سرشناسه:حبیب آبادی، محمدعلی، 1355 - 1269
عنوان و نام پديدآور:مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری : احوال رجال دوره قاجار: مشتمل بر تراجم و شرح احوال اعیان رجال علمی زمان قاجاریه از علماء و حکماء /تالیف میرزامحمدعلی (معلم حبیب آبادی).
مشخصات نشر : اصفهان: انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان.1327
مشخصات ظاهری : ج.مصور، نمونه، عکس
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
يادداشت : فهرست نویسی براساس جلد ششم، 1368
یادداشت : کتابنامه
مندرجات : ج. 6.وقایع سالهای 1268 -- اواسط ق 1279
مندرجات : ج. 1 . شرح احوال 116 نفر از رجال 12 سال ابتدای قاجاریه از سال 1193 تا سال 1205ق . -ج. 2 . شرح احوال 125 نفر از رجال 11 سال اوائل قاجاریه "از سال 1206 تا سال 1216 ق. -
عنوان دیگر : مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری
موضوع : ایران -- تاریخ -- قاجاریان، 1193 - 1344ق. -- سرگذشتنامه.
رده بندی کنگره : DSR1326/ح2م7 1362
رده بندی دیویی : 955/0740922
شماره کتابشناسی ملی : 197816
ص: 1
ص: 2
ص: 3
در ماخذ فارسی:
1-کشف الخبیه عن مقبرة الزینبیه طبع اصفهان-1352
2-زندگانی ایة الله چار سوقی طبع اصفهان-1332 ش
3-تذکرة شعرای معاصر اصفهان طبع اصفهان-1334ش
در ماخذ عربی
1-مصفی المقال فی مصنفی الرجال طبع طهران - 1377
2-نقبا البشر فی القرن الرابع عشر-جلد سوم-نجف
جلد اول کتاب «مکارم الاثار»در نهصد نسخه روی کاغذ کتاب در مطبعه محمدی اصفهان بطبع رسید
1377ق-1337ش
جمیع حقوق طبع و ترجمه محفوظ و مخصوص موسسه نشر نفائس مخطوطات اصفهان است
ص: 4
باسمه تعالى و حمده وقايع شگفت آور، پيدايش مردان بزرگ، و هرگونه اتفاقى در عالم وجود كه محرّك احساسات درونى آدمى گردد؛ بوجود آورنده فنون مختلف علم تاريخ است.
طبيعت انسانى خواستار بيادداشتن اينگونه مطالب بوده، و مايل است هر أمر شگفتى را كه در اين دنيا واقع شده و يا خود ديده؛ در خاطر داشته باشد، و هر شخص با نبوغى را كه داراى استعداد فوق العاده است؛ شناخته و از سرگذشت زندگى او آگاه گردد.
كسانيكه داراى هنر نويسندگى هستند، اين خواسته ها را در قالب نگارش ريخته و بصورت كتابى درآورده تقديم جامعه مينمايند كه «لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ»مع الاسف احساسات و عواطف بعضى از نويسندگان تاريخ، مشوب بأغراض فاسد گرديده و بالنتيجه، سرگذشت وقايع را از مجراى صحيح خود منحرف نموده و سودى را كه بايد از آن بجامعه برسد مبدل بزيان مينمايد. در اين صورت كتاب تاريخ ارزش معنوى خود را از دست داده و چيزى بيهوده، بلكه مضر و خطرناك ميگردد؛ زيرا:
گر طمع در آينه برخاستى
در نفاق آن آينه چون ماستى
گر ترازو را طمع بودى بمال
راست كى گفتى تر ازو وصف حال؟!
خواستاران مطالب تاريخى بايد باين نكته دقيق توجه داشته باشند، و گفته هر تاريخ نويسى را بى تأهل تلقى بقبول ننمايند، و اگر احساس غرض رانى از نويسنده يى نمودند؛ او را در حرفه خود متهم دانند و بر نوشته هايش ترتيب اثرى ندهند.
در مقابل اين گروه، رادمردانى هستند كه در كمال امانت و درستى و پاكدامنى؛ وقايع و حوادث تاريخى و سرگذشت بزرگان را برشته تحرير كشيده و آثار صدق و راستگويى از جوانب كلامشان لائح و آشكار است. اينها كسانى ميباشند كه قلمشان بعمد راه خطا نپيموده، و آيينه انديشه و فكرشان جز حقايق وقايع را ضبط نكرده، و در همه حال؛ شرافت نفس و نداى وجدان و اقتضاى خوى انسانى را دستخوش أميال و
ص: 5
خواهشهاى زشت نفسانى ننموده، دامان دفاتر و نوشته هاى خود را بلوث مطالب مجعول و نادرست نيالوده اند.
كتابى كه اينك از نظر مطالعه كنندگان ميگذرد، از زير قلم يكى از اين نويسندگان أمين و پاكدامن درآمده كه انسان با اطمينان خاطر ميتواند بآن كتاب مراجعه نمايد و بكليه مطالب آن استناد جويد.
نويسنده اين سطور، بيش از دوازده سال است كه نزديك شاهد و ناظر زحمات مؤلف محترم، جناب عالم فاضل محقق و دانشمند روحانى وارسته بزرگوار آقاى ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى دامت بركاته بوده، و زحماتى را كه پس از تأليف در تكميل مطالب اين كتاب شريف متحمل شده؛ برأى العين ديده ام.
مكارم الاثار محصول چهل سال تتبع و تحقيق و جستجو در أحوال و آثار دانشمدان اسلامى و بزرگان و معاريف عالم علم و أدب است كه با نهايت دقت و احتياط، تحرير و تأليف شده و مطالب آن از ميان هزاران كتاب معتبر (كه اندكى از بسيار، از اين پس بعنوان مآخذ ياد شده است) جمع آورى و انتخاب گرديده، و اينك گنجينه أدبى بسيار سودمند و مفيدى تشكيل يافته كه در اثر چهل سال زحمت و رنج در جستجوى حقايق تاريخ و أصول تراجم أحوال بزرگان، و زيرورو كردن مدارك مورد اعتماد و مآخذ شايسته استناد، و مراجعه مكرر و مطالعه مجدد؛ نواقص آن مرتفع، و فوائد آن مزيد، و زوائد بداس تعمق و تحقيق زدوده. اكنون لب لباب اين گنج شايگان بصورتى بس زيبا و پسنديده تقديم تشنگان زلال دانش و كمال ميگردد. و بسى جاى مسرت و سپاسگزارى است كه توفيق الهى شامل حال مؤلف محترم شده قسمتى از اين كتاب نفيس را بعنوان جلد اول بطبع رسانيده و در دسترس أهل معرفت قرار ميدهند.از درگاه احديت (جلت آلائه) خواستار است كه توفيق انتشار باقى أجزاء (كه زياده بر ده جلد ميباشد) نصيب شود، تا اين هلال طالع در جهان دانش بصورت بدرى كامل؛ روشنى بخش ديده مشتاقان اين گونه آثار جليله گردد، بمنه و كرمه.
سيد محمد علی روضاتی
ص: 6
بسم اللّه الرّحمن الرحيم
مقدمة الطبع
الحمد للّه الاول بلا بداية، و الاخر بلا نهاية، و الصلوة و السلام على محمد و آله أولى النبوة و الولاية. و بعد، كتاب «مكارم الاثار» تأليف اين عبد ضعيف محمد على معلم حبيب آبادى قريب بچهل سال قبل از اين شروع در تأليفش شده، و پس از مدتى تا اندازه ئى كه مقصود بود شرح احوال رجال علمى مائتين 13 و 14 هجرى قمرى در آن نگارش يافته، و تأليف آن بخاتمت گرائيد. و چنان كه در ص 18 مقدمه ذكر كرده ايم، در آخر هر ترجمه از هر سالى، و هم بعد از ترجمه آخر هر سالى قدرى اوراق بياض وا گذاشتيم، و بطورى كه پيش بينى شده بود هماره اطلاعاتى تازه حاصل، و بتدريج در بسيارى از آنها مطالبى تحرير يافته و بدان الحاق ميشد، چنان كه بسيارى از تراجم متقدمه مستقله، يا تكميلاتى براى تراجم معنونه؛ سالها پس از تحرير تراجم متأخره يا انجام عناوين مترجمه، در بياض هاى پيش بينى شده سمت تحرير يافته، و هماره اين روش و دستور جامه عمل بخود مى پوشيد، و اغلب آن بياض ها بسواد رسيد، و اوراق بسيارى از اين مسودات و مبيضات بر روى هم متراكم و مجتمع مى- گرديد، ليكن بهيچ وجه اسباب طبع و نشر بلكه تدوين و تجليد آن اوراق فراهم نميشد.
تا در اين ايام؛ يكى از أحباء عظام و أسمياء كرام، از سلسله سادات بزرگوار و علماء عظيم القدر جليل المقدار؛ كه بنام نامى و اسم سامى خود آنجناب و آباء أنجاب و أجداد أطياب او در مجلدات آتيه اشارت، بلكه شرح أحوال هريك از آنها باقتضاء مقام در محال خود نگارش خواهد يافت؛ همت در طبع آن نموده، و اينك جلد اول كتاب در اوراق حاضر؛ تقديم ارباب بصيرت و بصائر خواهد گرديد. مأمول از پيشگاه مقدس حضرت حق جل جلاله تعالى اينكه غرض ما را از تأليف و طبع و نشر و غيره همه خالص و محض براى تحصيل رضاى خود فرموده، و آنچه نه مرضى ذات مقدسش در دل باشد (خون سازد و از ديده برون اندازد)، و الله ولى التوفيق.
بتاريخ روز شنبه بيست و چهارم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1377
قمرى، مطابق 18 تيرماه باستانى سال 1337 هجرى شمسى محمد على معلم حبيب آبادى
ص: 1
«مآخذ اين جلد»
اسامى كتابهائى كه در مقدمه و متن اين جلد؛ مورد استفاده واقع شده، و موضوع و اسامى؟؟؟ تاريخ طبع (بتاريخ قمرى) و محل طبع و تعيين مجلدات آنها
1-اشکده( تدکره شعرا): آذر بمبى، 1277
2- آثار عجم (احوال و رجال فارس): فرصت شيرازى، بمبى، 1313
3- اجازه كبيره (اسناد حديث): سيد عبد اللّه جزائرى، نسخه خطى
4- احسن التواريخ (تاريخ سلاطين عثمانى): ترجمه ميرزا على خان اصفهانى طهران، 1332
5- احوال آقا محمد على نجفى: ميرزا محمد حسين بن آقا محمد على، نسخه خطى
6- أحوال سيد عبد الحى حسنى: سيد عبد العلى حسنى، در مقدمه ج 1 نزهة- الخواطر، حيدرآباد، 1366
7- احوال شيخ احمد احسائى: شيخ مرتضى مدرسى، طهران، 1334 ش
8- أخبار الاوائل و مونس أرباب- الفضائل (أوليات): سيد جمال الدين محمد طباطبائى يزدى، بمبى، 1312
9- ارمغان (مجله): وحيد دستگردى، طهران، 1298 ش تا عصر حاضر
10- الاسناد المصفى الى آل المصطفى المشيخه (اسناد حديث): حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى، نجف، 1356
11- الاعلام (قاموس تراجم): خير الدين زركلى، 3 جلد، قاهره، 7 ر 1345
12- اعيان الشيعه (تراجم): حاج سيد محسن أمين عاملى، 43 جلد، دمشق 1354 تا عصر حاضر
13- أقرب الموارد الى فصح العربية و الشوارد (لغت عربى بعربى): معلم سعيد خورى، 3 جلد، بيروت، 3 ر 1891 م
14- أمير كبير (زندگانى ميرزا تقى خان): سيد حسين مكى، طهران، 1329
15- انجمن آراء ناصرى (لغت فارسى):رضا قليخان هدايت، طهران، 1288
16- الانوار النعمانيه فى أحوال النشأة الانسانيه (أخبار و مواعظ): سيد نعمة اللّه جزائرى، 2 جلد، طهران، 1319
ب
17- بحار الانوار (حديث): علامه مجلسى، 26 جلد، طهران، 1303 ببعد،
18- البدر التمام فى احوال الوالد- القمقام (تراجم): حاج ميرزا أبو الهدى كرباسى، اصفهان، 1317
19- البرهان الجلى على ايمان زيد بن على (ع): آقا سيد محمد مهدى كاظمينى بغداد؛ حدود 1370
ص: 2
20- برهان قاطع (لغت فارسى): ميرزا محمد حسين خلف، نسخه خطى كتابخانه شهردارى اصفهان
21- بستان السياحه (مسالك و ممالك): حاج ميرزا زين العابدين شروانى، طهران، 1310
22- بعض مثالب النواصب معروف بنقض (رد عامه): شيخ عبد الجليل رازى، طهران، 1371
ت
23- تاج العروس فى شرح القاموس (لغت عربى بعربى): سيد محمد مرتضى زبيدى، 10 جلد، مصر، 7 ر 1306
24- تاريخ اصفهان: حاج ميرزا حسن خان انصارى، اصفهان، 1333
25- تاريخ زنديه: ميرزا عليرضا بن عبد الكريم شيرازى، نسخه خطى
26- تاريخ سرتيپ: ميرزا عبد الرزاق خان مهندس سرتيپ بغايرى، نسخه خطى مؤلف در طهران
27- تاريخ مساجد بغداد: سيد محمود آلوسى، بغداد
28- تاريخ نائين: سيد عبد الحجة بلاغى 2 جلد، طهران، 1369
29- تحفة الاحباب و بغية الطلاب (مزارات مصر): نور الدين على سخاوى قاهره، 1356
30- تحفة العالم فى شرح خطبة المعالم (معالم الاصول): سيد جعفر آل بحر العلوم
دو جلد، نجف، 5 ر 135431- تحفة العالم (اوضاع هند و غيره):
مير عبد اللطيف خان شوشترى، حيدرآباد طبع دوم
32- تذكرة الانساب (نسب نامه فرزندان مجلسى): ميرزا حيدر على مجلسى، اصفهان، 9 ر 1328 ش
33- تذكره شوشتريه (تاريخ شوشتر): سيد عبد اللّه شوشترى جزائرى، نسخه خطى
34- تذكرة العارفين (تراجم عرفاء سلسله طاوسيه): ميرزا هادى عرفانى فسائى، شيراز
35- تذكرة القبور (مزارات اصفهان): مرحوم آخوند ملا عبد الكريم گزى، اصفهان، 1324
36- تذكرة الملوك (مناصب دولتى زمان صفويه): مؤلف نامعلوم، طهران، 1332 ش
37- تذكره نصرآبادى (تذكره شعراء مائه 10 و 11): ميرزا محمد طاهر نصرآبادى، طهران، 1317 ش
38- ترجمه تاريخ قم أبو على حسن بن محمد شيبانى: حسن بن على قمى، طهران، 1313 ش
39- ترجمه تاريخ مقدس واشنگتن اروينك امريكائى (زندگانى پيغمبر اسلام ص): ابراهيم شيرازى، طهران، 1344
40- ترياق المحبين فى طبقات خرقة-
ص: 3
المشايخ الرفاعيين: أبو الفرج واسطى، مصر، 1305
41- تطبيقيه (تطبيق سالهاى هجرى قمرى و ميلادى): حاج نجم الدوله، طهران، 1320
ج
42- جامع الانساب: آقاى سيد محمد على روضاتى، جلد اول (خاندانهاى سادات موسوى)، اصفهان و طهران، 6 ر 1375
43- جنك بهترين أشعار (از آثار كليه شعراى ايران): حسين پژمان بختيارى، طهران؛ 1352
44- جواهر الكلام فى سوانح الايام:سيد حسن اشرف الواعظين يزدى حائرى آل طه، جلد اول (وقايع دهه اول محرم)، طهران، 1362
ح
45- حبيب السير فى أخبار افراد البشر:
(تاريخ)، خواندمير، 3 جلد، بمبى؛ 1272
خ
46- خلاصه بعضى از تقاويم: جمع آورى مؤلف
47- خيرات حسان در مشاهير زنان:
اعتماد السلطنه، 3 جلد، طهران، 7 ر 1304
د
48- دار السلام فيما يتعلق بالرؤيا و المنام: حاجى نورى، 2 جلد، طهران، 1306
49- دانشمندان آذربايجان (تراجم):
ميرزا محمد على خان تربيت، طهران، 1314 ش
50- ديوان مشتاق اصفهانى- مير سيد على: حسين مكى، طهران، 1320 ش
ذ
51- الذريعة الى تصانيف الشيعه (معرفى كتب): حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى، 10 جلد، نجف و طهران، 1355 تا زمان حاضر
ر
52- رجال آذربايجان (تراجم): ميرزا مهدى مجتهدى، طهران، 1327 ش
53- رجال نجاشى (تراجم): شيخ ابو العباس احمد نجاشى، بمبئى، 1317
54- روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات (تراحم): آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى، طهران، 1307
55- روضة الصفا (تاريخ): ميرخواند، 7 جزء، و رضا قلى خان هدايت، 3 جزء، طهران، 1270
56- رياض السياحة (مسالك و ممالك):
حاجى شروانى، اصفهان، 1339
57- ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية و اللقب: ميرزا محمد على مدرس قاموسى، 6 جلد، طهران، 1364- 1373
ص: 4
س
58- سبائك الذهب فى معرفة أنساب قبائل العرب: شيخ محمد امين سويدى نجف، 1354
ش
59- شجره نامه سادات خاتون آبادى:
حاج ميرزا حسين نايب الصدر، نسخه خطى
60- شجره نامه سادات وهابى تبريز: آقا سيد محمد حسين طباطبائى، نسخه خطى
61- شمس التواريخ (تراجم): شيخ اسد اللّه ايزد گشسب، اصفهان، 1331
62- شيعه يا پديدآورندگان فنون اسلام ترجمه الشيعة و فنون الاسلام آقا سيد حسن صدر: سيد على اكبر برقعى، طهران 1360
ط
63- طبقات الاجازات بالروايات (اجازه روايت): آقا سيد حسن صدر، نسخه خطى
64- طرائق الحقائق (تراجم و تصوف): 3 ج حاج نايب الصدر شيرازى، طهران، 1319
ع
65- عمدة الطالب فى أنساب آل أبى طالب: سيد احمد داودى ابن عنبه، نجف، 1358
ف
66- فارسنامه ناصرى (تاريخ و جغرافياى فارس): حاج ميرزا حسن خان فسائى، 2 جلد، تهران، 1313
67- فتنه، باب قطعه ئى از كتاب المتنبئين اعتضاد السلطنه: آقاى عبد الحسين نوائى طهران، 1333 ش
68- فرهنگ خاورشناسان (تراجم): ابو القاسم سحاب، تهران، 1317 ش
69- الفوائد الرجاليه: سيد بحر العلوم نسخه خطى
70- فوائد الرضويه در احوال علماء اماميه: حاج شيخ عباس قمى، 2 جلد، طهران، 1367
71- فهرس الفهارس و الاثبات و معجم المعاجم و المشيخات و المسلسلات (تراجم) سيد محمد عبد الحى كتانى، 2 جلد؛ فاس 8 ر 134672- فهرست كتابخانه مباركه رضويه: شاهزاده أو كتائى، 5 جلد، مشهد 1305 تا 1329 ش
73- الفيض القدسى فى ترجمة العلامة المجلسى: حاجى نورى، تهران، 1303
ق
74- قصص العلماء (تراجم): ميرزا محمد تنكابنى، تهران، 1313
ك
75- الكرام البررة (تراجم علماء مائه 13): حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى؛ 1 ج، نجف، 1373
ص: 5
76- كشف الظنون عن أسامى الكتب و الفنون: كاتب چلبى، 2 جلد، تركيه، 2 ر 1360
77- كنز العلوم و اللغه (دائرة المعارف) محمد فريد وجدى، قاهره، 1334
گ
78- گاهنامه (سالنامه): سيد جلال- الدين طهرانى، طهران، 1310 ش
79- گلشن وصال (تراجم): ميرزاعلى روحانى، طهران، 1319 ش
ل
80- لباب الالقاب (تراجم): حاجى ميرزا حبيب اللّه كاشانى، نسخه خطى
81- لغت نامه (دائرة المعارف): ميرزا على اكبر خان دهخدا، أحزاء عديده، طهران، 1325 ش تا حال
م
82- المآثر و الاثار (تاريخ و تراجم): اعتماد السلطنه، طهران، 1307
83- مجالس المؤمنين (تراجم): قاضى نور اللّه شوشترى، 2 جلد طهران، 6 ر 1375
84- مجمع التواريخ: سيد محمد خليل مرعشى، طهران، 1328 ش
85- مجمع الفصحاء (تذكره شعرا): رضا قلى خان هدايت، 2 جلد، طهران 1295
86- مراصد الاطلاع على أسماء الا- مكنة و البقاع (مسالك و ممالك) صفى- الدين عبد المؤمن، طهران، 131587- مرآت الاحوال (تاريخ و تراجم): آقا احمد بهبهانى، نسخه خطى
88- مرآت البلدان (مسالك و ممالك): اعتماد السلطنه، 4 جلد، طهران، 7/ 1294
89- المرشد (مجله علمى اسلامى): سيد صالح شهرستانى، بغداد، 1344 ببعد
90- مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ج 3 (خاتمه- تراحم): حاجى نورى؛ طهران، 1318
91- المسك الاذفر، تراجم علماء بغداد فى- القرن 12 و 13: سيد محمود آلوسى، بغداد
92- مطلع الشمس (تاريخ): اعتماد- السلطنه، 3 جلد، طهران، 3 ر 1300
93- معاريف (تراجم): ميرزا عبد الحسين خان ملك المورخين، نسخه مؤلف در طهران
94- معجم أدباء الاطباء (تراجم): شيخ محمد خليلى، 2 جلد، نجف، 6 ر 1365
95- معجم البلدان (مسالك و ممالك): ياقوت حموى، 10 جلد، قاهره، 4 ر 1323
96- معجم المطبوعات (فهرس كتب و تراجم): يوسف اليان سركيس، قاهره، 1346
97- مغتنم الدرر (فوائد متفرقه): شيخ عبد الحسين محلاتى، 3 جلد، نسخه خطى
ص: 6
98- مقدمه ديوان نشاطى: طهران،99- ملحقات تذكرة القبور- رجال اصفهان: آقاى سيد مصلح الدين مهدوى و غيره، طهران، 1369
100- منتخب التواريخ: حاج ملا هاشم خراسانى، طهران، 1350
101- منتظم ناصرى (تاريخ): اعتماد السلطنه، 3 جلد، طهران، 1298 تا 1300
ن
102- نابغه علم و عرفان (تراجم): سلطان حسين تابنده، طهران، 1333 ش
103- ناسخ التواريخ: سپهر، دوره، تهران و غيره
104- نامه دانشوران: شيخ محمد مهدى شمس العلما و غيره، دوره، تهران
105- نجوم السماء فى تراجم العلماء: ميرزا محمد على كشميرى، لكهنو، 1303
106- نسب نامه ألفت: حاج شيخ محمد باقر الفت، نسخه مؤلف در اصفهان
108- نقباء البشر فى أعيان القرن 14: حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى، نجف، 5 ر 1373
ه
108- هذاية الانام الى وقايع الايام: حاج شيخ عباس قمى با حاشيه آقا نجفى تبريزى، تهران، 1356
109- هدية لال العبا در أنساب آل طباطبا: سيد حسنعلى نقيب زاده مشايخ، تهران، 1370
110- الهلال (مجله): جرجى زيدان، قاهره، 1892 ببعد
بسيارى از مآخذ مرقومه، در اين سنوات اخيره تجديد طبع شده و فضلا بر آنها تعليقاتى نوشته اند كه انشاء اللّه تعالى براى مجلدات ديگر از آنها استفاده نموده و خصوصيات هريك را نيز در آغاز يا انجام هر جلد اشاره خواهيم كرد.غير از اين مداركى كه ذكر شد، بسيارى از كتب لغت و دائرة المعارف ها و جرائد نيز در نظر بوده و گاهگاه مورد استفاده واقع شده؛ مانند: «قاموس فيروزآبادى» و «فرهنگ آنندراج» و «كنز اللغه» و «دائرة المعارف بستانى» و «دائرة المعارف وجدى» و أمثال ذلك.
و نيز تاريخ وفات بعضى از رجال را از روى ألواح قبور آنها كه دسترسى داشته ايم تعيين كرده ايم، و در موقع خود در ذيل تراجم مربوطه خاطرنشان مينمائيم.
اين مطلب را هم ناگفته نگذاريم كه پس از نگارش مقدمه و در حين طبع كتاب، نسخه ئى از جلد اول كتاب «تاريخ اجتماعى و سياسى قاجاريه» تأليف آقاى سعيد نفيسى كه اخيرا بطبع رسيده ملاحظه شد و مطالب مفيدى درباره نژاد قاجاريه و احوال آنها بنظر رسيد كه بايد در مقدمه نقل كرده باشيم، و انشاء اللّه در جلدهاى آينده تدارك خواهيم نمود.
ص: 7
تصویر
توضیحا پس از صفحة 246 پنجاه و دو صفحه مقدمه کتاب نیز منظور گردیده و شماره صفحه 299 و صفحه آخر 300 تعیین شده است
ص: 8
[خطبه و ديباچه]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه الّذى علّمنا مكارم المآثر و الاثار، و أوضح لنا طرائق الحقائق بتذكرة قصص العلماء الابرار، و جعل وسائل مستدرك ما تركه السالفون روضات جنات تجرى من تحتها الانهار، و زيّن مجمع الفصحاء بلؤلؤتى بحرى الحكم و الاشعار، و أروى بستان أمل الاملين برشحات سماء الانوار،(1)
ص: 9
و الصلوة و السلام على مطلع شمس الاحاديث و الاخبار، و صاحب الفيض- القدسى فى القرون و الادوار محمد الماحى آثار العجم بجنوده الاخيار، و محيى مآثر الانبياء بالارشاد و التذكار. و على آله و أصحابه الذين مرآت أحوالهم دستور عمل الاعاظم الاحبار، و تذكرة قبورهم شمس تواريخ أساطين الاعصار. سيما ابن عمه على جامع المعاجم و الاسفار؛ و والد الائمة الهادين الاطهار؛ مادام رياض العلماء مخضرة بلطائف الازهار، و حياض الفضلاء مترعة بقطرات الامطار(1).
اما بعد چنين گويد ابن كمينه چاكر آستان علماء ربانى محمد على بن زين العابدين معلم حبيب آبادى برخوارى اصفهانى بلغه اللّه تعالى غاية غايات الامال و الامانى كه چون گفتن و شنيدن و خواندن و نوشتن، أحوال علماء أعلام، و حكماء اسلام، و عرفاء شامخين، و شعراء باذخين، و مشاهير منجمين، و معاريف متطببين، و أساتيد خطاطين، و أساطين مرتاضين موجب فوز عظيم، و فيض عميم، از لذائذ روحانى، و فوائد عرفانى، و حقائق بهجت آميز، و دقائق مسرت انگيز، و جذب قلوب، و ميل نفوس، و اقتداء بآثار مرضيه آنان، و اقتفاء بأطوار محموده ايشان، و اطلاع بر تأليفات شريفه، و وقوف بر تصنيفات لطيفه، و دانستن
ص: 10
قدر هر رساله و كتاب، و سلوك راه صدق و صواب، و ترغيب بتعلم معارف و علوم، و تحريض بتفنن آداب و رسوم، و شناختن پايه اولياء خدا، و دانستن درجه رجال هدى، و احياء طريقه ارباب فضل و كمال، و إعلاء ألويه اصحاب و جد و حال، و تجديد مراسم أعاظم گذشتگان، و ترويج مناقب أكامل رفتگان، و شناختن مقابر صلحاء أبرار، و فهميدن مزارات بدلاء أخيار است؛ و هريك از اينها از أمهات وسائل قرب حضرت إلهى، و بزرگترين سبب وصول بمحامد نامتناهى است، چنان كه در آيات كلام اللّه مجيد، و أحاديث رسول حميد، و و اخبار أئمه اطهار، و آثار علماء ابرار، و كلمات بزرگان دين مبين، و أقوالى اعاظم علماء عاملين، همواره مدح اين شيوه فرخنده و هميشه نعت اين شيمه خجسته، ملفق و منظوم و مؤلف و مرقوم گرديده؛ لهذا در هر عصرى از أعصار، و دورى از ادوار، علماء شيعى و سنى، و اسلامى و خارجى، حافظ اخبار و سير علماء عاملين، و جامع آثار و خبر فضلاء كاملين بوده، و كتب عربى و فارسى، و تركى و يوروپى بسيار در اين فن شريف و علم لطيف بحيطه تأليف و حيز تصنيف درآورده اند؛ و هرچه بيشتر تتبع كرده اند؛ پيشتر رفته اند، و هرچه در عقب تر نوشته اند؛ بهتر سرشته اند، چه بحسب اقتضاء طبيعت روزگار؛ هر صنعتى را روى در ترقى، و هركارى را راه در تكميل است.
و اين بنده نگارنده را برحسب توفيقات غيبى، و تأييدات لاريبى، اغلب اوقات عمر عزيز، مصروف اين عادت حسنه، و مشعوف بدين خصلت مستحسنه شده، و با تشتت بال، و توزع احوال، از فضل حضرت ذو الجلال و الافضال، و لطف خالق لم يزل و لا يزال؛ كتب چندى از اين مقوله فراهم، و معاجم بسيارى از اين مقاله ميسر گرديده، و بسيارى از وقتها را حتى الامكان و الفراغة، روزها را بخواندن و نوشتن آنها شب؛ و شبها را بتذكر و تذكار آن روز مينمايم، و چون در هر ماه و سال، بمقتضاى فيض دائم ايزد ذو الجلال، وجود مباركى از بزرگان أرباب علم و عمل تازه، و حافظ متبتع را اطلاعاتى بى اندازه دست ميدهد، كه سابق بر آن از آن خبرى، و پيشتر از آن آنرا اثرى نبوده، از اين رو مدتى بود مديد، و عهدى ميشد بعيد كه اين فقير را در خاطر مى خليد، كه كتابى تأليف نمايم در احوال كسانى كه قريب باين أعصار بوده، و مؤلفين اين فن؛ هريك از آنان را در مواضع متفرقه ذكر نموده، يا در جائى مختصر؛ و در ديگرى مفصل تر ديده شده، يا از
ص: 11
اعاظم و مشايخى هستند كه جز در نزد خودشان احوالشان ديده نشده؛ يا اصلا در جائى نوشته نشده، و بجهت نداشتن اسباب و كتب لازمه، و اشتغال ببعضى از مطالب مهمه، هر روزى را بروزى ديگر، و هرسالى را بسالى عقب تر محول ميكردم، تا دراين دم نظر عبرتى نموده، ديدم عمر را بقائى و فرصت را وفائى چندان نيست، شايد توقف بجهت حصول اسبابى كه درخور، و اهمال بقصد آنچه منظور نظر است بوداع سراى عاريت موصول، و اين امر شگفت بتعويق و عطلت موكول گردد، در صورتى كه بزرگان دين مبين، و حكماء و عرفاء را شدين؛ هماره سفارش بغنيمت دانستن وقت، و نگه داشتن فرصت نموده اند.
مرحوم مولوى معنوى در دفتر اول مثنوى فرمايد:
صوفى ابن الوقت باشد اى رفيق
نيست فردا گفتن از شرط طريق
و شيخ بزرگوار سعدى در بوستان فرمايد:
نگهدار فرصت كه عالم دمى است
دمى پيش دانا به از عالمى است
و مرحوم صفيعليشاه در ديوان اشعار خود فرموده:
دم غنيمت دان كه عالم يك دم است
هركه با دم همدم است او آدم است
بدين منظور، در اين وقت از أرواح طيبه أئمه دين مبين، و نفوس مقدسه بزرگان علماء عاملين، و عرفاء كاملين، و اولياء عظام، و اصفياء كرام همت خواسته و حتى الامكان بر صرف وقت و عمر در اين كار افزوده، و از ديگر امور كاسته و شالوده اين بناء عالى را ريخته، و رشته اهمال و تعويق را گسيخته، و اينك كه صبح روز چهارشنبه چهارم ماه صفر المظفر سنه 1338 هجرى قمرى است شروع در تأليف اين كتاب نموده، و آنرا به مكارم الاثار در احوال بزرگان أبرار ناميدم، تا بعد از اين چه و سرانجام آن كى شود.
حافظ:
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد
خواجه عبد الله انصارى:
يا رب بقناعتم توانگر گردان
وز نور يقين دلم منور گردان
ص: 12
أسباب من شيفته سرگردان
بى منت مخلوق ميسر گردان
اينك مقدمه ئى در تذكر ببعضى از مطالب لازمه نوشته و بعدا شروع بأصل منظور خواهيم نمود، و اين مقدمه مشتمل بر چندين فصل خواهد بود.
فصل اول
كسانى كه ما احوالشان را در عنوانى مستقل خواهيم نوشت؛ چنان كه تذكر داديم آنهائى ميباشند كه احوالشان كمتر در جائى نوشته شده، يا اصلا نوشته نشده و آنها از رجال و معاريف و أعيان علمى اين دو مائه اخيره 13 و 14 هجرى قمرى اند، و چون بناء بمرقومات «ناسخ التواريخ- جلد قاجاريه» و «منتظم ناصرى- جلد سيم» ظهور دولت قاجاريه در سال 1193 يعنى قريب بانقضاء مائه دوازدهم و ورود در مائه سيزدهم بوده، ما اين هفت سال را بعقب رفته و آغاز تاليف اين كتاب را بعنوان سنوات تاريخ هجرى قمرى در شرح احوال كسانى مى گذاريم كه چيزى از تاريخ مرقوم را (و اگرچه يك روز هم باشد) درك كرده باشند. و بناء براين براى توضيح و تتميم تاريخ در اينجا مختصرى در شرح ظهور و بروز اين دولت؛ بدون إعمال هيچ غرض و منظور سياسى و شخصى با هيچ ذى نفسى بيان ميكنيم؛ و سپس باصل مقصود مى پردازيم، و چنين گوئيم:
سلسله قاجاريه بطورى كه در جلد قاجاريه «ناسخ» و جلد سيم «منتظم ناصرى» و بعضى از تواريخ ديگر اين خانواده بنظر رسيده، از نسل قاجار نويان بن سرتاق نويان بن سابا نويان بن جلاير بن نيرون اند، و نژاد قاجار نويان مرقوم بآغوز خان بن قراخان بن مغول خان بن ألنجه خان بن كيوك خان بن ديب باقوى خان بن ابو لجه خان بن ترك ابن يافث بن نوح عليه السلام ميرسد، و اين قاجار خان از اعاظم امراى غازان خان بن ارغون خان مغول است، و همانا اصل يورت و جايگاه خانواده ايشان در تركستان بوده، و در سنه 653 كه هلاكو خان مغول از جانب برادر خود منكوقاآن بروم رفت، از هر ده خانوار مغول دو خانوار با او برفتند، و مأمور محافظت حدود و ثغور ممالك روم و شام گشتند، و از آن جمله اين سلسله پدران قاجار بودند، و ايشان در آن حدود منزل كرده و هماره آنجاها بسر مى بردند، تا در سنه 803 كه امير تيمور گوركانى بسفر مصر و شام رفت، حكم كرد تا طوائف
ص: 13
مغول از آن حدود كوچ كرده بايران آيند؛ و از آنجا بتركستان كه وطن اصلى ايشان است شتابند، و آنها حسب الامر رفتار نموده حركت كردند، و چون بايران رسيدند أكثرى از ايشان رحل اقامت انداخته در آن مملكت سكونت اختيار و بتركستان نرفتند، و از جمله آنها اولاد و أحفاد قاجار مرقوم بودند كه در حدود گنجه و ايروان توقف كردند، و جماعتى را كه در سمت بالاى رودخانه، يورت اقامت نمودند يوخارى باش گفتند، يعنى بالاى سر و يوقارى كه يوخارى شده بتركى بالا را گويند، و باش سر را، و طايفه ئى را كه در سمت پايان رودخانه فرود آمدند اشاق باش گفتند، يعنى پائين سر؛ و اين اول امتيازى است كه در ايشان بهم رسيد، پس هريك از اين دو طايفه بچندين تيره جدا شدند، و هركدام بمناسبتى نامى بر خود نهادند، بعضىبملاحظه مسكن، و پاره ئى بنام پدر و سردار، و ديگرى بمواشى خود از گوسفند كه بتركى قوى و قوين گويند و شتر كه دوه است و غيره، و كلمه لورا كه بمعنى صاحب است بر آن افزودند، من جمله يك فرقه از اشاق باش را قوينلو گفتند و هكذا.
و چون مرحوم شاه اسماعيل صفوى را داعيه خروج و بمعارج سلطنتى عروج رسيد، و باستعانت طوائف متفرقه لواى پادشاهى برافراشت، سلسله قاجاريه يكى از آن طوائف ايشان را قزلباش مى گفتند بودند، و در هر مورد بخانواده صفويه كمك ها مى نمودند، و پس از استقرار سلطنت در آن خاندان از امراء بزرگ و مصدر كارهاى سترك واقع شدند چنان كه در تواريخ آن دولت گاهى بنام آنها برخورد ميشود.
و من جمله؛ يكى از ايشان شاه قليخان بن طهماسب خان قوينلو است كه در سنه 969 از طرف شاه طهماسب بسمت قونسولگرى بسمت روم رفت، و بالاخره ايشان را عدت و عدتى بهم رسيد، تا شاه عباس بناء بر مصلحت مملكتى چنان صلاح ديد كه آنها را متفرق كند بناءبراين آنان را چند شعبه نموده و هريك را بسرحدى از سرحدات مملكت مأمور فرمود كه علاوه بر تفرق خود آنها؛ آن سرحد نيز بوجود ايشان از تاخت و تاز بيگانه محفوظ ماند، و از آن جمله شعبه ئى از ايشان را در استرآباد برابر طايفه تركمان واداشت و آنها همواره با تركمانان بمدافعه و مقابله مشغول بودند، و دفع شر ايشان را از متوطنين ايران مى نمودند، تا بتدريج اكثر سلسله قاجاريه شد و حال از گنجه و ايروان نموده و باسترآباد آمدند، و آنجا مانند ساير ايلات بييلاق و قشلاق بسر مى بردند.
ص: 14
و از آن جمله در زمان شاه سليمان صفوى؛ شاه قليخان بن محمد ولى خان بن مهدى خان بن شاه قليخان مرقوم باسترآباد آمد و دختر يكى از اعيان آن ولايت را بزوجيت گرفت، و در سنه هزار و صد و چهار، مطابق (1071 يا 1072) شمسى نواب فتحعليخان از او متولد شد و پس از بلوغ بحد رشد و تميز؛ رئيس سلسله و بزرگ قوم و أميرى با تدبير گرديد، و در موقعى كه فرقه أفغان بايران آمدند، وى هزار نفر سوار جرار از خود باصفهان آورده بحضور شاه سلطان حسين رسانيد و آماده جنگ گرديد، و پس از آن عذر او را از درگاه شاهى خواسته و شمشير جهان گشا را بوى دادند و روانه باسترآبادش نمودند، و او در ابراهيم آباد ورامين جنگى با افاغنه نموده و باسترآباد رفت، و پس از استيلاء افغان بايران در سنه 1137 در اشرف مازندران بخدمت شاه طهماسب ثانى رسيد، ليكن از وى التفاتى نديد و باز بطرف استرآباد گرائيد، و در سنه 1138 دوباره لشگرى برداشته و در نزد شاه طهماسب آمد و با او بخراسان روانه شد و در دامغان از طرف وى بنايب السلطنه ملقب و با يكديگر بطرف مشهد مقدس رفتند.
در اين وقت نادر شاه كه او را در آن زمان ندر قلى بيك ميگفتند بخدمت شاه مرقوم آمد و بسعايت او فتحعليخان مرقوم در عصر چهاردهم ماه صفر الخير سنه 1139 مطابق (...) ميزان ماه برجى سنه 1105 شمسى بقتل رسيد، و در حرم خواجه ربيع يك فرسنگى مشهد مقدس مدفون شد كه هم تاكنون آنجا قبرش معلوم و معين است، و اينكه ما تولد او را در سال 1104 نوشتيم در بسيارى از تواريخ خانواده قاجاريه حتى «منتظم ناصرى» در وقايع سنين نوشته، ليكن در سال نامه هاى همين «منتظم» و همچنين سالنامه هاى ساير كتب مرحوم اعتماد السلطنه مؤلف «منتظم» تولد او را در سنه 1097 ذكر كرده اند.بهرحال، پس از قتل فتحعليخان؛ فرزندش محمد حسنخان كه در سنه هزار و صد و بيست و هفت، مطابق (1093 يا 1094) شمسى متولد شده بود؛ گاهى در استرآباد و زمانى ميان تركمانان بسر ميبرد. تا اينكه روزى با محمد زمان بيك بن محمد حسين خان قراموسانلو كه از طرف نادر شاه حاكم استرآباد بود نزاعى نمود، و نادر جمعى را مأمور استرآباد و گرفتن وى كرد، و آن جماعت بدان ولايت آمده و بسيارى از قاجاريه و غيره را بقتل رسانيده، ليكن محمد حسن خان بطرف دشت تركمان رفت، و بعد از قتل نادر باز
ص: 15
باسترآباد آمد، و آن ولايت را با مازندران و گيلان بحيطه تصرف آورد، و قريب بيست هزار نفر لشگر منظم فراهم نموده و در استرآباد پا بر مقر حكمرانى نهاد، تا در سنه 1165 كريم خان زند قصد تسخير استرآباد را نمود. ليكن منهزما برگشت، و محمد- حسن خان در سنه 1168 در قريه گلون آباد بلوك جى اصفهان با او مصاف داده و اصفهان را گرفت، و در سنه 1169 اميرگونه خان قاجار را والى آن شهر نمود، و در سنه 1170 بآهنگ جنگ آزادخان افغان به آذربايجان رفته و بيست هزار لشگر او را شكست داد و هزار خانوار از أفاغنه و اوزبيك را كوچانيده و از راه گيلان بمازندران فرستاد، و در سنه 1171 با لشگرى وافر بفارس كه مقر سلطنت كريم خان بود شتافته و او را در شيراز محصور نمود، و بعد از آن شكست خورده و باسترآباد برگشت، و كريم خان در سنه 1172 از عقب او لشگر كشيده و خود بطهران نشست و عساكر فارسى را باسترآباد روانه كرد، و در ميانه أشرف و استرآباد تلاقى فريقين شده و جنگى سخت فيما بين روى داد و محمد- حسن خان شكست خورده و در پانزدهم ماه جمادى الاخره اين سال، مطابق (...) حوت ماه برجى سنه 1137 شمسى در جرگلباد بدست سبز على بيك ملازم خود بقتل رسيد، و اينك قبر او در نجف است.
آن گاه كريم خان بشيراز رفت و مهم ترين فرزندان محمد حسن خان كه عبارت از آقا محمد خان و حسينقليخان باشند با خود بعنوان گروگان بشيراز برد، ليكن با آنها در نهايت احترام سلوك مى نمود، و حسينقليخان مرقوم در سنه هزار و صد و شصت و چهار مطابق (1129 يا 1130) شمسى متولد شده، و در سنه 1184 از طرف كريم خان مرقوم حاكم دامغان گرديد، و در سنه 1185 بوى ياغى شده و محمد خان داد و حاكم استرآباد را كشته و آشوبى بزرگ برپا كرد، تا آخر كريم خان لشگر بدفع او فرستاده و در شب چهارشنبه دوازدهم ماه صفر الخير سنه هزار و صد و هشتاد و نه، مطابق (...) حوت ماه برجى سنه 1153 شمسى بقتل رسيد، و قبر او نيز در نجف است.
و آقا محمد خان، هم چنان در نزد كريم خان محبوس بود تا وى شرحى كه در 1217 بيايد وفات نمود. آنگاه از شيراز بطهران آمد و بداعيه سلطنت در آن شهر استقرار يافت، و اينوقت اول سلطنت اين طايفه است، گرچه آقا محمد خان تا سال 1210 تاج
ص: 16
گذارى رسمى بعمل نياورد و بقاياى زنديه؛ و بخصوص لطفعلى خان فرزند جعفر خان زند هماره با او در زد و خورد بودند، بلكه اولاد نادرشاه نيز بر خراسان و اطراف آن تسلط داشتند، ليكن چون مورخين اين سلسله؛ آغاز سلطنت آنها را از سال1193 گرفته اند ما نيز متابعت نموده و چنانكه گفتيم مبناى سنوات تولد و وفات بزرگانى را كه احوالشان را مينويسيم بر آن نهاديم، يعنى كسانى را كه از آن سال (1193) بعقب تر وفات كرده يا متولد شده اند در اين كتاب عنوان مينمائيم، و البته در ضمن بسيارى از عناوين اجمالى از أحوال با ذكر تولد و وفات ديگرانى را كه پيش از آن بوده اند بمناسبت ذكر مى نمائيم.
فصل دويم در تنبيه بر بعضى از مطالب
اول- طريق آوردن احوال رجال و ترتيب عناوين اين كتاب بر اين وجه است كه: هر كس تولد و وفاتش معلوم، و هر دو در سال 1193 يا عقب تر تا حين تحرير واقع شده؛ احوالش در سال تولد عنوان و نوشته ميشود، با اشاره بوقوع وفات در سال آن و حواله احوال او بسال تولد. و هركه تولدش قبل از آن و وفاتش در آن سال يا عقب تر باشد در سال وفاتش نوشته خواهد شد، و اگر كسى تولدش و وفاتش هر دو در آن سال يا عقب تر واقع شده و تولد معلوم نباشد؛ باز در سال وفات نوشته ميشود، اما اگر تولد و وفات هر دو در آن سال يا عقب تر باشد و هيچ كدام را ما ندانيم، يا تولد قبل از آن باشد و وفات در آن سال يا عقب تر باشد و باز آنرا ندانيم؛ در ضمن سنوات نوشته نخواهد شد، و در آخر كتاب در فصلى جدا بترتيب حروف اوائل أسماء؛ عنوان و نوشته خواهد شد.
و ترتيب واردين مشمولين در يك سال؛ أعم از وقوع تولد يا وفات هركسى در آن بدين نحو است كه: هرچه روز و ماه آنها معلوم است بترتيب وقوع نوشته ميشود، و آنچه معلوم نيست بترتيب حروف أوائل أسماء آنها ميباشد با مراعات حرف دويم و ما بعدها. و أسماء آباء در صورت اتحاد، و هكذا نسب و نسبت تا هرجا كه لازم باشد مراعات ميشود، مانند كتب لغت و رجال و غيره. و شهرت و تخلص شعراء و غيره در صورت معلوم نبودن اسماء؛ قائم مقام آنها ميباشد و كنى و ألقاب و اسماء زنان همه در هر عنوانى بهمين طريق است و اسماء مركبه جزؤ اولشان ملحوظ
ص: 17
ميگردد، چنانكه در معلومين التولد و الوفات در سالى و ماهى و روزى معين متحد بالفرض؛ همين ترتيب حروف مراعات ميشود، و در برخى از سنوات كه وقايع متفرقه ذكر ميشود اگر روز و ماه آن معلوم نباشد بترتيب؛ حرف اول از كلمه اول عنوان آن واقعه؛ ذكر خواهد شد، و در آخر هرسالى؛ همين كه از نوشتن وقايع آن فراغت حاصل شد، قدرى بياض وا مى گذاريم كه بعدا هرگاه مطلبى مربوط بدان سال ديده شد؛ نوشته شود، و همچنين در آخر هر عنوانى بياضى واگذاشته ميشود كه اگر مطلبى بعدا راجع بصاحب آن عنوان بنظر رسيد قلمى گردد، چنان كه در اين مقدمه نيز براى بعضى از اصطلاحات و اطلاعات بياضى وافر واميگذاريم، و ازاين رو ممكن است در بسيارى از تراجم متقدمه؛ چيزهائى نوشته شود كه وقوع آن سالها پس از تحرير تراجم متأخره باشد، و ناظرين نبايد آنرا حمل بر اشتباه يا موجب نگرانى قرار دهند، و اين عمل فقط در نسخه اصلى كه آنرا مسودات كتاب مى گيريم واقع خواهد شد، ليكن همين كه نسخه از سواد بياض رفت و مرتب و مدون گرديد، اين كار متروك و مطالبى كه بعدا نسبت بماقبل ديده ميشود بعنوان مستدرك در آخر نسخه مرتبه؛ تحرير خواهد يافت.دويم- كسانى كه مشمول ورود در اين كتاب هستند، معروفين بعلم از علماء و فقهاء و عرفاء و شعراء و غيره ميباشند، يا اينكه چندان معروف نباشند؛ ليكن أثرى از تأليف و غيره داشته باشند كه سزاوار باشد آنها و آثارشان را معرفى نمود، يعنى در حقيقت از يك جهت كسانى را كه معروف اند، احوالشان را اينجا مى نويسيم تا هركس اسم ايشان را در خارج شنيده احوالشان را اينجا بيابد، و از جهتى ديگر كسانى را كه چندان معروفيتى ندارند و از جهت علمى يا تأليف كتابى يا شعر گفتن سزاوارند كه احوالشان ضبط شود؛ احوالشان را اينجا مى آوريم و بدان جهت معروف خواهند شد. و بهمين نظر احوال خيلى از كسانى را كه بعنوان علمى شهرتى ندارند و از جمله سلاطين و غيره مى باشند، هم اينجا مى آوريم كه از لحاظ تاريخ نويسى؛ احوال آنها ضبط گردد، چنان كه برخى از وقايع متفرقه نيز بهمين نظر نوشته خواهد شد، زيرا كه ما در اين كتاب دو نظر داريم.
يكى از راه اخلاقى كه شرح احوال بزرگان در آن نوشته شود، و ديگران تأسى بأخلاق و عادات و آداب ايشان نموده و بواسطه نخلق بدانها بشاهراه هدايت و ارشاد برسند
ص: 18
ديگر از راه تاريخى، زيرا كه شرح احوال رجال هر عصرى مهم ترين تاريخ آن عصر، و بهترين معرف براى شناسانيدن و نمايانيدن اوضاع و أطوار آن زمان است، حتى اينكه برخى گفته اند: رجال هر عصرى ايجاد تاريخ آنرا مى كند، و نوشتن تاريخ هر عصرى غير از احوال رجال آن چيز ديگرى نيست.
پس بلحاظ اينكه ذكر بزرگان دين موجب تذكر و تذكار و موقع نزول رحمت پروردگار است، علاوه بر تاريخ بودن آنها، أحوال آنها؛ را مى آوريم، و اگر كسان ديگرى نوشته شوند بلحاظ تاريخ بودن ميباشد، و در اين صورت أخير؛ پاى بند عواطف و احساسات مذهبى و ملى نخواهيم بود، و عقيده ئى را كه در مذهب و ملت خود داريم محفوظ و بى طرفانه نگاه خواهيم داشت، و معاريفى را كه مخالف آن اند، چه در كتب بى طرفان ديده، و چه از مردمان بى طرف شنيده باشيم، بعقيده صحت خواهيم نوشت و مسئول واقعيت آن نخواهيم شد؛ مانند اينكه كلماتى را كه در توصيف و تعريف هركس مينويسيم چنان كه در اول هر عنوانى مأخذ احوال آنرا دست ميدهيم از همان مأخذ منقول خواهد بود، و نزاع مذهبى و سياسى و دينى و ملى با كسى نخواهيم داشت، و از مجادله و مناظره مذهبى و دينى بركنار خواهيم ماند، و آوردن احوال هر مخالف مذهبى دليل توافق در مذهب با او نيست چنانكه نياوردنش از بابت عدم اطلاع است نه غرض شخصى، و خداى تبارك و تعالى را بر اينها شاهد گرفته و از جنابش نسبت بآنچه نه مرضى درگاه مقدسش باشد استغفار مى نمائيم، و اميدواريم ببركت آوردن آنها كه سزاوارند احوالشان نوشته شود؛ گناه آن چه سزاوار نيست بخشيده شود.
سيم: مبناى سنوات اين كتاب؛ بر تاريخ هجرى قمرى است كه تاريخ مذهبى ما مردم مسلمان باشد، و چون ببعضى از ملاحظات؛ تاريخ شمسى كه هماره لا يتغير و هر روزى از آن در فصل معينى از سال مى افتد غالبا مورد احتياج و استعمال است، ما هر واقعه ئى را در اين كتاب نخست بتاريخ هجرى قمرى نوشته، و سپس آنرا با تاريخ هجرى شمسى تطبيق مينمائيم كه باز از تاريخ مقدس هجرت بابركت پيغمبر اسلام عليه و آله الصلوة و السلام بيرون نيفتاده باشيم، و طريق تطبيق آن اين است كه: هماره أيام و شهور قمرى را با ايام بروج آسمانى و سال شمسى مطابق مى كنيم.
ص: 19
يعنى أولا تجديد و ورود سال قمرى را كه آغاز آن از غره ماه محرم باشد نوشته و تطبيق آنرا نيز با روز و ماه و سال شمسى تعيين مى نمائيم، و در بين هرسال قمرى نيز تجديد سال شمسى را كه آغاز آن اول حمل ماه برجى است معلوم ميكنيم، الا اينكه تا بسال 1322 قمرى نرسيده تعيين تطبيق غره محرم سالهاى هجرى قمرى با ايام بروج شمسى، و همچنين تعيين تجديد و دخول در سال شمسى كه اول حمل باشد تقريبى است (الا در بعضى از سال ها) و اين تقريب يكى دو روز بيشتر نخواهد شد، و در نتيجه؛ تطبيق وقايع هرسالى از قمرى با شمسى تقريبى خواهد شد، و از سال 1322 تا هرچه عقب تر باشد تحقيقى و از روى تقويم هرسالى تعيين ميشود، و در سنه 1309 شرحى در تفصيل سال شمسى و قمرى خواهيم نوشت.
چهارم: كسانى كه از سادات هستند در هر عنوانى كه براى آنها منعقد ميشود نسبشان را اگر در دست داشته باشيم تا بيكى از أئمه عليهم الصلوة و السلام ميرسانيم و اگر تا يكى از آن بزرگواران در دست نباشد تا هرجا در دست باشد مى آوريم، و در صورت اولى براى توضيح و ضبط أنساب آنها حضرت أمير المؤمنين عليه السلام را شماره يك فرض نموده، و هرچه بپائين بيايد در عقب أسماء آنها شماره مى گذاريم، و هرگاه در عنوانى ديگر نسب ديگرى را آورديم كه در يكى از أسماء گذشته باشد؛ بآن كه رسيديم اكتفاء خواهيم كرد.
و كسانى را كه از سادات نباشند نيز نسبشان تا هرجا در دست باشد نوشته، و اگر بيكى از معاريف از سلاطين و غيره رسيد و زياد طولانى شد، از آن كسى كه منتهى بوى شده گرفته و باز تا هرچه پائين آمده شماره مى گذاريم. و اجمالى از تاريخ تولد و وفات و چاى قبر آباء و اجداد هركسى را تا آنجا كه در دست باشد در أحوال آن كس ذكر ميكنيم كه اندكى از معرفى پدران هركس كه آن هم جزؤ بيان شرح احوال او محسوب خواهد شد بعمل آمده باشد.
بناءبراين نخست نسب مبارك حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه را با تاريخ تولد و وفات و مواضع قبور مطهر آنان مقدمة ذكر مى كنيم و فصل سيم براى بيان اين مطلب منعقد خواهد شد.
ص: 20
فصل سيم
در نسب حضرت رسول و أئمه أطهار صلوات اللّه عليهم و تاريخ تولد و وفات و موضع قبور هريك از آنها.
نسب حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و كنى و القاب أجداد وى بطورى كه از جلدين كتاب اول «ناسخ التواريخ» در صفحات عديده مستفاد ميشود بدين نحو است.
حضرت رسول الله صلّى الله عليه و آله، ابو القاسم محمد 22 فرزند عبد اللّه 21 بن شيبة الحمد أبو الحارث عبد المطلب 20 بن أبو فضله عمر و العلى هاشم 19 بن أبو عبد الشمس مغيرة عبد مناف 18 بن أبو المغيرة قصى زيد 17 بن أبو زهرة كلاب حكيم 16 بن أبو يقظه مرة 15 بن أبو هصيض كعب 14 بن أبو كعب لوى 13 بن أبو تيم غالب 12 بن أبو غالب عامر فهر 11 بن أبو الحارث مالك 10 بن أبو نحلد قريش نضر 9 بن أبو نضر كنانة 8 بن ابو اسد خزيمه 7 بن ابو الهذيل عمرو مدركة 6 بنابو عمرو إلياس 5 بن مضر عمر 4 بن ابو ربيعه نزار 3 بن ابو قضاعة معد 2 بن عدنان 1 عليه السلام است، و تا اينجا در نسب آن جناب هيچ اختلافى نيست و متفق عليه كتبى است كه در انساب و غيره بنظر رسيده.
لكن از عدنان تا حضرت آدم عليه السلام در بسيارى از كتب كه در دست اختلافاتى دارد، و با اينحال از بابت كمى واسطه بهيچ يك نتوان اعتماد نمود، و شايد از همين جهت باشد حديثى كه در «بحار الانوار چاپ كنپانى 6: 25» وارد شده كه: حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله فرمود: همين كه نسب من بعدنان رسيد، باز ايستيد. و نيز روايت شده كه: فرمود: دروغ ميگويند نسب دانان، انتهى (1)
وليكن در «عمدة الطالب: 12» نسب عدنان را تا قيذار بن حضرت اسمعيل عليه السلام پس از قول مشهور، بطورى نوشته كه گرچه مخالف همه كتبى است كه تاكنون بنظر
ص: 21
رسيده، اما از بابت اينكه واسطه آن تقريبا مطابق قاعده است، درست تر بنظر مى آيد، و ما اينك قول مشهور را؛ چنان كه در جلد يكم كتاب اول «ناسخ» در صفحات مختلفه نوشته، و اندك فرقى با «عمده» دارد؛ آورده و پس از آن قول «عمده» را ذكر ميكنيم؛ و آن قول مشهور اين است:
عدنان 7 بن ادد 6 بن ازد 5 بن هميسع 4 بن نبت 3 بن حمل 2 بن قيذار 1، و اما در «عمدة الطالب»، پس از قول كلبى نسابه چنين آورده: عدنان 40 بن أدد 39 بن هميذع 38 بن سلامان 37 بن عوض 36 بن ثور 35 بن قوال 34 بن أبى 33 بن عوام 32 بن ناشد 31 بن حذار 30 بن تدلاس 29 بن تدلاف 28 بن صالح 27 بن حاجم 26 بن ناخش 25 بن ماحى 24 بن عبقى 23 بن عبقر 22 بن عبيد 21 بن الدعا 20 بن احمد 19 بن سنتين 18 بن تيرز 17 بن بحرز 16 بن لمحس 15 بن ارغون 14 بن عبق 13 ابن ريسان 12 بن عبصر 11 بن اقتاد 90 بن ابهامى 9 بن مقصر 8 بن ناحث 7 بن رازخ 6 ابن شما 5 بن يزى 4 بن عوض 3 بن عرام 2 بن قيذار 1.
كه عدنان نسبت بقيذار چهلم بشود، و بعد از آن از قول ديگرى طورى باختلاف اسماء ذكر كرده كه عدنان نسبت باو سى و نهم ميشود، و اين دو روايت هرچند (چنانكه گفتيم) مخالف مشهور و مسطورات كتب فن است، ليكن از بابت اينكه تقريبا مطابق با شمار آباء برخى از معاريف بنى اسرائيل كه نسبشان درست ضبط شده، نسبت بحضرت ابراهيم عليه السلام ميباشد، بنظر درست تر مى آيد، و خود صاحب «عمده» هم بهمين دليل اين دو قول را درست تر از مشهور مى داند.مثلا در «ناسخ التواريخ» چنان كه اينك مى نويسيم، وفات حضرت اسمعيل عليه السلام را در سنه 3548 هبوطى، و ظهور عدنان را در سنه 4821 نوشته، كه فاصله آن دو 1273 سال ميشود، و نشايد در اين مدت پنج نفر ميان آنها فاصله باشد، بدليل اينكه باز در همان «ناسخ» جلوس يواخين را كه يكى از ملوك بنى اسرائيل است در سنه 4825 نوشته كه معاصر عدنان بوده، و نسبش را اين طور ذكر نموده:
يواخين 32 بن يوياقيم 31 بن يوشيا 30 بن آمون 29 بن منشه 28 بن حزقيا 27 بن احاز 26 بن يوئام 25 بن عوريا 24 بن اموصيام 23 بن يواش 22 بن اخريا 21
ص: 22
ابن يهورام 20 بن يهوشافاط 19 بن آسا 18 بن ابيا 17 بن رحبعام 16 بن سليمان 15 بن داود 14 بن ايسا 13 بن عوبيد 12 بن باعاز 11 بن سالان 10 بن نحسون 9 بن عميناداب 8 بن ارام 7 بن حصرون 6 بن فارس 5 بن يهودا 4 بن حضرت يعقوب 3 بن اسحق 2 بن حضرت ابراهيم الخليل 1 عليه السلام.
كه يواخين نسبت بحضرت ابراهيم عليهما السلام نفر 32 ميشود، و تقريبا قريب بآن است كه ما از «عمده» در آباء عدنان آورديم.
از آن طرف عدنان بناء بقول مشهور؛ نسبت بحضرت ابراهيم عليه السلام نهم ميشود و ازاين رو تقريبا در طبقه حضرت موسى بن عمران عليه السلام يا وصى او حضرت يوشع 11 مى افتد، چه حضرت موسى كليم نسبت بحضرت ابراهيم؛ هفتم، و يوشع؛ يازدهم خواهند شد، بدين نحو:
موسى 7 بن عمران 6 بن قهاث 5 بن لاوى 4 بن يعقوب 3 بن اسحق 2 بن ابراهيم عليه السلام.
و يوشع 11 بن نون 10 بن اليشاماع 9 بن عميهود 8 بن اعداد 7 بن سولايح 6 ابن افرائيم 5 بن حضرت يوسف 4 بن يعقوب 3 عليه السلام.
در صورتى كه در «ناسخ» با ذكر نسب آنها بدين نحو؛ وفات موسى را در سنه 3868 و وفات يوشع را در 3892 نوشته كه تقريبا هريك؛ هزار سال جلوتر از عدنان بوده اند، و نشايد گفت كه قعود و طرافت موجب اين تفاوت شده، چه آنها خيلى كم اتفاق مى افتد، و آن گهى نه در يك عمود اين، و در ديگرى آن همواره بهم رسد تا موجب اين تفاوت در عصر و نسب گردد.
بهرحال، اينك از حضرت ابراهيم عليه السلام گرفته؛ و تا حضرت آدم أبو البشر نسب او را مطابق «ناسخ التواريخ جلد هبوط، صفحات متفرقه» پيوند ميدهيم، و آن هم اگرچه كم است ليكن؛ با اختلافاتى كه در ساير كتب بنظر رسيده چندان تفاوتى نميكند، و ميشود حمل بر طول عمر در آن أزمنه نمود، كه بنص «كلام اللّه مجيد» حضرت نوح عليه السلام مدت نهصد و پنجاه سال در قوم خود مانده.پس گوئيم كه: حضرت أبو محمد ابراهيم 20 خليل اللّه عليه السلام فرزند تارخ 19 ابن ناحور 18 بن شروع 17 بن راغو 16 بن قالع 15 بن هود نبى عليه السلام عابر 14 بن شالخ
ص: 23
13 بن ابو الانبياء ارفحشد 12 بن سام 11 بن نوح 10 بن لمك (1) 9 بن متوشلخ 8 ابن اخنوخ ادريس نبى 7 بن يارد 6 بن مهلائيل 5 بن قنيان 4 بن انوش 3 بن شيث 2 ابن حضرت صفى اللّه آدم ابو البشر 1 عليه السلام است، كه حضرت ابراهيم نسبت بحضرت آدم عليه السلام چنان كه شماره نهاديم بيستم ميشود، و چون حضرت رسول نسبت بعدنان بيست و دويم، و وى بقول مشهور نسبت بابراهيم نهم است، پس حضرت رسول نسبت بآدم چهل و نهم خواهد شد. و بقول غير مشهور كه عدنان نسبت بحضرت ابراهيم چهل و دويم باشد؛ حضرت رسول نسبت بآدم هشتاد و دويم ميشود.
اكنون اشاره بتاريخ تولد و وفات بعضى از اين بزرگواران با ساير خصوصيات آنها كه معرف عصر و زمان آنها اجمالا باشد و موضع قبر ايشان تا آنجا كه اطلاع داريم بسنوات هبوطى نموده، و بطورى كه مذكور شد؛ در عقب أسماء آنها شماره مى نهيم، يعنى از حضرت آدم را يك و تا پدر عدنان كه أدد باشد هرچه شد؛ بقول مشهور شماره مى نهيم كه ادد بيست و هفتم بشود، و بعدنان كه رسيديم؛ باز او را يك گرفته و تا حضرت رسول و حضرت امير عليهما السلام كه بيست و دويم ميشود هرچه بشود شماره را تجديد مى نمائيم، و بهمين طريق در أنساب سايرين رفتار خواهد شد، و مأخذ اين تواريخ چنان كه گذشت جلدين كتاب اول «ناسخ التواريخ» ميباشد.
پس گوئيم: حضرت آدم 1 عليه السلام وفاتش روز جمعه 11 محرم سنه 930 قبرش در حرم نجف. حضرت شيث 2 تولدش سنه 130 مدت عمرش 912 سال وفاتش 3 تشرين الاول سنه 1230. حضرت ادريس 7، تولدش سنه 830 مدت مكثش در زمين 865 سال رفعش بآسمان سنه 1695. حضرت نوح 10 تولدش سنه 1642 مدت عمرش 950 سال وفاتش 2592 قبرش در حرم نجف. و او فرزندان چندى داشته كه ما دو نفر از آنها را در اين كتاب مينويسيم، يكى: حضرت سام 11 (ع) كه در عمود اين نسب است، و ديگر:
يافث 11 كه در 1203 نوشته خواهد شد. حضرت سام 11 تولدش سنه 2142 مدت عمرش 601 سال وفاتش سنه 2743 قبرش در قصبه نوا در ناحيه حوران دمشق. حضرت
ص: 24
ارفخشد 12 تولدش سنه 2244 مدت عمرش 462 سال وفاتش سنه 2706. حضرت هود 14، عليه السلام تولدش سنه 2648 مدت عمرش 464 سال وفاتش سنه 3112 قبرش بناء بر أصح در غار كوه حضرموت، و در اين كتاب ما دو فرزند از او مى نويسيم، يكى: قالع 15 كه در عمود اين نسب است و ديگرى: قحطان 15 كه در 1205 نوشته ميشود. حضرت قالع 15 تولدش سنه 2793. حضرت ابراهيم الخليل 20 عليه السلام تولدش غره ذى الحجه سنه 3323 وفاتش روز 5 شنبه 9 محرم سنه 3508 قبرش در مغاره ئى در زير زمين در قصبه قدس خليل يك منزلى بيت المقدس. فرزندش حضرت ابو العرب اسمعيل ذبيح اللّه 21 عليه السلام تولدش سنه 3418 مدت عمرش 130 سال وفاتش سنه 3548 قبرش در حجر اسمعيل در مسجد الحرام در شهر مكه، فرزندش حضرت قيذار 22 قبرش در كوه ثبير نزديكى مكه، (ثبير بر وزن امير و بتقديم مثلثه بر موحده نام چندين كوه است در اطراف مكه و حول و حوش آن).
حضرت عدنان 1 عليه السلام ظهورش سنه 4821. نواده اش حضرت نزار 3 را ما دو فرزند از او در اين كتاب مينويسيم، يكى: ربيعه 4 كه در 1206 بيايد، و ديگر: مضر 4 كه در عمود اين نسب است.
حضرت نضر 9 عليه السلام مشهور بقريش است، ظهورش سنه 5282.
حضرت كعب 14 وفاتش سنه 5644، حضرت قصى 17 قبرش در كوه حجون مكه.
حضرت عبد مناف 18 قبرش در قبرستان معلا در مكه. حضرت هاشم 19 قبرش در زمين غزه بر دوفرسنگى شهر عسقلان شام.
حضرت عبد المطلب 20 وفاتش 10 ع 1 سنه 579 مسيحى، قبرش نزد جدش عبد- مناف و او فرزندان چندى داشته، يكى: حضرت عبد الله 21 تولدش سنه 6138 مدت عمرش 25 سال وفاتش سنه 6163 قبرش در دار التابعه مدينه.
فرزندش حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله، تولدش وقت طلوع صبح شب جمعه 17 ع 1 سنه 571 مسيحى، مدت عمرش 62 سال و 11 ماه و 11 روز، وفاتش نزديك غروب آفتاب روز 2 شنبه 28 صفر سنه 11 هجرى قمرى، قبرش در حرم مدينه.
فرزندش حضرت أم الحسنين فاطمه زهرا 23 سلام اللّه عليها، تولدش روز جمعه 20 ج 2 سنه 615 مسيحى، مدت عمرش 17 سال و 11 ماه و 7 روز، وفاتش روز 3 شنبه 27
ص: 25
ج 1 سنه 11، قبرش نزد پدرش.
فرزند ديگر حضرت عبد المطلب 20، حضرت أبو طالب عمران 21 عليه السلام است، وفاتش 26 رجب سنه 620 مسيحى، قبرش در مقبره ئى بنام خودش در مكه.فرزندش حضرت أمير المؤمنين أبو الحسن على 22 عليه السلام، تولدش روز جمعه 13 رجب سنه 600 مسيحى، مدت عمرش 62 سال و 2 ماه و 8 روز، وفاتش پس از گذشتن ثلثى از شب يك شنبه 21 رمضان سنه 40، قبرش در حرم نجف. و آن جناب چندين نفر فرزند داشته كه ما از سه نفر آنها در اين كتاب ذكرى مى نمائيم، يعنى حضرت حسنين عليهما السلام را در اينجا و حضرت أبو الفضل العباس عليه السلام را در 1223.
آنچه تاكنون در تواريخ اين بزرگواران نوشته ايم كه خارج از جلدين كتاب اول «ناسخ» است؛ در كتب بسيارى ديگر در هريك بأقوال مختلفه نوشته، و ما مختار خود را از آنها؛ و آنچه از آنها خارج بوده؛ از كتاب «بحار الانوار» علامه مجلسى مجلدات متفرقه و صفحات متشتته گرفته ايم، چنانكه تواريخ باقى حضرات أئمه عليهم السلام را كه اينك مى نويسيم نيز از مجلدات «بحار» كه در هريك أقوال مختلفه دارد؛ يك قول را اختيار نموده و مى نويسيم، و آنچه تاريخ مسيحى نوشته ايم، از تبديل تواريخ قبل از هجرت بدان اختيار كرده ايم، بنابر اينكه هجرت در سال 622 مسيحى واقع شده باشد؛ چنان كه مرحوم حاج نجم الدوله در «تطبيقيه» فرموده، و الا طبق «ناسخ التواريخ»؛ هجرت در سال 631 مسيحى بوده، چه در آن كتاب؛ تولد حضرت عيسى را كه مبدء آن تاريخ است؛ در سال 5585 هبوط، و هجرت را در سال 6216 نوشته.
بهرحال حضرت أبو محمد الامام حسن المجتبى 23 عليه السلام فرزند حضرت أمير المؤمنين عليه السلام، تولدش روز 3 شنبه 15 رمضان سنه 3، مدت عمرش 46 سال و 5 ماه و نيم، وفاتش روز 5 شنبه آخر صفر سنه 50، قبرش در قبرستان بقيع مدينه در بقعه ئى معروف بچهار امام عليهم السلام، و آن جناب با اينكه فرزندان متعدد داشته، بطورى كه در «عمدة الطالب: 32» نگاشته؛ از أولاد ذكور از دو نفر عقب بازگذاشته كه نسل از آنها باقى مانده.
اول: زيد. دويم: حسن المثنى، و ما شعبه ئى از أعقاب آنها را در اين كتاب بترتيب در
ص: 26
1295 و 1195 مى نويسيم.
فرزند ديگر حضرت امير المؤمنين 22، حضرت أبو عبد الله سيد الشهداء الامام حسين 23 عليه السلام، تولدش روز 5 شنبه 3 شعبان سنه 4 مدت عمرش 56 سال و 5 ماه و 7 روز، شهادتش عصر جمعه 10 محرم سنه 61، قبرش در حرم معروف در كربلاى معلا.
و از اين پس براى سهولت ضبط أسماء علماء سادات و غيره و أجداد آنها؛ حضرت أمير المؤمنين عليه السلام را، شماره يك گرفته و از آن قرار در عقب أسماء أئمه و غيره شماره نهاده و چنين گوئيم:
حضرت امام زين العابدين ابو الحسن على 3 بن الحسين 2 بن على امير المؤمنين 1 عليه السلام؛ تولدش روز يك شنبه 15 ج 1 سنه 38، مدت عمرش 56 سال و 8 ماه و 10 روز، وفاتش روز 5 شنبه 25 محرم سنه 95، قبرش نزد عمش امام حسن عليه السلام، و آنحضرت بطورى كه در «عمدة الطالب: 183» فرموده از شش پسر عقب باز نهاده بدين ترتيب:1- حضرت امام محمد الباقر. 2- عبد اللّه الباهر. 3- زيد الشهيد. 4- عمر الاشرف.
5- حسين الاصغر. 6- على الاصغر. و ما در اين كتاب حضرت باقر 4 عليه السلام را اينجا، و عبد اللّه الباهر 4 را در 1272، و زيد الشهيد 4 را در 1194، و عمر الاشرف 4 را در 1329، و حسين الاصغر 4 را در 1193، و على الاصغر 4 را در 1202 مى آوريم و چنين گوئيم كه:
حضرت أبو جعفر امام محمد الباقر 4 عليه السلام، تولدش روز جمعه غره رجب سنه 57، مدت عمرش 57 سال و 5 ماه و 7 روز، وفاتش روز 2 شنبه 7 ذى الحجه سنه 114، قبرش نزد پدرش
فرزندش حضرت أبو عبد الله امام جعفر الصادق 5 عليه السلام تولدش وقت طلوع صبح شب 2 شنبه 17 ع 1 سنه 83، مدت عمرش 65 سال و 3 ماه و 28 روز، وفاتش روز 2 شنبه 15 رجب سنه 148، قبرش نزد پدرش، و او از چندين نفر عقب باز نهاده كه ما در اين كتاب چهار نفر را مى آوريم بدين نحو: 1- حضرت امام موسى الكاظم 6 عليه السلام را در اينجا 2- حضرت اسمعيل 6 در 1218. 3- حضرت محمد الديباج 6 در 1243. 4-
ص: 27
حضرت على العريضى 6 در 1262، و چنين گوئيم كه.
حضرت أبو الحسن امام موسى الكاظم 6 عليه السلام، تولدش روز يك شنبه 7 صفر سنه 128، مدت عمرش 55 سال و 5 ماه و 18 روز، وفاتش چاشت روز جمعه 25 رجب سنه 183، قبرش در حرم كاظمين، و او از چندين پسر عقب بازنهاد كه ما در اين كتاب پنج نفر را مى آوريم بدين ترتيب: 1- حضرت امام رضا 7 عليه السلام در اينجا 2- عبد اللّه 7 3- ابراهيم الاصغر 7 هر دو را در 1193. 4- احمد شاه چراغ 7 در 1223. 5-
محمد العابد 7 در 1229، و چنين گوئيم كه:
حضرت امام أبو الحسن على الرضاء 7 عليه السلام، تولدش روز 5 شنبه 11 ذى القعده سنه 148، مدت عمرش 54 سال و 3 ماه و 19 روز، وفاتش روز جمعه آخر صفر سنه 203، قبرش در حرم مشهد.
فرزندش حضرت أبو جعفر امام محمد تقى 8 عليه السلام، تولدش روز جمعه 10 رجب سنه 195، مدت عمرش 25 سال و 4 ماه و 20 روز، وفاتش روز شنبه سلخ ذى القعدة سنه 220، قبرش نزد جدش حضرت كاظم عليه السلام.
فرزندش حضرت أبو الحسن امام على النقى 9 عليه السلام، تولدش روز 3 شنبه 15 ذى الحجه سنه 212، مدت عمرش 41 سال و 6 ماه و 11 روز، وفاتش روز 2 شنبه 26 ج 2 سنه 254، قبرش در حرم سامره.
و فرزند ديگر حضرت امام محمد التقى 8 عليه السلام؛ حضرت موسى المبرقع 9 عليه السلام است كه در 1218 بيايد.و فرزند حضرت امام على النقى 9 عليه السلام؛ حضرت أبو محمد امام حسن عسكرى 10 عليه السلام است، تولدش روز جمعه 8 ع 2 سنه 232، مدت عمرش 27 سال و 11 ماه وفاتش روز جمعه 8 ع 1 سنه 260، قبرش نزد پدرش.
و فرزند ديگر حضرت امام على النقى 9 عليه السلام؛ جعفر 10 ميباشد كه در 1235 بيايد.
و فرزند حضرت امام حسن عسكرى 10 عليه السلام؛ حضرت بقية اللّه تعالى فى الارضين و حجة اللّه على خلقه اجمعين ابو القاسم (م ح م د) مهدى صاحب الزمان 11 عليه السلام
ص: 28
است، تولدش وقت طلوع صبح شب جمعه 15 شعبان سنه 255، و او هنوز زنده و مهدى منتظر و موعود است؛ عجل اللّه تعالى فرجه الشريف.
فصل چهارم در ترجمه و تفسير بعضى از كلماتى كه در اين كتاب مكررا استعمال ميشود، منقسم بچند قسمت.
قسمت اول: در كلماتى كه در جلو أسماء در مى آيد، و آنها چندين كلمه ميباشد
بدين شرح: 1- آخوند 2- آقا 3- أمير 4- بابا 5- پير 6- حاج 7- حاجى 8- خان 9- خواجه 10- سيد 11- شيخ 12- ملا 13- مولى 14- مير 15- ميرزا.
و اينك تفسير آنها بترتيب فوق:
1- آخوند:
در «حبيب السير» در احوال ملا فصيح الدين محمد نظامى، ميفرمايد:
مقرب حضرت سلطانى، أكثر متداولات را در شاگردى مولانا فصيح الدين مطالعه نموده، و از آن جناب به آخواند تعبير نموده انتهى.
و همانا مقصود از مقرب حضرت سلطانى؛ أمير عليشير وزير معروف است، و از اين كلمات چنين برآيد كه او در نزد ملا فصيح الدين درس خوانده و او را آخواند مى گفته، و آنچه ما تاكنون فهميده ايم اين نخستين وقتى است كه كلمه آخواند بر أهل علم گفته شده؛ و ظاهرا واو آن معدوله و ألف بعد از آن مكتوبه غير ملفوظه باشد، كه در اين أيام غير مكتوبه نيز شده، و بصورت آخوند نوشته و بواو معروف تلفظ ميشود، و خود واضح است كه اين كلمه مشتق از خواندن فارسى و ظاهرا بصرف نظر از ألف ممدوده در اول؛ صيغه مفرد مغايب از فعل ماضى باشد، و مقصود استاد درس است كه بر شاگرد چيزى را خوانده باشد، و كلمه مير خواند و خواند مير مؤلفان «روضة الصفا» و «حبيب السير» نيز از همين ماده و اشتقاق است.2- آقا:
در مجله «الهلال سال 11 جلد 8» گويد: آغا لفظى است فارسى بمعنى رئيس و مهتر، و مانند آن است، آقا انتهى.
و در «فرهنگ نامه پارسى 1: 182» فرمايد:
ص: 29
لفظ آغا اصلا تركى مغولى و بغين است، و معنى خواجه و سرور را مى دهد، و بعدا آقا بقاف شده انتهى.
و شايد بمناسبت همين أصالت آن در غين در بسيارى از جاها آنرا بغين مى نويسند چنان كه در «الفيض القدسى» از اول كتاب تا آخر هرچه دارد همه را بغين نوشته، لكن أكثر و أشهر در اين أوقات بقاف است، و بعضى آغاى بغين را درباره زنان و خواجگان (خصيان) استعمال ميكنند؛ تا فرقى ميان مردان و غير آنان داشته باشد، و از معنى لفظ آقا؛ آغا و ألفاظ ديگر كه اينك مى نويسيم چنين برآيد، كه همه الفاظى كه آنها را در أوائل اسماء اهل علم درآورده اند؛ بمعنى بزرگتر و رئيس و سرور و مهتر بوده و ميباشد، كه براى احترام؛ آن الفاظ را پيش از اسماء آنان در مى آورده اند. منتهى در هر عصر و زمانى و مملكت و زبانى اين ألفاظ مختلف شده.
و ظاهرا نخستين وقتى كه اين كلمه در جلو أسماء علماء شيعه و مملكت ايران در آمده؛ مائه يازدهم هجرى بوده، كه مى بينيم آقا حسين خوانسارى و فرزندانش آقا جمال و آقا رضى را بدين كلمه خوانده اند، و قبل از آنها در أسماء علماء و غيره؛ در نظر نمى آيد كسى را بدين نام خوانده باشند، و بعد از آن شايع شده تا به آقا محمد باقر هزار جريبى و آقا محمد باقر بهبهانى و غيرهما رسيده، و هلم جرا تا اين زمان ما كه بر تمام مردم از وضيع و شريف و اهل علم و غيره در مكالمات و مكاتبات و ساير محاورات عرفيه گفته ميشود، حتى اينكه قائم مقام لفظ سيد نيز شده، و بجاى آن در جلوى اسماء سادات بدون لفظ سيد و مير و ميرزا نيز در مى آورند، بلكه در اين زمان براى احترام ببعضى اشخاص، اين كلمه را در اواخر أسماء آنها درآورده و حسين آقا و هكذا غير آن مى گويند، ليكن در اسماء سادات جلوى اسم و در غير آنها كه براى احترام است در عقب در مى آورند.
در «تذكرة القبور: 32» در احوال آقا محمد باقر هزار جريبى كه در 1205 بيايد فرمايد كه: آقاى مطلق در كربلا اول او بوده و بعد آقاى بهبهانى انتهى.
براى مأخذ اين كلام رجوع شود برساله ميرزا محمد حسين نجفى در احوال پدرش آقا محمد على.
ص: 30
3- أمير:اين كلمه صفت مشبهه از أمر يأمر از باب نصر، و بمعنى آمر بصيغه اسم فاعل آن مى آيد، يعنى كسى كه متولى كار گروهى باشد، اگرچه اصالت و شرافت نداشته باشد، و همچنين كسى كه أصالت و شرافتى داشته باشد، اگرچه فرمان فرمائى بر گروهى نداشته باشد، چنان كه در «أقرب الموارد» فرموده، پس امير، فرمانده مردمانى چند زير دست خود ميباشد، و آن هماره در أعراب معمول بوده، و از صدر اسلام تا عقب تر بر بزرگان و بخصوص خلفاء اطلاق ميشده، ليكن بر پادشاهانى كه عنوان خلافت اسلامى نداشته اند گفته نمى شده، تا قرن هشتم كه ظاهرا در آن ايام براى نخستين بار بپادشاهان؛ امير گفته اند، مانند أمير تيمور و غيره، و در اين اواخر تا اين زمان قائم مقام لفظ سيد نيز شده كه آنرا با لفظ سيد يا بدون آن بر سادات اطلاق مى كنند.
در «مستدرك 3: 410» فرمايد كه: أمير مخفف (امير زائيده) است، و از اينرو كه آن اشاره باين است كه صاحب آن از اولاد امير المؤمنين عليه السلام است؛ بر سادات اطلاق ميشود، و از خصائص ألقاب آنها مى باشد انتهى.
ليكن هرگاه در جلو اسماء علماء درآورند بايد آن كس سيد باشد، مانند مير كه مخفف آن است، بخلاف ميرزا كه آن بر سيد و غيره اطلاق ميشود، و تحقيق حق در اين مقام موقوف بمراجعه مقدمه «جامع الانساب 1: 36» است.
4- بابا:
در «برهان قاطع» فرمايد: با ثالث بألف كشيده؛ پدر و جد را گويند كه پدر پدر و پدر مادر باشد انتهى.
و در «انجمن آرا» بعد از ذكر اين معنى فرمايد: اين لفظ را بر پيران كامل اطلاق كنند كه بمنزله پدر باشند، چنانكه بابا افضل كاشى و بابا طاهر همدانى و امثال ايشان، و أتراك نيز آتا گويند، مانند زنگى آتا وادون آتا كه نام دو نفر از مشايخ خوارزم بوده و قبر ايشان زيارتگاه است، من نيز در آنجا فاتحه خواندم، و مردم اولاد خود را بنام ايشان نذر كنند و مبارك دانند و آتا نياز خوانند، و در بلاد روم پيران و مرشدان خود را دده گويند، و هركس را كه در كارى بزرگ باشد تعظيما بابا خوانند انتهى.
5- پير:
در «برهان قاطع» فرمايد: پير، بر وزن و معنى پدر است، كه بعربى أب خوانند انتهى. و در «انجمن آرا» فرمايد: پير بر وزن سير بمعنى پدر است چنان كه مار
ص: 31
بمعنى مادر؛ و بكسر پا و فتح ياء؛ چنان كه مولوى گفته:
مگذر ز سر عشق كه گر در يتيمى
ماننده اين عشق ترا مار و پير نيست
و اين لغت درى، و در تبرستان مستعمل است، و بتغيير لهجه اين دو لغت در ميان أهالى فرنگ نيز بهمين معنى مستعمل و متداول است انتهى.
و از «فرهنگ آنندراج» چنين برآيد كه اين كلمه هرگاه بمعنى پدر استعمال شود؛ بر همان وزن پدر، و هرگاه بمعنى سالمند اطلاق شود؛ بسكون ياء بر وزن تير است انتهى.
و بنابراين آن بكسر اول و فتح ثانى بمعنى پدر است، و مانند بابا كه آن هم بمعنى پدر است بر مشايخ أهل طريقت نيز گفته ميشود.
و در «برهان قاطع» گويد: پيره بر وزن خيره؛ خليفه و جانشين و مشايخ ارباب طريقت و خانقاه باشد انتهى.
6- حاج:
در «المنجد» گويد: حجه حجا، كنصر أطال الاختلاف اليه، كه معلوم ميشود حج بفتح اول و تشديد ثانى؛ بسيار رفت وآمد كردن بسوى كسى است، و فعل آن متعدى و از باب نصر آمده. بعد از آن گويد: حج كرد أماكن مقدسه را، يعنى زيارت كرد آن را، و اسم فاعل آن: حاج، و جمع حاج: حجاج بضم و حجيج بفتح و حج بضم اول و تشديد ثانى است انتهى.
و در «تاج العروس» فرمايد: نخست حاج را بر واردين مكه بهر قصد كه بوده گفته اند، براى اينكه هرسال بدان رفت وآمد مى نموده اند، و بعد از آن اطلاق شده بر رفتن مكه بقصد عبادت و بجا آوردن أعمال مقرره انتهى.
و گاهى همين لفظ حاج كه اسم فاعل و مفرد است؛ بمعنى جماعت حج كنندگان مى آيد، قال فى «أقرب الموارد»: يأتى الحاج اسم جمع بمعنى الحجاج و عليه قول النحاة:
قدم الحاج حتى المشاة انتهى. و كلمه حاجى منتزع از حاج بدين معنى است.
7- حاجى:
در «كنز اللغاة» گويد: حاج: حج كننده و جمع حاجى هم آمده؛ همچه يهود كه جمع يهودى آمده انتهى.
و كلمه حاج را كه در اينجا آورده؛ مقصودش بتشديد جيم است، هرچند تصريح نكرده، زيرا كه حاج بتخفيف را بمعنى ديگر با تصريح بتخفيف پس از اين آورده.
ص: 32
پس معلوم شد كه حاج، بيك معنى جماعتى از مردم را گويند كه حج كرده باشند، مانند زنج و يهود و غيره، و يك نفر از آن را كه خواهند نام ببرند حاجى با ياء گويند، البته بتخفيف جيم براى سهولت تلفظ مانند زنجى و يهودى كه اطلاق بر يك نفراز اين اقوام و جماعت مى شود، و بناءبراين نشايد گفت كه؛ اينكه بيك نفر از زائرين مكه حاجى ميگويند غلط است، زيرا كه چنان كه اسم فاعل حج، حاج بتشديد جيم مى آيد، اسم جمع حج كننده نيز حاج آمده، مانند جان كه اسم جمع جن است، و از اينكه شيخ سعدى و خواجه حافظ، در اشعار خود آنرا استعمال كرده اند اگرچه اين دو نفر فارسى ايرانى بوده اند، و پيشتر از آنها ناصر خسرو نيز استعمال كرده، حجتى در صحت استعمال آن تواند بود؛ زيرا كه اين بزرگواران، اساتيد مسلم زبان و زمان خود بوده اند، و در زمان آنها اين كلمه چنان شايع و كثير الاستعمال بوده كه بمنزله يكى از كلمات فارسى صحيح شده، و آنها را در عبارات فارسى الاسلوب بكار برده اند.
8- خان:
از «فرهنگ آنندراج» چنين برآيد كه: خان بر وزن كان لفظى است تركى بمعنى شاه، و ازاين رو سلاطين ترك را خان گويند انتهى. ليكن در اين دو سه مائه أخيره در عقب أسماء مردم ايران براى احترام در مى آورند.
9- خواجه:
در «برهان قاطع» نوشته: با ثانى معدوله بر وزن راجه، كدخدا و رئيس خانه را گويند، و بمعنى معظم باشد، و شيخ و پير و مال دار و حاكم و صاحب جمعيت را نيز گفته اند انتهى. و خواجه مساح اشاره بحضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله است، چنانكه در «برهان» و غيره گفته اند.
و فعلا در نظر ندارم كه قبل از خواجه نظام الملك وزير، كسى را بدين كلمه خوانده باشند، و در كتاب «الفوائد البهية: 244» نوشته كه: آن گاهى اطلاق ميشود بر أعزه مردم بقصد تعظيم، انتهى.
10- سيد:
صفت مشبهه است، بر وزن فيعل بفتح فاء و سكون ياء و كسر عين از ساديسود أجوف واوى، از باب نصر مثل قال يقول، كه چون واو و ياء در يك كلمه پهلوى هم افتاده و أولى آنها ساكن است، واو قلب بياء و يائين درهم إدغام شده، و اين قياسى است كلى مانند مرموى و غيره.
ص: 33
در «تاج العروس» چندين مصدر براى اين فعل ذكر كرده، از اين قرار: 1- سود بضم. 2- سودد باضافه دال دويم با ضم سين 3- همين طور با فتح سين 4- بفتح سين و همزه بجاى واو 5- بضم سين و همزه روى واو 6- سيادت بكسر 7- سيدودة بفتح و پس از آن سكون، و باين هفت وزن؛ همه بمعنى شرافت و بزرگوارى و مهترى آمده، و سودد اسم مصدر نيز هست، و نيز وصف از اين فعل، سائد هم آمده كه در معنى پائين تر از سيد، و جمع آن سادة است. و اما جمع سيد؛ پس آن بواو و نون مصححا آمده، و بسا باشد كه مكسر هم بيايد بر غير فعله بفتحتين، مانند هم وزنهايش: هين و ميت و جيد، كه أهوناء و أموات و جيايد آمده؛ كه اين أخير بدون همزه بر قياس و با همزه بدون قياس است، و فيعل بر فعله بفتحتين جمع بسته نميشود، تااينجا مستفاد از «تاج العروس» بود كه مصدر اول (سود) را هم فرموده غريب است، و بناءبراين سادات جمع ساده خواهد بود نه جمع سيد. و اين كلمه سيد از دير زمانى ميان اعراب متداول و معمول بوده، و بر بزرگان؛ از هر طايفه ئى بوده اند گفته ميشده، چنان كه سيد اسمعيل حميرى از معاريف شعراء در عصر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ملقب بسيد بوده، با اينكه از طايفه حمير بوده، و ربطى ببنى هاشم و اولاد حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله نداشته، و در مائه سيم و چهارم هجرت أولاد أئمه عليهم السلام را براى امتياز از ديگران شريف مى گفته اند و ظاهرا نخستين زمانى كه بر آنها سيد گفته اند، و اين اصطلاحى معهود و مخصوص ببنى- هاشم شده، أواخر مائه چهارم و اوائل پنجم بوده، كه براى اولين مرتبه سيد مرتضى و سيد رضى را با اينكه شريف مى گفته اند، سيد گفتند و پس از آن توسعه در ديگران پيدا كرده تا شايع و معمول گرديد. و در مقدمه جلد اول كتاب «جامع الانساب: 30 تا 36» تحقيقات مبسوط و مفصلى درباره كلمه سيد و شريف دارد كه شايان مراجعه و توجه است.
11- شيخ:
صفت مشبهه است بر وزن فعل بفتح از شاخ يشيخ، أجوف يائى از باب ضرب مثل باع يبيع، بمعنى مرد پير، و جمع آن شيوخ بضم و كسر، و اشياخ و شيخه بكسر شين با فتح و سكون ياء و شيخان بكسر و مشيخه بر وزن مرحمة، و بكسر شين و سكون ياء، و مشيوخاء بفتح و مد، و مشيخا بدون واو و مشايخ است؛ كه بجمله يازده كلمه بشوند، چنان كه در «شرح ملا محمد حسين طالقانى بر نصاب» أبو نصر فراهى نوشته. و در
ص: 34
«اقرب الموارد» مشايخ را جمع مشيخه و آنرا جمع شيخ، چنان كه هم أشاييخ را جمع أشياخ نوشته، و در «المنجد» گويد: آن بر استاد و عالم و بزرگ قوم اطلاق ميشود، و در «اقرب» فرمايد: اطلاق آن بر اين سه فرقه و رئيس صناعت همانا باعتبار بزرگى در علم و فضيلت و مقام و مانند اينها است انتهى.
12- ملا:
در نظر چنين دارم كه در «غياث اللغات» گويد: آن مخفف ملاء بصيغه مبالغه از ملأ يملأ بمعنى پربودن است، يعنى اين كس پر از علم ميباشد، ليكن فعلا حاضر نيست كه مراجعه كنم، و بعضى آنرا مخفف مولى دانند، و إشكالى در آن است كه استعمال مولى چنان كه مى نويسيم بعد از استعمال ملا بوده، الا اينكه بگوئيم نخست آنرا بمعنى مولى مخففا و مصحفا استعمال، و بعد از آن خود مولى را استعمال كرده اند، و ظاهرا آغاز استعمال آن در مائه هشتم هجرى بوده كه ملا قطب شيرازى و غيره گفته اند، و در بعضى از مواضع بعضى از اشخاص را بمنلا (يا ابن المنلا) بنون بين ميم و لام مخففه وصف كرده اند. قال فى «اقرب الموارد» فى مادة مل: الملا و المنلا (بضم الميم فيهما): الكاهن؛ بلغة التتر، و منه: الملا لصنف من القضاة، أو أصلها مولى بالعربية، فحرفها الا تراك الى ملا، يقولون: قاضى ملا، و أصله قاض مولى؛ أى يلقب بمولانا عند الكلام عنه او اليه انتهى.
13- مولى:در كتب لغت و رجال و درايت و كلام و غيره، زياده برده معنى براى لفظ مولى نوشته اند، كه يكى از آنها بزرگتر و رئيس و صاحب اختيار باشد، و استعمال اين كلمه در جلو اسماء علماء بيشتر در مائه يازدهم و در كتاب «رياض العلماء» بنظر ميرسد يا كتبى كه از آن نقل نموده اند.
14- مير:
مخفف أمير زائيده است بشرحى كه اينك مى نويسيم، و مختص است بسادات، چنان كه در «مستدرك 3: 410» فرمايد بنقل از «برهان» كه: ميرزا مخفف امير زائيده است، بلكه أمير و مير نيز مخفف از آن است انتهى.
و شايد اين نقل از «برهان جامع» باشد، زيرا كه در «برهان قاطع» در نسخه ئى خطى كه فعلا حاضر است اصلا ماده ميرزا را ندارد، و «برهان جامع» حين تحرير حاضر
ص: 35
نيست كه مراجعه بدان شود، و نخستين وقتى كه اين كلمه استعمال شده، مائه هشتم هجرت بوده.
15- ميرزا:
در «حبيب السير» در ضمن سلاطين سربداران فرمايد: امير لطف اللّه را ميرزا مى گفتند، و معلوم نيست كه پيش از او اين لفظ را بر كسى اطلاق كرده باشند انتهى.
و اين ميرزا لطف اللّه در سنه 757 كشته شده، و بعد از آن در مائه نهم متداول شده كه فرزندان أمير تيمور گوركانى و أعقاب آنها را ميرزا گفته اند؛ مانند ميرزا شاهرخ و غيره كه تا اين زمان هنوز شايع است، منتهى وقتى بأواخر زمان آنها و أوائل زمان صفويه رسيده كلمه ميرزا را در عقب أسماء شاهزادگان درآورند، و مثلا: سلطان حسين ميرزاى بايقرا و طهماسب ميرزا و غيره گفتند، و بعد از آن در اولاد و احفاد نادرشاه و قاجاريه نيز همين طور رفتار شده تاكنون، و هرچند كه شاهزاده ئى از أحفاد بسيار دور شاه هم باشد و در تمول و تشخص و شهرت و اهميت نيز چندان قابل توجه نباشد، اين قاعده تاكنون برقرار است، و فرقى در أعقاب اين سه سلسله سلاطين هنوز بعمل نيامده.
برخلاف لفظ شاه كه در صفويه آن را در جلو اسم درآورده و شاه عباس و غيره گفته اند، و در نادر و قاجاريه در عقب اسم درآورده و نادرشاه و فتحعليشاه و غيره گفتند، و شايد وجه اينكه لفظ ميرزا را در صفويه و ما بعدها در عقب اسم درآورده اند اين باشد كه بعد از عصر تيموريه اين كلمه بأسماء غير از شاهزادگان نيز ملحق شده، بنابراين مى خواسته اند امتيازى بين خانواده سلطنتى و غيره در ميان باشد، چنان كه مى بينيم از چندين قرن پيش از اين تاكنون لفظ ميرزا ملحق بأسماء اغلب مردم ميشود، از خانواده سلاطين و سادات و علماء و عوام و غيره. لكن در «مستدرك 3: 410» فرمايد: در هند لفظ ميرزا را بر علماء غير سيد اطلاق نمى كنند، حتى اينكه آنها ميرزاى قمى را هم ملا ابو القاسم ميگويند انتهى. و تحقيق كلام در مقدمه «جامع الانساب 1: 36» شده.قسمت دويم- در ساير كلماتى كه در احوال علماء و غيره بسيار بدانها برخورد مى شود
و آنها نيز چند كلمه است بدين شرح: 1- اجازه 2- استاد 3- بياض 4- بيت 5- تأليف 6- ترجمه 7- تصنيف 8- تعليقه 9- تلميذ 10- حاشيه 11- ديوان
ص: 36
12- رساله 13- شاگرد 14- شرح 15- عنوان 16- كتاب 17- متن 18- هامش و اينك تفسير آنها بترتيب مذكور:
1- اجازه:
مصدر باب افعال است، از جاز يجوز، أجوف واوى، از باب نصر بمعنى دستورى و اذن دادن بكسى براى كارى، و اجازه علماء بيكديگر؛ يا بدين است كه يكى اذن بديگرى ميدهد در ورود در أمور شرعيه كه وظيفه مجتهد است، و آنرا اجازه تصديق اجتهاد گويند، و اين چندان مقصود ما نيست. ديگر اين كه كسى بديگرى اذن بدهد در روايت كردن حديث كه خود او هم از ديگرى اين اجازه را داشته باشد، يا از زيادتر و آنهم بدين طريق اجازه داشته باشد، و هكذا تا برسد بيكى يا بيشتر از أئمه اثنى عشر عليهم السلام، كه آنرا اجازه روايتى گويند، و بيشتر، ما در اين كتاب در مقام ذكر اين نوع اجازه هستيم.
2- استاد:
در «برهان قاطع» گويد: استاد بضم اول و سكون دال، آموزگار و آموزاننده باشد، و داننده صنعتى را در امور كليه و جزئيه نيز استاد گويند انتهى
و در «المنجد» گويد: الاستاذ: المعلم المدبر العالم (ج) أساتذة و أساتيذ انتهى.
و از اينكه آن را در اين دو كتاب لغت فارسى و عربى ذكر كرده اند، معلوم مى شود اين كلمه اصلا فارسى باهمال دال است، و در عبارات عربى آنرا بعنوان تعريب بكار برده و دال مهمله را ذال معجمه نموده اند.
3- بياض:
در «الذريعه 3: 166» فرمايد: بياض غالبا أجزائى را گويند كه أوراق آن از طرف پهنا باز شود، زيرا كه يكى از طرفين عرض آن هماره دوخته ميشود، و از طرف ديگر باز مى گردد، برخلاف سائر كتب كه يكى از طرفين طول آن دوخته و از طرف ديگر باز ميشود، چنان كه غالبا دفتر و سفينه هم آنرا گويند كه مانند بياض باشد، و گاه باشد كه بياض را مطلقا يا مقيدا بر كتابى اطلاق كنند، و اگرچه دوختن و بازشدنش از طرف طول باشد. آن گاه چندين كتاب را نام برده كه أسماء آنها را بياض نهاده اند، و همانا وجه تسميه اين نوع از مكتوبات به بياض اين است كه، چندين ورق كاغذ سفيد (مقصود ننوشته است نه رنگ مخصوص) را اين طور بهم دوخته و همراه خود
ص: 37
مى برده اند كه هرگاه چيزى بيابند، در آن بنويسند، و پس از آن كه از بياض بسواد آمده و أوراق آن هم نوشته شده بهمين اسم اولى بياض باقى مى مانده انتهى.
4- بيت:
در لغت بمعنى خانه است، و نيز دو مصراع كلامى كه موزون باشد يك بيت خوانند، و در احوال علماء؛ براى تعيين بزرگى و كوچكى تأليفات آنان استعمال ميشود، بدين نحو كه هر پنجاه حرفى را يك بيت مى گويند، چنان كه در «قصص العلماء: 162» فرموده؛ و طريق تعيين آن اين است كه عدد حروف يك سطر را شمرده، و حاصل را در عدد سطور يك صفحه ضرب مى كنند. آنگاه عدد حاصل را در عدد صفحات كتاب ضرب ميكنند، و بدين طريق شماره أبيات يك كتاب تقريبا بدست مى آيد.
5- تأليف:
تأليف مصدر باب تفعيل است، از ألف يألف مهموز الفاء، از باب ضرب يضرب، چون أزر يأزر، و مصدر مجرد آن ألفت بضم مى آيد؛ يعنى فراهم شدن، و چون كتاب فراهم شده از كلماتى است آنرا مؤلف بفتح لام و مجازا تأليف، و فراهم كننده آنرا مؤلف بكسر خوانند.
6- ترجمه:
در «الذريعه 4: 72» در مقدمه ذكر ترجمه كتب فرمايد: ترجمه بناء رباعى است، زيرا كه فعلش ترجم چون دحرج است، و أصل معناى آن تفسير و كشف و بيان است، چنان كه گويند: ترجمه: يعنى تفسير و بيان كرد آنرا، و ترجم لسانه؛ يعنى تفسير كرد آنرا بزبانى ديگر، و ترجمان؛ تفسيركننده زبان است، چنان كه در «صحاح» و «قاموس» نوشته، و مترجم كتاب؛ كسى است كه آنرا بلغت ديگرى ترجمه كند. پس كتاب مفسر بفتح، اصل، و كتاب مفسر بآن، ترجمه آن اصل؛ و وجودش مترتب بر آن و متفرع از آن است و آن كتابى تازه و مغاير با اصل خود خواهد بود انتهى. و در نزد بيان تراجم اشخاص؛ ذكرى از ترجمه احوال كسى نفرموده؛ و در «مقياس الهداية» بعد از تفسير ترجمه باين كه: آن تفسير لغتى بديگرى است، فرمايد: اطلاق ترجمه بر شرح حال مرد؛ مجازى است كه اصطلاح بر آن نموده اند، زيرا كه آن تفسير نام مرد بمرادفش در لغت ديگرى نميباشد بلكه شرح حال او است انتهى.
و در «اقرب الموارد» و «المنجد» نوشته اند كه: ترجمه، تفسير و ذكر سيرت
ص: 38
شخصى و اخلاق و نسب و زندگانى او است، و جمع آن تراجم مى آيد. و ترجمه كتاب؛ فاتحه آن است و در «اقرب» اين زيادتى را دارد كه: جوهرى اين كلمه را در رجم بناء بزيادتى تاء و در «قاموس» در ترجم ذكر كرده است؛ در فصل تاء از باب ميم انتهى.
و در «مستدرك الوسائل 3: 614» احوال حضرت شاه عبد العظيم عليه التحية- و التسليم را از رساله ئى كه مرحوم صاحب ابن عباد مخصوص احوال آن جناب تأليف كرده، و نسخه ئى خطى قديمى از آن بخط بعضى از بنى بابويه كه تاريخ خط سنه 516 و در نزد حاجى بوده نقل ميكند بعين عبارت؛ تا ميرسد بتأليفات او و مى فرمايد:
(له كتاب يسميه كتاب يوم و ليلة، و كتب ترجمتها: «روايات عبد العظيم بن عبد اللّه- الحسنى» تا آخر.
و از اين عبارت صاحب كه خود در قرن چهارم، و از فحول ادباء و أهل لغت در زمان خود بوده، چنين برمى آيد كه ترجمه در آن قرن براى عنوان استعمال ميشده، زيرا مدلول اين عبارت چنين است كه حضرت شاه عبد العظيم عليه السلام كتابهائى دارد كه عنوان آنها «روايات عبد العظيم- الخ» است، يعنى در اوائل آنها كه مى خواسته اند كتاب معرفى شود، اين عبارت را مى نوشته اند، و عنقريب در لفظ عنوان؛ ما ذكر ميكنيم كه معنى لغوى عنوان، هر چيزى است كه ترا بر غير خودش آگاه نمايد، و فاتحه كتاب كه در «أقرب» و «المنجد» براى معنى ترجمه نوشته اند همين است، و بناءبراين ترجمه بر ذكر سيرت و اخلاق و احوال كسى، معنى ميدهد و اطلاق آن بر مدلول و مفهوم عنوان درست است.
7- تصنيف:
صنف بكسر و فتح صاد يعنى نوع، چنان كه در «أقرب الموارد» است، و گويد: اين كه گويند چيزى را تصنيف كرد، يعنى آن را نوع نوع نمود، و بعضى را از بعضى ديگر جدا كرد، و اگر گويند: كتاب را تصنيف كرد، يعنى: آن را تأليف كرد، انتهى.
و ما قريبا معنى تأليف را بيان كرديم، و اينك گوئيم كه برحسب لغت، چون مطالب يك كتاب از جاهائى فراهم ميشود آنرا تأليف، و چون اين فراهم شده ها هريك در تحت أنواع و اقسامى درمى آيد تصنيف خوانند.
و اما اصطلاحا فرق تصنيف و تأليف اين است كه. تأليف كتابى است كه فقط مؤلف آن مطالبى از مواضع متفرقه در آن جمع كند، و از خود تحقيقات و مطالبى علمى
ص: 39
نداشته باشد، و تصنيف آن است كه: فراهم كننده آن از خود مطالب علمى و تحقيقات و نتايج افكار و معلومات خود را در آن بياورد.
8- تعليقه:در «المنجد» گويد: تعليقه چيزى است كه آويخته شود بر كنار كتاب يا دور و كنار آن، و جمع آن تعاليق است انتهى.
و در «الذريعه 4: 223» فرمايد: تعليقه، شرح و بيان بر بعضى از مواضع هر كتابى است كه غالبا در دور و كنار آنجاى كتاب نوشته ميشود و تقريبا چندان فرقى با حاشيه ندارد، الا اين كه نوشتن اطراف كتب معقول را غالبا تعليقه ميگويند، پس شايد كه بعضى از اين نوع نوشتن ها را تعليقه گويند تا اشاره بدقت مطالب و تحقيقات عقليه آن بوده باشد، و در (ج 6 ص 7) فرمايد: گويا أهل علوم عقليه نخواستند تعليقات فلسفى خود را بحاشيه بنامند براى اينكه معنى حشو (يعنى زيادتى) از آن نمايان است انتهى.
9- تلميذ:
در «رياض العلماء» (على ما نقل عنه) فرمايد: تلميذ بكسر اول چو قطمير خادم و غلام صانع و يادگيرنده صنعتى است، و تاء آن اصلى و وزنش فعليل است و إهمال دال؛ لغتى در آن است انتهى.
و در «اقرب الموارد» فرمايد: بعضى گفته اند: آن كسى است كه واميگذارد خودش را بر معلمى تا او صنعت خود را بياد وى بدهد، چه علم باشد يا غير آن؛ پس مدتى او را خدمت ميكند تا آن صنعت را از او ياد گيرد انتهى.
و در «كنز اللغاة» آن را بكلمه شاگرد معنى كرده.
پس از اين كلمات معلوم شد كه: تلميذ بكسر در اصل لغت بمعنى خدمتكار است، و چون كسى ميخواهد چيزى يا كارى را از كسى ياد گيرد و چندى در خدمت او ميباشد، آن يادگيرنده را تلميذ ياددهنده گفته اند، و بعد از آن براى اينكه بگويند كسى اين طور بوده؛ فعلى جعلى براى آن اختيار و برطبق آن فعل مصدر و اسم فاعل و غيره درست كرده اند، و آن را مانند بسيارى ديگر از أفعال جعلى، فعل رباعى مجرد گرفته اند و گفته اند: تلمذ چو دحرج. قال في «رياض العلماء»: تلمذه تلمذه، كدحرجه دحرجة بمعنى خدم انتهى.
ص: 40
و بناء براين كه فعل رباعى مجرد، متعدى؛ و مطاوعه آن؛ رباعى مزيد تفعلل است، روا باشد كه اگر كسى ديگرى را بشاگردى خود بگيرد گويند: تلمذ، و آن كه آنرا قبول ميكند بگويند: تتلمذ.
قال في «المنجد»: تلمذ الولد فتتلمذ، اتخذه تلميذا. (ج): تلاميذ و تلامذة، و هو من تعلم منك علما أو صنعة انتهى. و روا باشد كه همين رباعى مجرد متعدى را مانند مزيد آن لازم گرفته و فاعل تلمذ را خود شاگرد را گيرند.
قال فى «أقرب الموارد»: تلمذ له و تتلمذ: صار تلميذا له انتهى.
و قال فى «رياض العلماء»: و أخطا من ظن أن تاء. مزيدة و يجعله مشنقا من لمذ، بل رباعى انتهى.و در اين زمان ما؛ بر تمام ألسنه و مكتوبات اهل علم و ادب حتى فحول ادباء (الا ما شذ و ندر) اين غلط؛ دائر، و همه آن را از لمذ بباب تفعل دانسته و تلمذ بتشديد ميم با فتح در فعل ماضى، و ضم در مصدر، و متلمذ بكسر در اسم فاعل استعمال ميكنند، و اين غلطى سخت ناشايسته و زشت است.
10- حاشيه:
در «كنز اللغاة» فرمايد: حاشيه: طرف و كناره، و در «كشف الظنون 1: 415» فرمايد: حاشيه عبارت از اطراف كتاب است، و بعد از آن؛ عبارت از چيزى شده كه در آن اطراف نوشته ميشود انتهى.
و در «الذريعه 6: 7 و 8» شرحى مستوفى درباره حاشيه نگاشته كه ما را از هر جهت از بحث در اطراف آن بى نياز مينمايد. و اينك ترجمه آن چنين است كه ميفرمايد:
حاشيه، زيادات و إلحاقات و شروحى است كه در اطراف كتابها مينويسند، و آن از حشو بمعنى زائد، يا از حاشيه بمعنى كناره از باب تسميه حال بنام محل است، و چندان فرقى با تعليقه ندارد. (تا اين كه فرمايد): همانا تاريخ تعليق حواشى بر كتب در اسلام برميگردد بزمان انتشار خود آن كتب، زيرا هركسى كه چيزى از علم خوانده و ميتوانسته بنويسد؛ اين نوع تصنيف را از دست نداده، چه إبداء رأى براى هركسى كه ميتواند؛ امرى طبيعى خواهد بود، و همانا قبل از قرن عاشر، حاشيه نوشتن منحصر بوده بكشف غوامض مسائل و شرح بعضى از عبارات پيچيده، و از حواشى بعد از اين تاريخ
ص: 41
ممتاز بوده باينكه آنها واضح تر از متون خود كه براى توضيح آنها مينوشته اند بوده، و بعد از آن در عهد صفويه و قاجاريه نوشتن حواشى زياد شده، و با إغلاق و تعقيدى سخت بظهور رسيده كه دست كمى از مشكلات متن خود نداشته. و هرچه پيشتر آمده اين اثر بيشتر از سابق در آن بوضوح پيوسته، و ميتوان گفت در اين تاريخ حواشى بر سه قسم گرديده:
اول: حواشى بر كتب أدبيه و خصوصا آنهائى كه مورد تدريس قرار گرفته، كه حواشى آن كتب بغايت زياد، و همه براى تشريح و تنقيح و بسط و تعليلات زائده و استدراك نكاتى كه ما تن براى اختصار حذف كرده بعمل آمده، و اندكى از اين امور تجاوز بانتقاد نموده.
دويم: حواشى بر كتب دينيه، و آنها يا در مسائل اصليه است يا فرعيه.
اما اول، پس حواشى آنها همانا توضيح مراد ما تن و استدلالات عقليه يا نقليه براى او، يا رد و انتقاد است، و در اين مورد بحاشيه اكتفاء نكرده بلكه رسالات مستقله در آن نوشته شده. و اما مسائل فرعيه، پس حواشى آنها يا مختصر و فتوائى است كه محشى چيزى را كه در مسئله برخلاف استنباط ماتن استنباط كرده مينويسد، يا مفصل و مبسوط و متضمن بحث در أسناد اخبارى است كه مورد استدلال قرار گرفته، يا در كيفيت استدلال و استنباط، يا انتقاد خفيفى است.سيم: حواشى علوم عقليه، و آن در عهد تيمورى أخير؛ بالا گرفت، و بواسطه آن كه اصحاب آن نظريات خود را حق ميدانستند؛ معركه آراء متخالفه گرديد، و بمجرد اينكه كسى رساله يا كتابى مينوشت بأندك وقتى حواشى چندى بر آن وارد ميشد، و چيزى نميگذشت كه آن حواشى؛ خود بمنزله متنى مفروض، و مورد حواشى ديگر چندى ميگرديد، كه يا نصرت از مؤلف اصل بود، يا نصرت از محشى آن، يا إبداء رأى ثالثى، يا محاكمه بين آنها، و اينك ما مى بينيم كه هر كتابى بضميمه حواشى از وضع اولى خود بيرون رفته و باهم تأليفى از محشى ميگردد، زيرا كه وى بعضى از اين كتاب حاشيه شده را كه حاشيه نكرده امضاء نموده و بعضى را كه حاشيه كرده، إبداعى از خود آورده، چنانكه اكثر تصانيف مستقله نيز همين طور است كه مؤلف آن بعضى از مطالبى را كه ديگرى متعرض شده و بعضى را كه خود ابداع كرده در آنها جمع ميكند، منتهى در حاشيه نوشتن؛ محشى مطالب غير خود را بهمان كه آن غير آورده اكتفاء ميكند و زحمت وانوشتن آنرا بخود نميدهد
ص: 42
و هرچه خود ابداع ميكند ميآورد، و ازاين رو عدد حواشى چندان شده كه از حيز احصاء بيرون رفته، و تمام آنها اهميتى تاريخى دارد، از اين كه مورد بحث؛ تطور عقلى آن كسى است كه اين افكار در او بهم رسيده، تا اينجا نقل از «الذريعه» شد.
و اين حواشى گاهى در همان اطراف كتاب باقى ميماند كه آنرا بتعبير «مجالس المؤمنين» حاشيه كنار كتابى، و در اين أزمنه غير مدونه ميگويند، و گاهى در جائى جمع شده و بحاشيه مدونه مذكور ميگردد.
11- ديوان:
اين كلمه مشتق است از دان بدون؛ أجوف واوى از باب نصر، مثل قال يقول، و آن بكسر و فتح فاء هر دو آمده، و در أصل دوان (بتشديد واو) بوده كه يكى از واوهايش تبديل بياء شده.
در «كنز اللغاة» گويد: ديوان كتاب حساب و كتاب شعر. و قال فى «تاج العروس» قال أبو عبيدة: هو فارسى معرب، و أورده الجواليقى «فى المعرب»، و كذا الخفاجى فى «شفاء الغليل» و قال الكسائى: هو بالفتح لغة مولدة. و قال سيبويه: انما صحت الواو فى ديوان؛ و إن كانت بعد الياء و لم تعتل كما اعتلت فى سيد؛ لأن الياء فى ديوان غير لازمة و انما هو فعال من دونت و الدليل على ذلك قولهم: دواوين، فدل ذلك على أنه فعال، و انك انما أبدلت الواو بعد ذلك. قال: و من قال ديوان فهو عنده بمنزلة بيطار.
و بالاخره در «تاج» پس از چند سطر ديگر نوشته كه: ديوان اطلاق شده بر دفتر، پس از آن بر هر كتابى، و گاهى مخصوص ميشود بشعر شاعرى معين، و اين معنى بر ديوان نخست مجاز بوده، و پس از آن حقيقت در آن شده. آن گاه فرموده كه: خلاصه، ديوان پنج معنى دارد: 1- نويسندگان 2- جاى آنها 3- دفتر 4- هر كتابى 5- مجموعه شعر.
تا اينجا نقل از «تاج العروس» است، و در «اقرب الموارد» دياوين بياء را در جمع آن نقل كرده و آن دليل بر لزوم و اصالت ياء خواهد بود.12- رساله:
در «المنجد» گويد: رسل كعلم يرسل رسلا بالتحريك و رسالة بالفتح:
تدلى (يعنى پائين رفت). و رساله بفتح و كسر؛ اسم از أرسل است، و صفحه چه ئى است كه كلام مرسل در آن نوشته ميشود، و جمع آن رسائل و رسالات است انتهى.
ص: 43
و در «كشف الظنون 1: 537» فرمايد: رساله مجلدى است مشتمل بر كمى از مسائلى كه بر يك نوع باشد، و أصل آن نامه ئى است كه از بزرگى فرستاده شده باشد انتهى.
و در اصطلاح اين ايام، هر كتابى را گويند كه چندان بزرگ نباشد، و بخصوص اگر نام معينى براى آن معلوم نكرده باشند، و بسيارى كسان؛ كتبى را كه براى مسائل عمليه مقلدين نوشته باشند؛ رساله خوانند.
13- شاگرد:
معروف است، يعنى كسى كه از ديگرى چيزى را ياد گيرد، چه علم باشد و چه كارى، و اين كلمه با اينكه فارسى است، در «برهان قاطع» و «انجمن آرا» بنظر نرسيد، فقط در «برهان» دارد كه: شاگردى، معروف است؛ كه در مقابل استادى باشد انتهى.
14- شرح:
«در كنز اللغاة» نوشته: شرح آشكارا كردن انتهى. و آن از باب منع مستعمل، و اصطلاحا اين است كه كسى مطالب كتاب ديگرى را مانند حاشيه؛ توضيح و تفسير و تسهيل كرده و أقرب بفهم نمايد. يا علل و وجوه استدلالات و مطالبى ديگر از اين قبيل در آن بياورد؛ كه غرض او تقريب بأذهان نباشد، بلكه بسا فهم آنها مشكل تر باشد.
و فرق آن با حاشيه اين است كه اين شارح اين مطالب خود را در اصل متن كتاب بنويسد آن گاه بسا باشد كه تمام كلام متن را ذكر نكند، بلكه هرجا را كه ميخواهد شرح بدهد ذكر ميكند، و بعد؛ از خود كلماتى در شرح آن بياورد، مانند «تفسير كشاف» و بسا باشد كه تمام كلمات متن را ذكر كرده، و در شرح و توضيح آنها از خود كلماتى بياورد.
و اين قسم اخير نيز دو نوع است: يكى اينكه يك مقدارى از عبارات اصل را (چه كم باشد يا زياد) ذكر كند، و بعد از آن؛ آنها را شرح نمايد، و در اين صورت كلمات متن از شرح مجزى و ممتاز باشد، مانند «شرح أنموزج» و غيره. ديگر اينكه عبارات اصل را با شرح ممزوج نموده و درست يك كتابى بوجود آورد كه هرگاه خود امتيازى بكلمات اصل ندهد؛ از خط روى آنها كشيدن، يا برنگى غير از رنگ مداد اصل نوشتن، يا درشت و جلى نوشتن، و غيره؛ امتياز دادن اصل و شرح چندان واضح نباشد الا براى قليلى كه خيلى آشنا بعبارت اصل باشند. و هرچه مهارت و قدرت اين شارح در ادب و
ص: 44
لغت و تصرف در كلمات و فصاحت و بلاغت بيشتر، و در احاطت بألفاظ و معانى؛ استادتر باشد؛ امتياز كلمات متن و شرح از يكديگر مشكل تر گردد، و اغلب شروح از اين نوع أخير است از شيعه و سنى مانند «شرح تصريف» و «شرح ألفيه» سيوطى و «شرح لمعه» و «تاج العروس» و «رياض المسائل» و «جواهر الكلام» و غيره كه مؤلفين اين شروح؛ نهايت زبردستى و استادى را در مزج عبارات اصل با شرح در آنها بكار برده اند، و اگر بواسطه امتيازات مرقومه نباشد؛ بعسرت توان امتياز بين آنها داد، و خصوصا «تاج العروس» كه امتياز كلمات متن از شرح بوقوع متن در درون پرانتز ميباشد، و اين را شرح مزجى نامند.
در «اخبار الاوائل 34» نوشته كه: اول كسى كه شرح مزجى نوشت از علماء اماميه خواجه نصير طوسى بود، و اكنون آن شرح حاضر است انتهى. وليكن اينجا معين نكرده كه خواجه بر چه كتابى اين شرح مزجى را نوشته، و در أحوال خواجه از «روضات» و غيره ملاحظه ميكنيم كه وى چندين كتاب از خود و ديگران را شرح كرده.
و نيز در «اخبار الاوائل: 106» گويد كه: اول كتابى كه در شرح مزجى از اماميه نوشته شد «شرح فصول» خواجه است، نسخه ئى از آن ديده شد انتهى.
و باز اينجا نام شارح را معلوم نكرده. و نيز در «روضات: 295» بعد از ذكر «شرح ارشاد» علامه از شهيد ثانى فرموده كه: كسى در طريقه شرح مزجى بمتن بر شهيد ثانى سبقت نگرفته، و بعد از ذكر چندين شرح مزجى از آن مرحوم، فرموده: همانا رغبت او در شروح مزج براى اين بوده كه چون ديد عامه همه آن را دارند و اصحاب ما ندارند، حميت، وى را بشروح مزجى واداشت، با اين كه خود آن بنفسه چيزى نيكو است.
15- عنوان:
در «كنز اللغاة» گويد: يعنى ديباچه كتاب، و در معنى ديباچه گويد:
اول كتاب، و روى آدمى انتهى.
و در «اقرب الموارد» فرمايد: عنوان و عنيان كتاب (بواو و ياء در ثالث) بكسر و ضم اول: نشانه و ديباچه آن است، و اصل آن عنان بر وزن رمان بوده، و وجه تسميه آن اين است كه اين كلمه از عن يعن از باب ضرب بمعنى رخ آوردن است، و چون نخستين چيزى كه از دو طرف كتاب پيدا ميشود همانا آن است كه ميرساند آن چه كتابى است؛
ص: 45
ازاين رو آن را عنوان گفته اند، زيرا هرچه تو بدان استدلال نموده و غير خودش را بر تو آشكار كند؛ آن عنوان آن چيز خواهد بود، يقال: الظاهر عنوان الباطن. و از اين كلمه فعلى جعلى بر وزن رباعى مجرد بناء نهاده و گفته اند: عنون الكتاب عنونة: كتب عنوانه، و يقال: عنونه و عنه و عننه و عناه، و الاسم العنوان انتهى بخلاصة مافيه.
16- كتاب:
در «المنجد» گويد: كتاب چيزى است كه نوشته در آن نوشته شود؛ و جمع آن: كتب، بضمتين است. و هم آنجا گفته: كتب الكتاب كنصر كتبا بالفتح و كتابا و كتابة و كتبة بالكسر فى الثلثة، صور فيه اللفظ بحروف الهجاء انتهى.
و در اين زمان معروف است، و فرق آن با رساله اين است كه كتاب تقريبا تا اندازه اى بايد بزرگ باشد، و كتب كوچك را در اصطلاح علماء غالبا رساله گويند، چنان كه در رساله گفتيم.
17- متن:
در «قاموس» چندين معنى براى متن نوشته كه يكى از آنها زمين سخت بلند است، و فعل آن از باب شرف آمده، و در «المنجد» فرمايد: متن كتاب، خلاف شرح و حواشى است انتهى. و آنچه منظور ما در اين كتاب است؛ همين معنى منقول از «المنجد» ميباشد.
18- هامش:
در «المنجد» گويد: همش الشى ء، من أبواب منع و نصر و ضرب؛ همشا بالفتح: جمعه، و اهتمش القوم: اختلطوا، و هامش اسم فاعل و حاشيه كتاب، و باين معنى اخير مولد است انتهى.
قسمت سيم: در كلماتى كه بعنوان لقب و منصب بر اشخاصى داده شده و آنها بدان كلمات مخاطب و معروف گرديده اند،
و در اين كتاب گاهى بدانها برخورد ميشود؛ بترتيب حروف، و نقل از كتاب «تذكرة الملوك» با اشاره بصفحات آن؛ و هرچند آنچه در آن كتاب نوشته مربوط بدربار دولت سلاطين صفويه و خصوصا اواخر آن است؛ ليكن چون تا دير زمانى بعد از آن بلكه تا اين زمان نيز بسيارى از آنها بهمان معانى و مفاهيم باقى مانده؛ از آن جهت آنرا مأخذ نقل قرار داديم.
1- اعتماد الدوله:
در وزير اعظم بيايد.
ص: 46
2- أمير:بغير از معنائى كه از پيش گذشت، در «تذكرة الملوك: 4 و ما بعدها» تفصيلى نوشته بخلاصه اين كه: امراء ايران مطلقا دو نوع بوده اند: امراء سرحد، و امراء دولت- خانه. و امراء سرحد چهار قسم است، اول: ولات. دويم: بيگلر بيگيان. سيم: خوانين چهارم: سلاطين، و هريك از اين چهار طبقه بترتيبى كه نوشته شد در مرتبه منصب و درجه اعتبار بيشتر و پيشتر از ما بعد خود ميباشند، يعنى؛ والى مقدم بر بيگلر بيگى، و هكذا، و والى عربستان باعتبار سيادت و شجاعت و زيادتى ايل و عشيرت از والى هاى ديگر بزرگتر و عظيم الشأن تر است، و بعد از آن والى لرستان فيلى است، كه باعتبار اسلام أعز از والى گرجستان است، و بعد از مرتبه والى گرجستان، والى كردستان است، و بعد از او حاكم ايل بختيارى.
بيگلر بيگى كسى بوده كه فرمانفرماى يكى از اين سيزده ولايت بوده. اول:
قندهار. دويم: شروان. سيم: هرات. چهارم: آذربايجان. پنجم: چخور سعد. ششم:
قراباغ و گنجه. هفتم: استرآباد. هشتم: كوه گيلويه. نهم: كرمان. دهم: مرو- شاهى جهان. يازدهم: قلمرو عليشكر. دوازدهم: مشهد مقدس معلى. سيزدهم: دار- السلطنه قزوين.
اما امراء دولتخانه چهار نفر بوده اند كه آنها را اركان دولت قاهره ميگفته اند اول: قورچى باشى. دويم: قوللر آقاسى. سيم: ايشيك آقاسى باشى. چهارم: تفنگچى آقاسى. و اين چهار نفر با وزير اعظم و ديوان بيگى و واقعه نويس كه مجموع هفت نفر ميشوند در قديم داخل امراء جاقى بوده، و در اواخر زمان شاه سلطان حسين در مجمع ناظر و مستوفى الممالك و امير شكارباشى داخل شدند انتهى مختصرا.
3- امير آخورباشى:
در «تذكره: 14» نوشته كه: نظم و نسق طوايل سركار خاصه شريفه و دواب پيشكشى كه باسطبل خاصه ميآورده اند با او بوده انتهى.
4- ايشيك آقاسى باشى:
در «تذكره: 8» فرمايد: وى ريش سفيد كل يساولان صحبت و ايشيك آقاسيان و قاپوچيان ديوان و نسق مجلس و ترتيب مجلس نشينان و ايستادگان مجلس از أعلى تا أدنى با او است انتهى مختصرا.
ص: 47
5- ايشيك آقاسى باشى حرم:
در تذكره: 27» نوشته كه: وى كسى بوده كه پيرتر و قديمى تر مردمان دربار پادشاهى بوده، و شب و روز در حرم حاضر و قاپوچيان و ايشيك آقاسيان حرم؛ تا بين و تابع فرمان او بوده اند.6- ايشيك آقاسى باشى مجلس:
در «تذكره: 27» شرحى نوشته بخلاصه اين كه: از امراءزادگان و غير ايشان هركس لياقت خدمت حضور شاه را در مجالس عام داشته، وى را ايشيك آقاسى مجلس ميگفته اند، و آنها تابع و تابين يك نفر بعنوان ايشيك آقاسى باشى مجلس بوده اند انتهى.
7- بيگلر بيگى:
در ضمن مقرب الخاقان بيايد.
8- تفنگچى آقاسى:
در «تذكره: 9» فرمايد: وى ريش سفيد مين باشيان و يوزباشيان و جارچيان و ريكايان و قاطبه تفنگچيان است، و تيول و مواجب ايشان بتجويز و تصديق او برقم وزير ديوان اعلى ميرسيده انتهى.
9- حكيم باشى:
در ضمن مقرب الخاقان بيايد.
10- خليفة الخلفاء:
در «تذكره: 18» نوشته كه: شغل وى آن بوده كه بدستور زمان شيخ صفى الدين در شبهاى جمعه درويشان و صوفيان را در توحيدخانه مباركه جمع و بذكر كلمه طيبه لا اله الا الله بطريق ذكر جلى اشتغال نمايند، و در شبهاى جمعه نان و حلوا و طعام و در ساير أوقات نان و طعام مقررى درويشان را صرف نمايند، و دو نفر خليفه و خادم باشى و چند نفر عمله توحيدخانه و خليفه در كل ممالك محروسه بجهت أمر بمعروف و نهى از منكر از طرف او تعيين ميشده.
11- خواجه سرا:
در ضمن مقرب الخاقان بيايد.
12- دواتدار:
در ضمن مقرب الخاقان بيايد.
13- ديوان بيگى:در «تذكره: 13، فرموده: وى در هفته ئى دو روز مرجع شكايات مردمان خارج از دربار بوده، چه از اهل شهر وديهات و چه از مردمان شهرهاى ديگر كه اگر از بيگلر بيگيان و فرماندهان خود شكايتى داشتند باو ميگفتند تا بعرض
ص: 48
پادشاه برساند و رسيدگى بدان شود.
14- صدارت خاصه و عامه:
در «تذكره: 2» فرمايد: لازمه منصب مطلق صدارت؛ تعيين حكام شرع و مباشرين اوقاف تفويضى و ريش سفيدى جميع سادات و علماء و مدرسان و شيخ الاسلامان و پيش نمازان و قضاة و متوليان و حفاظ و ساير خدمه مزارات و و مدارس و مساجد و بقاع الخير و وزراى أوقاف و نظار و مستوفيان و ساير عمله سركار موقوفات و محرران و غسالان و حفاران با او است، و ديوان أحداث اربعه را كه عبارت از قتل و إزاله بكارت و شكستن دندان و كور كردن است، و حكام شرع ديگر را مدخليت در أحداث اربعه نيست، و امور شرعى سركار فيض آثار متعلق و مختص عاليجاه صدرخاصه است و صدر ممالك را مدخليتى در آن نيست، و صدر خاصه روز شنبه و يك شنبه با ديوان بيگى در كشيكخانه عالى قاپو بديوان مينشيند. آن گاه چندين شهر كوچك را در ايران نام برده و گفته: حكام شرع آنها را صدر خاصه تعيين و امور متعلق بصدر خاصه را در اين ولايات نايب الصداره و ساير مباشرين صدر خاصه متوجه ميشده اند.
عاليجاه صدر ممالك، صاحب اختيار تعيين حكام شرع و مباشرين موقوفات از مزارات و مدارس و مساجد و غيرهم از كل ممالك محروسه از آذربايجان و فارس و عراق و خراسان ميباشد سواى آنچه در تحت اسم صدارت تفصيل يافته با صدر ممالك است، و در بعضى از أزمنه سلاطين صدارت خاصه و عامه با يك شخص بوده و مجملا عزل و نصب مباشرين موقوفات اگر تفويضى بوده باشد، بصدور خاصه و عامه متعلق است، و اگر شرعى باشد هيچ يك از حكام شرع و صدور را مدخليتى در آن نيست، بلكه شرعا هركس را واقف اوقاف، متولى و صاحب اختيار قرار داده مباشر خواهد بود، و تغيير آن مخالف شريعت مقدسه نبوى است انتهى.
از آنچه نوشتيم معلوم شد كه صدارت؛ تصرف در امور موقوفات بوده، و آن بكلمه عامه و خاصه مقيد ميشده، صدر عامه كه او را صدر ممالك هم ميگفته اند صاحب اختيار تعيين متولى چهار ولايت مذكور در ايران، و صدر خاصه؛ صاحب اختيار تعيين متولى شهرهاى ديگر كه ذكر شد بوده، كه در اين شهرها هر موقوفه ئى كه واقف آن قرار ميداده كه توليت آن با حاكم شرع باشد؛ اينها آن حاكم شرع را تعيين ميكرده اند، و اين صدر خاصه يا عامه خود در پاى تخت كه اصفهان بوده مى نشسته و جاى جلوس صدر خاصه در چند روزى معين در هر هفته اى براى رسيدگى باين امور در عمارت عالى قاپو بوده، و اينها هركس را براى رسيدگى باين امور در شهرهاى ديگر معين ميكرده اند او را نايب الصدر ميگفته اند.
ص: 49
15- صدر خاصه: و 16- صدر عامه و 17- صدر الممالك: در ضمن صدارت گذشت.
18- قاپوچى باشى خلوت ياديوان:
چندين نفر در خلوت، و چندين نفر ديگر در ديوان، سمت قاپوچى گرى داشته، و رئيس فرقه اول را قاپوچى باشى خلوت، و رئيس فرقه ديگر را قاپوچى باشى ديوان ميگفته اند.
19- قاضى:
در «تذكره: 3» فرمايد: قاضى اصفهان بغير از جمعه در خانه خود بتشخيص دعاوى شرعيه مردم موافق قانون شريعت غرا و ملت بيضا ميرسيد، و ضبط مال غايب و يتيم را بعد از زمان شيخ جعفر قاضى بهركس قاضى اصفهان ميشد رجوع مينمودند انتهى.
20- قاضى عسكر:
در «تذكره الملوك: 3» فرمايد: قاضى عسكر، در كشيكخانه ديوان بيگان بحكم شرعى عساكر منصوره ميرسيده، و بعد از آن كه صدر در اصفهان تعيين، و مقرر شد كه ديوان بيگى در حضور صدر بمرافعه شرعيه عباد اللّه رسد، آمدن قاضى عسكر بكشيكخانه ديوان بيگى متروك گرديد، و شغل قاضى عسكر در أواخر زمان سلاطين صفويه؛ منحصر بآن شد كه عساكر نصرت مآثر؛ سواد ارقام تنخواه مواجب خود را كه بممالك محروسه ميفرستادند، بمهر قاضى عسكر ميرسانيدند، و مادام كه سواد أرقام تنخواه مواجب قشون بمهر قاضى عسكر نميرسيد؛ بيگلربيگيان و حكام ولايات؛ سواد مزبور را اعتبار و اعتماد ننموده تنخواه نميدادند.
21- قورچى باشى:
مشار اليه؛ عمده ترين أمراء دولت، و تيول، و همه ساله و تنخواه قاطبه قورچيان بعد از تصديق قورچى باشى برقم وزير أعلا رسيده و پرداخت ميگردد.
22- قوللر آقاسى:
يعنى سركرده غلامان شاهى، چه قول در تركى بمعنى غلام و قوللر جمع آن است، و صاحب منصب ايشان قوللر آقاسى است.
بعد از عاليجاه قورچى باشى؛ وى عمده ترين امراء و اركان دولت است، و تيول و مواجب همه ساله و إنعام قاطبه غلامان؛ بعد از تجويز او برقم وزير ديوان اعلى ميرسيده، و او از امراء جانقى است.23- مجلس نويس:
جواب نامه هائى كه از پادشاهان بپادشاه ايران نوشته ميشده بايد واقعه نويس انشاء نموده، و مجلس نويس بنويسد.
24- مستوفى الممالك:
مشار اليه از جمله امراء عظام، و شغل و عمل وى
ص: 50
بغايت عظيم است، تعيين دخل و خرج مملكت از ماليات هر ولايت و تيولات و سائر عوائد و مخارج؛ همه بايد بتصويب او باشد.
25- معير الممالك:
در ضمن مقرب الخاقان بيايد.
26- مقرب الخاقان:
اين طايفه دو نوع بوده اند: يكى خواجه سرايان كه در اندرون حرم رفت و شد داشته، و اينها از جنس سياه پوست و همه با ريش سفيد بوده اند. و ديگر اشخاصى غير از اينها كه براى احتياجاتى گاهى وارد حرم سرا ميشده اند، و آنها هشت فرقه بوده اند:
اول: حكيم باشى كه ريش سفيد اطباء خاصه بوده. دويم: منجم باشى كه رئيس منجمانى بوده كه هرروزه بدر دولت خانه حاضر بوده اند كه اگر پادشاه بناى امرى و اختيار كارى ميخواهد نمايد، تحقيق سعد و نحس و تعيين ساعت آنرا بنمايند. سيم:
معير الممالك كه بايد كاركنان ضرابخانه؛ طلا و نقره را بعيار و وزن مقرر بدون غل و غش بتعيين ايشان سكه بزنند.
چهارم: منشى الممالك و او موظف باين بوده كه پروانجات و حكم هائى كه ديوان بيگى ميداده آنها را بسرخى آب و طلا؛ بدين الفاظ برحسب اقتضاء مقام طغرا ميكشيده: حكم جهان مطاع شد، فرمان همايون شد، فرمان همايون شرف نفاد يافت.
پنجم: مهردار مهر همايون كه ارقام وزارت ها و استيفاها و كلانترى و امثال آنرا بعد از ثبت دفاتر وى در گوشه عنوان بدين مهر ممهور مينموده.
ششم: مهردار مهر شرف نفاد كه احكام قاطبه ارباب مناصب جزؤ و كل را كه در اردوى معلى با ممالك محروسه بوده اند، در برابر مهر همايون مهر ميكرده، و اين مهر كوچكتر از سابق بوده.هفتم: مهردار مهر مهر آثار كه ارقامى را كه واقعه نويسان طغرا ميكشيده اند، دارنده اين مهر، طبق مقرراتى كه معمول بوده وجهى ميگرفته و اين مهر را بدان ميزده و او هماره در پهلوى دواتدار پروانجات مى ايستاده.
هشتم: دواتدار كه وى پهلوى قورچى باشى در صف قورچيان مى ايستاده، و از ارقام حوالجات؛ تنخواهى كه صادر ميشده، از هر تومانى نيم شاهى ميگرفته انتهى.
و مقصود از دواتدار در اينجا همان است كه در اين أعصار منشى ميگويند و چون دوات نويسندگى را داشته او را دواتدار و يا براى تخفيف دوادار مى گفته اند. قال فى «المنجد: 226» فى مادة دود: الدوادار و الدويدار: الكاتب انتهى.
27- ملاباشى:
در «تذكره: 1» فرمايد: مشار اليه سركرده تمام ملاها، در ازمنه سابقه سلاطين صفويه، ملا باشيگرى منصب معينى نبود، بلكه افضل فضلاى هر
ص: 51
عصرى در معنى ملاباشى، در مجلس پادشاهان نزديك بمسند، مكان معينى داشته، أحدى از فضلاء و سادات نزديكتر از ايشان در خدمت پادشاهان نمى نشستند، و ايشان بغير از استدعاء وظيفه بجهت طالب علمان و مستحقين و رفع تعدى از مظلومين و شفاعت مقصرين و تحقيق مسائل شرعيه و تعليم ادعيه و امور مشروعه؛ بهيچ وجه بكار ديگرى دخل نميكردند انتهى.
28- منجم باشى و 29- منشى الممالك و 30- مهردار مهر شرف نفاد و 31- مهردار مهر مهر آثار و32- مهردار مهر همايون: در مقرب الخاقان گذشت. 33- ناظر بيوتات، مخارج بيوتات خاصه سلطنتى را كه همه ساله وزير بيوتات تعيين ميكرده ناظر بيوتات تصديق و مهر نموده و حواله تأديه آنرا بوزير اعظم مينموده و صاحب اختيار كل سى و سه كارخانه بيوتات معموره بود. 34- نايب الصدر: در ضمن صدارت گذشت. 35- نقيب:
نقب در لغت بمعنى شكافتن و نقيب بمعنى شكافنده است. و در اصطلاح علماء نسابه، نقيب كسى است كه متولى امور سادات بوده و أنساب قدماء و مولدين را ضبط كند تا سيد اصلى از داخلى تميز يابد. در مجله مباركه «المرشد سال 4 جزء 4» شرحى در موضوع نقابت نوشته كه با ملاحظه مقدمه جلد اول كتاب مستطاب (جامع- الانساب: 38) خلاصه آن اين ميشود كه: نخستين كسى كه پيشنهاد تأسيس نقابت بر سادات را بدربار خليفه وقت المستعين بالله عباسى نمود؛ سيد جليل حسين بن احمد بن محمد بن يحيى بن حسين ذى الدمعة ابن حضرت زيد شهيد عليه السلام بود، و خليفه اين تقاضا را از او پذيرفته و خود وى را بنقابت منصوب نمود، و از آن زمان باز تاكنون در شهرهاى متعدده؛ نقباء كثيره منصوب و همى يكى بعد از ديگرى بدين سمت برقرار ميگردد، بلكه در بسيارى از اعصار و أدوار در عصر واحد؛ نقباء كثيره معين بوده كه هركدام نقيب شهرى يا قريه ئى يا طايفه ديگرى دون ديگرى، و غير آنها از خصوصيات بوده اند، و او كه سمت رياست بر همه آنها داشته، يا بعضى از آنها را خودش نصب نموده درحالى كه خود منصوب از قبل خليفه وقت يا سلطان عصر بوده؛ وى را نقيب الممالك يا نقيب النقباء مى گفته اند، و اين جريان هم در سلاطين و ممالك شيعه و هم در سنى هر دو معمول و سادات هر دو فرقه آنرا مشمول بوده اند.
36- وزير اعظم- اعتماد الدوله:
در «تذكرة الملوك: 5» فرمايد: عاليجاه وزير اعظم ديوان أعلى و اعتماد الدوله، عمده ترين أركان دولت، و قاطبه امراء درگاه و سرحدات ولايات، و دادوستد كل ماليات بدون تعليقه و أمر عالى جاه معظم اليه، دادوستدى نمى شود انتهى. مقدمه بهمين جا پايان يافته و اينك شروع در اصل مطلب ميشود
ص: 51
سنه 1193 قمرى مطابق سنه 1157 شمسى
غره محرم الحرام ... جدى ماه برجى
سنه 1158 شمسى
... ربيع المولود أول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد عبد اللّه 21 بن سيد نور الدين على 20 بن سيد نعمت اللّه 19 جزائرى ابن سيد عبد اللّه 18 بن سيد محمد 17 بن سيد حسين 16 بن سيد أحمد 15 بن سيد محمود 14 بن سيد غياث الدين 13 بن سيد مجد الدين 12 بن سيد نور الدين 11 بن سيد سعد الدين 10 بن سيد عيسى 9 بن موسى 8 بن الامام زاده عبد اللّه 7 بن الامام موسى الكاظم 6 عليه السلام است (1).
در اين نژاد نيز مانند عدنان تا قيذار (چنانكه در مقدمه گذشت) چند نفر افتاده دارد.
زيرا كه در اين دوره چهارده مائه اسلامى بتجربه و تفحص كسانى كه درست أنساب و تواريخشان مضبوط است در هر صد سالى تقريبا سه نفر بايد باشد، و از زمان تولد سيد نعمت اللّه 19 مذكور در اين سلسله تا أواسط زمان حضرت كاظم عليه السلام كه نهصد سال ميشود سيزده نفر هستند كه تقريبا نصف ميزان معمول باشد. و دليل ديگر اينكه از تولد سيد نعمت اللّه مرقوم تاكنون كه تقريبا سيصد سال است در حدود هشت نفر ميباشند، چنانكه در سنه 1211(2) بيايد؛ ولكن خود سيد نعمت اللّه در «الأنوار النعمانيه: 127» و بسيارى ديگر اين نسب را همين طور نوشته و درست دانسته اند. بلكه نواده اش
ص: 1
سيد عبد اللّه 21 مذكور در «تذكره شوشتريه» فرمايد: اين چنين نسب قليل الواسطه را علماء أنساب، عالى گويند.
بهرحال؛ حضرت امام موسى الكاظم 6 عليه السلام در فصل دوم مقدمه ذكر شد.فرزندش؛ حضرت امام زاده عبد الله 7 از امام زادگان بزرگ و قبرش در آبه كه آنرا آوه نيز گفته اند و قصبه ايست از ساوه، معروف است، چنان كه در «بعض- مثالب النواصب- معروف بكتاب النقض: 170» نوشته؛ و دو فرزند ما از او در اين كتاب مى نويسيم. يكى: سيد موسى 8 كه در اينجا ذكر شده و ديگر: سيد حسن 8 كه در 1238 بيايد.
و مرحوم سيد نعمت اللّه 19 مزبور از بزرگان علماء و صاحب مؤلفات كثيره عاليه و تحقيقات وافيه است، از آن جمله: كتاب «الأنوار النعمانيه» در معرفت نشأه انسانيه- دو جلد- كه حاوى بسى از مطالب جليله و تحقيقات علميه است. أنجام تأليف آن شب 22 ماه رمضان سنه 1089. تولدش سنه 1050. وفاتش شب جمعه 23 شوال سنه 1112 در منزل جايدر از دهات لرستان فيلى، و قبرش نيز در همان جا است.
يكى از فرزندان او: سيد ولى الله 20 از أفاضل علماء بوده چنان كه در «لباب- الألقاب: 38 نخ» فرموده.
و فرزند ديگرش: مرحوم سيد نور الدين أبو عبد اللّه على 20، كه در عمود اين نسب ذكر شده و بلقب خود نور الدين مشهور گرديده، و او را سيد نور الدين جزائرى گويند؛ نيز از علماء و داراى تأليفات چندى است، از آن جمله: «كتاب الفروق» در فرق لغات مترادفه عربى كه آن را «فروق اللغات» ناميده، و خيلى براى فقهاء و أدباء نافع و مغنى از كتب ديگر است، تولدش سنه 1088. وفاتش شب ششم ذى الحجه سنه 1158. قبرش در جوار مسجد جامع شوشتر.
سيد نور الدين هشت نفر پسر داشته، كه ما چهار نفر از آنها را در اين كتاب مى آوريم؛ يعنى: 1- فرزند أول او سيد عبد اللّه 21 را در اين سال. و 2- فرزند هشتم سيد رضى 21 را در 1194. و 3- فرزند هفتم سيد طالب 21 را در 1220. و 4- فرزند چهارم
ص: 2
سيد محمد 21 را در 1283.
فرزند أول: مرحوم سيد عبد الله 21 شوشترى (ره) از أجله علماء محققين و أفاضل رجال أهل اسلام است، و در ميان علماء؛ معدودى چون او در تحقيقات علميه و فنون عديده بهم رسيده اند، و تأليفات چندى دارد كه همه در موضوع خود نادر و نافع و از جلايل مؤلفات و نفايس آثار بشمار آيند.
از آن جمله: كتاب «الذخر الرايع» در شرح «مفاتيح الشرايع» ملا محسن فيض در فقه؛ كه متن و شرح هر دو بغايت جليل و مفيد مى باشد. و شعر هم ميگفته و تخلص فقير مى نموده، و همانا فقير تخلص چند نفر ديگر غير از او است؛ أول: فقير عباسى دهلوى كه نامش شمس الدين از أولاد بنى عباس و معاصر همين سيد عبد اللّه بوده و در سنه 1179 وفات نموده، چنانكه در «الذريعه 8: 40» فرموده. دويم: فقير نوقانى، كه او حاج ميرزا على أكبر خراسانى است و در 1300 بيايد.
تولد سيد عبد اللّه 21 در شعبان سنه 1104 و وفاتش سنه 1173 و قبرش نزد پدرش مى باشد. و او چندين نفر پسر داشته، از آن جمله؛ يكى: سيد محمد هادى 22 كه نواده اش مرحوم سيد نور الدين محمد 24 بن سيد نعمة اللّه 23 بن سيد محمد-هادى مذكور، از أهل علم و أدب بوده، و كتابى بنام «الاسمعيليه» در أنساب سادات مرعشيه شوشتر براى ميرزا اسمعيل خان مرعشى كه در 1209 بيايد، تأليف نموده و در روز دوشنبه 16 شعبان سنه 1238 از تأليف آن فارغ شده و چندين نفر بر آن تكمله نوشته اند. أول: سيد محمد برادر ميرزا اسمعيل خان مذكور. دويم: سيد أحمد شوشترى و اين دو نفر در 1209 و 1356 بيايند.
سيد نور الدين 24 مذكور خود در حدود 1245 وفات كرده، چنانكه در «الذريعه 2: 69» فرموده.
و ديگر: سيد محمد جواد 22 كه در 1215 بيايد.
و ديگر از جمله فرزندانش: مرحوم سيد أبو الحسن 22 صاحب اين عنوان است، كه از علماء دوران و فضلاء أوان بوده، و در نزد پدر بزرگوار خود سيد عبد الله درس خوانده، و بعد از وفات وى از جانب كريم خان شيخ الاسلام شوشتر گرديده، و بافاضت
ص: 3
و افادت اشتغال ورزيد، و در أيام جوانى بحيدرآباد دكن رفت و با همه فضائل در علوم طب و رياضى سرآمد أقران خود بوده، و چندين رساله در اين دو فن تأليف فرموده و هم شرحى مبسوط بر «مفاتيح الشرايع» نوشته كه تمام نشده. و مير عبد اللطيف خان كه در 1220 بيايد در نزد او درس خوانده و آخر در ماه شوال المكرم اين سال، چنانكه در «تحفة العالم: 75» فرموده، مطابق (ميزان- عقرب) ماه برجى وفات كرده و در شوشتر در مقبره ئى مخصوص دفن شده. و فرزندان و أعقابى چند از او مانده، و يكى از آنها مرحوم حاج سيد محمد 25 بن سيد محمد تقى 24 بن سيد محمد 23 بن سيد أبو الحسن 22 مسطور است كه در ماه رمضان سنه 1309 تعداد پانصد و بيست و يك جلد كتاب بنام او وقف بر كتابخانه آستانقدس رضوى گرديده، چنانكه در پشت هريك از آنها نوشته شده.
در «فهرست كتابخانه مباركه 4: يا» فرمايد كه او در آغاز جوانى از شوشتر بيرون رفت و پس از پانزده سال تحصيل بمنظور تبليغ و ترويج أصول و شعائر مذهبى و دينى به بمبئى رفت و تا آخر عمر پيشواى فرقه اماميه آن شهر بوده و هماره بتقوى و وعظ و ترويج أحكام اشتغال داشت، تا در 12 رجب سنه 1309 وفات كرد انتهى.
ميرزا أبو الحسن فرزند محمد، و خود از علماء و فقهاء و شعراء با إعزاز، و ساكن شيراز بوده، و كتب چندى تأليف نموده. أول: «تفسير» بزرگى بنام كريم خان كه برخى از جلدهاى آن در شيراز نزد أحفاد او موجود است. دويم: «شرح نهج البلاغه».
سيم: «شرح كتاب الآداب الدينيه» تأليف شيخ أبو على طبرسى. چهارم: «شرح- كتاب الاحتجاج» تأليف شيخ أبو طالب طبرسى. پنجم: «شرح صحيفه سجاديه».و او در اين سال وفات كرده، و در شاه چراغ دفن شده.
زوين ظاهرا تصغير زين، و مقصود، جدش زين الدين كه اينك ذكر ميشود باشد، چنانكه در «أعيان الشيعه» نوشته.
سيد أحمد 37 فرزند سيد حبيب 36 بن سيد أحمد 35 بن سيد مهدى 34 بن سيد
ص: 4
محمد 33 بن سيد عبد العلى 32 بن سيد زين الدين 31 بن سيد رمضان 30 بن سيد صافى 29 بن سيد جواد 28 بن سيد محمد 27 بن سيد عطيس 26 بن سيد حبيب اللّه 25 بن سيد صفى الدين 24 بن سيد جلال 23 بن سيد موسى 22 بن سيد على 21 بن سيد حسين 20 بن أبو الحسن عمران 19 الهاشمى بن أبو على حسن 18 بن سيد رجب 17 بن سيد طالب 16 بن عماد (عمار خ ا. حماد خ ا) 15 بن سيد فضل (مفضل خ ا) 14 بن محمد 13 بن صالح 12 بن أبو العباس أحمد البن 11 بن الأمير أبو الحسين محمد الأشتر 10 بن عبيد اللّه الثالث 9 بن أبو الحسين على 8 بن أبو على عبيد اللّه الثانى 7 بن أبو الحسن على الزوج الصالح 6 بن أبو على عبيد اللّه الأعرج 5 بن أبو عبد اللّه حسين الأصغر 4 بن الامام زين العابدين على عليه السلام است.
حضرت امام زين العابدين 3 عليه السلام در صفحه 27 مقدمه ذكر شد.
فرزندش حضرت حسين الأصغر عليه السلام امام زاده ئى بزرگوار بوده و روايت از پدر و برادرش حضرت باقر عليهما السلام نموده. قبرش در نزديكى قريه گرماب بلوك بار معدن نيشابور. و او چنانكه در «عمدة الطالب: 305» نوشته از پنج نفر عقب بازنهاد كه ما در اين كتاب نام سه نفر آنها را مى آوريم. يكى: على 5 كه در 1199 بيايد. و ديگر: أبو محمد حسن المحدث 5 كه در 1204 بيايد. و ديگر: جناب عبيد اللّه الأعرج 5 كه از رجال بزرگ و از أصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده، و سر سلسله جماعتى كثيره از سادات بزرگ است كه آنها را أعرجى خوانند و بدين كلمه از ساير سادات حسينى متميز گردند. او در مزرعه ذى امران (يا ذى امان) وفات كرد.
و بطوريكه در «عمدة الطالب: 312» نوشته از چهار مرد عقب بازنهاد. 1: جعفر الحجه 6، 2: على الزوج الصالح 6، 3: محمد الجوانى 6، 4: حمزه مختلس الوصيه 6.
و ما در اين كتاب از محمد الجوانى و حمزه مختلس الوصيه عقبى نياوريم، و جعفر الحجه را در 1205 آورده، و در اينجا فقط گوئيم كه:
جناب على الزوج الصالح 6 كه او را على الصالح هم گفته اند از روات حضرت كاظم عليه السلام بوده.فرزندش عبيد اللّه ثانى 7 از پدر خود روايت نموده.
ص: 5
فرزندش على 8 مردى محدث و از أهل كوفه بوده.
نواده اش محمد الأشتر 10 از معاريف عصر خود بوده.
سيد حبيب 36 از علماء و شاگرد شيخ جعفر نجفى بوده، و «كتابى در كبائر» تأليف كرده.
فرزندش سيد أحمد 37 صاحب عنوان، از علماء و عرفاء و أدباء و أعلام عصر خود بوده كه در اين سال، مطابق (1157- 1158) در رماحيه (1) متولد شده، و در سنه 1232 بايران آمده و چندى در مدرسه صدر طهران مانده، و آنجا علوم و آداب عربيه را تدريس و خود نيز در علوم غريبه نزد بعضى تدرس نموده، بعد از مدتى بمشهد رفت و سفرنامه ئى نغز در مشاهدات خود در آن سفر نگاشت. و در سنه 1242 از راه بيابان بقصد حج از نجف بحجاز رفت، و «أرجوزه ئى در مناسك» و تعيين أمكنه مقررات حج در آن سفر بنظم آورد.
سيد أحمد نخست مايل بوحدت وجود بوده و آخر از آن برگشت و رساله ئى در رد قائلين آن تأليف كرد، و اينك صورت تاليفات او:
أول: كتاب «أنيس الزوار» در أدعيه و زيارات. دويم: كتاب «رائق المقال» در فائق أمثال، كه در آن امثله شايعه را بترتيب حروف تهجى جمع و شرحى مختصر بر هريك نوشته. سيم: «رساله ئى در رد وحدت وجود». چهارم: كتاب «سفرنامه حجاز». پنجم: كتاب «سفرنامه خراسان». ششم: كتاب «مستجاب الدعوات» در آنچه متعلق است بجميع اوقات، برسك «عدة الداعى» ابن فهد؛ ولى مفصل تر از آن، و تأليف آن در سالى بوده كه طاعون در عراق عرب واقع و خود پس از سبك شدن آن بهمان مرض وفات كرد. يعنى پس از مدت هفتاد و چهار سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و هفت در نجف اشرف وفات كرد، چنانكه در مجله مباركه «المرشد: 83 و 84 سال 4 جزء 2 صادره در ذى القعده 1347» نوشته، و آنجا گفته كه بنابر مشهور عقبى از وى باز نماند.
ص: 6
وى از علماء أهل سنت و «حاشيه ئى بر شرح شذور الذهب» ابن هشام در نحو دارد، و در اينسال وفات كرده، چنانكه در «كنز العلوم: 662» نوشته.
وى سيد محمد 35 بن سيد صالح 34 بن سيد محمد كبير 33 بن سيد شرف الدين ابرهيم 32 بن سيد زين العابدين 31 بن سيد نور الدين على 30 بن سيد نور الدين على 29 بن سيد عز الدين 28 بن سيد أبو الحسن محمد 27 بن سيد حسين 26 بن سيد على 25 بن سيد محمد 24 بن سيد تاج الدين أبو الحسن العباس 23 بن سيد شمس الدين محمد 22 بن سيد جلال الدين عبد اللّه 21 بن سيد أحمد 20 بن حمزة الأصغر 19 بن سعد اللّه 18 بن حمزة الأكبر 17 بن أبو السعادات محمد 16 بن أبو محمد عبد اللّه 15 بن أبو الحارث محمد 14 بن أبو الحسن على 13 (معروف بابن الديلميه) ابن أبو طاهر عبد اللّه 12 بن أبو الحسن محمد المحدث 11 بن أبو الطيب طاهر 20 بن حسين القطعى 9 بن أبو سبحه موسى الثانى 8 بن أبو محمد ابرهيم الأصغر المرتضى 7 بن الامام موسى الكاظم 6 عليه السلام است.
حضرت كاظم عليه السلام در صفحه 28 مقدمه گذشت. فرزندش حضرت ابرهيم الأصغر 7 از بزرگان امام زاده ها است، و نزد حضرت سيد الشهداء عليه السلام در كربلا دفن است، ليكن أثر قبرش اكنون نمايان نيست، چنان كه در «أعيان الشيعه جزء 5 جلد 6» فرموده. و در «ترياق المحبين» وفات وى را در بغداد بشهادت ذكر كرده، و تاريخش را بظن غالب در سنه 205 نوشته و او را أمير يمن دانسته، و گويد قبرش در نزديكى قطيعه كه محله ئى است در بغداد مشهور است، انتهى. و همانا قطيعه فعيل بمعنى مفعول، و تأنيث آن بجهت اين است كه وصف أرض واقع شده، و آن از قطع از باب منع در لغت بمعنى جدا كردن جزئى را است از كلش، و در اصطلاح اين است كه امام يا خليفه زمينى بدون مالك را بكسى بدهد كه او آنرا آباد و تحجير نمايد و ملك خود او باشد، و طلبيدن چنين زمينى را از خليفه استقطاع و دادن او آنرا بكسى إقطاع گويند كه دو مفعول بگيرد، أول آن كسى كه زمين را باو ميدهند، و دوم خود آن زمين و آن زمينى كه داده مى شود قطعه بضم قاف و جمع آن قطع بضم و بعد از آن فتح و قطعات بدو ضمه است. و چون
ص: 7
منصور دوانيقى بغداد را ساخت بسيارى از أراضى اطراف آنرا بأشخاص معين داد و پس از آباد شدن آنها را قطيعه باضافه آن بأسماء مالكينش يا كلمات ديگر گفتند. و در اين صورت قطيعه نام چندين محل است در بغداد كه تميز هريك بمضاف اليه هاى آنها مى باشد، چنان كه در «معجم البلدان» و «تاج العروس» و غيره آنها را ذكر كرده اند.
بنابراين نمى توان معلوم كرد كه اين قطيعه كه مدفن ابرهيم الأصغر است كدام يك مى باشد، و نسبت بآن قطعى بتحريك است؛ چنان كه قياس نسبت بفعليه بفتح فا مى باشد در صورت عدم اضافه و صحت عين؛ اگرچه در حين نسبت مضاف اليه ذكر نشود.و بهمين جهت در «تاج العروس» أشخاصى را كه منسوب باين محل هستند به قطيعى باثبات ياء وصف كرده.
مجملا، فرزندش أبو سبحه موسى الثانى 8 كه كنيه او را أبو الحسن نوشته اند؛ در ع 2 سنه 220 در بغداد وفات كرده چنان كه در «ترجمه تاريخ قم: 222» نوشته، و در مقابر قريش دفن شده، چنان كه در «ترياق المحبين» است. و در پاورقى «عمدة الطالب: 190» فرمايد كه او را أبو سبحه گفتند براى اين كه از تسبيحى كه در دستش رنگين شده بود بسيار تسبيح مى گفت، و سبحه بضم سين بمعنى تسبيح است، انتهى.
ولى چندان اعتمادى بمرقومات «ترياق المحبين» در مورد اين دو نفر نمى باشد، و ما چندين فرزند از او در اين كتاب مى آوريم. يكى: أحمد 9 الأكبر الصالح كه در 1213 بيايد. و ديگر: على 9 كه در 1250 بيايد. و ديگر: حسين 9 القطعى كه در عمود اين نسب ذكر شد.
بهرحال سيد عز الدين حسن 28 از علماء بوده. تولدش سنه 906. وفاتش شب 9 رجب سنه 963. قبرش در قريه جبع جل عامل.
فرزندش سيد نور الدين على 29 از علماء بزرگ و شاگرد و شوهر دختر مرحوم شهيد ثانى بوده.
فرزندش سيد نور الدين على 30 دويم، از علماء معروف و صاحب تأليفاتى است.
از آن جمله: كتاب «الأنوار البهيه» در شرح «اثنى عشريه صلوتيه» شيخ بهائى (ره).
ص: 8
انجام تأليف آن 8 ج 1 سنه 1024 تولدش سنه 970 وفاتش 17 ذى الحجه سنه 1068.
فرزندش سيد زين العابدين 31 از علماء و فضلاء بوده، وفاتش سنه 1073.
فرزندش سيد شرف الدين ابرهيم 32 از علماء با تعظيم است، و از موقعيت و مقامى كه داشته جماعتى از أولاد او در اين أعصار خود را بوى منتسب نموده كه آنها را آل شرف الدين مى خوانند، يا أسماء آنها را بلقب او (شرف الدين) إضافه مى نمايند و از جمله آنها سيد عبد الحسين 38 شرف الدين است كه در 1290 بيايد، و كتابى بنام «بغية الراغبين» در أحوال آل شرف الدين تأليف كرده كه گذارش تاريخى اين خانواده را در آن بشرح ذكر نموده.
تولدش سنه 1030. مدت عمرش 50 سال. وفاتش سنه 1080 در شحور از قراى جبل عامل.
فرزندش سيد محمد كبير 33 شاگرد شيخ حر عاملى صاحب «وسائل» و «أمل الآمل» بوده و هم از آنجناب روايت نموده و دختر او را بزوجيت داشته، و فرزندش سيد صالح از او روايت نموده، و فرزندانى داشته. يكى: سيد محمد 34 كه در 1290 در آبآء سيد عبد الحسين مرقوم بيايد. و ديگر: سيد صالح 34 كه در عمود اين نسب است.اين سيد صالح نواده دخترى شيخ حر است، چنانكه معلوم شد. و خود دختر شيخ على بن محيى الدين بن شيخ على (صاحب «الدر المنثور») ابن شيخ محمد بن شيخ حسن (صاحب «معالم») ابن شيخ زين الدين شهيد ثانى را بزوجيت داشته، و از علماء عصر خود و مرجع أمور اماميه در بلاد شاميه بوده. و همانا وى در سنه 1122 متولد شده، و در سنه 1197 در أثر ظلم أحمد جزار كه در 1219 بيايد؛ از ولايت جبل عامل هجرت و در كاظمين سكونت نموده، و پس از 95 سال عمر در سنه 1217 وفات كرده، و چندين فرزند ما از او در اين كتاب مى آوريم. يكى: سيد محمد على 35 كه در 1237، و ديگر:
سيد أبو الحسن 35 كه در 1275 بيايند. و ديگر: آقا سيد صدر الدين محمد 35 صاحب اين عنوان كه بلقب خود شهرت گرفته و او را آقا سيد صدر الدين عاملى گويند. و همانا وى از علماء و فقهاء عصر خود بوده، و در علوم أدبيه و سرودن أشعار عربيه تبحرى غريب داشته.
ص: 9
شرح أحوالش در «روضات الجنات: 333» و بعضى از مواضع ديگر نوشته، و از آنها چنين برآيد كه او در اين سال در قريه جب شيث از بلاد بشاره جبل عامل، چنانكه در «الاسناد المصفى: 23» نوشته؛ از بطن دختر شيخ على مرقوم متولد شده: و در «روضات» فرموده كه وى خود براى من فرمود كه در قلعه قشيب نزديك معمرك از دهات جبل عامل متولد شده، انتهى.
بهرحال، وى با پدر خود بتاريخى كه ذكر شد بعراق عرب آمد و سالها در كاظمين و نجف أشرف ماند، و در نزد سيد بحر العلوم، و شيخ جعفر نجفى، و سيد جواد عاملى، و آقا سيد محسن كاظمينى، و سيد سليمان بن معتوق عاملى، و غير آنها در فقه و أصول درس خواند تا خود از علماء و فقهاء گرديد؛ و هماره با أدباء عراق بمحاورات شعريه و مجالس أدبيه بسر ميرسانيد، و بخصوص سيد بحر العلوم در فنون أدب و معرفت بأشعار و أسلوب كلام عرب اعتمادى تمام بوى داشت. و در آن سرزمين مخدره جانجان خانم دختر شيخ جعفر نجفى را تزويج كرد، و از چندين نفر اجازت روايت يافت. أول: پدرش سيد صالح.
كه روايت مى كند از پدرش سيد محمد كبير. دويم: شيخ سليمان مذكور، از سيد محمد كبير مرقوم، از شيخ حر عاملى از جماعتى. منجمله علامه مجلسى كه سلسله سندش در أحوال آقا محمد باقر بهبهانى در 1205 بيايد. سيم سيد بحر العلوم كه در 1212 بيايد. چهارم: آقا سيد محسن كاظمينى. پنجم: شيخ جعفر نجفى. ششم: آقا سيد على كربلائى. هفتم: ميرزا مهدى شهرستانى.
آقا سيد صدر الدين، بعد از سالها كه در عراق عرب مانده بود باصفهان آمد و آنجا سكونت نمود، و شهرت و أهميتى تمام بهمرسانيد؛ و از جمله علماء آن شهر معدود گرديد.
اگرچه در آن زمان بواسطه شهرت و رياست مرحوم سيد حجة الاسلام رشتى؛ ساير علماء اصفهان؛ چنان كه در «قصص العلماء: 107» نوشته در تحت الشعاع او واقع شده بودند.و آنجا بتدريس و افاضت پرداخت؛ و چندين نفر از فيض تدريس و روايت از او سرافراز و بمقامات عاليه ممتاز گرديدند.
أول: مرحوم سيد محمد حسن موسوى؛ كه در 1263 بيايد. دويم: مرحوم حاج ميرزا زين العابدين خوانسارى كه در 1275 بيايد. سيم: مرحوم شيخ أنصارى كه در 1214 بيايد و اين سه نفر مخصوصا از او اجازت روايت داشته اند. چهارم: مرحوم آقا ميرزا محمد-
ص: 10
باقر چهارسوئى، كه در «روضات» در أحوال او فرمايد: وى را با من شفقتى تمام بود و مرا در تأليف اين كتاب يارى فرمود. و در بعضى از تراجم ديگر اشارت بدان دارد كه از وى استفاده هائى نموده. پنجم: آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى، كه نزد او درس خوانده و هم از او روايت مى كند.
مرحوم آقا سيد صدر الدين چندين كتاب نيز تأليف نموده. أول: كتاب «أسرة العترة» در فقه استدلالى كه مجلدى بزرگ است. دويم: «حاشيه بر كتاب نقد الرجال» مير مصطفى تفريشى. سيم: «رساله ئى در أحوال محمد بن أبى عمير» كه در «قصص- العلماء: 108» فرموده. چهارم: «رساله ئى در حجيت مظنه» أنجام تأليف آن سنه 1242. پنجم: «رساله ئى در شرح مقبوله عمر بن حنظله» ششم: «رساله ئى در- مسائل ذو الرأسين» بر طريقه ئى كه شيخ جعفر نوشته. هفتم: كتاب «قرة العين» در نحو كه آن را در أواخر عمر خود در مدت بيش از يكماه براى فرزندش سيد محمد تقى تأليف كرده و شواهد مباحث و مسائل آن را از آيات مباركه قرآن مجيد آورده با بعضى شواهد منظوم و منثور ديگر. و اين كتاب با اختصارش از جلائل كتب نحويه و داراى مطالب نادره و فوائد نافعه بسيارى است. هشتم: كتاب «القسطاس المستقيم» در أصول فقه.
نهم: «قصائد و أشعار» فاخره بسيارى مطولا و مختصرا كه بعضى از آنها را هم خود شرح نموده. دهم: كتاب «قوت لا يموت» كه رساله ئى است عمله براى مقلدين.
يازدهم: كتاب «المجال» در رجال، كه در «الاسناد المصفى: 24» و جاهاى ديگر نوشته اند. دوازدهم: كتاب «المستطرفات». سيزدهم: «منظومه ئى- در رضاع» بوضعى لطيف با شرح آن. چهاردهم: «حواشى متفرقه بر منتهى المقال» كه مرحوم آقا سيد حسن صدر آنها را تدوين نموده و بنام «نكت الرجال» بر منتهى المقال، موسوم فرموده.
مرحوم آقا سيد صدر الدين بطوريكه در «روضات» نوشته در أواخر ماه شوال سنه 1262 از اصفهان كه موطن أهل و عيالش بود با بعضى از فرزندان صغار خود بعزم سفر عتبات بيرون رفت، و ميفرمايد: بواسطه ضعف بنيه و غلبه أمراض بر بدن وى بسى درباره اين سفر من با او سخن گفتم و قبول نفرمود و سفر كرد، تا در أوائل ذى الحجه
ص: 11
بكاظمين رسيد و چندين ماه مجاور تربت جد بزرگوار خود بود، و بعد از آن بكربلا و از آنجا بنجف رفت و بعزم مجاورت بقيه عمر در نجف، بخانه برادر خود سيد أبو الحسن كه مجاور غرى سرى بود منزل نمود. تا اينكه در شب جمعه چهاردهم ماه محرم سنه هزار- و دويست و شصت و سه كه صباح آن روزى بسيار سرد بود و باران مى باريد وفات نمود.
و شيخ محمد بن شيخ على بن شيخ جعفر نجفى بر او نماز گذارد، و در يكى از حجرات صحن مقدس كه طرف بالاسر و روبروى قبله حضرت مقدسه است دفن شد، انتهى. و آن حجره برطرف راست كسى است كه از در سلطانى وارد صحن مى شود. و همانا شب چهاردهم محرم مذكور مطابق يازدهم جدى ماه برجى بوده، ليكن إشكالى چند بر اين كلمات وارد است. يكى اينكه در همين «روضات: 155 سطر 15» دهم صفر اين سال (1263) را نيز جمعه نوشته، و اينها باهم نميسازد؛ چه محرم ناقص باشد و چه تمام.
و از ملاحظه بعضى قرائن چنين برآيد كه جمعه بودن چهاردهم محرم درست و دهم صفر غلط است. و مرحوم آقا سيد حسن صدر در «طبقات الاجازات بالروايات: 6 نخ» وفات را در شب أول صفر همين سال (1263) نوشته.
ديگر اينكه آقاى ألفت در كتاب «نسبنامه» وفات را در 1264، بدون تعيين ماه و روز نوشته و شفاها مى فرمود أصلا 1263 غلط است، بدليل همين عبارت خود صاحب «روضات» كه مى فرمايد: وى در أوايل ذى الحجه 1262 بكاظمين رسيده و چندين ماه مانده و بعد بكربلا و از آن جا بنجف رفته؛ نتواند بود كه در محرم 1263 وفات كرده باشد، انتهى.
و بدين دليل و اختلافى كه در وفات او در مواضع عديده ديده شده نتوان وفات را در 1263 دانست، مضافا باينكه در نسخه ئى از «روضات» چاپى، همين چاپ أول كه مورد نقل ما است؛ و آنرا مرحوم آقا ميرزا مسيح فرزند مؤلف تصحيح نموده و در نزد أحفاد او موجود است و چاپ دويم از روى آن چاپ شده، 1263 را در اين جا به 1264 تصحيح فرموده. و در خلاصه تقويم آن سال كه در دست داريم، غره محرم 1264 را جمعه نوشته كه چهاردهم هم نتواند جمعه باشد. الا اينكه چون ذى الحجه 1263 را ندانيم ناقص يا تمام گرفته اند، ممكن است كسى كه غره محرم 1264 را جمعه دانسته، ذى الحجه
ص: 12
را ناقص گرفته باشد و طبق آن جمعه غره محرم باشد، و اگر ذى الحجه را تمام بگيرند غره محرم، شنبه و چهاردهم، جمعه باشد.
در «مستدرك 3: 397» نيز وفات را سنه 1264، و در «الذريعه 2: 57» و 6: 228 و 278» و «الاسناد المصفى: 23» در سنه 1263 نوشته اند، و همه اينها بدون تعيين روز و ماه است. و در حاشيه آقا نجفى مرعشى بر «هداية الأنام» أول صفر 1262 نوشته، كه على التحقيق غلط است، و ظاهرا همان 1263 درست باشد؛ منتهى در غير ماه محرم آقا سيد صدر الدين در حيات خود زنان عديده تزويج كرد، و از آنها فرزندانى ذكورا و إناثا بهمرسانيد كه عدد آنها بيازده نفر ميرسد، بدين شرح:أول: سيد محمد على 36 آقا مجتهد كه در 1274 بيايد. دويم: سيد أبو جعفر 36 كه در 1324 بيايد. سوم و چهارم و پنجم و ششم: چهار نفر دختر كه بترتيب زوجات ملا محمد صالح جويباره ئى، كه در 1285 بيايد، و حاج شيخ محمد باقر نجفى، و آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى كه هر دو در 1235 بيايند، و ميرزا محمد تقى حسين آبادى بوده اند. و مادر اين شش نفر، دختر شيخ جعفر نجفى بوده. هفتم: حاج سيد اسمعيل 36 صدر كه در 1258 بيايد، از زوجه ئى دائميه يزدى. هشتم: سيد أبو الحسن 36. نهم:
سيد حسين 36 كه در سنه 1331 وفات كرده، از مادر سيد أبو الحسن. دهم: دخترى كه زوجه شيخ عبد الهادى قاضى بوده. يازدهم: دخترى كه زوجه شيخ محمد شريف دزفولى بوده، و مادران اين چهار نفر أخير، بلكه حاج سيد اسمعيل نيز، باحتمالى كه در «نسب نامه ألفت: 3 و 216» داره همه منقطعه بوده اند. و در آنجا در صفحات متفرقه أولاد و أحفاد هريك از اين يازده نفر فرزند ذكورا و إناثا بتفصيل ذكر شده، ليكن از سيد محمد تقى 36 كه «قرة العين» بنام او تأليف شده و سيد اسمعيل 36 كه مرحوم آقا سيد صدر الدين در شوال 1232 ده جلد از مجلدات «بحار الأنوار» را براى او و چند نفر از دختران خود وقف كرده، اسمى نبرده، و وجه آن ظاهرا اينست كه مقصود از ضبط أولاد هركسى در آن كتاب أولادى بوده كه از آنها فرزندى بوجود آمده يا خود أهميتى تمام داشته؛ و اين دو نفر ظاهرا در كودكى يا در جوانى وفات كرده اند؛ چنانكه بعد از وفات سيد اسمعيل مرقوم؛ حاج سيد اسمعيل صدر متولد و بنام او ناميده شده.
ص: 13
اينك اين دو بيت از آقا سيد صدر الدين در وصف كتاب «مغنى» اينجا آورده شد چنانكه در «روضات: 456» نقل كرده:
«مغنى اللبيب» تصفح و تتبع
و تفكر و تدبر و تذكر
فاجعل لها مغنى اللبيب ذريعة
و لشرح بدر الدين شأن أكبر
وى فرزند سلطان عبد الحميد خان 83 أول است كه در 1203 بيايد؛ و خود از سلاطين سلسله عثمانى است كه در اين سال متولد شده و در سنه 1222 جلوس بسلطنت نمود، و در سنه 1223 پس از سى سال قمرى عمر وفات كرد؛
چنانكه در «احسن التواريخ» نوشته
سنه 1194 قمرى مطابق سنه 1158 شمسى
شنبه غره محرم ... جدى ماه برجى
وى فرزند حاجى كاظم، و خود مردى فاضل و عالم و رياضى دان و مهندس بوده و طبعى عالى داشته، و سالها در خدمت مرحوم شيخ يوسف بحرينى و آقا محمد باقر بهبهانى كه در 1205 بيايد درس خوانده. و تأليفاتى دارد. أول: كتاب «روضة الواعظين» در موعظه. دويم: «نظم قصه يوسف و زليخا». و آخر در شب شنبه أول ماه محرم الحرام اين سال در تبريز از زلزله زمين وفات كرد؛ چنان كه در «دانشمندان آذربايجان: 100 و 354» نوشته. و در آن كتاب در صفحه 100 فرمايد كه از مشاهير آذربايجان در اين زلزله چندين نفر در زير خاك مانده و وفات كردند، مانند علامة العلماء أبو على مراغه ئى و ملا اسمعيل و فضلعلى بيك، برادر عبد الرزاق بيك مفتون (كه در 1243 بيايد)، و ميرزا فضل اللّه طبيب، كه همه از فضلاء بزرگ بودند، انتهى.
جوهرى، تخلص چندين نفر ديگر غير از اين جوهرى صاحب عنوان است. أول:
جوهرى تبريزى ديگر، كه او ميرزا مقيم بن ملا بايندرو در مائه يازدهم بوده، و در «تذكره- نصرآبادى: 401» ذكر شده. دويم: جوهرى تبريزى ديگر، كه او نيز ميرزا مقيم و فرزند ميرزا على أكبر بوده، و در «دانشمندان آذربايجان: 100» ذكرشده. و در اين
ص: 14
دو كتاب درباره هريك از اين دو نفر غير از اختلاف نام پدر چيزهاى ديگر هم نوشته اند كه نتوان درست حكم باتحاد آنها نمود. سيم: جوهرى هراتى، كه در 1253 بيايد.
سنه 1159 شمسى
... ربيع المولود أول حمل ماه برجى
وى فرزند هشتم سيد نور الدين 20 جزايرى است، كه در 1193 شماره 1 گذشت و خود از أفاضل أهل علم و أصحاب عرفان بوده، و شعر هم مى گفته و تخلص أقدس مى نموده.
و بطورى كه در «تحفة العالم: 73» فرموده؛ وى چندى در خدمت پدر بزرگوار و برادر والاتبار خود درس خوانده تا بدرجه كمال رسيد و جامع علوم ظاهر و باطن و وارسته ئى غريب و عجيب گرديد، و در جوانى با برادرش سيد حسين بهند افتاد، و بعد از آمدن برادر مدتى در شاه جهان آباد، خدمت وزير أبو المنصور خراسانى بود، و بالأخره عازم وطن شد، و چون در آن روزگار راه كابل و قندهار مسدود بود ناچار بحيدرآباد دكن آمد كه از آنجا روانه وطن شود. چون بدانجا رسيد نظام الملك آصف جاه او را نگاه داشته و آنچه خواست بوطن برگردد ميسرش نشد، و ليكن مناصب ديوانى بلكه شرعيه را هم آنچه گفتند نپذيرفت، و پانزده شانزده سال پيش از وفات، خلوت بر مزاجش غالب آمده در صومعه ئى كه داشت منزوى گرديد و پا از آنجا بيرون نكشيد، تا در شب دوشنبه بيست و چهارم ماه جمادى الأولى اينسال؛ مطابق (...) جوزا ماه برجى در همانجا وفات كرد، و جنازه اش را بيرون آورده دفن كردند.سيد رضى، «ديوانى در أشعار» و «حواشى و تعليقاتى بر بسيارى از كتب علمى» دارد. و فرزندش مير عالم بهادر 22 در 1223 بيايد، و فرزند ديگرش: سيد زين العابدين 22 در سنه 1213 در سريرنك پتن، چنانكه در «تحفة العالم: 105» نوشته؛ وفات كرد و فرزندانى باز نهاد.
شروان: بكسر شين و سكون راء بدون ياء در بين آنها، ولايتى است معروف در ايران
ص: 15
كه اينك در تصرف روسيه است، چنان كه در «روضات: 644» بدان تصريح فرموده، و نيز در صفحه 78 منسوب بدان را بكسر شين ضبط كرده؛ و در «معجم البلدان 5: 258» آنرا بفتح شين ضبط كرده، و ظاهرا آن براى تعريب بوده كه ميخواسته لاأقل اندك فرقى بين أسلوب عربى و تلفظ فارسى موجود باشد. و اين ولايت محدود است از طرف شمال بجبال ألبرز و ملك داغستان، و از جانب جنوب برود كروموغان، و از سمت مشرق بدرياى خزر، و از جهت مغرب بگرجستان؛ چنان كه در «رياض السياحه: 51» تأليف صاحب عنوان نوشته. و قصبه اين ولايت، يعنى قاعده و حكومت نشين آن، شهر شماخى بفتح شين و تخفيف ميم است؛ چنان كه در «معجم: 291» و «رياض: 53» فرموده اند.
و اين شهر را يزيديه نيز مى گويند، چنان كه در «معجم 8: 507» نوشته. و در بعضى از مواضع نام اين ولايت را شيروان بياء بعد از شين نوشته اند، و آن غلط است. عجب اينكه صاحب عنوان با آنكه خود از آن ولايت بوده، در «رياض» در دو صفحه مذكور و ما بين آنها در مواضع عديده؛ آنرا بعنوان شيروان؛ بادخال ياء در بين شين و راء ذكر كرده. و در «روضات: 644» فرموده: گويا كسى كه آنرا بياء گفته اشتباه به شيروان بفتح راء بر وزن ايروان نموده، و آن؛ چنان كه در «قاموس» نوشته، قريه- اى است ببخارا، انتهى. و در «معجم: 324» نوشته كه شيروان، بكسر شين و سكون ياء قريه اى است در پهلوى بمجكث (بفتح باء و سكون ميم و كسر جيم و فتح كاف و سكون ثاء مثلثه) از نواحى بخارا. و سپس چندين نفر از علماء را از آن آورده، چنان كه اين شروان مورد بحث نيز مولد و موطن جماعتى از علماء و عرفاء و شعراء بوده، از آن جمله:
حكيم خاقانى، و ملا ميرزاى شروانى، و صاحب عنوان، و غيره.
بهرحال، مرحوم حاج ميرزا زين العابدين، صاحب عنوان، فرزند ملا اسكندر است كه وى مردى عالم بوده و فرزندانى داشته. يكى: صاحب عنوان، و ديگرى: حاجى محمد على كه از معاريف زمان بوده و كتابى بنام «شرافة الانسان» تأليف نموده، كه ألحق خوب كتابى است؛ چنان كه در «طرائق الحقائق 3: 128» نوشته.
صاحب عنوان، خود از عرفاء و فضلاء و مردى دانشور و كامل و مطلع بر أحوال بلاد و رجال بوده، و بواسطه تأليف «بستان السياحه» و «رياض» و حسن معاشرتى كه با فرق
ص: 16
أنام نموده و سياحت كاملى كه كرده و معلوماتى از آن بدست آورده؛ مشرب تصوف و عرفان و طريقه نعمت اللهيه نور عليشاهى را رونقى بسزا بخشيده، و خود پيشوا و مرشد جماعتى از معاريف اين فرقه گرديده، و در بين اين طائفه شهرتى وافر بهم رسانيده، و او داراى أخلاق حميده و أحوال پسنديده بوده.
در «طرائق الحقائق 3: 127» شرحى در آداب و أخلاق وى نوشته، بخلاصه اينكه:
در مأكول و مشروب بأقل ما يقنع قناعت و با وجود فقر و فاقت، نهايت سخاوت و مناعت را داشته. غالبا روبروى قبله نشستى، و در بروى مساكين و فقراء نبستى. سحرها قبل از طلوع فجر بيدار و تا گاه ظهور خورشيد بأوراد و أذكار در كار بودى. شهور رجب و شعبان و رمضان را همه ساله صائم و با تقليل طعام و ذكر دائم بسر مى آورد، و در أحوال مريدين و مخلصين در عين قدرت تصرفات غريب مى كرد. انتهى.
شرح أحوالش را خود در دو كتاب مذكور بتفصيل هرچه تمامتر نوشته، و بعد از آن بنقل و اختصار از آنها و اضافات ديگر، در چندين كتاب؛ مثل «مجمع الفصحا 2: 83» و «رياض العارفين» و «فارس نامه ناصرى 2: 144» و «طرائق الحقائق 3: 124» كه نسبة مفصل و جامع تر است، و «شمس التواريخ: 55» و غيره. نوشته اند. و آنچه از همه آنها برمى آيد اينكه: وى در پانزدهم ماه شعبان المعظم اين سال مطابق (...)
أسد ماه برجى متولد شده، و در پنج سالگى بهمراه پدر خود و ساير متعلقين بعتبات عاليات آمده، و در كربلا مجاور شدند، و وى مدت دوازده سال در آن سرزمين در نزد پدر خود و بعضى از علماء ديگر بتحصيل علوم رسميه پرداخت و فيض صحبت جماعتى از علماء و عرفاء را دريافت، مانند: آقا محمد باقر بهبهانى، و سيد بحر العلوم، و ملا عبد الصمد همدانى، و ميرزا محمد مهدى شهرستانى، و شيخ جعفر نجفى، و آقا سيد على كربلائى، و شيخ موسى بحرينى، و حاج ميرزا محمد أخبارى، و سيد معصوم عليشاه دكنى، و نور عليشاه و حسينعلى شاه اصفهانيان، و رضا عليشاه هراتى، و رونق عليشاه بمى كرمانى، و غيرهم.
و از تأثير نفس اين بزرگواران قائد توفيق گريبان گيرش شده و جذبه ئى از حق او را ربود كه لجذبة من جذبات الحق يوازى عمل الثقلين. و من عند اللّه ملهم باين شد كه وراء علوم ظاهرى علومى باطنى نيز هست كه بايد آنرا تحصيل كرد و خود نوشته كه از
ص: 17
اين انديشه إنقلاب أحوال بهم رسيد، و كار بسرحد پريشانى كشيد، و عزم جزم نمود كه بخدمت أهل تحقيق هر ديار برسد، و حقيقت طوائف أمم را برأى العين به بيند.
پس بدين اراده ببغداد رفت و از آنجا وارد عراق عجم گرديد و أكثر بلاد آنرا ديد و بصحبت طوائف مختلفه رسيد. پس بدار المرز گيلان وارد؛ و خود نوشته كه از كثرت باران و قلت ياران تر آمده برآمد؛ و چندگاه در بلاد شروان و مغان و طالش وآذربايجان سياحت كرد، و لوازم مجالست و معاشرت با هر فرقه را بعمل آورد. و بعد از آن بكشور هند رفت، و بملك پنجاب و بنگاله و گجرات و دكن درآمد. آنگاه بكشتى نشسته و بسيارى از جزاير هندوستان و سودان را ديد، و عجائب بحار و غرائب روزگار را مشاهده نمود.
و از تلاطم أمواج درياها و تراكم أفواج راجه ها زحمت بسيار كشيد، و رنج بيشمار ديد؛ تا آخر الأمر بولايت سند افتاد، و از راه مولتان و جبال بكشمير رسيد، و مدتى در آن ديار توقف نمود. و بعد از ديدن آن ولايت از راه مظفرآباد و كابل بولايت طخارستان و توران و جبال بدخشان افتاد، و از آنجا بخراسان آمده، و از راه عراق بفارس وارد شد. آنگاه از راه دارابجرد و هرمز بعمان و از راه حضرموت و بنادر يمن و بر حبش بجده رسيد، و از آنجا بصوب حجاز رفت. و بعد از أداء مناسك حج و عمره بمدينه طيبه آمد، و بزيارت حضرت خير الأنام و أئمه بقيع عليهم السلام تشرف حاصل كرد. سپس از راه دريا بكشور صعيد مصر آمد و شام و روم و أرمنيه كبرى و صغرى و ديار بكر و جزاير روملى و بلاد أنا- طولى را سياحت نمود. و از راه آذربايجان بطهران رسيد، و مدتى در آنجا مكث كرد، و بعد از آن عزيمت همدان نمود، و از همدان باصفهان، و از آنجا بفارس، و از فارس بكرمان رفت، و بعد از چندى بشيراز، و از آنجا ببغداد رفت، و در سنه 1235 تأهل اختيار كرد، و بعد از وفات مجذوبعليشاه كه در 1238 بيايد؛ خليفه و جانشين وى و قطب سلسله عليه باصطلاح صوفيه گرديد، و در شيراز سكونت گزيد. و بواسطه مسئله تصوف علماء آن شهر بمعادات او برخاستند. و حسينعلى ميرزا فرمانفرما بحكم محكم علماء وى را در سنه 1241 از آن شهر بيرون كرد، و او بآذربايجان رفت. و بعد از آن مطابق ميل خود بشيراز باز آمد، و در آنجا بر وفق دلخواه مسكن نمود، و قريه كشن از بلوك حومه شيراز كه در يك فرسخى آن شهر بطرف مغرب واقع است بتيول وى برقرار شد، و او
ص: 18
چندين دست خانه و حمام در شيراز پرداخت، و در آن شهر تا آخر عمر بسر آورد. و در طول مدت عمر چندين كتاب تأليف كرد:
أول: كتاب «بستان السياحة» أنجام تأليف آن 27 رجب سنه 1248 در شيراز.
دويم: كتاب «حدائق السياحه». سيم: كتاب «رياض السياحه» بنام نواب محمد رضا ميرزا ابن فتحعليشاه، أنجام تأليف آن در قومشه اصفهان سنه 1237؛ و اين سه كتاب همه بعنوان مسالك و ممالك، و أول و سيم مطبوع و منتشر گرديده، و دويم تاكنون بنظر نرسيده. و «رياض» بترتيب أقاليم و ممالك و «بستان» بترتيب حروف هر شهر و مكانى است. و در هر دو در بسيارى از مواضع شرح حالى از رجال ذكر شده و بعدا مسئله تصوف عنوان و بأقصى الغايه در إثبات حقيت آن سعيى موفور بعمل آمده، و مخصوصا «بستان» گنجينه ئى است نفيس از فوائد متفرقه و علوم عديده، و مشتمل است بر بسيارى أخبار و أدله حقيت مسئله تصوف و عرفان.حاج ميرزا زين العابدين شعر هم مى گفته، و تخلص تمكين مى نموده، چنان كه در تصوف هم ملقب به مستعليشاه بوده. و هم تمكين تخلص سيد رضاء بمى بوده و اينك اين أشعار از اين تمكين صاحب عنوان بنقل از «مجمع الفصحاء 2: 83» و «فارسنامه ناصرى 2: 144» اينجا آورده شد:
در فقر بديده ايم ما شاهى را
و اندر غم عشق راه آگاهى را
هر سلسله و طريقه ديديم ولى
جستيم طريق نعمت اللهى را
و هم از او است:
أندر پى إنسان همه آفاق بگشتم
بسيار بگشتم من و بسيار نديدم
تمكين، بكه گويم غم دل را كه بگيتى
جز يار نديدم من و آن يار نديدم
آنكه در دور جهان در طلبش گرديدم
از أزل همره من بود چو نيكو ديدم
شمس چون جلوه كند ذره شود سرگردان
منم آن ذره كه سرگشته آن خورشيدم
نيستم معتقد تقوى خود در ره دوست
ليك بر لطف ويم هست بسى اميدم
و هم از او است:
گفتم كه جهان و همه أوضاع جهان چيست؟
پير خردم گفت كه خوابى و خيالى!
بس راه سپرديم و كمال همه كس را
ديديم و بجز عشق نديديم كمالى!
ص: 19
تمكين، ديدى كه جمله ديدى و گذشت
رفتى و رساندى و رسيدى و گذشت
غمگين نشوى كه واعظت كافر خواند
فردا است كه اين نيز شنيدى و گذشت!
از تهمت و طعنم چو از اين شهر برانى
زاهد ز تو اين خانه، كه من خانه بدوشم!
از كلمات مرقومه معلوم شد كه مرحوم حاج ميرزا زين العابدين از خدمت مرحوم مجذوبعليشاه كسب تصوف و عرفان نموده و ارشاد و تربيت يافته. و اينك گوئيم كه هم او در طول مدت سياحت و نيز در أوقات توقف در شيراز جماعتى را ربوده و مجذوب خويش نموده و در طريقت تصوف تربيت فرموده، و آنان از جمله مخلصين و مريدين وى معدود مى گردند، و اينك أسماء چندين نفر از آنها بنقل از «طرائق الحقائق- ج 3» در مواضع متفرقه (از ص 130 تا 145) نوشته خواهد شد:
أول: مرحوم ميرزا اسحق محلاتى كه از سالكين آگاه و عارفين باللّه بوده، و شعر هم مى گفته و تخلص أنور مى نموده، و فهرست كسانى كه أنور تخلص دارند در 1216 بيايد، و اين رباعى از اين أنور (ميرزا اسحق مرقوم) است:
أنور كه ز سر وحدت آگاهى يافت
از دولت فقر ملكت شاهى يافت
شد خاك گدايان در مستعلى
تا ره ببساط نعمت اللهى يافت
و او در حدود سال 1260 در طهران وفات يافته.
و اين ميرزا اسحق خواهرى داشته كه وى از عارفات عهد و مادر ميرزا كاظم خان محلاتى است كه او سال ها در پاريس در فيزيك و شيميائى درس خوانده، و در مدرسه دار الفنون طهران معلم كل علوم طبيعى بوده، و با اينحال در طريقت غلوى داشته، و در روز 21 شوال سنه 1313 وفات كرده.
و فرزندش جناب مقرب الخاقان، محمود خان از أطباء حاذق فن جديد، و درويشى را بارث دارا بوده، چنانكه در «طرائق 3: 131» فرموده. دويم: مرحوم رضاء قليخان هدايت كه در 1215 بيايد. سيم: مرحوم حاج ميرزا كوچك رحمتعليشاه، زين العابدين شيرازى كه در 1208 بيايد. چهارم: حاج ميرزا آقاسى عباس ايروانى كه در 1198 بيايد. پنجم: مرحوم ميرزا عبد الحميد بن ملا عبد الغفار شيرازى كه پدرش از مقدسين
ص: 20
آن ديار، و خود از عرفاء و شعراء بوده، و تخلص بهجت مى نموده.
ميرزا عبد الحميد، در ريعان جوانى و عنفوان زندگانى از علوم رسميه بهره مند شده، و بمفاد الخط لأهل العلم جمال، خط نسخ تعليق را نيكو نوشتى و از زحمت بنان؛ بنان رسيدى، و بمحنت نويسندگى معيشت نموده و منت از حاتم طائى نكشيدى، و هميشه مايل بصحبت أرباب حال و أصحاب كمال بودى، و مدت ها با صاحب عنوان طريق معاشرت و مجالست پيمودى، و إظهار خلوص عقيدت نمودى، و چندى با مرحوم حاج محمد- حسين حسينى كه در 1249 بيايد أبواب آمد و شد گشودى، و گاهى برحسب حال و مقال أشعار نيكو سرودى. و از آن جمله اين چند شعر نوشته شد:
چه جلوه كرد ندانم نگار عشوه گرم
كه هركه را نگرم روى او است در نظرم
أسرار خرابات و رموز دل عشاق
گفتن بر بيگانه سزاوار نباشد
رندى براه عشق سبكبار مى رود
كاول قدم بخانه خمار مى رود
و او در حدود هزار و دويست و پنجاه و أندى وفات كرده، چنان كه در «فارسنامه- 2: 133» فرموده. و فهرست أسماء شعرائى كه بهجت تخلص دارند در 1223 بيايد.
ششم: مرحوم حاجى عبد الرسول إشتهاردى كه در 1230 بيايد. هفتم: مرحوم ميرزا على، ثابتعلى قهفرخى (ره).
قهفرخ معرب كوه فرخ، و نام قريه ئى است در بلوك چهارمحال اصفهان، و مرحوم ميرزا على چنان كه نيز در «طرائق 3: 131» نوشته، مردى عارف و شاعر بوده، و أشعارى در أسماء أقطاب سلسله نعمت اللهيه از زمان خود تا امام عليه السلام بنظم آورده كه اين چند بيت از آنها است:
گفت پيغمبر كه دانش كن طلب
خواه در چين خواه در شام و حلب
كن طلب از مهد تا وقت لحد
علم روزان و شبان با جهد و جد
علم را ز افواه مردان ياد گير
هرچه غير از قول مردان؛ بادگير
مرد كبود؟ آن كه از دنيا گذشت
آن كه از دنيا و ما فيها گذشت
جز خدا از هركه بينى پا كشيد
رخت از خشگى سوى دريا كشيد
آن كه از ياد خدا آتش فروخت
أولين دم هستى خود را بسوخت
ص: 21
آرزوى خويش بر يكسو نهاد
بر بساط لطف حق پهلو نهاد
اين گروه رند ربا نيستند
ديگران مردان اين ره نيستند
بيشه شيران نه جاى روبه است
خرمن آتش نه مأواى كه است
خود نه جولانگاه خفاش است اين
منظر مهر ضيا پاش است اين
چون كه منزلگاه رندان است اين
بهر زاهد طرفه زندان است اين
چون سخن از حلقه مردان رسيد
پس قلم بايد بهر دفتر كشيد
هركه در راه طريقت ره رود
بايد از مردان ره آگه شود
پس نگارم نسبت اين سلسله
از دل شيران برآرم ولوله
گرچه از مردان اين ره نيستم
پيرو پيران ربا نيستم
تا بود جان چاكر أهل دلم
مهر ايشان است در آب و گلم
بر در پيران اين ره بنده ام
من سگ اين آستان تا زنده ام
گر بخوانندم سگ اين آستان
پاى بگذارم بفرق فرقدان
بنده درگاه سلطان ولى
چاكر أهل صفا ثابتعلى
چون رخ از هر دو جهان برتافتم
اين لقب از پير كامل يافتم
پير كامل قطب گردون كمال
مظهر حق در درياى وصال
در شريعت پيشواى أهل دين
در طريقت مرجع أهل يقين
آن كه از جام وفا مست على است
در گشاد كارها دست على است
(تا آخر)
هشتم: مرحوم آقا محمد تقى عارف اصفهانى (ره) كه بناء بمسطورات (ص 131) نيز در شيراز متولد شده، و أمر معيشت از تجارت مى گذرانيده، و در أوائل حال بكمند عشق جوانكى عطار گرفتار، و ببوى محبت او مشام جان را معطر مى كرد، و آخر بمفاد المجاز قنطرة الحقيقة، جذبات شوق إلهى در كانون دلش جلوات نموده و بخدمت صاحب عنوان رسيد، و حلقه ارادتش را در گوش جان و دل كشيد، و در زمره فقيران صداقت كيش و درويشان ارادت أنديش درآمد، و اين أشعار آبدار از أفكار أبكار اوست:
تا دلم با درد عشقت كرد خوى
دردهايم جمله درمانى گرفت
ص: 22
تا كه شور عشق او در سر فتاد
اين سر شوريده سامانى گرفت
بر روى مهت زلف سيه ريخته ديدم
روز و شب خود را بهم آميخته ديدم
اين بود اميدم كه كشى زارم و أفسوس
در كوى تو خون ديگران ريخته ديدم
در زير پر خويش كشيده است سر از غم
هر مرغ كه از دام تو بگريخته ديدم
و اين آقا محمد تقى در أشعار تخلص عارف داشته، و فهرست أسماء شعرائى كه عارف تخلص داشته اند، در 1300 بيايد.
نهم: مرحوم آقا محمد تقى منصور على خوئى كه در 1274 بيايد. دهم: نواب محمد رضا ميرزا أفسر كه در 1211 بيايد. يازدهم: سيد محمد صالح كرمانى. دوازدهم:
سيد محمد على منير عليشاه سيرجانى، و شرح أحوال اين هر دو در 1303 بيايد. سيزدهم:
سيد محمد على عزت عليشاه كه در 1219 بيايد.
مرحوم حاج ميرزا زين العابدين با اين كه مكرر بمكه معظمه و مدينه منوره مشرف شده بود؛ در أواخر عمر باز آرزوى حج بيت اللّه الحرام نمود، و بدين قصد روانه شده و پس از مراجعت در سنه هزار و دويست و پنجاه و سه، چنان كه در «شمس التواريخ: 55» فرموده؛ در نزديكى جده بر روى دريا وفات كرده و سياح عالم ملكوت گرديد، و هم در جده در قبرستان حضرت حواء عليها السلام دفن شد. و فرزندانى از او باز ماند.
يكى: ميرزا جلال الدين محمد كه در سنه 1248 متولد شده، و پس از پدر در نزد رحمتعليشاه تربيت يافت، و چندى در بلوك دشتى فارس متوطن و با خوانين آنجا مصاهرت بهم رسانيد، و براى دوستى آنها صدمات بسيار كشيد، و سى با صدق و صفاء و محبت و وفاء بوده، و در حدود سال 1290، از رنج اين خاكدان فراغت يافت، و خلفى از او بازنماند؛ چنان كه در «طرائق 3: 128» نوشته.ديگر: ميرزا على صدر العرفاء كه در 1253 بيايد. و در «تذكرة العارفين: 109» عنوانى دارد بنام ميرزا أحمد شيروانى و در آن فرمايد: از نبيره مستعليشاه است كه بدست حاج شيخ عماد الدين حكيم إلهى تشرف در فقر حاصل نموده، انتهى.
و ما ندانستيم كه وى از نسل كدام يك از فرزندان صاحب عنوان است.
ص: 23
وى عبد الغنى أفندى معروف بابن جميل و مكنى بأبو محمود و از بزرگان علماء أهل سنت بوده و شعر هم مى گفته، و سيد عبد اللّه آلوسى كه در 1248 بيايد كتابى بنام «الروض- الخميل» در مدايح عبد الغنى جميل در أحوال وى تأليف كرده كه فرزندش سيد محمود شطرى از آن را در «المسك الأذفر» نقل نموده، و از آن چنين برآيد كه وى در بيستم ماه ذى القعدة الحرام اين سال، مطابق (...) عقرب ماه برجى متولد شده، و كسب كمالات و تحصيل علوم عربيت نموده تا بمقامى سامى رسيد، و در سخن سرائى بدرجه ئى عالى ارتقاء گزيد و از غايت علو همت همواره بطريق حماسه أشعارى مى سرود، چنان كه در قصيده ئى گويد:
أيذهب عمرى هكذا بين معشر
مجالسهم عاف الكريم حلولها
و أبقى وحيدا لا أرى ذا مودة
من الناس لا عاش الزمان ملولها
و كيف أرى بغداد للحر منزلا
اذا كان مفرى الأديم نزيلها
فما منزل فيه الهوان بمنزل
و فى الأرض للحر الكريم بديلها
و او مكرر بطرف شام سفر نمود، و در آنجا از شيخ عبد الرحمن كزبرى و شيخ حامد عطار إستجازت بجميع كتب حديث بهم رسانيد، و در سنه 1247 رضاء پاشا، وى را از شام ببغداد طلبيد، و إفتاء فرقه حنفيه را بوى مفوض گردانيد؛ و پس از چندى نفرتى ميانه ايشان بهم رسيد؛ و در أثر آن أموال أفندى كه از آن جمله هفت هزار جلد كتب قليل النظير بود عرضه نهب و غارت گرديد. و بعد از آن باز پاشاى مرقوم باستمالت خاطر وى گرائيد. و بالأخره؛ أفندى پس از مدت هشتاد و پنج سال قمرى و نوزده روز عمر؛ در نهم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و هفتاد و نه؛ مطابق (...) جوزا ماه برجى بسراى باقى شتابيد؛ و چندين نفر از شعراء براى وى مرثيه ها سرودند؛ از آن جمله سيد عبد الغفار أخرس كه در 1291 بيايد قصيده ئى طولانى گفته كه اين چند شعر از آن است:
سأبكى و أستبكى عليك المعاليا
و أسكب من عينى الدموع الجواريا
ص: 24
و أصلى لظى نار الأسى كلما أرى
مكانك ما قد كان بالأمس خاليا
و إن لم يكن يجدى البكاء و لم يعد
على الأسى من ذلك العهد ماضيا
و من حق مثلى أن يذوب حشاشة
من الحزن أو يبكى الديار الخواليا
خلت من أبى محمود دار عهدتها
تضى ء به أرجائها و النواحيا
(إلى آخر القصيدة)
وى بطورى كه در «خيرات حسان 2: 14» نوشته دختر محمد أسعدى أفندى ابن اسمعيل أفندى شيخ الاسلام مشهور اسلامبول، و خود از فضلاء و شعراء و نساء مشهوره آن شهر بوده، و در علوم فقه و لغت و ادب مهارتى تمام داشته، و شعر فارسى و تركى را نيكو مى سروده، و سلاطين و وزراء اواخر مائه دوازدهم را مدح نموده و بيشتر وقت خود را بمطالعه كتب مى گذرانيده، و اشعار خود را مدون كرده، و چون پدرش محمد اسعد افندى، و برادرش شيخ الاسلام شريف افندى نيز شعر مى گفته اند؛ ديوان او را بديوان خود ملحق كرده يعنى آنها را در يك مجلد قرار داده اند، و بعد از آن ناسخين؛ اين وضع را رسم كرده كه در استكتاب اشعار اين پدر و پسر و دختر، اول گفته اسعد افندى و بعد ابيات شريف افندى و در آخر، ديوان زبيده را مى نويسند. و اين زبيده بزوجيت درويش أفندى نقيب الأشراف كه از صدور آن عصر بود درآمد، و پسرش كه فطنت تخلص داشته نيز از مشاهير شعراء شمرده مى شود، چنان كه در «تاريخ مرادى» فرموده ليكن در كتاب «مشاهير النساء» گفته كه فطنت تخلص همان زبيده است، و ترتيبى را هم كه در استنساخ دواوين گفتيم؛ گويد خلاف مشهور است. و بدين بيان كه فطنت تخلص همان زبيده باشد، در «خيرات حسان 2: 30» ثانيا در حرف فاء عنوانى براى او بسته؛ و اين چند شعر تركى را از او آورده:
غزل:
كللر قزار رشرم ايله اول غنجه كولنجه
سنبل خم اولور رشك ايله كاكل بوكولنجه
عنقاد خى اولورسه دوشر پنجه عشقه
صيد دل شهباز نگاهك سوز و لنجه
اول غنچه نشكفته اولور گل كبى خندان
شبنم كبى اشك دل شيدادو كولنجه
ص: 25
هر تارى بر رمار اولور گنج حسنده
رخسار كه زلف سيهك شانه بولنجه
جان ويرمك ايسه قصدك اگر عشق ايله فطنت
خاك در دلدار دن آير لمه او لنجه
و هم اين دو بيت از برادر او بنقل از همان «خيرات حسان 2: 30» آورده شد:
حق، عليم است ندانى بحقيقت أحكام
چون بتحقيق در أفلاك مقوم باشى
عالم الغيب خداوند حكيم است همان
سخنت كذب بود گر تو منجم باشى
و اين فطنت كه اينجا ذكر شد غير از فطنت طرابزونى است كه در 1258 بيايد.
و بالأخره، زبيده صاحب عنوان در ماه ذى القعدة الحرام اين سال، چنان كه در «خيرات حسان» نوشته مطابق (عقرب- قوس) ماه برجى وفات كرده، و در اسلامبول در محله أيوب در قبرستان در كوشك إدريس دفن شد.
وى مرحوم سيد موسى 24 بن سيد حيدر 23 بن سيد أحمد 22 بن ابراهيم 21 بن أحمد 20 بن قاسم 19 بن أبو عبد اللّه حسين المقرى 18 بن محمد 17 بن عيسى 16 بن طاهر 15 بن أبو طاهر محمد 14 بن أبو الحسن على 13 (معروف بابن هيفا) بن محمد 12 بن أحمد الناصر 11 بن أبو الصلت يحيى 10 بن ابو العباس احمد 9 بن ابو الحسن على 8 بن عيسى 7 بن ابو الحسين يحيى 6 بن ابو عبد اللّه ذو الدمعه حسين 5 بن ابو الحسين زيد شهيد 4 بن الامام زين العابدين 3 عليه السلام است.
حضرت امام زين العابدين عليه السلام در صفحه 27 مقدمه گذشت.
فرزندش حضرت زيد شهيد 4 عليه السلام، از اجله امامزادگان و شهداء و روات و بزرگان دين است. تولدش را در «الشيعة و فنون الاسلام» در سنه 80 نوشته، چنان كه در ترجمه آن «شيعه يا پديدآورندگان فنون اسلام: 27» ذكر كرده. و در «ايمانزيد بن- على: 8» بنقل از «الحدائق الورديه» در سنه 75 نوشته است. شهادتش روز 2 شنبه 2 صفر سنه 122 در كوفه، و جسدش را مدت ها مصلوب نموده و بعد از آن سوزانيدند.
و وى را چهار نفر پسر بوده، أول: حضرت شاهزاده يحيى 5 كه پس از پدر خروج كرده، و در عصر جمعه اواخر سنه 125 در حوالى جوزجان شهيد و در ارغونه از توابع جوزجان دفن
ص: 26
شد كه هم اكنون قبرش در نزديكى گنبد قابوس ميانه جرجان و استرآباد معروف و زيارتگاه است و از او عقبى بازنمانده. دويم: جناب أبو يحيى عيسى 5 مؤتم الأشبال كه در سنه 109 متولد شده و پس از مدت 60 سال عمر در سنه 169 در كوفه وفات كرد؛ و گرچه أعقابى از او بازمانده، لكن ما أعقابى متصل از او در اين كتاب نياوريم. سيم: حسين 5 ذو الدمعه كه اينك اينجا ذكر مى شود. چهارم: محمد 5 كه در 1199 بيايد.
پس اينك در اينجا گوئيم كه: حضرت حسين 5 ذو الدمعه كه او را ذو العبره هم گفته- اند، سيدى بزرگوار و از روات أخبار بوده كه در سنه 116 متولد شده. و وفاتش را در سنه 140 نوشته اند، ولى ظاهرا غلط مينمايد. فرزندش يحيى ء عليه السلام در سنه 207 در بغداد وفات كرده. و مادر او خديجه 5 دختر عم پدرش حضرت باقر عليه السلام يا عم ديگرش جناب عمر الأشرف 4 بن الامام زين العابدين عليه السلام است.
و سيد أحمد 22 يا پدرش سيد ابراهيم 21 اول كسى است از اين سلسله كه در حدود سال 1080 از شهر حله عراق بجبل عامل آمده و آنجا در قريه كفره از أعمال صور و تنبين توطن نمود، و پس از آن بمجدل سلم از اعمال ناحيه هونين آمد. آن گاه او يا يكى از أولادش بشقراء از ناحيه هونين آمدند. و تاكنون أعقاب او در آنجا مى باشند.
و از جمله ايشان سد حيدر 23 است كه در عمود اين نسب افتاده، و دو فرزند ما از او در اين كتاب مى نويسيم. يكى: سيد محمد 24 كه در 1226 بيايد. و ديگر: سيد أبو الحسن 24 صاحب اين عنوان، و چنين گوئيم كه:
سيد أبو الحسن 24 بطوريكه در «أعيان الشيعه» نوشته از علماء بزرگ و سادات جليل القدر جبل عامل بوده، و در آن جا مجلس درسى داشته و چندين نفر؛ از شاگردان او مى باشند. أول: برادرزاده اش مرحوم سيد جواد 25 عاملى كه در 1226 بيايد.
دويم: فرزندش سيد حسين 25 كه در 1230 بيايد. سيم: شيخ ابراهيم بن يحيى عاملى كه در 1214 بيايد.
مرحوم سيد أبو الحسن در سنه 1182 مسجد جامع بزرگى در قريه شقراى جبل عامل بناء نهاده و شاگردش شيخ ابراهيم مذكور در تاريخ آن گفته:
يا عصبة الدين الا فانظروا
ما شاده مولى الموالى لكم
ص: 27
أبو الأمين العلوى الذى
صبر من كسب العلى كسبكم
أمسى خطيب الدين فى جامع
قد جمع اللّه به شملكم
يقول فى تاريخه: آمرا
يا أيها الناس اتقوا ربكم
سيد أبو الحسن در اين سال وفات كرد، و شاگردش شيخ ابراهيم قصيده ئى در مرثيه وى گفته كه در آن فرزندانش سيد محمد أمين و سيد حسين را تعزيت نموده و اين چند بيت از آن است:
أتعجب من دمعى السخى اذا جرى
لأنت خلى ما سمعت بما جرى
ألم تر أن المجد حب سنامه
و أن فؤاد المكرمات تفطرا
و أن رياض الفضل صوح نبتها
و كان لعمرى بالفضائل مزهرا
و أن عقود العلم من بعد جيدها
أبى الحسن الماضى محللة العرى
فقدنا به بدر السماء و نوره
يشق الدياجى و الربيع منورا
فدمعى ياقوت و قد كان لؤلؤا
و فودى كافور و قد كان عنبرا
فيا قبره و اريت منه مهندا
صقيلا بأسرار العلوم مجوهرا
و يا قبره و اريت و اللّه مور دا
لكل جميل فى الوجود و مصدرا
و يا قبره واريت أفضل عالم
تستر نور العلم لما تسترا
و يا قبره واريت شمسا منيرة
لها كان ينجاب الظلام عن الورى
فديت الذى أمسى رهين جنادل
ظفرن بخير الناس مرئى
و مخبرافديت الذى أمسى رهين جنادل
سلبن من العافين منتجع القرا
و ما كنت أدرى قبل ما غاب تبنها
محياه أن البدر يغرب فى الثرى
فمن لأصول الدين يفصح روحها
بتحقيقه حتى ترى الحق مزهرا
و من لمعانى الذكر يبدى بديعها
بأورى زناد فى البيان و أسورا
و من لأحاديث النبى و آله
يميط غطاها موضحا و مقررا
و من لفنون النحو يبدى عويصها
و يظهر من معناه ما كان مضمرا
و من للمعانى و البيان مبين
بأفصح ما قال البليغ و أخصرا
لقد أفصح الدين الحنيفى بعده
ذليلا فياللّه من حادث عرا
ص: 28
تحول عن دار الشقاء مكرما
و صار الى دار النعيم مطهرا
و ما زال ذاك النور حتى أفادنا
هلالين بل بدرين لن يتسترا
و لا جف ذاك البحر حتى أفادنا
بوبلين بل بحرين لن يتكدرا
رضيعى لبان العلم و الحلم و الندى
و أفضل من فوق البسيطة عنصرا
لقد زال عنا بالأمين و صنوه
حسين فولى الحزن عنا و أدبرا
(الى آخر القصيدة)
و چنان كه ضمنا معلوم شد، وى را فرزندان چندى بوده، از آن جمله يكى:
سيد محمد أمين 25، و فرزندان او يكى سيد على أمين 26 است كه در 1249، و ديگرى سيد أحمد أمين 26 كه در 1254 بيايند. و فرزند ديگر صاحب عنوان؛ سيد حسين 25 است كه در 1230 بيايد.
سنه 1195 قمرى مطابق سنه 1159 شمسى
غره محرم الحرام ... جدى ماه برجى
وى فرزند مير محمد رفيع 31 بن محمد مهدى 30 بن أبو الحسن ملقب ببهاء الدين محمد 29 بن رفيع الدين محمد 28 معروف بميرزا رفيعاء بن حيدر 27 زين الدين على 26 بن مير حيدر 25 بن حيدر 22 على 21 بن بهاء الدين حيدر 20 ملقب بأبو الفتوح بن كمال الدين حسن 19 بن شهاب الدين على 18 نقيب ابن فتوح الدين أحمد 16 بن عباد 15 بن شهاب الدين على 14 بن حمزه 13 بن طاهر 12 أبو الحسن شهاب الدين على 11 فتوح الدين احمد 9 مكنى به ابو المحمود بن ابو جعفر 8 ملقب بزين العابدين بن عباد احمد 7 شهير برئيس بن ابراهيم 6 طباطباء بن ابو ابراهيم الامام زاده اسمعيل الديباج الأكبر 5 بن ابو اسمعيل ابراهيم الغمر 4 بن ابو محمد حسن المثنى 3 عليه السلام است.
اين نسب بطورى كه اينجا آورده شده، غير از وضع اعداد بر آنها؛ نقل از «تاريخ نائين 3: 93 و 96» است، و ما را از مير سيد على 32 صاحب عنوان تا ميرزا رفيعا 28 ترديدى در صحت آن نميباشد. لكن از ميرزا رفيعا 28 تا حضرت حسن المثنى 3
ص: 29
على التحقيق اشتباهات و اسقاطات عديده در آن رخ داده كه ما با ملاحظه آن اشتباهات روى آنها شماره نهاديم، و اكنون تا آنجا كه ميتوانيم آنرا در دو قسمت تصحيح مى نمائيم.
يكى: از حضرت حسن المثنى 3 عليه السلام تا شهاب الدين على 18 نقيب، و ديگر: از شهاب الدين مرقوم تا ميرزا رفيعا؛ پس چنين گوئيم كه:
حضرت حسن المثنى 3 عليه السلام در مقدمه ذكر شد، و آنجا وعده داديم كه أعقاب او را در اين سال ذكر كنيم. اينك گوئيم كه:
آن جناب امامزاده ئى بزرگوار و از روات أحاديث و أخبار بوده. و در سنه 97 چنان كه در «عمدة الطالب: 86 در پاورقى» نوشته وفات نموده، و بطورى كه در «منتخب التواريخ- خراسانى: 139» فرموده در بقيع دفن شده، و در «عمده: 87» عقب او را از پنج نفر نوشته: عبد اللّه المحض 4. ابراهيم الغمر 4. حسن مثلث 4؛ كه اين هر سه از بطن فاطمه دختر حضرت سيد الشهداء عليه السلام بوده اند، و داود 4 و جعفر 4؛ كه مادرشان ام ولدى بنام حبيبه روميه بوده. و در اين كتاب ما فقط اولاد عبد اللّه المحض 4 را در 1205 و اولاد حضرت ابراهيم الغمر 4 را اينجا آورده و چنين گوئيم كه:
حضرت ابراهيم الغمر 4 عليه السلام بطورى كه در «عمدة الطالب: 149» نوشته سيدى شريف بوده، و بواسطه جودى كه داشته ملقب بغمر شده؛ و حديث هم روايت كرده.
و غمر چنان كه از «أقرب الموارد» برآيد: صفت مشبهه مانند صعب و بمعنى كريم است.و در «عمده: 150» فرمايد: وى در سنه 145 در حبس منصور بسن شصت و نه وفات كرد، و او همان صاحب صندوق در كوفه است كه قبرش را زيارت مى كنند، انتهى.
و در پاورقى اين صفحه نوشته كه قبر او نزديك كراى سعد بن أبى وقاص معروف، برطرف چپ كسى است كه از راه آهن بشريعه كوفه برود و تاكنون مزار وى معروف است، انتهى.
و هم در اين صفحه و پاورقى آن دارد كه اين ابراهيم با اينكه چندين نفر پسر و دختر داشته، فقط أعقابش از فرزندش حضرت اسمعيل الديباج 5 باقى مانده، و هم آنجا نوشته كه وى را شريف خلاص مى گفتند، و در وقعه فخ حاضر بوده، انتهى. و حضرت امامزاده اسمعيل مذكور ملقب به الديباج الأكبر، و بنابر آنچه مشهور بلكه در بعضى از
ص: 30
كتب نيز مسطور است در اصفهان مدفون مى باشد. و اينك قبر وى در كنار شرقى خيابان هاتف نزديك بفلكه شكرشكن واقع، و بر آن گنبد و بارگاه و حرم و صحن و دستگاهى مجلل برپا است كه آنرا بنام وى امامزاده اسمعيل مى گويند؛ لكن مدرك درستى در وقوع قبر وى در اين محل بنظر نرسيده.
فرزندش حضرت ابراهيم 6 ملقب بطباطبا است، و در وجه تلقب وى بدين كلمه در «عمده: 161» فرموده كه پدرش وقتى در كودكى وى خواست جامه ئى برايش ببرد و او را مخير بين پيراهن و قبا نمود و او گفت طباطبا يعنى قباقبا، انتهى.
و اين ابراهيم طباطبا بطورى كه در «تاريخ نائين 3: 94» نوشته، دختر أحمد ابن رستم معاصر مرداويج حكمران اصفهان را بزوجيت داشته؛ و أحمد مرقوم رقباتى بعنوان وقف أولادى بر سادات طباطبائى وقف نموده كه آنها عبارت است از: زواره و جوزان، و سروشنان، و كشه، و طرق، و تار، و قدرى از ورامين؛ و تاكنون دودانگ از زواره و جوزان بوقفيت باقى و اين سلسله از آن استفاده مى كنند، انتهى.
و اين أحمد واقف را ما ندانستيم كيست. اگر چنانكه آنجا نوشته معاصر مرداويج بوده نتواند پدرزن ابراهيم طباطبا باشد، زيرا كه مرداويج بطورى كه در «تاريخ- اصفهان» جابرى نوشته، در سنه 323 بقتل رسيده، و ابراهيم طباطبا از رجال مائه دويم و در طبقه حضرت كاظم عليه السلام بوده، و فرزندش محمد 7 برادر أحمد الرئيس مذكور در عمود اين نسب، چنان كه در «عمدة الطالب: 161» در پاورقى نوشته در سنه 199 وفات نموده، و در «شجره نامه سادات وهابى ها» قضيه وقف كردن و دختر أحمد داشتن را درباره على الشهاب شاعر 11 مى نويسد، و ما بنام او كه مى رسيم مى نويسيم، و آنجا درست و در «تاريخ نائين» اشتباه است.
بهرحال ابن ابراهيم سرسلسله جماعتى از سادات حسنى است كه همه را بنام و نسبت وى طباطبائى مى خوانند، و آنها قومى عظيم و گروهى أنبوه و در أقطار عالم از ايران و عراق عرب و شام و حجاز و هند و مصر و يمن و غيره موجوداند، وجماعتى از رجال از علماء و معاريف و شعراء و غيره در هر عصرى از آنها بهم رسيده اند كه در اين كتاب ببسيارى از آنها برمى خوريم، و در «مجله المرشد سال 1 شماره 2: 46» قبر او را در چملان
ص: 31
اصفهان نوشته كه معلوم نيست مدرك درستى داشته باشد.
و از حضرت حسن المثنى 3 تا اين ابراهيم 6 طباطبا مرقومات «تاريخ نائين 3:
93» كه نسب صاحب عنوان از آن نقل شد با «عمدة الطالب» موافق است، و بعد از آن در اسماء و عناوين بعضى ديگر كه در «عمده» هستند و چند نفر ديگر كه در آنجا نيستند و در «مستدرك الوسائل 3: 383» و «مجله المرشد» و غيره ذكر شده، اختلافاتى موجود است كه نظر بعدم اعتبار تاريخ مذكور نسبت بدانها، ما آن اسماء را ثانيا از آن مواضع نقل نموده، و چنين گوئيم كه: بطور صحيح از شهاب الدين على 18 نقيب تا ابراهيم طباطبا اين نحو است:
شهاب الدين ابو المكارم على 18 بن عباد 17 بن ابو المجد احمد 16 بن عباد 15 ابن على 14 بن حمزه 13 بن طاهر 12 بن ابو الحسين على الشهاب الشاعر 11 بن ابو الحسن محمد الشاعر 10 بن ابو الفتوح احمد 9 بن ابو جعفر محمد الأصغر 8 بن ابو عبد اللّه احمد الرئيس 7 بن ابراهيم طباطباء 6.
أبو جعفر محمد الأصغر 8 را در «عمدة الطالب: 163» در پاورقى نوشته كه نزد جدش در چملان اصفهان دفن است، انتهى. و فرزندش أبو الفتوح أحمد 9 مرقوم را در «مجله المرشد، شماره مذكور» نوشته كه در محله جويباره اصفهان در حدود بازار غازى دفن است.
و فرزندش أبو الحسن محمد الشاعر 10 از معاريف شعراء عصر خود در اصفهان بوده، و كتابى بنام «نقد الشعر» تأليف فرموده، و در سنه 322 وفات نموده، چنان كه در «پاورقى- صفحه 163 عمده» ذكر كرده و وفات او در اصفهان بوده.
فرزندش أبو الحسين (يا أبو الحسن) على الشهاب 11 از معاريف سادات و داماد أحمد بن مطيار بوده.
در «شجره نامه سادات وهابى ها: 8» نوشته: كه مطيار مرقوم نسب بطوس ابن نوذر مى رسانيده، و از أمراء أكاسره بوده، و منصب سپهدارى داشته؛ و أحمد بن محمد بن رستم نواده وى بكرم و سماحت معروف و حكومت اصفهان را داشته؛ و بعد از آن كه بشرف اسلام مشرف شده؛ دختر خود أميره فاطمه را باين سيد أبو الحسين تزويج كرده و أملاك و مستغلات و قنوات بسيارى وقف بر أولاد أميره فاطمه نمود كه تا اين
ص: 32
نزديكى ها بعضى از آنها باقى بود، انتهى. و اين قضيه موقوفات أولادى و تزويج دختر أحمد حاكم اصفهان، همان است كه نوشتيم در «تاريخ نائين» درباره ابراهيم 6 ذكر كرده، و آنجا با آن تفصيل غلط، و اينجا باين إجمال درست است. و در كتاب «هدية لآل العباء: 27» گويد: قبر اين على الشهاب در زواره است.
و ما دو فرزند از اين على الشهاب 11 در اين كتاب مى نويسيم:
يكى: سيد عماد الدين 12 در 1213، و ديگر: طاهر 12 كه در عمود اين نسب است. و اين طاهر را در «أخبار الأوائل: 69» نوشته كه در خوزستان دفن است و آنجا بواسطه سقطاتى كه در ميان اين طاهر 12 و على 18 واقع شده؛ يك نفر عباد بيشتر ندارد و او را وصف بنسابه نموده، كه ما ندانستيم وى عباد 15 در اينجا يا عباد 17 است.
بهرحال، چنان كه اشاره نموديم، در «تاريخ نائين» از بالا بپائين تا اين شهاب- الدين أبو المكارم على را ما توانستيم با مرقومات «مستدرك» و غيره تطبيق كنيم، و نام محمد الشاعر 10 را هم كه از آنها افتاده بود آورديم، و اينك در مورد ميرزا رفيعا 28 تا شهاب الدين على نقيب 11 گوئيم: بطورى كه از «تاريخ نائين 1: 58 و 59 و 3: 93» معلوم ميشود با نظريه ئى كه ما خود در إسقاط كلمه (ابن) بين يكى دو تا از اين أسماء داريم: ميرزا رفيعا 28 فرزند حيدر 27 بن زين الدين على 26 بن مير حيدر 25 بن مرتضى 24 بن على 23 بن حيدر 22 بن على 21 بن بهاء الدين حيدر 20 بن كمال الدين حسن 19 ابن شهاب الدين على 18 نقيب مذكور است، كه از حضرت حسن المثنى 3 تا ميرزا رفيعا 28 بيست و شش نفر مى شوند، و چون بناء بر قاعده ئى كه در مقدمه گفتيم حضرت حسن المثنى شماره نسبش 3 مى شود؛ ميرزا رفيعا 28 خواهد بود، و در نتيجه: مير سيد على صاحب عنوان نسبت بحضرت أمير عليه السلام، نفر 32 ميشود، چنان كه در صدر عنوان و نيز در اين سطور شماره بر آنها نهاديم.
اكنون سخنى چند در أطراف اين أسماء مى نويسيم، و چنين گوئيم كه:
براى شهاب الدين على 18 نقيب مذكور كه بناء بتوضيح و تصحيح ما، شهاب الدين أبو المكارم على 18 باشد؛ ما دو فرزند در اين كتاب مى آوريم. يكى: عباد 19 كه در 1204 بيايد. و ديگر: كمال الدين حسن 19 مذكور در عمود اين نسب، كه فرزندش
ص: 33
بهاء الدين حيدر 20 را در «تاريخ نائين 3: 98» نوشته كه در زمان هلاكو شهيد شده و در زواره دفن است، انتهى. و برحسب طبقه بالا تواند بود كه اين بهاء الدين حيدر در مائه هفتم و معاصر هلاكو بوده باشد. لكن برحسب طبقه پائين نتواند بود، كه از وى تا ميرزا رفيعا هفت نفر فاصله باشد بتصحيحى كه ما گرديم (و الا آنچه در صفحه- مذكور نوشته سه نفر فاصله مى باشد) در صورتيكه چنان كه در مقدمه و جاهاى ديگر گفتيم، بايد در هر صد سالى سه نفر باشند، و در بسيارى از أنسابى كه در اين كتاب مى نويسيم اين اسقاطات بعمل آمده، و خود مؤلف تاريخ مذكور نيز پى بدين اسقاطات و اغتشاشات اين أنساب برده و در (ج 4 ص 57) بدان اشاره نموده. و اين بهاء الدين حيدر در 1329 بار ديگر بعنوان صدر الدين بن حسن ذكر مى شود كه ظاهرا غلط؛ و صحيح آن همان حيدر باشد.بهرحال، مير حيدر 25 بن مرتضى 24 را در اين كتاب ما دو فرزند برايش مى نويسيم يكى: مرتضى 26 در 1279. و ديگر: زين الدين على 26 مذكور در عمود اين نسب كه در اين صفحه فرزند او حيدر زين الدين على را بتعبير خود او (كه ما آنرا حيدر بن زين الدين على نوشتيم) گويد: همان امامزاده حيدر مدفون در نائين است. و نيز در (ج 1 ص 66) قبر او را در محله گلوان نائين نوشته؛ و در (ص 101) عنوانى مخصوص بنام او آورده؛ و در (ج 3 ص 78) تصريح كرده كه امامزاده حيدر پدر ميرزا رفيعا است.
و مرحوم ميرزا رفيعا 28 أعلى اللّه مقامه؛ از أجله علماء محققين و حكماء و متكلمين در مائه يازدهم بوده؛ و چندين كتاب تأليف نموده، از آن جمله كتاب «شجره الهيه» در أصول دين، كه آنرا در سنه 1047 تأليف فرموده. و مير جمله محمد سعيد أردستانى كه در سنه 1072 در هند وفات كرده و هم در آن ولايت دفن است؛ رقباتى را در أردستان بر أولاد و غيره وقف نموده و توليت آن را باين ميرزا رفيعا داده و تاكنون آن رقبات در دست أولاد واقف است؛ چنان كه در «تاريخ نائين 3: 94» گفته. و ميرزا رفيعا در 7 شوال سنه 1082 چنان كه در «روضات: 641» فرموده وفات كرده، و در تخت پولاد دفن شده، و بر قبرش گنبدى رفيع و تكيه ئى وسيع ساخته اند كه تاكنون برقرار و بنام خود او تكيه ميرزا رفيعا مى گويند. و أعقاب آن جناب تاكنون در أردستان و زواره و نائين و غيره موجود. و طايفه بزرگى از آنها تشكيل شده. و جماعتى از علماء و رجال
ص: 34
و معاريف از آنها بهم رسيده، كه بسيارى را هم ما در اين كتاب ذكر خواهيم كرد.
بعضى كه نسبشان را نتوانيم بوى متصل نمائيم اشاره ببودن آنها از أعقاب او مى نمائيم، و بعضى ديگر را نسبشان را تا او متصل مى كنيم. و از قسم دويم همين اندازه اينجا گوئيم كه:
فرزند آن جناب، مرحوم ميرزا أبو الحسن 29 كه در عمود اين نسب واقع شده بطورى كه در «تاريخ نائين 3: 95» نوشته، در أواسط شوال سنه 1098 وفات كرده.
