وضع علم نحو تمام

مشخصات کتاب

نویسنده : میرزا علی تنکابنی

ناشر : میرزا علی تنکابنی، نجف اشرف، 1401

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

متن تقریظ

متن تقریظ خطیب توانمند و استاد دانشمند

حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین انصاریان حفظه الله

بسم الله الرحمن الرحیم

علم نحو و دانش ادبیات که ناظر به کامل ترین زبان و زیبا ترین بیان و استوار ترین کلام یعنی زبان عربی است، کلید فهم جملات و راه به دست آوردن حقایق و درک واقعیات مسائل و نهایتا سبب رسیدن به درست فهمیدن قران مجید و روایات پیامبر عظیم الشأن و فرهنگ ناب و عرشی و ملکوتی اهل بیت است و بدون آموختن آن تا سر حد اجتهاد نسبت به این دانش گسترده نمی توان درک درستی از قرآن و روایات داشت و این جانب با توجه به اینکه سالیان متمادی به توفیق حق به ترجمه قرآن، نهج البلاغه،صحیفه سجادیه،مفاتیح الجنان،اصول کافی،خصال،معانی الاخبارو کامل الزیارات مشغول بودم این حقیقترا با جان و دل لمس کردم که بدون فهم کامل ادبیات و به ویژه نحو و صرف آن هم در حد اجتهاد ،دست یابی به اعماق قرآن و روایات، حداقل به ظواهر آنها ممکن نیست، لذا بر هر طلبه و دانشجوی علوم حوزوی واجب است ادبیات و دانش لغت عربی ونحو و صرف را تا جایی که بتواند معارف الهی را درک کند و سپس آیات و روایات را در نوشتار و سخنرانی بر اساس لیتفقهوا في الدين به امت انتقال بدهد، و اگر این نباشد تبلیغ بدون فهم قرآن و روایات کاری غیرشرعی و تضییع عمر مردم خواهد بود.

ص: 5

تنظیم علم نحو و ادبیات عرب بنا بر گزارش صحیح تاریخ به روایت مشهور أبو الأسود الدؤلي از وجود مبارک امیرمؤمنان شروع شد و پس از آن به وسیله اندیشمندان شیعه از جمله خلیل بن احمد که از شاگردان حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام بود و دارای تالیف با ارزش چون المنظومه النحویة گسترده شد و پس از آن دیگر ادبیان شیعه که در متن این کتاب خواهید شناخت به تالیف و تصنیف و تنظیم این دانش ریشه ای برخاستند، و از این راه خدمتی بی نظیر به معارف الهیه کردند.این که با یقین کامل ذکر کردم شروع نظام یافتن دانش نحو از سوی امیر مؤمنان بود دلیل استوارم[تاریخ القرآن ابو عبدالله زنجانی] است که در آنجا با براهین مبیّن ثابت کرده که پس از گسترش اسلام در ملل غیر عرب خواندن قرآن به صورت درست برای آنان ممکن نبود، ضرورت ایجاب کرد قرآن اعراب گذاری شود، در جلسه ای با نظارت امیر مؤمنان قرآن برای صحیح خواندن عرب و عجم اعراب گزاری شد و دانش نحو با این کار الهی امیر مؤمنان سرمایه نوشته های ادبیان قرون بعد شد و در این زمینه دانشمندان شیعه کتاب های مهم و قابل توجهی نوشتند و پس از آنان به شهادت کتب و گواهی منصفان، بعضی از علمای اهل سنت دست به تالیف کتب صرفی و نحوی زدند، اما از آنجا که تاریخ اموی و عباسی و حکومت های ضد اهل بیت همواره آلوده به خیانت و جنایت بود، در هر زمان به ویژه در این قرن پانزدهم هجری، این روی حقیقت که واضع علم نحو امیر مؤمنان و گسترش دهنده آن اندیشمندان شیعه بودند پرده پوشانده و گاهی از روی عناد به انکار این واقعیت برخاستند و مساله به

ص: 6

این مهمی را به دیگران حتی به بعضی از امرای سقیفه و حاکمان اموی و عباسی نسبت دادند، ولی باید گفت شب پره قدر خورشید نکاهد، پرده پوشی و انکار که همواره اخلاق شیطانی معاندان بود،هرگز نمی تواند خورشید وجود امیر مؤمنان و اهل بیت را در خدمت به همه علوم اسلامی وعلم صرف و نحو غروب دهد،و بجای آن تاریکی مخالفت و دشمنی را قرار دهند.

،و یأبی الله إلا أن یتم نوره و لو کره المشرکون،

عزیزم حضرت حجت الاسلام علی تنکابنی که در حوزه نجف اشرف در سایه معنویت و اقیانوس علم امیر مؤمنان غرق در تحصیل علوم اسلامی هستند و در ادبیات عرب به ویژه صرف و نحو دستی پر قدرت دارند، در این کتاب کم نظیر به تاریخ تنظیم ادبیات از دیدگاه شیعه و این که بنیان گزار آن امیر مؤمنان است و این علم چون علوم دیگر از اقیانوس وجود او در تاریخ جریان پیدا کرد، و این که کتب نحوی و ادبیات اهل سنت نیز نهایتا به حضرت مولی الموحدین باز می گردد، و با توضیح حق پوشی برخی ازبی انصاف ها و معاندان، نویسندگان غیرشیعی توضیح مفصل داده اند امید است عزیزان طلبه و دانشجویان دانشگاه های علوم اسلامی از این کتاب بهره کامل ببرند.

روضه خوان حضرت سیدالشهداء علیه السلام،حسین انصاریان

8/12/1400 برابر با 25 رجب 1443

مصادف با سالروز شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

فهرست مطالب

فهرست مطالب... 11

مقدمه... 19

فصل اول... 29

تعریف علم نحو... 29

معنای نحو در لغت... 31

تعریف نحو در اصطلاح... 32

ارتباط بین معنای لغوی و اصطلاحی علم نحو... 35

علم نحو، اعراب و عربیة... 37

فصل دوم... 41

اهمیت علم نحو... 41

ولا یجد من یعیره لسانا 45

اقتبس النحو و نعم المقتبس... 46

اهمیت علم نحو درکلام ابوعلی فارسی به نقل از ابن جنی... 47

ضرورت تعلیم علم نحو درکلام ازهری... 48

اصمعی اهمیت علم نحو در کلام... 49

اهمیت علم نحو در کلام مبرّد... 50

توصیف حماد بن سلمه درباره علم نحو... 50

ص: 12

اهمیت علم نحو در کلام ابن هبیرة 51

اهمیت علم نحو در قصیده ابوحیان... 52

اهمیت علم نحو در کلام فاضل هندی... 52

اهمییت علم نحو در مناظره ای از پیامبر (ص) 53

تاثیر علم نحو در فهم روایت و استنباط حکم شرعی... 54

فصل سوم... 57

اسباب علل و اخبار وضع نحو... 57

فساد و لحن در کلام عرب... 59

فساد و لحن در قرائت قرآن کریم... 62

دیدگاه ابن جنی درباره شیوع لحن در قران کریم... 66

کلام زبیدی در طبقات النحویین و اللغویین... 67

دیدگاه ابن خلدون در علت وضع و دلیل اهمیت نحو... 68

اختلاط اعاجم،حفظ لغت عربی و حفظ زبان دین... 71

اشتباه در حالت مرفوعی اسم فاعل در قرائت قران کریم... 72

خلط دختر أبوالأسود بین باب تعجب و استفهام... 73

لحن مردی ایرانی از نوبندجان... 75

اختلاط و ازدواج عجم با عرب... 76

خلط و اشتباه بین هیئت اسم فاعل و اسم مفعول... 77

فصل چهارم... 79

تعریف و مصادیق لحن و لاحن... 79

ص: 13

تعریف لحن... 81

مذمت لحن در نزد عمر بن عبدالعزیز... 83

مذمت لحن در کلام عبدالملک بن مروان... 83

مذمت لحن در کلام شعبی... 83

مذمت لحن در نزد سلیمان بن عبدالملک... 84

نقد صحت خبر سلیمان بن عبدالملک... 84

تاریخ پیدایش لحن... 85

تاریخ پیدایش لحن در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم... 85

مراد از ضلالت نسبت به شخص لاحن... 85

توضیح ابن جنی درباره این روایت... 86

مصادیق لحن از حیث زمان ومکان... 86

اولین لحن در بادیه و عراق طبق گفتار جاحظ... 87

مصادیق لحن از حیث اشخاص... 87

لحن متکلمین وفقهاء مذاهب... 87

لحن در کلام حسن بصری... 88

لحن در کلام خلفاء 89

لحن در کلام ادباء 90

لحن سیبویه... 90

لحن فراّء 91

لحن درهیئت و حرکات... 92

ص: 14

فصل پنجم... 95

واضع علم نحو... 95

وضع علم نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام... 97

گزارش ابن خلکان درباره واضع علم نحو... 97

کلام سیوطی در الاقتراح و نقل تفصیل فخر رازی... 99

رای نهایی ابوالبرکات الانباری در نزهةالالباء 101

رای نهایی سیرافی در اخبارالنحویین به نقل ازابوعبیدة 103

تقطیع روایت سیرافی توسط برخی از مورخین... 105

یادگیری أبو الأسود از امیر المومنین علی علیه السلام در کلام زبیدی... 106

انتساب وضع نحو به ابوالاسود... 107

نقد و بررسی انتساب وضع نحو به عبدالرحمن بن هرمز و نصر بن عاصم... 110

رای و ردیه ابن انباری... 111

رای وردیه جمال الدين قفطی... 112

نقد و بررسی نظریه وضع نحو توسط زیاد و ابن زیاد... 112

دلیل مخالفت زیاد با درخواست أبو الأسود... 113

اختلاف در ️مستمع لحن آیه ان الله برئ من المشرکین و رسوله... 117

شنیدن لحن در قرائت آیه مزبور توسط امیر المومنین علی علیه السلام... 117

شنیدن لحن در قرائت آیه مزبور توسط پیامبر... 118

شنیدن لحن در قرائت آیه توسط ابوالاسود... 119

درخواست زیاد از ابوالاسودوامتناع ابوالاسود... 119

ص: 15

درخواست ابوالاسود از زیاد و منع زیاد... 121

نقد وبررسی نقش عمر در بعث وضع نحو توسط ابوالاسود... 122

الف) استماع لحن در قرائت آیه مزبور توسط عمر... 122

ب ) تنبیه کاتب ابوموسی اشعری به دستور عمر... 123

فصل ششم... 125

نقد و بررسی آراء محققین معاصر... 125

نقد و بررسی اشکالات احمد امین مصری... 127

نقد و بررسی اشکالات شوقی ضیف... 132

فصل هفتم... 143

نقد و بررسی مدح و ذم علم نحو در روایات... 143

تعبیر نحو در روایات... 145

تعبیر اِعراب در روایات... 147

مقصوداز اعراب در کلام صدر الدین شیرازی رحمةالله علیه... 148

مقصود از اعراب در کلام علامه شعرانی... 150

أعرب القرآن فأنّه عربیٌ... 151

تعبیر عربیة از علم نحو در لسان روایات... 154

تعلَّمُوا العربیۀ فأنّها کلام الله الّذی تکلّم به خلقه... 154

مراد از نحو در کلام علامه مجلسی رحمةالله علیه... 156

مراد از نحو در کلام علامه طباطبایی رحمةالله علیه... 159

دیدگاه علامه سید علی خان مدنی رحمةالله علیه... 161

ص: 16

دیدگاه عباس حسن صاحب کتاب النحو الوافی... 162

مصادر 164

ص: 17

ص: 18

مقدمه

ص: 19

ص: 20

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله الذي من نحا نحوه ظفر بقصده

از ابتدای پیدایش لحن و فساد در گفتار و ابتکار امیر المومنین علی علیه السلام در وضع قوانین و قواعد دقیق و منضبط برای حفظ و صیانت زبان عربی و فصاحت قران کریم تا شکل گیری مدارس و مذاهب مختلف نحوی، شیعیان به عنوان پیش گامان تحصیل علوم و فنون مختلف و تاسیس و تطور دانش های مختلف در مجامع علمی و حلقات درسی حضور پر رنگ و قابل توجهی داشتند و خود را به عنوان پیروان حقیقی اسلام از هر فرقه و نحله ای بیشتر در برابر حفظ و صیانت زبان قرآن و فهم معانی آیات و روایات مسئول و موظف می دانستند و همواره با سعی و تلاش حامل علوم اهل بیت علیهم السلام و مبیّن آن برای عموم مردم بودند.

پس از نزول قران کریم در بالاترین منزلت از فصاحت،بلاغت، نظم، اسلوب، تالیف،لغت و سائر جنبه های ادبی بخاطر رعایت تناسب عصر نزول با آداب و سنت قوم عرب که در شعر و نثر و خطابه از هر قوم دیگری برتری داشتند، تمام توجهات و حواس بر محور قران متمرکز گردید و قران به عنوان مهم ترین نص ادبی برای عموم و از این مهم تر به عنوان کلام وحی برای مسلمانان از جایگاه ویژه ای برخوردار گشت و به محل پیدایش و گسترش علوم و فنون مختلف و مباحث و مناقشات علمی متعدد تبدیل .گشت که در جنب علومی مانند علم کلام،فقه و اخلاق می توان از علوم وفنون ادبی به عنوان اولین محور ارتکاز مسلمانان و جدی ترین جنبه علمی مورد توجه و

ص: 21

حائز اهمیت قران پژوهان از عصر نزول یاد کرد که حتی مبالغه و خلاف رای تحقیق نیست اگر بگوییم که جنبه ادبی قران بیشتر از هر جنبه دیگری مورد استقبال و توجه قرار گرفت و هر کدام از فنون مختلف ادبی بر حسب اقتضای آن زمان و احتیاج آن عصر به آن دانش شکل گرفت تا جایی که قران به عنوان اصل در پیدایش و گسترش علوم و فنون ادب تا به امروز قرار گرفت و معرکه آراء جمیع ادباء در علوم مختلف مانند: صرف ،نحو، لغت، معانی، بیان، بدیع، اشتقاق و سائر علوم گردید.

از یک سو قداست قران کریم و لزوم صیانت از زبان وحی و از سویی دیگر حفظ اصالت زبان عربی و تعصب قوم عرب بر زبان خود، دلیل تام و علت موجهی شد برای حساس بودن در مقابل هر گونه فساد معنایی و لحن در گفتاری که ناشی از عدم رعایت قوانین عربیت و عدم اطلاع از قواعد إعراب صحیح کلمات باشد، به همین خاطر اهتمام ویژه ای بر صیانت از زبان قران یعنی لغت عربی بوده است اما پس از فتح بلاد مختلف توسط اسلام و اختلاط عجم و عرب به دلیل فتوحات انجام شده توسط اسلام،تجارت بین بلاد،ازدواج اقوام غیر فصیح با عرب فصیح و دیگر دلائلی که در علل و اسباب پیدایش لحن و فساد در زبان عربی مطرح شده است، باب بروز و ظهور بلکه شیوع لحن در گفتار یعنی إعراب گذاری سقیم و قرائت آیات به شکل ناصحیح و باطل باز گردید، از همین رو به اعتراف و اقرار بزرگان فرق و مذاهب مختلف مسلمان، امیر المومنین

علی علیه السلام با درک شرایط آن زمان و ضرورت پیش گیری از بروز و ظهور فساددر قرائت و تکلم عربی به وضع و تاسیس قواعدی مشغول شدند که با رعایت آن ضوابط و اصول تکلم

ص: 21

صحیح عربی حفظ شود و بر اصالت خود باقی بماند،به همین خاطر ابتداء کلیاتی را در این باره به رشته تحریر در آوردند و سپس با تربیت شاگردان و ایجاد حلقات علمی متعدد به ترویج و گسترش قواعد و تلاش در راستای حفظ زبان وحی از لحن و باطل امر نمودند که شاگردانی مانند أبو الأسود الدؤلي با ارشادات و بیانات امیر المومنین علی علیه السلام توانستند زبان وحی را از لغو و باطل در عصری که بسیاری از مردم از تمام اقشار به اشتباه سخن می گفتند، نجات بدهند و مانع از سرایت لحن رایج آن عصر در قران کریم بشوند.

دانشی که رسالتش شناخت احوال اواخر کلمه از حیث اعراب یعنی تغییر پذیری بر اثر تغییر عوامل و بناء یعنی تغییر ناپذیری بر اثر تغییر عوامل بود که از آن در اصطلاح به علم نحو تعبیر کرده اند، دانشی که رعایتش موجب صیانت لسان از خطای در گفتار می گردد، فن شریفی که پس از نزول قران بیش از هر علمی ضرورتش وجدان و بر لزوم بحث از آن اذعان می شد علم نحو در سایه سار قران و عنایات امیر المومنین علی علیه السلام و اهتمام مسلمانان، مخصوصا شیعیان به جایگاه رفیع رسید و نحویون به قرب و منزلت فراوان رسیدند و به شخصیت های برجسته و دانشمندان صاحب مقام تبدیل شدند.

تشکیل حلقه های مختلف نحوی و تاسیس مدارس و مذاهب متعدد نحوی مانند مدرسه بصره، کوفه، بغداد، اندلس و مصر دلیل دیگری شد برای میل

ص: 23

دانش پژوهان به این علم تا بتوانند با تحصیل فوائد و فرائد این دانش در ابتداء از صیانت لسان برخوردار شوند و سپس در مراحل بعد به مسائل مهم تری مانند کشف معانی و تفسیر ادبی آیات و روایات و همچنین توجیه و نقد و بررسی تعلیلات در قرائات مختلف قرآنی بپردازند و همین امر سبب شد تا این دانش دیگر صرفا فقط برای صیانت و حفظ زبان نباشد بلکه یک جنبه استقلالی و مجزایی پیدا کرد که مناقشات موجود در نفس این علم و نظریه پردازی درباره قواعد همین دانش اولویت پیدا کند و موجب پیدایش مبانی و مناهج مختلف گردد و علاوه بر کتب و تالیفات مدوّن در قواعد نحو، دانشمندان صاحب نظر در این فن به سلسله پژوهش های فراوان و تصنیفات متعددی درباره اصول نحو،علل نحو، تاریخ نحو، و مسائل اختلافی در مسائل این دانش بپردازند و در جنب مسائل نحو به لوازم مرتبط با این دانش یعنی اصول،علل و تاریخ علم نحو مشغول شوند.

در میان تمام مناهج و مذاهب نحوی موجود آنچه برای ما حائز اهمیت است، تبیین جایگاه نحو شیعه و کارکرد نحو شیعی در علوم دیگر مانند کلام و تفسیر می باشد تا با توجه به این مطلب به مقایسه استدلالات نحوی شیعیان با سائر مذاهب و و منشأ این اختلاف و ثمره تعدد نظر نحویون دست بیاییم.

قبل از ورود به هر علم اطلاع از چرایی پیدایش آن دانش به اصطلاح علت وضع و واضع آن علم به درک صحیح از فراگیری آن علم و چگونگی تحصیل آن دانش و چرایی بحث از آن علم کمک می کند، به همین خاطر در اصول نحو و تاریخ نحو از چرایی وضع نحو و اینکه واضع نحو چه کسی بوده است،بحث و گفتگو می شود و همانطور که بیان شد با چشم پوشی از

ص: 24

برخی از اقوال مطرود و ضعیف، واضع دانش نحو طبق نظر جمهور مورخین علم نحو و دانشمندان ادبیات عرب امیر المومنین علی علیه السلام می باشد که برای جلوگیری از شیوع لحن در لسان عربی و سرایت آن به زبان وحی قواعد نحو را ترسیم کرد تا با جعل حرکات اعرابی بین فاعل و مفعول،بین صیغه تعجب و استفهام و بین سائر محل های اعرابی در کلام فرق و تمییز داده شود و از خلط بین حرکات اعرابی و خبط در اعراب گذاری و به تبع آن فهم معانی سقیم جلوگیری شود.

اثر حاضر مسمی به [وضع علم نحو در سایه سار امیرالمومنین علی علیه السلام] به طور جامع و کامل به اخبار و حکایات وضع نحو و نقش امیر المومنین علی علیه السلام در ترسیم قوانین نحو می پردازد:تعریف علم نحو،اهمیت علم نحو، اسباب،علل و اخبار وضع نحو،تعریف و مصادیق لحن و فساد در زبان عربی،نقد و بررسی واضع علم نحو و نقد و بررسی محققین معاصر از مهم ترین مباحث رساله مزبور می باشد که جامعیت و ملاحظه آراء متعدد و مطالعه کتب و تالیفات فراوان در موضوع تاریخ نحو و استفاده از مهم ترین منابع تاریخی مخصوصا بهره گرفتن از منابع عامه برای اثبات مطلوب و نفی و اثبات احتمالات مذکور درباره علل وضع و تعیین واضع نحو از خصوصیات منحصر به فرد این کتاب می باشد،اما می توان دفاع از شیعه در برابر تهمت و بی انصافی برخی از به اصطلاح محققین و مورخین معاصر مانند شوقی ضیف و احمد امین مصری که شیعه را متهم به دروغ کرده و خبر وضع نحو را از جعلیات امامیه پنداشته، اصلی ترین انگیزه نگارش این کتاب دانست، به همین خاطر سعی شده است برای رد کلمات مخالفین که

ص: 25

بر اثر عناد ولجاجت وتاثیر تعصبات اعتقادی در داوری های علمی از مسیر انصاف و دیده حقیقت خارج شده اند، از منابع معتبر و کتب حائز اهمیت تاریخ نحو از منابع عامه و اقوال بزرگان اهل سنت به بهترین وجه برای صحت مطلوب و رد مناقشات مخالفین استفاده گردد.

اثر حاضر که تحریر درس گفتارهای مولف در حوزه با عظمت نجف اشرف می باشد،مشتمل بر مطالب اصلی ترین کتب تاریخ نحو در موضوع وضع نحو از مورخین متقدم می باشد، مانند:

اخبار النحویین البصریین سیرافی [ 368ق]

طبقات النحويين واللغويين زبیدی [ 379ق]

نزهة الألباء في طبقات الأدباء ابوالبرکات الانباری [ 577ق]

إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب یاقوت الحموی [626ق]

إنباه الرواة على أنباه النحاة جمال الدين القفطي [646ق ]

بغية الوعاة جلال الدين السيوطي [911ق]

در پایان انتباه به این مساله لازم است که خواندن رساله وضع نحو مقدمه ای می باشد برای مطالعه دیگر آثار ادبی مولف که با رویکرد ادبیات کلامی

ص: 26

نوشته شده است مانند :

النحو و النحاة الشیعة (نقش شیعیان در تاسیس و تطور علم نحو)

تاثیر و جایگاه علم نحو در اختلاف قرائات قرآنی

الفوائد النحوية (سلسله پژوهش های تاریخ،واصول نحوکلامی)

فرائد الإعراب ( مباحث اختلافی اعراب و بناء در نحو)

معانی القرآن (تفسیر ادبی و تطبیق قواعد صرف و نحو بر صد و ده آیه از قران کریم)

در تتمه کلام سپاسگزارم از همه عزیزان حاضر در سلسله جلسات تاریخ علم نحو که با حضور خود موجب ترغیب و تشویق بنده کم ترین شدند تا در جوار حرم فوق عرشی و ملکوتی امیر المومنین علی علیه السلام توفیق رفیق ما گردد و بتوانیم به مقدار توان از مطالبی بحث کنیم که غایت آن پاسداری از زحمات شیعه و دفاع از جایگاه نحو شیعه می باشد.

و آخر دعوانا أن الحمد الله رب العالمين

الأقل میرزا علی تنکابنی

نجف اشرف/ 17ربیع الأول 1442 دینی

ص: 27

ص: 28

فصل اول: تعریف علم نحو

تعریف علم نحو

ص: 29

ص: 30

معنای نحو در لغت

نحو در لغت بر حسب استقراء در کتب لغوی بر پنج معنا وارد شده است:

نحو را باشد معانی پنج نوع

مثل، قصد، جانب، مقدار، نوع

خلیل بن احمد فراهیدی [175ق] از شیعیان و شاگردان امام کاظم علیه السلام و از مهم ترین لغت شناسان عربی اول معجم نگار زبان عربی نحو را به معنای قصد دانسته است از همین رو وقتی گفته می شود نَحَوْتُ نَحْوَه یعنی: قصدت (قصده)(1)

ابن درید ازدی صاحب کتاب جمهرةاللغة نیز مانند خلیل بن احمد نحو را به معنای قصد دانسته است

[والنَّحْو: القصد؛ نَحَوْتُ الشی ءَ أنحوه نَحْوا، إذا قصدته. و منه اشتقاق النَّحو فی الکلام، کأنه قَصْدُ الصواب] (2)

ابن سکیت لغوی یکی دیگر از مهم ترین لغت شناسان شیعه نحو را به معنای تغییر وتحول پنداشته است

[ونحا الشیءَ یَنْحَاهُ ویَنْحُوه إذا حرَّفه، ومنه سمّی النحویّ لأنه یحرِّفُ الکلام إلی وجوه الإعراب] (3)

ص: 31


1- [ترتیب کتاب العين_نحو_303/3]
2- [جمهرةاللغة_نحو_ص52]
3- [تهذیب اللغة_نحا_163/5]

زبیدی صاحب کتاب تاج العروس علاوه بر معنای قصد، نحو را به معانی دیگری مانند جهت و طریق دانسته است.

[و النَّحْو: الطَّریقُ. و أیْضاً: الجِهَةُ. یقالُ: نَحَوْتُ نَحْوَ فلانٍ، أی جِهَتَهُ] (1)

تعریف نحو در اصطلاح

جرجانی [816 ق] درکتاب التعریفات سه معنای اصطلاحی برای علم نحو بیان می کند: علم به قوانینی که به واسطه آن چگونگی ترکیب کلمات با یکدیگر از جهت اعراب [قابل تغییر بودن آخر کلمات به واسطه عوامل] وبناء [غیر قابل تغییر بودن آخر کلمات به واسطه عوامل] شناخته می شودیعنی علم نحو به ما می آموزد به طور مثال کلمه زید معرب است و به واسطه عوامل رفع مرفوع، عوامل نصب منصوب و عوامل جر مجرور می شود مانند [جاء زید] که فعل جاء نیاز به فاعل دارد و هر فاعلی مرفوع هست لذا زید مرفوع شده است.[ضربتُ زیدا] که کلمه ضربتُ فعل متعدی به همراه فاعل نیاز به مفعول به دارد یعنی چیزی که فعل فاعل بر آن واقع میشود وچون در این مثال کلمه[زید]مفعول به می باشد یعنی عمل ضرب برآن واقع شده منصوب می باشد.

و مانند:[مررتُ بزید] که در این مثال چون حرف باء از حروف جر می باشد نیاز به مجرور دارد و کلمه زید بخاطر عامل جر مجرور شده است مانند کلمه اسم در بسم الله الرحمن الرحیم که به کلمه زید اصطلاحاً معرب می گویند

ص: 32


1- [تاج العروس من جواهر القاموس_نحو_226/20]

یعنی اعراب آخر کلمه به واسطه عوامل تغییر می کند به خلاف اسم اشاره[هذا] که مبنی می باشد

و در سه حالت مرفوعی،منصوبی ومجروری به یک شکل می باشد: [جاء هذا]،[ضربت هذا]،[سلمت علی هذا] بنابراین طبق تعریف اول جرجانی علم نحو را علم چگونگی ترکیب کلمات از حیث اعراب وبناء دانسته است

نحو علم اطلاع یافتن از اعلال کلمات می باشد یعنی علم نحو به ما می آموزد که کلمه [قَوَلَ]فعل ماضی اجوف واوی طبق قاعده باید تبدیل شود به[قال] زیرا واو متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف میشود

اهل اطلاع میدانند که این تعریف و کارکرد مطرح شده از سوی جرجانی در تعریف دوم منطبق بر علم صرف میباشد نه علم نحو و در کتب ادبی نیز قواعد اعلال در ضمن مسائل مهم علم صرف به شمار می آید نه مباحث نحوی، لکن این تعریف قبل از تمییز علوم ادبی منطبق بر نحو بوده است زیرا در تصنیفات ابتدایی و مباحث بدوی علوم ادبی در حلقات مستقل ومجزایی بحث نمیشود.

