ابابكر صدیق رضی الله عنه از دیدگاه علماء اهل سنت

مشخصات كتاب

نام كتاب : ابابكر صدیق رضی الله عنه از دیدگاه علماء اهل سنت

نویسنده :مولوی عبدالصمد

ناشر : مولوی عبدالصمد

موضوع : خلافت - ابابكر - اهل سنت

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

تقدیم: «اهدایی خالصانه نخست محضر ولی مطلق، خداوند متعال، سپس در قوس نزولی به اولیاء مكرمش از یك صد و بیست و چهار هزار نفر انبیاء و نیز به بیش از یك صد و بیست و چهار هزار نفر اوصیاء، به ویژه به وراث همه آنها حضرت صاحب الامر، بقیه الله الاعظم (روحی و جسمی لتراب مقدمه الفداء) باد!»

ص: 14

درآمد

بندة حقیر نامم «مولوی عبدالصمد» است. از روزهایی كه بد و خوب را شناختم تا آنجا كه امكان داشته و راه آن باز بود و به اطرافیانم جسارت نمی شد، در هر موردی كه بحثی دربارة موضوعی پیش می آمد، طبق معمول به زودی به علم و فهم اشخاص اعتماد نمی كدم و با انتخاب سكوت از كنار آن می گذشتم و بعداً در فرصت مناسب درباره آن پدیده معهود به كاوش می پرداختم و پس از تفحص و جستجوی كامل و استعانت از افرادی كه از نظر علمی بر اینجانب مزیت و برتری داشتند، به مقطعی می رسیدیم كه گویا گم شده ای به دست آورده ام و در كنار آن از فرط سرور و خوشحالی در پوست خودم زندانی و اسیر بودم، گویا جایگاهی در جهان و بلكه بزرگ تر از آن برای خود می پنداشتم كه اگر تمام آنچه از دنیا به دستم رسیده در مقابل این خوشحالی از دست بدهم، هیچگونه كمترین ناراحتی را بر دل و درون خود نمی یافتم، به همین حال پیش می رفتم، در حالی كه یكی از افراد اهل تسنن بودم، به بركت آن با رقه های الهی به ناچار با استعانت و كمك گیری از آیات قرآن، راه های مختلفی به رویم گشوده شد، به خودم گفتم، بنده از ابتدای زمانی كه به تكلیف و وظیفه رسیدم و از هر كس از علمای خود در مورد مسئله ای كاوش كردم، پاسخ های تقریباً متناقض می شنیدم، ولی قدرت دفاع نداشتم، پاسخ های مختلف از افراد متفاوت در امور فراوان كه هیچ گاه به دل و جان من نمی نشست و آرامش و اطمینان نمی بخشید و حتی در برخی موارد وقتی سوالی پیش می آمد كه سبب دو دستگی و تفرقه بین دو نفر مسلمان و مؤمن به خدا می شد، دیده می شد، همه پاسخ دهندگان بدون دلیل و روشنگری مرا به سكوت دعوت می كردند یا مطالبی را به من به طور دیكته شده ارائه می دادند و به طوری به من تلقی می شد كه بایستی بنده تعبداً بدون چون و چرا همه آن ها را بپذیرم و اصلاً میدان تفحص و جستجو را از من برای همیشه مسلوب می نمودند، ولی درون من همواره تشنه شنیدن پاسخ حقیقت و آب زلال معرفت بود، به آیات قرآن كه رجوع می كردم می دیدم خداوند متعال در دو جا فرموده است: «اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید، (تا در هیچ امری در شك نمانید.).» (1)

بر مبنایی كه خود داشتم و آن كاوش پیگیر بود، به جستجو از تفسیر آیه فوق پرداختم كه

ص: 15


1- (فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) نحل، 43، انبیاء:7.

خوشوقتانه به روایاتی دست یافتم كه علمای اهل سنت در تفسیر آیه ذكر كرده اند و مصداق روشن «اهل الذكر» را «علی» (كرم الله وجهه) و یا «اهل البیت» (علیه السلام) قلمداد نموده اند.

«طبری» در تفسیر خود با وسایط از «ابی جعفر» نقل كرده [كه مصداق اهل الذكر در آیه «اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید.»(1) ما هستیم.](2)

البته برخی از حفاظ و امامان حدیث دیگر از علمای اهل سنت مقصود از «اهل الذكر» در آیه را امامان دوازده گانه و اهل بیت (علیه السلام) دانسته اند.(3)

«محمدبن موسی شیرازی» از بزرگان علمای اهل سنت از دوازده تفسیر (از مفسران بزرگ) از [ابن عباس در تفسیر گفتار خداوند: «اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید!»(A) نقل كرده است كه گفت: منظور از اهل ذكر محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین(علیه السلام) هستند، آنان اهل ذكر و علم و عقل و بیان می باشند، آنان اهل بیت نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و شد ملائكه هستند و خداوند هیچ مؤمنی را جز به احترام علی مؤمن نام ننهاد.] (4)

و از همین تفسیر باید پی برد، به نكتة مهمی كه همه از آن غافلند و آن این است كه چرا سه خلیفه ما از ابوبكر و عمر و عثمان همواره در پاسخ به سوالات مانده و یا پاسخ بی ربط داده اند و همواره به «علی» مراجعه كردند، چگونه پیوسته در برخورد فرهنگی با مردم از معارف دینی جاهل و به جواب آن آشنا و روشن نبوده اند؟ و چرا در بیشتر موارد جهت پاسخ یابی در مقابل كاوش و جستجوهای مردمی با مشورت با دیگران می پرداختند و یا چه بسا در برخی موارد، به جای پاسخ مثبت در مقابل كاوشگر، مستقیم یا غیرمستقیم دست به شلاق شده و با تهدید و ارعاب پاسخ او را .

ص: 16


1- (فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) نحل، 43، انبیا:7.
2- تفسیر طبری: 69/14 چاپ میمنیه در مصر، تفسیر ثعلبی چنانچه در العمده از ابن بطریق: 150 چاپ تبریز، تفسیر ابن كثیر: 570/2 چاپ مصر، روح المعانی، آلوسی: 134/14 چاپ مصرف ینابیع الموده، قندوزی: 119 چاپ اسلامبول، المستخرج من التفاسیر الاثنی عشر، محمدبن مؤمن شیرازی، چنانچه در كفایه الخصام: 338 چاپ طهران.
3- نفخات اللاهوت، علی بن عبدالعلی المحقق الكركی: 241، احقاق الحق، مرعشی تستری شهید: 482/3-484.
4- تفسیر الكشف و البیان (مخطوط) ثعلبی، شواهد التنزیل حاكم حسكانی: 334/1-335 چاپ بیروت، ارجح المطالب، الشیخ عبیدالله حنفی الامر تسری: 85 چاپ لاهور، التكمله، خثعمی سهیلی: 131 مخطوط، نفحات اللاهوت، علی بن عبدالعلی محقق كركی: 41.

می دانند! این ها همه حاكی از آن است كه اینان منسوب از ناحیه مردم بوده و هیچگونه تخصص علمی و اعطاء الهی نداشته اند و به همین دلیل اسلام دست ما سنی مذهبان، اسلامی راكد، بی جان و بدون منتاجات و فاقد بندگی و ارتباط با خدا تلقی شده، در حالی كه اسلام به دست شیعیان دینی زنده، محیی، نشاط آور، روح بخش و نشاط آفرین تلقی گردیده است.

به خودم گفتم: این كه اسلام بر تخصص تكیه كرده بی جهت نبوده است، چنانچه عقلا و عرف مردم بر تخصص تكیه و اعتماد می ورزند، پس باید اسلام در شناساندن خود افرادی را از زبان خودش معرفی كند كه نسبت به تبیین مباحث و معارف اسلامی كمال تخصص و كاردانی و تبحر را داشته باشند، به حدی كه هیچ كدام از بشریت به افق بلند آن ها نرسد و بر انجام كار آن قادر نباشند. چنین پنداری برای همیشه خواب و استراحت را از وجودم ربود و هیچ راه و چاره ای نداشتم، چرا كه در موارد زیادی با مولویان از دور و نزدیك از اهل شهر و دیار خودم هر گاه در این باره سخن می گفتم، در هیچ موردی به توافق نمی رسیدیم با كسی تند نمی شدم و در گفتارم به افراط و زیاده روی دست نمی زدم، همه بدخلقی ها و جسارت ها را در درون خود می گذاشتم، ولی هرگاه با خدای خود تنها شده و در خلوت به سر می بردم، عرضه می داشتم: كه ای خدای لاشریك له! تو مرا در مسالت و گدایی همراه با واسطه و فرد و گروه دعوت نكردی، بلكه مرا به تنهایی خطاب كردی! از من بخواه به تو پاسخ مثبت می دهم. چنانچه می فرماید: «مرا بخوانید تا (دعای) شما را به اجابت برسانم.»(1) نیز فرمود: «هنگامی كه بندگان من از تو دربارة من سوال كنند (بگو:) من نزدیكم، دعای دعا كننده را، به هنگامی كه مرا بخواند، پاسخ می دهم!»(2) این آیات چنان نوری در كالبد مردة من دمید كه گویا حیاتی نوین در من حاصل گردید، براساس الهام الهی به خود گفتم، من باید راه كاوش را در هر حال ترك نكنم، ولی چه خوب است نخست كتاب هایی كه علمای خود ما از اهل سنت نوشته اند را با دقت بخوانم، ببینم چه به دست می آید تا این كه دیدم بیشترین آن ها مملو از گفتار مثبت و منفی، حلال و برعكس حرام و بلكه گفتار متناقض و ضد و نقیض است، پس از آن گفتم، چه خوب است كه با برخی از شیعیان علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) آشنا شوم و به طور ناشناسی كه به سنی بودن من پی نبرند، برخی از كتاب های اعتمقادی آن ها را به .

ص: 17


1- (ادعونی استجب لكم)، غافر: 60.
2- (و اذا سالك عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان) بقره: 186.

دست آوردم كه در این امر آن طور كه باید موفق نشدم، در كتابخانه هایی كه در شهر خود سراغ داشتم رفتم و كاوش می كردم، اگر چنانچه از مسئول كتابخانه درخواست كتابی می نمودم كه از شیعیان بود، پاسخ رد به من می دادند و اگر گاهی موفق می شدم، به من بدبین می شدند و در مرحلهم دیگر آن را به من نمی دادند یا آن را محو می ساختند، ولی به همین كیفیت با درخواست كمك از خداوند پیش رفتم تا به مطالبی شیرین، نورانی و تاثیرگذار و اصولی دست یافتم، میزان و محكی صحیح به دست آوردم و بالاخره با عنایت الهی دلم گرم شد و به نور الهی قوت گرفت و دیدم با این ذخیره نورانی و الهی كه به دست آورده ام، بزرگ ترین دغدغه و ناراحتی برای بنده اعتقاد به نوین محمدی و تشیع علوی روی نیاورم، آرامش و اطمینان در كالبد من جای نخواهد گرفت، بدین خاطر به حول و قوة الهی مستبصر شدم و از زمره شیعیان گردیدم، پس تحقیقی عمیق در معارف اسلام و گفتگو با علماء و دیگران از فضلاء پی بردم كه من خود نجات یافته ام اما مسئولیت من به این مقدار به اتمام نمی رسد، بلكه باید از ناله مظلومانه دیگر هم نوعانم باخبر باشم كه به طور ناآگاه در نادانی به سر می برند و از این نادانی بی خبرند، یعنی در جهل مركب به سر می برند و در نهایت آن ها را درمان كنم! از خداوند باز استمداد و استعانت طلبیدم تا این كه پی بردم، بالاخره علماء شیعه و علماء سنی مذهب دارای یك روش واحد نیستند و شاید هر كدام در صدد دفاع از مكب خود، دیگری را رد یا تكفیر كند، به خود گفتم چه خوب استم نخست چنین مقالات و كتاب هایی را از دیدگاه علماء خودمان بررسی كرده و تحقیقی به عمل آوردم و از علماء شیعه هیچ نگویم كه شاید مردم اهل سنت با اتكاء به گفته ها و منقولات علمای خود اعتماد ورزند و از این طریق به حقیقت راه یابند؛ بدین خاطر به تحقیق در موارد زیر پرداختنم:

(1) نگاهی به ابابكر (رضی اله عنه) از دیدگاه علمای اهل سنت

(2) نگاهی به عمر فاروق(رضی اله عنه) از دیدگاه علمای اهل سنت

(3) نگاهی به عثمان بن عفان (رضی اله عنه) از دیدگاه اهل سنت

(4) نگاهی به امیرمومنان علی (كرم الله وجهه) از دیدگاه علمای اهل سنت

(5) نگاهی به امیرمؤمنان علی (كرم الله وجهه) از دیدگاه خلفای سه گانه و علت انتخاب این موضوعات این بود كه: تاكنون هر كتابی درباره شیعه و سنی به عناوین مختلف به گونة جدال و یا

ص: 18

مناظره نوشته شده، تنها هر كدام در صدد دفاع از كیس و مكتب خود و حفظ آن از خطرات و سوء تفاهم ها و دفع تهمت ها نوشته شده و در برخی موارد با حدت و شدت بر جدال تهمت به انتساب كفر و بی ایمانی كشیده شده و تاثیر منفی آن بیش از حقیقت نگری بوده و انفعالی به وجود نیاورده است، ولی اكنون انتخاب موضوعات فوق برای افراد حق طلب و حقیقت جو، چه بسیار مفید و كارساز است، چرا كه تحقیق بدین صورت از جهاتی نافذ و تاثیرگذار خواهد بود.

(1) جهت اول این كه طرح این مباحث به صورتی بی طرفانه است، چون گفتار و منقولات همه از خود ما اهل سنت است و ما قبل از هر چیز در پژوهش مذهبی و دینی نخست باید به علماء و دانشمندان خود مراجعه كرده و به وسیله راهنمایی آنان به مقصود خود دست یابیم و بدین صورت زودتر به حقیقت دست می یابیم.

(2) جهت دوم این كه معارف بلند اسلام، اقتضا می كند كه كیفیت تعلیم و تربیت تدریجی باشد و ارائه مطالب به تناسب قدرت دانش آموز باید به طور ضعیف و متوسط و قوی اتخاذ گردد و این ترتیب و نظم باید در تعلیم و به ویژه در احتجاجات به كار گرفته شود و اضافه بر آن همین تعلیم و تربیت باید از هرگونه خشونت و تندی بركنار باشد، بلكه تعلیم در سایه هنر، رأفت، مهربانی، نرم خویی، در گفتار و به گونة پند و اندرز صورت گیرد تا دل طرف مقابل را جذب كرده و سپس از در دل او وارد شود، چنانچه فرمود: «كار نیك آن نیست كه از پشت خانه ها وارد شوید، بلكه نیكی این است كه پرهیزكار باشید و از در خانه وارد شوید.»(1)

بنده حقیر احساس كردم، كتاب های جدلی و مناظره ای به طور روشن، همواره از بعد روانی، طرف مقابل را به جبهه گیری و مقابله برمی افزود و این رفتن در خانه از پشت آن است، بدین خاطر آن كتاب ها هر چه زیادتر نوشته شده و شاید به جز تفریق و شدت در جدایی نیفروزده، اگرچه در برخی موارد نیز تاثیرگذار بوده، ولی بیش از این انتظار تاثیرگذاری از آن می شده، بنابراین با نظر بلندی در سایه اخلاق و اغماض از اظهار برخی حقایق در ابتداء گفتار و مماشات با دیگران، ارائه مطالب چه بسیار بیشتر تاثیرگذار خواهد بود كه در نهایت مباحث این كتاب ها این چنین اتخاذ شده است.

(3) انسان فطرتاً كمال خواه و بی نهایت طلب است كه به همین خاطر خداپرست است، اگرچه .

ص: 19


1- (لیس البر بان تاتوا البیوت من ظهورها ولكن البر من اتقی و أتوا البیوت من ابوابها) بقره: 189.

در برخی موارد از روی خطا، پدیده غیركمال و متناهی را به جای غیرمتناهی به او ارائه داده اند، بدین خاطر در راه یابی از امامت و ولایت و جانشین از رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) به خطا رفته و شده آنچه وقایعی كه تحقق یافته و در صفحات تاریخ پر است، آیا در اینجا ما به انتهای مسئولیت رسیده ایم و كار تمام شده است؟ كه چنین نیست، چون «ما از خدا هستیم و به سوی او برمی گردیم.»(1) هنگامی كه قاطبه بشریت در همة ابعاد از اسماء حسنای الهی به او رسند، كار به اتمام رسیده است، آیا وظیفه تنها به حفظ موجودیت نزد خود و دفاع از آن از خطرات احتمالی است؟ كه این نیز نیست، چرا كه اسلام برای مجموعه بشریت، به عنوان یك امت مطرح است و همه یك امت نشده اند و تاكنون هفتاد و سه فرقه اند!!! آیا وظیفه به نام وحدت، سكوت و توقف در مقابل دیگران است؟ كه این نیز ركود و توقف است و اسلام هیچ گاه با توقف و ركود موافق نبوده و همواره در تمام آنات راه گشای بشریت بوده و هست و این چنین كلید رهگشایی داده كه فرمود:: «ما این كتاب را بر تو نازل كردیم كه بیانگر همه چیز و مایة خدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است.»«(2)، از جمله چیزهایی كه به عنوان بزرگ ترین قفل، بن بست، توقف دهنده برای مسلمانان مطرح شده، مسئله اختلاف شیعه و سنی است كه باید به ریشه اصلی اختلاف و عامل صحیح آن پی برد و رهیابی به این دو مورد جز از طریق دست یابی به كلیات در قرآن امكان پذیر نیست. حضرت ابراهیم (علیه السلام) كه در قرآن در شش مورد بر توحید و یكتاپرستی ایشان تصریح شده، چنانچه فرمود: «او هرگز از مشركان نبود.»(3) ولی همین بزرگ مرد (علیه السلام) در برورد با ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشید پرستان به خاطر مماشات و زمینه سازی در گروه مقابل خود با استفهام انكاری عباراتی را اظهار می داشت كه (در بدو نظر نزد برخی) شاید شرك و دوگانه پرستی تلقی شود، چنانچه فرمود: «این (ستاره یا ماه) پروردگار من است؟»(4) «این (خورشید) پروردگار من است؟ این بزرگ تر است!»(5) در حالی كه هواره از طریق دوستانه و مماشات در صدد سوژه یابی در جهت گشودن افكار منحط بود و هیچ گاه توقف ننمود، بدین خاطر، جهت راهنمایی برادران عزیز اهل سنت خودم كه موفق به .

ص: 20


1- (انا لله و انا الیه راجعون) بقره: 156.
2- (و نزلنا علیك الكتاب تبیاناً لكل شیء و هدی و رحمه و بشری للمسلمین) نحل: 89.
3- (و ما كان من المشركین) بقره: 135، آل عمران: 67-95، انعام: 79، 161، نحل: 123.
4- (هذا ر بی) انعام: 76-77.
5- (هذا ربی هذا اكبر) انعام: 78.

استبصار نشده اند، راه رشد را این گونه انتخاب كردم.

(4) از آنجا كه شخصیت ایمانی افراد به ارتباط با دین و مذهب و ارتباط با امام و پیشوای خود مربوط می شود و حتی میزان رتبة شخصیت افراد به ملاك قوت و ارتباط با دین و شدت ارتباط با پیشوای دینی مرتبط می گردد، چنین پدیده ای ما را بر آن داشت كه به شناخت پیشوایان دینی و امامان مذهبی خود بپردازیم و دو علت سبب شد كه متد كار را این چنین برگزیدیم: یكی این كه عامل انحراف در امامت و پیشوا را بشناسیم و دوم این كه امام و پیشوای حقیقی را از امام باطل جدا سازیم و این دو عامل سبب شد كه كیفیت مباحث را این چنین برگزیدیم.

(5) دیگر از عوامل كیفیت انتخاب این مباحث این بود كه هر كس به عنوان خلیفه و جانشین «پیامبر اسلام» (صلی الله علیه و آله و سلم) تعیین گردد، به ملاحظه این تعلق و انتصاب نزد ما محترم است، اگرچه در بسیاری از مباحث سوژه هایی منفی و یا عصیان و گناه و لغزش از آنان دیده و یا شنیده شده كه در این رابطه هیچ كس حق جسارت و توهین ندارد، چنانچه خداوند نه در برخورد با مسلمانان، بلكه در برخورد با مشركان فرمود: (به معبود) كسانی كه غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید، همان گونه كه مبادا آنان ها (نیز) از روی (ظلم و) جهل خدا را دشنام دهند.»(1) برخورد پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) با بزرگان قوم اگرچه از مشركان بوده اند، به گونه ای محترمانه و بزرگوارانه بوده و جهت جذب نوع مردم حقوق آن ها را حفظ می نموده است تا همه بدانند ما از افق واقع نگری و بی طرفانه سخن می گوییم.

بدین جهت هم محترمانه از خلفاء یاد شده و هم حوادث و واقعیاتی منفی كه از آنان رخ داده نقل شده، چرا كه بسیاری از ما اهل سنت چه بسا از كارهای خلفای خود باخبر نبوده و بسیاری از كارهای زشت آن ها را نمی شناسیم و با عدم شناخت كارهای منفی آن ها و صرف محبت به آن ها به هیچ خیر و منفعت اخروی دست نخواهیم یافت.

(6) هدف از این تحقیق در نهایت ره گشودن به كمال و نهایت بندگی و یكتاپرستی برای امت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در ساله ایجاد وحدت و یگانگی است كه اگر مسلمانان حقیقتاً امت واحده و یكپارچه می بودند، این اندازه زمینه سودجویان زمین خوار و استكبار جهانی و امپریالیسم به ویژه یهودیان، بر نوع مسلمانان مفتوح نمی بود تا حدی كه دستشان تا مرفق و آستینشان در خون و جان و ناموس مستضعفان فرو رفته باشد!! چرا كه آنان هیچ موقعیتی در هیچ جای دنیا ندارند، آنان تنها از .

ص: 21


1- (ولا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم) انعام: 108.

اختلاف بین شیعه و سنی، فضایی مناسب به دست آورده و در مواقع حساس عوامل خود را در این دو گروه تحریك كرده و اینان را به مشاجره و نزاع داخلی مشغول می سازند و از اب گل آلود خود ماهی مقصود را می گیرند.

(7) در كتاب حاضر تنها روایات و اخباری ذكر و استفاده شده كه از علمای اهل سنت می باشد(1) و دربارة پاسخ ها و تحلیل های علمی نیز یا به ضرورت عقلیه و یا به استنادات گفتار علماء خود از اهل سنت تكیه شده و با این كه حقیر موفق به استبصار شده ام، ولی هیچ به گفتار علماء شیعه تكیه نكرده و كمترین حدیث و گفتاری از آنان را نقل نكرده ام تا برادران عزیز اهل سنت خودم با دید واقع نگری بیشتر به مطالب منقوله توجه كنند و شایاد به زودی فوج فوج به عطر روشنگری و درخشندگی استبصار معطر شوند و تا پرونده اعمالشان تعطیل نشده و فرصت عمر كوتاه را از دست نداده اند، برای سفر آخرت از توشه و اعمال سنگینی برخوردار شوند. ان شاءالله.

(8) هشدار: حال كه بنده حقیر مستبصر شده ام، باید نكته ای بگویم، امروزه در میان برادران سنی مذهب افراد سالخورده ای را سراغ دارم كه در حمایت از خلفاء بسیار اصرار ورزیده و بر تعصب خود شدت می ورزند و هیچ دلیل برهانی بر آن ندارند فردا وقتی چنین فردی از آنان می میرد و او را در لحد و قبرش می گذارند، تلقین كننده به میت می گوید، اگرچه تاكنون سه خلیفه، ابوبكر و عمر و عثمان را به عنوان پیشوا و امام خود معرفی می كردی، ولی وقت آن به اتمام رسید! تو ای برادر سنی! مواظب باش! وقتی دو ملك نكیر و منكر از امام پرسش می كنند، اینجا حقیقت را اظهار كن و بگو : «علی (كرم الله وجهه) و فرزندانش امامان من هستند!»(2)

برادران و خواهران عزیز سنی كه در جستجوی كشف حقیقت و استبصارند، پس از خواندن كتاب ابابكر صدیق (رضی اله عنه) به خواندن كتاب عمر فاروق (رضی اله عنه) و سپس به كتاب عثمان بن عفان (رضی اله عنه) پرداخته و بعد از آن به كتاب علی بن ابیطالبی (كرم الله وجهه) از دیدگاه علمای اهل سنت بپردازند. .

ص: 22


1- در نقل فهرست منابع ممكن است برخی از كتاب های اهل سنت از نظر چاپ مختلف باشد و چاپ مشخصی در دست حقیر نبوده بلكه به نقل از ناقل دیگری نقل شده به آن توجه داشته باشید.
2- داستان فوق ر ا برای از برادران عزیز اهل سنت از زاهدان و حوالی آن نقل كرده اند.

بخش اول: نگاهی اجمالی به وضعیت سقیفه و حوالی آن

تاریخ، مخلوط از روشنی و تاریكی

مرز برتری های هر یك از یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را اگر بخواهیم، می توانیم بشناسیم و این كار دشواری نیست. زیرا تاریخ ها با همه ی پریشان گویی ها و آشفتگی هایی كه به خود دیده اند و با همة بافته هایی كه دست های گنهكاران و بزه پیشگان در آن جای داده اند و با این كه رویدادها و حوادث صحیحش در روزگاران گذشته با آشوب های تیره و تاریك ناپدید شده و با این كه هوس های گمراه كننده با دست كاری و ساخت و پاخت های خود - در زمینه آن - بازی گری ها نموده اند و با این كه حیله گران زبردست كه كارشان رنگ آلود كردن و دروغ زنی است، نیرنگ های خود را در لابه لای آن نهفته اند و با این كه برگ های آن ها سیاه شده و از برداشت های بی خردانه و نگرش هایی پر از نادانی و از شالوده های تباه و هیابانگ های دسته بندی ها و ناراستی ها و تبهكاری هایی كه جز گروه به گروه شدن و توده توده گردیدن مردم انگیزه ای نداشته است؛ با همه این ها و ده مشكلات دیگر باز باید گفت: پایان شبه سیه سفید است!

امید بر شناخت خورشید در زیر ابرهای متراكم

باز می توان نشانه ای از درستی ها را در آن باز جست، زیرا كسی كه با بینایی به ارزیابی در آن بپردازد، آب گوارا را از كف روی آن باز می شناسد و درست و نادرست را به هم نمی آمیز و می تواند آنچه را ناب و سره است، از میان آمیخته ها درآورد و با دستیابی آنها به یافتن و جستن حقایق برخیزد و مرز هر یك از مردان را بشناسد و چنان كه ترازویی برای اندازه گیری به كف گرفته باشد با گذشتگان و مردم بازمانده موشكافانه آشنا شود!

از میان كارهایی كه بی چون و چرا باید انجام داد، یكی این است كه هماهنگی در نگرش در زندگی نامه مردان برجستة اسلام - چه گذشتگان و چه جانشینانشان - داشته باشد؛ آن هم با دیدة بزرگداشت و نه با چشم بدبینی - به ویژه پیرامون كسانی كه در میان دین داران به جانشینی راستین پیامبر (صلی اله علیه و آله و سلم) شناخته شده اند، - هر چند با گزینشی كه اگر بنگریم و دادگرانه بسنجیم، هیچ ارج و ارزشی ندارد، چرا كه: «پروردگار تو است كه هر چه را بخواهد می آفریند و برمی گزیند و كار برگزیدن با آنان نیست.»(1)

«و هیچ یك از مردان و زنانی كه به این كیش گرویده اند، نمی توانند در برابر فرمان و دستور خدا

ص: 23


1- (و ربك یخلق ما یشاء و یختار ما كان لهم الخیره) قصص: 68.

و رسول او در كار خود به گزینش پردازند و خواست جداگانه ای داشته باشند.»(1)

چرا كه «همه كارها - پیش از این و پس از آن - از خداست.»(2) «و آنچه را آنان انجام می دهند، خداوند سرپرستشان است.» (3)

«آنها (آیات خدا را) تكذیب كردند و از هوای نفسشان پیروی تمودند و هر امری (سرانجام) قرارگاهی دارد.»(4)

هدف غایی از این پژوهش

یار غار پیامبر(صلی اله علیه و آله و سلم) و اول كس از نخستین گروه پیشگامان كه در كوچ به مدینه همراه پیامبر (صلی اله علیه و آله و سلم) رفته است را، باید بزرگ و ارجمند بداریم و تبهكاری آشكاری است اگر آنچه به راستی از اوست، از او دریغ داریم و در مرزبندی سرمایه روانی اش كوتاهی كرده، داوری دادگرانه نكنیم و فركانبردار گرایش های خویش گردیم!

ما در صدد آن نیستیم كه پیرامون جانشینی پیامبر (صلی اله علیه و آله و سلم) به سخن بپردازیم و در زمینه این كه چگونه به انجام رسید؟ چگونه گردید؟ چگونه برپا شد؟ و چگونه راه خود را دنبال كرد؟ و آیا رای گیری آزادانه در كار بود؟ و آیا سفارش های بزرگ ترین آیین گذاران به كار بسته شد؟ یا خواسته ها و هوس ها بود كه در آن روز با زورگویی فرمان می راند، می گرفت، می تاخت، به فراز و نشیب می برد، می گشود و گره می زد، می شكست، استواری می بخشید و می بست و باز می كرد؟ ما خواستار آن نیستیم كه پیرامون همه این ها به گفتگو بپردازیم؛ آن هم پس از آن كه جهانیان داستان سقیفه را كه مردمی از جاهای پراكنده در آنجا گرد آمده بودند، شنیده اند و گزارش آن رستاخیز سترگ را آویز گوش كرده اند. همان كشمكش بزرگ میان مهاجران و انصار را كه سخن قرآن - درباره آن - راست درآمد:

«هنگامی كه واقعة عظیم (قیامت) واقع شود، هیچ كس نمی تواند آن را انكار ورزد، (این واقعه) گروهی را پایین می آورد و گروهی را بالا می برد.»(5)

ص: 24


1- (و ما كان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضی الله و رسوله امراً ان یكون لهم الخیره من امرهم) احزاب:36.
2- (لله الامر من قبل و من بعد) روم: 4.
3- (و هو ولیهم بما كانوا یعلمون) انعام: 127.
4- (و كذبوا واتبعوا اهواءهم و كل امر مستقر) قمر: 3.
5- (اذا وقعت الواقعه * لیس لوقعتها كاذبه * خافضه رافعه) واقعه: 1-3.

تنها راه نجات در زمان انعقاد نطفه فتنه ها

چه می توانم گفت؟ پژوهشگران، تاریخ را در برابر خود نهند و بررسی كنند كه چگونه هر كس از توده مردم در آن روز، رهایی و رستگاری را در آن می دید كه با هیچ كدام از دسته های گوناگون همدست نشود و از این كه به ناگهان در آشوب های سوزان درآید، خودداری كند. آنچه در دل او می گذشت، وی را بیمناكش می ساخت كه اگر راه كشمكش را طی كند و در برابر گروهی غیر گروه دیگر هم داستان گردد، سرش به باد خواهد رفت، به ویژه پس از آن كه با دو چشم خود - شمشیری آخته را دیده و با دو گوشش - مفریاد مردی درشت گفتار را شنیده بود كه هر كس می گفت: رسول خدا (صلی اله علیه و آله و سلم) درگذشته است، وی را از كشته شدن می هراسانید و می گفت: «از هیچ كش نشنوم كه بگوید رسول خدا را مرگ دریافته وگرنه او را با تیغ می زنم. یا می گفت: هر كه بگوید او مرده است، سرش را با شمشیر بر خواهم داشت، جز این نیست كه او به آسمان بالا رفته است.»(1)

بانگ می زند: «هر كس بگوید پیامبر خدا جان داده، سر او را با شمشیر بر خواهم داشت.»(2)

و پس از آن كه هر یك از مردم با گوشه چشم، دیگری را می نگریستند، بگو مگوها و زد و خوردها كردند و آن دو پیرمرد، برخاسته و پیش از آن كه اندیشة هیچ كس دیگر را بپرسند، هر كدام جانشینی پیامبر(صلی اله علیه و آله و سلم) را به آغوش آن دیگری می افكند كه گویا كار را - از آغاز تا پایان - نهانتی به سرانجام رسانده اند. این به دوستش می گوید: «دستت را بگشای تا به نشان جانشینی پیامبر(صلی اله علیه و آله و سلم) دست فرمانبری به تو دهم!» او نیز می گوید: «نه! بلكه تو باید چنین كنی.» و هر یك از آن دو خواهد دست همراهش را بگشاید و او را سرپرست مردم بشناساند. ابوعبیده جراح نیز كه حفار قبور در مندینه بود و مردم را به سوی آنان دعوت می كرد،(3) و آن پاك ترین مرد كه پیامبر(صلی اله علیه و آله و سلم) سفارش هایش را با او كرده، همراه با خاندان هدایت و دودمان هاشمی، سرگرم تكفین بزرگ ترین از پیامبران است. كالبد بی جان او را با جامة مرگ در برابر خویش می بیند. خانوادة او در خانه را بر وی

ص: 25


1- تاریخ طبری: 198/3، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 128/1، تاریخ ابن كثیر: 242/5، تاریخ ابی الفداء: 156/1، المواهب اللدنیه، قسطلانی، روضه المناظر، ابن شحنه كه در حاشیه الكامل چاپ شده: 164/7، شرح المواهب، زرقانی: 280/8، السیره النبویه زینی دحلان كه در حاشیه السیره الحلبیه چاپ شده: 371/3-374، الذكری، حافظ میاطی: 36 به نقل از غزالی.
2- یصیح: «من قال نفس المصطفی قبضت - علوت هامته بالسیف أبریها» ر.ك. چكامه ای كه سخن سرای نیل - حافظ ابراهیم - در ستایش عمر گفته است.
3- ر.ك. تاریخ طبری: 199/3.

بسته اند(1) و یاران او (صلی اله علیه و آله و سلم) وی را با خانواده اش تنها گذاشته و از به خاك سپردنش روی گردانیده اند.(2) تا سه روز پیكر پاك او بر زمین ماند.(3) یا از روز دوشنبه تا روز چهارشنبه یا شب آن خانواده اش او را تجهیز كرده (4) و جز نزدیكان وی هیچ كس نبود(5) و شبانه یا در پایان شب او را به خاك سپردند(6) و مردم تا نیمه شب آگاهی نیافتند كه در خانه هایشان بودند و صدای آهنگ بیل هایی را شنیدند كه آرامگاه پیامبر(صلی اله علیه و آله و سلم) را با آن همواره می نمودند(7) و آن دو پیرمرد در به خاك سپرده او (صلی اله علیه و آله و سلم) نبودند.(8)

و پس از آن كه این كس، چشمش به «عمربن خطاب» می افتد كه ابوبكر را برگزیده و نشان كرده و پیش روی او شتابان می رود و چندان داد كشیده كه دهانش كف كرده است.(9) و پس از آن كه بانگ «حباب بن منذر» - همان یار پیامبر و بزرگ رزمندة بدر - را می شنود كه تیغ در روی ابوبكر كشیده و می گوید: به خدا سوگند! هر كس در آنچه می گویم ناسازگاری نماید، بینی اش را با شمشیر در هم خواهم شكست. منم آن بنیاد بزرگ كه پشتوانه تواند بود و اندیشه او چاره ساز كارها است. منم پدر آن شیر بچه در بیشه شیران كه به شیران بستگی دارد! و پاسخ می شنود: اگر چنان كنی خدا تو را خواهد كشت و او می گوید: بلكه تو را خواهد كشت یا بلكه چنان می بینیم كه تو كشته شوی.(10) پس از آن كه بر روی حمله ور می شوند و لگد بر شكمش زده و خاك در دهانش می كنند.(11) .

ص: 26


1- ر.ك. سیره ی ابن هشام: 336/4، الریاض النضره، طبری: 163/1.
2- طبقات الكبری، ابن سعد: 821، چاپ لیدن: 76/2.
3- رك. تاریخ ابن كثیر: 217/5، تاریخ ابوالفداء، 152/1.
4- طبقات الكبری، ابن سعد چاپ لیدن: 58/2، 79 سیره ی ابن هشام: 344/4-343، مسند احمد: 274/6، سنن ابن ماجه: 499/1، سیره ی ابن سید الناس: 340/2، تاریخ ابی الفداء: 152/1 و گفت: دفن او در شب چهارشنبه صحیح تر است، تاریخ ابن كثیر: 171/5 و گفت: صحیح دفن ایشان در شب چهارشنبه بوده و السیره الحلبیه: 394/3، شرح المواهب، زرقانی: 284/8، سیره ی زینی دحلان، حاشیه حلبیه: 380/3.
5- طبقات الكبری، ابن سعد: 824 چاپ لیدن: 2، قسم دوم: 78.
6- سنن ابن ماجه: 499/1، مسند احمد: 274/6.
7- طبقات الكبری، ابن سعد: 824، چاپ لیدن، قسم دوم: 78، مسند احمد: 274/6، سیره ی ابن هشام: 344/4، تاریخ ابن كثیر، 270/5.
8- كنرالعمال، متقی هندی: 140/3.
9- طبقات الكبری، ابن سعد: 787، چاپ لیدن: 2، قسم دوم: 53، شرح نهج البلاغه: 133/1.
10- صحیح بخاری: 45/10، مسند احمد: 56/1، البیان و التبیین، جاحظ: 181/3.
11- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/2، سیره ی ابن هشام: 339/4، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 248/2، الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، 9/1، تاریخ طبری: 209/3-210، تاریخ ابن اثیر: 136/2-137، الریاضی النضره، طبری: 162/1-164، تاریخ ابن كثیر: 246/5 و 142/7، صفه الصفوه، ابن جوزی: 97/1، تیسیر الوصول، ابن دیبع، 45/2، شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید: 128/1 و 4/2، السیره الحلبیه، حلبی: 387/3، ابوبكر الصدیق، استاد محمدرضا مصری: 25.

و پس از آن كه سومی را می بیند كه از فرمانبری ابوبكر سرباز می زند و آوا برمی دارد: هان! به خدا سوگند! هر تیری در تیر دانم دارم به سوی شما می افكنم و نیرزه و سنانم را از خونتان رنگین می سازم و با شمیری كه در دست دارم، شما را می زنم و با كسانی از خاندان و تبارم كه با من همراهی نمایند با شما پیكار می كنم!(1)

و پس از آن كه چهارمی را می بیند كه بیعتی به این گونه را نكوهش می كند و آتش جنگ را بر می افروزد و گوید: «تحقیقاً گرد و غبار و دودی می نمگرم كه حز با خونریزی فرو نمی نشیند!»(2)

و پس از آن كه كسی، همچون «سعدبن عباده» - سر كرده خزرجیان - را می بیند كه در گرداب خواری افتاده، بر سر او می جهند و با خشم، فریاد می كشند: سعد را بكشید! خدا وی را بكشد كه از دورویان است - یا آشوبگر است - و گوینده بر سرش ایستاده و می گوید: تحقیقتاً بر سر آن شدم كه تو را لگد كوب كنم؛ تا استخوان پیكرت یا چشمانت - از جای خود به در رود.(3)

و پس از آن كه «قیس بن سعد» را می بیند كه ریش عمر را گرفته و گوید: به خدا سوگند! اگر مویی از سر او كم شود تا یك دندان درست در دهان تو هست، برنمی گردم - یا اگر مویی از او بخوابد و فرو نشیند - بر نمی گردم تا همه اندام هایت را از هم بپاشم.(4)

و پس از آن كه زبیر را می بیند با شمشیری كشیده، گوید: تیغ را در نیام نخواهم كرد؛ تا برای «علی» (كرم الله وجهه) از همه دست فرمانبری بگیرم و عمر می گوید: «بگیرید این سگ را» پس شمشیر را از دست وی گرفته و بر او سنگ می زنند و آن را می شكنند.(5)

و پس از آن كه مقداد - یار بزرگوار پیامبر (صلی اله علیه و آله و سلم) - را می بیند كه به سینه اش می كوبند و حباب پسر .

ص: 27


1- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 11/1، تاریخ طبری: 210/3، تاریخ ابن اثیر: 137/2، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 128/1، السیره الحلبیه، حلبی: 387/3.
2- الكامل، ابن اثیر: 135/2.
3- مسند احمد: 56/1، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 249/2، تاریخ طبری: 210/3، سیره ی ابن هشام: 339/4، الریاض النضره، طبری: 162/1-164 السیره الحلبیه حلبی: 387/3.
4- تاریخ طبری: 210/3، السیره الحلبیه، حلبی: 387/3.
5- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 11/1، تاریخ طبری: 199/3، الریاض النضره، طبری: 167/1، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 58/1، 132 و 5/2-19.

منذر را می بیند كه بینی اش را می شكنند و دستش كوفته می گردد و می بیند پناهندگان به سرای پیامبر را، بیم می دهند و كسانی كه جایگاه امن امتند و خاندان شرافت امت به آن ها وابسته است - خانه فاطمه و علی - كه درود خدا بر آن دو باد - تحقیقاً با ارعاب و تهدید به آنان هراس می افكنند.(1)

و «ابوبكر»، «عمربن خطاب» را به سوی آنان فرستاده و گوید: اگر از پذیرفتن ما سرباز زدند با آنان نبرد كنه و عمر آتش می آورد تا خانه را بر آنان بسوزاند. فاطمه وی را دیده و گوید: ابن خطاب! آمده ای خانه ما را بسوزانی؟!! پاسخ می دهد: آری، مگر در راهی كه مردم افتادند شما نیز بیفتید!(2)

آتش زدن اهل خانة وحی، در سایة شورا

و پس از آن كه می بیند وابستگان یك دسته سیاسی به سرای خاندان وحی تاخته و به خانه فاطمه ریخته اند(3) و جلودار آنان نیز، پس از آن كه هیزم خواسته، فریادهای بلندی برداشته است كه: به خدا سوگند! خانه را بر شما خواهم سوزاند، مگر بیرون بیایید و دست فرمانبری بدهید وگرنه خانه را با هر كه در آن است، می سوزانم. به او می گویند: فاطمه در آن است! پاسخ می دهد: فاطمه باشد!(4)

طبق گفتار »«ابن شحنه»: «پس آن كه می بیند عمر به سوی خانه علی آمده تا آن را با هر كه در آن است، بسوزاند و فاطمه او را می بیند كه گوید: در راهی كه مردم افتاده اند شما نیز درآیید!!»(5)

و پس از آن كه ناله و شیوه بانویی اندوهگین و دل خسته یا همان جگر گوشة پیامبر(صلی اله علیه و آله و سلم) برگزیده را می شنود كه از پرده به درآمده و با بلندترین آواز خویش آوا درمی دهد: «پدر! ای رسول خدا! پس از تو از دست ابن خطاب و ابن ابی قحافه، چه كمشیدیم!!!»

و پس از آن كه هم او را می بیند كه فریاد می كشد و شیون می كند و همراه با زنان هاشمی آوا در می دهد: «ابوبكر! چه زود بر خاندان پیامبر(صلی اله علیه و آله و سلم) تاختید و به تاراجشان پرداختید! به خدا سوگند! با عمر سخن نخواهم گفت تا خدای را دیدار كنم!!»(6)

ص: 28


1- تاریخ طبری: 210/3، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 58/1.
2- العقد الفرید، ابن عبد ربه: 250/2، تاریخ ابوالفداء، 156/1، اعلام النساء، علی محمد علی دخیل: 1207/3.
3- الاموال ابوعبید: 931، الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، 18/1، تاریخ طبری: 52/4، مروج الذهب، مسعودی: 414/1؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه: 254/2، تاریخ یعقوبی:105/2.
4- تاریخ طبری: 198/3، الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 13/1، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 134/1 و 19/2، اعلام النساء، علی محمد علی دخیل: 1205/3.
5- تاریخ ابن شحنه، حاشیه الكامل: 164/7.
6- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 134/1 و 19/2.

اجبار اهل بیت (علیهم السلام) به نام شورا

و پس از آن كه می بینید: «حضرت «علی» (كرم الله وجهه) را دستگیر و همچون شتری كه جوب در بینی اش كرده اند تا مهار شود، به سوی خود می كشند.»(1) می برند و با درشتی می رانند و مردم گرد آمده اند و می نگرند، به او می گویند: دست فرمانبری ده!

می گوید اگر ندهم چه می شود؟ پاسخ می شنود: «به همان خدایی كه جز او خدایی نیست، گردنت را می زنیم! می گوید: بر این اساس، بندة خدا و برادر رسولش را خواهید كشت!!»(2)

و پس از آن كه می بیند برادر پیامبر خدا (صلی اله علیه و آله و سلم) به آرامگاه رسول خدا (صلی اله علیه و آله و سلم) پناه برده، می گرید و فریاد می كند: برادر! این گروه مرا ناتوان شمرده اند و نزدیك است خونم را بریزند!!(3)

پس از آن كه می بیند علی (كرم الله وجهه) را می رانند تا دست فرمانبرداری دهد و همان هنگام «ابوعبیده جراح» آوا درمی دهد: «پسر عمو! تو خردسالی! و اینان سالخوردگان گروهت هستند. تو تجربه اینان را نداری و چنان می بینم كه ابوبكر در این كار از تو نیرومندتر است و سخت تر می تواند دشواری ها را بر خود هموار كرده، از پایگاه خود همه جا را آگاهانه بنگر. اكنون این كار را به ابوبكر واگذار كه تو اگر زنده بمانی و روزگارت بیاید برای این كار شایسته و سزاواری - از دیدگان برتریت و دینداریت و دانشت و برداشت و پیشینه ات و تبارت و دامادی پیامبر كه دارا هستی.»(4)

و پس از آن كه می بیند، انصار در آن سخت روز فریاد برداشته و می گویند: جز با علی به هیچ كس دست فرمانبرداری نخواهیم داد و آن یكیشان - كه رزمنده نبرد بدر نیز هست - فریاد می زند: «یك فرمانروا از شما و یكی نیز از ما و عمر هم به او می گوید: اگر خواسته ات چنین است می توانی بمیری!»(5)

و پس از آن كه می بیند، ابوبكر به انصار می گوید: «ما فرمانروایانیم و شما دستیاران و این كار در

ص: 29


1- العقد الفرید، ابن عبد ربه: 285/2، صبح الاعشی، قلقشندی: 228/1، شرح نهج البلاغه: 407/3.
2- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، 13/1، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 8/2 و 19، اعلام النساء، علی محمد علی دخیل: 1206/3.
3- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 14/1.
4- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 13/1، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 5/2.
5- صحیح بخاری: 45/10، طبقات الكبری، ابن سعد: 55/2 و 129/3 البیان و التبیین، جاحظ: 181/3، سیره ی ابن هشام: 339/4، التمهید باقلانی: 197، تاریخ طبری: 206/3 و 209، مستدرك حاكم: 67/3، الریاض النضره، طبری: 162/1، 163، 164، تاریخ، ابن كثیر: 146/5، تیسیر الوصول، ابن دیبع، 41/2، 45.

میان ما و شما به دو نیم می شود، چنان كه یك باقالا یا برگ خرما را دو نیم كنند.»(1)

«حافظ ابراهیم شاعر نیل» چنین گوید:

«تیره اوس، دستی دراز كرد تا جانشینی پیامبر را به چنگ آرد - تیره خزرج نیز دست های خود را گشود تا به نبرد برابری با آنان بپردازد.»

«هر یك از دو گروه چنان پنداشت كه هماوردش - سزاوارتر از اوست و اینجا بود كه دشمنی و كینه پای به میان نهاد!»«(2)

و پس از آن كه می بیند، مادر «مسطح بن اثاثه» نزدیك آرامگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایستاده و آواز می دهد: ای رسول خدا!

«پس از تو پیشامدهایی سخت و بگو مگوهایی در گرفت - كه اگر تو می بودی رویدادهای سهمگین افزون نمی گردید!»

«با از دست دادن تو چنانیم كه گویا زمین بهره بارانش را از دست داده - گروه تو، به پریشانی افتاده اند، آنان را بنگر و دیده فرو مگذار!»(3)

همه این گونه رویدادها و گفتگوها بود و توده مردم را به هراس افكنده، انبوه مردم را بیمناك می ساخت و هیچ كس امید نداشت بتواند كار آن گروه را به شایستگی سرانجام دهد. پس از گیر و داروهایی كه در آن روز به چشم خود دیدند، یك تن از میان ملت نیز چنان ارج و ارزشی برای خود نمی شناخت تا به یاری آن در برابر آن آشوب سهمگین بایستد و در آنجا ملتی را می دیدی كه از تنگنای خاستگاهش «به حال مستان می بودند - در حالی كه مست نبودند.»(4)

و آنچه در دلش می گذشت نهانی با خود می گفت: كه یك چند روزی درنگ كند و چشم به راه بماند تا از سنگینی آشوب ها كاسته شود و سرانجام كاری كه نهانی شالوده آن را ریخته اند، آشكار گردد. گمراهان از ره یافتگان شناخته آیند كه آنچه اكنون در دل ها می گذرد، دسته ای را به .

ص: 30


1- صحیح بخاری فی مناقب ابوبكر، و التبیین، جاحظ: 181/1، عیون الاخبار، ابن قتیبه: 234/2، طبقات الكبری، ابن سعد: 55/2 و 129/3، العقد الفرید، 158/2، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 452/2، السیره الحلبیه، حلبی: 386/3، نهایه ابن اثیر: 13/1، تاج العروس، زبیدی حنفی: 205/8.
2- «مدت لها الاوس كفاً كی تناولها - فمدت الخزرج الایدی تباریها» «و ظن كل فریق ان صاحبه - أولی بها و أتی الشحناء آتیها» از بیوت قصیده عمریه از حافظ ابراهیم شاعر نیل در ستایش عمر سروده است.
3- «قد كان بعدك أنباء و هنبثه - لو كنت شاهد ما لم تكثر الخطب» «انا فقدناك فقد الارض و ابلها - و اختل قومك فاشهدهم و لاتغب»« طبقات الكبری، ابن سعد: 853، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 17/2 و 132/1.
4- (و تری الناس سكاری و ما هم بسكاری)، حج: 2.

روز ماده شتری نشانیده كه زاری می كند و هراسان از زمینی دیگر می شتابد و در ماتم جدایی از بچه اش می نالد و از پشیمانی، لب به دندان می گزد و چه بسا ناله ای كه ناله كننده را بی نیاز نمی دارد! در پیرامون آن گونه جانشینی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه می توانم گفت؛ آن هم پس از آن كه ابوبكر و عمربن خطاب، آن را كار و رویدادی ناگهانی و بی اندیشه شمردند، همانند آنچه نادانان پیش از اسلام می كردند كه خدا مردم را از شر آن نگه داشت.(1)

مظلومیت علی (كرم الله وجهه) تا حد كشتار وی در سایة شورا

و پس از آن كه «عمر» (رضی اله عنه) دستور داد: «تا هر كس بر بار دیگر از مردم دست فرمانبری گیرد، وی را بكشند.»(2) و پس از آن كه خودش در روز سقیفه گفت: «هر كس بی آن كه با مسلمانان مشورت كند، كسی را به فرمانروایی بشناسد، این فرمانبرداری و فرمانروایی به هیچ وجه پذیرفته نیست. مبادا كه كشته شوند!»(3)

و پس از آن كه به «ابن عباس» گفت: «علی در میان شما به راستی سزاوارتر از من و ابوبكر بود.»(4)

و پس از آن كه گفت: «به خدا سوگند! آنچه ما با او كردیم نه از سر دشمنی بود، بلكه از این روی بود كه دیدیم جوان است و گمان بردیم تا زیان و قرشیان چون سختی هایی از او دیده اند، از پیرامونش می پراكنند.» و پس از آن كه «ابن عباس» به وی پاسخ داد: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را می فرستاد تا با یلان آنها دست و پنجه نرم كند و برای جوانیش وی را از كار باز نمی داشت. اكنون تو و دوستت خرده می گیرید كه سالش كم است!!»(5)

و پس از آن كه «عمر» به «ابن عباس» گفت: «به گمانم بر دوستت - علی - ستم رفته» و «ابن عباس» به او گفت: «به خدا سوگند! كه خداوند او را برای گرفتن سورة برائت از ابوبكر كم سال نشمرد و دستور آن را به ایشان داد.»(6)

ص: 31


1- التمهید باقلانی: 196، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 2/19، تاریخ، طبری: 3/210.
2- التمهید، باقلانی: 196، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 1/123-124، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 21.
3- صحیح بخاری: 10/44، مسند احمد: 1/56، سیره ی ابن هشام: 4/338، نهایه ابن اثیر: 3/175، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 2/45، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 1/128، تاریخ ابن كثیر: 5/246.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 1/134 و 2/20، المحاضرات، راغب: 7/213.
5- كنزالعمال، متقی هندی: 6/391.
6- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 2/18، یك بار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرازهایی از سوره برائت را به ابوبكر سپرد تا به مكه رفته و بر مردم بخواند ولی پس از آن، علی (كرم الله وجهه) را پی او فرستاد تا بر كناریش را از این سمت به وی آگهی كرده، خود آن كار را به انجام رساند.

و پس از آن كه «علی بن ابیطالب» (كرم الله وجهه) فرمود: «من بنده خدا و برادر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و برای این كار سزاوارتر از شما هستم. فرمانبری به شما نمی دهم كه شما به فرمانبرداری از من سزاوارتر نشوید و عمر گفت: تو را رها نمی كنیم تا دست فرمانبری دهی و علی می گوید: عمر! شیری را بهدوش كه یك نیمه اش هم بهره خودت گردد.»(1)

و پس از آن كه «علی» (كرم الله وجهه) فرمود: «ای گروه مهاجران! خدا را، خدا را! كه فرمانروایی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)در میان عرب را از خانه اش و از ژرفای سرایش به سوی خانه هایتان به در نبرید و خاندان او را از پایگاه وی در میان مردم و از آنچه بایستة آن بود، دور نسازید! ای گروه مهاجر! به خدا سوگند! ما به آن سزاوارترین مردمانیم. زیرا ما از خاندان اوییم و برای این كار، شایسته تر از شماییم! ما هنگامی كه در میان ما قاری قرآن و دانا به آیین های او هست كه از كار توده آگاهی داشته، پیوسته آن را در پیش دیده دارد و كارهای ناپسند را از آنان دور می كند و آنچه را كه شایسته آنند یا برابری میانشان بخش می نماید. به خدا سوگند! چنین كسی در میان ما است. از هوس ها پیروی نكنید و از راه خدا گمراه نشوید؛ كه بیش از این از درستی دور گردید.»(A)

و پس از آن كه «علی» (كرم الله وجهه) فرمود: «چون پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به راه خویش رفت، پس از او مسلمانان در كار با یكدیگر به كشمكش برخاستند و به خدا سوگند! این اندیشه به دلم نیز راه نیافته و از مغزم نیز نمی گذشت كه تا زیان این كار را پس از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)از خاندان او بگردانند و پس از او آن را از من باز دارند، هیچ چیز مرا به شگفت نیاورد و رنجیده نساخت، مگر توجه مردم و دویدنشان به سوی ابوبكر، برای این كه دست فرمانبری به او دهند. من دست خویش نگاه داشتم و دیدم از كسانی كه پس از او به سرپرستی برخاستند. من به نشستن در جانشینی محمد شایسته ترین مردمم!»(2)

موقعیت استثنایی علی (كرم الله وجهه) و استمداد از اصحاب

و پس از آن كه «علی» (كرم الله وجهه) شبانه بیرون شده، فاطمه دختر رسول خدا«علی» (كرم الله وجهه) را سوار شتر كرده، به خانه های انصار می برد و از آنان یاری می خواست و آنان می گفتند: «ای دختر رسول خدا! كار گذشته و ما به این مرد دست فرمانبری داده ایم. اگر عمو زاده و شوهر تو بر ابوبكر پیش دستی می كرد و جلوتر از او به سراغ ما می آمد با كسی دیگر دست بیعت نمی دادیم و «علی» (كرم الله وجهه) می گوید: آیا من رسو ل خدا را به خاك نسپرده، در خانه اش رها كنم و برای كشمكش بر سر فرمانروایی بیرون شوم؟ و فاطمه گفت: «علی جز آنچه سزاوار او بود نكرد و آنان كاری كردند كه

ص: 32


1- و A - الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، 1/12، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 2/5.
2- الامامه و السیاسه، ابن قتبه: 1/12.

بازخواست و محاسه آن با خداست.»(1)

و پس از آن كه «علی» (كرم الله وجهه) فرمود: «هان! به خدا سوگند! ابوبكر جامة فرمانروایی را در بر كرد با آن كه می دانست من در محور آسیاب همچون ستون آهنین هستم كه همه جا را می گرداند و رگباری بس تند از دانش و نیكویی از سوی من سرازیر است و بال هیچ پرنده ای آن را در رسیدن به پایگاه بلندم یاری ندهد. پس من آن جامه را رها كردم و پیراهن دیگر پوشیده، چشم از فرمانروایی بستم و در كار خود اندیشیدم كه آیا با دست تنها برخیزم و بر او تاختن برم یا بر تاریكی كور كننده ای شكیبایی ورزم كه بزرگسالان را فرسوده و خردسالان را پیر و پژمرده می سازد و گروندگان به كیش راستین در زمینة آن چندان رنج می برند تا به دیدار پروردگارشان شتابند؛ دیدم شكیبابی به آیین خرد نزدیك تر است. پس شكیبایی كردم، آن هم به گونه ای كه خار در چشمم بود و استخوان در گلویم؛ چرا كه میراث خویش را می نگریستم كه به تاراج می رود تا نخستین كس از آنان به راه خود رفت و گوی فرمانروایی پس از خویش را به سوی ابن خطاب افكند، در این هنگام «علی» (كرم الله وجهه) سروده «اعشی» را بر زبان راند:

«چه جدایی ها است میان روز من كه با رنج سواری بر پشت شتر می گذرد؟! - با روز حیان برادر جابر كه با آسودگی سپری می شود؟!»(2)

علی (كرم الله وجهه) در نوسان بین (انجام) تكلیف و عدم آن

شگفتا! با آن كه خود در هنگام زندگی، از مردم می خواست پیمانشان را در فرمانبری از وی نادیده بگیرند، برای چه پس از مرگش نیز پای همان بند و بست ها را به سود یكی دیگر در میان كشید تا این دو تاراج گر، فرمانروایی را همچون دو پستان شیر میان خود تقسیم كردند. آری، كار را به كسی بس درشت خو واگذاشت كه سخنی تند و ناهموار داشت و دیداری رنج افزا. بسیار می لغزید و به پوزش خواهی می پرداخت. همراهان او چنان كسی بودند كه بر شتر سركش سوار شود كه اگر مهار را سخت نگه دارد، بینی شتر پاره می شود و اگر رها كند، در پرتگاه سرنگون شود. پس به حیات خداوندی سوگند! كه مردم در روزگار او گرفتار بیراهه روی و چند رنگی و ناآرامی شدند و من نیز در آن روزگار دراز شكیبایی ورزیدم تا او نیز به راه خود رفت و گزینش فرمانروایی را به گروهی سپرد كه به گمان او من نیز از آنان هستم. خدا را! كه چه شورایی؟! كجا در برتری من چون و چرایی بود! تا در كنار این گونه همگنان جای بگیرم؟ ولی باز هم در فراز و

ص: 33


1- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 1/12، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 1/131، 2/5.
2- علی (كرم الله وجهه) به گفتار اعشی تمثل جست: «شتان ما یومی علی كورها؟! - و یوم حیان اخی جابر؟!»

نشیب هایی كه رفتند همراهیشان كردم تا یكی از آنان كه كینه ای به من داشت، رو به دیگر سوی گردانید(1) و آن دیگری هم به برادر زن خود گرایش یافت(2) و انگیزه های ناپسند دیگر كه سوم كس از این دسته برخاسته، میان خورد نگاه و جای بیرون دادنش خودپسندانه به خرامیدن پرداخت و فرزندان نیاكانش نیز با او به پا خاسته، دارایی خدا را چنان می خوردند كه شتران گیاه بهاری را تا رشته هایش پنبه شد و آنچه كرد زمینه مرگ او را فراهم داشت و پرخوریش وی را سرنگون ساخت تا آخر حدیث.(3)

دفع ابهام و تثبیت خطبة شقشقیه

«علی» (كرم الله وجهه) این سخنرانی كه مكتوب آن گذشت را شقشقیه نامید و درباره آن سخن بسیار گفته اند و كسانی كه - اعم از شیعه و سنی - در هنر گزارشگری استادند، آن را آورده اند و از خطبه های «علی» (كرم الله وجهه) شمرده اند كه بودن آن از ایشان روشن است و هیچ چون و چرایی بر نمی دارد. بنابراین به سخن آن نادان نباید توجه كرد كه می گوید: این ها را شریف رضی (رحمت اله) به هم بافته است. زیرا در همان سده های نخستین و پیش از آن كه نطفه رضی بسته بشود،بسیار كسانی آن را نقل كرده اند. علاوه بر آن، اسناد شریف رضی و افراد معاصر با وی كه در یك روزگار می زیسته اند یا پس از او آمده اند با اسنادی دیگر آن را آورده اند. «علامه امینی» (قدس سره) در الغدیر خطبه فوق را از بیست و هشت راوی و مورخ، از بیش از چهل و دو منبع، منسوب به علی (كرم الله وجهه) نقل كرده كه در انتساب آن به ایشان (كرم الله وجهه) هیچ شك و تردیدی نیست.(4)

یكی از راویان فوق «ابوالخیر مصدق بن شبیب صلحی نحوی» است كه این خطبه را بر «ابومحمد ابن خشاب» خوانده و گوید: «وقتی آن را بر استادم ابومحمد ابن خشاب خواندن و به آنجا رسیدم كه ابن عباس گفته: هرگز بر هیچ چیز چنان افسوس نخوردم؛ كه بر بریدن و دنبال نكردن علی سخن خود را افسوس خوردم! این خشاب گفت: اگر من آنجا بودم به ابن عباس می گفتم: مگر چیزی مانده كه عموزاده ات در دل نگاه داشته و در این سخنرانی نیاورده باشد؟ او كه به راستی نه

*****

(1) سعد بن ابی وقاص.

(2) عبدالرحمن بن عوف و شوهر خواهر عثمان.

(3) نهج البلاغه خطبه شقشقیه: شقشقه واژه ای تازه و خود چیزی است در شتر - مانند شش در گوسفند - كه چون به هیجان آمد آن را از دهان بیرون می آورد و در زیر گلو آواز می دهد، در نگاه نخست، آن را زبان جانور می پندارند و چون پیشوای ما این سخنان ر از سر هیجان ناگهانی بر زبان راند، خود آن را به شقشقه همانند كرده است.

(4) الغدیر، علامه امینی(قدس سره): 7/87-82.

ص: 34

برای پسینیان و نه برای پیشینیان چیزی به جا نگذارد! مصدق گفت: وی شوخ بود و من به او گفتم: سرور من! شاید كه این خطبه ساختگی بود و آن را بهدروغ بر علی بسته باشند! گفت: نه، به خدا سوگند! من می دانم این گفتار از اوست، چنان كه می دانم تو مصدق هستی. گفت: گفتم: مردم آن را به شریف رضی چسبانده اند. گفت: نه به خدا سوگند! رضی كجا و این شیوه و. این گفتار كجا؟!! ما سروده ها و نوشته های او را دیده ایم كه به این سخنرانی نزدیك نیست و در رشتة آن سازمان نیافته. سپس گفت: به خدا سوگند! من این سخنرانی را در نگاشته هایی دیدم كه دویست سال پیش از پدید آمدن رضی نگارش یافته بود و نیز دست نویس هایی را دیدم كه همة آنها را می شناسم و می دانم به خامة كدام یك از دانشمندان و سخن پردازانی است كه پیش از زاده شدن ابواحمد نقیب - پدر رضی - می زیسته اند.»(1)

و یك مورد دیگر از راویان مثل «ابوالفضل میدانی» می نویسد: «و امیرمؤمنان علی(كرم الله وجهه) خطبه ای دارد كه شقشقیه نامیده شده. زیرا همین كه علی (كرم الله وجهه) سخنش را تمام كرد، ابن عباس به ایشان عرضه داشت: ای امیرمؤمنان! چه شود دنباله سخن را از همان جا كه رساندی بگیری. گفت: ابن عباس! چنین كاری دور است. شقشقیه ای بود كه بانگی چند كرد و به جان خویش برگشته، آرام گرفت.»(2)

البته بیشترین راویان این خطبه، سخنان شگفت انگیز و بهت آوری در نقل آن دارند كه از نقل آنها معذوریم. .

ص: 35


1- ر.ك. شرح ابن هیثم، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 1/69.
2- ر.ك. مجمع البیان، شیخ ابوعلی طبرسی: 383.

بخش دوم: فضیلت سازی بر ابابكر صدیق (رضی اله عنه) با روایات ساختگی

مبالغه در فضیلت بر ابابكر الصدیق(رضی اله عنه)

آیا از طرف «پیامبر اعظم» (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارة «ابابكر الصدیق» (رضی اله عنه) چیزی در خصوص فضیلت ایشان رسیده؟ و آیا آن همه روایاتی كه در ستایش ایشان آورده اند، صحیح است؟! ما در اینجا اندیشه را به عهده ژرف نگران وامی داریم و مانند همه كسانی كه در جستجوی برداشتی درست هستند، داوری را بر پایه هیچ سخنی استوار نمی داریم، مگر آنچه كه از علمای حدیث از دانشمندان خودمان (اهل سنت) كه میان درست و نادرست آن جدایی می نهند، قرار می دهیم. سپس آن را با ارزیابی و نگرشی كه یاریش دهد، تعقیب می كنیم. البته گفتنی است كه مجموعه روایات و احادیثی كه نقل می شود، همه از علمای خودمان از اهل سنت و كتب روایی آن است و هیچ توجهی به كتب حدیثی امامیه نخواهیم داشت.

روایات لقب صدیق و بررسی آنها

بین برادران عزیزمان از اهل تسنن معروف و مشهور است كه ابوبكر، خلیفه اول(رضی اله عنه) را با لقب صدیق می خوانند. باید در این باره تحقیقی به عمل آید. این واژه از كجا به ایشان اختصاص پیدا كرده است؟ چه ویژگی در ایشان بود؛ كه چنین عنوانی را به خود اختصاص داده است؟ آیا از سوی خداوند متعال این عنوان افتخار آفرین به ایشان داده شده یا مردم در او صداقت را در حد اعلی یافتند كه چنین گفتند؟ در هر حال تحقیق در كشف حقیقت امری نیكو است!!!

در این باره روایاتی را برای از علمای اهل سنت نقل كرده اند. از جمله:

(1) از «ابن عباس» نقل شده كه «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «در بهشت درختی نیست، به جز این كه بر هر برگی از آن چنین نوشته شده است: لا اله الا لله، محمد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، ابوبكر صدیق، عمر جدا كننده (لابد حق از باطل)، عثمان صاحب دو نور است(1)

این حدیث به نقل از «مقدسی»، «عسقلانی» و «سیوطی» از «علی بن جمیل رقی» است كه فردی حدیث ساز بوده و همواره بر افراد مورد وثوق، حدیث باطل می ساخته است و از حدیث دزدی می نموده است.(2)

(2) از «ابوهریره» به طور مرفوع از «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده، فرمود: «وقتی مرا به آسمان بالا بردند،

ص: 36


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 5/4-7/337، میزان الاعتدال، ذهبی: 1/235 و 3/184، تهذیب التهذیب، ابن حجر: 5/138.
2- تذكره الموضوعات، مقدسی: 74-109، 2/220، لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 4/209، اللئالی المصنوعه، سیوطی: 1/165 و 2/7.

من به هیچ آسمانی مرور نمی كردم، جز این كه در آن چنین مكتوب می یافتم: محمد رسول الله و ابوبكر صدیقكسی است كه جانشین من (پشت سر من) است.»(1)

این حدیث از ساختگی های «عبدالله بن ابراهیم غفاری» است. ذهبی از طریق خطیب از محمدبن عبدالله هلالی بصری نقل كرده كه آن خبری باطل است و نیز از طریق دیگری آن را باطل شمرده و نمی شناسم كسی را كه در این امر چشم پوشی نماید. زیرا این ها همه مورد وثوقند. سپس خبر او را از طریق غفاری یادآور شده كه او متهم به دروغ گویی است و این از او احتمال می رود. چنانچه سیوطی آن را از ساختگی ها محسوب داشته و از طریق ابن عدی باز آن راصحیح نشمرده و گفته: غفاری حدیث ساز بوده و اسناد او به اتفاق سست و ضعیف شمرده شده است.(2)

نیز از زبان «عبدالله بن عمر» به عبارتی دیگر آورده اند: «مرا شبی كه به آسمان بالا بردند، از آسمان به آسمانی بالا نرفتم، به جز این كه می دیدم نام من محمد رسول الله، ابوبكر صدیق مكتوب است.»(A)

«ابن حجر» گوید: «ابن حبان گفته، این خبر باطل است و من این بلای بر سر حدیث را از «عبدالله بن ابراهیم» می دانم.»(B)

«ذهبی» گفته: «وی در حدیث دست می برده و تبدیل می كرده و آنچه روایت كرده، مورد توجه افراد وثوق نبوده و ابن عدی از او دو حدیث نقل كرده كه هر دو باطلند.»(3)

(3) از «ابن عباس» به طور مرفوع نقل شده كه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «بار خدایا! بر پسر عمویم علی منت گذار! كه ناگهان جبرئیل نزد ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر شد و گفت: آیا پروردگارت نسبت به تو انجام نداد؟ خداوند تو را به وسیلة فرزند عمویت علی - كه او شمشیر خدا بر دشمنانش خواهد بود - و به وسیله ابوبكر صدیق - كه او رحمت خداست - و به وسیله عمر كه جدا كننده است، تو را كمك كرد. پس آنها را به عنوان وزراء (كمك كاران - جانشینان) برگزین و در كارت با آنان مشورت كن و به وسیله آنها با دشمنت كار زار نما و همواره دین تو پابرجا خواهد بود تا زمانی كه مردی از بنی امیه بر آن عیب و نقصی وارد كند.»(4)

«حاكم» این خبر را از ساختگی های «عمرو بن ازهر عتكی بصری» برشمرده و گوید: عمرو همواره حدیث می ساخته است و ابن معین گفته: مرد بدی است كه سزاوار است چاهی برای او كنده .

ص: 37


1- B,A تهذیب التهذیب، ابن حجر: 5/138.
2- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 5/235.
3- میزان الاعتدال، ذهبی: 2/21، خلاصه التهذیب، خزرجی: 161، اللئالی المصنوعه: 2/42-109.
4- حاكم نیشابوری در مستدرك آن را نقل كرده است. اللئالی المصنوعه، سیوطی: 1/318، الغدیر، علامه امینی(قدس سره): 5/313-314.

شود و در آن افكنده گرددو سزاوار آن است كه این حدیث به او نسبت داده شود.(1)

«ذهبی» و «خطیب بغدادی» و «سیوطی» از زبان قاضی جرجان گویند: «عمرو بسیار دروغ گو است و حدیث می سازد و او ضعیف و رها شده است.»(2)

(3) از «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم)نقل شده كه فرمود: «من اطراف عرش گلیدیدم كه بر آن نوشته بود: «محمد رسول الله، ابوبكر صدیق.»(4)

«ذهبی» گوید: این حدیث از مصیبت ها و بلایای «سری بن عاصم ابی عاصم همدانی»است. وی فردی دروغ گو است و او این حدیث را آورده است.(4) «ابن كثیر» و «ذهبی» و «سیوطی» گفته اند، او دروغ گویی است كه حدیث سرقت می كند و احادیث توقف یافته را ارج می نهد و به گفتار او برای استدلال تكیه نمی شود.(5)

(5) از «ابی درداء» به طور مرفوع نقل شده كه «پیامبر» گفت: «شبی كه مرا به آسمان بردند، در عرش گوهر سبزی را دیدم كه در آن با نور سفیدی نوشته بود، لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبكر صدیق و طبری افزوده: عمر فاروق است.»(6)

دار قطنی حدیث فوق را از دو طریق «عمربن اسماعیل» و «سری بن عاصم» نقل كرده كه وضعیت سری در حدیث قبل گذشت. دار قطنی گوید: این حدیث فقط انحصار به ایشان دارد و از جمله واهیات و بدون معنی خواهد بود. سیوطی گفته: صحیح نیست.(7)

«خطیب بغدادی» و «ذهبی» و «ابن حجر» و «خزرجی» وی را بسیار دروغ گو، پلید، مردی بد، متروك و رها شده برشمرده اند كه حدیث سرقت می كند.(8)

«هیثمی» گوید: «امویان لقب صدیقی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را در حق علی (كرم الله وجهه) فرمود را تحریف كردند و آن را در شان ابوبكر برشمردند.»(9) .

ص: 38


1- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 318/1.
2- میزان الاعتدال، ذهبی: 281/12، تاریخ بغداد: 194/12، اللئالی المصنوعه: 165/1، 65/2.
3- میزان الاعتدال، ذهبی: 370/1.
4- میزان الاعتدال ذهبی: 370/1، الغدیر علامه امینی (قدس سره): 324/5.
5- البدایه و النهایه، ابن كثیر: 354/5، اللئالی المصنوعه، سیوطی: 80/2.
6- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 204/11، اللئالی المصنوعه، سیوطی، 160/1.
7- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 154/1.
8- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 204/11، میزان الاعتدال، ذهبی: 250/2، تهذیب التهذیب، عسقلانی: 428/7، اللئالی المصنوعه، سیوطی: 228/2 خلاصه التهذیب خزرجی: 238.
9- مجمع الزوائد، هیثمی: 102/9، المستدرك، حاكم: 112/3.

صدیق اكبر، علی ابن ابیطالب (كرم الله وجهه) در بیان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

بعد از آن كه روایات در خصوص اطلاق «صدیق» بر ابوبكر، بی اساس دیده شد و دروغ بودن آن ثابت گردید، اینك باید دانست كه این عنوان در حقیسقت بر «علی» (كرم الله وجهه) و برخی دیگر، از ناحیه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اطلاق شده كه باز علمای اهل تسنن آن را نقل كرده اند.

«محب الدین طبری» در كتاب خود نقل كرده: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علی (كرم الله وجهه) را صدیق نام نهاد.» و خجندی گفت: «و همواره ایشان را به پیشوای امت و صدیق اكبر لقب می داد.»(1)

ابن نجار و احمد در مناقب از زبان «ابن عباس» نقل كرده اند كه «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «صدیقان سه نفرند: 1- حزقیل، مؤمن آل فرعون؛ 2- حبیب نجار صاحب آل یاسین 3- و علی ابن ابیطالب (كرم الله وجهه). «ابونعیم» و ابن عساكر در عباراتشان افزوده اند كه: «علی از آن دو با فضیلت تر است.»(2)

1- از «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده: «تحقیقاً این (علی) نخستین كسی است كه به من ایمان آورد و او اولین كسی است كه در روز رستاخیز به من دست می دهد و ایشان صدیق اكبر، جدا كنندة بین حق و باطل این امت و پیشوای مؤمنان است.»(3)

2- از «ابن عباس» و «ابی ذر» نقل شده: «گفتند: ما از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدیم، به علی (كرم الله وجهه) می فرمود: تو صدیق اكبر هستی و تو جدا كنندة بین حق و باطل خواهی بود.»(4)

3- از «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده: «فرمود: پروردگار عزیز و بزرگ در شبی كه مرا سیر داد، به من فرمود: چه كسی را بر امتت جانشین كردی؟ ای محمد! عرضه داشتم: ای پروردگار! تو عالم تری! فرمود: ای محمد! تو را برای رسالتم برگزیدم و تو را برای خودم انتخاب كردم و تو پیامبر من و برگزیدة من از خلقم خواهی بود. سپس صدیق اكبر، پاك، پاكیزه ای كه او را از طینت تو آفریدم و او را وزیر تو نهادم و پدر دو فرزند تو حسن و حسین، دو شهید پاك، پاكیزه، دو آقای از جوانان اهل بهشت قرار دادم و همسر او را بهترین زنان عالمیان نهادم. تو درخت و علی شاخه ها و فاطمه برگ ها و حسن و حسین میوه آن هستند. آن دو را از طینت علیین قرار دادم و شیعیان شما را از شما

ص: 39


1- الریاض النضره، طبری: 155.
2- الریاض النضره، طبری: 154/2، الكفایه الطالب، گنجی شافعی: 47، جمع الجوامع، سیوطی چنانچه در ترتیب آن: 152/6، الصواعق المحرقه، عسقلانی: 74-75.
3- طبرانی و بیهقی و عدنی از حذیفه نقل كرده اند، مجمع الزوائد، هیثمی: 102/9، كفایه الطالب، گنجی شافعی: 79، كنز العمال، متقی هندی: 56/6.
4- الریاض النضره، طبری: 155/2، شمس الاخبار، قرشی: 35، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 257/3، المواقف، قاضی ایجی: 276/2، نزهه المجالس، صفوری: 205/2.

نهادم، به طوری كه آنان اگر با شمشیرها گردن هایشان را بزنند، به آنان جز محبت شما زیادتر نگردد. عرضه داشتم: ای پروردگار! صدیق اكبر كیست؟ فرمود: برادرت علی ابن ابیطالب (كرم الله وجهه) است!»(1)

صحابی بزرگوار، «ابوذر» گفت: «من شنیدم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمود: علی! تو صدیق اكبر هستی.»(2)

«رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «به زودی بعد از من آشوبی به پا می شود، زمانی كه فتنه به پا شد، شما همواره به علی ابن ابیطالب بپیوندید، زیرا او نخستین كسی است كه به من ایمان آورد و اول كسی كه در روز قیامت با من مصافحه می كند و او صدیق اكبر است.»(3)

صدیق اكبر در كلمات علی (كرم الله وجهه)

1- از «علی» (كرم الله وجهه) گزارش شده، فرمود: «من بندة خدا و برادر رسول او و صدیق اكبر هستم. بعد از من آن واژه را بر كسی نمی گوید، مگر این كه دروغ گوی تهمت زن خواهد بود. تحقیقاً قبل از مردم هفت سال نماز گزاردم.»

(3) از «معاذه» گزارش شده: «گفت: از «علی» (كرم الله وجهه) شنیدم، در حالی كه بر منبر در بصره خطبه می خواند، می فرمود: من صدیق اكبر هستم. ایمان آوردم قبل از آن كه «ابوبكر» ایمان آورد و اسلام آوردم، پیش از آن كه او اسلام آورد.»(4)

(5) «حاكم نیشابوری» از «علی» (كرم الله وجهه» نقل كرده: «كه بعد از توصیف خویش به صدیق اكبر فرمود: آن وصف را بعد از من (درباره هر شخص) جز فرد دروغ گو نمی گوید.»(6)

ص: 40


1- شمس الاخبار، قرشی: 33.
2- ابن شیبه با سند صحیح نقل كرده، خصایص، نسایی: 3، همه مردان رجال را مورد وثوق دانسته، ابن ابی عاصم در السنه، مستدرك، حاكم: 112/3، المعرفه ابونعیم، سنن ابن ماجه: 57/1، تاریخ، طبری: 213/1، كامل ابن اثیر: 22/2، شرح نهج البلاغه: 257/3، ذخائر العقبی، طبری: 60، الریاض النضره، طبری: 155/2-158-167، الجمع الجوامع: 394/6، طبقات، شعرانی: 55/2.
3- قال ابوذر: سمعت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: «علی انت الصدیق الاكبر» شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی: 30/1، تفسیر قرطبی: 222/4، كنز العمال، متقی هندی: 424/2، 616/11، 222/3، الریاض النضره، طبری 655/2، سنن ابن ماجه، 44/1، مستدرك، حاكم 112/3.
4- المعارف، ابن قتیبه: 73، ذخائر العقبی، طبری: 58، الریاض النضره، طبری: 155/2-157، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 251/3-257، جمع الجوامع، سیوطی: 405/6.
5- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «ستكون من بعدی فتنه، فاذا كان كذلك، فالزموا علی بن ابیطالب، فانه اول من آمن بی و اول من یصافحنی یوم القیامه و هو الصدیق الاكبر» الاصابه، ابن حجر: 167/7، اسد الغابه، ابن اثیر: 287/5، الاستیعاب، ابوعمر ابن عبدالبر: 657/2.
6- مستدرك، حاكم: 121/3.

برخی مورخان نقل كردند: «علی» (كرم الله وجهه) در ایام خلافتش فرمود: «من صدیق اكبر هستم.»(1)

معرفی ابوبكر (رضی اله عنه) در حد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

«فیروز آبادی»(2) در پایان نگارش چاپ شده «سفر السعاده» ابوابی را مفتوح نموده و روایاتی را از ناحیه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره فضایل ابابكر الصدیق (رضی اله عنه) نقل می كند. بلند آوازه ترین آنها این حدیث است:

«خداوند برای مردم به طور عام به نحوی و برای ابوبكر به گونه ای خاص جلوه می كند!»

و نیز این كه: «خداوند هیچ چیز در دل و سینه من نریخت، مگر این كه در سینه ابابكر نیز ریخت!»

دیگر این كه: «پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هرگاه كشش و گرایش به بهشت بر او چیره می شد، ریش ابوبكر را می بوشید!»

و دیگر این كه «من و ابوبكر دو اسب هستیم كه مردم بر سر برنده شدن یكی از آنها گروبندی می كنند.»

و نیز این كه: «خداوند هنگامی كه روان ها را برگزید، روح ابابكر را برگزید.» و مانند این بافته ها و دروغ ها كه خرد هر كس بدون هیچ روشنگری، نادرست بودن آنها را درمی یابد.(3)

بی اعتباری روایات در فضیلت خلیفه

نیز «عجلونی» در كتاب خود صد زمینه از زمینه های فقه و غیر آن را شمرده و می نویسد: «در این باره هیچ حدیث به پایگاه درستی نرسیده یا در این باره حدیث درستی نیست یا سخنانی كه به این دو فراز نزدیك می باشد را اظهار داشته است.»(4)

نیز وی می نویسد: [برتری های ابوبكر صدیق از میان همه آنچه در این زمینه ساخته اند، بلند آوازه تر این حدیث است: «خداوند برای مردم به گونه ای همگانی روی می نماید و برای ابوبكر به گونه ای ویژه جلوه می كند.» تا پایان سخن فیروز آبادی كه نقل شد.](5)

ص: 41


1- قال علی (كرم الله وجهه): «انا الصدیق الاكبر» تاریخ ابن اثیر: 57/2، المقنعه مفید: 206، مسند زیدبن علی: 406، الامامه و التبصره، ابن بابویه قمی: 111، كامل الزیارات، ابن قولویه: 116، عیون أخبار الرضا، صدوق: 9/1، تهذیب الاحكام، طوسی: 57/6، المستدرك: 112/3، مجمع الزوائد: 102/9، المعیار و الموازنه، اسكافی: 185، مصنف ابن ابی شیبه: 498/7، كنزل العمال: 616/11.
2- فیروزآبادی فردی سنی و شافعی است، خود را از نبیره های ابوبكر شمرده و صدیقی خوانده است. ر.ك. به الكنی و الالقاب، دولابی: 30/3 به پیشگفتار نصر هوریتی بر قاموس اللغه: 6/1.
3- ر.ك. به الكنی و الالقاب، دولابی: 30/3 و به پیشگفتار نصر هوریتی بر قاموس اللغه: 6/1.
4- كشف الخفاء، عجلونی: 424-419.
5- كشف الخفاء، عجلونی: 419.

«سیوطی» نیز سی (30) حدیث از بلند آوازه ترین آنچه در برتری های ابوبكر رسیده، آورده و آن ها را ساختگی و همانند درم های ناسره (بی ارزش) و ناروا شناخته و برداشت علمای حدیث را درباره آنها یاد كرده است. با این كه در سده های نزدیك به ما نگارندگان همان ها را از حدیث هایی پنداشته اند كه دردست انگاری آنها هیچ كس سر ناسازگاری ندارد و بی پروا و بدون یادی از اسناد، چنان آن ها را نقل كرده اند كه گویا همگان راستی آن را پذیرفته اند.(1)

«سیوطی» با این كه نرم و نیكو در پی این گروه راه می سپرده و دم ساز بوده، بر او گران و دشوار آمده كه از میان سی حدیث، حتی یكی از آنها را درست نشمارد و مجموع آنها را طرد كند و او نیز این حدیث را كه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بسته اند، گزارش كرده: «مرا كه به آسمان بالا بردند، به هیچ آسمانی نگذشتم مگر این كه یافتم كه در آن نوشته بودنمد: محمد پیامبر و ابوبكر جانشین من است!» سپس به داوری نشسته و آن را ساختی برشمرده است، چرا كه علاوه بر آن كه دروغ بودن ان از ضروریات دینی است، در سلسله نقل آن «عبدالله» پسر ابراهیم غفاری(2) حدیث ساز است كه استاد وی «عبدالرحمن بن زید» و دیگران همگان او را نكوهیده اند.(3)

با همه این ها سرانجام می نویسد: برای داوری در این حدیث استخاره كردم و از خداوند نیكویی طلبیدم تا دریافتم كه این حدیث نه ساختگی است و نه از آن گونه است كه نتوان شالوده نگرش گردانید، بلكه حدیثی خوش و حسن است، چون گواه بسیار دارد، سپس گواه های خود را با سلسله اسناد یاد می كند كه هیچ یك از آن ها درست نیست و در هر كدام یك حدیث ساز یا دروغ گو یا كسی كه همه او را نكوهیده اند یا ناآشنایی است كه تنها خود از آن گزارش می كند.

پرواضح است برای همه و حتی برای «سیوطی» كه استخاره و طلب نیكویی كردن از خداوند، بدی را نیك نمی گرداند و گزند رسیده را درست نمی كند و ناشایسته و نشناخته را به گونه شایسته و آشنا برنمی گرداند، شاعر گوید:

«در جستجوی شادابی جوانی به سراغ عطر فروشان رفته است - اما آیا عطر فروش آنچه را .

ص: 42


1- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 186/1-302.
2- همین حدیث فوق عروج را، عبدالله بن ابراهیم غفاری از ابی هریزه نقل كرده، آنگاه ذهبی در كتاب میزان خود پس از نقل آن، آن را باطل شمرده و سپس از طریق غفاری نقل كرده و گفته است، او فردی متهم به كذب است لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 235/5، نیز سیوطی آن را در حدیث های ساختگی برشمرده و گفته است صحیح نیست، چون غفاری حدیث می سازد و استاد او نیز به اتفاق علماء ضعیق است، نیز ابن حبان پس از نقل حدیث گفته است، آن حدیث باطلی است و بطلان آن از طریق عبدالله بن ابراهیم است. تهذیب التهذیب، ابن حجر: 138/5.
3- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 296/1.

روزگار فاسد و تباه ساخته را اصلاح می كند؟!»(1)

خداوند سبحان در بیهوده نمودن راهی كه به نیكویی نشان داده به گزافه نمی رود و گواه های دروغین و بی اساس یك خبر را از بین نمی برد، آن هم پس از آن كه علمای حدیث آشكارا می نویسد: هر یك از وسائط خبر یا حدیث سازند یا نكوهیده یا دروغ گو!، این نمونه اسناد آنها:

دروغ گویان در سلسله اسناد

(1) اسناد خطیب بغدادی: «ابودرداء» به طور مرفوع از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده: «شبی كه مرا به سوی عرش سیر دادند، در عرش خدا گوهر سبزی را دیدم كه در آن با نور سفید نوشته شده بود: خدایی جز خدای یكتا نیست، محمد رسول خدا است و ابوبكر صدیق است.» طبری افزوده است «كه عمر فاروق است.»(2)

این حدیث از ساخته های عمر بن اسماعیل بن مجالد همدانی، كذاب، خبیث و متروك الحدیث است. خطیب بغدادی آن را در تاریخ خود نقل كرده و سیوطی نیز از او نقل كرده و گفته است:

«حدیث آن صحیح نیست. عمر بسیار دروغ گو است.»(3)

(2) اسناد بزار در مسند خویش كه عبدالله حدیث ساز پسر ابراهیم غفاری از راویان آن است و استاد وی عبدالرحمن بن زید كه همه او را نكوهش كرده اند.(4) ابن عدی حدیث او را باطل شمرده و ذهبی گفته است: حدیث او صحیح نیست.(5) ابن حبان گفته است: حدیث او باطل و این نكوهش از عبدالله ابن ابراهیم است(6) و ابن حجر در كتاب خود او را متهم به دروغ پردازی نموده و آن را در شان او احتمال داده است.(7)

(3) اسناد ابن شاهین در «السنه» كه همراه خطیب بغدادی و هم داستان اوست و طبق تحقیقات به عمل آمده (و روایات ساختگی) بر مبنای ذهبی و ابن حجر درست نیست.(8)

(4) طریق دارقطنی در «الافراد» كه سیوطی پس از نقل آن می نویسد: دارقطنی گفته است: این را

ص: 43


1- «و راحت الی العطار تبغی شبابها - فهل یصلح العطار ما افسد الدهر؟!»
2- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 154/1، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 204/11.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 204/11، اللئالی المصنوعه: سیوطی: 160/1.
4- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 178/6، اللئالی المصنوعه، سیوطی: 296/1.
5- میزان الاعتدال، ذهبی: 21/2.
6- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 138/5.
7- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 235/5.
8- الغدیر، علامه امینی(رحمه اله): 297/5-332 اخبار ساختگی.

تنها محمدبن فضیل از زبان ابن جریح گزارش كرده و جز این دو هیچ كس را نمی شناسم كه آن را باز گفته باشد و نگارنده از طریق «سری» آن را از سخنان بی پایه شمرده و گفته: درست نیست و ابن حبان نیز گفته است: با سخن «سری پسر عاصم» نشاید به استدلال پرداخت.(1)

«سری پسر عاصم» ناقل حدیث یكی از دروغ گویان است كه ضعف آن به اثبات رسید.(2) و دار قطنی سند دیگری نیز دارد كه «عمربن اسماعیل بن مجالد» یكی از دروغ گویان(3) از وسائط آن است و سیوطی این سند را ذكر كرده است: «درست نیست و گزند آن زیر سر ابن عمر دروغ گو است.»(4)

(5) اسناد دیلمی در «مسند الفردوس» كه گذشته از این كه مردان ناشناخته ای در آنند، یكی از وسائط آن «عبدالمنعم بن بشیر ابوالخیر» فرد دروغ پرداز و حدیث ساز است كه دویست حدیث دروغ گزارش كرده است.(5) و دیگری عبدالرحمن بن زید اسلم است كه چنانچه گذشت، هیچ كس را در نكوهید گی وی، جان چون و چرا نیست.(6)

(6) اسناد ختلی در «دیباج» از نصربن حریش(7) از ابوسهل مسلم خراسانی از عبدالله بن اسماعیل از حسن بصری نقل كرده كه گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «برطرف عرش جهان نگاشته شده: كه خدایی جز خدای یكتا نیست. انباز ندارد. محمد فرستاده خدا است و ابوبكر صدیق و عمر كه میان نیك و بد جدایی می نهند، هر دو وزیر اویند.»(8)

همان گونه كه در تاریخ بغداد آمده، دارقطنی گوید: این سلسله سند سست است و درستی آن را ثابت نمی كند، زیر ابوسهل و نصربن حریش نكوهیده اند.(9)

همچنین «لسان المیزان» حدیث های عبدالله بن اسماعیل را ناشایست شمرده و چیزی از حدیث وی را پیروی نكرده اند و تازه، گذشته از این ها، یكی از وسائط گزارش حدیث یاد نشده است، زیرا .

ص: 44


1- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 297/1.
2- البدایه و النهایه، ابن كثیر: 354/5 و 370/1، اللئالی المصنوعه، سیوطی: 80/2.
3- تاریخ، بغداد: 204/11، میزان الاعتدال، ذهبی: 250/2، تهذیب التهذیب، عسقلانی: 428/7، اللئالی المصنوعه، سیوطی: 228/2، خلاصه التهذیب، خزرجی: 238.
4- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 309/1.
5- ر.ك. میزان الاعتدال، ذهبی: 156/2، لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 75/4.
6- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 178/6، اللئالی المصنوعه، سیوطی: 296/1.
7- در اللئالی المصنوعه، سیوطی: جریش آمده و صحیح همان است كه ما نوشتیم.
8- الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 89/7.
9- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 286/3.

كه حسن بصری خود نمی تواند چیزی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده و گزارش كرده باشد، چون ایشان را درك نكرده است.(1)

و خطیب بغدادی نیز سندی برای همین حدیث دارد كه واژه های (بازو - دو وزیر اویند) در آن نیست و یكی از وسائط آن «احمدبن رجاء بن عبیده» است كه بغدادی می نویسد: «نشناخته مانده و نمی دانیم كیست!»(2)

(3) سند بن عساكر كه «عبدالعزیز كتانی» از وسایط آن است و بر مبنای آنچه در لسان المیزان آمده، ذهبی وی را نكوهیده(4) و یكی دیگر هم «حارث بن زیاد محاربی» است كه ذهبی و غیر او گویند: ناشناس است و گفتار وی پایه آگاهی نمی تواند باشد و برخی از دیگر وسائط آن نیز ناشناخته و سرگذشت آنها را در فرهنگ نامه ها نمی یابیم.(5)

ابن عساكر اسناد دیگری نیز دارد كه «محمدبن عبد بن عامر» از وسائط آن است و او در حدیث سازی آوازه ای بلند دارد(6) و تازه آن را از زبان «عصام بن یوسف» بازگو می كند كه در لسان المیزان، طبق گفته ابن سعد آمده است: نكوهیده و به داوری ابن حبان لغزش كار است و به گفتة ابن عدی، حدیث های وی را در خور پیروی نیافته اند.(7)

آنچه در جلد پنجم الغدیر ذكر شده روشن می كند كه سخن فیروزآبادی و عجلونی (در خصوص عدم صحت یك صد حدیث در فضیلت ابوبكر) صحیح است(7) و با داوری پیشوایان و پاسداران حدیث، یك صد حدیث در فضایل و برتری دروغینی كه درباره ابابكر صدیق و دار و دسته او نقل شده و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده شده بود، از اعتبار ساقط گردید و به همین منوال ناروا بودن چهل و پنج خبر ساختگی كه درباره جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده بود روشن گردید و این داوری علمی به وسیله مردانم این هنر و صاحب نظر از قبیل: ابن عدی، طبرانی، ابن حبان، نسایی، حاكم، دارقطنی، عقیلی، ابن مداینی، جوزقانی، محب طبری، خطیب بغدادی، ابن جوزی، ابوزرعه، ابن عساكر، فیروزآبادی، اسحاق حنظلای، ابن كثیر، ابن قیم، ذهبی، ابن ابی الحدید، ابن حجر .

ص: 45


1- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 260/3.
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 158/4.
3- الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 5: 332-297.
4- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 33/4.
5- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 149/2.
6- ر.ك. تاریخ، بغداد: 388/2، میزان الاعتدال، ذهبی: 96/3، لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 272/5، اللئالی المصنوعه، سیوطی: 121/3.
7- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، 168/4.

هیثمی، ابن حجر عسقلانی، حافظ، قدسی، سیوطی، صغانی، ملاعلی قاری، عجلونی، ابن درویش الحوت و غیر آنان، به پایان رسید.(1)

نشانه ای دیگر بر ساختگی روایات فضیلت

و گواه بر نادرستی انبوه این روایات جعلی در برتری خلیفه نخست، نبودن آنها در صحاح شش گانه و سنن و مسندهای كهن می باشد كه اگر گرد آورندگانش كمترین نشانه ای از درستی در آنها می یافتند - و بلكه اگر چیزی از آنها به گوششمان رسیده بود - همگان در رها كردن و نیاوردن همه آنها با یكدیگر همداستان نمی شدند و در جستجوی گزارش ها به هر گوشه سر می كشیدند و آنچه را هم كه در دل خاك پوسیده بود، بیرون می آوردند. البته گزارش های یاد شده را هم از پشت ابرهای فراموشی به در می كردند و غبارهایی كه بر روی آنها نشسته و همه را از دیده و یاد مردم برده بود، می ستردند تا آشكار شود و معلوم منی شود كه تاریخ تولید این گزارش ها نیز پس از روزگاری بوده كه نگارندگان شش «صحیح» و «سنن» می زیسته اند و برای پستی و خواری آن، همین اندازه بس كه در «صحاح» نقل نگردیده است، هر چند در آن شش صحاح نیز، سخنانی كه پس از روزگار بزرگ ترین پیامبران ساخته و زاییده شده اند، كم نیست!

علاوه بر این، اگر خلیفه خود باور داشت كه چیزی - هر چند كم - از آن سخنان در برتری وی بر زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گذشته، هزارها مرتبه در هر گوشه و كناری از خود اظهار می داشت و مهم ترین دلیل بر عدم آن، این است كه كسی مانند «ابوعبیده جراح» كه یك فرد گوركن بیشتر نبود، برای جانشینی پیامبر، شایسته تر از خویش نمی انگاشت و او را بر خود مقدم نمی داشت و هنگامی كه بیش از همیشه نیاز به روی كردن آنها داشت، از این كار باز نمی ایستاد. چرا كه گفت و شنود بر سر جانشینی در آن روز به جایی سهمناك رسید و هر كس كه دارای برتری هایی بود، آنها را شالودة بگومگو به سود خویش گردانید تا بازار كشمكش چنان داغ گردید كه چیزی نماند، كار به زد و خورد كشید و گرمای گیر و دار همه را به سر سختی دچار ساخته بود و این مرد هیچ حجتی نه برای خود و نه برای فرا خواندن خویش داشت، جز این كه بگویند: «او یار غار پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و یكی از دو تنی كه در غار بوده است.»(2) و یا این كه بگویند: «او سالمند ترین مردان گروه است»؛ با این

ص: 46


1- الغدیر، علامه امینی (رحمه اله): 356/5-333.
2- (ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا) توبه: 40. آمده است: «اگر شما پیامبر را كمك كنید، البته - هنگامی كه بدكیشان، وی را از شهر خود به در كردند - خداوند یاریش داد، همان گاه كه یكی از آن دو تن كه در شكاف كوه بودند، به دوست همراهش گفت: اندوه مخور خدا با ما است» كه چون در این فراز - قرآن - از ابوبكر با نشانی «دوست و همراه پیامبر - صحابه» و نیز «یكی از آن دو تن» یاد شده، همچنین سخن پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به وی كه «اندوه مخور....» این را دست آویزی برای سربلندی ابابكر قرار داده اند كه - در پاسخ آن - گفتاری دراز لازم است و اكنون همین اندازه كافی است كه بگوییم: در بسیاری از جاهای قرآن مردم بت پرست و بدكنش، دوست و همراه پیامبران و گروندگان خوانده شده اند و آیا این به تنهایی می تواند نشانه گردنفرازی و افتخار برای شما باشد! (ر.ك. سوره كهف: 37-34 و كهف: 41-39، اعراف: 184، سباء: 46) كه در این آیات سخن از كفار و صاحب آنها «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) به میان آمده، در حالی كه هیچ گونه امتیازی برای كفار محسوب نگردیده است.

كه به ناچار پدرش سالخورده تر از او بوده است - و دسته ای كه او را برگزیدند و پس از آن كوفتن و شكستن و آن گیر و دار برای او دست فرمانبری از مردم گرفتند و پشتوانة آنها چنین چیزهایی بود كه نه دست افزاری استوار می توانست باشد و نه هیچ خردمندی در برابر آن سر فرود می آورد و نه كار توده مردم با آن به راهی شایسته می افتاد و نه پراكندگی به هم داستانی می انجامید و نه كاری با آن به نتیجه نهایی صحیح می رسید.

ادعای ابوبكر، نخستین مسلمان و نمازگزار!

آری گزارش كرده اند كه ابوبكر در هنگام بگو و مگو، به سودت خویش سخنانی به یاد آورده است كه راویان همه آنها را رها كرده اند و اصلاً آنها را یادآور نشده اند، به جز این كه او نخستین مسلمان است یا نخستین كسی بود كه نماز گزارد. از «ابوسعید خدری» آورده اند كه ابوبكر گفت: «آیا من سزاوارترین مردم به فرمانروایی نیستم؟ آیا من نخستین كسی نیستم كه اسلام آورده ام؟ آیا من دارنده چنان برتری نیستم؟ آیا من دارنده چنین فضیلت نیستم؟»(1)

«ابونضره» گوید: «هنگامی كه مردم در گردن نهادن به فرمانروایی ابوبكر جمع شدند، گفت: كیست كه برای این كار از من سزاوارتر باشد؟! آیا من نخستین كسی نیستم كه نماز گزارد؟ آیا من نخستین مسلمان نیستم؟ آیا من صاحب.... نیستم؟(2) حیثمه طرابلسی نیز در فضایل الصحابه آن را یاد كرده است.