و نواده اش ميرزا رفيع الدين محمد 31 از علماء بوده، و ما دو پسر از او در اين كتاب مى آوريم.
يكى: مير محمد حسين 32 در 1279.
و ديگر: مرحوم مير سيد على 32 صاحب اين عنوان كه از علماء و فقهاء عصر خود بوده، و در نجوم و طب و رياضيات تسلط داشته، و شعر هم مى گفته، و در نزد پدر خود درس خوانده، و چندين كتاب تأليف كرده. أول: «حاشيه بر تفسير بيضاوى». دويم:
«رساله ئى در إثبات اين كه رجعت از ضروريات مذهب شيعه است». سيم: «رساله ئى- در حرمت ريش تراشيدن». چهارم: «رساله ئى در وجوب نماز جمعه عينا».و او در دهم ماه محرم الحرام اين سال مطابق (...) جدى ماه برجى وفات كرده چنان كه ما خود قمرى آنرا بر روى سنگ قبرش مقارن تحرير اين ورقه ديديم، و نيز آقا نجفى مرعشى در «حاشيه هداية الأنام: 35» و هم چنين در «تاريخ نائين 1: 123» همين طور نوشته اند. لكن در كتاب «جواهر الكلام: 495» فرموده كه آقا نجفى مذكور در حاشيه هدايه 10 محرم سنه 1095 نوشته، و بعد از آن گويد: خودم در قم خدمت آن جناب رسيده، و أحوال مير سيد على را از او خواستم و او نوشت و داد، و در آخر آن وفات او را در 10 محرم سنه 1198 نوشته بود، انتهى. و گويا نظر مؤلف «تاريخ نائين» بهمين بوده، كه در «جلد 3 ص 96» او نيز 10 محرم سنه 1198 نوشته، و اينها همه اشتباه در اشتباه است. يعنى آقا نجفى چنان كه گفتيم در حاشيه مزبور (10 محرم 1195) گفته و وفات هم نتواند در 1095 باشد. و در اين همه مواضع فقط روز و ماه و سال قمرى نوشته شده و تطبيق آن با برجى و شمسى از خود ما مى باشد.
بهرحال، قبر اين مير سيد على در امامزاده ستى فاطمه در اصفهان موجود
ص: 35
است. بدين شرح: كه از فلكه چهارسو بطرف دروازه طهران كه برود، پس از صد قدم تقريبا از سمت راست، بكوچه ئى ميرسد، و چند قدم معدودى كه رفت قبرستان سابق جلوى مقبره نمايان، و قبر مير سيد على در لب جوى آب أول قبرستان واقع و آنرا مقدارى از زمين با سنگ برآورده، و لوحى بر آن موجود، و ما را چنان كه گفتيم مقارن تحرير بر آن ورود رو نمود، و آنچه اينجا در أحوال او و تأليفات و غيره نوشتيم مأخوذ از همين «جواهر الكلام» بنقل از آقا نجفى است.
آشتيان، بألف ممدوده و شين معجمه و تاء مثناة فوقيه با ألف ديگر و نون: قصبه ئى است تابع شهر سلطان آباد در عراق عجم (1) و اين خانواده مستوفى الممالك، چنان كه در كتاب «رجال آذربايجان: 177» نوشته از نسل حضرت مالك الأشتر رضى اللّه عنه ميباشند.
و مقدمة در اينجا بايد بگوئيم كه:
شتر، بفتح شين و سكون تاء بمعنى قطع است. و أشتر بفتح همزه و سكون شين و فتح تاء أفعل وصفى از آن است، و چون مالك مرقوم لب پائينش شكافته شده بود بدين كلمه ملقب و معروف گرديده. و وى فرزند حارث از قبيله نخع و ساكن كوفه و از أجله تابعين و أصحاب حضرت أمير المؤمنين عليه السلام بوده، و در سنه 38 در شهر قلزم سه منزلى مصر بعسل مسموم كه بكيد و كين معويه باو خورانيده بودند وفات نموده، و بطوريكه در «مجالس المؤمنين 1: 289» نوشته جسد او را از آنجا بمدينه آورده و دفن نمودند. و أولاد و أعقاب او در قرون عديده و ولايات بعيده هماره موجود بوده و ميباشند، و در بعضى از أعصار بعضى از معاريف و رجال از آن ها بهم رسيده اند، از آن جمله اين خانواده مستوفى الممالك ميباشند.و ميرزا حسن صاحب اين عنوان فرزند ميرزا محمد كاظم و برادر كهتر ميرزا محمد- على مايل شاعر آشتيانى است، و برادر ديگر ايشان ميرزا عبد اللّه خلف است كه در 1254 بيايد. و ما نخست اجمالى از أحوال ميرزا محمد على مذكور را در اينجا مى آوريم و بعد از آن أحوال برادرش ميرزا حسن صاحب عنوان را مى نويسيم، و چنين گوئيم كه:
ص: 36
مرحوم ميرزا محمد على مرقوم، بطورى كه در «مجمع الفصحاء 2: 483» فرموده از معاريف رجال و أعيان ايران در عصر خود بوده، و در مراتب شاعرى پايه ئى أعلا و درجه ئى قصوى داشته، و سال ها وزير و مستوفى و پيشكار محمد شاه در آذربايجان و طهران بوده، و در زمان حيات او بدرود جهان نموده. آن گاه در «مجمع» أشعار بسيارى از او آورده كه ما فقط چند بيت از آن را اينجا نقل ميكنيم، و تخلص او مايل بوده.
در مدح حضرت فاطمه معصومه بنت حضرت امام موسى الكاظم عليه السلام:
اى بانوى بهشتى، اى زاده پيمبر
فر فراخ كيوان، نور بزرگ داور
رخشنده اخترجان، زيبنده گوهر دل
فرخنده دخت موسى، فرخ سليل جعفر
معصومه دو عالم، مجموعه دو گيتى
بانوى هفت حجله، خاتون هفت كشور
آنجا كه مسند تو؛ميران برند سجده
آنجا كه معجر تو؛ شاهان نهند افسر
با رأى روشن تو، بر چهر مهر برقع
با فر حشمت تو، بر فرق ماه معجر
در عرصه گاه امكان، فرخ سير نياكان
ميران ملك آرا، شاهان دادگستر
فرمان بران يزدان، فرماندهان كيهان
پروردگان زهرا، نو باوگان حيدر
و همانا مايل تخلص چند نفر ديگر از شعراء غير از اين مايل آشتيانى است كه اينك فهرست آنها بترتيب مضاف اليه هاى كلمه مايل اينجا نوشته ميشود: 1- مايل استرابادى كه نامش اسماعيل بيك و در شعراء معاصرين «آتشكده» نوشته. 2- مايل اصفهانى كه در «مجمع الفصحاء 2: 446» ذكر شده و نامش شيخ رحيم و نيز از شعراء همان مائه دوازدهم بوده. 3- مايل افشار كه نامش ميرزا حسن و در «المآثر و الآثار: 207» نوشته. 4- مايل تويسركانى كه نامش يد اللّه خان و در 1369 بيايد. 5- مايل شاملو كه نامش قليج و در شعراء سلاطين «آتشكده» نوشته و از رجال مائه يازدهم بوده. 6-مايل شيرازى كه نامش ملا مهدى و در «آثار عجم: 566» است. 7- مايل طهرانى نامش شاطر غلامحسين. 8- مايل قزوينى نامش محمد. 9- مايل مشهدى كه در «مطلع- الشمس 2: 442» نوشته. 10- مايل همدانى. 11- مايل هندى كه نامش لاله متهن- لال بوده. 12- مايل هندى ديگر كه نامش مير شير على است. و 4 و 7 و 8 و 10 و 11 و 12 كه
ص: 37
شش تن بشوند در «جنگ بهترين أشعار» ذكر شده. و 4 و 7 از معاصرين اند و اينها همه با ميرزا محمد على مذكور؛ سيزده نفر شاعر مايل تخلص خواهند شد.
بالجمله، ميرزا حسن صاحب عنوان هم مانند برادر از رجال معاريف عصر خود بوده و همانا در هيجدهم ماه محرم الحرام اين سال، چنان كه در «تاريخ سرتيب» نوشته، مطابق (...) جدى ماه برجى متولد شده، و پس از وفات برادرش ميرزا محمد على كه پيش از وفات محمد شاه بوده، محمد شاه در أول سلطنت خود، وى را مستوفى الممالك نمود؛ و او در سنه هزار و دويست و شصت وفات كرد و در صحن قديم قم در بقعه ئى قرينه بقعه فتحعلى شاه دفن شد و فرزند وى ميرزا يوسف آشتيانى صدر أعظم در 1303 بيايد.
سنه 1160 شمسى
... ربيع المولود
أول حمل ماه برجى
در جزء پنجم (جلد ششم) «أعيان الشيعه» از اين كه شيخ محمد نحوى حلى نجفى و سيد صادق فحام كه هر دو از شعراء و أدباء بزرگ مى باشند، أشعارى در مرثيه و تاريخ وى گفته اند؛ استدلال كرده كه او از علماء بوده و سپس أشعار سيد صادق را در مرثيه و ماده تاريخ وى نقل كرده كه وفات او را در اين سال ميرساند، و آنها اين است:
أضريح ما أرى أم روضة
بعثت نشر عرار و خزامى
جدث ضاء به الكون كما
مزق البارق من جنح ظلاما
أيها الزائر قف مستعبرا
ناضحا بالدمع ذياكالرغاما
مهديا فى البدء و العود إلى
ذلك القبر صلوة و سلاما
تاليا فاتحة الذكر له
ناعشا بالختم هاتيك العظاما
ثم أنشد بعد تعدادك من
فضله تاريخه بيتا تماما
حل ابرهيم فى دار علا
و كساه الله بردا وسلاما
ص: 38
وى فرزند محمد بن مصطفى است و «حاشيه ئى بر تفسير بيضاوى» دارد، و در اين سال وفات كرده؛ چنان كه از كتاب «كنز العلوم و اللغة: 63 و 753» مستفاد مى شود.
وى سيد عبد الفتاح بن مغيزل بن مصطفى بن عبد الباقى بن عبد الرحمن بن محمد و خود از أهل علم و أدب و حكمت و طب و معروف به ابن مغيزل بوده. و همانا در سنه هزار و صد و بيست و دو، مطابق 1088 يا 1089 شمسى در دمشق متولد شده و در بزرگى بعد از تأهل بتحصيل علم گرائيد. و در نزد جد خود سيد عبد الباقى و جماعتى ديگر؛ و بخصوص شيخ عبد الغنى نابلسى و شيخ مصطفى صديقى درس خوانده، و در أواخر عمر ملازم خدمت شيخ عمر بغدادى نزيل دمشق گرديده، و هماره با بنى حمزه كه نقباء دمشق بودند رفت وآمد مى كرد، چندان كه از خواص آنان بشمار آمد و بالأخره خود در علم طب و معالجه مرضى و سرائيدن أشعار و حكمت متعاليه و أخلاق فاضله شهرتى بسزا بهم رسانيد، و اينك اين أشعار از او نوشته شد:
و روض بهيج قد تفتق نوره
كسته يد التدبيج أحسن ملبس
بأحمر منثور و أزرق سوسن
و أخضر ريحان و أصفر نرجس
و هم او گفته:
و رب ليل بدر الغيث جادلنا
و قد كسى حلة التدبيج للأفق
فأبيض البرق و ضاح بأسوده
و أزرق الغبم غطى أحمر الشعق
سيد عبد الفتاح در آخر كار با مهارتى كه در طب داشت بدرد مفاصل گرفتار، و هماره از آن در آزار بود، و روز بروز بر شدت آن مى افزود تا پس از مدت هفتاد و سه سال قمرى عمر، در اين سال چنان كه در «معجم أدباء الأطباء: 1: 247» فرموده وفات كرد. و در مرج دحداح در تربت ذهبيه دفن شد، و فقط چند نفر دختر از او بازماندند، انتهى.
أنشد السيد الميناثى فى «الاثنى عشريه» فى الفصل الثامن من الباب الرابع:
ألا يا ايها المغرور تب من غير تأخير
فان الموت قد يأتى و لو صيرت قارونا
ص: 39
فكم قدمات ذو طب و كم قدمات ذو مال
تلاقى بطشة الجبار ذا عقل و مجنونا
بسل مات رسطاليس، أفلاطون ببرسام
و بقراط بافلاج و جالينوس مبطونا
قال فى «أقرب الموارد» ما يستفاده منه: البرسام بالكسر و الفتح: إلتهاب يعرض للحجاب الذى بين الكبد و القلب، فارسى معناه: إلتهاب الصدر. برسمه: أحدث فيه البرسام.
برسم بالبناء للمفعول: أخذه البرسام، فهو مبرسم، انتهى.
بيگدلى: نام طايفه ئى است از أتراك از نژاد بيگدل خان بن ايلدگزخان بن آغوزخان، كه در زمان هلاكو خان بأمر وى از تركستان بشام آمده، و بعد از آن در زمان أمير تيمور، هم بفرمان وى از آنجا بايران آمده اند (چنان كه در مقدمه گفته شد) و بدين جهت آنها را بيگدلى شاملو مى خوانند.
حاجى لطفعلى بيك صاحب عنوان، فرزند آقا خان است كه از أعيان عصر خود در اصفهان بوده و مقارن فتنه أفغان از آنجا با خانواده خويش بقم رفت و چهارده سال در آن ديار بسر آورد، و در سنه 1148 از جانب نادرشاه بحكومت خطه لار و سواحل فارس سرافراز گرديد، لا جرم با أهل و عيال بدان ولايت انتقال داد، و پس از دو سال در حوالى بندر عباس وفات كرد، چنان كه فرزندش صاحب عنوان در «آتشكده» در ضمن شرح أحوال خودش ذكر كرده، و او را چندين نفر برادر بوده كه أعمام صاحب عنوان ميشوند.
از آن جمله، يكى حاج محمد بيك كه در أحوال صاحب عنوان عنقريب نامش برده ميشود.
و ديگر: مرحوم ولى محمد خان مسرور كه از أهل أدب و شعر بوده، و تخلص مسرور مى نموده، و همانا وى در اصفهان تحصيل كمالات لايقه كرده و در عهد شاه- طهماسب ثانى بسمت قونسولگرى بسمت روم رفته، و چندى حكومت كرمان و آذربايجان نموده، و شوق بسيار بنظم أشعار داشته و شعر را خوب مى فهميده، و در سنه 1145 در شهر لار فارس بقتل رسيد،چنان كه برادرزاده اش صاحب عنوان در «آتشكده: مجمره دويم، پرتو أول» در حروف ميم نوشته، و هم آنجا اين أشعار را از او آورده:
ص: 40
ما از كجا، نشستن بزم تو از كجا؟!
بر روى ما همين كه نبندند در، بس است!
خوشم كه آبله پا چنان بسنگ آيد
كه احتياج بدرد سر مغيلان نيست
گريه بر بيگانگى هاى كسى ميآيدم
از زبان هركه حرف آشنائى سرزند
زبان تيشه بسنگ آشنا نبود هنوز
كه لوح سينه فرهاد نقش شيرين داشت
و مسرور تخلص چند نفر ديگر از شعراء است كه فهرست أسماء آنها در (1308) بيايد.
و هم آقا خان خود فرزندانى چند داشته يكى: صاحب عنوان كه اينجا نوشته ميشود، و ديگر: اسحق بيك عذرى كه هم در «آتشكده: پرتو أول از مجمره دويم» در حرف عين، و نيز در «مجمع الفصحاء 2: 344» نوشته و در «آتشكده» فرمايد: برادر كهتر فقير و جوانى محجوب و منصف بوده، و دلش از رموز عشقبازى آگاه و طبعش شكفته و دلخواه، و در سنه 1185 وفات كرده، و مرحوم صباحى شاعر كه در 1207 بيايد بخواهش صاحب عنوان در تاريخ وى گفته:
گفت: بادا در بهشت جاودان اسحق بيك و صاحب عنوان اين اشعار را از او آورده:
شاد سازيد پس از مرگ دل زار مرا
بر سر تربتم آريد دل آزار مرا
چه خوش آن كه از پى قتل من،
ز ستمگرى خبرى رسد
ز پى رساندن آن خبر،
دگرى پى ديگرى رسد
دهقان پسرى كه بر سرم هوش نهشت
امروز برغم بخت اندوه سرشت
با جامه سبز ديدمش بر لب كشت
چون سرو كه رسته باشد از باغ بهشت
آن به كه چو من بچهره گردى دارد
رنگ زردى از دم سردى دارد
پيداست ز رنگ او كه دردى دارد
دردى دارد كه رنگ زردى دارد
دلاك پسر دل از غمت مى نالد
مى نالد وزين ناله بخود مى بالد
تو دست خضاب كرده بر سينه من
مى مالى و در سينه دلم مى مالد
افسوس كه شد باد خزان باز وزان
شد فصل بهار و آمد ايام خزان
آنان كه بدند روز و شب گرد رزان
انگشت زنان شدند و انگشت گزان
ص: 41
و اين اسحق بيك كتاب «آتشكده» برادر خود صاحب عنوان را مختصر كرده و تذكره ئى ترتيب داده.
و اين عذرى بيگدلى غير از عذرى تبريزى است كه از شعراء مائه يازدهم بوده، و شرح حالش را در «دانشمندان آذربايجان: 272» نوشته، و در «ملحقات تذكرة- القبور: 187» قبر اين عذرى بيگدلى را در اصفهان در ايوان مقبره درب امام ذكر كرده.
اينك پس از اين تطويل، شروع بأحوال صاحب عنوان نموده و گوئيم كه:
وى از شعراء معروف و رجال مشهور علم و أدب بوده، و در سخن سرائى و شعر شناسى و اطلاع بر أحوال و أشعار شعراء متقدمين و متأخرين تتبعى كافى و تبحرى وافى داشته، و شرح أحوالش را خود در «آتشكده: مجمره دويم پرتو دويم» نوشته، و بعد از وى هم ديگران بنقل از آنجا و غيره در تذكره ها او را عنوان نموده اند؛ و از آنجمله در «تحفة العالم: 141» و «مجمع الفصحاء 2: 73» شرحى از أحوال او آورده اند و از آنها همه چنين برآيد كه:
وى در يك ساعت و كسرى برآمده از صبح روز شنبه بيستم ماه ربيع الاخر سنه هزار و صد و سى و چهار، مطابق (...) دلو ماه برجى سنه 1100 شمسى در اصفهان، بطالع حوت متولد شده؛ چنانكه مفهوم از «آتشكده» در هر دو پرتو از مجمره دويم است.
بدين توضيح كه وى تاريخ تولد خود را در اول احوال خود از پرتو دويم در نسخه ئى كه در نزد ما است و در سنه 1270 چاپ شده و حاوى بسيارى از اغلاط ميباشد پس از ذكر ماه و روز و ساعت اين طور نوشته بأرقام هندى: سنه 1123، و بعد از آن بلافاصله شرحى نوشته بدين مضمون كه:
مقارن اينحال فتنه محمود غلجائى أفغان در اصفهان رخ داد، و پدرم با اهل و عيال بقم حركت كرد و مدت چهارده سال در آن ديار بوديم، تا در اول جلوس نادرشاه كه پدرم بعنوان حكومت لار از طرف نادر حركت بفارس نموده، و من در شيراز متوطن شدم.و در پرتو اول در اوائل مقدمه مفصله ئى كه در خلاصه وقايع پنجاه ساله ايران،
ص: 42
از آمدن افغان باصفهان تا حدود تأليف كتاب نوشته، نيز بدين عبارت تولد خود را آورده (صبح شنبه ربيع الثانى در سنه 1136) و بعد از آن بدين مضمون گويد:
مقارن اين حال فتنه افغان رو داد، كه از قندهار باصفهان آمده در چهار فرسنگى طرح محاربه انداختند و بعد از نه ماه در اواسط شهر محرم الحرام در سنه 1130 آنمردود بى حجاب وارد اين شهر خراب و خود را سلطان ناميد و سكه زده خطبه خواند؛ كه نص دارد كه در همان ايام تولد، محمود باصفهان رسيده، و پس از نه ماه از تولد، اصفهان را گرفته، و در هر دو موضع تصريح بوقوع تولد در اصفهان دارد، و در پرتو دويم نوشته:
بطالع جودت؛ كه آن هم غلط، و صحيح آن حوت است.
و چون ما از خارج مى دانيم كه ورود افغان باصفهان و محاصره نمودن شهر را در سنه 1134 بوده، و در 11 محرم سنه 1135 شاه سلطان حسين از محاصره بتنك آمده و از شهر بيرون رفت و تاج و طره سلطنت را بمحمود مردود داد (و اينكه نوشته در اواسط محرم سنه 1130، از اغلاط نسخه چاپى است كه بجاى رقم پنج نقطه گذاشته شده) و جلوس نادر، در 8 ساعت و 1 دقيقه برآمده از روز 5 شنبه 24 شوال سنه 1148 بوده، و همچنين با ملاحظه تطبيق شهور و سنوات قمرى و شمسى بيكديگر، در بيستم ربيع الاخر سنه 1134، آفتاب در دلو بوده كه در يك ساعت و كسرى برآمده از روز برج حوت طلوع مى نموده، و در ع 2 دو سال مرقوم ديگر كه 1123 و 1136 باشد در 20 ماه ع 2 آفتاب بترتيب در (جوزاء) و (اواخر جدى يا اوائل دلو) بوده. و بناء براين در 1123، حتما و در 1136، احتمالا نتواند بود كه در يك ساعت و كسرى برآمده از روز آن؛ برج حوت طالع باشد، و نيز در «الذريعه: 1: 4» تولد او را بدون ماه و روز از همين «آتشكده» در سنه 1134 نقل كرده، لذا تاريخ تولد بسال و ماه و روز همان خواهد شد كه گفتيم.
بهرحال مرحوم آذر، چنان كه ضمنا معلوم شد، در شيرخوارگى از اصفهان بقم رفته، و در حدود 1148 از آنجا بشيراز آمده، و پس از قتل پدرش با حاجى محمد بيك عم خود بقصد حج بيت اللّه الحرام بمكه معظمه و مدينه طيبه مشرف شد، و از آنجا بعراق عرب آمد. و فيض زيارت مشهدين غروى و حايرى و سامره و كاظمين را دريافت و
ص: 43
عزيمت عراق عجم و فارس را نموده و پس از يك سال با جماعتى از دوستان جانى و برادران روحانى بزيارت آستان مقدس سلطان خراسان فيض ياب شد و در آن ايام اردوى نادرى كه در اواخر شوال سنه 1153 از هند برگشته در آن أرض أقدس مقيم و عازم جبال لكزيه بوده پس وى بعد از چند روز توقف در آن زمين برين دوشنبه 26 ذى الحجه بهمراهى اردو از راه مازندران حركت كرده بآذربايجان رفت، و از آنجا عزيمت عراق نموده، و در اصفهان كه وطن آباء و اجدادى او بودتوطن فرمود و پس از قتل نادرشاه چندى مستوفى و نويسنده على عادلشاه و در سلك ملازمان ركاب وى و ابراهيم شاه برادرزادگان نادر منسلك بود، چنانكه در اول ورود ابراهيم ميرزا بعراق سمت داروغه گى دفتر داشت، و يك روز قبل از اينكه وى در قم با ميرزا سيد محمد شاه سليمان ثانى جنگ كند أسير فوجى از سپاه عليشاه شده، و بدستيارى حفظ الهى از بازخواست شاهى نجات يافته و آزاد گرديد، و در جلوس شاه اسمعيل ثالث كه در سنه 1164 بوده بخدمتگذارى او مقرر شد، و در جنگ كنار آب كرن كه در سنه 1165 ميانه على مردان خان بختيارى و كريمخان واقع شد حاضر و محبوسا آن قضيه را ناظر بود، و بعد از جنگ خلاص شد، و در سنه 1167 تأهل اختيار كرد.
مرحوم آذر، در طول مدت چندين سال اين مائه دوازدهم كه متجاوز از نصف آن در سرتاسر ايران قحط و غلا و گرانى و ناامنى و جنگ و جدال و فتنه و آشوب و زد و خورد در كار بود و هيچ كس بهيچ كار نميتوانست بپردازد، و بخصوص أهل علم و ادب و فضل و كمال همه پژمرده و افسرده بودند، مانند بسيارى ديگر از بزرگان آن زمان دنبال علم و ادب را رها نكرده، و خدمت جمع كثيرى از علماء و عرفاء و شعراء و ظرفاء و ارباب فضل و كمال و اصحاب وجد و حال رسيده، و از فيض صحبت هريك بهره مند گرديد و علوم متداوله را دريافت، و بخصوص هماره با چندين نفر از شعراء آن عصر كه خود در «آتشكده: پرتو اول از مجمره دويم» شرح احوال و آثار ايشان را بعنوان معاصرين ذكر كرده محشور و معاشر و بمجالست و مصاحبت و محاورت و مشاعرت مى پرداختند و در آن دوره كه طرز سخن سرائى شعراء متقدمين داشت تجديد ميشد، و رسم شعر گفتن دوره صفوى كه بسبك هندى مى نمود از بين ميرفت؛ چندين نفر
ص: 44
از اين أساتيد سخن در اصفهان و شيراز انجمن شده و اشعار يكديگر را تصحيح مى نمودند، و او خود بطورى كه در پرتو دويم تصريح كرده بيشتر رسوم و آداب شعر و شاعرى را از يگانه آفاق مرحوم مير سيد على مشتاق شاعر حسنى (كه در محله عباس آباد اصفهان ساكن بوده و در سنه 1171 وفات نموده) ياد گرفت، و بسيارى از اوقات با هاتف اصفهانى كه در 1198 و صباحى كاشانى كه در 1207 بيايند بوطن يكديگر بمهمانى ميرفتند، و بسا بود كه تا يك سال طول ميكشيد؛ يعنى سالى در اصفهان بودند كه وطن آذر بود، و ديگرى در كاشان وطن صباحى؛ و سيمى را در قم بسر مى بردند.
حاجى لطفعلى بيك تخلص خود را در شعر نخست واله و پس از آن نگهت و آخر آذر را اختيار كرده و بدان باقى مانده بلكه شهرت گرفت؛ و نيز بطورى كه خود نوشته در سلك عرفاء و صوفيه و درويشى هم منسلك بوده؛ و در پرتو دويم سنه در آمدن خود را در اين طايفه و پوشيدن لباس فقر را نوشته لكن عدد سال را ذكر نكرده و همچنين نام بزرگى را كه در خدمت او مشرف بفقر شده نياورده، اگرچه ظاهرا چنين مى نمايد كه در آن زمان چون هنوز مرحوم سيد معصوم عليشاه دكنى از هند بايران نيامده بود و سلسله نعمت اللهى در آن مملكت شهرت و كثرتى نداشت و از فرقه ذهبيه جماعتى كثيره در فارس بودند؛ بايد وى خدمت يكى از آنان سرسپرده باشد.
مرحوم آذر در طول مدت عمر تأليفاتى پرداخته اول: كتاب «آتشكده» در احوال شعراء متقدمين و متأخرين و معاصرين خودش كه آنرا در مدت قرنى بنص «مجمع الفصحاء» جمع آورى نموده و بنام كريمخان زند تأليف فرموده و در سنه 1180انجام يافته و آن مشتمل است بر دو مجمره مجمره اول: در شعراء متقدمين. مجمره دويم: در معاصرين و مجمره اول شامل يك شعله در شعراء ملوك و سه اخگر است.
اخگر اول: در شعراء ايران اخگر دويم: در شعراء توران اخگر سيم: در شعراء هندوستان، و بعد از آن فروغى عنوان كرده در شعراء زنان، و هر اخگرى بمقتضاى مقام و لزوم مشتمل است بر چند شراره؛ و هر شراره ئى در صورت لزوم منقسم بر شعاع هائى است؛ چنانكه اخگر اول مشتمل است بر پنج شراره 1: در شعراء آذربايجان 2: در
ص: 45
شعراء خراسان 3: در شعراء طبرستان و جرجان و آن حوالى 4: در شعراء عراق مشتمل بر دو شعاع، اول: در عراق عرب دويم: در عراق عجم 5: در فارس، و چنانكه ولايات اين شراره ها بترتيب حروف است اسامى شهرهاى هر شعاعى نيز بترتيب حروف و اسامى شعراء يعنى تخلصات آنها نيز در هر شهرى بهمان ترتيب است و مجمره دويم فقط منقسم است بر دو پرتو. پرتو اول: در شعراء عصر غير از خودش نيز بترتيب حروف تهجى نسبت بتخلصات آنها پرتو دويم: در احوال خودش. و گذشت كه برادر وى اسحق بيك اين كتاب را مختصر نموده، و ما؛ در اين كتاب در بسيارى از مواضع، از اين كتاب «آتشكده» نقل نموده و مينمائيم.
و در «الذريعه 1: 4 و 5» چندين كتاب بنام «آتشكده» ذكر كرده. دويم: كتاب «دفتر نه آسمان» در شعراء معاصرين خودش كه در «الذريعه 8: 226» ذكر كرده سيم: «ديوان اشعار» زياده بر ده هزار بيت، چنانكه در «تحفة العالم» فرموده و خود در «آتشكده» در ضمن پرتو دويم نوشته كه هفت هشت هزار بيت از افكار خويشتن را تدوين كرده و در تاراج اصفهان مفقود شد. لا جرم مدتى طوطى ناطقه لال، و طبعش شكسته بال بود، تا بازگاه گاهى بتكلف احباب بآرايش گلشن خيال پرداخت انتهى.
چهارم: كتاب «قصه يوسف و زليخا» كه آن منظومه ئى مثنوى بر وزن «گلشن- راز» است در دوازده هزار بيت؛ و اينك اين اشعار از آن نقل شد:
بنام آن كه نامش كرد يغما
دل از يوسف چو يوسف از زليخا
تعالى اللّه خداوند يگانه
كه بود و هست و باشد جاودانه
شب و روز آور روزان و شبها
بهم آميز غم ها و طرب ها
چراغ افروز پيران سحرخيز
نواآموز مرغان شب آويز
شكرپاش دهان نوشخندان
خردبخش دماغ هوشمندان
ثريا ساى فرق كج كلاهان
فسون فرماى چشم خوش نگاهان
خرامان ساى كبك كوهسارى
نواپرداز مرغ مرغزارى
ورق گردان هر شاخ و گياهى
جرس جنبان هر گم كرده راهى
بجستجوى آن يكتا در پاك
ز سطح خاك تا بالاى افلاك
ص: 46
فلك ز انجم، زمين از چشمه روشن
در آن نيلى چمن و اين سبزه گلشن
بروز و شب شده محو نظاره
يكى از ديده آن يك از ستاره
فلك را شوق، كورا جويد از خاك
زمين را ذوق، كش بيند در افلاك
ز هر سو چشمها برهم گشاده
نديده آنچه مى بينى زياده
باسطرلاب جستن راز افلاك
خبر دادن ز رمل از طينت خاك
ترا پيمودن از كف آب دريا است
شدن از پا بر ايوان ثريا است
مرحوم آذر در اين سال بتصريح «تحفة العالم» وفات كرده و فرزندش مرحوم حسينعلى بيك هم از شعراء و مادحين دربار فتحعليشاه بوده كه در شعر تخلص شرر داشته و پايه نظم بتارك شعرى مى گذاشته، و در «مجمع الفصحاء 2: 261» او را عنوان نموده، و فرمايد ساكن قم بوده، و اشعارى از او نقل كرده كه اين چند بيت از آنها است:
در بهاران ديگر از جستن برقم چه زيان
هركجا شعله ئى افروخته از خرمن ما است
از مددكارى اشك آن كه بمن دشمن بود
اين زمان قطره خونى است كه در دامن ما است
سوختن خون شدن ايدل بفراقش خوشباش
جستم آخر ز پى درد تو درمانى چند
جز خيال تو كه در هر دلى آمد وطنش
يوسفى كس نشنيده است بزندانى چند
دل چو جاى آن زنخدان شد برويت در گشادم
از پى طيب مشامت سيب در آذر نهادم
گفت در راح است اگر راحت درين عالم گزينى
كاندران عالم براحت باد جان اوستادم
جز منت سحابم حاصل نه در بهاران
تا تخم مى فشانم در راه اين سواران
نشگفت اگر ز خطت بار دزديده اشگم
چون ماه هاله گيرد باشد دليل باران
بزير حلقه هاى زلف پيدا عارضش گوئى
دكان گل فروشان است در بازار عطاران
و همانا شرر تخلص چند نفر ديگر غير از او است: 1- شرر شيرازى كه نامش ميرزا محمد هادى و در «آتشكده در مجمره اول، اخگر اول، شراره پنجم» در شيراز نوشته 2- شرر مشهدى كه در 1211 بيايد. و فرزند اين شرر بيگدلى كه نواده صاحب عنوان باشد، مرحوم حاج رشيد خان است كه از شعراء زمان ناصر الدين شاه بوده و در
ص: 47
شعر تخلص اخگر مى نموده، و ديوانى در اشعار دارد؛ چنانكه در «الذريعه 9: 357» فرموده و در «المآثر: 204» او را عنوان نموده و در آن چنين گويد:
از شعراء و خطاطين اين دوره معدود بود، و در شكسته نويسى و خط تحرير استادى بزرگ محسوب ميگرديد، و رؤساء دوائر عظيمه دولتى در طلب وابستگى وى همگان جدى تمام داشتند، و با يكديگر بخل مى ورزيدند، تا اينكه در آخر عنوان وفاتش را بدون تاريخ در مشهد رضوى (ع) نوشته، و در «منتظم ناصرى» فرموده كه وى در سنه 1283 مستوفى درجه سيم دولت ناصر الدين شاه شده انتهى.
و چند نفر ديگر نيز اخگر تخلص دارند: 1- اخگر اصفهانى نامش ميرزا احمد خان 2- اخگر اصفهانى ديگر نامش ميرزا حسين خان 3- اخگر بختيارى نامش محمد حسين 4- اخگر همدانى نامش عبد المحمد كه در «مجمع الفصحاء 2: 71» است، و دويم در «دانش نامه است»؛ و با سيم هر دو از همين مائه چهاردهم اند. و فرزند اين شرر؛ باز شاعرى بوده بتخلص آذر كه ديوانى هم دارد؛ چنانكه در «الذريعه: 9: 3» فرموده
وى چنانكه در «ريحانة الادب 2: 240» نوشته از مشاهير شعراء هند؛ و در اصل از اهالى دهلى بوده، و در لكهنو سكونت داشته و قصائد و غزليات و هجويات بسيارى بزبان فارسى و هندى گفته، و در اين سال وفات كرده انتهى.
و در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى» كه در (1286) بيايد در (ص ع) وى را از شعراء زبان اردو نيز نوشته.
وى ميرزا تقى خان بن نقد عليخان از شعراء هندوستان است كه نخست بتخلص نظم راه نظم مى پيموده؛ و پس از آن انصاف را اختيار فرموده، و در اين سال چنانكه در «الذريعه 9: 108» نوشته وفات نموده؛ و او غير از انصاف قاجار است كه در (1222) بيايد.
ص: 48
سنه 1196 قمرى مطابق سنه 1160 شمسى
غره محرم الحرام ... قوس ماه برجى
سنه 1161 شمسى
... ربيع الاخر اول حمل ماه برجى
وى چنانكه در «ريحانة الادب 1: 157» نوشته: ابراهيم بن على بن حسين؛ از علماء و فقهاء حنفيه اهل سنت است كه از بلده حمص براى تحصيل علوم و تكميل آن بمصر رفته، و پس از آن بحمص برگشت و اخيرا مفتى طرابلس گرديد، تا در اين سال هم در آنجا وفات كرد.
بطورى كه در «ريحانة الادب 2: 450» نوشته؛ وى از مشاهير شعراء دهلى بوده و كتابى بنام «بهارستان جعفرى» تأليف نموده و در اين سال وفات كرده، و اين شعر از اوست:
ترك من دست چو بر خنجر بيداد برد
تشنه را ذوق زلال خضر از ياد برد
وى از مستشرقين فرانسه است كه در علوم اسلام و عربيت دستى داشته.
«گاهنامه 1310: 136» شرحى درباره وى نوشته كه با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر بخلاصه اين ميشود كه او در نزد سيلوستر دساسى كه در 1253 بيايد؛ درس خوانده چندان كه از مبرزين شاگردان وى بشمار آمد و بعد از او پيشواى مستشرقين و فضلاء عصر خويش گرديد، و علاوه بر مقامات علمى و ادبى داراى ملكات حسنه و اخلاق فاضله بوده، و بواسطه همين مزايا وجاهت و محبوبيتى مخصوص بهم رسانيد، تا آنكه در سنه 1267 بعضويت آكادمى فرانسه نائل شد، و در مدارس علوم شرق بتعليم پرداخت
ص: 49
و بعد از وفات دساسى در ميان رفقاء و همكاران خود در مراتب علميه برجسته گرديد، و چندين كتاب مربوط باسلام و عرب تأليف نموده يا همت بطبع آنها گماشت و تصحيح و تحشيه نمود، مانند:
اول: «ترجمه كتاب تاريخ ممالك مقريزى» بفرانسه در چهار جلد با حواشى بر آن.
دويم: «كتابى در انتقاد و انتخاب و ملاحظات تاريخى و جغرافيائى». سيم: «مقالات- متعدده در آداب عرب و اسلام» كه اغلب در مجله آسيائى منتشر شده. چهارم: «كتابى- در آثار مصر قديم و بين النهرين و سامره» و آخر پس از مدت هفتاد و هفت سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و سه وفات كرد.
وى فرزند مصطفى بن كمال الدين بن على بن كمال الدين بن عبد القادر بن محيى الدين حنفى غزى است كه پدرش شيخ مصطفى از أجلاء علماء حنفيه و عرفاء خلوتيه بوده، و كتب بسيارى تأليف نموده. تولدش سنه 1099، مدت عمرش 63 سال، وفاتش سنه 1162.
شيخ محمد صاحب عنوان نيز از علماء اهل سنت بر طريقه حنفيه و از بزرگان اهل علم و أدب بوده، و همانا وى در سنه 1143 مطابق (1114 يا 1115) شمسى متولد شده، و در حجر پدر خود تربيت يافته، و نه سالگى قرآن عظيم را حفظ كرد و بتحصيل علوم پرداخت، و در نزد جماعتى درس خواند و از پدر خود طريقت صوفيه خلوتيه را فراگرفت و چندين كتاب نافع و نفيس تأليف كرد، اول: «شرح منظومه» پدرش. دويم: «صلوات شريفه ئى» كه انشاء كرده. سيم: كتاب «كشف الظنون» در اسماء شروح و متون كه در اسماء كتب بطرزى غريب، و غير از «كشف الظنون» در اسامى كتب و فنون تأليف كاتب چلبى است كه زياده بر صد سال پيش از او بوده، و همانا «كشف الظنون» مطلق مشهور اين «كشف الظنون» چلبى ميباشد. چهارم: كتاب «النفحات العواطر» در شرح رساله «الكلمات الخواطر». و او پس از مدت پنجاه و سه سال قمرى عمر در اين سال در شهر غزه شام كه مدفن حضرت هاشم بن عبد مناف عليه السلام است وفات كرد، و هم آنجا دفن شد، چنانكه در «معجم المطبوعات: 580» نوشته.
ص: 50
سنه 1197 قمرى مطابق سنه 1161 شمسى
غره محرم الحرام ... قوس ماه برجى
سنه 1162 شمسى
پانزدهم ربيع الاخر اول حمل ماه برجى
وى از مشاهير ادباء مملكت امريكا است، و شرح حالش را آقاى حاج سيد نصر اللّه تقوى در آخر «ترجمه تاريخ مقدس» وى (ص 324) نوشته، و خلاصه آن بتغييرى اندك و ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين ميشود كه او در أواخر ماه ربيع الاخر اين سال مطابق حمل ماه برجى در شهر نيويورك متولد شده، و پدرش تاجرى بوده اصلا اسكتلندى، و مادرش زنى انگليسى، و اروينك تحصيلات خود را در مدرسه كلومبيا بپايان رسانيد و با اينكه ضعف بنيه غالبا او را از كار باز ميداشت، اطلاعاتى عميقه و دقيقه فرا گرفت، و بعد براى اصلاح احوال مزاجى مسافرت نموده و در ممالك فرانسه، ايتاليا، سويس، هلند، انگلستان، سير نموده، و در اقاليم مختلفه اطلاعاتى مبسوطه بدست آورد، و همانا اول قدم او در ادبيات در سن هيجده سالگى بود كه يك سلسله مكاتيب مطايبه آميز در روزنامه ئى كه برادرش اداره ميكرد انتشار داد، و آنها بسرعت هرچه تمامتر جالب انظار و موجب اشتهار وى گرديد، سپس تصنيفات متعدده ديگر حسن قريحت و پايه شهرتش را مستحكم ساخت، و در ابتداء؛ شغل وكالت ترافع در آوكارا اختيار كرد، وليكن بزودى اين عمل پر قيل و قال را ترك نمود و با برادر خود بتجارت پرداخت و در همان اوان جنگ امريكا و انگلستان شروع شد، و وى بسمت آجودانى (ژنرال تومپكن) داخل جنگ گرديد، و در حدود سال 1230 با منصب سرهنگى از قشون خارج شد، ليكن كشمكش جنگ رشته تجارت او را بكلى پاره كرد، و مجبور شد از راه ادبيات در تحصيل معاش كار كند، لذا مجددا بمسافرت انگلستان و پاريس و آلمان شتافت، و در اين ممالك از مشهودات و تحقيقات خود تصانيفى انتشار داد؛ و چون در ضمن تحقيقات خود در تبيين و تشريح مسائل تاريخى جودت، مخصوص بروز داده بود، وزير مختار امريكا در اسپانيا او را باسپانيا دعوت
ص: 51
نمود، تا در اسنادى كه راجع بتاريخ كريستوف كلومب در آن مملكت سراغ كرده بود فحص نمايد، آروين نيز باشتياق هرچه تمامتر قبول دعوت نموده و بتفحص و تفصيل آن اسناد پرداخت، و در نتيجه پس از دو سال زحمت از اواسط سال 1243 تا اواسط 1245 «تاريخ زندگانى و مسافرت كريستوف كلومب» انتشار يافت، بطورى كه از عذوبت گفتار و حسن تركيب عبارات سرآمد سائر تأليفات مصنف گرديد، و او هم خود در ضمن اين تأليف در حدود سال 1244 داخل خدمت دولت شده و بسمت منشى گرى سفارت امريكا در لندن منصوب گرديد؛ و تا حدود 1247 در آنجا اقامت گزيد و در آن وقت بامريكا برگشت؛ و در شهر واشينگتن سكونت نموده و طرف توجه و احترام عموم قرار گرفت و بعدا از آنجا بممالك شرقى دول متحده مسافرت كرد، و شرح مسافرت خود را در كتاب «تشريح و توصيف نوحى شرقى» نگاشته، و در حدود 1257 بسمت نمايندگى امريكا در دربار اسپانيا انتخاب شد و تا حدود 1259 آنجا بود.
در اين وقت يكنفر از مخلصين وى مالى هنگفت بدو بخشيد كه امور معاشش را اداره ميكرد و وى از آن ببعد خدمت دولتى را ترك كرده و در سال 1262 دوباره به نيويورك برگشت، و در حوالى آن شهر مسكن گرفت تا وفات كرد.
و اينك صورت تأليفات او، اول: كتاب «تاريخ احوال حضرت رسول صلى اللّه- عليه و آله و خلفاء او» در چند جلد كه آنرا در حدود سال 1265 تأليف كرده، و ميرزا محمد ابراهيم شيرازى جلد اول آنرا كه در احوال حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله است، در سال 1271 شروع بترجمه نموده و در روز 4 شنبه 4 ع 2 سنه 1275 باتمام رسانيده، و بنام «تاريخ مقدس»معروف شده، و اين شرح احوال چنانكه بدان اشاره نموديم از آخر آن نقل گرديد، و ميرعماد نقيب زاده مشايخ كه در 1301 بيايد؛ اين ترجمه را مطبوع و منتشر نموده، و حواشى چندى در پاورقى از خود بر آن نوشته.
دويم: كتاب «تاريخ زندگانى كريستوف كلومب» كاشف امريكا، و ظاهرا كتابى كه ميرزا محمد بن احمد منشى در ماه صفر 1328 در احوال كريستف كلمب تأليف كرده مأخوذ از اصل يا ترجمه همين كتاب باشد. سيم: كتاب «تشريح و توصيف نوحى شرقى».
چهارم: تصنيفات متعدده ديگر. پنجم: «مكاتيب متفرقه» كه گفتيم در روزنامه ئى كه
ص: 52
برادرش منتشر ميكرده درج شده.
و بالاخره، وى پس از مدت هفتاد و نه سال قمرى و چند روز عمر در اوائل ماه جمادى الاولى سنه هزار و دويست و هفتاد و شش مطابق اوائل قوس ماه برجى وفات كرد
وى شيخ برهان الدين ابو اسحق، و چنانكه در «ريحانة الادب 2: 454» نوشته از اكابر فقهاء حنفيه، و در علوم دينيه مردى متمهر بوده، و در قاهره از شيخ حسن مقدس و ديگر بزرگان تحصيل مراتب علميه نموده، و در رياضيات و فلكيات دستى توانا داشته، و كتب چندى تأليف كرده؛ اول: «رساله ئى در ربع مقنطر» دويم:
«رساله ئى در عروض». سيم: «شرح فرائض ابن شحنه». و در اين سال در دمشق وفات كرد.
حويزه، چنانكه در «روضات الجنات: 511» نوشته بصيغه تصغير ناحيه ئى است در ميانه بصره و خوزستان در وسط ريگزار؛ و در غايت بدهوائى كه زمين آن خاك؛ و آسمانش گرد، و ابرش بى آب؛ و بادسمومش زهر، و آبهايش تيرها؛ و خواصش عوام، و عوامش فرومايه اند؛ انتهى.
شيخ ابراهيم صاحب اين عنوان فرزند خاجا عبد اللّه بن شيخ كرم اللّه بن شيخ محمد حسن بن شيخ حبيب بن شيخ فرج اللّه بن شيخ محمد بن شيخ درويش بن شيخ محمد بن شيخ حسين بن شيخ جمال الدين ابن اكبر حويزه ئى است.
اين اشخاصى كه در اينجا نوشته شدند بطورى كه در كتاب «الحياة الروحيه» نوشته همه از علماء و روحانيون بوده اند، و شيخ جمال الدين مرقوم نامش موافق همان كتاب تحرير شد؛ لكن در «روضات الجنات» در صفحه مرقومه نامش را جمال؛ و در «الذريعه 2: 487» حماد نوشته؛ و بهرحال از ميانه رجال مذكورين؛ مرحوم شيخ فرج اللّه مخصوصا از علماء و فقهاء عصرخود در مائه يازدهم بوده، و در علوم رجال و تاريخ و ابتكار در طرز تأليف تتبعى غريب و تبحرى عجيب داشته، و چندين كتاب تأليف كرده؛ از آن جمله كتاب «ايجاز المقال» در معرفت رجال؛ و غيره؛ و در «روضات» در صفحه
ص: 53
مذكوره شرح احوال او را در عنوانى مخصوص ذكر كرده.
و شيخ كرم اللّه مذكور فرزندانى داشته؛ يكى: شيخ محمد كه در 1317 بيايد؛ و ديگر: خاجا عبد الله كه پدر شيخ ابراهيم صاحب اين عنوان است؛ و شيخ ابراهيم خود از بزرگان علماء در مائه دوازدهم بوده و روايت ميكند از مرحوم سيد عبد اللّه شوشترى قدس اللّه تعالى سره كه در (ص 3) گذشت، و همانا وى از جمله چهار نفرى است كه سيد عبد اللّه مرقوم اجازه كبيره معروفه را براى آنها نوشته؛ و در آن شطرى وافر و مهم از احوال علماء مائه دوازدهم آورده كه داراى فوائد كثيره ميباشد، و شيخ ابراهيم در اين سال وفات كرده چنانكه در «أعيان الشيعه: جزء 5 يا جلد 6» نوشته، و مرحوم سيد محمد زيناء نجفى كه در 1216 بيايد در مرثيه و ماده تاريخ وى فرموده:
ترى أى خطب قد ألم جليل
و اى مصاب قد أتيح مهول
أجل فجع الناعى المبكر معولا
فهاج عويلا موصلا بعويل
نعى اليوم ابراهيم افضل من نعى
و أوفى خليل للاله جليل
موارد علم جف سائغ وردها
و روضة فضل آذنت بذبول
ألا فى سبيل اللّه من سد بعده
لطالب دين اللّه كل سبيل
فيار احلا قد غادر الهم قاطنا
يريع قلوبا آذنت برحيل
مقامك ابراهيم أصبح عامرا
بخير سليل قد نجلت نبيل
مناقبها الحسنى على دليلها
فأكرم بمدلول و خير دليل
و ما صاح روض قد نمت فى بقاعه
زواكى فروع طيبات اصول
على وان جلت و جمت مصيبة
فأنت اذا حلت اجل حمول
أندعوك للصبر الجميل جهالة
و لم نر خلقا منك غير جميل
أتى أول الباكين ينعى مورخا
بكى فقد ابراهيم كل
خليل
1197= 2+ 1195
در اين اشعار معلوم شد كه وى فرزندى داشته بنام على كه طرف خطاب در اين مرثيه قرار گرفته.
ص: 54
رسمى، منسوب است بر سمو كه نام ديگرى است براى جزيره اقريطش.
و شيخ أحمد فرزند ابراهيم بن أحمد و كنيه اش أبو الكمال و از أهل علم و ادب و فضل و كمال بوده، و بطورى كه در كتاب «لغت نامه دهخدا 3: 1101» نوشته در سنه هزار و صد و شش مطابق (1073 يا 1074) شمسى در جزيره اقريطش متولد شده، و هم آنجا مقدمات علوم عربيه را ياد گرفت، و در سنه 1147 باسلامبول رفت و فقه و منطق را آنجا خواند، و معلومات أدبيه خود را تكميل كرد، و در انشاء و ترسل و حفظ وقايع و أشعار و حسن خط بر همگان تفوق يافت، و در مشاغل دولتى درآمد، و در أمور جنگى كه ميانه سلطان مصطفى خان و روسيه واقع شد حاضر بود و مناصب مهمه داشت، و در آخر عمر چشمش ضعيف گشت، و او را تأليفات چندى است، اول: كتاب «حديقة الرؤساء» در تراجم رؤساء كتاب دولت عثمانى. دويم: كتاب «الخميلة الكبرى» در تراجم خواص و مقربان آن دولت. و آخر پس از مدت نود و يك سال قمرى عمر در اين سال وفات كرد انتهى. و «خميله» كه نام كتاب او است بخاء معجمه بر وزن سفينه بمعنى درخت پربرگ و بار است، و پوشيده نباشد كه در «لغت نامه» تاريخ وفات صاحب عنوان را بأرقام هندى در سنه 1097 نوشته، و آن اشتباه است، زيرا كه اولا تولد وى را چنانكه گفتيم در سنة هزار و صد و شش و رفتنش را باسلامبول در سنه 1147 ذكر كرده، و اگرچه آنها هم أرقام هندى است نشايد گفت آنها غلط و اين درست است، و علاوه بر آن سلطان مصطفى خان كه در اين جنگ طرف با روسيه بوده، همانا سلطان مصطفى خان سيم بوده كه در سنه 1171 جلوس نموده، و در سنه 1182 روسيه بعثمانى اعلان جنگ داده، و جنگ در كار بود تا در سنه 1188 صلح واقع شد، و در «لغت نامه همين جلد: 1429» عنوانى ديگر براى احمد رسمى آورده كه ظاهرا آنها را دو نفر دانسته و تولد او را در سنه 1133 و وفاتش را در سنه 1203 ذكر كرده، و شرح مختصرى از وى نوشته، كه بنظر ما هر دو يكى هستند و آنجا اشتباه شده، و بدين جهت ما در آن سال عنوانى براى او نمى آوريم، و همين اندازه گوئيم كه: تأليفاتى كه آنجا نوشته و اينجا نيست، يكى:
«تاريخ جنگهاى روس و عثمانى»، و ديگر «سياحت نامه» و سفرهاى خودش است كه
ص: 55
هر دو را هامر بآلمانى ترجمه كرده.
بالا گفت، بطورى كه در «فارسنامه 2: 22 و 46» فرموده محله اى است از پنج محله حيدرى خانه شيراز كه در ميانه مشرق و جنوب آن شهر واقع شده، و در زمان كريم خان با محله ئى كه سابقا باغ نو مى گفته اند يكى گشته و همه را بالا گفت گويند چنان كه مزارات و بقاعى كه در كتب، آنها را نوشته اند در محله باغ نو است اينك همه در محله بالا گفت ميباشد، و كفت بكسر كاف عربى و سكون فاء و تاء دو نقطه، در لغت فارسى: دوش و سردوش را گويند كه بعربى كتف بتقديم تاء بر فاء باشد، و اين محله را بالاكت و بال كت و بال كد نيز مى گويند انتهى مختصرا.
حاجى أسد اللّه خان صاحب عنوان فرزند مرحوم حاجى ابراهيم خان اعتماد الدوله ابن حاجى هاشم خان بن حاجى محمود بن حاجى محمد على تاجر از نژاد مرحوم حاجى قوام الدين حسن ممدوح مرحوم خواجه حافظ شيرازى است.
حاجى محمود مردى خيرمند بوده، و در سنه 1130 مدرسه و مسجدها شميه را در محله بالاكفت شيراز بنام فرزندش حاجى هاشم خان بناء نموده.
فرزندش حاجى هاشم خان از معاريف شيراز و در زمان نادرشاه كدخداباشى پنج محله حيدرى خانه آن شهر بوده، و فرزندان چندى داشته، 1 حاجى طالب كه در 1255 بيايد. 2: عبد الرحيم خان كه در غره ذى الحجه سنه 1215 بقتل رسيده، و فرزندش حسن خان از شعراء زمان و فصحاء دوران بوده، و تخلص طاير مى كرده، و در حدود 1244 در كرمانشاه وفات نموده. 3: حاجى ابراهيم خان كه از أجله رجال و أعيان دولت آقا محمد خان قاجار و فتحعليشاه بوده، و در سنه 1209 صدر أعظم آقا محمد خان و ملقب باعتماد الدوله شده، و در حدود سال (1215- 1216) بفرمان فتحعليشاه در طالقان بجهان ديگر رفت، و فرزندان چندى بازنهاد، از آن جمله: پسر چهارم او حاجى ميرزا على اكبر قوام الملك است كه در 1203 بيايد، و پسر دويم او مرحوم حاجى أسد الله خان صاحب اين عنوان است كه از فضلاء عصر و ادباء زمان خود بوده، و در «فارسنامه ناصرى 2: 48» شرح أحوال او نوشته، و از آن چنين برآيد كه:
ص: 56
وى در اين سال در اصفهان متولد شده، و با اينكه در سنه 1215 در موقع نكبت پدر و خانواده خود از هر دو چشم نابينا شده كسب كمالات و علوم نموده و فاضلى گرانمايه گرديد، و «رساله ئى» در احوال خود از حين تولد تا سنه 1262 نوشته كه در آن از آيات و اخبار و اشعار و امثال و كلمات حكماء و غيره شطرى وافر باقتباس آورده، و گنجينه ئى نفيس ترتيب داده، و بطوريكه در «گلشن وصال: 294 و 299 و 340»؛ نوشته داورى شيرازى زبان و ادبيات تركى را نزد او تحصيل نموده، و آخر الامر پس از مدت هشتاد و سه سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هشتاد وفات كرده.
وى از علماء نحو و ادب است كه شرحى بنام «فتح الجليل» بر شواهد «شرح ابن- عقيل» بر «الفيه» ابن مالك در نحو تأليف فرموده، و در اين سال وفات نموده، چنانكه در «كنز العلوم: 544» نوشته.
وى فرزند مرحوم ميرزا حسنعلى طبيب شيرازى است كه در 1225 بيايد.
و خود از شعراء و فضلا بوده، و بطورى كه در «فارسنامه ناصرى 2: 118» فرموده در اين سال از بطن دختر مرحوم ميرزا جانى فسائى كه در 1212 بيايد متولد شده، و در خدمت والد ماجد خود كسب مراتب حكمت و طب نموده؛ و از خالوى بزرگوار خود مرحوم حاجى ميرزا ابراهيم حجة الاسلام كه در 1255 بيايد مطالب كتب فقه و اصول را آموخت، و مرتبه شاعرى را از طبع نقاد و ذهن وقاد خود دريافت، و رموز خوشنويسى را از خواجه ابو الحسن فسائى شاگرد بلاواسطه درويش عبد المجيد شكسته نويس اصفهانى فراگرفت.
(درويش عبد المجيد استاد بسيار مهم و معروف در خط شكسته بوده و در سنه 1185 وفات نموده و در قبرستان كوچكى كه در تخت پولاد نزديك تكيه مير فندرسكى است دفن شده و بواسطه سنگ لوحى كه بر قبرش افتاده و نام و تاريخ وفاتش بر آن نوشته ميتوان قبرش را پيدا نمود).
مرحوم نياز چندان كسب فضائل و كمالات نموده كه در حكمت و طب بدرجه اعلى
ص: 57
ارتقاء وصيت شعرش از شعرى گذشت، و خط شكسته اش در درستى خط نسخ بر خطوط خوشنويسان كشيد، و در شعر تخلص نياز نمود، و در خط بخوشنويس مشهور شد، و در سال هزار و دويست و سى و اندى بسياحت هندوستان رفته و بعد از دو سال باز بشيراز برگشت.
و از آنجا كه هميشه ارباب فضل و كمال و اصحاب وجد و حال از مال دنيا تهى دست و بپريشانى و سختى بايد بسر برند (الا ماشذ و ندر) مرحوم نياز نيز بعد از چندى پريشان و مقروض شده، و خانه نشين و تكيه جدش حاجى آقاسى بيك و ضياع و عقار خود را در شيراز فروخت و قروض خويش را اداء نمود، و مدتى بسرپرستى املاك خود در قريه نوبندگان فسا توقف فرمود، و بعد از آن عود بشيراز كرد و تا آخر عمر در آن شهر بسر آورد.
مرحوم نياز در طب درس هم مى گفته، و مرحوم حاجى ميرزا حسنخان فسائى مؤلف «فارسنامه» در اين علم در نزد او درس خوانده، و نيز چندين نسخه از «ديوان حافظ» و «خسرو و شيرين» وحشى و «خمسه» نظامى و «شاهنامه» فردوسى را بخط خوش خويش كتابت كرد، و خود هم كتبى دارد، اول: «ديوان غزليات» نزديك بپنج هزار بيت. دويم: كتاب «راز و نياز» كه آن مثنوى بر وزن «گلشن راز» و در قصه فيروز و نسرين خياليه است، نزديك بدو هزار و پانصد بيت؛ و اينك اين اشعار از او در اينجا نوشته ميشود:
اى ز شوقت در دل من خارها
وى ز لطفت خارها گلزارها
گر اميد وصل باشد عاقبت
سهل باشد در رهت دشوارها
بر سرم بگذر كه دارم در نظر
غير جان دادن براهت كارها
در ميان ما و شادى جهان
روزگار از غم كشد ديوارها
ميكشد بهر تو اى گل رخ نياز
از رقيبان اين همه آزارها
تا نگيرد لشگر غم سر بسر ملك جهان
ره نيابد در دل، اين رندان عشرت پيشه را
هر دلى را كاندر او غم ريشه محكم كرده است
جزمى از جا برنيارد كند هيچ اين ريشه را
كى بعشق افسانه گشت از چاره پردازى نياز
گر نميزد عاقبت فرهاد بر سر تيشه را
افغان كه چون نهال اميدم ببر رسيد
جانم رسيد بر لب و عمرم بسر رسيد
ص: 58
سيلاب اشك سد رهم شد بكوى دوست
بنگر چها كه بر من از اين چشم تر رسيد
اى مرغ دل، ز بى پرى آسوده ئى كنون
پروانه را نگر كه چه از بال و پر رسيد!
ره زن من زلف يار، رهبر من، بوى او است
بتكده ام كوى دوست، قبله من روى او است
زاهد وطوف حرم، برهمن و سومنات
سجده گه عاشقان، طاق دو ابروى او است
روضه دار السلام، گر نبود ميكده
چشمه كوثر روان، بهرچه از جوى او است
دام دل هوشمند، دانه خال وى است
گردن جان را كمند، سلسله موى او است
يار ندارد نياز، ميل بخشم و بناز
با تو اگر شد چنين،از تو نه از خوى او است
امروز كه يار، يار ما نيست
جز مرگ، علاج كار ما نيست
در وادى عشق خوبرويان
جز كشته شدن شعار ما نيست
برق ار چه بسوزد عالمى را
همچون دل پرشرار ما نيست
با لاله رخان وفا نبوده است
يا بوده بروزگار ما نيست
با خسته دلان تفقد و لطف
رسم است كه در ديار ما نيست
صيدى چو نياز لاغر و زار
شايسته شهسوار ما نيست
اكنون كه گل نشست بر اورنگ خسروى
مى خور بروى يار به آهنگ پهلوى
ساقى بيار باده كه هر دم نسيم باغ
خوش ميكند حكايت أنفاس عيسوى
پركن قدح ز باده كه شايد دمى مرا
بخشد فراغتم ز أمل هاى دنيوى
اى دل ز فكر تفرقه خاطر نگاه دار
خواهى ملول گشت گر اين نكته بشنوى
غافل مشو ز پنجه شاهين روزگار
اى كبك خوش خرام كه سرمست ميروى
آزاد از غم دو جهان گشت آن كه او
از جان و دل بپير مغان كرد پيروى
آن تخم دوستى كه فشاندى بدل نياز
جز غم نداده حاصلى اكنون كه بدروى
و چند نفر ديگر از شعراء نيز تخلص نياز دارند اول: نياز شيرازى ديگر كه در 1234 بيايد. دويم: نياز طباطبائى كه نامش آقا سيد حسين و از أحفاد ميرشاه تقى جوشقانى است كه در زمان شاه سليمان و از محترمين آن زمان بوده، و شطرى از أحوال آقا سيد حسين كه از شعراء مائه سيزدهم بوده با أشعار او در «مجمع الفصحاء:
ص: 59
2: 497» و «دانش نامه» ذكر شده، و اين چند شعر از او نوشته شد:
دل پريشان زخم طره او شد آرى
در چنين تيره شبى جاى پريشانى بود
جز آرزوى آن كه زنى تير ديگرش
مطلب ز دست و پا زدن بسمل تو نيست
نيست معلوم كه دلها ز غم او چون شد
اين قدر هست كه پرخون شده دامانى چند
بى قدريم نگر كه بهيچم خريد و من
شرمنده ام هنوز خريدار خويش را
بگو چگونه فروشم غم ترا بدو عالم
كه شادى دو جهان دادم و غم تو خريدم
شانه كمتر زن كه ترسم تار زلفت بگسلد
تار زلف تو است اما رشته جان من است
و بمضمون اين بيت اخير، حزينى شاشى اين بيت را گفته، كه در «طرائق ج 3» فرموده آن بهتر است:
بس كه دلهاى كسان بسته آن زلف دوتا است
شانه را راه گذر نيست ز بسيارى دل
بهرحال، مرحوم نياز صاحب عنوان، پس از مدت شصت و شش سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و سه وفات كرد، و پسرش مرحوم حاجى ميرزا بزرگ وفا در 1224 بيايد، و دخترش زوجه مرحوم حاج ميرزا حسنخان مؤلف «فارسنامه» است كه گفتيم شاگرد او بوده.
مرحوم خرد، نامش ميرزا على مردان، و از اهل شهر نور مازندران است، و بطورى كه در «مجمع الفصحاء 2: 111» نوشته، در اصفهان كسب كمال نموده، و بناء اشعار خود را بر قدح و مدح نهاده، و عمر را بأهاجى ركيكه بسر رسانيد، و آخر توبه كرده، و در اين سال در نخجوان بجهان ديگر خراميد، چنانكه در «منتظم ناصرى» است، و در «مجمع» در سنه 1098 گفته و آن اشتباه است، كه ميخواسته 1198 بنويسد، زيرا كه وى احوال او را در قسمت چهارم كتاب كه بعنوان شعراء معاصرين است آورده و در آن از شعراء زمان صفويه بعد از مائه يازدهم هيچكس را ذكر نكرده، بلكه آنان را در قسمت سيم بعنوان شعراء متوسطين تذكره نموده و آنجا اين چند شعر را بهترين اشعار او دانسته:
ص: 60
دلم خلد برين است و خيال يار رضوانش
خيابانش طريق عشق و سامان بيش از امكانش
شراب خوشگوارش ز هر غم مستيش هشيارى
نعيمش محنت و قطع علايق حور و غلمانش
جداول جوى خون و چشم گريان چشمه كوثر
مقاصد دورى از مقصود و راحت رنج دورانش
خدا خلاق خلق است و نبى اللّه مقصودش
نبى جان جهان است و ولى اللّه جانانش
مسلمانى است از او باقى، كسى كز نامسلمانى
جز اين داند، شوى كافر اگر خوانى مسلمانش
تكاور چون بهر ميدان دهد جولان بگف چوكان
شود جرم زمين غلطان چو گو، در پيش چوكانش
بدانسان كز شهان احسان گدايانرا طمع باشد
بود چشم كرم دايم، شهانرا از گدايانش
موحد مؤمنى كاو را نباشد مهر او، باشد
شريك شرك توحيدش، قرين كفر ايمانش
وى مرحوم ابو أحمد ميرزا كوچك، محمد شفيع بن محمد اسمعيل بن محمد شفيع بن محمد اسمعيل اصفهانى (رحمه اللّه) است.
شرح احوال درياى فضل و كمال مرحوم وصال و خانواده جليله وصاليه، در بسيارى از كتب باختصار و تفصيل نوشته، از آن جمله آنچه در نزد ما اينك حاضر و در نظر است:
«مجمع الفصحاء 2: 526» و «فارسنامه ناصرى 2: 64» و «طرائق الحقائق 3:
165- 186» و از همه بهتر «گلشن وصال» كه آنرا مخصوص احوال آن خانواده نوشته اند ص 22؛ و از همه آنها چنين برآيد كه ميرزا اسمعيل جد اعلاى وصال در دوران صفويه عامل گرمسيرات فارس بوده.
فرزندش ميرزا محمد شفيع چون خطى خوش داشته، دبير نادرشاه بوده، و چهار نفر فرزند داشته: ميرزا اسمعيل، ميرزا محمد تقى، ميرزا ابراهيم. ميرزا قاسم و اين پسران بعد از وفات پدر، ترك علاقه از اصفهان نموده بشيراز آمدند. و ميرزا ابراهيم و ميرزا بگوشه گيرى و انزواء عمر را بسر رسانيدند، بلكه ميرزا قاسم از مشايخ سلسله ذهبيه بشمار مى آمد، و ميرزا محمد تقى بهندوستان رفته آنجا مقيم شد، و ميرزا اسمعيل چون در فن سياق و استيفاء استاد بود يكى از اعضاء مهم دفتر استيفاء كريمخان زند گرديد، و بعد از چندى از آن كار استعفاء داده و بآذربايجان رفت، و آنجا زنى را تزويج نموده و از او دخترى آورده، و چون بزرگ شد وى را بزناشوئى بتاجرى داده
ص: 61
و خود بشيراز برگشت و بگوشه گيرى پرداخت. و آنجا دختر ميرزا عبد الرحيم شاعر شروانى را بزوجيت اختيار كرد، و از آن مخدره مرحوم وصال صاحب عنوان در اين سال متولد شد.
مرحوم وصال (عليه الرحمه) از اجله و اعاظم شعراء و اهل علم و ادب و فضل و كمال و وجد و حال و تصوف و عرفان بوده، خطى خوش و صوتى دلكش و صورتى زيبا و سيرتى ملكوتى و اخلاقى روحانى و نفسى رحمانى داشته، و در نقاشى و حسن سليقه و ابتكار در ظرايف فنون خطوط سبعه و ساير صنايع و اعمال يدى؛ نظيرى برايش بهم نميرسيده، در حكمتالهى و علوم رياضى بخصوص موسيقى مرتبه ئى رفيع و مقامى منيع بهم رسانيده، و چون متولد شد، چندى نگذشت كه پدرش وفات كرد، و جد مادريش ميرزا عبد الرحيم بپرورش وى پرداخت، و بعد از دو سال او نيز بسراى ديگر رفت، و ميرزا عبد الله فرزندش كه كاتب كلام اللّه مجيد مى بود بتربيت خواهرزاده قيام نمود.
مرحوم وصال در آغاز جوانى طبعى سرشار پيدا كرد و ميرزا عبد اللّه خالوى وى او را از گفتن شعر جلوگيرى مينمود و هماره بكتابت كلام اللّه و دعواتش امر ميفرمود، و با اين وصف كه اشعار خود را پنهان ميداشت و براى اصلاح آنها و راه افتادن طبع بأنجمن شعراء نميتوانست برود، باز طبع روان وى كار خود را كرد و در سخن سرائى بدرجه ئى رسيد كه در «تذكره دلگشا» و «رياض العارفين» و «مجمع الفصحاء» چندان در تعريف وى مبالغه نموده اند كه ادوارد براون انگليسى در «تاريخ ادبيات- ايران» آنها را حمل باغراق نموده، ولى الحق كه وى سزاوار آن بوده.
وصال چون بحد رشد و تميز رسيد بفقر و درويشى گرائيد، و در جستجوى مردى كامل برآمد تا بخدمت پير بزرگوار مرحوم ميرزاى سكوت كه در 1239 بيايد رسيد، و از فيض صحبت آن عارف ربانى و مرشد حقانى بدرجات عاليه علم و عمل فائز آمد، و نخست در شاعرى مهجور تخلص ميكرد، و چون از وصال آن زبده ارباب حال زمان مهجورى سرآمده باشارت وى وصال تخلص فرمود، و بعلت اينكه همنام جد خود بود، بميرزا كوچك معروف شد، و سالها در شيراز مرجع اهل شعر و ادب، و مجلس ارم مونسش مجمع دوستان جانى و برادران روحانى بود، و هيچ كس هيچوقت از ملاقات
ص: 62
و مقالات وى سير نميشد، و بميل؛ آن محفل أنس را ترك نميكرد.
مرحوم رضا قليخان هدايت كه در اوقات حيوة وى چندين سال در شيراز بوده و هماره با او حشر و معاشرت داشته، در «مجمع الفصحاء» در وصف آن جناب نوشته:
عجب دارم از آن دل وز ملالش
كه باشد راه در بزم وصالش
مرحوم وصال يك بدست زمين نداشته و هماره امور معاش را از كتابت كلام اللّه مجيد مى گذرانيده و غالبا آن صحايف مكرمات يا قطعه هاى خط و دعوات را براى بزرگان هديه مى نمود، و امر معاش را بدانها منظم مى فرمود، و در سى و دوسالگى زنى از خويشان خود را تزويج كرد، و در مدت عمر كتب و تأليفات چندى بعرصه ظهور و بروز آورد از اين قرار: اول: كتاب «بزم وصال» كه آن منظومه يى است مثنوى بر وزن «شاهنامه» شامل چهل بزم در حكايات شيرين و دلنشين و آنرا در زمانى كه با خوانين قشقائى مسافرت كوتاهى نموده، و چهل شب هر شبى را در منزلى بسر مى برده سروده. دويم: «تتميم مثنوى شيرين و فرهاد» يا «خسرو و شيرين» وحشى.
مرحوم كمال الدين محمد بافقى كرمانى متخلص به وحشى، كه در سنه 991 وفات نموده، و قبرش در يزد معين و معروف بوده، و در اين چند ساله نزديك بسبب احداث خيابان مهدوم و معدوم گرديده و از بين رفت، كتابى منظوم در قصه اين عاشقو معشوق بوزن «گلشن راز» آغاز نهاده و شطرى گفته و ناتمام مانده، مرحوم وصال آنرا تمام كرده و در «گلشن وصال: 25» نوشته كه مرحوم هدايت اشعار وى را بر وحشى برترى داده، ليكن خود مرحوم وصال فرموده:
غرض عشق است و أوصاف كمالش
اگر وحشى سرايد يا وصالش
سيم: «ديوان اشعار» بالغ بر سى هزار بيت، مشتمل بر قصائد و غزليات و مراثى و ترجيعات و مثنويات؛ و غزليات آن بر سه نوع است، قسمتى بطرز غزليات سعدى در دفترى جدا، و قسمتى در جواب غزليات حافظ در دفترى جدا، و قسمتى متفرق در دفترى جدا، و از آن جمله نزديك دو هزار بيت در مراثى حضرت سيد الشهداء عليه السلام و غيره است كه نهايت جانسوز و دلربا و شامل مضامين بكر است و مكرر چاپ خورده و در اطراف و اكناف عالم منتشر شده، و مخصوصا از قصائد او چندين قصيده طولانى در
ص: 63
حكمت الهى و توحيد و عرفان و مراتب سير و سلوك است كه يكى بنام آب زندگانى در مدح ميرزاى سكوت رحمه اللّه است.
در «گلشن وصال: 26» نوشته: در هرجا كه باستقبال استادان سخن رفته بهمان مسلك گرائيده، با آنكه لطافت مخصوص را دارا است. در غزلى مى فرمايد:
مرا نه طالع سعد است و نه اتابك سعد
خدا نخواست كه خيزد دو سعدى از شيراز انتهى
چهارم: كتاب «سفينه» در شرح احاديث قدسيه نظما و نثرا. پنجم: «شرح كتاب- أطواق الذهب» زمخشرى در مواعظ و آداب و حكم و اخلاق أيضا بنظم و نثر. ششم:
كتاب «صبح وصال» بطرز گلستان سعدى. هفتم: «كتابى در ادبيات و قوانين عروض» هشتم: «كتابى در حكمت و كلام» بنثر و نظم. نهم: «كتابى در گفتار حكيم- فارابى» در علم موسيقى، و ديگر از آثار او خطوط و نوشتجاتى است كه از او بأقسام مختلفه خط باقى مانده، و از آن جمله قرآن هاى مجيد و كتب دعوات است كه در «گلشن- وصال: 32» نوشته: شصت و هفت قرآن و هفتصد دعوات و چند جلد از «مثنوى» مولوى و «ديوان حكيم خاقانى» و «انورى» و «كليات شيخ سعدى» و «كتاب خواجه حافظ- شيرازى» بخط برجسته نستعليق و شكسته است، و بعضى از قرآنها بقطع وزيرى و هيكلى بوده، و صفحه ئى را بچندين خط و چندين رنگ مى نوشته، و تذهيب و نقاشى ميكرده، و در آخر هر قرآنى نوشته كه قرآن چندم از مكتوبات او است.و هرچند نتوان از اشعار او چيزى انتخاب كرد، چون همه در اعلا درجه شيوائى و دلربائى است، ليكن ما؛ در اينجا از «فارسنامه ناصرى 2: 65» اين چند شعر را در مدح حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله از او آورديم:
ماه فلك را كلف مگوى كه لاف است
اين اثر آن بنان ماه شكاف است
كاهكشان پهلوى دريده چرخ است
اى كه ترا خرق و التيام گزاف است
اختر گردون كه شد زريك روان بيش
شاهد تسبيح سنگ ريزه، كفاف است
ديده شبكور نفس اگر ز چه طبع
شبرو افلاك را نديده معاف است
مه چو شكافد كسى فلك بشكافد
آن سخنان حكيم بيهده ياف است
طوف سماوات كرد يك شب و عمرى است
هفت سماوات گرد او بطواف است
ص: 64
ره نزند عرض صافنات جيادش
كش بهمه حال با خدا دل صاف است
زان كه كسى با خدا شريك نسازد
گر بصلوة است يا بصف مصاف است
گر صلوات آرى آورم بتو نامش
اين خلف بى خلاف عبد مناف است
قاعده مردمى محمد مرسل
كش ز خداوند عصمت است و عفاف است
آن نبى السيف كز كمال جهادش
تا بأبد تيغ انبيا بغلاف است
أطلس گردون كجا و جامه قدرش
هيچ كفاف ار كند براى سجاف است
شعر فصيحان زوحى زير گليمش
سر بسر افسانه هاى زير لحاف است
تا بعزيزى رسد بخواب زمانه
هفت فلك در شمار سبع عجاف است
شد بتر ازو شبى چو يوسف و اين زال
در هوسش بر كف از مجره كلاف است
بيهده از بهر مثل او كه محال است
هفت پدر را بچار مام زفاف است
اين قصيده از حيث وزن و قافيه و مضامين و الفاظ، از جياد قصائد بشمار آيد؛ و اتفاقا نشاطى هزار جريبى كه معاصر همين وصال بوده و در سال وفات او وفات نموده، قصيده ئى بهمين وزن و قافيه در مدح حضرت امير المؤمنين عليه السلام دارد كه ضمن شرح حال او در (شماره 57) بيايد.
مرحوم وصال شاگردان چندى داشته، از آن جمله شش نفر فرزندانش، هرچند كه در مورد غير داورى كه در «گلشن وصال: 294» تصريح بشاگردى او نسبت بپدر نموده درباره ديگران جائى مصرحا نديده ام كه در نزد او درس خوانده باشند. و ديگر آقا فتحعلى حجاب كه در 1269 بيايد، و او را در «گلشن وصال: 279» نوشته كه فن خطاطى و سخنورى را از او آموخت. و بهرحال وى را يك دو سال پيش از وفات آبى در چشم پديد آمد كه يك سال نابينا بماند، و از نوشتن و خواندن روى خط محروم گرديد و پس از يك سال مردى كحال از كرمانشاه بشيراز آمد و چشمش را ميل زد و باز روشنى يافت و شهرى بلكه خلقى را شادمان نمود. و چون ماده مرض دفع نشده و چشم را زياده از حد بنوشتن و خواندن واداشت؛ پس از چندى ديگر باره آب آورد، و اين دفعه علاج پذير نبود، و مدتى ماند تا در ماه رجب الفرد سنه هزار و دويست و شصت و دو
ص: 65
مطابق سرطان ماه برجى وفات كرد، و در شيراز در بقعه شاه چراغ در جوار مرشد بزرگوار خود مرحوم ميرزاى سكوت دفن شد، كه هم اكنون قبرش آنجا زيارتگاه، و أشعارى بعربى و فارسى در ماده تاريخ او بر آن نوشته شده، و از وى شش پسر باز ماند كه هريك در جهات سته فضل و كمال مانند خود وصال كلى منحصر در فرد بودند.
اول: ميرزا احمد وقار. دويم: ميرزا محمود حكيم، سيم. ميرزا محمد داورى، چهارم: ميرزا ابو القاسم فرهنگ، پنجم: ميرزا اسمعيل توحيد، ششم: ميرزا عبد الوهاب يزدانى، و شرح أحوال اين بزرگواران بترتيب در 1232 و 1234 و 1238 و 1242 و 1246 و 1252 بيايد.
ما در همه اين بزرگواران بطورى كه از «گلشن وصال: 26 و 134» برمى آيد، زنى بنام سكينه از خويشاوندان خود وصال بوده كه وى را در سى و دو سالگى خود تزويج نموده، و او در سنه هزار و دويست و هشتاد و نه وفات كرده و در بقعه شاه چراغ نزديك قبور اولاد خود دفن شد.
سنه 1198 قمرى مطابق سنه 1162 شمسى
پنجشنبه غره محرم الحرام ... قوس ماه برجى
وى فرزند ملا محمد رفيع گيلانى است كه پدرش ملا محمد رفيع از اهل علم و فضل و ورع و اجتهاد بوده، چنان كه در «روضات الجنات: 652» فرموده، و ظاهرا وى از گيلان باصفهان آمده و آنجا توطن كرده و هم در آن شهر وفات نموده،چنانكه قبرش هم تا اين ايام در تخت پولاد در پشت تكيه خوانسارى ها معين و معلوم است كه بعدها فرزندش صاحب عنوان در نزد او دفن شد.
مرحوم آقا محمد، خود از أجله حكماء متألهين و افاضل اهل سير و سلوك و زهد و تقوى و رياضت و عبادت و يقين بوده، بلكه وى را از صاحبان مقامات عاليه و كرامات زاكيه ميشمرند.
شرح احوالش در چندين كتاب نوشته، و از آن جمله «روضات الجنات: 651»
ص: 66
و از آنها همه چنين برآيد كه وى در اصفهان متولد شده، و هم آنجا در نزد ميرزا محمد تقى ألماسى كه در 1214 و آخوند ملا اسمعيل خاجوئى كه در 1282 بيايند درس خوانده و خدمت سيد قطب الدين نيريزى كه در 1199 در احوال آقا هاشم ذهبى بيايد، بموجب مسطورات «طرائق الحقائق 3: 98» ارادت بهمرسانيده و سالها در آن شهر بتدريس كتب حكمت الهى مشغول و اهل سير و سلوك را هدايت و ارشاد مى نمود، و خود برياضت و عبادت و تهذيب اخلاق بسر مى آورد، بلكه در «تذكرة العارفين: 104» فرموده كه وى در مدرسه حكيم درس تفسير هم مى گفته، و در «ووضات» نوشته كه وى مدت شش ماه در يكى از سنوات قحطى اصفهان هماره بأكل زردك بسر برده كه گاهى آنرا پخته و گاهى خام تناول مى فرمود، و هيچ اظهار انزجار نميكرد و همى با شعف و نشاط بدان نحو گذران مى نمود و با اينكه سلاطين آن عصر اظهار ارادت باو مى كردند، وى اعتنائى بدانها نداشته، و از غايت تواضع از سوار شدن بر الاغ رعيتى با پالانهاى معمولى امتناعى نميكرده، و چون نماز جمعه را واجب عينى مى دانسته و بايد ميان دو نماز جمعه حد اقل يك فرسخ شرعى فاصله باشد، و در آن سنوات طبقه امام جمعه هاى اصفهان همى نماز جمعه در آن شهر مى خواندند، لذا وى همه جمعه ها را بقريه رنان بلوك ماربين اصفهان رفته و آنجا نماز جمعه بجا مى آورد، و معروف است كه وى علم كيميا داشته، و چنان در آن صفت ماهر بوده كه طلائى را كه وى ميساخته اگر باندازه سه برابر آن طلاى مغشوش و معيوب داخلش مى كردند همه را بعمل آورده خوب مى نمود انتهى.
مانند اينكه در مسئله ارشاد و هدايت و سير و سلوك نيز نفسش تأثير كيميا را داشته، و جمعى كثير از مريدين و مستعدين را بدرجات عاليه علم و عمل ارتقاء داد و بسيارى هم از فيض مجلس درس او در حكمت الهى از حكماء ابرار و نقاوه روزگار گرديدند، و خود تصنيفاتى در معارف حقه الهيه پرداخته، و بر بسيارى از كتب محققين از علماء يا حكماء تعليقاتى نوشته، و اينك اسامى چند نفرى از شاگردان او اينجا آورده ميشود:
اول: آقا ميرزا ابو القاسم مدرس خاتون آبادى كه در 1202 بيايد. دويم:
سيد اسمعيل 22 بن سيد مرتضى 21 بن سيد نور الدين على 20 جزايرى، كه اين سيد نور الدين در (ص 2) گذشت. سيم: ملا عبد الكريم اشراق قاينى. چهارم: آخوند
ص: 67
ملا على بن جمشيد نورى. پنجم: آقا مير سيد على 38 بن مير محمد باقر 37 مير محمد- صادقى. ششم: ملا محراب گيلانى. هفتم: آقا سيد صدر الدين محمد دزفولى. هشتم:
حاج محمد ابراهيم كرباسى. نهم: ميرزا محمد مهدى شهيد، كه بترتيب از نفر سيم ببعد در 1229 و 1246 و 1210 و 1217 و 1258 و 1261 و 1218 بيايند.
نوشته اند كه حاجى كرباسى بعد از فوت پدر خود صغير، و آقا محمد قيم او و وصى پدرش بوده و وى حاجى را در حجر تربيت خود پرورش داده و اول بلوغ وى را بسفر حج فرستاده، و خود بعد از دو سال تقريبا وفات كرد، و مرحوم حاج آقا منير الدين كه در 1269 بيايد، ميفرمود كه آقا محمد مدت يك سال اين مصرع را براى سرمشق حاجى مى نوشته: (كسب كمال كن كه عزيز جهان شوى) و بارها اين شعر را بر او ميخوانده:
هزار سال بود از تو تا مسلمانى
هزار سال ديگر تا بشهر انسانى
و نيز بيشتر اوقات ميفرموده:
آنچه مى گويم بقدر فهم تست
مردم اندر حسرت فهم درست انتهى.
در كتاب «نابغه علم و عرفان: 410» نوشته كه پس از سيد قطب الدين نيريزى سه نفر دعواى جانشينى وى نمودند: ملا محراب گيلانى، و آقا محمد بيدآبادى، و آقا محمد هاشم شيرازى. و جانشين آقا محمد بيدآبادى سيد صدر الدين دزفولى بود انتهى.
مرحوم آقا محمد در دو ساعت مانده بظهر روز جمعه نهم ماه محرم الحرام اين سال مطابق (...) قوس ماه برجى وفات كرده، و در تخت پولاد در پشت تكيه خوانسارى ها در نزديكى قبر پدر خود دفن شد، و بطورى كه از «تذكرة القبور: 51» برمى آيد، وى خودش فرموده بود كه تكيه و عمارتى بر قبرش بناء نكنند و زياده بر صد و بيست سال بهمان منوال باقى مانده بود، تا در اين أواخر مرحوم ركن الملك كه در 1254 بيايد فرمود تا عمارت چهارطاقى مختصرى بر آن مرقد منور بناء كردند، و در اين صفحه «تذكره» نوشته كه مردمان بزرگ در زيارت قبر او استمدادات و توسلات ميجويند، بلكه مواظبت بزيارت وى از ختومات مجربه گرديده انتهى.
تاريخ وفات آقا محمد بطورى كه نوشته شد بماه و روز و ساعت و سال قمرى در
ص: 68
پشت نسخه ئى از جلد دويم كتاب «حيوة القلوب» خطى كه در سنه 1118 نوشته شده، و در كتابخانه آقاى كلباسى كه در 1295 بيايد موجود بوده بخط كسى كه نشناختم بنظر رسيد، مانند تاريخ وفات بعضى ديگر از بزرگان كه هريك بجاى خود نوشته و اشاره بدانها خواهد شد، و ما را قطع بر صحت آنها بهم رسيد، ليكن در «روضات الجنات» و بسيارى از كتب ديگر هرجا تاريخ وفات او ديده شده در سال 1197 بدون تعيين ماه و روز گفته اند، و ظاهرا همه بى واسطه يا بواسطه منقول از «روضات» بوده باشد و مأخذ او هم اشعار مرثيه و ماده تاريخى است كه از مرحوم آقا محمد كاظم و اله بر روى سنگ لوح قبر او نقر شده بدين قرار:
از جفاكارى چرخ و از ستمكارى دهر
رفت از اين دنياى دون و شد از اين دار زبون
حضرت آقا محمد آن كه در هر فن علم
طفل مكتب خانه او بود عقل ذو فنون
ماحى كفر و ضلال و حامى اسلام و دين
عرف از قهرش مخوف و شرع از لطفش مصون
چونكه بود او چار ركن علم و عرفان رفت و شد
خانه دين قصر علم و كاخ رفعت سرنگون
شاهبازش چون همائى بود قدسى آشيان
كرد پرواز او ز شاخ عالم ناسوت دون
موجى از درياى وحدت بود و رفت و باز شد
متصل با بحر و از چاه طبيعت شد برون
عارف سر إله آن نظم وحدت آنكه بود
قطب الاقطاب جهان و كاخ گردون راستون
گشت پران بر سپهر و شد روان اندر زمين
از دل و چشم خلائق تير آه و سيل خون
مرغ روح او ز تن چون طائر از قيد قفس
رفت و طيران كرد اندر گلشن لاهوت دون
كرد و اله از پى تاريخ او بيتى رقم
تا بود هر مصرعى بر سال فوتش رهنمون
قبله ارباب علم آقا محمد شد ز دهر
برگزيده عارفى عالم شد از دنياى دون
و اين اشعار و ماده هيچ حجيتى ندارد، چه مكرر ديده شده شعرائى كه ماده تاريخ مى گويند، وقتى كه تاريخى جستند كه يكى كمتر يا زيادتر از سال واقعى است همان را درج در يادداشت ها و روى سنگ قبر نموده و سال وفات را طبق آن قرار ميدهند، بلكه از چندين نفر از شعراء معاصرين كه ماده تاريخهاى كم و زياد گفته بودند شنيديم كه اين مسامحات را مغتفر ميدانستند، و بهرحال از أعقاب او ما همين اندازه ميدانيم كه
ص: 69
مرحوم ميرزا يحيى بيدآبادى شاعر مدرس، خود باين فقير فرمود كه نسب او از طرف مادر بوى متصل ميشود.
سنه 1163 شمسى
... ربيع الاخر اول حمل ماه برجى
ميرزا محمد على فرزند ميرزا مظفر و خود مردى حكيم و عارف و گوشه گير و زاهد و مرتاض بوده. و در اصفهان در مسجد على نزديك قبه هرونيه در محله ميدان كهنه امامت مى نموده، و ظاهرا بعد از وفات او مرحوم ملا على اكبر اجيه ئى كه در 1232 بيايد، امام آن مسجد شده كه تاكنون زياده بر صد و هفتاد سال ميشود كه در اعقاب او بازمانده و بهرحال در تذكرة القبور (ص 43) درباره ميرزا محمد على نوشته كه: گويند هيزم و روغن چراغ خود از بازار مى گرفته، وقت امامت كنار محراب ميگذارده، من بعد بخانه ميبرده، و با وضع فقر كمال مواظبت در آداب شريعت داشته، از بى اعتنائى هاى او بدنيا وضع هاى غريب نقل مى كنند.
گويند وقتى پادشاه آقا محمد خان قاجار بديدن او مى رفته، نوكرها ديده بودند ميرزا از بيرون مى آيد در حالتى كه زير جامه يا لباس ديگر خود را شسته و سرچوبى كرده كه بخشگد و مى آيد توى خانه، و از اينگونه زهدها خيلى از او واقع شده، و از مردمان عارف و بزرگ اظهار كمال اعتقاد به آن بزرگوار شده و مى شود انتهى.
و او در اقسام حكمت و خصوصا الهيات استادى كامل بوده، و بطورى كه در «طرائق الحقائق 3: 115» نوشته، مرحوم مجذوبعليشاه كه در 1238 بيايد، نزد او درس خوانده، چنان كه هم حاجى كرباسى بطورى كه در «البدر التمام» گفته از دامن تربيت او پرورش يافته، و بالاخره وى يكساعت مانده بغروب آفتاب روز سه شنبه سيزدهم ماه شوال المكرم اين سال چنان كه بر سنگ قبرش نوشته مطابق (...) سنبله ماه برجى وفات كرده، و در تخت پولاد بيرون تكيه ميرزا رفيعا دفن شد بطورى كه قبر او
ص: 70
در بيرون برابر قبر ميرزا رفيعا كه در اندرون تكيه است بفاصله كمى واقع شده و سنگى سياه با خط رقاع برآن افتاده، و دخترش زوجه ملا مصطفى قمشه ئى است كه در 115 بيايد.
كروس، از اعمال ولايت همدان، و فاضل خان نامش محمد و لقبش فاضل و اصلا بطورى كه در «الذريعه 2: 365» نوشته از طايفه بايندرى تركمان بوده، و پدرانش در حدود چهار صد سال در كروس سكونت داشته اند، و فاضل خان خود از أعيان شعراء و اهل علم و ادب در عصر خويش بوده.
شرح احوالش در «مجمع الفصحاء 2: 141» نوشته، و از آن چنين برآيد كه وى در چهاردهم ماه ذى الحجة الحرام اينسال مطابق (...) عقرب ماه برجى در كروس متولد شده، و همى در حجر تربيت پدر خويش بسر آورد تا وى در سنه 1214 وفات كرد، و او پس از فوت پدر در وطن نمانده، و ببلاد عراق و غيره هجرت كرده و تحصيل علوم و فضائل را وجهه خود ساختهتا در انواع علوم حظى وافر يافت. و بعد از آن بطهران رفت، و بوسيله فتحعليخان ملك الشعراء در دربار فتحعليشاه راه بهم رسانيد و ملك الشعراء شطرى از فصاحت و بلاغت و حسن روايت او را گوشزد پادشاه نمود، و او مورد اشفاق خاقانى شده و بروايت مدايح او اختصاص يافت، و بيش از پيش در تحصيل قواعد عربيت كوشيد و بزرگ جارچيان دربار شاهى گرديد، و بروايت اشعار ملك الشعراء سرافراز شد، و بدين جهت تخلص راوى نمود، و چون در آن اوقات جماعتى از شعراء بدربار فتحعليشاه جمع شده بودند، فرمان رفت تا تذكره ئى در احوال آنها نوشته شود، نخست احمد بيك اختر گرجى دست بدين كار زده و شطرى نوشت ليكن بپايان نرسانيده كه وفات كرد، و بعد از آن برادر كهترش محمد باقر بيك نشاطى دنبال آنرا گرفت و هم باتمام نياورده وفات كرد، و شرح احوال اين دو نفر برادر، در 1232 بيايد سپس بامر حضرت خاقان، مرحوم فاضل خان صاحب عنوان شروع بدان نمود، و تذكره ئى بنام «انجمن خاقان» نظما و نثرا تأليف كرد كه مورد قبول شاهى قرار گرفت، وليكن چندان مشهور نشد، و آنرا «تذكره انجمن خاقان» نيز ميگويند و تاليف آن در سنه
ص: 71
1234 بوده، چنانكه در «الذريعه 9: 273» فرموده.
فاضل خان، بعد از وفات فتحعلى شاه بعزلت پرداخت، و محمد شاه، راتبه ئى در حقش برقرار ساخت، و آخر در سنه هزار و دويست و پنجاه و نه، چنانكه در «منتظم- ناصرى» نوشته وفات كرد. و در «روضة الصفاء» در ضمن احوال او وفاتش را در سنه 1252، و در ضمن وقايع سنين در سنه 1258 و در «مجمع الفصحاء» در سنه 1253 آورده؛ و اين هر دو كتاب از مرحوم رضا قليخان هدايت است كه در يكى از آنها در دوجا وفات يكنفر معين را مختلف، و در ديگرى با هر دو مخالف نوشته، و در «مرات البلدان 1: 58» كه نيز از اعتماد السلطنه مؤلف منتظم است در سنه 1258 آورده كه مخالف با «منتظم» و موافق با يك جاى «روضه» است. و بهرحال در «مجمع الفصحاء» اين اشعار را از او نقل كرده:
دل ديوانه كجا پند پذيرد مگرش
شكن زلف بتى نام كنم زندان را
گرنه از آتش دل خشك شدى ديده تر
خلق را گفتمى آماده شدن طوفان را
شايد ارديده گريان مرا عذر نهد
هركه بيند نظرى آن دهن خندان را
ترا تا زلف بر رخ برشكستند
جهانى دل بيكديگر شكستند
از خوشى ها همه آغوش تهى بايد داشت
با غم رويش اگر دست در آغوش كنى
يار از يار فرامش نكند جهدى كن
كه بآزار نه از يار فراموش كنى
باجور كه آنرا بيجور نيز مى نويسند قريه ئى است در ناحيه منوفيه مصر.
شيخ ابراهيم فرزند محمد بن احمد، و خود از عظماء علماء شافعيه مصر است كه در اين سال چنان كه در «معجم المطبوعات: 507» نوشته در باحور متولد شده، و در حجر تربيت پدر خود پرورش يافته، و «قرآن مجيد» را از او ياد گرفته، و در سنه 1212 براى طلب علم بجامع الازهر رفت و چون در سنه 1213 فرنسيس بمصر آمد، وى بجيزه رفت و آنجا ماند تا فرنسيس از مصر بيرون شد، و او باز بجامع الازهر آمده و شروع باشتغال علم كرد، و جمعى از بزرگان را همچون امير كبير كه در 1232 و شيخ عبد الله شرقاوى كه در 1227 بيايند و غير آنها را دريافت، و در اندك مدتى آيات بزرگى در او ظاهر شده و بتدريس و تأليف پرداخت، و در سنه 1263 رئيس جامع الازهر گرديد،
ص: 72
و هماره بتدريس و شئون شيخيت مى پرداخت و عباس پاشا خديو مصر بدرس او مى آمد، و شيخ ابراهيم براى او بپا نميشد، بلكه بيرون مدرس كرسيى از چوب براى او مى نهاد و او بر آن كرسى مى نشست، و تا كبر سن بهمين نحوها بود، تا در جامع الازهر حوادثى رخ داد كه موجب اقامت چهار نفر وكيل براى وظائف مقرره در تحت رياست شيخ مصطفى عروسى گرديد، و اينك صورت تأليفات او نوشته ميشود:
اول: كتاب «التحفة الخيريه» در حاشيه بر كتاب «الفوائد الشنشوريه» در شرح «المنظومة الرجبية» كه منظومه مرقومه نامش «بغية الباحث» از جمل موارث در ميراث و فرائض بر مذاهب اربعه است، از ابن المتفننه رجبى، و شرح مذكور آن از شيخ عبد اللّه شنشورى است، انجام تاليف تحفه مذكوره سنه 1236. دويم: كتاب «تحفة- المزيد» در شرح «جوهرة التوحيد» تأليف شيخ برهان الدين ابراهيم لقانى. سيم:
كتاب «تحقيق المقام» در حاشيه بر كتاب «كفاية العوام» استادش فضالى كه در 1236 بيايد، انجام تأليف آن سنه 1223. چهارم: «حاشيه بر كتاب ام البراهين» در عقائد، تأليف شيخ ابو عبد اللّه سنوى در توحيد. پنجم: «حاشيه بر كتاب فتح القريب- المجيب» در شرح الفاظ «تقريب» تأليف ابن قاسم غزى كه آنرا «القول المختار» در شرح «غاية الاختصار» نيز گويند، و اين تقريب يا غاية الاختصار تأليف ابو شجاع اصفهانى در فقه شافعى است. ششم: «حاشيه بر رساله فضالى» مرقوم در لا اله الا اللّه (يا كلمه توحيد). هفتم: «حاشيه بر شرح سنوسى» مذكور بر مختصر خودش در منطق. هشتم: «حاشيه بر قصيده برده» بوصيرى. نهم: «حاشيه بر كتاب السلم- المرونق» در علم منطق، منظوم أخضرى الجزائرى. دهم: «حاشيه بر الرساله السمرقندية» تأليف شيخ ابو القاسم سمرقندى در استعارات از علم بلاغت. يازدهم: «حاشيه بر كتاب- مولد النبى» شيخ احمد در دير كه در 1201 بيايد. دوازدهم: «رساله در توحيد» سيزدهم: كتاب «فتح الخبير اللطيف» بشرح متن ترصيف كه آن شرحى است بر ارجوزه «الترصيف» در فن تصريف از ابن عيسى مرشدى حنفى. چهاردهم: كتاب «فتح- رب البريه» بر «الدرة البهية» در نظم «آجرومية» منظوم شيخ عمر بسطى. پانزدهم:كتاب «المواهب اللدنيه» در حاشيه بر كتاب «الشمائل النبويه و الخصال المصطفويه»
ص: 73
تأليف امام ترمذى صاحب صحيح.
شيخ ابراهيم پس از مدت هفتاد و نه سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و هفت وفات كرد.
نام وى مرحوم سيد احمد حسينى، و چنانكه در «دانشمندان آذربايجان: 396» نوشته؛ جدش در زمان سلاطين صفويه از اردوباد آذربايجان باصفهان آمده متوطن شد انتهى.
و خود از اعاظم شعراء و ادباء عصر خويش بوده و طبابت هم مى نموده و با اين همه در مراتب توحيد و عرفان زبده همگنان و سرآمد اهل زمان بشمار مى آمده، و ترجيعات بند او در اين موضوع قبولى تام و شهرتى تمام يافته، بحدى كه هيچ يك از ترجيعات بپايه آن نرسيده.
شرح احوالش در «آتشكده: مجمره دويم، پرتو اول» و «تحفة العالم: 56» و «مجمع الفصحاء 2: 567» و غير اينها نوشته، و از همه اين مواضع چنين برآيد كه وى بفيض صحبت جماعتى از علماء و بزرگان رسيده، و از علوم عربيت بهره ئى تمام بهم رسانيده و زمانى چند در نجف اشرف سكونت گزيد و آخر با حاجى لطفعلى بيك آذر و صباحى كاشانى طرح رفاقت ريخت، و سالى را چنان كه در احوال آذر گفته شد در اصفهان، و ديگرى را در كاشان و سيمى را در قم با هم بسر ميبردند، و او شعر را بهر دو زبان عربى و فارسى نيكو مى سرود، و ديوانى در اشعار فارسى دارد، و در اواخر عمر در كاشان سكونت نمود چنانكه در «تذكره سفينة المحمود» بعنوان هاتف كاشانى ذكر شده، و آخر در اين سال در قم وفات كرد، و مرحوم صباحى در تاريخ وى گفته:
بآيين دعا گفتا صباحى بهر تاريخش
كه: يارب منزل هاتف بگلزار جنان بادا
و اين هاتف اصفهانى غير از هاتف قزوينى است كه نامش عبد الله بوده و در «جنگ- بهترين اشعار» ذكر شده.
و اينك يك بند از ترجيعات صاحب عنوان نوشته ميشود:
چشم دل باز كن كه جان بينى
آنچه ناديدنى است آن بينى
ص: 74
گر باقليم عشق رو آرى
همه آفاق گلستان بينى
بر همه أهل آن زمين بمراد
گردش دور آسمان بينى
آنچه بينى دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بينى
بى سروپا گداى آنجا را
سر بملك جهان، گران بينى
هم در آن، پابرهنه جمعى را
پاى بر فرق فرقدان بينى
هم در آن، سربرهنه قومى را
بر سر از عرش، سايبان بينى
گاه وجد و سماع، هريك را
بر دو كون، آستين فشان بينى
دل هر ذره ئى كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى
هرچه دارى اگر بعشق دهى
كافرم گر جوى زيان بينى
جان گدازى اگر بآتش عشق
عشق را كيمياى جان بينى
از مضيق جهات در گذرى
وسعت ملك لامكان بينى
آنچه نشنيده گوش، آن شنوى
و آنچه ناديده چشمى آن بينى
تا بجائى رساندت كه يكى
از جهان و جهانيان بينى
با يكى عشق ورز از دل و جان
تا بعين اليقين عيان بينى
كه يكى هست و هيچ نيست جز او
وحده لا إله الا هو
مرحوم هاتف فرزندان چندى داشته، يكى ميرزا محمد سحاب كه در 1222 بيايد.
و ديگر: دخترى بنام بيگم كه شاعره ئى شيرين كلام بوده، و تخلص رشحه مى نموده، و در «مجله ارمغان 15: 14» او را ذكر كرده، و تعريفى بليغ از او نموده، و نوشته كه وى بهتر از برادرش سحاب شعر مى گفته، و لختى از أشعار او را آورده كه اين چند فرد از آنها است:
پى وصل تو ما را زور و زر نيست
نگاه حسرتى داريم و آهى
بمقصد پى برم كى، رشحه چون نيست
بغير از بخت كمره خضر راهى!
جدا از زلف و رخسار تو جان دادم بناكامى
نه خرم از تو در صبحى، نه دلشاد از تو در شامى
ندارم غم ز قرب مدعى رشحه، كه در كويش
كنون قربى كه هست او را، مرا هم بود أيامى
ص: 75
شهنشاه جوان شهزاده محمود آن جوان بختى
كه عقل پير باشد پيش عقل پخته اش خامى
رشحه، زوجه على اكبر نطنزى بوده، و فرزندى داشته بنام ميرزا أحمد همنام جد خود صاحب عنوان كه او هم شاعر بوده، و تخلص كشته مى نموده، و اين مادر و پسر هماره در دستگاه همايون ميرزا و محمود ميرزا فرزندان فتحعليشاه بوده، و مداحى اين دو برادر و ضياء السلطنه خواهر أبوينى آنها را مى نموده اند، و أعقاب آنها هم اكنون در نطنز سكونت دارند.
وى چنان كه در «رساله أحوال سيد عبد الحى حسنى» كه در 1286 بيايد، در (ص: ع) نوشته، از شعراء اردو زبان در مملكت هند بوده، و در اين سال وفات نموده.
وى عباس خان بن ميرزا مسلم بن ميرزا عباس است كه پدرانش اصلا از طايفه بيات ايروان بوده اند، و خود حاج ميرزا آقاسى از معاريف رجال ايران و مردى عارف و شاعر و صوفى و درويش مسلك بوده، و در علوم حكمت الهى و رياضيات تبحرى تمام داشته و با اين حال چندين سال وزارت محمد شاه را نموده، و شعر هم مى گفته و تخلص فخرى مى فرموده.
شرح أحوالش در چندين كتاب نوشته، از آنجمله «مجمع الفصحاء 2: 387» و «المآثر: 157» و «طرائق الحقائق 3: 132» و غيره، و علاوه بر آن چون وى از اول تا آخر سلطنت محمد شاه، وزير او بوده در كتب تاريخى قاجاريه كه وقايع زمان محمد شاه را نوشته اند، شطرى از أحوال او برمى آيد، و خلاصه همه آنها اينكه وى در اين سال متولد شده، و چون همنام جدش بوده، براى احترام وى او را بنام نخوانده و آقاسى گفتند، و او بدين كلمه مشهور شد، چنانكه بسيارى ديگر از اين قبيل پسر و نواده را آقا يا آقا كوچك و غيره مى گويند.بهرحال پس از طى زمان كودكى او، پدرش كه خود از أهل علم بود وى را به عتبات آورد و در كربلاء او را بخدمت مرحوم ملا عبد الصمد همدانى كه در 1216 بيايد
ص: 76
واگذاشت، و او از فيض تربيت و صحبت آن عارف ربانى بدرجات انسانى ارتقاء نمود و بعد از شهادت او حسب الوصية زوجه او را بهمدان آورده و خود بايروان رفت، و با پاى پياده بسفر مكه رهسپار شد، و در آن سفر با حاج ميرزا زين العابدين شروانى برخورد و ميان آنها آشنائى كامل حاصل گرديد، و در بعضى از سفرهاى وى همراه او بود، و بعد از چندى بآذربايجان باز آمد، و چون داراى علوم عقليه و نقليه و حكمت الهى و رياضى و تصوف و عرفان گرديده بود، بزرگان آن عصر در آن ملك صحبتش را غنيمت شمردند، و ميرزا عيسى قائم مقام وى را بتعليم فرزندش حاج ميرزا موسى خان كه در 1220 بيايد برگماشت، و بعد از چندى در پيشگاه نايب السلطنه معروف شد، و وى او را بتربيت و تعليم فرزندان خود خصوصا محمد شاه مأمور گردانيد، و حاج ميرزا آقاسى مدتها بتعليم آن شاهزاده روز گذرانيد، و در ضمن وى را بتصوف و عرفان آشنا نمود، و بطورى كه خود از بزرگان شنيده بود وعده سلطنت باو داد؛ و بعد از آنكه محمد شاه جلوس نمود و ميرزا أبو القاسم قائم مقام را معزول و معدوم كرد، حاج ميرزا آقاسى را بوزارت خود برگزيد، و او در تمام مدت سلطنت آن پادشاه بسمت وزارت اعظم وى برقرار بود، و در آن مدت علاوه بر ساير تصرفات در امور ملكى، در تهيه توپ و تنقيه قنوات و احداث قرى و مزارع جدى تمام داشت، چنان كه در سنه 1263، هزار و چهارصد و سى و هشت قريه كه خود آنها را احداث يا احياء نموده بود، و بپول آن زمان در حدود دو كرور تومان قيمت داشت بشخص پادشاه واگذار نمود.
در «قصص العلماء: 118» نوشته كه ملا قربانعلى بيدل شاعر قزوينى اين رباعى را براى حاجى ميرزا آقاسى گفته:
نگذاشت براى شاه، حاجى درمى
شد صرف قنات و توپ، هر بيش وكمى
نه مزرع دوست را از آن آب نمى
نه خايه خصم را از آن توپ غمى!
چون محمد شاه وفات كرد، مرحوم حاجى اوضاع را دگرگون ديده بعتبات عاليات رفت و مجاورت گزيد، و چندان طولى نكشيد تا وقتى بدون مرض صورى از رحلت خود خبر داد، و پس از يك هفته، در شب جمعه دوازدهم ماه رمضان المبارك سنه هزار و دويست و شصت و پنج مطابق (...) أسد ماه برجى در عتبات عاليات وفات كرد، و او تأليفاتى دارد
ص: 77
اول: اشعار چندى كه «در مجمع الفصحاء 2: 288» تصريح كرده كه آنها جمع نشده. دويم كتاب «سهام عباسيه» در فقه. سيم: كتاب «شيم فخرى» كه مطالب مهمه شريعت و حقيقت را در نهايت وضوح و اختصار در آن درج كرده. چهارم:
كتاب «نگارنامه» در جغرافيا.حاجى در اشعار نسبت بلقب استاد خود ملا عبد الصمد كه فخر الدين بوده، تخلص فخرى مينموده، گرچه لقب خود او را نيز در «مجمع» فخر الدين نوشته، و اينك اين دو شعر از او اينجا نوشته شد:
ساقى بده رطل گران زان مى كه دهقان پرورد
انده برد، غم بشگرد شادى دهد جان پرورد
در خم دل پير مغان، در جام؛ مهر زرفشان
در دست ساقى قوت جان، رخسار جانان پرورد
در «مجمع الفصحاء 2: 160» غزلى از مرحوم ميرزا محمد تقى سپهر كاشانى كه اين مطلع را گرفته و تعقيب نموده آورده، و نيز مرحوم فروغى بسطامى كه در 1213 و حكيم قاآنى كه در 1222 بيايند هريك غزلى گفته كه اين بيت صاحب عنوان را مطلع آن قرار داده اند.
و همانا فخرى كه تخلص او بوده، تخلص چند نفر ديگر از شعراء نيز ميباشد كه فهرست أسماء آنها در 1298 بيايد.
حاج ميرزا آقاسى بعد از وفات موسى خان فرزند حسينقليخان ثانى برادرزاده فتحعليشاه، زوجه او عزت نساء خانم دختر فتحعليشاه را بزوجيت گرفت، و فرزند او شيخ محمد جعفر از جمله علماء بوده، كه در «المآثر: 162» او را عنوان كرده، و فرمايد: در نجف سكنى داشت، و نامش در عداد مجازين از حاج سيد محمد شفيع جاپلقى مسطور است انتهى.
برادرزاده او نيز كه پسر عم شيخ محمد جعفر ميشود و نامش على آقا بوده، بطورى كه در «طرائق 3: 142» فرموده از جمله عرفاء زمان و ساكن شهر خوى آذربايجان بوده،
وى فرزند جار اللّه و خود از علماء اهل سنت بوده كه حاشيه ئى بر شرح شيخ
ص: 78
جلال الدين محلى بر كتاب «جمع الجوامع» در اصول فقه تأليف شيخ تاج الدين سبكى نوشته، و در اين سال وفات نموده چنان كه در «معجم المطبوعات: 591» ذكر نموده.
وى فرزند مرحوم مير شاه قاسم است كه از علماء و أجلاء بوده، و در أواسط مائه ثانيه بعد الالف وفات نموده، چنانكه در «مطلع الشمس 2: 414» فرموده.مرحوم حاج مير سيد محمد، خود هم از علماء معروف خراسان بوده كه در سبزوار متولد شده و بعد از تكميل علوم در مشهد توطن نموده، و آنجا اعتبارى تمام بهم رسانيده تا نصر اللّه ميرزا ابن نادرشاه وى را امام جمعه آن شهر نمود، و آخر در اين سال بسن هشتاد سال تقريبى وفات كرد، و در يكى از حجرات شماليه صحن جديد دفن شد، چنانكه در (ص 415) جلد مرقوم نوشته، و پس از وى مرحوم ميرزا محمد مهدى شهيد امام جمعه آن شهر گرديد، و دو نفر خواهرزادگان او هم از معاريف آن عصر و آن شهر بوده اند يكى: مرحوم سيد جعفر سبزوارى كه از علماء و فقهاء عصر آقا محمد خان قاجار بوده، و چندين كتاب تأليف نموده: اول: كتاب «أسرار الصلوة». دويم: «رساله در- اثبات حرمت شرب توتون». سيم: «رساله در علم قرائت». چهارم: كتاب «رياض الأنوار» در أحوال أئمه اطهار عليهم السلام، و او هم مجاور مشهد مقدس و پس از وفات در نزد خال مفضال مرقوم خود دفن شده، چنانكه در (ص 416) جلد مرقوم فرموده، و ديگر: حاج ميرزا عبد اللّه كه در 1280 بيايد.
و چون در اينجا ذكرى از امام جمعه گى بميان آمد، بالمناسبه گوئيم كه امامت جمعه منصبى است كه در دول و ملل اسلامى از صدر سلف تاكنون هماره از طرف سلاطين عهد و ولات وقت بيكى از علماء كه لياقت اقامت آنرا داشته واگذار مى شده و وى آنرا برگذار مى نموده.
در كتاب «نقباء البشر 1: 176» شرحى در اين موضوع نوشته، بخلاصه اينكه امامت حكمى وضعى و منصبى إلهى است كه آنرا شارع مقدس در صدر اسلام مقرر كرده بدين معنى كه مقرر اين ملت ميمون حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله در ابتداء علو اسلام براى هر ناحيه و شهرى از مسلمين امامى تعيين ميفرمود كه براى آنها نماز بخواند، چه
ص: 79
فرائض يوميه و چه غير آنها از عيدين و غيره، و پس از آن حضرت؛ خلفاء آن جناب بهمين نحو رفتار مى كردند، تا دولت بنى أميه و بنى عباس و هكذا فاطميه و زيديه هريك تا برسد بسلاطين عثمانى، همه بر اين روش استمرار داشتند كه ائمه جماعات و خطباء و مؤذنين را آنها تعيين مينمودند، و مناصب هريك را از ديگرى تفكيك مى كردند، و وظائف و مستمريات و رواتب براى آنها از دولت مقرر ميداشتند، و هلم جرا، تا زمان دولت صفويه.
چون آن دولت ظهور كرد، و رياست مطلقه علماء شيعه بر محقق كركى شيخ نور- الدين على بن عبد العالى كه در 1229 بيايد مستقر شد، و فتواى وى بر وجوب عينى نماز جمعه در زمان غيبت بشرط وجود فقيه جامع الشرايط كه نايب امام است بود، (زيرا كه وى ميگفت، شرط وجوب نماز جمعه همانا وجود نايب امام عليه السلام است، چه نايب خاص مانند زمان غيبت صغرى، و چه نايب عام واجد شرايط مانند زمان غيبت كبرى).
و خود نيز هماره در نجف در مسجد خودش بر جبل نور، آنرا بپا داشته و بجا مى آورد و همانا جبل نور در آن زمين مبارك منسوب بهمان جناب است كه لقب نور الدين داشته، و اينك آن مسجد مشهور بمسجد طريحى ميباشد). پادشاه وقت در آن زمان كه شاه طهماسب صفوى بود باطاعت أمر وى براى هر شهرى امام جمعه ئى تعيين مى كرد كه اين رأى و فتواى محقق بمورد عمل گذاشته شود، و اين قاعده نصب امام جمعه هماره در سلاطين آن خانواده برقرار بود، انتهى.و بالاخره ما مى بينيم كه در أواسط آن دولت كه مائه يازدهم بود، با صدور فتاواى بسيارى از علماء آن عصر بر عدم وجوب عينى نماز جمعه، بلكه بر حرمت آن در زمان غيبت، باز نظر بوجوب عينى بفتواى بعضى ديگر، اين قاعده برقرار بوده كه پادشاه وقت يكنفر را براى امامت جمعه در هر شهرى و حتى در قصبات بزرگ جدا جدا تعيين مى نموده، تا اينجا كه مى بينيم نصر اللّه ميرزا براى مشهد امام جمعه تعيين كرده، و اين قاعده جارى بوده تا بزمان قاجاريه رسيده، كه فتحعليشاه مسجدى براى اين امر در طهران و ديگرى در سمنان، چنان كه در «نقباء» مذكور فرموده بناء نموده، و براى هريك امامى معين كرده، و همچنين در «المآثر و الاثار» بسيارى از امام جمعه هاى زمان ناصر الدين شاه
ص: 80
در بلاد مختلفه ايران مذكور و در اين كتاب بعضى از آنها بموقع خود مسطور خواهند شد.
بعد از انقراض آنان هم تا حين تحرير، اين قاعده برقرار است و ما، در 1207 أسماء امام جمعه هاى اصفهان را در حدود سه قرن مرتبا ذكر مى نمائيم.
وى شيخ محمد أمين بن عمر بن عبد العزيز بن احمد بن عبد الرحيم بن نجم الدين بن صلاح الدين محمد مشهور بعابدين، از عظماء علماء اهل سنت در شام، و بنسبت جد أعلاى مذكور خويش معروف بابن عابدين است.
و همانا خود در اين سال، چنان كه در «معجم المطبوعات: 150» نوشته در دمشق متولد شده، و در حجر تربيت پدر خود پرورش يافته، و در كودكى قرآن مجيد را حفظ كرد، و بعد از آن بجاى پدر خويش در حجره تجارت نشست، تا روزى در آنجا قرآن ميخواند كه مردى ناشناس بر وى درآمد، و گفت بدو جهت تو نبايد در اينجا قرآن بخوانى يكى اينكه اينجا جاى تجارت است و مردم استماع قرآن نمى كنند، و تو و آنها همه گناه كار مى شويد؛ و ديگر اينكه اين قرائت تو غلط است. وى پس از شنيدن اين سخن فورا از جا برخواست؛ و از بزرگترين قراء عصر سئوال نمود، او را بر شيخ سعيد حموى دلالت كردند و او كه هنوز بحد بلوغ نرسيده بود، نزد شيخ سعيد رفته، و نخست در قرائت أراجيز و قصايد ميدانى و جزرى را، و بعد از آن علوم نحو و صرف و فقه امام شافعى را در نزد او خواند، آنگاه در نزد سيد محمد شاكر سالمى عمرى عقاد علم معقول و حديث و تفسير را خواند، و بالزام اين استاد از طريقه شافعى بمذهب أبو حنيفه تحول نمود و كتب فقه و اصول را هم در نزد او خواند، تا خود علامه زمان و بارع بر أقران گرديده و هم چندى در نزد شيخ أمير مصرى درس خواند، و از شيخ محمد كزبرى محدث ديار شام باجازت روايت نائل گرديد.
جمعى از علماء نيز كه أجل آنها سيد عبد الغنى غنيمى ميدانى، صاحب كتاب «اللباب در شرح الكتاب» يعنى شرح مختصر قدورى، و شيخ حسن بيطار، و حاج احمد افندى اسلامبولى صاحب كتاب «تحفة الناسك» در بيان مناسك ميباشند، از وى أخذ حديث نموده اند؛ و اينك اسامى تأليفات كثيره نافعه او كه همه بر مذهب ابو حنيفه است:
ص: 81
اول كتاب «الابانة» از أخذ اجرت بر حضانة. دويم: كتاب «اتحاف الذكى النبيه» بجواب آنچه مى گويد فقيه. سيم: كتاب «اجابة الغوث» به بيان حال نقيب و نجباء و أبدال و أوتاد و غوث. چهارم: كتاب «أجوبه محققه» از اسئله متفرقه. پنجم: كتاب «إعلام الاعلام» بأحكام إقرار عام ششم: كتاب «الاقوال الواضحة الجليه» در مسئله نقض قسمت و مسئله درجه جعلية. هفتم: كتاب «بغية الناسك» در أدعيه مناسك. هشتم:
كتاب «تحبير التحرير» در ابطال قضاء بفسخ بر غبن فاحش بلا تقرير نهم: كتاب «تحرير العبارة» در كسى كه أولى است باجاره. دهم: كتاب «تحرير النقول» در نفقه فروع و اصول. يازدهم: كتاب «تنبيه ذوى الافهام» بر احكام تبليغ در پشت سر امام. دوازدهم: ايضا كتاب «تنبيه ذوى الافهام» بر بطلان حكم بنقض دعواى بعد از إبراء عام. سيزدهم: كتاب «تنبيه الغافل الوسنان» بر أحكام هلال رمضان. چهاردهم كتاب «تنبيه الوقود» بر مسائل نقود. پانزدهم: كتاب «تنبيه الولاة و الحكام» بر أحكام شاتم خير الانام يا يكى از اصحاب كرام. شانزدهم: «حاشيه بر تفسير بيضاوى».
هفدهم: «حاشيه بر مطول». هيجدهم: ذيلى بر كتاب «سلك الدرر» كه در 1206 بيايد. نوزدهم: كتاب «الرحيق المختوم» در شرح كتاب «قلائد المنظوم» در فرائض مذاهب اربعه. بيستم: كتاب «رد المختار بر كتاب الدر المختار» كه آن حاشيه بر «الدر المختار» مذكور تأليف شيخ علاء الدين حصكفى در شرح كتاب «تنوير الابصار و جامع البحار» تأليف شيخ محمد تمرتاشى در فقه حنفى و معروف بحاشيه ابن عابدين است، و فرزندش شيخ علاء الدين كه در 1306 بيايد تكمله ئى بر آن نوشته بنام «قرة عيون الاخيار». بيست و يكم: كتاب «رفع الاشتباه» از عبادت أشباه. بيست و دويم: كتاب «رفع الانتقاض و دفع- الاعتراض» بر قول معروف (الأيمان مبنية على الالفاظ لا على الاغراض). بيست و سيم:
كتاب «رفع التردد» در عقدا صانع در نزد تشهد. بيست و چهارم: كتاب «سل- الحسام الهندى» براى نصرت ملا خالد نقشبندى. بيست و پنجم: كتاب «شفاء العليل و بل الغليل» در حكم وصيت بختمات و تهاليل. بيست و ششم: كتاب «العقود الدرية» در تنقيح كتاب «الفتاوى الحامديه» تأليف شيخ حامد افندى عمادى در فقه حنفى.
بيست و هفتم: ايضا كتاب «العقود الدريه» در قول واقف بر فرائض شرعيه. بيست و
ص: 82
هشتم: كتاب «عقود اللالى» در أسانيد عوالى، باصطلاح حديث. بيست و نهم: كتاب «العلم الظاهر» در نفع نسب طاهر. سى ام: كتاب «غاية البيان» در اينكه وقف دو نفر بر نفس خود يك وقف است نه دو وقف. سى و يكم: كتاب «غاية المطلب» در اشتراط واقف برگشتن بهره وقف را بأهل درجه: الاقرب فالاقرب. سى و دويم: كتاب «الفوائد العجيبه» در اعراب كلمات غريبه. سى و سيم: كتاب «الفوائد المخصصه» باحكام داغ كردن حمصه. سى و چهارم: كتاب «مناهل السرور» براى جويندگان حساب كسور. سى و پنجم: كتاب «منحة الخالق» بر: «البحر الرائق» كه آن حاشيه است بر كتاب «البحر الرائق» تأليف ابن نجيم مصرى در شرح كتاب «كنز الدقائق» حافظ الدين نسفى، كه در فقه حنفى و ملخص از «وافى» است. سى و ششم: كتاب«منة الجليل» براى بيان اسقاط ما على الذمة از كثير و قليل. سى و هفتم: كتاب «منهل- الواردين من بحار الفيض» بر ذخر متأهلين از مسائل حيض. سى و هشتم: كتاب «نسمات- الاسحار» بر شرح «المنار» كه حاشيه ئى است بر كتاب «افاضة الانوار» تأليف علاء- الدين حصكفى در شرح كتاب «منار الانوار» حافظ الدين نسفى در اصول فقه، انجام تأليف «نسمات» مذكور سنه 1222. سى و نهم: كتاب «نشر العرف» در بناء بعض احكام بر عرف. چهلم: كتاب «الهدية- العلائيه» براى شاگردان مدارس ابتدائيه.
ابن عابدين پس از مدت پنجاه و چهار سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و پنجاه و دو در دمشق وفات كرد، و هم آنجا بمقبره باب الصغير دفن شد، و فرزندش، ابن عابدين ثانى در 1306 بيايد.
استرآباد بفتح همزه در أول و سكون سين مهمله و فتح تاء مثناة در بالا وراء و ألف و باء موحده و ألف و ذال معجمه، چنان كه در «معجم البلدان 1: 224» نوشته شهرى است از طبرستان. و در «طرائق 3: 309» نوشته كه آنرا استارباد بكسر همزه نيز گفته اند و شهرى است در ولايت طبرستان انتهى.
و از مسطورات «انجمن آرا» در حرف همزه و نيز گاف فارسى و «روضات الجنات:
443» چنين برمى آيد كه گرگان بضم گاف فارسى بصيغه جمع گرگ (حيوان معروف)
ص: 83
كه آنرا معرب نموده و جرجان بدو جيم گويند، ولايتى است مشهور در ايران كه قاعده و حكومت نشين آن ولايت را استرآباد خوانند، و گاهى بعكس؛ يعنى نام آن ناحيت يا ولايت را جرجان و نام شهر حكومت نشين را استرآباد خوانند، و چنان كه نص «طرائق» است شهرى كه در قديم آنرا جرجان مى گفته اند در اين ازمنه خراب و غير از گنبد قابوس و شمگير علامتى از آن نيست. و شهر أعظم و أشهر اين ولايت امروز همان استرآباد است.
مرحوم حاج ملا محمد جعفر صاحب اين عنوان (عليه الرحمه) فرزند ملا سيف الدين و خود از علماء و فقهاء و فضلاء عصر خويش بوده، و در علوم عديده و فنون متفرقه از فقه و اصول و كلام و رجال و حديث و تفسير و رياضيات و هيئت و علوم نجوم و أفلاك و أدب و أخلاق و وعظ و خطابت و أدعيه و زيارات در هريك جداجدا تبحرى تام و تبرزى بغايت داشته، و شعر هم مى گفته و تخلص والى مى نموده. شرح احوالش در «روضات الجنات: 154» و «قصص العلماء: 81» و مجلدات متفرقه «الذريعه» و «الكرام البرره: 253» كه اين آخرى مفصل تر و مغنى از همه است بنظر رسيده، و آنچه از همه اينها و بعضى از مواضع ديگر برمى آيد اينكه وى در اين سال بنص «الكرام البرره» در قريه نوكنده از قراى بلوك انزان استرآباد متولد شده و پس از رشد و بلوغ، پدرش كه از أتقياء و أخيار بود وى را بطلب علم واداشت، و او چندى در همان بلاد خودتحصيل نمود و پس از آن بدين منظور ببارفروش رفت، و هر كتابى را كه درس ميخواند بخط خود مينوشت از آنجمله كتاب «مطول» كه در سنه 1217 از كتابت آن فارغ شده، و در همين اوقات كتابى هم تأليف مى كرد.
آنگاه بعتبات عاليات رفت و بدرس آقا سيد على كربلائى كه در 1231 بيايد حضور بهم رسانيد، و چندى در نزد وى درس خوانده و كتاب «ملاذ الاوتاد» را كه در تأليفات او بيايد در تقريرات درس آن استاد راد تأليف كرد و آنرا بر وى عرضه داشت و مورد تحسين او واقع شد، و بعد از آن كتاب «شوارع» را در شرح «قواعد» تأليف نموده و بنظر استاد مرقوم رسانيد و او برايش اجازه ئى در ظهر آن نوشت.
بالاخره دو سال قبل از وفات آقا سيد على ببلاد خود بازگشت و در آنوقت رياست
ص: 84
علمى آن ولايت با ملا محمد رضاء استرآبادى شاگرد آقا محمد باقر بهبهانى بود، وى چندى در آنجا مانده و كتاب «مشكاة الورى» را در آن اوقات تأليف كرد، و چون اقامت در آنجا برايش ناگوار بود بقزوين رفت و آنوقت ملا عبد الوهاب قزوينى تازه در آن شهر رياست يافته بود، حاج ملا محمد جعفر بمنزل وى وارد و مورد اكرام و ترويج او قرار گرفت، چندى نگذشت كه فتحعليشاه بقزوين آمد و وى در آن شهر با شاه ملاقات نمود و پادشاه پى بفضيلت و فضل او برده و بآمدن طهرانش أمر كرد و او حسب الامر بطهران آمد و شاه براى وى منزلى در نزديكى عمارات سلطنتى در جنب مدرسه حكيم هاشم كه آنرا مادر پادشاه ساخته و بهمين جهت بمدرسه مادر شاه معروف بود تعيين فرمود و خود هماره وى را احترام نموده و لا أقل در ماهى يك مرتبه بديدن او ميرفت. حاج ملا محمد جعفر آنجا مقامى سامى بهمرسانيد و بتأليف و تدريس مشغول شد و چندين نفر از علماء در اين اوقات از مجلس درس او برخاسته اند كه عنقريب نام آنها نوشته ميشود، و بعد از چند سال در سنه 1241 با سيد محمد مجاهد بجهاد روس رفت و پس از مراجعت بسفر حج مشرف شد و از راه نجف برگشته و بكربلا كه رسيد بقصد توطن در آن زمين برين اقامت نمود، ظاهرا در همين ايام بوده كه بنص «الكرام البررة:
254» وى با شيخ أحمد احسائى كه در 1241 بيايد اظهار مناقضاتى نموده، چنان كه بعد از وفات او هم با حاجى سيد كاظم رشتى كه اعظم تلامذه شيخ مرقوم بوده و ساير اصحاب و تلامذه وى هماره طرف مناقضه و معارضه بوده، و بطورى كه در «قصص العلماء:
38» نوشته وى بمعيت شريف العلماء در محضر آقا سيد محمد مهدى فرزند آقا سيد على كربلائى با حاج سيد كاظم مناظره نموده و آقا سيد محمد مهدى بشهادت اين دو نفر حكم بتكفير شيخ كرد.
در سنه 1246 كه طاعون معروف در بلاد عراق عرب بهم رسيد، چندين نفر از اهل و اولاد صاحب ترجمه وفات كردند و او در شبى كه آقا سيد محمد مهدى كربلائى براى أخذ تربت مقدسه جهت استشفاء بدرون ضريح مطهر حضرت، سيد الشهداء عليه السلام رفت، دختر حاج محمد على خان را كه صاحب موقوفات كثيره در كربلاء بوده تزويج نمود، و فرزندش شيخ محمد حسن از آن مخدره متولد شد.
ص: 85
«قصص العلماء» نوشته كه وى دو درس مى گفت. يكى اصول و يكى هم فقه كه از تأليفات خودش بود و پيش از درس در هر روز خطبه ميخواند و بعد از درس دعاء ميكرد و طريقه اش آن بود كه هر وقت ناخن ميگرفت آنها را جمع ميكرد و پس از آن ميفرستاد كه در كربلاء دفن كنند انتهى.
مختصر، وى بعد از دو سال بعلت اين كه داود پاشا آن بلده مطهره را محاصره نمود چنان كه در «روضات: 155» نوشته از كربلاء بقصد زيارت حضرت رضا عليه السلام با نهايت ترس و وحشت از فرقه شيخيه كه همى ميخواستند وى را هلاك كنند و دومرتبه بر سر او ريخته و خداوند نجاتش داده بود در حركت آمد. در اين سفر مدتى در كرمانشاه و چندى در طهران و زمانى در استرآباد مكث كرد، و چون بمشهد رسيد بعزم مجاورت مدتى آنجا ماند، و ملا عبد الخالق يزدى از وجوه تلامذه و تبعه شيخ احمد احسائى با او بمعارضت برخواست، تا در سنه 1255، كه محمد شاه از جنگ هرات برگشت او را ترغيب بآمدن طهران نمود و وى عهود و مواثيقى از شاه گرفته و باز بطهران آمد و اين دفعه از پادشاه و خواص و عوام اقبالى تمام برايش فراهم شد و مرجعيتى تامه در نماز جماعت و غيره بهم رسانيد، و بالاخره رئيس دين و دنياى مردم آن شهر گرديد و بلقب شريعتمدار مشهور شد و تا آخر عمر خود در آن شهر بماند، و كليه مدت اقامت او در طهران بنص «روضات: 155» قريب به بيست سال رسيد. و بطورى كه هم آنجا نوشته تا او در طهران اقامت داشت امور شريعت را رواجى بغايت بود، چنان كه هم امور دينى عتبات عاليات در ايام توقف وى در آنجا در غايت انتظام بود و هيبتى از وى در صدور حكام و صدور و أرباب مذاهب فاسده و ملاحده جا گرفته و همه پاس احترام و بزرگى او را ميداشتند.
حاج ملا محمد جعفر در طول مدت عمر خود كتب قيمه و مؤلفات نافعه چندى در فقه و اصول و ساير علوم اسلاميه از كلام و رجال و حديث و تفسير و رياضيات و هيئت و نجوم و فلك و علوم ادب و اخلاق و وعظ و خطابت و أدعيه و زيارت و غير آنها تأليف نموده كه عدد آنها در حدود هفتاد است، و اينك أسماء هريك بترتيب حروف اوائل آنها نوشته ميشود:
ص: 86
اول: كتاب «آب حياة» كه رساله ئى است مختصر در اصول دين بفارسى، چنانكه در «الذريعه 1: 1» نوشته و آنجا چندين كتاب ديگر كه بدين نام تأليف شده ذكر كرده و در شماره (3) فرموده كه يكى از شاگردان صاحب عنوان؛ اين كتاب «آب حيات» را خلاصه نموده و بنظم آورده و نيز به «آب حيات» موسوم كرده، و در آخر آن اشاره باينكه أصل آن از آنجناب است نموده (انتهى). دويم: كتاب «أجوبة المسائل» كه در «الكرام البررة: 255» فرمايد آنها بعربى و فارسى ميباشد. سيم: كتاب «الاشارات» بسوى كيفيت نيت عبادات بطريق رمز و اشارات. چهارم: كتاب «اصل الأصول» در اصول دين بفارسى كه خود آنرا ترجمه كرده چنان كه بيايد، و شرحى هم بر آن نوشته شده بنام «فصل الفصول». پنجم: كتاب «اصل العقائد الدينيه» كه خود آنرا مختصر كرده چنان كه بيايد. ششم: كتاب «اعمال العلوم» در قواعد علوم ادبيه و منطقيه براى انتفاع بآن در استنباط احكام شرعيه. هفتم: كتاب «أعمال مسجد الكوفة». هشتم:
كتاب «أنيس الزاهدين و جليس العابدين» در نوافل و تعقيبات و أدعيه ساعات و مناجات.انجام تأليف آن سنه 1238 چنان كه در «الذريعه 2: 455» فرموده. و خود آنرا مختصر كرده كه بيايد. نهم: كتاب «انيس الواعظين و جليس الفائزين» در مواعظ قرآنيه مشتمل بر سى مجلس كه در هر مجلسى آيه ئى از جزئى از قرآن كه مطابق عدد آن مجلس است عنوان نموده؛ يعنى در مجلس أول آيه ئى از جزؤ اول و در دويم از جزو دويم و هكذا و هم در هر مجلسى در پنج مقام گفتگو مى كند، بترتيبى كه خود در اين بيت فرموده:
نصيحت است و اصول و فروع دين أخلاق
ديگر فضيلت در يگانه خلاق
و اين كتاب تمام نشده. دهم: كتاب «الايجاز» در قواعد درايت و رجال كه آن مختصر كتاب «لب اللباب» خود او است كه بيايد، قريب سه هزار بيت. يازدهم: كتاب «ايقاظ النائمين» در حكايات مضحكه و مطايبات طريفه شامل موعظه و اعتبار نيز.
دوازدهم: كتاب «البراهين القاطعه» در شرح «تجريد العقائد» الساطعه كه آن شرحى است بر تجريد خواجه نصير در علم كلام، نزديك بشصت هزار بيت در شش جلد كه جلد اول آن در امور عامه و پنج جلد ديگر در اصول خمسه (توحيد- عدل- نبوت- امامت- معاد) است، چنان كه در «الذريعه 3: 83» فرموده. سيزدهم: كتاب «تحفة العراق» در علم
ص: 87
اخلاق. چهاردهم: كتاب «جامع الرسائل» كه در آن اكثر رسائل أصحاب را با فوائدى از خود جمع كرده در حدود چهل هزار بيت. پانزدهم: كتاب «جامع الفنون» در دوازده علم كه بعقيده او شرط اجتهاد مى باشد بطريقى كه خود در اين دو بيت انشاد كرده:
چهار علم ادب على الكفاية
ميزان و رجال و هم درايه
فقه است و اصول فقه اخيار
تفسير و كلام و علم اخبار
تتمه ئى هم برآن در علم اخلاق نوشته. و مراد از چهار علم ادب، صرف و نحو و بلاغت و لغت مى باشد. شانزدهم: كتاب «الجامع المحمدى» در طهارت و نماز و زكوة و بعضى از تجارت كه آنرا «الجامع المحمدى» صغير مى گويند در قبال «الجامع المحمدى» ديگرى از او كه بزرگتر است و بيايد. هفدهم: «حاشيه بر كتاب انوار التنزيل و- أسرار التأويل» يعنى «تفسير قاضى بيضاوى». هيجدهم: «حاشيه بر تجريد» كه آن مختصرى از «أصل العقائد الدينيه» و اساس كتاب «البراهين القاطعه» كه هر دو از خود او است و آنها را ذكر كرديم ميباشد، چنان كه در «الذريعه 6: 31» فرموده.
نوزدهم: «حاشيه بر كتاب تحرير القواعد المنطقيه» در شرح رساله «شمسيه» كاتبى قزوينى در منطق، تأليف قطب الدين رازى. بيستم: «حاشيه بر حاشيه ميرسيد- شريف بر تحرير القواعد» مذكور. بيست و يكم: «حاشيه بر كتاب الروضة البهية» در شرح كتاب «اللمعة الدمشقية» در فقه اماميه كه أصل متن از شهيد اول و شرح آن از شهيد ثانى است، و اين حاشيه بر مبحث طهارت تا آخر نماز است. بيست و دويم:«حاشيه بر شرح قاضى زاده رومى» بر كتاب «ملخص» در هيئت تأليف محمود چغمينى بيست و سيم: «حاشيه بر كتاب الفوائد الضيائيه» در شرح «كافيه» ابن حاجب در نحو تأليف ملا جامى. بيست و چهارم: «حاشيه بر كتاب المطول» در شرح كتاب «تلخيص المفتاح» خطيب دمشقى كه آن تلخيص قسم سيم كتاب «مفتاح العلوم» امام سكاكى است در معانى و بيان تأليف محقق تفتازانى. بيست و پنجم: كتاب «حيوة الارواح» در رد شيخ أحمد أحسائى و عقايد او نزديك به پنج هزار بيت. بيست و ششم. كتاب «حزائن العلوم» كه مختصرى است از «موائد العلوم» خودش كه اينك ذكر مى شود
ص: 88
نزديك بسه هزار بيت و شامل 332 أصل و قاعده. بيست و هفتم: كتاب «دلائل- المرام» در آيات أحكام كه تمام نشده. بيست و هشتم: «رساله ئى در اصول دين» بفارسى. بيست و نهم: «رساله ئى در صفات بارى تعالى». سى ام: «رساله ئى فارسى در طهارت و نماز». سى و يكم: «رساله ئى در مقدار زمان نوافل ظهرين» در هر روزى از فصول اربعه. سى و دويم: «رساله ئى در نجوم». سى و سيم: «رساله ئى در هيئت و تشخيص قبله». سى و چهارم: كتاب «زينة الصلاة» كه مختصرى است از «انيس الزاهدين» كه گذشت. سى و پنجم: كتاب «سفينة النجاة» در حقيقت وباء و طاعون و أحراز و أدعيه منجيه از آنها. سى و ششم: كتاب «سلك البيان» در اصطلاح و تفسير كلمات مشكله و حل مشاكل قرآن. سى و هفتم: كتاب «شاخ نبات» در ترجمه «أصل الاصول» خودش كه ذكر شد. سى و هشتم: «شرح خلاصة الحساب» بطريق مزج. سى و نهم: «شرح درج المضامين» در تجويد. چهلم: «شرح مشيخه- تهذيب و استبصار» كه هر دو از شيخ طوسى و در حديث و أخبار است. چهل و يكم:
كتاب «شفاء الصدور» در تفسير آيات موعظه و اخلاق. چهل و دويم: كتاب «شوارع- الانام» در شرح «قواعد» علامه كه متفرقا بر آن نوشته و در أوائل عنوان ذكر شد.
چهل و سيم: كتاب «الفلك المشحون» در اصول دين كه معروف به «آب حيوة كبير» در قبال كتاب «آب حيوة صغير» او است كه گذشت. چهل و چهارم: كتاب «القواعد- الفقهيه» بترتيب كتب فقه در حدود پانزده هزار بيت. چهل و پنجم: «كتابى در ادعيه» چهل و ششم: «كتاب «لب الالباب» در قواعد رجاليه مبسوطتر از «الايجاز» كه گذشت چهل و هفتم: كتاب «مائدة الزائرين» در زيارات. چهل و هشتم: كتاب «مائدة- الزائرين» أيضا، كه يكى از آنها عربى و ديگرى فارسى است. چهل و نهم: «مختصر موازين الاحكام» خودش كه اينك ذكر ميشود، و آن بمنزله فهرست «موائد» او است كه نيز ذكر ميشود. پنجاهم: كتاب «مدائن العلوم» در لغت و نحو و صرف و منطق و معانى و بيان. پنجاه و يكم: كتاب «مشارع القاصدين» در سلوك بسوى معالم دين، يعنى در شرح «معالم» نزديك بصد هزار بيت. پنجاه و دويم: ايضا كتاب «المشارع» در حدود پانزده هزار بيت كه مختصرى است از آن و آنرا «المشارع الصغير» گويند.
ص: 89
پنجاه و سيم: كتاب «مشكلات القرآن». پنجاه و چهارم: كتاب «مشكوة الورى» در شرح «ألفيه» شهيد اول در فقه شامل فروع كثيره كه آنرا در استرآباد در مدت 14 ماه تأليف كرده و در سنه 1231 از آن فارغ شده. پنجاه و پنجم: كتاب«مصابيح- الدجى» در اصول فقه نزديك بهفتاد هزار بيت. پنجاه و ششم: كتاب «مصباح الهدى» در بيست هزار بيت. پنجاه و هفتم: كتاب «مظاهر الاسرار» در وجوه اعجاز قرآن، كه تفسير أم الكتاب و كمى ديگر از آن بيرون آمده در حدود دوازده هزار بيت. پنجاه و هشتم:
كتاب «المغنيه» در اصول دين شبيه «واجب الاعتقاد» علامه. پنجاه و نهم: أيضا كتاب «المغنيه» در مباحث وقت و قبله و صبح و شفق. شصتم: كتاب «ملاذ الاوتاد» در تقريرات سيد استاد، يعنى آقا سيد على در اصول. شصت و يكم: كتاب «موازين الاحكام» در كيفيت استدلال و استنباط. شصت و دويم: كتاب «مواليد الاحكام» در فقه بر مذاهب خمسه تا كتاب خمس. شصت و سيم: كتاب «موائد العوائد» در بيان قواعد و فوائد أصوليه در چهل هزار بيت. شصت و چهارم: «كتاب نجم الهدايه» در احكام متفرقه كه تمام أبواب فقه در آن جمع و معروف به «الجامع المحمدى الكبير» است. شصت و پنجم: كتاب «نخبة الزاد» در مختصر «زاد المعاد» و ادعيه أسابيع و شهور. شصت و ششم: كتاب «نخبه غريبه» در اصول دين، و ديگرى كه بزرگتر از آن است. شصت و هفتم: كتاب «ينابيع الحكمه» در شرح «نظم اللمعه» ميرزا قوام الدين قزوينى كه كتاب «اللمعة الدمشقيه» را كه ذكر شد بنظم درآورده، و اين شرح تا كتاب وقف متصلا و پس از آن متفرق ميباشد. شصت و هشتم: كتاب «ينبوع الدموع» عربى. شصت و نهم: ايضا كتاب «ينبوع الدموع» فارسى.
اين تأليفات همه از «روضات» و «الكرام البررة» با عدد أبيات بعضى از آنها نقل، و در بسيارى از آنها عدد ابيات را در اين دو كتاب مختلف نوشته بودند و ما اكثر را گرفتيم.
از جمله نظريه هاى مخصوص صاحب عنوان چنان كه بدان اشاره كرديم و نيز در (روضات: 155) فرموده، شرط داشتن دوازده علم در تحقق اجتهاد مجتهد است. و هم آنجا اين دو بيت را از او آورده كه در مقام افتخار خود بنيل بمرتبه أعلاى اصول فقه فرموده:
ص: 90
تخم اصول فقه در ايام إندراس
آقاى بهبهانى از آن كشت با أساس
در وقت آب، سيد دامادش آب داد
والى نمود خرمنش اى خوشه چين بداس
در «قصص العلماء» فرموده كه وى در «مداين العلوم» گفته كه از مصدر پانزده وجه باز ميگردد؛ و هم در باب قضايا از «مداين» قضاياى مركبات را بيشتر از سيزده شمرده، و ظاهرا در اين باب متابعت مير غياث الدين را نموده كه او نيز چند قضيه از مركبات بر سيزده قضيه مشهوره افزوده. تمام شد كلام «قصص».
و چندين نفر از علماء بزرگ از مجلس درس او برخواسته و شاگردان آن جناب ميباشند.اول: مرحوم ميرزا محمد تنكابنى، چنان كه خود در «قصص العلماء: 61 و 81» فرموده. دويم: مرحوم سيد نصر اللّه استرآبادى نزيل طهران. سيم: مرحوم ملا ميرزا محمد اندرمانى طهرانى. چهارم: ملا محمد جعفر نورى كه در 1296 بيايد، و اين سه نفر أخير را در «الكرام البررة» نوشته، دو نفر اول در (ص 252) و سيم در (ص 260).
مرحوم حاج ملا محمد جعفر پس از ماندن سال ها در طهران و گذرانيدن عمرى را در آنجا برياست و امامت و تدريس و تأليف و قضاء و افتاء، هم در آن شهر در شب جمعه دهم ماه صفر المظفر سنه هزار و دويست و شصت و سه، چنان كه در «روضات: 155» فرموده مطابق (...) دلو ماه برجى بمرض سل و ضيق النفس و ذات الجنبى كه بر آنها رخ داده بود وفات كرد و نعش او را حمل بنجف نموده و در ايوان مطهر نزد مرقد علامه دفن كردند انتهى.
و در «الكرام البررة: 255» فرمايد كه وى خود آنجا را براى مدفن خويش تعيين نموده، و آن در نزد پله هائى است كه از آنها بر بام كيشوانيه شمالى بالا ميروند انتهى.
اين تاريخى كه قمرى آن بتعيين ماه و روز و هفته در «روضات» نوشته، منافى با اين است كه در همان (روضات: 333) وفات آقا سيد صدر الدين عاملى را هم در شب جمعه 14 محرم اين سال نوشته، چه مستلزم اين است كه غره محرم شنبه، و غره صفر 4 شنبه باشد،
ص: 91
و اين خود نتواند درست بيايد، چه محرم تمام باشد و چه ناقص، و يكى از آنها اشتباه است. و ما را از بعضى قرائن چنين يقين شد كه غره محرم آن سال؛ شنبه بوده و غره صفر اينجا اشتباه شده، هرچند وفات آقا سيد صدر الدين در محرم اين سال مورد اشكال است، چنانكه در احوال او اشاره شد؛ لكن وفات مرحوم حاج ملا محمد جعفر در اين تاريخ بى اشكال است. زيرا كه در «الكرام البررة: 255» وفات او را بدون تعيين روز هفته در 9 صفر اين سال نوشته كه تقريبا با شب دهم يكى خواهد شد.
مرحوم حاج ملا محمد جعفر، چنان كه گذشت دختر حاجى محمد على خان را بزوجيت اختيار نموده و فرزندانى چند داشته:
اول: مرحوم شيخ على شريعتمدار كه در 1315 بيايد. دويم: مرحوم شيخ محمد- حسن كه در 1318 بيايد. سيم: دخترى كه زوجه آقا ميرزا جعفر بن آقا سيد محمد- صادق طهرانى كه در 1303 بيايد بوده، چنان كه در «الكرام البررة: 257» فرموده.
سنه 1199 قمرى مطابق سنه 1163 شمسى غره محرم الحرام ... عقرب ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد دلدار على 32 هندى است كه در 1235 بيايد، و خود از أجله و أعيان فقهاء و فضلاء و ملقب بسلطان العلماء بوده، و در حكمت و كلام مهارتى تمام داشته، و با اينكه از مردم هند بوده در تحرير و تقرير؛ علم تفوق بر همگنان خود برافراشته.
شرح احوالش در «أحسن الوديعه 1: 52 تا 54» و «الذريعه» مجلدات متفرقه و بعضى از مواضع ديگر نوشته، و از آنها چنين برآيد كه او در هفدهم ماه صفر الخير اين سال مطابق (...) جدى ماه برجى متولد شده، و در نزد پدر خود و مرحوم سيد محمد قلى هندى كه در 1260 بيايد درس خوانده تا بمراتب عاليه علوم و فضائل نائل گرديد، چندان كه در نوزده سالگى؛ دور و نزديك بفضيلت او اذعان نمودند و پدرش اجازتى مبسوط براى او نوشت، و در روزگار سلطان أبو المظفر محمد مصلح الدين أمجد عليشاه، حكومت شرعيه و قضاوت آن سامان بدو قرار گرفت و پادشاه هيچ از أوامر او كناره
ص: 92
نميكرد. و چون سلطان مذكور در 26 صفر سنه 1263 وفات كرد، پس از او پسرش ناصر الدين محمد واجد عليشاه نيز بر طريقه پدر تاجور در تنفيذ أحكام وى جدى بليغ داشت، و مرحومان حاج شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» و آقا سيد ابراهيم قزوينى صاحب «ضوابط» كلماتى بالغه درباره او دارند، و وى كتب چندى تأليف كرد.
اول: كتاب «أحكام الكفار و الارضين» كه در آن زمين ها را باعتبار احكام بچهار قسم نموده، و آن غير از كتاب «احكام الارضين» پدرش ميباشد. دويم: كتاب «احياء الاجتهاد» براى ارشاد عباد در أصول فقه، آنچه مربوط بتقليد أحياء و أموات است. انجام تأليف آن نيمه محرم سنه 1236: سيم: كتاب «اصل الاصول» در رد بر أخباريين، و در «الذريعه: 2 شماره 618 تا 622» كه آن هم مكرر شده و بايد 623 باشد كتبى كه از شيعه بدين نام تأليف شده نوشته و بجمله شش كتاب است. چهارم:
كتاب «البارقة الضيغميه» در رد بر كتاب «التحفة الاثنى عشريه» در رد بر اماميه تأليف عبد العزيز فاروقى دهلوى در حليت متعتين.
اين كتاب «البارقه» ملقب به «الحملة المختاريه» ميباشد، زيرا كه صاحب عنوان آنرا بأمر نواب معتمد الدوله مختار الملك سيد محمد بهادر خان ضيغم جنگ وزير سلطان غازى الدين حيدر پادشاه غازى تأليف كرده. و مولوى رشيد الدين شاگرد مؤلف «التحفه» مذكور كتابى در رد آن نوشته بنام «الشوكة العمريه» و سيد محمد قلى هندى استاد صاحب عنوان كتابى بنام «الشعلة الظفريه» در رد «الشوكة» مذكور نوشته و بعد از آن خود صاحب عنوان هم كتابى در رد آن بنام «الضربة الحيدرية» نوشته كه عنقريب ذكر ميشود. پنجم: كتاب «البرق الخاطف» در قصه إفك عايشه كه در «بحار الانوار 6: 551» چاپ كنپانى ذكر شده، ششم: كتاب «بشارة محمدية».
هفتم: كتاب «البوارق الموبقه» در رد باب هشتم: كتب «التحفة الاثنى عشريه» مذكور كه در امامت است. نهم: كتاب «ثمرة الخلافه» در اينكه شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السلام بناء بر اصول عامه اثبات نخواهد شد، و مولوى حيدر علىفيض- آبادى از علماء سنى كتابى در رد آن نوشته بنام «اثبات الخرافه» براى صاحب «ثمرة- الخلافه» و سيد محمد باقر فرزند صاحب عنوان در انتصار براى پدر خود كتابى در رد
ص: 93
اين «اثبات الخرافة» و كتاب «ازالة الغين» از بصارة العين تأليف ديگر مولوى مرقوم نوشته بنام «تشييد مبانى الايمان». نهم: «حاشيه بر شرح صغير» آقا سيد على كربلائى بر «نافع». دهم: «حاشيه بر شرح كتاب السلم المنورق» در علم منطق كه آن شرح از ملا حمد اللّه است. يازدهم: «رساله ئى در عدم نجاست عرق جنب از حرام». دوازدهم:
«رساله ئى در مواسعه و مضايقه». سيزدهم: «رساله ئى در نماز جمعه». چهاردهم:
كتاب «السبع المثانى» در قراءت، و چندين كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده:
1- «سبع المثانى» شيخ نجيب الدين رضاء زرگر تبريزى متوفى در سنه 1085 كه آن منظومه مثنوى است. 2- «السبع المثانى» مير محمد حسين خاتون آبادى كه در 1207 بيايد و در زيارات است.
پانزدهم: كتاب «سم الفار». شانزدهم: كتاب «السيف الماسح» در اثبات مسح رجلين. هفدهم: «شرح كتاب زبده» شيخ بهائى در اصول فقه. هيجدهم: كتاب «الصمصام القاطع» در رد بعضى از فرق عامه. نوزدهم: كتاب «الضربة الحيدريه» كه آنفا ذكر شد در دو جلد ضخيم. بيستم: كتاب «طعن الرماح» در نقد بر بعضى از مواضع «التحفه» مذكوره. بيست و يكم: كتاب «العجالة النافعه» در كلام. بيست و دويم:
كتاب «الفوائد النصيريه» در زكوة و خمس. بيست و سيم: «كتابى در امامت» در رد بر «التحفه» مذكور غير از «البارقه» كه ذكر شد. بيست و چهارم: كتاب «كشف- الغطاء»؛ و چند كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده:
1 و 2- «كشف الغطاء» شيخ جعفر نجفى كه در 1228 بيايد و وى دو كتاب بدين نام دارد. 3- «كشف الغطاء» حاج محمد حسن قزوينى كه در 1240 بيايد. 4-
«كشف الغطاء» فاضل قندهارى كه در 1227 بيايد.
بيست و پنجم: كتاب «گوهر شاهوار» در فضل أئمه أطهار عليهم السلام.
سيد محمد روايت ميكند از پدرش كه نوشتيم وى بنوزده سالگى از او اجازت يافته، و در «الذريعه 1: 191» تصريح كرده كه آن در سنه 1218 نوشته شده و اجازه روايتى است.
چندين نفر هم در نزد او درس خوانده يا از او روايت ميكنند. اول: فرزندش
ص: 94
سيد بنده حسين كه در 1292 بيايد (ش و ر). دويم: برادرش سيد حسن كه در 1205 بيايد (ش). سيم: برادر ديگرش سيد حسين كه در 1211 بيايد (ش). چهارم:
فرزند ديگرش سيد على محمد كه در 1260 بيايد (ش). پنجم: برادرزاده اش سيد محمد تقى كه در 1234 بيايد (ر). ششم. برادرزاده ديگرش سيد محمد هادى كه در 1228 بيايد (ر).
بالاخره مرحوم سلطان العلماء پس از مدت هشتاد و پنج سال قمرى و بيست و پنج روز عمر در دوشنبه دوازدهم ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و هشتاد و چهار، چنانكه در مجله مباركه «المرشد» و نيز «حاشيه آقا نجفى مرعشى بر هداية الانام» حاج شيخ عباس قمى در (ص 48) البته هر دو بدون تعيين روز هفته نوشته اند، مطابق (...) سرطان ماه برجى وفات كرد و در نزد پدرش دفن شد، و در ماده تاريخ او مات مجتهد العصر گفتند كه مطابق سال مرقوم است، لكن در «احسن الوديعه» مات مجتهد العصر- و الزمان نوشته و ملتفت زيادى كلمه و الزمان نشده كه بسى بيشتر از سال وفات خواهد شد.
صاحب عنوان چندين نفر فرزند داشته. اول: سيد محمد باقر 34 كه در 1234 بيايد. دويم: سيد محمد صادق 34 كه در 1258 بيايد. سيم: سيد مرتضى 34 كه بناءبر آنچه در «احسن الوديعه 1: 55» نوشته از علماء معقول و منقول بوده، و مرحوم مير حامد حسين كه در 1306 بيايد در آنها بر وى شاگردى نموده، و در حيوة پدر بجوانى وفات كرده، و فرزند او مرحوم سيد اصطفى 35 از جمله علماء بوده و كتابى دارد بنام «الافادات» بزبان اردو در عروض و قوافى؛ چنانكه در «الذريعه 2: 253» فرموده.
چهارم: سيد بنده حسين 34 كه در 1292 بيايد. پنجم: سيد على اكبر 34 كه در 1327 بيايد. ششم: سيد على محمد 34 كه در 1260 بيايد.
ص: 95
سنه 1164 شمسى
... جمادى الاولى اول حمل ماه برجى
وى فرزند سلطان عبد الحميد خان 83 اول است كه در 1203 بيايد.
سلطان محمود خان در سيزدهم ماه رمضان المبارك اين سال مطابق (...) سرطان ماه برجى متولد شده، و در سنه 1223 بسلطنت نائل و معروف بسلطان محمود خان دويم گرديد (در قبال سلطان محمود خان ديگرى كه پسر عم پدرش بود). و پس از مدت پنجاه و پنج سال و هفت ماه قمرى و شش روز عمر در نوزدهم ماه ربيع الاخر سنه هزار و دويست و پنجاه وپنج مطابق (...) سرطان ماه برجى وفات كرد، و دو نفر فرزندانش سلطان عبد المجيد خان 85 در 1237 و سلطان عبد العزيز خان 85 در 1245 بيايند.
قفطان بر وزن قربان، نام لباسى است كه يكى از أجداد شيخ ابراهيم هميشه آنرا مى پوشيده، و از آن رو بأبو قفطان معروف شده (در عرب رسم است كه هركس خيلى علاقه بچيزى دارد وى را پدر آن چيز ميگويند و آنرا كنيه آنكس قرار ميدهند، مانند ابو تراب براى حضرت امير المؤمنين عليه السلام چون خيلى بر روى خاك مى نشسته و ابو هريره براى صحابى معروف). و در اثر آن أولاد و اعقاب او بدين كلمه معروف، و اينك آل قفطان خانواده ئى بزرگ در نجف مى باشند. شيخ ابراهيم فرزند شيخ حسن بن شيخ على بن شيخ عبد الحسين بن نجم سعدى رياحى است كه پدرش شيخ حسن از أهل علم و أدب و مردى شاعر بوده، و ديوانى در أشعار دارد، و چندين فرزند داشته كه همه از علماء و أجلاء بوده اند، يكى بنام شيخ ابراهيم كه (صاحب عنوان است) و ديگران: شيخ احمد و شيخ على و شيخ محمد و شيخ مهدى و شيخ حسين كه در حدود سال 1255 در حيوة پدر خود وفات كرده؛ چنانكه در «الذريعه 9: 240» فرموده، و صاحب عنوان خود از علماء و ادباء و معاريف نجف است.
ص: 96
وى در اين سال در نجف متولد شده، و هم آنجا نشوونما نموده و در نزد شيخ عبد الحسين طريحى و شيخ جعفر نجفى و فرزندانش شيخ على و شيخ حسن، و حاجى شيخ محمد حسن صاحب جواهر و قدرى هم در أواخر نزد شيخ انصارى درس خواند، و نيز از آنها اجازت روايت بهم رسانيد، و چندين نفر هم در نزد او درس خواندند، و «كتابى در رهن» تأليف كرد كه از مسوده خارج نشد، و اينك اين چند شعر را از او در مرثيه حضرت سيد الشهداء عليه السلام اينجا آورديم:
سفه وقوفك بين تلك الأرسم
و سؤال رسم دارس مستعجم
يا ربع مالك موحشا من بعد ما
قد كنت للوفاد محشد موسم
أفكلما بالغت فى كتم الهوى
غلبتك زفرة حسرة لم تكتم
هلا وفيت بأن قضيت كما وفى
صحب ابن فاطمة بشهر محرم
من كل وضاح الفخار لها شم
يعزى علا و لآل غالب ينتمى
و اذا هم، سمعوا الصريخ تواثبوا
ما بين سافع مهره او ملجم
نفرقضوا عطشا و من أيمانهم
رى العطاش بجنب نهر العلقمى
أسفى على تلك الجسوم تقسمت
بيد الضبا و غدت سهام الأسهم
شيخ ابراهيم مردى أحص بوده، يعنى سرش بى موى و فقط بر روى او دو يا سه تار مو روئيده بود، و پس از مدت هشتاد سال عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و نه در نجف وفات كرد، و هم آنجا در صحن شريف نزد درب طوسى، پهلوى پدر و برادر خود دفن شد، چنانكه در «أعيان الشيعه: جزء 5 جلد 6 نوشته».
وى فرزند مرحوم سيد محمد 24 بن سيد حسين 23 بن أبو القاسم 22 بن محمد- باقر 21 بن آقا جعفر 20 بن أبو الحسين 19 بن على 18 بن زيد 17 بن ابو الحسن على الغراب 16 بن يحيى العنبر 15 بن ابو القاسم على 14 بن أبو البركات محمد 13 بن ابو جعفر احمد 12 بن محمد 11 بن زيد 10 بن على الشاعر 9 الحمانى بن محمد الخطيب 8 بن جعفر الشاعر 7 بن الامامزاده ابو جعفر محمد المحروق 6 بن أبو عبد اللّه محمد 5 بن زيد شهيد 4 عليه السلام است.
ص: 97
حضرت زيد شهيد 4 عليه السلام در (ص 26) گذشت. فرزندش محمد 5 از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده. فرزندش امامزاده محمد محروق 6 در بيرون شهر نيشابور بطرف مشهد بقعه و بارگاهى معروف دارد. فرزندش جعفر الشاعر 7 از سادات بزرگوار بوده، و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى آوريم: يكى احمد السكين 8 در 1210، و ديگر محمد الخطيب 8 كه در عمود اين نسب است، و فرزند او على الشاعر 9 الحمانى از أجله و معاريف شعراء بوده و در سنه 301 وفات نموده؛ چنانكه در پاورقى «عمدة الطالب: 294 چاپ نجف» نوشته، و على الغراب 16 از معاريف زمان خود بوده، و اولاد و فرزندش زيد را بنسبت وى بنى غراب ميخوانند، چنانكه در «عمدة الطالب: 295» نوشته، و از بعد او تا صاحب عنوان ظاهرا چند نفر افتاده باشد، زيرا كه أعقاب وى را تا سال تأليف «عمده» كه 812 بوده، چنانكه مذكور شد ذكر كرده؛ و از آن زمان تا عصر صاحب عنوان تقريبا سيصد سال و نبايد بدين كمى واسطه باشد، و ما اين طور كه نوشتيم از «اعيان الشيعه: جزء نهم- جلد دهم» چنين ديده و نقل نموديم.
بهرحال، مرحوم سيد احمد 25 صاحب عنوان از رجال بزرگ عصر خود بوده، و نخستين كس است از اين سلسله كه در مائه دوازدهم از قزوين بنجف آمده. و آنجا دختر سيد مرتضى بروجردى را كه در 1204 بيايد تزويج كرده، و اولاد او طايفه سادات قزوينى ها را تشكيل داده، و آنها جماعتى كثيره و در نجف و حله سكونت دارند، و چندين نفر از علماء و مردان مهم از آنها بهم رسيده اند كه ببرخى از ايشان در محال خود اشاره مى شود، و گذشته از فضايل علمى همواره مروج شعر و ادب بوده اند، و در اثر تشويق شعراء و ادباء و اعطاء صلات وافره بآنها فن شعر و ادب در عراق عرب رواجى كامل بهم رسانيد، و بالاخره سيد احمد پس از چندين سال از نجف بزيارت مشهد رفت، و در برگشتن براى ديدن ارحام خود بقزوين آمد؛ و در آنجا در اين سال وفات كرد، و وصيت نمود تا جسدش را بنجف حركت دهند، ليكن اهل قزوين اطاعت نكرده و براى تبرك؛هم در قزوين او را دفن كردند، و چون خبر وفات وى بنجف رسيد مجالس فاتحه براى او تشكيل و چندين نفر از علماء و شعراء معروف براى او مرثيه و ماده تاريخ گفتند، از آن جمله مرحوم سيد محمد زينا كه در 1216 بيايد فرموده:
ص: 98
أكذا المعالى فى التراب توسد؟!
أكذا المفاخر فى الحفائر تلحد؟!
أكذا شموس المجد بعد بهائها
تطفى و يكسف نورها المتوقد
أكذا جبال العز تنسف بعد ما
سمقت علا ينحط عنه الفرقد
بكر النعى بضد ما نهوى فلم
يعبأ به فانصاع و هو مفند
خبر أتاح لكل قلب حسرة
فى كل قلب نارها تتوقد
فمن الذى يحيى الدجى مهما سجى
و اليوم أودى القائم المتهجد
أسفى عليه قضى غريبا مفردا
بأبى و غير أبى الغريب المفرد
عظم المصاب فأى قلب لم يذب
أسفا عليه و أى عين تجمد
هل أحمد الأيام بعدك أحمد
و يطيب لى عيش و يحلو مورد
لا يشجينك أن قبرك شاحط
ناء و عن مثوى الأئمة مبعد
فلقد رءآك بخير رؤيا مرتضى
من قومه و بقوله لا ينفد
و افاك و العلماء حولك ضمكم
عند الوصى الطهر ذاك المشهد
ورءآك ملحودا هنالك راقدا
برواقه يا نعم ذاك المرقد
تلك البشارة لا بشارة مثلها
كم كنت قاصدها فتم المقصد
صبرا بنيه! و إن تعذر صبركم
فتصبروا فى ما جرى و تجلدوا
جلت مصيبتكم و حسب جلالها
ان المعزى اليوم فيها السيد
إنى لأعجب من مصاب فاقد
يأوى حمى المهدى ماذا يفقد
متكفل الأيتام عن آبائهم
فكأنما الايتام منه تولدوا
أو هل ترى احدا سواه يكشف ال
- كربات أو عند الحوائج يقصد
لا و الذى هو عالم بصفاته
و بذاته و بما يحيط و يحشد
قد حير الاحلام أحلام الورى
فرد بكنه صفاته متفرد
فاسعد و فز و اهنأ بأعلى جنة
بنعيمها الموصول أنت مخلد
و حبيت أقصى ما تشاء فأرخوا
لك منزل فى الخلد أزهر أحمد
در اين جا باشاره (حبيت اقصى ما تشاء) منتهاى تشاء، كه همزه است جزو مصرع
ص: 99
اخير و ماده 1199 مى شود، و در شعر يازدهم و عقب تر اشاره بخوابى است كه مرحوم سيد بحر العلوم ديده مبنى بر اينكه جسد او در نجف دفن شده.
مرحوم سيد احمد پس از خود پنج نفر پسر برجا نهاد، و آنها: سيد حسن 26 و سيد محمد باقر 26 كه در 1222 و 1246 بيايند، و ديگر سيد محمد على 26 و سيد على 26 و سيد حسين 26 ميباشند كه از هريك اولاد و اعقابى بازمانده.
وى شيخ ابو عبد اللّه محمد بن على بن سعيد، و از علماء اهل سنت است كه كتابى بنام «زواهر الكواكب» براى بواهر مواكب كه حاشيه ئى است بر شرح شيخ ابو الحسن اشمونى بر «الفيه» ابن مالك تأليف كرده، و در اين سال با سنى كمتر از سى وفات نموده چنانكه در «معجم المطبوعات: 117» ذكر كرده.
وى بطوريكه در «رساله احوال سيد عبد الحى» حسنى كه در 1286 بيايد، در (ص: ى) نوشته از علماء هند بوده، و «شرحى بر كتاب سلم العلوم» قاضى محب اللّه بهارى نوشته، و در اين سال وفات نموده. قاضى نامبرده نيز چنانكه در (ص: ط) رساله مزبوره گفته بسال 1119 وفات كرده.
وى فرزند آقا محمد اسمعيل، و خود از اهل علم و ادب و از جمله عرفاى بزرگوار و صوفيه فرقه ذهبيه بوده و شعر هم مى گفته، و شرح احوالش در چندين كتاب نوشته، از آن جمله: «فارسنامه ناصرى 2: 152» و «طرائق الحقايق 3: 98» و غيره؛ و آنچه از همه آنها بر ميآيد اينكه: او در اوائل جوانى بشغل نويسندگى و استيفاى خوانين زنديه روز مى گذارده و در اواسط حال استعفا نموده و يك مرتبه ترك دنيا كرد و رو بجانب آخرت آورد، و بخدمت مرحوم شاه كوثر هندى (رحمه اللّه) از مشايخ سلسله طيفوريه شطاريه رسيد و ملتمس ذكرى گرديد، و بعد از آن بفيض صحبت جناب عارف فاضل و عالم عامل و مرشد كامل مرحوم سيد قطب الدين نيريزى قدس اللّه تعالى روحه الشريف رسيد و سر ارادت بر پاى مبارك او نهاد.
ص: 100
و از بركات تربيت و توجه وى بدرجات عاليه ممتاز و بدامادى او سرافراز گرديد، و اذن ارشاد و دستگيرى يافت و بتكميل نفوس شتافت و خود هماره بعبادات قلبيه و رياضات بدنيه مبادرت مى فرمود، و كرامات عظيمه و مكاشفات غريبه از او ظهور مى نمود، و درگاهش مرجع طالبان طريقت و مجمع عالمان شريعت مى بود، و آقا محمد كازرونى در ارشاد و هدايت از او نيابت ميكرد، و همانا تأليفات چندى هم دارد؛ اول:
بعضى از غزليات و رباعيات مشهور. دويم: كتاب «مناهل التحقيق». سيم: كتاب «ولايت نامه» كه آن منظومه ئى مثنوى است، و اينك اين اشعار از او آورده شد:
بر چهره مرآت تو تا هست غبار
كى عكس بگيرد اندر آن جاى قرار
آيينه دل ز زنگ أغيار بشوى
تا جلوه كند در آن جمال رخ يار
اى دوستان اى دوستان، رفتم ز خود من بارها
تا آنكه ديدم يار را، در كسوت أغيارها
وحدت چو آمد در نظر، كثرت شد از پيش بصر
بت ها شكستم سر بسر، وارستم از زنارها
چون بتابد بر دل، آن نور خدا
زنگ باطل ها شود از وى جدا
شبهه و شك نيست در ذات قديم
كه بود محتاج اثبات اى حكيم
گفتيم كه مرشدين او دو نفر بوده اند، و هم چندين نفر از اصحاب فضل و كمال و أرباب وجد و حال از فيض تربيت و ارشاد او بشاهراه هدايت رسيده و از مريدان او ميباشند. اول: مرحوم آقا خليل معروف بآقا بزرگ مدرس شيرازى كه در 1244 بيايد. دويم: دامادش ميرزا عبد النبى كه در 1286 بيايد. سيم: آقا لطفعلى خاكى خراسانى كه در 1234 بيايد. چهارم. آقا محمد كازرونى مذكور. پنجم: ملا محمد اسمعيل ازغدى خراسانى كه در 1232 بيايد، و بطورى كه در كتاب «نابغه علم و عرفان:410» نوشته اين دو نفر اخير دعواى جانشينى او را داشته اند.
آن جناب بنص «طرائق» در اين سال بعمرى در قرب نود سالگى وفات كرد، و در تكيه مرحوم خواجه حافظ در شيراز دفن شد و بر قبرش سنگ لوحى بخط نستعليق مرحوم ميرزا محمود خوشنويس پدر ميرزاى شيرازى كه در 1230 بيايد افتاده، و در «فارسنامه» وفاتش را در هزار و دويست و اندى نوشته كه ظاهرا اشتباه باشد، و اينك مضجع مقدس وى زيارتگاه اهل راز و مرجع اصحاب نياز است و گذشت كه وى دختر مرشد خود
ص: 101
مرحوم سيد قطب الدين نيريزى را داشته، و همانا فرزند او از آن مخدره؛ مرحوم آقا محمد رضاء نياز است كه در 1234 بيايد، و ديگر دخترى كه زوجه مريدش مرحوم ميرزا عبد النبى ذهبى شيرازى بوده، چنانكه اشاره بدان نموديم.
اينك بمناسبت گوئيم كه سيد قطب الدين نيريزى مرقوم نامش محمد 30، و او است فرزند سيد أبو طالب 29 بن سيد عز الدين يوسف 28 بن سيد قطب الدين حيدر 27 بن سيد شهاب الدين أحمد 26 بن سيد قطب الدين حيدر 25 بن سيد شهاب الدين أحمد 24 بن سيد جلال الدين، عبد اللّه 23 بن سيد قطب الدين محمد 22 بن سيد جلال الدين عبد اللّه 21 بن سيد قطب الدين محمد 20 بن سيد عبد اللّه مكرانى 19 بن سيد هادى 18 ابن سيد محمد 17 بن سيد حسن 16 بن سيد ابو الفتوح 15 بن سيد حسان 14 بن سيد حسن 13 بن سيد معتوق 12 بن سيد ادريس 11 بن سيد حسن 10 بن سيد عبد اللّه 9 بن سيد عيسى 8 بن احمد الأكبر الكوكبى 7 المشهور بعقيقى ابن عيسى الكوفى 6 بن على 5 بن الحسين الاصغر 4 عليه السلام كه در (ص 5) گذشت؛ و خود از عرفاء بزرگوار و أهل علم و ادب و سيروسلوك و رياضت و تهذيب نفس و ارشاد و هدايت بوده، و با اين وصف در علوم ادبيت و عربيت يدى طولى داشته، و چندين كتاب تأليف نموده، و بعربى و فارسى شعر هم مى گفته و تخلص قطب مى نموده، و منظومات كثيره و اراجيز عديده در صرف و نحو و غيره بنظم آورده، و چندين نفر از بزرگان از فيض صحبت و ارادت او تربيت شده اند و خود مريد مرحوم شيخ علينقى اصطهباناتى بوده، و در 18 شعبان سنه 1173 وفات كرده و در نجف دفن شده، و فرزندش آقا سيد على 31 جانشين پدر بوده، و در (ص 68) گذشت كه بعد از وى سه نفر دعواى جانشينى او را نمودند كه يكى همين آقا محمد هاشم صاحب عنوان بوده. و او هم شعر مى گفته؛ و فرزند ديگرش مخدره ام سلمه 31 هم از أهل علم بوده، و كتابى بنام «جامع الكليات» در ترجمه مختصرى از كتاب «فصل- الخطاب» پدرش كه در توحيد و حكمت بوده تأليف نموده، و گفته شد كه زوجه صاحب عنوان نيز دختر سيد قطب بوده، ليكن ندانستيم كه وى همين ام سلمه است يا دختر ديگرى از او.
ص: 102
سنه 1200 قمرى مطابق سنه 1164 شمسى غره محرم الحرام ... عقرب ماه برجى
وى فرزند مرحوم ملا ابو القاسم بن عبد العزيز بن محمد باقر بن نعمت اللّه مازندرانى است كه مقام قديمى و موطن اصلى اجداد ايشان، چنان كه در «نامه دانشوران: ج 1» نوشته همانا ولايت مازندران بوده، و در اوايل سلطنت كريم خان از آنجا بطهران آمده مسكن گزيدند. و ملا ابو القاسم پدر صاحب عنوان در زمره اصحاب قدس معدود و در سلك ارباب علم منظوم بوده، و مرحوم ملا ابو الحسن خود از علماء عظام و فقهاء فخام طهران در عصر خويش بوده، و در «المآثر: 181» ضمن احوال فرزندش ملا غلامحسين نامش برده شده، و ترجمه او را حواله به «نامه دانشوران» نموده، و در نامه مذكور (ج 1: 761 تا 763) شرح احوال او را نوشته، بخلاصه اينكه: وى در چهاردهم ماه صفر الخير اينسال مطابق (...) قوس ماه برجى در طهران متولد شده، و در عهد صبا و خوردى آثار رشد و تميز و آيات هوش و ذكاء از ناصيه اش هويدا بود، و از اين روى پدر بر تربيتش همت گماشت تا از موائد علوم و فوائد فنون حظى وافر يافت، و مدرس أفاضل را شايسته گشت، و در مجلس درس مرحوم حاجى سيد آقا كه خود از سلسله سادات اخوى و حاوى معقول و منقول بود و در مدرسه ملا آقا رضاء بعنوان مدرسى تدريس مى فرمود باكتساب أصول و تحصيل فروع اقامت گزيد و چندى نگذشت كه از همگنان در طى مقامات فضل و أدب بگذشت، و چون در آن أوان دار السلطنه اصفهان بوجود اعيان فقهاء و اصوليين و اركان حكماء متألهين مجمع علوم و آداب و مرجع علماء و طلاب بود؛ لاجرم توقف آن سامان را نصب العين كرده و باصفهان رفت، و آنجا در خدمت مرحوم حاجى كرباسى كه در 1261 بيايد بأخذ معارف و اكتساب معالى مشغول گشت، و يك چند بدين منوال بسر برد، و بعد از آن بتقبيل عتبات عاليات سعادت اندوز گرديد، و در آن خاك پاك كه سرچشمه معارف و ادراك است خدمت مرحوم آقا سيد على كربلائى كه در 1231 بيايد يك دو سال استقاضت نمود، و چون كما ينبغى اسباب اقامت
ص: 103
برايش فراهم نبود دوباره باصفهان بازگشت، و عهد تحصيل و تكميل را خدمت حاجى مرقوم تجديد كرد، و بالجمله دقيقه ئى از طلب ننشست تا رتبه اجتهاد يافت و با اجازت نامه بموطن و مسكنش رخصت انصراف بخشيد، و چون در طهران بساط حكومت و قضاوت بگسترانيد جمعى اجتهادش را إنكار نمودند، و خواطر عوام را بدان شبهت آلوده كردند. مردم طهران محض تحقيق، ما جرى را خدمت مرحوم حاجى نوشتند. آن جناب در جواب نوشت كه اجتهاد را درجات بسيار است، و ملا ابو الحسن طهرانى از حضيض تقليد و تجزى رسته و بأوج اجتهاد قدم نهاده، و در نزد من معتمد و مقبول القول است. بعد از حصول اين جواب بيش از پيش در انظار عموم وقعى يافته و مرجع خاص و عام شد، بحدى كه اكثر مرافعات و مشاجرات طهران در محضر وى مى گذشت، و هركس صحبتش را درمى يافت مى فهميد كه احكامش بهواى نفسانى آلوده نبوده. و اين بزرگوار زهدى خشك داشت و پيوسته در امر بمعروف و نهى از منكر اقدام مى نمود، چنان كه هرگاه أوباش و مقامر او را در شوارع و معابر مى ديدند فرار مى كردند، و هم وى تأليفاتى دارد؛ اول: «كتابى در فروع» دو هزار بيت. دويم: كتاب «لمعات» در اصول شش هزار بيت.
وى در اواخر عمر با حالت انزواء و اعتزال خوش بود، و از مراودات و مرافعات كناره مى جست تا در سنه هزار و دويست و هفتاد و دو در طهران وفات كرد، و نعش او را حمل بنجف نموده و آنجا در قبرستان وادى السلام بين مقام هود و صالح عليهما السلام دفن كردند، و پنج نفر فرزند ذكور از او بازماند:اول: مرحوم ملا غلامحسين كه در 1313 بيايد. دويم: ملا محمد حسين. سيم:
شيخ موسى. چهارم: شيخ بهاء الدين. پنجم: حاجى شيخ محمود(1).
سنه 1165 شمسى
نوزدهم جمادى الاولى
أول حمل ماه برجى
ابو عبد اللّه بن محمد بن موسى بن محمود بن صالح حنفى از أهل بيت المقدس كه در نسبت بآن
ص: 104
مقدسى بر وزن مجلسى و نيز قدسى مى گويند، و خود از اهل علم و ادب و انشاء و كتابت بوده و خط را خوش مى نوشته و شعر را خوب مى گفته، و در أثر تفتين حساد از بيت المقدس بدمشق احضار و محكوم بحبس و تأديب گرديد، و بشفاعت سيد محمد خليل مرادى آزاد شده و باز ببيت المقدس برگشت، و او تأليفاتى دارد:
اول: كتاب «البشائر النبويه». دويم: كتاب «غاية الوصول» در مدح حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله، و در آخر ماه شعبان المعظم اينسال مطابق (...) سرطان ماه برجى بپنجاه سالگى وفات كرده؛ چنانكه در «ريحانة الادب 1: 375» فرموده.
وى فرزند مرحوم سيد دلدار على 32 است كه در 1235 بيايد، و خود از أعيان علماء و معاريف فقهاء است، و در تجويد و قراءت بسى مهارت داشته، و همانا او در هيجدهم ماه شوال المكرم اينسال، چنان كه در «احسن الوديعه 1: 10» فرموده متولد شده، و در نزد پدر خود درس خوانده و در سنه 1245 بزيارت عتبات عراق عرب مشرف شد، و آنجا علماء اعلام همگى مقدمش را بتأهيل و ترحاب تلقى كردند، و پس از يك سال بوطن خود بازگشت و ببحث و تأليف پرداخت، و در سنه 1256 بزيارت مشهد مقدس رفت و بعد از آن باز بعتبات آمد، و وى چندين كتاب تاليف كرده:
اول: «رساله ئى در اقامه تعزيت حضرت سيد الشهداء» عليه السلام. دويم:
«رساله ئى در تجويد». سيم: «رساله ئى در رد اخباريين». چهارم: «رساله ئى در كلام». پنجم. «رساله ئى در متعه». ششم: نيز «رساله ئى در متعه». هفتم:«رساله ئى در مسئله فدك». هشتم: كتاب «التوضيح المجيد» در تفسير كتاب اللّه حميد در دو جلد بزرگ بزبان اردو، كه آنرا براى سلطان مصلح الدين أمجد عليشاه تأليف كرده، و در سنه 1253 از تاليف آن فارغ شده، چنان كه در «الذريعه 4: 495» فرموده.
آخر پس از مدت پنجاه و هشت سال و يازده ماه قمرى عمر، در هيجدهم ماه رمضان المبارك سنه 1259 مطابق (...) ميزان ماه برجى در كربلا وفات كرد، و در پهلوى قبر مرحوم آقا سيد محمد كربلائى كه در 1242 بيايد دفن شد، و ادباء عراق مراثى بسيارى براى او گفتند كه آنها را مرحوم ملا هادى استرآبادى كه در 1214
ص: 105
در ضمن شاگردان صاحب «ضوابط» بيايد؛ در كتابى بنام «المراثى الخليليه» جمع كرده،
وى از أحفاد مرحوم مير سيد شريف زين الدين ابو الحسن على بن محمد بن على حسينى جرجانى حنفى است كه از اجله و اعاظم علماء فريقين و صاحب مؤلفات نافعه و كتب جليله چندى بوده كه همه از زمان خودش تاكنون مرجع تدريس و تدرس مبتدئين تا علوم عاليه و مطرح انظار فضلاء قرون خاليه است، از آن جمله «شرح كتاب المواقف- السلطانيه» قاضى عضد الدين ايجى در علم كلام؛ انجام تاليف آن أوائل شوال سنه 807. تولدش سنه 740، وفاتش 4 شنبه 6 ع 2 سنه 816، قبرش در بقعه كوچكى بنام دار الشفا در محله لب آب شيراز.
مرحوم ميرزا محمد، خود از عظماء معاريف شيراز و فضلاء ممتاز در مائه دوازدهم هجرى است و روزنامه ئى در گذران عمر خود و وقايع فارس در نيمه آخرى آن مائه نوشته كه داراى بسى از فوائد جليله است، و در ع 1 اين سال آنرا تمام كرده و خود هم در اواخر اين سال در اصفهان وفات نموده و در نجف دفن شده، چنان كه در «فارسنامه- ناصرى 1: 227» فرموده، و يكى از فرزندان او است مرحوم ميرزا محمد حسين كه از شعراء بوده و عالى تخلص مى نموده، و ديوانى دارد، و در حدود سال هزار و دويست و چهل و اندى وفات كرده، چنان كه در «فارسنامه 2: 40» فرموده، و مرحوم هدايت در «مجمع الفصحاء 2: 350» در حدود سال 1236 گفته و آن غلط است، زيرا در سنه 1243 كه ضريح شاه چراغ را نقره نموده اند، او زنده بوده و ماده تاريخى براى آن فرموده. و همانا عالى تخلص چندين نفر ديگر غير از او است: 1- عالى بخارائى نامش ملا شاه محمد. 2- عالى بدخشانى كه هر دو را در «جنگ بهترين- اشعار» نوشته. 3: عالى شيرازى نامش ميرزا على صدر العلماء كه در 1238 بيايد.
4- عالى شيرازى ديگرى نامش نور الدين محمد ملقب بنعمت خان كه نيز در جنگ مرقوم است. 5- عالى صفوى ايضا در جنگ مرقوم. 6- عالى كردستانى كه نامش ميرزا محمد- حسين و در «مجمع الفصحاء» ذكر شده.
يكى از فرزندان اين عالى كه فرزند صاحب عنوان بوده، مرحوم ميرزا احمد روشن است
ص: 106
كه در 1215 بيايد، و اينك اين اشعار از مرحوم عالى فرزند صاحب عنوان اين جا نوشته ميشود:
اى داده روى و موى تو از روز و شب نشان
وى لاله ات ز سنبل تر كرده سايبان
خد تو أرغوان و قدت سرو، اى عجب!
هرگز نبود بار سهى سرو، ارغوان
گشته خجل ز نور جبين تو مشترى
تا سوده ئى بخاك در خسرو زمان
كسرى نشان حسينعلى ميرزا كه چرخ
در آستان بارگهش گشته پاسبان
بينا، ز فيض مكرمتش هركه را بصر
گويا بذكر محمدتش هركه را زبان
گردون بآستان رفيعش كند نظر
ز انسان كه از زمين نگرد كس بآسمان
عمر را خواهيد اگر بر گردن افكندن كمند
باسهى قدان دلكش دست در گردن كنيد
رسد چو تير قضاى خدا پناهى نيست
اگرچه هست سراى جهان وسيع فضا
تو نيز باش رضا گر أمان همى خواهى
كه نيست تير قضا را سپر بغير رضا
تا توانى عالى از بى دانشان دورى گزين
زانكه جز بى حاصلى ز ايشان نگردد حاصلت
مشكلى را صحبت ايشان كجا آسان كند
بلكه هر ساعت فزايد مشكلى بر مشكلت
وى فرزند شيخ على سويدى است كه در 1237 بيايد.
شيخ محمد امين از نوابغ علماء اهل سنت است كه در اواخر اين سال در بغداد متولد شده، چنان كه در پاورقى صفحه 133 كتاب «تاريخ مساجد بغداد» نوشته، و در نزد پدر خود و ديگران درس خوانده و كتب چندى تأليف كرده، اول: كتاب «التوضيح و التبيين» در شرح كتاب «العقد الثمين» تأليف پدرش. دويم: كتاب «سبائك الذهب» در أنساب عرب. سيم: كتاب «الصارم الحديد» در دو جلد بزرگ. چهارم: «نقد كتاب احياء العلوم غزالى». و او در سنه 1239 مدرسه ئى در بغداد ساخته كه بنام وى معروف و همانجا محل سكونت او بوده، و آخر پس از برگشتن از سفر حج در سنه هزار و دويست و چهل و شش در قريه بريده نجد وفات كرد و هم آنجا دفن شد، و فرزندى از خود باقى ننهاد.
ص: 107
وى فرزند ميرزا محمد تقى بن ميرزا محمد على بن ميرزا ابراهيم خان انصارى همدانى است.
شرح احوالش در كتاب «دانشمندان آذربايجان: 31» و «أعيان الشيعه: جزء 10- جلد 11» در دوجا بگمان تعدد و احتمال اتحاد و برخى از مجلدات متفرقه «الذريعه» و «مجله يادگار 5: 4 و 5: 143- 145» بنظر رسيده، و از آنها همه خلاصه چنين مى شود كه ميرزا ابراهيم خان بنص «الذريعه 5: 291» وزير نادرشاه بوده، و پس از آن استعفاء داده و در نجف تا آخر عمر مجاورت گزيده، فرزندش ميرزا محمد على كه وى را در «الذريعه» (على) نوشته بنص مجله (ص 143) مستوفى الممالك نادرشاه بوده.
فرزندش ميرزا محمد تقى بنص مجله (همان صفحه) پس از اقامت در شروان بشيخ محمد شروانى معروف شده، و بعد از اقامت در يمن در شهر حديده با دختر سيد حيدر بغدادى از تجار و دلالان عراق وصلت نموده انتهى.
و شايد بهمين جهت نام او را در «الذريعه» (محمد) نوشته، و بهرحال ميرزا احمد صاحب عنوان از علماء و اهل فضل و ادب در عصر خود بوده و شعر هم مى گفته.
وى در اين سال در حديده از بطن دختر سيد حيدر مرقوم متولد شده و بعد از تحصيلات در يمن، در سنه 1220 بهندوستان رفته و در كلكته ساكن شد، و آنجا اولياء انگليسى شركت تجارتى شرق، وى را در حدود سال 1224 بمعلمى عربى مدرسه فرويليام انتخاب نمودند.
(فرويليام، نامى است كه انگليسيان بسه قريه حومه كلكته بافتخار ويليام پادشاه خود داده و در آنجا مدرسه ئى براى تعليم عربى ساختند).
ميرزا احمد چندى در اين مدرسه بتعليم و تصحيح چندين كتاب عربى براى چاپ بسر برد و پس از آن استعفاء داده، و نزد غازى الدين حيدر ملقب بشاه زمان پادشاه ولايت أود رفت و در نزد او منزلتى تمام يافت، و دختر سيد اسمعيل نامى را آنجا تزويج نمود، و پس از وفات شاه زمان بكاونپور و بنارس و حيدرآباد و بهوپال و بمبئى سفر نمود، و در مدت عمر چندين كتاب تأليف فرموده، اول: كتاب «بحر النفائس». دويم كتاب «ناج-
ص: 108
الاقبال». سيم: كتاب «جوارس التفريح». چهارم: كتاب «الجوهر الوقاد» در شرح «بانت سعاد» (قصيده معروفه كعب بن زهير). پنجم: كتاب «حديقة الأفراح لازالة- الأتراح» در احوال ادباء عصر خود. ششم: كتاب «العجب العجاب» در آنچه مفيداست براى كتاب. هفتم: كتاب «المناقب الحيدريه» در أشعارى كه در مدح غازى الدين حيدر مرقوم گفته شده. هشتم: كتاب «منهاج البيان الصافى» در علم عروض و قوافى. نهم:
كتاب «نفحة اليمن فى ما يزول بذكره الشجن» در پنج باب در حكايات لطيفه، كه آنرا بتشويق لمسدن خاورشناس انگليسى تأليف كرده، و فيلوت خاورشناس آنرا بانگليسى ترجمه نموده، و ميرزا حاجى آقاى واعظ تفريشى كه دو 1347 بيايد سه باب آنرا بپارسى ترجمه كرده. دهم: كتاب «المكاتيب» در مراسلاتى كه بعنوان مولوى رشيد الدين خان نوشته. يازدهم: كتاب «شمس الاقبال» در مناقب ملك بهوپال. و اين چند شعر را محمد صادقخان أختر معاصر وى در كتاب «آفتاب عالمتاب» از او آورده:
باد نو روزى وزيد اندر ز من
گل چراغ افروخت در بزم چمن
ناله هاى بلبل فصل بهار
شوق را أفزود بهر وصل يار
من بهجران نگار گل عذار
گل فشانم دائما از چشم زار
بى جمالش اين بهارم دشمن است
نيست دشمن در نگاهم گلخن است
و بالاخره وى در نوزدهم ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و پنجاه و شش مطابق (...) جوزا ماه برجى در شهر پونه هند وفات كرد، چنان كه نص مجله (ص 144) است و در جلد چهارم «الذريعه: 143» در سنه 1250 بدون تعيين ماه و روز نوشته كه ظاهرا اشتباه باشد. و وى را فرزندى است بنام شيخ محمد عباس كه در 1241 بيايد.
وى ميرزا عباس از أهل هزار جريب مازندران، و خود از شعراء عصر و رجال دهر خويش و معروف بميرزا بابا و نيز نشاطى خان بوده، و شرح احوالش را ميرزا محمد بن فتحعلى لواسانى در مقاله ئى شامل پانزده صفحه در مقدمه ديوانش نوشته، و از آن چنين برآيد كه وى بنص اين مقاله (ص 4) در اين سال در قريه سرخ ده واقعه در سرحد سمنان و دامغان بمحاذات چشمه سار مشهور بچشمه على متولد شده و چون پدرانش
ص: 109
همه مردم زراعت پيشه و چوپان بوده اند، او هم چندى بدين نوع كارها مشغول بود، و سپس برحسب استعداد فطرى سر از آنها باززده و بمكتب رفت و بأندك وقتى قرآن مجيد را ياد گرفت. و در همان ايام طبع غيورى داشت كه از هركس رنجش ديدى هجوش نمودى، و نخست شعرى كه گفته اين فرد بوده كه آنرا در هجو يكى از شاگردان كه سرش را شكسته بود سروده:
اى آنكه مرا بسنگ سرمى شكنى
روباهى و مغز شير نر مى شكنى
و بعد از چندى از مكتب بمدرسه رفت و علوم صرف و نحو و منطق و معانى و بيان و فقه و اصول و تفسير را نيك ياد گرفت و هم از علوم رياضى و حسن خط شطرى وافر فراهم كرد، تا موقعى كه فتحعليشاه سفر مازندران نموده و بسارى آمد، وى در آنجا بخدمتش بار يافت و شعرى در مدحش خواند كه پسند خاطر او افتاد و وى را همراه خود بطهران آورد و ملازم ركاب نمود، و نشاطى در طهران نيز هماره بشعر گفتن ميپرداخت، و با مراعات تهذيب اخلاق، بعضى از اشخاص را هجوهاى ركيك نمودى، و از نوال شاهنشاه بهره هاى كافى بردى و زندگانى مرفهى برايش آماده گرديد و دوازده پسر بهم رسانيد كه هريك را بمناسبت حال و كار اسمى و تخلصى بود از اين قرار: خيالى، كمالى، جمالى، جلالى، مجالى، جدالى، قتالى، وصالى، خصالى، فلكى، ملكى، عرشى؛ و دختر هيچ برايش نماند، و اشعار او بشصت هزار بيت رسيد، و در حدود 1261، ديوان او را جمع نموده و بأمر محمد شاه در حدود شش هزار بيت آنرا كه شامل مدايح و مراثى و توحيد بوده با مقدمه مذكوره باهتمام منوچهر خان معتمد الدوله كه در آن روزگار صنعت چاپ را تازه بايران آورده بود بطبع رسانيدند.
نشاطى در «مجمع الفصحاء 2: 513» نيز عنوانى دارد، و آنجا درباره وى شرحى نوشته بخلاصه اينكه او طبع خوبى داشته، ليكن تتبع كم كرده، و سال ها است كه نظير او شاعر طامع سخنورى ديده نگرديده، در شعر صاحب قانونى است طبيعى، و در بى ساختگى و بى استكبارى معروف، و بمحبت أهل بيت عصمت موصوف است. غالب اشعارش حقايق و شرايع و مناقب و مراثى ائمه دين است، و هم در مدح فتحعليشاه و محمد شاه و غيره اشعارى گفته و أهاجى مليحه و قطعات فصيحه بسيار دارد، و اشعار او در ديوانى
ص: 110
جمع آمده، و در سنه هزار و دويست و شصت و دو وفات كرده انتهى.
بناءبر تولد او كه ما نوشتيم، مدت عمرش شصت و دو سال قمرى خواهد بود، و اينك اين قصيده در مدح حضرت امير المؤمنين عليه السلام از او نوشته شد بنقل از «مجمع: 513 و 514»:
مرد معما شكاف، بيهده لاف است
مرد كسى كو ز تيغ، موى شكاف است
موى شكافى كسى ز تيغ نداند
غير يكى كو، ز آل عبد مناف است
دست خدا آن كه دست او ز پى حرب
يا بسر ذو الفقار يا بغلاف است
فرض، حرم را طواف سالى و هردم
از حرمش جان انس و جان بطواف است
در صف او با كفن، عدوى عجب نيست
صف، صف حشر است تا كه او بمصاف است
مستى اگر بايدت پياله از او خواه
كايچ در او درد نيست يكسر وصاف است
خون اگر از زخم او است باز نه استد
كشته شمشير او برنج رعاف است
از دم گرزش چو شين شكسته سرآمد
گر تن خصمش بزرگ چون سر قاف است
هرچه بنفى خلافتش حجج آيد
از خلفاى ثلاث، محض گزاف است
كاين خلف، ابن عم نبى و خلافت
حق وى است و در اين سخن نه خلاف است
مهر على از عمر مجوى كه گويند:
بى پدر از مهر اهل بيت معاف است
پادشها! خصم تو ز قدر تو غافل
زانكه تو رخشنده مهرى، او چو خشاف است
تار تنى، كوز پود مهر تو عارى
طاعت او بيهده كه بيهده باف است
طاعت جزئى، كند كفايت كلى
مهر تو در دل اگر بقدر كفاف است
من بتو زين مدح كى رسم كه جلالت،
يوسف و من زال و شعر من چو كلاف است
تا كه علامات قحط مصر مبرهن
از أخر يابسات وسبع عجاف است
مرده عدويت بسال قحط، بخوارى
گر همه شيخ ثقال و شاب خفاف است
و همانا در 1197 در احوال مرحوم وصال قصيده ئى بهمين وزن و قافيه از آن جناب در مدح حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله آورديم، و اينك تمييز ما بين مضامين اين دو قصيده با ناظرين است، گرچه هر دو از حيث الفاظ و مضامين و وزن و قافيه از جياد قصايد بشمار آيند و اتفاقا گويندگان آنها در يك سال وفات كرده اند. و بسال تولد اندكى پس
ص: 111
و پيش ميباشند، و از وطن و مسكن بونى بعيد و بعدى كثير در بين آنها بوده، مانند مراتب علمى و عرفانى و ساير مقامات عاليه كه سالها و قرن ها مانند وصال بدنيا نخواهد آمد.
وى شيخ زين الدين أبو الخير فرزند ملا عبد اللّه است كه ذكر او با وجه تسميه سويد در 1203 بيايد.شيخ عبد الرحمن از علماء اهل سنت بوده، و در تراجم رجال سنن و آثار و زهد و تقوى مقامى سامى داشت، و همانا او در سنه هزار و صد و سى و چهار مطابق (1100 يا 1101) شمسى متولد شده، و در نزد پدر خود و شيخ فصيح الدين هندى و شيخ يسن هيتى درس خوانده، و كتب چندى تأليف كرده، اول: كتاب «إرواء المحتسى». دويم: «حاشيه بر شرح تشريح الافلاك» فخرى زاده. سيم: «حاشيه بر شرح قطر» عصامى. چهارم:
«حاشيه بر كتاب تحفة أهل التحديث» از شيوخ حديث تأليف ابن حجر عسقلانى.
پنجم: «شرح تحفه مرسله». ششم: «شرح كتاب العقائد الشيبانيه» كه آن قصيده ئى است از محمد أبو عبد اللّه شيبانى، هزار بيت. هفتم: «شرح كلمات رسلان» در تصوف.
وى پس از مدت شصت و شش سال قمرى عمر در اين سال وفات كرده و در تربت معروف كرخى در بغداد دفن شد، و پسرى بنام شيخ محمد و دخترى برجا نهاد، و فرزند اين شيخ محمد، شيخ عبد الرحيم است كه در 1237 بيايد.
وى مير عطاء حسين خان فرزند محمد باقر خان متخلص بشوق و ملقب بمرصع قلم بوده و كتب چندى تأليف نموده. اول: «انشاء تحسين». دويم: «تواريخ قاسمى».
سيم: «ضوابط انگريزى». چهارم: «نوطرز مرصع»، و اين شعر از او است:
شد بوقت شهادتم معلوم
زندگى هم بكار مى آيد
و او در اين سال وفات كرده، چنان كه در «ريحانة الادب 1: 207» فرموده، و دو نفر شاعر تحسين تخلص در 1294 و 1297 بيايند.
ص: 112
وى از شعراء و خطاطين بوده، و شعرهاى چندى سروده و تخلص سيد مى نموده، و در اين سال در هندوستان وفات كرده، چنان كه در «مطلع الشمس 2: 433» فرموده.
و همانا سيد تخلص چند نفر ديگر نيز غير از او است، اول: سيد تبريزى كه نامش سيد محسن و معروف بآقا مير گلستان و از مشاهير نقاشان بوده، و كتابى دارد بنام «مرآت البكاء» در مرثيه حضرت سيد الشهداء عليه السلام، و در حدود سال هزار و سيصد و سى وفات كرده، و آقا مير مصور و برادرانش ارژنگ و رسام هر سه برادرزادگان او هستند، چنان كه در كتاب«دانشمندان آذربايجان» نوشته. دويم: سيد عاملى كه او نيز نامش سيد على و در مائه يازدهم بوده و در «تذكره نصرآبادى» ذكر شده. سيم:
سيد قزوينى كه در جنگ بهترين اشعار نوشته شده. چهارم: سيد كرمانى كه او مرحوم شاه نعمت اللّه ولى است و در 1218 در ضمن ميرزا مهدى شهيد اشاره ئى باو ميشود.
اينك اين دو شعر از اين سيد صاحب عنوان اينجا آورده شد:
در بحر وجودش دو جهان نقش بر آب است
با هستى او هستى ما موج سراب است
معمارى اقليم دل ما نتوان كرد
چندان كه در آن ديده كند كار خراب است
وى از علماء عصر خود در هند بوده، و كتابى بنام «سير المتأخرين» تأليف كرده، و در اين سال وفات نموده، چنان كه در رساله «احوال سيد عبد الحى» حسنى، كه در 1286 بيايد در (ص ن) فرموده.
بلگرام در 1250 در احوال شيخ أوحد الدين بلگرامى بيايد.
سيد غلامعلى فرزند سيد نوح حسينى واسطى و خود از معاريف شعراء و اهل ادب و تاريخ و شرح حال رجال در هندوستان بوده شرح احوالش در كتاب «فرهنگنامه پارسى 1: 125» تأليف آقاى سعيد نفيسى و «الذريعه 7: 157» نوشته، و خلاصه آنها اين كه او در روز يكشنبه بيست و پنجم ماه صفر الخير سنه 1116 مطابق (...) سرطان ماه برجى سنه 1083 شمسى متولد شده، و پس از سفرهاى بسيار در هندوستان، در سنه
ص: 113
1151 بحج رفت، و پس از چندى در سنه 1152 بهند برگشته و در أورنگ آباد سكونت گزيد و داخل سلسله صوفيه چشتيه گرديد و تا آخر عمر در همانجا بسر برد.مير غلامعلى در نظم و نثر پارسى و بخصوص در ادبيات اين زبان دستى دراز داشته و چندين كتاب تأليف كرده، از آن جمله، اول: «تدوين كتاب مآثر الامراء» صمصام- الدوله از دوستان او در احوال بزرگان هندوستان در دوره سلاطين مغول كه مؤلف اصل آن در سنه 1171 كشته شده و نسخ آن پراكنده بوده و مير غلامعلى آنرا جمع كرده.
دويم: كتاب «خزانه عامره» در احوال شعراء فارسى زبان مديحه گوى، آغاز تأليف آن سنه 1176، و آنرا براى برادرزاده اش أولاد محمد بن غلام امام كه در سنه 1151 متولد شده تأليف كرده. سيم: «ديوان أشعار پارسى». چهارم: «ديوان اشعار تازى».
پنجم: كتاب «روضه الأولياء» در أحوال صوفيه هند. ششم: كتاب «سبحة المرجان» در آثار هندوستان در أحوال علماء و فقهاء هند. انجام تأليف آن سنه 1177. هفتم:
كتاب «سرو آزاد» كه جلد دويم «مآثر الكرام» او است، در احوال شعراء فارسى و هندى مائه يازدهم و دوازدهم، تأليف آن سنه 1166. هشتم: «قصائد غراء» كه آنرا هم ميشود ديوانى گرفت، و با دو ديوان كه از پيش گذشت سه ديوان بشود كه يكى از آنها را در سنه 1187 تمام كرده. نهم: كتاب «مآثر الكرام در تاريخ بلگرام» در احوال بزرگان اين شهر. دهم: كتاب «يد بيضا» در تذكره شعراء پارسى زبان. يازدهم:
كتاب «حظيرة الجنان» براى اهل ايمان. دوازدهم: كتاب «دلگشانامه در خونخواهى مختار بنظم، تأليف آن سنه 1131. سيزدهم: كتاب «سند السعادات» در حسن خاتمه سادات. چهاردهم: كتاب «السبع السيارة».
سيد غلامعلى در اين سال در اورنگ آباد وفات نموده، و در أشعار تخلص آزاد مى فرموده. و اينك چند شاعر آزاد تخلص غير از او را بترتيب كلمات مضاف اليه آزاد، اين جا ذكر مى كنيم:
1- آزاد بريلى. نامش أمير الدين، مقيم شهر بريلى هند در قرن سيزدهم. 2-
آزاد جهانگيرنگرى، سيد محمود بن سيد أسد الدين حيدر بن سيد على مهدى خان بهادر هندى نيز در آن قرن. 3- آزاد حبشى، نامش، ألماس، غلام ميرزا سيد محمد سحاب
ص: 114
كه در 1223 بيايد. 4- آزاد خاتون آبادى، كه وى ميرزا حسين اصفهانى و در 1316 بيايد. 5- آزاد دهلوى، و او شمس العلماء محمد حسين مؤلف كتاب «آب حياة» در تراجم شعراء هند، و «سخندانان فارس» در تراجم شعراء عجم و نيز صاحب ديوانى در اشعار بوده، و در حدود سال: 133 وفات كرده، چنان كه در «الذريعه 1: 1 و 9: 6» فرموده. 6- آزاد سود هره ئى، كه در 1209 بيايد. 7- آزاد شيرازى، نامش مير آزاد از قرن يازدهم.8- آزاد قزوينى از قرن دوازدهم. 9- آزاد كشميرى، ميرزا ارجمند از شعراء قرن دوازدهم در هند. 10- آزاد كشميرى، محمد آزادخان كه در 1297 بيايد. 11- آزاد كشميرى، ميرزا محمد على از شعراء قرن سيزدهم هندى در ايران. 12- آزاد كشميرى محمد مقيم، و او شاگرد سليم كشميرى و ساكن اكبرآباد هند بوده، وفاتش سنه 1150.
13- آزاد لكهنوى كه در 1264 بيايد. 14- آزاد يزدى، بنام محمد صديق كه شاگرد ملا شرف الدين على يزدى بوده، چنانكه در «الذريعه 9: 6» فرموده. 15- آزاد يزدى ديگر در قرن دهم، وفاتش سنه 950؛ و اين دو بيت را در «الذريعه 7: 157» از صاحب عنوان در استدلال بر تشيع وى آورده:
بر در شهر نبى رحل اقامت ريختم
تا برآيم از طفيل آنجناب از ششدرى
شاه عالم پرورا، ظل عنايت گسترا
جانب درگاه أقدس كرد بختم رهبرى
و فرمايد مشار اليه (آن) در كلمه آن جناب (در) است نه (شهر)، و اشاره بآن است كه غير از حضرت امير عليه السلام شش نفر ديگر اعضاء شورى را ترك كردم انتهى.
و نواده او امير حيدر در 1293 بيايد.
وى سيد أبو الفضل محمد بن احمد أثرى حسينى است كه در أصل از اهل بخارا بوده و بهمين جهت ببخارى معروف شده وليكن در شام حكومت داشته، و همانا خود از مشاهير محدثين اهل سنت و اكابر مسندين آن مرقه بوده، و نخست در بلده طيبه قدس خليل نازل و سپس بنابلس شام مقام و توطن نموده، و از جماعتى كثيره از شيوخ بخارا و يمن و مصر و شام و حجاز مجاز بروايت گشته، و خود بشيخ محمد بن عبد الرحمن كزبرى شافعى اجازت داده و در حفظ حديث و معرفت رجال سند آن آيتى بوده، و آنقدر كتاب از كتب حديث جمع نموده
ص: 115
كه كمتر نزد ديگرى جمع شده، و كتابى بنام «القول الجلى» در ترجمه اين تيميه حنبلى تأليف فرموده و در اين سال بطاعون وفات كرده و در مقابر نابلس دفن شد، چنان كه در «معجم المطبوعات: 537» نوشته.
سنه 1201 قمرى مطابق سنه 1165 شمسى
غره محرم الحرام ... عقرب ماه برجى
سنه 1166 شمسى
... جمادى الا .. اول حمل ماه برجى
نور شهرى است مشهور در مازندران، و نيز چنان كه در «تاج العروس» فرموده قريه ئى است در بخارا، و صاحب اين عنوان از نور مازندران، و خود فرزند ميرزا عليمحمد نورى از نژاد بهزاد بن كيومرث بن كاوس است؛ و ميرزا على محمد مرقوم مردى مستوفى بوده، و چندين نفر فرزند داشته كه أولاد آنها هفت شعبه شده و در طهران و غيره موجوداند، و بنسبت جد اعلاى خود بهزاد مذكور ببهزادى معروف ميباشند، و غالبا مانند آباء و اجداد خود از أعوان سلطان و أعضاء ديوان بوده و مى باشند، و چندين نفر از اين خانواده كتابى بمعاونت يكديگر در شرح أنساب و أعقاب آنها نوشته اند كه به «دفتر- خانوادگى» معروف است و در طهران بطبع رسيده.
مرحوم ميرزا محمد تقى صاحب عنوان از علماء أعيان و فقهاء زمان خود بوده، و در فقه و اصول و علوم معقول و منقول مهارتى تمام داشته و شعر هم مى گفته.
شرح احوالش را فرزند بزرگوارش مرحوم حاجى نورى (نور اللّه روحه الشريف) در كتاب «دار السلام 1: 295» نوشته، و خلاصه آن باملاحظه بعضى از مواضع ديگر اينكه او در روز شنبه يازدهم ماه شوال المكرم اين سال مطابق (...) أسد ماه برجى متولد شده و برخلاف آباء و أقارب دست از محاسبى دفتر و ديوان برداشت، و راه مدارس علماء و محافل فضلاء را گرفت، و آن چند كه از آن راهش باز داشتند؛ دوباره گريزان بدانها برمى گشت، و چون أمر تحصيل را در وطن متوقف ديد از مازندران هجرت
ص: 116
گزيده و باصفهان آمد و چند سال در آن جا در نزد آخوند ملا على نورى و حاجى كرباسى علوم عقلى و نقلى را تحصيل كرد، و پس از آن بعتبات رفت و در خدمت آقا سيد على كربلائى و فرزندش آقا سيد محمد اندوخته هاى خود را بكمال رسانيد، و پس از فراغت بوطن بازگشت و بتأليف و تصنيف و ترويج شرع شريف و دين حنيف پرداخت، و در سى سالگى مجمع كمالات صورى و معنوى گرديد و در تحقيق مرام و زهد تمام و بحث و مرافعه آيتى گشت، و زياده بر سيصد نفر از طلاب را رعايت نموده و از انديشه معاش فارغ البال مى ساخت، و در تعليم مسائل بعوام و نشر آداب و أحكام همى اقدام ميكرد، چنان كه در هريك از ديهات آن حدود كسى را معين كرده بود كه مسائل لازمه و تجويد قرائت را بأهل آن بياموزد، و محاضره ئى خوش و زبانى دلكش و خطى زيبا و بيانى شيوا داشت، و هماره با دلى نازك و چشمى گريان و زهدى نمايان بسر مى برد، و از اعمال و اخلاق خود مردم را موعظت مى كرد، و در أمر بمعروف و نهى از منكر و گرفتن اموال ظلمه و فساق و بخش كردن آنرا بمستحقين خوددارى نداشت. تا اينجا كلام «دار السلام» بود.
و در «قصص العلماء: 116» در احوال حاج سيد محمد باقر حجة الاسلام بيدآبادى شرحى درباره او نوشته بدين عبارت:
ميرزا محمد تقى نورى از شاگردان حاجى كلباسى بود وحدت ادراكى داشت و فى الجمله تلمذى نيز در خدمت آقا سيد على نموده و در اصول راجل بود، و تقويت از أقوال ضعاف مى نمود، مانند اينكه در مضاف قائل است باين كه نجاست از أسفل بأعلا سرايت مى كند، و حال اينكه اين قول برخلاف فتواى مشهور، بلكه دو اجماع منقول برخلاف آن است، و ايضا تسبيحات اربع را در دو ركعت آخر ظهر و عصر و عشا و يك ركعت آخر مغرب، سه مرتبه واجب عينى نميدانست؛ و در ماه رمضانغليان بر بالاى منبر مى كشيد و دخان را مفطر نميدانست. اگرچه مفطر نبودن دخان صوم را فتواى شيخ حسن بن شيخ جعفر نجفى و صاحب «مدارك» و جمعى ديگر است، و قاعده نيز اقتضاء عدم افطار ميكند، و تمسك بأولويت خالى از صعوبت نيست، ليكن فتوى دادن و علانيه كشيدن خلاف طريقه فقهاء است. مجملا ميرزاى مزبور را فتاواى غريبه كه خارج از قانون فقاهت است بسيار است، ليكن در أمر بمعروف أوحد زمان و نادر دوران بود، پس
ص: 117
جماعتى از أهالى نور در خدمت حجة الاسلام شهادت بر فسق او دادند، پس سيد او را تفسيق نموده، و فتحعليشاه او را بجهت فتواى غليان بطهران آورد، براى اينكه تأديبش كند، در حضور با او محاجه كرد، و سخنان ناشايسته بميرزا گفت. ميرزا عرض كرد كه أعلم العلماء شما آقا سيد محمد باقر است، بفرستيد بيايد در طهران و در باب غليان با من گفتگو كند. سلطان گفت: آخوند تو مخبوط و مصروعى؛ آقا سيد محمد باقر كذائى از اصفهان از براى من و تو مى آيد بطهران؟! پس بعضى از اعيان توسط نمودند و سلطان از او گذشت انتهى.
و شايد مراد صاحب «قصص» از تفسيق سيد، صاحب عنوان را؛ كلامى باشد كه در «البدر التمام: 19» از كتاب «سؤال و جواب» سيد نقل كرده بدين عبارت: و اما آنچه در اين اوقات استماع شده كه در بلاد طبرستان كسى ادعاء نموده كه غليان كشيدن در ماه مبارك رمضان جايز و بى عيب، بلكه خود مى كشد و ترغيب مردم در كشيدن آن مينمايد، اگر اصل داشته باشد، چنين كسى قابل تصرف در احكام خلاق جهان جلت عظمته نيست، بلكه چنين أشخاص مخرب شريعت پيغمبر آخر الزمان و مطرود درگاه وهاب على الاطلاق ميباشند. بر كافه اهل ايمان اجتناب از ايشان بلكه اهانت آنها لازم است انتهى.
و اينك تأليفات و ساير حالات او از «دار السلام»:
اول: كتاب «تشويق العارفين» در موعظه بنظم. دويم: «جواب مسائل و حاشيه كتب و رسائل متفرقه». سيم: كتاب «دلائل العباد» در شرح ارشاد، يعنى كتاب «ارشاد- الاذهان» در احكام ايمان تأليف مرحوم علامه حلى (ره) در فقه از طهارت تا أطعمه كه جامع اقوال و اخبار و تحقيقات بيرون از شمار وجودت الفاظ و حسن عبارات است، در چند جلد بدين تفصيل: 3 جلد در طهارت، 4 جلد در صلوة، جلدى در زكوة و خمس و روزه، جلدى در مكاسب، جلدى در دين و توابع آن، جلدى در اجاره و ملحقاتش، جلدى در ميراث و قضاء. جلدى در صيد و ذباحه و أطعمه و أشربه؛ كه بجمله سيزده جلد بشود و باقى ابواب فقه از آن ظاهر نشده. چهارم: «رساله ئى در اشتقاق و تصريف». پنجم:
«رساله ئى در امامت»، ششم: «رساله ئى در جواز هبه ولى» مدت زوجه منقطعه مولى عليه را. هفتم: «رساله ئى در رضاع». هشتم: «رساله ئى در روزه». نهم:
ص: 118
«رساله ئى در صيد و ذباحه و اطعمه و اشربه». دهم: «رساله ئى در فور و تراخى» قريب پنج هزار بيت. يازدهم: كتاب «كشف الاوهام» در حلال بودن قليان در ماه صيام.
دوازدهم: كتاب «كشف الحقايق» در معذور نبودن مخطى در عقليات. سيزدهم: كتاب «ماتمكده» در مصيبت بنظم و نثر. و «ماتمكده» نام كتاب ديگرى هم هست تأليف مرحوم ملا قربانعلى بن رمضان بادشتى رودبارى قزوينى كه آن نيز در مصيبت است، و انجام تأليفش در سنه 1266 بوده، و مؤلف آن متخلص به بيدل ميباشد، و در 1285 اشاره ئى بدو ميشود. چهاردهم: «مجموعه ئى در اشعار قصائد مديحه». پانزدهم: «مجموعه ئى در اشعار قصايد مرثيه». شانزدهم: «مجموعه ئى در أشعار مجالس تعزيه». هفدهم:
كتاب «مدارج» در اصول، دو جلد: 1- تا بحث مشتق قريب 4000 بيت. 2- در قليلى از أوامر. هيجدهم: كتاب «مخزن الصلوة». نوزدهم: «نظم كتاب تهذيب منطق» محقق تفتازانى. بيستم: كتاب «هداية الأنام» در مسائل حلال و حرام در دو جلد. و چندين كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده: 1- «هداية الانام در شرح شرايع الاسلام» از شيخ محمد حسين كاظمينى كه در 1308 بيايد. 2- «هداية الأنام» حاج شيخ عبد اللّه مامقانى كه در 1290 بيايد. 3- «هداية الأنام» بسوى وقايع أيام از حاج شيخ عباس قمى (ره) كه در 1359 بيايد. 4- «هداية الأنام» سيد حسين عرب باغى كه در 1369 بيايد.
مرحوم ميرزا محمد تقى، بطورى كه در «دار السلام» نوشته در أواخر عمر خيلى از أبناء دهر بتنگ آمده و از وقوع ناملايمات آسوده نبود، تا اينكه در ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و شصت و سه مطابق (دلوياحوت) ماه برجى در قريه سعادت آباد نور وفات كرد، و جسد او را بنجف آورده و در وادى السلام دفن كردند، و فرزندش مرحوم حاجى نورى مرقوم در 1254 بيايد، و ديگر دخترى كه زوجه ملا عباس نورى بوده كه در 1259 بيايد.
وى ابو البركات فرزند محمد بن احمد بن ابو حامد عدوى أزهرى خلوتى مشهور بدردير و خود از علماء عصر و عرفاء عهد خويش بوده، و بطورى كه در «معجم المطبوعات:
869، نوشته. در سال هزار و صد و بيست و هفت مطابق (1093 يا 1094) شمسى در بنى عدى
ص: 119
از صعيد مصر متولد شده و آنجا قرآن مجيد را حفظ كرد و تجويد آنرا ياد گرفت، و بواسطه طلب علم بجامع الازهر رفته و وارد مدرس علماء گرديد، و از شيخ حفنى طريقه خلوتيه و تلقين ذكر را تلقى نمود و از بزرگترين خلفاء وى شد، و علم فقه را در نزد شيخ صعيدى خواند.
شيخ احمد مردى سليم الباطن خوش نفس كريم الاخلاق بوده و پس از وفات شيخ على صعيدى، شيخ مالكيه و مفتى و ناظر اوقاف صعيدى ها گرديد و نه تنها شيخ طايفه رواق بلكه شيخ اهل مصر بتمامه در ظاهر و باطن شد، و در أمر بمعروف و نهىاز منكر وسعى در امور خيريه اقدامى تمام داشت، و در اواخر عمر مدتى بيمار و بسترى بود تا بالاخره در اين سال وفات كرد و در زاويه ئى كه خود بناء كرده بود دفن شد، و اينك صورت تأليفات او:
اول: كتاب «أقرب المسالك» بسوى مذهب امام مالك. دويم: كتاب «تحفة- الاخوان» در اصول و آداب تصوف و عرفان. سيم: ايضا كتاب «تحفة الاخوان» در علم بيان كه خود هم شرحى بر آن نوشته چنان كه بيايد. چهارم: «حاشيه بر قصه معراج» نجم الدين غيطى كه در سنه 1284 در بولاق با قصه مذكوره در حاشيه آن چاپ شده. پنجم: كتاب «الخريدة البهيه» در عقائد توحيديه كه آن منظومه ئى است در فقه مالك. ششم: شرح كوچكى بر «اقرب المسالك» كه تا باب جنابت رسيده و شاگردش شيخ مصطفى عقباوى آنرا تمام كرده و در سنه 1220 از تكميل آن فارغ شده هفتم:
شرح بزرگى بر مختصر سيدى خليل در فقه مالك. هشتم: «شرح رساله بيان» تأليف خودش كه ذكر شد. نهم: «شرح فوائد الفرائد» كه آن منظومه ئى است در ضابط عقائد از شيخ مصطفى بكرى صديقى. دهم: كتاب «مولد النبى» صلى اللّه عليه و آله كه شيخ أحمد باجورى كه در (ص 72) گذشت حاشيه ئى بر آن نوشته.
وى از شعراء اين عصر، و اصلا از كشمير بوده، و در اين سال در عظيم آباد وفات نموده، چنانكه در «الذريعه 9: 152» فرموده.
ص: 120
وى فرزند سيم مرحوم شيخ جعفر نجفى (ره) است كه در 1228 بيايد، و خود از أعاظم علماء و أفاضل فقهاء شيعه در عصر خويش بوده، و هماره بر مواظبت آداب و سنن همت مى گماشت، و در تعظيم شعائر اللّه و دعوت خلق بحق بأعمال و أقوال خويش سعيى بليغ داشت. شرح احوالش را فرزند بزرگوارش شيخ عباس صغير در كتابى مخصوص بنام «نبذة الغرى» در احوال حسن جعفرى نوشته كه تاكنون آن نسخه شريفه بنظر ما نرسيده؛ ليكن در چندين كتاب ديگر أحوال او ديده شده بدين تفصيل: «روضات الجنات:
182»، «قصص العلماء: 145 تا 148» و بعضى از صفحات ديگر آن كتاب، «المآثر- و الاثار: 145» (با اينكه وى از دو جهت نبايد در «المآثر» بيايد، يكى اينكه بقول مؤلف آن وى ايرانى نيست، ديگر اينكه اصلا او قبل از سلطنت ناصر الدين شاه وفات كرده)، «مستدرك الوسائل 3: 402»، «أحسن الوديعه 1: 95»، «الكرام البررة:
316 تا 320»؛ و آنچه از همه آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر برمى آيد آن كه وى در اين سال بنص «الكرام: 317» در نجف متولد شده، و شيخ محمد رضاء نحوى در ماده تاريخ آن اين بيت را گفته:
أهلا بمولود له التاريخ (قد
أنبته اللّه نباتا حسنا)
و در كودكى و جوانى در حجر تربيت پدر بزرگوار و دو برادر بزرگ خود شيخ موسى و شيخ حسن پرورش يافت، و هم در نزد اين سه نفر و نيز سيد جواد عاملى و شيخ قاسم محيى الدين و شيخ اسد اللّه شوشترى و سيد عبد اللّه شبر و شيخ على بحرانى و شيخ سليمان قطيفى و غير آنها از علماء بزرگ درس خواند تا حظى وافر از فقه و اصول فراهم نمود، و هنوز بسن بيست سالگى نرسيده در احكام شرعى بپايه اجتهاد نائل و در مسائل برأى خويش عمل مى نمود، و اين را نتوان أمرى كوچك و آسان گرفت. بلكه آن دليل مكائنى بزرگ و نبوغى غريب مى باشد، چندان كه شيخ محسن خنفر وى را بر پدرش تفضيل ميدهد.
بهرحال؛ شيخ حسن بعد از وفات برادرش شيخ محمد چندى در حله ماند و پس از وفات او باز بنجف آمد. تبيين اين كلام بطورى كه در «الكرام البررة: 317» در پاورقى نوشته اين كه: رياست دينى و أدبى شهر حله همانا سال ها با سيد سليمان حلى
ص: 121
و فرزندانش سيد داود و سيد حسين كه بترتيب در 1211 و 1223 و 1236 بيايند بوده، و پس از انقراض خانواده آنها، شيخ محمد فرزند چهارم شيخ جعفر نجفى كه برادر اين شيخ حسن صاحب عنوان باشد بدان شهر شيعه نشين رفت و برياست و هدايت آنان پرداخت، و چون وى در سنه 1247 بطاعون وفات كرد مردمان آن شهر از شيخ على برادر بزرگ آنها كه فرزند دويم شيخ جعفر بود تقاضاى ارسال عالمى بدانجا براى ارشاد و هدايت نمودند، و وى اين شيخ حسن صاحب عنوان را فرستاد، و چون شيخ على خود در نجف وفات كرد شيخ حسن بنجف آمد و رياست خانواده خود را در نجف تحمل نموده و بنيكوتر وجهى أمور و لوازم آنرا اداره فرمود و در حسن خلق و وجاهت و ادب در نزد مؤآلف و مخالف و شيعه و سنى أهميتى تمام بهمرسانيد، و در مسجد پدر بزرگوار بامامت و در منزل خود بتدريس مشغول شد، و با بيانى دلكش و شيوا بزبان عربى در فقه درس مى گفت، و جماعتى كثيره فيض آن مدرس مقدس را مغتنم شمرده و بدان مجلس ارم مونس حاضر شده مستفيض مى گرديدند كه از اين پس أسماء ايشان ذكر خواهد شد.
در «قصص العلماء: 146» شرحى نوشته بخلاصه اينكه: در زمانى كه مير عليمحمد باب طلوع نمود، قرآن جعلى خود را بهمراه دو نفر نزد بعضى از أصدقاء خويش بعربستان فرستاد و آن دو نفر ببغداد وارد شدند. پاشاى بغداد اطلاع پيدا كرد، و آنرا از ايشان گرفت و آن دو نفر را حبس نمود، و قضاة و مفتيان و أفنديان عامه را جمع نمود و بر اين قضيه ايشان را اطلاع داد و آنها فتوى بقتل آن دو نفر دادند، ليكن چون آنها از عجم بودند، خواست كه قتل آنها باستحضار علماء اماميه باشد، و علماء اماميه با علماء عامه مناظره كنند، و چون شيخ جعفر و اولادش در بلاد عرب مطاعيت و رياست عامه داشتند، چنان كه أليوم نيز چنين است، و مقدم بر همه علماء مى باشند، بخصوص شيخ حسن كه در آن زمان أفقه بوده؛ پس پاشا تخت روانى براى شيخ حسن بنجف و ديگرى براى استادم آقا سيد ابراهيم بكربلاء فرستاد و اين دو بزرگوار را احضار كرد، پس روزى كه خواست اجلاس شود و علماء عامه و خاصه حاضر شوند و مكالمه نمايند، در اول علماء عامه و مفتيان و أفنديان حاضرشدند، پس شيخ حسن حاضر شد و آقا سيد ابراهيم نيز در جنب شيخ حسن قرار گرفت، پس مسئله را عنوان كردند. علماء عامه گفتند كه اين قرآن
ص: 122
بدعت و آورنده اش مبدع در دين و از مفسدين فى الارض باشد، و قتلش لازم است.
شيخ حسن گفت كه اين قرطاس است، و لا عمل فى القرطاس حاكم بر عدم اعتناء كتاب و عدم لزوم اعتقاد صاحب كتاب برآن كتب است، و اما أمر بكتب در آيه فليكتب بينكم كاتب، و إملال در آيه فليملل وليه محمول برآن است كه صاحب كتب چون خط خود را ببيند بخاطرش بيايد و علم حاصل كند و شهادت خود را أداء نمايد، نه اينكه اين گونه كتب بنفسه حجت باشند، و اين دو نفر كه آورنده اين كتاب مى باشند عالم نيستند بآنچه در او است، و مطالب آنرا اعتقاد ندارند، اكنون ايشان را احضار نمائيد و اعتقاد آنها را استفسار كنيد.
پس آن دو نفر را احضار كردند، و اعتقاد ايشان را استفسار نمودند، ايشان گفتند كه ما را بآنچه در اين كتاب است خبرت و آگاهى نيست و اعتقاد ما اعتقاد عامه مسلمانان است، پس شيخ گفت: قتل ايشان چگونه روا باشد و ايشان رسول بوده اند و آقا سيد ابراهيم نيز در اين احكام تصديق شيخ حسن نمود، و آقا سيد ابراهيم نهايت جبن داشته و بسيار مراعات تقيه مى نمود. پس پاشا كتاب را گرفت، و آن دو نفر را مرخص ساختند و هداياى بسيار بشيخ و سيد عطاء نمود، از آن جمله به آقا سيد ابراهيم ساعتى داد كه مبلغ شصت تومان بقيمت درآمد، و باعزاز تمام شيخ و سيد را بتخت روانى نشانيد و بنجف و كربلاء روانه ساخت انتهى.
اينك صورت تأليفات او: اول: كتاب «انوار الفقاهه» در فقه در چندين جلد كه جميع كتب فقهيه بترتيب از آن بيرون آمده، غير از كتاب صيد و ذباحه، و سبق و رمايه و حدود و ديات، چنان كه در «الذريعه 2: 437» فرموده، با ذكر كتاب ديگرى كه بدين نام تأليف شده، و در «مستدرك» نام آنرا «انوار الفقه» آورده، و در «روضات» نوشته كه:
گويا ديده ئى مانند آنرا در كثرت تفريع و احاطت بنوادر فقه و استقامت در طريق استدلال نديده باشد انتهى.
و در «قصص:148 فرمايد: از جمله فتاواى او اين است كه غليان كشيدن مفطر صوم نيست، و عبارتش اين است: لا بأس بدخان التنباك انتهى.
دويم: «شرح اصول كتاب كشف الغطاء» تأليف پدر بزرگوار خويش. سيم:
ص: 123
كتابى براى عمل مقلدين، و اين هر سه را در «روضات» نوشته. چهارم: رسائلى ديگر، چنان كه در «الكرام: 320» فرموده در تتميم شرح كتاب «بيع قواعد» تأليف پدرش و غير آنها از مباحث فقه.مرحوم شيخ حسن روايت ميكند از پدر خود، چنان كه نيز در «مستدرك» نوشته، و هم از دو برادر بزرگ خود شيخ موسى و شيخ على، چنان كه در «الذريعه 1: 254» نوشته.
و هم چندين نفر در نزد او درس خوانده يا از او روايت ميكنند، و يا اينكه هم شاگرد درس و هم مجاز بروايت اند كه حسب المعهود در آخر اسماء هريك كه بترتيب حروف أوائل آنها ذكر ميشود بحرف (ش) يا (ر) علامت مى نهيم:
اول: مرحوم حاج ميرزا ابراهيم بن اسمعيل شريعتمدار سبزوارى كه در 1315 بيايد (ش). دويم: مرحوم شيخ ابراهيم بن حسن قفطان كه در (ص 96) گذشت (ش و ر).
سيم: شيخ ابراهيم بن صادق طيبى كه در 1221 بيايد (ش و ر). چهارم: ميرزا ابو تراب قزوينى در 1281. (ر) پنجم: حاج ميرزا ابو القاسم امام جمعه در 1215 (ر).
ششم: حاج شيخ جعفر شوشترى در 1303 (ش). هفتم: حاج سيد حسين بن سيد رضاء بروجردى در 1238 (ش). هشتم: حاجى سيد حسين بن سيد محمد ترك كوه كمرى در 1299 (ش). نهم: شيخ راضى نجفى در 1290 (ش). دهم: ملا زين العابدين گلپايگانى در 1218 (ش). يازدهم: سيد على عطيفه در 1244 (ر). دوازدهم: شيخ قاسم نجفى در 1290 (ش ور). سيزدهم: شيخ محمد بن ابراهيم مشهدى در 1281 (ش و ر).
چهاردهم: ميرزا محمد بن سليمان تنكابنى در 1302 (ش). پانزدهم: حاج آقا محمد ابن محمد ابراهيم كرباسى در 1292 (ر). شانزدهم: خواهرزاده اش مرحوم حاج شيخ محمد باقر اصفهانى در 1235 (ش و ر). هفدهم: شيخ محمد حسين كاظمينى در 1230 (ر).
هيجدهم: حاج سيد محمد مهدى قزوينى در 1222 (ر). نوزدهم: سيد مهدى بن سيد حسن كاظمينى در 1227 (ر). بيستم: برادرزاده اش حاجى شيخ مهدى بن شيخ على در 1289 (ر). و بيست و يكم: شيخ نعمت طريحى كه در 1207 بيايد (ر).
در «الكرام البررة: 319» نام چندين نفر از شاگردان شيخ حسن را از كتاب «نبذة الغرى» نقل كرده، و بعد از آن خود فرمايد: حق اينكه شاگردى حقيقى در حق
ص: 124
بعضى از اينها صدق نميكند انتهى.