بلکه قواعد صرف، نحو، اشتقاق، لغت حتی بلاغت در ضمن شواهد ادبی مانند آیات قران کریم بحث میگردید و پس از گذشت مدت زمانی کوتاه آراء ادباء و مباحث ادبی جایگاه خاص خود را پیدا کردند و به طور مستقل به بحث و کنکاش های علمی تبدیل گشتند و در گذر زمان دارای تطور و یک جایگاه ویژه گشتند از همین رو ما در آثار ادبای متقدم میبینیم که ابتداء به علم نحو مصطلح امروزی پرداختند سپس تتمه اثر خود را به مسائل علم

ص: 33

صرف مصطلح امروزی اختصاص دادند جرجانی نیز بر طبق همین مساله علم نحو را علم اطلاع از چگونگی اعلال دانسته است ، البته وجه نیاز به توجیه مذکور در صورتی است که اعلال در عبارت جرجانی را به معنای اعلال صرفی معنا کنیم اما اگر اعلال را به معنای هرگونه دگرگونی بدانیم در این صورت تعریف دوم نیز به طور مطلق یعنی چه قبل از جدایی علوم ادبی چه پس از جدایی علوم کاملا منطبق بر علم نحو می باشد، زیرا علم نحو علم شناخت به کیفیت وچگونگی تغییر وتحولات کلمات می باشد که با فراگیری آن به طور خاص شناخت حالات اعرابی اواخر کلمات به دست می آید.

علم نحو علم به اصولی می باشد که صحت و فساد کلام به واسطه آن شناخته می شود یعنی دانش نحو به ما می آموزد که در جمله اسمیه مبتدا و خبر مرفوع می باشند بنابراین باید [زیدُ قائمُ] را به رفع خواند اما اگر از ادات نواسخ مانند:[إنَّ] استفاده نمودیم باید بگوییم: [انّ زیدا قائم] مانند:[انّ الانسانَ لفی خسر]که کلمه الانسان بخاطر انّ که از حروف مشبه بالفعل می باشد و نصب می دهد منصوب شده است لذا اگر گفتیم[إنَّ زیدُ قائم]این خلاف قوانین ادبی می باشد و کلام دچار فساد می گردد زیرا پس از دخول ادوات نواسخ مانند حروف مشبهةبالفعل دیگر مبتدا و خبر از حالت رفع به عنوان مبتدا و خبر خارج میگردد و اسم و خبر ادات ناسخ می شود که در مثال سابق چون حروف مشبهةبالفعل[إِنَّ،أَنّ،ليتَ،لكنَّ،لَعلَّ، كَأنّ،] نصب به اسم و رفع به خبرمی دهند باید کلمه زید را به عنوان اسم حروف مشبهةبالفعل منصوب و کلمه قائم را به عنوان خبر حروف مشبهةبالفعل مرفوع خواند.

ص: 34

از بین سه تعریف مذکور در کلام جرجانی می توان گفت: تعریف سوم به مراتب تعریف جامع تر و صحیح تری می باشد و با علت وضع این علم نیز سازگاری دارد که در علل و اسباب وضع نحو دلیل بر این مطلب که علت مهم وضع نحو حفظ صحت کلام و دوری از فساد و لحن در گفتار میباشد، بیان می گردد.[النحو: هو علم بقوانین یعرف بها أحوال التراکیب العربیة من الإعراب والبناء وغیرهما، وقیل:النحو: علم یعرف به أحوال الکلم من حیث الإعلال، وقیل: علم بأصول یعرف بها صحة الکلام و فساده](1)

ارتباط بین معنای لغوی و اصطلاحی علم نحو

پس از بیان معنای لغوی و اصطلاحی علم نحو باید دانست چه ارتباطی بین این دو وجود دارد و وجه تسمیه این علم به نحو چه می باشد.

احتمال اول:

واژه نحو برای این علم از حدیثی اقتباس شده است که امیرالمومنین علی علیه السلام به ابوالاسود دئلی فرمودند: همان جهت وطریقی را که من در ترسیم قواعد برای حفظ و صیانت گفتار در اعراب کلام قصد نموده ام تبعیت کن تا از فساد در لسان مصون و محفوظ باشی به همین خاطر این علم را نحو به معنای قصد نام گذاری کردند

[أنه شکا فساد لسانها لابن أبي طالب، فوضع له بعض أبواب النحو وقال له: انحُ هذا النحو، ومن أجل ذلك سمي العلم باسم النحو]

ص: 35


1- [التعریفات جرجانی240/1]

احتمال دوم:

از ابوعمرو ابن العلاء نقل شده است که علم نحو را نحو گفته اند زیرا عالم نحوی کلام را به وجوه اعرابی مختلف تغییر وتحول می دهد وقصد می کند حالات اعرابی گوناگون در حالی که دچار لحن یعنی خطا و فساد نخواهدشد.

[قال أبو عمرو ابن العلاء: إنما سمي النحويّ نحویا لأنه یحرّف الکلام إلی وجوه الإعراب، واللحن مخالفة الاعراب](1)

قریب به همین احتمال را ابن فارس در کتاب مقاییس اللغة گفته است علم نحو را نحو می گویند زیرا عالم نحوی قصد می کند اصول کلام عرب را و به همان روش صحیحی که عرب نطق نموده سخن می گوید.[یَقصِد أصول الکلام فیتکَلَّمُ علی حَسَب ما کان العرب تتکلَّم به] (2)

ازهری نیز در تهذیب اللغة همین احتمال را تقویت نموده است ،علم نحو را نحو گفته اند زیرا که نحوی قصد می کند صواب را در گفتار خود یعنی به بهترین شکل و بدون هیچ گونه خطا و فسادی در زبان سخن میگوید.[و منه اشتقاق النَّحو فی الکلام، کأنه قَصْدُ الصواب][تهذیب اللغة،نحا،163/5]

احتمال سوم:

ابن خلکان صاحب کتاب وفیات الاعیان گفته است: همانا علم نحو را نحو گفته اند چرا که ابوالاسود دئلی از شیعیان و محبین امیرالمومنین علی علیه السلام از حضرت که واضع این قوانین ادبی می باشند اجازه می گیرند

ص: 36


1- [معجم الادباء؛ارشاد الاریب إلی معرفة الادیب،یاقوت الحموی،24/ 1]
2- [معجم مقاییس اللغة،نحو،ص404]

تا مانند آنچه را که ایشان وضع نموده اند تبعیت نموده و گسترش دهند بنابراین نحو را نحو گفته اند چون ابوالاسود دئلی خواستار تبعیت از طریق و جهتی شدند که امیرالمومنین علی علیه السلام آن را ترسیم نموده بود. مانند همین احتمال را ابوجعفر بن رستم الطبری به نقل از ابن ندیم صاحب کتاب الفهرست بیان می دارد.[وإنما سمي النحو نحواً لأن أبا الأسود المذکور قال: استأذنت علی بن أبی طالب رضي الله عنه أن أضع نحو ما وضع، فسمي لذلك نحواً، والله أعلم](1)

علم نحو، اعراب و عربیة

علاوه بر نحو از این علم به دو نام دیگر یاد شده است: علم اعراب و علم عربیة در برخی از نصوص بدل از نحو تعبیر به عربیه شده است: امیرالمومنین علی علیه السلام در هنگامی که ابوالاسود از ایشان پرسیدند درباره چه امری تفکر می کنید

فرمودند: [سمعتُ ببلدکم لحنا فاردتُ أن اضع کتابا فی اصول العربیة].در شهر شما از مردم لحن و فساد در گفتار زبان عربی شنیدم به همین خاطر اراده کردم تا کتابی در اصول عربیت وضع کنم.

ابن قتیبه دینوری در المعارف میگوید: [اول من وضع العربیة ابوالاسود الدوئلی](2)

ص: 37


1- [ المعارف، ص 403]
2- [المعارف، ابن قتيبة دینوری،ص403]

ابن حجر عسقلانی در الاصابه می گوید:[وقال أبو علي القاليّ: حدثنا أبو إسحاق الزجاج، حدثنا أبو العباس المبرد، قال: أول من وضع العربیة ونقط المصاحف ] (1)

نصر بن عاصم نیز به روایت یحیی بن آدم از ابوبکر بن عباس گفته است:[اول من وضع العربیة ابوالاسود الدوئلی](2)

گروهی پیدایش اصطلاح نحو را از زمان خلیل بن احمد فراهیدی[175ق]می دانند که او از اصطلاح نحو برای این علم استفاده نمود؛ در آن هنگام که گفت:

بطل النحو جمیعا کلّه

غیر ما احدث عیسی بن عمر (3)

اما این احتمال به دلیل گواهی مصادر تاریخی فراوان که خبر از استعمال لفظ نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام می دهد ضعیف و مردود میباشد بنابراین جمله معروف اُنح هذا النحو یا أبا الأسود دلیل بطلان احتمال پیدایش تعبیر نحو در عصر خلیل بن احمد میباشد در نتیجه پیدایش تغییر نحو از دانش نحو مربوط به عصرأبوالاسود میباشد نه خلیل بن احمد و وجه تعبیر این علم به عربیت به این خاطر است که نحو از جمله مهم ترین علوم عربی و فنون ادبی میباشد که برای صیانت زبان عربی از آن تعبیر به عربیت شده است.

ص: 38


1- [ الإصابة فی تمییز الصحابة،ابن حجر العسقلانی،456/3]
2- [ اخبار النحویین البصریین،السیرافی،ص35]
3- [اخبار النحویین البصریین،ص49 ]

وجه تعبیر از این دانش به علم اعراب نیز بخاطر ارتباط این دانش با حالت های اعرابی آخر کلمات و نقش اصلی آن در تبیین وجه اعراب صحیح و صیانت از اعراب سقیم می باشد به همین خاطر از نحو به علم اِعراب تعبیر کرده اند.

ص: 39

ص: 40

فصل دوم: اهمیت علم نحو

اهمیت علم نحو

ص: 41

ص: 42

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و وصیّ ایشان حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ،همواره مردم را به اعراب گزاری در کلام وقرآن (علم نحو) ترغیب و تشویق میکردند زیرا فهم صحیح معانی قران متوقف بر اعراب صحیح کلمات میباشد و تا زمانی که اعراب کلمات صحیح نباشد معنا و مقصود درست حاصل نمی گردد زیرا در معنای زبان عربی علاوه بر ماده و هیئت کلمات یک امر سومی نیز نقش اساسی دارد و آن حرکات اعرابی میباشد که علم نحو متکفل آن می باشد،و این خود مهم ترین دلیل بر شرافت و عظمت و اهمیت این علم می باشد زیرا وجود مبارک پیامبر و امیرالمومنین علی علیه السلام می دانستند مردم دچار لحن و فساد شده اند لذا برای مصون ماندن آیات و روایات از خطا و فهم صحیح نسبت به ثقلین تمام تلاش خود را از طریق تعلیم و تربیت شاگردانی که در مسیر تصحیح کلام مردم و شیوه صحیح قرائت اهتمام بورزند، بذل نمودند تا از طریق جلوگیری لحن و فساد در اعراب محاورات جلوی سرایت لحن به قرائت قران و در نیتجه فهم فاسد از آیات را بگیرند که در فصل های بعد پس از بیان شواهد و نقش اعراب صحیح و ناصحیح در تغییر و تحول معنای کلام مقصود به خوبی روشن میگردد.

بنابراین کفایت می کند در اهمیت این دانش که صاحب آن از فساد در فهم معنای آیات در امان است و از لحن و فساد در گفتار مصون و محفوظ است.

ص: 43

و چون در نزد عرب تحفّظ بر اصالت زبان عربی و فصاحت و بلاغت بسیار حائز اهمیت است به مراتب ارزش و اعتبار این دانش افزایش می یابد.

مبرّد در اهمیت اعراب [علم نحو] این حدیث را از پیامبر نقل کرده است:وقال صلّی الله علیه وسلّم:[أعربوا فی کلامکم تعربوا فی کتاب الله](1)

وجه کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خصوص ارتباط اعراب در کلام برای حفظ و صیانت اعراب قران روشن است زیرا مادامی که از صیانت در محاورات عادی در امان نباشند به لحن و فساد در اعراب قران دچار می شوند بنابراین گام اول صیانت محاورات و مکالمات روزمره و رایج و متداول است تا در قدم بعدی به سبب تحفظ بر لسان در گفتگو های معمولی به صیانت در اعراب قران دست یابند.در فصل واضع نحو و علت وضع به تفصیل به نقش امیر المومنین علی علیه السلام در خصوص اهتمام برای جلوگیری از فساد در اعراب کلام و سعی در تاسیس قواعد صیانت زبان میپردازیم تا اهمیت نحو آشکار گردد.

ابوالبقاء عکبری گفته است:

نخستین گام برای فهم قرآن دست آوردن معانی آیات از طریق الفاظ می باشد وکارآمدترین راه برای دستیابی به مفاهیم آیات که از رهگذر آن می توان به تبیین اغراض و گوهر معنایی آیات دست یافت شناخت اعراب [علم نحو]واستخراج مقاصد از روی خطاب های متفاوت است.

ص: 44


1- [الفاضل، محمد بن یزید المبرّد،4/1]

بنابراین اولین گام فهم آیات الهی و اولین ابزار برای تبیین و کشف معنا،شناخت اعراب کلام و فراگیری علم نحو می باشد.

وهب بن جریر : ابن جریر به جوانی گفت ای فرزندم نحو را بیاموز همانا بابی از این علم را نمی آموزی مگر اینکه به واسطه تعلمیش برای خود زره آهنی از جمال به عنوان لباس اتخاذ می کنی ،یعنی همانطور که لباس باعث پوشش بدن انسان می شود وجلوی نمایان شدن زشتی ها را می گیرد و موجب زیبایی می شود علم نحو نیز خطای انسان در گفتار را از بین می برد و باعث زیبایی انسان می شود.

ولا یجد من یعیره لسانا

مردی برای نشان دادن اهمیت یادگیری قواعد صحت گفتار و دوری از فساد در اعراب کلام به فرزند خود گفت:فرزندم زبان خود را اصلاح کنید یعنی دچار فساد در گفتار نشوید زیرا گفتار نشوید زیرا انسان هر آنچه را که به آن محتاج است را می تواند از شخصی امانت بگیرد،می تواند از برادر خود دابّه ای را به امانت بگیرد از دوست خود لباسی را به امانت بگیرد اما هرگز نمی تواند شخصی را پیدا کند که از او زبانش را به عاریه بگیرد.

بنابراین گفتار بدون سقم قابل عاریه نیست و باید هر شخص تلاش کند تا با فراگیری قواعد و ضوابط نحوی به مرحله آب برسد که اعراب صحیح گفتار را بیاموزد و دچار لحن نگردد.

ص: 45

یعنی برای اصلاح لسان باید تمام سعی را نمود تا دچار لحن در گفتار نشویم.[وقال رجل لبنیه: یا بني أصلحوا من ألسنتکم فإن الرجل تنوبه النائبة یحتاج أن یتجمل فیها فیستعیر من أخیه دابة ومن صدیقه ثوبا ولا یجد من یعیره لسانا](1)

اقتبس النحو و نعم المقتبس

شاعری در اهمیت و توصیف علم نحو این چنین سرود:

اقتبس النحو ونعم المقتبس *** والنحو زین وجمال ملتمس

صاحبه مکرّم حیث جلس *** من فاته فقد تعمّی وانتکس

نحو را در بربگیرید که بهترین زینت و جمال برای طلب کننده آن می باشد، شخصی که آگاه از علم نحو می باشد در هر کجا که باشد صاحب کرامت می باشد هرکسی از علم نحو محروم شود نابینا و بیمار می باشد شاید در وجه تعبیر نابینا این چنین گفت که زیرا کسی که نحو را نمی داند در نتیجه دچار فساد در اعراب می شود و از معنا چیزی را می فهمد که مقصود گوینده نیست به همین خاطر هیچ فرقی با انسان نابینا ندارد زیرا چه بسا نابینا با توضیح دیگران به مقاصد متکلم پی ببرد و آگاه شود اما غیر مطلع از دانش نحو با فهم معنای سقیم به نادانی و گمراهی در درک مقصود متکلم برسد(2)

ص: 46


1- [معجم الادباء،یاقوت الحموی،28/1]
2- [معجم الادباء،یاقوت الحموی،23/1]

محمد بن لیث در منزلت نحو گفته است: نحو در ادب مانند نمک در طعام میباشد همانطور که طعام خوش طعم و پاک نمی شود مگر با نمک همچنین اصلاح نمی شود ادب مگر با علم نحو [و قال محمد بن اللیث: النحو في الأدب کالملح في الطعام فکما لا یطیب الطعام إلا بالملح لایصلح الأدب إّلا بالنحو](1)

از شعبی نقل می کنندکه گفته است :زینت مرد عربیّت او می باشد یعنی فصاحت و بلاغت و مصونیتش از خطای در گفتار.

اهمیت علم نحو درکلام ابوعلی فارسی به نقل از ابن جنی

ابن جنی در تبیین جایگاه علم نحو به نقل از استاد خود ابوعلی فارسی می گوید: علت ورود علم نحو در زبان عربی این بوده است که در نزد مسلمانان اصول و قوانینی نبوده است که به آن رجوع کنند برای گفتار صحیح و غیر فاسد و چه بسا گاهی به واسطه اِعراب گذاری اشتباه از مقصود اصلی دور می شدند به همین خاطر علم نحو که همان اصول استوار و قانون محکم است در میان مسلمان دارای اهمیت والایی گشت وجایگاه ویژه ای پیدا نمود

[إنما دخل هذا النحو فی کلامهم ؛ لأنهم لیست لهم أصول یراجعونها ، ولا قوانین یعتصمون بها. وإنما تهجم بهم طباعهم علی ما ینطقون به ؛ فربما استهواهم الشیء فزاغوا به عن القصد.](2)

ص: 47


1- [ عیون الاخبار ص157]
2- [الخصائص،ابوالفتوح عثمان بن جنّی،474/2]

ابن جنی در کتاب بسیار مهم الخصائص بابی را تحت عنوان اغلاط العرب به ذکر برخی از مصادیق لحن در زبان عربی اختصاص داده است و به بعضی از اشتباهات رایج آن عصر در زبان عربی پرداخته است. (1)

ضرورت تعلیم علم نحو درکلام ازهری

ازهری یکی از مهمترین معجم نگاران عربی سعی در تعلیم وتعلّم علم نحو را ضروری می داند برای اینکه لازمه آشنایی با خطابات شارع مقدس در آیات قرآن کریم و همچنین مقصود از روایات متفرع بر فهم علم نحو و تشخیص اعراب صحیح کلمه میباشد،که اگر این چنین نباشد یعنی اگر علم نحو را نیاموزیم و یاد نگیریم و بدون شناخت نحو به سراغ فهم معانی آیات برویم مانند منحرفین و مبدعین در درک صحیح کلمات وارده در آیات و روایات دچار اشتباه خواهیم شد،مانند آنها که گمراه شدند و عده بسیاری را گمراه نمودند

فعلینا أن نجتهدَ في تعلُّم ما یُتوصَّل بتعلمه إلی معرفة ضروب خطاب الکتاب ،ثم السُّنن المبیِّنة لجمل التنزیل ، الموضّحة للتأویل ؛ لتنتفيَ عنا الشبهةُ الداخلةُ علی کثیر من رؤساء أهل الزَّیْغ والإلحاد ، ثم علی رءوس ذوي الأهواء والبِدَع ، الذین تأوَّلوا بآرائهم المدخولة فأخطئوا ، وتکلَّموافي کتاب الله جلّ وعزّ بلکنتهم العجمیّةِ دونَ معرفةٍ ثاقبة ، فضلُّوا وأضلُّوا(2)

ص: 48


1- [الخصائص،ابن جنی276/3]
2- [ تهذیب اللغه،محمد بن احددازهری1/6]

اهمیت علم نحو در کلام اصمعی

از اصمعی نقل شده است که او گفته است: بیشترین مساله ای که از آن میترسم این است که طالب علم بدون اطلاع از علم نحو ورود پیدا کند به احادیث چرا که چنین شخصی که مطلع نیست از اعراب کلام، دچار لحن و فساد در معنا می شود وهرگاه روایت نقل می کند از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به اشتباه نقل می کند و کلام را دچار فساد و لحن می کند واین کذب بر پیامبر می باشد در نتیجه چنین شخصی شامل این کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می شود که فرمود هرکسی عمداً نسبت کذب به من بدهد مقعدش در آتش جهنم می باشد.از این رو بنابر باور اصمعی برای در امان ماندن از نسبت کذب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و در امان ماندن از انحراف در فهم و درک آیات و روایات باید علم نحو را به عنوان یکی از مهم ترین ابزار فهم معنا فرا گرفت.

وحدّث عن الأصمعي أنه قال: أخوف ما أخاف علی طالب العلم إذا لم یعرف النحو أن یدخل في جملة قول النبي صلی الله علیه وسلم: «من کذب عليّ متعمدا فلیتبوأ مقعده من النار لأنه لم یکن یلحن فمهما رویت عنه ولحنت فقد کذبت علیه(1)

ص: 49


1- [ روضة العقلاء،ص233]

اهمیت علم نحو در کلام مبرّد

مبرد نحوی در تعلیل لزوم و ضرورت فراگیری نحو گقته است:

از آنجا که قرآن به زبان عربی خوانده می شود و اخبار و اشعار به این زبان روایت می شوند و کتاب را انسان به واسطه زبان عربی زینت می بخشد و زیبا می سازد باید به تعلیم علم نحو پرداخت، خداوند متعال فرموده است به زبان عربی آشکار این قرآن را نازل نمودم بنابراین باید کوشید تا به همین شکل که نازل شده است آن را قرائت نمود و از لحن و خطای در گفتار دوری نمود.[فإن بذلك یقرأ القرآن، وعلیه تروی الأخبار والأشعار، وبه یزیّن المرء کتابه، ویحلّی لفظه، قال الله عزّ وجلّ:بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِینٍ]

توصیف حماد بن سلمه درباره علم نحو

مثل شخصی که احادیث را می نویسد ولی اطلاعی از علم نحو ندارد مانند چهارپایی هست که صاحب آخوری هست که در آن وجود ندارد.

[مثل الذی یکتب الحدیث ولایعرف النحو مثل الحمار علیه مخلاة ولاشعیر فیها]

ص: 50

اهمیت علم نحو در کلام ابن هبیرة

ابن قتیبه دینوری می گوید: در نزد ابن هبیره بودم درباره اهمیت زبان عربی سخن به میان آمد ابن هبیره گفت: به خدا قسم دین و حسب و مروّت دو نفری که یکی دچار لحن می باشد و دیگری دچار لحن نمی باشد یکی نیست برترین این دو در دنیا وآخرت شخصی هست که دچار لحن نمی شود یعنی اعراب صحیح کلام را می داند ابن قتیبه می گوید به او گفتم خدا امیر را صالح بدارد، من میدانم که در دنیا شخصی که دچار لحن نمی شود افضل می باشد بخاطر فصاحت و عربیّتی که دارد اما چرا باید در آخرت نیز افصل باشد؟ درجواب گفت: برای اینکه این شخص همانطور که خداوند قران را نازل نموده می خواند و دچار فساد در معنا نمی شود اما شخصی که دچار لحن می باشد به سبب لحن خود آنچه را که در قرآن نمی باشد در قرآن داخل می کند و همچنین خارج می کند آنچه را که در قرآن وجود دارد ابن قتیبه می گوید:گفتم درست و نیکو می فرماید امیر.(1)

ص: 51


1- [روضة العقلاء،ص233]

اهمیت علم نحو در قصیده ابوحیان

اثیرالدین ابوحیان در قصیده ای مفصل درباره علوم ادبی می گوید: در تمام علوم خیر است ولکن اصل و اساس علوم ،علم نحو است پس از کسانی که با این علم دشمنی دارند دوری کنید.

[و فی کلها خیر ولکن اصلها هوالنحو فاحذر عن جهود یعانده]

شاید بتوان جهت مقدمه بودن نحو برای سائر علوم را وجه برتری و اصل بودن آن دانست زیرا ابتدای فهم هر دانشی گاهی از اعراب صحیح کلام است که نقش اصلی آن در کشف معنای صحیح دارد و تا زمانی که اعراب و معنای صحیح دانسته نشود، علم به مضمون صحیح آن علم ممکن نمی باشد.

اهمیت علم نحو در کلام فاضل هندی

فاضل هندی فقیه عظیم الشان شیعه صاحب کتاب کشف اللثام درباره اهمیت علم نحو گفته است:توصیه من به دانشمندان دین و برادران مجتهدم این هست که درباره فقه و مسائل آن چیزی نگویند و متعرّض دقائق ابواب فقهی نشوند مگر پس از فراگیری علوم ادبی و به دست آوردن فنون آنچه را که عرب طبق آن سخن می گوید.[و وصیّتي إلی علماء الدین و إخواني المجتهدین أن لا ینطقوا في الفقه و مسائله و لایتعرّضوا لدقائقه و جلائله إّلا بعد إتقان العربیّة بأقسامها و استقراء فنون ما تنطق به العرب(1)

ص: 52


1- [کشف اللثام و الابهام عن قواعد الاحکام،541/11]

اهمییت علم نحو در مناظره ای از پیامبر (ص)

علامه کراجکی در کتاب کنز الفوائد مناظره بسیار جالبی را درباره اهمیت آگاهی بر قوانین نحوی نقل می فرمایند .

گروهی نزد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و عرض کردند آیا شما فرستاده خدا هستید و کتابی که آورید کتاب خدا می باشد؟ پیامبر فرمود آری، پرسیدند در قرآن آمده است: [وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أنْتُمْ لَها وارِدُونَ] «همانا شما و آنچه می پرستید هیزم جهنم هستید و در آتش وارد خواهید شد.» طبق این آیه حضرت عیسی علیه السلام نیز باید وارد جهنم بشود زیرا مسیحیان حضرت مسیح را می پرستیدند و طبق این آیه مشرکین و آنچه می پرستیدند [معبود مشرکین]وارد در جهنم خواهد بود.

پیامبر فرمودند: قرآن به زبان عربی نازل شده است و طبق قوانین زبان عربی لفظ (ما) در ما تعبدون برای غیر ذوی العقول می باشد بنابراین عیسی علیه السلام که از ذوی العقول می باشد از عمومیت حکم خارج می باشد آری اگر می فرمود[من تعبدون]چون لفظ [من] شامل ذوی العقول می باشد حرف شما درست می بود حال اینکه لفظ [ما] آمده است نه [من] ،گروه معترض به اشتباه خود پی بردند و عرض کردند به درستی که راست فرمودی ای فرستاده خدا [ جَاءَ فِی الْحَدِیثِ أنَّ قَوْماً أتَوْا إلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالُوا لَهُ أ لَسْتَ رَسُوًلا مِنَ اللَّهِ تَعَالَی قَالَ لَهُمْ بَلَی قَالُوا لَهُ وَ هَذَا الْقُرْآنُ الَّذِی أتَیْتَ بِهِ کَلامُ اللَّهِ تَعَالَی قَالَ نَعَمْ قَالُوا فَأخبِرنَا عَن قَوْلِهِ: «إنَّکُمْ وَ ما

ص: 53

تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أنتُم لَها وارِدُنَ» (انبیاء 98) إذَا کَانَ مَعْبُودُهُمْ مَعَهُمْ فِی النَّارِ فَقَدْ عَبَدُوا الْمَسِیحَ علیه السلام أ فَنَقُولُ إنَّهُ فِی النَّارِ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إنَّ اللَّهَ أنْزَلَ الْقُرْآنَ عَلَیَّ بِکَلامِ الْعَرَبِ وَ الْمُتَعَارَفُ فِی لُغَتِهَا وَ عِنْدَ الْعَرَبِ أنَّ مَا لِمَا لا یَعْقِلُ وَ مَنْ لِمَنْ یَعْقِلُ وَ الَّذِی یَصْلُحُ لَهُمَا جَمِیعاً فِإنْ کُنْتُمْ مِنَ الْعَرَبِ فَأنْتُمْ تَعْلَمُونَ هَذَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَی إنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ یُرِیدُ الأصْنَامَ الَّتِی عَبَدُوهَا وَ هِیَ لا تَعْقِلُ وَ الْمَسِیحُ علیه السلام لا یَدْخُلُ فِی جُمْلَتِهَا لأنَّهُ یَعقِلُ وَ لَوْ قَالَ إنَّکُمْ وَ مَنْ تَعْبُدُونَ لَدَخَلَ الْمَسِیحُ علیه السلام فِی الْجُمْلَةِ فَقَالَ الْقَوْمُ صَدَقْتَ یَا رَسُولَ اللَّه.

