آنچه را كه از كلاله جستجو كردم.»(4)

2- «مسروق» گوید: «از عمر بن خطاب پرسیدم از نزدیكانی كه برای من وارث كلاله می شوند؟ عمر گفت: الكلاله، الكلاله و ریشش را گرفت، آنگاه گفت: به خدا سوگند! اگر آن را می دانستم نزد من بهتر بود، از این كه هرچه روی زمین است مال من باشد، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از كلاله پرسیدم؟ فرمود: آیا نشنیدی آیه ای را كه در تابستان نازل شده و این جمله را سه بار تكرار كرد.»(5)

3- «احمد» از «عمر» نقل كرده: «از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از كلاله پرسیدم؟ فرمود: آیه تابستان تو را كافی است، گفت: اگر از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال كرده بودم، محبوب تر بود از این كه مرا شتران سرخ موی باشد.»(6)

4- «بیهقی» از «عمر» نقل كرده: «اگر سه چیز، خلافت، كلاله و ربا را رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان فرموده1.

ص: 177


1- «یستفتونك قل الله یفتیكم فی الكلالة إن امرؤ هلك لیس له ولدٌ وله اختٌ فلها نصف ما ترك و هو یرثها إن لم یكن لها ولد فإن كانتا اثنتین فلهما ممّا ترك و إن كانوا إخوةً رجالا و نساء فللذّكر مثل حظّ الأنثیین یبین الله لكم أن تضلّوا»، نساء: 176.
2- نووی در شرح این حدیث گوید: «اگر زنده بمانم» قول عمر است، نه كه گفتار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد.
3- صحیح مسلم كتاب الفرائض: 3/2، مسند احمد: 48/1، سنن ابن ماجه: 163/2، احكام القرآن، جصاص: 106/2، السنن الكبری، بیهقی: 224/6، و 150/8، تفسیر قرطبی: 29/6.
4- احكام القرآن، جصاص: 106/2، السنن الكبری، بیهقی: 224/6 و 150/8.
5- تفسیر قرطبی: 30/6، تفسیر الدرر المنثور، سیوطی: 251/2.
6- مسند احمد: 38/1.

بود؛ نزد من از شتران سرخ موی محبوب تر بود.»(1)

5- «طبری» در تفسیر خود مجلد ششم از «عمر» نقل كرده: «اگر من كلاله را می دانستم محبوب تر بود از این كه برای من قصرهای شام باشد.»(2)

6- «ابن راهویه» و «ابن مردویه» از «عمر» نقل كرده اند: [از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسید: چگونه كلاله ارث می برد؟ خداوند نازل فرمود: «درباره ارث كلاله از تو سؤال می كنند بگو: خداوند حكم كلاله را برای شما بیان می كند.»(3)

«عمر» نفهمید، به دخترش حفصه گفت: هرگاه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آرامش خاطر دیدی از كلاله سؤال كن، هنگامی كه از حضرت شادابی دید سؤال كرد، فرمود: پدرت به تو چنین گفت؟ نمی بینم كه پدرت آن را یاد بگیرد، «عمر» هم می گفت: گمان نمی كنم كه آن را یاد بگیرم، در حالی كه پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را فرمود.](4)

«سیوطی» در «جمع الجوامع»، همچنین در ترتیب آن كنزالعمال گویند: حدیث صحیح است.

7- «ابن مردویه» از «طاوس» نقل كرده: «عمر حفصه را فرمان داد: تا از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از كلاله سؤال كند، در كتفی برای ایشان نوشت و فرمود: چه كسی تو را به این فرمان داد؟ آیا عمر فرمان داده؟ نمی بینم كه آن را اقامه كند و آیا آیه تابستان او را كافی نبود؟!»(5)

8- «حذیفه» در حدیثی گوید: [ایه آیه: «یستفتونك قل الله یفتیكم فی الكلالة» نازل شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را به حذیفه تلقین كرد و به عمر آموخت، همین كه چندی گذشت، عمر از حذیفه پرسید، حذیفه به او گفت: به خدا قسم! كه احمق هستی! زیرا كه آن را رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به من تلقین نمود، من هم آن را به تو آموختم، همان طور كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را به من آموخت، به خدا قسم! هرگز چیزی برای تو به آن زیاده نخواهم كرد.](6)

9- «ابن جریر طبری» در تفسیر خود نقل كرده: «وقتی عمر در زمان خلافتش در كلاله تأمل كرد، حذیفه را خواست و از او پرسید، حذیفه گفت: پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را به من آموخت و من نیز1.

ص: 178


1- السنن الكبری، بیهقی: 225/6، مسند ابوداود، طیالسی: 12/1.
2- كنزالعمال، متقی هندی: 20/6، تفسیر، طبری: 6.
3- «یستفتونك قل الله یفتیكم فی الكلالة»، نساء: 176.
4- احكام القرآن، جصاص: 105/2، تفسیر، ابن كثیر: 594/1، الدررالمنثور: 249/2، كنزالعمال: 2/6.
5- تفسیر بن كثیر: 594.
6- تفسیر قرطبی: 29/6، تفسیر ابن كثیر: 594/1.

به تو آموختم، همان كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تلقین فرموده بود و به خدا سوگند! كه من راست می گویم و به خدا سوگند! كه هرگز چیزی بر آن اضافه نمی كنم و عمر گفت: بار خدایا! اگر تو آن را بر او بیان كردی، آن برای من روشن نشده است.»(1)

(10) «شعبی» می گوید: «از ابوبكر از كلاله پرسیدند، گفت: من آن را طبق رأی خود می گویم، اگر درست باشد از خداست و اگر غلط باشد از من و از شیطان است، می بینم آن را كه غیر از فرزند و پدر است، همین كه عمر خلیفه شد، گفت: من از خدا شرمسارم كه برگردانم، چیزی را كه ابوبكر گفته است.»(2)

شگفت از شرمساری خلیفه از تغییر حكم شیطان!

«پیامبر خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم كه مبین و مفسر قرآن است؛ كه در مواقع نیاز و فرا رسیدن سؤالات، همواره فرامین الهی را برای نوع مردم توضیح و تشریح فرموده است، حال بنگرید خلیفه كه به عنوان اسلام شناس و مُجری آن بر كسی اجرای احكام نشسته، در شناخت دستورات و فرامین الهی مانده است، به طوری كه واژه كلاله و حكم آن برای وی پیچیده و سخت گردیده است، مشكل كجاست؟ آیا وقتی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال كرده، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پاسخ او را نداده است؟ كه چنین نخواهد بود، چرا كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مبین احكام و رحمت برای عالمیان بوده و آیا پاسخ وی را داده است؟ كه قطعاً چنین بوده، آیا فراموش كرده یا اصلاً یاد نگرفته است؟ با توجه به این كه فهم و درك آن نزد خلیفه، از شتران سرخ موی یا از دنیا و آنچه كه در آن است برای ایشان محبوب تر بوده است.

و اعجاب انگیزتر از آن؛ كه عمر رضی الله عنه از مخالفت كردن با ابابكر احساس شرمساری می كند؛ بدون این كه كمترین پرهیز و ترسی از پروردگار خود نماید یا این كه مخاطب و مكلف به چنین وظایف است، چنانچه فرمود: «از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مكن چرا كه گوش و چشم و دل همه مسئولند.»(3)

در حالی كه خلیفه اول نیز می گوید: من به زودی در آن، رأی و عقیده خودم را می گویم، اگر درست باشد از خدا است و اگر خطا باشد از من و شیطان است؛ با این كه ابوبكر نیز مشمول تهدید

ص: 179


1- تفسیر ابن كثیر: 594/1.
2- سنن دارمی، 365/3، السنن الكبری، بیهقی: 223/6.
3- «ولا تقف ما لیس لك به علم انَّ السَّمع والبصر والفؤاد كلُّ أولئك كان عنه مسؤولاً»، اسراء: 36.

این خطاب به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خواهد بود، فرمود: «اگر او (محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخنی دروغ بر ما می بست، ما او را با قدرت می گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع می كردیم و هیچ كس از شما نمی توانست از (مجازات) او مانع شود.»(1)، فراموش نشدنی است كه یك سوی رأی خلیفه حكم شیطان است، در حالی كه عمر احساس شرمندگی می كند كه حكم شیطانی را تغییر دهد!!

خلیفه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تنها اسوه و الگویی است كه امام و مرجع امت در اختلافات است و به او در تمام خصومت ها و مشاجرات اقتداء می شود و در جهلش هیچ عذری ندارد و چون الگوی اعتقادی و عملی نوع مردم است با كمترین نقص و عیب در او در امامتش ذاتاً تشكیك می شود!!

بی اطلاعی خلیفه از قرآن

«خطیب بغداد» در «راوة المالك» و بیهقی در «شعب الایمان» و قرطبی در تفسیر خود به اسناد صحیح از «عبدالله بن عمر» نقل كرده اند؛ كه گفت: «عمر سوره بقره را در دوازده سال آموخت و زمانی كه آن را تمام كرد، كره شتری قربانی نمود!»(2)

«قرطبی» گوید: «عمر سوره بقره را با فقه و آنچه در آن است، در طی دوازده سال آموخت.»(3)

شگفتا! از كمی علم قرآن خلیفه!!

در اینجا چه جای تأسف و تأمل است كه عملكرد خلیفه ناشی از عدم اهتمام ایشان به قرآن بوده با آن كه قرآن مهم ترین پشتوانه اسلامی است و در آن علوم مهم تعبیه شده و این حاكی از اشتغال به غیر آن بوده كه وی را از قرآن غافل ساخته است، به طوری كه در موارد زیادی صحابه از ناحیه آن عذرخواهی كرده اند.

و یا شاید از كوتاهی هوش و درك او و خشكی غریزه و شعور او بوده، چنانچه از گفتار «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره او معلوم می شود كه فرمود: «من گمان می كنم تو بمیری، پیش از آن كه این را بیاموزی.»(4) و گفتار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به فرزندش حفصه: «من نمی بینم كه پدرت آن را بیاموزد.»(5) و

ص: 180


1- «ولو تقول علینا بعض الأقاویل* لأخذنا منه بالیمین* ثمَّ لقطعنا منه الوتین* فما منكم من أحدٍ عنه حاجزین»، حاقه: 47-44.
2- تفسیر، قرطبی: 34/1، سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 165، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 111/3، الدررالمنثور، سیوطی: 21/1.
3- احكام القرآن، جصاص: 105/2، تفسیر، ابن كثیر: 594/1، الدررالمنثور، سیوطی: 249/2.
4- مجمع الزوائد: 227/4، جمع الجوامع، سیوطی چنانچه در ترتیب آن: 15/6 و طبرانی در اوسط نقل كرده است.
5- كنزالعمال: 2/6، احكام القرآن: 105/2، تفسیر، ابن كثیر: 594/1، الدررالمنثور: 249/2.

گفته آن جناب: «من نمی بینم كه آن را اقامه نماید.»(1)

در كتاب های «اهل تسنن» آمده، كه:«عمر اعلم و افقه از عثمان بود ولیكن حفظ قرآن برای او مشكل بود.»(2)

«عمر» در خطبه خود گفت: «هركس می خواهد از قرآن سؤال كند به «ابیّ بن كعب» مراجعه نماید و این مقام خلیفه است، قبل از آن كه دچار نسیان و فراموشی شود و اما بعد از آن «محمد بن سیرین» گوید: «عمر در آخر دوران خلافتش به نسیان مبتلا شده بود؛ تا حدی كه عدد ركعات نمازش را فراموش می كرد كه مردی را نزد خود قرار می داد؛ تا او را تلقین كند، هرگاه به او اشاره می كرد تا قیام كند یا ركوع نماید او انجام می داد.»(3) و عجیب تر این است كه او با تمام این مطالب كه یاد شد، از قضاوت و داوری خودداری نكرده و از فتوا دادن امتناع نمی نمود، هرچند كه خطاهای زیادی در آن دیده می شد.

شلاق خلیفه، پاسخ سؤالات قرآنی

«سلیمان بن یسار» گوید: «مردی كه به او «صُبیغ» می گفتند، وارد مدینه شد و شروع كرد: از متشابهات قرآن سؤال كند! عمر به دنبال او فرستاد، در حالی كه قبلاً برای او دو شاخه درخت خرما (جهت زدن) آماده كرده بود، به او گفت: تو كیستی؟ گفت: من بنده خدا صُبیغ هستم، عمر یكی از آن دو شاخه خرما را برداشت و او را زد و گفت: من بنده خدا عمر هستم، آن قدر بر سر و دست او زد تا خون از سرش جاری شد؛ تا آن كه گفت: ای امیرمؤمنان! تو را كافی است، تحقیقاً آنچه در سرم بود پرید!»(4)

«نافع بنده عبدالله» گوید: «صبیغ عراقی در مجامع مسلمانان از چیزهایی از قرآن سؤال می كرد تا آن كه وارد مصر شد، عمرو بن عاص او را نزد عمر بن خطاب فرستاد و هنگامی كه فرستاده عمرو بن عاص با نامه آمد و عمر آن را خواند، گفت: آن مرد كجاست؟ گفت: دربار و بند است، عمر گفت: ببین اگر رفته باشد از من به تو شكنجه دردناكی خواهد رسید!، آنگاه او را آورد، عمر گفت:

ص: 181


1- تفسیر ابن كثیر: 594/1.
2- عمدة القاری، عینی: 733/2 به نقل از النهایة.
3- سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 135، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 110/3.
4- سنن دارمی: 55/1، 54، تاریخ، ابن عساكر: 384/6، سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 109، تفسیر ابن كثیر: 232/4، الاتقان، سیوطی: 5/2، كنزالعمال، متقی هندی: 229/1-228، الدررالمنثور، سیوطی: 111/6، فتح الباری، ابن حجر: 17/8، الفتوحات الاسلامیة: 445/2.

سؤال می كنی برای این كه فتنه به پا كنی؟ در آن حال فرستاد تا چوب های تری را آوردند و شروع كرد به سویله آن ها به پشت و غیر آن بزند، آنگاه او را رها كرد تا خوب شد، سپس مجدداً شروع به زدن او كرد تا مجروح شد و بیهوش گردید!، آنگاه او را واگذارد تا بهبودی یابد، باز او را طلبید كه شكنجه دهد، صُبیغ گفت: اگر می خواهی مرا بكشی پس بكش! و اگر می خواهی مرا مداوا كنی؛ به خدا سوگند! من خوب شدم، او را مرخص كرد؛ كه به وطن خود عراق برگردد و به «ابوموسی اشعری» نوشت: هیچ كس از مسلمین حق مجالست و رفت و آمد با او را ندارد، تنهای بر این مرد سخت شد، ابوموسی بن عمر نوشت: این مرد توبه كرده و توبه اش خوب است كه عمر نوشت: مردم با او مجالست و رفت و آمد كنند!»(1)

«سائب بن یزید: گوید: «نزد عمر آمدم، برخی گفتند: ای امیرمؤمنان! ما مردی را دیدیم كه از تأویل مشكلات قرآن می پرسید! عمر گفت: بار خدایا! مرا بر او مسلط فرما! عمر در میانه روزی نشسته بود و با مردم صبحانه می خورد، مردی آمد و بر او لباس و عمامه صفدری بود و صبر كرد تا عمر فارغ شد، گفت: ای امیرمؤمنان! «والذّاریات ذروّا فالحاملات وقراً»(2) چیست؟ عمر گفت: تو همان كسی هستی ... و برخاست به سمت او حركت كرد و مچ دستش را گرفت و مرتب او را شلاق زد تا عمامه از سرش افتاد و گفت: سوگند به آن كسی كه جان عمر در دست اوست! اگر تو را سر تراشیده یافته بودم، به طور قطع سر از بدنت جدا می كردم، پس فرمان داد: او را لباس پوشانید و بر شتری سوارش كنید و او را بیرونش نمایید تا او را به وطنش برسانید، سپس خطیبی برخیزد و بگوید: صبیغ علمی طلب كرد كه در آن خطا رفت و همواره در میان قومش سرشكسته و بدنام و درمانده بود تا هلاك شد، در حالی كه او بزرگ قومش بود!»

«انس» گوید: «عمر بن خطاب صبیغ كوفی را شلاق زد، به خاطر این كه مسئله ای از مشكلات قرآن پرسیده بود تا حدی كه خون از پشتش جاری شد!»(A)

«زهری» گوید: «عمر صبیغ را به خاطر پرسش زیادش از حروف قرآن شلاق زد؛ به حدی كه خون از پشتش جاری شد!»(B)

(2) «ابی العدیس» گوید: «ما نزد عمر بن خطاب بودیم كه مردی نزد او آمد؛ گفت: ای2.

ص: 182


1- وAوB- سنن دارمی: 55/1، 54، تاریخ ابن عساكر: 384/6، سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 109، تفسیر ابن كثیر: 232/4، الاتقان، سیوطی: 5/2، كنزالعمال، متقی هندی: 229/1-228، الدررالمنثور، سیوطی: 111/6، فتح الباری، ابن حجر: 17/8، الفتوحات الاسلامیة: 445/2.
2- ذاریات: 1-2.

امیرمؤمنان! «الجوار الكنّس»(1) چیست؟ عمر با شلاقی كه با او بود، بر عمامه آن مرد زد؛ تا از سرش افتاد و گفت: آیا حروری هستی؟ قسم به آن كسی كه جان عمر در دست اوست! اگر سرتراشیده تو را دیده بودم، به طور قطع شپش را از سرت دور می كردم.»(2)

3- «عبدالرحمن بن یزید» گوید: «مردی از عمر از «فاكهةً و أبّاً»(3) پرسید: هنگامی كه آنان را دید، می گویند: با شلاق به سوی او حمله كرد.»(4)

ریشه یابی روانی شلاق عمر رضی الله عنه

در اینجا باید اهل اندیشه نظر كنند؛ آیا سؤال و پرسش برای انسان خطا و جرم است؟ كه چنین نیست، چرا كه خداوند متعال غریزه كاوش را در ذات انسان ها نهاده و به دنبال آن سؤال را، از حقوق نوع فرزندان ابوالبشر محسوب داشته، چنانچه این واژه (سؤال) را در قرآن كریم یك صد و بیست و نه مرتبه در جاهای مختلف به عنوان كوبیدن باب رحمت از پایین تر نسبت به ما فوق و به عنوان مفتوح شدن باب رحمت از برتر به پایین تر در فرازهای مختلف زندگی تكرار كرده تا حدی كه در شانزده مرحله خداوند متعال به انجام سؤال فرمان داده و دو مرحله سؤال از متخصصین را وظیفه شمرده، چنانچه فرمود: «اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید.»(5) در نتیجه سؤال امری همگانی و حتی از امور فطری انسان است، بنابراین، آیا كدام منطق و مكتب و فلسفه ای، پاسخ سؤالات علمی را با شلاق امضاء و تایید می كند؟! اسلامی كه افزون بر تصور مردم به علم و كنكاش دعوت می كند؟ آیا برای مجری آن چنین اختیاری وجود دارد كه به كاوشگر و جستجوگر این گونه پاسخ دهد؟! چه تناقض عملی بزرگی از تشویق به پژوهش و جلوگیری از كاوش؟!

آیا ریشه این پاسخ عملی چیست؛ كه با شلاق و منطق كتك پاسخ قطعی می دهد؛ تا حدی كه برای او هیچ جای شك و تردید باقی نمی ماند؟

پر واضح است خلیفه ای كه در تمام مدت حكومت خود در مجموعه سؤالات مردمی، شاید یك مورد پاسخ صحیح و علمی از خود نداشته؛ چرا كه از یك سو در تهیه دیدن پاسخ ها دایم از مردم استعلام می كرده و تازه، پس از آن باز به وسیله علی (كرّم الله وجهه) به فساد پاسخ خود پی

ص: 183


1- تكویر: 16.
2- كنزالعمال، متقی هندی: 229/1 به نقل از الكنی والالقات، دولابی و الدررالمنثور، سیوطی: 321/6.
3- عبس: 31.
4- فتح باری، ابن حجر: 23/13، سیوطی: 317/6.
5- «فاسألوا أهل الذّكر إن كنتم لا تعلمون»، نحل: 43، انبیاء: 7.

می برده تا حدی كه در بسیاری موارد مبهوت می مانده و از سوی دیگر در بسیاری موارد، نه خود و نه مردم هیچ نمی دانستند؛ كه به ناچار به سراغ حضرت می آمده و پاسخ قطعی را از ایشان كسب می نموده و چه بسیار در مقابل پژوهشگران از یهود و نصاری در مسائل و معارف اسلامی كه عمر هیچ نتوانسته پاسخی دهد و پاسخ همه آن ها را به حضرت علی (كرّم الله وجهه) محول نموده، چنین عملكرد دایم برای فردی كه از بزرگ ترین عنوان مشهور دوران خود برخوردار بوده، روحیه خودناباوری و خلأ دایمی و خود كم بینی عمیقی را در درون عمر، به عنوان یك عقده بزرگ به وجود آورده و هیچ راهی برای حل این مشكل روانی برای او یافت نمی شد، آری تنها گشودن آن عقده درونی در او وقتی بود كه یك نفر كاوشگر سؤالی كند، آن هم از مسائل معضل و مشكلی كه سرآمد همه مشكلات می شد، بدین خاطر آن عقده درونی عمر و آن مشكل روانی او، گویا یك مرتبه در درون او منفجر می گردیده و سر و چشم بسته دست به شلاق برده و بی دلیل در بسیاری موارد به زدن و حمله با شلاق رو می آورده است، كسی كه در هر جا به عنوان امیرمؤمنان خطاب می شده؛ كه جایگاه بلندی بوده و در همه پاسخ ها، از آسمان مقام به زمین افول می كرده و سؤال سائل نخست انگشت گذاشتن بر نقطه ضعف عمر تلقی می شده كه مشكل ساز بوده و هیچ راهی به جز دست توسل به شلاق شدن نبوده؛ تا هم جای خلافت خود را ثابت و استوار نگه دارد و هم با ارعاب بر مردم حكومت كند و هم با شلاق مشكل روانی خود را لااقل تقلیل بخشد، بدین خاطر دیده می شود، در طرفداران خلفای سه گانه از نخستین دورانشان تاكنون، هیچ رشد علمی و ترقی دیده نشده و نخواهد شد، آری؛ تنها در توجیه خود به حجم كتاب های دروغ و تهمت ها و ایجاد كارخانه های تولید حدیث پرداخته اند كه با دروغ هم كمترین رشد برای احدی نخواهد بود، چون ضربه های شلاق عمر در مقابل پژوهشگران، علم را از رشد و تعالی برافكند؛ كه همه محروم گردیدند، به نمونه ای چند توجه كنید.

«ابن عباس» در سؤال از گفتار خداوند تعالی: «و اگر (شما همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر ضد او دست به دست هم دهید.»(1) ترسید كه از عمر سؤال كند.»(2)

نیز گوید: «دو سال صبر كردم و می خواستم از عمر بن خطاب از حدیثی سؤال كنم؛ ولی مرا جز هیبتش منع نمی كرد!»(3) و گوید: «یك سال صبر كردم كه می خواستم از عمر بن خطاب درباره آیه6.

ص: 184


1- «و إن تظاهرا علیه»، تحریم: 4.
2- مجمع الزوائد، حافظ هیثمی: 8/5.
3- كتاب العلم، ابی عمر: 56.

سؤال كنم؛ از هیبت او نتوانستم سؤال كنم!»(1)

علم خلیفه در قرائت ها

«محمدبن كعب قرظی» گوید: «عمر بن خطاب بر مردی كه این آیه را قرائت می كرد، گذشت: «پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و كسانی كه به نیكی از آن ها پیروی می كردند، خداوند از آن ها خشنود گشت و آن ها (نیز) از او خشنود شدند.»(2)

«عمر» دست او را گرفت و گفت: چه كسی برای تو آیه را این گونه قرائت كرد؟ گفت: ابیّ بن كعب، گفت: از من جدا نشو تا او را نزد تو آورم، همین كه ابیّ آمد، «عمر» گفت: تو این آیه را چنین قرائت كردی؟ گفت: بلی، گفت: از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را شنیدی؟ گفت: بلی، گفت: من می دیدم كه ما به یك مقامی رسیده ایم (طبق قرائتی دیگر) كه هیچ كس بعد از ما به آن نخواهد رسید!(3)

«ابی سلمه: و «محمد تیمی» گفتند: «عمر بن خطاب بر مردی كه آیه فوق را: «و كسانی كه به نیكی از آن ها پیروی كردند.»(4) با «واو» می خواند، گذشت و گفت: چه كسی تو را این گونه تعلیم داد؟ گفت: ابیّ، دست او را گرفت و نزد ابیّ برد و گفت: كه ای ابومنذر!، این مرد مرا خبر داد: كه تو او را این گونه آموختی؟ ابیّ گفت: راست گفته است و من نیز از دهان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین فرا گرفتم، عمر گفت: تو از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این چنین فرا گرفتی؟ گفت: آری؛ باز بر او تكرار كرد؛ كه او در پاسخ مرحله سوم خشمناك شد و گفت: آری، به خدا سوگند! خداوند آن را بر جبرئیل علیه السلام نازل كرد و آن را جبرئیل بر قلب محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل نمود و از خطاب و پسرش درخواست فرمان نكرد، عمر بیرون رفت، در حالی كه دست هایش را بلند كرده و می گفت: الله اكبر الله اكبر.»(A)

در عبارت دیگر: «عمر بن عامر انصاری» گوید: «ابیّ گفت: قسم به خدا! كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن

ص: 185


1- سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 118.
2- «والسّابقون الأوّلون من المهاجرین والأنصار والَّذین اتَّبعوهم بإحسانٍ رضی الله عنهم و رضوا عنه»، توبه: 100.
3- وA- تفسیر طبری: 7/1، مستدرك، حاكم: 305/3، تفسیر، قرطبی: 238/8، تفسیر ابن كثیر: 383/2، تفسیر، زمخشری: 46/2، الدررالمنثور، سیوطی: 269/3، كنزالعمال، متقی هندی: 287/1، تفسیر شوكانی: 379/2، روح المعانی، آلوسی: 8/1.
4- «والَّذین اتَّبعوهم بإحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه»، توبه: 100.