و بدين جهت ما نام چندين نفر ديگر را كه در اين صفحه از «الكرام» از شاگردان او بنقل از «نبذة القرى» نقل كرده اينجا نياورديم.مرحوم شيخ حسن در شب چهارشنبه بيست و هشتم ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و شصت و دو، چنانكه در «الكرام» نوشته مطابق (...) ميزان ماه برجى؛ بمرض وباء وفات كرد، و در نجف نزد پدر خود دفن شد و در «الكرام» بعد از شوال بترديد ذى القعده را نيز ذكر كرده و شايد نظرش بروضات بوده كه آنجا در ذى القعده فرموده، و در «الذريعه 1: 169» در شوال بدون تعيين روز آن نوشته، و در (2: 436) در 1262 بدون تعيين ماه و روز آن هر دو نوشته، مانند «مستدرك 3: 402»، و در «شهداء- الفضيله: 383» در پاورقى، بيست و هشتم شوال بدون تعيين روز هفته نوشته.
و بالجمله؛ در نزد ما ترديدى نيست كه وى در اين سال (1262) در ماه شوال وفات كرده، پس در «قصص العلماء» كه در (ص 148) نوشته: وى در سال وفات استادم آقا سيد ابراهيم وفات كرده، و در (ص 17) وفات آقا سيد ابراهيم را در سنه 1264 گفته اشتباه است. يعنى اين دو نفر هر دو بچند روزى فاصله در يك سال وفات كرده اند، ليكن آن سال سال 1262 بوده نه 1264، و در احوال آقا سيد ابراهيم در 1214 نيز اشاره بدانچه اينجا نوشته شد مى نمائيم.
بهرحال؛ مرحوم شيخ حسن فرزندانى داشته، يكى مرحوم شيخ عباس كه در 1253 بيايد، و ديگر دخترى كه زوجه برادرزاده اش شيخ محمد بن شيخ على بوده.
وى حاجى خدا وردى و اصلش از قصبه چورس از أعمال بلده ماكو بوده، و ديوانى دارد مركب از پارسى و تركى، و تاريخ هاى بسيار مناسب بنظم آورده، و اينك اين اشعار از او نوشته شد:
در دل ما غم خوبان وطنى ساخته اند
خوش مكانى است، در او انجمنى ساخته اند
در ره عشق، دل و دين شده تاراج از آنك
چشم جادوى ترا راهزنى ساخته اند
ص: 125
كرده است آن كه چنين طبع ترا عهدشكن
متحمل بجفا همچو منى ساخته اند
گل تائب بسرشتند ز درد غم عشق
ببلا و بعنا ممتحنى ساخته اند
و آخر در اين سال در چورس وفات كرد، چنان كه در «دانشمندان آذربايجان: 84» نوشته، و در «الذريعه 9: 163» چندين نفر شاعر بدين تخلص ذكر كرده.
وى بطورى كه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى ص: ع» نوشته از شعراء أردو زبان در ولايت هند بوده، و در اين سال وفات نموده.
وى فرزند بيرم ثانى است كه در 1247 بيايد، و خود از اهل علم و ادب بوده و در اين سال، چنان كه در «معجم المطبوعات: 612» نوشته متولد شده، و در ذى القعده سنه 1229 بفتوى دادن منصوب گرديد، و در 15 ج 1 سنه 1247 شيخ الاسلام و نقيب أشراف شد، و «شرحى برايساغوجى» دارد كه در 18 ذى الحجه سنه 1258 از تأليف آن فارغ شده، و در ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و پنجاه و نه، مطابق (حمل- ثور) ماه برجى وفات كرد، و فرزندش بيرم رابع در سنه 1220 بيايد.
سنه 1202 قمرى مطابق سنه 1166 شمسى
غره محرم الحرام ... ميزان ماه برجى
وى فرزند سيد عتيق اللّه و چنان كه در «ريحانة الادب 2: 270» فرموده؛ خود از عرفاء هند، و علاوه بر علم حقيقت در علوم ظاهرى نيز مقامى سامى داشته، و كراماتى بوى نسبت داده اند، و چندين كتاب تأليف كرده، اول: كتاب «بهار الأسرار» در شرح «بوستان» سعدى. دويم: كتاب «زبدة الروايات» در فقه. سيم: كتاب «نثر الجواهر» بفارسى.
چهارم: كتاب «نزهة السالكين» در شرح «اخلاق ناصرى» خواجه نصير (ره). او در شانزدهم ماه صفر الخير اين سال، مطابق (عقرب- قوس) ماه برجى بسن نود و سه وفات كرد، و تاريخ او عبارت: شيخ الكرام شد، انتهى.
ص: 126
مرحوم شيخ زين الدين على بن عينعلى خوانسارى (أعلى اللّه مقامه) از أعاظم علماء و أفاضل فقهاء عصر خود در مائه دوازدهم بوده و اصلا از خوانسار و در اصفهان اقامت، و چنان كه در «بستان السياحه» نوشته جنبه شريعت و طريقت هر دو را داشته، و در آن شهر چنان كه نيز در «بستان» و هم در «تذكرة الأنساب: 101» نوشته، امام جمعه بوده و نماز جمعه ميگذاشته، و فهرست أسماء امام جمعه هاى اصفهان در 1207 بيايد. و در دو سه موضع از «روضات الجنات» نامش برده شده: در أحوال آخوند ملا اسمعيل خاجوئى (ص 33) و أحوال مير محمد حسين خاتون آبادى (ص 198) و آخر احوال شهيد ثانى (ص 299)؛ و او چنان كه در «الفيض القدسى- فصل چهارم» بنظر رسيده، و نيز در «فوائد» بحر العلوم در حرف زاى در عنوانى مخصوص نوشته تأليفاتى دارد:اول: «رساله ئى در رد رساله ملا حيدر على شروانى» در اينكه فرق غير امامى نجس و از اسلام بيرون اند، انجام تأليف آن شعبان سنه 1133. دويم: «رساله ئى در آنچه از ابريشم نماز در آن تمام نمى شود» در رد ملا محمد شفيع تبريزى، انجام تأليف آن سنه 1150.
و روايت مى كند وى از چند نفر، اول: مرحوم مير محمد حسين خاتون آبادى مذكور در 1207 كه او كتابى بنام «مناقب الفضلاء» در اجازه براى شيخ زين الدين نوشته و آن از كتب نفيسه نافعه و فوائد تاريخى و رجالى چندى دارد. دويم: مرحوم ملا محمد- صادق كه در سنه 1082 متولد شده فرزند ملا محمد فاضل سراب كه در 1285 بيايد، و ظاهرا پس از مرحوم مير محمد حسين مرقوم، مرحوم شيخ زين الدين امام جمعه اصفهان شده، و پس از او فرزندان مير محمد حسين، مرحومان آقا مير محمد مهدى كه در 1215 و آقا مير عبد الباقى كه در 1207 بيايند؛ بترتيب مذكور امام جمعه شده اند.
شيخ زين الدين در سنه 1167 وفات كرده، چنان كه در «ديوان مير سيد على مشتاق: 170» از ماده تاريخى كه مشتاق براى او گفته برمى آيد؛ و آن اين است:
بسوى بزم جنان رفت
قدوه علما
ليكن اين ماده، اگر همزه بعد از ألف علماء حساب نشود 1167، و اگر حساب
ص: 127
شود 1168 ميشود؛ و ظاهرا (بملاحظه اينكه آخر بعضى از أشعار اين مرثيه مختوم بألفات فارسى است كه قطعا بى همزه ميباشد، و اكثر آنها هم كه عربى است اگر بعد از آنها يا واجب الهمزه يا جايز الوجهين باشد بايد بى همزه گرفت) 1167 أصح مى نمايد، و در ديوان كه در زير مصرع 1176 نوشته؛ غلط، و ظاهرا ناشى از قلب مكانى رقمين آحاد و عشرات مى باشد، و چون ما غير از اين ديوان در جاى ديگر تاريخ وفات او را نديده ايم در تعيين آن چيزى بطور قطع نميتوانيم بگوئيم. و قبر او در قبرستان آب بخشان اصفهان و بر آن بقعه ئى كوچك از چهار ديوار گلين و طاقى مختصر ساخته بودند كه تا چند سال قبل از اين بر لب جاده معين و معلوم بود، و پس از آن در أثر امتداد خيابان چهارباغ بطرف اين قبرستان و بيرون بردن آنرا از شهر بطرف بلوك برخوار، اين قبرستان تسطيح و قبور آن غير از قبر جوهرى كه در 1253 بيايد نيست و نابود گرديد. و مرحوم آقاى گزى أعلى اللّه مقامه مى فرمودند: من در حين تاليف «تذكرة القبور» نميدانستم اين قبر از او است كه ذكر كنم انتهى. و مدرك ما در محل قبر او همين قول آن مرحوم است و بس.
بالاخره؛ پس از شيخ زين الدين اولادش طايفه ئى را تشكيل داده كه أسماء آنها را بنام او اضافه و تلفظ مى نمايند، و آنها از دو رشته پسرى و دخترى بهم رسيده اند، چنان كه در «طرائق الحقائق 3: 99» نوشته، و از جمله سلسله پسرى مرحوم طاوس- العرفاء است كه در 1293 بيايد، و از دخترى: مرحوم حسينعلى شاه كه در 1234 بيايد، و او را حاجى شيخ محمد حسين شيخ زين الدين ميگويند و فرزند بلاواسطه دختر او بوده، و پسر بلاواسطه او مرحوم آقا محمد صاحب عنوان است كهاو نيز از علماء عصر خود در اصفهان بوده و وى را آقا محمد شيخ زين الدين مى خوانده اند، و خواهرزاده اش حسينعلى شاه مرقوم در نزد او درس خوانده، و او در نهم ماه ربيع الاول اين سال، چنان كه از روى قبرش بنظر رسيد مطابق (...) جدى ماه برجى وفات كرد، و قبر او در تخت پولاد بيرون بقعه آقا محمد بيدآبادى كه در (ص 66) گذشت بأندك فاصله ئى بطرف مشرق شمالى معلوم و معين است، و بر روى آن چندين فرد شعر از رفيق شاعر كه در 1212 بيايد؛ در مرثيه و ماده تاريخ نوشته كه از آن جمله در ماده تاريخ وى گويد:
ص: 128
بهر تاريخش بآيين دعا گفتا رفيق
گفت: دايم باد خلد آقا محمد رامكان
مرحوم آقا محمد، چنان كه در «تذكرة الأنساب: 101» نوشته؛ دختر 30 مير سيد رضاء 29 بن ميرزا زين العابدين 28 بن مير محمد صالح 27 خاتون آبادى را كه در 1207 بيايد بزوجيت داشته، و از وى پسرى بنام ميرزا محمد على و دخترى را كه زوجه ميرزا جعفر طبيب بوده بهم رسانيده، و مادر مير سيد رضاء مذكور دختر علامه مجلسى از عتيقه ئى معقوده بوده انتهى. و ديگر از اين طايفه شيخ زين الدين در اصفهان جناب حاجى ميرزا على حصه ئى واعظ معروف در اين زمان است.
سنه 1167 شمسى جمادى الاخره أول حمل ماه برجى
خاتون آباد نام قريه ئى است در بلوك جى اصفهان كه در مائه يازدهم هجرى اهميت و عظمتى شايان داشته، و در فتنه أفغان مانند بسيارى ديگر از ديهات اين شهر خراب شده و اينك معدودى خانوار در آن سكونت دارند.
مرحوم ميرزا أبو القاسم 29 صاحب اين عنوان فرزند مرحوم مير محمد اسمعيل 28 ابن مير محمد باقر 27 بن مير محمد اسمعيل 26 بن مير محمد باقر 25 بن مير اسمعيل 24 ابن مير عماد الدين محمد 23 بن الامير حسن 22 بن سيد جلال الدين 21 بن سيد مرتضى 20 ابن أمير حسن 19 بن سيد حسين 18 بن سيد شرف الدين على 17 بن سيد مجد الدين محمد 16 بن سيد تاج الدين حسن 15 بن سيد شرف الدين حسين 14 بن مير عماد الشرف 13 ابن سيد عباد 12 بن سيد محمد 11 بن أمير حسين 10 بن سيد محمد 9 بن أبو عبد اللّه امير- حسين القمى 8 بن أبو الحسن على 7 بن عمر الاكبر 6 بن أبو محمد حسن الافطس 5 بن ابو الحسن على الاصغر 4 بن الامام زين العابدين 3 عليه السلام است.
حضرت امام زين العابدين 3 عليه السلام در صفحه 27 مقدمه ذكر شد.
فرزندش حضرت على الاصغر 4 عليه السلام در ينبع كه در شش منزلى مدينه
ص: 129
بركنار دريا افتاده دفن است. نواده اش عمر الاكبر 6 در سنه 169 در زمين فخ شهيد شده و هم آنجا دفن است. نواده اش امير حسين القمى 8 در قم دفن است. و سيد شرف- الدين حسين 14 در مدينه دفن است. و مير عماد الدين محمد 23 در دامنه كوه قريه گورت بلوك قهاب اصفهان دفن و قبرش زيارتگاه مردم آن سامان است، و چون آن مقبره در پهلوى قريه خاتون آباد افتاده و خود او هم چندى در خاتون آباد ساكن بوده از اينرو او را خاتون آبادى و در أثر آن أعقاب او بسادات خاتون آبادى مشهور شده و سلسله بزرگى را در اصفهان تشكيل داده اند، و شعبه هائى از آنها جدا شده، و در طهران و مازندران و گيلان و غيره متفرق شده اند، و چندين شجره نامه در أعقاب و شعب و فروع و أنساب و احوال بعضى از آنان تأليف شده كه در 1219 اشاره ببعضى از آنها خواهد شد.
در اين كتاب، ما دو فرزند از اين مير عماد الدين مى آوريم، يكى مير سيد على 24 در 1244، و ديگر مير اسمعيل 24 كه در عمود اين نسب افتاده و اين دو برادر رحلت بگورت نزد قبر پدر خود نمودند، و در آنجا ماندند تا وفات كردند، و مير اسمعيل نزد پدر خود مدفون شد و بر قبر او بقعه ئى ساختند و آنجا معروف بشاه مراد و محل نذورات و برآمدن حاجات است، و در اين كتاب، ما دو فرزند از او مى آوريم، يكى ميرمحمد صالح 25 در سال 1207، و ديگر مير محمد باقر 25 كه در عمود اين نسب است، و او عالمى با زهد و ورع بوده، و دو مجموعه بخط خود در اخبار و فوائد متفرقه ديگر نوشته، هريك قريب بسى هزار بيت، و در قبرستان قريه گورت دفن است، و سه نفر فرزند، ما از او در اين كتاب مى نويسيم، يكى: مير عبد الحسين 26 در 1219. و ديگر: مير عبد اللّه 26 در 1314، و ديگر: مير محمد اسمعيل 26 كه عالمى جليل و در زهد و عبادت بى عديل بوده، و در روز 2 شنبه 16 ع 2 سنه 1031 متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله:
تفسيرى در 14 جلد، و الحاقاتى بر كتاب «وقايع السنن» برادر خود مير عبد الحسين، و غيره، و در سنه 1116 وفات كرده، و در تخت پولاد در تكيه ئى مشهور در اطاق اول سمت غربى تكيه كه محل تهجد و عبادت او در حيوتش بوده دفن شده، و آن تكيه بنام وى معروف كه آنرا تكيه مير محمد اسمعيل و نيز تكيه خاتون آبادى ها مى گويند.
فرزندش مير محمد باقر 27 در زمان شاه سلطان حسين، ملاباشى؛ و از علماء
ص: 130
معقول و منقول، و فاضلى مقدم بر همه فحول بوده و اول كسى است كه در مدرسه چهارباغ اصفهان پس از اتمام ساختمان آن بسمت مدرسى آن مدرسه برقرار، و چندين كتاب تأليف نموده، از آن جمله «شرح كتاب عيون الحساب» ملا محمد باقر يزدى (ره). وفاتش ع 1 سنه 1127، قبرش در اطاق دويم شرقى تكيه مذكوره.
فرزندش مير محمد اسماعيل مدرس 28 در فقه و حديث و تفسير بى نظير بوده، و در مسجد شاه امامت و در مدرسه چهارباغ تدريس مينموده، و در عشر 1160 وفات كرده، و در نزد پدرش دفن شده؛ و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى آوريم، يكى: ميرزا أبو المحسن 29 در 1294، و ديگر مرحوم ميرزا ابو القاسم 29 صاحب اين عنوان، أعلى اللّه مقامه.مرحوم ميرزا أبو القاسم (قدس سره)، حكيمى بزرگوار و مدرسى شهره روزگار بوده، و در حكمت الهى و علوم شرعيه از فقه و حديث و تفسير أهميتى بسزا داشته، و قريب بسى سال در مسجد شاه امامت، و در مدرسه چهارباغ تدريس مى نموده، و از علو مقام و مرتبه تدريسى، بكلمه مدرس مشهور شده، و ساليانى دراز خود وى، و در اثر آن أعقاب و احفادش بدين كلمه مشهور بوده اند، تا اينكه مرحوم آقا مير سيد حسن مدرس (رحمه اللّه) كه در 1210 بيايد، طلوع و ظهور نمود، و هم در تدريس مقامى مهم بهم رسانيد، و او و خانواده اش نيز بدين كلمه (مدرس) شهرت قهرى و طبيعى گرفتند، و در چند سال قبل از اين كه اتخاذ نام خانوادگى در ايران معمول گرديد، بسيارى از افراد اين هر دو خانواده در اصفهان اين كلمه را نام خانوادگى خود قرار داده اند، و بعضى از آنها براى تمييز آنرا بكلمه ديگرى اضافه ميكنند.
بهرحال، مرحوم آقا ميرزا ابو القاسم صاحب اين عنوان كتب چندى تاليف كرده، أول: «شرح نهج البلاغه». دويم: «تعاليقى بر كتب أربعه» در حديث. سيم: «تعليقه بر تفسير كاشى». چهارم: «تفسيرى بفارسى». و همانا وى در نزد مرحوم آخوند ملا- اسمعيل خاجوئى كه در 1282 بيايد و آقا محمد بيدآبادى كه در (ص 66) گذشت در علوم عقليه از حكمت و كلام و غيره، و در نزد سيد بحر العلوم كه در 1212 بيايد در فقه و اصول و حديث و ساير علوم شرعيه درس خوانده، و سيد نيز در نزد او حكمت و كلام را خوانده،
ص: 131
و چهار سال اين دو عالم بى مثال در نزد يكديگر درس خوانده اند. اينك اسامى بعضى از شاگردان او:
اول: مرحوم آقا مير عبد الباقى امام جمعه كه در 1207 بيايد. دويم: همين سيد بحر العلوم (رحمة اللّه عليه). سيم: مرحوم آقا سيد جعفر ثانى خوانسارى كه در 1240 بيايد.
چهارم: مرحوم آخوند ملا على نورى (نور اللّه روحه) كه در 1246 بيايد.
صاحب عنوان؛ در ماه ذى الحجة الحرام اين سال، چنان كه نواده اش مرحوم حاج ميرزا حسين نايب الصدر كه در 1326 بيايد در «شجره نامه خاتون آبادى ها» نوشته، مطابق (سنبله- ميزان) ماه برجى در اصفهان وفات كرده و جسدش را حمل بنجف نمودند، و آنجا در سردابى نزديك مضجع منور دفن كردند. و در «أعيان الشيعه: جزء 8 جلد 9» عنوانى براى او قرار داده و آنجا نسب او را تا بامام عليه السلام، و نيز وفات او را بماه و سال قمرى همين طور نوشته، و قبلا در جلد هشتم عنوانى ديگر بنام ميرزا ابو القاسم حسينى خاتون آبادى بدون نسب حتى نام پدر آورده، و تأليفاتى كه نوشته شد بوى نسبت داده، و وفاتش را بدون ذكر ماه در سنه 1203 نوشته، و ظاهرا آنها را دو نفر دانسته، يا اينكه در جلد هشتم اطلاعاتى پيدا كرده و نوشته، و بعدا اطلاعاتى بيشتر بهم رسانيده و در جلد نهم نوشته، و غفلة متذكر نشده كه چنين عنوانى را قبلا ذكر كرده، و بهر حال اين دو نفر ميرزا ابو القاسم كه در «اعيان» آورده هر دو يكى هستند و وفات نيز در همين سال 1202 بوده، و در جلد هشتم اشتباه شده، و مرحوم حاجى ميرزا حسين نايب الصدر در «شجره نامه خاتون آبادى ها» در احوال پدر خود، مرحوم مير محمد- صادق خاتون آبادى كه در 1207 بيايد، نوشته كه وفات او بشش ساعت بعد از تحويل شمس بحمل واقع شده، و همچنين وفات پدرش مير محمد رضا و پدر او ميرزا ابو القاسم مدرس انتهى.و در أحوال ميرزا محمد رضاء مرقوم، پسر صاحب عنوان نيز همين طور گفته؛ ليكن اين سخن درباره صاحب عنوان اشتباه است، چنان كه ديدى ما اينجا ماه ذى الحجه را مطابق سنبله يا ميزان نوشتيم، و اين تطبيقات ما در اين كتاب مطابق «رساله تطبيقيه» مرحوم حاجى نجم الدوله و بعضى از مواضع ديگر است كه هيچ ترديدى در آن نداريم
ص: 132
مگر در بعضى از موارد بيكى دو روز پس و پيش، ليكن درباره دو نفر ديگر ميرزا محمد- رضا و مير محمد صادق اجمالا درست است، چنان كه در احوال آنها بيايد، و مرحوم ميرزا ابو القاسم بطورى كه از «تذكرة الانساب: 100» برمى آيد؛ دختر مرحوم مير محمد صالح 29 مشهور بآقا تكمه دوز ابن مير محمد جعفر 28 بن مير محمد صالح خاتون آبادى 27 را كه در 1207 بيايد بزوجيت داشته، و از وى دو پسر بنام مير محمد رضا كه در 1238 و حاج ميرزا محمد كه در 1311 بيايند و دو دختر بهم رسانيده؛ كه يكى از دختران زوجه مير محمد اسمعيل معروف بآقا ميرزاى مدرس بوده، و از آنها فرزندانى ذكورا و اناثا بهم رسيده، و ديگرى زوجه ميرزا ابراهيم بن مير محمد صادق بروجردى بوده.
وى فرزند على، و خود از علماء اهل سنت از فرقه شافعيه است كه در بلده كفراشيخ در نزديكى محله كبرى متولد شده، و در محله، متون معموله را حفظ نمود، آنگاه بقاهره رفت و بدروس شيوخ وقت، مانند شيخ احمد سجاعى و شيخ عمر طحلاوى و شيخ محمد حفنى حاضر شد و بفصل دعاوى و قضايا بين متخاصمين پرداخت، و مردمان اقبالى تمام بوى نمودند، و هدايا و جعالات كثيره برايش بردند، و وى بملابس حسنه و ركوب بغالات عادت گرفت، و قبل از استقلال أمير محمد بك أبو الذهب بامارت، همى با او رفت و شد مى نمود و امير مرقوم در ماه رمضان در مشهد حسينى هماره بدرس او حاضر ميشد، و چون مسجد جامع خود را بناء نمود وى را بتدريس و إفتاء در آن تعيين كرد، و مشيخه فرقه شافعيه بر وى قرار گرفت و همانا او يكى از سه نفرى بود كه آنها را أمير مرقوم بافتاء تعيين نموده و اين منصب را بر آنها مقصور داشت، و آن دو نفر ديگر يكى شيخ احمد در دير مالكى كه در (ص 119) گذشت، و ديگرى شيخ عبد الرحمن عريشى حنفى بودند.
شيخ حسن شرحى دارد بر كتاب «آجروميه» تأليف شيخ محمد صنهاجى در نحو، و در اين سال در قاهره وفات كرد، و در جامع الازهر در مجلسى حافل بر او نماز خوانده شد و در تربت مجاورين مدفون گرديد، چنان كه در «معجم المطبوعات: 1563» آورده
وى مرحوم شرف الدين سيد على 35 فرزند سيد محمد فلكى 34 است كه در 1264
ص: 133
بيايد، و خود از علماء و فقهاء و طبيبى بغايت مشهور، و ملقب بسيد الاطباء بوده.در كتاب «دانشمندان آذربايجان: 10» او را عنوان كرده و از سادات موسوى نوشته، (هرچند كه در احوال سيد محمد فلكى مرقوم كه نسب اين سلسله بيايد؛ منتهى بحضرت امام زين العابدين عليه السلام ميشود كه حسينى باشند)، و بعد از آن شرحى در باره او آورده كه خلاصه آن با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر از آن جمله «ريحانة الادب 2: 255» چنين ميشود كه سيد الاطباء در اين سال در تبريز متولد شده، و هم در آن شهر علوم ادبى را درس خوانده، آن گاه از تبريز مسافرت كرده و علوم معقول را در نزد ملا على نورى و حاجى سبزوارى و منقول را از صاحب «جواهر» فراگرفت، و علم طب را نزد ميرزا حسن شروانى خواند، و هم در مطب او بمزاولت عمل اشتغال داشت، و چندين كتاب تأليف نموده بيادگار گذاشت، اول: كتاب «تاريخ تبريز». دويم: «ترجمه آداب- المتعلمين» خواجه (ره). سيم: كتاب «تعيين قبله». چهارم: كتاب «جامع العلل».
پنجم: كتاب «جدرى». ششم: «حاشيه بر جواهر». هفتم: «حاشيه بر شرح لمعه».
هشتم: «حاشيه بر شرح منظومه حاجى سبزوارى». نهم: حاشيه بر شرح نفيسى» در طب.
دهم: «حاشيه بر كليات قانون» شيخ الرئيس. يازدهم: كتاب «زاد المسافرين». دوازدهم:
كتاب «قانون العلاج».
مرحوم سيد الاطباء در دوشنبه دوازدهم ماه شعبان المعظم سنه هزار و سيصد و شانزده، چنان كه نواده اش جناب آقا نجفى مرعشى در «حاشيه وقايع الايام» حاجى شيخ عباس قمى (ص 78) بدون روز هفته نوشته، مطابق (...) جدى ماه برجى در تبريز وفات كرد، و حمل بنجف شد، و فرزندانش ميرزا جعفر 36 و ميرزا محمود 36 و شريف الاسلام 36 در 1318 و 1279 و 1354 بيايند؛ و ديگر مير سيد ابراهيم 36 مرعشى كه در «روزنامه كيهان سال 9 شماره 2209» صادره در شنبه 11 ذى القعده 1369 خبر وفات او را كه در همان دو سه روزه واقع شده بود نوشته بودند.
بهرحال؛ مرحوم صاحب عنوان چنان كه در اجازه آقا نجفى مرقوم براى آقاى ميرزا احمد روضاتى نوشته شده روايت مى كند از پدرش، و روايت مى كند از او فرزندش ميرزا محمود مرقوم.
ص: 134
وى مير مبارك اللّه خان و از شعراء زمان خود بوده، و چنان كه در «ريحانة الادب 2:
67» نوشته در اين سال متولد شده، و تأليفاتى دارد، اول: ديوانى مرتب در اشعار.
دويم: «منظومه ساقى نامه». سيم: «منظومه فراق نامه». و اين شعر از او است:
ز اضطراب خود آرام يافتم راغب
بسان جنبش گهواره شد تپيدن من
انتهى.
سنه 1203 قمرى
مطابق سنه 1167 شمسى
غره محرم الحرام ... ميزان ماه برجى
وى فرزند مرحوم فتحعليشاه خاقان است كه در 1250 بيايد، و خود شاهزاده ئى بغايت شجاع و رشيد و دلاور و عادل و باكفايت و رؤف و مهربان بوده، و اگر بجوانى وفات نميكرد شايد سروصورتى بسلطنت اين خانواده ميداد.
شرح احوالش در «مجمع الفصحاء 1: 26» بملاحظه اين كه شعر هم مى گفته در عنوانى مخصوص ذكر شده. و هم چنين در بسيارى از تواريخ قاجاريه كه فعلا حاضر و در نظر است گذران زندگى او بتفاريق تحرير يافته، مانند: «ناسخ التواريخ» جلد قاجاريه و «مرآت البلدان» ج 1 و «منتظم ناصرى» ج 3 و «فارسنامه» گفتار 1، و غيره؛ بلكه در «الذريعه 9: 331» از اين كه در «مجمع الفصحاء» فرموده كه: تفصيل غلبه او را بر كهياى بغداد و محمود پاشا در تاريخ دولت نوشته ام، چنين استظهار كرده كه: وى تاريخ مستقلى در احوال او نوشته، نه اينكه مقصود از تاريخ دولت؛ جلد نهم «روضة الصفاء» باشد، و بعد از آن فرمايد: وى سزاوار اين است كه تاريخى مستقل برايش نوشته شود انتهى.
وليكن ظاهر بنظر قاصر چنين است كه مقصود همان «روضة الصفا» در تاريخ دولت قاجاريه است، نه كتاب مستقلى در احوال اين دولت صاحب عنوان. و بهرحال از كتب أربعه مذكوره كه بنظر رسيده چنين برآيد كه وى در شب يك شنبه هفتم ماه ربيع الاخر
ص: 135
اين سال بنص «مجمع»، مطابق (...) جدى ماه برجى در قصبه نوا از توابع مازندران از بطن مخدره زيبا چهر خانم گرجيه تفليسيه متولد شده، و همانا يك شنبه بودن هفتم ربيع الاخر اين سال؛ مفهوم از «تاريخ زنديه» تأليف ميرزا عليرضا شيرازى ميباشد در صفحه 63 از نسخه خطى «كتابخانه شهردارى» اصفهان؛ كه در 6 ج 2- 1240 كتابت آن تمام شده. و اين كه مادر او زيباچهر خانم گرجيه بوده نص جلد قاجاريه «ناسخ:
254» است.
مرحوم محمد على ميرزا نخستين فرزند فتحعليشاه و در شعر تخلص دولت داشته، و در ألسنه و أفواه بلقب دولتشاه معروف بوده، و در كوچكى آثار بزرگى از ناصيه اش ظاهر و بحاضر جوابى دلها را بخود جذب مى نموده؛ چنان كه وقتى پدرش بوىملاطفت فرموده و بدست خود كلاهى درويشى بر سر او نهاد و گفت: اين كلاه بر سر تو خيلى خوب مى آيد، او در جواب گفت: بعد درويشى اگر هيچ نباشد شاهى است!
گذران عمر او اجمالا چنين است كه: وى در محرم سنه 1212 كه عم پدرش آقا محمد خان بقتل رسيده بود و پدرش از شيراز بطهران ميرفت، بايالت مملكت فارس منصوب، و بعد از سه ماه معزول شد، و در سنه 1213 بحكومت قزوين شتافت، و در 1215 در آنجا دختر أحمد خان مراغه ئى را بازدواج خود درآورد، و در 1217 در مقدمه لشگر پدر بمحاصره مشهد مقدس روان شد، و در 1221 بحكومت حدود بصره تا خرم آباد و كرمانشاه تا خاك بغداد مقرر گرديد، و در 1224 كه پدرش با روسيان جنگ داشت، اين شاهزاده در محل حمانلو سه منزلى ايروان با قشون روس جنگى كرده و بر ايشان غالب آمد، و بعضى اسراء از آنها گرفته بأردوى پدر فرستاد و خود بجانب تفليس رانده لشگر او آن صفحات را نهب كردند.
بالاخره، بسبب حسن گفتار و نيكى رفتار و همت مردانه و اخلاق كريمانه و فتوت و مروت در اندك روزگارى صيت حشمت و شوكتش از ايران بتوران و روس و روم انتشار يافت، و آثار شجاعت و كاردانيهاى او در عراق عرب شهره گرديد، و با اين همه؛ او در حسن شمايل و علو فضايل نيز بى نظير بوده و بذل و بخششى بسزا داشته، و هماره دور و نزديك و تازى و پارسى از خوان احسانش بهره ها مى بردند، و همه ساله صره هاى سربسته
ص: 136
پر از زرناب بهريك از أعيان دربار خاقان ارسال ميداشت، و در صله مدايح؛ جوايز خطير مى داد. و از آثار معروفه اش شادروان شوشتر است كه ناسخ سد شاپور ذو الاكتاف گرديده، و در احترام علماء و عقيده دينى رسوخى سخت داشته.
در «قصص العلما: 33» فرمايد كه وى سالى هفتصد تومان در أيامى كه شيخ احمد أحسائى در كرمانشاه بوده باو ميداد، و در (ص 32) نوشته كه: وقتى شيخ را قروضى بهم رسيد. محمد على ميرزا گفت يك باب خانه در بهشت بمن بفروش؛ من هزار تومان بتو ميدهم! پس شيخ يك باب خانه بدو فروخت، و وثيقه نوشته و مهر نمود و داد و هزار تومان گرفت. و همچنين وقتى سيد محمد رضا بحر العلوم مقروض شده و از نجف بكرمانشاه آمد و درخواست وجه نمود، و شاهزاده گفت كه يك باب بهشت بمن بفروش بهزار تومان. سيد گفت از كجا كه من مالك آن باشم؟ شاهزاده گفت تو قباله در باب آن نوشته و علماء نجف و كربلاء آنرا مهر كنند من قبول دارم و از خداى تعالى خواهم گرفت! پس سيد چنين كرد و هزار تومان گرفت، و شاهزاده در زمان وفات وصيت كرد كه هر دو قباله را در كفن او بگذارند، و البته حق تعالى عطاء خواهد فرمود انتهى.
و اين شاهزاده بزرگوار تأليفاتى دارد. اول: كتاب «تذكره دولتشاهى» در مآثر دنيا و تواريخ آن، چنانكه در «الذريعه 4: 33» فرموده. دويم: «ديوان أشعار» كه دريائى است پر از لؤلؤ ناب، و بسيارى از آن در تذكره ها مذكور و در أفواه مسطور است، و اينك اين چند شعر از آنها بنقل از «مجمع الفصحاء» اينجا آورده ميشود:
حالت مجنون ديگر شد كارش از سودا گذشت
هودج ليلى مگر روزى از اين صحرا گذشت
شكوه شام غمش گفتم بمحشر سركنم
ساعتى افزون نبود آن هم بصد غوغا گذشت
يك دو روزى پيش و پس بود ار نه از جور سپهر
بر سكندر نيز بگذشت آنچه بر دارا گذشت
نيست دولت بى سبب اين اضطراب دل مرا
در دل بيگانه آن ناآشنا گويا گذشت
بر هركه در اين بتكده ديديم بتحقيق
در خرقه توحيد نهانش صنمى هست
صد كشته فزون دارد وزان باك ندارد
بى باك يكى بسته فتراك ندارد
نه بيم ز برقى و نه منت ز سحابى
خوش آن كه چو من دانه در اينخاك ندارد
ص: 137
بالاخره وى قصائد و غزليات عاشقانه و فصيحانه بسيار دارد، و چنان كه در «منتظم- ناصرى» نوشته، در سنه 1237 ميانه دولت ايران و عثمانى اختلافى درگرفت كه در اثر آن عساكر عثمانى براى جنگ با ايران در كنار آب سيروان اردو زدند، و شاهزاده با پانزده سواره و پياده و ده عراده توپ از كرمانشاه براى مقابلى با آنها حركت نمود، و حسنخان فيلى نيز با جمعى ألوار لرستان باو ملحق شد و جنگى سخت ميان فريقين واقع شد، تا آخر الامر قشون عثمانى شكست خورده و فرار كردند، و شاهزاده بسليمانيه آمد، و از آنجا بسر من رآى رفته و عزيمت تسخير بغداد نمود، ولى در منزل دلو عباس بمرض اسهال مبتلا گرديد، و با اينحال عساكر وى هر روزه اطراف بغداد را تاخت وتاز ميكردند تا اينكه داود پاشا بضراعت و شيخ موسى نجفى بشفاعت برخواستند و شاهزاده مراجعت بايران نمود، و چون بطاق گرا رسيدند مرض شدت كرد و طبسى انگليسى از بغداد بمعالجه آمد ولى مفيد نيفتاد، و شاهزاده در سحر شب پنج شنبه بيست و ششم ماه صفر المظفر سال مرقوم (هزار و دويست و سى و هفت)، مطابق (...) قوس ماه برجى در طاق گرا وفات كرد، و نعش او را با تخت روان بكرمانشاه آورده، و بعد از چندى، چنان كه در جلد دويم «تحفة العالم» تأليف سيد جعفر آل بحر العلوم نوشته آنرا بكربلاء حمل و در رواق حسينى (ع) دفن نمودند، و در 6 ع 1 خبر بطهران رسيد، و نه تنها دربار خاقان، بلكه تمام مردم ايران در آن مصيبت ابراز تأسف و اندوه نمودند، و مراثى جانگداز چندى در فوتش گفته شد؛ از آن جمله ميرزا محمد تقى على آبادى كه در 1256 بيايد قصيده بزرگى گفته كه اين چند بيت از آن است، بنقل از «مجمع الفصحاء 2: 302»:
دولتشه جوان كه بدى باختر خداى
از أمر كدخداى جهان شاه نامور
چون برفراختى قد، يك جويبار سرو
چون بر فروختى رخ، يك بوستان زهر
آن جويبار سرو، كه اش بيخ و شاخ عدل
آن بوستان، زهر كه در اورنگ و بوهنر
بر عزم روميان سوى موصل زمين كشيد
لشگر بساز رزم ز كرمانشهان بدر
تا آن كه فرمايد:
زان پس كه نام جست ز فتح سپاه روم
آمد پى گشادن بغداد پى سپر
تنگى گرفت كار دو عالم از آن گشاد
تلخى گرفت كام دو گيتى از آن شكر
ص: 138
باز جهان ربودش و معدوم از آن نشان
گرگ أجل دريدش و محروم از او نظر
زى تخته اش ز تخت كشاندند ناگهان
بگذشت از آن گذر كه نبودش از آنگزر
و نيز در قصيده ئى ديگر كه در (ص 314) نوشته چنين گفته:
جهانا! طرفه بى مهر و وفا، بدخو جهانستى
همى با مهربانان بى سبب نامهربانستى
بپيمان تو دل بستم، همه عهدت خلافستى
بدكان تو ره جستم، همه سودت زيانستى
خزانى را بهار آرى، نهالى را ببار آرى
كه بارش بى زيان، گوئى بهارش را خزانستى
نه زان آرايش بستان، نه زين آرامش مستان
ببادش بردهى ناگه، چه نيكو باغبانستى!
نه از شاهان ترا بيم است و نزميران ترا پروا
همى بينم كه اندر خون ميران و شهانستى
پرير، آن دولت محمود بود و شوكت سنجر
خراب اكنون ز تو غزنى و مرو شاه جانستى
پس از دوران دولتشه، يكى بگذر بكرمانشه
چنان بينى مداين را، كه بى نوشيروانستى
خورنق مانده بى نعمان، تهى ايوان نوشروان
نشان از طاقديسى ماند و خسرو بى نشانستى
بجايش برنشاندى بر فرازگاه، شاهى را
كه بينى آفتابى بر سرير خاورانستى!!
سرير خاورانستى!!آن گاه شروع در مدح حشمة الدوله فرزند او كرده، و چند فردى درباره او گفته.
مرحوم دولتشاه را بعد از خود چندين پسر بيادگار مانده كه همه بكمالات صورى و معنوى آراسته، و از معايب و نقايص نفسانى و روحانى پيراسته و مانند عقول عشره ده نفر بودند، چنان كه در «مرآت البلدان 1: 541» نوشته بدين ترتيب:
اول: محمد حسين ميرزا حشمة الدوله كه در 1262 بيايد. دويم: مرحوم طهماسب ميرزا مؤيد الدوله كه شاهزاده ئى رشيد و فقيه و عارف و شاعر بوده و در فقه فقيه القاجار لقب داشته، و در عرفان خدمت مرحوم رحمتعليشاه ارادت درست كرده، و در شاعرى سرور تخلص مى نموده، و سال ها با كمال كفايت و درايت و عدالت در ايالات مختلفه و مهمه حكومت نموده، و در سنه 1250 بعد از وفات فتحعليشاه؛ محمد شاه لقب مؤيد الدوله بوى داده و بحكومت كاشانش فرستاد، و در «المآثر: 190» عنوانى براى او آورده، و در آن فرمايد: از فحول فضلاء ايل جليل قاجار و در سير و أدب و أخبار عجم و عرب يگانه روزگار بود انتهى.
ص: 139
مؤيد الدوله فرزندان چندى داشته از آن جمله يكى: مرحوم عبد الباقى ميرزا كه مانند پدر از أهل علم و ادب و عرفان و شعر بوده؛ و تخلص عشرت مى نموده و هم در «المآثر: 201» بعنوان عبد الفاضل ميرزا عنوانى مخصوص دارد، و در آن نوشته كه: در كامه آن فضيلت ها و مزيتها كه مرحوم طهماسب ميرزا مؤيد الدوله داشت، تالى پدر فضيلت پرور هنرگستر بود انتهى.
و همانا چون وى هميشه زياده از دخل خود در حكومت خرج ميكرده و پيوسته باقى كار ديوان بوده؛ مرحوم ناصر الدين شاه نام او را عبد الفاضل ميرزا نهاده و گفته تا ديگر باقى كار ديوان نشود، و از اينرو در «المآثر» بدين نام عنوان شده، و او هم مانند پدر؛ خدمت مرحوم رحمتعليشاه ارادت داشته، و اشعارى بغايت نيكو دارد و از آن جمله اين دو بيت نوشته شد:
ساقى بيار باده خاموشى
غم را بده بباد فراموشى
آهنگ سبز خيمه رستم كن
تا كى أسير خون سياووشى
در «طرائق 3: 193» در آخر احوال طهماسب ميرزا و أولادش نوشته كه:
سبحان اللّه! كه با همه نيكى مرحوم مؤيد الدوله (ره) غالب نوادگان و اولادش أسير پنجه فقر وفاقه بوده اند انتهى.
و فهرست نام كسانى كه تخلص عشرت دارند در 1210 بيايد. و مادر اين عبد الباقى ميرزا، دختر نايب السلطنه عباس ميرزا، و مادر او زنى از احفاد زنديه بوده، و عبد الباقى ميرزا در حدود سال هزار و دويست و هشتاد و أندى، چنان كه در «مجله يادگار 5: 1 و 2:
144» نوشته وفات كرده، و نبيره طهماسب ميرزا، عبد الحسين ميرزا است كه در 1241 بيايد.سيم: نصر الله ميرزاى والى. چهارم: اسد الله ميرزا. پنجم: فتح الله ميرزا.
ششم: امامقلى ميرزا عماد الدوله كه در 1292 بيايد. هفتم: جهانگير ميرزا. هشتم:
نور الدهر ميرزا. نهم: محمد رحيم ميرزا كه در 1266 بيايد. دهم: ابو الحسن ميرزا.
اين ده نفر فرزند بدين نامها چنان كه نوشتيم، در «مرآت البلدان 1: 541» و نيز جلد قاجاريه «ناسخ: 243» و «منتظم ناصرى سال 1237» نوشته، كه مخصوصا در
ص: 140
«ناسخ» دارد، وى چهارده دختر و ده پسر داشته بدين اسماء؛ و در آن شبهتى نباشد، پس اينكه در فهرست «گلچين جهانبانى- حرف خ» خسروى شاعر را كه در 1298 بيايد؛ بنام محمد ناصر ميرزا و فرزند او نوشته غلط است، و شايد فرزند يكى از فرزندان او باشد.
سنه 1168 شمسى
22 جمادى الاخره أول حمل ماه برجى
وى فرزند سلطان أحمد خان سيم 82 بن محمد خان چهارم 81 بن ابراهيم خان اول 80 بن احمد خان اول 79 بن محمد خان سيم 78 بن مرادخان سيم 77 بن سليم خان دويم 76 بن سليمان خان دويم 75 بن سليم خان اول 74 بن بايزيد دويم 73 بن ابو الفتح سلطان محمد خان دويم (فاتح) 72 بن مرادخان دويم 71 بن محمدخان اول 70 بن ايلدرم بايزيد اول 69 بن سلطان مراد غازى اول 68 بن آورخان 67 بن أبو الملوك سلطان عثمان 66 بن أرطغرل 65 بن سليمان شاه 64 بن قباالب 63 بن قزل بوغا 62 بن بايندر- خان 61 بن ايقوتلوغ 60 بن تورغار 59 بن بايسنقرخان 58 بن باقى آو 57 بن سورغادجاق 56 بن توقتمور خان 55 بن باسوق 54 بن كوكب الب خان 53 بن اغوزخان 52 بن قراخان 51 بن ايقوتلو خان 50 بن توراق خان 49 بن قراخان 48 بن پايسوب خان 47 بن يلواج خان 46 بن باى بك خان 45 بن طغرل خان 44 بن اى طوغمش خان 43 بن كوج بك خان 42 بن ارتوق خان 41 بن قمارى خان 40 بن پكتمور خان 39 بن طواچ خان 38 بن قمرى خان 37 بن قزل بوغا 36 بن يماق خان 35 بن باش بوغا خان 34 بن قاى خان 33 بن حمورمير خان 32 بن پلى سوب خان 31 بن طغرل خان 30 بن سونج خان 29 بن چارپوغا خان 28 بن قورتلبمش خان 27 بن قراجاد خان 26 بن بالجق خان 25 بن قرماش خان 24 ابن قره اوغلان خان 23 بن سليمان شاه خان 22 بن قره خول خان 21 بن قورلوغان خان 24 ابن قره اوغلان خان 23 بن سليمان شاه خان 22 بن قره خول خان 21 بن قور لوغان خان 20 ابن پلى تمور خان 19 بن تورمش خان 18 بن قويخان 17 بن چين 16 بن ماجين 15 بن بولجاس 14 بن ترك 13 بن كومر 12 بن يافث 11 بن حضرت نوح نبى 10 عليه السلام است.
سلسله اين نژاد بطورى كه اينجا آورديم، از سلطان عبد الحميد خان 83 صاحب
ص: 141
عنوان تا سليمان شاه 64 در بسيارى از كتب و تواريخ سلاطين عثمانى نوشته، و جاى ترديد و شبهه ئى در آن نميباشد. ليكن از سليمان شاه 64 تا بولجاس 14 فقط در كتاب «سبائك- الذهب: 93» بدين طور ديده شده (1)؛ و بقيه مأخوذ از جلد هبوط «ناسخ» است.
بهرحال، حضرت نوح نبى 10 عليه السلام در فصل دويم مقدمه گذشت. و سليمان شاه 64 در نزد قلعه جعبر دفن است. فرزندش ارطغرل 65 در سنه 687 وفات كرده. فرزندش سلطان عثمان 66 سرسلسله اين خانواده، و بنسبت وى أحفاد او را سلاطين عثمانى خوانند، تولدش سنه 645؛ وفاتش 21 رمضان سنه 726، قبرش در شهر بورصه كه آنرا بروسا هم ميگويند. فرزندش اورخان 67، تولدش سنه 680، مدت عمرش 81 سال وفاتش سنه 761، قبرش در بورصه. فرزندش سلطان مرادغازى 68، تولدش سنه 726، مدت عمرش 65 سال، وفاتش سنه 791، قبرش در بورصه. فرزندش ايلدرم بايزيد 69 تولدش سنه 761، وفاتش روز 5 شنبه 14 شعبان سنه 805، قبرش در بورصه. فرزندش محمد خان اول 70، تولدش سنه 781، مدت عمرش 43 سال، وفاتش سنه 824. فرزندش مراد خان دويم 71، تولدش سنه 806، وفاتش محرم سنه 855، قبرش در بورصه.
فرزندش محمد فاتح 72، تولدش 26 رجب سنه 833، مدت عمرش 52 سال و 7 ماه و 8 روز، وفاتش 4 ع 1 سنه 886، قبرش در آستانه. فرزندش بايزيد دويم 73، تولدش سنه 851، وفاتش 10 ع 1 سنه 918. فرزندش سليم خان اول 74، تولدش سنه 875، وفاتش 9 شوال سنه 926، قبرش در جامع سليميه اسلامبول. فرزندش سليمان خان دويم 75، تولدش غره شعبان سنه 900، مدت عمرش 73 سال و 6 ماه و 20 روز، وفاتش 20 صفر سنه 974 در پشت شهر زى جست. فرزندش سليم خان دويم 76، تولدش 6 رجب سنه 930، مدت عمرش 52 سال و يك ماه و 21 روز، وفاتش 27 شعبان سنه 982. فرزندش مراد خان سيم 77، تولدش 5 ج 1 سنه 952، مدت عمرش 51 سال و 3 روز، وفاتش 8 ج 1 سنه 1003. فرزندش محمد خان سيم 78، تولدش 7 ذى القعده سنه 974، مدت عمرش 37 سال و 8 ماه و 5 روز، وفاتش 12 رجب سنه 1012.
ص: 142
فرزندش احمدخان اول 79، تولدش 12 ج 2 سنه 998، مدت عمرش 28 سال و 5 ماه و 14 روز، وفاتش 26 ذى القعده سنه 1026. فرزندش ابراهيم خان اول 80، تولدش 12 شوال سنه 1024، مدت عمرش 33 سال و 9 ماه و 16 روز، كشته شدنش 28 رجب سنه 1058. فرزندش محمد خان چهارم 81، تولدش 29 رمضان سنه 1051، مدت عمرش 54 سال و 6ماه و 9 روز، وفاتش 8 ع 2 سنه 1106، قبرش نزد مادرش، فرزندش احمدخان سيم 82، تولدش 3 رمضان سنه 1082، وفاتش سنه 1149.
فرزندش سلطان عبد الحميد خان 83 صاحب عنوان كه بعدا در قبال سلطان عبد الحميد خان 86 ديگرى كه در 1258 بيايد بعبد الحميد اول معروف است، از سلاطين مشهور اين خانواده است كه در سنه هزار و صد و سى و هفت، مطابق (1103- 1104) شمسى متولد شده، و در سنه 1187 بسلطنت جلوس نموده، و از سيد محمد مرتضى زبيدى معروف كه در 1205 بيايد، اجازت روايت گرفته، و در دوازدهم ماه رجب الفرد اين سال بنابر آنچه در «احسن التواريخ: 222» نوشته؛ مطابق حمل ماه برجى وفات كرد، چنانكه تواريخ باقى سلاطين اين خانواده كه در اين عنوان نوشته شد نيز همه مأخوذ از همان «احسن التواريخ» در صفحات متفرقه است. و فرزندانش سلطان مصطفى خان چهارم 84 و سلطان محمود خان دويم 84 در (ص 14 و 96) گذشتند.
وى فرزند فتحعليشاه خاقان است كه در 1250 بيايد.
محمد قلى ميرزا از شاهزادگان زمان خود بوده و شعر هم مى گفته و تخلص خسروى مى نموده و در عناوين دولتى ملك آرا لقب داشته، و او در چهارشنبه بيست و دويم ماه رمضان المبارك اين سال، چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ: 243» نوشته، مطابق جوزا ماه برجى در شهر نواى دماوند از آسيه خانم دختر محمدخان قاجار قوانلو كه در 1220 در ضمن عزت شاعر قاجار بيايد متولد شده. و اين آسيه خانم از نخست زوجه مهدى قلى- خان بن محمد حسن خان، عم فتحعليشاه بوده، و از او ابراهيم خان ظهير الدوله را كه در 1240 بيايد آورده، و پس از وى فتحعليشاه او را تزويج نموده، پس محمد قلى ميرزا برادر مادرى ابراهيم خان خواهد بود.
ص: 143
بهرحال؛ وى چنان كه در «مجمع الفصحاء 1: 25» و جلد قاجاريه «ناسخ» نوشته، در زمان پدر در سنه 1214 بحكومت مازندران برقرار، و در 1228 بحكمرانى استرآباد منصوب، و هم در عهد پدر بملك آرا ملقب شد، و تا آخر زمان حيات وى بحكومت آن ولايت برقرار بود، و در اول سلطنت محمد شاه بفريب قائم مقام كه: تو فرزند بزرگ پدر هستى بطهران بيا و اذن جلوس ببرادرزاده بده! بطهران آمد و ديگر روى برگشتن نديد و بتوقف همدان مأمور شد و تا آخر عمر هماره در همدان بطاعات و عبادات بسر ميبرد، تا در سنه هزار و دويست و شصت و چهار، هم در همدان وفات كرد، چنان كه در «طرائق الحقائق 3: 306» از پسرش عبد اللّه ميرزا نقل كرده، و در «روضة الصفاء» در سنه 1265 نوشته، و در «معاريف» ملك المورخين در سنه 1260 در همدان، و در «تاريخ سرتيپ» 1289 است كه اين دو قول أخير ظاهرا غلط باشد.خسروى تخلص چند نفر ديگر نيز غير از او است. اول: خسروى بختيارى، نامش رستم خان كه در «جنگ بهترين اشعار» نوشته شده. دويم: خسروى بختيارى ديگر، نامش صالح خان كه در 1321 بيايد. سيم: خسروى دولتشاهى كه در 1298 بيايد. چهارم:
خسروى ماوراء النهرى كه وى جمال الدين ابو المشاهد بخارائى است، و در «مجمع- الفصحاء 1: 199» نوشته است. و اين خسروى صاحب عنوان ديوانى در اشعار دارد كه در «مجمع الفصحاء» اين چند شعر را از آن نقل كرده:
شد آن محمل نشين از چشم وز اه حسرت آميزم
زمام ناقه اش چون دل بدست ساربان لرزد
دل من مضطرب شد در خم زلف چو چوگانش
چو آن طفل مشعبد كز فراز ريسمان لرزد
چنان لرزد ز باد مشگبو زلف سياه او
كه از بيم شهنشه راى در هندوستان لرزد
جهان مكرمت فتحعلى شه آنكه از جودش
دل خورشيد در گنجينه دريا و كان لرزد
ز سوداى غمش در عشق اين معنى يقينم شد
كه خواهد چاك شد از غم اگر صد پيرهن دارم
بجنت خسروى از ياد كويش گريد و گويد
كه بس دلگيرم از غربت تمناى وطن دارم
خوش آن كه خط برخت اى مه آشكار نبود
ميان عشق من و حسنت اين غبار نبود
مران بيگانه وارم از در خويش
كه اين بيگانه روزى آشنا بود
ص: 144
مرحوم محمد قلى ميرزا در مدت حكمرانى مازندران با اهل علم و فضل معاشر و از آنها احترامى تمام مرعى ميداشت، چنان كه مرحوم ميرزا سليمان تنكابنى را كه در 1302 بيايد، بطورى كه در «قصص العلماء: 60» براى شهرتش در علم طب بمازندران خواست، و مدتها وى را در دربار خود نگاه داشت.
بالاخره، اين شاهزاده فرزندان چندى داشته، از آن جمله يكى: سام ميرزا كه در سنه 1309 بيايد، و ديگر: شاهزاده عبد الله ميرزاى نظام العلماء كه از اهل علم بوده، و در هفدهم ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و سى و هشت متولد شده، و در «طرائق- الحقائق 3: 306» ذكرى از او كرده، و اينكه در 5 شنبه 28 رجب سنه 1315 در سارى با او ملاقات نموده، و او هم فرزندانى داشته، از آن جمله: دخترى كه زوجه آقا سيد كاظم بن سيد مصطفى خراسانى الاصل ساروى المسكن بوده، و اين دو نفر پدر و پسر نيز از سادات بزرگوار و علماء أبرار بوده، و شعر هم مى گفته اند.ديگر از فرزندان محمد قلى ميرزا، شاهزاده بديع الزمان ميرزاست، پدر مرحوم شاهزاده ابو محمد نادر ميرزا، كه از ادباء عصر و فضلاء دهر بوده، و «كتابى در انواع اطعمه و اغذيه» تأليف نموده، و آنرا بآيات و اخبار و امثال و نوادر عديده موشح كرده، چنان كه در «المآثر: 197» در عنوانى مخصوص كه براى وى آورده فرموده. و در «دانشمندان آذربايجان: 368» چندين كتاب ديگر نيز از تأليفات او ذكر كرده از اين قرار:
اول: كتاب «نوادر نادرى» در امثال عرب. دويم: «كتابى در لغات تشريح اعضاء آدمى» بعربى. سيم: «كتابى در تاريخ تبريز» بفارسى خالص، و گويد همه اين كتب نزد اولادش موجود است.
ديگر از فرزندان محمد قلى ميرزا: دخترى است كه زوجه حاج محمد كريم خان قاجار كه در 1225 بيايد بوده.
وى نيز فرزند مرحوم فتحعليشاه است كه در 1250 بيايد.
مرحوم حاجى محمد ولى ميرزا شاهزاده ئى با علم و فضل بوده، و مخصوصا در نجوم و أحكام تسلطى تمام داشته، و بهمين جهت در «المآثر: 198» عنوانى مخصوص براى
ص: 145
او آورده، و او در روز آدينه عيد فطر اين سال، چنان كه در جلد قاجاريه از «ناسخ:
243» نوشته، مطابق (...) سرطان ماه برجى از بطن مستوره شاه بى بى كوچك خانم خواهر صادق خان بروجردى متولد شده، و چندين سال بحكومت برخى از شهرها و كارهاى ديگر دولت پرداخته؛ و از آن جمله: در سنه 1236 حاكم يزد شده، و در مدتى كه حكومت آن ولايت را داشت؛ چندين نفر از علماء آنجا را مأمور بتأليف و ترجمه كتب چندى در فقه و اخبار و أدعيه و اخلاق و آداب و عبادات نمود، و از جمله آنها سيد احمد اردكانى بود كه وى ظاهرا مؤلف كتاب «شجرة الاولياء» باشد. و ديگر سيد أبو الحسن فيروزآبادى. و ميرزا سليمان يزدى كه در 1252 بيايد. و ميرزا علينقى امام (جد آيتى مؤلف «تاريخ- يزد») بوده اند. بالاخره پس از مدت هفتاد و هفت سال و هشت ماه قمرى و بيست و سه روز عمر؛ در شب آدينه بيست و چهارم ماه جمادى الاخره سنه هزار و دويست و هشتاد و يك، مطابق (...) عقرب ماه برجى وفات كرد، و در مشهد مقدس در صفه شمالى مسجد بالاسر حرم مطهر دفن شد. و فرزندش عباسقلى ميرزا در 1307 بيايد، و ديگر محمد ولى ميرزا كه در 1333 ذكرى از او خواهد شد.
وى نيز فرزند فتحعليشاه است كه در 1250 بيايد.نايب السلطنه از شاهزادگان بزرگوار و رشيد قاجاريه است، و خدماتى از او بدولت و ملت ايران بظهور رسيده، و او در روز چهارشنبه چهارم ماه ذى الحجة الحرام اين سال، مطابق (...) سنبله ماه برجى در شهر نوا از بطن آسيه خانم دختر فتحعليخان قاجار دولو متولد شده، و در طول مدت عمر لشگركشى ها و جهانگيريها نموده و غالبا با دولت روس در زد و خورد و بر روى هم مغلوب آن گروه بوده و در نتيجه چندين ايالت و ولايت از مملكت ايران جزء آن دولت گرديد. تا آخر پس از مدت چهل و پنج سال و شش ماه قمرى و شش روز عمر در شب پنج شنبه دهم ماه جمادى الاخره سنه هزار و دويست و چهل و نه، چنان كه در «مطلع الشمس 2: 361» با تاريخ تولدش هر دو نوشته، مطابق (...) حمل ماه برجى وفات كرده، و در مشهد مقدس در دار الحفاظ مبارك در سكوى شاه نشين پيوسته بديوار مسجد گوهرشاد دفن شده و از وى چندين نفر فرزند ذكور و اناث كه از آن جمله بيست
ص: 146
و شش نفر پسر بوده اند، بازمانده كه در اين كتاب اسامى برخى بدين قرار نوشته خواهد شد:
اول: مرحوم محمد شاه كه در 1222 بيايد. دويم: مرحوم بهرام ميرزا معز الدوله كه در 1299 بيايد. سيم: مرحوم جهانگير ميرزا، ركن الدوله (ره) كه او كتابى بنام «تاريخ نو» در تتميم كتاب «مآثر سلطانى» نوشته كه حاوى وقايع سال 1240 تا 1267 ميباشد و شايد نقل قولى كه در «منتظم ناصرى» در سال 1251 در وفات قائم مقام از «تاريخ جهانگير ميرزا» نموده، مقصود همان كتاب باشد. و اين جهانگير ميرزا دو نفر فرزند فاضل داشته، يكى: مرحوم حاجى محمد طاهر ميرزا (رحمه اللّه) كه در «المآثر: 190» در عنوانى مخصوص وى را مذكور، و در آن او را باستحضار در علوم عربيت و ادبيت و برخى از فنون جديده و ألسنه أجنبيه وصف نموده، و دو نفر نوادگانش شاهزاده سليمان ميرزا و يحيى ميرزا فرزندان مرحوم محسن ميرزا كفيل الدوله ابن حاجى محمد طاهر ميرزا در دوره دويم مشروطه سمت نمايندگى داشته اند، و سليمان ميرزا در 1263 بيايد.
و ديگر از فرزندان جهانگير ميرزا، مرحوم شاهزاده على بخش ميرزا است كه در «المآثر: 193» عنوانى مخصوص برايش آورده، و در آن وى را بمهارت در علوم ادبيه و ألسنه اروپيه و مترجمى حضور مظفر الدين شاه موصوف داشته (1).
چهارم: مرحوم بهمن ميرزا كه در 1301، و پنجم: فريدون ميرزا كه در 1272، و ششم: قهرمان ميرزا كه در 1255 بيايند. هفتم: مرحوم اردشير ميرزا ركن الدوله كه شاهزاده يى عالم و فاضل و شاعر بوده، و تخلص آگاه مى نموده، و در «مجمع الفصحاء 1: 25» او را عنوان كرده و در آن فرمايد: در كلمات منقول و معقول، و مراتب عربيه و مقامات ادبيه و رياضى و حكمت و اخبار و تواريخ و سير و اخلاق و سلوك و خط و ربط و نظم و نثر و عروض و بديع ماهر و كامل مى باشد.
آن گاه در (ص 26 تا 28) شطرى از اشعار او را آورده كه از آن جمله اين
ص: 147
ابيات است:
اى شهره شهر و فتنه برزن
بنمارخ و آتشم بجان برزن
در مشگين زلف پرخمت كرده
مسكين دل بى قرار من مسكن
آن قامت و زلف و چهره در چشمم
گوئى سرو است و سنبل و سوسن
هشتم: مرحوم احمد ميرزا معين الدوله كه در 1310، و نهم: مرحوم حاجى حسام السلطنه و دهم: مرحوم حاجى معتمد الدوله كه هر دو در 1233 بيايند. يازدهم: مرحوم حمزه ميرزا حشمة الدوله (ره) كه در پنجم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و نود و هفت وفات كرده، و در ضلع شمالى گنبد حاتم خان در مشهد دفن است. دوازدهم: مرحوم مصطفى قلى ميرزا كه در سنه هزار و دويست و هفتاد و يك وفات كرده. سيزدهم: مرحوم خانلر ميرزا احتشام الدوله كه دخترش زوجه ميرزا حسن خان نائينى و مادر ميرزا رضا خان كه در 1290 بيايد بوده، و در سنه هزار و دويست و هفتاد و هشت در اصفهان وفات نموده. چهاردهم:
مرحوم بهادر ميرزا، وفاتش سنه هزار و دويست و شصت و هشت. پانزدهم: خسرو ميرزا كه در سنه هزار و دويست و نود و دو در همدان وفات كرده، چنان كه در كتاب «امير كبير:
33 ط 2» نوشته. شانزدهم: منوچهر ميرزا كه حاكم لرستان و گلپايگان بوده، و در سنه هزار و دويست و پنجاه و پنج وفات نموده، چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ: 330» نوشته. هفدهم: مهدى قلى ميرزا سهام الدوله كه در سنه 1229 كيفيت جنگ او با فرقه بابيه بيايد.
خلاصه از اين بيست و شش نفر پسر، هفده نفر اينجا بنام نوشته شدند كه شرح احوال هشت نفر پس از اين در سالهاى معين بيايد، و براى نه نفر هم اجمالا چيزى نوشتيم و از ذكر نام نه نفر ديگر در اين كتاب مانند أسماء و احوال دختران او كه بيست و يك نفر بوده اند؛ صرف نظر نموديم كه بجمله فرزندان وى چهل و هفت نفر ميباشند.
وى نيز فرزند فتحعليشاه است كه در 1250 بيايد.حسينعلى ميرزا از معاريف شاهزادگان آن دوره است كه شعر هم مى گفته،
ص: 148
و در روز سه شنبه دهم ماه ذى الحجة الحرام اين سال، چنان كه در «فارسنامه 1: 231» بدون تعيين روز هفته گفته (و تعيين آن مفهوم از تعيين روز هفته تولد نايب السلطنه ميباشد) مطابق (...) سنبله ماه برجى در نوا از بطن بدر جهان خانم دختر جعفر خان بن قادر خان عرب عامرى بسطامى متولد شده، و در نيمه ج 1 سنه 1214 دختر أمير گونه خان كرد زعفرانلو حاكم خبوشان را تزويج نمود، و در همين سال بسمت حكومت فارس و لقب فرمانفرما منصوب و ملقب گرديد، و چندين سال بايالت آن مملكت منصوب بود و با كمال كامروائى فرمانفرمائى مى نموده، تا آخر پس از مدت چهل و هفت سال و سه ماه قمرى و شانزده روز عمر، در بيست و ششم ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و پنجاه و يك، چنان كه نص گفتار اول «فارسنامه» است، مطابق (...) سرطان ماه برجى در طهران وفات كرده و در كربلاء دفن شد، و تاريخ وفات وى در ع 1 اين سال علاوه بر «فارسنامه» در بسيارى از كتب ديگر چون «مرآت البلدان» و غيره نوشته، ليكن در جلد قاجاريه «ناسخ» در ع 1- 1252 ذكر كرده، و آن ظاهرا اشتباه است.
مرحوم فرمانفرما را چندين فرزند پسر و دختر بوده كه در «فارسنامه 2: 110» عده پسران را نوزده نفر نوشته، و از آن جمله يكى از پسران كه سيم بوده مرحوم نجفقلى ميرزا والى است كه در 1222 بيايد. و ديگر كه پنجم بوده تيمور ميرزاى حسام الدوله است كه در 1291 بيايد. و يكى از دختران زوجه مرحوم آقا اكبر نواب كه در 1263 بيايد.
و ديگرى زوجه مرحوم ميرزا ابو الحسنخان مجتهد كه در 1221 بيايد؛ بوده اند.
اينك اين چند شعر از صاحب عنوان بنقل از «فارسنامه 2: 110» اينجا آورده شد:
در بر اهل نظر روى ترا نيست نظير
فردى از دفتر خوبى است ولى منتخب است
يار اگر بر سر كين است چه سود از ديگران
دوست گر بر سر مهر است چه باك از دشمن
دشمن تو است اگر دوست، چه هجران چه وصال
باز اگر با تو بود يار، چه گلخن چه چمن
اى شير خدا تو آگهى از دل ما
كز روز أزل هم تو سرشتى گل ما
با مهر خود آميخته ئى آب و گلم
مهر تو كجا برون رود از دل ما
ص: 149
كجا، ديهى است در ناحيه كهدم از بلاد گيلان كه آنرا نه من گويند.
شيخ حسن مذكور فرزند محمد على بن حسين بن محمود بن محمد أمين بن پير أحمد كجائى، و از علماء و أفاضل عصر خود بوده.
وى در اين سال متولد شده، و كتابى بنام «ارشاد المتعلمين» در سنه 1245 در كربلاء تأليف كرده، و در آن خود را بشانزده واسطه از نژاد زراقه حاجب متوكل عباسى، و پير أحمد مذكور را استاد معقول شيخ بهائى نوشته، و آنجا گويد كه: زراقه چون اجابت دعاء حضرت هادى عليه السلام را در هلاكت متوكل ديد از شيعيان خاص او گرديد، و حضرت هادى قرآنى بخط حضرت أمير عليه السلام بوى داد كه وزن آن بناء بر مشهور نه من است، و پس از وى بفرزندش ابو الحسن بن زراقه، و هكذا بطنا بعد بطن از هر پدرى بپسرى رسيد تا اينك كه در نزد من است، و چون اين قرآن در قريه كهدم مذكور بوده، اين قريه را نه من گفته اند، و ظاهرا اين پير أحمد همان مؤلف كتاب «جمع- القواعد» در تجويد باشد، چنانكه اين همه را در «الذريعه 1: 519» نوشته و در (ج 5: 139) نيز اشاره ئى بدان نموده، ليكن بنظر ما اشكالى در آن بهم ميرسد، و آن اينكه از زمان متوكل تا صاحب عنوان تقريبا در حدود هزار سال فاصله است، و بايد دو برابر اين اندازه فاصله در نسب موجود باشد، و علاوه بر دليل كلى كه در مقدمه بدان اشاره نموده ايم، از مقايسه واسطه بين او و پير أحمد كه استاد شيخ بهائى بوده نيز معلوم مى شود كه بايد واسطه تا زراقه بيشتر باشد، اگرچه واسطه بين آنها نيز بقاعده كلى تقريبا قدرى كم ميباشد.
طسوج چنان كه در «الذريعه 4: 281» نوشته، در هشت فرسنگى شهر خوى از توابع آذربايجان است.
ملا عبد النبى، بنقل از همانجا فرزند اوجاق قلى؛ و طبق «دانشمندان آذربايجان:
267» فرزند شرف الدين محمد، و خود از أجله علماء عهد و فضلاء عصر خويش بوده، كه در سنه هزار و صد و هفده، مطابق (1083- 1084) شمسى در شهر خوى متولد شده،
ص: 150
و مدتى در لاهيجان در خدمت سيد محمد لاهيجانى و غير او درس خوانده، تا در علوم نقليه و فنون عربيه و ادبيه تبحرى تام بهم رسانيده آنگاه بمشهد مقدس رفت، و آنجا در نزد ملا رفيعا گيلانى علوم فقه و اصول و رياضى و معقول و غيره را تكميل كرد. پس در سنه 1196 بنجف رفت و آنجا توطن اختيار نمود؛ و وى كتابى دارد در تفسير كه حاوى نكات بديعه مى باشد، و در اين سال پس از مدت هشتاد و شش سال قمرى عمر در كربلاى معلى برياض اعلا خراميد، و شاگردش مرحوم ميرزا حسن زنوزى كه در 1223 بيايد در تاريخ وى فرموده:
چو شد عبد النبى آن معدن فضل
از اين وحشت سرا بر خلد هارب
ز فوتش گشت غارب مهر افضال
از آن رو سال فوتش گشت: غارب
و فرزندانش آقا احمد و آقا نقى در 1232 و 1264 بيايند.
وى فرزند مرحوم حاجى ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازى است كه در (ص 56) گذشت، و خود از اعيان و رجال كاردان و خيرمند زمان خويش بوده كه در اين سال، چنان كه در «فارسنامه 2: 49» نوشته متولد شده، و در سنه 1273، چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ:
695» نوشته لقب صاحبديوان يافت، و در سنه 1279 متولى باشى مشهد گرديد، و پس از مدت هفتاد و نه سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و هشتاد و دو در مشهد مقدس وفات كرد، و در مسجد پشت سر در درگاه طرف شمال شرقى دفن شد، و پس از خود فرزندان چندى باز نهاد.
از آن جمله: يكى مرحوم ميرزا على محمد خان قوام الملك كه در 1268 بيايد. و ديگر: ميرزا فتحعليخان صاحب ديوان كه وى در سنه 1236 متولد شده، و در سنه 1308 چنان كه در «منتخب التواريخ: 426» نوشته متولى مشهد گشته، و پس از مدت 78 سال عمر در سنه 1314 وفات كرده و در مشهد دفن شد، و نواده اش خان بابا خان فرزند ميرزا محمود خان صاحب ديوان فرزند فتحعليخان مرقوم؛ در دوره سيم مجلس شوراى ملى وكيل بوده، و فرزند ديگر ميرزا فتحعليخان كه برادر ميرزا محمود خان باشد؛ ميرزا حسين خان مؤتمن الملك است كه در «فارسنامه 2: 50» عنوانى دارد، و مادر او خرم بهار
ص: 151
خانم احترام الدوله است كه در 1331 بيايد، و فهرست اسماء متوليان مشهد مقدس نيز در 1220 بيايد.
وى فرزند سيد احمد طبقجلى است كه در 1213 بيايد، و خود از معاريف علماء اهل سنت بوده، و همانا در اين سال متولد شده، چنان كه در «المسك الاذفر» فرموده، و در جوانى چندان مايل بتحصيل نبوده، و پس از گذشتن شطرى از عمر رغبت بتحصيل علوم نمود، و در نزد شيخ عبد الرحمن روز بهانى و غيره درس خواند، و بعد از تكميل تحصيل؛ خود از نخست در مدرسه عليه، و سپس در خانه خويش بتدريس پرداخت، و شرحى بر شرح پدر خود بر كلمه شهاده و توحيد تأليف كرد، و پس از مدت شصت و دو سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و پنج بسراى سپنج شتافت، و در بغداد در دروازه أزج در مقبره شيخ عبد القادر دفن شد، و از خود فرزندى برجا ننهاد، و كتب خود را بر خانه ئى كه در طرف رصافه نزديكمسجد عاقولى داشت وقف كرد، و أملاكى كه داشت هم بر آن وقف نمود، و شيخ داود نقشبندى را بتدريس در خانه خود منصوب ساخت.
هرند بفتح هاء هوز و راء مهمله و بعد از آن نون ساكن قبل از دال مهمله، بطورى كه در «تاريخ اصفهان: 89» فرموده قريه ئى است در ناحيه قهپايه اصفهان كه صفارى آن مشهور است انتهى.
آقا محمد جعفر صاحب عنوان فرزند مرحوم ملا محمد مهدى بن حاج محمد ظهير بن حاجى محمد سميع بن حاج خدابخش؛ است كه او پسر پسر ملا بديع الزمان هرندى از نژاد جناب ابو الحسن زراره عبد ربه بن أعين بن سنسن شيبانى كوفه ئى رحمهم اللّه بوده.
شيبان نام قبيله ئى است معروف در عرب، و سنسن بضم دو سين كه ما بين آنها نون ساكنه است و بعد از سين دويم نون ديگرى است از مردم روم بوده و فرزندش أعين، چنان كه در «رجال نجاشى» نوشته مولاى آل عبد اللّه 23 بن عمرو السمين 22 بن أسعد 21 بن همام شيبانى بوده و بدان قبيله منسوب شده، و نسب همام مرقوم در 1206 بيايد. و أعين أفعل وصفى است از عين بمعنى نيكو و فراخ چشم و مؤنث آن عيناء و جمع عيناء عين بكسر عين
ص: 152
و سكون ياء است. و اين أعين بواسطه آن كه يكى از پدرانش آزاد كرده قبيله شيبان بوده بدان قبيله منسوب شده. و زراره از أهل كوفه و از أجله رواة حضرت صادق عليه السلام و از طبقه اول أصحاب اجماع و نامش عبد ربه، و زرارة لقب او بوده و بدان شهرت يافته. وفاتش سنه 150؛ و بر ما معلوم نشد كه در چه زمانى أعقاب او بايران آمده اند كه در اين مآت أخبره اين خانواده صاحب عنوان از آنها در هرند پيدا شده اند.
و مرحوم ملا بديع الزمان از علماء مائه يازدهم هجرت بوده، و شرحى بر «صحيفه سجاديه» دارد بنام «رياض العابدين» كه آن مشهور و در «روضات الجنات: 197» نام ملا بديع مرقوم در عداد شراح «صحيفه» ذكر شده، و او در سنه 1049 وفات كرده، و فرزند او كه جد اين خانواده بوده، و همچنين فرزند او نامشان از ما مستور است، و فقط نام حاج خدابخش كه پسر پسر او چنانكه نوشتيم بوده بما رسيده، و نواده او حاجى محمد ظهير مردى مقدس و گوشه گير بوده و فرزندانى داشته.
يكى: حاج محمد هادى كه در 1256 بيايد. و ديگر: ملا محمد مهدى كه از علماء بزرگ عصر خويش بوده و از مير محمد حسين خاتون آبادى اجازت روايت داشته. وفاتش 9 ج 2 سنه 1180. قبرش در صندوق چوبى واقع در كنار ايوانچه غربى بقعه سر قبر آخوند در دالان درب قبله ئى مسجد جمعه اصفهان.فرزندش آقا محمد جعفر صاحب عنوان؛ در ميان اين طايفه معروف به آقا محمد- جعفر بزرگ و هم از علماء زمان خود بوده، و امور شرعيه اردستان و هرند از مناصب او، و همچنين توليت مدرسه جده كوچك اصفهان باو واگذار شده تا در اين سال وفات كرده، و در بقعه ئى معروف بنام خودش در محله جولاباد هرند دفن شده.
فرزند او مرحوم حاجى محمد حسين نايب الصدر از معاريف رجال اصفهان و در زمان خود مرجع أحكام و قضاوت شرعيه بوده، و او دو پسر داشته، يكى: مرحوم ميرزا محمد باقر كه شيخ الاسلام اردستان بوده، و برخى «حواشى بر شرح لمعه» نوشته، و پس از خود فرزند پسر نداشته، و ديگر: مرحوم حاجى ميرزا محمد تقى كه در 1222 بيايد.
اين شرحى كه ما در اين عنوان نوشته و هم در بعضى از عناوين ديگر راجع باحوال علماء هرند مينويسيم منقول از ورقه ئى است كه آنرا در سنه 1345 مرحوم آقا ميرزا
ص: 153
عباس نحوى كه در 1302 بيايد، بخواهش سيد جناب كه در 1287 بيايد؛ براى درج در «تاريخ اصفهان» در احوال اين خانواده كه آنها را نحوى هاى هرند ميگويند نوشت، و ما همان سال آنرا از روى نسخه اصل خط وى در كتاب «أمالى» نقل كرديم، و بعد از آن در عصر 5 شنبه 4 ع 2 سنه 1360 ملاقات حضورى ديگرى با او بعمل آمد، و توضيحات و تغييراتى در آن رخ داد كه در حاشيه صفحات «أمالى» اشاره بدانها نموده ايم و اينك نقاوه و مهذب آن در اينجا نقل شد.
خانواده سويديان جماعتى از علماء معروف بغدادند، و نخستين كسى كه اين كلمه (سويدى) بر او گفته شده، ملا عبد اللّه پدر صاحب اين عنوان است، و آن چنان بوده كه ملا عبد اللّه با ملا حسين افندى راوى در نزد ملا نوح حديثى در مدرسه عمريه كه برابر جامع قمريه بوده و اينك خراب است؛ باهم درس ميخوانده اند، و پس از مفارقت يكديگر، هرگاه ملا حسين نامه بوى مى نوشته، در پشت آن عنوان مى كرده كه: (بملا عبد اللّه برادرزاده ملا احمد بن سويد برسد) چون ملا احمد هم ملا عبد اللّه متولى موقوفه معروف كرخى بوده؛ و بمشيخه و خدمت گذارى آستان وى شهرت داشته، ملا حسين راوى اين را بلفظ سويدى مختصر ميكرده.
بهرحال، شيخ محمد سعيد، كنيه اش أبو السعود و فرزند شيخ ابو البركات عبد اللّه بن شيخ حسين بن شيخ مرعى بن شيخ ناصر الدين عباسى بغدادى است.
شيخ عبد الله از بزرگان علماء اهل سنت در مائه دوازدهم بوده و در نزد چندين نفر از علماء عصر خويش از آن جمله عمش شيخ احمد درس خوانده، و هم جماعتى از علماء عراق و غيره در نزد او درس خوانده اند؛ و تأليفات چندى دارد، از آن جمله: «شرحى بر صحيح بخارى»، تولدش سنه 1104، مدت عمرش 66 سال، وفاتش سنه 1170، قبرش در مقبره معروف كرخى در بغداد، و او فرزندانى داشته:يكى: شيخ احمد كه در 1210 بيايد. و ديگر: شيخ محمد سعيد صاحب اين عنوان و او از علماء اين طايفه است و شعر هم مى گفته، و همانا خود در سنه هزار و صد و چهل و يك، مطابق سال (1107- 1108) شمسى در بغداد متولد شده، و در نزد پدر خود و شيخ على
ص: 154
انصارى درس خوانده، و اجازت حاصل كرد، و چندين سفر بمصر رفت، و آنجا با سيد محمد مرتضى زبيدى كه در 1205 بيايد ملاقات نمود، و هم از وى اجازت روايت كتب او را بهم رسانيد، و اينك اين اشعار از او در اينجا نوشته ميشود:
يا ليلة الكرخ عودى لى بذى سلم
لازال يدرك مع ظلماك فى سلم
أفدى سويعة بشرفيك اذرجعت
كرائم المال من خير و من نعم
يا ليلة فى أراضيك الشموس سمت
الى السما فمحت ما فيك من ظلم
جعلت ذكراك ذكرى كى أذكر ما
بى من مذكر تأنيث الجوى السقم
ان لم تعودى و ان العود أحمد فى
باقى البقا فبقائى فيه كالعدم
يا ليلة بحمى بغداد ذات حمى
سقى أديمك هطال من الديم
در «المسك الأذفر» فرمايد كه: وى وقتى از بام خانه خود افتاد و ألمى سخت بدو رسيد، پس شروع بتشطير «قصيده برده» نمود، و هنوز آن تشطير تمام نشده بود كه او عافيت يافت و اين أشعار از آن است:
(أمن تذكرجيران بذى سلم)
أسلمت قلبك فى سلم بلا سلم
و دل فى صدق هذا الحال انك قد
(مزجت دمعا جرى من مقلة بدم)
(أم هبت الريح من تلقاء كاظمة)
تثير ما فى الحشاللو جد من ضرم
فأرعد الرعد من صوت الحداة دجى
(و أومض البرق فى الظلماء من أضم)
شيخ محمد سعيد، پس از مدت شصت و دو سال قمرى عمر در اين سال وفات كرد، و در مقبره معروف كرخى دفن شد و سه پسر بعد از خود برجا نهاد، يكى: شيخ على كه در 1237 بيايد، و ديگر شيخ حسين و ملا عبد الله كه آنها هم از اهل علم بوده اند.
ص: 155
سنه 1204 قمرى مطابق سنه 1168 شمسى
غره محرم الحرام ... سنبله ماه برجى
سنه 1169 شمسى
دويم رجب المرجب أول حمل ماه برجى
وى فرزند فتحعليشاه است كه در 1250 بيايد، و خود شاهزاده ئى شجاع و دلاور و رشيد و شاعرى سخنور بوده، و در أشعار شكسته تخلص مى نموده، و همانا او در جمعه غره ماه ذى الحجة الحرام اين سال، چنان كه در «منتظم ناصرى 3: 159» نوشته، از بطن مادر حسينعلى ميرزاى فرمانفرما كه در (ص 249) گذشت متولد شده، و در آن كتاب و هم چنين «مجمع الفصحاء 1: 35» و «مرآت البلدان» و جلد قاجاريه «ناسخ» و غير آنها شرح؛ احوالش بتفاريق نوشته شده، و خلاصه آن اين كه: او در سنه 1229 ايالت يزد و بسطام و نيابت طهران را يافت، و در سنه 1231 چون خوانين خراسان اختلالى در آن ولايت انداخته بودند، وى ملقب به شجاع السلطنه و بايالت خراسان منصوب شد كه در 17 محرم سنه 1232 وارد مشهد گرديد، و خوانين بجاى خود آرام گرفتند، و در همان سال بعزم تدمير حاجى فيروز الدين ميرزا فرزند تيمور شاه افغان كه در 1209 بيايد، آهنگ هرات نمود كه در اوائل ج 1 بخبوشان رسيد، و در هر منزلى هركه سر بطغيان برآورده بود وى را سركوبى مى نمود تا بهرات وارد شد، و حاجى فيروز الدين ميرزا را نيز باطاعت درآورد و برگشت. و در سنه 1233 ميان رباط كافر و كوسويه با فتيح خان افغان جنگ كرد و فاتح شد، و در سنه 1235 تربت حيدريه را فتح كرد، و خواهر محمد خان قرائى را بنكاح خود درآورد، و در سنه 1236 در قلعه كأريز باخرز، با بنياد خان هزاره ئى جنگ كرده و غالب شد و تا حوالى هرات راند، و در سنه 1238 بجهت بعضى از تهمت ها در 5 رجب بطهران آمد و بخواهش خود از حكومت خراسان درگذشت، و براى معالجه كسالتى كه داشت با برادر خود فرمانفرما باصفهان رفت، و در سنه 1239 باز بايالت خراسان منصوب
ص: 156
شد، و در رجب 1241 چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ: 163» نوشته از مشهد بيرون شده و در دامنه كوه اژدر كوه با تركمان ها و اوزبيك ها جنگ كرده و غالب آمد، و در سنه 1242 بتدمير شاه محمود افغان بهرات رفت و برگشت، و در اين مدت هاى حكومت خراسان، سركشان آن سامان از بيم تيغ تيزش خواب و آرام نداشتند، و آوازه دليرى و دلاوريش بهر مرزوبوم پراكنده گرديد. و بالاخره در سنه 1243 حاكم كرمان شد، و در سنه 1245 كه موكب فتحعليشاه بطرف فارس حركت كرد، وى بدان سرزمين باستقبال پدر رفت، و در سنه 1246 بدون رضاء پدر با شفيع خان راورى در يزد جنگ كرد، و از حكومت كرمان معزول شد، و در سنه 1249 باز بكرمان رفت، و در سنه 1250 بعد از فوت پدر با برادر أعيانى خود حسينعلى ميرزا همدست شده و بر محمد شاه ياغى گرديدند، و هرچند خود او لياقت سلطنت داشت؛ زيرا كه در فرزندان بلاواسطه فتحعليشاه، يكى دو تن بدلاورى و رشادت و كفايت او بهم رسيده اند، ليكن چون براى احترام فرمانفرما كه برادر بزرگ تر بود هماره بدستور او رفتار ميكرد، و او هم آن درايت و كفايت سلطنتى را نداشته، يا براى پابست قوانين مذهبىبعضى كارها را نميكرده، بالاخره لشگر محمد شاه بفارس آمده، و در أثر آن شجاع السلطنه در شيراز مغلوب و مأخوذ، و در طهران مكحول گرديد، و سالها با عالم نابينائى زندگى كرد، و مدتها در تبريز ماند، و در زمان ناصر الدين شاه بطهران آمد، و آخر در سنه هزار و دويست و هفتاد وفات كرد؛ و در «مجمع» اين اشعار را از آورده:
درد تو در دل نهفته ايم و طبيبان
درد سر ما دهند كاين خفقان است
ساقى مى خانه داد جام شرابم
خانه اش آباد باد، ساخت خرابم
مرحوم حسنعلى ميرزا بطورى كه در صفحه مذكوره جلد قاجاريه «ناسخ» نوشته؛ شانزده نفر فرزند داشته، كه هفت نفر آنها پسر بوده اند بدين ترتيب: اول: هلاكو ميرزا كه در 1271 بيايد. دويم: آباقا خان فروغ الدوله كه تخلص فروغى شاعر كه در 1213 بيايد بمناسبت نسبت بوى بوده كه هماره مداحى او را مى نموده.
سيم: شاهزاده ارغون ميرزا كه در شجاعت و شهامت ثانى و تالى پدر بوده و سال ها حكومت شهرهاى مختلف و با دشمنان جنگ كرده، و آخر در اواسط سنه 1248 در محاصره
ص: 157
شهر كرمان كه بامداد عم خود فرمانفرما بمحاصره آن رفته بود؛ بقتل رسيد، چنان كه در «فارسنامه 1: 282» فرموده. چهارم: منكوقاآن ميرزا. پنجم: حاجى اوكتاى- قاآن ميرزا كه در 1308 بيايد؛ و مادر اين پنج نفر دختر مرتضى قليخان بن محمد حسن خان بوده كه دختر عم فتحعليشاه بشود. ششم: أبو سعيد ميرزا كه مادرش از اهل قم بوده. هفتم: قهرمان ميرزا از دختر اسحق خان قرائى و اين اسحق خان از مشاهير خوانين خراسان بوده، و با پسرش حسنعليخان در سنه 1231 در مشهد بحكم شاهزاده محمد ولى ميرزا، مقتول شدند. و پسر ديگرش محمد خان در دولت آباد، علم ياغى گرى برافراشت؛ چنان كه در «مطلع الشمس: ج 2» در وقايع آن سال نوشته.
وى فرزند محمد على پاشا است كه در 1265 بيايد، و خود از مشاهير رجال زمان و مردى كافى و كاردان بوده، و همانا وى در اين سال در قوله مصر متولد شده، و علاوه بر دلاورى و تبحر در رموز و أمور كشورگيرى و كشوردارى، در زبان عربى و فارسى و تركى مهارتى تمام داشته، و در سنه 1264 كه پدرش بأواخر عمر رسيده و بيمار شد؛ وى بزمامدارى مملكت مصر نائل گرديد. ليكن بيش از يازده ماه بدان برقرار نبود، و در ماه ذى الحجة الحرام همان سال هزار و دويست و شصت و چهار، مطابق (اسد يا سنبله) ماه برجى در حيوة پدر وفات كرد، و فرزندان چندى برگذار نمود.اول: پرنس احمد تولدش (1240 يا 1241). دويم: اسمعيل پاشا كه در 1279 بيايد. سيم: پرنس مصطفى تولدش (1247 يا 1248).
وى فرزند على قويدر مغربى است و بناء بر آنچه در «معجم المطبوعات: 1534» نوشته؛ يكى از أجداد او در خليل از بلاد فلسطين متولد شده، و پدرش از آنجا براى تجارت بقاهره آمد و در آن شهر اقامت نمود، و شيخ حسن خود در اين سال در مصر متولد شده و آداب و علوم را بر شيوخ وقت؛ مانند شيخ حسن عطار و باجورى درس خواند، آنگاه بانشاء فصول و قصائد پرداخت، و با ادباء وقت بمكاتبه مشغول شد و كتاب و شعراء از هرجهت رو بوى آورده و مورد استفاده قرار گرفتند، و او خود كتب چندى تأليف كرده
ص: 158
اول: «شرح منظومه عطار» در نحو. دويم: «قصيده ئى مزدوجه» كه آغاز آن اين است:
حمدا لمن أودع فى الأحداق
سواد ما سار الى الافاق
و زين الحدود بالاشراق
مصونة بصبغة الخلاق
كفضة قد موهت بالتبر
و در اين مزدوجه شرح احوال خود را هم ذكر كرده. سيم: كتاب «نيل الارب» در مثلثات عرب. شيخ حسن پس از مدت پنجاه و هشت سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و دو در مصر وفات كرد، و شاگردش صفوت ساعاتى مرثيه ئى درباره او گفته كه اين دو بيت از آن است:
بكت عيون العلا و انحطت الرتب
و مزقت شملها من بعدك الكتب
و نكست رأسها الاقلام باكية
على القراطيس لما ناحت الكتب
وى فرزند مرحوم ميرزا سيد محمد 32 بن ميرزا محمد داود 31 بن ميرزا عبد اللّه 30 بن ميرزا محمد شفيع 29 بن ميرزا رحمة اللّه 28 بن ميرزا ابو الحسن 27 بن ميرزا قوام الدين محمد 26 بن مير عبد القادر 25 بن الأمير قوام الدين محمد 24 بن سيد نظام- الدين على 23 بن سيد قوام الدين محمد 22 بن تاج الدين ابو محمد الامير حسن 21 بن سيد مرتضى خان 20 بن الامير سيد عليخان 19 بن الامير كمال الدين احمد 18 بن الامير قوام الدين 17 (مير بزرگ) بن سيد كمال الدين احمد 16 معروف بصادق بن سيد أبو صادق عبد اللّه 15 بن سيد محمد 14 بن السيد ابو محمد هاشم 13 بن سيد أبو الحسن على 12 النقيب بطبرستان ابن ابو عبد اللّه حسين النسابه 11 بن سيد على 10 بن أبو عبد اللّه حسن- المحدث 9 بن ابو الحسن على المرعش 8 بن أمير العراقين عبد اللّه 7 بن ابو الحسن محمد الاكبر السيلق 6 بن ابو محمد حسن المحدث 5 عليه السلام است. حضرت حسن المحدث 5 عليه السلام در (ص 5) گذشت، و او نزيل مكه معظمه بوده و در روم وفات نموده. فرزندش جناب محمد السيلق 6 كه وى را محمد الاكبر هم نوشته اند
ص: 159
از محدثين و فقهاء و زهاد عصر خود بوده، و بواسطه تندى زبان بكلمه سيلق بر وزن حيدر كه وصف از سلاقت كه بمعنى تندى زبان است مشهور شده، چنان كه در «عمدة- الطالب: 305 ببعد» كه چندين مرتبه نام او ذكر شده بلفظ سيلق بتقديم ياء بر لام آورده، لكن در چندين كتاب ديگر كه نام او برده شده اين كلمه را سليق بر وزن أمير نوشته اند.
و در اثر آن جماعتى كثيره از أعقاب وى را نسبت او سيلقى يا سليقى ميخوانند، و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى آوريم. يكى: ابو عبد اللّه جعفر 7 در 1316. و ديگر: عبد اللّه 7 مذكور در عمود اين نسب، و جناب على المرعش 8 از مشاهير سادات حسينى است و بواسطه علو مقامى كه داشته بكلمه مرعش كه بمعنى كبوتر بلند پرواز است ملقب شده، و سلاسل كثيره از أعقاب او در ايران و عراق و غيره؛ منتشر شده كه همه را بنسبت او مرعشى ميخوانند، و جماعتى بسيار از علماء و سلاطين و ساير معاريف از آنها بهم رسيده كه بعضى هم در اين كتاب ذكر شده و ميشوند، و بطورى كه در «الذريعه 4: 411» فرموده چهار طايفه از آنها بهم رسيده: مرعشيه مازندران، و شوشتر، و اصفهان و قزوين، انتهى. و اين خانواده صاحب عنوان از مرعشيه مازندران اند. مرحوم مير بزرگ 17 نخستين كس از سلاطين مرعشيه مازندران، بعلاوه بزرگوارى عارف و مرشد بوده، و چندين سال خود و أعقابش در مازندران سلطنت كرده اند، وفاتش محرم سنه 781، قبرش در آمل مازندران در بقعه ئى معروف و زيارتگاه است. فرزندش سيد كمال الدين 18 والى سارى بوده. وفاتش سنه 801، قبرش در سارى. فرزندش امير سيد عليخان 19 در سنه 820 وفات كرده، و در سارى مدفون است. فرزندش أمير مرتضى خان 20 والى مازندران و فيروز كوه بوده، و در 4 صفر سنه 837 وفات نموده، و دو فرزند ما از او در اين كتاب مى نويسيم، يكى: سيد محمد خان 21 در 1264، و ديگر امير حسن 21 كه در عمود اين نسب است، و ميرزا محمد شفيع 29 مستوفى كل موقوفات ممالك ايران بوده.
فرزندش ميرزا عبد اللّه 30، مخدره عز شرف بيگم دختر سيمون خان والى گرجستان كارتيل را بزوجيت داشته، و اين سيمون خان بطورى كه در «مجمع التواريخ:92 و پاورقى آن» نوشته فرزند باگراتى ششم ابن داود خان بن لوارصاب خان پادشاه
ص: 160
شمال غربى تفليس است كه پدرش باگراتى در سنه 1025، از جانب شاه عباس بسلطنت اين ناحيه برقرار، و پس از وفات وى در سنه 1028 شاه عباس مقام او را بسيمون مذكور فرزند خردسالش داد، و او هم پس از ده سال در گرجستان بقتل رسيد، و زوجه سيمون خان كه مادر عز شرف بيگم باشد، جهان بانو بيگم دختر عيسى خان قورچى باشى ابن سيد عليخان مشهور بسيد بيك صفوى ابن معصوم خان ابن عم شاه طهماسب ماضى بوده، و زوجه عيسى خان (مادر جهان بانو بيگم) مخدره زبيده بيگم دختر شاه عباس كبير بوده، و مادر زبيده بيگم (زوجه شاه عباس) فخر جهان بيگم دختر باگراتى مذكور و خواهر سيمون خان مرقوم بوده؛ كه در «مجمع التواريخ: 92 و پاورقى آن» چنان كه گفتيم نسب هريك از اين زنان را بطورى كه ذكر شد نوشته. ليكن بدين طريق مستلزم آن ميشود كه زوجه سيمون (جهان بانو بيگم) نواده خواهرش بشود، و اين در شرع اسلامى حرام است، و اگر گوئيم آنها نصرانى بوده و اين نكاح ها را جايز مى دانسته اند؛ چرا اين سادات و عظماء دولت صفوى كه مسلمان متشرع بوده اند با اينها دادوستد دخترى مينموده اند؟! با اينكه حليت اين گونه نكاح هم در مذهب نصارى معلوم نيست. بهرحال، ميرزا عبد اللّه 30 از شعراء و متخلص بعشقى بوده و از عز شرف بيگم فرزندش ميرزا محمد داود 31 را بهم رسانيده، و ميرزا محمد داود 31 هم از شعراء و متخلص بعشق و مستوفى خاصه شاه سلطان حسين بوده و در سنه 1065 متولد شده، و كتابى بنام «خمسه داود» بنظم آورده، و در سنه 1109 متولى باشى مشهد گرديد، چنان كه در «مطلع الشمس 2: 337» نوشته؛ و در سنه 1121 بطورى كه در «مجمع: 92» گفته بهفت سالگى پسرش ميرزا سيد محمد وفات كرد انتهى.
و اين نشايد، زيرا كه اينك مينويسيم كه تولد سيد محمد در سنه 1128 بوده و هفت سالگى او در سنه 1135 خواهد بود، نه 1121؛ و يكى از اين دو تاريخ اشتباه است، و ظاهرا تاريخ تولد درست و وفات اشتباه باشد، زيرا كه آنجا سال تولد را قوى ئيل تركى نوشته و از تطبيق با شمسى درست ميشود، و وفات در غير 1121 بوده. مجملا، ميرزا محمد داود، مخدره شهربانو بيگم دختر شاه سليمان صفوى را بزوجيت داشته و از وى فرزندش ميرزا سيد محمد 32 بوجود آمده، و فرزند ديگر
ص: 161
ميرزا محمد داود 31 مرحوم ميرزا ابو القاسم 32 است كه در سنه 1136 در فتنه افاغنه مقتول شد. و فرزند او ميرزا سيد احمد 33 است كه در همين سال 1136 فرمانى مجعول بنام و مهر شاه طهماسب درست كرد؛ و آنرا بشيراز آورد، و ادعاى فرمانروائى نمود، و پس از زد و خوردها در ربيع الاول 1140 جلوس نمود و بسيد أحمد شاه معروف شد، و طولى نكشيد كه اسير سپاه اشرف افغان شده و او را باصفهان بردند و آنجا ره سپر سفر آخرت شد.بهرحال؛ مرحوم ميرزا سيد محمد، از أجله سادات و عظماء رجال زمان خود بوده و شرح احوالش در كتاب «مجمع التواريخ» تأليف نواده اش خليل ميرزاى 34 صفوى (از ص 90 تا آخر كتاب) بتفصيل، و هم در مقدمه ئى كه آقاى ميرزا عباس اقبال بر آن كتاب نوشته باجمال ذكر شده، و از آنها و برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه: وى در سنه هزار و صد و بيست و هشت مطابق سنه 1094 شمسى در اصفهان از بطن مخدره مرقومه متولد شده، و در ايام صبى كه مقارن سلطنت دائى خود شاه سلطان حسين بوده؛ بملاحظه اينكه پدرش داود و جد مادريش سليمان بوده؛ بنام جد مادرى خود شاه سليمان ملقب شده و او را سليمان ميرزا گفتند، و بهمين لقب عند الخواص مشهور بود، و بعد از وفات پدر خود كه گفتيم وى هفت ساله بوده با مادر خود در نزد دائى خود شاه سلطان حسين بسر ميبرد، تا در سنه 1134 كه محمود افغان اصفهان را محصور نمود و شاه سلطان حسين فرزند خود شاه طهماسب را بپنهانى براى مدد آوردن از اصفهان بيرون فرستاد؛ چون اوضاع را آشفته ديد، شهربانو بيگم خواهر خود را با ميرزا سيد محمد و دو دختر خود را كه يكى زوجه ميرزا سيد مرتضى ابن ميرزا سيد على ابن ميرزا سيد حسين خليفه سلطان، و ديگرى زوجه ميرزا محمد مقيم ابن ميرزا محمد نصير بن ميرزا سيد حسن بن خليفه سلطان مرقوم بودند، و هر دو از زنان صالحه و فاضله بشمار مى آمدند، بعد از رفتن شاه طهماسب بهمراهى عنايت سلطان بافقى مخفيا بيزد روانه كرد، و ميرزا سيد مرتضى مرقوم؛ در زمان شاه سلطان حسين صدر الممالك بوده و يكى از فرزندانش ميرزا ابو تراب است كه بعد از قتل نادر، كريم خان زند و أبو الفتح خان بختيارى وى را دست آويز سلطنت كرده و بشاه اسمعيل ثالثش ملقب نمودند. و ديگرى احمد ميرزاى نيازى است كه شاعرى معروف
ص: 162
و داماد دائى خود؛ شاه طهماسب ثانى بوده، و در سنه 1187 وفات نموده، و ميرزا محمد مقيم در زمان شاه سلطان حسين صدر الصدور و هم از علماء بوده، و چندى از طرف شاه سليمان ثانى مرقوم خواهرزاده جد خود توليت مشهد مقدس را داشته، و نايب التوليه او ميرزا محمد شفيع بوده و قبرش در قبرستان ستى فاطمه اصفهان است.
و يك دختر ديگر شاه سلطان حسين كه فاطمه سلطان بيگم و خواهر أبوينى شاه طهماسب بوده؛ در شب جمعه 17 رجب سنه 1143 بازدواج رضا قلى ميرزا فرزند نادر درآمده كه در روز يك شنبه دوازدهم شوال سنه 1146 شاهرخ ميرزا از وى متولد شد. و دختر ديگر او چنان كه اينك مى نويسيم زوجه ميرزا سيد محمد مرقوم بوده.
مختصر، چون شاه طهماسب خبردار شد كه عمه و خواهرانش از اصفهان بيزد آمده اند؛ محمد خان تركمان اوغلى را فرستاد تا آنها را از راه جندق و بيابانك بقزوين آورده و از آنجا بأردبيل كه در آن وقت مضرب خيام بود رسانيد، و در وقتى كه خود بعزم استخلاص مشهد مقدس از ملك محمود سيستانى بخراسان رفت، ميرزا سيد محمد را با متعلقان حرم سرا دربار فروش مازندران و رستمدار گذاشت، و أللّه قليخان قاجار را بمحافظت آنها مأمور نمود. ميرزا سيد محمد در طى اين انقلابات و انتقالات هماره بتحصيل علوم و آداب كوشيده، و در اندك مدتى جامع كمالات صوريه و معنويه و محل عقيدت و اخلاص قزلباش و صوفيه گرديد، و شاه طهماسب از بزرگوارى وى متوحش شده، لكنبجهت رعايت خاطر عمه خود آزارى بوى نميتوانست نمايد، و بعد از اين كه خراسان را گرفت و باصفهان برگشته افاغنه را بيرون كرد؛ ميرزا سيد محمد را باصفهان خواست، و خواهر خود را بوى تزويج نمود، و بعد از آن كه نادر بر شاه طهماسب تسلط يافت و او را مقيد نموده از راه يزد بخراسان فرستاد، ميرزا سيد محمد را با أهل حرم از راه سمنان و دامغان روانه خراسان داشته و از آنجا بسارى مازندران فرستاد، و پس از يك سال از راه چشمه على دامغان بسمنان روانه كرد، و پس از استقرار بسلطنت؛ در صحراى مغان كه شاه طهماسب و پسرش شاه عباس ثالث را بسبزوار فرستاد، ميرزا سيد محمد را باصفهان اعزام داشت، و شهربانو بيگم جانب برادرزاده را رعايت نموده با فرزند خود وداع كرد و با شاه طهماسب روانه
ص: 163
سبزوار گرديد.
بعد از اين كه نادر در سنه 1149 شاه طهماسب را و در سنه 1150 شاه عباس را بقتل رسانيد، شهربانو بيگم از سبزوار باصفهان نزد فرزند خود آمد. و چون نادر در سنه 1153 از فتح هند برگشته و در اواخر شوال بخراسان آمد، وى و ميرزا سيد محمد را نزد خود طلبيد ببهانه اينكه صدارت كل ايران و توليت مشهد خراسان را بسيد محمد داده و او را نزد خود نگاه دارد. شهربانو بيگم از مقصد او مطلع شده پيغام داد كه: اگر اراده دارى پسر مرا مثل برادرزاده ام بقتل رسانى علنا نزد من اين كار را بعمل آور، والا من ضعيفه پير را كه يك پسر دارم بفراق او هلاك مكن!
نادر از اين پيغام فسخ عزيمت نمود و او را با فرزند مرخص و باصفهان باز فرستاد، و بعد از سه سال؛ شهربانو بيگم در اصفهان وفات كرد و ميرزا سيد محمد نعش او را بمشهد فرستاده تا در داخل درب طلا دفن كردند. و در سنه 1154 وقتى كه نادر عزيمت داغستان را داشت، ميرزا سيد محمد را بسنه و أردلان فرستاده تا از راه همدان و فراهان و قم و طهران بعنوان توليت بمشهد مقدس رود، و او دو ماه و نيم راه را در مدت بيست روز طى كرد و خود را بدان شهر شريف رسانيد، و در سنه 1156 بمنصب توليت فائز گرديد، و در ماده تاريخ آن اين مصرع را گفتند:
آن آيت رحمت الهى و مدت هفت سال در كمال عزت و شوكت بدان شغل خطير بسر برد. و فهرست أسماء كسانى كه در روضه مقدسه رضويه (ع) متولى بوده اند در 1220 بيايد.
ميرزا سيد محمد در اين بين، يك بار ببردع سفر كرد، و بار ديگر بشكى رفت، و در اين سفر مجلسى مملو از أحبار يهود و پادريان نصارى و علماء اهل سنت و جماعت در باب حقيت مذهب اسلام تشكيل شد، و چندين نفر از علماء شيعه هم در آنجا حاضر بودند و ميرزا سيد محمد گذارش مباحثات آنرا كه دو ماه و نيم طول كشيد خلاصه نموده دروان بسمع نادررسانيد و باز بمشهد برگشت، و در سفر أخير كه نادر از كركوك و موصل برگشته بخراسان آمد و أحوال و أوضاع را منقلب ديد محافظت قلعه مشهد را بوى واگذاشت
ص: 164
و خود روانه قوچان گرديد، و ميرزا سيد محمد هفت هزار افغان را كه نادر براى حفاظت شهر در نزد او گذاشته بود از شهر بدر نمود و جماعت قزلباش را بمحافظت برج و باره تعيين فرمود، تا نادر در شب يكشنبه 11 ج 2 سنه 1160 كشته شد و او مسرعان بسيستان بطلب عليقليخان برادرزاده نادر فرستاد تا وى را بسلطنت بردارد، و هرچند نصر اللّه ميرزا و امام قلى ميرزا فرزندان نادر، در چناران هفت فرسنگى مشهد آمده و خواهش دخول در شهر كردند؛ وى بملاحظه اين كه تمام فرق قزلباش و رعاياى ايران از نادر و أولادش متنفر بودند و در آن وقت هم متوسل بنور محمد خان افغان و عطا خان اوزبيك كه در آن ولا با هفتاد هزار كس مجتمع در حوالى جام بودند؛ شده بودند، و اگر پسران نادر مسلط بر ايران ميشدند قتل و نهب عظيم در خراسان و ساير بلاد ايران رخ ميداد، و برعكس قزلباشيه را بعليقليخان حسن ظنى بود، لهذا شهر را بتصرف آنها نداد تا عليقليخان از سيستان رسيد، و چنان كه رسم متوليان از دير زمانى مى بود؛ وى باستقبال رفت و او را بشهر درآورد و بتقبيل عتبه عليه مشرف گردانيد، و همان روز كه 27 ج 2 بود وى را بتخت سلطنت نشانيد و او معروف بسلطان عليشاه و عادلشاه گرديد، و پس از آن براى قلع و قمع برادر خود ابراهيم ميرزا خواست بسمت عراق و آذربايجان بيرون آيد، ماندن ميرزا سيد محمد را با اين همه خدمت در مشهد مناسب ندانست و تخويف أهل غرض نيز مزيد بر علت شد و براى تأليف قلب ظاهرى؛ صدارت خاصه و عامه كل ايران را علاوه بر توليت كه داشت باو داد، و بهمراه خود از مشهد بيرون آورد و بمازندران و استرآباد براى دفع محمد حسنخان قاجار رفت، و محمد حسنخان تاب مقاومت نياورده فرار كرد و عادلشاه فرمود تا فرزند وى آقا محمد خان را كه در آن وقت طفلى هفت ساله بود از حليه رجوليت عارى كردند. و بميرزا سيد محمد گفت: چون خان قاجار از صوفى زادگان سلسله عليه صفويه است، و بهيچ وجه اطاعت نادر را نكرده شما برويد و او را مطمئن نموده نزد من آريد. آن جناب فرمود: در اين موقع كه اين ظلم از تو نسبت بفرزند صغير بى گناه او بظهور رسيد، او بقول من و هيچ كس ديگر اطمينان پيدا نخواهد كرد و نزد تو نمى آيد، و مرا نيز بقول تو اطمينان نيست. عادلشاه از اين سخن از وى رنجيد ولى براى مصلحت بروى خود نياورد، و خود
ص: 165
بعزم گوشمال برادر خويش ابراهيم ميرزا بسمت آذربايجان رفت. و در ماه جمادى ... سنه 1161 در سلطانيه از وى شكست خورده و مغلوب و مكحول و پس از چندى بأمر شاه رخ بدست زنان در ماه ج 2 سنه 1162 مقتول گرديد، و در مشهد در قتلگاه برابر غسالخانه دفن شد، و ابراهيم ميرزا در 17 ذى الحجه اين سال جلوس بتخت سلطنت نمود و خود را ابراهيم شاه خواند، و ميرزا سيد محمد را بأمور و مناصب سابقه مأمور و منصوب داشت، و خود براى مقابله و مقاتله با شاهرخ ميرزا فرزند رضا قلى ميرزا ابن نادرشاه كه مادرش دختر شاه سلطان حسين، و در شوال اين سال در خراسان بتخت سلطنت نشسته بود؛ بسمت مشهد رفت، و او را با اثاثيه سلطنتى و توپخانه و عادلشاه مكحول بقم روانه كرد، و در راه جماعت قزلباش بسبباتحاد وى با افغان و اوزبيك از او روگردان شده بقم نزد ميرزا سيد محمد آمدند، و ابراهيم شاه نيز برگشته در حوالى قم نامه ئى بوى نوشت و او را نزد خود طلبيد و او جواب يأسى بوى داد، و ابراهيم شاه آنجا جنگى نموده و شكست خورد و نااميد شده برگشت، و در راه جماعت افغان و اوزبيك هم از او برگشته شبى وى را گرفتند و بسليم خان قوتولوى افشار وكيل مطلق شاهرخ ميرزا دادند و او بأمر شاه رخ وى را مكحول و پس از چندى در راه مقتول نمود و نعش او را بمشهد بردند.
بعد از اين وقايع جماعتى كثيره از قزلباش از اكثر ولايات ايران، چه در قم بخدمت ميرزا سيد محمد رسيده و چه بنامه هاى عديده كه فرستادند اظهار داشتند كه: چون از سلسله صفويه كسى ديگر باقى نيست، استدعاء آن كه سايه خود را بر سر مردم ايران انداخته و بقبول سلطنت منتى بر كافه برايا و رعايا ثابت فرمائيد، و شاهرخ ميرزا هم از مشهد نامه ئى نوشت مبنى براينكه استدعاء دارم بتقبيل روضه رضويه مشرف و تدبير امور مملكت را هرطور ميدانيد مقرر و اين يتيم را از دست أجامره و أوباش خلاص كنيد، و اين نامه را با قرآن مجيد و مهر مبارك حضرت رضاء عليه السلام بوى ارسال داشت. پس از وصول اين نامه، آن جناب بناء بر شرم و آزرم جبلى وصله رحم كه شاه رخ ميرزا نواده دخترى دائى و هم خواهرزاده زوجه او بود؛ جماعت قزلباش را جواب گفته و مرخص بأوطان خود نمود، و با اموال منقول و عادلشاه مكحول و اثاثيه سلطنتى از قم حركت بمشهد نموده و از راه كاشان و نطنز و يزد و بيابان كوير براه افتاد تا بفيض آباد
ص: 166
دو منزلى مشهد رسيد و از آنجا خبر آمدن خود را بشاه رخ داد، و او دو نامه متضاد المضمون در يك خريطه نهاده بوى فرستاد كه در يكى أمر بآمدن بتعجيل بطوريكه سوار بمشهد و اثاثيه سلطنت را از عقب بياورند نموده، و در ديگرى اينكه با أثاثيه سلطنت بتأنى بيايد و ميرزا سيد محمد از اين دو نامه تفرس مكر او را نسبت بخود نمود، و بحكم استخاره با دويست سوار بمشهد آمد و بتقبيل عتبه عليه فائز شده و با شاهرخ بچهار باغ رفت، و چون چندين سوار ديگر هم با جماعتى قريب بهزار نفر از متعلقان وى آنجا جمع شدند، شاهرخ مصلحت در أذيت او نديد، و بظاهر اظهار دوستى و كوچكترى نمود و نفاق او كاملا بظهور پيوست، و آن جناب بحرمخانه خود نزد عيال و اولاد كه در غيبت او در مشهد بودند رفت، و سواران براى محافظت خود در أطراف حرمخانه گماشت، و شاهرخ چندين مرتبه بأنواع حيل و تدابير و أمر بچندين نفر مصمم قتل آن جناب با اين همه خدمت از ترس سلطنت با استعفائى كه وى از آن داده بود، گرديد، و در هيچ يك بمراد خود نرسيد كه بعضى نتوانستند، و بعضى قبول نكردند. لكن بر همه كس آشكار و يقين شد كه وى آن سيد بى گناه را خواهد كشت! از اين جهت امراء يك روز بهيئت اجتماعى بدر حرمخانه آمده و شانزده نفر آنها كه از آن جمله محمد حسن خان قاجار كه در 1211 بيايد و أمير علم خان خزيمه ئى كه در 1309 بيايد، بودند با اجازه بأندرون رفتند و تقاضاى قبول سلطنت از وى كردند، و او فرمود: اگر با من ارادتى داريد كمك كنيد تا من از شر شاهرخ آسوده از مشهد بيرون و رهسپار عتبات گردم. ايشان گفتند: ما بسلطنت شاهرخ بواسطه انتساب از جانب مادر بصفويه تن در داده ايم، و الا اگر بملاحظه پدرى بود يكى از اولاد يا برادرزاده هاى نادر را پادشاه مى نموديم، و اصلا اهل ايران از نادر و نادريان منزجراند، و بخصوص از شاهرخ كه با اين خدمتى كه شما بوى نموده ايد اين طور با ارسال قرآن و مهر حضرت رضاء عليه السلام همه را ترك كرده و در مقام قتلشما برآمده، و اگر شما سلطنت را قبول نكنيد و وى شاه باشد بر جان ما نيز نخواهد بخشيد، و ما هماره بايد خود را محافظت كنيم، و مفاسد عظيم بر اين كار مترتب خواهد شد، و چون از سلسله صفويه أحق و أولى از هرجهت از شما يافت نميشود، بغير از قبول سلطنت چاره ئى نيست، و يكى از امراء اسبى آورده وى را سوار و بهيئت اجتماعى با جمعيتى در حدود هشتاد هزار
ص: 167
نفر وى را از حرمخانه بيرون آوردند و داخل چهارباغ كه مقر سلطنت است نمودند، و نقاره شادى نواخته و توپ ها و تفنگ ها شليك كردند، و شاهرخ ميرزا چون اين صدا را شنيد، گمان كرد كه امراء؛ يكى از برادران عادلشاه و ابراهيم شاه را مى خواهند بسلطنت بردارند، بدون تحقيق بحرمخانه گريخت و چندين نفر از اين برادران را كه در حرمخانه بودند فرمان داد تا ريسمان بگلويشان انداخته خفه كنند، و تا اين خبر بميرزا سيد محمد رسيد و او فرستاد كه آنها را نكشند دو نفر كه حسن ميرزا و رحيم ميرزا بودند چون نفسى داشتند زنده ماندند، و سه نفر حسين ميرزا و قاسم ميرزا و ألقاص ميرزا وفات كرده بودند، و اين واقعه در 20 محرم سنه 1163 بود، و شاهرخ از سلطنت معزول شد.
ليكن براى احترام ماه محرم جلوس رسمى بعمل نيامد، و خود وى اراده ايقاع آنرا در ماه ربيع الاول داشت؛ اما امراء مصلحت در تعويق آن نديده و در يك ساعتى روز پنجم ماه صفر المظفر سنه 1163، آن جناب بتخت سلطنت جلوس كرد، چنان كه در «مجمع- التواريخ 114 و 116» فرموده؛ و در «منتخب التواريخ» خراسانى در 3 شنبه 5 صفر سنه 1162 نوشته كه اشتباه است. بهرحال؛ پس از جلوس سكه بر زرزده و تاج بر سر نهاد و خطبه بنام او خوانده شد و ساير رسوم جلوس سلطنتى كه در شاهان صفوى معمول بود همه بعمل آمد، و از حين تولد تاكنون كه اسما شاه سليمان ثانى بود، اينك رسما هم شاه سليمان گرديد، و فرزند بزرگ خود داود ميرزا صاحب اين عنوان را متولى باشى مشهد كرد، و ميرزا محمد امين ابن ميرزا شمس الدين محمد موسوى را نايب التوليه او گردانيد و صدارت ممالك را بميرزا محمد مقيم خليفه سلطانى كه گفتيم مادر او دختر شاه سلطان حسين بود واگذار نمود، و صدارت خاصه را بميرزا شفيع خواهرزاده خود عطاء فرمود، و اين دو نفر در آن وقت در اصفهان بودند، فرمان و خلاع اين مناصب را براى آنها ارسال داشت؛ و أمير علم خان خزيمه ئى را وكيل الدوله نمود، و محمد حسن خان قاجار را بمنصب ايشيك آقاسى گرى مجلس و بيگلربيگى استرآباد برقرار داشت؛ و هكذا هر كارى را بكسى سپرد، و ماليات سه ساله ايران را بخشيد، و سپاهى بقندهار و كابل فرستاد و بأحمد خان درانى كه در هرات مستقل بود اعلان جنگ داد، و بالاخره آرزوى چندين ساله مردم ايران كه از جماعت
ص: 168
افغان و افشار بجان آمده و بواسطه تشيع عوام و علماء و تصوف بزرگان و امراء و تمايل نادر و أعقابش بجماعت افغان و اوزبيك و مذهب تسنن، همواره مايل بسلطنت صفويه بودند؛ برآمده، و همه بمراد خود رسيدند، و پس از چند روز آن جناب براى بازديد مراتع اسبان بچمن رادكان ده فرسنگى مشهد رفت، و هفت روز توقف نمود.در غيبت او امير علم خان كه وكيل الدوله بود، محمد رضا بيك افشار را كه از جانب ميرزا سيد محمد مأمور محافظت شاهرخ ميرزا بود كه كسى أذيتى باو نرساند، پى كارى فرستاد، و چند نفر ديگر باقى مستحفظين وى را فريفته، بأندرون حرم رفتند و او را مكحول كردند. چون اين خبر بدانجناب رسيد امراء را معاتب نموده فرمود: من هيچ در مقام سلطنت نبوده و نيستم و باصرار شما قبول اين امر شگرف را نمودم بشروطى كه يكى از آنها اذيت نرسانيدن بشاهرخ است، و اينك كه شما اين عمل را كرديد هيچ اطمينان بقول شما نتوان كرد! امراء هريك عذرى آورده و بنوعى جواب دادند.
اما از آن طرف هواخواهان شاهرخ ميرزا هم از پا ننشسته و در مقام تلافى اين كار بودند، تا دختر ميرزا خان سلطان جلاير كه زوجه شاهرخ بود بيوسف على خان جلاير حاكم مشهد پيغام داد كه ميل كشيدن شاهرخ دروغ و او با چشمان بينا لايق سلطنت است و غيرت و حميت ايليت شما كجا رفته كه جمعى وى را از سلطنت خلع كرده اند؟! از اين سخن يوسف عليخان بحركت آمده، و نيز بعضى از امراء براى بخشيدن ماليات سه ساله كه راه دخل آنان مسدود بود و برخى از كارهاى ديگر؛ از آن جناب رنجيده، تا روزى كه مهراب خان ناظر وفات كرده و امراء خاص همه بتشييع جنازه او رفته بودند، يوسف عليخان فرصت يافته جماعتى از هواخواهان خود را برداشته و بتدريج داخل چهارباغ شدند، و غفلة با شمشيرهاى كشيده بر سر آنجناب ريختند و او را از چشم نابينا كردند؛ و شاهرخ را از محل خود درآورده و ببينائى مشهور و بسلطنت منصوبش كردند و نقاره را كوبيده توپ ها را شليك كردند، و امراء هواخواه سيد چون خبردار شدند، يوسف عليخان را معاتب نموده و بواسطه اينكه توپخانه را در دست نداشتند، و آنجناب نيز دريد تصرف طرف داران شاهرخ بود؛ از بيم آن كه مبادا آزار جانى بوى رسانند از تعقيب قضيه خوددارى نمودند، و نامه ئى بأحمد خان ابدالى نوشته و او را بتسخير مشهد
ص: 169
تحريص كردند، بشرحى كه در كتب تواريخ؛ آمدن وى و تسلط بر شاهرخ ميرزا نوشته شده، و شاهرخ پس از اين قضيه امر كرد زبان جناب ميرزا سيد محمد را نيز بريدند.
ليكن پس از قطع لسان از فصاحت او چيزى كاسته نشد. و اين واقعه خلع او و نصب ثانوى شاهرخ ميرزا در 11 ع 2 رخ داد. پس مدت سلطنت وى از 5 صفر تا آن روز 66 روز بوده، و وى پس از اين واقعه احتياط نموده فرزند اكبر خود سلطان داود ميرزا صاحب اين عنوان را با فرزند اوسط خود سلطان على ميرزا بعتبات عاليات فرستاد كه بزيارت مشغول باشند، و خود در مشهد مقدس ماند تا در سنه هزار و صد و هفتاد و هفت؛ بنص «مجمع التواريخ: 145»، مطابق (1142- 1143) شمسى، هم در آن أرض اقدس بمرض سل وفات كرد، و در صحن پائين پاى مبارك در مقبره ئى كه پدرش براى خود ترتيب داده بود دفن شد، و در تذييلات «مجمل التواريخ» وفات او را در (ص 298) در (1168- 1169) نوشته. اين مرحوم ميرزا سيد محمد، پنج نفر پسر داشته كه دويم آنها سلطان على ميرزاى 33 است، و نوشتيم كه وى پس از خلع پدر بأمر وى با برادر بزرگ خود داود ميرزا بعتبات رفت، و پس از يك سال پدرشان نامه ئى بسلطان عالمگير ثانى پادشاه هند نوشت و از او مدد در استخلاص خود خواست، و آنرا بعتبات فرستاد كه اين دو نفر برادر بهند ببرند.سلطان داود ميرزا همان وقت نامه را بهند برد و سلطان على ميرزا در عتبات ماند، و پس از مدتى او هم بهند رفت، و در سنه 1188 در بندر هوگلى در شمال كلكته بلا عقب وفات كرد.
و سه نفر ديگر: سلطان حسن ميرزا 33 و سلطان قاسم ميرزا 33 و سلطان هاشم ميرزا 33 ميباشند كه در موقع خلع پدر؛ همه صغير و در مشهد نزد او بازماندند، و سلطان هاشم ميرزا سالها بعد از پدر زنده بود، و در سنه 1218 كتابى بنام «تذكره آل داود» يا «زبور آل داود» در أحوال پدر خود و خاندان او تأليف كرده. فرزند اكبر ميرزا سيد محمد، مرحوم سلطان داود ميرزا صاحب اين عنوان است كه از اهل علم و أدب بوده، و يادداشت هائى در سلطنت و وقايع پدر خود و ساير حوادث
ص: 170
عصر خويش داشته كه ظاهرا از مدارك عمده «مجمع التواريخ» و «مجمل التواريخ» گرديده، و چنان كه شنيدى پس از سلطنت پدر متولى باشى مشهد گرديد، و بعد از خلع وى بعتبات و از آنجا نامه پدر را برداشته بهند رفت، و چون بدهلى رسيد أوضاع سلطنت عالمگير را آشفته ديد، و دانست كه كمكى از وى نتواند بعمل آيد. بدين جهت ببنگاله آمد كه از آنجا بعتبات برگردد، پس مهابت جنگ، صوبه دار آنجا، وى را نزد خود نگاه داشت، و در اين بين برادرش سلطان على ميرزا هم از عتبات رسيد، و هر دو در بنگاله ماندند، و بتدريج كسان ديگر خود را هم بدانجا طلبيدند، و داود ميرزا در سال (1195- 1196) در مرشدآباد هند بوده، و در اين سال بنص «مجمع التواريخ: 144» در مرشدآباد وفات كرد، و در مقدمه «مجمع ص- ج» وفات او را در سنه 1203 نوشته كه ظاهرا اشتباه است، و سه پسر و پنج دختر از وى بازماندند.
يكى از پسران؛ مرحوم ميرزا محمد خليل (يا خليل ميرزا 34) صفوى است كه از اهل علم و ادب و تاريخ بوده، بلكه در رياضيات و حديث و تفسير نيز تبحر و تبرز داشته، و چنان كه در (ص: ج) مقدمه «مجمع التواريخ» نوشته در سنه 1192 بأمر پدر از اصفهان بهند رفت و آنجا سكونت نموده، و بموجب مقدمه «مجمل التواريخ- ص: يا) در سنه 1209 در اصفهان بوده و چندين كتاب تأليف فرموده: اول: «حاشيه بر أنوار التنزيل» كه تفسير بيضاوى باشد. دويم: «حاشيه بر تحرير اقليدس» تأليف خواجه نصير (ره). سيم: «حاشيه بر شرح تذكره خواجه» در هيئت.
چهارم: «حاشيه بر عقائد شيخ». پنجم: «حاشيه بر مدارك». ششم: «حاشيه بر من- لا يحضره الفقيه». هفتم: «كتابى در أنساب سادات مرعشيه». هشتم: كتاب «مجمع- التواريخ» در وقايع ابتداء آشوب ايران در أواخر شاه سلطان حسين تا حين تأليف، و بخصوص شرح مبسوطى در سلطنت جد خود كه در اين صفحات مكرر از آن نقل كرديم. تأليف آن سال (1207- 1208)، و آخر در حدود سال 1220 وفات كرده و در بنگاله دفن شد.
ص: 171
وى فرزند عمر بن منصور عجيلى، و خود از علماء بزرگ و عرفاء معروف شافعى در جامع الازهر و معروف به جمل بوده، و بطورى كه در «معجم المطبوعات: 710» نوشته در قريه منيه عجيل كه از ديهات غربى است متولد شده و از آنجا بقاهره آمد و ملازم شيخ شمس الدين (يا نجم الدين) محمد بن سالم بن احمد حفنى (يا خفاوى) شافعى (كه در 1101 متولد و در 1181 وفات كرده) گرديد، و از وى طريقه صوفيه خلوتيه را فرا گرفت، و هم در فقه در نزد او و بعضى از علماء ديگر درس خواند، و شهرتى بزهد و عفت نفس بهم رسانيد، و شيخ حفنى مذكور اعتنائى تمام بوى داشت، و هماره بتجليل او همت مى گماشت و او را امام و خطيب مسجد خودش كه در نزد خليج بود گردانيد، و او در أشرفيه و مشهد حسينى در فقه و حديث و تفسير درس مى گفت، و جمعى كثير از طلبه بدرس او مى آمدند، و در آخر كار بلباس زاهدانه متلبس گرديد، و عباء و عمامه و طيلسان پشم پوشيد، و كتب چندى هم تأليف كرده.
اول: كتاب «تقريرات شيخ جمل» در فقه شافعى. دويم: كتاب «الفتوحات الاحمديه» بر «همزيه» كه قصيده شيخ محمد بوصيرى باشد. سيم: كتاب «الفتوحات الالهيه» بتوضيح «تفسير جلالين» بدقائق خفيه كه آن حاشيه ئى است بر «تفسير جلالين». چهارم: كتاب «فتوحات الوهاب» بر شرح كتاب «منهج الطلاب» در مختصر «منهاج الطالبين» امام نووى در فقه شافعى، و «منهج» و شرحش هر دو از قاضى زكرياى انصارى است. انجام تاليف اين كتاب «فتوحات» سنه 1184 و پنج جزء است.
بالاخره شيخ سليمان در اين سال در قاهره وفات كرد.
وى فرزند سليمان بن احمد افندى از نژاد خليفه ثانى عمر بن الخطاب است، و اصلا از اهل موصل ولى ساكن بغداد و از شعراء بزرگ عهد خود بوده، و از اشعارش خلوص دوستيش بر ائمه اطهار عليهم السلام ظاهر ميشود، و همانا او در اين سال؛ چنان كه در «الذريعه 4: 14» و «معجم المطبوعات: 1383» و «الاعلام: 474» فرموده اند؛ در موصل متولد شده، و در «المسك الأذفر» در سنه 1203 نوشته، و پس از بزرگى
ص: 172
مناصب ساميه را متقلد شده و در جوانى بأدب و نظم شعر پرداخت، و كتب منظومه چندى دارد. اول: كتاب «الباقيات الصالحات» يا «الترياق الفاروقى» كه ديوان اشعار او است، و آنرا در سنه 1270 تمام كرده، و چندين نفر از اهل علم و ادب از شيعه و سنى برآن تقريضاتى نوشته اند، و شيخ جعفر نقدى كه در 1303 بيايد؛ شرحى بر تمام آن دارد، و چندين نفر ديگر از شيعه و سنى بعضى ديگر از قصائد آنرا شرح كرده اند از اين قرار:1- حاج سيد كاظم رشتى كه در 1205 بيايد؛ شرحى بر قصيده ئى از آن كه درباره پوش كاظمين (ع) گفته نوشته. 2- سيد محمد سعيد أفندى كه در 1273 بيايد، شرحى بر قصيده ئى كه در مدح ابو حنيفه گفته نوشته. 3- سيد محمود آلوسى كه در 1217 بيايد؛ شرحى بر قصيده عينيه آن در مدح حضرت أمير عليه السلام و شرحى بر قصيده قادريه آن در مدح شيخ عبد القادر گيلانى كه در 1261 بيايد نوشته؛ بنام «الطرار المذهب» در شرح قصيده باز أشهب. دويم: «تخميس قصيده همزيه» شيخ محمد بوصيرى. سيم: كتاب «أهلة الافكار» در مغانى ابتكار كه معروف بديوان عبد الباقى أفندى است. چهارم: كتاب «نزهة الدنيا» در تراجم بعضى از رجال موصل در مائه دوازدهم و سيزدهم. پنجم:
«القصيدة العينيه» در مدح حضرت امير عليه السلام كه آنفا ذكر شد. ششم: «قصيده- لاميه» در مدح حضرت كاظم عليه السلام. هفتم: كتاب «نزهة الدهر» در تراجم فضلاء عصر. عبد الباقى در شب 29 ج 1 در ساعت شش شب براى وضوء نماز عشاء از منزل خود بيرون شده و از طارمى حريم بپائين پرت شد، و شب بعد از آن كه شب دوشنبه سلخ ماه جمادى الاولى سنه هزار و دويست و هفتاد و هشت بود، مطابق (...) قوس ماه برجى در بغداد وفات كرد؛ و هم آنجا در دروازه ازج نزديك قبه شيخ عبد القادر دفن شد، و اين بيت ماده تاريخ آن گرديد.
بلسان يوحد اللّه أرخ
ذاق كأس المنون عبد الباقى
اين ماده، 1279 ميشود، و باشاره بلسان يوحد اللّه، يكى از اين بيرون ميرود
ص: 173
تا 1278 و مطابق سال وفات شود، و صاحب عنوان را فرزندان چندى بوده كه بعضى در مصر و ديگرانى در موصل ساكن شدند.
وى فرزند سيد على حسنى ادريسى مكى، و خود از عرفاء و صوفيه اهل سنت، و سرسلسله طايفه سنوسيه صوفيه است كه در جنوب طرابلس غرب سكونت دارند. شرح احوالش در «دائرة المعارف فريد و جدى 5: 312» و «فهرس الفهارس و الاثبات 1: 68» و «الاعلام: 954» عنوان شده، و از آن ها چنين برآيد كه او در اين سال در بيابان مستغانم از أعمال ألجزاير متولد شده، و پس از بزرگى براى طلب علم قصد فاس نمود و بطريقه قادريه درآمد، و از آن پس بمكه رفت و بخدمت سيد احمد بن ادريس يكى از شيوخ صوفيه رسيد، و سيد احمد وى را خليفه خود گردانيد و اذن ارشاد داد و در كوه ابو قبيس زاويه ئى براى او برپا شد، و بعد از آن در سنه 1255 بجبل أخضر در نزديكى بنى غازى از أعمال برقه رفت، و آنجا چندين زاويه بناء كرد و بهدايت و ارشاد پرداخت،و در سنه 1263 بمكه برگشت، و در زاويه كوه ابو قبيس قرار گرفت و تا هفت سال در فقه و حديث درس گفت و مردم در اطراف او جمع شدند. بعد از آن با استاد خود بيمن رفت، و پس از وفات وى باز بمكه آمد. و چون شريف عبد المطلب بر سلطان عثمانى خروج كرد، سنوسى متهم بهمراهى با وى گرديد، و از اين رو بمصر گريخت، و عباس پاشا والى وقت در مصر كه در 1228 بيايد او را اكرام نمود و زاويه ئى در جهت قللى براى او بناء كرد. ليكن وى از نزول در آن اباء نموده و بجيزه رفت و در قريه كرداسه منزل كرد، و بعد از آن بطرابلس رفت و قصرى را كه يكى از قدماء يونان قديما در آن ساخته بود آباد نمود و آنرا عذبات ناميد، و آنجا مريدان وى بسيار شدند و چون دولت عثمانى مراقب رياست وى بود، در سنه 1273 در واحه جغبوب رفت، و تا حين وفات آنجا بود.
سيد محمد كتب چندى تأليف كرده از اين قرار: اول كتاب «ايقاظ الوسنان» در عمل بسنت قران. دويم: «كتاب التحفه» در اوائل كتب شريفه، سيم: كتاب «السلسبيل المعين» در طريق اربعين. چهارم: كتاب «الشموس الشارقه» در أسماء مشايخ مغاربه و مشارقه.
ص: 174
پنجم: كتاب «المنهل الرائق» در أسانيد و طرائق. ششم: كتاب «الكواكب الدريه» در أوائل كتب أتريه (يعنى از چندين كتاب حديث أوائل آنها را جمع كرده و كتابى ترتيب داده)، چنان كه مفهوم از «فهرس الفهارس: 1: 68» است. و چندين نفر از او روايت مى كنند، از آن جمله: ابو السير فالح ظاهرى مهنوى مدنى و قاضى ابو العباس احمد بن طالب بن سوده و معمر عبد الهادى بن عربى عواد فاسى، هر سه از وى بسند عالى؛ و از آنها سيد محمد عبد الحى ادريسى مؤلف كتاب «فهرس الفهارس و الاثبات».
بالاخره؛ صاحب عنوان در سنه هزار و دويست و هفتاد و شش، پس از مدت هفتاد و دو سال قمرى عمر وفات كرد. و مقصود از زاويه كه در اين موارد نوشتيم مسجد و مدرسه ئى بوده كه در آن قرآن مجيد و بعضى از علوم ديگر را تعليم مى داده اند، و هريك موقوفاتى داشته كه منافع آن عايد شيخ آن مى شده.
سيد محمد صاحب عنوان چند تن فرزند داشته بدين تفصيل: يكى: سيد محمد المهدى كه در سنه 1261 در جبل أخضر متولد شده و پس از پدر جانشين وى گرديد و با برادر آتى الذكر خود سيد محمد شريف بهدايت پرداخت و مريدان بسيارى پيدا كرد، و قريب صد زاويه برايش بناء شد؛ و از عوائد آنها دولت سرشارى بهم زد، و از اطراف بلاد مردم براى استشفاء بسوى وى رفته و نذورات مى بردند، پس سلطان عبد الحميد خان او را بطرف خود خواند و سيد محمد ترسيده سر ببيابان ليبيا نهاد تا ببلاد كفره رسيد و در واحه كباد و زاويه ئى ساخت، و بعد از آن از آنجا هم رحلت كرده بماوراء كفره رفت، و در قرو، و عاصمه، و أداى، منزل نمود و آنجا معركه هائى ميان تبعه او و فرنگان برپا شد، و فرقه سنوسيه بغايت قوت گرفتند، تا آنجا كه در موقعيكه دولت عثمانى بفرمانروائى دولت ايتاليا بر طرابلس اعتراف نمود؛ سنوسى باين اعتراف تن در نداده، و بلكه أتباعش در برابر آنها ايستادگى كرده و همواره با آنها در زد و خورد بوده و ميباشند.سيد محمد المهدى پس از مدت 59 سال عمر در سنه 1320 در واحه قرو؛ وفات كرده، و هم آنجا دفن شد و پس از چندى بدن او را ببلاد كفره بردند، و پس از وى سيد احمد شريف برادرزاده اش بجاى وى نشست كه هم اكنون در بلاد ترك ميباشد.
ص: 175
ديگر از فرزندان سيد محمد صاحب عنوان؛ سيد محمد شريف است كه در سنه 1263 در جبل اخضر متولد شده، و پدر؛ او را با برادر بزرگش سيد محمد مهدى در خلافت شركت داد، چنان كه بدان اشارت شد.
وى از مورخين أتراك است كه در اين سال در آستانه متولد شده. آستانه در اصطلاح دولت عثمانى بر اسلامبول (قسطنطنيه) كه مركز سلطنت بوده، اطلاق ميشده؛ چنانكه در «فرهنگ نامه پارسى» و «لغت نامه» دهخدا و «دائرة المعارف» فريد و جدى و جاهاى ديگر ذكر كرده اند(1).
محمد اسعدى بمعارف تاريخيه خود مشهور شده، و در سنه 1246 مدير جريده «تدوين وقايع رسميه» در اسلامبول گرديد، و در سنه 1250 سلطان محمود خان دويم كه در (ص 96) گذشت، او را بايران نزد محمد شاه فرستاد، و از آن پس بألقاب شريفه ملقب گشت، و كتب چندى تأليف كرده از آن جمله: كتاب «أس الظفر» در نكبت انكشاريه كه آنرا بفرانسه ترجمه كرده اند، و غير آن؛ چنان كه در «دائرة المعارف بستانى 3: 514» نوشته.
ميرزا محمد صادق از اهل علم و أدب و از شعراء نامى عصر خود و معروف بميرزا صادق خان منشى بوده و در شعر تخلص نامى مينموده، و شرح احوالش در «آتشكده» جزو شعراء معاصرين و «مجمع الفصحاء 2: 521» نوشته، و در هر دو جا او را برادرزاده ميرزا رحيم حكيم باشى ذكر كرده اند، و چون نام پدرش بر ما مجهول است، از آوردن نسب او در اينجا خوددارى و واگذار بسال 1244 بواسطه عم مرقومش نموديم، و اينجا همين اندازه گوئيم كه از اين دو كتاب و بعضى از مواضع ديگر چنان برآيد كه وى در جوانى مشق انشاء نموده تا در نظم و نثر وقوفى بهم رسانيد، و از فنون نظم بيشتر بمثنوى سرائى
ص: 176
راغب گرديد و همى ميخواسته تتبع در «خمسه نظامى» را بنمايد، و شروع در آن نموده نام هر پنج را مجتمعا «نامه نامى» نهاد، ليكن بنظم بيش از سه مثنوى از آن كه اينك ذكر ميشود توفيق نيافت.
اول: كتاب «خسرو و شيرين». دويم: كتاب «ليلى و مجنون». سيم: كتاب «وامق و عذرا». ديگر از تأليفات او: كتاب «گيتى گشا» در تاريخ زنديه است كه در «مجمع» درباره آن نوشته كه وى در اين كتاب در تمجيد آن طايفه بيش از اندازه ضرورت سخن رانده كه مايه كدورت گرديده انتهى. و دو ذيل بر آن نوشته شده: 1- «تذييل آقا محمد رضاء منشى شيرازى» كه در سنه 1220 از تأليف آن فارغ شده. 2- «تذييل عبد الكريم بن عليرضاء شيرازى» كه بنام وفاء فراهانى كه در 1212 بيايد تأليف كرده.
اينك اين چند شعر از خسرو و شيرين بنقل از «مجمع الفصحاء» اين جا آورده شد:
چو شيرين شهره شد در دلربائى
غرورش كرد دعواى خدائى
بلى خوبان خداى عاشقانند
ولى رسم خداوندى ندانند!
بهرسو عشوه اين آواز افكند:
كه از نو حسن طرح تازه افكند،
بدل پيوسته اش ذوق شكار است
شكارش صيد دلهاى فكار است
چو خسرو سوى شكر كرد آهنگ
شكر لب ماند تنها با دل تنگ
سيه گرديد روز و روزگارش
بر سوائى كشيد انجام كارش
عجب دردى است دور از يار بودن
صبورى كردن و ناچار بودن!
چه خوش بودى كه بعد از آشنائى
نبودى در ميان رسم جدائى!
و همانا، نامى تخلص چند نفر ديگر از شعراء غير از او است: 1- نامى تبريزى كه در قرن دهم بوده و در «تحفه سامى» نوشته. 2- نامى خلجستانى؛ نامش ميرزا عبد اللّه.3- نامى ساوه ئى؛ نامش ميرزا حسن. 4- نامى كرمانشاهى. 5- نامى لنگرودى، كه 2 و 4 در «مجمع» و 3 و 5 در «جنگ بهترين اشعار» نوشته شده اند.
صاحب عنوان در اين سال، چنان كه در «الذريعه 4: 53» نوشته وفات كرده.
ص: 177
وى فرزند سليمان و خود از فضلاء أعيان است كه در اين سال؛ چنان كه در «معجم- المطبوعات: 1683» نوشته در تونس متولد شده، و پس از چندى بمصر آمده و آنجا چندان در تحصيل علوم كوشيده تا توانست در خدمت ابراهيم پاشا در موقعى كه حمله بموره نموده بود بموعظه بپردازد، و در آن ايام بتصحيح كتب طبيه و نقل آنها بزبان عربى پرداخت، و در اين فن امتيازى بهم رسانيد و بعضى از كتب را بعربى ترجمه نمود، و كتب چندى هم بشخصه تأليف فرمود. اول: كتاب «تشحيذ الاذهان» بسيرت بلاد عرب و سودان. دويم:
كتاب «الدر اللامع» در نباتات و خواص آنها. سيم: كتاب «الشذور الذهبيه» در ألفاظ طبيه انتهى.
وى فرزند مرحوم مير سيد محمد 29 بن سيد عبد الكريم 28 بن سيد مراد 27 بن شاه أسد اللّه 26 بن سيد جلال الدين الامير 25 بن سيد حسن 24 بن محمد 23 بن مجد الدين 22 بن قوام الدين 21 بن اسمعيل 20 بن عباد 19 بن شهاب الدين أبو المكارم على 18 طباطبائى است، كه در (ص 33) گذشت، و چنان كه آنجا گفتيم نسب صاحب عنوان بدين طور در «مستدرك الوسائل 3: 383» نوشته، غير از اين كه آنجا مانند «أخبار الاوائل: 69» محمد 23 را بين حسن 24 و مجد الدين 22 ندارد، بلكه آنرا در «تاريخ نائين 4: 58» نوشته، چنان كه هم آنجا سيد جلال الدين الامير 25 را كه فرزند سيد حسن مذكور باشد در پاورقى نوشته كه: در قريه جشوقان كه از ديهات ناحيه كوپا ميباشد دفن است انتهى. و در بعضى از كتب أنساب، اندك اختلافى در بعضى از اين اسماء ديده شده.
بهرحال؛ سيد مراد 27 را در اين كتاب دو فرزند برايش مى نويسيم. يكى: سيد نور الدين 28 در 1212. و ديگر: سيد عبد الكريم 28 كه در اين عنوان است.
فرزند او مرحوم مير سيد محمد بروجردى 29 أعلى اللّه مقامه از أجله و اعيان علماء مائه دوازدهم بوده، و كتب و مؤلفات نافعه چندى دارد، از آن جمله: «شرح كتاب مفاتيح» فيض (كه در ص 3 نامش برده شد) در دو جلد كه تمام نيست. و وفاتش را در مجله مباركه «المرشد 3: 1: 27- صادره در غره رمضان 1346» در سنه 1200 نوشته، و آن
ص: 178
اشتباه است، زيرا كه مرحوم سيد عبد اللّه شوشترى كه در (ص 3 در ضمن فرزندش سيد ابو الحسن) گذشت؛ در اجازه كبيره شرح حال او را نوشته، و هرچند تاريخ وفات او را ندارد ليكن طورى درباره او سخن رانده كه از آن چنين برآيد كه وى در حين تأليف آن اجازه كه سال 1168 باشد زنده نبوده، و در «روضات: 678» تصريح كرده كه اين مير سيد محمد؛ پسر خواهر علامه مجلسى، و از جمله اولاد دختران پدرش ملا محمد تقى بوده، و بهمين جهت نواده اش سيد بحر العلوم تعبير از علامه مجلسى بدائى خود نموده انتهى.
و اين اشتباه است، زيرا كه هرچند سيد محمد بخانواده مجلسيين قرابت داشته، ليكن از اين نبوده كه مادرش خواهر مجلسى ثانى و دختر مجلسى اول باشد، چه؛ دختران مجلسى اول چهار نفر بوده اند، و شوهران هر چهار نفر در «تذكرة الانساب» و غيره معين و معلوم اند، و هيچ كدام زن سيد عبد الكريم كه مادر سيد محمد بشود نبوده اند. و همانا از راهى كه سيد محمد بخانواده مجلسيين متصل ميشود اين است كه چنان كه در (1231) بيايد؛ وى دختر ميرزا ابو طالب بن مير أبو المعالى كبير را بزوجيت داشته، و مادر اين ميرزا أبو طالب دختر ملا محمد صالح مازندرانى، يعنى خواهرزاده ملا محمد باقر مجلسى بوده. و نيز: خود ميرزا أبو طالب دختر ملا عبد اللّه بن ملا محمد تقى مجلسى، و هم دختر ملا نصير الدين ابن ملا عبد اللّه مذكور را بزوجيت داشته، چنان كه در «الفيض القدسى» نوشته.
خلاصه، مرحوم مير سيد محمد در بروجرد در مقبره صوفيان نزديك حصار در مزارى معروف بطرف راست آنكه از شهر بيرون رود نزديك جاده دفن است. فرزندش مرحوم سيد مرتضى 30 صاحب عنوان از علماء و فقهاء بوده، و نخستين كس است از اين خانواده كه در سنه 1199 ترك سكونت در بروجرد را كرده و بنجف مهاجرت و آنجا توطن نموده، و آل بحر العلوم از أعقاب وى آنجا خانواده ئى بزرگ را تشكيل داده اند، و او شرحى بر بعضى از مباحث نماز كتاب «كفاية الفقه» محقق سبزوارى كه در 1226 بيايد تأليف كرده، و فرزندش بحر العلوم در نزد او درس خوانده، و در اين سال وفات نموده و در كربلاء نزديك مزار شهداء (ع) دفن شده، و اينك بر قبر او صندوقى از خاتم ميباشد، و تاريخ وفات او در اين سال نص مجله «المرشد» است، و دو قصيده كه مرحوم سيد ابراهيم عطار (كه در 1205 در ضمن سيد حيدر كاظمينى بيايد)
ص: 179
در مرثيه او گفته؛ نيز دلالت بر آن دارد، كه در يكى از آنها ماده تاريخ را اين طور:
فبشريه أن كان تاريخه:
(تبوء اجنات عدن ديارا)
و در ديگرى اين طور آورده:
إن رمت تاريخ الشريف المرتضى
فهلم أرخ: (قد قضى علم الهدى)
مرحوم سيد احمد عطار كه در 1215 بيايد، برادر سيد ابراهيم مرقوم نيز قصيده ئى در تعزيت و تاريخ وى گفته و در آخر آن چهار بيت آورده، كه در هر چهار بطور تعميه تاريخ فوت او را ياد كرده، و چهارم آنها اين است:
(الوجد)[13] وافى و (المسرة)[700] أنتأت
اذ قال من أرخ: (مات مرتضى)[1891]
1204= 700- 1891+ 13 در «نجوم السماء» ماده ديگرى آورده كه با سال هاى اين أزمنه مطابق نميشود و آن اين است:
(توى بجنات النعيم المرتضى)
و شايد در مصراع جلو اشاره بكم كردن چيزى از آن شده باشد. بهرحال مرحوم سيد مرتضى را فرزندانى بوده. اول: مرحوم سيد بحر العلوم 31 كه در 1212 بيايد. دويم: سيد محمد جواد 31 كه در 1249 بيايد. سيم: دخترى كه زوجه سيد أحمد قزوينى كه در (ص 97) گذشت بوده.
ص: 180
سنه 1205 قمرى مطابق سنه 1169 شمسى
شنبه غره محرم الحرام ... سنبله ماه برجى
سنه 1170 شمسى
... رجب المرجب أول حمل ماه برجى
زبيد بر وزن سعيد، شهرى است در يمن كه آنرا محمد بن زياد مولاى مهدى عباسى در زمان هرون الرشيد بناء كرده، و نيز ديهى است در كنار درياى مهديه در افريقيه، و سيد محمد مرتضى از اين زبيد يمن است، و همانا وى سيد محب الدين أبو الفيض محمد بن ابو الغلام محمد بن القطب ابو عبد اللّه محمد بن ولى صالح خطيب ابو الضياء محمد بن عبد الرزاق حسينى معروف بمرتضى زبيدى، از سادات واسطيه عراق عرب است؛ كه از آنجا ببلگرام هند (مذكور در ص 113) رفته اند. و نسبش منتهى ميشود بأبو عبد اللّه محمد المحدث الكبير 7 ابن أحمد المختفى 6 بن عيسى مؤتم الاشبال 5 فرزند زيد شهيد عليهما السلام كه در (ص 27) گذشت، و خود در كتاب «شجرة الانساب» أسماء آباء خويش را تا عيسى مؤتم الاشبال متصلا ذكر كرده، چنان كه در «تاج العروس» در ماده زيد نوشته.و اين سيد محمد مرتضى از عجايب دهر و نوادر زمان و أجله علماء و فضلاء و عظماء محدثين و مؤلفين اهل سنت از فرقه حنفيه است و داراى علوم لغت و أدب و تاريخ و رجال و اخلاق فاضله و ملكات ملكوتيه و تصوف و عرفان از سلسله قادريه و نقشبنديه بوده. شرح أحوالش در آخر جلد دهم «تاج العروس» بطور تفصيل نوشته، و از آن با ملاحظه بسيارى از مواضع متفرقه ديگر اين كتاب جليل و همچنين برخى از جاهاى ديگر؛ از آن جمله: كتاب «فهرس الفهارس: 1: 398 ببعد» چنين برآيد كه: وى در سنه هزار و صد و چهل و پنج؛ مطابق سال (1110- 1111) شمسى در بلگرام متولد شده، و هم در آن ديار نشوونما نموده، و در نزد علماء هند مانند شيخ محمد فاخر إله آبادى و محدث دهلوى درس خوانده، و از قريب بسيصد نفر از علما تلقى علم و حديث نموده. آن گاه مسافرت بيمن كرد و مدتى در زبيد مانده چندان
ص: 181
كه بدان منسوب و بدين نسبت مشهور گرديد، و از علماء مذاهب اربعه و بلاد دوردست اجازت حاصل كرد و در سنه 1164 در حديده، يكى از ثغور يمن بوده، و آنجا «صحيح بخارى» را بر سيد مشهور أهدلى قراءت نموده، و در خلال اين اوقات دوبار بمكه معظمه رفت و با شيخ عبد الله سندى و شيخ عمر بن احمد مكى و شيخ عبد الله سقاف (1) و شيخ مسند محمد مزجاجى و شيخ سليمان بن يحيى و ابن طيب ملاقات و معاشرت نمود، و در مكه سيد عبد الرحمن عيد روس را دريافت، و «مختصر» سعد را بر او خواند و مدتى ملازم وى بود، و سيد عبد الرحمن او را خرقه تصوف پوشانيد، و اجازت بمرويات و مسموعات خودش داد، و هم چنين شطرى از كتاب «احياء علوم الدين» امام غزالى را نزد وى خواند و بتشويق او روانه مصر گشت، و در 9 صفر سنه 1167 بقاهره رسيد، و آنجا در كاروانسراى صاغه منزل كرد و بدروس مشايخ وقت؛ مانند شيخ احمد ملوى و جرهزى و حفنى و بليدى و صعيدى و مدابغى و غيرهم؛ حاضر شده و علوم كثيره از آنها فرا گرفت؛ و همه شهادت بفضل و علم او داده و اجازت ها برايش نوشتند؛ و چندى هم ببلاد بحريه همچون رشيد و دمياط سفر كرده و از علماء آنجا سماع حديث نمود، و هم سفرى بأسيوط و ساير بلاد صعيد رفته و از علماء آن احاديث دريافت. آنگاه متأهل گرديده و در عطفه غسال كه محله ئى است در مصر سكونت گزيد و بتأليف «تاج العروس» اشتغال ورزيد.
بعد از چندى؛ در اوائل سنه 1189 در بازارچه لالا منزل گرفته بدانجا منتقل شد، و بزرگان آن حدود بر وى گرد آمده و همواره خواهان معاشرت او بودند، زيرا كه او مردى نيكو اندام پسنديده صفات بشاش باوقار محترم بود، و مانند مردم مكه عمامه سفيد منحرف بر سر مى نهاد و لباس پاكيزه مى پوشيد، و استحضارى تمام از نوادر و مناسبات داشت و حفظى قوى و ذكاوتى وسيع بهمرسانيد. و لغت تركى و فارسى را خوب ميدانست، و در نشر أحاديث و إلقاء آن بر مستمعين اهتمام داشت و در صليبه (كه محله ئى است در مصر) بجامع شيخون (كه مسجدى است منسوب بشيخون يكى از امراء مصر) هر دوشنبه و پنج شنبه علماء الازهر، مانند شيخ احمد سجاعى (منسوب بسجاعيه بكسر كه قريه ئى است در مصر) و شيخ مصطفى طائى (منسوب بطاء كه نيز قريه ئى است در مصر)
ص: 182
در مجلس تحديث او جمع شده، و سيد حسين شيخونى «صحيح بخارى» را ميخواند و او حديثى از مسلسلات أوليه يا غير آنها املاء ميكرد و در رجال و روات آن از حفظ بحثى تمام مى نمود، و از عقب آن چند شعر ميخواند كه مورد تعجب سامعين ميگرديد و از آن رو نامش مشهور و مقامش بزرگ شد، و اكابر و أعيان رو بوى آوردند و بسيارى از اعيان مهمانى هاى عمده نموده و او را با خواص طلبه دعوت، و وى آنجا براى آنها إقراء حديث ميكرد و صاحب خانه و اولاد و عيال وى و اصحاب و أحبابش همه مى شنيدند و مجمره هاى عود براى احترام حديث همواره در اشتعال بود. و در سنه 1194، پادشاه وقت سلطان عبد الحميد خان اول كه در (ص 141) گذشت و وزير اعظم او محمد پاشاى راغب، او را نزد خود خوانده و او از رفتن امتناع كرد، و همچنين ملوك نواحى ديگر؛ از ترك و حجاز و هند و يمن و شام و مصر و عراق و مغرب و سودان و فران (1) و ألجزائر و ساير بلاد بعيده، همه با او مكاتبه داشتند، و سلطان عبد الحميد خان مرقوم و محمد پاشا از او اجازت خواستند و او اجازتى بكتب حديث براى وى و محمد پاشا نوشته ارسال داشت، و همچنين اجازه ها براى مردم غزه و دمشق و حلب و آذربايجان و تونس و ديار بكر و سنار(2) و دارفور و غير آنها كه بر او وارد شده و حديث مى شنيدند نوشت و بالاخره در ميان علماء متقدمين و متأخرين اسلام مقام بلندى از علم و عمل و شهرت و رياست بهم رسانيد.
اينك أسماء برخى از تأليفات او بترتيب حروف نوشته ميشود: [الف] 1- «الابتهاج» بختم صحيح مسلم بن حجاج 2- «الابتهاج» بذكر أمر حاج 3- «إتحاف الاخوان» در حكم دخان 4- «اتحاف الاصفياء» بسلاسل أولياء 5- «اتحاف بنى الزمن» در حكم قهوه يمن 6- «اتحاف السادة المتقين» بشرح أسرار إحياء علوم الدين، در شرح كتاب «إحياء علوم الدين» امام غزالى در اخلاق، ده جلد 7- «اتحاف سيد الحى» بسلاسل بنى طى 8- «اجازه براى اهل راشديه» 9- «اجازه براى مردم قسمطينه» 10- «الاحتفال» بروزه شش روز از ماه شوال (3).
ص: 183
11- «اختصار مشيخه أبو عبد اللّه بيانى» 12- «أربعين حديث» در رحمت 13- «ارشاد- الاخوان» بأخلاق حسان، صد و بيست بيت 14- «الازهار المتناثرة» در احاديث متواتره، و آنرا مير صديق حسن مختصر كرده 15- «أسانيد الكتب الستة الصحاح» 16- «الاشغاف» بحديث مسلسل بأشراف 17- «اعلام الاعلام» بمناسك حج بيت اللّه الحرام 18- «اقرار- العين» بذكر منسوبين بحسن و حسين عليهما السلام 19- «اكليل الجواهر الغاليه» در روايت احاديث عاليه 20- «ألفية السند» هزار و پانصد بيت 21- «الامالى الحنفيه» 22- «الامالى الشيخونيه» دو جلد، كه تا سال 1195 كه در آن اجازه ئى براى محمد بن اسمعيل ربعى يمنى نوشته، چهارصد مجلس شده بود 23- «انالة المنى» در سركنى 24- «إنجاز وعد السائل» در شرح حديث أم زرع از شمائل، هشت جزؤ.
(أم زرع زنى است از صحابيات كه حديثى از او در «صحيح بخارى» از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله روايت شده، و چندين نفر از علماء شيعه و سنى غير از صاحب عنوان شروحى بر آن نوشته اند؛ از اين قرار: 1- قاضى ابو الفضل عياض بن موسى بن عياض بن عمر بن موسى بن عياض بن محمد بن موسى بن عياض يحصبى سبتى اندلسى. تولدش سنه 476 وفاتش روز جمعه 7 ج 2 سنه 544، قبرش در دروازه ايلان شهر مراكش مغرب در اندرون شهر. نام شرحش: «بغية الرائد» از آنچه دربر دارد حديث ام زرع از فوائد 2- شيخ تاج الدين عبد الباقى بن عبد المجيد مكى. وفاتش سنه 743. نام شرحش: «مطرب- السمع» در شرح حديث ام زرع. 3- مرحوم سيد عليخان شيرازى كه در 1210 در ضمن احوال حاجى ميرزا عبد الرحيم عشرت بيايد، و او در كتاب «أنوار الربيع» در ضمن صنعت تمثيل شرحى بر آن نوشته. 4- مرحوم شيخ مفيد داور شيرازى كه در 1325 بيايد). 25- «ايضاح المدارك» از نسب عواتك.
[ب] 1- «بذل المجهود» در تخريج حديث شيبتنى هود عليه السلام 2- «البرنامج» كه در آن ذكر مشايخ و تأليفات خود را نموده (1) 3- «بلغة الاريب» در مصطلح آثار حبيب.
ص: 184
[ت] 1- «تاج العروس» از جواهر قاموس، در شرح كتاب «القاموس المحيط» تأليف شيخ مجد الدين فيروزآبادى؛ كه در ده جلد بدين ترتيب چاپ شده:جلد أول: از آغاز كتاب تا حرف (ث). جلد دويم: از (ج تا ذ) انجام تاليف آن 29 ع 1 سنه 1182. جلد سيم: در حرف (ر) انجام تأليف آن سحر شب 2 شنبه 25 ماه رمضان سنه 1183. جلد چهارم: از (ز تا ص) انجام تأليف آن چاشت آدينه 16 ج 1 سنه 1184.
جلد پنجم: از (ض تا ع). جلد ششم: از (غ) تا فصل (ظ از ق). جلد هفتم: از فصل (ع از ق) تا فصل (ظ از ل). جلد هشتم: از فصل (ع از ل) تا فصل (ع از م). جلد نهم: از فصل (غ از م) تا آخر حرف (ه) انجام تاليف آن چاشت 4 شنبه 6 جمادى ... سنه 1187. جلد دهم: در حرف (و) و (ى) انجام تأليف آن ميان دو نماز روز 5 شنبه 2 رجب سنه 1188؛ و كلية مدت 14 سال و 2 ماه تأليف اين كتاب طول كشيده، و آن از جلائل آثار و نفايس تآليف بشمار مى آيد كه مؤلف فاضل آن بترتيبى خوش و روشى دلكش آن را مرتب نموده و در هر لغت؛ اختلاف كلمات لغويين و مآخذ و شواهد معنى آنرا از أشعار عربى غالبا آورده، و گذشته از مطالب نفيسه لغويه؛ در ساير علومى كه مربوط بهر لغت بوده و در متن اشاره بدان كرده يا نكرده؛ از قراءت و احوال رجال و أمكنه و طب و غيره تحقيقات وافيه و اطلاعات كافيه با بيانى مختصر و مفيد در آن آورده، و چنان متن و شرح را باهم مزج كرده كه اگر امتيازى بوسيله علامات مقرره نبود؛ هيچ نميشد آنها را از هم تميز داد.
و اين فاضل فرزانه روزى كه از تأليف اين كتاب جليل فارغ شد، در قاهره مجلس ضيافتى تهيه كرده و جماعتى از بزرگان را دعوت نموده و آن را بآنها ارائه داد، و آنها همه آنرا بنيكى توصيف نموده و تقريظاتى بر آن نوشتند، و چيزى نگذشت كه در اقطار مصر و شام و حجاز و غيره نسخ آن منتشر و حتى سلاطين آفاق از مؤلف بزرگوار نسخه آنرا خواستند، تا بالاخره بطورى كه در «معجم المطبوعات: 1727» نوشته؛ اولين بار تا حرف (عين) آن بسال 1286 و 1287 در پنج جلد در مصر بطبع رسيد، و بار ديگر در سنه 1307 تمام دوره آن در ده جلد بشرحى كه نوشتيم در قاهره مصر بنيكوتر وجهى چاپ شده و در دسترس عموم درآمد، و احوال مؤلف هم در آخر جلد دهم آن تحرير يافت
ص: 185
كه ما هم آنچه اينجا آورديم نقل از آن با برخى از تصرفات جزئى و مراجعه بكتب ديگر كه در صدر عنوان گفتيم ميباشد. و كلمه «تاج العروس» نام كتاب ديگرى هم هست از تاج الدين بن عطاء اللّه اسكندرى كه آن در تصوف ميباشد. 2- «التحبير» در حديث مسلسل بتكبير 3- «تحفة العيد» در يك جزء 4- «تحفة الودود» در ختم «سنن ابو داود» 5- «تخريج احاديث الاربعين النوويه» 6- «تخريج حديث نعم الادام الخل» 7- «ترويح القلوب» بذكر ملوك بنى أيوب 8- «التعريف» بضرورى علم تصريف 9- «التعليقة الجليلة» بتعليق مسلسلات ابن عقيله 10- «التغريد» در حديث مسلسل بيوم عيد 11- «التفتيش» در معنى لفظ درويش؛ و آقاى سيد ابو الفضل ابن الرضاى برقعى قمى معاصر نيز كتابى نوشته بفارسى بنام «التفتيش» در مسلك صوفى و درويش 12- «تفسير سوره يونس- عليه السلام» بزبان قوم 13- «تكملة القاموس» در ذكر لغاتى كه در آن نيامده 14- «تنبيه العارف البصير» بر أسرار حزب كبير در شرح «حزب كبير» شاذلى.مقصود از شاذلى شيخ نور الدين أبو الحسن على بن عبد اللّه بن عبد الحميد شاذلى مغربى يمنى است كه در سنه 656 وفات كرده و چندين كتاب در ادعيه تاليف نموده كه همه موسوم به «حزب» است، و هريك بسبب اضافه بكلمه ئى يا وصفى از يكديگر متمايز ميشوند، از آن جمله يكى معروف به «حزب كبير» است، و صاحب عنوان اين كتاب را در شرح آن نوشته). [ج] 1- «جزئى در طريق حديث اسمح يسمح لك» 2- «جذوة الاقتباس» در نسب بنى عباس 3- «الجواهر المنيفه» در اصول مذهب أبو حنيفه، از آنها كه با أئمه سته موافقت نموده.
[ح] 1- «حسن المحاضره» در آداب بحث و مناظره؛ و شيخ جلال الدين سيوطى نيز كتابى دارد بنام «حسن المحاضره» در تاريخ مصر و قاهره 2- «حكمة- الاشراق» بسوى كتاب آفاق، كه ظاهرا مقصود كتاب «آفاق الاشراق» در حكمت، تأليف نجم الدين ابن اللبودى باشد 3- «حلاوة الفانيد» در ارسال حلاوة أسانيد. [د] 1- «الدرة المضيه» در وصيت مرضيه؛ دويست و بيست بيت 2- «دلائل القرب» در شرح «هفت صيغه» از سيد مصطفى بكرى، و احتمال دارد كه «دلائل-
ص: 186
القرب» نام هفت صيغه بكرى باشد نه اسم شرحى كه صاحب عنوان بر آنها نوشته است.
[ر] 1- «رساله ئى در اصول حديث» 2- «رساله ئى در اصول معمى» 3- «رساله ئى در تحقيق لفظ اجازه» 4- «رساله ئى در طبقات حفاظ» 5- «رشف سلاف الرحيق» در نسب ابو بكر صديق 6- «رفع الشكوى» بسوى عالم سرو نجوى 7- «رفع الكلل (1)» از علل- «علل» نام كتابهائى چند است كه در آنها علل حديث يا قراءت يا نحو و غيره را نوشته باشند 8- «رفع نقاب الخفاء» از منسوبين بوفاء و أبو وفاء. وفاء جد طايفه ئى است كه از جمله ايشان ابو التخصيص عبد الوهاب بن يوسف وفائى، و نواده اش ابو هادى محمد بن عبد الفتاح باشند 9- «الروض المؤتلف» در تخريج حديث:
يحمل هذا العلم من كل خلف. [ش] 1- «شجرة الانساب» كه در صدر عنوان ذكر شد 2- «شرح كتاب ألفية السند» خودش كه ذكر شد، در ده جزؤ 3- «شرح سه صيغه» از شيخ أبو الحسن بكرى 4- «شرح الصدر» در أسماء اهل بدر 5- «شرح صيغه ابن مشيش» 6- «شرح صيغه سيد بدوى» يعنى سيدى أبو الفتيان أحمد بن على بن ابراهيم بن محمد بن أبو بكر صوفى قدسى. تولدش سنه 596، وفاتش روز سه شنبه 22 ع 1 سنه 675، و او را بدوى گفتند براى اينكه همواره دو دهن بند بر خود بسته بود، و صيغه در اين چند مورد يعنى خلقت.[ع] 1- «العروس المجليه» در طرق حديث أوليه 2- «العقد الثمين» در حديث أطلبوا العلم و لو بالصين 3- «عقد الجمان» در احاديث جان 4- «عقد- الجوهر الثمين» در حديث مسلسل بمحمدين 5- «العقد المكلل بالجوهر الثمين» در طرق إلباس و ذكر و تلقين 6- «العقد المكلل بالدر العقيانى» در اجازه اولاد غريانى، كه شيخ او بوده 7- «العقد المنظم» در أمهات نبى صلى اللّه عليه و آله و سلم 8- «عقيلة الاتراب» در سند طريقه و أحزاب.
[ف] 1- «الفجر البابلى» در ترجمه بابلى 2- «الفوائد الجليله» بر مسندات ابن عقيله 3- «الفيوضات العليه» بآنچه در سوره الرحمن است از أسرار صيغه إلهيه.
ص: 187
[ق] 1- «القول الاسد» در حكم استمناء بيد؛ چنان كه در ماده عمر «تاج العروس» است 2- «القول المبتوت» در تحقيق لفظ تابوت- يا- ياقوت؛ و شايد دو كتاب بدين نام تأليف كرده باشد، يكى در تابوت و ديگرى در ياقوت. 3- «القول- الصحيح» در مراتب تعديل و تجريح 4- «القول النفيس» در نسب مولاى ادريس 5- «قنسوة التاج» در بعض أحاديث صاحب إسراء و معراج.
[ك] 1- «الكاملى» در كسانى كه روايت كرده اند از بابلى 2- «كشف الغطا» از نماز وسطى. و چندين كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده؛ يعنى بنام «كشف الغطاء» از چندين نفر از علماء شيعه كه آنها را در (ص 94) ذكر كرديم. 3- «كشف اللثام» از آداب ايمان و اسلام، و «كشف اللثام» نام كتاب ديگرى نيز هست از فاضل هندى (ره) در شرح «قواعد الاحكام» علامه حلى و همچنين نام كتب بسيار ديگرى از شيعه و سنى.
[ل] 1- «لقط اللالى» از جوهر غالى، در اسانيد استاد حفنى، و آن استاد در سالى كه صاحب عنوان بمصر وارد شد، اجازه ئى برايش در آن كتاب نوشت 2- «لقطة العجلان» در (ليس فى الامكان ابدع مما كان). [م] 1- «المربى الكاملى» در كسانى كه روايت كرده اند از شمس بابلى 2- «مختصر- العينى» در لغت 3- «المرقاة العليه» در شرح حديث مسلسل بأوليه 4- «معارف الابرار» در آنچه در كنى و ألقاب است از اسرار 5- «المعجم الاكبر» كه شامل حدود ششصد ترجمه از شيوخ او است و باز هم بسيارى از آنها را ذكر نكرده 6- «معجم شيوخ شيخ سجاده وفائيه» 7- «معجم شيوخ علامه عبد الرحمن اجهورى» شيخ قراء بمصر 8- «المعجم الصغير» 9- «المعجم المختص» 10- «المقاعد العنديه» در مشاهد نقشبنديه 11- «مناقب أصحاب الحديث» كه آن منظومه ئى است در 250 بيت 12- «المواهب- الجليه» در آنچه متعلق است بحديث اوليه.[ن] 1- «نشق الغوالى»(1) از تخريج «عوالى» يعنى عوالى شيخش على بن صالح شاورى 2- «نشوة الارتياح» در بيان حقيقت ميسر و قداح 3- «النفحة القدوسيه» بواسطه بضعه عيد روسيه، يعنى قطب عيد روس كه شيخ او بوده.
ص: 188
[ه] 1- «هدية الاخوان» در شجره دخان 2- «الهدية المرتضيه» در احاديث مسلسل بأولية. اين تأليفاتى كه ذكر شد آنهائى است كه ما از مواضع متفرقه مصادر سابق الذكر و «الاعلام: 983» و «معجم المطبوعات: 1726» و «ريحانة الادب 2: 115» بر آنها اطلاع پيدا كرديم و كلا بصد و سه شماره بالغ ميشود، و در «فهرس الفهارس 1: 408» بعد از ذكر چندين كتاب از تاليفات او در علم حديث و فروع آن فرمايد: اين عدد عديد از تصانيف در بابى واحد از أبواب حديث براى كم كسى ميسر خواهد شد و اگر همه اجازات او جمع شود هراينه نزديك بصد خواهد رسيد انتهى.
از آنچه نوشتيم با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر، و از آن جمله: «فهرس الفهارس 1: 402 بعد» و بعضى از مواضع متفرقه «تاج العروس» چنين برآيد كه اساتيد درس يا مشايخ روايت او چندين نفراند كه ما اينك آنها را بترتيب حروف اوائل أسماء آنها حسب المعهود، در اينجا مى آوريم، و چنان كه مكرر گفته ايم بذكر حرف (خ) يا (س) در آخر هر اسمى معين ميشود كه او استاد درس بوده يا شيخ روايت يا هر دو؛ و بعضى را كه نميدانيم استاد يا شيخ هستند؛ هيچكدام از دو حرف را نمى نويسيم. اينك اسامى أساتيد و مشايخ:
[الف] 1- ابراهيم بن احمد بن عيسى حسنى شافعى (س) 2- ابراهيم بن احمد ابن يحيى حسينى شبانى كوكبانى (خ) 3- ابراهيم بن حسين حنفى حسنى شامى (خ) 4- ابراهيم بن خليل شافعى زبيدى (س) 5- ابراهيم بن عبد اللّه دمياطى (س) 6- ابراهيم بن عطاء اللّه أبو صيرى (س) 7- ابراهيم بن على فوى (س) 8- ابراهيم بن محمد بن ابراهيم زيادى حنفى ازهرى (خ) 9- ابراهيم بن محمد سعيد متوفى مكى 10- ابو بكر بن خالد جعفرى مدنى (س) 11- ابو بكر بن يحيى زبيدى مدنى (س) 12- ابو الحسن بن محمد صادق مدنى سندى (س) 13- ابو القاسم جماعى (س) 14- احمد طهطأى شاذلى (خ) 15- احمد قاطن صنعانى (خ) 16- احمد بن حسن موقرى صوفى زبيدى (خ) 17- احمد بن حسن ابن عبد الكريم شافعى خالدى (س) 18- احمد بن حسين بن نعمة اللّه رشيدى (خ) 19- احمد بن عبد الرحمن اشبولى شافعى (س) 20- احمد بن عبد الفتاح ملوى شافعى (س) (ملوى ظاهرا
ص: 189
منسوب باشد به هلاكه نام چندجا در ديار عرب است) 21- احمد بن عبد اللطيف حسنى مشهور بزروق متوطن عنابه و مفتى آن (خ) 22- احمد بن عبد اللّه سوسى تونسى (خ) 23- احمد بن عبد المتعال سملاوى حنفى (خ) 24- احمد بن على منينى حنفى دمشقى (خ) 25- احمد بن محمد سجيمى مالكى (س) 26- احمد بن محمد موقت خليلى (س) 27- احمد بن محمد حلوى حسنى قادرى (خ) 28- احمد بن محمد بن أبى حامد عدوى (س) 29- احمد بن محمد بن احمد عجمى شافعى (س) 30- ادريس بن محمد عراقى (س) 31- اسمعيل ابن احمد رفاعى (س) 32- اسمعيل بن عبد اللّه حنفى مدنى (س) 33- اسمعيل بن محمد حنفى مقرى (س) 34- اسمعيل بن أبى المواهب محمد بن صالح قادرى حلبى (خ).
[ج و ح] 35- جعفر بن حسن برزنجى مدنى 36- حسن بن ابراهيم جبرتى (س) 37- ابو الفضل حسن بن احمد بن علامه ابراهيم كورانى مدنى (خ) 38- حسن بن سلامة رشيدى مالكى (س) 39- ابو المعارف حسن بن عبد الرحمن باعبديد مخاءى حسنى 40- ابو الاقبال حسن بن على منطاوى شافعى مدابغى (س)(1) وفاتش سنه 1177- 41- حسن بن منصور حسنى محلى (س). [خ] 42- خليل بن شمس الدين رشيدى (س) 43- خير الدين بن محمد زاهد سورتى (س).
[د] 44- داود بن سليمان بن احمد خربتاوى مالكى (س) 45- درويش بن مصطفى مدنى (خ). [س] 46- سابق بن رمضان بن عزام زعبلى شافعى (خ) تولدش سنه 1068، وفاتش سنه 1182 (سند صاحب عنوان از اين شيخ، عالى ترين سندهاى او است، زيرا كه وى شيخ بابلى را كه در سنه 1078 وفات كرده درك نموده) 47- سالم بن احمد نفراوى (س) 48- سعد بن عبد اللّه عناقى حنفى مكى (س) 49- سعيد ابن محمد كبودى شافعى (س) (كبود بر وزن صبور، قبيله ئى است در يمن) 50- سليمان ابن ابو بكر هجام حسنى شافعى أهدلى (س) 51- سليمان بن مصطفى بن محمد نقيطه ئى منصورى مفتى حنفيه در مصر (س) تولدش سنه 1095، وفاتش در حدود 1170- 52- سليمان بن يحيى بن عمر حسنى شافعى (س).
ص: 190
[ش] 53- سيد شعيب بن عمر بن اسمعيل أدلبى شافعى صوفى كيالى شامى (س) وفاتش سنه 1171 در بين الحرمين؛ چنان كه در ماده كال «تاج العروس» فرموده، و در «فهرس الفهارس 1: 402» او را شعيب بن اسمعيل حلبى شافعى؛ و از اساتيد صاحب عنوان نوشته، و در «الاعلام: 412» نيز بنقل از «سلك الدرر 2: 189» او را شعيب ابن اسمعيل، و تولدش را در 1116 و وفاتش را در 1172 ذكر كرده.[ص] 54- شيخ صبغة اللّه بن هداد حنفى خيرآبادى هندى. [ع] 55- عبد البارى بن نصر رفاعى عشموى (س) 56- عبد الحليم بن مصطفى بن عبد العظيم بن شرف الدين بن زين العابدين بن محيى الدين بن ولى الدين احمد بن يوسف بن القاضى زكرياء أنصارى (س) (قاضى زكرياء أبو يحيى بن محمد بن زكرياء سنيكى مصرى از اعيان علماء شافعيه در مائه دهم هجرت بوده و در سنه 926 وفات نموده).
57- عبد الحى بن حسن حسنى بهنسى مالكى (س) 58- رضى الدين عبد الخالق بن ابو بكر ابن زين بن صديق بن محمد بن مزجاجى زبيدى نمرى حنفى (خ)، تولدش سنه 1102، مدت عمرش 79 سال، وفاتش سنه 1181 (مزجاجى منسوب است بمزجاجه بكسر ميم كه جائى است نزديك زبيد. و نمرى بفتحتين منسوب است بنمره بفتح نون و كسر ميم) 59- عبد الرحمن بن أسلم حسنى حنفى مكى (س) 60- عبد الرحمن بن عبد اللّه اجهورى مقرى (س) 61- عبد الرحمن بن عبد المنعم بن احمد انصارى (س) 62- عبد الرحمن بن على بن حسن حسينى بزاز صاحب وادى در يمن (خ) 63- عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن حسينى مكى (خ) 64- سيد وجيه الدين ابو المراحم عبد الرحمن بن مصطفى عيدروس حسينى تريمى (س) تولدش سنه 1135، وفاتش شب 3 شنبه 10 محرم سنه 1192، قبرش جلو مقام زينبى در مصر 65- عبد الرحمن بن يوسف شهاوى (خ) 66- عبد الغنى بن محمد بحرانى نزيل مخا (خ) 67- عبد القادر راشدى قسمطينى (خ) 68- عبد القادر بن احمد امام كوكبان (خ) 69- عبد القادر بن احمد شكعاوى (خ) 70- عبد القادر بن محمد بن احمد تونسى معمر (خ) 71- عبد الكريم بن على رجراجى معمر (خ) 72- عبد الكريم بن على مشيشى حسنى (خ) 73- عبد الوهاب عفيفى مرزوقى (خ) 74- عبد الوهاب بن احمد فيومى شناوى (خ) 75- عبد الوهاب بن عبد السلام عفيفى (س) 76- عبدى افندى خلوتى شارح «فصوص» (خ)
ص: 191
77- عثمان جبلى زبيدى (خ) 78- عثمان بن على شافعى زبيدى (س) 79- عطاء اللّه بن احمد ازهرى نزيل حرمين شريفين (خ) 80- عطاء اللّه بن احمد مصرى شافعى مكى 81- عطية بن عطيه اجهورى (س) 82- على بن ابراهيم حنفى عطار (س) 83- على بن احمد بكرى صديقى (خ) 84- على بن احمد بن مكرم صعيدى عدوى مالكى (س) تولدش 1112 وفاتش 1189 در قاهره 85- على بندق صوفى ابن احمد بن محمد بن محمد بن عبد القدوس بن محمد (قبرش در محله روح) بن احمد بن عبد اللّه بن عمر بن هلال شناوى (منسوب بشنو بكسر شين و تشديد نون مضمومه كه ديهى است در غربى مصر) روحى احمدى. تولدش در حدود 1061. 86- على بن خضر عمروسى مالكى (س). وفاتش سنه 1173- 87- على بن الزين مزجاجى حنفى (س) 88- على بن صادق داغستانى نزيل دمشق (خ) 89- على بن صالح بن موسى شاورى (س) 90- على بن عبد الباقى مالكى (خ) 91- على بن العربى بن محمد سقاط (بمعنى خورده فروش) فاسى مصرى (خ) وفاتش سنه 1183 در مصر 92- على بن محمد سوسى (س) 93- على بن موسى حنفى حسنى (س) 94- العمالجى ابن مغبش (بصيغه اسم فاعل تفعيل) صوفى (خ) 95- عمر بن احمد بن ابو بكر بن محمد بن ابو بكر بن عقيل حسنى شافعى مكى (خ) و او از احفاد سيد عماد الدين ابو الغوث عبد الرحمن ابن محمد بن على بن علوى حسينى است.96- عمر بن احمد بن على منينى دمشقى كه شيخ او بوده (خ) 97- عمر بن عبد اللّه بن عمر قاضى جماعت در فاس 98- عمر بن على بن يحيى طحلاوى مالكى (س) 99- عمر بن مختار شنجيطى (خ) 100- عيسى بروى (خ). [ف] 101- عيسى بن احمد بيرى شافعى (س) 102- عيسى بن رزيق صاحب اللحيه (خ) 103- فيض اللّه بن وفاء علمى مقدسى (س).
[م] 104- المحجب بن عبد الرحمن مخائى (خ) 105- نور الدين محمد قبولى (خ) (منسوب به قبوله بفتح كه قلعه ئى عالى در هند بوده) وفاتش سنه 1190. 105- محمد كشك شاذلى (خ) 106- محمد بن ابراهيم حسينى طرابلسى نزيل حلب (خ) 107- محمد بن ابو بكر حسنى بغدادى (س) 108- ابو عبد اللّه محمد بن خليفه غريانى تونسى (خ) 109- ابو المواهب محمد بن احمد بن صالح بن رجب حنفى حنبلى
ص: 192
قادرى (خ) 110- محمد بن احمد بن عبد المنعم بكرى شيخ سجاده بكريه در مصر (خ) 111- محمد بن اسحق بن امير المؤمنين صنعانى (خ) وفاتش سنه 1180. 112- محمد بن اسمعيل الامير (خ) 113- محمد بن حجازى عشماوى (س) 114- محمد بن حسن سمنودى (س) 115- محمد بن حسن موقرى (س) 116- محمد بن حسن وفائى مصرى (خ) 117- محمد بن حسن بن همات (خ) 118- محمد بن زين باحسن جمل اليل تريمى علوى (خ) 119- محمد بن زين باسميط علوى (خ) 120- محمد بن الزين بن عبد الخالق مزجاجى (خ) 121- ابو عبد اللّه محمد بن سالم شريف قريشى حفنى (كه ظاهرا منسوب است بناحيه حفن از رستاق الصناى مصر) (س) 122- محمد بن سليمان كردى مدنى مفتى شافعيه در مدينه (خ) 123- محمد بن سعيد بن سعد ظاهرى معمر (خ) 124- محمد بن طالب فاسى (س) 125- ابو عبد اللّه محمد بن طيب بن محمد شرفى فاسى (س) تولدش سنه 1110، مدت عمرش 60 سال، وفاتش سنه 1170 در مدينه منوره (احتمال دارد وى با سابقش يكى باشند) 126- محمد بن عبد الرحمن تادلى (خ) 127- ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن ايوب تلمسانى (خ) وفاتش روز يك شنبه 12 شوال سنه 1172 در مصر 128- محمد بن عبد الوهاب طبرى (س) 129- ابو عبد اللّه محمد بن علاء الدين بن عبد الباقى مزجاجى (خ) 130- محمد ابن على حنفى ازهرى (س) 131- محمد بن على صالحى (خ) 132- ابو عبد اللّه محمد بن عيسى بن يوسف دمياطى شافعى (خ) وفاتش 6 شعبان سنه 1179 (دمياط ناحيه ئى است در مصر) 133- سيد محمد بن محمد حسينى بليدى (س) (منسوب ببليده بتصغير كه قريه ئى است در مصر) 134- ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن محمد اندلسى (خ) 135- ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن محمد بن موسى شرفى فاسى (خ) 136- محمد بن مسعود طرنباطى فاسى 137- محمد بن مصطفى بن احمد بن بركات طنطاوى (س) (اين شيخ برادرزاده شيخ عبد الوهاب طنطاوى بوده) 138- محمد بن منصور حسنى محلى (س) 139- محمد سعيد سمان دمشقى (خ) 140- محمد سعيد سنبل مكى (خ) 141- محمد سعيد بن امين الدين مكى (س) 142- محمد سعيد بن عبد اللّه سويدى بغدادى عباسى؛ چنان كه نص «فهرس الفهارس 1: 406» است و ما؛ در (ص 155) كه احوال اين شيخ محمد سعيد را نوشتيم، گفتيم كه شيخ محمد سعيد از سيد محمد مرتضى اجازت گرفته، و آن مانند باقى احوال شيخ محمد-
ص: 193
سعيد منقول از «المسك الاذفر» بود، و احتمال تجازى هر دو نفر از يكديگر دارد 143- محمد فاخر بن محمد يحيى زائر تخلص إله آبادى عباسى (س) 144- مساوى بن ابراهيم حشبيرى (س) 145- سيد مشهور بن مستريح أهدل حسينى (س) 146- مصطفى بن احمد سنداوى (س) 147- مصطفى بن عبد السلام منزلى (س) 148- مصطفى بن عبد الفتاح نابلسى حنفى (س).
[ن] 149- نور الحق بن عبد اللّه حسنى نزيل مكه (س). [و] 150- شيخ ولى اللّه بن عبد الرحيم محدث عمرى دهلوى صاحب كتاب «حجة اللّه البالغه» (س) تولدش 4 شوال سنه 1114، وفاتش سنه 1176.
و هم چنين چندين نفر از بزرگان در نزد او درس خوانده، يا اجازت روايت از وى دارند كه اينك أسماء آنها بدون وضع علامت معموله در آخر آنها (چون تحقيق آن ممكن نبود) اينجا نوشته ميشود: [الف] 1- شيخ ابراهيم رئيس (رميس) زمزمى مكى 2- ابن بدير مقدسى شامى 3- ابن سعد تلمسانى جزائرى 4- ابن عبد السلام ناصرى درعى 5- ابن قدور، زرهونى 6- أبو رأس المعسكرى الجزائرى، صاحب كتاب «السيف المنتضى» در اسانيد شيخ مرتضى 7- الشهاب احمد البربير بيروتى 8- الشهاب احمد دمنهوجى مصرى 9- شيخ احمد سجاعى 10- الشهاب احمد عطار شامى 11- احمد بن صالح عراقى 12- أحمد بن عبد الرحمن طبولى طرابلسى 13- أحمد بن عبد الكريم 14- اسمعيل بن محمد سعيد ابن محمد أمين سفر المدنى 15- أولاد النفيس سليمان بن أهدل ذكورا و اناثا 16- أولاد غريانى كه شيخ خودش بوده و در مشايخ او (بشماره 108) گذشت.
[ب ج ح] 17- بلقاسم بن على 18- بو طاهر نيزاوى فلالى 19- أبو الامانة جبريل بن عمر سودانى 20- حامد بن احمد عطار، كه اين احمد عطار در حرف الف مشايخ او بشماره 6 گذشت 21- حسونه قصرى 22- سيد حسين شيخونى 23- حمدون بن الحاج 24- سيد حمزة بن نقيب دمشقى 25- حموده مقابسى جزائرى. [د ز س ش ص] 26- داود قلعى مصرى 27- زين العابدين بن هاسم عراقى فاسى 28- شيخ سليمان اكراشى 29- شنوانى مصرى 30-
ص: 194
صالح فلالى مغربى.
[ع] 31- عبد الحفيظ عجيمى قاضى مكه 32- سلطان عبد الحميد خان عثمانى كه در (ص 141) گذشت 33- عبد الرحمن كزبرى 34- عبد الرحمن بن حسن جبرتى مصرى 35- عبد العزيز بن حمزه مصطاعى مراكشى 36- عبد القادر بن دحراشدى ألجزائرى 37- عبد القادر بن شبرون 38- عبد اللطيف بن حمزه فتح 39- عبد المولى دمياطى حنفى مصرى 40- عبد الواحد فاسى 41- عثمان بن محمود هزارى قادرى بغدادى وفاتش سنه 1238 در مغرب 42- عربى بن معطى بن صالح شرقى 43- على ميلى مصرى 44- على ونائى مصرى 45- على بن محمد سعيد سويدى، كه در حرف ميم مشايخ (شماره 142) گذشت 46- عمر آمدى ديار بكرى 47- أبو التوفيق عمر بن جبريل، كه در حرف جيم (شماره 19) گذشت 48- عمر بن عبد الرسول عطار مكى 49- عمر بن المؤدب شادلى تونسى. [م] 50- الشمس محمد بخارى نابلسى شامى 51- محمد بخارى بن ج 52- محمد بنيس شارح «همزيه» 53- محمد پاشا راغب وزير اعظم 54- محمد السنوسى الجزائرى 55- المعمر محمد المختار بن محمد بن على بن عثمان المعطاوى الشهير بدمراوى ساكن تازى 56- محمد بن احمد بهى طندتائى مصرى 57- الشمس أبو الامداد محمد بن اسمعيل ربعى اشعرى يمنى، چنان كه در «فهرس الفهارس 1: 408» نوشته 58- محمد بن الجندوز المستغانمى الجزائرى 59- محمد بن حفيظ بن هاسم قادرى فاسى طرمباطى شارح «ألفه» 60- محمد بن حموده حسنى تونسى الشهير بصقار 61- الشمس محمد بن خليل بن محمد بن غلبون خولانى أندلسى طرابلسى 62- محمد بن عبد الرحمن بصرى مكناسى 63- محمد بن مصطفى عشائى مصرى 64- شيخ محمد سعيد سويدى، كه در (ص 154) گذشت، و نيز در ضمن مشايخ و اساتيد (بشماره 142) ذكر شد 65- شيخ مصطفى دهنى 66- سيد مصطفى طائى 67- سيد مصطفى بن عبد القادر الراشدى الجزائرى 68- مهيرز المكناسى.
[ن و] 69- النهامى بن عبد اللّه علوى 70- وجيه أهدل، كه در «فهرس الفهارس 1: 400» ذكر شده 71- وجيه كزبرى شامى.
ص: 195
اين شاگردان و روات از صاحب عنوان كه عده آنها زياده بر هفتاد نفر ميشود، چنان كه مكرر اشاره كرده ايم مستخرج از «فهرس الفهارس» و بعضى از مواضع متفرقه «تاج العروس» و غيره است. و با ملاحظه عده آنها با عده اساتيد و مشايخ و عده تأليفات و ساير احوال و اخلاق وى؛ بلندى مقام او در علماء اسلام بخوبى واضح ميشود، ليكن با اين همه چنان كه در بسيارى ديگر از بزرگان نيز ديده ميشود، هماره در رنج و آزار حساد بوده و دعائى كه در ديباچه «نصاب» براى أبو نصر ناظم آن شده درباره اين سيد جليل بعمل آمده؛ در «فهرس الفهارس 1: 412» فرمايد: بعضى از معاصرين وى را حسد بجائى رسيد كه درباره «شرح قاموس» اين اشعار را گفته:
أقول لشارح القاموس لما
أتى فيه بشبه الفارسية
لقد شبهت مجد الدين قوسا
فأحدث فيه شبه الفارسيه
فليتك أن تكون امام نحو
فتحسن ما بمتن الاجرومية
تفوز من الاجور بضرب
عشر بعشرتم ذاك الاجرمية!
و مسند معمر ابو محمد عبد الكبير بن مجدوب در جواب اين اشعار فرموده:
أقول لشارح القاموس
لما أتى فيه بعقيان و در
بنيت وقاية للدين قوسا
و قاك اللّه من سوء و ضر
انتهى. و مقصود از قوس در اين كلمات هر دو هلالى ميباشد كه وى در «تاج العروس» آنها را در طرفين عبارات متن قرار داده و بدان ها متن و شرح از يكديگر متمايز شده، و از اين جا معلوم ميشود كه وى خود اين علامت را براى امتياز قرار داده، و احتمال اينكه خود بعلامتى ديگر تعيين نموده و ديگران در موقع استنساخ تغيير داده اند؛ باطل خواهد بود.
و بالاخره، بعضى ديگر، برعكس فرقه اول بعلو مقام و مرتبه او اذعان نموده تا آنجا كه وى را مجدد سرمائه دوازدهم نوشته اند، و در «فهرس الفهارس 1: 412» فرمايد كه: شهاب مرجانى در «وفيات الاسلاف» و صاحب «عون الودود» بر «سنن ابى داود» صاحب ترجمه را از مجددين محدثين بر سرمائه دوازدهم شمرده اند و شاگرد او بربير
ص: 196
بيروتى در كتاب «عقود الجمان» در كسيكه ناميده شده بسليمان؛ نيز وى را بدين سمت توصيف نموده، و بجان من قسم كه وى هرآينه سزاوار بدان ميباشد زيرا كه اغلب شروط تجديد در او متوفر بوده انتهى. و ما، در همين سال در احوال آقا محمد باقر بهبهانى مقصود از مجدد در سر هر مائه را بيان خواهيم كرد.
اينك سلسله سند بعضى از مشايخ او را تا بعضى از معاريف در اينجا ذكر ميكنيم و چنين گوئيم كه: عبد الخالق مزجاجى (شماره 58) روايت ميكند از چند نفر: 1- شيخ عبد الفتاح ابن اسمعيل خاص سراج حنفى، از پدرش ابو الفداء اسمعيل خاص ابن عبد الفتاح، از پدرش فخر الدين عبد الفتاح بن صديق بن محمد خاص؛ و عمش شيخ عبد الرحيم بن صديق، از شرف الدين ابو الفداء اسمعيل بن محمد خاص؛ و پسران عم ديگرشان: وجيه الدين ابو بكر و جمال الدين ابو عبد اللّه محمد؛ فرزندان صديق بن محمد خاص، از سه نفر برادران:
رضى الدين أبو محمد صديق، و شيخ شجاع الدين ابو حفص عمر، و شيخ نور الدين ابو عمرو عثمان. هر سه نفر از پدرشان جمال الدين محمد بن صديق بن ابراهيم خاص سراج حنفى مزجاجى زبيدى، از شيخ شرف الدين عبد العليم بن اقبال قريتى(منسوب به قريتا بتحريك و تشديد ياء تحتانى كه شهرى است در فلسطين) حنفى زبيدى، از شيخ زين الدين ابو العباس احمد بن عبد اللطيف شرجى (شرجه شهرى است بساحل يمن) حنفى زبيدى، از شيخ مجد الدين فيروزآبادى صاحب «قاموس»، و اين سند مسلسل بحنفيه و زبيديين است. 2- شيخ علاء الدين كه پدر ابو عبد اللّه محمد شيخ ديگر او بوده.
3- سيد عماد الدين يحيى بن عمر بن عبد القادر حرار (يعنى ابريشم باف مانند حريرى) حسينى زبيدى، از شيخ أبو البقاء (يا ابو الاسرار) حسن بن على بن يحيى حنفى مكى عجمى، از چند نفر: (1) شيخ عبد الرحيم بن صديق مذكور. (2) ابو الوفاء احمد بن محمد بن عجيل (اين كلمه تصغير عجل است) عجيلى شافعى صوفى يمنى از اولاد احمد بن موسى بن على بن عمر ملقب بعجيل بن حامد بن زرنق بن وليد بن محمد بن حامد بن معزب معزبى از طايفه بنى عك، كه اين احمد از شيخ شهاب الدين سهروردى خرقه پوشيده، و ابو الوفاء روايت
ص: 197
ميكند از امام يحيى بن مكرم بن محب الدين محمد بن محمد بن احمد طبرى، از شيخ جلال الدين سيوطى، از 12 نفر: 1- تقى محمد بن فهد، 2- برادرش ولى الدين ابو الفتح عطيه، و دو فرزندش: 3- فخر الدين أبو بكر؛ و 4- حافظ نجم الدين عمر، 5- سيد اسمعيل بن ابو بكر زبيدى، 6- فخر ابو بكر بن محمد بن ابراهيم مرشدى، 7- امين الدين سالم بن ضياء محمد بن محمد بن سالم قرشى مكى، 8- علم الدين شاكر بن عبد الغنى بن جيعان، 9- محب محمد بن على بن محمد معروف بابن الالواحى، 10- رضى الدين أبو حامد محمد بن ظهيره مكى و 11- برادرش ولى الدين، 12- محمد بن مقبل حلبى؛ هر دوازده نفر از صاحب «قاموس». و بعلاوه، ابن فهد روايت ميكند از ابن حجر؛ كه از صاحب «قاموس» روايت ميكند، و از جمال الدين أبو عبد اللّه محمد بن ابو بكر بن محمد بن صالح همدانى معروف بابن خياط تفرى جيلى.
و شيخ عمر بن أحمد بن ابو بكر (شماره 94) روايت ميكند از دائيش عبد اللّه بن سالم بصرى. و محمد بن اسحق بن امير المؤمنين (شماره 111) نيز روايت ميكند از عبد اللّه مذكور.
و ابو عبد الله ابن طيب (شماره 125) روايت ميكند از حسن بن على عجمى كه ذكر شد. و ابو عبد الله منور (شماره 127) روايت ميكند از شيخ ابو عبد البر محمد بن محمد مرابط دلائى.
و أبو عبد الله مزجاجى (شماره 129) روايت ميكند از پدرش علاء الدين، از برادرش عفيف الدين عبد اللّه بن عبد الباقى، از شيخ عبد الهادى بن عبد الجبار بن موسى بن جنيد قرشى، از شيخ برهان الدين ابراهيم بن محمد بن جعمان، از شيخ شريفطاهر بن حسين أهدل (1)، از شيخ وجيه الدين عبد الرحمن بن على بن ديبع شيبانى زبيدى، از حافظ سخاوى؛ از ابن خياط مذكور در سابق؛ و از ابن حجر. ______________________________ (1) أهدل: آن كه لبش پائين آمده باشد.
ص: 198
و ديبع بر وزن حيدر، لقب على بن يوسف بن احمد بن عمر بن عبد الرحمن بن على ابن عمر بن يحيى بن مالك بن حرام بن عمرو بن مالك مطرف بن شريك بن عمرو بن قيس بن شراحيل بن همام بن مرة بن ذهل بن شيبان؛ و معنى آن بلغت نوبى؛ سفيد است.
و جعمان بر وزن سحبان، فرزند يحيى بن عمرو بن محمد بن احمد بن على؛ و بطن بزرگى است از صريف بن ذؤال بن شبوه، كه آن صريف پدر قبيله ئى است از عك در يمن و خود جعمان؛ پدر خانواده بزرگى است در يمن كه فقهاء و محدثين بسيارى از آنها بهم رسيده و آنها را بنى جعمان گويند. و صاحب عنوان «صحيح بخارى» را مسلسلا از آنها روايت كرده. و از جمله آنها رئيس زبيد و قاضى آن، امام محدث اسحق بن محمد بن ابراهيم بن ابو القاسم بن اسحق بن ابراهيم بن ابو القاسم بن ابراهيم بن ابو القاسم بن عبد اللّه بن جعمان است كه در سنه 1014 در زبيد متولد شده و از پدر خود و پسر عمش طيب بن ابو القاسم اخذ نموده و در زبيد چندين بار «صحيح بخارى» را بر ديگران خوانده و آنرا كرارا بپايان رسانيده و مشايخ بسيارى باو اجازه داده اند، و در حرمين شريفين چندين نفر مانند: شيخ ابراهيم كردى و عيسى جعفرى و محمد بن رسول برزنجى و غيره از او استماع حديث نموده اند، و پس از مدت 62 سال عمر در سنه 1076 در زبيد وفات كرده. و برزنج بر وزن فرزند، شهرى است از نواحى أران آذربايگان.
و فرزندش شهاب الدين ابو العباس احمد، كه قاضى زبيد و محدث آن بوده و از پدر خود روايت كرده، و از وى شيوخ مشايخ صاحب عنوان؛ چون: سيد يحيى بن عمر كه در طبقه مشايخ وى بوده و شيخ مصطفى بن فتح اللّه حموى در سنه 1094 و غير آنها روايت نموده اند. و نيز علاء الدين مزجاجى مذكور روايت ميكند از شيخ اسمعيل بن عبد الفتاح خاص، كه در (شماره 58 ص 197) ذكر شد.
و ابو عبد الله شرفى (شماره 135) روايت ميكند از (1) شيخ ابو عبد اللّه محمد ابن أحمد مناوى، و (2) ابو عبد اللّه محمد بن احمد شاذلى، و (3) ابو العباس احمد بن على و جارى اندلسى؛ هر سه از شيخ ابو عبد اللّه محمد صغير بن أبو زيد عبد الرحمن بن امام
ص: 199
عبد القادر فاسى، از امام أبو زيد محمد بن احمد فاسى، از أبو عبد اللّه محمد بن قاسم مشهور بقصار غرناطى قيسى، از ابو عبد اللّه محمد يسيتنى، از ابو عبد اللّه محمد بن غازى مكناسى، از دو نفر: 1- حافظ سخاوى، و 2- شيخ الاسلام زكريا؛ هر دو از ابن حجر مذكور در سابق. و نيز يستينى روايت ميكند از ابو عبد اللّه محمد حطاب، از سخاوى.
و منيه بكسر، اسم چندين ديه در مصر است كه هركدام بكلماتى اضافه ميشود، و نسبت بهمه منياوى است، از آن جمله: منيه أبو الخصيب در كنار رود نيل بصعيد بالا، ولى نسبت بآن مناوى بضم است. و شايد اين مناوى مذكور منسوب بآن باشد. و سقاط (شماره 91) روايت ميكند از پدرش.
و محمد بن عيسى (شماره 132) روايت ميكند از ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن محمد دمياطى. و نقيطه ئى (شماره 51) روايت ميكند از ابو الحسن على بن محمد عقدى، و شاهين منصور بن عامر أرمناوى حنفيين. و عقد چوصرد، و نيز بفتح و سكون، جائى است ميان بصره و ضريه، و شايد اين شخص منسوب بدان باشد.
و اما سلسله روايت از وى تا معاصرين پس براى نمونه، معدودى از آنرا اينجا آورده و گوئيم كه بناء بمرقومات «فهرس الفهارس 1: 411» روايت ميكند از عمر آمدى ديار بكرى، و عبد الرحمن كربزى، و عبد اللطيف بن حمزه (كه هر سه در جزو شاگردان و روات صاحب عنوان نوشته شدند): عبد الله سكرى. و از او: سيد محمد عبد الحى ادريسى حسنى كتانى مؤلف «فهرس الفهارس». و نيز روايت ميكند از حامد عطار (كه نيز در جزو شاگردان و روات نوشته شد): نصر الله جيلى و سعيد حبال. و از هر دو: سيد محمد عبد الحى مرقوم.
و نيز روايت ميكند از محمد بن احمد بن يوسف طندتائى (مذكور در جزو شاگردان و روات): الشهاب احمد الجمل نهيطى مصرى. و از او: سيد محمد- عبد الحى مرقوم. و نيز روايت ميكند از عبد الحفيظ عجيمى (كه جزو مذكورين گذشت): شيخ نور الحسنين بن محمد حيدر انصارى حيدرآبادى. و از او سيد محمد عبد الحى مرقوم.
ص: 200
و روايت ميكند از سيد محمد عبد الحى مرقوم، آقاى روضاتى مؤلف كتاب «جامع الانساب» چنان كه در مقدمه جلد اول كتاب مذكور (در ص 80) فرموده.بالاخره؛ اين فاضل بزرگوار؛ پس از گذرانيدن عمرى در علم و عمل و رياست و شهرت، در اواخر عمر از مردم كناره گرفت و كمتر از خانه بيرون مى آمد و ترك درس و إقراء را نمود؛ تا در اين سال طاعون عمومى در قاهره واقع شد، و او پس از نماز روز آدينه در مسجد كردى برابر خانه خود بدان مبتلا گرديد. پس او را بخانه آوردند، و همان شب زبانش بند آمد، و روز يك شنبه در ماه شعبان المعظم اين سال؛ مطابق (حمل- ثور) ماه برجى وفات كرد، و از شدت طاعون در آن روز كسى ملتفت مردن او نشد؛
پس از آن جنازه او را برداشته و در مقبره ستى نفيسه در قبرى كه براى خود آماده كرده بود دفن كردند، و او بلا عقب درگذشت، و هيچ فرزندى پسر و دختر بجا ننهاد. و ابن ستى نفيسه دختر حسن الامير بن زيد بن الامام حسن المجتبى عليه السلام است، كه در سنه 145 متولد شده، و پس از مدت 63 سال قمرى عمر در سنه 208 وفات كرده، و قبرش در قاهره معروف است، و برخى ابن نفيسه مدفون در مصر را دختر زيد بن الامام حسن عليه السلام گفته اند، كه عمه نفيسه مذكوره بشود، و در «عمدة الطالب: 55» اين را درست دانسته، و در «تحفة الاحباب و بغية الطلاب: 122» نوشته كه قبر صاحب عنوان در فضاء مسجد مشهور بسيده رقيه دختر حضرت امير المؤمنين عليه السلام ميباشد، و در (ص 121 و چند صفحه بعد) شرحى در متن و پاورقى هاى آن نوشته، بخلاصه اين كه در قاهره مشهدى است كه از قديم تاكنون مشهور بسيده رقيه دختر حضرت امير المؤمنين عليه السلام است كه عبد الرحمن كتخدا در سنه 1175 بقعه آنرا تجديد نموده، و در ايام خديو عباس پاشا عمارت و مسجدى بر آن بناء كردند و بعد از آن مسجد را وسعت دادند و سيد محمد مرتضى در طرف قبلى آن مسجد، زاويه ئى براى قبر زوجه خود سيده أم الفضل زبيده (كه قبل از وى؛ چنان كه در پاورقى (ص 123) نوشته در سنه 1196 وفات كرده)؛ بناء نموده، و قبر سيد محمد مرتضى برطرف راست كسى است كه داخل زاويه شود در پهلوى قبر زوجه مذكوره اش، و خود پرده ها و فرش هائى براى آن تهيه نموده، و در «تحفة الاحباب» مذكور (ص 123) فرمايد: آن زاويه تاكنون باقى و برقرار است، و
ص: 201
نسبت اين قبر بسيده رقيه بنت حضرت امير المؤمنين على عليه السلام محل بحث و نظر ميباشد، و اگر آن از مشاهدى نباشد كه در خواب ديده ميشود؛ پس همانا بناء برآنچه ابن زيات روايت ميكند، آن از سيده رقيه دختر حضرت امام على بن موسى الرضاء عليه السلام است، و نظر بأدله كثيره؛ اين قول مورد تصويب باحث در اين امور قرار گرفته، انتهى.
و در (ص 122) تصريح كرده كه تربت سيده رقيه قريب بمشهد نفيسى است كه مخصوصا اين عبارت، تعدد مشهد رقيه و مشهد نفيسه را ميرساند.
وى فرزند مرحوم سيد دلدار على 32 هندى (ره) است كه در 1235 بيايد، و خود از بزرگان علماء مشاهير و فقهاء نحارير است، كه در بيست و يكم ماه ذى القعدة الحرام اين سال؛ چنان كه در «احسن الوديعه 1: 11» و «الكرام البررة: 325» نوشتهمطابق (...) اسد ماه برجى در لكنهو متولد شده، و در نزد پدر بزرگوار و برادر بزرگ خود سيد محمد كه در (ص 92) گذشت درس خوانده، و كتب چندى تأليف كرده بدين قرار: اول: كتاب «الباقيات الصالحات» در علم كلام و اصول دين. دويم: كتاب «تذكرة الشيوخ و الشبان» در مواعظ. سيم: «حواشى بر تحرير اقليدس». چهارم: «رساله ئى در احكام أموات». پنجم: «رساله ئى در تجويد». ششم: «رساله ئى در تحقيق كلمه انشاء اللّه» هفتم: كتاب «رشحه فيض» نيز در تجويد، چنان كه در «احسن الوديعه» آنرا با پنجم ذكر كرده، و در «الكرام» آنها هر دو را يك كتاب دانسته.
و آخر پس از مدت پنجاه و چهار سال و ده ماه قمرى و بيست روز عمر در پنج شنبه يازدهم ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و شصت؛ مطابق 2 عقرب ماه برجى وفات كرد، و در حسينيه پدرش پهلوى قبر برادرش سيد مهدى دفن شد، و اين دو بيت را در تاريخ او گفته اند.
سيد حسن آن مفخر عباد زمن
در خلد برين رفت بگلگشت چمن
معنى حديث از سر إلهام بخوان:
سردار جوانان جنان است حسن
در اينجا بايد سر إلهام كه الف و در عدد يكى است بر مصراع اخير افزوده شود.
ص: 202
از صاحب عنوان فرزندانى بازماند؛ يكى: سيد حسن مثنى (34) و ديگر: سيد مهنا (34) و ديگر: دخترى كه وى را سيد مرتضى فرزند عمش سيد محمد تزويج كرد.
وى از علماء اهل سنت بوده كه در «معجم المطبوعات: 1565» شرح احوالش نوشته بخلاصه اينكه او تأليفات چندى دارد.
اول: «حاشيه بر كتاب ميزان الادب» تاليف محمد تبريزى كه آن شرحى است بر «آداب البحث» قاضى عضد ايجى. دويم: «شرح ايساغوجى» انتهى.
وى منشى ترائن بن منشى رام بن جسونت، شاگرد سراج الدين آرزو (متوفى در سنه 1169) و خود از شعراء بوده، و در اين سال وفات نموده؛ چنانكه در «الذريعه 9: 320» فرموده، و دبير ديگرى در 1292 بيايد.
وى فرزند مرحوم سيد ابراهيم عطار 37 بن سيد محمد 36 بن سيد على 35 بن سيد سيف الدين 34 بن رضاء الدين 33 بن سيف الدين 32 بن رميثه 31 بن رضاء الدين 30 بن محمد على 29 بن عطيفه 28 بن رضاء الدين 27 بن علاء الدين 26 بن مرتضى 25 ابن محمد 24 بن الامير عز الدين ابو شقرا حميضه 23 بن نجم الدين أبو نمى الاول محمد 22 امير مكه بن ابو محمد سعد الدين حسن 21 بن على 20 بن ابو عزيز قتادة 19 بن ادريس 18 بن مطاعن 17 بن عبد الكريم 16 بن عيسى 15 بن حسين 14 بن ابو عبد اللّه سليمان 13 بن على 12 (معروف بابن السليمه) بن ابو محمد عبد اللّه القود 11 بن أبو جعفر محمد 10 معروف بتغلب بن أبو محمد عبد اللّه الاكبر 9 بن ابو جعفر محمد الاكبر الثائر الحرانى 8 ابن ابو عمر الثانى الابرشى 7 بن ابو محمد عبد اللّه الرضى 6 بن ابو الحسن (ابو عبد اللّه خ) موسى الجون 5 بن أبو محمد عبد اللّه المحض 4 بن الحسن المثنى 3 عليه السلام است.
حضرت حسن المثنى 3 عليه السلام در (ص 30) گذشت. فرزندش حضرت عبد اللّه- المحض 4 عليه السلام در 10 ذى الحجه سنه 145 شهيد شده و در كوفه دفن است، و فرزندان چندى داشته؛ يكى: حضرت محمد نفس زكيه 5 كه در 1286 بيايد، و ديگر:
ص: 203
حضرت موسى الجون 5 كه اينجا ذكر شد، و او در سويقه وفات كرده. نواده اش جناب موسى الثانى 7 كه كنيه او را ابو الحسن نيز نوشته اند در سنه 256 شهيد شده. و قتاده 19 در سنه 618 وفات كرده. نواده اش حسن 21، وفاتش سنه 651. فرزندش محمد 22 أمير مكه بوده، وفاتش سنه 701. فرزندش حميضه 23، وفاتش سنه 720. سيد محمد 36 از علماء و اجلاء و معروف به عطار بوده، زيرا كه در بازار عطاران بغداد سكونت داشته، وفاتش در همانجا سنه 1171 قبرش در كاظمين (ع).
فرزندش سيد ابراهيم 37 اديب و شاعر بوده كه در (ص 179) نوشتيم براى سيد مرتضى بروجردى مرثيه گفته، و خود ذرماه شعبان سنه 1230 وفات نموده، چنانكه در مقدمه كتاب «عمدة الزائر» فرزندش صاحب عنوان كه اينك بيايد نوشته. فرزندش سيد حيدر 38 صاحب عنوان از معاريف علماء كاظمين (ع) بوده، و شرح احوالش در مجله مباركه «المرشد: سال 2 جزء 8» صادره (در ع 1- 1346 ص 302) و «احسن الوديعه 1: 21» و «الكرام البررة: 447» نوشته و از آنها چنين برآيد كه وى در اين سال متولد شده، و در نزد چندين نفر از علما از آن جمله شيخ جعفر نجفى درس خوانده، اگرچه در مجله گويد كه: وى نزد سيد بحر العلوم هم درس خوانده، ليكن با تاريخ وفات بحر العلوم كه سيد حيدر در آن وقت هفت ساله بوده نمى سازد.بهرحال؛ سيد حيدر تأليفاتى دارد. اول: كتاب «البارقة الحيدريه» در نقض مبرمات كشفيه و رد طريقه شيخيه، انجام تأليف آن سنه 1255، و همانا وى چنان كه در «احسن الوديعه 1: 22» نوشته از نخست اعتقادى عظيم بشيخ احمد أحسائى داشته و رساله ئى در رفع شبهاتى كه بوى وارد آورده بودند تأليف كرده كه اينك ذكر ميكنيم، و بعد از چندى از اين عقيده برگشت و اين كتاب را در رد او نوشت. دويم: همين «رساله رد شيخ احمد». سيم: كتاب «العقائد الحيدريه» در حكمت نبويه. چهارم: كتاب «عمدة- الزائر و عدة المسافر» در أدعيه و زيارات، انجام تاليف آن 3 ع 1 سنه 1233. پنجم: كتاب «المجالس الحيدريه» در تعزيت حسينيه، تاليف آن سنه 1257. ششم: مجموعه ئى در جمله ئى از حكم و مواعظ مفيده و نوادر لطيفه و حكايات ظريفه. هفتم: كتاب «النفحة- القدسيه» در أجوبه حيدريه كه در جواب شاهزاده هلاكو ميرزا (كه در 1271 بيايد)
ص: 204
در مسئله ربوبيت و محل اهل عصمت در آن حضرت در سنه 1260 تأليف كرده. هشتم:
ايضا كتاب «النفحة القدسيه» در جواب ميرزا أحمد بن ميرزا محمد شفيع اصفهانى نزيل محلات، تأليف آن سنه 1262. نهم: رساله ئى ديگر غير از رساله رد شيخ احمد كه نوشتيم و آنرا در سنه 1246 تأليف كرده؛ چنان كه در مقدمه «عمدة الزائر» فرموده. دهم: «حواشى بر كتاب تحقيق» تأليف عمش سيد احمد كه در 1215 بيايد.
بالاخره، سيد حيدر پس از شصت سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و پنج وفات كرد و در كاظمين بر در روضه مطهره نزديك قبر شيخ مفيد (ره) دفن شد. و وى را از دختر عمش سيد احمد 37 هفت نفر پسر بوده (كه از اعقاب آنها طايفه بزرگى در عراق عرب تشكيل شده و همه را بنسبت او آل سيد حيدر مى خوانند) بدين قرار:
اول. سيد احمد 39 كه در 1222 بيايد. دويم: سيد ابراهيم 39 كه در 1250 بيايد. سيم: سيد باقر 39 كه در 1290 بيايد. چهارم: سيد جواد 39 كه عالمى با تقوى بوده و در سنه 1321 وفات نموده، و چهار پسر بنام سيد صادق 40 و سيد صالح 40 و سيد عبد الحسين 40 و سيد محسن 40 داشته. پنجم: سيد عبد الرسول 39 وفاتش ذى القعده سنه 1322؛ و او را يك فرزند بوده كه نام او را در مآخذ مذكوره ننوشته اند. ششم: سيد عبد اللّه 39 هفتم: سيد حسن 39 كه در جوانى قبل از تزويج وفات كرده.
وى مرحوم سيد ابو احمد 30 بن سيد محمد 29 بن سيد حسن 28 بن سيد هشام 27 بن سيد عبد اللّه 26 بن سيد هاشم 25 بن سيد عبد اللّه 24 بن سيد هاشم 23 بن سيد عبد اللّه 22 بن سيد هاشم 21 بن سيد قاسم 20 بن سيد شمس الدين سنان19 بن سيد عبد الوهاب قاضى 18 بن سيد نميلة قاضى 17 بن سيد محمد قاضى 16 بن امير ابراهيم 15 قاضى مدينه بن أمير عبد الوهاب 14 قاضى مدينه بن أمير أبو عمارة حمزة المهنى الاكبر 13 بن أبو هاشم داود 12 بن ابو احمد قاسم 11 بن ابو على عبيد اللّه 10 بن ابو القاسم طاهر 9 بن ابو الحسين يحيى النسابة 8 بن أبو محمد حسن 7 بن جعفر الحجة 6 بن عبيد اللّه- الاعرج 5 عليه السلام است؛ چنان كه در مجله مباركه «المرشد: جزء 1 از سال 3» نوشته، و در «الذريعه 3: 320» وى را فرزند سيد على بن حسن بن هاشم نوشته.
ص: 205
بهرحال حضرت عبيد اللّه الاعرج 5 در (ص 193) گذشت، و آنجا باز نموديم كه يكى از فرزندان او جناب جعفر الحجه 6 عليه السلام است؛ كه در اين سال بيايد، اينك گوئيم كه:
جناب جعفر الحجة از سادات بزرگوار و رواة اخبار و از كبار ائمه زيديه بوده، تا آنجا كه آن طايفه وى را (حجت آل محمد) گفته اند و از اين رو بدين كلمه مشهور شده، و وى بطورى كه در «عمدة الطالب: 323» نوشته از دو مرد: حسن 7 و حسين 7 عقب باز نهاد، كه ما حسين 7 را در 1277 مى آوريم، و در اينجا درباره حسن گوئيم كه او مردى با منزلت و جواد بوده و در سنه 221 وفات نموده. فرزندش حضرت يحيى النسابة 8 از عظماء علماء و محدثين اماميه است، و نخستين كسى است كه «كتابى در أنساب آل أبو طالب» عليهم السلام نوشته، تولدش سنه 214 مدت عمرش 63 سال وفاتش سنه 277.
فرزندش طاهر 9 از محدثين بزرگ و رجال مشهور عصر خود بوده؛ و از آن رو أولاد برادرانش را همه بنام او ابن أخى طاهر مى خوانده اند. فرزندش عبيد اللّه 10 امارت مدينه و نقابت آنرا داشته، و سالها در أعقاب او باقى بوده، و امير عبد الوهاب 14 قاضى مدينه و أعقاب وى تا چندين پشت قاضى آنجا بوده اند، و يك شعبه از اعقاب وى كه أجداد صاحب عنوان باشند در قريه الحصين بصيغه تصغير حصن كه از ديهات حله و در حدود ده ميل بطرف جنوب آن افتاده سكونت داشته اند، و در مجله مباركه «المرشد: سال 3 جزء 1» كلمه الحصين را تشكيلى غريب نموده كه بهيچ وزنى از أوزان عربى درست نمى آيد، يعنى آنرا بفتح همزه و كسر لام و سكون حاء و فتح صاد و سكون ياء و ضم نون نوشته، در صورتى كه در «تاج العروس» و «اقرب الموارد» و «معجم البلدان» آنرا بهمين وزن معروف مصغر تشكيل نموده اند، و ظاهرا تشكيلى كه در «المرشد» نوشته مطابق تلفظ معمولى امروزى أهل عراق عرب است.
در مجله مرقومه فرمايد كه: وقتى يكى از سادات أجداد صاحب عنوان با دزدان چندى دچار شده و براى دفاع عصاى خود را آتش زده و با آن جد انها حمله نمود تا عصاى او سوخته و زغال شد و از اين رو أولادش را آل فحام گفتند، و از اينجا يك خانواده از آل-
ص: 206
أعرج جدا شده.
مرحوم سيد صادق صاحب عنوان از علماء و ادباء بزرگ عصر خويش بوده و شعر هم مى گفته. و او در سنه 1145؛ مطابق سال (1110- 1111) شمسى در الحصين متولد شده و در ميان طايفه خود نشو و نما نموده، و از بعضى از آنها فنون قرائت و كتابت را ياد گرفت و بعد از چندى بنجف رفت، و آنجا خدمت جماعتى از علماء و فقهاء و ادباء و شعراء رسيد، و تحصيلات خود را تكميل كرد تا خود از علماء و ادباء بزرگوار گرديد، و چندين كتاب منظوم و منثور برشته تأليف كشيد. اول: «ديوان اشعار» كه يك قسمت آن بنام «إخوانيات» است، و در آن مراسلات و مكاتبات شعريه فيما بين خود و شعراء و ادباء را جمع كرده. دويم: «شرح شواهد» كتاب شرح ابن هشام بر كتاب «قطر الندى و بل- الصدى» كه آنهم تأليف خود ابن هشام است در نحو. سيم: «كتابى در تاريخ نجف» و اين دو را در «احسن الوديعه 1: 4» نوشته، و اينك اين چند شعر از او اينجا آورده شد:
دنياك لا تبرح غدارة
فشأنها الحيلة و المكر
لا تتخذها موطنا لينا
رب رماد تحته جمر
و لا يغرنك إبهاجها
فالاسد الغضبان يغتر
مرحوم سيد صادق با چندين نفر از شعراء و ادباء آن عصر معاشرت و مراجعت و مراسلت و مكاتبت داشته، مانند: شيخ احمد نحوى كه در 1226 بيايد، و شيخ محمد رضا نحوى كه در 1195 وفات كرده، و سيد سليمان حلى كبير، و شيخ ملا كاظم أزرى كه هر دو در 1211 بيايند، و شيخ محمد على أعسم كه در 1233 بيايد، و شيخ مسلم بن عقيل كه در 1230 وفات كرده. سيد صادق، در نزد سيد محمد بروجردى كه در 1204 گذشت درس خوانده، و سيد بحر العلوم كه در 1212؛ و شيخ جعفر نجفى كه در 1228، و شيخ حضز شلال؛ كه در 1255 بيايند؛ در نزد او درس خوانده اند. و در مجله مرقومه اين هر سه نفر را نيز از اساتيد او نوشته، و آن اشتباه است، چنان كه در «دار السلام نورى 2: 392» نوشته كه: سيد
ص: 207
بحر العلوم و شيخ جعفر هر دو در علوم ادبيه نزد سيد صادق فحام درس خوانده اند، و هر دو براى حق تعليم در ايام رياستشان دست او را مى بوسيده اند انتهى. و در «روضات:
152» دارد كه: شيخ جعفر نزد او درس خوانده و هم از او روايت ميكند انتهى.بالاخره، سيد صادق پس از مدت شصت سال قمرى عمر در اين سال در نجف وفات كرده و هم آنجا دفن شد. و تاريخ وفات او در اين سال نص مجله مرقومه است، و در «الذريعه 3: 320» در سنه 1204، و در «احسن الوديعه 1: 4» در سنه 1209 نوشته اند، و جماعتى از شعراء براى او مرثيه ها گفتند، از آن جمله: شيخ مسلم مرقوم قصيده ئى گفته كه در آخر آن ماده تاريخ را چنين آورده:
فذا حادث فيه يقول مؤرخ
أسى ء الحديث اليوم
من رزء صادق و او را فرزندانى بوده؛ يكى: سيد احمد 31 كه در سنه 1274 وفات كرده، و ديگر سيد محمد 31 كه از شعراء بوده و در اوائل مائه سيزدهم وفات نموده؛ چنان كه در «اعيان الشيعه 1: 402» فرموده.
وى فرزند على بيك از قريه خضر استان قراباغ و متخلص به ذاكر بوده و در اين سال در شهر شيشه متولد شده، و هم آنجا نشو و نما نموده، و اشعارى بزبان تركى گفته كه اين مطلع از آن جمله است:
تو كولمش هر زمان زلف سياهك مشگبولنمش
پريشان لق گوروب باد صبادن تند خولنمش
و پس از مدت شصت و شش سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و يك وفات كرده؛ چنان كه در «دانشمندان آذربايجان: 152» نوشته. و نواده اش ملا قاسم ذاكر ثانى در 1314 بيايد.
وى شاه قدرت اللّه از شعراء هند است كه ديوانى مرتب حاوى بيست هزار بيت، و نيز منظومه ئى دارد بنام «نتايج الامكار» و اين دو بيت از او است:
ص: 208
ز فيض نم چشم گريان ما
بود دامن فيض، دامان ما
گناهى كه از خلق ناكرده ماند
قضا بسته؛ آن هم بدامان ما!
و او در اين سال در مرشدآباد وفات كرد، چنان كه در «ريحانة الادب 3: 280» نوشته
وى از جمله مستشرقين اروپا است كه در سنه هزار و صد و بيست و يك، مطابق سال (1087- 1088) شمسى متولد شده، و در رم زبان شامى و عربى و گلدانى را تحصيل كرده؛ و در سنه 1161 باسپانيا احضار و رئيس كتابخانه كتب عتيقه و قديمه در أسكوريال گرديد، و كتابى در «دائرة المعارف» بعربى و اسپانيولى تأليف نموده كه شامل فهرست كتب خطى عربى كتابخانه اسكوريال نيز مى باشد. و پس از مدت هشتاد و چهار سال قمرى عمر در اين سال در مادريد وفات كرده؛ بناء برآنچه در «گاه نامه 1310 ص 125» تاريخ تولد و وفات او را در صدر عنوان 1710 و 1791 مسيحى نوشته، و پس از تطبيق با هجرى قمرى همان كه نوشتيم ميشود. و نيز شرح احوال او در «فرهنگ خاورشناسان:
82» نوشته شده.
وى فرزند سيد قاسم حسينى حريرى و خود از أجله علماء شيخيه، و در فنون فضائل و احاطه بر بسيارى از علوم در عصر خويش بغايت مهم و ممتاز بوده، و در ترويج مقصد و مرام شيخ احمد احسائى مساعى جميله بظهور رسانيده، و در اين طايفه صاحب مقامى منيع ميباشد. شرح احوالش در «روضات الجنات: 27» و «قصص العلماء: 38 تا 54» كه بتفاريق نامى از او برده و چيزى درباره او نوشته؛ و بعضى ديگر از كتب كه در نوشتن احوالش بدانها اشارت خواهد شد؛ ذكر شده، و از آنها همه چنين برآيد كه: وى در اين سال؛ چنان كه در «تاريخ سرتيپ» نوشته متولد شده، و در نزد علماء عصر خود درس خوانده تا بمقامات عاليه علميه فائز گرديد، و از ميان همه اختصاصى تمام بمرحوم شيخ احمد أحسائى بهم رسانيد، و خدمت آن فقيه فاضل و حكيم كامل و عالم عامل را از جان و دل برگزيد، و سال ها در نزد او درس خواند تا از أجل تلامذه و أخص خواص او بشمار آمد
ص: 209
و تا او بمجلس درس حاضر نميشد؛ شيخ شروع بدرس نمى فرمود، و در اواخر عمر شيخ كه عنوان تكفير او آشوبى در عراقين بپا كرد، صاحب عنوان از روى خلوص با او ايستادگى نمود، و هماره كلمات و ادله مخالفين او را رد مى فرمود، و چيزى نگذشت كه شيخ بسفر مكه رفت، و در مدينه وفات يافت. پس تبعه شيخ همگى وى را بجان و دل برياست خود پذيرفتند و او بر آنها رئيسى مطاع گرديد، و علماء مكفرين؛ وى را طرف كلمات خود قرار ميدادند. در «قصص العلماء: 38» نوشته كه: بعد از اين كه شهيد ثالث شيخ احمد را تكفير كرد و خبر بعتبات عاليات رسيد و شيخ نيز وفات كرده بود جمعى از آقا سيد مهدى فرزند آقا سيد على كربلائى درخواست كردند كه حاجى ملا محمد تقى شيخ را تكفير كرده و اينك تكليف ما با تابعين او چيست؟ و آقا سيد مهدى از شدت تقوى فتوى نمى گفت. پس مجلسى فراهم كرد، و در آن شريف العلماء و حاجى ملا محمد جعفر استرآبادى و حاجى سيد كاظم را احضار نمود، و آن دو نفر با حاجى سيد كاظم مناظره نمودند و مواضعى چند از كتاب شيخ را ارائه دادند و گفتند كه: ظاهر اين عبائر كفر است. حاجى سيد كاظم اذعاننمود كه ظواهر اين عبائر كفر است، ليكن او ظواهر آنرا اراده نكرده و اينها را تأويلى است كه آن تأويل مراد شيخ است! آنها گفتند كه ما مأمور بتأويل نيستيم مگر در آيات قرآن و كلمات سبحان و أخبار آل عصمت صلوات اللّه عليهم، و الا هر كافرى كه بكلامى تكلم كند لا محاله تأويلى دارد! و بسيد گفتند كه: تو بنويس كه ظاهر اين عباير كفر است، سيد نوشت و مهر كرد. پس آقا سيد مهدى اگرچه فتوى نميگفت؛ ليكن بشهادت اين دو عادل يعنى شريف العلماء و حاجى ملا محمد جعفر حكم بتكفير شيخ نمود، و از آن پس بمسجد رفت و صريحا شيخ و تبعه او را تكفير كرد.
و باز در «قصص:44» پس از ذكر اينكه شيخ احمد عادى بخوردن كندر براى قوت حافظه بود؛ نوشته كه: متابعان او نيز كندر ميخوردند، و شاگردش حاجى سيد كاظم آن قدر كندر خورده بود كه دندان هايش ريخته بود، زيرا كه كندر بسيار گرم است، و حديث نيز در مدح كندر خوردن وارد شده، بلكه در حديث است قريب بدين مضمون كه: هيچ پيغمبرى مبعوث نشد مگر بر قائل بودن ببداء و اينكه در ميراث او كندر
ص: 210
بود انتهى. حاجى سيد كاظم بعد از وفات شيخ در عتبات عاليات در أمكنه متفرقه يعنى بهرچند وقتى در جائى سكونت نمود، و در هريك مجلس درسى داشت، چنان كه در «الذريعه 8: 136» نوشته، و آخر در كربلاء توطن و آنجا نيز مجلس درسى براى خود فراهم كرد و بسيارى از وجوه علماء كه بعضى هم از منكرين طريقه شيخيه بودند بدان مجلس حاضر ميشدند، و او هماره كلمات شيخ را در مجلس درس بيان، و آنها را تشييد و ترويج مى نمود، و كلمات مخالفين و منكرين را دفع مى فرمود، و سدى سديد در برابر حمله علماء بتبعه و مريدان او بود، و در آن روزگار استيلاء علماء؛ شخصيت خيلى مهمى مى خواست كه بدين طور علنا مخالفت با آنها بنمايد، و از اين رو وى در ميان اين فرقه مقامى مهم بهم رسانيده، و او همواره در كربلاء نماز جماعت را در پشت سر مقدس بجا مى آورد، و از اينرو اين طايفه علاوه بر كلمه شيخيه بپشت سرى نيز معروف شدند، و مخالفين ايشان ببالا سرى.
در «قصص العلماء: 46» درباره او نوشته كه طريقه وى و شيخ؛ حرمت عمل بظن بوده، و هم آنجا گويد: وقتى ميرزا حسن فرزند ملا على نورى بكربلاء رفت، و حاجى سيد كاظم شبى وى را مهمان كرد، و در ضمن سخن از عبارت ملا صدرا: (بسيط الحقيقة كل الاشياء) بميان آمد، و سيد آنرا بطريقه شيخ لفظا و معنى فاسد نمود. ميرزا حسن گفت: اين معنى مراد ملا صدرا نبوده و من مراد او را مى گويم؛ آنوقت اگر شما ايرادى داريد بفرمائيد، و معنائى براى آن عبارت بيان كرد، و گفت: ايرادى داريد؟ سيد گفت بناء بر اين معنى ايرادى وارد نيست انتهى. و در (ص 47) فرمايد: ايامى كه من در كربلاء بودم، اهل هند استفتائى خدمت آقا سيد ابراهيم صاحب «ضوابط» فرستادند بدين مضمون، كه: آيا جماعت شيخيه و شيخ احمد كافراند يا نه؟ و سبب تكفير ايشان چيست، و عقايد آنها چه، و تكليف ما با آنها چگونه است، و احكام اسلام برايشان جارى است يا نه؟ و او خيلى تقيه ميكرد، و در مجلس درس و غيره هرگز سخنى در تكفير و مذمت كسى از او شنيده نشده. پس در بالاى آن نوشت:قال الله تعالى: وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا و قال امير المؤمنين عليه السلام لكميل: أخوك دينك فاحتفظ لدينك. و قال الصادق عليه السلام
ص: 211
لزرارة: خذما اشتهر بين أصحابك. حرره ابراهيم الموسوى.