ما از برتری های پنداری وی یا آنچه را بر او بسته و خود در اینجا انداخته اند چیزی نمی دانیم! زیرا می شود - و چنین هم شده - كه او چیزی نگفته باشد و آنان گزارش را به این رنگ درآورده اند تا دیگران را به پندار افكنند كه لابد وی در آن روز برتری هایی داشته كه جای چون و چرا نبوده است. ولی اكنون نگاهی می اندازیم كه تنها برتری كه خود آن را یاد كرده، این است كه خلیفه

ص: 47


1- كنزالعمال، متقی هندی: 125/3، اسد الغابه، ابن اثیر: 209/3، تاریخ ابن كثیر: 27/3، این خبر را ترمذی و بزار و ابن حبان و ابونعیم در معرفه و ابن منذر در غرائب شیعه و سعدبن منصور و ابوداود نیز نقل كرده اند.
2- طبقات الكبری، ابن سعدت، چاپ لیدن: 129/3، كنزالعمال، متقی هندی: 126/3.

نخستین كسی است كه اسلام را پذیرفته و یا نخستین كسی است كه نماز گزارده است؟!!

علی (كرم الله وجهه، نخستین مسلمان و نمازگزار

در حالی كه چنین نبوده، چرا كه از سخنان پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و از سخنان یارانش و از سخنان شاگردان نیكوكار آنها و از علی (كرم الله وجهه) و یاران ایشان و غیر آن به طور فراوان نقل شده كه نخستین فردی كه اسلام آورد و نخستین فردی كه بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز گزارد، علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) بوده است و ابوبكر نخستین فرد مسلمان و نمازگزار نبود؛ چنانچه در خبر صحیح طبری آمده: «وی پس از بیش از پنجاه مرد دیگر اسلام آورده است.»(1)

«علامه امینی» (قدس سره» در خصوص اولین مسلمان و نخستین نمازگزار در مورد شخص شخیص و بزرگوار علی (كرم الله وجهه) از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ده روایت و از «علی» (كرم الله وجهه) و سایر ائمه بیست و سه خبر و از صحابه و تابعین شصت و شش روایت در این باره از كتب (اهل سنت) نقل كرده است؛ كه علی (كرم الله وجهه) نخستین مسلمان و نمازگزار بوده است.(2)

حامیان خلیفه، غریقان گیرنده هر دستگیره

و اگر یاران پیشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی از آن همه گزارش های ساختگی در برتری ابوبكر را می دانستند، به طور قطع در آن روز كه مردم را به فرمانبری از او می خواندند، به جای آن كه برای رام كردن و سر فرود آوردن آنان، از ترساندن و بیم و هراس دادن كمك بگیرند با گفتگو در پیرامون آنها پیش می رفتند كه كیفیت پیشرویشان نیز بسیار آسان تر و سریع تر می شد و آنگاه عمربن خطاب نیز در برتری هایی كه در روز سقیفه برای او برشمرد، به این اندازه بسنده نمی كرد كه بگوید: كیست كه مانند این سه برتری را داشته باشد: «یكی از آن دو تن كه در غار بود»، «هنگامی كه به دوست همراهش گفت: اندوه مخور!»، «به راستی خداوند با ماست!»؟!

و نیز بگوید: «سزاوارترین مردم به كار پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دومین از آن دو تن است كه در غار بودند كه ابوبكر همان پیشاهنگ سالخورده باشد و در روزی كه توده برایش دست فرمانبری می گیرد، بگوید: به راستی ابوبكر یار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و دومین از آن دو تن كه در آن شكاف كوه بودند.»(3)

و همچنین سلمان به یاران «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی گفت: «آن را كه سالمندتان بود برگرفتید و خاندان

ص: 48


1- ر.ك. تاریخ، طبری: 215/2.
2- ر.ك. الغدیر، علامه امینی (رحمه اله): 243/3-219.
3- ر.ك. سیره ی ابن هشام: 340/4، الریاض النضره، طبری: 162/1-166، تاریخ ابن كثیر: 247/5-248، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 16/2، السیره الحلبیه، حلبی: 388/3.

پیامبرتان را فرو گذاشتید.»(1)

و همچنین عثمان پسر عفان - در خواندن مردم به فرمانبری از ابوبكر - به این بسنده نمی كرد كه بگوید: «به راستی ابوبكر صدیق، سزاوارترین مردم به امامت است. او صدیق است و دومین از آن دو تنم و یار همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.»(2)

و همچنین «مغیره بن شعبه» این سخن را رو در روی ابوبكر و عمر بر زبان نمی آورد: «عباس را ببینید و برای او بهره ای در این كار بگذارید تا برای او و برای آیندگانش بماند و به این گونه او را از علی (كرم الله وجهه) جدا كنید، زیرا اگر عباس به شما روی آورد، برابر علی (كرم الله وجهه) در نزد مردم دستاویزی نیكو خواهید داشت!»

و همچنین ابوبكر و عمر و ابوعبیده و مغیره شبانه بر عباس درنمی آمدند و ابوبكر به وی نمی گفت: «ما به سراغ تو آمدیم و می خواهیم برای تو در این كار بهره ای بگذاریم تا برای تو و برای آیندگانت بماند، زیرا تو عموی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستی!!»(3)

و همچنین كار ابوبكر به این گوه به انجام نمی آمد كه تنها دو كس - عمر و ابوعبیده - دست فرمانبری به وی دهند یا چهار تن - آن دو با اسید و بشیر - و یا پنج كس - كه اینان همراه با سالم برده ابوحنیفه - چنان كه به طور گسترده بحث آن فرا خواهد رسید.

و همچنین سران مهاجر و انصار، از این كه دست فرمانبری به او دهند، افرادی همانند: علی (كرم الله وجهه) و دو فرزندش - دو دختر زاده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) - و عباس و فرزندانش از میان هاشمیان و سعدبن عباده و فرزندان و تیرة او و حباب بن منذر و پیروانش و زبیر و طلحه و سلمان و ابوذر و مقداد و خالدبن سعید و سعدبن ابی وقاص و عتبه بن ابولهب و براء پسر عازب و ابی بن كعب و ابوسفیان بن حرب و غیر آنان خودداری نمی كردند!!(4)

و همچنین جایی برای آن نبود كه «محمدبن اسحاق» بگوید: «تودة مهاجران و بیشتر انصار چون و چرایی نداشتند كه پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) علی (كرم الله وجهه) به كار برمی خیزد.»(5)

و همچنین «عتبه بن ابولهب» را در آن روز در برابر كسی كه لاف آن برتری ها را برایش (ابوبكر) می زنند، نمی گفت: «نمی پنداشتم كه این كار از دودمان - هاشم و سپس از علی (كرم الله وجهه) .

ص: 49


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 131/1، 17/2.
2- كنزالعمال، متقی هندی: 140/3، طرابلس نیز آن را در فضائل الصحابه ذكر كرده است.
3- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 15/1، تاریخ یعقوبی: 104/2-103، شرح نهج البلاغه: 132/1.
4- تاریخ یعقوبی: 103/2، الریاض النضره، طبری: 167/1، تاریخ ابی الفداء، 156/1، روضه المناطر، ابن شحنه حاشیه الكامل: 164/7، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 134/1.
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 8/2.

روی گرداند.»

«از همان كس كه در گرایش به پیامبر در ایمان و پیشینه نیك كه از همه جلوتر بود - و دانش او به قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از همگان افزون!»

«و كسی كه دیرتر از همه از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جدا شد و كسی - كه در شستن و كفن كردن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جبرئیل (علیه السلام) كمك كارش بود!»

« و كسی كه هر برتری در آنان هست در او بود و آنان به او نرسند - زیرا نیكی ویژه ای كه در او بود، در آن گروه یافت نمی شد!»

«چه چیز شما را از سوی او باز گرداند؟ بدانیم - هان! بدانید این گونه دست فرمانبری دادن، آغاز آشوب است!!»(1)

و همچنین «قصی» در آن روز نمی گفت:

«ای دودمان هاشم! نگذارید مردم چشم بدوزند كه شما را پایین بنگرند! - به ویژه مردم تیره تیم بن مره (نیای ابوبكر) و تیره عدی (نیای عمر)».

«كار سرپرستی جز در میان شما و به سوی شما نخواهد بود! - و جز ابوالحسن علی (كرم الله وجهه) شایسته آن نیست!»

«ای ابوالحسن! برای رسیدن به ان با دور اندیشی میان را ببند - زیرا به فرمانروایی كه امید می رود تو سزاوار هستی!»

«و البته كسی كه قصی را پشتیبان خود دارد - كسی را با رای دست درازی به پایگاه او نیست و زادگان غالب نیز از آن به دورند.»(2)

بخش سوم: اجمالی از خرافی ها در فضیلت ابوبكر صدیق (رضی اله عنه)

مباحثی غلو آمیز و قصه های خرافی

در اینجا به برخی از روایاتی كه از باب علو و به صورت خرافی گفته شده، پرداخته می شود كه آنها را كسانی ساخته و ارائه داده اند تا به گونه ای عوام فریبی كنند و به طور سراب گونه، هیاهو و گمان هایی در تایید خلیفه در اذهان تصویر بخشند كه فقط صرفاً آن را نقل كرده و برخی از انظار در رد آنها بیان می گردد و با اندك توجیه علمی و ایراد نواقص در آنها گذرم كرده تا فقط خوانندگان بدانند، اگر سخن و ادعایی از جایگاه حق برخوردار باشد، خودش در همه جا به امر خدا شكوفایی كرده و می درخشد و اگر از جایگاه حق برخوردار نبود، هر چه در این باره به طور افتراء ساخته شود و ارائه گردد، جز به تنفر و بیزاری چیزی نمی افزاید و در نهایت میزان و محكی به دست عقلای عالم خواهد افتاد!

نام ابوبكر منقوش بر چهره خورشید!

«شیخ ابراهیم عبیدی مالكی» و «صفوری» می نویسند: «گفته اند: كه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روزی به عایشه گفت: هنگامی كه خداوند تعالی خورشید را بیافرید، آن را از مرواریدی سپید آفرید كه یك صد و چهل مرتبه از دنیای ما بزرگ تر بود، پس آن را بر چرخ گردنده ای نهاد و برای چرخ گردنده نیز، هشتصد و شصت دستگیره آفرید، در هر دستگیرة آن زنجیری از یاقوت سرخ نهاد و آنگاه شصت هزار تن از فرشتگان مقرب را فرمان داد: تا به نیروی خویش كه خداوند ویژه آنان گردانیده، آن را با زنجیرها بكشند و خورشید مانند سپهر بر آن چرخ گردنده است كه در گنبد سبز می چرخد و زیبایی آن برای خاكیان آشكار می شود و در هر روز در خط استوا بالای كعبه - چون مركز زمین است - می ایستد و می گوید: ای فرشتگان پروردگار من! من از خداوند عزوجل شرم دارم كه وقتی در برابر كعبه كه قبله مؤمنان است رسیدم، از آنجا بگذرم! و فرشتگان با همه نیرویشان خورشید را می كشند تا آن را از فراز كعبه بگذرانند، ولی خورشید از آنان نمی پذیرد تا این كه ملائكه از دست آن عاجز منی شوند و خدا تعالی با وحی الهی به ملائكه الهام می كند تا ندا دهند: ای خورشید! به آبروی مردی كه او بر چهره درخشانت نگاشته شده! برگرد و به گردشی كه قبلاً داشتی ادامه بده! همین كه خورشید این را بشنود، به نیروی خدای مالك تكان می خورد!

«عایشه» گفت: ای رسول خدا! آن مردی كه نام وی بر آن انگاشته شده، كیست؟ فرمود: ای عایشه! او ابوبكر است!، پیش از آن كه خداوند، جهان را بیافریند با علم قدیم خود دانست كه خود هوا را می آفریند و در هوا این آسمان را خلق می كند و دریایی از آن به وجود می آورد و چرخ

ص: 50


1- «ما كنت احسب ان الامر منصرف - عن هاشم ثم منهم عنم ابی حسن!» «عن اول الناس ایماناً و سابقه - و اعلم الناس بالقرآن و السنن!» «و آخر الناس عهدا بالنبی و من - جبرئیل عون له فی الغسل و الكفن!!» »«من فیه ما فیهم! لا یمترون به - و لیس فی القوم ما فیه من الحسن!» «ماذا الذی ردكم عنه؟ فنعلمه! - ها! ان بیعتكم من اول الفتن!!» تاریخ یعقوبی: 103/2، الرسائل، جاحظ: 222، اسد الغابه، ابن اثیر: 40/4، تاریخ ابی الفداء: 164/1، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 259/3، سرده های بالا را از زبان سرایندگانی چند بازگو كرده اند كه باید به نگاشته های نامبرده نظر افكند.
2- «بنی هاشم! لا تطمعوا الناس فیكم - و لا سیما تیم بن مره أو عدی» «فما الأمر الا فیكم و الیكم! - و لیس لها الا ابو حسن علی» «ابا حسن فاشدد بها كف حازم - فانك بالامر الذی یرتجی ملی» «و ان امرءاً یرمی قضیا وراءه - عزیز الحمی و الناس من غالب قصی» تاریخ یعقوبی: 105/2.

گردنده ای را نیز بر روی آن ایجاد می كند تا مركب خورشیدی باشد كه جهان را روشن نماید و به راستی كه خورشید هنگامی كه به ناحیه استوا رسد، از فرمان فرشتگان سرپیچد و خدای تعالی چنان تقدیم كرد كه در آخر الزمان پیامبری بیافریند كه بر پیامبران برتری یابد و او هم به كوری چشم دشمنان، شوهر تو است ای عایشه! و آنگاه بر چهره خورشید نام واریز وی را كه ابوبكر باشد بنگاشت، پس همین كه فرشتگان خورشید را به او سوگند دهند، به تكان آید و به قدرت خداوند گردش خود را دنبال كند، به همین گونه، هنگامی كه گنهكار ان امت من بر آتش دوزخ بگذرند و آتش بخواهد بر مؤمن بتازد، پس به احترام دوستی خداوند در دل او و به جهت نقش نام او بر زبانش، آتش هراسناك به پشت سر بر می گردد و در جستجوی دیگری برمی آید.»(1)

اشكالات بر روایت فوق

اولاً: هر پدیده ای كه براساس وحی الهی بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و ریشه آسمانی به دنبال داشته باشد كه به خداوند و آفرینش او مربوط بشود، قابل پذیرش است و انكار آن امكان پذیر نخواهد بود و خبر فوق چنین نبوده و هیچگونه اساس و پایه ای ندارد!

ثانیاً: آن چرخ گردنده ای كه گفته اند، چرا دانشمندان هیئت قدیم و جدید آن را كشف نكرده اند، به ویژه با وجود این همه ادوات و ابزارهای اكتشافی و پیشرفت علمی كه هیئت شناسان در اختیار دارند، علاوه بر این كه پس از كشفیات، عقیدة همه بر این تمركز یافته كه برعكس گفته آنان - زمین به دور خورشید می چرخد!!

ثالثاً: از روایت فوق فهمیده می شود كه وقتی خداوند چرخ گردنده را آفرید، هنوز نیروی بخار در خدمت انسان درنیامده بود تا خداوند برای ایجاد كشش و حركت در خورشید از بخار استفاده كند و خورشید را تحت فرمان فرشتگان نبیند و با بخار آن را در اسرع وقت به هر جا كه خواهد برساند، ولی جای شگفت است كه چرا خدای سبحان حتی پس از آن هم كه نیروی بخار كشف شد، باز هم به جای استفاده از فرشتگان، بخار را به كار نگرفت تا هزاران عوامل و فرشتگان كه در بند زنجیرهای چرخ گردنده گرفتار و اسیرند آزاد گردند؟! و از رنج سركش خورشید كه هر روز به عنوان یك برنامه تكرار می شود بیاسایند!

رابعاً: در اینجا سوالی است كه آیا چه كسی پاسخ خواهد داد و آن اینكه، ارادة خدای پاك كه هر نیروی سركش و چموشی را مهار می كند و با آن، آسمان را بدون ستون كه می نگرید نگه

ص: 51


1- عمده التحقیق فی بشائر آل الصدیق، عبیدی مالكی، حاشیه الروض الریاحین: 184، یافعی چاپ مصر به سال 1315 به نقل از العقایق، نزهه المجالس، صفوری: 184/2 به نقل از عیون المجالس.

می دارد و كوه ها را كه تصور می كنی سر جای خود ایستاده اند، در حالی كه مانند ابرهای گذران به گردش و حركت درمی آورد،(1) و هر چیزی را استوار بر جای خود قرار می دهد، چرا آفرینش را به گونه ای نمی نهد كه نیازی به این همه نیروهای متراكم نباشد تا همه خسته نشوند و تعدی و سركشی پیش نیاید و نیازی به دستگیره ها و زنجیرها نیفتد و نیاز به ان نشود كه به نام كسی كه بر چهره خورشید نقش بسته شده قسم دهند؟ چه انگیزه ای خداوند پاك را بر این اقدام ناگزیر ساخته با این كه بر تمام بندگان خود قاهر است؟!

خامساً: مجموعه نظام تكوین تحت تسلط و ارادة خداوندی مطیع و فرمان بر اوست، چنانچه فرمود: «سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی كه به صورت دود بود؛ به آن و به زمین دستور داد: به وجود آیید (و شكل گیرید) خواه از روی اطاعت و خواه اكراه! آنها گفتند: ما از روی طاعت می آییم (و شكل می گیریم)»(2) و منظور از گفتار خداوند حقیقتاً لفظ و گفتار نبوده، بلكه منظور اراده قطعی خداوند به شكل گرفتن آسمان ها و زمین تعلق گرفته و منظور از آمدن آن از روی اطاعت، یعنی مواد تشكیل دهنده آسمان و زمین از نظر تكوین و آفرینش كاملاً تسلیم اراده و فرمان خداوند خواهند بود، در این صورت چه معنا دارد كه خورشید در مقابل فرمان فرشتگان تمرد جوید و از فوق كعبه نگذرد؟!!

سادساً: چنین خورشیدی كه در روایت فوق نقل و توصیف شده با خورشیدی كه در قرآن كریم معرفی شده، اصلاً سازگار و هماهنگ نخواهد بود، چرا كه خورشید موصوف در قرآن متمرد و متجاوز نبوده، چنانچه می فرماید: «و خورشید (نیز برای آنها آیتی است) كه پیوسته به سوی قرارگاهش در حركت است و این تقدیر خداوند قادر و داناست.»(3). «نه خورشید را سزاست كه به ماه رسد و نه شب بر روز پیشی می گیرد و هر كدام در مسیر خود شناورند!»(4)

سابعاً: دشوارتر از همه موارد، این كه تا پایان عمر دنیا هر روز خدا باید، هر آنچه را دیروز به فرشتگان الهام كرده دوباره الهام كند و آنان نیز هر روز خورشید را به هر آنچه كه روز گذشته اش سوگندی سخت داده بودند، دوباره قسم دهند!

ثامناً: چرا برخی از .جدان اخلاقی برخوردار نیستند و در حریمی كه حق ورود ندارند وارد شده و گزارش های بی اساس مربوط به دین می دهند و چهرة سنت ارجمند پیامبری را زشت .

ص: 52


1- نمل: 88.
2- (ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعاً او كرهاً قالتا اتینا طائعین) فصلت: 11.
3- (والشمس تجری لمستقر لها ذلك تقدیر العزیز العلیم) یس: 38.
4- (لا الشمس ینبغی لها أن تدرك القمر و لا الیل سابق النهار و كل فی فلك یسبحون) یس: 40.

می نماید كه ازهر پندار خرافی بر كنار است و همه این ها زاییده گزافه گویی های ناروایی است كه به فضایل خوانی ها راه یافته و اگر آفریننده این روایت با این هشت اشكالی كه گفته شد آشنا بود، اصلاً خود را به این میدان رسوایی و آبروریزی نمی افكند!!

شفای چشم نابینا به وسیله ریش ابوبكر

«یافعی» از «ابوبكر» نقل كرده است: «گفت: ما در مسجد نشسته بودیم كه ناگهان مردی نابینا آمد و میان ما وارد شد و سلام داد، ما سلام او را پاسخ دادیم و او را مقابل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشانیدیم، او گفت: كیست كه در راه دوستی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاجتی از من برآورد؟ ابوبكر گفت: پیرمرد حاجتت چیست؟ گفت: من خانواده ای دارم و چیزی هم ندارم كه خوراك خود گردانم و می خواهم كسی در راه دوستی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی دهد تا آن را قوت خود سازم، ابوبكر برخاست و گفت: من در راه دوستی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی به تو می دهم كه زندگی تو را بر پای دارد، سپس پرسید: حاجت دیگری هم داری؟ گفت: آری، دختری دارم كه می خواهم در راه دوستی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حیات خودت او را به همسری می گیرم، حاجت دیگری هم داری؟ گفت: آری؛ می خواهم در راه دوستی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دستم را در میان ریش های ابوبكر فرو برم، پس از آن ابوبكر برخاست و ریش خود را در دست نابینا نهاد و گفت: ریش مرا در راه دوستی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بگیر، در آن هنگام نابینا، ریش ابوبكر را گرفت و گفت: پروردگارا! تو را به حرمت ریش ابوبكر سوگند! بینایی مرا به من بازده!

خداوند در همان هنگام بینائی اش را به او باز داد، آنگاه جبرئیل (علیه السلام) بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفت: محمد! خداوند تو را سلام می رساند و تحیت و احترام ویژه ای به تو اختصاص می دهد، به تو می فرماید: به عزت وجلال او سوگند! اگر هر نابینایی به حرمت ریش ابوبكر قسم می داد، البته بینایی آن را به وی باز می گرداندم و هیچ نابینایی بر روی زمین باقی نمی ماند و این ها همه به بركت تو و بلندی مقام تو و مرتبت تو نزد پروردگارت می باشد.»(1)

اشكالات وارد بر توسل فوق

بر حدیث فوق چندین اشكال وارد است: 1- هر انسان سلیم النفس و دارای طینت پاك، بدون

ص: 53


1- الروض الریاحین، یافعی. این كتاب در چاپخانه سعیدیه مصر حاشیه عرائس ثعلبی: 443 چاپ شده و قسطلانی آن را در مواهب نقل كرده و زرقانی در شرح المواهب: 157/3 می نویسد: یافعی نیكوپرداز است، كتاب جداگانه، دیگری نیز به نام الروض الریاحین، یافعی در سال 2315 در مصر چاپ شده كه غیر از حاشیه عربی است.

هیچ پیش داوری در بدو نظر، به ساختگی و دروغ بودن آن پی می برد كه نیازی به كمترین دلیلی نخواهد بود.

(1) این نابینا نه تنها از چشم ظاهر محروم بوده، بلكه از بصیرت باطن نیز تهی بوده است، چنانچه می فرماید: «چرا كه چشم های ظاهر نابینا نمی شود، بلكه دل هایی كه در سینه هاست كور است»(2) بدین خاطر ندانسته كه سوگند به محاسن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از ریش ابوبكر اولی و برتر است، چرا كه از شرافت . قداست و تقرب بیشتری برخوردار بوده است! زیرا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم از ابوبكر سالخورده تر بود و هم محاسنش پرموتور و بزرگ تر بود، علاوه بر این، یكی از بزرگ ترین پیامبر (علیه السلام) بود كه در حقیقت هیچ بنده ای از بندگان خدا از اولین تا آخرین آنها به اوج عظمت ایشان راه نمی یافت، در نتیجه توسل به ریش ابوبكر معنا نداشت.

(3) این كه سوگند به ریش ابوبكر خورده تا خداوند به وسیله آن قسمش را نیكو گرداند و به همین جهت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نادیده گرفته است و جای سوال است كه آیا ریش ابوبكر چه خصوصیتی داشته كه كسی نمی داند؟

(4) وقتی چنین منبع رحمتی پر فیض در بین برادران عزیز ما (سنی مذهبان) وجود دارد، چرا نابینایان و یا دیگر مریضان را در كنار این وجود شریف نمی اورند تا با دست توسل آنها را از مشكلات مریض و نابینایی نجات دهند؟!!

(5) وحی پنداری كه در روایت اعمال شده و به خداوند متعال منسوب است كه دیگر جای شك نیست، چرا آثار بركت و بلندی مقام و مرتبت ابوبكر در اینجا ساقط گردیده و چشم همه نابینایان به بینایی ابوبكری نایل نشده است؟! برای این گروه، پیرامون ریش ابوبكر روایاتی هست: و یكی از آنها، آن است كه آوردیم: «او(صلی الله علیه و آله و سلم) چون شیفته بهشت می شد ریش ابوبكر را می بوسید.»(2) كه این روایت از بلند آوازه ترین بافته های معروفی است كه در این زمینه ها ساخته اند و از افتراهایی است كه - به گفته فیروزآبادی و عجلونی - دروغ بودن آنها را عقل هر كسی بدیهی می شمارد.

یكی دیگر روایتی است كه «عجلونی» آورده و براساس آن «ابراهیم خلیل و ابوبكر هر كدام در بهشت ریش دارند؛»(3) چرا كه در هیچ یك از منابع روایی معروف آن را نیافته ام و گوید: «بر فرض كه ثابت شود چنین روایتی رسیده، در زمینة آن به نظر من حكمتی دارد، زیرا این هر دو مرد به منزلة .

ص: 54


1- ر.ك. سفر السعاده، فیروزآبادی، كشف الخفاء: 2/419، اسنی المطالب: 73 كه آن را از مشهورترین ساختگی ها و از بافتگی هایی كه به ضرورت عقلی باطل است، شمرده است.
2- (فانها لا تعمی الابصار ولكن تعمی القلوب التی فی الصدور)، حج« 46.
3- كشف الخفاء، عجلونی: 1/233.

پدر مسلمانند (كه دارای ریشند) چون خلیل بوده كه آنان را مسلمان نامیده و به آنان فرمان داده كه از دیانت از پیروی كنند و پس از وی نیز ابوبكر و دومین پدر مسلمانان است، زیرا او بوده كه در ورودی مردم به سوی اسلام را گشوده است!»

اشكال: اینكه كسی كه امت مشمول رحمت را مسلمان نامیده، خدای پاك بوده است، چنانچه می فرماید: «چنان كه شایسته است در راه خدا تلاش و نبرد كنید، اوست كه شما را برگزید و در دین، هیچگونه دشواری بر شما قرار نداد - آیین پدر شما ابراهیم است - او پیش از این و در این قرآن شما را مسلمان نامیده است.»(1)

«قرطبی» نیز گفته: «چنان سخنی (نامیدن ابراهیم امت را مسلمان) با گفتار بزرگان ملت ناسازگار است، زیرا معلوم است كه ابراهیم نبوده كه در قرآن این امت را «مسلمان» نام نهاده است.»

و ابن عباس و مجاهد، عطاء، ضحاك، سدی، مقاتل، قتاده و ابن مبارك نیز بر آنند كه خداوند در كتاب های گذشته و اكنون در همین قرآن شما را مسلمان نام نهاده است.

و قرائت «ابی ابن كعب» خدا شما را مسلمان نام نهاده، نیز كه در كتب مختلف آمده، نشانه ای بر درستی سخن ابن عباس است.(2)

«ابن كثیر» نیز در تفسیر خود، نام گذاری خداوند را درست شمرده و گفته: چون خداوند تعالی فرمود: «او شما را برگزید و بر شما در دین هیچ گونه سختی ننهاد.» سپس آنان را به پذیرفتن آنچه پیامبر آورده تشویق و ترغیب نموده، به این كه آن را آیین پدرشان ابراهیم شمرده.... سپس گفته: «اوست كه پیش از این - یعنی پیش از قرآن - و هم در این قرآن شما را مسلمان نامیده است.»(3)

نام گذاری خداوند، نه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

از این گفتار، ارزش فلسفه بافی های عجلونی نیز معلوم می شود، زیرا وی پنداشته است كه چون ابراهیم بوده كه «مسلمانان» را این نام نهاده، پس جای پدرشان است، این كلامی بی اساس است، زیرا لازم می آید، هر كس نامی را نهاد به جای پدرش باشد با این كه مسلماً چنین نیست.

البته خداوند ابراهیم را پدر مسلمانان نامید، زیرا او پدر رسول درستكار بوده و قریش از زادگان اویند و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز پدر امت است و امت در حكم فرزندان او و زنان وی هم مادران

ص: 55


1- (و جاهدوا فی الله حق جهاده هم اجتباكم و ما جعل علیكم فی الدین من حرج مله ابیكم ابراهیم هو سماكم المسلمین من قبل و فی هذا)، حج: 78.
2- تفسیر، بیضاوی: 2/112، الكشاف: 2/286، تفسیر، ابن جزی كلبی: 3/47، تفسیر رازی: 6/210.
3- تفسیر، ابن كثیر: 3/236.

آن هایند، چنانچه از خود ایشان وارد شده: «من همچون پدر شمایم یا همچون پدر برای شما هستم.»(1)

چه دلیلی بر این است كه تنها كسی كه به جای پدر امت است، باید در بهشت ریش داشته باشد و آنگاه پدر آدمیان آدم (علیه السلام) كه پدر همه امت هاست، نباید ریش داشته باشد؟! با آن كه از «كعب الاحبار» رسیده كه گفت: «برای هیچ كس در بهشت ریش نیست، مگر آدم كه ریشه سیاه تا ناف خود دارد!»(2)

و اگر فلسفه ریش داشتن ابراهیم و ابوبكر همان سمت پدری است كه عجلونی گمان برده، 1س ریش موسی بن عمران چه فلسفه ای دارد كه در حدیث آمده است: «هیچ كس در بهشت پا نخواهد گذاشت، مگر بی موی باشد، البته به جز موسی بن عمران (2) علیه السلام) كه ریشه او تا ناف وی است.»(3)

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فاتح در اسلام، نه ابوبكر

و چه جای هزاران شگفت است! كه برخی از عمای (اهل تسنن) ابوبكر را دومین پدر امت بشمارند، به استناد این كه در ورودی مردم به اسلام را او گشوده با آن كه كسی كه هر دو لنگه این در را گشود تا ملت ها وارد شوند و گروه گروه را دیدی كه در دین خدا درآیند، همان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه با دعوت بزرگوارانه و دلیل های راستین و شگفت كارهای آشكار و خوی های ستوده و نبردهای خونین خویش، این كار را به پایان برد، پس او سزاوارتر است كه در بهشت صاحب ریش باشد! و علاوه بر این، مسلمانان هیچ گاه نفهمیدند كه دری كه خلیفه بر مردم به سوی اسلام گشود كجا بود؟ و كی بود؟ و كدامین در بود؟ شكی نیست كه ایشان دری از اسلام را به روی آنان بست و راه های نفوذ نعمت و رحمت الهی را مسدود ساخت!!

علی (كرم الله وجهه) پدر امت

آری؛ اگر كسی باشد كه به راستی، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مسلمانان به جای پدر به شمار رود، او همان «علی بن ابیطالب» (كرم الله وجهه) است كه رسایی اسلام به جهان و پیروزی در جنگ ها مدیون او بود، هم جان پاك پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و هم جانشین برگماشته شده از سوی ایشان بود و بدین جهت از «انس بن مالك» از «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است كه فرمود: «حق علی بر این امت همچون حق

ص: 56


1- تفسیر، خازن: 3/314، تقسیر نسفی، حاشیه خازن: 3/314.
2- تفسیر، ابن كثیر: 1/97.
3- السیره الحلبیه، حلبی: 1/425.

پدر بر فرزند است.» و از طریق «عمار» و «ابوایوب انصاری» نقل شده كه حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «حق علی بر هر مسلمانی، حق پدر بر فرزندش خواهد بود.»(1)

تقدم گواهی ابوبكر بر گواهی جبرئیل (علیه السلام)

«نسفی» آورده است: «مردی در مدینه جان سپرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خواست بر وی نماز گزارد، جبرئیل (علیه السلام) نازل شد و گفت: محمد! بر وی نماز مگزار، حضرت از نماز خودداری كرد، آنگاه ابوبكر آمد و گفت: ای پیامبر خدا! بر وی نماز گزار كه من جز خوبی از او سراغ ندارم، سپس جبرئیل (علیه السلام) آمد و گفت: محمد! بر او نماز گزار كه گواهی ابوبكر بر گواهی من مقدم است.»(2)

اشكالات وارد بر خبر فوق

اولاً: خبر فوق روایت و سند ندارد تا بتوان از رجال زنجیره سند سوال كرد كه آیا موقف است یا غیرموثق؟!

ثانیاً: گواهی جبرئیل (علیه السلام) آیا از طرف خود اوست؟ كه چنین چیزی امكان ندارد، چرا كه فرشتگان فقط به فرمان و اذن او كاری را انجام می دهند و هیچ گونه سرپیچی ندارند، چنانچه می فرماید: «و هر گز فرمان خدا را مخالفت نمی كنند و آنچه را فرمان داده شده اند (به طور كامل) اجرا می كنند.»(3) و اگر گواهی او از طرف خداوند پاك بود، تقدم گواهی ابوبكر بر گواهی جبرئیل (علیه السلام) دلیل ن می شود كه وحی الهی (العیاذ بالله) دروغ باشد و فهم و علم ابوبكر بر همه حتی (العیاذ بالله) بر خداوند و جبرئیل مقدم باشد؛ كه این گزافه گویی آشكار و باطل است.

ثالثاً: آیا در ورود جبرئیل (علیه السلام) بر پیامبر بزرگ (صلی الله علیه و آله و سلم) و یا یكی از پیامبران دیگر از انبیا (علیه السلام) موردی یافت می شود كه جبرئیل (علیه السلام) از سوی خداوند متعال فرمانی را بیاورد و به وسیله فردی یا افرادی از روی زمین، حكمی كه آورده تبدیل و تغییر پیدا كند؟ و سپس گفتار جبرئیل مؤخر از گفتار فرد یا افراد قرار گیرد؟ چنین چیزی سابقه نداشته و نخواهد داشت. چون حكمی كه از سوی خداوند قادر قاهر متعال صدر گردد، جزمی و قطعی بوده و هیچ گاه تغییر پذیر نخواهد بود! با این حال، تو خود انصاف بده و در صحت روایت فوق قضاوت و داوری كن!

ص: 57


1- الریاض النضره، طبری: 2/172 به نقل از حاكم، كنوز الدقایق، مناوی: 64 به نقل از دیلمی، مناقب، خوارزمی: 254-244، فرائد المسمطین: شیخ الاسلام حمویی، نزهه المجالس، صفوری: 2/212.
2- مصباح الظلام، جردانی: 2/25، نزهه المجالس، صفوری: 2/184.
3- (لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون) تحریم: 6.

نام ابوبكر بر نگین انگشتر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

روایت شده: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انگشتر خود را به ابوبكر داد و فرمود: بر این كلمه «لا اله الا الله» را بنگار، ابوبكر آن را به حكاك داد و گفت: بر این انگشتر این جمله: را «لا اله الا الله محمد رسول الله» را حك كن، پس او چنین حك كرد، همین كه ابوبكر آن را نزد پیامبر آود، دید بر آن چنین نوشته: «لا اله الا الله محمد رسول الله، ابوبكر الصدیق»! پرسید: این فزونی ها چیست؟ ای ابوبكر!، وی گفت: من خوش نداشتم كه میان نام تو و نام خدا جدایی بیندازم، ولی باقی را من نگفته بودم حك كند، پس جبرئیل (علیه السلام) فرود آمد و گفت: خدای تعالی می فرماید: اسم ابوبكر را من نوشتم، چون او خوش نداشت كه میان اسم من و اسم تو جدایی بیندازد و من نیز خوش نداشتم كه اسم او از اسم تو دور بیفتد!!»(1)

قاطبة محدثان بر كذب روایت فوق

جملة محدثین بدون چون و چرا بر آن هستند كه نقش نگین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) «محمد رسول الله» بوده و هیچ فزونی نداشته است و از «انس» روایت شده كه گفت: «او (علیه السلام) انگشتری از نقره ساخته و بر آن چنین حك نمود: محمد رسول الله و فرمود: هیچ كس بر این گونه نقش حك ننماید.»(2)

نیز از «انس» آمده است كه گفت: «نقش نگین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سه سطر بود: یك سطر محمد، یك سطر رسول و یك سطر الله.»(3)

و «ابن سعد» در «طبقات» خود از گزارش سند گسستة ابن سیرین آورده: «كه نقش نگین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) «بسم الله محمد رسول الله» بوده و به نقل زرقانی: «در گزارش افزونی آن، كسی از وی پیروی نكرده است.»(4)

«ابو الشیخ» از «عرعره بن برند» از «انس» آورده است كه گفت: «بر نگین انگشتر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله.»

«ابن حجر» گوید: «ابن مداینی عرعره را تضعیف كرد و این زیادی برخلاف روایات صحیح است.»(5)

ص: 58


1- نزهه المجالس، صفوری: 2/185 به نقل از تفسیر رازی، مصباح الظلام، جردانی: 25.
2- صحیح، بخاری: 8/309، صحیح، مسلم: 2/214-215، صحیح ترمذی: 1/324، سنن، ابن ماجه: 2/358-384 سنن، نسایی: 8/173.
3- صحیح، بخاری: 8/309، صحیح ترمذی: 1/325.
4- شرح المواهب، زرقانی: 5/39.
5- فتح الباری، ابن حجر: 10/270.

«زرقانی» نیز می نویسد: چنان كه در صحیحین و غیر آن آمده، نقش نگین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین بود: «محمد رسول الله.»(1)

پس اعتباری به روایت عرعره و به روایت دیگری كه می گفت: نقش نگین حضرت هر دو كلمه شهادت بوده و به روایت ابن سعد از ابوالعالیه كه نقش آن صدق الله بود و سپس خلفاء محمد رسول الله را نیز بر آن افزودند، نمی باشد.

با این همه روایات منقوله، آنچه حكاكان سده های اخیر! بر آن نگین نقشكرده و دست دروغ گویان و گزافه گویان - پس از روزگاری دراز، از رحلت پیامبر بزرگ و قطع شدن وحی از او - ریخته و ساخته و نگاشته اند، چه ارزشی دارد؟ با این كه در نگارش های پیشینیان خبر و اثری از آن نتوان یافت و با این كه می بینی گذشتگان به هنگام داوری حتی كلمه لا اله الا الله و بسم الله را نیز نمی پذیرند كه بر نگین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقش شده بوده و گزارش های رسیده در این باره را خلاف روایات مقبوله و بسی بی اعتبار شمرده اند.

حدیث سازان در نام خلیفه بر نگین

آنگاه چه باید كرد با زیادتی ساختگی (ابوبكر الصدیق) كه هیچ ربطی به قضیه ندارد؟ و هیچ یك از پژوهشگران فن حدیث نیز، به بررسی آن نپرداخته اند با آن كه هیچ زمینه ای به جز استهزاء به خدا و پیامبرش و وحی او و امین وحی او نخواهد داشت!

سپس نزد اینان چنین است كه آن انگشتر مخصوص به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه حك شده بود، حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را در انگشت می كرد و با آن مهر می زد و هیچ انگشتری نیز به جز آن نداشت، چنانچه هرگز هیچ كس برای رفع اختلاف میان گزارش هایی كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز آن انگشتر در دست راست ابوبكر جای گرفت و پس از او در دست عمر و سپس در دست راست عثمان در سال سی ام، از دست خودش یا دست كسی دیگر در چاه «اریس»(2) افتاد و پس از آن انگشتر دیگر گرفت.(3) و بنابر آنچه در روایت ابن سعد از انصاری آمده تست كه تا سال ششم از خلافت عثمان،

ص: 59


1- شرح المواهب، زرقانی: 5/39.
2- «اریس» یكی از كم آب ترین چاه هاست كه در فاصله دو میلی مدینه است.
3- صحیح، بخاری: 8/306، صحیح، مسلم: 2/214، سنن، نسایی: 8/179، تاریخ، طبری: 5/65، تاریخ، ابن كثیر: 8/155، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 2/223 - 269، تاریخ، ابی الفداء: 1/168.

انگشتر در دست او بوده است.(1)

پس اگر مجموعه این افسانه صحیح بودو نام ابوبكر به راستی بر نگین انگشتری حك شده بود كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در طول زندگی در دست كرده و صحابه از نزدیك نگریسته و برق آن را در انگشت كوچك وی دیده بودند - چنانچه در صحیح بخاری آمده است.(2)

پس وقتی انگشتر به دست خلیفه افتاد و در همان روز كه بر تخت خلافت نشست و بر شایستگی اش آن همه گفتگو و اختلاف و فریاد در گرفت و ایشان در آن موقعیت به كمترین پشتوانه نیازمند بود، حق آن بود كه همان انگشتر را دلیل به نفع خود بیاورد، ولی چنین نكرد، چون آن انگشتر تا آن هنگام ساخته نشده بود و چنان نقشی نداشت! و خود او نیز غیب نمی دانست كه پس از سده های دراز چنین انگشتری برای او می سازند! و هم برای كسانی از صحابه كه در استدلال به سود وامانده بودند، برای آنان لازم بود، به همان نقشی كه در عالم ملكوت بر آن انگشتر نهاده شده بود، استدلال كنند، زیرا استدلال به آن، چه بسا نسبت به سال خودگی سزاوارتر بود و در خاتمه هیچ كس نمی تواند بفهمد چه رازی در كار بوده كه آن جبرئیل خیالی اسم پیامبر بزرگ (صلی الله علیه و آله و سلم) را در آن نقشی كه در عالم غیب پدید آمد، همتای اسم ابوبكر گردانید؟!!

پهنای وسیع بهشت ابوبكر

«صفوری» می نویسد: «در حدیث چنان دیدم كه فرشتگان زیر درخت طوبی گرد آمدند. آنگاه فرشته ای گفت: دوست داشتم خدای تعالی نیروی هزار فرشته را به من دهد و پر و بالهزار پرنده را ارزانی من دارد تا پیرامون بهشت به پرواز درآیم و به منتهای آن برسم. پس خداوند آنچه وی خواست را به او بخشید و او هزار سال در پرواز بود تا نیروی او به اتمام رسید و پرهایش ریخت. ولی خداوند تعالی نیرو و بال ها را دو مرتبه به وی بازگردانید تا هزار سال دیگر را در پرواز گذراند تا نیروی او مجدداً به اتمام رسید و پرهایش بریخت و برای بار سوم خداوند متعال نیرو و بال ها را به وی بازگردانید تا هزار سال دیگر را نیز در پرواز گذراند تا باز نیروی او به اتمام رسید و پرهایش بریخت و آنگاه گریان در آستانة كاخی افتاد و یكی از حوران به او نزدیك شد و گفت: ای فرشته! چه شده كه تو را گریان می نگرم؟ اینجا جای گریه و اندوه نیست! جای شادی و خوشحالی است! پاسخ داد: چون من در توانایی خدا با وی به معارضه برخاستم. آنگاه گزارشی از داستان خود را به اطلاع وی رساند، او گفت: تو خود را در پرتگاه افكنده ای! آیا می دانی در این سه هزار سال چه قدر

ص: 60


1- فتح الباری، ابن حجر: 1/270، سنن نسایی: 8/179.
2- صحیح، بخاری: 8/309-308.

راه را با پرواز پیموده ای؟ گفت: نه. گفت: به عزت پروردگارم! بیش از یك ده هزارم از آنچه خدای تعالی برای ابوبكر آماده كرده نیپموده ای!!!»(1)

اشكالات روایت فوق

بر روایت فوق ایراداتی وجود دارد: یكی: این كه روایت فاقد سند است و هر خبر بدون سند به ضرورت هیچ ارزشی ندارد. دیگر اینكه: كاوش در وسایط سند، تكلیفی است كه بر عهده رجال الغیب است، زیرا هیچ پژوهشگری و هیچ حافظ كار كشته و هیچ حدیث شناس دورنگر به آن نمی تواند دست یابد.

دیگر اینكه: شان و مقام، حقیقتی است كه به جان و نفس پرورش یافتة فرد مرتبط است و چیزی نیست كه با سنت و متر و طول و عرض سنجید كه آثار آن به فاصله سی میلیون سال برسد كه آن را كسی نتواند طی كند مگر سوار مرغی شود كه هم با نیروی هزار فرشته پرواز كند و هم پر هزار پرنده راداشته باشد!!! و چنین امور اعجاب انگیز را گزارش دادن، جز عوام فریبی چیز دیگری نخواهد بود!

شرمساری خداوند از ابوبكر (العیاذ بالله)

از زبان «انس بن مالك» آورده اند كه گفت: «زنی از انصار آمد و گفت: ای رسول خدا! همسرم در مسافرت است و من در رویا چنان دیدم كه نخل خانه ام افتاد. فرمود: باید شیكبا باشی! چرا كه دیگر او را در كنار خود نخواهی یافت! زن گریان از نزد حضرت خارج شد و ابوبكر را دید و او را از خواب خود آگاهی داد، ولی تعبیر خواب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را برای او بازگو نكرد. او گفت: برو كه همین امشب در كنار تو خواهد بود! او اندیشمندانه در سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و گفتار ابوبكر به خانه رفت و هنگامی كه شب فرا رسید همسرش آمد! آنگاه محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضور یافت و ایشان را از آمدن همسرش باخبر ساخت! ایشان نگاهی طولانی به وی افكند. ناگهان جبرئیل (علیه السلام) آمد و گفت: ای محمد! آنچه تو گفتی راست بود! ولی چون ابوبكر گفت: او همین امشب در كنار تو خواهد بود، خداوند متعال از او شرم كرد كه بر زبان او دروغی گفته شود. چون او صدیق (بسیار راست گو) است و از همین جهت بود كه برای پاسداری از آبروی وی، آن مرد كه مرده بود را خداوند زنده كرد!!»(2)

ص: 61


1- نزهه المجالس، صفوری: 2/183، مصباح الظلام، جردانی: 2/25.
2- نزهه المجالس، صفوری: 2/184.

اشكالات وارد بر روایت فوق

پناه بر خداوند متعال كه كار دروغ گویات به جایی می رسد! كه نه خدا، نه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، نه دین، نه معیار، نه محك و نه میزانی را می شنماسند و سخنی را از دهان پرت می كنند، گرچه تركشش به هر جا بخورد، هر ضرری بزند، هر فسدی به بار آورد!! من بر استبصار خویش حقیقتاً شكر می نمایم كه لااقل از زمرة شما محسوب نمی گردم كه چنین پندارهای واهی از علمای خود را بشنوم و یا به گوشم برسد!

اولاً: خداوند متصف به سبحان از هر عیب و نقصی منزه است، چرا كه هر چه كلمه سبحان در اسلام و قرآن ذكر شده، دلیل بز تنزه ذات اقدس از هر عیب و نقص است و در آستان قدس الهی دروغ اصلاً معنا ندارد، ولی اینان دروغ را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از سوی خدا نسبت داده اند كه پیامبر خود را (العیاذ بالله) دروغ گو معرفی كرد!!

ثانیاً: افراد اسناد خیالی این روایت در كدام مرحله از عالم وجود، زندگی كرده و زیسته اند كه همه ناقل دروغند و خواسته اند دامن ابوبكر را از دروغ پاك سازند و دامن پاك صادق مصدق، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از ناحیه خدا را كاذب قلمداد كنند!!

ثالثاً: این روایت، «ابوبكر» را بر «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم)تفوق داده كه در این صورت باید چیز دیگری گفت: و آن این كه ابوبكر جانشین پیامبر نبوده - با این كه آنان با این روایت همواره در صد تثبیت جانشینی ابوبكر بر پیامبر هستند - بلكه باید از این حال به بعد گفت: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشین ابوبكر بوده است! و در این صورت تمام اختلافات بهتر و روشن تر به حل و فصل می رسد!

رابعاً: در این روایت سه اتهام به ذات اقدس زده شده: یكی شرمساری خداوند از به مخاطره افتادن شان ابوبكر، دیگر رضایت و خشنودی خداوند به انتساب دروغ به دامن پاك پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و سوم: زنده كردن مرده در تایید دو گفتار قبل، در اینجا جای این كلام است كه جایگاه این تهدید بزرگ در این آیه بر چه كسانی است كه حدود ده مرتبه فرمود: «وای در آن روز بر تكذیب كنندگان!!»(1) كسانی كه حقایقی را تكذیب می كنند تا بتوانند جایگاهی برای دروغ خود بگشایند!!

خامساً: آیا خداوند متعال كه وعده داد، پیامبر خود را از هر خطر احتمالی از سوی مردم حفظ می كند كه فرمود: «خداوند تو را از (خطر مردم) حفظ می كند.»(2) زمان آن به پایان رسید و دیگر

ص: 62


1- (ویل یومئذ للمكذبی) مرسلات: 15،19، 24،28،34،37،40،45،47 و مطففین: 10.
2- (والله یعصمك من الناس) مائده: 67.

وقت آن نیست كه وی را حفظ كند و حتی میدان رهایی پیامبر به جایی رسیده كه خداوند (العیاذ بالله) خود را به اتهام زدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بپردازد؟!!

سادساً: علت اساسی برای این گفته ها، حفظ جایگاه صدیق برای ابوبكر بود، در اینجا جای سؤال است؛ كه آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سرور و آقای همه صدیقان نبود؛ چه شد به ایشان توجه نشد و به دیگری عنایت شد؟!

سابعاً: همه امور بر مبنای معقول و تقدم برتر بر غیر آن پیش می رود، در حالی كه در این روایت كهتر بر برتر و مهتر مقدم شده است و امر پوچ و خالی از حقیقت (صدیق) بر صدیق اكبر مقدم گردیده است!!

گشایش قفل در، جهت تدفیق ابوبكر نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

«ابن عساكر» در تاریخ خود آورده، گفته اند: «هنگامی كه آستانه مرگ ابوبكر فرا رسید، به حاضران گفت: وقتی كه من جان سپردم و از غسل و كفن من فارغ شدید، مرا بردارید و انتقال دهید تا برسید بر در حجره ای كه قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن است، پس نزدیك در بایستید و بگویید: سلام بر تو ای رسول خدا! این ابوبكر است كه برای داخل شدن اجازه می خواهد، اگر به شما اجازه ورود داد و در كه با قفل بسته بود به رویتان گشوده گردید، پس مرا داخل كنید و همان جا به خاك بسپارید و اگر اجازه نداد مرا به بقیع انتقال دهید و در آن مكان به خاك سپارید، پس آنان چون در آستانة در ایستادندو آنچه وی گفته بود را بر زبان راندند، قفل از در بیفتاد و در گشوده گردید و آنگاه هاتفی از درون قبر نداد سر داد: دوست را بردوست وارد كنید كه دوست مشتاق دوست است!»(1)

ایرادهای وارد بر روایت فوق

روایت فوق اشكالات زیادی دارد: یكی این كه: سند آن روایت كه به واسطه «ابوطاهر موسی بن محمد بن عطای مقدسی» و او از «عبدالجلیل مدنی» و او از «حبة عربی» نقل كرده، ضعیف است، آنگاه خود گوید: این حدیثی قابل انكار است، زیرا ابوطاهر دروغ ساز بوده و حال عبدالجلیل نیز معلوم نیست و «ابن حجر» در لسان المیزان نیز این خبر را باطل شمرده است.(2)

«ابوزرعه» و «ابوحاتم» نیز ابوطاهر مقدسی را دروغ ساز شمرده اند و نسایی گوید: مورد وثوق نیست و ابن حبان گوید: نقل حدیث از وی روا نیست، چون حدیث سازبوده و ابن عدی گوید:

ص: 63


1- تفسیر، فخر رازی: 5/378، السیره النبویه، جلبی: 3/394، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 2/264، اخبار الدول، قرمانی، حاشیه كامل: 1/200، نزهه المجالس، صفوری: 2/198.
2- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 3/391.

حدیث دزد بوده و عقیلی گوید: احادیثی ساختگی و باطل از زبان وسایط مورد اعتماد باز گفته و حدیث وی انكار بردار است و منصوربن اسماعیل گوید: او گزارش های دروغ به مالك بسته است.»(1)

دیگر اینكه: روایت سازان این گزارش خواسته اند، غصبی بودن مكان دفن خلیفه را صحه بگذارند، چرا كهدر حل این مشكل معطل مانده اند و هیچ راه شرعی و توجیه عقلی برای آنان نیافته اند، بدین خاطر به این دروغ ها و بافندگی ها توسل جستند!!

دیگر اینكه: بنابر نظر خلیفه كه برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارثیه قائل نبود، اصلاً اجازه گرفتن مفهوم نداشته است، چون آنچه از خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده، ملك شخصی پیامبر نبوده، بنالراین اصل اجازه كه به گونه ای به امر غیبی متصل می گردد، دروغی آفتابی است.

دیگر اینكه: آنان طبق فتوای خلیفه كه هر چه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده است، صدیقه است كه به نوع افراد جامعه مرتبط می شود كه می بایست به جای كسب اجازه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از نوع مردم اجازه میگفتند كه این كار را نكردند و غاصبانه خلیفه را بدون اجازه از صاحبان ملك، در محل عصبی دفن نمودند كه با قانون و دین خدا سازگار نبوده است.

دیگر اینكه: اگر ما اهل تسنن قرآن را قبول داشته و داریم كه برای پیامبران (علیه السلام) نیز ارث را ارائه فرموده است و در این صورت كسانی كه بر ضد ما سخن می گویند، خواهند گفت: ابوبكر در ارثیه دختنرش عایشه دفن شده است.

پاسخ: آن است كه هیچ یك از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، جز برای سكونت، حقی بر حجره هایشان نداشتند، یعنی همان حقی راداشتند كه هر زنی در ایام عده بر خانه شوهرش دارد، پس هیچ كدام حقوق برمالكیت آن را نداشتند كه بتوانند تصرفی به عنوان تملك بنمایند و اگر فرض كنیم (البته برخلاف مذهب سنت) عایشه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث ببرد و سهم الارثی از زمین (غیرمنقول) به وی برسد، سهم او یك نهم از یك هشتم حجره خواهد بود، (یك قسم از هفتاد و دو قسم حجره) كه شاید دو یا سه وجب شود، آیا می شود یك جنازه بزرگ و یك قبر را در سه وجب جای داد؟!!، آری؛ اینان می ایستی از اهل بیت (علیه السلام) اجازه دفن می گرفتند كه نگرفتند!!

دیگر اینكه: آیا سخنی كه خلیفه درباره قفل در گزارش داد، از ناحیه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود یا از علم غیب به دست آورده بود؟ كه صورت دومی غیرممكن خواهد بود، چرا كه فرمود: «چنین نبود كه .

ص: 64


1- میزان الاعتدال، ذهبی: 3/217، لسان المیزان، ابن حجر: 6/128، اللئالی المصنوعه: 1/422.

خداوند شما را از اسرار غیب آگاه كند.»(1) و وقتی فرض نخستین را بگیریم، او نباید تردیدی از خود نشان می داد كه بگوید: «اگر در باز شد و قفل افتاد مرا دفن كنید وگرنه به بقیع انتقال دهید.» چون آنچه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده باشد، وقوع آن حتمی و ناگزیر است، ولی حقیقت آن است كه این احادیث ساختگی و این بافندگی ها در سال بعد در زمان حافظ ابن عساكر و به وسیله او و پیروانش به وجود آمده است كه جز آبروریزی از نوع ما اهل تسنن و جز ننگ بر ننگ نمی افزاید!!!

سجدة جبرئیل (علیه السلام) مقابل ابوبكر

«علامه شیخ یوسف فیشی مالكی» آورده: «كه چون ابوبكر بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درآمد، جبرئیل (علیه السلام) كه با او سرگرم گفتگو بود، تنها برای بزرگداشت ابوبكر - و نه هیچ كس دیگر - بر پا می خواست، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علت این كار را از او پرسید؟ جبرئیل (علیه السلام) گفت: وی را از نخستین روز آفرینش، حق استادی است، زیرا خداوند هنگامی كه فرشتگان را فرمان داد: تا در برابر آدم به سجده درآیند، جانم (روحم) به من خبر داد: همان باید شود كه ابلیس كرد و رانده درگاه شد و زمانی كه خداوند تعالی فرمود: سجده كنید! قبة عظیمی را دیدم كه بر آن چنئدین بار نوشته بود: ابوبكر! ابوبكر! و او می گفت: به خاك افت، پس از هیبت ابوبكر به خاك افتادم، پس شد آنچه شد.»(2)

و «عبیدی مالكی» گوید: «شیخ ما «استاد محمد زین العابدین بكری» نیز داستانی قریب به این گفته فیشی مالكی را برایم نقل كرد، چنانچه نظیر آن را از بیشتر استادانمان در «الازهر» شنیدم.»(A)

اشكالات بر روایت فوق

روایت فوق فاقد اعتبار است!، چون ایراداتی بر آن وارد است: 1- جای شگفت از این برادران مسلمان است كه اشتباه و خطا را به جایی رسانده اند تا حدیكه امین وحی الهی - جبرئیل (علیه السلام) - نیز از گزند آنان سالم نماند با آن كه ایشان، از نخستین روز آفرینش هیچ گناهی نداشته و از او سر نزده، باز هم او را در ردیف ابلیس نفرین زده و رانده شده نهاده اند تا ابوبكر او را به راه آورد!!!

و داستان فوق نظیر كارهای یهودیان می باشد كه چون جبرئیل (علیه السلام) از ناحیه خدا برای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) وحی را می آورد و این سبب برتری و تفوق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر موسی (علیه السلام) می شد، یهودیان با جبرئیل دشمنی می كردند كه فرمود: «بگو: كسی كه دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خداست، چرا كه) او به فرمان خداوند قرآن را بر قلب تو نازل كرده است.»(3) آری؛ یهودیان

ص: 65


1- (و ما كان الله لیطلعكم علی الغیب) آل عمران: 179.
2- و A - عمده التحقیق، عبیدی مالكی، حاشیه الروض الریاحین، یافعی: 111.
3- (قل من كان عدواً لجبریل فانه نزله علی قلبك بإذن الله) بقره: 97.

نیز به گونه ای از عظمت جبرئیل (علیه السلام) كاستند، همان گونه كه حدیث سازان در ترفیع شان ابوبكر به دستاویزها گرفتار شدند!

(2) شگفت است از این فرشته مقرب! كه از هیبت ابوبكر می ترسید، ولی هیبت خداوند بزرگ را نمی گیرد، فرمان ابوبكر را می برد، در حالی كه در فرمانبری از دستور خدا در سجده كردن، به پندار ناروا می افتد، این چه سجده ای است و چه ارزشی دارد، آن هم از مانند جبرئیل كه تنها به خاطر هیبت ابوبكر انجام گیرد؟، نه برای تقریب و نزدیكی به خدای پاك! مگر هیبت ابوبكر در جهان پرشكوه تر از هیبت پروردگارش می باشد؟! و در غایت باید بگوییم: چنین فرشته ای به نام جبرئیل (علیه السلام) در اسلام به كسی شناسانده و معرفی نشده است!

(3) و نیز هزاران شگفت از استادان الازهر باید داشت كه در برابر این رسوایی ها سر فرود آورده و آن را در نگارش های خود می آورند و در انجمن ها و جمله دانش پژوهان، آن را بر زبان می رانند و در مجامع دانشوران می پراكنند و بدین وسیله صفحه تاریخ و چهره پاك اسلام را خرافی گری معرفی می نمایند!!

كرامت و اعجازی از ابوبكر

«ابوالعباس ابن عبدالواحد» از «شیخ صالح عمربن زغبی» نقل كرده است كه گفت: «من مجاور مدینه در روز عاشورا مشرف بودم كه شیعیان امام در قبة عباس - عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) - جمع شدند، من نیز بیرون شدم و دیدم كه آنجا جمعیت به طور متراكم آمده اند، من در آستانة قبه ایستادم و گفتم: در راه دوستی ابوبكر چیزی به من دهید، آنگاه شیخی از آنان به سوی من آمد و گفت: بنشین تا كارمان تمام شود و چیزی به تو دهیم! من نشستم تا كار خود را به پایان رساندند، سپس آن مرد بیرون شد و دست مرا گرفت و مرا به خانه خود برد و داخل خانه كرد و در خانه را بست و دو غلام را بر من گماشت تا هردو دست مرا با ریسمان به پشت سر بستند و با كتك هایشان مرا به درد آوردند، سپس آن دو نفر را فرمان داد: تا زبان مرا ببرند، آنان نیز چنین كردند، آنگاه آن دو نفر را فرمانداد: تا بند از من گشودند و گفت: برو نزد همان كسی كه در راه محبت او چیزی می خواستی تا زبانت را به تو باز دهد!، گفت: من از نزد او بیرون شدم، در حالی كه از سختی درد و رنج می گریستم، رو به حجرة پاك پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نهادم و در دل گفتم: ای رسول خدا! تو می دانی كه در راه دوستی ابوبكر چه بر سر من آمده! اكنون اگر این یار تو بر حق بوده، دوست می دارم زبانم را به من باز دهی! پس در همان حجره با حالی پریشان كه ناشی از سختی درد بود، شب را ماندم و در خوابی سبك فرو رفته و در رؤیا دیدم كه زبان من به حال نخست بازگشت، پس بیدار شدم و دیدم زبانم

ص: 66

چنانچه نخست بوده، درست در دهانم هست و می توانم سخن گویم، پس گفتم: شكر خدای را كه زبانم را به من برگردانید و دوستی ابوبكر در دلم افزویش یافت!!

همین كه سال بعد فرا رسید، آنان نیز در روز عاشورا، چنانچه عادتشان بود تجمع نمودندت، من نیز به آستان همان قبه رفتم و گفتم: در راه دوستی ابوبكر یك دینار به من بدهید! ناگهان جوانی از حاضران برخاست و به من گفت: بنشین تا كارمان تمام شود، پس نشستم و همین كه كارشان به پایان رسید، آن جوان به سراغ من آمد و دست مرا گرفت و به همان منزلی كه در سال قبل مرا بردند، سوق داد و مراداخل كرد و نزد من غذایی نهاد تا آن كه از آن فارغ شدم، جوان برخاست و دری را بر من گشود كه به یكی از اطاق های خانه باز می شد و سپس آغاز به گریستن كرد، من برخاستم تا ببینم علت گریه اش چیست؟ آنگاه دیدم در آن اطاق بوزینه ای را بسته بودند، من داستان او را پرسیدم، گریه اش شدت گرفت، دلداریش دادم، همین كه آرام گرفت، به او گفتم: تو را به خدا سوگند می دهم! كه داستانت را برایم بگویی!

گفت: اگر برایم قسم می خوری كه هیچ كس از مردم مدینه را از آن آگاه نسازی می گویم، من سوگند یاد كردم كه مخفی می ماند!، او گفت: بدان كه در سال گذشته كه ما در روز عاشورا در قبه عباس بودیم، مردی به نزد ما آمد و در راه دوستی ابوبكر چیزی از ما خواست، پدرم كه از بزرگترین شیعیان امامی بود برخاست و به او گفت: بنشین تا كارمان تمام شود، هنگامی كه كارشان تمام شد، آن مرد را به همین خانه آوردو دو غلام را بر وی گماشت تا او را كتك زدند و سپس دستور داد: زبانش را ببرند و آن دو چنین كردند و او را بیرون كرد تا به راه خود رفت و ما خبری از او نیافتیم، همین كه شب فرا رسید و خوابیدیم، ناگاه پدرم فریادی بلند برآورد كه ما از شدت آن از خواب پریدیم و دیدیم؛ خداوند او را مسخ كرده و بوزینه گردانیده است، در آن حال بی تابی نمودیم و او را در این اطاق انداختیم و او را بستیم و به مردم چنان وانمودیم كه او مرده است و اینك او همانی است كه هر صبح و شام بر او می گرییم!

به او گفتم: اگر كسی كه پدرت زبانش را برید ببینی می شناسی؟ گفت: نه، به خدا سوگند! گفتم: به خدا سوگند! او منم! منم همان كسی كه پدرت زبانش را برید!، آنگاه داستان را برای او گزارش دادم و او خود را بر روی من افكند و سرو دست مرا بوسید، سپس جامه ای با یك دینار به من بخشید!!! و از من پرسید: چگونه خدا زبان را به تو برگردانید؟ من حكایت را برای او باز گفتم و برگشتم!»(1) .

ص: 67


1- مصباح الظلام: 23 چاپ چهارم، مصر چاپخانه رحمانیه مصر، سال 1347، نزهه المجالس: 2/195.

اشكالات بر روایت كرامت ابوبكر (رضی اله عنه)

رمان فوق از ایراداتی برخوردار است: 1- یكی این كه داستانی است كه نویسنده هنرمند برای تنظیم و ترتیب آن جداً زحمت كشیده و به گونه ای زنجیروار آن را مربوط و مرتبط ساخته است تا آن را امری طبیعی جلوه دهد و گرچه نویسنده آن مهارت در افسانه سرایی داشته، ولی اشكالاتی كه بر آن نزد اهل نظرو دقت وارد است، واهی بودن آن را برملا می سازد، اگر چه افرادی كه ساده لوح نباشند خود به ساختگی آن به زودی پی می برند و با آرامش خاطر و راحتی از آن نمی گذرند! چرا كه این داستان اگر از حقیقت برخوردار بود، چون كرامتی عظیم و مافوق همه مواردی است كه در شان ابوبكر گفته شده و می شود، در تمام كتاب ها و رسانه ها و مقالات سرلوحه قرار می گرفت و نقل گفتار و تكیه كلام و تمام محور گفتار كسانی نهاده می شد؛ كه در صدد ترفیع مقام و شان ابوبكر هستندو بهدنبال دلیل و برهان می گردند و چون در گفتار هیچ كس به جز «صفوری» و «جردانی» نیست، معلوم می شود، دیگران یا اصلاً خبر ندارند و یا اگر باخبرند، به دلیل رسوایی هایی كه به دنبال دارد، آن را نقل نكرده اند.

(2) اكنون هر گفته و مطلبی را پژوهشگری ارائه می دهد، جهت صحت و استحكام آن یا باید استناد علمی خارجی در قالب تجربه به جامعه ارائه دهد یا آن را مستند به وحی الهی و یا گفته یكی از اولیاء خدا (علیه السلام) از طریق صحیح مستند نماید وگرنه هیچ كس آن را واجد ارزش علمی ندانسته و نمی شناسد، بنابراین خبر فوق هیچ اعتبار علمی و یا استناد صحیح ندارد.

(3) انگیزه نویسنده در رمان فوق، سوء استفاده از خلا و اختلاف شیعه و سنی بوده كه كلامی دو سویی آورده و در سایه احساسات از یك سو از اختلاف بین شیعه و سنی سوء استفاده كرده و خواسته بین ما و شیعیان ایجاد دشمنی كند و یا با تفرقه موچود دشمنی سنی را نسبت به شیعه دامن زند و از سوی دیگر مقام و شان ابوبكر را در شعاع احساسات فاقد تعقل و ادراك بالا برده و از سوی سوم اشكالات وارد بر قضیه را در شعاع احساسات مفقود ساخته و افراد را چشم و گوش بسته نظاره گر روایت ساختگی خود نموده است!

(4) كجا فرد خردمندی می پذیردكه مردی نامور از بزرگان شیعه و برجستگان گروه خود بوزینه شود و او را در خانه اش ببندند و هیچ كس نفهمد و حتی نامش به فرد دوم یا سومی نرسد و هیچ یك از آگاهان سرگذشت او را بازگو نكند و همه، داستان او را پوشیده بدارند و فقط همه بدانند در گذشت و هیچ كس نداند كجا جان سپرد؟ كجا كفن شد؟ كجا دفنش كردند؟ جز آن كه همه مردم یك مرتبه همه كور شوند و یا كر گردند یا همه تعقل و فهم را از دست بدهند تا در این

ص: 68

صورت این داستان درست از آب درآید!

(5) آن فردی كه در قبة عباس در سال اول با آن جنایت بزرگ روبه رو شد با آن همه سختی كه كشید، حالا به تفضل الهی به بهبودیو شفا دست یافت، اما چگونه دوباره، به همان محل، در سال بعد، درهمان جمع، در همان مكان با همان سؤال وارد شد؟ و هیچ گونه احتمال خطر نمی داد كه رفتن در آن مكان همان! و جنایت سال قبل، بلكه بدتر از آن همان! كدام عاقلی است كه دو بار از یك سوراخ گزیده شود؟ بلكه همه عقلا می گویند: انسان مار زده از نخ سیاه و سفید می ترسد، یعنی وظیفه عقلانی او احتیاط است، ولی رمان نویس چه ترفندی داشته كه این فرد را برخلاف افراد معمول انتخاب كرده كه رمانش به طور زیبا و مرغوب به پایان برسد، اگرچه ایردات عقلی هم به آن وارد شود، آری این هم نقطه ضعف مهمی بر ساختگی روایت است.

(6) علاوه بر آن، چگونه ممكن است كه فردی را به عشق و علاقه به ابوبكر كتك زنند و زبانش را ببرند و او را مضروب و مصدوم سازند و از این سال تا سال دیگر طول كشد و این فرد با اغماض و سكوت از این جنایت بزرگ بگذرد و نزد قاضی و حاكم شرع و بزرگ دار و دسته و قومی شكایت و اعتراضی نكند و دادخواست و فریاد خود را نزد هیچ كس ابراز ندارد با آن كه از سختی، فریادش در درون دلش بلند بوده است با توجه به این كه برخی از ما اهل تسنن در پی بهانه هستند، همیشه بر ضد شیعه بتازندو چیز نشده را بر ضد آنان بسازند، آن وقت ما كه از تشنگان دلیل و برهان بر ضد شیعه و حقانیت سنی هستیم، در اینجا چگونه جرم تحقق یافته به دست شیعه كه می تواند بزرگ ترین سند محكم به سودشتن باشد، را در مرحله سكوت و خفا رها ساخته و هیچ كس از آن باخبر ننموده ایم؟!! این نیز نشانه ای دیگر بر ساختگی رمان فوق است.

(7) چگونه باور می شود كه آن فرد جنایت دیده، وقتی از خانة آن كس كه بر وی، آن خیانت را روا داشت با زبان بریده و دهان پر از خون بیرون آمد و به حجره شریف پناهنده شد و از سختی درد گریان و بی قرار بود، ولی هیچ كس از ما از حال وی آگاه نشد و هیچ گوشه ای از سرگذشت او به كسی نرسید و آستانه داران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز سر ازكار او در نیاوردند؟! و هیچ زائری باخبر نشد با این كه همواره اطراف مرقد شریفش زائران فراوانی حضور دارند!

(8) و آن فرد جنایت دیده، خبر از كرامت و شفا یافتن منتظره به وسیلة ابوبكر كه نداشت تا به آن دل خوش كند و بر امید به آن اكتفا نماید، بنابراین چرا پس از آن ظلم و ستم بزرگ، پرده بر نگرفت و آن را آشكار نساخت و كرامت سترگ صدیق را آشكار ننمود و دشمن خلیفه را رسوا نكرد؟ این ها همه دلائلی است بر این كه خبر فوق فاقد هرگونه حقیقتی بوده است!

ص: 69

ابوبكر پیرمردی سرشناس، پیامبر جوانی ناشناس

از «انس بن مالك» نقل كرده اند كه گفت: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه روی به مدینه نهاد، آن هنگام ابوبكر پیرمردی سرشناس و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جوانی ناشناس بود، مردم به ابوبكر برمی خوردند.» و می گفتند: ابوبكر! این فردی كه جلوتر از تو است، كیست؟ و او می گفت: «راه را به من نشان می دهد.»(1) تا به این وسیله دیگران را به پندار اندازد؛ او آگاه و راهنمای جاده است، ولی غرض خودش تنها این بود كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) راه خیر را به او می نمایاند.

و در عبارت دیگر: «ابوبكر پشت سر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر مركب نشسته بودو ایشان راه را بهتر از او می شناخت، مردم كه وی را می دیدند، او را می شناختند، می پرسیدند: ابوبكر! این بچه كه جلوتر از تو است، كیست؟ و به گزارش احمد می گفتند: ابوبكر! این بچه (غلام) كه جلوتر از توست كیست؟ و او می گفت: این راه را به من نشان می دهد!»

و در عبارتی: «می گفتند: ابوبكر! این كیست كه به این گونه او را بزرگ میداری؟ او گفت: این، راه را به من نشان می دهد، چون او راه را بهتر از من می شناسد!»

در عبارتی دیگر: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پشت سر ابوبكر سوار شترش شد.» و در «تمهید» از «ابن عبدالبر» آمده: «كه چون شتر ابوبكر را آوردند، ابوبكر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست كرد تا سوار شود و حضرت نیز در ردیف او قرار گیرد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: نه، تو سوار شو تا من در ردیف تو (پشت سر) قرار گیرم، زیرا هر كس سزاوارتر است كه جلوی چهارپایش سوار شود و بعد از آن وقتی به ابوبكر می گفتند: این كیست پشت سرت؟ می گفت: این، راه را به من نشان می دهد!»

در عبارتی دیگر: «وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه روی آورد، مسلمانان با ایشان برخوردندو ابوبكر برای مردم برخاست و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خاموش بنشست و آن هنگام ابوبكر پیرمرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جوان بود، پس كسانی ازانصار كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ندیده بودند، آغاز به آمدن كرده، نزد ابوبكر حاضر می شدندو او آنها را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی میكرد و این بود تا آفتاب بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد و ابوبكر از بالاپوش خویش سایه بانی برای حضرت ساخت و این هنگام مردم ایشان را شناختند.»(2)

ص: 70


1- چنانچه قسطلانی در ارشد الساری: 6/214 گفته است: این گفتگوها در هنگام انتقال از سرزمین بنی عمرو در می گرفت و بنی عمرو بن عوف گروهی از انصار بودند كه در قبا منزل داشتند و چنانچه بعداً تحت آن بیاید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام كوچیدن به مدینه بر آنان فرود آمده بود.
2- صحیح، بخاری بخش هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): 6/53، سیره ی ابن هشام: 2/109، طبقات الكبری، ابن سعد: 1/222، مسند، احمد: 3/287، المعارف، ابن قتیبه: 75، الریاض النضره، طبری: 1/90-79-78، المواهب اللدنیه، قسطلانی: 1/86، السیره الحلبیه، حلبی: 2/61-46.

اشكالات فراوان بر روایت فوق

روایات فوق از ایراداتی برخوردار است: 1- استثمارگران روزگار و مستكبران عالم چه اندازه از افق رفیع اسلام ضربه خورده اند؟! و در شكست اسلام و تنزل دادن آن به ناامیدی رسیده اند و چه اندازه از قامت بلند و اسمان خراش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حقد و حسادت و كینه به سر برده اند و چه اندازه از هر ترفندو هنری خلع سلاح شده اند كه مجبور شده اند از هر طریقی كه ممكن است به تخریب دست بزنند، از جمله آنها: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را فردی ناشناس معرفی كنند و نهایت شناسایی و آشنایی و سال خوردگی همراه با تجربه و آزمودگی را به خلیفه اختصاص دهند! مجبور شدند بگویند: او جوانی ناشناس، بلكه بچه و غلامی ناشناس بوده و ابوبكر پیرمردی كه آوازه اش همه جا میان مردم پراكنده شده بود، او را راهنمای مسیر خود، گرفته گاهی بر ترك سواری و گاهی به خاطر خردسالی جلوی ابوبكر بنشاند و هرگاه كسی پرسشی در این باره از او كند، بگوید: این راه را به من نشان می دهد.

(2) اخبار فوق چه سازگاری دارد با آنچه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ارتباط با مردم كشورهای جهان سراغ داده می شود؟ مگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نامه ها به كشورهای مختلف جهان جهت دعوت به اسلام ننوشت كه جای نقل آنها در این وجیزه نیست؟!، مگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كسی نبود كه همیشه خویشتن را - همراه با دعوت عملی خود - به قبیله ها عرضه می كرد تا بسیاری به ایشان ایمان آورند و بسیاری حضرت را شناخته به ویژه انصار از مردم مدینه كه مردان اوس و خزرج از آنان بودند و یك بار در عقبه اولی با ایشان بیعت كردند و بار دوم نیز هفتاد و سه مرد و دو زن از آنها در عقبه دست بیعت به ایشان دادند؟!

و نیز آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن كسی نبود؛ كه به یارانش فرمود تا پیش از ایشان به مدینه كوچ كنند و با آمدن پیش قراولان در خانه هایی بسته شد و سرای مردمانی چند از ساكنان تهی گردید و اهالی مدینه از مرد و زن به راه افتادند؟ و آنگاه پیشاپیش مهاجران نزدیك به شصت مرد بود تا حدی كه در مكه معظمه كسی از مسلمانان به جز «علی» (كرم الله وجهه) و ابوبكر همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نماند؟ و آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود كه مدینه را مركز كشور و پایتخت فرمانروایی و لشكرگاه جنبش خود برگزید و هم مردانش را در آن پراكنده ساخت و هم خاصان خود را در مواضع مختلف اختصاص داد كه قاطبه مردم ادر هر لحظه انتظار مقدم شریفشان را داشتند؟! و هنگامی كه وارد مدینه شد، خرد، كوچك و بزرگشان به پیشواز و استقبال حضرت شتافتند و همه ایشان را مانند وابستگان خویش می شناختند؟ و حضرت چندین شبانه روز در قبا نزد بنی عمرو بن عوف درنگ كرد تا مسجد شریف خود را در

ص: 71

آمجا بنا نهاد و همان جا هر كس در قبا بود از جمله آنها، اوس و خزرج هم كه بیشتر حضرت را نمی شناختند، همه او را شناختند و هر كه از مدینه آمده بود، نیز به حضرت پیوست و همگان با ایشان آشنا شدند و خود نماز جمعه را در قبا و در میان بیابان - رانونا - بگزارد.

و قاطبه مسلمانان پشت سر حضرت نماز جمعه گزاردند و با این وضعیت، آوازه آن مرد بزرگوار به انبوه جمعیت رسید تا حدی كه پردگیان نیز برای دیدار ایشان به بلندی ها برآمده و بچه ها و كودكان با این سروده ها به ایشان چنین خوشامد گفته اند:

«ماه شب چهاردهم به ما روی آورد - از پشته های بدرودگاه»

«سپاسگزاری بر ما واجب است - تا آنگاه كه دعا كننده ای خدا می خواند!»

«ای آن كه در میان ما برانگیخته شده ای! - با فرمانی آمده ای كه اطاعت می شود!» (1)

آن وقت در این موقعیت دیگر نادانی باقی نمی ماند تا هنگام حركت حضرت به هر سو، كسی از ابوبكر بپرسد: این بچه كه جلوتر از تو هست، كیست؟!!

(3) وانگهی جای سؤال است؛ كه چرا ابوبكر در پاسخ می گوید: «او راه را به من نشان می دهد!» مگر در آنجا ترس و بیمی در كار بوده كه ابوبكر دو پهلو سخن می گوید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه به آن سرزمین به جز با پشتیبانی كامل قدم نگذارده كه قاطبه مسلمانان از مهاجران و انصار و بیشترین مردم مدینه همه پیروان حضرت بوده اند، آیا ابوبكر هنومز از قریش می ترسید؟ یا علتی دیگر داشت؟ یا می خواست خود بزرگی از خود نشان دهد و به گونه ای حضرت را تحقیر كند!، بنابراین، هزاران شگفت از مردی كه در مركز اسلام و میان دلیران مهاجر و انصار كه این گونه در هراس بوده و دست به عصا راه می رفته، آنگاه آمده اند و بدون هیچ سندی از مجاهد روایت كرده و به «ابن سعود» بسته اند كه گفته: «نخستین كسی كه با شمشیر خود اسلام را آشكار نمود، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابوبكر بود!»(2)

(4) اضافه بر آن، موقعیت چنان اقتضا داشته كه هر كس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جستجو كند، به قصد این بوده كه چه زمانی می رسد تا همواره جملگی به استقبال او به شادی و خرمی بپردازند، نه این كه كاوش از ایشانت كنند و بگویند: این بچه جلوی ابوبكر كیست؟!

(5) در چه زمانی سال خوردگی ابوبكر با جوانی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مقارن بوده است؟! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) - طبق .

ص: 72


1- «طلع البدر علینا - من ثنیات الوداع» «وجب الشكر علینا - ما دعا لله داعی» «ایها المبعوث فینا - جئت الامر المطاع»
2- تاریخ، ابن كثیر: 58/3، تاریخ، ابن عساكر: 448/6.

بحثی كه فرا می رسد - دو سال و چند ماه از ابوبكر سالخورده تر بود، ابن قتیبه به ظاهر، همان احادیث یاد شده را ذكر كرده و می نویسد: «این حدیث نشان می دهد كه ابوبكر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خیلی سالمندتر بوده و آنچه نزد گزارشگران شهرت دارد، نیز همین است كه حكایت كردیم و قبل از آن نیز حكایت كرده كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابوبكر سالمندتر بوده است.»(1)

آری؛ متأخران از شارحان بخاری، نقطه ضعف در آن احادیث را دریافته و این سخن كه: «ابوبكر پیرمرد و پیامبر جوان بوده.» را این گونه تأویل كرده اند، كه: «نشانه های پیری در ریش ابوبكر نمایان بوده، ولی چون موی چهرة پیامبر سپید نشده بود، جوان می نمود!» ولی باز باید گفت: هر كس با شیوه های سخنگویی آشنا باشد، می داند كه این گونه تفسیرها تكلف و نادرست است و دریافت از حدیث همان است كه «ابن قتیبه بافته است یعنی: «ابوبكر پیرمرد و پیامبر خدا جوان بوده است.» همین و بس، وگرنه چه معنا دارد كه پرسیده باشند: این بچه پیش رویت كیست و بچه به كسی گویند كه بیش از پنجاه سال عمر داشته باشد، هر چند موی چهره اش سیاه باشد؟!

(6) تازه اگر آن تأویل را صحیح بشماریم، چگونه تأویل كنندگان، یك بام و دو هوایی را در میان آن خبر با خبر صحیحی كه از ابن عباس می نگریم درست كردند كه او گفت: «ابوبكر عرضه داشت: ای رسول خدا! پیر شدی؟ فرمود: دو سورة هود و واقعه مرا پیر كرد.» و همین خبر را حافظان از ابن مسعود نیز نقل كرده اند.(2)

(7) البته جهت این كه كاملاً به كذب بودن حدیث فوق پی برده شود، در اینجا لازم است به داستان هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از مكه به مدینه مراجعه و مطالعه شود تا دست دسیسه گران و حدیث سازان به طور واضح آشكار گردد.

ابوبكر سالخورده تر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

از «یزیدبن اصم»(3) نقل كرده اند: «كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابوبكر فرمود: من از تو بزرگ ترم یا تو از من؟ ابوبكر عرضه داشت: بلكه تو از من بزرگ تر و ارجمندتر و نیكوتری و من از تو سالمندترم.»، این گزارش را ابن ضحاك آورده و ابوعمر نیز آن را یاد كرده(4) و نیز محب طبری(5) و سیوطی(6) آن را

ص: 73


1- الریاض النضره، طبری: 127/1.
2- تاریخ الخلفاء، سیوطی: 72 كه از خلیفه بن خیاط و احمدبن حنبل و ابن عساكر نقل كرده است.
3- در الریاض زید نوشته و صحیح یزید است.
4- الاستیعاب، ابوعمر ابن عبدالبر: 226/2.
5- المعارف، ابن قتیبه: 75.
6- جامع، حافظ ترمذی، نوادر الاصول، حكیم ترمذی و نیز ابویعلی و طبرانی و ابن ابی شیبه این گزارش را آورده اند، نیز در المستدرك، حاكم: 243/2 كه همه جداگانه داوری به صحت آن نموده، تفسیر، قرطبی: 7/1 اللمع، ابونصر: 280، تفسیر، ابن كثیر: 435/2، تفسیر، خازن: 235/2.

آورده اند.

اشكالات بر روایت فوق

خبر فوق دارای ایراداتی است: 1- چه جای هزاران شگفت از كسانی كه امر دروغی را، كرامتی برای ابوبكر شناخته اند، «یزید بن اصم» كه روزگار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را درنیافته، چگونه نقل روایت از وی درست است؟! مگر نه آن است كه این مرد در سال صد و یك یا صد و سه یا صد و چهار، در هفتاد و سه سالگی مرده است؟، پس تولد او روزگاری چند پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است!

(2) علاوه بر آن، چگونه ابوبكر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سالخورده تر بوده با آن كه ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) در عام الفیل متولد شد و ابوبكر س سال پس از عام الفیل به دنیا آمد و سعیدبن مسیب گفته است: «ابوبكر با روزگاری كه به جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گذراند، عمری برابر با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یافت و در شصت و سه سالگی كه به سن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید درگذشت.»(1)

آری؛ گفت و شنود یاد شده، میان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) - و نه ابوبكر بلكه - سعیدبن یربوع مخزومی درگرفته است، چنانچه «بغوی» و «ابن منده» و «ابن یربوع» نقل كرده اند و سعید در یك صد و بیست سالگی یا به نقلی در یك صد و بیست و چهار سالگی درگذشت.(2) ولی چون، ریش سفیدی ابوبكر و سال خوردگی وی یگانه دلیل او در روز سقیفه بنی ساعده به سود خودش و بر ضد مخالفانش بوده، از این روی كسانی كه در تثبیت موقعیت او به دنده تند روی افتاده اند با دستبرد زدن در تاریخ و جا به جا كردن وقایع آن، به چنین دروغ های ساختگی دست زدند تا به دلیل مزبور استحكام بیشتری ببخشند و خدا می داند كه آنان حقیقتاً دروغ می گویند.

ص: 74


1- ر.ك. معارف، ابن قتیبه: 75 می نویسد: همه متفق القولند كه عمر ابوبكر 63 سال بوده، پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به تعداد سال هایی كه ابوبكر خلافت كرد، بزرگسال تر از او بوده، صحیح ترمذی: 288/2، می نویسد: او (صلی الله علیه و آله و سلم) در 65 سالگی درگذشته لاست. سیره ی ابن هشام: 205/1، تاریخ، طبری: 125/2 و 47/4، الاستیعاب، ابوعمر: 335/1 می نویسد: گذشته از اخبار نادرست، در این اختلافی نیست كه عمر ابوبكر هنگام وفات به 63 سالگی رسیده بود و او با روزگاری كه به جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گذراند، عمری برابر عمر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یافت و در مجلد 626/2، بعد از یادی از حدیث یزید بن اصم می نویسد: این گزارش تنها از این طریق بوده و گمان می كنم موهوم باشد، زیرا جمهور می گویند: ابوبكر با عمری كه به جانشینی گذراند عمری برابر با او یافت و در 63 سالگی درگذشت. الكامل: 185/1 و 176/2، اسدالغابه: 223/3، مرآه الجنان: 69/1-65، مجمع الزوائد: 60/9، عیون الاثر: 43/1، الاصابه: 344/2 و 341، السیره الحلبیه: 396/3.
2- الاصابه، ابن حجر: 51/2.

اسلام آوردن خلیفه قبل از تولد علی (كرم الله وجهه)

از «شبابه» نقل كرده اند: «كه فرات به سائب گفت: میمون بن مهران را گفتم: ابوبكر نخست به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آورد یا علی بن ابیطالب؟ گفت: به خدا سوگند! ابوبكر در روزگار بحیرای راهب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گروید و همواره میان ابوبكر و خدیجه رفت و آمد بود تا وی را به همسری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درآورد و این ها همه پیش از آن بود كه علی بن ابیطالب متولد شود.»(1)

و از «ربیعه بن كعب» نقل كرده اند: «كه اسلام ابوبكر با برنامه ای همانند وحی آسمانی بوده، زیرا وی در شام تجارت می كرد، آنگاه خوابی دید كه داستان آن را برای بحیرای راهب بازگو كرد، او پرسید: تو كجا هستی؟ گفت: مكه، پرسید: از كدام قبیله؟ گفت: قریش، گفت: پیشه ات چیست؟ گفت: تجارت، گفت: اگر خداوند خواب تو را تصدیق كند، پیامبری از میان قبیله ات برانگیخته خواهد شد ه تو در زندگی ایشان دستیار (وزیرش) هستی و پس از مرگ او جانشین خواهی شد! ابوبكر این راز را در دل نهفت تا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برانگیخته شد و او به نزد وی آمد و گفت: محمد چه دلیلی بر مدعای خود داری؟ گفت: همانا رؤیایی كه در شام دیده ای!، آنگاه وی را در آغوش كشید و میان هر دو چشمش را بوسید و گفت: گواهی می دهم كه خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی می دهم كه تو رسول خدا هستی!»(1)

اما نووی گفته است: «ابوبكر از همه مردم در مسلمانی پیشگام تر بوده، زیرا در بیست سالگی و برخی گفته اند در پانزده سالگی - اسلام آورد.»(2)

ایرادات در خبر فوق

نقاط ضعفی كه در روایت فوق و حاكی از عدم استناد روایت بوده و وسایط آن دارای ضعوفی هستند، بدین صورت:

(3) ابوعمر، شبابه بن سوار(4) و مدائنی گفته اند: احمد گفته است: چیزی از گزارش های او ننوشتم، چون او از فرقة مرجئه بوده و مبلغ آن شمرده شده است، ابن خراش گوید: احمد كه در گزارش احادیث راست گوی، از وی خشنود نمی بود و ساجی و ابن عبدالله و ابن سعد و عجلی و

ص: 75


1- در خصایص الكبری آمده است كه از زبان كعب .... و نیز صحیح است.
2- ر.ك. الریاض النضره، طبری: 54/1-51، اسد الغابه، ابن اثیر: 168/1، تاریخ، ابن كثیر: 319/9، الصواعق المحرقه: 45، تاریخ الخلفاء: 24، الخصائص الكبری: 29/1، نزهه المجالس: 182/2.
3- الخصائص الكبری، بیهقی: 29/1، نزهه المجالس، صفوری: 182/2، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 24، الریاض النضره: النضره: 51/1-54، اسد الغابه: 168/1، تاریخ ابن كثیر: 319/9، الصواعق المحرقه: 45.
4- میزان الاعتدال، ذهبی از وی به نام سواد یاد كرده است.

ابن عدی گفته اند: او بر آیین مرجئه بوده و پیش از همة این ها از آنچه ابوعلی مدائنی روایت كرده، برمی آید كه او با خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دشمنی داشته و كسی بر وی نفرین كرده و گفته است: خداوند نیز همان روز و در پی آن نفرین، وی را گرفتار و فلج ساخت تا همان روز جان سپرد.(1)

(2) فرات بن سائب جزری، بخاری گوید: حدیث وی نكوهیده است و یحیی بن معین گفته است: بی ارزش و حدیث وی نكوهیده است و دار قطنی و غیر او گفته اند: او متروك است. و احمد بن حنبل گفته است: موقعیت او - در روایت از میمون - نزدیك به محمدبن زیاد طخال است و هر اتهامی كه به او وارد است، به وی نیز می توان وارد ساخت، محمدبن زیاد همان یشكری و یكی از دروغ پردازان و خبرساران است كه سخن درباره وی گذشت.(2)

پس از آن، فرات نزد پیشوای حنبلیان، دروغ گو و خبرساز است، ابوحاتم گفته است: احادیث وی ضعیف و نكوهیده است و ساجی گفته است: گزارش های او را رها كرده اند و نسایی گفته است: حدیث وی متروك است و ابواحمد حاكم گفته است: از سر احادیثش باید گذشت و ابن عددی گفته است: او را احادیثی است كه در خور نگهداری نشمرده اند و از زبان میمون گزارش هایی نكوهیده دارد.(3)

(3) میمون بن مهران: هر آنچه در روایت فرات از او گذشت برای او كافی است، عجلی درباره او گوید: پس از تاخت و تازهای پیوسته وی بر «علی» (كرم الله وجهه)، خود و حدیثش چه ارزشی دارد؟

(4) علاوه بر این، میمون در حدیث خود دو مسئله را گنجانده، مسلمان شدن ابوبكر در روزگار بحیرا و رفت و آمند وی در زناشویی رسول خدا با خدیجه: كه این واسطه گری را هیچ كس نقل نكرده و درست هم نبوده است كه جوانی كم سال كه بیش از بیست و دو سال از زندگیش را نگذرانده، واسطه میان همسری مردی بزرگ همچون محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و زنی از خاندان بزرگ و سروری همچون خدیجه باشد، آن هم در جایی كه داماد، عموهایی از بزرگ ترین و ارجمندترین مردمان همانند: عباس و حمزه و ابوطالب را داشته است و به ویژه ابوطالب كه آنقدر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دوست می داشته كه فرزندان خود را دوست نداشته است تا حدی كه جز در كنار او نمی خفته است و هر گاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیرون می رفته با او نیز همراهی می كرده و به گفته مقریزی همان بوداه كه با خدیجه به .

ص: 76


1- میزان الاعتدال، ذهبی: 440/1، تهذیب التهذیب، ابن حجر: 302/4.
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 280/5 و 279، اسنی المطالب: 17، میزان الاعتدال: 60/3.
3- میزان الاعتدال، ذهبی: 325/2، لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 430/4.
4- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 391/1.

گفتگو پرداخته تا وی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به نمایندگی خویش به تجارت فرستد.(1)

سرگذشت خواستگاری رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

آنچه در این باره آمده، این است كه خدیجه كسی را به سراغ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاد و برای راست گویی و خوش خویی و درستكاری او و خویشاوندی خود با ایشان، درخواست همسری با ایشان را نمود و پیشنهاد آن را داد؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این مطلب را با عموهایش در میان نهاد تا - به گفته ابن اثیر عمویش حمزه و ابوطالب و دیگر عموها همگی با او - بر خویلد بن السد یا عمروبن اسد عموی خدیجه درآمد و خدیجه را از وی خواستگاری كرد و او (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز وی را به همسری خود گرفت و ابوطالب خطبة نكاح خواند و با خواندن آن او را به همسری وی درآورد.(2) در نتیجه پندار میمون بن مهران در میانجی گری ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با این تاریخ صحیح و متواتر را چگونه هماهنگ سازیم؟! با این كه بین دروغ و راست خلط واقع نخواهد شد.

بررسی اسلام ابوبكر قبل از تولد علی (كرم الله وجهه)

اما گزارش این كه ابوبكر در زمان بحیرای راهب، قبل از تولد «علی» (كرم الله وجهه) اسلام آورده است؛ این گزارش از گزارشی دیگر گرفته شده كه «ابن منده» از «عبدالغنی بن سعید ثقفی» از «ابن عباس» نقل كرده كه گفت: «ابوبكر صدیق در هیجده سالگی از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردید، در آن هنگام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیست ساله بود، در حالی كه آنان به قصد تجارت عازم سفر به شام بودند و چون در میانه های راه در منزلی پیاده شدند كه یك درخت كنار در آن بود، ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) در سایه آن نشست و ابوبكر به سراغ راهبی رفت كمه او را بحیرا می گفتند و درباره چیزی از او پرسش كرد:.... الخ.»

این خبر را گروه بسیاری از حافظان ضعیف شمرده اند، ذهبی می نویسد: احادیث عبدالغنی را ابن یونس ضعیف می شمرده است، (3) ابن حجر نیز ضعیف بودن آنها را اعتراف كرده(4) و می نویسد:

ص: 77


1- الامتاع، مقریزی: 8-435/5و
2- ر.ك. طبقات الكبری، ابن سعد: 113/1، تاریخ طبری: 127/2، الاعلام النبوه، ماوردی: 114، صفه الصفوه، ابن جوزی: 25/1، الكامل، ابن اثیر: 15/2، تاریخ، ابن كثیر: 294/2، تاریخ، الخمیس، دیار بكری: 299/1، عیون الاثر، ابن سیدالناس: 49/1، اسد الغابه، ابن اثیر: 435/5، الروض الانف: 122/1، تاریخ، ابن خلدون: 172/2، المواهب اللدنیه: 50/1، السیره الحلبیه: 150/1-149، شرح المواهب: 200/1، سیره ی زینی دحلان در حاشیه حلبی: 114/1.
3- میزان الاعتدال، ذهبی: 243/2.
4- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 45/4.

او یكی از كسانی است كه احادیث وی را ضعیف و متروك شمرده اند.(1) سیوطی نیز گزارشی را اورده و گفته است: سند آن ضعیف است(1) و به همین گونه قسطلانی و حلبی آن را ضعیف شمرده اند.(2)

روایتی دیگر در تعظیم ابوبكر

هزاران شگفت انگیزتر و رسوا آفرین تر، گزارشی است كه حافظان از طریق «ابونوح قراد» از یونس بن ابواسحاق و او از پدرش و او از ابوبكر بن موسی اشعری آورده اند: «كه ابوموسی گفت: ابوطالب همراه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و گروهی از بزرگان قریش به آهنگ شام بیرون شدند و به سوی آنها روی آورد با این كه قبلاً هنگامی كه به او می گذشتند، او بیرون نمی آمد و به آنان اعتنایی نمی كرد، ابوموسی گفت: هنگامی كه آنان به گشودن بارهایشان سرگرم بودند او فرود آمد و در میان آنها گردش كرد تا این كه آمد و دست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفت و گفت: این سرور جهانیان است، این پیامبر بزرگ پروردگار عالمیان است، این است كه خداوند برای مهربانی بر جهانیان می فرستد تا آنجا كه ابوموسی گفت: همه با او بیعت كردند و نزد او آمدند و راهب گفت: شما را به خدا سوگند! بگویید: كه كدامیك سرپرست او هستید؟ گفتند: ابوطالب، آنگاه وی را چندان سوگند داد: تا او را به میهن خود برگرداند و ابوبكر نیز بلال را با او فرستاد و واهب نیز توشه ای از نان و شیرینی و روغن زیتون به او داد.»(3)

اشكالات راویان روایت

(4) ابونوح قراد عبدالرحمن بن غزوان: كه «عباس دوری» گفته: به جز ابونوح قراد هیچ كس در همه جهان نیست كه این حدیث را نقل كند و چون حدیثی شگفت انگیز بوده كه تنها او روایت كرده، احمد و یحیی نیز آن را به خاطر غرابت و اختصاص به فرد بودن تنها از او شنیده اند.(5)

«ذهبی» می نویسد: «او همواره حفظ می كرد و سخنان او نكوهیده است و خود پس از آوردن

ص: 78


1- خصایص الكبری، سیوطی: 86/1.
2- المواهب اللدنیه، قسطلانی: 50/1، السیره النبویه، حلبی: 130/1.
3- صحیح ترمذی: 284/2 كه آن را نیكو و شگفت انگیز شناخته و گوید: آن را جز از این راه نیافته ایم، مستدرك، حاكم: 616/2، الدلائل، ابونعیم: 53/1، الدلائل، بیهقی، تاریخ، طبری: 195/2، تاریخ، ابن عساكر: 267/1، تاریخ، ابن كثیر: 284/2، عیون الاثر: 42/1، المواهب اللدنیه: 49/1.
4- الاصابه، ابن حجر: 177/1.
5- تاریخ، ابن كثیر: 285/2.

بخشی از حدیث گوید: یكی از نشانه های نادرستیش این است كه در آن چنین آمده: «ابوبكر بلال را با او فرستاد با آن كه در آن هنگام اصلاً بلال آفریده نشده بود و ابوبكر نیز بچه بوده است.»(1)

و نتیز در تلخیص مستدرك در حاشیه ای كه برای تصحیح حدیث نوشته، گوید: من گمان می كنم حدیث ساختگی باشد، زیرا یكی دو فراز از آن صددرصد نادرست است.

«ابن حجر» نیز می نویسد: «ابن حبان او را از مردان مورد وثوق شمرده» ولی خود می گوید: «او خطا كرده و چون داستان ممالیك را از لیث روایت كرده، دل ما به گزارش او آرام نمی گیرد.»(2)

(2) یونس بن ابی اسحاق: احمد روایاتی را كه او از پدرش بازگو كرده، ضعیف شمرده و گوید: روایات او از پدرش مضطرب و در هم بر هم است و ابوحاتم گفته: هر چند وی راست گو بوده، ولی حدیث وی در خور زمینه قرار دادن برای استدلال نیست و ابواحمد حاكم گفته: او در گزارش های خود بسیار در دام موهومات افتاده است.(3)

(3) ابواسحاق سبیعیك ابن حبان گفته: او سند گزارش ها را دگرگون می نمود و كاستی های آنها را پنهان می داشته (یعنی تدلیس می كرده است) كرابیسی نیز وی را از تدلیس كنندگان برشمرده است، اعمش و ابواسحاق با شیوه نامبرده احادیث كوفیان را تباه ساختند.(4) ابوحاتم گوید: وی راست گو است، ولی احادیث وی شالوده استدلال نمی تواند باشد. و ابن خراش گوید: حدیث وی نكوهیده است و ابن حزم در المحلی گوید: احمد و یحیی احادیث وی را بسیار ضعیف شمرده اند و احمد گوید: احادیثش در هم برهم است.(5)

(4) ابوبكر بن ابوموسی (م-106): ابن سعد احادیث وی را ضعیف می شمرده و احمد گوید: او چیزی از پدرشس نشنیده است.(6)

(5) ابوموسی اشعری (م - 42 یا 50 یا 51 یا 53) كه مدت عمر او شصت و سه ساله بوده كه در این زمینه هیچ مخالفتی از كسی نیافته ام، آنگاه واقعه ای كه از زبان وی نقل كرده اند، نه سال بعد از عام الفیل یا دوازده سال قبل از تولد ابوموسی - كه در سال 17 یا 22 یا 23 یا 25 از عام الفیل بوده - روی داده، پس اگر ابوموسی پیش از آن كه زاده شود، خودش این ماجرا را دیده كه بر او آفرین .