را برای ما قرائت كرد، در حالی كه تو ریسمان می فروختی!، عمر گفت: بلی در این صورت خوب است، بنابراین ما از «ابیّ» پیروی می كنیم.»(1)

و در عبارت دیگر: «عمر كلمه «والانصار» را (به رفع الذین) و انداختن «واو» قرائت كرد؛ تا این جمله صفت برای «انصار» باشد تا آن كه زید بن ثابت به او گفت: آن با «واو» است؛ عمر از بیّ بن كعب پرسید و او را تصدیق كرد، عمر به این قرائت برگشت و گفت: ما نمی دیدیم، به جز این كه می گفتیم: به درجه ای ارتقاء نمودیم كه هیچ كس در آن به ما نخواهد رسید!»(A)

و در عبارتی: عمر گفت: بلی، بنابراین ما ابیّ را پیروی می كنیم و در عبارت طبری: در این صورت ما ابیّ را اطاعت می كنیم!(B)

و در عبارتی دیگر: «تحقیقاً عمر شنید كه مردی آیه را با «واو» قرائت می كرد، گفت: چه كسی برای تو چنین خواند؟ گفت: ابیّ، عمر، ابیّ را خواست، ابیّ گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را برای من قرائت كرد، در حالی كه تو در بقیع خورده ریز می فروختی! عمر گفت: راست گفتی و اگر خواستی بگو كه ما حاضر بودیم و شما نبودید و ما یاری كردیم و شما واگذاردید و ما منزل دادیم و شما بیرون كردید، پس از آن عمر گفت: من می دیدم كه ما به یك مقامی رسیده ایمغ كه بعد از ما كسی به آن مقام نخواهد رسید!!!»(C)

1- «ابن عباس» گوید: «گفتم: ای امیرمؤمنان! تحقیقاً ابیّ بن كعب گمان می برد كه تو آیه ای از آیات قرآن را ترك كرده ای و آن را ننوشته ای؟! ابن عباس گفت: به خدا سوگند! از ابیّ می پرسم، پس اگر انكار كرد تحقیقاً تكذیب خواهی شد، عمر همین كه نماز صبح را خواند نزد ابیّ رفت و از او اجازه خواست و برای او بالشتی گذاشت و گفت: این خیال می كند كه تو گمان می بری كه من آیه ای از كتاب خدا را ترك كرده و آن را ننوشته ام! گفت: من شنیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمود: اگر برای فرزند آدم دو بیابان از مال باشد، به طور قطع بیابان سوم را طلب می كند كه بر آن ها بیفزاید و درون فرزند آدم را به جز خاك پر نمی كند و خدا می پذیرد، بر هركسی كه توبه كند، عمر گفت: آیا آن را در قرآن بنویسم؟ گفت: من تو را نهی نمی كنم، گوید: مثل این كه ابیّ شك1.

ص: 186


1- وAوBوC- تفسیر طبری: 7/1، مستدرك، حاكم: 305/3، تفسیر، قرطبی: 238/8، تفسیر ابن كثیر: 383/2، تفسیر، زمخشری: 46/2، الدررالمنثور، سیوطی: 269/3، كنزالعمال، متقی هندی: 287/1، تفسیر شوكانی: 379/2، روح المعانی، آلوسی: 8/1.

كرد كه بگوید: از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می گویم یا قرآن نازل شده است.»(1)

(2) «ابی ادریس خولانی: گوید: [ابیّ بن كعب همواره چنین قرائت می كرد: «(به خاطر بیاورید) هنگامی را كه كافران در دل های خود خشم و نخوت كردید، چنانچه پیشینیان كردند؛ به طور قطع مسجدالحرام ویران شده بود) كه خداوند آرامش و سكینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود.»(3)

این خبر به گوش عمر رسید، سخت آشفته شد و عده ای از اصحابش را خواست كه در میان آن ها زید بن ثابت بود، گفت: چه كسی از شمار سوره فتح را می خواند؟ گفتند: امروز زید بر قرائت ما خواند!، آنگاه عمر بر او خشمگین شد، ابیّ گفت: آیا سخن بگویم؟ عمر گفت: بگو، گفت: تحقیقاتً می دانی كه من بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم وارد می شدم و بر من قرائت می كرد و تو دم در بودی، پس اگر دوست داری، مردم را بر آنچه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آموخت بیاموزم وگرنه یك حرف هم نخوانم و نیاموزم، مادامی كه زنده باشم!! گفت: بلكه مردم را بیاموز!](3)

و در عبارتی: «ابیّ گفت: به خدا قسم! ای عمر! تو می دانی كه من حاضر می شدم و شما غایب بودید و من خوانده می شدم و شما ممنوع بودید و با من چنین می كنی، به خدا قسم! اگر دوست داری من ملازم منزلم بشوم و با هیچ كس سخن نگویم!»(A)

4- «ابن مجلز» گوید: [تحقیقاً «ابی بن كعب» این آیه را قرائت كرد: «دو نفر از كسانی كه نسبت به میت اولی هستند، به جای آن ها قرار گیرند.»(4)، عمر گفت: دروغ گفتی؛ ابیّ گفت: تو دروغ گو تر هستی! آنگاه مردی گفت: امیرمؤمنان را تكذیب می كنی؟! گفت: من برای بزرگداشت مقام امیرمؤمنان از تو سخت تر هستم و لكن در تصدیق كتاب خدا او را تكذیب كردم و رهبر مسلمین را7.

ص: 187


1- مسند، احمد: 117/5، كنزالعمال، متقی هندی: 279/1، به نقل از احمد و سعید بن منصور و ابی عوانه، الدررالمنثور، سیوطی: 378/6.
2- وA- تفسیر ابن كثیر: 194/4، الدررالمنثور، سیوطی: 79/6، آن را از نسایی و حاكم یاد نموده، كنزالعمال، متقی هندی: 285/1 به نقل از نسایی و ابن ابی داود در مصاحف و حاكم، آنگاه گوید: ابن خزیمه بعضی از آن را روایت كرده است!
3- «إذ جعل الَّذین كفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة (و لو حمیتم كما حمموا لفسد المسجد الحرام، فأنزل الله سكینته علی رسوله»، فتح: 36.
4- «فآخران یقومان مقامهما من الَّذین استحقَّ علیهم الأولیان»، مائده: 107.

در تكذیب كتاب خدا تصدیق نكردم، عمر گفت: راست گفت.](1)

(2) «خرشة بن حر» گوید: [عمر بن خطاب با من بر صفحه ای نظر كرد كه در آن نوشته بود: «هر گاه اعلان و اذان نماز روز جمعه شد، پس به سوی خدا كوشش كنید.»(3)، گفت: چه كسی این آیه را برای تو املاء كرد و نوشت؟ گفتم: ابیّ بن كعب، گفت: تحقیقاً كه ایشان نسبت به ما قاری تر به نسخه ها است و عمر آن را چنین: «بروید به سوی ذكر خدا»(4) قرائت كرد.](5)

«عبدالله بن عمر» گوید: [از عمر هرگز نشنیدم كه آیه را به جز «فامضوا الی ذكر الله» بخواند](A)

«ابراهیم» گوید: [به عمر گفتند: ابیّ بن كعب «فاسعوا إلی ذكر الله» می خواند؟، عمر گفت: ابیّ از ما به منسوخ داناتر است؛ ولی همواره «فامضوا الی ذكر الله» می خواند!](B)

(6) «بجاله» گوید: [عمر بن خطاب به جوانی عبور كرد؛ كه این آیه را چنین می خواند: «پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آن ها و خود او پدر آنان است.»(5) عمر گفت: ای جوان! این را پاك كن، گفت: این قرآن ابیّ است، نزد او رفت و از او سؤال كرد: ابیّ به او گفت: پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا به قرآن سرگرم و مشغول می كرد و دست زدن به بازارها و دلالی كردن تو را مشغول ساخت كه بر عمر گران آمد.](6)

(7) «ابیّ بن كعب» چنین خواند: «به زنا نزدیك نشوید، زیرا آن عمل زشت و منفور و بد راهی است مگر این كه توبه كند، تحقیقاً خداوند بخشنده و مهربان است.»(8) این را به استحضار عمر رساندند، عمر نزد ابیّ رفت و از او سؤال كرد، او گفت: من این را از دو لب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرا گرفتم و تو در آن زمان جز دست زدن به فروختن كاری نداشتی!»(A)ت.

ص: 188


1- ابن جریر طبری، عبد ابن حمید و ابن عدی آن را نقل كرده اند؛ همچنین در الدررالمنثور، سیوطی: 344/2، كنزالعمال، متقی هندی: 285/1.
2- «النَّبیُّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم و أزواجه أمَّهاتهم و هو اب لهم»، احزاب: 6.
3- «إذا نودی للصَّلاة من یوم الجمعة فاسعوا إلی ذكر الله»، جمعه: 9.
4- «فامضوا الی ذكر الله»
5- وAوB- ابوعبید در فضائل، سعید بن منصور، ابن ابی شیبة، ابن منذر، ابن انباری در مصاحف، عبدالرزاق، شافعی، قربانی، عبد بن حمید، ابن جریر، ابن ابی حاتم، بیهقی در سنن، همچنین در الدررالمنثور، سیوطی: 219/6، كنزالعمال، متقی هندی: 285/1 نقل كرده است.
6- سعید بن منصور و حاكم آن را نقل كرده اند و بیهقی در سنن: 69/7، تفسیر قرطبی: 126/14، كنزالعمال، متقی هندی: 279/1.
7- «ولا تقربوا الزَّنی إنَّه كان فاحشةً وساء سبیلاً من تاب فان الله كان غفورا رحیما»، اسراء: 32.
8- ابن مردویه و عبدالرزاق آن را نقل كرده اند، همچنین در كنزالعمال، متقی هندی: 278/1 آمده است.

1- «ابن عباس» از «عمر» نقل كرده، گوید: «من ترسیدم كه زمان برای مردم طولانی شود تا این كه گوینده ای گوید: در كتاب خدا رجم را نمی بینم، پس به ترك واجبی از واجبات خدا گمراه شوند، بدانید كه رجم حق است، هرگاه مرد همسر داشته باشد و بیّنه و برهان اقامه شود یا آن زن حامله و آبستن باشد یا اقرار كند، در حالی كه من خوانده ام: «پیرمرد و پیرزن هرگاه زنا كردند را سنگسارشان كنید.»(1) پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رجم كرد و ما نیز بعد از آن حضرت رجم كردیم» و در عبارت ابی داود: «و قسم به خدا! اگر نبود كه مردم بگویند: عمر در كتاب خدا زیاد كرد؛ تحقیقاً آن را در قرآن می نوشتم!!»(2)

بیهقی گوید: «و اگر نبود كراهت من كه در كتاب خدا زیاد كنم، تحقیقاً آن را در مصحف می نوشتم، چون كه من بعد از این می ترسم، مردمی بیایند كه آن را نیابند، پس به آن ایمان نیاورند.»(A)

شگفتا از ترس غیر خدا و دست بردن در قرآن!

مجموعه این اخبار و اخبار دیگری كه نقل نكرده ایم، دلالت دارد بر این كه علم خلیفه نسبت به ترتیل قرآن كریم بسیار كم بوده است و این كه آن افراد یاد شده، از او به ترتیب داناتر بوده اند و این به خاطر اشتغال به دلالی در بازار یا ریسمان فروشی یا توجه به اجناس بازار و غیر آن بوده و برای او جز این اشتغالات كار دیگری نبوده است.

خلیفه را چه می شود؛ در حالی كه پیشوا و رهبر مردم در كتاب و سنت است، آراء مردم را در كتاب خدا پیروی می كند و به گفتار دیگران در كتاب خدا چیزی محو می سازد و یا ثابت می كند و گوش خود را در اختیار دیگران قرار داده، از این و از آن می شنود و از این قبول می كند كه آن را در قرآن ثبت كند و رای دیگری را می شنود كه چیزی از قرآن را ساقط كند و آیاتی را تحریف شده می نگرد و ترس از این كه گویندگان و سخنرانان بگویند: او در قرآن دست برده است، او را از دست بردن در قرآن منع می كند و این همان تحریفی است كه آن را به شیعه نسبت می دهند و با این ابزار به شیعه همانند غارتگران و چپاولگران حمله می برند؛ در حالی كه شیعه از تحریف در قرآن منزه و بیزار و پاك بوده است و محققان بر نفی تحریف اذعان نموده اند.

ص: 189


1- «الشیخ والشیخة اذا زنیا فارجموهما»
2- وA- مسند احمد: 1-50-29، حاشیه كتاب الام، شافعی: 251/7، موطأ، مالك: 168/2، صحیح بخاری: 43/10، صحیح مسلم: 33/2، صحیح ترمذی: 299/1، سنن دارمی: 179/2، سنن ابن ماجه: 115/2، سنن ابی داود: 230/2، مسند طیالسی: 6، السنن الكبری، بیهقی: 211/8-213، احكام القرآن، جصاص: 317/3.

و چه فرق عمیقی بین ایشان با این مقامش می باشد و بین كسی كه تابعی بزرگوار، «ابو عبدالرحمن سلمی» قاری كه همه بر وثاقت او و بزرگیش اتفاق كرده اند؟ گوید: «من ندیدم پسر مادری كه از علی (كرّم الله وجهه) به كتاب خدای تعالی قاری تر باشد!!» نیز گوید: «ندیدم قاری تر از علی (كرّم الله وجهه) كه قرآن را بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرضه كرد و او نزد ما از كسانی است كه تمام آن را بدون شك حفظ كرده است.»(1)

ضرورتاً هركس كه پادشاه یا رئیس جمهور كشوری گردید، در كجای عالم چنین است كه او جای متخصصان در علوم و فنون را بگیرد و یا متخصصان در علوم جدال و برخورد كند؟، در هیچ جای عالم جای چنین برخورد برای احدی از سلاطین نبوده و دیده نشده است! با این وصف عمر چگونه با كم سوادی و بی اطلاعیش از امور كه زبانزد نه تنها مردم، بلكه زبان حال خودش بوده، چگونه به خود اجازه داده؟ و یا مردم چگونه با او دمساز شدند كه تا این حد به او میدان دهند كه با متخصصان در علم و فنون برخورد كند و جمله واقعیات و حقایق را انكار ورزد و تنها در همه امور خود محور گردد؟!!

خلیفه و سؤالات از معانی الفاظ

(1) نقل شده: «عمر بالای منبر گفت: چه می گویید: درباره گفتار خداوند: «یا به طور تدریجی با هشدارهای خوف انگیز آنان را گرفتار سازد؟!»؟(2) همه ساكت شدند، پیرمردی از هذیل برخاست و گفت: این لغت ماست و «تخوّف»، تنقّص است، گفت: آیا عرب این را در اشعارش می شناسد؟ گفت: بلی، شاعر ما زهیر ابو كبیر هذلی شتری كه راه رفتن بعد از مكه، سنام و كوهانش را كوچك و فشرده می سازد را به تنقص توصیف می كند:

«ناقص كرد بار و توشه كوهان بلند و پر گوشت شتر را - همان طور كه ناقص كرد بر گرداندن گیاهان پوست آن را»(3)

«عمر» گفت: ای مردم! بر شما باد به دیوان شما كه گم نگردد! گفتند: دیوان ما چیست؟ گفت: اشعار جاهلیت، چون كه در آن تفسیر كتاب شما و معانی كلام شماست.»(4)

2- «ابی صلت ثقفی» گوید: «عمر بن خطاب این آیه را قرائت كرد: «و آن كس را كه (به خاطر

ص: 190


1- الطبقات القراء، محمد بن احمد قایماز ذهبی: 546/1، مفتاح السعادة، محمد ضیاء الدین حاتمی موصلی: 351/1.
2- «أو یأخذهم علی تخوّف»، نحل: 47.
3- «تخوّف الرحل منها تامكاً قرداً- كما تخوّف عود النبعة السفن»
4- تفسیر كشاف، زمخشری خوارزمی: 165/2، تفسیر قرطبی: 110/10، تفسیر بیضاوی: 667/1.

اعمال خلافش) بخواهد گمراه سازد، سینه اش را آنچنان تنگ می كند كه گویا می خواهد به آسمان بالا برود.»(1) كه «حرج» «راء» آن منصوب باشد و برخی از كسانی كه از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزد او بودند «حرجا» را به كسر «راء» خواندند، عمر گفت: مردی از كنانه بیاورید كه چوپان مدلّجی باشد، وی را حاضر كردند، عمر به او گفت: ای جوان! «حرجه» چیست؟ گفت: «حرجه» نزد ما درختی میان درخت ها است كه هیچ گله دار و حیوان وحشی و هیچ چیزی به آن نمی رسد! عمر گفت: قلب منافق همین طور است، هیچ چیزی از خیر به او نمی رسد!»(2)

(3) «عبدالله بن عمر» گوید: «عمر بن خطاب این آیه را قرائت كرد: «و در دین (اسلام) كار سنگین و سختی بر شما قرار نداد.»(3) سپس گفت: مردی از فرزندان مدلّج برای من بیاورید، همین كه حاضر شد، عمر گفت: «حرج» در میان شما چیست؟ گفت: ضیق و تنگی.»(4)

(4) «سعید بن مسیّب» گوید: «عمر بن خطاب به این آیه برخورد كرد: «آن ها كه ایمان آوردند و ایمان خود را با شرك و ستم نیالودند.»(5)، پس از آن نزد ابیّ بن كعب آمد و از او سؤال كرد: كدام یك از ما ظلم نكرده است؟ ابیّ گفت: ای امیرمؤمنان! جز این نیست كه مقصود از این «ظلم» شرك است، آیا گفتار لقمان به پسرش را شنیده ای: «ای پسرم چیزی را همتای خدا قرار مده كه شرك ظلم بزرگی است.»(6)(7)

شگفتا از قصور علمی حتی زبان مادری خلیفه!

خلیفه ای كه به عنوان مجری قرآن كریم در امت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جای گرفته، از علم كتاب و سنت او به دور است یا از حكم در قضایا و داوری ها، كوتاهی از خود نشان داده و برای این قصور و یا تقصیر او آیا راه عذری هست؟! چرا كه چون با كرایه دادن شترها و الاغ ها و دلالی كردن در بازار و فروختن ریسمان و خورده اسباب در تنگدستی و اشتغال به این كارها، او را این گونه به بدزبانی و خشونت وادار نموده كه از فرا گرفتن علوم به دور مانده است، لكن او بر عدم شناخت لغت عربی

ص: 191


1- «و من یرد أن یضلَّه یجعل صدره ضیقًا حرجاً»، انعام: 125.
2- تفسیر ابن كثیر: 175/2، تفسیر خازن: 53/2، الدرر المنثور، سیوطی: 45/3، كنزالعمال، متقی هندی: 285/1 كه از عبد بن حمید و ابن جریر و ابن منذر و ابی الشیخ نقل كرده است.
3- «ما جعل علیكم فی الدّین من حرجٍ»، حج: 78.
4- كنزالعمال، متقی هندی: 257/1.
5- «الَّذین آمنوا ولم یلبسوا إیمانهم بظلم»، انعام: 82.
6- «یا بنیَّ لا تشرك بالله إنَّ الشِّرك لظلمٌ عظیمٌ»، لقمان: 13.
7- مستدرك، حاكم: 305/3.

كه زبان اوست و در تمام اوقات شبانه روز زبانش به آن در حركت است، هیچ گونه معذور نخواهد بود!

ب: رأی خلیفه درباره شب قدر

«عكرمه» گوید: «ابن عباس گفت: عمر بن خطاب اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را طلبید و از شب قدر پرسید، آنان اتفاق كردند كه در ده شب آخر ماه رمضان است، من به عمر گفتم: من می دانم و تحقیقاً گمان دارم كه چه شبی می باشد، عمر گفت: و آن چه شبی است؟ گفتم: شب هفتم كه گذشته است؛ یا شب هفتم از ده شب آخر كه باقی مانده است.

گفت: از كجا دانستی؟ گفتم: خدا آسمان را هفتگانه خلق كرد و زمین را نیز هفت و روزها را نیز هفت قرار داد و این كه روزگار بر هفت (هفته) دور می خورد و انسان را آفرید كه می خورد و بر هفت عضو سجده می كند و طواف كعبه نیز هفت مرتبه است و كوه ها نیز هفت است، عمر گفت: تحقیقاً تو امری را فهمیدی و درك كردی كه ما درك نكرده ایم!!

«ابن عباس» گوید: من نزد عمر بودم و اصحاب او نیز حضور داشتند، عمر از آن ها پرسید: آیا شما سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب قدر را شنیده اید؛ كه فرمود: آن را در شب طاق، ده شب آخر طلب كنید، آن را چه شبی می نگرید؟ برخی گفتند: شب بیست و یكم و بعضی گفتند: بیست و سوم و برخی: بیست و پنجم و بعضی: شب بیست و هفتم گفتند و من ساكت بودم.

«عمر» گفت: چرا تو حرف نمی زنی؟ گفتم: تو فرمان دادی كه سخن نگویم؛ تا آن ها تكلم كنند، گفت: من به دنبال تو نفرستادم مگر آن كه سخن بگویی، گفتم: من شنیدم كه خداوند هفت را یاد می كرد، یاد نمود هفت آسمان و از زمین نیز همانند آن هفت زمین و انسان را از هفت جزء آفرید و از زمین هفت چیز رویانید.

«عمر» گفت: به من خبر دادی چیزی را كه می دانستم، اما این گفتار كه از زمین هفت جزء رویانید، را نفهمیدم! گفت: خداوند عزوجل فرمود: «سپس زمین را از هم شكافتیم و در آن دانه های فراوان و انگور و سبزی بسیار و زیتون و نخل فراوان و باغ های پر درخت و میوه و چراگاه رویاندیم.»(1)

باغ های پردرخت آن، چهار دیواری كه از خرما و درخت میوه و چراگاه است، گوید: پس (اَبّ) آن است كه از زمین روید؛ از آنچه كه چارپایان و گوسفند و گاو و شتر می خورند. و مردم

ص: 192


1- «ثمَّ شققنا الأرض شقّا* فأنبتنا فیها حبّا* و عنباً و قضباً* و زیتوناً و نخلاً* و حدائق غلباً* و فاكهةً و أبّاً»، عبس: 31-26.

آن را نمی خورند، گوید: عمر به اصحابش گفت: آیا شما نمی توانید بگویید؛ آن چنان كه این جوانی كه شئون سرش جمع نشده گفت؟، سپس به جوان گفت: به خدا سوگند! كه من سخن تو را قبول می كنم.»(1)

شگفت از خلیفه از تشویق بی جا

تعجب در این است! كه گفتار آن جوان چه بود؟ كه نخستین خلیفه به وسیله گفتار وی بر دیگران افتخار كرد! و جوان را تشویق نموده و مافوق دیگران تلقی كرد! و علاوه بر این، گفتار آن جوان چه مطلبی از اسرار و تعیین شب قدر را آشكار نمود؟ و نفهمیدن چه اندازه حاكم است؛ كه شنونده آن، اظهار شگفت و تعجب از خود نشان داده است؟ كه طبق این بیان، هنوز شب قدر در بوته ابهام و اهمال مانده است!

ج: خلیفه تنها خزانه دار و فاقد همه علوم

«علیّ بن رباح لخمی» گوید: «عمر بن خطاب برای مردم خطبه خواند و گفت: كسی كه می خواهد از قرآن سؤال كند به «ابیّ بن كعب» رجوع نماید و كسی كه می خواهد از حلال و حرام بپرسد نزد «معاذ بن جبل» حضور یابد و كسی كه می خواهد از واجبات سؤال كند نزد «زید بن ثابت» حاضر شود و كسی كه می خواهد از مال بپرسد، نزد من آید، چون كه من خزانه دار و نگهدار آن هستم.»

در تعبیر دیگر: «تحقیقاً خداوند تعالی مرا خازن(2) و تقسیم كننده آن قرار داده است.»(3)

صاحب «معجم البلدان» گوید: «عمر بن خطاب در جابیه خطبه ای خواند كه مشهور است و در شرح حال بسیاری آمده كه آن ها خطبه عمر را در جابیه شنیدند.»(4)

راویان حدیث فوق از اساتید بخاری در صحیحش بوده و چهار نفر از امامان شش صحاح به

ص: 193


1- مسند عمر: 87، مستدرك، حاكم: 438/1، و آن را صحیح دانسته، السنن الكبری، بیهقی: 313/4، تفسیر، ابن كثیر: 533/4، الدرر المنثور، سیوطی: 374/6، فتح الباری، ابن حجر: 211/4.
2- كتاب الاموال، ابی عبید: 223، مستدرك، حاكم: 271/3 و 272، العقد الفرید، ابن عبد ربّه: 132/2، سنن، بیهقی: 210/6، مجمع الزوائد، هیثمی: 135/1.
3- كتاب الاموال، ابو عبید: 223، و رجالش را ثقات دانسته. السنن الكبری، بیهقی: 210/6، المستدرك، حاكم: 271/3-272، العقد الفرید: 132/2، سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 87.
4- معجم البلدان، یاقوت حموی: 33/3.

آن ها احتجاج كرده اند.(1)

در این خطبه مسلّم كه از خلیفه به طرق صحیحی نقل شده كه تمام راویان آن مورد اعتمادند و حاكم و ذهبی آن را صحیح دانسته اند، نوعی اقرار است به این كه علوم سه گانه: قرآن، حلال و حرام و فرائض به این چند نفر منتهی می شود و برای خلیفه حظ و نصیبی از علوم نیست، به جز این كه او خزانه دار مال است و آیا می نگری كه معقول باشد جانشین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر امت او در شریعت و دین و كتاب و سنت و فرائض او فاقد این علوم و جاهل به آن باشد؟!! و مرجع او در این علوم تنها چند نفری از مردم باشند، همان گونه كه سیره و روش او از آن خبر می دهد!، پس این خلافت برای چیست؟ آیا به صرف امانت داری (اگر بشود) استقرار می یابد، در حالی كه در امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم امانت دار كم نیست و چه وجهی بر اختصاص به او دارد!!

و شاید بتوان گفت: نصیّ از طریق كسی كه در خلافت از او پیشی گرفت (ابوبكر) بر غیر طریقه مردم بر او وارد شده است!!