تاثیر علم نحو در فهم روایت و استنباط حکم شرعی

علامه ابن فهد حلیّ رحمةالله علیه در کتاب العدّة می فرماید: با تغییر اعراب احکام نیز دگرگون می شود مانند آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند که: ما شتر، گاو، وگوسفند را که ذبح شرعی می کنیم در شکم آن جنین است آیا این جنین توسط ذبح مادر تذکیه شده است و اکلش جایز میباشد.

یا اینکه حکم تذکیه مادر سرایت در حکم جنین ندارد؟ پیامبر فرمودند: [کلوه ان شئتم فان ذکاة الجنین ذکاة امه]: در این جمله اگر ما کلمه [الذکاة] دوم را مرفوع بخوانیم معنایش این چنین می شود: تذکیه جنین همان تذکیه مادر است و با ذبح مادر جنین از ذبح مستغنی می گردد و با ذبح شرعی مادر او نیز مذکی می گردد یعنی ذبح مادر مبیح اکل جنین می شود.

ص: 54

اما اگر کلمه [الذکاة]را منصوب بخوانیم معنا این چنین می شود: که تذکیه مادر اوست یعنی جنین را نیز باید مثل مادرش تذکیه کرد که اگر شتر باشد باید نحر شود اگر گاو یا شتر است باید ذبح گردد. بنابراین با تغییر یک حرکت اعرابی حکم شرعی نیز متغیر می شود به همین خاطر اهمیت فراگیری دانش نحو و ضرورت تحصیل آن دانسته می شود.

ان الاحکام تتغیر بتغیر الاعراب فی الکلام ، الا تری الی قوله صلی الله علیه و آله و سلم حین سئل: انا نذبح الناقه و البقره و الشاه و فی بطنها الجنین انلقیه ام ناکله؟ قال صلی الله علیه و آله و سلم: کلوه ان شئتم فان ذکاه الجنین ذکاه امه. فبعض الناس یروی ذکاه الثانی (کذا الذکاه الثانیه ) بالرفع فیکون معناه ان ذکاه امه تبیحه وهی کافیه عن تذکیته . و بعض رواها بالنصب فیکون معناه ان ذکاه الجنین مثل ذکاه امه فلا ذکاه امه فلابد فیه من تذکیه له بانفراده و لا تبیحه ذکاه امه.فافهم ذلك فانه من مغاص الفهم و رقیق العلم.

ص: 55

ص: 56

فصل سوم: اسباب علل و اخبار وضع نحو

اسباب علل و اخبار وضع نحو

ص: 57

ص: 58

پیدایش هر علم وابسته به نیازهایی می باشد که انگیزه دانشمندان را در توجه به ابداع آن علم و ترسیم اصول و قوانینش برانگیخته است تا با پیدایش آن دانش نیاز های ضروری آن موضوع را بر طرف سازند.در چرایی پیدایش دانش نحو و علت اهتمام دانشمندان به بنانهادن قواعد و تطور و گسترش قوانین این دانش، تعلیل ها و تحلیل های مختلفی بیان شده است که جامع تمام بیانات را می توان در جلوگیری از فساد و لحن در گفتار یعنی دوری از اِعراب دادن ناصحیح خلاصه کرد، تا آیات و روایات را از معنا و برداشت سقیم محفوظ بدارند و همچنین اصالت و هویت زبان عربی فصیح را که ارزش فراوانی در میان قوم عرب داشت حفظ کنند و از بین رفتن زبان خود که پس از نزول قران به عربی زبان دین و زبان اسلام گشت جلوگیری کنند،به همین خاطر بسیاری از اخبار و منقولات در این باب دائر مدار همین انگیزه میباشد که برای وضوح بیشتر مطلب به برخی از مهم ترین اخبار این باب به اختصار پرداخته ایم.

فساد و لحن در کلام عرب

اضطراب در کلام عرب و لحن در قرائت قرآن کریم وفهم فاسد معانی آیات و روایات و دوری مردم از تکلم صحیح همان طور که بیان شد اصلی ترین دلیل بر وضع نحو درسایه سار قرآن توسط عِدل آن امیرالمومنین علی علیه السلام ميباشد درباره علت وضع و دلیل اصلی آن يعنی [لحن در قران

ص: 59

کریم] و جلوگیری از اعراب ناصحیح اجماع مورخین ادبیات و ادباء قائم شده است.

زبیدی، سیرافی، قفطی و یاقوت حموی علت وضع نحو را همان خبری میدانند که از طریق أبوالأسود الدؤلي بیان شده است: از او نقل کرده اند که گفت: روزی محضر امیرالمومنین علی علیه السلام حاضر شدم در دست مبارک حضرت رقعه ای دیدم [نوشته هایی که در پارچه ای درهم پیچیده شده بود] به حضرت عرض کردم یا امیرالمومنین این رقعه چیست؟ حضرت فرمودند: درکلام مردم اندیشیدم و یافتم قوانین زبان مردم به سبب اختلاط با اعاجم [غیرعرب زبان ها یا عرب هایی که آشنایی با قوانین و اصول صحیح تکلم و عربیت ندارند] دچار فساد و لحن شده است، بنابراین اراده کردم تا علمی را برایشان وضع کنم تا قوانینش مرجع و معتمد مردم باشد برای حفظ لسان از خطای در گفتار،سپس حضرت رقعه را به من نشان دادند درآن نوشته شده بود: کلام برحسب تقسیم تام برسه قسم می باشد: اسم، فعل و حرف: اسم آن است که که از آن خبر می دهیم مانند کلمه [زید] در [زید ضرب] که کلمه [زید] مخبر عنه می باشد و فعل آن است که به واسطه اش خبر می دهیم و مخبر به می باشد مانند کلمه [ضرب] در [زید ضرب] و حرف کلمه ای هست که در اسناد نه مسندالیه می باشد مانند اسم ونه مسند به می باشد مانند اسم و فعل بلکه فقط برای ربط بین کلمات می آید و معنای مستقلی از خود ندارد مانند [من= از]و [الی= به سوی] در جمله:[سافرتُ من البصرة الی الکوفة]

ص: 60

از بصره به سوی کوفه سفر کردم که معنای ربطی در جمله دارد و به طور مستقل و بدون لحاظ اسم و فعل معنای یصح السکوت ندارد.

سپس حضرت فرموند برای تفریع و استنباط قوانین صیانت زبان عربی همین روش و جهت راتبعیت کن [انح هذا النحو] سپس به من اقسام سه گانه اسم: [ظاهر، ضمیر و مبهم] و همچنین حروف مشبهةبالفعل [حروفی که مبتدا را به عنوان اسم خود نصب و خبر را به عنوان خبر خود رفع می دهند مانند زید و قائم در انَّ زیدا قائم: قطعا زید ایستاده است] را که من استقراء نمودم با ذکر (لکن: به معنای استدراک) تکمیل نمودند.

و سبب وضع علي رضي الله عنه لهذا العلم، ما روی أبو الأسود، قال: دخلت علی أمیرالمؤمنین علي بن أبي طالب رضي الله عنه، فوجدت في یده رقعة، فقلت: ما هذه یا أمیرالمؤمنین؟ فقال: إني تأملت کلام الناس فوجدته قد فسد بمخالطة هذه الحمراء - یعني الأعاجم - فأردت أن أضع لهم شیئاً یرجعون إلیه، ویعتمدون علیه؛ ثم ألقی إليّ الرقعة، وفیها مکتوب: "الکلام کله اسم، وفعل، وحرف، فالاسم ما أنبأ عن المسمی، والفعل ما أنبئ به، والحرف ما جاء لمعنی"، وقال لي: "انحُ هذا النحو، وأضف إلیه ما وقع إلیك، واعلم یا أبو الأسود أن الأسماء ثلاثة: ظاهر، ومضمر، واسمٌ لا ظاهر ولا مضمر؛ وإنما یتفاضل الناس یا أبا الأسود فیما لیس بظاهرٍ ولا مضمر" وأراد بذلك الاسم المبهم.قال أبو الأسود: فکان ما وقع إليّ: "إن" وأخواتها ما خلا "لکن". فلما عرضتها علی علي رضي الله عنه.

ص: 61

بنابراین طبق حکایت یاد شده جلوگیری از رواج فساد در گفتار و محو اصول صحیح عربیت امیر المومنین علی علیه السلام به ترسیم قواعد و ضوابط عربیت پرداختند تا با صیانت کلام عربی از لحن یعنی فساد در گفتار و معنا جلوگیری کنند.

فساد و لحن در قرائت قرآن کریم

زجاجی در امالی خود نقل می کند: ابوالاسود دئلی گفت: نزد امیرالمومنین علی علیه السلام شرف یاب شدم،دیدم حضرت مشغول تفکر هستند،عرض کردم درباره چه فکر می کنید؟

حضرت فرمودند: همانا در شهر شما شاهد لحن و خطای بسیار در قرآن کریم شدم به همین خاطر تصمیم گرفته ام کتابی را در قوانین زبان عربی بنویسم، من به حضرت عرض کردم: اگر چنین کاری را انجام بدهید زبان عربی را زنده نگهداشته اید و با این کار زبان در نزد ما باقی خواهد ماند، سپس بعد سه روز دومرتبه رسیدم خدمت حضرت، ایشان به من صحیفه ای را دادند که از جمله مسائلی که در آن نوشته شده بود این بود: بسم الله الرحمن الرحیم کلام بر سه قسم می باشد اسم و فعل و حرف:اسم آن است که هم مسند الیه هم مسندبه واقع می شود [از آن خبر داده می شود، همچنین به واسطه اش خبر می دهیم مانند زید و قائم در زید قائم] فعل آن است که فقط مسند به واقع می شود [یعنی فقط به واسطه اش خبر می

ص: 62

دهیم و مخبر عنه واقع نمی شود] و حرف آنچه که دلالت بر معنای مستقلی نمی کند نه مسندالیه می باشد نه مسندبه و فقط واسطه ای می باشد در کلام مانند:[من ابتدای غایت: از] و[ إلی انتهای غایت: به سوی] در جمله:[سافرتُ من البصره الی الکوفه]: سفر کردم از بصره به کوفه. سپس حضرت رو به سوی من فرمودند: همین روش را تبعیت نما و هرآنچه به دست میاوری بر طبق همین منهج که ترسیم نمودم برایت اضافه بکن وبدان ای ابوالاسود اسم بر سه قسم میباشد: اسم ظاهر، اسم مضمر [ضمائر مانند هو، هما، هم ... ]و اسمی که نه ظاهر است نه مضمر [اسم مبهم].ابوالاسود می گوید: من نیز از فرموده حضرت تبعیت نمودم و قواعدی را جمع آوری و به حضرت عرضه نمودم از جمله آن قواعد حروفی بودند که ناصب اسم و رافع خبر بودند[حروف مشبهة بالفعل: حروفی که از اقسام نواسخ می باشند بر سر مبتدا و خبر در می آیند و مبتدا را به عنوان اسم خود نصب و خبر را به عنوان خبر خود رفع می دهند] و از این حروف نصب دهنده: إنَّ وأنَّ (تاکید)، لیتَ (تمنّی)، لعلّ (ترجّی) وکانّ (تشبیه) را ذکر نمودم و لکنَّ (استدراک) را بیان نکردم، حضرت پس از مشاهده به من فرمودند:چرا ذکر لکنَّ را ترک نمودی و بیان نکردی؟ عرض کردم: گمان کردم که لکنّ از حروف ناصب نمی باشد حضرت فرمودند: بلکه لکنّ از حروف نصب دهنده می باشد و این حرف را نیز بر مابقی حروف مشبهةبالفعل اضافه بکن.

از این گزارش زجاجی چند نکته برداشت می شود: اشخاصی همچون ابوالاسود به خوبی مطّلع بر اهمیت و ضرورت این علم بوده اند به همین

ص: 63

خاطر به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام عرض کرد: اگر چنین کاری را انجام بدهید موجب احیاء و ابقاء این لغت می شوید، که پر واضح هست این سخن چه دلالت بارزی در افشاء لحن و فساد در زبان عربی قبل از وضع نحو داشته است و اهمییت و جایگاه ویژه این علم را به خوبی تبیین می کند تا جایی که حضرت امیر المومنین علی علیه السلام پس از وضع این دانش و ترسیم کلیات آن به طور مستقیم به شاگرد خود ابوالاسود دستور می دهند تا با پیروی از این روش اصول عربیت را برای جلوگیری از فساد قرائت و معنا در قران تکمیل کنند.

این حکایت به خوبی اشاره به این مطلب دارد که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برخلاف زعم برخی از معاصرین کاملا احاطه بر تمامی اصول و فروع علم نحو داشته اند و اینطور نبوده است که حضرت فقط کلیاتی از این علم را می دانستند و فقط بعضی از مسائل این علم را ترسیم نموده باشند دلیل بر این سخن با چشم پوشی از جنبه های علم امام و علم لدنی و ربّانی حضرت و احاطه ایشان بر جمیع علوم و فنون و باب مدینه نبوی بودنشان، همین روایت مزبور است، زیرا وقتی ابوالاسود حرف [لکنّ] را جزو حروف مشبهة بالفعل نمی شمارد، حضرت بر این سهو انتباه می دهند و می فرمایند: بلکه لکنّ جزو حروف مشبهةبالفعل می باشد و آن را به این حروف اضافه بکن و همچین خود ابوالاسود نمی گوید که تمام آن صحیفه ای که حضرت به من داده اند مطالبش این مسائلی بود که ذکر نمودم بلکه می

ص: 64

گوید از جمله مسائل مکتوب در آن صحیفه اقسام کلام و اقسام اسم بوده است و مویّد این کلام خبر بعدی می باشد که یاقوت الحموی در معجم الادباء به نقل از سیبویه در الکتاب بیان می کند آری میتوان گفت همانطوری که عادتا معصومین.

تمام مطالب را برای مردم اظهار و اعلام نمی کردند حضرت نیز تمام لطائف و ظرائف این علم را بیان نکردند و فقط کلیات این علم و روش استنباط نحو را به ابوالاسود آموختند، همانطور که در روایت آمده است :[علینا بالاصول و علیکم بالتفریع]، لکن این مساله منافاتی با اینکه حضرت تمام نحو را نوشته بودند و ترسیم کردند،ندارد و همچنین این کلام هیچ تنافی با تطور وگسترش علم نحو ندارد چرا که طبیعت هر علمی گسترش آن علم در گذر زمان می باشد ولی باید دانست که محل بحث ما واضع علم نحو و علت وضع می باشد و اهل تحقیق به خوبی می دانند وضع و تطور علم دو بحث متفاوت می باشد ودر این مقام بحث ما وضع علم نحو می باشد نه تطورات این علم توسط دانشمندان نحو زیرا هر دانشی از پیدایش تا گسترش دچار تحولات اساسی و تغییرات جدی و مناقشات فراوان میگردد که موجب گسترده شدن مسائل آن دانش و برخی از مواقع سبب از بین رفتن و نسخ برخی از مبانی سابق می شود که این تطورات حادث در بسیاری از علوم وجود دارد و اختصاص به علوم ادبی و دانش نحو دارد زیرا طبیعت دانش پیشرفت و کنکاش و مناقشات و ردّ و بحث می باشد که نحو نیز از این قانون مستثنی نمیباشد.

ص: 65

بنابراین طبق این خبر نیز خطای بسیار مردم در قرائت قران کریم و لحن و فساد در فهم اعراب جملات دلیل بعث حضرت در وضع دانش نحو گردید که پس از ترسیم اصول استمرار و ابقاء این روش واهتمام در این مسیر را به شاگرد خود سپردند (1)

دیدگاه ابن جنی درباره شیوع لحن در قران کریم

ابن جنی نیز در کتاب المنصف درشرح حال ابوالاسود دوئلی گفته است: ابوالاسود دوئلی اسمش ظالم بن عمرو الدوئلی می باشد از بزرگان تابعین [کسانی که پیامبر را درک نکردند اما صحابه پیامبر را درک نمودند]و از کامل ترین مردم از جهت عقلی و از اصحاب علی علیه السلام می باشد، ابوالاسود هنگامی که لحن در قرائت قرآن کریم بسیار شد توسط ارشادات امیر المومنین علی علیه السلام ابوابی از علم نحو را وضع نمود.[أبو الأسود الدؤلي، اسمه ظالم بن عمرو الدؤلي الکناني البصري من سادات التابعین، ومن أکمل الناس عقلا، ومن أصحاب علي بن أبي طالب رضي الله عنهما، وضع شیئا من النحو بإرشاده، حین فشا اللحن وفي القرآن الکریم ونقط المصحف الشریف، وتوفي سنة 69] (2)

ص: 66


1- [نزهة الألباء في طبقات الأدباء،ابوالبرکات الانباری،18/1] [ انباه الرواة علی أنباء النحاة،جمال الدين القفطي،39/1] [معجم الأدباء،یاقوت الحموی،1466/4] [مالی الزجاجی، الزجاجی،239/1]
2- [المنصف لابن جنی ،ابن جنی،441/1]

کلام زبیدی در طبقات النحویین و اللغویین

زبیدی صاحب طبقات النحویین و اللغویین نوشته است: عرب قبل از ظهور اسلام در زبان خود از فصاحت و بلاغت بسیاری برخوردار بود، اما وقتی که خداوند دین اسلام را بر سائر ادیان اظهار و عرضه نمود موجب گرایش گروه های بسیاری از ملل مختلف به دین اسلام شد و این امر سبب شد تا زبان های بسیاری از تمدن های مختلف و لغات متفاوت وارد زبان عربی بشوند و افراد غیر عرب زبان که اطلاعی از اِعراب کلمات و قوانین عربیت نداشتند سبب شیوع فساد در لغت عربی شوند و اولین اشخاصی که برای رفع این مشکل به فکر افتادند

ابوالاسود ظالم بن عمر دئلی و نصر بن عاصم و عبدالرحمن بن هرمز دو شاگرد ابوالاسود بودند که ابوابی برای علم نحو وضع نمودند و با اصول و قوانین و بیان عوامل رفع و نصب و جر و جزم و وضع باب فاعل و مفعول و تعجب و اضافه از زبان اسلام صیانت و محافظت کردند. [ولم تزل العرب تنطق علی سجیَّتها في صدر إسلامها و ماضي جاهلیتها؛ حتی أظهر الله الإسلام علی سائر الأدیان، فدخل الناس فیه أفواجًا، وأقبلوا إلیه أرساًلا، واجتمعت فیه الألسنة المتفرقة، واللغات المختلفة، ففشا الفساد في اللغة والعربیة، واستبان منه في الإعراب الذي هو حَلْیها، والموضِّح لمعانیها؛ فتفطَّن لذلك مَن نافر بطباعه سوء أفهام الناطقین من دخلاء الأمم بغیر المتعارَف من کلام العرب، فعظم الإشفاق من فُشُوِّ ذلك وغلَبته؛ حتی دعاهم الحذرُ من ذهاب لغتهم وفساد کلامهم، إلی أن سبَّبوا الأسباب في تقییدها لمن ضاعت علیه، وتثقیفها لمن زاغت عنه فکان أولَ مَن أصَّل ذلك

ص: 67

وأعمل فکره فیه، أبو الأسود ظالم بن عمرو الدُّؤليُّ، ونصر بن عاصم، وعبدالرحمن بن هُرْمز. فوضعوا للنحو أبوابًا، وأصَّلوا له أصوًلا؛ فذکروا عوامل الرَّفْع والنصب والخفض والجزم، ووضعوا باب الفاعل و المفعول والتعجب والمضاف. وکان لأبي الأسود في ذلك فضل السبق وشرف التقدم](1)

دیدگاه ابن خلدون در علت وضع و دلیل اهمیت نحو

ابن خلدون در تاریخ خود درباره علت پیدایش نحو و اهمیت این علم می گوید: شناخت قوانین زبان عربی برای مسلمانان یک امر ضروری می باشد چرا که تمامی احکام شرعی از قرآن و سنت اخذ می شود و قرآن و روایات به زبان عربی می باشند، بنابراین تعلیم علومی که فهم زبان عربی متفرع بر آن می باشد یک امر لازم و ضروری می باشد، که مهم ترین و مقدم ترین این علوم علم نحو می باشد،زیرا مقصود کلام توسط این علم دانسته می شود و شناخت فاعل از مفعول و مبتدا از خبر توسط اصول و قوانین نحو به دست می آید و عدم فهم این علم موجب اخلال در مقصود متکلم می شود به همین خاطر مقدم شده است اهمیتش حتی بر علم لغت، پس از ظهور اسلام و اختلاط عرب با عجم آن ملکه بازدارنده از خطا در گفتار رو به فراموشی سپرده شد، کلام میل به فساد پیدا کرد، به همین خاطر برای جلوگیری از فهم ناصحیح آیات و روایات دانشمندان در صدد وضع و استنباط قوانینی بر آمدند که بتوانند زبان عربی را از فساد حفظ و مصون بدارند و برای هر حالت

ص: 68


1- [طبقات النحویین و اللغویین،ابوبکر الزبیدی،11/1]

اعرابی یک علامت و اصطلاح خاصی را جعل نمودند مثلا قرارداد کردند، طبق استنباط قوانین به اینکه هر فاعلی مرفوع و هر مفعولی منصوب و هر مبتدایی مرفوع می باشد و سپس اصطلاح اعراب [حرکات مختلف رفع و نصب و جر و جزم در آخر کلام]و عامل [آنچه که موجب تغییر حرکات در آخر کلمه می شود] را قرار دادند و تمامی این قوانین را در طی یک استدلال و قیاس به رشته تحریر در آوردند .

و اسم آن را نحو گذاشتند اولین شخصی که در این باره کتابی نوشت ابوالاسود دئلی از قبیله بنی کنانه می باشد که گفته می شود به ارشادات و مساعدات امیر المومنین علی علیه السلام این علم را ضبط و وضع نمود و سپس این سیر حفظ و مصونیت لسان عربی و کتابت قوانین توسط ادباء و زبان شناسان ادامه داشت تا اینکه خلیل بن احمد فراهیدی این وضع و دقت استخراج و استنباط قوانین را به غایت خود رساند و کتاب مشهوری را شاگرد او سیبویه از مباحث خلیل تقریر نمود که مرجع وملجأ تمام کتب بعد از خود گشت.

ومعرفتها ضروریة علی أهل الشریعة إذ مأخذ الأحکام الشرعیة کلها من الکتاب والسنة وهي بلغة العرب ونقلتها من الصحابة والتابعین عرب وشرح مشکلاتها من لغاتهم فلا بد من معرفة العلوم المتعلقة بهذا اللسان لمن أراد علم الشریعة أن الأهم المقدم منها هو النحو إذ به تتبین أصول المقاصد بالدلالة فیعرف الفاعل من المفعول والمبتدأ من الخبر ولولاه لجهل أصل الإفادة وکان من

ص: 69

حق علم اللغة التقدم لولا أن أکثر الأوضاع باقیة في موضوعاتها لم تتغیر بخلاف الاعراب الدال علی الاسناد والمسند والمسند إلیه فإنه تغیر بالجملة ولم یبق له أثر فلذلك کان علم النحو أهم من اللغة إذ في جهله الاخلال بالتفاهم جملة ولیست کذلك اللغة والله سبحانه وتعالی أعلم وبه التوفیق علم النحو إعلم فلما جاء الاسلام وفارقوا الحجاز لطلب الملك الذي کان في أیدي الأمم والدول وخالطوا العجم تغیرت تلك الملکة بما ألقی إلیها السمع من المخالفات التي للمستعربین والسمع أو الملکات اللسانیة ففسدت بما ألقي إلیها مما یغایرها لجنوحها إلیه باعتیاد السمع وخشي اهل العلوم منهم أن تفسد تلك الملکة رأسا ویطول العهد بها فینغلق القرآن والحدیث علی المفهوم فاستنبطوا من مجاري کلامهم قوانین لتلك الملکة مطردة شبه الکلیات والقواعد یقیسون علیها سائر أنواع الکلام ویلحقون الأشباه بالأشباه مثل أن الفاعل مرفوع والمفعول منصوب والمبتدأ مرفوع ثم رأوا تغیر الدلالة بتغیر حرکات هذه الکلمات فاصطلحوا علی تسمیته إعرابا وتسمیة الموجب لذلك التغیر عاملا وأمثال ذلك وصارت کلها اصطلاحات خاصة بهم فقیدوها بالکتاب وجعلوها صناعة لهم مخصوصة واصطلحوا علی تسمیتها بعلم النحو وأول من کتب فیها أبو الأسود الدؤلي من بني کنانة ویقال بإشارة علي رضي الله عنه لأنه رأی تغیر الملکة فأشار علیه بحفظها ففزع إلی ضبطها بالقوانین الحاضرة المستقرأة ثم کتب فیها الناس من بعده إلی أن انتهت إلی الخلیل بن أحمد الفراهیدي أیام الرشید وکان الناس أحوج إلیها لذهاب تلك الملکة من العرب فهذب الصناعة وکمل أبوابها وأخذها عنه سیبویه فکمل تفاریعها واستکثر من

ص: 70

أدلتها وشواهدها ووضع فیها کتابه المشهور الذي صار إماما لکل ما کتب فیها من بعده(1)

اختلاط اعاجم،حفظ لغت عربی و حفظ زبان دین

تحلیل سعید افغانی را می توان جمع بین دیدگاه های سابق دانست،او درباره علت شیوع لحن وسبب وضع نحو بر این باور است که اختلاط قوم مسلمان بر اثر فتوحات با اعاجم وتاثیر پذیری در لغت، تفکر، اخلاق و آداب اجتماعی از اعاجم موجب انتباه عده ای از آگاهان و افراد دارای بصیرت شد که اگر امر این چنین باقی بماند سبب فساد لغت عربی خواهد شد به همین خاطر به انگیزه حفظ زبان عربی که ارزش والایی برایش قائل بودند و تفاخری که به زبان خویش داشتند و همچنین انگیزه صیانت و حفظ دین به وضع علم نحو پرداختند چرا که سلامت دین متفرع بر فهم صحیح نصوص دینی یعنی آیات و روایات می باشد و فهم صحیح متفرع بر فهم دقیق زبان عربی که زبان اسلام هست می باشد بنابراین ضعیف شدن لغت عربی ضعیف شدن فهم دین و اشتباه در فهم نصوص می باشد.