پس اين سؤال و جواب را با يك چنين استفتائى بنزد حاجى سيد كاظم بردند. سيد رساله ئى بنام «دليل المتحيرين» در آن باب نوشت، و در آن نهايت اساءت أدب بعلماء عراق عرب بجا آورد، و چندين نفر را بعنوان اول و ثانى و ثالث؛ مانند خطبه شقشقيه ذكر كرد، و بعد از آن مانند دعاء صنمى قريش آنها را مورد قدح قرار داد، و اعمال آنها را بعنوان فرب فلان، و رب فلان تذكره نمود، و بر جواب آقا سيد ابراهيم ايراداتى كرد از اين قبيل كه شما: خود را نايب امام مى دانيد و سبل ميباشيد، مردم را حواله بآيه نمودن با اجمالش، يعنى چه؟! و هم در آن مذاهب شيخ احمد را بيان كرد، و توصيفى بليغ از او نمود، و تأليفات او را بطور استقصاء ذكر كرد، بحدى كه هر قصيده يا خطبه ئى را تأليفى گرفت، و از فقهاء مذمت زياد نمود. چون آن رساله بنظر آقا سيد ابراهيم رسيد و نام آنرا شنيد، تبسمى كرده و فرمود:
اين رساله را بايد شتميه ناميد، زيرا كه مطالب آن همه دشنام و سب علماء اعلام است! پس حاجى شيخ مهدى كجورى شروع در نوشتن رساله ئى در رد آن نمود، و آقا سيد ابراهيم كسى را فرستاد و وى را از آن منع نمود، و اظهار داشت كه: من راضى نيستم! و حاجى شيخ مهدى قبول نكرده؛ و گفت: من مبدعى را در دين ديده ام كه كلماتى نوشته كه موجب اضلال عوام است و مى خواهم رفع بدعت او را نمايم و رضاء شما شرط نيست انتهى.
و ما عنقريب اين «دليل المتحيرين» را با كتاب ديگرى بدين نام در تأليفات صاحب عنوان ذكر ميكنيم. بالاخره، تقريبا تا مدت هفده سال بعد از وفات شيخ اين همهمه و دمدمه در كار بوده تا در سنه 1258 نجيب پاشا كربلاء را محاصره نمود، و قتل عام معروف مسطور در كتب تواريخ را در آن بعمل آورد، و مردم همه از آن زمين مقدس متفرق، و اين فتنه تقريبا بالطبع منتفى و آتش آن خود بخود منطفى گرديد.
و هم در «قصص:49» نوشته كه: وقتى ميرزا محمد حسين ساروى از راه دريا بزيارت نجف رفت. چون محاذى مسجد كوفه از طراده درآمد ديد كه حاجى سيد كاظم
ص: 212
با اصحاب خود نشسته. ميرزا بنزد آنها آمد، و پس از طى تعارفات، پرسيد: شما در اين ايام بچه كار مشغوليد؟ سيد گفت: مسائلى از تفسير و غيره سؤال شده بود، جواب مى نوشتم ميرزا پرسيد: تفسير از كدام آيه، و شما چه نوشتيد؟ گفت از آيه: إِنَّالسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا. و من نوشتم: تأويل آيه خلغاء ثلاثه اند، زيرا كه اول هر حكمى ميكرد، مى گفت: سمعت عن رسول اللّه، و ثانى ميگفت رأيت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يفعل كذا، و ثالث مى گفت: أقول هكذا، أو: عندى كذا، و از اين رو آنها را تعبير بسمع و بصر و فؤاد كردند. ميرزا گفت: اين تفسيرها برأى تو است! و هر آيه ئى را أمثال اين تأويلات بحسب عقل ظنى توان نمود، لكن در تأويل محتاج بنص صحيح است. سيد گفت: اگر از مشايخ شما بپرسند چه خواهند گفت؟ ميرزا گفت: من با شما مكالمه ميكنم، چه ربطى بمشايخ ما دارد؟! و مشايخ ما آنجا كه هستند شتر ناف بر زمين ميگذارد! آنگاه صاحب «قصص» خود فرموده كه: حديث برطبق تأويل وارد شده انتهى. و در «طرائق الحقائق 3: 152» فرمايد كه: بعد از وفات شيخ و سيد؛ پيروان آنها بدو فرقه شدند و هر دو طرف نقيض يكديگر، يكى ركنيه، و ديگرى بابيه. اما مرحوم ميرزا حسن گوهر كه از خواص مرحوم سيد بود؛ انكار هر دو فرقه را مى نمود، و مرحوم آقا ميرزا ابراهيم شيرازى كه مريد جناب گوهر بود مى فرمود كه: عقيده ميرزاى گوهر اين است كه اينها أبدا بمرحوم شيخ و سيد انتساب ندارند و محض دكان؛ خود را بآن دو بسته اند. تمام شد كلام «طرائق».
اينك تأليفات صاحب عنوان: در «روضات الجنات: 27» پس از ذكر چندين رساله و كتاب از او، فرمايد: الى غير ذلك از رسائل در اجوبه مسائل و غيره كه نزديك بصد و پنجاه رساله منفرده ميشود؛ چنان كه خود فهرست آنها را در «دليل المتحيرين» نوشته انتهى. و ما بعضى از آنها را اينجا مى آوريم: اول: كتاب «أسرار الحج» كه در «الذريعه 2: 43» فرموده: آنرا براى آقا محمد- باقر يزدى تأليف كرده، و در اين جلد «الذريعه» كتبى را كه بدين نام تأليف شده در (ص 43 و 44) ذكر كرده؛ و در (ج 5 ص 181) دوباره آنرا بعنوان «جواب سؤال آقا-
ص: 213
محمد باقر يزدى» ذكر نموده. دويم: كتاب «اسرار الشهادة» در أسرار قضيه طف، كه براى حاج ملا عبد الوهاب قزوينى، تأليف كرده، و كتب مؤلفه بدين نام در «الذريعه 2:
46 و 47» ذكر شده. سيم: كتاب «اسرار العبادة» كه آنرا با كتاب ديگرى بدين نام در همين جلد «الذريعه» از مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى (قدس سره) ذكر كرده. و در «روضات» آنرا «اسرار العبادات» نوشته. چهارم: «جواب سؤال يكى از أهل سمنان» در تأويل و ظاهر. پنجم: جواب سؤال يكى از علماء شام از سبب چشم زخم و دواى آن. ششم: جواب سؤال شيخ جواد از معنى: أنا الذات أنا مذوت الذوات، هفتم: «جواب سؤال سيد حسن رضاء» هندى. هشتم: جواب سؤال شاهزاده محمد رضا ميرزا افسر از شبهه آكل و مأكول. نهم: جواب سؤال ميرزا شفيع صدر أعظم از مرجع ضمير در: زيد ضرب. و از چهارم تا اينجا را در «الذريعه 5: 181» ذكر كرده، و در (ص 207) شماره نهم را دوباره بعنوان «جوابات الميرزا محمد شفيع» ذكر فرموده، و اين كتب بعنوان: جواب (يا) جوابات، همه رساله هاى خيلى كوچك است، و چون در «الذريعه» هريك از آنها را در شماره ئى جدا آورده ما هم متابعت نموديم. دهم: «جواب سؤالات» كه آنرا در (ص 184) ذكر فرموده، و ظاهرا همان گذشته ها باشد كه يك جا جمع شده، و احتمال دارد مقصود كتابى باشد كه در «فهرست- كتابخانه مباركه رضويه (ع)» آنرابعنوان «أجوبة المسائل» نوشته در (جلد 4 ص 10) و فرمايد: مربوط بنبوت و ولايت و غيره است، يا آنكه در (ج 5 ص 356) نوشته، الا اينكه ما باز متابعت او را در شماره ئى جدا گرفتن نموديم. يازدهم: «جواب مسائل ميرزا ابراهيم شيرازى كه ده مسئله بوده، و در (ص 187) ذكر كرده. دوازدهم: «جواب مسائل يكى از رجال جبل عامل» كه نه مسئله بوده و نيز در آن صفحه است. سيزدهم: «جواب مسائل ميرزا باقر طبيب بهبهانى» كه سه مسئله بوده ايضا در آن صفحه. چهاردهم: «جواب مسائل ثلاثه»: 1- افعال اللّه 2- اختلاف أحاديث 3- ذكرى كه دفع شبهه قلب را بكند. پانزدهم: «جواب مسائل ثلاثه»: 1- ان الله داخل فى الاشياء لا بالممازجه 2- نيت قربت عبادات و معنى وصول و فناء 3- معنى: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا؛ و اين دو كتاب را نيز در آن صفحه ذكر كرده. شانزدهم: «جواب مسائل ميرزا حسن دهلوى» شاگردش. هفدهم:
«جواب مسائل مير محمد حسن وزير» كه شش مسئله بوده. هيجدهم: «جواب مسائل
ص: 214
سيد حسين». نوزدهم: «جواب مسائل پنج گانه». بيستم: «جواب مسائل محمد رحيم خان» كه نيز پنج سؤال بوده. بيست و يكم: «جواب مسائل ملا صالح» كه چهار سؤال بوده. بيست و دويم: «جواب مسائل حاج عبد المطلب». بيست و سيم: «جواب مسائل ملا عبد الوهاب لاهيجى» كه دو مسئله است؛ و از شانزدهم تا بيست و سيم در (ص 188) است.
بيست و چهارم: «جواب مسائل سيد على» كه سه مسئله است. بيست و پنجم: «جواب مسائل سيد على بهبهانى» كه چهار مسئله است. بيست و ششم: «جواب مسائل ميرزا على اشرف». بيست و هفتم: «جواب مسائل ملا كاظم مازندرانى». بيست و هشتم: «جواب مسائل شيخ محمد» بن حسين بن حنيف بن سلمان بحرانى كه نه مسئله است. بيست و نهم:
«جواب مسائل شيخ محمد» بن حسين بن خلف بحرانى كه هشتاد مسئله است. سى ام: «جواب مسائل حاج مكى» بن حاج عبد اللّه مقابى بحرانى. سى و يكم: «جواب مسائل نصر اللّه بيك»، و از بيست و چهارم تا سى و يكم در (ص 189) است. سى و دويم: «جواب مسائلى در جن» و خصوصيات آنها كه بر او رسيده، كه در (ص 190) نوشته، و ظاهرا اين همان باشد كه در «روضات» بعنوان «رساله ئى در وجود جن» و حقيقت ايشان و آنچه متعلق بآنان است؛ ذكر كرده. سى و سيم: «جواب مسئله مفتى بغداد» از وجه اختلاف آيات در مدت خلق عالم بين يومين، و اربعه، و سته، كه در (ص 193) نوشته. سى و چهارم:«جوابات مسائل شيرازيه» كه شاگردش ميرزا ابراهيم كه در 1240 بيايد از او سؤال كرده، كه در (ص 225) نوشته. سى و پنجم: كتاب «الحجة البالغه» در رد يهود و نصارى و ساير ملل باطله كه در «الذريعه 6: 259» نوشته، و در (ج 5 ص 181) گفته كه: آن جواب سؤال سيد احمد است، و در (ص 258 ببعد) كتبى كه بدين نام تأليف شده ذكر كرده. سى و ششم: كتاب «دليل المتحيرين» بعربى در جواب مسائلى كه بعضى از شيخيه از او سؤال كرده، و در اين كتاب؛ أحوال شيخ احمد احسائى و اجازات و تأليفات او را ذكر كرده، و يكى از مريدان او بنام محمد رضى بن محمد رضا؛ آنرا بفارسى ترجمه نموده، چنان كه در «الذريعه 8: 260» نوشته، و ظاهرا اين همان باشد كه در ضمن أحوال او نوشتيم كه آن را در جواب استفتاء اهل هند تأليف كرده؛ و در «روضات» كتابى از او بعنوان «دليل المتحيرين و ارشاد المسترشدين» ذكر كرده. سى و هفتم: أيضا كتاب «دليل-
ص: 215
المتحيرين» بعربى در سير و سلوك. انجام تاليف آن در روز (2 شنبه 11 صفر سنه 1238) در قريه سروا آن رشت بوده، و آنرا حسين بن على خسرو شاهى تبريزى بفارسى ترجمه نموده، و انجام اين ترجمه در روز (4 شنبه 24 شوال سنه 1242) بوده، و اين كتاب همان است كه در «روضات» آنرا بعنوان «كتاب علم اخلاق و سلوك» ذكر كرده، و در نسخه ترجمه كه ما ديديم نام «دليل المتحيرين» در آن نبود، و همانا اين نام را در «الذريعه 8: 260» براى آن ذكر كرده. سى و هشتم: «رساله ئى در حرمت عمل بظن» كه در «قصص العلماء: 46» نوشته. سى و نهم: «شرح دعاء سمات». چهلم: «شرح قصيده بائيه» از «شذور الذهب» و لاميه در مدح حضرت كاظم عليه السلام. چهل و يكم: «كتابى در شرح كلمات منسوبه بامام فخر» در توحيد. چهل و دويم: كتاب «اللوامع الحسينيه» كه شاگردش ملا محمد تقى هروى بر آن تعليقاتى نوشته بنام «الدرر المنثورة» چهل و سيم: كتاب «المحجة- الدامغة». چهل و چهارم: كتاب «مقامات العارفين»، و مرحوم آقا نجفى كه در 1262 بيايد نيز كتابى بدين نام دارد. چهل و پنجم: «شرح حديث عمران صابى» كه در كتاب «عيون أخبار الرضا عليه السلام» نوشته، و آنرا بخواهش ميرزا زين العابدين نامى تأليف كرده، انجام تأليف آن (2 شنبه 7 شوال سنه 1241). چهل و ششم: «شرح آية الكرسى» و اين هر دو را بدين طور در «فهرست كتابخانه رضويه (ع) 5: 105» نوشته. چهل و هفتم:
«شرح خطبه تطنجيه» كه آن خطبه را در «المجموع الرائق» كه در سنه 703 تاليف شده، و نيز شيخ رجب برسى در «مشارق أنوار اليقين» ذكر كرده اند. تأليف آن سنه 1232؛ چنان كه در «الذريعه 7: 201» فرموده. چهل و هشتم: كتاب «اصول دين» كه در «الذريعه 2: ش 726» فرموده، و نوشته كه: آنرا «اصول العقائد» نيز گفته اند. چهل و نهم: «شرح قصيده عبد الباقى افندى» كه در (ص 173) گذشت درباره ضريح مقدس كاظمين (ع). پنجاهم: كتاب «الاسم الاعظم» و تحقيقات متعلقه بآن كه در «الذريعه 2: 63» فرموده كه: آنرا براى حاج محمد تأليف كرده. پنجاه و يكم: «تفسير آية الكرسى». پنجاه و دويم: «رساله در عقايد خمس». پنجاه و سيم: كتاب «مطالع الانوار» در تحقيق مطالب «كلمات مكنونه» ملا محسن فيض و اينكه كدام آنها حق و كدام باطل است.
پنجاه و چهارم: كتاب «المسائل الرشيديه» در أجوبه مسائل ملا محسن مذكور؛ در أعيان
ص: 216
ثابته. پنجاه و پنجم: «رساله در بيان بعضى از اسرار بسمله». پنجاه و ششم: «رساله در بعض از اسرار بسمله و سوره حمد». پنجاه و هفتم: «رساله در اسرار مستنبطه از بسمله». پنجاه و هشتم: «رساله ئى ديگر در اسرار بسمله» كه براى ملا محمد على جدلى نوشته. پنجاه و نهم: «رساله ئى در آنچه حق و باطل را بدان توان تميز داد». شصتم:
«رساله ئى در أجوبه مسائل شيخ اسمعيل» بن شيخ اسد اللّه كاظمينى. و غير اينها از رسائل و كتب كثيره در موضوعات متفرقه كه براى تفصيل آنها بلكه تفصيل احوال خود او لازم است بدليل المتحيرين مراجعه شود.
مرحوم حاجى سيد كاظم چنانكه گفتيم در نزد شيخ احمد أحسائى كه در 1241 بيايد درس خوانده و از چندين نفر اجازت روايت دارد: اول: همين شيخ أحمد مرقوم. دويم: سيد عبد اللّه شبر كه در 1242 بيايد. سيم:
ملا على رشتى. چهارم: شيخ موسى نجفى كه در 1241 بيايد، و اين ها همه از شيخ جعفر نجفى روايت ميكنند، چنان كه خود صاحب عنوان در اجازه ئى كه براى سيد محمد حسن موسوى كه در 1263 بيايد نوشته؛ ذكر كرده. و هم چندين نفر در نزد او درس خوانده يا از او روايت ميكنند. اول: ميرزا ابراهيم شيرازى كه در 1240 بيايد. دويم: ميرزا حسن بن أمان اللّه دهلوى عظيم آبادى كه بموجب مسطورات «الذريعه 6: 384» نخست در نزد سيد حسين دلدارى كه در 1211 بيايد درس خوانده، و سپس بكربلاء آمده و نزد صاحب عنوان درس خواند انتهى.
و ما آنفا گفتيم كه يكى از تأليفات صاحب عنوان، جواب مسائل اين شاگرد است، چنان كه در «الذريعه 5: 188» فرموده. و آنجا دارد كه: وى إطراء در تعريف اين شاگرد خود نموده. سيم: ميرزا حسن بن على گوهر قراچه داغى، كه معروف بميرزا حسن گوهر بوده، و در «طرائق 3: 152» وى را از خواص سيد، و ميرزا ابراهيم شيرازى مرقوم را مريد او نوشته، و قبلا نقل قولى از او نموديم كه تبعه شيخ و سيد؛ هيچ حالات و أخلاق آنان را ندارند، و در «الذريعه 1: 227» دارد كه سيد اجازه اى در پشت «رساله صوميه» مجاز براى او نوشته، و اين ميرزا حسن تأليفاتى دارد. اول: «شرح كتاب حيوة الارواح» كه آنرا حاج ملا محمد جعفر استرآبادى در رد شيخ أحمد احسائى تأليف كرده، و
ص: 217
ميرزا حسن شرحى بر آن نوشته. دويم: «جواب اعتراضات» حاجى مرقوم كه آنها را از اين شرح بأمر استاد خود (صاحب عنوان) استخراج و جمع نموده، و آنرا رساله ئى جداگانه گردانيده؛ چنان كه در «الذريعه 5: 174 و 7: 115» گفته. سيم: «رساله صوميه» كه ذكر شد.چهارم: ام سلمه زرين تاج معروفه بقرة العين قزوينى؛ كه: در 1233 بيايد، و در «فتنه باب: 2» در پاورقى نوشته كه وى در كربلاء مدعى نيابت سيد و مسلم نزد قوم بود انتهى. پنجم: مير على محمد باب كه در 1235 بيايد. ششم: ميرزا محمد تنكابنى كه در 1302 بيايد. هفتم: سيد محمد حسن موسوى كه در 1263 بيايد. هشتم: ملا محمد حسين بن على اكبر مدعو بمحيط كرمانى حائرى كه در «الذريعه 5: 970» وى را بدين عنوان ذكر كرده و فرمايد: او «جوابات ملا عبد العلى طبسى» را بأمر استادش سيد كاظم رشتى تأليف نموده انتهى. و در «فتنه باب: 2» در پاورقى فرمايد: وى مدعى نيابت سيد بوده، و بعد از وى دو پسر او آقا سيد حسن و آقا سيد احمد را تربيت كرد، و خط شكسته را مانند درويش عبد المجيد مينوشت انتهى.
نهم: حاج محمد كريم خان قاجار كه در 1225 بيايد. دهم: ملا حسين بشرويه ئى كه در 1229 بيايد. يازدهم: ملا شيخ على ترشيزى كه از معاريف بابيه گرديد، و بطورى كه در كتاب «فتنه باب: 40 و 47 و غيره» نوشته؛ وى شاگرد خاص سيد بوده، و بعدا بوسيله ملا حسين بشرويه ئى بباب گرويده، و يكى از خلفاء باب و از طرف او ملقب بحضرت عظيم شد؛ زيرا كه عدد شيخ على و عظيم بحساب ابجد مطابق و هريك 1020 است، و او رئيس بابيه طهران بود، و در هرچند روزى بلباسى در مى آمد كه شناخته نشود و هرچه خواستند او را بيابند نتوانستند، تا در شوال سنه 1268 كه واقعه تيرزدن بابيه بناصر الدين شاه؛ رخ داد و جماعتى از اين فرقه گرفتار شدند؛ و او نيز بطورى كه در «فتنه باب: 50» نوشته گرفتار شد، و اول گوش او را بريدند، و بعد در دالان عمارت دولتى نياوران حبسش كردند و زنجير بر گردنش نهاده و ميخ زنجير را در دم دالان كوبيدند، و آخر بنص (ص 51) بعد از قتل همه آن جماعت؛ وى را بمجلس علماء برده و آنها حكم بقتل وى
ص: 218
داده، و مير غضبان بقتلش رسانيدند انتهى. دوازدهم: ملا على بسطامى كه نيز از بابيه گرديد. در «فتنه باب: 71» نوشته كه:
وى از شاگردان سيد بود و كمى بعد از ملا حسين بشرويه ئى بشيراز رسيد، و وقتى سيد عليمحمد باب مريدان اوليه خود را بأطراف فرستاد؛ ملا على بطرف عراق عرب رفت و آنجا بمناسبت اقوال و افعال كفرآميز بزندان افتاد و شش ماه محبوس بود و معلوم نشد كه آخر كارش بكجا رسيد. گويا در حين انتقال از بغداد باستانبول بيمار شده و وفات كرد يا مأمورين عثمانى سربنيستش كردند انتهى. سيزدهم: ملا مهدى خوئى، كه نيز در همان صفحه نوشته شده، و گويد: اول از شاگردان سيد كاظم رشتى بوده و سپس از گروندگان باب گرديد انتهى.
چهاردهم: ملا احمد مراغى كه هم در آن صفحه گويد: از شاگردان سيد رشتى و از مقتولين بابيه بود انتهى.پانزدهم: حاجى محمد على بارفروشى كه ملقب به قدوس و از اعاظم بابيه بود و او را ملا محمد على هم نوشته اند و ما هم گاهى چنين مى نويسيم، و در (ص 27) فرمايد: او بى نهايت مورد احترام بابيه اوليه بود، بطوريكه حاجى ميرزا جانى مقام او را از باب هم بالاتر شمرده! و او بسيار جوان و از شاگردان سيد كاظم رشتى بود، و در هنگام گرويدن بباب 27 سال داشته، و باب پس از ارسال تبعه خود بأطراف تنها با او بسفر مكه رفت، و در بازگشت از اين سفر نه ماهه؛ حكمران شيراز او را با دو نفر ديگر مهار نموده در شهر گردانيد و بعد از آن براى تبليغ حاجى محمد كريم خان بكرمان رفت انتهى. و در 1233 در ضمن احوال قرة العين شرحى از أحوال او بيايد، و هم آنجا باز مى نمائيم كه بچه علت اين شاگردان صاحب عنوان از پيروان باب شدند، و اين چهار نفر أخير از جمله هيجده نفر گروندگان اوليه باب اند كه آنها را از حروف حى دانند. و اين حاجى محمد على (يا ملا محمد على) بارفروشى غير از ملا محمد على زنجانى است كه در 1267 بيايد.
شانزدهم: ملا محمد تقى هروى كه در 1299 بيايد. هفدهم: ميرزا محمد جعفر صدر كه در 1218 بيايد. هيجدهم: شيخ ابراهيم بن عبد الجليل كه شاگرد او و شيخ
ص: 219
احمد هر دو بوده، و كتابى بنام «تحفة الملوك در سر سلوك» در سنه 1247 بنام عباس ميرزا نايب السلطنه تأليف نموده؛ چنان كه آقاى شيخ مرتضى مدرسى در كتاب «احوال شيخ احمد أحسائى: 29» در متن و پاورقى هر دو فرموده. اين چند نفر كه نوشته شدند همه شاگردان او ميباشند الا سيد محمد حسن موسوى كه او فقط اجازت روايت از او دارد، و ميرزا حسن گوهر هم شاگرد است و هم اجازت روايت دارد.
مرحوم حاجى سيد كاظم در ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و پنجاه و نه؛ مطابق (...) جدى ماه برجى وفات كرد، و در كربلاء در رواق حضرت سيد الشهداء عليه السلام دفن شد، و در ماده تاريخ او گفتند: غاب بدر الهدى و فرزندانى از او بازماند، يكى: آقا سيد حسن و ديگر: آقا سيد احمد كه در 1295 بيايد، و نوشتيم كه بعد از او ميرزاى محيط متعهد تربيت اين دو فرزند گرديد.
بعد از وفات حاج سيد كاظم چنان كه قبلا هم نوشتيم تابعانش بدو فرقه شده، و بابيه و شيخيه ظهور نمودند و تا او بود اين خبرها نبود و چون او در سال مرقوم وفات كرد سال بعد آن كه 1260 باشد مير على محمد داعيه بابيت كرد؛ چنان كه در احوال او در 1235 بيايد.
بهبهان چنان كه در «فارسنامه ناصرى 2: 263 و 267» نوشته؛ شهرى است در مملكت فارس كه ميانه شمال و مغرب شيراز بمسافت چهل و شش فرسخ كاروانى افتاده.مرحوم آقا محمد باقر 64 صاحب اين عنوان؛ فرزند مرحوم ملا محمد أكمل الدين 63 بن محمد صالح 62 بن احمد 61 بن محمد 60 بن ابراهيم 59 بن محمد رفيع 58 ابن احمد 57 بن ابراهيم 56 بن قطب الدين 55 بن كامل 54 بن على 53 بن محمد 52 بن على 51 بن شيخ مفيد أبو عبد اللّه محمد 50 بن محمد 49 بن النعمان 48 بن عبد السلام 47 ابن جابر 46 بن النعمان 45 بن سعيد 44 بن جبير 43 بن وهيب 42 بن هلال 41 بن أوس 40 بن سعيد 39 بن سنان 38 بن عبد الدار 37 بن الريان 36 بن فطر 35 بن زياد 34
ص: 220
ابن الحارث 33 بن مالك 32 بن ربيعه 31 بن كعب 30 بن الحارث 29 بن كعب 28 بن عله (بضم عين مهمله و تخفيف لام) 27 بن جلد 26 بن مالك 25 بن أدد 24 بن زيد 23 ابن يشجب 22 بن عريب 21 بن زيد 20 بن كهلان 19 بن عبد الشمس سباء الاكبر 18 ابن يشجب 17 بن يعرب 16 بن قحطان 15 بن هود نبى 14 عليه السلام است. *** سلسله اين نسب بدين طور از مرحوم شيخ مفيد 50 تا يعرب 16 در بسيارى از كتب رجال و أحوال علماء ذكر شده، كه ظاهرا منشأ همه «رجال نجاشى» باشد كه آنجا در (ص 283) آنرا بطورى كه اينجا نوشته شد آورده. ليكن از شيخ مفيد تا صاحب عنوان در هيچ جا بنظر نرسيده الا «أعيان الشيعه» كه آنجا در (جزء 9 يا جلد 10) آنرا بطور مسطور نقل كرده، و در هر دو اشكال كمى واسطه موجود است؛ خصوصا از شيخ تا صاحب عنوان و على التحقيق چندين نفر افتاده دارد، و در «الكرام البرره» نيز همانطور نوشته.
بهرحال، حضرت هود نبى 14 عليه السلام در صفحه 25 مقدمه گذشت. فرزندش قحطان 15 بفتح قاف و سكون حاء مهمله؛ پدر قبائل كثيره و طوائف عديده است. مرحوم شيخ مفيد 50 (أعلى اللّه مقامه) از اجله و أعاظم علماء و مروجين و فقهاء و متكلمين مذهب اماميه و معروف به ابن المعلم بوده، و در ميان علماء اين فرقه كمى مانند او پيدا شده و كتب نافعه بسيارى تأليف كرده، از آن جمله: كتاب «الارشاد» در معرفت حجج خدا بر عباد، كه در احوال أئمه عليهم السلام است. تولدش 11 ذى القعده سنه 338. مدت عمرش 74 سال و 9 ماه و 22 روز. وفاتش شب جمعه 3 رمضان سنه 413. قبرش در كاظمين (ع) در رواق پائين پاى مطهر، و در بعضى از كتب نوشته اند كه وى را فرزندى بوده بنام ابو القاسم على 51 كه در سنه 461 وفات كرده؛ ليكن چنانكه گفتيم هيچ جا نديده ايم كه از اين على أعقابى باقى مانده باشد، الا اينكه در «أعيان» نسب صاحب عنوان را بدين طور بوى متصل كرده.
خلاصه؛ مرحوم ملا محمد اكمل 63 از عظماء و علماء و مشايخ اجازات است، چنان كه فرزندش صاحب عنوان؛ بنقل «مستدرك 3: 384» وى را در اجازه بحر العلوم بألقاب عاليه علميه ستوده، و او بنص «تذكرة الانساب: 104» دختر آقا نور الدين
ص: 221
محمد بن ملا محمد صالح بن احمد مازندرانى را بزوجيت داشته، و مادر آقا نور الدين؛ طبق صفحه (94 و 102) از «تذكره» مذكوره؛ دختر ملا محمد تقى مجلسى بوده، و ملا محمد أكمل از اين مخدره فرزندانى آورده:
يكى: آقا حسن رضا 64 كه بنص «تذكره: 104» با فرزندان خود آقا محمد ابراهيم 65 و آقا محمد حسين 65 در كازرون بوده اند. و ديگر: آقا محمد حسين 64 كه او هم در كازرون بوده، و ديگر: آقا محمد على 64 كه در «الفيض القدسى: 26» نوشته شده، و ديگر، دخترى 64 كه زوجه آقا سيد محمد على طباطبائى كه در 1231 بيايد بوده. و دختر ديگرى 64 كه زوجه آقا مير سيد على كبير كربلائى كه در 1207 بيايد بوده؛ كه اين هر دو دختر را براى ملا محمد أكمل در «الفيض القدسى: 26» نوشته، و در «تذكرة الانساب: 105» مير سيد على مذكور را خواهرزاده صاحب عنوان نوشته، كه در نتيجه؛ دختر ملا محمد أكمل زوجه سيد منصور پدر آقا سيد على مذكور بشود، و اين قول درست است؛ چنان كه در مجله مباركه «المرشد 4: 9 و 10: 415 و 416» فرموده.
بالجمله؛ ديگر از فرزندان ملا محمد أكمل مذكور: صاحب اين عنوان مرحوم آقا محمد باقر (رحمه اللّه) است كه عالمى جليل و محققى بى بديل و در فقه و اصول و رجال و غيره مهارتى تمام داشته، و اصول فقه را بطرزى جديد و أنيق تأسيس و تدوين نموده و در اثر تجديد نظر در مباحث آن ترويجى سخت شگفت آور بدان داده، و از اين رو وى را مؤسس بهبهانى و مروج بهبهانى، و أستاد أكبر و استاد كل و همچنين آقاى بهبهانى يا بطور مطلق آقا مى گويند. و در اثر اين تجديدات و ترويجات او را مجدد سرمائه دوازدهم هجرت در مذهب شيعه گرفته اند. تبيين اين كلام باقتضاء اين مقام و خيلى مختصر و ساده اينكه: حديثى بطرق أهل سنت از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله بألفاظ مختلفه بدين مضمون روايت شده كه:
خداوند تعالى در سر هر صد سالى كسى را برمى انگيزاند كه اين دين مبين و مذهب اسلام را تجديد كند. و هرچند از طرق مردمان شيعى اين حديث وارد نشده، چنان كه عالم فاضل مرحوم حاجى شيخ فضل اللّه نورى شهيد (اعلى اللّه مقامه) در ظهر جلد اول «مستدرك»
ص: 222
فرمايد: اين حديث از طرق شيعه بنظر اين خادم شريعه نرسيده انتهى. ليكن ايشان هم آنرا بقبول تلقى نموده و هريك از شيعه و سنى يك نفر را در سر هر صدى بعنوان مجدد تعيين كرده، بلكه أهل سنت در سر بعضى از مآت از هريك از مذاهب اربعه و محدثين و قراء و وعاظ و غيره جداجدا يك نفر را تعيين نموده اند. و گروه شيعه نيز در سر هر مائه كسى را بعنوان مجدد نام برده، و از آن جمله در سرمائه دوازدهم مرحوم آقا محمد باقر صاحب اين عنوان را تعيين كرده اند، و مقصود از سر هر مائه؛ تمام شدن، يعنى سرآمدن آن مائه ميباشد، چنان كه صاحبعنوان را در سر تمام شدن مائه دوازدهم در عداد مروجين مآت شمرده اند، و بايد آن مجدد در سر آن مائه زنده و بلكه وفاتش بعد از دخول در مائه بعدى بوده و چيزى از آن را درك نموده باشد.
بالجمله؛ شرح احوال مرحوم آقا محمد باقر در كتب چندى بطور تفصيل يا اجمال در عنوانى مستقل يا مواضع متفرقه نوشته شده؛ مانند؛ منتهى المقال. حرف م» و «روضات الجنات: 124» و «قصص العلماء: 157» و «مستدرك الوسائل 3: 384» و «الكرام- البرره: 171» و غير اينها؛ كه ببعضى در ضمن نوشتن شرح احوال و نقل اقوال اشارت خواهد شد. و از آنها همه چنين برآيد كه: وى در سنه هزار و صد و هيجده يا هفده، بترديدى كه در «منتهى المقال» نوشته؛ مطابق سال (1084 يا 1085) شمسى در اصفهان متولد شده، و در «مستدرك» احتمال سال 1116 را نيز داده. و بناء بر قول 1118 ماده تاريخ آن، چنان كه در «روضات: 29 و 124» فرموده اين كلمه مباركه: ناقة الله لكم آية ميشود كه جزئى است از آيه شريفه 71 سوره مباركه أعراف.
بهرحال؛ آن جناب چندى در اصفهان در نزد پدر خود؛ چنان كه در «قصص» فرموده درس خواند و بعد از آن هجرت ببهبهان نمود، و ظاهرا علت آن بلكه وقتش نيز ظهور فتنه أفغان در اصفهان بوده كه آتشى در آن شهر مشتعل شد كه بسيارى ترك وطن نموده و بأطراف بلاد دور يا نزديك مهاجرت نمودند، و چندى در آن جا ماند، و در اثر آن بدان شهر منسوب و ببهبهانى معروف گرديد، و در مدت اقامت در آنجا بدرس گفتن مشغول بود، و بناء بمرقومات «مرآت البلدان 1: 308» دختر خواجه عزيز كدخداى آنجا را تزويج
ص: 223
فرمود، و بعد از مدتى رخت بعتبات عاليات بربست، و در حاير حسينى (على مشرفه السلام) نشست، و آنجا چندى بمجلس درس مرحوم شيخ يوسف بحرينى (أعلى اللّه مقامه) رفت. آنگاه براى سختى امر معيشت بخاطرش گذشت كه از آن زمين مقدس بيرون رود. چون شب شد؛ حضرت سيد الشهداء عليه السلام را بخواب ديد كه فرمود: من راضى نيستم كه از جوار من بيرون روى! پس وى عزم بر توطن دائمى در آن مكان شريف نمود و تا آخر عمر در آنجا بود. و هم او مدتى، بنص «روضات: 332» در نزد مرحوم آقا سيد صدر الدين قمى شارح «وافيه» درس خواند چندان كه از كبار تلامذه او بشمار آمد.
و در آن اوقات كه اواسط مائه دوازدهم هجرت ميبود، جماعت أخباريين در تمام عراق عرب و خصوصا مشهدين شريفين علو و علوى تمام داشتند، و بسى از تعصبات بارده را مرتكب ميشدند، مانند اينكه بعضى از ايشان هرگاه مى خواستند كتابى از علماء اصوليين بردارند آنرا با دستمال برمى داشتند! و مرحوم آقا محمد باقر از خلوص نيت و حسن كفايت؛ آنها را هدايت نمود چندان كه كسى از آن جماعت در عراق نمانده، و سرزمين عتبات از وجود آنها خالى گرديد، و او نخست از شيوع و سلطه آن طايفه؛ براى تقيه در زيرزمين (سرداب) علم اصول را درس ميگفت، تا بتدريج آنرا ترويج نمود، و خلاصه مطالب متقدمين را با أفكار ابكار خود ممزوج نموده، و اصول فقه جديدى تأسيس كرد كه از زمان وى تاكنون مأخذ استنباط أحكامشرعيه ميباشد؛ با تصرفاتى كه ديگران: مانند شيخ انصارى و آخوند خراسانى و غيره در آن نمودند، و بدين جهت وى را مؤسس بهبهانى و ساير كلماتى كه در صدر عنوان نوشتيم ميگويند. در «روضات: 125» فرمايد: وقتى از او پرسيدند كه بچه چيز بدين مرتبه و مقام رسيدى؟ فرمود: من چيزى در خود ندانم الا اينكه هيچ وقت خود را چيزى ندانستم، و در تعظيم اهل علم و احترام آنها كوتاهى نكردم، و هماره تحصيل علم نموده و آنرا بر هر كارى مقدم داشتم انتهى.
و اين سه صفت، همه از صفات فاضله و اخلاق كامله اولياء دل آگاه، و دستور سلوك سالكين الى اللّه است، كه مرحوم صفيعلى شاه در ديوان خود درباره اول فرمايد.
ص: 224
گرچه زرى باز جو طبع مسى
تا بجانها كيميا كارت كنم!
و درباره دويم مرحوم مولوى معنوى در دفتر اول «مثنوى» فرموده:
از خدا خواهيم توفيق أدب
بى ادب محروم ماند از فيض رب
بى أدب تنها نه خود را داشت بد
بلكه آتش در همه آفاق
زد! و درباره سيم در «ديوان» منسوب بحضرت امير المؤمنين عليه السلام نوشته:
لو كان هذا العلم يدرك بالمنى
ما كان يبقى فى البرية جاهل
إجهد و لا تكسل و لا تك غاملا
فندامة العقبى لمن يتكاسل!
در «قصص العلماء: 160» فرموده كه: وى هر وقت بزيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مشرف ميشد، نخست آستان مبارك را ميبوسيد و روى و محاسن بر آن مكان مقدس ميماليد، و بعد بزيارت ميپرداخت، و در مصيبت آن جناب؛ نهايت اهتمام را مراعات ميكرد انتهى. و از آنچه در صدر عنوان نوشتيم؛ معلوم شد كه مرحوم علامه ملا محمد باقر مجلسى دائى جد مادرى او، و ملا محمد صالح مازندرانى، جد پدرى مادر او، و ملا محمد تقى مجلسى جد مادرى جد مادرى او بوده اند، و بدين جهت وى در كتب و كلمات خويش تعبير از علامه مجلسى بخال، و از آن دو نفر تعبير بجد نموده.اينك صورت تأليفات شريفه او بترتيب حروف أوائل آنها:
اول: «اجوبه مسائل» كه اگر جمع شود چندين جلد خواهد شد؛ چنان كه در «منتهى المقال» است؛ و در «قصص العلماء: 161» تصريح كرده كه آنها فارسى است. دويم: كتاب «التحفة الحسينيه» كه رساله ئى است عمليه در طهارت و نماز و روزه بعربى.
سيم: ايضا كتاب «التحفة الحسينيه» در ترجمه آن بفارسى كه مخصوصا در «الذريعه 3: 427» آنها را در دو شماره مختلف متوالى (1547 و 1548) ذكر كرده و دو تأليف گرفته، و در (جلد 4 ص 72 و 73) شرحى در استقلال ترجمه بتأليفى جدا بودن غير از اصل بيان كرده، و در «منتهى المقال» اين دو كتاب را بعنوان «رساله ئى در طهارت و نماز» ذكر
ص: 225
كرده، و دويم را تصريح بفارسى بودن نموده، و آنرا كه تصريح ندارد براين كه بچه زبانى است، با يازدهم كه اينك مى نويسيم آخرين تأليفات وى دانسته. چهارم: «تعليقه بر كتاب منهج المقال» در علم رجال معروف برجال كبير تأليف مرحوم ميرزاى استرآبادى كه در آغاز آن پنج فائده در مطالب رجاليه آورده، و اين تعليقه از جياد كتب رجال بشمار ميرود، و ازاين رو چندين نفر شرح و حاشيه بر همه آن يا بر فوائد خمس آن بتنهائى نوشته اند، و فهرست حواشى آن؛ همه در «الذريعه 6: 39 تا 41» ذكر شده.
پنجم: «حاشيه» بر ديباچه «مفاتيح» فيض كه در (ص 3) نامش برده شد. ششم: حاشيه بر كتاب «ذخيرة المعاد» در شرح «ارشاد» تأليف محقق سبزوارى (ره)، و «ارشاد» تاليف علامه حلى است كه عنقريب نامش برده خواهد شد. هفتم: «حاشيه بر كتاب ردود و نقود» تاليف ملا ميرزا جان باغنوى، كه اين «ردود و نقود» حاشيه ئى است بر «شرح قاضى عضد ايجى بر مختصر اصول» و اين «مختصر الاصول» كتابى است از ابن حاجب كه آنرا از كتاب ديگر خود بنام «منتهى السؤل و الامل» در علم اصول و جدل مختصر نموده.
هشتم: حاشيه بر طهارت و نماز و قدرى از زكوة كتاب «مدارك الاحكام» در شرح «شرايع الاسلام» تاليف سيد محمد عاملى، و «شرايع» مرقوم تأليف محقق اول است، و صاحب عنوان در اين حاشيه؛ تنبيه بر غفلات سيد محمد شارح نموده، و بعد از آن وى را در خواب ديده و او اظهار رضايت بر بيان آن تنبيهات فرموده. نهم: «حاشيه بر كتاب كفاية المقتصد» محقق سبزوارى. دهم: «حاشيه بر كتاب مجمع الفائدة و البرهان» در شرح كتاب «ارشاد الاذهان» بسوى أحكام ايمان؛ كه اين «ارشاد» تأليف علامه حلى، و شرح مرقوم آن تأليف مقدس اردبيلى است؛ و اين متن و شرح و خصوصا متن كه «ارشاد» باشد از جلايل كتب فقه شيعه بشمار آيد، و اين حاشيه از اول كتاب متاجر تا آخر كتاب قضاء؛ و نزديك بده هزار بيت است،و اين كه در «معاريف» نوشته كه: ميرزاى شيرازى حاشيه بر متاجر آقا محمد باقر بهبهانى دارد، شايد مقصود همين حاشيه باشد كه وى تعبير از آن بمتاجر نموده. يازدهم: «حاشيه» بر كتاب «معالم» تاليف مرحوم شيخ حسن ابن شهيد ثانى (ره)، و همانا مرحوم شيخ حسن مرقوم كتابى تأليف كرده بنام «معالم الدين و ملاد المجتهدين» كه موضوع اصلى آن فقه است، ليكن مقدمة نخست شرحى مفصل و مبسوط در اصول فقه
ص: 226
نوشته، و از غايت خلوص نيت و حسن طريقت وجودت سليقتى كه در تأليف اين مقدمه بكار برده؛ اين قسمت از آن مقبوليتى تمام در بين علماء اعلام بهم رسانيده، و از زمان خود او تاكنون مورد تدريس و تدرس و مطرح أنظار علماء و افكار فضلاء قرار گرفته، و آن را از باقى كتاب كه در فقه است و اندكى از آن بيشتر تأليف نشده؛ جدا نموده و كتابى مستقل تلقى كرده اند، و بكلمات معالم الاصول يا اصول معالم يا بطور مطلق معالم معروف شده، و آنرا كتابى برأسه گرفته و مورد مطالعه و رجوع قرار داده اند كه ما هم در اين كتاب آنرا بهريك از اين سه نام ياد ميكنيم، و تقريبا باقى كتاب هيچ شهرتى ندارد، حتى اين كه بسيارى اصلا نميدانند كه اين «معالم» متداول معروف، مقدمه كتاب ديگرى ميباشد، و آنرا كتابى چنان كه نوشتيم مستقل تلقى نموده اند، و براين كتاب مبارك حواشى و شروح كثيره نوشته شده كه از آن جمله؛ اين حاشيه صاحب عنوان است، و آنرا بخواهش فرزند خود آقا عبد الحسين، كه در آخر عنوان مختصرا أحوال او را مى نويسيم؛ تأليف فرموده و آخر تاليفات او است چنان كه بدان اشارت نموديم، و در اين أواخر با بعضى از رسائل او چاپ شده؛ ليكن او را حواشى متفرقه ديگر هم براين كتاب «معالم» ميباشد.
در «الذريعه 6: ش 1136» نوشته كه: وى ببيست مرتبه كتاب «معالم» را درس گفته، و در هربار حاشيه ئى بر آن نوشته، و ملا محمد حسين كرهرودى فرموده: من نوزده تاى از اين حواشى را در بروجرد ديده ام. تمام شد كلام «الذريعه». و يكى از آن حواشى؛ حاشيه ئى است بر اوائل آن، كه در «منتهى المقال» آنرا جدا؛ غير از آن كه براى آقا عبد الحسين تاليف شده ذكر كرده. دوازدهم: حاشيه بر كتاب «وافى» تأليف ملا محسن فيض در أحاديث و أخبار. سيزدهم: حاشيه متفرقه بر تمام «مفاتيح» غير از حاشيه ديباچه اش كه ذكر شد. چهاردهم: «حواشى بر كتاب تهذيب الاحكام» شيخ طوسى در اخبار. پانزدهم: «حواشى بر شرح قواعد» چنان كه در «منتهى المقال» است، و همانا علامه و شهيد هريك كتابى بنام «قواعد» در فقه دارند؛ كه از علامه بنام «قواعد الاحكام» در مسائل حلال و حرام، و از شهيد بنام «القواعد و الفوائد» است، و بر قواعد علامه چندين شرح نوشته اند كه از آن جمله: «جامع المقاصد» محقق كركى است كه در 1229 در ضمن همايون شاعر
ص: 227
بيايد. و در «الذريعه 6: 56» فقط براى تبيين حواشى شروح قواعد، شرح محقق كركى را عنوان كرده بدون ذكر مؤلف قواعد، و يك حاشيه از شيخ لطف اللّه ميسى عاملى براى آن نام برده. شانزدهم: «حواشى بر كتاب مسالك الافهام» در شرح «شرايع الاسلام» تأليف شهيد ثانى، از اول مكاسب محرمه تا آخر معاطاة كه خود رساله ئى هم در آن تأليف كرده. هفدهم: «رساله ئى در اجتهاد و أخبار» در رد اخباريه و كيفيت اجتهاد. انجام تأليف آن 13 رجب سنه 1155، چنانكه در «الذريعه 1: 269» فرموده، آن گاه در (ص 270) فرموده كه در بعضى از مواضع؛ آنرا در اجتهاد و تقليد نوشته اند، و صحيح همان اول است چنان كه شاگرد او ابو على حائرى در رجال تصريح بدان فرموده انتهى. هيجدهم:
«رساله ئى در احكام عقود» و آن غير از «رساله معاملات» است كه در «منتهى المقال» هريك از آنها را جدا ذكر كرده. نوزدهم: «رساله ئى در استحباب نماز جمعه» مفصلا. بيستم: رساله ئى در همين موضوع كوچكتر از اول. بيست و يكم: «رساله ئى در أصالت براءت» بيست و دويم: «رساله ئى در اصول اسلام و ايمان و حكم ناصب». بيست و سيم:
«رساله ئى در اصول دين» بفارسى. بيست و چهارم: «رساله ئى در اقسام جمع بين اخبار». بيست و پنجم: «رساله ئى در انحصار مردم بمجتهد و مقلد». بيست و ششم: «رساله ئى در جبر و اختيار». بيست و هفتم: «رساله ئى در حج بفارسى» مختصرا كه مرحوم شيخ ابو على رجالى آنرا بعربى ترجمه كرده. بيست و هشتم «رساله ئى در حجيت اجماع». در «الذريعه 6: ش 1455» بعد از ذكر اين رساله فرمايد: همانا وى مقاله ئى نيز در اجماع دارد كه آنرا از أجزاء «شرح ديباچه مفاتيح» قرار داده، و بعضى گفته اند كه: او رساله سيمى نيز در اجماع دارد، و من خود در كتابخانه سيد محمد على آل بحر العلوم آن رساله سيم اجماع را در جزو مجموعه ئى از رسائل وحيد بهبهانى ديده ام انتهى.
بيست و نهم. «رساله ئى در حجيت استصحاب». سى ام: «رساله ئى در حكم دماء معفو عنها در نماز». سى و يكم: «رساله ئى در حكم عصير» عنبى و تمرى و زبيبى. سى و دويم: «رساله اى در حليت جمع بين فاطميتين» در رد شيخ يوسف بحرينى (ره). سى و سيم:
رساله اى در همين موضوع مفصل تر از آن. سى و چهارم: رساله اى در آن أيضا كه
ص: 228
كوچكتر از هر دو است». سى و پنجم: «رساله اى در حيض» كه كوچك و ناتمام است. سى و ششم: «رساله اى در حيله هاى شرعيه ربا». سى و هفتم: «رساله اى در زكوة و خمس» كه فارسى و كوچك است. سى و هشتم: رساله اى در صورت مناظره اش با بعضى از علماء عامه در استحالت رؤيت حق تعالى. سى و نهم: رساله اى در عدماعتماد برؤيت هلال» قبل از زوال. چهلم: «رساله اى در فساد عقد بر دختر صغيره» براى محض حليت نظر بمادرش چهل و يكم: «رساله اى در قياس» كه كوچك است، و آنرا تتمه «حاشيه ذخيره» قرار داده. چهل و دويم: «رساله اى در معاملات». بفارسى. چهل و سيم: «رساله اى» در وجه تسميه بعضى از ائمه عليهم السلام فرزندان خود را بنام خلفاء جور.
چهل و چهارم: «شرح مفاتيح» فيض از طهارت تا خمس كه از جياد كتب بشمار آيد و باندازه كتاب «مدارك» ميباشد. چهل و پنجم: كتاب «الفوائد الحائريه» در بيان آنچه فقيه ناچار است از دانستن آنها. چهل و ششم: «فوائد» ملحقه بآن ها و بسا باشد كه اولى را «الفوائد العتيقه» و ثانيه را «الفوائد الجديده» گويند، و مرحوم حاج محمد حسن قزوينى كه در 1240 بيايد، أولى را مختصر كرده بنام «ملخص الفوايد ألسنيه» و چندين نفر بر اين «فوايد جديده» حاشيه نوشته اند، از آن جمله: سيد احمد خراسانى كه در 1235 بيايد.
چهل و هفتم: «رساله اى در نقد جوابات علامه مجلسى» بر مطالب بعضى از فضلاء خراسان؛ كه در «الذريعه 5: 201» نوشته. اينك اسامى أساتيد و مشايخ روايت او: همانا ما از پيش نوشتيم كه وى در نزد پدر خود ملا محمد أكمل و آقا سيد صدر الدين قمى و شيخ يوسف بحرينى درس خوانده، و اكنون گوئيم كه: او هم از پدر خود و سيد صدر الدين مرقوم و سيد محمد بروجردى اجازت روايت داشته؛ چنان كه در «الاسناد المصفى: 31» فرموده، و در «روضات: 125» فرمايد كه: من تاكنون روايت او را باجازت و غير آن از أنحاء تحمل نديده ام مگر از پدرش ملا محمد أكمل، و در (ص 678) در أحوال سيد محمد بروجردى مزبور فرموده كه: وى يكى از مشايخ ثلاثه روايت سمى ما مروج بهبهانى بوده انتهى.
و اين دو سخن باهم تنافى ندارد، زيرا كه در وقتى كه در اين كتاب أحوال آقا
ص: 229
محمد باقر را مينوشته، بر روايت او از سيد محمد مطلع نشده؛ ليكن پس از چند سال كه در حرف ميم؛ أحوال سيد بحر العلوم و در ضمن او أحوال جدش سيد محمد را مينوشته، اطلاع بر آن پيدا كرده بوده، و ظاهرا اطلاع او از اجازه حاج ملا احمد نراقى براى آقا محمد على نجفى بهم رسيده؛ كه وى در آنجا سيد محمد را از مشايخ روايت آقا محمد باقر ذكر كرده، و آن اجازه را ميرزا محمد حسين فرزند آقا محمد على در رساله اى كه در احوال پدرش نوشته درج كرده؛ و نسخه اى از آن را اين فقير بخط خود نوشته ام و اينك موجود است و در (ص 33) اين نسخه اين مطلب ذكر شده، و اين رساله را بموجب آنچه در «روضات» در أحوال آقا محمد على صريحا و تلويحا در آخر صفحه 661 و اول صفحه 662 نوشته، ميرزا محمد حسين از نجف باصفهان براى ميرزا محمد حسن فرستاده و آنجا بدست مؤلف «روضات» افتاده و اين مطلب را از آن نقل كرده. بهرحال، تاكنون ما بغير از اين چهار نفر كسى را از أساتيد درس و مشايخ روايت او نيافته ايم، و پدرش ملا محمد أكمل در صدر اين عنوان اندكى از احوالش نوشته شد، و ببقيه؛ يعنى آقا سيد صدر الدين در 1218، و شيخ يوسف در 1220 اشارتى خواهد رفت، و سيد محمد نيز در (ص 178) گذشت.اكنون بايد سلسله سند روايت اين سه نفر مشايخ روايت آن بزرگوار را تا بيكى از أئمه عليهم السلام برسد ذكر كنيم، پس چنين گوئيم كه: بموجب مسطورات «روضات- الجنات: 125» و «الاسناد المصفى: 31» و ما بعدها؛ ملا محمد أكمل روايت ميكند از علامه مجلسى، از پدرش ملا محمد تقى، از شيخ بهائى، از پدرش شيخ حسين، از شهيد ثانى، از شيخ على بن عبد العالى ميسى، از محقق كركى، از شيخ على بن هلال جزائرى، از شيخ أحمد بن فهد حلى، از شيخ مقداد فاضل، از شيخ بزرگوار شهيد اول، از فخر المحققين، از پدرش علامه حلى، از دائيش محقق حلى، از سيد محيى الدين محمد ابن زهرة، از ابن شهر- آشوب، از سيد ذو الفقار مروزى، از شيخ طوسى، از شيخ مفيد، از شيخ جعفر ابن قولويه، از شيخ كلينى، از سعد بن عبد اللّه أشعرى، از محمد بن أحمد بن يحيى، از محمد بن خالد برقى كه از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بوده.
و آقا سيد صدر الدين؛ چنان كه در «روضات: 332» نوشته روايت ميكند از ملا-
ص: 230
ابو الحسن شريف، از دائى خود مير محمد صالح خاتون آبادى، از دائى خود علامه مجلسى؛ چنان كه در «الاسناد المصطفى: 11» فرموده. و سيد محمد بروجردى روايت ميكند از مشايخ خود بأسانيدشان، چنان كه در «الاسناد المصفى: 32» نوشته. و اسامى مشايخ او بر ما پوشيده است. و سند روايت شيخ يوسف در 1320 بيايد. و چندين نفر از أجله و أعاظم علماء مائه دوازدهم و سيزدهم در نزد صاحب عنوان درس خوانده يا از وى اجازت روايت دارند كه اگر اتصال روايت آنها بوى در دست نبود و اين سلسله و يكى دو تا ديگر از سلاسل روايات غير از او بعلامه مجلسى و بعضى ديگر در مائه دوازدهم متصل نميشد؛ ممكن بود انقطاعى در سلسله روايت علماء شيعه در آن فترت فظيعه بهم رسد. اينك أسماء بعضى حسب المعهود تحرير مييابد، و حرف (ش) يا (ر) يا هر دو را در آخر أسماء آنها مينويسيم:
اول: حاج ميرزا ابو القاسم قمى كه در 1231 بيايد (ش و ر). دويم: سيد احمد خراسانى كه در 1235 بيايد (ش و ر). سيم: حاج ملا احمد نراقى كه در 1245 بيايد (ش). چهارم: شيخ اسد اللّه كاظمينى كه در 1234 بيايد (ش). پنجم: ميرزا باباى جوهرى كه در (ص 14) گذشت (ش). ششم: شيخ جعفر نجفى كه در 1228 بيايد (ش و ر). هفتم: ملا حسين خان كه در «الذريعه 1: 147» نوشته كه: وى باو اجازه داده (ر). هشتم: شيخ خلف بن محمد بن حردان حلى مشهور بشيخ خلف حردان عطاوى؛ كه كتابى دارد بنام «تسلية العالم» در شرح «معالم» چنان كه در «الذريعه 4: 178» فرموده (ش). نهم:
سيد دلدار على كه در 1235 بيايد (ش). دهم: سيد زين العابدين لاهيجى كه در «قصص- العلماء: 159» او را شاگرد وى نوشته، و فرزند او سيد عبد الكريم در أحوال همين صاحب «قصص العلماء» در 1302 بيايد (ش). يازدهم: ملا شمس الدين بهبهانى كه در 1247 بيايد (ش). دوازدهم: فرزند خود آنجناب؛ آقا عبد الحسين كه عنقريب در آخر عنوان چيزى در أحوال او مينويسيم (ش). سيزدهم: ملا عبد الصمد همدانى كه در 1216 بيايد (ش).چهاردهم: مير عبد اللطيفخان شوشترى كه در 1220 بيايد (ش). پانزدهم: سيد عبد اللّه شبر كه در 1242 بيايد (ر). شانزدهم: ملا على بن آقا كاظم تبريزى، كه در «الذريعه 1: 147» نوشته كه: وى از صاحب عنوان و ميرزا محمد مهدى شهرستانى كه در 1215
ص: 231
بيايد اجازه دارد (ر). هفدهم: آقا سيد على بن سيد محمد على كربلائى كه در 1231 بيايد (ش و ر). هيجدهم: آقا سيد محسن كاظمينى كه در 1227 بيايد (ش و ر). نوزدهم: شيخ أبو على، محمد بن اسمعيل رجالى كه در 1216 بيايد (ش و ر). بيستم: حاج سيد محمد قصير بن حاج ميرزا معصوم خراسانى كه در 1255 بيايد (ش و ر). بيست و يكم: حاج محمد ابراهيم كرباسى كه در 1261 بيايد (ش). بيست و دويم: ميرزا محمد تقى قاضى تبريزى كه در 1220 بيايد (ش). بيست و سيم: سيد محمد جواد عاملى كه در 1226 بيايد (ش و ر). بيست و چهارم: حاج محمد حسن قزوينى شيرازى كه در 1240 بيايد (ش).
بيست و پنجم: حاج مير محمد حسين بن عبد الباقى امام جمعه اصفهانى كه در 1233 بيايد (ش) بيست و ششم: ملا محمد رضاء استرآبادى كه در «الكرام البرره: 253» نوشته (ش). بيست و هفتم: شيخ محمد سعيد بن شيخ محمد يوسف دينورى نجفى قراچه داغى كه بناء بر آنچه در «الذريعه 1: 196» و بعضى از جاهاى ديگر نوشته از صاحب عنوان و استاد خود سيد بحر العلوم و ميرزاى قمى و آقا سيد على كربلائى و سيد محمد جواد عاملى و شيخ جعفر نجفى و حاج ملا احمد نراقى روايت نموده، و آقا سيد محمد رضاء فرزند سيد بحر العلوم و شيخ أنصارى از او اجازت روايت دارند؛ چنان كه در همين جلد «الذريعه: 147» نوشته.
بيست و هشتم: سيد محمد شفيع شوشترى كه در 1220 بيايد (ش). بيست و نهم: سيد محمد على كه در «الذريعه 1: 147» نوشته كه: وى از او اجازه دارد (ر). سى ام: فرزندش آقا محمد على كه در 1216 بيايد (ش و ر). سى و يكم: ملا محمد كاظم بن محمد شفيع هزار جريبى كه از علماء و فقهاء عصر خويش، و در كربلاء در محله نقيب ساكن بوده، و در «الذريعه» در مواضع عديده او را ذكر كرده؛ از آن جمله (ج 1: 224 و ج 3: 466 و غير آن ها، و از همه آن مواضع چنين برآيد كه: او در نزد صاحب عنوان درس خوانده، و از وى و ميرزا محمد مهدى شهرستانى و آقا سيد على كربلائى روايت كرده، و چندين كتاب تأليف نموده: 1- كتاب «آداب الصلوة» 2- كتاب «آداب العشرة» 3- كتاب «آداب نماز يوميه» 4- كتاب «أربعين» در چهل حديث 5- كتاب «ارشاد الصبيان» بسوى تلاوت قرآن؛ در كلمات مشكله متشابهه. أنجام تأليف آن سنه 1232 6- كتاب «تحفة المجاورين» 7- كتاب «معارف الانوار» در هفت جلد يا زيادتر.
ص: 232
و اين ملا محمد كاظم در ما بين سال (1232 تا 1238) وفات كرده، و در نزد دو شيخ مذكور خود؛ صاحب عنوان و آقا سيد على دفن شده (ش و ر). سى و دويم: ملا محمد حسين ابن عبد الوهاب سرايانى تونى خراسانى (ش)، كه در «الذريعه 2: 177» فرموده كه: وى شاگرد او بوده، و نسخه ئى از «رساله اصول ايمان و اسلام» آن مرحوم را از روى خط ميرزاى قمى بخط خود استنساخ نموده، و در بامداد روز شنبه 22 ع 1 سنه 1183 از كتابت آن فارغ شده انتهى. سى و سيم: ملا محمد رضاء تبريزى كه در 1208 بيايد (ش). سى و چهارم: شيخ محمد على بن شيخ حسن بلاغى كه در 1352 بيايد (ش). سى و پنجم: ملا محمد مهدى بن أبوذر نراقى كه در 1209 بيايد (ش و ر). سى و ششم: ميرزا محمد مهدى بن أبو القاسم شهرستانى كه در 1215 بيايد (ش و ر). سى و هفتم: سيد محمد مهدى بن سيد مرتضى بحر العلوم كه در 1212 بيايد (ش و ر). سى و هشتم: ميرزا محمد مهدى بن هداية اللّه شهيد كه در 1218 بيايد (ش و ر). سى و نهم: ملا محمد يحيى كه در «الذريعه 3: 427» فرمايد: وى شاگرد او بوده و «رساله ئى در شك و سهو» از «التحفة الحسينية» فارسى او استخراج نموده انتهى (ش). چهلم: حاجى ميرزا يوسف آقاى مجتهد تبريزى كه در 1242 بيايد (ش و ر).
اينها كسانى هستند كه تا حين تحرير، اين فقير مطلع شده ام كه در نزد او درس خوانده يا از وى روايت ميكنند، و در «روضات الجنات: 182» از اين كه مرحوم حاجى شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» در تضاعيف آن كتاب؛ تعبير از صاحب عنوان به: استادنا الاكبر نموده؛ استظهار فرموده كه: وى در مبادى أمر خود در نزد صاحب عنوان نيز درس خوانده، ليكن مرحوم عالم ماهر محقق ربانى حاجى ميرزا أبو الفضل طهرانى (أعلى اللّه مقامه) در مقاله اى كه در احوال حاجى شيخ محمد حسن مرقوم نوشته و آنرا در ظهر جلد اول «جواهر» چاپ كرده اند، فرمايد: آن اشتباه است، و اين تعبير را علما غالبا براى احترام آقاى بهبهانى مينمايند انتهى.
و اين سخن درست است، و از اين رو ما نيز صاحب «جواهر» را در جزو شاگردان صاحب عنوان نياورديم، و در سال 1266 در احوال او مينويسيم كه وى در حين وفات صاحب
ص: 233
عنوان ما بين پنج سالگى تا هشت سالگى بوده. بهرحال، مرحوم آقا محمد باقر پس از مدت هشتاد و هشت سال قمرى عمر (بناء بر تولد در سال 1117) در اين سال؛ چنان كه در «مرآت الاحوال» و «روضة الصفا» و «منتظم ناصرى» و «آثار عجم: 412» و «الذريعه 3: 427» نوشته اند؛ در كربلاء وفات كرده، و در «منتظم» مدت عمرش را 93 سال نوشته، در صورتيكه اگر تولد را 1116 و وفات را 1208 بگيريم؛ كه آن را پيش تر از 1116 و اين را عقب تر از 1208 نگفته اند، باز مدت عمر 92 سال خواهد شد.
و مرحوم آقا محمد على فرزندش بناءبر آنچه در «مرآت الاحوال» نوشته؛ در تاريخ او چنين فرموده:
بگو (رفتى ز دنيا باقر علم)
و ديگرى اين طور گفته:
گشت از روى درد تاريخش:
باقر علم رفته از دنيا
و در «فارسنامه 2: 269» و «مستدرك 3: 384» صريحا وفات را در سنه 1208 نوشته اند، و در «روضات: 125» در حدود 1208 نوشته، و از تتبع مطاوى «روضات» معلوم ميشود كه لفظ حدود در آن؛ گاهى عين سالى بخصوص ميباشد و گاهى بيكى يا دو سال پس و پيش، و در «الذريعه» غير از موضعى كه نوشتيم؛ در تمام جلدها هرجا كه تاريخ وفات را نوشته 1206 ذكر كرده، و ظاهرا همه اينها غلط و همان 1205 درست باشد، نظر باينكه در «مرآت الاحوال» آن طور نوشته، و مؤلف آن نواده آن مرحوم بوده و على الظاهر اول كتابى باشد كه بعد از فوت آن مرحوم تأليف شده و شرح احوال وى در آن تحرير يافته، و در كتب بسيارى كه بنظر رسيده و بعضى هم در حين تحرير حاضر و در نظر است و برخلاف آن گفته اند؛ بعضى منقول از بعضى ديگر (هرچند تصريح بنقل نكرده باشند) و همه در قوت يك قول خواهد بود، كه هريك بدون تعمق و تحقيق نقل كرده اند. اگرچه أقوال 1205 هم بعضى منقول از بعضى ديگر است.
بهرحال؛ وى در كربلاء در رواق پائين پاى شهداء عليهم السلام دفن شده، و اينك بر قبر او ضريحى چوبى، چنان كه در «طرائق» نوشته منصوب و زيارتگاه اهل علم
ص: 234
و عمل قرار گرفته. صاحب عنوان فرزندان چندى داشته كه در اين كتاب دو پسر و دخترى از او طبق «تذكرة الانساب» ذكر ميكنيم يكى: مرحوم آقا محمد على كه در 1216 بيايد و مادرش دختر مير سيد محمد بروجردى كه در (ص 178) گذشت بوده، چنان كه در «الفيض القدسى:
27» فرموده. و ديگر: مرحوم آقا عبد الحسين كه از علماء و مجتهدين و فقهاء و اصوليين بوده، و قبلا نوشتيم كه پدرش «حاشيه معالم» را براى او تأليف نموده، و در «روضات: 125» فرمايد كه: او خود شرحى بر معالم نوشته مشتمل بر تحقيقات أنيقه ئى كه در كتب أصول كم ياب، و همانا آن تا مبحث استصحاب است، و وى در مدت حيوة در همدان ميبود، و از معاشرت و سلوك با قاطبه مردم اجتناب ميفرمود، و در سال هزار و دويست و چهل و اندى وفات كرد انتهى. و در «قصص العلماء: 159» وى را شاگرد پدرش نوشته، و در «تذكرة الانساب:105» فرمايد: وى دختر حاجى محمد جعفر بن آقا علاء الدين محمد بن آقا بزرگ ملا محمد صالح بن ملا عبد الباقى بن ملا محمد صالح مازندرانى را بزوجيت داشته انتهى.
و نواده او آقا محمد باقر بن آقا محمد تقى بن آقا عبد الحسين مذكور؛ معروف به آقائى بوده، و كتابى در رد يهود تأليف نموده؛ چنان كه در «فوائد الرضويه 2: 408» در پاورقى فرموده.
و دختر صاحب عنوان؛ زوجه خواهرزاده اش آقا سيد على كربلائى كه در 1231 بيايد بوده، چنان كه در «تذكرة الانساب: 104 و 108» و «الفيض القدسى: 27» نوشته، پس اينكه در «الذريعه 6: 166» سيد منصور حسينى را داماد صاحب عنوان نوشته؛ اشتباه است، بلكه مير سيد على كبير كربلائى پسر سيد منصور مذكور كه در 1207 بيايد؛ شوهر خواهر صاحب عنوان بوده، چنان كه در صدر عنوان اشاره ئى بدان نموديم. * (112- وفات مرحوم آقا محمد باقر هزار جريبى- ره)*
هزار جريب ناحيه ئى است در مازندران، و آقا محمد باقر مسمى بنام پدر خود، يعنى فرزند محمد باقر و از عظماء علماء و معاريف مشايخ و فقهاء و أساطين حكماء اين أواخر است، و در كربلاء؛ اول او، چنان كه در «تذكرة القبور: 32» نوشته، معروف
ص: 235
به آقاى مطلق بوده، و بعد آقاى بهبهانى، يا اين كه چنان كه نواده اش ميرزا محمد حسين در رساله احوال پدرش آقا محمد على نجفى (در ص 7) نسخه خطى نوشته؛ او آقاى مطلق، و آقاى بهبهانى را مقيد به بهبهانى نموده اند. آقا محمد باقر در عشر 1150 چنان كه در «مستدرك 3: 386» فرموده از اصفهان بعراق عرب رفته و در نجف أشرف ساكن، و در سنه 1185 خانه ئى در آنجا برايش فراهم شده، و خود در ماده تاريخ آن؛ اين دو بيت را (چنان كه در «مغتنم الدرر 3: 387 نسخه خطى» نوشته) فرموده:
سئلت امامى مسكنا فى جواره
فأنجز سؤلى بالبدار بذى الدار
فقلت لنفسى أرخيها، فأرخت:
جوار على جنة لى من النار
و او از دو نفر از رجال بزرگ و مشايخ مهم كه در أواسط مائه دوازدهم؛ يعنى دوره فترت علم، از أجلاء و معاريف فقهاء عراقين و رؤساء شيعه بوده اند، روايت نموده.اول: مرحوم ميرزا ابراهيم قاضى ابن غياث الدين محمد خوزانى سه دهى اصفهانى؛ كه نخست قاضى اصفهان بوده و بعد از آن قاضى عسكر نادرشاه شده. دويم: مرحوم حاجى شيخ محمد بن محمد زمان بن حسين بن محمد رضا بن حسام الدين كاشى كه تأليفاتى دارد، و اين دو نفر باهم از چندين نفر از علماء آن عصر كه از علامه مجلسى بلا واسطه؛ اجازت روايت داشته اند (از آن جمله مير محمد حسين خاتون آبادى كه در 1207 بيايد)؛ روايت نموده اند. و هم چندين نفر از علماء بزرگوار و فقهاء نامدار نزد صاحب عنوان درس خوانده و يا از او روايت كرده اند بدين شرح:
اول: مرحوم ميرزا أبو القاسم قمى. دويم: شيخ جعفر نجفى. سيم: ملا محمد رضاء تبريزى كه در 1208 بيايد. چهارم: سيد محمد شفيع شوشترى. پنجم: آقا سيد محمد مهدى بحر العلوم (عليهم الرحمة). و از اينها؛ ميرزا و بحر العلوم، هم در نزد او درس خوانده و هم اجازت روايت از وى دارند، و باقى فقط در نزدش درس خوانده اند. بالاخره، وى در اين سال؛ چنان كه در «الذريعه 1: 148» نوشته وفات كرد، و در نجف در ايوان علماء دفن شد، و اينك قبر او در آنجا معروف است.
ص: 236
مرحوم ميرزا محمد حسين در رساله مذكوره نوشته كه: اينك نام و مآثرش در نجف و مازندران و ساير بلدان باقى، و خانه اش در نجف معروف به دار الاقا و آثار مسجد او در هزار جريب باقى، و أولاد او آنجا محترم و مكرم ميباشند انتهى. و او را فرزندان چندى بوده:
يكى: مرحوم آقا محمد على كه در 1245 بيايد. و ديگر مرحوم آقا محمد صادق كه بناء بمسطورات «ملحقات تذكرة القبور: 217» در سنه هزار و دويست و سه وفات كرده، و در تخت پولاد در صحن تكيه ميرزا رفيعاى نائينى دفن شده.
وى محمد حسين أودى، صاحب شيخ محمد على حزين؛ و خود از شعراء بوده، و ديوانى مشتمل بر شش هزار بيت از اقسام شعر دارد، و در اين سال در بنارس هند وفات كرده و در نزد قبر شيخ محمد على مرقوم دفن شده؛ چنان كه در «الذريعه 9: 255» فرموده
وى چنان كه در ديباچه منظومه «تتمه» كه اينك در تأليفات او ذكر ميشود، نوشته؛ فرزند حاج محمد صادق بن حاج محمد رضا و خود از علماء و فقهاء و اهل فضل و ادب بوده و شعر هم ميگفته، و در اين سال؛ چنان كه در «الذريعه 1: 459» فرموده متولد شده، و در اين جلد در شماره هاى عديده؛ أرجوزه هاى چندى از او در موضوعات مختلفه؛ ذكر كرده، و تاريخ تولد و وفات او را بطورى كه اينجا نوشته شد و ميشود در آنها آورده، و در اين صفحه؛ وى را بكاشانى اصفهانى وصف كرده،و فرمايد: اين ارجوزه در نزد أحفاد او باصفهان موجود است، و خود هم آنرا در سوانح خويش كه در اصفهان موجود است ذكر كرده انتهى. و ما نيز مجموعه ئى از او در اصفهان در نزد آقاى روضاتى مؤلف «جامع الانساب» ديديم كه اينك حاضر و در نظر است، و در آن منظومه هائى از او نوشته شده بدين شرح كه: چهارده منظومه در صلوات بر أئمه يا لعن بر أعداء آنها دارد كه هر منظومه ئى بنامى جدا و داراى أبياتى است ببحور و أوزان مختلفه، و اينك اينجا تفصيل أراجيز از «الذريعه» و بعد تفصيل منظومات از مجموعه نوشته ميشود.
ص: 237
اول: «ارجوزه ئى در اصول فقه». دويم: «ارجوزه ئى در صلوات مندوبه». سيم:
«ارجوزه ئى در معانى و بيان». چهارم: «ارجوزه ئى در منطق». پنجم: «ارجوزه ئى در نجوم». ششم: «ارجوزه ئى در هيئت» بنام «زهرة الحسن» كه آنرا براى برادر خود محمد حسن بنظم آورده، و در «الذريعه» آنرا ذكر نكرده، بلكه در مجموعه در آخر منظومات آورده. انجام آن غره ع 1 سنه 1260. اما تفصيل منظومات با ملاحظه عدد اين شش ارجوزه؛ بدين ترتيب است:
هفتم: «عقد الثريا» كه چهارده نوع از شعر است. نخست يك بيت، و بعد از آن دو بيت، و بعد سه بيت، و هكذا تا آخر كه 14 بيت آورده، و در اول هريك از اينها آيه ئى يا جمله ئى يا جمله هائى كه حتى الامكان مكرر هم نشده از قرآن مجيد آورده كه 1- دلالت بر عدد يك و 2- بر دو، و هكذا تا 14 كه دلالت بر چهارده است مى نمايد، ليكن 13، چهارده بيت و 14 هشت بيت است كه كلا 120 ميشود، و بدين نحو منظومه يكم تمام شده، و انجام آن سنه 1240 است، و باز هم در ضمن آن و ساير منظومات بعضى از صنايع بديعيه را بكار برده، مانند اينكه أواخر بعضى را بحروف نورانيه ختم كرده و غيره، و براى هر منظومه ئى در ديباچه، مانند اول، نامى جدا، و در آخر؛ تاريخ نظم را ذكر كرده، و در همه اقسام ابيات چهارده گانه همه منظومات؛ كلماتى آورده كه عدد 14 بوجود آمده. هشتم: «السبع المثانى» كه در آن سيزدهم همان 13 بيت، و چهاردهم 14 بيت است، و كلا 105 بيت ميشود. انجام آن 14 ج 1 سنه 1240. نهم: «قلائد النحور» كه 14 قصيده و هر قصيده ئى هفت بيت است كه كلا 98 بيت بشود، و آنها را از غره ع 1 سنه 1249 تا 14 روز؛ هر روزى يك قصيده بنظم آورده. دهم: «فرائد» كه يك قصيده است شامل 14 بيت، و در هر بيتى ذكر 14 معصوم عليهم السلام شده. نظم آن سنه 1239. يازدهم: «لالى البحرين» براى زينت نحرين كه 14 قصيده و هر قصيده ئى 14 بيت است كه كلا 196 بيت بشود. انجام نظم آن ها روز يكشنبه 14 ج 1 سنه 1249. دوازدهم: «مدايح الولاة» كه 14 قصيده است و هر قصيده ئى 14 بيت و دو قصيده ميانى هريك شامل 14 معجزه؛ براى هريك از أئمه عليهم السلام يك معجزه ميباشد، و آن بنام محمد شاه است، و در مدت چهارده روز، هر روزى يك قصيده بنظم آورده كه آخر آنها 27 رجب سنه 1250 بوده. سيزدهم: «مناقب الهداة» كه نيز 14 قصيده است، و پنج قصيده از
ص: 238
آنها هريك 28 بيت، و يكى 19 بيت و باقى هريك 114 بيت است كه كلا 271 بيت و با شش منظومه سابق جمعا 1000 بيت بشود. انجام نظم آن كه مدت چهارده روز، هر روزى يك قصيده بوده: شب 21 ماه رمضان سنه 1250. چهاردهم: «إطراء الرضى» كه 14 قصيده و هريك 14 بيت است. نظم آن: رجب سنه 1253. پانزدهم: «هدية- الهداة» كه 14 قصيده و هريك 14 بيت است و قافيه هاى هفت قصيده؛ حروف نورانى، و هفت ديگر؛ ظلمانى است، نظم آن ماه صفر سنه 1254. شانزدهم: «شمس المدايح» كه 14 قصيده است و هفت قصيده از آنها هريك 14 بيت است و باقى ديگر هريك هفت بيت كه كلا صد و چهل و هفت بيت باشد. نظم آن ماه شعبان سنه 1254. هفدهم: «زهر الرياض» مانند پيش يعنى 14، و 7 از آنها هريك 14 و 7 از آنها هريك 7 بيت است. و انجام آن شب 19 ماه رمضان سنه 1254. هيجدهم: «شمس مضيئه» كه 14 قصيده است باختلاف أعداد ابيات در هريك، و كلا 14 بيت است. انجام آن شب 24 صفر سنه 1255. نوزدهم:
«مدايح الهادين» 14 قصيده، اول 19 بيت. دويم 14 بيت. و سه قصيده ديگر هريك 12 بيت، و هشت قصيده هريك 7 بيت و آخرين آنها 5 بيت است؛ كه كلا 130 بيت باشد انجام آن شب 9 ع 1 سنه 1255. بيستم: «نظم المناقب» 14 قصيده، هريك 5 بيت. انجام آن شب 17 ع 1 سنه 1255، و در ديباچه آن نوشته كه: مدت نظم اين 14 قصيده:
14 سال و 14 ماه بوده انتهى. يعنى 15 سال و دو ماه. بيست و يكم: «تتمه» براى مناقب أئمه عليهم السلام كه بعد از اتمام 14 منظومه آنرا بنظم آورده در صد بيت باختلاف أعداد ابيات در هريك از منظومات آن بچند ملاحظه: يكى اين كه چون عدد منظومات تمام 14 رساله كه هر يك 14 منظومه بوده، 196 و از دويست بچهار عدد كمتر است؛ نقصان آنرا از اين پانزدهمى جبران كرده، كه همه 210 منظومه بشود. ديگر اين كه چون رساله چهارم كه اينجا دهم نوشتيم يعنى «فرائد» فقط 14 بيت است؛ اين صد بيت را جزو آن نموده كه كلا 114 مطابق عدد سور مباركات قرآن مجيد گردد، كه در واقع اين پانزدهمين تتمه است براى چهارم، و بهمين جهت نام آنرا «تتمه» نهاده، و بالاخره عدد أبيات تمام اين پانزده رساله 2100 شده، و اين رساله تاريخ ندارد.
ص: 239
مختصر؛ ملا محمد كاظم پس از مدت شصت و هشت سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و سه وفات كرد، چنان كه در «الذريعه» در ضمن همه أرجوزات نوشته.
بعون اللّه تبارك و تعالى، چون نگارش اين كتاب بدين جا رسيد كه حاوى قريب بصد و بيست عنوان مستقل؛ براى أحوال رجال 12 ساله اول سلطنت قاجاريه گرديده، و تا خاتمه سال هزار و دويست و پنج هجرى قمرى رسيده، و سال هزار و سيصد و هفتاد و هفت هجرى قمرى هم قريب بخاتمه مى باشد؛ آنرا جلد اول قرار داديم، و براى طبع و انتشار مهيا و مهذبنموديم، و انشاء اللّه در جلد دويم از اول سال هزار و دويست و شش هجرى قمرى شروع نموده، و كما كان أحوال رجال علمى طبقات مختلفه را نگارش خواهيم داد. بتاريخ روز پنج شنبه پانزدهم ماه ذى الحجة- الحرام سنه هزار و سيصد و هفتاد و هفت هجرى قمرى؛ مطابق دوازدهم تير ماه باستانى سال 1337 هجرى شمسى و الحمد لله رب العالمين
ص: 240
«استدراكات»
1- 11 در صفحه 29 متن كتاب؛ بعد از سطر دهم اين شرح حال اضافه شود: * (115- وفات سيد محمد كردى مدنى شافعى)*
وى چنان كه در «معجم المطبوعات: 1555» نوشته؛ فرزند سليمان، و خود از علماء اهل سنت است كه در سنه هزار و صد و بيست و هفت، مطابق (1093- 1094) در دمشق متولد شده، و در يك سالگى او را بمدينه مشرفه آوردند، و او در آن بلده طيبه نشو و نما نمود، و در نزد أفاضل آن بدرس خواندن پرداخت، و هم در مدينه متصدى إفتاء فرقه شافعيه گرديد، و در سنه 1172 بآهنگ بلاد روم بدمشق رفت، و از استاد بكرى و محمد شمس دمياطى و احمد شهاب جوهرى و غير آنها روايت حديث نموده، و يكى از أفراد عالم در سعه اطلاع و استحضار فقه بود. سيد محمد كتب چندى تأليف كرده، اول: كتاب «الحواشى المدنيه» كه آن حاشيه ئى است بر «شرح ابن حجر هيتمى بر مقدمه حضرميه». دويم: كتاب «فتح القدير» باختصار متعلقات نسك أجير، در فقه شافعى. و در اين سال (1194) پس از مدت شصت و هفت سال قمرى عمر در مدينه وفات نموده، و در جوار قبه عباس دفن شد.
2- 11 شماره 30 در صفحه 57، شرح حال سجاعى باين نحو تكميل شود:
وى شيخ احمد بن شهاب الدين أحمد بن محمد سجاعى شافعى أزهرى است كه شرح احوال و آثارش در «معجم المطبوعات: 1005 ببعد» و مختصرا در «كنز العلوم: 544» نوشته، و از آنها چنين برآيد كه: او در مصر متولد شده و هم در آنجا نشو و نما نموده و نزد پدر خود و بسيارى از مشايخ وقت درس خوانده، و در حيوة پدر و هم بعد از او بتدريس اشتغال داشت، و از علماء بزرگ عصر خود گرديد، و در همه علوم مشاركت جسته دست يافت، و در معرفت علوم غريبه ممتاز شد، و بملازمت شيخ حسن جبرتى درآمد و از او
ص: 241
علم حكمت و هداية و علوم ديگرى را أخذ نمود، و در علم نحو و أدب مشهور گرديد. و او را تأليفات بسيارى است، از آن جمله:
اول: «بلوغ الارب» بشرح قصيده ئى از كلام عرب، كه آن قصيده سموءل بن عادياى غسانى يهودى است كه اول آن اينست: إذا المرء لم يدنس من
اللؤم عرضه فكل رداء يرتديه
جميل دويم: «الجواهر المنتظمات» در عقود مقولات، كه شرح كتاب «مقولات» خود او است، و شيخ حسن عطار كه در 1250 بيايد حاشيه ئى بر آن نوشته. سيم: «حاشيه بر بر شرح قطر» تأليف ابن هشام؛ در نحو كه در 1177 از تأليف آن فارغ شده. چهارم:
«رساله در اثبات كرامات أولياء». پنجم: «شرح دو بيت از مقولات» تأليف خودش. ششم: «شرح معلقه إمرء القيس». هفتم: كتاب «فتح الجليل» بر «شرح ابن عقيل» بر «ألفيه» ابن مالك در نحو، كه آن حاشيه ئى است بر شرح مذكور، و در 1178 از تأليف آن فراغت يافته. هشتم: «فتح المنان» در بيان رسل مذكور در قرآن، كه آن شرح منظومه خدو او است در بيان أنبيائى كه در قرآن كريم ذكر شده اند. نهم: «الفوائد اللطيفه» در شرح ألفاظ وظيفه، و آن در شرح كتاب «وظيفه» تأليف سيدى أحمد زروق است، در تصوف.
دهم: «المقولات» در فلسفه، كه گفتيم خود شرحى بر آن نوشته: يازدهم: «منظومه در استعارات». سجاعى، در اين سال در قاهره وفات كرد، و در قرافه كبرى در تربت مجاورين، نزد پدر خود دفن شد.
3- 11 در صفحه 73 سطر 19 بجاى «منظوم أخضرى الجزائرى» بگذاريد: كه آن منظومه ئى است از عبد الرحمن بن سيدى محمد صغير الجزائرى مشهور به أخضرى كه در قرن دهم وفات كرده؛ چنان كه در «معجم المطبوعات: 407» نوشته، و آنجا گويد كه: خود أخضرى هم شرحى براين منظومه دارد.
ص: 242
4- 11 در صفحه 100 بعد از سطر 5؛ اين شرح حال اضافه شود:
وى بطورى كه در «معجم المطبوعات: 1052» نوشته، فرزند حسن بن محمد ابن أحمد، و خود از فضلاء اهل سنت است، و تأليفاتى دارد.اول: «الدرر الجسام» در شروط مأموم و امام. دويم: «شرح منظومه الدرر- المضيه» در قراآت ثلاثه مرضيه از شيخ محمد جزرى. و در اين سال (1199) وفات كرده.
5- 11 در صفحه 107 شماره 56؛ بشرح حال شيخ محمد أمين سويدى اضافه شود: در «معجم المطبوعات: 1065» نوشته كه: وى كنيه اش أبو الفوز و از كبار كتبه بوده و (غير از آنچه نوشته شد) كتب چندى تأليف كرده كه با ملاحظه أعداد از اينقرار است:
پنجم: كتاب «الجواهر و اليواقيت» در معرفت قبله و مواقيت. ششم: «كتابى در رد رافضه». هفتم: «رساله ئى در واجب و ممكن». هشتم: «شرح تاريخ ابن كمال پاشا» با نظمى لطيف. و «سبائك الذهب» كه نوشتيم؛ در معرفت أنساب قبائل عرب است، و انجام تأليف آن، چنان كه در آخرش نوشته: روز جمعه 16 شوال سنه 1229 ميباشد.
ص: 243
در اين فهرست تنها اقتصار بر عناوين شده است و انشاء الله فهرست مفصل أعلام و اماكن و كتب، در پايان جزء آخر طبع ميشود.
الف
آقاسى فخرى ايروانى (حاجى ميرزا) 76
ابراهيم آل سليمان- ابن سليمان عاملى (شيخ) 38
ابراهيم باجورى شافعى (شيخ) 72 و 242
ابراهيم پاشا خديوى مصرى 158
ابراهيم حويزى (شيخ) 53
ابراهيم صايحانى حنفى (شيخ) 53
ابراهيم قفطان نجفى (شيخ) 96
ابن جميل بغدادى 24
ابن سعيد تونسى مالكى 100
ابن عابدين دمشقى 81
ابن مغيزل طبيب دمشقى 39
أبو الحسن بحرينى (ميرزا) 4
أبو الحسن شوشترى (سيد) 1
أبو الحسن طهرانى (ملا) 103
أبو الحسن عاملى (سيد) 26
أبو الفتح كلنبوى (ميرزا) 203
أبو القاسم مدرس خاتون آبادى (ميرزا) 129
أحمد در دير مالكى (شيخ) 119
أحمد رسمى اقريطشى (شيخ) 55
أحمد زوين نجفى (سيد) 4
أحمد شروانى (ميرزا) 108
أحمد قزوينى (سيد) 97
أسد اللّه خان بالا كفتى (حاجى) 56
اسمعيل قونوى (شيخ) 39
انصاف شاعر هندى 48
ايتين كاترمر فرانسوى 49
ب
باباى جوهرى تبريزى (ميرزا) 14
برهان الدين حنفى حمصى (شيخ) 49
بيخود شاعر دهلوى 120
ت
تائب شاعر آذربايجانى 125
تحسين شاعر لكهنوى 112
ج
جعفر صادقى دهلوى (سيد) 49
ح
حسن خليلى شافعى (شيخ) 158
حسن دلدارى (سيد) 202
حسن كجائى (شيخ) 150
حسن كفراوى شافعى (شيخ) 133
حسن مستوفى الممالك آشتيانى (ميرزا) 36
حسن نجفى (شيخ) 121
حسنعلى ميرزا شجاع السلطنه قاجار 156
حسين خالدى قدسى (شيخ) 104
حسينعلى ميرزا فرمانفرما 148
ص: 244
حسينى شاعر هندى 237
حيدر كاظمينى (سيد) 203
خ
خرد شاعر نورى مازندرانى 60
د
داود ميرزا مرعشى (سلطان) 159
دبير شاعر هندى 203
درد شاعر دهلوى (خواجه مير) 76
ر
راغب شاعر هندى 135
رضى شوشترى (سيد) 15
ز زبيده شاعره اسلامبولى 25
زين العابدين شروانى (حاج ميرزا) 16
س
سجاعى نحوى مصرى 57 و 241
سليمان جمل مصرى (شيخ) 172
سيد الاطباء تبريزى 133
ص صادق فحام (سيد) 205
صدر الدين عاملى (آقا سيد) 7
صفى الدين حنفى بخارى (سيد) 115
ع
عباس ميرزا قاجار (نايب السلطنه) 146
عبد الباقى أفندى عمرى فاروقى بغدادى 172
عبد الحميد خان 1 عثمانى (سلطان) 141
عبد الرحمن بنانى مغربى (شيخ) 78
عبد الرحمن سويدى شافعى (شيخ) 112
عبد النبى طسوجى (ملا) 150
على دلدارى هندى (سيد) 105
على شاعر مشهدى (مير سيد) 113
على نائينى طباطبائى (مير سيد) 29
على نياز شيرازى (مير سيد) 57
على اكبر قوام الملك (حاجى ميرزا) 151
عليم اللّه چشتى هندى (سيد) 126
غ
غلامحسن شاعر دهلوى (سيد) 126
غلامحسين طباطبائى هندى (شيخ) 113
غلامعلى آزاد بلگرامى (سيد) 113
ف
فاضل خان راوى كروسى 71
ق
قاسم بيك شاعر آذربايجانى 208
قدرت شاعر دهلوى 208
ك
كاظم رشتى كربلائى (حاج سيد) 209
كازيرى ميشل 209
ل
لطفعلى بيك آذر بيگدلى (حاجى) 40
م
محمد أسعدى افندى تركى 176
محمد- أفندى طبقجلى بغدادى (سيد) 152
محمد- بكرى صديقى (شيخ) 50
محمد- بيد آبادى (آقا) 66
محمد- بيرم 3 تونسى (شيخ) 126
محمد- دلدارى هندى (سيد) 92
ص: 245
محمد- سبزوارى (حاج مير سيد) 79
محمد- سمنودى (شيخ) 243
محمد- سنوسى صوفى (سيد) 174
محمد- شيخ زين الدين (آقا) 127
محمد- عباده عدوى (شيخ) 7
محمد- كردى مدنى شافعى (سيد) 241
محمد- كلانتر شيرازى (ميرزا) 106
محمد أمين سويدى بغدادى (شيخ) 107 و 243
محمد باقر بهبهانى (آقا) 220
محمد باقر هزار جريبى (آقا) 235
محمد تقى نورى (ميرزا) 116
محمد جعفر استرآبادى (حاج ملا) 83
محمد جعفر هرندى (آقا) 152
محمد حسن لكهنوى هندى (ملا) 100
محمد رفيع سودا شاعر هندى (ميرزا) 48
محمد سعيد سويدى بغدادى (شيخ) 154
محمد صادق نامى شاعر اصفهانى (ميرزا) 176
محمد على ميرزا دولتشاه قاجار 135
محمد على ميرزا مظفر اصفهانى (ميرزا) 70
محمد عمر تونسى 178
محمد قلى ميرزا ملك آراء قاجار 143
محمد كاظم كاشانى (آقا) 237
محمد مرتضى زبيدى حسينى (سيد) 181
محمد ولى ميرزا قاجار (حاجى) 145
محمد هاشم ذهبى شيرازى (آقا) 100
محمود خان 2 عثمانى (سلطان) 96
مرتضى بروجردى (سيد) 178
مصطفى خان 4 عثمانى (سلطان) 14
ن
نشاطى شاعر هزار جريبى 109
و
واشينگتن آروينك امريكائى 51
وصال شاعر شيرازى 61
ه
هاتف شاعر اصفهانى 74
تصویر
ص: 246
ص: 247
ص: 248
ص: 249
ص: 250
ص: 251
ص: 252
ص: 253
ص: 254
ص: 255
ص: 256
ص: 257
ص: 258
ص: 259
ص: 260
ص: 261
ص: 262
ص: 263
ص: 264
ص: 265
ص: 266
ص: 267
ص: 268
ص: 269
ص: 270
ص: 271
ص: 272
ص: 273
ص: 274
ص: 275
ص: 276
ص: 277
ص: 278
ص: 279
ص: 280
ص: 281
ص: 282
ص: 283
ص: 284
ص: 285
ص: 286
ص: 287
ص: 288
ص: 289
ص: 290
ص: 291
ص: 292
ص: 293
ص: 294
ص: 295
ص: 296
ص: 297
ص: 298
تصویر
ص: 299
تصویر
ص: 300
سرشناسه:حبیب آبادی، محمدعلی، 1355 - 1269
عنوان و نام پديدآور:مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری/ تالیف محمدعلی (معلم حبیب آبادی)
مشخصات نشر : اصفهان: انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان
مشخصات ظاهری : ج.مصور، نمونه، عکس
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
يادداشت : فهرستنویسی براساس جلد ششم، 1368
یادداشت : کتابنامه
مندرجات : ج. 6.وقایع سالهای 1268 -- اواسط ق 1279
شماره کتابشناسی ملی : 197816
ص: 296
ص: 297
تصویر
ص: 298
جلد دوم
كلمه يى پيرامون اين جلد
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم از هنگام انتشار مجلد اوّل اين كتاب مستطاب تا اكنون كه مجلد دوم انتشار مى يابد پنجسال مى گذرد.
اين فاصله برخلاف انتظار و بيش از حدّ معمول ميان نشر اجزاء كتابهايى است كه چندين جلد را اشغال مى كند، لكن پيش آمد قهرى طبع كتاب هايى براى اين جانب و مؤلف محترم، مانند مجلّدات كتاب مبارك «عبقات الانوار» و مجلّد اول دو كتاب «روضات الجنّات» و «فهرست كتب خطى» و «كتاب الاوائل» و كتب و رسائل ديگر؛ اين پيش آمدها سبب شد كه در طبع مجلّد دوم «مكارم الآثار» تأخيرى فاحش روى داد، و ازين جهت بايستى از دانشمندانى كه مدت پنجسال در انتظار بسر برده اند پوزش طلبيم، و هم براى روح پرفتوح آية اللّه عظيم الشان و نابغه عالم اسلام مرحوم آقاى حاج آقا حسين طباطبائى بروجردى «قدّس اللّه سرّه» از درگاه حضرت احديّت طلب مغفرت و علوّ مرتبت نماييم، چه آن مرد بزرگ از مجلّد اول اين كتاب بسيار قدردانى فرمود و زحمات مؤلّف را چه حضورا و شفاها باين ضعيف و چه در نامه هايى كه بمؤلّف نگاشت بسى ستود و نظرات خود را نسبت بپاره يى از مطالب آن جلد اظهار و هم قريب دويست مجلد از نسخ كتاب را خريدارى نمود و بعناوين مختلف از مؤلّف محترم تشويق و تقدير فرمود، رحمة اللّه تعالى عليه.
دقت نظر و تحقيق مؤلّف درين مجلّد نيز مانند جلد اوّل در اعلى درجه سرحدّ امكان است، اميدواريم خداوند متعال توفيق عنايت فرمايد كه بقيّه كتاب نيز تبييض شده و هرچه زودتر بزيور طبع آراسته و در دسترس دانشمدان قرار گيرد.
در مجلد اوّل كه از سال 1193 ق 1157 ش شروع و بسال 1205 ق 1170 ش
ص: 299
ختم شده، شرح حال 116 نفر نگارش يافته است، بدين تفصيل: 58 تن عالم و فاضل 26 تن شاعر، 4 تن عارف، 3 تن مستشرق، 12 تن محدّث و مفسّر و اديب و مورّخ و حكيم و طبيب و مرتاض و رياضى دان، و 13 تن شاه و شاهزاده و رجال سياسى و صاحبان مناصب ديوانى كه جز مقدّمه مبسوط و ممتّع آن جلد، شرح حال جمعى از بزرگان چون سيد صدر الدين عاملى، حاجى شروانى صاحب بستان، آذر بيگدلى، وصال شيرازى، آقا محمد بيدآبادى، شريعتمدار استرآبادى، مرعشيان مازندران، زبيدى صاحب تاج العروس، حاج سيد كاظم رشتى، آقاى بهبهانى و أمثالهم در آن آمده و شامل اطلاعات بى سابقه يى است.
و درين مجلد كه از سال 1206 ق و 1170 ش آغاز و بسال 1216 ق و 1180 ش پايان يافته است، شرح حال 125 نفر ديگر نوشته شده، ازين قرار: 51 تن عالم و فاضل 30 تن شاعر، 17 تن عارف، 2 تن مستشرق، 6 تن حكيم و طبيب و منجّم و رياضى- دان و مورّخ، 17 تن پادشاه و وزير و فرمانفرما و شاهزاده اديب.اين مجلّد از آن رو كه شامل شرح حال بزرگانى همچون فاضل نراقى، مير سيد حسن مدرس، سيد بحر العلوم، حاجى سبزوارى، فروغى بسطامى، شيخ انصارى، هماى شيرازى، رضا قليخان هدايت، آقا محمد على بهبهانى، لسان الملك سپهر، شيخ ابو على رجالى، ملا عبد الصمد همدانى و نظائر اين بزرگان ميباشد؛ بسيار مغتنم و شايان اهميّت است.
گفتار خود را بهمين جا خاتمه داده، رشته سخن را بدست مؤلف مى سپاريم، و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمين.
اصفهان. شب عرفه 1382
سيزدهم ارديبهشت 1342
سيد محمد على رمضانى
ص: 300
بسم الله الرحمن الرحيم
مقدمة الطبع
الحمد للّه الّذي لا يوجد لوجوده ثان و لا مداني، و لا ينبغى لجلال وجهه إلّا التّواضع و التّواني. و الصّلوة و السّلام على عبده و رسوله الّذي بعثه على الأعالى و الأدانى و آتاه القرآن العظيم و السّبع المثانى، و على آله و أصحابه المبنيّ لهم أشرف المواضع و أكرم المباني، و المنعوتين بأجزل الألفاظ و أدلّ المعاني؛ مادامت الاثار تدلّ على المنازل و المغاني، و السّاعات تدور على الدّقايق و الثّوانى.
اما بعد، چنين گويد بنده شرمنده جانى «محمّد علىّ بن زين العابدين، معلّم حبيب آبادي برخوارى اصفهانى» كه چون جلد اوّل كتاب «مكارم الآثار» تأليف اين فقير خاكسار از طبع خارج شده و بمورد انتشار درآمد، بموجب أمر مطاع بزرگوارى كه همّت در طبع و انتشار آن فرمود؛ شروع در تبييض جلد دوم و إخراج آن از مسوّده براى طبع نموديم، و از آغاز سال 1206 هجرى قمري كه متّصل بآخر جلد اوّل است گرفته و تا هراندازه كه اقتضاء مقام باشد در اين جلد مى آوريم، و از حضرت ايزدى- جلّ جلاله تعالى- طلب توفيق و نيّت خالص كرده، و چنين گوئيم كه:
ص: 301
سنه 1206 قمرى مطابق سنه 1170 شمسى
غرّه محرّم الحرام ... سنبله ماه برجى
وى فرزند فتحعليشاه خاقان است كه در «1250» بيايد، و خود از معاريف شاه زادگان قاجاريه بوده كه شعر هم مى گفته و تخلص شوكت مى نموده.محمد تقى ميرزا در روز شنبه ششم ماه صفر المظفر اين سال- چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ: 244» فرموده- مطابق «... ميزان ماه برجى» از بطن زينب خانم خواهر على خان بختيارى- چنان كه در (ص 255) فرموده- متولد شده؛ و بطورى كه از سنوات متفرقه «منتظم ناصرى- جلد سيم» برمى آيد، در سنه 1224 بحكومت بروجرد و سيلاخور و جاپلق برقرار گرديد، و در سنه 1228 از راه سرچم وينك پى بآهنگ جنگ روس به آذربايجان رفت، و در سنه 1246 با برادرزاده خود محمد حسين ميرزاى حشمة الدوله فرزند محمد على ميرزاى دولت شاه بنزاع برخاست كه دنباله آن تا سنه 1247 كشيد، و چندبار از دربار طهران چند نفر از بزرگان براى اصلاح آن رفتند، و از آن جمله مرحوم ميرزا محمد تقى سپهر صاحب «ناسخ» است كه خود دو قصيده طولانى بدون تكرار قافيه در كيفيت جنگ آنها گفته، و يكى از آنها را در جلد قاجاريه (از ص 210 تا 218) نوشته و آنها از جياد و طوال قصائد بشمار آيند، و بالاخره حسام السلطنه مغلوب و مقصر و با فرزندان بطهران آمدند، و پس از وفات پدر مانند بعضى ديگر از شاهزادگان بدربار برادرزاده خود محمد شاه آمد و از حكومت معاف و در تبريز اعتكاف جست، تا در سنه هزار و دويست و هفتاد و هشت- چنان كه در «آثار عجم: 529 در حاشيه» نوشته- وفات كرد، و در مشهد مقدس در توحيد خانه مباركه دفن شد، و در «مجمع الفصحا 1: 36» پس از چند سطرى در أحوال او در عنوانى مخصوص اين أشعار را از او آورده:
ص: 302
بى بها آمد ز اول نرخ كالاى وفا
يا كه در شهر شما اين جنس ارزان بوده است
قفس خوشتر مرا از گلشن آمد زانكه اندر وى
گهى خوشوقت دارد از نويد قتل صيادم
قربان تو از كشتن من مگذر و مگذار
از حسرت ديدار نكوى تو بميرم
و فرزند او مرحوم حاجى شيخ الرئيس در «1264» بيايد.
همانا «شوكت» تخلص چند نفر ديگر از شعراء غير از اين شوكت قاجار بوده:
1- شوكت اصفهانى كه در «1319» بيايد. 2- شوكت بخارائى كه نامش محمد اسحق و در «رياض العارفين» نوشته. 3- شوكت شيرازى كه نامش شمس الدين حسن و در «مجمع 2: 247» او را عنوان نموده و فرمايد: از أطياب و انجاب فارس است و روزگارى است كه بدار الخلافه طهران آمده، و از بدو شباب بتحصيل علوم و كسب فضائل زحمتى كامل برده و قواعد أدبيه را فرا گرفته و از طبيعى و رياضى و الهى محظوظ گشته، در أخلاق محبوب آفاق است و در شاعرى مقامى عالى دارد. آن گاه أشعارى از او نوشته كه ما بعض از آنرا اينجا آوريم:
دوش در بزم سخن زان لب شكرخا بود
چشمه شيرين وز لب تشنه بر آن غوغا بود
ديدم آن طوق گريبان تو در اول صبح
راستى مشرق خورشيد جهان آرا بود
ياد از آن روز كه از سنبله گيسوى تو
رشته چون مرغ نو آموخته ام برپا بود
دل بروى تو نظر كرد و از آن چشم و دهان
مست و مستور بهم ديد قدح پيما بود
با خيال قد موزون تو در باغ شدم
سرو را ديدم الحق نه بدان بالا بود
چشم مستت ره دل مى زد و از هر جانب
ز ابروى و زلف و خط و خال حمايت ها بود
دوش در بزم بياد دو لب مى گونت
جوشش ساغر و ساقى و مى و مينا بود
ناله را در دل سختش أثر، اى شوكت نيست
آزموديم دلش سخت تر از خارا بود!
خوبرويان چو سر زلف دوتا بگشايند
دل يك سلسله را بند ز پا بگشايند
همه آفاق پر از رايحه مشك شود
از خم زلف تو گر پاى صبا بگشايند
4- شوكت قاجار ديگر كه در «1220» بيايد.
و اين شوكت صاحب عنوان چنانكه در جلد قاجاريه «ناسخ: 244» فرموده 32 نفر فرزند داشته كه پانزده تن آنها پسران بوده اند، و از آن جمله پسر سيم او
ص: 303
اورنگ زيب ميرزا است كه مادرش زنى از تركمانان بوده، و بطورى كه در «الذريعه 9: 275» فرموده، اين شاهزاده از اهل علم و فقه بوده و در زمان ولايت پدرش در بروجرد وى آنجا نزد حاج ملا اسد اللّه بروجردى و برادرش حاج ملا على و حاج سيد رفيع جاپلقى و سيد جعفر كشفى درس خوانده، و كتابى بنام «مجمع الجوامع» در شرح «مختصر نافع» تأليف كرده، انتهى.
و ظاهرا اينجا دو اشتباه شده است، يكى آنكه حاج ملا اسد اللّه برادرى بنام حاج ملا على نداشته و شايد مقصود آخوند ملا على بروجردى باشد كه در «1269» بيايد.
ديگر اينكه: حاج سيد رفيع شايد غلط و مقصود حاج سيد محمد شفيع بروجردى باشد كه در «1280» بيايد.
و بهرحال، پسر پانزدهم صاحب عنوان، بنابر آنچه در «ناسخ» نوشته امير حسن ميرزا است كه ما وى را بعنوان أبو الحسن ميرزا در «1264» مى آوريم.
سنه 1171 شمسى
اواخر رجب المرجّب اوّل حمل ماه برجى
وى ميرزا محمد بن ميرزا مهدى است كه اصلا از شهر تربت حيدرى خراسان، و مولدش در اصفهان، و نشو و نمايش در همين سامان بوده، و بعد از آن در كرمان سكونت نموده، و از اين رو در «رياض السياحه: 259» او را جزو رجال اصفهان عنوان فرموده.
شرح احوالش در چند كتاب بنظر رسيده، و مرحوم رونقعليشاه كه در «1230» بيايد كتابى مخصوص بنام «غرايب» در احوال او بنظم آورده، در «طرائق الحقائق 3: 84- 87» نيز شرح حالش را بطور تفصيل نوشته و ما خلاصه آنرا اينجا مى آوريم و چنين گوئيم كه:
وى چنان كه گذشت در اصفهان متولد شده و پدرش در كودكى او وفات كرد،
ص: 304
و چندى بمكتب رفته، و اوقاتى در تحصيل موسيقى گذرانيد. و براى كسب معيشت شعر بافى مى كرد، و بتجويز اطباء مدتى بورزش كارى رفت، و در اندك زمانى در فنون كشتى گيرى از زورمندان، و در انواع موسيقى و صوت شهره آفاق شد، بطورى كه حكام آن شهر بى حضور او انجمن نمى نمودند، و باندازه ئى خوش لحن و نيك لهجه بود كه جمعى شيفته و گروهى فريفته او شدند، و شاگردان بسيار بهم رسانيد، و باتفاق دوست و دشمن بغايت عفيف و پاكدامن بود، و بعضى از حساد چندين بار باو سرمه خورانيدند، ليكن از بركت نوحه سرائى حضرت سيد الشهداء عليه السلام ضررى بوى نرسيد.
وى در بادى امر بتارزنى مشغول ميبود، ليكن بعد متنبه شد و توبه كرد و بفقر و درويشى رو آورد و عزم مشهد مقدس نمود، و در راه بخدمت نورعليشاه رسيده و ربوده او گرديد، پس نور عليشاه وى را بخدمت پدر خود فيضعليشاه دلالت كرد، و او نزد فيضعليشاه رفت و قبول توبه يافت، و بعد بخدمت سيد معصومعليشاه رسيد و از او بلقب مشتاقعليشاه سرافراز گرديد، و سپس بهمراه او و فيضعليشاه و نور عليشاه و جمعى ديگر از شيراز باصفهان آمد، و از آنجا بشهر ماهان كرمان كه مقبره شاه نعمت اللّه ولى در آنجا است رفت و مدتى آنجا ماند، و آخر الامر در شهر گواشير كه كرسى ولايت كرمان است و خود آنرا نيز كرمان خوانند رفت و تا آخر عمر در آنجا بود.
هم در «طرائق 3: 87» است كه: بعضى گفته اند وى بعد از ورود بتصوف و عرفان نيز، بنابر عادتى كه قبلا بتارزدن داشت، گاهى تار مى زد، چنان كه خود بدين طور خدمت مرحوم آقا ميرزا محمد مهدى شهيد معروض داشته و عذر خود را از ارتكاب بدان عمل بدين نحو بيان كرده، ليكن سيد يوسف استرابادى از خود او نقل كرده كه اين سخن دروغ است، و گفته كه وى بعد از قتلش بحالتى عجيب براى من متمثل شده و فرمود: من بعد از توبه و تشرف بفقر، ديگر حتى يك بار هم ارتكاب بدان ننمودم، انتهى.و از كلمات گذشته معلوم شد كه مرشدين او در تصوف و درويشى مرحوم فيضعليشاه و سيد معصوم عليشاه و نور عليشاه بوده اند كه سيد معصوم در «1211» و آن دو نفر ديگر در «1215» بيايند، و هم چندين نفر بر دست او در رشته فقر و عرفان وارد گرديده اند:
اول: مظفر عليشاه كه در «1215» بيايد، و اعظم و اشهر مريدان او بوده و از غايت اخلاص و ارادتى كه بوى داشته در غزليات و ساير اشعار خود تخلص بلقب وى
ص: 305
مشتاق نموده، و خود مشتاقعليشاه- چنانكه در «طرائق 3: 93» گفته- امى و بيسواد بوده است، و اصلا شعر نگفته، و از اين رو وى را نظير شمس تبريزى و مظفر عليشاه را نظير مولوى معنوى گرفته اند كه وى هم در مقاطيع غزليات خود تخلص بنام شمس نموده. دوم: درويش حسينعلى كابلى كه در «1216» بيايد. سيم: رونقعليشاه بمى كرمانى كه در «1230» بيايد، و گفتيم وى كتاب «غرايب» را در وصف حال اين مرشد خود بنظم آورده. چهارم: انيس عليشاه كرمانى كه در «1247» بيايد.
پنجم: سيد محمد صادق محلاتى كه در «1219» بيايد.
و از «طرائق» و بعضى مواضع ديگر چنين برآيد كه صاحب عنوان بقصد سفر كربلاء از كرمان بيرون رفت، ليكن در راه ببليه يى مبتلا شد و ناچار بكرمان برگشت و مصادف با ماه رمضان اين سال گرديد، و حسب المعمول اجتماعاتى در مساجد بهم رسيد پس ملا عبد اللّه واعظ كرمانى مردم را بقتل او واداشت، و در روز جمعه بيست و هفتم ماه رمضان المبارك اين سال وقت عصر، كه مطابق «ثور ماه برجى» بوده، در بيرون مسجد جامع نزديك دروازه مشرقى كه بنام همان محل آنرا دروازه مسجد مى خوانند و آن مسجد از بناهاى آل مظفر است؛ مردم بهيئت اجتماع بر او ريخته و سنگ بر وى زدند تا بقتل رسيد، و يكى از مريدانش بنام جعفر على كه حاضر و ناظر بود سر وى را بدامن گرفت، و مردم هم از چوب و سنگ وى را نيز بقتل رسانيدند، و بعد از آن جسد اين هر دو نفر را در قبرستان بيرون همين دروازه در يكى از حجرات تكيه ئى كه آنرا ميرزا سيد حسين خان حاكم كرمان ساخته دفن نمودند، و بانى مرقوم هم در يكى از حجرات آن دفن و تاريخ فوتش بر سنگ قبر «10 ذى القعده سنه 1202» است، و ميرزا محمد باقر سمندر در مرثيه صاحب عنوان اشعارى گفته كه بر سنگ قبر منقور و ماده تاريخ آن اين است:
كرد تاريخش رقم كلك سمندر
قطره پويا سوى بحر بى كران شد
و بعد از دفن صاحب عنوان در آنجا آن تكيه بنام تكيه مشتاقيه مشهور شد، و در «طرائق: 85» نوشته كه ملا عبد اللّه بعد از اين واقعه از وطن مهجور و متعلقينش اناثا ذكورا أسير تركمان شده و آنها را بتوران بردند، انتهى.
ص: 306
انسى نامش اسمعيل بيك، و از أهل أدب و شعر بوده و أشعار چندى دارد، و او بهند رفته و در نزد شاه جهان پادشاه تقرب بهم رسانيده تا در اين سال بجوانى كشته شد، چنان كه در «الذريعه 9: 657» فرموده.
بهبهان در (ج 1 ص 220) گذشت، و مرحوم ملا على فرزند قطب الدين و از علماء و ادباء و مفسرين و فضلا بوده، و چنان كه در «الذريعه 4: 293» فرموده دو كتاب در تفسير تأليف فرموده، يكى نظير تفسير «صافى» ليكن قدرى مبسوطتر از آن در سه جلد كه جلد اول تا أواخر سوره توبه و دو جلد ديگر تا آخر قرآن است. و ديگرى نيز در سه جلد: اول، تا سوره يونس، و دويم تا سوره عنكبوت، و سيم تا آخر قرآن، و اين سه جلد اخير همه مركب از حروف بى نقطه است كه الحق مؤلف آن اعجازى غريب در تأليف آنها نموده و رنجى بى منتها در تركيب كلمات آن بر خود تحميل فرموده، و بالاخره وى در اين سال وفات كرده و در مرثيه و ماده تاريخ وى چنين گفته اند:
داد كز كج مدارى ايام
حيف كز كينه سپهر برين
مردم ديده اولوا الابصار
روشنى بخش چشم أهل يقين
أعلم عالمين بعلم و عمل
حامى اصل و فرع دين مبين
تا اينكه ميرسد بتاريخ و چنين ميگويد:
بر زمين سرزد از كدورت و گفت
«منهدم شد بناى خانه دين»
و اين مصراع اخير 1226 ميشود و باشاره سرزد از كدورت كه در مصراع جلو آن است كاف كه عدد آن بيست است زده ميشود و بقيه 1206 مى ماند.
«صبان» بصيغه مبالغه از قرارى كه در «ريحانة الادب 2: 456» نوشته بمعنى
ص: 307
صابون ساز و صابون فروش است، و شيخ محمد بطورى كه از آن كتاب و هم «معجم المطبوعات: ستون 1194» و بعضى از مواضع ديگر برميآيد، فرزند على و خود مكنى به أبو العرفان و از عرفاء شاذلى و فقهاء شافعى و علماء مسجد جامع الازهرمصر بود كه بعدا بمذهب حنفى درآمد، و همانا خود در مصر متولد شده، و پس از حفظ قرآن مجيد و متون معموله بخدمت استاد عبد الوهاب عقيقى رسيده، و از او روش صوفيه شاذليه را ياد گرفت چنان كه هم طريق سادات وفائيه را از سيدى ابو الانوار محمد السادات ابن ابو الوفاء تلقى نمود، و همواره در تحصيل علم و أدب كوشش كرد تا مهارتى تام در علوم عقليه و نقليه بهم رسانيد و با عبد الرحمن جبرتى خصوصيتى تمام پيدا كرد، و كتب چندى بقالب تأليف درآورد از اين قرار: اول، كتاب «اتحاف اهل الاسلام» در مختصر «اسعاف الراغبين» خودش كه اينك ذكر ميشود. دويم، «از جوزه ئى در عروض» و شرح آن. سيم، كتاب «اسعاف الراغبين» در سيرت مصطفى و فضائل آل بيت طاهرين «ع» انجام تأليف آن 3 شنبه 10 رمضان سنه 1185 و اين همان است كه گفتيم خودش آنرا مختصر كرده. چهارم، «حاشيه بر شرح عصام» بر رساله سمرقنديه يعنى رساله استعاره در بيان، تأليف شيخ محمود انطاكى، پنجم، «حاشيه بر كتاب سلم در منطق، كه ظاهرا مقصود از آن كتاب «السلم المنورق» در علم منطق باشد كه آنرا شيخ عبد الرحمن بن سيدى محمد صغير در سنه 941 در نظم ايساغوجى بنظم آورده. ششم، «حاشيه بر شرح ملا حنفى بر رساله عضديه» در آداب البحث. هفتم «حاشيه بر شرح نور الدين على بن محمد آشمونى» متوفى در حدود (900) بر الفيه ابن مالك در نحو، انجام تأليف آن سنه 1193. هشتم «رساله بيانيه» در علم بيان.
نهم رساله «الكبرى» در بسمله. دهم «شرح بر تجريد» علامه بنانى، كه آن حاشيه ئى است بر كتاب مختصر محقق تفتازانى تأليف شيخ مصطفى بن محمد بن عبد الخالق بنانى كه شاگرد صاحب عنوان بوده. يازدهم «شرح منظومه الكافية الشافية» كه اينك ذكر ميشود. دوازدهم منظومه «الكافية الشافية» در عروض و قافيه كه اينك گفتيم خود او شرحى هم بر آن دارد.
شيخ محمد بطورى كه در كتاب «كنز العلوم: 618» نوشته در اين سال، و بقول محمد فريد وجدى در «دائرة المعارف 5: 439 طبع 3» در سال 1207 وفات كرد. و در «معجم المطبوعات» فرموده كه وى در قاهره وفات كرده و در بستان دفن شد، انتهى.
ص: 308
نقشبندى (يا نقشبنديه) نام سلسله ئى است از صوفيه كه بخواجه بهاء الدين محمد نقشبندى منتهى ميشود، و وى منسوب است بنقش بند كه قريه ئى است در يك فرسنگى بخارا چنان كه در «طرائق الحقائق 2: 175» فرموده، و سيد محمد خليل صاحب عنوان فرزند سيد على بن شيخ بهاء الدين محمد مراد نقشبندى شامى است.
شيخ محمد مراد از معاريف زمان خود بوده، و كتابخانه مراديه دمشق بوى منسوب است و در سنه 1132 وفات نموده، چنان كه در «تاريخ آداب اللغة العربية 4: 131» تأليف جرجى زيدان نوشته.
فرزندش سيد على از علماء وقت خويش بوده، و فرزندش سيد محمد خليل صاحب عنوان كتابى بنام «مطمح الواجد» در أحوال او تأليف نموده، وفاتش سنه 1184 چنان كه در «آداب اللغه 3: 296» نوشته.فرزندش سيد ابو الفضل محمد خليل صاحب عنوان، از علماء و فضلاء زمان و در دمشق مفتى حنفيه و در حلب نقيب علويين بوده و كتاب هاى چندى تأليف نموده: اول كتاب «سلك الدرر» در أعيان قرن ثانى عشر كه آنرا بتقليد «خلاصة الاثر» در أحوال علماء مائه دوازدهم نوشته، و آنرا از سفرنامه هاى معاصرين كه در مقدمه نام برده و مسموعات و معلومات خود فراهم نموده. دويم كتاب «مطمح الواجد» در أحوال والد ماجد كه اينك ذكر شد. و او در اين سال وفات كرده، چنانكه در «آداب اللغة» مذكور نوشته.
و چون نام سلك الدرر در اينجا برده شد، مناسب چنين ديدم كه چند كتاب ديگر را كه بعنوان احوال فضلاء قرون و مآت هجرى قمرى تأليف شده اينجا ذكر نمايم، از اين قرار:
اول: كتاب «البدر السافر و تحفة المسافر» در أدباء مائه سادسه، تأليف شيخ كمال الدين أبو الفضل جعفر (يا عبد اللّه) بن تغلب بن جعفر بن تغلب شافعى أدفوى وفاتش سنه 748.
دويم: «الحوادث الجامعة» در مائه سابعه، تأليف ابن فوطى، و اوست شيخ كمال الدين أبو الفضل عبد الرزاق 40 بن احمد 39 بن محمد 38 بن احمد 37 بن ابو المعالى محمد 36 بن محمود 35 بن أحمد 34 بن محمد 33 بن أبو المعالى فضل 32
ص: 309
ابن عباس 31 بن عبد اللّه 30 بن أبو الوليد معن 29 بن زائدة 28 بن عبد اللّه 27 بن زائدة 26 بن مطر 25 بن شريك 24 بن صلب (بضم ضاد) عمر 23 بن قيس 22 بن شراحيل 21 بن همام 20 بن مرة 19 بن ذهل 18 بن شيبان 17 بن ثعلبة 16 ابن عكابة 15 بن صعب 14 بن على 13 بن بكر 12 بن وائل 11 بن قاسط 10 بن هنب 9 ابن افصى 8 بن دعمى 7 بن جذيلة 6 بن اسد 5 بن ربيعة 4 بن نزار 3 كه در (ج 1 ص 21) گذشت. تولدش سنه 642 وفاتش محرم سنه 723.
سيم: «الدرر الكامنه» در أعيان مائه ثامنه، تأليف شيخ شهاب الدين أبو الفضل احمد بن نور الدين على بن قطب الدين ابو القاسم حجر محمد (وفاتش سنه 741) بن محمد بن على بن محمود بن احمد كنانى، معروف بابن حجر شافعى مصرى، تولدش 22 شعبان سنه 773، مدت عمرش 79 سال و 4 ماه و 6 روز، وفاتش 28 ذى الحجه سنه 852، انجام تأليف آن سنه 830.
چهارم: «الضوء اللامع» در أعيان قرن تاسع، تأليف شيخ شمس الدين ابو الخير محمد بن عبد الرحمن بن ابو بكر، معروف بابن البارد شافعى سخاوى شاگرد ابن حجر مذكور، تولدش ع 1 سنه 831، مدت عمرش 71 سال و 5 ماه، وفاتش شعبان سنه 902 در مدينه.
پنجم: «النور السافر» در أخبار قرن عاشر، تأليف شيخ محيى الدين ابو بكر سيد عبد القادر بن شيخ بن عبد اللّه بن شيخ بن عبد اللّه بن عيدروس هندى يمنى، تولدش روز 5 شنبه 20 ع 1 سنه 978 وفاتش سنه 1038 در شهر احمدآباد هند.
و نيز: «الثناء الباهر» در تكميل همين النور السافر.ششم: «حلية الاثر» در أعيان قرن حادى عشر.
هفتم: «خلاصة الاثر» در أعيان قرن حادى عشر نيز تأليف قاضى محمد امين بن فضل اللّه بن محب اللّه بن محمد محب اللّه بن محمد بن محب الدين بن تقى الدين أبو بكر ابن داود محبى حنفى دمشقى، تولدش سنه 1061 وفاتش در دمشق 18 ج 1 سنه 1111.
هشتم: «غرائب السفر» در أعيان قرن حادى عشر نيز (كه در واقع براى اين مائه يازدهم، سه كتاب نوشته شده).
نهم: همين «سلك الدرر» كه ذكر شد.
اينها كتبى است كه در أحوال علماء سنت براى قرون عديده نوشته شده، و در
ص: 310
بعضى از آنها بعضى علماء شيعه نيز ذكر شده اند، ليكن جناب آقاى حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى- متعنا اللّه تعالى بطول بقائه الشريف- كتابى تأليف كرده اند بنام «وفيات الاعلام بعد غيبة امام الانام عليه السلام» در أحوال علماء شيعه از قرن چهارم تا چهاردهم كه يازده قرن باشد در يازده جلد، هر جلدى براى قرنى مخصوص، كه نيز هر جلدى نام جدا هم دارد(1).
سنه 1207 قمرى مطابق سنه 1171 شمسى
غره محرّم الحرام ... أسد ماه برجى
سنه 1172 شمسى
شنبه 7 شعبان المعظم اوّل حمل ماه برجى
وى فرزند محمد بن احمد بن محمد بن شيخ أحمد بن شيخ حسن بن شيخ محمد ابن شيخ على بن شيخ محمد بن حسين بن عبد السلام بن عبد المطلب بن على بن عبد الرسول ابن جعفر بن عبد ربه بن عبد اللّه بن مرتضى بن صدر الدين بن نور الدين بن صادق بن حجازى بن عبد الواحد بن ميرزا شمس الدين بن ميرزا حبيب اللّه بن على بن معصوم بن موسى بن جعفر بن حسن بن فخر الدين بن عبد السلام بن حسين بن نور الدين بن محمد ابن على بن يوسف بن مرتضى بن حجازى بن محمد بن باكير بن حضرت حر بن يزيد بن ناجية بن سعيد رياحى تميمى است.
ص: 311
حضرت حر بن يزيد رياحى- رضى اللّه عنه- از شهداء كربلا است كه در 10 محرم سنه 61 شهيد شده و قبرش در بيرون شهر كربلاى معلا بيك فرسنگى معروف است، و در بعضى از كتب اين خانواده صاحب عنوان را از اعقاب او نوشته اند، و بهمين جهت به آل حر معروف ميباشند، و نسب آنها را بطورى كه نوشتيم در كتاب «شهداء الفضيله:
206» بوى اتصال داده. و بهرحال شيخ محمد بن حسين از علماء عصر خود و پدر يكى از زنان شهيد ثانى بوده، فرزندش شيخ على هم عالم و شاعر و أديب بوده، و دختر استادش شيخ حسن صاحب «معالم» را بزوجيت داشته و در نجف مسموما وفات كرده.
فرزندش شيخ محمد از علماء و شعراء و أدباء بوده و تأليفاتى دارد، از آن جمله كتاب «رحله» در وقايع اسفار خود، وفاتش سنه 1081. فرزندش شيخ حسن هم از علماء و شوهر دختر عمش شيخ حسن كه خواهر صاحب «وسائل» باشد بوده. فرزندش شيخ احمد عالم و فقيه بوده، و شرحى بر ارجوزه موسومه به «خلاصة الابحاث» در مسائل ميراث منظوم دائى مذكور خود صاحب وسائل نوشته.
و شيخ احمد صاحب عنوان از أهل علم و فضل و از مردم قريه جمع جبل عامل بوده و همانا در اين سال متولد شده، و از شيخ عبد النبى كاظمينى 1256 و سيد على بن ابراهيم عاملى روايت نموده و پس از وفات پدر خود در سنه 1240 قاضى شده و بعد از سال 1245 وفات كرده.
وى مرحوم حاجى سليمان از أهل قريه بيدگل كاشان و از مشاهير شعراء سخندان و رجال علم و ادب در عصر خويش بوده، شرح احوالش در پرتو اول از مجمره دوم «آتشكده» در شعراء معاصرين و «مجمع الفصحاء 2: 262» نوشته، و در بعضى از كتب هم ذكرى از او شده كه بدانها اشاره مينمائيم، و آنچه از همه آنها برمى آيد اينكه او در ريعان جوانى بمكه معظمه رفته، و باقتضاء طبع موزون مايل بشعرگوئى گشته و با چند نفر از شعراء آن عصر همت بر تجديد طرز سخن سرائى شعراء قدماء نموده، و بخصوص با آذر و هاتف چنان كه در احوال هر دو اشاره كرديم رفاقتى شايان داشته و آخر آن هر دو قبل از وى وفات كردند و او بداغ مرگ آن دو يار وفادار گرفتار، تا آخر خود
ص: 312
نيز در اين سال چنان كه در «منتظم ناصرى، ج 3» نوشته بدار القرار ارتحال فرمود و در «مجمع الفصحاء» در سنه 1206 نوشته، و او در شعر تخلص صباحى (كه او را آذر مذكور بدان متخلص فرموده) مى نمود، و مرحوم صباى كاشانى «1239»شاگرد او بوده و هرچند كه انواع اشعار از او در «آتش كده» و «مجمع الفصحاء» آورده اند، ليكن ما در اين كتاب نظر بأهميت مصيبت حضرت سيد الشهداء عليه آلاف التحية و الثناء شطرى از چهارده بند مشهور او را كه در مصيبت سرائيده ذكر ميكنيم:
«بند اول»
افتاد شامگه بكنار افق نگون
خور چون سربريده از اين طشت واژگون
افكند چرخ، مغفر زرين و از شفق
در خون كشيد دامن خفتان نيلگون
اجزاى روزگار ز بس ديد انقلاب
گرديد چرخ بى حركت خاك بى سكون
كند امهات اربعه ز اباء سبعه دل
گفتى خلل فتاد بترتيب كاف و نون
آماده قيامت موعود هركسى
كايزد وفا بوعده خود مى كند كنون
گفتم محرم است و نمود از شفق هلال
چون ناخنى كه غمزده آلايدش بخون
يا گوشواره ئى كه سپهرش ز گوش عرش
هرساله در عزاى شه دين كند برون
يا ساغرى است پيش لب آورده آفتاب
بر پادشاه تشنه لبان كرده سرنگون
جان امير بدر و روان شه حنين
سالار سروران سر از تن جدا حسين
«بند دويم»
افتاد رايت صف پيكار كربلا
لب تشنه، صيد وادى خونخوار كربلا
آن روز، روز آل نبى تيره شد كه تافت
چون مهر از سنان سر سالار كربلا
پژمرده غنچه لب ميگونش از عطش
وز خونش آب خورده خس و خار كربلا
لخت جگر نواله طفلان بى پدر
وز آب ديده شربت بيمار كربلا
ماتم فكند رحل اقامت دمى كه خاست
بانك رحيل قافله سالار كربلا
شد كار اين جهان ز وى آشفته تا ديگر
در كار آن جهان چه كند كار كربلا
گويم چه سرگذشت شهيدان كه دست چرخ
از خون نوشته بر در و ديوار كربلا
افسانه ئى كه كس نتواند شنيدنش
يا رب بر أهل بيت چه آمد ز ديدنش
ص: 313
«بند سيم»
چون شد بساط آل نبى در زمانه طى
آمد بهار گلشن دين را زمان دى
يثرب بباد رفت بتعمير ملك شام
بطحا خراب شد بتمناى ملك رى
سرگشته بانوان حرم گرد شاه دين
چون دختران نعش بپيرامن جدى
نه مانده غير او كسى از ياوران قوم
نه زنده غير او كسى از همرهان حى
آمد بسوى مقتل و بر هركه مى گذشت
مى شست ز آب ديده غبار از عذار وى
بنهاد رو بروى برادر كه يا أخا
در برگرفت تنگ پسر را كه يا بنى
غمگين مباش، كامدمت اينك از قفا
دلشاد باش، مى رسمت اين زمان ز پى
آمد بسوى معركه آن گه زبان گشود
گفت اين حديث و خون ز دل آسمان گشود
«بند چهارم»
منسوخ شد مگر بجهان ملت نبى
يا در جهان نماند كس از امت نبى
ما را كشند و ياد كنند از نبى مگر
از امت نبى نبود عترت نبى
حق نبى چگونه فراموش شد چنين
نگذشته است اينقدر از رحلت نبى
اينك بخون آل نبى رنگ كرده اند
دستى كه بود در گرو بيعت نبى
يا رب تو آگهى كه رعايت كسى نكرد
در حق أهل بيت نبى حرمت نبى
اين ظلم را جواب چه گويند روز حشر
بر كوفيان تمام بود حجت نبى
ما را چو نيست دست مكافات، داد ما
گيرد ز خصم دست حق و غيرت نبى
پس گفت اين حديث و جوابش كسى نداد
لب تشنه غرق خون شد و آبش كسى نداد
الى آخر.
در جلد اول (سال 1198 ص 79 شماره 42) شرحى در مبدء عنوان امام جمعه گى در مذهب اسلام نوشتيم، و اين جا گوئيم كه مرحوم مير عبد الباقى 29 صاحب اين عنوان فرزند مرحوم مير محمد حسين 28 بن مير محمد صالح 27 بن مير عبد الواسع 26 بن مير محمد صالح 25 بن مير اسمعيل 24 خاتون آبادى- رحمه اللّه- است.
ص: 314
مرحوم مير اسمعيل 24 خاتون آبادى در جلد اول (سال 1202 ص 130 شماره 74) گذشت. فرزندش مير محمد صالح 25 در سال هزار و بيست و اندى وفات كرد.
فرزندش مير عبد الواسع 26 از علماء بوده وفاتش هنگام نماز صبح در ماه رمضان المبارك سنه 1109 قبرش در نجف در سردابى نزديك مضجع مطهر.
فرزندش مرحوم مير محمد صالح 27 خاتون آبادى از معاريف علما و نخستين كسى است از اين خانواده كه امام جمعه اصفهان شده و تأليفات چندى دارد، از آن جمله كتاب «حدائق المقربين» در أحوال ملئكه و انبياء و غيره. وفاتش صفر 1126 چنان كه در «الذريعه، ج 4» ذيل «التقويم الشرعى» نوشته، قبرش در نجف، و او دختر مرحوم علامه مجلسى را كه مادر وى خواهر ميرزا علاء الدين گلستانه ئى و با ميرزا محمد صادق و يك خواهر ديگر از يك مادر بوده اند بزوجيت داشته، و از وى مرحوم مير محمد حسين را با يك دختر 28 بهم رسانيده، و هم از زوجاتى ديگر فرزندانى داشته كه از آن جمله يكى، مير سيد محمد 28 شهيد است كه در «1262» بيايد.
و فرزندش مرحوم مير محمد حسين 28 خاتون آبادى- رحمه اللّه- از جمله علماء عصر و رجال مهم زمان خود بوده و خط را بغايت خوش مى نوشته و تأليفات نافعه و كتب نفيسه چندى داشته، از آن جمله كتاب «مناقب الفضلاء» كه آنرا در اجازه براى مرحوم شيخ زين الدين خوانسارى «1202» نوشته، و از كتب مفيده در أحوال علماء است.
وفاتش شب 2 شنبه 23 شوال سنه 1151 قبرش در مشهد، و او دختر دائى خود مرحوم ميرزا محمد صادق را (كه با پسرى بنام ميرزا محمد على متوفى بلاعقب و دو دختر ديگر كه بجمله چهار نفر بشوند از سيده ئى علويه اردستانى بهم رسيده بوده اند) بزوجيت داشته، و از وى دو پسر بنام مير محمد مهدى 29 «1215» و مير عبد الباقى 29 صاحب اين عنوان و دو دختر بهم رسانيده.مرحوم مير عبد الباقى 29 مذكور صاحب عنوان از علماء زمان و مشايخ اجازات بوده، و شرح أحوالش در چندين كتاب نوشته، از آن جمله رساله ئى كه مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى در أحوال آباء و أجداد خود تأليف كرده، و از آن جا و غيره چنين برآيد كه وى در نزد مرحوم شيخ يوسف بحرينى 1- و ملا محمد جعفر كشميرى 2- كه شاگرد ملا ميرزاى شروانى بوده، و آقا ميرزا أبو القاسم مدرس 3- (كه در ج 1 ص 129 شماره 74 گذشت) درس خوانده، و مدت ها در اصفهان امام جمعه و جماعت
ص: 315
بوده و در علوم معقول و منقول تدريس مى فرموده، و علماء آن ايام همه نهايت احترام از او مرعى مى نموده اند. در «روضات الجنات: 198» نوشته كه وى زمانى بسفر عتبات عاليات رفت، و چون علماء آن سرزمين ورود او را فهميدند همه از او بجهت علو اسنادش اجازت روايت خواستند، و وى بلفظ مبارك آنها را اجازت روايت داد از پدرش از جدش علامه مجلسى، و همانا اجازت او براى سيد بحر العلوم در اين وقت بوده، انتهى.
و در «الفيض القدسى: 31» اين قسمت اخير را طورى ديگر نوشته، يعنى فرمايد كه: در سنه 1186 طاعونى در عراق عرب پديد آمد و سيد بحر العلوم با اهل و عيال خود بسفر مشهد مقدس رفت، و بعد از مراجعت باصفهان آمد و در اين سفر از مرحوم مير عبد الباقى اجازت گرفت، و آن بخط مجيز كه در نهايت جودت است در نزد من حاضر مى باشد، انتهى.
و در «الذريعه 1 ش 1047» نيز اجازه وى را براى بحر العلوم در اصفهان بعد از مراجت مجاز از سفر مشهد نوشته، ليكن تاريخ آن را در شعبان سنه 1193 ذكر كرده.
و مرحوم مير عبد الباقى كتب چندى تأليف فرموده: اول كتاب «اكمال الاعمال» در استكمال «اقبال» سيد ابن طاوس، در استدراك زياراتى كه مربوط بحضرت امير و حضرت سيد الشهداء عليهما السلام است و در آن نيامده. دويم كتاب «جامع» در أعمال ماه رمضان كه در آن أعمال و آداب و أدعيه اين ماه مبارك را بطور مستوفى ذكر كرده. سيم كتاب «رياض رضوان» در زيارات حضرت رضا (ع).
و اساتيد درس يا مشايخ اجازات او چند نفراند: اول مرحوم مير محمد حسين پدر بزرگوارش، أعلى اللّه مقامه «خ». دويم مرحوم شيخ يوسف بحرينى، عليه الرحمه «س و خ». سيم مرحوم آقا ميرزا ابو القاسم مدرس (ج 1 ص 129 ش 74) «س».
چهارم ملا محمد قاسم سبط فاضل سراب (1285) «خ». پنجم ملا محمد جعفر كشميرى «س و خ». ششم آقا سيد ابراهيم قزوينى (1208) «خ».
و هم چند نفر از او روايت ميكنند: اول سيد بحر العلوم مرقوم (1212). دويم ميرزا حيدر على مجلسى (1214). سيم آقا سيد على كربلائى (1231). چهارم فرزندش حاجى مير محمد حسين (1233).
ص: 316
و آن جناب در اينسال وفات كرده، چنانكه در «الذريعه 2 ش 144» و هم در كتاب «ماضى النجف و حاضرها» و نيز آقاى آقا نجفى مرعشى در رساله «نسبنامه سادات سجادى ها» نوشته اند، ليكن هم در «الذريعه 1 ش 1047» در سنه 1208 آورده، و در «شجره نامه خاتون آبادى ها» در سنه 1211 گفته كه ظاهرا اشتباه باشد.
و بهرحال، وى در نجف در ايوان علماء دفن شده، و زوجه او دختر يكى از دختران علامه مجلسى كه آن دختر علامه مذكور از عتيقه ئى معقوده مى باشد؛ بوده، و فرزندان وى: مرحوم حاجى مير محمد حسين 30 و حاجى مير سيد محمد 30 در (1233) و (1244) بيايند، و فرزند ديگرش مير محمد تقى 30 بوده، و حاجى مير سيد محمد و مير محمد تقى (دو برادر) دو دختر مير عبد الواسع (1215) را بزوجيت داشته اند، و مير محمد تقى از اين زن يك پسر و يك دختر داشته.
و نيز مير عبد الباقى صاحب عنوان چندين نفر دختر داشته كه حلائل أولاد أولاد أمير محمد مهدى برادرش و أولاد أولاد مير عبد الواسع مذكوران در (1215) بوده اند، چنان كه در «تذكرة الانساب: 100» نوشته.
و چون در اين عنوان ذكر شد كه مير عبد الباقى امام جمعه اصفهان بوده و نخستين كسى از امام جمعه هاى اصفهان كه شرح حالش در اين كتاب عنوان شده وى ميباشد، لذا مناسب چنين ديدم كه فهرست اسماء امام جمعه هاى اين شهر را تا آنجا كه اطلاع بر آن دارم در اينجا بنويسم، پس بدين آهنگ شروع كرده و قبلا گوئيم كه امام جمعه بودن چنان كه در (ج 1 ص 79 ش 42) هم بدان اشاره شد منصبى است كه در هر عصرى براى هر شهرى از طرف پادشاه وقت بيكى از علماء داده مى شود، و در امامت جمعه شرايطى است كه در امامت جماعت نمى باشد، و از اين رو مى بينيم در احوال علماء بعضى را بامامت جمعه و جماعت هر دو و بعضى را بيكى از آن دو وصف نموده اند، و شايد فرق آنها اين باشد كه امامت جمعه چون از طرف پادشاه وقت بكسى واگذار مى شده چندان جنبه عدالت در آن كس شرط نبوده و فقط شرط آن واگذار شدن از طرف پاشاه بوده، و امامت جماعت شرط آن عدالت بوده و تعيين از طرف پادشاه را لازم نداشته، بناء بر اين گاهى يك نفر يكى از آن ها را داشته و گاهى هر دو را، و ديدى كه ما صاحب عنوان را بهردو وصف نموديم، و آن نص «روضات: 197» است كه آنجا او را بهردو وصف نموده،
ص: 317
و در اصفهان هماره امام جمعه هركس بوده نماز جمعه را در مسجد جامع قديم آن كه در محله ميدان كهنه مى باشد بجا مى آورده و از اين رو اين مسجد بمسجد جمعه معروف شده.
و ما اينك اسماء امام جمعه هاى اصفهان را در ازمنه مختلفه در اين كتاب مى آوريم، و چنين گوئيم كه در «روضات: 131» نوشته كه أمر امام جمعه گى اصفهان در دو مسجد اعظم آن بعد از دو امام أقدم آن ها شيخ بهائى و مير داماد چندين سال در تحت انتظام درستى نبود، كه گاهى محقق سبزوارى باشاره خليفه سلطان اقامت نماز جمعه مى نمود و گاهى شيخ لطف اللّه عاملى، و زمانى بعضى از أبناء علماء متقدم بر آنها، تا اين كه بمشيت الهى، آن بر ملا محمد تقى مجلسى مستقر شده و كسى جرأت جسارت بر شركت با او در اين أمر نكرد، و تاكنون از خانواده او بيرون نرفته، انتهى.و از اين كلام پنج نفر از امام جمعه هاى آن بدون ترتيب معلوم شد: 1- شيخ بهائى. 2- ميرداماد. 3- محقق سبزوارى. 4- شيخ لطف اللّه عاملى. 5- بعضى از اولاد علماء متقدم بر اين دو نفر، اگرچه شيخ لطف اللّه مذكور در سنه 1032 در حياة مير داماد وفات كرده و نبايد او را بعد از مير دانست، الا اين كه آنرا اشتباه گرفته و بگوئيم مى خواسته بعضى از اولاد او را بنويسد، و بهرحال ما او را اينجا جزو مرتبين نياوريم، و براى اسماء آنها كه ترتيبشان معلوم است چنين گوئيم كه:
اول مرحوم ملا محمد تقى مجلسى قدس سره (1214).
دويم بعد از او فرزندش مرحوم علامه ملا محمد باقر مجلسى أعلى اللّه مقامه، تولدش سنه 1037 وفاتش شب 27 ماه رمضان سنه 1110 قبرش در مقبره سر قبر آخوند در دالان مسجد جمعه اصفهان در صندوق كه بالاى سر او سنگ لوحى منصوب و بر آن اشعارى شامل مرثيه و ماده تاريخ وفات منقور است. و سر قبر آخوند كه مى گويند ظاهرا چنان كه در «تذكرة القبور: 72» نوشته، مرادشان آخوند ملا محمد باقر مذكور باشد.
سيم بعد از او دامادش مير محمد صالح 27 مذكور در اين عنوان كه گفتيم اول كسى است از اين سادات خاتون آبادى ها كه امام جمعه اصفهان گرديد، زيرا كه بنص «روضات: 132» بعد از علامه مجلسى چون در أولادش كسى كه سزاوار بدين منصب باشد، نبود، وراثة بمير محمد صالح مرقوم رسيد و پس از آن منتقل بفرزندش مير محمد حسين گرديد و نسلا بعد نسل تا اين زمان در أولاد وى باقى مانده، انتهى. ليكن آن اشتباه است از دو راه، يكى اينكه چنان كه نوشتيم وى (در ص 132) فرموده كه مير محمد صالح
ص: 318
بعد از علامه مجلسى امام جمعه شد و تاكنون اين منصب در أولاد او باقى مانده، نه اينكه ميرزا محمد تقى آنرا بارث از پدران خود داشته و از او بمير محمد حسين رسيده باشد، ديگر اين كه مؤلف «روضات» در وقتى كه اين محل احوال مير محمد حسين را از اين كتاب مى نوشته تاريخ وفات وى را چنان كه خود تصريح كرده و هم چنين ميرزا محمد تقى، هيچ كدام را نمى دانسته و گمان مى كرده كه مير محمد حسين بعد از ميرزا محمد تقى وفات كرده، و در نتيجه بعد از او هم امام جمعه شده، و بعد از چندين سال تاريخ وفات مير محمد حسين را كه در سنه 1151 بوده فهميده و در حاشيه نوشته بطورى كه ما هم بنقل از آن نوشتيم، و وفات ميرزا محمد تقى را كه در سنه 1159 بوده- چنان كه در (1214) بيايد- على الظاهر اصلا بعد از آن هم ندانسته يا اگر هم دانسته در «روضات» ننوشته. و از آنچه نوشته شد ما چنين فهميديم كه قضيه برعكس بوده يعنى ميرزا محمد تقى بعد از مير محمد حسين امام جمعه شده و بنابرين مير محمد حسين چهارمين نفر از امام جمعه هاست.
پنجم بعد از او ميرزا محمد تقى الماسى مرقوم (1214) به دليلى كه نوشتيم، و در خود «روضات: 122» نوشته كه وى در زمان نادرشاه امام جمعه بوده، انتهى.
و اين زمان نادر، درست مصادف با وفات مير محمد حسين تا وفات خود او تقريبا ميشود.معلوم ميشود كه بعد از وفات مير محمد حسين چون اين ميرزا محمد تقى از علماء معقول و منقول بوده و در زهد و تقوى و اعراض از دنيا هم مقامى مهم داشته، و اولاد مير محمد حسين يا از مراتب علمى يا از جهت ديگر نسبت بوى براى اين كار، بدان مقام نبوده اند و او هم از همان خانواده مجلسى بوده كه از طرف پدر نواده ملا محمد تقى و از طرف مادر نواده ملا محمد باقر بوده- چنان كه در (1214) بيايد- اين منصب بوى رسيده، چنانكه مى بينيم بعد از او هم باز بفرزندان مير محمد حسين نرسيده، و شيخ زين الدين خوانسارى كه در (ج 1 ص 127 ش 73) گذشت در اين ميانه آمده.
ششم بعد از او چنانكه گفتيم، شيخ زين الدين خوانسارى امام جمعه بوده چنانكه در احوال او با مأخذ ذكر كرديم، و چون او هم از علماء مهم آن عصر در اصفهان و نيز مجاز از مير محمد حسين بوده بدين منصب نائل شده.
هفتم بعد از او مير محمد مهدى (1215) پسر بزرگ مير محمد حسين كه او در اين موقع كه بعد از فوت ميرزا محمد تقى (در 1159) و شيخ زين الدين (در 1167)
ص: 319
بوده، امام جمعه شده.
هشتم بعد از او برادر كوچك وى صاحب اين عنوان، بمأخذى كه نوشتيم.
نهم بعد از او فرزندش حاجى مير محمد حسين (1233) امام جمعه شده.
تا اينجا نه نفر مذكورين هرچند بالتزام مراتب علمى، رياست و كفايت امور دنيوى را هم داشته اند، ليكن عمده اهميت ايشان در مقامات علمى بوده، و بعد از آن، ديگران غير از ميرزا محمد على 14 چندان در مقامات علمى مهم نبوده، و امام جمعه گى اصفهان يك جنبه از رياست و سياست و تصرف در امور دنيوى و دولتى، بلكه در مورد دو نفر جنبه حكومت مطلقه آن شهر را بخود گرفت كه در أحوال هريك، وضع و طرز آن مكشوف خواهد شد.
دهم بعد از او فرزندش حاجى ميرزا حسن (1248) امام جمعه شد.
يازدهم بعد از او فرزند بزرگش آقا مير محمد مهدى (1254) امام جمعه شد.
دوازدهم بعد از او فرزند ديگرش آقا مير سيد محمد (1291) امام جمعه شد.
سيزدهم بعد از او فرزند ديگرش آقا مير محمد حسين (1298) امام جمعه شد.
چهاردهم بعد از او آقا ميرزا محمد على (1300) امام جمعه شد.
پانزدهم بعد از او حاجى ميرزا هاشم (1250) امام جمعه شد.شانزدهم بعد از او آقا ميرزا محمد صادق (1348) امام جمعه شد.
هفدهم بعد از او تا بيست سال كه زمان سلطنت رضا شاه پهلوى بود اصفهان امام جمعه نداشت تا آقا مير محمد مهدى (1368) بامامت جمعه منصوب و تا حين تحرير بدان باقى و برقرار است.
وى فرزند مرحوم سيد منصور 29 بن شيخ الاسلام أبو المعالى سيد محمد 28 بن سيد أحمد 27 نقيب بصره ابن سيد شمس الدين محمد 26 «باز باز» ابن شريف الدين محمد 25 بن عبد العزيز 24 بن أبو الحسن على الرئيس 23 بن محمد 22 بن على 21 القتيل بن الحسن 20 النقيب بن أبو الفتوح محمد 19 بن الحسن 18 بن عيسى الكريم 17 بن عز الدين عمر 16 المحدث ابن تاج الدين ابو الغنائم محمد 15 بن محمد النقيب 14
ص: 320
ابن الشريف ابو على الحسن 13 بن ابو الحسن محمد 12 التقى السابسى ابن ابو محمد الحسن الفارس 11 بن ابو الحسين يحيى 10 بن الحسين النسابة 9 بن احمد المحدث 8 بن عمر 7 بن ابو الحسين يحيى 6 الحسينى- ره- است.
شرح احوال مرحوم مير سيد على صاحب عنوان و آباء و اجدادش در مجله مباركه «المرشد، سال 4، جزء 9 و 10 ص 413 تا 18» نوشته و خلاصه آن اينكه حضرت يحيى 6 در (ج 1 ص 26 ش 12 سال 1194) گذشت، و حسين النسابة 9 نخستين كسى است كه بطور تشجير در أنساب سادات كتابى نوشته بنام، «غصون» در آل يسن، و نيز وى اول كسى است كه تأسيس نقابت براى سادات نموده و خود در سنه 251 از حجاز بعراق آمده و از طرف المستعين باللّه عباسى نقيب آن جماعت گرديد.
فرزندش حضرت يحيى 10 از سادات بزرگوار بوده، و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى نويسيم: يكى عمر الشريف 11 در سال (1211). و ديگر ابو محمد الحسن الفارس 11 كه در عمود اين نسب و 45 فرزند داشته كه از سه تن آنها عقب متصل بازنهاده.
نواده اش ابو على الحسن 13 سبب فتنه ميان آل عباس و علويين بوده، و مرحوم سيد مرتضى علم الهدى اعلى اللّه مقامه هماره او را گرامى ميداشته و مى فرموده: هر وقت بگويند: اللهم صل على محمد و آل محمد، ابو على داخل ميشود، ولى هرگاه طاهرين بگويند بيرون ميرود، و خواهر اين ابو على (دختر محمد التقى 12) زوجه مرحوم سيد رضى برادر سيد مرتضى مذكور- عليهما الرحمه- بوده.
و سيد شمس الدين محمد بازباز 26 سيدى با امتياز بوده و در رباط بصره دفن است.نواده اش شيخ الاسلام ابو المعالى سيد محمد 28 از أعيان عصر خود بوده، و يكى از أعقابش جناب سيد هبة الدين شهرستانى- سلمه اللّه تعالى- كه در (1301) بيايد كتابى بنام «صدف اللآلى» در احوال او تأليف كرده، و وى فرزندانى داشته يكى سيد شريف الدين كه در (1331) در آباء سيد محمد مهدى حائرى بيايد، و ديگر سيد منصور 29 پدر صاحب عنوان.
و همانا صاحب اين عنوان مشهور بسيد على كبير و ملقب بأمير و از اعيان علماء و شاگرد برادر زوجه اش مرحوم آقا محمد باقر بهبهانى (ج 1 ص 220 ش 111 سال
ص: 321
1205) بوده، چنان كه در «الفيض القدسى: 26 س 21» يكى از دو دختر ملا محمد اكمل را كه خواهر آقا محمد باقر باشد زوجه مير سيد على كبير نوشته كه ظاهرا مقصود همين صاحب عنوان باشد، و بناء بر اين وى شوهر خواهر آقا محمد باقر ميشود، ليكن در «الذريعه 6: 166 ش 902» وى را فرزند دختر آقا محمد باقر نوشته.
و بهرحال از صاحب عنوان أعمال مهمه و خيرات باقيه چندى مانند آوردن آب بنجف و كربلا، و بناء سور آن دو شهر شريف و غيره باقى مانده، و هم وى از مرحوم سيد نصر اللّه شهيد حائرى عليه الرحمه روايت كرده، چنان كه در كتاب «نابغة العراق:
70» نوشته، و در اين سال در كربلاء وفات كرده، و از او أعقابى چند همه داراى جلالت و بزرگوارى بجامانده كه آنها را آل سيد على كبير مى خوانند، و ظاهرا كبير خواندن او در قبال مرحوم آقا سيد على كربلائى صاحب «شرح كبير» باشد كه بسن از او ظاهرا كوچكتر و در وفات سال ها عقب تر است و در (1231) بيايد، چنان كه در «تحفة العالم: 111» تعبير از او به مير سيد على بهبهانى مشهور بكوچك نموده، و بهبهانى كه اينجا نوشته مقصود اصفهانى است كه آقا سيد على اصلا از آن شهر بود و چون چندى خدمت خال مفضال خود آقا محمد باقر بهبهانى بوده و نيز دختر وى را بزنى گرفته بدين نحو از او تعبير نموده. و نيز او غير از مير سيد على كبير ديگرى است كه در (1209) بيايد.
پس در نتيجه معلوم شد كه سه نفر مير سيد على در علماء در لقب قريب الاشتراك باهم ميباشند، دو نفر مير سيد على كبير و يكى مير سيد على صاحب «شرح كبير»، و آن دو نفر مير سيد على كبير يكى از اولاد حسين الاصغر بن الامام زين العابدين عليه السلام است كه در (1209) بيايد و ديگرى از اولاد زيد شهيد (ع) ابن الامام زين العابدين عليه السلام كه اكنون اينجا ذكر شد، و اينها هر دو حسينى هستند، و آقا مير سيد على صاحب «شرح كبير» از سادات طباطبائى و حسنى است كه در (1231) بيايد، و دو نفر فرزندان اين مير سيد على كبير صاحب عنوان: سيد محمد 31 در (1246) و سيد محمد مهدى 31 در (1300) بيايند.
وى ابو عبد اللّه سيدى محمد بن طالب بن سوده و خود از علماء أهل سنت است كه در
ص: 322
سنه هزار و صد و بيست و هشت بطورى كه از «معجم المطبوعات: ستون 1643» فهميده ميشود مطابق (1095- 1094) شمسى متولد شده و كتب چندى تأليف كرده: اول كتاب «اسئله و أجوبه» كه آن بطبع رسيده، و در حاشيه اش نيز «اسئله و اجوبه عبد القادر فاسى» چاپ شده. دوم: «حاشيه بر صحيح بخارى». سيم: «شرح ارجوزه تحفة الحكام» در نكت عهود و أحكام كه آن منظوم ابن عاصم ميباشد. و بالاخره وى در اين سال وفات كرده.
«نجد» ولايتى است معروف در عربستان، و عبد الوهاب مذكور فرزند سليمان ابن على بن محمد بن احمد بن راشد بن بريد بن محمد بن بريد بن مشرف بن عمر بن بعضاد بن ريس بن زاخر بن محمد بن على بن وهيب تميمى نجدى، و از علماء صالحين فرقه حنابله بوده و در سنه 1153 وفات كرده، و فرزندش محمد صاحب عنوان هم از علماء آن سامان و در كودكى آثار بزرگى از ناصيه اش آشكار بوده.
وى در سنه هزار و صد و پانزده قمرى مطابق (1083- 1082) شمسى متولد شده و پس از تحصيل علوم عديده در مسقط الرأس خود «عينيه» از بلاد نجد، بمكه معظمه مشرف شده، و آنجا در نزد شيخ عبد اللّه بن ابراهيم بن سيف و در بصره نزد شيخ محمد مجموعى و نيز چندى در اصفهان درس خوانده و بولايت نجد بازگشت، و آنجا در سنه 1143 طريقه خاصى در مذهب اختراع و ابداع كرد كه بهيچ يك از مذاهب شيعه و سنى و ساير فرق اسلام همانند نبود، و مبناى آن بر هتك احترام بزرگان دين و هدم قبور آنها و عدم تأثير شفاعت آنان نزد حق و ساير مطالب ديگر كه بمذهب وهابى بنام پدرش شهرت گرفته، و در حدود 1153 بشهر درعيه كه طرف جنوب شرقى بصره است رفت، و آنجا با محمد بن سعود أمير آن خطه كه در (1218) بيايد براى پيشرفت مذهب خود بست و بندهائى نمود و بالاخره مذهب او رواجى تمام در بلاد نجد و برخى ديگر از بلاد جزيرة العرب گرفت، و فتنه هاى كثيره در سنوات عديده از تابعين وى در حجاز و عراق عرب روى داده كه تاكنون نيز دنباله آن قطع نشده، بلكه چند سالى است كه سلطنت حجاز بالكليه با آن طايفه ميباشد. و بالاخره محمد پس از نود و دو سال قمرى
ص: 323
عمر، در اين سال وفات كرد، چنان كه در كتاب «كشف الارتياب» از كتاب «خلاصة الكلام» در امراء بلد الحرام تأليف شيخ احمد زينى دحلان مفتى شافعيه نقل كرده، و نيز تاريخ تولد او را هم از آنجا در سنه 1111 و مدت عمرش را 92 سال نوشته، و در پاورقى فرمايد كه در اين صورت مدت عمر او 96 سال خواهد بود، و در جاى ديگر همين كشف الارتياب از كتاب «تاريخ نجد» تأليف محمود شكرى الوسى كه در (1273) بيايد وفاتش را در سنه 1206 نقل كرده، و ما خود در «لؤلؤ الصدف» تاريخ تولدش را در سنه 1115 وفاتش را در سنه 1205 ديديم، و از جمع ميان اينها چنين ترجيح داديم كه تولد در سنه 1115 و مدت عمر 92 سال و وفاتش در اين سال بوده، و بهرحال وى چهار نفر پسر برگذار كرده يكى أمير عبد اللّه كه پس از وفات پدر بدعوت طريقه وى قيام نمود و پس از خود دو پسر بنام سليمان و عبد الرحمن بجا نهاد، و سليمان در طريقه جد و پدر نهايت تعصب ابراز داشته، و در سنه 1223 ابراهيم پاشا مصرى وى را كشت، و برادرش عبد الرحمن رابمصر فرستاد و او در آنجا وفات كرد و ديگر از فرزندان محمد صاحب عنوان: حسن، و فرزند او عبد الرحمن است كه در ايام تسلط آن فرقه بر مكه وى قاضى آنجا بوده و در حدود صد سال عمر كرد، و فرزندى بنام عبد اللطيف بجا نهاد، و دو نفر فرزند ديگر صاحب عنوان، حسين و على ميباشند كه هريك اعقاب كثيره برگذار كرده و نژاد ايشان هم تاكنون باقى و برقرار است.
وى فرزند مرحوم مير محمد رضاء 30 مدرس (1238) و خود از علماء معقول و منقول بوده، و بطورى كه مرحوم حاجى ميرزا حسين نايب الصدر فرزند او در «شجره نامه خاتون آبادى ها» نوشته در اين سال متولد شده، و در نزد ميرزاى قمى 1 و شيخ محمد تقى صاحب حاشيه 2 در علم فقه درس خوانده و هم از آنها استجارت نمود، و علم حكمت و كلام را از آخوند ملا على نورى 3 و ملا محراب گيلانى 4 و ملا اسمعيل خاجوئى 5 فراگرفت و در أغلب علوم از فقه و حديث و تفسير و كلام و رياضيات و علم حروف و علوم غريبه مهارتى بهم رسانيد، و در بسيارى از علوم تدريس ميكرد، و اكثر علماء بلاد عديده از نجف
ص: 324
اشرف و نيريز فارس و طهران و غيره شاگرد او بوده اند، و أزهد أهل زمان خود بود كه در مدت چهل سال صبح نكرد مگر بحال روزه، و هماره بأقل مايقنع قناعت مى نمود و هيچ وقت بمجلس حكام نرفت مگر يك شب كه براى مباحثه با مير على محمد باب بمجلس منوچهر خان معتمد الدوله رفت، با اينكه حكام بتشرف در منزل او تبرك مى جستند، و مدت سى و دو سال در مسجد شاه اصفهان امامت نمود، و در شب جمعه چهاردهم ماه رجب الفرد سنه هزار و دويست و هفتاد و دو، بشش ساعت پس از تحويل آفتاب بحمل وفات كرد، انتهى مختصرا.
و در أطراف اين كلمات بعضى توضيحات بايد داده شود:
1- اينكه وفات ملا اسمعيل خاجوئى چنانكه در (1282) بيايد در سنه 1173 بوده و او 34 سال بعد از وفات ملا اسمعيل متولد شده و نتواند شاگرد او باشد، بلكه شاگردى او نسبت بملا محراب هم كه در سنه 1217 وفات كرده و صاحب عنوان در آن وقت ده ساله بوده قدرى قابل ترديد است.
2- امامت او مدت 32 سال در مسجد شاه از اين است كه نيز طبق شجره نامه وى برادرى داشته بنام مير محمد صالح 31 كه او پس از وفات پدرش دو سال در مسجد شاه امامت نموده و در سنه 1240 وفات كرده، و بعد از آن صاحب عنوان تا حين وفات در آن امامت داشته.
3- اينكه چنان كه در (ج 1 ص 132 ش 74) در أحوال جدش آقا ميرزا أبو القاسم مدرس نوشتيم، در شجره نامه وفات او و فرزندش ميرزا محمد رضا و فرزندش مير محمد صادق صاحب عنوان هريك را بشش ساعت بعد از تحويل شمس بحملذكر كرده، و آنجا نوشتيم كه اين تطبيق درباره آقا ميرزا أبو القاسم غلط است كه وفات او مطابق سنبله يا ميزان بوده و درباره دو نفر ديگر تقريبا درست مى آيد. اكنون اينجا گوئيم كه تحويل آفتاب بحمل در سال 1272 كه سال وفات صاحب عنوان بوده، طبق مرقومات «ناسخ التواريخ، جلد قاجاريه: 674» در روز 5 شنبه 13 رجب 6 ساعت و 54 دقيقه از روز برآمده بوده و يك ساعت از غروب گذشته شب جمعه چهاردهم درست شش ساعت بعد از تحويل مى شده، و در سال 1238 در أحوال ميرزا محمد رضا هم مينويسيم كه درباره او هم اين تطبيق درست خواهد آمد.
4- اينكه وى كتابى دارد بنام «كشف الحق» در أحوال حضرت حجت (ع) كه
ص: 325
آنرا أربعين خاتون آبادى گويند، و انجام تأليف آن 27 ذى الحجه سنه 1263 بوده، و در اين أواخر نواده اش آقاى حاج ميرزا أبو الفضل سلمه اللّه تعالى از علماء عصر حاضر در اصفهان آنرا چاپ كرده، و أحوال مؤلف (صاحب عنوان) را از همين شجره نامه در پشت آن نوشته، و اشتباه شاگردى او نسبت بخاجوئى در آن هم آمده.
5- او را فرزندان چندى بوده: اول مرحوم مير محمد تقى 32 كه در شجره نامه نوشته: در نزد پدر خود درس خوانده و هم چنين نزد سيد حسن بيدآبادى و از او اجازه گرفت، و هماره در حسين آباد امامت داشته و پنج سال هم در خود شهر اصفهان در مسجد محله باغات امامت داشت تا در 2 شنبه 9 شوال سنه 1308 وفات كرد، انتهى. و مقصود از مسجد محله باغات چنان كه از آقاى همائى مسموع شد مسجد پاقلعه است كه او ميفرمود سابقا محله پاقلعه را محله باغات مى گفته اند، انتهى. و ديگر مرحومان آقا مير سيد على 32 كه در (1244) و آقاى حاج ميرزا حسين 32 مرقوم مؤلف شجره كه در (1326) بيايند.
وى فرزند مرحوم شيخ علاء الدين (1236) و خود از اكابر فضلاء مبرزين و أفاخم نبلاء كاملين بوده، و بطورى كه در «أحسن الوديعه 2: 62» فرموده در اين سال در نجف متولد شده، و بناء بمرقومات آن كتاب با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر هم در آنجا نشو و نما نموده و بتحصيل علوم پرداخته تا بمرتبه ئى رفيع نائل گرديد، و كتبى چند در فقه و اصول و حديث و درايت و رجال برشته تأليف كشيده كه همه بنسخ خطيه در نزد أحفاد او موجود است، و از آن جمله: اول كتاب احكام الارضين. دويم كتاب «مجمع المقال» در أحوال سادات و رجال.
و از دو نفر اجازت روايت دارد اول شيخ حسن نجفى كه در (ج 1 ص 121 ش 68) گذشت. دويم شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» كه در (1266) بيايد. و فرزندش شيخ عبد الحسين در نزد او درس خوانده. و آخر در ماه صفر الخير سنه 1293 مطابق (حوت 1254 يا حمل 1255) شمسى در أثر جزعى كه در مرگ يكى از فرزندان
ص: 326
خود كه پيش از او بدو ماه وفات كرده مى نمود در نجف اشرف وفات كرد، و يكى از أهل ادب اين اشعار را در مرثيه و ماده تاريخ وى گفته:
دهت أفق الهداية مد لهمة
بموت الحبر نعمته ملمة
قضى من كان للاسلام بدرا
منيرا يستنير بكل ظلمة
فكم سطعت به أعلام علم
و كم نشرت له أعلام حكمة
منار حاول الاعدا ليطفى
و يأبى اللّه الا أن يتمه
تحقق علمه بمصنفات
له، لم تحص ان لم ندر علمه
لقد عظمت فضائله و أما
مآثره الزواهى فهى جمة
فمع أهل الكسا أرخ (بيانا
ألا مات الهدى فى موت نعمه)
و او را چهار پسر بازماند: اول شيخ عبد الحسين (1235). دويم شيخ مهدى (1289). سيم شيخ نور. چهارم شيخ عبد الرسول (1344).
سنه 1208 قمرى مطابق سنه 1172 شمسى
غرّه محرّم الحرام ... اسد ماه برجى
وى مرحوم حاجى ميرزا كوچك زين العابدين فرزند مرحوم حاج محمد معصوم (1264) و خود از معاريف عرفاء و مشاهير فرقه صوفيه در عصر خويش بوده، بطورى كه از فرقه نعمت اللهيه هركس در هركجا بوده وى را قطب زمان و مرجع دينى خود دانسته، و رياستى شايسته در آن سلسله بهم رسانيده، چندان كه تاكنون نيز چندين فرقه كه از اين طايفه منشعب شده اند همه خود را بوى منتهى ميدارند، و با اين وصف مانند پدر و جد خويش هم از علوم شرعيه با بهره و در فنون دينيه ربطى تمام داشته،
ص: 327
و نام او زين العابدين و معروف بحاجى ميرزا كوچك و در طريقت ملقب و مشهور برحمتعليشاه بوده.
شرح احوالش را فرزند بزرگوارش مرحوم حاج نايب الصدر در كتاب «طرائق الحقائق 3: 176 تا 180» مفصلا نوشته، و هم مرحوم حاج ميرزا حسن فسائى در «فارسنامه، گفتار 2: 123» ترجمه مختصرى از او آورده، ليكن عجب است كه در «المآثرو الاثار» و «آثار عجم» نه تنها عنوانى براى او قرار نداده، بلكه أصلا نامى از او نبرده اند با اينكه در اين دو كتاب چندين نفر از عرفاء و صوفيه را كه از مخلصين و مريدين او بوده اند در عناوين مخصوصه ذكر كرده اند.
و بهرحال، اين عارف ربانى در چهاردهم ماه ربيع المولود اين سال، چنانكه در «طرائق 3: 176» نوشته، مطابق (...) عقرب ماه برجى از بطن عزت نساء بيگم يكى از زوجات پدرش در كاظمين (ع) متولد شده، و در أواسط سنه 1217 با پدر و جد خود بشيراز آمد. و آنجا در نزد جد خويش حاج محمد حسن بتحصيل علوم شرعيه اشتغال ورزيد و چندين سال بدين علوم مشغول بود تا از هر جهت كامل گرديد، و در سنه 1225 حاجيه رقيه بيگم دختر حاجى عبد الغفار ربيب پدر خود را كه در (1240) بيايد برشته ازدواج خود درآورد، و بعد از آن بفكر افتاد كه بايد انسانى كامل را بيابد تا اتفاقا در سنه 1234 مرحوم حاج ميرزا زين العابدين مستعليشاه كه در (ج 1 ص 15 شماره 9 در سال 1194) گذشت بشيراز آمد و در بقعه باباكوهى منزل نمود.
مرحوم رحمتعليشاه يك روز بعنوان تفرج با بعضى از طلاب و تلاميذ بدان طرف رفت و چون بصحن بقعه برآمد جمعى را بدور شمعى پروانه وار حلقه زده ديد،
در سراى مغان رفته بود و آب زده
نشسته پيرو صلائى بشيخ و شاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت
ز جرعه بر رخ حور و پرى گلاب زده
پس بى اختيار بدان مجلس ارم مونس درآمد، و هر قدر همراهان وى را منع نمودند مفيد نيفتاد، و چون داخل آن حوزه شد حاجى شروانى بنحو ملاطفت اين بيت خواجه حافظ شيرازى را خواند:
زاهد از كوچه رندان بسلامت بگذر
تا خرابت نكند صحبت بدنامى چند
و او در جواب اين شعر حافظ على غوريانى را بعرض رسانيد:
حريم حرمت كوى تو جنت أبرار
شميم نكهت موى تو راحت أحرار
ص: 328
و بعد گفت خواهش دارم بشهر منزل كنيد و در رحمت بروى مردم باز فرمائيد، حاجى شيروانى قبول كرده و در شيراز سكونت ورزيد، و از آن روز باز صاحب عنوان مريد وى شده و داخل سلسله صوفيه گرديد، و اين راز سر بمهر در شهر سمرو موجب رنجش جد و پدر كه از علماء والا گهر بودند شد، و خود صاحب عنوان مورد ملامت خويش و بيگانه قرار گرفت. و بعد از آن در سنه 1236- چنانكه در «طرائق: 177» فرموده- بخدمت مجذوبعليشاه (1238) رفت و از او چندى فيض ياب شده و باز بشيراز آمد. و نيز در «طرائق 3: 77» نوشته كه وى هميشه صائم و بتقليل غذا و ذكر دائم گذران مى كرد، هر روز صبح بعد از اداء فريضه و أوراد و أذكار مأثوره يك حزب از قرآن مجيد را با تدبر تلاوت مى فرمود و بدين طريق راه سلوك الى اللّه را مى پيمود، الخ.
مرحوم رحمتعليشاه در طول مدت، عمر طريق سفر عراقين و خراسان و حجاز و يثرب را پيموده، و مدت شش ماه در كرمانشاه بصحبت شيخ احمد احسائى كه در (1241) بيايد مستسعد بود، و بعد از وفات جد خود حاج محمد حسن بقومشه رفت و چندى در آنجا سكونت نمود، و در سنه 1249 در مشهد مقدس بوده، و مرحوم حاجى شيروانى با وى نهايت توجه مبذول مى داشت، چنان كه با وصف بودن او از مريدان حاجى، در «بستان السياحة» او را در عنوانى مخصوص ذكر كرده و بأوصاف عاليه و اين كه سال ها است با من أنيس و محرم و جليس و همدم است وصف فرموده و در سنه 1250 بمحلات رفت، و در آن وقت فتحعليشاه در اصفهان وفات كرده بود، وى براى تعزيت و تهنيت محمد شاه بتبريز رفت و از آنجا با هم بطهران آمدند، و بعد از جلوس بسرير سلطنت و انتظام مهام لازمه، در سنه 1251 محمد شاه وظايف فارس را در اختيار او گذاشت، و وى را بلقب و منصب «نايب الصدر» مفتخر و در آن باب فرمانى صادر فرمود كه در «طرائق:
3: 178» صورت آنرا آورده، و ما مقصود از كلمه نايب الصدر و معنى آنرا در (1209) بيان خواهيم كرد.
و بهرحال، وى پس از صدور فرمان بشيراز برگشت، و وظايف و مستمريات آن مملكت را زير نظر خود درآورد و بنيكوتر وجهى آن را اداره نموده و براى هركس باندازه ئى كه بايد حقوق ساليانه مقرر داشت، و عشر آنها را كه حق خود او بود نيز بدانها واگذاشت، و بسيارى كه از منكرين او بودند نهايت اخلاص و ارادت بوى پيدا كردند.
ص: 329
و در همين سال گوهر سلطان خانم اصفهانى را تزويج نمود و چيزى نگذشت كه مرحوم حاجى شروانى وفات كرد، و او باصطلاح قطب وقت گرديد، و امور صوفيه سلسله نعمت اللهيه بوى محول و مرجوع شد، و در تمام ممالك ايران و غالب خطه هندوستان و بعضى از شهرهاى عربستان طالبين اين طريقه روى بدرگاه او آوردند، و وى براى مركز هر ولايت شيخى و نايبى نصب كرد و گاهى هم خود بسركشى امور آنها سفر مى نمود، چنان كه مكرر بزيارت قبر شاه نعمة اللّه ولى بولايت كرمان رفته و مدت ها مى ماند و باز بشيراز برمى گشت، و در سنه 1260 سفرى ببلوك جرقويه نمود، و آنجا دختر مرحوم ميرزا مهدى خليفه سلطانى را تزويج فرمود، و در سنه 1263 با پدر خود كه از انكار وى برگشته بود، از راه بوشهر بعتبات عاليات و از آنجا بمشهد مقدس رفت و در سنه 1264 پدرش در آن شهر وفات كرد، و او بعد از كفن و دفن پدر بطهران بازآمد و آن وقت ناصر الدين شاه بتخت موروثى جلوس نموده، و امير كبير صدر اعظم بود.
شاه فرمود تا لباس عزادارى از او برآوردند و لباس تسليت پوشانيدند، و مرحوم امير دستور داد تا فرامين و أحكامى كه لازم بود صادر فرمودند و دعائى از او خواست، و او دعائى بأمير داده و فرمود هيچ وقت از خود دور منما!در «طرائق: 179» فرمايد: عجبا، در حمام رسيد بأمير آنچه رسيد كه آن حرز جواد را با خود نداشت. انتهى.
مرحوم رحمتعليشاه چون در تأويل أخبار و تفسير آيات مانند ساير علوم شرعيه تبحرى كافى و تبرزى وافى داشت و مطالب تصوف و عرفان را با آيات و أخبار و أدله شرعيه و براهين علميه تطبيق نموده و ببيانى شيرين و خوش و زبانى جذاب و دلكش بيان مى فرمود و هم با عموم مردم از دوست و دشمن با حسن اخلاق و معاشرتى در ميان همگنان طاق رفتار مى نمود، مسئله تصوف را در ايام او رواجى تام بهم رسيد و بسيارى بدان طريقه درآمده و در خدمت او سر سپردند.
مرحوم رحمتعليشاه تأليفات چندى نيز دارد. اول حواشى متفرقه بر كتب عربيه و فقهيه. دويم رساله ئى در جواب از سؤال وحدت وجود، تأليف آن رجب سنه 1249.
سيم رساله ئى در معنى سكينه قلبيه و صدريه. چهارم رساله ئى در معنى كلمه طيبه تهليل.
پنجم كتابى در أدعيه كه اول و دويم و پنجم را در «طرائق: ص 180» و سيم و چهارم را
ص: 330
در «ص 305» ذكر كرده.
و اين فقير خود از مرحوم حاج سيد احمد دهكردى كه در (1339) بيايد شنيدم كه مى فرمود: من جلد اول «طرائق الحقائق» را در شيراز بخط رحمتعليشاه ديدم و او در شريعت و طريقت مجتهد بود، انتهى. و اين سخن را بدان مى گفت كه طرائق را تأليف او مى دانست، و از اين كه طرائق در جلد سيم حاوى مطالبى است كه برحسب تاريخ نتواند تأليف رحمتعليشاه باشد، بنظر اين فقير در توجيه اين كلام چنين ميرسد كه مرحوم رحمتعليشاه مطالبى در اثبات حقيت تصوف و تأييد آن بآيات و اخبار و دلائل عقلى و نقلى و تطبيق آن با حكمت الهى در مجلدى تأليف كرده، و سيد دهكردى آن را در شيراز بخط وى ديده، و مرحوم حاجى نايب الصدر فرزندش تصرفاتى در آن نموده و جلد اول طرائق فعلى را از آن بوجود آورده، و دويم و سيم را هم خود اصلا بنيان نهاده و تأليف كرده باشد.
و بهرحال، در «طرائق 3: 180» نوشته كه اين رباعى و بيت را به آنجناب نسبت داده اند، العهدة على الراوى:
تا حق بدو چشم خود نه بينم هردم
از پاى طلب نمى نشينم هردم
گويند كه حق بچشم سر نتوان ديد
آن ايشانند من چنينم هردم
نقش كردم رخ زيباى تو بر خانه دل
خانه ويران شد و آن نقش بديوار بماند
انتهى. اين فقير محمد على معلم مؤلف گويد: رباعى مرقوم بطور قطع و يقين از او نيست زيرا كه در «رياض العارفين، روضه اول: 172» و «فارسنامه، گفتار 2: 249» آنرا بشيخ اوحد الدين عبد اللّه بليانى نسبت داده و چنين نقل كرده اند:
تا حق بدو چشم سر نبينم هرگز
از پاى طلب مى ننشينم هرگز
گويند كه حق بچشم سر نتوان ديد
آن ايشانند و من چنينم هرگز
و از كلمات سابقه معلوم شد كه وى در نزد جد خود حاج محمد حسن درس خوانده و خدمت مجذوبعليشاه و مستعليشاه در تصوف سر سپرده و ارادت ورزيده، اينك گوئيم كه جماعتى از بزرگان هم از فيض ارشاد و بركت تربيت او فيض ياب شده كه باصطلاح از مريدين او ميباشند و بمنصب شيخيت و خلافت و دستگيرى رسيده اند و در «طرائق 3:
183 تا 205» و بعضى از صفحات متفرقه ديگر آنها را ذكر كرده و ما أسماء بعضى آنها را از آن كتاب باختصار و انتخاب بترتيب حروف در اينجا نقل و هركدام را پس از اين
ص: 331
عنوانى برايشان مى آوريم بجاى آن اشاره و آنها كه در عنوانى مخصوص پس از اين نمى آيند اينجا اشاره ئى بذكر احوالشان مى كنيم:
اول مرحوم حاجى ميرزا أبو الحسن نعمتعليشاه كه در (1293) بيايد. دويم ميرزا أسد اللّه على آبادى كه در (1250) بيايد. سيم آقا اسد اللّه بن حاج معصوم كه برادر او بوده و در (1264) بيايد. چهارم حاجى اللّه قليخان ايلخانى ابن موسى خان ابن حسينقليخان ثانى قاجار كه اين حسينقليخان برادر فتحعليشاه بوده و پس از وفات پدر متولد و بنام او ناميده شده، و در «طرائق: 197» شرحى درباره او نوشته، بخلاصه اينكه مادر او عزت نساء خانم دختر فتحعليشاه از بطن حاجيه ننه خانم عمه رضا قليخان هدايت، و خود ناپسرى حاجى ميرزا آقاسى و از اين جهت معروف بود به ايلخانى حاجى، و جاه و جلالتى عظيم داشته، زيارت مكه معظمه و مدينه طيبه و أئمه عراق را نموده و ممالك عثمانى و اروپا را سياحت كرده، و با عرفاء و علماء هر ديار و مشايخ مولويه و بكتاشيه و قادريه ملاقات فرموده و اخلاصى تمام بسلسله نعمت اللهيه بهم رسانيده و مخصوص بحاجى ميرزا صفاء (كه در 1212 بيايد). و مردى درويش دوست بوده و هيچ وقت تنها غذا نمى خورده و سائل را بقدر مقدور محروم نمى نموده، و آخر در 26 شعبان سنه 1309 وفات كرده و أولاد چندى ذكورا و اناثا از وى بازماند.
پنجم حاجى بابابيك اسدآبادى كه او را در (ص 198) عنوان كرده و فرمايد درويشى راه رو و سالكى آگاه بود و در سوارى و تيراندازى بدل و قرين نداشت و سال ها در شيراز در بنه گاه فقراء توقف نمود، و گاهى خدمت ابلاغ فرمايشات يا ارسال مكاتيب ولايات باو رجوع مى شد. مانند اينكه تلقين أوراد و أذكار نبواب جهانسوز ميرزا ابن فتحعليشاه بتوسط وى صورت گرفت.ششم ميرزا باباى مستوفى گركانى كه در (1315) بيايد.
هفتم حاجى ميرزا ترابعلى كه در (ص 199) درباره او فرموده: نخست جزو نسقچيان فتحعليشاه بوده، سپس دست از آن كار كشيده، و از مستعليشاه توبه و تلقين يافت و بقدم توكل بمكه و مدينه شتافت و غالب اوقات مغلوب حال بوده و آخر در سنه 1262 در مشهد وفات كرده.
هشتم نواب جهانسوز ميرزا أمير نويان كه در سنه (1318) بيايد.
نهم ميرزا حسن لسان الاطباء فرزند ميرزا على طبيب سنكلجى كه وى را در
ص: 332
(ص 305) ذكر كرده بخلاصه اين كه پدرش از مخلصين صاحب عنوان و خود عالمى عامل و عارفى واصل بوده، و در سفرى كه صاحب عنوان با آقا محمد تقى خوئى و آقا محمد حسن نقاش زرگر و آقا محمد زرگر بطهران بوده اند وى در مدرسه يونسيه «معالم» و «مطول» مى خوانده و گاهى مشكلاتى در مسائل علمى از صاحب عنوان مى پرسيده، و نوشته كه او- يعنى صاحب عنوان- عبارت كتاب را از خارج چنان مى خواند كه گويا از روى كتاب مى خواند، و در تفسير آيات و معانى أخبار بياناتى ميفرمود كه آدمى را روانى تازه مى بخشود، و من همان ايام حلقه ارادت او را در گوش كشيدم، و رساله آنجناب را در معنى سكينه قلبيه و صدريه و هم رساله او را در معنى كلمه طيبه تهليل بخط خود نوشتم. و اين ميرزا حسن در رجب سنه 1315 در سارى مازندران با مرحوم حاجى نايب الصدر فرزند صاحب عنوان ملاقات نموده و سه برادر بنام ميرزا احمد خان صنيع السلطنه عكاسباشى و ميرزا بزرگ و ميرزا أبو القاسم داشته، و هم او را فرزندانى بوده كه بزرگ تر آنها بنام ميرزا موسى و در نجف درس فقه و اصول مى خوانده.
دهم حاجى ميرزا حسن بن آقا محمد باقر صفى عليشاه كه در (1251) بيايد.
يازدهم مير سيد حسين خان بن سيد محمد تقى خان محلاتى كه در (1319) بيايد.
دوازدهم حاجى ميرزا حسين خان سپهسالار ابن ميرزا نبى خان قزوينى كه در (1241) بيايد.
سيزدهم ذو الفقار على خان عرب بسطامى كه در (ص 188) او را عنوان كرده و فرمايد براى حفظ زوار از تركمانان أشرار بجان خدمت مينمود.
چهاردهم بابا رجب كفاش شيرازى كه در حدود سال 1280 وفات نموده.
پانزدهم مرحوم صابر عليشاه جرقويه ئى كه در (1268) بيايد.
شانزدهم شاهزاده صاحبقران ميرزا كه در (1250) بيايد.هفدهم شاهزاده طهماسب ميرزا مؤيد الدوله كه در (ج 1 ص 139 ش 78 در سال 1203) گذشت.
هيجدهم فرزندش شاهزاده عبد الباقى ميرزا كه هم در محل مرقوم گذشت.
نوزدهم حاج عبد العظيم هروى كه در (ص 198) او را عنوان نموده و فرمايد كه صاحب عنوان كتاب منسوب بسيد بحر العلوم را در شرح كتاب «سير و سلوك» سيد ابن طاوس بخط خود براى او نوشته، و بعضى از وقايع اربعينات خود را بر آن اضافه
ص: 333
نموده، انتهى.
بيستم ملا على بهمنعلى كه در (1310) بيايد.
بيست و يكم آقا عليشاه محلاتى كه در (1219) بيايد.
بيست و دوم ميرزا عيسى على آبادى كه در (1250) بيايد.
بيست و سوم فتح اللّه خان شيبانى كه در (1242) بيايد.
بيست و چهارم نواب حاج فضل اللّه ميرزا كه در (1210) بيايد.
بيست و پنجم مانكچى صاحب زردشتى كه در (1230) بيايد.
بيست و ششم ميرزا محمد خان سپهسالار فرزند امير گونه خان قاجار كه از رجال معروف دربار ناصرى است، و در «طرائق 3: 194» درباره او نوشته كه با مرحوم رحمتعليشاه اظهار ارادت و اخلاص مى نمود، و با گرفتارى جاه و منصب؛ طريق سلوك مى پيمود و مايل بصحبت درويشان بود، و در سال 1273 كه دولت ايران را با انگليس در حدود بوشهر جنگ افتاد بسردارى كل سپاه ظفر پناه بشيراز آمد و تجديد عهد قديم از خدمتش نمود و تا در شيراز توقف داشت مفارقت حضرتش را روا نداشت، انتهى. و در «مطلع الشمس 2: 373» فرمايد كه وى در سنه 1283 بپيشكارى جلال الدوله فرزند ناصر الدين شاه كه در آن وقت حكومت خراسان را داشت منصوب شد و در (ص 374) فرمايد در وقت نماز صبح 17 صفر سنه 1284 در مشهد وفات كرد، و بمسطورات (ص 222) در شمال توحيد خانه مباركه برابر درب حرم دفن شد، و در «طرائق» صفحه مذكوره فرموده: از آثار خيريه او مسجد و مدرسه ئى است در محله حياط شاهى طهران، و دو پسر از وى باقى ماند كه هر دو داماد شاه و از مخلصين أولياء اللّه بودند. اكبر محمد مهدى خان اعتضاد الدوله، و ديگر حسين خان اعتضاد الملك و هر دو قبل از شهادت شاه شهيد وفات كردند، انتهى.
بيست و هفتم حاج آقا محمد منور عليشاه فرزند حاج محمد حسن كه عم صاحب عنوان بوده و در سال (1224) بيايد.بيست و هشتم، مرحوم محمد ابراهيم خان نظام الدوله نورى كه در (ص 195) وى را عنوان نموده، و حكايتى از او نقل كرده كه متضمن پيشگوئى صاحب عنوان در گرفتارى طايفه نوريه و عزل صدر اعظم ميرزا آقا خان بوده، و او در سلخ ج 2 سنه 1314 در طهران وفات كرده.
ص: 334
بيست و نهم ميرزا محمد باقر على آبادى كه در (1250) بيايد.
سى ام مرحوم حاج محمد تقى شيرازى كه برادر صاحب عنوان بوده و در (1304) بيايد.
سى و يكم آقا محمد حسن زرگر كه در (1297) بيايد.
سى و دوم شيخ محمد حسن سيرجانى كرمانى كه در (ص 187) فرموده وى مردى شاعر و متخلص بقارانى بود و لقب خود را نبى السارقين نهاده، و سجع مهر زوجه اش اين بوده:
من از اين روى ام السارقينم
كه با پيغمبر دزدان قرينم
آن گاه بعد از كلماتى نوشته كه «حمله حيدرى» را بآهنگ خوب مى خواند و از آن حضرت بلقب صفا على مفتخر گرديد و در سنه 1276 بشيراز آمده، سپس ابياتى از قصيده او در مدح صاحب عنوان آورده و وفاتش را در حدود (1290) نوشته.
سى و سوم آقا محمد حسن صامتعلى كه در (1297) بيايد.
سى و چهارم حاجى محمد حسن عبد عليشاه بن احمد نطنزى كه در (1302) بيايد.
سى و پنجم ميرزا محمد حسين غفارى محتاجعليشاه ابن ميرزا آقا خان كه در (1299) بيايد.
سى و ششم ميرزا محمد حسين منصور على ابن زين العابدين كه فرزند خود صاحب عنوان و برادر بزرگ مؤلف طرائق بوده و در (1255) بيايد.
سى و هفتم ميرزا محمد حسين خان سررشته دار ابن ميرزا مرتضى اصفهانى كه در (1320) بيايد.
سى و هشتم آقا محمد رضا اصفهانى كه در (ص 192) او را عنوان نموده و فرمايد:
برادرزن صاحب عنوان بوده، انتهى. و ظاهرا وى برادر زوجه دويم او گوهر سلطان خانم اصفهانى بوده.
سى و نهم حاج محمد كاظم طاوس كه در (1293) بيايد.چهلم آقا محمد هادى بن حاج عبد الغفار شيرازى كه در (1240) بيايد.
چهل و يكم آقا مير محمد هادى بن حاج ميرزا محمد پاى قلعه ئى كه در (1311) بيايد.
ص: 335
چهل و دوم آقا محمد هاشم شكسته نويس كه در (1306) بيايد.
چهل و سوم مرحوم مصطفى قليخان قراگوزلو اعتماد السلطنه همدانى كه در (ص 195) فرموده مردى بود با شجاعت قرين و با فقراء و مساكين مايل، و در سير و سلوك طى مقامات و درجه ارجمندى حاصل نموده و در قانون لشگركشى علمى وافى داشت، و در سنه 1266 فتنه سيد يحيى دارابى را در نيريز و فتنه شيخ ابو حسين مهيرى را در بوشهر، و در سنه 1297 فتنه شيخ عبيد اللّه كرد نقشبندى را در آذربايجان فرونشانيد و در سنه 1298 وفات كرد، و در تبريز در بقعه مجذوبعليشاه دفن شد.
چهل و چهارم ميرزا نصر اللّه خان صدر الممالك اردبيلى كه در (1241) بيايد.
چهل و پنجم آقا سيد هدايت كرمانى كه در (1303) بيايد.
مرحوم رحمتعليشاه پس از گذرانيدن عمرى در علم و عمل و عرفان و تصوف، چون سنين عمرش بهفتاد رسيد، دامن از دنيا برچيد، در «طرائق 3: 179» در بيان ذكر وفات وى شرحى نوشته كه خلاصه آن با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين ميشود كه اگر تفصيل حالات و صفاتش را بنويسد محتمل است بر محبت پدرى و فرزندى حمل نمايند لذا باين كلام حكمت فرجام نهج البلاغه اختتام مى نمايد: ان اولى الناس بالانبياء اعملهم بما جاءوا به، ان أولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا، و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلقة بالمحل الاعلى، اولئك خلفاء الله فى أرضه، و الدعاة الى دينه، آه آه، شوقا الى رؤيتهم.
همانا وى را رسم بود كه همه ساله در دهه اوسط ماه صفر مجلس روضه خوانى و اطعام داشت، در سنه 1278 نيز حسب المرسوم آن مجلس را فراهم كرده، تا در شب 17 پس از برچيده شدن مجلس و رفتن عموم مردم، ببعضى از خواص فرمود: چه ضرر دارد يك قليان ديگر باهم بكشيم كه شايد ديگر ممكن نشود همديگر را به بينيم، و قريب يك ساعت توقف نمود و بحاضرين اندرزها داد، و شش ساعت از شب گذشته، بجامه خواب رفت، و بنحو مرسوم أوراد وقت خواب را خواند و ديگر صحبتى ننمود و بحالى كه سبحه در دست داشت بغتة وفات كرد، در شب يك شنبه هفدهم ماه صفر الخير سنه هزار و دويست و هفتاد و هشت مطابق (...) سنبله ماه برجى، و مدت عمرش شصت و نه سال و يازده ماه قمرى و سه روز بوده، و هنوز أهل خانه از هم نپاشيده بودند، بلكه خدمه ببرچيدن فروش و اسباب مشغول بودند. پس همان وقت مرحوم منور عليشاه را خبر نموده و تا اول
ص: 336
آفتاب جمعى از خويش و بيگانه گرد آمده، و شاهزاده طهماسب ميرزا حكمران وقت در شيراز جمعى از اطباء و علماء را احضار كرد و تا ظهر توقف نمودند، و بعد از آن جمعى از اعيان فقراء نعمت اللهى لوازم تغسيل و تكفين بعمل آورده و او را در قبرستان درب سلم شيراز در صفه تربت كه قبر مادرش هم در آنجا بود دفن كردند، و تاكنون قبر او در آنجا معروف و زيارتگاه است، و بمسطورات (ص 180) همه ماهه از مقررى مرحوم آقا عليشاه محلاتى مخارج قارى سر قبر وى رسيده و ميرسد.
در كتاب «مزارات شيراز: 63 چاپ بمبئى در 1320 شمسى» شرحى نوشته بخلاصه اينكه شيخ سلم (بفتح سين و سكون لام) ابن عبد اللّه صوفى از رجال مائه ثالثه در شيراز در قبرستانى دفن شده و پس از آن، آن قبرستان و دروازه ئى كه از شهر بطرف آن مى رفته اند بنام او معروف شده كه قبرستان سلم و باب سلم گفته اند، انتهى.
و بعد از آن در الفاظ عامه آنجا بباب السلم و باب السلام معروف و دار السلام و درب السلام نيز نوشته اند، و مقصود از همه يكى است. و مرحوم وقار شيرازى مرثيه و ماده تاريخى براى صاحب عنوان گفته كه بخط خوش ثلث و نستعليق ميرزاى فرهنگ و ميرزاى يزدانى بر سنگ لوح قبر منقور و ماده تاريخ اينست:
گفت بهر سال تاريخ وفات او وقار:
ره ببزم انس جست آن هادى راه يقين
و اين مصراع با توجه باين كه ألف كلمه (آن) برحسب رسم قديم خط فارسى چون ممدوده است بايد مكررا مكتوب و محسوب شود، چنان كه در «برهان جامع» همه ألفات ممدوده فارسى را همين طور نوشته، «1278» خواهد شد، ليكن بر سنگ قبر برحسب معمول اين اعصار بيك الف نوشته، و در نتيجه سال آن هم 1277 نقر شده، و اين معنى موجب اشتباه صاحب «فارسنامه» شده كه وى وفات او را در آن كتاب (گفتار 2 ص 123) در سال 1277 آورده، و در «طرائق 3: 180» آنرا بأدله چندى رد، و 1278 را اثبات فرموده كه البته درست و ترديدى در آن نمى باشد.
اينك درباره عيال و اولاد و بازماندگان او گوئيم، كه در «طرائق: 180 تا 183» شرحى در تفصيل آنها نوشته كه خلاصه آن اين ميشود كه وى سه نفر زن و چندين اولاد داشته بدين طور:
اول حاجيه رقيه بيگم دختر حاج عبد الغفار كه در (1240) بيايد، و اين زن
ص: 337
از عارفات عهد و أهل سير و سلوك بوده، و در شدائد و مصائبى كه بشوهر مذكور وى مير سيده هميشه صبر و شكر مى نموده، و او در سنه 1225 بعقد وى درآمده و فقط يك دختر از او آورده و بعد از آن خود در ما بين مكه و مدينه وفات كرده.دويم گوهر سلطان خانم اصفهانى از خانواده جواهرفروشان آن ديار و از وى فرزندانى ذكورا و أناثا داشته كه يكى از اناث زوجه مرحوم ميرزا محمود حكيم كه در (1274) بيايد بوده، و از ذكور؛ يكى مرحوم ميرزا محمد حسين منصور على است كه در (1255) بيايد، و ديگر ميرزا على اكبر است، كه در «طرائق 3: 182» فرمايد:
در ثلث آخر شب جمعه 7 شوال سنه 1258 متولد شده، و پس از فوت پدر دو سفر بطهران رفت و رنج بسيار كشيد، و آخر در سنه 1289 وفات كرد، و نزد پدرش دفن شد، و يك پسر از او ماند بنام ميرزا زين العابدين كه در سنه 1285 متولد شده، و از فضايل صورى و معنوى بهره مند گرديد، و خط نستعليق را خوش نويسد، و دختر ميرزاى فرهنگ را تزويج نموده، و دو پسر از وى دارد كه بر يكى نام پدر را نهاده يعنى على اكبر.
سيم سيده جليله دختر ميرزا مهدى خليفه سلطانى جرقويه ئى كه در سنه 1260 او را تزويج نموده، و در سنه 1300 در كربلاء فوت شده و در صحن كوچك حاير حسينى (ع) دفن شده، و فرزندانى چند از او بازمانده كه يكى از آنها بيگم زوجه مرحوم وفا على شاه كه در (1264) بيايد بوده، و ديگرى مرحوم حاجى نايب الصدر مؤلف «طرائق الحقائق» كه اين كلمات همه منقول از آن كتاب است، و در (1270) بيايد.
در كلمات سابقه اشاره كرديم كه صاحب عنوان مرحوم رحمتعليشاه مرجع فرقه عرفاء نعمت اللهيه در زمان خود و باصطلاح آن حضرات قطب وقت خويش بود و تا او حيوة داشت چندان اختلاف معتد بهى در ميان آن طايفه وجود نداشت و كسانى از عرفاء كه تقريبا از زمان نور عليشاه باين طرف پيدا شده بودند عمده آنان بقطبيت وى اذعان نمودند، ليكن بعد از وفات او در تعيين خليفه و جانشين او اختلافى شديد بهم رسيد، بدين معنى كه مرحوم حاجى محمد كاظم طاوس كه در (1293) بيايد بموجب اجازه نامه معتبرى كه در دست داشت و مورخ بشوال سال 1276 بوده و صورت آنرا در «طرائق 3: 184» نقل كرده مدعى قطبيت و خلافت از يك طرف گرديد، و مرحوم منور عليشاه بموجب نص صريح او چنان كه در «فارسنامه: گفتار 2: 125» ذكر كرده، و صورت آن در ورقه ئى از خط صاحب عنوان در اين اواخر گراور شده و مورخ بسال 1277 بوده مدعى از طرف ديگر گرديد، و از اينجا صوفيه رحمتيه دو فرقه شدند، و مرحوم صفى عليشاه
ص: 338
چنان كه در «طرائق 3: 205» فرموده، چندى متوقف بود تا آخر قطبيت منور عليشاه برايش محقق شد، ليكن بعد از مدتى كه در سنه 1294 منور عليشاه بطهران آمد- چنان كه در (ص 206) نوشته- از صفيعليشاه رنجيده خاطر گرديد و بالاخره خود رئيس فرقه ئى شد، و دو دسته بسه دسته انقسام يافت، كه از طاوس العرفاء بحاج ملا سلطانعلى گنابادى و از منور عليشاه بفرزندش وفاء عليشاه رسيد، و هلم جرا الى اليوم. مرحوم صفى عليشاه خود در «زبدة الاسرار» فرموده:
شيخ و قطب اين اصطلاح مبتدى است
ورنه در وحدت بجز يك ذات نيست!
وى فرزند سيد مهدى بن سيد رضا حسينى قزوينى، و خود از أهل علم و أدب در عراق عرب بوده كه در هفدهم ماه رجب الفرد اينسال- چنانكه در «الذريعه 8: 128 شماره 471» نوشته- مطابق (...) حوت ماه برجى در نجف متولد شده، و در بغداد سكونت نموده و كتابى بنام «الدرر الغروية» در رثاء عترت مصطفويه منظوما در مدائح و مراثى حضرات چهارده معصوم عليهم السلام در چهارده فصل (براى هريك از آنها يك فصل) تأليف كرده كه در هر فصلى يك قصيده طولانى براى هريك بنظم آورده، و پس از مدت نود و هفت سال و هفت ماه قمرى و هجده روز عمر، در شنبه پنجم ماه ربيع المولود سنه هزار و سيصد و شش مطابق 19 عقرب ماه برجى وفات كرده، و دخترش زوجه سيد محمد تقى خراسانى كه در (1275) بيايد بوده.
سنه 1173 شمسى
هيجدهم ماه شعبان اوّل حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم امير محمد ابرهيم بن امير محمد معصوم بن محمد فصيح بن
ص: 339
أمير أولياء حسينى- رحمة اللّه عليه- است.
مرحوم مير محمد معصوم از علماء معقول و منقول بوده، و در هر دو فن مذكور كتابهائى تأليف فرموده، از آن جمله كتاب «وجيزه» در توحيد، و در سنه 1092 چنان كه در «الفيض القدسى: 17» بنقل از «أمل الآمل» يا سنه 1091 چنان كه در «أمل الآمل:
507» و نيز در «الذريعه 6: 67 شماره 345» نوشته اند؛ وفات نموده.
فرزندش مرحوم أمير محمد ابرهيم از أعيان علماء، و نيز صاحب تأليفاتى است، از آن جمله كتابى در «تتميم أمل الآمل» مرحوم شيخ حر عاملى (ره) در أحوال علماء، وفاتش در نزديكى هشتاد سالگى سنه 1145 چنان كه در «مستدرك 3: 384» نوشته يا سنه 1149 چنانكه در «الاسناد المصفى: 16» فرموده، و او فرزندانى داشته، يكى مرحوم امير محمد مهدى كه در همين عنوان نامش برده ميشود، و ديگر مرحوم آقا سيد حسن عليه الرحمه كه بموجب مسطورات «قصص العلماء: 122» متنا و حاشية، از علماء و أجلاء بوده، و آخوند ملا على نورى كه در (1246) بيايد در قزوين در نزد او در فقه و اصول درس خوانده، و فرزندش آقا سيد جواد هم از علماء بوده.
و ديگر، زبده أخبار مصطفين مرحوم آقا سيد حسين (قدس اللّه تعالى روحه العزيز) صاحب اين عنوان كه از أجله علماء أعيان و فقهاء بزرگوار و صاحب كرامات و مقامات بوده، و در علوم معقول و منقول و رجال و حديث تتبعى تمام و تبرزى لا كلام داشته و شعر هم مى گفته.شرح أحوالش در «روضات: 199» و «مستدرك 3: 384» و «الاسناد المصفى: 8» و بعضى از مجلدات «الذريعه» متفرقا و هم چنين در اجازه ئى كه خود براى سيد بحر العلوم نوشته بنظر رسيده، و آنچه از همه آنها برمى آيد اينكه وى در نزد پدر با هنر خود درس خوانده و كتب چندى تأليف كرده: اول كتابى در «أجوبه مسائل كثيره». دويم كتاب «الدر الثمين» در رسائل أربعين كه آنرا حاوى چهل رساله قرار داده از آن جمله: 1- «اختيار المذهب» در آن چه همراه نمايد انسان از ذهب 2- «ايضاح المحجة» در حليت نماز ظهر در روز جمعه بحجة، تأليف آن سنه 1174 مطابق كلمه «حل الظهر» 3- «كتابى در حكم بيع وقف» 4- «رفع الالتباس» 5- «غاية الاختيار» در حكم مناكحه كفار 6- «قصد السلوك» در آن چه مالك ميشود آنرا مملوك 7- «مواهب الوداد» در ميراث أحفاد.
ص: 340
و بالاخره، در اجازه ئى كه براى مرحوم بحر العلوم در ع 1 سنه 1194 نوشته فرمايد: آنها تاكنون زياده بر بيست رساله شده و از خدا توفيق اتمام آنرا مى خواهيم.
سيم كتاب «مسقتصى الاجتهاد» در شرح «ذخيرة المعاد» و «ارشاد»، يعنى شرح كتاب ذخيره سبزوارى كه آن در شرح كتاب «ارشاد الاذهان» بسوى أحكام ايمان از علامه حلى در فقه است، و در «الذريعه 3: 81 شماره 244» شرحى بنام «براهين السداد» در شرح ارشاد در چندين جلد نيز مستقلا از او نوشته. چهارم «كتابى در مشتركات رجال و أحوال چندين نفر از مشايخ». پنجم كتاب «معارج الاحكام» در شرح مسالك الافهام و شرايع الاسلام، يعنى شرح كتاب «مسالك الافهام» شهيد ثانى در شرح «شرايع الاسلام» محقق اول نيز در فقه كه از جلائل تآليف وى و در دوازده جلد بزرگ است، و جلد اول آن كه در مقدمات كتاب است شامل فوائد جليله در رجال و احوال جماعتى كثيره از روات است، انجام تأليف كتاب قضاء آن غره محرم سنه 1191، انجام تأليف كتاب شهادات اواسط ج 2 سنه 1192. ششم كتاب «نظم البرهان» در أحكام ايمان با شرح آن. هفتم كتاب «المجموع الرائق» در عوائد شوارق و فوائد بوارق كه رسائلى چند در فقه است.
و او روايت مى كند از چند نفر: اول مرحوم ملا محمد على خوينى از شيخ حر، كه اعلاى اسانيد و أقصر طرق او است. دويم پدرش مرحوم امير محمد ابراهيم. سيم برادرش امير محمد مهدى از پدر مرقومش. چهارم مرحوم سيد نصر اللّه حايرى (رحمه اللّه) و روايت مى كند از وى مرحوم سيد بحر العلوم اعلى اللّه مقامه.
مرحوم سيد حسين در اين سال وفات كرده چنان كه در «الذريعه 3: 81 شماره 224» و «الاسناد المصفى: 8» فرموده، و در قزوين دفن شد و اينك مرقد مطهر او در آن شهر چون يكى از امامزادگان قريب الواسطه ائمه (ع) محل رواشدن حاجات و استجابت دعوات و زيارتگاه عموم مؤمنين است، و نواده دخترى وى مرحوم حاجى ملا عبد الوهاب قزوينى در (1264) بيايد.
وى فرزند ميرزا محمد خان ثانى قدسى و از ادباء و فضلاء عصر خود بوده، و شرح
ص: 341
أحوالش در كتاب «دانشمندان آذربايجان: 305» نوشته، و از آن چنين برآيد كه وى در اين سال در قريه امير حاجان باكو متولد شده، و بعد از تحصيل فنون ادبيه و زبان روسيه بسياحت پرداخت، و اكثر امكنه ولايات شروان و أرمن و داغستان و گرجستان و اناطولى و آذربايجان را گرديد و در امور جنگ و صلح ايران و روم مقرب أمير باسكويچ و مترجم وى بود، و در سنه 1252 بممالك عثمانى و مكه معظمه رفته، و در وادى فاطمه وفات كرد، و هم آنجا دفن شد، و او را تأليفات چندى است بزبان عربى و فارسى و تركى از اين قرار:
اول كتاب «اسرار الملكوت» بعربى و فارسى در هيئت قديم و جديد كه ترجمه آن بنام «أفكار الجبروت» بچاپ رسيده. دويم كتاب «تهذيب اخلاق». سيم كتاب «جغرافى» بپارسى. چهارم كتاب «رياض القدس» تركى در أحوال چهارده معصوم عليهم السلام. پنجم كتاب «عين الميزان» عربى در منطق و آداب مناظره. ششم كتاب «قانون قدسى» در صرف و نحو پارسى، تأليف آن سنه 1236. هفتم كتاب «كشف الغرائب» در كشف امريكا كه آنرا با ميرزا محرم مريض تخلص در سنه 1246 مشتركا ترجمه و تأليف كرده اند. هشتم كتاب «گلستان ارم» در تاريخ شروان بپارسى. نهم كتاب مجموعه «ديوان اشعار» بهرسه زبان مرقوم. دهم كتاب «مشكوة الانوار» و «مرآت الجمال» كه در دانشمندان هر دو را بيك شماره ذكر كرده و فرمايد هر دو نظم پارسى است، و اينك اين رباعى از او نوشته شد:
دلا از سوختن پروا ندارى
مگر خاصيت پروانه دارى
چه سنگ اى مرغ جان بال تو بشكست
كه سوى آشيان پر، واندارى
از مرقومات مذكوره معلوم ميشود كه وى شعر هم مى گفته و تخلص قدسى مى نموده.
و همانا قدسى تخلص چند نفر ديگر غير از او است كه ما آنها را اينجا بترتيب كلمات مضاف اليهاى تخلصشان ذكر مى كنيم: اول قدسى اخوى كه نامش حاجى مير سيد على و در (1335) بيايد. دويم قدسى اصفهانى كه نامش ميرزا عبد الحسين و در (1287) بيايد. سيم قدسى رشتى كه نامش ميرزا زمان است. چهارم قدسى سبزوارى كه نامش مير قدسى و در مائه دهم بوده و در «تحفه سامى: 24» نوشته.
پنجم قدسى شيرازى كه در (1361) بيايد. ششم قدسى گرجى كه در (1274) بيايد.
ص: 342
هفتم قدسى گنجه ئى كه در (1231) بيايد. هشتم قدسى مشهدى كه نامش حاجى محمد خان و در «مطلع الشمس 2: 440» ذكر شده وفاتش سنه 1065. نهم قدسى يزدى كه نامش سيد محمد بوده و در حدود 1356 يا 1357 وفات نموده، چنان كه در «تاريخ يزد» تأليف آيتى نوشته. دهم قدسى ديگرى كه در «جنگ بهترين اشعار» بنام مير حسن أشعارى از او آورده.
وى نامش مير قمر الدين و در أصل از مشهد و ساكن دهليه و مداح ژنرال انگليس فرمانفرماى دهلى بوده، و او در صله يك قصيده دو هزار روپيه بوى داده، و اين شعر از اوست:
نقدى بكف نبود بجز آبرو مرا
آن هم ز دست ريخت بپاى سبومرا
منت در اين سال وفات كرده، چنان كه در «مطلع الشمس 2: 445» فرموده.
وى از علماء شيمى دان هاى معروف، بلكه در واقع مؤسس علم شيمى جديد و كاشف اكسيژن ميباشد كه در سنه 1155 هجرى قمرى مطابق (1121- 1120) شمسى متولد شده، و پس از مدت پنجاه و سه سال قمرى عمر در اين سال وفات كرده.
در كتاب «دانشمندان آذربايجان» صاحب اين عنوان را در دو جا عنوان كرده.
يك جا در حرف شين (ص 198) بنقل از كتاب «نگارستان دارا» تأليف مفتون بفارسى بعنوان تخلص شفا، و نام ملا رضا. و ديگر در حرف ميم (ص 333) بنقل از كتاب «رياض الجنة» تأليف ميرزا حسن زنوزى بعنوان ملا محمد رضا، و ظاهرا بعقيده تعدد
ص: 343
او را در آن دو جا آورده و ملتفت نشده كه هر دو يكى است. و آنچه از جمع اين هر دو عنوان با ملاحظه بعضى از كتب ديگر برمى آيد اين كه وى فرزند عبد المطلب و از أجله و اعيان علماء و ادباء زمان خود بوده، و مدت ها در عراق عرب نزد علماء آنجا، چون شيخ محمد مهدى فتونى و آقا محمد باقر هزار جريبى از نخست، و بعد از آن آقا محمد باقر بهبهانى درس خوانده، و سپس در تبريز بامامت و موعظه مشغول شد، آن گاه بمشهد رفت، و پس از چندى عزيمت شيراز نمود، و در شيراز نيز مدتى امامت نموده و منبر رفت و در نزد كريم خان زند تقربى بهم رسانيده تا قاضى عسكر آن پادشاه گرديد و بعد از فتور دولت زنديه سياحت كنان باز بعتبات عاليات و صفحات كردستان و عراق عرب و قراباغ رفته و آنجا ساكن شد.
و او در خطب و انشاء دستى تمام داشته و شعر عربى و پارسى را نيكو مى گفته و تأليفات چندى دارد: اول كتاب «اشارات» در فقه بطور انشاء و لغز و معمى كه خيلى نيكو نوشته. دوم أشعار و قصايد بسيارى بعربى و پارسى. سوم كتاب «شافى» در جمع بين «بحار» و «وافى» در هفت جلد بزرگ، چهارم «شرح مفاتيح» فيض.پنجم «حواشى بر حاشيه خفرى» چنان كه در «دانشمندان آذربايجان» نوشته، و ظاهرا مقصود از «حاشيه خفرى» حاشيه ئى باشد كه آنرا شمس الدين محمد خفرى بر شرح ملا على قوشجى بر «تجريد» محقق طوسى نوشته، كه شرح ملا على مرقوم را «شرح جديد تجريد» مى گويند در قبال شرحى كه قبل از وى علامه حلى بر آن نوشته. ششم «حواشى بر كتاب درة التاج» تأليف قطب شيرازى در علوم متفرقه. هفتم كتاب «شفا» در أخبار آل مصطفى (ص) ايضا در جمع «بحار» و «وافى» نزديك بصد و پنجاه هزار بيت در سه جلد، انجام تأليف جزؤ اول از جلد سيم آن در صلوة، 27 رجب سنه 1178. هشتم منظومه مثنوى ببحر تقارب در فتح خيبر. نهم مثنوى ديگرى نيز ببحر تقارب در مصيبت كه اين چند شعر از آن است:
مه و مهر در سايه حلم تو است
بر چرخ بر پايه حكم تو است
پروبال روح الامين مهد تو است
در اين عهد مهدى وليعهد تو است
دمى كز ألم اشك غم ريختى
فلك كاش آن دم ز هم ريختى
فرو شد بخاك آن تن چاك چاك
چرا مهر از اين غم نشد زير خاك
عقاب سه پركامدى از قدر
گهى جبهه كردى سپرگاه سر
ص: 344
فضا كاش آن دم ز هم سوختى
مه و مهر در آسمان سوختى
و اين مثنوى دو هزار بيت ميشود. و ضمنا شنيدى كه تخلص او در أشعار «شفا» بوده، و از «نگارستان دارا» نقل شده كه وى از قراباغ بعد از مدتى ماندن بقزوين رفت و آنجا مريض شده و در حوالى سال 1208 برحمت ايزدى پيوست، ولى از «رياض الجنه» نقل شده كه او در عين همين سال 1208 در طهران وفات كرد.
و أساتيد درس و مشايخ روايت او چندين نفراند كه اينك ذكر ميشود، با علامت «س» براى استاد و «خ» براى شيخ روايت و تا آخر كتاب بهمين نوع رفتار خواهد شد، چنانكه در (ج 1، سال 1205 شماره 100 ص 189) نيز اشاره بدين اصطلاح نموديم مانند اينكه هم در آن جلد در سال (1201- ص 124- شماره 68) و نيز در سال (1205- ص 231 شماره 111) اشاره بدينكه «ش» را براى شاگرد و «ر» را براى راوى از هركسى علامت قرار داده ايم نموده ايم.
اول «خ» مرحوم سيد عبد العزيز 30 بن احمد 29 بن عبد الحسين 28 بن حردان 27 بن حسان 26 بن موسى 25 بن عبد اللّه 24 بن حسن 23 بن على 22 بن محفوظ 21 بن ثابت 20 بن موسى 19 بن محطم 18 بن منيع 17 بن سالم 16 بن فاتك 15بن على 14 بن سالم 13 بن صبرة 12 بن خلف 11 بن موسى 10 بن على 9 بن حسن 8 بن جعفر 7 بن الامام موسى الكاظم 6 (ع)، كه روايت مى كند از چند نفر از آن جمله مرحوم شيخ يوسف بحرينى (ره) و نسب او بدين طور نقل از «الذريعه 1: 265 شماره 1392» با ملاحظه غلطنامه آن در آخر جلد ششم گرديده. دوم «س» مرحوم آقا محمد باقر بهبهانى. سوم «خ» مرحوم آقا محمد باقر هزار جريبى كه هر دو در جلد اول شماره هاى (111- ص 220 و 112- ص 235) گذشتند. چهارم «خ» مرحوم شيخ شرف الدين محمد مكى شهيدى كه در (1269) بيايد. پنجم مرحوم شيخ ابو صالح محمد مهدى بن بهاء الدين محمد صالح فتونى عاملى، وفاتش سنه 1183.
مرحوم ملا محمد رضا فرزندى داشته بنام ميرزا صدر الدين محمد كه از علماء بزرگ و ادباء زمان خود بوده، و بهر دو زبان عربى و فارسى شعرهاى خوب مى گفته و او از نخست در نزد پدر بزرگوار، و از آن پس در عتبات در نزد سيد بحر العلوم و آقا سيد
ص: 345
على كربلائى درس خوانده، و اين اشعار از او اينجا نوشته شد:
أنيس الصب فى الحب العناء
فليس عن العناء له الغناء
فان شئت احينى أو شئت فاقتل
فعيش الصب و الموت سواء
أيا مرضى الهوى موتوا بغم
فداء الحب ليس له دواء
چنان كه هم در «دانشمندان آذربايجان: 228» نوشته.
وى فرزند محمد بن ابو بكر بن عبد اللّه المير غنى و خود از سادات حسينى حنفى است كه أصلا از أهل مكه معظمه بوده و در اين سال در طائف در قريه سلامه متولد شده و تا ده سالگى در تحت تربيت پدر خود بود، آنگاه كه پدرش وفات كرد عمش سيد ياسين كه يكى از اجله علماء در آن روز در مكه مى بود متولى امور وى گرديد، و مير غنى محمد عثمان آنجا علوم فقه و حديث و تفسير را تحصيل كرد، و شوقى مفرط بتصوف بهم رسانيد، پس بخدمت شيخ احمد بن ادريس رسيده و از او بعضى از آداب تصوف را أخذ كرد و از بعضى مشايخ ديگر طرق نقشبنديه و شاذليه و جنديه و مير غنيه را كه اين اخير طريقه جدش سيد عبد اللّه بود ياد گرفت، آنگاه در أقطار حجاز و صعيد مصر و منفلوط و اسيوط بگردش درآمد و در هريك از آنها طريقه تصوف را منتشر نمود، پس ببلاد سودان رفته و مورد اكرام أهالى آن واقع شد وصيت شهرتش بأقصاى بلاد رسيد، و چندين كتاب تأليف كرد اول كتاب «الانوار المتراكمه» كه در آخر آن منظومه ئى در استغاثه و در حاشيه كتاب «الاساس» با اذكار بعد از نماز بطبع رسيده. دوم كتاب «تاج التفاسير» براى كلام ملك كبير. سوم كتاب «السير الربانى» درمولد نبى (ص). چهارم كتاب «فتح الرسول و مفتاح باب الدخول» براى أهل وصول. پنجم كتاب «مجموع الاوراد الكبير» در أوراد طريقه ختميه. ششم كتاب «مجمع الغرائب المفرقات» از لطائف خرافات كه در عقب آن كتاب «النمرقة المرفوعة» هم تأليف او كه اينك ذكر ميشود با بعضى از قصائد ديگر بطبع رسيده. هفتم كتاب «النفحات المدنية» در مدائح مصطفويه (ص). هشتم كتاب «النمرقة المرفوعه» كه ذكر شد. نهم كتاب «النور البراق» در مدح نبى مصداق، و اين كتاب با هفتم باهم چاپ شده.
ص: 346
و بالاخره، وى در سنه هزار و دويست و شصت و هشت در طائف وفات كرد و جسدش را بمكه معظمه آوردند كه هم تاكنون قبرش در قبرستان معلا معروف است، چنان كه اين همه در «معجم المطبوعات: ستون 1828» نوشته.
وى فرزند مرحوم سيد دلدار على 32 هندى است كه در (1235) بيايد، و شرح احوالش در «احسن الوديعه 1: 11» نوشته، و از آن چنين برآيد كه وى از علماء زمان خود بوده، و در اين سال متولد شده، و حواشى و تحقيقاتى در مسائل متفرقه كه همه بفضل او گواهى ميدهند دارد، و آخر بجوانى در آخر ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و سى و يك مطابق (...) عقرب ماه برجى، در حيوة پدر بزرگوار بدار القرار ارتحال فرمود و آن جناب را بر فوت چنين فرزندى عزيز اندوهى عظيم دست داد، و كتاب «مسكن القلوب» را كه در تأليفات وى ذكر ميشود براى تسليت خود در مصيبت او تأليف نمود، و فرزندش سيد هادى 34 در (1228) بيايد.
سنه 1209 قمرى مطابق سنه 1173 شمسى
غرّه محرّم الحرام ... اسد ماه برجى
وى فرزند مرحوم حاج ميرزا هدايت اللّه 33 مشهدى است كه در (1248) بيايد، و خود از علماء و فقهاء مشهد مقدس بوده، كه در ماه رجب الفرد اين سال- چنان كه در «منتخب التواريخ خراسانى: 464 چاپ اول» نوشته- مطابق (دلو- حوت) ماه متولد شده، و در نزد پدر بزرگوار تحصيل مراتب فقه و تفسير و كلام و تكميل هر نوع مرتبه و مقام نمود تا از آن جناب اجازت اجتهاد يافت، و بطورى كه در «المآثر و الآثار:
ص: 347
175» فرموده در علم و رياست مقامى سامى بهم رسانيد، و همواره مشغول مباحثات علميه و ترويج أحكام شرعيه بود، و چنان كه در «مطلع الشمس 2: 399» نوشته در انجاح مقاصد و اصلاح مفاسد مسلمانان هيچ فرو نمى گذاشت، و در «فردوس التواريخ» فرموده كه او در بسيارى از روزها صائم و در شبها قائم و پيوسته بدعا و ذكر اشتغال داشت، و ماه رجب و شعبان را ترك روزه نمى كرد، و در دل هاى شب بمنازل فقرا ميرفت، و در روزگار فتنه سالار در نصرت لواى دولت اهتمامى بسزابعمل آورد، لا جرم أتباع سالار وى را با برادران و ياورانش حبس نمودند و او بسى در محبس سختى كشيد، و پس از افتتاح آن شهر بطهران رفت و از ناصر الدين شاه مراحم بسيار ديد، و باز بأرض اقدس مراجعت نموده، و بر أخلاق حسنه خويش بيفزود. و او كتابهاى چندى تأليف فرموده:
اول تتميم كتابى كه پدرش در تفسير نوشته، و ناتمام بوده كه ده جزء وسط قرآن مجيد باشد، و اين تتميم نيز تمام نشده. دوم كتابى در ثواب مصيبت نظير «مسكن الفؤاد» شهيد ثانى و «تسلية الاحزان» و غيره.
و آخر در سنه هزار و دويست و شصت و نه، چنان كه در «منتخب التواريخ» مذكور نوشته، بوباء وفات كرد، و در حرم مطهر رضوى (ع) در ميان صفه شاه طهماسب دفن شد، و دو نفر فرزندانش مرحوم حاجى ميرزا جعفر 35 و مرحوم حاجى ميرزا محمد باقر 35 هم در نزد او مدفون اند، و فرزند ديگرش مرحوم حاجى ميرزا حبيب اللّه 35 در (1266) بيايد. و هم او را دو نفر دختر از زوجه اش دختر ميرزا محمد ابراهيم ناظر رضوى (كه در 1250 بيايد) بوده، يكى زوجه حاجى ميرزا اسمعيل سبزوارى كه در (1262) بيايد. و ديگرى زوجه ميرزا عليرضا بن ميرزا عبد الجواد ابن ميرزا محمد مهدى شهيد كه در (1218) بيايد.
سنه 1174 شمسى
... شعبان المعظم اوّل حمل ماه برجى
ص: 348
وى فرزند مير سيد على 34 بن ميرزا اسحق 33 بن ميرزا محمد 32 شاهمير بن ميرزا عبد اللّه 31 بن مير سيد على 30 بن مير محمد باقر 29 بن مير سيد على كبير زين الدين 28 بن امير شمس الدين اسد اللّه صدر 27 بن مير زين الدين على 26 بن سيد شمس الدين محمد شاه 25 بن مبارز الدين مانده 24 بن جمال الدين حسين 23 بن مير نجم الدين محمود 22 بن سيد احمد 21 بن تاج الدين حسين 20 بن سيد محمد 19 ابن أبو المفاخر على 18 بن سيد احمد 17 بن سيد ابو طالب 16 بن سيد ابراهيم 15 ابن سيد يحيى 14 بن سيد حسين 13 بن سيد محمد 12 بن ابو على حمزة 11 بن على 10 بن ابو القاسم حمزة 9 بن على المرعش 8 عليه السلام است.
حضرت على المرعش 8 عليه السلام در (ج 1 سال 1204 شماره 93 ص 159) گذشت، و در (ص 160) اشاره شد كه سادات مرعشى چهار شعبه اند و يكى از آنها مرعشيه شوشتر مى باشند.
اينك گوئيم بطورى كه در «تاريخ عالم آرا 2: 111» نوشته اين شعبه در آن ولايت بغايت بزرگ و محترم و مرجع خلايق بوده اند، و بطورى كه در «تذكره شوشتريه» نوشته نخستين كسى كه از اين خانواده از آمل مازندران بشوشتر آمده، امير نجم الدين محمود 22 است كه وى از آنجا بقصد زيارت ببغداد توجه نموده و بشوشتر افتاد، و در آن زمان نقيب و مقتداى آن ديار، سيد عضد الدين حسينى (حسنى. خ. ل) بوده، و او چون آثار رشد و بزرگى از مير محمود ديد دختر خود را بوىتزويج كرد، و بعد از وفاتش چون غير از او فرزندى نداشت أملاك و ضياع فراوان وى همه بمير محمود رسيد، و او در آنجا وفات كرد و أعقابش همه اهل شوشتر گرديدند، انتهى.
و همانا يكى از مشهورين آنها سيد محمد شاه 25 است كه در شوشتر مزارى معروف دارد، و أجداد او تا مير نجم الدين بطورى كه در تذكره مذكوره ذكر كرده بواسطه حوادث روزگار بسى ضعيف الحال گشتند و أموال ايشان رو بخرابى نهاد، چه گذشته از ساير نوائب، ظهور سادات مشعشع در آن اوقات در خوزستان آن ناحيه را از ظلم و عدوان آتش زد، و بالاخره فرزند اين سيد محمد شاه، مير زين الدين على 26 از شوشتر بشيراز رفت و از آنجا بهند افتاد، انتهى. و فرزند او امير اسد اللّه صدر شوشترى از اكابر زمان خود بوده، و بطورى كه در «تاريخ عالم آرا: 107 و 110» نوشته
ص: 349
پس از عزل مير معز الدين محمد اصفهانى- جد سادات شهشهان اصفهان- از صدارت شاه طهماسب، وى بدين منصب برقرار شد و چندين سال من حيث الاستقلال در خدمت آن پادشاه بعالى رتبه صدارت معزز و گرامى بود، انتهى. و در «منتظم ناصرى» عزل امير معز الدين و نصب امير اسد اللّه را در سنه 943 نوشته، و گويد بقولى در سنه 944 گفته اند، انتهى. و در «تذكره شوشتريه» فرمايد: وى در رعايت و ترفيه حالات سادات نهايت كوشش مى نمود، انتهى.
و همانا بايد دانست كه صدر كسى بوده كه از طرف پادشاه وقت براى بازرسى موقوفات و وظائف و مستمريات مملكت معين مى شده كه در دولت مشروطه ايران وى را وزير وظائف و أوقاف مى گويند، و او را در آن ازمنه صدر الممالك مى گفته اند، و در دولت صفويه بنص «عالم آرا: 107» اين چنين كس البته بايد سيد باشد، چنان كه فرمايد: در اين دودمان ولايت نشان، صدارت كه عبارت از تقديم سادات و ارباب عمايم و تكفل مهمات ايشان و ضبط أوقاف و رسانيدن وجوه بر معارف شرعيه است بجز سادات عظيم القدر فاضل پرهيزكار بديگرى تفويض نمى يابد، انتهى.
و اين شخص صدر، هركس بوده از طرف خود براى هر شهرى كسى را تعيين مى كرده كه او را نايب الصدر مى گفته اند. و بهرحال مير اسد اللّه تا آخر عمر خود بمنصب صدارت برقرار بود، ليكن در أواخر ايام حيوة بجهت كبر سن دامن از آن در پيچيده و واگذار بفرزند خود مير سيد على نموده.
در «روضات الجنات: 188 س 11» نيز نامى از اين امير اسد اللّه برده، و اين كه وى از محقق كركى روايت نموده، و سيد حسين بن حسن بن سيد محمد موسوى كركى از او روايت كرده، انتهى.
و مير محمد قاسم نسابه سبزوارى بطورى كه در «الذريعه 4: 410 شماره 1810» فرموده رساله ئى بنام «الاسدية» در أنساب سادات مرعشيه بنام اين أمير اسد اللّه تأليف نموده (1)، و از كتاب «فيض الاله: قكا» چنين برآيد كه خود وى نيز چندين كتابتأليف كرده: اول «رساله ئى در تحقيق أراضى أنفال». دوم «رساله ئى در تحقيق اينكه زينب و رقيه زوجتان عثمان خليفه از صلب حضرت رسول (ص) بوده اند. سوم «ترجمه كتاب نفحات اللاهوت» محقق كركى (ره). چهارم كتاب «كشف الحيرة»
ص: 350
در فوائد غيبت حضرت حجة (ع).
و او شعر هم مى گفته، و آخر در سنه 963 چنانكه در «منتظم ناصرى: 2» نوشته وفات كرد، و دو پسر برگذار نمود: يكى مير عبد الوهاب 28 كه در زمان شاه طهماسب مدت ها حاكم دزفول بوده و در نهايت عظمت و جلال رفتار مى نموده، چنان كه نقاره- خانه و دورباش و غيره داشته، و امور شرع و عرف آن بلد در تحت رأى رزين او اداره مى شده، و در سنه 1011 در سفر ايروان خدمت شاه عباس بوده، و بطورى كه در «تذكره شوشتريه» نوشته كتب بسيارى از آن جا آورده و با كتب خود كتابخانه مهمى فراهم نموده شامل دوازده هزار جلد و همه را وقف كرده، و از أملاك خالصه خود وجهى تعيين فرموده كه همه ساله بمصرف مرمت و صحافى آنها برسد. و بعد از آن چندين نفر از اعقاب او را ذكر كرده، و ديگر مير زين الدين سيد على كبير 28 كه در عمود اين نسب است، و همانا مير سيد على كبير در علما و رجال معاريف شيعه دو نفر بوده اند كه با آقا سيد على صاحب شرح كبير در اسم و لقب قريب الاشتراك، و فرق آنها با يكديگر در (1207، شماره 126) گذشت، و اين مير سيد على بطورى كه در «تاريخ عالم آرا: 110» فرموده، سيدى بزرگ و آدمى پاكيزه روزگار بود، و فضائل و أطوار پسنديده داشت، انتهى. و چنان كه گفتيم در أواخر حيوة پدر بنيابت وى چندى صدر دولت شاه طهماسب بود، و بعد از وفات پدرش، شاه تقى الدين محمد اصفهانى فرزند مير معز الدين كه قبلا ذكر كرديم صدر شد، و پس از چندى معزول گرديد، و اين مير سيد على كبير با مير محمد يوسف استرآبادى بشراكت صدارت يافتند.
در «تذكره شوشتريه» فرمايد: وى با برادرش مير عبد الوهاب در حيوة پدر و بعد از وفات او أملاك و رقبات بسيار احياء و احداث فرمودند، و در صحراى ترين كه خوبترين اعمال ولايت شوشتر و محل خيام بنى عقيل است جوى هاى بسيار از رودخانه جدا كرده و مزارع و قرى و قلاع چندى ساختند و ماليات همه آنها بسيورغال و تيول خودشان مقرر بود، و هريك از حكام با آنها دشمنى مى كرد از صفحه روزگار بر مى افتاد، و در أواسط ذى الحجه سنه 970 شاه طهماسب وى را بصدارت خراسان و شروان و آذربايجان نصب كرد، و وى پس از چندى استعفاء داده و اختيار توليت مشهد مقدس را نمود، انتهى. و در «تاريخ عالم آرا 1: 111» نيز نوشته كه او متولى مشهد بوده و ظاهرا بطورى كه از «مطلع الشمس 2: 312 در وقايع 997» برمى آيد او
ص: 351
تا اين سال (997) بتوليت برقرار بوده. و ما فهرست اسماء متوليان روضه رضيه رضويه على مشرفها آلاف الثناء و التحيه را در (1220) ذكر خواهيم نمود، و بناء برآنچه در «مطلع الشمس 2: 319» نوشته بقولى وى در شبى كه نعش شاه طهماسب را در مشهد مخفيا دفن مى كردند در آن عمل شركت داشته، و او سه پسر برگذار نموده كه دويم آنها مير محمد باقر مذكور در عمود اين شجره و جد اعلاى مير ابو الفتح خان صاحب عنوان است. و مير سيد على 34 بن ميرزا اسحق 33 سه پسر داشته: يكى ميرزا اسحق 35، و ديگر ميرزا عبد الكريم خان 35 كه عنقريب ذكر مى شود، و يكى ديگر ميرزا ابو الفتح خان كه بناء بر آنچه در «الذريعه 2: 69 شماره 277» نوشته در اين سال كشته شده و دو فرزند از او مانده يكى ميرزا اسمعيل خان 36 كه از امراء در هند بوده و در سنه 1188 متولد شده و پس از مدت 58 سال قمرى عمر در سنه 1246 در حالى كه از حج برمى گشته در بين الحرمين وفات كرد، و سيد نور الدين محمد جزائرى (كه در جلد اول سال 1193 شماره 1 ص 3) گذشت كتاب «اسماعيليه» در أنساب سادات مرعشيه شوشتر را بنام او تأليف نموده، و ديگر سيد محمد 36 كه از أهل علم و ادب بوده، و كتابى بعنوان «تكملة الاسماعيليه» در تكميل اين اسماعيليه كه بنام برادرش نوشته شده تأليف نموده و در 23 ذى الحجة سنه 1272 از تأليف آن فارغ شده چنان كه در «الذريعه 4: 411 شماره 1811» فرموده، و سيد محمود بن سلطانعلى خان بن ميرزا عبد الوهاب بن ميرزا سلطان حسن خان مرعشى كتابى بعنوان «تكملة التكملة» در تكمله آن تآليف كرده كه در آن أحفاد جد خود ميرزا سلطان حسن خان را تا سال تأليف كه 1322 بوده ذكر نموده، چنان كه در «الذريعه 4: 411 شماره 1815» فرموده. و نواده اين سيد محمد، مرحوم سيد سلطانعلى 38 در (1332) بيايد.