فاصله دانش بین دو خلیفه

بعد از آن كه به علم خلیفه طبق گفتار خودش واقف شدی، اینك بیندیش كه چه فاصله عمیق و طولانی در بین خلیفه و بین آن كسی است كه همواره خویشتن را در معرض مسایل مشكله و علوم غامضه و دشوار قرار می داد و فوراً در زمان سؤال، آن مشكل را حل و فصل می نمود و با صدای بلند بر بالای منبرها فریاد می زد: «سؤال كنید از من پیش از آن كه مرا از دست بدهید و هرگز بعد از من مانند مرا نخواهید دید؛ تا از او پرسش كنید!»(2)

و نیز گفتار حضرت (كرّم الله وجهه): «سؤال نمی كنید مرا از آیه ای در كتاب خدای تعالی و نه سنتی از سنن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، مگر آن كه پاسخ آن را به شما خبر می دهم!»(3)

و نیز گفتار حضرت (كرّم الله وجهه): «از من بپرسید كه به خدا قسم! مرا سؤال نكنید از چیزی كه واقع می شود تا روز قیامت، مگر این كه به شما خبر می دهم و سؤال كنید مرا از كتاب خدا كه به خدا

ص: 194


1- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 261/5، خلاصة الكمال، محبی: 170 و 336 و 231، تهذیب التهذیب، ابن حجر: 363/10 و 318/7
2- قال علی (كرّم الله وجهه): «سلونی قبل ان لا تسألونی و لن تسالوا بعدی مثلی» المستدرك، حاكم: 466/2 و آن را صحیح دانسته و ذهبی آن را در تلخیص خود نیز نقل كرده است.
3- قال علی (كرّم الله وجهه): «لاتسالونی عن آیة فی كتاب الله تعالی و لا سنة عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم الا انبأكم بذلك»، تفسیر ابن كثیر: 231/4 و آن را بدون هیچ اشكالی دانسته است.

سوگند! هیچ آیه ای از كتاب خدا نیست مگر آن كه می دانم؛ آیا در شب یا در روز، در زمین هموار یا در كوه، نازل شده است!»(1)

و گفتار آن بزرگوار (كرّم الله وجهه): «به خدا قسم! كه نازل نشده آیه ای، مگر آن كه من می دانم در باره چه نازل شده و در كجا نازل شده، تحقیقاً پروردگار من، به من قلبی دانا و آگاه و زبانی پرسنده و گویا بخشیده است.»(2)

و نیز گفتار حضرت (كرّم الله وجهه): «سؤال كنید مرا پیش از آن كه مرا از دست دهید، بپرسید از من از كتاب خدا! و نیست آیه ای مگر آن كه می دانم، در كجا در دامنه كوه یا زمین هموار نازل شده است و سؤال كنید از من از فتنه ها و جنگ ها! كه هیچ فتنه و آشوبی نیست مگر آن كه می دانم، چه كسی آن را بر پا می كند و چه شخصی در آن كشته می شود.»(3)

و نیز گفتار حضرت (كرّم الله وجهه): «آن جناب (كرّم الله وجهه) بر بالای منبر كوفه در حالی كه زره پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را بر تن داشته و شمشیر حضرت بر كمرش بسته و عمامه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر سرش بود، نشست و شكم و سینه مادرش را باز كرد و فرمود: بپرسید از من پیش از آن كه مرا نیابید، جز این نیست كه در میان قلب و سینه من علوم فراوانی است، این است علم و دانش! این است لعاب آب دهان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم! این است آنچه كه پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا خورانید و نوشانید، سوگند به خدا! كه اگر برای من مسندی گذارده شود و بر آن بنشینم، به طور قطع بر اهل تورات به توراتشان و بر اهل انجیل به انجیلشان فتوا می دهم تا آن كه خدا تورات و انجیل را به سخن درآورد كه آن دو بگویند: علی راست گفت، به آنچه كه در من است شما را فتوا داد و حال آن كه كتاب خدا را تلاوت می كنید، آیا پس اندیشه نمی كنید؟!»(4)6.

ص: 195


1- قال علی (كرّم الله وجهه): «سلونی والله! لا تسألونی عن شی یكون الی یوم القیامة الا اخبرتكم و سلونی عن كتاب الله، فوالله! ما من آیة الا و انا اعلم ابلیل نزلت ام بنهار. فی سهل ام فی جبل»، جامع بیان العلم، ابن عبد البر: 114/1، الریاض النضرة، طبری: 198/2، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 124، الاتقان، سیوطی: 319/2، تهذیب التهذیب، طبری: 338/7، فتح الباری، ابن حجر: 485/8، عمدة القاری، عینی: 167/9، مفتاح السعادة، محمد ضیاء الدین حاتمی موصلی: 400/1.
2- قال علی (كرّم الله وجهه): «والله! ما نزلت آیه الا و قد علمت فیم نزلت و أین نزلت. ان ربی وهب لی قلبا عقولا و لسانا سؤولا» حلیة الاولیاء، ابی نعیم: 68/1، مفتاح السعادة، محمد ضیاء الدین حاتمی موصلی: 400/1.
3- امام الحنابله آن را نقل كرده و گفته است، این روایت زیاد از ایشان نقل شده است. ینابیع المودة، قندوزی حنفی: 274.
4- شیخ الاسلام، الحمویی حموینی در فرائد السمطین آن را نقل كرده است. به نقل از الغدیر علامه امینی: 194/6.

«سعید بن مسیب» گوید: «كسی از اصحاب نبود كه بگوید: بپرسید از من مگر علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه!»(1) و آن حضرت چنان بود كه هرگاه مسئله ای سؤال می شد، همانند سكه داغ شده (سرخ) می گردید و می فرمود:

«هنگامی كه مشكلاتی برای من پیش می آید - حقایق آن را با اندیشه ام می گشایم!»

«پس اگر در تصور عقل، مسئله پیچیده ای جرقه زند- كه نگرشی آن را روشن نمی كند!»

«و پوشیده باشد به مطالب نهانی- بر حل آن اندیشه صحیح را به كار اندازم!»

«و زبانی را كه چون تیغ كج - یا مانند شمشیر یمانی نام آور است!»

«و قلبی كه هرگاه فنون مختلفه از آن سؤال كند - بر آن مرواریدهای سفته احسان نماید!»

«و من از خود نظری ندارم در بین مردانی - كه می پرسند از این و آنچه خیر است!»

«و لكن من قلب و زبان تیزی دارم!- كه بیان می كنم آینده را با آنچه گذشته است!»(2)

علی (كرّم الله وجهه) تنها پاسخ گوی هر سؤال

در تاریخ قبل از علی (كرّم الله وجهه) كسی دیده نشده كه خودش را در معرض مسائل مشكله و سؤالات سخت قرار دهد و صدایش را با احسان هیجان آمیزی میان گروه دانایان و دانشمندان بلند كند و بگوید: بپرسید از من! مگر برادر و قرین او پیامبر بزرگوار صلّی الله علیه و آله و سلّم كه بسیار می فرمود: «بپرسید از من آنچه می خواهید!» و این كه فرمود: «بپرسید از من و نمی پرسید از چیزی مگر این كه شما را به آن خبر می دهم!»(3) پس همچنان كه علی (كرّم الله وجهه) وارث علم او شد، وارث این مكرمت و بزرگواری و غیر آن گردید و آن دو در تمام مكارم قرین یكدیگرند و هیچ كس بعد از علی (كرّم الله وجهه) این سخن را به زبان نیاورده است، مگر این كه مسلّماً رسوا شده و در زحمت و گرفتاری افتاده و با دست خودش، پرده از كمال نادانی خود برداشته و خود را رسوای روزگار

ص: 196


1- احمد در مناقب، بغوی در معجم، ابوعمر در كتاب العلم: 114/1، و در مختصر، ابن عبدالبر: 58، و محب طبری در الریاض النضرة: 198/2، و ابن حجر در الصواعق المحرقة: 76، نقل كرده اند.
2- «اذا المشكلات تصدَّین لی - كشفت حقائقها بالنظر» «فان برقت فی مخیل الصوا -ب عمیاء لا یجتلیها البصر» «مقنَّعة بغیوب الامور- وضعت علیها صحیح الفكر» «لسانا كشقشقة الأرحبی- او كالحسام الیمانی الذكر» «و قلبا اذا استنطقته الفنو- ن أبرّ علیها بواه درر» «و لست بامِّعة فی الرّجا- ل یسائل هذا و ذاما الخیر» «و لكننی مذربُ الاصغرین- أبین مع ما مضی ما غبر»، العلم، ابوعمر: 113/2، المختصر، ابن عبدالبر: 170، «زین الفتی فی شرح سوره هل اتی» حافظ عاصمی، امالی، قالی، زهرالادب، حصری قیروانی: 38/1، مجمع الجوامع، سیوطی: 242/5، تاج العروس، زبیدی حنفی: 268/5، مجمع الامثال، میدانی: 358/2.
3- صحیح، بخاری: 46/1 و 240/1-241، مسند، احمد: 278/1، مسند، ابی داود: 356.

قلمداد كرده است، نمونه ها:

مدعیان پاسخ به هر سؤال و رسوایی

(1) «ابراهیم بن هشام بن اسماعیل بن هشام بن ولید بن مغیره مخزومی قرشی» والی مكه و مدینه و امیر حاج هشام بن عبدالملك در سال یك صد و هفت (107) با مردم به اعمال حج مشغول بود و در مدینه خطبه خواند، آنگاه گفت: بپرسید از من كه من فرزند یگانه علم هستم، سؤال نمی كنید از كسی كه داناتر از من باشد! در آن هنگام مردی از اهل عراق برخاست و از او در باب مسئله قربانی پرسید: كه آیا آن واجب است؟ كه او ندانست چه بگوید؛ تا از منبر به زیر آمد.»(1)

(2) «ابراهیم حربی» گوید: «مقاتل بن سلیمان» نشست و گفت: «بپرسید از من از آنچه زیر عرش است تا لویانا! مردی به او گفت: وقتی كه آدم علیه السلام حج نمود، چه كسی سر او را تراشید؟ ابراهیم گوید: مقاتل به او گفت: این سؤال از اندیشه و عمل شما نبود ولیكن خدا خواست مرا رسوا كند؛ به غرور و اعجابی كه به خودم كردم!»(2)

(3) «سفیان بن عیینه» گوید: «روزی مقاتل به سلیمان گفت: بپرسید از من درباره آنچه كه زیر عرش است، شخصی به او گفت: ای ابوالحسن! آیا ذرّه و مورچه را دیده ای؟ بگو: آیا دل و جگر و روده اش در جلوی او یا در عقب اوست؟ گوید: شیخ (بیچاره) ندانست به او چه بگوید، سفیان گوید: من گمان كردم كه آن عقوبتی است كه به آن گرفتار شد.»(3)

(4) «موسی بن هارون حمّال» گوید: «به من خبر رسید كه قتاده وارد كوفه شد، در مجلسی كه برای او بود نشسته و گفته است: بپرسید از سنت های رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تا به شما پاسخ دهم! جماعتی به ابوحنیفه گفتند: به پا خیز از او سؤال كن، ابوحنیفه برخاست و گفت: ای ابوالخطاب! چه می گویی: درباره مردی كه از عیالش غایب شد، همسرش شوهر كرد، سپس شوهر اولش آمد و بر او داخل شد و گفت: ای زناكار! شوهر كردی؟ و حال آن كه شوهر داشتی!

«قتاده» گفت: این قصه واقع شده است؟ ابوحنیفه گفت: هرچند كه واقع نشده باشد؛ ما باید برای پاسخ آن آماده باشیم، قتاده به او گفت: من در این مسئله چیزی به شما نمی گویم!!، از قرآن از من بپرسید، ابوحنیفه گفت: چه می گویی درباره گفتار خدای عزوجل: «آن كسی كه نزد او علمی از

ص: 197


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 305/2.
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 163/13.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 166/13.

كتاب بود؛ گفت من آن را می آورم.»(1) او چه كسی بود؟ قتاده گفت: این مردی از فرزندان عموی سلیمان ابن داود بود كه اسم اعظم را می دانست. ابوحنیفه گفت: آیا سلیمان این اسم را می دانست؟ گفت: نه، گفت: سبحان الله! و آیا در حضور پیامبری از پیامبران، كسی بود كه او داناتر باشد؟ قتاده گفت: من تفسیر پاسخ شما را نمی دهم، از آنچه مردم در آن اختلاف دارند، بپرسید!

ابوحنیفه گفت: آیا تو مؤمن هستی؟ گفت: امیدوارم، ابوحنیفه به او گفت: پسر چرا نگفتی؟ چنانچه ابراهیم گفت؛ در آنچه خدا از او حكایت نموده، وقتی كه به او گفت: آیا ایمان نداری؟ گفت: بلی، قتاده گفت: دست مرا بگیرید كه به خدا قسم! هرگز داخل این شهر نمی شوم!»(2)

(3) «قتاده» گوید: «وی داخل كوفه شد، مردم دور او جمع شدند، گفت: بپرسید از هرچه می خواهید! و ابوحنیفه در میان مردم و در آن روز، نوجوانی بود، گفت: از او بپرسید: مورچه سلیمان آیا نر یا ماده بود؟ پس پرسیدند، نتوانست جواب دهد. ابوحنیفه گفت: ماده بود، به او گفتند: چطور این را دانستی؟ گفت: از گفتار خداوند متعال: كه فرمود: «قالت» یعنی ماده سخن گفت: و اگر نر بود «قال» می فرمود؛ و گفت: نملة مانند حمامة و شاة است كه بر نر و ماده اطلاق می شود.»(4)

(6) «عبیدالله بن محمد بن هارون» گوید: «شنیدم شافعی در مكه می گفت: بپرسید از من آنچه می خواهید كه شما را از كتاب خدا و سنت پیامبرش خبر می دهم! به او گفتند: ای عبدالله! چه می گویی درباره محرمی كه زنبوری را بكشد؟ گفت: «آنچه را كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای شما آورده را بگیرید.»(5)(5)

د: عدم پاسخ خلیفه از چیزی كه وقوع نیافته

نظیر اجتهاد خلیفه در مشكلات قرآن، رأی مخصوص او در كاوش از آنچه كه واقع نشده می باشد، چون كه عمر از این گونه سؤالات نیز نهی می كرد، طاوس گوید: «عمر» بالای منبر گفت: «سخت می گیرم بر مردی كه سؤال كند از آنچه واقع نشده، زیرا كه خداوند آنچه واقع شده است را بیان نموده است.»(6)

ص: 198


1- «قال الَّذی عنده علم من الكتاب أنا آتیك به»، نمل: 40.
2- الانتقاء ابی عمر صاحب الاستیعاب: 156.
3- طبقات الحفاظ، ذهبی: 288/2.
4- حیاة الحیوان، دمیری: 368/2.
5- «ما آتاكم الرَّسول فخذوه»، حشر: 7.
6- سنن دارمی: 50/1، جامع بیان العلم، ابن عبدالبر: 141/2.

نیز گفت: «برای هیچ كس جایز نیست كه سؤال كند، از آنچه واقع نشده، تحقیقاً خداوند تبارك و تعالی حكم نموده درباره آنچه واقع شده است.»(1)

نیز گفت: «بر شما سخت می گیرم كه سؤال نكنید از آنچه كه واقع نشده، چون كه برای ما در آنچه واقع شده حكمی است.»(A)

«و یك روز مردی نزد ابن عمر آمد و از چیزی سؤال كرد و گفت: نمی دانم آن چیست؟، ابن عمر به او گفت: سؤال نكن از آنچه كه واقع نشده، زیرا كه من شنیدم عمر بن خطاب لعن كرد؛ كسی را كه سؤال كند از آنچه واقع نشده است.»(2)

پس از آن، لعن بزرگان صحابه به این موضوع كشیده شد و این بلا و گرفتاری همگانی گردید تا حدی كه اتفاق كردند كه به سؤال درباره امری كه واقع نشده پاسخ ندهند، در این حال «ابن عباس است كه میمون از اول سؤال می كند، درخصوص مردی كه دو رمضان را ادراك كرده، (و ظاهراً هیچ روزه نگرفته است.) گفت: ما مردی را بر او (در این زمینه) فریب دادیم كه گفت: بوده، پس از آن گفت: از اولین ماه از آن دو ماه سی مسكین را طعام دهد كه بر هر روز یك مسكین اطعام كند.»(3)

«و نیز «ابی بن كعب» است كه مردی از او پرسید و گفت: ای ابومقدر! چه می گویی: در چنین و چنان؟ گفت: ای پسرك من! آیا از آنچه سؤال كردی، بوده؟ گفت: نه، گفت: اما آنچه نشده پس مرا مهلت بده تا بشود، پس ما خودمان را از خطر حفظ كنیم تا تو را باخبر سازیم!»(4)

و «مسروق» گوید: «من با ابیّ بن كعب راه می رفتم، جوانی گفت: چه می گویی؟ ای عمو! چنین و چنان را؟ ابیّ گفت: ای پسر برادرم! آیا این بوده؟ گفت: نه، گفت: پس ما را رها ساز تا بشود.»(B)

عوام فریبی و حركت قهقرایی خلیفه

چه جای تأسف و شگفت است!! از بودن اسم و نبود رسم، وجود ظاهر و عدم باطن در وجود خلیفه كه به عنوان جانشین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شناخته شده!، خداوندی كه در همه چیز نوآور و بدیع

ص: 199


1- وA- سنن دارمی: 50/1، جامع بیان العلم، ابن عبد البر: 141/2.
2- سنن دارمی: 50/1، كتاب العلم، ابی عمر: 143/2 و در مختصر آن: 190، فتح الباری، ابن حجر: 225/13، كنزالعمال، متقی هندی: 174/2.
3- سنن دارمی: 57/1.
4- وB- سنن دارمی: 56/1.

بوده، چنانچه فرمود: «(خداوند) هستی بخش آسمان ها و زمین است.»(1)

آری او آسمان ها و زمین و هرچه در آن دو می باشد را، بدون الگو و نمونه به وجود آورده و در حقیقت نو و جدید آفریده است و او خواسته برای خود در زمین خلیفه و جانشین قرار دهد كه در همه ابعاد از اسمای حسنای الهی جانشین خدا باشد و از جمله آن ها نوآوری و احداث جدید است، یعنی خلیفه خدا بتواند امر جدیدی احداث كند، روش نوینی دهد و چنین پدیده ای می طلبد كه خلیفه قدرت خلاقیت و آفرینش و ایجاد متد نوین داشته باشد و به علم و لوازم آن نیز آگاه باشد كه این نخستین نشانه ترقی و تعالی او خواهد بود و علاوه بر آن، زمینه رشد و خلاقیّت را در پیروان خود نیز به وجود آورد.

چه جای شگفت است كه خلیفه (عمر) برای نوع مردم بخشنامه كرده؛ كه هرآنچه نشده است و تحقق نیافته، پاسخ داده نشود!!، بلكه باید سؤالات و پاسخ ها درباره امور تحقق یافته ها باشد؟!! كه این یك نوع عوام زدگی است، بدین صورت كه پیشوایان عوام زده همواره درصدد حفظ آن گونه معارف و مطالبی هستند كه به دستشان رسیده و همواره آن را در محدوده خود حفظ و حراست می كنند و هیچ گاه در فكر آن نیستند؛ كه آن را در قالب و طرح جدید درآورند و در زمینه رشد و تعالی و روش نوین قرار دهند، روش خلیفه یك روش عوام زدگی و تحجر بیش نبوده است؛ و با این روش و اخلاق، جای كشفیات علمی، اختراعات، خلاقیت ها، نوآوری ها و غیر آن از بین خواهد رفت، بدین خاطر در میان برادران اهل تسنن هیچ گونه اختراع و خلاقیت و نوآوری تاكنون رخ نداده است، علاوه بر آن كه همه آن ها مستعمره غربیان و جیره خوار و مورد استثمار آمریكای جهان خوار و عاملان فروش اجناس و تولیدات آنهایند!

سؤالات وقوع نیافته در قرآن كریم

علاوه بر این، در قرآن كریم از مسائلی از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال شده كه مورد سؤال، هیچ گونه در اختیار مردم قرار نگرفته تا بر آن كاری صورت گرفته باشد و اصلاً هیچ كس آن موضوع را نشناخته است، چنانچه فرمود: «و از تو از روح سؤال می كنند؟ بگو: روح از امر پروردگار من است.»(2)

اضافه بر آن، از «پیامبر اكرم» صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره قیامت، جهنم، بهشت و اعمال و آثار اعمال كیفر و پاداش و غیر آن سؤالات فراوانی شده، در حالی كه یكی از آن ها در این جهان تحقق نیافته است.

ص: 200


1- «بدیع السَّماوات والأرض»، بقره: 117.
2- «ویسألونك عن الرُّوح قل الرُّوح من أمر ربّی»، اسراء: 85.

با این كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همه آن ها را پاسخ داده است! و افزون بر آن، مسائل وقتی علمی و مفید است كه در موردی باشد كه تحقق نیافته باشد، برعكس اگر تحقق یافته باشد، هر آنچه بوده شده و جای كاوش در آن مفهوم ندارد، آری؛ چیز نشده و تحقق نیافته تفكر ساز، هنرپرور و علم آور است؛ در این صورت چه معنا دارد؛ كه خلیفه بگوید: سؤال از چیزی كه تحقق نیافته نباید مطرح شود؟! كه این به طور قطع حركت قهقرایی، ارتجاعی و عینیت توقف و ركود است!!

ذ: ممانعت خلیفه از احادیث پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

نمونه بدعت دیگر خلیفه كه از موارد قبل سنگین تر و هضم آن سخت تر است، نهی خلیفه از حدیث كردن از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم یا از زیاد گفتن آن و پس از آن زدن و زندانی كردن بزرگان صحابه و امامان حدیث می باشد!!

«قرظة بن كعب» گوید: «هنگامی كه عمر ما را به عراق فرستاد، همراه ما چند قدمی آمد و گفت: آیا می دانید چرا شما را بدرقه كردم؟ گفتیم: بلی، به خاطر بزرگداشت ما بود، گفت: و با وجود این، شما نزد مردم دهكده ای می روید؛ كه برای آنان زمزمه ای به قرآن همانند صدای زنبور عسل می باشد، پس با نقل احادیث مانع از زمزمه قرآنی آن ها نشوید؛ كه به احادیث مشغولشان سازید و قرآن را تنها بگذارید! بلكه روایت از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را كم كنید و من شریك شمایم، همین كه «قرظة بن كعب» وارد شد، گفتند: برای ما حدیث بگو! گفت: عمر ما را از گفتن حدیث نهی كرده است!»(1)

«ابی عمر» گوید: «قرظه» گفت: «بعد از آن من حدیثی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل نكردم.»

«طبری» گوید: «عمر» می گفت: «قران را (از هر چیزی) برهنه كنید و آن را تفسیر نكنید و روایت از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را كم كنید و من شریك شمایم!»(2)

«هنگامی كه عمر، ابوموسی را به عراق فرستاد، به او گفت: تو به سوی مردمی می روی كه آنان در مساجدشان زمزمه به قرآن همانند زمزمه زنبور عسل دارند، پس آن ها را به حال خودشان واگذار و به احادیث مشغولشان مساز و من در این موضوع شریك توأم، «ابن كثیر» این را یاد كرده و گفته است: این منع از حدیث درباره عمر معروف است.»(3)

ص: 201


1- سنن دارمی: 85/1، سنن ابن ماجه: 16/1، مستدرك، حاكم: 102/1، جامع بیان العلم، ابن عبد البر: 120/2، تذكرة الحفاظ، ذهبی: 3/1.
2- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 120/3.
3- تاریخ ابن كثیر: 107/8.

خلیفه و زندان و شلاق بر ناقلان حدیث

«ابراهیم بن عبدالرحمن» گوید: «عمر سه نفر را حبس كرد: ابن مسعود، ابو درداء و ابو مسعود انصاری، آنگاه به آنان گفت: شما حدیث از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را زیاد كردید، آن ها را زندانی نمود؛ تا زمانی كه هلاك شد.»(1)

«حاكم» گوید: «عمر بن خطاب به ابن مسعود و ابو درداء و ابوذر گفت: حدیث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چیست و گمان می كنم؛ كه عمر آن ها را در مدیه حبس كرد؛ تا آن كه مصیبت دید.»(2)

«عمر» به «ابوهریره» گفت: «باید حدیث از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را ترك كنی و گرنه تو را به زمین دوس تبعید می كنم!!»(3)

«عمر» به «كعب الاحبار» گفت: «باید حدیث گفتن را از نخست ترك كنی یا آن كه تو را به زمین بوزینگان ملحق می كنم.»(4)

«ابی سلمة» گوید: «به ابی هریره گفتم: آیا در زمان عمر نیز این طور حدیث می كردی؟ گفت: اگر در زمان عمر حدیث می گفتم، مانند آنچه كه برای شما حدیث می گویم، به طور قطع با شلاق كشنده اش مرا می زد.»(5)

«ابوهریره» گوید: «من حدیث گفتم شما را به احادیثی كه اگر در عصر عمر بن خطاب گفته بودم، به طور قطع مرا با شلاقش می زد.»(6)

«زهری» گوید: «آیا من گوینده این احادیث بودم، در حالی كه عمر زنده بود؟! بدانید به خدا سوگند! در آن زمان یقین داشتم كه به زودی شلاق و تازیانه دردناك او پشت مرا مجروح می كرد.»(7)

«ابی وهب» گوید: «من اكنون احادیثی را می گویم؛ كه اگر در زمان عمر لب به آن می گشودم یا در پیش عمر تكلم می كردم سرم را می شكست!»(A)

بعد از گذشتن این واقعه، «شعبی» گفت: «من دو سال با یك سال و نیم با «ابن عمر» نشستم، از او

ص: 202


1- تذكرة الحفاظ، ذهبی: 7/1 و مجمع الزوائد، هیثمی: 149/1، و آن را حاشیه نویس كتاب صحیح دانسته و گفته: این منع از عمر، از جهات بسیاری صحیح است و عمر در منع حدیث سخت بود.
2- المستدرك حاكم: 110/1.
3- كنزالعمال، متقی هندی: 239/5، تاریخ ابن كثیر: 106/8.
4- تاریخ ابن كثیر: 106/8.
5- التذكرة الحفاظ، ذهبی: 7/1.
6- جامع بیان العلم، ابن عبد البر: 121/2.
7- وA- تاریخ ابن كثیر: 107/8.

از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به جز یك حدیث نشنیدم!»(1)

«سائب بن یزید» گوید: «من از مدینه تا مكه مصاحب سعد بن مالك شدم، پس از او یك حدیث هم نشنیدم.»(2)

«ابو هریره» گوید: «ما در زمان عمر توان آن را نداشتیم كه بگوییم: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود تا آن كه عمر هلاك شد!»(3)

چه جای شگفت از جلوگیری بهترین یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

آیا بر خلیفه مخفی ماند كه ظاهر كتاب، امت را از سنت بی نیاز نمی كند و سنت از قرآن جدا نیست تا هر دو بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در كنار كوثر وارد شوند؟! و آیا بر او مستور ماند كه نیاز امت به سنت و حدیث، كمتر از نیاز امت به ظاهر قرآن نیست؟! و چنانچه «اوزاعی» و «مكحول» گفته اند: «قرآن به سنت نیازمندتر از سنت به كتاب است.»(4)

آیا خلیفه از فطری بودن دین خبر نداشت؟! چرا كه فطری بودن دین بدین معناست كه كتاب تدوین (قرآن و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) منطبق بر كتاب تكوین (مجموعه عالم موجودات) است و هیچ گاه از یكدیگر جدا نمی شود! بنابراین جای ترك حدیث نیست چون ترك سنت خواهد بود.