[وإنما احتاج القوم إلی الاحتجاج لما خافوا علی سلامة اللغة العربیة بعد أن اختلط أهلها بالأعاجم إثر الفتوح, وسکنوا بلادهم وعایشوهم، فنشأ عن ذلك بسنة الطبیعة أخذ وعطاء في اللغة والأفکار والأخلاق والأعراف. وتنبه أولو البصر إلی أن الأمر آیل إلی إفساد اللغة وضیاع العصبیة من جهة، وإلی التفریط

ص: 71


1- [تاریخ ابن خلدون،ابن خلدون،545/1]

في صیانة الدین من جهة ثانیة، إذ کانت سلامة أحکامه موقوفة علی حسن فهم المستنبط لنصوص القرآن الکریم والحدیث الشریف, وکان في ضعف العربیة تضییع لهذا الفهم(1)

اشتباه در حالت مرفوعی اسم فاعل در قرائت قران کریم

ابوالبرکات الانباری و طنطاوی صاحب کتاب نشأة النحو گفته اند:حکایت شده است که سبب وضع علم نحو توسط علی رضی الله عنه قرائت اشتباه آیه 37 سوره مبارکه حاقه توسط یک اعرابی می باشد که کلمه (الخاطئون) را در آیه: لا یأکُلُه إلا الخاطئون به صورت [الخاطئین] به اشتباه قرائت نموده است درحالیکه الخاطئون اسم فاعل در حالت مرفوعی می باشد (فاعل لایاکله) اما [الخاطئین] حالت منصوبی اسم فاعل می باشد در حالت جمع مانند مسلمون [اسم فاعل حالت مرفوعی؛ واو علامت رفع ] و مسلمین [اسم فاعل حالت منصوبی و مجروری علامت نصب وجر یاء].ویاء] و روی أن سبب وضع علي رضي الله عنه لهذا العلم أنه سمع أعرابیاً یقرأ: "لا يأكُلُه إلا الخاطئين" فوضع النحو (2)

ص: 72


1- [من تاریخ النحو العربی،سعید الافغانی،19/1]
2- [نزهة الألباء في طبقات الأدباء،19/1][نشأة النحو و تاریخ اشهر النحاة، محمد الطنطاوی،23/1]

خلط دختر أبوالأسود بین باب تعجب و استفهام

زبیدی در طبقات النحویین و اللغویین و مبرّد در الفاضل دو خبر دیگر در علت وضع علم نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام را ذکر کرده اند: نقل شده است دختر ابوالاسود در روزی که بسیار گرم بوده است و از گرمای هوا تعجب کرده بود به جای اینکه به صورت صیغه تعجب بگوید: ما أشدَّ الحرَّ! [به فتح دال بر وزن افعلَ به معنای چقدر هوا گرم است!!!] به پدرش گفت : مااشدُّ الحر [به ضم دال هیئت استفهام یعنی چه زمانی هواگرم تر از این زمان می شود؟] پدرش در پاسخ گفت: در اواسط تابستان هوا گرم تر خواهد شد، دخترش گفت من سوال نپرسیدم، بلکه از شدت گرمای هوا تعجب کردم، ابوالاسود متوجه اشتباه دخترش در اعراب و لحن او در کلام و خلط بین [باب تعحب و باب استفهام] شد به او گفت: دخترم اگر قصد تعجب نموده ای باید بگویی: [ما اشدَّ الحر] به فتح دال که هیئت تعجب می باشد نه [ما اشدُّ الحر] به ضم دال که هیئت استفهام می باشد.پس از این ماجراابوالاسود به نزدامیرالمومنین علی علیه السلام آمد و عرض کرد: لغت عرب بخاطر اختلاط با عجم از دست رفته است و دیری نباشد که کاملاً از بین برود و دیگر لغت عربی باقی نماند،امیرالمومنین علی علیه السلام از ابوالاسود پرسیدند: چه اتفاقی افتاده است؟ در این هنگام ابوالاسود ماجرای لحن دختر خود را برای حضرت بیان کردند حضرت به او دستور دادند که صحیفه ای را به یک درهم خریداری کند سپس حضرت برای ابوالاسود املاء

ص: 73

نمودند که بدان کلام از سه حال خارج نمی باشد یا اسم است یا فعل است یا حرف و این مطلب را سیبویه در اول الکتاب بیان نموده است سپس حضرت تمامی قوانین نحو را ترسیم نمودند و نحاة آن را نقل نمودند و باعث تطور این علم گردیدند.

عبارت[ثم رسم اصول النحو کلها]: سپس ترسیم نمود تمامی قوانین نحو را، دلیل دیگری بر تایید مدعای سابق می باشد که بیان داشتیم تمام علم نحو در سایه سار امیرالمومنین علی علیه السلام وضع شده است و تمامی قوانین را حضرت ترسیم نموده اند نه اینکه حضرت فقط از بخشی از این علم مطلع بودند و فقط بعضی از این علم را وضع نموده اند

ورُوي أن الذي أوجب علیه الوضعَ في النحو ابنته قعدت معه في یوم قائظٍ شدید الحرِّ، فأرادت التعجب من شدة الحر فقالت: (ما أشدُّ الحرِّ)! فقال أبوها: القیظ، وهو ما نحن فیه یا بنیة. جوابًا عن کلامها لأنه استفهام. فتحیَّرت وظهر لها خطؤها، فعلم أبو الأسود أنها أرادت التعجب، فقال لها: قولي یا بنیة: ما أشدَّ الحرَّ ! فعمل باب التعجب، وباب الفاعل، والمفعول به ویقال إن ابنته قالت له یوماً: یا أبتِ ما أحسن السماء، قال: أي بنیة نجومها، قالت: إني لم أرد أيًشيء منها أحسن إنما تعجبت من حسنها، قال: إذاً فتقولي ما أحسن السماء، فحینئذ وضع کتابا ویقال إن ابنته قالت له: یا أبتِ ما أشد الحر، في یوم شدید الحر، فقال لها: إذا کانت الصقعاء، من فوقك والرمضاء من تحتك، قالت: إنما أردت أن الحر شدید، قال: فقولي إذاً ما أشد الحر، والصقعاء الشمس ، فأتی أمیر المؤمنین علي بن أبي طالب علیه السلام، فقال: یا أمیر المؤمنین، ذهبت

ص: 74

لغة العرب لمّا خالطت العجم، ویوشك إن طال علیها زمان أن تضمحلّ. فقال له: وما ذاك؟ فأخبره خبر ابنته. فأمر فاشتری صحفا بدرهم وأملی علیه: الکلام کله لا یخرج عن اسم وفعل وحرف جاء لمعنی. وهذا القول هو أول کتاب سیبویه. ثم رسم أصول النحو کلها، فنقلها النحویون وفرعوها. فلما کان أیام زیاد بن أبیه بالبصرة جاءه أبو الأسود فقال له: أصلح الله الأمیر إني أری العرب قد خالطت الحمراء فتغیرت ألسنتهم. وقد کان علي بن أبي طالب، علیه السلام، وضع شیئا یصلح به ألسنتهم، أفتأذن لي أن أظهره. فقال: لا.(1)

لحن مردی ایرانی از نوبندجان

زبیدی، سیرافی و قفطی در حکایت دیگری در بیان یکی از اسباب وصع نحو نوشته اند مردی ایرانی به نام سعد که اهل نوبندجان بود به همراه خانواده خود به بصره آمدند و در نزد قدامة بن مظعون جمع شدند و مدعی بودند که به دست او اسلام آورده اند از این رو از پیروان او به شمار می آمدند. سعد درحالیکه افسار اسب خود را در دست داشت وآن را می کشید از کنار ابوالاسود گذر کرد ابوالاسود به او گفت: چرا براسب خود سوار نمیشوی؟ سعد درجواب گفت: [إنّ فرسی ضالعا] یعنی اسب من آسیب دیده است در حالیکه باید میگفت [ظالعا]عده ای که در آنجا بودند از خطای در گفتار سعدخندیدند

ص: 75


1- [اخبارالنحویین البصریین سیرافی ص 15] [طبقات النحویین و اللغویین،ابوبکر الزبیدی،21/1].

ابوالاسود به آنها گفت: این موالی به اسلام گروییده اند و داخل در دین اسلام شده اند، اکنون برادران ما شده اند،وظیفه ما آموزش زبان عربی به آنها می باشد سپس به کمک امیر المومنین علی علیه السلام نحو را آموخت، و باب فاعل و مفعول را ترسیم کرد و آن را به مرد ایرانی آموزش داد.

ابن أبي سعد قال: حدثنا علي بن محمد الهاشمي قال: سمعت أبي یذکر، قال: کان بدء ما وضع أبوالأسود الدؤلي النحو أنه مر به سعد - وکان رجًلا فارسّیا قدم البصرة مع أهله، و هو یقود فرسه – فقال: مالك یا سعد؟ ألا ترکب؟ فقال: (فرسي ضالع)، فضحك من حضره. قال أبو الأسود: هؤلاء الموالي قد رغبوا في الإسلام ودخلوا فیه، وصاروا لنا إخوة، فلو علمناهم الکلام! فوضع باب الفاعل و المفعول، لم یزد علیه. قال أبي: فزاد في ذلك الکتاب رجل من بني لیث أبوابًا، ثم نظر فإذا في کلام العرب ما لایدخل فیه فأقصر عنه، فلما کان عیسی بن عمر قال: أری أن اضع الکتاب علی الأکثر، وأسمِّي الأخری لغات. فهو أول من بلغ غایته في کتاب النحو.(1)

اختلاط و ازدواج عجم با عرب

ابن شهر آشوب مازندرانی در بیان سبب وضع نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام گفته است: طایفه قریش که عربی بوده اند با طایفه عجمی انباط ازدواج کردند وبه موجب این اختلاط فساد در بیان ولحن در کلام بسیار شد تا آنجا که دختر خویله اسدی که با طایفه انباط ازدواج کرد دچار اشتباه شد

ص: 76


1- [إنباه الرواة علی أنباء النحاة،جمال الدين القفطي،51/1] [طبقات النحویین و اللغویین،ابوبکر الزبیدی،22/1]] اخبار النحویین البصریین، ابو سعیدالسیرافی،15/2

برای جلوگیری از گسترش فساد در کلام حضرت نحو را تاسیس نمودند.

[و السبب في ذلك أن قریشا کانوا یزوجون بالأنباط فوقع فیما بینهم أولاد ففسد لسانهم حتی أن بنتا لخویلد الأسدي کانت متزوجة بالأنباط فقالت إن أبوي مات و ترك علي مال کثیر فلما رأوا فساد لسانها أسس النحو]

خلط و اشتباه بین هیئت اسم فاعل و اسم مفعول

در خبر دیگری ابن شهر آشوب بیان کرده است:

ابوالاسود در پشت جنازه ای در حال حرکت بود شخصی از یک مرد پرسید مَن المتوفیّ [به هئیت اسم مفعول باب تفعیل] یعنی چه کسی از دنیا رفته است؟ مرد در جواب گفت خدا. به اشتباه

تصور کرد که شخص پرسیده است: چه کسی می میراند؟ [به جای اسم مفعول باب تفعیل از ماده وفی اسم فاعل را تصور نمود]

ابو الاسود پس از شنیدن این لحن به امیر المومنین علی علیه السلام خبر دادند و به همین سبب حضرت علم نحو را وضع نمودند.

رُوِيَ أنَّ أبَا الأسْوَدِ کَانَ یَمْشِي خَلْفَ جِنَازَةٍ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مَنِ الْمُتَوَفَّی فَقَالَ اللَّهُ ثُمَّ أخْبَرَ عَلِیّاً بِذَلِك فَأسَّسَ(1)

ص: 77


1- [لمناقب لابن شهرآشوب،47/1]

ص: 78

فصل چهارم: تعریف و مصادیق لحن و لاحن

تعریف و مصادیق لحن و لاحن

ص: 79

ص: 80

تعریف لحن

خلیل بن احمد فراهیدی لحن را به ترک صواب یعنی خلاف درستی

معنا کرده است واللَّحْن: ترک الصواب

ابن درید لغوی نیز در معنای لحن گفته است:لحن در لغت به معنای روی گرداندن کلام ازآن قانون و اصول خود میباشد وقتی میگوییم فلان شخص دچار لحن شد یعنی گفتاری برخلاف علم نحو و اعراب گفته است و دچار اشتباه و فساد در کلام شده است.[واللَّحْن: صَرْفُک الکلامَ عن جهته؛ لَحَنَ یَلْحَن لَحْنا و لَحَنا ،لَحَنَ فی کلامه یریدون ضدَّ الإعراب فکأنه مال بکلامه عن جهة الصواب] (1)

راغب اصفهانی صاحب مفردات قران کریم لحن را به دو قسم مذموم وممدوح تقسیم می کند، یکی از معانی لحن ایجاد انحراف در کلام به سبب از بین بردن اعراب کلام یا تصحیف میباشد که ازاله اعراب و تصحیف مذموم می باشد و معنای دیگر لحن روی گرداندن کلام از صراحت گویی به خاطر

تعریض یعنی سخن با ایماء و اشاره میباشد که از آرائه های ادبی به شمار

می آید و این معنا از لحن در نزد ادباء از جهت بلاغی پسندیده می باشد.

ص: 81


1- [ترتیب کتاب العين،لحن،229/3]،[جمهرةاللغة،لحن،ص570]

[اللَّحْنُ: صرف الکلام عن سننه الجاری علیه، إما بإزالة الإعراب، أو التّصحیف، و هو المذموم، وذلک أکثر استعمالا، و إمّا بإزالته عن التّصریح و صرفه بمعناه إلی تعریض و فحوی، و هو محمود عند اکثر الادباء من حیث البلاغه ]

با چشم پوشی از احتمال دوم راغب اصفهانی مراد ما از لحن[گفتار ضد اعراب صحیح و قواعدنحو] می باشد ولاحن به شخصی گفته می شود که در اعراب کلام خود دچار اشتباه میباشد و قوانین علم نحو را رعایت نمی کند و فساد در کلام او آشکار است.همانطور که دانسته شد نحو وسیله مصونیت لسان از خطا می باشد وبه همان مقدار که تعلیم و تعلّم نحو ممدوح می باشد لحن در کلام مذموم و مطرود است و با شدت تعصب عرب بر حفظ اصالت زبان خود و همچنین با کثرت تلاش های مسلمانان در حفظ زبان عربی برای مصونیت قران از لحن، شخصی که دچار لحن می گشت یا از علم نحو به طور شایسته اطلاع نداشت مورد مذمت قرار می گرفت و تحقیر میشد. مذمت لحن از یک سو و شیوع آن در میان مسلمان به حدی در نزد مسلمانان مذموم بود که حتی حاکمان جور تمام سعیشان بر این بود که فرزندانشان و اقرباءشان از لحن به دور باشند.

ص: 82

مذمت لحن در نزد عمر بن عبدالعزیز

نقل کرده اند :عمر بن عبدالعزیز از جمله افرادی بود که بسیار بر فرزند و نزدیکان و مرتبطین خود سخت می گرفت برای اینکه از لحن بر حذر باشند

[قال: وقد کان عمر بن عبد العزیز أشدّ الناس في اللحن علی ولده وخاصته ورعیته وربما أدّب](1)

مذمت لحن در کلام عبدالملک بن مروان

روزی شخصی در نزد عبدالملک بن مروان دچار لحن شد عبدالملک گفت [لیس للاّحن حرمة] یعنی شخصی که دچار فساد در کلام می شود احترامی ندارد (2)

مذمت لحن در کلام شعبی

از شعبی روایت شده است که گفت: همانا در نزد من از اینکه قرائت کنم و برخی از الفاظ را نخوانم محبوب تر است از اینکه بخوانم و دچار لحن بشوم که البته چنین سخنی را سیوطی نیز به ابوبکر نسبت می دهد که او این کلام را گفته است(3)

ص: 83


1- [نور القبس،ص3]
2- [الاضداد،ابن انباری،245/1]
3- [معجم الأدباء،یاقوت الحموی،28/1]،[المزهر في علوم اللغة،341/2]

مذمت لحن در نزد سلیمان بن عبدالملک

نقل می کنند روزی شخصی در نزد سلیمان بن عبدالملک دچار لحن شد و به جای عبارت:[انّ ابانا هلک و ترک مال کثیر فوثب اخونا علی مال ابینا فاخده] بخاطر عدم آگاهی از اعراب نیابی اسماء سته به اشتباه گفت:[انّ ابینا هلک، فوثب اخانا علی مال ابانا] در این هنگام سلیمان بن عبدالملک گفت خدا پدرت را رحمت نکند و در آنچه به ارث بردی به تو خیر و برکت ندهد این لحاّن را از اینجا بیرون کنید عده ای دست این شخص را گرفتند و گفتند بلند شو که امیر را اذیت کردی. [یا أمیرالمؤمنین إنّ أبینا هلك وترك مال کثیر، فوثب أخانا علی مال أبانا فأخذه، فقال سلیمان: فلا رحم الله أباك ولا نیّح عظام أخیك، ولا بارك الله لك فیما ورثت، أخرجوا هذا اللحّان عني، فأخذ بیده بعض الشاکریة وقال: قم فقد آذیت أمیر المؤمنین](1)

نقد صحت خبر سلیمان بن عبدالملک

البته این خبر کاملا جعلی می باشد و این روایت را در اسباب وضع علم نحو به تفصیل بیان می کنیم زیرا این ماجرا را به عده بسیاری نسبت داده اند که به زودی صحت و سقم آن در علت وضع علم نحو مشخص خواهد شد.

ص: 84


1- [البیان و التبین،جاحظ،222/2]

تاریخ پیدایش لحن

لحن به خلاف برخی ادعا کرده اند که در زمان صحابه لحن نبوده تا در نتیجه انتساب وضع علم نحو را از امیر المومنین علی علیه السلام نفی کنند از عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در لسان مردم آشکار شده بود که در فصل مصادیق لحن اخبار متواتر و بسیار زیادی در این باره نقل خواهیم نمود.

تاریخ پیدایش لحن در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

سیوطی ظهور لحن را در کلام موالی و اعاجم در عهد خود رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می داند وبیان می دارد که در حضور پیامبر شخصی دچار لحن در کلام شد پیامبر فرمودند برادر خود را ارشاد کنید که گمراه شده است.

[لأن اللَّحْنَ ظهر في کلام الموالي والمتعربین من عهد النبي صلی الله علیه وسلم، فقد روینا أن رجلا لحن بحضرته فقال: أرْشِدُوا أخاکم فقد ضل]

مراد از ضلالت نسبت به شخص لاحن

اما چرا پیامبر از لحن تعبیر به ضلالت نموده اند؟ با جواب به این سوال اهمیت نحو و مذمت لحن به خوبی آشکار می شود.

ص: 85

توضیح ابن جنی درباره این روایت

ابن جنی در تبیین این حدیث گفته است: چرا که ناآشنایی با اعراب کلمات نتیجه اش جهل نسبت به آیات و روایات می باشد که این بی اطلاع بودن موجب فساد در اعتقاد و بسیاری از مباحث اعتقادی می شود که در آیات و روایات بیان شده است به همین خاطر پیامبر فرمودند خدا رحمت کند انسانی را که لسان خود را اصلاح کند از لحن و خطا.

فسمي اللحن ضلاًلا وقال علیه السلام: "رحم الله امرأ أصلح من لسانه"وذلك لما "علمه - صلی الله علیه وسلم- مما یعقب الجهل لذلك من ضد السداد، وزیغ الاعتقاد (1)

مصادیق لحن از حیث زمان ومکان

اشاره

اولین لحنی که درعراق وبادیه شنیده شد فراء صاحب کتاب معانی القران نوشته است: اولین لحنی که در عراق شنیده شد،عبارت [هذه عصاتی] بود که به جای [هذه عصای] شخصی گفت:[هذه عصاتی]

وَقَالَ الْفَرَّاءُ: أوَّلُ لَحْنٍ سُمِعَ بالعِراق هَذِهِ عَصاتي

ص: 86


1- [المزهر في علوم اللغة،سیوطی،341/2]،[الخضائص،ابن جنی،249/3]

اولین لحن در بادیه و عراق طبق گفتار جاحظ

جاحظ صاحب البیان والتبیین بر خلاف فراء اولین لحن در بادیه را عبارت: [هذه عصاتی] و اولین لحن در عراق را [حی علی الفلاح] میداند که شخصی کلمه [حی] را که اسم فعل و به یاء می باشد به صورت کسر یاء،فعل امر [حیِّ] خواند[قالوا: و أوّل لحن سمع بالبادیة: هذه عصاتي، وأول لحن سمع بالعراق:حيّ علی الفلاح.](1)

مصادیق لحن از حیث اشخاص

لحن متکلمین وفقهاء مذاهب

لحن در کلام ابوحنیفه: لحن وفساد در معنا به طوری رواج پیدا کرده بود که ابوحنیفه که خود را اهل علم وفضل میدانست نیز بجای نحو و اعراب صواب دچار لحن وخطا می شد.

جاحظ صاحب کتاب البیان والتبیین ابوحنیفه را جزو افرادی میداند که لحّان بود وآشنایی با علم نحو نداشت. حکایت شده که روزی ابوحنیفه به جای اینکه بگوید:[ولو ضرب راسه بأبي قبیس] گفت: [بأباقبیس] زیرا کلمه أب را که از اسماء سته [أب،أخ،حم،فم،هن،ذو] می باشد و علامت اعراب نیابی اسماء سته رفعشان به واو،علامت نصبشان به الف، وعلامت جرشان به یاء می باشد، مانند:[جاء ابوک، رایت اباک، مررت بابیک] اما ابوحنیفه در حالت

ص: 87


1- [ البیان والتبیین،جاحظ،151/2]

مجروری اسماء سته که علامت جرّشان به یاء میباشد،بدل از یاء از الف استفاده کرد که علامت حالت منصوبی اسماء میباشد و گفت: [بأباقبیس] در حالیکه کلمه أب بخاطر وجود حرف جرّ باء باید مجرور شود.

[وقیل لأبي حنیفة: ما تقول في رجل أخذ صخرة فضرب بها رأس رجل فقتله، أتقیده به؟ قال: لا ولوضرب رأسه بأبا قبیس](1)

لحن در کلام حسن بصری

او در قرائت قران کریم و قواعد عربیت بسیار دچار لحن میشد ، زجاج نحوی در معانی القران گفته است: حسن بصری آیه ﴿وَما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ﴾[الشعراء 210] را به صورت: اَلشَّياطُونَ میخواند که در نزد نحویون غلط و مخالف قرائت قرّاء میباشد و در نزد من نیز قرائت آن صحیح نمیباشد فراء نیز به لحن حسن بصری در آیه اشاره کرد و گفت: انگار او گمان کرده است که الشیاطین به منزله [المسْلمينَ والمسْلمُونَ] میباشد.همچنین حسن بصری کلمه القرانِ در آیه: [ص والقرانِ] را که مجرور واو قسم بود به صورت مرفوع [والقرانُ]می خواند. [وغلط الحسن في حرفین من القرآن مثل قول: ص والقرآن. والحرف الآخر: وما تنزلت به الشیاطون.]

[وقَرَأ الحَسَنُ: ”اَلشَّياطُونَ“، وهو غَلَطٌ عِنْدَ النَّحْوِيِّينَ، ومُخالَفَةٌ عِنْدَ القُرّاءِ لِلْمُصْحَفِ، فَلَيْسَ يَجُوزُ في قِراءَةٍ، ولا عِنْدَ النَّحْوِيِّينَ، ولَوْ كانَ يَجُوزُ في النَّحْوِ، والمُصْحَفُ عَلى خِلافِهِ، لَمْ تَجُزْ عِنْدِي القِراءَةُ بِهِ.](2)

ص: 88


1- [البیان والتبیین،جاحظ،146/3]
2- [البیان والتبیین،جاحظ،150/2][معانی القران للفراء]

لحن در کلام خلفاء

عبیدالله بن زیاد: از جمله اشخاصی که دچار لحن در کلام بود و آشنایی با علم نحو نداشت عبیدالله بن زیاد بود نقل میکنند: زیاد فرزندش عبیدالله را نزد معاویه فرستاد معاویه در نامه ای برای زیاد نوشت فرزند تو همانطور که توصیف کردی میباشد اما باید زبان خود را تقویت کند یعنی دچار لحن نشود.

أوفد زیاد عبید الله بن زیاد إلی معاویة، فکتب إلیه معاویة: «إن ابنك کما وصفت، ولکن قوّم من لسانه]

مویّد این مطلب حکایتی میباشد که جمال الدين قفطی در کتاب خود نقل کرده است : زیاد به ابوالاسود گفت: فرزندان من در قرائت و اِعراب قران کریم، دچار لحن میشوند،قبائل عرب از ظئر تا حشم همه زبانشان فاسد شده است،از تو می خواهم برای آنها قوانینی را ترسیم نمایی تا از خطای در قرائت و رعایت قوانین عربیت مصون باشند، ابوالاسود نیز قران را نقطه گذاری کرد و علم عربیةرا وضع نمود.

[وقیل: إن زیاد ابن أبیه قال لأبی الأسود: إن بنیّ یلحنون فی القرآن، فلو رسمت لهم رسما. فنقط المصحف. فقال: إن الظئر و الحشم قد أفسدوا ألسنتهم. فلو وضعت لهم کلاما. فوضع العربیة.](1)

ص: 89


1- [إنباه الرواة علی أنباء النحاة،51/1]

حجاج:

حجاج کلمه (الْمُجْرِمِينَ) در آیه: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ﴾ [السجدة 22] را که مجرور حرف جر [مِن] میباشد به اشتباه (المجرمون) میخواند درحالیکه علامت جر در جمع مذکر سالم حرف یاء میباشد.[وروی أبو الحسن إن الحجاج کان یقرأ: إنّا من المجرمون منتقمون](1)

لحن در کلام ادباء

لحن سیبویه

نصر بن علی نقل کرده است: سیبویه در نزد حماد مشغول به املاء بود روزی حماد به سیبویه گفت: پیامبر صلی الله علیه آله و سلم فرمودند: (ما أحد من أصحابي إلا وقد أخذت علیه لیس أبا الدرداء). سیبویه گفت (لیس ابوالدرداء) حماد به سیبویه گفت: دچار لحن شدی و وجه اشتباه او را برایش بیان کرد،

سیبویه در جواب گفت چاره ای نیست جز اینکه ملازم شخصی بشوم که براثر مصاحبت با او هرگز دچار لحن نشوم از این رو با خلیل ابن احمد فراهیدی ملازم شد و جزو شاگردان خلیل بن احمد شد و در نتیجه با مصاحبت فراوان با وی و سعی و تلاش فراوان در تحصیل علم نحو و قواعد عربیت با نوشتن کتاب الکتاب که بیشتر آن تقریرات درس استادش خلیل میباشد به امام النحاةالبصره ملقّب گردید و به یکی از مهم ترین و جدی ترین نظریه پردازان و دانشمندان ادبیات تبدیل گشت.[وذکر نصر بن علي قال کان سیبویه یستملي علی حماد فقال حماد یوماً قال رسول الله صلی الله

ص: 90


1- [البیان والتبیین،جاحظ،150/2]

علیه: ما أحد من أصحابي إلا وقد أخذت علیه لیس أبا الدرداء.

فقال سیبویه: لیس أبو الدرداء: فقال حماد: لحنت یا سیبویه. فقال سیبویه لا جرم لأطلبن علماً لا تلحنني فیه أبداً. فطلب النحو ولزم الخلیل] (1)

لحن فراّء

محمد بن جهم به نقل از قطرب نحوی میگوید: روزی فراء نحوی در مجلس هارون الرشید داخل شد ،وشروع کرد به صحبت ، در اثناء صحبت چندمرتبه دچار لحن شد، جعفر بن یحی به هارون گفت :ای امیر، فراء دچار لحن شده است، هارون الرشید به فراء گفت :درست میگوید؟ آیا دچار لحن شده ای؟ فراء گفت: ای امیر طبیعت اهل بادیه این هست که برحسب اعراب وقواعد علم نحو سخن میگویند وطبیعت اهل حضر(شهرنشینان) بخاطر اختلاط زیادشان با اعاجم این هست که دچار لحن میشوند، من درحالی که مراقبت کنم بر زبان خود هرگز دچار لحن نمیشوم اما اگر رجوع کنم به آن طبیعت خود گاهی دچار لحن میشوم یعنی عادتا اگر مراقبت کنم بر قوانین نحوی، دچار لحن نخواهم شد،هارون کلام فراء را نیکو شمرد وتحسین نمود.