ص: 79


1- میزان الاعتدال، ذهبی: 113/2.
2- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 248/6.
3- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 434/11.
4- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 66/8.
5- میزان الاعتدال، ذهبی: 339/2.
6- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 41/12.

باد! و اگر هم آن را از دیگری كه به چشم خود دیده روایت كرده كه باید آن واسطه شناخته شود تا بتوان دربارة او اظهار نظر كرد.

این حال اسناد و روایان روایت كه آیا همة این ها بر كسی همانند ترمذیم و حافظان بعد از وی و ابن حجر و حلبی پوشیده بود؛ كه آن را صحیح دانسته اند، ولی شاید بتوان علت اصلی را برر سی كرد: «كه دوستی تو نسبت به چیزی انسان را (از نگرش حقیقت) كور و از (شنیدن حقیقت) كر می گرداند.»(1)

اشكال در متن روایت

علاوه بر ایرادات قبل، متن روایت نیز به تنهایی كافی است كه دروغ بودن آن را آشكار سازد! زیرا سفر ابوطالب (رحمه اله) به شامم و رفتن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه وی در هنگامی بوده كه به گفته ابوجعفر طبری و سهیلی و غیر آن دو، پیامبر 9 ساله بوده و به گفتة دیگران(2) نیز 12 سال داشته و در آن هنگام ابوبكر 6 ساله یا 9 ساله بوده است، پس آن هنگام كجا بوده و در شام چه می كرده و چه نقشی میان بزرگان قریش داشته و تازه آن موقع هنوز نطفة بلال نیز بسته نشده بوده، چه قول كسانی را بگیریم كه می نویسند: او در شصت و اند سالگی(3) در سال 25 هجرت درگذشته و چه سخن ابن جوزی را بگیریم كه او در شصت و اند سالگی در سال 20 هجرت درگذشت.(4)

پس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همزمان با سفرش به شام متولد شده بود! ولی این خبر سازها چنان پنداشته اند كه از همان نخستین روز تولد ابوبكر، نیز از بزرگان و پیران بوده و چه خوب بود، اصلاً برای صدق حدیثشان گفته بودند، ایشان استثنائاً به اذن الهی پیر به دنیا آمده و هم بلال، از همان گاه آزاد كردة وی به شمار می رفته و از نخستین روز همراه او بوده و خود وی از روزی كه از شكم مادر پا به عرصه دنیا گذاشته، از مردمی به شمار می رفته كه به كار گره زدن گسسته ها و گشودن گره ها می پرداخته است.

ادعای بیعت پنداری و خیالی با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

علاوه بر این، بیعتی كه در آن روز گرفته شده، چه مفهومی داشته؟ كه ابوموسی اشعری گفت:

ص: 80


1- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «حبك لشی یعمی و یصم»
2- طبقات الكبری، ابن سعد: 102/1، تاریخ، طبری: 195/2، تاریخ، ابن عساكر: 2/1-269، تاریخ، ابن كثیر: 285/2، الروض الانف: 118/1، الامتاع: 8، عیون الاثر: 43/1، شرح المواهب: 196/1.
3- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 503/1.
4- صفه الصفوه، ابوالفرج ابن جوزی: 174/1.

با او بیعت كردند و نزد ایشان درنگ نمودند، مگر در آن روز 31 سال یا 28 یا 22 یا به پندار نووی 17 سال به بیعت نمانده بود؟ در این صورت ایمان و اسلامی كه این روایت سازان گفته اند، كجا بوده كه بر سر آن بیعت كنند؟ آن روز كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوتی نداشته است و كسی را به ایمان تكلیف نكرده است؟!

«حافظ دمیاطی» گفته: «دو پندار بی اساس در این خبر وجود دارد: یكی بر مبنای آن كه همه با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت كردند و نزد ایشان آمدند، دیگر آن كه می گوید: ابوبكر بلال را با او فرستاد با آن كه هیچ یك از آن دو با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند و بلال هم نه اسلام آورده بود و نه آن هنگام غلام ابوبكر بود، در آن هنگام ابوبكر به ده سالگی هم نرسیده بود و بلال نیز به غلامی ابوبكر درنیامده بود، مگر پس از آن كه سی سال گذشت، این است كه ذهبی نیز خبر را ضعیف شمرده است.»(1)

نیز «زركشی» می نویسد «این خبر خیالی بودنش آشكار است، زیرا جز این نبوده كه بلال را ابوبكر پس از مبعث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پس از اسلام آوردن وی خرید و انگیزه اش نیز آن بود كه خواجگان بلال، وی را به جهت مسلمان شدنش شكنجه می دادند، از طرفی هم، وقتی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با عمویش ابوطالب به شام رفت، دوازده سال و دو ماه و چند روز داشته و توان گفت: كه آن موقع بلال هنوز متولد نشده بود.»(2)

و «ابن كثیر» نیز قریب به همین مضمون را به عنوان ایرادت به روایت نقل كرده است(3) ولی افسانه خنده آور كه بیعت را یكسره نادیده می گیرد و تنها به این نكته پرداخته كه فرستادن بلال به وسیله ابوبكر را گزارش نادرست تلقی می كند، زیرا سفر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شام با ابوطالب (رحمه الله) بیش از یك بار نبوده و 12 ساله بودن ایشان را، از خبرهای ابن سعد و ابن جریز و ابن عساكر و ابن جوزی می توان دریافت، البته رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یك بار دیگر نیز در سال25 عام الفیل با میسره غلام حضرت خدیجه (علیه السلام) به شام رفت، ولی آنجا دیگر هیچ نامی از بحیرا نیست، بلكه تنها سخن از نسطور راهب است.»(4) .

ص: 81


1- حیوه الحیوان، دمیری: 275/2، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 292/1.
2- الاجابه، زركشی: 50.
3- تاریخ، ابن كثیر: 285/2.
4- تاریخ، ابن عساكر: 267/1، دلائل النبوه، ابونعیم: 54/1، صفه الصفوه، ابن جوزی: 24/1، تاریخ ابوالفداء: 114/1، الاجابه، زركشی: 50، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 262/1.

علی نخستین مسلمان، نه ابوبكر

در خبری از قبل آمده بود: «كه ابوبكر نخستین فردی بود كه اسلام آورد كه این خبر نیز درست نبوده و دروغ است، چرا كه اگر او نخستینم فرد مسلمان بوده، در پایان سال هفتم ایشان كجا بوده كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این باره فرموده است: «فرشتگان هفت سال بر من و علی درود فرستادند، چون ما نماز می گزاردیم و هیچ كس همراه ما نبود كه با ما نماز بخواند.»(1)

از «علی» (كرم الله وجهه) نقل شده: «فرمود: من خداوند را همراه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هفت سال پرستیدم، قبل از آن كه احدی از این امت او را پرستش كند!»(2)

نیز از حضرت نقل شده: «احدی از این امت را نمی شناسم كه بعد از پیامبر ما غیر از من خدا را عبادت كرده باشد، من خدا را نه سال عبادت كردم، قبل از آن كه احدی از این امت او را عبادت كند.»(3)

«معاذه بنت عبدالله عدویه» گوید: از علی ابن ابیطالب (كرم الله وجهه) بر منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم؛ می فرمود: «من صدیق اكبر هستم ایمان آوردم قبل از آن كه ابوبكر ایمان آورد و اسلام آوردم، قبل از آن كه ابوبكر اسلام آورد.»(4)

در گزارشی از «طبری» آمده: كه ابوبكر پس از بیشتر از پنجاه مرد اسلام آورده و اگر ابوبكر نخستین كسی بوده كه اسلام آورده و پیش از ولادت علی (كرم اللاه وجهه) به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گرویده، پس چه می كرد در آن روز كه عباس به عبدالله بن مسعود گفت: «بر روی زمین هیچ كس نیست كه خدا را از راه این دین بپرستد، مگر این سه تن: محمد و علی و خدیجه!»(5)

و مهم تر این كه هر ادعایی غیر از این بشود، امری كاذب معرفی شدته، از «علی» (كرم الله وجهه) نقل شده: «من بنده خدا و برادر رسولش و صدیق اكبر هستم كه بعد از من آن را نمی گوید، مگر دروغ گوی افترا زننده، تحقیقاً قبل از مردم هفت سال نماز خواندم.»(6)

ص: 82


1- مناقب الفقیه، ابن مغازلی به وسیله ی دو سند نقل كرده، اسد الغابه، ابن اثیر: 18/4.
2- مستدرك، حاكم: 112/3.
3- خصایص، نسایی: 3.
4- المعارف، ابن قتیبه: 73، ذخائز العقبی، طبری: 58، الریاض النضره، طبری: 157/2-155، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 251/3-257، جمع الجوامع، سیوطی: 405/6.
5- تاریخ، ابن عساكر: 318/1.
6- ابن شیبه با سند صحیح آن را نقل كرده خصایص، نسایی: 3 با سند مردان موثق و ابن ابی عاصم در السنه نقل كرده، مستدرك، حاكم: 112/30 و المعرفه ابونعیم، سنن ابن ماجه: 57/1 با سند صحیح، تاریخ، طبری: 213/2 با سند صحیح، الكامل، ابن اثیر: 22/2، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 257/3 ، ذخائر العقبی: 60، الریاض النضره، طبری: 155/2-158-167، فرائد السمطین، حمویی، الجمع الجوامع، سیوطی: 394/6، طبقات، شعرانی: 55/2.

ابوبكر سال خورده ترین صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

«ابن سعد» و «بزار» با سندی نیكو از «اسن» نقل كرده اند كه گفت: «سال خورده ترین یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبكر صدیق و سهیل بن عمربن بیضاء بود.»(1)

چهل نفر معاصر سالخورده تر از ابوبكر

ما گمان می كردیم كه گزافه گویی تنها در مورد فضایلی امكان دارد پیش بیاید كه به نفسانیات آدمی، همانند تقوی، علم و غیر آن مربوط باشد كه با حواس ظاهر درك نشود، اما راه گزافه گویی درباره امور مشهود را هیچ منطقی باز نگذارده و خیلی زود دروغ بودنش برملا می شود و چه بسیار شگفت از تاریخه نویسان است؛ كه ادعاهای بافتگی را ارائه می دهند!!!

و با این حال خود در زندگی نامه گسترده صحابه، چه بسیار كسانی را می یابند كه از ابوبكر بسیار سالخورده تر بوده اند و این پاره ای از آنها:

1- «أماناه بن قیس بن شیبان كندی» كه مسلمان شد و روزگاری دراز زندگی كرد و گویند: كه 320 سال زیست.(2)

2- «امد بن أبد حضرمی»، روزگار هاشم بن عبدمناف و امیه بن عبدالشمس را دریافت و گویند: كه در روزگار معاویه 300 سال داشت.(A)

3- «انس بن مدرك ابوسفیان خثعمی»، پیش از اسلام بزرگ خثمعیان بود و 154 سال بزیست و در ركاب علی (كرم الله وجهه) كشته شد.(3)

4- «أوس بن حارثه طایی» پدر خرام از یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه 200 سال بزیست و بیشتر زندگیش را پیش از ظهور اسلام كرده بود.(4)

5- «ثور - ثوب ت بن تلده» كه كلبی برای او چنین سرود:

«به راستی مردی هم كه خود را نود سال - تا به دویست رسانید باز رفتنی است!»(5)

ص: 83


1- ر.ك. الاستیعاب، ابوعمر: 576/1، اسدالغابه، ابن اثیر: 370/2 حافظ هیثمی نیز در مجمع الزوائد، هیثمی: 60/9 آن را یاد كرده. الاصابه، ابن حجر: 85/2، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 73.
2- و A - الاصابه، ابن حجر: 63/1.
3- همان: 73/1.
4- همان: 82/1.
5- «و ان امرأ قد عاش تسعین حجه - الی مائتین كلما هو ذاهب»

كلبی گفت: نمی دانم پس از آن كه این شعر را برای معاویه خواند؛ چند سال زیست و برخی گویند: او در روز بدر 120 سال داشت.(1)

6- «جعدبن قیس مرادی»، اسلام آورد، در حالی كه صد سال داشت.(2)

7- «حسان بن ثابت انصاری»، 60 سال در جاهلیت و 60 سال در اسلام زیست.(3)

8- «حكیم بن حرام اسدی» برادرزاده خدیجه همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، 23 سال پیش از عام الفیل به دنیا آمده و در 120 سالگی درگذشت.(4)

9- «حمزه بن عبدالمطلب» عموی پیامبر بزرگ، دو یا چهار سال پیش از او (صلی الله علیه و آله و سلم) زاییده شد. (5)

10- «حنیفه بن جبیر بن بكر تمیمی»، نواده های او نیز روزگار (صلی الله علیه و آله و سلم) را دریافته و از صحابه او (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار آمدند، خود همچنان زنده بود.(6)

11- «حویطب بن عبدالعزی بن ابی قیس عامری» در 120 سالگی به سال54 از هجرت درگذشت.(7)

12- «حیده بن معاویه عامری»، روزی كه جان سرد هزار برادرزاده - زن و مرد - داشت و خود روزگار عبدالمطلب بن هاشم جد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حالی یافت كه از مردان به شمار می آمد.(8)

13- «خنابه بن كعب عبسی»، در روزگار معاویه بن ابی سفیان 140 سال داشت و این شعر را از زبان او آورده اند:

«از خواسته هایی كه داشتم نود سال دیدم - و هم پنجاه سال دیگر را تا آنجا كه گفتند: تو بر سرت جز چند تار موی متفرق نمانده است.»(9)

14- «ابوخراش خویلد بن مره هذلی»، پیرمردی سالخورده بود كه مسلمان شد.(10)

15- «ابو اروی ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم هاشمی»، حتی از عمویش عباس، نیز كه .

ص: 84


1- همان: 250/1.
2- همان: 235/1.
3- همان: 326/1.
4- همان: 349/1.
5- همان: 353/1.
6- همان: 359/1.
7- همان: 364/1.
8- همان: 465/1.
9- «حویت من الغایات تسعین حجه - و خمسین حتی قیل: انت المقرع» همان: 463/1.
10- همان: 465/1.

بحث درباره او بیاید سالخورده تر بود.(1)

16- «سعیدبن یربوع قرشی مخزومی» كه در سال54 وفات یافت و دارای 120 یا 124 سال بود.(2)

17- «سلمه سلمی»، پیرمرد سالخورده بود كه روی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد و مسلمان شد.

18- «ابوعبدالله سلمان فارسی»، ابوالشیخ از عباس بن یزید روایت كرده كه او گفت: دانشوران می گویند: سلمان 350 سال زیست، ولی در همر 250 سالة او تردیدی نكرده اند.(3)

19- «ابوسفیان قرشی اموی»، 12 سال و چند ماه از ابوبكر سالخورده تر بود.(4)

20- «صرمه بن أنس ابوقیس أوسی»، روزگار اسلام را دریافت و پیرمردی سالخورده بود كه اسلام آورد و بر روی هم نزدیك 120 سال زیست، اوست كه می گویند:

«برای من چنان آشكار شد كه من نود سال زیستم - و نیز ده سال و پس از آن هشت سال دیگر!»

«ولی چون بگذشت و آن را بی كم و كاست شماره كردم - آن را در برابر عمر روزگار بیش از شبی چند نیافتم!»(5)

21- «صرمه بن مالك أنصاری»، روزگار اسلام را دریافت و در حالی كه پیری سالخورده بود مسلمان شد.(6)

22- «طارق بن مرقع كنانی»، در حجه الوداع پیرمردی سالخورده بود.(7)

23- «طفیل بن زید حارثی»، او همان كسی بود كه عمر را از حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در پیش از اسلام آگاه نمود و در آن هنگام 160 سال بر وی گذشته بود.(8)

24- «عام بن عدی عجلانی» بوده كه در سال45 هجری در 120 سالگی جان به جان آفرین تسلیم كرد.(9)

25- «عباس بن عبدالمطلب» عموی پیامبر بزرگ، دو یا سه سال پیش از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) متولد .

ص: 85


1- همان: 506/1.
2- همان: 52/2.
3- همان: 62/2.
4- همان: 179/2.
5- «بدالی أنی عشت تسعین حجه - و عشراً و ما بعدها لی ثمانیاً» «فلم ألفها لما مضت و عدتها - یحسبها فی الدهر الا لیالیاً» همان: 183/2.
6- همان: 183/2.
7- همان: 221/2.
8- همان: 224/2.
9- همان: 246/2.

شد.(1)

26- «عبدالله بن حارث بن امیه» پیری سالمند بود كه مسلمان شد.(2)

27- «عدذی بن حاتم طایی» به گفته ابوحاتم سجستانی 180 سال و به گفته خلیفه 120 سال داشت.(3)

28- «عدی بن وداع دوسی»، از مردان روزگار جاهلیت بود كه روزگار اسلام را دریافت و مسلمان شد و جهاد كرد و در سیصد سالگی درگذشت.(4)

29- «عمروبن مسبح طایی» در 150 سالگی درگذشت و ابن قتیبه گفته: نمی دانم پیش از درگذشت پیامبر یا پس از آن جان سپرد.»(5)

30- «فضاله بن زید عدوانی» كه معاویه از او پرسید: فضاله! چند سال بر تو گذشت! گفت: 120 سال.(6)

31- «قباث بن أشیم» كه عثمان بن عفان از او پرسید: تو بزرگ تری یا رسول الله؟ او گفت: رسول خدا بزرگ تر از من است و من از او سالمندترم.»(7)

32- «قرده بن نفاقه سلولی»، پیرمردی سالمند بود كه مسلمان شد و بر روی هم 150 سال زیست، وی سروده هایی هم دارد و از آن جمله: «جوانی آشكار شد و من در دل خود به آن اهمیتی ندادم - و اكنون اسلام و پیری با هم روی آور شده اند!»(8)

33- «لبید بن ربیعه بن عامر كلابی جعفری»، در سن 160 یا 157 یا 140 سالگی درگذشت.(9)

34- «لجاج غطفانی»، در 70 سالگی بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درآمد و روی هم 120 سال زیست.(10)

35- «مستوعزبن ربیعه بن كعب» از سوار كاران عرب در روزگار جاهلیت بود كه تا روزگار .

ص: 86


1- همان: 271/2.
2- همان: 291/2.
3- همان: 468/2.
4- همان: 472/2.
5- همان: 16/3.
6- همان: 214/3.
7- همان: 221/3.
8- «بان الشباب فلم أحفل به بالا - و أقبل الشیب و الاسلام اقبالاً» همان: 231/3.
9- همان: 326/3.
10- همان: 328/3.

معاویه زیست و 320 یا 330 سال زندگی كرد.(1)

36- «معاویه بن ثور بكانی»، پیری سالمند بود كه به دست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمان شد و در زندگی نامه وی آمده كه آن روز 100 سال داشت!(2)

37- «منقذبن عمرو أنصاری»، چنانچه در اسد الغابه آمده، وی در حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به 130 سالگی رسید.

38- «نابغه جعدی»، دویست سال از عمر خود را در روزگار جاهلیت به سر برد و در 230 یا 225 سالگی درگذشت.(3)

39- «نوفل بن حرث بن عبدالمطلب هاشمی» عموزادة پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه از همه هاشمیان كه مسلمان شدند - حتی از دو عمویش حمزه و عباس - سالمندتر بود.(4)

40- «نوبل بن معاویه بن عروه دئلی»، او نیز از آنان بود كه شصت سال در جاهلیت و شصت سال در اسلام زیست.(5)

و پیش از همة اینان باید از ابوقحافه پدر ابوبكر نام برد كه به ناچار از خود وی بزرگ تر بوده است، البته اگر معجزه سازها ماو را از پسرش كوچك تر در قالب معجزه ای معرفی نكنند، همان گونه كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را خردسال همچون بچه و جوانی ناشناس معرفی كردند كه پیش از روی ابوبكر - كه از وی بزرگ تر بود - راه می سپرد.(6)

اینان گروهی بودند كه هم از صحابه نخستین و هم از ابوبكر سالخوردته تر بودند كه ذكر گردید، حال توجه به نكته ای مهم همه ما را به اغماض از این مجموعه وامی دارد!

آیا سالخوردگی و فضیلت؟

اكنون در اینجا جای سؤالی است: كه سال خوردگی صرف چه دلیلی بر فضیلت می شود؟! با توجه به این كه هر چه سن بیشتر باشد، نادانی و جهالت و رذالت عمر بیشتر خواهد بود، چنانچه

ص: 87


1- همان: 492/3.
2- همان: 156/1.
3- همان: 538/3.
4- همان: 577/3.
5- همان: 578/3.
6- ر.ك. زندگی نامه نامبردگان در: معارف، ابن قتیبه، معجم الشعراء، مرزبانی، الاستیعاب، ابوعمر، اسدالغابه، ابن اثیر، تاریخ، ابن كثیر، الاصابه، ابن حجر، مرآه الجنان، یافعی، شذرات الذهب ابن عماد حنبلی كه برای رعایت اختصار تنها در ذیل هر نام، فقط الاصابه را یادآور شدیم.

فرمود: «و بعضی آن قدر عمر می كنند كه به بدترین مرحله زندگی (و پیری) می رسند، آنچنان كه بعد از علم و آگاهی چیزی نمی دانند.»(1)

بنابراین صرف سال خوردگی بدون قید و شرط، هیچ گونه امتیازی بر غیر آن محسوب نمی گردد، مگر این كه برای او امتیازی از تجربه، كاركشتگی، افتخار آفرینی و خدمت به خدا و خلق بوده باشد كه از نظر نوع مردم قابل ستایش باشد از عمر خلیفه نیز هر چه هم كه گذشته باشد، در روزگار جاهلیت سپری شده است، چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه مبعوث شد، خلیفه سی و هشت سال داشت، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هفت سال نماز گزارد و جز علی (كرم الله وجهه) و خدیجه (علیه السلام) هیچ كس نبود كه با ایشان نماز گزارد، بنابراین ابوبكر در هنگام اسلام آوردن 45 ساله بوده است و چون موقع مرگ 63 ساله بوده، در نتیجه مجموعاً 18 سال از عمر خود را در مسلمانی گذرانده و از همه عمرش فقط این مدت را زمینه آراستن داشته كه اكنون باید دید آیا خود را آراسته یا نیاراسته است!!

و در پایان چنین گمان می رود كه اینان بر سال خوردگی ابوبكر هدف مشخصی ندارند كه بر آن اصرار می ورزند، به جز این كه بخواهند بر تجربه و كاركشتگی و كارسازی او تكیه كنند كه چنین ویژگی امری است كه برای رهبری و امامت لازم و شایسته است كه به گونه ای پاسخ عناوین از ادعاهای آنها در این باره داده شد!

برتری ابوبكر بر امت در كفه ترازو

«خطیب» از طریق - «عبدالله بن احمد بن حنبل» و او از «هذیل» و او از «مطرح بن یزید» و او از «عبیدالله بن زحر» و او از «علی بن زید»(2) و او از «قاسم بن عبدالرحمن» و او از «ابی امامه» - آورده است كه «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «من به بهشت وارد شدم، در برابر خودا آوازی شنیدم، پرسیدم: این چیست؟ گفتند بلال است، پس از آن رفتم، ناگهان دیدن بیشتر بهشتیان، همان تهیدستان، مهاجران و زادگان مسلمانند و در آنجا هیچ كس را از توانگران و زنان كمتر ندیدم و تا آنجا كه فرمود: سپس از یكی از درهای دوم بهشت بیرون شدم، همین كه نزدیك در رسیدم، ترازویی آوردند و مرا در یك كفه آن و امتم را در كفه دیگرش نهادند، كفه من بر همگان چربید، سپس ابوبكر را آوردند و او را در یك كفه و همه امتم را در كفه دیگرش نهادند، كفه ابوبكر چربید، سپس ترازو را به سوی آسمان بردند.»(3)

ص: 88


1- (و منكم من یرد الی ارذل العمر لكی لا یعلم بعد علم شیئا!) حج: 5.
2- خطیب اینگونه نقل كرده، ولی درست آن یزید است.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 78/14، نوادر الاصول، حكیم ترمذی: 288.

اشكال راویان روایت فوق

(1) «مطرح بن یزید كوفی»: «دوری» از ابن معین نقل كرده: كه مطرح فردی بی ارزش است و ابومزرعه نیز حدیث مطرح را ضعیف شمرده و ابوحاتم گفته: حدیث وی استوار نیست و سست است و حدیث هایی از زبان ابن زحر - علی بن یزید - روایت كرده كه نمی دانم آفت خودش یا آفت علی بن یزید به آنها خورده است و آجری گوید: ابوداود گفته: گمان بر آن است كه آفت از سوی علی بن یزید بوده است و نسایی گوید: حدیث وی سست و خودش بی ارزش است و ابن عدی گوید: گزارش های او از ابن زحر را شایسته پرهیز می دانند و نشانه های سستی در گزارش وی آشكار است.(1)

(2) «عبیدالله بن زحر افریقی»؛ چنانچه در المیزان آمده، همه در سستی احادیث وی همداستانند، احمد احادیث وی را سست شمرده و ابن معین گفته: او بی ارزش است و همه حدیث هایش در دید من ضعیف است. ابن مدینی گوید: حدیث های او نكوهیده است و حاكم گفته: حدیثش نكوهیده است، ابن عدی گفته: در حدیث های وی به چیزهایی برمی خوریم كه شایسته پیروی نیست، ابومسهر گفته: صاحب هر حدیث معضل اوست، دار قطنی گفته: احادیثش سست است، ابن حبان گفته: وی گزارش های ساختگی از زبان بزرگان روایت می كرده و چون به گزارش از زبان علی بن یزید می پرداخته، چیزهایی می بافته كه بزرگ ترین گرفتاری ها را برای دین به وجود آورد و هرگاه در سند یكم خبر هم نام عبیدالله بن زحر و هم نام علی بن یزید و هم نام قاسم بن عبدالرحمن باشد، باید گفت: متن خبر را نیز یكی از آن سه نفر آفریده اند!(2)

(3) «علی بن یزید الهانی»: ابن معین گفته: روایات علی بن یزید از قاسم از ابوامامه، همه اش سست است و یعقوب گفته: احادیث وی بی پایه و گزارش های نكوهیده در آن بسیار است و جوزجانی گفته: تعدادی از امامان را دیدم، احادیثی را كه عبیدالله بن زحر از زبان وی گزارش كرده، نكوهیده می شمارند و ابومزرعه گفته: حدیث وی استوار نیست و ابوحاتم گفته: حدیث وی ضعیف و اخبارش نكوهیده است، بخاری گفته: حدیث وی سست و نكوهیده است. ساجی گفته: همه دانشوران در سستی احادیثش همداستانند و ابن حجر گفته: وی متهم به حدیث سازی است.(3)

(4) «قاسم بن عبدالرحمنه شامی»: احمد گفته: این گزارش های نكوهیده ای كه جعفر و بشر و

ص: 89


1- میزان الاعتدال، ذهبی: 174/3، تهذیب التهذیبس، ابن حجر عسقلانی: 171/10.
2- تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی: 13/7.
3- میزان الاعتدال، ذهبی: 240/2، تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی: 396/7-13.

مطرح از زبان او بازگو كرده اند، اخبار ناپسندی است كه راویان موثق ساختن آن را به گردن قاسم انداخته اند و أثرم گفته: احمد آن را به گردن قاسم انداخته و گفته: من این كار را جز از ناحیه قاسم نمی بینم و حرانی گفته: احمد گوید: من این گناه را جز به گردن قاسم نمی اندازم و غلابی گفته: حدیث او نكوهیده است و ابن حبان گفته: او گزارش های معضل از زبان صحابه بازگو كرده است.(1)

«هیثمی» نیز حدیث فوق را آورده و می نویسد: احمد و طبرانی آن را نقل كرده اند و در وسایط سند، نام مطرح بن زیاد و علی بن یزید الهانی را می نگرم كه همه می گوینمد: گزارش های این دو سست است(2) و هیثمی نیز متن آن را دلیل بر سستی آن آورده است.(A) این بود حال كسانی كه خبر فوق را برای امت اسلامی و تفوق خلیفه بر همه امت به عنوان فرهنگ نوین و مترقی نقل كرداه اند تا همه برادران مسلمان سنی مذهب در دوری از شان و مقام والای پنداری خلیفه به مجلس غبطه بنشینند!

نجات خورشید از كسوف به وسیلة ابوبكر

«پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «در شب معراج همه چیز حتی خورشید را بر من عرضه كردند!، من به آن سلام كردم و از آن علت كسوفش را پرسیدم؟ خدای تعالی آن را به سخن درآورد تا گفت: خدای تعالی مرا بر روی چرخ گردانی نهاده كه هر جا خدا بخواهد مرا می برد و من گهگاه با چشم خودبینی در خویش می نگرم و آنگاه چرخ گرداننده، مرا به زیر می اندازد و در دریا سرنگون می كند در آن هنگام من دو كس را می نگرم: كه یكی از آنها گوید: خدای یگانه! خدای یگانه! و دیگری گوید: راست گفت! راست گفت!، پس من - با توسل به آن دو - روی به درگاه خدای متعال می اورم تا مرا از كسوف می رهاند! و آنگاه می گویم: پروردگارا! آن دو كیستند؟ می گوید: آن كه می گوید: آن كه می گوید خدای یكتا!، خدای یكتا! دوستم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است و آن كه می گوید: راست گفت، راست گفت او ابوبكر است.»(3)

سؤالاتی از نویسنده حدیث

در این باره جای هیچ سخنی نیست، بلكه كشف حقیقت از كانال علمی، به عهداه سپهر شناسان و ستاره شناسان و علم هیئت خواهد بود كه آن مسیر علمی دارد و همه آنها از آن باخبرند، ولی با

ص: 90


1- میزان الاعتدال، ذهبی: 34/2، تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی: 323/8.
2- و A - مجمع الزوائد، هیثمی: 59/9.
3- نزهه المجالس، صفوری: 184/2.

اغماض از آن، آیا حقیقتاً علت اصلی كسوف خودبینی خورشید است كه برای كیفر دادنش آن را به قعر دریا می افكنند و سپس با چنگ زدن به دامن ابوبكر كیفرش پایان می یابد؟! و دوباره نمایان می شود و شاید برای آینده روشنگری را بیاورند كه راز خسوف (ماه گرفتگی) را نیز به مردم بیاموزد و برای انجمن ها نزهت و تفریح بعد از تفریح فراهم سازد.(1)

(1) آفتاب گرفتگی نه مخصوص این امت است و بس و نه خاص دوران زندگی ابوبكر بوده است، بنابراین قبل از تولد ابوبكر چه كسی بوده است كه زمزمه: «راست گفت! راست گفت! را بر لب جاری داشته است؟! و نیز پس از مردن او چه كسی به نمایندگی او این كار را به عهده گرفته است؟ و بالاخره قبل و بعد از او خورشید دست به دامن چه كسی زده است؟!!»

(2) ابوبكر كه می گفته: «راست گفت! راست گفت!» این كار مقدس را كجا انجام می داده است؟ آیا در همان جای خود و در مقابل چشم و گوش های مردم چنین می كرده و آفتاب با همه دوریش از وی، به اعجازی كه او داشته صدای وی را می شنیده یا او یك مرتبه از میان مردم غیبش می زده و در همان دریا كه در هیچ كرانه ای مرز آن را نتوان یافت، حاضر می شده و با خارق عادت خود آن مسافت را می پیموده است؟ اگر چنین است، پس چرا یك بار هم نشد كه چنین كارهایی را از او نقل كنند؟ شاید هم كه خود می رفته و كالبد مثالی خود را در بین مردم می نهاده تا پندارند كه خود او است؟ یا شاید خود سر جایش می مانده و كالبد مثالی را می فرستاده، منتهی خورشید آن را با ذات وی عوض می گرفته است؟!!

(3) گذشته از این كه خورشید از گونه ای زندگی روحانی برخوردار شده، ولی آیا روان فرمان دهنده به گناه نیز در آن هست تا دچار خودبینی گردد؟ من نمی دانم و بر فرض كه چنین روانی داشته باشد با این كه می بیند هر باركه چنان گناهی كند، ناچار همان كیفر را باید ببیند، پس چرا باز هم همان گناه را مرتكب می شده؟ یعنی آیا پس از هر بار گناه كردن توبه می كرده و دوباره كیفر را از یاد می برده و هوس بر او چیره می شده و گناه را از سر می گرفته است؟ مسلم است كه كسوف پس از شب معراج از میان نرفت و آن را باید از پدیده هایی شمرد كه تا پایان جهان همواره تكرار می شود، پس گویا خورشید در آن شب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را خبر كرده است كه تصمیم دارد گناه خود را پی در پی تكرار كند و با آن كه در هر كسوف هر باره كیفر می بیند، باز آن را از سر گیرد، اكنون این موجود فهمیده و گنهكار در چه وقتی حقیقتاً توبه می كند؟ من نمی دانم و بر گردن «صفوری» نویسنده نزهه المجالس است كه این پرسش ها را پاسخ دهد؛ آیا می تواند؟ من نمی دانم و .

ص: 91


1- اشاره به نویسنده نزهه المجالس نام كتاب افسانه است.

به هر حال این هم نمونه ای دیگر از گزافه گویی در فضیلت تراشی و دوستی كوركورانه در شان خلیفه است!!

سگ، مأمور حفظ شئون خلیفه

از «انس بن مالك» نقل كرده اند كه گفت: «ما نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودیم كه مردی از یاران وی آمد، در حالی كه از سارق های پایش خون می ریخت، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید: علت این خونریزی چیست؟ عرضه داشت: ای رسول خدا! من عبورم به ماده سگی فلان منافق افتاد كه آن مرا گزید! حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بنشین، وی در برابر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشست، ساعتی پس از آن مردی دیگر از یاران ایشان آمد، در حالی كه همانند اولی از ساق هایش خون می ریخت! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: علت این خونریزی چیست؟ عرضه داشت: ای رسول خدا! من گذرم به ماده سگ فلان منافق افتاد كه آن مرا گزید! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برخاست و به یارانش فرمود: برخیزید تا با هم به سراغ آن ماده سگ برویم و آن را بكشیم. پس همه برخاستند و هر یك شمشیر خود را برداشت و همین كه نزدیك آن رسیدند و خواستند با شمشیرها ماده سگ را بزنند، سگ در برابر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت و به زبان شیوا و تند و تیز گفت: ای رسول خدا! مرا مكش! كه من به خدا و رسول او ایمان دارم! حضرت فرمود: پس چرا این دو مرد را گزیده ای؟ گفت: ای رسول خدا! من ماده سگی از دیوان (جن) هستم و دستور دارم كه هر كس ابوبكر و عمر را دشنام دهد، او را بگزم! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هان! ای دو مرد! نمی شنوید كه ماده سگ چه می گوید؟! گفتند: آری، ای رسول خدا! ما به درگجاه خدای عزوجل از این كار توبه می كنیم!!»(1)

شگفت از حمایت سگ از خلیفه!!

به راستی شگفتی خلقت، كار را به كجا رسانده كه ماده سگ در حفظ شئون خلیفه چنین وفاداری از خود نشان داده تا حدی كه در میدان نبرد دلاوری و پایمردی و بزرگ منشی نموده تا آنجا كه بر دفع آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با گروه خود، باید آماده جنگ شوند و یارانش با شمشیرهای كشیده بر سر آن بتازند و شگفت اتگیزتر این كه تاكنون امر گزندگی و سپس جنگ از طریق معمول و عوامل دنیوی پیش می رفت، ولی مهم تر آن است كه از این حال به بعد، كار زد و خورد به امر آسمان و خدا كشیده می شود و زبان سگ به اذن الهی به سخن درمی آید و گویا سگ كه به ظاهر از زمرة حیوانات است، همانند سگ اصحاب كهف در باطن در زمره مردان الهی درمی آید و

ص: 92


1- عمده التحقیق، عبیدی مالكی: 105.

به طور شیوا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به هشداری بزرگ واقف می سازد! یعنی آن این سگ بوده یا شیر درنده؟ با ماده شیر دلیر؟ یا لشگری سهمناك از جنگاوران؟!

علاوه بر این، خداوند در خلقت حیوانات و حتی انسان ها، هیچ گونه تبعیض و تفاوتی قرار نداد، چنانچه فرمود: «در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبی نمی بینی.»(1) حال جای این سوال است كه چرا فقط این ماده سگ در حفظ شئون خلیفه در وظیفه شناسی احساس نهی از منكر عملی و تكلیف كرد، ولی مجموعه سگ های در عالم كه هیچ كس جز خدا تعداد آن ها را نمی داند، همه در این وظیفه سنگین، عاصی و گهنكار و حتی هیچ گونه احساس تكلیف نكرده و نمی كنند؟ با این كه حدود بیش از هزار و چهارصد سال است از داستان خلیفه و اختلاف شدید بین مسلمانان می گذرد تا حدی كه آنها را به دو فرقه شیعه و سنی كشانده و هزاران كتاب در این باره در حقانیت هر گروه از طرف علماء آنها نوشته شده و این مسئله یكی از مهم ترین مسائل حیاتی جمله مسلمانان است، جداً جای سوال است كه خداوند حكیم كه در گفتار و افعالش شك و تردیدی نیست و آنچه می گوید حق است، چون «فرمود: به حق سوگند! و من (فقط) حق می گویم!»(2) و فعل او نیز همانند قول او حق است، چرا به همة سگان عالم اجازه داده، در این وظیفه خطیر ساكت بمانند؟ با این كه اگر همه یكپارچه چنین اقدامی داشتند، اختلاف به سادگی حل می شد! حال كه از طریق انسان ها اختلاف حل نمی شود، به خصوص در مدت طولانی در همان روزگار و پس از روزگار پیامبر و در آینده ها همه ابوبكر را به ناحق به باد دشنام گرفته و می گیرند، چرا نه تنها این ماده سگ، بلكه جمله سگ های عالم دیده نشدند كه كسی را بگزد و یا حتی برای جلوگیری از عمل زشت پارسی كند؟ و آیا با چنین وضعیت (العیاذ بالله) در خلقت خداوند بسیاری به شك نمی افتند! كه چنین تفاوت و نواقص در دیگر سگ ها، خلقت الهی را دارای تفاوت و تضاد و نواقص نشان می دهد!! البته نوع مردم مسلمان سنی مذهب نور چشم بنده هستند كه بندة حقیر با هیچ كدام از نوع برادران مسلمان كمترین سخنی تحقیرآمیز نداشته و ندارم، بلكه تنها خطاب بنده به نگارندة كتاب افسانه «عمده التحقیق» است كه باید خود را برای پاسخ این پرسش ها آماده سازد، گذشته از آن كه سند خبر ایشان را تنها در میدان تخیلات و پندارها باید یافت! همان گونه كه اصل روایت او نیز در تخیل ساخته و پرورش داده شده است!!

سؤال دیگری است كه نگارنده پاسخ باید دهد: كه صحابه ای كه آن روز حاضر بودند و این .

ص: 93


1- (ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت) ملك:3.
2- (قال فالحق و الحق اقول) ص:84.

داستان فوق العاده كه از قدرت بشر بیرون است و سخن سگ را جهت توصیه پیامبر با آن زبان شیوا و تند و گویا شنیده اند! چه انگیزه ای نهه تنها مردم را از این وظیفه سنگین و سهمناك ساكت و لال ساخت تا بر ای هیچ فرد دیگر نقل كنند؟، بلكه حتی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه در بازگویی از این منصب بزرگ وظیفه داشت را نیز ساكت نمود؟! با این كه ایشان قبل از بعثتش، امین در مكه شناخته شده بود و حفظ امانتش زبانزد خاص و عام بود و حتی قرآن كریم بر این امر به شدت تاكید می ورزد، چنانچه خداوند هر چه را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان داده كه به مردم بگو: چنین و چنان است. ایشان علاوه بر رساندن گفتار خداوند، كلمه «بگو» را نیز كه از كانال وحی شنیده، آن را نیز برای مردم گفته استا تا حدی كه كلمه «بگو» به تعداد 332 بار در قرآن تكرار شده و این به جز برای حفظ امانت داری از سوی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده، پیامبری كه چنین ویژگی و توصیف را دارد، چرا ایشان در یك مورد هم چنین داستان اعجاز آمیز را برای احدی مطرح نكرد؟! و علاوه بر آن، علت آن چیست؟ كه سرگذشت نگاران و حافظان احادیث، هیچ كدام در گوشه كتابی یا در گوشه ای از اذهان خود این حادثه را قرار ندادند؟

با صرف نظر از آنچه گفته شد، در اخبار اسلامی به طور فراوان آمده است كه مجموعه حیوانات به امر خدا چنان از عظمت و بزرگی اولیاء مكرم (علیه السلام) باهبرند و چنان مطیع فرمان آنها هستند كه به طور مكرر دیده شده در مقابل آنها خضوع كرده و سر بر روی پاهای آنها می كشند و منقاد و تابع دستورات آنهایند، به ویژه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه گل سرسبد آنها است با این وصف چگونه سگی یافت شود كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و یارانش در صدد جنگ با او درآیند؟!

ارمغان ابوبكر در قیامت بر دوستدارانش

«عكرمه» و او از «ابن عباس» نقل كرده است: «كه گفت: علی (كرم الله وجهه) فرمود: من نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودم و كسی دیگر به جز خداوند با ما نبود، آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: علی! می خواهی سرور پیران بهشتی را به تو بشناسانم كه روز قیامت از همه آنان نزد خدا مقام و منزلتی بلندتر دارد؟ گفتم: آری! به جان تو ای رسول خدا! فرمود: این دو مردی كه به سوی ما می آیند خواهند بود!

علی (كرم الله وجهه) عرضه داشت: من نگاه كردم ابوبكر و عمر را دیدم!، آنگاه دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لبخند می زد و سپس چین بر پیشانیش افكند تا پای به مسجد نهاد. ابوبكر گفت: ای رسول خدا! همین كه ما به سرای ابوحنیفه نزدیك شدیم، بر روی ما لبخند زدی و سپس چین بر پیشانی افكندی! این را چه سبب بود؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وقتی كه شما به سرای ابوحنیفه رسیدید، ابلیس به شما برخورد و در روی شما نگریس و سس هر دو دست خود را به طرف آسمان بلند كرد، شما او را

ص: 94

نمی دیدید و سخنش را نمی شنیدید، ولی من هم او را می دیدم و هم گفتارش را می شنیدم كه دعا می كرد و می گفت: بار خدایا! من از تو درخواست می كنم؛ به آبروی این دو مرد سوگند! كه مرا به شكنجه ای كه برای دشمنانشان آماده كرده ای شكنجه مكن!

«ابوبكر» گفت: ای رسول خدا! كیست كه ما را دشمن می دارد با آن كه ما به تو گرویدیم و تو را یاری كردیم و آنچه از نزد خدای جهانیان آوردی به آن اعتراف نمودیم؟! فرمود: آری ای ابوبكر!، در آخرالزمان گروهی آشكار می شوند كه آنها را رافضیان نامند، حق را طرد و رفض (ترك) می كنند و قرآن را به گونه ای نادرست تاویل می نمایند، خدای عزوجل آنان را در كتاب گرامی خود، همان جا یاد كرده كه می گوید: «سخنان را از جای خود تحریف می كنند.»(1)

«ابوبكر» گفت: كسی كه ما را دشمن دارد، خدا او را چه كیفری می دهد؟ فرمود: ابوبكر برایت همین بس كه ابلیس - كه خدای تعالی لغنتش كرد - از خدا امان می خواهد كه او را به كیفری كه برای دشمنان شما آماده كرده كیفر نكند! گفت: ای رسول خدا! این كیفر كسی است كه ما را دشمن دارد، ولی پاداش كسی كه ما را دوست دارد چیست؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: باید خود شما ارمغانی از كارهایتان به آنان بدهید، ابوبكر گفت: ای رسول خدا! من خدا و فرشتگان او را گواه می گیرم كه یك چهارم از پاداش همة كارهایم را از آغاز مسلمانیم تا پایان عمر به آنان اهدا كنم. عمر گفت: ای رسول خدا! من نیز چنین هستم! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: این را به خط خودتان بنویسید، علی (كرم الله وجهه) گفت: ابوبكر قلم و دواتی گرفت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او گفت: بنویس او نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم: چنین گوید بنده خدا - عتیق ابن ابی قحافه - كه من خدا و رسول او و همه مسلمانان حاضر را گواه می گیرم كه یك چهارم از پاداش همة كارهایم را از آغاز مسلمانیم تا پایان عمرم به كسانی كه مرا در زندگانی این جهان دوست دارند بخشیدم! و این مكتوبه را برای همین نگاشتم!

گفت: سپس عمر نامه را گرفت و مانند آن را بنگاشت و چون قلم از نگارش فراغت یافت، جبرئیل (علیه السلام) فرود آمد و گفت: ای رسول خدا! پروردگار تو را سلام می رساند و با درواد و احترام ویژه تو را اكرام می نهد و می فرماید: آنچه دو دوستت نوشته اند را بده! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: آن همین است، جبرئیل (علیه السلام) آن را گرفت و به آسمان برد و سپس به نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برگشت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: جبرئیل! آنچه را از من گرفتی كجاست؟ گفت: نزد خدای تعالی است كه .

ص: 95


1- (یحرفون الكلم عن مواضعه) نساء: 46، مائده: 13.

خدا نیز زمینه آن را گواهی كرد و حاملان عرش و من و میكائیل و اسرافیل را نیز به گواهی گرفت و خدای تعالی فرمود: آن نزد من خواهد بود تا ابوبكر و عمر در روز قیامت به وعده ای كه دادند وفا كنند!!»(1)

چشم پوشی از سؤالاتی چند

ما در این روایت، بنا بر تخطئه آن از بعد علمی نداریم، چرا كه افسانه ای از داستان سرایان و قصه های پنداری می باشد و هر بخش از آن خود گواهی راستین بر بطلان آن خواهد بود.

و ما را نیز سخنی دربارة سال خوردگی آن دو پیرمرد نیست كه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بسته اند، فرمود: علی! این دو سروران پیران اهل بهشت هستند و نه سخنی در این باره داریم كه برای ابوبكر در بهشت ریش هست و در آنجا هیچ كس به جز ابوبكر و ابراهیم چنین صاحب ریش نیست و نه با دستاویز گرداندن آنچه گذشت كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ریش ابوبكر را می بوسید و نه آنچه گذشت در مهاجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه كه ابوبكر پیرمردی بود، در حالی كه پیامبر جوان و حتی بچه ای كوچك و نه با آنچه گذشت كه ابوبكر نیز از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ تر بود و نه با آنچه گذشت كه ابوبكر سال خورده ترین یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و نه در این كه چگونه ابلیس از عذابی كه برای دشمنان آن دو آماده شده بود، به خدا پناه می برد؟ آیا خود آن دو را دوست می داشت؟ برای چه؟ و نه در عذاب كردن خشمگینان ابوبكر و عمر و این كه چگونه خداوند آن دو متكبر و متبحر را این گونه حمایت كند با این كه خود در مقابل فرمان خداوند متعال قیام و مقابله كردند و نه این كه سوال كنیم از آن سخنان خنده آور كه همه گواهی هایی كه خدا و امین وحی و میكائیل و اسرافیل و حاملان عرش نموده اند برای چه بود؟ و برای خداوند پاك چه نیازی بود كه چنین سندی را به مهر و امضاء شهود برسانند و تازه نزد خداوند گرو قرار گیرد!! و نه این جستجو را كنیم كه چرا پیشوایان و حافظان حدیث، این منقبت بزرگ را تا روزگار عبیدی مالكی قرن یازادهم - یاد نمی كردند با این كه در لابه لای آن، هم نوید بزرگی برای دوستداران آن دو پیرمرد و هم راهنمایی امت به رهایی و رستگاری و رسیدن آنها به پاداش و یك چهارم از كارهای آنان بود و چرا همه پاسداران دین این گنجینه خیرات را از مردم دریغ ورزیدند و تنها عبیدی آمد همه را لو داد؟ آری ما هیچ از این موارد سؤال نخواهیم كرد، فقط به یك نكته اشاره می كنیم!

ص: 96


1- عمده التحقیق، عبیدی مالكی: 107-105.

یهود تحریف گر، نه رافضی حقیقت نگر

و آن نكته مورد توجه این است، شما چه مناسب است در این انتساب و تهمتی كه به رافضیان زده می شود، خوب بنگرید تا معنی آیة كریمه را از قرآن درآورده و به این انتساب تهمت آمیز بنگریم تا ببینیم آیا درباره رافضیان نازل شده یا درباره یهودیان! كه هیج ارتباطی با رافضیان ندارد، خداوند می فرماید: «بعضی از یهود، سخنان را از جای خود تحریف می كنند. (و به جای این كه بگویند: شنیدم و اطاعت كردیم) می گویند: شنیدیم و مخالفت كردیم.»(1)

نیز می فرماید: «خداوند از بنی اسرائیل پیمان گرفت و از آنها دوازده نقیب (سرپرست) برانگیختیم و خداوند (به آنها) فرمود: من با شما هستم اگر نماز بر پا دارید و زكات را بپردازید و به سولان من ایمان بیاورید و آنها را یاری كنید و به خدا قرض الحسنه بدهید (به نیازمندان كمك كنید) گناهان شما را می پوشانم و شما را در باغ هایی از بهشت كه نهرها از زیر درختانش جاری است وارد می كنم، اما هر كس از شما بعد از این كافر شود، از راه راست منحرف گردیده است. ولی به خاطر پیمان شكنی، آنها را از رحمت خویش دور ساختیم و دل های آنان را سخت و سنگین نمودیم، سخنان خدا را از موردش تحریف می كردند و بخشی از آنچه را به آنها گوشزد شده بود، فراموش كردند.»(2)

آیا شما از این تحریف و دستبر به شگفت درنمی آیی؟ كه این قوم، رافضیان را به آن متهم می سازند، در حالی كه پس از مطالعه در آیه تحریف، معلوم می شود تحریف به تصریح قرآن از عملكرد یهودیان است، در حالی كه برخی از برادران سنی مذهب ما همین تحریف را، به كسانی نسبت می دهند كه هنوز به دنیا نیامده اند و مادر روزگار باید آنها را بزاید، چون این آیه در توصیف امت موسی (علیه السلام) است و در آن زمان اصلاً هنوز امت پیامبر و شیعیان ایشان در عالم نبوده اند! و در حقیقت واقعیت امر را كشف می كند كه تحریف از اوصاف یهودیان است! نه رافضیان و چنین انتسابی از طرف برادران سنی مذهب ما، به شیعیان خود تحریف است، اینان چیزی را كه بد می دانند خود به آن عمل می كنند!!

آوای ابوبكر در معراج

گزارش به ما چنین رسید كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی كه به جایی رسید كه تا بارگاه قرب خدای تعالی به اندازه دو كمان یا كمتر بود، هراسی ایشان را گرفت كه آوای ابوبكر را شنید و دلش آرام

ص: 97


1- (من الذین هادوا یحرفون الكلم عن مواضعه و یقولون سمعنا و عصینا) نساء: 46.
2- مائده: 13-12.

گرفت و به آوای دوستش انسی پیدا كرد! این گزارش را «عبیدی مالكی» آورده و گفته: این یكی از كرامات ابوبكر است كه ویژه او می باشد.(1)

شگفتا از معنای روایت!

جای هزاران شگفت و اعجاب است! كه علت هراس چه بوده و چه چیزی عامل دلگرمی و آرامش شده؟! مگر ایشان در بارگاه پاك پروردگار، منبع و منشأ اطمینان و سكینه و آرامش نبوده و مگر جز اینت وده كه او تنها با یگانه محبوبش انس داشته و روان پاكش در همه لحظه ای گرایش به او داشته؟ پس چگونه وقتی به آنجا گام نهاد هراسناك شد؟! مگر نه آنجا نزدیك ترین جایگاه به پیشگاه خدای پاك بوده كه كسی جز او (علیه السلام) را به آنجا راه نبوده تا آنجا كه جبرئیل امین (علیه السلام) نیز از گام نهادن به آن حریم و مرز خودداری كرده(2) و گفته اگر به اندازه یك بند انگشت فراتر آیم، به طور قطع خواهم سوخت!، چون خداوند تعالی او (صلی الله علیه و آله و سلم) را به آنجا بركشید و رنگی از پاكی و قداست خدایی بر او زد تا آمادگی یابد كه فیض اقدس را بپذیرد! آیا برای او كمترین هراسی تواند بود تا آوای ابوبكر آن را فرو نشاند و آیا او (صلی الله علیه و آله و سلم) در جایگاه بزه درآمدنه خویش حتی نیم نگاهی جز به سوی خدا - كه شكوه او بزرگ است - داشته باشد؟ تا به آوای دیگر مأنوس شود؟ نه به خدا سوگند! دل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جز خدا را به خویش راه نمی داد و به نعمت های وی دلش آرامش یافته بود.

علاوه بر این، «خداوند برای هیچ كس دو دل قرار نداد»(3) تا در یك دل نظرش به خدا و در دل دیگرش به غیر خدا توجه كند.

اضافه بر آن، وقتی جبرئیل (علیه السلام) با آن قدرتی كه خداوند به او عنایت كرده و هیچ مانعی برای حضورش در هر نقطه ای وجود ندارد، توانایی ورود به آن دیار را نداشته باشد كه خود به ناتوانی خویش در بالا رفتن اعتراف نماید و اظهار دارد: ای پیامبر! تو در جایگاهی قرار گرفته ای كه هیچ كس را چنین مقامی نیست، آن وقت چگونه ابوبكر با چه مجوزی به آن دیار قدم گذارده و آوایی سر داده است؟!

افزون بر آن، منبع هستی و منشأ همه خیرات و حسنات خداوند است و تنها اوست كه منشأ یگانه پرستی و توحید است، او خود ریشه اصلی سكینه و وقار و اطمینان بود، آن وقت برای خلیفه چگونه جایگاهی بوده كه امنیت و سكینه را با خود حمل كرده است؟

ص: 98


1- عمده التحقیق، عبیدی مالكی 154.
2- الكامل، ابن اثیر: 21/2، السیره الحلبیه، حلبی: 431/1.
3- (ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه) احزاب: 4.

وقتی نفس و جان ملكوتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به افقی از كمال می رسد كه در آخرین لحظات عمرش به وی خطاب می شود: «تو ای روح آرام یافته! به سوی پروردگارت باز گرد، در حاری كه هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشود است.»(1) و او همیشه این سكینه و آرامش را از او می گرفت و در این جهت كم و كسری نداشت، این از ارزش روایت از نظر واقعیت و متن بود! اما از نظر سند و رجال سند و با نظر گزافه گویی در برترخوانی، هر چند سندش بریده است، خوش داشته اند آن را از فضایل خلیفه بشمارند!!

ابوبكر و عمر، چشم و گوش دین

از «حذیفه بن یمان» گزارش كرده اند كه گفت: «از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم می گفت: بر آن شدم كه مردانی را به این سوی و آن سوی فرستم تا كارهای شایسته و بایسته را به مردم آموزند، همچنان كه عیسی پسر مریم (علیه السلام) حواریون را برای همین برنامه ها می فرستاد، به او گفتند: با عمر و عبوبكر چگونه ای؟ گفت: من از آن دو بی نیاز نیستم، زیرا آن دو همچون چشم و گوش دین هستند!!»، حاكم این گزارش را نقل كرده و گفته: این حدیثی است كه تنها حفض بن عمر عدنی از زبان مسعر بازگو كرده است.(2)

بی پایه بودن حدیث فوق

«ذهبی» در تلخیص مستدرك آن را بی پایه شمرده است نسایی گفته: خفص بن عمر مورد وثوق نیست و ابن عدی گفته: بیشتر احادیثش با اخبار ارجح و مشهور ناسازگار است و ابن حبان گفته: او از كسانی بوده كه سند گزارش ها را دگرگون می نموده و روا نیست احادیقی را كه تنها او آورده، پایه استدلال قرار دهیم و ابن معین گفته: مردی بد كنش بوده كه مورد وثوق نیست و مالك بن عیسی گفته: بی ارزش است و عقیلی گفته: حدیث هایش باطل است و احمد گفته: او با حماد(3) در بلاهایی كه بر سر حدیث آورده همدست است و ابوداود گفته: حدیث وی نكوهیده است و دارقطنی گفته: حدیث وی سست و متروك است و نیرومند نیست.(4)

از زبان «مقدسی» نقل شده كه این روایت: «ابوبكر و عمر همانند گوش و چشم اسلام هستند، از

ص: 99


1- (یا ایتها النفس المطمئنه * ارجعی الی ربك راضیهً مرضیهً) فجر: 28-27.
2- مستدرك، حاكم: 74/3.
3- یكی از دروغ پردازان گزارش ساز.
4- میزان الاعتدال، ذهبی: 262/1، تهذیب التهذیب، ابن حجر: 410/2.

ساخته های ولید بن فضل خبرساز است.»(1)

باز «ابوعمر» می نویسد: »سند این حدیث آشفته و استوار نیست.»(2)

و آمده است: «این دو، نسبت به پیامبر به منزله چشم و گوش از سر هستند.» به گفته ابوعمر حدیثی در هم و بر هم است و استوار نیست.(3)

ابن معین گفته: بی ارزش است، نسایی نیز او را نیرومند نشمرده است.(4)

این گفتار، تازه در صورتی است كه سخن كسانی را بپذیریم كه گویند: او «حفص بن عمربن دینار ایلی» نبوده، اما اگر او باشد به گفته ابن عدی، همه احادیثش چه از نظر سند و چه از نظر متن نكوهیده و ضعیف شمردن آنها بهتر است و ابوحاتم گفته: پیری دروغ پرداز بوده و عقیلی گفته: او از زبان شعبه و مسعر و مالك بن مغول و امامان گزارش هایی یاوه نقل كرده و ساجی گوید: او دروغ می گفته و ابواحمد گفته: از سر احادیثش باید گذشت.(5) این اجمالی از وضعیت سند روایت بود.

چگونگی نیاز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دو خلیفه!!

علاوه بر این، ای كاش دانسته می شد كه كدام كار بایسته و شایسته بوده كه اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به فرض آن دو مرد را می فرستاده، می توانستند به مردم بیاموزند و یا از عهده آن برآیند؟ چرا كه درباره كلاله و ارث جد و جده و تیمم و شكایات نماز و مسائل دیگر، آن دو هیچ پاسخ صحیحی نداشته اند و در برابر پرسش هایی كه مردم از خلیفه (به ویژه عمر) كردند، پاسخی جز شلاق نبود، به طوری كه برخی سؤالی را به طول یك ماه و دو سال در سینه مخفی می داشتند و وحشت عمر اجازه سؤال به آنها نمی داد، چون احتمال می داند قبل از هر چیز، شلاق بر بدن آنها قبل از پاسخ وارد شود!!

اضافه بر آن، چگونه نیازهای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به وسیلة آن دو برآورده می شد؟! و بر چه مبنایی آن دو گوش و چشم دین به شمار می آمدند؟!، آیا با آن دلاوری هایشان در نبردها، یا با بخشش های فراوانشان در بحران های اقتصادی؟ یا با بینمش عمیقشان در كارها؟ یا با دانش سودمندشان در زمینه

ص: 100


1- الغدیر، علامه امینی (رحمه اله): 325/5-326، الاستیعاب، ابوعمر ابن عبدالبر: 146/1.
2- الاستیعاب، ابوعمر ابن عبدالبر: 348/1.
3- الاصابه، ابن حجر« 299/2.
4- تهذیب التهذیب، ابنم حجر عسقلانی: 266/10.
5- میزان الاعتدال، ذهبی: 263/1، لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 324/2.

قرآن و سنت؟ یا با موقوف بودن دعوت به اسلام در مراكز آن به آن دو؟ یا با وابستگی اجرای احكام به آن دو سود و بركت منحصر به آن دو آشكار می گشت؟

نوشیدن ابوبكر از آب بهشت در غار ثور

از «ابن عباس» گزارش كرده اند: «كه ابوبكر با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در غار ثور بود كه به سختی تشنه شد، درد دل را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: برو انتهای غار و سیراب شو! ابوبكر گفت: من به انتهای غار رفتم و در آنجا، آبی شیرین تر از انگبین و سپیدتر از شیر و خوشبوتر از مشك آشامیدم، سپس نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشتم، پرسید: نوشیدی؟ گفتم: آری، گفت: ابوبكر! تو را نویدی ندهم؟ گفتم را یا رسول خدا! گغت: به راستی خدای تبارك و تعالی به فرشته ای كه به كارگزاری نهرهای بهشت گماشته بود، فرمود: تا رشته ای از نهر بهشت فردوس را به انتهای این غار بكشد تا ابوبكر از آن بنوشد! گفت: ای رسول خدا! آیا مرا نزد خدا چنین جایگاهی هست؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آری و برتر از آن هست!!، سوگند به آن كه مرا به حقیقت به پیامبری برانگیخت اگر كسی به اندازه هفتاد پیامبر كار نیك داشته باشد، ولی تو را دشمنه گیرد، پایش به بهشت نخواهد رسید.»(1)

اشكالات روایت فوق

(1) چه جای شگفت از روایتی به این اوج و عظمت در منقبت خلیفه!م و اعجاز آمیز، در حالی كه هیچ یك از حافظان حادیث و پیشوایان تاریخ از آن خبر ندارند و آن را نقل نكرده اند كه تنها سیوطی آن را یادآور شده و نویسد: ابن عساكر با سند بی پایه آن را گزاش كرده است.(2)

(2) تازه جای این سوال است كه چرا فقط از طریق ابن عباس نقل شده كه اندكی پیش از هجرت در دره ابوطالب به دنیا آمد و هنگام پناه بردن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به غار بیش از یكی دو سال نداشت و معلوم نكرده كه خبر را از چه كسی گرفته است و در آن غار نیز جز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابوبكر كسی دیگر نبود.

(3) جای سؤال است گزارشی كه آن دو تن، درباره آن رویداد داده، كجا رفته است و آن همه صحابه دیگر كجا بودند كه آن همه صحابه دیگر كجا بودند كه آن را بشنوند و آیا صحیح است كه یك خردمند و حافظ بیاید و چنین گزارش بی پایه ای را مسلم انگارد و در ردیف مناقب یاد كند؟

ص: 101


1- الریاض النضره، طبری: 71/1، مرقاه الوصول، احمدبن فرامرز ملاخسرو: 114.
2- الخصایص الكبری، سیوطی: 187/1.

اخبار ساختگی فراوان در تایید دو خلیفه

آری؛ اینان درباره دوستی ابوبكر و رفیقش گزارش هایی دارند كه نظیر داستان های خیالی می ماند و با دست كسانی كه در فضیلت تراشی به دنده گزافه گویی افتاده بودند، در هم شده و این هم چند نمونه:«

(1) بدون سند درستا از زبان «عبدالله بن عمر» آورده اند كه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «همین كه ابوبكر متولد شد، همان شب خداوند نگاهی از فراز، به بهشت افكند و فرمود: به عزت و جلالم سوگند! كه هیچ كس را نگذارم گام در تو نهد، مگر این موكود را دوست داشته باشد!»(1) ذهبی گفته است: «این گزارش از ساخته های احمدبن عصمه نیشابوری است و خطیب بغدادی گفته است: حدیثی باطل است و در سند آن غیر از یكی از آنها همه مجهولند.»(2)

(2) بدون سند صحیح از «ابوهریره» گزارش كرده اند كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «در پایین ترین آسمان ها هشتاد هزار فرشته هستند كه دشمنان ابوبكر و عمر را نفرین می كنند.»(A)

این حدیث نیز بر مبنای آنچه به دست آمده، از بزرگ ترین آفاتی است كه ابوسعید حسن بن علی بصری عدوی به جان احادیث انداخته است. خطیب گفته است كه این حدیث ساخته عدوی است، ذهبی نیز گفته است، حدیث ساختگی است، ابن جر نیز این حدیث را با این سند باطل شمرده است.(3)

(3) بدون سند صحیح از «انس» روایت كرده اند كه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «در هر شب جمعه خدای تعالی یك صد هزار كس را از آتش دوزخ می رهاند، مگر دو كس را كه هر چند در جرگه امت من در آیند، ولی از ایشان نیستند و خداوند آن دو را، همراه با كسانی كه از به جا آورندگان گناهان كبیره اند و در طبقه ایشانند آزاد نمی كند و آنها را در میان بت پرستان در بنداهای استوار و آهنین رها می سازد، آن دو دشمنان ابوبكر و عمر هستند و در جرگة مسلمانان نیستاند، بلكه تنهها از یهودیان این امت به شمار می آیند.» (B)

البته این حدیث از ساختگی های «مسره بن عبدالله ابی شاكر» برده متوكل است، خطیب گوید:

ص: 102


1- و B,A - الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 297/7.
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 309/3.
3- لسان المیزان، ابی حجر عسقلانی: 107/4.

این حدیث دروغ و ساختگی است و مردان در سند همه به جز مسره مورد وثوقند(1) و ذهبی نیز آن را از ساختگی های مسره شمرده است.(2)

(3) از «انس» گزارش كرده اند: :«كه یك یهودی نزد ابوبكر آمد و گفت: سوگند به آن كه موسی را برانگیخت و با وی به سخن پرداخت، البته من تو را دوست می دارم! ابوبكر به خاطر بی اعتنمایی به یهودی سرش را بالا نبرد، پس جبرئیل (علیه السلام) بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود آمد و گفت: ای محمد! خدای علی اعلی تو را سلام می رساند و می گوید: به یهودی بگو، خدا آتش را از روی تو بر می گرداند كه یهودی حاضر شد و مسلمان گردید.»(4)

و در عبارتی: «خداوند در آتش، دو چیز را به خاطر محبت به ابوبكر از او دور كرده است: نه زنجیرها بر گردنش نهاده می شود و نه غل ها بر گردنش انداخته می شود! آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این گزارش را به او خبر داد.»(A)

این حدیث از آفات «حسن بن علی ابی سعید عدوی بصری» است كه سیوطی آن را ساختگی دانسته است، چه عدوی و چه غلام خلیل حدیث سازند و بصری مجهول و گمنام است.(4)

(5) بدون سند صحیح از «ابوهریزه» گزارش كرده اند؛ كه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) از علی (كرم الله وجهه) پرسید: «آیا این دو پیرمرد را دوست داری؟ گفت: آری؛ ای رسول خدا! فرمود: دوستشان بدار تا به بهشت درآیی!»(5)

این روایت از ساختگی های محمد بن عبدالله اشنانی است، خطیب بغدادی حكم به ناشناسی حدیث و مجهول بودن راوی نموده است.(6) ذهبی آن را به وسیلة سند صحیح، باطل دانسته است(7) و ابن جوزی آن را ساختگی شمرده است.

(6) بدون سند صحیح از «عبدالله بن عمر» روایت كرده اند كه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «خدا به من می فرمود: تا چهار كس را دوست دارم: ابوبكر، عمر، عثمان و علی (كرم الله وجهه)».(8) .

ص: 103


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 272/13.
2- میزان الاعتدال، ذهبی: 162/3.
3- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 151/1.
4- و A - الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 301/5، اللئالی المصنوعه، سیوطی: 151/1.
5- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 246/1 و 440/5، میزان الاعتدال، ذهبی: 243/1.
6- اللئالی المصنوعه، سیوطی، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 246/1 و 440/5.
7- میزان الاعتدال، ذهبی: 243/1.
8- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 99/2، الغدیر، علامه امینی: 310/5.

این خبر فوق از بلاهایی است كه بر مبنای آنچه گذشت، «سجزی» به جان دین انداخته است، ذهبی گوید: ابن خبر از بلایایی است كه «سلمان بن عیسی سجزی» دروغ گوی سازنده حدیث، به وجود آورده است.(1)

(7) بدون سند صحیح از «جابر» گزارش كرده اند كه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هیچ مؤمنی، ابوبكر و عمر را دشمن ندارد و هیچ منافقی آن دو را دوست ندارد!»(2)

این حدیث از ساختگی های «معلی بن هلال طحان» است، احمد گفته است: تمام احادیث او ساختگی است و ذهبی آن را آورده و گفته است: این حدیث صحیح نیست و «معلی» متهم به دروغ می باشد و با دو شیخ دشمن است و خیر در او نیست(A) همان در «میزان الاعتدال» وی را آدم نادرستی خوانده است.

(8) بدون سند صحیح از «ابوهریره» گزارش كرده اند كه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «اینك جبرئیل (علیه السلام) از سوی خدا مرا خبر می دهد كه هیچ كس جز مؤمن پرهیزكار ابوبكر و عمر را دوست نگیرد و هیچ كس جز منافق نگون بخت او را دشمن ندارد.» این روایات از ساختگی های «ابراهیم ابن براء انصاری» است.(3)

(9) از زبان «علی» بدون سند صحیح آورده اند كه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «خداوند در لوح محفوظ برای شما ابوبكر، عمر، عثمان و علی پیمان گرفته است: كه شما را جز مؤمن پرهیزگار دوست ندارد و جز منافق نگون بخت خشم نمی ورزد.»

این حدیث نیز از ساختگی های «ابراهیم بن براء انصاری» است.(4)

(10) بدون سند صحیح از «انس» گزارش كرده اند كه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «عرش خدا 360 پایه دارد و هر پایه آن 60 هزار برابر جهان است و میان هر دو پایه 60 هزار سنگ است كه هر سنگ آن 60 هزار برابر دنیاست و در هر سنگ 60 هزار عالم است و در هر عالم 60 هزار برابر همه آدمیان و جنیان است و خدای تعالی آنان را الهام كرده كه تا روز قیامت برای دوستان ابوبكر و عمر آمرزش بخواهند و دشمنان آن دو را نفرین نمایند.»(5)

تحقیق در این حدیث به تو پژوهشگر اختصاص دارد كه خود فی البداهه به بطلان آن پی .

ص: 104


1- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 99/2.
2- وA - تذكره الحفاظ، ابن جوزی: 122/3.
3- الغدیر، علامه امینی (رحمه الله): 326/5.
4- میزان الاعتدال، ذهبی: 12/1-26، تذكره الموضوعات، مقدسی: 87.
5- عمده التحقیق، عبیدی مالكی: 183 كه از العقایق نقل كرده است.

خواهی برد كه چگونه آن را ساخته و پرداخته اند؟!!

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، تأیید شده به وسیله دو خلیفه

از «ابواروی دوسی» آورده اند كه گفت: «من نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودم كه ابوبكر و عمر آمدند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ستایش آن را كه مرا به دست شما یاری و تایید نمود!»

گزارش فوق را حاكم از طریق «ابن ابی فدیك» آورده و هر چند ابن معین او را موثق شمرده، ولی ابن سعید سخن او را حجت نمی شمارد.(1)

دروغ و بافتگی خبر فوق

راوی روایت را از «عاصم بن عمر بن حفص بن عالم بن عمربن خطاب» گرفته است كه احمد و ابن معین و ابوحاتم و ابن عدی احادیث وی را ضعیف می شمارند و فروی گفته: نیرومند نیست و جوزجانی گفته: حدیثش سست است و بخاری گفته: حدیثش نكوهیده است، ترمذی گفته: او متروك است و مورد وثوق نیست و ابن حبان گفته: او را تخطئه كرده و با وی مخالفند و نیز گوید: احادیثش بسیار نكوهیده است و از مردان موثق احادیثی نقل می كند كه شبیه احادیث استوار و اثبات كننده نیست و روا نیست آنها زمینة استدلال قرار داده شود، مگر در جایی كه با احادیث مردان موثق سازگار باشد و ابن جارود گفته: حدیث او حجت نیست و علاوه بر این، ایشان گزارش را از سهیل بن ابی صالح گرفته كه به گفته ابن معین حدیث او حجت نیست و ابوحاتم گفته: حدیث وی سرمایه استدلال را نشاید و ابن حبان گفته: او را خطاكار می شمارند و ابن ابی خیثمه از زبان یحیی آورده: همیشه اهل حدیث از احادیث وی پرهیز می نمایند و عقیلی از زبان یحیی آورده كه صویلحس است و در احادیث وی نكوهش است و تازه او حدیثش را از محمدبن ابراهیم بن حارث مدنی آورده كه گرچه تعدادی او را مورد وثوق می شمارند، ولی امام حنبلیان احمد گوید: در حدیث او چیزی ناپسند هست و از احادیث نكوهیده و ناپسند روایت می كند.(2) و ابن حجر نیز آن را یاد كرده و ضعیف شمرده است.(3)

توسل آدم (علیه السلام) به ابوبكر و عمر و عثمان

از «انس بن مالك» گزارش كرده اند كه گفت: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می گفت: جبرئیل (علیه السلام) مرا

ص: 105


1- المستدرك، حاكم: 74/3، الاصابه، ابن حجر: 5/4.
2- ر.ك. میزان الاعتدال، ذهبی: 4/2 و 432/1، تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی: 61/9-6 و 263/4، الصواعق المحرقه، ابن حجر هیثمی: 47.
3- الاصابه، ابن حجر: 5/4.

خبر داد: كه وقتی خدای تعالی آدم (علیه السلام) را آفرید و روح در بدن وی دمید، به من فرمان داد: تا سیبی از بهشت برگیرم و آن را در گلوی وی به فشارم! من نیز آن را در دهان وی فشردم، آنگاه خداوند فرمود: ای محمد! تو را از همان قطره نخست و ابوبكر را از قطره دوم و عمر را از قطره سوم و عثمان را از قطره چهارم و علی را از قطره پنجم آفرید! آدم گفت: اینان كیانند كه گرامیشان داشته ای؟ خدای تعالی فرمود: اینان پنج شبح از اشباح زادگان تو هستند و نیز گفت: اینان از همة آفریادگانم نزد من گرامی ترند، جبرئیل گفت: وقتی آدم از فرمان پروردگارش سرپیچید، گفت: پرورگارا! تو را به آبروی این اشباح پنج گانه ای كه آنها را برتری داده ای، سوگند می دهم! توبه مرا بپذیر و خدا نیز پذیرفت.»(1)

بررسی روایت فوق و اشكال در آن

چه دور مسافتی است میان ان كس كه روا می دارد، آدم - نخستین پیامبران (علیه السلام) - هنگامی كه خواهد برای پذیرش توبه اش به وسیله ای به درگاه خداوند تعالی توسل جوید، به مردانی معمولی، هم ردیف توسل به بهترین رسولان و سید اوصیاء و آل آن دو متوسل شود و میان آنم كس كه توسل را از اصل منكر است برای هر كس و به وسیله هر كس كه باشد - و حتی توسل آدم (علیه السلام) به نبی اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) را هیچ گونه ارج و ارزشی نمی نهد، آن نخستین كس، چنین روایتی را صحیح می انگارد كه سیوطی در داوری آن را دروغ و ساختگی شمرده و چنانچه در «كشف الخفاء» ابن حجر بعد از نقل، داوری او با قضاوتش همراه بوده، هر چند كه در الصواعق خود آن را از فضایل خلفا یاد كرده و پنداشته است كه دیگر در كشف حقیقت روایت، كسی اندیشه و تأمل نخواهد كرد، عجلونی نیز در دروغ و ساختگی بودن آن با ایشان هم داستان شده و می نویسد: ابن حجر هیثمی از سیوطی نقل كرده كه این حدیث دروغ و ساختگی است.(2)

علاوه بر این، متن روایت نیز روشن ترین گواه بر بی اساس بودن آن است، جز این كه كسانی كه به گزافه گویی در فضیلت خوانی افتاده اند، آن را آفریده اند تا در برابر روایتی كه در تفسیر این آیه: «سپس آدم از پروردگارش كلماتی دریافت داشت (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذیرفت.»(3) آمده، مقابله و معاوضه كنند.

ص: 106


1- الریاض النضره، طبری: 30/1، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 50.
2- كشف الخفاء، عجلونی: 233/1.
3- (فتلقی آدم من ربه كلمات فتاب علیه) بقره: 37.

حقیقت امر توسل آدم علیه السلام به اهل بیت (علیه السلام)

و آن چنین است كه «دیلمی» در «مسند الفردوس» با سند خود از «علی» (كرم الله وجهه) نقل كرده كه فرمود: [از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدم: این كه خدا می فرماید: «پس آدم از سوی پروردگارش كلماتی را دریافت كرد كه با گفتن آن توبه اش پذیرفته شد.»(1) چه معنا دارد؟ فرمود: خداوند آدم را در هند و حوا را در جده فرود آورد - تا آنجا كه گفت: - تا خداوند جبرئیل (علیه السلام) را به سوی او فرستاد و گفت: ای آدم! آیا تو را به دست خود نیافریدم؟ آیا از روح خود در تو ندمیدم؟ آیا فرشتگانم را برابر تو به سجده نیفكندم؟ آیا كنیز خود حوا را به همسری تو درنیاوردم؟ گفت: آری؛ گفت: پس این گریه چیست؟ گفت: چه چیزی مرا از گریه باز می دارد با آن كه مرا از نزدیكی درگاه خدای رحمان بیرون افكندند؟! گفت: پس این كلمات را بگو تا خدا توبه تو را بپذیرد و گناهت را بیامزر د، بگو: بار خدایا! از تو به حق محمد و آل محمد درخواست می كنم، تو منزهی! و جز تو خدایی نیست، من عمل بد مرتكب شدم و بر خویشتن ستم نمودم، پس مرا بیاورز، زیرا تو آمرزندة مهربانی! این بود كلماتی كه آدم فرا گرفت.](2)

«ابن نجار» از «ابن عباس» گزارش كرده كه گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را پرسیدم: آن كلمات چه بود كه آدم از پروردگارش فرا گرفت و با گفتن آن آمرزیده شد؟ فرمود: وی از خدا خواست كه به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین توبه مرا بپذیر و او نیز پذیرفت.»(A)

«فقیه بن مغازلی» نیز در مناقب خود این گزارش را نقل كرده است.(3)

و نیز «ابوالفتح محمدبن علی نطنزی» در كتاب خود آورده كه «ابن عباس» گفت: «هنگامی كه خداوند آدم را آفرید و از روح خود در او دمید، او به عطسه افتاد و گفت: ستایش خدای را باد! پروردگارش او را گفت: پروردگارت تو را رحم می كند، هنگامی كه فرشتگان را در برابر او به خاك افكند، آدم پرسید: پروردگارا! آیا آفریادگانی هم خلق كرده ای كه نزد تو محبوب تر از من باشند؟ فرمود: آری و اگر آنان نبودند تو را نمی آفریدم، گفت: پروردگارا! پس آنان را به من نشان بده! خداوند به فرشتگان پرده دار وحی كرد: كه پرده ها را كنار بزنند، همین كه پرده ها را برداشتند، آنگاه آدم پنج شبح را پیشاپیش عرش دید، گفت: پروردگارا! اینان كیانند؟ گفت: ای آدم! این پیامبر من محمد است و این امیرمؤمنان علی پسر عموی پیامبر من و جانشین او است و این فاطمه

ص: 107


1- (فتلقی آدم من ربه كلمات فتاب علیه) بقره: 37.
2- و A - الدر المنثور، سیوطی: 60/1.
3- ینابیع الموده، قندوزی: 239.

دختر پیامبر من است و این دو نیز حسن و حسین، دو پسر علی و دو فرزند پیامبر من هستند، سپس گفت: ای آدم! آنان فرزندان تواند، او از این سخن شاد شد و چون آن لغزش از وی سر زد، گفت: پروردگارا!! از تو به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین درخواست می كنم! كه مرا بیامرزی و خدا او را آمرزید و همین است مفهوم كلام خدای تعالی كه فرمود: «و آدم از پروردگارش كلماتی را گرفت.»(1) زیرا كلماتی كه آدم از پروردگارش فرا گرفت، این بود: «خدایا! به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین كه مرا بیامرز! و خدا نیز او را آمرزید.»(2)

توسل از ناحیة خلیفه

اما آن كس كه توسل را اصلاً در هر كجا و برای هر كس، به طور كلی منكر بود و در برابر آن افراط، راه تفریط را پیش گرفته و چنین روشی او را در گل و لای وامانده ساخته و در پرتگاه نادانی سرنگون افكنده است، همانند «قصیمی» كه منكر روایت صحیحی شده كه از طریق «عمربن خطاب» رسیده كه او گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هنگامی كه از آدم لغزش سر زد، گفت: پروردگارا!! از تو به حق محمد درخواست می كنم كه مرا بیامرزی! خداوند فرمود: ای آدم! چگونه محمد را شناختی؛ با آن كه هنوز او را نیافریداه ام؟ گفت: پروردگارا! از این روی كه چون مرا با دو دست خودت بیافریدی و از روح خود بر من دمیدی، سر برداشتم و دیدم بر روی پایه های عرش نوشته شده بود: «لا اله اله الله محمد رسول الله» و دانستم كه تو نام هیچ كس را به نام خود نمی افزایی، مگر نزد تو محبوب ترین آفریدگانت باشد، خداوند فرمود: ای آدم! راست گفتی، به راستی كه اون محبوب ترین آفریدگان من نزد من است، مرا به حق او بخوان كه تو را آمرزیدم و اگر محمد نبود تو را نمی آفریدم.»(3)

ابوبكر بهترین فرد آسمان و زمین

از «ابوهریره» نقل كرده اند: كه «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: از انبیا و مرسلین كه بگذریم ابوبكر و عمر از همه اهل آسمان ها و زمین و از همه اولین و آخرین بهترند.» این گزارش را ابن حجر(4) آورده و

ص: 108


1- (فتلقی آدم من ربه كلمات) بقره: 37.
2- الخصایص، ابوالفتح محمدبن علی نظنزی: (متولد 480)
3- دلائل النبوه، المستدرك، حاكم: 615/2، معجم الصغیر، طبرانی و الدلائل، ابونعیم، الخصائص، شفاء السقام، سبلی: 120، المواهب اللدنیه، قسطلانی: 16/1، وفاء الوفاء: 419/2، شرح المواهب: 62/1، فرقان القرآن، قضایی عزامی: 117، الخصائص الكبری: 6/1 همگی آن را صحیح دانسته اند.
4- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 45، از حاكم و ابن عدی نقل كرده است.

خطیب بغدادی نیز آن را گزارش كرده است. (1)

اشكالات در روایت فوق

البته «خطیب بغدادی» طبق عادت خود، از نقطه ضعف هایی كه در سند روایت بوده، چشم پوشی كرده با آن كه یكی از وسایط خبر «جبرون بن واقد افریقی» است كه محمدبن داود قنطری آن را از زبان وی بازگو كرده است.

«ذهبی» در میزان الاعتدال می نویسد: «جبرون» متهم به حدیث سازی است، زیرا او با شرمساری از سفیان گزارش كرده، راوی حدیث از زبان وی نیز «محمدبن داود قنطری» است كه از قول ابوهریره بدون سند درست آورده اند كه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: ابوبكر و عمر بهترین اولین هستند، جبرون تنها كسی است كه این حدیث و حدیث پیش از آن را روایت كرده و هر دو ساختگی است و «ابن حجر» می افزاید: از ابن عدی رسیده كه گفت: برای جبرون جز همین دو حدیث، حدیث دیگری نمی شناسم و این دو را جز «محمدبن داود» كسی روایت نكرده و هر دو نكوهیده است.(1)

«ذهبی» در زندگی نامه محمدبن داود می نویسد: «او از زبان جبرون افریقی دو حدیث باطل آورده كه ابن عدی آن را در زندگی نامه جبرون آورده است.»(2)

«ابن حجر» می نویسد: گمان می كنم این آفت از سوی جبرون به حدیث خورده باشد و مؤلف آن كتاب هر دو حدیث را در زندگی نامه وی آورده و آشكارا هر دو را ساختگی می شمارد و می گوید: معروف است كه سازندة آن دو جبرون است!(3)

(4) آیا صحیح است كسی همانند این دو كه احادیث را باطل می كنند، چنین گزارشی دهند كه باید ابوبكر و عمر را بر همه فرشتگان و مقربان درگاه خداوند برتری داد؟! با این كه فرشتگان و مقربان درگاه خداوند معصوم هستند.

(2) آیا انگیزه آن دو در ترفیع دو خلیفه از چیست؟ آیا از دانش آنهاست؟! كه علمی نداشته اند یا از عصمت آنها از گناه است؟ كه معصوم نبوده اند یا برای ایجاد خوف در دل دشمنان دین از سوی آن دو بوده؟! كه چنین نبوده یا برای رنج و كوشش در تثبیت دین بوده؟ كه فاقد آن بوده اند، پس هیچ علتی ندارد به جز این كه برخی بدون دلیل و برهان صرفاً حرف می زنند و به نتیجه گفتارشان

ص: 109


1- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 94/2.
2- الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 305/7.
3- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 161/5.
4- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 253/5.

حقیقتاً توجه ندارند!

پاداش ابوبكر مساوی با پاداش امت

از «علی بن ابیطالب» (كرم الله وجهه) آورده اند كه گفت: «شنیدم «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) به «ابوبكر» می گفت: ابوبكر! خداوند به من پاداشی برابر با پاداش همة آن كسانی را داده كه از آغاز خلقت آدم تا هنگام بعثت من به خداوند گرویده اند و خداوند به تو پاداشی برابر پاداش همة آن كسانی را داده است كه از آغاز بعثت من تا روز رستاخیز به من گرویده اند.» این خبر را خلعی و ملا آورده اند.(1) و خطیب بغدادی نیز آن را آورده است.(2)

اشكالات در حدیث فوق

خطیب بغدادی پس از نقل حدیث از طریق «احمدبن محمدبن عبیدالله، ابی الحسن تمار مقری»، می نویسد: وی مورد وثوق نیست و احادیثی باطل روایت كرده و من با ابوالقاسم ازهری كه درباره او مذاكره می كردیم، گفتم: من او را ضعیف القول می دانم، چون گزارش های نكوهیده ای در میان حدیث هایش وجود دارد، وی گفت: آری، او نیز مانند ابوسعید عدوی (بی اعتبار) است.(A)

«ابوسعید عدوی» همان «حسن بن علی بصری عدوی» شرمسار دروغ پرداز است كه حتی برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حدیث می ساخت و حدیث می دوخت و ابن حبان گفته: شاید او از افراد مورد وثوق، احادیث ساختگی بیش از هزار حدیث ساخته باشد.(3)

یكی از وسایط خبر «ابومعاویه ضریر» است كه به تندروی در شیعه گری شناخته شده و یعقوب بن شیبه گوید: وی مورد وثوق است، ولی گاهی كاستی های حدیث را پنهان می داشته (تدلیس می كرده) و یكی دیگر ابوالبختری است كه این حدیث را از علی گزارش كرده و سلمه بن كهیل گوید: احادیث ابوالبختر به جز حدیقی كه از علی آورده نیكو است (و این حدیث ضعیف است.)(4)

این وضعیت سند روایت فوق است، اما درباره متن آن وجدان آزادة تو پژوهشگر عزیز بهترین داور بر آن است!

ص: 110


1- الریاض النضره، طبری: 129/1.
2- و A - تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 53/5.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 383/7، میزان الاعتدال، ذهبی: 236/1، طبقات الحفاظ، ذهبی: 32/3، شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 281/2، اللئالی المصنوعه، سیوطی: 59/1-226.
4- میزان الاعتدال، ذهبی: 344/3.

وجوب دوستی و سپاس گزاری امت از ابوبكر

از «سهل بن سعد» آورده اند كه گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: دوست داشتن ابوبكر و سپاس گزاری از وی بر امت من واجب است.» این گزارش را «خطیب» از طریق «عمربن ابراهیم كردی» نقل كرده است.(1)

اشكالات روایت فوق

«خطیب بغدادی» بعد از نقل حدیث گوید: این گزارش را تنها عمر آورده كه از سر احادیثش باید گذشت.(A) و ذهبی گوید: این حدیث بسیار نكوهیده است.(2)، دارقطنی گوید: وی دروغ گو و پلید بوده و خطیب گفته: موثق نیست و گزارش های نكوهیده ای از زبان بزرگان نقل كرده است، (3) سیوطی گفته: عمر بسیار دروغ گو و بسیار سازنده احادیث است.(4) و ذهبی گفته: این حدیث صحیح نیست.(B) و تعجب از خطیب است كه با این كه چنین سخنی درباره «كردی» گفته با این حال از نواقص در حدیث با سكوت رد شده و هیچ به ضعف در آن اشاره نكرده و از همین جهت است كه پس از چندی صفوری روایت را از اخبار مسلمه یاد كرده است.(5)

برتری ابوبكر و عمر و عثمان بر علی (كرم الله وجهه)

«حكیم ترمذی» آورده: «رزق الله بن موسی باجی بصری» از «مؤمل بن اسماعیل عدوی بصری» و او از «حماد بن سلمه» و او از «سعید بن جمهان بصری» و او از «سفینه بردة ام سلمه» ما را گزاش كرده كه گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگاه نماز بامداد را می گزارد، روی به یارانش كرده و می فرمود: كدام یك از شما دیشب خوابی دیده اید؟ تا یك روز كه نماز بامداد را گزارد، روی به یارانش كرد و پرسید: كدام یك از شما دیشب خوابی دیده اید؟ مردی گفت: ای رسول خدا! من دیدم كه گویا ترازویی از آسمان آویختند و تو را در یك كفة آن و ابوبكر را در كفة دیگر نهادند، پس تو بر ابوبكر افزون شدی! پس تو را برگرفتند و ابوبكر را به جای خود نهادند، سپس عمر را آوردند و در كفه دیگر نهادند و او را با ابوبكر سنجیدند، پس ابوبكر بر عمر افزون شد، آنگاه عمر را به جای

ص: 111


1- و A - تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 453/5، میزان الاعتدال، ذهبی: 249/2.
2- و B - میزان الاعتدال، ذهبی: 249/2.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 294/11.
4- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 152/1.
5- نزهه المجالس، صفوری: 186/2.

خود رها كرده ابوبكر را برگرفتند و عثمان را آورده و به جای وی در كفة دیگر گذاشتند، پس عمر بر عثمان افزون شد، سپس عمر را برگرفتند و عثمان را به جای خود رها كردند و علی را آودند و در كفة دیگر نهادند، پس عثمان بر علی افزون شد، آنگاه ترازو را برداشتند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن این رؤیا چهره اش دگرگون شد و سپس فرمود: سی سال خلافت پیامبرانه و سپس پادشاهی است.»(1)

اشكالات روایت فوق

(1) «رزق الله بصری» (م - 260 یا 256): اندلسی گفته است: هر چند او نیك مردی بی عیب است، ولی احادیث نكوهیده روایت كرده است.(2)

(2) «مؤمل عدوی بصری» (م206): ابوحاتم گفته: راست گو بوده و در سنت سرسختی داشته، ولی بسیاری جاها لغزیده و بخاری گفته: حدیث وی نكوهیده است و یعقوب بن سفیان گفته: شیخی جلیل و سنی است كه شنیدم سلیمان بن حرب ستایش های نیكویی از او می كرد و استادان ما سفارش او را بسیار می كردند، به جز این كه حدیث او همانند حدیث یارانش نمی باشد و اهل دانش باید از پذیرفتن حدیقش باز ایستند، زیرا او از استاد موثقش احادیث نكوهیده نقل كرده و این سخت تر است، زیرا اگر از افراد ضعیف القول نقل می كرد، معذورش می داشتیم و ساجی گفته: هر چند راست گو است، ولی بسیاری جاها لغزیده و پندارهای بی پایه دارد كه شرح آن به درازا می كشد و ابن سعد و دارقطنی گفته اند: وی بسیار می لغزیده و مروزی گفته: هرگاه حدیثی را تنها او روایت كرده باشد، باید در پذیرفتن آن متوقف شد و باز ایستاد، زیرا او حافظه بسیار بدی داشت و لغزش های فراوان كرده است.(3)

(3) «سعید بنه جمهان بصری» (م - 136): ابوحاتم گفته: حدیث وی را باید نوشت، ولی نشاید پشتوانة روشنگری گرفت و ساجی گفته: حدیث وی شایسته پیروی نیست.(4)

چه ترازو و چه مقایسه؟!! بین عرشی و فرشی

خداوند می فرماید: «وای بر كم فروشان! آنان كه وقتی برای خود پیمانه می كنند، حق خود را به طور كامل می گیرند، اما هنگامی كه می خواهند برای دیگران پیمان یا وزن كنند، كم می گذارند، آیا

ص: 112


1- مرقاه الوصول، احمدبن فرامرز ملاخسرو: 112.
2- تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی: 273/3.
3- میزان الاعتدال: ذهبی: 221/2، تهذیب التهذیب، ذهبی: 381/10.
4- میزان الاعتدال، ذهبی: 377/10، تهذیب التهذیب، ذهبی: 14/4.

آنها گمان نمی كنند كه برانگیخته می شوند در روزی بزرگ، روزی كه مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان می ایستند؟!!»(1)

این ترازویی كه بصری ها آورده و از آسمان بصره آویخته شده، چشمه ای در منجم(2) آن است و اصلاً هم میزان نیست تا دو كفه اش هماهنگ باشد، زبانة آن نیز كجی دارد، «بگو: آیا برابرند كسانی كه می دانند و آنان كه نمی دانند؟»(3)، «بگو: آیا نابینا و بینا یكسانند؟! یا ظلمت ها و نور برابرند؟!»(4)

در ترازوی دادگری و انصاف، چگونه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را - با آن عظمت و برترین پایگاه ها - در یك كفه می نهند و پسر ابی قحافه را - كه جز ابوبكر چیزی نیست - در كفه دیگر می گذارند! كدام خوی های بزرگوارانه و كدام روحیات پاك و كدام منش های برتر و كدام حكمت های علمی یا عملی، كدام دانش ها و آگاهی های پیشرو و كدام بینایی نافذ هست در كفه ای كه ابوبكر باشد تا او را در برابر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نهند؟!! آیا چنین سنجشی را وجدان و منطق می پذیرد؟ تا بگوییم: یكی از دو كفه ترازو بردیگری افزوده است!!

علاوه بر این، علت افزونی ابوبكر بر عمر چه بوداه با این كه این دو در هر چه بوده اند، نظیر هم بودند؟!

اضافه بر آن، چه شده كه میان نبی اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و «علی بن ابیطالب» (كرم الله وجهه) در این ترازو و سنجش جدایی افتاده با آن كه به نص قرآن كریم او جان و روان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است؟، علی (كرم الله وجهه) كه به داوری قرآن از همه گناهان معصوم بوده، وارث دانش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دروازة شهر حكمتش، همتای قرآن و جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و داماد ایشان بوده است، چگونه نتیجه نهایی در سنجش در كفه ترازو، به افزونی ابوبكر و عمر و عثمان بر علی (كرم الله وجهه) بیانجامد؟!

فقط اسلام آوردن پدر ابوبكر از مهاجران

«ابن منده» و «ابن عساگر» از «عایشه» آورده اند كه گفت: «پدر هیچ كس از مهاجران به جز پدر ابوبكر مسلمان نشد.»(5)

«محب الدین طبری» از واحدی - البته بدون سند درست و پیوسته - و او از

ص: 113


1- (ویل للمطففین * الذین اذا كتالوا علی الناس یستوفون * و اذا كالوهم او وزنوهم یخسرون * الا یظن اولئك انهم مبعوثون * لیوم عظیم * یوم یقوم الناس لرب العالمین) مطففین: 6-1.
2- منجم آهنی است كه شاهین ترازو میان آن و دو كفه در دو طرف آن است.
3- (قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون) زمر: 9.
4- (قل هل یستوی الاعمی والبصیر ام هل تستوی الظلمات والنور) رعد: 16.
5- تاریخ الخلفاء، سیوطی: 73.

«علی بن ابیطالب» (كرم الله وجهه) آورده است كه درباره ابوبكر گفت: «پدر و مادر وی اسلام آوردند و جز او هیچ یك از مهاجران صحابه را به این فضیلت دست نداد كه پدر و مادرش اسلام آورند.»(1)، این گزارش را قرطبی نیز آورده است.(1)

بررسی مفهوم روایت فوق

روایت فوق یكی از ضروری ترین اكاذیب روزگار است، چرا كه اولاً: زبان علی و عایشه پاك تر از آن شمرده می شود كه به گفتن چنین دروغی آشكار باز گردد كه به طور آفتابی تاریخ برخلاف آن گواهی می دهد و سرگذشت صحابه مهاجر آن را تكذیب می كند.

ثانیاً: چنانچه ابن هشام آورده: «بنی مظعون كه از تیره بنی جموح بودند و بنی جحس بن رثاب كه هم پیمان امویان بودند و بكیریان كه تیره ای از بنی سعد بن لیث - هم پیمانان بنی عدی بن كعب - بودند، همگان با دارایی ها و كسان خود به مدینه مهاجرت كردند و در خانه هایشان در مكه بسته شد و هجرت آنان كار را به جایی رساند كه هیچ كس در خانه هایشان نماند.(2) اكنون آیا این همه خاندان های بزرگ و پرجمعیت، همه دارای زنان بیوه و نازا بودند؟ یا هیچ یك از فرزندانشان همسر و پدر و مادریم نداشتند یا همه پدرانشان مردانی بی فرزند بودند؟ بلكه باید گفت: ایمان وقتی در فرد یا جمعی نفوذ كرد، طبعاً به طور زنجیروار و پیوسته است! كه همه را نورانی می گرداند.

ثالثاً: امان از دوستی كوركورانه كه وقتی شدید شد و برای خدا نبود، «انسان را از هر حقیقت نگری كور و كر می گرداند.»(3)

جمعی از پدران با ایمان مهاجران

رابعاً: در اینجا لازم است برخی از كسانی كه پدران و مادرانشان همراه فرزندانشان اسلام و ایمان آوردند را، بشناسید.

(4) «عمار یاسر» از بزرگ ترین مهاجران است كه پدر و مادرش در جرگه نخستین كسانی اند كه در اسلام زیر شكنجه جان سپردند، مسدد گوید: در میان مهاجران هیچ كس به جز عمار یاسر نبود كه پدر و مادرش هر دو مسلمان باشند.(5)

ص: 114


1- تفسیر، قرطبی: 194/16.
2- سیره ابن هشام: 2-79-117.
3- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) «حبك لشی یعمی و یصم»
4- الریاض النضره، طبری: 47/1.
5- تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی: 408/7.

(2) «عبدالله بن جعفر» كه پدر وی هجرت كرد و عبدالله و دو برادر او محمد و عون نیز، همراه با مادرشان اسماء بنت عمیس با او بودند.

(3) «عمروبن ابان بن سعید اموی» از مهاجران بوده كه پدرش در خیبر با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و مادرش فاطمه بنت صفوان نیز مسلمان شد.

(4) «خالد بن ابان اموی» برادر عمروبن ابان نامبرده است.

(5) «ابراهیم بن حارث بن حارث بن خالد تمیمی» است كه با پدرش و مادرش ریطه بنت حار ث بن جبله به هجرت پرداخت.

(6) «حاطب بن حارث جمحی» كه پدر و مادرش فاطمه دختر مجلل همراه وی هجرت كردند.

(7) «حطاب بن حارث جمحی» است كه با پدر و مادر و برادرش «حاطب» و همسر خود فكیهه بنت یسار به مهاجرت دست زد.

(8) «حكیم بن حارث طائفی» است كه با همسرش و فرزندانش هجرت كرد و پدر و مادر او كه هر دو نیز مسلمان بودند با وی هجرت كردند.

(9) «خزیمه بن جهم بن قیس عبدری» است كه با پدرش و برادرش «عمرو» و مادرشان ام حرمله دختر عبدالاسود به هجرت دست یازید.

(10) «جابر بن سفیان بن معمر جمحی» است كه خود و پدر و مادرش «حسنه» كوچیدند.

(11) «جناده بن سفیان بن جمحی» است كه خود و پدر و مادرش با برادرش جابر نامبرده هجرت كردند.

(12) «سلمه بن ابی سلمه بن عبدالاسد مخرومی» است كه پدرش هجرت كرد و پس از او مادرش - ام سلمه كه بعداً همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شد - با پسر خود سلمه هجرت كرد.

(13) «جناب بن حارثه بن صخر عذری» است كه پدرش مسلمان شده، خود به مدینه هجرت كرد.