یا این كه صحابی خاصّ و برخی از چهره های محبوب نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دیدند، برخی عمّال به ساخت احادیث پرداخته اند تا بدین وسیله سرپوشی بر احادیث نبوی به وجود آورند و جهت پیشرفت كار و تسریع در عملشان می بایست هر مانعی را برطرف سازند و بزرگ ترین مانع در آن زمان حافظان احادیث نبوی و پرورش یافته های دست نازنین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند كه وجودشان مهم ترین مانع و در معرض احادیث دروغ مؤثرترین عوامل بودند و همواره دامن سنت پاك نبوی را از جرثومه های پلید سازنده احادیث دروغ جدا و مجزا می نمودند و اینان با شدّت و شلاق و زندانی عمر روبه رو می شدند، اما آیا گناه مانند ابوذر كه صداقت و راستگوئی اش زبانزد عام و خاص بود، چیست؟! كه طبق گفتار «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم: «آسمان سایه نیفكند و ابرها پرده نیفكند، بر مردی كه راست گوتر از ابی ذر باشد.»(5)

ص: 203


1- سنن دارمی: 84/1، سنن ابن ماجه: 15/1.
2- سنن ابن ماجه: 16/1.
3- تاریخ ابن كثیر: 107/8.
4- جامع بیان العلم، ابن عبد البر: 191/2.
5- مستدرك حاكم: 342/3-344.

یا مثل «عبدالله بن مسعود» صاحب سرّ و رازدار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و بالاترین كسی كه قرآن را خوانده و حلال آن را حلال و حرام آن را حرام دانسته و فقیه در دین و عالم به سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده است.(1)

یا مانند «ابودرداء عویمر» بزرگ صحابه، رفیق و یار و یاور رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم(2) كه چرا آن ها را حبس كرد تا مُرد و به چه دلیل به این بزرگان در میان اجتماع مسلمانان بی حرمتی و اهانت كرد و چرا در چشم مردم آن ها را تحقیر نمود؟!

و آیا «ابوموسی» و «ابوهریره» از آن گروه حدیث سازان و بازرگانان حدیث بودند؛ تا آن كه مستحق تعزیر و رانده شدن و زندان و تهدید شوند؟! كه نمی دانیم!!

آیا خلیفه نمی دانست كه مقام و منصب و جایگاه رفیع پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم منوط به حفظ و حراست از كتاب و سنت و اجرای آن دو است؛ كه اگر ذره ای در آن كوتاهی از خود نشان می داد، مشمول این كلام الهی بود كه فرمود: «اگر او (پیامبر) سخنی از دروغ بر ما می بست، ما او را با قدرت می گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع می كردیم و هیچ كس از شما نمی توانست از (مجازات) او مانع شود.»(3)

و آیا با اشتعال جایگاه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به عنوان خلیفه او نمی دانست؛ كه خود مشمول این آیه خواهد بود؟! كه در این صورت چرا و چگونه به خود اجازه داد تا احادیث سنت نبویه را ترك گفته و ممانعت ورزیده و به فراموشی بسپارد؟!!

و اینك پس از جلوگیری از حدیث و سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، باید سنتی مطابق خواست و هوای دل خلیفه نوشته شود تا خلأها و فقدان ها پر گردد!

ر: خلیفه و ارائه سنت جدید

«عروة» گوید: «عمر بن خطاب خواست سنت ها را بنویسد و از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در این باب استفتاء كرد، به او اشاره كردند كه آن را بنویسد، عمر آغاز به كار كرد و درباره آن یك ماه با خدا استخاره و طلب خیر نمود، سپس روزی كه تصمیم قطعی این كار را گرفته بود، گفت: تحقیقاً من می خواهم سنت را بنویسم و به یاد آورم مردمی را كه پیش از شما بودند و كتابی نوشتند، پس

ص: 204


1- المستدرك حاكم: 315/3-312.
2- مستدرك حاكم: 337/3.
3- «ولو تقول علینا بعض الأقاویل* لأخذنا منه بالیمین* ثمَّ لقطعنا منه الوتین* فما منكم من أحدٍ عنه حاجزین»، حاقه: 44-47.

سخت بر آن مشغول شدند و كتاب خدا را واگذاشتند و من به خدا قسم! كتاب خدا را هرگز به چیزی آمیخته نمی كنم!»(1) كه منظور ایشان حذف سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده است!

«و جمعی از عمل خلیفه پیروی كرده و به منع نوشتن سنن معتقد شدند؛ در حالی كه حذف سنت یا تبدیل آن مخالف با سنت ثابته از شارع بزرگوار است!»(2)

شگفتا! از عمر و حذف سنت

بدیهی است سنت یك مجموعه قوانینی است؛ كه از سوی خداوند متعال به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تفویض شد و آن هم با اشراف فرشته ای مخصوصی بر تعلیم آن به پیامبر، در همه موارد از امور لازم بود؛ همان گونه كه معارف و حقایق بلند قرآن با هماهنگی و اشراف جرئیل علیه السلام به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می رسید و به سوی مردم ابلاغ می گردید، بنابراین، خواه كتاب باشد یا سنت، هر دو از سوی خداوند متعال بوده است و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به ذاته از سوی خود در قوانین الهی هیچ گونه اختیار و انتخابی نداشته است؛ تا طبق سلیقه خود به طور مستقل در سنن وارد شود!!

آیا جای شگفت نیست از خلیفه، جانشین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه از یك سو از ناحیه خود، سنت جاریه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كه در قالب احادیث بود را ترك كرده و از یادآوری آن ممانعت نموده است؟ و علاوه برآن، تصمیم می گیرد از ناحیه خود، سنت و قوانینی به جای سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جایگزین كند و پس از ناتوانی و ضعف خود در آن، از روی اختیار قرآن را بدون سنت ابلاغ می دارد!!! در اینجا گویا عملكرد او نمونه مصداق مفهوم این كلام الهی است؟! فرمود: «آیا كسی كه بر رو افتاده حركت می كند به هدایت نزدیك تر است؛ یا كسی كه راست قامت در صراط مستقیم گام برمی دارد؟»(3)

ز: خلیفه و سوزاندن كتب پیشین

علاوه بر حوادث چهارگانه: 1- مشكلات قرآن، 2- عدم سرال از آنچه واقع نشده و 3- عدم یاد از احادیث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و 4- واقعه نوشتن سنن، رأی خلیفه را اطراف كتب و تألیفات بنگرید!

«مردی از مسلمین نزد عمر آمد و گفت: ما وقتی كه شهر مداین را فتح كردیم، كتاب هایی در آن به دست آوردیم كه در آن علمی از علوم عجم و كلام شگفت انگیزی بود، ناگهان عمر شلاق

ص: 205


1- طبقات الكبری، ابن سعد: 206/3، مختصر جامع بیان العلم، ابن عبد البر: 33.
2- سنن دارمی: 125/1، مستدرك، حاكم: 106/1-104، مختصر جامع بیان العلم: 37-36.
3- «أفمن یمشی مكبًّا علی وجهه أهدی أمن یمشی سویا علی صراطٍ مستقیمٍ»، ملك: 22.

خود را خواست و شروع كرد آن مرد را بزند؛ آنگاه شروع كرد: این آیه را قرائت كند: «ما بهترین سرگذشت ها را از طریق این قرآن - كه به تو وحی كردیم - بر تو بازگو می كنیم.»(1) و می گفت: وای بر تو! آیا حكایتی بهتر از كتاب خدا هست؟ جز این نیست كه هلاك شدند مردمی كه پیش از شما بودند، برای آن كه آنان كتب علما و كشیش هایشان را توجه كرده و قبول كردند و تورات و انجیل را واگذاردند؛ تا آن كه مندرس شد و از بین رفت، علومی كه در آن ها بود!»(2)

تصویر دیگر: «میمون» گوید: [مردی را نزد عمر بن خطاب آوردند، او گفت: ای امیرمؤمنان! ما وقتی مدائن را فتح كردیم، كتاب هایی در آن یافتیم كه در آن كلام عجیب و شگفت انگیزی بود، گفت: آیا از كتاب خدا بود؟ گفت: نه، پس از آن شلاقش را خواست و شروع به زدن او كرد! و این آیات را خواند: «آن آیات كتاب آشكار است، ما آن را قرآنی عربی نازل كردیم؛ شاید شما درك كنید، ما بهترین سرگذشت ها را از طریق این قرآن - كه به تو وحی كردیم - بر تو بازگو می كنیم و مسلماً پیش از این، از آن خر نداشتی»(3)

بعد از آن گفت: جز این نیست كه هلاك شدند كسانی كه پیش از شما بودند، چون كه آنان به كتب علما و كشیش هایشان روی آوردند و تورات و انجیل را واگذاردند تا پوسیده و كهنه شد و آنچه علوم در آن ها بود از بین رفت.](4)

«ابراهیم نخعی» گوید: «در كوفه مردی بود كه كتب دانیال نبی علیه السلام را جستجو می كرد و این برنامه او بود، نامه ای از عمر رسید كه او را سوی عمر بفرستند، همین كه بر عمر وارد شد، شلاقش را بلند كرده و بر سرش زد و شروع كرد آیات سوره یوسف (1-3) را بخواند تا به «غافلین» رسید، گفت: دانستی چه می خواهد؟ گفت: ای امیرمؤمنان! مرا رها كن! به خدا قسم! چیزی از این كتاب را پیش خود باقی نمی گذارم، جز آن كه آن ها را می سوزانم، پس او را رها كرد.»(A)

تصویری دیگر: [«یحیی نحوی» زندگی كرد تا عمرو بن عاص مصر و اسكندریه را فتح نمود،د.

ص: 206


1- «نحن نقصُّ علیك أحسن القصص بما أوحینا هذا القرآن»، یوسف: 3.
2- سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 107، شرح نهج البلاغة: 122/3، كنزالعمال: 95/1، عبدالرزاق و ابن ضریس در فضائل القرآن و عسكری در المواعظ نیز نقل كرده اند.
3- «تلك آیات الكتاب المبین* إنَّا أنزلناه قرآناً عربیاً لعلَّكم تعقلون* نحن نقصُّ علیك أحسن القصص بما أوحینا إلیك هذا القرآن و إن كنت من قبله لمن الغافلین»، یوسف: 3/1.
4- وA- سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 107، شرح نهج البلاغة: 122/3، كنزالعمال: 95/1، عبدالرزاق و ابن ضریس در فضائل القرآن و عسكری در المواعظ نیز نقل كرده اند.

یحیی بر عمرو وارد شد و او مقام علمی و اعتقادی یحیی و آنچه كه برای او از نصاری جریان یافته بود را می شناخت، بدین خاطر به جایگاه علمی یحیی احترام كرد و سخن او را در ابطال تثلیث و سه خدا بودن و مباحث علمی و پند و اندرزش را درباره سپری شدن دنیا شنید و مجذوب وی شد و مباحث فلسفی كه عرب با آن مأنوس نبودند را از وی استماع كرد و عمرو مردی زیرك و خوش شنوا و صحیح الفكر و درست اندیشه بود كه ملازم یحیی شد و از وی جدا نمی گردید.

روزی یحیی به او گفت: تو بر خرمن ها و محصولات اسكندریه مسلط شدی و بر تمام اجناس آن مهر گذاردی، آنچه را كه برای تو در آن منفعت هست، معارضه ای با تو ندارم، اما آنچه را كه برای تو منفعتی در آن نیست، ما به آن سزاوارتریم، به جدایی آن دستور فرما! عمرو گفت: آنچه را تو به آن نیازمند هستی چیست؟ گفت: كتاب های فلسفی كه در خزائن دولتی و پادشاهی است.

«عمرو» گفت: چه كسی این كتاب ها را جمع كرده و داستان آن چیست؟ یحیی گفت: «بطولوماوس فیلادلفوس» از پادشاهان اسكندریه وقتی به پادشاهی رسید، دوستدار علم و علما بود، از كتب علم جستجو كرده و دستور به جمع آوری آن ها نمود، برای آن ها مخازنی جداگانه ترتیب داد و مردی به نام «ابن زمره» (زمیره) را بر آن متولی كرد و وی را به جمع آوری و تحصیل آن و مبالغه در قیمت ها و تشویق بازرگانان آن نمود، او هم مأموریتش را به خوبی انجام داد و در مدتی پنجاه هزار و یك صد و بیست كتاب جمع آوری كرد، زمانی پادشاه به ابن زمره (زمیره) گفت: آیا می بینی در روی زمین از كتاب های علمی باشد كه در نزد ما نباشد؟ وی گفت: در دنیا هست كتبی در سند، هندوستان، فارس، جرجان، ارمنیه، بابل، موصل و روم كه نزد ما نیست، شاه تعجب كرد و گفت: به تحصیل كتب ادامه بده! او همواره به جمع آوری مشغول بود؛ تا این كه مرد و این كتاب ها از هر خطر مصون و محفوظ بود.

عمرو به او گفت: برای من امكان ندارد كه نسبت به آن دستوری دهم، مگر بعد از آن كه عمر بن خطاب اجازه یا دستوری دهد و پیشنهاد یحیی را به عمر نوشت و از وی كسب تكلیف كرد، نامه عمرو به خلیفه رسید كه در آن نوشته بود: اما كتاب هایی را كه یاد كردی، پس اگر در آن ها چیزی است كه مخالف با كتاب خدای تعالی است، نیازی به آن ها نیست كه با نابودی آن ها اقدام كن، عمرو بن عاص شروع كرد: آن ها را بر حمام های اسكندریه تقسیم كند و آن ها را در آتش خانه های آن ها آتش می زدند، به طوری كه به مدت شش ماه آب حمام ها را گرم می كرد. بشنو آنچه از ناحیه

ص: 207

خلیفه بر سر فرهنگ و علم آمده و تعجب كن!](1)

«ابن ندیم» از «اسحاق راهب» در تاریخش نقل كرده: «بطولوماوس فیلادلفوس» از پادشاهان اسكندریه وقتی به سلطنت رسید؛ از كتاب های علمی كاوش نمود و كتابخانه ای تأسیس كرد، تولیت آن را به فردی به نام زمیره واگذار كرد و او پنجاه چهار هزار و یك صد و بیست جلد كتاب جمع آوری كرد و گفت: كتاب های زیادی در سند و هند و فارس و جرجان و ارمان و بابل و موصل و نزد پادشاه روم هست!

«مؤسس این كتابخانه «بطلیموس اول» بود، همان كسی كه مدرسه معروف اسكندریه را به اسم رواق بنا نمود و در آن تمام علوم آن زمان از قبیل: فلسفه، ریاضیات، طب، حكمت، ادب و هیئت را جمع كرد و بعد به دست فرزندش «بطلیموس دوم» رسید كه او نیز همانند پدرش به علم علاقه ویژه داشت.»(2)

صاحب «كشف المظنون» گوید: «مسلمین وقتی بلاد فارس را فتح كردند و به كتابخانه های آن ها برخورد نمودند، سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب نوشت: كه با این كتاب ها چه كنم؛ آیا میان مسلمین تقسیم كنم؟

عمر به او نوشت: آن ها را در آب بریز، اگر در آن هدایت است كه خداوند ما را بهتر از آن هدایت نموده و اگر از كتب ضلال و گمراه كننده است، پس خدای متعال برای ما كافی است كه آن ها را در آب یا آتش ریختند و علوم فارس كه در آن بود از بین رفت.»(3)

و در بین كلامش از اهل اسلام و علومشان می گوید: «آن ها هرچه از كتب در فتوحات بلاد یافتند را سوزانده و از بین بردند!»(4)

«ابن خلدون» گوید: «علوم فراوان است و حكما در امت های نوع انسانی متعددند و آنچه از علوم به ما نرسیده بیش از آن است كه رسیده و علوم فارسی كه عمر دستور نابودی آن را داد، در موقع فتح مكه از میان رفت؟!»(5)1.

ص: 208


1- كتاب خطی تراجم الحكماء، قاضی اكرم جمال الدین ابوالحسن علی بن یوسف قفطی كه نسخه ای از آن در كتابخانه سلطنتی مصر در سال 1197 نوشته شد. تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان: 42/3-40، تاریخ مختصر الدول، ابی الفرج ملطی چاپ بوك در اسپانیا سال 1663 صفحه: 180.
2- ر.ك: الكافی فی تاریخ مصر: 208/1-210، فهرست، ابن ندیم: 334.
3- كشف الظنون، مصطفی حاجی خلیفه: 446/1.
4- همان: 25/1.
5- تاریخ ابن خلدون: 32/1.

جای شگفت! از جاهل عدوی علم

از آنجا كه هركسی هرچه را نداند با آن دشمنی می كند؛ چنانچه از «علی» (كرّم الله وجهه) نقل شده: «مردم با آنچه نمی دانند دشمن هستند.»(1)

خلیفه ای كه به فرازهای علمیش با مطالعه از مباحث گذشته پی برده اید، كارش به جایی می رسد؛ كه كتابخانه و ابزار ترقی و تعالی را به آتش می كشد؛ در حالی كه به طور مطلق، آتش زدن كتاب ها معقول نیست؛ به ویژه اگر كتب علمی، صنعتی، فلسفی، اخلاقی، طبی، فلكی و ریاضی، فیزیكی و امثال آن باشد، مخصوصاً آن هایی كه به پیامبری از پیامبران علیه السلام مثل دانیال نبی علیه السلام نسبت داده شود، اگر نسبت درست باشد و تحریف به غیر آن پیدا نكرده باشد و حتی اگر كتب ضاله و منحرف باشد، باز نابود كردن آن ها به طور مطلق صحیح نمی باشد، بلكه برای كسانی كه قدرت تشخیص در آن ها را ندارند جایز نیست آن ها را مطالعه كنند، ولی باز دلیل آتش زدن بر آن ها نخواهد شد و هیچ منافاتی نیست بین این كه قرآن احسن القصص باشد و بین این كه میان كتاب ها، علم مفید با حكمت كامل یا صناعی باشد كه اجتماع مردم از آن ها بهره ببرند، بنابراین منع كردن مردم از كتاب ها، بزرگ ترین جنایتی است كه مشابه آن یافت نمی شود، چرا كه گذشت زمان و دوران ها به تعدد و كثرت انسان ها منتهی می شود و تعدد انسان ها و نسل ها به پیشرفت علم و تكنیك و صنعت منتهی می گردد و عصاره خلقت و چكیده آن در پیشرفت علم و رسیدن به نهایت علم و آگاهی خلاصه می گردد كه اگر علم و ترقی كه غایت تعالی انسان است از بین رفت، یعنی همه چیز به نابودی كشیده شده است!!

س: خلیفه و جلوگیری از كنیه ها و نامگذاری به محمد

(1) «اسلم» گوید: «عمر بن خطاب پسری را زد كه كنیه ابوعیسی داشت و مغیرة بن شعبه مكنّی به ابی عیسی بود، عمر به او گفت: آیا تو را كافی نیست كه مكنّی به ابی عبدالله باشی؟ گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا كنیه ابوعیسی نهاد، عمر گفت: تحقیقاً گناه گذشته و آینده رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بخشیده شد و ما در این مجلس هستیم و همواره او را به كنیه ابوعبدالله صدا می زد تا هلاك شد.»(2)

ص: 209


1- قال علی (كرّم الله وجهه): «الناس اعداء ما جهلوا»، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، حكمت و مواعظ: 403/8، 174- ترجمه نهج البلاغه، دشتی: حكمت 172.
2- سنن ابو داود: 309/2، السنن الكبری، بیهقی: 310/9، استیعاب، ابو عمر: 250/1، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 39/1، الكنی والالقاب، دولابی: 85/1، زاد المعاد، ابن قیم: 262/1، النهایة، ابن اثیر: 198/1، الاصابة، ابن حجر: 413/2 و 453/3.

تصویر دیگر: «مغیره از عمر اجازه خواست، عمر گفت: كیست؟ گفت: ابو عیسی است، عمر گفت: ابو عیسی كیست؟ گفت: مغیرة بن شعبه است، عمر گفت: آیا برای عیسی پدری هست؟ تحقیقاً پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گناهش بخشیده شده و ما نمی دانیم با ما چه می شود! او را كنیه ابو عبدالله داد.»(1)

(2) «كنیز «عبیدالله بن عمر» نزد عمر آمد تا از او شكایت كند، گفت: آیا مرا از ابی عیسی نجات می دهی؟ عمر گفت: ابو عیسی كیست؟ گفت: پسرت عبیدالله، گفت: لعنت بر تو! او را به كنیه ابوعیسی می خوانی؟ و عبیدالله را خواست و گفت: وای بر تو! خود را كنیه ابوعیسی داده ای! پس او ترسید و ناراحت شد، پس از آن دست او را گرفت و فشرد؛ تا آن كه فریاد زد، سپس او را (با شلاقش) زد و گفت: وای بر تو! آیا برای عیسی پدر است؟ آیا نمی دانی عرب چگونه كنیه می كند؟ از قبیل: ابو سلمه، ابو حنظله، ابو عرفطه، ابو مرّه!»(2)

(3) عمر به اهل كوفه نوشت: «هیچ كس را به اسم پیامبری موسوم و نامگذاری نكنید و به جماعتی كه پسرانشان را «محمد» نامیده بودند فرمان داد: كه آنان را تغییر دهند تا آن كه جمعی از صحابه گفتند: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به آنان در نامگذاری فرزندانشان به نام آن حضرت اجازه داده، در آن هنگام عمر آن ها را ترك گفت.»(3)

(4) «حمرة بن صهیب» گوید: «صهیب مكنّی به ابی عیسی بود و می گفت: او از عرب است و بسیار به مردم طعام می داد، عمر به او گفت: ای صهیب! تو را چه می شود كه كنیه ابویحیی گرفته ای و حال آن كه برای تو فرزندی نیست؟ می گویی: تو از عرب هستی و اطعام فراوان می كنی و این اسراف در مال است! صهیب گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا به ابی یحیی مكنّی نمود و اما گفتار تو در نسب: من مردی از نمر بن قاسط از اهل موصل هستم، ولی من بچه كوچكی بودم كه اسیر شدم و اهل و خویشان خود را گم كرده ام و اما گفتار تو در طعام: تحقیقاً رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همواره می فرمود: اطعام كنید و جواب سلام دهید، این انگیزه بود كه مرا وادار می كرد بر این كه طعام7.

ص: 210


1- سنن ابو داود: 309/2، السنن الكبری، بیهقی: 310/9، استیعاب، ابو عمر: 250/1، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 39/1، الكنی والالقاب، دولابی: 85/1، زاد المعاد، ابن قیم: 262/1، النهایة، ابن اثیر: 198/1، الاصابة، ابن حجر: 413/2 و 453/3.
2- ر.ك.: شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 104/3، عمدة القاری، عینی: 143/7.
3- عمدة القاری، عینی: 143/7.

دهم.»(1)

در گفتار ابی عمر» «عمر گفت: ای صهیب! چیزی در تو نیست كه من تو را عیب كنم و تنقیص نمایم، مگر سه خصلت: اگر این ها نبود هیچ كس را بر تو مقدم نمی داشتم، آیا تو مرا از آن ها خبر می دهی؟ صهیب گفت: هیچ چیزی را تو از من نمی پرسی، مگر این كه راست آن را به تو می گویم، گفت: تو خود را به عرب منتسب می دانی و حال آن كه زبان تو عجمی است و خود را مكنّی به «ابی یحیی» نموده ای كه نام پیامبری است و در مالت اسراف و زیاده روی می كنی!

صهیب گفت: اما اسراف مالم: من هیچ آن را خرج نكردم مگر این كه در راه حق باشد و اما كنیه یافتنم به ابی یحیی: چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا به ابی یحیی كنیه داد، آیا آن را به خاطر تو ترك كنم؟ و اما نسبتم به عرب: تحقیقاً رومیان مرا در كودكی اسیر كردند، پس زبان آن ها را فرا گرفتم و من مردی از نمر بن قاسط هستم، اگر سرگینی از ناحیه من شكافی بردارد، من قطعاً خود را به آن نسبت می دهم.»(1)

(5) «عمر بن خطاب شنید كه مردی صدا می زند: یا ذاالقرنین! گفت: آیا از نام های پیامبران خلاص شدید، به اسامی فرشتگان بالا می روید؟!!»(2)

جایگاه نامگذاری به محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در اسلام

مجموعه این روایات از جهل و نادانی خلیفه حكایت می كند، چرا كه اگر، اندكی به معارف بلند اسلام در این باره اطلاع و خبری داشت، چنین نمی كرد.

(3) چگونه عمر فرمان می دهد، به كسانی كه نام فرزندانشان «محمد» است، آن ها را تغییر دهند، در حالی كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «كسی كه سه پسر برای او متولد شود و یكی از آن ها را محمد نگذارد، پس نادانی كرده است.»(4)

ص: 211


1- مسند احمد: 16/6، مستدرك، حاكم: 288/4، سنن ابن ماجه: 406/2، استیعاب، ابوعمر در زندگی نامه صهیب: 315/1، مجمع الزوائد، هیثمی: 16/8.
2- حیاة الحیوان، دمیری: 21/2، فتح الباری، ابن حجر: 295/6.
3- مسند احمد: 16/6، مستدرك، حاكم: 288/4، سنن ابن ماجه: 406/2، استیعاب، ابوعمر در زندگی نامه صهیب: 315/1، مجمع الزوائد، هیثمی: 16/8.
4- قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من ولد له ثلاثة اولاد، فلم یسم احدهم محمداً، فقد جهل»، طبری و ابن عدی در مجمع الزوائد، هیثمی: 49/8، سیوطی نیز در جامع الصغیر نقل كرده اند.