وحدَّث محمد بن الجهم قال: حدَّثني ابن المُستنیر قُطْرُب قال: دخل الفرَّاء علی هارون الرشید فتکلَّم بکلامٍ لَحَن فیه مرَّاتٍ، قال جعفر بن یحیی: إنه

ص: 91


1- [اخبار النحویین البصریین،السیرافی،35/1]

لحن یا أمیر المؤمنین. فقال الرشید للفراء: أتلحَن؟ قال: یا أمیر المؤمنین، إن طباع أهل البدو الإعراب، وطباع أهل الحضَر اللَّحْن؛ فإذا تحفَّظتُ لم ألْحَن، وإذا رجعتُ إلی الطبع لحنتُ. فاستحسن الرشید قوله (1)

لحن درهیئت و حرکات

یوسف بن خالد السمتی: برخی از لحن ها و خلاف قواعد عربیت مربوط به فساد در قواعد هیئت کلمات و ضبط حرکات میباشد که برخی به دلیل عدم رعایت قواعد هیئت و ضوابط حرکات باعث فساد در گفتار و زبان عربیت می شدند،یوسف بن خالد السمتی یکی از این افراد میباشد،جاحظ سه لحن را در کتاب خود از وی حکایت کرده است:یوسف بن خالد همیشه به جای اینکه بگوید[هذا اشد حمرة] بر اثر عدم آشنایی با قواعد اسم تفضیل در الوان به اشتباه میگفت:[هذا احمر من هذا]. یا اینکه به جای عبارت :[لا حتی یشجُّه] به ضم شین،به اشتباه میگفت:[لا حتی یشجِّه] به کسر شین وهمچنین نقل میکنند به جای [من قفاها] به اشتباه میگفت:

[من قفائها] تاجایی که حتی بعد ازچندمرتبه انتباه نیز متوجه خطای خود نمیشد

[وقال یوسف بن خالد السمتي، لعمرو بن عبید: ما تقول في دجاجة ذبحت من قفائها؟ قال له عمرو: أحسن. قال: من قفاؤها. قال: أحسن قال: من قفاءها. قال : عمرو وما عناك بهذ ا؟ قل: من قفاها واسترح. قال: وسمعت یوسف بن

ص: 92


1- [طبقات النحویین و اللغویین،ابوبکر الزبیدی،131/1] [وفیات الاعیان،ابن خلکان،177/6]

لا ،حتی یشجه، بکسر الشین، یرید حتی یشجه، بضم الشین وکان یوسف یقول: هذا أحمر من هذا. یرید: هذا أشد حمرة من هذا](1)

عبد الاعلی بن عبدالاعلی السامی :عبدالاعلی نیز افعال ماضی مفتوح العين را به جای اینکه طبق ضبط صحیح در هیئت [فَعَلَ] بخواند، به اشتباه فَعِلَ به کسر عین الفعل میخواند. [وکان عبد الأعلی بن عبد الأعلی السامي یقول: فأخذه فصرعه فذبحه فأکله، بکسر هذا أجمع (2)

لحن در ادای اعراب مفردات در اسماء: گروهی نیز بر اثر عدم استماع دقیق مفردات و عدم اهتمام به گفتار عرب فصیح در تکلم مفردات دچار لحن و فساد می شدند و بر خلاف عربرفصحی کلماتی را بازگو میکردند، مانند: هشیم که کلمه [یُونِس] به ضم یاء و کسر نون را به اشتباه یَونِس به فتح یاء و کسر نون بیان میکرد. [وکان هشیم یقول: حدثنا یونس عن الحسن. یقولها بفتح الیاء وکسر النون](3)

قفطی نقل کرده است: ابوعمرو بن علاءدر بصره خورجینی بر روی زمین مشاهده کرد که بر روی آن به اشتباه نوشته شده بود:[لأبو فلان]در حالیکه همانطور که قبلا بیان شد،جر اسماء سته به یاءمیباشد، وباید میگفت:[ لأبی فلان] زیرا لام جاره میباشد و أب در حالت مجروری [أبی] میشود،سپس گفت: خدایا اشتباه میکنند وروزی هم داده میشوند.

ص: 93


1- [البیان والتبیین،جاحظ،146/2]
2- [إنباه الرواة علی أنباء النحاة،319/2]
3- [البیان والتبیین،151/2]

بشر بن مروان در نزد عمر بن عبدالعزیز بود به غلام خود گفت ادع لی صالحا یعنی صالح را نزد من بخوان غلام به اشتباه گفت: یاصالحا [درحالیکه باید میگفت یا صالحُ] بشر بن مروان نیزبه اشتباه به غلام خود گفت الق منها الف یعنی الف را از صالحا حذف کن وبگو یاصالحُ ( درحالیکه باید میگفت الق منها الفا زیرا مفعول به میباشد ومفعول به منصوب میباشد مانند بكرا در ضرب زیدُ بكرا) عمر بن عبدالعزیز که متوجه لحن بشر بن مروان شد به او گفت: تو نیز یک الف اضافه کن وبگو الق منها الفا.[قال بشر بن مروان، و عنده عمر بن عبد العزیز لغلام له: ادع لي صالحا. فقال الغلام: یا صالحا...](1)

ص: 94


1- [البیان والتبیین،جاحظ،146/1]

فصل پنجم: واضع علم نحو

واضع علم نحو

ص: 95

ص: 96

با چشم پوشی از اینکه اخبار و اقوال در خصوص واضع علم نحو وعلت وضع بخاطر غرض ورزی های اعتقادی برخی از محققین که با زیر پا گذاشتن انصاف علمی دست خوش ورود جعلیات شده و تاحدودی موجب تحیّر عده ای کم اطلاع شده است و در صدد پنهان نمودن این حقیقت آشکار سخن گفته اند،اما اجماع نحاة، مورخین، ادباء، شعراء و متکلمین شیعه و سنی بخاطر کثرت اخبار و روایات بر این نظر استوار شده است که امیر المومنین علی علیه السلام واضع ،ضابط وباعث پیدایش این علم مهم می باشد که لا ترسیم اصول و قوانین زبان عربی را از نابودی و قران کریم را از شیوع فساد در قرائت توسط کسانی که دچار لحن میشدند نجات دادند و با تربیت شاگردانی پس از خود این طریق را ادامه دادند و از شیوع فساد و لحن در عربیت جلوگیری کردند.

وضع علم نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام

گزارش ابن خلکان درباره واضع علم نحو

ابن خلکان صاحب کتاب وفیات الاعیان نقل می کند که از ابوالاسود پرسیدند علم نحو را از کجا به دست آوردی در جواب گفت: علی ابن ابی طالب علیه السلام برای من اصول و قوانین این علم را ترسیم نمود.

[و قیل لأبي الأسود: من أین لك هذا العلم یعنون النحو، فقال: لقنت حدوده

من علي بن أبي طالب رضي الله عنه](1)

ص: 97


1- [وفیات الاعیان،ابن خلکان،537/2]

ابن حجر عسقلانی از زجاج نحوی به نقل از مبرد نحوی حکایت کرده است که اولین شخصی که علم به قوانین زبان عربی را وضع نمود و قرآن را نقطه گذاری نمود ابوالاسود می باشد، از او پرسیدند که چه کسی این طریق وروش را برای تو توضیح داد؟ ابوالاسود درپاسخ گفت : من این روش را توسط تعلیمات علی بن ابی طالب علیه السلام در برگرفتم.

وقال أبو علي القاليّ: حدثنا أبو إسحاق الزجاج، حدثنا أبو العباس المبرد، قال: أول من وضع العربیة ونقط المصاحف أبو الأسود، وقد سئل أبو الأسود عمّن نهج له الطریق، فقال: تلقیته عن علي بن أبي طالب(1)

ابن کثیر در ترجمه ابوالاسود گفته است: ظالم بن عمرو ابوالاسود دئلی نحوی اولین شخصی هست که به واسطه امیرالمومنین علی علیه السلام این علم را وضع نموده است.

ظالم بن عمرو: أبو الأسود الَّدئلی النَّحْوی أول من وضع النحو عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، له بذلك(2)

سیوطی در المزهر گفته است: اولین شخصی که برای مردم علم نحو را ترسیم نمود ابوالاسود دئلی بود که این علم را از علی بن ابی طالب علیه السلام اخذ کرده بود.

[ثم کان أول من رسم للناس النحو أبو الأسود الدؤلي، وکان أبو الأسود أخذ ذلك عن أمیر المؤمنین بن أبي طالب رضي الله عنه، وکان أعلم الناس بکلام العرب وزعموا أنه کان یجیب في کل اللغة. ](3)

ص: 98


1- [لإصابة فی تمییز الصحابة،ابن حجرالعسقلانی،456/3]
2- [جامع المسانید و السنن،ابن کثیر،463/4]
3- [المزهر في علوم اللغة،جلال الدين سیوطی،341/2]

کلام سیوطی در الاقتراح و نقل تفصیل فخر رازی

سیوطی درکتاب الاقتراح که از کتب مهم و در عین حال مختصر اصول نحو می باشد در فصل هفتم درباره احوال استنباط کننده قوانین این علم و واضع این علم گفته است: شهرت یافته است که اولین شخصی که این علم را وضع نموده است امیر المومنین علی علیه السلام می باشد که قوانین این علم را برای شاگرد خود ابوالاسود استخراج نموده است و به نقل از فخر رازی در کتاب المحرر فی النحو می گوید: فخر رازی گفت: امیرالمومنین علی علیه السلام برای ابوالاسود: باب انّ (حروف مشبة بالفعل: إنَّ، أنَّ، لیتَ، لکنَّ، لعلَّ، کانَّ؛ ناصب اسم و رافع خبر) باب اضافه (مضاف و مضاف الیه)از عوامل جر، و [باب إماله] را ترسیم نمود،سپس ابوالاسود باب عطف ونعت (از اقسام توابع) و باب تعجب و استفهام را وضع کرد و در نتیجه گیری نهایی، رای فخر رازی و به تبع آن سیوطی این است که روایات کاملا تطابق دارند بر اینکه اولین شخصی که علم را وضع نمود ابوالاسود می باشد که او از امیر المومنین علی علیه السلام این علم را فرا گرفته است.

الکتاب السابع، في أحوال مستنبط هذا العلم ومستخرجه فیه مسائل المسألة الأولی في أول من وضع النحو والتصریف اشتهر أن أول من وضع النحو علي بن أبي طالب - رضي الله عنه - لأبي الأسود.قال الفخر الرازي في کتابه (المحرر في النحو) رسم علي رضي الله عنه لأبي الأسود باب (إن) وباب الإضافة وباب الإمالة ثم صنف أبو الأسودباب العطف وباب النعت ثم صنف باب التعجب و باب الاستفهام و تطابقت الروایات علی أن أول من وضع النحو أبو الأسود

ص: 99

و انه اخذه اولا عن علی(1) عبد القاهر بغدادی در ترجمه و بیان احوالات ابوالاسود نوشته است :

أبو الأسود به سبب تعلیم علی علیه السلام واضع علم نحو می باشد و از چهره ها و پیروان برجسته علی علیه السلام می باشد.[وَهُوَ وَاضع علم النَّحْو بتعلیم عَليّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْه وَکَانَ من وُجُوه شیعته](2)

ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه بیان کرده است :

ازجمله علومی که امیر المومنین علی علیه السلام آن را ابداع و ایجاد نموده است علم نحو و قوانین عربی می باشد و این علم را بر ابوالاسود املا نموده است .

و ازجمله مسائلی که به او آموخت: تقسیم کلام به اسم و فعل و حرف، تقسیم کلمه به معرفه ونکره و تقیسم حالات اعرابی به رفع و نصب و جر و جزم می باشد.نکته جالب توجه این هست که شخصیتی همچون ابن ابی الحدید که خود سنی مذهب است به صراحت می گوید: این روش امیر المومنین علی علیه السلام در وضع علم نحو چیزی کم تر ازمعجزه نمی باشد چرا که بشر چنین توانایی ندارد که به این دقت و ظرافت حصر عقلی انجام بدهد بین فروعات این علم و این چنین قوانین ادبی را استخراج کند[و البته همین شگفتی و تحیّر از یک جهت و حقد و کینه از جهتی دیگر باعث شده که عده ای از معاصرین انصاف علمی را رعایت نکنند وبا مناقشات بی اساس

ص: 100


1- [ الاقتراح في اصول النحو، سیوطی،158/1]
2- [زانة الأدب ولُبّ لباب لسان العرب،عبدالقادر البغدادی/28/2]

انتساب این علم را به امیر بیان علی علیه السلام نفی کنند که در فصل نقد و بررسی نظریات معاصرین به تفصیل ادله و نقد آن را بازگو خواهیم کرد.].[و من العلوم علم النحووالعربیة و قد علم الناس کافة أنه هو الذي ابتدعه و أنشأه و أملی علی أبي الأسود الدؤلي جوامعه و أصوله من جملتها : الکلام کله ثلاثة أشیاء اسم و فعل و حرف، و من جملتها تقسیم الکلمة إلی معرفة و نکرة و تقسیم وجوه الإعراب إلی الرفع و النصب و الجر و الجزم و هذا یکاد یلحق بالمعجزات لأن القوة البشریة لا تفي بهذا الحصر و لا تنهض بهذا الاستنباط.] (1)

رای نهایی ابوالبرکات الانباری در نزهةالالباء

ابوالبرکات الانباری صاحب کتاب مهم نزهة الالباء در نتیجه گیری بحث واضع علم النحو می گوید: سخن صحیح این است که اولین شخصی که علم نحو را وضع نموده علی بمی باشد چرا که تمام روایات وضع نحو را نسبت می دهد به ابوالاسود و ابوالاسود نیز وضع این علم را نسبت می دهد به علی علیه السلام و برای اثبات حرف خود خود استشهاد می کند به روایت مزبور که از ابوالاسود درباره منشاء پیدایش این علم سوال شد که از کجا این علم را به دست آوردی؟ درجواب گفت اصول وحدود این علم را علی بن ابی طالب علیه السلام برای من ترسیم نمود.

ص: 101


1- [شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید المعتزلي،20/1]

نکته مهم در کلام ابوالبرکات این هست که گفته صحیح و نگفته اصحّ و این مشعر بر این است که انتساب این علم به غیر علی بن ابی طالب علیه السلام غلط و نادرست می باشد نه اینکه احتمالات دیگر از ادنی مراتب صحت باشد بلکه هر احتمال دیگر غلط است ،والصحیح أن أول من وضع النحو علي بن أبي طالب رضي الله عنه؛ لأن الروایات کلها تسند إلی أبي الأسود، وأبو الأسود یسند إلی علي بن أبي طالب رضي الله عنه؛ فإن رويَ عن أبي الأسود أنه سئل فقیل له: من أین لك هذا النحو؟ فقال: لفقت حدوده من علي بن أبي طالب رضي الله عنه.

ص: 102

رای نهایی سیرافی در اخبارالنحویین به نقل ازابوعبیدة

معمربن المثنی: سیرافی صاحب کتاب اخبار النحویین البصریین که از مهم ترین کتب تاریخ علم نحو می باشد به بررسی اختصاصی و دقیق نحاةبصره پرداخته است و در جمع بندی روایات واضع علم نحو در بیان نظر نهایی خود گفته است :

روایات و نظرات درباره علت وضع مختلف می باشد اما بنابرقول ابوعبیدةمعمر بن مثنی، ابوالاسود این علم را از علی بن ابی طالب علیه السلام اخذ نموده [یعنی دربحث واضع هیچ اختلافی نیست منتهی دربحث علت وضع اختلاف شده که درفصل علت وضع بیان می کنیم]وابوالاسود این قوانین و اصولی را که از حضرت آموخته بود برای کسی بیان ننمود تا اینکه روزی زیاد بن ابیه به دنبال ابوالاسود فرستاد و از او خواست که درقرائت قرآن برای مردم کاری انجام بده تا الگوی مردم باشد و دچار لحن نشوند اما ابوالاسود نپذیرفت تا اینکه دید شخصی آیه: ﴿أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ﴾ [التوبة 3]

به ضم لام [رسولُه] به معنای: همانا خدا ورسول خدا از مشرکین بیزار هستند را به کسر لام [رسولِه] می خواند که معنای کفر آمیز و باطلش می شود:خدا از مشرکین و رسولش بی زار است. وقتی ابوالاسود این اوضاع را مشاهده نمود نظر زیاد را درباره وضع قوانینی درخصوص حفظ لسان عربی قبول کرد. در این روایت شاهد و محل بحث ما همان قسمت اول روایت می باشد که ابوعبیده که خود از خوارج می باشد با این حال گفته است: واضع علم نحو امیر المومنین علی علیه السلام می باشد، اما قسمت پایانی روایت که ناظر

ص: 103

به علت وضع و مربوط به تشویق زیاد بن ابیه به وضع نحو و درخواست او از ابوالاسود می باشد به دلیل تعارض با احادیث صحیحه بسیاری، دچار ضعف می باشد و در علت وضع خواهید دید که زیاد هیچ نقشی در وضع علم نحو نداشته بلکه خود او از اشخاصی بوده است که دچار لحن می شده وحتی پسرش ابن زیاد نیز از کسانی بوده است .

که از اصول عربیت آگاهی نداشت و دچار لحن و اعراب ناصواب میشد،تاجایی که معاویه از لحن فراوان او به زیاد شکایت کرد و از او خواست تا نسبت به لحن فرزندش چاره جویی کند

[ وقد اختلف الناس في السبب الذي دعا أبا الأسود إلی ما رسمه من النحو، فقال أبو عبیدة معمر بن المثنی:أخذ أبو الأسود عن علي بن أبي طالب علیه السلام العربیة فکان لا یخرج شیئاً مما أخذه عن علي بن أبي طالب علیه السلام إلی أحد حتی بعث إلیه زیادٌ: اعمل شیئاً تکون فیه إماماً ینتفع الناس به وتُعرب به کتاب الله، فاستعفاه من ذلك حتی سمع أبو الأسود قارئاً یقرأ: [أن الله بريء من المشرکین ورسوله]، فقال: ما ظننتُ أن أمر الناس صار إلی هذا ...] (1)

ص: 104


1- [اخبار النحویین البصریین، ابو سعیدالسیرافی،13/1] [نزهة الألباء في طبقات الأدباء،21/1] [الفهرست، ابن ندیم،61/1]

تقطیع روایت سیرافی توسط برخی از مورخین

روایتی را که سیرافی بارعایت انصاف علمی به طور کامل از ابوعبیدة معمر بن مثنی نقل می کند ابن عساکر صاحب تاریخ مدینة دمشق در یکی از وجوه احتمالی و ابوطاهر المقری صاحب کتاب اخبار النحویین به طور ناقص و تقطیع شده نقل می کنند و فقط سخن از انتساب این علم به ابوالاسود و سلسلة نحاةوتلامذة او به میان میاورند نه بیشتر.

تقطیع حدیث ابوعبیده در کتاب اخبار النحویین ابوطاهر المقری :[حَدَّثَنَا أبُو طَاهِرٍ ثَنَا مُحَمَّدٌ ثَنَا عُمَرُ ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ یَعْنِي التَّوَّزِيَّ قَالَ سَمِعْتُ أبَا عُبَیْدَةَ یَقُولُ أوَّلُ مَنْ وَضَعَ النَّحْوَ أبُو الأسْوَدِ الدُّؤَلِيُّ ثُمَّ مَیْمُونٌ الأقْرَنُ ثُمَّ عَنْبَسَةُ الْفِیلُ ثُمَّ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أبِي إِسْحَاقَ قَالَ وَوَضَعَ عَیِسی بْنُ عُمَرَ فِي النَّحْوِ کِتَابَیْنِ سَمَّی أحَدَهُمَا الْجَامِعَ وَالآْخَرَ المُکَمِّلَ فَقَالَ الشَّاعِرُ

بَطَلَ النَّحْوُ جَمِیعًا کُلُّهُ / غَیْرَ مَا أحْدَثَ عِیسَی بْنُ عُمَرْ

ذَاكَ إکْمَالٌ وَهَذَا جَامِعٌ / فَهُمَا لِلنَّاسِ شَمْسٌ وَقَمَرْ(1)

تقطیع خبر ابوعبیده در کتاب تاریخ مدینه دمشق ابن عساکر قال وأنا ابن أبي هاشم نا محمد نا عمر بن شبة نا عبد الله بن محمد یعني الثوري قال سمعت أبا عبیدة یقول أول من وضع النحو أبو الأسود الدیلي ثم میمون الإفریقي ثم عنبسة الفیل ثم عبد الله بن أبي إسحاق (2)

ص: 105


1- [اخبار النحویین،ابوطاهر المقری،20/1]
2- [تاریخ مدینة دمشق،ابوالقاسم ابن عساکر،193/25]

یادگیری أبو الأسود از امیر المومنین علی علیه السلام در کلام زبیدی

زبیدی در طبقات النحویین به نقل از ابوالعباس محمد بن یزید زبیدی در طبقات النحویین دو روایت درباره اخذ ابوالاسود از امیر المومنین علی علیه السلام نقل کرده است به نقل از ابوالعباس محمد بن یزید .

وقال أبو العباس محمد بن یزید: سئل أبو الأسود الدؤلي عمن فتح له الطریق إلی الوضع في النحو وأرشده إلیه، فقال: تلقیتُه من عليِّ بن أبي طالبٍ رحمه الله وفي حدیث آخر قال: ألقی إليَّ عليٌّ أصوًلا احتذیتُ علیها

روایت اول در بسیاری از کتب نحوی سابق ذکر شده است؛

اما در روایت دوم ابوالاسود القاء اصول را به امیرالمومنین علی علیه السلام نسبت می دهد و نقش خود را تفریع وتفصیل قوانین می داند که این مساله خارج از محل بحث ما می باشد چرا که ما در فصل حاضر در صدد اثبات واضع هستیم و همانطور که گذشت، واضح هست که هرعلمی پس از وضع دارای تطورات و مباحث و مسائل جدید خواهد شد که تا به امروز در این علم آراء جدید و نظرات مختلف و متضاد وجود دارد. (1)

رای نهایی قفطی در انباه الرواة:قفطی نیز در انباه الرواة به تبع همه قدماء از مورخین ومحققین ادبیات عرب امیر المومنین علی علیه السلام را واضع علم نحو را دانسته است و می گوید: جمهور راویان گفته اند اولین شخصی که علم نحو را وضع نموده علی علیه السلام می باشد[ذکر أول من وضع النحو وما قاله الرواة فی ذلك

ص: 106


1- [طبقات النحویین و اللغویین،ابوبکر الزبیدی،21/1]

الجمهور من أهل الروایة علی أنّ أوّل من وضع النحو أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام](1)

انتساب وضع نحو به ابوالاسود

کاملا مشخص است که ارتباط بین امیرالمومنین علی علیه السلام با ابوالاسود ارتباط استاد و شاگردی می باشد و طبق اخبار متواتر و بیانات مورخین و نحویون ،واضع نحو امیر المومنین علی علیه السلام میباشد نه ابوالاسود و کلام و اقرار خود ابوالاسود بر این مطلب نیز از مهم ترین دلائل صحت وضع نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام و تعلیم آن به ابوالاسود میباشد، اما برخی از مورخین وضع نحو را مباشرة به

ابوالاسود نسبت داده اند که بطلان این رای با توجه به آنچه گذشت نیاز به استدلال ندارد و ما فقط به ذکر قول این عده می پردازیم تا خطای این ادعا و عدم صحت این گفتار بر اهل تحقیق واصخ و بیّن باشد

جمال الدين المزی صاحب تهذیب الکمال در ترجمه ابوالاسود گفته است: ابوالاسوداولین شخصی می باشد که درباره مسائل نحوی سخن گفته است.[وهو أول من تکلم فِي النحو(2) ابن جوزی نیز همین مطلب را گفته است

أول من وضع النَّحْو أبُو اْلأسود الدؤَلِی](3)

ص: 107


1- [إنباه الرواة علی أنباء النحاة،جمال الدين القفطي،39/1]
2- [تهذیب الکمال في اسماء الرجال،جمال الدين المزی،38/33]
3- [لقیح فهوم اهل الاثر،ابن الجوزی،338/1]

ابن اثیر در شرح حال ابوالاسود گفته است: اولین شخصی که علم نحو را وضع کرده است و دارای اشعار نیکو می باشد حاضر جواب بوده و اخبار مشهوره، حکمت و مثل های بسیار دارد ابوالاسود دوئلی می باشد.

وهو أول من وضع النحو، وله شعر حسن، وجواب حاضر، وأخباره مشهورة، وكلامه كثير الحكم والأمثال(1)

زجاج نحوی به نقل از ابوالعباس محمدبن یزید همین مطلب را بیان بازگو کرده است و وضع نحو و نقطه نگاری قرآن را به او نسبت داده است.[قال أبو علي إسماعیل بن القاسم بن عَیْذون بن هارون القالي، ثم البغدادي: حدثنا أبو إسحاق إبراهیم بن السَّري الزَّجَّاج النحوي قال: حدثنا أبو العباس محمد بن یزید بن عبد الأکبر الأزدي قال: أوَّلُ مَن وضع العربیة ونقط المصاحف (2)

ابوسلمه موسی بن اسماعیل به نقل از پدرش همین ادعا را تکرار کرده است [وروی أبو سلمة موسی بن إسماعیل، عن أبیه، قال: کان أبو الأسود أول من وضع النحو بالبصرة](3)

ابن سلام در کتاب طبقات فحول شعراء گفته است: اهالی بصره در زبان عربی دارای قدمت می باشند و عنایت خاصی به نحو ولغات عرب وغریب (یکی از فروعاتعلم لغت ) داشته اند و اولین شخصی که اساس علوم عربی را بناء نهاد ومسیر آن را را واضح نمود و اصول و قوانینش را ترسیم نمود ابوالاسود دئلی می باشد.[وَکَانَ لأهل الْبَصْرَة فِي الْعَرَبیَّة قدمة وبالنحو ولغات

ص: 108


1- [اسد الغابة،ابوالحسن ابن اثیر،101/3]
2- [أبو الأسود ظالم بن عمرو.][طبقات النحویین و اللغویین،21/2]
3- [نزهةالالباء في طبقات الأدباء،21/1]

الْعَرَب والغریب عنایةوَکَانَ أول من أسس الْعَرَبیَّة وَفتح بَابهَا وأنهج سَبِیلهَا وَوضع قیاسها أبُو اْلأسود الدؤلی وَهُوَ ظَالِم بن عَمْرو بن سُفْیَان ابْن عَمْرو بن جندل بن یعمر بن نفاثة بن حلْس بن ثَعْلَبَة بن عدی بن الدئل](1)

ابن قتیبه دینوری در کتاب المعارف نیزهمین رای را اتباع نموده است.

[هو: ظالم بن عمرو بن جندل بن سفیان بن کنانة. وأمه من «بنی عبد الدار ابن قصي وکان عاقلا، حازما، بخیلا. وهو أوّل من وضع العربیّة] (2)

مبرمان نحوی به حکایت از ابراهیم بن السری همین سخن را بازگو کرده است.[سمعت أبا بکر محمد بن علي بن إسماعیل المبرمان یحکي عن إبراهیم بن السريّ قال : أوّل من تکلَّم في النحو أبو الأسود ، وزعم أن أمیر المؤمنین عليّ بن أبي طالب أمرَه بذلك](3)

اگرچه اخبار فراوان و قطعی در خصوص وضع نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام در معتبر ترین کتب تاریخی و نحوی نقل شده است اما درمقابل این رای بدیهی غیر قابل نقاش همانطور که بیان شد آراء شاذ و نادر و بی اعتبار دیگری نیز وجود دارد که حاصل تحریف ،عدم انصاف علمی ،عناد و بحث واستقراء غیر علمی میباشد که به نقد وبررسی جمیع آراء با رعایت انصاف و وجدان به اختصار میپردازیم.