(14) «حارث بن قیس سهمی» است كه با پسرانش - حارث و بشر و معمر - هجرت كرد كه آنان و پدرشان حارث نیز از مهاجران هستند.

(15) «سائب بن عثمان بن مظعون جمحی» از مهاجران است كه پدرش نیز از بزرگان مهاجر بوده است.

(16) «سلیط بن سلیط بن عمروعامری» است كه وقتی عمر گفت: جوانمردی را به من بنمایید كه خود و پدرش از مهاجران باشند، او را به وی ارائه نمودند.

ص: 115

(17) «عبدالرحمن بن صفوان بن قدامه» است كه خود و پدرش از مهاجرانند.

(18) «عبدالله بن صفوان بن قدامه» است كه او و پدرش هجرت كردند.

(19) «عامر بن غیلان بن سلمه ثقفی» است كه خود مهاجرت كرد و پدرش نیز مسلمان شد.

(20) «عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی» كه هجرت كرد و پدرش از بزرگان صحابه بود.

(21) «عبدالله بن ابی بكر بن ابی قحافه» از مهاجرات است و پدرش نیز از مهاجران بود و جد و جده اش «ام الخیر» نیز مسلمان شدند (البته به پندار خودشان نه از افق تحقیق)

(22) «عبدالله بن عمربن خطاب» است كه خود و پدرش هر دو مسلمان و مهاجر بودند.

(23) «محمدبن عبدالله بن جحش» از كسانی است كه خود و پدر و مادرش از مهاجران بودند.

(24) «عبدالله بن مطلب بن أزهر» است كه خود و پدرش از مهاجران بودند.

(25) «معمربن عبدالله بن نضله» است كه خود و پدرش از مهاجران بودند.

(26) «مهاجرین بن قنفذ بن عمیر قرشی تیمی» از پیشگامان در اسلام و مهاجران است كه پدرش از صحابه بود.

(27) «موسی بن حرث بن خالد قرشی تیمی» است كه خود و پدرش هر دو از مهاجران بودند.

(28) «نعمان بن عدی بن نضله» است كه خود و پدرش هر دو از مهاجران بودند.(1)

در نتیجه خبری كه در شأن پدر ابوبكر گفته شده، بر هیچ گونه اساس و پایه ای استوار نبوده است!

ترفیع مقام خلیفه با ابزار دروغین

«ابن حجر« در «صواعق» می نویسد: «گزارشی كه از «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) در برتری «علی» (كرم الله وجهه) آمده - «من شهر دانشم و علی در آن است.» - نباید دلیل بر برتری علی بر ابوبكر شود!، چرا كه ما خواهیم گفت: كه آن گزارش نكوهیده است و بر فرض این كه بر صحت و نیكویی آن تسلیم شویم، ابوبكر محراب آن شهر خواهد بود و روایت: «هر كس علم را اراده كرده، باید از در آن وارد شود.» اقتضای برتری و اعلمیت ایشان را نمی كند، زیرا غیر اعلم، گاه آنچه را نزد خود از زیادی توضیح و بیان و روشنگری و آشكار ساختن دارد، از اعلم استادتر است و بیشتر به دیگران می پردازد.

ص: 116


1- ر.ك. سیره ی ابن هشام: 1 و 2/79-117، طبقات الكبری، ابن سعد: تاریخ، طبری، الاستیعاب، ابوعمرابن عبدالبر، اسد الغابه، ابن اثیر، الكامل ابن اثیر، تاریخ، ابن كثیر عیون الاثر، ابن سیدالناس، الاصابه، تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی، السیره الحلبیه، حلبی.

علاوه بر این كه «فردوس» روایتی را نقل كرده كه دقیقاً با روایت فوق مقابله می كند، از «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده: «من شهر دانش هستم و ابوبكر بنیاد آن و عمر دیوارهایش و عثمان آسمان و سرپوش آن و علی در آن است.» و این روایت صریح است در این كه ابوبكر عالم ترین آنها می باشد، پس اگر دستور داده شد كه سراغ در بروند، تنها از دیدگاهی همانند آنچه ما گفتیم بوده، نه برای این كه ارجمندتر از دیگران كه برشمردیم باشد، زیرا ضرورتاً همه می دانند كه هر كدام از زیر بنیاد و دیوارها و آسمان از در بالاتر است.»(1)

پاسخ به روایات دروغین در شأن ابوبكر

پاسخ این كه اولاً: روایت منقوله «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شهر علم و علی (كرم الله وجهه) باب آن است.» را به طور صحیح و مستند بسیاری از علمای اهل تسنن نقل كرده اند.(2) ثانیاً: روایتی كه فردوس نقل كرده دو نفر یافت نمی شود كه در ضعف و سستی آن اختلاف داشته باشند، چه رسد به بی پایگی آن كه چنین كلماتی را نظیر كلمات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بسازند تا در برابر آوای بزرگ ترین پیامبران بایستند و دانش برای او استوار گردانند و چه جای شگفت است از «ابن حجر» كه خود نیز از كسانی است كه آن خبر را همانند درهم ناسره بی ارج انگاشته و داوری خود را درباره سستی آن اظهار داشته است، چنانچه در خبری می نویسد: «گزارش بی پایه است!» و فراز دیگر آن: «معاویه كوبة آن است.» نیز پایه ای ندارد،(3) و با این اعتراف خود، باز لجاجت و پلیدی درونی وی، او را بر آن داشته كه داوری خود را به فراموشی سپرده و آنچه را نااستوار و بی ارزش می شمرد، دستاویز آشكار بر داناتری ابوبكر پندارد.

نیز «عجلونی» می نویسد: [دیلمی در «الفردوس» خبری بی سند از ابن مسعود نقل كرده كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «من شهر دانشم و ابوبكر زیر بنای آن و عمر دیوارهای آن و عثمان آسمانه و سرپوش آن و علی در آن است.» و نیز همین روایت را بدون سندی از رجال از انس گزارش كرده كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «من شهر دانشم و علی در آن و معاویه كوبة آن» كه همه این گزارش ها بی پایه و بیشتر فرازهای آن ناپسند و زشت می باشد.](4)

ص: 117


1- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 20.
2- تعداد یكصد و چهل و سه نفر از علماء اهل تسنن نقل كرده اندو تعداد بیست و یك نفر آنان، آن را صحیح دانستند و عبارت آن را به بیست گونه نقل نموده اند. الغدیر، علامه امینی: 1: 81/6-61.
3- الفتاوی الحدیثیه، احمدبن محمد ابن حجر هیثمی: 197.
4- كشف الخفاء، عجلونی: 1240/1.

«سیدمحمد درویش الحوت» می نویسد: «من شهر دانشم و ابوبكر زیر بنای آن و عمر دیوارهایش»، یاد كردن چنین سخنمانی در نگاشته های دانشوران شایسته نیست، به ویژه از كسی مانند «ابن حجر هیثمی» كه آن را در «الصواعق» و «الزواجر» آورده و از چنین فردی شایسته نیست.(1)

ثالثاً: نیش و خدشه ای كه به روایت «علی در آن است»، وارد شده، تنها از سوی «ابن جوزی» و همداستان های او بوده كه در سخن و گفتار پروا و نظمی ندارند، چرا كه دانشوران به طور آشكار روایت را درست شمرده و عده ای نیكو دانسته و برخی نیز اعتقاد دسته پیشین را پذیرفته اند و كلام ابن جوزی را همانند درم ناسره بی ارزش دانسته اند.

رابعاً: حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره به نكته لطیفی است كه همه علوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد علی (كرم الله وجهه) است، همانند دری كه به دیوار شهر متصل بوده و شهر و در آن به طور یك مجموعه به هم پیوسته است و علاوه بر یگانگی در علم، نكته ظریف دیگری را می رساند كه ورود بر رسول مؤخر بر در باب است، یعنی بدون توجه به علی، ورود بر پیامبر و یا علاقه به او و هرگونه وابستگی كاذب است و این تمثیل از لطایف و ظرایف مهمی برخوردار است و بیچارگی غریق كه در حال غرق به هر حشیشی چنگ می زند و به هر دستگیره ای متوسل می شود كه برای شهر، دیوار و آسمان و سقف و سایه بان و كوبه و غیر آن را قائل می شوند كه برای فردی كه از كمترین مقدار از فصاحت و بلاغت برخوردار باشد، به ساختگی و دست كاری آنان پی می برد، چرا كه در عرف مردم، ركن اساسی در نام بردن از مكانی با توجه به مقصود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، دو چیز است: شهر و در آن و به سایر موارد آن نیازی نیست، بدین خاطر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) لطایف و ظرافت كلام خویش را با ذكر دیوار و بنیاد و كوبه در و آسمانه آن خراب نكرد، چرا كه مطلب به ذكر شهر و در آن تمام بود.

شجاعت و دلیری ابوبكر

از این خلیفه پیش از مسلمانیش، نمونه ای در دست نیست كه دلاوری او را برساند وگرچه دار نبردهای بسیاری كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داشت، او نیز حضور می یافت، ولی باز نشانه ای از دلیری وی در آنها سراغ داده نمی شود، نه نشانه استقامتی كه بر صفحه تاریخ جاودان بماند و نه باعث شگفت و تعجب مقطعی نزد گروهی گردد، آری در این باره هیچ نقطة مثبتی از او باقی نمانده است، چنانچه دیده شد، او همانند دوستش عمربن خطاب در رویداد خیبر، از روبه رو شدن و دست و پنجه نرم كردن با مرجب یهودی گریخت، علی و ابن عباس گفتند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبكر را به خیبر فرستاد و او شكست خورد و با همراهان برگشت، فردا عمر را بر همین امر مهم فرستاد، او نیز شكست خورد و

ص: 118


1- اسنی المطالب، سیدمحمود درویش الحوت: 73.

برگشت، چرا كه او هم یارانش را و هم یارانش وی را ترسو یافته بودند.

روایت فوق را «طبرانی» و «بزاز» آورده اند و رجال اسناد بزاز از افراد صحیح است به جز محمدبن عبدالرحمن كه صدوق شمرده شده(1)، شكست خوردن آن دو مرد در روز خیبر را قاضی ایجی در مواقف آورده و شارجان وی نیز جز اعتراف به آن راهی نیافته اند.(2)

شجاعت و دلیری علی (كرم الله وجهه) در بیان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

آنچه از گریختن آن دو پرده برمی دارد، سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه پس از گریختنشان فرمود: «فردا علم جنگ را به كسی خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش (نیز) او را دوست می دارند، خدا به دست او (ما را) به پیروزی می رساند و گریز پا هم نیست.» و در عبارت دیگر: «تاخت كنندة ناگزیر پا است.» و در عبارت دیگر: «سوگند به آن كه روی محمد را گرامی داشت! آن را به مردی خواهم داد كه نگریزد.» و در عبارتی« «راستی آن را به مردی خواهم داد كه هیچ گاه برنگردد تا خدا او را فاتح سازد.» و در عبارتی: «به پشت بر نمی گردد.»(3)

شجاعت ابوبكر در نگاه ابی ابن الحدید

«ابن ابی الحدید معتزلی» در قصیده علویه منسوب به ایشان می گوید:

«هر چه را به فراموشی بسپارم، فراموش نمی كنم آن دو مردی (ابوبكر و عمر) كه پیش از وی بودند - كه هر دو گریختند در حالی كه می دانستند، گریز گناه است!»

«بیرق بزرگ را كه آنان با خود همراه داشتند - روپوشی از خواری بر فوق آن و پوشش هایی از ذلت اطراف آن بود!»

«جوانی تیر تك از پیروان موسی آن دو را راند - كه قامت و شمشیری بلندت و اسبی دراز گردن داشت.»

«شمشیر و نمیزة وی مرگ را به هر سوی می پراكند - و نیام شمشیر و بند بند نیزه اش آتش

ص: 119


1- مجمع الزوائد، هیثمی: 124/9.
2- شرح المواقف، جرجانی: 276/3، قاضی بیضاوی در طوالع الانوار چنانچه در مطالع الانظار: 483 نیز آن را نقل كرده است.
3- صحیح، بخاری: 191/6، صحیح، مسلم: 324/2، طبقات الكبری، ابن سعد: 618، شماره مسلسل 630، مسند، احمد: 185/1، 284، 353، 358؛ خصائص، نسایی: 4-8، سیره ی ابن هشام: 386/3، مستدرك، حاكم: 109/3، حلیه الاولیاء، ابونعیم: 62/2، اسدالغابه، ابن اثیر: 21/4، الامتاع، مقریزی: 314، تاریخ، ابن كثیر: 185/4-187، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 227/3، الریاض النضره، طبری: 184/2-188 مصادر زیادی نیز هست كه نقل نكردیم.

می افروخت.»

«آیا آن دودن آن دو بود یا دویدن شترمرغی - كه از پر خوردن گیاه بهاری ساق هایش سبز و زرد شده بود؟»

«و آیا راستی آن دو با آن كم دلی و ناتوانی - از مردان بودند یا از زنان ناخن رنگ كرده و چهره به ناز پرورده؟!»

«شما را معذور می دارم كه مرگ را همه دشمن می دارند - و نگاه داشتن جان، در جان هر كس دوست داشتنی است!»

«آن كسی كه مرگ جویای او است، مزه مرگ را ناخوش می دارد - پس چگونه او از مرگ لذت می برد، در حالی كه آن مطلوب اوست؟!»(1)

آنچه ما را از این موضوع آگاه می سازد، داستان ترسیدن خلیفه از «ذوالثدیه» است كه بدون هیچ سلاحی سرش به نماز بود و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبكر را فرمان داد: تا وی را بكشد و او مخالفت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از كشتن آن مرد آسان تر شمرد و نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برگشت و عذرهایی تراشید.(2)

حدیث ساختگی بر دلاوری ابوبكر

«ابن حزم» در كتاب خود ابوبكر را از همه صحابه دلیرتر برشمرده و همفكرانش نیز بر همین عقیده اند و در این باره حدیثی را به «علی» (كرم الله وجهه) بسته اند و به آن استناد ورزیده اند كه حضرت فرمود: «مرا آگاه سازید دلیرترین مردم كیست؟ گفتند: تو خودت هستی! فرمود: من با هیچ كس روبه رو نشدم مگر اینت كه بر او پیروز گردیدم، ولی مرا بگویید: دلیرترین مردم كیست؟ گفتند: نمی دانیم، كیست! حضرت فرمود: ابوبكر است، زیرا ما در روز بدر برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هودجی نهادیم و گفتیم: كیست كه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همانند سپری بماند تا كسی از مشركان آهنگ او نكند؟ به خدا سوگند! هیچ كس به جز ابوبكر بر ای این كار حاضر نشد كه با شمشیر كشیده بر سر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ایستاد و هیچ فردی به سوی حضرت نیامد به جز این كه ابوبكر مقابل او ایستاد، پس او

ص: 120


1- «و ما أنس لا أنس اللذین تقدما - و فرهما و الفر قد علما حوب!» «و للرایه العظمی و قد ذهبا بها - ملابس ذل فوقها وجلابیب!» «یشلهما من آل موسی شمردل ت طویل نجاد السیف أجید یعبوب!» «یمج منوناً سیفه و سنانه - و یلهب ناراً غمده و الانابیب!» «احضرهما ام حضر اخرج خاضب - و ذان هما ام ناعم الخد مخضوب!» «عذرتكما ان الحمام لمبغض - و ان بقاء النفس للنفس محبوب!» «لیكره طعم الموت و الموت طالب - فكیف یلذ الموت و الموت مطلوب!»
2- مسند، احمد: 15/3، تاریخ، ابن كثیر: 298/7، حلیه الاولیاء: 317/2-227/3، الاصابه: 484/1.

دلیرترین مردم است!»(1)

اشكالات بر روایت فوق

روایت فوق اولاً: سند ندارد و ساختگی است، ای كاش این بزرگواران سندی ذكر می كردند كه ما بدانیم و آن را به جامعه دانشمندان عالم اعلام داریم!

ثانیاً: حافظ هیثمی بدون سند آن را آورده و آن را ضعیف شمرده و گفته است در سند یك ناشناس است.»(2)

ثالثاً: «ابن اسحاق» نیز روایت صحیحی را نقل كرده و بدین وسیله آن را تكذیب نموده، بدین صورت: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز بدر در هودج بود و سعدبن معاذ شمشیر به دست داشت، در آستانة هودجی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن بود با گروهی از انصار جهت پاسداری از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ایستاده بودند، از بیم آن كه دشمنی بر ایشان نتازد.»(3)

رابعاً: حراست از «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) از یك سو، نه ویژه ابوبكر بوده و از سوی دیگر، نه فقط در روز بدر بوده است، بلكه در گیر و دارهای فراوان یكی از یاران حضرت حر است و نگهبانی از ایشان را به عهده می گرفت، چنان كه در شب بدر، این كار به عهده سعدبن معاذ و در روز ان طبق گفتار «حلبی» در «سیره»(4) با ابوبكر و در روز احد با محمد بن مسلمه و در روز خندق با زبیر بن عوام و در روز حدیبیه با مغیره بن شعبه و در شبی كه حضرت در یكی از راه های خیبر با صفیه پیمان زناشویی بست با ابوبكر انصاری و در وادی القری با بلای و سعدبن ابی وقاص و ذكوان بن عبدقیس و در شب حادثه حنین با ابن ابی مرثد غنوی بود.(5) و این شیوه در پاسداری از ایشان همواره بر جای بود تا در حجه الوداع كه این ایه نازل شد: «خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم حفظ می كند.»(6) این شد كه گرفتن نگهبان متروك گردید.(7)

با این وصف اگر پاسداری ابوبكر پذیرفته شود، تازه او یك نفر از این گروه خواهد بود؛ كه

ص: 121


1- المفاضله بین الصحابه، ابن حزم، الریاض النضره، طبری: 92/1، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 25.
2- مجمع الزوائد، هیثمی: 461/9.
3- عیون الاثر، ابن سیدالناس: 258/1.
4- سیره ی حلبی، حلبی: 353/3.
5- عیون الاثر: 316/2، المواهب اللدنیه: 283/1، السیره الحلبیه: 354/3، شرح المواهب: 204/3.
6- (والله یعصمك من الناس) مائده: 67.
7- مستدرك، حاكم: 313/2، تفسیر، قرطبی: 244/6، تفسیر، ابن جزی كلبی: 173/1، تفسیر، ابن كثیر: 78/2، الخصایص الكبری،: 126/1 كه از ترمذی، حاكم و بیهقی و ابونعیم نقل كرده اند.

هیچ كدام در آن زمان داعیه اینداشتند و یا قضیة چشمگیری از شهامتشان در تاریخ نبوده و نیست!

خامساً: اگر روایت ساختگی منسوب به علی (كرم الله وجهه) در شأن ابابكر درست باشد، ایشان اولی تر و سزاوارتر بود كه در همان روز قرآن در شان وی نزول یابد، در حالی كه درباره علی (كرم الله وجهه) و حمزه و عبیده ابن آیه نازل شد: «اینان دو گروهند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند.»(1) - (2)

سادساً: اگر روایت فوق در شجاعت ابوبكر درست بود، این آیه به ستایش علی و حمزه و عبیده اختصاص نمی یافت: «در میان مؤمنان مردانی هستند كه بر سر عهدی كه با خدا بستند صادقانه ایستاده اند.»(3)

و نیز این آیه در شأن «علی» (كرم الله وجهه) نازل نمی شد، فرمود: «او همان كسی است كه تو را با یاری خود و مؤمنان تقویت كرد.»(4)

و نیز آنچه را كه قبلاً از «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره تایید «علی» (كرم الله وجهه) نقل كردیم درباره ایشان وارد نمی شد.(5)

و نیز «علی بن ابیطالب» (كرم الله وجهه) به ستایش موجود در این آیه اختصاص پیدا نمی كرد كه: «بعضی از مردم (با ایمان و فداكار همانند علی (كرم الله وجهه) در لیله المبیت با خفتن در جایگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)) جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشد.»(6) و قرطبی آن را نقل كرده است.(7) و این آیه در ستایش علی (كرم الله وجهه) نازل شده است.(8) .

ص: 122


1- (هذان خصمان اختصموا فی ربهم) حج: 19.
2- صحیح، بخاری: 98/6، كتاب تفسیر، صحیح، مسلم: 550/2، طبقات الكبری، ابن سعد: 518، مستدرك، حاكم: 386/2 كه او و ذهبی آن را صحیح دانسته آند، تفسیر، قرطبی: 26/12-25، تفسیر، ابن كثیر: 212/3، تفسیر، ابن جزی كلبی: 38/3، تفسیر خازن: 298/3.
3- (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه) احزاب: 23.
4- (هو الذی ایدك بنصره و بالمومنین) انفال: 62.
5- تفسیر طبری: 62/21، اغانی، ابوالفرج اصفهانی: 185/4، تفسیر خازن: 470/3، اسباب النزول واحدی: 263، الریاض النضره، طبری: 206/2، مناقب، خوارزمی: 188، كفایه الطالب: 122.
6- (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله) بقره: 207.
7- تفسیر، قرطبی: 21/3.
8- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 270/3، احیاء العلوم، غزالی: 238/3، كفایه الطالب: 114، نزهه المجالس: 209/2، فصول المهمه، صباغ مالكی: 33، تذكره السبط: 21، نورالابصار: 86.

سابعاً: در روز بدر جبرئیل ندا سر داد: «شمشیری جز ذوالفقار نیست - و جوانمردی جز علی، نه!»(1) و با توجه به روایت فوق، حق آن بود كه آوازه جبرئیل (علیه السلام) درباره ابوبكر و شمشیر او سر داده شود.

ثامناً: شما كه به خدا و رسول او (صلی الله علیه و آله و سلم) و قیامت ایمان دارید كه باید بدانید در خانه خدا جز حق و حقیقت هیچ چیزی مفهوم ندارد، چون ترفیع و تنزل اشخاص همه دست اوست و با زرنگی و حیله و تزویر كسی، قانون خداوند تغییر پذیر نخواهد شد با این حال خواهیم گفت: نبرد تنها منحصر به جنگ بدر نبوده است، بنابراین هودج نه فقط در جنگ بدر بوده، بلكه در دیگر جنگ ها نیز بوده است، جای سوال است: كه آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هودج، همواره در هودج بوده است و هیچ گاه به میادین درنمی آید؟ یا خود پای به میدان می نهاد و «دوستش» را به «جانشینی خود» در هودج می گذاشت؟

چرا پیامبر بزرگ (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز خیبر نیازمند جنگجویی دلیر و استوار گردید كه میدان جنگ را از ترس خالی نگذارد؟ با این كه طبق گفتار «ابن حزم» ابابكر به عنوان دلیرترین افراد مسند حفاظت و حراست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در میدان جنگ به نام داشت؟ یا این كه باید حقیقت را گفت: كه ایشان حضور داشت و رفت، منتها شكست و رسوایی را با خود آورد، فردی گریزپا و نتازنده بود، چه معنا دارد كه مورخان به طور مهمل می نویسند: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرچم خود را به مردی از مهاجران سپرد و او كاری نساخت و برگشت.»؟(2) آیا ابوبكر و عمر با این كه آن دو را از سران صحابه قلمداد می كنید، ناشناس بوده اند؟ نه والله العظیم!

فرار ابوبكر، دلیر تك تاز در موارد حساس

1- این دلیرترین مردم (ابوبكر (رضی اله عنه) كجا بود، در آن روز كه یگان های سپاه یهود با فرماندهی یاسر بیرون شده و انصار را در هم شكستند تا به جایگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و این حادثه چندان بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت تمام شد كه تا شب غمناك بود؟(A)

2- نیز این دلیرترین مرد شجاع حاضر كجا بود كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ خیبر «سلمه بن اكوع» را به سراغ علی (كرم الله وجهه) فرستاد كه به خاطر چشم دردش در مدینه مانده و جلوی پایش را نمی دید و سلمه به نزد علی (كرم الله وجهه) شرفیاب شد و دست ایشان را گرفت و نزد حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد؟(3)

ص: 123


1- قال جبرئیل (علیه السلام): «لا سیف الفا ذوالفقار - لا فتی الا علی!»
2- و A - الامتاع، مقریزی: 313، السیره الحلبیه، حلبی: 39/3.
3- صحیح، مسلم: 102/2، السنن الكبری، بیهقی: 131/9، الریاض النضره، طبری: 186/2، السیره الحلبیه، حلبی: 41/3، شرح المواهب، زرقانی: 223/2.

تا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش ها را با این سخن پر كرد: علم را به مردی تازنده و ناگریزنده خواهم داد!

3- آیا دلیرترین مردم در جنگ خیبر در هودج بود؟ همان گاه كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خود پای به نبردگاه نهاد و هر چه سخت تر بجنگید، در حالی كه دو زره پوشیده بود و كلاه خود و زره زیرین آن را نیز بر سر داشت و بر اسبی به نام «ظرب»(1) سوار بود و در دست ایشان نیزه و سپری بود؟(2)

4- آیا دلیرترین مردم در روز احد نیز در هودج بود، همان روز بلا و امتحان كه دشمن توانست خود را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برساند و به سویش سنگ پرتاب كند تا به دندانش اصابت كند و بر چهره اش بشكند و لب او را زخم كرده و آن را بكوبد و خون بر چهره اش روان شود و ایشان دست بر خون كشد و بفرماید: «چگونه رستگار می شوند گروهی كه چهره پیامبرشان را از خون رنگین كردند با آن كه ایشان همواره مردم را به سوی پروردگارشان می خواند؟!»(3)

5- آیا دلیرترین مردم در هودج بود، همان روزی (احد) كه مردم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را تنها گذاشتند و علی (كرم الله وجهه) فرمود: من در كشتگان نگریستم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ندیدم، به خود گفتم: ایشان نمی گریزد، او را میان كشتگان نیز ندیدم، پس لابد خداوند برای آنچه كردیم بر ما خشم گرفته و پیامبرش را به آسمان برده و اكنون برای من بهتر از این، كاری نیست كه چندان نبرد كنم تا كشته شوم، پس دستة شمشیر را شكسته و به دشمن حمله بردم تا برای من راه را باز كردند كه ناگهان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را میان آنان یافتم، در همان روز بود كه علی (كرم الله وجهه) شانزده(16) زخم بر بدن شریفشان وارد شده بود كه هر زخمی چندان سختن بود كه او را به زمین افكند و هیچ كس جز جبرئیل (علیه السلام) او را بر نداشت؟(4)

6- آیا این دلیر مردترین مردم در هودج بود، همان روزی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در یكی از گودال هایی افتاد كه «ابوعامر» كنده بود تا مسلمانان از روی غفلت در آن ها افتند كه علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) دست حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفت و طلحه ایشان را بلند كرد و برگرفت تا بر پای ایستاد؟(5) .

ص: 124


1- «ظرب» از مشهورترین اسب های حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و این نام را از این روی بر آن نهادند كه بزرگ، نیرومند و با طلابت بود كه برخی از صحابه به حضرت هدیه كرده بودند.
2- السیره الحلبیه، حلبی: 93/3.
3- سیره ی ابن هشام: 27/3، طبقات الكبری، ابن سعد، شماره مسلسل: 549، تاریخ: ابن كثیر: 29/4-23، الامتاع، مقریزی: 135، شرح المواهب، زرقانی: 37/2.
4- اسدالغابه، ابن اثیر: 20/4.
5- سیره ی ابن هشام: 27/3، الامتاع، مقریزی: 135، تاریخ، ابن كثیر: 24/4، عیون الاثر: 12/2.

7- آیا دلیرترین مردم در هودج بود، همان روزی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در نبردگاه دیدند، دو زره یكی به نام «ذات الفضول» و دیگری «فضه» و نیز در روز حنین كه دو زره، یكی «ذات الفضول» و دیگری «سعدیه» پوشیده است؟(1)

8- آیا دلیرترین مردم در كجا بود، در آن روزی كه هفتاد زخم شمشیر بر چهره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ورود یافت كه خداوند گزند همه آنها را از دو دور داشت؟(2)

9- آیا دلیرترین مردم در هودج بود، در همان روزی كه هشت نفر برای مرگ و جانبازی با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت كردند: علی، زبیر، طلحه، ابودجانه، حارث بن صمه، حباب بن منذر، عاصم بن ثابت، سهیل بن حنیف و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دنبال دیگران (كه می گریختند) آنها را (به یار و یاوری) می خواند!(3)

10- آیا دلیرترین مردم كجا بود، آن روزی كه آتش جنگ افروخته شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زیر علم انصار نشست و به دنبال علی (كرم الله وجهه) فرستاد كه حاضر شد! ایشان حضور یافت و عرضه می داشت: منم مرد دشمن شكن و خرد كننده؟!(4)

11- آیا دلیرترین مردم در هودج بود، همان روزی كه علی از یك سو، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسداری می كرد و ابودجانه مالك بن خرشه از سوی دیگر و سعدبن ابی وقاص در برابر گروهی دفاع می كرد و حباب بن منذر چنان مشركان را جمع می كرد و می راند كه گویی گوسفندان را می رماند؟(5)

12- آیا دلیرترین مردم كجا بود، روزی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به خانواده اش رسید و شمشری را به دخترش فاطمه (علیهاالسلام) داد و فرمود: دخترم! خون را از روی این بشوی؛ كه به خدا سوگند! امروز این شمشیر با من از روی راستی رفتار كرد (كند نشد)، همان روزی كه علی سپر خود را از آبی كه در گودال بود پر كرد و برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد تا بنوشد، پس خون را از چهره اش بشست و آب را بر سرش ریخت و فاطمه (علیهاالسلام) پاره ای از بوریا برگرفت و بسوزاند و بر آن نهاد تا این كه خون .

ص: 125


1- شرح مواهب، زرقانی: 24/2.
2- المواهب اللدنیه، قسطلانی: 124/1.
3- الامتاع، مقریزی: 132.
4- سیره ی ابن هشام: 19/3، شرح المواهب، زرقانی: 31/2.
5- الامتاع، مقریزی: 143.

توقف كرد؟(1)

13- آیا دلیرترین مردم در هودج بود، روزی كه «حسان بن ثابت» چنین سرود: «جبرئیل (علیه السلام) آشكارا اعلام داشت - در حالی كه هنوز گرد و غبار جنگ نشسته بود.»، «مسلمانان تحقیقاً حلقه زده بودند - اطراف پیامبر فرستاده شد!»، (جبرئیل ندا داد:) شمشیری جز ذوالفقار نیست و جوانمردی جز علی نخواهد بود.»؟(2)

14- آیا دلیرترین مردم در روز حمراء الاسد نیز در هودج بود كه حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) با چهره زخمی و پیشانی شكافته و دندان شكسته بیرون شد، در حالی كه ملب زیرین ایشان از درون ملتهب و خسته و شانه راستشان از ضربة «ابن قمیثه» در هم كوبیده و پوست دو زانویش كنده شده بود؟(3)

15- آیا دلیرترین مردم در روز احزاب در هودج بود كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با یاران خود خاك خندق را حمل می كرد و گرد و خاك، سفیدی شكمش را پوشانده بود و می گفت: «بار خدایا! اگر تو ما را راهنمایی نمی كردی - نه صدقه می دادیم و نه نماز می گزاردیم.» ، «پس آرامشی بر ما فرو فرست - و همین كه با دشمن برخوردیم گام ما را استوار گردان!»، «به راستی اینان رفتاری زشت بر ما در پیش گرفتند - و چون آهنگ آشوب كردند ما نپذیرفتیم»؟(4)

16- آیا دلیرترین مردم در هودج بود، روزی كه حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «ضربت علی از عبادت جن و انس بهتر است.»(5) و در عبارتی: «كار علی در كشتن عمرو از عبادت جن و انس برتر است.»(6) و در عبارتی: «روبه رو شدن علی با عمروبن عبدود، از كارهای امت من تا روز رستاخیز برتر بود.؟»(7) »

ص: 126


1- طبقات الكبری، ابن سعد: 90/3 - شماره مسلسل: 252، سیره ی ابن هشام: 34/3-51، الامتاع، مقریزی: 138، تاریخ، ابن كثیر: 35/4، عیون الاثر، ابن سید الناس: 15/2، المواهب اللدنیه، قسطلانی: 125/1، شرح المواهب، زرقانی:56/2.
2- حسان بن ثابت قال: «جبرئیل نادی معلنا - و النقع لیس بمنجلی» «والمسلمون قد أحدقوا - حول النبی المرسل» «لا سیف الا ذوالفقار - ولافتی الا علی»- تاریخ، طبری: 17/3، سیره ی ابن هشام: 52/3، الروض الانف، مسهیلی خثعمی: 143/2، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 9/1، 236/2، 281/3، مناقب، خوارزمی: 104، تذكره السبط، ابن جوزی: 16، كفایه الطالب: 144.
3- طبقات الكبری، ابن سعد، شماره مسلسل: 553.
4- قال(صلی الله علیه و آله و سلم): «لا هم لولا انت ما اهتدینا - و لا تصدقنا و لا صلینا» «فانزلن سكینه علینا - و ثبت الاقدام ان لاقینا» «ان الاولی لقد بغوا علینا - لذا أرادوا فتنه أبینا» طبقات الكبری، ابن سعد، شماره مسلسل: 575، تاریخ ابن كثیر: 96/4.
5- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «لضربه علی خیر من عباده الثقلین»
6- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «قتل علی لعمرو افضل من عباده الثقلین»
7- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «لمبارزه علی لمعرو بن (عبد)ود افضل من اعمال امتی الی یوم القیامه»

دلاوری خلیفه در صحنه ظهور

آری؛ ابوبكر، در روز احد نمایشی داد، همان گونه كه «عبدالرحمن ابن ابی بكر» به میدان آمد (از جانب مشركانی كه در میانشان بود) و مبارز طلبید و رجز خواند و می گفت:(1) «هیچ چیزی باقی نمانده به جز جنگ افزار و اسب و هوار - و تیزتك و شمشیری كه پیران گمراه را نابود سازد!»(2)

آنگاه ابوبكر برخاست و گفت: من آن پیرمرد هستم و سپس رجز خواند و گفت:

«هیچ چیز نمانده است مگر كیس و گوهر من - و شمشیری كه با یاری آن سوگندم را انجام می دهم!»(3)

آنگاه عبدالرحمن با انصراف از میدان به او گفت: اگر تو پدرم نبودی، میدان را ترك نكرده و برنمی گشتم!(4)

توسل جاحظ به اعتبار و فرار از حقیقت

«محاملی» گوید: «من نزد «ابوالحسن بن عبدون» نویسنده داستان بدر بودم و گروهی نیز نزداو بودند و ابوبكر داودی و احمد بن خالد مادرایی نیز میان آنها بودند، پس داستان گفتگویش با داودی را در برتری علی و ابوبكر یاد كرده تا آنجا كه نوشته: داودی گفت: به خدا سوگند! ما نمی توانیم مقامات علی را با این عامه یاد كنیم، گفتم: من به خدا سوگند! جایگاه او را هم در بدر و هم در احد و خندق و هم در روز حنین و هم در روز خیبر می شناسم، گفت: اگر آن را می شناسی، چنین امری مرا سود می بخشد كه ایشان را بر ابی بكر و عمر مقدم بداری، گفتم: می شناسم، ولی با توجه به همة اینها، ابوبكر و عمر را بر او پیشوا می دارم! گفت: چگونه؟ گفتم: از آنجا كه ابوبكر در روز بدر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هودج بود و آن جا، جای مهمتر و رئیس و بزرگتر شمرده می شد و اگر مهتر و رئیس از میان می رفت، لشكر شكست می خورد و علی مقام یك جنگجو را داشت كه با از میان رفتن او لشكر از میان نمی رفت.»(5)

آنچه به ذهن مبادرت می ورزد، نخستین كسی كه چنین نوبر سخنی را آورده «جافظ» باشد كه در كتابش می نویسد: «بزرگ ترین دلیل كسانی كه علی را برتر شمرده اند، فرو رفتن او در كام

ص: 127


1- مستدرك، حاكم: 32/3، المواقف: 276/3، كنزالعمال: 158/6، السیره الحلبیه: 349/2.
2- «لم یبق الا شكه و یعبوب - و صارم یقتل ضلال الشیب»
3- «لم یبق الا حسبی و دینی - و صارم تقضی به یمینی»
4- الامتاع، مقریزی: 144.
5- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 21/8، المنتظم، ابن جوزی: 327/6.

جنگ ها و از میان بردن همگنان و دلیران بوده كه در این كار برتری چندانی نیست، زیرا اگر با شمشیر بر سر دلیران دویدن و نابود كردن آنان، از بزرگ ترین برتری ها باشد و نشانه ای بر ریاست و پیشوایی به شمار آید، لازم می آید كه زبیر و ابودجانه و محمدبن مسلمه و ابن عفراء و براء بن مالك، چنان فضیلتی داشته باشند كه حتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز نداشته باشد، زیرا حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) خود به جز یك مرد را نكشت و در روز بدر خود پای به میدان ننهاد و با صفوف تا زندگان نیامیخت، بلكه بر كنار از آنها در هودج به سر می برد و ابوبكر نیز با او بود و تو می دانی كه مرد دلیر همگنان را می كشد و پهلوانان را به خاك می افكند، ولی برتر از او در سپاه كسی نیز هست كه نمی كشد و نمی جنگد، چرا كه رئیس یا همان كسی است كه سایرین در كار جنگ باید از اندیشه و نظر او بهره گیرند، زیرا رؤسا را وظایفی است كه سایرین ندارند، رئیس كسی است كه چشم همه در پی او و گردش كار به دست او است، جنگجویان با نگریستن به او یاری و بینایی می یابند و دشمن با نام او شكست می خورد، اگرچه هیچ كاری هم نكند، برای او همین بس كه اگر او بگریزد همه سپاه اگر پایداری كنند پایداری آنها سودی ندارد و گناه عقب نشینی با او است و اگر همه سپاه كار را به تباهی كشانند و او موقعیت را نگه دارد پیروز می شود و دولت از آن اوست، این است كه پیروزی و شكست را جز به او مربوط نمی سازند، در نتیجه روشن شد كه روز بدر برتری ابوبكر با ایستادن كنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در هودج از تلاش و نبرد علی بیشتر بوده است كه پهلوانان قریش را به خاك می افكند.»(1)

پاسخ عالم بزرگی از ما بر جاحظ

در پاسخ این افسانه های در هم بافته، نیازی به لب تر كردن هم نمی باشد، چرا كه خلاف ضروریات سخن گفتن، بطلانش برای همه واضح است؛ در اینجا فقط به پاسخی كه «ابوجعفر اسكافی معتزلی بغدادی» (م - 240) در رد او ارائه كرده اكتفا می كنیم، وی می نویسد: [به راستی كه ابوعثمان جاحظ از زبان آوری بهره ای یافته، هر چند كه از خرد بهره ای نبرده است؛ البته اگر این سخنان را از روی اعتقاد و جد گفته و تنها به آهنگ بازیگری و بیهوده پرانی نبوده و نخواسته باشد كه با زور سخنان شیوا و رسا بر زبان آورد و نیرومندی و زبان درازی و شیواگری و تیزهوشی و توانایی خود را در گفتگو كردن نمایش دهد! آیا ابوعثمان ندانسته كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دلیرترین مردم بود و خود در كام جنگ ها فرو رفت و در مواقعی به طور پایداری نمود كه خرد از سرها پرید و دل ها سخت به تكان آمده؟! چنان كه در روز احد قیام كرد و پس از آن كه همه مسلمانان

ص: 128


1- خلاصه كتاب العثمانیه، جاحظ: 10.

گریختند و جز چهار تن - علی، زبیر، طلحه، ابودجانه - كسی با ایشان نماند، او به جنگ پرداخت و چندان تیراندازی كرد؛ تا تیردانش تهی شد و سرهای برگشته، كمانش بشكست و زه آن گسیخت، پس «عكاشه بن محصن» را فرمود: تازه آن را درست كند و او گفت: ای رسول خدا! زه نمی رسد، فرمود: هر طور می شود برسان، عكاشه گفت: به خدایی كه او را به حق برانگیخت، چندان كشیدم تا برسید و یك وجب از آن را دور سرهای برگشتة كمان پیچیدم و سپس آن را بگرفت و همچنان تیر می انداخت؛ تا دیدم كمانش درهم شكست با ابی بن خلف كه روبه رو شد، اصحاب گفتند: اگر اجازه دهی یكی از ما آهنگ او كند، ولی نپذیرفت و حربه را از «حارث بن سمت» گرفت و سپس اصحاب را چنان تكان سختی داد كه گویی شتر را به تكان آورند، گفتند: پس ما از گرد ایشان همانند مور و مگس پراكنده شدیم و پر كشیدیم و حضرت او را با حربه چنان زد كه مثل گاو به فریاد افتاد و اگر هیچ نشانه ای بر پایداری او در هنگام گریز یارانش، شور رها كردن ایشان را نبود، مگر این آیه: «(به خاطر بیاورید) هنگامی را كه از كوه بالا می رفتید و (جمعی در بیابان پراكنده شده و از شدت وحشت) به عقب ماندگان نگاه می كردید و پیامبر از پشت سر شما را صدا می زد.»(1)

همین كافی بود كه برساند او پایدار مانده و نگریخته است، زیرا وی (صلی الله علیه و آله و سلم) در پی آنان بوده و ایشان بی توجه دور می شدند و می گریختند و نیز در روز حنین با نه كس از بستگان و خویشاوندان نزدیكش پایدار ماند با آن كه همه مسلمانان گریختند و آن نه تن كرد او را گرفته بودند، عباس دهانة استرش را گرفته بود و علی پیشاپیش او با شمشیر كشیده گام برمی داشت و دیگران نیز پیرامون استر وی در چپ و راست راه می سپردند با آن كه همة مهاجر و انصار روی به هزیمت داشتند، هرگاه آنان می گریختند، او خود (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد درمی آمد و با سینه و گردن خود مصمم، به پیشواز شمشیرها و تیرها می شتافت، سپس یك مشت خاك از آبرفت شنی برگرفت و به روی مشركان پاشید و فرمود: «روی هایتان زشت باشد!» خبربی مشهور از علی (كرم الله وجهه) - دلیرترین مردمان عالم، رسیده است كه: «هرگاه كار سخت می شد و آتش جنگ شدید می گردید، ما به پناه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می شتافتیم و در كنار ایشان سنگر می گرفتیم.»«](2) - (3)

جاحظ و تهمتی بزرگ به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

«اسكافی» عالم بزرگ سنی گوید: در این حال چگونه «جاحظ» می گوید: او (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ گاه در

ص: 129


1- (اذ تصعدون و لا تلوون علی أحد و الرسول یدعوكم فی اخراكم) آل عمران: 153.
2- قال علی (كرم الله وجهه) «كنا اذا اشتد الباس و حمی الوطیس اتقینا برسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و لذنابه».
3- الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 7/208-209.

كام جنگ ها فرو نرفت و در صف تازندگان در نیامد؟! چه تهمتی بزرگ تر از این كه كسی بگوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خود از جنگ كناره می گرفته و با ترس و لرز از پیكار باز می ایستاده؟ و آنگاه چه مناسبتی میان ابوبكر و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از این جهت هست كه كسی او را با حضرت بسنجد و كمار او را در ردیف كار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بشمارد كه خود صاحب سپاه و امت و مكتب و سرپرست (ولی) مسلمان و دین بود و همه یاران و دشمنانش ایشان را به سروری می شناختند، چشم ها و انگشت ها برای اشاره به سوی او برمی گشت و او بود كه كینه های تازیان و قریش را برانگیخت و با بیزاری جستن از خدایانشان و نكوهش كیش آنان و گمراه شمردن گذشتگانشان جگرهایشان را سوزاند و آنگاه با نابود ساختن بزرگان و سرانشان آنان را بیازرد، برای كسی كه در این آستانه از مقام و ریاست باشد، اگر از جنگ كنار بایستد سزاوار است و این است كه حكماء گفته اند: زمامدار را از این كه خود پای به میدان جنگ نهد نهی كرده اند و می گویند: اسكند كه خود با «فور پادشاه هند» روبه رو شد و دست و پنجه نرم كرد، خطا كرده و از روش حكیمانه و دوراندیشانه فالصله گرفته است.

ولی «جاحظ» به ما بگوید: این جریان با ابوبكر چه ارتباط دارد؟ كدام كس از دشمنان اسلام او را می شناخته تا برای كشتن وی خط و نشان بكشد و مگر او بیش از یك تن از دیگر مهاجران، همچون عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان و دیگران اهمیتی افزون داشت؟ بلكه عثمان نیز از او معروف تر بود و نیز جایگاهی برتر داشت، چشم ها او را بیشت می دیدند و دشمن بیشتر در پی كینه توزی با وی و گزیدن او بود و اگر ابوبكر در یكی از آن گیر و دارها كشته می شد، آیا قتل وی اسلام را نانتوان می ساخت؟ یا سستی فرا می رسید؟ یا بیم آن می رفت كه آثار دین كهنه گردد؟ و چراغ آن خاموش شود؟ و «جاحظ» بگوید: ابوبكر در كنار كشیدن خود از میدان، همان نقشی را داشت كه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داشته است! - پناه به خدا از این كه ما را به حال خود فرو گذارد!، همه علماء كه با تاریخ آشنایند و در آثار و اخبار ورزیدگی یافته اند، می دانند كه جنگ های رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و حال خود ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) در آنها چگونه بوده و آنجا كه ایستاده و آنجا كه جنگیده و روزی كه در هودج نشسته معلوم است؛ زیرا ایستادن او برای سرداری و چاره جویی بوده و برای این كه پشتوانه و پشتیبان یارانش باشد، امور آنان را بشناسد و خرد و بزرگشان را با ایستادن در پشت سر آنان و با خودداری از پیش افتادن بر جلو داران پاسداری كند، زیرا هنگامی كه می دانستند، ایشان پشت سرشان است، دل هایشان محكم می شد و اضطراب خطر احتمالی بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در دلشان نبود، این بود كه همه حواس خود را در كوبیدن دشمنه متمركز می داشتند و دیگر پشت گرمیشان به

ص: 130

گروهی سازمان یافته بود كه (هنگام گریز) به آنان پناه برند و به سوی آن باز گردند و می دانستند تا وقتی كه ایشان پشت سرشان است، به كارشان رسیدگی می كند و موقعیت را می داند و آنگاه هر كس نیز جای خود را در پشتیبانی و گزند رسانی و هنگام گرفتار بودن به حمله و هجوم به خوبی می شناسد، پس آنگاه كه او خود می ایستد، بیشتر به صلاح آنان و برای نگهداری و پشتیبانی از پایگاه جنگجوبان است زیرا از میان همه او را می جویند، چرا كه طراح كارهایشان و سرپرست گروهشان او است، نمی بینی كه سمت پرچم دار سمتی سهمناك است و مصلحت جنگ در آن است كه او بایستد و در بیشتر مواقع، برتر آن است كه پیش نیفتد، پس سرپرست را حالاتی چند است: یكی آنجا كه پشت سر همه و در آخر می ایستد تا پشتوانه و نیروبخش و پشتیبان آنان باشد، در تدبیر جنگ بیندیشد و جای رخنه دشمنه را بشناسند، یكی هم آنجا كه پیش می افتد و در میان صفت ها جا می گیرد تا دل ضعیان نیرو گیرد و سرافكندگان دلیر گردند.

حالت سوم: آنجا كه دو لشكر به هم می ریزند و شمشیرها به هم می آویزند كه در آن هنگام باید، به همان چه مقتضای وقتن است عمل كند، یعنی: اگر صلاح می داند باز هم خود كنار بایستد وگرنه خودش پیش بیفتد و بجنگد، زیرا آن هنگام آخرین مرحله است كه دلیری یگان دلیران و فرومایگی پهلوان پنبه های ترسو آشكار می شود، پس مقام بزرگ ترین سرپرستی ها را كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داشته بنگر كجاست! و سپس پایگاه ابوبكر را ببین كجا است تا بدانی آیا میان پایگاه این دو برابری و میان موقعیت آن دو هماهنگی وجود دارد؟ اگر ابوبكر در پیامبری شریك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و فضیلت نبوت را به او نیز داده بودند و قریش و عرب همان گونه كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را می طلبیدند در طلب ابوبكر بودند، «جاحظ» می توانست چنان سخن بگوید، ولی وقتی می نگریم، او از همه مسلمانان كم دل تر بوده و كمتر از همگان به عرب ها گزند رسانیده و هرگز نه تیری انداخته و نه شمشیری كشیده و نه خونی ریخته و خود یكی از دنباله روهای نامعروف و غیرمشهور بوده است كه نه او در طلب كسی برآمده و نه كسی در طلب او بوده، در این حال، چگونه می توان مقام و منزلت او را در كنار مقام و منزلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نهاد؟

عبدالرحمن پسر ابوبكر كه در روز احد با مشركان بیرون آمده بود، همین كه ابوبكر او را دید، خشمناك برخاست و به اندازه یك وجب شمشیرش در كشید و آهنگ روبه رو شدن با او كرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: ای ابوبكر! شمشیر را در نیام كن و ما را تنها با وجود خویش بهره مند گردان! این را ایشان فرمود: ما را با وجود خویش بهره مند گردان!، تنها برای این بود كه می دانست او مرد

ص: 131

جنگ و زد و خورد با پهلوانان نیست و اگر پای به میدان نهد كشته می شود!!(1)

شگفت از عدم فضیلت بر جنگجویان!!

«اسكافی عالم بزرگ» سنی گوید: چگونه «جاحظ» می گوید: گام نهادن در جنگ و زد و خورد با همگنان و نابودی پهلوانان مشركان فضیلتی ندارد؟ آیا اسلام جز با همین مبارزه ها و دلاور مردان مستحكم و استوار گردید؟ و آیا استقرار و پایداری دین جز با این كار بود؟ مگر او نشنیده كه خداوند تعالی می فرماید: «خداوند كسانی را دوست می دارد كه در راه خدا پیكار می كنند، گویی بنایی آهنینند.»؟(2) و روش خداوند جز به رساندن ثواب به آنان منتهی می شود و بدین صورت استوارتر و پایدارتر، از ثواب بیشتر برخوردار است، پس نزد خداوند علی (كرم الله وجهه) از همه محبوب تر در دنیا و در آخرت و از همه از پاداش بیشتر برخوردار خواهد بود، چون از همه استوارتر و ثابت قدم تر بوده و با هیچ كس روبه رو نشده، مگر این كه او را كشته است، گمان می كنی «جاحظ» این آیه را نشنیده است: «كه خدا مجاهدان را بر كسانی كه نشسته اند با پاداش بزرگ برتری بخشیده.»(3)

نیز این آیه: «خداوند از مؤمنان، جان ها و اموالشان را خریداری كرده كه (در برابرش) بهشت برای آنان است (به این گونه كه) در راه خدا پیكار می كنند می كشند و كشته می شوند، این وعدة حقی است بر او كه در تورات و انجیل و قرآن ذكر فرموده.»(4) آنگاه خداوند جهت تاكید بر این معامله فرمود: «كیست كه به پیمان خود از خدا بیشتر وفا كند؟! پس مژده دهید خود را در این سوداگری كه به راستی رستگاری بزرگی است.»(5) و نیز این آیه كه فرمود: «چنین است زیرا در راه خدا تشنگی و رنج و گرسنگی به آنان نمی رسد، در جایی كه كافران را به خشم آرد، قدم نمی نهند و به دشمن دستبرد نمی زنند، مگر به عوض آن كاری شایسته برای آنها نوشته می شود.»(6)

ص: 132


1- الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 209/7-210.
2- (ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً كانهم بنیان مرصوص) صف: 4.
3- (فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً) نساء 95.
4- (ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعداً علیه حقاً فی التوراه و الانجیل و القرآن) توبه: 111.
5- (و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا بیعكم الذی بایعتم به وذلك هو الفوز العظیم) توبه: 111.
6- (ذلك بانهم لا یصیبهم ظما و لانصب و لا مخمصه فی سبیل الله و لا یطؤون موطئاً یغیظ الكفار و لا ینالون من عدو نیلاً الا كتب لهم به عمل صالح) توبه: 120.

موقعیت جنگجویان به میزان ضربه بر دشمن

«اسكافی عالم بزرگوار» سنی گوید: موقعیت مردم در جنگ ها متفاوت است و از این لحاظ برخی بر دیگران برتری دارند، پس آن كه به پیشوازم شمشیرها و نیزه ها شتافت و در برابر دلیران ایستاد، بار سنگین تری بر دوش دشمنان نهاده، چون وی - نسبت به كسی كه در گیر و دار نبرد ایستاده و به كمك رسانی به دیگران اكتفا كرده و خود شمشیر نزده - گزند سخت تری به دشمن رسانیده است و به همین قیاس، كسی كه در گیر و دار ایستاده و كمك رسانده و خود شمشیر نزده، ولی در تیر رس دشمن ایستاده، او نیز رنج بیشتری برده و برتر از كسی است كه در جای امن تری ایستاده و اگر ناتوانان و ترسوها با عقب كشیدن دست و جنگ نكردن، شایسته ریاست شوند و در این كارشان همانند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محسوب گردند، پس حسان بن ثابت از همه مردم برای ریاست شایسته تر بوده است! زیرا او از این بابت بهرة بیشتری داشته است و اگر فضیلت علی در جهاد را به این مورد ندیده بگیریم كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خود از همه كمتر شمشیر زده - البته به مقیاس جاحظ - در این صورت فضیلت ابوبكر در انفاق هایش برای خدا با مقایسه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز ناچیز خواهد بود، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از همه كم ثروت تر (و در نتیجه از دیگران كم انفاق تر) بوده است.(1)

شناخت موقعیت جنگجو از نگاه دشمن

تو اگر در كار عرب و قریش بیندیشی و اخبار را بخوانی و سرگذشت نامه ها را بنگری، می دانی كه دشمنان عنود همواره در كاوش از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و آهنگ كشتن او را داشتند و چون در تعقیب ایشان بودند و دسترسی به ایشان نداشتند، در كاوش و جستجو از علی (كرم الله وجهه) بودند و به كشتن او كمر بستند، زیرا هم موقعیت ایشان از دیگران به رسول خدا شبیه تر بود، هم نزدیكی بیشتری با ایشان داشت و هم سخت تر از دیگران از ایشان دفاع می كرد و آنان هرگاه علی (كرم الله وجهه) را یافته می كشتند و كار محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به ناتوانی كشانده و شركت او را در هم می شكستند، چون بالاترین كسی كه در گرفتاری ها با نیرو و دلیری و دلاوری و همت خود؛ ایشان را یاری می رساند، علی (كرم الله وجهه) بود، در روز بدر نمی نگری! همین كه عتبه بن ربیعه با برادرش شیبه و پسرش ولید از سوی مشركان بیرون شدند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گروهی از انصار را به مقابله با آنها فرستاد و آنان چون در پاسخ پرسش مشركان، نسب خود را اظهار داشتند، شنیدند كه مشركان می گویند: به سراغ قبیله تان برگردید، آنگاه فریاد كشیدند: محمد! همگنان ما را كه از قبیله خود ما

ص: 133


1- الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 211/7.

هستند به سراغ ما بفرست! آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خودشان نزدیك خود فرمود: هاشمیان برخیزید و حق قریش را كه خداوند به شما داده، در برابر باطل اینان یاری كنید، علی برخیز! حمزه برخیز! عبیده برخیز! و باز نمی بینی! پاداش را كه هند دختر عتبه در روز احد برای كسی نهاد؛ كه علی را كشد؟ زیرا وی و حمزه در روز بدر در كشتن پدرش شریك بودند، نشنیدی كه «هند» در رثاء قوم خود گوید:

«من از اندوه عتبه صبر ندارم - نیز از پدرم و عمویم و (پاره سینه ام) برادرم!»

«همان برادر كه مانند نور خورشید بود - به كشتن آنها ای علی! پشتم را شكستی!»(1)

و این از آن جهت بود كه علی (كرم الله وجهه) برادر وی ولیدبن عتبه را كشت و در قتل پدرش عتبه نیز شریك بود، اما عمویش شیبه را حمزه به تنهایی كشت و جبیربن مطعم به غلامش در روز احد گفت: اگر محمد یا علی یا حمزه را كشتی؛ آزاد هستی و او پاسخ داد: محمد را كه یارانش مواظبند، علی نیز درجنگ ها بسیار به اطراف خود می نگرد، ولی من حمزه را می كشم! این بود كه برای ایشان كمین نشست و با حربه ای كه به سوی او افكند، وی را به شهادت رساند.(2)

تمام اعتماد و تكیه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام)

«اسكافی عالم بزرگوار» سنی گوید: آنچه از همسانی و هماهنگی حال غلیه با حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را گفتیم، گواهش همان ها است كه از خبرها و سرگذشت نامه ها یافته ایم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر علیه دل می سوزاند و ایشان را از مهالك پرهیز می داد و برای سلامتی ایشان همواره دعا می كرد، در روز خندق كه علی (كرم الله وجهه) در برابر عمرو ایستاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دو دست به آسمان برداشت و در پیش روی یارانش عرضه داشت: خدایا! اتو در روز احد حمزه را و در روز بدر عبیده را از من گرفتی، امروز علی را برای من نگاه دار! «خدایا! مرا تنها مگذار! كه تو بهتر از همه بازماندگانی!»(3)

و از همین روز بود كه دریغش می آمد، ایشان به مبارزه عمرو برود و پس از آن كه عمرو بارها مردم را به مبارزه خویش خواند و آنان عقب زده، تنها علی برخاست و دستوری خواست تا به میدان شتابد، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: او عمرو است! عرضه داشت: من هم علی هستم! پس او را به خویش

ص: 134


1- «ما كان لی من عتبه من صبر - أبی و عمی و شقیق صدری!» «اخی الذی كان كضوء البدر - بهم كسرت یا علی! ظهری!»
2- «الغدیر علامه امینی (رحمه اله): 211/7-212.
3- (رب لا تذرنی فرداً و انت خیرالوارثین) انبیاء:89.

نزدیك كرد و بوسید و عمامة خود را بر سر وی نهاد و چند گام به دنبال ایشان رفت كه گویی وی را بدرود می گوید و آنگاه با دلی پریشان، چشم به راه نشست تا چه پیش آید و همچنان نیز او (صلی الله علیه و آله و سلم) دست به سوی آسمان و روی به سوی آن داشت و مسلمانان پیرامون آن، چنان خاموش و بی حركت بودند كه گویا مرغی بر سرشان نشسته تاگرد و خاك به هوا رفت و از لابه لای آن بانك «الله اكبر» برخاست و این هنگام دانستند كه علی، عمرو را كشته است، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز تكبیر گفت و مسلمانان نیز چنان تكبیری گفتند كه سپاهیان مشركان از پشت خندقشنیدند و همین بود كه حذیفه بن یمان گفت:؟ اگر فضیلت علی در كشتن عمرو در روز خندق را بر تمامی مسلمانان تقسیم كنند، به طور قطع همه آنان را وسعت بخشیده، فرا می گرفت و ابن عباس در تفسیر این آیه: «و خداوند (در این میدان) مؤمنان را از جنگ بی نیاز كرد.»(1) گفت: «بی نیازی از جنگ به وسیله علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) بود.»(2)

چنگ زدن غریق به هر خرده چوبی

گفتنی است كه برخی فقط در صدد آن برآمدند كه خلیفه (ابوبكر) را فردی شجاع تلقی كنند كه شاید برای او امتیازی شمرده شود و بیشترین حساسیت و انگیزه آنان در این رابطه، این بوده است كه ایشان را به عنوان خلیفه بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به ادعای خودشان مطرح كرده و می كنند با این تفاوت چشم گیر كه تمام سلحشوری ها، دلاور مردی ها، شهامت ها و افتخار آفرینی ها در جنگ های اسلام به نام «علی» (كرم الله وجهه) است، آری آنان مدعی این منقبت هستند اگر چه ساختگی باشد و هیچ گونه دلیلی بر آن وجود نداشته باشد!!

«قرطبی» در تفسیر این آیه: «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، آیا اگر او بمرد و یا كشته شود، شما به عقب برمی گردید؟! و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمی زند.»(3) می گوید: این آیه بالاترین نشانه بر دلیری ابوبكر و پردلی او است، زیرا دلیری و پردلی، عبارت از نباختن خویش در هنگام رویدادهای سخت و مصیبت ها است و هیچ مصیبتی بزرگ تر از مرگ پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نبود و در آن هنگام بود كه دلیری و دانش ابوبكر

ص: 135


1- (و كفی الله المؤمنین القتال) احزاب: 25.
2- گفتار به حق عالم سنی اسكافی بر رد جاحظ، الرسائل، جاحظ: 54، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 3/275، الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 7/212.
3- (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات أو قتل انقلبتم علی اعقابكم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا) آل عمرا: 144.

آشكار شد، زیرا مردم - از جمله عمر - گفتند: كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمرده است! عثمان نیز گنگ شد و علی مخفی گردید و كارها رو به تزلزل رفت تا ابوبكر صدیق با همین آیه، در هنگامی كه از مسكن خود در «سنح»(1) بیامد، مشكل را حل كرد.(2)

این استدلال را «حلبی» نیز آورده و گفته است: هنگامی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درگذشت، خردها پرید تا حدی كه از سختی اندوه، یكی به دیوانگی افتاد و دیگری زمین گیر شد و نتوانست تكان بخورد و سومی چنان گنگ شد كه نتوانست سخن بگوید و دیگری بستری شد و از بیماری جان سپرد، اما آنان كه از اندوه نزدیك بود دیوانه شوند: یكی از آنها عمر بود و آنان كه گنگ شدند: یكی از آنها عثمان بود كه نتوانست سخن بگوید و آنان كه زمین گیر شدند و نمی توانستند تكان بخورند: یكی از آنها علی (كرم الله وجهه) بود؛ عبدالله بن انیس نیز از دردمندی بستری گردید و از اندوه و بیماری درگذشت و از همه آنها پایدارتر ابوبكر صدیق بود تا آنجا كه می نویسد: قرطبی گفته است: این بالاترین دلیل بر كمال شجاعت صدیق است.(3)

عدم ارتباط بین فوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مفهوم شجاعت

در اینجا قرطبی دیگران را به گمان می اندازد كه در قرآن كریم نشانه ای بر شجاعت و دانش خلیفه است؟ در حالی كه آنچه را آورده، بیش از این نمی توان از آن دریافت كه ابوبكر در آن روز آیه شریفه را دلیل بر مرگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)آورده، ولی در نهایت این چه ارتباطی با شجاعت و دلاوری ابوبكر دارد؟ و با كدام یك از سه قسم دلالت (مطابقی - التزامی - تضمنی)، بر شجاعت او راهنمایی می كند كه تازه آن از بهترین دلیل داستان محسوب گردد؟ اگر هم فرض كنیم كه دلالتی بر شجاعت باشد، باز هم در خود آیه نیست، بلكه در همان رویدادهای یاد شده است كه البته با سوابق سوء و مخالفت های ضمنی در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و ترفندهایی كه با رفیقش در تزلزل جانشینی نقشه كشی كرده بودند تا آن را به دست آورده، پدیدة دیگری است كه نام آن راشجاعت گذاشته اند!!

فوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و سنگ دلی خلیفه

این پدیده شجاعت نبوده، بلكه سنگدلی و در باطن خوشحالی برای او و پیروانش بوده كه منافع اصلی یعنی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ازمیان رفت و باب فتنه مفتوح گردید، چنین پنداری به حقیقت بسیار

ص: 136


1- «سنح» یا «سنح» جایی در بیرون مدنینه است و فاصله آن تا منزل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یك میل راه است.
2- تفسیر، قرطبی: 4/222.
3- السیره الحلبیه، حلبی: 3/35.

نزدیك تر از شجاعت و شهامت خلیفه خواهد بود!!

و تعجب است! كه این نویسنده و پیروانش تفاوتی را كه بین دو صفت - شجاعت و سخت دلی - هست ندیده اند؟ این تاری را كه از تنیده های عنكبوت هم سست تر است، جز این نمی توان گفت كه دست حیله و تزویر در هم بافته تا دشواری هایی را كه در آنجا یافته حل كند، این بود كه عمربن خطاب را از سر اندوه و دیوانه نمودند كه چنین چیزی بسیار از او دور خواهد بود، ولی این را به او بستند كه وی مرگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را انكار كرد و آنان برای توجیه كار او جز این راهی ندیدند كه آن را از پریشانی وی برشمرند.(1) آنگاه علی (كرم الله وجهه) را زمین گیر قلمداد كردند تا برای سرپیچی او از بیعت با ابوبكر عذری بتراشند و عثمان را گنگ نمودند، چرا كه در گیر و دار سخنی به زیان نیاورد.

استدلال قرطبی و لوازم فاسد آن

علاوه بر آن، میزان و ملاكی كه قرطبی برای شجاعت به دست آورده، لازمه اش آن است كه خلیفه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز شجاع تر باشد، چون در مصیبت پیامبر بزرگ (صلی الله علیه و آله و سلم) بیش از این درباره ابوبكر ننوشته اند: «كه او چهره پیامبر را گشود و بوسید و گریست و گفت: در زندگی و مرگ پاكیزه بودی.»(2)

در حالی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مرگ عثمان بن مظعون، بسی بیش از این ها اظهار تاثر كرد، زیرا سه بار خود را به روی او افكند و گریبان او را بوسید، در حالی كه دیدگانی اشك بار داشت و باران سرشك بر رخسارشان روان بود و فریاد می كشید.(3) با این كه بسیار میان عثمان بن مظعون و میان سرور آدمیان و جان آفریدگان و گل سرسبد جهانیان تفاوت است!!

و نیز لازمه این میزان و ملاك آن است كه «عمربن خطاب» را از پیامبر بزرگ (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز كه در مرگ زینب سخت غمگین شد و گریست، شجاع تر بدانیم، زیرا عمر در آن روز نه تنها دلش در آن مصیبت نسوخت، بلكه زنانی را نیز كه در ماتم ویگریه می كردند با تازیانه می زد!!(4)

ص: 137


1- شرح المقاصد، تفتازانی: 2/294، عیون الاثر، ابن سیدالناس: 3/339.
2- «انه كشف من وجه النبی و قبله و هو یبكی و قال: طبت حیاً و میتاً» صحیح، بخاری: 6/281، كتاب المغازی، سیره ی ابن هشام: 4/334، طبقات الكبری، ابن سعد چاپ مصر شماره مسلسل: 785، تاریخ، طبری: 3/198.
3- السنن الكبری، بیهقی: 3/406، حلیه الاولیاء، ابونعیم: 1/105، الاستیعاب، ابوعمرابن عبدالبر: 2/495، اسدالغابه، ابن اثیر، الاصابه، ابن حجر: 2/464.
4- مسند، احمد: 1/335-237، مستدرك، حاكم: 3/191، مسند، ابیداود طیالسی: 351، الاستیعاب، ابوعمر، زندگی نامه عثمان بن مظعون: 2/482، مجمع الزوائد، هیثمی: 3/17، عمده القاری: 4/87.

و نیز با این میزان، «عثمان بن عفان» از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دلیرتر خواهد بود، چرا كه ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) در مرگ یكی از دو دخترش - رقیه یا ام كلثوم كه یكی پس از دیگری به همسری عثمان درآمدند - اندوهگین بود و بر او می گریست و عثمان نه بر او و نه برای اینكه پیوند دامادیش با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گسیخته می شد، دل می سوخت، به دلیل آن كه بنا بر خبر صحیح از «انس»، «در شب مرگ همسرش نیز، از آمیزش با برخی از زنانش باز نایستاد.»(1)

و بیش از همة این ها با آنچه بزرگان خودشان در علت یابی برای مرگ ابوبكر از زبان پسر عمر آورده اند، چه باید كرد؟ كه گفت: علت مرگ ابوبكر مرگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و پس از وی همچنان بدنش ضعیف می شد تا جان سپرد و نیز گفت: علت مرگ او اندوه وی بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه همواره وی را می گداخت تا درگذشت و به گزارش قرمانی: همچنان جسمش می كاهید تا جان به جان آفرین سپرد.(2)

و گویا این حدیث به نظر قرطبی و حلبی نرسیده، پس اگر این نیز در كنار سخن آن دو، درباره دلیری ابوبكر نهاده شود، او نیز مثل عبدالله بن انیس خواهد بود، چرا كه هر دو از اندوه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مردند با آن كه هیچ كدام از آگاهان خبر نداده است كه كسی جز آن دو در اندوه مرگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرده باشد و این دلیل بر ضعف دل آن دو در برابر مصیبت است و بر این اساس اگر آن دو با ترازوی قرطبی سنجیده شود، بدون چون و چرا ترسوترین اصحاب بوده اند، البته در صورتی كه در آن ترازو چشمی باشد! گذشته از این گزافه گویی ها، در شجاعت خلیفه و برتر شمردن وی در دلاوری، این سخن نیز هست كه به ابن مسعود بسته اند: «اولین كسی كه با شمشیر خود در مكه اسلام را آشكار كرد، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابوبكر و زبیر بن عوام بود.»(3) و نیز این سخن را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بسته اند: «اگر ابوبكر صدیق نبود اسلام می رفت.»(4) .

ص: 138


1- مستدرك، حاكم: 4/47، الاستیعاب، ابوعمرابن عبدالبر: 2/748 كه خبر را صحیح دانسته، الاصابه، ابن حجر: 4/489-304، الروض الانف، سهیلی خثعمی: 2/107.
2- مستدرك، حاكم: 3/63، اسد الغابه، ابن اثیر: 3/224، صفه الصفوه، ابوالفرج ابن جوزی: 1/100، الریاض النضره، طبری: 1/180، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 2/263، حیوه الحیوان، دمیری: 1/49، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 53، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 55، اخبار الدول، قرمانی كه در حاشیه كامل چاپ شده: 1/198، نزهه المجالس، صفوری: 2/197؛ مصباح الظلام، جردانی: 2/25.
3- نزهه المجالس، صفوری: 2/182.
4- نور الابصار، شبلنجی: 54.

مخالفت ابوبكرو عمر با فرمان پیامبر

از زبان «ابوسعید خدری» آورده اند: [ابوبكر نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضور یافت و عرضه داشت: ای رسول خدا! من گذرم به فلان جا و فلان مكان افتاد، ناگهان مردی نیكونما را دیدم كه با فروتنی نماز می گزارد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به وی فرمود: نزد او حاضر و او را بكش، خدری گفت: ابوبكر نزد او حاضر شد و چون وی را در حالت عبادت یافت، خوش نداشت كه او را بكشد، به نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضور یافت، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عمر فرمود: تو نزد او حاضر شو و وی را بكش! خدری گفت: عمر نیز برفت و چون او را در همان حالی دید كه ابوبكر دیده بود، خوش نداشت كه او را بكشد، پس بازگشت و گفت: ای رسول خدا! من دیدم حالی سراسر فروتنی دارد، خوش نداشتم او را بكشم، حضرت فرمود: علی! تو برو و او را بكش! علی (كرم الله وجهه) رفت و او را ندید و برگشت و عرضه داشت: ای رسول خدا! من او را ندیدم، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «این كس و یارانش «قرآن» را می خوانند با آنكه آوای آن از گرداگرد گردنشان نمی گذرد، چنان ازدین بیرون می شوند كه تیر از چله كمان می پرد و سپس به آن برنمی گردند، مگر تیر در سوفار خود بازگردد، آنان را بكشید كه بدترین كافرانند.»](1)

از «انس بن مالك» آورده اند: «كه گفت: در روزگار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مردی بود كه عبادت و تلاش وی موجب خوشحالی ما شد و این را برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگو كردیم و نام وی را بردیم، ولی حضرت او را نشناخت، مشخصات وی را بیان كردیم، باز او را نشناخت، در همین هنگام كه گفتگو داشتیم، ناگهان سر و كله مرد پیدا شد، گفتیم: او همین است، حضرت فرمود: «شما درباره مردی برای من خبر آورده اید كه در روی او اثر و چشم زخمی از شیطان هست.» پس او روی آورد تا كنار ایشان ایستاد و سلام نگفت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: تو را به خدا سوگند می دهم! آیا هنگامی كه تو در كنار مجلس ما ایستادی، نگفتی: كه در میان قوم كسی برتر یا بهتر از من نیست؟ عرضه داشت: به خدا سوگند! آری؛ سپس داخل شد و به نماز ایستاد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: چه كسی این مرد را می كشد؟

ابوبكر عرضه داشت: من، پس از آن بر روی درآمد و دید نماز می خواند، گفت: سبحان الله! آیا من مردی نمازگزار را بكشم؟ با آن كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از قتل نمازگزاران نهی كرده است!، ابوبكر بیرون رفت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: چه كردی؟ عرضه داشت: خوش نداشتم مردی كه در حال نماز است را بكشم! زیرا تو خود از كشتن نمازگزاران منع كرده ای، دوباره حضرت پرسید: چه كسی

ص: 139


1- مسند، احمد: 3/15، تاریخ، ابن كثیر: 7/298.

است كه این مرد را بكشد؟ عمر، عرضه داشت: من و داخل شد، او پشتیبانی بر زمین نهاده بود، عمر گفت: ابوبكر برتر از من بود، بیرون شد و او را نكشت و گفت: دیدم پیشانیش را در برابر خدا به خاك نهاده، خوش نداشتم او را بكشم، پس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: كیست آن مرد را بكشد؟ علی (كرم الله وجهه) عرضه داشت: من، پس فرمود: اگر بتوانی وی را بیابی كه به تعقیب وی آمد، دید او بیرون رفته است كه به نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برگشت، عرضه داشتم: دیدم بیرون رفته بود، حضرت فرمود: اگر كشته می شد،دو نفر هم در میان امت من - از اول آنها تا آخر - اختلاف نمی كردند.»(1)

فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر قتل فتنه گر نهروان

داستان فوق مربوط به «ذوالثدیه» - سردار شورش نهروان - بود كه «علی» (كرم الله وجهه) بنابر آنچه در صحیح مسلم و سنن ابوداود آمده، در آن گیر و دار وی را كشت.

«ثعالبی» می نویسد: «ذوالثدیه پیشوای خوارج و بزرگ آنان بوده كه آنان را گمراه می كرده است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داد: تا او را در حال نماز بكشند. عمر و ابوبكر با ترس از انجام این برنامه پا پس كشیدند و هنگامی كه علی (كرم الله وجهه) آهنگ وی كرد او را نیافت. آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایشان فرمود: اگر تو را می كشتی، نخستین و آخرین آشوب ها بودو زمانی كه روز نهروان فرا رسید، او را میان كشتگان یافتند و علی (كرم الله وجهه) فرمود: دست ناقص او را بیاورید. وقتی آوردند، فرمود تا آن را آویختند.«(2)

مخالفت دو خلیفه درمقابل فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

ای كاش! از این دو خلیفه جستجو و كاوش به عمل می آمد كه از چه كسی شنیده بودند كه هر كس درحال نماز باشد، خون او را نباید ریخت؟ آیا آن را از قانونی گرفته بودند كه قاضی و مسبب آن غایب بود تا میان دو سخن او دربمانند؟ مگر این، همان قانون محمد نیست كه خود صاحب شریعت بوده و خود دستور به قتل آن مرد را داده و خود از نزدیك آن را می نگریست. و می دانست كه او دارد نماز می خواند! و صحابه - از جمله خلیفه - نیز به حضرت گزارش داده بودند كه او درنماز خویش بسیار فروتنی و خشوع می نماید، چندان كه خداپرستی متواضعانه او آنان را خوش آمده بود، ولی با این همه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با علم وسیع نبوی خود، همه این كارها را ظاهر سازی و نیرنگ بازی برشمرد كه به وسیلة آن می خواهد امت را بفریبد و به همان آرزوی فاسدش دست یابد كه به آن به جز در روزگار نهروان دست نیافت، این بود كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خواست آن میكروب ناپاك

ص: 140


1- حلیه الاولیاء، ابونعیم: 2/317، 3/227، مسند بزار، تاریخ، ابن كثیر: 7/298،الاصابه: 1/484.

را با كشتن وی از میان بردارد و نیز خواست كه ویرا به مردم بشناساند، چون وقتی در كنار آن قوم - كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میانشان بود - ایستاد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه در دل او القاء شده بود، را به زبان آورد تا به او بفهماند كه او خود را از همه آنها - حتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز - برتر یا نیكوتر می انگارد!!

علاوه بر این، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او فرمود: در روی او اثرو چشم زخم ونشانه ای از شیطان است! و چه بدبختی است این كه در كنار محفلی می ایستد كه پیامبر بزرگ در صدر آن نشسته و آنگاه سلام نمی كند؟ و كدام شقاوتمندی است كه بی شرمانه، اندیشه پلید خود را كه در خاطرش گذشته، آشكارا بر زبان می راند؟ كه نه ملاحظه موقعیتش و نه ملاحظه سخنش و نه ملاحظه مخاطبش را می نماید؟!!

آری؛ بدین جهات بود كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان به قتل او را صادر فرمود؛ و حضرت نیز «هیچ گاه از سر هوس سخن نمی گوید، بلكه تنها وحی است كه بر روی می شود.»(1)

ولی آن دو خلیفه، امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مخالفت كرده و علاوه بر این، عمر این را به دلائل خود افزوده كه ابوبكر بهتر از من بودو او را نگشت، آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه دستور به قتل او را داده، از هر دوی آنها بهتر نبود؟ آیا او خود قانون نماز را نگذارده و دستور به احترام آن را نداده بود؟ یا مگر ابوبكر و رفیقش سخنی كه از حضرت درباره آن مرد و رازهایش شنیدند را راست نشمردند؟! یا آن دو حقیقتاً به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمانی نداشتند؟!

برای دو خلیفه بهتر آن بود كه این بهانه هایی كه تباهیش آشكار است، را رها می كردندو برای كار خود عمل دلیل را می اوردند كه «ابونعیم» در حلیه یاد كرده و گفته: آن دو ترسیدند او را بكشند و یا به نقل «ثعالبی» در «ثمار القلوب» آن دو بیمناكانه از سوی مردك پا پس كشیدند، یعنی ترسیدند و اگر واقعاً می ترسیدند، چرا در كشتن داوطلب شدند و نگذاشتند تا نرفته است، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كس دیگری را به این كار ماموریت دهد تا فرصت از دست نرفته بود.

وانگهی در اینجا چه خوب دلیلی برای آنان درست می شود كه بر دلیری و شجاعت خلیفه به دنبال دلیل می گردند، همانند: ابن حزم، سیوطی، قرطبی و محب طبری كه چشم بسته با هر وسیله ای او را دلیرترین مردم قلمداد می كنند؟! با این كه می بینند از سایه مردان در محرابشان می ترسد!

اضافه بر آن، آن مرد (ذوالثدیه) سابقه بدی نیز در نزد دو خلیفه داشت، زیرا روزی كه پیامبر غنیمت های هوازن را تقسیم می كرد، ذوالثدیه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشت: «می بینم دادگرانه رفتار نمی كنی! در این گونه قسمت كردن خشنودی خدا در نظر گرفته نشده!، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خشم گرفت .

ص: 141


1- (و ما ینطق عن الهوی * ان هو الا وحی یوحی) نجم: 4-3.

و فرمود: وای بر تو! اگر من دادگری نكنم، پس چه كسی دادگری نماید؟ عمر گفت: ای رسول خدا! آیا او را بكشم؟! فرمود: نه، از شور و غوغای این مرد گروهی بیرون می ایند كه از دین بدر می روند، چنان كه تیر از چله كمان به در رود و ایمان آنان از گرداگرد گردنشان نمی گذرد!!»(1)

جگر سوزی خلیفه در عبادت

از روش خلیفه چه در دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و چه پس از آن، اخباری نیامده كه حاكی از رنج و تعب او در عبادت باشد، مگر یك مشت پندارهایی كه هر كس آنها را برای او ثابت پندارد، جز با تكلف بسیار نتیجه ای را به دنبال ندارد.

«محب طبری» گوید: «عمربن خطاب پس از مرگ ابوبكر نزد همسر وی حاضر شد، از كارهای ابوبكر كاوش كرد كه در خانه اش چگونه بوده است؟ او گزارش داد: كه وی در شب ها بر می خاست و كارهایی انجام می داد، سپس زن گفت: جز این كه در هر شب جمعه وضو می ساخت و نماز می گزارد، پس رو به قبله می نشست و سر بر دو زانو می نهاد، همین كه سحرگاه می شد، سر بر می داشت و نفسی دراز از سر رنج و درد می كشید، آنگاه ما در خانه بوی جگر بریان شده استثمام می كردیم، در آن هنگام عمر بگریست و گفت: كجا ابن خطاب تواند، خود را به جگر بریان شده برساند؟!»(2)

آورده اند: «همین كه ابوبكر نفس می كشید، بوی جگر بریان شده از وی استثمام می كردند.»(3)

«عبیدی مالكی» گوید: «همین كه ابوبكر صدیق در گذشت، عمر كه به جانشینی او رسید، آثار صدیق را دنبال كرد و كار خود را همانند او انجام می داد و هر چند اندكی نزد عایشه و اسماء حاضر می شد و به آنان می گفت: هر شب كه ابوبكر خانه اش را تهی می دید، چه می كرد؟ و پاسخ می شنید: ندیدم كه شب ها زیاد نماز بخواند یا به عبادت برخیزد، تنها چنین بود كه وقتی پردة شب همه جا را می پوشاند، سحرگاه برمی خاست و می نشست و دو زانو را در بغل می گرفت و سر خویش را بر دو زانو می نهاد و سپس آن را به سوی آسمان بلند می كرد و نفسی دراز از سر رنج و درد می كشید و می گفت: آه، آنگاه دود را می دیدیم كه از دهان وی درمی آید، عمر بگریست و گفت: عمر به جز دود بیرون دادن از دهان هر كاری را می تواند بكند!! و نیز عبیدی گوید: اصل قضیه آن بوده كه شدت ترس او از خدای تعالی موجب شده تا دل وی آتش بگیرد؛ به گونه ایكه هم نشینانش از وی

ص: 142


1- تاریخ، ابوالفداء: 1/148، الامتاع، مقریزی: 425.
2- الریاض النضره، طبری: 1/133.
3- مرآه الجنان، یافعی: 1/68.

جگر بریان شده استثمام می كردند و علتش آن بوده كه صدیق رازهای نبوت را كه به وی سپرده شده بود، نتوانست بر خویش هموار سازد.

در حدیث از ایشان آمده: «من از شما خدا را بهتر می شناسم و بیش از شما از او می هراسم . خداوند متعال خود خواسته او را ثابت نگه دارد، از جمال و جلال خود به او آموخته تا وی را نیرومند گردانیده كه در غیر این صورت، هیچ كس نمی تواند ذره ای از جلال و جمال او آگاهی یابد و صدیق در شناسایی این دو به آخرین مرحله رسیده، زیرا در خبر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده: «هیچ چیز در سینه من ریخته نشده مگر این كه آن را در سینه ابوبكر ریختم.» و اگر جبرئیل (علیه السلام) مستقیماً خود آن را در سینه ابوبكر می ریخت، البته طاقت نمی آورد، چون باید كسی كه همانند وی است، رابطه فیض قرار گیرد، ولی چون آن را در سینه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ریخت و او از نوع بشر بود، پس فیض خداوند به صدیق با واسطة رابطی همانند خودش به او رسید تا با میانجی گری او توانست آن را حمل كند و با این همه قلب وی آتش گرفت.»(1)

«حكیم ترمذی» از زبان «بكربن عبدالله مزنی» گوید: «ابوبكر كه بر مردم برتری یافت به زیادی روزه و نماز نبود، بلكه برتری او بر دیگران به خاطر چیزی در دلش بود.»(2)

و گویند: در حدیث آمده: «ابوبكر به زیادتی روزه و نماز بر شما برتری نیافت، بلكه به چیزی برتری یافت كه در سینه اش نشانه ای بر جای نهاد.»(3)

خشیت از خدا درعبادت

اگر داستان جگر بریان شده راست باشد، باید همه انبیا و رسولان نیز چنین خصوصیتی داشته باشند. چون در خوف آنها از خدا شكی نیست، به ویژه پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) كه سرآمد همه آنها بوده است. زیرا آنان قهراً از ابوبكر خداترس تر و هراسناك تر بوده اند، در نتیجه دود سینه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باید از همه آنها سفت تر و شدیدتر و سوزناك تر باشد، زیرا لازمه ترس آن است كه كسی با احاطه علمی به عظمت و قهاریت و جبروت و ارجمندی حق، شكوه او در دلش جایگزین شود، آنچه ما را از این موضوع آگاه می سازد، گفتار خدای متعال است: «تنها بندگان دانای خدا از او می هراسند.»(4)

ص: 143


1- عمده التحقیق، عبید مالكی: 135.
2- نوادرالاصول، حكیم ترمذی: 31-261.
3- ابومحمد ازدی در شرح مختصر صحیح بخاری: 2/41، 105 و 3/98 و 4/63، الیواقیت والجواهر، شعرانی: 2/221، مرآه الجنان، یافعی: 1/68، نزهه المجالس، صفوری: 2/183.
4- (انما یخشی الله من عباده العلماء) فاطر: 28.

«ابن عباس» گفته است: «مقصودش آن است كه آن كس از آفریدگان من، از من می هراسد كه جبروت و قدرت و عزت مرا شناخته باشد.»(1)

و نیز گفته اند: «تنها كسانی ازخدا می ترسند كه او را بزرگ داشته و هستی او را بهتر ازدیگران شناخته و چنان كه باید از او در بیم باشند و هر كه بهتر او را بشناسد، هراس او بیشتر خواهد بود!»(A)

در حدیث است: «هر كدام از شما خدا را بهتر بشناسد، هراس او از وی بیشتر خواهد بود!»(2)

در خطبه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده: «به خدا سوگند! من از همه آنها خدا را بهتر می شناسم و هراس از او دردل من نیز بیش از همه آنها است!»(3)

در خطبه دیگری از او (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده «اگر آنچه را من می دانم، بدانید كم می خندید و بسیار می گریید.»(4)

«علی» (كرم الله وجهه) فرمود: «داناترین شما هراسناك ترین شماست.»(5)

و به همین علت است كه ایشان می فرماید: «من از همه شما خداشناس ترم و از شما خداترس ترهستم.»(6)

اینك چه زیباست توجه به خداترسی اولیاء مقربان درگاه خداوند متعال كه در عبادت خود را فانی ساخته اند كه پیشرو آنان، «علی» (كرم الله وجهه) است كه در دل تاریكی های شب برمی خاست، همچون مار گزیده به خود می پیچید و اندوهناكانه می گریست، آه می كشید و زمزمه ای بر زبان می راند كه حاكی از كمال بیم و هراس ایشان بود با این كه بنا به نقل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علی (كرم الله وجهه) تقسیم كننده بهشت و دوزخ است، (7) آن وقت ایشان را می نگری كه هر شب چند بار از هوش می رفت، ولی نه از او و نه از دیگران هیچ بوی جگر بریان شده استشمام نكرد.

اختلاط در دود جگر و خشیت از خدا

وقتی انسان سخنی را بگوید كه برای خدا نباشد و در صد تزویر و حیله برای فریب دادن مردم

ص: 144


1- و A - تفسیر، خازن: 3/525.
2- تفسیر، ابن جزی كلبی: 3/153.
3- قال(صلی الله علیه و آله و سلم): «فوالله! انی لا علمهم بالله و اشدهم له خشیه» صحیح، مسلم، كتاب مناقب، تفسیر، خازن: 3/525.
4- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «لو تعلمون ما اعلم لضحتم قلیلاً و لبكیتم كثیراً» صحیح، بخاری، مسند احمد: 4/164، تفسیر، خازن: 3/525، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 2، 26.
5- غرر الحكم، آمدی: 62.
6- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انی اعلمكم بالله و اخشاكم لله» تفسیر، بیضاوی: 2/302، اللمع، ابونصر: 96.
7- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 1/200، كفایه الطالب: 22، الصواعق المحرقه: 75.

پیش رود، خداوند با بیان خودش، خودش را ضایع و خرد می كند، چرا كه وقتی در خوف از خدا با حیله گری و تزویر پیش می روند و به بیاناتی كاذب و ساختگی دست می زنند، گفتاری را می گویند كه خود دلیل بر كذب و دروغ آنها خواهد بود و آن اختلاط بین خوف از خدا با سوز جگر است كه اگر آثار عبادت فراوانم سوز جگر باشد، باید وقتی كسی در اطاق و خانة پیامبری قدم گذارد نخست بوی جگر سوخته استثمام كند و بعد عرض سلام و احوال پرسی نماید، چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نخستین ویژگی كه دارد و هرگز از آن جدا نمی شود، خوف از خدا است، در حالی كه هیچ كس در تاریخ درباره هیچ یك از پیامبران چنین اخباری را نقل نكرده است.

سوء اخلاق دو خلیفه در مقابل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

در خصوص اخلاقیات خلیفه چیزی به دست نرسیده كه بتوان براساس آن اخلاق وی را برتر و احسن شمرد، به جز این كه در صحیح بخاری «ابن ابی ملیكه» از «عبدالله بن زبیر»، نقل كرده است: كسانی از تمیمیان سواره بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند، ابوبكر عرضه داشت: قعقاع بن معبد را امارت بده و عمر گفت: اقرع بن حابس(1) را امارت ده، ابوبكر به عمر گفت: تو جز مخالفت با من خواسته ای نداری؟!، عمر گفت: من نمی خواهم با تو ناسازگاری نمایم، پس از آن بگومگو كردند تا آوازشان بلند شد و این آیه در این باره نازل شد: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! از خدا و رسول او (در انجام كاری) پیش نیفتید و از خدا بپرهیزید كه خداوند شنوا و داناست.»(2)

نیز «بخاری» از «ابن ملیكه» نقل كرده: «كه گفت: نزدیك بود آن دو نیكوكار - ابابكر و عمر - هلاك شوند، زیرا نزد پیاكبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بانگ خویش را بلند كردند و این هنگامی بود كه سوارانی از تمیمیان بر وی وارد شدند، پس یكی از آن دو گفت: اقرع بن حابس مجاشعی را كار بفرمای و دیگری مرد دیگری را پیشنهاد داد كه نافع گفته نامش را نمی دانم، آنگاه ابوبكر به عمر گفت: تو جز مخالفت با من خواسته ای نداری؟ عمر گفت: من نمی خواهم با تو ناسازگاری كنم كه صداهایشان بر سر این موضوع بلند شد و خداوند این آیه را فرستاد: «ای مؤمنان! صداهایتان را از صدای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بلندتر نكنید و در گفتار خویش با او آهسته سخن گویید، نه آنچنان كه با یكدیگر

ص: 145


1- «اقرع بن حابس» همان عرب بیابانی است كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دید او در مسجد بول می كند و بخاری در صحیح خود داستانش را آورده، ر.ك. ارشادی الساری، قسطلانی نووی: 284/1.
2- (یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله واتقوا الله ان الله سمیع علیم) حجرات:1.

سخن می گویید، مبادا بی آن كه بدانید این شیوه، كارهایتان را به هدر دهد.»(1) - (2)

همراهی دو خلیفه با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و سوء اخلاق

چه جای شگفت و اعجاب از این دو مرد (ابوبكر و عمر) است كه در طول آن همه معاشرت خویش با پیامبر بزرگ (صلی الله علیه و آله و سلم) مایل به خوی بزرگوارانه ایشان نشدند و آن را در نیافتند تا ادب حضور در مجلس بزرگان و چگونه بودن در برابر ایشان را بیاموزند، آن هم در برابر چنین بزرگ مردی كه خوی او به تصریح قرآن حكیم اخلاق عظیم قلمداد شده است، ندانستند كه سخن در برابر ایشان باید به نرمی و آهستگی گفته شود تا تعظیم گوینده از مقام وی و بزرگداشتش از جایگاه او حكایت كند و نیز نباید كسی در گفتارش از ایشان پیشی گیرد، مگر این كه بخواند بپرسد، ولی آن دو در بیرون از این مرزها، خود را در گفتار بر ایشان پیش انداختند و بگومگو كردند تا جار و جنجال میانشان سخت اوج گرفت و صداهایشان در این باره بلند گردید و نزدیك شد كه آن دو كارشان در معرض هدر رفتن قرار گیرد كه آیه كریمه نازل شد.

خلیفه و دشنام گویی

و براساس گزارشی كه ابن عساكر از مقدام آورده: «عقیل بن ابیطالب و ابوبكر به دشنام گویی با یكدیگر برخاستند و ابوبكر سباب (دشنام گوی) بود، گویا ابن حجر از این واژه چیزی دریافته كه خوش نداشته، بدین خاطر سباب و نساب نوشته، ولی همین قدر انصاف داشته كه با تردید بین آن دو رد شده، ولی سیوطی بعد ازوی كلمه سباب را حذف كرده و بدون تردید كلمه نساب را به جای آن نهاده است.»(3) و هر كاوشگری می داند كه «به دشنام گویی با یكدیگر برخاستند.» هیچ ارتباطی با «نسب گوی بودن ابوبكر» ندارد كه بدون فاصله پس از آن ذكر شود، بلكه مناسب مقام، همان است كه گفته شود او دشنام گوی بوده و گویا راوی با قید این صفت خواسته برساند كه او در دشنام گویی از عقیل هم پیش بوده، زیرا این كار، خوی او شده بود و اگرچه می رسد كه كسانی با زمینه چینی هایی بگویند: مقصود از «نسابه» بودن او، آن است كه او با پیچ و خم نسب ها آشنایی داشته و نقطه ضعف های آنها و آنچه را در موقع بدگویی می توان بر آن انگشت نهاد، می دانسته و

ص: 146


1- (یا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون) حجرات: 2.
2- صحیح، بخاری: 225/7، الاستیعاب، ابوعمر ابن عبدالبر: 535/2، تفسیر، قرطبی: 16-300، تفسیر، ابن كثیر: 205/4، تفسیر، خازن: 172/4، الاصابه، ابن اثیر: 58/1 و 24/3.
3- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 43، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 37.

این بوده كه چون به دشنام می پرداخته ناموس و آبرو و پدر و مادر و نسب طرف را به بدی یاد می كرده، ولی این گونه ترفندها نیز سودی برای صاحب آن در طرفداری از ابوبكر ندارد، زیرا خود نشان دهنده زشت ترین نمونه های دشنام گویی است و مستلزم آن است كه وی زنان و مردان را در معرض اتهام درآورده و پلیدی را نشر داده است، چنانچه از عبارتی كه در «خصایص الكبری» می بینیم برمی آید، دشنام گویی كه میان عقیل و ابوبكر در برابر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام گرفته در آخرین روزهای زندگی ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) تحقق یافته است.(1)

نمونه دیگر: «از موارد دشنام گوی بودن وی كه دشنام گفتن به مسلمان نیز فسق است.»(2) آوردیم كه در پاسخ كسی كه در زمینه «قدر و تقدیر» از وی پرسش كرد، گفت: ای پسر زن گندیده!(3) دیگر این است كه به عمر گفت: ابن خطاب! مادرت به عزایت نشیند و داغت بر دلش بماند! و این را هنگامی گفت كه انصار خواستار بودند مردی بر آنان سرپرستی دهد كه از اسامه سالخورده تر باشد كه ابوبكر ریش عمر را گرفت و گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به كار گماشته و تو به منم فرمان می دهی كه او را بر كنار سازم!(4)

البته این سخن وی از دو جهت بی اساس است: یكی این كه: كسی از برگماشتگان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را كه نباید بر كنار كرد فقط خلیفه اوست و بس كه در این مورد اظهار نظر و اجرای سلیقه جایگاهی ندارد، همچنان كه در احكام و سننی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دیگری نهاده، در آن حق دخالت نخواهد بود، زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشین خود را در روزی كه برگماشت به فرمان خداوند بود كه او را تا پایان زندگی وی سرپرست برای همه جهانیان گردانید، همان گونه كه دستورهای جهانی بر او آورد تا پایان روزگار آن را به كار بندند، ولی این غیر از نصب فرماندهان سپاه و كارگزاران است، زیرا حضرت آنان را به مصلحت وقت با اطمینان خاطر به كار می گماشت، اما زمانی كه شرایطی به وجود می آمد كه مصلحت پایان می یافت یا فردی شایستگی خود را از دست می داد، در این صورت سمت او را به دیگری انتقال می داد یا او را از كار بركنار می ساخت.

خلیفه ای كه پس از او (صلی الله علیه و آله و سلم) روی كار می آمد، همین شیوه را باید اجرا می كرد، زیرا وی نیز در .

ص: 147


1- الخصایص الكبری، 86/2.
2- مسند، احمد: 411/1، سنن، ابن ماجه: 461/2، تاریخ بغداد: 144/5، سیوطی در الجامع الصغیر آن را صحیح دانسته است و ریاض الصالحین: 323، می نویسد همه در درستی آن هم داستان هستند.
3- تاریخ الخلفاء، سیوطی: 65.
4- التمهید، باقلانی: 193، تاریخ، طبری: 212/3، تاریخ، ابن عساكر: 117/1، الكامل، ابن اثیر: 139/2، تاریخ، ابوالفداء: 156/1، الروض الانف، سهیلی خثعمی: 375/2.

جای او (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته است و حق بر گماشتن و بر كناركردن وزیر و بالا بردن را دارد، از همین جهت ابوبكر خودش خالدبن سعید را درگیر و دار با مرتدان، به فرماندهی بخش های خاوری شام فرستاد با آن كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به كار در سرزمینی میان زمع و زبید تا مرز نجران یا به كار صدقات مذحج گماشته بود و تا هنگام وفات او (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز بر سر كار خود بود.

پس این كه خلیفه برای باقی گذاشتن او در منصب خویش اكتفا كرده، به این كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این منصب را به او داده، درست نبوده، مگر این كه بگوید مصلحتی كه آن روز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به جهت آن، اسامه را امارت داده هنوز باقی است و این هم نیازی به آن نداشت كه عمر را به باد دشنام بگیرد و نه ریش او را چنگ زند.

این كه درخواست انصار در بر كناری اسامه، تقلیدی از سوی خود خلیفه و دو رفیقش بود كه در روز سقیفه وی را به خاطر سال خوردگی و ریش سفیدیش جلو انداختند.(1) پس چه ایرادی مبر انصار بود كه بخواهند كسی سالخورده تر از اسامه به آنها فرماندهی كند؟ زیرا این توقع نیز با تقلید از برنامة خلافت عرضه شده بود، اگر منصوب شدن اسامه به دست رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) - برای پیشوایی - مانع از بر كنار كردن وی باشد، پس چرا كسی را كه او (صلی الله علیه و آله و سلم) برای خلافت خویش برگماشته بود - آن هم در حضور صد هزار تن یا بیشتر در غدیر خم و در بسیاری از جاهای دیگر - از كار بر كنار می كنند؟!، هر كس هم سخنی به انكار می گوید؛ به هیچ روی گوش نمی دهند و گفتار هیچ مخالفی برا نمی شنوند، مگر نبود كه در روز سقیفه، قیس همان گونه ریش عمر را گرفت كه بعداً ابوبكر در قضیه اسامه گرفت؟! و دیگران نیز به طرفداری «علی» (كرم الله وجهه) استدلال ها كردند و بازار گفتگو داغ شد؟، ولی آن كس را كه فرمان نبرند، اندیشه است!!

روایت ساختگی در بردباری خلیفه

آری؛ ابن حبان از طریق «اسماعیل بن محمد» - آن دروغ گوی حدیث ساز و آن هم بدون سندت - پیوسته دربارة اخلاق خلیفه آورده است كه جبرئیل (علیه السلام) گفت: «ابوبكر در آسمان تا در زمین معروف تر است، زیرا فرشتگان او را بر دبار قریش نامند الخ - كه بحث آن در گذشته ذكر شد و دروغ و ساختگی بودن آن نیز آشكار گردید.»(2)

اگر خلیفه، بردبار قریش بود یا چیزی از اخلاق عظیم بزرگ ترین پیامبران به او رسیده بود، پاره پاك تن وی (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی جان نمی سپرد كه بر او خشمگین باشد! آن هم به خاطر آنچه از او از

ص: 148


1- طبقات الكبری، ابن سعد: 129/3، كنزالعمال: 126/3، شرح نهج البلاغه: 131/1، 17/2.
2- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 152/1.

درشتی و تندی كشید كه خود وی در هنگام مرگش آرزو می كرد: ای كاش! چنین برخورد خشونت آمیز را در بازرسی خانه اش انجام نداده بود!! و اگر بردبار بود دستور نمی داد با هر كه در آن خانه است بجنگند،(1) و رسوایی بر رسوایی به بار آرند!!!