افغانستان مملكتى است معروف در آسيا بطرف شرقى ايران، و تيمورشاه فرزند أحمد شاه درانى ابن زمان خان افغان أبدالى است.
در حواشى و توضيحات «مجمل التواريخ: 300» شرحى نوشته بخلاصه اين كه اصل طايفه ابدالى از ملتان هند بوده اند، و يكى از أجداد آنان بخدمت خواجه ابو محمد
ص: 352
چشتى (قدس سره) كه از معاريف عرفاء عصر خود بوده رسيده و مدتى در نزد وى رياضت كشيده و خدمت كرد تا روزى خواجه نظر تفقدى بوى نمود و لقب «ابدال» بدو عطا فرمود و پس از آن وى را ابدال و اعقابش را بنسبت او ابدالى مى خوانند، و گاهى ابدال را (اودال) مى گويند، انتهى.
احمد شاه پدر صاحب عنوان از معاريف زمان خود و در دلاورى و مردانگى در آنزمان كم نظير بوده، و مدتى در هرات و قندهار سلطنت نموده، و از مأخذ مذكور در صدر عنوان چنين برآيد كه وى ظاهرا در ملتان متولد شده و بعد از آن با پدرش زمان خان بقندهار و از آنجا بهرات آمده توطن نمود، و پس از چندى گرفتار طايفه غلجائى شده و در زندان افتاد، تا نادرشاه او را از زندان برآورده و بمازندران فرستاد، و بعد از نادر ادعاء سلطنت نموده و با اولاد او درافتاد، و درويشى صابر شاه نام از أهل لاهور وى را مژده سلطنت داد و تختى از گل ساخته وى را بر آن نشانيد و قدرى علف بر سر او نهاد و گفت: ايناورنگ سلطنت و اين هم افسر شاهى، و از امروز تو پادشاه درانى، و از آن ببعد احمد شاه لقب ابدالى را بدرانى عوض نمود، و خود را بدين كلمه معروف ساخت، انتهى. و او پس از قريب سى سال لشگركشى و فرمانروائى در شب جمعه 20 رجب سنه 1186 وفات كرده و در قندهار نزديك دولتخانه شاهى دفن شد، و در (ص 334) حواشى و توضيحات مذكوره چندين قول ديگر نيز در تاريخ وفات او ذكر كرده، و بهرحال فرزندان چندى از او بازماند، از آن جمله تيمور شاه صاحب اين عنوان كه حسب الوصيه پدر پادشاه هرات گرديد، و در كابل و قندهار استقلالى تمام بهم رسانيد، و در موقعى كه مير محمد خان عرب زنگوئى حاكم طبس، شاهرخ ميرزاى نادرى را اسير كرده و بطبس برد، تيمور شاه، مدد خان افغان را فرستاده و او را خلاص كرد، و دختر محمد شاه تيمورى پادشاه هند را كه خواهر احمد شاه باشد بحباله زوجيت خود درآورد.
تيمور شاه با مقام سلطنت، مردى عارف و شاعر بوده، و روى همين مسئله عرفان مدتى درويش حسينعلى كابلى را كه در (1216) بيايد در نزد خود نگاه داشته و محبت ها با وى نمود، و در «مجمع الفصحا 1: 20» فرموده كه وى طبعى داشته بسياق أهل هند، و اين چند شعر را از او آورده:
آهوى چشم ترا صيد ز بادام كنم
آن قدر گرد تو گردم كه ترا رام كنم
ص: 353
بس كه بينم بچمن جور و جفا از خس و خار
گه تمناى قفس گه هوس دام كنم
پيش مردم نكنم شكوه ز بى مهرى تو
اى نكو نام ترا بهر چه بدنام كنم
و آخر در اين سال چنان كه در «منتظم ناصرى» نوشته وفات كرد، و پس از او فرزندش شاه زمان پادشاه شد، و پس از او فرزندش شاه محمود پادشاه شده و در سنه 1244 وفات كرده و پس از او فرزندش كامران ميرزا پادشاه شده و در سنه 1257 بقتل رسيده و پس از او شاه شجاع پادشاه مملكت افغانستان شده و اين طايفه بوى خاتمه يافت، و بعد از آن سلطنت اين مملكت در آل دوستمحمد خان استقرار يافت كه در سنه (1283) بيايد.
وى از معاريف مشترقين اروپا و از جمله اهل علم و فضلاء بوده كه در اين سال متولد شده، بناء بر آن كه تولد او در اواسط جمادى الاخرى اين سال يا عقب تر تا آخر سال واقع شده باشد، زيرا كه ما فقط احوال او را در «گاه نامه 1310 ص 35» ديده ايم و از آن جا چنين برمى آيد كه او در 1795 مسيحى بدون تعيين ماه و روز متولد شده، و آغاز سال 1795 طبق رساله«تطبيقيه» مرحوم حاجى نجم الدوله (ص 75) 10 ج 2 اين سال 1209 بوده، و اگر اين طور نباشد تولد او در سال 1210 خواهد بود.
بهرحال، رينو در نزد سيلوستر دساسى كه در (1253) بيايد درس خوانده تا در ألسنه شرقيه و بخصوص عربى تبحرى تمام پيدا كرد، و بعد از دساسى در مدرسه علوم شرقيه بتدريس پرداخت، و بعد از مدتى رئيس آن مدرسه گرديد، و كتب چندى برشته تأليف كشيد: اول كتاب «سلسلة التواريخ» در مهاجرت بشرق اقصى در قرن نهم مسيحى كه آنرا بكمك لانگله تأليف نموده، و بعد خود رينو آنرا بفرانسه ترجمه كرده.
دويم «ترجمه كتاب تقويم البلدان» ابو الفداء بفرانسه. سيم «كتابى در فتح عرب» بفرانسه. و آخر پس از مدت هفتاد و چهار سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هشتاد و سه وفات كرد، با توجه باين كه در «گاه نامه» در 1867 نوشته و طبق «تطبيقيه» آغاز آن سال در 24 شعبان 1283 بوده.
ص: 354
قارپوزآباد چنان كه در «تاريخ علماء زنجان: 81» فرموده قريه ئى است از قزوين، و حاج ملا على چنان كه هم آنجا نوشته، و نيز در «الذريعه 5: 248 شماره 1193» فرموده فرزند ملا گل محمد بن ملا على محمد و خود از بزرگان علماء و فقهاء و أهل علم و ادب بوده.
شرح احوالش در كتاب «وقايع الايام خيابانى 3: 201 تا 203» در حاشيه و بعضى از مجلدات «الذريعه» نوشته، و هم در «قصص العلماء: 80» ذكرى از او نموده، و در «المآثر: 143» عنوانى مخصوص براى او منعقد فرموده، و آنجا او را قازپوزآبادى بدوزاى نوشته، و در «وقايع الايام» قابوزآبادى، و در «تاريخ علماء زنجان» و «الذريعه 4: 301 شماره 1312 و 5: 248 شماره 1193» چنان كه گفتيم قارپوزآبادى به اهمال راء، و در «قصص العلماء» قرپوزآباد بدون الف و اهمال راء فرموده.
و بهرحال، وى بنص وقايع كه مفصل تر از باقى ديگر نوشته در اين سال متولد شده، و در «الذريعه: 5» در سنه 1200 فرموده، و هر دو اين ها آنرا از «انيس الطلاب» ملا محمد حسن زنجانى نقل كرده اند، الا اينكه در وقايع آنرا بتوسط مجموعه اردوبادى كه ظاهرا «زهر الرياض» باشد از «انيس الطلاب» نقل كرده.
خلاصه حاج ملا على چندى در قزوين درس خوانده و آنگاه باصفهان رفت، و آنجا مدت پانزده سال در نزد مرحوم شيخ محمد تقى ايوانكيى و ديگران تحصيل كرد تا از شيخ مرقوم اجازه گرفت، و بعد از آن بقزوين بازآمد و دوازده سال در خدمت مرحوم آخوند ملا عبد الكريم ايروانى درس خواند و هم از او اجازه گرفت، و ملا عبد الكريم بطورى كه در «قصصالعلماء» فرموده؛ در جواب سؤالى ذكر كرده كه «من أعلم مى باشم و پس از من آخوند ملا على اعلم است، از آن پس حاجى ملا محمد تقى» كه مقصود شهيد ثالث باشد.
مختصر، حاج ملا على پس از تحصيل علوم چندى در قزوين تدريس نمود، و مرحوم ميرزاى رشتى أعلى اللّه مقامه، چنان كه در «الذريعه 4 شماره مذكور» فرموده در أوائل أمر خود آنجا نزد وى درس خوانده، و پس از آن در حدود سال 1250 و اندى بزنجان رفت و آنجا سكونت نموده و بتأليف و تدريس مشغول شد، و چون فتنه بابيه در
ص: 355
آن شهر رخ داد در سنه 1265 بكربلاء رفت و هم آنجا بتدريس و تأليف پرداخت، و در سنه 1267 كه وقعه آن جماعت خاتمت يافت باز بزنجان شتافت و بقضاء و افتاء و تدريس و تأليف اشتغال فرمود، و در سنه 1284 مدرسه و مسجدى بزرگ مشتمل بر چهل ستون در آنجا بناء كرد، و خود همى تا آخر عمر در آن بجماعت نماز مى خواند.
و اينك أسامى تأليفات او بترتيب حروف: اول كتاب «جوامع الاصول» سه جلد. دويم «حواشى و تعليقات متفرقه». سوم «رساله ئى در اصول و فروع دين» بطور سؤال و جواب. چهارم رساله «سؤال و جواب» از طهارت تا ديات. پنجم «رساله ئى در صيد و ذبيحه». ششم «رساله عمليه» از اصول و فروع تا صوم. هفتم «رساله ئى در متاجر». هشتم «شرح تصريف» زنجانى. نهم «شرح عوامل ملا محسن» كه آنرا بنام فرزند خود ملا حسن نوشته. دهم «شرح قصيده دعبل». يازدهم كتاب «صبغ العقود» در صيغ عقود و ايقاعات كه در أعلى درجه دقت و تفصيل و شامل مطالب نفيسه و تحقيقات عميقه است، انجام تأليف آن شب يكشنبه 19 ج 2 سنه 1281 و آنرا بخواهش حاجى سيد تقى برغانى در مدت هفت روز (يا ده روز) تأليف كرده، و مرحوم حاج ميرزا محمد على قراچه داغى حاشيه ئى بر آن نوشته، و ميرزا محسن حالى اردبيلى شرحى بر باب نكاح آن دارد، چنانكه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه 5: 589 و 595» نوشته. دوازدهم «كتابى در تفسير قرآن عظيم» از سوره مباركه يس (ص) تا آخر كتاب كريم، دو جلد. سيزدهم «كتابى در مناسك حج». چهاردهم كتاب «معدن الاسرار» در معارف و مواعظ پنج جلد. آغاز تأليف آن سنه 1249 در قزوين، انجام جلد چهارم 12 صفر سنه 1265. پانزدهم كتاب «نظام الفرائد» در شرح قواعد، هفت جلد. شانزدهم كتاب «نواميس الاصول» دو جلد. هفدهم كتاب «وسيلة النجاة».
و آن جناب در روز شنبه هشتم ماه محرم الحرام سنه يكهزار دويست و نود مطابق (...) حوت ماه برجى وفات كرد، و در زنجان بنص «الذريعه: 5 شماره مذكور» در بقعه ئى نزديك سيد ابرهيم (ع) دفن شد، و چون چند روزى قبل از آن نيز مرحوم حاجى ملا هادى سبزوارى قدس سره در سبزوار وفات كرده بود، از اين جهت در «قصص العلماء» فرمايد كه: در اين سال كه هزار و دويست و نود است، او و حاجى ملا هادى سبزوارى وفات كردند، و در طهران يك روز براى هر دو تعزيه دارى كردند، انتهى.
ص: 356
و تاريخ وفات اين دو نفر را كه در «قصص» در 1290 نوشته درباره صاحب عنوان درست، ليكن درباره مرحوم حاجى ملا هادى اشتباه است كه در بسيارى از جاهاى ديگر نيز اين اشتباه شده بشرحى كه در (1212) بيايد.
و بهرحال، مرحوم ملا على فرزندان چندى داشته، يكى ملا حسن مذكور كه گفتيم پدرش شرح عوامل ملا محسن را بنام او نوشته. و ديگر، شيخ محمد صادق كه در «الذريعه: 4 شماره مذكور» ذكر شده و أحوال پدر خود را در مقدمه «معدن الاسرار» ذكر كرده.
سودهره، از توابع لاهور هند، و حافظ غلام محمد از شعراء زمان خود و شاگرد مير شمس الدين و از نخست ساكن شاه جهان آباد و بعد ساكن دهلى بوده، و ديوانى در اشعار دارد، و تخلص آزاد مى نموده و در اين سال وفات كرده، چنانكه در «فرهنگ نامه پارسى: 126» و «الذريعه 9: 6 شماره 30» فرموده اند، و فهرست كسانى كه تخلص آزاد مى نموده اند در سال 1200 (ج 1 ص 114 شماره 63) گذشت.
در جلد اول (سال 1195 شماره 13 صفحه 31) شرحى از حضرت ابراهيم طباطبا (ع) سرسلسله سادات طباطبائى گذشت، و اينك اينجا گوئيم كه سادات طباطبائى تبريز خانواده ئى بزرگ و سلسله ئى بزرگوارند كه شرح انساب و أحوال بعضى از قدماء و متأخرين و معاصرين آنها را كه ما ميتوانيم بيكديگر پيوند دهيم و بالنتيجه بامام عليه السلام برسانيم و تاريخ تولد يا وفات آنها معلوم و در موضوع اين كتاب داخل است هريك را در جاى خود بنويسيم.
ليكن سه نفر ديگر هستند كه ما از اتصال نسبشان اطلاعى نداريم؛ و چون از خانواده شيخ الاسلامى هاى (يا سادات وهابيه) تبريز (كه صاحب عنوان هم از آن جماعت است) ميباشند آنها را در اين عنوان كه نخستين بار است كه باين خانواده
ص: 357
طباطبائى تبريز بر مى خوريم قبلا ذكر نموده و بعد از آن أحوال صاحب عنوان را مينويسيم هرچند داخل در موضع اين كتاب كه رجال دوره قاجاريه اند نباشند، و چنين گوئيم كه در كتاب «دانشمندان آذربايجان» أحوال اين سه نفر را ذكر فرموده بدين شرح: اول ميرزا صالح در (صفحه 215) و آنجا نوشته كه وى از جمله عباد وقت بوده و هيچ گاه نوافل را ترك نكرده و بپارسى و تركى شعر هم مى گفته و تخلص بنام خود صالح مى نموده و اين اشعار را از او آورده:
بصد منت در آباديش مى داديم نگرفتى
گرفتى كشور دل عاقبت ملك خراب ما
ايضا:
كم وبيش منظور درويش نيست
كه كم در قناعت كم از بيش نيست
ايضا:
جهان بمنت اهل جهان نمى أرزد
هزار شكر كه نيكى ز كس نمى آيد
ايضا:
غمت همچو من مبتلائى ندارد
بلا، غير من آشنائى ندارد
فريبندگى نيست در طبع صالح
عصائى ندارد ردائى ندارد
أيضا:
دامنش وقتى بدست آمد كه گيرائى نداشت
كار، سامان رفت هنگامى كه كار از دست رفت
ايضا، تركى:
ننگ نايغوسين چكن چاك گريبان ايستمز
خاطرين جمع ايستين زلف پريشان ايستمز
قوى عتابى كونكلمى چين جبين ويران قيلور
موج كافيدور سنيق كشتيغه طوفان ايستمز
ايضا:
چون چين جبينه أولمه مايل
اى غنچه ناز آچل آچل
گرچه در شجره نامه سادات وهابى ها كه در (1213) شرحش بيايد بچندين نام ميرزا صالح بر مى خوريم و يكى از آنها را در (1249) در عنوانى مخصوص مى آوريم
ص: 358
ليكن بشهادت طبقه آنها كه اينك در سيم معلوم مى شود، اينها همه غير از ميرزا صالح مورد بحث ما هستند.دويم، برادرش ميرزا عنايت اللّه كه او را در (ص 281) ذكر كرده، و فرمايد:
او هم قدم بر قدم برادر مى گذاشته و شعر هم مى گفته چنان كه فرموده:
نخل بى برگم براه كاروان افتاده ام
شاخ خشگم را بهار آتشى در پيش نيست
ايضا:
عشق مى جويد دلم از هر درى
پادشاهى را گدائى مى كنم
سيم، محمد حسين محزون، فرزند ميرزا عنايت اللّه كه وى را در (ص 328) نوشته، و فرمايد: او در مشهد در خط نزد مير سيد احمد مشهدى (كه در سنه 986 چنان كه «در مطلع الشمس 2: 446» فرموده، وفات كرده) شاگردى نموده، انتهى.
اكنون كه از ذكر اين سه نفر فراغت حاصل شد، درباره مرحوم مير فتاح 33 صاحب عنوان گوئيم كه او فرزند مرحوم حاج ميرزا يوسف مجتهد 32 كه در (1242) بيايد، و خود از علماء و معاريف رجال آذربايجان و بغايت مورد توجه عامه آن سامان بوده، و بطورى كه در كتاب «شجره نامه سادات وهابى ها: 22» نوشته در اين سال متولد شده، و در سنه 1243 كه لشگر روسيه بعد از محاربات چندين ساله بشهر تبريز استيلاء يافتند و برياست بسكاويج آنجا را محاصره نمودند، ناچار مردم آن شهر با آن جناب همه از در تسليم درآمدند، و وى از طرف روسيه مأمور بتنظيم شهر گرديد، و بعد از چندى كه صلح نامه تركمان چاى نوشته شد، بواسطه سوء تفاهمى كه نايب السلطنه عباس ميرزا نسبت بوى پيدا كرده بود، و هم ملاحظه بعضى از مطالب از تبريز مهاجرت و در تفليس اقامت نمود، و بعد از چندين سال كه آن محذورات مرتفع شد، در سنه 1258 باز بتبريز برگشت تا در سنه هزار و دويست و شصت و نه پس از مدت شصت سال قمرى عمر وفات كرد، انتهى.
و در «دانشمندان: 404» نوشته كه از آثار او در تبريز يك رشته قنات و نيز حمامى است كه هر دو معروف بقنات و حمام آقا مير فتاح مى باشند، انتهى.
و در «شجره نامه: 17» چندين نفر فرزند از او و هريك را با أعقابى چند نوشته كه ما از نقل آنها در اينجا براى اختصار خوددارى نموديم، و يكى از آنها ميرزا صادق آقا
ص: 359
مؤيد الاسلام 34 است كه در (1299) بيايد.
«نراق» چنان كه در «روضات الجنات: 675» فرموده بر وزن عراق و از توابع كاشان است، و در (ص 28) آن را بده فرسنگى كاشان معرفى نموده.
مرحوم حاج ملا محمد مهدى صاحب عنوان فرزند ابو ذر بن حاج محمد قمى است، و در «قصص العلماء: 106» نوشته كه ابو ذر از عاملين حكام و پاكار نراق بود و آخر بقتل رسيد، انتهى.
و مرحوم حاج ملا محمد مهدى صاحب عنوان (قدس اللّه تعالى روحه العزيز) از اجله علماء محققين و افاضل فقهاء و اصوليين و أعاظم حكماء متألهين بوده، و در علوم عديده و فضائل كثيره از حكمت الهى و كلام و رياضيات و علوم غريبه و فنون شرعيه بأسرها و عقليه و غيرها داراى تحقيقات باكره و تتبعات عميقه است.
شرح أحوال اين فاضل فرزانه و محقق يگانه در كتب چندى همه چون «الروضة البهيه» و «روضات الجنات: 675» و «قصص العلماء: 105» و «لباب الالقاب:
92» و غيره نوشته، و از ملاحظه همه آنها با بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى در نراق متولد شده، و چندى در اصفهان و غيره در خدمت مرحوم آخوند ملا اسمعيل خاجوئى كه در (1282) بيايد و ملا محمد مهدى هرندى و حاج شيخ محمد كاشانى و ميرزا نصير درس خوانده، و در آن ايام روزگارش بفقر و فاقه مى گذشته، بنحوى كه بناء بمسطورات «قصص العلماء» قدرت بر روشن كردن چراغ نداشته و باستضائت چراغ هاى بيت التخليه و در أطراف و حوالى آن امكنه مطالعه مى نمود، و هرچه از وطنش براى او نامه مى نوشتند آنها را نمى خواند كه مبادا حواسش پريشان و ميل وطن در دلش نمايان شود، تا بعد از اين كه پدرش بقتل رسيد باز نامه نوشتند و او نخواند و از آن مطلع نشد، پس نامه ئى بمرحوم آخوند ملا اسمعيل نوشتند بمضمون اين كه بواسطه قتل پدر ملا محمد مهدى وجود وى در نراق لازم شده و شما او را روانه كنيد، مرحوم آخوند هم نخست قضيه را كناية و آخر تصريحا بوى خبر داد و او را بنراق فرستاد،
ص: 360
و او پس از سه روز توقف در نراق باز مسافرت بعراق عرب نمود و بتحصيل پرداخت، و مدتى در نزد شيخ يوسف بحرينى در حديث و آقا محمد باقر بهبهانى (كه در جلد اول سال 1205 شماره 111 ص 220 گذشت) درس خواند تا محققى فاضل و از هرجهت توانا و كامل و از بعضى مذكورين باجازت روايت نائل گرديد، پس بكاشان آمده و در آن شهر متوطن و بتأليف و تدريس پرداخت، و كتب بسيارى در فنون عديده همه در غايت دقت و تحقيق تأليف فرمود، و چندين نفر از علماء و فضلاء را از فيض تدريس بمقامات عاليه نائل نمود، و قبل از او شهر كاشان از أهل علم خالى، و ببركت وجود او مركز أهل علم و أدب و مجمع ارباب فضائل و كمالات شد.
و اينك صورت تأليفات شريفه وى: اول كتاب «انيس التاجرين» چنان كه در روضات است، و در «الذريعه 2: 453 شماره 1759» انيس التجار نوشته، انجام تأليف آن 10 ع 2 سنه 1180 در كاشان، و آن در فروع مسائل تجارت براى مقلدين بفارسى است، و مرحوم آقا سيد محمد كاظم يزدى و حاج شيخ عبد الكريم حايرى بر آن حاشيه نوشته اند، و مرحوم حاجشيخ عباس قمى كتابى در انتخاب آن تأليف كرده بنام «ذخيرة الابرار» در منتخب «انيس التجار» چنان كه در «الذريعه 10: 12 شماره 62» فرموده. دويم كتاب «انيس الحكماء». سوم كتاب «انيس المجتهدين» در اصول فقه، انجام تأليفش سنه 1186. چهارم كتاب «انيس الموحدين» در اصول دين بفارسى با استدلال تمام، و شيخ عبد الرسول جواهرى كه در (1316) بيايد آنرا بعربى ترجمه كرده. پنجم كتاب «تجريد» در اصول فقه، چنان كه در «روضات:
675» و «قصص العلماء: 106» و «الذريعه 3: 350 شماره 1266» نوشته اند، ليكن در همان «روضات: 28» و «الذريعه 3: 351 شماره 1273» تجريد الاصول فرموده اند، و در هر دو جاى الذريعه و نيز روضات نوشته اند كه فرزندش حاج ملا احمد شرحى بر آن نوشته، كه در روضات مخصوصا فرموده آن در مجلدات چندى است، و در شماره مذكوره ثانيه الذريعه تأليف اين تجريد را در سنه 1190 فرموده اند.
ششم كتاب «التحفة الرضوية» در مسائل دينيه، و در «الذريعه 3: 384 تا 386» كتبى كه بدين نام تأليف شده ذكر كرده و بجمله با اين كتاب 11 جلد مى شود. هفتم كتاب «توضيح الاشكال» كه مقصود از آن ظاهرا اشكال هندسى باشد، يعنى اين كتاب همان باشد كه در رساله ئى كه مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى در أحوال آباء و
ص: 361
أجداد خود نوشته (در ص 22) آنرا بعنوان رساله ئى فاخره در هندسه ذكر كرده، نه اينكه مراد أشكال منطقى باشد. هشتم كتاب «جامع الافكار و نافذ الانظار» در اثبات واجب تعالى كه در «الذريعه 5: 41 شماره 171» در وصف آن فرموده: اين كتاب بزرگترين كتابى است كه در اثبات واجب و صفات ثبوتيه و سلبيه او تأليف شده و نظيرى در اين باب ندارد، و نزديك بسى و پنج هزار بيت ميشود، انجام تأليف آن در كاشان ع 1 سنه 1193، انتهى. نهم كتاب «جامع السعادات» در موجبات نجات در اخلاق بعربى، كه در «الذريعه 5: شماره 218» درباره آن فرمايد: آن جامع ترين كتابى است از متأخرين در أخلاق، و فرزندش مرحوم حاج ملا احمد آنرا با بعضى از تغييرات بفارسى ترجمه كرده و «معراج السعاده» را از آن بوجود آورده، انجام تأليفش آخر ذى القعدة سنه 1196، انتهى. دهم كتاب «جامعة الاصول» در اصول. يازدهم «رساله ئى در بيان». دوازدهم «رسائى در حساب» كه فرزندش مرحوم حاج ملا احمد شرحى بر آن نوشته. سيزدهم «رساله ئى در عبادات». چهاردهم «رساله ئى در علم عقود». پانزدهم «رساله ئى در مناسك حج». شانزدهم «شرح شفا».
هفدهم كتاب «الشهاب الثاقب» در رد بعضى از معاصرين خود از اهل سنت. و چندين كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده.
1- الشهاب الثاقب در رد حاج كريم خان، تأليف حاج ملا حسينعلى تويسركانى 2- الشهاب الثاقب در رد صوفيه، تأليف سيد دلدار على هندى 3- الشهاب الثاقب در عينيت نماز جمعه، تأليف ملا محسن فيض، انجام تأليف آن سنه 1057 4- الشهاب الثاقب، تأليف حاج ميرزا محمد أخبارى كه در (1232) بيايد 5- الشهاب الثاقب در بيان معنى ناصب، تأليف شيخ يوسف بحرينى.هيجدهم كتاب «قرة العيون» در وجود و ماهيت كه در «الذريعه 5: 41 شماره 171» ذكر كرده. نوزدهم كتاب «الكلمات الوجيزة». بيستم كتاب «اللمعات العرشية» در حكمت الهيه. بيست و يكم كتاب «اللمعة». بيست و دوم كتاب «لوامع الاحكام» در فقه شريعت اسلام. بيست و سيم كتاب «محرق القلوب» در مقتل، در «قصص العلماء: 106» فرمايد كه آن كتاب بخطب بليغه و قصايد فصيحه عربيه در مراثى است، ليكن بسيارى از أخبار آن كتاب را اعتمادى نيست. و از أخبار ضعاف بلكه مظنون الكذب و يا مقطوع الكذب است، و اين فقير را حواشى بر هامش آن است،
ص: 362
انتهى. بيست و چهارم كتاب «محصل». بيست و پنجم كتاب «المستقصى» و اين هر دو در هيئت است. بيست و ششم كتاب «مشكلات العلوم» در علوم متفرقه و فنون متشتته، مانند «كشكول شيخ بهائى» كه نماينده أفكار عاليه و تتبعات كثيره آن فاضل بزرگوار و از جياد كتب و نفايس سفاين ميباشد، و ميرزا محمد تنكابنى نيز كتابى بدين نام دارد. بيست و هفتم كتاب «معتمد الشيعة» در احكام شريعه. بيست و هشتم كتاب «معراج السماء» در هيئت. و بسيارى از اين كتب در روضات ذكر شده، و هركدام كه خارج آن و الذريعه است در «لباب الالقاب» نوشته.
و مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى در رساله احوال آباء و أجداد خودش بعد از ذكر چندين كتاب از تأليفات او فرمايد: و همچنين غير از اينها از تصانيف رائقه و تآليف فائقه در حدود پنجاه علم، انتهى.
و اينك اساتيد درس و مشايخ اجازات او بترتيب حروف نوشته ميشود.
اول مرحوم آخوند خاجوئى قدس سره. دوم مرحوم حاج شيخ محمد كاشى اعلى اللّه مقامه كه در (ج 1 سال 1205 عنوان 112 ص 236) گذشت. سوم مرحوم آقا محمد باقر بهبهانى عليه الرحمة. چهارم مرحوم شيخ أبو صالح محمد مهدى بن بهاء الدين محمد صالح بن شيخ عبد الحميد فتونى نجفى كه روايت ميكند از ملا ابو الحسن شريف از علامه مجلسى، وفاتش سنه 1183 قبرش در نجف. پنجم ملا محمد مهدى بن حاج محمد ظهير هرندى كه در (ج 1 سال 1203 عنوان 88 ص 153) گذشت. ششم ميرزا نصير كه ظاهرا مرحوم نصير الحكماء جد فرصت شيرازى باشد كه وى در مائه دوازدهم در اصفهان از جمله حكماء محققين و فضلاء و مدرسين بوده، و در (1221) بيايد. هفتم مرحوم شيخ يوسف بحرينى أعلى اللّه مقامه، و از اين هفت نفر، ميرزا نصير فقط استاد درس و شيخ محمد مهدى شيخ روايت، و پنج نفر ديگر هم استاد درس اند و هم شيخ اجازت روايت.
و نيز چندين نفر در نزد او درس خوانده يا اجازت روايت از او دارند بدين قرار:
اول حاجى محمد ابرهيم كرباسى (1261). دوم فرزندش حاج ملا احمد.سوم محمد بن حاج طالب طاهرآبادى كه در «الذريعه 5: 41 شماره 171» وى را ذكر كرده و فرمايد: او كتاب «جامع الافكار» اين استاد بزرگوار خود را بخط خويش كتابت نموده و در محرم سنه 1194 از آن فارغ شده، انتهى. چهارم حاج سيد محمد
ص: 363
باقر حجة الاسلام عليه الرحمه (1260). پنجم حاج محمد جعفر مجذوبعليشاه (1238).
ششم ميرزا بابا حبيب اللّه حسينى نطنزى جد امى مرحوم حاج ميرزا حبيب اللّه كاشانى قدس سره (كه در 1340 بيايد)، و از اين شش نفر فرزندش حاج ملا احمد هم در نزد او درس خوانده و هم اجازت روايت از وى دارد، و باقى ديگر فقط در نزد او درس خوانده اند.
و آن جناب در اين سال بنص «مستدرك 3: 396» وفات كرده و بجنان جاويدان منزل گزيد، و در نجف در ايوان كوچك پشت سر مبارك كه از آن شبكه ها برواق مطهر باز است دفن شد، و در «لباب الالقاب» سن او را در حدود شصت سال نوشته و سه نفر فرزند از وى بازماند:
اول مرحوم حاج ملا احمد (1245). دوم مرحوم حاج ميرزا ابو القاسم كه عالمى فقيه و شاگرد برادر بزرگوار مذكور خود بوده و هم از او اجازت داشته و پس از وى در كاشان رياستى مهم بهم رسانيده، و ظاهرا وى همان باشد كه در «المآثر: 162» عنوانى براى او آورده و فرمايد: عالمى ربانى و فقيهى در خطه كاشان بلاثانى بود و رياست و وجاهت را با اجتهاد و فقاهت توأم داشت و در مزاياى بسيار بى نظير بود، انتهى. و او در موقعى كه از مكه برمى گشته در سنه 1256 در مدائن صالح وفات كرده بدعائى كه خود در زير ناودان نمود باين كه براى ابتلاء بمرافعات عامه بوطن خود برنگردد، چنان كه در «لباب الالقاب: 68» فرموده و براى ماده تاريخ اين عبارت را آورده: خوار و زار مرد، انتهى. و اين ماده 1765 ميشود، و ظاهرا آن درست و أرقام هندى كه براى سال تاريخ آورده اشتباه و رقم آحاد و عشراتش بجاى يكديگر رفته باشد: و بهمين جهت هم او را در «المآثر» عنوان كرده- اگر اين عنوان از او باشد- كه چيزى از سلطنت ناصر الدين شاه را دريافته بوده. و فرزندش ميرزا محمد صادق چنان كه هم در آن صفحه «لباب» است از علماء فحول در اصول و شاگرد شيخ انصارى و حاجى سيد حسين ترك بوده و در سنه 1304 وفات نموده.
سيم حاجى ملا محمد مهدى ثانى كه در «الروضة البهيه» وى را بعنوان آقا كوچك ذكر كرده، و اينك بعنوانى جدا أحوال او را مينويسيم.
ص: 364
وى فرزند مرحوم حاجى ملا محمد مهدى مقدم العنوان، و خود از علماء و معاريف عصر خويش در كاشان بوده، و بطورى كه در «لباب الالقاب: 69» نوشته در اين سال بعد از فوت پدر خود متولد شده و بدين جهت بنام وى موسوم، و چون أصغر أولاد آن مرحوم بوده به آقا كوچك معروف گرديد، و بعد از آن- چنان كه در «الذريعه 4: 461 شماره 2056» فرموده- ناصر الدين شاه امر به الغاء لقب آقا كوچك را از او نمود و وى را چنان كه در «لباب» نوشته بلقب آقا بزرگ ملقب كرد.
و بهرحال، وى در نزد برادر بزرگ خود مرحوم حاجى ملا احمد درس خوانده و هم از او و شيخ جعفر نجفى و شيخ محمد سعيد دينورى باجازت روايتى سرافراز گرديده و تاريخ اجازتى كه اين شيخ أخير برايش نوشته ذى الحجه سنه 1245 ميباشد، و ملا محمد سعيد مرقوم در (ج 1 سال 1205 شماره 111 ص 232) ذكر شد، و آنجا كسانى كه از او اجازت روايت دارند مرقوم و اين حاجى ملا محمد مهدى از قلم افتاد كه اينك تدارك گرديد.
و بالجمله، حاج ملا محمد مهدى پس از فراغت از تحصيل در كاشان سكونت نمود و بعد از وفات برادر خود حاجى ميرزا ابو القاسم در آن شهر رياستى شايسته بهم رسانيد، و پدر يكى از زوجاتش حاجى محمد تقى مسجدى بزرگ و مدرسه ئى عالى براى امامت و تدريس وى ساخت كه بمسجد آقا و مدرسه آقا معروف شد، و در «المآثر: 166» وى را بعنوان ميرزا محمد مهدى كاشانى ذكر كرده، و فرمايد: فقيه وجيه نبيه بود و در دار المؤمنين بامامت جماعت و أمر قضاء و حكومت مشغولى مى نمود، انتهى.
و اين فقيه فاضل و عالم عامل چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «تنقيح الاصول» در دو جلد كه در محرم سنه 1251 از تأليف آن فارغ شده. دوم كتاب «المقاصد العليه» در شرح «ارشاد» علامه، و چندين كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده: 1- «المقاصد العلية در شرح ألفيه» كه آن شرح اكبر شهيد ثانى است بر كتاب «الفيه» در فقه صلوة يوميه تأليف مرحوم شهيد اول (قدس سره العزيز) و همانا مرحوم شهيد ثانى سه شرح بر اين الفيه شهيد اول نوشته كه يكى بزرگتر از ديگرى و آن بزرگتر از سيمى است، و اين المقاصد شرح بزرگ او بر آن است 2- «المقاصد
ص: 365
العليه» در تنقيح جمله ئى از ادله شرعيه، تأليف ملا محمد تقى هروى كه در (1299) بيايد.
و چندين نفر از علماء در نزد او درس خوانده يا از او روايت مى كنند: اول مرحوم حاجى سيد حسين كاشانى كه در (1296) بيايد. دوم مرحوم ملا على مدد كاشانى كه در (1270) بيايد. سوم مرحوم حاجى مير محمد على كاشانى كه در (1294) بيايد.
مرحوم حاجى ملا محمد مهدى پس از مدت پنجاه و نه سال قمرى عمر در سنه 1268 چنان كه در لباب فرموده وفات كرد، و نعش وى را بقم برده و در مقبره ئى معروف نزديك بقعه ابن بابويه دفن كردند، و در «الذريعه» جلد و صفحه و شماره مرقوم فرمايد: وى در سنه 1278 بعد از برادر خود حاجى ميرزا أبو القاسم رئيس بوده و سال ها پس از اين تاريخ وفات كرد، انتهى.و ظاهرا قول الذريعه درست، و أرقام هندى لباب (چنان كه در برادرش حاجى ميرزا ابو القاسم نيز نظير آن را گفتيم) آحاد و عشراتش جابجا شده يعنى بايد 1286 باشد.
و بهرجهت، وى فرزندان چندى بازنهاد؛ اول حاجى ملا محمد على كه عالم فاضل فقيه بوده و در سنه 1285 وفات نموده، و تاريخ فوتش بدين طور در «لباب الالقاب، باب 9 ص 106» نوشته، و قدرى با وفات پدرش در 1286 كه ما استظهار نموديم خوب نميسازد و اگرچه ممكن و كثير النظير است، و خلاصه وى در مدرسه مذكوره پدر خود در مقبره ئى مخصوص دفن شد و فرزندش ميرزا محمد حسين در (1319) بيايد، و فرزند ديگر او (خواهر ميرزا محمد حسين) زوجه مرحوم ميرزا حبيب اللّه مؤلف لباب بوده، چنانكه در آن كتاب (ص 70) فرموده.
دوم ملا احمد كه در «الذريعه» جلد و صفحه و شماره مرقوم فرمايد: تملك خود را نسبت بنسخه ئى از تنقيح پدر خود نوشته.
سوم ميرزا ابو القاسم كه در نجف مجاور بوده، و در سفر هند در سنه 1345 وفات نموده، و فرزندش شيخ باقر صيدلى در نجف ساكن و نسخه ئى از «محرق القلوب» جدش بخط پدرش در نزد او بوده، چنان كه نيز در «الذريعه» جلد و صفحه و شماره مرقومه فرموده.
ص: 366
سنه 1210 قمرى مطابق سنه 1174 شمسى
غرّه محرّم الحرام ... سرطان ماه برجى
وى فرزند فتحعليشاه (1250) و خود از شاهزادگان زمان بوده كه شعر هم مى گفته و تخلص شاپور مى نموده، و همانا او در شب چهارشنبه دهم ماه رجب الفرد اين سال، چنان كه در «ناسخ التواريخ، جلد قاجاريه: 245» نوشته، مطابق (... جدى- ...
دلو) ماه برجى از بطن مريم بيگم دختر شيخ عليخان زند چنان كه هم در ناسخ (جلد مرقوم: 253) فرموده متولد شده، و بهمين مناسبت بنام جد امى خود موسوم، و بعد از آن به شيخ الملوك ملقب گرديد. در «مجمع الفصحاء 1: 36» وى را عنوان نموده و هم در جلد قاجاريه ناسخ و «مرآت البلدان، ج 1» و «منتظم ناصرى، ج 3» بتفاريق بسيارى از احوال او نوشته شده، و اجمالا از همه چنين برمى آيد كه او در سنه 1224 بحكومت ملاير و پرى و زنگنه كه محل سكونت ايلات زنديه بوده منصوب شد و در سنه 1226 دختر ميرزا محمد خان قاجار دولو را تزويج كرد، و در چمن سلطانيه جشن سور او بعمل آمد، و در سنه 1242 در موقع جهاد علماء ايران با روسيه، مأمور باقامت در قبه و بادكوبه گرديد، و در سنه 1243 قبل از وقوع معاهده تركمان چاى باز بجنگ روس رفت، و در سنه 1246 كه محمد تقى ميرزاى حسام السلطنه و محمد حسين ميرزاى حشمة الدوله باهم جنگ داشتند، وى بطرفدارى حشمة الدوله براى جنگ با حسام السلطنه ببروجرد رفت و شكست خورد، و بالاخره در زمان پدر روزگارى دراز در ملاير و تويسركان بحكومت بسر برد، و همواره در آن ناحيه بعيش و طرب و لهو و لعب مى گذرانيد، بلكه مرتكب بعضى از أعمال قبيحه ديگر كه در جلد قاجاريه ناسخ در وقايع سال 1247 نوشته نيزمى گرديد، و بعد از وفات پدر مانند بسيارى ديگر از شاهزادگان از حكومت ممنوع شده و بكنجى آرميد تا بنص جلد قاجاريه مرقوم (ص 405) در سنه هزار و دويست و شصت و سه در تبريز رخت حيات بسر منزل ممات كشيده و وفات كرد و در «مجمع» اين اشعار را از او آورده:
ص: 367
پرسيد نخست از دل ما
هر تير ستم كه از كمان جست
ايضا:
كرده با مهر تو يكباره فراموش مرا
دل ما را ستم سنگدلى در كار است
ايضا:
عجب از جنس وفا آيدم و طالع خويش
كه در اين شهر نگاريش خريدار آمد
ايضا:
آمدم تا كه ز دام تو رهانم دل را
او رهانا شده، من نيز گرفتار شدم
و اين شاپور قاجار صاحب عنوان چنان كه گفتيم نامش شيخ عليميرزا و تخلصش شاپور است كه در مجمع هم وى را در حرف شين عنوان كرده، و غير از شاپور ميرزا فرزند ديگر فتحعليشاه است كه او نامش شاپور بوده، و طبق جلد قاجاريه «ناسخ: 247» در شب 4 شنبه 13 رجب سنه 1222 متولد شده، و مادرش طبق همان جلد (ص 256) خواهر نصير خان شيركوهى رشتى بوده، و اين شيخ عليميرزاى صاحب عنوان بنص اين جلد «ناسخ: 245» چهل و شش نفر فرزند داشته كه 25 تن آنها پسر و 21 تن دختران بوده اند، و از پسران يكى نواب حاج فضل اللّه ميرزا است كه بمرقومات جلد مذكور «ناسخ: 245» مادرش زنى از تركمان بوده، و خود چنان كه در «طرائق الحقائق 3: 194» نوشته مردى درويش مسلك و ارادت خدمت مرحوم رحمتعليشاه (كه در سال 1208 ج 1 ص 28 شماره 131 گذشت) داشته، و ما در آن عنوان (ص 36) او را ذكر كرديم.
در طرائق جلد و صفحه مرقومه فرمايد: وى در شيراز از خدمت رحمتعليشاه بشرف توبه و تلقين ذكر و فكر مشرف شد، و هم آنجا توطن نمود، و بعد از مدتى دختر آقا محمد حسن تاجر كرمانى را كه مادرش خديجه بيگم دختر رحمتعليشاه بود بعقد ازدواج خود درآورد، و بعد از آن خدمت دلالت و بعضى از خدمات شخصيه بوى مرجوع شد، و آخر- الامر بخطراتنفسانى گرفتار گرديد و ادعاء طلب از مرشد خود نمود، با آن كه وقت ورود بشيراز جز لباس بر، چيزى نداشت، تا در 5 ج 1 سنه 1277 بموجب صلح نامه ئى كه نوشته شده عمل آنها خاتمه يافت، و بعد از آن از اين حركت پشيمان شد و توبه نموده و مقبول افتاد، ليكن ديگر روز خوش نديد، و اندكى پس از وفات حضرت رحمت بمكه رفت و از طرف عراق عرب بملاير كه وطن اصلى او بود باز آمد و آنجا وفات كرده و در قم دفن شد، و فرزندى از او بازماند بنام محبعلى ميرزا كه در تلگرافخانه شيراز خدمت
ص: 368
مى كرد، انتهى.
وى نيز فرزند فتحعليشاه (1250) و خود شاهزاده ئى كامكار بوده و شعر هم مى گفته و تخلص عادل مى نموده.
عليشاه در سه شنبه (...) ماه شعبان المعظم اين سال، چنان در «ناسخ، جلد قاجاريه: 245» فرموده، مطابق (دلو- حوت) ماه برجى از بطن مادر عباس ميرزاى نايب السلطنه متولد شده، و شرح أحوالش در جلد مرقوم ناسخ، و مخصوصا تفصيل ادعاء سلطنتش قسمتى از آن در (ص 264 تا 267) و قسمتى در (271 تا 278) و «مرآت البلدان: 1» و «منتظم ناصرى: 3» و بسيارى ديگر از كتب نوشته، و آنچه از آنها اجمالا برمى آيد اينكه وى در سنه 1225 در پنبك و آباران با روسيه جنگ نموده، و در سنه 1232 ملقب بظل السلطان و حاكم طهران گرديد، و سال ها حكومت آن شهر را داشت، و در سنه 1244 نظم شهر يزد بوى مفوض شد، و بعد از وفات پدر- چنان كه در «جام جم: 481» متنا و حاشية فرموده- بتحريك ميرزا ابو الحسن خان شيرازى وزير دول خارجه و علينقى ميرزاى ركن الدوله داعيه سلطنت كرد، و بنص جلد قاجاريه (ص 265) در 14 رجب بتخت موروثى جلوس نموده، و خطبه سلطنت بنام او خوانده شده و در آن خطبه او را عادل شاه ناميدند، و بر سكه سيم و زرعليشاه نقش كردند، و وجه عادل شاه را در «ناسخ: 266» گفته كه همان طورى كه عادل شاه نادرى خزانه أموال نادر را در اندك مدتى تمام نمود، او نيز دست باسراف و تبذير خزانه برگشاده و انباشته ها را آكنده و گذاشته ها را پراكنده نمود، و در ظرف چهل روز سلطنت، هفتصد هزار تومان نقد و جنس باسراف و تبذير صرف كرد، و بعضى از امراء و شاهزادگان طوعا او كرها باطاعت او درآمدند، و او ركن الدوله را بمصالحه و امام ويردى ميرزاى ايلخانى را با پانزده هزار نفر سواره و پياده و توپخانه و قورخانه براى محاربه به سمت آذربايجان نزد محمد شاه فرستاد، و چنان كه در «ناسخ: 283 و 4» نوشته پيش از آن كه لشكريان امام ويردى ميرزا بلشگر محمد شاه برسند گروه گروه از اردوى وى گريخته و بمحمد شاه پيوستند، و خود آنها درينك پى و سرچم باردوى محمد شاه
ص: 369
كه از آذربايجان مى آمد رسيدند و ركن الدوله بمحمد شاه گفت شما بآذربايجان قناعت نموده و باقى ممالك ايران را بعادل شاه واگذاريد! محمد شاه امر كرد تا او را موقوف داشتند و امام وردى ميرزا را مورد عفو قرار داد و چون بطهران رسيد و برامور مسلط شد عليشاه ناچار زنان حرم را بشفاعت برانگيخت و با فخر الدوله خواهر خود كه بنص «ناسخ: 250 و 251» نامش فخر جهان و از مادر شعاع السلطنه و زنى مجلله و حضرتش مطاف بزرگان بوده، و چند نفر از خواهران محمد شاه كه أزواج أبناء او بودند؛ در نگارستان نزد محمد شاه رفت، و ميرزا أبو القاسم قائم مقام بشاه گفت: ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه النساء! و محمد شاه او را عفو نمود و مورد مراحم خود گردانيد، و چنان كه در «جام جم» نوشته محمد صادقخان بيگدلى قصيده ئى در وقايع اين چهل روزه سلطنت او بنظم آورده و از غرايب اين كه وى در حدود بيست سال پيش از آن كه بحكومت طهران مى نشست ميرزا حسن منجم گفته بود: ازين مسند حكومت بزنخيزى مگر اين كه بتخت سلطنت خواهى نشست؛ انتهى.
و در «جنگ بهترين اشعار» اين شعر را از او آورده:
من خسته عشقم اى رفيقان
دست من بى نوا بگيريد
و عادل كه تخلص اين شاهزاده بوده تخلص چند نفر ديگر از شعراء هم بوده بدين شرح:
1- عادل خراسانى كه نيز در جنگ مرقوم نوشته 2- عادل صفوى كه وى شاه طهماسب اول است و در «مجمع الفصحاء 1: 39» ذكر شده، و در اين محل از مجمع جاى آوردن اين عادل صاحب عنوان است، ليكن او را در اين كتاب ذكر نكرده.
و اين عادل صاحب عنوان بنص «ناسخ، جلد قاجاريه: 245» بيست و دو نفر فرزند داشته، ده پسر و دوازده دختر و از آن جمله سيف الدوله ميرزا و سيف الملوك ميرزا كه هر دو از يك مادر بوده اند و او دختر قهار قلى ميرزاى نادرى است، چنان كه در «ناسخ، جلد قاجاريه: 245» فرموده، و اين ها هر دو غير از سلطان محمد ميرزاى سيف الدوله پسر خود فتحعليشاه اند كه در (1227) بيايد. و هم چنين غير از سيف اللّه ميرزا پسر ديگر خود فتحعليشاه اند كه طبق مرقومات ناسخ مزبور (ص 249) در 3 شنبه 14 رجب سنه 1229 متولد شده، و اين دو نفر عم آن دو نفر بوده اند.
و ديگر از پسران صاحب عنوان كه كوچك تر از اين دو سيف بوده، سلطان داود
ص: 370
و ميرزا است كه بناء بمسطورات كتاب «فتنه باب 23 و 24 و 55» در شب 15 صفر سنه 1265 در جنگ با ملا حسين بشرويه ئى بابى در قريه واسكس از توابع على آباد مازندران كه در يك فرسخى قريه شيخ طبرسى است بقتل رسيد، و بابيه جسدش را در همانجا سوزانيدند، و يكى از دختران او بنص «ناسخ: 265» زوجه پسر عمّش محمد حسين ميرزا حشمة الدوله بود كه در (1265) بيايد.
سنه 1175 شم
... رمضان المبارك اوّل حمل ماه برجى
* (151- وفات شيخ احمد سويدى بغدادى)*
وى فرزند شيخ عبد اللّه سويدى است كه در (ج 1 سال 1203 عنوان 89 ص 154) گذشت. و خود از علماء أهل سنت بوده و شعر هم مى گفته، و همانا او در سنه هزار و صد و پنجاه و سه چنانكه در «المسك الاذفر» است مطابق سنه 1119 شمسى متولد شده، و در نزد پدر خود و ساير علماء درس خوانده، و چندين كتاب تأليف كرده: اول «حاشيه بر شرح ازهريه». دوم «رساله ئى در تصوف». سيم «شرح قصيده بانت سعاد(1)».
ص: 371
چهارم «رساله ئى در تصوف». پنجم كتاب «محاوره و محاضره». ششم «مقامه ئى در پنجاه صفحه». هفتم كتاب «نزهة الادباء» در معنى محبت. و اينك اين أشعار از او نوشته شد:
هذا الحمى برجاله و نسائه
و ربيعه و عبيره و سنائه
قم فاجتل زهر السرور بروضه
و أفض علينا الراح بين فضائه
فالدهر يرفل فى مروط زبرجد
و الغيم مد عليه فضل ردائه
و الطل يقطر فى الرياض دموعه
و الروض يضحك فى خلال بكائه
شيخ احمد پس از مدت پنجاه و هفت سال قمرى عمر در اين سال وفات كرده و در بغداد در مقبره معروف كرخى دفن شد.
وى ميرزا جعفر موسوى است كه از سادات بزرگوار و معاريف شعراء عصر خويش بوده، و شرح أحوالش در «آتشكده، مجمره 2 پرتو 1» و «مجمع الفصحاء 2: 367» نوشته، و از آنها چنين برآيد كه او كلامى خوب داشته و طبعش در كمال سلاست بوده، و أبيات مرغوبى ميسروده، و هماره بتحصيل كمالات دينى و مراتب علمى مى پرداخته، تا در اين سال بنص مجمع وفات كرده، و اين اشعار از او نوشته شد:
افسوس كه تا بوى گلى بود بگلشن
صياد نياويخت بگلشن (1) قفس ما
و له أيضا
خواندى ز مهر سويت وخواندى ز مهر سويت و راندى ز كين مرا
بردى بآسمان و زدى بر زمين مرا
و له
براى خاطر بيگانه يارا
خطا كردى كه كشتى آشنا را
و له
غمگين ز گردش فلك پرده در نيم
جور بتان پرده نشين مى كشد مرا
و له
شنيده ام كه غمم را كسى بجانان گفت
چگونه گفت غمى را كه باز نتوان گفت
ص: 372
دلم ز كوتهى روز وصل آگه بود
كه قصه شب هجران بروز نتوان گفت
و له ايضا
من در قفس ز شوق اسيرى ترانه سنج
صياد در گمان كه گلستانم آرزو است
و له ايضا
چشمه نوش ترا غير، بها نشناسد
ور شناسد چو لب تشنه ما نشناسد
و له ايضا
گلبنى تا بگلستان و گلى بر شاخ است
كاش صياد مرا از قفس آزاد كند
و له
نديده آخر، حسن تو رفتم از كويت
هنوز گل بچمن بود كز چمن رفتم
و له
فراق؛ صبر و سكون خواهد و يقين دارم
كه من نه طاقت آن و نه تاب اين دارم
و له
اى گل چو غنچه تنگ دلى در چمن مگر
فرياد بلبلان قفس را شنيده ئى
و له
اى آن كه بديدن جمال تو خوشم
يك بار نشد دل از وصال تو خوشم
گيرم كه بناخوشى از آن در، راندى
اين را چكنى كه از خيال تو خوشم
و له
دل ميرود بجانبى و جان بجانبى
از هم گسسته مى گذرد كاروان ما
و اين غيرت اصفهانى غير از غيرت هندى است كه نامش عبد اللطيف و در «جنگ بهترين أشعار» نوشته.
وى فرزند مرحوم آقا سيد حسين 30 بن حاج مير ابو القاسم آقا سيد جعفر كبير 29 ابن سيد حسين 28 بن سيد قاسم 27 بن سيد محب اللّه 26 بن سيد قاسم 25 بن سيد مهدى 24 بن سيد زين العابدين 23 بن سيد ابراهيم 22 بن سيد كريم الدين 21 بن سيد ركن الدين 20 بن سيد صالح قصير 19 بن سيد محمد 18 بن سيد محمود 17 بن سيد حسين 16 بن سيد
ص: 373
حسن 15 بن سيد احمد 14 بن سيد ابراهيم 13 بن سيد عيسى 12 بن سيد حسن 11 بن سيد يحيى 10 بن سيد ابراهيم 9 بن سيد حسن 8 بن الامام زاده عبد اللّه 7 بن الامام موسى الكاظم 6 عليه السلام است (1).
سلسله اين نسب بطورى كه اينجا نوشته شد در چندجا از آن جمله مجموعه ئى حاوى چندين رساله از مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى (أعلى اللّه مقامه) كه در (1235) بيايد بنظر رسيده، ليكن در سلسله نسب آقا مير سيد محمد بقاء كه در (1275) بيايد و شجره نامه سيد محمد على سدهى كه اينك ذكر مى شود، سيد ركن الدين 20 را فرزند سيد زين الدين بن سيد صالح 19 نوشته كه در واقع سيد ركن الدين 21 بشود، و بناء براين سيد زين الدين مرقوم 20 و سيد حسن صاحب اين عنوان 32 خواهد شد.
و سيد محمد على 36 مذكور فرزند سيد عبد اللّه 35 بن سيد محسن 34 بن سيد حسن 33 بن سيد محمد مهدى 32 بن سيد محمد على 31 بن سيد مهدى 30 بن سيد تراب 29 بن سيد كاظم 28 بن سيد هدايت اللّه 27 بن سيد مهدى 26 بن سيد ابراهيم 25 بن سيد زين العابدين 24 مرقوم است، كه اين سيد زين العابدين را ما 23 نوشتيم و بنابر شجره نامه مرقومه كه درست تر بنظر آمد 24 خواهد شد، و اين شجره نامه در نزد سيد محمد تقى 37 فرزند سيد محمد على مرقوم بوده و آقاى سيد مصلح الدين مهدوى كه در (1334) بيايد، آن را از او گرفته و ما نزد او ديديم.
و بهرحال، حضرت امامزاده عبد اللّه 7 عليه السلام در (جلد اول سال 1193 شماره 1 ص 1) گذشت، و سيد صالح قصير 9، مردى عابد و زاهد بوده، و چنان كه در شجره مرقومه نوشته معاصر اتابك محمد، و مريدان او در لرستان و بختيارى بسيار و خود در قريه بيدهند خوانسار دفن است. و سيد جعفر كبير 29 معروف بمير و از علماء و ادباء بزرگ بوده، و در سرودن أشعار و لغت عربى نهايت تسلط داشته، و كتب چندى تأليف كرده از آن جمله كتاب «مناهج المعارف» در اصول دين، تولدش 20 صفر سنه 1090 مدت عمرش 68 سال و 9 ماه و 3 روز، وفاتش 23 ذى القعده سنه 1158، قبرش در بيرون قريه قودجان گلپايگان كه متصل بأراضى خوانسار است در نزديكى جاده، فرزندش آقا سيد حسين 30، از أجله
ص: 374
علماء محققين و أفاضل فقهاء كاملين بوده، و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله «شرح دعاء أبو حمزه ثمالى، ره». وفاتش اندكى بعد از ظهر روز يك شنبه 8 رجب سنه 1191 قبرش در خوانسار در نزديكى خانه مسكونى خودش و ما در اين كتاب دو فرزند از او مى آوريم، كوچك تر را كه آقا سيد جعفر 31 است در (1240) و بزرگ تر را كه آقا سيد حسن 31 صاحب اين عنوان است در اين جا، و چنين گوئيم كه:
مرحوم آقا سيد حسن مرقوم (أعلى اللّه مقامه) از أجله علماء و أعزه فقهاء عصر خويش بوده، و نواده برادرش مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى (عليه الرحمه) در «روضات الجنات: 516» در أحوال ميرزاى قمى بمناسبت فرزندش سيد محمد مهدى فقط اسمى از او برده، ليكن در رساله ئى كه در أحوال آباء و اجداد خود تأليف كرده و نسخه خطى منحصر بفرد آن در نزد نواده اش آقا ميرزا أحمد روضاتى سلمه اللّه تعالى موجود است (در صفحه 22) تا اندازه ئى او را مفصل تر ترجمه نموده، و درباره وى فرموده كه: او عالم فاضل فقيه نبيه محقق مدقق مجتهد متهجد جليل نبيل بارع با ورع و امام جماعت در خوانسار بوده، آن گاه شرحى درباره وى نوشته كه خلاصه آن با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين ميشود كه:
وى در سنه هزار و صد و سى و هشت مطابق سال (1104- 1105) شمسى متولد شد و مدتها در خدمت پدر بزرگوار درس خواند، بلكه در حداثت و عنفوان جوانى هم از مجالس فوائد جد جليل خويش برخوردار گرديد، و در عتبات عاليات چندى بمجلس درس مرحوم شيخ يوسف بحرينى درآمده و در خدمت او بتحصيل اشتغال ورزيد، و با مرحوم حكيم الهى و فقيه ربانى ملا محمد مهدى نراقى (قدس اللّه سره العزيز) رفاقتى شايان بهم رسانيد، و هماره اين دو عالم عامل و فقيه فاضل با يكديگر ارسال مراسلات داشتند، و از جمله صورت نامه ئى در همان صفحه 22 نقل كرده كه آنرا اين سيد جليل القدر بدان فقيه عظيم الشأن نوشته بدين نحو:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه و سلام على عباده الذين اصطفى محمد و آله الطاهرين اجمعين.
سلام من سلام ذى الجلال
و ذى الاكرام بر ذى نوال
على من ان رقمت له مديحا
لكان دون رتبته مقالى
من عبد مقترف لما جناه معترف بما فرط فى جنب مولاه محتاج الى رحمة ربه و
ص: 375
نواله راج شفاعة جده و آله صلى اللّه عليهم اجمعين و سلم و رحم و كرم.و هو الضعيف الفقير الى اللّه الغنى القوى، حسن بن الحسين الحسينى الموسوى، غفر اللّه لهما الزلات و بدل سيئاتهما حسنات، الى المولى الاولى.
الى آخر الرقيمة الكريمة، كه در ص (ص 23) ختم شده و در حاشيه (ص 22) نوشته كه: لا يخفى أن اقتصارنا على ذلك، و اختيارنا اياه من البين؛ اما لوجازة مضامينه دون غيره، أولانا بصدد بيان ما من الراقم بدى، فيستدعى ذكر أحواله كك، انتهى.
مرحوم سيد (ره) تأليفاتى دارد: اول حواشى كثيره «بر شرح لمعه» و «مدارك».
دويم «مسئله ئى در طهارت». و بالاخره در اين سال وفات كرده، و چندين فرزند بزرگوار از او بازماند كه اكبر و أقدم آنها سيد ابو القاسم 32 است كه در (1212) بيايد.
و ديگر سيد محمد مهدى 32 كه در (1246) بيايد. و ديگر سيد محمد 32 كه در سنه 1227 وفات كرده، و برادرش سيد محمد مهدى دو بيت در ماده تاريخ او گفته كه در أحوال او نوشته ميشود.
وى فرزند مرحوم آقا مير سيد على 38 بن مير محمد باقر 37 بن مير اسمعيل واعظ 36 بن مير أبو صالح 35 بن مير عبد الرزاق 34 بن سيد محمد 33 بن سيد أبو المعالى 32 بن سيد شمس الدين محمد 31 بن سيد عبد الرضا 30 بن سيد ابو الفتح محمد 29 بن سيد مهدى 28 بن سيد تاج الدين على 27 بن مير شمس الدين على 26 بن سيد ناصر الدين احمد 25 بن شريف الدين محمد 24 بن شمس الدين أبو القاسم على 23 بن عميد الدين عبد المطلب 22 بن جلال الدين ابو نصر ابراهيم 21 بن عميد الدين عبد المطلب 20 بن شمس الدين على 19 بن تاج الدين ابو الحسن على 18 بن شمس الدين ابو القاسم على 17 بن عميد الدين ابو جعفر 16 بن عز الدين ابو نزار عدنان 15 بن أبو الفضائل عبد اللّه 14 بن أبو على عمر المختار 13 بن ابو العلا مسلم الاحول 12 بن ابو على محمد امير الحاج 11 بن محمد الاشتر 10 اعرجى حسينى (رحمه اللّه) است.
حضرت محمد الاشتر 10 در (ج 1 سال 1193 در عنوان 3 ص 6) گذشت.
نواده اش مسلم الاحول 12 أمير حاج و مردى شجاع بوده چندان كه وى را «كبش
ص: 376
بنى عبيد اللّه» مى گفته اند و در سنه 389 بقتل رسيده. فرزندش عمر المختار 13 نيز امير حاج و نقيب نجف بوده، و از غايت جلالتى كه داشته أولادش را بوى نسبت داده و آنها را مختارى گفتند، و سلسله ئى از سادات أعرجى از اينجا جدا شده و جماعتى كثيره از علماء و أعيان از آنها بهم رسيده اند.و شمس الدين على 17 در سنه 536 متولد شده، چنان كه در كتاب «ماضى النجف و حاضرها 1: 209» نوشته، و بطورى كه در «الذريعه 9: 542 شماره 2999» فرموده سيدى متأدب و شاعر و نقيب در كوفه بوده و ديوانى در أشعار دارد، انتهى.
و شمس الدين على 23 در سنه 836 وفات كرده و در سبزوار دفن است، چنان كه در كتاب «مشجر ابو جميل: 72 نسخه خطى» نوشته، و در آنجا شمس الدين على 26 را على الاكبر نوشته. و تفصيل اين كتاب مشجر اين است كه سيد جلال الدين أبو نصر ابراهيم 21 فرمان داده بمحمود بن على المنكديم لمعروف بأبو جميل تا «عمدة الطالب» را كه مبسوط و عربى بوده مشجر و فارسى نمايد، و او هم چنين كرده و قدرى هم از خود در نام ساداتى كه در عمده نيامده اند بر آن افزوده و اين كتاب در نتيجه بوجود آمده و بمشجر أبو جميل معروف شده. و برحسب طبقه اين دو مؤلف، اين مشجر نيز در همان حدود تأليف عمده تأليف شده است.
آنگاه چندى بعد از آن، امير روح الامين مختارى كه از علماء مائه يازدهم و برادر ابو المعالى 32 (مذكور در عمود نسب صاحب عنوان) بوده، و در «روضات:
649» نامش برده شده، فرمان داده تا سيد محمد أمين بن شاه حسين بن شمس الدين على سلطان المختارى الحسينى حاكم سبزوار نسخه ئى از آن را براى وى بنويسد و او هم چنين كرده، و بعضى از شعب مختارى ها را كه تا آن وقت پيدا شده بودند بر آن افزوده، و آن نسخه اينك نزد اولاد أمير روح الامين از سادات محله ترواسگان اصفهان و ملك آن جماعت ميباشد، و ما آنرا در دست آقاى خاتون آبادى كه در (1316) بيايد زيارت كرديم، و تاريخ كتابت، و هم چنين اتصال نسب سيد محمد أمين كاتب بيشتر از آن چه نوشتيم در آن نبود.
و خلاصه، مير شمس الدين على 26 در سنه 954 وفات كرده، و أولاد او در مائه يازدهم و دوازدهم در اصفهان بوده و بعضى از علماء و أعيان از آنها بهم رسيده اند، يكى مرحوم مير بهاء الدين محمد 33 مختارى (رحمه اللّه) ابن سيد محمد باقر 32 بن
ص: 377
سيد محمد 31 كه از علماء معروف و صاحب تأليفاتى است، و در «روضات: 651» در عنوانى مخصوص ترجمه شده، و ديگر مرحوم سيد ناصر الدين احمد 34 بن سيد محمد 33 بن امير روح الامين 32 مذكور كه در (ص 649) او را ذكر كرده، و فرمايد:
وى روايت مى كند از فاضل هندى و از او مرحوم ميرزا ابراهيم قاضى (ره). ديگر امير اسمعيل 36 واعظ كه در عمود اين نسب افتاده، و در «ارشاد المسلمين: 38» او را ذكر كرده و فرمايد: امام جماعت و واعظ در مسجد شاه اصفهان بوده، و چندين كتاب تأليف كرده و فرزندان چندى ذكورا و اناثا داشته، انتهى.
و فرزند او مير محمد باقر 37 چنان كه هم در آن كتاب (ص 38) فرموده از علماء عصر خويش و امام جماعت در مسجد شاه و مدرس مدرسه ميرزا مهدى در لب جوى باباحسن در محله بيدآباد بوده و ثروتى بسزا داشته و از صاحب عطاهاى آن عصرشمرده مى شده و كتب چندى تأليف كرده و از جمله نعم حضرت حق تعالى بوى اين كه هفت نفر پسر داشته همه فريد دهر و يگانه عصر، انتهى.
و همانا فرزند اول او مرحوم مير محمد صادق 38 بوده كه در مسجد شاه امامت جماعت و هم آنجا در منبر موعظه مى نموده و تأليفاتى دارد و در زمان خود در اصفهان شهرت و اهميت و علو مقامى زايد الوصف داشته چندان كه حكومت هاى آن عصر در اصفهان بدون رأى او اقدام در عملى نمى كرده اند و در أثر اين همت و علو مقام اولاد او و برادرانش بوى منسوب و خود سرسلسله جماعتى از سادات شده كه آنها را سادات مير محمد صادقى گويند. و اينجا شعبه ئى از ساير سادات مختارى جدا گشته و چهارمين بار سلسله ئى مخصوص از عمودى معلوم از أولاد حضرت امير المؤمنين عليه السلام تشكيل طايفه ئى داده اند.
يعنى اول حسينى، كه از ساير أولاد آن جناب جدا و منسوب بحضرت سيد الشهداء عليه السلام گرديده اند. دوم أعرجى، كه منسوب بجناب عبيد اللّه الاعرج 5 و از ساير سادات حسينى متميز شده اند. سوم مختارى كه منسوب بعمر المختار 13 و از ساير سادات اعرجى منفصل گشته اند. چهارم مير محمد صادقى كه منسوب باين مير محمد صادق و از ساير سادات مختارى جدا شده اند و تاكنون بهمين كلمه مير محمد صادقى معروف اند، اگرچه بعدا نسبت بمرحوم صاحب عنوان خود را مدرس هم گفته اند، ليكن تميز تمام آنها تاكنون بهمين كلمه مير محمد صادقى ميباشد.
ص: 378
و بهرحال، فرزند دويم مرحوم مير محمد باقر مذكور؛ مرحوم حاج مير اسمعيل 38 است كه در (1300) بيايد، و فرزند سيم او مرحوم آقا مير علينقى 38 است كه در (1363) بيايد، و فرزند چهارم و پنجم و ششم؛ مير محمد مهدى 38 و مير محمد كاظم 38 و مير محمد رضا 38 است كه آنها را در «ارشاد المسلمين» در (ص 42 و 43) عنوان كرده و فرمايد از هريك أعقابى منتشر شده است.
و بالاخره فرزند هفتم او مرحوم آقا مير سيد على 38 (رحمه اللّه) است كه در (ص 43) او را عنوان كرده و شرحى درباره او نوشته بخلاصه اين كه وى هرچند سنا از برادران خود كوچك تر بوده، ليكن از جهت علم و زهد و أخلاق، يگانه أولاد مرحوم مير محمد باقر شمرده ميشده، و مدتى در نزد پدر خود درس خوانده و چندى هم خدمت آقا محمد بيدآبادى تحصيل فقه و حديث و أخلاق نموده تا در فنون ظاهر و باطن كامل گرديد، و هماره بگوشه گيرى و انزواء بسر رسانيد، و كتبى برشته تأليف كشيد و پس از وفات برحسب وصيت نعش او را بعتبات بردند، انتهى.
آنگاه پنج پسر براى او در صفحات متفرقه ذكر كرده كه سيم و چهارم آنها آقا مير محمد جعفر 39 و آقا مير زين العابدين 39 ميباشند و هر دو در صفحه 39 ذكر شده و از علماء بوده اند، و دويم و پنجم آقا مير محمد حسين 39 و آقا مير محمد باقر 39 در (1288) و (1216) بيايند. و اول كه أعظم و أشهر أولاد بوده مرحوم آقا مير سيد حسن 39 صاحب اين عنوان (أعلى اللّه مقامه العالى) است.*** مرحوم آقا مير سيد حسن (قدس اللّه تعالى روحه الشريف) از أعاظم علماء محققين و افاضل فقهاء و اصوليين فرقه محقه شيعه بوده، تحقيقات علميه و أفكار باكره ئى كه وى در مجلس درس خويش بيان مى نموده، همه محير عقول أرباب فضل و كمال و مطرح انظار اصحاب دقت و نظر گرديده، و تأثيرى كه نفس او در تدريس داشته تاكنون كسى نديده و نشنيده.
شرح أحوالش در چندين كتاب نوشته، مانند «روضات الجنات: 183» و «مستدرك الوسائل 3: 402» و «تذكرة القبور: 100» و «فوائد الرضويه 1: 110» و «ارشاد المسلمين: 44» و غيره و از آنها همه چنين برآيد كه بنص اين كتاب أخير (ص 47) در اين سال متولد شده، و چندى در نزد پدر خود در علوم مقدماتى و فقه و اصول
ص: 379
درس خواند. آن گاه بمدارس علماء آن عصر در اصفهان مانند شيخ محمد تقى ايوان كيى و حاجى كرباسى حاضر شد، و هم شطرى از علوم عقليه را در نزد ملا على نورى دريافت.
و بعد از چندى بعتبات عاليات رفت و آنجا مدتى در كربلا در خدمت شريف العلماء و شيخ محمد حسين صاحب «فصول» در اصول، و در نجف در نزد شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» در فقه تحصيل كرد، و بعد از آن زمانى برياضت و تكميل نفس پرداخته و باز باصفهان برگشت و ثانيا بمجلس درس حاجى كرباسى حاضر شد و چون خود را مستغنى از مجلس درس وى ديد، بعدا باز با برادر خود آقا مير زين العابدين بعتبات رفت و چندى مانده و باز باصفهان آمد و خود در خانه خويش بتدريس پرداخت و مانند استادش حاجى كرباسى چنان كه در «درة البيضاء» تصريح بدان فرموده همى بكرسى برنشست، و اصولى مركب از اصول اساتيد خود يعنى شريف العلماء و شيخ محمد تقى و صاحب فصول و حاجى كرباسى ترتيب داده، و اين وقت است كه بيانات خوش و تقريرات دلكش وى در أطراف بلاد منتشر گرديد و چنان كه در «مستدرك» فرموده علماء و طلاب از اطراف بلدان شد رحال براى استفادت علوم شرعيه بسوى او كردند و آوازه حسن سليقت و جودت طريقت او در تدريس عالم گير شد، تا آنجا كه به مدرس مطلق معروف گرديد، و با اين كه سال ها بود اين كلمه خاص مرحوم آقا ميرزا ابو القاسم مدرس (كه در ج 1 سال 1202 عنوان 74 ص 129 گذشت) شده و بعد از وفاتش در خانواده او مانده بود آن جناب هم بدين كلمه شهرت يافت و بعد از وى هم تاكنون در خانواده او باقى است، و افراد اين دو طايفه آن را در اين سنوات اخيره نام خانوادگى خود قرار داده اند و بكلمه خاتون آبادى و صادقى و غيره از يكديگر امتياز مى يابند. و مرحوم حاجى كرباسى از اين مجلس تدريس و آن هم بر كرسى با آن شهرتش بسادگى و از دنياگذشتگى قدرى رنجش بهم رسانيد و بحكومت وقت در اصفهان منوچهر خان معتمد الدوله اظهار نمود، و او خود بنفسه روزى بطرف خانه وى آمده اتفاقا در موقعى كه تلامذه از مجلس درس برخاسته بودند و آن مرجعيت و مطبوعيت و اهميت و متبوعيت را كه ديد حاجى را ساكت فرمود، ليكن مرحوم آقا مير سيد حسن (قدس سره) از حسن فطرت و خلوص نيت هيچ باين مطلب وقعى ننهاد و بأخلاق فاضله و ملكات ملكوتيه همى بكار خويش ادامه داد.
در «روضات الجنات» فرمايد: لم أر فى قدسية ذاته ثانيه، و لا فى ملكية
ص: 380
الصفات مدانيه، كأنه ما جبل الا بالرضاء و التسليم، و ما أتى اللّه الا بقلب سليم، انتهى.
و برادر بزرگوار مؤلف روضات، عالم فاضل شهير و محقق متبحر بى نظير مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم (رحمه اللّه) در وصف او فرموده: و لعمرى انه كان استادا كاملا فى الاصول (الى أن قال) و قد كان شجرة التقوى و كان رؤيته (ره) كافية للارشاد و الموعظة، كما ورد فى بعض أخبار محامد علماء [الطائفة] الحقة، انتهى.
و عالم عامل بزرگوار عالى مرحوم آقا ميرزا ابو المعالى (عليه الرحمة) بناء برآنچه در «درة البيضاء: 5» نوشته درباره اين استاد خود فرموده:
أعدى الزمان سخائه فسخابه
و لقد يكون به الزمان بخيلا
هيهات لا يأتى الزمان بمثله
ان الزمان بمثله لبخيل
ما أتى اللّه الا بقلب سليم، و كأنه ما جبل الاعلى الرضاء و التسليم، و لعمرى يعسر غاية العسر و يندر كمال الندرة اتفاق مثله الا بعد العصمة، و كأنه لم يشم رايحة الهوى، و هو كان كثير الفكر و التعميق، و مستقيم السليقة، و لقد ندر مثله بين الاصحاب، انتهى.
و همانا اين دو بيت مذكور اولى از متنبى و دويمى از أبو تمام است. و در «المآثر و الآثار: 72» در عنوانى كه براى او منعقد نموده فرمايد: علامه زمان و محقق دوران بود، گروهى از مجتهدين بزرگ در محضر مبارك و مدرس ميمون وى تربيت يافته اند، انتهى.
و در «مستدرك» نوشته كه قبل از وفات او متعارف در طلاب اصفهان نبود كه براى تحصيل علوم دينيه مانند غير خودشان بعراق هجرت كنند، انتهى.
و بطورى كه در «قصص العلماء: 80» نوشته وى سفرى با آقا محمد مهدى فرزند حاجى كرباسى بطهران رفته اند و در آنجا آنها را با ملا عبد الكريم ايروانى ملاقات و در عباراتى از يكى از كتب حاجى مقالاتى دست داده، و از جمله آثار نافعه آن جناب بناء مسجدى است در محله نو كه يكى از محلات اصفهان است و خانه مسكونى او در آن محله بوده كه وى با وجود فقر و تنگدستى و اين كه هرچه بدست او مى رسيده صرف فقراء و طلاب مى كرده، آن را بناء نموده و از حيث روح و صفاء و هندسه و بناء بغايت خوش وضع و بى نظير و باسليقه مى باشد ليكن هنوز باتمام نرسيده بود كه وى وفات كرد، و پس از او مرحوم رحيم خان بيگلر بيكى در اتمام آن اقدام نموده، در سنه 1290 آنرا تمام و خود در سنه 1295 وفات كرده و ازاين رو معروف بمسجد رحيم خان و يكى از جوامع معظمة
ص: 381
مهمه اصفهان بشمار آيد.
و اينك صورت تأليفات شريفه آن بزرگوار: اول اجازات كثيره براى بسيارى از علماء أعلام (أعلى اللّه مقاماتهم) كه أسماء بعضى عنقريب ذكر ميشود. دويم كتاب «جوامع الكلم» در اصول فقه كه در «تذكرة القبور» فرمايد: خيلى كتاب با تحقيق پرمطلب مرغوبى است، انتهى. و در «الذريعه 5: 247 شماره 1192» نام آنرا «جوامع الاصول» نوشته، و آنچه ما نوشتيم از «روضات» و غيره است كه ظاهرا بدون واسطه يا مع الواسطه از آن نقل كرده اند، و قول الذريعه درست تر مينمايد. سيم «حاشيه بر شفاء» شيخ الرئيس در حكمت كه در «ارشاد» فرمايد نسخه أصل آنرا در نجف ديدم و تمام نشده، انتهى. چهارم «رساله ئى در أصالت براءت» كه مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم آن را در اجازه آقاى شريعت ذكر كرده و آنجا فرموده كه وى نخست اشتغالى بوده پس از آن برگشته و اصالت برائت را مستقلا نوشت و بناء برآن نهاد، انتهى.
پنجم «رساله ئى در أصالت صحت». ششم «رساله ئى در سؤال و جوابهاى متفرقه».
هفتم «رساله ئى در عدالت». هشتم «رساله ئى در قاعده لا ضرر و لا ضرار». نهم «رساله ئى در مناسك حج». دهم «رساله ئى فارسى در عبادات» براى مقلدين.
يازدهم «رساله ئى مبسوط در شك در مكلف به». دوازدهم «شرح كتاب نافع» در مختصر شرايع كه اصل و مختصر هر دو تأليف محقق اول است، و اين شرح مفصل و مبسوط ولى ناتمام ميباشد. سيزدهم كتابى مبسوط در فقه كه طهارت و بعضى از نماز از آن بيرون آمده.
و اينك أسامى اساتيد و مشايخ اجازات او آورده ميشود: اول مرحوم حاج ميرزا زين العابدين خوانسارى (أعلى اللّه مقامه) كه در (1275) بيايد. دويم مرحوم آخوند ملا على بن جمشيد نورى (نور اللّه مرقده) كه در (1246) بيايد. سيم مرحوم والدش آقا مير سيد على بن مير محمد باقر (رحمة اللّه تعالى عليه). چهارم مرحوم حاجى محمد ابراهيم كرباسى (رضى اللّه عنه) كه در (1261) بيايد. پنجم مرحوم شيخ محمد تقى ايوانكيى (طاب ثراه) كه در 1248 بيايد. ششم مرحوم شيخ محمد حسن صاحب جواهر (نور اللّه قبره) كه در (1266) بيايد. هفتم مرحوم شيخ محمد حسين صاحب فصول (طيب اللّه ثراه) كه در (1261) بيايد. هشتم مرحوم شريف العلماء ملا محمد شريف آملى (قدس اللّه روحه) كه در (1245) بيايد.
ص: 382
و از اين هشت نفر، مرحوم حاج ميرزا زين العابدين فقط شيخ اجازت روايت و صاحب جواهر هم استاد درس و هم شيخ روايت است، و شش نفر ديگر فقط استاد درس اند.
و همانا اين فقير خود از مرحوم آقا مير سيد حسن ثانى نواده آن جناب فرزند مرحوم آقا مير محمد تقى شنيدم كه مى فرمود: آن جناب را اعتناء و اعتقاد باجازت روايت و استجازت از مشايخ نبوده، و لذا هيچ وقت از أساتيد خود اجازت نخواست تا اينكه تلامذه آن بزرگوار از او اجازت روايت خواستند و او خود را بى اسناد ديده و محتاج باجازت گرديد، پس بشاگردمحقق بى نظير خود مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم أمر كرد كه وى از پدر خود مرحوم حاجى ميرزا زين العابدين خوانسارى براى او اجازه روايتى بگيرد، و حاجى ميرزا زين العابدين پس از اطلاع با نهايت افتخار اجازتى در روايت براى او نوشته و ارسال داشت، و سند روايتى او فقط منحصر بدين طريق است، و متصل بهمين جناب ميباشد، انتهى.
ليكن مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى (أعلى اللّه مقامه) در اجازه ملا حسين كرمانى، هم روايت او را از صاحب جواهر ذكر كرده، و ظاهرا اين تذكر او بلزوم روايت بعد از حدود 1262 بوده كه وى پس از استجازت از حاجى ميرزا زين العابدين از استاد خود صاحب جواهر نيز اجازه گرفته و اساتيد سته ديگر او هيچ يك زنده نبوده اند كه وى از آنها اجازه بگيرد.
و بهرحال، چنان كه نوشتيم نفس او در ترقى شاگردان تأثيرى غريب داشته و از اين رو از بلاد عديده براى تلمذه رو بسوى او مى نموده اند و شاگردان كثيره از مدرس مقدس او برخاسته اند كه چندين نفر ايشان از أجله علماء اعلام و اعاظم محققين و مروجين اسلام و مراجع أنام گرديده اند، و اينك أسماء بعضى از آنها كه نزد او درس خوانده يا از وى اجازت روايت گرفته اند نوشته ميشود:
اول مرحوم ملا حيدر اصفهانى كه در (1288) بيايد «ش». دوم مرحوم حاجى ملا شكر اللّه لواسانى كه در (1319) بيايد «ش». سيم ملا على اصغر خوسفى بيرجندى. چهارم ملا على اصغر ابن محمد حسن سرچاهى بيرجندى، و اين دو شاگرد بوده و در (1293) بيايند. پنجم مرحوم آقا ميرزا أبو المعالى محمد كرباسى (أعلى اللّه مقامه) كه در (1247) بيايد. ششم مرحوم ملا محمد باقر بن جعفر فشاركى عليه الرحمة
ص: 383
كه در (1314) بيايد. هفتم مرحوم آقا ميرزا محمد باقر بن زين العابدين چهارسوئى (قدس سره) كه در (1226) بيايد. هشتم مرحوم آقا ميرزا محمد حسن بن محمد على نجفى (رضى اللّه عنه) كه در (1235) بيايد. نهم مرحوم حاج ميرزا محمد حسن بن محمود شيرازى (رحمه اللّه) كه در (1230) بيايد. دهم مرحوم ميرزا محمد هاشم چهارسوئى (طاب ثراه) كه در (1235) بيايد.
و اين ده نفر همه شاگرد درس اند، الا آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى كه وى فقط از او روايت مى كند، و آقا ميرزا محمد هاشم هم در نزد او درس خوانده و هم از او اجازت روايت دارد، و ملا على اصغر سرچاهى را در «بهارستان» نوشته كه اجازه ئى از صاحب عنوان دارد كه در آن تصريح ببلوغ وى بدرجه اجتهاد نموده، انتهى.
و على الجمله، اين سيد فقيه بصير، و مدرس محقق بى نظير كه ديده دوران مانندش نديده، و گوش روزگار همالش نشنيده، چنان كه در «ارشاد: 47» فرموده:
خوش درخشيد ولى دولت
مستعجل بوديعنى با سنى در حدود شصت و سه، در سيم ماه جمادى الاخره سنه هزار و دويست و هفتاد و سه مطابق (...) دلو ماه برجى وفات كرد، و در كنار دالان مسجد مرقوم خود در مقبره ئى مخصوص دفن شد، و اينك آن روضه متبركه زيارتگاه أهل علم و عمل و محل روا شدن حاجات ارباب حوائج و أمل است، و شبكه ئى آهنى از آن بجاده ئى كه بطرف خيابان شاه ميرود باز ميباشد. و در طرفين و حوالى آن قبر مطهر در بقعه و هم بيرون بقعه در صحن خارج از آن جماعتى ديگر از اقوام و أولاد و أقارب وى و غير آنها مدفون اند، و بحمد اللّه تعالى ما را مكرر فيض زيارت آن تربت پاك و روضه تابناك نصيب افتاده، چنان كه هم در ماه ذى الحجة سنه 1333 از فرط اخلاص و ارادت و عشق و علاقه و محبتى كه نسبت بوى در وجود خود مى يافتم قصيده ئى مخمس در مدح و منقبت او انشاء نمودم كه آنرا در «بياض اشعار» خويش و هم در أصل «مكارم الاثار» نوشته ام، و اينجا آوردن آن موردى ندارد.
و پس از وى بهفت ماه، چنان كه در دار السلام مرحوم حاجى نورى (ج 1: 245) نوشته، زوجه او وفات كرد، و بنص «ارشاد: 47» سه پسر و دخترى از آن جناب بازماند كه از پسران مرحوم آقا مير سيد على 40 در (1253) و مرحوم آقا مير محمد تقى 40 در (1273) بيايند.
ص: 384
وى فرزند مرحوم ميرزا مهدى 36 بن صدر الدين سيد محمد ميرزا كوچك 35 بن ميرزا مجد الدين محمد 34 بن صدر الدين سيد عليخان 33 بن ميرزا نظام الدين احمد 32 ابن ميرزا محمد معصوم 31 بن ميرزا نظام الدين احمد 30 بن ميرزا معز الدين ابراهيم 29 بن امير سلام اللّه 28 بن مير عماد الدين مسعود 27 بن مير صدر الدين كبير ابو المعالى محمد 26 بن حاجى غياث الدين منصور 25 بن مير صدر الدين محمد 24 بن مير شرف الدين ابرهيم 23 بن مير صدر الدين محمد 22 بن امير عز الدين اسحق 21 بن سيد ضياء الدين على 20 بن فخر الدين امير عربشاه 19 بن عز الدين ابو المكارم اميران به 18 بن خطير الدين أميرى 17 بن شرف الدين ابو على حسن 16 بن ابو جعفر حسين الشاعر 15 ابن ابو سعيد على الشاعر نصيبينى 14 بن ابو ابرهيم زيد الاعثم 13 بن ابو شجاع على الزاهد 12 بن ابو جعفر محمد 11 بن ابو الحسن على نجران 10 بن ابو عبد اللّه جعفر 9 ابن نصير الدين ابو جعفر احمد السكين 8 بن ابو عبد اللّه جعفر الشاعر 7 حسينى (ره) است.
حضرت جعفر الشاعر 7 در (جلد اول سال 1199 عنوان 48 ص 98) گذشت.
فرزندش جناب احمد السكين 8 كه گاهى او را اشتباها احمد بن السكين نيز مى گويند، از رواة حضرت امام رضا عليه السلام بوده، و نوشته اند كه آن حضرت كتاب «فقه الرضا» را در سنه 200 براى او نوشته، و در محرم سنه 203 اجازت روايت آنرا بوى داده.
و ابو سعيد على الشاعر 14 نخستين كسى است از اين سلسله كه در حدود چهارصد و اندى بشيراز آمده و در محله دشتك اقامت نمود، و در أثر آن اعقاب او بسادات دشتكى معروف شدند.و سيد ضياء الدين على 20 از علماء بوده، وفاتش سنه 685 قبرش در قبرستان درب سلم شيراز.
فرزندش امير عز الدين اسحق 21 از علماء و زهاد بوده، و كتابى بنام «مفتاح الدجى» در نصايح و تصوف تأليف نموده، وفاتش سنه 717، قبرش در مسجد جامع عتيق شيراز. و فرزندان او دو شعبه شده اند.
يك شعبه از فرزندش ابو هاشم 22 جدا شده كه أولاد ايشان در قريه دهاقان سميرم
ص: 385
اصفهان بوده؛ و أعقاب آنها تاكنون در جهرم موجود و بسادات مير باقرى معروف اند، و نسب خود را بأبو هاشم مذكور از روى سنگ قبور متصل مينمايند، و تاريخ تولد و وفات بعضى از أجداد خود را ضبط نموده اند كه كاشف از صحت انتساب مى باشد. ليكن چون كسى از معاريف و علماء از آنها نديدم در اين كتاب ذكر نكردم.
و شعبه ديگر از فرزند ديگرش مير صدر الدين محمد مذكور در عمود اين نسب.
و اين مير صدر الدين محمد 22 از نقباء و سادات عظام بوده، وفاتش سنه 767 قبرش در حجره كوچكى در محله لب آب شيراز.
فرزندش مير شرف الدين ابراهيم 23 از وعاظ عصر خود بوده وفاتش 22 صفر سنه 788 قبرش نزد پدرش.
فرزندش مير صدر الدين محمد 24 در سنه 828 وفات كرده و در بقعه دشتك نزد پدر و جد خود دفن شده.
فرزندش حاجى مير غياث الدين منصور 25 در هشتصد و هفتاد و اندى وفات كرده و نزد پدران خود در بقعه مذكوره دفن است.
فرزندش مير صدر الدين محمد 26 از أجله حكماء و متكلمين و أعاظم علماء محققين و ملقب بصدر الحكماء و معروف بمير صدر كبير است، و كتب بسيارى تأليف كرده از آن جمله رساله ئى در اثبات واجب، انجام تأليف آن محرم سنه 903، تولدش بامداد روز 3 شنبه 2 شعبان سنه 828 مدت عمرش 75 سال و 1 ماه و 10 روز، شهادتش صبح جمعه 12 رمضان سنه 903، قبرش در صفه شمالى مسجد سرپوشيده مدرسه منصوريه در شيراز.
فرزندش مير عماد الدين مسعود 27 عالم و واعظ بوده و در حدود 955 وفات نموده.
فرزندش امير سلام اللّه 28 پس از پدر بتدريس مشغول بوده، وفاتش در حدود 975.
فرزندش ميرزا ابراهيم 29 بافاده علوم مشغول بوده وفاتش در حدود نهصد و نود و اندى.فرزندش ميرزا نظام الدين احمد 30 علامه، از علماء بوده و رساله ئى در «اثبات واجب» تأليف نموده، وفاتش سنه 1015.
فرزندش ميرزا محمد معصوم 31 از علماء و محدثين بوده و در سنه 1032
ص: 386
وفات نموده.
فرزندش ميرزا نظام الدين احمد 32 از علماء و ادباء بوده و ديوانى در اشعار بعربى دارد، تولدش سنه 1027 مدت عمرش 58 سال وفاتش سنه 1085 قبرش در حيدرآباد دكن هند معروف است.
فرزندش مرحوم مير سيد عليخان 33 شيرازى (أعلى اللّه مقامه) از معاريف علماء أعلام، و در عربيت و أدبيت مقامى سامى دارد، و كتب بسيارى تأليف كرده، همه در غايت جلالت و نفاست كه اعظم و أشهر همه كتاب «رياض السالكين» در شرح صحيفه جدش حضرت سيد الساجدين عليه السلام است. انجام تأليف آن چاشت بلند روز شنبه 21 شوال سنه 1106 و نسب شريفش با تواريخ أجداد و أولادش بطورى كه نوشته شده و ميشود منقول از «فارسنامه ناصرى، گفتار 2 ص 80» و ما بعدها است و از تمام انساب ساداتى كه در اين كتاب نوشته شده و ميشود مطلقا أصح و أوضح و روبراه تر است. تولدش هنگام غروب آفتاب شب شنبه 15 ج 2 سنه 1052 وفاتش ذى الحجة سنه 1118 قبرش در جوار حضرت شاه چراغ (ع) در شيراز.
فرزندش ميرزا مجد الدين محمد 34 از معاريف عصر خود در فارس بوده تولدش سنه 1105 مدت عمرش 76 سال وفاتش سنه 1181 قبرش در قريه رونيز علياى بلوك ميمند فارس. و او بطورى كه در «تذكرة العارفين: 100» نوشته دختر ملاشاه ولى دارابى را (كه از عرفاء بوده و كتابى بنام «لطيفه غيبيه» در شرح غزليات خواجه حافظ «ره» نوشته) بزوجيت داشته، و بموجب مسطورات «فارسنامه، گفتار 2 ص 29 و غيره» هفت نفر پسر بعد از خود باقى نهاده.
اول ميرزا سيد على 35 مشهور بميرزا بزرگ كه در سنه 1126 متولد شده و پس از 59 سال عمر در سنه 1185 وفات كرده. دوم ميرزا سيد محمد 35 كه در عمود اين نسب افتاده. سوم ميرزا جانى 35 كه در (1212) بيايد. چهارم حاجى ميرزا غياث الدين 35 كه در (1245) بيايد. پنجم ميرزا احمد 35. ششم ميرزا كاظم 35 كه در 1236 وفات كرده. هفتم ميرزا حسن 35 كه در (1237) بيايد.
و در اين كتاب ما از أحوال و اعقاب اول و پنجم و ششم چيزى نياوريم و در اينجا فقط گوئيم كه ميرزا سيد محمد فرزند دويم وى مشهور بميرزا كوچك و از أهل علم بوده و در سنه 1128 متولد شده و پس از مدت 71 سال عمر در سنه 1199 وفات كرده و نزد پدر خود دفن
ص: 387
شده و دو پسر از او بازماند: اول ميرزا محمد على 36 كه در «فارسنامه، گفتار 2 ص 232» اعقابش ذكر شده اند. دوم ميرزا مهدى 36 كه در عمود اين نسب است و بمسطورات همين صفحه از أهل علم و كمال بوده و در سنه 1226 در قريه ششده فسا وفات نموده، و دو نفر پسر باقى نهاد كه دويم آنها ميرزا عبد الصمد 37 است كه او را در (ص 233) ذكر كرده و فرمايد در أخلاق حميده اقتداء ببرادر مهتر خود نموده و اين دو بيت را در خطاب بميرزا محمد حسين وكيل الملك فرموده:
نالم ز عطايت ار جهان ما حصل است
بالم ز عطاى غير گر يك بصل است
زيرا كه ز ابر دجله در تحت رجا است
زيرا كه ز خاك قطره فوق أمل است
انتهى، و بالجمله پسر بزرگ ميرزا مهدى مرحوم حاجى ميرزا عبد الرحيم 37 صاحب اين عنوان است كه عالم و فاضل و شاعر بوده، و در «فارسنامه 2: 232» او را عنوان نموده و فرمايد: در محاورات علميه ميانه أقران مشهور و در مناظرات نظريه بايراد براهين قطعيه منصور بود. آن گاه شرحى در أحوال او نوشته بخلاصه اين كه او در اين سال در قريه شش ده فسا متولد شده و در شيراز كسب كمالات نموده تا در هر فنى از فنون بر أقران فايق آمد و در كار معيشت از املاك موروثه گذرانى بآسايش داشت و سالها نفس خود را برياضات شرعيه مرتاض داشته و حالاتى غريبه از خود بديد و از بيست و پنج سالگى تا آخر عمر باختيار تارك تهجد و نوافل نگشت تا بواجبات چه رسد و در أوائل حال در أشعار دانش تخلص مى نموده و سپس عشرت را اختيار كرد، و آخر پس از مدت پنجاه و سه سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و سه برحمت ايزدى پيوست و مانند برادر خود ميرزا عبد الصمد پسرى باز ننهاد، انتهى.
و همانا دانش و عشرت هر دو تخلص چند نفر ديگر از شعراء است.
اما دانش، اول دانش آشتيانى كه نامش ميرزا محمد رضا است و در «آثار عجم:
496 و 7» شرحى درباره او نوشته بخلاصه اين كه:
ميرزا محمد رضا آشتيانى بيان الدوله، أجدادش همه از علماء آنجا بوده اند، و خود در آشتيان متولد شده و هم در آنجا و آذربايجان تحصيل فرموده تا در تفسير و أحاديث و أخبار قدرتى يافت، و سپس بطهران آمده و داراى امتيازات دولتى گرديد و در جزو
ص: 388
وزراى آنجا قرار گرفت و گاهى شعرى مى گويد و تخلص دانش مى كند و اين بيت از مطلع قصيده ئى از او است:
دست قدرت گوهر آدم چو كرد از گل عجين
بودش اندر آستين دست امير المؤمنين
و او را فرزندانى است، يكى ميرزا عبد الوهاب بيان الملك كه در طهران و تبريز علوم عربيه و أدبيه را تحصيل كرده تا از جمله افاضل گرديد و در انشاء و تحرير كلك اعجاز بيانش يد بيضاء مى نمايد و بذوق سليم نادرا شعرى مى سرايد و سالها مى باشد كه در حضر و سفر ملازم خدمت ميرزا فتحعليخان صاحبديوان و پيشكار او است و اين بيت را از وى دانم:
سرپنجه حسن يوسفى مى بايد
تا پرده عصمت زليخا بدرد
ديگر ميرزا محمد تقى متخلص به بينش، و سوم ميرزا محمد مهدى كه هر دو مستوفى ديوان اند؛ اين صاحب جاهى است با مدرك و آن آگاهى درويش مسلك، و اين سه فرد از بينش است:
هركس كه بأبروى چو تيغت نظر انداخت
در معركه عشق به پيشت سپر انداخت
بى دين و دل آن كس كه بروى تو نظر كرد
بى پا و سر آن كس كه بپاى تو سر انداخت
امروز غنيمت شمر اى عاقل و مى نوش
كاين كار نشايد كه بروز ديگر انداخت
انتهى. و ميرزا محمد مهدى مرقوم از فضلاء اين أواخر و استاد دانشگاه در طهران و رئيس كتابخانه ملى و معروف به دكتر مهدى بيانى بوده و در ج 1 سنه 1368 كتابى در فهرست قرآن هاى موزه ايران باستان تأليف نموده.
دويم، دانش اصفهانى كه نامش آقا محمد على و مشهور به آقا بزرگ، و از معاريف نجباى آن ولايت و خواجه ئى جواد بوده و در «مجمع الفصحا 2: 128» او را عنوان نموده و در (ص 129) اين دو شعر را از او آورده:
باز از شكايتى ز من آزرده شد دلش
ما را بحال خود نگذارد زبان ما
نمردم تا شد از زخم ديگر آزرده آن بازو
ص: 389
نميدانم كه خواهد خواست عذر قاتل ما را
انتهى. سيم، دانش بختيارى كه نامش محمد خان بوده. چهارم، دانش تفريشى كه در (1367) بيايد. پنجم، دانش خراسانى كه نيز نامش محمد خان بوده. ششم دانش خوراسگانى. خوراسگان قريه ئى است در بلوك جى اصفهان. و دانش نامش ميرزامحمد على و حين تحرير كه سنه 1374 است بسن پنجاه ساله بنظر مى رسد و مردى بذله گو و در أشعار بهزليات مايل و روزنامه ئى فكاهى نيز بنام دانش مى نگارد و در اصفهان سكونت دارد. هفتم، دانش قهفرخى كه در (1339) بيايد. هشتم، دانش كرمانى كه نامش سيد عليرضا خان است. نهم، دانش مشهدى كه نامش ميرزا رضى است، و در «مطلع الشمس 2: 430» نوشته و در حدود 1070 و اندى وفات كرده، و از اين نه نفر، سيم و پنجم و هشتم در «جنگ بهترين اشعار» نوشته شده و با صاحب عنوان بجمله ده نفر شاعر دانش تخلص خواهند شد.
و اما عشرت. اول، عشرت فراهانى كه در (1235) بيايد. دوم عشرت قاجار كه در (جلد اول سال 1203 عنوان 78 ص 140) گذشت. سيم، عشرت وصالى كه در (1292) بيايد. و با صاحب عنوان چهار نفر شاعر عشرت تخلص بشوند، و اينك اين اشعار بنقل از «فارسنامه، گفتار 2 ص 232» از اين عشرت صاحب عنوان در اين جا نگارش يافت:
اين نقش خيال تو كه بر چشم پرآب است
پاينده چرا ماند اگر نقش بر آب است
و له ايضا
گرفتم اين كه نهادم بيكديگر مژگان
بخس چگونه ره سيل ميتوان بستن
أيضا در مرثيه و ماده تاريخ وفات مرحوم حاجى سيد محمد باقر حجة الاسلام گفته:
كهف عالم حجة الاسلام عهد
باقر علم و امام خاص و عام
هم افاضت را مفيضى در حديث
هم افادت را مفيدى در كلام
شخص ذاتش معنى خلق كريم
كف جودش صورت كأس كرام
گرنه ممكن تحت واجب آمدى
در تمامى گفتمش فوق التمام
قاب قوسين وجودش كرده جمع
هم سعادت هم سيادت و السلام
طاقديس عالم تقديس بود
از علايق خواستى تجريد تام
بود «من خاف مقام ربه»
جنت المأوى از آتش شد مقام
ص: 390
سال تاريخ وفاتش خواستم
گفت عشرت: حجت دين شد تمام
و هم در مرثيه و ماده تاريخ وفات مرحوم حاجى اكبر نواب كه در (1263) بيايد گفته:
جاى اندر ظل عرش خالق اكبر گرفت
عالم اكبر چو روح او ز عالم پرگرفت
خواجه ارباب دولت فيلسوف معرفت
آن كه دانش در وفاتش از فنا ساغر گرفت
حاجى اكبر نام ناميش لقب نواب و صدر
حكم از او نوبت زن آمد أمر از او مصدر گرفت
نظم موزونش كه گفتى رشته ئى از گوهر است
در منثورش شنيدى گوش در زيور گرفت
آسمان ها سلم عرش اند و بام قدر او
تا چه باشد سلمش چون قدر بالاتر گرفت
جامع معقول بود و حاوى منقول گشت
شرع و حكمت را قرين فرمود و بحر و برگرفت
ظلمت بحرش نياوردى برخ زنگ ظلام
از ضميرش گر يكى آئينه اسكندر گرفت
مقطع و مبداى دانش خواندمش نبود عجب
دايره پايان او را ميتوانى سرگرفت
وسعت خلق ورا ديده است و آن كوچك دلى
آن كه در جرم صغيرى عالم اكبر گرفت
تا ز مرگ او همى خاك سيه بر سر كند
مهر انور جاى اندر تل خاكستر گرفت
چون غم فوتش ز غمهاى ديگر اكبر بدى
عقل تاريخ وفاتش را (غم اكبر) گرفت
و اين ماده چنان كه مى بينى 1263 ميشود و شنيدى كه خود آن جناب هم در اين سال (البته بعد از فوت نواب) وفات كرده و بنابراين ماده تاريخ خود او هم همين كلمه (غم اكبر) خواهد بود.
حاجى عبد اللّه از شعراء زمان بوده، و در هندوستان با ميرزا محمد على فروغ اصفهانى مطارحت و مشاعرت داشته و بر او فائق آمده و در أواخر عمر با لباس درويشى بشهر بنارس رفته و در آنجا در اين سال وفات كرد چنان كه در «دانشمندان آذربايجان:
296» نوشته.
ص: 391
و فروغ تخلص چند تن ديگر غير از اوست: اول، فروغ اصفهانى كه در (1223) بيايد. دوم فروغ كاشانى كه در (1290) بيايد.
وى فرزند مرحوم ملا على بن محمد حسين است كه پدرش ملا على از علماء بزرگوار بوده و كتابخانه ئى نفيس براى خود فراهم و تأسيس كرده كه تاريخ وقفيت بعضى از كتب آن بنام او سنه 1129 ميباشد، و اين كتابخانه اينك در دست اعقاب او است و او در سنه 1136 در قريه قمچقا شش فرسنگى زنجان- چنانكه در «شهداء الفضيلة: 248» نوشته- بقتل رسيده.
فرزندش ميرزا محمد صاحب عنوان از علماء عقليه و نقليه بوده كه چندى در نجف در خدمت سيد بحر العلوم و شيخ جعفر درس خوانده آن گاه بزنجان برگشت و بترويج و رياست شرعيه پرداخت و كتب چندى تأليف كرده اول كتاب «تحفة الانام» در شرح «منظومة الكلام» كه آن ارجوزه ئى است در كلام از خود او چنان كه در «شهداء الفضيلة: 250» و «الذريعه 3: 421 شماره 1522» نوشته. و در جلد اول «الذريعه:
494 شماره 2433» آنرا از پدرش ملا على دانسته. دويم «رساله ئى در امامت». و او در اين سال وفات كرده، و فرزندش ميرزا نصر اللّه در (1233) بيايد.
وى ميرزا محمد تقى، خواهرزاده مهدى بيك شقاقى است كه در (1214) بيايد.
و خود از شعراء بوده كه در اين سال- چنان كه در «الذريعه 9: 171 شماره 1090» فرموده- در مراغه متولد شده و بشغل كلاه دوزى اشتغال داشته و براى ذمى كه درباره بعضى از بزرگان گفته از طهران فرار نموده و بكرمان رفت و از آنجا بكربلاى معلا شتافت و در فتنه كه در آن شهر رخ داد جراحت برداشت پس برگشت و مديحه ئى براى منوچهر خان گرجى معتمد الدوله گفت. و بهرحال، وى ديوانى در أشعار دارد و تا حدود 1264 زنده بوده.
ص: 392
سنه 1211 قمرى مطابق سنه 1175 شمسى
غرّه محرّم الحرام ... سرطان ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد دلدار على 32 هندى است كه در (1235) بيايد. و خود از علماء و فقهاء شيعه در هندوستان و از معاريف بزرگوار زمان خود بوده.شرح احوالش را شاگردش مير محمد عباس شوشترى در كتابى مخصوص بنام «أوراق الذهب» بتفصيل نوشته و هم در «أحسن الوديعه 1: 56 تا 58» و بعضى از كتب ديگر أحوالش را ذكر كرده اند، و از آنها همه چنين برآيد كه وى در چهاردهم ماه ربيع المولود اين سال مطابق (...) سنبله ماه برجى متولد شده، و در دامن تربيت پدر بزرگوار خود پرورش يافته و هم در نزد او و برادر بزرگش سيد محمد (كه در جلد اول سال 1199 ص 92 عنوان 45) گذشت درس خوانده تا در هفده سالگى بدرجه اجتهاد نائل گرديد و در بحبوحه جوانى علوم عقليه و نقليه را فراهم نمود و با اين كه از ساير برادران خود كوچكتر بود شهرتش از آنها بيشتر شده و در زهد و ورع و محاسن أخلاق بدرجه أعلا رسيد و چندين كتاب برشته تأليف كشيد. اول كتاب «الافادات الحسينيه» در صفات رب بريه و رد اباطيل أحساويه يعنى رد عقايد شيخ احمد احسائى و حاج سيد كاظم رشتى كه آن را «الفوائد الحسينيه» در تصحيح عقايد دينيه لقب داده اند، و وى اين كتاب را در سنه 1263 در أوراقى مبيضه نموده و بعد از آن تاريخ باتمام رسانيده چنان كه در «الذريعه 2: 253 شماره 1021» فرموده، و در (جلد 6 ص 384 شماره 2404) شرحى نوشته بخلاصه اين كه چون ميرزا حسن عظيم آبادى شاگرد وى از هند بكربلاء رفت و بعضى كلمات را از حاجى سيد كاظم رشتى شنيد و بهند باز آمده و آنها را در ميان أهل آن بلاد منتشر كرد سيد حسين اين كتاب و كتاب «الحديقة السلطانيه» را كه اينك ذكر مى كنيم در رد شيخيه تأليف كرد. دويم كتاب «أمالى» در تفسير و مواعظ كه در آن تفسير چندين سوره از قرآن عظيم است: حمد، توحيد، دهر، و چندين آيه از أوائل سوره بقره چنان كه در «الذريعه 2: 311 شماره 1237» فرموده و در
ص: 393
«احسن الوديعه» و «الذريعه 4 ص 335 شماره 1435 و ص 337 شماره 1450 و ص 339 شماره 1477 و ص 343 شماره 1505» هريك از تفاسير اين چهار سوره را تأليفى جدا بشمار آورده اند. سيم تعليقه غير مدونه بر مباحث صوم و هبه «رياض المسائل». چهارم «حاشيه بر شرح هدايه» ملا صدرى. پنجم كتاب «الحديقة السلطانيه» در مسائل ايمانيه كه آن را بأمر سلطان محمد أمجد عليشاه در كلام و فقه در سه جلد تأليف كرده و وجه تأليف آن گذشت و او در اين كتاب اصول خمسه را تمام نوشته و از فقه از طهارت تا آخر مزار رسيده و سيد امداد حسن بن سيد على هندى در سنه 1273 مطالب توحيد و عدل و نبوت آن را بأمر مفتى مير محمد عباس از آن استخراج كرده و كتابى بوجود آورده بنام «تحفة العارفين» چنان كه در «الذريعه 3: 450 شماره 1641» فرموده. ششم «رساله ئى در ارث». هفتم «رساله ئى در أصالت طهارت». هشتم «رساله ئى در تجزى در اجتهاد و جواز عمل متجزى برأى خودش» انجام تأليف آن 13 شوال سنه 1228. نهم «رساله ئى در تجويد قرآن». دهم «رساله ئى در تحقيق شك در أوليين». يازدهم «رساله ئى در تحقيق نسبت ميان حقيقت و منقول». دوازدهم «رساله ئى در تفسير آيه كنتم خير امة اخرجت للناس» الخ (آيه 106 سوره آل عمران)، سيزدهم كتاب «روضة الاحكام» در مسائل حلال و حرام كه چهار جلد از آن بيرون آمده بدين تفصيل: 1- در طهارت 2- در نماز 3- در روزه 4- در مواريث و قدرى از حج. چهاردهم كتاب «طرد المعاندين» در مسئله لعن بر منافقين و أصحاب كبائر. پانزدهم كتاب «المجالس المفجعه» در مصائب عترت طاهره (ع). شانزدهم كتاب «مناهج التدقيق و معارج التحقيق» در جمله از احكام نماز. هفدهم كتاب «الوجيز الرائق» كه متنى است در فقه و براى فرزندش سيد محمد تقى تأليف كرده. هيجدهم كتاب «وسيلة النجاة» در كلام تا آخر نبوت و چندين كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده: 1- «وسيلة النجاة» ملا على زواره ئى در ترجمه اعتقادات صدوق. 2- «وسيلة النجاة» حاجى ملا محمد حسين طهرانى در مصيبت.3- «وسيلة النجاة» ملا محمد تقى كاشانى كه در (1236) بيايد. 4- «وسيلة النجاة» حاجى ملا نوروز على فاضل بسطامى كه در (1309) بيايد.
مرحوم سيد حسين چنان كه شنيدى در نزد پدر خود و برادر بزرگش سلطان العلماء درس خوانده و چندين نفر هم در نزد او درس خوانده يا از او روايت ميكنند:
ص: 394
اول مير حامد حسين كه در (1306) بيايد. دوم ميرزا حسن عظيم آبادى كه در (1205) بيايد. سوم فرزندش سيد محمد تقى. چهارم مير محمد عباس كه در (1224) بيايد. پنجم برادرزاده اش سيد محمد هادى كه در (1228) بيايد.
و از اين چند نفر مير حامد حسين و ميرزا حسن و مير محمد عباس در نزد او درس خوانده اند و سيد محمد هادى فقط اجازه روايت دارد و سيد محمد تقى هم در نزد او درس خوانده و هم اجازت روايت از او دارد.
و او در سنه هزار و دويست و هفتاد و سه وفات كرده و در نزد پدرش دفن شد و مير محمد عباس مذكور در تعزيت و تاريخ وفات او فرموده:
بعد الدنيا غادرت ساداتها
و ولاتها حتى الامام المقتدى
تا اين كه فرمايد
ناد اى له الروح الامين مورخا:
لتهدمت و اللّه أركان الهدى
و او را چهار نفر فرزند بوده كه أشهر از همه سيد محمد تقى مذكور است كه در (1234) بيايد.
در «فوائد الرضويه 1: 365» فرمايد كه: أزرى يعنى فروشنده أزر، زيرا كه جد أعلاى اين خانواده در بغداد أزر مى فروخته، انتهى. ليكن تشكيل ازر را تعيين نكرده، اما چون ازر و ازار هر دو بكسر بمعنى لنگوته و چادر آمده و جمع ازار نيز أزر بضمتين چون كتاب و كتب آمده، ظاهرا اين كلمه را در اين مورد- منسوبا- بكسر و بضمتين هر دو توان خواند.
و شيخ كاظم فرزند حاج محمد بن حاج مراد بن حاج مهدى بن ابراهيم بن عبد الصمد بن على تميمى وائلى است كه خانواده آنها در بغداد بفضل و ادب و جلالت معروف بوده اند. و حاج محمد مذكور فرزندانى داشته، يكى كه بزرگتر از ديگران بودهشيخ محمد يوسف است كه در (1212) بيايد و ديگر شيخ محمد رضا كه در (1240) بيايد و ديگر صاحب اين عنوان كه وى از أجله شعراء و ادباء شيعه در عراق عرب و در ارادت و محبت
ص: 395
بخانواده عصمت و طهارت عليهم السلام امتيازى بين دارد و قصايد و أشعار او در اين مورد بغايت مشهور و علاوه بر آن نهايت قدرت و احاطت او بر مراتب ادب و لغت عرب از آنها مشهود است.
همانا او در چهارشنبه غره ماه جمادى الاولى سنه هزار و صد و چهل و سه مطابق (...) عقرب ماه برجى سال 1109 شمسى در بغداد متولد شده و در حدود (1160 و اندى) بمكه معظمه مشرف شد.
در كتاب «مغتنم الدرر 3: 421» فرمايد وى در لباس سپاهيان بوده و بمجلس سيد بحر العلوم مى آمده و سيد نهايت احترام او را داشته، الخ.
و چنان كه اشاره كرديم وى از شيعه مخلصين ائمه اطهار عليهم السلام بوده و قصيده ئى هائيه در مدح و منقبت آن خانواده مطهره سروده كه علاوه بر ظهور خلوص او از آن بر أهل بيت رسالت (ع) مطرح انظار ادباء و فضلاء عراق عرب واقع شده.
نوشته اند كه آن قصيده در اصل زياده از هزار شعر و در طومارى طويل نوشته و پيچيده بوده و پس از چندى موريانه مقدارى از آن كاغذ طومار را خورده و بعدا آن در دست مرحوم آقا سيد صدر الدين عاملى (ره) آمده و وى آنچه را كه از آن باقى مانده كه در حدود ششصد فرد شعر مى شده منتشر نموده، و جماعتى آن را تخميس كرده اند از آن جمله شيخ جابر كاظمينى كه در (1222) بيايد، و اينك اين چند بيت از آن در اين جا نوشته شد كه موجب نجات اين عاصى بوسيله ممدوحين آن از مهالك يوم العرصات گردد. يقول فى قصة عمرو بن عبدود:
ظهرت منه فى الورى سطوات
ما أتى القوم كلهم ما أتيها
يوم غصت بجيش عمرو بن ود
لهوات الفلا و ضاق فضاها
و تخطى الى المدينة فردا
لا يهاب العدى و لا يخشيها
فدعا هم و هم ألوف و لكن
ينظرون الذى يشب لظيها
أين أنتم من قسور عامرى
تتقى الاسد بأسه فى شراها
أين من نفسه تتوق الى الجنات
أو يورد الجحيم عداها
فابتدى المصطفى يحدث عما
يؤجر الصابرون فى أخراها
ص: 396
فالتو و اعن جوابه كسوام (1)
لا تراها مجيبة من دعاها
و اذاهم بفارس قرشى
ترجف الارض خيفة ان يطاها
قائلا مالها سواى كفيل
هذه ذمة على وفاها
و مشى يطلب البراز كما
يمشى خماص الحشى الى مرعاها
فانتضى (2) مشرفية فتلقى
ساق عمرو بضربة فبراها
و الى الحشر رنة السيف منه
يملا الخافقين رجع صداها
يا لها ضربة حوت مكرمات
لم يزن ثقل اجرها ثقلاها
هذه من علاه احدى المعالى
و على هذه فقس ما سواها
مرحوم شيخ كاظم در چهارشنبه غره ماه جمادى الاولى اين سال مطابق (...)
عقرب ماه برجى وفات كرده و در كاظمين در مقبره خانواده ازرى ها در سردابى مخصوص دفن شد.
همانا در كاظمين در برابر قبه منسوب بسيد مرتضى أعلى اللّه مقامه مقبره ئى است از اين خانواده و محوطه ئى مخصوص آن را فرا گرفته، و شيخ كاظم و برادران و پدرانش همه در اين محوطه و مقبره مدفون اند.
ميرزا حسن فرزند دوستمحمد بن خان محمد خراسانى است كه جد و پدرش منجم و خود نيز از عظماء منجمين زمان خويش بوده و در شب چهارشنبه بيست و دويم ماه جمادى الاولى اين سال مطابق (...) قوس ماه برجى متولد شده، و در علم نجوم و استخراج تقويم تخصصى بسزا بهم رسانيده، چندان كه تقويم هشتاد و هفت سال را استخراج نموده و زمان مرگ خود را از پيش خبر داده و آن مطابق واقع افتاده، يعنى پس از مدت هشتاد و يكسال و شش ماه قمرى و شش روز عمر در شب دوشنبه بيست و هشتم ماه ذى القعدة الحرام
ص: 397
سنه هزار و دويست و نود و دو مطابق (...) جدى ماه برجى وفات كرده و در نجف دفن شد چنان كه در «المآثر: 212» فرموده.
عبد اللّه ميرزا فرزند فتحعليشاه است كه در (1250) بيايد، و خود از شاهزادگان زمان و داراى اخلاق حسنه بوده و شعر هم مى گفته و تخلص دارا مى نموده.
وى در شب بيست و چهارم ماه جمادى الاولى اين سال- چنان كه در «ناسخ، جلد قاجاريه: 318 از جزء 1» فرموده- از بطن كلثوم خانم از سادات پازوار متولد شده، و چندين سال در زمان پدر در ولايت خمسه و زنجان حاكم بوده و بعد از وفات وى ترك حكمرانى نموده و غالبا در سفر و حضر ملازم برادرزاده خود محمد شاه بود، چنانكه در «مجمع الفصحا 1: 27» فرموده.
و ديوانى در مراثى و ديگرى در قصائد و غزليات دارد، كه نسخه نيكوئى از آن در نزد نواده اش حسينعليخان بن كاظم خان بيگلر بيگى در دولت آباد عراق عجم موجود بوده.
و اينك اين اشعار از او از «مجمع الفصحا 1: 27» اين جا ثبت شد:
ترك مانند تو در خلخ (1) و يغما نشود
ور شود در خور يغماى دل ما نشود
دهن تنگ ترا غنچه نشايد خواندن
غنچه بويا نشود، چون او گويا نشود
هركه دل داد بتو نيست چو من خونين دل
دل اسكندر، همچون دل دارا نشود
اى تمناى دلم چند روا دارى چند
كه مرا از تو روا هيچ تمنا نشود
شب يلداى غمت را نتوان يافت سحر
مهر روى تو گر از زلفت، پيدا نشود
چشم فتان تو، بس فتنه و غوغا سازد
گرچه در عهد ملك فتنه و غوغا نشود
عبد اللّه ميرزا پس از مدت پنجاه و يك سال قمرى و بيست و نه روز عمر، در بيست و سيم ماه جمادى الاولى سنه هزار و دويست و شصت و سه، چنان كه در «روضة الصفا» دارد مطابق (...) ثور ماه برجى در طهران وفات كرد، و در «ناسخ» نيز وفات او را در همين
ص: 398
سال بدون تعيين ماه نوشته، ليكن در «مجمع الفصحا» در سنه 1270 نوشته، و اين دو كتاب (روضه و مجمع) هر دو از مرحوم رضا قليخان هدايت (ره) است. و زوجه اش دختر سليمان خان اعتضاد الدوله بوده كه در (1220) بيايد. و فرزند وى مرحوم محمد محسن ميرزا شاهزاده با كمال صورى و معنوى بوده.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا هداية اللّه 33 است كه در (1248) بيايد.
مرحوم حاج ميرزا عسكرى از بزرگان علماء خراسان بوده كه در ماه رجب الفرد اين سال چنانكه در «منتخب التواريخ خراسانى: 464» نوشته مطابق (جدى- دلو) ماه برجى متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده: اول كتاب «نجاة المتقين» در احكام دين كه رساله فتوائى او است، و بنام محمد شاه تأليف فرموده، انجام تأليف آن شب 4 شنبه 4 محرم سنه 1254، دويم كتاب «خلاصة النجاة» در مختصر آن، و كتابى ديگر نيز بنام «صراط النجاة» كه مؤلف آن بر ما معلوم نيست نيز مستخرج از «نجاة المتقين» است. سيم كتاب «ينابيع الشريعه» در فقه اماميه از طهارت و قضاء و شهادات كه قدرى تمام و قدرى ناتمام است.مرحوم حاج ميرزا عسكرى شعر هم مى گفته و تخلص شرر مى نموده چنان كه در «طرائق 3: 87» در حاشيه فرموده، و فهرست اسماء كسانى كه شرر تخلص مينموده اند در (جلد اول سال 1195 عنوان 18 ص 47) گذشت.
و او در چهاردهم ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و هشتاد مطابق 3 حمل ماه برجى وفات كرد، و در رواق پشت سر حرم مطهر رضوى (ع) دفن شد. و چندين فرزند از او بازماند، يكى مرحوم حاجى ميرزا هدايت الله 35 كه از اهل علم و عرفان بوده و در سنه 1282 چنان كه در «المآثر: 163» با ملاحظه (ص 70) فرموده امام جمعه مشهد شد و همان سال برادر كوچك وى مرحوم حاجى ميرزا اسد الله 35 نايب وى گرديد، چنان كه هم در «المآثر: 161» فرموده، و خود ميرزا هدايت اللّه در سنه 1293 كه مرحوم منور عليشاه بمشهد رفت در خدمت وى مشرف بفقر شده و در سلسله عرفان
ص: 399
درآمد، چنان كه در «طرائق 3: 259» فرموده، و ديگر حاجى ميرزا اسد الله مرقوم كه در «المآثر: 161» عنوانى مخصوص دارد.
سنه 1176 شمسى
20 رمضان المبارك اوّل حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم فتحعليشاه قاجار است كه در (1250) بيايد.
امام ويردى ميرزا از شاهزادگان عصر خويش بوده و شعر هم مى گفته و تخلص داور مى نموده، و همانا او در شب چهارشنبه چهاردهم ماه شوال المكرم اين سال چنان كه در «ناسخ، جلد قاجاريه 1: 319» نوشته مطابق (...) حمل ماه برجى از بطن مادر علينقى ميرزاى ركن الدوله متولد شده و در زمان حيات پدر ببعضى از مناصب مناسب نائل گرديد، و در سلطنت محمد شاه بمملكت عثمانى رفت و در بغداد بماند، و آنجا بزيارت عتبات عاليات پرداخت تا آخر اسير سرپنجه اجل مقدر گرديده و وفات كرد، و اين شعر از او بنقل «مجمع الفصحا 1: 27» اينجا ثبت شد.
هرچه ميخواهى بگو و هرچه ميخواهى بكن
دوست ميدارم ترا گر دشمن جانم شوى
و اين داور قاجار غير از داور شيرازى است كه وى مرحوم شيخ محمد مفيد (قدس سره) است و در (1325) بيايد.
وى فرزند فتحعليشاه قاجار است كه در (1250) بيايد.مرحوم محمد رضا ميرزا از معاريف شاهزادگان عظام و در سلك اهل عرفان و تصوف منسلك بوده و ارادت خدمت مرحوم مستعليشاه (كه در ج 1 سال 1194 عنوان
ص: 400
9 ص 15 گذشت) داشته و شعر هم مى گفته و تخلص افسر مى نموده. و همانا او در روز دوشنبه سيم ماه ذى القعدة الحرام اين سال مطابق (...) ثور ماه برجى از بطن مريم خانم گرجى، چنان كه در «ناسخ، جلد قاجاريه، جزء 1: 318» فقط قمرى آن و نام مادرش نوشته متولد شده، و در «مجمع الفصحا 1: 11» نوشته كه در موقع تولد وى پدرش فتحعليشاه بأمر آقا محمد خان روانه فارس بود، در منزل شاه رضا كه وارد شد خبر تولد اين شاهزاده بدو رسيد، پس بمناسبت آن منزل نام وى را شاه رضا گذاشتند و بمحمد رضا ميرزا معروف شد. و پس از بلوغ بسن رشد و تمييز بكسب علوم و معارف پرداخت و آن قدر استقامت بخرج داد تا در كمالات صورى و معنوى ممتاز گشت و در خصايص هنرى كه شاهزادگان را لازم است سرآمد أقران شد و از اين رو مورد ألطاف پدر گرديد و همى بحضور او بسر مى آورد، انتهى.
مرحوم افسر در سنه 1234 بحكومت ولايت گيلان منصوب و سال ها بحكومت آن سرزمين اشتغال داشته، و چندين بار عزل او از دربار پدرش خواسته شد، از حسن سيرتى كه داشت فايده ئى نكرد. و اينك اين أشعار از او اينجا نوشته ميشود بنقل از «مجمع الفصحا 1: 12»:
بشنو چو خردمندان پند از من ديوانه
نى دست ز ساغركش نى پاى ز ميخانه
خواهى نشوى رسوا با ما منشين اى شيخ
ما رند و خراباتى، تو عاقل و فرزانه
آشفته زلفت دل، دل بسته خالت جان
اى دانه تو چون دام وى دام تو چون دانه
مرحوم افسر در سنه هزار و دويست و هفتاد و هفت چنان كه در «طرائق 3: 145» نوشته وفات كرد. و فرزندان وى مرحوم محمد هاشم ميرزاى جناب و محمد اسمعيل ميرزا در (1260 و 1277) بيايند و فرزند ديگر وى شاهزاده حاجيه خانم است كه نامش چنان كه در «الكواكب الدريه 1: 341» نوشته شمس جهان و خود از پيروان بابيه بهائيه و لقبش در آن طريقه، ورقة الرضوان بوده و شعر هم مى گفته و تخلص فتنه مى نموده.
و افسر كه تخلص صاحب عنوان است نيز تخلص شاعرى ديگر از اين أواخر است كه در حين تحرير چيزى از احوال او در نظر نيست.
ص: 401
مرحوم رضا عليشاه (ره) نامش رضا و مردى از اهل عرفان و سلوك و تصوف و صفاء بوده و ارادت خدمت مرحوم سيد معصومعليشاه دكنى كه در همين سال ذكر ميشود داشته، و در اين سال در كاظمين (ع) وفات كرده، و هم در آنجا در رواق مطهر دفن شده.
وى فرزند مرحوم على چنان كه در «الذريعه 1: 156 شماره 769» نوشته يا حاج ملا خليل چنان كه در «احسن الوديعه 1: 70» فرموده و از نژاد حضرت عمار بن ياسر صحابى (ره) بوده و خود از معاريف علماء عصر و فقهاء زمان بشمار مى آمده، و بمزيد اعتبار و تمول بى شمار و رياستى قرين كياست در أبناء عصر خويش در گيلان اختصاصى بين و امتيازى معتدبه داشته و بكلمه شريعتمدار لواى شهرت و اشتهار در آن روزگار بر افراشته، و همانا در اين سال چنان كه در «المآثر: 151» فرموده متولد شده، و در نزد شريف العلماء درس خوانده، و بتعبيرى كه در «المآثر» كرده زمانى هم تشرفا مقيم محضر حجة الاسلام حاج سيد محمد باقر رشتى اصفهانى بوده، انتهى. و در «احسن الوديعه» نوشته كه وى از اين استاد اخير روايت مينمايد، انتهى. و پس از تحصيلات در علوم فقه و اصول و غيره تبرزى كامل حاصل كرد، چندان كه «شرحى بر تبصره علامه» چنان كه در «احسن الوديعه» گفته تأليف فرموده و علاوه بر آنها آثارى ديگر از تسطيح طرق و شوارع و تأسيس پلهاى مفيد و نافع در ولايت گيلان بجا نهاد.
و آخر پس از مدت هشتاد و يكسال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و نود و دو در شهر رشت درگذشت و برحمت پروردگار غفار واصل گشت، و ماده تاريخ وى كلمه يا غفار شده. و فرزندانى چند از او بازماند: اول حاجى محمد ابراهيم معروف بحاجى مجتهد كه در گيلان رياست شرعيه مهمى داشته، دويم حاجى ميرزا محمد مهدى بحر العلوم كه از فضلاء و نجباء بوده، و در يكشنبه 27 محرم سنه 1310 وفات كرده.
سيم و چهارم و پنجم حاجى ميرزا خليل و صدر العلماء و اعتماد العلماء و يكى از نوادگان او كه هم مسمى باسم او بوده در سنه 1347 در عراق عرب اقامت داشته است.
ص: 402
وى فرزند حاج شيخ خليل بن شيخ موسى بن حاج شيخ يوسف خزرجى انصارى (ره) است.
مرحوم شيخ موسى از علماء عصر خود بوده، و كتابى بنام «بغية القصاد» شامل رسائل كثيره در فقه تأليف نموده.
فرزندش حاج شيخ خليل عالمى فاضل و جليل بوده، و كتابى دارد بنام «بغية الطالب» در فضائل آل ابو طالب (ع).
فرزندش شيخ زين صاحب عنوان از عظماء علماء زمان و فضلاء أوان بوده.و همانا او در سنه هزار و صد و شصت مطابق سال (1125- 1126) شمسى در قريه شحور از أعمال شهر صور متولد شده، و در كودكى در حجر پدر با هنر خود تربيت يافته، آنگاه در اوائل بلوغ بنجف اشرف مشرف شد، و آنجا مدت پانزده سال توقف نموده و نخست در نزد ميرزا على كنى در اصول و فقه و حديث، و سپس در خدمت سيد بحر العلوم (اعلى اللّه مقامه) درس خوانده.
در اين وقت أهالى جبل عامل از او خواستند كه بدان ولايت رود، و علاوه سيد بحر العلوم نيز وى را أمر بحركت بدان سمت نموده و شيخ زين با اجازه از آن جناب بجبل عامل رفته و در شحور اقامت گزيد و بتأليف و ترويج اشتغال ورزيد، و در اثر آن فريه شحور مجمع بزرگان أهل علم و فضل گرديد. و بالاخره شيخ زين تأليفات چندى دارد: اول كتاب «الذريعه» در فقه از طهارت و نماز و قضاء و حج و مواريث و تجارت. دويم كتاب «تاريخ قبائل عربيه» كه در جبل عامل آمده اند. سيم كتاب «تاريخ مبدء تشيع» و دخول حضرت أبو ذر در ولايت شام.
مرحوم شيخ زين پس از مدت پنجاه و يكسال قمرى عمر در اين سال در قريه تبنين صور در قلعه مشهور آن، از تيغ ظلم احمد جزار كه از طرف آل عثمان پاشاى ولايت شامات بوده و از كثرت قتل بجزار ملقب شده بعز شهادت فائز گرديد، و جسدش را سوزانيدند، چنان كه در «شهداء الفضيله. 268» فرموده، و فرزندش شيخ على در (1270) بيايد.
ص: 403
وى فرزند سيد داود 28 بن حيدر 27 بن احمد 26 بن محمود 25 بن شهاب 24 بن على 23 ابن محمد 22 بن عبد اللّه 21 بن ابو القاسم 20 بن أبو البركات 19 بن قاسم 18 بن على 17 ابن شكر 16 بن ابو محمد حسن الاسمر 15 بن النقيب شمس الدين ابو عبد اللّه احمد 14 بن النقيب ابو الحسن على 13 بن ابو طالب محمد 12 بن ابو على عمر الشريف 11 بن يحيى 10 بن الحسين النسابة 9 (رضى اللّه عنه) است.
حضرت يحيى بن الحسين النسابه (ره) در (1207 شماره 121 ص 22) گذشت.
فرزندش ابو على عمر الشريف 11 در سنه 339 حجر الاسود را كه قرامطه در سنه 313 از خانه كعبه برده بودند، بمكه برگردانيد. فرزندش ابو طالب محمد 12 در سنه 407 وفات كرده. فرزندش على 13 در جمادى الاولى سنه 451 وفات كرده.
نواده اش سيد داود 28 دو نفر فرزند داشته، يكى سيد محمد 29 كه بعد از وفات برادر خود صاحب عنوان مرثيه ئى براى او گفته.
و ديگر مرحوم سيد سليمان 29 صاحب عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) كه كنيه اش أبو عبد اللّه و ابو داود و از جمله علماء و ادبا أطباء عصر خويش و در واقع طبيب أبدان و نفوس و داراى علم ابدان و أديان و در شعر و ادب قدوه همگنان زمان بوده.مرحوم سيد سليمان در سنه هزار و صد و چهل و يك- چنان كه در «معجم ادباء الاطباء 1: 178» فرموده- مطابق سال (1107- 1108) شمسى در نجف اشرف متولد شده و هم در آن زمين برين نشو و نما نموده و در خدمت علماء آن درس خوانده تا از فضلا و بزرگان گرديد. آن گاه در سنه 1175 ترك آن مكان مقدس را كرده و در حله توطن گزيد و با بعضى از شعراء عراق مراسلاتى شعريه بهم رسانيد، بلكه كتب چندى نيز برشته تأليف كشيد، و اينك اين أشعار از او در مدح حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه همه بحروف بى نقطه و قافيه هر دو بيتى از كلمات متجانسه است اينجا نوشته شد:
هو المسك أم رسم الامام له عطر
هو السر سر اللّه و العالم الصدر
أهل لعلوم اللّه و العلم و الهدى
و أحكامه حاو سوى صدره صدر
امام همام ساد حلما على الورى
و صهر رسول اللّه مولى له الأمر
امام حوى كل المكارم و العلى
و و اللّه ما حاو سواه لها أمر
هو الأسد الكرار صمصامه له
حمام العدى طوع وصال و هم حمر
ص: 404
لدى الروع صوال و للسمر معرك
مهول و أطمار العداء له حمر
سيد سليمان پس از مدت هفتاد سال قمرى عمر، در اين سال در حله وفات كرد و نعش او را بنجف آورده و در پشت ضريح مقدس نزد ايوان علماء دفن كردند و چندين نفر براى او مرثيه گفتند، از آن جمله برادرش سيد محمد فرموده:
فمن ذلكم يا أهل حلة بابل
اذا نالكم خطب هناك مهول
و من ذا الذى يرجو دواء لسقمه
و ليس كثير عنده و قليل
و وى را فرزندان چندى بوده، يكى سيد داود 30 كه در (1223) بيايد.
و ديگر سيد حسين 30 كه در (1236) بيايد، و اعقاب او اينك در حله خانواده ئى تشكيل داده اند كه آنها را بنام او آل سيد سليمان مى خوانند، و اين آل سيد سليمان غير از آل سيد سليمان ديگرى هستند كه در نجف ميباشند.
سيد معصوم عليشاه نامش مير عبد الحميد و از عرفاء عصر و مرشدين معروف زمان خود بوده و چندين نفر را در طريق تصوف ارشاد و هدايت و تلقين ذكر و فكر نموده.
مرحوم حاجى شيخ عباسعلى كيوان قزوينى در كتاب «كيوان نامه» نوشته كه فرقه صوفيه از زمان حضرت شاه نعمت اللّه ولى بعقب تر قطب زمان خود را شاه خواندند چون كه وى را قابل سلطنت صورى هم مى دانند منتهى تاكنون چنين سلطنتى براى آنها دست نداده! و چون زمان كريم خان زند رسيد لقب مرسومى هركس را كه مرسوما اضافه بكلمه (الدين) مى نمودند مانند نور الدين و غيره، آنرا اضافه بكلمه (على) و اين لفظ مركب را با كلمه (شاه) تركيب نموده و مثلا نور عليشاه و غيره گفتند، انتهى.
و ظاهرا نخستين كسى از صوفيه كه به اين لقب تركيبى ملقب و معروف شده امثال همين صاحب عنوان و فيضعليشاه و ديگر صوفيه اين طبقه مائه دوازدهم هجرى قمرى باشند.
و بهرحال از قرارى كه در نسخه دويم مفصل كتاب «شمس التواريخ» بخط مؤلف آن مرحوم ايزد گشسب بنظر رسيد، مرحوم سيد معصوم در سنه هزار و صد و چهل و هفت مطابق سال (1113- 1114) شمسى متولد شده و ماده تاريخ وى را كلمه
ص: 405
ذو القرنين يافتند، و پس از بلوغ بحد رشد و كمال وارد مقامات سير و سلوك شده تا در اين طريقه شهرتى كامل حاصل نمود و مقاله ئى در توحيد و عرفان مشتمل بر سى و يك كلمه تأليف فرمود و در أثر جد و جهدى كه در مرحله تصوف بعمل مى آورد و در تبليغ و تلقين مريدين خوددارى نمى كرد بحكم مرحوم آقا محمد على بهبهانى بسى اذيت و آزار كشيد و آخر هم بفرمان وى او را در اين سال در رود قره سو كرمان شاه غرق كردند (يا اين كه در باغ عرش برين او را بقتل رسانيده و هم در آنجا كه اكنون عمارت است دفن كردند) و صوفيه تعبير از او بسيد معصوم شهيد مينمايند و مى گويند چون وى در حيوة شاه عليرضاء دكنى مرشد خود وفات كرده باصطلاح نتوان وى را قطب خواند ليكن جماعتى را وى ارشاد و تلقين كرده و بسر منزل ايقان و يقين رسانيده از آن جمله نور عليشاه و حسينعليشاه اصفهانيان و غيره.
وى فرزند حسن بن ابراهيم انكورى، و خود از علماء اهل سنت است كه در اين سال چنان كه در «معجم المطبوعات: 872» نوشته متولد شده و در قاهره نشو و نما نموده، و چون بدرجه تحصيل رسيد بجامع الازهر درآمد و در نزد شيوخ وقت مانند شيخ مهدى و غيره چندى درس خواند و پس از آن مايل بعلوم ادبيه گرديد، و آنچه توانست كتب آن را جمع كرد، و أمهات لغت را استقراء نمود و هم شطرى از هندسه و حساب را فرا گرفت، و بعد از آن بكتابت و تقريض شعر پرداخت، و علم بديعرا متقن نمود، و آنجا بشاعر عباس پاشا معروف شد و كتابى بنام «الاشعار بفنون الأشعار» تأليف كرد، و آخر در سنه هزار و دويست و هفتاد، پس از مدت پنجاه و نه سال قمرى عمر بعالم باقى شتافت.
«جاسب» با جيم بألف زده و سكون سين و باء، چنان كه در «طرائق الحقائق 3: 271» در حاشيه فرموده قريه ئى از مضافات قم است، و شيخ محمد بمسطورات همان
ص: 406
كتاب، جلد و صفحه مرقومه، فرزند شيخ عبد الرحيم و خود از علماء و عرفاء و حكماء بوده، و همانا در اين سال متولد شده و در بيست سالگى خدمت حاج سيد محمد تقى پشت- مشهدى رسيده و سه سال از حوزه درس وى فيض ياب گرديد. آن گاه بنجف رفت و نه سال در نزد مرحوم شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» درس خواند، سپس باصفهان شتافت و چندى در خدمت ميرزا حسن فرزند ملا على نورى (نور اللّه مرقدهما) مراتب معقول را دريافت، آن گاه شوقش بعرفان كشيد، و طالب اصحاب حقيقت و ارباب طريقت گرديد، و بدين منظور بهندوستان رفت و باز آمد و بحضور مرحوم حسينعليشاه مشرف شد، و وى او را بمجذوبعليشاه حواله نمود. و شيخ محمد در نزد اين شخص اخير مدتى رياضت كشيد، و در صفاى باطن كوشيد، تا بمقامى سامى رسيد، و از او باجازت ارشاد و هدايت نائل گرديد، آن گاه بوطن مألوف برگشت، و در خانقاهى كه پدرش بأمر ملا عبد الصمد همدانى بنيان نموده بود اقامت گزيد و چندى ايام و ليالى را بعزلت بسر رسانيد، آن گاه بطهران رفت و بطورى كه در «طرائق» فرموده حالش مقتضى ارشاد و دستگيرى نبوده. و او شعر هم مى گفته و تخلص فنا مى نموده و اين أشعار را آنجا از او نقل كرده:
ما از آن روز كه با دردكشان يار شديم
در خرابات مغان محرم اسرار شديم
تا نهاديم بدرگاه بتان روى نياز
فارغ از سبحه و سجاده وز نار شديم
چند روزى پسر آدم خاكى بوديم
ديرگاهى پدر گنبد دوار شديم
سال ها چرخ زنان بر سر اين چرخ كبود
هم عنان با همه ثابت و سيار شديم
گاه در ميكده ها خشت سر خم بوديم
گاه در مدرسه ها حامل أسفار شديم
خواب بوديم كه سر زد ز افق طلعت دوست
جلوه ئى كرد رخش، ما همه بيدار شديم
در پس آينه واداشت چو طوطى ما را
آن قدر گفت كه ما قابل گفتار شديم
قابل گفتار شديم شيخ محمد پس از مدت نود و چهار سال قمرى عمر، در سنه هزار و سيصد و پنج وفات كرده و در همان خانقاه خود بقريه جاسب دفن شد و فرزندش شيخ حسينعلى گاهى در طهران متوقف، و زمانى در جاسب متصوف بوده.
تا اينجا نقل از «طرائق» شد، ليكن مدت هائى را كه براى هريك از تنقلات وى نوشته و فرمايد بعد از آن بخدمت حسينعليشاه و مجذوبعليشاه رسيد چون با يكديگر
ص: 407
جمع نمائيم بعد از وفات آن دو نفر خواهد شد و خالى از اشتباه نتواند بود.
وى فرزند مرحوم سيد محمد 24 بن سيد عبد الكريم 23 شوشترى (ره) است.
مرحوم سيد عبد الكريم 23 در (1215) بيايد.
فرزندش مرحوم سيد محمد 24 از علما و فقهاء و مردى صوفى مشرب بوده، و در «تحفة العالم: 109 تا 111» شرحى از محامد و بزرگوارى او نوشته، و او فرزندان چندى داشته، يكى مرحوم سيد احمد 25 معروف به معلم كه مردى عالم و فاضل و شاعر بوده، و در شعر مشفق تخلص مى نموده، و چندين كتاب تأليف فرموده: اول «حاشيه بر مطول» كه در (ج 1: 88) نامش برده شده. دويم «حاشيه بر كتاب مغنى اللبيب» در نحو و بعضى ديگر از فوائد عربيه و أدبيه تأليف ابن هشام مصرى، چنان كه در «الذريعه 6: 211 شماره 1183» فرموده. سيم بياضى كه در آن بسى از فوائد ادبيه و تاريخيه و بسيارى از اشعار خود و ديگران را آورده.
و ديگر سيد محمد شفيع 25 صاحب اين عنوان كه از علماء اصفهان و فقهاء آن سامان بوده و در علم رجال تبحرى كافى و تتبعى وافى داشته، چنان كه هرجا در تأليفاتش نام يكى از رجال و روات برده شده شرحى و تحقيقى درباره او نوشته، و در «تحفة العالم: 112» در آخر احوال پدرش فقط اسم او برده شده، و نواده اش مرحوم سيد عبد اللّه 27 (رحمه اللّه) شرحى از احوال او براى اين فقير بيان كرد، بخلاصه اينكه وى در اين سال در شوشتر متولد شده، و چون پدرش زوجه ديگرى غير از مادر او داشت او بجفاى زن پدر گرفتار و بدان جهت در بيست سالگى از پدر خود گريخته و باصفهان آمد، و مدت بيست سال در آنجا با كمال سختى و عسرت در نزد علماء آن شهر كه عمده آنها مرحوم حاجى كرباسى بوده بتحصيل علم پرداخت تا خود از علماء و فقهاء بزرگوار و از وى باجازه نائل گرديد، و پس از اينكه بوسايط بعضى از بزرگان، اهل و عيال بهم رسانيد چندى در خانه اجاره ئى بسر برد، و سپس بواسطه غيرت عيال كه همسايه بى صدا وارد ميشد، سخت متأثر گرديد، و در أثر اين تأثر چند كس از مردمان خير-
ص: 408
خواه وجهى تعيين و خانه ئى براى او خريدند كه تاكنون در محله شهشهان در دست أعقاب او باقى مانده و ما را مكرر ورود بآن روى داد، و پس از اين؛ سيد محمد شفيع قدرى وسعت بهم رسانيد، و كتب چندى برشته تأليف كشيد، از آنجمله:
اول كتاب «كشف الرياض» در حاشيه بر «رياض المسائل» آقا سيد على كربلائى در چندين جلد كه تمام نشده و تا آخر نماز رسيده و چهار جلد از آن در نزد آقا سيد عبد اللّه مذكور در جزء كتب باقى مانده از او و پدرانش بنظر رسيد بدين قرار:
اول و دويم در طهارت، تقريبا پنجاه و دو هزار بيت، انجام تأليف آن چاشت سه شنبه 4 محرم سنه 1260، و سيم و چهارم در نماز. دوم «رساله ئى در منجزات مريض».
سوم «حواشى بر كتاب نقد الرجال» تأليف مير مصطفى تفريشى. چهارم تحقيقات متفرقه در نحو و فقه و غيره.
و او شعر هم مى گفته، از آنجمله اين دوازده امام در پشت يكى از كتابهايش بخط او بنظر رسيد كه نسبت نظم آن را بخود داده بوده:
صل يا رب على بدر الدجى
أحمد الشافع يوم العرصات
و على الصهر الذى قال النبى
حبه يورث محو السيئات
و على زوجته بنت النبى
كوكب العصمة ام السادات
و على المسموم من كيد العدى
أكبر السبطين مقهور الزناة
و على المقتول من مكر البغاة
جائعا عطشان فى شط الفرات
و على المعلول من جور العصاة
الذى تلقيبه ذو الثفنات
و على الباقر مصباح الهدى
و على الصادق كشف المعضلات
و على الكاظم محبوس الطغاة
و الرضا المسموم من سم السعاة
و ابى جعفر الثانى التقى
مطلع الجود سراج الظلمات
و على الهادى النقى و الزكى
و على المهدى كشف الكربات
نتمنى منه تعجيل الفرج
كى خرجنا من جميع النكبات
أجب اللهم ثم استجب
ما تمنى أنت قاضى الحاجات
سيد محمد شفيع كتابخانئى داشته كه در خانه موصوف او مكرر ما را بدان ورود دست داد و آن اگرچه از عدد چندان مهم نبود، ليكن بواسطه اينكه ارثى آباء و
ص: 409
أجدادى او بود أهميتى بسزا داشت، و در پشت أوائل و أواخر بسيارى از آنها بخط وى و فرزندش سيد محمد فوائد نافعه و از آن جمله تاريخ وفات بعضى از علماء قرن 13 و أوائل 14 بنظر رسيد كه در جاى ديگر ما نديده و آنها را در اين كتاب در مواقع خود نقل نموده و مى نمائيم، و مقارن تحرير اين أوراق مسموع شد كه اين كتابخانه را مرحوم حاج سيد على نجف آبادى (كه در 1362 بيايد) برده، و بعد از وفات او ما ندانيم در دست چه كسى افتاده.
و بهرحال مرحوم سيد محمد شفيع در بعد از ظهر روز يكشنبه بيست و يكم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و هفتاد و چهار مطابق (...) اسد ماه برجى وفات كرده و در قبرستان تخت فولاد اصفهان در تكيه خوانساريها در صحن تكيه جلو ايوان گنبد، كه پيش روى قبر مرحوم حاجى ملا حسينعلى تويسركانى باشد دفن شد.
و او را فرزندانى چند بوده، از آن جمله يكى سيد أيد مؤيد مرحوم سيد محمد 26 (عليه الرحمه) كه در «تذكرة القبور: 60» فرمايد: از علماء گوشه نشين فاضل و مدرس و مطلع بر فقه و رجال بوده. انتهى. و در كتابخانه مذكور او چند كتاب از كتب رجال و غيره بخط نسخ او كه در غايت جودت بود بنظر رسيد كه در پشت بسيارى از آنها چنان كه ذكر كرديم تاريخ وفات بعضى از علماء نوشته شده بود، و او در سنه 1249 متولد شده و در بامداد آدينه دوازدهم ذى الحجه سنه 1322 وفات كرده، چنان كه فرزندش آقا سيد عبد اللّه 27 مى فرمود و در تخت پولاد در تكيه مرحوم آقا مير سيد محمد شهشهانى (ره) دفن شده، و در سمت قبله قبر مرحوم حاجى ميرزا بديع درب امامى بأندكى فاصله، بطورى كه سر او برابر كمر حاجى ميرزا بديع و پاهاى او برابر آقا مير سيد محمد صاحب تكيه است، و اين كه در «تذكرة القبور» سنه 1323 نوشته اشتباه و تقريبى است، چنان كه بر روى قبر او نيز همين اشتباه واقع شده، و شايد مأخذ تذكره نيز همين عبارت روى قبر باشد.
و وى فرزندانى داشته كه يكى از آنها سيد أواب أواه مرحوم آقا سيد عبد اللّه 27 (عليه رحمة اللّه) بود كه نام او را اكنون برديم، و ضمنا معلوم شد كه بوسيله او از كتب بازمانده أجدادش استفاداتى حاصل شد، و آن مرحوم در خانه كوچكى در محلة شهشهان اقامت و در مسجد كوچكى نيز نزد يكى خانه اش در حوالى مسجد آقا نور امامت داشت و بموجب كلام «عز من قنع و ذل من طمع» امور زندگى خود را بقناعت مى گذرانيد،
ص: 410
تا در بامداد آدينه 4 ع 2 سنه 1357 وفات كرده و نزد پدر خود دفن شد، و فرزندانى بازنهاد، از آن جمله يكى مير سيد محمد 28 معروف بميرزا آقا كه در خانه مذكور پدران خود در محله شهشهان اقامت دارد و مقدمات صرف و نحو را از پدر خود آموخته است.
در جلد اول در مقدمات كتاب (ص 13 تا 17) شرحى در نسب مردمان قاجاريه و ايل قاجار نوشتيم، و كيفيت رسيدن آن طايفه را بپادشاهى ذكر نموديم، و در (ص 7) همين مقدمات وعده داديم كه در جلد دويم اين مطلب را بنقل از كتاب «تاريخ سياسى و اجتماعى ايران» تأليف آقاى سعيد نفيسى تصحيح و تكميل و تكرار نمائيم. اينك كه در اين سال بقتل آقا محمدخان نخستين پادشاه اين سلسله رسيده بوفاء آن وعده آمده و چنين گوئيم كه:
از قرار مرقومات كتاب مذكور كه در (ص 5 تا 18) نقل أقوال متعدده از كتب مختلفه نموده، و در آنجا و (ص 19) كلمات خود را خلاصه فرموده، و ما باز آن خلاصه را مختصر نموده ايم:
يك دسته از نژادهاى بشرى نژاد آريائى (يا هند و اروپائى) (يا هند و ايرانى) بوده، و اين نژاد بچندين شعبه منشعب گرديده كه از آن جمله تركان يغما و خلخ (يا خرلخ) و قزاق و سلجوق و غيره در شمال شرقى ايران، و سالور و بايندر و أفشار و بيگدلى و بيات و خزر و غيره در شمال غربى ايران بوده اند، و سه طايفه بزرگ بنام بلغار و قبچاق و تاتار، زمانى در همه كرانه درياى خزر زيسته و اندك اندك طوايف ديگر جا بر ايشان تنگ كرده و فقط مغرب دريا را براى آنها باز گذاشته اند، و اين طوايف غير از مغولان مى باشند بلكه آنان پس از حدود نهصد سال بعد از تركان يعنى در پايان قرن ششم هجرى در تاريخ پديد آمده اند، و چون خويشاوندى نزديك با تركان داشته اند از آن زمان بيشتر ترك و مغول را از يك نژاد دانسته اند، و چون در قرن هفتم هجرى يك نفر پادشاه جهانگير از نژاد مغول بنام چنگيز، و در قرن هشتم ديگرى بنام تيمور از تركان ازبك بسرعت هرچه شگفت آورى فتوحاتى عجيب نموده و شهرتى غريب
ص: 411
بهم رسانيدند و تيمور خود را بچنگيز و مغولان بسته كه شرافتى از آن راه بهم رساند، ديگران هم سعى كرده اند كه خود را از نژاد اين دو پادشاه بدانند، ليكن شكى نيست كه ازبكان و تركمانان برزخى و حد فاصلى بين ترك و مغول و شايد مخلوطى از هر دو نژاد باشند، اما طوايف ديگر را مطلقا مغول نميتوان دانست.
و بالاخره، تركان در همين حدودها ساكن بودند تا در آغاز قرن هشتم هجرى طايفه سلاوها پيدا شدند و آنها هماره طوايف اطراف خود را از چهار سوى دور كرده و بر زمين هاى خود وسعت مى دادند، و از آن جمله اين تركان غربى را از جايگاه خود راندند، و آنها دو راه براى بيرون رفتن از آن سرزمين بيشتر نداشتند، يكى اينكه از كوه هاى قفقاز بگذرند و بجنوب آن يعنى بشمال غربى ايران آنروز پناه ببرند.
ديگر آن كه در سواحل درياى سياه پراكنده بشوند و همين كار را هم كردند، و در نتيجه در قرن هشتم و نهم چهارده سلسله از نژاد ترك در اناطولى و تركيه و سوريه و كريمه و غازان و عراق و آذربايجان و مازندران تشكيل شد، و سه شعبه از آن ها كه قاجار و افشار و بيات باشند، دور شيخ صفى الدين اردبيلى را گرفته و از مريدان وى گرديدند.و مختصر در (ص 19) فرمايد: پس از مدتى از آنجا بشام رفته و بعد بايران آمده و صفويه آن ها را بمازندران و گرگان و مركز ايران جاى دادند، و مخصوصا شاه عباس طايفه قاجار را در سال (995 يا 996) بسه قسمت كرده، و يكى را در مرو در برابر ازبكان واداشت، و ديگرى را در گنجه و ايروان، و سوم را در قلعه مبارك آباد در استرآباد گذاشت. و بعد از آن بتدريج ديگران از اين طايفه هم باسترآباد آمدند و آنجا مانع تاخت و تاز تركمانان شدند، و اگر آنها از نژاد تركان شرقى يعنى ازبكان و تركمانان بودند با ايشان مخالفت نميكردند.
آن گاه در (ص 25) نوشته: در تاريخ ايران تنها از اواسط قرن دهم بكلمه قاجار بر مى خوريم و اين همان است كه در زبان مردم ايران، قجر شده، و حتى در تركيبات ديگر مانند سرقجرى بستن كه نوعى از آرايش موى زنان بوده، و رقص قجرى بهمين صورت مخفف آمده و اين خود دليل بر اين است كه دو ألف ممدوده كلمه قاجار در اصل بفتحه بيشتر نزديك بوده تا بحركت [كذا]، انتهى.
و مرحوم سيد جعفر آل بحر العلوم (ره) كتابى بنام «البحر الزخار در أنساب آل قاجار» تأليف نموده، چنان كه در «الذريعه 3: 40 شماره 84» فرموده، و تاكنون
ص: 412
آن نسخه بنظر نرسيده كه ببينيم او در نسب اين خانواده چه اختيار كرده است.
و بهرحال، در كتاب «تاريخ سياسى و اجتماعى» مذكور در (ص 31) نسب فتحعليخان قاجار را كه در مقدمه (ص 15 س 4) ذكر كرديم با اندك تفاوتى در پس و پيش بودن بعضى از أسماء نوشته. و بعد از آن فرموده: نميدانيم شاهقلى خان و مهدى خان و ولى خان و محمد قليخانى كه در اين نسب نامه نام برده اند چه مقامى داشته اند، و آيا حقيقت تاريخى داشته اند يا نه.
سپس در (ص 32) آمدن فتحعليخان را در نزد شاه طهماسب ثانى و قتل و مدفن او را بطورى كه در (ص 15) نوشتيم ذكر كرده، و در (ص 33) شروع بشرح أحوال محمد حسنخان نموده تا در (ص 38) قتل او را نوشته، و در (ص 39) فرزندان او را كه نه پسر و دو دختر بوده اند بنام آورده، و از آن جمله اين آقا محمد خان صاحب عنوان را، و در (ص 42) شروع بأحوال او نموده، و خلاصه آنچه او در صفحات مختلفه اين كتاب و ديگران هم در كتب ديگر نوشته اند و منظور ما از آوردن آن در اينجا است آن كه:
وى بطورى كه در (ج 1 ص 6) گذشت، بعد از وفات كريم خان زند از شيراز به طهران آمد و بداعيه سلطنت برخاست، و وقايع مربوطه بوى در كتب بسيارى بتفصيل و اختصار نوشته، و همين اندازه ما اينجا گوئيم كه وى از مشاهير سلاطين جهان بوده، و در روز يكشنبه بيست و هفتم ماه محرم الحرام سنه هزار و صد و پنجاه و پنج مطابق (...) حمل ماه برجى سنه 1121 شمسى متولد شده و مورخين قاجاريه آغاز سلطنت او را از همان روز وفات كريم خان كه 13 صفر سنه 1193 بوده گرفته اند، و سال ها جهانگيرى و كشورگشائى نموده و با پادشاهان زمان خود كشمكشها داشته، تا آخر پس از مدت پنجاه و شش سال و ده ماه قمرى و بيست و چهار روز عمر در نزديكى طلوع صبح شب شنبه بيست و يكم ماه ذى الحجة الحرام اينسال مطابق (...) جوزا ماه برجى در شهر شوشى ارمنستان بقتل رسيده و نعشش را بنجف اشرف نقل و آنجا بفاصله هفت ذرع از ضريح مبارك بجانب قفاء دفن كردند، و قتل او در اين شب و اين ماه و سال نص تواريخ قاجاريه و مخصوصا «منتظم ناصرى» كه وقايع را سال بسال با تجديد عنوان هر سالى نوشته مى باشد، ليكن در «ناسخ التواريخ» جلد قاجاريه و «تاريخ اجتماعى و سياسى ايران» قتل او را در همين شب از هفته و ماه از سال 1212 نوشته اند.
ص: 413
اين پادشاه بواسطه خصى بودن از زن و فرزند محروم بود، و ليكن هشت نفر برادر و دو خواهر داشت و از ميانه آنها وى فقط با حسينقليخان از يك مادر بودند كه وى خواهر ولد خان قاجار بوده كه پدر سليمان خان اعتضاد الدوله است، و از اين برادران و خواهران يكى مهدى قليخان است كه در (1240) بيايد، و ديگرى حسينقليخان كه در (1250) بيايد.
و ما در جلد اول (در مقدمه ص 33 شماره 8) شرحى در معنى خان نوشتيم، اينك براى تكميل آن گوئيم كه در «مجله الهلال سال 11 جزء 8» نوشته كه: خان، لفظى است، تترى بمعنى شاه يا رئيس و نخستين كس كه آن را استعمال كرده چنگيز خان مشهور بود، آنگاه فرزندانش آنرا بارث بردند، پس فارسيان آنرا لقب واليان اقليم قرار دادند، و آن در قبال لقب پاشا در دولت عثمانى است، انتهى.
اينك در خاتمه كار آقا محمد خان گوئيم كه مرحوم حاجى نورى- نور اللّه تعالى روحه الشريف- در كتاب «دار السلام: 1: 265» نقل خوابى نموده كه دلالت بر حسن عاقبت و خيريت خاتمت وى و نادرشاه هر دو مى نمايد.
سنه 1212 قمرى مطابق سنه 1176 شمسى
غرّه محرّم الحرام ... سرطان ماه برجى
لمؤلفه:
استاد اهل العلوم الفاضل البدل
من القروم اليه كلهم رحلوا
وى مرحوم آقا سيد محمد مهدى 31 فرزند مرحوم سيد مرتضى 30 بروجردى- عليه الرحمه- است كه در (ج 1 سال 1204 ص 178 شماره 100) گذشت.
و خود از أجله علماء أعلام و أفاضل فقهاء عظام در مذهب شيعه اماميه بوده بطورى كه معدودى در علماء اين فرقه مانند او بهم رسيده اند، صاحب مقامات عاليه و كرامات
ص: 414
زاكيه كه بعضى از آنها در كتب عديده مرحوم حاجى نورى- نور اللّه تعالى روحه الشريف- مانند «دار السلام» و «النجم الثاقب» و «كلمه طيبه» و «مستدرك الوسائل» و «جنة المأوى» نوشته شده، و شيخ احمد احسائى در «اجازه حاجى كرباسى» كه ما آن را بخط مبارك وى زيارت نموديم او را مروج سر مائه هزار و دويست نوشته، و علاوه بر اين همه در علوم ادبيه و نظم شعر عربى نيز قدوه همگنان و مشهور عصر و زمان خويش بوده، و در علم رجال سرآمد رجال، و بسيارى از دقايق و مشكلات احوال روات و مؤلفين و مؤلفات را كشف و بتحقيقات عميقه آنها را رفع نموده.
شرح احوالش در چندين كتاب، همچون «منتهى المقال: 314» و «تحفة العالم:
136» و «الروضة البهيه: 11» و «روضات الجنات: 677» و «قصص العلماء: 133» و «مستدرك الوسائل 3: 383» و «لباب الالقاب: 21» و «شمس التواريخ: 15» و «منتخب التواريخ (باب 3 در خاتمه، ص 132)» و «الكنى و الالقاب: 59» و «مصفى المقال: 467» و غير آنها بتطويل و اختصار يا بتفصيل و اجمال بنظر رسيده، و در بسيارى از كتب ديگر هم كه بنظر نرسيده احوال او را تذكره نموده اند، بلكه رسائل مخصوصه چندى هم در احوال او تأليف كرده اند، از آن جمله چنان كه در «الذريعه 10: 173 شماره 350» نوشته «الرحيق المختوم» تأليف سيد أبو الحسن كشميرى، و همچنين بطورى كه در (ج 4 ص 67) نوشته «اللؤلؤ المنظوم».
و مرقومات اين كتب بعضى منقول از بعضى ديگر و چندان چيز زائدى ندارد، و آن چه از ملاحظه همه آنها برمى آيد اينكه وى در شب آدينه از ماه شوال المكرم سنه هزار و صد و پنجاه و پنج بنص «منتهى المقال» كه ظاهرا نخستين كتابى باشد كه احوال او در آن نوشته و در حياة او تأليف شده مطابق (قوس- جدى) ماه برجى سنه 1121 شمسى در كربلاى معلى متولد شده، و در «صحيفة الصفا» بنابر آنچه در «روضات» از آن نقل كرده در نجف گفته، كه ظاهرا اشتباه باشد، و در ماده تاريخ اين ميلاد مبارك اين مصراع را گفته اند:
لنصرة آى الحق قد ولد المهدى
و اين مصراع 1154 ميباشد، الا اين كه ألف آى كه ممدوده است مانند ألفات ممدود كلمات فارسى (كه سابقا بطورى كه در «برهان جامع» گفته دو ألف نوشته ميشده) دو ألف نوشته شود يا اينكه در مصراع جلو آن اشاره بالحاق يك عدد ديگر
ص: 415
شده باشد.
و در شب تولد وى پدرش در خواب ديد كه حضرت امام رضا عليه السلام شمعى بمحمد ابن اسمعيل بن بزيع [كه از رجال حضرت كاظم (ع) بوده و حضرت جواد (ع) را نيز درك نموده و در سنه 220 كه سال وفات حضرت جواد (ع) است وفات كرده] داد و او آنرا بر بام خانه اش روشن نمود و اطراف و آفاق همه از آن روشن شد.و بالاخره چون وى بسن رشد و تميز رسيد در نزد پدر بزرگوار خويش درس خواند و سپس در خدمت جمعى از علماء از آن جمله شيخ يوسف بحرينى بتحصيل پرداخت آنگاه در سنه 1169 بنجف اشرف رفت و در خدمت شيخ محمد مهدى فتونى و شيخ محمد تقى دورقى درس خواند، و بنابر آنچه در «طرائق 3: 97» فرموده از فيض تدريس و تذكير و طريقت سيد قطب الدين نيريزى فيض ياب شد؛ پس باز بكربلاء بازگشت و بمجلس درس آقا محمد باقر بهبهانى رفت، و در خلال اين سنوات مدت چهار سال نيز چنانچه در «شجره نامه خاتون آبادى ها» دارد در نزد آقا ميرزا ابو القاسم مدرس درس حكمت و كلام خواند، و آن حكيم بزرگوار نيز در آن مدت در نزد وى درس فقه و اصول خواند. و بالجملة، بعد از اين تحصيلات كه فقيهى فاضل و بزرگوارى كامل شده بود بنجف اشرف رفت و آن شهر مقدس را وطن هميشگى خود گردانيد و رياستى شايسته بهم رسانيد و پناه ضعفاء و فقراء و بلكه مرجع صدور و أمراء گرديد و در مدت اقامت در آنجا مكرر بزيارت كربلاى معلى و كاظمين و سامره سفر مى كرد، و از كثرت احاطه بعلوم اسلاميه و شدت تضلع بفنون فلسفيه الهية و طبيعيه و تبحر در مسائل عقليه و نقليه بكلمه بحر العلوم ملقب و معروف شده و در «ذكرى المحسنين» فرمايد كه مرحوم ميرزا محمد مهدى شهيد ويرا بدين كلمة ملقب كرد، انتهى. و در «روضات» فرمايد: در نبالت او همين بس كه بدون شركت غير ملقب بلقب بحر العلوم گشته، انتهى. يعنى پيش از وى كسى ديگر بدين كلمه ملقب نشده است.
و علماء آن عصر همه ببزرگى و بزرگوارى او اذعان نمودند و در جنب مقامات عاليه او بعد از استادش آقاى بهبهانى سر اطاعت فرود آورده و زانو بزمين زدند، بلكه خود آقاى بهبهانى نيز در أواخر چون پير شده بود و احتمال زوال ملكه اجتهاد در خود مى- داد، در مسائل فرعيه بناء تقليد از او نهاد، و در «مستدرك 3: 383» فرمايد كه: شيخ جعفر نجفى با آن همه شئونات و فقاهت، خاك موزه او را بتحتك الحتك عمامه خود مى-
ص: 416
ماليد، انتهى. و او در مدت اقامت در نجف مكرر بزيارت كربلاى معلى و كاظمين و سامره سفر مى كرد، و چون در سنه 1186 طاعونى عظيم در عراق عرب بهم رسيد وى- چنان كه در «الفيض القدسى: 31» فرمايد- با اهل و عيال بعزم سفر خراسان از نجف بايران آمد و مدت هفت سال در مشهد مقدس بود، و در سنه 1193 از آنجا بعراق برگشت و در اين برگشتن باصفهان آمد كه در شعبان آنسال در آنجا مرحوم آقا مير عبد الباقى امام جمعه اجازه بوى داد، و در همان سال پس از رسيدن بنجف بعنوان حج اسلام بطرف حجاز حركت كرد، و بطورى كه در «روضات: 680» فرموده پس از گذشتن موسم حج بدانجا رسيد و ناچار براى درك حج در سال آينده در آنجا ماند، و چنان كه همان مؤلف روضات در رساله أحوال آباء و اجداد خود (ص 16) فرموده بطائف رفت و در آنجا تدريس همى كرد، و بالاخره چندى كه مدت آنرا در «قصص» دو سال نوشته در مكه معظمه و حجاز ماند و در آنجا بتقيه رفتار نموده و در هر چهار مذهب عامه تدريس مى فرمود و مشكلات علمى و معضلات مسائل آنانرا حل مى كرد، و بطورى كه در «منتهى المقال» نوشته بسى از آيات و اعجاز در حجاز از او ظاهر شد، انتهى.
و از اين رو در نزد اهل سنت مقامى سامى بهم رسانيد، بلكه بعضى از ايشانرا به مذهب شيعه درآورد، و تصرفاتى چند در خانه كعبه و مسجد الحرام كرد، يعنى حدود طواف را معين و پارچه هائى كوچك از سنگهاى غير معدنى كه بمذهب شيعه سجده بر آنها جايز است در سنگهاى فرش مسجد الحرام نصب كرد كه كار بر شيعه آسان باشد، و شايد از آن وقت باشد كه بعضى ازآن جماعت درباره وى- چنان كه در «روضات: 680 نوشته- گفته اند كه هرگاه اين حرف شيعه راست باشد كه مهدى فرزند امام عسكرى عليه السلام مى باشد هر آينه خود اين سيد محمد مهدى خواهد بود، انتهى.
و هرچند اين كلام بغايت عجيب و عظيم مى باشد، ليكن عجيب تر و عظيم تر از آن كلامى است كه در «دار السلام 2: 391» درباره او از سيد محمد هندى كه در (1290) بيايد نقل كرده و اينجا آوردن آن موردى ندارد.
و هم آن جناب وقتى در ذى الكفل براى مباحثه با يهود رفت و جمعى از آنها را بمذهب اسلام درآورده و شيعه نمود، و وى بسيارى از آثار مجهوله را مكشوف فرموده و علماء آن روزگار قبول نمودند كه قول و فعل او را در امور دينى بمنزله نص آسمانى دانسته و تجاوز از آنرا روا نميشمردند، چنان كه در وادى السلام نجف محل قبر هود و
ص: 417
صالح را در اين جائى كه اكنون هست وى تعيين نمود، و قبل از آن در محلى نزديك اين جاى امروزه مى دانستند كه هنوز خرابه ئى از آن باقى است، و هم چنين هرگاه ميفرمود كه اينجا مثلا محل قبر ميثم تمار، يا اين اسطوانه چندم از مسجد كوفه است همه قبول مى كردند، و اين نحو انقياد و تسليم از علماء براى يكنفر عالم آن هم از علماء معاصرين او براى هيچ كس تاكنون اتفاق نيفتاده، نه پيش از او و نه بعد از او، و عمده جهت آن اين بوده كه وى بخدمت حضرت امام زمان- عجل اللّه تعالى فرجه- ميرسيده و علما تشرف او را بخدمت آن بزرگوار اعتقاد داشته و مسلم ميدانسته اند. در «مستدرك 3:
383» فرمايد: آن چه من ميدانم، احدى در اين منقبت بر او سبقت نگرفته الا سيد على ابن طاوس (ره) انتهى. و هم در «دار السلام 2: 397» و مستدرك در ضمن حكايتى نقل كرده كه وى از مردى از اهل يمن احوال قريب چهل نفر اشخاص رجال و نساء و صغير و كبير را بنام هايشان ميپرسيد و آنها را يادآورى ميفرمود، أصحاب آنجناب عرضكردند كه شما كى بيمن رفته ايد؟ فرمودند: سبحان اللّه! هر آينه اگر مرا از وجب بوجب زمين بپرسند خبر بازدهم، انتهى.
و هم وى هماره در فكر فقيران با آبرو، و از أحوال ايشان در جستجو بود، و در بعضى از شبها مانند جد بزرگوار خود (ع) براى آنها نان و غيره مى برد، چنان كه در «كلمه طيبه» و «مستدرك 3: 383» و «دار السلام 2: 391» در ضمن حكايتى طويل نوشته كه وى وقتى مرحوم سيد محمد جواد عاملى شاگرد خود را بمورد عتاب و خطاب درآورده و فرمود تو از خدا شرم ندارى كه فلان كس كه همسايه تو است و تو او را ميشناسى با اهل و عيالش هفت روز است كه هيچ از برنج و گندم نخورده و بخرماى زاهدى بسر برده اند كه امروز آن هم برايشان فراهم نشده، و تو مى خورى و تنعم مى كنى؟! سيد محمد جواد عرض كرد: بخدا قسم مرا علم بحال او نبوده، آن جناب فرمود:
اگر علم بحالش داشتى و اين طور بود، مى گفتم كافرى! و همانا تغير من از اين است كه چرا علم بحالش ندارى، انتهى.
و از آثار شهيره و مآثر مهمه او عمارت مسجد مرحوم شيخ طوسى (اعلى اللّه مقامه) است در نجف كه بعضى از صلحا آن را بطورى كه در «روضات: 583» فرموده در حدود سال 1198 بترغيب آن جناب تجديد نموده اند.و در بسيارى از مباحث علميه و دقائق رجاليه و تحقيق در آثار و أخبار و جرح و
ص: 418
تعديل مشاهير رجال و بحث و تفتيش و فحص و تدقيق در أحوال مؤلفين و مؤلفات بنقل در كتب سابقين اكتفاء نكرده و خود كاملا در مقام جستجوى آنها برمى آمد، و ازاين رو بسيارى از مؤلفات قدماء از پرده استتار بيرون آمده و مورد دقت و نظر قرار گرفت، و افادت و استفادت همگانى درباره آنها مستقر گرديد، چنان كه خود هم تأليفاتى نظما و نثرا دارد، و از بس در أمر تأليف ملاحظه و دقت داشته اغلب مسودات او ناتمام و وى را كتابى مدون و مرتب در اصول و فروع نميباشد، و اينك صورت آنها:
اول اشعار بسيار كه از جمله آنها بندهاى مشهور او در مصيبت حضرت سيد- الشهداء عليه آلاف التحية و الثناء است كه در «روضات: 680» تعبير از آن بعقود اثنى عشر نموده، و در «الذريعه 1: 113» آن را بعنوان «الاثنا عشريات فى المراثى» ذكر كرده و فرمايد: آنها را العقود الاثنتا عشره نيز مى گويند، و آنها دوازده قصيده و هر قصيده ئى دوازده بيت در مرثيه است، و در جزو ديوان مخطوط او موجود است، و در آنها مضامين دوازده بند محتشم را بعربى بنظم درآورده و دوازدهمى تلف شده و يازده قصيده آنها موجود است كه مجموع ابيات آن صد و سى و دو بيت مى باشد، و نواده اش مرحوم آقا سيد حسين آن ها را تخميس كرده، و شرح آنها بنام «سفينة النجاة» و «لؤلؤ البحرين» بيايد، انتهى. و اين دو شرح هر دو از مرحوم فاضل بسطامى عليه الرحمه است كه در (1309) بيايد، سفينه مفصل، و لؤلؤ مختصرى از آن است، و در لؤلؤ مذكور نيز نوشته كه آن ها را در بياضى كه نزد بعضى از احفاد او موجود است يازده بند يافتم هر بندى دوازده بيت، انتهى.
و ديگر منظومه ئى در اصول قريب بهفتاد بيت، كه جماعتى هم آنرا از او نميدانند و چند شعر در أصحاب اجماع، و چند شعر در عده «كافى»، و ارجوزه ئى در تعريف انار مشتمل بر چهل و شش فرد شعر، و اينها همه ديوانى گرديده كه بخط خود او چنان كه در «الذريعه ج 9» فرموده در نزد احفادش موجود است.
دوم كتاب «الدرة المنظومه» در فقه مشتمل بر كتاب طهارت تماما و از كتاب نماز تا آخر نماز طواف، نظم آن سنه 1205 مطابق شماره كلمه (غره).
در «روضات: 680» فرمايد: تاكنون مانند اين دره منظومه در جميع متون فقهيه متكثره ما نوشته نشده، و ازاين رو صاحب «جواهر» در دو جلد اول پس از استدلال تام بر مسائل و احكام بذكر آنها مبادرت نموده و آن ها را بمنزله نصوص معتبره در مقام
ص: 419
تحقيق تلقى فرموده، مانند اينكه صاحب «تصريح» بعد از انجام هر مبحثى ابيات «ألفيه ابن مالك» را ذكر كرده، و با اينكه فقط شامل طهارت و قدرى از كتاب نماز است، باز جماعتى از علماء آنرا شرح كرده اند، انتهى.و در «الذريعه 8: 109 شماره 408» فرمايد: بر آن شروح كثيره و تتميمات و ملحقات چندى نوشته اند، و بعضى از ملحقاتش با آن در سنه 1320 چاپ شده، و در (ج 3: 341) دو تتميم بر آن از سيد محمد باقر حجت، و ميرزا عبد الغنى اهرى ذكر كرده، و در (ج 13: 235) تعبير از آن به «الدرة البهيه» نموده، و تا (ص 241 شماره 872) سى و سه شرح براى آن، بعضى را بشماره هاى معين و بعضى را بدون شماره ذكر فرموده و مآخذ هريك را تعيين كرده، و چندين شرح ديگر نيز از عده ئى از علما ما مطلع شده ايم كه با مآخذ اينك ذكر مى كنيم: 1- حاجى سيد محمد مهدى قزوينى كه در (1300) بيايد، و او رساله ئى در شرح اين شعر از آن نوشته:
و مشى خير الخلق بابن طاب
يفتح منها أكثر الابواب
چنان كه در «مستدرك 3: 400» در حاشيه فرموده. 2- آقا سيد محسن مير محمد صادقى، كه در «ارشاد المسلمين» نسخه خطى نگارنده نوشته. 3- شيخ محمد ابن حسن خوينى. 4- آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى و او شرحى بر آن دارد نامش «غره». 5- سيد على عطيفه كه در «أحسن الوديعه 2: 212» فرمايد آن نزد من نيكوتر از اكثر شروح است.
سيم «شرح كتاب وافيه» مرحوم ملا عبد اللّه تونى (ره) در اصول فقه كه جز مباحث ألفاظ چيزى از آن پيدا نشده، و بسيار همانند است با كتاب «الزهرة البارقة» مرحوم حاجى سيد محمد باقر حجة الاسلام (ره).
چهارم كتاب «فوائد اصوليه» كه مانند دو فوائد مرحوم آقا محمد باقر بهبهانى (رحمه اللّه) و متفرق بوده، و مرحوم آقا سيد محمد رضا فرزندش آنها را جمع كرده.
پنجم كتاب «فوائد رجاليه» كه مانند «رواشح مير» و «فوائد» خاجوئى و مشتمل است بر بسى از دقائق لطيفه و نكات متفرقه و تدارك اشتباهات عظماء رجاليين در جرح و تعديل روات و تمييز مشتركات و غير اينها نزديك بده هزار بيت.
ششم كتاب «مصابيح در شرح مفاتيح» كه در (ج 1 ص 3) گذشت و در غايت تهذيب و تنقيح است و تمام نشده بلكه آنها هم كه تأليف شده بى ترتيب و فقط كتاب
ص: 420
طهارت و نماز آن تمام ميباشد و گويند بعضى از شاگردان او آنرا مرتب كرده و دور از كار نيست، و چند كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده: 1- «مصابيح» دامادش آقا سيد محمد كربلائى (ره) نيز در فقه. 2- «مصابيح» حاج سيد محمد قصير خراسانى كه در (1255) بيايد. 3- «مصابيح» آقا محمد مهدى كرباسى كه در (1278) بيايد. 4- «مصابيح» محيى السنه بغوى كه از علماء اهل سنت و در حديث است.
هفتم «كتابى در اجازات» كه در آن اجازاتى را كه ديگران براى او نوشته اند، يا خود براى ديگران نوشته جمع كرده.هشتم كتابى در تفصيل مباحثه اش با يهود، چنانكه در «روضات: 680» فرموده ليكن همان مؤلف روضات در رساله ئى كه قبل از تأليف روضات در أحوال آباء و اجداد خود تأليف كرده در (ص 16) فرمايد آن املاء بعضى از تلامذه او است كه در مجلس مباحثه حاضر بوده.
نهم مجاميع بسيار ديگر كه از آن جمله «شرح وافى» ملا محسن فيض است كه متفرق بوده و مرحوم سيد محمد جواد عاملى آن ها را جمع نموده.
دهم رساله ئى در «اجتماع امر و نهى».
يازدهم رساله ئى در «شرح رساله سير و سلوك» مرحوم سيد ابن طاوس (ره) بنابر آن چه در «طرائق 3: 180 و 198» فرمايد كه نسبتش را بدان جناب مى دهند و بخط رحمتعليشاه ديده شده، انتهى. و شايد مقصود از رساله سير و سلوك سيد ابن طاوس كتاب «محاسبة النفس» او باشد.
دوازدهم كتاب «مشكوة» كه مرحوم شيخ عبد النبى قزوينى بر آن تقريظى نوشته چنانكه در «الذريعه 1: 207 شماره 1081» فرموده. و اينك براى دخول در زمره تعزيه داران حضرت سيد الشهداء عليه آلاف التحية و الثناء كه اشرف طاعات و اقرب قربات است ما بند اول از يازده بند مرقوم را بترتيبى كه در «لؤلؤ البحرين» است اينجا مى آوريم.
اللّه أكبر ماذا الحادث الجلل
فقد تزلزل سهل الارض و الجبل
ما هذه الزفرات الصاعدات أسى
كأنها شعل ترمى بها شعل
ما للعيون عيون الدمع جارية
منها تخد خدودا حين تنهمل
ماذا النواح التى عط القلوب و ما
هذا الضجيج و ذا الضوضاء و الزجل
ص: 421
كأن نفخة صور الحشر قد فجأت
فالناس سكرى و لا سكر و لا ثمل
قد هل عاشور لو غم الهلال به
كأنما هو من شؤم به زحل
شهر دهى ثقليها منه داهية
ثقل النبى حصيد فيه و الثقل
قامت قيامة اهل البيت و انكسرت
سفن النجاة و فيها العلم و العمل
و ارتجت الارض و السبع الشداد و قد
أصاب أهل السموات العلى الوجل
و اهتز من دهش عرش الجليل فلو
لا اللّه ماسكه أوهى به الميل
جل الا له فليس الحزن بالغه
لكن قلبا حويه حزنه جلل
قضى المصاب بأن تقضى النفوس له
لكن قضى اللّه أن لا تسبق الاجل
از كلمات گذشته معلوم شد كه وى در نزد چندين نفر درس خوانده يا از فيض صحبت آنان بمراتب عاليه علم و عمل فائز شده يا از آنها روايت ميكند، بدين قرار: اول مرحوم آقا ميرزا ابو القاسم مدرس كه در (جلد اول سال 1202 ص 129 عنوان 74) گذشت «س». دويم مرحوم آقا سيد حسين بن امير ابراهيم قزوينى كه در (سال 1208 ص 339 عنوان 133) گذشت «خ». سيم آقا سيد حسين بن سيد جعفر خوانسارى كه در (1240) بيايد «خ و س». چهارم آقا مير عبد الباقى امام جمعه كه در (سال 1207 ص 314 عنوان 125) گذشت «خ».
پنجم شيخ عبد النبى قزوينى يزدى «خ».
و چون اين بزرگوار از علماء اين دوره است كه بايد شرح احوالش در اين كتاب نوشته شود و سال وفاتش بر ما معلوم نيست لهذا در اينجا اجمالى از احوال او را مى نگاريم، و چنين گوئيم كه وى عالمى متتبع و خبير و فاضلى متبحر و بصير بوده و در علم ادب و بيان و فصاحت سخن و لسان تسلطى تمام داشته و در نزد امير ابراهيم قزوينى درس خوانده، و از چندين نفر از علماء روايت نموده و بأمر مرحوم سيد بحر العلوم صاحب عنوان كتابى در تتميم و تكمله «أمل الامل» مرحوم شيخ حر عاملى تأليف كرده كه بعنوان «تتميم الامل» با «تكملة الامل» معروف است، و مطالب ذى قيمتى در أحوال علماء از اطلاعات عميقه خود در آن فراهم فرموده كه اگر بواسطه آن نسخه شريفه و يكى دوتاى ديگر مانند آن نبود آثار و أخبار بسيارى از علماى مائه دوازدهم از بين مى رفت، و مرحوم سيد تقريظى بر آن نوشته، و هرچند ما خود تاكنون
ص: 422
بزيارت آن نسخه نائل نشده ايم ليكن از منقولات آن در «الفيض القدسى» و «مستدرك» و غيره بهره مند گرديده ايم.
و اين شيخ عبد النبى روايت مى كند از چند نفر.
اول استادش امير ابراهيم بن امير محمد معصوم حسينى قزوينى وفاتش سنه 1145 دويم فرزندش امير محمد مهدى. سيم امير محمد صالح قزوينى. چهارم ملا على اصغر رضوى مشهدى، هر چهار نفر از علامه مجلسى. پنجم همين مرحوم سيد بحر العلوم صاحب عنوان، كه ايشان هر دو از يكديگر روايت مى كنند، و در سلاسل روايت علما نظاير چندى دارد، و ظاهرا طريقمرحوم سيد از اين شيخ بزرگوار أقصر طرق او بمشايخ عالى مقدار مى باشد، زيرا كه وى روايت مى كند از علامه مجلسى بيك واسطه، و ديگران بدو واسطه يا زيادتر.
***
ششم از مشايخ صاحب عنوان سيد قطب الدين محمد نيريزى كه در (ج 1 سال 1199 عنوان 51 ص 102) گذشت. هفتم آقا محمد باقر بن محمد اكمل بهبهانى (كه در ج 1 سال 1205 عنوان 111 ص 220) گذشت «س و خ». هشتم آقا محمد باقر بن محمد باقر هزار جريبى (كه هم در ج 1 سال 1205 عنوان 112 ص 235 گذشت) «خ». نهم شيخ محمد تقى دورقى فارسى «س». دهم شيخ محمد جواد بن شرف الدين محمد مكى عاملى كه در نجف دفن است «خ».
يازدهم شيخ محمد مهدى فتونى كه در (1209 عنوان 147 ص 363) گذشت «س و خ». دوازدهم پدر بزرگوارش مرحوم سيد مرتضى (ره). سيزدهم مرحوم شيخ يوسف بحرينى كه در (1220) بيايد.
و هم معلوم شد كه چندين نفر در نزد صاحب عنوان درس خوانده يا بفيض اجازت روايت از وى سرافراز شده اند، و اينك أسماء آنها بترتيب حروف:
اول شيخ ابراهيم طيبى كه در (1214) بيايد. دوم آقا ميرزا ابو القاسم مدرس كه در اساتيد او گذشت «ش». سوم شيخ احمد بن زين الدين احسائى كه در (1241) بيايد. چهارم سيد احمد بن محمد عطار كه در (1215) بيايد «ش». پنجم آقا احمد ابن محمد على بهبهانى كه در (1216) بيايد «ش». ششم حاج ملا احمد بن محمد مهدى نراقى كه در (1245) بيايد «ر». هفتم مرحوم شيخ اسد اللّه كاظمينى كه در
ص: 423
(1234) بيايد. هشتم آقا سيد جعفر ثانى بن حسين خوانسارى كه در (1240) بيايد.
نهم شيخ جعفر بن خضر نجفى كه در (1228) بيايد. دهم سيد حيدر بن حسين بن على موسوى يزدى. يازدهم ميرزا داود. دوازدهم سيد دلدار على هندى كه در (1235) بيايد.
سيزدهم ملا زين العابدين سلماسى، و چون تاريخ وفات اين شخص بر ما مجهول است باندكى از احوال او كه مى دانيم در اينجا اكتفاء نموده و چنين گوئيم كه «سلماس» شهرى است در آذربايجان و ملا زين العابدين فرزند ميرزا محمد و خود از شاگردان بلكه خصيصين مرحوم صاحب عنوان و محرم أسرار او بوده، و بسيارى از كرامات آن جناب را وى حكايت و روايت نموده و گويا بواسطه زهد و تقوائى كه داشته جنبه فقاهتى پيدا نكرده و الا در همه جا او را بألقاب عاليه ستوده اند، و وى در نجف ساكن و بسى معمر شده كه مؤلف «قصص العلماء» او را ملاقات و با او مقالاتى نموده، و دو نفر فرزندانش بزرگ تر ميرزا محمد باقر و كوچك تر ميرزا اسمعيل (كه وى سال ها در حرم كاظمين امام جماعت بوده) هر دو از معاريف عصر خود بوده اند.چهاردهم ملا شمس الدين بهبهانى كه در (1247) بيايد. پانزدهم ملا عبد الصمد همدانى كه در (1216) بيايد. شانزدهم شيخ عبد العلى رشتى كه از آن جناب و شيخ ابو على رجالى و شيخ جعفر و آقا سيد على كربلائى روايت مى كند، و «شرحى بر شرايع» نوشته كه جلد اول آن در تمام طهارت است و خود در نجف دفن شده. هفدهم شيخ عبد على بن محمد بن عبد اللّه بن حسين بن قضيب قارونى خطى بحرينى كه در (1261) بيايد.
هيجدهم سيد عبد الكريم شوشترى جزائرى كه در (1215) بيايد. نوزدهم مير عبد اللطيفخان شوشترى كه در (1220) بيايد. بيستم شيخ عبد النبى قزوينى كه در اساتيد او گذشت. بيست و يكم سيد على يزدى. بيست و دوم آقا سيد محسن كاظمينى كه در (1227) بيايد. بيست و سوم ملا محمد سيصد تومانى كه در «دار السلام 2:
392» نوشته. بيست و چهارم آقا سيد صدر الدين محمد بن صالح عاملى كه در (ج 1 سال 1193 ص 7 شماره 5) گذشت. بيست و پنجم حاجى ميرزا محمد بن عبد النبى اخبارى نيشابورى كه در (1232) بيايد. بيست و ششم ميرزا محمد بن على بن محمد حسين زنجانى كه در (1210) گذشت. بيست و هفتم دامادش آقا سيد محمد بن على ابن محمد على كربلائى كه در (1242) بيايد. بيست و هشتم ملا محمد بن محمد صالح
ص: 424
لاهيجى. بيست و نهم حاجى سيد محمد بن معصوم قصير خراسانى كه در (1255) بيايد. سى ام حاجى محمد ابراهيم كرباسى كه در (1261) بيايد. سى و يكم ملا محمد اسمعيل عقدائى كه استاد ميرزا سليمان طباطبائى يزدى است و در حدود هزار و دويست و چهل وفات كرده. سى و دوم خواهرزاده اش سيد محمد باقر بن احمد قزوينى كه در (1246) بيايد. سى و سوم سيد حجة الاسلام حاجى سيد محمد باقر بن محمد نقى اصفهانى كه در (1260) بيايد. سى و چهارم شيخ محمد تقى بن محمد مولى كتاب احمدى بياتى نجفى كه در «دار السلام 2: 390» نگاشته، و در علم و ورع و تقوى مقامى معلوم داشته. سى و پنجم شيخ محمد تقى بن حاجى محمد رحيم بيك ايوان كئى اصفهانى. سى و ششم سيد محمد جواد عاملى كه در (1226) بيايد. سى و هفتم شيخ محمد حسن نجفى، غير از صاحب «جواهر» چنانكه در «نجوم السماء» نوشته.
سى و هشتم شيخ محمد حسن بن شيخ باقر نجفى صاحب «جواهر». [مرحوم محقق متتبع ماهر ربانى حاجى ميرزا ابو الفضل طهرانى در مقاله ئى كه در پشت جلد اول جواهر در أحوال مؤلف بزرگوار آن نوشته، فرمايد كه: گمان شده كه او از شاگردان بحر العلوم باشد، لكن بر من محقق نشد، انتهى. ليكن چون در «روضات» تصريح كرده كه وى شاگرد آن جناب است ما اينجا نوشتيم هرچند در «روضات» شاگردى او را نسبت بآقاى بهبهانى هم نوشته و ما آنرا درست ندانستيم چنان كه در (ج 1 سال 1205، عنوان 111 ص 233) تذكر داديم]. سى و نهم حاج محمد حسن بن حاج محمد معصوم قزوينى شيرازى كه در (1240) بيايد. چهلم سيد محمد رضا شبر كه در (1242) بيايد. چهل و يكم سيد محمد على بن ضالح عاملى اصفهانى كه در (1237) بيايد. چهل و دوم آقا محمد على بن محمد باقر بن محمد اكمل بهبهانى كه در (1216) بيايد. چهل و سوم آقا محمد على بن محمد باقر بن محمد باقر هزار جريبى نجفى اصفهانى كه در (1245) بيايد. چهل و چهارم حاجى ميرزا يوسف آقاى طباطبائى تبريزى كه در (1242) بيايد.مرحوم سيد- أعلى اللّه مقامه- پس از گذرانيدن عمرى در علم و عمل و شهرت و رياست و طاعت و عبادت و تقوى و كرامت در أواخر حياة دامن از دنيا برچيد و ميل مسافرت عالم علوى در وجود مباركش بهم رسيد. در «تحفة العالم: 136» فرمايد كه وى در أواخر عمر بسبب سمن مفرط و بيمارى خفقان از افاده علوم بازمانده و باندازه
ص: 425
طاقت بمطالعه و تأليف روز مى گذرانيد، انتهى. تا آخر در شب بيست و چهارم ماه جمادى الاولى اين سال مطابق (...) عقرب ماه برجى وفات كرده و در نجف اشرف در مسجد طوسى دفن شد و تاكنون مزار مباركش آنجا معلوم و زيارتگاه خصوص و عموم است، و تاريخ وفات وى بروز و ماه مرقوم نص «البدر التمام: 11» است، ليكن جناب آقاى حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى- متعنا اللّه تعالى بدوام وجوده الشريف- در «الذريعه:» در رجب اين سال نوشته اند، و پس از زيارت آن كتاب مبارك اين فقير عريضه ئى خدمت ايشان تحرير و مأخذ خود را در طى آن مرقوم و مأخذ ايشان را سؤال نمودم، حضرتش در طى نامه ئى كه در 25 رجب 1365 باين بنده مرقوم فرموده اند شرحى نوشته اند بخلاصه اين كه سيد جعفر بن سيد باقر بن سيد على بحر العلوم در اين اواخر از مرحوم حاجى نورى سؤال از روز وفات آن جناب نموده و مرحوم حاجى فرموده اند كه ما پس از زحمات بسيار مطلع شديم كه ماه آن رجب و روز آنرا تاكنون ندانسته ايم، انتهى ما فى تلك المراسلة.
و در «البدر التمام» مأخذ قول خود را ذكر نكرده و شايد بخط جدش مرحوم حاجى كرباسى در پشت كتابى يا جاى ديگرى ديده كه حاجى در همان ايام وفات ضبط كرده باشد، و اين احتمال با قضيه «أهل البيت ادرى بما فى البيت» متعارض و اجمالا بايد گفت از اين دو ماه (جمادى الاولى- رجب) اينسال يا ما بين آنها خارج نخواهد بود، و ما شرح احوال سيد جعفر مذكور را در سال 1289 خواهيم نوشت انشاء اللّه.
و بهرحال در ماده تاريخ آن واقعه عظيمه چنان كه در «روضات: 680» نوشته گفته اند يغرب غربى غريب بغرى كه هريك از كلمات أربعه اين مصراع تاريخى مى باشد.
و نيز شيخ محمد رضا نجفى در مرثيه ئى كه براى وى سروده چنين فرموده: قد غاب مهديها جدا و هاديها. انتهى مختصرا. و كلمه غريب را از اين مصراع چون تركيبش مطابق قاعده تركيب حروف تهجى بترتيب أبجدى است (كه بايد [بطورى كه در «سى فصل» مرحوم خواجه نصير طوسى (ره) (ص 2 فصل اول) نوشته]: بيشتر را فرا پيش دارند و كمتر را فرا پس)؛ ماده تاريخ بسيارى از مواليد و وفيات اين سال گرفته و گفته و نوشته اند. و در «مستدرك 3: 398» اين اشعار را از قصيده ئى كه شيخ جعفر نجفى در مرثيه آن جناب گفته آورده:
ثلم الدين ثلمة ما لها سد
و أولى العلوم جرحا جبارا
ص: 426
لمصاب العلامة العلم المهدى
من بحر علمه لا يجارى
خلف الانبياء زبدة كل
الاصفياء الذى سما أن يبارى
واحد الدهر صاحب العصر ماضى
الامر فى كنه ذاته الفكر حارا
كيف يسلوه خاطرى و به قمت
مقامى و ذكرى (1) طارا
كيف يسلوه خاطرى و به قمت
مقامى و ذكرى طارا
كيف ينفك مدحه عن لسانى
و هو لولاه فى فمى مادا را
و ارتضانى أخأ له منة و الرق
شانى اذا أردت اعتبارا
خصنى بالجميل من بعد أن عم
البرايا و طبق الاقطارا
و حبانى عزا به بعد ذل
و كسانى جلالة و وقارا
و بعضى ديگر اين دو بيت فارسى را در تاريخ او گفته اند:
عجب غمى است كه دل زين مصيبت جانكاه
بسينه خون شد و بيرون ز چشم پر نم رفت
خرد چو سال وفات از تو جست با (وى) گوى
سمى مهدى صاحب زمان ز عالم رفت
1212= 16+ 1196
و بعضى اين دو بيت را نسبت بامام زمان- عجل اللّه تعالى فرجه- در مرثيه وى داده اند:
للّه درك من قبر أحل به
علم النبيين من نوح و من خلف
ففى حيوتك اشراع لما شرعوا
و فى مماتك موت الدين و الشرف
مرحوم سيد- بطورى كه در مجله مباركه «المرشد، سال 3، جزء 5 صادر در 1 ع 1- 1347، (ص 202)» نگاشته- دو پسر داشته، يكى از پسران سيد محمد 32 بوده كه در سنه 1197 متولد شده و در غايت ذكاء و فطانت بوده و پس از سه سال واندى در سنه 1200 وفات كرده، و ديگر سيد محمد رضا 32 كه در (1253) بيايد. و هم وى را دخترى 32 بوده كه او زوجه مرحوم سيد محمد كربلائى شده كه در (1242) بيايد.
ص: 427
تذكر لازم: در جلد اول اين كتاب در (سال 1204 عنوان 100 ص 179) ما نوشتيم كه در «روضات الجنات: 678» تصريح كرده كه مرحوم مير سيد محمد بروجردى كه جد پدرى سيد بزرگوار بحر العلوم صاحب عنوان اعلى اللّه مقامه يعنى پدر مرحوم سيد عبد الكريم والد آنجناب باشد پسر خواهر علامه مجلسى و از جمله اولاد دختران پدرش ملا محمد تقى بوده و بهمين جهت نواده اش سيد بحر العلوم تعبير از علامه مجلسى بدائى خود نموده، و بعد از آن نوشتيم كه اين سخن اشتباه است و سيد محمد قرابت بخانواده مجلسى داشته ليكن نه از اين كه مادرش خواهر ملا محمد باقر علامه مجلسى و از جمله اولاد دختران پدرش مرحوم ملا محمد تقى باشد، چه ملا محمد تقى چهار نفر دختر داشته و شوهران هريك در «تذكرة الانساب» و غيره معين و معلوم و هيچ كدام از آنها زوجه سيد عبد الكريم بروجردى نبوده اند كه در نتيجه، سيد محمد فرزندش خواهرزاده علامه مجلسى بوده باشد. و چون آن كتاب مطبوع و منتشر شد و در قم از لحاظ مبارك مرحوم حجة الاسلام آية اللّه العظمى آقاى بروجردى- اعلى اللّه مقامه- گذشت، در تثبيت كلام مرحوم بحر العلوم و توضيح خواهرزاده بودن جد بزرگوارش سيد محمد بمجلسى مرحوم، شرحى در طى نامه ئى مورخ به (19 صفر 1380) بافتخار اين فقير تحرير و ارسال فرمودند و در آن نامه مباركه نخست چند موضع از كتاب «شرح مفاتيح» مرحوم سيد محمد را كه در آنها تعبير از علامه مجلسى به (خالى) و از پدرش ملا محمد تقى به (جدى) نموده مرقوم داشته اند، سپس در تصحيح كلام بحر العلوم و توضيح خواهرزاده بودن جدش سيد محمد بعلامه مجلسى، مرقوم داشته اند كه مادر سيد محمد دختر ملا محمد صالح مازندرانى از زوجه اش آمنه خاتون (دختر ملا محمد تقى مجلسى و خواهر علامه مجلسى) بوده، و بنابراين علامه مجلسى دائى مادر سيد محمد، و پدرش ملا محمد تقى جد مادرى آن مخدره ميشود، و هم چنين زوجه سيد محمد كه مادر سيد مرتضى باشد دختر سيد ابو طالب بن سيد ابو المعالى كبير، و مادر سيد ابو طالب نيز دختر ملا محمد صالح از آمنه خاتون مذكور. بوده، و حاجى نورى از اين ها اطلاعى نداشته كه نگاشته، انتهى ما فى المراسلة المذكورة.
لكن بقى اشكالنا فى أن أم السيد محمد التى كانت بنت الملا محمد صالح؛ أية بناته كانت، مع معلومية كل من أزواج بناته الاربعة و ليس أحد منهم السيد عبد الكريم والد السيد محمد، الا ان يقال ان احديهن الغير المعلومة لنا كانت زوجة السيد عبد-
ص: 428
الكريم قبل تزوجها بزوجها المعلوم لنا أو بعده. أوأن زوجته كانت بنتا له غير البنات الاربع المعروفة و المذكورة فى «تذكرة الانساب: 102» فى السطر الواقع ما قبل الاخر بقوله عند ذكر أولاد الملا محمد صالح عن آمنة خاتون: آنچه بر حقير معلوم است يك صبيه وليكن مسموع شد كه دو صبيه بوده انتهى. پس ميتوان يك صبيه ديگر را زوجه سيد عبد الكريم و مادر سيدمحمد دانست. و لما كان كلام السيد محمد المكرر فى تعبيره عن المجلسيين بخالى و جدى قولا فصلا و خصوصا المؤيد بما كتبه آية اللّه المرحوم الحاج آقا حسين الطباطبائى البروجردى فى المراسلة، فليس لنا أن نتكلم فى اطرافه للبحث و التحقيق و الفحص عن المأخذ و الدليل، و اللّه على ما نقول وكيل.
اما زوجه سيد محمد كه مادر سيد مرتضى باشد دختر مير ابو طالب بن مير ابو المعالى كبير بودنش بلا اشكال، و منصوص عليه «الفيض القدسى: 26» است.
دهلوى، منسوب است بدهلى كه شهرى است معروف در هند، و غالب نامش ميرزا اسد اللّه خان و فرزند ميرزا عبد اللّه بيك و خود از شعراء معروف هند است كه در هشتم ماه رجب الفرد اين سال چنانكه در مجله «هند نوين، شماره 164 صادره در 17 آبان 1334 شمسى ص 4» نوشته مطابق (...) جدى ماه برجى متولد شده، و در دربار بقاياى سلاطين تيمورى هند و هم چنين در علم نجوم مقامى معلوم بهم رسانيد، چندانكه در 26 شعبان سنه 1266، از طرف بهادر شاه ظفر آخرين پادشاه آن سلسله به نجم الدوله ملقب گرديد. و پيش از او ما نديده و نشنيده ايم كه كسى اين لقب را داشته باشد تا حاجى نجم الدوله ميرزا عبد الغفار خان كه در (1259) بيايد بعد از او اين لقب را يافت. و بهرحال يكى از شاگردان او چنانكه در «الذريعه 9: 68 شماره 1059» فرموده تحسين شاعر پانى پتى است كه در (1294) بيايد، و آخر پس از مدت هفتاد و سه سال و چهار ماه قمرى و دوازده روز عمر در روز دوشنبه بيستم ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و دويست و هشتاد و پنج، مطابق (...) حوت ماه برجى وفات كرد و در جوار بقعه خواجه نظام الدين اولياء در دهلى دفن شد.
ص: 429
و وى غير از اسد اللّه غالب ديگرى است كه در (1255) بيايد هرچند كه در اسم و تخلص باهم متحد ميباشند، و تعيين روز هفته و ماه وفات او بدينطور كه نوشته مانند ساير احوالش منقول از مقدمه ديوان او است و آن منافى است با اين كه ما در سال 1285 در تعيين عيد نوروز مى نويسيم كه هفتم ذى الحجه آن سال يكشنبه بوده چه ذى القعده را ناقص بگيريم و چه تمام، و آنچه ما آنجا مينويسيم طبق تقويم و درست است و آنجا كه احوال او را نوشته اند اشتباه در تعيين يكى از دو روز ماه يا هفته شده.
سنه 1177 شمسى سه شنبه
غرّه شوّال اوّل حمل ماه برجى
بعد از قتل آقا محمد خان قاجار شرحى كه در (سال 1211 عنوان 174 در ص 110) گذشت، فتحعليشاه كه جانشين وى بود در 2 محرم اين سال در شيراز از اين قضيه آگاه شده، و در 18، آنجا جلوسى مختصر نه با تمام تشريفات نمود و در 19حركت بطهران كرد، و در 2 صفر بدانجا وارد شد، و در عيد فطر كه مطابق عيد نوروز بود رسما بر تخت سلطنت ايران جلوس كرد، و شرح وفات و اجمالى از احوال وى در (1250) بيايد.
وى فرزند سيد حسن 31 است كه در (سال 1210 عنوان 153 ص 373) گذشت، و خود از علماء عصر و فقهاء زمان بوده كه در سنه هزار و صد و شصت- چنان كه مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى در رسالة احوال آباء و اجداد خود (ص 25) فرموده- مطابق (1125- 1126) شمسى متولد شده، و در نزد پدر خود و غيره درس خوانده تا عالمى بزرگوار و رئيس شهرك خوانسار و حوالى و نواحى آن گرديد و بتدريس و ترويج
ص: 430
اشتغال ورزيد، و حواشى و قيود بسيارى بر جمله ئى از مصنفات قوم، و «رساله ئى در حكم رؤيت الهلال قبل الزوال» تأليف كرده. و از جد خود آقا سيد حسين خوانسارى و آقا محمد باقر بهبهانى و هم پدر خويش اجازت روايت بهم رسانيد، و پسر عمش حاج ميرزا زين العابدين خوانسارى كه در (1275) بيايد در نزد او درس خوانده، و پس از مدت پنجاه و دو سال قمرى عمر در اينسال در خوانسار وفات كرد، و فرزندش مير سيد على 33 در (1238) بيايد.
سيد امام عليشاه از سادات حسنى حسينى و معروف به سامرى و از عرفاء طريقه نقشبنديه و سلسله اش بشش واسطه بشيخ احمد مجدد ألف ثانى ميرسد، و چنان كه در «ريحانة الادب 2: 151» فرموده، وى در اين سال متولد شده، و در كودكى رياضتهاى بسيار كشيده و علوم ظاهرى و باطنى را تحصيل نموده، و در تفسير و حديث و اصول فقه بمقامى سامى رسيده و بعد از وفات شاه حسين مرشد خود بمسند ارشاد نشسته و سى سال مردم را هدايت فرموده، و آخر در سنه هزار و دويست و هشتاد و دو پس از مدت هفتاد سال قمرى عمر وفات كرده، و غلام سرور هندى در تاريخ او چنين گفته:
نقشبند دل امام الاولياء
زاهد دين سيد والا مقام
سال مولودش غريب آمد عيان
باز سرور گفت خورشيد أنام
رحلتش منظور مولى كن رقم
هم بخوان مرد خدا عارف امام
پس چراغ حلم گو تاريخ او
ختم كن سرور وصالش و السلام
هريك از دو جمله (غريب) و (خورشيد انام) 1212، و هريك از سه جمله (منظور مولى) و (مرد خدا عارف امام) و (چراغ حلم) 1282 ميشود كه دو جمله اول مطابق سال تولد و سه جمله اخير مطابق سال وفات است.
رفيق نامش ملا حسين؛ و شرح احوالش در «آتشكده آذر» و «تحفة العالم:
ص: 431
238» و «مجمع الفصحا 2: 141» نوشته، و از آن ها چنين برآيد كه وى در اصفهان ارم نشان متولد شده، و هم آنجا توطن داشته، و در شاعرى با دستگاهى منيع و رتبه ئى رفيع بوده، و از هر قسم اشعارى ميسروده، و در بدايت حال سبزى فروشى مينموده، و بجودت و موزونى طبعى كه داشت بمجلس شعرا پاگذاشت، و از فيض صحبت موزونان براه و رسم سخن آشنا شد، و از اعاظم مشاهير شعراء گرديده و گاهى در اصفهان و گاهى در شيراز بسر مى برد، و در نظرها باعزاز و احترام، و اوقاتى بآسايش و انتظام داشت، و در صنعت طرد و عكس كه از محسنات بديعى است نهايت ماهر بوده، و در «تحفة العالم» پس از توصيف وى شرحى نوشته مبنى بر اينكه: همانا رسيدن اينگونه مردمان كم مايه باين درجات عاليه از خصايص اصفهان ارم نشان و تأثير آب و هواى آن زمين مينو بنيان است، و در بلاد ديگر ظهور اين گونه مردمان كم اتفاق مى افتد.
آن گاه اشعارى از او نقل كرده كه اين چند بيت از آن است:
نمودى ترك من از الفت غير
نگه كن جور را بنگر جفا را
كه با بيگانه كردى آشنائى
ز خود بيگانه كردى آشنا را
ايضا:
تا ماه رسيده آهم امشب
آه ار نرسد بما هم امشب
بى ماه رخش نخفته چشمم
اى ماه توئى گواهم امشب
و له ايضا:
نه خود با من جفا آن بى وفا كرد
كه با هركس وفا كردم جفا كرد
كجا بيگانه با بيگانه اين جور
كند كان آشنا با آشنا كرد
أيضا:
مرا روزى گريبان چاك كردند
كه آن چاك گريبان آفريدند
پريشان خاطرم كردند روزى
كه آن زلف پريشان آفريدند
نخستين ماه رخسار تو ديدند
وز آن پس ماه تابان آفريدند
انتهى. و در «منتظم ناصرى، ج 3» وفات او را در اين سال 1212 نوشته، و نظير شاعر زنگنه ئى كه در (1226) بيايد شاگرد او بوده.
ص: 432
يمن، مملكتى است معروف كه غالب مردمان آن بر مذهب زيديه ميروند يعنى در فروع از فرقه شيعه و بعد از حضرت زين العابدين عليه السلام امامت را در فرزند بزرگوار آن حضرت، جناب زيد شهيد عليه السلام (كه در جلد 1 سال 1194، عنوان 12 ص 26 گذشت) ثابت ميدانند، و چندين سال است كه سلطنت آن مملكت در امام مذهبى آن جماعت مستقر شده و هماره پادشاه رسمى و امام وقت آن ولايت يكى ميباشد، كه از اولاد جسمانى آن بزرگوار نيز هستند و نسب خود را بدو ميرسانند.
و سيد حسين فرزند سيد عبد القادر بن ناصر بن عبد الرب بن شمس الدين على حسينى و خود از رجال علمى و سياسى مملكت يمن، و داراى علم طب و ادب و فضائل جمه ديگر بوده و شعر هم مى گفته، و بعد از وفات امام مؤيد بن متوكل بدعوت امامت برخاست و پيش آمدهائى برايش رو داد كه گاهى محبوس و گاهى آزاد مى زيست، و وى اشعارى دارد كه اكثر مدون نشده، و از آن جمله در قصيده ئى گويد:
خفف على ذى لوعة و شجون
و احفظ فؤادك من عيون العين
فلكم فؤاد واجب (خافق. خ) من سهمها المسموم
أو من سيفها المسنون
و اترك ملامة مغرم فى حب من
أغنت محاسنه من التحسين
وى وقتى كنيزى با قيد بكارت از كسى بنام ابو بكر خريد، و پس از آن، آن كنيز ثيب درآمد، پس وى اين دو بيت را بگفت:
شرينا من أبى بكر فتاة
فدلس أنها بكر بمكر!
و كم من حيلة جازت علينا
و ماهى من أبى بكر بنكر(1)
و او در اينسال- چنانكه در «معجم أدباء الاطباء 1: 133» نوشته- در حده وفات كرد، و نعش او را برحسب وصيت بشبام (بكسر شين كه كوهى عظيم داراى درختان خرما و چشمه هائى در هشت فرسنگى صنعا است) آورده و در آنجا دفن كردند.
وى مرحوم رضا قليخان بن ملا بديع خان بن ملا شاه شهان شيرازى و خود از شعراء
ص: 433
عصر و سخن سرايان زمان خويش بلكه از اهل سير و سلوك و تصوف و عرفان و صاحب مقامات عاليه و حالات زاكيه بوده، و شرح احوالش در «مجمع الفصحا 2: 565» و «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 19» در أعيان محله لب آب شيراز و «طرائق الحقائق 3: 218» در متن و حاشيه نوشته و هم در آخر ديوان وى كه چاپ شده شرحى از احوال او ذكر كرده اند، و آنچه از جمع بين آن ها همه برمى آيند اين كه وى اصلا از ايل بيات فارس كه سكنه شيرازاند بوده، و در اين سال در آن شهر متولد شده و در بدو زندگانى در فوج سرباز شيرازى منصب سلطانى داشته، سپس سلطنت نفس را بر سلطنت فوج ترجيح داده و از آن اعراض نمود و در نزد علماى فارس علوم ادبيه را تحصيل كرد و از فيض ارشاد و هدايت ميرزاى سكوت بدرجه سير و سلوك نائل گرديد، بعد از آن بنجف أشرف مشرف و چند سال در خدمت شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» درس خواند، آن گاه ميل سياحت نموده و از نجف بهند رفت و از آنجا بشيراز بازآمد و بعد باصفهان رفت و از سيد حجة الاسلام رشتى و منوچهر خان معتمد الدوله كه در آن عصر حاكم آن شهر بود محبت ها ديد، و بصحابت نامه ئى كه سيد در سفارش او بمحمد شاه نوشته بود بطهران شد و بدربار آن پادشاه باريافت، و از آنجا بخراسان و تركستان شتافت و باز از راه كرمان باصفهان آمد و آنجا بأمر معتمد الدوله پاى بست اهل و عيال گرديده و سكونت اختيار نمود، و تا آخر عمر در آنشهر بود و در حين جلوس ناصر الدين شاه بطهران رفت، و چنان كه در «مجمع الفصحا» فرموده، وى در سلك درويشان و كسوت ايشان و مصاحب فقيران و گريزان از خدمت اميران بوده، انتهى.
و آخر در پيش از ظهر روز پنج شنبه دوازدهم ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و نود مطابق (...) ثور ماه برجى در اصفهان وفات كرد و در آستانه مباركه امام زاده احمد در محله ميدان شاه بخاك رفت و اينك قبر او آنجا معلوم است، همانا از صحن امام زاده كه ميخواهيد بحرم برويد بأول ديوار ايوان كه برسيد در طرف چپ كسى كه رو بايوان بايستد در پاى ديوار كه پائين پاى آن متصل به نبش ديوار ميشود آن قبر ذو القدر واقع و سنگ لوحى كوچك كه چيزى بر آن ننوشته بر روى قبرافتاده كه مكرر زيارت آن دست داده، و مرحوم سحاب پا قلعه ئى كه در (1222) در ضمن ميرزا سيد محمد سحاب بيايد شاگرد او بوده، و مدت عمر او نظر بتاريخ تولد و وفاتش كه ذكر شد و هم در آخر ديوان تصريح بدان نموده؛ 78 سال ميشود، ليكن در «طرائق» تاريخ تولد را
ص: 434
ننوشته و تاريخ وفات را در سنه 1290 و مدت عمرش را 68 سال هر دو را از قول مرحوم طرب فرزند او شفاها ذكر كرده و هم آنجا نوشته كه وى پنج پسر و سه دختر داشته است.
توضيح: در «مجمع الفصحا» و «فارسنامه» نام مرحوم هما را ميرزا محمد- على نوشته اند، و در «طرائق» هم بنقل از آنها همينطور ذكر كرده، و پس از چند وقت كه با مرحوم طرب فرزند او ملاقات و مقالاتش دست داده در حاشيه بنقل از وى رضا قليخان نوشته. و نام پدر و جد او را ما از نواده بزرگوارش آقاى ميرزا جلال الدين همايى كه از أجله رجال علم و ادب و فضل و سخن و حكمت و عرفان و ساكن طهران است بطورى كه ذكر شد با توضيحات محل قبر او بطور مذكور شنيده و نوشتيم، و اين نواده عالم فاضل بانتساب اين جد عارف كامل اين كلمه را نام خانوادگى خود قرار داده، و اينك خاندان و خانواده همايى كه اخوان و أقارب آقاى همائى باشند در اصفهان و طهران مقامى منيع از علم و ادب و فضل و كمال دارند، و بأحوال هريك از آنها بخواست خدا در اين كتاب برخواهيم خورد.
و بالاخره، مرحوم مير سيد محمد بقا كه در (1331) بيايد در تاريخ مرحوم صاحب عنوان چه نيكو فرموده:
چو از بهر سراى جاودانى
هما را زين سرا برچيده شد فرش
بقا گفت از پى تاريخ فوتش
هما شد بال زن در سايه عرش
و ديگرى فرموده:
طاير روح هما پرواز كرد از آشيان
و پس از يكسال از وفات او كه شاهزاده ظل السلطان از حكومت فارس بحكومت اصفهان نامزد گرديد در جمع ديوان او أمر أكيد صادر نمود، و فرزند او مرحوم ميرزاى عنقا بدين خدمت مأمور شد و پس از جمع و تدوين بموجب گفته خود هما كه فرموده:
(دفتر ما شكرستان معانى است هما)
آن كتاب را «شكرستان» نام نهاده، و در سنه 1320 آن كتاب كه قريب هيجده هزار بيت است بهمت ميرزاى طرب فرزند ديگر او و مساعى ميرزا صدر الدين خان نجد السلطنه بچاپ رسيد و أحوال او را هم در آخرش تذكره نمودند و آنجا هم نامش را رضا قليخان نوشته اند كه ما هم چنان كه تذكر داديم مرقومات اين عنوان را از آن نقل كرديم، و چنانكه گذشت پنج پسر و سه دختر داشته كه احوال سه نفر پسر يعنى ميرزاى عنقا كه أرشد آنها بوده و سها و طرب در (1305 و 1338 و 1330) بيايد، و اينكه ما دوازدهم
ص: 435
ربيع الاول (روز فوت وى) را پنج شنبه نوشتيم چنان كه گفتيم مأخوذ از آخر ديوان است، لكن از جلد سيم «مرآت البلدان» چنين برآيد كه غره ع 1 آن سال سه شنبه بوده و بنابراين 5 شنبه دهم خواهد شد نه دوازدهم، و اينك اين غزل از ديوان مرقوم اينجا نوشته ميشود:
ما نقد عمر از كف جانان گرفته ايم
يك بوسه از لبش بدو صد جان گرفته ايم
ليلى نديده از پى ليلى دويده ايم
مجنون نگشته راه بيابان گرفته ايم
آسان كسى نبرده از اين ورطه جان بدر
اين راه سخت بين كه چه آسان گرفته ايم
بهر نثار حلقه زلف تو هر سحر
صد نافه از نسيم گلستان گرفته ايم
روى نياز تا كه بپاى تو سوده ايم
ديهيم دولت از سر خاقان گرفته ايم
هرچند آشكار لبت كام كس نداد
ما كام دل ز كوى تو پنهان گرفته ايم
جز در ره طلب، سروسامان مجو هما
كز يمن عاشقى سروسامان گرفته ايم
در اينجا بايد بگوئيم كه هما در زبان فارسى نام مرغى است كه بمباركى و همايونى معروف است، و تاكنون آنچه ما فهميده ايم دو نفر شاعر ديگر نيز تخلص هما داشته اند يكى هماى ديگرى كه شاگرد مرحوم حكيم سبزوارى (كه در همين سال، در عنوان 191 بيايد) بوده، و ديگر هماى مروزى كه وى ميرزا محمد صادق وقايع نگار، و در «مجمع الفصحاء 2: 572» عنوانى مخصوص دارد كه بجمله با صاحب عنوان سه نفر هما بشوند، و آن دو نفر نيز مانند صاحب عنوان از أهل اين مائه سيزدهم بوده اند.
وى فرزند حاجى عبد القيوم بن حاج ادهم خان، و پدران او بطورى كه در «تاريخ نائين 4: 8» نوشته تا چندين پشت از عرفاء بوده اند، و آن مرحوم خود از عرفاء و صوفيه سلسله نوربخشيه و مرشدى كامل بوده، و شرح احوالش در «طرائق 3: 96» و «تاريخ نايين 4: 84» نوشته، و از جمع هر دو و بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى در سنه هزار و صد و هفده مطابق سال (1083- 1084) شمسى متولد شده، و در خدمت مرحوم مير محمد تقى شاهى (ابن ميرزا محمد باقر بن ميرزا معز الدين
ص: 436
محمد رضوى كه متولى باشى مشهد بوده، و در شب عيد قربان سنه 1150 وفات كرده، و در قبرستان مير در مشهد دفن است، چنان كه در «منتخب التواريخ: 496» نوشته) طى مراتب سلوك نموده، و هم از فيض صحبت و ارادت نور عليشاه اصفهانى كامياب شد تا خود عارفى كامل گرديده و بدرجه ارشاد و هدايت رسيد، و چندين نفر را تكميل فرموده بشاهراه سير و سلوك كشيد.
در «بستان السياحه» در وصف او نوشته: درويشى بيخويش و عارفى حقيقت انديش بود، انتهى. و در «طرائق الحقائق» در عنوان صاحب عنوان، و هم در (ج 2 ص 144) شرحى نوشته بخلاصه اينكه شيخ محمد مؤمن سديرى سبزوارى در سلوك طريقت خلافت از درويش مجيد مشهدى داشته، و او از درويش كمال الدين و او از درويش محمد رضا و او از درويش حسن و او از درويش على جوينى و او از ملك على جوينى و او از حاج محمد سوداخرى سبزوارى و او از كمال الدين جوينى و او از حاج حسين ابرقوهى و او از جناب سيد قاسم فيض بخش و او خليفه پدر بزرگوار خود مرحوم سيد محمد نوربخش- نور اللّه تعالى روحه الشريف- بوده آن گاه نوشته كه از شيخ محمد مؤمن سديرى بسه نفر خلافت رسيد، شيخ بهائى و ملا محسن فيض و ميرمحمد تقى شاهى، انتهى.
و در اين اتصال و ارتباط بى نظر نشايد بود، چه شيخ بهائى در سنه 1030 هزار و سى وفات كرده، و ملا محسن فيض اجازت روايت از او داشته و شصت سال بعد از او در سنه 1091 وفات كرده و در طبقه بعد او محسوب ميشود، و مير محمد تقى شاهى را آنفا نوشتيم كه در سنه 1150 وفات كرده، 120 سال بعد از شيخ بهائى و 60 سال بعد از ملا محسن، و در طبقه بعد از ملا محسن خواهد بود. آن وقت شيخ محمد مؤمن را ما از كدام طبقه بدانيم كه ممكن باشد اين سه نفر از او هدايت و خلافت يافته باشند؟ الا اينكه او را خيلى معمر بدانيم كه شيخ بهائى او را درك كرده باشد و زنده مانده تا مير محمد تقى هم او را دريافته، نظير شاه عليرضاى دكنى در سلسله نعمة اللهيه كه در (1214) بيايد و در «طرائق 3: 74» فرموده كه وى متجاوز از صد و بيست سال عمر نموده، انتهى.
و از تربيت شدگان آن بزرگوار مرحوم ميرزاى سكوت در (1239) و حاج محمد حسن نائينى در (1250) بيايند. و او خود در اين سال در قصبه نائين وفات كرده، و هم آنجا در مصلاى جديد بيرون دروازه قريب بمزار سيد شمس الدين لحصوى دفن شد، چنانكه در ايام حياة نيز غالبا در آن مكان بسر ميبرده و مزار سيد را گرامى ميداشته، و اين
ص: 437
مزار و مقبره تاكنون در نائين در تكيه ئى معين و معلوم و زيارتگاه خصوص و عموم است و در ماده تاريخ او گفته اند: «هو الوهاب ذو العزه هو الحق و لا يفنى».
در «طرائق 3: 97» پس از ذكر سلسله صاحب عنوان نوشته كه موافق اين شجره چنين است كه ايشان از سلسله نوربخشيه باشند، ولى از بعض مخلصين مفلسين آنان مسموع ميشود كه ايشانرا اويسى ميدانند، انتهى.
و مقصود از اويسى يك سلسله از صوفيه هستند كه خود را متصل به اويس قرنى و وى را تربيت شده از حضرت امير المؤمنين عليه السلام مى دانند كه يكى از چهار سلسله تصوف كه مى گويند از چهار امام بوسيله چهار نفر جارى شده او باشد، و اين سلسله در اتصال جسمانى مانند سلاسل ديگر نيست و آنها قائل باتصال روحانى هستند، و در «طرائق 2: 24» فرمايد: بدون بيعت عامه نبويه و خاصه و لويه با شخص انسان كامل مكمل زمان خود سلوك ممتنع است. و اينجا بحث مفصلى نموده در عدم كفايت توجه بروحانيت يا كفايت آن. و وفات صاحب عنوان در اين سال بنقل از «طرائق» است، ليكن در «روضة الصفا» و «منتظم ناصرى» در 1214 نوشته اند.
بهرحال، مرحوم حاج عبد الوهاب چنانكه در «طرائق 3: 97» و «تاريخ نائين 4: 9 و 10» نوشته يك پسر داشته بنام آقا محمد كه در حياة پدر وفات كرد و از وى سه دختر و دو پسر بنام آقا ابو طالب و آقا عبد اللّه بازماند. و آقا أبو طالب دو پسر داشته: يكى حاج محمد سعيد، و ديگرى بنام جد قريبش آقا محمد و او را سه پسر بوده كه سيم آنها ميرزا نصر اللّه خان مشير الدوله است كه در (1325) بيايد.
و فرزند ديگر او كه بزرگتر بوده حاج ميرزا حسين خان اعتلاء السلطنه است كه أعقابى از وى كه از أعيان عصر مى باشند موجوداند. و فرزند اوسط او ميرزا اسد اللّه خان بلا عقب بوده. و نيز اين آقا محمد اخير دخترى داشته كه وى خط را خوب مى نگاشته و قرآنى بخط خود تحرير و آنرا بناصر الدين شاه اهداء نموده.
وى نور الدين محمد خان بهادر، از احفاد أنور الدين و خود از شعراء هندوستان است، و دو ديوان در اشعار فارسى دارد كه در يكى تخلص انور و در ديگرى دل نموده
ص: 438
و در اين سال وفات كرده، چنان كه در «الذريعه 9: 109 شماره 671» فرموده.
و هم انور تخلص چند نفر ديگر غير از او است كه فهرست اسماء آنها در (1216) بيايد.
وى از خان زاده هاى مازندرانى و بطورى كه در «المآثر» نوشته خود عالمى عامل و عارفى كامل و متصوفى فاضل و سالگى واصل بوده، انتهى. و شرح احوالش در «اصول الفصول» و «المآثر و الاثار: 217» و «التدوين در جبال شروين: 127» و «طرائق الحقائق 3: 107» نوشته.
و آنچه از آنها برمى آيد آن كه او فرزند محمد حسن خان بن محمد خان از اهل ناحيه سواد كوه طبرستان و در اين سال در مازندران متولد شده و در مبادى حال براى تحصيل علوم بعتبات رفت و چندى در آن اماكن فيض مواطن در خدمت حاج شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» و غير او در علوم ادبيه و دينيه و الهيه درس خواند، و در ضمن آن بخدمت مردمان بزرگ و اهل حال رسيده و از فيض ملاقات و مقالات ايشان بتهذيب اخلاق نيز مشغول بود، و از جمله مرحوم حسينعليشاه بود كه در (1234) بيايد و از جان و دل ارادت او را گزيد و از وى بلقب قنبر عليشاه ملقب گرديد.
و گاهى از اوقات بعربى و فارسى شعر هم ميگفت كه غزليات و انواع اشعار ديگرى نيز از او بازمانده، و پس از چند سال رغبت در سياحت نمود و بطور درويشى نخست بمكه معظمه براى اداء حج اسلام رفت و ساليانى در ولايت حجاز گاهى در مكه و گاهى در مدينه و غيره توقف داشت و در آن اراضى مقدسه با حضور قلب و فراغت خاطر برياضات نفسانى پرداخته و اربعين ها با ترك حيوانى بسر رسانيد، آن گاه بولايت مصر و سودان و حبشه و ساير بلاد افريقا رفت، و بعد از آن در شامات و شهر دمشق و بيت المقدس چندى سكونت نمود، و در همه اين اوقات و أمكنه هماره بكار ارشاد و هدايت مى پرداخت، و خلقى كثير ببركت صحبت آن جناب از غياهب ضلالت بشاهراه هدايت واصل شدند، و در اين طول مدت سى و پنج نوبت بسفر حج بيت اللّه مشرف شد و هم در ارض اقدس و مشهد مقدس شرفيابى بهم رسانيد و سفرى با قليل قوتى درويشى كه داشت از اسلامبول بفرنگستان رفت
ص: 439
تا بتعبيرى كه در «المآثر» نموده دايره سياحتش اكثر ممالك اين روى كره ارض را فراگرفت، انتهى.
وصيت صفاء نيت و خلوص طويت او عالمگير شد و خلقى انبوه از خواص آن عهد از مردم ممالك ايران و عثمانى و افريقيه و اروپا بنظر اخلاص در وى نگريسته و حلقه ارادتش در گوش كشيدند، و از جمله ايشان مرحوم حاجى پيرزاده نائينى است كه در (1321) بيايد. و آنچه در احوال او نوشته شده و ميشود براى مؤلف «التدوين» شفاها نقل نموده. ولى او با اين همه كه گفتيم از پيرايه خودبينى و خودپسندى عارى و أحدى را تلقين و توبه ننمود و وجود خود را از أعراض و علايق مبرا مى داشت و بكمال وارستگى بهرچندى در جائى اقامت مى نمود و در حقيقت گوئى گفتار مولوى بزرگوار در باره او صادق بوده كه فرموده:
در زمين مى شد چو مه بر آسمان
شب روان راز و شده روشن روان
در مقامى مسكنى كم ساختى
كم دو روز اندر دهى انداختى
و عجب اين كه در تمام عمر تأهل اختيار نفرمودى، و پايان حال بطهران آمد و مرحوم حاجى ميرزا حسينخان سپهسالار اعظم بسوابق الفت و ارادتى كه با وى داشت او را بمنزل خود برده مسكن داد، تا آخر در روز نهم ماه رمضان المبارك سنه هزار و دويست و نود و يك مطابق (...) ميزان ماه برجى مرغ روح شريفش علايق تن را گسيخته و بآشيان عليين پرواز نمود. در «طرائق» فرمايد: از شخص ثقه ئى شنيدم كه گفت وى در وقت نزع اين بيت را خواند:
يار مى آيد و هنگام نثار است مرا
يك دم اى جان گرامى بتو كار است مرا
انتهى، و برحسب استدعاء سپهسالار و اجازت مخصوص ناصر الدينشاه در سمت قبله كوه طبرك رى كه چشمه على از پاى آن مى جوشد پهلوى مقبره امام زاده هادى دفن شد و سپهسار مزارى مشتمل بر بقعه و صحن و متعلقات بر تربت آن پير بزرگوار بساخت و بعد از آن بصفائيه معروف شد و خانقاه درويشان و مزار و مقبره جمعى از ايشان و غيره گرديد.
وى فرزند مرحوم ميرزا عيسى 35 بن ميرزا ابو الفتح 34 بن ميرزا ابو الفخر
ص: 440
33 بن ميرزا ابو الخير 32 بن سيد رضا 31 بن سيد روح اللّه 30 بن سيد قطب الدين 29 بن سيد بايزيد 28 بن سيد جلال الدين 27 بن سيد بابا 26 بن سيد حسن 25 بن سيد حسين 24 بن سيد محمود 23 بن سيد نجم الدين 22 بن سيد مجد الدين 21 بن سيد فتح اللّه 20 بن سيد روح اللّه 19 بن سيد نيل اللّه 18 بن سيد عبد اللّه 17 بن مير عبد الصمد 16 بن سيد عبد المجيد 15 بن سيد شرف الدين 14 بن سيد عبد الفتاح 13 بن سيد مير على 12 بن سيد على 11 بن سيد مير على 10 بن سلطان سيد احمد 9 بن سيد محمد 8 بن سيد حسن 7 بن سيد حسين 6 بن حسن الافطس 5 عليه السلام است.
حضرت حسن الافطس 5 عليه السلام در (جلد اول سال 1202 شماره 74 ص 129) گذشت، و اتصال نسب صاحب عنوان بوى در «مشكوة الادب، ج 2» از دو جلد احوال حضرت امام زين العابدين عليه السلام نوشته، و از آنجا چنين برآيد كه سلطان سيد احمد 9 نخستين كس است از اين سلسله كه از مدينه بايران آمده و در قريه هزاوه ناحيه فراهان عراق عجم توطن نموده و هم آنجا دفن شده، و بدين نسبت اين سلسله را سادات هزاوه گويند و اينك مرقد او آنجا معروف و زيارتگاه است.
و سيد نيل اللّه 18 نامش نيل اللّه و نيك اللّه (بلام و كاف) و نيز هبة اللّه هر سه بنظر رسيده و از زمان پادشاهان مغول تا عقب تر اين سلسله از رجال دولت ايران و داراى منصب و فرمان از وزارت و غيره بوده اند. و چون نگين انگشترى از آهن كهبرفراز حلقه ئى از نقره نشانده شده و بر آن بخط كوفى كلمه (على بن الحسين) نقش گرديده از قديم الازمان تاكنون پشت اندر پشت در اين خانواده بوده و هست و آنرا مهر مبارك حضرت على بن الحسين امام زين العابدين عليه السلام ميدانند، لهذا با وجود وزارت آنها را مير مهردار مى خوانند، يا آنكه شايد برخى از آنها مهردار پادشاهان صفويه بوده اند كه باين لقب معروف شده اند، چنانكه مخصوصا مير ابو الخير 32 و مير ابو- الفخر 33 و مير ابو الفتح 34 در زمان صفويه صاحب مقام وزارت و بمير مهردار مخاطب بوده اند.