ص: 109


1- [ طبقات فحول الشعراء، ابن سلام الجمحی،12/1]
2- [المعارف،ابن قتيبة دینوری،434/1]
3- [المصون في الأدب أبو أحمد العسکري.ص 118]

عده ای از رواة ومورخین بر اثر عدم تتبع وتحقیق لازم ونادیده گرفتن روایات بسیار وآراء کثیری از علمای ادبیات و مورخین دراین علم ،وبلکه بر اساس قصد وغرض وضع علم نحو را به اشخاصی غیر امیرالمومنین علی علیه السلام نسبت داده اند که البته چشم پوشی از اینکه خلاف نطر مشهور واجماع نحاة میباشد، این اقوال توسط خود مؤلفین در کتب نحوی مورد نقد وبررسی قرار گرفته اند و به طور کامل به احتمالی ضعیف و مردود تبدیل شدند.

در یک نگاه کلی وضع این علم را به دو شخصیت نحوی دیگر :عبدالرحمن بن هرمز نحوی ونصربن عاصم نحوی نسبت داده اند و بعث در وضع را یعنی آنکه علت اساسی در برانگیختن و تحریک و ترغیب شخص واضع برای وضع داشت را به سه شخصیت دیگر یعنی عمر بن خطاب، زیاد و ابن زیاد نسبت داده اند که به نقد و بررسی علمی هر یک از احتمالات میپردازیم:

نقد و بررسی انتساب وضع نحو به عبدالرحمن بن هرمز و نصر بن عاصم

سیرافی وزبیدی هردو گفته اند:که ابن لهیعة از ابونضر روایت کرده است که ابونضر گفت: عبدالرحمن بن هرمز اولین شخصی میباشد که علم عربیة [دانش نحو] را وضع کرده است و داناترین مردم به انساب قریش، و یکی از قراء میباشد وأما عبد الرحمن بن هرمز فروی ابن لهیعة عن أبي النضر قال کان عبد الرحمن بن هرمز أول من وضع العربیة وکان أعلم الناس بأنساب قریش وأحد القراء(1)

ص: 110


1- [ اخبار النحویین البصریین،السیرافی،17/1] [بقات النحویین و اللغویین،ابوبکر الزبیدی،26/2]

رای و ردیه ابن انباری

[نزهةالالبّاء]درباره: نصربن عاصم و عبدالرحمن بن هرمز: ابو البرکات الانباری در رد این احتمال ضعیف که مخالف تحقیق وتتبع است گفته است :گروهی گمان کرده اند عبدالرحمن بن هرمز یا نصر بن عاصم، اولین کسانی میباشند که علم نحو را وضع کرده اند، درحالیکه این احتمال صحیح نمیباشد،زیرا عبدالرحمن بن هرمز علم نحو را از ابوالاسود آموخت و همچنین نصر بن عاصم ، علم نحو را از ابوالاسود یا از میمون الاقرن آموخت بنابراین این دو از شاگردان ابوالاسود میباشند نه واضع علم النحو، آری زحمات بسیاری در پیشرفت این علم داشته اند اما واضع نبوده اند .

برخی با دقت در عبارت أبو البرکات گفته اند: وی در نقد این احتمال میگوید: [لیس بصحیح] ونگفته است: [لیس باصح] ودرمقابل صحیح، غلط میباشد یعنی ابن انباری این احتمال را نه تنها ضعیف بلکه کاملاغلط وغیر وجیه میداند

[وزعم قوم أن أول من وضع النحو عبد الرحمن بن هرمز الأعرج فأما زعم من زعم أن أول من وضع النحو عبد الرحمن بن هرمز الأعرج ونصر بن عاصم فلیس بصحیح؛ لأن عبد الرحمن بن هرمز، أخذ النحو عن أبي الأسود، وکذلك أیضاً نصر بن عاصم أخذه عن أبي الأسود، ویقال عن میمون الأقرن](1)

ص: 111


1- [نزهة الألباء في طبقات الأدباء،ابوالبرکات الانباری،21/1]

رای وردیه جمال الدين قفطی

همچنین قفطی درباره نصربن عاصم نیز نوشته است: برخی از رواة گفته اند: نصر بن عاصم اولین شخصی میباشد که علم نحو را وضع کرده است اما علت اشتباه این کلام این است که:نصربن عاصم اولین شخصی میباشد که از ابوالاسود علم نحو را آموخت و با قیاس ادله نحوی را استنباط واستخراج نمود، نه اینکه او واضع نحو باشد[أول العلماء فی علم النحو، قال بعض الرواة: إن نصر بن عاصم أول من وضع النحو وسبّبه؛ وهو أول من أخذه عن أبی الأسود الدؤلیّ، وفتق فیه القیاس.]

بنابراین میتوان گفت نقش قابل توجه او در تطور علم نحو موجب خبط وخطا و احتمال ناصحیح عده ای شده است(1)

نقد و بررسی نظریه وضع نحو توسط زیاد و ابن زیاد

زبیدی و مبرّد نوشته اند: در عصر حکومت زیاد در بصره ابوالاسود نزد زیاد آمد وگفت لغت عرب براثر اختلاط با عجم دچار لحن وفساد شده است وموجب تغییر زبان عربی شده است ،علی ابن ابی طالب علیه السلام علمی را وضع نموده است که موجب اصلاح لسان از لحن خواهد شدآیا به من اجازه میدهی آن علم را برای مردم آشکار کنم ؟زیاد در جواب ابوالاسود گفت نه

وقد کان علي بن أبي طالب، علیه السلام، وضع شیئا یصلح به ألسنتهم،أفتأذن

لي أن أظهره؟ قال: لا .

ص: 112


1- [إنباه الرواة علی أنباء النحاة،جمال الدين القفطي،343/3]

دلیل مخالفت زیاد با درخواست أبو الأسود

بیان این مطلب لازم است که چرا زیاد اجازه نداد ابوالاسود این علم را برای مردم اظهارنماید؟ اگر بگوییم که زیاد متوجه شیوع لحن در زبان عربی نبود که حرفی بی اساس میباشد زیرا طبق برخی از نقل ها خود زیاد بر فرزند خود ابن زیاد سخت میگیرد تا دچار لحن نشود وحتی معاویه در نامه ای لحن فرزندش را به او یادآوری میکند، بنابراین نمیتوان گفت زیاد نسبت به شیوع لحن و ضرورت و اهمیت نحو بی اطلاع بوده است، اما آنچه که میتواند جواب این سوال باشد این هست که ابوالاسود میگوید این علم را امیر المومنین علی علیه السلام وضع نموده وبه من تعلیم داده است [وقد کان علي بن أبي طالب، علیه السلام، وضع شیئا یصلح به ألسنتهم] و پر واضح است زیاد ناصبی که دشمن اهل بیت علیهم السلام میباشد تمام سعی خود را میکند تا اثری از امیر المومنین علی علیه السلام در میان مردم وتاریخ ثبت وضبط نشود وهمانطور که درطول تاریخ بر علیه اهل بیت علیهم السلام، سندسازی وسند سوزی کردند و سعی کردند تمام فضائل اهل بیت علیهم السلام را انکار کنند و جعل حدیث وفضائل کنند برای خلفای اموی وعباسی، در این مقام نیز که چنین مساله ای از ارزش مهمی برخوردار است زیاد رضایت نمیدهد که ابوالاسود این علم را که به گفته خود ابوالاسود اثر امیرالمومنین علی علیه السلام میباشد برای مردم بیان کند وهمچنین خود زیاد و ابن زیاد از اشخاصی هستند که طریق اعراب صواب و اصول عربیت، نمیدانند و دائما دچار لحن میشدند، لذا حسد و حقدشان اجازه نمیداد تا

ص: 113

این امیتاز به اسم علی علیه السلام ثبت شود و این حقد وکینه نسبت به شیعه و اهل بیت علیهم السلام موجب شده است حتی عده ای از معاصرین انصاف علمی را کنار گذاشته و با حرف های غیر صحیح واشکالات بی اساس در انتساب نحو به امیر المومنین علیه السلام خدشه کنند که در نقد وبررسی آراء معاصرین به خوبی به تحلیل ونقد ادلّه پرداخته ایم. [فلما کان أیام زیاد بن أبیه بالبصرة جاءه أبو الأسود فقال له: أصلح الله الأمیر إني أری العرب قد خالطت الحمراء فتغیرت ألسنتهم. وقد کان علي بن أبي طالب، علیه السلام، وضع شیئا یصلح به ألسنتهم، أفتأذن لي أن أظهره. فقال: لا] (1)

تا به اینجا معلوم شد که زیاد اجازه اظهار علم نحو را به ابوالاسود نداده است، لکن طبق برخی از نقل ها و آراء مورخین پس از اینکه زیاد متوجه خطر این لحن و شیوع فساد در قرائت قران وکلام مردم شد ابوالاسود را فرا خواند و دستور داد آنچه را که نهی کرده بود برای مردم بازگو کند استئذان ابوالاسود از زیاد و منع زیاد از نشر نحو و اجازه او پس از مدتی به ابوالاسود برفرض اینکه صحیح باشد، موجب شده است تا عده ای خیال کنند که زیاد علت بعث و برانگیختن ابوالاسود برای وضع نحو میباشد، درحالیکه طبق نقل مزبور واخباری که در ذیل ذکر میکنیم اصلا این چنین نبوده بلکه کار وضع نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام به اقرار ابوالاسود وتعلیم حضرت به ابوالاسود تمام شده بود، وزیاد نه تنها علت برانگیختن نبود بلکه مانع شده بود برای انتشار این علم لکن با این حال عده ای بر اساس عدم دقت لازم و

ص: 114


1- [طبقات النحویین و اللغویین،ابوبکر الزبیدی،211/1] [لفاضل،محمد بن یزید المبرّد،5/1]

یا بعید نیست بگوییم غرض ورزی و دشمنی با شیعه واهل بیت علیهم السلام کما اینکه در نقد کلام معاصرین خواهیم گفت علت وضع را دستور زیاد به ابوالاسود دانسته اند.

زبیدی، سیرافی، ابوالبرکات و یاقوت الحموی نقل میکنند پس از اینکه زیاد به ابوالاسود اجازه انتشار علم نحو را نداد پس از مدتی مردی نزد زیاد آمد و به اشتباه گفت:[ توفی ابانا وترک بنون] [أب، اخ، حم، فم، ذو، هن اسماء ششگانه ای هستند که رفعشان به واو، نصبشان به الف و جرشان به یاء می باشد مانند جاء ابوک، رایتُ اباک، مررت بابیک، که در مثال اول أب فاعل جاء می باشد لذا به صورت ابوک آمده وعلامت رفعش واو می باشد و در مثال دوم أب مفعول به ومنصوب می باشد لذا به صورت أباک آمده وعلامت نصبش الف می باشد و درمثال سوم مررت بأبیک أب مجرور به حرف جر باء می باشد وعلامت جرش یاء می باشد] در صورتی که باید میگفت:[ توفی أبونا وترک بنین] یعنی پدرمان وفات نمود وفرزندانی را به یادگار گذاشت (که در این مثال ابونا چون فاعل برای فعل توفی می باشد مرفوع می باشد وعلامت رفعش واو می باشد: ، وبنین هم مفعول به برای فعل [تَرَکَ] می باشد لذا منصوب شده است وعلامت نصبش یاء می باشد،اما آن شخص به اشتباه گفت: [توفی ابانا وترک بنون] زیاد با تعجب گفت:[توفی ابونا و ترکبنون!!!] زیاد دستور داد که ابوالاسود را به نزد من بخوانید، به ابوالاسود گفت: آن چیزی که را تورا از آن نهی کرده بودم برای مردم مورد نشر قرار بده. ️در این حکایت که چهار مصدر آن را ذکر کرده اند،حرفی از اینکه زیاد

ص: 115

واضع بوده باشد یا علت بعث ابوالاسود زیاد باشد نیست، بلکه ابوالاسود بود که احساس ضرورت کرده بود برای انتشار آن علمی که امیر المومنین علی علیه السلام به او آموخته بود وآنکه مانع از انتشار شده بود زیاد بود نه اینکه زیاد واضع یا علت برای وضع باشد.

عده ای بر اثر عدم تحقیق از این روایت چنین برداشت ناصحیح و اشتباه کرده اند و وضع یا علت وضع را به یک شخصیتی همچون زیاد که خود هیچ آگاهی از نحو نداشته و مرتکب لحن می شده داده اند که با بیان این خبر وذکر اخبار کثیره ای که تعارض با این برداشت خطا دارند، بطلان این قول ثابت شده است.[و ذکر ابن أبي سعد، عن عمر بن شبَّة، عن أبي بکر بن عیَّاش، عن عاصم بن أبي النَّجود قال: أول مَن وضع العربیة أبو الأسود الدؤلي، جاء إلی زیاد بالبصرة، فقال: إني أری العرب قد خالطت هذه الأعاجم، وتغیرت ألسنتهم، أفتأذن لي أن أضع للعرب کلامًا یقیمون به کلامهم؟ قال: لا. فجاء رجل إلی زیاد، فقال: أصلح الله الأمیر، توفي أبانا وترك بنون. فقال زیاد: تُوفي أبانا وترك بنون!! ادع لي أبا الأسود. فقال: ضع للناس الذي کنتُ نهیتُك أن تضع لهم وروی یحیی بن آدم عن أبي بکر بن عیاش عن عاصم قال: أول من وضع العربیة أبو الأسود الدیلي، جاء إلی زیاد بالبصرة فقال: إني أری العرب قد خالطت الأعاجم وتغیرت ألسنتهم أفتأذن لي أن أضع للعرب کلاماً یعرفون أو یقیمون به کلامهم، قال: لا، قال فجاء رجل إلی زیاد فقال: أصلح الله الأمیر توفي أبانا وترك بنونا، فقال زیاد: توفي أبانا وترك بنونا؟ ادع لي أبا الأسود، فقال: ضع للناس الذي نهیتك أن تضع لهم(1)

ص: 116


1- [اخبار النحویین البصریین،ص14][طبقات النحویین و اللغویین،20/1]

اختلاف در ️مستمع لحن آیه ان الله برئ من المشرکین و رسوله

شخصی در حال تلاوت قران کریم آیه [أن الله بريء من المشرکین ورسولُه :[به ضم لام رسولُه] (همانا خدا ورسولش از مشرکین بی زار هستند)، را به صورت اشتباه وغلط [رسولِه] به کسر لام میخواند که معنای کفرآمیزش میشود: همانا خدا از مشرکین واز پیامبرش بی زار می باشد.

در اینکه چه کسی شاهد لحن قاری در آیه شریفه بوده است و استماع همین لحن موجب شد تا به فکر وضع علم نحو بیفتد اختلاف شده است که البته در این مقام با ذکر جمیع اخبار قول صواب را بیان می کنیم.

شنیدن لحن در قرائت آیه مزبور توسط امیر المومنین علی علیه السلام

ابن جنی می گوید یکی از اعراب آیه أنّ الله برئ من المشرکین و رسوله را به کسر خواند امیر المومنین علی علیه السلام پس از شنیدن این لحن برای ابوالاسود قواعدی را از نحو ترسیم نمود تا او این مسیر را ادامه دهد(1)

ص: 117


1- [الخضائص،ابن جنی،395/1]

شنیدن لحن در قرائت آیه مزبور توسط پیامبر صلی الله علیه وآله

ابن انباری در ابتدای شرح خطبه الکتاب سیبویه می گوید: آنکه شاهد لحن اعرابی در آیه شریفه بود،رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بود، پیامبر در غضب شد وبه امیر المومنین علی علیه السلام فرمود: یا علی علم نحو را پایه گذاری کن وقواعد آن را مشخص کن واز اینگونه قرائات جلوگیری کن امیر المومنین علی علیه السلام ابوالاسود را طلب نمود تمام علم نحو و قوانین آن و حصر کلام در (اسم وفعل وحرف) وحصر حرکات در (رفع، نصب ،جر،جزم) و اقسام اعراب و بناء را به او یاد داد و از آنجایی که ابوالاسود شخصی با ذکاوت بود با ارشادات امیر المومنین علی علیه السلام شروع نمود به موضوع بندی و تبویب بندی علم نحو و درهرجا که اشکالی به ذهنش میرسید به خدمت حضرت شرف یاب می شد وسوال می پرسید.سیدحسن صدر رحمةالله علیه ذیل این خبر گفته اند: باتوجه به این خبر نکته حائز اهمیت این هست که اولین بار کلمه نحو از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده شده است، اما ما از این خبر دو مطلب را استفاده میکنیم:

1] اثبات اینکه پیدایش این علم در عصر پیامبر وامیر المومنین علی علیه السلام می باشد به خلاف برخی که این مسله راانکار می کنند و معتقدند وضع نحو در عصر امیر المومنین علی علیه السلام نبوده است.

2] این خبر نیز علاوه بر اخبار مزبور تاییدی بر وضع نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام می باشد اما در وجه تسمیه و اینکه اولین بار

ص: 118

پیامبر این اصطلاح را به کار برده اند بخاطر تعارض با اخبار عدیده در وجه تسمیه که در محل خود گذشت قبول نمیکنیم .

شنیدن لحن در قرائت آیه توسط ابوالاسود

درخواست زیاد از ابوالاسودوامتناع ابوالاسود

سیرافی و ابوالبرکات الانباری گفته اند: ابوالاسود نحو را از امیر المومنین علی علیه السلام آموخت وآن را برای مردم نشر نداد تا اینکه زیاد او را به نزد خود فرا خواند و به او گفت: برای مردم قوانین و اصولی را قرار بده تا در اعراب آیات دچار اشتباه نشوند،اما ابوالاسود دعوت او را قبول نکرد تا اینکه روزی شنید شخصی آیه: [أن الله بريء من المشرکین و رسولُه] را به کسر لام و به معنای سقیم و باطلش قرائت میکند، در این هنگام ابوالاسود گفت: گمان نمیکردم کار مردم در لحن به این حد رسیده باشد. سپس نزد زیاد برگشت وگفت: آن کاری را که از من درخواست نمودی انجام میدهم، برای من یک کاتب باهوش بیاور تا آنچه می گویم را انجام بدهد کاتبی از عبدالقیس برای او آورند خشنود نشد دومرتبه برایش کاتبی بهتر آوردند ابوالاسود به کاتب گفت: به دهان من توجه کن هرگاه دیدی هنگام تلفظ حرفی دهانم را می گشایم نقطه ای بالای حرف(فتحه) و هر زمان دیدی که لبانم را میچسبانم نقطه ای درجلوی حرف (ضمه) وچون دهانم را به سمت پایین شکستم نقطه ای در زیر حرف (کسره) قرار بده.

ص: 119

[أخذ أبو الأسود عن علي بن أبي طالب علیه السلام العربیة فکان لا یخرج شیئاً مما أخذه عن علي بن أبي طالب علیه السلام إلی أحد حتی بعث إلیه زیادٌ: اعمل شیئاً تکون فیه إماماً ینتفع الناس به وتُعرب به کتاب الله، فاستعفاه من ذلك حتی سمع ابو الأسود قارئاً یقرأ: (أن الله بريء من المشرکین ورسوله)، فقال: ما ظننتُ أن أمر الناس صار إلی هذا فرجع إلی زیاد فقال: أنا أفعل ما أمر به الأمیر فلیبغني کاتباً لقناً یفعل ما أقول، فأتی بکاتب من عبد القیس فلم یرضه فأتی بآخر قال أبو العباس أحسبه منهم. فقال له أبو الأسود: إذا رأیتني قد فتحت فمي بالحرف فانقط نقطة فوقه علی أعلاه فإن ضممت فمي فانقط نقطة بین یدي الحرف وإن کسرت فاجعل النقطة تحت الحرف فإن أتبعت شیئاً من ذلك غنة فاجعل مکان النقطة نقطتین. فهذا نقط أبي الأسود] (1)

برخی نیز طبق این خبر دچار توهم شده و وضع نحو را به زیاد نسبت داده اند در حالیکه خبر مزبور با چندین خبر مختلف درباره لحن قاری در آیه شریفه [أن الله بريء من المشرکین و رسوله] تعارض دارد و برخی این ماجرا را دقیقا برعکس نقل نموده اند که زیاد شاهد لحن قاری بوده است نه ابوالاسود، دیگران نیز به صواب این ماجرا را به امیر المومنین علیه السلام نسبت داده اند، بنابراین طبق این خبر آنکه شاهد خطای قاری بود، ابوالاسود بود نه زیاد، بلکه طبق خبری که گذشت، امیر المومنین علیه السلام لحن قاری را شنیدند و علم نحو را وضع نمودند(2)

ص: 120


1- [اخبار النحویین البصریین،السیرافی،13/1] [[زهة الألباء في طبقات الأدباء،20/1]
2- [معجم الأدباء،یاقوت الحموی،14/4]

درخواست ابوالاسود از زیاد و منع زیاد

قفطی نیز ابوالاسود را شاهد لحن قاری در آیه شریفه می داند و می گوید: پس از آنکه زیاد به ابوالاسود اجازه انتشار علم نحو را نداد مردی را دید که مشغول قرائت قران می باشد، وقتی به این آیه رسید به صورت[ أنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولِه] به کسر لام رسولِه خواند زیاد گفت لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم،به خدا این کلام کفر می باشد، ابوالاسود را نزد من بیاورید سپس به ابوالاسود گفت: آنچه را که از آن نهی کرده بودم برای مردم قرار بده که نمیدانستم کار مردم در لحن به این حد رسیده است.[ثم مرّ برجل یقرأ القرآن حتی بلغ إلی قوله تعالی: أنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ (التوبه: 3) بكسر اللام من رسوله، فقال: لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم. هذا والله الكفر. ردّوا إليّ أبا الأسود، فردوه إليه.فقال له: ضع للناس ما كنت نهيتك عنه(1)

تا به اینجا معلوم شد که در روایت اول، زیاد از ابوالاسود درخواست می کند که علم نحو را برای مردم نشر بدهد اما ابوالاسود قبول نمی کند،اما در طایفه دوم از روایات دوم برعکس آمده و ابوالاسود از زیاد در خواست می کند تا اجازه بدهد علم را نحو را انتشار بدهد اما زیاد قبول نمی کند.

ص: 121


1- [معجم الأدباء،یاقوت الحموی،1466/4]

نقد وبررسی نقش عمر در بعث وضع نحو توسط ابوالاسود

الف) استماع لحن در قرائت آیه مزبور توسط عمر

عده ای نیز بر اختلاف مزبور می افزایند و بر خلاف دو قول مزبور اصلا عمر را شاهد شنیدن لحن مرد اعرابی در آیه شریفه می داند و عمر را باعث وضع نحو توسط ابوالاسود می پندارند.

و می گویند عمر پس از شنیدن خطای مرد اعرابی در آیه شریفه دستور داد که فقط عالم به لغت قران تلاوت کند و دستور داد که ابوالاسود در بصره علم نحو را وضع نماید.

[فأمر عمر رضي الله عنه ألا یقرئ القرآن إلا عالمٌ باللغة، وأمر أبا الأسود أن یضع النحو](1)

در تتمه همین خبر قفطی خبری را به سند شعبی نقل میکند که عمر به ابوموسی در نامه ای نوشت که تفقه در دین کنید، سنت را بیاموزید ،عربیت را یاد بگیرید، و به ابوالاسود امر کنید که به مردم بصره علم اعراب [نحو] بیاموزد. [وحدّث أبو الحسن المدائنیّ عن عباد بن مسلم عن الشعبیّ قال: کتب عمر بن الخطاب – رضی الله عنه - إلی أبی موسی: «أما بعد؛ فتفقهوا فی الدین؛ وتعلموا السّنة؛ وتفهّموا العربیة، وتعلّموا طعن الدّریه وأحسنوا عبارة الرؤیا، ولیعلّم أبو الأسود أهل البصرة الإعراب».](2)

ص: 122


1- [نزهة الألباء في طبقات الأدباء،20/1]
2- [إنباه الرواة علی أنباء النحاة،جمال الدين القفطي،51/1]

ب ) تنبیه کاتب ابوموسی اشعری به دستور عمر

نقل کرده اند: کاتب ابوموسی اشعری نامه ای به عمر نوشت که در آن دچار لحن شده بود عمر در طی نامه ای به ابوموسی دستور داد که کاتب خود را شلاّق بزند عده ای از همین خبر استفاده می کنند که عمر توجه خود را

به سمت وضع قوانین عربی سوق داد و ابوالاسود را برانگیخت تا نحو را وضع کند در حالیکه هیچ دلیلی بر این مدعای غلط خود ندارند و بطلان این حرف بر کسی که اخبار کثیره را در این تالیف دیده باشد مخفی نمی باشد.

[وکتب کاتب لأبي موسی الأشعري إلی عمر فلحن، فکتب إلیه عمر: أن اضرِبْ کاتبك سوطا واحدا] (1)

اگرچه در مقابل اخبار صحیح و فراوانی که دلالت بر صحت وضع نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام میکند اخبار شاذ و نادری نیز وجود دارد که به دلیل ضعف و عدم اعتنای مورخین نحو و ادبای علم نحو مردود میباشد و محلی از اعتنا و التفات ندارد اما مضاف بر این در فصل مصادیق لحن ذکر می شود که عمر، زیاد، ابن زیاد از جمله کسانی میباشند که دچار لحن میشدند،بنابراین چطور ممکن است کسانی که از دانش عربیت بی بهره بودند واضع یا نقش اصلی در بعث واضع را عهده دار بوده باشند، علاوه بر اینکه بطلان این اخبار به دلیل تعارض با آراء قطعی امری مسلّم و غیر مفتقر به استدلال میباشد، از این نقد نیز در امان نخواهد بود.

ص: 123


1- [المزهر في علوم اللغة،جلال الدین سیوطی،341/2]

ص: 124

فصل ششم: نقد و بررسی آراء محققین معاصر

نقد و بررسی آراء محققین معاصر

ص: 125

ص: 126

با وجود تمام ادله و شواهد تاریخی و بیانات فراوان از دانشمندان علم نحو و مورخین ادبیات در خصوص انتساب وضع دانش نحو به امیر المومنین علیه السلام و گسترش آن توسط أبوالأسود الدؤلي اما هنوز برخی از به اصطلاح محققین معاصر در زمینه تاریخ و ادبیات این مساله اتفاقی را که تا سر حد اجماع رسیده است و بسیاری از ادباء و نحویون بر آن اتفاق نطر دارند، با ذکر برخی از اشکالات و طرح برخی از انتقادات انکار میکنند.

نقد و بررسی اشکالات احمد امین مصری

احمد امین مصری مورخ معاصر مصری تمامی بیانات درباره انتساب علم نحو به امیر المومنین علیه السلام وحتی أبوالأسود الدؤلي را خرافات و غیر واقعی دانسته است و برای اثبات ادعای خود چند دلیل ذکر کرده است که به اختصار به شرح و نقد آن می پردازیم .

الف ) دانش نحو مشتمل بر تقسیمات فلسفی و باب بندی های منظم و مرتب است که این تقسیمات فلسفی با طبیعت عصر زندگانی علی بن ابی طالب رضي الله عنه منافات دارد زیرا علوم آن دوران مبتنی و متناسب با فطرت و به دور از هرگونه تعریف و تقسیمات فلسفی بوده است مانند علوم تفسیر آیات و روایات که در آن عصر از باب بندی و ترتیب فلسفی برخوردار نبوده است.

ص: 127

ب) ادعای تاسیس دانش نحو توسط علی بن ابی طالب رضي الله عنه از کارهای شیعیان میباشد که عادت داشتند جمیع علوم و فنون را به ائمه مذاهب خود نسبت بدهند و جمیع علوم را به علی رضی الله عنه و فرزندانش مربوط بدانند.