علت دفن شبانه فاطمه (علیهاالسلام)

«بخاری» از «عایشه» نقل كرده است: «فاطمه (علیهاالسلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابوبكر صدیق درخواست كرده كه سهم لارث وی را از غنیمت هایی كه خدا به رسول خود بخشیده و پس از او (صلی الله علیه و آله و سلم) بر جای مانده بود، به وی بدهد. ابوبكر به او گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ما ارث نمی گذاریم و هر چه از ما بماند، صدقه است. پس فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خشم گرفت و از ابوبكر دوری گزید و همچنان از وی بیزار بود تا درگذشت.»(2)

نیز از «عایشه» نقل كرده: «ابوبكر سرباز زد از این كه چیزی از آن را به فاطمه دهد، بدین خاطر فاطمه (علیهاالسلام) بر ابوبكر خشم گرفت و از او دوری گزید و با وی سخن نگفت تا درگذشت و پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شش ماه زنده مانده و چون درگذشت، شوهرش علی، او را شبانه به خاك سپرد و خود بر او نماز گزارد و ابوبكر را با خبر نساخت.»(3)

«و از روی چه انگیزه ای باید شبانه به خاك سپرده شود، - جگو گوشه و پاره تن برگزیده و چرا باید نشانی از آرامگاه او نماند؟»(4)

خشم حضرت به قدری بالا گرفت كه سفارش كرد، او را شبانه به خاك بسپارند و هیچ كس بر او در نیاید و ابوبكر بر وی نماز نخواند. پس شبانه ایشان را به خاك سپردند و ابوبكر از آن آگاهی نیافت و علی (كرم الله وجهه) خود بر او نماز گزارد و همراه با اسماء بنت عمیس ایشان را غسل داد.(5)

ص: 149


1- تاریخ، طبری: 210/3، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 58/1، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 250/2، تاریخ، ابوالفداء، 156/1، اعلام النساء، علی محمد علی دخیل: 1207/3.
2- صحیح، بخاری: 5/5.
3- صحیح، بخاری: 196/6، صحیح، مسلم: 72/2، مسند، احمد: 6/1-9، تاریخ، طبری: 202/3، مشكل الآثار، طحاوی: 48/1، السنن الكبری، بیهقی: 300/6-301، كفایه الطالب، گنجی شافعی: 226، تاریخ، ابن كثیر: 285/5-333/6، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 193/2.
4- «ولای الامور تدفن لیلاً - بضعه المصطفی و یعفی ثراها؟!»
5- طبقات الكبری، ابن سعد، الرسائل، جاحظ: 300، حلیه الاولیاء، ابونعیم: 43/2، مستدرك، حاكم: 163/2، ط التثریب، حافظ عراقی: 150/1، اسد الغابه، ابن اثیر: 254/5، الاستیعاب، ابوعمرابن عبدالبر: 751/2، الحسین، خوارزمی: 83/1، ارشاد الساری، قسطلانی: 362/6، الاصابه، ابن اثیر: 378/4-380، الخمیس، دیار بكری: 313/1.

در «سیرة حلبی» آمده، «واقدی» می نویسد: «نزد ما ثابت است كه علی (كرم الله وجهه) خودش شبانه فاطمه (علیهاالسلام) را دفن كرد و بر ایشان نماز گزارد و عباس و فضل با او بودند و كسی دیگر را با خبر نساخت.»(1)

و به علت خشم فاطمه (علیهاالسلام) بود كه در آن روز اجازه نداد، عایشه دختر ابوبكر به خانه فاطمه (صلی الله علیه و آله و سلم) درآید تا چه رسد به پدرش - كه وقتی تصمیم گرفت وارد شود، اسماء مانع او شد و گفت: داخل مشو، او به ابوبكر شكایت كرد و گفت: این زن خثعمی میان ما و دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مانع می شود؛ ابوبكر بر در خانه ایستاد و گفت: اسماء! چه انگیزه ای تو را بر آن داشته كه مانع می شوی زنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شوند؟ و برای فاطمه هودج عروسان را درست كرده ای؟

«اسما» گفت: «او خودش به من دستور داده كه هیچ كس را به خانة او راه ندهم و دستور داده: چنان چیزی را برای او بسازم!»(2)

بافتگی نماز ابوبكر بر فاطمه (علیهاالسلام)

البته برخی نقل كرده اند كه ابوبكر و یا دیگران، بر فاطمه (علیهاالسلام) نماز گزارده اند، چنانچه «ابن حجر» و «زرقانی» می نویسند: «و اقدی از طریق شعبی آورده است كه ابوبكر بر فاطمه (علیهاالسلام) نماز گزارد و این حدیث نیز ضعیف است و هم اسنادش گسیختگی دارد.»(3)

و نیز برخی از متروكان از مالك و او از جعفربن محمد و او از پدرش حدیث فوق را روایت كرده اند، ولی دارقطنی و ابن عدای، سخن آنان را بی پایه شمرده اند و بخاری از عایشه روایت كرده كه «وقتی فاطمه (علیها السلام)م درگذشت، همسرش علی (كرم الله وجهه) شبانه او را دفن كرد و ابوبكر را با خبر نكرد و خود بر روی نماز گزارد.»(4)

نیز مالك از جعفربن محمد (علیهاالسلام) چنین نقل كرده: «شب بود كه فاطمه (علیهاالسلام) درگذشت، در آن هنگام ابوبكر و عمر و گروه بسیاری آمدند، ابوبكر به علی (كرم الله وجهه) گفت: پیش بیفت و نماز بگزار! علی (كرم الله وجهه) فرمود: نه، به خدا سوگند! من پیش نمی افتم، تو جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

ص: 150


1- السیره الحلبیه، حلبی: 390/3.
2- ر.ك. الاستیعاب، ابوعمر ابن عبدالبر: 772/2، ذخائر العقبی، طبری: 53، اسدالغابه، ابن اثیر: 524/5، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 313/1، كنزالعمال، متقی هندی: 114/7، شرح صحیح مسلم، سنوسی: 281/6، شرح الآبی، مسلم: 282/6، اعلام النساء، علی محمد علی دخیل: 1221/3.
3- الاصابه، ابن حجر: 379/4، شرح مواهب، زرقانی: 207/3.
4- الغدیر، علامه امینی(قدس سره): 227/7.

هستی! پس ابوبكر جلو افتاد و بانگ به چهار تكبیر برداشته و بر ایشان نماز گزارد.»(1)

ولی پس از تحقیق روشن است كه این روایت از بافته های «عبدالله بن محمد قدامی مصیصی» است كه «ذهبی» آن را از گرفتاری های آفریده شده از دست او می داند و ابن عدی گفته: «حدیث او عامیانه و بی اساس است.»، ابن حبان گفته: «او اخبار را دستبرد می كند و شاید بیش از یكصد و پنجاه حدیث را دستبرد نموده است.»(A)

عذرخواهی خلیفه از فاطمه (علیهاالسلام)، به دروغ

همة این گزارش های یاد شده و پاره ای دیگر از آنها، دلایلی بر دروغ بودن گزارش كسانی است كه بدون هیچ پروایی از نادرستی سخن خویش، روایتی آفریده و به «شعبی» بسته اند كه گفت: همین كه بیماری فاطمه (علیهاالسلام) سخت شد، ابوبكر نزد ایشان آمد و اجازة ورود خواست. علی (كرم الله وجهه) به ایشان فرمود: ابوبكر در آستانه در ایستاده و اجازة ورود می خواهد. اگر خواهی به او اجازه ده. فاطمه (علیهاالسلام) عرضه داشت: آیا تو این كار را دوست می داری؟ فرمود: آری. پس او داخل شد و از ایشان عذر خواست و با او سخن گفت؛ تا از او راضی شد.(2)

و از «اوزاعی» نقل كرده اند كه گفت: «چنان باخبر شدم كه فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ابوبكر خشم گرفت، پس ابوبكر روزی خارج شد تا در روز گرمی در آستانه خانه او ایستاد و گفت: از جایم تكان نمی خورم تا دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از من خشنود گردد، پس علی (كرم الله وجهه) بر فاطمه (علیهاالسلام) درآمد و ایشان را سوگند داد تا راضی شود و او نیز راضی شد.»(3)

تحلیل عالم سنی از عدم عذرخواهی خلیفه

این دو خبر در برابر آن خبرهای صحیح چه ارزشی دارد؟ با توجه به این كه هیچ نسانی از آنها در هیچ یك از جوامع حدیث و سندهای حافظان یافت نمی شود، در نهایت این خبر از كجا به وسیله چه كسی به اوزاعی و شعبی، بدون سند الهام شده است؟ و آنچه انكار اغین دو خبر را تایید می كند، نوشته های «ابن قتیبه» و «جاحظ» است.

«ابن قتیبه» می نویسد: «عمر به ابوبكر گفت: نزد فاطمه برویم، زیرا ما او را به خشم آوردیم، پس هر دو رفتند و از فاطمه (علیهاالسلام) اجازه ورود خواستند، ایشان اجازه نداد، آنگاه نزد علی (كرم الله وجهه) رفتند و با ایشان گفتگو كردند تا آن كه فاطمه (علیهاالسلام) اجازه ورود به آنها داد و همین كه نزد ایشان

ص: 151


1- و A - میزان الاعتدال، ذهبی: 7/2، لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 334/3.
2- الریاض النضره، طبری: 120/2، تاریخ ابن كثیر: 289/5، الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 228/7.
3- الریاض النضره، طبری: 120/2، تاریخ، ابن كثیر: 289/5.

نشستند، فاطمه (علیهاالسلام) روی خویشرا به سوی دیوار برگرداند، بر ایشان سلام كردند، فاطمه (علیهاالسلام) پاسخ سلام نداد، ابوبكر به سخن پرداخت و گفت: ای حبیبة رسول خدا! به خدا سوگند! خویشاوندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد من از خویشاوندان خودم محبوب ترند و تو نزد من از دخترم عایشه محبوب تر هستی و من دوست می داشتم، روزی كه پدرت درگذشت مرده بودم و بعد از او نمی ماندم، آیا گمان داری كه تو. را از رسیدن به حق خویش و سهم الارث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جلوگیری می كنم؟ جز این نبوده كه من از پدرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم، می گفت: ما ارث نمی گذاریم، آنچه از ما به جای مانده، صدقه است. فاطمه (علیهاالسلام) گفت: «مرا آگاه كنید كه اگر حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای شما بازگویم، آن را می شناسید و به آن عمل می كنید؟ گفتند: آری، گفت: شما را به خدا سوگند می دهم! آیا از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنیدید كه می گفت: خشنودی فاطمه از خشنودی من و خشم فاطمه از خشم من است، پس هر كس دخترم فاطمه را دوست داشت، مرا دوست داشته و هر كس فاطمه را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است؟ گفتند: آری، ما این را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدیم!! گفت: پس من، خدا و فرشتگان او را گواه می گیرم كه شما مرا به خشم آوردید و خشنود نداشتید و من هرگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ببینم شكایت شما را به او خواهم كرد، ابوبكر گفت: ای فاطمه! من به خدای تعالی از خشم او و خشم تو پناه می برم؛ زهرا (علیهاالسلام) می گفت: به خدا سوگند! در هر نماز كه می گذارم بر تو نفرین می كنم، سپس ابوبكر گریان بیرون رفت، مردم گرد او را گرفتند و او به آنها گفت: هر مردی - با دل خوشی با خانواده اش - شب را در آغوش همسر خود به سر می برد و مرا با نگرانی هایی كه دارم رها می كند، مرا نیازی به بیعت شما نیست، بیعت خود را با من ندیده گیرید!»(1)

تحلیل عالم دیگر بر عدم عذرخواهی خلیفه

«جاحظ» می نویسد: «گروهی پنداشته اند كه دلیل صحت گزارشی كه آن دو (ابابكر و عمر) آوردند تا زهرا را از رسیدن به میراث خود بازدارند . نیز پاك دامنی آن ها (ابوبكر و عمر) آن است كه، یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر آن دو به انكار برنخاستند!»(2)

پاسخ: این كه اگر انكار نمودن آنها دلیل بر راستی ادعای آن دو باشد، پس به راستی وجود همة دادخواهان و گویندگان (از جمله فاطمه) كه در برابر آن دو برای مطالبه حق خود ایستاده بودند، دلیلی به راستی دعوایشان و نیكویی سخنشان خواهد بود، زیرا صحابه با اینان نیز مخالفتی ننمودند،

ص: 152


1- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 14/1، اعلام النساء، علی محمد علی دخیل: 1214/3.
2- الرسائل، جاحظ: 300.

به ویژه كه گفتگوهای پنهانی و كشمكش ها و گله مندی ها به درازا كشید و خشم ها سخت گردید، به حدی كه كار فاطمه (علیهاالسلام) را به آنجا رساند كه سفارش كرد ابوبكر بر وی نماز نخواند و آنگاه كه آمد و حق خویش را از او طلب كند و به طرفداری از بستگان خود استدلال می كرد، از وی پرسید: ابوبكر! اگر تو از دنیا رفتی، وارثت كیست؟ گفت: خانواده و فرزندانم: گفت: پس چرا ما از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نبریم؟(1)

چون با بهانه ای كه برای او آورد، او را از رسیدن به میراث پدرش بازداشت و حق وی را كاهش داد و روگردانش ساخته، خود زمانم كار را به دست گرفت تا به چشم خویش حق كشی را بنگرد و فاطمه از پرهیزكاری وی ناامید گردید و كمی همراهان و ناتوانی را دید و گفت: به خدا سوگند! تو را نفرین خواهم كرد، ابوبكر گفت: به خدا سوگند! تو را دعا خواهم كرد، فاطمه گفت: به خدا سوگند! با تو هرگز سخن نخواهم گفت! ابوبكر گرفت: به خدا سوگند! هرگز از تو دوری نخواهم گزید!!

پس اگر مخالفت نكردن اصحاب با كار ابوبكر، دلیل بر حقانیت وی در رفتارش با فاطمه باشد، البته مخالفت نكردنشان با شكایت فاطمه نیز، دلیل بر حقانیت وی در برابر ابوبكر است. در نتیجه امتیازات هر دو طرف یكسان است و در مقابل هم ساقط می گردند. تنها، اصل قانون خداوند در زمینة ارث باقی می ماند كه بر ما و شما بایسته و شایسته است به كار بسته شود اما متاسفانه متروك ماند!

عدم حقانیت خلیفه مقابل فاطمه (علیهاالسلام)

اگر گویند: چگونه ممكن است گمان برد كه ابوبكر بر فاطمه (علیهاالسلام) ستم كرده با آن كه هر چه فاطمه گفتار خود را درشت تر می نمود، ابوبكر بر نرمی گفتار و آرامی خود می افزود، چنانچه فرمود: به خدا هرگز با تو سخن نخواهم گفت! و او گفت: به خدا هرگز از تو جدایی نمی گزینم و چنانچه فر مود: به خدا سوگند! بر تو نفرین می كنم! وی پاسخ داد: به خدا سوگند! بر تو دعا خواهم كرد!

و نیز گفتار تند و سخن درشت كه در حضور قریشیان به استماع ابوبكر رسید، ولی باز ابوبكر در مقابل ایشان گفت: به خدا سوگند! تهیدستی هیچ كس به اندازه تو بر من دشوار نیست و بی نیازی هیچ كس را به اندازه تو دوست نمی دارم! ولی من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم می گفت: ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است!

ص: 153


1- مسند، احمد: 10/1، فتوح البلدان، بلاذری: 38، تاریخ، ابن كثیر: 289/5.

پاسخ: این كه این شیوه نیز، نه دلیل بر آن است كه ایشان ستم نكرده است و نه دلیل بر آن است كه عدالت و دادگری را مراعات كرده است. زیرا نیرنگ ستمكار و هوشمندی نیرنگ باز، اگر ورزیده باشد او را بر آن می دارد كه همچون ستمدیدگان سخن گوید و مانند دادخواهان از خود خواری نشان دهد و به گونه دوستداران مهربانی كند و همچون حق طلبان خود را طرف دشمنی جلوه دهد.

چگونه مخالفت نكردن صحابه را با ابوبكر، دلیلی قاطع و نشانه ای آشكار بر حقانیت او گرفته اید با آن كه گمان می كنید عمر بالای منبرگفت: «دو متعه در روزگار رسول خداا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود: متعه حج و متعه نساء كه من آن دو را ممنوع می سازم و انجام دهندة آن را به كیفر می رسانم.»(1) و كسی را نیز نیافتند كه سخن وی را انكار كند و ریشه منع او را زشت شمارد و او را در این زمینه نادرستكار بخواند و حتی از سر استفهام یا شگفتی سخنی بر زبان آرد؟!

چگونه مخالفت نكردن صحابه را دلیل حقانیت وی می آورید با آن كه عمر خود در روز سقیفه حاضر بود و همان جا این سخن از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به میان آمد كه امامان باید از قریش باشند.(2) و س از آن كه زخم خورد، هنگام درد دل گفت: اگر سالم زنده بود در سپردن خلافت به او هیچ تردیدی نداشتم.(3) با آن كه خود در شایستگی هر یك از شش نفری كه آنان را اعضای شورا تعیین كرد، برای سمت خلافت اظهار تردید كرد و آنگاه سالم بردة زنی از انصار بود كه وی را آزاد كرد و زمانی كه سالم درگذشت، میراث وی به آن زن رسید، ولی هیچ كس بر آن سخن عمر اعتراضی نكرد و هیچ انسان گوینده ای با او مقابله ای نكرد تا تضادی بیابد و به شگفت بیاید!!(4) .

ص: 154


1- مسند، ابی داود طیالسی: 247، البیان و التبیین، جاحظ: 223/2، احكام القرآن، جصاص: 345/1-342 و 184/2، تفسیر، قرطبی: 370/2، زادالمعاد، ابن قیم: 444/1، تفسیر، فخررازی: 167/2، 201/3 و 202، كنرالعمال، متی هندی: 293/8.
2- این حدیث را گروه بسیاری از حافظان روایت كرده اند و ابن حزم نیز در الفصل، ابن حزم: 89/4، آن را صحیح شمرده، می نویسد: این روایت به سر حد تواتر رسیده و بسیاری گزارش كرده اند و از نشانه صحت آن، آن است كه انصار در روز شقیفه آن را پذیرفتند.
3- طبقات الكبری، ابن سعد: 248/3، التمهید، باقلانی: 204، الاستیعاب، ابی عمر ابن عبدالبر: 561/2، طرح التثریب، حافظ عراقی: 49/1، اسدالغابه، ابن اثیر: 246/2.
4- الرسائل، جاحظ: 300.

بخش چهارم: نگاهی اجمالری به علوم خلیفه علم تفسیر و معارف دینی سؤالات یهودیان از خلیفه و پاسخ از علی (كرم الله وجهه)

عدم آگاهی ابوبكر (رضی الله عنه) از قرآن كریم

از «ابوبكر» در روزگار مسلمانی اش نه دانش آشكار، نه پیشگامی برای نبرد و نه تلاش و ایثاری در راه خدا و نه نمایی از خوی های پسندیده و اخلاق و نه سرسپردگی به خدا پرستی و نه استواری بر یك مبنای گرایشی، هیچ كدام سراغ داده نشده است.

دربارة نبوغش در علم تفسیر قرآن نیز، چیزی مهم و خبر قابل اعتمادی نقل نشده است. این خود محكی باشد كه در غیر آن، چیزی از او نمی بینی كه بتواند تشنگی كسی را فرو نشاند یا پاسخگوی خواهنده ای باشد. آری آورده اند كه: «او نیز همانند دوستش - عمر بن خطاب - در ندانستن معنای «اب» برابر بود.»(1) با این كه هر عرب زبانی حتی هر فرد چادر نشین آن را می دانست و بعید نیست كه مردم دور افتادهم نیز آن را می دانستند، زیرا واژه ای است كه معمول بین آنها بود و چیز جدید و بدیعی نبود كه در میانشان غریب باشد.(2)

حامیان و عذرتراشی بر ابوبكر در تفسیر

ولی چه جای تعجب برای همه است كه برخی بهانه ای تراشیده(3) و گفته اند: او در تفسیر قرآن به راه احتیاط می رفته و از این روی از باز نمودن معنی «اب» پرهیز داشته است. ولی هر خردمندی می داند كه احتیاط در جایی است كه برای كلام الهی مفهوم ظاهر و باطنی است كه باطن آن به حقیقت نزدیك تر است. در جایی كه می توان به مفهوم ظاهری تكیه كرد و آن را بر مفهوم باطنی استواری بخشید، چنین كاری را به خاطر احتیاط انجام ندهیم، چون چنین شتاب زدگی و ناایستایی و درنگ نكردن در مفاهیم از دیدگاه آیین ما حرام است. ولی كسی كه واژه های عربی كه زبان محلی اوست و به یاری سرشت و پرورش خود دریافته و در این زبان رگ و ریشه ای به هم رسانده است، چه احتیاطی او را از باز نمودن حقیقت آن برای دیگران باز داشته است؟!

گذشته از این كه این مرد به زبان توده اش آگاهی نداشته، ولی در قرآن كریم به دنبال همین فراز ارجمند از آن هم نیندیشیده كه به عنوان عطف تفسیری ذكر شده: «این كالایی است برای شما

ص: 155


1- ر.ك. به سوره عبس آیه: 32-25 «سپس زمین را از هم شكافتیم و در آن دانه های فراوانی رویاندیم و انگور و سبزی بسیار و زیتون و نخل فراوان و باغ های پر درخت و میوه و چراگاه تا وسیله ای برای بهره گیری شما و چارپایانتان باشد.»
2- ابن حجر این چنین پنداشته و دستاویز وی بوده كه این دو خلیفه آن را نیافتند كه پاسخ وی داده شد، فتح الباری، الغدیر، علامه امینی(رحمت الله): 100/6.
3- این احتیاط از سوی قرطبی و سیوطی نقل شده است.

و برای چارپایانتان.»(1)

در اینجا دو واژه «فاكهه» - میوه - و «اب» - چراگاه » ذكر شده، زیرا خداوند پاك احسان خود را به مردم به عنوان «میوه» گوشزد می كند تا آن كه خودشان بخورند و «اب» را برای چرانیدن چارپایانشان یادآور می شود و فهمیده می شود كه خوراكی انسان و حیوان از بدیهیات علوم است.

«ابوالقاسم بغوی» از زبان «ابن ابی ملیكه» گوید: «از ابوبكر درباره یك آیه پرسش كردند و او گفت: كدام زمین مرا در خود می گنجاند؟ و كدام آسمان چنان چیزی سر من سایه می افكند؟ زمانی كه درباره كتاب خدا چیزی گویم كه خداوند آن را اراده نكرده باشد!»(2)

«ابوعبیده» از «ابراهیم تیمی» گزارش كرده كه: «از ابوبكر درباره این سخن «فاكهه و ابا» سؤالی كردند. او گفت: كدام آسمانی است كه بر من سایه افكند و كدام زمین است كه مرا بر می دارد؟ اگر چیزی كه نمی دانم درست است درباره قرآن بر زبان آورم.»(A)

«قرطبی» كلام وی را این گونه گفته: «كدام آسمان مرا در سایة خویش می گیرد و كدام زمین مرا در بر می دارد و كجا بروم؟ و چه كنم؟ هرگاه در حرفی از كتاب چیزی گویم، به غیر از آنچه خداوند تبارك و تعالی اراده كرده است.»(B)

مفهوم كلاله در بیان خلیفه

باز دیده می شود كه خلیفه اول در نشناختن واژه «كلاله» كه در آیه تابستانی(3) آخر سوره نساء فرود آمد با دوستش عمر (رضی الله عنه) هم رنگ است.

«از تو (درباره ارث خواهران و برادران) سؤال می كنند، بگو: خداوند حكیم كلاله (خواهر و برادر) را برای شما بیان می كند، اگر مردی از دنیا برود كه فرزند نداشته باشد و برای او خواهری باشد، نصف اموالی را كه به جا گذاشته از او (ارث) می برد.»(4)

علمای حدیث با اسنادی درست كه وسایط آن ها مردانی شایسته اند؛ از شعبی گزارش كرده اند كه گفت: «از ابوبكر از «كلاله» پرسیدند و او گفت: من با اندیشه خود در این زمینه سخن می رانم. اگر درست باشد از خدا است و اگر خطا باشد از من و از شیطان است و خداوند پیامبر او از آن

ص: 156


1- (متاعاً لكم ولانعامكم)، عبس: 32.
2- و B,A - تفسیر، قرطبی: 29/1، مقدمه اصول التفسیر، ابن تیمیه: 30، كشاف:253/3، تفسیر ابن كثیر: 6-5، اعلام الموقعین، ابن قیم: 29، تفسیر خازن: 374/4، تفسیر نسفی، حاشیه تفسیر رازی، ابوالسعود: 389/8، الدرالمنثور: 317/6، فتح الباری: 230/13، تفسیر، ابن جزی كلبی: 180/4.
3- ابن نام از آن روی بر آیه یاد شده نهاده اند كه در تابستان فرود آمده است.
4- (یسفتونك قل الله یفتیكم فی الكلاله ان امرؤ هلك لیس له ولد وله اخت فلها نصف ما ترك) نساء: 176.

بیزارند. چنان می بینیم كه «كلاله» بستگان بیرون از میان فرزندان و پدر باشند. هنگامی كه عمر به جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نشست، گفت: من از خدا شرم دارم كه ابوبكر چیزی بگوید و آن را رد كنم.» گزارش فوق را بزرگان از علماء و مورخان از قبیل: «سعدبن منصور»، «عبدالرزاق»، «ابن ابی شیبه» و غیر آن ها نقل كرده اند.(1)

جای شگفت از احتیاط و خطای در فتوا

این برداشت دوم او است؛ ولی نخست بر آن بوده كه «كلاله» تنها بستگانی است كه فرزند نباشند و در این نگرش نیز عمربن خطاب با وی هم داستان بوده است. سپس هر دو به برداشتی كه قبلاً ذكر شد، گرویده اند؛(2) آنگاه هر كدام راه جداگانه ای رفتند. ابن عباس گفت: من باز پسین كسی بودم كه با عمربن خطاب به سخن پرداختم و او گفت: «من و ابوبكر درباره «كلاله» برداشتی ناساز با هم داشتیم و سخن همان است كه من گفته ام.»(3) و در گزارش درست بیهقی و حاكم و ذهبی و ابن كثیر از زبان ابن عباس آمده كه گفت: من آخرین كسی بودم كه با عمر به سخن پرداختم و شنیدم كه می گفت: «سخن همان بود كه من گفتم. پرسیدم: چه گفتی؟ پاسخ داد: «كلاله» از آن كسی است كه او را فرزندی نباشد.»(4) این گفتار را عمر پس از زخم خوردن به زبان رانده، چون بعد از آن كه جانشین ابوبكر شد، گفت: من شرم دارم با او در این باره مخالفت نمایم كه بحث آن گذشت و بعد از آن نیز یك بار گفت: «روزگاری بر من فرا رسید كه نمی دانستم «كلاله» چیست تا پی بردم «كلاله» آن است كه كسی نه فرزند و نه پدر داشته باشد.»(5)

منتهی شدن احتیاط ابوبكر به چه؟ و كجا؟

جای شگفت بیشتر این كه دانسته نشد تأثیر عمیق احتیاط خلیفه به كجا رسید و آن شدت و حدت در احتیاط از گفتن معنای «ابن به كجا گریخت و كدام آسمان سایه بر سرش افكند و كدام زمین او را در بر گرفت و در اینجا در زمینه دین خداوند سخنی گفت كه درستی آن را از گمراه كننده بودنش باز نمی شناخت و نمی دانست آیا از خدا یا از خودش و یا از اهریمن است؟ و

ص: 157


1- سنن دارمی: 365/2، تفسیر، طبری: 30/6، السنن الكبری: 223/6، جامع الكبیر، سیوطی همچنین در ترتیب آن: 20/6، تفسیر، ابن كثیر: 260/1، تفسیر خازن: 367/1 اعلام الموقعین: 29.
2- تفسیر، قرطبی: 77/5.
3- تفسیر ابن كثیر: 595/1.
4- مستدرك حاكم: 304/2، السنن الكبری بیهقی: 225/6، تفسیر ابن كثیر: 595/1.
5- السنن الكبری، بیهقی: 224/6.

چگونه آیا تابستانی برای او پوشیده ماند؟ با آن كه گذشت.(1)

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همان فراز را برای شناختن «كلاله» بس می شمرد و باز چگونه این سخن از دیده وی پنهان ماند؟ با این كه فرمود: «اگر نمی دانستید از كسانی كه قرآن خدا را می شناسند بپرسید؟!»(1) و چرا نپرسید و نیاموخت و چرا به آنان روی نیاورد با این كه به ناچار می دانست كه آنان كیانند، روش ابوبكر چنین بوده كه احكام الهی مرزبندی شده و در بسته نیست و گویا به دریافت ها و بهره ها ساخت و پاخت ها بستگی دارد و بدین صورت برای هر كس میدان ادعا باز و مفتوح می گردد كه دین آن چیزی است كه من می فهمم، بدین جهت او می گفت: «اگر معنا، مطابق آن خواسته خداست، حرف خداست و اگر مخالف آن است، از من و از شیطان است!!» چنین گفتاری در دین بدون محك و میزان، آثار فجیع و مهلكی را به دنبال دارد كه بر احدی پوشیده نیست!

رای در دین بدون ملاك در سایة اجتهاد

این چنین فتوا دادن های منوط به رای و نظر شخصی، به گستاخی در مقابل خداوند و رسول او (صلی الله علیه و آله و سلم) نیاز دارد و این چنین نیست كه چنین موقعیتی برای هر فردی فرا رسد. در نتیجه به ناچار به گروهی اختصاص می یابد و برای غیر آنها فرا نمی رسد و گویا این روش معنای اجتهاد نزد قوم است، نه این كه استنباط احكام از طریق ادله مفصله آنها، از طریق كتاب و سنت باشد و از اینجاست كه افرادی از قبیل: عبدالرحمن ابن ملجم، كشنده «علی» (كرم الله وجهه)(2) و ابوالغادیه، كشنده یار بزرگوار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عماربن یاسر(3) و معاویه بن ابوسفیان، كشنده هزاران نفر از پاكان و بی گناهان(4) و عمروبن نابغه گهنكار فرزند گنهكار(5) و خالدبن ولید كه بیدادگرانه مالك را كشت و به همسرش تجاوز كرد(6) و طلحه و زبیر(7)، شورش گران بر «علی» (كرم الله وجهه) كه پیشوایی آنان نیز به وسیله

ص: 158


1- (فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) نحل: 43.
2- تلخیص الخبیر فی تخریج احادیث الرافعی چاپ هندسه 1303: 416، مسند احمد: 263/4، خصایص نسایی: 39 الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 135/1، مستدرك حاكم: 140/3، تاریخ طبری 83/6، الكامل ابن اثیر: 168/3.
3- الفصل، ابن حزم: 161/4.
4- ر.ك. الفصل، ابن حزم: 89/4، تاریخ ابن كثیر: 279/7.
5- تاریخ ابن كثیر: 283/7.
6- تاریخ ابن كثیر: 223/6؛ روضه المناظر ابن شحنه حاشیه الكامل: 167/7.
7- صحیح مسلم، كتاب الفرائض: 3/2، مسند احمد: 48/1، سنن ابن ماجه: 163/2، احكام القرآن، جصاص: 106/2، السنن الكبری، بیهقی: 224/6 و 150/8، تفسیر قرطبی: 29/6، تفسیر طبری: 30/6، تفسیر الدر المنثور سیوطی: 251/2.

تصریح و اختیار استوار گردیده است و یزید باده گسار(1) كه زندگی نامه اش پر از برگ های سیاه و سراسر آن تیره ترین روزها برای مردمان است، جملگی از مجتهدان محسوب می گردند كه در راه دین اسلام به تلاش اعتقادی و عملی پرداخته اند و جمله برداشت های مخالف با قرآن و سنت را متكی به قرآن و پشتوانه های دینی می دانستند و برای ستم های كینه توزانه شان پاداش های نیكو را انتظار می كشند و در تایید گفتارمان به بیان «ابن حجر»(2) توجه كنید كه می نویسد: «گمان بر آن است كه یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در همه آن جنگ و كشمكش ها با یكدیگر به گونه ای با پشت گرمی به پشتوانه و تایید الهی به عنوان اجتهاد و تلاش در راه دین خدا پیش می رفتند و اگر چه به راه نادرست افتد پاداش نیكو می گیرد و هنگامی كه این برداشت برای تك تك از انبوه مردم به استواری پذیرفته شود، پذیرش آن درباره یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بس سزاوارتر است.»(3)

آفرین بر این دین! آفرین بر این دین! و به به كه چه مجتهدانی در راه خدا از میان توده محمدیان بسیار شده اند! تا جایی كه آشوب گران شام و مردم پست و بی خرد و فرومایگان این امت و سبك سران عرب و همه كسانی كه در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با هم در مخالفت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم دست شدند و زادگان طلق، همه را مجتهد به شمار می آورد!! و به گونه ای برای تباهی ها و فسادهای ضددینی خود، از سوی خداوند، پشتوانه پیدا كرده اند!!

زهی زهی، بر آنان كه جامه اجتهاد و تلاش در راه خدا را، به نادرست بر تن كسانی می پوشانند كه مجسمه های تباهی و فسادند و كشندگان بر گزیدگان و نیكان و تاخت آوران بر آیین اسلام و بر آستان پاك پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و بیرون شدگان از مرز قرآن و برنامه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، گروه بیدادگر و نافرمان، خود گرفتگان به بدكنشی و تبهكاری و كینه ورزان با تبار پاك پیامبر، آن هم در زیر درفش آزاد شده، پسر آزاد شده(4)، نفرین شده، پسر نفرین شده، به زبان بزرگ ترین پیامبران خواهند بود.(5)

«رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) چگونه كشف حقیقت فرمود: «آسیب دین ما از سوی سه كس می باشد: .

ص: 159


1- التمهید، باقلانی: 232.
2- تاریخ، ابن كثیر: 223/8.
3- الاصابه، ابن حجر: 151/4.
4- پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی كه مكه را فتح كرد، دشمنان پیشین خود را فراهم آورد و پس از گفتاری به آنها فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء» بروید كه همه شما آزادید و از آن پس آن نام بر آنها و آیندگانشان ثابت ماند، همان گونه كه زینب (علیهاالسلام) یزید را با نام یابن الطلقا! ای پسر آزادگان! ندا داد.
5- تاریخ طبری: 4/6.

«دانشمند تبهكار، پیشوای بیدادگر و مجتهدان نادان!»(1)

همین پیش داوری ها و پیش پردازی ها به عنوان مفاهیم دین و نوعی به بازی گرفتن معارف و حقایق دینی است كه همه آنها را به استمداد هوس ها و هواهای خود می كشانند و حقایق واقعی را نابود می سازند و در نتیجه بدكار و خوب كار، مفید و مضر، بیراهه و به راهه را با یك نظر می نگرند و با لاف های میان تهی و برداشت های كم خردانه، توده مردم را از راه راست گمراه می كنند؛ تبهكاری های بزرگی كه بر خداوند و پیامبر او (صلی الله علیه و آله و سلم) روا داشته شده را، در دیدة تودة دین داران، كوچك جلوه می دهند، «سخن بزرگی از دهانشان خارج می شود؛ آنها فقط دروغ می گویند!»(2)

نخستین كسی كه بدین گونه دروازه های تاویل و اجتهاد را گشود و با این دو دستاویز دامن تبهكاران را پاك نمایش داد و مردان بزه پیشه و بدكیش را یاری رساند خلیفه نخست بود كه با همین ساختگی، دامن خالد و پسر ولید را از چرك گناهان سهمناكشان شستشو دادو كیفری را كه می بایست به وی بچشاند از او دریغ داشت.

تنها علی (كرم الله وجهه) عالم به قرآن در میان عالمان

این نمونه ای از پیشرفت های خلیفه در تفسیر قرآن بود و تازه این هم بسیار اندك است. چرا كه حافظ «جلال الدین سیوطی» می نویسد: ده تن از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در تفسیر قرآن آوازه به هم رساندند: خلفای چهار گانه، ابن مسعود، ابن عباس، ابی بن كعب، زیدبن ثابت، ابوموسی اشعری و عبدالله بن زبیر؛ از میان خلفا نیز بیشتر از همه، از علی بن ابیطالب خبر رسیده و آنچه از سه تن دیگر آورده اند، بسی ناچیز است و این هم هیچ سبب ندارد، به جز این كه زودتر در گذشتند، چنانچه همین سبب كمبود حدیث درباره خلیفه نخست می باشد.

اما از «علی» (كرم الله وجهه) سخنان بسیاری در این زمینه رسیده و معمر از وهب بن عبدالله و او از ابوطفیل آورده كه دیدم «علی» (كرم الله وجهه) خطبه می خواند و می فرمود: از من بپرسید كه به خدا سوگند! درباغره چیزی از من پرسش نخواهید كرد، مگر این كه شما را آگاه سازم و از من از كتاب خدا بپرسید: كه به خدا سوگند! هیچ فرازی (آیه ای) از آن نیست مگر آن كه می دانم در شب یا در روز، در كوه یا بر زمین هموار، فرود آمده است.(3)

ص: 160


1- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «آفه الذین ثلاثه: فقیه فاجر و امام جائر و مجتهد جاهل» كنزالعمال، متقی هندی: 212/5.
2- (كبرت كلمه تخرج من افواههم ان یقولون الا كذباً) كهف: 5.
3- قال علی (كرم الله وجهه): «سلونی فوالله! لا تسالون عن شی الا اخبرتكم و سلونی عن كتاب الله، فوالله! ما من آیه الا و انا اعلم ابلیل نزلت ام بنهار، ام فی سهل ام فی جبل» الاتقان: 328/2.

«ابونعیم» از «ابن مسعود» گزارش كرده كه گفت: «قرآن بر هفت حرف فرود آمده كه هیچ حرفی از آن نیست مگر پوسته ای عیان و لایه هایی نهان دارد و به راستی كه نزد علی بن ابوطالب (كرم الله وجهه) از پوسته برونی تا لایه نهایی آن وجود دارد.»(1)

و نیز «سیوطی» از زبان «ابابكربن عیاش» و او از «نصیربن سلیمان احمسی» و او از پدرش آورده است كه «علی» (كرم الله وجهه) فرمود: به خدا سوگند! هیچ آیه ای فرود نیامد مگر این كه دانستم درباره چه مطلبی فرود آمده و كجا فرود آمده. زیرا پروردگار من، به من قلبی دریابنده و زبانی پرسنده بخشیده است.»(2)

چه جای شگفت! از نقل واهی

چه جای تعجب است كه سیوطی كه خود مفسر قرآن، عالمی در رتبه بلندی از علم، ولی چنین سخنان بی اساس و بی اندیشه ای كه از خود ابراز می دارد؟ آیا جای سؤال بر این عالم نیست كه چرا برخی را میان مفسران مشهور، از بلند آوازه ها در تفسیر می شماری؟ در حالری كه خودت با این كه از مفسران و زمره علماء هستی، درباره او می گویی: سخنانی كه از زبان وی در این باره یافته ام به ده فراز نمی رسد؟!

آری، خوش ندارد میان ابوبكر و میان بزرگ ترین مفسر قرآن (علی (كرم الله وجهه)) كه ظاهر و باطن و بطون قرآن را می داند جدایی افكند تا لااقل در این همراهی و معیت برای ایشان شانی بسازد!! در حالی كه خود به چنین آیات و تفسیر آنها آشناست، چنانچه فرمود: «آیا آن كسانی كه می دانند و كسانی كه نمی دانند مساوی و برابرند؟!»(3)

یهودی و سؤالات از ابوبكر و پاسخ ها از علی (كرم الله وجهه)

«انس بن مالك» گوید: بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یك نفر یهودی روی آورد و همه مردم وی را به سوی ابوبكر راهنمایی كردند تا در جلوی ایشان حاضر شد، گفت: می خواهم در مواردی از تو سؤالاتی كنم كه هیچ كس جز پیامبر یا كسی كه به دستور وی برای انجام سفارشاتش برگماشته باشد، پاسخ آن را نداند! ابوبكر صدیق گفت: هر چه خواهی بپرس! یهودی گفت: مرا باخبر ساز!

ص: 161


1- قال: «ان القرآن أنزل علی سبعه احرف، ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و الن علی بن ابیطالب عنده منه الظاهر و الباطن» حلیه الاولیاء، ابونعیم نیز آن رانقل كرده است، الغدیر: 107/7.
2- عن علی (كرم الله وجهه) قال: «والله! ما نزلت آیه الا و قد علمت فیم أنزلت و أین أنزلت ان ربی وهب لی قلباً عقولاً و لساناً سؤولاً» الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 108/7.
3- (هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون) زمر: 9.

آن چیست كه خدا ندارد؟ و آن چیست كه در آستانه خدا نیست؟ و آن چیست كه خداوند آن را نمی شناسد؟

«ابوبكر» گفت: ای جهود! این سؤالات از كسانی است كه خود را پیروان آیین می پندارند و در نهان كافر و دشمنان هستند! ابوبكر و مسلمانان بر آن شدند كه آسیبی به یهودی برسانند!

«ابن عباس» گفت: با این مرد به طور عادلانه رفتار نكردید! ابوبكر گفت: مگر نشنیدی چه گفت: ابن عباس گفت: اگر پاسخ او را می دانید، بگویید و اگر نمی دانید، وی را نزد «علی» (كرم الله وجهه) ببرید تا پاسخ وی را دهد!، زیرا من تحقیقاً از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم، درباره علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) خدای را چنین خواند: «خدایا! دل او را هدایت كن! و زبان او را استوار دار!»(1)

«انس» گفت: ابوبكر و همراهان وی برخاستند؛ تا نزد علی بن ابیطالب حاضر گردیدند و درخواست اجازه ای نمودند تا نزد ایشان شرفیاب شوند. آنگاه ابوبكر گفت: ای اباالحسن! این یهودی سؤالات كسانی را نزد من آومرده كه خود را از پیروان آیین می پندارند و در نهاد دشمن هستند! علی (كرم الله وجهه) فرمود: یهودی! چه می گویی؟ گفت: من در مواردی از تو سؤالاتی دارم كه هیچ كس به جز پیامبر و یا كسی كه به دستور وی برای انجام سفارشاتش برگزیده نمی داند!، حضرت فرمود: اظهار نما! یهودی همان سؤالات را بازگو كرد: علی (كرم الله وجهه) فرمود: آنچه خداوند نمی شناسد، درستی گفتار شما است، ای گروه یهود! كه می گویید: «عزیز پسر خدا است.»(2) با اینكه خداوند فرزندی برای خود نمی شناسد! این هم كه می گویی: «مرا از آنچه در آستان خدا نیست آگاه ساز! بدان كه در آستان او ستمی بر بندگان نیست.» چنانچه می فرماید: «پروردگارت به احدی ستم نمی كند.»(3)

و اینكه می گویی: مرا از آنچه خدا ندارد آگاه كن! بدان كه: «او همتا و انباز ندارد!»(4) یهودی گفت: گواهی می دهم! كه حقیقتاً جز خدای یگانه نیست و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول خدا است و البته تو كسی هستی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای انجام سفارشاتش پس از مرگ برگماشته است!، ابوبكر و مسلمانان به علی (كرم الله وجهه) گفتند: «ای گشایشگر رنج ها و سختی ها!»(5) .

ص: 162


1- «اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه»
2- (قالت الیهود عزیزابن الله) توبه: 30.
3- (ولا یظلم ربك احداً» كهف: 49.
4- (و لم یكن له كفواً احد) اخلاص: 4.
5- «یا مفرج الكرب! المجتنی، ابن درید: 35.

سؤالات یهودیان و نصاری از علی (كرم الله وجهه) پس از ابوبكر

«حافظ عاصمی» گوید: «سلمان فارسی» گزارشی چنین داده: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زمانی كه رحلت فرمود؛ نصرانیان گرد پادشاه روم تجمع كردند و به وی گفتند: پادشاها! ما در انجیل یافته ایم كه پس از عیسی (علیه السلام) برگزیده ای به نام «احمد» می آید و در این باره جستجو كرده و به ویژگی هایش پی برده ایم! اكنون ما را راهنمایی كن، زیرا ما برای دین و دنیای خود تو را پسندیده ایم، در آن هنگام قیصر صد تن از نصاری از شهرهایش را مهیا ساخت و پمان های استواری از آنان گرفت كه نیرنگ نزنند و چیزی از كارهایشان را از او پنهان ندارند، آنگاه گفت: اكنون به سراغ این مرد بروید كه پس از درگذشت پیامبرشان برای انجام سفارش هایش نشسته است! و آنچه را از پیامبران می پرسیدند، از وی بپرسید و آنچه را آنان قبلاً پاسخ می داند، كاوش كنید و نشانه هایی كه به وسیلة آن، پیامبران شناخته می شدند را از وی بخواهید، اگر شما را آگاه گردانید، پس به او و به وصی او ایمان آورید و آن مباحث را برای من مكتوب دارید و اگر پاسخ شما را نداد، پس بدانید كه او مردی است كه فقط گروهی ویژه فرمان او را می برند كه كلام را با لایه نهفته در آن می گیرد و همان را به پیروانش برمی گرداند، پس بروید و از آشكار شدن این پیامبر كاوش كنید تا او را بشناسید.

«سلمان» گوید: آن گروه به راه افتادند تا به بیت المقدس رسیدند، همان هنگام نیز یهودیان اطراف «راس الجالوت» را گرفتند و همه آنچه كه نصرانیان به قیصر گفته بودند، را به «راس الجالوت» گفتند، راس الجالوت نیز صد نفر از یهودیان را فراهم ساخت تا آنان نیز در صدد كاوش برآیند.

«سلمان» گفت: من نیز با بهره ای كه از همراهی با این گروه داشتم، به دنبالشان رفتم تا به مدینه رسیدم، روز جمعه بود و ابوبكر در مسجد نشسته بود و برای مردم آراء خود را می گفت، من بر او وارد شدم و خواست یهودیان و نصرانیان را از آمدن و.... به آگاهی وی رساندم، او دستور داد: تا بر وی درآیند، آنگاه رأس الجالوت بر او وارد شد و گفت: ابوبكر! ما گروهی از نصاری و یهودیان هستیم، آمده ایم تا از شما درباره برتری دینتان كاوش كنیم، پس اگر كیش شما برتر بود آن را می پذریم و اگر نبود، دین ما برترین كیش ها است! ابوبكر گفت: هر چه می خواهی بپرس كه اگر خدا خواهد پاسخ تو را می دهم! گفت: من و تو در آستان خدا چیستیم؟ ابوبكر گفت: از خودم گویم كه تاكنون چه در نزد خویش و چه در پیشگاه خداوند، از گروندگان به وی بوده ام و پس از این نمی دانم چه خواهد بود! یهودی گفت: چگونگی جایگاه خودت را در بهشت و جایگاه مرا در

ص: 163

دوزخ به من باز گوی تا از جایگاه خود كناره گیری كنم و به جایگاه تو گرایش یابم!

«سلمان» گوید: ابوبكر به جای پاسخ نگاهی به معاذ و ابن مسعود افكند و راس الجالوت روی به یاران خویش كرده و با زبان ویژه خود به آنان گفت: ایشان پیامبر نیست! سلمان گفت: گروه مسلمانان بر من نگریستند و من به آنان گفتم: ای مردم! در پی مردی بفرستید كه اگر بالشتی برای او بنهید تا بر آن اتكاء كند، در میان پیروان توران براساس توراتشان و در میان گروندگان به انجیل با انجیلشان و در میان زبوریان با زبورشان و در میان قرآنیان با قرآنشان داوری كند، درون آیه را از برون آن و برون آن را از درونش می شناسد!

«معاذ» گفت: آنگاه من برخاستم و علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) را خواندم و ایشان را از خواست یهودیان و نصاری و آمدنشان آگاه ساختم و ایشان روی آورد تا در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشست. ابن مسعود گفت: ما گویا پیراهن زبونی بر تن داشتیم تا علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) بیامد كه خداوند زبونی و خواری را از ما دور ساخت. علی (كرم الله وجهه) فرمود: هر چه می خواهی بپرس! كه اگر خداوند بخواهد، تو را از پاسخ آن آگاه خواهم ساخت!

«یهودی» گفت: من و تو در آستان خدا چیستیم؟ علی (كرم الله وجهه) فرمود: از خود بگویم كه من تاكنون در نزد خویش و در پیشگاه خداوند از گروندگان به او بوده ام و پس از این نمی دانم چه خواهد شد و از تو بگویم كه تاكنون چه در دل من و چه در آستان خداوند از ناگروندگان بوده ای و پس از این نمی دانم چه پیش آید.

«رأس الجالوت» گفت: چگونگی جایگاه خود را در بهشت و جایگاه مرا در دوزخ بر من بازگوی! تا از جایگاه خود كناره گیرم و به جایگاه تو روی آورم. علی (كرم اللهَ وجهه) فرمود: یهودی! من پاداش بهشت و كیفر دوزخ را ندیده ام تا به تو بشناسانم، ولی خداوند برای گروندگان به خویش، بهشت را و برای غیر آنها آتش را آماده كرده است و اگر تو - در زمینه ای از این - دو دل باشی، به راستی از سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سر پیچیده ای و در زمینة اسلام نیستی. یهودی گفت: خدا تو را بیامرزد! راست گفتی! زیرا تحقیقاً پیامبران، آنچه را می آورند خود باور داشتند و دیگران نیز اگر آن را راست شمارند، از گروندگانند و اگر از پذیرش آن سرباز زنند، از نماگروندگانند.

سپس گفت: مرا آگاه ساز كه آیا خدا را به دستیاری محمد یا محمد را از راه خدا شناختی؟ علی (كرم الله وجهه) فرمود: یهودی! من محمد را به یاری خداوند شناختم، نه خدا را از راه محمد شناخته باشم، زیرا محمد آفریده ای است كه هستی او مرز و اندازه ای ویژه دارد و بنده ای از بندگان خدا است كه خداوند او را بر گرفته و برای آفریدگانش برگزیده و چنانچه فرشتگان را در نهان از چگونگی فرمانبری آگاه می كند، به او آگاهی بخشیده و خود را به آنان بدین سان شناسانده كه نه

ص: 164

همانندی و نه چگونگی دارد، گفت: راست گفتی!، سپس گفت: مرا آگاه كن كه پروردگار «در» این گیتی یا «در» جهان دیگر است؟

«علی» (كرم الله وجهه) فرمود: تحقیقاً واژه «در» پیمانته است و هر چیز در این پیمانه گنجید، دارای مرز و اندازه خواهد بود، ولی او آنچه را در گیتی و در جهان دیگر است، می داند و عرش او در هوای آخرت بر همه دنیام و آخرت احاطه دارد و آن به منزله چراغی می ماند كه اگر كنده شود آن نتیز در هم می شكند و اگر آن را خارج سازی، آن جا در جای خود ایستایی پیدا نمی كند و گیتی در میان بازپسین جهان، به همین گونه است!

گفت: راست گفتی و سپس گفت: مرا آگاه ساز! كه آیا پروردگار، پدیده ها را با توانایی خویش برمی دارد یا چیزی هست كه او را حمل می كند؟ علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) فرمود: بلكه او خود بردارنده است، راس الجالوت پرسید: چگونه؟ با این كه تحقیقاً ما در تورات می یابیم: «و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همة آنها حمل می كنند.»(1)، علی (كرم الله وجهه) فرمود: یهودی! تحقیقاً فرشتگان عرش را برمی دارند و خاك هوا را بر می دارد و خاك بر توانایی نهاده شده و این است كه خداوند متعال می فرماید: «از آن اوست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین و آنچه میان آن دو و آنچه در زیر خاك (پنهان) است.»(2) یهودی گفت: راست گفتی! خدایت تو را بیامرزد!»(3)

گزافه های افراطی كاذب در شان خلیفه

این جمله ای از اندیشه ها و فتاوای ابوبكر است كه به آن می توان دست یافت و آن با این كه بسیار كم است، تو را بر میزان علم و دانش او از آشنایی با كتاب و شناخت سنت و فقه شریعت و احكام دین آگاه می سازد و با این حال آیا تندروی و گزافه گویی نیست؛ كه گفته و نوشته شود: «هر كس بهره ای از دانش دارد، می داند دانش ابوبكر چندین برابر بیش از علم علی بوده است.»؟(4)

آیا گزافه گویی و تندروی نیست كه بگویند: زبانزد نوع مردم چنان است كه تحقیقاً مردم داوری ها و برداشت هایی كه از ابوبكر و عمر و عثمان و علی رسیده را جمع كرده و دیده اند: درست ترین آنها و گویاترین آنها بر دانش صاحب آن، دستورهای ابوبكر و سپس عمر است، از این

ص: 165


1- (و یحمل عرش ربك فوقهم یومئذ ثمانیه) حاقه: 17.
2- (له ما فی السماوات و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت الثری) طه: 6.
3- زین الفتی فی شرح سوره هل اتی، حافظ عاصمی.
4- الفصل، ابن حزم: 36/4.

روی می بینیم آن تعداد از كارهای عمر كه با دستور آشكار پیامبر مخالفت دارد، كمتر از آن علی است، ولی برای ابوبكر، هیچ دستور آشكاری نتوان یافت كه با آن مخالفت نموده باشد؟!

آیا گزاف و تندروی نیست كه گفته شود «نه ابوبكر، نه عمر و نه غیر آن دو، از بزرگ یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، برای پاسخ به هیچ پرسشی، به سراغ علی نمی آمدند! و روش در گفتار چنان است كه البته علی دانش را از ابوبكر فرا گرفته است.»(1)

آیا گزافه و تندروی نیست كه «ابن حجر» بگوید: «به راستی ابوبكر از بزرگ ترین كسانی بود كه اندیشه خود را برای دریافت دستور خدا به كوشش واداشته و بلكه بدون چون و چرا از همه یاران پیامبر داناتر بوده است!»(2)

آیا گزافه و تندروی نیست كه بگویند: «به راستی ابوبكر در میان یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از همه داناتر و هوشمنهدتر و آگهی او به سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیشتر بوده، چنانچه یاران حضرت در بسیاری موارد به اندیشة او برمی گشتند و بر آنان به واسطه نقل سنت ها از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آشكار می گشت كه همواره آنها را در بر داشت و در زمان نیاز به آن ها كه نزد دیگران نبود كه او به استحضار می رساند و چگونه چنین نباشد با آن كه از آغاز بعثت پیامبر تا هنگامی كه درگذشت، بر همراهی با ایشان مواظبت داشته است!»(3)

آیا گزافه تو تندروی نیست؛ كه به پاك ترین پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) بسته اند كه گفته است: «خداوند هیچ چیز در سینه من نریخت، مگر این كه آن را در سینة ابابكر ریختم.»(4)

آیا گزافه و تندروی نیست كه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گزارش كرده اند كه گفته است: «در خواب دیدم كه گویی كاسه ای بزرگ و پر از شیر به من داده اند تا چندان از آن نوشیدم كه لبریز شدم و دیدم كه در رگ هایم میان گوشت و پوست روان گردید و با آشامیدن آن افزونی یافتم، پس آن را به ابوبكر دادم، گفتند: ای رسول خدا! این دانش است كه خداوند تو را بخشود تا چون از آن لبریز شدی و افزونی یافت، آن را به ابوبكر بخشیدی، او (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: البته درست گفتید!»(5)

آیا گزافه و تندروی نیست كه «ابن سعد» از زبان «پسر عمر» آورده كه چون از وی پرسیدند: «در روزگار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چه كسی در دین فتوا می داد؟ او گفت: ابوبكر و عمر بوده و به جز آن دو را .

ص: 166


1- منهاج السنه، ابن تیمیه: 128/3.
2- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 19.
3- تاریخ خلفاء، سیوطی: 29.
4- كشف الخفاء، عجلونی: 419/2-424، اسنی المطالب، سیدمحمود درویش: 194.
5- الریاض النضره، طبری: 101/1.

نمی شناسم.»(1)

علم علی (كرم الله وجهه) در بیان نورانی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

ای كاش معلوم می شد كه این گروه چه انگیزه ای دارند كه به این گونه لاف زنی های بی حقیقت و میان تهی و بافتن این دروغ ها پرداخته اند تا ساده لوحان از توده مردم را به لغزشگاه ها و تیره روزیها سوق دهند و آنان را از راه درست و حقیقت گرایی باز دارند! آیا این گفتار بر ضد آوای پاك ترین پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) نخواهد بود كه به فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: «آیا خشنود نیستی كه من تو را به همسری كسی درآوردم كه از همة مسلمانان زودتر به اسلام گروید و داناترین آنها می باشد؟!»(2)

نیز فرمود: او (علی) نخستین اصحاب من از نظر اسلام یا پیشقدم ترین امت من از نظر تسلیم و افزون ترینشان از نظر علم و عظیم ترینشان از نظر شكیبایی خواهد بود.»(3)

نیز به فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: «تو را به تزویج بهترین از امتم درآوردم كه از نظر علم از همه عالم تر و از نظر شكیبایی از همه با فضیلت تر و از نظر اسلام پیشگام تر از همه آنان بود.»(4)

نیز فرمود: «عالم ترین امت من بعد از من، علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) است.»(5)

نیز فرمود: «علی پیمانه دانش من و وصی من و بابی است كه از آن به سوی خدا راه یافته می شود.»(6)

نیز فرمود: «علی باب علم من و روشنگر برای امتم بر آنچه به من ارسال گردیده، از بعد من

ص: 167


1- اسدالغابه، ابن اثیر: 216/3، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 10-20، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 35.
2- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما ترضین انی زوجتك اول المسلمین اسلاماً و اعلمهم علماً؟» مستدرك حاكم: 3، كنزالعمال، متقی هندی: 13/6.
3- قال(صلی الله علیه و آله و سلم): «انه لاول اصحابی اسلاماً او اقدم امتی سلماً و اكثرهم علماً و اعظمهم حلماً» مسند، احمد: 26/5، الاستیعاب، ابوعمر ابن عبدالبر: 36/3، الریاض النضره، طبری: 194/2، مجمع الزوائد، هیثمی: 114/9-101، المرقاه فی شرح المشكاه، الشیخ علی هروی: 569، كنزالعمال، متقی هندی: 153/6، السیره الحلبیه، حلبی: 285/1، سیره ی زینی دحلان: 188/1.
4- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) لها: «زوجتك خیر امتی، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اولهم سلماً» خطیب در متفق و سیوطی در جمع الجوامع مثل ترتیب: 398/6.
5- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «اعلم امتی من بعدی، علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه)» مناقب، خوارزمی: 49، مقتل الحسین، خوارزمی: 43/1، كنزالعمال، متقی هندی: 153/6.
6- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «علی و عاء علمی و وصیی و باب الذی اوتی منه» شمس الاخبار، قرشی: 39، كفایه الطالب، گنجی شافعی: 70-93.

می باشد.» (1)

نیز فرمود: «علی گنج ور دانش من است.»(2)

نیز فرمود: «علی انبان (جامه دان) علم من است.»(3)

نیز فرمود: «داورترین امت من علی (كرم الله وجهه) است.»(4)

نیز فرمود: «حكمت بر ده جزء تقسیم شد و به علی (كرم الله وجهه) نه جزء از آن و به همه مردم یك جز (باقیمانده) عنایت گردید.»(5)

نیز فرمود: «من خانه حكمت و علی باب آن است.»(6)

نیز فرمود: «من خانه علم و علی باب آن است.»(7)

نیز فرمود: «من ترازوی دانش و علی دو كفه ترازو است.»(8)

نیز فرمود: «من ترازوی حكمت و علی زبانه آن است.»(9)

نیز فرمود: «من شهر (علم) و تو باب آن هستی و به مدینه جز از در ان نمی توان ورود یافت!»(10)

نیز فرمود: «من شهر فقه و علی باب آن است.»(11)

شما ای پژوهشگر! از روی انصاف به قضاوت بنشین! آیا با وجود این همه روایات كه علماء .

ص: 168


1- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «علی باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی» كنزالعمال، متقی هندی: 156/6، كشف الخفاء، عجلونی: 204/1.
2- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «علی خازن علمی» شرح نهج البلاغه، ابی ابن الحدید: 448/2.
3- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) « علی عیبه علمی» شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 448/2، جمع الجوامع سیوطی: 153/6، شرح عزیزی: 417/2، حاشیه شرح عزیزی حنفی: 417/2، مصباح الظلام: 56/2.
4- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) «اقضی امتی علی (كرم الله وجهه) مصابیح السنه، بغوی: 277/2، الریاض النضره، طبری: 198/2، مناقب، خوارزمی: 50، فتح الباری، ابن حجر: 136/8، بغیه الوعاء، سیوطی: 477.
5- قال (صلی الله علیه و آله و سلم) «قسمت الحكمه عشره اجزاء فاعطی علی تسعه اجزاء و الناس جزءاً و واحداً» حلیه الاولیاء، ابونعیم: 65/1، اسنی المطالب، حافظ جزری: 14.
6- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا دارالحكمه و علی بابها» جامع الصحیح، ترمذی: 214/2، حلیه الاولیاء، ابونعیم: 64/1، مصابیح السنه، بغوی: 275/2.
7- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا دارالعلم و علی بابها» مصابیح السنه، بغوی، ذخائر العقبی، طبری: 77.
8- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا میزان العلم و علی كفتاه»ة كشف الخفاء، عجلونی: 204/1.
9- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا میزان الحكمه و علی لسانه» الرساله العقلیه، غزالی و شرح دیوان، منسوب به علی (كرم الله وجهه) از میبدی.
10- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا المدینه و انت الباب و لا یؤتی المدینه الا من بابها» زین الفتی فی شرح سوره هل اتی، ابومحمد عاصمی»
11- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا مدینه الفقه و علی بابها» تذكره، ابومظفر سبط ابن جوزی: 29.

بزرگ اهل سنت نقل كرده و همه آنها نزد عامه مردم محترم و مورد پذیرش هستند، احدی پیدا می شود كه به موازات علم علی (كرم الله وجهه) عالم باشد؟ یا هم ردیف و نظیر او باشد؟! یا اندكی به عظمت علمی ایشان نزدیك باشد؟!

علاوه بر این، چه به جاست كه در این قضاوت، به كلمات دختر ابوبكر توجه كنی كه «عایشه» گفت: «علی عالم ترین مردم به سنت بود.»(1)

البته درباره علم گسترده «علی» (كرم الله وجهه) روایات زیادی از «عمر» (رضی الله عنه) خلیفه دوم نقل شده كه در كتاب «علی» (كرم الله وجهه) از دیدگاه خلفای سه گانه نقل خواهد شد.

اثر رؤیای علم در پاسخ سؤالات

علاوه بر این، اگر آن خواب ها درست باشد كه كاسه را از دست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گرفت و نوشید، نشانه آن را باید درباره «اب» و یا نظر او را در «كلاله» و «میراث مادر بزرگ پدری و مادری» دانست كه اگر صحت داشت، پس چرا در حل و فصل آن همواره به مشكل فرو رفته بود؟! آیا با همین سرمایه علمی و دینی بوده كه در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با جرات فتوا می دادند؟ آیا همین سینه بوده كه رسول خدا هر چه را برخوردار می شده، در این سینه می ریخته است؟! و آیا علی (كرم الله وجهه) درس آموز چنین آموزگاران بلند بالا بوده است؟! و آیا آنان كه این قدر در رشد علمی ابوبكر و عمر داد و فریاد می كنند، به گفته خود عمر درباره علی (كرم الله وجهه) توجه نمی كنند؟!، آری؛ كار به جایی رسیده كه اینان عمر را به اوج علم و دانش رسانده اند، در حالی كه خود عمر ده ها مرتبه از خدا خواسته ای كاش! فرا نرسد روزی كه من حلال مشكل باشم، در حالی كه علی نباشد!!!

و چه جای شگفت! كه وقتی علی (كرم الله وجهه) در همه ابعاد با پیامبر مساوی و برادر و برابر بوده، به جز این كه پیامبر نبوده است و زمانی كه علم ابوبكر - و عمر را برخی چنان اوج و عظمت داده اند كه علم علی هیچ گاه به علم آن دو نمی رسید!!، در این صورت لازم می آید كه علم ابوبكر و عمر از علم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز بیشتر و افزون بوده است، چون پیامبر و علی (علیهماالسلام) در علم مساوی بودند، این است بركات و حسنات گفتار ابن حزم و ابن تیمیه و ابن كثیر و ابن قیم جوزیه و پیروان آنها! چنین گفتاری را باید دشمن داشت، نه آنچه شیعه از روی حق و حقیقت آشكار می سازد!!

ص: 169


1- قالت عائشه: «علی اعلم الناس بالسنه» الاستیعاب، ابوعمر: 40/3، الریاض النضره، طبری: 193/2، مناقب، خوارزمی: 54، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 76، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 115.

تولید علم ساختگی بر خلیفه و فتنه پوشش بر فوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

نخستین نمونه از مصادیق دانش خلیفه در دیدگاه باقلانی از پیشینیان(1) و در نگاه سیداحمد زینی دحلان از پسینیان(2)، همان اعلان كردن به مردم به مرگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و گفتگوی با عمربن خطاب براساس این آیه كریمه بوده است كه فرمود: «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط فرستاده خدا است و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند. آیا اگر او بمیرد و یا كشته شود، شما به عقب برمی گردید؟!»(3)

چه شگفت است از فراموش كاری این دو نویسنده كه ندانسته اند این رویداد مرگ و میر، از لوازم وجودی هر ممكن الوجود است و این چیزی نبوده كه از پیچیدگی و معمایی برخوردار باشد كه همه كس از دریافت آن عاجز بوده باشد؟، آنان كه با كتاب و سنت آشنا بودند و به ضرورت می دانستند كه مرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را دریافته است، چرا كه مرگ بر شالوده سرشت در همه آدمیان است، چنانچه فرمود: «هیچ كس جز به فرمان خدا نمی میرد، سرنوشتی تعیین شده است.»(4) نیز فرمود: «برای هر قوم و جمعیتی زمان و سرآمد (معینی) است و هنگامی كه سرآمد آنها فرا رسد، نه ساعتی از آن تاخیر می كنند و نه بر آن پیشی می گیرند!»(5)

نیز از گفتار با شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خصوص موت حضرت و به ملاحظه آن، رفتن به مكه را حجه الوداع نام نهاد، این ها نشانه ضروری و بدیهی بودن مرگ حضرت بود و این كه عمر مرگ را درباره پیامبر نمی پذیرفت، نه از این جهت بوده كه از مرگ ناآگاه بوده، چرا كه قبل از این كه ابوبكر آیه مذكور را برای عمر بخواند «عمروابن زائده» در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را برای وی و یاران پیامبر خواند و به دنباله آن، سخن خداوند متعال را یاد كرد: «تو (پیامبر) می میری و آنها نیز خواهند مرد.»(6) ولی عمر از این گفتار و از بازگو كردن آن روی می گردانید با این كه «عمروبن زائده» از یاران بزرگ پیامبر بود كه رسول خدا سیزده بار در هنگامی كه برای جنگ از مدینه بیرون می شد، او را به عنوان جانشین خود در شهر گماشت.(7)

نپذیرفتن گزارش مرگ پیامبر از ناحیه عمر - و هم ارعاب در دل مردم از بازگو كردن آن - همه

ص: 170


1- التمهید، باقلانی: 191.
2- السیره الحلبیه، حلبی: 376/3.
3- (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات ماو قتل انقلبتم علی اعقابكم» آل عمران: 144.
4- (ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتاباً مؤجلاً) آل عمران: 145.
5- (و لكل امه اجل فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعه و لا یستقدمون) اعراف: 34، یونس: 49، نحل: 61.
6- (انك میت و انهم میتون) زمر: 30. ر.ك. تاریخ، ابن كثیر: 243/5، شرح المواهب: 281/8.
7- الاصابه، ابن حجر: 523/2.

از حیله ورزی دقیق و حساب شده بود كه اندیشه امت را از این باز دارد تا نپرسند، جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كیست؟ تا ابوبكر حاضر گردد، زیرا وی در آن هنگام در بیرون مدینه در «سنج» بود.(1) چرا كه ساخت و پاخت ها در نهان انجام می گرفت.

آیا نمی نگری كه بسیاری از مشهوران قوم و این دار و دسته برای سر باز زدن عمر از پذیرش مرگ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، بهانه هایی تراشیدند؟! تا كسی وی را نادان نشمارد، نمونه ها: یكی می نویسد: «این واكنش از شوریدگی مغز و آشفتگی دل عمر بوده كه رویدادهای آشكار را به فراموشی سپرده است.»(2)

دیگر چنین دستاویز درست كرده: «كه با درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سختی اندوه، اندیشه عمر را ناچیز گردانید تا آن جا كه می گفت: به خدا او نمرده، بلكه به سوی پروردگار ش رفته است!»(3)

نمونه ای از دانش ساختگی برای ابوبكر

نمونة دیگر: «ابن حجر» به نمونه ای از دانش جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره كرده و آن را دستاویزی برای ترقی و رشد مطلق ابوبكر برشمرده كه وی را داناترین صحابه قلمداد كند، از جمله خبری است كه «بخاری» در «صحیح» خود پیرامون صلح حدیبیه از زبان عمربن خطاب آورده كه گفت: «نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر شدم و پرسیدم: ای پیامبر خدا! آیا تو پیامبر راستین خدا نیستی؟ پاسخ داد: آری، عمر گفت: مگر نه این است كه ما در راه راستی هستیم و دشمنان ما در راه نادرستی اند؟ پاسخ داد: آری، عمر گفت: پرسیدم: پس چرا ما با همة اطاعت از دین خود، زبونی را بر خویش هموار می كنیم؟ پاسخ داد: به راستی من رسول خدا هستم و از فرمان او سرنمی پیچم و او یاور من است! گفتم: مگر تو به ما نگفتی كه ما به خانة خدا خواهیم رفت و در پیرامون آن طواف خواهیم كرد؟ پاسخ داد: آری، ولی آیا گفته بودم: كه همین امسال خواهیم رفت؟ گفتم: نه، گفت: پس به راستی كه تو در آینده به سوی آن رهسپار شده و اطراف آن خواهی طواف كرد. گفت: پس از آن نزد ابوبكر رفتم و گفتم: ابوبكر!.... و دقیقاً عین عبارات فوق از پرسش و پاسخ، انجام گرفت به طوری كه یك كلمه از پاسخ ها كم یا زیادتر از پاسخ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود، بلكه عین آن بود (و اطراف حدیث عین عبارت را یگانه مكتوب داشته) تا بتواند بهره گیری كند!»(4)

ص: 171


1- تاریخ، طبری: 197/3، طبقات الكبری ابن سعد شماره مسلسل: 786، تفسیر، قرطبی: 223/4، عیون الاثر، ابن سیدالناس: 339/2.
2- شرح المقاصد، تفتازانی: 294/2.
3- عیون الاثر، ابن سیدالناس: 339/3.
4- الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 185/7.

چه جای شگفت! از ادعای بیجا

آیا این گزارش بالا به جز اثبات این مطلب چیزی اضافی دارد؟ كه تنها می خواهد برساند: ابوبكر به پیامبری رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آورده و گرویده است و بدیهی است هر كس گرایش یابد، قهراً می یابد كه او به فرمان خداست و سرپیچی نمی كند و خداوند نیز یاور اوست و البته نوید هر رویدادی را در هر موقعی داده، قطعاً تحقق پذیر خواهد بود و در آن هیچ تردیدی نیست، این برترین مرزی است كه برای منش ابوبكر، از گزارش فوق می توان دریافت كرد، ولی باید دانست كه چنین آثار ایمان و گرایش تنها به ابوبكر اختصاص ندارد، بلكه هر كس به پیامبر گرایش یافت، چنین اعتقادی را خواهد داشت و همه مسلمانان در این باره همتا و همردیف اویند، آن وقت جای این سؤال است كه چگونه این نشانه ای می باشد بر این كه ابوبكر بی چون و چرا از همه یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داناتر بوده است؟! اگر عمر نیز همان پرسش را از دیگر یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جستجو می كرد باز همان پاسخ ها را می شنید.

علاوه بر این، در تشخیص برتری فردی بر دیگری، باید مقایسه به حداقل از دو گفتار باشد، آیا عمر از غیر از ابوبكر چنین كاوشی را به عمل آورده بود تا پس از آن، مقیس و مقیس علیه تحقق یابد و دو كفه ترازوی قیاس صورت پذیرد تا بعد از آن فهمیده شود، سخن ابوبكر برتر از دیگران است و نتیجه بگیرد كه پس او داناتر است؟!!

اضافه بر این، آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این مذاكره و پرسش و پاسخ می خواسته، در پاسخ عمر چیزی از دانستنی های دشوار و پیچیده اش را اظهار دارد كه چون پس از مقایسه پاسخ ابوبكر با او یكسان درآمد، ابوبكر بی چون و چرا داناترین همه یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شمرده شود؟

و از همه این ها گذشته، «ابن حجر» كه تصمیم دارد، ابوبكر را داناترین یاران قلمداد كند، بالاخره ناچار است پاسخ ابوبكر را دقیقاً از بیانات كپی كند تا عینیت علم ابوبكر را با علم پیامبر به اثبات رساند و بدیهی است كه این گفته ها همه ساختگی است. ولی ابن حجر همه این ها را می داند و در عین حال می نویسد: «ابوبكر از بزرگ ترین كسانی است كه اندیشة خود را برای دریافت فرمان خدا به كوشش واداشتند، بلكه در میان یاران پیامبر بی چون و چرا از همه داناتر است و نشانه های آشكاری، این برداشت را گواهی می كند و یكی از آنها گزارش بخاری و غی اوست كه «عمر ادر «صلح حدیبیه» از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انگیزه این صلح را پرسید و گفت: چرا ما با همه اطاعت از دین خود، زبونی را بر خویش هموار سازیم؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخی به وی داد؛ كه پس از آن وقتی نزد ابوبكر رفت و همه آنچه را از وی پرسیده بود از او نیز پرسید، او نیز پاسخی درست همانند آن را

ص: 172

داد، بدون این كه از پاسخ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آگاهی یافته باشد.(1)

گفتنی است «ابن جر» با گفتار نیم بند و سربسته و مزورانه خود، افراد ساده لوح را گمراه می سازد، ولی دیدگاه كاوشگران در نهایت، شماره كارهایش را در دست دارد! و اجازه خلط حقیقت با تزویر را به او نمی دهد!

نمونه ای دیگر از دانش ساختگی بر خلیفه

نمونه ای دیگر از علم و دانش ساختگی «ابن حجر» بر ابوبكر این است كه روایتی كه فاقد هر گونه سند معتبر می باشد را از عایشه نقل كرده كه او گفت: «هنگامی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت فرمود، منافقان سر برداشتند و تازیان از آیین روی برتافتند و انصار به پشت سر باز گشتند، عایشه گفت: اگر آنچه بر سر پدرم ریخت، بر كوه های استوار فرود می آمد، به سستی می گرایید، ولی بر سر هیچ سخن با یكدیگر ناسازگاری ننمودند، مگر این كه پدرم در جدا نمودن و آماده ساختن آن پیش قدم بود، گفتند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را كجا به خاك بسپاریم؟ در این زمینه نزد هیچ كس دانشی نبود تا ابوبكر گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم، می فرمود: هیچ پیامبری جان نمی سپارد، مگر این كه زیر همان جایگاهی كه در آن جان سپرد، به خاك سپرده می شود و باز درباره آنچه از ایشان به جای مانده بود، هر كس رایی جداگانه داشت و در این زمینه نیز دانشی نزد هیچ كس نبود تا ابوبكر گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم، می گفت: البته ما گروه پیامبران میراثی برای بستگان خود نمی گذاریم و آنچه از ما باقی می ماند، به هزینه های نیكوكارانه خواهد رسید!»(2)

سپس «ابن حجر» می نویسد: «برخی گفتند: این نخستین ناسازگاری بود كه میان یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در گرفت تا برخی از آنها گفتند: او را در مكه زادگاهش به خاك بسپارید و بعضی از آنها گفتند: او را در مسجد وی دفن كنید . بعضی گفتند: در بیت المقدس آرامگاه پیامبران دفن نمایید تا ابوبكر ایشان را از آنچه می دانست آگاهی داد و «ابن زنجویه» گفت: این آیین نامه ای است كه از میان همة كسانی كه با پیامبر به مدینه كوچ كردند یا در آن شهر وی را یاری كردند، تنها ابوبكر صدیق آن را گزارش كرده و دیگران از اندیشه خود به سخن او بازگشتند!»(3)

اشكالات بر روایت دانش ابوبكر

بیان فوق از چند لحاظ قابل اشكال است: یكی این كه: گزارش فوق منسوب به عایشه، خبری

ص: 173


1- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 19 كه البته دروغ بودن این خبر نیز آشكار است.
2- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 19.
3- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 20-19.

فاقد هرگونه سند و اعتبار است.

دیگر این كه: با اغماض از اعتبار سندیت آن، نهایت نكته ای كه از آن خبر استفاده می شود، این است كه ابوبكر دو حدیث از ناحیه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است؛ آن هم با اهمال و مبهم گویی و اغماض از اشكالاتی كه در آن ها هست كه چشم بسته تیری به تاریكی زده و خواسته خود را به تاخت و تاز بیندازد و با این دستاویز ابوبكر را داناترین اصحاب تلقی كند، آن هم از كسانی كه در آنجا نبوده یا آن دو حدیث را می دانسته، ولی در آن هنگام در یاد نداشته اند - ولی با گذشت از همه اینها، چه باید گفت: درباره كسانی كه هزاران از احادیث را فراهم آورده و گزارش می كنند كه ابوبكر بیشتر آنها یا هیچ یكم از آنها را گزارش نكرده است؛ و با این حال، هیچ كس از آنها را نیز، از همه یاران پیامبر داناتر یا دست كم از ابوبكر آگاه تر، قلمداد نكرده اند؟!

مگر ایشان همان كسی نیست كه درباره «اب» و «كلاله» و «بهره دنیوی مادر بزرگ و پدری و مادری از میراث نواده» و غیر آن اندیشه های ناسنجیده داشته است؟!، مگر ایشان آن كسی نیست كه سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از افرادی همانند مغیره بن شعبه و محمدبن مسلمه و عبدالرحمن بن سهیل و دیگر مردمان ناچیز فرا می گرفت؟!

بیانات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر محل دفن ایشان

«ابن حجر» گویا (العیاذ بالله) همانند خداوند سخنش در ابتدا و انتها منتهای كلام است و همه مردم را همانند خود انگاشته و پندارد كه آنان نیز زاده سنگ(1) هستند كه تنها می شنوند ولی چیزی را با خرد خویش نمی سنجند، آیا این مرد نمی گوید: روزی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بانگ برداشت و سخن زیر را بر زبان راند، یاران او ااز آواز وی چه دریافتند؟! «در میان آرامگاه و منبر من گلزاری از گلزارهای بهشت است!»(2)

نیز «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمواد: «در میان خانه و منبر من باغی از باغ های بهشت است.»(3)

ص: 174


1- «ابن حجر» به معنلای فرزند سنگ است.
2- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما بین قبری و منبری روضه منم ریاض الجنه» ر.ك. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 290/11-228، ارشاد الساری، قسطلانی، 413/4، كنزالعمال: 254/6، شرح نووی بر صحیح مسلم: 103/2، تحفه الباری، زكریا بن محمد انصاری: 412/4، وفاء الوفاء، سمهودی: 303/1.
3- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما بین بیتی و منبری روضه من ریاض الجنه» ر.ك. صحیح، بخاری، صحیح مسلم، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 322/3، تمییز الطیب، ابن دیبع: 139، كنوز الدقایق، مناوی: 129، كنزالعمال، متقی هندی: 254/6، الجامع الصغیر، بر پایه الفیض القدیر، مناوی شافعی: 433/5، تحفه الباری، زكریا بن محمد انصاری: 312/4، وفاء الوفاء، سمهودی: 303/1-302.

نیز فرمود: «در میان خانه تا منبر من گلزاری از گلزارهای بهشت است.»(1)

نیز فرمود: «از میان منبر تا خانه عایشه گلزاری از گلزارهای بهشت است.»(2)

نیز فرمود: «هر كس شادمان می شود كه در باغی از باغ های بهشت نماز بگزارد، در میان منبر و آرامگاه من نماز بگزارد!»(3)

«ابن ابی الحدید» می نویسد: «من می گویم: چگونه در جای به خاك سپردن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف داشتند، در حالی كه به آنان فرموده بود: مرا بر بسترم، در همین جای خانه ام، كنار آرامگاهم بگذارید و این بر لب قبر من است. و این تصریح در خانه خود، یعنی خانه عایشه است.»(4) و این حدیث را نیز ابن سعد، ابن منیع، حاكم، بیهقی، طبرانی در اواسط نیز نقل كرده اند.(5)

*****

(1) قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما بین حجراتی الی منبری روضه من ریاض الجنه» تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 360/3، كنزالعمال، متقی هندی: 254/6، شرح نووی بر صحیح مسلم در حاشیه ارشاد: 103/6.

(2) قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما بین المنبر و بیت عایشه روضه من ریاض الجنه» ارشاد الساری، سطلانی نووی: 413/4، وفاء الوفاء، سمهودی: 303/1.

(3) قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «من سره ان یصلی فی روضه من ریاض الجنه، فلیصل بین قبری و منبری» كنزالعمال، متقی هندی: 254/6.

(4) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 193/3.

(5) الخصایص الكبری، حافظ سیوطی: 276/2.

ص: 175

بخش پنجم: ارتباط خلیفه با سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ترك سنت و ایجاد بدعت ها

سنت شناسی ابوبكر صدیق (رضی الله عنه)

اما گام نهادن خلیفه در سنت و علم و اطلاع از آن با آشنایی از احادیث نبوی روشن می گردد. احمد، امام حنبلیان از زبان ابوبكر هشتاد حدیث را نقل می كند: كه مكررات آن افزون بر بیست عدد می باشد كه الباقی آن شصت حدیث می باشد. با این كه احمد این نگارش خویش را از میان بیش از پنجاه هزار و هفتصد حدیث گلچین كرده و خود هزار هزار حدیث را حفظ داشته است.(1)

«ابن كثیر» «پس از تلاش های سخت، حدیث های ابوبكر را در هفتاد و دو شماره فراهم كرده و گردآوردة خود را «مسند الصدیق» نامیده است.»(2)

و «جلال الدین سیوطی» «با آن همه دانش و احاطه كه در حدیث داشتنه و پس از اندیشه فراوان، شمارة این دسته احادیث را به یك صد و چهار عدد رسانیده و همه را آورده است!»(1)

و نیز گویند: «كه ابوبكر یك صد و چهل و دو حدیث گزارش كرده كه بخاری و مسلم در بازگوگری شش عدد از آنها متفقند و بخار ی در نقل یازده حدیث و مسلم تنها به نقل یك حدیث اختصاص یافتند.»(2)

اسلام شناسی خلیفه در روایات

البته اهل پژوهش تنها به نقل نباید اكتفا كنند، بلكه باید در زمینه احادیث بر مبنای تفحص، به چون و چرا و كاهش نشینند. چرا كه جملاتی از آنها چه بسا حدیث نیست، بلكه سخنی از خود ابابكر صدیق است، نظمیر این گفتار او بر دختر زاده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) (امام حسن (علیه السلام): «پدرم فدای این باد! كه شبیه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می ماند و مانهند علی (كرم الله وجهه) نیست» و یا این گفتار وی: «پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در كار جنگ به مشورت می پرداخت» و این گفتار: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابوجهل شتری ارمغان داد.»

و برخی از آنها جعلی و ساختگی است یا با كتاب و سنت خدا ناسازگار است یا خرد و منطق و طبیعت، دروغ بودن آن را درمی یابد، همانند این سخنان وی كه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بسته اند.

(3) «اگر من در شما مبعوث نمی شدم، به طور قطع عمر مبعوث می شد!»

(4) «خورشید بر مردی بهتر از عمر نتابید!»

ص: 176


1- تاریخ الخلفا: 64-59.
2- شرح ریاض الصالحین، صدیقی: 23/2.
3- مسند احمد: 14/1-2، طبقات الحفاظ، ذهبی: 17/2.
4- تاریخ الخلفاء، سیوطی: 62.

(3) «اگر زندگان بر میت بگیرند، آب جوشان دوزخ بر وی ریخته می شود!»

(2) «داغی دوزخ بر پیروان من از گرمای گرمابه بیش نیست.»

كذب طریق اول نزد علمای اهل سنت

اما سند نخستین حدیث از «ابن عدی» و وسایط گزارش آن از قرار زیرند:

(1) «زكریا بن یحیای وكار»: یكی از بزرگ ترین دروغ پردازان كه حدیث می ساخته با این كه فقیهی مدرس بوده است.(1)

(2) «بشربن بكره»: كه به گفته ازدی: دانسته نیست كیست و گزارش وی را نكوهیده می شمارند.(2)

(2) «ابوبكر بن عبدالله بن ابی مریم غسانی»: احمد گفته است: وی ضعیفی است كه عیسی بن مریم به سخن او خشنود نبود و ابی داود از احمد نقل كرده كه: او حیثیتی ندارد و ابوحاتم گفت: از ابن معین درباره وی پر سیدم: وی را نكوهید. ابوزرعه گفته است: نكوهیده است و حدیثش ناپسند است. ابوحاتم گفته است: او نكوهیده است و در وسایط سند او دزدانی هستند كه كالای وی را گرفتند تا دچار آشفتگی گردید. جوزقانی گفته: نكوهیده است. ابوسعد گفته: حدیث های فراوام دارد، ولی نكوهیده است. دارقطنی گفته: حدیث او از بی اعتباری متروك شده است.(3)

كذب طریق دوم نزد علمای اهل سنت

سند دوم از ابن عدی و وسایط آن است: 1- «مصعب بن سعید»، ابوخیثمه مصیصی: ابن عدی گفته است: وی گزارش ها را دگرگون می كرد و از زبان مردانی كه سخن آنان را قابل اعتماد می توان شمرد، حدیث هایی ناپسند بازگو می داشت و نیز گفته: نشانه های ناتوانی و نااستواری در گزارش های او آشكار است. و ابن حبان گفته است: وی كاستی اسناد حدیث را پنهان می داشته و آنها را دگرگون می كرده. صالح جزره گفته است: پیرمرد نابینایی بود كه نمی دانسته چه بگوید و ذهبی حدیث هایی از زبان او آورده و آنگاه گفته است: این ها را جز گرفتاری های ناپسند و بلایا برای خود نمی توانیم شمرد.(3)

(4) «عبدالله بن واقد»: ابن عدی و جوزقانی و نسایی گفته اند: وی از كسانی است كه متروك الحدیث شناخته شده و دیگران نیز گفته اند: او را ارج نباید نهاد و ازدی گفته است: وی

ص: 177


1- میزان الاعتدال، ذهبی: 351/1، مجمع الزوائد، هیثمی: 131/1، اللئالی المصنوعه: 211/2.
2- تهذیب التهذیب،ابن حجر عسقلانی: 29/12.
3- میزان الاعتدال، ذهبی: 173/3، لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 44/6.
4- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 20/2.

حدیث هایی نكوهیده دارد و احمد گفته است: به گمانم وی كاستی حدیث ها را پنهان می داشته و آنها را دگرگون می نموده است و ابوزرعه گفته است: گزارش وی ناپسند است و چیزی از زبان وی نشاید بازگو كرد و بخاری گفته است: حدیث وی نكوهیده است، بدین خاطر او را ترك كرده اند و ابن حبان گفته است: در گزارش های او سخنان ناپسند راه یافته و از این رو روا نیست آن را پشتوانه بگیریم و صالح جزره گفته است: نكوهیده و اندك خرد است و ابواحمد حاكم گفته است: گزارش وی استوار نیست.(1)

(3) «شرح بن عاهان»: ابن عدی و ابن حبان گفته اند: سخن وی را نشاید پشتوانه گرفت و دیگران گفته اند: از زبان عقبه حدیث هایی نكوهیده باز گفته و او و عقبه را سزاوار پیروی نباید دانست، دیگران گفته اند: گزارش هایی را كه تنها او آورده باید رها كرد.(2)

«ابن جوزی» نیز در «الموضاعات» حدیث یاد شده را با همین دو سند آورده و گفته است: این حدیث درست نیست؛ كه از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بدانیم، زیرا اولین واسطه سند زكریابن یحیی است كه از دروغ پردازان بوده و به گفته ابن عدی، از نزد خود حدیث می ساخته است و در سند دوم نیز عبدالله بن واقد است؛ كه احمد و یحیی گفته اند: سخن وی ارزش ندارد و نسایی گوید: وی متروك الحدیث شناخته شده و ابن حبان گفته است: بر شیرازة دفترهایش داغ ننگ چسبانیدم، بنابراین استدلال به گفتارش باطل است.

كذب طریق سوم نزد علمای اهل سنت

سند سوم: از ابوالعباس زوزنی در كتاب «شجره العقل» به این عبارت است: «ای عمر! اگر من برانگیخته نمی شدم، به طور قطع تو برانگیخته می شدی!» و در وسایط این سند چنین افرادی هستند:

(1) «عببدالله بن واقد»: كه كاوش درباره ایشان در بررسی سند دوم گذشت.

(2) «راشدبن سعد بن حمصی»: حاكم یادآوری كرده كه دار قطنی او را نكوهیده شمرده و به همین گونه ابن حزم نیز او را نكوهیده شناخته و به گفتة بخاری وی در نبرد صفین از همراهان معاویه بوده است (3) پس به تصریح گفته پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) وی از گروه بیدادگران بوده و به گفتة صغانی حدیث وی ساختگی است.(4)

ص: 178


1- تهذیب التهذیب: 66/6، میزان الاعتدال: 84/2، لسان المیزان: 374/3، اللئالی المصنوعه: 302/1.
2- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 302/1، میزان الاعتدال، ذهبی: 172/3.
3- تهذیب التهذیب، عسقلانی: 226/3.
4- كشف الخفاء، عجلونی: 163/2.

كذب طریق چهارم نزد علمای اهل سنت

سند چهارم: از دیلمی است كه از «ابوهریره» چنین نقل كرده: «اگر من در میان شما برانگیخته نمی شدم، البته عمر برانگیخته می شد، خداوند عمر را با دو فرشته تایید كرده كه او را موفق گردانند و در راه راست وی را استوار دارند، پس هرگاه بلغزد، او را از خطا مصروف دارند تا وی را به راه راست آرند.»

یكی از وسایط این سند «ابوصالح اسحاق بن نجیح ملطی ازدی» است كه به گفته احمد: از دروغ پردازترین مردم است و ابن معین گفته است: او دروغ پرداز و دشمن خدا و مردی بدكنش و پلید است، گروهی بودند كه در بغداد حدیث باقی می كردند و اسحاق ملطی ازدی از آنان است، ابن ابی مریم نیز درباره او گفته استع: وی از كسانی است كه در دروغ پردازی و حدیث سازی آوازه ای بلند دارند، علی بن مدینی گفته است: ارجی به او نباید نهاد و او را نكوهیده است و گزارش های شگفت انگیز بازگو كرده است و عمربن علی گفته است: دروغ پرداز بوداه و حدیث سازی می كرده است و جوزقانی گفته است: نه كسی است كه به گزارش او پشت گرمی توان داشت و نه در نگهداری گزارش ها درستكاری را پیشه گردانیده و نیز گفته است: او دروغ پرداز و حدیث ساز است و نسایی گفته است: دروغ پرداز و از كسانی است كه به دروغ گویی شناخته شده و ابن جوزی گفته است: همه همداستانند كه او حدیث باقی می كرده است.(1)

چه جای شگفت از تناقض گویی!

در اینجا شگفت از سیوطی است! كه این حدیث را از گزارش های ساختگی شمرده است،(2) ولی باز خود ایشان در تاریخ الخلفاء آن را جزء احادیث ابابكر شمرده و سند آن را ذكر نكرده تا شاید تعداد احادیث گرچه به مانند دروغ و یا شبیه و مانند آن، زیاد جلوه كند!!

بی اعتباری حدیث دوم نزد علمای اهل سنت

دومین حدیث: كه آن را حاكم با وسایط آورده - از زبان عبدالله بن داود واسطی خرمافروش و او از عبدالرحمن برادرزاده محمد بن منكدر و او از جابر - كه گفت: «یك روز عمربن خطاب به ابوبكر صدیق گفت: ای بهترین مردم پس از رسول خدا!! ابوبكر گفت: اگر تو چنین گفتی، من از

ص: 179


1- تاریخ بغداد: 324/6، میزان الاعتدال: 94/1، تذكره الموضوعات، ابوالفضل مقدسی: 84، تهذیب التهذیب: 253/1، اللئالی المصنوعه: 55/1 و 103 و 175، خلاصه التهذیب: 26.
2- اللئالی المصنوعه، سیوطی: 302/2.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم، می گفت: آفتاب بر هیچ كس بهتر از عمر نتابید!»(1)

«ذهبی» در تلخیص مستدرك دنباله این گزارش را گرفته و گفته: «می گویم: این عبدالله راوی حدیث را، نكوهیده می شمارند و در پیرامون عبدالرحمن نیز سخن ها گفته اند و این حدیث به بافته ها می ماند و می نویسد: این خبر را عبدالله بن داود خرمافروش گزارش كرده و او از كسانی است كه با كیش بد و ناشایست نابود شده و عبدالرحمن برادر زاده محمد منكدر نیز شناخته نیست و از حدیث وی پیروی نباید كرد.»(2)

«عبدالله بن داود خرمافروش»، :كسی است كه به گفته بخاری در او عیب و ایراد هست و ابوحاتم گفته است: در كار خود استوار و نیرومند نیست و گزارش های او نكوهیده است و حاكم ابواحمد گفته است: در نزد حدیث خوانان به استواری شناخته نشده، نسایی گفته است: نكوهیده است و ابن حبان گفته است: گزارش های بسیار ناپسندیده ای دارد و گزارش های نكوهیده را از زبان كسانی كه آوازه ای دارند بازگو می كند و جایز نیست كه حدیث وی را پشتوانه گیریم و دارقطنی نیز او را نكوهیده شمرده است.»(3)

اما عبدالرحمن: «یحیی بن معین گفت: من كسی را به نام عبدالرحمن نمی شناسم و هنگامی كه ابراهیم بن جنید این حدیث را بر وی خواند، یحیی گفت: عبدالرحمن را نمی شناسم و حدیث را ناشناخته و نكوهیده شمرد، (4) وضعیت با چنین كیفیت بود تا در سدة هشتم علامه حریفیش بیامدن و در كتاب خود داستانی ساختگی را در برتری علی (كرم الله وجهه) و ابوبكر و فضیلت ابوبكر را از زبان علی (كرم الله وجهه) برشمرد، بدین صورت: ابوهریره گفت: «ابوبكر صدیق و علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) روزی به قصد خانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند؛ علی (كرم الله وجهه) به ابی بكر گفت: تو مقدم شو! و نخستین كسی باش كه در را می كوبد: و در این باره نیز پافشاری كرد، ولی ابوبكر گفت: علی! تو پیش بیفت، علی (كرم الله وجهه) فرمود: من چنان نیست كه مقدم شوم بر مردی كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم در حق او می فرمود: خورشید نتابید و غروب نكرد بعد از من، بر مردی كه از ابی بكر صدیق با فضیلت تر باشد!!، آنگاه ابوبكر گفت: من چنان نیستم كه مقدم شوم بر مردی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق او فرمود: بهترین زنان (فاطمه) را به بهترین مردان دادم! تا پایان داستان كه در آن، شش برتری و برجستگی برای ابوبكر به زبان علی (كرم الله وجهه) و به همین گونه از زبان ابوبكر برای علی (كرم الله وجهه) .

ص: 180


1- المستدرك، حاكم: 90/3.
2- میزان الاعتدال، ذهبی: 123/2.
3- تهذیب التهذیب، عسقلانی: 200/4.
4- ر.ك. لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی: 448/3.

برشمرده كه هیچ فرازی از آن را سیوطی در حدیث های ابوبكر نیاورده با آن كه ایشان همواره در صدمد زیاد جلوه دادن احادیث ابوبكر بوده است.»(1)

بی اعتباری حدیث سوم نزد علمای اهل سنت

بررسی حدیث سوم: كه ناپسند بودن آن نیز آشكار است و همانند حدیثی است كه از زبان عمر آوردیم. از گفتار آن: «مرده را برای گریستن زنده بر وی، شكنجه می دهند.» در حالی كه عایشه آن را انكار ورزید و تازه آن با قرآن كریم ناسازگار است،(2) چنانچه می فرماید: «هیچ كس بار كس دیگری را به دوش نمی كشد!»(3)

علاوه بر این، چنین عذابی با دادگری و عدالت خداوند سازگار نیست، اضافه بر این كه اگر پنداشتند گریه بی روا است، باز شكنجه كردن كسی به خاطر گناهی كه دیگری مرتكب شده، دور از آیین دادگری خداوندی است و خردهای راستین آن را نمی پذیرد و هر دانایی گوینده این سخن را در خور سرزنش می شمارد: «او پاك و برتر است از آنچه آنها می گویند، بسیار برتر و منزه تر!»(4)

مقایسه بین آتش دوزخ و حرارت گرمابه

بی اعتباری سند حدیث چهارم: «داغی دوزخ بر امت من همچون گرمابه خواهد بود.»(5)

این گفتار نیز بیش از هر چیز، به دروغ های بدخردان یا كسانی می ماند كه بخواهند كار خدای سبحان را - كه چنان سترگ است - خرد نمایند یا ساده لوحان توده را بفریبند تا خود را در دامن گناهان پرتاب كنند، به پندار این كه سوزش سرسخت دوزخ - كه خدای سخت گیر و دادخواه ستمدیدگان، برای همة بزه كاران برافروخته - به مسلمانان آسیبی نمی رساند، در حالی كه چنین نیست. چرا كه درباره سوزش دوزخ چنین فرمود: «آتش برافروخته الهی است، آتشی كه از دلم ها سر می زند.»(6)

«از آتشی بترسید كه هیزم آن (بدن های) مردم (گنهكار) و سنگ ها (بت ها) است.»(7) «در آن روز

ص: 181


1- الروض الفائق، علامه حریفیش: 388.
2- المستدرك حاكم: 381/1، اختلاف الحدیث، شافعی حاشیه كتاب الام: 266/7، صحیح مسلم: 342/1-343، السنن الكبری، بیهقی: 73/4، مختصر حاشیه كتاب الام، مزنی: 187/1.
3- (ولا تزر وازره وزر اخری) انعام: 164، اسراء: 15، فاطر: 18، زمر:7، نجم: 38.
4- (سبحانه و تعالی عما یقولون علواً كبیراً) اسراء: 43.
5- (انما حر جهنم علی امتی مثل الحمام).
6- (نار الله الموقده * التی تطلع علی الافئده) همزه: 7-6.
7- (فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجاره) بقره: 24.

كه آن را در آتش جهنم، گرم و سوزان كرداه و با آن صورت ها و پهلوها و پشت هایشان را داغ می كنند.»(1)

«و در آن هنگام كه دوزخ شعله ور گردد.» (2) «و جهنم برای هر بیننده ای آشكار می گردد.»(3) «شراره هایی از خود پرتاب می كند، مانند یك كاخ! گویی (در سرعت و كثرت) همچون شتران زرد رنگی هستند (كه به هر سو پراكنده می شدند)»(4) «شعله های سوزان آتش است، دست و پا و پوست سر را می كند و می برد.»(5) «در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشاتن كشیده می شوند (و به آنها گفته می شود) بچشید آتش دوزخ را.»(6) «و تو چه می دانی سقر چیست؟ (آتش است كه) نه چیزی را باقی می گذارد و نه چیزی را رها می سازد، پوست تن را به كلی دگرگون می كند، نوزده نفر (از فرشتگان عذاب) بر آن گمارده شده اند.»(7) «مسلماً درخت زقوم غذای گنهكاران است، همانند فلزهای گداخته در شكم ها می جوشد، جوششی همانند آب سوزان»(8) (به آنان) بگو: آتش دوزخ از این هم گرم تر است! اگر می دانستید.»(9) و در آنجا كه خورندگان دارایی های پدر مردگان را بیم می دهد: می فرماید: «آنان تنها آتش می خورند و به زودی در شعله های آتش (دوزخ) می سوزند.»(10) و مثل بسیاری از امثال این سخنان جای دو دلی باقی نمی گذارد كه همه گروه ها در برابر آن یكسانند و خطاب این آیات به امت مرحومه ای است و خواستار است پرورش آنان را از نیكویی بیشتری برخوردار سازد، زیرا این فرازها مردان شایسته را به گریه می اندازد و دل پرهیزگاران را به دردت می آورد و سرشك از دیده دوستان خدا روان می دارد و سرور آزادگان علی بن ابیطالب را به روزی می نشاند كه در دل شب سیاه همچون مار گزیده به خویش بپیچد و موی چهره خویش به دست گیرد، اندوهناك بگرید و بگوید: پروردگارا! پروردگارا! و پس از آن كه زاری كند رو به گیتی آرد: كه آیا فریفته من شده ای؟! آیا آرزویت را نزد من می جویی؟ دور است! دور است! .