و نیز فرمود: «هرگاه او را محمد نامیدید، او را نزدید و محرومش نسازید.»(1)

و نیز فرمود: «هرگاه فرزندتان را محمد نامیدید او را اكرام كنید و در مجلس به او جای دهید و بر او چهره كریه و زشت نكنید.»(2)

و نیز فرمود: «تحقیقاً خداوند بنده ای كه نام او احمد یا محمد است را، روز قیامت برای خود نگه می دارد، خداوند تعالی به او می فرماید: بنده من! آیا از من حیا نكردی كه مرا معصیت كردی و حال آن كه نام تو نام حبیب من محمّد است؟! بنده از شرمساری و خجلت سرش را به زیر انداخته می گوید: بار خدایا! تحقیقاً من كردم (آنچه نباید بكنم)، آنگاه خداوند عزوجل می فرماید: ای جبرئیل! دست بنده مرا بگیر و او را وارد بهشت كن، زیرا كه من حیا می كنم عذاب كنم، كسی را كه نام او نام حبیب من است.»(3)

و نیز فرمود: «كسی كه برای او نوزادی به دنیا آید، او را برای محبت و تبرك من محمد نامد، او و نوزادش در بهشت خواهند بود.»(4)

«عایشه» گوید: «زنی نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد، گفت: ای رسول خدا! تحقیقاً من پسری زاییدم و او را محمد نامیدم و وی را مكنّی به ابی القاسم نمودم، به من یادآور شدند كه شما این را مكروه می دارید؟ فرمود: چه كسی اسم مرا حلال كرده و كنیه مرا حرام نموده است؟! یا چه كسی كنیه مرا حرام و اسم مرا حلال كرده است؟!»(5)

آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم «محمد بن طلحة بن عبیدالله» را محمد نامید و او را به ابی القاسم مكنّی نمود(6) و این محمد از آن افرادی است كه عمر همت می ورزید نام آن را تغییر دهد.(7)9.

ص: 212


1- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا سمیتم محمداً فلا تضربوه و لا تحرموه» مجمع الزوائد: 48/8، السیرة الحلبیة، حلبی: 89/1.
2- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا سمیتم الولد محمداً فاكرموه و اوسعوا له فی المجلس و لا تقبحوا له وجهاً»، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 91/3.
3- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان الله لیوقف العبد بین یدیه یوم القیامة، اسمه احمد او محمد، فیقول الله تعالی له: عبدی اما استحییتنی و انت تعصینی و اسمك اسم حبیبی محمد؟! فینكس العبد رأسه حیاءاً و یقول: اللهم انی قد فعلت، فیقول الله عزوجل: یا جبرئیل! خد بید عبدی و ادخله الجنة، فانی استحی ان اعذب بالنار من اسمه اسم حبیبی!» المدخل، ابن الحاج: 129/1.
4- قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من ولد له مولود فسمّاه محمداً حبّاً لی و تبرّكاً باسمی كان هو و مولوده فی الجنة»، فیض القددیر، مناوی: 237/6، السیرة الحلبیة، حلبی: 89/1.
5- السنن الكبری، بیهقی: 310/9، مصابیح السنة، بغوی: 149/2، زاد المعاد، ابن قیم: 262/1.
6- الاستیعاب، ابوعمر: 236/1، اسد الغابة، ابن اثیر: 322/4.
7- مجمع الزوائد، هیثمی: 48/8-49.

«رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم عده ای از فرزندان عصر خودش را محمد نامید كه از جمله آن هاست:

(1) محمد بن ثابت بن قیص انصاری(1)

(2) محمد بن عمرو بن حزم انصاری(2)

(3) محمد بن عمارة بن حزم انصاری(3)

(4) محمد بن انس بن فضاله انصاری(4)

(5) محمد بن یفدیدویه هروی(5)

و «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم به مردی انصاری كه می خواست نام پسرش را محمد بگذارد و مردم آن را خوش نداشتند و از آن حضرت سؤال كردند: فرمود: «به نام من نامگذاری كنید.»(6)

درباره مردی كه پسری برای او به دنیا آمد و او را قاسم نامید، و به او گفتند: ما تو را به كنیه ابوالقاسم صدا نخواهیم زد!! پس از آن از حضرت پرسیدند: فرمود: «به نام من نامگذاری كنید، ولی به كنیه من مكنّی نكنید.»(7)

علاوه بر این، خوب بودن نام ها از چیزهایی است كه شریعت پاك در آن ترغیب و تشویق نموده و محمد بهترین آن هاست و بهترین نام ها آن است كه به آن عبادت شود و ستایش گردد، از آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است: «شما در روز قیامت به نام هایتان و نام های پدرانتان خوانده می شوید، پس برای خود نام های نیكو گذارید.»(8)

چگونه «عمر» از نامیدن به اسامی پیامبران علیهم السلام نهی كرده، در حالی كه آن ها بهترین نام هاست، چرا كه از نام های نیكوی خدا گرفته شده، از قبیل: محمد، علی، حسن، حسین و تحقیقاً از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده است: «هیچ خانه ای نیست كه در آن اسم پیامبری باشد، مگر آن كه خداوند2.

ص: 213


1- الاستیعاب، ابو عمر: 233/1، اسد الغابة، ابن اثیر: 313/4، الاصابة، ابن حجر: 472/3.
2- الاستیعاب، ابو عمر: 237/1 اسد الغابة، ابن اثیر: 327/4، الاصابة، ابن حجر: 476/3.
3- الاصابة، ابن حجر: 476/3.
4- الاستیعاب، ابو عمر: 234/1، اسد الغابة، ابن اثیر: 312/4، الاصابة، ابن حجر: 370/3.
5- اسد الغابة، ابن اثیر: 332/4، الاصابة، ابن حجر: 385/2.
6- مسند احمد: 369/3، 385.
7- مسند احمد: 303/3.
8- سنن ابی داود: 307/2، السنن الكبری، بیهقی: 306/9، مصابیح السنة، بغوی: 148/2.

تبارك و تعالی به سوی آنان فرشته ای را برانگیزد كه ایشان را صبح و شام تقدیس كند.»(1)

نیز «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «به نام های پیامبران علیهم السلام نام گذاری كنید و محبوب ترین اسم ها نزد خدا عبدالله، عبدالرحمن و راست ترین آن ها حارث و همام و قبیح ترین آن ها حرب و مرّه است.»(2)

شگفتا! از نادانی، خلط مباحث از خلیفه

خلیفه با این كه از این اخبار در خصوص نام گذاری به نام «محمد» صلّی الله علیه و آله و سلّم هیچ خبری نداشته است، بعد از آن كه از «مغیره» شنید كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او را به ابی عیسی مكنی نموده، از رأی و عقیده اش برنگشت؛ در حالی كه مغیره را در گفتارش تصدیق كرده بود، لكن این را گناه بخشوده برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شمرده و خواسته بود كه او و دوست صمیمی اش مغیره مرتكب گناه نشوند و ای كاش دانسته می شد كه آیا خلیفه با دلیل قاطع ثابت كرده بود كه مكنّی بودن به كنیه ابو عیسی گناهی بزرگ است؟!، كه در پی آن عذاب یا آمرزش باشد! آنگاه دانسته كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرتكب آن گناه شد؛ سپس به آیه كریمه سوره فتح، حكم مغفرت و آمرزش برای او استناد كرده است!

خلیفه بعد از آن كه خیال كرد، این دو لقب و كنیه دو گناه است، شروع به تعزیر یا گزیدن دست، قبل از زدن كرد و هرگز گوش روزگار صدای چنین تعزیری را نشنیده است!

تحقیقاً خلیفه از القاب عرب، «ابومرّه» را برگزید؛ در حالی كه گذشت كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از نامگذاری به «ابامرّه» نهی نمود، اضافه بر این كه ابومرّه كنیه ابلیس است، چنانچه در كتب تاریخ و اخبار و لغات آمده است.(3)

«مسروق» گوید: «عمر بن خطاب را ملاقات كردم، گفت: تو كیستی؟ گفتم: «مسروق بن اجدع» هستم. عمر گفت: شنیدم كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: اجدع شیطان است!»(4)

در اینجا عمر به استناد كلام پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «اجدع» را شیطان دانسته و بد شمرده است، ولی چه شده كه خود به نامیدن ابومرّه دستور می دهد، در حالی كه كنیه شیطان است؟!! آیا آن را نمی دانسته است؟

ص: 214


1- المدخل، ابن الحاج: 128/1.
2- سنن ابی داود: 307/2، السنن الكبری، بیهقی: 306/9، الاستیعاب، ابو عمر در ترجمه ابی وهب: 700/2، زاد المعاد، ابن قیم: 258/1-260.
3- قاموس اللغة، فیروز آبادی: 133/2، تاج العروس، زبیدی حنفی: 539/1، لسان العرب: 18/7.
4- سنن ابی داود:308/2.

یا فراموش كرده یا اجتهادی جدید برای او فرا رسیده است؟! و یا آن را در آن زمان گفته و این را در این زمان می گوید؟ و «همچنین، لقب و كنیه ابی حنظله كه ابن قیّم آن را از زشت ترین اسماء شمرده است.»(1)

دیگر پندار خلیفه كه ذوالقرنین از نام های فرشتگان است و ندانسته است كه ذوالقرنین جوانی رومی بود؛ كه خداوند طبق نقل طبری به او پادشاهی و سلطنت داد و در روایت صحیحی از «علی» (كرّم الله وجهه) آمده: «او مردی بود كه خدا را دوست می داشت و خداوند نیز او را دوست داشت و برای خدا نصیحت كرد و خداوند نیز خیر او را خواست، نه پیامبر بود و نه فرشته.»(2)

در قرآن كریم، آیاتی درباره ذی القرنین آمده و گویا خلیفه همه این ها را فراموش كرده كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم «علی» (كرّم الله وجهه) را در حضور همه مردم «ذی القرنین» ملقب نمود، فرمود: «ای مردم! من شما را به دوستی ذوالقرنین، برادرم و پسر عمویم علی بن ابی طالب سفارش می كنم. تحقیقاً او را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق، كسی كه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هركس او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.»(3)

شگفتا از ایرادات بی جای خلیفه در نامگذاری!

گذشته از آن، چه مانعی دارد كه به نام های فرشتگان نام گذاری شود و چه اندازه زیادند كسانی كه موسوم به اسامی بالاترین فرشتگان همانند جبرئیل، میكائیل و اسرافیل شده اند، زیرا كه آن ها به لغت عبری بوده و به زبان عربی ترجمه آن ها عبدالله، عبید الله و عبدالرحمن است، چنانچه در خبری از «ابن حجر» نقل شده و در «صحیح بخاری» از «عكرمه» آمده: «جبر و میك و سراف به معنای «عبد» و «ایل» به معنای «الله» است»(4) كه در نتیجه هر سه به معنای عبدالله می باشد. و نیز در خبر آمده: «محبوب ترین نام ها نزد خدای تعالی عبدالله و عبدالرحمن است.»(5)

و شگفت از خلیفه در برخورد با صهیب و گفتار با او كه اطعام را اسراف و زیاده روی در مال تلقی كرده، در حالی كه «عبدالله بن عمر» گوید: «مردی از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال كرد: ای رسول

ص: 215


1- زاد المعاد، ابن قیم: 260/1.
2- فتح الباری، ابن حجر: 295/6، كنزالعمال، متقی هندی: 254/1.
3- الریاض النضرة، طبری: 214/2، تذكرة السبط، ابن جوزی: 17، شرح نهج البلاغة: 451/2.
4- صحیح بخاری باب كسی كه دشمن جبرئیل است، صحیح، ترمذی: 340/1، فتح الباری: 134/8.
5- احمد و ابن حبّان در صحیح خود چنانچه در الاصابة، ابن حجر: 399/2 یاد شده است.

خدا! چه اسلامی خوب است؟ فرمود: اطعام طعام كنی و بر هركس كه شناختی یا نشناختی سلام نمایی.»(1)

نیز «ابن عمر» گوید: «سلام را اظهار كنید و اطعام طعام نمایید و بندگانی باشید، آن گونه كه خداوند عزوجل شما را توصیف كرده است.»(2)

و نیز جای شگفت و تعجب است كه «عمر»، «صهیب» را به خاطر نبودن فرزندان برای او، به خاطر لقب و كنیه اش مؤاخذه می كرد!! در حالی كه فرزند داشتن از شرایط ملقب شدن و مكنی گردیدن نیست، چنانچه «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ابن مسعود را ملقب به ابو عبدالرحمن نمود، قبل از آن كه فرزندی داشته باشد!!»(3)

نیز «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم «محمد بن طلحه» را كنیه ابوالقاسم داد، در حالی كه او طفل شیرخوار بود و این برادر انس بن مالك كه در جلوی چشمان او پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را به ابی عمیر مكنّی نمود و كودكی بود كه هنوز بالغ نشده بود و این خود انس است كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او را كنیه ابوحمزه داد، در حالی كه برای او حمزه ای نبود و این همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند كه همگی جز عایشه كنیه داشتند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عایشه را كنیه ام عبدالله داد و حال آن كه غیر از یكی از آن ها دیگران فرزند نداشتند.»(4)

ش: جهل خلیفه به خواندنی در روز عید

«عبیدالله» گوید: «روز عیدی عمر بیرون رفت و نزد «ابی واقد لیثی» فرستاد كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مثل چنین روزی چه می خواند؟! گفت: سوره «ق» و «اقترب»(5)

شگفتا! از فراموشی تا این اندازه؟!

روایت فوق صحیح است كه امامان حدیث در صحاحشان آن را نقل كرده اند و در صورتی كه كسی ادراك عبیدالله بن عبدالله به عمر را انكار ورزد، سخن او مردود است، چرا كه او وی را

ص: 216


1- سنن ابن ماجه: 399/2، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 169/8، زاد المعاد، ابن قیم: 277/1.
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 212/4.
3- مستدرك، حاكم: 313/3.
4- رك صحیح بخاری، صحیح مسلم، السنن الكبری، بیهقی: 310/9، مصابیح السنة، بغوی: 149/2، زادالمعاد: 261/1، الاستیعاب، ابو عمر و اسد الغابة، ابن اثیر و الاصابة، ابن حجر نیز نقل كرده اند.
5- صحیح مسلم: 242/1، سنن ابی داود: 280/2، موطأ، مالك: 147/1، سنن ابن ماجه: 188/1، صحیح ترمذی: 106/1، سنن نسایی: 186/3، السنن الكبری، بیهقی: 294/3.

درك كرده است.(1)

و جای تعجب است كه روز عیدی كه به عنوان عید قربان و عید فطر هر ساله دو بار تكرار می شد و هر آنچه در آن خوانده می شده را همه می دانند و برای بیشترین مردم مخفی نبوده است، جای سؤال است كه آیا خلیفه آن را فراموش كرده و می خواسته است آن را تحقیق كند؟، چنانچه سیوطی از طرف او عذرخواهی كرده است.(2) در حالی كه عده ای او را به نسیان متصف كرده اند با این كه فراموشی بعید است؛ چون با تكرار آن در هر سال و حضور مردم و هجوم تمامی آن ها، عادتاً جای فراموشی نبوده است.

ص: استادان عمر رضی الله عنه در علم

این اجمالی از موارد بسیاری از اخباری است؛ كه در خصوص علم و دانش عمر برای شما نقل شده و بر آن مطلع گشتید با این كه ممكن بود، چندین برابر آن برای شما نقل می شد، ولی به خاطر محذورات از ضیق وقت اشخاص جهت مطالعه و عدم اطاله گفتار و رعایت مقتضای حال، از ادامه آن دریغ داشتیم، ولی توجه به چند نكته ضروری است.

(1) این كه خلیفه علمش را از چند نفر از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرا می گرفت؛ در حالی كه آنان به علم و فقه و دانش مشهور نبوده اند؛ همانند:

(1) عبدالرحمن بن عوف

(2) عبدالله بن عباس

(3) عمار بن یاسر

(4) معاذ بن جبل

(5) زید بن ثابت

(6) ابو عبیده جراح

(7) عبدالله بن مسعود

(8) مغیرة بن شعبه

(9) محمد بن مسلمه (یا سلمه)

(10) ابوموسی اشعری

(11) ابو سعید خدری

(12) ابیّ بن كعب

(13) صهیب ابو یحیی

(14) ضحاك بن سفیان

(15) حمل بن نابغه

(16) عبدالله بن عمرو بن عاص

ص: 217


1- روایت در صحیح مسلم از عبیدالله بن عبدالله از ابی واقد نقل شده و به همین دلیل بیهقی و سندی و سیوطی و غیر آن، آن انكار را رد كرده اند.
2- تنویر الحالك علی موطأ مالك، ابی بكر سیوطی: 147/1.

(17) ابو واقد لیثی

(18) زنی از قریش

(19) جوانی از جوانان انصار

(20) مردی ناشناس

(21) بنده ای سیاه

(22) پیرزنی از مدینه

(23) پیرزنی از هذیل

(24) مردی از بنی مدلّج

(25) مردی شامی كه به طور اجمال بحث از آنان در خلال مباحث مذكوره گذشت.

ض: اعتراف عمر رضی الله عنه به اعلمیت مردم بر او

و برای وفور نیاز او به علم صحابه در موارد زیادی بود؛ كه از بزرگان صحابه استفتاء می كرد و به آن ها مراجعه و در احكام مشورت می كرد و از این حقیقت پرده برمی دارد گفتار او كه گفت: «همه از عمر فقیه ترند.»(1)

و گفته او: «از من مانند این سخن را می شنوید و آن را بر من انكار نمی كنید تا آن كه زنی كه از داناترین زن ها نیست مرا رد كند.»(6)

و گفته او: «هركس از عمر داناتر است.»(3)

و گفته او: «تمام مردم از تو داناترند! ای عمر!»(4)

و گفته او: «تمام مردم داناتر از عمرند حتی پردگیان!»(5)

و گفته او: «تمام مردم داناترند از عمر حتی پرده نشینان در خانه ها.»(6)

(1) قال عمر: «كل احد افقه من عمر» سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 129، السنن الكبری، بیهقی: 233/7، جمع الجوامع از سیوطی چنانچه در الكنز: 297/8، سندی در حاشیه سنن، ابن ماجه: 583/1، كشف الخفاء، عجلونی: 269/1 و 118/2.

(2) قال عمر: «تسمعوننی اقول مثل القول، فلا تنكرونه حتی ترّد علی امراة لیست من اعلم النساء»، تفسیر كشاف، زمخشری خوارزمی: 357/1، شرح صحیح بخاری، قسطلانی: 57/8.

(3) قال عمر: «كل احد اعلم من عمر» اسنی المطالب، ابن درویش الحوت: 166، تفسیر نسفی حاشیه تفسیر خازن: 353/1، كشف الخفاء، عجلونی: 388/1.

(4) قال عمر: «كل الناس افقه منك یا عمر!» العقد الفرید، ابن عبد ربه: 416/3، الدرر المنتشرة، ابی بكر سیوطی: 243، فتح القدیر، شوكانی: 407/1، تفسیر قرطبی: 99/5، تفسیر نیشابوری: 1 سوره نساء، تفسیر خازن: 353/1، الفتوحات الاسلامیة، احمد زینی دحلان: 477/2.

(5) قال عمر: «كل الناس افقه من عمر، حتی ربّات الحجال»، سیره عمر بن خطاب، ابن جوزی: 129، تفسیر ابن كثیر: 467/1، مجمع الزوائد، هیثمی: 284/4، شرح نهج البلاغة: 61/1، 96/3.

(6) قال عمر: «كل الناس افقه من عمر، حتی المخدّرات فی البیوت»، اربعین، فخر الدین رازی: 467، كشف الخفاء عجلونی: 269/1، اسنی المطالب، ابن درویش الحوت: 166.

ص: 218

و گفته او: «همه مردم عالم تر از تو هستند ای عمر!»(1)

و گفته او: «هركس از تو فقیه تر است حتی پیرزن ها ای عمر!»(2)

و گفته او: «هركس از من فقیه تر است.»(3) كه بحث مفصل همه این موارد و منابع روایی آن در مجموعه این نوادر گذشت.

ریشه اصلی جهالت عمر رضی الله عنه

این مجموعه و چندین برابر دیگر آن، نكته ای را به ما اعلام می دارد: كه خلیفه به چیزی كه بزرگان امت درباره امامت از اجتهاد لازم دانسته اند، آراسته نبوده است و «امام الحرمین جوینی» گوید: «از شرایط امام این است كه اهل اجتهاد و استنباط باشد، به طوری كه در حوادث به استفتاء از غیرش نیازمند نباشد و این مورد اتفاق همه می باشد.»(4)

تو خود منصفانه با وضعیت موجود درباره خلیفه بنگر، چگونه واجد شرایط امامت بوده است؟! و با تمام آنچه كه گذشت؛ ارزش گفته حكیمانه و عالمانه «ابن حزم اندلسی» در كتابش «الفصل» شناخته می شود؛ كه: «هر صاحب حسن و شعوری به علم بدیهی دانسته كه آنچه از علم نزد عمر بوده، چندین برابر آن نزد علی (كرّم الله وجهه) بوده است تا آخر كلامش كه گذشت و در این باره روایات زیادی از «پیامبر» صلّی الله علیه و آله و سلّم در حق «علی» (كرّم الله وجهه) ذكر كرده اند.»(5)

ص: 219


1- قال عمر: «كل الناس اعلم منك یا عمر!»
2- قال عمر: «كل واحد افقه منك، حتی العجائز یا عمر!» الریاض النضرة، طبری: 57/2، الفتوحات السلامیة، احمد زینی دحلان: 408/2، نورالابصار، مؤمن شبلنجی: 65.
3- قال عمر: «كل احد افقه منّی!» عمر سه بار تكرار كرده، الریاض النضرة، محب الدین طبری: 196/2، ذخائر العقبی، طبری: 80، الكفایةالطالب، گنجی شافعی: 105.
4- الارشاد الی قواطع الادلة فی اصول الاعتقاد، جوینی: 426.
5- مستدرك، حاكم: 3، كنزالعمال، متقی هندی: 13/6، سیوطی فی جمع الجوامع همچنین در ترتیب آن: 398/6، مسند احمد: 26/5، الاستیعاب، ابو عمر: 36/3، الریاض النضرة، طبری: 194/2، مجمع الزوائد، هیثمی: 101/9 و 114، المرقاة فی شرح المشكاة، الشیخ علی هروی: 569/5، كنزالعمال، متقی هندی: 153/6، السیرة الحلبیة، حلبی: 285/1، السیرة النبویة، زینی دحلان: 188/1، مناقب خوارزمی: 49، مقتل الحسین، خوارزمی: 43/1، شمس الاخبار، قرشی: 39، كفایة الطالب، گنجی شافعی: 70-93، كنزالعمال، متقی هندی: 156/6، كشف الخفاء، عجلونی: 204/1، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 448/2، جامع الصغیر و جمع الجوامع سیوطی چنانچه در ترتیب آن آمده: 153/6، شرح عزیزی: 417/2، حاشیه شرح عزیزی حنفی: 417/2، مصباح الظلام، جردانی: 56/2، مصباح السنة، البغوی: 277/2، فتح الباری، ابن حجر: 136/8.

و نیز با توجه به گفته های در این كتاب، ارزش تأویل این قوم معلوم می گردد، درباره حدیث صحیحی كه از «رسول خدا» صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده؛ فرمود: «بر شما باد به سنت من و سنت خلفای دانا و راهنمایان من! پس به آن چنگ زنید و با دندان های عقل آن را سخت و محكم نگه دارید و بر شما باد كه از چیزهای تازه و جدید حذر كنید، زیرا كه هر تازه و نوی بدعت و هر بدعتی گمراهی است.»(1)

چگونه این حدیث را نزول دادند، بر كسی كه بعد از آن حضرت به سبب اختیار آنان و به تصریح ابوبكر بعد از آن و به واگذاری به شورا بر كسی خلافت بالا رفت و چاره ای نداشتند جز آن كه «علی» (كرّم الله وجهه) را با آن ها یاد كنند، زیرا معقول نیست كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم امر كند، به پیروی از سیره و روش كسی كه برای او سیره ای نیست، جز آن كه فقه و قرآن و سنت را از دهان این و آن گرفته یا برای خود فتوا دهد و بگوید: «من برای خودم می گویم، پس اگر درست بود از خداست و اگر اشتباه بود از من و شیطان است.»(2)

ط: بررسی احادیث ساختگی در شأن عمر رضی الله عنه

ناگفته نماند كه ممكن است برخی نسبت به خلیفه دوم (عمر) تعصب نشان دهند و با توجه به مباحث گذشته هنوز دست از روش خود و حمایت از عمر برندارند و باز به احادیثی تمسك جویند و به استناد آن ها روش عمر را صحیح بدانند و برخی از روایات در این باره را نقل كنند، ولی در نهایت باید بدانند كه استناد به این روایات از دو جهت ممكن نیست: یكی این كه مخالف با تصریح كتاب خدا و آیات قرآن است، از قبیل: آیات ولایت و آیات در خصوص روز غدیر و دیگر این كه جمله این احادیث ساختگی و جعلی است كه البته علماء بزرگ اهل تسنن جعلی بودن آن را تصریح نموده اند، اما احادیثی كه برخی از آن ها را به خود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت داده اند از قبیل:

ص: 220


1- عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «علیكم بسنتی و سنة خلفائی الراشدین المهدیین فتمسكوا بها و عضّوا علیها بالنواجذ و ایاكم و محدثات الامور، فان كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلالة»، سنن ابن ماجه: 20/1، سنن ابی داود: 261/2، سنن دارمی: 45/1، مستدرك حاكم: 96/1.
2- سنن دارمی: 356/3، السنن الكبری، بیهقی: 223/6.

(1) از «بلال بن ریاح» به طور مرفوع آمده: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اگر من میان شما مبعوث نشده بودم، به طور قطع عمر مبعوث شده بود.»(1)

«ابن عدی» آن را از دو طریق آورده و گفته است: «زكریا وكّار كذاب و حدیث ساز است و ابن واقد عبدالله متروك الحدیث است و روایت مشرح بن عاهان قابل احتجاج نیست.»(2)

«ابن جوزی» آن را از دو طریق در موضوعات (ساختگی ها) آورده و گفته است: این دو حدیث منسوب به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست؛ اما حدیث اول: چون زكریا بن یحیی از دروغ گویان بزرگ است و ابن عدی گفته است: او حدیث می ساخته است، اما دومی: به خاطر آن كه احمد و یحیی گفته اند: عبدالله بن واقد قابل اعتماد نیست و نسایی گفته است كه متروك الحدیث است، ابن حبّان گفته است: نوشته های شرح دگرگون شده و احتجاج به آن باطل است.(3)

(2) «ابن عساكر» از طریق مشروح بن عاهان چنین نقل كرده: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اگر بعد از من پیامبری بود، قطعاً عمر بن خطاب خواهد بود.»(A)

وضع این حدیث نیز با توجیه فوق معلوم است.