ج ) با چشم پوشی از دو نکته مزبور در اصل اینکه این دانش توسط علی رضی الله عنه به ما رسیده باشد نیز در میان مورخین اختلاف شده است و برخی معتقدند عبدالرحمن بن هرمز در زمان خلافت هشام این دانش را ابداع کرده است و جماعتی نیز بر این باورند که نصربن عاصم واضع دانش نحو میباشد و به طور قطعی قائلین این دو باور علی رضی الله عنه و أبو الأسود را واضع دانش نحو نمیدانند و منکر این مطلب میباشند بنابراین نفس اختلافات موجود مانع از صحت انتساب وضع به علی رضی الله عنه می باشد.

به طور خلاصه احمد امین مصری ادعا کرده است: وجود تقاسیم وتعاریف فلسفی،جعل و کذب شیعه و اختلاف آراء در واضع علم نحو سبب گردیده تا برخی چنین حرف نادرستی را یعنی انتساب وضع نحو به علی رضی الله عنه را مطرح کنند.

و کلّ هذا حدیث خرافة،فطبیعةزمن علی علیه السلام وابی الاسود تأبی هذه التعاریف؛وهذه تقاسیم الفلسفیة،وردالینا من هذا العصر ،فی کل فرع علم لیناسب مع الفطرة لیس فیه تعریف ولا تقسیم ،انّما هو تفسیر آیة او جمع الاحادیث ،لیس فیها تبویب ولاترتیب ،فامّا تعریف و امّا تقسیم منطقی فلیس

ص: 128

فیه بشئی مما صح نقله الینا عن عصر علی وابی الاسود، واخشی ان یکون ذلک من وضع بعض الشیعة الذین ارادو ان ینسبوا کل شی الی علی ابن ابی طالب علیه السلام واتباعه ،ویشهد لهذا الروایات الکثیرةالمتناقصه فی سبب الوضع ومن حسن الخط انّ هذا لیس محلّ اتفاق بین العلماء فمنهم من قال:انّ واضع النحو عبدالرحمن بن هرمز (سنه175) فی خلافة هشام ومنهم من قال انّه نصر بن عاصم ( 89ق) القائلون بهذا من غیر شک ینکرون نسبته الی علی وابی الاسود(1)

ابتدا در رد کلام احمد امین مصری باید گفت اگر انتساب وضع نحو به امیر المومنین علی علیه السلام و یا حتی به طور فرض به شاگرد ایشان أبو الأسود الدؤلي خرافات و ادعای باطل است پس در این صورت اولین خرافه پردازان و دروغ گویان بزرگان مورخین و دانشمندان اهل سنت می باشند که اقوال جمهور عامه از این دو حال خارج نیست یا امیر المومنین علی علیه السلام را واضع نحو دانسته اند یا شاگرد ایشان أبو الأسود را مبتکر و مبدع این دانش دانسته اند،بنابراین طبق ادعای احمد امین مصری آن گروهی که متهم است به دروغگویی و خرافه پردازی دانشمندان اهل سنت هستند که ما در رساله مزبور شواهد فراوان و متعددی از اقوال عامه را ذکر کردیم و تمام سعی خود را بذل کردیم تا در اثبات گزاره ها و روند بحث از منابع اهل سنت استفاده کنیم.

ص: 129


1- [ضحی الاسلام،احمد امین مصری،272/2]

بنابراین ادعای باطل احمد امین مصری نه تنها شیعه را محکوم نمی کند بلکه موجب توهین و تهمت به محققین و مورخین اهل سنت گردیده است.او با این اشکال نه تنها بر شیعه هجمه ای نکرده است بلکه شان و منزلت بسیاری از بزرگان عامه مانند: ابن خلکان،ابن حجر عسقلانی،ابن کثیر،فخر رازی،سیوطی،عبدالقاهربغدادی،ابن ابی الحدید معتزلی و دیگران را زیر سوال برده است زیرا دانشمندان مذکور تنها برخی از قائلین وضع نحو توسط امیر المومنین علی علیه السلام می باشند که طبق دیدگاه احمد امین مصری این جماعت دروغگو و خرافه گو هستند.با چشم پوشی از این جنبه از اهل انصاف سوال میپرسیم که آیا مهم ترین مورخین علم نحو و بزرگان علم نحو مانند ابوالبرکات الانباری، ابوسعید السیرافی،جمال الدين القفطی و سائر اهل تحقیق ندانستند و نفهمیدند که به طور قطع امیر المومنین علی علیه السلام را واضع نحو دانستند؟ آیا اساسا با وجود شمار فراوان محقق و مورخ که مخالف نظر احمد امین میباشند اصلا جایی برای مناقشه و بحث با او و پرداختن به کلام او باقی می ماند؟

پرواضح است که دشمنی های این شخص با شیعیان و پیروان مکتب امامیه موجب شده است تا با حقد و کینه ای که نسبت به مذهب شیعیان دارد به طور عجیب و غریبی انصاف علمی را زیر پا بگذارد و شمار عظیمی از کلمات محققین را نادیده بگیرد و چنین حرف باطل و خلاف جمهوری را بیان کند

ص: 130

اما اشکال او در خصوص اینکه اختلافات موجود در نزد مورخین دلیل بر عدم صحت انتساب وصع نحو به امیر المومنین علیه السلام میباشد نیز ادعایی مردود و باطل است زیرا طرفداران وضع توسط دیگران مانند: عبد الرحمن بن هرمز و نصر بن عاصم بسیار اندک هستند و قائلین و طرفداران قابل توجهی ندارد که موجب اعتناء باشد و در مقام تضاد و مقابله با قول مشهور قرار بگیرد، همچنین ما در فصل واضع نحو با ارائه رای محققین بطلان دیدگاه خلاف مشهور و وضع نحو توسط عبدالرحمن بن هرمز و نصر بن عاصم را با ذکر کلام ابوالبرکات الانباری و جمال الدين القفطي بیان کردیم و جایی برای تشکیک و مجالی برای مقابله نگذاشتیم.

و در تتمه جواب به این اشکال میگوییم چه کسی گفته است که مجرد اختلاف و صرف بروز نظرات مختلف دلیل بر نفی صحت اصل مساله میباشد؟

در هر مساله ای از مسائل دست کم اختلافات جزئی و بدوی وجود دارد که این قبیل تعارضات با امعان نظر و دید انصاف توسط اهل تحقیق به خوبی قابل حل و نتیجه گیری میباشد اینکه افرادی مانند احمد امین مصری نتوانستند به نتیجه مطلوب برسند از دو حال خارج نیست یا مطالعه و تحقیق شایسته نداشتند که بعید از نظر میباشد و یا اینکه باورهای فکری و پیش فرض های اعتقادی آنها مانع از تصمیم گیری صحیح و قضاوت های علمی درستشان شده است و اگرنه اگر یک کتاب از کتب مورخین نحو را

ص: 131

می خواندند هرگز چنین اشکالاتی را حتی تحت عنوان احتمال ضعیف بیان نمی کردند چه برسد به اینکه بخواهند به عنوان اشکال و نقد به شیعه آن را بازگو کنند در نتیجه احمد امین مصری آن شخصی هست که دچار خرافه و کذب شده است نه شیعیان و غایت این بحث از دوحال خارج نیست یا احمد امین مصری دچار خرافه و کذب شده است یا دانشمندان اهل سنت زیرا ادله وضع نحو از کلمات دانشمندان عامه میباشد و اثبات مطلوب به طور عمد از طرق منابع اهل سنت صورت گرفته است تا رد محکمی باشد بر منتقدین بی انصافی مانند احمد امین.

نقد و بررسی اشکالات شوقی ضیف

شوقی ضیف محقق معاصر تاریخ ادبیات و از مؤلفین معروف مصر نیز در امتداد اقوال احمد امین مصری به غیر بیان از یک اشکال جدید، دومرتبه همان اشکالات احمد امین را در نفی انتساب وضع نحو به امیر المومنین علیه السلام بازگو می کند.

الف ) وضع نحو توسط حضرت علی رضی الله عنه با جنگ های فراوان و اشتغالات ایشان تعارض دارد زیرا اینطور که میگونید ایشان واضع نحو بوده است انگار حضرت به عراق و کوفه نرفتند و مشغول حرب با معاویه و خوارج نبودند و به جای این جنگ ها مشغول به نحو و وصع اصول و قوانین عربیت و علم نحو بودند.

ص: 132

ب) انتساب نحو بخاطر وجود تعریفات و تقسیمات منطقی و فلسفی به حضرت علی رضی الله عنه یا یکی از معاصرینش اصلا معقول و مورد پسند نیست و شاید بتوان گفت: علت اشتهار این ادعا کلمات نادرست شیعیان میباشد که وضع نحو را به ایشان یا شاگردش ابوالاسود که میگویند از شیعیان بوده نسبت داده اند.

ج) اختلاف اخبار و حکایات در بیان علت وضع موجب اضطراب روایات شده است بنابراین نمیتوان ادعا کرد که حضرت علی رضی الله عنه واضع نحو بوده باشد.

[وکأنه لم یکن مشغولا حین ذهب إلی العراق والکوفة بإعداد الجیوش لحرب معاویة, ولا کان مشغولا بحروب الخوارج، إنما کان مشغولا بالنحو ووضع رسومه وأصوله وفصوله. وطبائع الأشیاء تنفي أن یکون قد وضع ذلك، ونفس الروایة السالفة وما أشبهها من الروایات تحمل في تضاعیفها ما یقطع بانتحالها لما یجري فیها من تعریفات وتقسیمات منطقیة لا یعقل أن تصدر عن علي بن أبي طالب أو عن أحد من معاصریه، ولعل الشیعة هم الذین نحلوه هذا الوضع القدیم للنحو الذي لا یتفق في شيء وأولیة هذا العلم ونشأته الأولی.وقد تقف الروایات في الواضع الأول للنحو عند أبي الأسود، غیر أنها تعود فتضطرب في السبب الذي جعله یرسمه وفي حاکم البصرة موطنه الذي بعثه علی هذا الرسم والأبواب الأولی التي رسمها فیه یکون ذاک صنع الشیعة، وکأنهم رأوا أن یضیفوا النحو إلی شیعي قدیم، فارتفع به بعضهم إلی علي بن أبي طالب، ووقف به آخرون عند أبي الأسود صاحبه الذي کان یتشیع له(1)

ص: 133


1- [المدارس النحویة،شوقی ضیف،15/1]

همانطور که ذکر شد دو اشکال شوقی ضیف دقیقا تکرار کلمات احمد امین مصری میباشد، اما اشکال اول او به قدری مضحک است و جنبه هزل دارد که به دور از مبالغه باور دارم بیشتر کلام او مناسب نقل در مجالس مناسب با ضحک و سرور است تا بحث و گفتگو در مجامع علمی و مناقشات تاریخی اما به هرحال برای تتمیم فائده و اظهار ماهیت حقیقی این گروه و منشأ صدور این گزافه ها مختصرا به حرف های او پاسخ میدهیم:در رد کلام شوقی ضیف می گویم چه کسی گفته است که تاریخ وضع نحو مصادف با حرب با معاویه و خوارج بوده است؟ این ادعا را چگونه اثبات میکنید؟ اگر هم فرض بگیریم تاریخ وضع نحو همان تاریخ پیدایش جنگ با مخالفین بوده است چه کسی گفته است که انجام حرب با ایتان یک عمل دیگر منافات دارد و نمی توان دو عمل را در یک زمان انجام داد؟ در ضمن احدی ادعا نکرده است که حضرت امیر المومنین علی علیه السلام چندین سال مشغول به ترسیم قواعد و ضوابط نحوی بوده است بلکه دقیقا بر خلاف وهم باطل شوقی ضیف آنچه طبق اخبار و حکایات مروی به دست آمده است خبر از ترسیم قوانین عربیت در مدت کوتاهی می دهد زیرا گذشت که أبو الأسود نقل کرد حضرت دستور دادند رقعی تهیه کنم برایشان سپس بعد از چند روز اقسام کلمه و اقسام اسم در آن نوشته بود الخ، همچنین جنگ اینطور نبوده است که موجب انصراف و فراغ حضرت از سائر امور شده باشد آن هم مساله به این اهمیت که طبی گفتار أبو الأسود احیاء لغت عربی و حفظ دین منوط به آن

ص: 134

می باشد بنابراین حتی احتمال اینکه حضرت به این معضل توجه نداشتند و برای رفع آن چاره جویی نکرده باشند مردود و باطل است زیرا حفظ دین از هر مساله دیگری برای اهل بیت علیهم السلام اهمیت داشته است.

اشکال دیگر او اضطراب علت وضع بوده است در حالیکه او فرق میان وضع و بعث را دقت نکرده است زیرا تمام مورخین علت وضع را شیوع لحن در لغت عربی و قرائت قران دانسته است و تمامی اختلافات درباره علت بعث بوده است که همانطور که گذشت؛ لحن دختر ابوالاسود، استماع لحن در قرائت آیه ﴿أَنَّ ٱللَّهَ بَرِيءٌ مِّنَ ٱلْمُشْرِكِينَ و رسولُه﴾ ، لحن مردی از نوبندجان، لحن شخصی در حضور زیاد و الخ را دلیل بعث یعنی برانگیختن واضع در وضع نحو معرفی کردند و این هیچ ارتباطی با اضطراب در خصوص علت وضع ندارد زیرا فایده نحو صیانت لسان از خطای در گفتار میباشد و این دانش از همان ابتدا به همین منظور یعنی جلوگیری از شیوع فساد در لغت عربی و لحن در قرائت قران به وجود آمد.

و اگر کسی بگوید منظور شوقی ضیف اضطراب در علت بعث بوده است و به اشتباه گفت: اضطراب روایات وضع در این صورت نیز میگوییم اشکال او مردود و باطل است زیرا با شدت رواج فساد در اعراب کلام و شیوع لحن در لغت عربی هیچ بُعد و استحاله ای ندارد که تمامی این موارد رخ داده باشد مخصوصا وقتی در اخبار وضع نحو حرف از نگرانی به میان آمده است یعنی موارد و مصادیق لحن موارد اندک و انگشت شمار نبوده است بلکه در میان

ص: 135

افراد مختلف رواج داشته است و تصدیق این گفتار بر محققین در حیطه مصادیق لحن و لاحن کاملا مسلّم و قطعی است تا جایی که همانطور ذکر گردید حتی شعراء،ادباء،متکلمین و فقهاء نیز برخی از مواقع دچار لحن و خطای در گفتار میشدند و برخلاف قواعد زبان عربی و اعراب صواب قران را قرائت میکردند.

بنابراین نه کلام احمد امین مصری که اضطراب اخبار را در واضع دلیل بر رد کلام مشهور دانسته است صحیح میباشد و نه کلام شوقی ضیف که اضطراب در علت وضع را دلیل بر نقد و مخالفت با جمهور دانسته است. بنابراین صرف اضطراب حکایات و روایات در باب علت وضع یا واضع نحو دلیل بر انکار اصل مساله وضع نحو نیست.

اشکال مشترک دیگری که احمد امین مصری و شوقی ضیف بیان کرده اند عدم سازگاری وجود تعاریف و تقاسیم فلسفی در دانش نحو با طبعیت عصر زندگانی امیر المومنین علی علیه السلام و آن دوران میباشد.

جای تعجب بسیار است که چگونه شوقی ضیف که خود را محقق و متتبع تاریخ ادبیات میداند از جنس کلمات جاهلیت و نوع سخنان شعراء و حکماء در آن عصر و پس از آن در زمان امیر المومنین علی علیه السلام اطلاع و آگاهی ندارد؟

ص: 136

چگونه مورخ معروفی مانند احمد امین با1 فرهنگ وادب و بلاغت عصر جاهلیت ناآشنا میباشد؛ با اینکه حتی با یک تحقیق اجمالی میتوان به مراتب مانند این تعاریف و تقاسیم را که به قول احمد امین و شوقی ضیف فلسفی میباشد و با طبیعت زمان صدر اسلام سازگار نیست در کلمات حکماء،ادباء، شعرای عصر جاهلی آیات ،روایات وهمچنین احادیث امیر المومنین علی علیه السلام مشاهده کرد.

زهیر بن ابی سلمی حکیم شعرای جاهلیت مقاطع حق را به سه قسم تقسیم میکند و میگوید:

وإنّ الحق مقطعه ثلاثُ یمین أو نفار أو جَلاءُ *** فذالکم مقاطع کلّ حقِ ثلاثُ کلّهنّ لکم شفاء

زهیر در این شعر اموری را که حق از آن در مقام قضاء شناخته میشود به سه مورد تقسیم میکند: یمین (قسم خوردن)،حکم قاضی،عذر و دلیل واضح. ابن رشیق القیروانی گفته است: از جمله کسانی که از قول زهیر و تقسمیش تعحب میکرد عمر بن خطاب بود (1)

از این قبیل تقسیمات در قران کریم نیز فراوان آمده است: [ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإذْنِ اللَّهِ ذلِك هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ].(2)

ص: 137


1- [العمدة،41/1]
2- [فاطر /32]

آنگاه این کتاب (قرآن) را به گروهی از بندگانمان که (آنان را) برگزیدیم به میراث دادیم، پس برخی از بندگان ما (در عمل به کتاب) بر خود ستمکارند و بعضی میانه رو و برخی با اذن الهی نسبت به کارهای خیر سبقت گیرند، که این همان فضل بزرگ الهی است

زمخشری در تفسیر کشاف در تفسیر تقسیم موجود در آیه شریفه گفته است:[ثم قسمهم إلی ظالم لنفسه مجرم وهو المرجأ لأمر الله، ومقتصد: هو الذي خلط عملا صالحا وآخر سیئا، وسابق من السابقین].(1)

امیرالمومنین علی علیه السلام نیز در کلمات قصار خود با اثر پذیری ازهمین تقسیم قران کریم فرموده است :[ شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَالنَّارُ أمَامَهُ! سَاع سریعٌ نَجَا، و طالِبٌ بَطِيءٌ رَجَا، وَمُقَصِّرٌ في النَّارِ هَوَي] آن کس که بهشت و دوزخ را پیش روی خود دارد در تلاش است، برخی از مردم به سرعت به سوی حق پیش میروند که اهل نجاتند وبعصی به کندی میروند وامیدوارند ودیگری کوتاهی میکند ودر آتش جهنم گرفتار است قرآن کریم به این سه گروهی که امام نام می برند (سریعٌ نَجَا، وَ طَالِبٌ بَطِيءٌ رَجَا، وَمُقَصِّرٌ في النَّار هَوَی)

اشاره فرموده است:[ثُمَّ أورثنا الکتابَ الّذین اصطفَینا مِن عِبادِنا فَمِنهُم ظالمٌ لِنَفسهِ وَ منهُم مُقتَصِدٌ وَ مِنهُم سابِق بالخیرات]

تقسیمات امیر المومنین علی علیه السلام به مراتب در کلمات قصار ایشان از تعریفات و تقسیمات نحوی منزلت و جایگاه بالاتری دارد و به طریق اولی از جنبه های فلسفی و منطقی بیشتری برخوردار است .

ص: 138


1- [الکشّاف،الزمخشری،612/3]

تقسیمات مختلف که در سور متعدد بوده را در یک کلام جمع نموده است وپس از استخراج تقسیمات از سور متعدده آن را تحت یک کلام آورده است

مَنْ أُعْطِیَ أَرْبعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً: مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الاِجَابَةَ، وَمَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ، وَمَنْ أُعْطِیَ الاْسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ، وَمَنْ أُعْطِیَ الشُّكْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزیاده(1)

کسی را که چهار چیز داند از چهار چیز محروم نباشد :بادعا از اجابت کردن،باتوبه از پذیرفته شدن،بااستغفار از آمرزش گناه،باشکرکردن ازفزونی نعمت ها تصدیق و منشأ صدور کلام امیر المومنین علی علیه السلام در آیات شریفه وجود دارد؛ خداوند درباره دعا میفرماید:اُدعونی أستجب لکم [غافر/60]،درباره استغفار فرموده است:[ وَمَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِيمًا](نساء/110)، در مورد شکر فرموده است:[وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ](ابراهیم/7)

و در مورد توبه فرموده است:[ إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا] (نساء/17)

از حاصل جمع چهار آیه مزبور و لحاظ آن در یک مجموعه در میبابیم که خداوند تبارک و تعالی باب دعاء را گشود تا بنده خودرا استجابت کند،باب توبه را گشود تا از بنده خود قبول کند، باب استغفار را فتح نمود تا او را

ص: 139


1- [حکمت 135،نهج البلاغة]

بیامرزد و باب شکر را فتح نمود تا نعمت بنده شکور خود را زیاد کند واین چهار باب رحمت الهی هستند که امیر المومنین علی علیه السلام جمیع این چهار باب رحمت الهی را در کلام خود بیان کردند.

با این بیان واضح شد که اینگونه تقسیمات نه تنها هیچ منافاتی با طبیعت زمان امیر المومنین علی علیه السلام نداشته است بلکه در زمان جاهلیت نیز این چنین تقسیماتی در کلام ادباء وحکماء رواج داشته است.

وتقسیم کلام به اسم وفعل وحرف توسط امیر المومنین علی علیه السلام یک تقسیم استقرائی میباشد که تا به امروز احدی نتوانسته قسمت چهارمی به آن اضافه کند و همین دقت وامعان نظر بالا موجب شده عده ای همچون ابن ابی الحدید وضع نحو را برای امیر المومنین علی علیه السلام مانند یک معجزه بدانند چرا که قدرت بشر را خارج از ترسیم چنین اصول وقوانین دانسته اند که به با این دقت و ظرافت قواعدی را ترسیم کند که نقصان یا اضافات نداشته باشد

[و من العلوم علم النحو والعربیةو قد علم الناس کافة أنه هو الذي ابتدعه و أنشأه و أملی علی أبي الأسود الدؤلي جوامعه و أصوله من جملتها :الکلام کله ثلاثة أشیاء اسم و فعل و حرف و من جملتها تقسیم الکلمة إلی معرفة و نکرة و تقسیم وجوه الإعراب إلی الرفع و النصب و الجر و الجزم و هذا یکاد یلحق بالمعجزات لأن القوة البشریة لا تفي بهذا الحصر و لا تنهض بهذا الاستنباط] (1)

ص: 140


1- [شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،20/1]

تقسیم اصناف مردم و زمان بر پنج قسم در خطبه 32 و تقسیم روایان حدیث بر چهار قسم در خطبه 210 نهج البلاغة از دیگر تقسیمات امیر المومنین علی علیه السلام میباشد .

بنابراین اینگونه سبک و سیاق از تعریفات و تقسیمات در کلام ،ادباء، شعراء، آیات حکما ،قران کریم و از همه مهم تر در کلمات امیر المومنین علی علیه السلام به وفور یافت میشود و ب خلاف آنچه احمد امین و شوقی ضیف ادعا کردند نه تنها با طبیعت عصر امیر المومنین علی علیه السلام منافات نداشته است بلکه از اسلوب های کلامی و سبک های رایج سخن به شمار می آمده است و نشان از قدرت و تبحر اشخاص در فنون و علوم ادب بوده است.

علاوه بر این در تتمه رد اشکالات منتقدین، می گوییم: اگر فرض بگیریم که تعاریف و تقاسیم نحو با طبیعت آن زمان سازگاری نداشته است و این ادعا را بپذیریم، در این صورت نیز اشکال منتقدین مورد قبول نمیباشد زیرا هر علم و دانشی در بدو تاسیس و ابداع متضمن مطالب و مسائلی میباشد که جدید و خلاف طبیعت آن عصر میباشد و هر دانشی اصطلاحات جدید و غریب با آن عصر دارد و از آنجایی که قران کریم به دلیل اشتمال بر آرائه های ادبی خارق العاده و فصاحت و بلاغت بی نظیر و نظم و اسلوب شگفت انگیز معجزه میباشد و با توجه به اینکه اولین گام فهم معانی الفاظ قرائت صحیح آنها می باشد که متوقف بر تحصیل علم نحو میباشد بنابراین وضع

ص: 141

نحو در همان عصر نزول یا کمی پس از آن ضرورت دارد و به منظور صیانت از قرآن نباید بین عصر رواج قرائت و وضع قوانین نحو انفکاک و جدایی باشد.

زیرا همانطور که جرجی زیدان گفته است: تعجیل عرب در تدوین علم نحو تابع تعجیلشان در فتح و نشر دین بوده است،زیرا نشر دین که آیات و روایات باشد باید به طور مصون و بر طبق مفهوم و مقصود صحیح منتشر بشود واین امر محقق نمیشود مگر با علوم آلی که بیان باشد از نحو تا آیات و روایات دستخوش لحن و فساد و در نتیجه معنای سقیم نشود.

بنابراین از حیث گزاره های تاریخی و همچنین تعلیل و تحیل عقلی و ضرورت شناسی باید از منظر عقل و نقل حکم کرد به اینکه وضع قوانین دانش نحو نه تنها منافات و تضادی با طبعیت عصر امیر المومنین علی علیه السلام ندارد بلکه بخاطر آن رسالت و هدفی که از دانش نحو متوقع است باید به طور حتمی در همین عصر تاسیس می گشت تا بتوان در سایه تعلیمات عربیت از مفاهیم و مقاصد کلامی آیات به طور صحیح برداشت کرد و نمی دانیم چرا با وجود این همه از ادله و براهین نقلی و عقلی باز عده ای در این مسیر دچار اشتباه شده یا از حقیقت علمی در بحث رویگردان می شوند.

ص: 142

فصل هفتم: نقد و بررسی مدح و ذم علم نحو در رویات

نقد و بررسی مدح و ذم علم نحو در رویات

ص: 143

ص: 144

به طور کلی در باب نحو ما دو دسته روایت داریم، روایاتی که امر میکنند به تعلیم قوانین زبان عربی و فراگیری علم نحو مصطلح را ضروری میدانند و روایاتی که برخی از ظاهرش برداشت مذمت کرده اند برای اطلاع از مقصود روایات و دلائل مذمت نحو بر فرض صحت در برخی روایت به اختصار به برخی از این روایات اشاره میکنیم در مدح دانش نحو در لسان روایات از سه تعبیر نحو،اعراب و عربیة استفاده شده و همانطور که گذشت منشأ تعدد تعبیر به دلیل اختلاف در وجه تسمیه این دانش می باشد.

تعبیر نحو در روایات

[بحار الانوار ]درباب علومی علامه مجلسی رحمةالله علیه روایتی را در کتاب شریف که مردم امر به تعلیم آن شده اند ونافع میباشد به نقل از کتاب [الجواهر] کراجکی رحمةالله علیه نقل از امیر المومنین علی علیه السلام نقل کرده است که حضرت فرمودند:چهار نوع علم داریم:علم فقه که موضوعش ادیان میباشد.

علم طب که درباره ابدان سخن میگوید،علم نحو که درباره صحت لسان بحث میکند و علم نجوم که شناخت زمان را میدهد(1)

ص: 145


1- [بحار الانوار، العلامة المجلسی،218/1]

در این روایت علم نحو جزو علوم أربعة محسوب شده و قسیم فقه، طب،نجوم قرار گرفته است، این مطلب دلیل بر اهمیت دانش نحو میباشد البته برخی گفته اند: امام علیه السلام در این روایت صدد حصر علوم نمیباشد وفقط برخی از علوم مهم را معرفی کرده اند که صرف وجود علم نحو ذیل این تقسیم، اشاره به اهمیت و جایگاه این دانش دارد.

الجواهر للکراجکي : قال أمیر المؤمنین: العلوم أربعة : الفقه للأدیان والطبّ للأبدان والنحو للّسان ، والنجوم لمعرفة الأزمان.

در روایتی دیگری نیز به نقل از علامه مجلسی رحمةالله علیه در بحارالانوار و شیخ حر عاملی رضوان الله علیه در کتاب وسائل الشیعه،حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام علوم را به سه قسم تقسیم کرده و فرمودند:سه نوع علم داریم ؛علم فقه که موضوعش ادیان است،علم طب که درباره ابدان می باشد وعلم نحو که درباره صحت لسان سخن میگوید.تنها فرق این روایت با روایت سابق این است که در این روایت علم نجوم در شمار علوم ذکر نشده است.