بهرحال، حاجى ميرزا محمد حسين 36 صاحب عنوان از اعيان شعراء و وزراء دولت زنديه بوده، چنان كه در حدود سال 1180 در شيراز بوزارت كريم خان برقرار شده، و چون عليمراد خان بسلطنت نشست وزير وى گرديد، و پس از او وزارت استظهار- الدوله جعفر خان بن محمد صادق خان را تحمل كرد، و بعد از انقراض زنديه برحسب
ص: 441
امر آقا محمد خان قاجار از شيراز بطهران آمد و او تكليف وزارت بوى نمود، و حاجى ميرزا محمد حسين قبول نفرمود و برادرزاده خود ميرزا عيسى قائم مقام را در دربار آل قاجار بخدمت گذاشت، و خود با برادرش ميرزا محمد حسن بعتبات رفته و هر دو در آن اراضى مقدسه مجاورت گزيدند تا وفات كردند؛ و وفات او را در «منتظم ناصرى» در اينسال نوشته. و او شعر هم مى گفته و تخلص وفا مى نموده، و از اين رو در «مجمع الفصحا 2: 525» او را عنوان فرموده و اين اشعار را از او آورده:
اى نام همايونت سردفتر ديوانها
طغراى دل آرايت تاج سر عنوانها
ليلاى جمالت شد تا شهره هر شهرى
مجنون تو افزون شد از ريگ بيابانها
اى باغبان چو باغ ز مرغان تهى كنى
كارى به بلبلان كهن آشيان مدار
حاجى ميرزا محمد حسين در اينسال با برادر خود ميرزا محمد حسن هر دو در عتبات وفات كردند، چنان كه در تاريخ ايشان گفته اند:
در جنان شد مقيم تا بأبد
با حسين و حسن، حسين و حسن
و مقصود از اين بيت همانا مصراع اول آن است، و او اولاد ذكور هيچ نداشته، و دخترش زوجه برادرزاده اش ميرزا عيسى قائم مقام بوده، و ميرزا محمد حسن 36 برادر مذكور او هم از رجال دربار زنديه و قاجاريه و همواره در خدمت برادر خود بوده و پس از حركت او از شيراز بطهران نيز با او همراه و از آنجا با وى بعتبات رفت و هم در اينسال آنجا وفات نمود و فرزندش ميرزا عيسى قائم مقام در (1237) بيايد.
ميرزا جانى نامش ميرزا محمد حسين 35 و فرزند مرحوم ميرزا مجد الدين محمد 34 فسائى (ره) است.
ميرزا مجد الدين محمد 34 فسائى در (سال 1210 صفحه 387 س 14) گذشت.
فرزندش ميرزا جانى 35 صاحب عنوان از معاريف عصر خود در فارس بوده و در سنوات فترت اواخر زنديه و أوائل قاجاريه حل و فصل امور سياسى و دولتى آن مملكت را مى- نموده، و همانا خود در سنه هزار و صد و سى مطابق (1096- 1097) شمسى متولد شده و كسب كمالات علمى آباء و اجدادى خود را فى الجمله نموده و شعر هم مى گفته و خط
ص: 442
شكسته را درست مى نوشته، و پس از مدت هشتاد و دو سال قمرى عمر در اينسال در شيراز در محبس حسينقليخان ثانى برادر فتحعليشاه وفات كرد، چنان كه در «فارسنامه، گفتار 2: 30» فرموده، و آنجا سه نفر پسر از او بنام ميرزا محمد تقى 36 و حاجى ميرزا ابراهيم 36 و ميرزا محمد هادى 36 ذكر كرده، و ما احوال اين سه نفر را بترتيب در (1220 و 1255 و 1221) خواهيم آورد، و دختر او زوجه ميرزا حسنعلى طبيب بوده كه در (1225) بيايد.
مرحوم نور عليشاه نامش ميرزا محمد على و فرزند ميرزا عبد الحسين بن ملا محمد على خراسانى و خود از عرفاء معروف و مرشدى كامل و سالگى دل آگاه در طريقه شاه نعمت اللّه بوده، و در طريق تصوف و عرفان قدوه همگنان و شهرت و أهميتى بسزا در اين فرقه پيدا نموده، و با اين همه شعر هم مى گفته و تخلص نور على يا نور ميفرموده.
شرح احوالش در «تذكره دلگشاء» و «بستان السياحه» و «رياض السياحه» و «رياض العارفين» و «مجمع الفصحا 2: 495» و «تاريخ سرجان مالكم انگليسى» و ترجمه آن بفارسى از ميرزا اسمعيل حيرت و «طرائق الحقايق 3: 89» و «شمس التواريخ: 50» و غيره نوشته، و مؤلف بزرگوار اين كتاب اخير مرحوم ايزد گشسب كتابى مخصوص احوال او بعنوان «نور عليشاه» و بنام «نور الابصار» تأليف نموده كه در 28 رجب 1362 از آن فارغ شده، و هم چنين از ترجمه تاريخ سرجان مالكم مفهوم ميشود كه در همان اواسط مائه سيزدهم تاريخى مخصوص احوال او نوشته شده.
و اين كتب بعضى تاكنون ديده نشده و از آنها كه ديده شده بعضى در حين تحرير حاضر نيست. و آنچه از مطالعه آنها كه حاضر و در نظر است برمى آيد اين كه جدش ملا محمد على از اهل قريه رقه از توابع طبس كيلكى بوده. در «طرائق 3: 319» شرحى نوشته بخلاصه اينكه طبس در خراسان نام سه موضع است كه يكى طبس كيلكى باشد، و كيلكى بالكسر و القصر ناحيه ئى است از قهستان كه آن هم بضم قاف معرب كوهستان و نام چند ولايت در قم و كرمان و خراسان است و بيرجند و زير كوه و قانبات و كيلكى همه در اين ناحيه است، و مسافت اين طبس تا مشهد مقدس هشتاد و دو فرسخ و از طرف جنوب
ص: 443
خبيص كرمان دويست فرسخ است، انتهى.
و مرحوم ملا محمد على مذكور- چنان كه در (ص 89) نوشته- امام جمعه تون و طبس بوده.
فرزندش ميرزا عبد الحسين از آن ولايت قطع علاقه نموده و در اصفهان ساكن شد و آنجا تأهل اختيار كرد، تا سيد معصومعلى شاه كه در (سال 1211 در عنوان 170 ص 407) گذشت بفارس آمد و آوازه ارشاد و هدايتش بلند شد؛ ميرزا عبد الحسين با فرزند خود ميرزا محمد على صاحب اين عنوان بشيراز آمده و هر دو نفر پدر و پسر مريد وى شده و در جركه صوفيه درآمدند و سيد معصوم چنانكه در ص 84 نوشته ميرزا عبد- الحسين را لقب فيضعلى بخشوده، و آنها را اجازه هدايت و ارشاد و دستگيرى عباد در ولايات و بلاد عنايت فرمود، و چون علماء عصر در آن زمان اينگونه مردمان را ضال و مضل مى دانستند كريم خان پادشاه وقت آنها را پس از توقف دو سه سال در شيراز اخراج بلد كرد، و سيد معصوم بعنوان سياحت بطرف هند رفت و فيضعلى شاه با فرزند مذكور خود و جمعى ديگر از اين فرقه باصفهان آمدند، و على مراد خان زند كه در آنوقت فرمانرواى اصفهان بود در ابتدا ارادت آنها را اختيار و تكيه فيض را در تخت پولاد بنام فيضعلى بنا نهاد، و چيزى نگذشت كه كريم خان وفات كرد و عليمراد خان دم از استقلال زد و از ادمان در شرب خمر و نصيحت نمودن فيضعلى بوى رنجش طرفين حاصل گرديد، و در همان اوقات وفات فضعليشاه در رسيد و او را در تكيه مذكوره كه بنام او بود در تخت پولاد دفن نمودند، و آن تكيه اينك در آن محل متبرك در برابر قبر فاضل هندى بسمت مغرب و در كنار راه سابق شيراز از رفتن باصفهان است، و تاريخ وفاتش بر سنگى كه بر روى آن است 1194 منقور شده و گمان خلافى در آن نميرود و با مقايسه واقعه او با على مراد خان كه آنرا از «طرائق» نقل كرديم درست سازش دارد، ليكن تاريخ وفات را در «طرائق» و «نور الابصار: 17» در حدود 1199 و در «شمس التواريخ» در عين سال 1199 و در «بستان» در حدود 1200 و در «منتظم ناصرى» در عين سال 1200 نوشته اند. و بجهت همين اختلافات در تاريخ او ما عنوانى مخصوص و مستقل در اين كتاب براى او قرار نداديم و اين چند سطر را در اين عنوان فرزندش در احوال او آورديم، و اينك احوال نور عليشاه صاحب عنوان.
ص: 444
نور على شاه (چنان كه در ضمن آنچه درباره پدرش نوشتيم معلوم شد و نيز نص «بستان» و مفهوم از «تذكره دلكشا» و «طرائق» است) در اصفهان متولد شده و از اين رو منسوب بدان شهر گرديد، و در بدايت حال بتحصيل علوم مشغول شده تا در فنون عربيه و ادبيه تبحرى بهم رسانيد و پس از چندى از اين علوم و عوالم سرخورده و بفكر تهذيب نفس و تكميل باطن افتاد، و بدين منظور با پدر خود بشيراز آمده و بخدمت سيد معصوم كه در آن وقت بساط ارشاد گسترده بود رسيده و هر دو نفر باصطلاح سر سپردند و پدر و پسر برادر طريقتى شدند. و خود در رساله اصول و فروع بنقل «طرائق» تفصيلى از سير خويش و تشرف خدمت سيد ذكر كرده و سيد چون او را پس از چندى كامل و مكمل ديده خليفة الخلفاء المرشدين و ملقب به نور عليشاه نمود و اذن ارشاد و هدايت بوى عنايت فرمود و پس از اخراج سيد از شيراز بهمراهى او باصفهان و خراسان تا هرات رفت و آنجا سيد چنان كه گذشت بعنوان سياحت بولايت كابلستان و هندوستان رفت و وى را بتوقف در ايران مأموركرد، و نور عليشاه پس از وفات پدر بساط ارشاد گسترده بهرچند وقتى در شهرى مى ماند و مردمان را ارشاد نموده و مريدانى چند بهم رسانيد و خود شهره هر شهر و ديار گرديد.
در «تذكره دلگشا» بنقل «طرائق» از آن در (ص 90) و بعدها شرحى درباره او نوشته كه با تقديم و تأخير و خلاصه و تلخيص برخى عبارات چنين ميشود كه وى مردى بود بسيار خوب روى و مشگين موى و دانشمند و خوش خوى، با هركسى چنان رفتار نمودى كه بيك مجلس دلش از كف ربودى، از علوم رسمى با بهره ئى وافى و در قواعد شعر و شاعرى بطور صوفيه با نصيبى كافى، و طباع مردم نه چندان بملاقاتش مايل بود كه شرح توان نمود، و آن قدر در ارشاد و هدايت جد و جهد نمود كه مريدان او شعبه ئى شده و آن ها را نور عليشاهيه مى خوانند، انتهى. و در «نور الابصار: 35» بنقل از «ترجمه تاريخ سرجان مالكم» نوشته كه نور عليشاه چنان حسن و جمالى دلربا و گيرنده داشت كه احدى را قدرت تند ديدن بر او نبود چه جاى تيغ كشيدن و الا او هم بامير معصوم رفته بود (يعنى كشته شده بود)، انتهى.
معلوم ميشود كه نور عليشاه چون بسن جوانى بوده و روئى زيبا و جمالى دلربا و موئى مشگين و خوئى دلنشين و از آن طرف دعواى ارشاد و هدايت و از مرشد خود بدعوت عباد بطريقه تصوف خلافت داشته هركس بعلتى شيفته و فريفته او مى شده و چنان كه در
ص: 445
«طرائق ج 3» و «نور الابصار: 89» نوشته بهرطرف كه مى رفت مردم بى اختيار بدورش و بر أثرش مى گرديدند و ميرفتند. بسيار از اوقات بنحو قصيده سرائى قدم ميزد و مى خواند، از ازدحام راه عبور مردم مسدود مى شد چنان كه وقتى در حال استغراق اين غزل خود را كه مطلعش اين است:
باز آمدم موسى صفت ظاهر يد بيضا كنم
فرعون و قومش سر بسر مستغرق دريا كنم
خواند، مخالف و مؤالف محو او شدند، و مدت پنج سال در عراق عرب مجاور، و بسيارى در حلقه ارادتش درآمدند و بعضى برعكس متوحش شده و او را تفسيق بلكه تكفير كردند و جمعى از علماء و محققين كه ارباب يقين بودند در نهانى دست ارادت بوى دادند و بسيارى آشكارا در طعن وردش محضرى نوشتند. آن گاه حكايتى نسبت داده كه ميانه وى و سيد بحر العلوم واقع شده و سپس گويد: چون اهالى عتبات بتوقف وى در آن اراضى راضى نبودند بسعى مرحوم سيد و آقا سيد على كربلائى آن جناب بقصد مكه معظمه از سليمانيه بجانب موصل مسافرت نموده و بدان ملك وارد شد، انتهى.
و در (ص 91) فرمايد كه وى مدتى در عتبات عاليات سقايت مى كرد، بدان نيز راضى نشدند و نگذاشتند، لا جرم ببغداد رفت و احمد پاشا حاكم بغداد او را اكرام و احترام نمود و مثنوى «جنات الوصال» را آنجا منظوم فرمود. و در (ص 90) نوشته قريب پنج سال كه او در عتبات بود دو بار او را سم دادند و قضا نرسيده بود، انتهى.و در «قصص العلما: 157» نوشته كه وى تقريبا چهارصد پانصد نفر مريد داشت و بر بالاى چادرش قبه طلا ميزد، آنگاه كلماتى نوشته كه مانند بعضى ديگر از مطالب آن كتاب اشتباه در اشتباه است، و همانا ما در عنوان (170) وعده داديم كه چيزى مربوط بسيد معصوم عليشاه در عنوان نور عليشاه بنويسيم، اينك گوئيم كه در «طرائق 3: 76» نوشته كه وقتى عليمراد خان زند در اصفهان بداعيه سلطنت جلوس نمود و پس از آن آقا محمد خان قاجار بدفع او و تسخير عراق و فارس كمر همت بست و على مراد خان از اصفهان فرار مى كرد؛ بعضى درويشان كوچه گرد جلالى در حين فرار او كوس و نفير نواختند، از اين رو عليمراد خان كينه عموم درويشان را در دل گرفت، و چون بار ديگر در اصفهان كروفرى يافت اهل سعايت اين قضيه را بوى يادآور شدند و چنين خاطر نشان كردند كه اين طايفه نيز مانند صفويه داعيه خروج و بر مسند سلطنت عروج
ص: 446
دارند، و نام شاهى كه اينك اسم است رسم خواهد شد، عليمراد خان رستم خان داروغه اصفهان و برادرش اصلان خان ميراخور را دستور داد تا آنها را از تكيه فيض در نهايت اهانت بيرون كنند، پس جمعى بدان تكيه ريخته و طاس و كاس و أساس (1) و پلاس ايشان را غارت نمودند و سيد را با نور على شاه و حسينعلى شاه گرفته و دست بسته بخانه داروغه بردند و چون حسينعلى شاه از أجله علماء بود او را رها كرده و آن دو تن را با بعضى از مخلصين با هزار آزار از شهر بيرون كردند و ايشان براه كاشان روان شدند، و چون بمنزل مورچه خورت نه فرسنگى اصفهان رسيدند براى رفع خستگى بكنار نهر و سايه درخت قرار گرفتند، پس سيد را مراقبه ئى دست داد و ساعتى سر بجيب تفكر فرو برده و پس از آن برآورد و فرمود هنوز نايره شرارت داروغه و امير آخور تسكين نيافته و بعضى از اعضاى مرا قطع خواهند كرد و من بقضاى حضرت دوست راضيم و هركه خواهد در اين باغات پنهان شود، و ناگهان دو فراش غضب رسيدند و يكى گوش سيد و نور را بريده و ديگرى ايشان را از كاشان گذرانيده روانه طهران نمود، وقتيكه بطهران رسيدند آقا محمد خان قاجار- چون در ايام توقف و حبس نظر بودن در شيراز بوسيله حاجى ملا جعفر شوشترى با سيد سرى و سرى داشت- آنها را مورد اكرام و انعام قرار داده و مخارج سفر مشهد را بهمگى عنايت نمود، و در اين سفر مشهد چندين نفر كه احوال بعضى در اين كتاب نوشته ميشود همراه بودند، انتهى مختصرا.
و در «تاريخ اصفهان» استيلاء عليمراد خان را بر اصفهان در سنه 1193 و مسلط شدن او را بار ديگر بر آن شهر در سنه 1196 نوشته.
و باز در «طرائق: 77» نوشته كه سيد از مشهد بهرات و كابل و زابل و افغانستان و هندوستان رفت و از آن جا بعتبات آمده چندى در نجف و سپس در كربلا ماند و ديگر باره بقصد زيارت مشهد بايران آمد و چون بكرمان شاه رسيد او را چندى محبوس و بعدا در رود قره سو غرق كردند، انتهى.*** نور عليشاه تأليفاتى نظما و نثرا دارد كه در «نور الابصار: 48» آنها را ذكر كرده و بالغ بر نه كتاب ميشود، از آن جمله «رساله ئى در كيميا» و «رساله ئى در اصول و فروع» و «تفسير سوره بقره» بنظم و «جامع الاسرار» بطرز «گلستان» و «جنات الوصال» و غيره.
ص: 447
و در (ص 42 تا 48) چندين نفر را كه وى هدايت و ارشاد نموده ذكر كرده كه بعضى را ما در اين كتاب نوشته و مى نويسيم، و بالاخره وفات او را مانند «طرائق» و غيره در اين سال نوشته، وليكن در «ترجمه تاريخ سرجان مالكم» نوشته كه وى در روز عاشورا 1215 هجرى سه ساعت از طلوع آفتاب برآمده در يك فرسخى موصل قريب بمقبره يونس وفات كرد، و گمان كرده اند كه او را بأمر آقا محمد على مجتهد زهر داده اند، انتهى.
و چون ما در اين مورد با مؤلف «نور الابصار» صحبت كرديم فرمودند آنجا اشتباه شده و چون او را بصيرتى بأحوال و أسماء اين طايفه نبوده او را بمرحوم مظفر عليشاه اشتباه نموده، كه وى مدتى در كرمانشاه در خانه آقا محبوس بوده، انتهى.
و همين مضمون را نيز در «نور الابصار: 36» نوشته اند. و در «طرائق» فرمايد وى در موصل نزديك قبر حضرت يونس (ع) دفن است، و هم در «طرائق 3: 91» فرمايد فرزند او منحصر بوده به يكدختر بنام طوطى خانم كه وى بنكاح سيد ابو المعالى محمد سرخعليشاه (كه يكى از مريدان و خلفاء پدرش بوده و در سال هزار و دويست و هفتاد و اندى وفات كرده) درآمده، و هم در اين صفحه «طرائق» دارد كه زوجه نور عليشاه خواهر رونقعليشاه بوده كه طبعى موزون داشته و تخلص حياتى مينموده، انتهى. و رونقليشاه در (1230) بيايد و در «نور الابصار: 25» فرمايد: من ديوانى خطى از حياتى ديده ام كه اشعار خوب داشت. آن گاه چند شعر از آن را از «سفينه پژمان» (كه يكى از شعراء معاصر، و سفينه مذكوره معروف به «جنگ بهترين اشعار» است) نقل كرده.
وى فرزند حاج محمد و برادر بزرگ شيخ كاظم است كه در (سال 1211 عنوان 160 ص 395) گذشت، و خود از اهل علم و ادب بوده، و «شرحى بر نخبه» در نحو در سنه 1170 تأليف فرموده، و در اينسال چنان كه در «الذريعه 9: 69 شماره 388» نوشته وفات نموده، و دو پسر وى شيخ مسعود و شيخ راضى هر دو عالم و فاضل بوده و در سنه 1246 وفات كرده اند، و شيخ مسعود در سال مرقوم (1246) بيايد.
ص: 448
وى فرزند سيد احمد 33 بن مير حسين 32 بن مير سامع 31 بن مير غياث الدين 30 بن مير محمد مؤمن 29 بن السيد نور الدين 28 طباطبائى (ره) است.
مرحوم سيد نور الدين طباطبائى در (جلد اول سال 1204 شماره 100 ص 178) گذشت و اتصال نسب صاحب عنوان بوى بدين طور مفهوم و منقول از كتاب «أخبار الاوائل» تأليف نواده اش مرحوم سيد محمد 36 بن حاج سيد حسين 35 بن سيد مرتضى 34 مرقوم است كه وى در آن جا نسب خود را تا حضرت امير المؤمنين 1 عليه السلام ذكر كرده، و ما بقيه آن را از سيد نور الدين 28 تا آخر در سال (1204 ص 178) و سال (1195 ص 29) آورده و اشاره باختلافى از آن در سال (1204 ص 178) نموديم، و گذشته از آن اختلاف، ظاهرا از سيد نور الدين 28 تا حضرت محمد الشاعر 10 نيز چندين نفر افتاده دارد كه ما در دو محل مذكور آن ها را ذكر كرده ايم.
و بهرحال، مير غياث الدين 30 نواده سيد نور الدين 28 بطورى كه در مواضع عديده از مجلدات مختلفه «الذريعه» وى را وصف بزوارى نموده اصلا از اهل قصبه زواره اردستان بوده و بعدا اعقاب او از آنجا بيزد آمده و آن شهر را محل توطن خود قرار داده و بدان منسوب شده اند.
و سيد مرتضى صاحب عنوان بطورى كه در «أخبار الاوائل» مذكور (ص 113) ذكر شده مردى واعظ بوده و در اينسال متولد شده و چنان كه نواده ديگرش آقاى حاج علم الهدى شيرازى (كه در 1297 بيايد) مى فرمود، شش پسر داشته بدين ترتيب: اول حاج سيد على اكبر 35 پدر حاج علم الهداى مذكور كه در (1315) بيايد. دوم حاج سيد حسين 35 كه در (1307) بيايد. سيم سيد حسن 35 كه نيز در (1315) بيايد.
چهارم حاج سيد محمد باقر 35 كه در (1298) بيايد. و اين چهار نفر از يك مادرند.
پنجم آقا سيد محمد 35 كه در 32 سالگى بلا عقب وفات كرده. ششم سيد على آقا 35 كه در (1281) بيايد. و اين دو نفر هم از مادرى جدا بوده اند، و خواهر اعيانى اين دو نفر اخير زوجه حاج شيخ على اكبر نهاوندى كه در (1278) بيايد بوده.
ص: 449
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا مهدى بن حاج ميرزا هادى بن حاج ميرزا مهدى ابن محمد صادق تاجر سبزوارى است. حاجى ميرزا مهدى بن حاجى ميرزا هادى و پدرانش كه اينجا ذكر شدند همه در سبزوار اهل ثروت و شهرت و اعتبار و مردمانى خيرمند و نيكوكار بوده اند و موقوفاتى از آنها تاكنون باقى و برقرار است، چنان كه در رساله ئى كه اينك ذكر مى كنيم كه در أحوال حاجى صاحب عنوان تأليف شده در (ص 1) نوشته اند، بلكه آنجا درباره اين حاجى ميرزا مهدى بن حاج ميرزا هادى نوشته كه از علماء عهد و با مكنت بوده و در سبزوار طبابت مى نموده، و در سنه 1220 بعنوان اداء حج اسلام بمكه معظمه رفته و در مراجعت از راه دريا بشيراز وفات كرده، انتهى.فرزندش مرحوم حاج ملا هادى صاحب عنوان- قدس اللّه تعالى سره العزيز- از أجله حكماء عصر و بزرگان زمان خويش بوده، و سال ها مى گذرد كه مملكت ايران و مذهب شيعه بلكه ملت اسلام چنين عالمى بزرگوار و نابغه ئى نامدار و حكيمى مرتاض و فيلسوفى فياض و عالمى عامل و عارفى كامل و فرزانه ئى فاضل و سالكى واصل در صفحه روزگار نياورده، و با اين همه، وى در فقه و اصول و ادبيات نيز شركت مينموده و شعر فارسى و عربى را بغايت روانى و نهايت سلاست مى سروده، و تخلص أسرار ميفرموده.
شرح أحوال آن جناب را اولا خودش بخواهش شخصى كه از او درخواست نموده نوشته كه آقاى اسرارى در رساله ئى كه اينك ذكر ميشود در (ص 51) عين عبارت آنرا نقل كرده. و بعد از آن در چندين كتاب ديگر مانند «رياض العارفين: 417» كه از همه مقدم تر و در سال 1278 در حيات وى احوال او را در آن آورده، و «مطلع الشمس 3: 203» و «المآثر و الاثار: 146» و «طرائق الحقائق 3: 216» در متن و حاشيه و «شمس التواريخ: 31» و «دانشوران خراسان: 225» و مقدمه ئى كه فرصت شيرازى بر ديوان وى نوشته و آنرا در منشآت خود كه ضميمه ديوان او چاپ شده ذكر كرده (در ص 455)، و «مجله يادگار (سال 1 شماره 3 صادر در ذى القعده 1363)» و غير اينها نوشته اند، و اين فقير نيز در كتاب «عراضة الاخوان در سفرنامه خراسان (ص 122 تا 136)» بتفصيل تمام تا آنجا كه اطلاع داشته احوال او را ذكر كرده ام، و از همه اينها بهتر بموجب قضيه أهل البيت ادرى بما فى البيت، رساله ئى است كه آنرا
ص: 450
نواده اش جناب آقاى حاج شيخ ولى اللّه أسرارى (سلمه اللّه تعالى) مخصوص أحوال آن بزرگوار كه جد أعلاى مادرى او بوده تأليف فرموده (1).
و آنچه از همه اينها بنحو اجمال و اختصار برمى آيد باقتضاى وضع اين مقام آن كه وى در اين سال در سبزوار متولد شده و ماده تاريخ او را چنانكه در (عنوان 170 ص 426) گذشت كلمه غريب گفته اند، و اين كلمه با حالات اين بزرگوار خوب سازش دارد كه وى حقيقة بموجب «كن فى الدنيا كأنك غريب» در اين عالم خاك غريب بوده، و در مقدمه ديوان (ص 456) نوشته كه بعضى تولد او را در سال 1202 گفته اند، انتهى.
و بهرحال، وى در حدود هفت هشت سالگى كه از دامان مادر بآغوش پدر افتاد، بحكم پدر نامور بخدمت استاد رونهاد، و شروع بخواندن صرف و نحو نمود، و همين ايام است كه پدرش چنان كه نوشتيم در سفر مكه بشيراز وفات كرده، و مرحوم حاج ملا حسين سبزوارى كه هم عموزاده و هم خالوزاده آنجناب و هم بوصيت پدرش قيم وى و با او جمع المال و شريك بوده او را بمشهد مقدس برد و حاجى تا سنه 1225 در جوار حضرت امام معصوم سلام اللّه عليه در ادبيات و فقه و اصول و منطق و فلسفه و رياضيات درس خواند، آن گاه پس از چندى باصفهان شتافت، و مدت پنج سال در نزد آخوند ملا اسمعيل واحد العين كه خود احتراما للتأديب او را ذو العينين مى خواند در حكمت، و در نزد آقا محمد على نجفى در فقه درس خواند.سپس سه سال در مدرسه كاسه گران در خدمت آخوند ملا على نورى در حكمت تحصيل كرد، و هم در طول اين اوقات برياضات شرعيه مشغول و از مواظبت بر فرائض و نوافل و اجتناب از محرمات و مكروهات و تقليل غذا و عزلت و انزوا نفس سركش را رام و آنرا در دام خود آورد، و در مدت ماندن اصفهان هم او را با كشيشى از نصارى محاوره و مقاوله ئى دست داد كه در (ص 9) رساله آقاى اسرارى ذكر شده. آن گاه بخراسان برگشت و بمشهد مقدس رفت و مدت پنج سال آنجا بتدريس حكمت و فقه و اصول مشغول بود، سپس در سنه 1250 بقصد اداء حج اسلام بناحيه بيهق عزيمت و با زوجه اش بسمت مكه معظمه حركت فرمود، و در اين سفر آن مخدره مجلله وفات كرد و حاجى پس از امتثال فرمان حضرت حق و أداء
ص: 451
مناسك حج بعزم مراجعت بوطن از طريق كرمان حركت و بطور ناشناس وارد آن شهر گرديد.
كرمان دل عالم است و ما اهل دليم
و در مدرسه ئى، در اطاق يكى از طلاب، بنام ملا محمد عارف كه هم خادم آن مدرسه بود منزل گرفت بشرط اينكه خدمت صاحب آن حجره را متحمل شود، و مدت سه سال با داشتن آن مقامات عاليه و كمالات ذاتيه بدون اينكه بكسى بفهماند من كيستم و معرفى مراتب علميه خود را بنمايد در كرمان ماند و خدمت آن شخص صاحب اطاق را مينمود و اين نفس كشى و جهاد اكبر را انجام داد بطورى كه همان عارف خادم كه بالاخره مرحوم حاجى دختر وى را بحباله نكاح درآورد نيز پى بمراتب شخصيت و هويت او نبرد و او را نشناخت. و از آن جائى كه مرشدين دل آگاه و سالكين الى اللّه هرجا ماده مستعدى را ديدند خود بعقب آنها بلند ميشوند تا او را براه علم و عمل و معرفت و ايقان برسانند بطورى كه در (ص 12) رساله نوشته، در حجره ئى از آن مدرسه مرد پيرى از طلاب منزل داشت و شبى شخصى طلاب آن مدرسه را دعوت بشام نمود و حسب المعمول خادم مدرسه بايد بآنها ابلاغ نمايد و همه را بمجلس دعوت ببرد، شب كه شد پس از رفتن طلاب حاجى بحجره آن پيرمرد رسيد و عرض كرد كه بايد بفلان مجلس دعوت برويم، پيرمرد فرمود مرا شغلى است كه نميتوانم بيايم، ليكن شما وقتى برگشتيد قدرى نان براى من خريده و بياوريد، حاجى آنرا قبول نمود و با رفقا رفتند و برگشتند و فراموش كرد كه نان براى پيرمرد بخرد، پيرمرد چون ديد طلاب آمدند و نان نرسيد آمد و از حاجى مطالبه نان نمود حاجى با شرمندگى فراموشى خود را اظهار و از غفلت خود اعتذار خواست و تقاضاى عفو از او نمود، پيرمرد گفت بديهى است كه سير خبر از گرسنه ندارد و اگر شما نيز مانند من گرسنه شويد خواهيد دانست كه گرسنگى كار دشوارى است، بمجرد گفتن اين جمله و اراده اين حالت از آن پيرمرد صاحب نفس قدسيه، ناگهان لشگر گرسنگى بر حاجى حمله نمود و بطورى احساس ألم آن را فرمود كه عنان اختيار بكلى از دستش بيرون رفت و چنان حس كرد كه اگر غذا باو نرسد باندك مدتى هلاك خواهد شد! ناگاه قدرى پوستخربزه يا هندوانه در گوشه اطاق افتاده ديد، با كمال رغبت آنها را خورد و فايده ئى نكرد، و بالجمله نفس ملكوتى آن مرد عارف كار خود را در وجود او نمود و ماهيتش را قلب كرد كه از شدت گرسنگى شروع كرد بخوردن جلد كتاب و بوريا
ص: 452
و حصير حجره، آن گاه آن بزرگ مرد بر او رقت نموده و پس از جلوه مظهر قهاريت ثانيا مرآتيت خود را از صفت رحمانيت حضرت حق جل جلاله تعالى اظهار و حاجى را بحالت اوليه برگردانيد، و همين جلوه عظمت و نيروى اراده آن مرشد كامل سبب شد كه حاجى در خدمت او سر سپرد و مريد او گرديد.
ما بدان مقصد عالى نتوانيم رسيد
هم مگر پيش نهد لطف شما گامى چند
و خلاصه بطورى كه در (ص 13) نوشته در مدت سه سال آن پير با جلال دست حاجى را گرفته از حضيض خاك بأوج افلاك رسانيد، و هرچه از مرشدين كامل و اساتيد عارف خود داشت و رموز شريعت و طريقت و حقيقت همه را تسليم وى نمود، و آن جناب پس از اتمام سير و سلوك با زوجه خود بنام بى بى كوچك كه نوشتيم دختر عارف خادم مدرسه بود و او را بعد از اين كه زوجه اوليه اش در كرمان وفات كرده تزويج نموده بود بطرف سبزوار آمد، و شاگردانى كه از خوان فيوضات او بهره مند شده و در اين سه ساله سفر كرمان منتظر او بودند جانى تازه و روانى بى اندازه گرفته و مجلس تدريس را تشكيل دادند و علاوه بر آن از اطراف و اكناف ايران و هندوستان هركجا طالب علمى بود رو بسوى آن سواد اعظم نمود، و محل تدريس وى مدرسه يى بود كه در سبزوار در شمال بازار كه اينك معروف بخيابان بيهق است واقع و در سنه 1125 حاجى عبد الصانع نامى آنرا ساخته و بمدرسه فصيحيه معروف بود و چون آنجناب آنرا جاى تدريس خود گردانيد بمدرسه حاج ملا هادى مشهور شد و اينك خيابان بيهق در وسط آن مدرسه واقع و قبر حاجى عبد الصانع بانى در شمال خيابان افتاده. و كتب تدريسى وى البته كتابهاى صدر- المتألهين شيرازى خواهد بود كه وى غالبا «اسفار» و گاهى نيز كتب ديگر آن حكيم الهى مانند كتاب «مبدء و معاد» و كتاب «شواهد ربوبيه» را من غير رسم تدريس مى فرمود، و هم چنين كتب مصنفه خود را هركدام تأليفش تمام ميشد شخصا خود آنرا تدريس مى كرد و بعد از آن بفرزندش مرحوم ملا محمد مى فرمود تا آنرا براى طبقه بعدى درس بگويد.
در رساله مذكوره (ص 15) فرمايد: كيفيت تدريس او مصداق «ان من البيان لسحرا» بود بطورى كه هر شنونده را مجذوب مى نمود. يعنى اگر كسى كم استعداد بود او را از خود مى ربود و حالت جذبه و بيخودى بوى دست مى داد و خردش زائل مى گرديد، انتهى.
ص: 453
و از اين رو آن بزرگوار نهايت مواظبت را داشته كه هريك از شاگردان طاقت شنيدن كلمات قدسيه او را ندارند بمجلس درس نيايند، چنانكه از قرار مرقومات (ص 16) رساله يكى از آنها كه مرحوم حاجى ميرزا حسين سبزوارى بوده و بهفده و هيجده سالگى بدان مجلس ارم مونس مى رفت، حضرتش او را منع كرد و فرمود نخست بمجلس درس فرزندم تشريف ببريد ومقدمات فلسفه و كلام و منطق را بخوانيد و بعد از آن بمجلس درس بيائيد، مرحوم حاجى ميرزا حسين چند روزى چنين كرد تا روزى حاجى در طى آمدن بمدرس گذارش بجائى افتاد كه مرحوم حاجى ميرزا حسين «شرح مطالع» را درس مى گفت، مرحوم حاجى چند دقيقه ايستاد و از بيانات او ملتذ گرديد و بمدرسه خود آمد و از گوينده آن درس سؤال كرد، تلامذه عرض كردند وى آقا سيد حسين نامى است كه بدرس شما مى آمد و او را نپذيرفتيد، آن جناب بيكى از شاگردان فرمود كه سيد را بمجلس درس دعوت نمايد و چون آمد نهايت تقدير و تشويق از او بعمل آورد و فرمود: (خوش آن چاهى كه آب از خود برآورد).
و در (ص 37) كيفيت ملاقات ناصر الدين شاه را كه در روز سه شنبه غره صفر سنه 1284 در سفر نخستين مشهد مقدس با او نموده ذكر كرده، و نوشته: شاهزاده جناب كه يكى از شاگردان بود آنجا حضور داشته و حاجى يك يك از شاگردان را بشاه معرفى نموده تا بشاهزاده كه رسيد، ناصر الدين شاه گفت چه شده كه شاهزاده درويش شده؟! حاجى فرمود: عجب اين است كه شاه هم درويش شده! و در همين ملاقات است كه شاه از او خواهش نموده كه كتابى در اسرار عبادات تأليف نمايد و آن جناب كتاب «أسرار الحكم» (كه آنرا حكم الاسرار نيز مى گويند چنانكه خود فرموده: حكم الاسرار اسرار الحكم) و نيز كتاب «اسرار العباده» را در فروع دين بدين منظور تأليف فرموده.
انتهى ما فى الرساله با ملاحظه (ص 42).
در «مطلع الشمس 3: 194 تا 203» شرحى از وضع منزل و خانه و حالات و عادات و اخلاق و آداب و تأليفات و احوال آن جناب نوشته، و در «المآثر و الاثار: 146» فرمايد: مردم از وى كرامات چند نقل ميكنند، انتهى.
و در رساله آقاى اسرارى (ص 20) فرمايد: از آن مرحوم كرامات بسيار و مكاشفات بيشمار در حيات و ممات صادر شده. آن گاه تا (ص 27) شرحى از امكان صدور كرامات از اولياء و علت و سبب آن نوشته و در (ص 28 تا ص 40) چندين كرامت از او نوشته
ص: 454
كه نخستين آنها حكايت جو نخوردن اسبان حسام السلطنه است. و اينك ما همين يك كرامت را از او اينجا مينويسيم.
و آن چنان است كه بطورى كه در (ص 28) اين رساله و نيز مرحوم فرصت در مقدمه ديوان نوشته، در زمان خروج سالار در مشهد مرحوم حسام السلطنه بدفع او از طهران حركت كرد و چون بسبزوار رسيد حواله هائى براى جو اسبان بمالكين آن شهر صادر شد و يكى از مامورين حواله ئى را كه بنام حاج عبد الوهاب نامى بوده برداشت كه برود بستاند، در راه بمرحوم حاجى برخورد و چون سواد نداشت آنرا بدانجناب داد كه به بيند بنام كيست. آن بزرگوار براى اين كه مأمور ديوان را دلالت بغير نكند فرمود قبض بنام خود من است، مأمور با خشونت تمام عرض كرد پس زود بدهيد! و جناب حاجى همانجا در ميان بازار حواله سه خروار جو بنام ناظرش نوشت و او برداشت و آنرا گرفت و در افراد قشون تقسيم كرد.فرداى آن روز كه شد هريك از صاحبان اسب ها بديگرى گفته كه من نميدانم چرا اسبم ديشب جو نخورده، و اين بآن و آن بديگرى تا در ميان قشون اين سخن پخش شده و بعرض شاهزاده حسام السلطنه رسيد و وى بازرسى تعيين تا چگونگى را كشف و كاملا بعرض برساند. بازرس پس از تحقيقات موضوع سه خروار جو كه اشتباها حواله شده بعرض رسانيد، شاهزاده براى عذرخواهى از اردو حركت بخدمت آن جناب نموده و در موقع تدريس بدانجا رسيد و غير از جلو مدرس جائى نيافت همانجا ايستاد تا درس تمام شد و حاجى فرمود پيشتر بيا و موضوع مذكور مورد مذاكره قرار گرفت و حاجى همانطور كه گذشته بود فرمود. شاهزاده گفت اينك بناظرتان بگوئيد جو را از انباردار قشون پس بگيرد، آنجناب قبول نكرد و فرمود انشاء اللّه اسبها جوهاى خود را خواهند خورد، و چون شاهزاده برگشت سربازى را مأمور بازرسى اصطبل نمود ديدند اسبها مشغول خوردن جو هستند، و همين قضيه سبب شد كه شاهزاده مدرسه و خانه او را محل بست قرار داد و مقرر فرمود كه هركس از طرفداران سالار بدان دو محل پناهنده شود از مجازات مصون باشد، و يك جلد كتاب «شرح اصول كافى» را با خط و كاغذ بسيار اعلا و مذهب بدان بزرگوار تقديم نمود كه در رساله مينويسد اكنون همان كتاب نزد من است، انتهى.
و در مقدمه ديوان اين حكايت را مؤدبانه باين عبارات بيان نموده كه محصلين
ص: 455
جو را اشتباها از انبارى كه مخصوص آن داراى خرمن كشف و كرامت و دهقان مزرع ارشاد و امامت بود حمل كردند و چون به آخورها ريختند- سبحان اللّه!- كه آن مقيدان زبان بسته بصير چون مجردان رسته چشم و دل سير، سلسله جسارت از هم گسستند و دانه ئى از آن جو را نشكستند.
اين سخن را چون دراز فرصت نما در گوش جان
با خبر يك جو گر از اسرار امكان نيستى
گر كه حيوانى چنين انديشد از امر خدا
گر تو بارى از خدا ننديشى انسان نيستى
قصه كوته از پى نظاره اسرار حق
چشم دل بگشا كه آخر كم ز حيوان نيستى
مختصر؛ در اثر اين حالات و اخلاق و آداب و مقامات عاليه، بزرگان اهل ادب و عرفان و مؤلفين صاحب تحقيق و ايقان هريك در احوال او مطالبى نغز و كلماتى پرمغز نوشته اند، چنان كه مرحوم اعتماد السلطنه (عليه الرحمه) كه در (1313) بيايد و كتب مفيده عديده بمعرض تأليف و اشتهار درآورده و در هرجا نام اين بزرگوار و ساير اهل علم و عرفان را برده بكمال احترام و ادب آنان را ذكر كرده، در كتاب «مطلع الشمس 3: 194» در ذكر سبزوار فرمايد: بزرگتر مزيت اين شهر آن كه تقريبا در نيمه آخرى از مائه سيزدهم هجرى اين بلده بوجود حكيمى عارف و مردى كامل و فيلسوفى مرتاض و پيرى فياض رونق يافته و انوار معارف از اين خطه شريفه بهرجانب تافته بود، و آن فارس مضمار معرفت و ايقان و پيشرو سالكان طريق هدايت و عرفان مرحوم حاجى ملا هادى سبزوارى- تغمده اللّه برضوانه- بود كه از أشعه و انوار حكمت عالم علم و درايت و حوزه شريعت و طريقت و حقيقت را مزين و منور مينمود، در حقايق مى سفت و در حضيض ناسوت از ملكوت و لاهوت سخن مى گفت، در كسوت تجرد بسر مى برد، و زنگ علايق از دلها مى سترد، انتهى.و هم او در كتاب «المآثر و الاثار» كه در سنه 1306 تأليف كرده در باب دهم كه آنرا براى ذكر رجال علمى زمان ناصر الدين شاه قرار داده در (ص 146) عنوانى براى آنجناب منعقد نموده و در طى آن درباره او چنين فرموده: فيلسوف أعظم دوران و حكيم على الاطلاق در تمام ايران، اين بزرگوار بود. وى در دوران اين پادشاه چنان
ص: 456
است كه ملا صدرى در زمان شاه عباس كبير، هر حكيم متأله و عارف متصوف و مرتاض متشرع كه در عصر ما هست انتسابش بآستان او است، در اين مائه گذشته حكمت و معقول را اين مرد فرد بهمان طور تأسيس كرد كه شيخ مرتضى فقه و اصول را. مردم از وى كرامات چند نقل مى كنند.
و در (ص 207) در أحوال حكيم قاآنى فرمايد: همانا در ميان فحول رجال اين عهد جاودانى، حكيم قاآنى در شعريات عطف است بر شيخ الطايفه مرتضى الانصارى در شرعيات، و فيلسوف اعظم حاج مولى هادى سبزوارى در عقليات، كه هريك از ايشان در فن خاصه خود اولين شخص مسلم بود، قولا مطلقا، انتهى.
تأليفات حاجى:
در «مطلع الشمس» و رساله آقاى اسرارى صورت و اسامى كتب مؤلفه آنجناب را كه همه لآلى منتظمه و درارى منتثره و در نظر ارباب حق و يقين عزيزتر از جان شيرين و حاوى كلمات قدسيه و مقالات عرشيه اند ذكر كرده اند، و ما اينك آنها را بترتيب حروف از اول و دويم تا آخر نام هر كتابى مرتب و مذكور مينمائيم.
اول «اسرار الاساس» در شرح «النبراس» كه آن هم از خود او است و اينك ذكر ميشود. دويم كتاب «اسرار الحكم، در مفتتح و مختتم» كه در (ص 454) ذكر كرديم و نوشتيم كه آنرا «حكم الاسرار» هم مى گويند، انجام تأليف آن عصر عيد غدير سنه 1286.
سيم كتاب «اسرار العباده» كه آنرا نيز در (ص 454) ذكر كرديم، و اين دو كتاب هر دو بفارسى و چنانكه در رساله (ص 42) نوشته بسيار پرمطلب و مشكل است زيرا كه آنها معانى و تدقيقات اسفار و ساير كتب فلسفه است كه بزبان فارسى درآورده، انتهى.
و در «مطلع» نام دويم را «اسرار العباد» نوشته و آن اشتباه است زيرا كه آن در اسرار عبادات است نه بندگان.
چهارم «جواب سؤالات مسائل مشكله» كه در رساله (ص 50) فرمايد آن معروف بجواب و سئوال و ميتوان گفت كشكولى است كه شاگردان وى و غير ايشان هركدام مطالب مشكلة از أخبار و آيات و رموزات و قواعد حكميه كه ظاهرا بين آنها تنافى بوده با بياناتى شيرين جواب داده اند، و آن عربى و فارسى و نظم و نثر و كتابى است بسيار داراى مطالب عاليه و معانى شامخه و سائلين آنها عارف بجنوردى و ملا اسمعيل ميان آبادى و ذو الفقار خان بسطامى و آقا سيد فاضل هندى و آقا ميرزا ابو الحسن و شيخ محمد ابراهيم واعظ طهرانى وعده ئى ديگراند كه همه از فضلاء و دانشمندان عصر
ص: 457
خود بوده اند، انجام تأليف آن روز 4 شنبه 4 ذى القعده سنه 1274، انتهى.
پنجم «حاشيه بر اسرار الاساس» كه تأليف خود او است و گذشت.
ششم «حاشيه بر كتاب أسفار» تأليف حكيم بزرگوار صدر المتألهين (قده).
هفتم «حاشيه بر كتاب البهجة المرضيه» سيوطى در علم نحو.
هشتم «حاشيه بر خفرى» كه در رساله (ص 47) نوشته و شايد مقصود حاشيه محقق خفرى باشد بر شرح ملا على قوشجى بر «تجريد» محقق طوسى (ره).
نهم «حاشيه بر شرح دعاء جوشن».
دهم «حاشيه بر شرح دعاء صباح».
يازدهم «حاشيه بر شرح غرر الفرائد».
دوازدهم «حاشيه بر شرح اللآلى المنتظمه»، و اين چهار شرح همه تأليف خود او است چنان كه بيايد.
سيزدهم «حاشيه بر كتاب شوارق» ملا عبد الرزاق لاهيجانى در حكمت.
چهاردهم «حاشيه بر كتاب الشواهد الربوبيه» تأليف صدر المتألهين.
پانزدهم «حاشيه بر كتاب مبدء و معاد» هم از آن حكيم استاد.
شانزدهم «حاشيه بر مثنوى مولوى» كه معروف بشرح مثنوى است و آنرا «شرح أسرار» هم مى گويند، بنام حاجى حسام السلطنه، انجام تأليفش روز شنبه 20 ع 2 سنه 1283، و در رساله آقاى اسرارى (ص 42) نوشته كه حقيقة نميتوان اطلاق شرح بر اين كتاب نمود، انتهى.
هفدهم «حاشيه مفاتيح الغيب» صدر المتألهين.
هيجدهم «ديوان غزليات و غيره».
نوزدهم كتاب «راح قراح» در علم بديع، چنان كه در رسالة (ص 47) فرموده، و در مقدمه ديوان (ص 457) «راح القداح» و در «مطلع الشمس 3: 203»: «راح- افراح» نوشته.بيستم كتاب «رحيق» نيز در علم بديع كه از اشعار عربى و فارسى از قدما و متأخرين و هم اشعار خودش بالمناسبه شطرى در آن آورده.
بيست و يكم «رساله در مبدء و معاد» بنام ميرزا آقا خان نورى صدر اعظم.
بيست و دويم «رساله در مشاركت حد و برهان» چنان كه در «فهرست كتابخانه
ص: 458
مباركه رضويه 4: 281» نوشته.
بيست و سيم «شرح كتاب الابحاث المفيده» در تحصيل عقيده، تأليف مرحوم علامه حلى (اعلى اللّه مقامه).
بيست و چهارم «شرح احوال» و گزارش اوضاع خودش كه در (ص 450) نوشتيم كه عين عبارت آنرا آقاى اسرارى در رساله شرح زندگانى او ذكر كرده.
[در رساله شرح زندگانى حاج ملا هادى تأليف آقاى اسرارى شرحى در ضمن تأليفات آن جناب نوشته بدين عبارت: «و نيز كتابى ديگر كه بطبع رسيده كتاب شرح اسرار است و آنرا بخواهش مرحوم حسام السلطنه تأليف فرموده و مثنوى مولوى رومى را شرحى بفارسى در كمال اختصار نموده، الخ». و ما ندانستيم كه مقصود اين است كه شرحى در اسرار نوشته و عناوين آنرا اشعار مثنوى مولوى قرار داده و عبارت (و مثنوى مولوى الخ) توضيح كلام ما قبل است، يا اينكه شرح اسرار كتابى جدا و شرح يا حاشيه مثنوى هم جدا، و اگر اين طور باشد مقصود كدام اسرار است كه او شرح كرده و بجهت همين واضح نبودن تعدد و اتحاد، ما اين شرح اسرار را عدد برايش نياورديم].
بيست و پنجم «شرح دعاء جوشن كبير» مروى در «بحار الانوار، ج 19» از حضرت رسول (ص) كه معروف بشرح اسماء است، و آقاى اسرارى در رساله (ص 41) درباره آن فرمايد: ميتوان گفت كه بهترين مؤلفات حضرت أسرار همانا همين كتاب است و علت و سبب آن واضح است زيرا كه اولا شرح دعاء؛ ميدان و مورد تحقيقات و رموز كلمات فلاسفه و عرفاء است، و ثانيا وى آنرا در سال 1267 بسن 55 سالگى تأليف فرموده و در اين سن هواها و لوازم جوانى از بين رفته و قشون پيرى نيز هنوز حمله نياورده و مقتضى براى ظهور كمالات موجود و مانع مفقود است، و از اين كتاب شريف تر و پرحقيقت تر و مفيدتر و مهيج تر نوشته نشده و تمام جهات حسن در اين كتاب موجود است، انتهى مختصرا.
بيست و ششم «شرح دعاء صباح» حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه نيز در «بحار: ج 19» وارد شده، انجام تأليفش 17 ماه رمضان سنه 1267.
بيست و هفتم «شرح غرر الفرائد» كه معروف به «شرح منظومه حكمت» است، انجام تأليف آن روز جمعه 23 ماه رمضان المبارك سنه 1261.بيست و هشتم «شرح اللآلى المنتظمه»، و متون اين دو شرح از خود او است
ص: 459
چنان كه بيايد. و خود هم حواشى بر آن شروح نوشته چنان كه گذشت، و معمول در تدوين و طبع اين گونه كتب آن جناب چنين شده كه هريك از متن و شرح و حاشيه را همه باهم مينويسند، يعنى متن را در بالاى صفحه بتنهائى و شرح را با متن اصلى ممزوجا در اصل صفحه و بواسطه خطى بر روى عبارات متن آنها را از هم مميز مينمايند مانند «الفيه ابن مالك» و شرح سيوطى بر آن و غيره، و حاشيه ها را در هوامش آن مينويسند، و غالبا هريك از اين متنها را با شرح و حاشيه آنها يك كتاب معدود ميدارند، ليكن ما نظر بأهميتى كه هريك در مورد خود دارد هريك از آنها را جدا در تحت عددى درآورديم.
بيست و نهم ارجوزه «غرر الفرائد» مذكور، در حكمت الهى، آغاز و انجام نظم آن سنه 1240 و ابتداء آن اين است:
يا واهب العقل لك المحامد
الى جنابك انتهى المقاصد
يا من هو اختفى لفرط نوره
الظاهر الباطن فى ظهوره
و آنرا پس از مراجعت از سفر اصفهان و جمع شدن شاگردان در نزدش براى درس حكمت، جهت مقدمه و مهيا شدن آنها براى علم حكمت بنظم آورده.
سى ام كتابى در جمع اشعار متفرقه.
سى و يكم كتابى در حكمت، پانزده هزار بيت چنان كه در «دانشوران خراسان:
226» فرموده.
سى و دويم ارجوزه «اللآلى المنتظمه» مذكور، در منطق كه مشتمل بر سيصد بيت و اول آن اين است:
نحمد من علمنا البيانا
و قارن الكتاب و الميزانا
سى و سيم كتاب «محاكمات در رد بر شيخيه» كه در آن ردودى را كه شيخ احمد احسائى در «شرح رساله علميه» ملا محسن فيض بر او نوشته رد نموده و ما بين آنها محاكمه فرموده.
سى و چهارم منظومه «مقياس» در مسائل فقه.سى و پنجم «ارجوزه نبراس» در أسرار عبادات كه گفتيم خودش هم شرحى بنام «اسرار الاساس» بر آن نوشته و در «رياض العارفين» نام آنرا «نبراس محفل التفقيه (التفقه. ظ)» آورده و گويد از طهارت تا انتهاى حج است.
سى و ششم كتاب «هادى المضلين».
ص: 460
سى و هفتم كتاب «هداية الطالبين» كه در رياض العارفين نسبت داده.
اساتيد و شاگردان:
از كلمات سابقه معلوم شد كه اساتيد آن جناب سه نفر از معاريف علماء اصفهان مى باشند: آخوند ملا اسمعيل واحد العين و آقا محمد على نجفى كه در (1245) بيايد و آخوند ملا على نورى كه در (1246) بيايد. و نيز چنانكه قبلا در (ص 453) گذشت چندين سال در سبزوار در مدرسه ئى كه بنام خودش مشهور شده در حكمت الهى درس مى گفته، و جماعتى از مستعدان قابل و علماء كامل از بلاد متفرقه بدان مجلس ارم مونس حاضر و هريك باندازه استعداد خويش از كلمات قدسيه وى مستفيض و باصطلاح شاگردان او هستند. و اينك اسماء بعضى از آنها بترتيب حروف تهجى در اسماء خودشان و كلمات بعد از أسماء آنها مانند كتب رجال و غيره با اشاره بمآخذ بعضى كه در نظر است:
اول شيخ ابراهيم طهرانى معروف بشيخ معلم كه در رساله آقاى اسرارى (ص 62) نوشته. دويم شيخ احمد مياميه ئى كه در «المآثر و الاثار» نوشته.
سيم سيد احمد بن شهاب الدين اديب پيشاورى كه در (1260) بيايد.
چهارم ميرزا اسد اللّه سبزوارى كه ادوارد براون انگليسى مؤلف كتاب «يكسال در ميان ايرانيان» در نزد وى در طهران چندى در فلسفه درس خوانده، چنان كه در ترجمه كتاب مذكور (ص 96) نوشته.
پنجم ميرزا اسمعيل افتخار الحكماء طالقانى كه در رساله آقاى اسرارى (ص 61) نوشته. ششم ملا اسمعيل سبزوارى كه در حدود 1295 وفات كرده، چنان كه در «طرائق 3: 237» فرموده.
هفتم حاجى ملا اسمعيل بن على اصغر سبزوارى دولت آبادى كه در (1312) بيايد.
هشتم ميرزا جعفر حكيم الهى لواسانى كه در (1298) بيايد.
نهم حاج ميرزا حسن حكيم كه داماد او بوده و در رساله آقاى اسرارى (ص 66) نوشته.
دهم آقا حسن بن ملا زين العابدين كه در رساله آقاى اسرارى (ص 60) نوشته.يازدهم حاجى ميرزا حسين مدرس سبزوارى كه در رساله آقاى اسرارى (ص 53) نوشته.
دوازدهم حاجى ملا سلطانعلى سلطان محمد گنابدى كه در (1251) بيايد.
سيزدهم ميرزا شمس الدين حكيم الهى ثانى كه در «طرائق 3: 299» فرموده.
چهاردهم ميرزا عباس دارابجردى كه در (1300) بيايد.
ص: 461
پانزدهم سيد عبد الغفور جهرمى كه در «آثار عجم: 107» نوشته.
شانزدهم ميرزا عبد الكريم خبوشانى كه در رساله آقاى اسرارى (ص 64) نوشته.
هفدهم حاج ملا على سمنانى كه در «شمس التواريخ: 107» نوشته.
هيجدهم ميرزا علينقى صدر العلماء كه در رساله آقاى اسرارى (ص 65) است.
نوزدهم فاضل صد خروى كه هم آنجا در (ص 66) فرموده.
بيستم ميرزا محسن قزوينى.
بيست و يكم ميرزا محمد (كه شايد يكى از دو نفر بعدى باشد) و در «مطلع الشمس 2: 400» نوشته.
بيست و دويم آقا محمد يزدى كه در كتاب «نابغه علم و عرفان: 36» فرموده.
بيست و سيم فرزندش ملا محمد كه اينك ذكر ميشود.
بيست و چهارم آقا محمد باقر كرمانى كه استاد حاجى شيخ الرئيس قاجار (كه در 1264 بيايد) بوده و در «منتخب نفيس» ذكر كرده.
بيست و پنجم شيخ محمد حسين جرجيس.
بيست و ششم ملا محمد رضا اردكانى كه در «نابغه علم و عرفان: 36» فرموده.
بيست و هفتم ملا محمد صادق حكيم كه در رساله آقاى اسرارى (ص 64) نوشته.بيست و هشتم حاج ملا صادق صباغ كاشانى كه در «المآثر: 160» فرموده.
بيست و نهم ملا محمد صالح فريدنى كه در «نابغه علم و عرفان: 325» فرموده.
سى ام ملا محمد كاظم بن محمد رضا سبزوارى كه مردى شاعر بوده و تخلص سر مينموده و تاريخ وفات استاد خود صاحب عنوان را بماده بسيار خوبى بنظم درآورده كه عنقريب ذكر ميكنيم.
سى و يكم نواب محمد هاشم ميرزاى جناب كه در (1260) بيايد.
سى و دويم محوى كه عنقريب ذكر ميشود.
سى و سيم ميرزا نصر اللّه قمشه ئى اصفهانى.
سى و چهارم حاج ميرزا نصر اللّه مشهدى كه در (1298) بيايد.
سى و پنجم ميرزا نصرت خان طبيب قوچانى كه در «طرائق 3: 314» نوشته.
سى و ششم هماى شاعر، كه غير از رضا قليخان مذكور در همين سال در عنوان 182 است.
سى و هفتم آقا محمد رضا قمشه. سى و هشتم ميرزا ابراهيم سبزوارى.
ص: 462
سى و نهم ملا على رضا نزيل كابل.
چهلم شيخ على اصغر سبزوارى.
در منشآت مرحوم فرصت شيرازى (ص 407 ديوان) شرحى نوشته بخلاصه و مفاد اينكه آن جنابرا در يكدوره درس چنان نفس گرمى بوده كه در شاگردان وى اثرى خاص نموده و چند نفر از آن مستسقيان باده عشق و صفا كه جامى از دست حق پرست آن ساقى بزم محبت و وفا نوشيده اند، تاب تحمل آنرا نياورده، بدمستى آغاز و يكباره بكشف راز پرداختند، و در هريك جذبه ئى پيدا شده خود را پروانه وار از شعله شمع جمال كبريائى گداختند، يعنى بعبارة اخرى هريك خود را بنوعى هلاك ساختند، بدين توضيح كه سيد عبد الغفور جهرمى چون از سبزوار برگشت آتشى افروخت و خويش را بآتش حرق ساخت، و محوى بتبريز رفته بتيغ بيدريغ خود را كشت، و هما خويشتنرا در درياى مازندران غرق كرد، و ميرزا محسن مجذوبانه در جنگل مازندران ناپديد شد، انتهى.
و در رساله آقاى اسرارى (ص 15) نوشته كه تدريس آن جناب بطورى بوده كه هر شنونده را از حال طبيعى خارج و مفتون كلمات عاليه خود مى كرده، و اگر مستمع كم استعداد مى بود حالت جذبه و بيخودى باو دست ميداد و خردش زايل مى گشت، و اين جمله از اشعارى كه يكى از شاگردانش در وصف آن مرحوم و كيفيت تعليم و بيان وى سروده مستفاد ميگردد، و چهارپنج نفر را تعداد مى نمايد كه در نتيجه حضور در حوزه درسش و چيدن دانه هاى حقايق و معرفت و لبالب شدن أصداف گوش آنها از مرواريد و جواهرات دقايق حكمت بالاخره سپهسالار عقل و خرد مغلوب جذبه گشته و در وادى بهت و حيرانى سرگشته و بالجمله هركدامى از فرط شوق خود را بدام بلائى دچار و هر نفرى خود را از شدت عشق بورطه ئى گرفتار مينمودند، آن گاه يكفرد از اشعارى را كه ما اينك از مرحوم شيخ مفيد داور (قدس سره) مينويسيم نقل كرده، و نه او مينويسد كه اين شاگرد چه كسى بوده، و نه در «آثار عجم» كه احوال شيخ مفيد مذكور را نوشته، ذكر كرده كه او شاگرد صاحب عنوان بوده.
و در (ص 18 س 3) نقل از مرحوم حاج ميرزا حسين مدرس سبزوارى شاگرد آن بزرگوار كه ذكر شد نموده كه وى بيكى از شاگردان خود، (شيخ محمد باقر معروف بقاضى) فرموده كه هركس مرحوم حاجى استاد (رحمة اللّه عليه) را ديده و كلمات عاليه آن جناب را شنيده، مثل اين است كه خدمت جميع انبياء (عليهم الصلوة و السلام) رسيده است.
ص: 463
و در (سطر 8 و 14) عده آن كسانى را كه از جذبه او هلاك شدند چهارده نفر نوشته، و در (سطر 9) فرمايد: متأسفانه هرچه كوشش نمودم نتوانستم اشعار را بدست آورم، آن گاه در (سطر 18) خودكشى درويشى مجذوب را (كه فرمايد در اواخر عمر مرحوم حاجى واقع و مفصلا از شاگردان او و ديگران شنيده ام) نقل كرده است.
اينك اشعارى كه شيخ مفيد داور (قدس سره) فرموده و وعده بآوردنش داديم نوشته ميشود:
حاج و هاج آن سناد اهل دين
پيشوا و هادى شرع مبين
بود جان بخشاى قلب راستان
يادگار از علم و فضل باستان
اين شنيدستم كه آن عالى جناب
جذبه اش مى برد انسان را ز تاب
هركه او را بود عشقى در نهاد
مى كشيدش قول او سوى مراد
زين جهت جمعى از او شيدا شدند
محو روى دوست سر تا پا شدند
آن يكى خود را بدريا كرد غرق
و آن يكى تن را بآتش ساخت حرق
وان ديگر حلقوم خود را چاك كرد
جا ز خاك تيره بر افلاك كرد
وان ديگر در بيشه مازندران
ناپديد آمد ز خلق اين جهان
عشق كرده است و كند اين كارها
نيست داور كذب اين گفتارها
بالجمله، علاوه بر اين شاگردانى كه نوشتيم، بعضى ديگر نيز بطريق مكاتبه از وى استفاده يا حضورا با او مقالاتى نموده اند، از آن جمله ميرزا باباى مستوفى گركانى كه در (1315) بيايد. در «طرائق 3: 191» شرحى نوشته كه با ملاحظه «الذريعه 12: 250» بخلاصه اين ميشود كه ميرزا بابا سؤالى نظما نوشته و خدمت آنجناب فرستاد كه بعضى از اشعار آن اين است:
اى حكيمى كه چون تو فرزندى
مادر دهر در زمانه نزاد
وادى عشق را توئى هادى
سالكان طريق را تو مراد
تا اين كه فرمايد:
در سه جا موت داده اند نشان
عارفان طريق راه رشاد
و مرحوم حاجى نيز بنظم جوابى داده كه بعضى از آن اين است:
اى عزيزى كه چون تو بابائى
ايزد أبناء معرفت را داد
ص: 464
دايم از كوشش تو و چو توئى
قوت و قوت رسد باين اولاد
تا اين كه فرمايد:
اى كه أنواع مرگ پرسيدى
ايزد انواع زندگيت دهاد
در «دانشوران خراسان: 227» نوشته كه اين منظومه سؤال را ميرزا بابا در 25 بيت و بضميمه نامه منثورى خدمت آن جناب فرستاده و او جواب را در 27 بيت و انواع موت را از ذاتى، اضطرارى، اختيارى و چهار قسم (ابيض- اخضر- اسود- احمر) بشرح بيان فرموده.و هم مرحوم ميرزا محمد تنكابنى (ره) در موقعى كه بسفر مشهد مقدس مى رفته در سبزوار با او ملاقات و مقالاتى نموده و خود در «قصص العلماء» تفصيلى از آن نوشته كه كاشف صدق چيزى است كه در «المآثر» درباره او- يعنى مؤلف «قصص العلماء»- ذكر كرده است.
و بالاخره، اينك اين غزل از آن جناب براى زينت اين كتاب نوشته ميشود:
شورش عشق تو در هيچ سرى نيست كه نيست
منظر روى تو زيب نظرى نيست كه نيست
نيست يك مرغ دلى كش نفكندى بقفس
تير بيداد تو تا پر بپرى نيست كه نيست
موسئى نيست كه دعواى أنا الحق شنود
ورنه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست
چشم ما ديده خفاش بود ورنه ترا
پرتو حسن بديوار و درى نيست كه نيست
گوش اسرار شنو نيست وگرنه أسرار
برش از عالم معنى خبرى نيست كه نيست
و هم او فرمايد:
نه فلك را حركت بود و نه در قطب سكون
گر نبودى بزمين خاك نشينانى چند
وفات حاجى:
در رساله آقاى اسرارى (ص 85) درباره وفات آن جناب شرحى نوشته بخلاصه اين كه در بيست و پنجم ماه ذى القعدة سنه 1289 آن بزرگوار مانند همه روزه بمجلس تدريس حاضر شد و با اينكه محل درس مبحث طبيعيات «أسفار» بود، فرمود چون آخر عمر است ميل دارم خدا را ملاقات كنم درحالى كه بحثم در ذات و صفات وى و بر زبانم نام مباركش جارى باشد، آن گاه شروع بدرس و بيان علت و معلول فرمود
ص: 465
و تا دو سه روزى همه روز حسب المعمول بمجلس درس آمد، تا يك روز با جوش و خروش تمام فرمود: تا كى بگويم؟! تا چند بگويم؟! سرم صدا برداشت! هركس فهميد فهميد، و هركس نفهميد ...! و اين وقت كتاب «اسفار» را بزمين گذاشت و روح پرفتوحش بآسمان و عالم بالا و عليين پرواز كرد. پس در (ص 86) فرمايد:و اين قضيه در بيست و پنجم ماه ذى قعدة الحرام يكهزار و دويست و هشتاد و نه اتفاق ميافتد.
آن گاه اشعارى از پدرش و ديگران در ماده تاريخ او نقل مى كند كه سال آنرا هزار و دويست و نود ميرساند، و آن ظاهرا اشتباه است، چنان كه در روز و ماه آن نيز اشتباهى رخ داده كه گويد: در 25 ذى القعده اظهار انزجار از زندگانى نمود و تا دو سه روز گذشت و در 25 ذى القعده وفات كرد، كه در اين صورت بايد در آخر ذى القعده يا يكى دو روز پيش تر وفات كرده باشد.
و قول درست در تاريخ او اين است كه در «مطلع الشمس 3: 200» (از قول آقا محمد اسمعيل فرزند آن مرحوم در حضور زوجه اش كه در پس پرده نشسته و براى تقرير و تصحيح آن استماع مى نموده) نوشته كه وى در بيست و هشتم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و هشتاد و نه، سه ساعت بغروب مانده وفات كرده.
اما اين اشتباه در اغلب مواضعى كه شرح أحوال او را نوشته اند رخ داده، و اشعار و ماده تاريخ ها برطبق آن گفته اند، و علت آن اين است كه يك كلمه سال تولد را غريب و مدت عمر را حكيم و در نتيجه وفات را 1290 گرفته اند، و همه دانسته يا ندانسته اين تناسب اتفاقى غريب و حكيم را از دست نداده اند، و آنها كه ميدانسته اند نظر باين داشته اند كه دو روز كه باقى مانده تا 1290، چيزى نخواهد بود، و خصوصا اگر اتفاقا در آن سال ذى الحجه ناقص بوده كه ما هنوز اينرا ندانسته ايم، و وفات چون عصر 28 ذى الحجه بوده، آن يكروز 29 را چيزى ندانسته اند، و اين مسامحه بسى ناروا و موجب اشتباه در تواريخ خواهد بود، و فقط در «مطلع الشمس» اين ماده را از شاگردش ملا محمد كاظم «سر» كه گذشت:
اسرار چو از جهان بدر شد
از عرش بفرش ناله برشد
تاريخ وفاتش ار بپرسند
گويم: (كه نمرد زنده تر شد)
و در «دانشوران خراسان: 285» در پاورقى اين يكرا از سالك بيهقى:
ص: 466
هادى دين اصل حكمت حاوى فقه و اصول
تا روان شد طاير روحش سوى خلد برين
بيهقى پاى نياز آورد بيرون زد رقم
(گنج حكمت آمده در سبزوار اينك دفين)
نقل كرده اند؛ كه دلالت بر 1289 دارد، و ديگر هرچه تاريخ در هر كتاب بنظر رسيده همه 1290 است، چنان كه خود اين فقير قريب به پنجاه سال قبل از اينكه هنوز «مطلع الشمس» را نديده بودم اين دو بيت را گفتم و در بياضى كه خاص اشعار خودم ميباشد و در فهرست كتب ملكى خويش آنرا ديوان دويم خود قرار داده ام نوشته ام:
حكيم اسرار راد فخر زمان و زمين
آن سبزوارى كه بود هادى اهل يقين
تولدش در غريب مدت عمرش حكيم
وفاتش آمد غفير گفته معلم چنين
و بهرحال، بعد از وفات وى جسد مطهرشرا در بيرون دروازه سبزوار معروف بدروازه نيشابور بطرف مشرق- چنانكه در رساله آقاى اسرارى (ص 88) نوشته- بفاصله سيصد قدم بنابر وصيتى كه فرموده بود در زمين ملكى خود دفن كردند، و بعد از چند سال در سنه 1300- چنان كه در «مطلع الشمس» در ضمن اشعارى نوشته- بدستور مرحوم ميرزا يوسف مستوفى الممالك، تكيه و بقعه ئى بر آن بناء نمودند، و تا كنون آن بقعه مباركه معروف و مشهور و زيارتگاه نزديك و دور است و در محيط آن عماراتى عالى و باغى باصفا واقع شده، و بحمد اللّه تعالى ما را هم زيارت آن مزار كثير الانوار دست داده.
اينك شرح ازواج و اولاد آن مرحوم:
در (ص 452) نوشتيم كه آن جناب بعد از وفات زوجه اوليه خود، دختر ملا محمد عارف كرمانى را بزوجيت اختيار نمود، و بعد از آمدن بكرمان چندى كه شد دختر مرحوم حاج ميرزا محمد أخبارى را گرفت، و بعد از چندى سيده ئى از أهل قريه ريوند سبزوار را بنكاح خود درآورد كه بجمله چهار زن بشوند، و از اين زنها چنانكه در (ص 66) نوشته سه پسر و چهار دختر بهم رسانيدند، و از اين سه پسر اول آقا محمد كه مادرش زنى از أهل ايزى (كه قريه ئى است در چهار كيلومترى سبزوار بطرف مشرق) بوده. دويم آقا عبد اللّه كه مرد فاضلى بوده از دختر حاجى ميرزا محمد. سيم آقا جلال الدين از سيده ريونديه. و اينك شرح احوال آقا محمد (ره).
ص: 467
مرحوم آقا محمد (رحمه اللّه) چنان كه در رساله آقاى اسرارى (ص 67) فرموده يكساله بوده كه پدرش بطرف اصفهان رفت، و هشت سال با مادرش در سبزوار ماند آنگاه پدرش بمكه رفت و مادر ملا محمد چنانكه گفتيم در آن سفر وفات كرد و بعد از اين كه مرحوم حاجى از سفر كرمان برگشت آقا محمد در نزد پدر با هنر درس خواند تا بدرجات عاليه علم و عمل نائل گرديد. و در (ص 68) فرمايد كه او در زمان آنجناب بتدريس مشغول شد، و شرحى بر «غرر الفرائد» نوشت كه بسى مفصل تر از شرح پدر ميباشد و آنجناب درباره آن فرموده: لولا التفصيل لكان شرح محمد حسنا. و وى بسى متقى و متشرع و از زهاد عصر خويش بشمار ميرفته و با عدم تمول نهايت مناعت طبع داشته، و دو سال بعد از فوت آنجناب وفات كرده چنانكه در (ص 70) نوشته و فرمايد آنها كه وفات او را قبل از وفات پدرش نوشته اند اشتباه كرده اند، انتهى.
و در «المآثر: 147» وى را بعد از عنوان پدر بزرگوارش ترجمه نموده و فرمايد حكيمى فرزانه بوده، و پيش از پدر وفات نموده، تربتش خود در بقعه والد بزرگوار خارج صندوق از سمت جنوب است، انتهى. و از قول رساله ديدى كه فوت او را كه پيش از پدر نوشته اند اشتباه است.و بهرحال، در اين صفحه رساله نوشته كه از او يكدختر و پسر باز ماند، دخترش بنام گوهرشاد و زوجه حاج عبد الوهاب نامى از محصلين و طلاب و هم از متمولين سبزوار بوده، و از او سه پسر وجود آمده كه كوچكتر آنها حاج شيخ محمد ابراهيم مشهور بمدرس كه در (1290) بيايد بوده، و فرزندانى چند ذكورا و اناثا داشته كه يكى از آنها جناب حاج شيخ ولى اللّه اسرارى مؤلف رساله مذكوره ميباشد كه اين شرح احوال از آن رساله كه بعنوان شرح زندگانى حاج ملا هادى اسرار سبزوارى ميباشد نقل شده و در (1321) بيايد. و ديگر از فرزندان بلاواسطه حاجى صاحب عنوان مرقوم چنانكه در «مطلع الشمس 3: 199» نوشته آقا محمد اسمعيل و آقا عبد القيوم بوده اند انتهى. و عجب است كه آقاى اسرارى در رساله مذكوره نامى از اين دو پسر نبرده.
آقا محمد اسمعيل در سنه هزار و دويست و شصت متولد شده و در سنه 1300 كه اعتماد السلطنه با ناصر الدين شاه در سفر خراسان در سبزوار بخانه مرحوم حاجى رفته اند وى شرح حال پدر را براى آنها نقل كرده، چنان كه در «مطلع الشمس 3:
197» نوشته، و پس از مدت پنجاه سال قمرى عمر در سنه هزار و سيصد و ده وفات كرده
ص: 468
چنان كه در «تاريخ سرتيپ» فرموده، و فرزندش جناب حاج شيخ عماد الدين حكيم الهى در (1289) بيايد.
و آقا عبد القيوم مدت كمى در نزد پدر درس خوانده، و چون در حين وفات او در أوان طفوليت بوده كاملا موفق بتحصيل نشده و پس از آن چند سال در مدرسه خود حاجى براى طلاب درس مى گفته تا آخر در سنه هزار و سيصد و سى و سه وفات كرده، چنان كه هم در تاريخ مرقوم آورده است.
وى ميرزا أمانى أعلى خان نواب اوده هند است كه ديوانى در اشعار بزبان اردو دارد و در اين سال وفات نموده، چنان كه در «الذريعه 9: 8 شماره 47» فرموده؛ و در اين صفحه چند شاعر ديگر غير از او بعنوان آصف و آصفا و آصفى ذكر كرده است.
سنه 1213 قمرى مطابق سنه 1177 شمسى
غرّه محرّم الحرام ... جوزا ماه برجى
سنه 1178 شمسى 13 شوّال المكرّم اوّل حمل ماه برجى
وى فرزند سيد اسمعيل بن سيد خليل بن سيد اسمعيل بن سيد ابراهيم است، كه آن سيد ابراهيم از نژاد سيد عثمان 20 معروف بأبى الرحال بن سيد حسن 19 بن سيد
ص: 469
عسله 18 بن سيد ابو الفوارس على حازم 17 ابن سيد ابو على احمد المرتضى 16 بن سيد ابو الفضايل على 15 بن سيد رفاعة حسن الاصغر 14 بن سيد ابو رفاعة مهدى 13 بن سيد ابو القاسم محمد 12 بن سيد ابو موسى حسن 11 بن سيد حسين الرضى 10 بن ابو عبد اللّه احمد الاكبر الصالح 9 بن ابو سبحة موسى الثانى 8 عليه السلام است.
حضرت موسى الثانى 8 عليه السلام در (ج 1 سال 1193 عنوان 5 ص 7) گذشت، و سلسله نژاد صاحب عنوان بوى بدين طور كه اينجا ذكر شد در كتاب «ترياق المحبين» در طبقات خرقه مشايخ عارفين، تأليف ابن عبد المحسن واسطى متوفى در سنه 744 ذكر شده، و ابن عبد الحسن اين كتاب را براى احوال سيد محيى الدين ابو العباس احمد رفاعى 21 صاحب سلسله رفاعيه صوفيه از سلاسل چهارده گانه معروفيه، فرزند سيد ابو الحسن على 20 بن سيد ابو احمد يحيى المهاجر 19 بن سيد ابو حازم ثابت 18 بن سيد على حازم 17 مرقوم (كه در سنه 512 متولد شده، و در روز 5 شنبه 22 ج 2 سنه 578 وفات كرده، و در أم عبيده واسط در نزد جد مادريش يحيى كبير بخارى أنصارى دفن شده) تأليف كرده، و در آنجا مانند بسيارى از كتب مؤلفه براى احوال شخصى مخصوص، خيلى در بيان بزرگى و بزرگوارى و افراط نموده.
و در «عمدة الطالب: 202 (چاپ نجف در 1358)» پس از ذكر نژاد سيد احمد رفاعى مذكور از قول بعضى (باندك اختلافى با آن چه ذكر شد، از آن جمله حسين الرضى را حسين العرضى نوشته كه ظاهرا درست تر باشد) فرمايد كه سيد ابن معيه مى فرمود كه سيدى احمد بن رفاعى خود ادعاى اين نژاد را نكرده و همانا اولاد اولاد اولاد او آن را ادعاء نمودند، انتهى كلام العمده.
و بنابراين، اين نژاد نظير نژاد شيخ عبد القادر گيلانى است كه نيز در «عمده:
118» فرمايد وى ادعاى سيادت و نسب داشتن از حضرت امام حسن عليه السلام نكرد و نه هيچ يك از اولاد او اين ادعاء را نمود بلكه پسر پسر وى قاضى ابو صالح نصر بن ابى بكر بن عبد القادر ادعاء سيادت كرد و بينه ئى بر آن نياورد، انتهى.
و اتفاقا ادعاء اين نواده شيخ عبد القادر در سيادت نيز باتصال نسب خود بموسى الثانى مى باشد، ليكن نه اين موسى الثانى 8 كه فرزند حضرت ابراهيم الاصغر 7 بن الامام موسى الكاظم، عليه السلام و از سادات حسينى ثانويتش بنا بنسبت جدش حضرت امام موسى الكاظم عليه السلام است، بلكه موسى الثانى 7 بن عبد اللّه الشيخ الصالح 6
ص: 470
ابن موسى الجون 5 بن عبد اللّه المحض 4 بن الحسن المثنى 3 بن الامام حسن المجتبى 2 كه از سادات حسنى و ثانويتش بنا بنسبت جدش حضرت موسى الجون مذكور است، و ما در اين كتاب در سال 1261 سخنى چند درباره شيخ عبد القادر گيلانى خواهيم گفت.
و بهرحال، سيد احمد الاكبر 9 در سنه 216 در بغداد وفات كرده و در كاظمين (ع) نزد جدش حضرت كاظم عليه السلام دفن است.فرزندش سيد حسين الرضى 10 كه پدرش وى را عبد الرحمن ناميده و بدان مشهور نشد، مردى محدث بوده و در سنه 219 در بغداد وفات نموده، و در محله قطيعه در مقبره ئى كه آنجا بوده دفن شده.
فرزندش سيد حسن 11 رئيس بغداد و نزيل مكه بوده، و در سنه 226 در بغداد وفات كرده، و در كاظمين (ع) دفن شده.
فرزندش سيد محمد 12 نزيل مكه بوده، و هم آنجا در سنه 265 وفات نموده.
فرزندش سيد مهدى 13 نيز در مكه در سنه 291 وفات كرده.
فرزندش سيد حسن رفاعه 14 كه ابن سلسله سادات رفاعى بوى منسوب اند در سنه 317 كه فتنه قرامطه در مكه رخ داد با شبيليه رفت و آنجا اعقابى از او ماند كه آن ها را بنى عمران گويند و هم در اشبيليه در سنه 331 وفات كرده و در مقابر قريش دفن شد، چنان كه در «ترياق المحبين» نوشته، و ظاهرا مقصود از مقابر قريش در اينجا مقبره ئى باشد در اشبيليه كه سادات و ساير كسانى كه از قريش بوده اند آنجا دفن شده اند و الا اگر مقصود زمين كاظمين (ع) باشد كه آن را سابقا مقابر قريش مى گفته اند معقول نيست كه كسى در اشبيليه كه از بلاد مغرب است وفات كرده و در مقابر قريش كه از عراق عرب است دفن شده باشد.
فرزندش سيد على 15 در سنه 353 در اشبيليه وفات كرده.
فرزندش سيد احمد المرتضى 16 در سنه 370 در اشبيليه وفات كرد.
فرزندش سيد على 17 در سنه 385 در اشبيليه وفات كرده.
و نواده اش سيد عثمان 20 در سنه 550 وفات كرده و قبرش در تل الحى زيارتگاه است، چنان كه اين همه در «ترياق المحبين» نوشته.
و در اينجا مناسب است كه يادآور شويم كه بايد ديد چه قدر افراط و تفريط در انساب نموده اند و اشخاص را انداخته يا زياد كرده اند، چنان كه در (ج 1 سال 1193
ص: 471
عنوان 1 ص 1) گذشت كه مى بينيم سيد نور الدين جزايرى را كه وفاتش در سنه 1158 است طورى نسبش را نوشته اند كه نسبت بحضرت امير المؤمنين عليه السلام نفر بيستم مى شود، و اين سيد عثمان را كه وفاتش در سنه 550 است نيز نسبت بحضرت امير المؤمنين عليه السلام بيستم نوشته اند و ما بين وفات آنها تقريبا ششصد سال فاصله است.
و بهرحال، سيد احمد صاحب اين عنوان از علماء معروف اهل سنت بوده و خطى نيكو داشته، و همانا او در سنه هزار و صد و پنجاه مطابق (1116- 1117) شمسى متولد شده، و پس از تحصيل و تكميل علوم رياستى مهمه در تدريس و فتوى بهمرسانيد، و كتب چندى تأليف كرد، اول تعليقات بر كتب بسيارى از علوم، دويم شرح كلمه توحيد و شهادت كه آن را بأمر سليمان پاشا تأليف نموده و فرزندش سيد محمد كه در (ج 1 سال 1203 عنوان 87 ص 152) گذشت شرح بر آن نوشته. و آخر پس از مدت شصت و سه سال قمرى عمر در اين سال وفات كرده و در بغداد در مقبره شيخ عبد القادر دفن شد.
هند (يا هندوستان) چنان كه در «بستان السياحه: 644» نوشته كشورى است وسيع و اعظم بقاع ربع مسكون، و دكن چنان كه هم در آن كتاب (ص 312) فرموده بر وزن مكن كه اهل هند آنرا دكهن نويسند مملكتى است مشهور از هند، انتهى.
و در «طرائق 3: 238» در متن و حاشيه فرمايد: دكن بر وزن وطن، بلغت اهل هند جنوب مقابل شمال را گويند، و چون در جنوب هندوستان واقع است ميشود باين اسم خوانده شده باشد، انتهى. و در «تحفة العالم: 159» فرمايد كه در اين جزء زمان مملكت دكن بچهار قسمت مختلف فيما بين چهار رئيس مقتدر انقسام دارد.
آن گاه در آن صفحه و صفحه 160 شرح اين چهار قسمت را طورى نوشته بخلاصه اين كه يكى متصرفات انگريزيه، ديگر مرهته كه رايان هنداند، سيم نواب نظام عليخان بهادر، چهارم تيپو سلطان ولد حيدر كه حيدر پدرش بغدر از بعض راجهاى قديم دولت و مال و منال بگرفت و خود مستقلانه بدون منازعى فرمان روا گرديد و آن ها را بتدريج ناچيز كرد و چون جماعت مرهته بر ديگران غلبه داشتند تيپو سلطان با آن ها نوع
ص: 472
سازشى نموده و سال ها بتاخت و تاراج آن ولايت مشغول بود تا آخر نظام حيدرآباد بوسيله مير عالم بهادر با انگليسيها ساخت وساز نمود و بر ضد تيپو قيام كردند و بدين سبب أبواب تعدى مرهته مسدود شد، و تيپو سلطان بغرور و پندارى كه داشت و او را با انگليسيه عداوتى قلبى بود از مشاهده اين حال بى قرار گشت با جماعت فرانسه رفت وآمد سفر را آغاز نهاد و آنها را بتسخير ممالك هندوستان ترغيب نمود تا ميان طرفين جنگ درگير شد و دو سه بار با انگليسيان مصاف داده و مغلوب شد، تا در اينسال چنان كه در (ص 164) نوشته باز بشكستن عهد و پيمان شروع نمود و مكتوبى كه مير عالم بوى نوشته و در (ص 165) فرمايد بهر بى شعورى بنويسند متنبه ميشود او از آن متأثر نشد، و ازاين رو انگليسيه بر او تاخت وتاز نمودند و وى مجال اقامت بخود نديده و محصور گرديد و افواج آنها قلعه او را محاصره نمودند و فوجى از تفنگچيان آتش بار بر بروج برآمده در اصل قلعه و شهر جنگ در پيوست، و تيپو سلطان خود مردانه وار بدرياى آتش غوطه ور گرديده روى نگردانيد تا بحكم قضا، گولى بمقتل او رسيده در غلطيد و سربپاى لجاج نهاد.
لشگريان دست بغارت برده و بقية السيف را امان دادند، و سردار انگليسيه اولاد او را امان داد و آنها را با متعلقان و منسوبان بيكى از قلاع فرچيناپتن محبوس داشتند، و بصلاح وقت كه رعايا سر شورش نيارند يكى از اولاد راجهاى سابق را كه بقيد تيپو سلطان بودند از محبس برآورده بمسند فرمان فرمائى كه زياده از اسمى بر او نيست نشانيدند و از خود جمعى بنگاه داشتن آن مملكت معين نمودند.تمام شد آنچه از «تحفة العالم» تلخيص گرديد، و در «منتظم ناصرى، ج 3» در وقايع سال 1214 گويد: در اين سال تيپو صاحب بواسطه نرسيدن امداد فرانسه مغلوب انگليس و بعد از هفده سال سلطنت كشته شد و مملكت ميسور هند را انگليس تصرف كرد، انتهى.
و در رساله احوال سيد عبد الحى حسنى كه در (1286) بيايد در (صفحه ص) ارتحال او را در اين سال نوشته و بنظر ما اصح آمد.
ص: 473
بسطام، شهرى است در ولايت قومس كه در قرون اوليه اسلام اهميتى تمام داشته و شارود قريه ئى بوده بر راه طوس در يك فرسنگى آن، چنان كه در «روضات: 340» فرموده، و آن بطورى كه در «معجم البلدان 1: 421» و «قاموس» و «آثار عجم» نوشته اند بكسر باء است و در «وفيات» بفتح باء فرموده و ظاهرا در أصل نام فارسى بفتح باء بلكه بعد از سين نيز تاء قرشت بوده و در موقع ادخال آن در عبارات عربى براى تعريب بكسر باء و طاء حطى گفته اند و چنان كه از قول «روضات» شنيدى كه شارود قريه ئى بوده براه طوس بتدريج از براى زيارت مشهد مقدس و ساير مقاصد كثرت عبور و مرور عموم مردم از آن موجب شده كه شارود صورت شهريت بخود گرفته و بسطام از اهميت افتاده و اينك از توابع شارود كه صحيح آن شاهرود است محسوب ميشود. و نظير اين تعاكس در بعضى ديگر از بلاد و قرى نيز ديده ميشود، و در «مطلع الشمس 1: 67» فرمايد: بسطام از شهرهاى قديم و در كتب جغرافى قديم و تواريخ شرح آن نگاشته شده و آن از بلاد قبل الاسلام است و چنين مى نمايد كه بانى آن وستام معروف مباشر مرمت طاق و ستام كرمانشاه بوده و بتعريب بلفظ بسطام- بالباء الموحده و الطاء المشاله- اشتهار يافته، انتهى مختصرا.
و مرحوم فروغى صاحب عنوان از مشاهير شعراء بوده، و شرح أحوالش در «مجمع الفصحا 2: 393» و «مطلع الشمس 1: 80 در حاشيه» و «المآثر: 206» نوشته، و نيز در دفعة اول كه ديوان او را با ديوان حكيم قاآنى چاپ كرده اند شرح احوال وى را مفصلا ملحق بآن نوشته اند كه حين تحرير حاضر نيست و آنچه از باقى مذكورات كه حاضر و در نظر است برمى آيد با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر اين كه وى از نژاد حسينعلى بيك معير المالك ابن جمشيد خان ارمنى است كه او معير الممالك دولت نادرشاه بوده، و در «المآثر» فرمايد: تاكنون سلسله ايشان بآن لقب و منصب برقراراند، انتهى.
و اين حسينعلى بيك ظاهرا دو پسر داشته، بزرگ تر آقا موسى كه پدر صاحب عنوان است، و آن ديگر دوستعليخان كه خزانه دار آقا محمد خان قاجار بوده و هرچند در جائى مخصوصا و منصوصا بنظر نرسيده كه اين دو برادر؛ فرزندان بلاواسطه حسينعلى بيك مذكور باشند ليكن از اين كه در «المآثر» صاحب عنوان را از تخمه حسينعلى بيك مذكور و مانند دو كتاب ديگر فرزند آقا موسى و او را برادر اكبر دوستعليخان خزانه-
ص: 474
دار فتحعليشاه چنان كه در «مجمع» است يا خزانه دار آقا محمد خان چنان كه در «مطلع» است نوشته اند، برحسب طبقه چنين مى نمايد كه آن دو برادر فرزندان حسينعلى بيك مذكور باشند.
بهرحال، آقا موسى علاوه بر خزانه دارى آقا محمد خان پيش خدمت خاص او هم بوده و وقتى بسبب اندك تغافل و تكاهل در خدمت مورد غضب او قرار گرفته و مقطوع- الانف گرديد و در اثر آن عزلت گزينى را بر خودبينى برگزيد و باذن وى مجاورت كربلاى معلى را اختيار نمود و هم آنجا متوفى و مدفون گرديد و دوستعليخان برادرش در سنه 1237 در ييلاق همدان وفات كرد، و حسينعليخان فرزند اين دوستعليخان، معير- الممالك دولت ناصر الدين شاه بوده و در سنه هزار و دويست و هفتاد و چهار مانند خود صاحب عنوان وفات كرد.
و صاحب عنوان خود در اين سال بنص «مجمع» در كربلا متولد شده و بعد از چندى بمازندران رفته و در سارى ساكن شد، و در شعر تخلص مسكين مى نمود، و پس از آن بخدمت حسنعلى ميرزاى شجاع السلطنه (كه در ج 1 سال 1203 عنوان 90 ص 156 گذشت) بار يافت و نسبت بفرزند وى فروغ الدوله كه هماره مداحى او را مى نموده چنان كه آنجا در (ص 157) نوشتيم تخلص فروغى يافت و در شاعرى بلكه مراتب عرفان بپايه ئى بلند و درجه ئى ارجمند شتافت.
در «مجمع» فرمايد وى را حالت طلب و درويشى غالب بود و غالب اوقات با آن طايفه معاشرت خوش داشت و بخدمت بسيارى از مشايخ و اهل حال معاصرين رسيد ولى ارادت واقعى بجناب ميرزا امين شيرازى كه از سلسله چشتيه بود حاصل كرد، و سالها با او بسر برد و در طهران سكونت اختيار كرد، و بعد از تشرف بخدمت ميرزا امين ديگر اصلا قبول ملازمت ننمود، و در شيراز و كرمان مرا با او دوستى و مودت بهم رسيد و او مردى نجيب و قانع و فقير و غيور و شاعرى پخته است، در غزل سرائى مرتبه ئى بلند دارد، و مضامين پسنديده در اشعار درج مينمايد و غزليات او مقبول طباع است، انتهى.
و در «مطلع» فرمايد: از اجله شعراء است كه شايد ديوان غزليات فروغى بعد از شيخ سعدى و خواجه حافظ بر تمام دواوين شعراى غزل سرا برترى و مزيت داشته باشد، اجمالا بايد دانست كه فروغى از مشاهير عرفا و اكابر شعرا و در تجرد و بزرگى او حرفى نيست، انتهى مختصرا. و در «المآثر» فرمايد: از صناديد اساتيد شعراء اين
ص: 475
عصر بود و در غزل ثانى سعدى محسوب مى گرديد، انتهى.
همانا ما در (ج 1 عنوان 140 ص 78) نوشتيم كه حاجى ميرزا آقاسى غزلى گفته بدين مطلع:
ساقى بده رطل گران زان مى كه دهقان پرورد
انده برد، غم بشگرد شادى دهد جان پرورد
و گفتيم كه ميرزا محمد تقى سپهر و فروغى بسطامى و حكيم قاآنى هريك اين مطلع را گرفته و غزلى بر روى آن گفته اند، و اينك غزل صاحب عنوان را كه بجهت طولانى بودن آن بايد گفت قصيده ئى است اينجا مى آوريم:
ساقى بده رطل گران زان مى كه دهقان پرورد
انده برد غم بشگرد شادى دهد جان پرورد
زان داروى درد كهن پيمانه ئى در ده بمن
كش خضر در ظلمات دن چون آب حيوان پرورد
برخيز و ساز باده كن فكر بتان ساده كن
از بهر عيش آماده كن لعلى كه مرجان پرورد
جامى بكش تا جم شوى با أهل دل محرم شوى
خضر مسيحا دم شوى أنفاست انسان پرورد
تامى بساغر كرده ام كوثر بدست آورده ام
با شاهدى مى خورده ام كو باغ رضوان پرورد
بر نفس كافر كيش من طعن مسلمانى مزن
زيرا كه مير انجمن بايد كه مهمان پرورد
گر خواجه از روى كرم من بنده را بخشد چه غم
پاكيزه دامان لاجرم آلوده دامان پرورد
بگزيده پير مغان رندى است از بخت جوان
كز طفليش مام جهان ز آب رزستان پرورد
گر بر خرابى بگذرى سويش بخوارى ننگرى
كايام گنج گوهرى در كنج ويران پرورد
شوريده و شيدا كند هر دل كه دلبر جا كند
عين بقا پيدا كند هر جان كه جانان پرورد
گر صاحب چشم ترى، گوهر بدامان پرورى
كز گريه ابر آذرى درهاى غلطان پرورد
مشكن دل مرد خدا زيرا كه بازوى قضا
صد كافر اندازد ز پا تا يك مسلمان پرورد
در بند نفسى مو بمو، هامون بهامون كو بكو
يزدان نجويد هركه او در پرده شيطان پرورد
چون دل بجائى شد گرو هم كم بگو هم كم شنو
كاسرار خود را راهرو بهتر كه پنهان پرورد
گر سالك ديرينه ئى درياب روشن سينه ئى
تحصيل كن آئينه ئى كان نور يزدان پرورد
آن خسرو شيرين دهن خندد بآب چشم من
چون ابر گريد در چمن گل هاى خندان پرورد
خط بر لب نوشش نگر چون مور بر تنگ شكر
يا طوطيئى كوبال و پر در شكرستان پرورد
ص: 476
گيسوى چون زنار او آرايش رخسار او
يك شمه است از كار او كفرى كه ايمان پرورد
دارم بشاهى دست رس كو منبع فيض است و بس
در سايه بال مگس شاهين پران پرورد
شاهان همه هندوى او شادى كنان در كوى او
هر مورى از نيروى او چندين سليمان پرورد
گو خصم ارباب صفا از سحر سازد مارها
تا دست موسى از عصا خونخواره ثعبان پرورد
همت مجو از هر خسى در فقر جويا شو بسى
درويش مى بايد كسى كز سير سلطان پرورد
پيرى، فروغى سوى من دارد نظر در انجمن
كز يك فروغ خويشتن صد مهر رخشان پرورد
شاه جوان مردان على هم در خفى و در جلى
آن كز جمال منجلى خورشيد تابان پرورد
و فروغى تخلص چند نفر ديگر غير از صاحب عنوان است: اول فروغى استرابادى دويم فروغى اصفهانى كه نامش ميرزا محمد است و از فضلا و حكماء اصفهان بوده و در مجسطى مهارتى كامل داشته و در اواسط عمر سفارت و سياحت كرده و با تيمور شاه افغان (كه در عنوان 142 سال 1209 ص 352 گذشت) راه يافته و ملك الشعراء وى شده و اين دو بيت از او نوشته شد:
ز وصل نيست مرا بهره ئى ز بسكه بمحفل
در اضطراب ز طبع بهانه جوى تو باشم
بر سر تربت فروغى دوش
ناله مى كرد غم ز تنهائى
سيم فروغى اصفهانى ديگر كه او ميرزا محمد حسين خان ذكاء الملك است و در (1255) بيايد. چهارم فروغى قزوينى، و احوال او و اول هر دو در «آتشكده» است.
پنجم فروغى نيشابورى كه در «مطلع الشمس، ج 3» نوشته، و بجمله با اين فروغى صاحب عنوان شش نفر شاعر فروغى تخلص بشوند.
و بالاخره، فروغى صاحب عنوان در روز سه شنبه بيست و پنجم ماه محرم الحرام سنه هزار و دويست و هفتاد چهار مطابق (...) سنبله ماه برجى در طهران وفات كرد، و ميرزا عبد الوهاب محرم يزدى در ماده تاريخ وى فرموده:
بى فروغى هست و
خورشيد سخن اندر حجاب
عبارت (هست و خورشيد سخن اندر حجاب) 2570 ميشود و عدد فروغى كه 1296
ص: 477
است چون از او كم شود 1274 باقى ماند.
1274= 1296- 2570
در «طرائق الحقائق 2: 60 تا 68» چندين نفر از سلسله چشتيه را كه از ابراهيم أدهم جارى شده ذكر كرده و در آنها ميرزا امين شيرازى كه اينجا وى را شيخ طريقت صاحب عنوان آورده بنظر نرسيد، و ميرزا عبد الوهاب محرم مذكور فرزند ميرزا محمد على محرم ابن آقا محمد هاشم زرگر اصفهانى است، و آقا محمد هاشم در خط نسخ نامش بهمه جا رفته و ديار اسلاميه را فرا گرفته. و يكى از فرزندان فتحعلى شاه كه با صاحب عنوان الفتى داشت در همان سال وفات وى كه بجمع اشعار حكيم قاآنى مشغول بود اشعار او را نيز جمع نموده و زياده بر بيست هزار بيت شد، پس پنج هزار بيت آن را انتخاب و با ديوان حكيم بزرگوار چاپ كرد و ما غزل مذكور را از آن نقل كرديم.
شيخ الاسلامى، رتبه و منصبى است كه از طرف سلاطين ببعضى اشخاص داده ميشود و ما در اين كتاب در (سال 1226) سخنى چند در اطراف اين كلمه بيان مى كنيم، و باز مينمائيم كه در هر شهر و ولايتى اشخاصى بدين لقب و منصب ممتاز و سرافراز بوده و هستند، و از آن جمله شيخ الاسلام هاى تبريز (يا آذربايجان) است و چون چندين سال است كه اين منصب در اين مملكت در يك خانواده مانده و هماره از پدرى بپسرى يا خويش نزديك ترى ميرسد. طايفه ئى آنجا تشكيل شده بعنوان شيخ الاسلام هاى تبريز (يا شيخ الاسلامى)، و چون از زمان سلاطين صفويه (انار اللّه براهينهم)(1) تا عقب تر هميشه قاضى اين ولايت بلكه بعضى وقت ها قاضى بعضى از جاهاى ديگر نيز از اين سلسله بوده آنها را طايفه قاضى ها هم مى گويند، و چون معروف ترين شخص آنها در اوائل شيخ الاسلام شدن امير عبد الوهاب كه اينك بنام او مير سيم بوده، و اين خانواده همه از اولاد او بهم رسيده اند آنها را سادات وهابيه (يا عبد الوهابى) هم مى خوانند و در اين كتاب هريك از آنها بيكى از اين سه عنوان: (شيخ الاسلامى ها- قاضى ها- سادات وهابيه) معنون و مرقوم ميشوند، و قبل از اين سلسله؛ شيخ الاسلام تبريز چنان كه در
ص: 478
«دانشمندان آذربايجان» نوشته، خواجه غياث الدين شيخ محمد كجج ابن خواجه صديق بن حاجى محمد بن حاجى ابيل بن حاجى محمد بن خواجه صديق الاصغر بن خواجه صديق الاكبر بن الحسن بن ابو القاسم بن محمد بن جعفر بن عيسى بن حسين الاصغر (ع) بوده و در سنه 778 وفات نموده، و ما ذكرى از حضرت حسين الاصغر (ع) در (ج 1 سال 1193 عنوان 2، ص 5) نموده ايم. و كجج (يا كججان) قريه ئى است در بلوك مهران رود تبريز كه در دوفرسنگى آن واقع شده.
و پس از او چندين نفر ديگر از آن خانواده در آن ولايت شيخ الاسلام شده اند، و در انساب و احوال اين سادات وهابيه مورد كلام ما (كه گذشته از آذربايجان از پانصد سال قبل تاكنون شعبةها از آن در يزد و كاشان و اصفهان و غيره متفرق شده اند) چندين كتاب (يا شجره نامه) تأليف شده كه در تضاعيف اين كتاب بدانها و مؤلفينشان بر ميخوريم، ولى هيچيك از آنها تاكنون بنظر ما نرسيده غير از رساله ئى كه آنرا در اين اواخر جناب حاجى ميرزا محمد حسين طباطبائى تبريزى (كه در 1321 بيايد) و خود از أجلة علما و فقهاء عصر حاضر در قم ميباشد تأليف فرموده، و ديگر كتاب «هدية لآل العبا» كه آنرا آقاى ميرزا حسينعلى نقيب مشايخى تأليف كرده (1) و احوال و اسماء بعضى از اين خانواده را ما از آن دو كتاب بطور اختصار و انتخاب، از اول بعنوان شجره نامه سادات وهابى ها، و از دويم بهمان عنوان هدية لآل العبا در اينجا و بعضى از مواضع متفرقه اين كتاب آورده و مى آوريم، و اينك در اينجا چنين گوئيم كه:
مرحوم ميرزا عطاء اللّه 32 صاحب اين عنوان چنان كه در اين «شجره نامه: 14 و ما قبلها» نوشته، فرزند ميرزا اسد اللّه 31 بن امير عطاء اللّه 30 بن ميرزا شرف جهان 29 بن امير مخدوم 28 بن سيد جلال الدين ولى 27 الشهير بسلطان ابن ميرزا صدر الدين محمد 26 بن مجد الدين 25 بن سيد اسمعيل 24 بن امير على اكبر 23 الشهير بمير شاه مير ابن امير عبد الوهاب 22 بن امير عبد الغفار 21 بن سيد عماد الدين 20 امير حاج ابن فخر الدين حسن 19 بن كمال الدين 18 بن محمد 17 بن سيد حسن 16 ابن شهاب الدين على 15 بن عماد الدين على 14 بن سيد احمد 13 بن سيد عماد الدين 12 بن ابو الحسن على الشهاب الشاعر 11 طباطبائى (رحمهم اللّه) است.
ص: 479
جناب ابو الحسن على الشهاب الشاعر 11 در (ج 1 سال 1195 عنوان 18 ص 32) گذشت و آنجا ما كنيه او را ابو الحسين با تذكر بأبو الحسن نيز نوشتيم و در (ص 33) ياد آور شديم كه دو فرزند از او در اين كتاب نوشته ميشود، كه يكى از آنها سيد عماد الدين 12 مذكور در عمود اين نسب است و ظاهرا نام او عباد 12 بوده زيرا كه در كتاب «هدية لآل العباء: 27» نوشته كه بعضى ميان ابو الحسن على الشهاب و سيد عماد الدين پسرى باسم سيد عباد واسطه قائل شده اند كه ناشى از اشتباه و داراى اساس صحيحى نيست، انتهى. و ما چنين فهميديم كه وجود لفظ عباد در اين مورد درست، و لفظ «ابن» زيادى است، يعنى بايد عماد الدين عباد باشد، و بهرحال، اينك درباره بعضى از اشخاصى كه در اين سلسله اند چنين گوئيم كه:امير عبد الغفار 21 بطورى كه در اين «شجره نامه: 9 تا 11» و در «هدية لآل العباء: 28 و 29» نوشته در مائه نهم و از أهل علم و عرفان و زهد و تقوى و داراى علم جفر بوده و روزگار خود را در سمرقند و بعضى از أسفار گذرانيده و آخر در تبريز متوطن شد، و در تصوف ارادت بشاه قاسم انوار (نور اللّه تعالى روحه الشريف) داشته، و هماره بترك و تجريد روز ميگذاشته، و وقتى كه بسفر حج رفته در ديار بكر با پادشاه حسن بيك آق قوينلو ملاقات نموده، و آنجا وعده سلطنت آذربايجان و عراق و فارس را بوى داد، و چون بعد از آن حسن بيك كه يك نفر شخص عادى بود بسلطنت اين ممالك رسيد جناب ميرزا در سنه 873 شيخ الاسلام آذربايجان نمود، و در زمان وى آن جناب در سنه 883 وفات كرد، و در محله سرخاب تبريز درياى چهار منار دفن شد، و همانا آنجا قبلا مقبره اولاد ميرزا ميرانشاه بن امير تيمور گورگانى بوده، و آن خانواده از كمال ارادت و اخلاصى كه بجناب مير داشته اند ويرا آنجا دفن كرده اند، ليكن در غائله هجوم عثمانيها بتبريز اين مقبره ويران گرديد و اينك از قبر او اثرى نيست، انتهى. و ظاهرا او نخستين كسى است از اين خانواده كه از زواره اردستان بسمرقند و بعد از آن بتبريز رفته، و بعدا اولاد او آنجا مانده اند، چه تمام سادات طباطبائى در هر كجاى دنيا كه باشند (الا ما شذ و ندر) منتهى ميشوند بمدينه السادات زواره كه بملاحظه اينكه عمده موقوفات آنها در آن قصبه بوده از ابتداء آنجا سكونت داشته و بعد از آن هرچه بمرور دهور افراد آنان زياد شده هركسى بسمتى رفته و شعبه ئى از اعقاب او تشكيل شد.
ص: 480
و بهرحال فرزند اين امير عبد الغفار 21 مرحوم امير سراج الدين عبد الوهاب 22 است كه حسنى الاب و حسينى الام بوده، و اين سلسله بوى منسوب، و او معروف ترين اشخاص اين خانواده در حدود عصر خود، و سيدى بزرگ و عاليشان و منظور نظر سلاطين زمان بوده، و چنان كه در «شجره نامه: 12 تا 17» نوشته در سمرقند متولد شده و در زمان سلطان يعقوب بن حسن بيك و بعد از او و هم در زمان شاه اسمعيل شيخ الاسلام آذربايجان بوده، و بعد از جنگى كه در سنه 920 ميان شاه اسمعيل و سلطان سليم عثمانى روى داد، او در سنه 921، از طرف شاه اسمعيل بعنوان سفارت فوق العاده باسلامبول نزد سلطان سليم رفت، و آنجا ويرا حبس كردند، و مدتها در آن شهر محبوس بود، و در محبس حالات اهل حال بوى دست داد، و بفتوحاتى عالى و فيوضاتى متعالى نائل گرديد، و در اثر آن حالات وصيت نامه ئى براى أعقاب خود در آنجا نوشت كه در «شجره نامه ص 54 تا 58» آنرا نقل كرده، و چون در سنه 926 سلطان سليم وفات كرد، و فرزندش سلطان سليمان پادشاه شد، وى را از حبس درآورده و تعظيم و تكريم نمود تا در سنه 927 هم در اسلامبول وفات كرد، و در جوار قبر حضرت ابو ايوب انصارى صحابى دفن شد.
و در «سفينة البحار 2: 142» اين امير عبد الوهاب را حسينى نوشته كه آن غلط است يا اينكه مقصود از طرف مادر بوده اگرچه آن برخلاف معهود است. و در «شجره نامه ص 8 و 9» شش نفر پسر براى او نوشته كه يكى از آن ها امير عبد الباقى 23 بوده و او دختر يوسف شاه بن حسن پادشاه را بزوجيت داشته، چنان كه در (ص 17) بنقل از «تاريخ حشرى» نوشته و گويد از آن مخدره فرزندش سيد حسن بيك 24 بهم رسيده، و هم در (ص 17) بنقل از «تاريخ عالم آرا» نوشته كه امير عبد الوهاب بمصاهرت يوسف ميرزا ابن حسن پادشاه معزز گشته و از اولاد او سيد حسن بيك از نژاد صبيه يوسف ميرزا است، و بهمين مناسبت توليت بقعه حسن پادشاه كه در ميدان صاحب آباد تبريز و مشهور بنصريه بوده، در زمان حيات سيد حسن بيك بوى، و پس از او بأولادش تعلق داشته، انتهى.و اينجا چنين ميرساند كه حسن بيك فرزند بلاواسطه امير عبد الوهاب باشد نه فرزند مير عبد الباقى پسر او، و ممكن است كه اين دو نفر (پدر و پسر) هر دو دختران حسن پادشاه را داشته بوده اند، و امير حسن بيك هم فرزند امير عبد الباقى بوده و در
ص: 481
«عالم آرا» اشتباه نموده.
و بهرحال، فرزند ديگر امير عبد الوهاب، مرحوم امير على اكبر 23 الشهير به مير شاه مير است كه در عمود اين نسب افتاده و او بطورى كه در «شجره نامه ص 18» فرموده از اعاظم علماء و اكابر عهد خويش بوده، و كتب چندى تأليف نموده:
اول «حاشيه بر حاشيه ملا عبد اللّه بر تهذيب منطق». دويم «حاشيه بر شرح شمسيه».
سيم «رساله ئى در تعيين قبله»، انتهى.
وليكن او برحسب طبقه درست معاصر ملا عبد اللّه يزدى مؤلف «حاشيه تهذيب منطق» بوده، و نتواند بود كه حاشيه او كه در اواخر ذى القعده سنه 967 تأليفش تمام شده او بر آن حاشيه بنويسد، و در «الذريعه 6: 60 تا 63» كه حواشى حاشيه ملا عبد اللّه را نوشته، و در (ج 7 ص 97) كه مستدرك آن را ذكر كرده نامى از اين حاشيه در آن ها نبرده.
و در «شجره نامه ص 9 و 10» شش نفر پسر براى او آورده كه ما در اين كتاب سه نفر آن ها را مى نويسيم: يكى امير نعمت اللّه 24 قاضى كه در «دانشمندان آذربايجان:
386» وى را فرزند محمد بواب 23 و پسرزاده امير عبد الوهاب نوشته و هم در آنجا و شجره نامه فرمايند كه: وى در خط شاگرد خواجه عبد الرحيم خلوتى بوده و خطوط ثلث و نسخ بلكه شكسته تعليق را بدرجه اعلى رسانده، و بعد از آن كه روميان تبريز را گرفتند شيخ الاسلام كاشان و بعد از چهار سال قاضى القضاة اصفهان گرديد و سنش از نود گذشته و قبرش در انار جان بلوك سرد صحراى تبريز است، انتهى. و ظاهرا وى اولين قاضى از اين سلسله وهابيه بوده.
و ديگر امير ابو القاسم 24 قاضى كه در «شجره نامه ص 18» وى را قاضى تبريز نوشته.
سوم سيد اسمعيل 24 كه در عمود اين نسب است، و نواده اش ميرزا صدر الدين محمد 26 از اهل علم و فضل بوده و در (ص 19) فرموده كه او «حاشيه ئى بر خلاصة الحساب» شيخ نوشته، انتهى. و در اين شجره نامه دو فرزند از او آورده: يكى ميرزا يوسف 27 نقيب الاشراف كه در (1220) ذكرى از او بيايد. و او را در (ص 19) آورده و ديگرى سيد جلال الدين ولى 27 شهير بسلطان كه در عمود اين نسب است.
و براى نواده اش امير عطاء اللّه 30 در شجره نامه دو فرزند آورده:
ص: 482
يكى حاجى مير عبد الفتاح 31 كه در (1242) ذكرى از او بيايد و او را در (ص 16) ذكر كرده، و ديگرى ميرزا اسد اللّه 31 شيخ الاسلام پدر صاحب عنوان كه او را در (ص 14) آورده، و در (ص 20) درباره ميرزا اسد اللّه مذكور نوشته كه وى از متقدمين و متصدرين زمان خويش بوده، و مقارن سنه هزار و صد و هشتاد و سه هجرى وفات نموده و در قبرستان لله بيك در بيرون محله مهارمين تبريز دفن شده كه اينك اثرى از قبر او نيست، انتهى.
و اين ميرزا اسد اللّه از جمله هفتاد نفر علمائى است كه در مجلس صلح شيعه و سنى كه بأمر نادرشاه منعقد شده حاضر شدند و در زمان نادر و كريم خان شيخ الاسلام بوده.
فرزندش مرحوم ميرزا عطاء اللّه 32 صاحب عنوان هم از علماء آذربايجان بوده كه در «شجره نامه ص 20» او را ذكر كرده، و فرمايد: مرحوم ميرزا عطاء اللّه شيخ الاسلام تبريز بغايت متقدم و متشخص بوده و در عصر ايشان اعتبار نوشتجات و احكام شرعيه بخاتم آن مرحوم و مرحوم ميرزا محمد تقى قاضى انحصار داشته، در نهايت بساطت يد و نفوذ حكم و مقبوليت قول زندگانى نموده. آن گاه وفاتش را در اين سال نوشته، و فرمايد بعد از خويش از اولاد ذكور خلفى نگذاشته، انتهى. وليكن دختران چندى داشته كه يكى از آنها زوجه مير فتاح 33 است كه (در سال 1209 عنوان 146 ص 357) گذشت، و ديگرى زوجه حاجى ميرزا على اصغر شيخ الاسلام است كه در (1278) بيايد.
و فرزند ديگر ميرزا اسد اللّه 31 (كه برادر ميرزا عطاء اللّه صاحب عنوان باشد) مرحوم حاج ميرزا صالح 32 است كه در سنه 1249- چنانكه نيز در شجره نامه (ص 20) فرموده- وفات نموده.
سنه 1214 قمرى مطابق سنه 1178 شمسى
غرّه محرّم الحرام ... جوزا ماه برجى
ص: 483
وى فرزند فتحعليشاه است كه در (1250) بيايد، و خود از شاهزادگان و شعراء عصر خويش بوده كه در دوشنبه دوازدهم ماه صفر الخير اين سال- چنان كه در «تاريخ قاجاريه 1: 319» تأليف صاحب «ناسخ التواريخ» فرموده- مطابق (...) سرطان ماه برجى متولد شده و مادرش چنانكه در (ص 332) گفته مريم خانم از جماعت بنى اسرائيل است، و چنان كه در مقدمه اين جلد در (ص 5 در پاورقى) نوشته وى از شاهزادگان فاضل و اديب قاجاريه است و تأليفاتى دارد كه كليه را در يك مجلد بنام «مجمع محمودى» جمع كرده و شامل سيزده كتاب است، و در (ص 319) نوشته كه: در اشعار تخلص به اسم فرمايد، انتهى.
و در «الذريعه 7: 150 شماره 814» كتب مجمع محمودى را بدين تفصيل آورده:
1- خرقه محمودى 2- سفينه محمود 3- منتخب محمود 4- گلشن محمود 5- مخزن محمود. آنگاه وفاتش را بعد از 1271 نوشته.و در «تاريخ اجتماعى و سياسى ايران 1: 5» فرموده كه محمود ميرزا كتابى تأليف كرده بنام «تذكرة السلاطين» در احوال قاجاريه، انتهى. و آنجا تخلص او را ثنا نوشته، و «سفينه محمود» در احوال شعراء معاصرين او است، و هم او را تذكره كوچكى است بنام «نقل مجلس» در احوال زنان شاعره در عصر فتحعلى شاه كه آنرا در نهاوند بانجام رسانيده، و در «مجمع الفصحاء 1: 56» فرمايد: وى در دولت پدرش بحكومت نهاوند اختصاص داشته و بكمال و ارباب كمال رغبتى كامل حاصل و در نظم پايه عالى داشته، آنگاه اشعارى از او آورده كه اين چند بيت از آن است:
مبند اى ساربان از كوى جانان محمل ما را
مگر روزى كه با ما هم سفر بينى دل ما را
بمحشر خون ناحق كشتگان پامال خواهد شد
اگر ايزد بچشم ما ببيند قاتل ما را
قاصد مبر نخست به پيشش تو نام ما
خواهى اگر كه گوش دهد بر پيام ما
يك عمر ما بكام فلك گشته ايم و او
يك لحظه يى نشد كه بگردد بكام ما
گذشت از كشتن ما قاتل ما
خدا گيرد از او داد دل ما
و در «تاريخ قاجاريه: 319» نوشته كه وى سى و چهار فرزند داشته، نيمى پسر
ص: 484
و نيمى دختر، آنگاه نام يكى از پسران را سبكتكين ميرزا نوشته كه ما در سال 1281 نام او را مى بريم، و چنان كه اين محمود صاحب عنوان در اشعار تخلص بنام خود مى نموده چندين نفر محمود نام ديگر را نيز نشان داريم كه آنها هم يا عنوان شاعرى داشته يا نداشته گاهى شعرى گفته و تخلص بنام خود نموده اند، و اينك فهرست آنها با مآخذ احوال بعضى بترتيب حروف مضاف اليه آنها ذكر ميشود:
اول محمود اصفهانى نامش سيف الدين محمود. دوم محمود ترك. سيم محمود حلوائى، و اين سه نفر در «جنگ بهترين اشعار» نوشته. چهارم محمود دهكردى كه در 1286 متولد شده. پنجم محمود شيرازى كه در سنه 1304 وفات كرده و در «آثار عجم» نوشته. ششم محمود شيرازى ديگر كه در سنه 1311 وفات كرده. هفتم محمود غزنوى كه او سلطان محمود پادشاه معروف است. هشتم محمود قزوينى كه نامش قاضى محمود بوده. نهم محمود كاشانى و اين سه نفر را در «جنگ بهترين اشعار» نوشته.
دهم محمود كبكانى كه از شعراء دشتى فارس و معاصر ناصر الدين شاه بوده و ديوانى دارد، چنان كه در كتاب «فارس و جنگ بين الملل: 75» نوشته. يازدهم محمود كرمانى كه در «جنگ كتابخانه شهردارى اصفهان» كه در سنه 782 نوشته شده اشعارى از او نقل كرده. دوازدهم محمود كرمانشاهى كه وى مرحوم آقا محمود بهبهانى است كه در (1271) بيايد. سيزدهم محمود گلستانه كه او سيد محمود بن محمود بن على حسنى صاحب كتاب «انيس الوحده و جليس الخلوه» در آداب واخلاق است و در قرن هشتم بوده و در «سالنامه پارس» 1321، از «تاريخ ادبيات» آقاى سعيد نفيسى نقل كرده. چهاردهم محمود گنجه ئى نامش پهلوان محمود. پانزدهم محمود مشهدى.
شانزدهم محمود هندوستانى كه فقط وى نامش لطف اللّه و چنان كه نوشتيم باقى ديگر همه نام و تخلصشان هر دو محمود بوده، و اين سه نفر اخير نيز در «جنگ بهترين اشعار» است.
وى حيدر قلى ميرزا فرزند فتحعليشاه است كه در (1250) بيايد. و خود از شعراء و شاهزادگان زمان خويش بوده كه در جمعه پانزدهم ماه صفر المظفر اينسال چنان كه در «تاريخ قاجاريه: 319» نوشته، مطابق (...) سرطان ماه شمسى از
ص: 485
بطن خير النساء خانم دختر مرتضى قليخان عم فتحعليشاه متولد شده، و اين تعيين روز و ماه و هفته منافى است با آن كه ما در عنوان سابق در تولد محمود ميرزا نوشتيم كه دوازدهم صفر اينسال دوشنبه بوده، و هر دو بدين طور در «تاريخ قاجاريه» و «منتظم ناصرى، ج 3» نوشته و البته يكى از آنها اشتباه است.
و بهرحال، حيدر قلى ميرزا، چنان كه در «مجمع الفصحا 1: 25» فرموده روزگارى بتحصيل علوم ضروريه پرداخته و از كمالات متداوله بحظى موفور رسيد و سال ها بحكم پدر در عراق و گلپايگان ايالت داشت و بجاه و جلال و جود و جمال معروف بود، و پس از وفات وى بطهران آمده و در دستگاه محمد شاه بتنعم پرداخت، و ديوانى از اشعار خود مرتب ساخت.
آن گاه اشعارى از او آورده كه بعضى از آن ها اين است:
بازم بسوى ابرويت اى دوست نماز است
با گيسوى مشگين توام نوبت راز است
گفتم كه شب وصل كنم شكوه برت، ليك
شب كوته و افسانه هجر تو دراز است
سازم از خون دل و ديده جهان را گلزار
از گل روى تو تا در دل من خارى هست
مرغ دلم دريغ كه از جور روزگار
يكدم امان نيافت كه سرزير پر كند
امشب اندر دست غير آن طرف دامان است و بس
بعد از اين دست من و چاك گريبان است و بس
و همانا خاور كه تخلص صاحب عنوان است تخلص چند نفر ديگر از شعراء نيز مى باشد:اول خاور آذربايجانى كه وى محمود خان دنبلى است. دوم خاور تبريزى كوزه كنانى كه نامش ميرزا معصوم بوده، و اين هر دو در «مجمع الفصحا» نوشته.
و اين خاور صاحب عنوان تذكره ئى در احوال شعراء تأليف كرده كه در «مجمع الفصحاء، ج 1» در ديباچه آنرا بعنوان مجموعه ذكر كرده و از مآخذ كتاب قرار داده، و هم او را فرزندانى چند ذكورا و اناثا بهم رسيده است.
ص: 486
وى فرزند حسام بيرم از نسل يكى از لشگريان عثمانى است كه در سنه 981 بسركردگى سنان پاشا بتونس آمده و آنجا مانده و از اولاد او جماعتى كثيره بهم رسيده اند، و بسيارى از ايشان از اهل علم بوده اند خصوصا بيرم خامس كه در (1265) بيايد، و اين شيخ محمد صاحب عنوان كه معروف ببيرم اول است از علماء و ادباء اهل سنت و جماعت بوده كه در ماه شوال المكرم سنه هزار و صد و سى چنان كه در «معجم المطبوعات: 612» نوشته، مطابق سنبله ماه برجى سنه 1097 شمسى متولد شده، و در محرم سنه 1170 بفتوى دادن در تونس معين گرديد، و در ذى القعدة 1186 شيخ الاسلام آن جا شد و چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «الشجرة النبويه» معروف به «الحمامات المعدنيه» در «فوائد بحريه طبيه. دويم نبذه ئى در بعض قواعد شرعيه براى حفظ اداره كليه. و در جمعه سيم ماه شوال المكرم اين سال مطابق دهم حوت ماه برجى وفات كرد، و فرزندش شيخ محمد بيرم ثانى در (1347) بيايد.
سنه 1179 شمسى
جمعه 24 شوّال المكرّم اوّل حمل ماه برجى
مرحوم شيخ انصارى (قدس اللّه تعالى روحه الشريف) از أجله علماء أعلام و أعزه فقها و نوابغ روزگار و نوادر ليل و نهار بوده و سالهاى متمادى و قرون متتالى مى گذرد كه در مذهب شيعه و ملت اسلام چنين فقيهى فاضل و فرزانه و محققى دانشمند و يگانه بهم نرسيده و ديده روزگار در گردش ليل و نهار و گوش اهل هوش در تمادى قرون و اعصار مانند او نديده و نشنيده. بزرگان اهل علم و ادب و مؤلفين هر دو زبان عجم و عرب او را بألقاب عاليه ستوده، و در بردن نام مباركش نهايت رعايت ادب و احترام را نموده، چنان كه در «المآثر و الاثار: 136» در صدر عنوانى كه براى او منعقد نموده فرموده:
ص: 487
شيخ الطايفه، استاد الكل حجة الحق رئيس الاسلام. آن گاه در طى عنوان پس از اسم مبارك او نوشته: در عداد فحول مشاهير اسلام بلكه از صناديد رجال عالم است. بعلو درجه اجتهاد و كثرت عدد تلاميذ و بعد صيت تصانيف و غور فكرت عميق با تسلم مقام زهد و قدس و تقوى و اعراض تام از دنيا و ما فيها تقريبا يگانه قرون و أدوار است.
آنگاه در (ص 137) نوشته: اين شخص بزرگوار حقيقة از اعاجيب أدهار و نوادر روزگار بود و در علم و عمل و زهد و تقوى و ورع و عبادت و رياضت از طراز اول اولين و آخرين محسوب مى گردد.
و هم چنين وى در چند ترجمه ديگر كه قريب ده عنوان ميشود هرجا مى خواهد نام او را ببرد بهمين الفاظى كه آنفا از او نقل نموديم و امثال آن ها نام وى را ياد كرده.
و در احوال حاج ملا هادى سبزوارى (قدس سره) عبارتى را كه ما در عنوان 191 (ص 457) در احوال حاج ملا هادى نوشتيم، درباره او آورده، چنان كه در احوال حكيم قاآنى نيز عبارتى درباره او نوشته كه ما آن را نيز در احوال حاج ملا هادى ذكر كرديم.
همانا شرح احوال اين بزرگوار در چندين كتاب بتفصيل يا اجمال و تطويل يا اختصار نوشته كه اسامى بعضى از آن ها از اين قرار است: «روضات الجنات: 29 و 665» «الروضة البهيه: 264» «قصص العلماء: 86» «المآثر و الاثار: 136» «طرائق الحقائق 3: 216» «مستدرك الوسائل 3: 382» «لباب الالقاب، باب 6 ص 36» «تكملة الأمل» «حدائق الادب» «شمس التواريخ: 17» «تاريخ اصفهان:
151» «الموائد» تأليف حاج ميرزا محمد حسين شهرستانى، «ريحانة الادب» «احسن الوديعه 2: 147» «فهرست كتابخانه مباركه رضويه 5: 594» «الكنى و الالقاب 1: 168» «مصفى المقال: 455» «منتخب التواريخ، باب 3: 128» و مجله مكتب اسلام (سال 4 شماره (4) شماره مسلسل 40) صادره در ذى الحجه سال 1381 (ص 51) بقلم آقا شيخ على دوانى.
و چندين كتاب نيز مخصوص احوال او تأليف كرده اند، همچون رساله شيخ احمد آل طعان كه شاگرد او بوده، چنان كه در «مصفى المقال: 456» فرموده، و كتاب «فيض البارى» در احوال شيخ انصارى، بعربى، تأليف آقاى سيد محمد على روضاتى (سلمه اللّه تعالى) مؤلف كتاب «جامع الأنساب» و «فهرست كتب خطى كتابخانهاى اصفهان».
و نيز مرحوم حاجى شيخ حسين خوانسارى در 1319 قمرى احوال او را در ورقه ئى نوشته
ص: 488
و ملحق به كتاب فرائد كه در سنه 1315 چاپ شده نموده، و اين فقير نيز در كتاب «امالى، ص 34 تا 45» از بعضى از مواضع مرقومه و غيره شرحى در احوال او نوشته ام، مانند اين كه كتب مرقوم نيز بعضى نقل از بعضى ديگر است، و ظاهرا تا آنجا كه فعلا اطلاع حاصل است «روضات الجنات» نخستين كتابى باشد كه شرح احوال او در آن نوشته و منتشر و مطبوع شده و در دست رس همگان قرار گرفته، و چنين مينمايد كه نخست مؤلف اين كتاب شرح احوال مرحوم شيخ صاحب عنوانرا در آخر ترجمه سيد مرتضى رازى و در حيات او نوشته كه ما صفحه آنرا (665) ذكر كرديم و بعد از آن كه چند سال از وفات او گذشته بوده، در احوال حاج ملا احمد نراقى استاد او در (ص 29) چند سطرى در احوال او آورده و وفاتش را در ج 2 سنه 1281 ذكر كرده و آن را ملحق بمتن نموده، و در (ص 665) كه اشاره بگذشتن احوال او در احوال حاج ملا احمد نموده نيز بعد از تأليف ملحق بمتن شده.
و از همه اين مواضع بهتر و جامع تر كتاب «زندگانى و شخصيت شيخ انصارى» است كه آن را در اين اواخر جناب شيخ مرتضى انصارى كه سمى آن جناب و از احفاد برادرش شيخ منصور است و در سال (1344) بيايد تأليف و طبع و منتشر نموده و ميتوان گفت تقريبا مغنى از همه آن ها است، و ما اينك شرح احوال آن بزرگوار را از اين كتاب اخير بطور اختصار نقل نموده و در هرجا از جاى ديگر نقل كنيم يا از آنجا هم محتاج بمأخذ باشد اشاره بدان مى نمائيم و چنين گوئيم كه:
مرحوم شيخ صاحب عنوان (اعلى اللّه مقامه) فرزند مرحوم شيخ محمد امين 63 بن شيخ مرتضى 62 بن شيخ شمس الدين 61 بن شيخ محمد شريف 60 بن شيخ احمد 59 بن شيخ جمال الدين 58 بن شيخ حسن 57 بن شيخ يوسف 56 بن شيخ عبيد اللّه 55 بن شيخ قطب الدين محمد 54 بن زيد 53 بن ابى طالب معروف بجابر صغير 52 بن عبد الرزاق 51 ابن سيد جميل 50 بن جليل 49 بن نذير 48 بن حضرت جابر 47 بن عبد اللّه 46 انصارى (رضوان اللّه عليه) است.
سلسله نسب آن جناب را بدين طور تا حضرت جابر 47 انصارى، مرحوم حاجى امين الواعظين طهرانى (عليه الرحمه) كه خود از اين خانواده و در (1270) بيايد در جلد اول كتاب «حدائق الادب در نوادر عرب» ذكر كرده، و فرمايد من اين را از مشيخه ئى كه در نزد بعضى از بنى اعمام در دزفول موجود است نوشتم، و ما خود در ماه ع 1 سنه 1352
ص: 489
در طهران در منزل مسكونى خودش بمطالعه آن كتاب فائز شديم و يادداشت هائى از آن برداشتيم، و اينك پس از قريب سى سال كه كتاب زندگانى و شخصيت شيخ را ديديم آن تفاصيل را بعينه در آن مى يابيم و در اين كتاب نقل مى كنيم و مقدمة بايد چيزى راجع به حضرت جابر (رضى اللّه عنه) بنويسيم، پس چنين گوئيم كه:
حضرت ابو عبد اللّه جابر 47 انصارى (رحمه اللّه)- بطورى كه در «حدائق الادب» و نيز كتاب زندگانى و شخصيت مذكور بنقل از آن در (ص 41) نوشته- فرزند عبد اللّه ابو جابر 46 بن عمرو 45 بن حزام 44 بن ثعلبه 43 بن حزام 42 بن كعب 41 بن غنم 40 ابن كعب 39 بن سلمة العقبى 38 بن زيد 37 بن جشم 36 بن خزرج 35 بن عامر 34 بن زيد 33 بن نصر 32 بن سلامة 31 بن نصار 30 بن مسلم 29 بن رامل 28 بن سالم 27 بن مرة 26 بن مذكور العرب 25 بن زيدان 24 بن مصلح 23 بن قيذار 22 بن اسمعيل ذبيح اللّه عليه السلام است.
در (ج 1 ص 25) ما چند كلمه ئى راجع بحضرت قيذار بن اسمعيل عليه السلام نوشتيم و شماره آن را با توضيحى كه در (ص 24) داديم 22 نوشتيم كه خود مرحوم شيخ رحمه اللّه بناءبران (64) بشود، و در حدائق و هم چنين زندگانى و شخصيت در (ص 41) بنقل از آن نوشته كه من در قاهره كتابى ديدم تأليف ابو يعلى محمد بن احمد بن عبد القاهر مقرى معروف بشاطبىكه نسب حضرت جابر را بدين طور بقيذار رسانيده بود، انتهى. ليكن در كتاب خلفاء «ناسخ التواريخ» و غيره نسب حضرت جابر (رحمه اللّه) را بطورى ديگر نوشته اند.
و بهرحال، در حدائق و كتاب زندگانى و شخصيت (ص 60 تا 63) شرحى درباره هريك از اجداد صاحب عنوان نوشته كه ما از جابر گرفته و رو بپائين تا بمرحوم شيخ برسد مختصرا نقل مى كنيم و چنين گوئيم كه:
نذير 48 بن جابر 47 در موقعى كه لشگر اسلام از حجاز بفتح خوزستان آمدند بايران آمد و پس از فتح شوشتر در آن شهر اقامت گزيد و خانواده خود را بدانجا آورده و از اهل آن سرزمين معدود گرديد. فرزندش جليل 49 در مدينه متولد شده و چنان كه ديدى بدستور پدر و باتفاق مادر بشهر شوشتر آمد.
فرزندش سيد جميل 50 بزرگ فاميل و مردى عابد و زاهد بوده و اراضى و باغات زياد داشته، و در حدائق و زندگانى و شخصيت (ص 62) تصريح كرده و توضيح داده اند كه سيد در اينجا بمعنى لغوى خود يعنى مهتر و رئيس است (نه اينكه معنى اصطلاحى
ص: 490
را بدهد كه از اولاد حضرت هاشم (ع) باشد).
فرزندش عبد الرزاق 51 مردى اديب و شاعر بوده و اينشعر بوى منسوب است:
و كم ساكت نال المنى بسكوته
و كم ناطق يجنى عليه لسانه
فرزندش ابى طالب 52 معروف بجابر صغير از موجهين زمان خود بوده، و مدفن وى تاكنون در دوفرسنگى دزفول معلوم و بر آن گنبد و بارگاهى است و سكنه اطراف بزيارت آن ميآيند و از زير بقعه آبى صافى و گوارا جارى است.
فرزندش زيد 53 معروف بزهد و قناعت بوده و در شوشتر وفات كرده و هم آنجا مدفون شده. فرزندش شيخ قطب الدين محمد 54، از أهل دل و عرفان و كراماتى بوى نسبت داده اند و در نجف ساكن و هم آنجا وفات كرده.
فرزندش شيخ عبيد اللّه 55 مردى مهمان نواز بوده و صد و بيست سال عمر نموده.
فرزندش شيخ يوسف 56 مردى دلاور و دلير بوده و صد و سى سال عمر كرده.
فرزندش شيخ حسن 57 از مبرزين در علم معقول و ساكن شوشتر بوده و هم در آنجا وفات كرده و دفن شده.فرزندش شيخ جمال الدين 58 از زهاد و بندگان خوب خداى بوده و كتابى در «تاريخ شوشتر» و ديگرى بنام «عين اليقين در معالم دين» و سيمى در «نوادر عرب» تأليف و هفتاد سال عمر نموده، چنانكه در حدائق فرموده.
فرزندش شيخ احمد 59 رئيس خاندان بوده، و يكى از فرزندانش شيخ حسين 60 از علماء و فضلاء عصر خود بوده، و فرزند ديگرش شيخ محمد شريف 60 است كه در عمود اين نسب واقع شده. در حدائق و نيز در زندگانى و شخصيت (ص 60) نوشته اند كه وى از اهل فضل و ادب و شاعرى توانا بوده و خطى زيبا داشته، و قرآنى بخط خوش او در كتابخانه ناصر الدين شاه موجود بوده و قصيده ئى دارد درباره خروج اهل بيت از مدينه تا شهادت كه مطلع آن اين است:
ذكر الطفوف و يوم عاشوراء
منعا جفونى لذة الاغفاء
فرزندش شيخ شمس الدين 61 از طلاب و محصلين بوده كه از دزفول بنجف مسافرت و هم آنجا وفات نموده و در وادى السلام دفن شده. و از اقارب و أقوام صاحب عنوان آنچه در كتاب زندگانى و شخصيت نقل كرده و ما در اين ترجمه و تراجم ديگر
ص: 491
اين كتاب مينويسيم، همه باين شيخ شمس الدين ميرسند، و البته در اينكه نسب حضرت شيخ بزرگوار (اعلى اللّه مقامه) بجناب جابر (رضوان اللّه عليه) ميرسد سخنى بلكه امثال ما را مجال دم زدنى نيست، ليكن اشكالى در كمى واسطه بنحو فوق وارد مى- آيد و ما خود با مرحوم حاجى امين الواعظين (رحمه اللّه) در اين موضوع در طهران مذاكره نموده، فرمودند من اين نسب را از خط مرحوم شيخ اعلى اللّه مقامه (يعنى صاحب عنوان) بدين نحو نقل كرده ام و علت كمى واسطه معمر بودن آنان است، و ميفرمود غالب اشخاص مذكور در اين عمود صاحب خط خوش بوده اند مگر خود مرحوم شيخ (ره)، انتهى.
و ما خط خود مرحوم حاجى امين را كه نسخه جلد اول حدائق را بخط خويش نوشته زيارت نموديم، در نهايت نيكوئى و زيبائى بوده؛ ليكن در زندگانى و شخصيت (ص 111) فرمايد شيخ خط نسخ و نستعليق را خوب مى نوشته و نستعليقش زيبا و خوانا و مايل بشكسته بوده، انتهى. آن گاه صفحه از آنرا گراور نموده كه تاريخ آن به عبارتى عربى و پيچيده و مفادش نيمه دويم روز 4 ذى القعدة الحرام سنه 1236 ميشود.
و هناك نقول ما قلنا فى خاتمة عنوان السيد الجليل بحر العلوم اعلى اللّه مقامه (ص 429 س 7): فليس لنا، الخ.
مرحوم شيخ شمس الدين 61 بطورى كه از صفحات عديده متفرقه كتاب زندگانى و شخصيت برمى آيد سه فرزند داشته، يكى شيخ احمد 62 كه در (ص 107) در پاورقى او را ذكر كرده. و ديگر شيخ عبد الرضا 62 كه در (1280) بيايد.
و ديگر شيخ مرتضى 62 كه در عمود اين نسب افتاده.در زندگانى و شخصيت (ص 60) درباره اين شيخ مرتضى فرمايد: عالمى پرهيزكار و فاضلى بردبار بوده، و در فقه و غيره تأليفاتى نموده و هيبت و سطوتى داشته، و از او سه فرزند بنام شيخ محمد امين 63 و شيخ محمود 63 و شيخ احمد 63 بجاى مانده، انتهى.
و فرزند اين شيخ احمد، مرحوم شيخ حسين 64 است كه استاد صاحب عنوان بوده.
و شيخ محمد امين 63 مذكور دختر شيخ يعقوب 63 فرزند عم خود شيخ احمد 62 را بزوجيت داشته كه در كتاب مذكور (ص 58) شرحى از بزرگوارى او نوشته و در (ص 59) فرمايد: در سنه 1279 در نجف وفات كرده.
و خود شيخ محمد امين را در (ص 57) نوشته كه از علماى عاملين و مروجين دين
ص: 492
مبين اسلام بوده و در سنه 1248 وفات كرده و در بيرون دزفول در بابا يوسف دفن شده و آنجا بعدها مقبره اين خانواده گرديده، و او سه فرزند داشته كه مانند فرزندان حضرت ابو- طالب عليه السلام ما بين هريك دهسال فاصله بوده، شيخ بزرگوار 64، و شيخ منصور 64، و شيخ محمد صادق 64، كه شيخ بزرگتر از آن دو، و شيخ منصور هم بزرگتر از شيخ محمد صادق بوده چنان كه در (ص 324) فرموده، و ما شيخ منصور را در (1224) و شيخ محمد صادق را در (1234) مى آوريم، و در اين عنوان فقط احوال شيخ بزرگوار (اعلى اللّه مقامه) را آورده و چنين گوئيم كه:
آن جناب در روز غدير اين سال چنان كه در زندگانى و شخصيت (ص 57) فرموده در دزفول متولد شده و غير از اين كتاب در ساير مآخذ احوال آن جناب تاكنون بنظر نرسيده كه ماه و روز تولد را معين كرده باشند و شعر معروف كه در (ص 142) بيايد:
ز غيب آمده تاريخ اين
حيات و ممات
غدير سال ولادت فراغ
سال وفات
كه تولد را غدير گفته مقصود شماره حروف كلمه غدير است، الا اينكه گوئيم مؤلف اين كتاب از جائى ديگر ماه و روز تولد را ديده و گرفته كه اتفاقا آن هم غدير بوده و الا اين شعر دلالت بر آن ندارد.
در كتاب مذكور (ص 63 تا 74) كيفيت تحصيل و گردشهاى او را در بلاد متفرقه ذكر كرده تا در اين صفحه اخير استقرارش را در نجف بعد از وفات صاحب جواهر و استقرار رياست شيعه را بر وى تا حين وفات كه پانزده سال ميشود ذكر كرده كه خلاصه آن با ملاحظه بعضى از صفحات ديگر اين ميشود كه وى قسمتى از دروس مقدماتى را در نزد شيخ حسين بن شيخ احمد كه آنفا ذكر شد و مرجع و فيصله امور شرعيه آن سامان بوده فراگرفت.آن گاه در سنه 1232 كه هيجده ساله بوده با پدرش از دزفول حركت بعتبات نمود، و در حين حركت استادش شيخ حسين بشيخ محمد امين گفت در كربلا از سيد مجاهد- كه مقصود آقا سيد محمد كربلائى باشد- ديدن كنيد و سلام مرا باو برسانيد، آنها حركت كردند و در كربلا بخدمت سيد رسيدند، سيد فرمود شنيده ام برادرم شيخ حسين در دزفول نماز جمعه ميخواند، شيخ كه در پائين مجلس نشسته بود فرصت را براى بحث علمى مناسب ديده گفت مگر در وجوب نماز جمعه ترديدى هست؟ و دوازده دليل بر وجوب آن آورد بطورى كه مورد تعجب حاضرين گرديد، سيد محمد از نامش پرسيد و شيخ محمد-
ص: 493
امين او را معرفى نمود. سيد متوجه شده كه يك نبوغ فكرى در اين جوان موجود است كه بايد در يكى از حوزه هاى علميه پروريده شود، و بشيخ محمد امين فرمود: شما بچه منظور بكربلا آمده ايد؟ گفت براى زيارت، سيد گفت لازم است اين فرزند را براى تحصيل بكربلا واگذاريد و مخارج او هم در عهده من مى باشد، و بناءبرآن شيخ محمد امين او را بكربلا واگذاشت و شيخ مدت چهار سال در آنجا خدمت سيد محمد و شريف العلماء درس خواند تا در سنه 1236 قضيه والى بغداد و محاصره كربلا پيش آمد و مردم آن بكاظمين هجرت كردند و شيخ هم بكاظمين رفت و با بعضى از أهل دزفول كه براى زيارت آمده بودند و موفق نشدند بدزفول برگشت، و پس از يكسال يا اندكى بيشتر دوباره بكربلا آمد و يكسال يا قدرى زيادتر نيز آنجا نزد شريف العلما درس خواند و بعد بنجف رفت و باز يكسال يا بيشتر در نزد شيخ موسى نجفى تحصيل كرد و سپس بدزفول برگشت و بعد از چندى در سنه 1240 بعزم زيارت مشهد مقدس حركت كرد و در ضمن مى خواست تا علماء ايران را هم به بيند و از اندوخته هاى علمى آنان نيز استفاضه كند، مادرش او را ممانعت كرد و بناء بر استخاره نهادند، يا للعجب كه اين آيت مبارك بيامد: «لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»! و نيز براى بردن برادر خود شيخ منصور بهمراه، قرآن عظيم را گشودند اين آيه آمد:
سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ!.
لا جرم، آن دو برادر حركت نموده تا ببروجرد رسيدند، و آن اوقات مرحوم حاج ملا اسد اللّه در آن شهر برياست علمى مشهور و از أنوار تدريس خود اطراف را روشن مينمود؛ شيخ با وى ملاقات و حاجى ملا اسد اللّه پس از پى بردن بمقامات عاليه او يكماه او را در بروجرد نگاهداشت و آن جناب در آن مدت بنص «المآثر: ص 140» بمجلس درس او ميرفت، ليكن در زندگانى و شخصيت (ص 67) شاگردى او را نسبت بحاج ملا اسد اللّه انكار نموده.
و بهرحال از آنجا باصفهان آمد و آيا در اين حركت از بروجرد باصفهان بقم نيز رفته يا نه، در اين صفحه فرمايد درست معلوم نيست، و در اصفهان بمجلس درس سيد حجة الاسلام حاضر شد، اتفاقا در همان روز اول ورود مسئله ئى را كه چند روز بود عنوان و در آن اشكالى نموده بودند و هيچ كس جواب نميداد، آن جناب جواب آنرا بيكى از شاگردان بيان كرد و او روز ديگر بسيد عرضه داشت، و سيد خيلى تعجب نمود
ص: 494
و فرمود اين جواب از تو نيست! و او واقعه را عرضكرد و آنها بدنبال شيخ بلند شدند تا در يكى از كاروان سراها او را يافتند و بخدمت سيد آوردند و او تكليف ماندن شيخ را باصفهان فرمود، شيخ جواب داد كه در دزفول كلبه دارم و مراجعت مى كنم. سيد گفت شيخنا! سيد قادر است عين گل و خشت منزلت را در اينجا حاضر نمايد، و شيخ بداشتن پدر و مادر اعتذار جست و گفت اگر بناء بماندن در ايران داشتم البته اصفهان را ترجيح ميدادم، و پس از چند روز از اصفهان حركت نموده و بكاشان رفت، و مدت چهار سال آنجا در خدمت فقيه فاضل و محقق كامل مرحوم حاج ملا احمد نراقى درس خواند.
مرحوم حاج ملا احمد پى بمقامات عاليه اين شاگرد بزرگوار خود برده و اجازه روايتى مفصلى برايش نوشت كه صورت آنرا مؤلف زندگانى و شخصيت از خط پدرش ميرزا محمد جعفر انصارى كه از روى نسخه اصل نگاشته در آن كتاب (در ص 120 تا 130) كليشه نموده، و در ورقه ملحق بفرائد نوشته كه حاجى ملا احمد ميفرمود: من در اسفار خود خصوصا در سفر جهاد با روسيه پنجاه عالم مجتهد ديدم كه هيچ يك مانند شيخ مرتضى نبودند. و بهرحال، شيخ با برادر خود از كاشان بمشهد رفتند و ظاهرا چند ماهى در آنجا مانده باشند و در برگشتن بطهران وارد شدند و پس از آن از اين سفر شش ساله بدزفول آمدند و آنجا شيخ در رأس حوزه علميه قرار گرفت، و بعد از چندى بعزم توقف دائمى در عتبات عاليات شبانه از دزفول حركت و بشوشتر آمد، و مردم دزفول پس از اطلاع براى بازگردانيدن او بدزفول بشوشتر آمدند و آنچه اصرار نمودند قبول نفرمود و در سنه 1240 بعراق عرب آمده و در نجف أشرف توطن و آن زمين مقدس را وطن هميشگى خود قرار داد، و آنجا چندى بمجلس درس شيخ على بن شيخ جعفر نجفى رفت و بعد از آن خود بتدريس مشغول شد و بتدريج اساتيد او هريك چند سال پس از ديگرى وفات كردند تا صاحب جواهر در سنه 1266 وفات كرد، و اين وقت است كه از طراف و اكناف طلاب علوم دينيه بخدمت وى رسيده وصيت شهرت وى عالم گير گرديد، و در هريك از مآخذ مرقومه عباراتى درباره او نوشته اند.
در «المآثر» پس از بعضى از عبارات در عنوان او فرموده: غالب آن كه هيچ مجتهد أعلم در عصرى از اعصار و مصرى از امصار نبوده كه عالمى ديگر دعوى رجحان بر وى نكرده، و يا غير واحدى انكار تقدم او ننموده باشد، الا اين وجود مبارك كه در هيچ مقامى هيچگاه قادحى نداشته و ندارد، علم اصول را بالخصوص تأسيسى كرد كه از
ص: 495
صدر اول تا اين عصر نشده بود، كتاب مستطابش در اصول كه باسم «فرائد» شهرت گرفته با كتب ديگر كه در فقه و غيره دارد بكرات مطبوع افتاده اينك در قلمرو سلطنت تشيع مدار تدريس بمصنفات آن بزرگوار است، و اسلوب استدلال در احكام و اجتهاد در فروع بطريقه دقيقه وى، اطوار اين وجود مسعود مصدق حديث «علماء امتى كأنبياء بنى اسرائيل» بود، ملت شيعه اثنى عشريه از اهالى مملكت ايران و گروهى انبوه كه در هند و بلاد روسيه و بعضى از ايالات عثمانيه و چند شهر افغانستان و تركستان و غيرها هستند هرساله از بابت اوقاف و زكوات و اخماس و سهم امام و مظالم و امثالها قرب دويست هزار تومان بمحضر أطهر او ايصال ميداشتند، و او باندازه يك مستحق مقتصدى نيز در حق خود از آن وجوه تصرف نمى فرمود، و همه را در نهايت احتياط الى دينار آخر بدست ارباب استحقاق مى رسانيد، در جميع دوران رياست عام و نيابت امام عليه السلام يكنفر نوكر بيشتر نداشت، آن هم مردى متقى از سلك ارباب عمايم بود موسوم بحاج ملا رحمة اللّه (رحمهاللّه) كه همه جا بهمين جهت مشهور است، الغرض اين شخص بزرگوار حقيقة از اعاجيب ادهار و نوادر روزگار بود، و در علم و عمل و زهد و تقوى و ورع و عبادت و رياضت از طراز اولين و آخرين محسوب مى گردد، استقصاء مراتب و مقامات و تاريخ و ماجريات و أخبار و آثار وى من جميع الجهات يك مجلد بزرگ و كتابى كلان خواهد شد، اين دولت مؤبد و سلطنت مخلد را در مقام افتخار اين علامه روزگار و خلاصه ادوار بر هزاران عهد از قرن هاى سلف مزيت و شرف ميبخشد، انتهى.
و در «مستدرك 3: 383» فرمايد: در علم و تحقيق و دقت و زهد و ورع و عبادت و كياست بجائى رسيد كه هيچيك از پيشينيان وى بدان دست نيافتند و كسانيكه پس از او آمدند گرد آن نگرديدند، و هريك از علماء اعلام و فقهاء كرام كه بعد از او آمده اند افكار و انظار خود را بر مؤلفات وى انداخته و همه اعتراف بعجز از بلوغ بمقامات عاليه او نموده اند، انتهى.
و در «تاريخ اصفهان» گويد: (الفضل ما شهدت به الاعداء) باليوز انگليس در بغداد كه دو سال خواست بحضرتش مشرف آيد و نتوانست، تا روزى در بيابان از دور مشاهده جمال آن بزرگوار را نمود، گفت: اين مرد يا عيسى بن مريم است يا نايب خاصش، و والى بغداد بسلطان عثمانى عرض نمود: و اللّه هو الفاروق الاعظم! انتهى.
و در «لؤلؤ الصدف» فرمايد: هر كجاى عالم تدريس شود لا بد و ناعلاج بايد
ص: 496
از كلمات او گفته شود، نسخ تمام كتب اصوليه فرمود برسائل خود و تقريرات شاگردان خود، و باب كتابخانه فقها را مسدود كرد بكتب فقهيه خود، انتهى.
و در «زندگانى و شخصيت: 130» فرمايد: تأليفات شيخ بسيار و در نهايت اشتهارند و داراى تحقيقات و موشكافى هاى عجيب، و بالاخره نماينده احاطه كامل و تبحر و جامعيت او و مورد اعتناى أكابر دانشمندان شيعه و علماى اسلام و محل استفاده افاضل فقهاى مكتب جعفرى مى باشند، و با فهم عبارات و رموز و دقائق آنها افتخار مى ورزند، انتهى.
و در (ص 131) فرمايد: در تأليفات شيخ تعقيد و اغلاق و ألفاظ مشكله و غير مستعمله پيدا نميشود، بلكه با قلمى خالى از هرگونه تسامح، معانى بسيار را در جملات كوتاه و اندك پرورانده و همين هم سبب شده كه آن ها در جميع حوزه هاى علميه از كتب درسى و مدار تعليم و تعلم قرار گرفته اند.
و هم آنجا فرموده كه شيخ با آن كه چشمش منحصر بفرد و با آن همه گرفتاريهاى مرجعيت يكدنيا شيعه و رسيدگى بتربيت و تدريس امور طلاب و محصلين علوم دينيه و جواب مسائل؛ زياده بر سى جلد كتاب تأليف نموده كه هركدام در موضوع خود كم نظيرند.
و بالاخره در آن صفحه تا ص 134 تأليفات او را بشرح ذكر كرده كه با اندك تغييرى در بعضى از عبارات وى بدين تفصيل است:تأليفات شيخ:
اول «اثبات التسامح» در أدله سنن كه در «الذريعه 1: 87 شماره 413» فرموده و هم در «ج 4 ص 174 شماره 862» آنرا دوباره ذكر كرده.
دوم «اصول الفقه» در يك مجلد ضخيم شامل 62 مبحث از مباحث ألفاظ و أدله عقليه كه نيز در «الذريعه 2: 210 شماره 816» فرموده.
سوم «حاشيه بر استصحاب قوانين» كه در «زندگانى و شخصيت: 131» گويد در دزفول موجود است.
چهارم «حاشيه بر ترجمه نجاة العباد»، در «زندگانى و شخصيت: 132» فرمايد كه چون اصرار زياد بدان جناب شد كه رساله عمليه نشر دهد، و او از شدت ورع و ملازمت احتياط امتناع مى ورزيد، آخر الامر از براى احترام علماء پيشين و باقى ماندن اسامى آنان، بر بعضى از رساله ها جهت مقلدين حاشيه نوشت، و از آن جمله همين حاشيه «نجاة العباد» است، انتهى.
و أيضا يكى ديگر «حاشيه نخبه» حاجى كرباسى است.
ص: 497
پنجم «حاشيه بر حاشيه شيخ موسى نجفى بر بغية الطالب» پدر خود مرحوم شيخ جعفر نجفى عليهما الرحمه.
ششم «حواشى متفرقه بر عوائد» نراقى استاد خود. هفتم «رساله» در ارث.
هشتم «رساله در استصحاب». نهم «رساله در أصالة البرائة».
دهم «رساله در تقليد ميت و أعلم». يازدهم «رساله در تقيه».
دوازدهم «رساله در تيمم». سيزدهم «رساله در خلل».
چهاردهم «رساله در خمس». پانزدهم «رساله در رد بعضى از عامه» كه در موضوع حرمت متعه كتابى نوشته.
شانزدهم «رساله» در رد قائلين بآن كه أخبار قطعية الصدووند، چنان كه خود در «رسائل» در ابتداء مبحث خبر واحد در مقدمه اولى اشاره بدان نموده و ظاهرا اين رساله همان است كه در «زندگانى و شخصيت» آنرا بعنوان «رساله قطع» نوشته.
هفدهم «رساله در رضاع». هيجدهم «رساله در زكوة».
نوزدهم «رساله در صلوة» كه مرتب نشده.بيستم «رساله در ظن» كه بعنوان «رسالة فى حجية المظنه» چاپ شده.
بيست و يكم «رساله در لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام».
بيست و دوم «رساله در حجيت ظواهر كتاب» كه در «الذريعه 6: 275 شماره 1494» نوشته. بيست و سوم «رساله در قاعده من ملك شيئا ملك الاقرار به».
بيست و چهارم «رساله در قرعه». بيست و پنجم «رساله در قضاء از ميت».
بيست و ششم «رساله در مواسعه و مضايقه».
بيست و هفتم «كتاب رجال» كه در «مصفى المقال: 456» آن را ذكر كرده و فرمايد آن باندازه خلاصه علامه است كه ثقاة و ممدوحين رواة را كه عمل برواياتشان ميشود در آن آورده، با فوائد رجاليه ديگر، انتهى. و نسخه ئى از آن در كتابخانه استان قدس رضوى (ع) موجودست.
بيست و هشتم «كتاب طهارت» كه در «فهرست كتابخانه رضويه 5: 596» فرموده: آن از اول تا آخر مبحث وضو؛ شرح طهارت «شرايع»، و از مبحث دماء ثلثه تا آخر باب طهارت؛ شرح طهارت «ارشاد» علامه است، انتهى.
و معمول چنين شده كه رساله قطع و رساله ظن و رساله أصالة البرائة و رساله
ص: 498
استصحاب را با تعادل و تراجيح همه را در مجلدى مخصوصا باهم چاپ كرده و بنام «فرائد» شهرت گرفته و مورد تدريس و تدرس علماء بزرگوار گرديده، و تقريبا بايد كتاب فرائد را يك كتاب بشمار آورد، ليكن نظر بأهميت هريك از رسائل آن ما هريك را جدا تأليفى بشمار آورديم، چنان كه در احوال حاجى سبزوارى نيز نظير آنرا معمول داشتيم.
بيست و نهم كتاب «متاجر» كه آنرا «مكاسب» نيز مى گويند، و آن هم مانند فرائد مورد تدريس و تدرس علما قرار گرفته، و بر اين دو كتاب مبارك حواشى بسيارى نوشته شده كه زحمات و تتبع و استقصاء بلا نظير حضرت شيخنا الاجل آقاى شيخ آقا بزرگ طهرانى (متعنا اللّه بطول بقائه الشريف) در جمع و ترتيب و تنظيم أسماء آنها در جلد ششم كتاب عزيز «الذريعه الى تصانيف الشيعه» از (ص 152 تا ص 162) نسبت بفرائد، و از (ص 216 تا ص 221) نسبت بمتاجر ما را از ذكر آنها مستغنى فرموده، همين اندازه اينجا گوئيم كه در «المآثر: 185» فرمايد كه آقا سيد صالح خلخالى فرائد را از عربى بفارسى نقل كرده.
اساتيد شيخ:
از كلمات گذشته معلوم شد كه اساتيد وى چندين نفر از علماء اعلام اند، يعنى اول حاج ملا احمد نراقى كه در (1245) بيايد. دويم حاج ملا اسد اللّه بروجردى كه در (1270) بيايد. سيم عمش شيخ حسين كه در صدر عنوان گذشت.چهارم شيخ على بن شيخ جعفر نجفى كه در (1254) بيايد. پنجم سيد محمد مجاهد كه در (1242) بيايد. ششم شريف العلماء ملا محمد شريف مازندرانى كه در (1245) بيايد. هفتم شيخ موسى بن شيخ جعفر كه در (1241) بيايد. هشتم حاج شيخ محمد حسن نجفى كه در «المآثر: 136، عمود 1» تصريح كرده كه شيخ شاگرد او بوده.
ليكن در زندگانى و شخصيت (ص 147) حاج ملا اسد اللّه را نياورده و فقط شش نفر اولى را ذكر كرده، و گويد غير از اين نامبردگان شيخ در نزد هيچ كس تلمذ نكرده، انتهى. و در «طرائق، ج 3» فرمايد وى ارادت بحاج سيد على شوشترى داشته انتهى.
و در «مستدرك، ج 3» روايت او را از آقا سيد صدر الدين عاملى كه در (ج 1، سال 1193، عنوان 5 ص 7) گذشت آورده، و در زندگانى و شخصيت (ص 115) مرحوم شيخ محمد سعيد بن محمد يوسف دينورى قراچه داغى معروف بصد تومانى را نيز از مشايخ اجازه روايت او ذكر كرده، كه كلا از استاد درس و شيخ روايت با حاجى سيد على كه
ص: 499
باصطلاح صاحب طرائق مرشد شيخ بوده يازده نفر ميشوند، و در (ص 119) وفات شيخ محمد سعيد را در حدود (1250) نوشته.
شاگردان شيخ:
و اما شاگردان آن جناب يا كسانى كه از او اجازت روايت دارند، آنها جماعتى بسيارند، بلكه از زمان او تاكنون تمام علماء شاگردان مدرس مقدس و تأليفات شريفه او بدون واسطه يا مع الواسطه اند.
در «المآثر: 137 عمود 2» فرمايد: شمار شاگردانش را در تمام ايام رياست عظمى و نيابت كبرى نميتوان تعيين كرد و تحديد نمود، انتهى. و ما در سال 1329 قمرى و ما بعدها اسامى قريب شصت نفر از آنها را از مواضع متفرقه استخراج و در كتاب «أمالى، ص 40 تا 42» در متن و حاشيه نوشته ايم، و در كتاب زندگانى و شخصيت (ص 168 تا ص 322) زياده بر دويست نفر را نام برده كه بعضى از آنها همان مذكورين در «امالى» هستند و بجمله در حدود دويست و پنجاه نفر خواهند شد، و ما اينجا از اين هر دو موضع و رساله «شاگردان شيخ أنصارى» تأليف آقاى سيد محمد على روضاتى، كه در آخر اين مبحث ذكر مى كنيم اسماء آنها را بترتيب حروف تهجى با ملاحظه اينكه اسماء مركبه جزء اولش ملحوظ است هرچند براى تعظيم باشد مى آوريم و هركدام پس از اين در اين كتاب ذكر ميشوند سال آن را تعيين و اگرنه اجمالا چيزى در معرفى آنها مينويسيم و هركدام محتاج بمأخذ باشند اشاره بدان مى نمائيم، و اين كه كدام شاگرد درس يا از او اجازت روايت داشته يا هر دو بوده براى ضيق مجال معلوم نكرديم.1- سيد ميرزا آقا فرزند احمد بن ميرزا محمود مستوفى شيرازى كه برادر زاده ميرزاى شيرازى معروف و نيز داماد او بوده و چهار سال تيمنا بمحضر درس صاحب عنوان حاضر شده و در ششم ماه جمادى الاخره سنه هزار و سيصد و سى و شش وفات كرده و در نزد عم بزرگوار مذكور خود دفن شده، چنان كه در زندگانى و شخصيت (ص 197):
فرموده. 2- شيخ ابراهيم خوئى كه هم در آن كتاب در صفحه مذكوره است.
3- حاجى ميرزا ابراهيم شريعتمدار ابن سيد اسمعيل سبزوارى كه در (1215) بيايد.
4- شيخ ابراهيم بن حسن قفطان كه در (ج 1 سال 1199 عنوان 47 ص 96) گذشت.
5- حاجى ميرزا ابراهيم بن حسين دنبلى كه در (1247) بيايد.
6- شيخ ابراهيم بن صادق آل صادق كه در (1221) بيايد.
7- ملا ابراهيم بن محمد على قمى كه در (1308) بيايد.
ص: 500
8- سيد ابو تراب قزوينى معروف بسكاكى كه در (1303) بيايد.
9- ميرزا ابو الحسن بن سيد محمد سبزوارى رضوى كه در زندگانى و شخصيت (ص 174) نوشته و فرمايد: پدر وى از اهل علم و معروف بعلامه بوده، و خود «رساله در عدم وجوب نماز جمعه» و «حاشيه بر كتاب هداية الابرار» شيخ حسين بن شهاب الدين كركى تأليف كرده و در حدود سال (1313) در مشهد وفات نموده، انتهى.
10- شيخ ابو القاسم دامغانى كه در (1336) بيايد.
11- شيخ ملا ابو القاسم طالقانى كه در زندگانى و شخصيت (ص 179) فرمايد:
در غايت پارسائى و تقوى و زهد بوده و از اصحاب آن جناب و هم بر او شاگردى نموده و در حدود سال يكهزار و سيصد و اندى وفات كرده و در وادى السلام دفن شد، انتهى مختصرا.
12- سيد ابو القاسم بن سيد حسن كربلائى كه در (1309) بيايد.
13- شيخ ابو القاسم بن محمد باقر انصارى كه در (1280) بيايد.
14- حاجى ميرزا ابو القاسم بن محمد على كلانترى كه در (1236) بيايد.15- سيد ابو القاسم بن سيد محمد مهدى بن سيد حسن خوانسارى كه نيز در (1280) بيايد. 16- شيخ ميرزا ابو القاسم بن محمد مهدى بن حاج محمد ابراهيم كرباسى كه در (1308) بيايد.
17- سيد ابو القاسم بن سيد مهدى كاشانى كه در زندگانى و شخصيت (ص 180) فرموده كه از فقهاى صالحين بوده، و در نجف از مجلس درس آن جناب استفاده نموده و بعد از وفات او بدرس ميرزاى شيرازى رفته، و چون ميرزا بسامره هجرت فرمود وى بهمراهش رفت و هم آنجا در حدود 1300 وفات كرده و در صحن شريف پائين پاى مبارك نزديك برواق مطهر دفن شد چنانكه در (ص 180) فرموده.
18- شيخ ابو القاسم شور مستى سواد كوهى كه در «التدوين» فرموده.
19- شيخ احمد بن صالح آل طعان كه در (1251) بيايد.
20- شيخ أحمد بن مبارك كه در (1330) بيايد.
21- شيخ ملا احمد بن محمد باقر تبريزى كه در «زندگانى و شخصيت: 185» فرمايد: از علماء جليل القدر است كه كتابى دارد بعنوان «اصول الفقه» در سه جلد: 1- از صحيح و اعم تا آخر مفاهيم 2- از خاص و عام تا آخر اجماع 3- در برائت و اشتغال، و بعد از 1271 وفات كرده، انتهى.
ص: 501
22- شيخ مولى احمد بن عباس معروف بحاجى مجتهد اصفهانى قائنى ترشيزى كه در (1323) بيايد.
23- سيد احمد بن سيد حسين تفريشى نجفى كه چندى بر آنجناب و پس از وى بر فاضل ايروانى شاگردى كرده و تقريرات فقه و اصولش را نوشته و ديگر از تأليفات وى تعليقه است بر رسائل و مكاسب و رساله در استصحاب و رساله در مباحث الفاظ كه همه قريب بدوازده جلد است و كتاب «ينابيع الاصول» و «محاكمات الاصول». و هم چندى در اصفهان نزد حاج شيخ محمد باقر درس خوانده و در حدود سال 1309 وفات نموده، چنان كه در «زندگانى: 186» فرموده.
24- سيد احمد بن اسماعيل دماوندى كه در (1341) بيايد.
25- حاج مولى احمد شبسترى كه در (1306) بيايد.
26- شيخ احمد طسوجى كه در (1229) بيايد. 27- شيخ ميرزا احمد بن محمد محسن فيضى كه در (1286) بيايد. 28- شيخ احمد بن حسن قفطان كه در (1235) بيايد.
29- حاج مولى احمد بن حاج مولى ابو القاسم كاشانى تركابادى كه پدرش حاج ملا ابو القاسم شاگرد ميرزاى قمى بوده و خود در نزد صاحب عنوان درس خوانده چنان كه در «لباب الالقاب: 97» فرموده.30- شيخ مولى احمد بن على اكبر مراغى كه در (1310) بيايد.
31- سيد اسحق قمى كه در (1324) بيايد. 32- حاجى سيد اسد اللّه بن محمد باقر بيدآبادى اصفهانى كه در (1228) بيايد. 33- ميرزا اسد اللّه بن آقا حسين بن مولى حسن طسوجى خوئى كه در «زندگانى و شخصيت: 191» فرمايد: عالمى پارسا و فقيهى پرهيزكار بود و در حدود سال 1290 وفات نموده، و در نجف در وادى السلام نزديك مزار هود و صالح دفن شده. 34- ميرزا اسد اللّه بن سيد موسى زنوزى خوئى كه عالمى جليل بوده و بعد از 1270 وفات نموده، چنانكه در «زندگانى و شخصيت: 192» فرموده، و زنوز ديهى است نزديك مرند در اطراف خوى.
35- شيخ اسمعيل بن آقا محمد بن حاج ملا محمد تقى شهيد ثالث كه در (1263) بيايد.
36- سيد اسمعيل مرندى كه در (1318) بيايد. 37- ملا اسمعيل بن اسحق بروجردى كه شاگرد حاج ملا اسد اللّه نيز بوده و نوشتجاتى در فقه دارد و در حدود سال 1307 در كربلا وفات نموده، چنان كه در زندگانى و شخصيت (ص 193) فرموده.
ص: 502
38- سيد اسمعيل بن نصر اللّه بهبهانى كه در (1229) بيايد.
39- شيخ اسمعيل سرخه ئى سمنانى كه در حيات صاحب عنوان در نزد او، و پس از وفاتش در نزد ميرزاى شيرازى درس خوانده و چون جامع معقول و منقول بود، بعد از فراغ از تحصيل و آمدن بأمر ميرزا، بسمنان، بأرسطو معروف شد، و بعد از سال 1300 وفات كرد، چنانكه در «زندگانى و شخصيت: 194» فرموده.
40- سيد اسمعيل بن عبد الرزاق بن عبد الحى پشت مشهدى كاشانى كه قسمت زيادى از تقريرات فقهى و اصولى آن استاد را در ان نوشته، چنان كه هم در آنجا (ص 195) فرموده.
41- ملا اسمعيل بن عبد العظيم كجورى كه در (1278) بيايد.
42- سيد اسمعيل بن سيد نجف مرندى كه در (1318) بيايد.
43- سيد اسمعيل بن احمد علوى عقيلى نورى كه در (1321) بيايد.
44- شيخ آقا اسمعيل بن شير محمد همدانى كه در (1306) بيايد.
45- شيخ احمد مشهور بمولى آغا بن مصطفى خوينى قزوينى كه در (1247) بيايد.
46- شيخ باقر آل شيخ طالب بن حسن از احفاد حبيب بن مظاهر اسدى كه قبل 47- شيخ باقر بن مولى مراد ابرقوئى كه نيز شاگرد حاج شيخ محمد باقر اصفهانى بوده و پس از تحصيلات بأبرقو رفته و آنجا تدريس مى فرموده و در حدود 1310 وفات كرده، چنانكه هم آنجا در (ص 198) نوشته.
48- سيد ميرزا باقر بن ميرزا هاشم حسينى موسوى اصفهانى خراسانى مشهدى كه پس از وفات صاحب عنوان در نزد ميرزاى شيرازى درس خوانده و بعد از آن بمشهد مقدس رفته و مرجعيتى بهم رسانيد چنان كه در (ص 198) فرموده.
49- شيخ باقر بن شيخ حسن بن شيخ اسد اللّه كاظمينى كه در (1258) بيايد.
50- شيخ مولى باقر بن غلامعلى شوشترى كه پس از وفات شيخ در نزد دو برادر از شاگردان او حاج ملا على ميرزا خليلى و حاج ميرزا حسين درس خوانده و چندين سفر بمكه معظمه رفته و با شريف آنجا رفاقت نموده و جمعى از مخالفين ببركت وجود وى شيعه شدند. 51- سيد باقر طالقانى كه در (1294) بيايد. 52- شيخ مولى باقر بن محمد كاظم تهرانى نجفى كه در (1283) بيايد. 53- شيخ مولى باقر كنى كه در (ص 203) فرموده. 54- حاج ميرزا باقر مجتهد فرزند ميرزا احمد بن لطفعلى خان بن
ص: 503
ميرزا صادق آذربايجانى كه در (1285) بيايد.
55- حاج شيخ جعفر شوشترى كه در (1303) بيايد. 56- سيد جعفر قزوينى ابن سيد حسين كه در (1316) بيايد. 57- سيد ميرزا جعفر بن مهدى قزوينى كه در (1253) بيايد.
58- شيخ جعفر صغير ابن شيخ على بن شيخ جعفر كبير نجفى كه در (1290) بيايد.
59- شيخ جعفر بن شيخ محمد حسن آل يس كه در (1220) بيايد.
60- سيد جمال الدين اسدآبادى معروف بأفغانى ابن سيد صفدر كه در (1254) بيايد.
61- شيخ جواد بن عبد الكريم رشتى كه در (1309) بيايد.
62- حاج ميرزا جواد آقا مجتهد ابن ميرزا احمد تبريزى كه در (1313) بيايد.
63- حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى كه در (1234) بيايد.
64- سيد حسن آل طالقانى كه در (1247) بيايد.
65- سيد حسن آل نور الدين كه در (1281) بيايد.66- شيخ حسن بن حاج ملا محمد صالح برغانى كه در (1283) بيايد.
67- شيخ ميرزا حسن آغا ابن محمد باقر تبريزى كه در (1338) بيايد.
68- شيخ حسن بن شيخ اسد اللّه دزفولى كاظمينى كه در (1298) بيايد.
69- شيخ حسن بن محمد مهدى شاه عبد العظيمى كه در (1292) بيايد.
70- حاج ميرزا حسن علوى سبزوارى ابن سيد اسمعيل كه در (1255) بيايد.
71- ملا حسن بن محمد باقر قره باغى كه از شاگردان دوره اول بوده و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله «شرح دعاى سمات» كه در (1261) از آن فارغ شده و «رساله ئى در تسامح در أدله سنن» كه در (1265) از آن فارغ شده، چنانكه در زندگانى و شخصيت (ص 237) فرموده.
72- شيخ آقا حسن بن مولى ابراهيم نجم آبادى كه در (1238) بيايد.
73- سيد حسين معروف بدرب امامى فرزند سيد حسن موسوى اصفهانى كه خطى زيبا داشته و «قضاء و شهادات» شيخ را نوشته، و در «زندگانى و شخصيت: 244» فرمايد: ظاهرا يكى از شاگردان شيخ است، كه بعد از 1281 وفات كرده، انتهى.
74- شيخ حسين بارفروشى كه در (1308) بيايد.
75- حاج سيد حسين بن سيد ابراهيم بهبهانى كه در (1215) بيايد.
76- شيخ مولى حسين بن قاسم بهبهانى كه در «زندگانى و شخصيت: 245»
ص: 504
نوشته، و فرمايد: در حدود 1298 وفات كرده.
77- شيخ مولى حسين بيرجندى كه در (ص 246) فرمايد: بعد از سال 1300 وفات كرده.
78- شيخ حسين جبعى كه در (1299) بيايد.
79- حاج سيد حسين بن سيد رضا جزايرى كه در (1291) بيايد.
80- شيخ حسين جواهرى كه در (1290) بيايد.81- سيد حسين بن سيد احمد حيدرى كه در (1320) بيايد.
82- حاج ميرزا حسين بن حاج ميرزا خليل طهرانى كه در (1230) بيايد.
83- آقا سيد حسين بن سيد عبد الكريم دزفولى گوشه ئى كه در (1236) بيايد.
84- شيخ حسين رشتى كه در «زندگانى و شخصيت: 250» فرمايد: از اعاظم علما و افاضل فقها و شاگرد شيخ بوده، و پس از وفات او در نزد شيخ راضى نجفى درس خوانده و در 1302 برشت آمد و مرجع امور گرديد و در حدود 1320 وفات كرد، انتهى.
85- شيخ حسين زغيب عاملى كه عالمى فقيه بوده و در (ص 251) فرمايد: بر شيخ مراسم شاگردى معمول داشت و بعد از سال 1280 در قريه يونين وفات كرد.
86- حاج شيخ مولى آقا حسين قمى كه در (1327) بيايد.
87- سيد حسين بن محمد باقر كاشانى كه در (1313) بيايد.
88- شيخ حسين كركى عاملى كه در «زندگانى و شخصيت: 255» فرمايد:
يكى از علماء أعلام ساكن در كاظمين و شاگرد شيخ بوده و بعد از سال 1283 وفات كرده.
89- حاج سيد حسين ترك ابن سيد محمد كوه كمرى كه در (1299) بيايد.
90- شيخ ميرزا حسين لاهيجى كه در (1306) بيايد.
91- حاج ميرزا حسين نايب الصدر ابن مير محمد صادق اصفهانى كه در (1326) بيايد.
92- حاجى ميرزا حسين بن محمد تقى نورى كه در (1254) بيايد.
93- ملا حسينقلى همدانى كه در (1239) بيايد.
94- ميرزا حيدر على عليارى كه در (1310) بيايد.
95- شيخ حيدر على فروشانى كه در «زندگانى و شخصيت: 263» فرمايد:پس از فراغ از سطوح و مقدمات، از اصفهان بنجف رفت و بر شيخ و سيد كوه كمرى مراسم شاگردى معمول داشت و چون بدرجه عالى رسيد باصفهان بازگشت و بتدريس و امامت پرداخت تا در حدود سال 1300 وفات كرد و در مقبره خودشان دفن شد.
ص: 505
96- شيخ دخيل حچامى كه در (1245) بيايد.
97- حاج مولى محمد رشيد ضيائى دزفولى كه در (1247) بيايد.
98- سيد محمد رضا بن حاج سيد يوسف خراسانى كه در (1302) بيايد.
99- سيد زكرياء قزوينى كه در «زندگانى و شخصيت: 269» فرمايد: از اكابر علماء ربانى و افاضل مجتهدين بود، كه هم بر سيد كوه كمرى شاگردى نموده، و پس از رسيدن بمقام شامخ اجتهاد در قم ساكن شد تا در حدود 1313 وفات كرد، و يكى از دخترانش را حاج آقا حسين قمى كه در (1366) بيايد، و ديگرى را حاج شيخ عباس قمى كه در (1359) بيايد تزويج نمودند، انتهى. و فرزندش سيد اسحق نيز شاگرد صاحب عنوان بوده و گذشت.
100- حاج شيخ زين العابدين مازندرانى كه در (1227) بيايد.
101- حاج ملا شكر اللّه بن لطف اللّه لواسانى كه در «المآثر: 185» فرموده و در (1319) بيايد.
102- سيد صادق قمى كه در (1338) بيايد. 103- سيد صبغة اللّه كشفى ابن سيد جعفر كه در (1267) بيايد. 104- سيد صدر الدين تنكابنى كه در (1316) بيايد.
105- ملا عباس نهاوندى كه در «الذريعه 4 ش 506» فرموده، و در «زندگانى و شخصيت: 478» وفاتش را در حدود سال 1311 نوشته.
106- حاج سيد عباس بن حسين كازرونى كه در «فارسنامه، گفتار 2: 252» نوشته.
107- شيخ عباس بن شيخ حسن آل كاشف الغطا، كه در (1253) بيايد.
108- شيخ عباس بن شيخ على آل كاشف الغطاء كه در (1242) بيايد.
109- ملا عباسعلى سرخه ئى كه در «زندگانى و شخصيت: 478» نوشته.
110- شيخ عبد الحسين ابن شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» كه در (1273) بيايد.111- شيخ عبد الحسين بن محمد رضا شوشترى كه ديباچه «فرائد» را تنظيم نموده.
112- شيخ عبد الحسين بن نعمت طريحى كه در (1235) بيايد.
113- حاجى شيخ عبد الرحيم بن محمد على شوشترى دزفولى كه در (1313) بيايد.
114- سيد عبد الرحيم بن ابراهيم يزدى كه در «الذريعه 8 شماره 378» فرموده.
115- ميرزا عبد الرحيم نهاوندى كه در (1304) بيايد.
116- سيد عبد الرحيم بن حاج سيد محمد تقى پشت مشهدى كاشانى كه در «لباب
ص: 506
الالقاب: 48» فرموده.
117- حاج شيخ عبد الرزاق انصارى كه در (1295) بيايد.
118- حاج سيد عبد الصمد جزايرى كه در (1243) بيايد.
119- ملا عبد الصمد بيلندى جنابدى كه در «طرائق 3: 252» نوشته.
120- حاج ميرزا عبد الكريم قاضى كه در (1241) بيايد.
121- سيد عبد الكريم لاهيجى كه در «المآثر» عنوانى دارد و از شاگردش ميرزا محمد مهدى آقا تنكابنى كه در (1298) بيايد مسموع شد كه شاگرد شيخ بود.
122- شيخ عبد اللّه بن محمد على راينى كه در (1254) بيايد.
123- حاج ملا عبد اللّه كاشى كه در (1303) بيايد.
124- حاج مولى عبد اللّه بن نجم الدين فاضل قندهارى كه در (1311) بيايد.
125- حاج شيخ عبد ا ... شوشترى. [در «الذريعه 4 شماره 787» يك نفر از شاگردان شيخ نوشته شده بعنوان (حاج شيخ عبد [كذا] شوشترى) و ظاهرا وى يكى از مذكورين عبادله شوشترى ها باشد كه مضاف اليه آن در طبع افتاده شده، و شايد غير از همه اينها باشد، از اين جهت ما او را اينجا آورديم و شماره برايش تعيين نكرديم].126- آقا عبد المحمد بيكزاده دزفولى كه در (1325) بيايد.
127- ملا على خوانسارى كه در «الذريعه 4 شماره 1660» فرموده و در (1307) بيايد.
128- سيد على بن سيد عطيه حسنى كاظمى كه در «زندگانى و شخصيت: 287» فرمايد: عالم جليل فقيه متقى از شاگردان شيخ بوده.
129- شيخ على رشتى كه در (1295) بيايد.
130- شيخ على بن شيخ حسين خاقانى كه در (1334) بيايد.
131- ملا على شش رودبارى سواد كوهى كه در «التدوين» نوشته در ص 132.
132- ملا على خوئى كه در «الذريعه 4 شماره 1659» فرموده و در (1309) بيايد.
133- حاج ملا على بن عبد اللّه عليارى كه در (1236) بيايد.
134- شيخ على بن شيخ راضى نصار كه در (1246) بيايد.
135- شيخ على بن شيخ طاهر بن شيخ عبد على بن عبد الرسول حچامى كه در «زندگانى و شخصيت: 288» فرمايد: عالمى جليل القدر و در نهايت صلاح و پرهيزكارى بود و در فهم و سرعت حافظه بس عجيب بوده و در حدود 1240 متولد شده و در كودكى
ص: 507
نابينا گرديد و با اين حال بفرا گرفتن علوم پرداخت تا آنجا كه توانست از محضر شيخ استفاده برد و آن جناب بوى مى فرمود: «تو حجت خدائى بر من و من حجت اويم بر مردم!»، و در 1248 وفات كرد و در وادى السلام دفن شد، انتهى. و ظاهرا اشتباهى اينجا در تاريخ وفات رخ داده يعنى رقم آحاد و عشرات جابجا شده و بايد 1284 باشد و الا معقول نيست كه وى در هشت سالگى وفات كرده باشد و شاگرد شيخ باشد.
136- حاج ملا سلطانعلى سلطان محمد گنابدى كه در «نابغه علم و عرفان:
386 س آخر» فرموده.
137- مير سيد على بن مير سيد حسن مدرس اصفهانى كه در (1253) بيايد و در «ارشاد المسلمين: 48» نوشته.138- حاج ملا على بن حاج ميرزا خليل طهرانى كه در (1226) بيايد.
139- ميرزا على اشرف شبسترى تبريزى كه در «علماء معاصرين: 253» نوشته.
140- حاج سيد على اصغر جابلقى كه در (1280) بيايد.
141- مير سيد على اكبر تفريشى كه در «المآثر: 154» نوشته.
142- حاج سيد على آقا ابن عبد اللّه بن محمد ايروانى كه در «علماء معاصرين:
86» نوشته. 143- شيخ على بنابى كه در «علماء معاصرين: 65» نوشته.
144- شيخ على بن عبد اللّه فرعى كه در «الذريعه: 4 شماره 2226» فرموده.
145- حاج ميرزا على بن حاج ميرزا لطفعلى تبريزى كه در (1284) بيايد.
146- سيد على بن سيد عبد اللّه موسوى دزفولى كه از قريه گوشه دزفول و از اجله علماء مقدسين بوده و چندى در نجف خدمت صاحب عنوان درس خوانده آن گاه شيخ او را از طرف خود بطهران فرستاد و وى پس از ماندن چندى در آن شهر بنجف باز آمد و در حدود 1290 وفات كرد و هم آنجا دفن شد و نوشتجاتى در فقه و اصول از او بازمانده، چنانكه در «زندگانى و شخصيت: 292» فرموده.
147- ملا على بن فتح اللّه نهاوندى كه در (1322) بيايد.
148- سيد على سيد الاطباء ابن حاج سيد محمد منجم تبريزى كه در (1202) گذشت.
149- مير سيد على بن مير محمد صادق مدرس خاتون آبادى كه در (1244) بيايد.
150- شيخ على حيدر بن محمد على شروقى مجيراوى كه در «الذريعه 6: 159» فرموده.
151- حاج ملا غلامرضا معروف بحاج آخوند قمى كه در (1332) بيايد.
ص: 508
152- مير فتاح سرابى كه در (1252) بيايد.
153- حاج ملا فتحعلى سلطان آبادى كه در (1318) بيايد.154- حاج ميرزا فضل اللّه فيروزآبادى فارسى كه در «طرائق 3: 221» فرموده.
155- ملا قربانعلى زنجانى كه در «أحسن الوديعه 2: 90» نوشته.
156- ملا لطف اللّه مازندرانى كه در (1311) بيايد.
157- سيد محسن بن سيد حسين بحر العلوم كه در (1318) بيايد.
158- شيخ محسن بن شيخ محمد خضرى كه در (1252) بيايد.
159- سيد محسن بن سيد محمد باقر مير محمد صادقى كه در (1328) بيايد.
160- ملا محمد سواد كوهى كه در «التدوين» نوشته.
161- حاج ملا محمد فنودى كه در «بهارستان: 316» نوشته.
162- شيخ محمد لاهيجى كه در «زندگانى و شخصيت: 308» ذكر كرده و فرمايد از أجله علماء و ثقات و از شاگردان شيخ بوده، انتهى.
163- ملا محمد مامقانى كه در ظهر «كبريت الاحمر» نوشته.
164- سيد محمد موسى زنجانى كه در مجله يادگار (سال 3 شماره 76) نوشته.
165- مولى محمد هرزندى كه در (1340) بيايد.
166- حاج آقا محمد بن ملا ابراهيم نجم آبادى كه در (1236) بيايد.
167- سيد محمد بن احمد كاظمينى كه در (1315) بيايد.
168- شيخ محمد ابن حاج ملا اسد اللّه بروجردى كه در (1270) بيايد.
169- شيخ محمد بن حسين نطنزى كه در (1270) بيايد.
170- ميرزا محمد بن سليمان تنكابنى كه در (1302) بيايد.
171- ميرزا محمد بن عبد الوهاب امام الحرمين كه در (1303) بيايد.172- سيد محمد بن سيد على خسرو شاهى كه در (1326) بيايد.
173- سيد محمد قاضى دزفولى معروف بصلواتى فرزند حاج سيد فرج اللّه كه در (1347) بيايد.
174- ملا محمد بن فضلعلى معروف بفاضل شرابيانى كه در (1248) بيايد.
175- شيخ محمد آل ألوندى ابن حاج كاظم كه در (1314) بيايد.
176- مولى محمد معروف بفاضل ايروانى ابن محمد باقر نجفى كه در (1306) بيايد.
ص: 509
177- سيد محمد بن سيد محمد رضا دزفولى كه در (1315) بيايد.
178- حاج ملا محمد بن محمد مهدى اشرفى كه در (1220) بيايد.
179- سيد محمد بن سيد هاشم هندى كه در (1242) بيايد.
180- سيد محمد ابراهيم بهبهانى كه در «اعلام الشيعه» فرمايد عالم جليل و رئيس مطاع از شاگردان شيخ و بعد هم بر مجدد شيرازى تلمذ نموده و سپس رهسپار شيراز شد و در آن شهر مرجع امور گرديد و بعد از 1300 وفات كرد، انتهى.
181- ملا محمد اسمعيل كجورى كه در (1278) بيايد.
182- شيخ محمد امين كه در «زندگانى و شخصيت: 198» فرمايد: از اجله علماء متبحر و بر شيخ تلمذ نموده و از محضر اين استاد استفاده هاى شايانى برده و «حاشيه ئى بر رسائل» نوشته كه در 1291 از آن فارغ شده، انتهى.
183- شيخ ملا محمد باقر بهبهانى كه در «زندگانى و شخصيت: 199» فرمايد:
از اهل فضل و علم و محقق و ذهنى وقاد و فهمى سرشار داشته و بر شيخ شاگردى كرده، و در فقه و اصول نوشتجاتى دارد، و پس از بازگشت ببهبهان بمرض جنون مبتلا شد و بعد از 1320 وفات كرد و در نجف دفن شد، انتهى.
184- شيخ ملا محمد باقر بن حسن دماوندى سارانى كه در (1307) بيايد.
185- شيخ مولى محمد باقر بن محمد كرهرودى كه در (1257) بيايد.
186- شيخ مولى محمد باقر بن محمد يزدى كه در زندگانى و شخصيت (ص 204) فرمايد: از اجله علماء و از شاگردان شيخ و مجدد شيرازى در نجف اشرف و پدرش هم از اهل علم و فضل بوده، انتهى.187- حاج شيخ محمد باقر بن شيخ محمد تقى اصفهانى كه در (1235) بيايد.
188- شيخ محمد تقى خراسانى بجنوردى.
189- سيد محمد تقى بن احمد طالقانى كه در (1325) بيايد.
190- ميرزا محمد تقى قاضى ابن ميرزا باقر طباطبائى تبريزى كه در (1278) بيايد.
191- سيد محمد تقى بن سيد كاظم سبزوارى كه در (1312) بيايد.
192- سيد محمد تقى بن مير سيد محمد حسين مرعشى معروف بشهرستانى كه در (1307) بيايد. 193- شيخ محمد تقى بن آقا باقر همدانى كه در (1214) بيايد.
194- شيخ محمد تقى بن شيخ محمد باقر يزدى صاحب كتاب «مجموعة الهداية»
ص: 510
در اصول و فروع دين.
195- شيخ محمد تقى معروف بامام فرزند شيخ هادى انصارى كه در (1280) بيايد.
196- ميرزا محمد جعفر كرمانى كه در (1327) بيايد.
197- حاج ميرزا محمد حسن بن جعفر آشتيانى كه در (1319) بيايد.
198- شيخ محمد حسن بن محسن دزفولى كه در (1246) بيايد.
199- ميرزا محمد حسن بن آقا محمد على نجفى اصفهانى كه در (1235) بيايد.
200- حاج ميرزا محمد حسن بن محمود حسينى شيرازى (اعلى اللّه مقامه) كه در (1230) بيايد.
201- شيخ محمد حسن بن محمد على آل محبوبه كه در (1306) بيايد.
202- حاج ميرزا محمد حسن بن عبد الكريم زنوزى كه در (1310) بيايد.
203- شيخ محمد حسن شريعتمدار فرزند حاج ملا محمد جعفر استرابادى كه در (1249) بيايد. 204- ميرزا محمد حسن بن ميرزا آقاسى قمى كه در (1241) بيايد.205- شيخ محمد حسن بارفروشى مازندرانى كه در (1317) بيايد.
206- سيد جمال الدين محمد اسدآبادى معروف بأفغانى كه در (1254) بيايد.
207- سيد محمد بن محمد صادق بن محمد مهدى خوانسارى.
208- سيد محمد مهدى بن سيد محمد صادق خوئى حسينى كه در نامه ئى كه جناب آقا نجفى مرعشى ساكن قم باين فقير مرقوم فرموده اند ذكر شده.
209- شيخ محمد حسن بن عبد اللّه مامقانى كه در (1238) بيايد.
210- شيخ محمد جعفر بن حسين انصارى كه در (1287) بيايد.
211- ملا محمد جواد قمى كه در «زندگانى و شخصيت: 323» فرمايد: از علماء عاملين كه پدرش از تجار محترم قم بود و خود پس از تكميل سطوح در آن شهر بنجف رفت و در خدمت شيخ درس خواند و پس از چندى بقم باز آمد و رياست علميه آن بوى منتهى گرديد تا در حدود سال 1210 وفات كرده و در شيخان بزرگ دفن شد، انتهى.
212- سيد محمد جواد بن آقا سيد محمد ترك اصفهانى ابن ميرزا محمد باقر بن حاج ميرزا علينقى زنجانى كه در (1258) بيايد.
213- سيد محمد جواد بن مير محمد حسين آل مدرس اصفهانى كه در (1288) بيايد.
214- شيخ محمد جواد بن شيخ مشكور حولاوى كه در (1247) بيايد.
ص: 511
215- سيد محمد جواد بن سيد مهدى بن سيد على بن سيد حسين بن سيد عبد الباقى معروف بسيد آقا مير موسوى آقا ميرى كه در «زندگانى و شخصيت: 221» فرموده كه سه سال در نزد شيخ و پس از او در نزد سيد كوه كمرى درس خواند و تقريرات سيد را نوشت و در حدود سال 1227 در نجف بلا عقب وفات كرد، انتهى.
216- شيخ محمد حسن بن استاد نادى قمى كه در (1317) بيايد.
217- شيخ محمد حسن بن عبد اللّه هشترودى كه در (1304) بيايد.
218- شيخ محمد حسين بن آقا على همدانى كاظمينى كه در «زندگانى و شخصيت:260» فرمايد: يكى از فقهاء متبحر و أجله علماء كامل كه نخست در نزد صاحب «جواهر» درس خوانده و سپس در رديف شاگردان شيخ درآمد و در حدود 1316 در كربلا وفات كرد و نزديك مقبره شيخ زين العابدين دفن شد، انتهى.
219- شيخ محمد حسين بن على (يا عباسعلى) طالقانى قزوينى كه در (1281) بيايد.
220- شيخ محمد حسين بن شيخ على بن شيخ محمد حسين أعسم كه در (1288) بيايد.
221- شيخ محمد حسين كبير ابن قاسم قمشه ئى كه در (1336) بيايد.
222- شيخ محمد حسين بن محمد اسمعيل اردستانى كه در (1273) بيايد.
223- شيخ محمد حسين بن محمد محسن قاينى كه در (1307) بيايد.
224- شيخ محمد حسين بن هاشم كاظمينى كه در (1230) بيايد.
225- حاج ملا محمد رشيد ضيائى كه در (1247) بيايد.
226- ميرزا محمد رضا بن مير محمد صالح خاتون آبادى كه در (1238) بيايد.
227- سيد محمد رضا بن حاج سيد يوسف خراسانى اصفهانى كه در (1302) بيايد.
228- شيخ محمد صادق بن ميرزا ابو القاسم نراقى كه در (1304) بيايد.
229- شيخ محمد صادق بن ملا محمد يزدى كه در زندگانى و شخصيت (ص 271) فرمايد: عالم جليل و خطيب و فاضل بوده و در نزد شيخ و بعد از او نزد ميرزاى شيرازى درس خوانده و «شرحى بر دره بحر العلوم» نوشته و بعد از 1300 وفات كرده، انتهى.
230- شيخ محمد صادق بن شيخ محمد امين انصارى كه در (1234) بيايد.
231- ملا محمد صادق پيكانى كه در «تذكرة القبور» فرموده.
232- آقا مير محمد صالح بن مير علينقى طباطبائى بهبهانى كه در (1311) بيايد.
233- شيخ محمد طاهر عرب آل شبر، ابن شيخ حسن شيرازى كه در (1308) بيايد.
ص: 512
- شيخ محمد طاهر بن شيخ محسن دزفولى كه در (1230) بيايد.
235- حاج شيخ محمد طه نجف كه در (1241) بيايد.
236- سيد محمد طاهر بن سيد اسمعيل آقا ميرى كه در (1318) بيايد.
237- مير سيد محمد على بن سيد عبد اللّه جزايرى كه در (1306) بيايد.
238- سيد محمد على بن ميرزا محمد شاه عبد العظيمى كه در (1310) بيايد.
239- سيد محمد على بن حاج سيد نعمت اللّه جزايرى كه در (1259) بيايد.
240- ملا محمد قاسم شش رودبارى سواد كوهى كه در «التدوين» فرمايد:
پس از تحصيل در نجف بوطن برگشت و در علوم شرعيات مجتهد و در ادبيات منفرد گرديد و گاهى با حاجى أشرفى مناظراتى داشتند.
241- ملا محمد كاظم كارمزدى سوادكوهى كه نيز در «التدوين» است.
242- ملا محمد كاظم بن حسين خراسانى كه در (1255) بيايد.
243- سيد محمد مهدى بن سيد صادق حسينى خوئى كه جناب آقا نجفى مرعشى (سلمه اللّه تعالى) در نامه ئى كه بتاريخ (4 ج 2- 1357) باين فقير نوشته اند ذكر فرموده اند.
244- سيد محمد مهدى بن سيد حسن قزوينى حلى كه در (1222) بيايد.
245- آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى كه در (1235) بيايد.
246- حاجى ميرزا محمود بن جعفر عراقى كه در (1240) بيايد.
247- حاج ميرزا محمود بن على اصغر شيخ الاسلام تبريزى كه در (1278) بيايد.
248- شيخ محمود لواسانى كه در «الذريعه ج 4 شماره 861» فرموده.
249- ميرزا محمود بن محمد اصولى كه در «علماء معاصرين: 382» نوشته.
250- شيخ مرتضى ريزى كه در (1329) بيايد.251- شيخ محمد موسى دزفولى كه در (1246) بيايد.
252- شيخ مصطفى سوادكوهى برنتى كه در «التدوين» نوشته.
253- شيخ منصور بن محمد أمين برادر آنجناب كه در (1224) بيايد.
254- سيد موسى بن سيد جعفر طالقانى كه در (1230) بيايد.
255- حاج ميرزا موسى ابن حاج ميرزا جعفر تبريزى كه در (1307) بيايد.
256- شيخ مهدى قفطان كه در (1256) بيايد. 257- ميرزا نصر اللّه فارسى،
ص: 513
كه در «مطلع الشمس، ج 2» گويد.
258- حاج ملا نصر اللّه تراب ابن مولى لطفعلى دزفولى كه در (1311) بيايد.
259- شيخ نظر على زنجانى كه در «زندگانى و شخصيت: 318» فرموده: از علماء جليل القدر بوده كه بر شيخ مراسم شاگردى بپاى برده و در هزار و دويست و نود و اندى وفات كرده، انتهى. و او در (1320) بيايد.
260- شيخ نظر على شوشترى كه در «زندگانى و شخصيت: 318» فرمايد:
از اجله شاگردان شيخ بوده، و هرگاه خود آن جناب بنماز جماعت نمى آمده وى را بجاى خود مى فرستاد، و فرزند او شيخ اسد اللّه هم از علماء و شاگرد ميرزاى شيرازى بوده كه چندى در سامره توقف داشته و آخر در نجف وفات كرده، انتهى.
261- ملا نظر على طالقانى كه در (1240) بيايد.
262- آقا نور الدين محمد ابن حاج ملا اسد اللّه بروجردى كه در «المآثر: 161» نوشته.
263- سيد نور اللّه دهاقانى. 264- حاج شيخ هادى طهرانى كه در (1321) بيايد.
264- ميرزا يحيى بن ميرزا اسمعيل شاعر بيدآبادى اصفهانى كه در (1349) بيايد.
265- حاج ميرزا يحيى بن حاج ميرزا شفيع مستوفى بيدآبادى اصفهانى كه در (1250) بيايد و در «گوهر شبچراغ 2: 78» نوشته.266- حاج ملا يوسف استرآبادى كه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه، ج 2 فصل 5 ص 168 شماره 120 كتب فقه چاپى» نوشته.
267- حاج ميرزا يوسف ابن ملا جواد بن ملا يوسف دهخوارقانى كه در «الذريعه 3 شماره 903» نوشته و هم در «زندگانى و شخصيت: 322» فرموده.
اين تفصيلى كه اينجا در اسماء شاگردان آنجناب نوشتيم چنان كه ديده ميشود شماره اش قريب بسيصد نفر ميشود، و ممكن است در مآخذى كه مرقوم شد اگر وقتى براى تجسس تام باشد عده را بسيصد رسانيد و بايد متذكر بود كه اغلب اينها شاگرد درس بوده اند و بسيارى علاوه بر شاگردى، اجازت روايت از او داشته اند، و ممكن است بعضى هم فقط اجازت روايتى داشته اند و شاگرد درس نبوده باشند كه تفصيل و تعيين آنها موقوف بوقتى موسع خواهد بود. و جناب آقاى سيد محمد على روضاتى (سلمه اللّه تعالى) در سنه 1373 رساله مخصوصى در اسماء شاگردان و روات آنجناب بخواهش اين فقير از كتاب «فيض البارى» خودشان استخراج و تأليف فرمودند و
ص: 514
هركدام را كه شاگرد يا مجاز بروايت يا هردو بوده اند معين و معلوم فرموده اند با مآخذى كه از آن استخراج شده و اينك آن رساله كه مرتب بترتيب حروف است حاضر و در نظر و منتزع اصلى استخراج اين اسماء ميباشد.
و در «المآثر: 136» گويد: از اولاد جسمانى دو دختر گذاشت و پسر هيچ نداشت، ولى قرب هزار فقيه مجتهد بسمت فرزند روحانى از وى مخلف شد، و شمار شاگردانش را در تمام ايام رياست عظمى و نيابت كبرى نميتوان تعيين كرد و تحديد نمود، انتهى.
و هم چنين در «زندگانى و شخصيت» و بعضى از مراجع ديگر كه در صدر عنوان بدانها اشاره نموديم شرحى در اخلاق فاضله و ملكات ملكوتيه و زهد و تقوى و اعراض از دنياى آن بزرگوار نوشته اند كه بايد هركس آنها را سرمشق سير و سلوك خود قرار دهد و بداند كه طى صراط مستقيم اسلاميت و تشيع و انسانيت بچه نحو بايد باشد تا در نتيجه يكى مانند آن جناب از كار درآيد، و بيهوده، سخن بدين درازى نشود.
وفات شيخ:
بهرحال، مرحوم شيخ پس از گذرانيدن عمرى بدين طور كه ديدى و شنيدى، مرحوم حاج سيد على شوشترى را كه در (1283) بيايد وصى خود قرار داد و بعد از نيمه شب شنبه هيجدهم ماه جمادى الاخره سنه هزار و دويست و هشتاد و يك چنان كه در بسيارى از مواضع و مخصوصا «زندگانى و شخصيت: 138» بدون تعيين روز هفته نوشته مطابق (...) عقرب ماه برجى، در نجف اشرف وفات كرد، و در حجره دالان در قبلى صحن مطهر بطرف راست آن كه از صحن بيرون مى آيد دفن شد، و هم اكنون آن موضع معروف و معلوم و زيارتگاه ارباب فضائل و علوم است، و پس از وفاتش ثلمه بزرگى در مذهب اسلامو مردم شيعه بهم رسيد كه تاكنون مسدود نشده و نخواهد شد و عراق عرب و عجم تكانى برداشته و سخت بهم خورد و مراثى و ماده تاريخ هاى عديده بعربى و فارسى براى او گفتند كه در «فيض البارى» و «زندگانى و شخصيت: 141 تا 146» شطرى از آنها آمده، و از آن جمله در ص 142 زندگانى نوشته كه برادرش شيخ منصور در تاريخ تولد و وفات وى گويد:
ز غيب آمده تاريخ اين حيات و ممات
غدير عام تولد، فراغ عام وفات
ص: 515
و نيز چنين گفته اند: سال عمر شيخ و تاريخ وفاتش شصت و هفت.
يعنى عدد جمله (شصت و هفت) كه 1281 ميشود سال وفات، و نيز لفظ شصت و هفت مدت سال عمر او بوده، البته اين 67 مبنى بر اين است كه ماه و روز تولد و هم چنين وفات را منظور نياوريم والا اگر روز تولد را كه بنص زندگانى و شخصيت (ص 57) روز عيد غدير اين سال بوده و روز وفات را كه 18 ج 2- 1281 بوده ملاحظه كنيم مدت عمر شصت و شش سال و نيم خواهد شد، و اينك ما چند شعر عربى كه مرحوم ميرزا محمد بن عبد الوهاب امام الحرمين كه گفتيم شاگرد او بوده در مرثيه و ماده تاريخ او سروده بنقل از «زندگانى و شخصيت: 143» اينجا مى آوريم:
قضى المرتضى مأوى الشريعة نحوه
و ان بحار العلم من موته غاضت
و كم ليديه من يد عند ذى طوى
و كم سحب جدواه على الخلق قد فاضت
و كم لجج قد حار غواص فكره
بساحلها تيها و أفكاره خاضت
و مال عن الدنيا و عن ذهواتها
فلله من نفس أبتهن و ارتاضت
و لما اطمئنت نفسه و ذكت الى
رضى ربها مرضية أرخوا فاضت
بازماندگان شيخ
درباره بازماندگان آن مرحوم در «زندگانى و شخصيت: 323» فرمايد كه وى سه همسر داشته، نخستين آنان دختر شيخ حسين انصارى كه نوشتيم استاد اولى شيخ بوده و از اين زن يك دختر بنام بى بى فاطمه بازمانده كه بنكاح شيخ محمد حسن فرزند برادر او شيخ منصور كه در (1245) بيايد درآمده و در اين صفحه شرحى از علم و فضل او و اين كه ميرزاى شيرازىخيلى از او احترام مى داشته نگاشته و وفاتش را در سنه 1331 در دزفول و قبرش را در نجف در صحن مطهر زير ناودان طلا ذكر كرده.
زوجه دويم آن مرحوم دختر ميرزا مرتضى مطيعى دزفولى بوده كه از او نيز يك دختر بنام بى بى زهرا بازمانده و او بنكاح حاج سيد محمد طاهر آقا ميرى دزفولى درآمده.
زوجه سيم كه شيخ بعلت فرزند ذكور آوردن او را اختيار نموده، زنى از اهل رشت يا اصفهان بوده كه او هم پسرى مرده زائيده، و بنابراين فرزندان بازمانده از او دو دختر بوده اند و أحفاد آنجناب همه منتهى بدان دو دختر ميشوند.
ص: 516
تصویر
ص: 517
وى فرزند مرحوم سيد محمد باقر موسوى قزوينى است كه بناء بمسطورات «قصص العلماء: 8 چاپ 1313 طهران» از اهل خوئين و ساكن قزوين بوده. در كتاب «فهرست مشاهير علماء زنجان: 30» فرمايد: خوئين بفتح خاء معجمه و سكون واو و كسر همزه و سكون ياء و نون است، و بسا باشد كه همزه قلب بياء شود، و آن شهركى است برطرف غربى زنجان بهشت فرسنگى، انتهى. و مرحوم سيد از آنجا بكرمانشاه آمده و معلم فرزندان محمد على ميرزا دولت شاه گرديد، و او دو نفر فرزند داشته، يكى سيد محمد مهدى كه در (1296) ذكرى از او ميشود. و ديگر آقا سيد ابراهيم صاحب اين عنوان كه از اعاظم علماء محققين و أفاضل فقها و اصوليين عصر خويش بوده و در كربلاء با تقريرى خوش و بيانى دلكش در فقه و اصول تدريس مى نموده، و چندين نفر از علماء و فقهاء بزرگ و بزرگوار از مجلس درس او برخاسته اند، و با اين همه قلمى سليس و ساده و روان داشته و منثورات عربى را بعباراتى مسجع و مقفى و بغايت فصيح و دلربا مى نگاشته، و بنص «قصص: 9» خط را بأقسامه از نسخ و شكسته و نستعليق بغايت خوب مى نوشته، شرح احوال وى را دو نفر شاگردان بزرگوارش مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى (عليه الرحمه) در «روضات الجنات، ص 12 و 13 چاپ اول» و مرحوم ميرزا محمد تنكابنى (رضى اللّه عنه) در «قصص العلماء» موصوف مذكور (ص 7 تا 18) نوشته اند، و بعد از آن در «نامه دانشوران ج 1 ص 229 تا 239» احوال او را عنوان كرده و نوشته، و همان مطالب روضات را كه عربى است ترجمه و مطالب قصص را بتغيير ألفاظ و عبارات نقل نموده اند و تقريبا چيز زائدى ندارد، و در بسيارى از كتب ديگر هم كه بعض از آنها در حين تحرير حاضر و در نظر است، مانند «هدية الاحباب: 176» و «منتخب التواريخ: 263 چاپ اول» و «ريحانة الادب 2: 431» و «الاعلام 1: 66» و بعضى از مجلدات «الذريعه» و غيره بكم و بيش چيزى نوشته اند، و از همه بهتر و جامع تر كه تقريبا مغنى از باقى ديگر كتب ميباشد؛ تعليقات نواده بزرگوار مؤلف «روضات» جناب آقاى سيد محمد على روضاتى (سلمه اللّه تعالى) بر روضات چاپ سيم است.
و آنچه از همه آنها برمى آيد اين كه وى در ماه ذى الحجة الحرام اين سال بنص
ص: 518
«الذريعه: 8 شماره 1013» مطابق ثور ماه برجى متولد شده و بهمراه پدر بكرمانشاه آمد و علوم مقدماتى را در آنجا درس خواند، و بعد از چندى بعتبات رفت و نخست در كربلا اندكى در اواخر زمان مرحوم آقا سيد على صاحب «شرح كبير» در نزد آن محقق بى نظير درس خواند و بعد از وفات او مدت كمى نيز بدرس فرزندش آقا سيد محمد رفت و بعد از آن مجلس درس شريف العلما را اختيار فرمود و عمده علم اصول فقه را از آن مدرس مقدس استفاده نمود، و چون شريف العلماء علم فقه نمى گفت ناچار سيد براى تحصيل فقه بنجف رفت و بطورى كه در روضات دارد بدرس شيخ موسى نجفى حاضر شد، و در «قصص» فرمايد مدت هفت ماه بدرس شيخ على بن شيخ جعفر رفت و بعد از آن بكربلا بازگشت و در زمان حيات استاد خود شريف العلماء بتدريس پرداخت و وقتى شريف العلما از او گله نمود كه چرا سيد در آخر كار مجلس درس ما را ترك كرده، يكى از تلامذه عرض كرد كه چون فقه براى طلاب ضرورى است و شما درس فقه نميفرمائيد از اين روى وى بنجف رفته، شريف العلما فرمود: من فردا درسى در فقه خواهم گفت، و از آن پس مسئله بيع فضولى را مطرح نموده و مدت هشت ماه در آن مباحثه و تدريس فرمود تا بجوار رحمت حق پيوست. و در «قصص: 8» فرمايد شاگردش مرحوم شيخ انصارى در «متاجر» اقوال او را ذكر كرده.
و مختصر، مرحوم آقا سيد ابراهيم بعد از وفات مرحوم شريف العلما در كربلا مسكن نموده و در تدريس مستقل گرديد و در مسجد مدرسه سردار كه متصل بصحن مبارك حضرت سيد الشهدا (ع) است در فقه و اصول هر دو درس مى گفت، و جمعيت كثيرى كه در «قصص: 7» عدد ايشان را هفتصد و هشتصد نفر نوشته بدرس او مى آمدند، و در ضمن اين تدريسات بتأليف نيز مى پرداخت، و رياستى شايسته در تقليد و مرجعيت وجوه بريه از زكوات و أخماس و رفع گرفتارى عموم ناس در نزد مردم شيعه و حكام كربلا و پاشايان بغداد از اهل سنت بهم رسانيد، و در عراق عرب و هند و ايران همه جا نامش مشهور شد، و ما در (ج 1 عنوان 110 ص 211) صورت استفتا و جوابى درباره شيخيه از او ذكر كرديم، و بعد از وفات مرحوم سيد حجة الاسلام رشتى كه تا وفات خود او چيزى از دو سال و نيم زيادتر نشد بقول «قصص: 12» وى مرجع تقليد گرديد، و پس از او گويد شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» علم اشتهار برافراشت، و ما هم در (ج 1 سال 1201 عنوان 68 ص 122) حكايتى مربوط بوى درباره دو نفر از مرسلين مير على محمد
ص: 519
باب ببغداد نقل كرديم، و اينك اسامى تأليفات او بترتيب حروف اوائل آنها تا آخر لفظ هر كتابى:
اول رساله «حجية المظنة فى الجملة» يعنى ظنى كه منطبق بر قول بمطلق ظنون و ظن خاص هر دو بشود، كه تا دليل انسداد رسيده.
دويم «رساله در حرمت غيبت و فروع آن».
سوم كتاب «دلائل الاحكام در شرح شرايع الاسلام» از اول طهارت تا حدود و قصاص، كه فقط قضا و شهادات و قليلى از وقف از آن را شرح نكرده، در غايت بسط و تفصيل با عبارات موجزه فصيحه بعنوان «قوله، قوله» در چندين جلد، جلدى در طهارت جلدى در نماز تا نماز مسافر كه در شوال سنه 1246 از تأليف آن فارغ شده، جلدى در أفعال نماز تا آخر روزه،جلدى در زكوة و خمس، دو جلد در متاجر، جلدى در مكاسب محرمه تا آخر رهان، جلدى در نكاح، جلدى در طلاق، جلدى در ظهار و لعان و ايلاء و خلع و مبارات جلدى در متعه تا آخر نفقات، جلدى در غصب، جلدى در صيد و ذباحه و اطعمه و اشربه، و بطورى كه از «قصص، ص 9» و «الذريعه ج 8 شماره 1013» برمى آيد نسخ متعدده مختلفه اين مجلدات در كم و زياد بودن عده كتب و مباحث فقه مختلف است يعنى كاتبين و مستنسخين آنها در ضميمه نمودن مباحث و تشكيل جلدى بطرق مختلفه رفته اند كه كاتبى كتابى را جزؤ جلدى و ديگرى آنرا جزؤ جلد سابق يا لاحق آن قرار داده و تمام دوره آن بطورى كه در «الذريعه» دارد، نزد أحفاد او در كربلاء موجود است، و قدرى از كتاب وقف كه تأليف آن باقى بوده يكى از شاگردانش آن را تأليف و تمام نموده، و شاگرد ديگرش مؤلف «قصص» بر آن حواشى نوشته، چنان كه خود در (ص 72) فرموده.
چهارم كتاب «ضوابط الاصول» در اصول فقه، دو جلد، كه خود بدان معروف شده و او را «صاحب ضوابط» مى گويند، در «قصص العلماء: 8» مى فرمايد: آن را در مدت دو ماه تأليف كرده در سال طاعون، و نسخه را بنحوى نوشته كه در اكثر صفحات سطور در اوائل و اواخر در حروف متفق شده مثلا يك صفحه در اول هر سطر ألف داشته در آخر آن در همه سطور نون بوده يا لام بوده و هكذا، و در مدت دو ماه تأليف همه دوره اصول با آن متانت، آن هم نسخه اصل را بنحو مزبور نوشتن كه حروف اول و آخر سطور متفق باشد؛ نيست مگر از تأييد الهى، انتهى.
ص: 520
و در «روضات: 12» مى فرمايد: بعضى مناقشه در اين كتاب نموده اند باين كه اكثر آن از تقريرات استادش شريف العلما است كه مانند ساير تلاميذ مطالب درس را جمع و ضبط نموده و تأليفى از خود فراهم آورده اند، زيرا كه در آن تصرف و تحقيق چندانى ديده نميشود، و اين نقصى بر او نيست، بعد از اينكه معلوم است كه وى آن را در اوائل امر خود نوشته و چندان اعتنائى بدان نداشته و هركه «نتايج» را به بيند صدق اين مقال بر او مكشوف شده و مى فهمد كه وى گويا نفس ملكه فقه و اصول و مالك أزمه معقول و منقول بوده، انتهى. و مؤلف «قصص» بر آن نيز حاشيه ئى غير مدون نوشته كه در (ص 72) ذكر كرده.
پنجم «رساله عمليه» عربى. ششم «رساله عمليه» فارسى.
هفتم «كتابى در قضا». هشتم كتاب «قواعد فقهيه» كه در «قصص: 9» فرموده كه خود او گفته كه من پانصد قاعده از قواعد فقه را جمع كرده ام. نهم رساله «مناسك حج».
دهم كتاب «نتايج الافكار» در اصول فقه كه در روضات غير از آنچه در ذيل عنوان ضوابط نقل كرديم فرمايد: آن مبتنى بر صد و پنجاه فصل است كه در مدتى كم در أوان زيارت عسكريين (ع) از ظهر قلب و بدون مراجعه كتب فن آن را تأليف كرده و تاريخ تأليف آن اندكى قبل از (1253) بوده، و در «قصص: 9» فرمايد: آن بقدر «معالم» و در دو جلد كوچك است، و همه دوره اصول و أقوال و ادله را با عباير فصيحه و بليغه دار است، و حاج شيخ مهدى كجورى و سيد ابو الحسن تنكابنى ساكن قزوين و ديگر تلامذه او شروحى بر آن نوشته اند، انتهى. و ديگر شراح آن از شاگردانش با ملاحظه اين دو شماره از اين قراراست: سيم، ملا عبد السميع يزدى كه در ضمن شاگردان بيايد. چهارم، فاضل اردكانى كه در (1302) بيايد. پنجم، حاج مير محمد على كاشانى كه در (1294) بيايد، و از غير شاگردانش: ششم، حاج آقا محمد كرباسى كه در (1292) بيايد، و خود صاحب «قصص» نيز بطورى كه در (ص 72) گويد؛ شرحى بر آن نوشته در سه جلد كه تمام نشده، و در «الذريعه، ج 6 شماره 1273» بنقل از قصص آن را چهار جلد گفته، و نيز مؤلف قصص حواشى غير مدونه ئى بر آن دارد، و چندين نفر ديگر از علماء نيز بر آن حاشيه دارند: 1- سيد عليمحمد دلدارى كه در (1260) بيايد. 2- سيد مصطفى دلدارى كه در (1323) بيايد، كه با صاحب «قصص» سه نفر بشوند، چنان كه
ص: 521
در «الذريعه 4: 227» هر سه را ذكر كرده.
يازدهم «رساله در نماز جمعه».
از كلمات گذشته معلوم شد كه اساتيد درس او پنج نفراند، و همانا شرح احوال آنها بترتيب در (1231 و 1242 و 1245 و 1241 و 1253) بيايد.
شاگردان سيد: و هم چندين نفر از علماء اعلام در نزد او درس خوانده و بعضى هم از او اجازه دارند كه در «قصص: 7» چندين نفر آنها را آورده و ما اينك آن ها را از آنجا نقل مى كنيم و بعضى ديگر را كه آنجا ندارد مى نويسيم كه در كجا ذكر شده، و اسامى آنها را بترتيب حروف اوائل اسماء آنها با كلمات بعد از آن و ملاحظه جزؤ اول در اسماء مركبه مرتب مى نمائيم و هركدام پس از اين ذكر ميشوند اشاره بسال آن مى نمائيم و باقى را تا اندازه ئى كه اطلاع داريم چيزى در احوال آنها مى نويسيم، و چنين گوئيم كه:
اول ميرزا ابو تراب مشهور بميرزا آقاى قزوينى كه در (1281) ضمن احوال دائيش ميرزا محمد حسين قزوينى بيايد.
دويم سيد ابو الحسن تنكابنى كه آنفا در ضمن «نتايج» گذشت كه او ساكن قزوين بوده و شرحى بر نتايج نوشته، و چون در «قصص» او را بلفظ مرحوم وصف فرموده معلوم ميشود كه قبل از تأليف آن كتاب كه در سنه 1290 بوده او وفات نموده.
سيم حاج ملا ابو الحسن بن شاه محمد بن عبد الهادى مازندرانى هزار جريبى كه در «الذريعه 8 ش 1013» ذكر شده و آنجا گويد: وى دو جلد از «دلائل» را بخط خود نوشته كه جلد دويم تمام نشده و آنرا مرحوم حاج شيخ زين العابدين مازندرانى در سنه 1255 بخط خود تمام كرده و اين حاج ملا ابو الحسن در حدود 1306 در كربلاء وفات نموده، انتهى.
چهارم حاج ميرزا ابو القاسم كلانترى كه در (1236) بيايد، و در «نامه دانشوران 1: 472» نوشته.
پنجم حاجى سيد اسد اللّه اصفهانى كه در (1228) بيايد.ششم حاجى ملا اسمعيل بن حاجى على اصغر دولت آبادى سبزوارى كه در (1312) بيايد.
هفتم حاج سيد اسمعيل بن سيد نصر اللّه بهبهانى كه در (1229) بيايد.
هشتم ميرزا سيد جعفر حسينى معروف بميرزا بابا سبزوارى كه در «الذريعه 13:
ص: 522
318 شماره 173» فرموده: وى شاگرد صاحب ضوابط بوده، و «شرحى بر شرايع» بعنوان حاشيه (قوله) نوشته كه چندين جلد از آن را من در مشهد رضوى بخراسان در مدرسه باقريه ديدم و در حدود 1292 وفات كرده، انتهى.
نهم حاج شيخ جعفر بن حاج ملا حسين شوشترى كه در (1303) بيايد.
دهم آقا جمالا محلاتى بتعبيرى كه در «قصص» نموده، و شايد مقصود از او ميرزا جمال الدين محلاتى باشد كه در «آثار عجم: 440» در متن و حاشيه؛ وى و فرزندش ميرزا ابراهيم را ذكر كرده، يعنى در حاشيه فرمايد: ميرزا جمال الدين رياست معتدبها در محلات داشته و از تصنيفات ايشان است «شرح زبده شيخ بهائى» در اصول فقه و كتاب «لآلى الاحكام» در فقه. و در متن فرزندش ميرزا ابراهيم را نوشته كه امام جماعت مسجد كردان (بضم كاف تازى) در شيراز است.
يازدهم حاجى سيد حسين ترك كه در (1299) بيايد.
دوازدهم ميرزا رضا دامغانى كه شايد همان باشد كه در «المآثر: 170» عنوانى دارد، و نوشته: حاج ملا رضاى مجتهد دامغانى عالمى بود ربانى، انتهى. و سياق عبارت ميرساند كه در سال 1306 كه تأليف المآثر بوده وى زنده نبوده،
سيزدهم حاج شيخ زين العابدين مازندرانى كه در (1227) بيايد.
چهاردهم شيخ صالح آل گدا على بيك كه در (1298) بيايد.
پانزدهم شيخ عبد الحسين طهرانى كه در (1286) بيايد.
شانزدهم ملا عبد السميع بن محمد على بن احمد بن محمد سميع يزدى كه از علماء و فقهاء و اهل شعر و ادب و شاگرد صاحب عنوان و ملا محمد حسين بن احمد بن محمد يزدى بوده و تأليفاتى دارد: اول «شرح و مختصر نتايج» استادش صاحب عنوان چنان كه گذشت كه در بعضى از مواضع كلام متن را مفصل و در ديگرى مختصر كرده، و آن را بأمر حاج محمد رحيم خان كرمانى تأليف نموده و تأليفات ديگرى هم دارد از آن جمله با ملاحظه شماره شرح مرقوم: دويم كتاب «مناهج الاسرار». سيم «رساله در حجيت ظن». چهارم كتاب «العروة الوثقى» كه آن ارجوزه ئى است در نحو شامل صد بيت و آنرا براى سيد مرتضى بن عزيز اللّه موسوى بنظم آورده و اولش اين است:
حمدا لمن كرمنا بالمصطفى
و صهره و ولده اهل الوفا
و سيد على عطيفه آن را شرح كرده چنان كه در «الذريعه 1: 503» نوشته. پنجم
ص: 523
تدوين حاشيه استادش ملا محمد حسين مرقوم بر «قوانين» كه در سنه 1251 آن را تدوين نموده، چنان كه در «الذريعه 6 شماره 597» فرموده.
هفدهم حاج ملا على كنى كه در (1220) بيايد. هيجدهم سيد على سيد- (شرف-) الاطباء ابن سيد محمد فلكى آذربايجانى (كه در ج 1 سال 1202 عنوان 76 ص 133) گذشت. نوزدهم حاج ميرزا على اصغر بروجردى كه در (1231) بيايد.
بيستم ملا عليمحمد ترك كه در «قصص» وى را بمرحوم وصف كرده و ميرساند كه در حين تأليف كتاب زنده نبوده. بيست و يكم ملا عليمدد كاشانى كه در (1270) بيايد. و در «لباب الالقاب: 117» نوشته. بيست و دوم حاجى ميرزا لطف اللّه زنجانى كه در (1233) بيايد. و در كتاب «علماء معاصرين: 224» نوشته.
بيست و سوم ميرزا محمد بن سليمان تنكابنى كه در (1302) بيايد.
بيست و چهارم ملا محمد بن محمد باقر فاضل ايروانى كه در (1306) بيايد.
بيست و پنجم ميرزا محمد باقر چهارسوئى كه خود در «روضات، ص 92 چاپ سيم» فرموده كه وى در پشت نسخه ئى از كتاب «نتايج» خويش كه من آن را بخط خود از نسخه اصل وانوشته ام اجازه براى من نوشته.
بيست و ششم ميرزا محمد حسن نجفى كه در «تذكرة القبور: 33» نوشته.
بيست و هفتم ميرزا محمد حسين ساروى كه شاگرد صاحب عنوان و صاحب «جواهر» نيز- چنان كه در «قصص العلماء: 49» گفته- بوده و در (ج 1 سال 1205 عنوان 110 ص 212) حكايتى از او با حاج سيد كاظم رشتى گذشت.
بيست و هشتم ملا محمد حسين فاضل اردكانى كه در (1302) بيايد.
بيست و نهم شيخ محمد حسين قزوينى كه در (1281) بيايد.
سى ام ملا محمد صادق ترك قفقازى كه در (1258) بيايد.
سى و يكم ميرزا محمد صالح عرب كه در (1303) بيايد.سى و دوم شيخ محمد طاهر گيلانى، و شايد وى همان باشد كه در «المآثر:
182» وى را بعنوان شيخ محمد طاهر رشتى ذكر كرده و فقط فرمايد: در كربلا رياست داشت، انتهى. و روش عبارت زنده نبودن او را در 1306 كه تأليف «المآثر» است ميرساند.
سى و سوم ملا محمد على شاهرودى كه در (1293) بيايد و در «الذريعه 1 شماره 619» فرمايد: از او اجازه دارد. سى و چهارم حاج مير محمد على كاشانى كه در
ص: 524
(1294) بيايد. سى و پنجم حاجى محمد كريم مجتهد لاهيجى.
سى و ششم حاج ميرزا محمد محسن اردبيلى كه در (1294) بيايد.
سى و هفتم حاجى شيخ محمد مهدى كجورى كه در (1293) بيايد.
سى و هشتم ملا هادى بن محمد استرآبادى كه در «احسن الوديعه 1: 10» نوشته كه وى شاگرد صاحب «ضوابط» بوده، و كتابى بنام «المراثى الخليليه» در جمع مرثيه هائى كه براى سيد دلدار على هندى كه در (1235) بيايد، گفته اند تأليف نموده.
سى و نهم حاجى ميرزا يوسف بروجردى كه در «دار السلام نورى ج 2 باب 10 ص 377» نوشته.
وفات سيد
مرحوم آقا سيد ابراهيم پس از گذرانيدن عمرى در علم و عمل در أواخر شب پنج شنبه هفدهم ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و شصت و دو، چنان كه نص صريح «الذريعه، ج 8 شماره 1013» است، مطابق اواسط ميزان ماه برجى بوبا در كربلاء وفات كرد و هم در آن زمين برين در حجره درب كوچك صحن مقدس حسينى (ع) در طرف راست آن كه ببازار حضرت عباس (ع) ميرود دفن شد، و چنان كه گفتيم وفات او در اين سال با اين ماه و روز نص «الذريعه ج 8 ش 1013» است، و نيز از «روضات: 182 و 183» شوال همين سال مفهوم ميشود، و هم در «الذريعه، ج 1 شماره 619 و ج 6 ص 85» در همين سال بدون تعيين ماه نوشته، و بهرحال در اين كه وى در اين سال در ماه و روز مرقوم وفات كرده ترديدى نيست، پس اين كه مى بينيم در همين جلد ششم الذريعه (ص 276) در سنه 1263 و در (ص 147 و 227) در سنه 1264، و نيز در «قصص: 17» و «نامه دانشوران 1: 238» و «هدية الاحباب: 176» در 1264 نوشته اند، و در «ريحانة الادب 2: 432» هر سه سال (1262 و 63 و 64) همه اشتباه و ظاهرا نظر همه بقصص بوده و در الذريعه مرقومات قبل از جلد 8 آنها كه مخالف با 1262 است از روى غفلت سرزده.و عجب اينكه در «منتخب التواريخ» با تمام حروف (نه بأرقام هندى) در هزار و دويست و چهل و شش نوشته، و اين اشتباه از آنجا بوى دست داده كه در روضات در اوائل احوال صاحب عنوان شطرى از احوال استادش شريف العلماء را ذكر كرده و بعد از آن وفاتش را در سنه 1246 نوشته، و مؤلف منتخب آن را مربوط بصاحب آن عنوان
ص: 525
يعنى آقا سيد ابراهيم دانسته، غافل از اينكه صريح اين عنوان چنين ميرساند كه وى در حين تأليف اين محل از روضات زنده بوده و وقتى مؤلف آن بشرح احوال شيخ حسن ابن شيخ جعفر نجفى رسيده نيز بطور زنده بودن او احوالش را ذكر كرده، و در آخر آن فرمايد: چون بدينجا رسيدم خبر وفات وى بما رسيد كه در ذى القعده اين سال 1262 اندكى بعد از وفات آقا سيد ابراهيم بن محمد باقر قزوينى بوباء وفات كرده، انتهى.
و ميتوان گفت كه مؤلف منتخب هم ميخواسته مانند ديگران 1246 بأرقام هندى بنويسد و بعد اشتباها أرقام آحاد و عشرات پس و پيش شده و 1264 بوجود آمده و بعد از آن ارقام هندى مبدل بتمام حروف شده و اين اشتباه بهم رسيده. در «الكرام البررة 1: 10» فرمايد كه سيد بزرگوار دو پسر نامدار برجاى نهاد، يكى سيد احمد كه فرزند او سيد عبد اللّه و فرزند او سيد آقا است. و ديگرى سيد آقا بزرگ كه فرزندان او سيد جواد و سيد محمد تقى و سيد حسين اند، و سيد حسين متولى اوقاف جد خود صاحب عنوان بوده و در سنه 1367 وفات نموده، انتهى.
و ما در 1367 اين سيد حسين را بعنوانى مخصوص ذكر مى كنيم.
و على اى حال، اولاد و اعقاب آقا سيد ابراهيم تاكنون موجود و در كربلاء سكونت دارند.
طيبى منسوب است بطيبه، و آن بفتح طاء مهمله و تشديد ياء حطى و باء ابجد، از ديهات جبل عامل، و شيخ ابراهيم فرزند شيخ يحيى بن شيخ محمد بن سليمان است كه پدرش شيخ يحيى از علماء مائه يازدهم بوده و «مجموعه ئى در أدعيه و أذكار» دارد كه اشعارى هم از خود در آن آورده، و در سنه 1202 وفات كرده چنان كه در «اعيان الشيعه» نوشته، و در «الذريعه 8: 107» شيخ يحيى مرقوم را فرزند شيخ فياض بن عطوه قرشى مخزومى نوشته.
و بهرحال، شيخ ابراهيم خود از شعراء فصاحت آثار بلكه از علماء أبرار است.