(3) روایتی دیگر از «ابوهریره» به طور مرفوع نقل شده: «تحقیقاً در پیشینیان قبل از شما از امت ها كسانی بوده اند كه با آن ها سخن گفته می شد، بدون این كه فرشته ای را ببیند یا پیامبر باشند، اگر در امت من از این گونه اشخاص بودند، از آنان «عمر بن خطاب» خواهد بود.»(4)

و روایت: «تحقیقاً خداوند حق را بر زبان و قلب عمر قرار داده است.»(5)

و روایت: «تحقیقاً خداوند حق را بر زبان و قلب عمر زده است.»(6)

و از آن ها روایتی است كه از «علی» (كرّم الله وجهه) روایت كرده اند: «ما بازگو می كردیم آنچه را كه فرشته ای از زبان عمر می گفت.»(B)

و گفته او: «ما بعید نمی دانیم كه سكینه بر زبان عمر سخن بگوید.»(7)3.

ص: 221


1- وA- تاریخ ابن عساكر: 287/3، الریاض النضرة، طبری: 199/1.
2- تاریخ، ابن عساكر: 287/3، میزان الاعتدال، ذهبی: 351/1، مجمع الزوائد، هیثمی: 131/1، اللئالی المصنوعة، سیوطی: 211/2.
3- تاریخ، ابن عساكر: 287/3.
4- صحیح، بخاری: 171/2.
5- وB- حلیة الاولیاء، ابونعیم: 42/1.
6- الاموال، ابی عبید: 543.

و از آن ها خبری كه از بزرگ ترین صحابه روایت می كنند، مثل آنچه كه به «ابن مسعود» نسبت می دهند، از گفته او: «اگر علم عمر در یك كفه ترازو گذارده شود و علم همه مردم در كفه دیگر، علم عمر از همه سنگین تر است.»(1)

لزوم به واقع نگری

شما به واقعیت امر توجه كنید! كسی كه كارش به جایی برسد كه نزدیك است به پیامبری مبعوث شود! ولی در كمترین مسائل در پاسخ سائلان می ماند و به عامه مردم در پاسخ نیازمند است، این تناقضی آشكار است، چگونه در افق پیامبری است؛ در حالی كه سوره ای از قرآن را در دوازده سال قدرت آموزش نداشته است؟1

این مقامی كه نزدیك به فرشتگان است، كجا بود در زمانی كه ایشان در تمام مسائل مانده بود و هیچ پاسخی برای مردم از مطلق علوم نداشت؟!، چگونه او را رها كردند تا جایی كه در بیشتر موارد جز رسوایی و آبروریزی برای او چیزی نبود!! چگونه حق را بر طلب او سرازیر نكردند، چگونه حق را بر زبانش جاری نكردند؟، چگونه ممكن است كسی كه همه مردم از او فقیه تر و داناترند حتی زنان پرده نشین؟ و چگونه علم و آگاهی را از همه مردم حتی از اراذل و اوباش می گیرد، در حالی كه او فردی است كه از اوج و عظمت، ملك با وی سخن می گوید؟!! جای این تناقض گویی ها تا كجاست كه در نزد عقول هیچ جایگاهی برای آن ها نیست؟!!

فصل دوم: خلیفه و شناخت احكام

رأی خلیفه در خرگوش

«موسی بن طلحه» گوید: «مردی از عمر از خرگوش پرسید: عمر گفت: اگر من در بیان حدیث زیاد و كم نمی كردم، آن را پاسخ می دادم و به زودی تو را به سوی مردی می فرستم كه تو را خبر دهد، به سوی عمار فرستاد، او آمده و در پاسخ گفت: ما با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بودیم و در محلی چنین و چنان فرود آمدیم، مردی از اعراب خرگوشی به پیامبر هدیه نمود و ما آن را خوردیم، اعرابی گفت: ای رسول خدا! من دیدم آن را كه خون می بیند، یعنی حیض می شود؟ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

ص: 222


1- الاموال، ابی عبید: 543.

عیبی به آن نیست.»(1)

شگفتا از ندانستن چیزی واضح!

در اینجا ما كمترین ایرادی به خلیفه محترم نمی گیریم! كه شاید حكم را نمی دانسته و نخواهیم گفت كه عمار از او بیناتر و اعلم و افقه بوده و بلكه در صدها مسئله دیگر كه كمترین توجهی به حقایق آن ها نداشته و چیزی نمی گوییم، بلكه قضاوت در حقیقت امر را برعهده شما برادران عزیز مسلم، سنی مذهب و پیروان این مرد می گذاریم، شما وجدان خود را حاكم قرار قرار دهید!! و خدا را حاضر و ناظر بدانید!

آنچه نزد همه آشكار است در نبود گناه بر خوردن گوشت خرگوش، گفتار چهارم امام اهل سنت و همه علمای آن هاست، مگر آنچه حكایت شده از «عبدالله بن عمرو بن العاص» و «عبدالرحمن بن ابی لیلی» و «عكرمه مولی ابن عباس» كه آنان خوردن آن را مكروه دانسته اند.(2)

فصل سوم: جهل خلیفه به امم سابقه

سؤالات یهودیان از عمر

هنگامی كه «عمر بن خطاب» خلافت را به دست گرفت، عده ای «علمای یهود» نزد او آمدند و گفتند: ای عمر! تو بعد از محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و رفیقش ولیّ امر هستی و ما می خواهیم از تو سؤال كنیم: از خصالی كه اگر به ما خبر دادی؛ می دانیم كه اسلام حق است و محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز پیامبر است و اگر آن را به ما خبر ندادی، می دانیم كه اسلام باطل است و محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم پیامبر نبوده است!!

«عمر» گفت: هر آنچه به خاطرتان می رسد را بپرسید! گفتند: به ما خبر ده كه قفل های آسمان چیست؟ كلید آسمان ها چیست؟ قبری ك صاحبش را سیر داد چه بود؟ كسی كه قومش را ترسانید، نه از جن و نه از آدمیان بود؛ كیست؟ پنج چیزی كه روی زمین راه رفتند و در رحم و شكمی به وجود نیامدند، كیانند؟ درّاج، در صدایش چه می گوید؟ خروس، در فریادش چه می گوید؟ اسب، در شیهه اش چه می گوید؟ قورباغه، در آوایش چه گفتاری دارد؟ الاغ، در عرعرش چه می گوید؟ هدهد، در خواندنش چه می گوید؟(3)

ص: 223


1- ابن ابی شیبه، ابن جریر طبری، كنزالعمال، متقی هندی: 50/8، مسند ابویعلی، تفسیر الكبیر، طبرانی به نقل از ابن حوتكیة، عمدة القاری، عینی: 259/6، مجمع الزوائد، هیثمی: 195/3.
2- عمدة القاری، عینی: 259/6.
3- العرائس، ابواسحاق ثعلبی: 232.

شكوفایی علم عمر رضی الله عنه و بركات آن!

«عمر» رضی الله عنه سرش را به زیر انداخت، گفت: عیبی برای عمر نیست؛ وقتی سؤال می شود، از چیزی كه نمی داند، بگوید: من نمی دانم و این كه سؤال شود از چیزی كه نمی داند!!

«یهودیان» از جا پریده و گفتند: ما گواهی می دهیم: كه محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم پیامبر نبوده و اسلام باطل است!(1)

علم ید الله فوق ایدیهم و گستره آن!

آنگاه سلمان از جای جست و به یهودیان گفت: كمی صبر كنید، سپس به سوی «علی بن ابی طالب» (كرّم الله وجهه) رهسپار شد؛ تا محضر ایشان شرفیاب گردید و عرضه داشت: ای ابا الحسن! به داد اسلام برس! فرمود: مگر چه شده است؟ جریان را به استحضار ایشان رساند، حضرت حركت كرد؛ در حالی كه در لباس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می خرامید؛ تا وارد مسجد شد، همین كه عمر نگاهش به ایشان افتاد؛ از جا بلند شد و دست به گردن ایشان انداخت و گفت: ای اباالحسن! تو برای حلّ مشكلات دعوت می شوی!،(2) آن حضرت رو به یهود كرده فرمود: هرچه می خواهید بپرسید؛ كه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا هزار باب علم آموخت كه از هر بابی، هزار باب دیگر مفتوح می گردد!!!،(3) سؤالات را شروع كردند:

- «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: من با شما شرطی دارم؛ وقتی كه به شما پاسخ دادم، چنانچه در تورات شما است، شما مسلمان شوید و داخل دین ما گردید و ایمان آورید! گفتند: بلی، فرمود: از یكی یكی خصلت ها سؤال كنید.

- گفتند: قفل های آسمان چیست؟

- فرمود: شرك به خدا؛ زیرا وقتی بنده و كنیز به خدا مشرك شدند؛ عملشان بالا نمی رود!!

- گفتند: كلید این قفل های بسته آسمان چیست؟

- فرمود: شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله، بعضی نگاه به دیگری كردند و گفتند: این جوان راست می گوید.

ص: 224


1- العرائس، ابواسحاق ثعلی: 232.
2- قال عمر: «یا اباالحسن! انت لكل معضلة و شدة تدعی»
3- قال علی (كرّم الله وجهه): «سلوا عما بدالكم قال النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم علّمنی الف باب من العلم فتشعب لی من كل باب الف باب»

- گفتند: قبری كه صاحبش را گردش داد؛ چه بود؟

- فرمود: آن ماهی بود كه «یونس بن متی» علیه السلام ا بلعید و در هفت دریا گردش داد!!

- گفتند: آن كه قومش را انذار كرد، نه از جن بود و نه از آدمی زاد، كیست؟

- فرمود: مورچه زمان سلیمان بن داود علیهما السلام بود، «گفت: ای مورچگان! داخل منازلتان شوید؛ كه سلیمان و لشكرش شما را در زیر پا نابود نكنند؛ در حالی كه نمی دانند!»(1)

- گفتند: پنج چیزی كه بر زمین راه افتند و در شكم ها به وجود نیامدند؛ چه بودند؟

- فرمود: آدم، حواء علیها السلام، ناقه صالح علیه السلام، قوج ابراهیم علیه السلام، عصای موسی علیه السلام

- گفتند: درّاج در آوازش چه می گوید؟

- فرمود: می گوید: «خدا بر عرش مسلط است.»(2)

- گفتند: خروس در بانگش چه می گوید؟

- فرمود: می گوید: خدا را یاد كنید ای بی خبران!(3)

- گفتند: اسب در شیهه زدنش چه می گوید؟

- فرمود: وقتی مؤمنین به جنگ كفار می روند، می گوید: بار خدایا! مؤمنان را بر كفار یاری بخش و پیروز گردان!

- گفتند: الاغ در عرعرش چه می گوید؟

- فرمود: می گوید: خدا مالیات گیران را لعنت كند و در چشم شیاطیان عرعر می كند!

- گفتند: قورباغه در قور قورش چه می گوید؟

- فرمود: می گوید: «منزه است پروردگار معبود من، تسبیح و تنزیه شده در عمق دریاها.»(4)

- گفتند: هدهد چه می گوید؟

- فرمود: می گوید: «بار خدایا! دشمنان محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را لعنت كن!»(5)(6)4.

ص: 225


1- «قالت نملةٌ یا أیها النَّمل ادخلوا مساكنكم لا یخطمنَّكم سلیمان و جنوده وهم لا یشعرون»، نمل: 18.
2- «الرَّحمن علی العرش ستوی»، طه: 5.
3- اذكروا الله یا غافلین!
4- «سبحان ربی المعبود المسبح فی لجج البحار»
5- «اللهم العن مبغضی محمد و آل محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم»
6- العرائس، ابواسحاق ثعلبی: 234.

ایمان یهودیان پس از پاسخ علی (كرّم الله وجهه)

یهودیان سه نفر بودند، دو نفر ازآنان گفتند: شهادت می دهیم كه معبودی جز خداوند نیست و محمد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است!، آنگاه عالم سوم از جا پرید و عرضه داشت: ای علی!، تحقیقاً در دل دوستان من ایمان و تصدیق واقع شده آنچه واقع شد، ولی یك خصلت باقی مانده كه من از آن می پرسم، فرمود: هرچه به خاطرات می رسد بپرس! عرضه داشت: به من خبر بده! از قومی كه در اول زمان مُردند و بعد از سیصد و نه (309) سال، خداوند آن ها را زنده كرد، قصه آن ها چه بوده است؟

حضرت فرمود: ای یهودی! اینان رفقایی بودند؛ خداوند بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ما قرآنی نازل نموده و در آن، قصه آن ها را یاد كرده است و اگر خواستی قصه اینان را بر تو بخوانم؟ یهودی عرضه داشت: قرائت قرآن شما را زیاد شنیده ام، اگر شما دانا و آگاهی؛ مرا به نام های آن ها و نام های پدرانشان و نام های پادشاهشان و اسم سگشان و نام كوهشان و نام غارشان و حكایت آن ها از اول تا آخرش، باخبر ساز؟

آنگاه حضرت ردای پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به خود پیچید، سپس فرمود: ای برادر عرب! حبیب من محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: در زمین و كشور روم شهری بود؛ كه به آن (افسوس) می گفتند و می گویند: آن «طرطوس» و اسمش در جاهلیت (فسوس) بود و چون اسلام آمد؛ آن را «طرطوس» نامیدند و برای آن ها پادشاهی صالح بود، پادشاهشان مُرد و اوضاعشان پراكنده و پریشان شد، پادشاهی از شاهان فارس كه به او «دقیانوس» می گفتند و فردی ستمكار بود، گزارش آن ها را شنید با لشكریانی آمد تا وارد (افسوس) شد؛ آنجا را پایتخت و مركز كشور خود قرار داد و در آن كاخی بنا كرد.

یهودی از جا جست و عرضه داشت: اگر از آن كاخ آگاه هستی، برای من تعریف كن و مجالس و نشیمنگاه آن را بگو:

حضرت فرمود: ای برادر یهودی! در آنجا قصری از سنگ مرمر بنا كرد؛ كه طول و عرض آن یك فرسخ بود و در آن چهار هزار ستون از طلا قرار داد و هزار قندیل از طلا كه زنجیره های آن از نقره بود و هر شب به روغن های خوشبو روشن می شد و برای شرق مجلس صد و هشتاد نیرو قرار داد و همین طور برای غرب مجلس و خورشید از اول طلوعش تا هنگام غروبش در مجلس می گردید؛ هر طوری كه دور می زد، در آنجا تختی از طلا قرار داده بود، طولش هشتاد زرع و عرضش چهل زرع، به جواهر زینت شده بود و در سمت راست آن تخت، هشتاد كرسی از طلا قرار داده و بر آن اسقف های بزرگ نشانیده و نیز هشتاد كرسی از طلا از سمت چپ نصب كرده و بر آن پهلوانان و قهرمانانش را نشانیده بود؛ آنگاه خودش بر تخت نشست و تاجی بر سر گذاشت.

ص: 226

یهودی حركتی كرد و گفت: ای علی! اگر تو دانایی، مرا خبر بده كه تاج او از چه بود؟

فرمود: ای برادر یهودی! تاجش از طلا ریخته شده بود؛ كه برای آن نه 9 ركن بود و بر هر ركنی لؤلؤیی بود كه می درخشید؛ چنانچه چراغ در شب تاریك می درخشد، پنجاه غلام از پسران انتخاب كرده بود؛ كه كمربندشان از حریر سرخ و شلوارشان از ابریشم سبز بود و بر سر آنان تاج و باز بازویشان بازوبند و بر پایشان خلخال و بر هر یك عمودی از طلا بود و آن ها را بر پشت سر خود گمارده بود و شش نفر از جوانان از فرزندان دانشمندان را انتخاب كرده و آن ها را وزیر خود قرار داده بود، وی هیچ كاری را بدون مشورت با آن ها انجام نمی داد، سه نفر آن ها را سمت راست و سه نفر را از طرف چپ خود نهاده بود.

یهودی باز جنبشی كرد و عرضه داشت: ای علی! اگر راست گو هستی، پس به من بگو: اسم آن شش نفر چه بود؟

«علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: به من خبر داد: حبیب من محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم آن هایی كه از طرف راست او بودند، نام هایشان چنین بود: «تملیخا»، «مكسلمینا»، «محسلمینا» و آن هایی كه طرف چپ او بودند: «فرطلیوس»، «كشطوس»، «سادنیوس» بود و «دقیانوس» در تمام كارها با آن ها مشورت می كرد و او خدمتكار وارد می شد؛ كه در دست یكی از آن ها جامی از طلا پر از مشك بود و در دست دومی جامی از نقره پر از گلاب و بر دست سومی پرنده بود كه به آن پرنده فریاد می زد، آنگاه پرنده پرواز می كرد و بر ظرف گلاب می نشست و در آن گلاب بر پر می زد و بال و پرش گلاب را بر مجلسیان می افشاند، پس از آن دو مرتبه، بر آن داد می زد كه بر ظرف مشك می پرید و در آن نیز پر و بال می زد و آنچه در آن بود را با بال و پرش بر مردم می افشانید و بار سوم بر آن داد می زد، پرواز می كرد و بر تاج پادشاه می نشست، پر و بالش را بر سر شاه تكان می داد و آنچه از مشك و گلاب مانده بود را نثار می كرد!

پادشاه سی سال در كشورش، بدون این كه هیچ ناراحتی از سردرد و تب و آب دهان و تف و خلط سینه ای به او برسد، فرمانروایی كرد و چون این وضعیت را از خودش دید، ستمگری و سركشی و تكبر را آغاز و شروع به گناه نمود و ادعای خدایی كرد و سران و چهره های قومش را به این مطلب فرا خواند، هركس كه مرا پذیرفت به او بخشش ها نمود و خلعت ها داد و هركس كه نپذیرفت و پیروی نكرد، او را كشت، مردم به تمامی او را اجابت كردند، در كشور او زمانی ماندند و او را غیر از خدا می پرستیدند، آنگاه در یكی از روزهای عیدی كه بر تختش نشسته بود و تاج بر

ص: 227

سر داشت، برخی از اسقف هایش آمدند و به او خبر دادند كه سربازان ایرانی برایت نقشه كشیده و می خواهند تو را بكشند! كه وی به شدت از این خبر غمگین شد؛ تا این كه تاج از سرش افتاد و خودش هم از تخت سرنگون گردید!!

یكی از جوانان كه طرف راستش ایستاده بود و مردی فهمیده و عاقل بود، به او «تلمیخا» گفته می شد؛ در فكر فرو رفت و با خود گفت: اگر «دقیانوس» خدا بود، چنانچه خیال می كند، به طور قطع محزون نمی شد، خواب نمی رفت و پول و غائط نداشت؛ زیرا این ها از صفات خدا نیست و این شش نفر هر روز منزل یكی از اقران و هم قطاران خود بودند و آن روز نوبت «تلمیخا» بود؛ كه منزل او آمده و خوردند و نوشیدند؛ در این میان تلمیخا هیچ غذا نخورد و آب ننوشید، گفتند: ای تلمیخا! برای چه غذا نمی خوری و نوشیدنی نمی نوشی؟ گفت: ای برادران! در قلب من خاطره ای آمده كه مرا از خوردن و نوشیدن بازداشته است! گفتند: چیست؟ ای تلمیخا! گفت: این آسمان فكر مرا به كار انداخته؛ كه به خود گفتم: چه كسی آن را بدون بستگی از بالایش و یا ستونی از زیرش مسقف و مرتفع كرده است؟ كه در آن خورشید و ماه را به جریان انداخته و آن را به ستارگان تزیین كرده است؟!!

سپس درباره زمین از گسترش آن بر روی دریای ژرف فكر كرده ام كه آن را حبس نموده و به كوه های بلند بسته است تا مضطرب نشود! آنگاه درباره خودم اندیشه ام را به جولان درآورده و گفتم: چه كسی مرا از شكم مادر كه جنینی بودم بیرون آورده؟ و مرا تغذیه و تربیت نموده؟ تحقیقاً برای همه این ها آفریدگار و مدبّری غیر از دقیانوس پادشاه است! در آن هنگام، آن پنج نفر جوان خود را بر قدم های تلمیخا افكنده و وی را بوسیدند و گفتند: ای تلمیخا! آنچه در قلب تو افتاده، در دل های ما نیز واقع شده است.

در این حال به ما فرمان بد؛ چه كنیم؟ گفت: ای رادان! من برای خودم و برای شما چاره ای جز فرار كردن از دست این ستمكار، به سوی خداوند آسمان و زمین نمی یابم و رأی همین است كه دیده ام و تلمیخا از جا جست و خرمایی به سه درهم فروخت و پول آن را در لباسش نهان ساخت و اسب هایشان را سوار شدند و از شهر بیرون رفتند، همین كه به اندازه سه میل از شهر دور شدند، تلمیخا گفت: ای برادران! ملك دنیا از دست ما رفت و حكومت آن از ما زایل شد، از اسب هایتان فرود آیید و بر روی پاهایتان راه بروید، شاید خداوند برای امر شما فرج قرار دهد، از مركب هایشان پیاده شدند و هفت فرسخ پیاده رفتند تا از پاهایشان خون جاری شد، چون كه آنان به پیاده روی عادت نداشتند، مرد چوپانی جلوی آن ها آمد؛ به او گفتند: آیا نزد تو شربت آب یا شیری هست؟

ص: 228

گفت: نزد من آنچه دوست دارید موجود است ولكن من چهره شما را به گونه شاهان می بینم و شما را به جز فراری گمان نمی كنم! سرگذشت خود را به من خبر دهید.

گفتند: ای مرد! ما داخل دینی شده ایم؛ كه دروغ برای ما حلال نیست، آیا صداقت و راستی ما را نجات می دهد؟ گفت: بلی، داستان خود را به او گزارش دادند، چوپان خود را بر قدم های آنان انداخت و آن ها را بوسید و گفت: در دل من نیز افتاده آنچه در دل های شما واقع شده، در اینجا صبر كنید؛ تا من گوسفندان را به صاحبانش رد كنم و نزد شما برگردم، برای او توقف كردند؛ تا آن كه گوسفندان را رد كرد و دوان دوان آمد، سگ او نیز عقب او آمد.

یهودی برخاسته، ایستاد و گفت: ای علی! اگر تو دانایی، مرا خبر ده كه سگ او چه رنگی داشت و اسمش چه بود؟

فرمود: ای برادر یهودی! حبیب من محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا خبر داد: كه سگ سیاه و سفید مایل به سیاهی و اسمش «قطمیر» بود؛ گوید: همین كه جوانان آن سگ را دیدند، یكی از آنان به دیگری گفت: ما می ترسیم این سگ با پارس كردنش ما را به خطر اندازد و رسوا كند؛ اصرار كردند؛ كه با سنگ آن را طرد كنند و از خود دور سازند، همین كه اصرار آن ها را دید؛ كه با سنگ آن را دور می كنند، بر دور پایش نشست و دراز كشید و به زبان فصیح و شیرین گفت: چرا مرا دور می سازید و حال آن كه من گواهی می دهم: «ان لا اله الا الله وحده لا شریك له» مرا واگذارید؛ تا شما را از دشمنانتان پاسبانی و حفاظت كنم و به این كار به خدای سبحان تقرب پیدا نمایم؛ او را رها كردند و گذشتند، چوپان آن ها را از كوهی بالا برد و به بلندترین غار فرود آمد.

یهودی باز تكانی خورد و گفت: ای علی! این كوه چه بود و نام این غار چیست؟

«علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: ای برادر یهودی! اسم این كوه «ناجلوس» و اسم این غار «صید» بود و بعضی «خیرم» گفته اند، گفت: در جلوی غار درختان میوه دار و چشمه آب گوارایی بود، از میوه جات آن خورده و از آبش نوشیدند و تاریكی شب آن ها را فرا گرفت، به غار پناه بردند و سگ نیز بر در غار زانو بر زمین زده، دستش را كشید و خداوند فرشته مرگ را فرمان داد: كه ارواح آن ها را قبض كند و خدا بر هریك از آن ها دو فرشته گماشت كه «آن ها را از این پهلو، به آن پهلو، از راست، به چپ و از چپ، به راست بگردانند»(1) و خداوند تعالی به خورشید وحی نمود: «كه از غارشان برآید و به سوی سمت راست میل كند و همین كه فرود رود (نور خود را) از آنان به سوی8.

ص: 229


1- «و تقلِّبهم ذات الیمین و ذات الشِّمال»، كهف: 18.

چپ غار بگرداند، در حالی كه آن ها در وسط غار باشند.»(1)

همین كه دقیانوس از عیدش برگشت، از آن جوانان كاوش كرد، به او گفتند: آنان خدایی غیر از تو اختیار كرده و از تو فرار كردند، شاه با هشتاد هزار نفر جنگیده سوار شد و از پی آن ها رفت؛ تا به كوه رسید و از آن بالا رفت و از غار سركشی نمود و دید؛ كه آن ها در كنار هم دراز كشیده اند، گمان كرد كه آن ها به خواب رفته اند؛ به یارانش گفت: می خواستم آن را شكنجه كنم، خودشان را عقوبت كردند، افزون بر آنچه من می خواستم عقوبتشان كنم! برای من بنّا بیاورید، آوردند، در غار را بر آن ها به سنگ و ساروج سد كردند و بستند، آنگاه به اصحابش گفت، به اینان بگویید: كه به خدای خودشان كه در آسمان است بگویند: آنان را از این مكان بیرون آورد، اگر راست می گویند!!

آنان سیصد و نه سال در آنجا بودند، خدا روح را در آن ها دمید و از خواب عمیقشان بیدار شدند، همین كه خورشید طلوع كرد؛ یكی به دیگری گفت: ما در این شب از عبادت خدای تعالی غافل شدیم، برخیزیم و سرچشمه برویم، ناگاه دیدند چشمه خشك شده و درختان خشكیده اند، یكی به دیگری گفت: من از این كارمان در شگفتم؛ كه مثل این چشمه چطور در یك شب خشك شده است و مثل این درخت ها در یك شب خشكیده اند،(2) خدا بر آنان گرسنگی را افكند، گفتند: «كدام یك با این پول به شهر می رود و طعامی می آورد و بیندیشد كه غذایش با پیه خوك نباشد!»(3) طبق گفتار خداوند تعالی: «یكی از شما با این پول به شهر رود و نگاه كند كه كدام غذا حلال و پاك تر است.»(4)

«تلمیخا» گفت: ای برادران! غیر از من كسی برایتان طعام نیاورد و به چوپان گفت: لباست را به من بده و لباس مرا بپوش، لباس چوپان را پوشید و رفت و عبور كرد؛ به جاهایی كه نمی شناخت و راه هایی كه آشنایی نداشت تا به دروازه شهر رسید؛ دید بر آن پرچم سبزی است كه بر آن نوشته: «لا اله الا الله عیسی روح الله» صلی الله علی نبینا و آله و علیه السلام» جوان كامیاب شد و به آن نگاه كرد وه.