ص: 182


1- (یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتكوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم) توبه: 35.
2- (و اذا الجحیم سعرت) تكویر: 12.
3- (و برزت الجحیم لمن یری) نازعات: 35.
4- (انها ترمی بشرر كالقصر * كانه جمالت صفر) مرسلات: 33-32.
5- (كلا انها لظی * نزاعه للشوی) معارج 16-15.
6- (یوم یسحبون فی النار علی وجوههم ذوقوا مس سقر) قمر: 48.
7- (و ما ادراك ما سقر * لا تبقی و لا تذر * لواحه للبشر * علیها تسعه عشر) مدثر: 30-27.
8- (ان شجره الزقوم * طعام الاثیم * كالمهل یغلی فی البطون * كغلی الحمیم) دخان: 46-43.
9- (قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا یفقهون) توبه: 81.
10- (انما یاكلون فی بطونهم ناراً و سیصلون سعیراً) نساء: 10.

دیگری را بفریت كه من سه بار از تو بریده ام، زندگی تو كوتاه است و امجمنت ناچیز و آبرویت اندك، آه آه از كمی توشه و دوری سفر و سهمناكی راه؟!!(1)

چه جای شگفت! از قیاس دو آتش

چه همانندی هست میان این شراره های سرگردان كننده كه از حقیقت گرمی برخوردار است. چرا كه آتش منسوب به خدا «نارالله» چون بدون هیچ گونه وسایطی موجود شده و فقط از سوی خداست. از حقیقت و شدتی برخوردار است كه با مجموعه آتش های دنیوی قابل قیاس نیست. چون آتش های مادی دنیوی كه به وسیله علل و اسباب است، فاقد حقیقت گرمی و سوزش است. بنابراین، جای چه مقایسه و سنجش بین آن و بین حرارت گرمابه می باشد؟ كه گرمای آن بهداشتی و جهت زوال چرك ها برخاسته و بدن به عرق می نشیند و رنج های آن از میان می رود و پیكر آدمی به آسودگی و آرامش و نظافت دست می یابد؟!

علاوه بر این، قبل از تحقیق در مورد حدیث مذكور از سوی ابوبكر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، باید گفت: انتساب این حدیث به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از ناحیه خلیفه، به خاطر تناقض بین آن و آیات قرآن، خود تهمتی به پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) شمرده می شود كه گویا حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) روایاتی را از ناحیه خود نقل كرده كه با آیات قرآن سازگار نیست و یا نسبت جهالت و یا فراموش كاری به حضرت تلقی می شود كه هر كدام شود، تهمتی جبران ناپذیر خواهد بود!

آگاهی ابوبكر از اسلام یا قطره ای از دریا

بر فرض این كه ابوبكر خلیفه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، می طلبد كه به قرآن و مجموعه سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آشنا باشد. اطلاع ایشان از قرآن كه بحث آن گذشت و اما اطلاع ایشان از سنت كه پس از تحقیق به اینجا خاتمه یافت كه آگاهی خلیفه از سنت پیامكبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها به 104 یا 142 حدیث منتهی شد كه با اغماض از صحیح یا ناصحیح بودن آنها از زبان خلیفه بازگو كردند، خواه آن احادیث در تفسیر قرآن یا درباره دستورهای آیین و سودرسانی های به مردم و احكام و غیر آن بوده باشد. در این حال اگر مجموعه اطلاعات و اخبار وابسته به ابابكر را در برابر گزارش هایی از سنت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار دهیم، آنگاه خواهین دید كه گویا قطره ای در مقابل دریاهای بی كران است كه به وسیله آن، نه پایه ای از اسلام را می توان استوار ساخت و نه هیچ كدام از بنیادهای آیین ما را تقویت می سازد و نه تشنه دانش را سیراب خواهد كرد و نه گره ای از كاری دشوار را بدان توان

ص: 183


1- حلیه الاولیاء، ابونعیم: 85/1، الاستیعاب، ابوعمر: 463/2، الریاض النضره، طبری: 212/2، زهر الادب، حصری قیروانی: 38/1، تذكره البسط: 270، مطالب السئول: 33، الاتحاف، شبراوی: 7.

گشود. اكنون جای آن هست كه راویان احادیث سنت كه از میان همینان احادیث ابوبكر را چه بسا نقل كرده اند، چه اندازه و چه تعداد فراوان، حتی هزاران حدیث از احادیث پیرامون سنت نبوی را گزارش می دهند؟!

(1) تقی پسر مخلد در مسند خود از طریق ابوهریزه تنها پنج هزار و سیصد و اندی حدیث آورده است،(1) با این كه ابوهریزه بیش از سه سال همراه با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود.

(2) احمدبن فرات كه یك میلیون و پانصد هزار حدیث نگاشت و از آن میان سیصد هزار كه در تفسیر قرآن و دستورهای آیین و سود رسانی ها بود را، گلچین كرد.(2)

(3) ابوحفص حرمه بن یحیی مصری صاحب شافعی است كه تنها از طریق ابن وهب یك صد هزار حدیث گزارش كرده است.(3)

(4) ابوبكر باغندی كه درباره سیصد هزار پرسش در زمینة حدیث های رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ می داده است.(4)

(5) حافظ روح بن عبادة قیسی كه بیش از صد هزار حدیث داشته است.(5)

(6) حافظ مسلم صاحب صحیح كه نزد وی نشان سیصد هزار حدیث شنیده شده را توان گرفت.(6)

(7) حافظ ابومحمد عبدان اهوازی كه صد هزار حدیث از بر داشته است.(7)

(8) حافظ ابوبكر ابن انباری كه سیصد هزار بیت از سروده های تازیان كه در خور گواه آوردن برای شیوه و گفتار قرآن است با یك صد و بیست تفسیر با اسناد آن را از بر داشته است.(8)

(9) حافظ ابوزرعه كه صد هزار و به گفتة برخی: هفتصد هزار حدیث را همانند حافظان سورة اخلاص، از بر می دانسته است.(9)

(10) حافظ ابن عقده كه درباره سیصد هزار حدیث از احادیث هاشمیان و خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به .

ص: 184


1- الاصابه، ابن حجر: 205/4.
2- خلاصه التهذیب، صفی الدین خزرجی: 9.
3- خلاصه التهذیب، صفی الدین خزرجی: 63.
4- تاریخ طبری: 210/3.
5- میزان الاعتدال، ذهبی: 151/2.
6- طبقات الحفاظ، ذهبی: 151/2.
7- تاریخ، ابن عساكر: 288/7.
8- شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 316/2.
9- تاریخ، ابن كثیر: 37/11، تهذیب التهذیب، عسقلانی: 33/7.

پاسخ می پرداخته و دار قطنی آنها را از زبان وی باز گفته است.(1)

(2) حافظ ابوالعباس احمد پسر منصور شیرازی كه از طبرانی فقط سیصد هزار حدیث نگاشته است.(3)

(12) حافظ ابوداود سجستانی، پانصد هزار حدیث از احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مكتوب نموده است.(4)

(13) عبدالله پسر پیشوای حنبلیان احمد، صد هزار و اندی حدیث از احادیث از پدرش شنیده است.(5)

(14) ثعلب بغدادی از قواریری یك صد هزار حدیث شنیده است.(6)

(15) ابوداود طیالسی یك صد هزار حدیث از بر دیكته (املاء) كرده است.(7)

(16) ابوبكر جهابی چهار صد هزار حدیث با سند و متن آن ها را از بر داشته و درباره ششصد هزار حدیث به گفتگو می نشسته و نزدیك به همین اندازه نیز گزارش هایی از گفتار و كردار شاگردان و از احادیثی كه سند وسایط آنها افتادگی دارد را از بر داشته است.(8)

(17) پیشوای حنبلیان احمد، نزد وی بیش از هفتصد و پنجاه هزار حدیث سراغ توان كرد.(9)

(18) حافظ ابوعبدالله ختلی پنجاه هزار حدیث را از بر گزارش می كرده است.(10)

(19) یحیی بن یمان عجلی از طریق سفیان، چهار هزار حدیث تنها در تفسیر قرآن از بر داشته است.(11)

(20) حافظ ابن ابی عاصم پس از نابود شدن نگاشته هایش، پنجاه هزار حدیث از بر گزارش می كرده است.(11) .

ص: 185


1- تذكره الحفاظ، ذهبی: 56/3.
2- تذكره الحفاظ: 194/2.
3- تذكره الحفاظ، ذهبی: 122/3.
4- تذكره الحفاظ، ذهبی: 154/2.
5- طبقات الحفاظ، ذهبی: 214/2.
6- طبقات الحفاظ، ذهبی: 214/2.
7- شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 12/2.
8- تاریخ ابن كثیر: 261/11.
9- ر.ك. انتهای جلد اول مسند احمد.
10- تاریخ، ابن كثیر: 217/11.
11- تاریخ طبری: 121/14.

(21) حافظ ابوقلابه عبدالملك شصت هزار حدیث از بر گزارش كرده است.(1)

(22) ابوالعباس سراج هفتاد هزار مسئله برای مالك نگاشته است.(2)

(23) حافظ بن راهویه هفتاد هزار حدیث از بر دیكته می كرده است.(3)

(24) حافظ اسحاق حنظلی هفتاد هزار حدیث از بر داشته است.(4)

(25) اسحاق بن بهلول تنوخی پنجاه هزار حدیث از بر بازگو می كرده است.(5)

(26) محمد پسر عیسی طباع، نزدیك به چهل هزار حدیث از بر داشته است.(6)

(27) حافظ ابن شاهین پس از نابود شدن نگاشته هایش، بیست یا سی هزار حدیث از بر می نوشته است.(7)

(28) حافظ یزید بن هارون بیست و چهار هزار حدیث با سندهای آن از بر داشته است.(8)

اكنون با تامل بیندیشید، اسلامی كه زمینة دانشش به این پهناوری و برنامه ها و آیین هایش به این فراوانی و دانستنی ها و هنرهایش به این سرشاری است و پیامبری كه این ها، گفته ها و سیره و سنت شریفة او است و بزرگانی كه نگهبانان دانش و كیش اویند و پایگاهشان در این مرز است، پس آیا برز جانشین آن پاك ترین پیامبران واجب نیست؛ كه به جامه های دانش هایی آراسته باشد كه قرآن كریم و سنت پیامبر را باز می نمایند؟ و آیا واجب نیست كه گران بار دانستنی ها و نشانی هایی را بر دوش كشد؛ كه پایگاه جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیازمند آن است؟ آیا ممكن است حمل و انتقال این همه احادیث و علوم را فقط به وسیله یكصد و چهار حدیث بسنداه كرد؟ آیا با این اندازه ناچیز، كسانی را كه از همه سوی باید بمرخورداری یابند، می توان بی نیاز كرد؟ و آیا آن انبوه دانش های اسلامی را می تواند كسی به مردم ارائه دهد كه كار و روزگار و نشان و نمایانش این است؟ و سرگذشت و برنامه و نقل احادیثش آن است؟! .

ص: 186


1- طبقات الحفاظ، ذهبی: 143/2.
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 251/1.
3- تاریخ ابن عساكر: 413/2.
4- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 352/6.
5- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 368/6.
6- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 396/2.
7- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 268/11.
8- شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی: 16/2.

اعتراف خلیفه به ضعف خود!

توده مردم نیازهای فراوان دارند كه مهم ترین آنها فرهنگ اصیل اسلام است كه می طلبد اسلام عزیز و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنان تعلیم گردد. آیا نیاز فراوان انبوه مردم را كه خداوند با سنت حسنه و شریفة پیامبر و قرآن كریم برطرف كرده و پاسخ همه احتیاجات مردم را در همه جوانب داده است، می شود تنها با یك صد و چهار حدیث پاسخ داد؟! مردم در چه خلا علمی به سر برده و می برند و همه در سایه جهل و نادانی زندگی را سپری می كنند و در برخی مواقع بارقه ها و جرقه های بیداری به خود خلیفه دست می دهد كه جایگاهی را اشغال كرده كه از آن خود نیست؛ به ویژه در مواقعی كه پیشامدهای گوناگون كار را بر او دشوار می سازد كه زندگی را برای او كلافه ای سر به گم می گرداند و بدین خاطر می خواهد گریبان خود را از چنگ آنها برهاند؛ به ناچار می گوید: «من دوست داشتم كه این جایگاه را كسی غیر من به عهدئه گیرد و شما اگر با من بخواهید، همانند نسبت پیامبرتان (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتار كنید، من تاب آن را ندارم. او از دسترس اهریمن بس دور بود و وحی از آسمان بر وی فرود می آمد.»(1)

یا بگوید: «هان! به خدا سوگند! من بهترین شما نیستم و البته به راستی من نشستن بر این جایگاهم را ناخوش می داشتم و دلم می خواست كه در شما كسی باشد كه به جای من مرا كفایت كند. آیا می پندارید من در میانم شما با سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتار می كنم؟!

اكنون من بر احیای سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قادر به پابرجایی آن نیستم. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به یاری وحی آسمان از لغزش ها بر كنار می ماند و با او فرشته ای بود. ولی من اهریمن دارم كه كار مرا فرو می گیرد. پس همین كه به خشم آمدم از من دوری كنید تا بر پوست ها و موهای شما جای پایی نگذارم. آگاه باشید مرا از هر سو، در مرئی و منظر داشته باشید، اگر به راه راست رفتم یاریم كنید و اگر به پرتگاه و سقوط افتادم مرا به راه راست آرید.»

و در گفتار «ابن سعید» چنین آمده: «هان! من نه بیش از یك بشر هستم و نه بهتر از هیچس یك از شما! مرا بپایید، وقتی دیدید به راه راست می روم، از من پیروی كنید، زمانی كه دیدید بر سر خشم آمدم از من دوری گزینید تا بر پوست و موی شما جای پای نگذارم.»(2)

و در گفتار «ابن جوزی» چنین آمده: «من سرپرست كار شما شده ام، در حالی كه بهتر از شما

ص: 187


1- مسند احمد: 14/1، الریاض النضره، طبری: 177/1، كنزالعمال، متقی هندی: 126/3.
2- طبقات الكبری، ابن سعد: 151/3، الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 16/1، تاریخ طبری: 210/3، صفه الصفوه، ابن جوزی: 99/1، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 8/3 و 167/4، كنزالعمال: 126/3.

نیستم، پس اگر راهی نیكو در پیش گرفتم یاریم دهید و اگر پرت افتادم مرا به راه راست آورید.»(1)

امام با تعلیم الهی و خلیفه با آموزش مردمی

خلیفه كه به عنوان جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مردم مطرح شده و در حقیقت، امام پیشوای اعتقادی و عملی و الگو و اسوه بین مردم است كه طبعاً قاطبه مردم به عنوان پیرو، مطیع و در نهایت به عنوان امت بایستی به دنبال او باشند. یعنی امام نمایندة تام الاختیار از سوی خدا با ارتباط به فرهنگ آسمانی و الهامات الهی، از جمیع اخبار آسمانی و غیبی با خبر است. امام یعنی كسی كه تمام حركات و سكناتش، خوابش، استراحتش، گریه اش، خنده اش، سكوتش، كلامش، فعالیتش، سیاستش، تقیه اش، برخورد اجتماعیش و هر آنچه قابل تصور باشد، در تمام این فرازها امام تجسم عینی و الگوی عملی است. برای تمام فر ازهای مذكور در میان مردم و حالات مختلفشان، گویا او دریایی زلال از دانش و علم و عمل است و همه مردم تشنگان این آب زلال! حال كار به جایی رسیده كه نخست خلیفه به نقاط ضعف در خود اعتراف می كند؟! و سپس با توجه به كمبودها و خلاهای در خود به استمداد و طلب یاری مردم دست می زند! و در نبود علم و دانش به مراعات مردم و دیدگاه مردم به جوانب كار خود نیازمند است؛ چنانچه «ابن سعد» و «ابوعمر» و «ابن قیم» در طبقات آورده اند: ابوبكر با پیشامدی روبه رو شد كه نهه در قرآن شالوده ای برای داوری در پیرامون آن یافت و نه در سنت پیامبر نشانه ای. بدین خاطر سخت به تلاش افتاد و گفت: «برداشت من این است؛ اگر درست باشد از سوی خداست و اگر نه، از سوی من است(2) و از خداوند آمرزش می خواهم.»(3)

این را دیدید! ما بنگرید، مگر نه چنان است كه خداوند در دستورات خود كه بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده، نیازمندی های پیروانش را در آن ها گنجانیده و آیین خود را به طور رسا به او ابلاغ كرده؟ و او همة آنچه را كه بر وی خوانده اند به مردم رسانیده تا به آن جایگاه از مقام و افتخار نایل آمده و علاوه بر آنچه را كه ماموریت داشته رسانده، در آن هیچ گونه از ناحیه خود كم و كسر و یا افزون ننموده است؟!

ص: 188


1- طبقات الكبری، ابن سعد: 139/3، المجتنی ابن درید: 27، عیون الاخبار، ابن قتیبه: 234/2، تاریخ، طبری: 203/3، سیره ی ابن هشام: 340/4، تهذیب الكامل، سباعی بیومی: 6/1، العقد الفرید، ابن عبدربه: 158/2، اعجازالقرآن، باقلانی: 115، الریاض النضره، طبری: 167/1-177، تاریخ، ابن كثیر: 247/5، شرح نهج البلاغه: 134/1، تاریخ الخلفاء: 48-47، السیره الحلبیه: 388/3و
2- در نقلی دیگر گفت: اگر نادرست از سوی من و از سوی شیطان است.
3- كتاب العلم، ابوعمر: 51/2، اعلام الموقعین، ابن قیم: 19، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 71.

چنانچه می فرماید: «هیچ چیز از آنچه خداوند شما را دستور به انجام آن داده بود، رها نكردم مگر آن كه آنها را به شما فرمان دادم (تا به جای آرید) و هیچ چیزی را از آنچه از آن نهی نموده بود را، ترك نكردم مگر این كه شما را از آن اجتناب دادم.»(1)

ولی باز جای تعجب از خلیفه بود كه از یك سو دانستنی و علم هیچ در دست نداشت و از سوی دیگر، این سمت و جایگاه، چنان به وفور علم و دانش نیازمند است كه هیچ كس را در سراسر گیتی امكان رسیدن به عظمت آن نشاید، مگر این كه فردی را خداوند از ناحیه خود بر این مقام برگزیند! ولی در این وضعیت كه خلیفه در مخمصه افتاده و به ناچار باید راهی بگشاید، چنانچه گفته اند: «میمون بن مهران» گوید: «هرگاه كسانی كه با یكدیگر كشمكش داشتند بر ابوبكر وارد می شدند، اگر در قرآن چیزی در آن زمینه می یافت یا از سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی می دانست كه به وسیله آن بتواند داوری كند، به داوری می پرداخت و اگر درمی ماند، بیرون رفته و از مسلمانان می پرسید و می گفت: من با چنین و چنان پیشامدی درگیرم. آیا شما در این باره داوری رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را می دانید؟ آنگاه چه بسا گروهی پیرامون او گرد آمده و هر كدام داوری رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را یادآور می شدند و ابوبكر می گفت: ستایش مر خدای را كه در این میان كسی نهاد كه سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را نگاه دارند. اگر در یافتن سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز می ماند، سران و نیكان مردم را فراهم می آورد و با ایشان مشورت می كرد و چون همگان در یك برداشت هم داستان می شدند، آن را شالودة داوری قرار می داد.»(2)

چه جای شگفت افزون!

این بود شیوه خلیفه در دادرسی و فراز و نشیب او در به كار بستن برداشت های ناب، در حالی كه «عمربن خطاب» گوید: «دارندگان برداشت ها و آراء، دشمنان سنت های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردیدند، چرا كه نتوانستند اخبار و گزارش های واصله از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در سینه نگاه دارند و از بازگویی آنها ناتوان ماندند. بدین خاطر و به ناچار، آراء و برداشت ها را گرفتند. هان! ای مردم! به راستی اگر این برداشت ها از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، درست است. چون خداوند همواره او را روشنگری می داده است. ولی اگر از ما باشد، بیش از یك پندار و تكلف نخواهد بود!»(3)

شگفتا! كسی كه جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، یعنی عالم و حافظ سنت و مجری آن است، در حالی

ص: 189


1- عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما تركت شیئاً مما امركم الله به الا و قد امرتكم به و لاتركت شیئاً مما نهاكم عنه الا و قد نهیتكم عنه» كتاب العلم: ابوعمر، نیز در مختصر آن: 222.
2- سنن دارمی: 58/1، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 10، بغوی نیز آن را نقل كرده است.
3- كتاب العلم، ابوعمر: 134/2، مختصر، ابی عمر: 185، اعلام الموقعین، ابن قیم: 19.

كه درون تهی از سنت است با این كه همه مردم، كاوش گر از سنت هستند! و تازه، این شیوة او بود كه از همه بپرسد و چگونه همین شیوه را درباره «ابا» و «كلاله» به كار نگرفت و فقط به نظر شخصی و رای خود عمل كرد؟!

در میان دادرسی هایی كه ابوبكر به انجام رسانید - گذشته از نمونه هایی كه نقل شده - به رویدادهایی برمی خوریم كه كمی مصادیق آن، در شناسایی اندازه دانش و درایت خلیفه ما را كفایت می كند.

رای خلیفه دربارة قضا و قدر

«لالكایی» از «عبدالله بن عمر» نقل كرده كه گفت: «مردی نزد ابوبكر حضور یافت و پرسید: تو بر آنی كه زنان با زن، طبق سرنوشت و مقدر الهی است؟ آنگاه گفت: خداوند آن را برای من مقدر می كند، سپس مرا بر ارتكاب آن شكنجه و عذاب می نماید؟!! ابوبكر گفت: آری! ای پسر زن گندیده! بدان به خدا سوگند! اگر كسی نزد من بود؛ فرمان می دادم: تا به بینی ات بكوبد و آن را بشكند و خرد كند.»(1)

پاسخ صحیح در سؤال از قدر الهی

آیا تو چنین می نگری كه این جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، سرنوشت خدایی را به درستی می دانسته چیست؟ و آیا آن را امری، كاری و انجام شدنی در دانش بی آغاز خداوندی می شمرده با همه این كه به كنندة آن، توانایی انجام و به جا نیاوردن آن را داده و نیكی و بدی را هم به او شناسانده و سرانجام دومی و فرجام نخستین را آشكار ساخته است؟ خداوند در این باره می فرماید: «ما راه را به او نشان دادیم خواه شاكر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس»(2)

و نیز فرمود: «و او را به راه خیر و شر هدایت كردیم.»،(3) «هر كس شكر گزاری كند تنها به سود خویش شكر كرده و آن كس كه كفران كند (زیانی به خدا نمی رساند)، چرا كه خداوند بی نیاز و ستوده است.»(4) «و هعر كس شكر كند به نفع خود شكر می كند و هر كس كفران نماید (به زیان خویش نموده است كه) پروردگار من غنی و كریم است.»(5)

ص: 190


1- تاریخ الخلفاء، سیوطی: 65.
2- (انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا) انسان: 3.
3- (و هدیناه النجدین) بلد: 10.
4- (و من یشكر فانما یشكر لنفسه و من كفر فان الله غنی حمید) لقمان: 12.
5- (و من شكر فانما یشكر لنفسه و من كفر فان ربی غنی كریم) نمل: 40.

این ها همه با برابری خرد و هوس و با آفریدن انگیزه های رستگاری در برابر نفس فرمان دهنده به بدی، در آدمی وجود دارد، پس از آن، یكی با نیكویی گزینش خود، به فرمان خداوند كار می كند و یكی با بدی گزینش، راه گناه را پیش می گیرد، چنانچه می فرماید: «از میان آنها عده ای بر خود ستم كردند و عده ای میانه رو بودند و گروهی به اذن خدا در نیكی ها پیشاهنگند.»(1)، «هر كس (در پرتو قرآن) هدایت یابد برای خود هدایت شده و هر كس گمراه گردد، به زیان خود گمراه می گردد.»(2)، «هر كس هدایت را پذیرد به نفع خود اوست و هر كس گمراهی را برگزیند، تنها به زیان خود گمراه می گردد.»(3)، «هر كس كار شایسته ای به جا آورد برای خود به جا آورده است و كسی كه كار بد می كند، به زیان خود اوست.»(4)، «كسی كه (به وسیلة آن، حق را) ببیند به سود خود اوست و كسی كه از دیدن آن چشم بپوشد به زیان خودش می باشد.»(5)، «بگو: اگر من گمراه شوم از ناحیة خود گمراه می شوم و اگر هدایت یابم به وسیله آنچه پروردگارم به من وحی می كند هدایت می یابم.»(6)، «اگر نیكی كنید به خودتان نیكی كردید و اگر بدی كنید باز هم به خود می كنید.»(7)، «پروردگار تو كسانی را كه از راه او گمراه شده اند بهتر می شناسد و (همچنین) هدایت یافتگان را از همه بهتر می شناسد.»(8)، «بگو: پروردگار من از همه بهتر می داند چه كسی (برنامة) هدایت آورده و چه كسی در گمراهی آشكار است!»(9)، «پس هر كس هم وزن ذره ای كار خیر انجام دهد، آن را می بیند و هر كس هم وزن ذره ای كار بد كرده آن را می نگرد.»(10)، «و اگر به مقدار سنگینی یك دانة خردل (كار نیك و بدی) باشد ما آن را حاضر می كنیم.»(11)، «امروز هر كس در برابر كاری كه انجام داده است پاداش داده می شود. امروز هیچ ظلمی نیست.»(12)، «پس چه گونه خواهند بود، هنگامی كه آنها را برای روزی .

ص: 191


1- (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله) فاطر: 32.
2- (فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسهو من ضل فانما یضل علیها) یونس: 108، اسراء: 15، نمل: 92.
3- (فمن اهتدی فلنفسشه و من ضل فانما یضل علیها) زمر: 41.
4- (من عمل صالحاً فلنفسه و من اساء علیها) جاثیه: 15، فصلت: 41.
5- (فمن ابصر فلنفسه و من عمی فعلیها) انعام: 104.
6- (قل ان ضللت فانما اضل علی نفسی و ان اهتدیت فبما یوحی الی ربی) سباء: 50.
7- (ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها) اسراء: 7.
8- (ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بمن اهتدی) نجم: 30، قلم: 7.
9- (قل ربی اعلم من جاء بالهدی و من هو فی ضلال مبین) قصص: 85.
10- (فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره * و من یعمل مثقال ذره شرا یره) زلزال: 8-7.
11- (و ان كان مثقال حبه من خردل اتینا بها) انبیاء: 47، لقمان: 16.
12- (الیوم تجزی كل نفس بما كسبت لا ظلم الیوم) غافر: 17.

كه شكی در آن نیست (روز رستاخیز) جمع كنیم و به هر كس آنچه (از اعمال برای خود) فراهم كرده، به طور كامل داده شود و به آنها ستم نخواهد شد.»(1)

نكات و برداشت های از آیات

از مجموعة این آیات نكاتی استفاده می شود: 1- خداوند راه خیر و شر را به همة مردم به طور یكسان نشان می دهد، حال هر كس به میزان قابلیت و معرفت خود آن دو را می شناسد. 2- خداوند متعال به ایمان و عمل صالح خالصانه برای انسان خشنود است و برای آن پاداش قرار می دهد. 3- خداوند به روی آوردن به راه بد و گناه روی خوش نشان نداده و به كفر و راه عصیان خشنود نیست و جهت انجام آن كیفر قرار داده است.

(4) خداوند برای انسان ها در انتخاب راه بد و خوب و كفر و ایمان، اختیار و انتخاب را قرار داده است و هیچ كس را در هیچ كاری مجبور نكرده است كه اگر مجبور كرده بود، پاداش و كیفر مفهومی نداشت.

(5) خداوند متعال خواسته است انسان بخواهد، یعنی دارای خواست و كمال اختیار باشد، چنانچه فرمود: «شما نمی خواهید مگر این كه خدا می خواهد.»(2)

(6) خداوند متعال از نخست می داند چه كسی راه ایمان و سعادت و در نهایت رستگاری و چه كسی راه شقاوت و مذلت، در خاتمه رسوایی را انتخاب می كند و این كه خداوند به طی كردن راه از همه باخبر است و افراد خوب و بد را می شناسد و می داند چه كسی عمل صالح انجام می دهد و چه كسی عمر شر و بد می آورد، چنین موضوعی هیچ گونه در اختیار مكلف تاثیری نخواهد داشت و هیچ گونه پاداش و یا عقابی بر او قبیح نخواهد شد. بنابراین بدین صورت، هم مكلف بر راه تكلیف خود بوده، هم از اختیار برخوردار است، هم پاداش و عقاب بر كار خوب و بد او صحیح و استوار است، هم مقدرات حتمی و غیرحتمی خداوند بر جای خود استوار خواهد بود!

پس قدر الهی مستلزم جبره نبوده و علم الهی هیچ گاه مانع اصل تكلیف و بلكه اختیار مكلف از انتخاب راه خوبو بد نخواهد شد و هم عقاب بر عاصی و هم پاداش بر مطیع فرمان او، به جا و نیكو است.

كارها صرفاً مخلوق خدا یا تكلیف الهی

آیا خلیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از سرنوشت خداوندی همین مطالب را دریافته بود كه چنان پاسخی داد

ص: 192


1- (فكیف إذا جمعناهم لیوم لا ریب فیه و وفیت كل نفس ما كسب و هم لا یظلمون) آل عمران: 25.
2- (و ما تشاءون الا ان یشاءالله) تكویر: 29.

و گناه سائل این بود كه پاسخ خلیه را آن گونه كه باید درنیافت!! كه بر وی خرده گرفت؟ كه اگر این چنین بود، معنا نداشت كه دست و پای خود را گم كند و شتاب زده بگوید: اگر كسی می بود می گفتم: اكنون تو را دشنام داده و بر كله ای بكوبد و آن را شكسته و خرد نماید یا برداشت این جانشین پیامبر از سرنوشت، تنها در همان مرزی بود كه فریاد توده هایی از پیروانش بازگوگر آن است و به اینجا می كشد كه بگوییم: همه كارهای ما آفریده خدا است؛ كه در این هنگام سخن آن خرده گیر به جا بود، خواه خلیفه او را دشنام دهد یا ندهد.....

و آنچه از دختر وی عایشه رسیده، گرایش به همین رای و برداشت دومی است؛ كه چون خواست از شوریدن خود بر «علی» (كرم الله وجهه) پوزش خواهد و چون او را سرزنش كردند كه چرا این گونه از پرده ای كه برای وی زده بودند بیرون شد و همچون زنان در روزگار نادانی - پیش از اسلام - بر خود نمایی برخواست و پاسخ داد: «سرنوشتی بود كه برای من برگزیدند.»(1)

هر چند سخن دیگری از وی آمده كه ما را سرگردان می سازد؛ كه «عروه» گزارش كرده: «هیچ گاه نشد عایشه از رهسپار شدنش به سوی جنگ جمل یاد آورد، مگر این كه چندان می گریست كه روسری اش تر می شد و می گفت: ای كاش! من نسیاً منسیاً بودم.»(2)

«سفیان ثوری» گوید: «نسیاً منسیاً» همان لخته خون پلیدی است كه هر ماه از زنان جدا می شود.(3) معلوم می شود كه عایشه گرچه ظاهراً قدر تحریفی را در كلامش گفت، اما با علم ارتكازی خود در عبارات اخیرش و با گریه های پیوسته اش حقیقت را آشكار كرده است و بر انتخاب بد از عذاب الهی بیمناك بوده است!! كه برخلاف تشخیص پدر عصیان الهی را مقدر خدا برشمرده بود و هیچ در انجام آن ناراحتی و اضطراب به خود راه نمی داد، ولی عایشه از یك سو به علل و اسباب كارها و از سوی دیگر به اختیار و انتخاب و تصمیم نظر می كرد و در همر روزگار بر آن پدیده و عذاب آن گریان و ترسان بود!

خلیفه و ترك قربانی

«حذیفه بن اسید» گوید: «ابوبكر و عمر را دیدم كه از ترس این كه اهلشان از آنان پیروی نكنند تا به صورت سنت درآید، قربانی نمی كردند، اهل من بعد از آن كه سنت بودن قربانی را دانست، مرا به

ص: 193


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 1/160.
2- النهایه، ابن اثیر: 4/151، لسان العرب: 2/196، تارج العروس: 1/367، تاریخ بغداد: 5/185.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 5/185.

پذیرش و انجام آن وادار كرد و اكنون از ناحیه همه قربانی می كنم.»(1)

«شافعی» گوید: «به ما رسیده كه ابوبكر و عمر قربانی نمی كردند، از ترس این كه مبادا مردم به آنها اقتدا كنند و هر كس كه آنها را ببیند، گمان كند كه آن واجب است.»(2)

«شعبی» گوید: «ابوبكر و عمر درموسم حج حاضر شدند و قربانی نكردند.»(3)

ایجاد بدعت جهت جلوگیری بدعت

چه جای شگفت و تعجب است از جانشینان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه پا را از گلیم خود درازتر كردند! كه یعنی از برخورداری حكمت به جایی رسیده اند كه (العیاذ بالله) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن افق نرسیده است؟! چرا كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قربانی كرد و حتی صد قربانی همراه خود به مكه سوق داد و به آن امر نمود وتحریص و تاكید بر آن كرد و انجام آن را سنت پیروی شده قرار داد و آیا بر حضرت پوشیده ماند، اسراری كه آن دو نفر آنها را شناختند كه مردم را به اسرار آن آگاه ساختند؟ یا این كه این دو مرد بر امت اسلامی مهربان تر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند؟ دوست داشتند كه امت به تحفه قربانی ها گرنبار نشود! یا این كه آنها ترسیدند، به گمان وجوب قربانی در دین بدعت شود؟ كه جلوگیری كردند كه حقیقت این داستان، نفس بدعت را پایه گذداری كرده است!

علاوه بر این، آیا این دو خلیفه فكر نمی كردند كه حكم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حكم خداست و هر كس كه به غیر حكم خدا حكمی كند، كارش به كجا منتهی می شود؟، مگر خداوند این آیات را برای چه كسی فرمود؟: «و آنها كه به احكامی كه خدا نازل كرده حكم نمی كنند، كافرند.»(4)، «و هر كس به احكامی كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است.»(5)، «و كسانی كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمی كنند، فاسقند.»(6) چگونه از تصریح این آیات هیچ خوف و ترسی به دل راه نداده اند؟!!

رأی خلیفه درباره كیفر دزد

«صفیه دختر ابوعبید» گوید: «در روزگار ابوبكر مردی دزدی كرد كه یك دست و پا نداشت. پس از آن ابوبكر خواست تا پای دیگرش را ببرد و دست او را واگذارد كه با آن به شستشوی خود از

ص: 194


1- السنن الكبری، بیهقی: 9/265، الكبیر، طبرانی، مجمع الزوائد، هیثمی: 4/18، جمع الجوامع، سیوطی، چنانچه در ترتیبش: 3/45.
2- كتاب الام، شافعی: 2/189، مختصر حاشیه كتاب الام، مزنی: 5/210.
3- كنزالعمال، متقی هندی: 3/45.
4- (و من لم یحكم بما أنزل الله فاولئك هم الكافرون) مائده: 44.
5- (و من لم یحكم بما أنزل الله فاولئك هم الظالمون) مائده: 45.
6- (و من لم یحكم بما أنزل الله فاولئك هم الفاسقون) مائده: 47.

آلودگی ها بپردازد و با آن سودمند افتد. پس از آن عمر گفت: نه! سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، باید دست دیگرش را ببری. آنگاه ابوبكر گفت: تا دست دیگرش را بریدند!»

«قاسم پسر محمد» گوید: «ابوبكر خواست تا پس از آن كه یك دست و یك پای كسی را بریده بودند، پای دیگرش را ببرند و عمر گفت: بنابر سنت باید دست او را ببری!»(1)

جای شگفت! ازتزلزل در حكم خلیفه

شگفتا! از خلیفه كه از كیفر و حد بر دزد غافل است با این كه برای پاسداری از آسایش همگان و آرامش روزگار و بر كندن ریشة تباهی، از چشم گیرترین دستورهایی كه باید می دانست، همین است و نیز شگفت آورتر آن كه پیش از پیاده كردن برنامه ای كه در صفحات پیش گذشت به وی بسته اند شتاب زده به دادرسی پرداخته، بدون آن كه در قرآن كریم و سنت پیامبر بنگرد و از یاران ایشان آگاهی بخواهد و به مشورت پردازد!

علاوه بر این، آن كسی كه در این پیشامد وی را به راه راست آورد، چرا خود پس از شستن به جای او، در آغاز كارش همین دستور را فراموش كرد و زمانی همانند فرمان دوستش دستور داده است؟!»(2)

سوزاندن مرتدان به دستور خلیفه

«هشام بن عروه» از پدرش بازگو كرده، گوید: «در میان فرزندان سلیم، گروهی از دین، بازگشته (مرتد) بودند. ابوبكر، خالدبن ولید را به سوی آنان فرستاد. او رفت و مردانی از آنان را در آغل های چارپایان گرد كرده، سپس بر آنها آتش افكند و همه را بسوزاند. این گزارش به عمر رسید و او به سراغ ابوبكر آمد و گفت: اجازه می دهی كه فردی، مردم را به گونة خدای بزرگ و گرامی شكنجه داده عذاب كند؟ ابوبكر گفت: شمشیری را كه خداوند بر روی دشمنان خویش برهنه ساخته در نیام نخواهم كرد تا او خود چنین كند. سپس امر كرد تا خالد از آن سوی روی كرده و به سوی مسیلمه آرد.»(3)

حكم مرتدان از ناحیه خدا و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم)

«ابابكر» با این پاسخ نمی تواند از ایراد عمر رهایی یابد، چرا كه خداوند متعال درباره كیفر

ص: 195


1- السنن الكبری، بیهقی: 8/274-273.
2- السنن الكبری، بیهقی: 8/274، كنزالعمل، متقی هندی: 3/118، ارشاد الساری، قسطلانی: 10/67.
3- الریاض النضره، طبری: 1/100.

كسانی كه با خدا و دستگاه او روی مخالفت نشان دهند، چنین می فرماید: «كیفر آنها كه با خدا و پیامبرش به جنگ برمی خیزند و اقدام به فساد در روی زمین می كنند، فقط این است كه اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا (چهار انشگت از) دست (راست) و پای (چپ) آنها، به عكس یكدیگر بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایی آنها در دنیاست و در آخرت مجازات عظیمی دارند.»(1)

و نیز گزارش صحیح از «پیامبر»(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید كه مردم را از آدم سوزی پرهیز داد و فرمود: «جز پروردگار آتش كسی نیارد به آتش كیفر دهد.» و «جز خداوند نمی تواند برای كیفر دادن، آتش را به كارگیرد!» و فرمود: «كیفر دادن به آتش تنها در خور پروردگار آن است.»(2)

و نیز فرمود: «هر كه دینش را تبدیلكند (بگرداند)، وی را بكشید.»(3)

و نیز فرمود: «مسلمانی كه گواهی می دهد خداوندی جز خدای یگانه نیست و به راستی، محمد رسول اوست، خون وی را نمی توان ریخت، مگر به یكی از این سه انگیزه: با داشتن زن، زنا كند كه او سنگسار می شود و مردی كه خروج می كند تا با خدا و رسول او پیكار كند كه او نیز كشته می شود یا بر سر دار می رود یا از سرزمینش رانده و دور می گردد، سوم: آن كه كسی را بكشد كه در برابر او كشته می شود.»(4)

اما آنچه «علی» (كرم الله وجهه) با عبدالله بن سبا و یاران او انجام داد (در غلوگویی) آدم سوزی نبود، بلكه گودال هایی را بر آنها كند و از زیر آن هركدام را به دیگری راه داد، آنگاه در یكی از آنها هیزم آتش زد و دود در همه آنها راه یافت تا به گفتار عمار ذهنی همه آنها مردند و «عمربن دینار» نیز در این باره شعری سروده است.(5)

«مرگ هر جا خواهد آهنگ من می كند! - هر چه در دو گودال به سوی من نیاید!» .

ص: 196


1- (انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فساداً ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلك لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الاخره عذاب عظیم) مائده: 32.
2- عنه (صلی الله علیه و آله و سلم: (لا یعذب بالنار الا رب النار» و عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «ان النار لا یعذب بها الا الله» و عنه(صلی الله علیه و آله و سلم): «لا یعذب بالنار الا ربها» صحیح، بخاری: 4/325، مسند، احمد: 3/494 و 2/207، سنن، ابی داود: 2/219، صحیح ترمذی، السنن الكبری، بیهقی: 9/71-72، مصابیح السنه، بغوی: 2/58-57، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 1/236.
3- عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «من بدل دینه فاقتلوه» صحیح، بخاری: 10/83، سنن، ابوداود: 2/219، مصابیح السنه، بغوی: 2/57.
4- عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «لا یحل دم امریء مسلم، یشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله، الا باحدی ثلاث: زنا بعد احصان، فانه یرجم و رجل یخرج محارباً بالله و رسوله فانه یقتل، او یصلب، او ینفی من الارض، او یقتل نفساً فیقتل بها» سنن، ابی داود: 2/219، مصابیح السنه، بغوی: 2/59، مشكاه المصابیح، خطیب تبریزی: 300.
5- السنن الكبری، بیهقی: 9/71.

«هرگاه كه هیزم و آتش برافروزند - آنجا مرگ را آماده می بینی كه نسیه هم نیست.»(1)

دین رأفت و رحمت نه شمشیر

علاوه بر این، این گفتار ابوبكر «كه شمشیری كه خداوند آشكار كرده در نیام نمی كنم!» چه معنایی دارد، چرا كه ظهور شمشیر خدا جز به آشكار شدن شمشیر به فرمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتهی نمی شود؟!، در كجای سراسر زندگی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شمشیر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر تبلیغ رسالات الله بدون پند و موعظه و ارسال نامه های محبت آمیز، همراه با رافت و مهربانی و یكپارچه جذب و انجذاب، مقدم بود؟! علاوه بر این كه او به قدری از افق اخلاق در پیشروی بهره گرفت؛ كه به او خطاب شد: «تو بر خوی و خلقی عظیم هستی»(2) و به قدری كارهایش در سایه رافت و مهربانی بود كه به او خطاب: «ما تو را به جز رحمت و رافت بر عالمیان نفرستادیم.»(3) شد. این شمشیر، برخلاف سنت عملی و اعتقاد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده كه ابوبكر ابراز داشته است و نیز، كلام ابوبكر بازتاب بدی در دنیا داشته؛ كه دین رأفت و رحمت و سهله و سمهه و آسان را به وسیله گفتارش، به دین شمشیر و خشونت متهم می سازد؛ كه سبب تنفر و فرار مردم از آن می گردد، در حالی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)پس از فتح مكه و رسیدن به سلطه بر همه مشركان و ملحدان و سردمداران كفر كه انتظار انتقام می كشیدند، همه را بخشید و یكپارچه به سوی وحدت دعوت نمود كه یارانش فریاد سر دادند: امروز روز انتقام است!! و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام داشت: امروز روز رحمت و رأفت و مهربانی است!!

سوزاندن فجاه به فرمان خلیفه

«فجاه» مردی از فرزندان سلیم به نام آیاس بن عبدالله بن عبد بالیل بن عمیره بن خفاف» بر ابابكر وارد شد و به وی گفت: من مسلمانم و می خواهم با بد كیشانی كه ازدین ما بازگشته اند پیكار كنم. یاریم كن و چهارپایی به من بده. ابوبكر او را بر چارپایی نشانید و سلاحی به وی داد. او خروج كرد و به جان مردم افتاد و دارایی های مسلمانان و از دین بازگشتگان را از آنان گرفت و هر كسی كه از دادن دارایی خویش خودداری می كرد را، گزند می رسانید و همراه او مردی از فرزندان شرید به نام «نجبه بن ابوالمیثاء» بود. هنگامی كه گزارش كارش به ابوبكر رسید، وی به «طریفه بن حاجز» نوشت: به راستی دشمن خدا «فجاه» به این پندار نزد من آمد كه مسلمان است و از من خواست او را نیرومند

ص: 197


1- «لترم بی المنایا حیث شاءت! - أذا لم ترم بی فی الحفرتین!» «اذا ما اججوا حطباً و ناراً! - هناك الموت نقداً غیر دین!»
2- (و انك لعلی خلق عظیم) ن: 4.
3- (و ما ارسلناك الا رحمه للعالمین) انبیاء: 107.

سازم تا با كسانی كه از اسلام بازگشته اند نبرد كند؛ من او را اسلحه و ستوری برای سواری دادم و سپس گزارش مشكل ساز به من رسید كه دشمن خدا به جان مردم افتاده، دارایی های مسلمانان و از كیش بازگشتگان راگرفته و هر كه با او ناسازگاری نموده، وی را كشته است. اینك تو با كسانی از مسلمانان كه همراه داری به سوی او برو تا او را بكشی یا دستگیر كنی و او را به نزد من آوری. طریفه به سوی او روانه شد و همین كه مردم به هم پیوستند، تیراندازی هایی در میانه افكنده شد و نجبه بن ابوالمیثاء به وسیله اصابت تیری كشته شد و چون فجاه پایداری مسلمانان را دید، به طریفه گفت: به خدا سوگند! تو برای این كار از من سزاوارتر نیستی. تو از سوی ابابكر فرمانروایی و من نیز از سوی او فرمانروایم. طریفه به او گفت: اگر راست گو هستی، اسلحه را بر زمین گذار تا با هم نزد ابابكر حاضر شویم. او پذیرفت و با وی به سوی ابابكر رفتند. همین كه نزد او رسیدند، وی فرمان داد: تا طریفه پسر حاجز با او به سوی بقیع بیرون شود و در آنجا وی را با آتش بسوزاند. طریفه او را به همان جا آورد كه برای درخواست باران به آنجا گرد می آمدند یا بر مردگان نماز می خواندند و آتش برافروخت و او را میان آتش افكند و به گفته طبری: «درجایی كه مردم مدینه نماز می گزاردند، آتش برای وی برافروخت و هیزم بسیار بر آن ریخت و سپس دست و پای او را بسته میان آتش افكند و به گفته ابن كثیر: دست های او را پشت گردنش بست و او را دست و پا بسته به میان آتش افكند و سوزاند.(1)

در حالی كه روایاتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گذشت كه عذاب با آتش تنها حق خداوند متعال است و بس!

جای شگفت! از اجتهاد مقابل بص

بحث حرمت سوزاندن فرد، گذشت و شكنجه كردن فرد به آتش روا نخواهد بود با این كه با فجاه چنان اظهار داشت كه مسلمان است.

و خلیفه نیز در روزی كه سلاحو دستور به وی داد با دیدة پذیرش به او می نگریست، هر چند بر مبنای گزارشی كه به خلیفه رسید، كاری كه از او ظاهر شد بزهكارانه بود، ولی آن هنگام شمشیر خداوند از نیام درنیامده بود تا خلیفه از فرو بردن آن در نیام بپرهیزد! و چنین لافی را نزد طریفه نزند و تا چنین امور بزه كاری را از خود نشان ندهد و به همین خاطر در آستانه مرگ خود از این كارش پشیمان شده بود.

و شگفت و هزاران شگفت از «قاضی عضدایجی» كه به پشتیبانی از خلیفه می نویسد: «ابوبكر مجتهد بود، زیرا هیچ مسئله ای غالباً نیست مگر این كه برای گفتاری مشهور نزد اهل دانش

ص: 198


1- تاریخ طبری: 3/234، تاریخ ابن كثیر: 6/319، الكامل، ابن اثیر: 2/146، الاصابه: 2/322.

می باشد و سوزاندن فجاه به خاطر تلاش در اندیشه و اجتهاد ابوبكر و عدم پذیرش توبه او بوده، چون او زندیق (كافر) بوده و توبه زندیق بنا بر گفتار صحیح تر پذیرفته نمی شود.»(1)

پس از او «قوشجی» به پشتیبانی از خلیفه آمده و می نویسد: «اینكه فجاه را به آتش سوزانده از لغزشی بوده كه در اجتهاد ابوبكر روی داده كه نظیر آن چه بسا برای مجتهدان زیاد است!!»(2)

بخوان و بخند یا گریه كن! زهی! زهی!، به اجتهاد و كوشش در اندیشه ای كه مقابل تصریح كتاب و سنت ایستاده، مقابله می كند و آفرین بر مجتهدی كه دین خدا را آشكارا مخالفت می نماید!!

خلیفه و ارسال ماموران جهت چپاول و فساد

به اجازه و فرمان ابوبكر، «خالدبن ولید» با جمعی به آهنگ بطاح به راه افتادند تا در آنجا فرود آمدند و كسی را نیافتند، چون مالك بن نویره مردم آن دیار را پراكنده ساخته و از تجمع نمودن بازداشته بود و گفته بود: ای فرزندان یربوع! ما به پذیرفتن این امر (سرپرستی و ولایت) دعوت شدیم و در آن سستی نمودیم و رستگاری نیافتیم و من در آن نگریستم، دیدم كه با نرمش و بدون هیچ سختی، به راحتی سرپرستی به دست آنان خواهد افتاد و تا زمانی كه مردم با تدبیر و اندیشه با بینش سیاسی در امور ننگرند، مبادا با آنان همكاری كنید، بلكه پراكنده شوید و همچون دیگران پای در راه نهید، در نتیجه آنان كاملاً پراكنده شدند.

همین كه خالد در بطاح گام نهاد، یگان هایی از سپاهیان را بفرستاد و به آنان گفت: تا بانگ مسلمانی سر دهند و هر كه نپذیرفت را به نزد او آورند و اگر خودداری كند، وی را بكشند و ابوبكر آنان را سفارش كرده بود كه وقتی در جایی فرود آمدند، آوای اذان و اقامه سر دهند و اگر آن گروه نیز چنین كردند، دست از آنان بر دارند و گرنه هیچ برنامه ای جز یغما و به كار بستن همه شیوه هادر كشتن آنان از سوزاندن و سخت تر از آن نباشد، اگر هم آوای مسلمانی را پاسخ نیكو گفتند، بپرسید: كه آیا زكات می دهید یا نمی دهید؟ اگر گفتند: آری؛ از آنان بپذیرند و اگر گفتند: نه، هیچ واكنشیس جز یغما و چپاول بدون هیچ سخن دیگر نباشد، آنگاه سپاهیان مالك بن نویره را نزد خالد آوردند و با او نیز گروهی از تبار ثعلبه یربوعی از عاصم و عبید و عرین و جعفر همراه بودند، در آن هنگام در میان لشكر روش های گوناگونی برای آنان پیشنهاد شد. ابوقتاده از آنان بود كه گواهی داد: اینان آواز به اذان و اقامه برداشتند و به نماز ایستادند و وقتی درباره آنها پیشنهادی

ص: 199


1- الغدیر، غلامه امینی (قدس سره): 7/157.
2- شرح التجرید، قوشجی: 482.

ناسازگار دادند، دستور داده شد، آنان را در بند كنند، شبی سرد بود كه هیچ كس در برابر آن نمی توانست ایستادگی كند و هر چه می گذشت سردتر می شد، خالد جارچی را فرمان داد: تا بانگ برداشت: «اسیرانتان را در پوشش كامل گرم نگه دارید.»(1) ولی در زبان كنانیان واژه «ادفئوا» را با دستور «بكشید» برابر می دانستند و برداشت كردند كه فرمان به كشتن صادر شد كه آنها را كشتند و ضرار بن ازور، مالك را كشت و خالد كه فریاد را شنید بیرون آمد، در حالی كه سپاهیان همه را كشته بودند و او گفت: هنگامی كه خداوند خواهد، چنان است كه تیر درست بر نشانه نشیند، خالد زن مالك، ام تمیم را گرفت و ابوقتاده گفت: این كار تو است؟! خالد او را باز داشت و بر سر خشم آمده و گذشت.

و در «تاریخ ابوالفدا» آمده: «عبدالله بن عمر و ابوقتاده انصاری در آنجا بودند و در كار مالرك با خالد سخن می گفتند، گفتار آنان وی را ناخوش آمد و مالك گفت: خالد ما را به نزد ابوبكر بفرست تا او خود دربارة ما داوری كند، خالد گفت: خدا مرا رها نكند اگر دست از تو بردارم و ضرار بن ازور جلو آمده گردن وی را زد، عمر به ابوبكر گفت: تیغ خالد آشوب و ستم به همراه دارد و در این زمینه با وی سخن گفت و ابوبكر پاسخ داد: عمر! او - در بازگرداندن سخن خدا به جایی شایسته - لغزیده، زبانت را از گفتار در پیرامون خالد كوتاه كن، زیرا من شمشیری كه خداوند بر روی بدكیشان برهنه نموده است، را در نیام نمی كنم!!»

و طبق گفتار طبری و دیگران: «از سفارش های ابوبكر به سپاهیانش این بود: همین كه به خانه های مردم نزدیك شدید و بانگ نماز از آنجا شنیدید، دست از خاندان آن بردارید؛ تا بپرسید چه چیزی را ناپسند می دارند و اگر بانگ نماز نشنیدید؛ از هر سو بتازید و یغما كنید و بكشید و بسوزانید. یكی از كسانی كه گواهی داد: مالك از مسلمانان است، ابوقتاده حارث بن ربعی بود كه پس از آن با خدا پیمان بست، دیگر در هیچ جنگی با خالدبن ولید همراهی نكند و همواره به مردم می گفت: آنان را در زمانی كه شب قوم را فرا می گیرد در زیر تاریكی شب مراقبت كنید، ناگهان قوم دست به جنگ افزار بردند، ما گفتیم: ما مسلمانیم، آنان گفتند: ما هم مسلمانیم، گفتیم:؟ پس چرا اسلحه به دست گرفتید؟ گفتند: شما چرا جنگ افزار برداشته اید؟! ما گفتیم: اگر شما چنانچه می گویید مسلمانید جنگ افزار را بر زمین نهید كه جنگ افزار را بنهادند و آنگاه ما نماز گزاردیم و اینان هم با ما به نماز ایستادند و خالد همواره برای كشتن مالك این بهانه را می آورد كه در گفتگوهایش با وی گفته: «گمان نمی كنم دوست شما (پیامبر) جز چنین و چنان گفته باشد.» و او پاسخ »

ص: 200


1- «ادفئوا اسراكم»

داد: «مگر او را دوست خود نمی شماری؟»، آنگاه وی را پیش افكنده گردن او و یارانش را زد.

همین كه گزارش كشته شدن آنها به عمربن خطاب رسید، درباره آن نزد ابوبكر، به گفتگو پرداخت و سخن به درازا كشید و گفت: «دشمن خدا بر مردی مسلمان ستم كرد، او را كشت و زره پوش های گذشته، زنگ آهن بر آن نشانده و دستاری بر سر بسته بود كه چند تیر از میانه آن سر به در آورده و خودنمایی می كرد، همین كه به مسجد درآمد، عمر به سوی او برخاست و تیرها را از كلاه وی بیرون كشید و شكست و سپس گفت: خودنمایی می كنی؟ مردی مسلمان را كشتی و سپس بر زنش جهیدی!، به خدا سوگند! تو را با سنگ های خودت خواهم كشت. خالدبن ولید پاسخی به وی نمی داد و می دانست كه ابوبكر نیز درباره او همانند عمر می اندیشد تا بر ابوبكر وارد شد، همین كه نزد او شد، گزارش را برای وی باز گفت و پوزش خواست، ابوبكر از وی پذیرفت و هر چه در آن جنگ انجام داده بود را ندیده گرفت، خالد چون ابوبكر را از خویش خشنود ساخت، بیرون شد، آن هنگام عمر در مسجد نشسته بود كه خالد به او گفت: ای پسر ام شمله! به سوی من آی! عمر دانست ابوبكر از وی خرسند شده با او سخن نگفت و به خانه خویش درآمد.»(1)

«سوید» گوید: «مالك بن نویره در میان مردم از كسانی بود كه بیش از همه موی داشت و سپاهیان آن سرهای بریده را به جای سه پایه زیر دیگ ها نهادند و هیچ سری نبود مگر آن كه آتش از موهای آن گذشته به پوست چهره رسید، جز سر مالك كه آنچه در دیگ بود پخت و هنوز آتش به پوست چهره راه نداشت، زیرا موهای بسیار و پرپشت وی نگذاشت آتش به پوست چهره برسد.»(A)

«ابن شهاب» گوید: «مالك بن نویره» حقیقتاً موی های سرش پرپشت بود و همین كه كشته شد، خالد فرمان داد: «تا سرش را به جای آجر زیر دیگ نهادند، ولی پیش از آن كه آتش به گوشه و كنار سر راه یابد، آنچه در دیگ بود با نیرویی كه موها به آتش می داد پخت.»(B)

اصرار عمر بر حد زانی و مخالفت ابوبكر

«عروه» گوید: «متمم بن نویره» - برادر مالك - در جستجوی خون او به سراغ ابوبكر آمد و درخواست كرد تا كسانی را كه از تیره او به بردگی گرفته اند، آزاد كنند، وی چیزی در این باره

ص: 201


1- و B,A - تاریخ، طبری: 241/3، تاریخ: ابن اثیر: 149/3، اسدالغابه، ابن اثیر: 295/4، تاریخ، ابن عساكر: 105/5 - 112، خزانه الادب، بغدادی: 237/1، تاریخ، ابن كثیر: 321/6، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 233/2، الاصابه، ابن حجر: 414/1 و 357/3.

نوشت و عمر با پافشاری می خواست كه خالد را نیز بر كنار سازد و می گفت: به راستی شمشمیر وی با آشوب و ستم همراه است و او پاسخ داد: نه عمر! شمشیری كه خداوند در روی كفار برهنه نمود را، من در نیام نمی كنم!

«ثابت» در «الدلائل» گوید: «كه چشم خالد به زن مالك افتاد؛ كه در زیبایی برتر از او نبود و پس از آن مالك به همسرش گفت: تو مرا كشتی! یعنی من به زودی برای تو كشته می شوم!»(1)

«زمخشری» و «ابن اثیر» و «ابوالفداء» و «زبیدی» می نویسند: «مالك بن نویره در روزی كه به دست خالدبن ولید كشته شد، قبل از آن به همسر خویش گفت: تو مرا كشتی؟ یعنی با زیبایی چهره ات مرا به كشتن دادی، چرا كه باید از تو پشتیبانی و پاسداری كنم، چون وی زیبا و نیكو روی بود و خالد - پس از كشتن همسرش - او را گرفت، عبدالله بن عمر این را ناخوش داشت و در این باره گفته اند:

«آیا در راه راستی است كه هنوز خون ما خشك نشده - و این خالد در یمامه از نو داماد شود؟!»(2)

نیز آمده است: «خالد بن ضرار گفت: تا گردن مالك را بزند، مالك نگاهی به همسرش افكند و به خالد گفت: این است كه مرا می كشد، زیرا بسیار زیبا بود، خالد گفت: بلكه بازگشتن تو از اسلام تو را به كشتن داده است؛ مالك گفت: من مسلمانم! خالد گفت: ضرار! گردنش را بزن! پس گردنش را زد.»(3)

«خالد در همان شب دست تجاوز به سوی همسر مالك دراز كرد و قبل از آن هم چنین هوسی را در دل داشت و تا صبح كنار او به گناه زنا مشغول بود، آنگاه گزارش آن به ابوبكر و عمر رسید، عمر به ابوبكر گفت: به راستی كه خالد با آن زن كار زشتی كرد، تازیانه اش بزن، ابوبكر گفت: نه! او - در باز گرداندن سخن خدا به جایی شایسته - لغزیده، گفت: او مسلمانی را كشته، وی را بكش، گفت: نه او در باز گرداندن سخن خدا به جایی شایسته - لغزیده، سپس ابوبكر گفت: عمر! من شمشیری كه خداوند در روی آنان برهنه نموده را، در نیام نمی كنم، برادر مالك - متمم - چكامه های .

ص: 202


1- تاریخ، طبری: 241/3، تاریخ، ابن اثیر: 149/3، اسدالغابه، ابن اثیر: 295/4، تاریخ، ابن عساكر: 105/5 - 112، خزانه الادب، بغدادی: 237/1، تاریخ، ابن كثیر: 321/6، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 233/2، الاصابه، ابن حجر: 414/1 و 357/3.
2- «افی الحق انا لم تجف دماؤنا - و هذا عروساً بالیامه خالد؟» الفائق، زمخشری: 154/2، النهایه، ابن اثیر: 257/3، تاریخ، ابی الفداء: 158/1، تاج العروس، زبیدی حنفی: 75/8.
3- تاریخ ابن شحنه، حاشیه كامل: 165/7.

بسیاری در سوگ وی سرود و آنها را ابوالفداء به طور مفصل یاد كرده است.»(1)

نیز آمده است: «عمر در این باره سخت گیری نمود و به ابوبكر گفت: خالد را سنگسار كن كه او ان كارها را روا داشته و سزاوار این كیفر است!، ابوبكر گفت: به خدا سوگند! چنین نمی كنم، او - در باز گرداندن سخن خدا به جایی شایسته لغزیداه است.»(2)

نیز آمده است: «عمر گفت: من خالد را به جز برای پیش افتادنش و برای رفتار وی در دارایی ها سرزنش نكردم، زیرا وقتی چیزی به دست خالد می افتاد، در میان توانگران تقسیم می كرد و به ابوبكر حساب پس نمی داد و در این زمینه بر ابوبكر پیش می افتاد و كارهایی دور از چشمداشت ابوبكر می نمود، دست به كشتن مالك بن نویره آلود، زن او را گرفت و با مردم یمامه ساخت و دختر مجاعه بن مراره را گرفت و ابوبكر این ها را خوش نداشت و به متمم بن نویره پیشنهاد خون بها داد و خالد را فرمان داد: تا زن مالك را رها كند، ولی بر كنار كردن او را درست ندید و عمر نیز همین كارها و مانند آن را ازخالد ناپسند می شمرد.»(3)

عمق فساد و تباهی مأمور خلیفه

برای فرد پژوهشگر سزاوار است كه حادثه فوق را از دو نظر دقیق بنگرد: 1- تبهكاری های بزرگ خالد و تیره روزی های توان فرسایی كه به دست وی فراهم آمد كه هر كس خود را وابسته به اسلام بشناسد و اندكی به خدا و قیامت ایمان داشته باشد، برائت و بیزاری خودا را نسبت به این قماش جز ثومه های فساد ابراز می دار د و از وجود كثیف آنان متنفر می باشد، چرا كه چنین افعالی با آوای قرآن و ندای سنت ناسازگار است، چنانچه می فرماید: «آیا انسان گمان می برد بی هدف رها می شود؟!»(4)، «آیا گمان می برد هیچ كس نمی تواند بر او دست یابد؟!»(5) با كدام دستاویزی از قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، آدمی می تواند خون پاك مردمی را بریزد كه به خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گرویده اند، راه راست را می روند و اذان و اقامه می گویند و نماز می خوانند و آوازشان بلند بود كه ما مسلمانیم، چرا شما در روی ما سلاح كشیده اید؟ (6)این نیست به جز مفاد این آیه كه فرمود: «گمان مبر آنها كه از

ص: 203


1- تاریخ، ابن شحنه حاشیه الكامل: 165/7، تاریخ ابوالفداء: 158/1.
2- تاریخ الخمیس، دیار بكری: 233/2.
3- تاریخ، ابن عساكر: 112/5.
4- (ایحسب الانسان ان یترك سدی) قیامت: 36.
5- (ایحسب ان لن یقدر علیه احد) بلد: 5.
6- (ام حسب الذین یعلمون السیئات أن یسبقونا ساء ما یحكمون) عنكبوت: 4.

اعمال (زشت) خود خوشحال می شوند و دوست دارند برابر كار (نیكی) كه انجام نداده اند مورد ستایش قرار گیرند از عذاب (الهی) بر كنارند (بلكه) برای آنها عذاب دردناكی است!»(1)

چه دستاویزی خالد در كشتن مالك داشت، كسی كه با پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و آمد داشت و یار نیكوی ایشان بود و حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) وی را در میان تبارش به كارگزاری صدقات برگماشته و چه قبل از اسلام و چه بعد از آن، از بزرگ مردان و از همگنان فرمانروایان به شمار می رفت.

خداوند متعال می فرماید: «هر كه كسی را جز برای كیفر دادن او در كشتن دیگری و جز برای تبهكاری در روی زمین بكشد، چنان است كه همة مردم را كشته است!»(2)

«و هر كس فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است، در حالی كه جاودانه در آن می ماند!»(3)

این مرد با چه انگیزه ای تاراج همه جانبة خانواده های آن كشتگان و كسان بی گناهشان را روا شناخت و بدون این كه گناهی از آنان سر زند، آسیب ها به آنان رسانید و همه را به بردگی گرفت: «و آنان كه مردان و زنان با ایمان را به خاطر كاری كه انجام نداده اند، آزار می دهند بار بهتان و گناه آشكاری را به دوش كشیده اند.»(4)

جای سؤالاتی از ابابكر

به چه دلیلی این همه سنگدلی و دژخویی و درشتی و از احكام اسلام كناره گیری ورزیده است و سران گروهی كه مسلمانند را، محقرانه به جای آجر زیر دیگ نهاده با آتش سوزاندند!: «وای بر آنان كه قلب هایی سخت دارند!»(5)

«وای بر كسانی كه ستم كردند از عذاب روز دردناك!»(6)

مگر خالد نزد خلیفه چه جایگاهی از نظر اسلام داشت كه پس از آن هوس، وی را به جایی رساند كه می فرماید: «آیا دیدی كسی را كه معبود خود را هوای نفس خویش قرار داد؟!»(7)،

ص: 204


1- (لا تحسبن الذین یفرحون بما اتوا و یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا فلا تحسبنهم بمفازه من العذاب و لهم عذاب الیم) آل عمران: 188.
2- (من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض فكانما قتل الناس جمیعاً مائده: 32.
3- (و من یقتل مؤمنا متعمداً فجراء وه جهنم خالداً فیها) نساء: 93.
4- (والذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات بغیر ما اكتسبوا فقد احتموا بهتاناً و اثما مبیناً) احزاب: 58.
5- (فویل للقاسیه قلوبهم) زمر: 22.
6- (فویل الذین ظلموا من عذاب یوم الیم) زخرف: 65.
7- (افرایت من اتخذ الهه هواه) جاثیه: 23.

«هوس های نفسانی شما این كار را برایتان آراست.»(1) شهوتش وی را مست ساخت و پیمان های خدا را شكست و چهره پاك اسلام را زشت نمود و در همان شب كه - از سر گمراهی مالك را بكشت - بر همسرش جهید.(2)

زیرا «این كار، عملی زشت و تنفر آور و راه نادرستی بود.»(3) و كشتن مالك جز به خاطر همین كار پلید نبود كه خود زمینه ای آشكار و رازی ناپوشیده می نمود، چنان كه مالك خود آن را می دانست و قبل از روی دادن پیشامد همسرش را آگاهی داد و گفت: تو مرا كشتی، پس آن مرد ستمدیده، جان خود را در راه پاسداری از آبروی زنش نهاد و در سخنی كه از بس گزارشگران آن فراوانند، نمی توان آن را گفتة پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ندانست.

آمده است كه: «هر كه برای جلوگیری از دست درازی دیگران به همسرش كشته شود، از جان باختگان راه خدا به شمار می رود.»(4) و نیز در گزارش دیگر آمده كه: «فرمود: هر كس برای ایستادگی در برابر كسی كه بر وی ستم می كند كشته شود، شهید راه خداشت.»(5)

و این كه گفته اند كه مالك از دادن زكات سرباز زده، نمی توان دامن خالد را از آن تبهكاری ها پاك نمود، آیا می توان او را مانع از پرداخت زكات قلمداد كرد، در حالی كه وی فرمود موردی اطمینان و از ناحیه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای اخذ صدقات منسوب شده و با آواز بلند ابلاغ داشته است: ما مسلمانیم، آیا همین كه زكات را به ایشان به خاطر عدم اطمینان نداده، این كشتن ایشان را روا می سازد؟! و جایز می شود فرمان به كشتن وی داده شود؟ مگر در چنین گفتار از «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) تردید دارید!؛ كه فرمود: «هر مردی گواهی دهد كه خداوند جز خدای یگانه نیست و محمد نیز رسول خدا هست، نشاید خون او را بریزند مگر یكی از این سه كار را انجام دهد: كسی را بكشد با داشتن همسر، به ناروا با زنی بیامیزد و با جدا شدن از توده مسلمان، دین خود را رها كند.»(6) .

ص: 205


1- (بل سولت لكم انفسكم) یوسف: 18.
2- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 21، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 333/2.
3- (انه كان فاحشه و مقتا و ساء سبیلاً) نساء: 22.
4- عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «من قتل دون اهله فهو شهید» مسند، احمد: 191/1، مناوی بر تواتر آن تصریح كرده الفیض القدیر، مناوی شافعی: 195/6.
5- عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «من قتل دون مظلمه فهو شهید» در الجامع الصغیر آمده، نسایی و ضیاء مقدسی نیز ذكر كرده اند، الفیض القدیر، مناوی شافعی: 195/6.
6- عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «لا یحل دم رجل یشهد ان لا اله الا الله و انی رسول الله الا باحدی ثلاثه: النفس بالنفس و الثیب الزانی و التارك لدینه المفارق للجماعه» صحیح، بخاری: 63/10، صحیح، مسلم: 37/2، الدیات، ابن ابی عاصم ضحاك: 10، سنن، ابی داود: 219/2، سنن، ابن ماجه: 110/2، مصباح السنه، بغوی: 50/2، مشكاه المصابیح، خطیب تبریزی: 291.

نیز فرمود: «روا نیست خون مرد مسلمان را بریزند، مگر با این سه انگیزه: پس از اسلام آوردنش به دین دیگر روی آورد با داشتن زن به ناروایی با زنی بیامیزد یا كسی را به ناروا بكشد.»(1)

نیز فرمود: «به من فرمان داده اند: كه با مردم پیكار كنم تا بگویند: خدایی جز خدای یگانه نیست و زمانی كه چنین گفتنمد: خون ها و دارایی هایشان از دستبرد من (و هر كس) بر كنار و حسابشان با خداست.»(2)

یا در سفارش خود «ابوبكر» كه به «سلمان» گفت: «هر كس نمازهای پنج گانه را بر پا دارد، خدای تعالی شبانه روز نگهبان او است، پس هیچ كس از كسانی كه خدا نگهبان آنان است را مكش و چنانچه كشتی مرز نگهبانی خداوند را شكسته ای و خدا تو را به رو در آتش خواهد افكند.»(3)

تاریخ نویسان خود فروختة هواپرست

بهانه دیگر كه آورده اند و گفته اند: «خالد گفت: «ادفئوا اسراكم» به راستی با این جمله می خواست، بگوید: زندانی هایتان را جامه گرم بپوشانید، ولی واژه «ادفئوا» در میان كنانیان دستور كشتن را می رساند، این سبب شد كه آنان را كشتند، در حالی كه نمی خواستند بكشند!!

این گفتار بهانه ای بیش نیست؛ به ویژه از طرف برخی ناقلان ه هوس ها خردشان را به بردگی گرفته است و بی خردانه سخن می گویند، ضرار كه میان كنانیان برنمخاسته و زبان آنان را به كار نمی برد و نژاد او به اسدیان ثعلبی زاده می رسید و فرمانده او هم (خالد) كه تا آن روز به زبان كنانی سخن نگفته بود، پس چگونه او با شنیدن آن دستور مالك را كشت؟ و اگر این پندار درست باشد، چرا قتاده انصاری بر خالد خشم گرفت و از فرمان وی سرپیچید و همان روز از وی دور می گردید با این كه او از نزدیك كارهایش را زیر نظر داشت و چرا بهانه خالد برای كشتن مالك این بود كه او گفته است: گمان نمی كنم دوست شما به جز چنین و چنان گفته باشد؟»« و چرا عمر خالد را دشمن خدا و آدمكش شمرد؟ و چرا عمر رودرروی یاران پیامبر آبروی خالد را با گفتن علنی

ص: 206


1- عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «لا یحل دم امریء مسلم الا باحدی ثلاث: رجل كفر بعد اسلامه، او زنی بعد احصانه، او قتل نفساً بغیر نفس» الدیات ابی ابن عاصم ضحاك: 9، سنن، ابن ماجه: 110/2، سنن، بیهقی: 19/8.
2- عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): (امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا: لا اله الا الله، فاذا قالوها منعوا منی دماءهم و أموالهم و حسابهم علی الله» صحیح، مسلم: 30/1، الدیات، ابن ابی عاصم ضحاك: 18-87، سنن، ابن ماجه: 457/2، خصایص، النسایی: 7، سنن، بیهقی: 19/8-196.
3- تاریخ الخلفاء سیوطی: 70، احمد نیز در الزهد آن را نقل كرده است.

ریخت: «كه مردی مسلمان را كشتی و سپس بر روی همسرش جهیدی؟!، به خدا سوگند! تو را با سنك های كردار خودت سنگسار خواهم كرد!»

و اگر كشته شدن مالك و یارانش به گردن زبان كنانیالن بود، نه به خاطر گناه خالد، پس چرا عمر آشوب و ستمی در شمشیر خالد یافته بود؟ و چرا خالد از پاسخ او خاموش ماند؟ مگر هیچ انگیزه ای به جز كردارش او را لال ساخت؟ آری؛ «بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد!!»(1)

و چرا ابوبكر سخن عمربن خطاب را در نكوهش خالد راست شمرد و از پذیرفتن آن سرباز نزد؟! و چرا خالد گفت: تا سرها را به جای آجر زیر دیگ ها نهند و ننگی كه زبان كنانیان برای او پدید آورده بود را بیفزود؟!

و چرا خالد بر همسر مالك برجهید و خانواده او را به بردگی گرفت و گروهش را از هم بپاشید و دارایی های او را به یغما برد؟ آیا همه این ها گناه زبان كنانیان است؟

و چرا تاریخ نگاران می نویسند: مالك برای جلوگیری از دست درازی به همسرش كشته شد؟! و چرا تاریخ نویسان، آثار كشتار تند و تیز را به حساب خالد گذاشته اند - نه زبان كنانیان - و در سرگذشت ضرار و عبد بن ازور می نویسند: او كسی است كه به دستور خالد مالك بن نویره را كشت؟»(2)

مستان شهوت و كشتن اولیاء خدا (كرم الله وجهه)

پیشینیان را چه بوده كه مستی هوس بازی ها، آنان را در پرتگاه افكنده؟! و شبهه خواسته های ناروا، همچون باده ای خردشان را برده، كه: «درباره هیچ فرد با ایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمی كنند و آنها تجاوز كارانند.»(3)

كه می بینی، این یكی، كسی همانند مالك را می كشد و مردم را به تیره ترین روزها می نشاند تا به دلخواه خویش، به آمیزش با ام تمیم برسد! و دیگری نیز سرور خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) «علی» (كرم الله وجهه) را می كشد تا به هوس خود در همسری با قطام دست یابد!!

و دیگری كه او سرمایه گروهی از اسدیان را از همه سو به یغما برده، از جمله زنی زیبا را - كه همراهانش به وی بخشیده اند! - می رباید و از وی كام برمی گیرد و چون گزارش كار به خالد

ص: 207


1- (بل الانسان علی نفسه بصیره * ولو القی معاذیره) قیامت: 15-14.
2- الاستیعاب، ابوعمر: 338/1، اسدالغابه، ابن اثیر: 39/3، خزانه الادب: 9/2، الاصابه: 209/2.
3- (لا یرقبون فی مؤمن الا و لا ذمهً و اولئك هم المعتدون) توبه: 10.

می داهد، او نیز می گوید: گورایت باد! «كه گویی آن سپاهیان گرد آمده بودند تا به زبان دست درازی كنند و مرز ارج و آبروی بانوان آزاده را در هم شكنند و چون پیشامد را برای عمر نوشت، وی پاسخ داد سر او را با سنگ بكوبید.»(1)

و این نیز یزید پسر معاویه (یا خود معاویه) است كه زهری پرورده در شیر را پنهانی برای همسر امام حسن (علیه السلام) می فرستد تا ریحانه «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) و فرزند فاطمه زهرا (علیهاالسلام) را بكشد و او را به همسری یزید درآورد! و یا معاویه برای خواسته ای كه داشت چنین كرد.»(2)

علت سكوت خلیفه در فساد و تباهی خالد؟!

(2) دومین چشم اندازی كه باید روی پژوهش و سخن را به او سو جهت داد، این است كه: جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نخست آمده جان و خون و آبرو و زنان و آیین مسلمانان را به دست كسانی همانهند خالد و ضرار بن ازور سپرده كه افرادی باده گشار و تبهكارند.(3) و به سپاهیانش سفارش كرده كه هر كه از كیش ما بازگشته وی را زنده زنده بسوزانید.(4) با این كه روشن است، سنت شریفه پیامبر مردم را از آن كار بازداشته است. و بعد از آن، همه تبهكاری ها را نادیده گرفته است و اصلاً درباره آنچه به سر مردم آورده اند لب تر نكرد و هیچ كس هم ندید؛ كه در راه انجام آن كارها سنگی بیندازد.

چرا جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خالد را برای كشتن مالك و یاران مسلمان و بی گناه او، كیفر نداد؟ چرا در برابر خون ها كه ریخته بود او را نكشت؟ و چرا برای آمیزش ناروایش حد بر او جاری ننمود؟ چرا كیفر دروغ زنیش را به وی نچشانید؟ چرا او را به كیفر بیدادگریش به زیردستان نرسانید؟ چرا بركناری خالد را روا نشناخت و بر برادر مالك متمم بن نویره - پیشنهاد خون بها داد؟ و به خالد گفت: تا همسر مالك را رها كند!(5)

علاوه بر این، به زبان، امر به معروف و نهی از منكر كرد و آن مرد را به خاطر بزهكاریش به باد نكوهش و سرزنش گرفت، پس از این همه سؤالات، چه شده كه جانشین پیامبر در پشتیبانی از خالد و تبهكاری هایش درنگ كرده و درمانده؟ و در هر زمانی به گونه ای توصیه گر بوده و بهانه

ص: 208


1- تاریخ، ابن عساكر: 31/7، خزانه الادب، بغدادی: 8/2، الاصابه، ابن حجر: 209/2.
2- تاریخ، ابن عساكر: 226/4.
3- تاریخ ابن عساكر: 30/7، خزانه الادب، بغدادی: 8/2، الاصابه، ابن حجر: 209/2.
4- دو بخش همین كتاب: مرتدان فرزندان سلیم و فجاه كه آنها را سوزاندند.
5- الاصابه، ابن حجر: 415/1.

كرده است، گاهی پنداشته كه او دستور خدا را به گونه ای دیگر یافته و در این راه لغزیده، گاهی بهانه كرده كه او شمشیری از شمشیر خدا است و عمر را از نكوهش او بازداشته و دستور داده كه در نكوهش از او سكوت برگزیند و آمده است: بر ابوقتاده خشم گرفت كه چرا كار خالد را ناپسند شمرده است!!»(1)

آیا هیچ آیین شناسی در میان مسلمانان یافت می شود كه نداند آن تبهكاری سهمناك كه مردم را به تیره ترین روزها نشاند، تاویل و اجتهاد برنمی دارد و هر كس آنچه را وظیفه او بوده انجام نداده و به آسانی نمی توان فساد و تباهی فراگیر را در زیر دو پرده تاویل و اجتهاد پوشانید و آن را نیكو جلوه داد و فرمان خداوندی را در آبرو و دارایی ها بشكست و كسی هم كه با لاف اجتهاد و تاویل نابكاری نماید، داور از وی نمی پذیرد، چنانچه «قدامه بن مظعون» برای باده گساریش همین بهانه را آورد، «ولی عمر نپذیرفت و او را كیفر داد و تازیانه زد؛ كه داستان آن در جاهای مختلفی آمده است.»(2)

«ابن ابی شیبه» و «ابن منذر» از زبان «محارب بن دثار» آورده اند: «گروهی از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سرزمین شام باده گساری كردند و گفتند: ما با اتكا، به گفتار خدا: «كسانی كه به كیش گرویدند و كارهای شایسته كردند، هر چه بخورند بر آنها گناهی نیست.»(3) تا آخر آیه، شراب خوردیم، ولی عمر آنان را كیفر داد.»(4)

نیز آمده: «ابوجندل بن سهیل» نیز گفتار خداوند متعال را تاویل كرد و به باده گساری پرداخت و ابوعبیداه او را تازیانه زد.(5)

زانی، قاتل و ستمگر، شمشیر خدا نزد ابوبكر

آیا هیچ كس می تواند در این زمینه تردید داشته باشد كه اگر خداوند پاك، شمشیری را بر ضد دشمنان برهنه گرداند، هرگز آشوب و تباهی از آن برنخواهد خاست و پیمان های خداوند به دستیاری آن نمی شكند و در راه هوس بازی به كار نیفتاده، خون پاكان را نمی ریزد و برای آمیزش ناروا با زنان از نیام درنمی آید و آبروی اسلام را بر باد نمی دهد و تنها در دست مردمانی پاك و

ص: 209


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 187/4.
2- سنن: بیهقی: 316/8.
3- (لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات) مائده: 93.
4- الدر المنثور، سیوطی: 321/2.
5- الروض الانف، سهیلی خثعمی: 231/2.

پاكیزه جای می گیرد كه از هرگونه تبهكاری و بد كنشی بر كنار باشند؟!

چگونه ممكن است خالد را شمشیری از شمشیرهای خدا به شمار آرد كه خداوند آن را بر روی دشمنان خود برهنه كرده؟ در حالی كه درباره زندگی نامه اش آمده است: «او گردنكش و سنگدل و خون ریز بوده و آنجا كه خشم و هوا بر وی چیرگی می یافته است، دین خداوند را در پیش چشم نمی داشته و البته در هنگامی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زنده بود با جذیمیان در غمیصا رفتاری نمود كه از آنچه پس از آن با مالك بن نویره كرد سهمنتاك تر بود و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از آن، روزگاری چند بر وی خشمناك و از او روگردان بود، از وی درگذشت و این چشم پوشی بود كه به او جرات داد؛ تنا بر یوعوبیان بطاح كرد آنچه مرتكب شد.»(1)

چگونه خالد را تیغی بشماریم كه خداوند بر روی دشمنان برهنه نموده است؟! با این كه نامه ابوبكر به وی را، در میان برگ های تاریخ می بینیم كه می نویسد: «پسرم خالد! به جان خودم سوگند! به راستی كه تو با دل آسوده با زنان می آمیزی! با این كه هنوز در آستانة خانه ات خون هزار و دویست مرد مسلمان خشك نشده است!» و این را هنگامی به وی نوشت كه خالد به مجاعه گفت: «دخترت را به من بده.» و مجاعه به وی پاسخ داد: «آرام! كه به راستی تو نزد دوستت پیوند آشتی میان من و خویش را گسیختی» گفت: «هان! مرد! دخترت را بده.» و او نیز داد و چون گزارش به ابوبكر رسید،م نامة فوق را برای وی نوشت و خالد نامه را كه دید می گفت: این كار آن مردك چپ دست - عمربن خطاب - است و این نخستین شیشه ای نبود كه با دست خالد در اسلام شكست، زیرا همانند این كار بسیار زشت و نكوهیده نیز در روزگار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از او سر زده و ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) از رفتار وی بیزاری جسته بود.(2)

كشتار و تباهی خالد در عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

«ابن اسحاق» می نویسد: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یگان هایی از سپاه را پیرامون مكه فرستاد تا مردم را به سوی خدای بزرگ بخوانند، ولی دستور نمی داد: دست به پیكار زنند، یكی از كسانی كه برای همین برنامه فرستاد، خالدبن ولید بود كه او را فرمان داد: تا برای دعوت مردم به خدا به جنوب تهامه رهسپار شود، ولی او را برای نبرد نفرستاد،گروه هایی از تازیان نیز با او بودند و همین كه به سرزمین جذیمیان عامززاده پای نهادند و آنان با دیدن او ابزار جنگ برگرفتند، خالد گفت: افزار جنگ را بر زمین گذارید كه به راستی مردم مسلمان شده اند.

ص: 210


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 187/4.
2- تاریخ، طبری: 254/3، تاریخ الخمیس، دیار بكری: 343/3.

گفت: یكی از یاران ما كه از دنشوران جذیمی بود، گزارش داد: كه چون خالد به ما دستور داد: تا افزار جنگ را بر زمین نهیم، مردی از ما كه او را «جحدم» می خواندند،(1) گفت: ای جذیمیان! وای بر شما! این خالد است، به خدا سوگند! پس از آن كه افزار جنگ را زمین گذاشتید، خالد به جز دستگیری شما هیچ تصمیمی ندارد و پس از آن نیز كارش گردن زدن شما است! به خدا سوگند! من هرگز افزار جنگ را بر زمین نمی گذارم، گفت: مردانی از گروه خودش او را گرفته و گفتند: جحدم! می خواهی خون های ما را بریزی؟ به راستی مردم مسلمان شده و افزار جنگ را بر زمین نهاده اند و پیكار را رها كرده و آرامش یافته اند و به همین گونه با وی گفتند تا افزار جنگ را از او گرفتند و همة گروه با اعتماد به سخن خالد، جنگ افزارها را زمین نهادند و خالد كه چنین دید، گفت: تا دست های آنان را از پشت سر ببستند و آنگاه همه را خوراك تیغ گردانید و جملگی آنها را كشت، همین كه گزارش آن به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، دو دست به سوی آسمان برداشت و سپس گفت: بار خدایا! من در پیشگاه تو از آنچه خالدبن ولید كرده است بیزاری می جویم، ابوعمر می نویسد: این از گزارش های درستی است كه بر جای مانده است.»(2)

حل فساد و تباهی خالد به دست علی (كرم الله وجهه)

«ابن هشام» می نویسد: برخی از دانشوران از زبان «ابراهیم بن جعفر محمودی» آورده اند كه گفت: «رسول خدا» فرمود: خواب دیدم كه گویا لقمه ای از خوراكی «حیس»(3) برگرفتم و مزه آن را گوارا یافتم، ولی همین كه فرو بردم، چیزی از آن بیخ گلویم را گرفت و آنگاه علی دست كرده آن را به در آورد، ابوبكر گفت: ای رسول خدا! اینك یگانی از یگان های سپاهت كه فرستاده بودی، به گونه ای نزد تو می آیند كه پاره ای از آنچه را انجام داده بودند دوست می داری و در پیرامون پاره ای از كارهای آن خرده گیری ها می باشد و آنگاه علی را می فرستی تا كارها را رو به راه كند.

«ابن اسحاق» گوید: سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علی ابن ابیطالب (كرم الله وجهه) را خواند و فرمود: علی! به سوی این گروه بیرون شو و در كار آنها بنگر و كارهای جاهلانه را كه پیش از اسلام به كار می بستند، زیر پایت لگدكوب كن، آنگاه علی (كرم الله وجهه) بیرون شد تا به نزد آنان آمد و با او اموالی .

ص: 211


1- الاصابه، ابن حجر: 227/1 او را جحدم یاد كرده، ولی در مجلد 218/1 به نام جذیم بن حارث گفته و درست نخستین است.
2- الاستیعاب، ابوعمر ابن عبدالبر: 153/1.
3- حیس خوراكی است كه از به هم آمیختن روغن و خرما و كشك و پختن آن به دست می آید.

وجود داشت كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده بود، آنگاه خون بهای همة كشتگان و تاوان زیان هایی كه به دارایی هایشان رسیده بود را پرداخت و تا آنجا پیش رفت كه تاوان چوبی گود كه برای آبخوری سگ می تراشند را نیز عطا كرد و هیچ خون و دارایی بر باد رفته بی تاوان نماند و زمانی كه این كار به پایان رسید، هنوز چیزی از آنچه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داده باقی مانده بود، علی (كرم الله وجهه) از آنان پرسید: آیا در میان شما هیچ دارایی یا خونی هست كه بر باد رفته و بازیافت نشده باشد؟ پاسخ داد: نه، فرمود: پس من این باقیمانده را نیز شما می دهم؛ تا از سوی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دوراندیشی و محكم كاری نموده باشم! زیرا شاید هنوز مواردی بوده كه نه او بستانكار می داند و نه شما می دانید كه آن را به آنها نداده و آنگاه به سوی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برگشت و او را از گزارش كار آگاه ساخت، او فرمود: درست كردی و نیك نمودی! گفت: سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برخاست و رو به خانة خدا آورد و ایستاد و چندان دو دستش را بلندا كرد تا زیر هر دو بغلش هویدا شد و سه بار گفت: بار خدایا! من از آنچه خالدبن ولید كرد، در آستان تو بیزاری می جویم!!

در این باره میان خالد و عبدالرحمن بن عوف نیز سخنی درگرفت؛ كه عبدالرحمن بن عوف به وی گفت: در سرزمین اسلام چنان رفتاری كرد كه گویا روزگار جاهلیت قبل از اسلام است.(1)

نیز در «الاصابه» آمده است: «كه عبدالله بن عمر و سالم برده ابوحذیفه، این كار را از وی نكوهیده دانسته و البته این رسوایی وی را نیز باید از تبهكاری های زبان كنانیان به شمار آورد.!»(2) كه دروغ بودن این سخن روشن شد!

آری؛ این روش جاهلیت بود كه در وجود خالد بن ولید رسوخ كرده بود كه در روزگار ابوبكر از شمشیر خالد نمایان شد، حال چگونه می توان او را شمشیری از شمشیرهای خداوند برشمرد؟! با این كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چندین بار از عملكرد او بیزاری جست!! .

ص: 212


1- سیره ی ابن هشام: 57/4-53، طبقات الكبری، ابن سعد چاپ مصر شماره مسلسل 659، صحیح، بخاری، كتاب المغازی بخش فرستادن خالد به سوی جذیمیان، تاریخ، ابوالفداء: 145/1، اسدالغابه، ابن اثیر: 102/3، الاصابه، ابن حجر: 81/2 و 1-318.
2- الاصابه، ابن حجر: 81/2.

بخش ششم:خلیفه و احكام ارث، آشنایی با ارث، ترك سنت در ارث

ارثیة مادر بزرگ از نوع

«قبیصه بن ذؤیب» گوید: «مادر بزرگی نزد ابوبكر آمد و درباره بهرة خویش از ارث نواده اش پرسید. ابوبكر به او گفت: در قرآن بهره تو نهاده نشده است و نمی دانم در سنت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بهره ای برای تو نهاده شده یا نه. اكنون برگرد تا از مردم بپرسم. مغیره بن شعبه گفت: من نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم. او شش یك را به مادر بزرگ داد. ابوبكر گفت: آیا در این گزارش كسی را برای گواهی داری؟ آنگاه محمد پسر مسلمة انصاری برخاست و گفته مغیره را بر زبان راند و ابوبكر آن دستور را انجام داد.»(1)

چه جای شگفت!

دانش خلیفه را بنگر كه چگونه در پاسخ پرسشی مانده كه چه بسیار مبتلا به مردم است و پیاپی باید در این زمینه به داوری بین مردم بپردازد. تا ناگزیر می شود دست نیاز به سوی گزارش كسی همانند مغیره بن شعبه دراز كند كه كثیف ترین و خبیث ترین و زناكارترین فرد ثقفیان شمرده شده؛ كسی كه با ام جمیل زنا كرد و در میان مردم شیوع پیدا كرد.(2)

در حالی كه فرماندار در شهری در عصر عمر بود و از كارهای او دگرگونی هایی در سنت پیامبر بوداه و آن را بازیچه خود گرفته، چندان كه نماز ویژه برای جشن قربانی را یك روز پیشتر از آن - در روز عرفه - خوانده، از بیم آن كه مبادا در سال چهلم از كار بر كنار شود(3) و همین شخص كسی بود كه هرگاه بر فراز منبر می نشست، علی (كرم الله وجهه) را به ناسزاگویی درباره شان یاد می كرد.(4)

خلیفه و میراث مادر پدر و مادر

«قاسم پسر محمد» گوید: «مادر پدر و مادر مادر نزد ابوبكر حضور یافتند تا بهره خویش را از

ص: 213


1- موطا، مالك: 335/1، سنن دارمی: 359/2، سنن، ابی داود: 17/2، سنن، ابن ماجه: 163/3، مسند، احمد: 224/4، سنن، بیهقی: 234/6، بدایه المجتهد، ابن رشد: 344/2، مصابیح السنه: 22/2.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 163/3.
3- الاغانی، ابوالفرج اصفهانی: 142/14.
4- الرسائل جاحظ: 92، الاذكیاء: 98، مسند احمد: 369/4، مسند احمد: 188/1.

ارث نواده به دست آرند. خلیفه خواست تا شش یك از آنچه میت بر جای گذاشته را به مادر مادر دهد كه مردی از انصار گفت: بر این مبنا تو مادر پدری را بی بهره می گردانی! با آن كه اگر این هر دو بمیرند و نوادة آن دو زنده باشد، او همواره از مادر پدر ارث می برد كه پس از آن ابوبكر شش یك را میان آن دو تقسیم كرد.»

تصویری دیگر: مادر پدر و مادر مادر نزد ابوبكر حاضر شدند و خلیفه ارث نواده را به مادر پدر نداد، بلكه فقط به مادر مادر و او، دادرسی منصفانه. عبدالرحمن پسر سهیل - یا سهل - كه از تیره حارثه بود، گفت: ای جانشین رسول خدا! تو ارث را به كسی دادی كه اگر درمی گذشت و نواده اش زنده بود ارث وی به او نمی رسید. این بود كه ابوبكر شش یك را میان آن دو تقسیم كرد.(1)

جای شگفت از خلیفه در بی خبری از ارث

چه جای تعجب است كه خلیفه آیین وابسته به بهره مادر مادر و مادر پدر از ارمث نواده را نمی دانسته تا فردی از انصاریان و یا عبدالرحمن بن سهیل با خرده گیری در اقدام ابوبكر، عملكرد وی را تغییر داده و بمابر بهره گیری مادر مادر از ارث، آن را میان آن دو بخش كرده است. آنگاه فقه دانان آمده اند و این را دست افزاری برای فرمان های خویش گردانیده اند و شالوده این فرمان نیز از گزارش مغیره بن شعبه گرفته شده كه تنها ویژه یك مادر بزرگ است!

اما سخن انصاری كه داوری خلیفه را رد كرد، آن نیز نه در قرآن و نه در سنت، هیچ استنادی بر سخن خود نداشته است و تنها سخن او با شعر یك سراینده هماهنگ بوده است؛ كه گفته:

«فرزندان ما فرزندان پسران ما هستند - ولی فرزندان دختران ما فرزندان مردان بیگانه اند!»(2)

و با این سروده مرز دستور خدا را هر چه تنگ تر نموده اند و گفتة خداوند كه می فرماید: «خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش می كند كه سهم (میراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد.»(3) را به وسیله آن سروده به فرزندان پسری اختصاص داده اند و گفته اند: زادگان آدمی تنها كسانی اند كه پشت پسرانش باشند و نه فرزندان دختران و گفته اند: آیه، زادگان دختر آدمی را در بر نمی گیرد و تنها مستند آنها شعر سراینده است.

ص: 214


1- موطا مالك: 335/1، السنن الكبری، بیهقی: 235/1، بدایه المجتهد، ابن رشد: 344/2، الاستیعاب، ابی عمرابن عبدالبر: 400/2، الاصابه، ابن حجر: 402/2، كنزالعمال، متقی هندی: 6/6.
2- «بنونا بنوا ابناءنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد»
3- (یوصیكم الله فی اولادكم للذكر مثل حظ الانثیین) نساء:11.

«ابن كثیر» نیز در تفسیر خود می نویسد: «گفته اند: اگر مرد چیزی را ارمغان فرزندانش گرداند یا بر آنان وقف كند، تنها كسانی باید از آن بهره مند شوند كه یا فرزند خودش (بدون واسطه) یا فرزند پسرانش باشد و بر این مدعا به قول شاعر استناد كرده است كه گذشت.»(1)

«بغدادی» می نویسد: «این فراز سروده با همه آوازه ای كه در نگاشته های نویسندگان و زبان و غیر آنان دارد، گوینده اش شناخته نیست.»(2)

«عینی» گفته است: «نگارندگان دستور زبان مباحث ادبیات، این سروده را گواه آورده اند كه می توان خبر را قبل مبتدا (موضوع) ذكر كرد و دانشورانی كه فقیهند و به بهره افراد در ارث می پردازند، آن را گواه گرفته اند، هم بر این كه پسران پسران باید بهره ای داشته باشند و هم بر این كه پیوند مردم به پدران است (نه مادر) و دانشمند معانی بیان نیز، در زمینه همانند كردن دو چیز از آن استفاده كرده اند.» و با این همه اتكاء بر این سروده، دیده نشد كسی در خصوص قائل آن كاوشی كند! و نیز گوید: در «شرح كرمانی بر شواهد شر كافیه» از خبیصی(3) دیدم كه می نویسد: «گویندة این فراز سروده، ابوفراس همام فرزدق پسر غالب است.»(4)

اختلاط بحث فقهی و سیاسی

پاك خدایا! منزهی تو! چه انگیزه ای اینان را چنان گستاخ كرده كه «عمر» جهت بیرون كردن تبار خداوند از نسل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین شعری را سروده و دیگران نیز به آن سروده سیاسی در مسائل فقهی استناد می جویند و حاضرند حكم برخلاف مرضی خدا بدهند و بحث سیاست مدارانه را در بافت فقه بگنجانند؟ و یك نفر در صدد كاوش بر نیاید كه این سرودة این سراینده چه جایگاهی از نظر فقهی و علمی و اصولی دارد؟ با این كه به طور صریح برخلاف گفتار خداوند متعال است و دار اینجا یك نفر نیست كه به گفته خداوند استناد جوید، چنانچه فرمود: «بیایید تا بخوانیم فرزندان ما و فرزندان شما و زنان ما و زنان شما را.»(5) و این گفتار به وضوح دلالت دارد بر این

ص: 215


1- تفسیر، ابن كثیر: 155/2.
2- خزانه الادب، بغدادی: 300/1.
3- شمس الدین ابوبكر خبیصی كه تفسیر خود را المرشح نام نهاده است.
4- كتاب جامع الشواهد (صفحه: 91) این شعر را از ابیات عمربن خطاب شمرده و این سخن با رنگی از سیاست كه در سروده به چشم می خورد، سازگارتر است.
5- (تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم) آل عمران: 61.

كه دو دختر زاده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) - حسن و حسین (علیهاالسلام) - دو پسر پاك ترین پیامبرانند.

و به همین صورت خداوند سبحان، دختر زادگان نوح (علیه السلام) را ذریه او نامید، فرمود: «از فرزندان نوح داود و سلمان و ایوب.... و زكریا و یحیی و عیسی و الیاس را»(1) عیسی از ذریه نوح شمرده شده با آن كه وی، پسر دخترمش مریم (علیهاالسلام) است!

«فخر رازی» در تفسیر خود دقیقاً مطلب فوق را ذكر كرده و آیه سوره انعام را در تایید آیة سوره آل عمران یادآور ده و فرزندان از ناحیه دختر را نیز از جمله فرزندان محسوب داشته است.(2)

«قرطبی» می نویسد: «از این فراز (آیه 61 - آل عمران) باید پی برد كه پسران دختر آدمی نیز پسران او نامیده می شوند.»(3) و نیز می نویسد: «این كه عیسی از ذریه و فرزندان ابراهیم (علیه السلام) به شمار آمده (با این كه پسر دختر وی بوده) می رساند كه فرزندان فاطمه (علیهاالسلام) فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و همین فراز را برخی دلیل قرار داده اند؛ بر این كه فرزندان دختران نیز در جرگه فرزندان وی می باشند.»(4)

خلیفه و عدم ارث برادران، كنار پدربزرگ!

«ابن عباس» و «عثمان» و «ابوسعید» و «ابن زبیر» گویند: «ابوبكر بهره پدر بزرگ را با پدر یكسان می دانست، به این گونه كه با بودن وی، بهره ای به برادران نمی دادو آنان را با این انباز نمی ساخت. چنان كه اگر كسی پدر داشته باشد، از ارث وی چیزی به برادران و خواهران نباید داد.»(5)

اسلام و وارث بودن برادران كنار پدربزرگ!