شرح أحوالش در جزء 5 يعنى جلد 6 «اعمان الشيعه» نوشته و از آن چنين برآيد كه وى در سنه هزار و صد و پنجاه و چهار مطابق (1119- 1120) شمسى در طيبه متولد
ص: 526
شده و در نزد پدر خود و هم چنين در مدرسه «شقرا» در نزد سيد ابو الحسن عاملى كه در (ج 1 سال 1194 عنوان 12 ص 26) گذشت درس خواند، تا در ادبيات و شعر مهارتى كامل حاصل كرد، و چندى هم در اصفهان بتحصيل پرداخت و در سنه 1192 بمكه رفت و در سنه 1195 كه فتنه احمد جزار در آن ولايت روى داد و وى دست بقتل عام برگشاد شيخ ابراهيم مانند باقى مردم آن حدود كه هريك بطرفى فرار كردند (همچون سيد محمد- امين و برخى از آل حر ببعلبك؛ و برخى بعكار، و برخى بعراق، و برخى بهند، و برخى بدمشق). در ماه رمضان المبارك آن سال ببعلبك رفت، و در اين مسافرت مشقتى فراوان ديد و در حدود بيست روز آنجا ماند، و پس از آن همى بدمشق و بعلبك رفت وآمد نمود و سپس بعراق عرب رفت، و آنجا در خدمت سيد بحر العلوم و شيخ جعفر نجفى درس خواند و بعد از چندى بمشهد مقدس مشرف شد، و باز بولايت شام آمده و بدمشق رفت و آنجا را وطن دائمى خود قرار داد و همواره از آنجا ببعلبك مى آمد و برمى گشت. وى را ارجوزه ئى است در توحيد، و ارجوزه ئى در كلام بنام «الدرة المضيئة» بأصول دينيه، چنان كه در «الذريعه 8: 107» فرموده، و ديوانى در اشعار كه آن را مرحوم آقا سيد محسن مؤلف أعيان جمع كرده و فرمايد قريب بهفت هزار و پانصد بيت است، و شطر مهمى از آن را در جلد ششم نقل كرده، و اينك ما اين چند بيت را از آن در مدح حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله اين جا مى آوريم:
عج بالحمى يا رعاك اللّه من أضم
و اقرا السلام على سلمى بذى سلم
يا حبذا نسمة من حاجر وردت
تروى حديث الهوى عن جيرة العلم
و لا كليلتنا بالأبرقين و قد
تألق البرق يحكى ثغر مبتسم
فقمت للبرق مرتاعا أقول له
يا برق حيهم و انزل بحيهم
و ان حددت عشار المزن مثقلة
فاحبس ركابك بين البان و العنم
و لا أخا لك تختار الرحيل اذا
ألقيت رحلك بين الضال و السلم
فكم هنالك من بيضاء ناعمة
تستوقف العين بين الخمص و الهضم
شيخ ابراهيم پس از مدت شصت سال قمرى عمر در اين سال در دمشق وفات كرد و در قبرستان باب الصغير بطرف شرقى قبر منسوب بحضرت سيده سكينه خاتون دفن شد، و بر قبر او بناء و سنگ لوحى بوده كه پس از آن از بين رفته و خراب شده، و تاريخ
ص: 527
وفات او در اين سال در جزء (يا جلد) مرقوم أعيان الشيعه نوشته، و در «شهداء الفضيله» و «الذريعه 5: 492 ش 2427 و 8: 107» در سنه 1220 فرموده، و ظاهرا آنها منقول از يك ديگر و اشتباه باشد.و بهرحال، شيخ ابراهيم را فرزندان چندى بوده، يكى شيخ نصر اللّه كه در سنه 1184 چنان كه در أعيان (جزء 5 جلد 6) نوشته متولد شده، و در «شهداء الفضيله» وفاتش را در اين سال گفته و آن غلط است. و او نيز مانند پدر از علماء و ادباء و شعراء بوده و «منظومه ئى بليغ در رد نصيريه» دارد. و فرزند او است، شاعر اديب عليم مرحوم شيخ ابراهيم كه اشعارى در مدح سيد محمد بن سيد على امين عم آقا سيد محسن عاملى گفته و در سنه 1271 يا 1275 وقتى كه أعراب فضل در بلاد جبل عامل جنگ ميكردند او از قريه خيام كه وطنش بود براى زيارت قبر منسوب بحضرت يوشع بن نون بيرون آمد و در قريه عثرون جبل عامل كشته شد، و اولادى همه از اهل صلاح و تقوى از او بازماند. و ديگر شيخ صادق كه نيز همچون پدر و برادر شاعر و اديب بوده، و در أثر جلالت وى نام اين خانواده از آل يحيى بآل صادق تبديل يافته، تولدش سنه 1192 مدت عمرش 60 سال وفاتش 1252.
طالقان، چنان كه در «معجم البلدان 6: 7» نوشته بطاء مؤلف و بين الالفين لام مفتوحه و قاف و نون در آخر، نام دو محل است، يكى در خراسان بسه منزلى مرو رود در طرف بلخ، و ديگر نام ناحيه ئى است ما بين قزوين و أبهر كه چندين قريه در آن است و هريك از آن قرى را نيز طالقان مى خوانند، و سيد باقر از اين طالقان است، و اجمالى از احوال سادات طالقانى در سال (1230) بيايد، و از جمله آنها اين سيد باقر صاحب عنوان است كه وى فرزند سيد رضا و خود از شعرا و أهل علم و ادب بوده كه در اين سال چنان كه در «الذريعه 9 ش 747» فرموده متولد شده و اشعارى بعربى گفته كه آنها را آقاى سيد محمد حسن طالقانى از سادات معاصرين اين خانواده كه در (1350) بيايد جمع كرده و ديوانى شده، و سيد باقر خود پس از مدت هشتاد سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و نود و چهار وفات كرده.
ص: 528
وى فرزند مرحوم ملا عزيز اللّه بن ميرزا محمد تقى ألماسى ابن ميرزا محمد كاظم ابن ملا عزيز اللّه بن ملا محمد تقى بن ملا مقصود على مجلسى نطنزى (ره) است.
خانواده مجلسى از خانواده هاى بسيار بزرگ و بزرگوار در اصفهان است كه نه تنها در ايران و ملت شيعه بلكه در بسيارى از ممالك و مذاهب ديگر بواسطه دو نفر از آنها كه اينك ذكر ميشود و بخصوص دويمى آنها مرحوم ملا محمد باقر شهرتى وافر و أهميتى عظيم و متكاثر بهم رسانيده.
اصل اين خانواده از قريه مجلس كه يكى از ديهات جبل عامل است بوده، و مرحوم ملا مقصود على يكى از افراد اين قريه مردى شاعر بوده، و مانند بسيارى ديگر از شعرا كه تخلص خود را از نسبت بوطن خود انتزاع مى كنند وى هم در شعر تخلص مجلسى مى نموده و در غزلى معروف كه بوى منسوب است در آخرش تخلص بدين كلمه نموده، و بدان شهرت يافته، و بعد از آن فرزندش مرحوم آخوند ملا محمد تقى (قدس سره) و فرزند او مرحوم آخوند ملا محمد باقر بدين كلمه مشهورشده و تاكنون كه قريب سه قرن گذشته اين كلمه در اين خانواده مانده، و جماعتى كثيره در اصفهان و غيره از اين سلسله معروف و مشهوراند، و نام وى در بسيارى از كتب كه بنظر رسيده همه جا ملا مقصود على است الا اينكه در «تذكرة الانساب» تاليف صاحب اين عنوان كه اينك ذكر ميشود هرجا نام او را برده ملا على گفته.
در كتبى كه در آنها احوال مرحوم آخوند ملا محمد تقى و آخوند ملا محمد باقر نوشته شده چندين وجه ديگر نيز براى تلقب و اشتهار آنها بمجلسى گفته و نوشته اند كه ظاهرا اصل همين بوده كه ذكر شد، و بعد از آن آن وجوه ديگر نيز هريك واقع شده و موجب مزيد اشتهار و سبب تلقب بدان گرديده است.
بهرحال، مرحوم آخوند ملا محمد تقى فرزند مرحوم ملا مقصود على مجلسى از طرف مادر نواده مرحوم ملا كمال الدين محمد نطنزى از رجال معروف مائه دهم هجرى و روى همين اصل در برخى از جاها خود را نطنزى نوشته. و اين بزرگوار از اهل علم و عرفان و كشف و كرامت و صاحب مقامات عاليه و درجات زاكيه بوده و در علم حديث و أخبار تتبعى تمام داشته، و كتاب «روضة المتقين» او در شرح كتاب «من لا يحضره الفقيه» شيخ صدوق در نهايت اعتبار و اشتهار است و آن در أخبار فقه بعربى و انجام
ص: 529
تاليفش سنه 1063 است.
وى در سنه 1003 متولد شده و پس از شصت و هفت سال عمر در سنه هزار و هفتاد وفات كرده و قبرش در اصفهان در دالان در قبلى مسجد جمعه در مقبره ئى مخصوص در صندوقى واقع و معروف بسر قبر آخوند است و آنجا زيارتگاه عموم و خصوص و محل رواشدن حاجات و ورود نذورات قرار گرفته، و او را فرزندانى بوده:
يكى مرحوم آخوند ملا محمد باقر كه معروف بمجلسى بلكه مجلسى مطلق منصرف بوى ميباشد، و او از معاريف علماء و مروج و مجدد سر سال هزار و صد و صاحب تأليفات كثيره شهيره بعربى و فارسى از آن جمله كتاب «بحار الانوار» در اخبار ائمه اطهار در بيست و پنج جلد بعربى، و ترويجى كه از وى نسبت بمذهب شيعه و نشر اخبار و آثار ائمه اطهار عليهم السلام رخ داده تاكنون براى هيچ كس دست نداده، تولدش سنه 1037 وفاتش شب 27 ماه رمضان المبارك سنه 1110 قبرش در همان صندوق بقعه سر قبر آخوند در پشت سر پدرش كه در بيرون صندوق برابر قبر هريك از آنها سنگ لوحى بطرف بالاسر منصوب و اشعارى در مرثيه و ماده تاريخ وفات بر آنها منقور است.
فرزند ديگر مرحوم آخوند ملا محمد تقى مجلسى قدس سره، مرحوم ملا عزيز اللّه است كه از علماء اصفهان بوده و حواشى چندى بر «مدارك» و «تهذيب» نوشته، تولدش چنانكه از «منتخب اللؤلؤه» نقل شده، محرم سنه 1025 وفاتش سنه 1074.
فرزندش ميرزا محمد كاظم هم از علماء بوده تولدش سنه 1049 مدت عمرش 70 سال وفاتش سنه 1119، و او دختر عمش ملا محمد باقر را (كه مادر آن دختر خواهر مرحوم ميرزا علاء الدين گلستانه ئى [كه در 1300 بيايد] بوده بزوجيت داشته.فرزندش مرحوم ميرزا محمد تقى الماسى (عليه الرحمه) از مخدره مذكوره، عالم فاضل و حكيم كامل و در زهد و عبادت در اصفهان يگانه عصر خويش بوده، و كتابى بنام «بهجة الاولياء» در ذكر كسانى كه حضرت حجت عليه السلام را در غيبت كبرى ديده اند تأليف نموده، تولدش سنه 1089 وفاتش شعبان سنه 1159 قبرش در صندوق بقعه سر قبر آخوند جلو قبر جدش ملا محمد تقى و پشت سر ميرزا محمد على امام جمعه.
فرزندش ملا عزيز اللّه عالم و فاضل بوده و كتابى بنام «هداية العالمين» در اصول دين تأليف نموده، و مادر او مخدره مريم بيگم دختر ملا محمد تقى بن ملا عبد اللّه بن ملا محمد تقى مجلسى، و مادر مريم بيگم مذكوره؛ مخدره زينب بيگم دختر ملا محمد-
ص: 530
سعيد اشرف ابن ملا محمد صالح مازندرانى، و مادر ملا محمد سعيد مخدره آمنه بيگم دختر ملا محمد تقى مجلسى بوده.
فرزندش ميرزا حيدر على صاحب عنوان از رجال بزرگ و مشايخ جليل و علماء اعلام است و در «روضات ص 774» در احوال شيخ يوسف بحرينى بعد از ذكر آقا مير عبد الباقى امام جمعه بعنوان «بعض مجازيه فى الرواية من سلالة اول المجلسيين» ذكر شده، و تأليفاتى دارد:
اول كتاب «تذكرة الانساب» در أنساب سلسله مجلسيه از اولاد ملا مقصود على تا پائين ذكورا و أناثا، انجام تأليف آن اواخر ع 2 سنه 1194. دوم كتاب «منتخب اللؤلؤه» در انتخاب و اختصار كتاب «لؤلؤتى البحرين» شيخ يوسف بحرينى (ره) كه آنرا در اجازه براى ميرزا حسنعلى فرزند عمش ميرزا ابو طالب بن ميرزا محمد تقى ألماسى و پنج نفر پسران خودش كه اينك نامشان بيايد نوشته، انجام تأليف آن روز جمعه 28 محرم سنه 1205.
در «الذريعه 1: 191 ش 988 و 2: 382» اين «منتخب اللؤلؤه» را با «تذكرة الانساب» يكى دانسته و آن اشتباه است، چه تذكرة الانساب فقط در ذكر انساب اعقاب مجلسى است و هيچ ذكرى از اجازات و احوال علماء در آن نشده- الا نادرا- كه نسخه آن هم مطبوع و مشهور است. و منتخب اللؤلؤه در منتخب لؤلؤه شيخ يوسف چنان كه نوشتيم و در اجازات و احوال علماء است و هيچ ذكر انساب- الا نادرا- در آن نيست و تاكنون ما نسخه اش را نديده ايم.
مادر اين ميرزا حيدر على دختر ملا محمد صالح بن آقا عبد الباقى بن ملا محمد صالح مازندرانى كه ذكر نموديم بوده، و ميرزا حيدر على از اين مخدره در پيش از زوال روز سه شنبه هيجدهم ماه رمضان المبارك سنه هزار و صد و چهل و شش مطابق (دلو- حوت) ماه برجى سنه 1112 شمسى متولد شده، و در اين سال (1214) وفات كرده در تخت پولاد در صحن تكيه خوانساريها در جلو ايوان بالاى سر قبر مرحوم آقا سيد محمد شفيع شوشترى كه (در سال 1211- عنوان 173 ص 408) گذشت دفن شد، و أشعارى در مرثيه و ماده تاريخ وفات او از مرحوم آقا محمد كاظم واله (كه در 1229 بيايد) بر لوح قبرش نوشته كه بعضى از آنها اين است:
آه كز بيداد گردون كرد رحلت از جهان
ميرزا حيدر على آن مرتضاى اهل علم
ص: 531
قدوه ارباب دانش قائد اهل يقين
زبده اصحاب بينش مجتباى اهل علم
آن صفى پاك طينت كز ره علم و عمل
بود در دين محمد مصطفاى اهل علم
تا اين كه در آخر آن فرمايد:
الغرض چون زين جهان بى بقا راه جنان
پيش بگرفت و برفت آن پيشواى اهل علم
خواست و اله در دو مصرع سال تاريخش ز من
تا بود هريك بفوتش ره نماى اهل علم
گفتمش (شد سوى جنت پيشواى اهل زهد)
گفتمش (سوى جنان شد مقتداى اهل علم)
هريك از دو مصراع اخير سواى كلمه گفتمش 1214 ميشود و ماده تاريخ سال وفات است.
ميرزا حيدر على روايت مى كند از چند نفر، از آنجمله جدش ميرزا محمد تقى ألماسى.
و چنان كه اشاره كرديم روايت مى كنند از او پنج نفر از پسرانش كه اسماء آنها از اين قرار است:
اول آقا محمد على كه مادرش دختر ميرزا ابو طالب بن ميرزا محمد تقى ألماسى كه ذكر نموديم بوده. دوم ميرزا محمد كاظم. سوم ميرزا محمد تقى. چهارم ميرزا عزيز اللّه. پنجم ميرزا محمد صالح ملقب بآقا بزرگ، و مادر اين چهار نفر دختر آقا محمد- هادى بن آقا محمد على بن آقا هادى مترجم بوده.
و هم روايت ميكند از او برادرزنش ميرزا حسنعلى كه گفتيم «منتخب اللؤلؤه» را او در اجازه براى وى نوشته، و اين ميرزا حسنعلى در 20 رجب سنه 1227 چنان كه بر روى قبرش نوشته وفات كرده و قبرش در ميان تكيه خوانسارى ها بطرف قبله بقعه بفاصله هشت گز تاكنون موجود و معلوم است.
ص: 532
تا ز چشم تو رسد مستى سرشار مرا
نيست با آرزوى نشأه مى كار مرا
كس بدشمن نكند آنچه بمن جانم كرد
مرد از هجرش و شرمنده ز جانانم كرد
وى از عرفاء معروف سلسله نعمة اللهيه و باصطلاح، قطب آن فرقه بوده.
بطورى كه از كتب اين طايفه مانند «بستان السياحة» و «طرائق الحقائق» و غيره برمى آيد چهار نفر از بزرگان دين كه اهل معرفت و يقين بوده از خدمت چهار نفر از ائمه اثنى عشر طاهرين (سلام الله عليهم) اذن ارشاد و هدايت و دستگيرى بهم رسانيده كه از هريك سلسله ئى جارى شده و تاكنون دست بدست از سابقى بلاحقى رسيده و سلسله آنها باقى و برقرار است، اول سلسله كميليه، از حضرت امير المؤمنين و امام المتقين (صلوات اللّه و سلامه عليه) بوسيله حضرت كميل بن زياد نخعى (رضوان اللّه عليه). دويم سلسله أدهميه، از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) بوسيله جناب ابراهيم ادهم بلخى (عليه الرحمه). سيم سلسله طيفوريه از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) بوسيله حضرت سلطان بايزيد بسطامى كه نامش طيفور بوده (قدس سره). چهارم سلسله معروفيه از حضرت امام على ابن موسى الرضا (عليه السلام) بوسيله معروف كرخى، و از معروف كرخى سلسله يدا بيد جارى شده تا برسد بجناب شاه نعمت اللّه ولى (قدس اللّه سره العزيز) كه در سال (1218) تاريخ تولد و وفات و نسب وى تا امام عليه السلام بيايد.
در «بستان السياحه» در حرف ميم در ذكر ماهان (در ص 558) شرحى نوشته بخلاصه اينكه سلسله نعمة اللهيه بصفات چند مخصوص اند كه بسبب آن از ساير سلاسل ممتاز شده اند اول اينكه بر آنها بسط غالب است بخلاف بعض صاحبان سلاسل كه در ايشان قبض بيشتر و بسط كم تر است دويم آن كه كسوتى جهة سالكان آن طريقه معين نيست و جامه مخصوص ندارند. سيم آن كه در آن سلسله ترك كسب و كار كردن و روى ببطالت آوردن نميباشد و هركسى در هر كسب و هنرى كه دارد ميتواند بندگى خدا را نمايد، و اين بخلاف بعض طرق درويشان است چه اكثر ايشان ترك كسب و كار را لازم مى دارند، مدار طريقت آن حضرت بذكر دوام و فكر مستدام بودن و در راه صدق و صفا و متابعت شريعت حضرت مصطفى و ائمه هدى (صلوات
ص: 533
اللّه عليهم) و مخالفت هوا و مجانبت بدعت راه پيمودن است، و با اخوان صفا و أخلاء باوفا صحبت نمودن و در تصفيه قلب و تزكيه نفس و تجليه روح و تخليه باطن كوشيدن و كسوت فقر و فنا و تسليم و رضا و مهر و وفا پوشيدن و خلوت در انجمن داشتن است، انتهى.
اينك لازم است از معروف كرخى تا جناب شاه نعمت اللّه و از آن جناب تا صاحب عنوان اسماء هريك از بزرگانى كه ديگرى را ارشاد و هدايت و وى را خليفه خود گردانيده و مأذون در ارشاد و هدايت ديگران فرموده و باصطلاح اين طايفه او را قطب گويند، يا بعبارت اخرى آن مكمل بصيغه فاعل را مرشد بكسر شين، و مكمل بصيغه مفعول را مريد گويند؛ در اين جا بياوريم.
پس چنين گوئيم كه معروف كرخى مرشد سرى سقطى و او مرشد خواهرزاده خود جنيد بغدادى، و او مرشد ابو على رودبارى، و او مرشد بوعلى كاتب، و او مرشد شيخ ابو عثمان مغربى، و او مرشد شيخ ابو القاسم على گرگانى، و او مرشد شيخ ابو بكر نساج، و او مرشد شيخ احمد غزالى، و او مرشد شيخ ابو الفضل بغدادى، و او مرشد شيخ ابو البركات بغدادى، و او مرشد شيخ ابو السعود اندلسى، و او مرشد شيخ ابو مدين شعيب، و او مرشد شيخ ابو الفتوح سعيد صعيدى، و او مرشد شيخ نجم الدين كمال كوفى، و او مرشد شيخ صالح بربرى، و او مرشد شيخ بزرگوار امام يافعى يمنى، و او مرشد حضرت شاه نعمت اللّه ولى (قدس سره العزيز) است، كه معروف كرخى چون بشماره يك مقرر شود جناب شاه نعمت اللّه هيجده و باصطلاح قطب هيجدهم خواهد بود، و نظر باين كه سلسله ئى مخصوص بنام او معروف و در بسيارى از ممالك و ولايات موجوداند اينك او را بشماره يك درآورده و أقطاب بعد از او را بدان نهج ذكر مى كنيم و چنين گوئيم كه:
وى مرشد فرزند عزيز خود شاه برهان الدين خليل اللّه 2، و او مرشد فرزند خود شاه حبيب الدين محب اللّه 3، و او مرشد فرزند خود مير شاه كمال الدين عطية اللّه 4، و او مرشد مير شاه برهان الدين خليل اللّه ثانى 5 ابن مير شاه تقى الدين ابن مير شاه شمس الدين محمد بن مير شاه برهان الدين خليل اللّه مذكور، و او مرشد مير شاه حبيب الدين محب اللّه ثانى 6 (كه او را محب الدين حبيب اللّه نيز نوشته اند)، و او مرشد مير شاه شمس الدين محمد ثانى 7، و او مرشد مير شاه كمال الدين عطية اللّه ثانى 8، و او مرشد مير شاه شمس الدين محمد ثالث 9، و او مرشد مير محمود دكنى 10، و او مرشد شيخ شمس الدين دكنى 11، و او مرشد شاه على رضاى 12 صاحب عنوان است
ص: 534
كه لقب او را در طريقت رضا عليشاه نوشته اند، و او باصطلاح قطب دوازدهم ميشود چنانكه در «طرائق 3: 74» در حاشيه بالاى نام او، وى را قطب دوازدهم نوشته، و بعد از او قطب سيزدهم اين سلسله مرحوم حسين عليشاه است كه در (1234) بيايد.در «طرائق 3: 92» فرمايد: چون سيد معصومعلى شاه و نور عليشاه قبل از شاه عليرضا ارتحال بدار بقا نموده اند تعبير از آنها بقطب نشده و بعد از شاه عليرضا، مرحوم حسينعليشاه را قطب سلسله عليه ذكر مينمايد، انتهى. و بدين جهت ما نيز اتصال سلسله را در ترجمه وى تا بامام (ع) ذكر كرديم.
و بهرحال، شاه عليرضا در اين سال چنان كه در «طرائق 3: 75» فرموده وفات كرد و قبرش در بيرون دروازه مغربى شهر حيدرآباد دكن بفاصله دو ثلث فرسنگ بر كوهى و بر آن عمارت باشكوهى است معروف بدرگاه شاه محمود و قبر مرشدش شيخ شمس الدين و همچنين مرشد او مير محمود نيز در آن محل است، و در آنجا شكفت و مغاره هايى است كه موجب ترس و هراس آدمى و رياضتگاه مرتاضين مى باشد و طوايف مختلفه و مردمان مذاهب متفرقه از مسلمان و هنود و غيره هماره در آن جا رفت و شد نموده و هيچ كس را با كسى كارى بلكه ياراى گفتارى نيست و هركس در مذهب و مشرب خود آزاد و بفراغت خاطر بسر مى برد.
و در «طرائق» عمر او را صد و بيست سال نوشته، و در «رياض العارفين» صد و چهل سال، و اين رباعى را بوى نسبت داده اند:
قاصد تو و مقصد تو و مقصود توئى
شاهد تو و مشهد تو و مشهود توئى
بر ديده دل نيست كسى جز تو عيان
عابد تو و معبد تو و معبود توئى
وى فرزند احمد بن حسن بن عبد الكريم، و خود از علماء و ادباء و معروف بجوهرى صغير است چنان كه در «معجم المطبوعات: 722» نوشته، و كتابى دارد بنام «اتحاف اولى الالباب» در آن چه متعلق به «سى» است از اعراب، كه آن را در شرح منظومه خودش در اعراب «لاسيما» تأليف كرده، و در اين سال وفات نموده.
ص: 535
وى شيخ محمد حسين بن شيخ غلامحسين از أحفاد مرحوم شيخ ابو سعيد ابو الخير خراسانى (رحمه اللّه) است.
مرحوم شيخ ابو سعيد فضل اللّه بن ابو الخير محمد سعدى مشهدى (قدس اللّه تعالى روحه العزيز) از اجله و معاريف عرفاء بزرگوار و اهل توحيد و تصوف و معرفت و يقين بوده و شعر هم مى گفته و در بسيارى از كتب احوال او نوشته از آن جمله «مجمع الفصحا 1: 67» تولدش يك شنبه غره محرم سنه 357 مدت عمرش 88 سال و 7 ماه و 3 روز، وفاتش شب جمعه 4شعبان سنه 445، قبرش در مهنه كه آن را ميهنه نيز گويند و آن قصبه بوده از توابع خابران (يا خاوران) و آن ناحيه ئى است از خراسان ميانه سرخس و أبيورد، و معلوم نيست در چه وقت اعقاب او بتويسركان آمده اند كه اكنون مى بينيم بعد از هشت قرن اين مجنون صاحب عنوان را از اعقاب او مى نويسند.
و بهرحال مجنون از بزرگان شعراء اين مائه سيزدهم بلكه از علماء آن بوده.
و همانا او در اين سال در تويسركان متولد شده، و چندى در نزد آقا طاهر مدرس كه در سنه 1244 وفات كرده درس خوانده و تا او زنده بود أنسى تمام بوى داشت و پس از وفات او ميل مسافرت كرده و بمكه معظمه رفت و پس از مراجعت بتويسركان دست ارادت بميرزا نصير الدين مجتهد كه در سنه 1278 وفات كرده داد، و پس از وفات او كه چندان خود نيز زنده نبوده انزوا گرفت و بگوشه نشينى بسر برده تا وفات كرد.
و او منظومات چندى دارد: اول «سفرنامه مكه» بوزن (فاعلاتن مفاعلن فعلن).
دوم كتاب «عشق حقيقى» بر وزن مثنوى مولوى. سوم «غزليات» متفرقه چندى كه اين غزل از آنها اينجا نوشته شد:
بعد از هزار سال كه گل رويد از گلم
باشد هنوز حسرت روى تو در دلم
اى شمع بزم حسن ز غم مردم و نشد
روشن ز شمع روى تو يك بار محفلم
من ترك جان خويشتن آسان گرفته ام
گردد روا ز لعل تو گر كار مشكلم
زاهد دهد بشارت خلدم ولى ز خلد
بيزارم ار شود سر كوى تو منزلم
بستى هزار بار و شكستى هزار بار
پيمان، و من همان بسر عهد اولم
تا كى كشم ملامت دون همتان، بكش
شمشير ناز از كمرو ساز بسملم
مجنون بپاى كس ننهادم سر رضا
ص: 536
كاخر نشد بجز غم و افسوس حاصلم
و آخر پس از مدت شصت و پنج سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و نه وفات كرد.
آقا محمد على مردى شاعر و ظريف و خوش طبع و عاشق پيشه و نظرباز بوده، كه در شيراز نشو و نما كرده و در اواخر حال از كثرت افيون غالبا بحال نعاس و در مجالس از حال خود و حضار بى خبر بوده، و در اين سال وفات نموده، چنان كه در «مجمع الفصحا 2: 248» فرموده، و اين اشعار را از او آورده:
اسير دام نشد تا دلم ندانستم
شكسته بالى مرغان رشته بر پا را
مرا بيگانه كرد از آشنايان
بنازم آن نگاه آشنا را
شتاب كن ز پى قتل من كه مى ترسم
مباد ناز تو باعث شود درنگ ترا
با غير آمدى كه ترا اين ملال چيست
تنها چو بينمت بتو گويم كه حال چيست
كنون بپيش خدا چون ز دست جور تو نالم
كه سالها ز خدا كرده ام طلب بدعايت
از تو مهجورم و در عالم انديشه دلم
هر نفس با تو سؤالى و جوابى دارد
ز من اگر تو برآنى كه مهر برگيرى
بدورى تو مرا هم بدل خيالى هست
به پيش من گذرد مهر سرگران از تو
كه با خبر نشوم با تواش وصالى هست
همانا شيدا تخلص چند نفر ديگر از شعراء غير او است: 1- شيداى اصفهانى ديگر كه نامش ميرزا عباس خان بوده و در (1299) بيايد:
2- شيداى اصفهانى ديگر كه نامش ميرزا سيد عبد اللّه و از شعراء انجمن دانشكده مؤسسه شيداى اول بود.
3- شيداى رشتى كه نامش ميرزا سيد محمد خان بوده و در «تاريخ علماء و شعراء
ص: 537
گيلان: 130» او را در عنوانى مخصوص ترجمه كرده بخلاصه اين كه او مردى شاعر اديب اريب متكلم بيانى عروضى نحوى بوده و در غالب علوم دست داشته و مدتى سياحت كرده تا آخر در هندوستان در شهر مدراس رحلت نموده و چندين كتاب تأليف فرموده:اول كتاب «تذكرة الشعرا». دوم كتاب «المجالسة النفسية» در مطالب متفرقه مثل كشكول. سوم «شرح دعاء سمات». چهارم «شرح زيارت جامعه».
پنجم «شرح دعاء كميل». ششم «شرح الفيه ابن مالك». هفتم «شرح زبده شيخ بهائى» در اصول فقه. هشتم «تعليقه بر رياض» استاد خود. نهم «ديوان شعر»، انتهى.
4- شيداى شبسترى كه نامش ميرزا لطف اللّه و نيز از شعراء همين قرن 13 بوده كه ما اينك مشغول نوشتن شرح احوال رجالش هستيم.
5- شيداى كاكورى كه او مولوى مهدى بن مولوى محمد تقى است و در سنه 1062 در كشمير وفات كرده و در «ريحانة الادب 2: 405» ذكر شده.
6- شيداى يزدى كه نامش ميرزا ابو الحسن و نيز از شعراء اين قرن 13 بوده است.
مهدى بيك از ايل اسپرلو شقاقى و از جمله شعراء عصر خود بوده و چندى در اصفهان سكونت داشته و هم در آنجا در اين سال وفات كرده و در محله درب امام در بقعه امامزاده ئى كه در آن جا ميباشد دفن شده و اينك قبرش آنجا در پشت ضريح امامزاده معين و معلوم است، و اشعارى در مرثيه و ماده تاريخ آن از آقا محمد طلعت شاعر اصفهانى كه مردى تاجرپيشه و غزل سرا بوده بر سنگ قبرش نوشته كه اين چند بيت از آن است:
خسرو ملك نظم مهدى بيك
كش خرد بود بنده ئى أدنى
آنكه در كشور سخن دادند
بخر دانش بعجز خود فتوى
ميكش اما ز ساغر ايمان
سر خوش اما ز باده تقوى
شاد از او روح انورى و كمال
زنده ز او جان دعبل و أعشى
نو عروسان حجله فكرش
رشك عذرا و غيرت سلمى
ص: 538
تا اين كه در آخر آن فرمايد:
غرض آن انورى ثانى چون
از جهان شد بجنة المأوى
كرد طلعت رقم بتاريخش
(ثانى انورى شد از دنيى)
و مأخذ قول ما در تاريخ فوت او همين ماده است، و اگرنه در جاى ديگر تاكنون تاريخ وفاتش بنظر نرسيده، پس اين كه در «ريحانة الادب 2: 332» ترديد در وقوع وفات او در عراق يا اصفهان نموده بى مورد است، و در ريحانه فرمايد وى بسيار گستاخ و بى مبالات بود و مردم را بهجوهاى خود مى آزرد، و اشعارى از او آورده از آن جمله:
پيغمبر ما داده ز دجال نشان ها
تا امت مرحومه در اضلال نباشد
اين مهدى يك چشم كه آمد بصفاهان
اى قوم به بينيد كه دجال نباشد
مرحوم مهدى بيك نواده ئى داشته كه وى ميرزا على اكبر مصباح الشعرا فرزند قاسم مشهور بتركى است كه وى نيز بتركى و پارسى شعر مى گفته و تخلص عندليب مى نموده و همانا خود از مردم آذربايجان بوده و سفرى باروپا رفته و در تبريز منشى مظفر الدين شاه شده و آخر بكرمانشاه رفت و از آنجا بكلهر و سپس بزيارت عتبات عاليات مشرف شد، و كسانى كه عندليب تخلص دارند در (1239) بيايند.
سنه 1215 قمرى مطابق سنه 1179 شمسى
غرّه محرّم الحرام ... جوزا ماه برجى
* «تذكر»*
در «ترجمه تاريخ سرجان مالكم انگليسى» كه آنرا ميرزا اسمعيل حيرت ترجمه نموده وفات مرحوم نور عليشاه اصفهانى را در روز عاشوراء سال 1215 سه ساعت از روز برآمده نوشته، و در بسيارى از كتب ديگر از آن جمله «نور الابصار» كه مخصوص احوال او تأليف شده است در سنه 1212 نوشته اند، و ما در سال (1212 عنوان 188
ص: 539
ص 443) شرح احوال او را ذكر كرديم و در آخر آن عنوان (ص 448) نوشتيم كه مؤلف «نور الابصار» شفاها بدين فقير فرمود كه چون مؤلف تاريخ سرجان مالكم را بصيرتى بأحوال و اسماء اين طايفه نبوده اينجا اشتباه نموده، و وفات نور عليشاه موافق بسيارى از كتب ديگر در سنه 1212 بوده، انتهى. و از اين فرمايش مؤلف نور الابصار ما نيز شرح احوال نور عليشاه را در سال 1212 آورديم و اينك در آغاز اين سال 1215 تذكر مى دهيم كه بر فرض صحت قول مؤلف تاريخ مذكور شرح احوال او بايد اينجا نوشته شود ليكن ما فرمايش مؤلف نور الابصار را متابعت نموده و احوال نور عليشاه را آنجا آورديم، و همين اندازه اينجا تذكر ميدهيم كه در «خيرات حسان» زوجه مرحوم نور عليشاه را بنام بى بى جانى و خواهر رونقعليشاه نوشته كه ما هم در آخر احوال او در (ص 448) ذكر كرديم و چون آنجا نامش نوشته نشد اينجا آنرا آورديم.
وى مرحوم هدايت على بن محمد هادى خان بن اسمعيل كمال چهارده كلاته ئى هزار جريبى مازندرانى، از نژاد مرحوم كمال خجندى شاعر بلكه عارف معروف مائه هشتم (رحمه اللّه) است.
چارده كلاته، بطورى كه خود صاحب عنوان در «مجمع الفصحا 2: 581» نوشته از ملك هزار جريب بوده كه سمنان و دامغان از بلاد مشهوره آن حدود است، و هم آنجا نوشته كه نسب وى بشيخ كمال خجندى ميرسد، و هم از همين جلد (ص 29) چنين برآيد كه مرحوم كمال خجندى نامش شيخ كمال الدين مسعود و از بزرگان شعرا و عرفاء عصر خويش بوده كه در مقاطيع اشعار خويش بكلمه كمال تخلص مى نموده، انتهى. و از «حبيب السير» و بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وفاتش در سنه 803 و قبرش در تبريز در جائى است كه آنرا وليان كوه مى گويند، و معلوم نيست كه در چه وقت أعقاب او بمازندران آمده اند كه مى بينيم در مائه دوازدهم طايفه ئى از آنها در قريه زردوان چارده كلاته موجود و آنها را طايفه كمال مى خوانده اند، يا اينكه أسماء آنها را بدين كلمه اضافه نموده اند، و در كتاب «فرهنگ آباديهاى ايران: 235» زردوان را از دهات دامغان نوشته.
ص: 540
و بهرحال، يكى از آن طايفه اسمعيل كمال مرقوم است كه جد صاحب عنوان و در موقع اختلاف زنديه و قاجاريه هواخواه آل قاجار بوده و در نتيجه در سنه 1184 بحكم زكى خان زند كشته شد.
فرزندش محمد هادى خان چنان كه در «مجمع 2: 581» نوشته بملازمت جعفر قليخان بن محمد حسن خان قاجار كه عم فتحعليشاه بوده اشتغال داشته، و بعد از آن ريش سفيد عمله خلوت آقا محمد خان گرديد و در آغاز سلطنت فتحعلى شاه بخدمت وى آمده و بعد از دو سالى مأمور خدمت حسينعلى ميرزا فرمانفرماى فارس شد، و آخر در سنه 1218 وفات كرد و جسدش را بنجف حمل كردند.
فرزندش مرحوم رضا قليخان صاحب عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) از أجله و أعيان فضلاء دوران بوده، و در شعرشناسى و شعرگوئى و احوال شعرا و عرفا و تاريخ متأخرين و قدما تبحرى تمام داشته، و با اين همه مردى عارف و درويش و صوفى منش و تقريبا اهل تمدن و سياست و حل و عقد امور مملكت نيز بشمار مى آمده.
شرح احوالش را خود در «رياض العارفين» و همچنين «مجمع الفصحا 2: 581» نوشته و بعد از آن نيز در خاتمه «انجمن آرا» و مقدمه «رياض العارفين» و «فارسنامه، گفتار 2» و «طرائق 3: 131» و «شمس التواريخ» باختصار يا تطويل ذكر كرده اند، و از همه آنها چنين برآيد كه وى در ساعتى تخمينا پيش از طلوع صبح شب پانزدهم ماه محرم الحرام اين سال مطابق (...) جوزا ماه شمسى در محله سنگلج طهران متولد شده و آن هنگام پدرش در ركاب فتحعليشاه روانه خراسان بود، و بدين مناسبت نام او را رضا قلى نهاد، و همانا قلى در زبان تركى بمعنى غلام است، و آن جماعت؛ مضاف اليه را قبل از مضاف مى آورند، پس معنى رضا قلى (غلام رضا) باشد، و چون پدرش بتحصيل دارى فارس بشيراز رفت وى را بهمراه خودبدان ولايت برد و او پس از وفات پدر بطهران آمد و بمناسبت جمعى از خويشان مادرى با مادر خود و ساير متعلقين ببارفروش مازندران توطن نمود، و مرحوم محمد مهدى خان شحنه كه پسر عم مادرش بود بتربيت وى همت گماشت و چيزى نشد كه مادرش در سفر مكه معظمه وفات كرد و او باز بفارس آمد، و چون طبعش بسخن موزون مايل بود در آن مملكت هماره با اهل فضل و كمالش نشست وبرخاست دست ميداد و كم كم لب بگفتن اشعار گشود و تخلص خود را از نخست چاكر قرار داد، و نيز در آن
ص: 541
شهر بمجلس اهل عرفان و تصوف راه يافت و با مرحوم ميرزاى سكوت و حاجى محمد حسين حسينى مراوده بهم رسانيد تا آخر خدمت مرحوم حاجى شروانى رسيد و از فيض صحبت وى براه سير و سلوك وارد شد، و وى او را در طريقت هدايتعلى و در تخلص سخن موزون هدايت لقب داد.
و همانا چاكر تخلص محمود اشرفى نيز بوده كه معاصر صاحب عنوان و او را در «مجمع 2: 92» عنوان نموده، چنان كه هدايت نيز تخلص چند نفر ديگر است كه آنها نيز قريب العصر با صاحب عنوان و از رجال دولتى زمان خود بوده اند، يكى ميرزا هدايت اللّه وزير دفتر آشتيانى كه در (1310) بيايد، و ديگر ميرزا هدايت اللّه لسان الملك كه در (1322) بيايد.
و خلاصه، صاحب عنوان در شيراز بود تا در سنه (1245) فتحعلى شاه بفارس آمد و وى بوسيله ميرزا محمد تقى على آبادى صاحب ديوان، معروف آن پادشاه شد و بدربارش راه يافت و وى او را لقب خانى و امير الشعرائى بخشود و پس از آن وى را رضا قليخان امير الشعراء گفتند، و وى همچنان در فارس بود تا در سنه 1254 كه محمد شاه از سفر هرات برگشت وى از جانب فريدون ميرزا فرمانفرما مامور طهران شده و بدربار محمد شاه بار يافت و او وى را بتوقف طهران مأمور كرد، و در سنه 1257 مأمور تربيت عباس ميرزا فرزند محمد شاه كه پس از فوت عباس ميرزاى ديگرى متولد شده بود گرديد، و همانا بعد از فوت عباس ميرزا نايب السلطنه فرزندى براى محمد شاه بهم رسيد كه وى را بنام عباس ميرزا پدر خود ناميد و پس از چندى او وفات كرد و فرزند ديگرى از محمد شاه متولد شد كه وى او را بنام برادر رفته؛ عباس ميرزا ناميد، و رضا قليخان لله اين عباس ميرزاى دويم (يا بملاحظه نايب السلطنه؛ سيم) گرديد كه او را لله باشى گفتند، و همچنان در دولت محمد شاه باعزاز و احترام بسر برد تا زمان او بسر آمد، و در زمان ناصر الدين شاه نيز بدربار رفت و هماره مناصب مناسب مى يافت تا سفرى بعنوان سفارت از طرف وى بخوارزم رفت و مساعى جميله بكار برد و در سنه 1267 كه مدرسه دار الفنون در طهران مفتوح شد وى برياست آن برقرار گرديد، و در سنه 1276 كه عليقلى ميرزا اعتضاد السلطنه وزير علوم شد وى بنيابت وزارت علوم سرافرازى يافت، و بالاخره دقيقه ئى از عمر خود را ضايع و مهمل نگذاشت.
و شرح بزرگى و بزرگوارى وى بذكر تأليفات شريفه اش اولى و أهم است:
ص: 542
اول كتاب «اجمل التواريخ». دويم كتاب «اصول الفصول» در حصول وصول كه در تصوف و عرفان و اتصال هريك از سلاسل ببزرگان است. سيم كتاب فرهنگ «انجمن آراى ناصرى» در تحقيق مواد و فروع لغات فارسى. چهارم كتاب «انوار الولايه» بر وزن «مخزن الاسرار» نظامى، نظم آن سنه 1265. پنجم كتاب «انيس العاشقين» بر اين وزن «مفعول مفاعلن مفاعيل» انجام نظم آن سنه 1288. ششم كتاب «بحر الحقائق» بر وزن حديقه سنائى. هفتم كتاب «جامع الاسرار». هشتم كتاب «خرم بهشت» بر وزن بحر تقارب. نهم «ديوان غزليات و قصائد و رباعيات» زياده بر سى هزار بيت.
دهم كتاب «مظاهر الانوار» در مناقب ائمه اطهار (ع). يازدهم كتاب «روضة الصفا» در تتميم روضة الصفاء خاوند شاهيان در سه جلد كه آنرا «روضة الصفاى ناصرى» گويند و با آن هفت جلد كه آنها تأليف كرده اند ده جلد ميشود. دوازدهم كتاب «رياض العارفين» در احوال عرفائى كه شعر گفته اند، تأليف آن سنه 1260. سيزدهم كتاب «سفرنامه خوارزم» در تفصيل سفرى كه بخوارزم بسفارت رفته. چهاردهم كتاب «شمس الحقائق» در جمع اشعار مولوى معنوى غير از «مثنوى» كه در بسيارى از آنها تخلص بنام شمس تبريزى مرشد خود نموده و از اين رو بدين نام موسوم شده.
پانزدهم كتاب «فهرس التواريخ» كه تمام نشده. شانزدهم كتاب «گلستان ارم» مشهور به «بكتاش نامه» بر وزن مثنوى «گلشن راز» شبسترى. هفدهم كتاب «لطائف المعارف» در معرفت. هيجدهم كتاب «مجمع الفصحاء» در احوال شعراى پارسى گوى از صدر دوره اسلام تا زمان خود در دو جلد بزرگ كه انجام تأليف آن همان سال وفاتش 1288 ميباشد. نوزدهم كتاب «مدارح البلاغه» در صنايع بديعيه. بيستم كتاب «مفتاح الكنوز» در شرح اشعار مشكله حكيم خاقانى شروانى. بيست و يكم كتاب «منهج الهداية» در مرثيه ائمه (ع). بيست و دوم كتاب «نژاد نامه» در انساب سلاطين اسلام كه بسلاطين فرس مى پيوندد. بيست و سوم كتاب «هدايت نامه» بر وزن مثنوى مولوى، و اينك اين چند بيت از آن اينجا آورده ميشود:
حاليا دل دامنم برتافته است
بوى پيراهان يوسف يافته است
كز براى حق صحبت سال ها
بازگو حالى از آن خوش حال ها
خواند چون اين يك دو بيت مثنوى
در مديح شمس دين از مولوى
گفتمش اى دل مرا خامش گذار
مر مرا با شمس تبريزى چه كار
ص: 543
فتنه و آشوب و خونريزى مجوى
بيش ازين از شمس تبريزى مگوى
ترك تبريزى ز گيتى چون گذشت
ترك شروانى فروزان شمس گشت
شمس شروانى كه شمس اول است
بلكه خود از شمس اول اكمل است
ترك ما مست است و او هشيار بود
ترك ما نقطه است و او پرگار بود
اى غلط از شمس، شمس ما جدا است
مشرق اشراق شمس ما خدا است
بلكه لا شرقى و لا غربى است او
شرق و غربى نخواهد نور هو
مشرق او سينه مجذوب ما است
سينه مجذوب ما عرش خدا است
مست ما كو تا كشد جام صبوح
قفل دل را بخشد از رمزى فتوح
ترك مست مست مست ما كجا است
رند رند مى پرست ما كجا است
مست جام اوليا باشد ولى
خاصه مستى كو بود مست على
باز ديوانه شدم از شور عشق
شد دل مسكين من مقهور عشق
نغمه سنجم گاه نظم مثنوى
هم حسام الدينم و هم مولوى
اى ضياء الحق حسام الدين من
بازخوان اين نكته شيرين من
بازخوان اى مولوى معنوى
تالى آن مثنوى اين مثنوى
صورتت گر رفته اينك در نقاب
معنيت تا بد بدل چون آفتاب
صورت رحمتعليشاه ولى
گشته از آئينه دل منجلى
اى على رحمت اى پير هدى
اى هدايت گشته از تو ره نما
و له ايضا، در استقبال قصيده مرحوم حكيم سنائى (رحمة اللّه عليه):
بدانش كوش اى نادان و بينش جوى اى دانا
كه دانش سرورى ذى شان و بينش خسروى والا
جهان شيرين نمودت در نظر و اوخ نميدانى
كه چون فرهادكش پيريست اينفرتوت چهرآرا
چه بندى دل بدان دلبر كه هر دم با كس ديگر
چه جوئى وصل آن شاهد كه هر ساعت بديگر جا
مشو خرم ممان غمگين گرت عزت ورت ذلت
مگو تلخ و مجو شيرين گرت حنظل ورت حلوا
نماند دير در دوران اگر راحت و گر زحمت
نيايد باز در كيهان اگر مسكين و گر دارا
براه بندگى مى پو، چه در ديرو چه در مسجد
نشان بى نشان ميجو چه از پيرو چه از برنا
گر از پندار خود رستى چه در گلشن چه در گلخن
و راز صهباى او مستى چه بر خاك و چه بر ديبا
ص: 544
نباشد غير كوى او اگر بتخانه ور كعبه
نجويد غير روى او اگر فرزانه ور شيدا
ايضا، در نكوهش دنيا و پژوهش عقبى:
نه بندد هيچ مقبل دل بر اين دنيا و اقبالش
كه در لوزينه پنهان سير و در مى زهر قتالش
حكيم عقل گريان بر تو كز جراره مسمومى
كرفس آرزو خائى همى از بهر ابطالش
نهان موش فنادر زير ميزت بهر ميزيدن
تو خوشدل با پلنگ نفسى و با زخم چنگالش
ترا دل خوش كه اندك دارى از دنيا نميدانى
كه زهر ناب جان گيرد چه خروارش چه مثقالش
رمد دارد ترا، چون ديده دل نيستش بينش
شيافى بايد اول چاره را پس كحل كحالش
دو دست نفس را بر بند و پس بگشا در تقوى
كه تا ناقص نسازى قوتش صعب است اكمالش
چه نفست ممتلى از لقمه حرص است و أمعا، سد
بود راه نفس بستن گشادن عرق قيفالش
ز نام تهمتن كم گو، ز دستان داستان كم جو
كه در چاه و قفس جوئى چو جوئى رستم و زالش
بپيمايد دمادم خرمن عمر تو و غافل
كه طاس مهر آمد كيل و دست چرخ كيالش
بود پيدا كزين بيدا نخواهد رستن آن شيدا
كه مر ديوش جمل گرديده و ديو است جمالش
تا اينكه فرمايد:
خداوندا تو در راه هدايت مستقيمم كن
كه نبود استقامت در جهان و أهل اقوالش
هدايت را كه بر اين نام شهره است از عطاى تو
چنان مپسند تا خوانند آخر ز اهل اضلالش
مرحوم هدايت پس از مدت هفتاد و سه سال و دو ماه قمرى و بيست و پنج روز عمر، در اول اذان شب در روز جمعه دهم ماه ربيع الاخر سنه هزار و دويست و هشتاد و هشت- چنان كه در خاتمه «انجمن آراى» خودش نوشته- مطابق (...) سرطان ماه برجى در طهران وفات كرد، و هم آنجا بطرف دروازه دولت دفن شد، و پس از آن فرزندانش بر قبر او تكيه ئى عالى و عمارتى متعالى ساخته كه بتكيه هدايت مشهور و قبر شريفش تاكنون در آنجا معروف و معلوم است. و دو نفر فرزندانش مرحوم حاجى عليقليخان مخبر الدوله در (1245) و جعفر قليخان نير الملك در (1247) بيايند، و اينكه وى در ماه ربيع الاخر وفات كرده علاوه بر خاتمه انجمن آرا در «منتظم ناصرى» نيز نوشته، ليكن در «طرائق» و «شمس التواريخ» كه ظاهرا آن هم از طرائق گرفته باشد در ماه ربيع المولود نوشته اند كه گويا اشتباه باشد.
ص: 545
قمشه، كه آنرا قميشه نيز مى نويسند- چنان كه در «تاريخ اصفهان: 186» در بالاى صفحه فرموده- بزرگ قصبه ايست شهر مانند بطرف جنوب اصفهان بمسافت چهارده فرسنگ كه تخمينا سى هزار نفر جمعيت دارد و سرحد فارس و عراق و چهار- سوى بلوكات اطراف و چندين قريه تابع آن است و قنوات معتبره دارد، انتهى مختصرا.
و ملا مصطفى فرزند حاجى عبد اللّه بن آقا فتاح از اعقاب مرحوم ملا شمس الدين بحرينى (ره) است.
ملا شمس الدين، بطورى كه در پاورقى «تذكرة القبور، چاپ دويم ص 165 و 166» نوشته اصلا از اهل بحرين و مشهور بملا شمسى و از علماء عصر خود بوده و تجارت هم مى نموده و بمنظور شغل اخير بقمشه آمد و مدتى آنجا اقامت داشته تا هم در آنجا وفات نمود، انتهى.
و يكى از اعقاب وى حاجى عبد اللّه بن آقا فتاح است كه در رجب سنه 1181 وفات كرده و در تخت پولاد نزديكى هاى قبر فاضل هندى در طرف پائين پاى قبر حاج محمد حسن كرباسى قدرى مايل بقبله بفاصله يكى دو قبر ديگر بر تختى آجرى دفن شده و بر سنگ لوحى كه بر قبر او افتاده تاريخ وفاتش بطور مرقوم نوشته و او را بألقاب عاليه علمى ستوده اند.
و اين حاجى عبد اللّه (چنانكه از شيخ حسينعلى فرزانه كه در 1336 [در احوال ملا محمد حسين قمشه ئى] بيايد شنيدم) دو پسر داشته، يكى حاج ملا فتاح كه در (1336) بيايد، و ديگر ملا مصطفى صاحب عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) كه وى ازعلماء عصر خود بوده، و در سنه 1212 كه جنازه آقا محمد خان قاجار را بعتبات مى برده اند او با ميرزا موسى منجم باشى همراه آن بوده اند، چنان كه در «فارسنامه، گفتار اول» فرموده، و خود در ماه رجب الفرد اين سال مطابق (عقرب- قوس) ماه برجى وفات كرده و در پهلوى قبر پدرش دفن شده، و او دختر مرحوم ميرزا محمد على ميرزا مظفر را (كه در ج 1 سال 1198 عنوان 35 ص 70 گذشت) بزوجيت داشته، و او را از آن مخدره دخترى بهم رسيده كه او مادر ملا محمد باقر قمشه ئى (كه در 1296 بيايد) بوده.
ص: 546
لاهور، بطورى كه در «معجم الامكنه» نوشته، شهرى است در هند كه پاى تخت مملكت پنجاب ميباشد و آن از أقدم بلاد اين ولايت و بر رودخانه راوى در 31 درجه و 35 دقيقه عرض شمالى و 74 درجه و 20 دقيقه طول شرقى واقع شده، و خطوط آهن كراچى و كلكته و پيشاور در آن بيكديگر مى رسند، و آن 1252 ميل تا كلكته و 1280 ميل تا بمبئى و 784 ميل تا كراچى و 298 ميل تا دهلى فاصله دارد، و سكنه آن زياده بر دويست هزار نفراند، انتهى.
و تفضل حسين خان از حكما و فضلاء هندوستان و شاگرد شيخ محمد على حزين بوده، و در ألسنه اروپائى و فنون رياضيه تبحرى تمام داشته و كتب چندى تأليف نموده:
اول حواشى و تعليقات بر بسيارى از كتب حديث و فقه و حكمت و غيره.
دوم رساله مشتمل بر حل جبرى. سوم رساله متضمن حل جبرى و هندسى.
چهارم شروحى بر مخروطات ايلونيوس و مخروطات ديون پال و مخروطات سمسن. و در هيجدهم ماه شوال المكرم اين سال چنان كه در «تحفة العالم: 447» نوشته مطابق (...) حوت ماه برجى وفات كرده. و در «نجوم السماء» وفات او را در 15 شوال اين سال نوشته، و او فرزندى بنام تحمل حسين خان برجا نهاد.
سنه 1180 شمسى
ششم ذى القعده اوّل حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد محسن 31 بن ميرزا مرتضى 30 بن مير محمد مهدى 29 بن مير محمد حسين 28 خاتون آبادى (رضى اللّه عنه) است.
مرحوم مير محمد حسين 28 خاتون آبادى (أعلى اللّه مقامه) در (سال 1207 عنوان
ص: 547
125ص 315) گذشت.
فرزندش مرحوم مير محمد مهدى 29 امام جمعه اصفهان و از علماى أعيان بوده، و در 5 رجب سنه 1183 چنانكه در حاشيه «هداية الانام: 67» نوشته وفات نمود، و بطورى كه در «تذكرة الانساب: 99» فرموده دو پسر و دو دختر داشته، از پسران يكى امير محمد باقر 30 و ديگرى ميرزا مرتضى 30 مذكور در عمود اين نسب است، و از دختران يكى زوجه مير عبد الواسع 28 بن مير ابو طالب 29 كه در (1314) بيايد بوده، و ديگرى زوجه مير محمد صالح 29 مشهور بآقائى ابن ميرزا زين العابدين 28 بن مير محمد صالح 27 خاتون آبادى بوده، و ميرزا مرتضى 30 مذكور در عمود اين نسب چنانكه در «أغصان طيبه» فرموده، چهار پسر داشته، يكى مير محمد مهدى 31 مشهور بآقا بزرگ كه در (1263) بيايد، و ديگر ميرزا محمد صالح 31 و سه ديگر مير محمد هادى 31 و اين سه نفر بلا عقب بوده اند و فقط چهارمى آنها بنام ميرزا محمد محسن 31 معقب بوده، و او نيز مانند پدر، چهار نفر پسر داشته:
يكى ميرزا محمد رضا 32 بلا عقب.
و ديگر مير سيد مرتضى 32 صدر العلماء كه در «المآثر: 158» عنوانى دارد و در آن فرمايد كه بعد از فوت برادر خود آقا ميرزا ابو القاسم امام جمعه چندى بنيابت فرزند وى ميرزا زين العابدين در طهران امامت جمعه و جماعت مى نمود، انتهى. و او در ج 1 سنه 1301 وفات كرده و در نزد برادر خود در سر قبر آقاى طهران دفن شد.
و ديگر ميرزا محمد باقر صدر العلما كه در (1313) بيايد.
و ديگر مرحوم آقا ميرزا ابو القاسم صاحب اين عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) كه از علما و فقهاء جليل الشان و معاريف رجال آن دوران بوده، و او در اين سال متولد شده، و بطورى كه در «نامه دانشوران 1: 489» فرموده از اصفهان با حاجى ميرزا حسن امام جمعه بعنوان تعزيت بفتحعليشاه در وفات محمد على ميرزاى دولتشاه بطهران آمد و در آنجا اقامت نمود و هم در آن شهر و نيز نجف اشرف بتحصيل علوم پرداخت و پس از وفات عم خود آقا مير محمد مهدى؛ امام جمعه آن شهر گرديد و رياست و شهرتى تمام بهم رسانيد، و كتب چندى تأليف كرد:
اول رساله در قاعده ضرر. دويم رساله در تسامح در ادله سنن. سيم كتاب «وجيزه در منجزات مريض». چهارم رساله در بيان بلدان مفتوح العنوه. و آخر
ص: 548
در روز دوشنبه پانزدهم ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و هفتاد و دو مطابق (...)
قوس ماه برجى وفات كرد، و در بيرون دروازه طهران بسمت شاه عبد العظيم (ع) دفن شد، و بر قبر او گنبد و بارگاهى عالى ساختند و آن مقبره ئى گرديد معروف بسر قبر آقا كه پس از توسعه شهر طهران در اندرون شهر افتاد، و از اين رو در «المآثر:142» پس از ذكر وفات صاحب عنوان فرمايد: مضجع مقدس اين بزرگوار در داخله دار الخلافه ناصره، در بين عتيق و جديد حضرت عبد العظيم (ع) مزار و مدفن مسلمانان است، انتهى.
و فقط يك فرزند بنام ميرزا زين العابدين 33 از وى بازماند كه در (1261) بيايد.
و دوشنبه بودن پانزدهم ماه ربيع الاول اين سال مفهوم از جلد قاجاريه «ناسخ التواريخ» و جلد 2 «مرآت البلدان» است.
وى فرزند مرحوم سيد محمد 36 عطار بغدادى است (كه در ج 1 سال 1205 عنوان 105 ص 204 گذشت) و خود از علماء و فضلاء و فقهاء نجف بشمار مى رفته و شعر هم مى گفته و تأليفاتى دارد:
اول «ديوان اشعار». دويم كتاب «رياض الجنان» در أعمال ماه رمضان.
و در اين سال وفات كرده و در كاظمين (ع) دفن شد، و يك دختر 38 از او بازماند كه زوجه برادرزاده اش سيد حيدر 38 (كه در ج 1 سال 1205 عنوان 105 ص 203 گذشت) بوده، و نيز چهار پسر از او بازماند: اول مرحوم سيد موسى 38 كه عقيم بوده.
دوم سيد راضى 38 كه أعقابى بشهرت آل سيد راضى از او بازمانده.
سوم سيد هادى 38 كه أعقاب او را آل سيد هادى گويند، و نواده اش سيد محمد تقى 40 در (1346) بيايد. چهارم سيد محمد 38 كه أعقاب او را بنسبتى كه از برخى زنان يافته اند «آل مراياتى» مى گويند.
در «الذريعه 8: 273 شماره 1158» فرمايد كه من از سيد علينقى 42 بن سيد احمد 41 بن سيد مهدى 40 بن سيد احمد 39 بن سيد حيدر 38 عطار، خواهش كردم كه كتابى در احوال ذريه جدش سيد حيدر بنويسد و آنرا «الدوحة الحيدرية» نام نهد،
ص: 549
و او اعقاب جد اعلاى مادرى خود سيد احمد عطار را بازحمت زياد نيز در آن آورد، و بنابراين سزاوار چنين است كه آنرا «الدوحة الاحمديه» بنامند، انتهى. و اين سيد علينقى در (1336) بيايد.
وى فرزند ميرزا محمد حسين عالى است (كه در جلد اول، سال 1200 عنوان 55 ص 106 گذشت) و خود از شعرا و سادات و متولى حرم شاه چراغ (ع) بوده، كه در اين سال چنان كه در «فارسنامه، گفتار 2 ص 40» در أعيان محله بازار مرغ شيرازفرموده در شيراز متولد شده و در مراتب شاعرى گوى سبقت را از همكنان ربوده و در سنه هزار و دويست و شصت و يك وفات نموده و او را پسرى نبود، آن گاه اين اشعار را از او آورده:
روشن از ياران جدا و زنده ام
گرچه بى جان زندگانى مشكل است
هركه شد سوخته عشق ننالد ز فراق
آن كه نالان بود از هجر تو خامى دارد
حلقه كعبه سر زلف تو گر نيست بر آن
از چه خلقى پى حاجات در آويخته اند
عقده دل باز شد از گريه هاى زارزار
طرفه سيلى بين كز او آباد شد ويرانه ام
انتهى.
وى فرزند سيد ابراهيم بن حسين بن زين العابدين بن سيد على بن سيد على اصغر بن امير على اكبر بن امير سيد على سياه پوش موسوى همدانى است.
امير سيد على سياه پوش در همدان دفن است، و سيد ابراهيم در قصبه دهدشت قبه معروفى دارد.
فرزندش حاجى سيد حسين صاحب عنوان از علماء عصر خود بوده و از «شهداء الفضيله: 331» چنين برآيد كه او در اين سال در بهبهان متولد شده و چندى در نزد
ص: 550
علماء آنجا درس خواند، آن گاه بنجف رفت و مدتى در نزد شيخ انصارى و برخى ديگر تحصيل كرد تا بدرجه اجتهاد فائز گرديد، پس بكربلا رفته و آنجا اقامت گزيد، و در مسجد نزديكى حرم حضرت ابو الفضل (ع) بامامت اشتغال ورزيد، سپس بمكه رفت و پس از برگشتن كه در سنه 1300 بود چون بمنزل چاه درويش على كه يك منزلى مدينه است رسيد شب از خيمه براى قضاى حاجت بيرون آمد كه ناگهان يكى از اعراب ضربتى بوى زد كه در اثر آن همان وقت پس از مدت هشتاد و پنج سال قمرى عمر بدار بقا خراميد پس جسد او را بمدينه حمل نمودند و در جوار ائمه بقيع عليهم السلام دفن كردند.
و او تأليفاتى در علوم دينيه داشته كه در وقتى كه در واقعه حمزه بيك خانه فرزندش حاجى سيد كاظم را آتش زدند آنها همه تلف شد. و فرزندش حاجى سيد كاظم مرقوم در (1345) بيايد. و فرزند ديگرش سيد ابراهيم از علماء و شاگرد ميرزاى شيرازى بوده و در حدود هزار و سيصد و اندى وفات نموده.
وى فرزند مرحوم سيد رضى الدين محمد بن سيد حسن از نژاد امير مظفر بن محمد حسينى معروف بحكيم شفائى اصفهانى است.
مرحوم حكيم شفائى از معاريف و أعيان رجال دوران، و أجله اطباء زمان خود بوده، و كتب چندى در طب تأليف نموده، از آن جمله كتاب «قرابادين» معروف و أصلا از كاشان، و در اصفهان سكونت داشته و در سنه 963 هم در آنجا وفات كرده، چنانكه در «سالنامه پارس 1329 ص 30» فرموده.
نواده اش سيد شرف الدين حسن هم از اطباء و شعراء و حكماء و نيز معروف بحكيم شفائى بوده و تاليفاتى دارد، از آن جمله كتاب «نمكدان حقيقت» چنانكه در «مجمع الفصحا 2: 22» فرموده، و در سنه 1037 وفات نموده، و چون وى معدن لاجوردى در يكى از كوه هاى يك فرسنگى قريه قمصر كاشان استخراج كرده و پس از وى آن معدن بأعقاب او رسيده از آن رو آنها را لاجوردى مى گويند.
و نواده اش سيد رضى الدين محمد از علماء عصر مرحوم حاجى ملا احمد نراقى بوده.
فرزندش سيد حسين صاحب عنوان از جمله علماء بوده و شرح احوالش در «لباب الالقاب: 78» و «الذريعه 1: 374 شماره 1948» نوشته و از آنها چنين برآيد كه وى
ص: 551
در اين سال متولد شده و از نخست طبابت مى كرده آنگاه بسبب خطائى كه در آن كار از وى سرزد ترك كرد و در نزد حاجى سيد محمد تقى پشت مشهدى درس خواند و از حاج شيخ زين العابدين مازندرانى اجازت روايت بهم رسانيد، و تأليفاتى دارد:
اول كتابى در «تفسير نصف آخر قرآن مجيد» از اول سوره مريم تا آخر قرآن.
دوم كتابى در اخلاق كه آنرا «اخلاق سيد حسين» گويند. سيم كتاب «الفقه الاصيل». و پس از مدت هفتاد سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و هشتاد و پنج وفات كرد.
و وى را برادرى بود بنام سيد نصر اللّه معروف بقمصرى كه در «لباب: 78» فرمايد وى فاضل و عارف و شاعر بود، و معالجاتش در أمراض و جراحات معروف و ببعضى از كرامات منسوب است، و كتب فارسيه مضحكه چندى تأليف كرده كه مبتنى بر مطالب عرفانيه ميباشد، انتهى. و فرزند سيد حسين صاحب عنوان، مرحوم حاجى سيد محمد لاجوردى كاشانى است كه در (1270) بيايد.
وى فرزند مرحوم سيد محمد جواد 22 بن سيد عبد اللّه 21 شوشترى (قدس اللّه تعالى سره السرى) است.
مرحوم سيد عبد اللّه (أعلى اللّه مقامه) در جلد اول (سال 1193 عنوان 1 ص 3) گذشت.
فرزندش مرحوم سيد محمد جواد 22 عالمى درويش مسلك بود و در بندر كراچى وفات نموده، چنان كه در «تحفة العالم: 124» فرموده.
فرزندش مرحوم سيد عبد الكريم صاحب عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) از علماء فقه و حديث و أهل مجاهده و رياضت بوده، و چندى در كودكى در نزد جد بزرگوار خود مرحوم سيد عبد اللّه درس خوانده، و پس از وفات او كه اندك مدتى بيش نبود بقوت مطالعه و استفاده از بعض أعمام كرام بمراتب علياى علمى نائل گرديد، ليكن خلوت بر مزاجش غالب آمده و در بروى مردم بست و بعبادت و حق طلبى نشست. در «تحفة العالم:
174» فرمايد من مدتى در خدمتش استفاضه نمودم هيچ گاه نديدم كه صلوات مسنونه و
ص: 552
أدعيه مأثوره از او فوت شود، از آقا محمد باقر بهبهانى و سيد بحر العلوم اجازه عامه تحصيل كرد و در سفر مشهد از ميرزا محمد مهدى خراسانى استفاده حكميات نمود ليكن رغبتى چندان بتعليم و تعلم علوم حكمى و رياضى نداشت. مصنفات بسيارى در هر فن از قلم فيض شيم او بر صفحه روزگار بيادگار است كه اينك متذكر آنها نيستم، تا من در خدمتش بودم «شرحى مزجى بر ألفيه ابن مالك» و چند رساله در فقه نوشت كه همه بموقع خود خوب ميباشند، انتهى مختصرا.
و ديگر از تأليفات او با ملاحظه عدد اينها كه گذشت: سوم «تضمين آيه مباركه نور» در صلوات بر أئمه (ع) مفصل تر از تضمين جدش بر آن آيه شريفه.
چهارم كتاب «نهاية الكفايه» در شرح مقدمه كتاب «بداية الهداية» شيخ حر عاملى كه در 11 ذى الحجه سنه 1172 از تأليف آن فارغ شده و او در اين سال (1215) در نجف وفات كرد، چنان كه در «الذريعه 1: 255» فرموده و هم در آنجا دفن شد. و فرزند او مرحوم سيد محمد 24 در سال 1211 (عنوان 173 ص 408) گذشت. و فرزند ديگرش سيد حسين 24 در (1291) بيايد.
محله نو، محله ئى است معروف در اصفهان كه در «تاريخ اصفهان: 166» در بالاى صفحه نامش برده شده، و مرحوم ملا على محمد فرزند محمد حسين و خود از أجله فضلاء دوران و يكى از مفاخر بزرگ علمى شهر اصفهان بلكه مملكت ايران بوده و در كليه علوم از معقول و منقول و فنون ادبيه و شرعيه مهارتى تمام داشته، و بخصوص در رياضيات از حساب و جبر ومقابله و هندسه و غيره استادى بزرگوار بشمار مى رفته و در آنها اختراعات و كشفياتى براى حل مسائل مشكله و لگاريتم و غيره نموده.
شرح احوال وى در مقدمه «تقويم فارسى، سال 1289 شمسى» (10 ع 1- 1328 قمرى) در ص 3 بقلم مرحوم ميرزا ابو الحسن خان ذكاء الملك و بعضى از مواضع ديگر نوشته، و از آن ها چنين برآيد كه وى در اين سال بنص «تاريخ سرتيپ» متولد شده و كسب فضائل و علوم عديده نموده تا عالمى بزرگوار و در علوم رياضيه بحرى زخار گرديد. در مقدمه تقويم فرمايد كه دانايان عصر سابق او را غياث الدين جمشيد ثانى
ص: 553
مى خواندند، از روى حقيقت و انصاف از اجله دانشمندان ايران بلكه از أعاظم رجال دوران بشمار مى آمده، فن مخصوصش رياضى قديم بوده، و در آن فن با عظمت؛ رياضتى عظيم برده بحدى كه از كاشفين و مخترعين علوم و فنون بحساب آيد، و ملاحظه اكتشافاتش در مسائل جبرى بصاحبان اين علم خدمت هاى بى حساب نمايد، بزور دانش موفور و قدرت هوش وافر با همان مقدمه علوم رياضى كه در هشتاد سال پيش، از علماى ايرانى و اسلامى براى ما مانده بود بسيارى از مطالب جديد را از قبيل دستورهاى جبرى و علم لگاريتم كشف و اختراع فرمود و جاى آن داشت كه تحريرات و تحقيقات آن مرد كار مورد دقت اهل فن گردد، جز اين كه مقارن اين احوال دريچه ئى از طرف مغرب باز شد و برخلاف ترقب، أشعه طالع علم و دانش را داخل نمود. حاصل كشفيات استاد معظم را با يك دنيا معلومات تازه براى طالبان تحصيل بأرمغان آورده، و برحسب ظاهر مبتدى و منتهى هر دو را از مطالعه كتب و رسايل قديمه ما مستغنى كرد، ولى صاحبان نظر در دانشهاى قديم و جديد دانند كه هنوز تحقيقات مرحوم ملا على محمد قابل توجه و نظر است و براى انتقال بعضى كلمات مفيد و با أثر، انتهى.
و او كتابى دارد بنام «تكملة العيون» كه ظاهرا در تتميم كتاب «عيون الحساب» مرحوم ملا محمد باقر يزدى است، و شنيدى كه وى اصلا از اهل اصفهان بوده، و بطورى كه در مقدمه تقويم نوشته مرحوم شاهزاده اعتضاد السلطنه وزير علوم كه قدر دانش دانشمند را دانسته وى را از اصفهان بطهران آورده و مورد توجه و التفات كامل خود گردانيد، تا در سه شنبه هفدهم ماه صفر المظفر سنه هزار و دويست و نود و سه مطابق 25 حوت ماه برجى در آن شهر وفات كرد و هم آنجا دفن شد، و دو نفر فرزندانش ميرزا عبد الوهاب منجم باشى در (1250) و حاجى نجم الدوله در (1259) بيايند. و هم او را دخترى بوده كه وى زوجه شيخ عبد الجليل اصفهانى و مادر دكتر ميرزا عليخان ناصر الحكماء ملقب بأعلم الممالك مى باشد.
وى از معاريف خاورشناسان اروپا است كه بنا بمسطورات «گاه نامه، سال 1310 ص 143» يكى از اساتيد بزرگ در درسدن و ليپزيك و برلن محسوب ميشود، همان
ص: 554
طورى كه دساسى و كاترمر در فرانسه پيشوا شدند همين قسم فلايشر در آلمان رشد فوق العاده كرد و طرف مكاتبه با ادباء سوريه بود و مقالات خود را در «مجله شرقيه آلمان» منتشر مى نمود. معروف است كه تقريبا صد جلد كتاب در آداب و زبان شرق تأليف كرده كه از آن ها يكى «فهرست مخطوطات شرقيه» است، و ديگرى مقالات عديده در لغت عربى و تلفظ آن در مجلات آلمان، و نيز «تفسير بيضاوى» را در سه جلد با فهرست أبجدى آن و «مفصل» زمخشرى و قسمتى از كتاب «الف ليل و ليلة» و قسمتى از «تاريخ ابو الفدا» از نشريات او است، و نيز «أطواق الذهب» زمخشرى را بچاپ رسانيده، انتهى بتغيير يسير.
و آنجا در صدر عنوان تولدش را در 1801 مسيحى و وفاتش را در 1888 نوشته كه پس از تطبيق از «رساله تطبيقيه» مرحوم حاج نجم الدوله، 1215 و 1305 ميشود.
و همين «گاه نامه» مأخذ ما در تاريخ تولد و وفات و احوال او است و در حين تحرير كتابى ديگر كه شرح احوال او در آن باشد حاضر نيست.
وى فرزند مرحوم حاجى ملا احمد نراقى (قدس سره العزيز) است كه در (1245) بيايد، و خود از عظماء علما و اجله فقها و ملقب بعبد الصاحب بوده كه گويا مقصود حضرت حجة ابن الحسن ولى عصر (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) بوده باشد.
شرح احوالش در «المآثر: 144» و «لباب الالقاب، باب 3: 23» و «فهرست كتابخانه رضويه 5: 614» نوشته، و از آنها چنين برآيد كه وى در اين سال متولد شده و پس از تحصيلات بدرجه عالى علمى نائل و از پدر بزرگوار خود مجاز گرديد و در كاشان رئيسى بزرگوار و معروف بحجة الاسلام شد، و توليت مدرسه سلطانى كه فتحعليشاه در كاشان ساخته باو استقرار يافت، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول، كتاب «أنوار التوحيد» در كلام. دوم، كتاب «المراصد» در مهمات مسائل اصوليه. سوم، كتاب «مشارق الاحكام» در جمله ئى از قواعد مهمه فقهيه.
و وى از مشايخ مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى است كه در (1303) بيايد، و در سه شنبه بيست و سيم ماه محرم الحرام سنه هزار و دويست و نود و هفت- چنانكه در
ص: 555
حاشيه «هداية الانام: 39» فرموده- مطابق (...) جدى ماه برجى در كاشان- بنص «المآثر»- وفات كرده و در نجف اشرف در نزد پدر بزرگوارش- چنانكه هم در حاشيه هدايه فرموده- دفن شده، و بطورى كه در «لباب الالقاب 104» فرمايد او دختر ميرزاى قمى را بزوجيت داشته و از وى فرزندانى چند بهم رسانيد:اول ميرزا جلال الدين كه در (1241) بيايد. دوم و سوم مرحومان حاجى ميرزا ابو القاسم و حاجى ميرزا فخر الدين كه در (1252 و 1325) بيايند.
چهارم مرحوم حاجى ميرزا صدر الدين احمد كه در «لباب: 104» فرمايد در سنه 1258 متولد شده و عالم فاضل و صاحب ملكات قدسيه بوده، و از تصدى مرافعات و رياست دورى مى نموده، انتهى. و دامادش مرحوم حاج ملا محمد كزازى هم از علماء بوده، در «مختار البلاد: 274» شرحى درباره وى نوشته بخلاصه اينكه مرحوم ميرزاى قمى (رحمه اللّه) وقتى بكزاز رفت و آنجا خواهر حاج ملا محمد را تزويج نمود و حاج ملا محمد از فيض صحبت ميرزا از طريقه پدران خود منصرف و بتحصيل علم مشغول شد و به اندك زمانى قابل استفاده از محضر وى گرديد. و پس از وفات او رخت بكاشان كشيد و در نزد مرحوم حاج ملا احمد نراقى بتحصيل اشتغال ورزيد و چيزى نشد كه عالمى عامل و فقيهى فاضل گرديد و سپس بمصاهرت حاجى ملا محمد نائل آمد و بعد از وفات او بقم رفت، و آنجا بترويج و امامت و قضاوت پرداخت تا هم در آن شهر وفات كرد و در شيخان بزرگ دفن شد، انتهى.
و در «المآثر: 165» عنوانى براى او منعقد نموده، و وى را بصفات حسنه ستوده و فرزند او مرحوم حاجى شيخ مهدى عراقى هم از علماء بوده و فرزند او ميرزا لطف اللّه اينك در طهران از معاريف و اعيان و مدير روزنامه ترقى است و (بطورى كه در روزنامه دنياى اسلام، شماره 65 صادره در 24 ع 1- 1367 نوشته) در نزد حاجى شيخ عبد الكريم يزدى درس خوانده.
وى مرحوم ميرزا محمد تقى بن ميرزا محمد كاظم بن ابو القاسم بن محمد كاظم بن سعيد گواشيرى از نژاد برهان الدين ملا نفيس بن عوض بن حكيم كرمانى است.
ص: 556
ملا نفيس كرمانى از اجله فضلاء و اطبا در مائه نهم هجرى بوده، و شرحى دارد بر كتاب «أسباب و علامات» در طب كه آن از اجزاء كتاب «خمسه نجيبيه» تأليف نجيب الدين ابو حامد محمد بن على بن عمر سمرقندى است (كه در سنه 619 در فتنه مغول در هرات بقتل رسيده) و در اواخر صفر سنه 827 از آن فراغت يافته و آن را براى امتياز از ساير شروح اسباب «شرح اسباب نفيسى» مى گويند، و هم چنين وى شرحى دارد بر كتاب «موجز القانون» در طب تأليف علاء الدين على بن ابو الحزم معروف بابن نفيس قرشى دمشقى متوفى در سنه 687 كه آن مختصرى است از كتاب «قانون» شيخ الرئيس ابو على ابن سينا (ره) و آن نيز براى امتياز از ساير شروح موجز معروف به «شرح نفيسى» مى باشد.
و در اين اواخر جمعى از اعقاب اين ملا نفيس نام خانوادگى خود را بنسبت وى نفيسى نهاده اند، و يكى از ايشان در مائه دوازدهم ميرزا محمد كاظم بن ابو القاسم مرقوم است كه ما دو پسر از او در اين كتاب مى نويسيم، يكى ميرزا محمد على كه در (1263) در آباء ناظم الاطباء ذكر ميشود.و ديگر ميرزا محمد تقى صاحب اين عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) كه وى عارفى پرمايه و طبيبى بلند پايه بوده و در صدق و صفا و ترويج مقاصد عرفا جدى تمام نموده و در سرودن اشعار طبعى سرشار و در طريقت مظفر عليشاه لقب داشته و در شاعرى تخلص مظفر مى فرموده.
شرح احوالش در «بستان السياحه: 513» و «تذكره شعراء كرمانشاه» و «طرائق الحقائق 3: 93» و «شمس التواريخ: 51» و غيره نوشته، و آنچه از ملاحظه همه آنها برمى آيد اين كه آباء و آجداد آن جناب چنانكه در صدر عنوان نيز اشاره بدان نموديم همه از اطباء زمان و مردمانى محترم و معزز در كرمان بوده اند، و او خود در بدايت حال بتحصيل فضل و كمال اشتغال داشت و در اندك زمانى در علوم عقليه گوى سبقت از همگنان خود ربود و در فضايل انسانى و كمالات نفسانى شهره هر شهر و ديار گرديد، و طالبان علم از بلاد بعيده بخدمت وى رسيده و مسائل مشكله از علوم معقول و منقول از او پرسيده و جواب باصواب ميشنيدند، و بالاخره، بخدمت نور عليشاه و مشتاق عليشاه و رونقعلى شاه رسيد، و حسب الامر نورعليشاه، رونقعليشاه وى را هدايت نمود و در ملازمت مشتاق على شاه مراتب سير و سلوك و لوازم مجاهده و رياضت را باتمام
ص: 557
رسانيد تا آن گاه كه بمرتبه اعلا و درجه قصوى نائل گرديد و رخصت ارشاد عباد و هدايت اهل بلاد يافت، تا اين كه آقا محمد خان قاجار وى را بطهران طلبيد و پس از ملاقات حقيقت امر او را فهميد و بعد از وفات وى فتحعليشاه بحكم آقا محمد على بهبهانى و اعتضاد اعتماد الدوله حاجى ابراهيم خان شيرازى در سنه 1213 وى را با بعضى ديگر از اين طايفه بكرمانشاه فرستاد و او مدتى آنجا در خانه آقا محمد على محبوس بود و بملاحظه علم طبى كه داشت با خانواده او محشور گرديد و اولاد آقا خصوصا آقا محمود در آن اوقات بخدمت او ارادت ورزيدند، تا بالاخره خود در اين سال در كرمانشاه وفات كرد و در بيرون دروازه مشرقى كه بطرف اصفهان و معروف بفيض آباد است دفن شد و تاكنون قبر وى در آن محل مزار و مطاف عوام و خواص است.
مرحوم مظفر عليشاه كتب چندى نظما و نثرا تأليف كرده: اول كتاب «افيونيه» در طيبت و مزاح كه در «طرائق» چند كلمه ئى از آن نقل كرده است.
دويم كتاب «بحر الاسرار» در معارف و از آن جمله شرح حديث حقيقت مروى از حضرت كميل (ره) چنان كه در «الذريعه 4: 29» فرموده، و در طرائق فرمايد كه آن در تفسير سوره فاتحة الكتاب بنظم و مشتمل بر تحقيقاتى است، انتهى.
سيم «ديوان مشتاقيه» كه اشعار بلند و مطالب ارجمند دارد و در آن تخلص بكلمه مشتاق بنام مشتاق عليشاه مرشد خود نموده.
چهارم كتاب «كبريت أحمر» در أوراد و أذكار موقته و غير موقته و اسرار آنها بطريقى كه در طريقت نعمت اللهيه مأثور است بطريق رمز و اشاره كه آنرا برحسب استدعاى ميرزا محمد صادق برادر ميرزا ابو الحسن خان حاكم كرمان كه از مخلصين وى بوده مرقوم فرموده و در «طرائق» درباره آن نوشته: الحق با كمال اختصار داراى بسيارى از مطالب و اسرار است، انتهى.و وى را برادرى بوده بنام ميرزا عبد العلى كه وى در طب مهارتى تمام داشته و هم او را فرزندانى چند بوده: يكى ميرزا محمد كاظم كه مانند پدر و عم خويش در طب تبحر و مهارتى كامل و در طريقت ظفر على لقب داشته و شعر هم مى گفته، و دختر اين ميرزا محمد كاظم، مادر ميرزا آقا خان كرمانى است كه در (1270) بيايد، و هم چنين ساير اعقاب صاحب عنوان در ولايت كرمان از معاريف و اعيان و اطباء آن سامان بوده و ميباشند، و يكى از آنها در اوائل اين مائه چهاردهم آقاى ميرزا عليرضاء حكيمباشى
ص: 558
بوده كه وى كتاب «بحر الاسرار» جد خود صاحب عنوان را چاپ نموده.
در «بستان السباحه: 513» شرحى درباره صاحب عنوان نوشته بخلاصه اينكه وى نظير مولوى رومى است و ميان آندو مشابهت تمام موجود بوده، زيرا كه همين طور كه شمس تبريزى مردى امى و بى سواد بوده و مولانا را ربوده و او در بسيارى از غزليات خود تخلص بنام شمس نموده و آخر كار شمس بدرجه شهادت رسيده، همين طور مظفر عليشاه نيز ربوده مشتاقعليشاه كه امى و بى سواد بوده شده و او نيز بقتل رسيده و مظفر عليشاه در بسيارى از اشعار خود تخلص بكلمه مشتاق فرموده، آنگاه فرمايد كه در مراتب عشق و فقر و فنا و سوز و گداز مولوى كرمانى با مولوى رومى گويا برابر، و در بعض فضايل صورى مثل حكمت اشراق و مشاء، مولوى كرمانى برتر و در ساير علوم ظاهرى يكسان اند، انتهى.
و همانا كرمان ولايتى معروف است در ايران، و مشهور و دائر بر زبان ها بكسر كاف است لكن در «مراصد الاطلاع» بناء بر آنچه در «طرائق 3: 345» از آن نقل كرده فتح كاف را اقرب بصحت دانسته تا كسر، انتهى. و ظاهرا اصل آن بكسر است و در مقام تعريب يا اينكه بعضى از خواص مى خواهند مانند عوام تلفظ نكنند آن را بفتح مى خوانند، مانند بسطام- بعكس آن- كه در اصل بفتح است و در تلفظ خواص يا براى تعريب آن را بكسر مى خوانند، مانند اينكه همين كرمان را قرمان بفتح قاف نيز خوانده اند و كرمانشاه را قرميسين گفته اند، و ظاهرا در وقتى كه يكى از حروف اربعه مفقوده در عربى در آن نباشد تلفظ اصل آن اولى است، با اينكه در بعضى از اين موارد تلفظ معمولى عموم و عوام درست، و تغييرات و تعبيرات خواص بسى بى مزه و بارد است، و بهرحال اين ولايت چندين شهر دارد كه يكى از آنها گواشير بگاف فارسى است، و آن بطورى كه در «بستان: 512» نوشته دار الملك آن ولايت و مراد از كرمان در اين زمان همان ميباشد و در دفاتر ديوان آنرا دار- الامان مى نويسند، انتهى.
و نظير اين حرف اخير «بستان» در بسيارى از ايالات و ولايات و شهرها در زمان ما جريان دارد، و بسيارى ديگر از شهرها را كه كرسى ولايتى است بنام آن ولايت مى خوانند، مانند شام كه نامش دمشق است و مصر كه نامش قاهره است و كشمير كه نامش نفز بفتحتين است و شروان كه نامش شماخى است، و نزديك است
ص: 559
كه مشهد مقدس حضرت رضوى (على مشرفه السلام) نيز همين حال را پيدا كند كه بسيارى از اهل علم و عوام و عموم آن را خراسان مى گويند، و هكذا بعضى جاهاى ديگر.
در «مجمع الفصحا 2: 579» فرمايد وى چندى بمنادمت امراى زنديه بسر برده مردى خوش حالت بوده، در سنه 1215 در گذشته، طبع متوسطى داشته. آنگاه اشعارى از او آورده كه اين چند بيت از آن است:
همدم است اين دم بت سيمين تنم
آسمان گويا نميداند منم
پيش گلها عزت خاريم نيست
مى كنم دل خوش كه مرغ گلشنم
انتهى.
و يارى تخلص شاعرى ديگر نيز ميباشد كه در قرن دهم بوده و در «تحفه سامى» نوشته.
سنه 1216 قمرى مطابق سنه 1180 شمسى
غرّه محرّم الحرام ... ثور ماه برجى
وى همايون ميرزا فرزند فتحعليشاه است كه در (1250) بيايد، و خود از شعرا و شاهزادگان زمان خود بوده كه در شب جمعه بيست و هشتم ماه جمادى الاخراى اين سال- چنان كه در «تاريخ قاجاريه، جزء 1 ص 319» فرموده- مطابق (...) عقرب ماه برجى از بطن مريم خانم اسرائيلى مادر محمود ميرزا متولد شده و بمسطورات همين جلد و مواضع متفرقه «منتظم ناصرى، ج 3» در سنه 1235 دختر ميرزا شفيع صدر اعظم را بزوجيت بگرفت، و در سنه 1241 به ايالت نهاوند منصوب شد، و در «مجمع الفصحا 1: 22» تذكره ئى بنام «سفينه» و ديگرى بنام «گلشن محمود» از تأليفات او ذكر كرده و در «الذريعه 9: 256 شماره 1545» ديوانى در اشعار از او ذكر كرده و در
ص: 560
«دانشمندان آذربايجان: 175» مثنوى يوسف و زليخائى از او نوشته كه بجمله چهار كتاب از تأليفات او بشود، و نيز در «مجمع 1: 22» اين اشعار را از او آورده:
به پيشت از جفاهائى كه كردى شكوه مى كردم
ز قتل من حديثى گفتى و بستى زبانم را
خواهى ار بى زحمت دامى كنى صيدى اسير
يك ره اى صياد سوى آشيان من بيا
در دلم درد و غم ار بسيار است
شاد از اينم كه غم دلدار است
هر دل كه نه از تيغ جفاى تو هلاك است
گر زنده جاويد بود لايق خاك است
مگر تغافل من بعد از اين كند كارى
كه هرچه مهر كنم او بجور افزايد
خوارى من، عزت أغيار خواهى بر درت
گرچه رسم عزت و خوارى نميدانى هنوز
و بالجمله، مرحوم حشمت در سنه هزار و دويست و هفتاد و سه در طهران بمرض شقا- قلوس وفات كرد، و در «تاريخ قاجاريه» يازده تن پسر و نه تن دختر از او نوشته، و همانا حشمت تخلص چندين نفر ديگر غير از صاحب اين عنوان است:
1- حشمت، بدون نسبت كه در «جنگ بهترين اشعار» است. 2- حشمت زرقانى كه در «آثار عجم» و نامش ميرزا بابا است. 3- حشمت سامانى بختيارى كه نيز در «جنگ بهترين اشعار» است. 4- حشمت شيرازى كه نامش آقا عبد اللّه است. 5- و 6- دو نفر حشمت شيرازى ديگر كه نام يكى عبد الرحيم و نيز هر دو در «جنگ بهترين اشعار» است.
7- حشمت هندى كه نامش عباسعليخان و نيز در آنجا است، و شايد بعضى از اينها با بعضى متحد باشند و در هر جائى از مآخذ مرقومه بعبارتى غير از جاى ديگر ذكر شده باشند، و بالجمله در صورت تعدد، با صاحب عنوان هشت نفر شاعر حشمت تخلص باشند.
وى فرزند مرحوم آقا محمد باقر بهبهانى (عليه الرحمه) است (كه در ج 1 سال 1205، عنوان 111، ص 220 گذشت)، و خود از أعيان علماء معقول و منقول و
ص: 561
محققى بى نظير در فنون فروع و اصول، و در أدبيت و عربيت و سير و تاريخ و رجال از معاريف رجال و فرسان مجال بوده تا آنجا كه پدرش او را ببهاء الدين آن عصر توصيف نموده، و انصاف اين كه در بسيارى از ازمنه مانند اين عالم متبحر و فاضل متتبع كه باين اندازه سعت و احاطت و دست در أخبار و آثار و احوال و أطوار علماء فريقين بلكه فرق عديده داشته باشد نيامده، چيزى كه موجب رنجش قلوب بعضى از او شده اينكه وى با فرقه صوفيه و عرفا و مدعيان صدق و صفا، بمحبت و ولا و مهر و وفاء قدم نمى گذاشته، و بيرق حبس و قتل و أذيت و جفا و كينه و آزار آنها را برافراشته، و در اين موضوع ما بايد بگوئيم: جاهلى را با عالمى بحثى نيست، و هركسى را در جريان امور خود تكليفى است.
شرح احوال وى در «منتهى المقال: 290» در احوال پدرش كه بعنوان محمد ابن محمد اكمل است، و «مرآت الاحوال» و «صحيفة الصفا» و «تذكرة الانساب:104» «و الفيض القدسى: 26» و بنقل از اول و غيره در «روضات الجنات: 660» و «قصص العلماء: 157» و «طرائق الحقاق 1: 98» و غيره نوشته، و از جمع ما بين همه آنها و بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى در روز جمعه بيست و ششم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و صد و چهار مطابق (...) جوزا ماه برجى سنه 1110 شمسى از بطن دختر نيك اختر مرحوم آقا مير سيد محمد بروجردى (ره) كه در (ج 1 سال 1204 عنوان 100 ص 178) گذشت؛ در كربلا بنص «منتهى» متولد شده، و آن چند كه پدرش در بهبهان اقامت داشت در خدمت وى بتحصيل مشغول بود، سپس با آن جناب بكربلا رفت و چندين سال هم در آنجا بقراءت و تدريس و افادت و تأليف روز گذرانيد و در سنه 1186- چنان كه در «مقامع: 105» فرموده- در مدينه طيبه بوده، و بعد از ورود بعراق بعلت طاعون معروف بسيار سختى كه آن زمان در آن مكان بود، و هم بجهت اين كه اهالى كرمانشاه از پدر بزرگوارش خواهش كردند كه وى او را اذن دهد تا در كرمانشاه بماند، در همان سال بايران آمده و در آن شهر اقامت فرمود و بقيه ايام عمر خود را در آن ولايت بسر رسانيد چندان كه بآقا محمد على كرمانشاهى معروف و خود و اعقابش بدان منسوب گرديدند، و اين وقت است كه رياستى مهم و شهرتى عظيم در نزد سلاطين ايران و ساير معاريف و اعيان پيدا كرد، و همه جا در نهايت عظمت و جلال و أبهت و بزرگوارى زيست نمود، چنان كه در سنه 1192 برشت رفت و
ص: 562
آنجا با هدايت اللّه خان رشتى رابطه ئى بهم رسانيده و كتاب «مقامع» را بنام او چنان كه در ديباچه آن (ص 3) فرموده تأليف نموده، و در زمان سلطنت كريم خان وقتى بطهران در نزد او رفت، و در سنه 1205 كه آقا محمد خان قاجار از آذربايجان بطهران مى آمد در اراضى خمسه كه رسيد ملا محمد حسين ملاباشى را بطلب وى بكرمانشاه فرستاد تا او را بطهران آورد و شبها تا ساعت هفت در نزد او درس همى خواند، و در «قصص العلما:
158» بنقل از شهيد ثالث فرمايد كه وى هماره بر بالاى منبر كه موعظه مى كرد اشعارى مى خواند و آنها را تأويل مى نمود و از آن جمله يكى اين رباعى بود:
شد فصل بهار و شدم از غصه هلاك
دارم جگرى كباب و چشمى نمناك
گل ها همه سر ز خاك بيرون كردند
الا گل من كه سر فرو برده بخاك
انتهى. و در «آتشكده» اين رباعى را از مرحوم ملا جامى نوشته، و در مصراع دويم، جگر و چشم بدون ياء تنكير دارد، و در سنه 1211 (در عنوان 170 ص 406» در احوال سيد معصوم عليشاه و در سنه 1212 (در عنوان 188 ص 448) در احوال نور عليشاه كيفيت سلوك او را با فرقه صوفيه شنيدى، و در بعضى از تراجم آينده نيز نظير آن را خواهى ديد، و اينك فهرست تأليفات نافعه آن جناب:اول كتاب «انتخاب الزاد» كه رساله عمليه است. دوم پنج رساله نيكو در مناسك حج كه همه بفارسى و پاره ئى مبسوط و پاره ئى مختصر است و شيخ ابو على رجالى ميانى آنها را بعربى ترجمه نموده. سوم «جواب سؤالات متفرقه».
چهارم «حواشى بر كتاب نقد الرجال» مير مصطفى تفريشى.
پنجم كتاب «خوان الاخوان» چهار جلد. ششم كتاب «خيراتيه» در رد صوفيه، تأليف آن سنه 1211 مطابق لفظ خيرات و تاريخ.
در «طرائق 1: 98» فرموده: در هنگامى كه سيد معصوم عليشاه دكنى را نزد خويش محبوس داشته و عاقبت بعز شهادت واصل شد براى حاجى ابراهيم خان اعتماد الدوله وزير آقا محمد خان فرستاده اند، و بنحو انصاف هركس ديده باشد آن رساله را خواهد گفت كه جناب آقا در آن رساله حقيقة نقض خود فرموده، الى آخر ما فى «الطرائق».
هفتم دو رساله در «تاريخ حرمين شريفين». هشتم «رساله در حلال بودن جمع دو زن فاطمى» در رد مرحوم شيخ يوسف بحرينى (رحمة اللّه) كه وى كتاب «الصوارم
ص: 563
القاصمه» را در حرمت آن نوشته. نهم «رساله در تفضيل حسنين» بر حضرت فاطمه عليهم السلام. دهم كتاب «سنة الهداية» در امامت كه در آن اشباع كلام در رد امام غزالى و ابن حجر فرموده كه آنها اهل منبر را از ذكر احاديث مقتل منع نموده اند تا مذمت يزيد و تبعه او آشكار نشود، تأليف آن در ثلث دوم از عشر چهارم از ربع دويم از ثلث سيم از نصف اول از خمس پنجم از عشر نهم از عشر دويم از الف دويم هجرى است. چنان كه خود در آن نوشته، يعنى 11 شوال سنه 1189، و ندانم اين گونه تعقيد و اغلاق در ذكر تاريخ مطلبى چه نوع اظهار فضل و كمالى است كه مرحوم آقا ميرزا ابو المعالى كرباسى (ره) نيز در تاريخ اتمام تأليفات خود بدان نوع رفتار نموده.
يازدهم كتاب «سهو الاقلام». دوازدهم كتاب «فذالك» در شرح مدارك كه در «روضات» فرمايد گمانم اين كه تا ابواب طهارت بيشتر نرسيده، انتهى. و شايد آن همان «حاشيه مدارك» باشد كه در «منتهى» ذكر كرده و فرمايد تمام نشده.
سيزدهم كتاب «قطع القال و القيل» در انفعال آب قليل بنجاست.
چهاردهم كتاب «قطع المقال» در رد اهل ضلال، كه در روضات فرموده در رد صوفيه است، و در «الذريعه 2: 401» فرمايد كه آن در انفعال آب قليل است انتهى. پس بقول روضات وى دو كتاب در رد صوفيه نوشته، و بقول الذريعه دو كتاب در انفعال آب قليل نوشته. پانزدهم كتاب «مظهر المختار» در تجدد اعسار بعد از يسار، و در آن فتوا داده كه هرگاه شوهر فقير باشد و از آن بابت نفقه و نه- طلاق هيچ يك را بزن ندهد و حاضر باشد؛ زن مى تواند نكاح خود را فسخ كند.شانزدهم كتاب «معترك الاقوال» در احوال رجال. هفدهم كتاب «مفتاح المجامع بمفاتيح الشرايع» كه در شرح ديباچه «مفاتيح فيض» است (كه در جلد اول عنوان 1 ص 3 نامش برده شد)، با بعضى از مقدمات در دوازده هزار بيت و در آن فرموده كه پيش از آن قدرى از ابواب مطاعم و مواريث آنرا هم شرح كرده.
در روضات نوشته كه وى در آن شرح فرموده كه اتفاقا تلقب و تاريخ آن (حمدا لشروع ذلك) گرديد، و اين بناء بر آن است كه جزء اول به (دمخ) و (خدم) و (مدخ) و (مخد) و (دخم) تصحيف شود پس بفهم. تمام شد سخن صاحب روضات.
و اين ماده تاريخ بهيچ وجه درست نخواهد آمد، چه هريك از اين تصحيفات تنها- گرفته شود، و چه با «لشروع» چنانكه ظاهر عبارت است ضم شود، كه آنوقت 1351
ص: 564
ميشود كه الف بعد از حمد نيز حساب شود، و واضح است كه لفظ ذلك نبايد بحساب بيايد.
هيجدهم «كتابى در نبوت». نوزدهم كتاب «مقامع الفضل» كه اشهر و اجل و اعظم تأليفات آن جناب و نماينده فضائل و فواضل و وسعت و احاطت و خبرت و تتبع و اطلاع او است و آنرا در موقعى كه در رشت بوده چنانكه در ص 3 ديباچه آن فرموده بنام هدايت اللّه خان رشتى تأليف كرده، و آن بزبان فارسى و زياده بر بيست هزار بيت در مطالب متفرقه كشكول مانند و بترتيب ابواب كتب فقهيه لكن حاوى حدود هزار و دويست مسئله از مسائل مشكله مهمه متفرقه امتحانيه از فقه و تاريخ و رجال و حل غوامض و اشكالات آيات و اخبار و اشعار و ألغاز عديده و غيره است، كه آنها را عنوان و در آنها بحثى مستوفى نموده و بعضى از آنها سزاوار است هريك بتنهائى رساله ئى گردد مثل خلع و شرائط آن كه در حدود هزار بيت بزبان عربى است با اينكه اسلوب كتاب چنانكه گفتيم بفارسى است، و بطورى كه در روضات دارد هيچ كس اين مسئله را مانند او ننوشته، و مثل مسئله مصدق بودن زوجه در علم وى بموت شوهر- غائبش در صورتى كه تهمتى در بين نباشد و آن هم باندازه مسئله سابق و جامع تمام اقوال و مدارك مى باشد، و مثل مسئله قبله كه در آن مراد اهل هيئت را از طول و عرض بلاد بيان نموده و بتفصيلى هرچه تمام تر شرح اقاليم سبعه و ساير لوازم مسئله را ذكر كرده، و همانا در أواخر محرم سنه 1192 شروع بتأليف آن نموده؛ و در شعبان همان سال از آن فارغ شده، و در ص 3 ماده تاريخ تأليف را (اصار رشت) و (مقامع الفضل) و (هدايت خان گيلانى) آورده، كه هريك از اين سه عبارت 1192 خواهد بود.
و اصار بكسر، ميخ و طنابى است كه خيمه را بدان مى بندند. و هدايت اللّه خان رشتى مرقوم فرزند حاجى جمال خان بن امير وهاج فومنى و خود از اسخيا و متمولين آن عصر بوده و بعضى از اوقات با سلطان عصر خويش طرفيت مى نموده و بسبب همين حالت در سنه 1200 بقتل رسيده و در كنار درياى انزلى مدفون است.
و ترتيب و تنظيم مطالب آن بدين نحو است كه تمام مطالب كتاب را بصورت سؤال و جواب آورده و شماره هريك را بحروف ابجدى تعيين نموده از «أ» تا «غقصب» كه 1192 و سؤال و جواب آخر و نيز آخر تأليف كتاب است، سؤال را بعلامت
ص: 565
«ل» و جواب را بعلامت «ب» يعنى «ل أ، ب أ، ل ب، ب ب، ل ج، ب ج» و هكذا و خود كتاب ترتيبى ندارد كه چه مطلبى در كجا است چنان كه همه كتب كشكوليه همين طور است، ليكن خود فهرستى مفصل براى آن ترتيب داده و معين كرده كه چه مطلبى در كدام يك از اعداد حروف ابجدى واقع شده، و اگر مطلبى در چندين جا مكرر شده همه آن ها را بترتيب حروف ابجد كه بدان رسيده بيان كرده، و مطالب متفرقه را بعضى را در مقدمه و بعضى را در خاتمه آورده و بعضى را در ابواب فقهيه- و در فهرست؛ تعيين عدد آن مطلب را برقم ابجدى نموده خواه در مقدمه و يا خاتمه و يا اثناء كتاب در مطالب فقهيه، و در بعضى مواضع حاشيه ئى هم بر متن نوشته و بالاخره گنجينه ئى نفيس ترتيب داده و در دست رس اهل فضل نهاده.
و از آنچه گذشت معلوم شد كه وى در نزد پدر خود درس خوانده، و اينك گوئيم كه هم او از چند نفر اجازت روايت دارد:
اول مرحوم شيخ يوسف بحرينى. دويم مرحوم آقا سيد حسين خوانسارى.
سيم مرحوم پدر بزرگوارش (رحمة اللّه عليهم اجمعين).
و هم چند تن در نزد او درس خوانده يا از وى اجازت روايت دارند.
اول مرحوم مير عبد اللطيفخان شوشترى. دويم مرحوم حاجى ملا عباسعلى كزازى كرمانشاهى استاد حاجى سيد محمد شفيع جاپلاقى. سيم مرحوم آقا سيد على كربلائى.
چهارم فرزندش مرحوم آقا محمد جعفر. پنجم حاجى ميرزا محمد اخبارى، و او با- صاحب عنوان رفيق و صديق و در «صحيفة الصفا» او را عنوان كرده و فرمايد: وى با اخباريين عنادى ندارد، و همانا با صوفيه شديد العناد است، انتهى. ششم فرزند ديگرش آقا احمد (ره).
مختصر، وى پس از مدت هفتاد و يك سال و هفت ماه قمرى و يك روز عمر، در وقت زوال روز جمعه بيست و هفتم ماه رجب الفرد اين سال، بنص «مرآت الاحوال» مطابق (...) قوس ماه برجى وفات كرده، و در بيرون دروازه غربى كرمان شاه دفن شد، و اينك مقبره او بر سر راه زوار كربلا و معروف بسر قبر آقا است.
و زوجه او دختر اللّه وردى بيك بن مهدى قلى خان بيگدلى است كه وى از امراء عظيم الشأن آن خاندان و از جانب نادرشاه سركار مرمت و تهذيب و تذهيب قبه مباركه حضرت علويه (على مشرفها آلاف السلام و التحيه) در نجف اشرف بوده و نام وى در
ص: 566
آن مقام مقدس در حوالى باب طوسى در ضلع شمالى در كاشى كارى ها ثبت شده، و دختر ديگر اللّه وردى بيك زوجه حاجى محمد رحيم بيك استاجلو و مادر شيخ محمد تقى ايوانكيفى و شيخ محمد حسين صاحب «فصول» و خواهرشان بوده، و آقا محمد على از اين زن؛ آقا احمد و آقا محمود را بهم رسانيده كه كلية وى بعد از خود چهار پسر باز نهاد:
اول آقا محمد جعفر كه در (1254) بيايد. دويم آقا احمد كه در (1235) بيايد.
سيم آقا محمد اسمعيل كه شاگرد و داماد آقا سيد على كربلائى بوده و «رساله ئى در اصول فقه» تأليف نموده. فرزند او آقا محمد صالح در (1281) بيايد، و ديگر فرزندان آقا محمد اسمعيل: آقا محمد مهدى و آقا محمد هادى مى باشند. چهارم آقا محمود كه گفتيم با آقا احمد از يك مادر بوده و در (1271) بيايد.
درويش حسينعلى اصلا از اهل قريه گورتان بلوك ماربين اصفهان است كه به تعبير «تاريخ اصفهان: 169» به معروفش دماغ عالمى را معطر نموده.
وى از عرفاء معروف عصر خويش بوده، شرح احوالش در «بستان السياحه: 484» در ضمن ذكر كابل و «طرائق الحقائق 3: 87» نوشته، و از آنها چنين برآيد كه وى مردى أمى و بيسواد بوده، و بطورى كه در «بستان» نوشته در فقر و فنا و صدق و صفا و ترك و تجريد و مشرب توحيد كمتر كسى با وى برابرى مينموده، آن بزرگوار أمى بود و قال يقول نخوانده بود، اگر راست خواهى سخن متعارف نيز ندانستى گفت، اگر چيزى فقير خوانده يا دانسته ام در خدمت آن حضرت خوانده و دانسته ام، يعنى اگر بخدمت آن حضرت نرسيدمى مطلب اين طايفه را نفهميدمى. آن جناب پير صحبت اين فقير است.
تا اين كه گويد: وى مريد نظر عليشاه نائينى بود و تربيت از خدمت مشتاقعليشاه و عينعليشاه هروى يافته، و تيمور شاه افغان از سيد معصومعليشاه استدعا نمود كه رخصت فرمايد وى بكابل اقامت و طالبان را هدايت فرمايد، و او اجابت كرده وى را بكابل فرستاد، و او بيست و دو سال در آن شهر بأحسن وجه زندگى كرد و در نزد اعيان و اشراف مكرم و محترم بسر آورد و در مدت عمر زن نگرفت و اسباب دنيا در نظرش خوار
ص: 567
و بى مقدار بود.
آن گاه شرحى مفيد و نافع در معنى لغوى و مقصود اصطلاحى ذكر از او نقل كرده، و سپس شرحى در معنى دين و معنى «العلماء ورثة الانبياء» از او نوشته كه مراجعه بآنها بغايت لازم و ضرور است، و در «طرائق» وفاتش را در اين سال در پيشاور نوشته، و همانا كه آن در ماه شعبان المعظم مطابق (قوس- جدى) ماه برجى بوده.
وى اللّه ويردى ميرزا فرزند فتحعليشاه است كه در (1250) بيايد، و خود از شاهزادگان و شعراء عصر خويش بوده كه در شب سه شنبه بيست و سيم ماه رمضان المبارك اينسال (چنان كه در تاريخ قاجاريه، جزء 1- ص 320) نوشته مطابق (...) دلو ماه برجى از بطن بنفشه بادام خانم ارمنى متولد شده، و علاوه بر مراتب شاعرى، بطورى كه در «مجمع الفصحا 1: 19» نوشته، در شمايل و خصايل و محاسن جوانى و حسن صورت ظاهرى و خوشنويسى و برخى از علوم نيز حظى داشته، و آنجا فرمايد كه چندى بحكمرانى شاهرود و بسطام گذرانيد، و پس از عزل ملتزم ركاب پدر گرديد و بعد از وفات او نواب ظل السلطان وى را حكومت قم بخشيد، و بعد از استماع وصول موكب محمد شاه بطهران فرار كرده بعتبات عاليات رفت، و از آنجا باسلامبول سفر نمود و بمجلس سلطان محمود خان عثمانى بار يافت و مورد الطاف او قرار گرفت و ببغداد باز آمد و در نهايت عزت سكونت گزيد. آن گاه اشعارى از او آورده كه اين چند فرد از آن ها است:
جهان دريا و كشتى عمر و ساحل عالم باقى
ز عقل ناخدا بايد بجويم راه ساحل را
من اين هستى باقى يافتم از نيستى كمتر
چو از خود نيست گشتم يافتم هستى كامل را
از زهد نديدم ثمرى، خواهم از اين پس
يك چند كنم بندگى پير مغان را
خوش خريديم غمش را بدل و جان آرى
بدو عالم نفروشيم غم جانان را
ببالين مى رسد گويا طبيب جسم زار امشب
كه چون زلفش دل بيمار باشد بى قرار امشب
ص: 568
بيضا، دختر عمش حسينقليخان ثانى را بزوجيت گرفته، و از وى بمسطورات «تاريخ قاجاريه» يك پسر بنام رستم ميرزا داشته.
و همانا بيضا تخلص چند نفر ديگر غير از صاحب عنوان است: 1- بيضاء جندقى كه نامش سيد باقر خان بوده. 2- بيضاء جونقانى بختيارى كه نامش قاسم بوده، و هر دو در «جنگ بهترين اشعار» نوشته شده اند.
وى فرزند مرحوم شيخ محمد بن شيخ احمد بن شيخ ابراهيم بن حاجى شيخ احمد ابن حاجى صالح بن احمد بن عصفور بن احمد بن عبيد الحسين بن عطية بن شيبة درازى (رضى اللّه تعالى عنهم اجمعين) است.بحرين، چنان كه در «فارسنامه ناصرى 2: 179» فرموده جزيره ئى است بزرگ در ولايت فارس ميانه مغرب و جنوب شيراز كه بمسافت شصت و چهار فرسخ از بندر بوشهر دور افتاده است و قصبه و حكومت نشين آن جزيره قريه منامه است، و دراز؛ دهى است در اين جزيره كه دو فرسنگ و نيم طرف جنوبى منامه است، انتهى.
و مرحوم حاجى شيخ احمد بن حاجى صالح رئيس و مرجع قريه دراز مذكور بوده و در سنه 1075 وفات نموده. فرزندش شيخ ابراهيم مردى عالم و خوش خط و سخاوت- پيشه بوده، وفاتش سنه 1125. فرزندش شيخ احمد از علماء و فقهاء و اصوليين بزرگوار بوده و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله «رساله در تحقيق قول بحيات اموات پس از مرگ». تولدش در حدود 1084 وفاتش چاشت 22 صفر سنه 1131، قبرش در قبرستان حناكه قطيف بحرين. و وى را فرزندان چندى بوده از زنان عديده:
يكى مرحوم شيخ يوسف (اعلى اللّه مقامه) كه از اجله و اعيان علما و فقهاء شيعه و فاضلى بزرگوار و با اطلاع بوده و كتابى بنام «الحدائق الناضرة» در أحكام عترت طاهره در فقه تأليف كرده كه نهايت جليل القدر و مشهور و خود بدان سبب معروف بصاحب حدائق گرديده، انجام تأليف جلد اول آن در طهارت 26 ج 2 سنه 1179،
ص: 569
و ديگر كتابى دارد بنام «لؤلؤتى البحرين» در اجازه دو قره عينين شيخ خلف و شيخ حسين كه در اجازه روايت براى دو برادرزادگانش شيخ خلف ابن شيخ عبد العلى و همين شيخ حسين صاحب عنوان تأليف كرده. انجام تأليف آن 11 ع 1 سنه 1182. تولدش سنه 1107 وفاتش بعد از ظهر روز شنبه 14 ع 1 سنه 1186 قبرش در كربلا، در حرم حسينى (ع) برابر قبور شهداء نزديكى پنجره.
و فرزند ديگر مرحوم شيخ احمد بن شيخ ابراهيم كه برادر شيخ يوسف باشد (و با شيخ عبد العلى از يك مادر بوده اند و شيخ يوسف از مادرى جدا بوده) مرحوم شيخ محمد (ره) است كه هم از علماء بوده و كتابهائى تأليف نموده، از آن جمله كتاب «مرآت الاخبار» در احكام أسفار، تولدش سنه 1112، و زوجه اش دختر مرحوم شيخ سليمان علامه (أعلى اللّه مقامه) بوده، و او پيش از برادر خود مرحوم شيخ يوسف (ره) وفات نموده.
فرزندش مرحوم شيخ حسين صاحب عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) از اجله علما و فقها بوده و شعر هم مى گفته و شرح احوالش در «فارس نامه ناصرى 2: 236» و «شهداء الفضيله: 307 تا 312» نوشته و هم چنين در بعضى از مواضع ديگر، و از آن ها چنين برآيد كه وى در قوت حافظه ضرب المثل و حكايتى غريب از او نقل شده، و برخى او را از غايت جلالت مجدد سر هزار و دويست نوشته اند، و او در نزد عم بزرگوار خود و بعضى از علماء ديگر بحرين درس خوانده و در قريه شاخوره بحرين اقامت اختيار كرده و كتب چندى تأليف نموده:
اول كتاب «الاشراف» در منع از بيع اوقاف. دويم كتاب «الانوار الوضيه» در شرح احكام رضويه كه حضرت رضا (عليه السلام) براى مأمون نوشته. سيم كتاب «الانوار اللوامع» در شرح «مفاتيح الشرايع» كه در (ج 1 ص 3) نامش برده شد،چنان كه خود در اجازه ئى كه براى شيخ احمد أحسائى نوشته فرموده، و در «أنوار البدرين» فرموده كه نام آن «المصابيح اللوامع» در چهارده جلد بزرگ است و شاگردش شيخ عبد اللّه جد حفصى آن را مختصر كرده در كتابى بنام «انوار المصابيح» در مختصر شرح مفاتيح در دو جلد. چهارم كتاب «البراهين النظرية» در اجوبه مسائل بصريه. پنجم كتاب «تحفة التجار» كه در فارسنامه فرمايد آنرا بخواهش آقا عبد الحسين تاجر شيرازى جد مادرى مادر من نوشته. ششم كتاب «الحدق الناظرة» در تتميم كتاب
ص: 570
الحدائق الناضره عم خود كه آنفا گذشت، و از اين كتاب دو جلد بيشتر ظاهر نشده، و در «الذريعه 6: 292» فرمايد آنرا «عيون الحقائق الناضرة» نيز گفته اند.
هفتم كتاب «الحدائق النواظر» در تتميم كتاب «نوادر» تأليف مرحوم فيض (ره) در أخبار كه فقط همان كتاب طهارت از آن ظاهر شده. هشتم كتاب «رسائل اهل الرسالة و دلائل اهل الدلاله» كه مشتمل بر دوازده رساله در تمام مسائل فقه است ليكن جز رساله هائى در نماز و رساله ئى در زكوة و خمس و رساله روزه و رساله حج ديگر چيزى از آن تأليف نشده. نهم كتاب «الرواشح الربانية» در شرح «الكفاية الخراسانيه» يعنى كتاب كفايه محقق سبزوارى كه در (1226) بيايد. دهم كتاب «سداد العباد و رشاد العباد» در فقه كه نخست جلدى جامع كليه فروع مسائل بطور اختصار تأليف شده سپس در جلدى ديگر از كتاب حج شروع باستدلال ما بين تفصيل و ايجاز نموده، و از اين جلد دويم؛ كتاب متاجر و مكاسب و قدرى از مباحث بيوع بيرون آمده.
يازدهم كتاب «السوانح النظريه» در شرح البداية الحرية يعنى كتاب «بداية الهدايه» شيخ حر عاملى (ره) در واجبات و محرمات منصوصه. دوازدهم كتاب «قول الشارح» در عقايد كه براى فرزندان خود تأليف كرده، و يك جلد از آن در توحيد و شرح اسماء و صفات بيرون آمده و خود در اجازه مرحوم شيخ احمد أحسائى فرموده كه دو جلد ديگر هم عنقريب بر آن مى افزائيم، اول در نبوت و امامت دويم در عدل و معاد و احوال آخرت. سيزدهم كتاب «كشف اللثام» در شرح «افهام الافهام» در عقايد دين اسلام تأليف جد مادرى خود مرحوم شيخ سليمان علامه كه آنرا «اعلام الاعلام» هم مى گويند و «اعلام الانام» نيز نوشته اند. چهاردهم ديوانى در اشعار مرثيه حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) نه هزار بيت، چنانكه در «الذريعه 9: 252 ش 1525» فرموده.
پانزدهم كتاب «المحاسن النفسانيه» در اجوبه مسائل خراسانيه كه كتابى است شامل تحقيقات و براهين وافيه در جواب مسائل مردم خراسان.
و او روايت مى كند از چند نفر: اول عمش مرحوم شيخ عبد على (رحمه اللّه). دويم عم ديگرش مرحوم شيخ يوسف (اعلى اللّه مقامه). و چند تن نيز در نزد او درس خوانده يا از او روايت مى كنند.
اول مرحوم شيخ احمد احسائى (عليه الرحمه) كه در (1241) بيايد.دويم شيخ عبد على بن محمد خطى. سوم سيد عبد القاهر بن سيد حسين توبلى.
ص: 571
چهارم شيخ عبد اللّه بن شيخ على بن شيخ يحيى جد حفصى. پنجم شيخ عبد المحسن لويمى كه روايت مى كند از او شيخ على بن مبارك احسائى. ششم حاجى ميرزا زين العابدين خوانسارى اصفهانى كه در (1275) بيايد و فرزندش مرحوم آقا ميرزا محمد باقر در رساله ئى كه در احوال آباء و اجداد خود نوشته (در ص 14) فرمايد و آنجا نوشته كه وى در سفر حج اين شيخ حسين را در بعضى از بنادر درك كرده و از او روايت نموده.
هفتم شيخ فرزدق بن محمد بن عبد اللّه اصبعى شويكى بحرينى. هشتم پدرش شيخ محمد شويكى مرقوم.
مرحوم شيخ حسين در شب يك شنبه بيست و يكم ماه شوال المكرم اين سال مطابق (...) حوت ماه برجى در بعضى از وقايع بحرين از ضربت ملعونى بقتل رسيده و بعز شهادت فايز گرديد و در قريه شاخوره دفن شد، و در «فارس نامه» وفاتش را در سنه 190 و قبرش را در اصطهبانات نوشته. و نشايد احتمال تعدد ميان اين شيخ حسين ابن شيخ عبد على بحرينى كه ما احوالش را مى نويسيم با آن كه در «فارسنامه» است داد زيرا كه مشخصات او را طورى نوشته كه بايد وى همين شيخ حسين باشد، و اللّه العالم.
و در «الذريعه» جلد و شماره مرقوم و «شهداء الفضيله» نيز همين طور است كه نوشتيم، و تاريخ اجازه او براى سيد عبد القاهر 3 رجب سنه 1196، و براى شيخ احمد 2 ج 2 سنه 1214 است. گرچه در اجازه ئى كه شيخ احمد براى حاجى كرباسى نوشته و بخط مجيز زيارت شد و در «اشارات» كه حاجى كرباسى مشيخه شيوخ خود را نوشته و در «مستدرك» هيچ كدام اين شيخ حسين در مشايخ شيخ احمد يافت نميشود.
و بهرحال بمسطورات «فارسنامه 2: 236» دختر اين شيخ حسين مادر سيد جعفر كشفى است كه در (1267) بيايد.
و نيز بنابر آنچه در «شهداء الفضيله» نوشته، اين شيخ حسين هفت نفر پسر داشته كه پنج نفر از آنها از علماء بوده اند: اول كه از همه بزرگتر بوده شيخ محمد كه هم در اين سال اندكى بعد از شهادت پدرش وفات كرده. دويم شيخ عبد على كه در حيات پدر وفات كرده و فرزندش شيخ خلف در (1373) بيايد.
سيم شيخ حسن كه از علماء بوشهر بوده و كتابهائى تأليف نموده:
اول رساله ئى در مسائل عمليه طهارت و نماز. دويم شرح منظومه پدرش در اصول خمسه، قبرش در بوشهر، در خانه خودش. چهارم شيخ عبد اللّه كه پس از
ص: 572
پدر در بحرين امامت و رياست داشته، و فرزندش شيخ سليمان از اعاظم علماء و ساكن شيراز بوده و شعر هم مى گفته و تأليفاتى دارد: اول شرح منظومه ئى كه خودش نظم كرده در كلام. دويم كتابى در تعزيه حضرت سيد الشهداء (ع).
پنجم شيخ على كه از علماء بوده و نيز در حيات پدر وفات نموده.
در «شهداء الفضيله» با تصريح باين كه وى هفت نفر پسر داشته، اسامى و احوال همين پنج نفر را نگاشته، و شايد دو نفر ديگر را كه ننوشته، يكى مرحوم شيخ ابو الحسن باشد كه از «فارسنامه، ج 2» چنين برآيد كه وى از علماء بوده و در سنه 1220 در فسا وفات نموده، و فرزندش حاجى شيخ حسين در سنه 1275 وفات كرده، و فرزندش حاجى شيخ موسى در سنه 1253 متولد شده.
وى فرزند ميرزا عليرضاء بن ميرزا محمد على بن ميرزا كوچك بن حكيم داود حسينى هندى (ره) است.
مرحوم حكيم داود هندى از معاريف و أعيان و أهل خير در مائه يازدهم بوده، و اعقاب مذكورين او همه از حكماء و اطباء بوده اند، و از آن جمله نواده اش ميرزا ابو طالب صاحب عنوان از اهل طب و تصوف و عرفان، و در علوم معقول و منقول قدوه همگنان و از أكابر عصر خويش بشمار مى آمده، شرح احوال وى در چندين كتاب بنظر رسيده، و از آن جمله «مطلع الشمس 2: 416» و جزء 6 جلد هفتم «اعيان الشيعه» كه در آنجا دوبار او را عنوان نموده ظاهرا بگمان تعدد و در يكى هم وى را فرزند ميرزا مهر على نوشته، مطابق «فردوس التواريخ»، و على رضا كه در صدر عنوان ذكر شد مطابق «مطلع الشمس» است، و از آنها همه چنان برمى آيد كه او در واقعه از حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) مأمور برفتن مشهد و خدمتگذارى روضه رضيه حضرت رضوى (على مشرفها السلام) شده، و از اين رو عازم آن زمين برين، و پس از چندى معروف اكابر و أعيان و بخدمت آستانه مقدسه مشغول شد و تدريجا ترقى نموده تا بتوليت رسيد و رياست و مرجعيتى برايش فراهم گرديد و مدت سى و هفت سال بلوازم منصب توليت اشتغال داشت ولى باز هم دست از طبابت نكشيد و بيماران فقير
ص: 573
را از خود غذا و دوا مى داد، تا بالاخره پس از مدت سى و هفت سال خدمت، در ماه شوال المكرم اين سال مطابق (دلو- حوت) ماه برجى وفات كرد، و در سكوى جنوبى درگاه داخلى صحن عتيق بسمت پائين خيابان دفن شد، و نه نفر پسر از او بازماند كه هريك بخدمتى از آستانه برقرار و هم اعقاب آنها باين افتخار نائل گرديدند.
و اين ميرزا ابو طالب اصفهانى صاحب عنوان، غير از ميرزا ابو طالب اصفهانى ديگر صاحب «حاشية البهجة المرضيه» سيوطى است كه وى در (1238) بيايد.
وى نامش ميرزا عبد اللّه و آباء و أجدادش همه بحكومت قصبه ترشيز سرافراز و بمزيد عز و جاه ممتاز بوده اند، و ميرزا عبد اللّه خود در كمالات صورى و معنوى معروف و بخصوص در رياضى بهره ئى وافى و نصيبى كافى داشته و با اين همه در وادى توحيد و عرفان هم قدم مى گذاشته، و همانا او در سن شباب بمنادمت سلاطين بسر مى برد و از آنها لقب خانى يافت كه پس از آن وى را ميرزا عبد اللّه خان گفتند، و در زمان زنديه بعراق و فارس آمد و باز بخراسان برگشت و شاه محمود فرزند تيمور شاه افغان او را بهرات خواست و او بدان جا رفت و مدت ها در آن ولايت ماند و شاه را مديحه ها گفت و بعضى ديگر را هجوهاى ركيك كرد و چندى نيز مداح فتحعليشاه بود و آخر ترك همه نموده و مسلك ترك و تجريد پذيرفت و از ملازمت و منادمت نفور و بعبادت و مجاهدت مشهور گرديد و از صحبت مشايخ آن عصر تحصيل عرفان نمود.
در «رياض العارفين» فرمايد كه بعضى از قصائد كه در مدائح حضرات ائمه هدى (عليهم السلام) عرض كرده ملاحظه شد از طرز كلامش كمال قدرت او معلوم و علو طبعش مفهوم ميشود، و غرض، از فحول شعراء معاصرين بوده. و هم در «رياض» اين چند كتاب را از تأليفات او ذكر كرده:
اول «خمسه». دويم «ديوان اشعار» كه فرمايد هنوز ديده نشده.
سيم كتاب «بهرام نامه». چهارم كتاب «يوسف و زليخا». پنجم «عقدگهر» در علم نجوم، و اين چند بيت از او در موعظه اينجا آورده شد:
ص: 574
خيز و ز شهر أغنيا، خيمه بملك فقر زن
تا بسپهر بركشى، ماهچه توانگرى
ساغر بزم بيخودى دركش و درگذر ز خود
تا كندت در آسمان ماه دو هفته ساغرى
منزل يار را بود وادى نفس نيم ره
كى برسى بيار خويش ار تو ز يار نگذرى
اى كه ز پست فطرتى مركب ديو گشته ئى
كوش كه بر فلك زنى طنطنه برابرى
با همه كبر و سركشى هست ز چاكران تو
آن كه تو بسته ئى ميان بر در او بچاكرى
توشه راه خويش كن تا نگرفته باز پس
عاريه هاى خويش را از تو سپهر چنبرى
قافله وقت صبحدم رفت و تو ماندى از عقب
بر سر راه منتظر راهزنان لشگرى
تن، بره ئى است بس سمين گرگ فناش در كمين
از پى قوت خصم خود اين بره را چه پرورى
نفس هواپرست تو دشمن جان بود ترا
بيهده ظن دشمنى بر ديگران چرا برى
و هم او فرمايد:
زهد سى ساله بيك جرعه زيان كرد شهاب
اين چه سودا است خدايا كه زيانش سود است
و على الجمله، آخر او در اين سال وفات يافت چنان كه در «منتظم ناصرى» است، و در «مجمع الفصحا» در سنه 1215 گفته.
و همانا شهاب تخلص چند نفر ديگر از شعراء غير از او است: اول، شهاب ارسنجانى كه نامش ميرزا حسنعلى و اديبى بديهه گو بوده، و اغلب در شيراز سكونت مى نموده و لقب صدر الشعرائى داشته و از علوم ادبيه با بهره و اين اشعار از او است:
نرسد دست اميدم چو بدامان وصالت
لاجرم دست اميد من و دامان خيالت
علم اللّه كه خدنگ اين همه تأثير ندارد
كه اشارات دلاويز تو و غنج و دلالت
آتشى در دلم افروخته عشق تو كه آن را
ننشاند مگر آن چشمه نوشين زلالت
ديده ئى شير بنخجير چسان مى درد آهو
همچنان پنجه بخونم زده چشمان غزالت
و همانا «ارسنجان» چنان كه در «فارسنامه، گفتار 2: 173» نوشته بلوكى است از فارس كه قصبه آنرا نيز ارسنجان گويند و بمسافت شانزده فرسخ ميانه مشرق و شمال شيراز واقع شده.
دويم، شهاب كرمانشاهى كه نامش ميرزا احمد و در جزء 9 جلد 10 «اعيان الشيعه» نوشته. سيم، شهاب لاوى كه در (1291) بيايد. چهارم، شهاب همدانى كه
ص: 575
نامش آقا ميرزا محمود خان غمامى است و در «دانش نامه» نوشته.
و اين شهاب صاحب عنوان فرزندانى داشته: يكى، ميرزا مرتضى كه از شعراء و عرفاء بوده و تخلص محجوب مينموده، و همانا وى بعد از تحصيل علوم و تكميل كمالات سفر هرات و عراقين و كرمان نموده و بخدمت جمعى از ارباب حال و اصحاب كمال رسيد و مردمان عزيز و بزرگوار را ديد و آخر خدمت مرحوم حاج محمد حسن نائينى كه در (1250) بيايد رسيد و ارادت آن عارف كامل و مرشد مكمل را برگزيد، و مدت ده سال با مرحوم رضا قليخان هدايت (ره) در سفر و حضر بسر برد كه در «مجمع 2: 486» فرمايد:از او گرد ملالى بر خاطر ننشست، و جوانى خليق و رفيقى شفيق بود و اسمى با مسمى داشت و اخلاق پسنديده تحصيل كرد، و در أواخر حال عزيمت مكه معظمه نموده و بعد از مراجعت در كشتى مريض و فوت شد، طبع خوشى داشت و قصايد بسيار گفته بود و غزليات نيكو از طبعش سرزد و اين چند بيت از او است:
فراغت كى بود كس را در آن وادى و منزل ها
كه روى از گرد ره ناشسته بربندند محمل ها
فريب زلف و سحر چشم و پند ناصح جاهل
مرا افتاده در عشقش بسى زينگونه مشكل ها
هر طرف مى نگرم سوخته ئى ز آتش عشق
سر فرو برده بجيب از ستم خامى چند
در پى كام دل اند اهل جهان جمله و من
كام دل جسته ام از صحبت ناكامى چند
به افغانى و آهى با خيال يار خورسندم
هجوم گريه ترسم راه بر آه و فغان بندد
نسوزد از چراغم تا پر پروانه زارى
بتاريكى چو بخت خود بسى شب را سحر كردم
تمام شد سخن «مجمع الفصحاء». و در «طرائق 3: 110» اين رباعى را از او آورده:
محجوب تنم ز بار غم شد چو هلال
يك روز دلم نگشت فارغ ز ملال
روزى و شبى بود مرا عمر و دريغ
بگذشت شبم بخواب و روزم بخيال
ديگر از فرزندان شهاب صاحب عنوان، مرحوم ميرزا اختيار شهابى تخلص (رحمه اللّه) است كه نيز در «مجمع 2: 248» فرمايد پس از رفتن برادرش بمكه
ص: 576
او در شيراز بماند، و گاهى در كتابت بعضى مثنويات حقير امداد مى نمود، پس از آن مهاجرت افتاد، و روزگارى در خدمت امراء بسر برد و مداحى كرد و سالى چند است كه وفات كرده، از اشعارش چيزى در دست ندارم كه نوشته شود، ندانم مسوداتش بدست كه افتاد و كجا از ميان رفت، الحاصل شاعرى پخته طبع بود و از علوم عربيه نيز چيزى مكتسب داشت، اين رباعى را وقتى در آخر ديوان من نگاشته بود:
من پور شهابم و شهابى است فنم
در نظم بديو نفس ناوك فكنم
در خدمت حضرت هدايت چندى است
بئس البدل برادر خويشتنم
من نيز نوشتم:
آن پور شهاب كش شهابى لقب است
كلكش گه رجم هم شهابى نسب است
مرجوم شدند از او شياطين سخن
آرى ز شهاب اين صفت كى عجب است
تمام شد كلام صاحب «مجمع»، و اين شهابى ترشيزى، غير از شهابى قزوينى است كه نامش ملا عبد اللّه بوده و وى را در «جنگ بهترين اشعار» ذكر نموده.
وى فرزند محمد و خود ملقب بهر و از جمله شعراء بوده و در اين سال چنان كه در «اعيان الشيعه 1: 403» فرموده وفات نموده.
سيد محمد خان، از شعراء زمان خود بوده و تخلص «سخن» مى نموده، و چنانكه در «ريحانة الادب 2: 174» فرموده از اصفهان بعنوان تجارت بهندوستان رفت و آنجا مشمول مراحم بعضى از امراء گرديد، و ديوانى مرتب در اشعار دارد كه اين فرد از آن است:
بدل خارى ز عشق گلعذارى كرده ام پيدا
از اين خوارى بعالم اعتبارى كرده ام پيدا
ص: 577
وى فرزند مرحوم سيد احمد بن زين الدين حسينى حسنى بغدادى (عليه الرحمه) و خود از أجله و اعاظم ادبا و شعراء عراق عرب بوده و تأليفات چندى نظما و نثرا دارد، از آن جمله: اول ديوان اشعار. دويم كتابى در تفسير معروف بتفسير زينى، و او از جمله پنج نفر ادباء متعاصرين عراق عرب است كه مراسلاتى در آن زمان با يكديگر داشته و آنها را «معركة الخميس» مى گويند، و او در اين سال وفات كرده چنان كه در «الذريعه 4: 276 شماره 1274» فرموده و در «شهداء الفضيله: 255» در سنه 1214 نوشته و فرزندش سيد محمد جواد در (1247) بيايد. و فرزند ديگرش سيد حسين از اهل علم بوده و بطورى كه در «الذريعه 9: 38 شماره 213» فرموده، وى نسخه ئى از «ديوان ابو تمام» را بخط خود نوشته كه در 2 شعبان سنه 1200 ازكتابت آن فارغ شده و سيد محمد جواد مذكور قصيده ئى در مرثيه پدر خود صاحب عنوان گفته كه در آخر آن تاريخ وى را چنين آورده: «محمد غاب عنا» چنان كه در «الذريعه 9 شماره 1284» فرموده.
وى فرزند كريم خان بن اونياق زند پادشاه معروف است.
اونياق اصلا از طايفه زنديكله سكنه شهر دولت آباد ملاير بوده، چنان كه هم قبرش در باغ ميرزا محمود شمس العلما در قريه كلوشجرد يك فرسنگى دولت آباد است.
فرزندش كريم خان پادشاهى كشوردار و كشورستان، و نهايت با رعيت رؤف و مهربان، و در دلاورى و شجاعت و سياست مملكت از مشاهير سلاطين جهان بوده، و در (فصل اول مقدمه ج 1: 16) شطرى از احوال او گفته شد، و از نهايت خوش نفسى و فروتنى خود را وكيل رعايا مى خوانده و از اين رو بوكيل معروف شده، وفاتش تقريبا دو ساعت برآمده از روز 3 شنبه 13 صفر سنه 1193 چنانكه در «تاريخ زنديه» تأليف ميرزا عليرضاى شيرازى (ص 8 نسخه خطى) نوشته، قبرش در نجف.
فرزندش محمد ابراهيم خان مردى شاعر و از مردم شيراز بوده و تخلص انور مى نموده، وى در سنه هزار و صد و هشتاد و دو چنان كه در حواشى و توضيحات «مجمل
ص: 578
التواريخ: 342» فرموده مطابق (1147- 1148) شمسى از دختر محمد خان كلهر متولد شده، و پس از وفات پدر در فتنه بنى اعمام ديده جهان بين را از دست داده و در عتبات عاليات معتكف گرديد، و پس از سال ها در مراجعت از آن اراضى مقدسه بنهاوند كه رسيد آنجا در اين سال وفات كرد، چنان كه در «مجمع الفصحا 1: 10» و «فارسنامه 2: 143» نوشته، و در «منتظم ناصرى ج 3» در سنه 1217 گفته، و ما نيز نظر بمنتظم خواستيم احوال وى را در 1217 بياوريم، و بهمان جهت در (ج 1: 16 مقدمه) در شرح وفات پدرش شرح احوال او را وعده بهمان سال 1217 داديم، ليكن پس از آن چنين در نظر گرفتيم كه شرح احوال او، و در اثر آن شطرى از احوال پدرش در اين سال 1216 آورده شود و اينك اين اشعار از صاحب عنوان بنقل از «مجمع 1: 10» اينجا نوشته ميشود:
گرفتم اين كه رهم بسته اند از سر كويت
چه مى كنند كه دارد دلم نهان بتو راهى
دلا چندى رهائى جو پس انگه شو گرفتارش
كه چندى عزتى دارند پيشش نوگرفتاران
چو خواهد مدعى احوال آنسيمين بدن پرسد
ز غيرت تا كند خون در دلم آيد ز من پرسد
غرور حسن اگرچه ماه كنعانست نگذارد
كه يكره شرح حال ساكن بيت الحزن پرسد
شدت لاغريم بين كه نيفكند بدام
جنبش آن قدر كه صياد خبردار شود
هنگام عجز بوسم زان پاى پاسبانش
كز شرم چون كشم پاى بوسم من آستانش
هرگز مكن بوعده وفا گرچه با من است
ترسم خدا نكرده بدين شيوه خوكنى
و همانا أنور تخلص چند نفر ديگر غير از صاحب عنوان است: 1- انور كوپا- موى كه در (1212 عنوان 184 ص 438) گذشت. 2- انور محلاتى كه در (ج 1 سال 1194 عنوان 9 ص 20) گذشت. 3- انور يزدى كه در «مجمع الفصحا 2:
63» او را عنوان كرده، و فرمايد اسمش محمد حسين، و از تاجرزاده گان آنشهر بوده، در عنفوان شباب موزون شده، از او است:
تا ز روى ماه خود روزى نقاب افكنده ايم
مهر را از تاب روى او بتاب افكنده ايم
داده ايم از مهر آن مه را بدل منزل، بلى
مهر او گنج است از آتش در خراب افكنده ايم
عشق وى هست ار گناه و زهد و سالوسى ثواب
از تو اى زاهد كه خود را زين ثواب افكنده ايم
بخشند اگر بصد جان يكدم مرا وصالى
بر خاطرم ديگر نيست از جان خود ملالى
خرم دلى كه باشد در زلف او مقيد
چون در شكنج دامى مرغ شكسته بالى
ص: 579
وى فرزند مرحوم مير سيد على 38 است (كه در سال 1210، عنوان 154 ص 379 گذشت)، و خود از علماء و سادات اصفهان بوده كه در اين سال بطورى كه در «ارشاد المسلمين» فرموده متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله كتابى در أدعيه و نمازهاى حاجات و غيره، و در حدود سال هزار و دويست و هشتاد وفات كرده و در نجف دفن شده، و فرزندانى چندى داشته، از آن جمله آقا سيد محسن 40 كه در (1328) بيايد.
وى فرزند ملا محمد على بن ميرزا رفيع الدين بن ميرزا محمد على بن ميرزا محمد رضاء عضد الدوله سيما ابن ميرزا ابو الحسن بن ميرزا صادق بن ميرزا ابو القاسم عضد الدوله مينا ابن ميرزا اسحق عضد الدوله صهبا ابن ميرزا عبد الوهاب عضد الدوله ساغر ابن حاج ملا عبد اللّه مجتهد ابن ميرزا عبد الاعلى بن ميرزا مسعود بن ميرزا مصطفى- قلى بيك عبد الاعلى قراقوين لوى اردبيلى (عليهم الرحمه) است.
سلسله اين نسب بطورى كه اينجا آورده شد در جلد سيم مجلدات احوال حضرت امام موسى كاظم عليه السلام در (ص 81) تأليف مرحوم ميرزا عباسقليخان سپهر فرزند صاحب عنوان (رحمة اللّه عليهما) نوشته، و آنجا در (ص 81 و 82) شرحى نوشته بخلاصه اينكه ميرزا مصطفى قلى بيك، نبيره جهانشاه قراقوينلوى و در بدايت حال سالكى آگاه و در پايان روزگار بسرحد يقين راه برده و در مصاحبت حضرت اعلى، جد شاه اسمعيل صفوى بخدمت مشغول، و بمنزلت خليفتى مخصوص و بعبد الأعلى ملقب گرديد و در حلقه فرقه صوفيه و تبعه صفويه درآمد.
نواده اش ميرزا عبد الاعلى ثانى در بدايت عمر و آغاز جوانى از طرف شاه اسمعيل بكلانترى مملكت خوزستان رسيد، و پنج پسر برگذار كرد، از آن جمله حاج ملا عبد اللّه كه وى شاگرد ملا عبد الواسع خراسانى بوده و چندين پسر برگذار نموده
ص: 580
كه يكى از آنها ميرزا عبد الوهاب عضد الدوله است كه وى در شعرگوئى تخلص «ساغر» مى فرموده و وزير كرمان و سيستان و بلوچستان بوده.
فرزندش ميرزا اسحق عضد الدوله متخلص بصهبا و در دستگاه شاه طهماسب صفوى بوده، و چندين فرزند داشته، از آن جمله يكى ميرزا ابو القاسم عضد الدوله كه متخلص بمينا بوده و در زمره أعيان دولت شاه عباس بزرگ مى زيسته.
فرزندش ميرزا صادق از جمله اعيان زمان و هماره بحالت انزوا بسر مى برده و چند پسر از وى بازمانده، از آن جمله يكى ميرزا ابو الحسن كه از اسرارنويسان خلوت و تا زمان شاه سليمان بدان شغل مشغول بوده.
فرزندش ميرزا محمد رضا متخلص بسيما و بخطوط هفت گانه آشنا و در حكمت الهى و نثر و نظم عرب و عجم مهارتى تمام داشته، و مخصوصا در سياق يگانه آفاق بشمار ميرفته و شاه سلطان حسين وى را بعضد الدوله ملقب فرموده، و آخر در فتنه اشرف افغان مانند خود آن سلطان بقتل رسيد.
فرزندش ميرزا محمد على در سن دوازده سالگى با دودمان ملا محمد صادق مجتهد همدانى وصلت و در اصفهان سكونت نموده تا در بيست و دو سالگى وفات كرد، و پس از وى فرزندانش ميرزا رفيع الدين و ميرزا تقى و ميرزا على اكبر شاهزاده و ميرزا محمد چون بحد رشد رسيدند بنابر ميل ميرزا مهديخان وزير نادرشاه بكاشان انتقال دادند و فرزند ميرزا رفيع الدين، ملا محمد على بطورى كه نواده اش مرحوم ملك المورخين مى فرمود؛ بمناسبت اينكه ضرابخانه كاشان در دست آنان بودهبملاعلى ضرابى معروف شده، و او مى گفت نام وى ملا على بوده، انتهى. ليكن خود صاحب عنوان هرجا نام پدر خود را آورده، محمد على نوشته.
و بهرحال فرزند وى مرحوم ميرزا محمد تقى سپهر (قدس سره) صاحب عنوان از اجله مورخين بلكه محدثين و در سخنورى و سخن شناسى و سخن سرائى سرآمد معاصرين خود بوده، و با اين وصف هم وى از جمله عرفا و موحدين بشمار ميرفته، و از دربار دولت قاجاريه ملقب به لسان الملك و در شاعرى سپهر تخلص داشته.
شرح احوالش در چندين جا نوشته شده، مانند مقدمه ديوان «محمودة القصايد» تأليف خودش، و «روزنامه شرف» و «مجمع الفصحا 2: 155» و «المآثر: 187» و غيره، و از همه بهتر و جامع تر، شرحى است كه آقاى جهانگير قائم مقامى در مقدمه جلد
ص: 581
قاجاريه «ناسخ» چاپ سال 1337 شمسى در طى 18 صفحه نوشته و ما اينك خلاصه آنرا نيز اينجا مى آوريم.
مرحوم سپهر در اين سال- چنان كه در مقدمه (ص 5) نوشته و نواده اش مرحوم ملك المورخين نيز شفاها براى اين فقير نقل كرد- در كاشان متولد شده و تحصيلات خود را هم در آن شهر بپايان برد و چندى بتحصيل علوم غريبه چون جفر و رمل و هيئت و بعضى ديگر از علوم غريبه و تورية و زبور و كسب خط نستعليق پرداخته، و سپس خاطرش بترتيب اشعار شايق و نخست سه دفتر از اشعار خود بطرز مثنوى مولوى تنظيم نمود و براى وسيله تقرب بدربار فتحعليخان ملك الشعراء قصيده در مدح او سروده كه مطلع آن اين است:
مطلع بهمن نماند گو كه بخورشيد تاب
غم مخور اى خوب چهر خيز و نهان كن نقاب
ملك الشعراء از اشعار وى طبع او را آماده يافته وى را تشويق نمود و دختر خود را هم بزوجيت باو داد و وى را كه در آن وقت در طهران بوده با پسر خويش بكاشان فرستاد و سپهر تا حيات ملك الشعراء در كاشان بود، و چون ملك الشعراء در ماه صفر 1238 وفات يافت سپهر بعد از فوت او با محمد حسينخان عندليب فرزند ملك الشعرا ديگر باره بطهران رفت، و آنجا ميانه او با عندليب بهم خورد و در أثر آن ديوان قصايد او از بين رفت و وى بعد از ترك دوستى با عندليب باز بكاشان آمد، و ظاهرا در اين اوقات باشد كه بدستگاه محمود ميرزا فرزند فتحعليشاه (كه در سال 1214 عنوان 197 ص 484 گذشت) راه يافت، و تاريخ آن بايد قبل از شوال سال 1239 باشد، چه در دوم شوال سال مذكور نخستين قصايد ديوان محمودة القصايد سروده شده و چون در اين قصايد تخلص سپهر فرموده لامحاله تخلص خود را از آن شاهزاده گرفته، پس از آن چون محمود ميرزا در سنه 1241 حكومت لرستان فعلى (يعنى خرم آباد) را يافت سپهر نيز با او بدان ولايت رفت و تا 1242 آنجا بود.
در اين سال ميان محمود ميرزا و برادرش محمد تقى ميرزاى حسام السلطنه (كه در سال 1206 عنوان 117 ص 302 گذشت) اختلافى روى داد كه منجر بوقوع جنگى سخت ميان اين دو برادر پدرى گرديد و فتحعليشاه كه محمود ميرزا را مقصرمى دانست وى را از حكومت لرستان معزول و بتوقف در طهران مأمور كرد و سال بعد كه محمود ميرزا بحكومت نهاوند منصوب شد باز سپهر با وى بدان شهر رفت و تا سنه 1245 با او بود
ص: 582
در اين سال باز ما بين محمود ميرزا و حسام السلطنه جنگ درگير شد و در امور لرستان اختلالى بهم رسيد، چنان كه خود سپهر كه آن وقت در دستگاه محمود ميرزا بوده شرح آنرا در وقايع اين سال در تاريخ قاجاريه (جزء 1) ذكر كرده، فتحعليشاه چون اين اغتشاشات را در امور لرستان ديد آنرا جزو ولايت كرمانشاه كرد و حكومتش را بمحمد حسين ميرزا حشمت الدوله كه در (1262) بيايد واگذار كرد، و محمد تقى ميرزا بحكومت لرستان باقى ماند و محمود ميرزا مورد بى مهرى شاه واقع و همچنان در خرم آباد تحت مراقبت قرار گرفت و بالتبع سپهر هم با او بود و اجازه خروج از شهر نميداشت، ليكن برادران حاج ملا اسد اللّه بروجردى و آخوند ملا على بروجردى وى را از شهر خارج و تا حدود سربند كه در قلمرو حكومت غلامحسين خان سپهدار بود رسانيدند، و وى از راه سربند بطهران رفت، و از اين ببعد ظاهرا ترك ملازمت محمود ميرزا را گفته و در طهران اقامت اختيار كرد.
باز در سنه 1246 و 47 ميان محمد حسين ميرزا حشمة الدوله و محمد تقى ميرزا حسام السلطنه اختلاف در امور حكومت پيدا شده و بلشگركشى و جنگ رسيد و فتحعليشاه غلامحسين خان سپهدار را مأمور رسيدگى و حل مسئله نمود، و مرحوم سپهر نيز بطورى كه خود در «تاريخ قاجاريه 1: 276» نوشته در آن سفر همراه سپهدار بوده و قصيده ئى طولانى در اين واقعه بنظم آورده.
هم چنين در سنه 1250 كه فتحعليشاه بفارس رفت سپهر در ركاب او بود، و چون فتحعليشاه در اين سفر در اصفهان وفات كرد و بر سر جانشين او اختلافاتى بهم رسيد وى طرفدار محمد شاه بود و چنان كه خود نوشته نامه ئى بمحمد شاه نوشت كه چند شعرى نيز در آن بود و آنرا بوسيله چاپارى كه نامه هائى براى محمد شاه بتبريز مى برد، براى او فرستاد، وانگهى خود بكاشان بازگشت و تا وقتى كه سيف الدوله ميرزا از يزد بطهران مى آمده و بكاشان رسيده و حكومت كاشان در آن وقت از جانب عليشاه ظل السلطان به اسماعيل خان واگذار بوده، صاحب عنوان در كاشان توقف داشت و در زدوخوردهاى مخالفان سلطنت با موافقان در كاشان و غارتى كه بدستور سيف الدوله ميرزا روى داد بسيارى از اموال و چهارپايان او بيغما رفت، پس در زمان محمد شاه بطهران احضار و بمنصب استيفا و قرائت اشعار در سلام اعياد منصوب شد و تا سنه 1252 در طهران بود.
و چون در سنه 1253 چنان كه خود در «تاريخ قاجاريه 2: 48» نوشته مردم كاشان
ص: 583
از أعمال عباسقلى خان جوانشير حاكم آن شهر شكايت بدربار بردند كه در أخذ مال و منال دولتى تعدى مى كند، محمد شاه وى را مأمور رسيدگى و تحقيق نمود و اينكه آنچه را عمال وى بتعدى گرفته اند صورت بردارد و بعرض برساند؛ از اين روىوى بكاشان رفت و عمال عباسقليخان كه از اعمال خويش در بيم بودند ميانه او را با عباس قليخان بهم زدند و او نتوانست كارى بكند تا محمد شاه از سفر هرات برگشت و شاهزاده بهمن ميرزاى بهاء الدوله حاكم كاشان شد. سپهر كه در اين چند مدت در كاشان مانده بود در اين وقت اين خدمت را بانجام رسانيد و بقيه عمر خود را در طهران گذرانيد، و در سنه 1258 بدستور محمد شاه و تشويق حاج ميرزا آقاسى بتأليف كتاب «ناسخ التواريخ» پرداخت و در سنه 1262 چون اللّه قليخان ايلخانى ربيب حاج ميرزا آقاسى بعضى از امور خلاف مصلحت مملكت را مرتكب ميشد، و بزرگان درگاه بپاس حشمت حاجى آنها را از شاه پوشيده ميداشتند و در اين وقت ديدند ديگر جاى پوشش نيست، وى بمشورت چند نفر از بزرگان ديگر چنانكه خود در اين جزء (ص 168) مينويسد اين مطلب را در طى عريضه ئى مكتوب و بدست شاه داد، ولى با اين حال از اينكه چرا تاكنون پوشيده داشته اند قدرى طرف بى ميلى شاه واقع شد، اما بازهم تا آخر سلطنت محمد شاه در طهران بود.
بعد از جلوس ناصر الدين شاه وى حسب الامر بكاشان رفت و تا سنه 1267 در آن شهر توقف داشت و چنان كه خود در «تاريخ قاجاريه 3: 142» مى نويسد در أوائل ذى القعده اين سال كه ناصر الدين شاه از سفر اصفهان برگشت چون بكاشان رسيد وى باستقبال شتافته و در ركاب شاه بطهران آمد، و در دربار اين پادشاه علاوه بر شغل هاى سابق قرائت دستخطهاى شاه و فرامين نيز باو مرجوع گرديد.
و در سنه 1272 چنان كه در ص 290 نوشته ملقب بلسان الملك شد. در «مجمع الفصحا» فرمايد: در اين ايام خدمتش بواسطه كمال مرتبه فصاحت و بلاغت بيان و براعت و طلاقت لسان بلقب لسان الملكى مخصوص است، و در ديوان استيفا مكانتى اخص دارد، انتهى.
و در مقدمه (ص 9) بعد از ذكر تلقب او بدين لقب فرمايد: ولى بطورى كه مستفاد ميشود شاه همه وقت او را سپهر خطاب مى كرده است، و چون «تاريخ قاجاريه» در 1274 خاتمه يافته و بچاپ رسيد مورد توجه ناصر الدين شاه شد و قريه و ادقان كاشان
ص: 584
(كه بموجب مسطورات «فرهنگ آبادى هاى ايران، حرف واو ص 484» در 51 درجه و 4 دقيقه طول جغرافيائى، و 34 درجه و 8 دقيقه عرض جغرافيائى واقع است) بتيول أبدى او واگذار گرديد و پس از چندى جزؤ أعضاى مصلحت خانه درآمد و هم وى از اعضاى مجلس فراميسن (يعنى فراموش خانه) كه ميرزا ملكم خان ناظم الدوله آنرا تشكيل ميداد بود، بلكه اصلا آن مجلس در خانه او تشكيل ميشد و در آن بطور تياتر اوضاع ناگوار ايران را در آن زمان نمايش مى دادند، و در سنه 1291 كه اعتضاد السلطنه رياست اداره ترتيب مجالس تنظيمات حسنه را يافت، بنابر آنچه در مقدمه قائم مقامى (ص 10) نوشته وى مستوفى اول ديوان اعلى و بلقب خانى سرافراز گرديد.
در «المآثر و الآثار: 187 ستون 2» عنوانى مخصوص براى او منعقد كرده و در آن فرمايد: ميرزا محمد تقى مستوفى كاشانى لسان الملك متخلص بسپهر، اعتبار و بزرگى اسم و خدمت او بدولت قاجار برهانى مثل «ناسخ التواريخ» دارد و او را بايد از فحول رجال ايران دانست، در نويسندگى و سخنورى بحرى زخار و سپهرى دوار بود، ولى سياقت و اسلوب او در مذاقمبارك همايونى ستوده نيست، چه بر لغات و ألفاظ و عباراتى اشتمال دارد كه فقط در اشعار و أشباهها استعمال مى شود. قصايد و غزليات و غيرها از أشعارش مدون است، و عظمت تأليفات و آثارش بر ملل عالم مبرهن، انتهى.
و اينك صورت تأليفات او:
اول كتاب «آئينه جهان نما» مشتمل بر شرح حال معاريف و بزرگان علم و ادب و هنر و تاريخ، از علما و شعرا و سلاطين و عرفا و قضات و خوشنويسان و مدعيان امامت و مهدويت و غيره. دويم كتاب «أسرار الانوار» در مناقب ائمه اطهار (صلوات اللّه عليهم) كه نظم مثنوى بر وزن حديقه حكيم سنائى است.
سيم كتاب «براهين العجم» در قوانين معجم، در عروض و قافيه و قوانين سخن فارسى نظما و نثرا كه آنرا در سنه 1268 بنام ميرزا آقا خان نورى صدر اعظم تأليف كرده. چهارم كتاب «تاريخ قاجاريه» در احوال قاجار و اصل و نسب و اعقاب او و شرح سلطنت آقا محمد خان تا سال تأليف كه 1272 باشد، و اين كتاب را اغلب جزء مجلدات «ناسخ التواريخ» مى گيرند، كه جلد قاجاريه ناسخ مى گويند، چنان كه ما نيز در جلد اول اين كتاب در مقدمه (فصل 1 ص 13) در مقام ذكر اصل و نسب قاجار و قاجاريه تعبير از آن بهمين كلمه نموده ايم، ليكن از قرار
ص: 585
تحقيقى كه آقاى قائم مقامى در مقدمه نسخه ئى از آن (كه در سال 1337 شمسى در طهران چاپ شده) فرموده اند كتاب تاريخ قاجاريه خود برأسه كتابى است مستقل و هيچ ربطى بناسخ و مجلدات ناسخ ندارد، و تحقيق ايشان كه مبتنى بر أدله كافيه و براهين وافيه ميباشد قولى است فصل، و بايد اين كتاب را تأليفى جدا از او بشمار آورد.
پنجم كتاب «جنگ التواريخ» كه تركيبى است از كتب تواريخ عربى و فارسى.
ششم ديوان اشعار بنام «ديوان سپهر» كه در مقدمه «تاريخ قاجاريه: 12» فرمايد خود او در ديباچه مجلدات ناسخ نوشته كه آن بيش از يكصد هزار بيت بوده و من خود بيست هزار بيت آنرا انتخاب كرده ام، آن گاه آقاى قائم مقائم مقامى فرمايد نشانى از نسخه شامل بيست هزار بيت بدست نيامده. هفتم كتابى در تاريخ هفت سال سلطنت ناصر الدين شاه كه در مقدمه تاريخ قاجاريه (ص 16) فرمايد آقاى لسان سپهر نواده او مى فرمود نسخه اصلى خطى آنرا من دارم. هشتم كتاب «محمودة القصايد» در جمع قصايدى كه وى در مدح محمود ميرزا فرزند فتحعليشاه سروده، و ما در اول شرح احوال او آنرا ذكر كرديم، و او آنها را از حدود شوال سال 1238 تا شعبان 1241 در ظرف هزار روز بنظم آورد.
نهم كتاب بسيار مشهور و مفيد و معروف «ناسخ التواريخ» كه أجل تأليفات او بلكه تأليفات بسيارى از مؤلفين كتب تواريخ فارسى است، و شهرت وى همه بدين كتاب است در چند جلد، بدين ترتيب كه وى اين مجموع نفيس جليل را بر دو كتاب مرتب نموده:كتاب اول در هبوط حضرت آدم تا هجرت مشتمل بر دو جلد، جلد اول در هبوط بلكه مطالبى مربوط بقبل از آن تا ميلاد مسيح (ع) در حدود هزار صفحه رحلى بزرگ آغاز تأليف آن سنه 1258 بأمر محمد شاه و حاجى ميرزا آقاسى. جلد دويم از ميلاد مسيح عليه السلام تا هجرت حضرت رسول (ص)، انجام تأليف آن سنه 1263، و جلد اول معروف بجلد هبوط و دويم معروف بجلد عيسى (ع) است، و در مقدمه جلد هبوط مطالب متفرقه چندى نوشته شامل بعضى از وقايع قبل از هبوط بعقيده نامسلمانان هند و ايران و چين و برخى از مقدمات تاريخى و كتبى كه مآخذ نقل تمام هر دو كتاب بايد قرار گيرد و فهرست اجمالى از وقايع سلاسل سلاطين و ساير معاريفى كه بايد در هر دو كتاب آورده شوند، و فهرست تفصيلى از اسماء سلاطين و ساير معاريفى كه در كتاب اول وارد ميشوند.
كتاب دويم در وقايع هجرت تا زمان خودش كه موفق باتمام آن طبق تفصيلى كه
ص: 586
مى خواسته بدهد نشده و آنچه تأليف شده بدين قرار است:
اول كتاب احوال حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله از هجرت تا وفات كه سنه 11 ميباشد، انجام تأليف آن سنه 1276.
دويم كتاب احوال خلفاء از سنه 11 تا آخر 35 كه مقتل عثمان است. و در اين جلد شرحى مفصل از ايام عرب و امثله عرب آورده.
سيم كتاب احوال حضرت امير المؤمنين عليه السلام از سنه 35 تا 40، انجام تأليف آن سنه 1283.
چهارم كتاب احوال حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها كه جلدى كوچك است و او خود آنرا بزرگتر شفيعى براى ذخيره يوم العرصات خويش قرار داده.
پنجم كتاب احوال حضرت امام حسن عليه السلام و وقايع سنه 40 تا سنه 50 كه فرزندش مرحوم ميرزا هدايت اللّه ديباچه مفصل و مبسوطى شامل عبارات ادبى مغلقى بر آن نوشته كه هرچند احاطت و تتبع و قدرت و تسلط او بر الفاظ و كلمات عربى و فارسى خوب از آن مفهوم ميشود، ليكن هيچ مفيد مطالب تاريخى كه موضوع اصلى ناسخ است نمى باشد.
ششم كتاب احوال حضرت سيد الشهداء (ع) و وقايع سنه 50 تا 61 چنانكه در جلدهاى پيش نيز وقايع تاريخى زمان هريك را آنچه در جلد جلو آن ننوشته بترتيب سنواتى آورده غير از كتاب احوال حضرت فاطمه (ع) كه آن خالى از وقايع تاريخى است.
هفتم كتاب احوال حضرت امام زين العابدين عليه السلام كه نواده اش مرحوم ملك المؤرخين (ره) مى فرمود قدرى از آن را تأليف كرده كه در تبريز چاپ شد و عمرش وفا باتمام آن ننمود و ازين رو در مورد انتشار در نيامد، انتهى.و اما مجلداتى كه در احوال حضرت امام زين العابدين و ما بعدها تا چند جلد و چند نفر از ائمه عليهم السلام مطبوع و منتشر است و بسيارى از بى خبران آنها را از مجلدات «ناسخ التواريخ» مى دانند، اشتباه است و آنها ربطى بناسخ ندارد، بلكه آنها مجلدات كتاب «مشكوة الادب» تأليف فرزند وى مرحوم ميرزا عباسقليخان سپهر مشير أفخم (ره) است، بشرحى كه در احوال او بيايد، منتهى اينكه چون ناسخ بأحوال حضرت سيد الشهدا عليه السلام ختم شده و «مشكوة الادب» آغاز طبع و اشتهارش از
ص: 587
احوال حضرت امام زين العابدين عليه السلام بوده، و مؤلف مشكوة پسر مؤلف ناسخ بوده؛ اين شهرت بهم رسيده كه ميرزا عباسقليخان اين ها را در تتميم ناسخ نوشته، و الا اينها ربطى بناسخ ندارد، و ترجمه و تفصيل و شرح كتاب «وفيات الاعيان» تأليف ابن خلكان است كه مترجم هر عنوانى را از وفيات كه ترجمه كرده شرح و تفصيلى در آن داده و چون بأحوال حضرت امام زين العابدين عليه السلام رسيده و اتفاقا پدرش وفات كرده و ناسخ تا احوال حضرت سيد الشهداء (ع) بيشتر نرسيده، ترجمه حضرت امام زين العابدين را شرح و تفصيلى چندان داده كه دو مجلد كلان و خود زيادتر از تمام وفيات الاعيان شده و جاى مجلدات ناسخ را گرفته. و اين كتاب ناسخ چنانكه نوشتيم از جلايل تآليف و نفايس تواريخ ميباشد، و مرحوم ملك المورخين مى فرمود بعضى از مجلداتش بألسنه خارجى هم ترجمه شده.
و بدين تفصيلى كه ما نوشتيم مجلدات ناسخ از كتاب اول و دويم نه جلد خواهد شد و اگر در بعضى جاها ده جلد گفته باشند، تاريخ قاجاريه را جزو آن گرفته اند كه ما خلافش را نوشتيم، و مرحوم ملك المورخين در كتاب «معاريف» شماره مجلدات ناسخ را دوازده نوشته، شايد نظر بدين داشته كه جلد خلفاء را سه جلد گرفته اند و تاريخ قاجاريه را هم بحساب ناسخ درآورده.
اين تفصيل مربوط بتأليف نهم صاحب عنوان بود كه ناسخ التواريخ باشد.
آقاى قائم مقامى در ص 17 مقدمه تاريخ قاجاريه (كه صفحه آخر باشد) نوشته اند كه: با اين تفاصيل آنچه بالفعل از مجلدات ناسخ التواريخ تأليف ميرزا محمد تقى سپهر لسان الملك اول در دست است شامل شش هزار و سيصد و بيست و شش صفحه بقطع رحلى بزرگ 22* 34 سانتى متر و هر صفحه 29 سطر جمعا (182700) سطر خواهد شد، انتهى (ليكن حاصل ضرب عدد سطور (29) در عدد صفحات (6326) 183454 خواهد شد). بعد از آن مى فرمايد: اين رقم خود ميزانى براى سنجش مقدار زحمت و رنج مؤلف مى باشد و انصافا اين كار همان كارى است كه كنت گبينو در كتاب سه سال در آسيا كه آقاى ذبيح اللّه منصورى جلد دويم آنرا بنام «سه سال در ايران» ترجمه نموده، نوشته: ميرزا محمد تقى سپهر لسان الملك دست بكارى زده است كه در اروپا هيئتى مركب از چند تن بايد بدان اقدام كنند، انتهى ما فى المقدمه (ص 17).
و در (ص 16) فرمايد: كه در دو كتابخانه مجلس شوراى ملى و كتابخانه ملى
ص: 588
ملك دو نسخه خطى يكى بنام «فهرست رجال ناسخ التواريخ» (در كتابخانه مجلس) و ديگرى باسم «فهرست ناسخ التواريخ» (در كتابخانه ملك) موجود است، و مؤلف و تاريخ تنظيم نسخه كتابخانه ملى ملك معلوم نيست، ولى نسخه متعلق بكتابخانه مجلس شوراى ملى كه تحت شماره 1567 ضبط شده بدستيارى شانزده تن در 694 صفحه و بتاريخ رمضان سال 1296 و بخط خوش محمد حسين بن رضا قلى تفرشى تنظيم شده است، اين فهرست بدون ذكر شماره صفحه مرجع از روى وقايع سنوات مرتب شده، و نسخه كتابخانه ملى ملك كه غير از نسخه كتابخانه مجلس شوراى ملى ميباشد مطالب را با قيد شماره صفحات كتاب و مجلدات ناسخ التواريخ ضبط نموده است. و بهر حال بسيارى از مطالب كه در اين دو فهرست بدانها اشاره شده در مجلدات موجوده ناسخ التواريخ نيست، و غالب شماره صفحات هم از شماره نهائى هر جلد ناسخ التواريخ تجاوز مى كند.
در اين فهارس، خاصه در فهرست موجود در كتابخانه ملى ملك از كليه پادشاهان و طبقات حكام ايرانى كه از صدر اسلام تا زمان ناصر الدين شاه در ايران سلطنت و حكمروائى كرده اند با قيد صفحه كتاب نامبرده شده، و حال آنكه مى دانيم از خاندان هاى صفوى و افشارى و زنديه در هيچ يك از مجلدات ناسخ التواريخ ذكرى بميان نيامده است، و اما وجود چنين فهرستى ميرساند كه مرجعى براى آن بوده است، و چون نسخه متعلق بكتابخانه مجلس شوراى ملى در سال 1296 قمرى يعنى يك سال قبل از وفات لسان الملك تنظيم شده چنين بنظر مى آيد كه لسان الملك در سالهاى آخر عمر خود كتابى شامل وقايع از سال 63 هجرى (كتاب امام حسين ع) تا قاجاريه (شايد بطور اختصار) نگاشته است تا گسيختگى كه در ميان وقايع تاريخى كتابهاى او حاصل شده بود مرتفع كند و رشته مطالب را بزمان خود مرتبط سازد، اما از چنين كتابى بهيچ وجه نشانى نداريم. انتهى ما فى المقدمه، ليكن (63) اين جا اشتباه است زيرا كه واقعه كربلا در سنه (61) بوده و كتاب احوال حضرت سيد الشهدا (ع) نيز تا آن سال بيشتر نيست.
بناءبر آنچه گذشت خلاصه چنين ميشود كه كليه تأليفات مرحوم سپهر شانزده جلد كتاب خواهد بود، هشت جلد آنها كه ما قبل از ناسخ نوشتيم و هشت جلد هم ناسخ كه كتاب اول دو جلد، و كتاب دويم شش جلد باشد، از حضرت رسول (ص) تا آن
ص: 589
قدرى كه گفتيم در احوال حضرت امام زين العابدين (ع) نوشته كه مطبوع بلكه منتشر هم نشده.
اينك بايد قدرى از اشعار او را هم در اينجا بياوريم، همانا، در (جلد اول:
سال 1198 عنوان 40 ص 78) نوشتيم كه حاج ميرزا آقاسى اين شعر را گفته:
ساقى بده رطل گران زانمى كه دهقان پرورد
انده برد غم بشگرد شادى دهد جان پرورد
و گفتيم كه مرحوم فروغى بسطامى و ميرزا محمد تقى سپهر و حكيم قاآنى شيرازى، هريك اين شعر را مطلع قرار داده و غزلى (يا قصيده ئى) بر روى آن گفته اند، و در اين جلد حاضر (عنوان 195 سال 1213 ص 476) نيز اين سخن را مكرر و از فروغى بسطامى را نقل كرديم و اينك اينجا از صاحب عنوان را نيز بنقل از «مجمع الفصحا 2: 160» مى آوريم.
ساقى بده رطل گران زانمى كه دهقان پرورد
انده برد غم بشگرد شادى دهد جان پرورد
در خم دل پير مغان، در جام؛ مهر زرفشان
در دست ساقى قوت جان رخسار جانان پرورد
آن لعل زرد ازرد بين آن مهر مجلس گردبين
آن داروى هر درد بين كز درد درمان پرورد
از عكس صهبا باردان، رنگين برخ چون ناردان
وان ناردان، آن نار، دان كش آب حيوان پرورد
همشيره جان است مى هم شير مرجان است مى
مر، جان جانان است مى زان شيره جان پرورد
آهوى بزم از ساحرى آورده گاو سامرى
وان گاو از دستان گرى در حلق دستان پرورد
ساقى برخ گلبرك تر عكس رخش در جام زر
چون پور آزر ناگزر زاذر گلستان پرورد
اينك شبى و منظرش ماه است و پروين از برش
و اندر هلال ساغرش خورشيد رخشان پرورد
مرغ سحر شد در طرب مرغ صراحى كن طلب
زان مه كه با سيمين غبب چاه زنخدان پرورد
سلطان چرخ واژگون رانداز در جوزاهيون
سامان سلطانى كنون در كاخ سرطان پرورد
ماهى برد تفسيده تن حسرت بمرغ باب زن
كز آب اين سوزان مجن تابنده نيران پرورد
اكنون كه مهر آسمان تفته زمين كرد و زمان
مهره برنگ بهرمان در مغز ثعبان پرورد
هم راوق بيجاده كن هم بيد برگ آماده كن
با خويش كار باده كن زان مه كه كتان پرورد
خيز اى بت گلنار رو ساز صبوحى بازجو
زان راوقى كز رنگ و بو سيب سپاهان پرورد
خنياگر جادو نسب از جادوئى بگشاده لب
ناهيدوش از نيم شب صد گونه ايجان پرورد
ص: 590
آن چنگ همچون مهوشان موى سر اندر پاكشان
چون مهوشانش زان نشان چنگى بدامان پرورد
مطرب بچنگ رامتين در بزم پور آبتين
در پرده ز اشعار متين مدح جهان بان پرورد
تجديد مطلع
تا آن نگار نوش لب لؤلؤ بمرجان پرورد
زان لؤلؤ مرجان سلب در جسم مر، جان پرورد
از طره صد مشگين زره افشاند بر سيم سره
و اندر شكنج هر گره كفريست كايمان پرورد
ستار ايمان است آن وز كفر برهان است آن
يا دست شيطانست آن كش نور يزدان پرورد
هم قصد جسم و جان كند هم رخنه در ايمان كند
هم غارت ايمان كند دستى كه شيطان پرورد
مژگانش هنگام شكن سندان كند برگ سمن
هرچند خود آن سيمتن در سيم سندان پرورد
پنهان پرى هست و برى از آهن وز افسونگرى
صد كوه آهن آن پرى در سينه پنهان پرورد
لعلش چو آتش پربها در آتشش آب بقا
يا عدل شه آن آب را در نار سوزان پرورد
شمس عرب شير عجم خورشيد دل جمشيد جم
شاهى كه در ظل كرم ابناى كيهان پرورد
دارا محمد شاه راد، آن داور دارا نژاد
أبناى دوران را بداد، آنك چو دوران پرورد
آن گاه چند بيت ديگر در مدح محمد شاه دارد، و همچنين انواع ديگر اشعار در موعظه و نصيحت و حكمت و معرفت و مدح اهل بيت رسالت (صلوات اللّه عليهم اجمعين) در مجمع از او نقل كرده.
مرحوم سپهر (ره) در اواخر ماه محرم الحرام سنه 1297 بمرض استسقاء مبتلا و روز بروز آن مرض همى برافزون شد، تا در پيش از زوال روز چهارشنبه بيست و هفتم ماه ربيع الاخر آن سال كه سنه هزار و دويست و نود و هفت بود چنان كه فرزندش مرحوم ميرزا هدايت اللّه در ديباچه جلد احوال حضرت امام حسن عليه السلام از «ناسخ» نوشته، مطابق 19 حمل ماه برجى در طهران وفات كرد و نعش او را حمل بنجف اشرف و در آن مكان مشرف دفن كردند، و در ماده تاريخ او (ميرزا تقى سپهر لسان الملك) گفتند. و در «المآثر: 188» روز چهارشنبه 17 ربيع الاخر گفته، و آقاى قائم مقامى در مقدمه «تاريخ قاجاريه: 10» از «روزنامه شرف» نيز 17 نقل كرده و از خط فرزندش ميرزا عباسقليخان در آخرين صفحه كتاب «گرشاسب نامه» عبارتى نقل كرده بخلاصه اينكه اين كتاب از كتابخانه پدرم ميرزا محمد تقى سپهر لسان الملك
ص: 591
بعد از فوت وى در بيست و ششم ربيع الثانى در سنه 1297 و تقسيم كتابهاى ايشان باين بنده تعلق يافت، انتهى.
و ميتوان اختلاف 27 و 26 را مبنى بر اختلاف رؤيت هلال ع 2 دانست چنانكه نظايرش خيلى پيدا ميشود، و قول المآثر و روزنامه شرف تقريبا در قوت يك قول است كه ظاهرا مؤلف المآثر از همان روزنامه گرفته باشد، اما اشتباهى اينجا از آقاى قائم مقامى سرزده كه ماده تاريخ را (ميرزا محمد تقى سپهر لسان الملك) نوشته است و متذكر نبوده است كه اين عبارت 1389 خواهد شد و باندازه عدد محمد كه 92 است از سال وفات كه 1297 است زيادتر ميباشد، و مرحوم ميرزا عبد الرزاق خان سرتيپ نيز ماده را همان ميرزا تقى بدون لفظ محمد در تاريخ تأليفى خود ذكر كرده.
و پس از وى دو فرزند برومند از آن فاضل هنر پسند (كه مادر آنها دختر ميرزا حسنخان ملك الحكماء فرزند فتحعليخان ملك الشعراء بود) بازماند، بزرگتر ميرزا هدايت اللّه لسان الملك كه لقب دولتى او را يافت و در (1322) بيايد، و ديگر ميرزا عباسقليخان سپهر مشير افخم كه در (1268) بيايد، و در مقدمه قائم مقامى زوجه او را دختر خود فتحعليخان صبا نوشته و شايد آن درست باشد، زيرا آنچه ما نوشتيم مأخوذ از يادداشتهائى است كه در غره ربيع الاول 1352 از مرحوم ملك المورخين در طهران شنيده ايم و احتمال اشتباه در آن يادداشتها جريان مى پذيرد و در مقدمه وى را زوجه دويم سپهر و علاوه بر اين دو پسر كه ذكر شدند دخترى نيز بنام عذرا خانم از او نوشته و فرمايد بازدواج ميرزا حبيب اللّه ضرابى طبيب درآمد، و فرمايد زوجه اول او دختر يكى از سران ايلات بود و از او دخترى بنام خانم سلطان داشته كه وى همسر ميرزا محمد وزير كاشان شد، انتهى.
سنه 1181 شمسى
شانزدهم ذى القعده اوّل حمل ماه برجى
ص: 592
چون كه مرحوم شيخ ابو على صاحب اين عنوان در كتاب «منتهى المقال» از قول پدر خود نقل كرده كه نسبش منتهى ميشود برئيس فلاسفه اسلام شيخ الرئيس أبو على ابن سينا (قدس اللّه تعالى سره العزيز)؛ لازم است ما در اينجا تاريخ تولد و وفات و اجمالى از احوال او را ذكر كنيم.
پس چنين گوئيم كه مرحوم شيخ الرئيس شرف الملك ابو على حسين بن عبد اللّه بن حسن بن على بن سيناى بلخى از اجل فلاسفه اسلام و عظماء حكماء اولين و آخرين است و شرح احوالش در بسيارى از كتب قدما و متأخرين بألسنه عربى و فارسى و غيره نوشته و كتب بسيار مهمه و معروفه چندى تأليف كرده كه اشهر و اعظم همه كتاب «الاشارات و التنيهات» و ديگر كتاب «شفاء» كه هر دو در حكمت مشاء و بغايت مشهور است و ديگر كتاب «قانون» در طب، و بعربى و فارسى شعر هم مى گفته و از جمله قصيده ئى است بسيار نفيس در نفس و غير اينها. تولدش 3 صفر سنه 363 (و سيصد و هفتاد و سه كه در رباعى مشهور ذكر شده غلط است) مدت عمرش 65 سال و 7 ماه تقريبا، وفاتش در جمعه اولى ماه رمضان المبارك سنه 428 قبرش در شهر همدان در بقعه ئى مخصوص بر كنار رودخانه ئى كه از ميان شهر مى گذرد، و بعضى كه در اصفهاننوشته اند و در اين چند سال اخير شهرتى هم بدان دادند و بقعه ئى هم در محله در دشت بنامش خواندند، اشتباه و مأخذ معتبرى ندارد، الا فقط در «كامل التواريخ» آنرا در اصفهان نوشته.
بهرحال تاكنون در جائى بنظر نرسيده كه وى فرزندى ذكور يا اناث داشته باشد الا اين كه پس از هفت هشت قرن تقريبا مرحوم شيخ ابو على صاحب اين عنوان چنان كه اشاره بدان نموديم از قول پدرش نوشته كه نسب او بدان فيلسوف فاضل و حكيم كامل متصل ميشود.
اينك درباره شيخ ابو على مذكور گوئيم كه وى شيخ محمد بن اسمعيل بن عبد الجبار بن سعد الدين مازندرانى (اعلى اللّه مقامه العالى) است كه اسمعيل پدرش در حدود هزار و صد و شصت و اندى وفات كرده چنان كه خود در منتهى نوشته: در وقت وفات پدرم من كمتر از ده سال داشتم. و خود از علماء و فقهاء محققين و اعاظم رجاليين
ص: 593
متتبعين است. شرح احوالش را خود در «منتهى المقال» باب الكنى در ص 348 نوشته و آنجا چنان كه اشاره بدان نموديم از قول پدرش خود را از احفاد شيخ بزرگوار ابن سينا ذكر كرده، و بعد از آن بنقل همان منتهى و مآخذ ديگر در چندين كتاب مانند «روضات الجنات: 415» و «مستدرك الوسائل 3: 402» و «هدية الاحباب: 29» و «الكنى و الالقاب 1: 119» و «منتخب التواريخ، باب 5 ص 227» و «مصفى المقال: 394» و غيره نوشته اند و چندان چيزى زيادتر از آنچه خود نوشته غير از تاريخ وفات در آنها ندارد، و بالاخره آن چه از جمع بين همه آنها برمى آيد اين كه وى در ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و صد و پنجاه و نه مطابق ... (قوس- جدى) ماه برجى سنه 1125 شمسى در غاضريه چنان كه در مصفى المقال است متولد شده و در «منتهى المقال» و هدية الاحباب تولدش را در كربلا نوشته اند و ظاهرا مقصود از غاضريه نيز كربلا باشد كه نام قديم آن بوده. وى در نزد چندين نفر از علماء آن عصر همچون آقا محمد باقر بهبهانى و آقا سيد على كربلائى درس خوانده و چنانكه خود در ديباچه منتهى فرمايد با ملاحظه احوال هريك از آنان در خود كتاب وى تعبير از آقا محمد باقر به الاستاد العلامه و از سيد بحر العلوم ببعض أفاضل العصر و از آقا سيد محسن كاظمينى ببعض أجلاء العصر و از آقا سيد على به السيد الاستاد نموده، و چندين كتاب تأليف فرموده:
اول «ترجمه رساله فارسى مناسك حج» آقا محمد باقر استادش بعربى.
دوم «ترجمه رساله وسطى» از پنج رساله آقا محمد على بهبهانى كه همه فارسى است نيز در مناسك حج بعربى.
سوم «رساله در واجبات حج» و محرمات و مكروهات آن كه آنرا از «رياض المسائل» آقا سيد على انتخاب و اختصار نموده.
چهارم كتاب «زهر الرياض» در طهارت و نماز و روزه بفارسى كه هم آنرا از «رياض المسائل» انتخاب كرده در «الذريعه 12: شماره 495» فرمايد خودش در رجالش نام آنرا زهر الرياض نوشته لكن در بعضى جاها آنرا زهرة بتاء نوشته اند، و هم در اين محل و نيز (ج 4 شماره 498) فرمايد كه مولوى مهدى حسين آنرا بلغت اردو ترجمه نموده.پنجم كتاب «العذاب الواصب على الجاحد الناصب» در رد كتاب «نواقض الروافض» تأليف ميرزا مخدوم شريفى كه آنرا در رد شيعه نوشته بود. در «فوائد
ص: 594
الرضويه 2: 394» در پاورقى فرمايد تاريخ تأليف نواقض 957 است، مطابق كلمه نواقض و نيز مطابق (و كتاب الفجار فى سجين) و تاريخ تأليف «العذاب الواصب» 1205 است مطابق عدد عبارت (و ان كتاب الابرار لفى عليين) انتهى. و خود در منتهى در احوال خويش نوشته اينك بتأليف آن مشغولم.
ششم كتاب «عقد اللآلى البهيه» در رد بر طايفه غبيه كه مقصود جماعت أخباريه باشد و آنرا بيست سال قبل از «منتهى المقال» تأليف فرموده و نام آنرا خود در منتهى همين طور نوشته و اين كه در «روضات» فرموده، آن را «الرسالة البهيه» ناميده اشتباه است.
هفتم كتاب «منتهى المقال» در احوال رجال كه مكرر در اين ترجمه و بعضى ديگر از تراجم نام آنرا برده و مى بريم، و آن بطورى كه خود در ديباچه تصريح بدان نموده تركيبى است از كتاب «منهج المقال» مرحوم ميرزاى استرآبادى و تعليقات آقا محمد باقر بهبهانى بر آن و كتاب «مشتركات» ملا محمد امين كاظمينى كه اين هر سه كتاب تماما در آن مندرج است و بعضى از مطالب متفرقه از كتب ديگر و بعضى از آن را در حيات آقا محمد باقر و بعضى را بعد از وفاتش تأليف كرده زيرا در بسيارى جاها پس از نام او (سلمه اللّه) يا (دام علاه) و در بسيارى ديگر (قدس سره) و غيره ذكر كرده. و در اين زمان از همه كتب رجاليه معروف تر و در مراجعه بدان معمول تر و هركس مطلبى در رجال بخواهد بدان مراجعه مى كند.
در «مستدرك 3: 402» فرمايد: اين كتاب چون مشتمل است بر تمام «تعليقه بهبهانى» معروف و مرجع علماء گرديده، و اگرنه اغلاطى در آن ميباشد كه بر اهل فن پوشيده نيست، با اينكه اسماء مجاهيل روات را در آن نياورده و گفته فائده ئى در ذكر ايشان متعقل نيست و هم چنين مؤلفات روات را از اصول و كتاب در آن نياورده و بدين جهت در كتابش نقصانى فراهم شده گذشته از اشتباهاتى كه در آن نموده، و با اينحال خود گفته كه مى خواهم ناظر در اين كتاب محتاج بكتابى ديگر در اين فن نشود! و ما پس از اين در بعضى از فوائد آينده اشاره ببعضى از فوائد ذكر كتب و مجاهيل خواهيم نمود، انتهى.
و مرحوم حاجى ميرزا ابو الهدى كرباسى (عليه الرحمه) كه در فن رجال از رجال ميدان اطلاع و تحقيق در عصر ما بود، در كتاب «درة البيضاء: 9 نسخى خطى نگارنده»
ص: 595
پس از نقل كلام مستدرك فرمايد: انصاف اين كه اين سخن خالى از اعتساف نخواهد بود، چه اولا (گذشته از اينكه مجرد اشتمال كتابى بر نقل از كتاب ديگرى موجب معروفيت و احراز مقامى مرضى نيست و خصوصا تا تمكن بر منقول عنه) در منتهى تتبعات فائقه و تصرفات رائقه ئى است كه موجب تلقى بقبول و مقام مرضى در نزد فحول شده، و اين امرى است كه برناظر در آن پوشيده نميباشد، ثانيا اينكه گفته اغلاطى در آن است درست نيست چه اغلاط آن باين اندازه كه او ذكر كرده نميباشد بلى همان طورى كه براى همه مؤلفين اغلاطى رخ ميدهد براى او هم رخ داده، چنان كه مى بينيم در «خلاصه علامه» اغلاطى واقع شده، و «رجال ابن داود» اغلاطى بى نهايت دارد و اگرچه بعضى از قاصرين وقوع اغلاط در رجال ابن داود را انكار نموده و در مقام رد سيد نقاد آن گفته:
ما انصف الصهباء من
ضحكت اليه و قد عبس
و سيد بحر العلوم در رد اين راد فرموده:
قد أنصف الصهباء من
أزال عنها ما التبس
انتهى. و اين فقير خود شفاها از مرحوم مؤلف «درة البيضاء» شنيدم كه فرمود مراد از سيد نقاد مير مصطفى تفريشى است كه در «نقد الرجال» اغلاطى از رجال ابن داود ذكر كرده و مراد از راد بر آن شيخ فرج اللّه حويزه ئى است كه او در «ايجاز المقال» رد بر سيد نمود و وقوع غلط را انكار كرده، انتهى.
و در «مصفى المقال: 394» بعد از ذكر منتهى المقال و مؤلف آن فرمايد:
وى جمع كثيرى از روات را بزعم اينكه آنها مجاهيل اند ترك كرده، ليكن منهج درست آن است كه مرحوم ميرداماد (قدس سره) در «رواشح» فرموده كه: مجهول اصطلاحى كه ببودن او در سند، حديث ضعيف ميشود، آن است كه ائمه رجال حكم بجهالت او نموده باشند مانند اسمعيل بن قتبية و بشير مستنير و على بن احمد بن اشيم و غيره، و اما غير معلوم الحال كه از ذكر او يا از مدح يا ذم او سكوت نموده اند، بايد مجتهد مظان استعلام حال او را از تتبع در طبقات و اسانيد و مشايخ و اجازات و سير و تواريخ و انساب بنمايد تا حالش معلوم و اجتهاد او درباره اش واضح گردد، و همانا مستقل بر وى استدراك فرموده، و همچنين شيخ محمد على آل كشكول كتابى بنام «اكمال
ص: 596
منتهى المقال» در بيان مجاهيل از رجال تأليف نموده.
و همين مؤلف بزرگوار مصفى در كتاب «الذريعه 4: 413» رساله ملا درويش على را بعنوان «تكملة رجال ابى على» ذكر كرده، و در (ج 2 ص 283) «اكمال منتهى المقال» را آورده و فرمايد مؤلف آن شيخ محمد على بن قاسم آل كشكول حايرى است كه شاگرد صاحب «فصول» و شريف العلماء بوده و بأمر او اين كتاب را نوشته و در روز جمعه نيمه شوال سنه 1245 از آن فارغ شده، و علاوه بر ذكر مجاهيل بسيارى از معلومين الحال را كه شيخ ابو على واگذار نموده او ذكر كرده و وى چندين كتاب ديگر نيز تأليف كرده، همچون كتاب «التنبيهات السنية» در اصطلاحات رجاليه كه فائده پنجم آنرا كتابى مستقل قرارداده بنام «حديقة الانظار» در مشيخه «فقيه» و «تهذيب» و «استبصار»، و هم كتابى دارد بنام «الفوائد الغاضرية» كه اجازه صاحب «فصول» و شريف العلماء با آن بود، انتهى.
و چندين نفر حاشيه بر اين كتاب دارند: 1- مرحوم آقا سيد صدر الدرين عاملى كه وى حواشى متفرقه ئى بر آن نوشته كه آن ها را فرزند برادرزاده اش آقا سيد حسن صدر جمع و تدوين نموده بنام «نكت الرجال». 2- مرحوم سيد ابو تراب خوانسارى كه در (1271) بيايد، چنانكه در «احسن الوديعه 2: 14» نوشته.
3- آقا سيد حسن صدر مرقوم. 4- مرحوم حاجى نورى. 5- مرحوم حاجى ملا على ميرزا خليلى. 6- سيد شرف الدين مرعشى كه تمام اين شش حاشيه را در «الذريعه 6: 222» ذكر كرده با بيان تفصيل هريك.
مرحوم شيخ ابو على روايت ميكند از استادد خود آقا محمد باقر چنان كه در «مستدرك 3: 42» نوشته و فرمايد شايد از ساير اساتيد و معاصرينش چون سيد بحر العلوم و آقا سيد على نيز روايت نموده باشد.
و هم بطورى كه آنجا دارد روايت مى كند از او شيخ عبد العلى رشتى و از او مرحوم حاج ملا على ميرزا خليلى (ره) كه در (1226) بيايد. و آن بزرگوار در اينسال هزار و دويست و شانزده چنانكه در «مصفى المقال: 394» و بسيارى از مواضع ديگر فرموده اند، پس از مراجعت از سفر حج در نجف وفات كرده، و در مصفى فرمايد بخط فرزندش شيخ على در هامش منتهى چنين يافت شده، انتهى.
و در بعضى جاها دارد كه پس از برگشتن حج كه هنوز بخانه خود نرسيده بود
ص: 597
در نجف وفات كرد، و در همين سال چنان كه در عنوان ملا عبد الصمد همدانى (240) بيايد، فتنه وهابيه در عراق عرب و بخصوص در كربلاء واقع شده، پس اين كه در «روضات: 416» فرموده: وفات او در سال قبل از سال قتل عام جماعت وهابيه در كربلاء بوده، و سپس نوشته: و آن سال هزار و دويست و پانزده، و بعد نوشته كه قتل عام آنها در هزار و دويست و شانزده بود؛ درباره وفات ظاهرا اشتباه است، و شنيدى كه وى فرزندى بنام شيخ على داشته كه تاريخ وفات پدر خود و محل آن را در هامش منتهى ضبط نموده، و غير از او تاكنون ما فرزندى از او نيافته ايم.
و در «منتخب التواريخ، باب 5 فصل 12: 227» پس از ذكر وفات او در سنه 1215 (مانند بسيارى از كتب ديگر) در كربلاء فرمايد: موضع قبرش بر حقير معلوم نيست، انتهى. و درباره تاريخ وفات ظاهرا نظر او و ديگران همه بروضات بوده چنان كه هم در روضات كه در (ص 415) پس از ذكر او فرمايد: حايرى المولد و المسكن حيا و ميتا، باز با وفات در نجف نميسازد.
خرسان، بكسر خاء معجمه و سكون راء و سين مهمله و ألف و نون، جمع أخرس بمنى لال.و آل خرسان طايفه ئى هستند از سادات نجف كه نسب آنها منتهى ميشود بسيد أبو الفتح أخرس 17 فرزند أبو محمد 16 بن ابراهيم 15 بن ابو الفتيان 14 بن عبد اللّه 13 بن الحسن بركة 12 بن ابو الطيب احمد 11 بن ابو على الحسن 10 بن ابو الحسن محمد الحائرى 9 بن ابراهيم المجاب 8 بن محمد العابد 7 بن الامام موسى الكاظم 6 عليه السلام.
حضرت امام موسى الكاظم 6 عليه السلام در (ج 1 در مقدمه فصل 3 ص 28) مذكور، و آنجا وعده داديم كه محمد العابد يكى از فرزندان آنحضرترا در (1229) بياوريم، ليكن چون نسب صاحب اين عنوان بوى منتهى مى شود، او را اينجا آورده و چنين گوئيم كه:
ص: 598
حضرت امامزاده بزرگوار محمد العابد 7 عليه السلام كه او را محمد الصالح نيز گويند چنان كه در «منهج المقال: 326» نوشته از اهل فضل و صلاح بوده، و هاشميه كنيز رقيه دختر موسى گفته كه محمد بن موسى صاحب وضو و نماز بود و شب را هميشه وضو مى گرفت و نماز مى خواند پس صداى ريختن آب شنيده مى شد پس مدتى از شب نماز مى خواند و مى خوابيد و باز بلند ميشد و صداى ريختن آب مى آمد پس نماز مى خواند و همه شب همين طور بود تا صبح، و نديدم هرگز او را الا اينكه اين آيه شريفه بخاطرم مى رسيد «كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ» انتهى. و اين بزرگوار چنان كه در «فارسنامه، گفتار 2: 154» نوشته در محله بازار مرغ شيراز بمسافت كمى در جهت مشرقى بقعه شاه چراغ (ع) مزار و مقبره ئى معلوم دارد كه چندين بار تجديد عمارت يافته، انتهى. و در «شهداء الفضيله: 265» فرموده كه وى در قمشه نزديكى اصفهان دفن است، انتهى.
فرزندش جناب ابراهيم المجاب 8 در سنه 200 وفات كرده و در كربلا در حرم حسينى عليه السلام برابر رواق زنانه دفن است و اينك اثر آن پيدا نيست.
فرزندش محمد الحايرى 9 در حى واسط كه آن را عقار و عامه آن را عگار گويند دفن است، و برخى گفته اند كه او در دير خابور عمان نزديك مسقط مدفون است و آنجا مزارى معروف دارد، چنان كه در «شهداء الفضيله: 264» فرموده.
فرزندش حسن 10 از سادات عظام، و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى آوريم:
يكى على الضخم 11 كه در (1229) بيايد، و ديگرى احمد 11 كه در عمود اين نسب است.
و سيد جعفر 34 صاحب عنوان، فرزند سيد احمد 33 بن سيد درويش 32 بن سيد محسن 31 بن سيد شكر 30 بن مسعود 29 ملقب بعيشى بن ابراهيم 28 بن حسين 27 بن شريف 26 بن مرتضى 25 بن زين العابدين 24 بن محمد 23 بن احمد 22 بن شمس الدين محمد 21 بن احمد 20 بن على 19 بن شريف ابو الغنائم محمد 18 بن ابو الفتح اخرس مذكور است، كه پدر و جدش از علما و فضلا بوده اند، و سيد درويش 32 در 25 ع 1 سنه 1227 وفات كرده، چنانكه در «الذريعه 9: شماره 1207» فرموده و او محرر شيخ موسى بن شيخ جعفر نجفى بوده و بهمراه وى بطهران آمده و در كتابت يدى طولى داشته.
ص: 599
فرزندش سيد جعفر صاحب عنوان از شعراء و ادباء و دانشمندان بزرگ بوده، و همانا در سه شنبه هفدهم ذى الحجة الحرام اين سال مطابق (حمل- ثور) ماه برجى متولد شده و با شعرا و ادباء عصر خود مراسلاتى داشته، ليكن شعر كم مى گفته و بسيارى از آنها را كه گفته در دو مجموعه مشتمل بر قصيده و رباعى و تهنيت و مرثيت بدون ترتيب جمع نموده، و سيد حسن بن سيد على بن سيد شكر مرقوم بسيارى از فوائد تاريخيه را از مجموعه صاحب عنوان كه در كتابخانه سماوى در نجف بوده استخراج نموده، و اينك اين اشعار از او اينجا نوشته شد:
أروم نهوضا للمعالى فلم أطق
حراكا و قد ضاقت على المصادر
فكنت كباز قد تساقط ريشه
له حسرات كلما طار طائر
و له أيضا:
أروم عن المعالى منتهلها
و لا أرضى بمرتبة دنية
فاما أن أنال بها الا أمانى
و اما أن تفاجئنى المنية
و او پس از مدت هشتاد و شش سال و شش ماه قمرى و شانزده روز عمر، در چهار شنبه دويم ماه رجب الفرد سنه هزار و سيصد و سه، مطابق 18 حمل ماه برجى وفات كرده و در نجف دفن شد، و چهارده پسر برگذار كرد كه أسماء و أعقاب هريك از آنها در «جامع الأنساب 1: 34» بشرح نوشته شده.
وى بطورى كه «در طرائق 3: 95» فرموده ملقب بفخر الدين و بناءبر آنچه در «هدية العارفين 1: 575» نوشته فرزند عبد اللّه، و بموجب مسطورات «بستان السياحة: 643» و غيره؛ خود عارفى دل آگاه و سالكى واصل بلكه فقيهى كامل بوده و در طريق تصوف بخدمت نور عليشاه سر سپرده و ارادت ورزيده.
در «روضات الجنات: 353 س 21» وى را در عنوانى مخصوص تذكره نموده و فرمايد او از فضلاء اين أواخر و جامع أفانين شتى و ماهر در علوم بسيارى، و مردى فقيه لغوى حكيم متكلم عارف نيكو مشرب و طريقه و از شاگردان مروج بهبهانى بوده
ص: 600
الا اين كه صاحب «رياض المسائل» چنان كه بما رسيده فضل او را انكار بلكه وى را بأمور عظيمه سهم مى نموده، انتهى.
و هم در «رياض العارفين» در عنوان فردوس (ص 465) احوال او را ذكر كرده، و از همه اين كتب چنين برآيد كه وى قريب چهل سال در عتبات بوده و آنجا در نزد آقا محمد باقر بهبهانى و سيد بحر العلوم و آقا سيد على كربلائى در فقه و اصولتحصيل كرد چندان كه از علماء و فحول بشمار آمد، و بعد از آن ميل بتصوف و عرفان نموده، و در همان ديار بأمر مجذوبعليشاه خدمت نور عليشاه و سيد معصومعليشاه رسيد، و بدستور آنها باصفهان در نزد حسينعليشاه رفت، و از فيض صحبت او تربيت يافته بشرف ذكر خفى و فكر مشرف گرديد، و باز بكربلا معاودت نمود، و آنجا مجاورت گزيد، و چند تن ديگر از اين طايفه را نيز در آنجا ديد، همچون مظهر عليشاه تونى و رونقعليشاه بمى و غيره، و از يمن توجه آنها، و هم در اثر كوشيدن بتصفيه باطن در مدت هشت سال ديگر، عارفى معروف و سالكى مشهور گرديد، و از أبناء دهر بسى أذيت و آزار كشيد: و هم در آن سرزمين با ملا اسكندر شروانى پدر حاج ميرزا زين العابدين ملاقات نموده و رفاقتى شايسته بهم رسانيد، و كتب- چندى برشته تأليف كشيد، از اين قرار:
اول كتاب «بحر المعارف» در عرفان و تصوف چنان كه در «بستان» است و آنجا درباره آن فرمايد: در علم طريقت از براى اهل سلوك بسيار پر منفعت است آن گاه شطرى از آن در آداب ذكر نقل كرده.
دويم «شرح كتاب نافع محقق- ره» كه در «الذريعه 13: 59 شماره 1736» فرموده قطعه ئى از آن را من در نجف از لقطه تا مواريث بخط شريفش در نزد سادات آل خرسان ديدم كه حاوى نقل أخبار و أقوال و تحقيقات و بسى مبسوطتر از رياض بود، انتهى. انجام تأليف آن ع 1 سنه 1195 در كربلاء.
سيم كتاب بزرگى بترتيب ابواب فقهيه، جامع مستطردات جمه و مستطرفات مهمه كه در روضات نوشته بواسطه دامنه دادن بدان در حقيقت از وضع كتاب بيرون و از تفصيلى كه نگاشته از راه مصنفين اصحاب بركنار افتاده، و مجلدى از اوائل آن در سالهاى قبل نزد من بود، و من آنرا چندان چيزى نديدم، و باكى نيست اگر مانند او در عداد مخلطين بشمار آيد چنان كه بر كسى كه كتب او را مطالعه كرده پوشيده
ص: 601
نمى باشد، انتهى. و شايد مقصود از اين كتاب همان «بحر المعارف» باشد، و تخليطاتى كه نوشته وى داشته، همانا مطالب تصوف و عرفانى است كه در آن ذكر كرده.
چهارم كتاب بزرگ ديگرى در لغت كه تمام نشده. و در «رياض العارفين» اين بيت را از او آورده:
ز كعبه عاقبت الأمر سوى دير شدم
هزار شكر كه من عاقبت بخير شدم
و از آنچه نوشتيم معلوم شد كه اساتيد درس و مرشدين طريقت او چند نفر بوده اند:
اول مرحوم آقا محمد باقر بهبهانى (اعلى اللّه مقامه) كه در (جلد اول، سال 1205، عنوان 111، ص 220) گذشت. دويم مرحوم سيد بحر العلوم (عليه الرحمه) كه در (سال 1212، عنوان 175 ص 414) گذشت. سيم مرحوم نور عليشاه اصفهانى كه هم در (سال 1212 عنوان 188 ص 443) گذشت. چهارم مرحوم آقا سيد على كربلائى (رحمه اللّه) كه در سال (1231)بيايد. پنجم مرحوم حسينعليشاه اصفهانى كه در (1234) بيايد. و همانا 3 و 5 مرشدان طريقت، و سه نفر ديگر اساتيد درس او بوده اند.
و هم چندين نفر از فيض ارشاد و تربيت او بهره مند شده و بدرجات عاليه علم و عمل رسيده اند، كه باصطلاح مريدين او ميباشند:
اول مرحوم ملا عباسعلى بنابى تبريزى (بناب بضم باء موحده در اول و هم بدين حرف در آخر و نون قبل از الف، چنان كه در كتاب «فرهنگ آبادى هاى ايران: 70» نوشته از ديهات سيرجان است).
و ملا عباسعلى مدتى در خدمت صاحب عنوان بوده و تربيت ها ديده، و پس از آن از حسينعليشاه اجازت گرفته و بسفر عراقين و زيارت بيت اللّه الحرام شتافته، و آخر در مراغه آذربايجان وفات يافته و همانجا بخاك رفت، و محمد شاه بقعه او را مرمت نمود.
و استاد غفار نجار (كه هيچ سواد ظاهرى نداشته و در مطالب عرفان مخصوصا شرح اشعار «گلشن راز» بياناتى خوش مى نموده، و در «طرائق 3: 105» فرمايد من با او صحبت داشته ام) از مريدان اين ملا عباسعلى بوده و در حدود سال هزار و سيصد و شش در طهران وفات نموده، چنان كه هم در اين موضع از طرائق است.
دويم ملا محمد هدايتعلى كوه بنانى كه در (1238) بيايد. سيم مرحوم حاجى ميرزا آقاسى (كه در جلد اول، سال 1198، عنوان 40، ص 76 گذشت) و آنجا باز
ص: 602
نموديم كه وى بنسبت اين مرشد كامل كه لقب فخر الدين داشته، در اشعار تخلص فخرى مى نموده، و پس از شهادت وى زوجه اش را از كربلا بهمدان آورده.
مرحوم ملا عبد الصمد (ره) در اينسال كه فرقه وهابيه بكربلا ريخته و قتل و غارتى بغايت فجيع و ناگوار در آن زمين عرش مدار بجا آوردند، در همان روز هجوم آنها كه بنص «روضات: 353» روز چهارشنبه عيد غدير مبارك (18 ذى الحجه) اين سال مطابق (...) ثور ماه برجى بوده از تيغ بى دريغ آن فرقه مطرود شهيد شده و بدرجات جنات أعلى صعود فرمود، و ماده تاريخ آن واقعه عظيمه را كلمه [بغدير] يافتند، و پس از وى اهل و عيالش را حاجى ميرزا آقاسى چنان كه بدان اشاره نموديم از كربلا بهمدان رسانيد.
در «بستان السياحه» فرمايد كه وى قبل از وقوع اين واقعه مكرر فرمودى كه عما قريب اين محاسن سفيد را بخون خود سرخ خواهيد ديد، و در حين شهادت عمرش از شصت سال متجاوز بوده، انتهى.و چون در اين موقع ذكرى از قتل و غارت كربلاى معلى (زادها اللّه تعالى الشرف و العلا) بميان آمد چنين مناسب ديدم كه ساير قتل و غارت ها و خرابى هائى كه از بدو شهادت حضرت سيد الشهدا (عليه و على أبنائه التحية و الثنا) در آن مكان شريف واقع شده اينجا بطور فهرست يادآورى شود، و البته ذكر آنها مستلزم ذكر عمارات و ساختمان هاى واقعه در آن مقام مقدس نيز مى باشد، پس چنين گوئيم كه در كتاب «تاريخ كربلا» تأليف سيد عبد الجواد كليددار كه در (1379) بيايد و آنرا آقاى سيد محمد صدر هاشمى اصفهانى بفارسى ترجمه نموده، در باب چهارم از (ص 148 تا ص 181) عماراتى كه در آن زمين مقدس واقع شده، و در باب پنجم از (ص 183 تا 243) خرابى هائى كه در آن رخ داده بشرح نوشته شده، و خلاصه آن با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر اين كه:
اول، از موقعى كه آن حضرت بدرجه رفيعه شهادت رسيد چيزى نگذشت كه بر قبر مطهرش مسجدى بنا كردند، و درخت سدرى در آن روئيد و مردم بزيارت آن مرقد منور رفت و شد مى نمودند و آن مسجد دو در داشته كه يكى از آنها بطرف مشرق باز مى شده. در «تاريخ كربلا: 151» فرمايد: بانى اين بنا درست معلوم نيست، و هرچه گفته شود از روى حدس و تخمين است كه بعضى نسبت آنرا ببنى اسد كه جسد مطهر را دفن نموده اند ميدهند و بعضى بمختار بن ابو عبيده، انتهى. و بهرحال آن بناء اول محسوب و تا زمان
ص: 603
هارون الرشيد بر پا بود؛ و بنى اميه حتى عبد الملك بن مروان با آن ملعنت، و والى او در عراق حجاج بن يوسف با آن شقاوت، اكتفاء بهمان ظلم بزندگان آل محمد (ص) نموده و بقبور آنان كارى نداشتند، و نخستين كسى كه تعرض بمردكان را ارتكاب نمود منصور دوانيقى (عليه اللعنه) بود، و نواده شقى او هرون ملعون از بغض و كين خود بر آل محمد (صلى اللّه عليهم اجمعين) أحياء آنان را مانند حضرت امام موسى (عليه السلام) شهيد نمود، و در سنه 193 كه سال آخر عمر نحسش بود آن بنا را خراب و درخت سدر را نيز قطع نمود و زمين مقدس را خويش زد، و اين را تخريب اول شمرده اند.
دوم، بعد از زمان هرون باز رفت وآمدى از زوار در آن مكان رخ داد و در اطراف قبر مطهر عماراتى ساخته شد كه ظاهرا آنها در أثر ميل مأمون بتشيع و علويين بوده و آن عمارت دويم بشمار، و تا زمان متوكل باقى و برقرار بود، و چون آن دشمن خدا و رسول بر سر كار آمد زوار را با نهايت عقوبت از زيارت منع و چهار بار در شعبان سنه 232 و سنه 236 و سنه 237 و سنه 247 كه سال آخر عمرش بود قبر مبارك را با اراضى اطراف آن با گاو شيار و شخم كرده و اثر آنرا بالمره از بين برد؛ و آن تخريب دويم است، و دويمين اين چهار تخريب متوكل كه در سنه 236 بوده بطورى كه در «تاريخ كربلا:
156» فرموده بدست مردى ذريح نام واقع شد.
سوم، در أواخر همان سال 247 كه منتصر، پسر متوكل أمر بقتل پدر ملعون خود نمود، چون بعد از وى بخلافت نشست، مجددا أمر بساختمان مرقدين مطهرين نجف و كربلا نمود و گفت تا ميلى بلند براى راهنمائى زوار بر قبر حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) نصب كردند، و اين عمارت سيم محسوب شده و بر قبر مطهر باقى بود تا در ذى الحجه سنه 273 طاق روضه مقدسه ناگهان دفعة واحده خراب، و بعضى از زوار كه براى زيارت مخصوصه عرفه و عيد اضحى آنجا اجتماعى كرده بودندهلاك شدند و يكى از وجوه و أعيان شيعه كوفه كه در آن وقت آنجا بزيارت آمده و سلامت ماند؛ ابو عبد اللّه محمد بن عمران بن الحجاج بود كه پس از برگشتن بكوفه مجلسى تشكيل داده و مردم بتهنيت او براى سلامتى از اين بليه مى آمدند، و آن خرابى سيم مى باشد.
در «تاريخ كربلا: 158» فرمايد معلوم نيست كه اين خرابى همانا از قضاياى اتفاقيه و أمرى طبيعى بوده و هيچ دستى از سياست دولت وقت در آن وقت در آن مدخليت نداشته يا آن كه اين هم مستند بدسيسه اعداء دين مبين و مبغضين خانواده طيبين و طاهرين
ص: 604
بوده كه برحسب مصلحت وقت نتوانسته اند مانند متوكل و غيره علنا مرتكب اين عمل شنيع بشوند، انتهى.
چهارم، بعد از اين خرابى در حدود ده سال مرقد مطهر بى طاق و رواق بود تا حضرت محمد بن زيد بن الحسن بن محمد بن اسمعيل 0 جالب الحجارة) بن الحسن (دفين الحاجز) بن زيد بن الامام حسن المجتبى (عليه السلام) كه ملقب بداعى صغير بود، و بعد از حسن برادر خود كه داعى كبير لقب داشت پادشاه طبرستان شده بود، با معتضد عباسى رابطه پيدا كرده، و با جلب نظر او در حائر طاهر گنبدى عالى داراى دو در و دو طاق بنا نهاد، و سورى بر اطراف آن كشيده و خانها و مساكنى براى مجاورين آن تربت مقدس ساخت، و در دقت بنا و زيبائى و استحكام عمارت قبر مقدس مساعى جميله بظهور رسانيد، و آن عمارت چهارم ميباشد، و بعد از مدتى كه گذشت ملعونى بنام محمد بن ضبه اسدى در آن مكان مقدس در سنه 369 چنان كه در (ص 208) نوشته غارتى فجيع بعمل آورد و نفائس ذخائر و موقوفات آن را يكسر تاراج نمود و آن فاجعه چهارم بشمار مى آيد.
پنجم، بعد از اين واقعه، عضد الدوله ديلمى در مشهدين شريفين نجف و كربلا بمسطورات (ص 163 و 171) عماراتى رفيعه و مساجدى حسنه بنا نمود، و هم در آن اوقات يكى از امراء او بنام عمران بن شاهين در آن دو مشهد مقدس رواقى ساخت كه در هر دو جا برواق عمران معروف است، و اين عمارت پنجم ميباشد كه تا ع 1 سنه 407 باقى بوده، و در آن تاريخ حريقى در مشهد مقدس از افتادن شمعى بزرگ رخ داد كه د أثر آن اكثر ابنيه حرم مطهر و ديوارهاى آن فرو ريخته و از بين رفت، و اين را خرابى پنجم مى ناميم، و در (ص 172) نوشته كه نبايد قادر عباسى خليفه وقت را از تسبيب آن بركنار بدانيم.
ششم، چندان وقتى از اين حريق نگذشت كه ابو محمد، حسن بن فضل بن سهلان رامهرمزى وزير سلطان الدوله ديلمى بويهى در همان سنه 407 سورى برگرد حائى (كه آن وقت بر همه عمارات واقع در اطراف قبر مطهر اطلاق مى شده، يعنى بر عمارتى كه ما ميتوانيم باصطلاح زمان و مكان خودمان آنرا قريه يا قصبه كربلا بناميم) كشيد كلام خوب ظاهر ميشود كه آن ايام آن مكان مقدس بنام حاير معروف بوده و از اين جهت
ص: 605
مى بينيم بعضى از بزرگان كه در آن اعصار و ما بعدها از اهل آن مقام مقدس بوده اند در كتب تواريخ تعبير از آنها بحايرى شده و درباره هيچ كدام كربلائى در كتب تواريخ و رجال ديده نمى شود، از آن جمله جناب محمد الحايرى فرزند ابراهيم المجاب كه در اول عنوان 239 گذشت).
و اين وزير بى نظير چنانكه در (ص 173) فرموده در شعبان سنه 414 بقتل رسيد، ليكن عماراتى كه وى نمود زياده بر صد سال بپائيد، و از طرف متغلبين زمان تعرضى بدان زمين عرش نشان، نشان نداريم، الا اينكه مسترشد عباسى در سنه 526 متعرض خزانه مباركه شده و اموال و نفائس بسيارى كه سالها از وجوه موقوفات و نذورات در آن مجتمع و متراكم شده بود، بغصب تصاحب و تصرف نمود.
هفتم، در مائه هفتم تخريبى در سرزمين مقدس كربلا و غارتى رخ نداد، بلكه برعكس، (با اينكه عمارت ابن سهلان باقى مانده و بنص «تاريخ كربلا: 176» محتاج بتجديد نبود، با اينحال) مؤيد الدين محمد مقدادى قمى وزير ناصر خليفه عباسى بأمر اين خليفه عباسى نسب شيعى مذهب، تشييدات و تزييناتى با أخشاب ساج، و حرير و ديباج در روضه شريفه بعمل آورد، و همچنين در ساير عتبات مقدسه عراق عرب تزييناتى افزود و اصلاحاتى فرموده و براى سرداب غيبت شبكه هائى از آبنوس برقرار كرد كه در صفحه مذكوره فرمايد آنها هنوز بحالى است كه گوئى كنون از زيردست سازنده آن برون آمده.
هشتم، بطورى كه در (ص 177) اين تاريخ نوشته، عمارت بويهيان و غير آنان زياده بر سيصد و شصت سال باقى و برقرار بود، و در قرن 5 و 6 و 7 بلكه تا اواخر قرن 8 همه سالم، و هيچ شكستى در آنها رخ نداد، چنانكه ابن بطوطه سياح معروف كه در سنه 727 بدان زمين مقدس ورود نموده در سفرنامه خود نوشته كه: مشهد حسين ابن على (ع) در داخله شهر كربلا واقع و بر در آن دربانانى ايستاده، و هركس وارد ميشود آستانه را كه از نقره است مى بوسد و بر ضريح مقدس قنديل هائى از طلا، و بر درها پرده هائى از حرير آويخته، و اهل اين شهر دو طايفه از اولاد زحيك و اولاد فائزاند كه همه بيك پدر منتهى ميشوند، و هماره ما بين آنها كشتار در كار و از اين رو خرابى بسيار بدين شهر وارد آمده، انتهى.
نهم، در سنه 767 سلطان اويس جلايرى فرزند شيخ حسن ايلگانى بموجب
ص: 606
نذرى كه كرده و بمراد خود رسيده بوده، تجديداتى در عمارات سابقه بجا آورد كه در أثر آن آثار و عمارات پيش از آن، از بويهيان و عباسيان همه از بين رفت و تاريخ مرقوم را در بالاى نخله مريم ثبت نمود كه تا وقعه وهابيه واقعه در همين سال (1216) آن آثار و تاريخ موجود بوده و بعد از هجوم و تخريب آنان، بفرمان سلاطين عثمانى آن آثار را محو و منطمس كردند. و در شعبان همين سال (767) امير جان (كه او را براى سهولت تلفظ، مرجان نوشته اند و از امراء سلطان اويس مرقوم بود) بر سلطان مذكور ياغى شده، و سلطان اويس بدفع او بعراق آمد، و مرجان ملتجى بحرم محترم حضرت سيد الشهداء (عليه آلاف التحيه و الثناء) گرديد، و در زاويه شرقى حائر طاهر مسجدى ساخت و در پهلوى آن مأذنه (گلدسته) ئى بنا كرد كه بمناره عبد مشهور شد و چون سلطان اويس اين عمل را از او ديد از آنجا كه خود او هم اهل اين گونه خيرات بود او راعفو نمود و خود هم (چنان كه در ص 181 نوشته) بعد از مرجان آن تجديدات و تزييناتى را گفتيم بعمل آورد، و تفصيل تطورات مناره عبد عنقريب در آخر اين عنوان بيان ميشود.
دهم، در ماه صفر سنه 858، فتنه سيد مشعشى در آن محل مبارك رخ داد بدين شرح كه سيد على بن محمد مشعشعى از اولاد حضرت محمد العابدين الامام موسى الكاظم عليه السلام در سنه 858 بر حويزه و ساير بلاد خوزستان و اهواز مسلط شد، و لشگر بعراق عرب كشيد، و در مشاهد مشرفه كه از آن جمله كربلاى معلى بود قتل و غارتى شرم- انگيز بعمل آورد، و بطورى كه در «تاريخ كربلا: 220» نوشته نفائس و اموال بى شمارى از خزانه مقدسه تاراج نمود، و جمع كثيرى از زوار و سكنه آنرا بقتل رسانيد و بسيارى را اسير كرده و بدو محل دار الملك خود بصره و جزاير سوق داد.
در (ص 221) نوشته كه خزانه مباركه در اين وقت حاوى جواهر نفيسه و ذخاير جليله چندى بود كه در طول مدت چند قرن بعد از خلفاى بنى عباس بهمت والاى سلاطين شيعه ئى كه بعد از آن طايفه بر عراق عرب مسلط شدند در آنجا تمركز يافته بود چنانكه در شرحى كه ابن بطوطه نوشته اشاره بدان شده، و بعد از ورود وى بدان شهر مقدس تا اين وقت قتل و غارتى رخ نداده بود، انتهى. در «روضات الجنات: 264 س 33» تاريخ اين فاجعه عظيمه را در صفر سنه 508 نوشته، و آن اشتباهى است كه در كتابت و چاپ واقع شده.
ص: 607
يازدهم، واقعه وهابيه است كه در عيد غدير اينسال رو داد، و در كتاب «تاريخ كربلا» تأليف سيد عبد الجواد كليددار در (ص 223 تا 230) تفصيل آن را نوشته و فرمايد آن از همه فجايع و مصائبى كه از واقعه طف بعقب تر در آن زمين مقدس رخ داده بزرگتر و سخت تر و ناگوارتر بود، انتهى. و ما در (سال 1207 عنوان 128 ص 323) شرحى از مخترع مذهب وهابيه و مبناى آن نوشتيم، و باز نموديم كه فتنه هاى كثيره در سنوات عديده از تابعين وى در حجاز و عراق عرب روى داده، و اينك اينجا گوئيم كه در تاريخ كربلاء مذكور شرحى نوشته بخلاصه اين كه در حدود سال 1205 كه مردمان وهابى قوت و شوكتى در ولايت نجد بهم رسانيدند، اهل عراق عرب وقوع حادثه ناگوارى را از آن ها در آن سرزمين پيش بينى مى كردند، و در سنه 1214 دولت عثمانى قرارداد صلحى با آنها در بغداد بست، ليكن آن چندان فائده ئى نبخشيد، تا اين كه در ماه ذى الحجه اين سال هجوم بعراق عرب آوردند، و چون مردم كربلا براى زيارت عيد غدير بنجف رفته بودند، آنها از خلوت بودن كربلا سوء استفاده نموده و آن شهر مقدس را محاصره كردند و از طرف دروازه محله خيمه گاه شكافى در حصار انداخته و در چهارشنبه هيجدهم ذى الحجه (كه عيد غدير اين سال بود) بشهر درآمدند، و دست بقتل و غارت برآوردند، و در حرم و صحن و اطراف آن ريختند و در يك شب بيست هزار نفر را كشتند چنان كه در (ص 228) نوشته، و از آن ها بنص (ص 227) پنجاه نفر در حوالى ضريح مطهر، و پانصد نفر در صحن مقدس بودند كه بقتل رسيدند، و نفائس عتيقه و جواهر ثمينه و أحجار كريمه بسيارى بر شتران بار كرده و بيرون بردند.
آن گاه در ص 229 نوشته كه از جمله چيزهائى كه آن جماعت بردند، دانه لؤلؤ بزرگى و بيست شمشير طلاپوش، و ظروف طلا و نقره و فيروزه و ألماس و اثاثيه و فروش روضه مقدسه و چهار هزار طاقه شال كشميرى و دو هزار شمشير نقره وبسيارى ديگر از تفنگ ها و ساير اسلحه بود. و در (ص 227) گفته كه در تمام خانه ها درآمدند، و هيچ رحم بر صغير و كبير نكردند و احترامى از زن و مرد نداشتند. و بدون رحم تيغ بى دريغ بر هركه يافتند كشيدند و كشتند، انتهى.
و از جمله مقتولين همين مرحوم ملا عبد الصمد صاحب اين عنوان بود و در «روضات الجنات» علاوه بر اين كه در احوال صاحب اين عنوان بمناسبت ذكرى از اين طايفه
ص: 608
نموده، در احوال آقا سيد على كربلائى (ص 416) نيز شرحى از آن نوشته و آنجا فرمايد كه: آنها حيوانات كثيف بسيارى در صحن مطهر بستند و ضريح مبارك را كندند و صندوق مقدس را شكستند و هاون قهوه را در بالاى سر مقدس گذاشتند و در آن قهوه سائيده و پختند و خوردند، انتهى.
و نيز در كتاب «قصص العلما» در أحوال آقا سيد محمد كربلائى در (ص 102) شرحى از اين واقعه هايله نوشته چنانكه گويد: جماعت فسقه فجره غاويه باغيه هالكه ضاله مضله طايفه وهابيه (خذلهم اللّه تعالى) بكربلا ريختند و در آنجا قتل و غارت بى اندازه نمودند و صندوق مطهر را شكستند و بر سر قبر مطهر قهوه پختند و قبر آنجناب را شكافتند، ديدند كه آن حضرت بر سر بوريائى نهاده، بناگاه هوا بهم خورد و باد شديدى وزيدن گرفت، پس وهابيه گريختند، و بعد از آن خدام مرقد آن حضرت قطعات صندوق را كه صندل سفيد بود بشكل تسبيح ساختند و در نزد اهل ايران آوردند از آن جمله چند عدد بدست والد افتاده كه چند دانه من دارم اميد كه آن را در ميان كفنم گذارند كه بدان سبب نجات از دركات يابم، چه آن صندوق را انبيا مسح كردند و ائمه آن را تقبيل و ملئكه پرهاى خود را على الدوام بر آن سودند، انتهى. و مرحوم حاج محمد رضا أزرى بغدادى كه در (1240) بيايد، قصيده ئى در اين واقعه فاجعه سروده كه شامل شصت و شش بيت، يعنى 132 مصراع است، و هر مصراعى ماده تاريخ واقعه، يعنى 1216 مى باشد.
و نيز در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 250» در وقايع سال هزار و دويست و شانزده، و همچنين «تاريخ اصفهان» در وقايع اينسال (ص 136 در قسمت پائين صفحه) ذكرى از اين واقعه نموده اند، و در فارسنامه دارد كه مرتكب اين لشگركشى بكربلا، سعود نامسعود پسر بدگهر عبد العزيز نجدى بود، و از بامداد تا شش ساعت پنج هزار نفر را كشتند، انتهى. و هم چنين در «تاريخ قاجاريه 1: 68» اين واقعه را ذكر كرده و تقريبا مانند ساير مواضع مذكوره سخن رانده.
دوازدهم، واقعه نجيب پاشا است كه در «تاريخ كربلا» ذكرى از آن نشده و ما در اين كتاب در (1258) آن را ذكر مى كنيم، و در «روضات الجنات: 353» آن را قتل سيم واقع در بقعه مباركه كربلا شمرده، و فرموده قتل اول واقعه سيد مشعشعى و دويم وهابيه مى باشد، و ديدى كه ما اين جا يازده واقعه آورديم و از آن ها در همين دو
ص: 609
واقعه أخير قتل بعمل آمده كه اينجا دهم و يازدهم شمرده شده و دوازدهم آن كه قتل سيم باشد واقعه نجيب پاشا مى باشد پس مطابق قول روضات خواهد شد.
اينك برحسب وعده ئى كه در شماره نهم اين عنوان داديم بايد ذكرى از مأذنه عبد اينجا بياوريم، پس چنين گوئيم كه در «تاريخ كربلا: 230 تا 240» شرحى درباره اين مناره نوشته بخلاصه اين كه مرجان والى كه از طرف سلطان اويس جلايرى ايالت عراق عرب را داشت، و پس از آن بر او ياغى شده و بمخالفت برخاست چون شنيد كه سلطان اويس از آذربايجان بسركوبى او حركت بطرف عراق نموده ملتجى بحرم مطهر حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) شد و اين منار (مأذنه عبد) با (بطورى كه ما اشاره كرديم) گلدسته را در صحن مطهر ساخت و ما در شماره نهم نوشتيم كه سلطان اويس چون ديد وى اين عمل نيك را بجا آورده او را عفو كرد و بعد از آن در سنه 982 شاه تهماسب چون ديد كه آن اصلاحاتى لازم دارد در ضمن تعميراتى كه در حائر طاهر (از توسيع صحن از طرف شمال و غيره) بعمل آورد اين منار را هم تعمير نمود و تا سنه 1354 آن منار (كه در طرف شرقى صحن در بيست مترى تقريبى گوشه شمال شرقى افتاده بطرف چپ آن كه بحرم حضرت عباس عليه السلام ميرود) باقى و برقرار بود، و بطورى كه در (ص 232) فرموده از همه منارات و مأذنه هاى عتبات عاليات كه اينك موجود است بزرگ تر و ضخيم تر و محكم تر بود بلكه بعد از ملويه در سامره، دو يمين منار عراق عرب ميشده.
در سنه 1354 ناگهان حكم بتخريب آن صادر شده بعنوان اين كه چون ميلى در آن بهم رسيده براى آن كه مبادا بر روى كسى خراب شود، آن را تا بيخ كه ملصق بزمين بود خراب كردند، و در ص 235 بعد از اين شرح كه باز نموديم مى فرمايد: كى تشخيص داد باين كه آن مايل بانهدام است؟ نميدانيم، بر فرض اين كه مايل هم بود، آيا بايد تا ته آن را برچيد؟ نميدانيم. اينها چيزهائى است كه اهل فن مى دانند، اين مردم كه مى گويند متخصص مصرى در اين وقت از اسلامبول براى تنظيم صورت موقوفات حسينيه و بخصوص موقوفات مأذنه آمده بود چيست؟ نميدانيم، اين مناره كه متوليان رسمى از دولت عثمانى و دولت حاضره داشته آن وقت از كجا مصارف آن تأمين مى شده؟ نميدانيم، اگر اين سؤالات حقيقت داشته باشد ناچار روزى آشكار مى شود، و الا مانند خود مأذنه كم كم از بين خواهد رفت! انتهى.
ص: 610
شهرستان، چنانكه در «روضات: 725» و «فارسنامه 2: 247» و غيره نوشته، بفتح شين معجمه و سكون هاء و فتح راء و سكون سين مهمله و فتح تاء مثناة فوقانى و بعد از آن الف و نون، نام چندين موضع بوده و ميباشد.
اول شهرستان خراسان در ميانه نيشابور و خوارزم در آخرين حد شهرهاى خراسان و آغاز ريگستان خوارزم كه آنرا عبد اللّه بن طاهر امير خراسان در خلافت مأمون بنا نهاده و جماعتى از علماء از آن بهم رسيده اند از آن جمله شيخ أبو الفتح محمد بن أبو القاسم عبد الكريم صاحب كتاب «ملل و نحل».دويم شهرى بوده در فارس كه آن قاعده ناحيه ئى از آن مملكت بوده كه اينك شهر كازرون در آن ناحيه ميباشد و آنرا تهمورس ديوبند پادشاه معروف ساخته و پس از آن اسكندر رومى خرابش نمود، پس شاپور بن اردشير بابكان مجددا آنرا ساخت و توابعى برايش قرار داد كه يكى از آنها قريه كازرون و آن را كوره (يا خوره) شاپور گفتند و يكى از قسمت هاى پنج گانه مملكت فارس گرديد پس فيروز بن بهرام كازرون را شهرى نمود و بتدريج شاپور خراب شده و از بين رفت مانند بسيارى ديگر از شهرها و ديهات كه شهرى مبدل بديهى، و ديهى مبدل بشهرى گرديده چنانكه درباره بسطام و شاهرود در عنوان 195 (ص 474) نوشتيم.
سيم شهر جى كه نخست شهر اصفهان در آن محل بوده و اين جا كه اصفهان امروزه است چندين قريه بوده كه يكى از آنها قريه جوباره محل نشيمن يهود بوده و بعد از آن آن ديهات بهم متصل شده و بصورت شهر درآمده و بنام اشهر و اعظم آنها كه جوباره بوده يهوديه ناميده شده و بتدريج شهرستان از صورت شهرى افتاده و يهوديه عنوان شهرى بخود گرفت و باصفهان معروف شد و اينك كه زمان ما است شهرستان ديهى است بر كنار رودخانه زاينده رود و ناحيه ئى كه شامل اين ديه و ديهات حومه شهر (سه طرف جنوب و شمال و مشرق- چنانكه در «تاريخ اصفهان: 176» بالاى صفحه فرموده) ميباشد «جى» گويند.
چهارم قريه ئى در بلوك خنج فارس كه بسه فرسخ كمتر طرف مشرق قصبه خنج است چنانكه در «فارسنامه: گفتار 2: 198» نوشته.
ص: 611
پنجم قريه ئى ديگر در فارس از ناحيه فسا چنانكه هم آنجا در فهرست اسماء ديهات فارس در (ص 20) نوشته.
و مرحوم ميرزا محمد مهدى صاحب عنوان (عليه الرحمه) از سيم كه شهرستان اصفهان باشد بوده، و آن چنانكه در كتاب «فرهنگ آبادى هاى ايران: 290» فرموده در 51 درجه و 41 دقيقه طول جغرافيائى و 32 درجه و 38 دقيقه عرض جغرافيائى واقع شده.
مختصر، آن جناب فرزند مرحوم سيد ابو القاسم موسوى و خود از علماء معروف و مشايخ اجازه در مائه دوازدهم هجرت بوده و در چندين موضع نام او بنظر رسيده همچون «روضات: 127» در ترجمه مؤلف كتاب و «مستدرك الوسائل 3: 396» و «قصص العلماء: 159» در ترجمه آقا محمد باقر بهبهانى و غيره، و جناب آقاى سيد هبة الدين شهرستانى (سلمه اللّه تعالى) كه در (1301) بيايد رساله ئى بعنوان شهرستانيه در احوال او تأليف كرده و از آنها همه با ملاحظه بعضى از مجلدات الذريعه و غيره چنين برآيد كه وى نخستين كسى است از اين خانواده كه از شهرستان اصفهان در اواخر مائه دوازدهم بكربلا آمده رحل اقامت انداخت و منشأ تشكيل سلسله شهرستانى در عراق عرب گرديد، و در آنجا در نزد آقا محمد باقر بهبهانى درس خوانده و بنص قصص در تفسير يد طولى داشته و در كربلا ساكن بوده و از شيخ يوسف بحرينى اجازت روايت داشته و چنانكه در «تحفة العالم: 216» فرموده در بدايت حال وقتى به شاه جهان- آباد هند رفته و از اوضاع آن ولايت منزجر شده و باز بعراقعرب آمد و در «اصول كافى» و «تفسير صافى» تدريس مى نموده و در قوت أداء عبادات و أدعيه و زيارات بغايت موفق و مؤيد بود، انتهى.
و او در خدمت چند تن درس خوانده يا اجازت روايت داشت:
اول مرحوم شيخ يوسف بحرينى. دوم مرحوم شيخ محمد مهدى فتوئى.
سوم مرحوم ملا ابو الحسن شريف عاملى. چهارم مرحوم آقا محمد باقر بهبهانى.
پنجم مرحوم آقا مير عبد الباقى امام جمعه (رحمهم اللّه).
و هم چند نفر در نزد او درس خوانده يا اجازت روايت از او داشته اند:
اول مير عبد اللطيفخان شوشترى. دويم شيخ اسد اللّه كاظمينى. سيم حاج ميرزا محمد اخبارى. چهارم سيد دلدار على هندى. پنجم آقا سيد جعفر ثانى خوانسارى.
ششم آقا احمد بهبهانى. هفتم شيخ احمد احسائى. هشتم سيد عبد اللّه شبر. نهم حاج
ص: 612
ملا احمد نراقى. دهم ملا شمس الدين بهبهانى. يازدهم ملا على بن آقا محمد كاظم تبريزى. دوازدهم آقا محمد على فقيه نجفى. سيزدهم شيخ محمد فاضل سمنانى.
چهاردهم ميرزا مهدى بن ميرزا محمد تقى تبريزى. پانزدهم آقا سيد صدر الدين عاملى (عليهم الرحمه). شانزدهم مرحوم ملا ابو على، بشرحى كه ذيلا مى نويسيم.
و بالجمله، وى در اواسط اين سال چنان كه در منتظم ناصرى و مستدرك بدون تعيين ماه آن دارد در كربلاء وفات كرد و از قرارى كه در روضات او را به «المجاور بأرض الحائر المطهر حيا و ميتا» وصف كرده هم در كربلا دفن شد، و مرحوم ميرزا محمد جعفر شهرستانى كه در (1260) بيايد از أحفاد پسرى او ميباشد، و مرحوم حاج ميرزا محمد حسين شهرستانى كه در (1256) بيايد و جناب آقا سيد هبة الدين شهرستانى كه نام او را ذكر كرديم از أحفاد دخترى او ميباشند. و در «مرآت الاحوال» وفات او را در سال 1215 نوشته. و مرحوم محمد نبى خان سفير كه در (1225) بيايد، برطبق قول اخير اين مصراع را در ماده تاريخ وفات او فرموده:
«از غياب مهدى ال محمد اه اه»و در «فهرست كتب خطى كتابخانهاى اصفهان 1: 106» نسخه يى از «منهاج الصلاح فى اختصار المصباح» علامه حلى (قدس اللّه سره) را بشماره (31) عنوان كرده و پس از ذكر پاره ئى از مشخصات نسخه فرمايد:
در هر دو روى برگ (206) اجازه دانشمند بزرگ سيد محمد مهدى بن ابى القاسم موسوى شهرستانى متوفى بسال 1216 براى عالم نبيل ملا ابو على است، بخط شكسته نستعليق خواناى مجيز. تاريخ اين اجازه ماه شوال 1200 است، و مجاز ظاهرا ملا ابو على «محمد بن اسمعيل» حائرى (متولد در ماه ذو الحجه 1159 در كربلا متوفى 1216 در نجف، سال وفات مجيز) صاحب كتاب «منتهى المقال فى احوال الرجال» معروف برجال ابو على باشد كه شرح حالش در «مصفى المقال 1: 394» و غيره مذكورست، و غير از او كسى را باين نام نشناختيم، انتهى.
و در پاورقى فرمايد: وفات سيد شهرستانى (قدس سره) را در خاتمه «مستدرك الوسائل 3: 396» و كتب محدث قمى درين سال نوشته اند، لكن مؤلف محترم «الذريعه 1: 252» و صاحب «مكارم الاثار» بسال 1215 در كربلا حدود هشتاد سالگى ضبط كرده اند، انتهى.
ص: 613
و البته ما شرح حال صاحب عنوان را تا اين اوان در وقايع سال 1215 نوشته بوديم، ليكن چون 1216 را اصح دانستيم اينك كه مشغول تبييض مسودات مى باشيم درين موضع ضبط نموديم.