ص: 230


1- «و تری الشَّمس إذا طلعت تزاور عن كهفهم ذات الیمین و إذا غربت تقرضهم ذات الشِّمال و هم فی فجوةٍ منه»، كهف: 17.
2- این عبارت حاكی از آن است كه به قدری آرامش بر آنان حاكم بوده كه سیصد و نه سال را یك شب بیش تشخیص ندادند!!
3- «فابعثوا أحدكم بورقكم هذه إلی المدینة فلینظر أیها أزكی طعاماً فلیأتكم برزقٍ منه ولیتلطَّف ولا یشعرنَّ بكم أحدا»، كهف: 19.
4- كهف: 19، مضمون آیه.

بر چشمانش مالید و می گفت: آیا من خواب می بینم؟! چون بر او طول كشید، داخل شهر شد و بر مردمی گذشت؛ كه انجیل تلاوت می كردند و مردمی با او مواجه شدند كه آن ها را نمی شناخت تا به بازار و نانوایی رسید، به او گفت: ای نانوا! اسم این شهرتان چیست؟ گفت: «افسوس»، گفت: اسم شاهتان چیست؟ گفت: عبدالرحمن، «تلمیخا» گفت: اگر راست بگویی امر من عجیب است با این پول ها به من طعام بده و پول های آن زمان نخستین، سنگین و بزرگ بود، خبّاز از این پول ها به شگفت درآمد!

یهودی باز حركت كرد و عرضه داشت: ای علی! اگر عالم هستی! بگو وزن یك درهم آن ها چه قدر بود؟

حضرت فرمود: ای برادر یهودی! مرا خبر داد: حبیب من محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم كه وزن هر درهم، ده درهم و دو ثلث درهم بود؛ نانوا گفت: ای مرد! تو گنجی پیدا كرده ای؟ قدری از آن را به من بده وگرنه تو را نزد شاه می برم، «تلمیخا» گفت: من گنجی پیدا نكرده ام و این قیمت میوه ای است كه سه روز قبل به سه درهم فروخته ام و من از این شهر بیرون رفتم؛ كه مردمش دقیانوس شاه را می پرستیدند، نانوا در غضب شد و گفت: راضی نمی شوی كه از گنجی كه پیدا كرده ای چیزی به من بدهی و یاد می كنی مرد ستمگری را كه ادعای خدایی می كرد و سیصد سال قبل مُرد و اكنون مرا مسخره می كنی؛ او را نگاه داشت و مردم جمع شدند، آنگاه او را نزد پادشاه آوردند و او مردی عاقل و عادل بود، گفت: حكایت این جوان چیست؟ گفتند: گنجی پیدا كرده، پادشاه به او گفت: نترس كه پیامبر ما عیسی علیه السلام است، ما را امر فرموده كه از گنج به جز خمس آن را نگیریم، خمس آن را بپرداز و به سلامت برو.

«تلمیخا» گفت: ای پادشاه! در كار من تحقیق كن، من گنجی پیدا نكرده ام و من اهل این شهر هستم گفت: آیا تو اهل این شهر هستی؟ گفت: آری، گفت: آیا كسی را در اینجا می شناسی؟ گفت: بلی، گفت: نام آن ها را بگو، برای او حدود هزار مرد را نام برد؛ كه یك نفر از آن ها شناخته نشد، گفتند: ای مرد! ما این نام ها را نمی شناسیم و اینان اهل این زمان نیستند، ولی بگو: آیا در این شهر منزلی داری؟ گفت: بلی، ای پادشاه! كسی را با من بفرست، شاه با او جماعتی را فرستاد؛ تا با او به رفیع ترین منازل آن شهر رسیدند و گفت: این خانه من است، سپس در منزل را زد، پیرمردی سالخورده كه ابروانش از پیری بر چشمش افتاده بود؛ بیرون آمد و او بیمناك و ترسان بود، گفت: ای مردم! شما را چه خبر است؟

فرستاده شاه گفت: این جوان پندارد كه این خانه، منزل او است؛ آن پیرمرد در غضب شد و

ص: 231

توجه به تلمیخا كرد و گفت: اسم تو چیست؟ گفت: تلمیخا پسر فلسین!، پیرمرد گفت: تكرار كن، گفت: تلمیخا پسر فلسین!، پیرمرد خود را بر دست و پای او انداخت و وی را بوسید و گفت: به خدای كعبه قسم! كه این جد من است و او یكی از آن جوانانی است كه از دقیانوس پادشاه ستمكار فرار كردند و به سوی خدای توانای آسمان و زمین هجرت نمودند و عیسی علیه السلام ما را به سرگذشت آن ها خبر داد؛ كه به زودی زنده می شوند!

این خبر به پادشاه رسید و به سوی آن ها آمد و اینان را حاضر كرد و همین كه پادشاه تلمیخا را دید؛ از اسبش به زیر آمد و تلمیخا را بر گردن خود سوار كرد و مردم شروع كردند؛ دست و پای او را ببوسند و می گفتند: ای تلمیخا! رفقای تو چه شدند؟

آن ها را باخبر ساخت كه آنان در غار منتظر من هستند و در این شهر دو مرد حكومت داشتند: یكی مسلمان و دیگری نصرانی، هر دو با لشكر خود سوار و با تلمیخا آمدند تا به غار نزدیك شدند، تلمیخا به آنان گفت: ای مردم! من می ترسم اگر برادران من صدای سم اسب ها و لجام ها و سلاح ها را احساس كنند، گمان كنند كه دقیانوس آمده است. شاید بترسند و همه بمیرند، پس كمی صبر كنید؛ تا بر آن ها وارد شوم و آن ها را از وضعیت حال باخبر سازم.

مردم ایستادند و تلمیخا داخل غار شد، جوانان از جا پریده و او را در آغوش كشیدند و گفتند: شكر خدا را كه تو را از این ستمگر نجات داد!

گفت: مرا رها كنید، دقیانوس كیست؟ بگویید: چه قدر اینجا مانده اید؟ گفت: یك روز یا بعضی از روز، گفتند: بلكه سیصد و نه سال درنگ كرده اید، دقیانوس هلاك شد و قرنی بعد از قرنی گذشت و اهل شهر همه به خدای بزرگ ایمان آورده و همگی به سوی شما آمده اند؛ به او گفتند: ای تلمیخا! می خواهی ما را آزمایش جهانیان كنی؟ گفت: قصد شما چیست؟ گفتند: دستت را بلند كن و ما نیز دست های خود را بلند می كنیم؛ دست هایشان را بلند كردند و گفتند: بار خدایا! به حق آنچه از عجایب و شگفتی ها در نفس های ما كه به ما نشان دادی! جان ما را قبض كن و كسی را بر حال ما آگاه نساز!

خدا فرشته مرگ را امر كرد: كه ارواح آنان را قبض نمود و خدا در غار را محو و نابود نمود و دو پادشاه هفت روز اطراف كهف می گشتند و برای آن در و روزنه ای نیافتند، یقین كردند در این موقع كه آن به لطف خدای بخشنده بوده است و این كه احوال اینان عبرتی بود؛ كه خدا آن را نشان داده است!

پادشاه مسلمان گفت: آن ها بر دین من مرده اند و من مسجدی در این غار بنا می كنم و نصرانی

ص: 232

گفت: بلكه آن ها بر دین ما از دنیا رفته اند، من دیری در غار می سازم و با هم نزاع كردند و پادشاه مسلمان پیروز شد و بر در غار مسجد بنا كرد و این گفتار خداوند است: «ولی آن ها كه از رازشان آگاهی یافتند (و آن را دلیلی بر رستاخیز دیدند) گفتند: ما مسجدی در كنار (مدفن) آن ها می سازیم (تا خاطره آن ها فراموش نشود)»(1)

و این است ای یهودی! آنچه كه از سرگذشت و قصه اینان بود، آنگاه «علی» (كرّم الله وجهه) به یهودی فرمود: من تو را به خدا قسم می دهم! ای یهودی! آیا این داستان با آنچه كه در تورات شماست، موافق بود؟ یهودی گفت: آری، نه یك حرف زیاد و نه یك حرف كم، ای ابوالحسن! مرا یهودی نخوان كه من شهادت می دهم به این كه خدایی به جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و رسول او و تو عالم ترین فرد این امت هستی.»(2)- (3)

سؤالات علمی از خلیفه و پاسخ ها از علی (كرّم الله وجهه)

در ابتدای خلافت عمر، اسقف بزرگ نصارای نجران بر وی وارد شد و گفت: ای امیرمؤمنان! تحقیقاً كه سرزمین ما سردسیر و آمدن به آنجا مخارجش سنگین و سخت است و لشكر نمی تواند آن را تحمل كند و من ضامن هستم كه مالیات زمین خود را در هر سال آورده و به طور كامل تقدیم كنم، او نزد عمر ضمانت كرد و وی آن را پذیرفت و او در هر سال مالیات را حمل می كرد و می آورد و تقدیم می نمود و عمر برائت وی را می نوشت؛ آنگاه مرتبه ای اسقف با جماعتی آمد و او پیرمردی خوش سیما و نیك روی و با هیبت بود، عمر او را به خدا و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرآن دعوت نمود و برای وی بخشی از فضیلت اسلام و آنچه كه مسلمین به سوی آن می روند، از نعمت های ابدی و كرامت را بازگو كرد.

«اسقف» گفت: ای عمر! آیا در قرآنتان چنین می خوانید: «و بهشتی كه عرض آن همانند عرض و پهنای آسمان و زمین است.«؟(4)، پس آتش دوزخ كجاست؟!

«عمر» ساكت شد و به علی (كرّم الله وجهه) عرض كرد: شما پاسخ او را بگو، «علی» (كرّم الله وجهه) به او فرمود: من پاسخ تو را می دهم ای اسقف!، آیا دیده ای كه هرگاه شب فرا رسد روز كجاست؟ و وقتی روز می آید شب كجا می رود؟!

ص: 233


1- «قال الَّذین غلبوا علی أمرهم لنتَّخذنَّ علیهم مسجدا»، كهف: 21.
2- «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و انك اعلم هذه الامة»
3- العرائس، ابو اسحاق ثعلبی: 239-232.
4- «وجنَّة عرضها كعرض السَّماء والأرض»، حدید: 21.

«اسقف» گفت: من نمی دیدم كسی را كه بتواند جواب این مسئله را بدهد! ای عمر! این جوان كیست؟ عمر گفت: علی بن ابی طالب (كرّم الله وجهه) داماد پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و پسر عموی ایشان و پدر حسن و حسین است!

«اسقف» گفت: ای عمر! مرا خبر ده از قطعه ای از زمین كه یك بار خورشید بر آن تابید و دیگر بر آن نتابید، نه پیش از آن و نه پس از آن؟

«عمر» گفت: از این جوان سؤال كن، ایشان از حضرت پرسید: فرمود: من جواب تو را می دهم! آن دریایی بود كه برای بنی اسرائیل شكافته شد و خورشید بر آن یك بار تابید و دیگر قبل و بعد از آن بر آن نتابید×!

«اسقف» گفت: مرا خبر بده از چیزی كه در دست مردم است؛ همانند میوه های بهشتی كه هر چه از آن برمی دارند تمام نمی شود؟

«عمر» گفت: از این جوان بترس، از ایشان سؤال كردند؛ «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: من به تو پاسخ می دهم، آن قرآن است كه اهل دنیا بر آن جمع می شوند و نیاز خود را از آن می گیرند و از آن چیزی كم نمی شود، پس میوه های بهشتی (نیز) همین طور است!

«اسقف» گفت: راست گفتی، مرا خبر ده! آیا برای آسمان ها قفلی هست؟ «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: آری، قفل آسمان ها شرك به خدا است!

«اسقف» گفت: كلید این قفل چیست؟ «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: شهادت لا اله الا الله است، زیر عرش هیچ چیزی حاجب و مانع آن نمی شود!، گفت: راست گفتی.

«اسقف» گفت: مرا خبر ده! از نخستین خونی كه بر روی زمین ریخته شد؟

«علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: اما ما نمی گوییم چنانچه آن ها می گویند: خون خفاش بود، لكن نخستین خونی كه بر روی زمین ریخت، خون نفاس و زایمان حوّا بود، وقتی كه هابیل بن آدم را زایمان كرد!، گفت: راست گفتی.

«اسقف» گفت: یك مسئله دیگر باقی مانده، مرا خبر بده خدا كجاست؟ كه در این حال عمر خشمگین شد!، «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: من پاسخ تو را می دهم و هرچه می خواهی سؤال كن! ما نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودیم كه فرشته ای آمد و سلام كرد، آنگاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: از كجا فرستاده شده ای؟ گفت: از آسمان هفتم از نزد پروردگارم؛ سپس فرشته دیگری آمد، آنگاه از او پرسید: از كجا آمده ای؟ گفت: از زمین هفتم از نزد پروردگارم، سپس سومی از مشرق و چهارمی از مغرب آمد و از هركدام پرسید: از كجا آمده اید؟ گفتند: از نزد خدا! پس خداوند عزوجل هم اینجا

ص: 234

است و هم آنجا است! «در آسمان خدا و در زمین خداست!»(1)(2)

مشكل خلیفه در پاسخ به سلطان روم

«احمد» امام حنبلی ها در باب فضایل نقل كرده: «ما را حدیث كرد «عبدالله قواریری» از «مؤمل» و او از «یحیی بن سعید» و او از «ابن مسیّب» كه گفت: عمر بن خطاب همواره می گفت: به خدا پناه می برم از مشكلی كه ابوالحسن علی (كرّم الله وجهه) در آن نباشد! ابن مسیّب گوید: و علت گفتار عمر این بود كه پادشاه روم نامه ای به عمر نوشت و از او مسائلی پرسید: عمر آن مسائل را برای صحابه مطرح كرد و از آنان پاسخی نیافت، آنگاه آن ها را بر «علی» (كرّم الله وجهه) معروض داشت و حضرت در سریع ترین اوقات به بهترین شكل پاسخ او را داد!»

مسائل پادشاه روم: ابن مسیّب گوید: «سلطان روم به عمر نوشت: از قیصر پادشاه بنی الاصفر به عمر، خلیفه مؤمنان و مسلمانان، اما بعد: به تحقیق از تو مسائلی را می پرسم؛ پس مرا از آن ها باخبر ساز!

(1) آن چیست كه خدا آن را خلق نكرده است؟

(2) و آن چیست كه خدا آن را نمی داند؟

(3) و آن چیست كه نزد خدا نیست؟

(4) و آن چیست كه تمامش دهان است؟

(5) و آن چیست كه تمامش پاست؟

(6) و آن چیست كه تمامش چشم است؟

(7) و آن چیست كه تمامش بال است؟

(8) خبر بده از مردی كه فامیل ندارد؟

(9) خبر بده از چهار چیزی كه رحم و شكمی آن را برنداشته است؟

(10) خبر بده از چیزی كه نفس می كشد، ولی روح در آن نیست؟

(11) خبر بده، صورت ناقوس چه می گوید؟

(12) خبر بده از حركت كننده ای كه یك بار حركت كرد؟

(13) خبر بده از درختی كه سواره، صد سال در سایه اش می رود و تمام نمی شود، مثلش در دنیا

ص: 235


1- «و هو الَّذی فی السَّماء إله و فی الأرض إله»، زخرف: 84.
2- «زین الفتی فی شرح سوره هل اتی»، حافظ عاصمی، الغدیر علامه امینی: 243/6-242.

چیست؟

(14) خبر بده از مكانی كه یك بار بیشتر، خورشید بر آن نتابید؟

(15) خبر بده از درختی كه بدون آب رویید؟

(16) خبر بده از اهل بهشت كه می خورند و می نوشند و برای آن ها مدفوعی از غائط و بول نیست، مثلشان در دنیا چیست؟

(17) خبر بده از سفره گسترده بهشتی كه در آن قدح هایی است و در هر قدح، انواع غذاهای رنگارنگ است كه به هم مخلوط نمی شوند، مثلش در دنیا چیست؟

(18) خبر بده از حوریّه و كنیزی كه از سیبی در بهشت بیرون می آید و چیزی از آن كم نمی شود؟

(19) خبر بده از كنیزی كه در دنیا برای دو مرد، ولی در آخرت برای یك مرد است؟

(20) خبر بده از كلیدهای بهشتی كه چیست؟

آنگاه علی (كرّم الله وجهه) نامه را خواند و فوراً پشت آن نوشت:

پاسخ سؤالات نامه قیصر روم

بسم الله الرحمن الرحیم

اما بعد: مطلع و آگاه شدم از نامه تو ای پادشاه! و من به كمك و عنایت خداوند و بركت پیامبرمان محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم پاسخ تو را می دهم!

(1) اما چیزی كه خداوند تعالی آن را نیافریده، قرآن است. چون آن كلام خدا و صفت اوست و همچنین كتاب های نازل شده و چون خدای سبحان قدیم است، صفات او نیز قدیم است!

(2) و اما چیزی كه خدا نمی داند، آن گفتار شماست كه برای او فرزند و همسر و شریك قرار داده اید. خدا فرزندی اختیار نكرده و با او خدایی نیست. زاییده نشده و نمی زاید!

(3) و اما چیزی كه نزد خدا نیست، ظلم و ستم است و پروردگار تو بر بندگانش ستم نخواهد كرد!

(4) و اما آنچه تمامش دهان است، آتش است كه هرچه از هر طرف در او افكنده شود، می خورد!

(5) و اما آنچه تمامش پاست، آب است!

(6) و اما آنچه تمامش چشم است، خورشید است!

(7) و اما آنچه تمامش بال است، باد است!

(8) و اما آن كه فامیلی برایش نیست، حضرت آدم علیه السلام است!

(9) و اما آن كه شكمی آن ها را برنداشت، چهار چیز است: عصای موسی، قوچ ابراهیم، آدم و حوا!

ص: 236

(10) و اما آن كه بدون روح نفس نمی كشد صحیح است، به خاطر گفته خداوند تعالی: «(سوگند) به صبح زمانی كه تنفس كند.»(1)

(11) و اما ناقوس: كه می گوید: «تحقیقاً دنیا ما را فریب و بازی داد. دنیا قرن قرن می گذرد؛ هیچ روزی از ما نمی گذرد، جز این كه ركنی از ما را سست و خراب می كند و مرده ها ما را خبر داده اند كه ما كوچ كردیم، در حالی كه ما خواستار وطن شده ایم.»

(12) و اما حركت كننده: طور سینا بود؛ هنگامی كه بنی اسرائیل عصیان نمودند و بین آن و زمین مقدسه، چند شبانه روز فاصله بود؛ خداوند قطعه ای از آن را كند و برای آن، دو بال از نور قرارداد و آن را بر روی سر آن ها نگاه داشت و این است مفهوم گفتار خداوند: «و (نیز به خاطر بیاور) هنگامی كه كوه را همچون سایبانی بر فراز آن ها بلند كردیم، آنچنان كه گمان می كردند بر آنان فرود آید.»(2)

(13) و اما درختی كه سواره در سایه اش صد سال می رود: آن درخت طوبی و سدرة المنتهی در آسمان هفتم است. اعمال فرزندان آدم به سوی آن درخت منتهی می شود و آن از درخت های بهشتی است. در بهشت قصر و خانه ای نیست، مگر آن كه در آن شاخه ای از آن قرار دارد و نظیرش در دنیا خورشید است كه اصلش یكی است و نورش در همه جا است.

(14) و اما مكانی كه آفتاب بر آن جز یك مرتبه نتابید: آن زمین دریا بود، وقتی كه خداوند آن را برای موسی علیه السلام شكافت و آب همانند كوه ها بلند شد و زمین به تابش آفتاب بر آن خشكید، سپس آب به جای خودش برگشت.

(15) و اما درختی كه بدون آب روییده شد: آن درخت یونس بود و این معجزه ای برای او بود؛ چنانچه فرمود: «و ما برای او درختی از كدو رویاندیم.»(3)

(16) و اما غذای اهل بهشت: مثل آن در دنیا جنین و طفل در رحم مادر است كه او از طریق بند ناف تغذیه می كند و ابداً بول و غائط و مدفوعی ندارد.

(17) و اما انواع غذاهایی كه در یك ظرف است: مانندش در دنیا تخم پرندگان است كه در آن دو رنگ سفید و زرد است و مخلوط و آمیخته به هم نمی شود.

(18) و اما جاریه كه از سیب بیرون می آید، پس نظیرش در دنیا كرم است كه از سیب بیرون می آید و6.

ص: 237


1- «والصُّبح إذا تنفَّس»، تكویر: 18.
2- «و إذ نتقنا الجبل فوقهم كأنَّه ظلَّةً وظنُّوا أنَّه واقعٌ بهم»، اعراف: 171.
3- «و أنبتنا علیه شجرةً مِّن یقطینٍ»، صافات: 146.

سیب تغییر نمی كند.

(19) و اما جاریه و كنیزی كه بین دو نفر است: آن درخت خرمایی است كه در دنیا برای مؤمنی مثل من و برای كافری مثل تو موجود است، ولی در آخرت آن فقط مال من است نه تو؛ برای آن كه آن در بهشت است و تو داخل در آن نخواهی شد.

(20) و اما كلیدهای بهشت: آن كلمه «لا الا الا الله، محمد رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم» است.

«ابن مسیّب» گوید: همین كه قیصر روم نامه را خواند، گفت: این پاسخ به جز از خانه نبوّت صادر نشده است، آنگاه از جواب دهنده پرسید، به او گفتند كه: این پاسخ پسر عمّ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است، پس از آن به آن حضرت نوشت: سلام علیك، اما بعد، من بر جواب تو مطلع شدم و دانستم كه تو از خانه نبوّت و معدن رسالت و موصوف به شجاعت و علم هستی و علاقه دارم؛ كه برای من مذهب و روشن خودتان را روشن سازی و نیز روحی كه خداوند در كتاب شما یاد كرده، چنانچه فرمود: «و از تو درباره روح سؤال می كنند. بگو: روح از فرمان پروردگار من است.»(1)

آنگاه «علی» به او نوشت: اما بعد: روح نكته لطیفه و نور شریفه ای از صنعت آفریدگار است و قدرت ایجادكننده اش، آن را از خزائن ملكش بیرون آورده و در ملكش ساكن گردانیده، آن نزد او برای تو وسیله ای است و برای او نزد تو امانت. هرگاه مالت را كه نزد اوست، گرفتی، مال خودش را كه نزد توست می گیرد. والسلام.(2)

دریافت پاسخ و روی آوردن به اسلام

«ابوطفیل» گوید: «من در نماز بر ابوبكر حاضر شدم، سپس اطراف عمر بن خطاب جمع شدیم و با او بیعت كردیم، چند روزی گذشت و به مسجد رفت و آمد می كردیم و نزد عمر می رفتیم تا آن كه او را «امیرمؤمنان» نامیدیم، در زمانی كه ما نزد او نشسته بودیم، ناگاه یك یهودی از یهودیان مدینه نزد عمر آمد، یهودیان خیال می كردند او از فرزندان هارون برادر موسی بن عمران علیهما السلام است تا آن كه در برابر عمر ایستاد و به او گفت: ای امیرمؤمنان! كدام یك از شما به پیامبر شما صلّی الله علیه و آله و سلّم و كتابش داناتر است تا از او سؤال كنم: از آنچه می خواهم؟

«عمر» به علی (كرّم الله وجهه) اشاره كرد و گفت: ایشان اعلم و داناتر به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ما و قرآن پیامبر ماست! یهودی گفت: آیا تو چنین هستی؟ ای علی! فرمود: بپرس! هرچه می خواهی. گفت: من تو را

ص: 238


1- «ویسألونك عن الرُّوح قل الرُّوح من أمر ربّی»، أسراء: 85.
2- «زین الفتی فی شرح سوره هل اتی»، حافظ عاصمی، تذكرة الخواص، سبط بن جوزی: 87.

از سه چیز (نیز) سه چیز و (نیز) یكی سؤال می كنم، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: و چرا نمی گویی: من از تو از هفت چیز سؤال می كنم؟، یهودی گفت: از سه تای نخست می پرسم، اگر جواب درست دادی، از سه تای دیگر می پرسم و اگر پاسخ ندادی یا غلط جواب دادی، دیگر سؤالی نمی كنم.

«علی» (كرّم الله وجهه) به او فرمود: اگر پرسیدی و من تو را پاسخ دادم! از كجا می دانی كه خطا رفتم! یا درست گفتم؟! گوید: یهودی دستی در آستین خود برد و كتاب كهنه ای بیرون آورد و گفت: این كتاب میراث من از پدران و نیاكان من به املاء و دیكته موسی و خط هارون است و در آن این خصال است كه می خواهم از تو سؤال كنم، علی (كرّم الله وجهه) فرمود: قسم به خدا! بر تو باد اگر درست پاسخ تو را دادم مسلمان شوی!، یهودی گفت: به خدا سوگند! اگر پاسخ درست دادی، همین ساعت به دست تو مسلمان می شوم! علی (كرّم الله وجهه) فرمود: سؤال كن! یهودی گفت: خبر بده به من از نخستین سنگی كه بر روی زمین گذارده شد و از اول درختی كه روی زمین رویید و نخستین چشمه ای كه روی زمین جاری گردید؟

«علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: ای یهودی: تحقیقاً نخستین سنگی كه بر روی زمین نهاده شد؛ یهود خیال می كند كه صخره و قلّه بیت المقدس بود و دروغ گفتند، زیرا آن حجرالاسود بود؛ كه آدم علیه السلام آن را با خودش از بهشت به زمین آورد و در ركن بیت الله الحرام قرار داد و مردم آن را لمس می كنند و می بوسند و در میان خودشان و خدا با آن تجدید عهد و پیمان می نمایند، یهودی گفت: گواهی می دهم؛ به خدا سوگند! كه تو راست گفتی! «علی» (كرّم الله وجهه) به او فرمود: و اما اول درختی كه بر روز زمین رویید: یهود پنداشته است كه آن درخت زیتون است! و دروغ گفته اند، زیرا آن درخت خرمای عجوه است؛ كه آدم آن را از بهشت با خود به زمین آورد و كاشت، پس اصل همه خرماها از عجوه است، یهودی گفت: شهادت می دهم به خدا كه راست گفتی! «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: و اما نخستین چشمه ای كه بر روی زمین جاری شد، یهود گمان كرده كه آن چشمه ای است كه زیر صخره بیت المقدس قرار دارد و دروغ پنداشته اند، زیرا آن چشمه آب حیاتی است؛ كه رفیق موسی (یوشع) ماهی شور را كنار آن فراموش كرد و چون آب به ماهی رسید زنده شد و در آب پرید و موسی و رفیقش عقب آن را گرفتند تا به خضر علیه السلام رسیدند، پس یهودی گفت: به خدا قسم! كه راست گفتی!

«علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: سؤال كن! یهودی گفت: مرا خبر ده از منزل محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم كه در كجای بهشت است؟

«علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: منزل محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در بهشت عدن در میان بهشت ها است؛ كه

ص: 239

نزدیك ترین بهشت ها به عرش خدای رحمان عزوجل است. یهودی گفت: شهادت می دهم به خدا قسم! كه راست گفتی!

«علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: بپرس! یهودی گفت: خبر بده! مرا از وصیّ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم كه در اهلش بعد از آن حضرت، چه اندازه می ماند و آیا می میرد یا كشته می شود؟ «علی» (كرّم الله وجهه) فرمود: ای یهودی! سی سال بعد از او می ماند و این از این رنگین می شود و به سر و محاسن مباركش اشاره كرد! گوید: یهودی از جا پرید و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله!»(1)

چه جای شگفت!

در این روایت مذكور، تصریح عمر بر اعلمیت «علی» (كرّم الله وجهه) به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرآن است؛ چنانچه می نگری؛ در حالی كه «موسی جار الله» صاحب «الوشیعه» می گوید: عمر بعد از ابوبكر به طور مطلق اعلم امت است، مایه شگفت و اعجاب است! كه انسان متحیر می ماند كه به اقرار و اعتراف عمر توجه كند و علی را عالم ترین مردم بشناسد!! یا به گفته موسی توجه كند و عمر را عالم ترین مردم بداند؟ و یا به واقعیات و حقایق مذكوره در این كتاب در ویژگی عمر توجه كند و سپس به كذاب ترین و دروغ گوترین مردم، یعنی موسی جارالله نظر كند؟!!

بین دو گروه از دو دسته مریدان دو نفر از علماء و فضلا، اختلاف افتاد و هر گروه از مریدان، آقا و عالم خود را برتر از عالم گروه دیگر می دانست، یكی از آن دو گروه، وقتی نزد عالم و مراد خودشان، وی را نسبت به عالم دیگر برتر، عالم تر، فاضل تر و پرهیزگارتر قلمداد می كردند، عالمشان می گفت: من هیچ یك از فضایلی كه شما درباره من می شمارید را ندارم و فاقد آن هستم و عالم دیگر نسبت به من فضیلت و برتری دارد!! مریدان به وی گفته اند: تو عالم تری، گفت: نه، نه، من دنی و پایین تر از دیگران هستم، مریدان به ناچار در حق عالم خودشان گفتند: تو عالم تری و از فرط علم و این كه درجه و رتبه علمت به اندازه ای بالا رفته؛ كه خود نمی فهمی! تا حدی كه خرفت گردیده ای! این مفهوم حمایت موسی جار الله، از اعلمیت عمر است، هم مدعی اعملیت و افقهیت عمر است كه از روی هوا و هوس حرف می زند و هم خلیفه خود فقدان علم خویش را می شناسد كه همواره خود را در حل همه مشكلات محتاج به علی (كرّم الله وجهه) می دانست، بدین خاطر «صاحب الوشیعه» هم آبروی خود را می برد و هم خلیفه را با این ادعا رسوا می سازد!

امید است اهل تحقیق به ویژه برادر عزیز و سنی مذهب اینجانب پس از آن كه این كتاب را

ص: 240


1- حافظ عاصمی در «زین الفتی فی شرح سوره هل اتی» نقل كرده است.

مورد مطالعه خود قرار دادند و در قضاوت و داوری در مطالب آن خداوند متعال را در نظر گرفتند و گرچه شاید با استبصار بنده ناراحتی به دل خود راه دهند و یا از گزارش این مطالب و نشر آن ناراضی شوند، ولی باید بدانند مدت ناراحتی آن عزیزان بسیار كم و ناچیز است، چون روز قیامت دور نبوده، بلكه بسیار نزدیك است، چنانچه فرمود: «آنان آن روز را دور می بینند و ما آن را نزدیك می بینیم.»(1) و در آن روز پی خواهند برد كه در دنیا خیال و تصور بر نیكی بودن اندیشه ها و كارهای خود داشته اند و از حقیقت تهی بوده است، چنانچه فرمود: «و آنان می پندارند كه كار نیك انجام می دهند!»(2) در حالی كه اگر به فكر و اندیشه بپردازند، به زودی از پندارهای واهی نجات یابند و به طور شایسته به واقع دست یابند، چه نیكو است قبل از آن اجل و مهلت سر آید و پیمانه پر شود و پرونده عملی تعطیل گردد، از فرصت استفاده كنید و مگذارید كار به جایی رسد كه هیچ جای عمل و توبه و انابه ای نخواهد بود، چنانچه فرمود: «تا زمانی كه مرگ یكی از آنان فرا رسد می گوید: پروردگار من! مرا بازگردانید، شاید در آنچه ترك كردم (و كوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم (به او گویند:) چنین نیست، این سخنی است كه او به زبان می گوید (و اگر بازگردد كارش همچون گذشته است.) و پشت سر آنان برزخی است تا روزی كه برانگیخته شوند.»(3)

امید است، همان گونه كه خداوند به من توفیق داد و نور استبصار را بر درون قلب و دلم افشاند و به جانم درخشندگی بخشید!؛ سایر برادران سنی عزیزم را به این تحول و دگرگونی در معرفت سوق دهد و آنان را از وابستگی به امامان ساختگی و بشری جدا ساخته و به امامان آسمانی و انتصاب الهی مرتبط سازد؛ تا با اسلام ناب محمدی صلّی الله علیه و آله و سلّم آشنا گردند و به حقیقت اسلام پی ببرند. والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته.

مولوی عبدالصمد قنبر زهی.

ص: 241


1- «إنَّهم یرونه بعیداً* و نراه قریباً»، معارج: 6-7.
2- «وهم یحسبون أنَّهم یحسنون صنعًا»، كهف: 104.
3- «حتّی إذا جاء أحدهم الموت قال ربِّ ارجعون* لعلِّی أعمل صالحاً فیما تركت كلَّا إنَّها كلمةٌ هو قائلها و من ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون»، مؤمنون: 100-99.

فهرست روایات

«اللهم لاتبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی طالب»: 124

«ان الحدود تدرأ بالشبهات»: 129

«قال رسول الله : لیأتینّ علی امّتی ما أتی علی بنی اسرائیل حذوا النعل بالنعل، حتّی ان كان منهم من أتی امّه علانیة لیكوننّ فی امتی من یصنع ذلك و ان بنی اسرائیل تفرقت علی ثنتین و سبعین ملة و ستفترق امتی علی ثلاث و سبعین ملة كلها فی النار إلا ملة واحدة، قالوا: من هی؟ یا رسول الله! قال: من كان علی ما أنا علیه و أصحابی»: 16

»لولا علی لهلك عمر»: 124

«ولو لا نهیه لما احتاج الی الزنا الا شقّا»: 42.

عن «علی» (كرّم الله وجهه): «ما اختلف دعوتان الا كانت احدیهما الضلالة»: 20

عن ابن المسیب «انه كان یحدث عن اصحاب النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم ان النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم قال: یردنّ علی الحوض رجال من اصحابی فیحلّؤن عنه، فأقول: یا رب! اصحابی، فیقول: انك لاعلم لك بما أحدثوا بعدك، انهم ارتدوا علی ادبارهم القهقری»: 17

عن ابی هریره: «ان رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم قال: تفرقت الیهود علی إحدی و سبعین فرقة او إثنتین و سبعین و النصاری مثل ذلك و ستفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقة»: 16

عن ام سلمة رضی الله عنها عن النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم «انه قال: انی لكم فرط علی الحوض، فایای لایأتینّ احدكم فیذبّ عنّی كما یذبّ البعیر الضّال، فأقول: فیم هذا، فیقال: انك لا تدری ما أحدثوا بعدك؟! فأقول: سحقاً»: 17

عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «علیكم بسنتی و سنة خلفائی الراشدین المهدیین فتمسكوا بها و عضّوا علیها بالنواجد و ایاكم محدثات الامور، فان كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلالة»: 225

عن سعد: «ان النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم نهی عن قلیل ما اسكر كثیره»: 114

عن عبدالرحمن بن ابی لیلی «ان علیاً (كرّم الله وجهه) اقام علی رجل حداً فجعل الناس یسبونه و یلعنونه، فقال علی (كرّم الله وجهه): اما عن ذنبه هذا فلا یسأل»: 143.

عن عبدالله بن معقل: «ان علیاً (كرّم الله وجهه) ضرب رجلاً حداً فزاده الجلّاد سوطین، فاقاده منه

ص: 242

علی (كرّم الله وجهه)»: 143

عن علی (كرّم الله وجهه) «انه قال: منی اتی شیئاً من حد فاقیم علیه الحد، فهو كفارته»: 143

عنه صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من اصاب ذنباً! فاقیم علیه حدّ ذلك الذنب فهو كفارته»: 142

عنه صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من اقیم علیه حذ غفر له ذلك الذنب»: 142

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «كل مسكر حرام و ما اسكر منه الفرق فمل الكف منه حرام»: 114

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ما اسكر منه الفرق فالحسوة منه حرام»: 114

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من اتی منكم حداً ممّا نهی عنه فاقیم علیه الحدّ فهو كفّارةٌ له و من اخّر عنه الحدّ فأمره الی الله، ان شاء عذّبه و ان شاء غفر له»: 142.

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من اصاب من ذلك شیئاً فعوقب فهو كفارة له»: 143

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من اصاب منكم حداً فعجلت له عقوبته فهو كفارته و الّا فامره الی الله»: 142

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من ولد له مولود فسمّاه محمداً حبّاً لی و تبرّكاً باسمی كان هو و مولوده فی الجنة»: 217

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لیس لأحد علی أحد فضل إلّا بالدین او عمل صالح»: 163

قال ابن قیم: «لا فضل لعربی علی عجمی و لا لعجمی علی عربی ولا لأبیض علی أسود، ولا لأسود علی أبیض إلا بالتقوی، الناس من آدم و آدم من تراب»: 163.

قال الشافعی مرفوعاً: «ما یدریك لعل الحدود نزلت كفارة للذنوب»: 143

قال النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لیس منا من قاتل علی عصبیة»: 163

قال النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لیس منا من مات علی عصبیة»: 163

قال النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من قاتل تحت رایة عمیة یغضب للعصبیة او یدعو الی عصبیة او ینصر عصبیة فقتل فقتلة جاهلیة»: 163

قال النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم: «لیس منا من دعا الی عصبیة»: 163

قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «من ولد له ثلاثة اولاد، فلم یسم احدهم محمداً، فقد جهل»: 216

قال علی رضی الله عنه «لولا ان عمر نهی عن المتعة ما زنی الاشقی»: 42

قال علی (كرّم الله وجهه): «سلوا عما بدالكم قال النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم علّمنی الف باب من العلم فتشعب لی من كل باب الف باب»: 229

قال علی (كرّم الله وجهه): «سلونی قبل ان لا تسألونی ولن تسالوا بعدی مثلی»: 199

ص: 243

قال علی (كرّم الله وجهه): «سلونی والله! لا تسألونی عن شی یكون الی یوم القیامة الا اخبرتكم و سلونی عن كتاب الله، فوالله! ما من آیة الا و انا اعلم ابلیل نزلت ام بنهار، فی سهل ام فی جبل»: 200

قال علی (كرّم الله وجهه): «لاتسالونی عن آیة فی كتاب الله تعالی و لا سنة عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم الا انبأكم بذلك»: 199

قال علی (كرّم الله وجهه): «لولا ما سبق من رأی عمر بن الخطاب لأمرت بالمتعة ثم ما زنی الاشقی»: 43

قال علی (كرّم الله وجهه): «والله! ما نزلت آیه الا و قد علمت فیم نزلت و أین نزلت، ان ربی وهب لی قلبا عقولا و لسانا سؤولا»: 200

قال عمر «عجزت النساء ان یلدن مثل علی بن ابی طالب، لولا علی لهلك عمر»: 130

قال عمر: «تسمعوننی اقول مثل القول، فلا تنكرونه حتی تردّ علیّ امراة لیست من اعلم النساء»: 223

قال عمر: «كاد یهلك ان الخطاب لولا علی بن ابی طالب!»: 84

قال عمر: «كل احد اعلم من عمر»: 223

قال عمر: «كل احد اعلم من عمر»: 95

قال عمر: «كل احد افقه من عمر»: 223

قال عمر: «كل احد افقه منّی!»: 224

قال عمر: «كل الناس اعلم منك یا عمر!»: 224

قال عمر: «كل الناس افقه من عمر حتی المخدرات فی البیوت»: 96

قال عمر: «كل الناس افقه من عمر، حتی المخدّرات فی البیوت»: 224

قال عمر: «كل الناس افقه من عمر، حتی ربّات الحجال»: 223

قال عمر: «كل الناس افقه من عمر، حتی ربّات الحجال»: 96

قال عمر: «كل الناس أفقه من عمر»: 181

قال عمر: «كل الناس افقه منك یا عمر!»: 223

قال عمر: «كل الناس افقه منك یا عمر!»: 95 و 96

قال عمر: «كل واحد افقه منك، حتی العجائز یا عمر!»:

قال عمر: «لا أبقانی الله بعد ابن ابی طالب»: 132

ص: 244

قال عمر: «لولا علی لهلك عمر!»: 125

قال عمر: «لولاك لافتضحنا»: 60

قال عمر: «یا اباحسن! لا أبقانی الله لشدة لست لها ولا فی بلد لست فیه»: 134

قال عمر: «یابن ابی طالب! فمازلت كاشف كلّ شبهة و موضح كل حكم!»: 135

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا سمیتم محمداً فلا تضربوه ولا تحرموه»: 217

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «اذا سمیتم الولد محمداً فاكرموه و اوسعوا له فی المجلس و لا تقبحوا له وجهاً»: 217

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «ان الله لیوقف العبد بین یدیه یوم القیامة، اسمه احمد او محمد، فیقول الله تعالی له: عبدی اما استحییتنی و انت تعصینی و اسمك اسم حبیبی محمد؟! فینكس العبد رأسه حیائ و یقول: اللهم انی قد فعلت، فیقول الله عزوجل: یا جبرئیل! خد بید عبدی و ادخله الجنة، فانی استحی ان اعذب بالنار من اسمه اسم حبیبی!»: 21

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «انا المدینة و انت الباب ولا یؤتی المدینة الا من بابها»: 21

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «انا دار الحكمة و علی بابها»: 21

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «انا دار العلم و علی بابها»: 21

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «انا میزان الحمة و علی لسانه»: 21

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «انا میزان العلم و علی كفّتاه»: 21

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «انهاكم عن قلیل ما اسكر كثیره»: 114

قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: «سید الادام فی الدنیا والآخرة اللحم و سیّد الشراب فی الدنیا والآخرة الماء»: 122

و هذه، الصدیقة الطاهرة تبكی علی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و تقول: «یا ابتاه! من ربه ما ادناه، یا ابتاه! اجاب ربا دعاه، یا ابتاه! الی جبرئیل نفعاه، یا ابتاه! جنة الفردوس مأواه»: 106

ص: 245

فهرست منابع و مآخذ

كتب- مؤلفان

الاتقان- جلال الدین سوطی

الاجابة- زركشی

احكام القرآن- جصّاص

احیاء العلوم- غزالی

اخبار الموافقات - زبیر بن بكار زبیری

اخبار الدول و آثار الأول حاشیه كامل- أحمد بن سبان قرمانی

اخبار الظراف- ابن جوزی

اخبار مكة- ازرقی

اختلاف الحدیث حاشیه كتاب الام- شافعی

الاذكیاء- ابن جوزی

اربعین- فخرالدین رازی

ارشاد الساری- قسطلانی نووی

الارشاد الی قواطع الادلة فی اصول الاعتقاد- عبدالله بن عبدالله جوینی

الاستیعاب فی معرفة الاصحاب- ابو عمر ابن عبد البر یوسف بن عبدالله

اسد الغابة- ابن اثیر

اسنی المطالب- سید محمود درویش الحوت بیروتی

اسنی المطالب فی مناقب علی ابن ابی طالب- شمس الدین محمد بن محمد جزری دمشقی مقری شافعی

الاصابة- ابن حجر

الاغانی- ابوالفرج اصفهانی

الالقاب و اسماء الرجال- ابوبكر شیرازی

امالی- محاملی

الامتاع- مقریزی

الاموال- ابو عبید

الانتفاء- ابی عمر

الاوائل- جلال الدین سیوطی

الاوسط- طبرانی

اوّلیات- عسكری

ایقاظ الهمم- عمری فلانی

بحر الرائق- ابن نجیم

بدایة المجتهد- ابن رشد

البدایة والنهایة- ابن كثیر

البیان والتبیین- جاحظ

تاج العروس- زبیدی حنفی

تاریخ- طبری

تاریخ- یعقوبی

تاریخ- ابن خلدون

تاریخ- ابن شحنه حنفی

تاریخ الخلفاء- جلال الدین سیوطی

تاریخ الشام- ابوالقاسم ابن عساكر

ص: 246

تاریخ الكامل- ابوالحسن بن اثیر

تاریخ بغداد- للحافظ ابی بكر احمد بن علی الخطیب البغدادی

تاریخ تمدن اسلام- جرجی زیدان

تاریخ قرمانی حاشیه كامل- احمدبن سنان دمشقی قرمانی

تاریخ مختصر الدول- ابی الفرج ملطی

تدوین- رافعی

تذكرة الحفاظ- ذهبی

تذكرة السبط- مظفر سبط ابن جوزی

تراجم الحكماء- قاضی اكرم جمال الدین ابوالحسن علی بن یوسف

الترغیب و الترهیب- حافظ منذری

تعلیق الاجابة- زركشی

تفسیر- ابن جریر طبری

تفسیر- شوكانی

تفسیر- قرطبی

تفسیر- ابی حیّان

تفسیر- ابن كثیر

تفسیر- خازن

تفسیر- ابن جزی كلبی

تفسیر- بیضاوی

تفسیر- نیشابوری

تفسیر- طبری

تفسیر- ثعلبی

تفسیر- ابی حیّان

تفسیر الدرر المنثور- جلال الدین سیوطی

تفسیر الكبیر- ابو عبدالله فخر الدین رازی شافعی

تفسیر الكشاف- ابی القاسم جار الله محمود بن عمر زمخشری خوارزمی

تفسیر الكشف و البیان- ابو اسحاق ثعلبی نیشابوری

تفسیر النسفی- للامام علامة عبدالله بن احمد بن محمود النسفی

تفسیر بر حاشیه تفسیر فخر رازی- ابوالسعود

تفسیر روح المعانی- آلوسی

تلخیص مستدرك- محمد بن احمد بن ذهبی

تنویر الحالك علی موطأ مالك- سیوطی

التمهید- باقلانی

تنویر الحلك فی جواز رویة النبی و الملك- عبدالرحمن بن ابی بكر سیوطی

توضیح الدلائل- شهاب الدین

تهذیب التهذیب- ابن حجر عسقلانی

ص: 247

تیسیر الوصول- ابن دیبع

جامع الاصول- ابن اثیر

جامع الصحیح- ترمذی

الجامع الصغیر- جلال الدین سیوطی

جامع الكبیر- جلال الدین سیوطی

جامع بیان العلم- یوسف بن عبدالله ابن عبدالبر

جامع مسانید- ابو حنیفه

جمع الجوامع- سیوطی

جمع الجوامع- سیوطی

حاشیه ارشاد الساری- قسطلانی

حاشیه بر كامل- قرمانی

حاشیه تفسیر خازن- نسفی

حاشیه سنن ابن ماجه- سندی

حاشیه سنن بیهقی- ابن تركمانی

حاشیه شرح جامع الصغیر- علامه مناوی

حاشیه شرح جامع الصغیر- علامه مناوی

حاشیه شرح جامع الصغیر- علامه علی بن احمد عزیزی

حلیة الاولیاء- ابی نعیم

حیواة الحیوان- دمیری

خلاصة التهذیب- صفی الدین خزرجی

خلاصة الكمال- محبّی

خلاصة تذهیب الكمال- احمد بن عبدالله خزرجی

خلفاء راشدین- عبدالوهاب نجار

الدرر المنثور- سیوطی

الدرر المنتثرة فی احادیث المشتهره- عبدالرحمن بن ابی بكر سیوطی

ذخائر العقبی- محب الدین طبری

ربیع الابرار- زمخشری

الرسالة العقلیة- غزالی

الریاض النضرة- طبری

زاد المعاد- ابن قیم

زهر الادب- ابی اسحاق حصری قیروانی

زین الفتی فی شرح سوره هل اتی- ابومحمد عاصمی

سنن- ابن ماجه

سنن- دارمی

سنن- ترمذی

سنن- سعید ابن منصور

سنن- نسایی

سنن ابی داود مع حاشیته عون المعبود- للحافظ المحدث الشیخ ابی عبدالرحمن شرف الحق

السنن الكبری- بیهقی

السیرة الحلبیة- احمد زینی دحلان

السیرة النبویة- زینی دحلان

سیره- ابن هشام

سیره عمر بن خطاب- ابن جوزی

ص: 248

شذرات الذهب- ابن عماد حنبلی

شرح- محمد عزیزی حنفی

شرح التجرید- علی بن محمد قوشجی

شرح الدیوان- مبیدی

شرح المواهب- زرقانی

شرح جامع الصغیر- شیخ محمد عبدالرؤوف مناوی شافعی

شرح صحیح بخاری- ابن حجر عسقلانی (قسطلانی)

شرح صحیح مسلم- نووی

شرح موطأ- زرقانی

شرح نهج البلاغة- ابن ابی الحدید معتزلی

شعب الایمان- بیهقی

شمس الاخبار- قرشی

صبح الاعشی فی صناعة الانشاء- احمد بن علی قلقشندی

صحیح- ابی خاتم بستی

صحیح- بخاری

صحیح- مسلم

صحیح- ترمذی

صحیح- ابن خزیمه

صحیح ابی خاتم- ابی خاتم بستی

الصراط المستقیم- علیّ البیاضی

صفة الصفوة- ابوالفرج ابن جوزی

الصواعق المحرقة- ابن حجر هیثمی

شوء الشمس- محمد ابو الهدی صیادی رفاعی

طبقات الحفاظ- ذهبی

طبقات القراء- محمد بن احمد بن عثمان بن قایماز ذهبی

طبقات الكبری- ابن سعد

طرح التثریب فی شرح التقریب- الحافظ ابو زرعه احمد بن عبدالرحیم عراقی

طرق الحكمیة- ابن قیم جوزیه

العرائس- ابو اسحاق ثعلبی

العقد الفرید- ابوعمر ابن عبد ربه

عمدة القاری- بدرالدین ابن العینی

الغدیر- علامه امینی

الغریبین- هروی

الغنیة- جیلانی

الفائق- زمخشری

فتح الباری- ابن حجر

فتح القدیر- شوكانی

فتوح البلدان- بلاذری

الفتوحات الاسلامیة- احمد زینی دحلان

فرائد السمطین- حمویی حموینی

فردوس الاخبار- دیلمی

الفصل- ابن حزم

الفصول المهمة- صبّاغ مالكی

فضائل- ابو عبید

فهرست- ابن ندیم

الفیض القدیر- شمس الدین مناوی شافعی

ص: 249

قاموس اللغة- محمد بن یعقوب بن محمد فیروزآبادی

الكافی فی تاریخ مصر- شاروبیم میخائیل

كتاب الآثار- قاضی ابو یوسف

كتاب الامّ- شافعی

كتاب الرسالة- شافعی

كتاب العلم- ابی عمر

كتاب مختصر العلم- ابی عمر

الكشاف- زمخشری

كشف الخفاء- عجلونی

كشف الظنون فی اسامی الكتب و الفنون- مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه

الكفایة- الشنقیطی

الكفایة الطالب- گنجی شافعی

كنزالعمال- متقی هندی

الكنی والالقاب- دولابی

اللئالی المصنوعة- جلال الدین سیوطی

لسان العرب- ابن منظور

المبسوط- سرخسی حنفی

المجتنی- ابن درید

مجمع الامثال- میدانی

مجمع الزوائد و منبع الفوائد- للحافظ نور الدین علی بن ابی بكر الهیثمی

المحاضرات- راغب اصفهانی

محاضرة الاوائل- سكتواری

مختصر- ابو داود طیالسی

مختصر جامع بیان العلم- ابن عبدالبرّ

مختصر حاشیه كتاب الام- مزنی

المدخل- ابن الحاج

مرآة الجنان- یافعی

مرآة الزمان- سبط ابن جوزی

المرقاة فی شرح المشكاة- الشیخ علی بن سلطان القاری الهروی

مروج الذهب- مسعودی

المستبین- طبری

المستخرج- ابونعیم

المستدرك- حاكم

المستطرف- شهاب الدین ابشیهی

مسند- احمد

مسند كبیر- ابویعلی

مشكاة المصابیح- خطیب تبریزی

مشكل الآثار- طحاوی

مصابیح السنة- بغوی

مصاحف- ابن انباری

مصباح الظلام- جردانی

مصنف- ابن ابی شیبه

مطالب السئول- ابن طلحه شافعی

مطالب السئول- محمد بن طلحه الشافعی

معانی الآثار- طحاوی

ص: 250

المعتصر من المختصر من مشكل الآثار- جمال الدین ابوالمحاسن یوسف بن جمال الدین ملطی حنفی

معجم البلدان- یاقوت حموی

مفتاح السعادة- محمد ضیاء الدین یحیی قادری حاتمی موصلی

مقتل الحسین- موفق بن احمد خوارزمی

مقدمه اصول التفسیر- ابن تیمیة

مناقب- احمد

مناقب- خوارزمی

منتخب كنزالعمال- علی بن حسام الدین متقی

منتخب كنز حاشیه مسند احمد- حسام الدین متقی هندی

المنتظم- ابوالفرج ابن جوزی

الموافقات- ابن سمان

الموافقات فی اصول الشریعة- ابراهیم بن موسی شاطبی

الموافقة- ابوعمر ابن سمان

المواهب اللدنیة- قسطلانی

موطأ- مالك

میزان الاعتدال- ذهبی

نزهة المجالس- صفوری

نفحات اللاهوت- محقق كركی

نورالابصار فی مناقب آل بیست النبی المختار- مؤمن شبلنجی

النهایة- ابن اثیر

نهج البلاقه- دشتی

الوشیعة فی نقد عقائد الشیعة- موسی جار الله

وفاء الوفاء- سمهودی

ینابیع المودة- قندوزی حنفی

میزان الاعتدال

ص: 251

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109