و قال امیرالمومنین علی علیهِ اَلسلامُ: اَلعِلمُ اَلفِقهُ لِلاَدیانِ وَ الطِّبُّ للاَبدانِ و اَلنَّحوُ لِلِّسَانِ (1)

ص: 146


1- [تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام،208/1][بحار الانوار،45/75]

تعبیر اِعراب در روایات

أعربوا حدیثنا فإنّا قومٌ فصحاءُ:محدث جلیل القدر کلینی رضوان الله علیه در کتاب شریف اصول الکافی از امام صادق علیه السلام روایت نقل کرده است: احادیث مارا اعراب بدهید چرا که ما قوم فصیح میباشیم . محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی عن أحمد بن محمد أبینصر عن جمیل بن درّاج قال أبو عبدالله ع أعربوا حدیثنا فإنّا قومٌ فصحاءُ(1)

اگرچه در ابتدای کتاب مراد از اعراب و وجه اطلاق اعراب بر دانش نحو را بیان کردیم اما تعبیر اعراب در این روایت چه معنایی دارد؟

مقصود از اعراب در کلام علامه مجلسی رحمةالله علیه علامه مجلسی رحمةالله علیه سه احتمال را بیان کرده اند:

احتمال اول: کلام ما بهترین کلام میباشد به همین خاطر کلام مارا برای مردم اظهار کنید ومحاسن کلام مارا انتشار بدهید.

احتمال دوم: قوانین اِعراب احوال اواخر کلمات در جملات اعرابی را یعنی قوانین دانش نحو را در کلام ما مراعات کنید ودچار لحن در گفتار و فساد در قواعد عربیت نشوید.

ص: 147


1- [اصول الکافی،باب روایة الکتب و الحدیث و فضل الکتابة،52/1]

احتمال سوم :در هنگام نوشتن احادیث ما مراعات کتابت حروف ،نقطه گذاری و عدم خلط بین حروف را بکنید تا از تحریف،تصحیف و اشتباه مصمون باشد.

البته هیچ یک از این سه احتمال با یکدیگر تنافی ندارد و قابل جمع میباشد زیرا در نظر شیعه کلام ائمه معصومین علیهم السلام بهترین کلمات می باشد و باید برای مردم بازگو شود و اهل بیت علیهم السلام به فصیح سخن گفتن و در امان ماندن از لحن و پرهیز از خلاف نحو سخن گفتن دستور داده اند

[أي أظهروه، وبینوه، أو لا تترکوا فیه قوانین الإعراب، أو أعربوا لفظه عند الکتابة.]

مقصود از اعراب در کلام صدر الدین شیرازی رحمةالله علیه

صدر الدین شیرازی منظور امام از تعبیر اعراب در روایت را رعایت قواعد علم نحو مصطلح و فراگیری این دانش دانسته است و در شرح کلام امام از لفظ اعراب گفته است گفتار ما را اعراب بدهید یعنی دچار لحن در اعراب کلمات نشوید و با رعایت قواعد عربیت،اعراب صحیح به کلمه بدهید، زیرا کلام ما اهل بیت علیهم السلام فصیح میباشد واگر شما دچار لحن یا اهمال اعراب بشوید،

ص: 148

کلام مارا از فصاحت می اندازید ومقصود صحیح ما را از بین میبرید و این موجب تفویت حق مطلب و مقصود اصلی گفتار ما می شود.

اعربوا حدیثنا ای لا تلحنوا فی اعراب الکلمات واعطوا الکلمة اعرابها فانّا قوم فصحاء وکلامنا فصیح فاذا الحنتم فیه أو اهملتم فی اعرابه اختلت فصاحته و فات المقصود من رعایته فیکون ظلما فیه وتفویتا لحقّه اعربوا حدیثنا (1)

ص: 149


1- [شرح اصول الکافی،279/2]

مقصود از اعراب در کلام علامه شعرانی رحمةالله علیه

ظاهر روایت این است که مراد از اعراب همان معنای لغوی اعراب یعنی فصیح سخن گفتن( آشکار سخن گفتن) باشد و منطور روایت این است که: ما اهل بیت علیهم السلام قوم فصیحی هستیم که با الفاظ مشتبه وعباراتی که در فهم نارسا هستند وبر مقصود دلالت نمیکنند سخن نمیگوییم،بنابراین اگر احادیث مارا نقل میکنید الفاظ روایت را به الفاظ مبهم که ایجاد اخلال در معنا میکند تغییر ندهید.

از ظاهر کلام علامه شعرانی رحمةالله علیه برداشت می شود که ایشان از این روایت نهی امام نسبت به نقل به معنا را برداشت کرده اند اما به نظر می آید که این برداشت صحیح نباشد یا حداقل منظور روایت مزبور این مطلب نباشد.

زیرا روایات متعددی نقل به معنا را در صورتی که اخلال در مقصود نشود به روایان حدیث اجازه داده اند و اگر امام در صدد بیان این مطلب بود از لفظ یا تعبیر دیگری استفاده می کردند به طور مثال می فرمودند:[ لاتغیّروا کلامنا] یا [احفظوا الفاظ احادیثنا]درحالیکه امام فرمودند[اعربوا حدیثنا] و در نزد اهل لغت:

ص: 150

[اَعربَ] یعنی ابان واظهر به معنای آشکار شدن که دقیقا با رعایت قوانین علم نحو و اعراب گذاری آخر کلمات است که کلام آشکار میشود و فاعل از مفعول به ،تعجب از خبر،معرب از مبنی و سائر اصناف کلام از یکدیگر شناخته میشود، بنابراین به این روایت نیز میتوان به عنوان یک دلیل روایی برای اهتمام به تعلیم علم نحو استشهاد و استناد کرد

أعرب القرآن فأنّه عربیٌ

شیخ کلینی رضوان الله علیه از امام صادق علیه السلام روایت کرده است:زأعرب القرآن فأنّه عربیٌ:قران را اعراب بدهید زیرا قران عربی میباشد.

[علی بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیرٍ عن سلیمٍ الفراء عمّن أخبره عن أبی عبدالله ع قال: أعرب القرآن فأنّه عربیٌ]

شارح شهیر اصول کافی محدث جلیل القدر ملاصالح مازندرانی رضوان الله علیه در تبیین مراد از لفظ اعراب دو احتمال را ذکر کرده اند: اعراب به معنای آشکار نمودن و عدم لحن در حرکات که منطور همان اعراب مصطلح و رعایت قوانین دانش نحو می باشد. یا به معنای فصاحت و عدم لحن در ادای حروف و احکام وصفات حروف می باشد که منظور علم تجوید مصطلح می باشد که البته جمع بین

ص: 151

دو احتمال هیچ منافاتی ندارد زیرا رعایت علم نحو و تجوید هر دو از لوازم ضروری قرائت قران می باشد زیرا قارئ قران باید تمام قوانین قرائت اعم از دستورات نحوی و تجویدی را رعایت کند، موضع رفع، نصب، جر و جزم کلمات را بداند که مربوط به دانش نحو است و مقام وقف، وصل ،احکام مخارج حروف را نیز رعایت کند که مربوط دانش تجوید است.

بنابراین روایت مزبور نیز یکی دیگر از شواهد روایی برای امر به تعلیم علم نحو و اهمیت این دانش میباشد.

[اما من أعرب کلامه اذا ظهر اعرابه و لم یلحن فیها أو من أعرب بکلامه اذا أفصح به و لم یلحن فی حروفه و مواده](1)

ص: 152


1- [شرح الکافی،ملا صالح مازندرانی،41/11]

و قال النّبی صلّی الله علیه و آلهِ: أَعرِبوا القرآن و التمسوا غرائبهُ: به نقل از علامه مجلسی در بحار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:قران را اعراب بدهید و ظرائف ولطائف آن را دریابید.(1)

در ابتدا علامه مجلسی در شرح لفظ اعراب گفته اند: یعنی زیبایی های لازم در قرائت مانند: تفخیم، ترقیق، ادغام و سایر قوانین علم تجوید در قرائت قران اظهار بشود و سپس کلام طیّبی در [شرح المشکاة] را بیان کرده اند

طیّبی در شرح المشکاة گفته است:مراد از [اعربوا القران و التمسوا غرائبه ]

یعنی زیبایی ها و نکات ویژه اعراب در قران و غرائب لغت ،ظرائف و لطایف لغوی قران را دریابید و کشف کنید.در کتاب نهایه آمده است:اِعراب را اعراب نامیده اند بخاطر آشکار و واضح بودن کلام وقتی آن را اعراب می دهیم و مانند اعرب به معنای کنار زدن پرده، حالات اعرابی آخر کلمه معنا را کشف میکند وغموض و مشکلات معانی را کنار می زند و حل می کند.

[أعرب القرآن قیل المراد اقرءوها بألحان العرب کما مر ، أي بینوا فیه محسنات القراءة من التفخیم والترقیق والإدغام وغیر ذلك ، وقال الطیبي في شرح المشکاة أعربوا القرآن واتبعوا غرائبه أي بینوا

ص: 153


1- [بحار الانوار،106/89]، [شرح الکافی،41/11]

ما فیه من غرائب اللغة وبدائع الإعراب ، وفیه غرائبه بالفرائض و الحدود لیزول التکرار، وفي النهایة إنما سمي الإعراب إعرابا لتبیینه وإیضاحه] (1)

تعبیر عربیة از علم نحو در لسان روایات

تعلَّمُوا العربیۀ فأنّها کلام الله الّذی تکلّم به خلقه

برخی از دانشمندان به روایتی که درکتاب شریف بحار الانوار به نقل از کتاب خصال شیخ صدوق رضوان الله علیه آمده است

استناد کرده اند از امام صادق علیه السلام روايت شده است: عربیة را یاد بگیرید چرا که عربیة کلام خدا میباشد که با مخلوقات خود سخن گفته است. [حدّثنا أبی رضی الله عنه قال حدّثنا أحمد بن محمّد بن عیسی عن أحمد بن محمّد بن أبی نصرٍ البزنطیِّ عن رجلٍ من خُزاعۀ عن أسلمیٍّ عن أبیه عن أبی عبدالله علیه السّلامُ قال: تعلَّمُوا العربیۀ فأنّها کلام الله الّذی تکلّم به خلقه] (2)

تعبیر عربیة هرچند از قوّت روایاتی که تصریح به اصطلاح نحو یا اعراب کرده اند، برخوردار نیست لکن به طور عام وبه دلالت التزامی

ص: 154


1- [مرآة العقول،501/12]
2- [الخصال،شيخ الصدوق،258/1] [بحارالانوار،212/1]

ناظر به علم نحو وجمیع علوم ادبی میباشد زیرا شناخت صحیح نسبت به زبان عربی بدون رعایت دستور زبان عربی که یکی از مهم ترین دستورات آن دانش نحو میباشد حاصل نمی شود در نتیجه فراگیری دانش نحو لازم و ضروری می باشد تا با یادگیری آن کلام خدا را بفهمیم.

نقد و بررسی مذمت دانش نحو در لسان روایات

درمقابل عده ای برای اثبات مذمت علم نحو ونکوهش تعلیم و تعلم این علم به روایتی استناد کردا اند که علامه مجلسی در بحار وشیخ حر عاملی رحمةالله علیهما در وسائل ذکر از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند.

عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : مَنِ اِنْهَمَك فِي طَلَبِ اَلنَّحْوِ سُلِبَ اَلْخُشُوعَ :از امام موسی بن جعفر علیه السلام از آباء مطهرّشان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم: کسي که در طلب نحو افراط کند، خشوع از او سلب میشود(1)

ص: 155


1- [وسائل الشیعه،شیخ حر عاملی،329/17]

ابتدا باید دانست آیا مراد از نحو در روایت مزبور علم نحو مصطلح میباشد یا معنای دیگر از نحو قصد شده است و سپس در خصوص لفظ [انهمک] و عنوان انهماک بحث کرد.

مراد از نحو در کلام علامه مجلسی رحمةالله علیه

علامه مجلسی رحمةالله علیه سه احتمال را در مراد از کلمه نحو بیان کرده اند:

احتمال اول: افراط در فراگیری علم نحو برای فخر فروشی و غرور تکبر مورد مذمت می باشد و از تحصیل آن برای فخر فروشی و تکبر نسبت به دیگران نکوهش شده است هرکس در طلب علم نحو افراط به خرج بدهد خشوع از او سلب میشود؛زیرا اشخاصی که اشتغال زیادی به علم نحو و به طور کلی علوم ادبی دارند، بخاطر دارا بودن قدرت فصاحت و بلاغت، دیگران را که دچار لحن وفساد در کلام میشوند استهزاء میکنند ودچار غرور وتکبر میشوند به همین دلیل روایت مزبور از افراط در طلب نحو نهی کرده است،زیرا موجب فخر فروشی و عجب وغرور میشود واین مطلب در نزد اهل علم معروف است که عموم ادباء دچار غرور می شوند و با فصاحت و بلاغت خود فخر فروشی میکنند.

ص: 156

مویّد این مطلب و احتمال ماجرای فخر فروشی و تکبر دانشمند نحوی در کشتی با کشتیبان می باشد که مولوی در شعر خود به آن اشاره کرده است.

آن یکی نحوی به کشتی در نشست/رو به کشتیبان نمود آن خود پرست

گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا *** گفت نیم عمر تو شد بر فنا

دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب *** لیك آندم گشت خاموش ازجواب

باد کشتی را به گردابی فکند *** گفت کشتیبان بدان نحوی بلند

هیچ دانی آشنا کردن بگو *** گفت نی از من تو سباحی مجو

گفت کل عمرت ای نحوی فناست *** زانکه کشتی غرق در گردابهاست

احتمال دوم :مذمت توجه به قواعد نحوی در هنگام دعاء: اگر شخصی در هنگام قرائت ادعیه و تلاوت آیات وروایات به جای تفکر و تدبّر در مضامین و مفاهیم عالی دعا،غرق در نکات ادبی و وجوه ادبی متن دعا بشود از آن ثمره دعا که ایجاد حالت خضوع وخشوع و تضرع میباشد فارغ وغافل میگردد، به همین خاطر پیامبر از افراط در توجه به نحو هنگام دعا نهی فرمودند.

ص: 157

احتمال سوم: نحو به معنای طريق[راه رفتن] هرکس در شیوه راه رفتن دقت بسیاری به خرج بدهد خضوع و خشوع از او سلب میشود طبق این احتمال مراد ازنحو معنای لغوی میباشد نه دانش نحو اصطلاحی که متکفل صیانت لسان از خطای در گفتار است.

علامه مجلسی پس از بیان این سه احتمال میفرمایند: هیچ کدام از این سه احتمال مناسبتی بامقام ندارد مگر با تکلّف به ویژه در احتمال سوم(راه رفتن) زیرا خشوع در عبادات به کار میرود نه در راه رفتن و اگر نحو را به معنای طریق بگیریم طلب النحو میشود درصدد پیدا کردن راه نه راه رفتن واساسا ناظر به شیوه راه رفتن نمیباشد تا ما روایت را حمل کنیم بر نهی از دقت بسیار در راه رفتن که موجب سلب خشوع میشود.

بیان الظاهر أنّ المراد علم النحو و لا ینافي تجدد هذا العلم و الاسم لعلمه ع بما سیتجدد و یحتمل أن یکون المراد التوجه إلی القواعد النحویة في حال الدعاء. و النحو في اللغة الطریق و الجهة و القصد و شيء منها لا یناسب المقام إلا بتکلف تام(1)

ص: 158


1- [ حارالانوار،المجلسی،217/1]

مراد از نحو در کلام علامه طباطبایی رحمةالله علیه

علامه طباطبایی ره نیز در روایت مزبور نحو را به معنای طریق دانسته اند و روایت را اینگونه حمل کرده اند:هرکس در راه طلب علم بدون عمل جدّیت به خرج بدهد،خشوع از او سلب میشود؛ این احتمال نیز دارای چندین تکلف میباشد، زیرا نیاز به تقدیر لفظ (علم) و عدم تقدیر اولی از تقدیر میباشد و اینگونه ترجمه کردن نیاز به تقدیم و تاخیر دارد زیرا در روایت کلمه طلب مقدم بر کلمه نحو میباشد و در مقام معنا میشود:[طلب طریق علم] نه [در طریق طلب علم] بنابراین اگر متن روایت اینگونه بود:[من انهمک فی نحو الطلب] ...با تقدیر گرفتن کلمه علم چنین میشد:[من انهمک فی نحو طلب العلم]یعنی طریق طلب علم ومعنای مورد نطر علامه طباطبایی به دست می آید، در حالیکه متن روایت این چنین نیست و همچنین کلمه النحو دارای ال میباشد و ال مانع از اضافه میباشد، به همین خاطر نمیتوان گفت:[من انهمک فی النحو طلب العلم] ونیز نمیتوان گفت:[فی الطریق طلب] بخاطر وجود ال در النحو و الطریق که مانع از اضافه میباشد.

علامه مجلسی و علامه طباطبایی رحمةالله علیهما هردو با عبارت [الظاهر] سخن را آغاز نموده اند یعنی در صدد بیان احتمال هستند

ص: 159

نه ذکر یک امر قطعی زیرا احتمالات مذکور به بیان خود علامه مجلسی رحمةالله علیه دارای تکلف میباشد

همچنین درسند این روایت جعفر بن محمد بن سنان دهقانی است که نه توثیق خاص دارد نه توثیق عام و عبیدالله بن عبدالله دهقان واسطی که نجاشی اورا تضعیف کرده است واعتباری ندارد، بنابراین حمل این روایت بر احتمالات مذکور اشکالات عدیده دلالی و سندی دارد و مخالف قواعد ادبی میباشد. هرچند ما با دلائل نقلی وعقلی ممدوح بودن علم نحو و ضرورت تحصیل آن را ثابت کرده ایم و بر فرض صحت این روایت هیچ خدشه ای بر منزلت این دانش وارد نیست لکن به هر حال این روایت مذکور هیچ گونه دلالتی در مذمت نحو ندارد و غایت امر افراط در طلب این علم مذمت شده است که ما نیز بر همین عقیده میباشیم زیرا نگاه آلی به علم نحو داریم که در مسیر استنباط فراگیری آن به مقدار رفع حاجت در طریق فقاهت ضروری است نه علم استقلالی و علی حدّه ای که خودش محور باشد وموضوعیت داشته باشد.

بنابراین اولا این روایت هیچ دلالتی بر مذمت تحصیل اصل علم نحو ندارد و ثانیا اگر از اشکالات فراوان روایت چشم پوشی کنیم غایت امر این است که افراط در فراگیری دانش نحو به دلائلی مانند ایجاد غرور و تکبر و فخر فروشی در وجود محصّل آن مذموم و مورد

ص: 160

نکوهش است که مورد بحث ما نیست زیرا کلام در مقام حاضر در خصوص مدح یا ذم اصل دانش نحو است و مذمت بر اثر افراط بخاطر ایجاد غرور و تکبر اختصاصی به دانش نحو ندارد بلکه هر دانشی که شرط اخلاص در آن رعایت نشود و موجب فخر و غرور شود به حکم ثانوی مذموم و ناپسند میباشد اعم از اینکه علم نحو باشد یا سائر علوم حکم به وجوب فراگیری دانش نحو از باب مقدمه فهم دین.

دیدگاه علامه سید علی خان مدنی رحمةالله علیه

علامه ادیب سید علی خان مدنی رحمةالله علیه در مقدمه کتاب ارزشمند حدائق الندیة در بیان اهمیت علم نحو و مذمّت لحن نوشته است : علم نحو مارا در فهم کتاب خدا ، سنت اهل بیت علیهم السلام ،مسائل فقه ، هم صحبتی اعراب بایکدیگر کمک میکند. وبه همین خاطر است که برخی گفته اند: شناخت این علم واجب است، زیرا یادگیری شرع از این جهت که به زبان عربی میباشد حاصل نمیشود مگر به واسطه علم نحو وهر آنچه که تمام نمیشود حصول واجب مطلق الا به واسطه حصول آن از باب مقدمه وآلت واجب میباشد و در مقابل لحن از زشت ترین اشیاء میباشد

بنابراین قول به وجوب فراگیری علم نحو از باب اینکه مقدمه فهم شرع میباشد قول وجیه و مطلوبی می باشد، در نتیجه با امعان نظر کامل و بذل

ص: 161

جهد وسعی تمام باید این علم را فراگرفت چون ما درصدد فهم آیات و روایات(ثقلین) می باشیم

که وسیله هدایت ابدی و رهایی ازشقاوت سرمدی هستند به همین خاطر اهتمام جدی به علم نحو داریم که ابزار فهم ثقلین می باشد.

[ قیل: ومن ثمّ کانت معرفته واجبة، لأنّ تعلّم الشرائع الواردة بلغة العرب لا یتمّ إلا به].(1)

دیدگاه عباس حسن صاحب کتاب النحو الوافی

عباس حسن نیز در مقدمه النحو الوافی دربیان شرافت علم نحو گفته است:درک کلام خدا، فهم دقائق تفسیر، فهم معنای احادیث، اصول عقائد ،ادلّه احکام ،مسائل فقهی و بحوث شرعی ،مفتقر به فراگیری علم نحو میباشد

علم نحو وسیله مستعرب،سلاح لغوی،عمادبلاغی،ابزار مجتهد ومدخل به جمیع علوم اسلامی میباشد.و به طور خلاصه شرط لازم ورود به تمامی علوم اسلامی فراگیری علم نحو میباشد وحتی جمیع علوم ادبی بدون علم نحو ناقص میباشند و فهم شرع بدون دانش نحو متصور نمی باشد.

ص: 162


1- [الحدائق الندية،سیدعلی خان مدنی،53/1]

بنابراین اعتقاد به وجوب فراگیری و ضرورت تحصیل دانش نحو از باب اینکه مقدمه فهم صحیح متن دین است و حصول درک صحیح از ثقلین بدون تحصیل آن ممکن نیست،گفتاری دارای قوت و وجیه میباشد که عدم اطلاع از آن باب فهم صحیح از تفسیر،کلام،فقه و سائر علوم را می بندد.

پایان

ص: 163

مصادر

کتاب العین: خليل بن أحمد بن عمرو بن تميم الفراهيدي ل ( 175ه)،دار ومكتبة الهلال

طبقات فحول الشعراء: محمد بن سلّام بن عبيد الله (232ه)،دار المدني جدة

البيان والتبيين: عمرو بن بحر أبو عثمان الجاحظ(255ه) دار ومكتبة الهلال، بيروت

المعارف: أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتيبة الدينوري (276ه)،الهيئة المصرية

جمهرة اللغة:أبو بكر محمد بن الحسن بن دريدالأزدي (321ه) دار العلم للملايين - بيروت

الأضداد: أبو بكرالأنباري ( 328ه) المكتبة العصرية، بيروت

الزاهر في معاني كلمات الناس: محمد بن القاسم أبو بكر الأنباري (328ه)،مؤسسة الرسالة - بيروت

أخبار النحويين: أبو طاهر، عبد الواحد بن عمر بن محمد بن أبى هاشم البزار (349ه)

أخبار النحويين البصريين: الحسن بن عبد الله بن المرزبان السيرافي، أبو سعيد (368ه)ط:مصطفى البابي الحلبي

ص: 164

طبقات النحويين واللغويين: محمد بن الحسن ابوبکر الزبيدي الأندلسي (379ه)ط دار المعارف

المنصف لابن جني: أبو الفتح عثمان بن جني الموصلي (392ه)ط:دار إحياء التراث القديم

الخصائص: أبو الفتح عثمان بن جني الموصلي(392ه)ط الهيئة المصرية العامة للكتاب

تاريخ العلماء النحويين: التنوخي، أبو المحاسن(442ه)، هجر للطباعة والنشر والتوزيع والإعلان، القاهرة

كنزالفوائد: الكراجكي، أبو الفتح(449ه)

تاريخ مدینةدمشق: أبو القاسم علي بن الحسن بن هبة الله ابن عساكر ( 571ه) دار الفكر بيروت

نزهة الألباء في طبقات الأدباء: عبد الرحمن بن محمد بن عبيد الله الأنصاري، أبو البركات، كمال الدين الأنباري( 577ه) ط مكتبة المنار،الزرقاء - الأردن

البلغة في الفرق بين المذكر والمؤنث: عبد الرحمن بن محمد أبو البركات، كمال الدين الأنباري (577ه)،مكتبة الخانجي - القاهرة - مصر

تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير: جمال الدين أبي الفرج عبد الرحمن ابن الجوزي(597ه-

معجم الأدباء إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب: شهاب الدين أبو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموي ( 626ه)ط:دار الغرب الإسلامي، بيروت

ص: 165

إنباه الرواة على أنباه النحاة: جمال الدين أبو الحسن علي بن يوسف القفطي (646ه)دار الفكر العربي - بيروت

الجامع لأحكام القرآن تفسير القرطبي أبو عبدالله القرطبي (المتوفى:671ه) ط دارالكتب القاهرة

وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان: ابن خلكان البرمكي الإربلي (681ه)دار صادر - بيروت

تهذيب الكمال في أسماء الرجال: يوسف بن عبد الرحمن بن يوسف المزي ( 742ه)،مؤسسة الرسالة - بيروت

تاریخ ابن خلدون : عبدالرحمن ابن خلدون (808ه)،انتشارات اعلمی بیروت

الإصابة في تمييز الصحابة: ابن حجر العسقلاني( 852ه)،دار الكتب العلمية - بيروت

جامع المسانيد والسُّنَن الهادي لأقوم سَنَن: أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي (774ه) دار خضر بيروت

المزهر في علوم اللغة وأنواعها: عبد الرحمن بن أبي بكر، جلال الدين السيوطي ( 911ه)دار الكتب العلمية - بيروت

الاقتراح في أصول النحو: عبد الرحمن بن أبي بكر، جلال الدين السيوطي ( 911ه) دار البيروتي، دمشق

بغية الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة: ( 911ه) جلال الدين السيوطي،المكتبة العصرية بيروت

ص: 166

خزانة الأدب ولب لباب لسان العرب: عبد القادر بن عمر البغدادي (المتوفى: 1093ه)

الحدائق الندية في شرح الفوائد الصمدية: سید عليخان بن احمد مدنی(1120ق)،ذوي القربى

كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام : فاضل هندي(1137ه)،مؤسسة النشر الاسلامي،

الدراسات اللغوية و النحوية في المصر: (1397ه). أحمد نصیف،مکتبة دار التراث قاهره،

المدارس النحوية : شوقي ضيف (1426ه)،دار المعارف

تلحين النحويين للقراء، ياسين جاسم المحيميد،مکتبة الفقاهة

إحياء النحو، ابراهیم مصطفی،لجنة التالیف و الترجمة القاهرة

من تاریخ النحو،سعید افغانی،دار الفكر بیروت

ضحی الاسلام،أحمد امین،مکتبة النهضة المصرية

اثر القران في تطور النقد العربي،سعد زغلول،دار المعارف قاهره

في الأدب الجاهلی،طه حسین،دار المعارف مصر دراسات في النحو و اللغة، حسن عون،قاهره

القرآن الکریم و اثره في الدراسات النحویة،دار المعارف مصر،

ص: 167

تاریخ آداب العرب،مصطفی صادق رافعی، المكتبة العصرية بیروت(1426ق)

تاریخ الادب العربی في العصر العباسی محمد علی آذر شب،انتشارات سمت

تاریخ نحو، عبد الکریم محمد،ترجمه رمضان رضائی، دانشگاه تبریزعلی محمد میر جلیلی، بوستان کتاب

نقش قران در پایه گذاری و تطور علوم ادبی علیرضا دل افکار، انتشارات سمت

ص: 168

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109