این رای خلیفه از قرآن كریم و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گرفته نشده و تا هنگامی كه وی زنده بود، هیچ كس از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به كار نیست و پیشامد نكرد كه در روزگار وی یك پدر بزرگ ارث بخواهد تا رای خلیفه استوار گردد و به نوشته «بخاری» و «قرطبی» كه گویند: «هیچ یك از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا ابوبكر زنده بود با این رای خلیفه مخالفت ننموده و عمر پسر خطاب نخستین پدربزرگ بود كه در جهان اسلام به ارث رسید و خواست همه دارایی پسر پسرش را ببرد و چیزی به برادران

ص: 216


1- (و من ذریته داوود و سلیمان و ایوب.... و زكریا و یحیی و عیسی و الیاس) انعام: 85-84.
2- تفسیر رازی: 488/2.
3- تفسیر قرطبی: 104/4.
4- تفسیر قرطبی: 31/7.
5- صحیح بخاری باب میراث پدربزرگ، سنن دارمی: 352/2؛ احكام القرآن، جصاص: 94/1، سنن، بیهقی: 246/6، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 65.

او ندهد. ولی زید و علی (كرم الله وجهه) به سراغ او آمده و گفتند: تو چنین كاری نمی توانی بكنی و تنها به اندازة یكی از برادران باید ببری.(1) آنگاه نخستین كسی كه در زمینه ارث پدر بزرگ با خلیفه مخالفت كرد، جانشین خودش (عمر) بود كه پس از وی سر كار آمد كه علی (كرم الله وجهه) و عمر و عثمان و عبدالله پسر عمر و زید پسر ثابت و ابن مسعود - برخلاف خلیفه - اتفاق پیدا كردند و گفتند: برادران با بودن پدر بزرگ نیز بهره ای از ارث می برند(2) و این گفتار را مالك و اوزاعی و ابویوسف و محمد شافعی و ابن ابی لیلی نیز پذیرفته اند.»(3)

ابوبكر و انكار ارث (فدك) برای فاطمه (علیهاالسلام)

اما گزارش خبری كه ابوبكر در میراث پیامبر اظهار داشت و كسی علم آن را نداشت تا این كه ایشان گفت: من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم، می فرمود: «ما جملة انبیا چیزی به ارث نمی گذاریم و آنچه را ترك می گوییم جزو صدقات و امور خیر (عامه) است.»(4) كه اینجا نیز «ابن حجر» از آنجا كه گفتارش براساس اندیشه و تامل نیست، به سرعت به تناقض گویی گرفتار می شود؛ از یك سو می پنداردكه: «تنها ابوبكر این خبر را داده و بدین گونه آن را، یكی از نمایان ترین نشانه ها بر داناتر بودن وی از همگان می پندارد.»(5) ولی بعد از آن می گوید: «علی و عباس و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و زبیر و سعد و زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همه این سخن را از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگو كرده اند!» و می نویسد: «همه می دانستند كه البته پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین گفته و ابوبكر تنها كسی بود كه نخست آن را به یاد آورد، پس از آن دیگران نیز آن را به یاد آوردند.»(6)

ایشان وقتی بر پایه تقوا و ایمان سخن نگوید، چگونه خداوند به وسیلة خودش و به وسیله گفتارش، وی را محكوم می سازد، چنانچه ایشان نیز تناقض گویی را به دست گرفته و سخن خود را می شكند، آیا داناتر بودن كسی تنها به این است كه نخست یك گزارش را به یاد آورد؟ یا پیش از

ص: 217


1- ر.ك. صحیح بخاری بخش بهره پدر بزرگ از ارث، تفسیر، قرطبی: 68/5.
2- صحیح بخاری باب بهره پدر بزرگ از ارث، سنن دارمی: 354/2، بدایه المجتهد، ابن رشد: 340/2.
3- احكام القرآن، جصاص: 94/1، تفسیر قرطبی: 68/5.
4- قال ابوبكر: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: «انا معاشر الانبیاء لانورث، ما تركنا صدقه» الصواعق المحرقه، ابن حجر: 19.
5- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 15.
6- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 21.

دیگران آن را بر زبان راند؟ هر كدام باشد، تنها برتری در یادآوری را می رساند، نه برتری در دانستن!!

اعلان سخن خواص به زبان عوام

علاوه بر این، اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین سخنی را گفته، باید آن را خود برای خانواده و كسانی آشكار سازد كه برای بردن آنچه از وی مانده سربلند نكنند و در لایه لای آیین و سنت های پیامبر گفتگو و فریادی در نگیرد كه به دنبال آن شوربختی و كینه توزی به همراه بیاورد و جگرگوشه پاك پیتمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه زهرا (علیهاالسلام) با دلی پس از خشم نسبت به یاران پیامبر جان نسپارد، چرا كه هدف اصلی از بعثت، اتمام رساندن مكارم اخلاق و برادری بود.

آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این بینش را نداشت تا بداند كه آیین ارث وقتی دگرگون شود و آن هم بر مبنای آن كه در كار خیر و خدمت به مردم قرار گیرد، ولی باید به اطلاع خواص و كسان نزدیك پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابلاغ گردد تا باعث فتنه و نزاع ها و شورش نشود، معاذالله كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این بصیرت را نداشته بوده با این كه علم به مرگ ها و بلایا و حوادث و فتنه ها و رویدادهای سهمگین همه را می دانسته است.

آری بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، صدیق اكبر «علی» (كرم الله وجهه) و همسر بزرگوارش (علیهاالسلام) آمدند و آنچه را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جای مانده و به چنگ ابوبكر افتاده بود، از آن خود دانستند و این در حالی است كه از آن خبر ساختگی نزد ابوبكر باخبر بوده اند.

ابوبكر و غضب فدك برخلاف قرآن و سنت

در اینجا جای سؤال است؛ كه چگونه ممكن است لاف زدن ابوبكر در زمینه ای پذیرفته شود كه با قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت دارد، در حالی كه در این باره، تنها راه هدایت و آگاهی، پرسش از خویشاوندان و بازماندگان او است، جای سوال و پرسش از كسی باید باشد كه به دستور خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از مرگش مامور به انجام سفارشات ویژه اوست و او خود از آغاز تا فرجام در انجمن ها و گروه ها برای خواندن مردم به سوی خدا آوا و نوایی دارد.

«خالدبن طهمان» گوید: «فاطمه (علیهاالسلام) به ابوبكر فرمود: فدك را به من بده كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را برای من نهاده است، وی از حضرت گواه خواست، ایشان ام ایمن و رباح برده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را آورد تا به سود او گواهی دادند، ولی او گفت: دادرسی به سود تو، جز با گواهی یك مرد و دو زن تحقق

ص: 218

نمی پذیرد.»(1)

گفته اند: [سیدحمیری در روزگار هشام به حج رفت و كمیت شاعر را دید، به او سلام كرد و گفت: تو گویندة این ابیات هستی:

«من نمی گویم: عمر و ابوبكری كه فدك را عطا نكردند - به دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان میراث او كافر شده اند!»

«خداوند می داند آن دو چه می آورند - در روز قیامت از عذر خود، زمانی كه حاضر خواهند شد!»(2)

«كمیت» گفت: آری، من گفته ام و از بنی امیه تقیه كرده ام و در گفتار من این گواهی نیز هست كه آنها آنچه در تصرف فاطمه (علیهاالسلام) بوده است را گرفته اند، سید گفت: اگر دلیل نمی آوردی، جا داشت من ساكت بمانم، اما بدان كه تو درباره حق كوتاه آمده ای! چرا كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «فاطمه پاره تن من است آنچه او را پریشان كند مرا پریشان كرده، به راستی كه خداوند از خشم زهرا به خشم می آید و از خشنودی وی خشنود می شود»، پس تو ای كمیت! با پیغمبر مخالفت كردی كه فدك را به امر خدا به زهرا بخشید و امیرمؤمنان و حسن و حسین و ام ایمن به واگذاری فدك به فاطمه گواهی دادند، چرا كه عمر و ابوبكر درباره زهرا (علیهاالسلام) چنین حكم درستی نكردند، در حالی كه خداوند از گفتار زكریای پیامبر (علیه السلام) پس از درخواست فرزند، می فرماید: «كه وارث من و دودمان یعقوب باشد.»(3) نیز فرمود: «و سلیمان وارث داود شد.»(4)

آنها سبب به خلافت رسیدن خود را نماز ابوبكر و گواهی آن زن (عایشه) می دانند كه درباره پدر خود گواهی داد و گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: فلانی را به نماز با مردم بگمارید، آنان گفتار عایشه را دربارة پدرش تصدیق كردند، اما گفتار فاطمه و علی و حسن و حسین را در امری چون فدك تصدیق ننمودند و از بانویی چون فاطمه (علیهاالسلام) در دعوایش نسبت به ارث پدر، بینه خواستند و شاعری همانند تو چنین شعری می سراید!.... سید گفت: پس نیك در كار خوش نظر .

ص: 219


1- فتوح البلدان، بلاذری: 38.
2- «و لا اقول اذا لم یعطیا فدكاً - بنت الرسول و لا میراثه كفراً!» «الله یعلم ماذا یاتیان به - یوم القیامه من عذر اذا حضرا!»
3- (یرثنی و یرث من آل یعقوب) مریم: 6.
4- (و ورث سلیمان داوود) نحل: 16.

كن! كمیتم گفت: خدا را از گفتارم تائبم و تو ای اباهاشم از ما داناتر و فقیه تر هستی!](1)

انگیزه فاطمه (علیهاالسلام) از خشم بر فدك

جای سؤال است كه چرا صدیقه طاهره (علیهاالسلام) پس از درخواست گواه از طرف ابوبكر، خشمگین شد؟ آیا غضبش به خاطر آن بودم كه پدر بزرگوارش گفته بود: «خداوند برای خشنودی او خشنود و برای خشم او خشمگین می گردد.»(2) یا به خاطر فرمانی بوده كه از ناحیه پدرش صدور یافته، «و ایشان (پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)) نیز از روی هوا و هوس سخن نگوید.»(3) كه باید گفت: صدیقه طاهره (علیهاالسلام) به این دو جهت به خشم نیامده است و بزرگواری ایشان بالاتر از این است كه بدین جهت خشمگین گردیده باشد. بلكه چون از یك سو، این فرمان بران در گرفتن فدك از ابوبكر گزارش شده و از سوی دیگر فاطمه (علیهاالسلام) هدفش تنها این بوده است كه دستورات دین و آیین را گسترش دهد با آن كه سخن وی را باور داشته و خود تصدیق كننده ایشان بوده، در این حال وقتی ممانعت و مزاحمت او را، نفی گسترش اسلام و عدم تنفیذ آن دیده، سخت به خشم آمده است و فقط همین تنها علت خشم این بزرگ زن عالم گردیده، چرا كه پشتوانه این سخن، آیه تطهیری است كه از ناحیه ذات اقدس در اوج عظمت و پاكی ایشان نزول یافته است.

آری چون هدف اصلی فاطمه از درخواست فدك، تنها به عنوان پشتوانه گسترش اسلام بود، همانند سرمایه مادر بزرگوارش حضرت خدیجه (علیهاالسلام) كه پشتوانه ای عظیم برای استحكام پیامبر و دین اسلام می بود كه وقتی موقعیت آن را در سایه هوا و هوس های متمردین و متجاوزان و ستمگران به مخاطره دید، روسری بر سر بیفكند و چادر بر خویشتن پیچید و در میان گروهی از پرستاران و زنان خویشاوندانش چنان به راه افتاد كه دامن ها بر زمین كشیده شود و گام برداشتنش - بی كم و كاست رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را به یاد آرد تا بر ابوبكر درآید كه وی در میان گروهی از كسانی

ص: 220


1- الوافی بالوفیات، صفدی: 49/1، ینابیع الموده قندوزی: 173.
2- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ان الله یرضی لرضاها و یغضب لغضبها» مستدرك، حاكم: 154/3، ذخائز العقبی، طبری: 39، تذكره السبط، ابن جوزی: 175، مقتل الحسین، خوارزمی: 52/1، كفایه الطالب، گنجی شافعی: 219، شرح المواهب، زرقانی: 202/3، كنوز الدقایق، مناوی: 30، اخبار الدول، قرمانی، حاشیه كامل: 18/1، كنزالعمال، متقی هندی: 111/7، تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی: 433/12، الاصابه، ابن حجر: 378/4، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 105، الاسعاف، ابراهیم طرابلسی: 171.
3- (و ما ینطق عن الهوی) نجم: 3.

كه با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی مدینه رهسپار شده بودند یا در آن شهر حضرت را یاری داده بودند، نشسته و دیگران نیز جلوس داشتند، آنگاه برای حضرت پرده ای كشیدند و چنان ناله ای سر داد كه توده را به گریستن انداخت و انجمن را بلرزاند، آنگاه اندكی درنگ كرد تا گریه هایی كه بیخ گلوها را مسدود ساخته آرام گردد و جوشش ایشان فرو نشیند، در آن هنگام زبان به سپاس و ستایش خدای بزرگ گشود و بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درود فرستاد، آنگاه گفت آنچه را اظهار داشت.... و اینك به چند فراز از گفتارش توجه فرمایید:

اكنون شما می پندارید، پس از مرگ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه از وی باقی مانده به ما نمی رسد، «آیا آنها حكم جاهلیت را (از تو) می خواهند؟ و چه كسی بهتر از خدا، برای قومی كه اهل یقین هستند، حكم می كند؟!»(1) ای پسر ابی قحافه! تو آنچه را از پدرت پس از مرگش بماند ببری و من نبرم؟! به راستی آیینی ساخهتگی و سهمناك آورده ای! اینك تو و این شتر افسار بسته و پالان نهاده! ببرش تا روز رستاخیز به دیدارت آید كه برای داوری خداوند و برای رهبری، محمد و برای بیم دادن رستاخیز نیكوست! و همین كه باز پسین روز سررسد، دروغ پردازان و بیهوده گویان، زیانكار خواهند شد، سپس روی به آرامگاه پدر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت: «پس از تو پیشامدهایی سخت و بگو مگوهایی در گرفت - كه اگر تو می بودی، رویدادهای سهمگین، افزون نمی گردید!»

«با از دست دادن تو چنانیم كه گویا زمین بهرة بارانش را از دست داده - و بستگان تو به پریشانی افتاده اند، آن را بنگر و دیده فرو مگذار!»

«ای كاش پس از تو مرگ ما را دریافته بود - از زمانی كه درگذشتی و بین ما و تو توداه های خاك جدایی انداخت!»(2)

این بود انگیزه ای كه او را بر سخن درآورد، در مقابل كسانی كه حق مسلم او را گرفتند و ایشان را از هدف اصلیش - كه حمایت از اسلام و گسترش آن در سراسر گیتی و حمایت از ولایت «علی» (كرم الله وجهه) بود - بازداشتنند كه همواره ایشان را خشمگین كرده و تا آخر عمر پس از هر نماز، نفرین ایشان را بر خود سزاوار نمودند. .

ص: 221


1- (افحكم الجاهلیه یبغون و من احسن من الله حكماً لقوم یوقنون) مائده: 50.
2- فقالت: «قد كان بعد انباء و هنبثه - لو كانت شاهدها لم تكثر الخطب!» «انا فقدناك فقد الارض و ابلها - و اختل قومك فاشهدهم و لاتغب!» «فلیت بعدك كان الموت صادفنا - لما قضیت و حالت دونك الكثب!» بلاغات النساء، اغبن طیفور: 12، شرح نهج البلاغه: 93/4، اعلام النساء، 1208/3.

نبوت ارث از نظر قرآن برای عامه

و آیا این حكم (تحریم ارث برای وارثان) در میان همه انبیاء (علیه السلام) بوده؟ یا این كه چنین حكمی فقط به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) اختصاص دارد؟ كه باید گفت: قرآن تصویر اول را ممنوع برشمرد، چرا كه فرمود: «سلیمان از داود ارث برد.»(1) و نیز به درخواست «زكریا» (علیه السلام) اشاره فرمود: «بار خدایا! مرا از نزد خویش فرزند و جانشینی شایسته ده تا از من و از دودمان یعقوب ارث ببرد.»(2)

ارث پدیده ای است كه طبق معمول بر هر آنچه كه از میت باقی می ماند، اطلاق می گردد و طبق فرمان الهی پس از مرگ به وارث و بازماندگانش می رسد، ولی در این پدیده ضروری، دست تصرف برده و مفهوم آن را به انحراف كشانده اند كه منظور از آیه ارث از نبوت و دانش اوست، در حالی كه این گفتار خلاف ظاهر است و با حقیت میراث سازگار نبوده و این كه نبوت و علم قابل توریث نیست، چرا كه نبوت تابع مصالح عامه است و از روز نخست نزد خداوند متعال برای اهل آن مقدر و فرض شده كه كاری به انتقال از فرد به فرد دیگر نخواهد داشت، چرا كه فرمود: «خداوند آگاه تر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد.»(3) و برای نسب هیچ گونه دخالتی در آن نیست، چنانچه برای دعا، جهت گزینش احدی برای این منصب هیچ راهی وجود ندارد و علم نیز موقوف بر كسی است كه به او ارائه شود و وی آن را به طور كامل بیاموزد، چنانچه آمده: «علم نوری است كه خداوند در دل هر كس خواست می افكند!»(4)

و اضافه بر آن، زكریا (علیه السلام) تنها جانشینی از فرزندانش را درخواست كرد تا آنچه از وی باقی می ماند به دست - مردانی كه خویشاوند پدری اویند، از عموزادگان و دیگر نزدیكان - نیفتد و این خواسته تنها درباره دارایی درست می باشد، نه این كه بدین وسیله خویشاوندان پدری را از نبوت و علم بی بهره گرداند.

و افزون بر آن، زكریا در درخواست وارث، توصیف پسندیدگی را برای او درخواست كرد، چنانچه فرمود: «پروردگارا! او را پسندیده گردان.»(5) و چنین درخواستی با پیامبران نمی سازد، چرا

ص: 222


1- (و ورث سلیمان داوود) نحل: 16.
2- (فهب لی من لدنك ولیا * یرثنی ویرث من آمل یعقوب) مریم: 5-6.
3- (الله اعلم حیث یجعل رسالته) انعام: 124.
4- قال الصادق(علیه السلام): «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» مصباح الشریعه: 16.
5- (واجعله رب رضیا) مریم: 6.

كه پیامبران (علیه السلام) همواره به تمام صفات ملكوتی و پسندیده مزین و انفكاك ناپذیرند؛ بنابراین توصیف پسندیده در صرف مال الارث است.

و اگر چنین تصور شود كه این حكم (عدم ارثیه برای وارث) اختصاص به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، چنین امری باز امكان پذیر نمی شد، چرا كه عمومات قرآن كریم در خصوص ارثیه، مانع تحقق چنین پدیده اختصاصی می گردد، زیرا كه خداوند متعال فرمود: «خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش می كند كه سهم (میراث) پسر به اندازه سهم دو دختر باشد.»(1)

نیز فرمود: «و خویشاوندان نسبت به یكدیگر، در احكامی كه خداوند مقرر داشته (از دیگران) سزاوارترند.»(2)

نیز فرمود: «اگر چیز خوبی (مالی) از خود به جای گذارده، برا پدر و مادر و نزدیكان، به طور شایسته وصیت كند.»(3)، آری این آیات با معنای عامه خود، اجازه آن حكم اختصاصی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نخواهد داد، آری اگر طبق نظر عامه علما، دلیل قطعی ثابت بر ویژگی حكم به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یافت شود یا خبر متواتری وجود داشته باشد، امكان تخصیص آیات عامه فرا می رسید، ولی با وجود سیرة همه انبیا به رسیدن ارث به وارث به طور مطلق، جای تخصیص نیز امكان پذیر نمی باشد.

رد و بدل فدك در طول تاریخ

در اینجا ممكن است كسی بگوید: «ابابكر» فدك را به فاطمه (علیهاالسلام) برگرداند، چرا كه «ابن جوزی» نقمل كرده: «ابابكر نامه ای به فاطمه صدیقه طاهره (علیهاالسلام) نوشت كه فدك را بگیرد، ولی عمربن خطاب بر ابابكر وارد شد و گفت: این چیست؟ ابابكر گفت: نامه ای است كه برای فاطمه نوشته ام كه میراث از ناحیه پدرش را بگیرد! عمر گفت: در این صورت بر مسلمین از كجا انفاق می كنی؟ در حالی كه تازیان با توبه كارزار برخاسته اند، چنانچه می نگری؟ در آن حال عمر نامه را گرفت و پاره كرد.»(4)

این اقدام اگر از حقیقت برخوردار بود، چرا به انجام نرسید، بنابراین صرف شروع به كاری كه در نطفه خفه شود، چه سودی خواهد داشت؟!، به ویژه وقتی عمر سنتد آن را پاره كرد! و نیز اگر آن

ص: 223


1- (یوصیكم الله ی اولادكم للذكر مثل خط الانثیین) نساء:11.
2- (و اولوا الارام بعضهم اولی ببعض فی كتاب الله) انفال: 75.
3- (ان ترك خیراً« الوصیه للوالدین و الاقربین بالمعروف) بقره: 180.
4- السیره الحلبیه، ابن جوزی: 391/3.

گزارش در برگشت فدك به دست فاطمه (علیهاالسلام) صحیح بود، پس این همه برخوردهای نامناسب با آن، چگونه بوده است؟! از باب نمونه:

(1) همین كه عمربن خطاب به جانشینی ابوبكر بر مسند نشست، فدك را به بازماندگان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برگرداند تا علی بن ابیطالب و عباس بن عبدالمطلب بر سر آن به كشمكش برخاستند و علی (كرم الله وجهه) می فرمود: تحقیقاً رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیهاالسلام) داده بود (و پس از او نیز به من می رسد) و عباس از پذیرش ابا ورزید و گفت: آن از خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و پس از درگذشت ایشان به من می رسد، كشمكش را به نزد عمر آوردند و او از داوری میان آنها خودداری كرد و گفت: من آن را به دست شما سپردم و شما به كارتان آشناترید.(1)

خروج آتش از دهان

ما از این كه به دنبال رسوایی هایی كه در گزارش ها در این زمینه یافته ایم، بنای ادامه گفتار نداریم، ولی گاه سخن به جایی می رسد كه بدون پاسخ از آن نمی توان گذشت، چرا كه اینان در این زمینه دستاویزی درست كرده اند و میان علی و عباس كشمكش سراغ داده اند كه اساسی به جز تحیل و پندار نخواهد داشت، چه رسد كه به گزارش از «مسلم» در «صحیح» توجه شود كه «عباس» به عمر گفت: «ای امیرمؤمنان! میان من و (العیاذبالله) این دروغ گوی بزه پیشه و نیرنگ باز، نادرست كار (یعنی علی (كرم الله وجهه))، داوری كن!»

آیا چنین است كه عباس، سید عترت طاهره و پاك نهاد خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با این دشنام و ناسزا یاد كند؟!!، مگر ایشان آیه تطهیر و دیگر آیات قرآن كریم كه درباره شام علی (كرم الله وجهه) نزول یافته را خبر نداشته است؟! كه طبعاً از بیشتر آنها باخبر بوده است و اگر به راستی این سخنان از او باشد، دیگر چه ارج و ارزشی برای او توان نهاد و چگونه باید درباره آن به داوری نشست؟!، آن هم هنگامی كه می نگریم «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هر كس علی را دشنام دهد، البته مرا دشنام داده و هر كه مرا دشنام دهد، به راستی خدا را دشنام داده و هر كس خدا را دشنام دهد، خداوند او را به رو و با دو

ص: 224


1- ر.ك. صحیح، بخاری: 3/5-10، صحیح، مسلم، كتاب جهاد و سیر، باب حكم الفیء، الاموال، ابی عبید: 11، سنن، بیهقی: 299/6، معجم البدان، یاقوت حموی: 343/6، تفسیر، ابن كثیر: 335/4، تاریخ، ابن كثیر: 288/5، تاج العروس، زبیدی حنفی: 166/7.

سوراخ بینیش در آتش خواهد افكند.»(1)

«عباس» شخصیت بزرگی بود كه دامن پاك او اجازه چنین اتهامات را به وی نمی دهد، بلكه این قوم و دار و دسته خوش داشته اند كه یا خود مستقیم یا ابزار دست دیگران قرار گرفته و چنین عبارات شنیع را به بزرگ ترین مردم عالم نسبت داده و خواسته اند با دشنام دستاویزی درست كرده و پلی برای رسیدن به خواسته خود بسازند كه البته خداوند از همه آنها آگاه است، چنانچه می فرماید: «و پروردگار تو می داند آنچه را كه سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشكار می سازند.»(2)

گفتنی است كه خداوند آتش جهنم را، جهت حفظ ولایت و كیفر مخالفان ولایت آفرید و شاید این گفتار شعله ای از آتش جهنم باشد كه از دهان برخی خارج شده و حقیقت وجودیشان را بدین گونه به منصه ظهور گذاشته اند.

تبادلات و تحولات در فدك به دست امویان

(2) «در روزگار عثمان بن عفان، مروان بن حكم فدك را تیول خود گردانید(3) و این نیز جز با دستور خلیفه نبوده است.»(4)

(3) همین كه معاویه بن ابی سفیان بر سر كار آمد، یك سوم فدك را تیول مروان بن حكم ساخت و یك سوم آن را تیول عمرو نهاد و این رویداد پس از شهادت حسن بن علی (علیهاالسلام) بود و از آن پس نیز پیوسته در دودمان آنها دست به دست می گشت تا روزگاری كه مروان بن حكم بن سلطنت رسید، همه آنچه كه از آن وی گردیده بود را، به پسرش عبدالعزیز داد و عبدالعزیز نیز آن را به پسرش عمربن عبدالعزیز بخشید.(A)

(4) همین كه عمربن عبدالعزیز به جانشینی (صلی الله علیه و آله و سلم) نشست، در یك سخنرانی گفت: تحقیقاً فدك از دارایی هایی بوده كه خداوند به رسول خود (صلی الله علیه و آله و سلم) ارزانی داشته و مسلمانان نیز بر ای به دست

ص: 225


1- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «من سب علیاً فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله و من سب الله، كبه الله علی منخره فی النار» الریاض النضره، طبری: 166/1، الكفایه الطالب، گنجی شافعی: 27، الفرائد السمطین، حمویی در باب پنجاه و ششم، الفصول المهمه، صباغ مالكی: 126.
2- (و ربك یعلم ما تكن صدورهم و ما یعلنون) قصص: 69.
3- سنن، بیهقی: 301/6.
4- و A - ر.ك. فتوح البلدان، بلاذری: 41-39، تاریخ، یعقوبی: 48/3، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 323/2، معجم البلدان، یاقوت حموی: 344/6، تاریخ، ابن كثیر: 200/9، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 103/4، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 154، جمهره رسائل العرب: 510/3، اعلام النساء: 1211/3.

آوردن آن، نه اسبی دوانده اند و نه سپاهی به كار گرفته اند، پس از آن، فاطمه آن را از پدرش درخواست كرد و حضرت فرمود: تو را ممكن نیست كه چنین درخواستی كنی و مرا ممكن نیست كه به تو بدهم، بدین خاطر درآمد آن را به هزینه در راه بازماندگان می رسانید، سپس ابوبكر و عمر و عثمان و علی (كرم الله وجهه) به سرپرستی امت نشستند و همان برنامه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره آن پیاده كردند تا معاویه فرمانروایی یافت و آن را تیول مروان بن حكم گردانید و مروان آن را به پدرم و عبدالملك بخشید و پس از آن، به من و سلیمان و ولید رسید و همین كه ولید بر سر كار آمد، از وی و سلیمان درخواست كردم كه بهره خودشان را به من واگذارند، آن دو نیز پذیرفتند تا همة آن به دست من افتاد، من هیچ دارایی را بهتر از این دوست نداشتم، گواه باشید كه من آن را برگردانم و برای همان هزینه هایی نهادم كه در آغاز ویژه آن بود.(1)

5- پس از آن تا زمانی كه عمربن عبدالعزیز حكمران بود، فدك در دست فرزندان فاطمه (علیهاالسلام) بود تا یزید بن عبدالملك بر سر كار آمد، از آنان بازستاند و دو مرتبه به چنگ مروانیان افتاد و همواره آن را دست به دست گرداندند تا جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از بین آنان به در رود.(A)

6- و همین كه ابوالعباس سفاح بر تحت نشست، آن را به عبدالله بن حسن بن حسن بن امیرمؤمنین علی (علیه السلام) باز گرداند.(B)

7- آنگاه كه ابوجعفر منصور پادشاه شد، آن را از دست فرزندان حسن (علیه السلام) باز گرفت.(C)

8- زمانی كه مهدی بن منصور سر كار آمد، آن را به نوادگان فاطمه (علیهاالسلام) بازگرداند.

9- سپس موسی بن مهدی و برادرش آن را از دست فاطمیان بازگردانید و در این باره به سوی عامل خود در مدینه «قثم بن جعفر» نامه ای مكتوب داشت:

اما بعد تحقیقاً علی (كرم الله وجهه) با جایگاهی كه در دین خداوند و با جانتشینی رسول او (صلی الله علیه و آله و سلم) و با خویشاوندیش با ایشان داشت، سزاوارترین كسی بود كه سنت ایشان رال به كار گیرد و فرمان ایشان را به اجرا درآورد و آنچه را كه به كسی بخشیده بوده وبه ایشان سپارد و درآمدی كه از سر نیكوكاری ویژه مردم شناخته شده بود، را بر جای بدارد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فدك را به فاطمه (علیهاالسلام) بخشید و سپس به «مبارك طبری» عامل خویش نوشت كه فدك و مرزهای آن با همه كشتزارهای وابسته و .

ص: 226


1- و C,B,A - ر.ك. فتوح البلدان، بلاذری: 41-39، تاریخ یعقوبی: 48/3، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 323/2، معجم البلدان، یاقوت حموی: 344/6، تاریخ، ابن كثیر: 200/9، شرح نهج البلاغه، 103/4، تاریخ الخلفاء: 154، جمهره رسائل العرب: 510/3، اعلام النساء: 1211/3.

نیز كاركنان از بندگان و فرآورده ها و درآمدها و غیر آن را به بازماندگان فاطمه داختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بسپارد و او نیز ماموریت خود را انجام داده، آن را به دست محمدبن یحیی بن علی بن حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) و محمدبن عبدالله بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) سپرد، چون حاكم وقت این دو نفر را مسئولیت مصرف فدك در مورد اهلش داده بود.(1)

(10) و هنگامی كه «متوكل علی الله» به سلطنت رسید، دستور داد: «فدك را پس گرفتند تا درآمد آن را به همان هزینه هایی كه پیش از مامون می رسید برسانند.»(A)

داستان منقول از ابوبكر، علاوه بر این كه با قرآن و سنت پیامبر مخالف بود با هیچ یك از این موارد فوق نیز هماهنگ نبود، در اینجا جای سؤال است كه چگونه «ابن حجر» و پیروان او گزارشی با این ویژگی ها را درباره ابوبكر نقل كرده آند و آن را از روشنترین نشانه های دانایی وی قلمداد می نماید؟! «چرا این گروه حاضر نیستند سخنی را درك كنند؟!»(2) .

ص: 227


1- و A - ر.ك. فتوح البلدان، بلاذری: 41-39، تاریخ، یعقوبی: 48/3، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 323/2، معجم البلدان، یاقوت حموی: 344/6، تاریخ، ابن كثیر: 200/9، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 103/4، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 154، جمهره رسائل العرب: 510/3، اعلام النساء: 1211/3.
2- (فما لهؤلاء القوم لا یكادون یفقهون حدیثاً) نساء: 78.

بخش هفتم: مباحثی دربارة خلافت و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

رای خلیفه بر فرمانروایی مفضول بر فاضل

«حلبی» می نویسد: «ابوبكر صدیق (رضی الله عنه) بر آن اعتقاد بود كه رتبه پایین تر (مفضول) بر كسی كه از او بالاتر (افضل) است، می تواند فرمانروایی كند و نزد اهل تسنن درست همین پندار است؛ زیرا آنان معترفند. گاه می شود كه مفضول برای قیام بر آنچه شایسته دین است، بر فاضل توانایی بیشتری دارد و در چاره جویی برای كارها و برای آنچه روزگار زیردستان به یاری آن سازمان می یابد، آگاه ترند.»(1)

«حلبی» این را دستاویز ابوبكر گردانیده است كه وی عمربن خطاب و ابوعبیده جراح را برای جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر خود مقدم انداخت و گفت: به هر یك از این دو نفر كه خواهید دست فرمانبرزی دهید!(A)

«باقلانی» این كلام را از ابوبكر می اورد و در پاسخ از آن می نویسد: «من سرپرست شما شدم با آن كه بهتر از شما نیستم. البته ممكن است كه وی بر این باور بود كه در میان امت كسی برتر از او هست. ولی چون در فرمانبری از ابابكر برتر بوده و توده با یاری او در راهی شایسته تر می افتادند، پس این را گفت تا برساند كه اگر در زمانی عارضه ای پیش آمد كه مانع از نصب برتر شود، امامت مفضول جایز است و به همین خاطر به انصار و غیر آنان گفت: من راضی شدم برای شما كه به یكی از این دو مرد دست فرمانبرداری دهید: عمربن خطاب و اباعبیده جراح، در حالی كه می دانست اباعبیده از ابوبكر و عثمان و علی (كرم الله وجهه) پایین تر است. علاوه بر این می دانست كه همه با او هم داستان می شوند و آشوب با دید وی ریشه كن می گردد كه گفت به آن گونه كه اظهار داشت.»(2)

شگفت! از پندارها مقابل حقیقت

دلیل بر هر مدعایی نزد عرف و عقلا باید از پایه و اساس استواری برخوردار باشد و آن كلیت یك قاعده و قانون است (كه اهل منطق از آن به عنوان كلیت كبری تعبیر می كنند.) حلبی و یا ابوبكر در مقدم انداختن مفضول بر فاضل چنین می گوید: كه گاه می شود مفضول بر اقامة مصالح دین از فاضل توانایی بیشتر دارد! چنین پنداری صحیح نیست، زیرا اولاً: این یك امر جزیی است و از كلیت برخوردار نیست. ثانیاً: گاه می شود كه فاضل بر مفضول توانایی بیشتر داشته باشد كه با این احتمال، احتمال نظر ابابكر معارضه می كند و به ابتدای داستان می رسیم. ثالثاً: در خصوص تقدم

ص: 228


1- وA - السیره النبویه، حلبی: 386/3.
2- التمهید، باقلانی: 195.

فاضل بر مفضول تصریح الهی موجود است و در اینجا جای رای و اندیشه باقی نمی ماند. رابعاً: اگر با این وضعیت به گفته ابوبكر و یا عمر در این مورد اعتماد شود، مفهومش آن است كه (العیاذبالله) این ها از خداوند بهتر و برتر می دانند! در حالی كه فرمود: «خداوند آگاه تر است كه رسالت خویش را كجا قرار دهد!!»(1) خامساً: توجه كردنم به پندار خلیفه و عمل به آن مستلزم آن است كه لباس برتری ها محك در میان نباشد هر كس هر پنداری را بر حقیقت دیگر برتر بشناسد و به آن عمل كند، اگرچه به هر ضرر و مفسده ای منتهی شود!

خلیفه واقف به حقایق و تارك آن ها

ما بر آنیم كه جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز همانند پیامبر، فرمانروایی خدایی است و هر چند وحی و سنت، ویژة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و كار خلیفه روشنگری دستورها و رساندن آنها می باشد كه به گونه ای سربسته و محمل و به طور معضل آمده كه باید آنها را تفصیل داد و هر چه را كه هست بازگشاید، كار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كار زار است تا سخن خدا را در مردم آورده و به اجرا درآورد، سهمان گونه كه كار وصی و خلیفه آن است كه كارزار كند تا لایه های نهفته در قرآن را به مردم بنمایاند.(2) و خداوند مردم را همانند چارپایان رها نكرد كه فقط هم و غمشان خور و خواب و تمایل باشد و به آرزوهای دور و دراز سرگرم باشند. بلكه آنها را آفرید تا خدا را بشناسند و بتوانند به سویی روند كه خشنودی او را فراهم سازند؛ كه آن را با ارسال رسول و انزال فرامین هموار ساخته و همواره ارسال رسل را پی در پی جهت هدایت امت لازم دانسته و هیچ گاه نشده، زمانی فرا رسد كه فردی به عنوان رسول و یا وصی و یا امام بر سر مردم از سوی خداوند حاكم و سرپرست نباشد، چنانچه این داب و روش از كلام خلفا و جانشینان رسول خدا آشكار گردیده و به آن اعتراف نموده اند، همان گونه كه از عبدالله فرزند عمر نقل شده، به پدرش گوید: مردم می گویند: «تو جانشینی برای خود بر نمی گزینی؟ با این كه اگر تو چوپان یا شتر چرانی داشته باشی و او آنچه را كه سرپرستی آن را به

ص: 229


1- (الله اعلم حیث یجعل رسالته) انعام: 124.
2- پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): سرور ما علی (كرم الله وجهه) را با همین برنامه اش شناساند كه فرمود: «چنانچه من به پیكار برخاستم تا قرآن را با چهره ای كه فرود آمده نشان دهم، در میان شما كسی هست، كه كارزار كند تا باطن آن را آشكار سازد، ابوبكر پرسید: ای رسول خدا! من هستم؟ پاسخ داد: نه، عمر گفت: ای رسول خدا! من هستم؟! فرمود: نه، او همان دوزنده كفش است، چرا كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كفش خودم را به علی (كرم الله وجهه) داده بود تا بدوزد و این گزارش را گروهی از حافظان سنت از جمله حاكم، ذهبی و هیثمی داده و درست بودن آن را داوری كرده اند كه به طور مفصل خواهد آمد.

عهده دارد، رهاكند و نزد تو بیاید، به او خواهی گفت: در وظیفه اش كوتاهی كرده و كار را به تباهش كشانده است با این كه سرپرستی برای مردم به مراتب از سرپرستی شتر و گوسفند دشوارتر است. اگر خدای بزرگ و گرامی را به گونه ای دیدار كنی؛ كه در میان بندگان جانشینی برای خود نگذاشته باشی، به او چه خواهی گفت؟!!»(1)

نیز «عایشه» به «ابن عمر» گفت: «پسركم! درود مرا به عمر برسان و به او بگو: پیروان محمد را بدون سرپرست مگذار! برای خود جانشینی در میان مردم برگزین و آنان را به گونة شتران افسار سر خود رها مكن كه به راستی من می ترسم آشوبی روی دهد.»(2) زیرا اگر مردم را لگام گسیخته رها كنند، بیم آن می رود كه كارشان به آشفتگی انجامد!

و نیز «عبدالله بن عمر» پدر گفت: «چه شود كسی را به جانشینی خود برگزینی؟ گفت: چه كسی را انتخاب كنم؟ گفت: خرد خود را به كوشش وادار تا بدانی. زیرا تو پروردگار آنان نیستی. می بینی كه اگر در پی سرپرست زمینت (كشتزارت) بفرستی، آیا دوست نداری كه كسی را به جای خود بنشاند تا هنگامی كه بر سر زمین باز گردد؟ گفت: آری؛ گفت: می بینی كه اگر به دنبال چوپانت بفرستی،یا دوست نمی داری مردی را به جای خود بگذارد تا برگردد؟!»(3)

و نیز «معاویه بن ابی سفیان» همین دستور خردمندانه و چون و چرا ناپذیر را، در اعطاء خلافت به یزید ابزار كار گردانیده، می گوید: «من می ترسم پیروان محمد را پس از خود، همانند گوسفند (رمه ای) از میش ها بدون شبان رها سازم.»(4)

جای شگفت! از استثناء خویش از قانون همگانی

كاش دانسته می شد كه این گونه اندیشه های خردمندانه كه همه در پذیرفتن آن هماهنگند و این پدیده ای است كه به علم ارتكازی همه بر آن متفقند، چگونه آن را درباره خداوند متعال و رسولان او و اولیاء انان ندیده گرفته اند یا آنها را (العیاذ بالله) عاقل ندانسته اند؟! و یا پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به چشم پوشی از جانشینی برای خود، متهم كرده اند؟ كه این حقیقت به جز در روز بازپسین روشن نخواهد شد!

ص: 230


1- السنن الكبری، بیهقی: 149/8 از صحیح مسلم، سیره ی عمر؛ ابن جوزی: 190، الریاض النضره، طبری: 74/2، حلیه الاولیاء، ابونعیم: 44/1، فتح الباری: 175/3 كه از مسلم نقل كرده است.
2- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 22/1.
3- طبقات الكبری، ابن سعد: 249/3.
4- تاریخ، طبری: 170/6، الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 151/1.

ولی و سرپرست امت یا انتصاب الهی

گذشته از آن، روا نیست كه امر سرپرستی و امامت را به انبوه توده یا به كسانی واگذار كنند كه به گره گشایی و پیوند زدن گسیخته ها می پردازند، چرا كه خرد راستین می گوید: امام باید ویژگی هایی داشته باشد كه پاره ای از آنها از سرمایه های نهفته در درون و از منش هایی است كه جز خدای آگاه بر نهانی ها آن را نمی داند. همانند بر كناری و دوری از گناهان و پاكی جان و پاكیزگی روان كه با یاری آن از هوس و هواهش های ناروا دوری گزیند و به همین گونه دارای دانشی باشد كه با داشتن آن در زمینه هیچ یك از دستورات به گمراهی نبیفتد؛ تا برسد به بسیاری از اوصافی كه استواری آن در ژرفای جان است و فقط گوشه ای از آن در جهان برون آشكار خواهد شد كه با شماره كردن آنها به دشواری می توان پهناوری آن را به روشنی نگریست و «پروردگار تو می داند آنچه را كه سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشكار می سازند.»(1)، «و خداوند آگاه تر است كه رسالت خویش را كجا قرار دهد!»(2)

و امتی كه دانش او به نهانی ها راه ندارد، نمی تواند كسی را كه آراسته به آن منش باشد بشناسد و گزینش او در بیشتر موارد با لغزش همراه است، چنانچه «موسی» (علیه السلام) در میان هزاران نفر عده ای را گلچین كرد، چنانچه، فرمود: «موسی ازقوم خود هفتاد تن از مردان را برای میعادگاه ما برگزید.»(3) سرانجام وقتی كار به راز و نیاز با خدا رسید آنان گفتند: «خداوند را آشكارا به ما بنما!»(4) پس از این چه گمان می برید به این كه مردم كوچه و بازار كسی را برگزینند با آن كه خود در چهار دیواره ماده گرفتارند، یكی را گلچین كنند؟ در حالی كه او نیز یكی از آنان بوده و او نیز در نیازمندی به فردی كه او را هدایت كند برابر خواهد بود و همه به سان دندانه های شانه می مانند و هیچ دور نیست كه كسی را برگزینند كه خود به سرگردانی و به فرجام افتاده، روی از كار پیچید یا بر سر این برنامه دچار آشوب شوند یا در پی كسی روند كه گندم نمای جو فروش یا نادانی باشد كه چون با فرمان ها رو در رو شود، راه رهایی از دشواری ها را یافته، دست به تبهكاری های بزرگ(5) بیالاید، بزه كاری كند و ندانسته به پرتگاه گناهان افتد یا بداند و پروا نداشته باشد كه سخن یاوه بر زبان آرد یا با فریفتگی به داوری نشیند و در این هنگام از همان جا كه بخواهند، كارها را در راهی شایسته

ص: 231


1- (و ربك یعلم ما تكن صدورهم و ما یعلنون) قصص: 69.
2- (الله اعلم حیث یجعل رسالته) انعام: 124.
3- (واختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا) اعراف: 155.
4- (فقالوا ارنا الله جهره) نساء: 153.
5- تاج العروس، زبیدی حنفی: 153/1.

بیندازند، به تبهكاری دچار شوند و ندانسته در پرتگاه لغزند كه نمونة این را در آنجا كه مردم دست فرمانبری به معاویه و یزید و جانشینان امویان دادند، می توان یافت.

پس بر خداوند مهربان كه این سرنوشت را بر آفریدگانش نمی پسندد، نباید در این كار گزینشی برای كسی از مردم بگذارد، چرا كه آنان: «بسیار ظالم و جاهل هستند.»(1) و «آیا آن كسی كه موجودات را آفریده از حال آنها آگاه نیست؛ در حالی كه او (از اسرار دقیق) باخبر و آگاه است!»(2)، «پروردگار تو هر چه بخواهد می افریند و هر چه بخواهد برمی گزیند، آنان (در برابر او) اختیاری ندارند.»(3)، «و هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی كه خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر كس نافرمانی خدا و رسولش را كند، به گمراهی آشكاری گرفتار شده است.»(4)

بزرگ ترین پیامبران نیز از نخستین روز كه آیین خود را به گروه های تازیان پیشنهاد كرد، این گوشة پرده را نیز به همه نشان داد: «هنگامی كه تیره عامه پسر صعصعه را به سوی خدا خواند و سخن حضرت به آنان رسید، گویندة آنان از حضرت پرسید: اگر ما بر سر این كار (سرپرستی و امامت) از تو پیروی كنیم و آنگاه خداوند تو را بر كسانی كه با تو مخالفت می نمایند پیروز گردانید، آیا در دیدة تو شایستگی آن را یافته ایم كه پس از تو ما سرپرست مردم گردیم؟ حضرت پاسخ داد: تحقیقاً كه كار در دست خدا است و آن را هر جا خود بخواهد می نهد.»(5)

انتخاب امام بسیار سخت و ناشدنی

چگونه مردم به سادگی می توانند در این كار گزینشی داشته باشند با آن كه در پیرامون انتخاب امام، گرایش ها و لاف ها و خواسته ها و چشم داشتن ها پراكنده است؟! و علاوه بر آن دگرگونی نگرش ها و زد و خورد و برداشت ها و باورها، در ارزیابی سرمایه های روانی مردان و منش های برجسته و با فراوانی دسته ها و گروه ها و تیره ها و توده هایی كه با بدخویی ناسازگاری می كنند و آن هم با كشمكش هایی كه میان آدم زادگان بیچاره از نخستین روز پیدایش پخش و پراكنده بود و

ص: 232


1- (انه كان ظلوماً جهولاً) احزاب: 72.
2- (لا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر) ملك: 14.
3- (و ربك یخلق ما یشاء و یختار ما كان لهم الخیره) قصص: 68.
4- (و ما كان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضی الله و رسوله امراً ان یكون لهم الخیره من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالاً مبیناً) احزاب: 36.
5- سیره ی ابن هشام: 32/2، الروض الانف: 264/1، بهجه المحافل، عمادالدین عامری: 128/1، السیره الحلبیه: 3/2، سیره ی زینی دحلان: 302/1، حاشیه حلبیه، حیاه محمد هیكل: 152.

ریشه آن را در زمینه های وابسته به چند دستگی ها و گروه گروه و تیره تیره شدن ها باید یافت.

این گزینش از همان آغاز همراه با نگاه های پر از خشم، زخم و سیلی زدن به یكدیگر و بگو مگو و فریاد و دشمنی همراه بوده است تا گریبان جامه ها چاك خورد و نوش جای خود را به نتیش داده و با این گزینش چه بسیار آبروها بر زمین ریخت و آنچه را پاك می انگاریم به خواری افتاد، سنت های درست رو به تباهی رفت و آنچه به روشنی از آن كسی بود از میان رفت، آنچه باید گیتی را به راهی شایسته اندازد تباه شد، شالوده سازش در هم فرو ریخت و راه آشتی بسته شد، خون های پاك با خاك زمین بیامیخت و پیكر اسلام راستین از هم گسیخت تا كسانی كه شایستگی نداشتند، چشم آزمندی به فرمانروایی دوختند. این همه دلایل نشدنی های انتخاب امام، به گونه ای مورد تایید قرآن كریم است، چرا كه «پیامبر اسلام» (صلی الله علیه و آله و سلم) گذشته از آن كه طبق فرمان خداوند موظف بود «علی» (كرم الله وجهه) را به عنوان جانشین خود در میان قاطبه مسلمانان قلمداد نماید، ولی با صرف نظر از انتصاب الهی كه برخی از بد اندیشان آن را انتخاب از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محسوب می داشتند و در صدد فتنه بودند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هیچ زمانی از دوران پیامبریش، حتی در جنگ ها بیمناك نشد و هیچ خوفی به دل راه نداد. آری، هنگامی خوف و ترس و اضطراب بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مستولی شد كه چگونه علی (كرم الله وجهه) را به عنوان برگزیده الهی در میان عامه مردم اعلان دارد؟! در حالی كه از مجموعة آنچه گفته شد و از آتش های زیر خاكسترها و از آب های زیر كاه ها با خبر بود و در اعلان الهی تاخیر می انداخت و تنها عامل آن خوف حاكم بر وجود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و خداوند خوف و ترس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نادیده نگرفت، بلكه بر آن صحه گذارد، چرا كه در اوج خوف و ترس او فرمود: «خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد!»(1)

بنابراین عدم انتخاب و گزینش امام از سوی مردم، از دو جهت است: یكی از جهت عدم وحدت تمام اقشار مردم و عدم یكپارچگی امت واحده بر آن است كه بحث آن گذشت.

و دیگر اینكه: انتخاب مردم با توجه به عدم اطلاع از درون افراد و یا عدم سلطه بر اجرای مقاصد همه گروه ها و دسته جات و وجود انگیزه های غیرالهی و یا اختلاف انگیزه ها و مقاصد، به طور قطع به سوی كسی منتهی می شود كه از یك سو عالم به مجموعه معارف دین نبوده و یا قادر به انجام وظایف الهی خویش نخواهد بود و یا در اجرای احكام، كارهایش به اشتباه بگراید و مهم ترین دلیل بر عینیت این حادثه داستان انتخاب حضرت موسی (علیه السلام) در هفتاد نفر از بهترین افراد امت خود بود كه بعد از آن در ضروری ترین مسائل دین ماندند(2) و حركت قهقرایی و ارتجاعی از خود نشان .

ص: 233


1- (والله یعصمك من الناس) مائده: 67.
2- طبق مضمون آیات، اعراف: 155، نساء: 153.

دادند و دیگر، داستان غصب خلافت سه گانه بعد از رحلت پیامبر خانم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه بیست و چهار سال و اندی بر سر اسلام فرود آمد، آنچه آمد.

علاوه بر این، امام و سرپرست مردم باید در میان همه پیروانش، برترین آفریدگان باشد، زیرا اگر در روزگار او كسی در فضیلت و برتری همانند او یا افزون بر او باشد یا بر گماشتن او بدون هیچ دلیل كسی را برتر انگاشته یا فروتر را برتر پنداشته ایم كه هر دو جهت از نظر عقل و عرف متشرع مطرود است و اگر امام آن ویژگی های خاصی كه باید دارا باشد را كم داشته باشد، دانش او در نیازمندی ها برای او راه گشا نیست یا بینش او از دریافتن می ماند یا نیروی او از كشیدن آن ناتوان است كه در این وضعیت زمینه بزرگ ترین مصیبت ها فرا می رسد كه یا یكسره به دستورهای سر خود پناه می برند و یا به نگرش های تهی از روشنگری روی می آورند یا گوش به سخنان كسانی هستند كه آنان را درست می پندارند كه در این صورت كارها به سستی و سرگردانی می انجامد و نیز پایگاهشان از چشم مردم می افتد و در امام باید نمونة پیامبر را جست كه همیشه از او فرمان برند؛ «ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این كه به فرمان خدا از وی اطاعت شود!»(1)، چرا كه فرمانبری از امام را در كنار فرمانبری از خدا و پیامبرش نهاده است، چنانچه فرمود: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید پیامبر خدا و اولوالاامر (اوصیای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)) را»(2) و این به خاطر آن است كه بتواند احكام خداوندی را در مرزهای خود بر پای دارد و بیهودگی را از میان بزداید.

بنابراین، امام و سرپرست مردم باید همه منش ها و صفات ملكوتی و نفسانی در حد برتر را به رساترین گونه ای در خود گرد آورد و بر همگان از توده برتری یابد، چنانچه فرمود: «بگو: آیا برابرند آنان كه می دانند با آنها كه نمی دانند؟»(3)، «بگو: آیا كور با بینا برابر است و آیا تاریكی با روشنایی یكسان است؟»(4)، «آیا كسی كه هدایت به سوی حق می كند برای پیروی شایسته تر است یا آن كسی كه خود هدایت نمی شود مگر هدایتش كنند؟!»(5)

ملاك گزینش و خلیفه نزد اهل تسنن

درباره جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه را كه شیعیان (امامیه) تاكنونت از صفات و ویژگی های او

ص: 234


1- (و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله) نساء: 64.
2- (یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم) نساء: 59.
3- (هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون) زمر: 9.
4- (هل یستوی الاعمی و البصیر ام هل تستوی الظلمات و النور) رعد: 16، فاطر: 20-19، انعام: 50، غافر: 58.
5- (افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی) یونس: 35.

برشمرده اند، ما (اهل تسنن) چنین ویژگی را برای امام لازم نمی دانیم، چرا كه به پندار ما، جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هر كسی است كه بر مردم چیرگی یافته، دزد را ببرد، آدمكش (قاتل) را به كیفر برساند و مرزها را پاسداری كند و آسایش همگان را نگاه دارد، - و برنامه هایی نظیر آنها - و اگر هم تبهكاری پیشه كرد، نمی توان او را از مقام بر كنار ساخت، چنانچه برای رفتار زشتی هم كه به طور آشكار انجام داد، نباید مبر او خرده ای گرفت. نادانی او را، كژی و كاستی نشاید شمرد و لغزش هایش سزاوار كیفر نیست. نیازی به یافتن هیچ یك از منش های بزرگوارانه در او نیست و در همه جا باید از او خشنود بود و بر او هیچ سرزنش نباید كرد!! چنین داب و روشی بدون ملاك و محك از روش ما است.

معیار گزینش امام نزد باقلانی

«باقلانی» در ویژگی های امامی كه باید او پیمان بست، می نویسد: «اگر كسی بگوید: ما را آگاه سازید تا بدانیم امامی كه نزد شما باید با او پیمان یست، چه صفات و منشم هایی باید داشته باشد؟ گوییم: از ویژگی های او یكی آن است كه: 1- نسب او باید از تیرة قریش باشد، 2- نیز به چنان رتبه ای از علم و دانش برسد كه بتواند در جرگه كسانی قرار گیرد كه شایسته برای داوری در میان مسلمانانند، 3- و نیز بایستی در كار جنگاوری و سازمان دهی سپاهیان و نبردها و نیز در پاسداری مرزها و پشتیبانی از گروه مسلمانان و نگهبانی توده و كینه جویی از بیدادگران و دادرسی به داد ستمدیدگان و رسیدگی به مصالح مردم بینا و وظیفه شناس باشد، 4- باید از كسانی باشد كه در اجرا نمودن كیفرها، نرمی و سستی بر او چیره نشود و از گردن زدن و تازیانه كوفتن بی تاب نگردد 5- و باید در زمینه دانش و دیگر زمینه هایی كه با نگرش به آنها میان دو تن برتری می گذاریم، از برجسته ترین توده به شمار آید.

مگر مقدم انداختن آن كه برتر است با مانعی برخورد كند كه در آن هنگام بر گماشتن پایین تران روا خواهد بود و هیچ گاه هم نیازی نیست كه دامنش از همه گناهان پاك بوده، نهانی ها را بداند یا در سواركاری و دلیری از همه برتر باشد یا تنها از میان هاشمیان - و نه دیگر تیره های قریش - برخیزد.»(1)

نیز «باقلانی» می نویسد: «اگر گویند: آیا مردم به دانش امام و روشنگری گوشه ای از آن - كه تنها ویژه او باشد - نیازی دارند؟ و نیز به این كه او بیاید و آنچه را دانش ایشان درنمی یابد آشكار سازد؟ پاسخ می دهیم: نه، زیرا او و سایرین در آگاهی از آیین و در برابر فرمان آن یكسانند، اگر بپرسند:

ص: 235


1- التمهید، باقلانی: 181.

پس امام را برای چه می گمارید؟ می گوییم: برای هر آنچه كه پیش تر یاد كردیم؛ از این كه سپاهیان را سامان دهد، مرزها را پاسداری كند، بیدادگران را باز دارد، فریاد ستمدیدگان را دادرسی كند، كیفرها را روان گرداند، درآمدها را میان مسلمانان تقسیم نماید و آنان را به زیارت خانه خدا وادارد و آنها را به جنگ با دشمنان برانگیزد، این مجموعه خواست ما بر گماشتن او و روی كار آمدن او می باشد و اگر یكی از گام های این مسیر را درست طی نكرد یا شیوه ها را از جای برگردانید، امت پشت سر وی هستند تا او را به شاهراه كشیده و به آنچه بایسته او است وادار سازند.»(1)

همان می نویسد: «توده كسانی كه خدا را با ویژگی هایی همچون آدمیان می شناسند و به حدیث ها پشت گرمند، گویند: امام از سمت خود بركنار نمی شود، هر چند تبهكاری و ستمگری كند، چه دارایی های مردم را به زور برباید یا آسیبی به پیكر آنان برساند یا جان بی گناهان را بستاند و آنچه را از این و آن است تباه ساخته، كیفرها را جاری نسازد كه به هیچ وجه نباید بر او شورید، بلكه شایسته است او را اندرز گویند و بیم دهند و اگر دستوری مخالف با فرمان خداوند داد، به جا نیاورند چنین پندار دربارة امامت را براساس گفتار بسیار و پی در پی استوار داشته اند كه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و از یاران او رسیده كه باید از امامان فرمانبرداری كرد، هر چند بیدادگری نمایند و دارایی ها را بربایند و ویژه خود شناسند كه به راستی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بشنوید و فرمان برید، هر چند در برابر برده ای دست و گوش بریده باشید - یا در برابر بنده ای حبشی و پشت سر هر نیكوكار و تبهكار نماز گزارید و گزارش كرده اند؛ كه گفت: فرمانبردار آنان باش، هر چند دارائیت را بخورند و بر پشتت بكوبند تا هنگامی كه نماز را بر پا می دارند از آنان فرمان برید و به همین گونه گزارش های بسیاری در این زمینه رسیده كه همه را دركتاب «اكفار المتاولین» ذكر كرده ایم و خبرهای مخالف با آن را نیز همراه با نمایاندن باطن آنها به گونه ای آورده ایم كه هر كس در آن بنگرد - به خواست خدا - از هر پاسخی بی نیاز خواهد بود.»(2)

«باقلانی» نیز می نویسد: «اگر كسی با به دست آوردن برتری هایی چند به پایگاهی والاتر از امام دست یابد، چنین چیزی سبب نمی شود كه امام را بر كنار كنیم، همان گونه كه اگر در آغاز كار بخواهیم پیمان فرمانروایی او را بپذیریم، كسی برتر از او باشد، بایستی غیربرتر را برگزینیم، زیرا با فزونی برتری ها كه پیش از آن در دیگری پدید آید، مانعی در روش ما نخواهد شد و خود به خود سبب بر كناری وی نخواهد گردید.»(A) .

ص: 236


1- التمهید، باقلانی: 185.
2- و A - التمهید، باقلانی: 186.

مستندات روایی اهل سنت بر ملاك امامت

این هم نمونه ای از گزارش های بسیار كه باقلانی سر بسته انگشت بر آنها نهاده و به همه می رساند كه باید فرمانبردار امامان بود؛ هر چند بیدادگر و ستمگر باشد و همه دارایی های مردم را ویژه خود گردانند و دیگران را بهره ندهند و نیز اگر امام تبهكار شد. بر او خرده نتوان گرفت و بر كنار نمی شود و.... چه اندازه این محك های انسان های ممتاز و ردة نخستین مقامات كشوری با ملاكات و محك های قرآنی ناسازگار و متخالف و متضاد می باشد؟! و اینك به پشتوانه های این محك ها بنگرید!

(1) «حذیفه پسر یمان»، گوید: «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) را پرسیدم: «ما در دامن بدی ها می زیستیم تا خداوند نیكی را فرو فرستاد و اكنون ما در پناه آن هستیم، آیا پس از این نیكی باز هم بدی در كار هست؟ پاسخ داد: آری، پرسیدم: آیا پس از آن بدی نیكی در كار هست؟ گفت: آری، گفتم: چگونه می شود؟ گفت: پس از من امامانی خواهند آمد كه با راهبری من راه نمی یابند و بر شیوة من كار نمی كنند و به زودی مردانی در میان آنان به پا می خیزند كه دل های آنان دل های اهریمنان در پیكر آدمیان است!، گفتم: ای رسول خدا! اگر آن روزگار را دیدم چه كنم؟ پاسخ داد: فرمانروا را فرمان می بری و سخن وی را آویزة گوش می گردانی و اگر دارایی ات را گرفت و پیكرت را در هم كوبید باز هم بشنو و فرمان ببر.»(1)

(2) «عوف بن مالك اشجعی» گوید: از «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم می گفت: بهترین پیشوانیانتان آنانند كه دوستشان دارید و دوستتان دارند، بر آنان درود می فرستید و بر شما درود می فرستند و بدترین امامان شما آنانند كه دشمنشان می دارید دشمنتان می دارند و شما را نفرین می كنند و آنان را نفرین می كنید، گفت: گفتم: ای رسول خدا! اگر چنین روزی پیش آمد، كینه توزانه از آنان جدا نشویم؟ پاسخ داد: تا آنگاه كه نماز را در میان شما بر پای می دارند نه، آگاه باشید. هر كس برم كسی فرمانروا گردید و دید كه او فرمان خدا را زیر پا می نهد، باید انجام آنچه ناساز با فرمان خدا است را نامطلوب بداند، ولی دست خود را از پیروی جدا نسازد.»(2)

(3) «سلمه بن یزید جعفی» از «پیامبر» (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید: «ای رسول خدا! اگر فرمانروایانی بر سر ما برخاستند كه از ما بخواهند، آنچه در برابر آنان به گردن ما است و آنچه برای ما به گردن آنان است را بر ما منع كنند، در آن هنگام ما چه كنیم؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روی از او برگردانید، سپس دوباره پرسید: پاسخ داد: بشنوید و فرمانبردار باشید، زیرا آنچه شما را به انجام آن دستور داده اند بر گردن

ص: 237


1- صحیح، مسلم: 191/1، سنن، بیهقی: 157/8.
2- صحیح، مسلم: 122/2، سنن، بیهقی: 159/8.

شما است و آنچه آنها را دستور به انجام آن داده اند، بر گردن آنان است.»(1)

(4) «مقداد» گوید: «تحقیقاً رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: فرمانروایان خود را هر چه باشند فرمان ببرند، پس اگر فرمان آنان به شما با سخن من به شما هماهنگ بود، هم آنان از راه آن به پاداش می رسند و هم شما با فرمانبرداری پاداش می یابید و اگر شما را دستور به كاری دادند كه شما را به آن دستور نداده بودم، گناهش به گردن خودشان است و دامن شما را نمی آلاید، زیرا هنگامی كه خدای را دیدار كنید، گویید: پروردگار ما! ستمی نیست! می فرماید: ستمی نیست، پس می گویید: پروردگار ما! رسولانی به سوی ما گسیل داشتی و ما به دستور تو از آنان فرمان بردیم و جانشینانی برای آنان در میان ما برگزیدی(2) و ما نیز به دستور تو از آنان فرمان بردیم و فرمانروایانی را فرمانروای ما گردانیدی و ما فرمانبر آنان بودیم، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: خدا می فرماید: راست گفتید: گناه آن بر آنان است و دامن شما پاك خواهد بود.»(3)

(5) «سوید بن غفله» گوید: «عمربن خطاب به من گفت: ای ابوامیه! شاید تو پس از من بمانی، پس امام را فرمان ببر، هر چند برده ای حبشی باشد، اگر تو را بزند، شكیبایی كن و اگر تو را به كاری فرمان داد، شكیبایی كن و اگر بهرة تو را ببرد، صبر پیشه كم و اگر بر تو ستم ورزد تحمل نما و اگر تو را به كاری دستور داد كه انجام آن از وابستگی تو به كیش خود می كاهد، بگو می شنوم و فرمان می برم و خونم را می دهم - ولی دین خود را نخواهم داد.»(A) با دست آویز همین سخنان بوده كه می گویند: اگر امام تبهكاری نماید بر كنار نمی شود.

«نووی» در شرح این احادیث از «صحیح مسلم» یاد كرده، می نویسد: «از این گزارش چنین باید یافت: با كسانی كه سرپرستی كارها را بر گردن دارند در سرپرستیشان به كشمكش نپردازید و بر آنان خرده نگرید، مگر چنان كار بسیار زشتی را از آنان ببینید كه می دانید حقیقتاً با شالوده اسلام ناسازگار است، پس اگر چنین دیدید، كارشان را نماپسند بشمارید و سخن درست را هر كجا بودید بر زبان آرید، ولی این كه بر آنان بشورید و پیكار كنید - طبق رای و نظر همه مسلمانان - ناروا است، هر چند تبهكار و بیدادگر باشند و در این زمینه كه سخن راندیم حدیث ها یكی پس از دیگری توان آورد و علمای اهل تسنن متفقند كه سلطان با تبهكاری بر كنار نمی شود.... تا آنجا كه می نویسد: اگر .

ص: 238


1- صحیح، مسلم: 119/2، سنن، بیهقی: 158/8.
2- البته این دروغ و تهمتی است كه بر خدا بسته اند، خداوند هیچ گاه آن خلیفه ها و فرمانروایان را به فرمانروایی و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان توداه برنگزیده است و آنان تنها برگزیده گروه خودشان بوده اند و اگر راه شایسته رفتند یا بیدادگری نمودند، سپاسگزاری یا سرزنشش بر همان گروه ها است.
3- و A - السنن الكبری، بیهقی: 159/8.

جانشین پیامبر به ناگهان دست به تباهی آلاید، برخی گویند: باید او را بر كنار كرد، مگر پای آشوب و جنگ به میان آید و توده های سنی از فقه دانان و حدیث خوانان و عقیده شناسان گویند: نباید او را كنار زد، هر چند تبهكاری و بیدادگری ورزد و هر چه را از آن مردم است تباه گرداند كه با این شیوه نیز بر كنار نمی شود و نباید بر او شورید، بلكه باید وی را اندرز و بیم دهند!»(1)

جای شگفت! از ملاكات تغییر پذیر

پس در این صورت، هیچ مشخص نمی شود كه عایشه و طلحه و زبیر و پیروان ایشان كه پیمان شكستند و از دین راستین به در شدند با چه دستاویزی بر «علی» (كرم الله وجهه) شوریدند؟ گذشته از این كه آنان كشندگان عثمان را پناه داده و آیین های كیفری را به انجام نرسانده بودند - كه از این نسبت نیز به خدا پناه می بریم - ولی آنان چرا این احادیث را اصلاً ندیدند؟ و یا دیدند ولی به فراموشی سپردند یا می دانستند، ولی هر جا یك نوع خاصی باید پیش رود و یا بسان بدن هر گوشه یك نوع بخیه می خورد و محك ها نسبت به جاها تغییر می پذیرد!! در زمانی كه الهی نباشد، چرا كه اگر الهی بود هیچ گاه تغییر نمی كرد!

رای تفتازانی در ملاك گزینش امام

«تفتازانی» می نویسد: «نیازی نیست به این كه امام از میان هاشمیان برخیزد یا دامن وی از همة گناهان پیراسته بوده و از زیردستانش برتر باشد!»(2)

نیز همان می نویسد: «اگر امام بمیرد و كسی كه ویژگی های امامت را دارد، بر سر كار بیاید، روا است هر چند او به جانشینی گمارده نشده و مردم نیز دست فرمانبری به وی نداده باشند و او با زور بر مردم چیره شده باشد كه باز هم باید او را جانشین پیامبر بشناسند كه با روشن ترین برداشت ها اگر هم تبهكار، فاسق یا نادان بود، باز دستور همین است، مگر این كه هر جا فرمانی ناروا داد، فرمانش انجام نمی گردد، ولی در جایی كه دستور امام با داوری آیین ناسازگار نبود، بایستی فرمان او را اطاعت كرد، خواه دادگر یا ستم پیشه باشد.»(3)

گفتار قاضی ایجی دربارة ملاك گزینش امام

«قاضی عضد ایجی» در «مواقف» می نویسد: «توده مردم بر آنند كه شایستگان بر امامت جهت پابرجایی اصول و فروع دین، باید به میزان اجتهاد خود اندیشه خود را به تلاش گیرند و خود دارای

ص: 239


1- شرح مسلم، نووی حاشیه ارشاد الساری، قسطلانی نووی: 36/8.
2- شرح المقاصد، تفتازانی: 71/2.
3- شرح المقاصد، تفتازانی: 272/2.

رای و برداشت باشند تا به امور كشو بپردازند، شجاع باشند تا با نیروی خود از مرزها پاسداری كنند و برخی گفته اند: نیازی به این ویژگی ها نیست، چون یافت نمی شود، بدین جهت قطعی شمردن آنها بیهوده است و یا تكلیف كردن به امری است كه فوق طاقت و توانایی او خواهد بود و علاوه بر این، تباهی هایی را به دنبال دارد كه با گماشتن كسی كه فاقد آن ویژگی ها باشد می توان آن را حل كردت.

آری، باید دادگر باشد تا ستم نكند، با خرد باشد تا دستیازی به كارهای ناشایسته ننماید، بالغ باشد، زیرا خرد كودكان از رسایی برخوردار نیست، مرد باشد، زیرا بهرة زنان از كیش و خرد كاستی دارد، آزاد باشد تا پرداختن به كارهای مولایش او را باز ندارد و دردیدة مردم خوار نگردد تا از فرمان او سرپیچند، در نتیجه همه بر وجود ویژگی فوق اجماع نموده اند. در اینجا ویژگی هایی نیز هست كه نیازمندی به آنها جای گفتگو دارد: یكی: این كه از تیره قریش باشد. دوم: این كه از خاندان هاشم باشد (و این را شیعه می گویند) سوم: این كه پاسخ هر پرسشی را در زمینه دین ما بداند (و این را دوازده امامی ها می گویند) چهارم: این كه بر دست او كاری آشكار شود كه دیگران از انجام آن درمانند، زیرا بدین وسیله درستی دعوی وی در امامت و دور بودن از همه گناهان دانسته می شود (كه این را رافضیان می گویند) - و برای آن كه روشن شود سخن در نیازمندی به این سه ویژگی بیهوده است، آنان را به خلافت ابوبكر راهنمایی می نماییم كه جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، ولی نیازی به هیچ یك از آن سه نداشت.(1)

پنجم: آنم كه هیچ گناهی از آن سر نزده باشد، (و این را اسماعیلیان و دوازده امامیان گفته اند) و برای آن كه روشن شود چنین ویژگی از برداشتشان بیهوده است، نظر بیفكن كه ابوبكر خلیفه نیازی به آن نداشته كه در همه زندگی گناهی از وی سر نزده باشد. (2) - (3)

گفتار ابوالثناء در ملاك گزینش امام

«ابوالثناء» می نویسد: «نه منش و صفت است كه امامان باید دارا باشند: یكی این كه: در زمینة شالوده دین و شاخه های آن اندیشه را به تلاش واداشته و آنچه را شایسته است خود دریابند. دوم: این كه خود دارای رای و تدبیر باشند كه برای كار چاره جو باشند و در رویدادها و وقایع و آنچه به

ص: 240


1- چه جای شگفت كه استدلال به جایی می رسد كه با صرف ادعا كه فاقد دلیل است، چه حرفی ثابت می شود كه زن بچه مرده را به خنده می آورد، چیزی كه باید روشن شود را روشن شده پنداشته و مدعا را دلیل قرار داده است!
2- این هم جای خنده دیگر كه همانند سخن پیشین او می باشد.
3- كلام قاضی عبدالرحمن ایجی پیشوای شافعیان (م756) الغدیر، علامه امینی (رحمه الله): 140/7.

جنگ و آشتی یا به كارهای سیاسی مربوط می شود، تدبیر كرده بیندیشند. سوم: این كه دلاور و پر دل باشند كه از برخاستن به پیكار نهراسند و از بر پا داشتن آیین های كیفری در نمانند و بی باكانه نیز مردم را به كام نابودی نیفكنند، گروهی نیز در این كه امام باید سه ویژگی بالا را داشته باشد، آسان گیری نموده و گویند: كه اگر هم خودش آراسته به آنها نبوده، كسی دیگر را كه دارای آن ویژگی ها است، به نمایندگی خود برمی گزیند.

چهارم: این كه امام دادگر باشد، زیرا جان و دارایی و زن مردم زیر دست او است و اگر ستمكار بود از دست درازی او آسوده دل نمی توانیم زیست.

پنجم: خرد، ششم: بلوغ، هفتم: مرد بودن، هشتم: آزاد بودن، نهم: از تیره قریش بودن و برخلاف آنچه اسماعیلیان و دوازده امامیان گفته اند، نیازی نیست كه هرگز گرد گناه نگردیده باشد و برای روشنگری در این باره نیز امامت ابوبكر را شالودة پاسخ خود می گردانیم كه همه توده بر آنند كه نیازی به بر كنار بودن از همه گناهان نداشته و البته نمی گویم كه او خود از هر لغزشی دوری نمی گزیده است.»(1)

اصول پیمان امامت در كلام ایجی

«قاضی عضد ایجی» می نویسد: «مقصد سوم درباره این كه پیمان امامت با چه چیز استوار می گردد، استواری آن یا بر پایه دستور و سخن آشكاری است كه از پیامبر یا از امام پیشین برسد كه بر این رای همه متفقند و نیز اگر كسانی از مردم كه كارشان گره گشایی و پیوند زدن گسیخته ها است، دست فرمانبری به كسی دهند، پذیرفته و ثابت می گردد، هر چند شیعه با این امر مخالف است و مهم ترین دلیل برای ما امامت ابوبكر است كه با همین گونه دست فرمانبری استوار یافته است!!»

نیز همان نوشته است: «زمانی كه آشكار شد كه با اختیار و بیعت (دست فرمانبری) دادن می توان امام را برگماشت، پس بدان كه این دو كار نیازمند آن نیست كه همه هم داستان شوند، زیرا نه خرد و نه فرامین آیین ما چنین چیزی را دستوری لازم می داند، بلكه یك یا دو تن از اهل حل و عقد(2) بر این كار كافی است، زیرا می دانیم، یاران پیامكبر (صلی الله علیه و آله و سلم) - با آن سرسختی كه در دین خود داشتند - همین اندازه را كافی می شمردند، چنانچه پیمان فرمانروایی ابوبكر را عمر و پیمان فرمانروایی عثمان را عبدالرحمن بن عوف بست و نیازی به این ندید كه همگنانی كه در مدینه اند انجمن كنند - چه رسد كه به این كه همه مسلمانان هم داستان گردند و كسی نیز این اقدام را برای آنان ناپسند ندید و تاكنون

ص: 241


1- مطالع الانظار، عبدالله بنم عمرابن محمد بیضاوی: 470.
2- سیدشریف جرجانی گفته: یعنی كسانی كه كارشان گره گشایی و پیوند گسیخته ها است.

نیز دفتر روزگار همیشه به همین گونه ورق خورده است!

برخی از یاران گفته اند: این پیمان باید در برابر گواه راست گو بسته شود تا كسانی نتوانند با این لاف و پندار مخالفت نمایند كه پیش از آن كه شما آشكارا با كسی پیمان امامت ببندید، ما پنهانی با كسی پیمان بسته بودیم، البته این نیز از مسائل اجتهادی است كه باید اندیشه را بر تلاش واداشت تا به كجا برسد، اگر چنان پیش آمد كه با بیش از یك تن دست فرمانبری دادند، جستجو می كنند كه كدام یك جلوتر بوده و همان را روا می شناسند و اگر دیگری در نپذیرفتن پافشاری كند از گردنكشان است و روا نیست در دو گوشه از زمین كه خیلی از هم دور نیفتاده اند با دو امام پیوند ببندند، ولی اگر سرزمیسن پهناوری باشد كه یك تن نتواند گردش كارهای آن را به گردن گیرد، آنگاه باید اندیشه را به كار انداخت تا ببینیم می شود، دو امام داشته باشیم یا نمی شود!» این اجمالی از گفته قاضی در «مواقف» بود و شراح آن سید شریف جرجانی و ملاحسن چلبی و شیخ مسعود شیروانی نیز همین سخنان را بر زبان رانده اند.(1)

اساس پیمان امامت در كلام ماوردی

«ماوردی» می نویسد: «دانشمندان در این كه با همداستانی چند تن می توان پیمان امامت را استوار ساخت، راه هایی جدا از هم رفته اند: گروهی گفته اند: استواری آن تنها در هنگامی است كه توده كسانی كه در هر شهر به كار گره گشایی و پیوند زدن گسیخته ها می پردازند انجمن كنند تا آن كه را بر می گزینند همگان به او راضی باشند و در فرمانبری از امامت او همداستان باشند؛ كه البته اجماع امت در این امر لازم نیست و چنین روش صحیح نیست، زیرا ما در پاسخ به این رای و برداشت نادرست، جانشینی ابوبكر را پیش می كشیم كه فقط افراد حاضر دست فرمانبرداری به او داده و او را برگزیدند و هیچ هم چشم به راه ننشستند؛ تا آنان كه نیستند برسند.

گروهی دیگر گفته اند: كمترین شماره ای كه برای بستن پیمان امامت نیازمند به آنان هستیم، پنج نفر هستند كه بر استوار ساختن آن گرد آیند یا یكی از آنها با رضایت چهار تن دیگر این كا را به انجام برساند، زیرا اساس این مبنا دو چیز است: یكی: آن كه دست فرمانبری گرفتن به سود ابوبكر با یاری پنج نفر شناخته شد كه گرد او جمع شدند و سپس مردم نیز به دنبال آنان راه افتادند: عمربن خطاب، ابوعبیده پسر جراح، اسید پسر حضیر، بشیر پسر سعد، سالم برده ابوحذیفه، دوم: آن كه عمر شورایی از شش تن تشكیل داد تا یكی از آنها با رضایت پنج نفر دیگر به جانشینی او نشیند، این گفتار از بیشتر فقه دانان و متكلمان از اهل بصره است.

*****

(1) ر.ك. شرح المواقف، جرجانی: 267/3-265.

ص: 242

دیگران از دانشوران كوفه می گویند: این پیمان به دست سه نفر بسته می شود كه یكی از آنها با رضایت دو نفر دیگر به سرپرستی رسد و همانند حاكمی در كنار دو گواه باشد، همان گونه كه پیمان زناشویی با یاری سرپرست دختر و دو گواه انجام می شود.

گروهی دیگر گفته اند: این پیمان با دست یك نفر نیز بسته می شود، زیرا عباس به علی گفت: «دستت را دراز كن كه دست فرمانبرداری به تو دهم و مردم بگویند: عموی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست فرمانبری به پسر عموی او داد تا دو تن دیگر نیز بر سر این كار، راهی جدای از تو در پیش نگیرند و نیز از این روی كه پیمان بستن گونه ای داوری است و داوری یك تن پذیرفته و روا است.»(1)

اصول پیمان امامت در كلام جوینی

امام دو حرم «جوینی» می نویسد: «بخشی در گزینش جانشین پیامبر و چگونگی آن و در یادآوری آنچه در بستن پیمان امامت به آن نیازمندیم: بدانید كه در بستن پیمان امامت نیازی به هم داستانی مردم نیست و اگر چه توده انجمن نكنند، پیمان امامت بسته می شود، نشانه اش این كه چون پیمان امامت به سود ابوبكر بسته شد، وی بشتافت تا احكام مسلمانان را بگذراند و درنگ نیز نكرد تا گزارش ها پراكنده شود و به كسانی از یاران پیامبر - كه در دورترین نقاط به سر می بردند - مبرسد و هیچ كس نیز این كار را بر او ناپسند نشمرد و نگفت: كه اكنون باید درنگ كنی، پس چون - در بستن پیمان امامت - نیازی به هماهنگی دیگران نداشتیم، شماره ای ویژه و اندازه ای یاد شده از افراد را نیز در آن لازم نمی دانیم و داوری درست آن است كه پیمان امامت با دست یك تن از كسانی كه به كار گره گشایی و پیوند زدن گسیخته ها برمی خیزند، بسته می شود.»

دیگر آن كه: برخی از یاران ما گفته اند: «بستن پیمان باید در برابر گواهان باشد، زیرا اگر نیازمند به این شیوه نباشیم، امكان آن هست كه كسی از لاف زنان بیاید و بگوید: پیش از آن كه شما این پیمان راستین و روشن و آشكار را ببندید، ما پیمانی در نهان بسته بودیم و پایگاه امامت كمتر از زناشویی نیست كه پیمان آن را آشكارا باید بست» البته این نگرش را نیز صددرصد نمی توان باور داشت، زیرا گواهی از خرد ندارد و زیربنای استواری نیز در گزارش های رسیده از پیامبر و یارانش بر آن نمی توان یاور یافت، پس در جرگة دیگر پرسش هایی قرار می گیرد كه برای پاسخ به آن باید اندیشه را به تلاش واداشت تا چگونه داوری شود.»(2)

ص: 243


1- الاحكام السلطانیه، ماوردی: 4.
2- الارشاد، جوینی: 424.

اساس پیمان امامت در كلام قرطبی

«قرطبی» می نویسد: «اگر یك تن از كسانی كه به كار گره گشایی و پیوند زدن گسیخته ها می پردازند، پیمان امامت را ببندد، كار استوار می گردد؛ دیگران نیز باید از او پیروی كنند.» و این با برداشت برخی از مردم كه گویند: «پیمان امامت تنها هنگامی بسته می شود كه گروهی از اهل حل و عقد دست به دست هم دهند» مخالف است كه برای استوار ساختن برداشت خود كار عمر را شالوده پاسخ می آوریم كه یك تنه برای ابوبكر پیمان بست و دست فرمانبری به او داد و كسی از یاران پیامبر این كار را ناپسند ندانست.(1) و تازه، این هم پیمانی است و باید همچون دیگر پیمان ها برای بستن آن نیاز به شماره ویژه ای از مردم نباشد، پیشوای ما «ابوالمعالی» گفته است: «كسی كه تنها با دست دادن یك تن نیز پیمان امامت به سود وی بسته شود، كارش استواری یافته و روا نیست كه از كار بر كنار گردد - مگر در كار آیین، به نو گرایی ناروا بپردازد و دگرگونی پدید آرد - گفت: و در این رای و نظر همه همداستانند.»(2)

رای عمر (رضی الله عنه) در تعیین نمونه برای خلافت

«عبدالرحمن بن ابزی» گوید: «عمر گفت: تا هنگامی كه احدی از جنگاوران نبردگاه بدر زنده باشد امر خلافت در میان آنان می چرخد و سپس گفت: تا آنگاه كه احدی از جنگاوران نبردگاه احد بر جای باشد، در میان آنان و به همین گونه در میان.... و در میان.... خواهد بود و برای هیچ كدام از آزاد شدگان و فرزندانشان و برای كسانی كه پس از گشوده شدن مكه اسلام آورده اند، بهره ای از این كار نیست.(3)

و در سخنی از «عمر» كه «ابن حجر»« از وی یاد كرده آمده است: «امر ولایت و خلافت در خور آزاد شدگان و فرزندان آزاد شدگان نخواهد بود.»(4)

و نیز گفت: «اگر یكی از این دو مرد را می یافتم، امر خلافت را به او واگذارده و به او پشت گرم می شدم: سالم، بردة ابوحذیفه و ابوعبیده جراح و اگر سالم بود، برگزیدن جانشین را به شورا منتهی

ص: 244


1- گویا همه هاشمیان و توده انصار - به جز دو مرد - و نیز زبیر و سلمان و مقداد و عمار و ابوذر و بسیاری دیگر از مهاجران كه از دست فرمانبری دادن به ابوبكر سرپیچیدند و كار او را ناروا شمردند در نزد قرطبی هیچ كدام از یاران پیامبر نبودند وگرنه بر تفسیر نگار شایسته نیست دروغ بگوید، آن هم در جایی كه می داند، تاریخ درست پرده از روی دروغش برمی دارد.
2- تفسیر قرطبی: 230/1.
3- طبقات الكبری، ابن سعد: 248/3.
4- الاصابه، ابن حجر: 305/2.

نمی كردم.»(1)

و هنگامی كه «عمر» به دروغ و خلاف، متهم و مطعون شد، گفت: «اگر آن مرد را كه جلوی سرش كم مو است (منظورش علی (كرم الله وجهه) است) سرپرست خویش گردانند، آنان را به راه راست سوق دهد»، آنگاه ابن عمر به او گفت: چه انگیزه ای تو را از این امر باز می دارد كه خود، علی را نامزد پیشوایی بشناسانی؟ عمر گفت: خوش ندارم كه هم در زندگی و هم پس از مرگ بار این برنامه را بر دوش كشم.»(2)

نیز عمر گفت: «اگر عثمان را سرپرست امور كنم، البته دودمان ابومعیط را بر گردن مردم سوار می كند و به خدا سوگند! كه اگر چنین كنم و اگر چنان كند، به سوی او رهسپار شوند تا سر از تنش جدا كنند. گفتند: علی چه؟ گفت: مردی گوشه گیر و ترسو است.(3) گفتند: طلحه؟ گفت: او مردی خودپسند است و خویش را بزرگ می شمارد. گفتند: زبیر چه؟ گفت: اینجا نیست. گفتند: سعد؟ گفت: او در پس اسب و كمان است. گفتند: عبدالرحمن بن عوف؟ گفت: او بسیار تنگ چشم است و این كار تنها بر كسی می برازد كه بدون ریخت و پاش فراوان ببخشاید و بودن آن كه بر دیگران سخت بگیرد، از ریخت و پاش خوداری كند.»(4)

«ابن عباس» گوید: عمر گفت: نمی دانم با پیروان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) چه كنم - و این پیش از آن بود كه وی را زخم و طعن زنند - گفتم: اندوه چه را می خوری با این كه كسی را می یابی كه در میان آنان جانشین خویش گردانی؟ گفت: آیا دوستتان - علی - را می گویی؟ گفتم: آری، او شایستگی دارد، هم از برای خویشاوندانش با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم از این روی كه داماد وی است و چه پیشینه ها دارد و چه آزمایش های تن فرسا را در استحكام گذرانده!! عمر گفت: خوی مزه پرانی و بیهوده پروازیش .

ص: 245


1- طبقات الكبری، ابن سعد: 248/3، التمهید، باقلانی: 204، الاستیعاب، ابی عمرابن عبدالبر: 561/2، طرح التثریب، حافظ عراقی: 49/1، اسد الغابه، ابن اثیر: 246/2.
2- الانساب الاشراف، بلاذری: 16/5، الاستیعاب، ابی عمر ابن عبدالبر: 419/2.
3- گویا خلیفه فراموش كرده كه علی (كرم الله وجهه) چه پیشینه ای در جنگ و پیكارها داشته و چگونه اراده ی آهنین خویش و دلاوری های اشكار و دیگر خوی هایی را نشان داده كه رسایی منش او را می نمایاند، عمر خود را به نادانی می زند وگرنه می داند كه آنچه علی (كرم الله وجهه) را پس از درگذشت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از كارزار با ایشان بازداشت، هراس وی از این بود كه با روی دادن آشوب، مردم از راه برگردند، نه از ترس گرد و خاك و دلاوری عمر كه او بسی نیكو از چون و چند آن آگاه بود آری؛ زمینه تهی آدمی را بر آن وا می دارد كه چنین بگوید!
4- این گزارش را قاضی ابویوسف انصاری (م - 182) در نگاشته خود «الآثار» از زبان استادش ابوحنیفه - پیشوای حنفیان - آورده است.

را نمی پسندم. گفتم: با طلحه چگونه هستی؟ گفت: گردن كش و خود خواه است! گفتم: عبدالرحمن بن عوف؟ گفت: مردی شایسته است، ولی ناتوان است. گفتم: ابن سعد؟ گفت: او پنجه شیر دارد و در پی كار زار است و اگر كار دهكده ای بر دوش او بار شود، درمی ماند. گفتم: زبیر؟ گفت: بسیار آزمند و تنگ چشم است. در هنگام خشنودی خوی گروندگان به دین ما را دارد و گاه خشمناكی به بدكیشان می ماند و تنها كسی شایستگی خلافت را دارد كه نیرومند باشد، ولی درشتی نكند، نرم خو باشد، ولی ناتوانی ننماید، بخشنده باشد ولی از ریخت و پاش بیهوده بپرهیزد، گفتم: با عثمان چگونه ای؟ گفت: اگر او به سرپرستی رسد، خاندان ابومعیط (امویان) را بر گردن مردم می نشاند و اگر چنین كند، او را خواهند كشت(1) و در عبارتی دیگر وقتی سؤال شد: طلحه چگونه است؟ عمر گفت: بینش در آسمان و نشیمنگاهش در آب است.»(A)

رای این گروه بر جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

این بود اجمالی از آنچه كه در خصوص خلافت اسلامی و امامت عامه اینان گفته اند و برای دیگران ارائه می دهند كه واضح است، نزد آنان ریاست و امامت چیزی به جز فرمانروایی بر همگان، سامان دادن سپاهیان و جلوگیری از رخنه دشمن در مرزها و بازداشتن بیدادگر و رسیدن به ستمدیده و بر پا داشتن آیین های كیفری و انتساب نمودن درآمدها در میان مسلمانان و واداشتن آنها به زیارت خانه خدا و پیكار با دشمن می باشد و اجرای این امور نیازمند آن نیست كه بیش از زیر دستانش دانشی در او آشكار باشد، بلكه او و توده مردم در آگاهی به آیین ها برابرند و همان اندازه دانش برای سرپرست كافی است كه برای یك دادرس مفید است و اگر امام تبهكاری و بیدادگری نماید، چه نیكو كار و چه تبهكار باشد، هیچ كس را نرسد كه با او ناسازگاری و مخالفت كند و با او به شورش برخاسته و با وی كشمكش كند و پیمان بستن با امام به وسیله قاطبه مردم یا گروهی كه برای حل مشكلات و یا پیوند دادن گسیخته ها صورت گیرد لازم نیست، بلكه عدة كم و یا حتی یك نفر هم در انجام این امر كافی است، چنانچه عمر این كار را كرد و هر كس كه امر خلافتم را در دست گرفت، همه باید از او اطاعت كنند و هیچ كس حق ندارد، پیمان بسته شده با او را بشكند، چون نقض پیمان در هیچ جا برای عامه صلاح نیست، این اجمالی از مبنای آنها است، اما اشكالاتی فراوان از نظر اسلام بر آن وارد است كه ما بنا نداریم در آنها وارد شویم! ولی به برخی از آثار این گفتگو اشاره ای می كنیم:

ص: 246


1- و A - الانساب الاشراف، بلاذری: 16-17.

تبعات فاسد بر انتخاب امام به ملاك قوم

(1) ترك سنت و ایجاد بدعت: براساس این آراء و نظریه ها، كسانی به جای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشستند كه در داوری و دستوراتشان از فرمان قرآن كریم و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دوری گزیدند، بدین خاطر بسیاری از سنت ها ترك شد و بدعت ها جای آنها را گرفت و هیچ كس نبود تا جلوگیری كند و به كار شایسته فرمان دهد، زیرا از آنچه كه دست سیاست از هماهنگی بین سلاطین و علماء بافته بوده و پوزبند مردم گردانیده بودند، همه بیمناك بوده و می ترسیدند؛ همانند مضمون حدیث عرفجه كه می گفت: «به زودی رویدادهایی چنین و چنان پیش می آید، پس هر كس خواست كار توده را كه همداستانند به پراكندگی بكشاند با شمشیر او را بزنید هر كس كه باشد.»(1)

و حدیث «عبدالله» كه گفت: «پس از من روزگاری ناخوش و پیشامدهایی خواهد بود كه ناپسند می دارید؟ گفتند: ای رسول خدا! اگر كسی از ما در آن هنگام زنده باشد می فرمایی: چه كند؟ فرمود: آنچه را بر گردن شما بایسته است انجام دهید و از خدا بخواهید كه آنچه سود شما در آن است را، خود برساند.»(2)

(2) بی زاریم جستن از علی بن ابیطالب: و بر همین اساس بود كه معاویه بن ابی سفیان در كوفه بنشیند و دست فرمانبری بگیرد و مردم در بیزاری جستن از علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) دست فرمانبری به او دهند.(3)

(3) بیعت مردم با یزید: و بر همین اساس بود كه «عبدالله بن عمر»، دست فرمانروایی دادن به یزید باده گسار را پذیرفتت. مانع گفت: هنگامی كه مردم مدینه «یزید بن معاویه» را از كار بركنار ساختند، ابن عمر خانواده و دوستان و خویشان خود را گرد آورد و گفت: من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم كه می گفت: در روز رستاخیز برای هر پیمان شكنی پرچمی برافراشته می دارند و زهرانی می افزاید كه وی گفت: ما بر پیمان خدا و رسول او دست فرمانبری به این مرد داده ایم و من هیچ پیمان شكنی را بزرگتر از این نمی شمارم كه بر پیمان خدا و پیك او دست فرمانبری به مرد می دهد و سپس با او در پیكار شود و هر كس از شما را بیابم كه او را از كار بركنار شناخته و دست فرمانبری به دیگری دهد، میان من و او داوری خواهد رفت.

در خبری دیگر آمده: «عبدالله بن عمر» هنگامی كه دید مردم مدینه با عبدالله بن زبیر به شورش می شتابند و یزید پسر معاویه را از كار بركنار شناخته اند، خانواده خویش را گرد آورد و گفت: «ما

ص: 247


1- صحیح، مسلم: 121/2، سنن، ابی داود: 283/2.
2- صحیح، مسلم: 118/2.
3- البیان و التبیین، جاحظ: 85/2.

بر پیمان خدا و رسول او دست فرمانبری بره آن مرد داده ایم و من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم كه می گفت: البته در روز رستاخیز برای پیمان شكن پرچمی برافراشته می دارند و گویند: این است نمونه پیمان شكی فلان فرد و حقیقتاً پس از روی گرداندن از یگانه پرستی، بالاترین نمونه های پیمان شكنی این است كه مردی با كسی بر پیمان خدا و رسول او دست فرمانبری دهد، سپس پیمان را بشكند. هیچ یك از شما یزید را از فرمانروایی بر كنار نشناسد و هیچ یك از شما در این كار پا ننهد وگرنه میان من و او شمشیر برپا خواهد شد.»(1)

و بر همین اساس بود كه از زبان «حمید بن عبدالرحمن» آورده اند: «هنگامی كه پسر معاویه - یزید - جانشین او شناخته شد، بر «یسیر انصاری» در آمدم و او گفت: آنان می گویند: یزید بهترین پیروان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست. من نیز همین را می گویم. ولی اگر خداوند كار پیروان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به همداستانی كشد، بهتر از آن است كه به پراكندگی بینجامد؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: در میان توده جز نیكویی نخواهی یافت.»(2)

(3) محبوب گردیدن حاكمان ستمگر: و بر همین اساس بود كه: «عایشه به سخنی پرداخت كه اسودبن یزید گفت: عایشه را گفتم: آیا تعجب نمی كنی كه مردی از آزاد شدگان بر سر جانشینی محمد با یاران او به كشمكش برخیزد؟ گفت: چه جای شگفت است؟ این نیروی شاهی از خداوند است كه نیكوكار و تباهی پیشه را از آن بهره مند می نماید، در حالی كه فرعون نیز چهارصد سال بر مردم مصر پادشاهی كرد!»(4)

(5) سازش دستاویز برای بی خردان: و بر همین اساس بود كه: سخن مروان بن حكم موجه می گردد، گفت: «هیچ كس نبود كه بیش از علی، از عثمان پشتیبانی كند! به او گفتند: پس چرا بر سر منبرها او را دشنام می دهید؟ پاسخ داد: چون كار ما جز به این طریق استوار نمی گردد.»(4)

(6) كشتن بی گناهان در افق حق نگری: و بر همین اساس بود كه: «كشته شدن عبدالرحمن بن خالد به دست معاویه - در زمانی كه خواست از مردم دست فرمانبری برای یزید بگیرد - روا می گردد، چرا كه در میان شامیان به سخنرانی پرداخت و گفت: ای مردم شام! من سالخورده شده ام و مرگم نزدیك است و چنان خواستم كه با مردی پیمان فرمانبری بندید تا كار شما را سامان بخشد، من نیز تنها مردی از شام هستم، پس برداشت ها و آرائتان را بنگرید چیست؟ آنان فراهم آمدند و .

ص: 248


1- صحیح، بخاری: 166/1، سنن، بیهقی: 160/8-150، مسند، احمد: 96/2.
2- الاستیعاب، ابی عمر ابن عبدالبر: 635/2، اسدالغابه، ابن اثیر: 126/5.
3- الصواعق المحرقه، ابن حجر: 33.
4- الدرالمنثور، سیوطی: 19/6، ابن ابی حاتم آن را گزارش داده است.

گفتند: ما به عبدالرحمن بن خالد خشنود و رضامندیم!(1)

این سخن برای معاویه گران آمد، ولی آن را در دل بنهفت و هنگامی كه عبدالرحمن بیمار شد، پزشكی یهودی را كه نزد خود داشت و می توانست به سراغ بیمار رود؛ به او فرمان داد: نوشابه ای به او بنوشاند تا وی را بكشد. او رفت و چنان كرد تا شكمش بدرید و جان سپرد، سپس برادرش مهاجرین بن خالد با برده خود به طور پنهانی به دمشق آمد و در راه آن یهودی نشستند تا وقتی شبانه یهودی از نزد معاویه بیرون آمد، بر او تاخت و گروهی كه با او همراه بودند همه گریختند كه مهاجر وی را كشت.»(2)

«ابوعمر» بعد از گزارش فوق می گوید: این سرگذشت او در میان زندگینامه نویسان و دانشمندان گزارش ها و بر جا مانده ها آوازه ای بلند دارد كه فشرده آن را آوردیم، عمربن شبه در «اخبار المدینه» و دیگران آن را یاد كرده اند.(3)

(7) كشتن مردان حق و امید پاداش: و بر این اساس بود كه: «دستاویز شمربن ذی الجوشن قاتل امام حسین (علیه السلام) رسا می گردد كه ابواسحاق گزارش كرده، گفته است: شمر پسر ذی الجوشن با ما نماز می گزارد و سپس می گفت: خداوندا! تحقیقاً تو ارجمند هستی و ارجمندی را دوست داری و می دانی كه من به راستی ارجمندم، پس مرا بیامرز، گفتم: چگونه خداوند تو را می آمرزد با این كه در كشتن فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همكاری داشته ای؟ گفت: وای بر تو! پس چه كنم؟ این فرمانروایان ما دستور چنین كاری را به ما دادند و ما نیز سر نپیچیدیم و اگر با آنان مخالفت می نمودیم از این الاغ های تیره بخت بدتر بودیم.»

و در گفته دیگر او: «بار خدایا! مرا بیامرز كه البته من بزرگوارم و از فرومایگان زاییده نشده ام، به او گفتند: تو بداندیش و بد برداشت هستی، شتاب زده دست به كشتن دختر زادة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می آلایی و آنگاه خدا را این گونه می خوانی؟! گفت: دور شو از من! اگر ما چنان بودیم كه تو و یارانت می خواهید، به راستی از الاغ های دره ها بدتر بودیم.»(4)

(8) فتنه ها در تعقیب حق طلبان: و بر همین اساس بود كه چه به سر ابوبكر طائی و همراهانتش رفت، «سلیمان بن ربوه» گوید: «من با ده تن از بزرگان - كه ابوبكر پسر احمد پسر سعید طایی از آنان .

ص: 249


1- وی یكی از سواركاران قریش و یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه روش و خویی نیكو داشت، به جز این كه از علی و هاشمیان روی گردان بود: اسدالغابه، ابن اثیر: 289/3.
2- الاستیعاب، ابوعمرابن عبدالبر: 408/2.
3- اسدالغابه، ابن اثیر: 289/3، الاستیعاب ابوعمرابن عبدالبر: 408/2.
4- تاریخ، ابن عساكر: 338/6، میزان الاعتدال، ذهبی: 449/1.

بود - در مسجد جامع دمشق گرد آمدیم و برتری های علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه) را بر خواندیم، ناگهان قریب به صد نفر بر سر ما حمله برده و كشان كشان با كتك ما را نزد فرماندار بردند، ابوبكر طایی به آنان گفت: ای آقایان! به سخن ما گوش فرا دهید. ما امروز فضایل علی را بر خواندیم و فردا برتری های امیرمؤمنان معاویه را می خوانیم و اینك من سروده هایی چند آماده دارم، می خواهید بشنوید؟ گفتند: بخوان، او بدون آمادگی در مغزش گفت:

«دوستی علی، همه اش همراه با كتك خوردن است - و دل از هراس آن می تپد!»

«شیوه من مهرورزی به پیشوای راهنما، - و آن یزید است و كیشم دشمنی با خاندان پیامبر است!»

«و هر كس جز این بگوید او مردی است - كه نه تعقل دارد و نه خرد!»

«مردم چنانند كه هر كس با خواسته هایشان هماهنگ باشد - تندرست می ماند وگرنه داوری دربارة او با یغمای هستی اش همراه خواهد بود.»(1) گفتند: پس از آن ما را رها كردند.»(2)

(9) تحسین مبارزه حتی بر ضد اهل بیت (صلی الله علیه و آله و سلم): و بر همین اساس بود كه: «آبروی تبار خداوندی را ریختند و آنچه را دودمان راهنمایی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پاك می انگاشتند تباه كردند، خون های پاكان و نیكانی را كه از خاندان پاك پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیروی می كردند با خاك آمیختند و برنامه دشنام دادن بر فراز منبرها را در همه جا پراكندند، آن هم به سرور این خاندان و جان پاك ترین پیامبران كه پاكی او بر گفتار خداوند آشكار شده بود و امویانی كه لاف جانشینی پیامبر را می زدند، در همه گوشه و كنارها از جهان اسلام لعن بر سیدعترت، نفس پیامبر اقدس (صلی الله علیه و آله و سلم) را، سنتی شایسته پیروی قلمداد كردند تا آنجا كه معاویه، سعدبن ابی وقاص را نكوهش كرد؛ كه چرا از دشنام دادن به پدر دو فرزند زادة پیامبر و علی (كرم الله وجهه) خودداری می كند؟»(3)

و تا آنجا كه «عبدالله بن ولید بن عثمان بن عفان» توانست، شامگاه عرفه - نهم ذی الحجه - و هنگامی كه هشام بن عبدالملك بر سر منبر بود، در برابر او بایستد و بگوید: «ای امیر مؤمنان! این همان روزی است كه جانشینان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نفرین كردن به ابوتراب - علی (كرم الله وجهه) - را در آن مستحب می شمرده اند.»(4) و نیز «سعیدبن عبدالله توانست به هشام بن عبدالملك بگوید: ای امیرمؤمنان! به .

ص: 250


1- «حب علی كله ضرب - یرجف من خیفته القلب!» «و مذهبی حب امام الهدی - یزید و الدین هو النصب!» «من غیر هذا قال، فهو امرؤ - لیس له عقل و لا لب!» «والناس من یغد لاهوائهم - یسلم و الا فالقضاء نهب!»
2- تمام المتون صفدی: 188.
3- جامع، ترمذی: 213/2، مستدرك، حاكم: 108/3، صحیح مسلم، الكفایه الطالب، گنجی شافعی: 28، نزل الابرار، بدخشی: 15، الاصابه، ابن حجر: 509/2، نواقض الروافض، فصل دوم، میرزا محذوم جرجانی كه از مسلم و ترمذی نقل كرده است.
4- الرسائل، جاحظ: 92، الانساب الاشراف، بلاذری: 116/5.

راستی خاندان تو در چنین جایگاه های شایسته ای همیشه ابوتراب را نفرین می فرستاده اند، تو نیز بر او نفرین فرست.»(1)

(10) سر كار آمدن ناشایست در قانون و عرف معمول: و بر همین اساس بود كه جانشینی خلیفة نخست و پیروان او تحقق یافت، در حالی كه چنان حاكمی از ظلم عمیق و ستمی بدون همانند و سوزش دل و تاسف پایدار نشد، چرا كه آنان بر ملاك و محك آن بودند كه گزینش پایین تر بر بالاتر چه بسا به خاطر توانایی در اجرا و دانستن مصالح تحقق پذیر و نیكو خواهد بود، اگرچه همین را با دستاویزهایی ساختگی و پندارهای در هم بافته و سیاست زور استوار نمودند، زیرا چنین سرپرستی كاری است كه پرداختن به آن، نه به نشانه ای از پاكی روان و نه به منش های برتر و نه به خوی بزرگوارانه و نه به سرمایه های ارجمند جان و نه به نشانه ها و بینش ها و نه به برداشتن گام هایی بس بلند در راه خدا نیاز دارد، بلكه كاری است كه مسئول آن هر چه به جا آرد، بازخواست نخواهد شد و اگر هم دستورهای دین را به دور افكند و آیین های كیفری را به كار نیست، باز بر كنار نمی شود و تا زمانی كه مسئول در بین مردم نماز به پا دارد، از او جدایی نمی گزینند، پس در نتیجه چه مانعی ما را از آن باز می دارد كه گرانبار سنگینش را بر دوش كسانی همچون آن گوركن - ابوعبیده جراح - بیندازیم؛ و او را با جامة جانشینی پیامبر بیاراییم!! و چه انگیزه ای در میان است كه ما را وادار كند كه این سمت و جایگاه را به آن كسی دهیم؛ كه خود صاحب اصلی (خداوند) این لباس را به قامت او صلاح و سزاوار دید.

(11) تاسیس قاعده تقدم مفضول بر فاضل: آری، بر همین اساس بود كه همه پایین تر را بر بالاتر ترجیح دادند و از خلیفه پیروی كردند. «قاضی» می نویسد: «بیشتر كسان بر آنند كه امامت كهتر با بودن برتر روا است، زیرا شاید برای امامت شایسته تر از برتر باشد، چون آنچه در سرپرستی هر كاری نیازمند آن هستیم، یكی شناخت انگیزه هایی است كه شایستگی و تباهی كار را در بر دارد و دیگری داشتن نیرو برای برخاستن به آنچه بایستة كار می نماید و چه بسا كه دانش و كردار او كمتر است، آشنایی بیشتری را با رهبری دارد و بایستگی های آن در وی استوارتر باشد، گروهی نیز دو راه گشود و گفته اند: بر گماشتن برتر - اگر آشوبی در بر ندارد - لازم است و اگر آشوبی به دنبال دارد لازم نیست و «شریف جرجانی» گفته: نمونه اش در جایی است كه سپاهیان به فرمانبری از پایین تر تن بدهند و به بالاتر تن ندهند.»(2)

(12) انتخاب امامت فرد بی دین و لامذهب: و بر همین اساس بود كه خلفا و پیروانشان، مسئله .

ص: 251


1- تاریخ، ابن كثیر: 432/9.
2- شرح المواقف، جرجانی: 279/3.

خلافت را بر شالوده ای استوار نهادند كه هیچ ارتباطی با خداوند متعال نداشته؛ تا جایی كه وقتی هر فردی كه با ملاكات آنها توافق نمود و بر سر كار آمد، عهد و پیمانی از سوی خود بر او ساختند و آن را طوری پرداختند كه شكستن و نقض آن را همانند شكستن پیمان الهی برشمردند كه اگر ما همین را به عنوان یك محك از آنها به كار گیریم و به انجام آن ملتزم شویم، آن وقت جای سؤال از آنهاست كه چه شد عبدالله بن عمر و اسامه بن زید و سعد پسر ابووقاص و ابوموسی اشعری و ابومسعود انصاری و حسان بن ثابت و مغیره پ سر شعبه و محمد پسر مسلمه و برخی دیگر از كسانی كه از سوی عثمان كارگزار صدقات و سمت هایی به غیر آن بودند با آن كه توده مسلمانان دست فرمانبری به «علی» (كرم الله وجهه) دادند، آنان از حضرت روی برگردانیدند و پیمان با او را شكستند و یا چگونه سردمداران شورش داخلی با عایشه و طلحه و زبیر، جنگ جمل را بر پا كردند؟ آیا راهی برای پاك كردن دامن اینان هست؟ یا اینجا باید تلاش در اندیشه را به كار برد و قانونی جدید در مقطع خاص، در مكان خاص برای افراد خاصی به دست آورد، بریده از آن كه به قانون خدا ارتباط داشته باشد، چون قانون خداوند غالباً و نوعاً در هیچ زمانی نسبت به هیچ شخصی، در هیچ مقطعی قابل تغییر و تبدیل نخواهد بود!!

آری، چه بهانه ای به سود آنان بیاوریم كه از همراهی با او در جنگ هایش خودداری كردند و میان یاران پیامبر به این گونه شناخته گردیده و چون ازدست فرمانبری دادن به علی سرباز زده و گوشه ای برگزیدند، معتزله نامیده شدند.(1)

جایگاه امام در دیدگاه امامیه

اما خواست شیعیان از فرد برتر برای امامت، تنها آن نمونه مصداقی است كه همه خوی های نیك را برای رسا گردانیدن منش خویش در خود گرد آورده كه فراهم آمدن آنها در آدمی شدنی است، نه تنها برتری یك خوی را دارا شود، بر این اساس كسی برگزیده شود كه دانشمندتر، در كارهای سیاسی نیز، بیناتر و انگیزه هایی كه آنها را تباه یا شایسته می نماید بهتر بشناسد و در گرداندن آنچه شایسته همگان است، پایدارتر و هر جا پای پیكار در میان آید دلاورتر و در دادرسی ها استادتر و در به كار بستن فرامین الهی از همه سرسخت تر و به ناتوانان از همه مهربان تر و بر انبوه نیازمندانی كه پیرو اسلامند، از همه بخشنده تر باشد و مانند این قبیل بایستگی ها و صفات ملكوتی همه را دارا باشد، بنابراین جایی برای آن سخن باقی نمی ماند كه پنداشته اند؛ گاهی پایین تران و تواناتر و بیناتر و استوارترند؛ و خداوندگار پاك بایستی روزگار را از انسانی - با آن

ص: 252


1- مستدرك، حاكم: 115/3، تاریخ طبری: 155/5، الكامل: 80/3، تاریخ، ابوالفداء: 117/1-115.

ویژگی ها كه شمردیم - تهی نگذارد، زیرا ما روشن كردیم؛ كه برانگیختن چنین فردی از ناحیه خدا از قاعده لطف است؛ كه بر خدای سبحان واجب است و او همتای قرآن است و این دو هیچ گاه از یكدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شوند.

و اما این كه سپاهیان و غیر آن از وی فرمان نمی برند، همانند آن است كه از صاحب رسالت فرمان نبرند كه با این انگیزه نمی توان كسی را كه خداوند برای برخاستن به بالاترین سرپرستی ها برگماشته بر كنار كرد، بلكه دیگر توده باید شورش مخالفان را به همان گونه فرونشانده كه شورش یاغیان و از كیش بازگشتگان یا كسانی را كه از آنان می پنداشتند، فرو می نشاندند. اما چه جای تاسف از این كه رای و برداشت خلیفه در پیش افكندن پایین تران، گریزناپذیر بود، چون آن را تنها از این روی پیش كشید كه جانشینی پیامبر را برای خودش همواره سازد و بر كسی مقدم شود كه خداوندگار پاك در قرآن كریم وی را پاك شمرده و جان پاك ترین پیامبران دانسته، فرمانبری از او را فرمانبری از او و سرپرستی وی را بر بندگان به وسیلة ایشان به بالاترین جا رسانده، پیامبرش را فرموده تا همه را از فرمانروایی وی آگاهی دهد و نگهداری او از گزند مردم را نیز بر خویش واجب دانسته، بازگوگر دستورهای نهانی آسمان آوا برداشته تا سرپرستی وی و سزاوار بودنش بر گروندگان را - از خودشان - نیز بنماید و در انجمنی سهمناك میان صد هزار تن یا فزون تر بگوید: هان ای مردم! به راستی پروردگار، خداوندگار من است و من سرپرست گروندگان و من به آنان از خودشان سزاوارترم، هر كه من سرپرست اویم، پس علی سرپرست او است، بار خدایا! دوست بدار آن را كه او دوست دارد و دشمن دار آن را كه او دشمن دارد.

علی (كرم الله وجهه) نه از جهت برتری پدر بودن بر حسن و حسین (علیهماالسلام)، نه منش ها و سرمایه های روانی و پاكی ذاتش، نه پاكیزگی سرشت و نه پاك دامنی زادگاه و بزرگی جایگاهش، نه دیری پیشگامی اش در دوراندیشی و اراده و پیشاهنگی در مسلمانی و نه جان فشانی اش برای خدا و برتری اش در دانش و در همه برتری ها بر هیچ كس پوشیده نبود.

آری؛ از همان نخستین روز، كار گزینش بر مبنای رای خلیفه به پایان رسید و پایین تر از برتر پیش افتاد و ابوبكر را با پیمان دو تن كه غیر عمربن خطاب و یك گوركن - ابوعبیده جراح - كسی نبود، به فرمانروایی شناختند و این كار را كه می بایست آشكارا و در جمع به انجام رسانند، نهانی شبانه به پایان بردند و روزانه میان آن مردمان - كه بنیاد گذاران گزینش آزادانه بودند - كار را میان مردانی كه مؤسسان انتخاب دستوری بودند سازمان دادند و در آن روز نیز كسی به جز اسید پسر حضیر و بشر پسر سعد از آنان پیروی نكرد و آنگاه كه مردم در پی خودداری از همراهی با ایشان، به

ص: 253

خواری و زاری افتادند، ناگزیر سر فرود آوردند و دریدگی جامه چندان شد كه رفوگر را درمانده ساخت و جلوی نادان را نگرفتند تا خود و دیگران را به پرتگاه افكند و اصلاح خواه ستمدیده به روزی افتاد؛ كه گفت: بگذار هر چه خواهند بكشند و برگزینند و به راستی كه گزینش با بدی ها همراه است و از خار انگور نخواهی چید؛ دست فرمانبری به ابوبكر دادند تا نانش در روغن افتاد.

اشغال سمت ها با خودمختاری، نه انتخاب خلیفه

از همان نخستین روز نیز، كارهای وابسته به دین ما میان سه تن تقسیم شد. امامت را برای خود برداشت و عمر گفت: داوری را نیز به من واگذار و ابوعبیده گفت: رسیدگی به درآمدها و امور اقتصادی با من باشد!، عمر گفت: «ماه سپری می شد و دو تن نیز كشمكش به نزد من نمی آوردند.»(1) و آن هنگام هیچ كس در گفتار و پندار خود نیز ابوبكر و عمر را بر علی (كرم الله وجهه) برتری نمی داد، این ابوبكر بود كه خود بر فراز منبر آواز سر می داد: «به سرپرستی شما رسیدم با آن كه بهتر از شما نیستم و اهریمنی هست كه مرا فرو می گیرد، آنگاه از تودة هویش می خواست كه او را در برابر خودش یاری كند و كژی و كاستی اش را به استواری و راستی دگرگون سازند.»(2)

و این «عمربن خطاب» بود؛ كه گفته های آشكار او را در پیش روی دارید؛ كه می رساند «كه امامت به راستی از آن علی (كرم الله وجهه) بوده، ولی برای كم سالی و برای خون هایی كه از گردنكشان تبهكار به گردن او بوده، وی را از آن سمت دور ساختند.»(3) یا بر مبنای آن كه چون می خواست در مقابل علی (كرم الله وجهه) جانشین برگزیند به زبان آورد: برای خدا بود خوبی پدرت! اگر این خوی مزه پرانی در تو نبود!(4) و عمر خود از پروردگارش می خواست؛ كه اگر علی نباشد او را با هیچ دشواری رو به رو نكند و چنان می دید كه اگر علی نبود او گمراهی می شد،(5) و اگر علی نبود او

ص: 254


1- طبقات الكبری، ابن سعد: 130/3.
2- طبقات الكبری، ابن سعد: 151/3-139، الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 16/1، تاریخ، طبری: 210/3 و 203، صفه الصفوه، ابن جوزی: 99/1، شرح نهج البلاغه، لابن ابی الحدید: 8/3، 167/4 و 134/1، كنزالعمال، متقی هندی: 126/3، المجتنی، ابن درید: 27، عیون الاخبار، ابن قتیبه: 234/2، سیره ی ابن هشام: 340/4، تهذیب الكامل، سباعی بیومی: 6/1، العقد الفرید، ابن عبدربه: 158/2، اعجاز القرآن، باقلانی: 115، الریاض النضره، طبری: 167/1-177، تاریخ، ابن كثیر: 247/5، تاریخ الخلفاء، سیوطی: 48 و 47، السیره الحلبیه، حلبی: 388/3.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 134/1 و 20/2 و 115/2، كنزالعمال، متقی هندی: 391/6.
4- الغیث المنسجم، صفدی: 168/1.
5- التمهید، باقلانی: 199.

نابود می گردید و اگر علی نبود كارش به رسوایی می كشید و زنان نتوانند مانند علی بزایند.(1) و چنین عبارتی می رساند كه هرگز در دل او برای یك بار هم نگذشت - و هیچ گاه هم نخواهد گذشت و كجا تواند بگذرد؟ - كه او در یكی از برتری ها همانند علی باشد یا در یك زمینه از آنها به او نزدیك بوده یا دوریش از ایشان ناچیز باشد، اكنون پس از آن كه شناختی این توده از جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه دریافته اند و از رای گذشتگان آنها - و بیشتر از همه خلیفه نخست - در این باره آگاهی یافتی، اكنون در مقایسه این پندارهای گذشته با پندارهای جدید توجه داشته باش، همان گونه كه فرمود: «اگر از نزد غیر خدا بود به طور قطع در آن اختلاف فراوانی می یافتند.»(2)

شگفت مافوق شگفت!!

«احمدبن محمد و تری بغدادی» می گوید: «بدان كه اهل سنت و جماعت می گویند: پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برترین مردم ابوبكر، سپس عمر پس از آن عثمان و بعد از آن علی (كرم الله وجهه) بود و به راستی هر كه در جانشینی پیامبر مقدم افتاده در برتری نیز پیشگام بوده، زیرا ناشدنی و محال است كه پایین تر (مفضول) را بر بالاتر (فاضل) پیش اندازند، چون اینان در پیشوایی - یكی پس از دیگری - كسانی را بر می گزیدند؛ كه به ترتیب برتر باشند و تنها دلیل بر این مدعا این است: كه ابابكر هنگامی كه تصریح بر جانشینی عمر كرد طلحه برخاست و گفت: چه پاسخی به پروردگارت می دهی؛ كه تند خوی درشت را سرپرست ما گردانیدی؟! ابوبكر گفت: چشمانت را برای من مالیدی و دود پاشنه ات را برای من ساییدی و آمده ای كه مرا از رای و نظرم بازداری و از كیش خود بگردانی؟! اگر خداوند چنان پرسشی از من كند، به او گویم: بهترین مردمان تو را جانشین خود در میان آنان نمودم!! و این سخن، ما را راهنمایی می كند كه ایشان در پیشوایی، یكی پس از دیگری كسانی را برمی گزیدند كه برتر باشد.»(3) - (4)

داوری منصفانه با تو ای عزیز!

تو خود فردی با خرد و منصف هستی. با وجدان باطنی خود بین این دو امام كه از دو دیدگاه مورد مقایسه و تشخیص است قاضی باش و خدا را ناظر و حاضر بدان و ببین از این دو امام با مباحثی كه در ناحیه آن دو گفته شده، كدامیك ارتباط صحیح بین خدا و خلق او و برنامه صیح و معقول

ص: 255


1- الغدیر، علامه امینی (رحمه الله): 328/6-327.
2- (و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً كثیراً) نساء: 82.
3- روضه الناظرین، احمدبن محمد وتری بغدادی:2.
4- ایشان حتی از قواعد پنداری خلفاء نیز غافل است یا می داند و خود را به تغافل انداخته است یا اصلاً از همه چیز بی خبر است.

برای نفس خویش دارد و می تواند با عمل خود جاذب توده مردم به سوی خدا باشد و كدامین از آن دو آزادی و رهایی مسلمانان و جان ها و اجرای فرمان های این جهانی و آن جهانی را خواهان است و ممكن است كه در دست او باشد؟ البته اگر در ترازوی دادگری او دیدة (كم و كسری) یافت نشود، چون: «وای به حال كم فروشان!»(1)

آرزوهای ابوبكر در آستانه مرگ

«عبدالرحمن بن عوف» گوید: «وی بر ابابكر صدیق در حال بیماری كه به مرگ وی منجر شد حاضر گردید، ابوبكر گفت: به راستی من سرپرستی شما را به كسی سپردم كه در دل خود او را از شما بهتر می دانستم و هر یك از شما خشمتان از آن است كه می خواهید كار به دست شما بیفتد و به دست او نیفتد!.... آنگاه گفت: من افسوس این را نمی خورم كه چیزی از جهان را از دست داده ام، مگر این كه دوست داشتم سه كار را كه انجام داده ام؛ ای كاش انجام نداده بودم! و سه كار را كه انجام نداده ام؛ ای كاش انجام داده بودم! و ای كاش پیرامون سه زمینه نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسشی كرده بودم!

اما آن سه كاری كه افسوس می خورم كه ای كاش نكرده بودم: این كه ای كاش! خانة فاطمه را برای هیچ چیز بازرسی نكرده بودم و ای كاش! در آن را برای نبرد با من بسته بودند!! ای كاش «فجاه سلمی» را به حالت زنده نسوزانده بودم یا به آسانی وی را كشته بودم یا پیروزمندانه و از سر اندیشه ای درست آزادش ساخته بودم، ای كاش! روزی كه در سقیفة ساعدیان كه آن گیر و دارها بر پا بود، من امر جانشینی را به گردن یكی از آن دو مرد - عمر و ابوعبیده - انداخته بودم تا یكی از آن دو به فرمانروایی رسیده و من دستیار او می بودم!!، اما آن سه كاری كه ای كاش انجام داده بودم، آرزوی آن را در دلم داشتم، روزی كه «اشعث بن قیس» را در بند كرده و نزد من آوردند ای كاش! گردن او را زده بودم، زیرا گمان می بردم كه وی با هیچ كار بدی رو به رو نمی شد، مگر این كه در انجام آن دیگران را یاری می داد!!

ای كاش! در زمانی كه خالدبن ولید را بر سر از كیش بازگشتگان فرستادم، خودم در ذوالقصه باقی مانده بودم تا اگر مسلمانان پیروز شدند كه مطلوب حاصل است و اگر شكست خوردند، خود آهنگ دیدار كرده یا كمك كرده بودم!!

نیز ای كاش! در هنگامی كه خالدبن ولید را به شام فرستادم، عمربن خطاب را نیز به عراق فرستاده بودم و دست هر دو را در راه خدا باز نموده بودم - در اینجا ابوبكر دو دست خود را دراز

ص: 256


1- (ویل للمطففین) مطففین: 1.

كرد - باز گفت: ای كاش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیده بودم؛ كه این امر ولایت به عهده كیست؟ تا هیچ كس در آن به كشمكش برنخیزد و دوست داشتم؛ از ایشان پرسیده بودم: آیا انصار نیز در ولایت بهره ای داشته اند؟ و نیز دوست داشتم، از ایشان دربارة میراث دختر برادر و عمه پرسشی كرده بودم، زیرا دل خودم برای پاسخ به این دو سؤال آرام نمی گیرد.»(1)

وسائط گزارشگر مردانی مورد اعتماد بوده، به طوری كه چهار نفر از آنان از صحاح شش گانه هستند و اسناد آن صحیح است.

شگفت! از افسوی خلیفه در تعیین خلیفه

در این اخبار، نه پدیده است كه سه مورد از آن را جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روزی كه باید به كار بندد نمی دانسته كه در یك مورد آن (سوزاندن فجاه) بحث آن گذشت.

اما این كه افسوس خورده كه ای كاش! امر ولایت را به عهدة یكی از آن دو مرد (عمر - ابوعبیده) افكنده بود، این حاكی است كه جانشین پیامبر پس از بازپسین روزهای زندگیش، دریافته است كه كاری كه بر آن برخاسته براساس آیین خدایی در خلافت و طبق وصیت نبوده است، زیرا برگزیدن جانشین و كسی كه پس از مرگ، دیگری باید به كار او برخیزد، او همان كسی است كهم پس از او به جانشینی وی نیازمندیم و باید پس از او به كار وی قیام كند و این همان چیزی بود كه جانشین دوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از روزگاری دراز آن را دریافت و گفت: دست فرمانبری دادن مردم به ابوبكر، كار و رویدادی بی اندیشه و ناگهانی بود، همانند آنچه نادانان پیش از اسلام می كردند، ولی خداوند، مردم را از شر خلافت آن حفظ كرد و هر كس مانند آن مرحله، از مردم دست فرمانبری بگیرد وی را بكشید.(2)

آیا این ناشایستگی كه عمر به آن پی برد، در مورد كسی است كه برای آن برگزیده شد؟ یا درباره فردی است كه در گزینش نقش داشت؟ یا در هر دو مورد است؟ یا در اختیاری است كه موجب تعیین خلیفه می گردد؟ كه هر كدام را اراده كرده باشد، جای ایراد بر آن وارد خواهد بود، .

ص: 257


1- ر.ك. الاموال، ابوعبید: 131، تاریخ، طبری: 52/4، الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 18/1، مروج الذهب، مسعودی: 414/1، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 254/2.
2- صحیح، بخاری: 44/10، مسند احمد: 55/1، تاریخ طبری: 200/3، الانساب الاشراف، بلاذری: 15/5، سیره ی ابن هشام: 338/4، تیسیر الوصول، ابن دیبع: 42/2-44، كامل بن اثیر: 135/2، نهایه ابن اثیر: 238/2، الریاض النضره، طبری: 161/1، تاریخ ابن كثیر: 246/5، السیره الحلبیه، حلبی: 388/3-392، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 5-8، تمام الفنون، صفدی: 137، تاج العروس، زبیدی حنفی: 568/1، تاریخ طبری: 210/3، الصواعق المحرقه، ابن جر: 21.

چرا كه اینان در بارة گروه انبیاء و رسولان هیچ گاه نص و تصریحی نداشته اند و هیچ گاه امت ها آنها را به گونه ای سر كار نیاوردند!!

تاسف خلیفه دوم در تعیین خلیفه

از یك سو خود عامل و مسبب اصلی در روی كار آوردن ابوبكر صدیق بود كه اگر آن را درست و صحیح نمی دانست، چنین عملی نمی كرد، ولی از سوی دیگر در این اواخر كار خود، بر بی اساسی و بی پایگی آن به قضاوت نشسته و آن را امری طبق برنامه جاهلیت و پدیده ای عجولانه برشمرده است و بر سفارش و وصیت آخر هر خلیفه می اندیشد كه باید درست و صحیح پیش رود كه پس از او چه فردی جایگزین شود كه شایستگی خلافت را داشته باشد.

نقل شده: «رسول خدا» (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هر مسلمان چیزی داشته باشد كه بتواند برای پس از مرگش دربارة آن سفارش كند، شایسته نیست دو شب را به روز برساند، مگر آن كه وصیت یاد شده را نوشته نزد خود داشته باشد.» - و «مسلم» در روایت «سه شب را به روز برساند ذكر كرده است.»(1)

نقل شده «آنگاه عمر گفت: از آن زمانی كه آن سخن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم، هیچ شبی بر من نگذشت كه وصیتم نزدم نباشد»، نووی می نویسد: «در درستی این گزارش همه متفقند.»(2)

شاعر چه نیكو گفته است: «خداوند سفارش كرد و برانگیختگان او نیز سفارش ها كردند، بدین خاطر - پیروی كردن از رسولان از برترین كارها است!»

«اگر سفارش برای پس از مرگ نبود، آفریدگان در سر گشتگی و گمراهی بودند - و با چنین سفارش ها است كه كشورداری در میان دولت ها پایدار می ماند.»

«پس برنامه را طبق وصیت به كار بند و پایه های آن را مهمل مشمار - زیرا خداوند از آغاز هستی دستور به این سفارش را داده»

«گروهی را یاد كردم به آنچه خداوند بدان سفارش كرده بود - و گرنه پدید آوردن دستوری در این سفارش ها از من نیست.»(3)

شگفت از سفارش همه به جانشینی به جز انبیاء (علیهما السلام)

وقتی به اندیشه عایشه و عبدالله بن عمر و معاویه می اندیشیم كه همه آنها بر این امر اتفاق داشتند

ص: 258


1- صحیح، بخاری: 2/4، كتاب الوصیه، صحیح، مسلم: 10/2.
2- ریاض الصالحین، نووی: 156.
3- «وصی الاله و اوصت رسله فلذا - كان التأسی بهن من افضل العمل» «لو لا الوصیه كان الخلق فی عمه - و بالوصیه دام الملك فی الدول» «فاعمل علیها و لا تهمل طریقتها - ان الوصیه حكم مالله فی الأزل» «ذكرت قوماً بما أوصی الا له به - و لیس احداث امر فی الوصیه لی» الفتوحات المكیه جزء اخی، ابن عربی: 575.

كه چوپان و ساربان و كارگزار یك زمین و مزرعه نباید چنین كند كه هر چه را تحت مسئولیت و اشراف خود داشته، بدون سرپرست رها كند و كلیه موجودیت را بدون صاحب رها سازد! و با این هشدار كه سرپرستی انسان ها هیچ گاه قابل مقایسه با برخی ازگوسفند و حیوانات و زمین كشتزار نخواهد بود كه در این امر همة عقلای عالم بر حفظ جایگاه و انصاب مسئول و جانشین اتفاق نظر دارند.(1)

در این حال چه شتد كه همه چنین فهمیده و می فهمند، ولی هنگامی كه به گروه انبیاء و اولیاء و اوصیای خداوند متعال می رسیم، آنان را از این تعقل و ژرف نگری محروم می سازیم، آنان را تافته ای جدا بافته می پندازیم، چرا آنان نه تنها در مورد اموال و حیوانات، بلكه در مورد انسان ها و امت ها كارشان به جایی می رسد كه در این امر مهمل گو و بی گفتار و بی اندیشه و بلكه بی تفاوت هستند؟! آیا چنین پنداری را كدام عقل، شرع و عرفی می پذیرد؟! این تخیل با كدام مكتبی از مكاتب آسمانی سازگار است؟!

یعنی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امت عزیز و بزرگوار خود را در حد شتران و گوسفندان نپنداشت كه این چنین افسار گسیخته بدون معیار و ملاك و محكس و میزان رها ساخت و مهر سكوت را بر لب نهاد!! نه چنین نیست!!

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و تعیین جانشین در غدیر خم

تحقیقاً خداوند به راستی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشین خود را - كه باید بعد از ایشان سفارشات او را به كار گیرد - خود برگماشت و با دستور و سخنی آشكار جانشین خود را نشان دادو این را به پیروانش نیز رسانید، ولی طبق گزارشی كه آمده، به وصی خود كه بعد از او به سفارشاتش می پردازد، فرمود: «امت بعد از ایشان با جانشین نیرنگ خواهند كرد.»(2)

نیز حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) به جانشین خود گفت: «به راستی تو پس از من با رنج هایی روبه رو خواهی شد! علی (كرم الله وجهه) پرسید: آیا دین من محفوظ می ماند؟ پاسخ فرمود: دین تو سالم می ماند!»(3)

نیز به ایشان فرمود: «كینه هایی در سینه های گروه هایی هست كه آن را به جز پس از مرگ من

ص: 259


1- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 22/1 و 151، طبقات الكبری: 249/3، تاریخ طبری: 170/6.
2- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ان الامه ستغدر به بعده» مستدرك، حاكم: 142/3-140، او و ذهبی در تلخیص خود، آن را صحیح دانسته، تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 216/11، تاریخ، ابن كثیر: 219/6، كنزالعمال، متقی هندی: 157/6.
3- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «اما انك ستلقی بعدی جهدا، قال (علی): فی سلامه من دینی؟ قال: فی سلامه من دینك» مستدرك، حاكم: 140/3 خبر را صحیح دانسته و ذهبی نیز به همین صورت گفته است.

آشكار نخواهند كرد.»(1)

نیز به ایشان فرمود: «علی! به راستی تو پس از من گرفتار می شوی، پس مبادا به پیكار برخیزی!»(2)

خلیفه و آرزوهای بی اساس در دم مرگ

وانگهی جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه كارش به پشیمانی كشیده شده، چرا آرزو می كند كه ای كاش! در روز سقیفه آهسته خود را از چنگ خلافت رها كرده بودم و آن را به گردن یكی از آن دو مرد - عمر و ابوعبیده - انداخته بودم، آیا پشیمانی او از انگیزه بر پایه حقی بوده كه انجام گرفته است؟ در این صورت حق كه پشیمانی ندارد و اگر بر مبانی باطلی بوده است؟ كه مبنای باطل هر چه باشد باطل است، این افسوس اساسی ندارد كه لاف آن را می زنند و تازه آرزومی این كه ای كاش به گردن این دو انداخته بود، این دو چه اساس و بنیاد اسلامی داشته اند؟ و اختصاص به این دو چه انگیزه ای دارد؟!، بدیهی است هر كسی در دوران عمر خود بالاخره در اشتباهاتی به سر می برد و ممكن است در نهایت و آخر عمر وجدانش بیدار گردد و در آخرین دقایق عمر بالاخره متنبه شود و حرف اساسی و درست را اظهار دارد، ابوبكر با این آرزو و افسوس كه اظهار می دارد مشخص می شود، هیچ گونه براساس ولایت و امامت بر پایه غدیر و امر آسمانی توجهی نداشته تا حدی كه در این لحظات حساس و سرنوشت ساز هم ذره ای به حق نگری و واقعیت گویی نپرداخته و هنوز در افكار از خود بافته و تراوشات ذهنی و هواطلبی گرفتار و اسیر بوده است، لابد در انكار حقیقت و تكذیب آیات الهی، به تدریج كارش باید این چنین هم باشد و طبق سنت الهی غیر از این هم سرنوشت او نباید ورق خورد، چنانچه فرمود: «سپس سرانجام كسانی كه اعمال بد مرتكب شدند به جایی رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند و آن را به مسخره گرفتند!»(3)

آری؛ علت انحصار به این دو نفر در آرزوی خلیفه چه معنایی دارد؟! چرا كه در یاران پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) افرادی بودند كه عالی ترین برتری ها را برخوردار بودند كه این دو نفر به مرز هیچ كدام از آنان نمی رسیدند، چون در میانشان كسی بود كه در پیشینه ها و سرافرازی به دامادی و خویشاوندی با پیامبر با اخوت و برادری با وزارت و وراثت با ویژگی های آسمانی و قرآنی با آوازه های غدیر و مباهله و تطهیر و غیر آن همراه بود. چرا لااقل در روز تأسف، آرزوی افكندن كار امارت را به او

ص: 260


1- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ضغائن فی صدور اقوام لا یبدونها الا من بعدی» ابن عساكر، محب طبری در الریاض النضره، طبری: 210/2، از زبان احمد در المناقب، گنجی شافعی در كفایه الطالب: 142، خوارزمی، در مقتل الحسین: 36/1 آورده است.
2- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «یا علی! انك ستبتلی بعدی فلا تقاتلن» كنوز الدقایق، مناوی: 188.
3- (ثم كان عاقبه الذین اساءوا السوای ان كذبوا بآیات الله و كانوا بها یستهزؤن) روم: 10.

نگفتند؟! تا امت را در راهی هموار رهسپار كرده، در شاهراهی روشن به گام زدن وادارد و راه راست را در پیش رویشان بگشاید تا آنان را به سعادت رهنمایی كرده و در نهایت به بهشت برساند كه همه این ها را پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره ایشان گفته است.(1)

افسوس ابابكر در حال مرگ بر فاطمه (علیهاالسلام)

اما تأسف و آرزوی عدم بازرسی خانه فاطمه چه بود؟ كه هر انسان منصفی خوش ندارد با سخن گفتن درباره آن تیره روزی ها، دل های مؤمنان را بخراشد كه بحث آن در جاهایی ذكر شده است.(2) و فشردة آن گزارش سهمناك بود كه بر فاطمه (علیهاالسلام) گذشت از سوی كسانی كه مرتكب آن شدند و برایشان به قدری سخن گذشت، به طوری كه حضرت از آن راستا بعد از هر نمازی كه به جا می آورد، نفرین جان سوز خود را بر خلیفه ترك نكرد.(3)

و اگر به شگفت آیی، پس شگفتا! كه ببینی این دار و دسته، این رسوایی ها را در جایی به بار آورده و در آن درماندند كه آوای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این باره گوش را پر كرده كه می گفت: «هر كس این بانو را می شناسد كه شناخته و هر كه او را نشناخته، بداند كه او پارة تن من است، او قلب من و روح من است كه در میان دو پهلویم بوده است، هر كس او را آزرد،مرا آزرده است.»(4)

و فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را ناخوش آید، مرا ناخوش آورده و هر كه او را بیازارد، مرا آزرده است.»(5)

و فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد، مرا خشمگین كرده است.»(6)

و فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر چه او را دلگیر سازد، مرا دلگیر ساخته و هر چه او را

ص: 261


1- تاریخ، ابن عساكر: 315/6، الغدیر، علامه امینی(رحمه الله): 14/1-12.
2- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 13/1، تاریخ، طبری: 198/3، العقد الفرید، ابن عبد ربه: 257/2، تاریخ، ابی الفداء: 165/1، تاریخ، ابن شحنه و حوادث سال: 11، شرح نهج البلاغه: 19/2.
3- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه: 14/1، الرسائل، جاحظ: 301، اعلام النساء: 1215/3.
4- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «من عرف هذه، فقد عرفها و من لم یعرفها، فهی بضعه منی، هی قلبی و روحی التی بین جنبی، فمن آذاها فقد آذانی» الفصول المهمه، صباغ مالكی: 150، نزهه المجالس، صفوری: 228/2، نورالابصار، مؤمن شبلنجی: 45.
5- «قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «فاطمه بضعه من یریبنی ما رابها و یؤذینی ما آذاها» صحاح بخاری، مسلم، ترمذی، مسند، احمد: 328/4، الخصائص، نسایی: 35، الاصابه، ابن حجر: 378/4.
6- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «فاطمه بضعه منی، فمن اغضبها فقد اغضبنی» صحیح بخاری، خصایص نسایی: 35.

خرسند دارد، مرا خرسند داشته است.»(1)

و فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر چه او را شادمان سازد، مرا شادمان ساخته است.»(2)

و فرمود: «ای فاطمه! خداوند برای خشم تو خشمگین می شود و برای خشنودیت خشنود می گردد.»(3)

آری؛ با چنین آوایی كه زمزمه آن در وجدان بیدار خلیفه طنین انداز است كه او را به پشیمانی كشانده، ولی این بیداری در زمانی بروز كرده كه راهی برای بازیافت گذشته نبود، چرا كه حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) با دل و جانی لبریز از خشم و نفرین بر خلیفه، در دل خاك ها رفته و به لقاء الله پیوسته بود.

خدمات ویژه خلیفه به مرتد از دین

اما آن سه كاری كه ابوبكر از انجام ندادنش تأسف می خورد و بر ترك آن نواراحت بود كه بازتاب آن نه از روی اندیشه و بینایی در كار بوده و نه بر اساس فرمان الهی تا این كه دریافته است كه در هر سه لغزیده و شالودة گرفتاری هایی سخت را ریخته و به دنبال آن، مردم را به تیره ترین روزها نشانده و كسی كه در میان مسلمانان بر جای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می نشیند، نباید كاری كند كه چنین آثار سوئی را به دنبال داشته باشد و پشیمانی را به بار آورد و داستان «اشعث بن قیس» كه ابوبكر آرزوی قتل او را دردل، افسوس می خورد - می رساند كه پشیمانی خلیفه به جا بوده، زیرا آن مرد، پس از آن كه مرتد شد و گناهانی از وی سر زد و با مسلمانان به كار زار برخاست و گرفتار شد، او را دستگیر ساختند و به نزد جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند كه به وی گفت: تو خود می دانی چه كرده ای؟ اكنون به گمان خودت با تو چه رفتاری باید داشته باشیم؟

«اشعث» گفت: با من نیكی می كنی، بندهای آهنین را از پیكرم می گشایی! و خواهرت را به همسری من درمی آوری! چرا كه من برگشتم و اسلام آوردم! ابوبكر گفت: من نیز چنان كردم، پس

ص: 262


1- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «فاطمه بضعه منی یقبضنی ما یقبضها و یبسطنی ما یبسطها» مسند، احمد: 323/4-332، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 112.
2- قال(صلی الله علیه و آله و سلم): «فاطمه بضعه منی یسرنی ما یسرها» الاغانی، ابوالفرج اصفهانی: 156/8.
3- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «یا فاطمه! ان الله یغضب لغضبك و یرضی لرضاك» مستدرك، حاكم: 154/3، ذخائر العقبی، طبری: 39، تذكره السبط، ابن جوزی: 175، مقتل الحسین، خوارزمی: 52/1، كفایه الطالب، گنجی شافعی: 219، شرح المواهب، زرقانی: 202/3، كنوز الدقایق، مناوی: 30، اخبار الدول، قرمانی هامش الكامل: 185/1، كنزالعمال، متقی هندی: 111/7، تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی: 443/12، الاصابه، ابن حجر: 378/4، الصواعق المحرقه، ابن حجر: 105، الاسعاف: 171، ینابیع الموده، قندوزی: 173.

از آن ام فروه دختر ابوقحافه را به همسری وی درآوردم.(1)

خیانت های بدون كیفر اشعث در عصر ابوبكر

«اشعث بن قیس» فردی مرتد به بازار شتر فروشان رفت و شمشیر خود را از نیام درآورد و هیچ شتر نر یا ماده ای را ندید، به جز این كه آن را پی كرد، مردم بانگ برداشتند: كه اشعث كافر شد و همین كه كار خود را به پایان رسانید، شمشیر را بیفكند و گفت: به راستی و سوگند به خدا! كه من كافر نشده ام، ولی این مرد خواهرش را به من داد و ما اگر در شهرهای خود بودیم، به گونه ای دیگر ولیمه عروسی می دادیم، ای مردم مدینه! بخورید! و ای دارندگان شترها! بیایید، همانند آن را به عوض بگیرید و آن روز همچون جشن قربانی گردید كه «وبره بن قیس خزرجی» در این باره گفت:

«به راستی اشعث كندی در روز دامادیش - چنان ولیمه ای داد كه قیمت آن سنگینی تبهكاری های گرانی بود كه به دوش كشید!»

«به راستی شمشیری را برهنه كرد كه همواره در نیام بود - به جز در جنگ و آن هم در كله و گردن ها كه از نیام درآمد.»

«شمشیر را در نیام كرد و آن نیام دست و پای كره شتران و اسبان - و استران و شتران كاروانی بودند.»

«روزی كه جوان كندی را دیدی به او بگو: - تو برترین سرفرازی های آدمیزادگان را برده ای!»(2)

و نیز «اصبغ بن حرملة لیثی» از سر خشمی كه از این پیوند دامادی داشت، گفت:

«یكی از كندیان را آوردی كه مرتد شد و كارش پایان یافت - به شكستن پیمان تا حدی كه به مفر او را خروج از دین شد!»

«پاداش پیمان شكنی اش آن بود كه جان او را زنده كنی - و دستمزد بیرون شدنش از دین (ارتداد) كه دوشیزه ای را به همسریش درآوری!»

«و اگر او از گرفتن و پذیرفتنش به همسری سرباز می زد - البته كابین او را نیز از خویش می دادی!»

«و اگر بیش از این تا مانند آن را به همسری می خواست - تو به همسری او ده عدد را و سپس ده عدد دیگر را درمی آوردی!»

ص: 263


1- الغدیر، علامه امینی (قدس سره): 175/7-174.
2- «لقد أولم الكندی یوم ملاكه - ولیمه حمال لثقل الجرائم» «لقد سل سیفاً كان مذكان مغمداً - لدی الحرب منها فی الطلا و الجماجم» «فأغمده فی كل بكر و سابح - و عیر و بغل فی الحشا و القوائم» «فقل للفتی الكندی یوم لقائه - ذهبت بأسنی مجد اولاد آدم»

«ابوبكر را بگو: تو با این كارت بعد از آن زشت گردانیدی - قریش را و نام آوری و آوازه نیكوی آن را به گمنامی رساندی!»

«آیا در میان تیره خودت «تیم بن مره) یكی نبود - كه خواهرت را به او دهی؟ اگر چنان نبود كه به آن ازدواج سرفرازی بودی؟»

«و اگر چنان بودی كه وقتی او را نزد تو آوردند، وی را كشته بودی - البته برای خواهرت نام نیكو فراهم آورده و اندوخته ای شایسته برای او نهاده بودی»

«ولی اینك آنچه را با كندی كردی كاری بایسته بر تو می شناسند - كه بر انجام آن نه ستایشی برای خود فرا گرفتی و نه پاداشی داری!»(1)

تأسف بی جای ابوبكر بر عدم سؤالات از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

اما آن سه موردی كه خلیفه آرزو می كرد: ای كاش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن باره پرسیده بود كه زمینه ای برای اختلاف و اغتشاش به وجود نیاید! این مورد آرزو و به انسان ها آگاهی می دهد كه ایشان در دانستنی های مربوط به دین تا چه اندازه بی بهره و در دریافت دستورات آن، اندك مایه بوده، چندان كه فرمان های میراث را نمی دانسته با این كه جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بین مسلمانان بوده و به ناچار با پرسش های فراوان پیرامون آن رو به رو می شده و این مسائل كثیرالابتلاء بوده و نیز همین منش ها از ایشان بیانگر آن بوده كه ایشان در اساس جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مردد و دو دل بوده كه آیا با دستور و تصریح آشكار پیامبر است؟ یا با گزینش مردم است؟ و اگر دومی باشد، آیا تنها ویژه كسانی است كه با پیامبر به مدینه كوچ كردند؟ یا یاران ایشان از شهرهای دیگر در آن بهره ای دارند؟ كه هر كدام. باشد دریافت می شود كه ایشان در بالا رفتنش بر اریكه جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در كار خویش، به باوری استوار و محكم پشت گرمی و اطمینان نداشته است كه در اینجا به جز روان آزاده هر انسان منصفی را به داوری نتوان خواست و در سخن درست با اساس، نیز هیچ انگیزة خشمی وجود نخواهد داشت!

(1) «أتیت بكندی قد ارتد و انتهی - الی غایه من نكث میثاقه كفراً» «فكان ثواب النكث احیاء نفسه - و كان ثواب الكفر تزویجه البكراً» «و لو انه یابی علیك نكاحها - و تزویجها منته لامهرته مهراً» «و لو انه رام الزیاده مثلها - لانكحته عشراً و اتبعته عشراً» «فقل لابی بكر: لقد شنت بعدها - قریشاً و اخملت النباهه و الذكراً» «اما كان فی تیم بن مره واحد - تزوجه؟ لولا اردت به الفخراً؟» «و لو كنت لما ان اتاك قتلته - لاحرزتها ذكراً و قدمتها ذخراً» «فاضحی یری ما قد فعلت فریضه - علیك فلا حمداً حویت و لا اجراً» تاریخ، طبری: 276/3، ثمار القلوب، ثعالبی: 69، الاستیعاب، ابوعمر: 51/1، الكامل، ابن اثیر: 160/2، مجمع الامثال، میدانی: 341/2، الاصابه: 51/1 و 630/3.

ص: 264

علاوه بر این كه این آرزویی كه بر دل خلیفه خطور كرده، هیچ جایگاه استنواری ندارد! چرا كه اگر ایشان موفق شده بود، از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این باره پرسیده بود، آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه پاسخ به وی می داد؟، مگر در دین به اكمال و اتمام رسیده، جای سخن نگفته باقی بود؟ آری؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به طور قطع پاسخی به جز چنین پاسخ را انتخاب نمی كرد؛ می فرمود:

گفتار او(صلی الله علیه و آله و سلم): «تحقیقاً این (یعنی علی (كرم الله وجهه)) نخستین كسی بود كه به من ایمان آورد و او نخستین كسی است كه در روز قیامت با من مصافحه می كند و او صدیق امبر است و ایشان جدا كننده در این امت است كه بین حق و باطل را جدا می سازد و ایشان پیشوای (اعتقادی و عملی) مؤمنین است.»(1)

نقل شده: «ابوذر» در ربذه (محل تبعیدش) به ابورافع گفت: «من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم، خطاب به علی (كرم الله وجهه) می فرمود: تو برادر من و وزیر من و بهترین كسی هستی كه من بعد از خود ترك نمودم كه وعده مرا به تنجز و حتمی می رسانی.»(2)

«علامه امینی» (رحمت الله) در «الغدیر» حدود بیش از بیست و شش حدیث از احادیثی كه پیامبر در خصوص حضرت علی (كرم الله وجهه) فرموده را، ذكر كرده است كه به گونه ای تصریح در خصوص ولایت و جانشینی حضرت می باشد.(3)

از قبیل: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «علی ولی مؤمنان (و سرپرست و دوستدار آنان) بعد از من خواهد بود.»(4)

نیز فرمود: «هر كس علی (كرم الله وجهه) را اطاعت كند، تحقیقاً مرا اطاعت كرده و هر كس علی (كرم الله وجهه) سرپیچی كند، تحقیقاً مرا عصیان كرده است.»(5)

نیز فرمود: «جبرئیل (علیه السلام) مرا از سه برتری علی (كرم الله وجهه) آگاه ساخت: این كه به راستی سرور .

ص: 265


1- عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «ان هذا، من آمن بی و هو اول من یصافحنی یوم القیامه و هو الصدیق الاكبر و هذا فاروق هذه الامه، یفرق بین الحق و الباطل و هذا یعسوب المؤمنین» طبرانی از سلمان و ابی ذر و بیهقی و عدنی از حذیفه نقل كرده اند، مجمع الزوائد، هیثمی: 102/9، گنجی شافعی در كفایه الطالب:79، كنزالعمال، متقی هندی: 56/6، الریاض النضره، طبری: 155/2، شمس الاخبار، قرشی: 35، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 257/3.
2- قال ابوذر لابی رافع: «انی سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول لعلی (كرم الله وجهه).... و انت اخی و وزیری و خیر من اترك بعدی و تنجز موعدی» المواقف، قاضی عضد ایجی: 276/3، نزهه المجالس صفوری: 205/2، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 257/3، شمس الاخبار، قرشی: 35.
3- الغدیر، علامه امینی 1: 177/7-176.
4- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «علی، ولی المؤمنین من بعدی» تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: 339/4.
5- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «من اطاع علیاً، فقد اطاعنی و من عصی علیاً، فقد عصانی» مستدرك: 128/3-121.

مسلمانان و پیشوای پرهیزكاران و رهبر درخشان سپید رویان است.»(1)

آیا با این سخنان نورانی و آشكار از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه در سر و زبان و مكتوبات مورخان و نویسندگان وجود داشت، جای ابهامی در امر جانشینی باقی بود كه ابوبكر صدیق پس از گذشت دوران خلافت، تازه به مجلس تاسف و ارزو بنشیند و این چنین سفره ای كاش پهن كند؟ مگر در زمانی كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همواره به هر گونه ای مردم را به امر ولایت و سرپرستی هشدار می داد، گوش ها سنگین بود كه هیچ نمی فهمید؟! یا نسبت به موقعیت ها برخی خواص از روی تعمد، خود را به تغافل و كری زده بودند؟!

آیا برای خلیفه، آن پاسخ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابل تازیان كافی و وافی نبود؟ كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنان پیشنهاد روی آوردن به اسلام را مطرح نمود و وقتی خطاب سخن به تیره عامربن صعصه رسید كه حضرت آنان را به سوی خدا و دین اسلام فرا خواند كه گویندة آنان از حضرت پرسید: اگر ما از تو پیروی كنیم و آنگاه خداوند تو را بر مخالفانت پیروز گرداند؛ آیا در نگاه تو برای ما شایستگی آن حاصل شده كه پس از تو ما در امر خلافت سهیم بوده و سرپرست شویم؟ با این كه ابوبكر و علی (كرم الله وجهه) نیز در این محاوره حضور داشتند كه حضرت پاسخ داد: تحقیقاً كار در دست خدا است و ولایت را هر جا كه خود بخواهد می نهد!(2) .

ص: 266


1- قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «اوحی الی فی علی، ثلاث: انه سیدالمسلمین و امام المتقین و قائد الغرالمحجلین» مستدرك، حاكم: 183/3.
2- سیره ی ابن هشامك 32/2، الروض الانف: 264/1، بهجه المحافل، عمادالدین عامری: 128/1، السیره الحلبیه، حلبی: 3/2، سیره ی زینی دحلان: 302/1، حاشیه حلبیه، حیاه محمد، هیكل: 152.

بخش هشتم: اجمالی از اشتغالات ابوبكر صدیق (رضی الله عنه) به لهو و لعب، قمار بازی گروبندی و شراب خواری

قمار بازی و گروبندی ابوبكر

اكنون به نگرش در منش های خلیفه و آنچه در لایه های هستی و درونی او، اعم از دانش ها و مایه های روانی، ریشه دوانده، پرداخته تا بنگریم، آیا آنها میان او و برتری ها پیوندی پدید می آورند؟ و آیا پایگاه او را به جایی می رسانند كه شایسته آن فضایل باشد؟ یا مرزی برای او می نماید كه اگر اندیشه ای آن را نپذیرفت، بر وی ستم كرده و آنچه را از آن اوست از وی دریغ ورزیده و پایگاه راستینش را در هم كوبیده باشد؟ یا اگر پای را از آن فراتر نهاد، به تند روی و افراط افتاده باشد؟!

در اینجا به پیش از مسلمانی سخنی بر زبان جاری نمی شود، چرا كه اسلام روزگار پیش از خود را نادیده گرفته است.

و بر این مبنا كاری نداریم كه «عكرمه» گفته است: «ابوبكر با ابی پسر خلف و دیگر بت پرستان قمار بازی می كرد و این پیش از آن بود كه قماربازی، ناروا تلقی گردد و این گزارش را امام شعرایی نیز در نگارش خود آورده است.»(1)

نیز «امام ابوبكر جصاص رازی حنفی» می نویسد: «هیچ كس ازدانشوران در این زمینه سر ناسازگاری ندارد كه قمار بازی ناروا و گروبندی نیز قمار است.» ابن عباس گفته است: «گروبندی قمار است و مردم قبل از اسلام كه در نادانی می زیستند و بر روی دارایی و زن خویش گروبندی می كردند و این كار روا بود؛ تا دستور به ناروا بودن آن رسید؛ چنان چه ابوبكر صدیق با بت پرستان گروبندی كرد.»(2)

به همین گونه كار نداریم كه «ابوبكر اسكافی» در نگارش خود كه در خرده گیری از نگاشته جاحظ «العثمانیه» پرداخته می نویسد:

«ابوبكر پیش از آن كه اسلام آورد، از سران نامور و بلند آوازه بود. بسیاری از مردم مكه گرد او انجمن می كردند و به خواندن سرودها می پرداختند. گزارش ها را به یادها می آوردند و باده گساری می نمودند. او نشانه های پیامبری و نمونه های برانگیختگی و اركان رسالت را شنیده بود. در شهرها به

ص: 267


1- كشف الغمه، الامام الشعرانی: 154/2.
2- احكام القرآن، جصاص: 388/1.

گردش رفت و گزارش هایی را دریافت.»(1)

شراب خواری ابوبكر صدیق

و «فاكهی» در «كتاب مكه» با سند از «ابوالقموص» آورده كه ابوبكر - پیش از اسلام در دوران جاهلیت - باده گساری (شراب خواری) كرد و این سروده ها را بر زبان آورد:

«به مادر بكر درود فرست و خوش آمد بگوی - آیا پس از بستگان تو، من با تندرستی خواهم ماند؟!» تا آخر سروده ها«!

این رویداد به گوش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید. حضرت برخاست و چنان خشمگین گردید كه دامن جامه اش بر زمین كشیده می شد تا بر او وارد شد. عمر كه با ابوبكر بود او را دیدار كرد و چون دید كه رخسارش برافروخته است، گفت: از خشم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به خدا پناه می برم و به خدا سوگند! كه دیگر هرگز بویش نیز به مشامم نخواهد رسید و او نخستین كسی بود كه نوشیدن شراب را بر خویش حرام ساخت.

«حكیم ترمذی» آن را آورده است و سپس گفته است: «این از گزارش هایی است كه دل ها آنها را نمی پسندند كه گویا حكیم دیده است، این داستان زبانزد همگان است، ولی دل ها آن را پسندیده نمی دارد.»(2)

«ابن حجر» نیز آن را یاد كرده و گفته است: «نفطویه بر همین گزارش اعتماد كرده و گفته است: پیش از آن كه باده گساری ناروا شناخته شود، ابوبكر می نوشید و در سوگ كسانی از بت پرستان كه در جنگ بدر كشته شدند، سخن سرایی كرد.»(3)

شتاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ایراد ضرب بر ابوبكر (یا عمر)(5)

«طبری» داستان «ابوالقموص» را از طریق ابن بشار(4) و او از عبدالوهاب(5) و او از عوف(6) و او از ابو

ص: 268


1- رساله ی جاحظ: 34، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 264/3.
2- نوادر الاصول، حكیم ترمذی: 66.
3- الاصابه، ابن حجر: 22/4.
4- حافظ ابوبكر محمدبن بشار عبدی بصری، از رجال صحاح ست است.
5- پسر عبدالمجید بصری، از رجال صحاح ست است.
6- ابن ابی جمیله عبدبصری كه اینان - هر سه تن - از مردانی هستند كه نگارندگان «شش صحیح» گزارش هایشان را پشتوانه احكام اسلام می شناسند.

القموص و او از زید بن علی(1) نقل كرده كه گفت: «خدای بزرگ سه بار فرازهایی درباره شراب فرو فرستاد و نخستین فرازی كه فرود آمد، همان جا بود كه خداوند متعال فرمود: «درباره شراب و قمار (برد و باخت) از تو می پرسند؟ بگو: در آن ها دو گناه و زیان بزرگ است و منافعی (از نظر مادی) برای مردم در بر دارد (ولی) گناه آنها از نفعشان بیشتر است.»(2) با این وضع، كسانی از مسلمانان بودند كه آن را می نوشیدند؛ تا دو مرد باده گساری كرده، به نماز ایستادند و از سرمستی و پریشانی گفتند كه عوف نمی دانست آنان چه می گویند كه خداوند بزرگ و گرامی در این باره چنین فرو فرستاد: «ای كسانی كه (به آیین راستین) گرویده اید! در حال مستی به نماز نزدیك نشوید تا بدانید چه می گویید!»(3) و این بود كه هر كس می خواست می نوشید، ولی نزدیك به نماز از آن پرهیز داشتند تا به گمان ابوالقموص، یك بار مردی باده گساری كرد و به خواندن سروده هایی پرداخت در ماتم كسانی از بت پرستان كه در جنگ بدر كشته شده بودند، سروده ها این است:

«مادر عمرو به تندرستی درود فرست! - آیا تو پس از بستگانت تندرست خواهی ماند؟»

«مرا بگذار باده بامدادی را بنوشم، زیرا من - مرگ را دیدم كه به جستجوی هشام برخاسته است!»

«و زادگان مغیره آرزومندند كه كاش می شد - با دادن هزاران از مردان یا چارپایان خویش جان او را بخرند!»

«گویا آن چاه - چاه بدر - پیش چشم من است كه - با ریختن كشته در آن، همانند كوهان شتر بالا می آید.»

«گویا آن چاه - چاه بدر - پیش چشم من است كه - جوانان را با جامه های بزرگ منشانة آنها در آنها سرنگون می سازند!»(4)

گفت: این گزارش به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید. بی تابانه بیامد، چندان كه دامن جامه اش از سر بی تابی بر زمین كشیده می شد. چون خود را به آنان رساند و آن مرد ایشان را بدید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه را در دست داشت بلند كرد تا بر وی بزند و او گفت: از خشم خدا و پیامبر او به خدا پناه »

ص: 269


1- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 420/3 كه به گزارش او نیز پشتگرم باید بود.
2- (یسالونك عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم كبیر و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما) بقره: 219.
3- (یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاه و انتم سكاری حتی تعلموا ما تقولون) نساء: 43.
4- «تحیی بالسلامه ام عمرو - و هل لك بعد رهطكم من سلام؟» «ذرینی اصطبح بكر فانی - رایت الموت نقب عن هشام» «وود بنو المغیره لو فدوه - بالف من رجال او سوام» «كانی بالطوی طوری بدر - من الشیزی یكلل بالسنام» «كانی بالطوی طوی بدر - من الفتیان و الحلل الكرام»

می برم و به خدا سوگند! كه دیگر هرگز مزه شراب را نخواهم چشید، آنگاه خداوند - با فرستادن این فراز - ناروا بودن این كار را باز چنین باز نمود: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! شراب و قمار و بت ها و ازلام (نوعی بت بخت آزمایی) پلید و از عمل شیطان است.... شیطان می خواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و كینه ایجاد كند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد؛ آیا (با این همه زیان و فساد) خودداری خواهید كرد؟!»(1) عمربن خطاب گفت: اجتناب را پذیرفتیم!»(2)

و نیز «بزار» از «انس بن مالك» آورده است كه گفت: «من آن روز ساقی آن گروه بودم و بادة انگور و انجیر را به هم آمیخته بودیم و در میان گروه، مردی بود كه او را ابوبكر می گفتند: همین كه نوشید، گفت:

«مادر بكر را با درود خویش خود آمد گویم - و آیا برای تو بعد از قومت تندرستی و سلامتی خواهد بود؟»

«پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما می گوید: كه دوباره زنده خواهیم شد! - چگونه آن كس كه ریشه كن شده، زندگی را باز خواهد یافت؟!»(3)

در همین هنگام كه اینان سرگرم نوشانوش بودند، مردی از مسلمانان بر ما درآمد و گفت: چه می كنید؟ به راستی كه خداوند بزرگ دستور به ناروا بودن شراب خواری را فرو فرستاده است (تا پایان داستان).(4)

و نیز «ابن حجر» و «عینی» می نویسند: «از شگفتی ها آن است كه ابن مردویه در تفسیر خود طریق «عیسی بن طهمان» و او از «انس» گزارش كرده است كه ابوبكر و عمر نیز، میان شراب خواران بوده اند و این گرچه سلسله سند صحیحی دارد، ناپسند است و جز به نادرستی آن نمی توانم داوری كنم.»(5) .

ص: 270


1- «یا ایها الذین آمنوا إنما الخمر و المیسر والانصاب و الازلام زجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون * انما یرید الشیطان ان یوقع بینكم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدكم عن ذكر الله و عن الصلاه فهل انتم منتهون) مائده: 91-90.
2- ر.ك. تاریخ طبری: 203/2، چاپ دیگر: 211/2 مخفی نماند، طبری به جای كلمه ابوبكر، مردی را ذكر كرده و در سروده او ام عمر را به جای ام بكر ذكر كرده تا آبروی امامش محفوظ بماند!!
3- «احیی ام بكر بالسلام - و هل لك بعد قومك من سلام؟» «یحدثنا الرسول بان سحتاً - و كیف حیاه اصل او هشام؟!»
4- مجمع الزوائد، هیثمی: 51/5.
5- فتح الباری، ابن حجر: 30/10، عمده القاری، عینی: 84/20.

زیرا «ابونعیم» در حلیه در زندگی نامه شعبه از داستان عایشه گزارش كرده كه ابوبكر چه در هنگام مسلمانی و چه پیش از آن در دوران جاهلیت از باده گساری خودداری می كرد و آن را برای خویش ناروا می شناخت.

و شاید گزارشی كه با وسائط شایستة پشت گرمی رسیده و با برتری یافتنش زبانزد گردیده، بدین گونه بوده كه ابوبكر و عمر در آن روز به دیدار ابوطلحه رفتند، ولی در شراب نوشی با آنان همراهی نكرده بودند.(1) ولی سپس به گونه ای دیگر گزارشی از طریق بزار خواندم كه انس گفت: «من در آن روز ساقی آن گروه بودم و در میانشان مردی بود كه او را ابوبكر می گفتند و چون باده نوشید، گفت: «ام بكر (مادر ابوبكر) را به تندرستی درود فرست!....»

در این هنگام مردی از مسلمانان بر ما وارد شد و گفت: دستور به ناروا بودن شراب خواری فرود آمده است.... تا پایان داستان و ابوبكر را ابن شغوب می گفتند و برخی پنداشته اند كه ابوبكر صدیق است و چنین نبوده. ولی این كه نام عمر نیز در میانه هست، می رساند كه در نشان كردن او با نام صدیق لغزشی روی نداده و به این گونه می توانیم هر ده تن كه در آنجا بوده اند را، نام ببریم.(2)

شگفتا! از توجیه های بی جا بر حفظ آبروی خلیفه

شما می نگرید: ابن حجر در یادآوری گزارش درنگ می كند، نه مهری كه به خلیفه دارد به او اجازه می دهد آن را بپذیرد و نه درستی آن به وی اجازه می دهد كه از آن چشم بپوشد. پس نخست آمده و آن را مایة شگفتی می شمارد و سپس با این كه سند خبر آن را مطلوب می داند، مایه اش را ناپسند می انگارد. گاهی گمان می برد كه نادرست باشد و یك جا نیز می نویسد: «چون وسائطی شایستة پشت گرمی دارد با برتری یافتنش زبانزد گردیده» و سرانجام راستی و درستی گزارش، او را از پای درمی آورد و این گونه گریبان خود را رها می كند كه: «چون نام عمر نیز در میانه هست، از همین نشانی باید گفت: كه ابوبكر یاد شده همان صدیق است.» پس آن دو را نیز از آن یازده تن می شمارد كه در خانه ابوطلحه به شراب خواری پرداخته اند.

«ابن حجر» خود می داند كه آنچه ابونعیم از داستان عایشه در «حلیه» آورده است، نمی تواند در برابر این گزارش استوار و روشن بایستد كه با سند درست بازگو شده - آن هم از زبان مردانی كه نگارندگان «شش صحیح» سخنان آنان را سرمایه نگاشته هایشان می گیرند. ابونعیم از طریق عبادابن

ص: 271


1- اینجا گفتار عینی به پایان می رسد و دنباله آن تنها از ابن حجر است.
2- ر.ك. فتح الباری، ابن حجر: 30/10، عمده القاری، عینی: 84/20.

زیاد ساجی و او از عدی و او از شعبه و او از ابوالرجال محمدبن عبدالرحمن و او از مادرش همره و او از عایشه این گزارش را نقل كرده است، آنگاه گفته است: گزارش عجیب است كه جز از داستان عبادبن ابوعدی آن را ننوشتم(1) و تازه یكی از وسایط سند عبادبن زیاد ساجی است كه بر آیین قدریان متهم بوده و موسی بن هارون گوید: گزارش های او را رها كردم و ابن عدی گفته است: «او از آن مردمان كوفه است كه در راه شیعه گری تند می رفتند(2) و در برتری های این و آن گزارش های زشتی را آورده است.»(1)

خلیفه در گروه شراب خواران

«ابن حجر» و «عینی» دو عالم از علمای اهل تسنن گویند: «نزد عبدالرزاق از معمربن ثابت و از قتاده و غیر آن دو از زبان انس گزارش هست كه حاضران در آن انجمن (شراب خواری) یازده تن بودند.»(2)

این شراب خواری در سالی روی داد كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مكهس را گرفت و این هنگام از كوچیدن او به مدینة شكوه یافته، هشت سال می گذشت. بزم آن در خانه ابوطلحه زیدبن سهل بر پا شد و پیاله گردانی با انس بود، چنانچه در صحیح بخاری - بخش تفسیر آیه شراب از سورة مائده - و نیز در صحیح مسلم - بخش اشربه، باب ناروا بودن شراب خواری - آمده است و «سیوطی» گوید: این گزارش را عبدبن حمید و ابویعلی و ابن منذر و ابوالشیخ و ابن مردویه از انس نقل كرده اند.(3)

چنانچه از زبان معمر و قتاده گزارش شده است: «كسانی كه در آن بزم بوده اند به یازده مرد می رسند كه ابن حجر نام ده نفر از آنان را آورده و چنانچه گذشت، می گوید: می توانیم ده تن از آنان را نام ببریم. آنان عبارتند از:

(4) ابوبكر بن ابوقحافه كه در آن روز 58 ساله بوده است.

(5) عمربن خطاب كه در آن روز 45 ساله بوده است.

ص: 272


1- تهذیب التهذیب، ابن حجر: 294/5.
2- فتح الباری، ابن حجر: 30/10، عمده القاری، عینی: 84/10.
3- الدر المنثور، سیوطی: 321/2، مسند احمد: 181/3-227، تفسیر طبری: 24/7، السنن الكبری، بیهقی: 286/8-290، تفسیر، ابن كثیر: 94/2-93.
4- حلیه الاولیاء، ابونعیم اصفهانی: 160/7.
5- این دروغی بیش نیست، چرا كه چگونه شیعه ای تندرو بوده، در حالی كه در بی گناهی ابوبكر چنین گزارشی را ارائه دهد با این كه بزرگان سنی از بزهكار شمردن وی نمی توانند چشم بپوشند؟

3- ابوعبیده جراح كه در آن روز 48 ساله بوده است.

4- ابوطلحه زید بن سهل كه میزبان بوده و 4 سال داشته است؛ زیرا ابن جوزی گوید: در سال 34 پس از هجرت در هفتاد سالگی درگذشت.(1)

5- سهیل بن بیضاء كه یك سال بعد از این رویداد در سال خوردگی درگذشت.

6- ابی بن كعب

7- ابودجانه سماك بن خرشه

8- ابوایوب انصاری

9- ابوبكر بن شغوب

10- انس بن مالك كه در بزم آنها پیاله گردانی می كرده است و آن روز - بر مبنای درست ترین گزارش ها - 18 سال داشته(2) و در گزارش درست «مسلم» آمده كه انس گفت: من كوچك ترین آنان بودم و ایستاده پیمانه در دستشان می نهادم؛(3) یازدهمین فرد این گروه از دیدة ابن حجر پوشیده ماند و او - براساس آنچه در داستان قتاده از زبان انس آمده - معاذبن جبل است.»(4)

اصرار آنها بر شراب و تأكید الهی بر اجتناب

نامبردگان پس از آن كه دو آیه در ناروا بودن شراب خواری فرود آمد با تفسیرهای نادرست و با دگرگون شناختن آنچه باید از آن دریافت، باز هم دست به این كار می زدند، چنانچه گذشت.(5) تا آن كه آیه سوره مائده فرود آمد: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! شراب و قمار و بت ها و ازلام (نوعی بخت آزمایی)، پلید و از عمل شیطان است، از آنها دوری كنید.»(6)

این رویداد در همان سالی بود كه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مكه را فتح كرد و آنان چون خشم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدند و همچنین از سومین آیه در خصوص شراب، دوری گزیدند و عذاب الهی را دانستند،

ص: 273


1- صفه الصفوه، ابن جوزی: 191/1.
2- فتح الباری، ابن حجر: 30/10.
3- السنن الكبری، بیهقی: 29/8.
4- تفسیر، ابن جریر: 24/7، مجمع الزوائد، هیثمی: 52/5، عمده القاری، عینی: 589/8، الدرالمنثور، سیوطی: 321/2، ارشاد الساری، قسطلانی نووی: 232/8.
5- ربیع الابرار زمخشری، المستطرف، شهاب الدین ابشیهی: 291/2.
6- (یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه) مائده: 90.

شراب خواری را پایان دادند كه عمر گفت: اجتناب را پذیرفتیم! اجتناب را پذیرفتیم! (1)

«آلوسی» گوید: «پس از فرود آمدن دستور پرهیز از شراب خواری در سوره بقره، بزرگان یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باز هم آن را می نوشیدند و می گفتند: ما تنها آنچه برایمان سودمند باشد می آشامیم و از این كار باز نایستادند تا دستور سوره مائده فرود آمد.»(2)

«ابی حاتم» از داستان «انس» آورده است: [ما باده گساری می كردیم؛ كه این فراز فرود آمد: «از تو درباره باده گساری و برد و باخت می پرسند.»(3) ما گفتیمك: آنچه از آن برایمان سودمند باشد را می نوشیم، پس در سوره مائده این فراز فرود آمد: «شراب و قمار و بت ها و ازلام (بخت آزمایی) پلید و كار شیطان است.»(4) گفتند: خدایا! از آن دست شستیم!](5)

«عبدبن حمید» از زبان «عطا» گزارش كرده است: [كه او گفت: نخستین فراز كه در حرام بودن شراب خواری فرود آمد، این بود: «از تو درباره شراب خواری و برد و باخت پرسش می كنند.»(6) پس از آن برخی مردم گفتند: ما برای سودهایی كه در آن می یابیم آن را می نوشیم و دیگران گفتند: آنچه در آن گناه باشد نیكویی در آن نیست، آن گاه این فراز فرود آمد: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! هنگامی كه مست می شوید به نماز نزدیك نشوید.»(7) پس از آن برخی گفتند: ما آن را می نوشیم و در خانه هایمان می نشینیم و دیگران گفتند: آنچه میان ما و نمازگزاران همراه مسلمانان جدایی بیندازد نیكو نیست، سپس این فراز فرود آمد: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! شراب خواری و برد و باخت پلیدی است.»(8) در این هنگام همه از آن دست شستند.](9)

تاریخ تحریم شراب

حقیقت در سال تحریم شراب جز یك راه نداشته و ندارد كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در یك زمان و در سالی

ص: 274


1- ربیع الابرار، زمخشری، المستطرف، شهاب الدین ابشیهی: 291/2.
2- تفسیر روح المعانی، آلوسی: 115/2.
3- (یسالونك عن الخمر و المیسر) بقره: 219.
4- (یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه) مائده: 90.
5- الدر المنثور، سیوطی: 252/1، تفسیر، شوكانی: 197/1.
6- (یسالونك عن الخمر و المیسر) بقره: 219.
7- (یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاه و انتم سكاری حتی تعلموا ما تقولون) نساء: 43.
8- (یا ایها الذین آمنوا انما الخمر والمیسر) مائده: 90.
9- تفسیر روح المعانی، آلوسی: 17/7.

مشخص آن را حرام شمرده است. ولی برخی ناقلان جهت توجیه شراب خواری صحابی، به ویژه ابوبكر و عمر، سال تحریم را عقب معرفی كرده اند تا آبروی آن دو را از گزند اعمالشان مصون دارند. بدین جهت با تاویل در آیات سوره بقره و نساء در میان مفسران و ناقلان، اختلافی در گفتارشان یافت می شود:

1- برخی آمده اند و همان گزارش را گرفته اند كه طبرانی از طریق معاذبن جبل آورده است و بر این اساس گفته اند: «نخستین چیزی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام نبوتش، مردم را از آن بازداشت شراب خواری و دشمنی و كشمكش و دشنام میان مردان بود.»(1)

و در تأیید این گفتار، كلام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه فرمود: «بزرگ ترین گناهان شراب خواری است.»(2) نیز دقت در آیه هایی كه پیرامون باده گساری است، گام ما را در تحریم شراب به عنوان نخستین كار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استواری می بخشد، زیرا نخستین آیه آن از سوره بقره و آن نخستین سوره ای است كه در مدینه فرود آمده(3) و آیه دوم نیز در سوره نساء و آن نخستین سوره ای است كه در آغاز كوچیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از مكه فرود آمده است.(4)

و شاید برداشت كسانی كه تحریم شراب را بر مبنای سوره بقره دانسته اند، همین باشد كه عایشه گفت: «زمانی كه سوره بقره فرود آمد، دستور به ناروا بودن باده گساری نیز در لابه لای آن فرود آمد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را از آن بازداشت.»(5) زیر براساس آنچه گذشت، سوره بقره پس از همسر شدن عایشه با پیامبر فرود آمد.(6)

«جصاص» نیز طبق گفتارش كه آوردیم، تحریم شراب خواری را بر شالوده همان فراز از سوره بقره استوار دانسته(7) و قرطبی نیز گوید: گروهی از اندیشمندان گفته اند: باده گساری با همین آیه در سوره بقره تحریم شده است(8) و «فخر رازی» گوید: این كه «در سوره بقره» ما را بر تحریم .

ص: 275


1- الاوائل، سیوطی: 90.
2- قال عبدالله بن عمرعن النبی(صلی الله علیه و آله و سلم): «ان اعظم الكبائر شرب الخمر» مستدرك حاكم: 147/4، الترغیب و الترهیب، حافظ منذری: 105/3، الدرالمنثور، سیوطی: 323/2.
3- تفسیر قرطبی: 132/1، تفسیر ابن كثیر: 35/1، تفسیر خازن: 19/1.
4- تفسیر، قرطبی: 1/5، صحیح بخاری: 300/7.
5- تاریخ خطیب بغدادی: 385/8، الدرالمنثور، سیوطی: 252/1.
6- فتح الباری، ابن حجر: 130/8.
7- احكام القرآن، جصاص: 380/1.
8- تفسیر قرطبی: 60/3.

شراب خواری راه می نماید و نیز نشانه هایی بر این مدعا آورده است.(1)

تأخیر تحریم شراب و پوشش شراب خواری ابوبكر

2- همان گونه كه در الامتاع مقریزی آمده: «بلاذری بر آن است كه فرمان پرهیز، چهل سال پس از كوچكترین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه بوده است.»(2) و ابن اسحاق گوید: «طبق گفتار بهتر، این پیشامد در سال چهارم و در گیر و دار با بنی نضیر روی داده»(3) و ابن هشام گوید: «در ربیع الاول از سال چهارم، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سر بنی نضیر فرود آمد و شش شب راه ها را بر آنان بست و در همین میان دستور به تحریم شراب خواری فرود آمد.»(4) و ابن سیدالناس نیز این گزارش را یاد كرده است.(5) البته این برداشت را گزارش ابن مردویه از زبان جابر تایید می كند كه گفت: «تحریم شراب پس از رویداد احد شناخته شده است.»(6)

3- طبق نقل «فتح الباری» و «عمده القاری» آمده است: «دمیاطی بی چون و چرا بر آن اعتقاد است كه دستور به پرهیز از شراب خواری در سال ششم، یعنی همان سالی داده شده كه رویداد حدیبیه رخ داده است.»(7)

4- برداشت دیگر آن است كه این دستور هشت سال پس از هجرت پیامبر از مكه به مدینه تا همان سالی بوده كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مكه را گشود و همان روز كه بزم یاد شده در سرای ابوطلحه برپا شد و یك فراز از سوره مائده فرود آمد كه شراب خواران را از كیفر كارشان هراسانده و پرهیز داده تا عمر و كسانی كه با وی در آن بزم بودند از نوشانوش باز ایستادند و او گفت: دست كشیدیم! دست كشیدیم!

این برداشت را با هیچ حجتی نمی توان استحكام بخشید. زیرا تنها انگیزه اش آن است كه باده گساری مردان نامبرده از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را درست بشمارد و آن را پیش از تحریم شراب قلمداد كند كه می نگری فردی مانند ابن حجر بدون این كه داوری خود را بر تعصب جاهلانه استوار سازد،

ص: 276


1- تفسیر رازی: 229/2-231.
2- الامتا مقریزی: 193.
3- فتح الباری، ابن حجر: 24/10، عمده القاری، عینی: 82/10.
4- سیره ی ابن هشام: 192/2.
5- عیون الاثر، ابن سیدالناس: 48/2.
6- تفسیر، شوكانی: 71/2.
7- فتح الباری، ابن حجر: 24/10، عمده القاری: 82/10.

از نمای گزارش احمد چنان برداشتی می كند و می نویسد: آنچه برمی آید این است كه: تحریم شراب در سال هشتم یا همان سالی بوده كه مكه گشوده شد. زیرا احمد از طریق «عبدالرحمن بن وعله» آورده است كه او گفت: «از ابن عباس درباره خرید و فروش شراب پرسیدم؟ او گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دوستی از تیره ثقیف یا قبیلة دوس بود كه در سال گشودان مكه او را دیدار كرد و مشكی از شراب برای او به ارمغان آورد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای ابافلان! مگر نمی دانی خداوند نوشیدن آن را تحریم نموده است؟ آن مرد رو به بردة خویش كرد و گفت: پس برو و آن را بفروش! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای ابا فلان! چجه دستوری به او دادی؟ گفت: دستور دادم؛ برود آن را بفروشد! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آن كسی كه نوشیدن آن را گناه شمرده، فروختن آن را نیز گناه شناخته، پس مرد فرمان داد: تا آن را در آبرفت شنی ریخت!»(1) علاوه بر این كه اگر هم به این گزارش كمترین توجهی شود، حق این است كه گفته شود: دستور به پرهیز از شراب خواری در سال فتح مكه به این مرد رسیده است، نه این كه صدور فرمان در این سال بوده است. چون این مرد از جایگاه اطلاع رسانی دور و در بیابان ها و جزء صحرانشینان بوده است و چنان از فرهنگ به دور بوده كه نشانة آن این بوده كه قدری از شراب را برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ارمغان آورده است!

این بود جمله ای از مباحثی كه به خلیفه اول ابوبكر صدیق (رضی الله عنه) مربوط است و اگر چه در این زمینه جای پژوهش از بحث های دیگر نیز هست كه بر عهدة پژوهشگران است كه به آن دست یابند، خداوند به شما و بنده حقیر توفیق روزافزون عنایت بفرماید كه علاوه بر منت نخستین كه بر بنده گذارد و حقیر را مستبصر نمود، منت دیگر نهاد تا پژوهشی دیگر بنمایم و راه استبصار را برای همنوعان عزیز از برادران سنی مذهب خویش مفتوح دارم و این هدیه ناچیز كه به قصد روشنگری و كشف حقیقت بر اوراق مرقوم شده را، از روی فضل و كرمش قبول بفرماید. والسلام علیكم و رحمه الله و بركاته.

مولوی عبدالصمد قنبرزهی

(91)/5/12 . سیزدهم رمضان 1433 هجری قمری

ص: 277

فهرست روایات

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «فاطمه بضعه منی بریبنی ما رابها و یؤذینی ما آذاها»: 269

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «فاطمه بضعه منی یقبضنی ما یقبضها و یبسطنی ما یبسطها»: 270

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «فاطمه بضعه منی، فمن اغضبها فقد اغضبنی»: 269

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «كنا اذا اشتد الباس و حمی الوطیس اتقینا برسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و لذنابه»: 133

عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «ان هذا، من آمن بی و هو اول من یصافحنی یوم القیامه و هو الصدیق الاكبر و هذا فاروق هذه الامه، یفرق بین الحق و الباطل و هذا یعسوب المؤمنین»: 273.

عن علی (كرم الله وجهه) قال: «والله! ما نزلت آیه الا و قد علمت فیم أنزلت و أین أنزلت ان ربی وهب لی قلباً عقولاً و لساناً سؤولاً»: 166

عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): (امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا: لا اله الا الله، فاذا قالوها منعوا منی دماءهم و أموالهم و حسابهم علی الله»: 212

عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «لا یعذب بالنار الا رب النار» و عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «ان النار لا یعذب بها الا الله» و عنه(صلی الله علیه و آله و سلم): «لا یعذب بالنار الا ربها»: 202

عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «لا یحل دم امریء مسلم الا باحدی ثلاث: رجل كفر بعد اسلامه، او زنی بعد احصانه، او قتل نفساً بغیر نفس»: 212

عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «لا یحل دم امریء مسلم، یشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله، الا باحدی ثلاث: زنا بعد احصان، فانه یرجم و رجل یخرج محارباً بالله و رسوله فانه یقتل، او یصلب، او ینفی من الارض، او یقتل نفساً فیقتل بها»: 202

عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «لا یحل دم رجل یشهد ان لا اله الا الله و انی رسول الله الا باحدی ثلاثه: النفس بالنفس و الثیب الزانی و التارك لدینه المفارق للجماعه»: 211

عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما تركت شیئاً مما امركم الله به الا و قد امرتكم به و لاتركت شیئاً مما نهاكم عنه الا و قد نهیتكم عنه»: 195

ص: 278

عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «من بدل دینه فاقتلوه»: 202

عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «من قتل دون اهله فهو شهید»: 211

عنه (صلی الله علیه و آله و سلم): «من قتل دون مظلمه فهو شهید»: 211

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «اما انك ستلقی بعدی جهدا، قال (علی): فی سلامه من دینی؟ قال: فی سلامه من دینك»: 267

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ضغائن فی صدور اقوام لا یبدونها الا من بعدی»: 268

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «فوالله! انی لا علمهم بالله و اشدهم له خشیه»: 148

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «لو تعلمون ما اعلم لضحتم قلیلاً و لبكیتم كثیراً»: 148

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «یا علی! انك ستبتلی بعدی فلا تقاتلن»: 268

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «حبك لشی یعمی و یصم»: 118

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما بین قبری و منبری روضه منم ریاض الجنه»: 179

قال: ان القرآن أنزل علی سبعه احرف، ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و الن علی بن ابیطالب عنده منه الظاهر و الباطن»: 166

قال ابوبكر: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: «انا معاشر الانبیاء لانورث، ما تركنا صدقه»:224

قال ابوذر لابی رافع: «انی سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول لعلی (كرم الله وجهه).... و انت اخی و وزیری و خیر من اترك بعدی و تنجز موعدی»: 273

قال ابوذر: سمعت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: «علی انت الصدیق الاكبر»: 42

قال الصادق(علیه السلام): «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»: 229

قال جبرئیل (علیه السلام): «لا سیف الفا ذوالفقار - لا فتی الا علی!» : 127

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «ستكون من بعدی فتنه، فاذا كان كذلك، فالزموا علی بن ابیطالب، فانه اول من آمن بی و اول من یصافحنی یوم القیامه و هو الصدیق الاكبر»: 42

ص: 279

قال علی (كرم الله وجهه): «انا الصدیق الاكبر»: 43

قال علی (كرم الله وجهه): «سلونی فوالله! لا تسالون عن شی الا اخبرتكم و سلونی عن كتاب الله، فوالله! ما من آیه الا و انا اعلم ابلیل نزلت ام بنهار، ام فی سهل ام فی جبل»: 165

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ان الامه ستغدر به بعده» : 267

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انی اعلمكم بالله و اخشاكم لله»: 148

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «قتل علی لعمرو افضل من عباده الثقلین»: 130

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «لضربه علی خیر من عباده الثقلین»: 130

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «لمبارزه علی لمعرو بن (عبد)ود افضل من اعمال امتی الی یوم القیامه»: 130

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «من سب علیاً فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله و من سب الله، كبه الله علی منخره فی النار»: 232

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ان الله یرضی لرضاها و یغضب لغضبها»: 227

قال (صلی الله علیه و آله و سلم) لها: «زوجتك خیر امتی، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اولهم سلماً»: 172

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «آفه الذین ثلاثه: فقیه فاجر و امام جائر و مجتهد جاهل»: 165

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «اعلم امتی من بعدی، علی بن ابیطالب (كرم الله وجهه)»: 172

قال (صلی الله علیه و آله و سلم) «اقضی امتی علی (كرم الله وجهه): 173

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما ترضین انی زوجتك اول المسلمین اسلاماً و اعلمهم علماً؟»: 172

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا المدینه و انت الباب و لا یؤتی المدینه الا من بابها»: 173

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا دارالعلم و علی بابها» : 173

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا دارالحكمه و علی بابها» : 173

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا مدینه الفقه و علی بابها»: 173

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا میزان الحكمه و علی لسانه»:173

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «انا میزان العلم و علی كفتاه»: 173

قال(صلی الله علیه و آله و سلم): «انه لاول اصحابی اسلاماً او اقدم امتی سلماً و اكثرهم علماً و اعظمهم حلماً»: 172

ص: 280

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «اوحی الی فی علی، ثلاث: انه سیدالمسلمین و امام المتقین و قائد الغرالمحجلین»: 274

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «علی باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی»: 173

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «علی خازن علمی»: 173

قال (صلی الله علیه و آله و سلم) « علی عیبه علمی»: 173

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «علی و عاء علمی و وصیی و باب الذی اوتی منه»: 172

(4) قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «علی، ولی المؤمنین من بعدی»: 273

قال(صلی الله علیه و آله و سلم): «فاطمه بضعه منی یسرنی ما یسرها»: 270

قال (صلی الله علیه و آله و سلم) «قسمت الحكمه عشره اجزاء فاعطی علی تسعه اجزاء و الناس جزءاً و واحداً»: 173

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما بین المنبر و بیت عایشه روضه من ریاض الجنه» 180

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما بین بیتی و منبری روضه من ریاض الجنه»: 179

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «ما بین حجراتی الی منبری روضه من ریاض الجنه»: 180

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «من اطاع علیاً، فقد اطاعنی و من عصی علیاً، فقد عصانی»: 273

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «من سره ان یصلی فی روضه من ریاض الجنه، فلیصل بین قبری و منبری»: 180

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «من عرف هذه، فقد عرفها و من لم یعرفها، فهی بضعه منی، هی قلبی و روحی التی بین جنبی، فمن آذاها فقد آذانی»: 269

قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «یا فاطمه! ان الله یغضب لغضبك و یرضی لرضاك»: 270

قالت عائشه: «علی اعلم الناس بالسنه»: 174

ص: 281

فهرست منابع و مآخذ

كتب - مؤلف

ابوبكر الصدیق - استاد محمدرضا مصری

الاتحاف - شبروای

الاتقان - جلال الدین سیوطی

الاجابه - زركشی

احقاق الحق - مرعشی تستری شهید

الاحكام السلطانیه - ماوردی

احكام القرآن - جصاص

احیاء العلوم - غزالی

اخبار الدول و آثار الاول حاشیه كامل - احمدبن سباب قرمانی

اختلاف الحدیث حاشیه كتاب الام - شافعی

الاذكیاء - ابن جوزی

ارجح المطالب - الشیخ عبیدالله حنفی الامر تسری

ارشاد الساری - قسطلانی نووی

الارشاد الی قواطع الادله فی اصول الاعتقاد - عبدالله بن عبدالله جوینی

اسباب النزول - ابوالحسن الواحدی نیشابوری

الاستیعاب فی معرفه الاصحاب - ابوعمرابن عبدالبر یوسف بن عبدالله

اسد الغابه - ابن اثیر

الاسعاغف - ابراهیم بن موسی برهان طرابلسی

اسنی المطالب - سیدمحمود درویش الحوت البیروتی

اسنی المطالب فی مناقب علی ابن ابیطالب - شمس الدین محمد بن محمد جزری دمشقی مقری شافعی

الاصابه - ابن حجر

اعجاز القرآن - محمد بن طبیب باقلانی

اعلام الموقعین - ابن قیم

اعلام النبوه - ماوردی

اعلام النساء - علی محمد علی دخیل

الاغانی - ابوالفرج اصفهانی

الامامه و السیاسه - ابومحمد ابن قتیبه

الامامه و التبصره - ابن بابویه قمی

الامتاع - مقریزی

الاموال - ابوعبید

الانساب - سمعانی

الانساب الاشراف - بلاذری

الاوائل - جلال الدین سیوطی

بدایه المجتهد - ابن رشد

ابدایه و النهایه - ابن كثیر

بقیه الوعاء - جلال الدین سیوطی

بلاغات النساء - ابن طیفور

ص: 282

بهجه المحافل - یحیی بن ابی بكر عامری حرضی

البیان و التبیین - جاحظ

تاج العروس - زبیدی حنفی

تاریخ - طبری

تاریخ - ابوالفداء

تاریخ - یعقوبی

تاریخ - ابن خلدون

تاریخ - ابن كثیر

تاریخ الخلفاء - جلال الدین سیوطی

تاریخ الخمیس - دیار بكری

تاریخ الشام - ابوالقاسم ابن عساكر

تاریخ بغداد - للحافظ ابی بكر احمدبن علی الخطیب البغدادی

تحفه الباری - زكریا بن محمد انصاری

تذكره الحفاظ - محمدبن احمد رهبی

تذكره السبط - مظفر سبط ابن جوزی

تذكره الموضوعات - ابوالفضل مقدسی

الترغیب و الترهیب - حافظ منذری

تفسیر - ابن جریر طبری

تفسیر - شوكانی

تفسیر - قرطبی

تفسیر - ابن كثیر

تفسیر - خازن

تفسیر - ابن جزی كلبی

تفسیر - بیضاوی

تفسیر - رازی

تفسیر - فخر رازی

تفمسیر الدر المنثور - جلال الدین سیوطی

تفسیر الكشاف - محمود بن عمر زمخشری خوارزمی

تفسیر الكشف و البیان - ابواسحاق ثعلبی نیشابوری

تفسیر المرشح - شمس الدین ابوبكر خبیصی

تفسیر النسفی - للامام علامه عبدالله بن احمدبن محمود النسفی

تفسیر بر حاشیه تفسیر فخر رازی - ابوالسعود

تفسیر روح المعانی - آلوسی

التكمله - خثعمی سهیلی

تلخیص الخبیر فی تخریح احادیث الرافعی الكبیر - احمدبن علی العسقلانی

تلخیص مستدرك - محمدبن احمد بن ذهبی

تمام الفنون - صفدی

التمهید - باقلانی

تمییز الطیب من الخبیث - عبدالرحمن بن علی ابن دیبع

تهذیب التهذیب - ابن حجر عسقلانی

تهذیب الكامل فی اللغه والادب - سباعی بیومی

تیسیر الوصول - ابن دیبع

ص: 283

ثمارالقلوب - ثعالبی

جامع الشواهد - محمدباقر بن علی رضا - شریف اردكانی

جامع الصحیح - ترمذی

الجامع الصغیر - جلال الدین سیوطی

جامع الكبیر - جلال الدین سیوطی

الجمع الجوامع - جلال الدین سیوطی

جمهره رسائل العرب - احمد زكی صفوت

حاشیه حلبیه - حیاه محمد هیكل

حلیه الاولیاء - للحافظ ابی نعیم احمد بن عبدالله الاصبهانی

حیوه الحیوان - دمیری

خزانه الادب - بغدادی

خصائص - نسایی

الخصائص - ابوالفتح محمدبن علی نطنزی

الخصائص الكبری - جلال الدین سیوطی

الخصائص شفاء السقام - سبلی

خلاصه التهذیب - صفی الدین خزرجی

خلاصه الكتاب العثمانیه - عمروبن بحر جاحظ

خلاصه تذهیب الكمال - احمدبن عبدالله خزرجی

الدرر المنتثره فی احادیث المشتهره - عبدالرحمن بن ابی بكر سیوطی

الدلائل - بیهقی

الدلائل - ابن كثیر

الدلائل - ابونعیم

الدیات - ابن ابی العاصم ضحاك

ذخائر العقبی - محب الدین طبری

الذكری - حافظ میاطی

ربیع الابرار - زمخشری

الرساله العقلیه - غزالی

الرسایل - جاحظ

الروض الانف - سهیلی خثعمی

الروض الریاحین - یافعی

الروض الفائق - علامه حریفیش

روضه المناظر فی اخبار الاوائل و الاواخر حاشیه كامل - ابن شحنه

روضه الناظرین - احمدبن محمد وتری بغدادی

ریاضی الصالحین - نووی

الریاض النضره - محب الدین طبری

زاد المعاد - ابن قیم

الزهد - احمدبن محمد ابن حنبل

زهرالادب - ابی اسحاق حصری قیروانی

زین الفتی فی شرح سوره هل اتی - ابومحمد عاصمی

سفر السعاده - محمدبن یعقوب فیروزآبادی

السنه - ابن ابی عاصم

ص: 284

سنن - ابن ماجه

سنن - دارمی

سنن ابی داود مع حاشیته عون المعبود - للحافظ المحدث الشیخ ابی عبدالرحمن شرف الحق

السنن الكبری - بیهقی

السیره الحلبیه - حلبی

السیره النبویه - سیداحمد زینی دحلان

سیره - ابن هشام

سیره - ابن سیدالناس

سیره ی عمربن خطاب - ابن جوزی

شذرات الذهب - ابن عماد حنبلی

شرح - محمد عزیزی حنفی

شرح ابن هیثم - ابن هیثم

شرح الآبی - مسلم

شرح التجرید - قوشجی

شرح المقاصد - تفتازانی

شرح المواقف - جرجانی

شرح المواهب - زرقانی

شرح جامع الصغیر - شیخ محمد عبدالرؤوف مناوی شافعی

شرح دیوان - میبدی

شرح ریاض الصالحین - صدیقی

شرح صحیح مسلم - نووی

شرح صحیح مسلم - سنوسی

شرح مختصری صحیح بخاری - ابومحمد ازدی

شرح نهج البلاغه - ابن ابی الحدید معتزلی

الشفاء فی تعریف حقوق المصطفی - قاضی عیاض

شمس الاخبار - قرشی

شواهد التنزیل - الحافظ ابوالقاسم الحاكم الحسكانی

صبح الاعشی فی صناعه الانشاء - احمدبن علی قلمقشندی

صحیح - بخاری

صحیح - مسلم

صحیح - ترمذی

صفه الصفوه - ابوالفرج ابن جوزی

الصواعق المحرقه - ابن حجر هیثمی

طبقات - شعرانی

طبقات الحفاظ - ذهبی

طبقات الكبری - ابن سعد

مطر ح التثریب فی شرح التقریب - الحافظ ابوزرعه احمدبن عبدالرحیم عراقی

طوالع الانوار - قاضی بیضاوی

العرائس - ابواسحاق ثعلبی

العقد الفرید - ابوعمر ابن عبدربه

العمده - ابن بطریق

عمده التحقیق مفی بشائر آل الصدیق - عبیدی مالكی

ص: 285

عمده القاری - بدرالدین ابن العینی

عیون الاثر - ابن سیدالناس

عیون الاخبار - ابن قتیبه

عیون المجالس - عبدالوهاب بن علی بن نصر بغدادی مالكی

الغدیر - علامه امینی

الغیث المنسجم - صفدی

الفائق فی غریب الحدیث - محمدبن عمر زمخشری

الفتاوی الحدیثیه - احمدبن محمد ابن حجر هیثمی

فتح الباری - ابن حجر

فتوح البلدان - بلاذری

الفتوحات المكیه - ابن عربی

فرائد السمطین - حمویی حموینی

فرقان القرآن بین صفات الخالق و صفات الأكوان - محمدبن سلامه قضایی عزامی

الفصل - ابن حزم

الفصول المهمه - صباغ مالكی

الفیض القدیر - شمس الدین مناوی شافعی

قاموس اللغه - محمدبن یعقثوب بن محمد فیروزآبادی

كتاب الآثار - قاضی ابویوسف

كتاب الام - شافعی

كتاب العلم - ابی عمر

كتاب المغازی - محمدبن عمربن الواقدی

كشف الخفاء - عجلونی

كشف الغمه - امام شعرانی

كفایه الخصام - هاشم بن سلیمان بحرانی

الكفایه الطالب - گنجی شافعی

كنزالعمال - متقی هندی

كنوز الدقایق - مناوی

الكنی و الالقاب - دولابی

اللنائلی المصنوعه - جلال الدین سیوطی

لسان العرب - ابن منظور

لسان المیزان - ابن حجر عسقلانی

اللمع - ابونصر

المجتنی - ابن درید

مجمع الامثال - میدانی

مجمع البیان - شیخ ابوعلی طبرسی

مجمع الزوائد و منبع الفوائد - للحافظ نورالدین علی بن ابی بكر الهیثمی

المحاضرات - راغب

مختصر حاشیه كتاب الام - مزنی

مرآه الجنان - یافعی

مرفاه الوصول - احمدبن فرامرز ملا خسرو

المرقاه فی شرح المشكاه - الشیخ علی بن سلطان القاری الهروی

مروج الذهب - مسعودی

المستخرج من التفاسیر الاثنی عشر- محمدبن مؤمن شیرازی

ص: 286

المستدرك - حاكم

المستطرف - شهاب الدین ابشیهی

مسند - ابی داود طیالسی

مسند - احمد

مسند - زیدبن علی

مشكاه المصابیح - خطیب تبریزی

مشكل الآثار - طحاوی

مصابیح السنه - بغوی

مصباح الشریعه - منسوب به جعفربن محمدالصادق (علیه السلام)

مصباح الظلام - جردانی

مصنف - ابن ابی شیبه

مطالب السئول - محمدبن طلحه الشافعی

مطالع الانظار علی طوالع الانوار - عبدالله بن عمربن محمد بیضاوی

المعارف - ابن قتیبه

معجم البلدان - یاقوت ابن عبدالله یاقوت حموی

معجم الشعراء - مرزبانی

معجم الصغیر - طبرانی

المعرفه - ابونعیم

المعیار و الموازنه - اسكافی

المفاضله بین الصحابه - ابن حزم

مقتل - خوارزمی

مقتل الحسین - موفق بن احمد خوارزمی

مقدمه اصول التفسیر - ابن تیمیه

المقنعه - مفید

مناقب - خوارزمی

مناقب الفقیه - ابن مغازلی

المنتظم - ابوالفرج ابن جوزی

منهاج السنه - ابن تیمیه

المواقف - قاضی عضد ایجی

المواهب اللدنیه - قسطلانی

موطأ - مالك

میزان الاعتدال - ذهبی

نزل الأبرار - بدخشی

نزهه المجالس - صفوری

نفحات اللاهوت - علی بن عبدالعلی المحقق الكركی

نوادر الاصول - محمدبن علی حكیم ترمذی

نواقض الروافض - جرجانی

نورالابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار - مؤمن شبلنجی

نهایه - ابن اثیر

الوافی بالوفیات - صفدی

وفاء الوفاء - سمهودی

ینابیع الموده - قندوزی

الیواقیت و الجواهر - شعرانی

ص: 287

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109