بحمد اللّه تعالى و حسن توفيقه چون احوال مرحوم آقا ميرزا سيد محمد مهدى شهرستانى (قدّس سره) بخاتمت پيوست جلد دويم را باينجا ختم نموديم و اميد حسن خاتمت و بركت عاقبت و خير و عافيت از حضرت حق جلّ جلاله تعالى داريم.
بتاريخ روز شنبه سيم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1382 هجرى قمرى مطابق هفتم اردى بهشت ماه باستانى سال 1342 هجرى شمسى و السلام. الاقل محمد على «معلم حبيب آبادى»
ص: 614
سرشناسه:حبیب آبادی، محمدعلی، 1355 - 1269
عنوان و نام پديدآور:مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری/ تالیف محمدعلی (معلم حبیب آبادی)
مشخصات نشر : اصفهان: انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان
مشخصات ظاهری : ج.مصور، نمونه، عکس
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
يادداشت : فهرستنویسی براساس جلد ششم، 1368
یادداشت : کتابنامه
مندرجات : ج. 6.وقایع سالهای 1268 -- اواسط ق 1279
شماره کتابشناسی ملی : 197816
ص: 1
مكارم الآثار
جلد چهارم
وقایع سالهای 1217 تا 1236ق
ص: 2
اداره کل فرهنگ و هنر
شماره 254
از این مجلد دو هزار نسخه با همکاری موسسه نشر نفاس مخطوطات اصفهان از تیرماه تا ابانماه 1351 درچاپخانه نشاط اصفهان بطبع رسید
ص: 3
تصویر
ص: 4
جلد سوم
بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه رب العالمين، و الصلاة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و عترته الطيبين الطاهرين.
سپاس خداى تعالى را كه پس از گذشتن قريب ده سال از تاريخ نشر جلد دوم كتاب «مكارم الآثار» توفيق طبع جلد سوم آن را نيز ارزانى فرمود.
در اين سرآغاز، از دانشمندانى كه در خلال اين مدت انتظار نشر بقيه كتاب را داشته اند پوزش طلبيده و اميدواريم كه بتأييد الهى ازاين پس وقفه ئى رخ نداده و طبع و نشر كتاب مرتبا ادامه يابد و بقيه مجلدات آنكه بالغ بر ده جلد مى شود بزيور طبع آراسته و در دسترس علاقمندان قرار گيرد، بمنه و كرمه.
اين مجلد شامل دويست و هفتاد عنوان در شرح احوال كسانى است كه تولد يا وفات آنها در طى بيست سال «از 1217 تا 1236 قمرى؛ مطابق با 1181 تا 1200 شمسى» واقع شده؛ و درباره اين جلد نيز مانند مجلدات سابق و لا حق بايد گفت كه مؤلف محترم در كار خود بسيار موفق بوده و الحق وظيفه خطير خويش را در كار عظيمى كه متعهد آن گرديده بخوبى انجام داده است، و در خلال اين اوراق تراجم جماعتى از بزرگترين علما و رجال اسلامى را مى بينيم كه در نهايت بسط و تحقيق نگاشته و هر سطر و شطرى از اين شرح احوال را از گوشه و كنار مآخذ و منابع گوناگون و معتبر گردآورده كه مايه اعجاب و تحسين و مستوجب درود و ثناى
ص: 5
فراوان است، و براى نمونه جمعى از صاحبان اين گونه تراجم را ذيلا اسم مى بريم:
مرحوم ملا محمد تقى هروى اصفهانى، حاج ملا محمد اشرفى مازندرانى، حاج ملا على كنى طهرانى، مؤلف كتاب روضات الجنات، شيخ الاسلام اصفهانى، سيد جواد عاملى صاحب مفتاح الكرامه، حاج سيد اسد اللّه اصفهانى، شيخ جعفر شوشترى، شيخ زين العابدين مازندرانى حائرى، كاشف الغطاء نجفى، ميرزاى شيرازى بزرگ، حاج ميرزا حسين خليلى طهرانى، مير سيد على كربلائى صاحب رياض، ميرزاى قمى صاحب قوانين، ميرزا محمد نيشابورى اخبارى، ملا على اكبر اصفهانى مؤلف زبدة المعارف، مير محمد حسين امام جمعه اصفهانى، حاج فرهاد ميرزا معتمد الدوله، حاج شيخ محمد باقر نجفى اصفهانى، آقا ميرزا محمد هاشم چهار سوقى، ميرزا محمد حسن نجفى اصفهانى، و غيرهم.
اينك اين مقدمه مختصر را خاتمه داده، و ناگفته نگذاريم كه مؤلف محترم شخصا در امر تصحيح نمونه هاى چاپى اين مجلد نيز مانند دو جلد سابق نظارت مستقيم داشته، و از خداوند متعال خواستاريم كه به ايشان طول عمر و موفقيت عطا فرمايد تا امر طبع كليه مجلدات اين كتاب پايان پذيرد و بطبع ساير آثار خود نيز موفق شوند.
و هم فرض ذمت است كه اولا از دانشمندان معظم اعضاء محترم انجمن كتاب اصفهان كه بلطف و عنايت خاص خود وسائل طبع و نشر كتاب را فراهم فرموده، و ثانيا از عالم فاضل ارجمند آقاى ميرزا محمد مهدى نواب لاهيجانى كه در تصحيح مطبعى اين مجلد نيز كمال مساعدت را داشته اند سپاسگزارى نموده، مزيد توفيقشان را صميمانه مسئلت كنيم، و اللّه الموفق و المعين.
سيّد محمّد على روضاتى
5 شوال المكرم 1392
مطابق 21 آبانماه 1351
ص: 6
نام: محمد على بن زين العابدين بن حسين بن على اكبر بن محمد بن حسين.
شهرت: معلم حبيب آبادى.
مولد: دهكده «حبيب آباد» دهستان «برخوار» اصفهان.
تولد: اواخر محرم «يا اوائل صفر» سال يك هزار و سيصد و هشت قمرى، مطابق با سنبله ماه برجى 1269 شمسى.
تحصيلات و اشتغالات: از سن هفت سالگى طبق معمول زمان، بمكتب پا گذارده و تا 1322 ق؛ خط و سواد فارسى و مقدمات ادبيات عربى تا حدود «شرح الفيۀ» سيوطى را فراگرفته، و سپس كمابيش بتحصيل و تدريس كتاب مذكور و ساير كتب رايج ادبى در حبيب آباد و مدرسه كاسه گران اصفهان اشتغال داشته، و بيشتر در لغات و ادبيات و تاريخ و تراجم و هيئت و نجوم قديم و شعر اوقات خود را مصروف نموده، و دائما بتلاوت قرآن كريم و تدبر در تفسير و معانى آيات و ادعيه و أذكار و آداب و وظائف شرعيه و مراقبت مشغول بوده، و متصف بصفات حميده و اخلاق پسنديده است. و نسبت بعلماء بزرگوار اسلام پيوسته بديده احترام نگريسته و نظر بهمين علاقه روحى در معرفت احوال رجال تخصصى بسزا يافته، و در جزئيات تراجم آنان بسيار دقيق و با مهارت مى باشد.
تأهل: در ربيع دوم سال 1332 متأهل گرديده و يك فرزند پسر بنام آقاى احمد و سه نفر دختر دارد كه همگى داراى همسر و اولاد مى باشند، و عموما در «حبيب آباد» بسر مى برند.
اجازات: مؤلف كتاب، علاوه بر ملاقات جمعى از علماء اعلام و فضلا و دانشمندان اصفهان و جاهاى ديگر و استفاده از آثار و مآثر آنان حضورا و يا بمكاتبه، از پنج نفر از علماء بزرگوار اجازه روايت دارد؛ ازاين قرار:
1 - مرحوم آخوند ملا محمد حسين مجتهد فشاركى اصفهانى «آخر ذيحجه 1266 - 8 ذيقعده 1353». 2 - مرحوم حاج شيخ محمد باقر بيرجندى مؤلف كبريت احمر «ع اول 1276-14 ذيحجه 1352». 3 - مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى نجفى مؤلف بزرگوار دو كتاب جليل الذريعة و طبقات «11 ع اول 1293-13 ذيحجه 1289 در نجف».
4 - مرحوم حاج ميرزا محمد رضا كلباسى اصفهانى مؤلف انيس الليل «25 ذيقعده 1295 - 4 شوال 1383 در مشهد». 5 - مرحوم حاج سيد محمد تقى يزدآبادى اصفهانى مؤلف مكيال المكارم «1301-25 رمضان 1348».
ص: 7
چند تن نيز از مؤلف اين كتاب اجازه روايت دارند.
و ناگفته نگذاريم كه مؤلف در طول مدت اشتغالات علمى خود از چندين كتابخانه معظم عمومى و خصوصى اصفهان استفاده شايان نموده، مانند كتابخانه هاى شهردارى و فرهنگ و كتابخانه مرحوم حاج ميرزا محمد رضاء كلباسى و كتابخانه مرحوم آقاى الفت و كتابخانه روضاتى و غيره، و بالخصوص از كتابخانه سابق شهردارى كه حدود ده سال بطور مداوم از آن استفاده كرده اند.
تأليفات: در سال 1327 ق شروع بتأليف كتاب نموده، و آنچه كه تاكنون برشته تحرير كشيده زائد بر سى تأليف بزرگ و كوچك است كه تنها «مكارم الآثار» در بيش از ده مجلد مى باشد، و اينك اسامى برخى از آنها:
1 - «امالى» در فوائد رجالى، بعضى از تراجم و بعضى از اجازات روايتى.
2 - «جعبه» در مطالب متفرقه مانند كشكول.
3 - حواشى غير مدونه بر بسيارى از كتب احوال علماء و غيره.
4 - ديوان اشعار، كه عموما مراثى علماء و ماده تاريخ آنهاست.
5 - «رشحات سمائى» در احوال شيخ بهائى (ره).
6 - «الطعام المرىء» در تطبيق تاريخ شمسى و قمرى.
7 - «عراضة الاخوان» در سفرنامه خراسان (1338 ق).
8 - «كشف الخبية» در باب مزار زينبيۀ اصفهان و مطالب ديگر، طبع 1352 ق.
9 - «الكلمات الجامعات» كه فهرست كامل أعلام روضات الجنات است.
10 - «الكلمات العاليات» در حاشيه بر كتاب روضات الجنات.
11 - «لآلي البحور» در توقيعات شهور، كه وقايع ايام است.
12 - «مختصر التواريخ» كه برخى وقايع سنين است از آغاز هجرت تا 1344 ق.
13 - «مقالات مبسوطه» در احوال رجال علمى دوره مشروطه.
14 - «مقامات معنوى» در احوال اعيان علمى دوره پهلوى.
15 - «مكارم الآثار» كه عمدۀ آثار مؤلف، و مبناى تأليف آن بر احوال اعيان رجال علمى و گاهى بندرت مشاهير ديگر از 1193 هجرى قمرى (ابتداى ظهور دودمان قاجاريه) تا زمان حاضر و سال اشتغال بطبع اين اوراق است كه تقريبا دو قرن كامل مى شود، و در اصل تجزيه بمجلدات نشده، و ترتيب آن - فقط با رعايت حجم متناسب - از هنگام شروع بطبع كتاب داده شده است.
ص: 8
آشفته شاعر دزفولى، محمد باقر 638
آصف الدوله هندى (يحيى خان) 715
آقا خان محلاتى، سيد محمد حسن 662
آنى شاعره تركى (فاطمه) 753
آية اللّه ميرزاى شيرازى (سيد محمد حسن) 883
ابراهيم بيك مرزوق مصرى 965
ابراهيم صادق عاملى (شيخ) 718
ابراهيم عطار كاظمينى (سيد) 890
ابراهيم بن يحيى عاملى (شيخ) 690
ابراهيم يمنى حسينى (سيد) 767
ابو تراب نطنزى (ميرزا) 716
ابو الحسن خان صنيع الملك (ميرزا) 860
ابو الحسن خان مجتهد شيرازى (ميرزا) 720
ابو الحسن فردوس دستغيب (ميرزا) 691
ابو طالب خان تبريزى (ميرزا) 720
ابو القاسم زنجانى (حاج ميرزا) 780
ابو القاسم كلانترى (حاج ميرزا) 1018
احسان على احسانى (حكيم) 860
احمد بربير ييروتى (سيد) 862
احمد البستانى (سيد) 862
احمد بهبهانى (آقا) 994
احمد بيك اختر گرجى اصفهانى 950
احمد جزاربسنه اى 653
احمد زينى دحلان (سيد) 947
احمد شاعر قاجار 649
احمد شوشترى (سيد) 690
احمد طاهر افندى 633
احمد طسوجى (آقا شيخ) 948 و 859
احمد عطار كاظمينى (سيد) 742
احمد قفطان نجفى 632
احمد مرعشى خراسانى (سيد) 993
احمد ميرزا عضد الدوله قاجار 975
اسد اللّه بيدآبادى (حاج سيد) 836
اسد اللّه كاظمينى (شيخ) 978
اسماعيل بهبهانى (سيد) 863
اسماعيل خشاب حسينى (سيد) 891
اسماعيل خماطى صنعانى (شيخ) 955
اسماعيل عقدائى (ملا) 892
ص: 9
افسوس شاعر هندى (مير سيد على) 730
ام هانى شاعره يزدى 1021
اميركبير سيناوى مالكى، محمد 953
ان شاءالله دهلى (سيد) 965
انصاف شاعر قاجار، ايرج 739
باقر شاعر كاظمينى (سيد) 999
بهجت شاعر شيرازى، ميرزا جعفر 721
پرويز خان شاعر بابادى (حاجى) 920
تمناى شاعر هندى محمد على 955
ثاقب شاعر هندى محمد نجم الدّين خان 858
ثناء اللّه پانى پتى (قاضى) 793
جابر شاعر كاظمينى (شيخ) 743
جعفر شوشترى (حاج شيخ) 839
جعفر صافى شاعر اصفهانى (ميرزا) 654
جعفر قلى خان دنبلى 865
جعفر نجفى (شيخ) كاشف الغطا 852
جواد شاعر چهار محلى 966
جهان شاعر قاجار جهانشاه 778
حريف شاعر جندقى سيد ابو الحسن 891
حسام السلطنه قاجار حاج سلطان مراد ميرزا 961
حسن زنوزى (ميرزا) 769
حسن طبيب حلى (سيد) 1025
حسن عدوى حمزاوى (شيخ) 722
حسن مطاعى يمانى (سيد) 764
حسنعلى خان گروسى امير نظام 1024
حسنعلى طبيب شيرازى (ميرزا) 794
حسنعلى وفاى شيرازى (ميرزا) 782
حسين آل بحر العلوم (سيد) 723
حسين بشرويه اى (ملا) 879
حسين خليلى طهرانى (حاج ميرزا) 894
حسين شقرائى عاملى حسينى (سيد) 894
حسين طبيب حلى (سيد) 1025
حسين عارف آذربايجانى 693
حسين لكهنوى (سيد) (آقا) 693
حسين مجمر شاعر اردستانى (سيد) 796
حسينعلى شاه اصفهانى حاج محمد حسين 972
حسينى شاعر يزدى 633
حكيم شاعر شيرازى ميرزا محمود 984
حميد نصار لملومى نجفى (شيخ) 795
حيدر شاعر بلگرامى (امير) 634
خوش دل شاعر كوپاموى احمد مجتبى 977
خوش دل شاعر هندى راى امن سنگه 795
داروين حكيم انگليسى 770
درويش على حائرى (شيخ) 699
دلدار على نقوى هندى (سيد) 987
دمباى خاورشناس اتريشى 783
رحيم على خان ايمان شاعر هندى 829
رزاريو مورخ ايتاليائى 770
رضا فانى شاعر هندى (سيد) 749
رفيع الدّين لكهنوى (شيخ) 967
ص: 10
رهى شاعر اصفهانى محمد ابراهيم 829
ريشارد فرنگى (موسيو) 924
زاهد ثانى گيلانى شيخ ابراهيم 750
زين العابدين عابد شاعر اصفهانى 869
زين العابدين فسائى (ميرزا) 693
زين العابدين گلپايگانى (ملا) 643
زين العابدين مازندرانى (حاج شيخ) 844
ژاك هنرى برناردين فرانسوى 857
ژرژ سوم شاه انگليس 1026
سائل شاعر قيرى آقا محمد سعيد 734
سلام اللّه هندى (شيخ) 869
سلطان حسن خان مرعشى (ميرزا) 794
سلطان سليم خان ثالث عثمانى 763
سلطان شاعر قاجار حاج سيف الدوله 851
سلطان سليمان بجيرمى مصرى (شيخ) 725
سليمان خان عزت شاعر قاجار 676
سليمان قندوزى بلخى (شيخ) 694
سيف الملك مختار شاعر هندى 651
شاه عالم آفتاب شاعر هندى 726
شايق شاعر لرستانى هادى بيك 878
شريف شاعر كاظمينى (شيخ) 696
شفيع مازندرانى صدر اعظم (ميرزا) 975
شهره شاعر قاجار عليرضا ميرزا 650
صالح عمرى فلانى (شيخ) 644
صبور شاعر كاشانى ميرزا احمد 836
صدر العلماء اردبيلى ميرزا محمد اسحاق 960
صفائى شاعر يزدى ميرزا محمد على 984
صفى القدر صوفى نقشبندى 1020
طاهر شعرى شاعر اصفهانى (ميرزا) 779
طهطاوى سنى 924
عاصم افندى عينتابى 993
عباس پاشا مصرى 856
عباس طالقانى نجفى (سيد) 1000
عبد الجليل كرمانشاهى (حاج ملا) 656
عبد الحسين طريحى (شيخ) 1002
عبد الحميد آلوسى بغدادى (سيد) 951
عبد الرحيم كركوتى (حاج شيخ) 726
عبد السلام شواف بغدادى (شيخ) 981
عبد الصمد همدانى (ملا) 621
عبد العالى همايون شاعر فريدنى 870
عبد العزيز نجدى وهابى 644
عبد العلى سنى هندى (شيخ) 1002
عبد العلى هرندى اصفهانى (ميرزا) 752
عبد القادر الجزائرى حسينى (امير) 727
عبد الكريم اشراق قاينى (ملا) 872
عبد الكريم ايروانى (حاج ميرزا) 687
عبد اللّه بيوشى شافعى (شيخ) 730
عبد اللّه شرقاوى شافعى (شيخ) 846
عبد اللّه فاضل قندهارى (حاج ملا) 846
عبد اللّه نعمه عاملى (شيخ) 762
ص: 11
عبد اللطيف خان شوشترى (مير) 679
عبد المنان ابو جعفرى طوسى (ميرزا) 658
عبد الواسع زنجانى (ميرزا) 988
عبد الوهاب طراز شاعر يزدى 783
عبد الهادى ابيارى شافعى (شيخ) 1027
عثمان سرورى شاعر اطنه ئى (سيد) 873
عشرت شاعر فراهانى ميرزا مهدى ملك الكتاب حسينى 1017
علاء الدّين طريحى نجفى (شيخ) 1028
على آل بحر العلوم (سيد) 785
على سبيتى عاملى (شيخ) 1004
على عليارى تبريزى (حاج ملا) 1020
على عوض حلى (شيخ) 796
على كربلائى (آقا سيد) 901
على كنى (حاج ملا) 696
على مدرس زنوزى (آقا) 976
على ميرزا خليلى (حاج ملا) 827
على هشيار شاعر شيرازى (ميرزا) 785
على اصغر بروجردى (حاج ميرزا) 921
على اكبر اجيه ئى اصفهانى (ملا) 945
على محمد صفاى لواسانى (ميرزا) 730
عوام شاعر كردستانى ميرزا عبد اللّه 1003
غلام محيى الدّين معجز شاعر مدراسى 873
فتحعلى خان حسينى شاعر مشهدى (سيد) 786
فرخى شاعر بروجنى 1014
فكولت فرانسوى 982
قاآنى حكيم حبيب اللّه 745
قادربخش اسدى (شيخ) 631
قدسى شاعر گنجه ئى شيخ ابراهيم 911
كرنيلوس فانديك هلندى (دكتر) 964
لطف اللّه زنجانى (حاج ميرزا) 967
لطف على خاكى شاعر خراسانى (ملا) 982
لوئى خاورشناس فرانسوى 732
لوريه منجم فرانسوى 796
مبارك احسائى (شيخ) 786
متوليان مشهد مقدس 706
محراب حكيم گيلانى (ملا) 622
محسن قاضى تبريزى (حاج ميرزا) 1030
محمد آل محيى الدّين (شيخ) 660
محمد اخبارى نيشابورى (حاج ميرزا) 925
محمد اشرفى (حاج ملا) 678
محمد بيرم رابع تونسى (شيخ) 675
محمد جاد المولى شافعى (شيخ) 874
محمد شاه قاجار 740
محمد سحاب شاعر اصفهانى (ميرزا سيد) 733 و 753 (اين ترجمه سهوا مكرر شده)
محمد شنوانى (شيخ) 968
محمد كامل كشميرى (ميرزا) 1005
محمد مطاعى يمانى (سيد) 983
محمد نادم شاعر جاجرمى (ملا) 733
ص: 12
محمد نجم آبادى تهرانى (حاج آقا) 1031
محمد اسماعيل ازغدى خراسانى (ملا) 953
محمد امين افندى بغدادى (سيد) 1032
محمد امين افندى بغدادى (شيخ) 770
محمد امين عمرى بغدادى (شيخ) 734
محمد باقر آگاه شاعر هندى (مولوى) 701
محمد باقر چهارسوئى صاحب روضات (آقا ميرزا) 798
محمد باقر دلدارى (سيد) 983
محمد باقر رضوى همدانى (ميرزا) 641
محمد باقر زنجانى اصفهانى (ميرزا) 1006
محمد باقر نجفى اصفهانى (حاج شيخ) 1007
محمد تقى آل بحر العلوم (سيد) 661
محمد تقى اكبرآبادى هندى (مير) 796
محمد تقى حكيم الممالكى (ميرزا) 922
محمد تقى خشتى فارسى (سيد) 701
محمد تقى دزفولى تهرانى (شيخ) 771
محمد تقى دلدارى (سيد) 974
محمد تقى قاضى تبريزى (ميرزا) 701
محمد تقى كاشانى تهرانى (ملا) 1032
محمد تقى موسوى اصفهانى (سيد) 1034
محمد تقى هروى اصفهانى (ملا) 625
محمد جعفر خان حقايق نگار شيرازى (حاج) 791
محمد جواد عاملى (آقا سيد) 829
محمد حسن آل يس كاظمينى (شيخ) 703
محمد حسن قتيل هندى (ميرزا) 953
محمد حسن نجفى اصفهانى (ميرزا) 1010
محمد حسين امام جمعه اصفهانى (حاج مير) 959
محمد حسين خان قاجار حاج فخر الدوله مروزى 973
محمد رضا شيرازى (حاج سيد) 772
محمد رضا نحوى (شيخ) 831
محمد رضى تبريزى (ميرزا) 774
محمد رفيع خراسانى تبريزى (ميرزا) 761
محمد سعد اللّه مرادآبادى 672
محمد شفيع صدر مجتهد تبريزى (ميرزا) 652
محمد صادق چهارسوئى (ميرزا) 850
محمد صادق خاتون آبادى اصفهانى (مير) 673
محمد صادق ناطق شاعر اصفهانى (ميرزا) 1013
محمد طاهر دزفولى (شيخ) 899
محمد عباس شوشترى (مير) 777
محمد على اعسم زبيدى (شيخ) 968
محمد على پادشاه كشميرى (ملا) 735
محمد على پاشا حكيم بقلى 755
محمد على خان سروش شاعر اصفهانى 756
محمد على سهيلى اصفهانى (ملا) 955
محمد محلاتى (شيخ) 957
محمد على قاينى (ميرزا) 776
محمد قاسم حكيم سبزوارى (مولى) 736
ص: 13
محمد كاظم شرفاى اصفهانى (ميرزا) 1015
محمد كاظم واله شاعر اصفهانى (آقا) 874
محمد كريم خان قاجار كرمانى (حاج) 789
محمد مفيد زاهد شيرازى (شيخ) 876
محمد مهدى حجاب شاعر شيرازى (حاج) 788
محمد مهدى شهيد مشهدى (ميرزا) 645
محمد مهدى فروغ شاعر اصفهانى (ميرزا) 774
محمد نبى خان سفير شيرازى 788
محمد نجم الدّين خان ثاقب شاعر هندى 858
محمد نصير نراقى (حاج ميرزا) 675
محمد هادى دلدارى هندى (سيد) 857
محمد هادى عاملى كاظمينى (سيد) 1015
محمد هاشم چهارسوئى (آقا ميرزا) 989
محمود آلوسى بغدادى (سيد) 623
محمود بروجردى (حاج ميرزا) 736
محمود خان ملك الشعراء كاشانى 758
مرتضى بينش شاعر مدراسى (سيد) 834
مرتضى شيخ الاسلام اصفهانى (ميرزا) 820
مستوره شاعر كردستانى ماه شرف 700
مصطفى خان رابع عثمانى (سلطان) 775
مصطفى صفوى مصرى (شيخ) 900
معتمد الدوله قاجار حاج فرهاد ميرزا 962
معصوم محيط شاعر فراهانى (ميرزا) 1016
معطر عليشاه گواشيرى محمود 635
معين شاعر شاه جهان آبادى 834
منصف شاعر قاجار محمد زمان خان 835
محمد منور عليشاه شيرازى (حاج آقا) 787
موسى خان قائم مقام (حاج ميرزا) 706
موسى طالقانى نجفى (سيد) 880
مهدى دلدارى (سيد) 924
مهدى شاعر حلى (سيد) 775
ميرزاى قمى حاج ميرزا ابو القاسم 911
مير عالم بهادر سيد ابو القاسم شوشترى هندى 766
نجفعلى خان سرشار آذربايجانى 986
نجفقلى ميرزا والى قاجار 760
نجم الدّين كاكوروى هندى (قاضى) 878
نظير شاعر زنگنه امان اللّه 828
نياز شاعر شيرازى محمد رضا 984
هادى شاعر نحوى (شيخ) 1017
هاشم شاعر كعبى (حاج) 923
وقار شاعر شيرازى ميرزا احمد 949
ويكتوريا ملكه انگليس 975
ص: 14
«غير از آنچه در مآخذ جلد 1 و 2 نوشته شده»
1 - آگهى شهان از كار جهان: حاج ميرزا حسن خان شيخ جابرى، 4 جلد، اصفهان حدود 1350
2 - آينه دانشوران، تاريخ رجال و حوزۀ علمى قم در 1353: سيد عليرضا ريحان، جلد 1، طهران، طبع 1، 1353
3 - الاعلام، قاموس تراجم، طبع 2، 10 جلد: خير الدّين زركلى، قاهره، 73-1378
4 - أمالى، متفرقات رجالى و احوال اهل علم و فضل از هر قبيل: مؤلف كتاب
5 - ايضاح المكنون، ذيل بر كشف الظنون:
اسماعيل پاشا بغدادى، 2 جلد، استانبول، 1364
6 - بدائع و نوادر: حاج ميرزا حسن خان شيخ جابرى، طبع 1، اصفهان، حدود 1360
7 - البدر المشعشع، در ذريۀ موسى المبرقع:
حاج ميرزا حسين نورى، طبع بمبئى، 1308
8 - برهان جامع، در لغات فارسى: ميرزا محمد كريم تبريزى، تبريز، 1260
9 - تاريخ جرايد و مجلات ايران: سيد محمد صدر هاشمى، 4 جلد، اصفهان، 27 - 1332 ش
10 - تاريخ علماء خراسان: ميرزا عبد الرحمن مدرس، مشهد، 1341 ش
11 - تاريخ قاجاريه، معروف بجلد قاجاريۀ ناسخ: ميرزا محمد تقى سپهر، تهران 1337 ش،
12 - تذكره علماء هند: مولوى رحمان على صاحب، لكهنو، 1312
13 - تنقيح المقال، در احوال رجال:
حاج شيخ عبد اللّه مامقانى، 3 جلد، نجف، 1352
14 - الذريعة الى تصانيف الشيعة: حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى، 21 جلد، نجف و تهران، تا 1392
15 - روضة الصفا «ذيل»، 3 جلد: رضا قلى خان امير الشعراء هدايت، طهران، 1271
16 - زينة المجالس: مجد الدّين محمد حسينى حائرى، طهران، 1262
17 - فهرست كتب چاپى فارسى، 2 جلد:
خان بابا خان مشار، تهران، 37-1342 ش
18 - فهرست نسخه هاى خطى فارسى، 5
ص: 15
جلد: آقا ميرزا احمد منزوى، تهران، تا 1351
19 - گنج دانش، جغرافياى بلاد ايران:
ميرزا محمد تقى خان حكيم، طهران، 1305
20 - مبانى الاصول، مجموعه فقهى و غيره:
آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى، اصفهان، 1317
21 - مجله الكمال
22 - مجله نوبهار
23 - مجله وحيد
24 - معجم المؤلفين، 15 جلد: عمر رضا كحاله، دمشق، 76-1381
25 - مقلاد الرشاد، در مؤنثات سماعيه و لغات أضداد: سيد عبد الحجة بلاغى
26 - مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى، 6 جلد: خان باباخان مشار، تهران 40-1344
27 - نامه دانشمندان: آقاى ميرزا جلال الدّين همائى، نسخه اصل
28 - نامه هفتگى اخگر
29 - نتيجة المقال، در علم رجال: شيخ محمد حسن بارفروشى، طهران ظ، 1284 ظ
30 - نهاية الآمال، در علم رجال: ملا محمد تقى هروى، نسخه اصل
31 - وحيد بهبهانى، در احوال آقاى بهبهانى:
حاج شيخ على دوانى، قم، 1337 ش
32 - وشايح السراء، در تاريخ سامراء، منظوم: شيخ محمد سماوى، نجف، 1360
33 - وقايع السنين، تاريخ تراجم: مير عبد الحسين خاتون آبادى، منقولات از اصل
34 - هدية الاحباب، در كنى و ألقاب: حاج شيخ عباس قمى، نجف، 1349
35 - هدية الرازى الى المجدد الشيرازى:
حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى، نجف، 1382
ص: 16
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه الذى وفقنا و أيدنا حتى بلغنا الى هذا المجلد الثالث من كتابنا مكارم الآثار، و أسأله أن يصلى على محمد و آله الاطهار الابرار و، يجعله خالصا لوجهه الكريم، و يحفظنا من وسوسة الشيطان الرجيم.
اى ضياء الحق حسام الدّين بيار *** اين سيم دفتر كه سنت شد سه بار
برگشا گنجينه أسرار را *** در سوم دفتر بهل أعذار را
از پس حمد خداى حق هو *** تصليه بر مصطفى و آل او
ذكر دو بيت از كتاب مثنوى *** از كلام مولوى معنوى
مى كنم آغاز جلد سومين *** از مكارم اينك اى مرد أمين
شرح أحوال رجال نامدار *** آورم از يارى پروردگار
گر دهد يارى خداى ذوالجلال *** گردد اين دفتر پسند اهل حال
اينك كه جلد سوم مكارم الآثار را آغاز مى نهيم قبل از شروع در شرح احوال رجال بزرگوار بايد متذكر شد كه در جلد دويم (سال 1216، عنوان 240، ص 600) احوال ملا عبد الصمد همدانى - قدس سره العزيز - را نوشتيم، و چهار كتاب از تأليفات او يادآور شديم، كه يكى «شرح نافع» محقق اول بود، و گفتيم كه در «الذريعة 59:13» فرموده كه: من قطعه ئى از آن كتاب را در نجف - كه در لقطه تا مواريث بود - بخط خودش در نزد سادات آل خرسان ديدم، انتهى. اينك ما گوئيم كه مجموعه اى از رسائل آن مرحوم هم در كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى - سلمه اللّه - هست بدين تفصيل:
1 - صيد و ذبايح و اطعمه
2 - مواسعه و مضايقه
3 - نماز مسافر در امكنۀ اربعه
4 - حكم زناى سابق بر عقد
5 - رد مظالم
6 - شرح تجارت نافع مذكور
7 - شرح عتق نافع مذكور.
ص: 621
سنه 1217 قمرى مطابق سنه 1181 شمسى غره محرم الحرام... ماه برجى
مرحوم ملا محراب حكيمى بزرگوار و عارفى مرتاض و اصلا از اهل گيلان و ساكن اصفهان بوده، و از خدمت سيد قطب الدّين نيريزى در عرفان و تصوف فيض ياب، و در حكمت در نزد آقا محمد بيدآبادى درس خوانده، و در «روضات الجنات» و «تذكرة القبور» او را در زمره شاگردان مرحوم آخوند ملا اسماعيل خاجوئى نيز ذكر كرده اند. و خود به طورى كه در «نابغۀ علم و عرفان: 410» نگاشته دعواى جانشينى سيد قطب را داشته.
در «طرائق» و «تذكرة القبور» و غيره نوشته اند كه شخصى بنام ملا محمد كاظم هزارجريبى (كه مردى ساده لوح بوده، و ازاين رو چون مذمت بعضى از حكما و صوفيه را شنيده بوده، همواره آنان را لعنت مى نموده، چندان كه بملا محمد كاظم لعنتى مشهور شده بود)، روزى در كربلا در حرم حضرت سيد الشهداء، در بالاى سر مبارك بعد از نماز صبح با ملا محراب پهلوى هم نشسته بودند، ملا محمد كاظم (بموجب آنچه در «قصص العلماء: 59» نوشته) يك دوره تسبيح كه صد دفعه باشد يكى از بزرگان حكما و يك دوره ديگر يكى از بزرگان علما را لعن كرد، سپس يك دوره هم ملا محراب را لعن كرد. ملا محراب گفت اين شخص كه او را لعن مى كنى كيست و جهتش چيست؟ گفت ملا محراب اصفهانى است كه بوحدت واجب الوجود قائل است! ملا محراب گفت الحال كه او بوحدت واجب الوجود قائل است او را لعن كن تا چنين اعتقادى را پيدا نكند! ملا محمد كاظم چون شنيده بود كه بعضى از عرفا
ص: 622
و صوفيه بوحدت وجود قائل اند و آن كفر است فرق ميان وحدت وجود و وحدت واجب الوجود نكرده و ملا محراب را لعن مى نمود.
ملا محراب در روز چهاردهم جمادى الاولى اين سال - چنانكه روى قبر او نوشته - مطابق (...) سنبله ماه برجى در اصفهان وفات كرده، و در جاى ديگر كه اكنون موضع آن در نظر نيست؛ روز فوتش عصر يكشنبه قيد شده، و پس از وفات در تخت فولاد در حوالى تكيۀ آقا رضى دفن شد، و چون در آن اوقات تكيۀ مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى (اعلى - اللّه مقامه) ساخته نشده بود بغير از اين طور كه نوشتيم معرفى قبر او ممكن نبود. ليكن چون در حدود صدسال تقريبا بعد از وفات او آن تكيه مقدسه در آن زمين برين بنا شد قبر وى در اندرون آن تكيه افتاده و هم تاكنون آنجا قبرش معين و معلوم است، و ازاين رو در «تذكرة القبور: 65» چاپ اول قبر او را در آن تكيه نوشته.
مرحوم ملا محراب دخترى داشته كه وى زوجه ملا كرم على بغايرى كه در (1286) بيايد بوده، و در «نابغۀ علم و عرفان» نوشته كه جانشين وى در تصوف ملا كرم على مذكور بوده.
انتهى.
و ديگر از احفاد ملا محراب در اين مائه حاضره: ميرزا عبد الجواد المتخلص لا أدرى ابن عبد الحميد بن مؤمن بن ملا محراب مرقوم بوده كه او در سنه 1307 قرآنى بمركب چاپ نوشته و آن را مرحوم ركن الملك چاپ كرده كه چاپ اول قرآن هاى مطبوعه او مى باشد، و ميرزا عبد الجواد خود را بدين طور در آخر سورۀ الناس كه آن مصحف مجيد باتمام رسيده معرفى نموده.
آلوس، به مد و قصر همزه (و قصر درست تر است) قريه اى است بر كنار فرات در نزديكى عانات، و عانات بمرقومات «معجم البلدان» جايى است در اقليم چهارم بر طرف مغرب.
سيد محمود لقبش شهاب الدّين ابو الثناء و فرزند صلاح الدّين حاج سيد عبد اللّه بن سيد محمود حسنى حسينى است، و سيد محمود جد او از طرف پدر سيد حسينى، و از مادر حسنى
ص: 623
و مردى اديب بوده.
فرزندش حاج سيد عبد اللّه مدرس مدرسۀ بزرگ در جامع ابو حنيفه و بلكه رئيس مدرسين بوده، و همانا در سنه 1246 وفات نموده و در بغداد نزديك مسجد خودش بر طرف راست آنكه بقبر معروف كرخى مى رود دفن شده.
فرزندش سيد محمود صاحب عنوان از معاريف علماء اهل سنت در مائه سيزدهم هجرت بوده.
وى در اندكى پيش از ظهر روز آدينه چهاردهم ماه شعبان المعظم اين سال مطابق (...) قوس ماه برجى در بغداد متولد شده، و هم در آنجا نشو و نما و تحصيل علوم نموده، و بعد از چندى بموصل و ماردين و ديار بكر و ارضروم و آستانه رفت و باز ببغداد برگشت و بتأليف پرداخت و كتب چندى در فقه و منطق و لغت و تفسير تأليف كرده كه خود در مقدمۀ «كشف - الطرة» آنها را ذكر كرده، از آن جمله: اول كتاب «رحلة الشمول در سفرنامۀ استانبول».
دويم كتاب «روح المعانى» در تفسير قرآن و سبع المثانى. سيم كتاب «كشف الطرة از غره» در شرح كتاب «درة الغواص» در اغلاط خواص تأليف حريرى. چهارم كتاب «غرائب الاغتراب» در تراجم رجال و أبحاث علميه. پنجم كتاب «نشوة المدام» در عود بسوى بلاد اسلام. ششم «شرح قصيده عينيه» عبد الباقى افندى عمرى در مدح حضرت امير المؤمنين (ع) كه در 1270 منظوم شده و وى هم در آن سال آن را شرح كرده، و از قرارى كه در «قصص العلماء: 89» نوشته مرحوم ملا آقاى فاضل دربندى با اين شهاب الدّين آلوسى رفت و آمد داشته.
و بهر حال، سيد شهاب الدّين پس از مدت پنجاه و سه سال و دو ماه قمرى و نوزده روز عمر در تقريبا نيم ساعت برآمده از روز شنبه سيم ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و دويست و هفتاد مطابق (...) اسد ماه برجى وفات كرد و در نزد پدرش دفن شد، و او را فرزندانى بوده:
اول سيد عبد اللّه كه در 1248 بيايد. دويم سيد عبد الباقى كه در 1250 بيايد. سيم سيد نعمان كه در 1252 بيايد. چهارم سيد حامد كه در 1262 بيايد. پنجم سيد احمد شاكر افندى كه در شب شنبه سلخ صفر سنه 1264 متولد شده و كسب كمالات و علوم نموده و در ماه رمضان سنه 1330 فجأتا در آستانه وفات كرده و فرزندانى از خود داشته.
در كتاب «علماء معاصرين: 227» نوشته كه اين سيد محمود صاحب عنوان روايت مى كند از شيخ عبد الرحمن كردى از شمس شيخ محمد كردى از سيد سعد اللّه هندى از سيد عبد الشكور از شاه مسعود اسفرائينى از شيخ على حسينى از شيخ جعفر بن احمد حسينى از شيخ ابراهيم
ص: 624
حسينى از شيخ عبد الرزاق از شيخ عبد القادر از ابو سعيد مبارك مخزومى از شيخ عبد العزيز تميمى از شيخ ابو القاسم احمد بن ابو بكر از شبلى عارف معروف قرن چهارم، و روايت مى كند از او فرزندش سيد عبد اللّه. انتهى.
ليكن سند صاحب عنوان تا شيخ شبلى بجهت كمى واسطه، احتمال افتادگى دارد گرچه در بعضى أسناد علماء شيعه هم نظير آن پيدا مى شود(1).
وى فرزند حسين على بن رضاء بن اسماعيل اصفهانى حائرى، و خود يكى از أبطال علم و فحول فضلا و عظماء علما و أكابر فقها بوده، و در رياضيات تسلطى عظيم داشته، و شعر هم مى گفته ، و مردى كوتاه قد و چهار شانه با ريش سفيد و فضلى بغايت مزيد بوده، و شرح احوالش را خود در «نهاية الآمال» (كه اينك ذكر مى شود) نوشته و هم در «نتيجة المقال» تأليف شاگردش شيخ محمد حسن بارفروشى (ص 40) و برخى از مجلدات «الذريعة» كه تأليفاتش را ذكر مى كند اجمالى از احوال او را نوشته اند، و در «المآثر و الآثار» نيز (چنانكه پس از اين عبارت او را مى نويسيم) وى را ذكر كرده، و در «الكرام البررة: 212 ش 440» مفصلا او را ترجمه نموده، و هم در كتاب «فتنه باب» تأليف اعتضاد السلطنه (ص 17) و پاورقى آن بقلم عبد الحسين نوائى شرحى از احوال او نوشته شده.
و از اين همه مآخذ بر روى همچنين برآيد كه وى در هفدهم ماه رمضان المبارك اين سال مطابق (...) جدى ماه برجى در هرات متولد شده، و هم در آنجا نشو و نما نموده و علوم عربيت و حساب و غيره را فراگرفته، آنگاه در سنه 1235 باصفهان رفت و آنجا در فقه
ص: 625
و اصول در نزد شيخ محمد تقى صاحب حاشيه و سيد حجة الاسلام و حاجى كرباسى درس خوانده، سپس بزيارت حضرت امام رضا عليه السلام در خراسان و بعد از آن بزيارت ائمۀ عراق (صلوات اللّه عليهم) شتافته، و چندى در آن اراضى مقدسه توقف نموده، و در نجف در نزد صاحب جواهر و در كربلا در نزد حاجى سيد كاظم رشتى و ميرزا علينقى طباطبائى درس خوانده، چنانكه در بعضى از تأليفات خود تعبير از اولين بشيخ استاد و سيد استاد نموده، و دويم و سيم را در اجازه اى كه براى ميرزا محمد همدانى در سنه 1283 نوشته ذكر كرده، و از اينكه در كتاب «معيار الفكر و الخيال» نقل قولى از شيخ انصارى نموده احتمال مى رود كه نزد او هم درس خوانده باشد.
بعد از تكميل تحصيل باصفهان بازگشت و آنجا را مسكن خود قرار داد و مرجعيتى تمام بهم رسانيد، و با اين مراتب علميه، مرحوم آقاى شريعت اصفهانى (كه او را درك بلكه استفاده هم از او نموده بوده) مى فرموده: وى بزرگوارى با حسن سيرت و صفاء سريرت و نقاوت طويت و خلوص نيت بوده و در نزد خواص و عوام وجاهتى تمام داشته، انتهى.
آنگاه باقتضاء بعضى از امور در سنه 1271 رخت از اصفهان بربست و بحائر طاهر نشست و هماره در آن مكان شريف بتدريس و تأليف تا آخر عمر مشغول بود.
و اينك صورت بعضى از تأليفات او بترتيب حروف اوائل آنها:
اول «اجوبۀ مسائل» در روزه و زكاة و غير آنها بفارسى و عربى.
دويم «الاربعين» در أخبار اصول دين با شرح و تبيين كه شرح چهل حديث مشكل در توحيد و نبوت و معاد است، انجام تأليف آن سنه 1283.
سيم «التعادل و التراجيح» چنانكه در «الذريعة 203:4 بشماره 1009» ذكر كرده، آنگاه فرموده كه وى خود در آخر «نهاية الآمال» نوشته كه من آن را جزئى از «المقاصد العلية» قرار داده ام، انتهى، و المقاصد العلية كتابى ديگر از او است كه اينك بيايد.
چهارم «تعليقه بر حواشى ملا ميرزاى شروانى بر معالم».
پنجم «تعليقه بر نجاة العباد».
ششم «تفسير آيت فكان قاب قوسين أو أدنى» كه آيۀ 9 سورۀ النجم است.
هفتم «تلخيص تحفة الابرار» استادش سيد حجة الاسلام كه رساله ئى فارسى در نماز براى مقلدين است، و خود شرحى بر آن بنام كاشف الاسرار نوشته كه عن قريب بيايد.
ص: 626
هشتم «كتاب تنبيه الغافلين» در رد بابيين و جمله اى از اخبار دربارۀ مهدى و شيعۀ وى و شايد آن همان باشد كه در «الذريعة 188:10 ش 450» نوشته كه شاگرد وى آقاى شريعت فرموده آن را براى دفع تهمتى كه بعضى از معارضين و معاصرين او در اصفهان بوى چسبانيدند تأليف كرده، انتهى.
نهم «توضيح الحساب».
دهم «حاشيه بر خلاصة الحساب» كه شايد همان توضيح سابق باشد.
يازدهم «حاشيه بر رياض المسائل» از اول آن كتاب تا مبحث تكفين ميت، و همچنين بر ميراث آن، انجام تأليفش 7 ع 2 سنه 1290.
دوازدهم «حاشيه بر قوانين».
سيزدهم «حاشيه بر منهاج» استادش حاجى كرباسى.
چهاردهم «الحديقة النجفيه» در حاشيه بر «شرح لمعه» در چند جلد 1 - در شرح ديباچه تا طهارت كه يك نسخه از اين جلد در كتابخانه سيد بزرگوار آقاى سيد محمد على روضاتى موجود است 2 - در شرح تمام متاجر 3 - شرح كتاب اجاره و وكالت و شفعه و اقرار و قدرى از غصب.
پانزدهم «خلاصة البيان» در تفسير مشكلات قرآن.
شانزدهم «الدرر المنثورة» در حاشيه بر «اللوامع الحسينية» استادش حاجى سيد كاظم.
هفدهم «ديوان خطب عربى و مراثى فارسى».
هيجدهم «رساله ئى در ارث» در نهايت تفصيل با ايراد أمثله كه نسخه خطى آن در كتابخانه آقاى سيد محمد على روضاتى موجود است، و مى توان آن را كتابى بزرگ نوشت نه رساله ئى كه كوچك باشد.
نوزدهم «رساله ئى در مبحث زوال» از شرح لمعه.
بيستم «رساله در تعارض مقرر و ناقل».
بيست و يكم «رساله ئى در تنجيز و تعليق در شرط واقع در عقود و غيره».
بيست و دويم «رساله در طلاق بعوض»
بيست و سيم «رساله در عدالت».
بيست و چهارم «رساله در عرق جنب از حرام».
ص: 627
بيست و پنجم «رساله در قواطع سفر».
بيست و ششم «رساله در كسى كه نمازهاى يك روزش را بوضوء رافع كرده باشد و سپس فساد يكى از آن پنج وضو بر او معلوم شود».
بيست و هفتم «رساله در معنى الف و لام».
بيست و هشتم «رساله در نفى حجيت مطلق الظن».
بيست و نهم كتاب «السبع المثانى» در احوال حضرات چهارده معصوم عليهم السلام و مرگ و برزخ و قيامت، در دو جلد و هفت باب و خاتمه. جلد اول در احوال اصحاب كساء (ع) در چهار باب كه نسخه اى از آن در كتابخانه مرحوم حاج شيخ محمد باقر الفت بود و اينك در كتابخانه دانشگاه اصفهان است. جلد دويم از باب پنجم تا آخر در احوال باقى ائمه عليهم السلام و خاتمه در مرگ و برزخ و غيره، انجام تأليف جلد دوم: دوشنبه 28 - ذى الحجه سنه 1290 كه نسخه اصل آن نيز در كتابخانه آقاى روضاتى مذكور موجود است.
سى ام «شرح الاسباب».
سى و يكم «شرح خطبۀ همام» كه نسخه اصل آن بخط مؤلف در كتابخانه آقاى سيد محمد على روضاتى موجود و انجام تأليف آن آخر ع 2 بلكه اوائل ج 1 سنه 1298 بوده.
سى و دويم «شرح دعاى ابو حمزه - ره».
سى و سيم كتاب «طريق النجاة» در مختصرى از احكام طهارت و نماز بفارسى بدون دليل.
سى و چهارم كتاب «عيون الاحكام» در مختصرى از احكام طهارت و نماز بدون دليل بعربى.
سى و پنجم كتاب «كاشف الاستار» در شرح تلخيص خودش كه گذشت.
سى و ششم كتاب «لطائف الفوائد» در فوائد متفرقه اى كه از حاجى سيد كاظم رشتى استاد خود شنيده.
سى و هفتم كتاب «لوامع الفصول» در شرح كتاب «مبادى الاصول» علامه كه تمام نشده
سى و هشتم كتاب «مجالس المواعظ و النصائح».
سى و نهم «مسائل مبسوطۀ» معلقه بر كتاب صوم از «منهاج» فارسى در نماز تأليف استادش سيد حجة الاسلام.
چهلم كتاب «المشارع» كه مبادى لغويه و احكاميه و أوامر و نواهى و غيره از آن ظاهر شده.
چهل و يكم «المطلق و المقيد».
ص: 628
چهل و دويم «معيار الفكر و الخيال».
چهل و سيم «المقاصد العلية» در تنقيح جمله اى از ادلۀ شرعيه.
چهل و چهارم «ملخص تفسير آية الكرسى» تأليف استادش حاج سيد كاظم.
چهل و پنجم «مناسك الحج».
چهل و ششم «المناقب الحسينية» بفارسى در احوال حضرت سيد الشهداء (ع).
چهل و هفتم «نتايج الافكار» در اصول بطور جدول كشى، كه يك نسخه از آن در كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى موجود است.
چهل و هشتم «نهاية الآمال» در كيفيت رجوع بعلم رجال، انجام تأليف آن 12 - ذى القعده سنه 1279 كه نسخه اصل آن در كتابخانه مرحوم الفت بود و اينك در دانشگاه اصفهان موجود است.
چهل و نهم «رساله ئى در لغز روز پنجشنبه از ماه ربيع الاول (1251)». يعنى لغزى گفته كه از حل آن عبارت (يوم الخميس من شهر ربيع الاول 1251) استخراج مى شود، و همچنين لغزى بنام قريه كرون يا كدون دارد، و كرون بر وزن برزن نام ناحيه ئى است از اصفهان كه دو سمت دارد و در وسط كوه و كوهچه ها، چنانكه در «تاريخ اصفهان 180 قسمت بالاى صفحه» نوشته، يا اينكه كرون براء يا دال هر دو مهمله از ديهات طوس باشد، و صاحب عنوان لغزى گفته كه از آن اين كلمه بيرون مى آيد.
در «الكرام» بعد از ذكر اين كتب فرمايد كه: يكى از ورثۀ او بعد از فوتش بسيارى از اين كتب را نزد ميرزاى شيرازى آورد و مدتى در كتابخانه وى بود، و بعد از وفات ميرزا بعضى از آنها در كتابخانه حسينيه شوشتريه درآمد و تاكنون در آنجا مى باشد انتهى.
و بعضى ديگر از نسخ تأليفات او نزد ميرزا محمد باقر زنجانى (1235) بوده كه خود در وقت رفتن از اصفهان بوى داده و قسمتى از آن اينك در كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى است، چنانكه در ذكر بعضى از تأليفات او نوشتيم.
و در «المآثر و الآثار» - چنانكه در صدر عنوان اشاره بدان نموديم - در (ص 183 ستون - 1) وى را در عنوانى مخصوص ذكر كرده، و در آن فرمايد: آخوند ملا محمد تقى هروى از اجلۀ مشايخ مجاورين كربلاء است و در علم و فضل مقامى عالى دارد انتهى.
و از اين عبارت چنين برآيد كه او در حين تأليف «المآثر» كه سال 1306 باشد زنده بوده، ليكن چنانكه ما اينك مى نويسيم وى در سال 1299 وفات كرده بوده و مؤلف المآثر
ص: 629
بر آن مطلع نشده.
و از كلمات اوايل ترجمه معلوم شد كه اساتيد درس وى 7 نفر بوده اند، و شيخ محمد حسن بارفروشى در نزد او درس خوانده، و ميرزا محمد همدانى (1303) از او اجازت روايت داشته، و هم شيخ محمد باقر اصطهباناتى از وى اجازت روايت داشته و در «الذريعة 10:
188 ش 450» مرحوم آقاى شريعت را شاگرد او در اصفهان نوشته؛ كه بجمله شاگردان يا مجازين روايت او چهار نفر بشوند.
و بالاخره وى در سنه 1299 هزار و دويست و نود و نه در كربلا وفات كرد، چنانكه خواهرزاده اش شيخ على معلم اصفهانى نزيل سامره بمؤلف «الكرام» گفته و در مقبرۀ صاحب «ضوابط» دفن شد، انتهى.
و همچنين در «شهداء الفضيله: 352 در پاورقى» و «الذريعة: 1 ش 2223» وفاتش در اين سال ذكر شده.
مطالبى كه در اين ترجمه راجع بمرحوم ملا محمد تقى نوشته شد، چنانكه در صدر عنوان ذكر نموديم مأخوذ از «الكرام البررة» و برخى از مواضع ديگر است، ليكن بايد متذكر بود كه طرفه چيزى است كه بعضى از بزرگانى كه در علم و عمل مقامى سامى دارند متهم بفساد عقيده شده تا كارشان منجر بقتل يا اخراج بلد گرديده، اينك ببين در كتاب «فتنه باب» دربارۀ ملا محمد تقى چه نوشته و عاقبت كار شاگردش شيخ محمد باقر اصطهباناتى در سال 1326 بكجا انجاميده.
ملا محمد تقى برادرى داشته بنام ميرزا عبد الرحيم كه وى از اهل علم و فضل بوده و با اعتضاد السلطنه تدارس داشته، يعنى او نزد اعتضاد السلطنة اكر 7 منلائوس 8 و اكر متحركۀ اوطوكيوس 9 و ساير متوسطات را مى خوانده، و شاهزاده نزد او حكمت فلاسفه و كتب ملا صدرى را (كه او اين ها را نيك مى دانسته) مى خوانده، و در گرفتارى بابيه متهم بموافقت با اين فرقه و دستگير شده، و بشفاعت اعتضاد السلطنه رهائى يافته و مجاز برفتن عتبات گرديد چنانكه در «فتنۀ باب: 46» نوشته.
و اكر بضم الف و فتح كاف يكى از أوزان جموع كره بضم كاف است، و منلائوس و اوطوكيوس نام دو نفر از معاريف رياضيين يونان است.
و ظاهرا صاحب ترجمه را فرزندى بنام محمد اسماعيل بوده زيراكه در «فهرست كتابخانه
ص: 630
مباركه رضويه 77:6 ش 313» كتابى را معرفى كرده بنام «كنز الاصول» و دربارۀ آن نوشته كه: آن عربى و در اصول فقه در دو جلد است، تأليف محمد اسماعيل بن محمد - تقى هروى از فضلاء نيمه دوم سده 13 هجرى قمرى كه در كربلا مقيم و شاگرد صاحب ضوابط و ملا عبد الكريم ايروانى بوده، و ختم تأليف جلد اول شب 2 شنبه 19 ج 2 - 1256 در كربلا، و ختم تأليف جلد دوم و تحرير آن صفر 1254 در نجف بوده انتهى.
و ما چنين فهميديم كه وى فرزند صاحب عنوان بوده(1) و پيش و پس بودن تاريخ ختم تأليف ج 1 و 2 چندان شگفتى ندارد.
وى فرزند غلام محمد است كه نژاد از بنى اسد داشته، و در دير سكونت مى نموده.
شيخ قادربخش از فضلا و عرفاء اهل سنت است كه در اين سال در اواخر ماه رمضان - المبارك مطابق (...) جدى ماه برجى متولد شده و كتب چندى تأليف نموده:
اول «حاشيه بر حاشيه شيخ عبد الحكيم سيالكوتى بر مطول». دويم «رساله ئى در آيۀ وضوء». سيم «شرح رسالۀ عضديه» معروف بآداب البحث تأليف قاضى عضد ايجى در فن مطالعه.
و آخر در سنه هزار و دويست و هفتاد و نه بعد از وقوف بعرفات در منى وفات كرده، و فرزندش بهاء الحق در (1256) بيايد.
ص: 631
سنه 1182 شمسى
27 ذى القعده اول حمل ماه برجى
وى شيخ ابو سهل بن شيخ حسن قفطان است (كه در ج 1 ص 96 سال 1199 عنوان 47) گذشت.
شيخ احمد از شعرا و ادباء عصر خود بوده و همانا در اين سال در نجف متولد شده و هم آنجا تحصيل علوم نموده تا در فنون ادبيت و حسن خط از معاريف آن سرزمين گرديد، چنان كه طايفه قفطان همه به خوش نويسى معروف بوده اند، و شيخ احمد بواسطۀ فقدان حاسۀ سمع به اصم معروف شده چندان كه از سخن گفتن چيزى نمى فهميد و باشارت و كتابت مطالب را بوى القاء مى كردند، و او همواره بكتابت معاش خود را مى گذرانيد و اشعار و منشآت متفرقه از او در خيلى مجاميع نوشته كه اگر جمع كنند ديوانى بزرگ خواهد شد، از آن جمله در سنه 1276 كه يكى از لشگريان روم مى خواسته با كفش بحرم مطهر علوى (ع) برود، و چون بايوان برابر ضريح مقدس رسيده بر وى درافتاده و شبه جنونى بوى دست داد و پس از دو روز وفات كرد چنانكه در «دارالسلام» مرحوم
ص: 632
حاجى نورى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) نوشته؛ شيخ احمد اين چند شعر را گفت:
و كرامات على حيدره *** ظاهرات عند أهل التبصرة
كم و كم مرت على أسلافنا *** و لنا اخرى بدت مبتكره
ناصبى رام أن يدخل فى *** نعله للروضة المطهرة
صاحب الروضة ارخ (اسد *** قبل أن يدخلها قد سطره)
و عليكم صلوات اللّه ما *** ذكرت ايامكم يا خيره
عبدكم اصبح يرجو فضلكم *** يوم يأتى بالذنوب الموقره
فاشفعوا فى وزره يا سادتى *** أنتم عند الإله الوزره
و عبارت (اسد، قبل ان يدخلها قد سطره) ماده تاريخ آن است كه 1276 مى شود.
شيخ احمد پس از مدت هفتاد و شش سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و نود و سه در نجف وفات كرد و هم آنجا نزد باب طوسى صحن مقدس نزد پدر و برادرش (يا وادى - السلام) دفن شد، و چهار پسر بنام شيخ سهل كه بنام او كنيت داشت و شيخ حسون و شيخ مهدى و شيخ عبود برجا نهاد، كه همه در نظم و نثر از فضلا بوده اند.
احمد طاهر معروف بحنيف زاده است، و كتابى دارد بنام «آثار نو» در ذيل بر «كشف - الظنون» شامل نزديك به پنج هزار اسم، و در اين سال وفات كرده؛ چنان كه در «مجله يادگار، ش 10 ص 74 و 75» نوشته.
وى از شعراء معروف عصر خود بوده، و به طورى كه در «آينه دانشوران قم: 113» نوشته ديوانى در اشعار دارد، و آنجا نقل كرده كه وقتى شاعرى از خراسان به يزد آمد و حسينى او را هجو كرد و حاكم او را تأديب نمود و ازاين رو وى رنجيده بكاشان
ص: 633
و سپس بطهران رفت و از آنجا باز بيزد آمد و با خان طرح دوستى افكند و بعد از چندى بواسطۀ پريشان گوئيش باشارۀ خان در مجلس شراب بكشيدن پيمانه زهرآلود پيمانه عمرش لبريز و بفاصلۀ چند روز در اين سال وفات كرد، و باندك زمانى خان ستمكار بمكافات كردار گرفتار و باشاره نادر شاه از حليه بصر عارى آمد، و اين دو شعر از او است:
من روز خود از گنه سيه چون نكنم *** حال دل خسته را تبه چون نكنم
همچون تو خطابخش كريمى دارم *** انصاف بده بگو گنه چون نكنم
انتهى و ظاهرا مراد از نادر شاه، نادر ميرزا نوادۀ نادر شاه معروف باشد كه در آن اوقات بر خراسان استيلاء داشته، و مقصود از خان، محمد تقى خان يزدى است كه در آن ازمنه رئيسى مهم و معروف در يزد بوده.
و حسينى تخلص چند نفر ديگر از شعراء غير از او است:
1 - حسينى مشهدى كه در قرن 11 بوده و در «مطلع الشمس 429:2» نوشته.
2 - حسينى گورگانى كه او سلطان حسين ميرزاى بايقراى تيمورى است.
3 - حسينى مشهدى ديگر كه در (1224) بيايد.
4 - حسينى شيرازى كه در (1249) بيايد.
و در «آينۀ دانشوران» چنان كه ديدى نام اين حسينى صاحب عنوان را اصلا ننوشته و در «تاريخ يزد: 288» يك نفر شاعر حسينى تخلص كه نامش حسين بوده آورده، ليكن عصرش را معلوم نكرده كه ما بدانيم وى صاحب اين عنوان است يا ديگرى.
وى فرزند نور حسين بن مير غلامعلى آزاد است كه در (ج 1 ص 113 سال 1200 عنوان 12) گذشت، و خود از شعراء عصر خويش در هند بوده كه در نوزدهم ماه جمادى الاولى سنه هزار و صد و شصت و پنج - چنان كه در «الذريعة 100:9 ش 606» فرموده - مطابق (...) حمل ماه برجى سال 1131 شمسى متولد شده، و در نزد جد خود آزاد مذكور درس خوانده، و چندين كتاب تأليف كرده: اول «ديوان اشعار». دويم كتاب «منتخب الصرف»
ص: 634
سيم كتاب «منتخب النحو». و آخر در اين سال وفات كرده.
چون كه در بعضى از كتب مربوطه اين مرد را از احفاد و أعقاب شيخ محمود شبسترى (قدس اللّه تعالى سره السرى) نوشته اند، ما را لازم آمد كه شطرى از احوال شيخ مرقوم را در فاتحه اين عنوان نوشته، و سپس بأحوال خود صاحب عنوان بپردازيم.
پس چنين گوئيم كه شبستر - بر وزن غضنفر قريه اى است از توابع تبريز كه در هشت فرسنگى آن شهر بطرف مغرب افتاده.
و مرحوم شيخ نجم الدّين محمود بن امين الدّين عبد الكريم بن يحيى شبسترى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) از معاريف ارباب ذوق و عرفان و مشاهير اصحاب توحيد و ايقان و فضل و كمال و وجد و حال بوده، و كتاب بسيار جليل عزيز «گلشن راز» در توحيد و سير و سلوك از افكار آن بزرگوار باصغر حجمى كه دارد مطرح انظار حكماء الهى و عرفا و صوفيه واقع شده و نظيرى براى آن كمتر توان پيدا كرد، و شروح عديدۀ چندى بر آن نوشته شده، آغاز تأليف آن سنه 717، و همچنين كتب محققانه ديگرى نيز دارد.
شيخ محمود - بنا بر آنچه آقاى دكتر فريدونى در «مجله اخبار هفته. ش 125 صادره در (2 ج 2-1368-28/1/12) ص 16 نوشته - در سنه 648 متولد شده، انتهى.
و در بسيارى از كتب وفات او را در سنه 720 نوشته اند. قبرش در قريه شبستر تبريز معروف و بر آن بقعه ئى است.
در «الذريعة 1010:9 س 15» فرموده آن در باغى معروف ببستان گلشن در پهلوى مرادش بهاء الدّين يعقوب واقع شده، انتهى.
و براى او اولاد و اعقاب چندى در برخى از كتب ذكر كرده اند كه در بعضى از شهرهاى ايران سكونت دارند، از آن جمله يكى شيخ عبد اللّه شبسترى كه در «الذريعة 696:9 ش 4845» فرمايد: وى از احفاد ناظم «گلشن راز» و در چندين كتاب ذكر شده، و اشعارى در مدح سلطان سليم عثمانى و مثنويى بنام «شمع و پروانه» دارد، انتهى.
ص: 635
و ديگر طايفه ئى در كرمان كه آنها را خواجگان مى گويند.
چنان كه طايفه ئى هم در نور مازندران بنام خواجگان معروف و آنها خود را از اعقاب جناب خواجه ابو الصلت هروى مى دانند، و از جمله ايشان ميرزا آقا خان نورى صدر اعظم وزير ناصر الدّين شاه است، چنان كه در «مطلع الشمس 386:2» فرموده.
و هرچند كه سخن بدرازا كشد، ما را لازم است كه در اينجا بنقل چند فرد شعرى از «گلشن راز» اين كتاب را زيب و زينت دهيم، پس چنين گوئيم:
در توحيد و نبوت
بنام آنكه جان را فكرت آموخت *** چراغ دل بنور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن *** ز فيضش خاك آدم گشت گلشن
توانائى كه در يك طرفة العين *** ز كاف و نون پديد آورد كونين
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد *** هزاران نقش بر لوح عدم زد
از آن دم گشت پيدا هر دو عالم *** و ز آن دم شد هويدا جان آدم
در آدم شد پديد اين عقل و تمييز *** كه تا دانست از آن اصل همه چيز
چو خود را ديد يك شخص معين *** تصور كرد تا خود چيستم من
ز جز وى سوى كلى يك سفر كرد *** و ز آنجا باز بر عالم گذر كرد
جهان را ديد امر اعتبارى *** چو واحد گشته در أعداد سارى
جهان خلق و امر از يك نفس شد *** كه هم آن دم كه آمد بازپس شد
ولى اين جايگه آمد شدن نيست *** شدن چون بنگرى جز آمدن نيست
بأصل خويش راجع گشت اشيا *** همه يك چيز شد پنهان و پيدا
تعالى اللّه قديمى كو به يكدم *** كند آغاز و انجام دوعالم
جهان خلق و امر اينجا يكى شد *** يكى بسيار و بسيار اندكى شد
همه از وهم تست اين صورت غير *** كه نقطه دايره است از سرعت سير
يكى خط است از اول تا بآخر *** بر او خلق جهان گشته مسافر
در اين ره انبيا چون ساربانند *** دليل و رهنماى كاروانند
ص: 636
و ز ايشان سيد ما گشته سالار *** هم او اول هم او آخر در اين كار
احد در ميم احمد گشت ظاهر *** در اين دور آمد اول عين آخر
ز احمد تا أحد يك ميم فرق است *** جهانى اندر اين يك ميم غرق است
بر او ختم آمده پايان اين راه *** بدو منزل شده أدعو الى اللّه
مقام دلگشايش جمع جمع است *** جمال جانفزايش شمع جمع است
شده او پيش و جانها جمله در پى *** گرفته دست جانها دامن وى
در اين ره اوليا باز از پس و پيش *** نشانى داده انداز منزل خويش
بحد خويش چون گشتند واقف *** سخن گفتند در معروف و عارف
يكى از بحر وحدت گفت انا الحق *** يكى از قرب و بعد سير زورق
يكى را علم ظاهر بود حاصل *** نشانى داد از خشكى ساحل
يكى گوهر برآورد و هدف شد *** يكى بگذاشت آن نزدش صدف شد
يكى در جزو و كل گفت اين سخن باز *** يكى كرد از قديم و محدث آغاز
يكى از زلف و خال و خط بيان كرد *** شراب و شمع و شاهد را عيان كرد
يكى از هستى خود گفت و پندار *** يكى مستغرق بت گشت و زنار
سخن ها چون بوفق منزل افتاد *** در أفهام خلايق مشكل افتاد
كسى را كاندر اين معنى است حيران *** ضرورت مى شود دانستن آن
به هرحال، يكى از اعقاب مرحوم شيخ محمود (قدس اللّه روحه) در مائه دوازدهم در كرمان خواجه محمد شفيع بوده، و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى آوريم:
يكى انيس على كه در (1247) بيايد.
و ديگر مرحوم معطر عليشاه صاحب اين عنوان كه نامش آقا محمد مهدى بوده، و وى بشغل و عمل ديوانى اشتغال داشته چنان كه آباء و اجداد او نيز از اعيان آن ولايت و همواره اهل علم و قلم بوده اند، و آقا محمد مهدى ناگهان حالتش تغيير يافته و توفيق رفيق او گرديد و از نوكرى ديوان استعفا داد و بروش نياكان طالب علم شده و بمدرسه درآمد و در خدمت چند تن از علما تحصيل كرد و مخصوصا در حكمت و خواندن كتاب «فصوص» شاگردى مظفر عليشاه را نمود، و چون مشتاق على شاه بكرمان آمد و جمعى ربوده او شدند،
ص: 637
يكى او بود، و سپس دست ارادت بدامان مرحوم نور عليشاه زد و از رونقعلى شاه تربيت و تلقين يافته بكمال رسيد و از نور عليشاه باجازۀ ارشاد طالبين و لقب معطر على سرافراز گرديد. و چون فتحعلى شاه، مظفر عليشاه را بطهران خواست او همراه بود و چندى در آنجا توقف كرده پس بهمدان رفت و دير زمانى هم در آنجا زيست، و در بلوك جيحون آباد همدان، مرحوم حاج محمد خان قراگوزلو كه در (1240) بيايد دست ارادت بدو داده و بمدارج بلند رسيد، و مختصر، بار ديگر فرمان فتحعلى شاه بآمدن او بطهران صادر گرديد و بنا بسعايت اهل فساد بأمر سلطان او را بچوب بستند، و فرج اللّه خان نسقچى باشى چندان چوب و تبرزين به آن سرحلقۀ اهل يقين زد كه پس از شش هفت روز در اين سال بجنان جاويدان خراميد و در امامزاده سيد ناصر الدّين معروف بسيد نصر الدّين در طهران دفن شد.
معطر عليشاه، شعر هم مى گفته و نوشته اند كه جذبۀ او بر سلوك غالب بود.
و اين رباعى را از وى نقل كرده اند:
زنهار دلا بدهر مايل نشوى *** و ز حق نشوى نفور و باطل نشوى
در عالم بى وفا كه خواب است و خيال *** يك لحظه ز ذكر دوست غافل نشوى
و از كلمات سابقه چنين برآمد كه او از پرتو تربيت و تدريس چند نفر بدرجات كمال رسيده:
اول: مرحوم نور عليشاه كه در (ج 2 سال 1212 ص 443 عنوان 188) گذشت.
دويم: مظفر عليشاه كه نيز در همان جلد (سال 1215 ص 556 عنوان 223) گذشت.
سيم: رونقعلى شاه كه در (1230) بيايد.
وى مرحوم سيد محمد باقر بن سيد مهدى بن سيد محمد على كاشانى و خود از بزرگان شعراء مائه سيزدهم و چهاردهم است كه در اين سال متولد شده و در جوانى تحصيل علوم ادبى و شرعى
ص: 638
نموده، و بعد از آن با لباس درويشى بسياحت پرداخت و غرب و شرق ايران را طى كرد و سپس بمازندران رفت و آنجا اسير تركمان شد و چند ماه در دست آنها گرفتار بود، و بعد از آن فرار كرده و باز بمازندران و از آنجا بمشهد مقدس رفت و دو سال در بقعۀ خواجه - ربيع برياضات اشتغال ورزيد، و چندى هم در كرمانشاه بود و آخر در طهران آمده سكونت نمود و از جانب ناصر الدّين شاه بلقب فصيح السلطنه و وظيفه مستمرى مفتخر گرديد، و چندى از اشعار خود را كه در مدايح ائمه عليهم السلام است به «ضياء المنير» ناميده و بچاپ رسانيد، و آخر پس از مدت صد و چهارده سال عمر در سال هزار و سيصد و سى و يك در راه نجف - چنان كه در «معاريف» فرموده - وفات كرد، و فرزندى بنام سيد محمد نقيب از خود باز نهاد. و همانا آشفته تخلص چندين نفر ديگر غير از او است:
اول آشفته اصفهانى كه در (1302) بيايد.
دويم آشفته ايروانى كه اسمش كلب حسين بيك بوده و در آغاز جوانى بطهران آمده و جمالى بكمال داشته و در نزد شاهزاده ظل السلطان فرزند فتحعلى شاه (كه در ج 2 - سال 1210 ص 369 عنوان 150 گذشت) عزتى تمام يافته، و اين اشعار از او است:
گفتى مگر بخواب ببينى وصال من *** آرى اگر بخواب توان ديد خواب را
كس نكشته است نهالى كه برآرد ثمرى *** گلشن عشق عجب آب وهوائى دارد
فرستادم بكويش قاصد، و بى طالعى بنگر *** كه خود با يار خود بيگانه ئى را آشنا كردم
دستى بدامن تو و دستى بر آسمان *** دست ديگر كجا است كه خاكى بسر كنم
سيم، آشفته شيرازى كه در (1288) بيايد.
*** منت خداى را كه اكنون كه روز پنجشنبه 4 صفر سنه 1348 و ده سال تمام قمرى از تأليف اين كتاب شريف مى گذرد، حيات مستعار باقى بود و نگارش اين كتاب بدينجا پيوست.
اى خداى بخشندۀ بى نياز، و اى تواناى داناى بنده نواز، چگونه ات سپاس آرم و بچه زبانت نيايش گذارم كه بندۀ ناچيز نادان را توانائى دادى، و دانائى فرستادى تا شرح حال علماء أعلام و حكماء اسلام و عرفاء والاشان و شعراء بلندمكان و سادات بزرگوار و امامزادگان روزگار و ساير رجال دانش و درايت و مردمان با كمال و كفايت را بترتيبى كه در نظر بود تا اين سال بسى بهتر و زيبنده تر از آنچه تصور مى نمودم در اين اوراق
ص: 639
پريشان گرد آوردم و در اين اجزاء پراكنده فراهم كردم. ولى خود دانى كه تا چه اندازه بجهت نبودن اسباب كار و كتابهاى لازم، خون جگرها خوردم و تحمل تملقات از اشخاصى نمودم كه اگر براى اين كار نبود و هرچه ديگر هر قدر هم بالاتر و والاتر مى نمود زير بار آن نمى رفتم و سر از آن باز مى زدم.
ليكن اى بسا افسوس كه در اين ده سال تا همين جا بيشتر نرسيده و كارم بسى باهمال و تعويق كشيده، و آه و صد واى اگر ازاين پس نيز به اين طور كار كنم كه با عدم اعتماد بعمر و توفيق اين كار كى تمام خواهد شد.
پس اينك از در درماندگى و بيچارگى با هزاران سوز و گداز بزبان افتادگى و نياز درخواست نموده مى گويم كه بار خدايا! بحق اسماء عظام و صفات خاصه و مظاهر عاليه و كلمات تامه و آيات كبرى و مراياى تمام نما و اولياء درگاه و مقربان بارگاه خود و بزرگانى كه در مد نظر و گنجايش خاطر هستند و شرح حال ايشان در اين اوراق پريشان نوشته شده و خواهد شد، هرگاه مى دانى كه غرض از تأليف اين كتاب هيچ نباشد جز نشر مزاياى بزرگان ارباب علم و عمل و ترغيب جامعه انسان بكسب دانش و درايت، پس از نخست نظرى از انظار خاصه به سويم نماى، و اندكى از رحمت واسعه بلكه مكتوبه همراهم فرماى تا بدان، از معاصى معوقه اين كار بركنار گردم، و بصدق و اخلاصى هرچه تمام تر بدان مشغول شوم، و سپس لوازم آن را از اسباب كتابت و كتاب با هرگونه لوازم از جانب خود برايم فراهم فرماى، تا باين اندازه محتاج اين همه تملقات تن فرساى نباشم، و چهرۀ روح خود را بناخن اين همه تحملات ناگوار نخراشم، و در هر نگارش خامه را براه راستى و درستى بدار و فكر و زبان را از عصبيت و ناراستى بركنار آر، و اين تأليف را وسيلۀ آمرزش روز رستاخيز و باعث رستگارى و آسودگيم فرماى، بحق الحق و أهله، آمين(1).م.
ص: 640
سنه 1218 قمرى مطابق سنه 1182 شمسى
شنبه غره محرم الحرام (...) ثور ماه برجى
وى فرزند سيد ابراهيم 32 بن سيد محمد باقر 31 بن سيد محمد ابراهيم 30 بن سيد محمد باقر 29 بن سيد محمد على 28 بن سيد شمس الدّين محمد مهدى 27 بن غياث الدّين آقا سيد محسن 26 بن سيد رضى الدّين محمد 25 بن مجد الدّين سيد على 24 بن سيد رضى الدّين محمد 23 بن سيد حسين 22 بن سيد فادشاه 21 بن سيد ابو القاسم 20 بن سيد اميره 19 بن سيد ابو الفضل 18 بن سيد بندار 17 بن سيد عيسى 16 بن سيد محمد 15 بن ابو - عبد اللّه احمد 14 بن ابو الحسن موسى 13 بن ابو عبد اللّه احمد النقيب 12 بن ابو على محمد الاعرج 11 بن ابو المكارم احمد 10 بن ابو جعفر موسى المبرقع 9 بن الامام محمد التقى الجواد (عليه السلام) است.
حضرت امام محمد تقى جواد عليه السلام در (ج 1، مقدمه، فصل 2 ص 28) گذشت.
فرزندش جناب موسى المبرقع (بكسر قاف) عليه السلام از امامزادگان بزرگوار و بسى با جلالت و وقار بوده، و چون از جهت نورى كه در صورت مبارك او بوده هماره برقعى بر روى خود مى انداخته بدين كلمه معروف شده، وفاتش شب 4 شنبه 8 ع 2 سنه -
ص: 641
296، قبرش در قم در محله ميدان كهنه در بقعه ئى مخصوص معروف است، و از وى اولاد و احفاد و ذرارى و اعقاب كثيره بهم رسيده كه بسيارى از ايشان هم از علماء عصر و أعيان زمان خود بوده اند، چندان كه مرحوم حاجى نورى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) كتابى در احوال آنان تأليف كرده بنام «البدر المشعشع» در ذريت موسى المبرقع عليه السلام.
نواده اش محمد الاعرج 11 سيدى فاضل و عاقل و پرهيزكار بوده.
وفاتش روز يك شنبه 3 ع 1 سنه 315، قبرش در قم در بقعه عمش محمد بن موسى در نزديكى بقعۀ جدش موسى المبرقع (ع).
در «منتخب التواريخ (باب 10 در خاتمه، ص 488)» فرمايد كه تمام سادات رضوى مشهد مقدس و قم بوى منتهى مى شوند، انتهى.
فرزندش احمد النقيب 12 در روز 5 شنبه نيمۀ صفر سنه 358 وفات كرده و در قم در نزد پدر خود (يا جدش موسى المبرقع) دفن شد.
نواده اش ابو عبد اللّه احمد 14 در روز شنبه 5 صفر سنه 372 متولد شده.
آقا سيد محسن 26، از بزرگان علما و فقها در مشهد مقدس بوده، و در آن شهر با شهرتى مهم و رياستى مخصوص بسر مى برده، تا در سنه 931 وفات كرده.
فرزندش سيد محمد مهدى 27، هم از علما و مشايخ اجازه است، و در قم نزديك صحن جديد در كوچۀ محمديه دفن است، و وى فرزندانى داشته:
يكى مرحوم آقا سيد صدر الدّين قمى كه از اجله علماء در مائه دوازدهم و از مشايخ اجازات بوده و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله «شرح مفصلى بر وافيۀ ملا عبد اللّه تونى» در اصول فقه، و در ما بين سال (1150 تا 1160) وفات نموده؛ چنان كه در «روضات - الجنات: 332» فرموده.
و ديگر سيد ابراهيم 32 كه نيز از فقهاء مائه دوازدهم بوده و «شرحى بر كتاب مفاتيح فيض» نوشته.
فرزندش ميرزا محمد باقر 33 صاحب اين عنوان، از اعاظم علما و فقهاء عصر خويش بوده و تأليفاتى چند دارد: از آن جمله «شرح اصول كافى»، و شعر هم مى گفته، و در هيجدهم ماه صفر المظفر اين سال مطابق (...) جوزا ماه برجى در همدان وفات كرده و در قم در دار الحفاظ مبارك دفن شده.
ص: 642
مرحوم ملا زين العابدين (اعلى اللّه مقامه) از افاضل علما و فقها و اجلۀ اهل توحيد و عرفان بوده و اخلاقى فاضله و ملكاتى ملكوتى داشته، و همانا وى در اين سال متولد شده و چنان كه در «فوائد الرضويه 195:1» نوشته از گلپايگان هجرت باصفهان نمود و آنجا با شيخ محمد تقى ايوانكيى خصوصيتى تمام بهم رسانيد و هم در نزد او درس خواند، و بعد از چندى بعتبات رفت و در آن اراضى مقدسه خدمت صاحب «فصول» و شريف العلماء و صاحب «جواهر» و شيخ حسن بن شيخ جعفر نجفى درس خواند، و بعد از آن بگلپايگان برگشت و بتدريس و ترويج و تأليف پرداخت و چندين كتاب تأليف كرده.
اول كتاب «الانوار القدسية» در فضائل احمديه كه داراى بسى از مطالب عاليه است.
دويم «رساله ئى در شرح اسماء قدسيه». سيم «رساله ئى در نماز جمعه». چهارم «رساله ئى در نماز مسافر». پنجم كتاب «روح الايمان». ششم «شرح دره بحر العلوم».
و او روايت مى كند از استادش شيخ محمد تقى، و از او حاج ميرزا حسين خليلى، چنانكه در اجازه اى كه آقا سيد حسن صدر براى آقا سيد صدر الدّين بن حاج سيد اسماعيل صدر و آقاى الفت مشتركا نوشته ذكر شده.
و در سه شنبه يازدهم ماه ربيع الآخر سنه هزار و دويست و هشتاد و نه، مطابق (...) جوزا ماه برجى وفات كرده و در گلپايگان دفن شد. و تاريخ تولد و وفات وى بقمرى به طورى كه نوشتيم در «الذريعة ج 2» و نيز در «فوائد الرضويه» در جلد و صفحه اى كه ذكر كرديم نوشته، پس در «المآثر و الآثار» كه سن او را پس از ذكر وفاتش در اين سال (هشتاد) نوشته اشتباه و تقريبى است.
و فرزند او مرحوم ميرزا مهدى در (1330) بيايد.
ص: 643
وى فرزند محمد بن نوح بن عبد اللّه بن عمر مسوفى، و خود معروف بفلانى و از علماء اهل سنت و جماعت است كه در سنه 1166 هزار و صد و شصت و شش - چنانكه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) ج 6 ص 670 ش 331» فرموده - مطابق سال (1131-1132) شمسى متولد شده، و در نزد چندين نفر درس خوانده، و هم از چند تن روايت نموده، و كتابى بنام «قطف الثمر» در سنه 1203 تأليف كرده كه در آن سلسلۀ أسناد و مشايخ و استادهاى خود را آورده، و در فروع مذهب بر طريق مالكى بوده، و ابو المظفر عبد الملك محمد شريف الدّين بالمى حيدرآبادى كتاب مذكور را بعد از چاپ تصحيح كرده و مقاله ئى در خاتمه طبع نوشته، و بالاخره شيخ صالح در شب پنج شنبه پنجم ماه جمادى الاولى اين سال مطابق (...) اسد ماه برجى، در مدينه وفات كرده(1).
در جلد 2 (سال 1207 عنوان 128 ص 323) اشاره كرديم كه محمد بن عبد الوهاب نجدى طريقۀ وهابيه را در مذهب اسلام اختراع و آن را در بر نجد عربستان بهمدستى محمد بن سعود رواجى كامل داده.
اينك گوئيم كه محمد بن سعود مرقوم امير آن ولايت بوده و در سنه 1179 وفات نموده، چنانكه در «تاريخ كربلا: 225» فرموده، و پس از وى فرزندش عبد العزيز صاحب عنوان در ترويج آن طريقه سعى كامل نموده، و چنان كه در سال 1216 (عنوان 240) اشاره
ص: 644
كرديم در آن سال فرزند خود سعود نامسعود را بعراق عرب فرستاد و آن قتل و غارت هاى ننگين و ساير اعمال شرم آور را در آن سرزمين بخصوص كربلاى معلى بجا آورد، و هم بر مكه مكرمه مسلط شد و آن را تصرف نمود، و پس از آن عبد العزيز در هجدهم ماه رجب الفرد اين سال، مطابق (...) ثور ماه برجى وفات كرد، و در سنه 1227 مكه را از سعود پس گرفتند و او در 8 ج 1 سنه 1229 در درعيه وفات كرد، و پس از وى فرزندش عبد اللّه بجاى او نشست و در 18 صفر سنه 1234 در اسلامبول در نزد باب همايون بقتل رسيد، و چنان كه در (1216) در عنوان مرقوم اشاره كرديم اينك مكه معظمه و ساير ولايت حجاز در تحت سلطنت و نفوذ آل سعود مى باشد بشرحى كه نيز در (1299) بيايد.
وى فرزند مرحوم ميرزا هداية اللّه 31 بن طاهر 30 بن ابو الحسن 29 بن هادى 28 ابن محتشم 27 بن شهنشاه 26 بن محمد 25 بن معز الدّين 24 بن عميد الملك 23 بن شاه برهان الدّين خليل اللّه 22 بن سيد نور الدّين شاه نعمت اللّه ولى ماهانى كرمانى 21 بن مير - عبد اللّه 20 بن محمد 19 بن عبد اللّه 18 بن كمال الدّين يحيى 17 بن هاشم 16 بن موسى 15 بن جعفر 14 بن احمد صالح 13 بن محمد بغيش 12 بن جعفر 11 بن حسن بغيض 10 بن محمد حبيب 9 بن جعفر الشاعر 8 بن محمد المكتوم 7 بن ابو محمد اسماعيل الامين الاعرج 6 بن حضرت امام جعفر الصادق 5 عليه السلام است.
حضرت امام جعفر صادق (ع) در (ج 1 در مقدمه در فصل سيم ص 27) گذشت.
فرزندش حضرت اسماعيل الامين 6 (ع) از روات و اصحاب پدر بزرگوار و بغايت محبوب آن جناب و مادرش فاطمه 4 دختر حسين الاثرم 3 بن الامام حسن المجتبى 2 (عليه - السلام) بوده، و فرقه اى از شيعه وى را بعد از پدر بزرگوار؛ امام و مهدى موعود مى دانند، و آنها را فرقه اسماعيليه مى خوانند. و بناء بر قول ديگران، او در سنه 133 وفات كرده و قبرش در بقيع معروف و زيارتگاه است.
فرزندش محمد المكتوم 7 ساعى در شهادت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام شده
ص: 645
و خود در بغداد مدفون است، و در كتاب «غزالى نامه: 26» وفات او را در سنه 198 نوشته.
و مرحوم شاه نعمت اللّه ولى 21 (قدس سره) از معاريف عرفا و أوليا و صوفيه و مرشدين بوده، و سلسله ئى از سلاسل چهارده گانه معروفيه پيرو روش و طريقه او شده كه بسلسلۀ نعمة اللهيه مشهوراند، و آنها گروهى انبوه و جماعتى كثيره در ايران و هند و عربستان و خراسان و ساير ولايات و ايالات روى زمين مى باشند، و كتابهاى چندى تأليف كرده و ديوانى در اشعار دارد كه در آنها تخلص سيد مى نموده.
تولدش روز 5 شنبه 22 رجب سنه 731، وفاتش نيز در 5 شنبه 22 رجب سنه 834، پس مدت عمرش 103 سال بوده. قبرش در قصبۀ ماهان كرمان معروف و زيارتگاه و بر آن بقعه و بارگاه و صحن و دستگاهى مى باشد.
فرزندش شاه خليل اللّه 22 پس از پدر قطب سلسله و مرجع صوفيه گرديد.
تولدش روز جمعه 11 شعبان سنه 775 و او شعر هم مى گفته. قبرش در نيم فرسنگى شهر بيدر ولايت دكن هندوستان معروف و بر آن بقعه و بارگاهى است، و سلسلۀ ارشاد و هدايت شاه نعمت اللّه از اين فرزند تا برسد بشاه عليرضا دكنى در جلد دويم اين كتاب (سال 1214 - ص 534) گذشت.
و مرحوم ميرزا محمد مهدى 32 صاحب عنوان از معاريف علما و فقهاء خراسان و بقدس و كرامت معروف رجال آن سامان بوده. و همانا وى در سنه هزار و صد و پنجاه و دو، چنانكه در «مطلع الشمس 394:2» فرموده؛ مطابق سال (1118-1119) شمسى متولد شده و، در «شهداء الفضيلة: 276» در سنه 1153 و در «مجله الكمال، سال 2 شماره 4 ص 16» در سنه 1154 نوشته اند، و در نزد چندين نفر از بزرگان درس خوانده و از چند نفر اجازت روايت داشته. از آن جمله مرحوم آخوند خاجوئى، چنان كه در رساله ئى كه مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى (ره) در احوال آباء و اجداد خود تأليف كرده، (در ص 21 نسخه خطى) نوشته، و آنجا فرموده كه وى در موقعى كه بسفر عتبات مى رفته با اهل وعيال خود بخوانسار وارد و در آن شهر با آقا سيد جعفر ثانى و فرزندش حاج ميرزا زين العابدين ملاقات نموده و اجازت وى براى آقا سيد جعفر در همان سفر بوده، انتهى.
و وى كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله: اول «شرح كتاب الدروس الشرعية»
ص: 646
در فقه اماميه تأليف مرحوم شهيد اول (اعلى اللّه مقامه).
دويم كتاب «نبراس الهدايه در شرح كتاب كفايه» تأليف محقق سبزوارى (ره).
و هم چندين نفر در نزد او درس خوانده يا از وى اجازت روايت داشته اند، از آن جمله سه نفر فرزندانش كه اينك ذكر مى شوند و ديگر آقا احمد بهبهانى كه در (1235) بيايد، و غير از اين ها.
و آن جناب در ماه رمضان المبارك اين سال مطابق (قوس - جدى) ماه برجى از ضربت نادر ميرزاى نادرى در مشهد مقدس در بست بالا خيابان برابر مهمان خانه زوار بعز شهادت نائل و هم در آن مكان مقدس در حرم مطهر در مسجد پشت سر دفن شد، و فرزندان چندى داشته:
اول حاجى ميرزا هداية اللّه 33 كه در (1248) بيايد.
دويم حاجى ميرزا عبد الجواد 33 كه در علوم شرعيه و غيره مهارتى تمام داشته.
تولدش سنه 1188 مدت عمرش 58 سال وفاتش سنه 1246. قبرش پهلوى پدرش در نزديكى توحيدخانه مقدسه. و يكى از احفاد او است حاج ميرزا علينقى 35 بن ميرزا عليرضا 34 بن حاج ميرزا عبد الجواد 33 مرقوم، و مادر اين حاج ميرزا علينقى دختر حاج ميرزا هاشم پسر عم پدرش و مادر او دختر ميرزا محمد ابراهيم ناظر بوده كه در (1250) بيايد.
سيم حاجى ميرزا داود 33 كه در (1240) بيايد.
و اين سه نفر چنانكه گذشت همه در نزد پدر بزرگوار درس خوانده اند.
چهارم مرحوم ميرزا ابو القاسم 33 (رحمه اللّه).
و بايد دانست كه نسب مرحوم شاه نعمت اللّه تا حضرت اسماعيل الامين ابن الامام جعفر الصادق عليه السلام در بسيارى از مواضع از آن جمله «طرائق الحقائق» جلد سيم در صفحه اول آن به طورى كه ذكر شد نوشته، ليكن نسب مرحوم شهيد صاحب عنوان تا حضرت شاه نعمت اللّه فقط در «تاريخ سرتيپ» بطور مسطور بنظر رسيد، و در جايى ديگر غير از آن نيافتم چنان كه در «مجمع الفصحا» جلد دويم و «طرائق الحقائق» او را همان حسينى نوشته اند و در «مستدرك الوسائل 429:3»: موسوى اصفهانى مجاور نجف اشرفش آورده، و در «مجله المرشد، سال سيم جزو ششم» نيز او را فقط اصفهانى نوشته، و ما مأخذ كلام سرتيپ را از او خواستيم، فرمودند: من در مشهد آن را بدين طور از خانواده و اعقاب شهيد
ص: 647
گرفته ام. و چون بوى گفتم كه در «طرائق الحقائق» چهار تن پسر براى شاه خليل اللّه بن شاه نعمت اللّه بدين اسماء آورده: شاه نور اللّه و مير شمس الدّين و محب الدّين حبيب اللّه و حبيب الدّين محب اللّه، و هيچ يك از آنها عميد الملك كه اين نسب بوى منتهى مى شود نيستند، فرمود: شايد عميد الملك لقب يكى از آنها باشد. انتهى.
و در مشهد از مرحوم حاجى ملا هاشم مؤلف «منتخب التواريخ» جوياى خانواده و اعقاب شهيد براى فحص در اين مطلب شدم فرمودند كسى كه اهل بصيرت بدين گونه امور باشد در آنها سراغ ندارم، انتهى.
و مرحوم شهيد برادرى داشته بنام حاجى ميرزا عسكرى كه وى از فضلاء بزرگ و در اخلاق و احوال مسلم و صاحب طبع شعر بوده و در أواخر زمان محمد شاه وقتى بطهران رفته، و اين شعر از او است:
تا بكى شكوه ز بيدادى صياد كنى *** باشد آن روز كه از كنج قفس ياد كنى
و فهرست نام كسانى كه شرر تخلص داشته اند در (جلد اول، سال 1195 ص 47) گذشت.
در «مستدرك الوسائل 428:3» كه احوال شهيد ثانى را بخاتمت آورده شرحى نوشته بخلاصۀ اينكه جماعتى قبل از شهيدين (كه مقصود شهيد اول و دويم باشد) از علماء شيعه بدرجه شهادت فائز شده و بعد از آنها يا بعد از اول آنها نيز جمعى بدين سعادت نائل گرديده اند، الا اينكه براى هيچ يك تشرف بدين لقب در تمام اعصار و امصار فراهم نشده، مگر بعضى از آنها در بعضى از بلاد و بعضى از أمصار. و ازاين رو خواهى دانست كه آن لقبى سماوى و تشريفى آسمانى است مانند نظائر آن از القاب بعضى از اعلام همچون صدوق و مفيد و علم الهدى و محقق اول و ثانى و علامه و غير آنها براى صاحبانشان كه أعلام شريعت بدانها قائم مى باشد، انتهى.
ص: 648
وى احمد على ميرزا فرزند فتحعلى شاه است كه در (1250) بيايد.
احمد على ميرزا از شاهزادگان سخن سراى اين خانواده است كه در روز جمعه ششم ماه شوال المكرم اين سال - چنانكه در «تاريخ قاجاريه 320:1» نوشته - مطابق (...) جدى - دلو ماه برجى، از بطن مريم خانم اسرائيلى مادر محمود ميرزا (كه در ج 2، سال 1214 ص 484 عنوان 197) گذشت، متولد شده و در گفتن اشعار احمد تخلص نموده، و در سنه 1245 بحكمرانى خراسان برقرار گرديد كه در روز 3 شنبه 3 صفر بدان صوب حركت نمود، و در 2 شنبه 12 ع 2 بچمن چناران رسيد و در 7 رجب بمشهد مقدس وارد شد، و در همان سال از آنجا بقصد جنگ با اللّه قلى خان خوارزمى حركت كرده و به آلان دشت رفت و او فرار كرده و شاهزاده بمشهد برگشت، و در سنه 1247، از حكومت آن مملكت معزول شده بطهران رفت.
و آخر در ماه صفر المظفر سنه هزار و دويست و هفتاد، مطابق (عقرب - قوس) ماه برجى در طهران وفات كرد.
و يكى از دختران او شمس الدوله زوجه ناصر الدّين شاه است كه در (1247) بيايد.
و اين احمد على ميرزا تخلصش چنانكه نوشتيم احمد، و غير از احمد ميرزاى عضد الدوله فرزند ديگر فتحعلى شاه است كه در سال (1234) بيايد.
و اينك اين اشعار از اين احمد على ميرزاى صاحب عنوان اينجا نوشته مى شود بنقل از «مجمع الفصحا 18:1»:
زينت جامه كرده ام قطرۀ خون ديده را *** زيب ديگر بود بتن جيب بخون كشيده را
تا بسرم رسيده ئى بر لب من رسيده جان *** چاره طبيب گو مكن عمر بسر رسيده را
در دم رفتن اى جوان از ستم تو نقد جان *** مى دهم و نمى دهم مهر بجان خريده را
طعنه زنند كودكان، پير ز پا فتاده را *** طعمه كنند كركسان، شير بخون طپيده را
خط تو تا زده است سر شادم از آنكه در نظر *** هست طراوت ديگر سبزه نو رسيده را
از پى دل چو كودكان در همه سو شوم دوان *** تا كه بدست آورم مرغ ز كف پريده را
ص: 649
و چنان كه اين احمد على ميرزا در شعر تخلص احمد داشته، نيز احمد تخلص معتمد السلطان حاجى احمد خان سرتيپ است كه وى مسقط الرأسش مسقط، و از طرف دولت ايران ملقب به وكيل الرعايا بوده و مدت ها حكومت بندرعباس و غيره را داشته و هم از دولت مذكوره باعطاى قلمدان مرصع و شمشير و گل كمر مرصع مباهى گرديده، و تأليفاتى دارد: اول كتاب «نبراس» در احوال ادباء عرب. دويم «ديوان اشعار».
و چند تن فرزند داشته همه داراى كمالات و صاحب مقامات، از آن جمله محمد عليخان متخلص به عارى كه در سن شباب از علوم بهره ياب و از دولت منصب سرهنگى يافته، و در «آثار عجم» اين دو بيت را از او آورده:
ما بزارى ز خدا خواسته بيمارى را *** تا تو بر دوش نهى بار پرستارى را
ناز آغاز نمودى و ربودى دل ما *** خوب آموخته اى شيوۀ عيارى را
وى شاهزاده عليرضا ميرزا، فرزند فتحعلى شاه است كه در (1250) بيايد.
عليرضا ميرزا از شاهزادگان با فضل قاجاريه است كه در شب سه شنبه ششم ماه ذى القعدة الحرام اين سال مطابق (قوس - جدى) ماه برجى از بطن مريم خانم مادر محمد ميرزا متولد شده، چنان كه در «تاريخ قاجاريه، ج 1» و «منتظم ناصرى» نوشته، و آن منافى است با اينكه در تولد احمد على ميرزا نوشتيم كه ششم شوال جمعه بوده، و البتّه تعيين روز هفته در يكى از آنها اشتباه است و آن سه شنبه 6 ذى القعده بودن خواهد بود، زيراكه در «تاريخ قاجاريه» و «منتظم» حركت عباس ميرزا را بجنگ ايشپخدر سردار روسيه در 2 شنبه 27 ذى الحجه اين سال نوشته، و اين مستلزم آن است كه غره ذى الحجه 4 شنبه باشد، و آن با يك شنبه غره شوال بودن كه ششم آن جمعه باشد مى سازد، و يكى از شوال يا
ص: 650
ذى القعده هم ناقص باشد و غره ذى الحجه 4 شنبه بشود، ولى اگر غره ذى القعده را پنجشنبه بگيريم كه ششم آن سه شنبه باشد؛ نه با ششم شوال سه شنبه بودن مى سازد و نه با بيست و هفتم ذى الحجه دوشنبه بودن.
و به هرحال، عليرضا مذكور «تذكره اى در اشعار غزل سرايان» نوشته، چنان كه در «مجمع الفصحا 36:1» فرموده، و خود نيز بتخلص شهره اشعارى سروده از آن جمله اين اشعار اينجا آورده شد:
از چشم نظرباز دلم خون شده آرى *** از ديده كشد دل بجهان هر ستمى هست
دارد سر قتل من و اين خط كه برآورد *** از پادشه حسن بخونم رقمى هست
پيكى بكوى يار سبك سير بايدم *** كاين خامه چون بدو رسد از گريه تر شود
روم با ناتوانى بر سر آن كو بصد حسرت *** اگر ديدار نبود جان دهم در پاى ديوارش
دلم در پاى آن زلف پريشان است و مى ترسم *** كه آخر در پريشانى برسوائى كشد كارش
كند هردم بنوعى آن جفاجو قصد آزارم *** بپاداش وفادارى بدين خوارى سزاوارم
بتو مشغول بدين سان كه شب و روز منم *** عجبى نيست اگر بى خبر از خويشتنم
برگشا لب بسخن گر همه خود دشنام است *** كآرزو هست شنيدن سخنى زان دهنم
سنه 1183 شمسى
4 شنبه 8 ذى الحجه اول حمل ماه برجى
در «الذريعة 1017:9 ش 6623» فرمايد:
وى ديوان مختصرى دارد كه در بنگاله موجود است و در اين سال وفات كرده، انتهى.
ص: 651
و در شماره هاى پيش از عنوان او چندين نفر شاعر مختار تخلص ديگر نيز ذكر كرده از اين قرار:
اول مختار اصفهانى، كه در قرن دهم بوده و معروف بملا مختار قارى اعمى مى باشد.
دويم مختار رشتى، كه فرمايد: شعر وى را در «سرو گلشن: 392» ذكر كرده.
سيم مختار سبزوارى كه نوشته: شعر او را در كتاب مذكور هم در (ص 392) آورده.
چهارم مختار لكهنوى كه فرموده: وى راى ستيل داس از قوم كايتۀ هنود بوده، و مذهب شيعه را اختيار نموده.
پنجم مختار نهاوندى كه گفته: حزين لاهيجى در تذكره اش (ص 112) دو نفر شاعر بعنوان ملا مختار نهاوندى آورده، انتهى.
وى چنانكه در «ريحانة الادب 236:1» و «الذريعة 11: ش 1298» نوشته: فرزند حاج ميرزا محمد رفيع مجتهد ابن ميرزا محمد شفيع بن ميرزا محمد يوسف بن الميرزا محمد على خراسانى است.
ميرزا محمد شفيع بن ميرزا محمد يوسف؛ لقب مستوفى الممالك داشته.
فرزندش حاج ميرزا محمد رفيع كه در (1222) بيايد، چنانكه در «اعيان الشيعة 42:
183 ش 9254» فرموده؛ شاگرد مرحوم شيخ يوسف صاحب «حدائق» بوده.
و ميرزا محمد شفيع صاحب عنوان از علماء فرقه شيخيه بلكه رئيس اين طايفه از شيعۀ تبارزه بوده، و همانا خود در اين سال متولد شده و در نزد حاج سيد كاظم رشتى درس خوانده و پس از وفات سيد ادعاء جانشينى او را نمود و «رساله ئى در مسائل عمليه» تأليف كرده، چنان كه در «الذريعة 11 ش 298» فرموده، و پس از مدت هشتاد و سه سال قمرى عمر در سنه هزار و سيصد و يك وفات كرد، چنانكه در كتاب «نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم:
408» نوشته، و آنجا فرمايد كه شيخيه پس از سيد رشتى دو دسته شدند: يكى شيخيه كرمان (كه ما در سال 1225 آنها را بيان مى كنيم) و ديگر شيخيه تبريز (كه اين ميرزا
ص: 652
محمد شفيع رئيس آنها بوده، و پس از او فرزندش حاجى ميرزا موسى آقا (كه در 1258 بيايد) جانشين او گرديد، و پس از او فرزندش ثقة الاسلام (كه در 1277 بيايد) جانشين او گرديد، انتهى.
سنه 1219 قمرى مطابق سنه 1183 شمسى
غره محرم الحرام (.) حمل ماه برجى
سنه 1184 شمسى
نوزدهم ذى الحجة الحرام اول حمل ماه برجى
وى از وزراء بسيار دلير و سفاك دولت عثمانى در مائه دوازدهم بوده، و به طورى كه در كتاب «گنج دانش: 196» نوشته بجهت خونريزى بسيارى كه مى كرده، عرب او را جزار كه بمعنى قصاب است لقب دادند، و چنان كه در «لغت نامۀ دهخدا 1417:3» نوشته اصلا از مردم بسنه است، و بنا بمرقومات «گنج دانش: 196» در سنه هزار و صد و چهل -
ص: 653
و پنج مطابق (1112-1111) شمسى از پدر و مادرى كه هر دو عيسوى مذهب بوده اند متولد شده، و چنانكه در «لغت نامه» گفته از نخست بمماليك مصر پيوست تا پس از چندى متصرفى بحيره را بوى دادند و بعد از آن حكومت بيروت يافت و چون در آنجا بر ظاهر العمرو غالب شد و او را بكشت وزير صيدا گرديد، و در اين وقت ناپلئون پادشاه فرانسه بر مملكت شام مستولى شد و احمد جزار در عكه با او مقاومتى مردانه نمود و او را منهزم و سپاهيانش را مجبور ببرگشتن كرد، و ازاين جهت شهرتى تمام بهم رسانيد و ولايت شام را بدو دادند و چهار بار در آن ولايت حكومت نمود تا در كرت آخر در اين سال در دمشق وفات كرد، و ما در (ج 1 ص 9 عنوان 5) نوشتيم كه سيد صالح عاملى از ظلم و بيدادگرى وى مجبور بترك وطن شده و از جبل عامل بعراق عرب هجرت كرد.
وى فرزند سيد محمد امين حسينى و خود از سادات رفيع الدرجات اصفهان، و در شاعرى مشهور زمان و بسى خوش طبع و شيرين زبان بوده، و بيشتر اوقات غزل سرائى مى نموده، و چنان كه در «الذريعة 20:13» فرموده در سنه هزار و صد و سى متولد شده، انتهى. و آن مطابق (1096-1097) شمسى بوده. و در «مجمع الفصحا 316:2» وى را از معاريف شعراء زمان خود خوانده است، و صافى تأليفات چندى دارد:
اول «ديوان اشعار». دويم كتاب «زبدة الانساب» در انساب سادات مرعشيه چنان كه در «الذريعة 20:13 ش 123» فرموده(1). سيم كتاب «شهنشاه نامه» در معجزات و غزوات حضرت رسول و حضرت امير (عليهما السلام) بر وزن شاهنامه فردوسى كه آن را بقصد رستگارى منظوم كرده و نسخه اى از آن را بخدمت فتحعلى شاه برده و مورد اشفاق گرديد.
چهارم كتاب «گلشن خيال» بر وزن مفعول مفاعلن مفاعيل.
و آخر پس از مدت هشتاد و نه سال قمرى عمر، در اين سال وفات كرده و در تخت - فولاد دفن شد در تكيۀ ميرفندرسكى، و در «ريحانة الادب» عمرش را قريب به هفتادسال سال
ص: 654
نوشته، ليكن آن منافى است با آنچه در «مجمع الفصحا» اين دو بيت را از شهنشاه نامه مذكور او نقل كرده، كه آن هشتاد و نه را مى رساند:
ز هجرت پس از يك هزار و دويست *** ز پنجه فزون بودم از سال بيست
كه از فضل يزدان بدو پنج سال *** بنظم آمد اين نامه بى همال
و اينك اين اشعار از او اينجا نوشته مى شود:
زمان پيرى، ربوده طفلى *** ببازى آخر، دل از كف ما
كه گفت يا رب بلعب نادان *** همى رود دل ز دست ما را
كشد تا نشنود فرياد ما را *** ستم بين صيد كش صياد ما را
ستم باشد خطا بر ما گرفتن *** نديده روى تركان خطا را
نهادم شبى جام را لب به لب *** بگوشم لب جام گفت اى عجب
از اين پيش يك چند در بزم كى *** تو پيمانه بودى و من صاف مى
منم جام و اينك تو مى خواره ئى *** برو فكر خود كن كه بيچاره ئى
رباعيات
دردا كه دواى درد پنهانى ما *** افسوس كه چارۀ پريشانى ما
در عهدۀ جمعى است كه پنداشته اند *** آبادى خويش را ز ويرانى ما
سيلاب غمت بلند و پستى نگذاشت *** سوداى تو هوشيار و مستى نگذاشت
آه از دل و دست تو كه يكره بغلط *** دستى بدلى دلى بدستى نگذاشت
من حال خود از گنه تبه خواهم كرد *** تا نامه سفيد است سيه خواهم كرد
چندان كه اميد رحمت از وى دارم *** گر مرگ امان دهد گنه خواهم كرد
باز آ و بخون ديده ام غرق نگر *** و ز خون غرقم ز پاى تا فرق نگر
اشگم ريزان و ديده ام چون باران *** آهم سوزان ز سينه چون برق نگر
هرچند كنم كه از در مى خواران *** برخيزم و گيرم ره نيكوكاران
دل مى كشدم بمستى از هشيارى *** از شادى مستان و غم هشياران
و همانا صافى تخلص چند نفر ديگر غير از او است: اول صافى اردوبادى، كه او مرحوم حاتم بيك اعتماد الدوله است و در شب جمعه 6 ع 1 سنه 1019 وفات كرده، قبرش
ص: 655
در مشهد مقدس در گنبد معروف بنام خودش در پائين مرقد مطهر. دويم صافى تبريزى.
سيم صافى خلخالى كه مانند حاتم بيك در «دانشمندان آذربايجان» نوشته. چهارم صافى قزوينى كه مانند تبريزى در «جنگ بهترين اشعار» نوشته و نامش تهماسب قلى بوده.
و بايد دانست كه در «نامۀ هفتگى اخگر» صادره در طهران (در شماره 1-2 سال 1 مورخه 14 ج 2-1370) رباعى اول (دردا كه دواى. الخ) را از آقاى محمد صادق نوشته.
وى فرزند عبد الخليل بن ابراهيم زنگنه اى كركوكى است.
زنگنه طايفه ئى است معروف در كرمانشاه و كردستان، و كركوك شهرى است در حدود موصل، و حاج ملا عبد الجليل از علماء با تجليل و فقهاء بزرگوار عصر خود بوده.
شرح احوالش در كتاب «وحيد بهبهانى» تأليف آقاى حاج شيخ على دوانى (ص - 328) نوشته و در آن كتاب در وصف او از كتاب «تحفة العالم» نقل كرده كه وى فاضلى نحرير و در صحبت دلپذير و در اكثرى از فنون؛ عالمى افادت پناه و بخصوص در معقولات صاحب دستگاه بوده، و هماره از مردم عزلت گزيده و منزوى بود و كمتر صحبت مى داشت، انتهى.
آنگاه مؤلف كتاب وحيد خود مى فرمايد كه همانا آباء و اجداد او از اقطاب متصوف در سلسلۀ طالبانى بوده اند و برخى منصب شيخ الاسلامى كركوك را داشته اند و بجهت محيط تسنن تقيه مى نموده اند، و حاج ملا عبد الجليل اولين كس است از آن خانواده كه حجاب تقيه را يكسو زده و علنا اظهار محبت اهل بيت رسالت (صلوات اللّه عليهم) را نموده و از اموال و ضياع و عقار پدران خود صرف نظر كرده بكربلا آمد، و آنجا در خدمت آقا محمد باقر هزارجريبى در علوم عقليه و در نزد آقاى بهبهانى در شرعيات درس خواند، و براى اينكه از تعرض اهل كركوك محفوظ باشد از عراق عرب بيرون آمد و چون بكرمانشاه رسيد اهل آن محل مقدمش را گرامى شمردند و او در كرمانشاه اقامت نموده و با جزئى
ص: 656
مال موروثى خود قريه هرسم را خريد كه هم از راه زراعت اعاشه كند و هم بوظيفه ترويج و قضا و تدريس بپردازد و بدين جهت بكرمانشاهى معروف شد، تا در اين سال بسراى باقى شتافت، و چون نقل جنازه را جايز نمى دانست وصيت كرد كه او را در بيرون دروازه كرمانشاه بر سر راه زوار دفن نمايند، و براى او مطلقا اثر و عمارت نگذارند، و مرحوم ناطق شاعر كه در (1235) بيايد. اشعارى در مرثيۀ وى سروده كه هر مصراعى از آن ماده تاريخ است، مانند اينكه هم او قصيده ئى دربارۀ بناء صحن فتحعلى شاه در قم گفته كه هر مصراع آن ماده تاريخ است كه 1218 باشد. و اشعار وفات حاج ملا عبد الجليل اين است:
آه كز جور و جفاى آسمان پر ز كيد *** آه كز دور فضاى روزگار پر ز كين
مقتداى اهل دين عبد الجليل از دهر رفت *** آنكه بود از بندگان خاص رب العالمين
هم بايوان افادت بود او منبر طراز *** هم بديوان افاضت بود او مصدرنشين
منكسف شد مهر علم و منهدم شد قصر شرع *** منخسف شد ماه حلم و منعدم شد بدر دين
چون بجسم از كيا جسم شريفش شد جليس *** چون بروح اتقيا روح لطيفش شد قرين
خازن الفردوس قد نادى لهم: بشرى لكم *** ايها الارواح طبتم فادخلوها خالدين
بهر تاريخ وفاتش كلك ناطق زد رقم *** اين مصارع را كه هريك هست تاريخى مبين
از جهان شد مقتداى بزم دين عبد الجليل *** حامى دين قايد ايمان بجنت شد مكين
در كتاب «وحيد بهبهانى» چنان كه نوشتيم اين طور فرموده، يعنى اين اشعار را كه ناطق در مرثيه صاحب عنوان سروده هر مصراعى از آن ماده تاريخ بسال وفات است كه 1219 بشود مانند اشعارى كه همين ناطق در بناء صحن قم فرموده و هر مصراعى ماده تاريخ است كه 1218 باشد، انتهى.
ليكن در مورد بناء صحن قم درست است كه هر مصراعى از قصيده مرقومه 1218 مى شود، چنان كه در (1235) بيايد،
اما در اين مورد وفات حاج ملا عبد الجليل اشتباه است، زيراكه فقط دو مصراع بيت آخر هريك 1219 مى شود كه مطابق سال وفات باشد و باقى مصارع همه بأعداد كثيره زيادتر از 1219 است، الا مصراع اول بيت اول و مصراع اول از بيت سيم كه اين ها هريك كمتر از 1219 مى شود. و چنين بنظر ما مى رسد كه مرحوم ناطق فقط همان مصراع هاى بيت آخر
ص: 657
را هريك را تاريخى قرار داده، و مصراع آخر از بيت ما قبل آخر را نيز چنين سروده:
اين دو مصرع را كه هريك هست تاريخى مبين ***
و بعد از آن لفظ (دو مصرع) به (مصارع) تبديل شده و آن بنظر آقاى دوانى مؤلف كتاب وحيد بهبهانى رسيده كه او هم نوشته از آقاى محمد حسين جليلى نواده حاج ملا عبد الجليل نقل كرده ام، و چون مرحوم ناطق در سرودن اشعارى كه هر مصراع آن تاريخى براى واقعه ئى معين باشد سابقه و شهرتى داشته و قصيدۀ بناء صحن قم مزيد بر آن شده؛ اين دو نفر (جليلى و دوانى مؤلف كتاب وحيد) يا يك نفر از آنها بدون حساب كردن مصارع اين مرثيه نوشته اند كه هر مصراعى ماده تاريخ است.
و به هرحال، در كتاب «وحيد بهبهانى: 329 و 331» چنين نوشته كه چندين نفر فرزند و نواده بنام ملا عبد اللّه و ملا عبد الصمد و شيخ عبد الاحد و شيخ عبد الرحمن و شيخ عبد الرحيم (كه فقيهى بزرگ و عالمى معتبر بوده) از حاج ملا عبد الجليل بازمانده ، و بطور كلى از زمانى كه كرمانشاه جايى در تاريخ براى خود باز كرده و در شمار شهرهاى بزرگ ايران برآمده، يعنى از زمان ورود آقا محمد على بهبهانى به آن شهر تا كنون همواره رياست علمى و دينى آن شهرستان بموازات هم در خاندان آقا محمد على (آل آقا) و خاندان ملا عبد الجليل (جليلى) بوده است، و همانا عالم معروف اين خاندان در اين اواخر مرحوم آقا شيخ هادى كرمانشاهى بوده، انتهى،
و ما شرح احوال اين شيخ هادى را در (1288) خواهيم نوشت، ان شاءالله.
در ملحقات «تذكرة القبور: 220» شرحى نوشته بخلاصۀ اينكه وى از علما و زهاد بوده، «و تعليقۀ نفيسه اى بر تهذيب» جد بزرگوارش شيخ الطائفه نوشته، و در اين سال وفات كرده. و قبرش در كنار جاده واقع در وسط تخت فولاد مى باشد، انتهى.
مؤلف گويد:
شيخ أجل بزرگوار مرحوم شيخ الطايفه ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى
ص: 658
(اعلى اللّه مقامه) از مشايخ بزرگوار و أجله علماء شيعه و يكى از محمدين ثلاث اوائل و مؤلف دو كتاب از كتب اربعۀ متقدمۀ اين فرقه در حديث است، و از زمان خودش تاكنون همواره مردمان شيعى بكتب وى مراجعه و آن ها را مأخذى قوى و مستندى مهم در فقه و اصول و رجال و ساير احكام شرعيه مى دانند، تولدش در ماه رمضان المبارك سنه 385، وفاتش شب 2 شنبه 22 محرم سنه 460 در نجف، قبرش در همان شهر مقدس تاكنون در مسجدى كه بنام خود او است معروف و زيارتگاه مردمان شيعه و غيره مى باشد. و در بسيارى از كتب تأليف خود او و غيره نام و نسب او را همين طور كه ما ذكر كرديم نوشته اند؛ الا اينكه مرحوم آقا شيخ محمد رضاء نجفى مسجد شاهى اصفهانى (اعلى اللّه مقامه) در نسخه «روضات» چاپى خود در حاشيه، على مذكور جد او را فرزند نصير نوشته و مستند باجازۀ ابن نما نموده، و جناب عالم عامل متتبع بزرگوار آقاى شيخ آقا بزرگ طهرانى (متعنا اللّه تعالى - بطول بقائه الشريف) در نامۀ مؤرخه (25 رجب 1365) كه باين فقير نوشته اند، مرقوم فرموده اند كه على بن نصير طوسى (كه در اجازه ابن نما، در ص 107 س 14 جلد اجازات «بحار» در جزو مشايخ على بن الخياط - كه ابن نماء مذكور از او روايت مى كند - ذكر شده) ربطى بعلى جد شيخ طوسى نداشته و ندارد، بلكه اين على بن نصير؛ جد شيخ عبد اللّه ابن حسن بن حمزة بن حسن بن على طوسى از مشايخ على بن الخياط مذكور است، انتهى.
و البتّه قول اين عالم بزرگوار و متتبع بى نظير جليل المقدار ازهرجهت مطاع و متبع و برهان قاطع است.
و اما اينكه اين ميرزا عبد المنان صاحب عنوان از احفاد و اعقاب شيخ طوسى معهود مؤلف «تهذيب» و غيره باشد، آن را هم ما تاكنون در جايى نديده و نشنيده ايم الا همين ملحقات تذكره كه ذكر كرديم و مؤلف ملحقات هم آن را از حواشى جناب آقا نجفى مرعشى ساكن قم (سلمه اللّه تعالى) بر تذكره نقل كرده، و آن را نيز جناب شيخ آقا بزرگ مرقوم (ادام اللّه تعالى ظله العالى) در كتاب بسيار جليل و عزيز «الذريعة الى تصانيف - الشيعة 236:4 ش 1168 در پاورقى» شرحى نوشته بخلاصۀ اينكه: ملا محمد رضا نصيرى ساكن اصفهان در كتاب «تفسير الائمه» هرجا نقل از شيخ طوسى نموده تعبير از او به (جدنا الامجد) فرموده، و ظاهرا اين نسبت از طرف پدرى مى باشد، و الا آن را مقيد به جد أمى مى نمود، چنان كه سيد ابن طاوس و ابن ادريس كه از احفاد دخترى وى هستند
ص: 659
چنين نموده اند، و آنچه از عقب شيخ بزرگوار (عليه الرحمه) معلوم است اينكه پسر وى ابو على حسن ملقب بمفيد ثانى است كه از مشايخ اجازات و تا سنه 515 حيات داشته و پس از وى فرزندش ابو نصر (يا ابو الحسن) محمد بن ابو على حسن قائم مقام وى شده و در سنه 540 وفات كرده چنان كه در «شذرات الذهب» نوشته، و وى پسرى داشته بنام حسن كه مادرش كنيزى نوبيه بوده و وى جاريۀ پدرش ابو نصر محمد بوده، و سيد على بن عزام حسينى كه در سنه 577 متولد شده اين رياض نوبيه را درك كرده، چنان كه خود براى شاگردش سيد غياث الدّين عبد الكريم ابن طاوس نقل نموده و او در كتاب «فرحة الغرى» نوشته. و اما نسبت مؤلف بنصير، پس وجه آن بر ما معلوم نشده، چه كسانى كه معروف بنصيرالدين اند در علماء ما بسيارى هستند.
آن گاه چندين نفر از علماء را كه لقب نصير الدّين داشته اند ذكر كرده از مرحوم خواجه نصير الدّين محقق طوسى (قدس سره القدوسى) و غيره.
و مقصود ما از نقل اين كلمات از «الذريعة» اينكه احفاد شيخ طوسى تا مائه هفتم لااقل زنده بوده اند، اما اين ميرزا عبد المنان كه در مائه دوازدهم بوده مأخذ اتصال نسبش بشيخ از كجا بوده و ممكن است بسماع باشد كه هر پدرى بپسر خود براى حفظ افتخار و شرافت نقل كرده باشد، مانند أنساب بسيارى كه خود را از اعقاب اصحاب حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله) يا شهداء كربلا و غيره مى دانند، ما نمى دانيم!
آل محيى الدّين طايفه ئى معروف اند در نجف همه از اهل علم و ادب.
و شيخ محمد (چنان كه از كتاب «ماضى النجف و حاضرها 105:1 در پاورقى» برمى آيد ) فرزند يوسف و خود از ادبا و يكى از رجال معركة الخميس است كه در نزد سيد بحر العلوم و شيخ جعفر حاضر شده و با هم بكربلا آمده و در خدمت آقا محمد باقر بهبهانى رفتند، و پس از آن بنجف آمدند، و شيخ محمد متحمل قضاوت و افتاء گرديد،
ص: 660
و بفراست غريبى كه داشت محق را از مبطل تميز مى داد، و كتب چندى در فقه و ادب تأليف نموده و در اين سال وفات كرد.
وى فرزند سيد محمد رضا 31 بحر العلوم است كه در (1253) بيايد.
مرحوم سيد محمد تقى از معاريف علماء خانوادۀ بحر العلوم است كه در اين سال چنان كه در «شهداء الفضيله: 335» فرموده متولد شده، و در نزد مرحوم حاجى شيخ محمد حسن نجفى كه در (1266) بيايد درس خوانده، و كتابى بنام «قواعد» در اصول فقه تأليف كرده، چنان كه در «فوائد الرضويه 432:2» فرموده. و بالاخره در شب بيست و يكم ماه رمضان المبارك سنه هزار و دويست و هشتاد و نه، مطابق (...) قوس ماه برجى در كربلا بوبا وفات كرد، و نعش او را با تشييعى شايان بنجف بردند، و چون در همان سال مرحوم حاجى ميرزا علينقى كربلائى نيز وفات كرد مرحوم شيخ احمد قفطان كه در سال (1217 عنوان 245) گذشت در تعزيت و تاريخ وفات هر دو، قصيده ئى گفته كه مطلع آن اين است:
أرى الورى فى قلق من فرق *** لمانعى الناعى محمد التقى
تا اينكه فرمايد:
هذا الى بحر العلوم قد سرى *** و ذا لدى مير على قد بقى
يا بئس عام فيه قد أرخته: *** «مات التقى و على النقى»
و هم او قصيده ئى ديگر در مرثيه و مادۀ تاريخ وى گفته بدين مطلع:
عز التقى بتقى جل ناعيه *** فأصبحت شرعة الاسلام ترثيه
تا اينكه در تاريخ آن فرمايد:
مثوى تنافس قرص الشمس تربته *** أرخ بأن الهدى و ابن الرضا فيه
و به هرحال، مرحوم سيد محمد تقى فرزندانى داشته:
يكى: سيد محمد 33 كه در (1261) بيايد، و ديگر سيد علينقى 33 معروف بآقا كوچك كه رياستى معتد به داشته، و در كربلا در ماه رمضان المبارك سنه 1294 از
ص: 661
ضرب گلوله يكى از اشرار كشته شد و جنازه اش را بنجف بردند، و شيخ محمد سعيد اسكافى كه در (1250) بيايد قصيده ئى در مرثيۀ او گفته، چنان كه در «شهداء الفضيله: 333» نوشته، و مادر او دختر آقا سيد على كربلائى صاحب «رياض» بوده، (و او دو فرزند داشته: يكى سيد هادى 34 كه در (1322) بيايد، و ديگر سيد محمد على 34 كه در (1355) بيايد، و مادر اين دو نفر، دختر حاجى شيخ محمد حسن نجفى استاد جدشان بوده).
و ديگر از فرزندان صاحب عنوان دخترى است 33 كه زوجۀ برادرزاده اش سيد هاشم 33 ابن سيد على 32 بوده.
و ديگر سيد حسن 33 كه عالم فاضل مصنف بوده و در سنه 1298 بطاعون وفات نموده، چنان كه در «شهداء الفضيله: 337» فرموده.
پس كلية، چهار فرزند از صاحب عنوان اينجا آورده شدند.
وى مرحوم سيد محمد حسن خان 43 بن شاه خليل اللّه 42 بن ميرزا ابو الحسن عليشاه 41 بن قاسمعلى شاه 40 بن حسنعلى شاه 39 بن سيد عليشاه 38 بن نزار عليشاه 37 بن سيد خليل اللّه شاه 36 بن نور الدّين عليشاه 35 بن ذو الفقار عليشاه 34 بن مراد ميرزا شاه 33 ابن نوذر عليشاه 32 بن قريب ميرزا شاه 31 بن عبد السلام شاه 30 بن منتصر 29 بن محمد اسلام شاه 28 بن اسلام شاه 27 بن قاسم شاه 26 بن شمس الدّين محمد شاه 25 بن خورشاه 24 ركن الدّين بن علاء الدّين محمد 23 بن جلال الدّين حسن خورشاه 22 بن نور الدّين محمد 21 بن القاهر بقوة اللّه حسن 20 (على ذكره السلام) بن المهدى الهادى 19 بن المصطفى لدين اللّه ابو منصور نزار 18 بن المستنصر باللّه ابو تميم معد 17 بن الظاهر لاعزاز دين اللّه ابو الحسن على 16 بن الحاكم بأمر اللّه ابو على منصور 15 بن العزيز باللّه ابو منصور نزار 14 بن المعز لدين اللّه ابو تميم معد 13 بن المنصور باللّه ابو طاهر اسماعيل 12 بن القائم بأمر اللّه ابو القاسم محمد القائم 11 ابن ابو محمد عبيد اللّه المهدى 10 ابن محمد الحبيب 9 حسينى است.
ص: 662
محمد الحبيب 9 در سال (1218 عنوان 256 ص 15) گذشت.
و ما آنجا بازنموديم كه جد وى حضرت اسماعيل الامين 6 را فرقه اى از شيعه امام و مهدى موعود مى دانند، اينك اينجا گوئيم كه فرقه اسماعيليه دو دسته اند: يك دسته او را زنده و مهدى موعود مى دانند، و دسته ئى ديگر چنان كه در «طرائق الحقائق 104:2» فرموده اين اسماعيل را مانند پدر خود امام و متوفى، و رشته امامت را در أولاد و اعقاب وى متصل مى دانند، انتهى.
و اين فرقه گروهى انبوه در تمام قرون از همان زمان تاكنون بوده و هستند و در تمام ممالك موجوداند، و يك خانواده از آنها كه از اجداد آقا خان صاحب اين عنوان اند چندين سال در كمال ابهت(1) و جلال در مصر بعنوان خلافت اسلامى سلطنت كرده اند، و با اقتدارى كه خلفاء بنى عباس در بغداد از راه خلافت اسلامى داشته اند (كه همۀ مسلمين روى زمين از أهل سنت و جماعت حتى سلاطين خيلى مقتدرتر از آنها تسليم مقام خلافت آنها بوده اند) اين ها با دربار بغداد اظهار رقابت مى كرده اند، و آنها هم مجله اى در قدح آنان و تكذيب اتصال نسب آنها بخانوادۀ رسالت تنظيم نموده و جماعتى از وجوه؛ بر آن گواهى داده اند.
و به هرحال نخستين كس كه از اين فرقه داعيه خلافت نموده: عبيد اللّه المهدى 10 است كه او در روز يك شنبه 7 ذى الحجه سنه 296 در سجلماسۀ مغرب پيدا شد و پس از آن شهر مهديه را بنا كرده و در شوال سنه 307 بدان انتقال داد و مالك ممالك افريقيه گرديد، و در 15 ع 1 سنه 332 چنان كه در «هداية الانام: 50» نوشته وفات يافت.
فرزندش محمد القائم 11 وفاتش سنه 334.
فرزندش اسماعيل منصور 12 تولدش سنه 302 وفاتش روز جمعه سلخ شوال سنه 341 قبرش در مهديه.
فرزندش معز معد 13 بانى شهر قاهرۀ مصر است، و به همين جهت آن را قاهرۀ معزيه مى گويند و كرسى اين مملكت مى باشد. و مقصود از مصر كه در اين زمانها گفته مى شود همين شهر است، چنان كه در دورۀ قبل از اسلام و چندى بعد از آن شهر اسكندريه كرسى و باصلاح قاعدۀ آن مملكت و در زمان حضرت يوسف (عليه السلام) شهر ممفيسه.
ص: 663
قاعده و حكومت نشين آن مملكت بوده.
و مختصر، تولد اين معز روز 2 شنبه 11 ماه رمضان المبارك سنه 319، مدت عمرش 45 سال و 7 ماه، وفاتش روز جمعه 11 ع 2 سنه 345 در مصر.
فرزندش عزيز نزار 14، تولدش محرم سنه 344، وفاتش 3 شنبه 28 ماه رمضان سنه 385 در شهر بلبيس.
فرزندش حاكم منصور 15 تولدش 5 شنبه 9 ع 1 سنه 375، مدت عمرش 36 سال و 7 ماه و 18 روز، وفاتش شب 27 شوال سنه 411.
فرزندش على ظاهر 16 تولدش 2 شنبه 10 ماه رمضان سنه 395، مدت عمرش 31 سال و 11 ماه و 5 روز، وفاتش آخر شب 1 شنبه 15 شعبان سنه 427 در بستان دكه مقس.
فرزندش: معد مستنصر 17 تولدش بامداد 3 شنبه 13 ج 2 سنه 420، مدت عمرش 67 سال و 6 ماه و 5 روز، وفاتش شب پنجشنبه 18 ذى الحجه سنه 487، و پس از آن چندين نفر از أعقاب وى از اولاد فرزندش احمد المستعلى 18 برادر ابو منصور نزار 18 در مصر سلطنت كرده، و آخر منقرض شدند كه چون در عمود نسب صاحب عنوان نيستند ما آنها را اينجا نمى آوريم، و همين اندازه اينجا مى گوئيم كه نزار مذكور بشرحى كه اينك مى نويسيم بايران آمده و چند نفر اعقاب او در الموت و قهستان بسلطنت رسيدند.
ليكن عقايد و أعمال قبيحه چندى از خود ابراز داشتند كه موجب تنفر و انزجار همۀ مردم حتى فرقه شيعه از ايشان و بلكه كليه اسماعيليه گرديد، تا آنجا كه آنها را ملاحدۀ اسماعيليه ناميدند.
و بالجمله، حسن 20 در سنه 560 كشته شد. فرزندش محمد 21 در سنه 607 وفات كرد. فرزندش جلال الدّين حسن 22 از عقايد پدران خود برگشت و به همين جهت به نو مسلمان ملقب شد، وفاتش سنۀ 618. فرزندش محمد 23 در سنه 653 كشته شد. فرزندش خورشاه 24 در سنه 654 كشته شده، و ديگر پس از وى كسى از اين سلسله سلطنت نكرد، و تواريخ آنها از حسن 20 تا اين خورشاه بدين طور در «غزالى نامه: 37 در پاورقى» نوشته.
و بعد از آن ما اطلاعى از أحوال آنها نداريم تا منتصر 29 كه وى را در «تاريخ - نائين 168:4» نوشته كه در غرۀ محرم سنه 904 وفات كرده، و نزار عليشاه 37 را گويد در كهك محلات دفن است، انتهى.
ص: 664
و به هرحال، قاسمعلى شاه 40 فرزندانى داشته، يكى: سيد محمد صادق 41 كه بناء بمسطورات «طرائق الحقائق 85:3» در زمرۀ مخلصين و حوزه مشتاقين مشتاق على شاه (1206 عنوان 118) بوده، و ديگر: ميرزا ابو الحسن عليشاه 41 كه در عمود اين نسب و در سنه 1170 حاكم كرمان شد، و بنا بمسطورات كتاب «مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى: 11 ستون 2» كارش بجائى رسيد كه افراد اسماعيلى از نواحى هند و غيره بديدار او مى آمدند، و بعد از فوت كريم خان زند بر قلمرو حكومت خود تسلطى تمام يافت، انتهى.
فرزندش شاه خليل اللّه 42 بسيد كهكى معروف و بعنوان جانشينى پدر خود رياستى مهم در مذهب اسماعيليه داشته، و در أثر همين رياست مذهبى در سنه 1232 در يزد بقتل رسيده، و چندين فرزند از وى بازمانده، يكى: محمد تقى خان 43 كه فرزندش ميرزا سيد حسين خان 44 را در «طرائق 189:3» جزو مشرفين خدمت رحمتعلى شاه نوشته، و ديگر: سردار ابو الحسن خان 43 و سردار محمد باقر خان 43 كه عن قريب نامى از آن ها برده مى شود.
و فرزند ارشد و اشهر و مهتر و مهم تر او سيد محمد حسن خان 43 صاحب اين عنوان است كه ملقب به عطا شاه و معروف به آقا خان محلاتى است(1) ، و اين آقا خان از مشاهير رجال عصر خويش و مردى سياسى و مآل انديش بوده، و در رياست مذهب اسماعيليه شهرت و اهميتى بسزا بهم رسانيده، بلكه بنا بمسطورات «طرائق الحقائق 117:3» هم از صوفيه بوده و ارادت خدمت حسينعلى شاه و خود لقب حسنعلى شاه داشته، انتهى.
آقا خان بتقويت دولت انگليس در بمبئى و ساير ولايات هند مقامى مهم احراز نموده، و كتابى در أحوال خود بنام «عبرت افزا» تأليف فرموده كه تاكنون نسخۀ آن بنظر ما نرسيده، ليكن در كتاب «امير كبير 260:1-271 چاپ 2» شطرى از احوال او را از آن نقل كرده، و نيز در كتاب «فرهنگنامۀ پارسى 203:1» احوال او را عنوان نموده و آنجا نسبش را به طورى كه ذكر كرديم با اندك اختلافى باسمعيليۀ قهستان و از آنها باسمعيليۀ مصر و از آنها بحضرت صادق (عليه السلام) رسانيده، ليكن چنان كه اشاره شد صحت نسب اسماعيليه مصر بحضرت صادق (عليه السلام) متنازع فيه است، و همچنين اسماعيليه».
ص: 665
قهستان را در غير از آنجا ما نديده ايم كه به اسماعيليه مصر برسند، و كذلك صاحب عنوان باسمعيليه قهستان بلكه سلاطين اسماعيليه قهستان را از راه مذهب منتسب باسمعيليه مصر نموده اند، و آنها چند نفرند:
اول: حسن صباح كه نسب او را تا دوسه نفر كه در تواريخ نوشته اند هيچ كدام همانند اسماء واقع در عمود اين نسب نيستند، و او را از قبيله حمير ذكر كرده اند، وفاتش سنه 518.
دوم بزرك اميد، وفاتش سنه 532.
سوم: محمد بن بزرك اميد، وفاتش سنه 557.
چهارم: خداوند حسن بن بزرك اميد (على ذكره السلام!) كه مادر عمود اين نسب آورديم، و ظاهرا در «فرهنگنامه» از «دبستان المذاهب» نقل كرده باشد، چه آنجا نيز در آخر احوال فرقۀ اسماعيليه حسن (على ذكره السلام!) را بعنوان (القاهر بقوة اللّه حسن ابن المهدى الهادى بن نزار بن المستنصر خليفۀ مصرى) نوشته، و ما باستناد آن در عمود اين نسب اين طور آورديم.
و به هرحال، آقا خان، در اين سال - چنان كه نص «امير كبير: 260» است - متولد شده، و مادر وى چنان كه در «طرائق الحقائق ج 3» نوشته مخدره سركاره دختر مرحوم مير محمد صادق صدقعلى شاه محلاتى بوده، و از (ص 117) اين جلد چنين برآيد كه اين مير محمد صادق از اعمام آقا خان و از عرفاء زمان و مريد مرحوم مظفر عليشاه است كه در سال (1215 عنوان 223) گذشت، و در سنه 1230 وفات نموده و در قم دفن شده، و فرزندانى از وى بازمانده، يكى همين سركاره مادر آقا خان كه از عارفات عهد و أسخياء عصر و يكى از خيرات او مدرسۀ سركاره در كربلاى معلى است.
و ديگر مير محمد على عزت عليشاه است كه مريد حاجى شروانى مذكور در (ج 1 سال 1194 عنوان 9 ص 15) بوده، و حاجى مرقوم در «بستان السياحه» در ضمن محلات ذكرى از او نموده و در حدود هزار و دويست و چهل و اندى در محلات وفات كرده و هم آنجا مدفون است، و در «تاريخ نائين 179:1» در پاورقى، مادر او را دختر حاج ملا حسين اصفهانى نوشته و آنجا دو دختر ديگر كوچك تر از وى براى حاج ملا حسين مرقوم ذكر كرده كه يكى زن آقا ابو طالب بن حاج عبد الوهاب نائينى كه در (1212 عنوان 183 ص 436) گذشت، و كوچك تر از آن دو، زن ميرزا سيد رضاء نائينى بوده و از او پسران
ص: 666
و دخترانى آورده كه كوچك تر آن ها بى بى بيگم زن سيد محمد باقر جد مؤلف تاريخ كه سيد عبد الحجة مى باشد بوده، و در سنه 1280 در موقعى كه آبستن و در حمام بوده از بيم خرابى سقف جستن كرده و جنين سقط و خود نيز وفات نموده. و پس از آن سيد محمد باقر، گوهر نساء بيگم دختر حاج سيد محمد رضا را تزويج نموده و أولاد وى از او بهم رسيده، و اين حاج سيد محمد رضا در 15 ذى الحجه 1341 وفات كرده، چنان كه در (ص 189) جلد مذكور از تاريخ مسطور نوشته.
و على الجمله، از كتب مذكوره و غيره چنين برآيد كه آقا خان بعد از پدرش بااين كه سيزده ساله بود جانشين وى گرديد، و فتحعلى شاه از نفوذ مذهبى اسماعيليه در قتل شاه خليل اللّه بيمناك گرديد، و احتمال بروز فتنه اى عظيم كه منجر به خون ريزى عجيبى شود داده، و بدين منظور شمس الدوله سروجهان خانم دختر خود را كه مادرش فاطمه خانم شيرازى بود بآقا خان تزويج نمود و وى را حاكم قم و محلات گردانيد، و او محل اقامت خود را در محلات قرار داده و از اين وقت - چنان كه در «مؤلفين كتب چاپى: 11 ستون 2» نوشته - بمحلاتى معروف شد.
و تا حيات فتحعلى شاه آقا خان باحترام و عزت زيست كرد و بعد از فوت او كه از هر سو مدعيانى براى محمد شاه پيدا شد آقا خان كمك بسيارى در استقرار سلطنت او نمود و ازاين رو قائم مقام، آقا خان را بحكومت كرمان برگزيد، و بعد از وى حاجى ميرزا آقاسى روى خوشى بدو نشان نداد، لذا آقا خان در موقعى كه محمد شاه بجنگ هرات رفته بود در سنه 1255 سركشى آغاز كرده و فيروز ميرزا نصرة الدوله بدفع او مأمور شد و آقا خان تاب مقاومت نياورده بقلعه بم پناه برد، و چون شاه از هرات برگشت بوساطت فريدون ميرزا معفو شاه شده و بطهران آمد و در شاه عبد العظيم (ع) قرار گرفت، و حاج عبد المحمد محلاتى كه از معتبرين زمان بود ضمان او را در عهده گرفت و او را بعنوان حكومت محلات با خود بدان شهر برد.
ليكن حاجى ميرزا آقاسى از كين و كيد او باز ننشست و آقا خان در اينجا شروع بمقدمات فتنه نموده در اواسط سال (1256) مادر و عيال خود را بعتبات فرستاده و خود راه سيستان پيش گرفته و بكرمان و بلوچستان رفت و فرامين مجعولى از محمد شاه دائر بافتخار خود ابراز داشت، و بهمن ميرزاى بهاء الدوله بجلوگيرى او آمده و آقا خان مغلوب
ص: 667
شد و بطرف شهر بابك كرمان رفت و در آنجا نيز سرداران قندهار راه او را گرفتند و او بسيرجان رفت و آنجا از قشون فضلعلى خان بيگلربيگى شكست خورد، در اين وقت فرمان فرماى هند باشارۀ دولت انگليس سعيد خان بلوچ را بكمك او روانه كرد و از راه سيستان مهمات و توپخانۀ كافى برايش فرستاد و بااين همه باز شكست خورد و خواست كه از راه بندرعباس بهند يا عربستان رود و بدين منظور بشميل رفت و در آنجا نيز موفق نشد، ناچار انگليسها در صدد برآمدند كه او را از راه قندهار بهند برند و او بعزم قندهار از لاش جوين گذشته بكرشك رسيد، و در 17 ذى القعده سنه 1257 بقندهار وارد شد، و انگليسها در اين وقت خواستند هرات را بدست او تسخير كنند كه ناگهان در كابل افغانها (بقيادت وزير محمد اكبر خان فرزند دوست محمد خان) بر ضد انگليس بشورش برخاستند و اين نقشه باطل گرديد و آقا خان بسند رفت و در كراچى با بلوچ ها بجنگ پرداخت و چهار دندان وى شكست و اموال او بغارت رفت و او برادر خود سردار محمد باقر خان را در ع 1 سنه 1260 با مهماتى كه انگليسان برايش تهيه ديده بودند بتسخير قلاع بمفهل واقع در منطقۀ بلوچستان و خاك ايران فرستاد و خود بطرف بمبئى رهسپار شد.
در اين وقت محمد عليخان بلوچ با سپاه محمد باقر خان بمقاومت برخاست و آقا خان برادر ديگر خود سردار أبو الحسن خان را بكمك او فرستاد، و از طهران فضلعلى خان بيگلربيگى بكمك محمد عليخان آمده و آن ها در سنه 1261 هر دو برادر را شكست داده متوارى نمودند، و دولت ايران بموجب فصل دهم معاهده 1229 كه مى گويد اگر كسى از رؤساى ايران خواست دشمنى كند و بخاك انگليس پناهنده شد بايد او را بيرون كنند؛ استرداد آقا خان را از دولت انگليس تقاضا نمود، و آنها همچون او دست نشاندۀ خودشان بود، تن در ندادند، و آخر دولت ايران بخواهش دوستانۀ انگليس قبول كرد كه استثناء آقا خان مشمول اين قاعده نباشد! و آنها هم او را از بمبئى بكلكته ببرند كه فسادى بر پا نكند، و بدين شرط هم وفا نكردند و او را در همان بمبئى نگاه داشتند! و باز دولت ايران در ذى الحجه سنه 1262 اعتراض كرد و ناچار انگليسان وى را در ج 1 سنه 1263 بكلكته فرستادند، ولى چيزى نشد كه باز حيله اى ديگر انگيختند، بدين معنى كه شبل صاحب وزيرمختار انگليس در 27 صفر سنه 1264 شرحى بحاجى ميرزا آقاسى نگاشت بدين مضمون كه:
ص: 668
آقا خان مى خواهد اگر اجازه بدهيد بميل خود بايران بيايد، حاجى در ع 1 جوابى نوشت بخلاصۀ اينكه: بود و نبود او در ايران يكسان است، اگر مى خواهد از راه فارس يا عتبات و كرمانشاه بيايد و برود در محلات بخانۀ خود بنشيند و در هيچ كارى مداخله نكند.
و چون اين طور بايران آمدن او منافى با غرض خودش و انگليسان بود، وى صرف نظر از آمدن ايران نمود. تا چيزى نشد كه محمد شاه وفات كرده و آقا خان عزيمت بمبئى نمود كه از آنجا بايران بيايد، و كاغذى براى استجازت بميرزا تقى خان امير نوشت و او اجازه نداد، و اين دفعه سفير انگليس رسما براى اجازت دخالت و پافشارى كرد، امير جواب نوشت كه: اگر دولت انگليس مى خواهد آقا خان بايران بيايد بايد او را بعنوان فرارى به سرحد داران ايران بسپارد، و الا به طورى كه خودش بخواهد ممكن نيست بايران راه يابد.
و ناچار آقا خان در بمبئى ماند تا در سنه 1267 كه ميرزا حسينخان بكونسولى از ايران ببمبئى رفت، آقا خان احترامى فراوان - براى آمدن بايران - از وى منظور داشت، و باز امير نوشت كه اگر مى خواهد از راه بوشهر بيايد، نه از راه كرمان و بلوچستان، و او هم بدان حاضر نشد، تا بعد از قتل امير در صدارت ميرزا آقا خان نورى هم تشبثاتى بدين منظور نمود و هداياى چندى بدربار ايران فرستاد و باز موفق بآمدن ايران بدلخواه خود نگرديد و ناچار تصميم باقامت بمبئى گرفته و آنجا سكونت گزيد و در اثر خلافت فرقۀ اسماعيليه رياست و اهميتى تمام بهم رسانيد، و در هرجا هركسى از اين فرقه بود وى را امام عصر خويش دانست.
تا آخر در اوائل سنه هزار و دويست و نود و هشت - چنان كه مفهوم از «طرائق 3:
238 با 247» است - هم در بمبئى وفات كرد، و اينك قبرش در آنجا زيارتگاه فرقۀ اسماعيليه و بر آن عمارت و دستگاهى عالى بر پا مى باشد، و در «معاريف» نيز بدون تعيين ماه و روز وفات او را در اين سال نوشته، و نيز در همين جلد سيم «طرائق» وى را از مريدان رحمتعلى شاه و منور عليشاه نوشته.
و او از سروجهان خانم دختر فتحعلى شاه دو دختر 44 و يك پسر بنام آقا عليشاه 44 بهم رسانيده و آقا عليشاه مرقوم هم از معاريف، و مشهور به آقا خان دوم و پس از پدر خليفۀ وى گرديد، و بدلالت صابر عليشاه جرقويه اى خدمت رحمتعلى شاه رسيده و پس از وى بمنورعلى شاه ارادت ورزيد، و در ذى القعده سنه 1302 - چنان كه در «معاريف» نوشته - در عتبات وفات يافت، و فرزندش سر سلطان محمد شاه 45 معروف به آقا خان سيم در (1294) بيايد.
ص: 669
و يكى ديگر از فرزندان بلاواسطۀ آقا خان بزرگ صاحب عنوان: مرحوم جلال شاه، 44 (عليه رحمة اللّه) بوده كه جمالى بكمال داشته و در «مجله نوبهار، سال 13 دوره 5 شماره 23 صادره در 27 رجب سنه 1341 ص 358» شرحى غريب و داستانى عجيب از تعشق وى بدخترى هندى و تفأل زدن نسبت بوى و وفاتش در اثر آن نوشته، بخلاصۀ اينكه:
مرحوم حاجى ميرزا حسينخان سپهسالار در موقعى كه در اسلامبول بوده و بعنوان سفيركبير در آنجا بسر مى برد، شرحى بناصر الدين شاه مبنى بر خطرات و معايب هجرت آقا خان بهندوستان نوشت و پيشنهاد نمود كه شاه يكى از دختران خود را بيكى از پسران آقا خان تزويج كند تا موجب آمدن آقا خان بايران گردد. ناصر الدين شاه رأى وى را پسنديد، و چون در سنه 1287 بسفر عتبات عاليات بزيارت رفت؛ قرار شد داماد ببغداد آيد تا حضور شاه مشرف شده و با هم بطهران آيند، و آقا خان هم بهترين و زيباترين پسران خويش جلال شاه را بجهت دامادى شاه برگزيد، و جوان بيست و پنج ساله اش را كه جمالى بكمال و چهرى چون مهر و ماه داشت بخدمت شاه فرستاد، و اين جلال شاه را به ادبيات و اشعار فارسى ذوقى كامل و رغبتى فراوان بود، و همواره در سفر و حضر صندوقى از ديوان هاى اشعار شعرا همرا داشت، و هرگاه خسته مى شد و غم بر او دست مى داد بخواندن آنها مى پرداخت و خود را بدانها خوش دل مى ساخت.
چون پيغام پدر بوى رسيد، در حال اطاعت ورزيد در صورتى كه اين وصلت و رجعت از هندوستان موافق طبعش نبود، زيراكه تازه يكى از دختران و نوباوگان(1) هند را بزوجيت برگزيده و عشق او را بيش از آنچه بتصور آيد در دل داشت و از او هرگز دورى نتوانست كرد، ليكن بجهت اطاعت پدر ناچار روانه ايران شده تا بعراق عرب رسيد.
پدر مهر اسپند كه ناقل اين حكايت و از همراهان و محرم اسرار جلال شاه بوده گويد كه حاجى ميرزا حسينخان سپهسالار كه از اسلامبول براى ملاقات شاه ببغداد آمده بود ما را بحضور همايونى معرفى نمود و شاه التفات بسيار كرده و هداياى آقا خان را قبول فرمودهه.
ص: 670
و روز بعد معلوم شد كه دخترى را كه براى جلال شاه نامزد كرده اند ضياء السلطنه مى باشد، و اين نامزدى را همه بجلال شاه تبريك گفتند و خانه اى را كه براى اين منظور در سامره تعيين و تخليه نموده بودند در پهلوى صحن مطهر بود، و ما شب پس از أداء نماز و زيارت بدانجا رفتيم، و ماه شب چهارده بقدرى فضاى آن خانه را روشن كرده بود كه ما زوار را از دور مى ديديم، و من چون چند روز بود كه با جلال شاه خلوت نكرده بودم با وى نشسته و از هرجا سخن مى گفتيم.
جلال شاه مى گفت مرا صحن سامره از ساير صحنهاى عتبات خوش تر مى آيد و همى خواهم كه اينجا مدفون شوم، من سخن را گردانيده و بسور و سرور كشانيدم، و او گفت «ديوان حافظ» را آوردند و تفؤلى زده اين بيت آمد:
سكندر را نمى بخشند آبى *** بزور و زر ميسر نيست اين كار
از مشاهدۀ اين بيت كتاب را برهم نهاده هيچ نگفت، و چند روز بعد در ركاب شاه بطرف ايران آمديم، و در ورود بقم همه او را بيكديگر نشان مى دادند كه داماد شاه است.
شب دويم «مثنوى» را خواست كه تفأل بزند، من ممانعت كردم و گفتم جز خداى تعالى بحال بندگان كسى واقف نيست، و او باصرار برداشت و چون باز كرد اين بيت آمد:
بار ديگر بايدم جستن ز جو *** كل شىء هالك الا وجهه
از مشاهدۀ اين حال كتاب را بر زمين نهاده از اطاق بيرون رفت و چندى گذشت و نيامد، من مضطربانه بجستجوى او رفتم، ديدم در صحن مطهر نشسته و دست بصورت نهاده مى گريد، من سبب پرسيدم، ديدم شكايت از دورى يار هندى دارد، و اين فالها اثرى غريب در وى نموده، من حكايات و رواياتى در تسليتش برخواندم و بخانه اش بردم، و فرداى آن روز با هم بطهران رفتيم و در منزلى از خانهاى اعتماد السلطنه كه در سنكلج بود فرود آمديم و تا دوهفته بديد و بازديد پرداختيم و پس از آن بناء عروسى شده و مجالس جشن و شيرينى بر پا گرديد، تا شب كه شد پس از صرف شام وى را ديدم نشسته و هيچ سخن نمى گويد، من رفتم در رختخواب خود خوابيدم و «ديوان حافظ» را برداشته ورق مى زدم كه ناگهان با يك حركت غريبى خود را بطرف من انداخت و خواست ديوان را
ص: 671
بستاند، ندادم، گفت بگذار اين دفعه هم تفؤلى بزنم ببينم چه مى شود، بلكه خيالم راحت يابد، چه من بعروسى فردا اميد ندارم، من وى را از اين رفتار ملامت كردم و تا اندازه اى او را آرام نمودم و چراغ را خاموش كرده و خفتيم، چند دقيقه بيش نگذشت كه ديدم وى چراغ را روشن كرد و «قرآن مجيد» را كه هميشه بالاى سر مى نهاد برداشت و باز كرد، يا للعجب كه اين آيت آمد: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ. (1) از خواندن اين آيه چنان سست شد كه نتوانست قرآن را هم بگذارد، و بى اختيار چند قطره اشك از چشمش روان و در دم روانش بعالم باقى شتافت. انتهى.
عشق كرده است و كند اين كارها *** نيست داور، كذب اين گفتارها
و ديگر از فرزندان آقا خان صاحب عنوان، اكبر شاه 44 است كه وى در حدود سال 1309 چنان كه در «آثار عجم: 451» فرموده، جارى از بلور سبز و سفيد از بمبئى تقديم آستانه متبركه امامزاده مير سيد محمد (ع) در شيراز نموده.
مرادآباد شهرى است در هند، و محمد سعد اللّه از ادبا و فضلاء آن سرزمين است.
وى در اين سال در مرادآباد متولد شده، و در سنه 1273 بمنصب قضاء صوبه رامپور نائل گرديد، و «شرحى ممتاز بر كتاب معيار الاشعار» مرحوم خواجه نصير طوسى (ره) در علم عروض و قافيه برشته تأليف كشيد، و شرح احوالش در كتاب «تذكرۀ علماء هند» تأليف مولوى رحمان على صاحب (كه در سنه 1312 در لكهنو بطبع رسيده) تحرير يافته. و بالاخره پس از مدت هفتاد و پنج سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و نود و چهار وفات يافت. چنان كه در مقدمۀ كتاب «المعجم در معايير اشعار عجم. ص د» نوشته.
ص: 672
وى فرزند مير عبد الكاظم 28 بن مير محمد صادق 27 بن مير عبد الحسين 26 بن مير محمد باقر 25 خاتون آبادى است.
مير محمد باقر 25 خاتون آبادى در جلد اول (سال 1202 عنوان 74 ص 130) گذشت.
فرزندش مير عبد الحسين 26 از فضلا و اهل علم و ادب بوده، و همانا در شب 3 شنبه 8 شعبان سنه 1037 متولد شده و كتابى بنام «وقايع السنين» در تاريخ؛ تأليف نموده كه آغاز تأليف آن را در سنه 1097 نهاده، و آن نسخه اى بس نفيس و در تواريخ صفويه بخصوص آنچه در اواخر آن روى داده مى باشد كه خود حاضر و ناظر آنها بوده و برأى - العين ديده و روز به روز مى نوشته، و داراى فوائد گران بها و در أحوال علما و غيره اطلاعاتى بغايت مفيد در آن درج است، و نسخه خطى منحصربه فرد آن اينك در طهران در كتابخانه مجلس موجود و ما را تاكنون فيض زيارت آن دست نداده(1) ، و او در سنه 1105 در اصفهان وفات كرده، و در تخت فولاد در بقعه ئى مخصوص نزديك تكيۀ خوانسارى ها بطرف مشرق دفن شده.
و پس از فوت وى برادرش مير محمد اسماعيل 26 كه در جلد اول (سال و عنوان و صفحه مذكوره) گذشت دنبال كتاب مذكور وى را گرفته و مقدارى از وقايع واقعه در سنين بعد برادر خود را در آن نوشته، و ازاين جهت مى بينيم در «الفيض القدسى» و «مستدرك الوسائل» در مقام نقل از آن گاهى آن را تأليف اين برادر و گاهى تأليف آن ديگر مى نويسد،
و پس از آن - به طورى كه آقاى همائى مى فرمود - چندين نفر از اين خانواده هريك بعد از ديگرى تا حدود زمان كريم خان، وقايع آن زمان را نوشته اند.
و اين مير عبد الحسين 26 فرزندانى داشته، يكى مرحوم مير معصوم 27 كه از اهل زهد و تقوى و رياضت بوده و در سنه 1155 وفات نموده، و در تخت پولاد در پشت تكيه
ص: 673
خوانسارى ها - در جايى كه بعد از آن قبر آقا محمد بيدآبادى (كه در جلد اول سال 1198 عنوان 34 ص 66 گذشت) در پشت سر او و قبر وى جلو روى آقا محمد واقع شده دفن شده و سنگى راست بر بالاى سر او نصب كرده اند مانند قبر فاضل هندى و غيره، و مردم خيلى بزيارت او مى روند و عقيده بروا شدن حاجات نزد آن دارند، چنانكه در «تذكرة القبور: 53» فرموده.
و ديگر مرحوم مير محمد صادق 27 كه در عمود اين نسب افتاده و در 21 ع 2 سنه 1134 در فتنۀ افغان شهيد شده، چنان كه در «الذريعة: 8 شماره 895» فرموده.
و فرزندش مير عبد الكاظم 28 از اهل علم و فضل و ادب و نسب و رجال و تاريخ بوده كه در سنه 1095 متولد شده، و شجره نامه ئى براى سادات خاتون آبادى ها در سنه 1139 تأليف كرده كه مانند تاريخ جدش بعد از او الحاقاتى بر آن افزوده شده، و نسخه آن در نزد حاج آقا يحيى صدر حسينى (كه در 1370 بيايد) در طهران موجود بوده.
و پس از مدت 56 سال عمر در سنه 1151 وفات كرده، و در صحن نجف دفن شده، و تا آنجا كه ما اطلاع داريم اين اول شجره نامه ئى است كه در انساب سادات خاتون آبادى ها نوشته شده، و دويم از حاجى ميرزا حسين نايب الصدر است كه در (1326) بيايد، و سيم از آقاى ميرزا حسين خاتون آبادى معاصر (سلمه اللّه تعالى) كه در (1316) بيايد؛ بنام «أغصان طيبه».
و به هرحال، فرزند مير عبد الكاظم 28 مرقوم:
مرحوم مير محمد صادق 29 صاحب اين عنوان است كه از مطلعين بر انساب اين خانواده و رجال فاضل اصفهان بوده، و چنان كه (مانند تواريخ پدر و جدش) در جلد و شماره مرقومه الذريعة فرموده؛ در ماه جمادى الآخرة سنه هزار و صد و سى و چهار - مطابق (...) حمل ماه برجى سنه 1101 شمسى بطالع اسد - متولد شده، و چيزى ما از گذران أحوال او نمى دانيم و فقط براى تواريخ پدران وى او را در اينجا آورديم، و همانا وى در اين سال وفات كرده و در نجف در ايوان علما دفن شده.
ص: 674
وى فرزند مرحوم حاج ملا احمد است كه در (1245) بيايد، و خود به طورى كه در «لباب الالقاب: 103» فرموده؛ عالم و فقيه و جامع علوم شرعيه و رياضيه بوده، و همانا او در اين سال متولد شده و در نزد صاحب «جواهر» درس خوانده و هم از او اجازت گرفته و «شرحى مبسوط بر شرح لمعه» نوشته، و پس از مدت پنجاه و چهار سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و هفتاد و سه وفات كرده.
سنه 1220 قمرى مطابق سنه 1184 شمسى
غره محرم الحرام (...) حمل ماه برجى
وى فرزند بيرم ثالث است كه در (ج 1 سال 1201 عنوان 71 ص 126) گذشت.
و خود در سيم ماه جمادى الاولى اين سال (چنانكه در «معجم المطبوعات: 612» نوشته) مطابق (...) اسد ماه برجى متولد شده، و در 15 ج 1 سنه 1247 بفتوى دادن منصوب گرديد، و در 27 ع 1 سنه 1259 شيخ الاسلام و نقيب الاشراف شد، و در ماه جمادى الاولى
ص: 675
سنه هزار و دويست و هفتاد و هشت، مطابق (عقرب - قوس) ماه برجى وفات كرد، و فرزندش بيرم خامس در (1256) بيايد.
وى فرزند محمد خان بن اسكندر خان بن موسى خان قاجار قوانلو است.
قوانلو شعبه اى است از ايل قاجار كه در مقدمۀ (ج 1 ص 13) گذشت.
و موسى خان از مردم اين ايل بوده، و نواده اش محمد خان از بنى اعمام محمد حسن خان قاجار و برادرزن او بوده كه دائى آقا محمد خان بشود.
و او فرزندان چندى داشته، يكى آسيه خانم كه از نخست زوجه مهدى قلى خان بن محمد حسن خان مذكور (كه در سال 1240 بيايد) بود.
و ديگر سليمان خان صاحب اين عنوان كه از معاريف امراء اوائل دولت قاجاريه بوده و از طرف فتحعلى شاه لقب اعتضاد الدوله داشته، و شعر هم مى گفته و تخلص عزت مى نموده، و در مشهد؛ مدرسه سليمان خان بنام او مى باشد كه وى آن را در عهد دولت آقا محمد خان ساخته، چنان كه در «مطلع الشمس 261:2» فرموده، و او در دربار آقا محمد خان و فتحعلى شاه مورد زحمات و خدمات مهمه بوده، ليكن فتحعلى شاه در أواخر حال بوى بدگمان شده و او را در امور دولتى مبسوط اليد نخواست، لاجرم او هم ترك خدمت گفته و بفراغت روزگارى گذرانيد تا در أواسط اين سال وفات كرد، چنان كه در «منتظم ناصرى» نوشته، و در «الذريعة: 9 ش 4928» در سنه 1252 فرموده كه ظاهرا اشتباه باشد. و در «مجمع الفصحا 41:1» اين چند فرد شعر را از او آورده:
ماندم جدا ز كويت و كارم بجان رسيد *** ديگر بآستان تو مشكل توان رسيد
اگر دل رست از آن زلف پريشان *** ديگر كارش پريشانى ندارد
ز مهربانى آن ماه مهربان همه روز *** بقصد كشتن من شيخ و شحنه همدستند
سليمان خان، دختر بسطام خان كارخانه ئى از امراى زنديه را بزوجيت داشته و فرزندانى
ص: 676
برگذار نموده، يكى دخترى كه وى زوجه عبد اللّه ميرزاى دارا (كه درج 2 سال 1211 عنوان 162 ص 398 گذشت) بوده.
و ديگر امير كبير قاسم خان كه نيز از امراى قاجاريه بوده و شعر هم مى گفته و تخلص شوكت مى نموده، و زمانى چند حكومت قصبۀ قمشه اصفهان را داشته و آخر در همان جا وفات كرده و در شاه رضا دفن شد، و اين قاسم خان؛ بيگم جان خانم دختر فتحعلى شاه را بزوجيت داشته، و اين دو بيت را در «مجمع الفصحا 36:1» از او آورده:
دل نيست ببر عاشق در دام بلا را *** پروانه شمعى است كه در انجمن ما است
ببحر عشق دست از جان بشو شوكت كه مى نتوان *** از اين درياى بى پايان كشيدن رخت بر ساحل
و وى را از بيگم جان خانم يك پسر و دو دختر بوده، پسرش سليمان خان ملقب بخان خانان است و يكى از دختران نامش خديجه است كه بنا بر آنچه در «تاريخ نائين 166:4» نوشته در همين سال 1220 متولد شده، انتهى. و پس از بزرگ شدن بازدواج محمد شاه درآمده، و از وى فرزندش ناصر الدّين شاه را آورده، و در اثر آن مهدعليا لقب يافته.
در «تاريخ سياسى و اجتماعى ايران» تأليف آقاى سعيد نفيسى (41:1) نوشته كه:
هنگامى كه حسينقلى خان قاجار حكمران دامغان شد زنى از طايفۀ عضد الدّين لو قاجار گرفته كه بعدها در زمان فتحعلى شاه بمهد عليا معروف شده است و ازآن پس در دربار قاجار هميشه مادر پادشاه را مهد عليا مى گفته اند، انتهى.
و اين حسينقلى خان فرزند محمد حسن خان و پدر فتحعلى شاه بوده، و حسينقلى خان ديگرى بوده پسر فتحعلى شاه كه او را حسينقلى خان ثانى گويند، و اين مهد عليا در روز 6 ع 2 سنه 1290 وفات كرده و در يكى از بقاع صحن قديم قم دفن شده كه آن عقب بقعه شوهرش محمد شاه است و درب آن توى بقعۀ محمد شاه مى باشد.
و ديگر از فرزندان قاسم خان، امير اصلان خان مجد الدوله است كه در 1288 بيايد.
و ديگر محمد حسين خان كه نواده اش محمد حسين خان معظم الملك ابن احمد خان بن محمد حسين خان مرقوم از اعيان دولت ناصر الدّين شاه بوده، و دخترش زوجه ميرزا
ص: 677
عباسقلى خان سپهر است كه در (1268) بيايد، و از وى فرزندانى آورده چنانكه خود سپهر مرقوم در كتاب «احوال حضرت كاظم (ع): 44 و 45» فرموده.
اشرف شهرى معروف در مازندران بوده كه اكنون بصورت قريه ويرانى درآمده.
و مرحوم حاجى ملا محمد فرزند مرحوم ملا محمد مهدى (معروف بمقدس اشرفى) و خود از اعاظم علماء عظام و فقهاء فخام و أوليا و أبدال و صلحاء ابرار و زهاد زمان و عباد أوان بوده.
و در «قصص العلماء: 98» و «المآثر و الآثار: 143 ستون 2» عنوانى براى او قرار داده اند.
وى در پانزدهم ماه شعبان المعظم اين سال، چنانكه در «تاريخ سرتيپ» نوشته، مطابق (...) عقرب ماه برجى متولد شده و چندى در نزد سعيد العلماء بارفروشى و سپس در نزد شيخ انصارى درس خوانده، و پس از تحصيلات در شهر بارفروش مازندران - كه در اين أوان بدستور أولياء دولت زمان آن را بابل مى گويند - سكونت نمود و آنجا بمقامات عاليه رسيده و بصدور كرامات و خوارق عادات شهرت يافته، و به حجت اشرفى معروف گرديده و كتب چندى برشته تأليف كشيده:
اول كتاب «اسرار الشهادة». دويم «رساله ئى در عبادات و برخى از معاملات».
سيم كتاب «شعائر الاسلام» از حلال و حرام كه در ابواب فقه بصورت سؤال و جواب است.
در «قصص العلماء» مطالبى دربارۀ او نقل كرده كه دلالت بر بزرگوارى وى و بعضى از چيزهاى ديگر دارد، و در «المآثر» فرمايد: در ميان علماء عصر بجمع ما بين شريعت و طريقت اختصاص يافته و گروهى از أهالى ايران تقليد از او مى كنند و از دور و نزديك همه كس بجان و دل ارادت وى مى ورزند، انتهى مختصرا.
مرحوم حاجى، در شب دوشنبه غره ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و پانزده، در
ص: 678
بارفروش وفات كرده و هم آنجا دفن است: چنان كه در «طرائق 305:3 در حاشيه» فرموده، و آن مطابق (...) دلو ماه برجى بوده، و بنابراين با ملاحظه تاريخ تولدش مدت عمر وى نود و پنج سال قمرى و شانزده روز مى شود، و در حاشيه طرائق پس از ذكر تاريخ وفات چنانكه نوشتيم فرمايد سن او از هشتاد گذشته بود، انتهى.
در «تاريخ سرتيپ» در ورقه ئى مخصوص در طى آنكه در واقع جدا از خود كتاب بوده، شرحى در تاريخ تولد و وفات و أسامى اولاد آن جناب نوشته بود، كه ما تاريخ تولد را چنان كه گفتيم از آن گرفته و خلاصه اسماء اولادش با بعضى تصرفات اين مى باشد كه وى سه نفر پسر داشته:
اول آقا محمد على مجتهد كه در 5 شعبان سنه 1259 در اشرف متولد شده و با پدر شد رحال نموده ببارفروش آمد، و مرحوم حاجى نايب الصدر در ماه شعبان سنه 1315 در آنجا با او ملاقات فرموده، و در «طرائق» نوشته كه سكۀ يا على مدد لطف فرمودند، انتهى.
و او پس از پدر جانشين وى گرديده و در سنه 1324 وفات كرده و هم در بارفروش دفن است.
دويم آقا شيخ جعفر شريعتمدار كه در 15 رجب 1263 در اشرف متولد شده و هم آنجا ساكن بوده و در 4 رجب 1322 وفات كرده و نيز در اشرف دفن است.
سيم آقا محمد صادق كه در ج 2 سنه 1267 در اشرف متولد شده همان جا متوقف بوده و در 5 محرم 1298 در حيات پدر وفات كرده و در نجف دفن است، و از برخى از اين بزرگواران اولاد و احفادى بهم رسيده كه جمعى از آنها بتجارت اشتغال دارند و بعضى از علما هستند، و بالاخره كليه اولاد و اعقاب مرحوم حاجى امروز طايفه ئى هستند زياده بر سيصد نفر، انتهى.
وى فرزند مرحوم مير طالب 21 بن سيد نور الدّين على 20 جزائرى (ره) است.
ص: 679
سيد نور الدّين 20 در (ج 1 سال 1193 - عنوان 1 ص 2) گذشت.
فرزندش سيد طالب 21 از اهل علم بوده و در شب 9 محرم سنه 1190 وفات نموده و در نزد پدر دفن شده، و فرزندان چندى از وى بازمانده كه بزرگتر از همه مرحوم سيد محمد شفيع 22 بوده كه از رجال فاضل و شاگرد آقا محمد باقر بهبهانى بوده و در ج 1 سنه 1204 وفات نموده و در كربلا مدفون شده، و فرزندانى از او بازمانده، و ديگر سيد محمد جعفر 22 كه در (1224 ش 345) بيايد.
و فرزند كوچكترش مرحوم مير عبد اللطيف خان 22 صاحب اين عنوان است كه وى از أجله فضلا و رجال دوران و مشاهير أهل علم و ادب و تاريخ و ساير علوم و فنون و بسى بزرگوار و عظيم الشان بوده، شرح احوالش را خود در كتاب «تحفة العالم» بتفصيل تمام نوشته، و خلاصۀ آن با ملاحظۀ بعضى از مواضع ديگر اينكه وى در نهم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و صد و هفتاد و دو، مطابق (...) اسد ماه برجى سنه 1138 شمسى، در زمان كريم خان زند در شوشتر متولد شده، و در چهار پنج سالگى در نزد عم خود مرحوم سيد رضى شروع بتعلم نموده، و ازآن پس چندى در نزد حاجى عبد الرزاق بن حاج خضر شاگرد مرحوم سيد عبد اللّه شتافت (همانا حاجى عبد الرزاق مرحوم مرقوم اگر چه بديده ظاهر نابينا ليكن بحق بينى و حق شناسى بى همتا بوده و در فتنه على مراد خان بختيارى از نور بصر عارى گرديده بود). ولى هنوز وى را از ختم قرآن مجيد فراغت حاصل نشده بود كه حاجى مرقوم وفات نمود.
پس بخدمت جمعى ديگر از مردم شوشتر كه از آن جمله مرحوم سيد زين الدّين بن سيد اسماعيل بود رفته و تحصيل مقدمات از صرف و نحو و منطق نمود و شوقى مفرط باين علم اخير داشت و هم مقدارى كافى از علم حساب و هيئت را فراگرفت و در نزد عموزاده خود سيد اسماعيل 22 بن سيد مرتضى 21 بن سيد نور الدّين؛ شطرى وافر از ادبيات و منطق و فقه را خواند، و در نزد بعضى ديگر در فن علم نجوم كار كرد تا اندازه اى كه استخراج تقويم از «زيج الغ بيك» توانست نمود، و استخراجات و حدس صائب او در آن نواحى شهرت گرفت، و هم وى را لذتى وافر از ذكر اشعار و مصاحبت شعرا دست مى داد بلكه گاهى بميل طبيعت چيزى موزون مى نمود تا اينكه پدرش بر آن حال وقوف يافت و وى را از شعر و شاعرى منعى بليغ نمود، و خود او نوشته كه من چون در سخنان او غور نمودم حقيقت آن را فهميدم
ص: 680
چه مرتبۀ پست آن بسى نازل و بى قدركنندۀ قائل آن است، و قسم وسط آن تضييع اوقات، و وجود و عدم آن را درجۀ مساوات است، و قسم اعلاى آن موقوف است بسرمايۀ خطير و دانش بسيار، و دقائقى چند در كار است كه هريك نادرۀ فنون و عمرى بايد در آن كار سپرى نمود، و بعد از حصول اين مراتب؛ قبول شدن آن بر طبائع بزرگان، و مشهور شدن گوينده اش در دوران بختى است خداداد و آن نه براى هركس آماده شود و بجز امداد از مبدا فياض راهى ندارد.
و بر تقدير استجماع همۀ مذكورات، آن خود با أخس شركاء آميختن و در ميدان مسابقت با أمانى اسب برانگيختن است، و در أوانى كه شيوع فتن آخر الزمان است رسم سخنورى و سخن سنجى در نقاب احتجاب و مردم قدردان از جهان ناياب است، و از اين ها همه گذشته آن اندازه كه شعر گفتن مقصور بر تحصيل علوم، مثوبات اخروى داشتنش نامعلوم است، انتهى مختصرا.
و پس از آن به آهنگ سياحت و استفادت از علماى عراق و اصفهان از شوشتر برآمده بدزفول درآمد، و فرمايد كه در آنجا قاضى و شيخ الاسلام آن را ديدم كه بغايت بى سواد بودند و در اكثر از جاها ارباب مناصب شرعيه را چنين يافتم، انتهى.
و از آنجا بلرستان فيلى و خرم آباد شد و چهل روز در غايت اعزاز در آن ولايت ماند بلكه بعضى هم تكليف تأهل نمودند و چون آن را عائق عالم علمى مى ديد قبول نكرده، بلكه خود نوشته كه در بوشهر و بغداد نيز اعيان و اشراف تكليف نمودند و من از فرط غيرت كه روزگار بر وفق مرام نبود نپذيرفتم و تجرد را خوش تر داشتم، پس از آنجا ببروجرد رفت و پس از مدتى روانه كرمانشاه شد و بحضور آقا محمد على بهبهانى رسيد و بتكليف وى شش هفت ماه در آن شهر متوقف و از فيض تدريس آن فاضل بزرگوار بهره مند بود، و خود نيز آنجا در بعضى از رسائل هيئت و نجوم تدريس مى فرمود و منتظر شكستن سورت سرما و حركت باصفهان بود كه نامه ئى فراق آميز از پدرش رسيده و او را بشوشتر طلب داشته و از آن جمله اين رباعى را نگاشته بود:
رفتى و چها كه بر من زار گذشت *** خون از سرم از ديدۀ خونبار گذشت
جانم بلب از درد فراق تو رسيد *** باز آ باز آ كه كارم از كار گذشت
وى از آن نامه بى قرار و بعزم شوشتر رهسپار گرديد و از راه نهاوند روانه و چندى
ص: 681
در آنجا اقامه نمود، تا آخر بشوشتر رسيد و پس از ملاقات احباب خدمت مرحوم سيد عبد الكريم نوادۀ عمش كه در (ج 2 سال 1215 عنوان 219 ص 552) گذشت، در فقه، و نزد بعضى ديگر در حساب شروع بتحصيل كرد، هرچند كه سابقا هم حساب را در نزد مرحوم سيد ابو الحسن عموزاده خود خوانده بود، و در اين اوقات پدرش وفات كرد، و خود نوشته كه آخرين وصيت او بمن اين بود كه فرمود زنهار هرچند دنيا ناسازگار باشد بمذلت و دنباله روى تن در ندهى و در ليالى و ايام متبركه بچيزى كه دست رس داشته باشى ما را فراموش نكنى.
و پس از وفات او، گذشته از مصيبت دنيا هم ناسازگار افتاده و معيشت تنگى گرفت، و مرحوم سيد محمد شفيع برادرش هرساله از هرجا كه بوده قليلى برايش مى فرستاده و او بفطرت اصلى ايثار را پيشه خود نموده و خصوصا كه در آن سنوات گرانى سختى بهم رسيد، و او از همه بيشتر غم مردم را هم داشت و دستش بچيزى نمى رسيد و از شدت اين واردات اغتشاشى كلى در حواسش پيدا شد، و او را هيچ حالت مطالعه كتب علمى نماند بلكه هيچ چيز از علوم را نمى فهميد، و مختصر بليه ئى سخت بر او رو داد.
پس بخاطر او رسيد كه روانه عتبات شده در يكى از مشاهد مقدسه ساكن و بقيه عمر را بنان جوين بسر برد، و بدين آهنگ بقيه بازماندگان خود را برداشته و از راه فلاحى ببصره آمد و پس از چندى از شط فرات بسمت عتبات شد، و چون جزاير بر سر راه او بود شوق وطن آباء و اجدادى دامنگير او شده، چند روزى توقف كرد و از آنجا بسماوا كه ميان حله و بصره است و بنيكوئى آب وهوا و وفور ماه وشان دلربا در كل عربستان طاق و تربيت آب و خاك آن در تكميل حسن و جمال شهره آفاق است رسيد، و بواسطۀ جنگى كه ميان اعراب خزعل و منتفق در كار و حركت در حوالى آن دشوار بود، دو ماه آنجا مانده، و پس از آن از راه رماحيه بنجف روانه شد و مشقتى سخت از تشنگى بوى روى داد تا بدان زمين برين رسيد و همه رنج ها را فراموش كرد، و چندى در روضات عاليات عراق عرب (از نجف و كربلا و كاظمين و حله و سامره) و بغداد بزيارت و سياحت بسر آورد، و آخر همراهان را بعد از برطرف شدن گرانى بشوشتر فرستاد و خود بعزم تحصيل در كربلا متوطن و آنجا بتكميل تحصيل مدت دو سال در خدمت علماء اعلام: آقا محمد باقر هزارجريبى و آقاى بهبهانى و ميرزا محمد مهدى شهرستانى و آقا سيد على كربلائى درس خواند، و شرحى از وسعت اوقات خويش و بجا آوردن ادعيه و زيارات و تهذيب نفس و رياضات با اشتغال
ص: 682
بمباحثات و بشارت وصول بمقامات در ميان خواب و بيدارى براى خود در «تحفه» نوشته و گويد: علاوه بر اينكه در خدمت اين بزرگواران درس مى خواندم با ايشان نهايت دوستى بهم رسيد خصوصا با ميرزا محمد مهدى.
و پس از دو سال و چند ماه با اينكه شوق زيارت مشهد خراسان را داشت بجهت فقدان سامان عود بشوشتر نمود، و اين وقت كه سنه 1195 بود و آخر تحصيلاتش بود ديگر نتوانست بدان كار بپردازد، و چون چندى در شوشتر ماند برادرش سيد محمد شفيع او را ببوشهر خواسته بجاى خود وا داشت و بعد از چندى او را ببصره طلبيده بجاى خود گذاشت، و وى دو سال در بصره ماند و ازآن پس سيد محمد شفيع باز ببصره آمده و او را به بغداد فرستاد و پس از دوسه سال باز ببصره آمده و شوق سفر هند را بهم رسانيد و هرچه دوستانش وى را منع نمودند فايده نكرد، و در 14 شوال سنه 1202 بر جهاز نشسته بسمت هند حركت كرد، و خود نوشته كه در آن أوان زبان حال بدين مقال مترنم بود:
در اين درياى بى پايان در اين طوفان غم افزا *** دل افكنديم بسم اللّه مجراها و مرسيها
مگر اين بحر بى پايان حريف درد دل گردد *** كه دارد در جگر درياى آتش حرص استسقا
نكونامان سر شوريده ئى دارم بننگ اندر *** غم آشامان دل درياكشى دارم نهنگ آسا
و از راه بوشهر و مسكت (مسقط) در حركت آمده و از درياى فارس و عمان كه گذشت و بدرياى هندوستان رسيد دريا متلاطم شده هرروزه كوه كوه امواج متلاطم برخاسته كه بيم غرق بود، تا بسرانديب مهبط حضرت آدم (عليه السلام) رسيد و از آنجا بجزيره سبلان افتاد كه شش درجه عرض دارد و هوا بغايت تندى نمود و پس از يك ماه به مجلى بندر كه از بنادر دكن و اول معمورۀ هند است وارد شد، و خود نوشته كه نخستين قدمى كه در اين مملكت نهادم از اوضاع آن متنفر و از آمدن هند پشيمان گشتم و بعد از آن بسمت بنگاله حركت كرد، و در 9 محرم سنه 1203 سواد كلكته نمودار شد و شب عاشورا بدان شهر رسيد، و پس از دو ماه مير عالم پسر عمويش و پس از چندى هم سيد مهدى بن سيد عبد اللّه بدانجا آمدند و وى با سيد مهدى مرقوم ببعضى از مباحثات علمى پرداخته و قدرى خاطرش آرامش يافت، و پس از چندى بسمت وكالت دولت حيدرآباد پايتخت مملكت نظام عليخان بهادر كه قسمتى از زمين دكن هند است برقرار شد، و خود فرموده: نخستين غلطى كه از من سر زد قبول اين كار بود چه پدران و نياكان من هيچ كدام از چاكران ديوان نبودند و آنگهى اين خاك كه تميز حسن و قبح اشياء را نمى دهند، و چيزى نشد كه خبر
ص: 683
وفات برادرش سيد محمد شفيع از بصره بوى رسيد و او را از رفتن بوطن دل سرد نمود و ناچار با رؤساى انگريز كه اهل حل و عقد آن ولايت بودند مراوده بهم رسانيد و با برخى از فضلا از آن جمله تفضل حسين خان لاهورى كه در (ج 2 سال 1215 عنوان 213 ص - 547) گذشت، ابواب محبت و معاشرت گشود، و پس از چندى بعزيمت مرشدآباد از سيرام پور و چچره و هوكلى كه از مضافات كلكته است گذشته بدان شهر رسيد و آنجا در شعبان سنه 1205 دختر عم زادۀ مرقوم را تزويج كرد، و پس از سه چهار ماه بكلكته برگشت.
و در آن اوقات برادرش سيد محمد جعفر بكلكته آمد و سيد مهدى مرقوم هم وفات نموده بود و غلائى بزرگ در دكن پيدا شد و وى بمرض نوبۀ مفرطى گرفتار گرديد و پزشكان يونانى كه آنجا بودند وى را بتعريق چوب چينى وا داشتند و آن بيمارى سه سال طول كشيد.
پس در 11 شوال سنه 1211 كه نوشته روز عيد نوروز فيروز بود روانه لكهنو شد، ليكن ما (در ج 2 ص 400) نوشتيم كه عيد نوروز سال 1211 در 20 ماه رمضان المبارك بوده، و هم (در ص 464) نوشتيم كه عيد نوروز در سال 1213 در 13 شوال بوده، پس احتمال دارد كه در «تحفه» سال 1211 اشتباه و درست آن 1213 و عيد نوروز بودن 11 شوال آن مبنى بر تقريب باشد.
و به هرحال، پس از چندى بعظيم آباد كه اعظم صوبه بهار و نصف راه لكهنو است رسيد و از آنجا حركت كرده تا به بنارس رسيد، همان جا كه مرحوم شيخ محمد على حزين (عليه الرحمه) دربارۀ آن فرموده:
از بنارس نروم معبد عام است آنجا *** هر برهمن بچه اى لچمن و رام است آنجا
و مقبره متبركۀ او هم در آنجا است.
در «طرائق 247:3» فرمايد: لچمن نام يكى از بزرگان آن قوم است، و رام نام خداى بزرگ است، انتهى.
و مقصود از اين شعر حزين كه در «بستان السياحه» نيز تصريح بدان نموده اينكه هركس بهر مذهبى كه باشد آزاد است و كسى را با كسى كارى نيست، انتهى.
ليكن حضرت بارى (جل جلاله تعالى) در قرآن مجيد در سوره آل عمران فرموده:
إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ. (1) و جناب آقاى حاج ميرزا محمد رضاء كرباسى فرموده:
ص: 684
همه انبيا و اوليا و بزرگان دين براى اين آمدند كه مردم در مذهب خود آزاد نباشند و يكسره بتوحيد حضرت بارى (جل جلاله تعالى) بگروند.
و به هرحال، مرحوم مير پس از دوازده روز از آنجا بدر شده تا بلكهنو رسيد، و درباره آن فرمايد: آن بحذف هاء مكتوبى بر وزن مشنو مى باشد، و در آنجا آصف الدوله بهادر يحيى خان از وى پذيرائى شايان نمود، و اين بهادر يحيى خان دستگاه باعظمتى و مخصوصا كتابخانه ئى محير العقول داشته، و شايد مرحوم مير حامد حسين كه در (1306) بيايد و كتابخانه او را بعظمت ستوده اند آن كتابخانه را بدست آورده. و چون دوسه ماه در آن شهر ماند، هزال بدن؛ كه از اثر نوبه بهم رسيده بود برطرف و مزاجش باستقامت باز آمد.
اتفاقا در آن روزگار وى گرفتار محبت فرنگى بچه ئى دلربا گرديد و بطورى شيفتۀ او شد كه مزيدى بر آن متصور نبود، و بحكم قضيه كليه عشق و محبت، قوت جاذبه هريك از طرفين را بى طاقت نمود، در اينجا خود نوشته كه بعضى از محرمان بتدابير ستوده چاره را مى گفتند ليكن من بعلو همت؛ تن بدان در نمى دادم تا در يكى از ليالى متبركه از روى خلوص عقيدت از درگاه حضرت احديت كه مقلب القلوب است ازاله محبت محبوب را خواسته و زوال آن مرض را مسئلت نمودم و قبل از آنكه آويزى شود آن دعا باجابت مقرون و از بلايش رهائى يافتم، و مدتى ديگر در چند شهر هند در هريك زمانى ماند تا نامه ئى از سيد محمد بن سيد عبد الكريم بوى رسيده و عزم آمدن بايران نمود.
پس متعلقان خود را با جهاز بمچلى بندر فرستاد و خود در 14 شوال سنه 1214 از راه خشكى با محفه كه آن را هنود بدوش كشيده و بسرعت باد و برق مى رفتند حركت كرده و پس از پانزده روز دو ماه و نيم راه را طى كرده بمچلى بندر رسيد و اهل بيت او هم آمده بودند، پس خود باز مجردا بسمت حيدرآباد حركت كرد و در 24 ذى الحجه بدانجا وارد شد، و چون در آن ايام پسر عمش مير عالم كه در (1223) بيايد، در يكى از قلاع حبس نظر بود، وى قريب يك سال و نيم براى استخلاص او آنجا ماند. و در خلال اين احوال در أواخر سال 1215 شروع بتأليف كتاب «تحفة العالم» نمود و آن را بنام آن پسر عم معظم ناميده و تحفۀ درگاه او كرد، و در ج 1 سنه 1216 باتمام رسانيد.
ص: 685
و اين وقت فرمانى از فتحعلى شاه مبنى بر آمدن وى بايران براى او آمد، و در اثر آن در ماه مذكور از حيدرآباد بسمت ممبئى در حركت آمد تا در 12 شعبان بدان شهر وارد شد، و خود در ترجمه آن فرمايد كه آن بفتح ميم اول و سكون ميم دويم و دو ياى حطى كشيده در آخر است.
و در آنجا بود تا خبر خلاصى مير عالم بوى رسيد، پس بعزم ديدن او در غره شعبان سنه 1219 از آنجا حركت كرده و در 25 ماه رمضان بحيدرآباد رسيد، و در آن اوقات مرحوم آقا احمد بهبهانى بحيدرآباد وارد و از او استدعاى ثبت وقايع بعد از اتمام «تحفه» تا آن زمان را نمود، و او كتاب «ذيل التحفة» را تأليف كرد، و آنچه پس از تأليف آن دربارۀ او نوشته شد منقول از آن است.
و از آنچه گذشت معلوم شد كه اساتيد او چند نفراند كه اينك بترتيب حروف اسماء ايشان اينجا نوشته مى شود:
اول سيد ابو الحسن عموزاده اش كه در (ج 1 سال 1193 عنوان 1 در ص 2) گذشت.
دويم عموزاده ديگرش سيد اسماعيل بن سيد مرتضى.
سيم سيد زين الدّين 21 بن سيد اسماعيل 20 بن سيد صالح 19 بن سيد عطاء اللّه 18 بن سيد محمد 17 بن سيد حسين 16 كه در آباء سيد نعمت اللّه گذشت، قبرش در شوشتر در جوار مرقد مرحوم سيد نور الدّين بن سيد نعمت اللّه (ره).
چهارم مرحوم حاجى عبد الرزاق بن حاجى عبد الخضر بن ملا محمد حسين بن ملا جايگير بن حاجى خضر موكهى شوشترى.
پنجم نواده عمش سيد عبد الكريم 23 كه در (ج 2 سال 1215 عنوان 219 ص 552) گذشت.
ششم عموزاده ديگرش سيد على بن سيد محمد كه نيز در (ج 1 سال 1193) گذشت.
هفتم آقا سيد على بن سيد محمد على كربلائى كه در (1231) بيايد.
هشتم آقا محمد باقر بن محمد اكمل بهبهانى.
نهم آقا محمد باقر بن محمد باقر هزارجريبى، و اين هر دو در (ج 1 شمارۀ - 111 ص 220 و شماره 112 ص 235) گذشتند.
دهم آقا محمد على بهبهانى كه در (ج 2 سال 1216 عنوان 226 ص 560) گذشت.
ص: 686
يازدهم ميرزا محمد مهدى شهرستانى كه نيز در (ج 2 سال مذكور عنوان 241 ص 611) گذشت.
مرحوم مير عبد اللطيف خان در هنگام غروب آفتاب روز يكشنبه پنجم ماه ذى القعدة الحرام اين سال، چنان كه در «مرآة الاحوال» نوشته - مطابق (...) دلو ماه برجى - وفات كرد و در قبرستان دايره مير شهر حيدرآباد دكن دفن شد.
و بنا بتاريخ تولدش كه ذكر كرديم مدت عمر وى چهل و هفت سال و ده ماه قمرى و بيست و شش روز خواهد بود.
در اينجا بايد يادآور شد كه كتاب «تحفة العالم» از كتب ممتعه و پرفائده است كه ظاهرا براى بيان أوضاع هند تأليف شده، ليكن مطالب و دقايق تاريخى نادرۀ بسيار در آن درج است، مانند دو كتاب نظير خود «تاريخ شيخ محمد على حزين» و «مرآة الاحوال» آقا احمد بهبهانى كه مرحوم شيخ حزين (كه در 1222 بتقريبى بيايد) تاريخى در أحوال خود تأليف كرده و در آن از اوضاع ايران و بخصوص اصفهان از آمدن افغان در آنجا و سالهاى چند بعد از آن شرح مفيد مختصرى با احوال چندين نفر از رجال نوشته، و بعد از آن اين كتاب «تحفة العالم» را مير عبد اللطيف خان تقريبا مانند آن و مثل اينكه در تتميم آن باشد بطريقۀ او و بعنوان اوضاع هند با همان فوائد تاريخى و رجالى تأليف كرده و تاريخ وفات حزين را در آن آورده.
و بعد از آن مرحوم آقا احمد بهبهانى كه در (1235) بيايد كتاب «مرات الاحوال» را باز بهمان طريقه و روش پسنديده نوشته و تاريخ وفات مير عبد اللطيف خان را به طورى كه نوشتيم در آن ذكر كرده.
در كتاب «قصص العلماء: 77» ترجمه اى بعنوان آخوند ملا عبد الكريم ايروانى ايراد نموده، و در بسيارى از كتب ديگر نيز شرح حال و ذكر مقالى از حاجى ميرزا عبد الكريم ايروانى نموده اند، و بنظر ما چنين آمد كه اين ها هر دو يكى مى باشند، و اينك بعقيدۀ اتحاد،
ص: 687
مطالب مربوطه بدين دو نفر را آنچه بنظر رسيده با يكديگر ملفق و مختصر نموده، و چنين گوئيم كه:
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا ابو القاسم ايروانى است كه در (1237) بيايد، و خود از رجال اعيان و ملاباشى مملكت آذربايجان و عالمى از غبار انكار مبرا و عارفى از وصمت ايراد معرا بوده، و همانا در نهم ماه ذى الحجة الحرام اين سال، مطابق (...) حوت ماه برجى متولد شده، و چندى در نزد آقا سيد على كربلائى و سپس در نزد فرزندش آقا سيد محمد درس خوانده تا خود عالمى بزرگوار و فقيهى نام بردار گرديد، و از عتبات مراجعت نموده بقزوين آمد، و چنان كه در «تنقيح المقال 211:2» فرموده آنجا شاگردان معروف بهم رسانيد كه بعدها بنجف رفتند، از آن جمله فاضل ايروانى و ميرزاى رشتى (اعلى اللّه مقامهما)، انتهى.
و از جملۀ شاگردان او نيز صاحب «قصص العلماء» بوده چنانكه خود در ترجمۀ صاحب عنوان و هم در ترجمۀ خويش بدان تصريح نموده، و هم در قصص نوشته كه من در عراق عرب و عجم برتر از او نيافتم و وى چندان پستى از شريف العلماء نداشته، ليكن شريف العلماء محقق و آخوند مدقق و در تقرير دروس راجل بود و در جدل عجز داشت، و در آن اعصار بلكه سابق بر آن مانند او مدقق در علم اصول بنظر نرسيده ليكن در اصول، تدريس نمى فرمود و در فقه «رياض» استادش را درس مى گفت آن هم بنحو اختصار، و پس از آن بخواهش جمعى يك ساعت از روز برآمده بناى درس را مى گذاشت و تا دو ساعت بظهر مانده فراغت حاصل مى شد بدون تكرار و بزبان عربى كه اگر همه تحرير مى شد تقريبا بقدر هزار بيت بتحرير مى آمد و طلاب از تحرير آن عاجز مى ماندند، و هر روز براى يك مطلب جزئى استدلالات بسيار مى نمود و فردا آن ادله را رد مى كرد و روز بعد باز اثبات مى كرد، و هكذا تا چند روز و مى فرمود اين نه از بابت جربزه است بلكه من خود در حكمى استقامت دارم و تكثير ايرادات و رد اجوبه براى تشحيذ أذهان طلاب است.
و نيز در قصص نوشته كه تأليفى از او بروز نيافته مگر «رساله ئى در اصل برائت» كه آن هم ناقص است، و ديگر در طى احوالات او مطالبى نوشته كه ما از آوردن آنها در اينجا خوددارى نموديم، و در «الذريعة 114:2 شماره 457» اين رساله اصل برائت را بعنوان «اصاله البراءة» هم از قصص نقل كرده و در (ج 6 ص 100 شماره 537) «حاشيه ئى
ص: 688
بر رياض» از او ذكر كرده، و ديگر از تأليفات او با ملاحظه آنچه گذشت: سيم كتاب «قواعد زبان فارسى». چهارم كتاب «مختصر العروض» و اين هر دو چاپ شده. پنجم «رساله ئى در قافيه».
و فرزندش حاجى ميرزا محمد على در نزد او درس خوانده، و سه نفر از شاگردان او نيز در فوق گذشتند كه بجمله چهار نفر شاگردان او اينجا ذكر شدند، و از آثار او تكيه اى عالى بر مزار مرحوم مجذوب على شاه در امامزاده حمزه تبريز است. و آخر، در شب چهار شنبه چهاردهم ماه صفر الخير سنه 1294 نيز، مطابق (...) حوت ماه برجى وفات كرد و در تبريز در جايى كه معروف بمقبرۀ حاجى ملاباشى است دفن شد، و مدت عمرش هفتاد و سه سال و دو ماه قمرى و پنج روز بوده، و ماده تاريخ او را چنين يافتند:
«و هو الحى الذى لا يموت»
و مرحوم مير على زنوزى مسكين تخلص اين ماده را در قطعه ئى، بتغيير محل واو، چنين آورده:
در شب چارشنبه چارده ماه *** از صفر كآفتاب در بر حوت است
سوى رضوان شد آن كريم خصائل *** بمقامى كه ذروۀ جبروت است
عقل را گفتم اى دبير سخن دان *** چون ترا عقل و مايه از جبروت است
سال تاريخ را چه در نظر آيد؟ *** آنچه دانى بگو نه جاى سكوت است
فكرتم گفت او چو زنده بعشق است *** گو: (هو الحى و الذى لا يموت) است
مرحوم حاجى ميرزا عبد الكريم فرزندان چندى داشته:
يكى مرحوم ميرزا فضلعلى آقا، صفا تخلص كه در (1278) بيايد.
و ديگر عالم عامل جليل العنوان مرحوم حاجى ميرزا محمد على ملاباشى مملكت آذربايجان (عليه الرحمة و الرضوان) كه عالمى باخبرت و فاضلى عالى رتبت و صاحب اخلاق رضيه و داراى شيم مرضيه بوده، و در سنه هزار و دويست و پنجاه و سه متولد شده، و در نزد پدر باهنر و برخى از علماء ديگر تحصيل نموده و در خدمت مشايخ عتبات؛ تكميل علوم فرموده و تا سال 1322 زنده و در كربلا مجاور بوده.
ص: 689
وى فرزند سيد محمد 23 بن سيد طيب 22 بن سيد محمد 21 بن سيد نور الدّين جزايرى (رحمهم اللّه) است.
مرحوم سيد نور الدّين جزايرى در (ج 1 سال 1193 عنوان 1 ص 2) گذشت.
فرزندش سيد محمد 21 از علما بوده و نزد پدر دفن است.
نواده اش سيد محمد 23 در اين كتاب دو فرزند از او نوشته مى شود:
يكى حاجى سيد على 24 كه در (1283) بيايد.
و ديگر سيد احمد 24 كه صاحب اين عنوان و سيدى عالم و عابد و زاهد و متهجد و سخاوت پيشه بوده، و همانا در ماه ذى الحجة الحرام اين سال، مطابق (...) حوت ماه برجى متولد شده و همواره بعبادت و اعانت اهل علم و غيره بسر آورده تا در سنه هزار و سيصد و پنج در شوشتر وفات كرده و جنازه اش را بنجف اشرف برده و در آن زمين مقدس در مقبرۀ شوشتريها بطرف قبلۀ صحن مطهر دفن كردند، و او چهار پسر داشته كه يكى از آنها حاجى سيد عبد الصمد 25 بوده و در (1243) بيايد.
مرحوم شيخ ابراهيم از علما و أهل ادب عصر خود بوده و شعر هم مى گفته، چنانكه در «الذريعة 492:1 شماره 2427» نوشته كه وى «ارجوزه ئى در كلام» دارد كه بسى مبسوط و دلالت بر تبحر و مهارت او مى نمايد، و از آن جمله در مبحث كلام اللّه فرمايد:
و لا تقل كلامه قديم *** فانه شرك به عظيم
تا اينكه فرمايد:
ص: 690
و كل ما يذكره الجمهور *** من الكلام فرية و زور
و در مبحث امامت فرمايد:
و مقتضى الحكمة كل حين *** وجود شخص كافل للدين
و كلما يلزم فى النبى *** من عصمة يلزم فى الوصى
فحاله كحاله و انفردا *** بالوحى من كان النبى المرشدا
تا اينكه دربارۀ حضرت حجت (ع) فرمايد:
امامنا الحى الذى لا يجحد *** حياته الا الغوى الملحد
و كيف ينفى كونه او يدفع *** و العقل و النقل بذاك يصدع
و بالاخره، آنجا وفات او را در اين سال نوشته.
در «فارسنامه. گفتار 23:2» فرمايد: سادات دستغيب سلسله ئى هستند از سادات حسينى، اگر چه در نوشتجات قديم آنها را سادات حسنى حسينى نگاشته اند، انتهى.
ليكن در اين اشكالى نباشد كه آنها حسينى باشند و ايشان را حسنى حسينى بنويسند، زيراكه حضرت فاطمه دختر حضرت سيد الشهداء (عليهما السلام) زوجه حضرت حسن مثنى فرزند حضرت امام حسن مجتبى بوده، و حضرت فاطمه دختر حضرت امام حسن (عليهما - السلام) زوجۀ حضرت امام زين العابدين فرزند حضرت سيد الشهداء و مادر حضرت امام محمد باقر (عليهم السلام) بوده، پس اعقاب حضرت امام حسن هركدام از اولاد حسن مثنى باشند از زوجه اش فاطمه كه دختر حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) بوده از طرف پدر حسنى و از مادر حسينى خواهند بود، و اعقاب حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) كه تنها پسرى است از حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) كه عقب ذكور از او باقيمانده؛ هركدام از فرزندش حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) باشند از طرف پدر حسينى و از مادر حسنى هستند.
ص: 691
و نيز ممكن است در ازمنه بعد از ائمه (عليهم السلام) اعقاب ذكور حضرت امام حسن زنى از اعقاب حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) گرفته باشد و اعقاب ذكور حضرت امام زين العابدين زنى از اعقاب حضرت امام حسن (عليه السلام) گرفته باشد و بر ما پوشيده باشد كه باز اعقاب هريك از آنها حسنى حسينى خواهد بود، و هر دو نسبت بهريك از آنها صادق باشد و هريك از آنها محض افتخار خود را به هر دو نسبت منسوب دارند.
و در «طرائق الحقائق 149:3» فرمايد: وجه تسميه، راقم را معلوم نيست انتهى.
و در حاشيه منه «آثار عجم» نوشته كه در وجه تسميه اش گويند كه يكى از أجداد آنها با شخصى مشاجره داشت و نفى سيادت از آن سيد مى نمود، دستى از غيب ظاهر شد و شجره نامه ئى بدامان سيد افكند، و بعضى ديگر نوشته اند كه آن سيد با وزيرى بر سر ملك و زراعتى منازعه داشتند، وزير سيد را سقط گفت، دستى از غيب برآمد و بر سينه وزير خورد و مرد، انتهى.
و به هرحال، مرحوم ميرزا ابو الحسن صاحب عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) از شعراء عصر و زمان خويش بوده كه در سنه هزار و صد و هفتاد، مطابق سال (1135-1136) شمسى، در زمان كريم خان متولد شده و كسب مراتب سلوك نموده و با مرحوم حاج ميرزا ابو القاسم سكوت كه در (1239) بيايد در طى آن راه همدم و شفيق بوده و اشعار بسيارى كه در آنها تخلص فردوس فرموده سروده كه پس از وفاتش چندى از آنها از ميان رفته، و از آن جمله اين چند فرد بنقل از «طرائق 149:3» اينجا نوشته شد:
مگر آن تنگ پيراهن گشادند *** كه از بوى گلم ديوانه كردند
ز مى ساقى چراغى پيش ره گير *** كه مستان گم ره ميخانه كردند
بود پيچيده طومارى دل از غم *** كه هر حرفيش باشد دفترى چند
جفا كم كن بمرغان گرفتار *** چه مى خواهى ز بى بال وپرى چند
و او هماره مانند آباء و اجداد خويش در محلۀ اسحاق بيك شيراز ساكن و توليت بقعه متبركه جناب امامزاده محمد را در آن محله داشته و خود در افتخار بدان امر فرمايد:
فرزند دين محمد موسى كه از شرف *** دربانيش بود شرف و افتخار من
و آخر، در اين سال پس از مدت پنجاه سال قمرى عمر وفات كرد، چنانكه در «طرائق» فرموده، و در «فارسنامه» در هزار و دويست و سى و اندى گفته كه ظاهرا اشتباه باشد.
ص: 692
وى چنان كه در كتاب «دانشمندان آذربايجان: 202» فرموده، از شعرا و نيكان آن ديار است كه از وطن بديار ارمن رخت بركشيده و در قلعۀ شوش قراباغ آرميده، و در علوم رياضى بهره اى وافى بهم رسانيده، و اشعار او همه بزبان تركى است، و آخر در اين سال وفات كرده و هم در ارمنستان دفن شده، انتهى.
و فهرست اسماء كسانى كه عارف تخلص دارند در (1239) بيايد.
سيد حسين لقبش عظيم الدّين و از جمله علما و اطبا و شعرا و نزيل مدراس، و از طرف انگليسيان مفتى و قاضى آنجا بوده و طبابت هم مى نموده و كتابى دارد در «تشريح»، و در اشعار تخلص تجمل مى نموده، و در اين سال وفات كرده، چنان كه در «الذريعة: 9 - شمارۀ 1058» فرموده.
وى فرزند ميرزا محمد تقى 36 ابن ميرزا جانى 35 فسائى است.
ميرزا جانى در (ج 2 سال 1212 عنوان 187 ص 442) گذشت.
فرزندش ميرزا محمد تقى 36 از رجال خيرمند و أسخياء بوده، تولدش سنه 1170 مدت عمرش 61 سال وفاتش سنه 1231 در فساء.
فرزندش ميرزا زين العابدين 37 صاحب عنوان از معاريف زمان خود بوده و در علوم
ص: 693
رياضى و تواريخ و اشعار عربى و فارسى تسلطى تمام داشته، و همانا او در اين سال در قريۀ نوبندگان فسا متولد شده، و پس از مدت شصت و هشت سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و هشتاد و هشت وفات كرده، چنانكه در «فارسنامه. گفتار 233:2» فرموده، و سه نفر پسر داشته كه ميانى آنها مرحوم ميرزا محمود خان 38 نعمت در (1271) بيايد.
قندوز، قريه اى است در بلخ، و شيخ سليمان فرزند ابراهيم معروف بخواجه كلان ابن محمد معروف ببابا خواجه ابن ابراهيم بن محمد معروف به (ابن الشيخ السيد ترسون - الباقى) از سادات حسينى، و خود از علما و عرفا و محدثين بزرگ و مشايخ كبار است كه در اين سال (چنانكه در پشت كتاب «ينابيع المودۀ» او كه اينك ذكر مى كنيم و نيز در «فهرست كتابخانه مباركۀ رضويه» (على صاحبها الف سلام و تحيه) نوشته؛ در بلخ متولد شده و هم آنجا تحصيل فنون علميه نموده تا بدرجات عاليه نائل گرديد، آنگاه ببخارا رفت و علوم محصله خود را تكميل نمود، و باجازات چندى از مردم آن سرزمين مجاز شد، پس مسافرت بممالك افغان و هند نمود و با بزرگان طريقت صحبت داشته و بدست ايشان تائب گرديد و در مقامات سلوك بكمال رسيد، و تفقه در دين نموده تا پس از رجوع بوطن قوم خود را انذار كند.
پس بقندوز برگشت و زمانى در آنجا مانده بنشر علم و ادب اشتغال ورزيد، و در آنجا مسجد جامع و مدرسه و خانقاهى بساخت، سپس چنين بخاطرش رسيد كه خليفه محمد صلاح را آنجا در مسند ارشاد جانشين برادرش محمد ميرزا خواجه ابن مولينا خواجه كلان سازد، و عالم افضل داملا عوض را براى تدريس نصب كند، و ملا عوض مرقوم از ميان همۀ شاگردانش متمايز و بشرافت اجازت از آن استاد راد نائل گرديده بود، و پس از اتمام اين مرام خود بآهنگ سفر روم و توطن در مكه معظمه از قندوز با سيصد نفر از مريدين كه همه اهل سير و سلوك بودند بيرون شد و از راه ايران حركت كرده تا در سنه 1269 ببغداد ورود نمود، و آنجا والى بغدادش اكرامى شايان و ارباب فضائل و معارف قدومش را عزتى بى پايان
ص: 694
نهادند و هريك بهره اى از فيوض علوم او برگرفتند.
پس از آنجا بطرف قسطنطنيه رفت و در اثناء راه ببرخى از بلاد مانند موصل و ديار بكر و حلب و غيرها كه مى رسيد در هريك چندى توقف مى نمود تا بقونيه رسيد و سه سال و نيم در آنجا ماند، و در خلال آن ايام كتاب «فصوص» و «نصوص» و «فتوحات مكيه» را كه هر سه از مؤلفات شيخ بزرگوار محيى الدّين بن عربى (ره) است از نسخه اصل آنها كه بخط مؤلف در كتابخانۀ واقعه در مقبرۀ شيخ صدر الدّين قونيه اى محفوظ بوده بخط خود استنساخ كرده.
و در سنه 1274 از قونيه بيرون شده بقسطنطنيه رفت، و سلطان عبد المجيد خان با او مهربانى و الطاف شايسته نمود و او همى خاست تا بجانب مكه سفر كند، ليكن پيش آمد طورى شد كه آن آهنگ بتأخير افتاد و از جانب دولت وقت، مشيخت و تنظيم امور تكيۀ شيخ مراد بخارائى در بيرون دروازۀ ادرنه بوى واگذار شد، پس در آنجا بنشر علم حديث و تفسير و ارشاد طالبين و مسترشدين و تدريس طالبين مشغول شد، و در فروع احكام بمذهب حنفى و در مقامات سلوك بمشرب نقشبندى - چنانكه روش عمدۀ مردمان ماوراءالنهر است - همى سلوك مى كرد، و در خلال اين حالات كتب و رسائل متعدده تأليف نمود، از آن جمله:
كتاب «ينابيع المودة» كه آن را در چاشت 2 شنبه نهم ماه رمضان المبارك سنه 1291 باتمام رسانيد، و اين كتاب در مناقب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام (كه مراد از - ذوى القربى مى باشند) و از كتب معتبره مناقب آن بزرگواران است، چه عمده أخبار آن را از «صحاح ستۀ اهل سنت» كه خلافى در صحت آنها نمى دانند نقل كرده، و آنچه از آنها بيرون است نيز قدحى در آنها راه ندارد كه همه معتضد بآيات محكمه و احاديث صحيحه است و مخالفتى با ضروريات دين ندارد و احدى از مسلمانان در آن ها انكارى نتواند آورد، و نسخه اى از آنكه در سنه 1302 در اسلامبول چاپ شده بنظر ما رسيده و عمده اين شرح حال چنانكه اشاره كرديم از پشت آن نقل شده.
و بالاخره، وى در پنجشنبه ششم ماه شعبان المعظم سنه هزار و دويست و نود و چهار، چنان كه در فهرست مذكور در صدر عنوان (ص 350) فرموده، مطابق (...) اسد ماه برجى در قسطنطنيه وفات كرد و هم آنجا در خانقاه مراديه در مقبره ئى مخصوص دفن شد.
ص: 695
و در «كنز العلوم و اللغة: 572» و «معجم المطبوعات: 586» وفات او را در سنه 1270 نوشته اند كه على الظاهر اشتباه است.
شيخ سليمان پس از خود فرزندانى چند باز نهاده، يكى سيد عبد القادر افندى كه پس از وى جانشين او گرديد، و ديگر سيد برهان الدّين كه در غزل سرائى استاد بوده و خط را خوش مى نوشته، و در اسلامبول با سيد جمال الدين اسدآبادى كه در (1254) بيايد و حاجى شيخ الرئيس قاجار كه در (1264) بيايد مشاعرت و معاشرت و مصاحبت نموده، و در أثر صحبت و تربيت سيد بدرجه رجال سياسيون منور الفكر عصر خود رسيد.
وى فرزند فلاح و خود از جملۀ شعرا بوده و در اين سال وفات نموده، چنانكه در «أعيان الشيعة 403:1» فرموده.
كن، بفتح كاف و تشديد نون، چنانكه خود صاحب عنوان در آخر «توضيح المقال» كه اينك ذكر مى شود نوشته، از ديهات تهران و در دو فرسنگى آن در شكاف كوهى افتاده، و چون بواسطه پستى محل در كوه ناپيدا گرديده بدين نام موسوم شده، چنان كه خداى تعالى فرمايد: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبٰالِ أَكْنٰاناً، (1) انتهى.
و اين كلمات جزئى است از آيه اى كه در سوره نحل واقع است.
ليكن اشكالى در اين سخن وارد است كه مردم ايران پارسى زبان در وجه تسميۀ امكنه و غيره اين گونه الفاظ عربى فصيح صحيح را نتوانند بكار برد و خصوصا اگر اين ديه پيش از اسلام يا در قرون اوليه هجرت بنا شده باشد، و در كتاب «فرهنگ آبادى هاى ايران:
388 ستون 2» اين قريه را بشمارۀ 2493 و از توابع طهران ذكر كرده و طول جغرافيائى
ص: 696
آن را 16 قه، 52 جه، و عرض جغرافيائيش را 45 قه، 35 جه، نوشته.
و به هرحال، مرحوم حاجى از اجله و أعاظم علماء عصر خود در تهران بوده و در انظار دولت و ملت شهرت و اهميتى بسزا داشته، شرح احوالش را خود چنانكه اشاره نموديم در «توضيح المقال» نوشته و در «المآثر: 138 ستون 1» نيز عنوانى براى او قرار داده، و از آنها چنين برآيد كه وى در اين سال - بنص «توضيح المقال» - در قريه كن مرقوم متولد شده، و در أوان كودكى بسعى و التماس خود بجانب معلم رفته و در اندك مدتى از آن بى نياز گرديد و اصرارى سخت در دخول علوم عربيت و ادبيت نمود و تا بيست سال كسانش او را از آن باز مى داشتند تا بدعوات شافيه و شفعاء كافيه پس از بيست سال اسباب آن برايش فراهم شد، و پس از چندى توفيق مجاورت عتبات عاليات را يافت و بدان روضات با بركات شتافت و از فيض سكونت آن خاك پاك، علوم شرعيه را در خدمت صاحب «جواهر» و شيخ انصارى تحصيل و تكميل نمود، و بتأليف مباحث اصول مشغول شد، و نوشتجاتى سودمند در بيشترى از مسائل أوامر و نواهى و مفاهيم و استصحاب در رساله ئى مستقل از او نمودار گرديد، بلكه از آن فن جز اندكى باقى نمانده بود كه در سال 1244 طاعونى سخت در عراق عرب پيدا شد كه تقريبا تا دو سال امتداد داشت، و بدين سبب و اسبابى ديگر مانند ديگران از علما از اشتغال كناره گرفت و تا دو سال زيادتر در حل و ترحال اسفار بسر آورد تا دوباره توفيق زيارت آن اراضى مقدسه را دريافت، و چون فوات علما و فقدان رجال و قرب اجل و انقطاع آمال را مشاهده نمود مشغول بتأليف فقه گرديد، و از بابت عدم كتب و اسباب لازمه آن را بترتيب معهود نمى نوشت، بلكه در هرجا پس از جهد بليغ آنچه محتاج اليه آن محل بود؛ تأليف مى كرد، و چندين رساله در ابواب متفرقه پرداخت.
تا اينكه در سنه 1262 توفيق سفر زيارت حضرت امام رضا (عليه السلام) و ضمنا زيارت پدر خود و ساير ارحام را در طهران دريافت و در آن شهر ساكن شد و بخواست خداى تعالى رياستى شايان و تمولى بى پايان بهم رسانيد، چنانكه در «المآثر» فرمايد:
بعزت نفس و مناعت جانب از أبناء جنس امتياز داشت، اهل ديوان وى را رئيس المجتهدين مى نوشتند، و حق تعالى آن عالم عامل و فقيه كامل را بفرط ثروت و طول عمر و نفاذ امر اختصاص بخشيده بود.
ص: 697
اكثر علما و رؤساء طهران بتربيت و ترويج او اعتبار يافتند و بمدارج و مقامات رسيدند، جمعى از معاصرين در حق وى گستاخى مى كردند و بى باكى مى ورزيدند كه: او را مالا و حالا هرگونه قدرت مزيد ترويج شريعت و خدمت ملت بر وجه كامل حاصل است و مع ذلك همى جز جم اموال و جمع املاك ندارد! و لا يخفى كه اين معنى اگر ثابت شود شبه ترك اولى است و مقام آن صدر صفه اجتهاد از اعتراض و انتقاد اعلى است.
تا اينكه فرمايد: اشتهار و اعتبار اين بزرگوار در دين و دولت و ملك و ملت بأعلى درجۀ كمال بود، وصيت بزرگى و عظمت شأنش از آسيا بساير قسمتهاى كره ارض نيز رفته و همه جا را فروگرفته بود، احترام و اكرامى كه اين پادشاه (يعنى ناصر الدّين شاه) أيده اللّه؛ باين عالم عامل و فقيه كامل مى فرمود كمترى از مجتهدين را نصيب افتاد، الحق وجودش مذهب جعفرى را قوتى و قوامى بود و شرع شريف را استظهارى و استحكامى، انتهى.
و وى چنانكه گذشت تأليفاتى دارد: اول «رساله ئى در اصول» كه ذكر شد.
دويم «كتابى در طهارت». سيم «كتابى در نماز». چهارم «كتابى در بيع». پنجم كتاب «تحقيق الدلائل» در شرح «تلخيص المسائل» كه آن هم از خود او است و در سنه 1259 از آن فارغ شده.
در «الذريعة» اصل «تلخيص» را در (ج 4 ص 427 بشماره 1894) ذكر كرده، و در (ج 3 ص 482 ش 1789) نيز «تحقيق الدلائل» را آورده و در آن فرمايد:
فقط شرح كتاب طهارت و كتاب نماز و كتاب احكام عقود و خيارات و كتاب قضاء و شهادات از اين كتاب از مسوده خارج شده و از اين ها هم كتاب طهارات چاپ نشده و باقى در جلدى بزرگ در سنه 1304 چاپ شده و معروف به «كتاب قضا» مى باشد، و باتفاق كسانى كه ما آنها را دريافتيم آن ادق و أمتن از «جواهر» مى باشد، انتهى.
ششم كتاب «توضيح المقال در علم رجال» كه در درايت و داراى بسى از مطالب سودمند و تقريبا بهترين كتبى است كه در اين فن تأليف يا ديده شده، و آن را در سنه 1262 تأليف كرده و در آخرش نام شصت تن از علمائى كه در رجال و درايت كتاب دارند نوشته، و همان سال با كتاب «منتهى المقال» چاپ شده، و در سنه 1300 كه بار ديگر «منتهى» را چاپ كرده اند نام شصت تن ديگر را بر آن اضافه نموده كه بجمله نام صد و بيست نفر از علماء رجال و درايت كه در آن دو فن كتاب تأليف كرده اند در آن گرد آمده.
ص: 698
و اساتيد درس وى: صاحب «ضوابط» و صاحب «جواهر» بوده اند، و مرحوم حاجى ميرزا حسين نايب الصدر كه در (1326) بيايد و ملا محمد على خوانسارى كه در (1254) بيايد نزد او درس خوانده اند.
و آن جناب در بامداد روز پنجشنبه بيست و هفتم ماه محرم الحرام سنه هزار و سيصد و شش - چنانكه در «المآثر» فرموده - مطابق (...) ميزان ماه برجى، در طهران وفات كرده، و پس از اقامت مجالس فاتحه در طهران بلكه در جمع بلاد ايران، روز غره صفر جنازه اش را با ازدحام عام برداشته و در شاه عبد العظيم (ع) در مسجد عتيق بين الحرمين دفن كردند.
و تاريخ وفات وى بدين نحو از روز و ماه قمرى چنانكه ديدى در «المآثر» است، ليكن در «مقباس الهدايه» در ماه صفر اين سال نوشته، و البتّه اشتباه است؛ زيراكه پس از وفات در 27 محرم تا رفته خبر باصفهان برسد ماه صفر درآمده، خصوصا اينكه ديدى حمل جنازه او بشاه عبد العظيم (ع) نيز در غره صفر بوده.
و چندين نفر فرزند پسر و دختر از وى بازمانده، و از پسران يكى حاجى شيخ عبد الحسين بوده كه در «المآثر: 159» عنوانى دارد و در آن فرمايد كه در دار الخلافه سمت امامت جماعت دارد.
و ديگر حاجى شيخ جعفر كه در ماه صفر سنه 1313 وفات كرده و در شاه عبد العظيم (ع) در مقبرۀ ناصر الدّين شاه دفن است، چنانكه در «تاريخ سرتيپ» نوشته.
و ديگر شيخ محمد تقى معروف بحاجى آقا كه در سنه 1304 كتاب «تحقيق الدلائل» پدر بزرگوار را چاپ كرده.
و از دختران يكى زوجۀ بحر العلوم بن حاجى آقا محمد بن آقا محمود بهبهانى كه در (1271) بيايد بوده، و ديگرى زوجه شيخ محمد مهدى لاريجانى كه در «المآثر:
175 ستون 1» عنوانى دارد و فرمايد: در قصبۀ حضرت عبد العظيم فقيهى جليل الشأن است.
وى فرزند حسين بن على بن محمد بغدادى و خود از علماء أعلام است كه در اين سال
ص: 699
متولد شده و چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «اجوبۀ حائريه» در انتصار مذهب جعفريه.
دويم كتاب «بغية الطلب» در شرح زيارت ماه رجب، كه اولش اين است «الحمد للّه الذى أشهدنا مشهد أوليائه فى رجب».
سيم كتاب «تنبيه الغافلين» در اخلاق و اصول دين، كه آن را از «معين الواعظين» خود كه اينك ذكر مى شود استخراج كرده.
چهارم. كتاب «جوهر الثمين» چنانكه در «فوائد الرضويه 176:1» فرموده.
پنجم كتاب «غنية الاديب» در شرح مغنى اللبيب.
ششم كتاب «معين الواعظين».
و آخر، پس از مدت پنجاه و هفت سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و هفتاد و هفت - چنانكه در «الذريعة: 4 ش 1987» فرموده - در كربلا وفات نمود. و فرزندش احمد در (1262) بيايد.
وى به طورى كه در «الذريعة 1033:9 شماره 6733» فرموده، نامش ماه شرف خانم دختر ابو الحسن بيك بن محمد قادرى است كه در اين سال متولد شده، و پس از بلوغ بازدواج خسرو خان اردلان بن امان اللّه خان والى آن ولايت درآمده، و «ديوانى» شامل بيست هزار بيت ترتيب داده كه دو هزار بيت آن را يحيى معرفت كردستانى در سنه 1305 در 106 صفحه در طهران بچاپ رسانيده، و از آن جمله قطعه ئى است كه آن را در ماده تاريخ مسجد سنندج كه آصف خان در سال 1254 بنا نموده گفته، انتهى.
و ظاهرا قادرى نسبت بشيخ عبد القادر گيلانى باشد كه وى در طريقت بر مذهب او بوده(1).
ص: 700
وى از شعراى پارسى سراى مملكت هند بوده و تخلص آگاه مى نموده، و همانا در سنه هزار و صد و پنجاه و هشت، چنانكه مستفاد از «لغت نامۀ دهخدا 149:1» است، مطابق (1123-1124) شمسى، متولد شده و پس از مدت شصت و دو سال قمرى عمر، در اين سال وفات كرده.
خشت، بكسر خاء ثخذ، چنان كه در «برهان قاطع» است قسمى از حلوا باشد كه آن را در ظرفى ريخته تا يكپارچه و قرص گردد، انتهى.
و در «فارسنامه» بلوكى بدين نام آورده، و در گفتار دويم آن (ص 195) فرموده كه آن ميان مغرب و جنوب شيراز بفاصلۀ بيست و هفت فرسنگ واقع شده، و چون خرماى آن را كه شيرين تر از حلوا است در جلد كرده تا يكپارچه شده و بأطراف حمل كنند آن را خشت گفته اند.
آنگاه اين سيد محمد تقى صاحب عنوان را از علماء آنجا آورده و فرمايد: «شرحى» دارد بر كتاب «زبدۀ شيخ بهائى» در اصول فقه، وفاتش را در اين سال نوشته.
وى فرزند ميرزا محمد 30 بن ميرزا محمد على 29 بن ميرزا صدر الدّين محمد 28
ص: 701
ابن ميرزا يوسف 27 نقيب الاشراف طباطبائى (ره) است.
ميرزا يوسف 27 نقيب الاشرف در (ج 2 سال 1213 ش 196 ص 482) گذشت.
نواده اش ميرزا محمد على قاضى 29 از علماء عهد خود بوده، و در اواخر زمان صفويه كه دولت عثمانى موقتا بر آذربايجان مستولى شد؛ از ظلم آن جماعت بقتل رسيد، چنان كه در «الذريعة 299:8» فرموده، و در «شجره نامۀ سادات وهابى ها: 19 و 20 و 27» سه پسر از وى آورده كه ما يكى از آنها را كه ميرزا حسن 30 (يا ميرزا محسن 30) است و او را با اعقابى قليل در (ص 19) ذكر كرده، در اين كتاب در عنوانى ديگر نام نمى بريم. و يكى ديگر را كه ميرزا صدر الدّين 30 است و در (ص 27) نوشته در (1246) ذكر مى كنيم. و ديگرى را كه در عمود اين شجره افتاد و پدر صاحب عنوان است و در (ص 20) آورده، اينجا نوشته و چنين گوئيم كه:
فرزند ديگر آن جناب: مرحوم ميرزا محمد قاضى از علما و قضاة بوده، و به طورى كه در «شجره نامۀ سادات وهابى ها: 34» نوشته، در سنه 1150 نادر شاه قضاوت شهر تبريز را بوى وا گذاشته، و او از مصادر عامه و أركان آن شهر بشمار مى آمده، و «كتابى در فقه» تأليف كرده، انتهى.
و چنانكه در «الذريعة (جلد و صفحه مرقوم)» فرموده در سنه 1176 وفات كرده، و در «شجره نامه» نوشته كه قبر وى در شهر تبريز نزديك دالان ميرزا رضا، مشهور و مزارى معرف است.
و أولاد ذكورش منحصر است بميرزا محمد تقى قاضى 31، زيراكه روزى وى در مجلس نادر شاه حاضر بود كه مقصرى را آوردند و بأمر نادر، بيك نحو هولناكى بقتلش رسانيدند، و مرحوم قاضى از مشاهدۀ آن يك ترس فوق العاده و علت مزاجى پيدا كرد كه پس از آن ديگر فرزند بهم نرسانيد، و فقط مرحوم ميرزا محمد تقى را كه قبلا متولد شده بود از اولاد ذكور برجا نهاد، انتهى.
و فرزندش ميرزا محمد تقى قاضى 31 مذكور صاحب عنوان از علماء آذربايجان و داراى علوم معقول و منقول بوده، و مقام علمى و عملى و دولتى و ملتى وى در آن مملكت شايان بسى توجه و اعتبار است.
وى در أوائل عمر بعتبات عاليات رفت و آنجا در نزد مرحوم شيخ محمد مهدى فتونى
ص: 702
و آقا محمد باقر بهبهانى، چنانكه در «شجره نامۀ سادات وهابى ها: 34 و 35» فرموده درس خوانده و از استاد اول مذكور باجازه ئى كه بخط آن جناب و مورخ بسال 1173 مى باشد سرافراز شده، و در حدود سنه 1175 بتبريز برگشت و از طرف كريم خان بمنصب قضاوت نائل گرديد، و در زمان وى اعتبار أسناد شرعيه آن مملكت به مهر وى و ميرزا عطاء اللّه شيخ الاسلام (كه در ج 2 سال 1213 عنوان 196 ص 478 گذشت) بوده، و از مراجعۀ ببعضى أسناد و قبالجات معلوم مى شود كه مرحوم قاضى با مهر خودش ملك مى خريده، و از اين قضيه عجيب كه در خصوص احدى از رؤسا و مصادر عامه، هيچ تاريخى نشان نمى دهد؛ وجاهت و مقبوليت و موثوقيت و حسن سيرت و سريرت وى نيك معلوم مى شود.
و بالاخره، وى در اين سال وفات كرد و در باغ دمشقيه - چنانكه در «هدية لآل العباء:
36» نوشته - دفن شد.
و تمام طايفۀ قضاة و شيخ الاسلامى هاى تبريز بوى منسوب و از اولاد او منشعب گرديده اند، چنانكه در «شجره نامه: 35» نوشته، و در (ص 20 و 21 و 22 و 26) چهار نفر فرزند از او آورده: اول ميرزا باقر 32. دويم ميرزا رحيم 32. سيم حاجى ميرزا على اصغر شيخ الاسلام 32. چهارم حاجى ميرزا محمد مهدى 32، و شرح احوال اين چهار نفر بترتيب مذكور در سال هاى (1276) و (1254) و (1278) و (1241) بيايد.
در «حاشيه جاربردى بر مقدمه ابن حاجب» در خط نوشته كه: هرگاه لفظى را كه مى خواهند تصوير كنند مسماى ديگرى به آن ناميده شده، مانند اينكه مردى به يسن موسوم شود؛ در آن دو مذهب است. بعضى آن را يسن مى نويسند، چنانكه مصنف (يعنى ابن حاجب) آن را اختيار كرده، و بعضى ياسين بر صورت مسمايش مى نويسند، انتهى.
و به هرحال، مرحوم شيخ محمد حسن، فرزند شيخ ياسين بن شيخ محمد على بن شيخ محمد رضا بن شيخ محسن كاظمينى، و خود از اعاظم علما و افاضل فقهاء عصر خود بوده، و در زهد و تقوى مقامى سامى داشته. و شرح احوالش در «احسن الوديعه 20:2» و «نقباء البشر:
ص: 703
450 ش 875» و «الذريعة» مجلدات متفرقه در ضمن ذكر تأليفاتش نوشته، و از ملاحظه آنها با بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى در اين سال در كاظمين (ع) متولد شده، و هم در آنجا نشو و نما نموده، و با حاجى شيخ جعفر شوشترى كتاب «مطول» را در نزد شيخ عبد النبى كاظمينى و غير او از شاگردان سيد شبر، و «مختصر» را نزد شيخ اسماعيل كاظمينى خواند، تا در سنه 1246 كه طاعون معروف در عراق عرب پيدا شد. پس با هم بشوشتر رفتند، و پس از رفع آن باز با هم بعراق آمدند.
و شيخ محمد حسن در كربلا نزد شيخ محمد حسين صاحب «فصول» و شريف العلماء چندى درس خواند، و پس از آن در عهد صاحب «جواهر» بنجف هجرت كرد و در خدمت او و شيخ على آل كاشف الغطا و شيخ جواد ملا كتاب و غير آنها تحصيل كرد، سپس در سنه 1255 بكاظمين (ع) برگشت، و آنجا بوظائف شرعيه قيام نمود، و رياستى شايسته از امامت جماعت و مرجعيت تقليد و مسند تدريس بهم رسانيد، و علماء عظام و فقهاء فخام بمجلس درسش حاضر مى شدند، و با اين همه در قداست نفس و ورع و تقوى و نسك و عبادت بر جانبى عظيم بوده، و كتب چندى تأليف نموده:
اول كتاب «اسرار الفقاهه» در فقه در چندين جلد بزرگ كه شماره آنها بدين تفصيل است: 1 - در نماز جماعت 2 - در زكوة 3 - در خمس 4 - در وقف 5 - در رهن 6 - در بيع و خيارات 7 - در احياء موات 8 - در حجر 9 - در وصايا، كه همه آنها در نزد اعقابش موجود است؛ چنانكه در «الذريعة 52:2 ش 213» نوشته، و آنجا نامش را «الاسرار الفقهية» ذكر كرده، و در غلطنامه چيزى درباره آن ننوشته، ليكن در (ج 7:
254 ش 1240) و «نقباء»: اسرار الفقاهه، چنانكه ما ذكر كرديم نوشته اند.
دويم «تعليقات بر رسائل شيخ انصارى».
سيم «رساله ئى در ترتيب مجالس تعزيه» كه خود هماره در مجالس تعزيه دهۀ عاشورا آنها را مى خواند.
چهارم «رساله ئى در حقوق والدين و عقوق آنها».
پنجم «رساله ئى در احكام آب چاه».
ششم «رساله ئى در اختلاف افق روزه دار».
ص: 704
هفتم «رسالۀ وجيزه در طهارت و نماز».
هشتم «حواشى بر فصول» و غير آنها.
و او روايت مى كند از استادش صاحب «جواهر»، و روايت مى كند از او سيد مرتضى كشميرى (ره).
مرحوم شيخ محمد حسن صاحب عنوان در حيات خود بداغ مصيبت وفات چندين نفر از اولاد و احفاد خود مبتلا شد، چنانكه نخست فرزند فاضلش شيخ جعفر كه شاگرد شيخ انصارى بود وفات كرد. و بعد از او فرزند ارشدش شيخ على در سنه 1288 وفات كرد. و باندك مدتى بعد از آن فرزند فاضلش استاد اجل شيخ باقر وفات كرد. پس دو نفر نوادگانش شيخ محمد حسين و فاضل كامل شيخ تقى فرزندان شيخ على وفات كردند.
پس نواده سيمش شيخ عبد اللّه بن شيخ باقر وفات كرد. و او در مصيبت اين پنج نفر غير از تسليم در امر محبوب و رضاى مولى هيچ چيز اظهار نكرد كه همه از دلائل رسوخ ايمان و كثرت تقوايش بود.
تا آخر، خود نيز در ماه رجب الفرد سنه 1308 هزار و سيصد و هشت - چنانكه در «الذريعة 2 ش 213» فرموده - مطابق (اول حوت) ماه برجى وفات كرد، و جنازه او را بنجف برده و در خانه خودش دفن كردند، و اينك مقبره او آنجا مشهور است كه احفاد او هم آنجا مدفون اند.
و وى فرزندانى داشته: اول شيخ على كه شنيدى وى فرزند ارشد او و خود دو فرزند داشته. و ديگر فرزندان صاحب عنوان: شيخ جعفر، و ديگر شيخ باقر كه وفاتش را شنيدى، و او دو فرزند داشته: يكى شيخ عبد اللّه و ديگر شيخ عبد الحسين كه وى قائم مقام جد خود صاحب عنوان بوده و جنازه اش را او بنجف حمل نموده، و خود در كاظمين امامت مى فرموده و هم فرزندانى داشته، از آن جمله: حاجى شيخ محمد رضا داماد آقاى صدر (ره) چنانكه در «فوائد الرضويه 2؛ 452» نوشته، و بمفاد «روزنامه اطلاعات. سال 25، شماره 7514 صادره در 5 شعبان 1370» در اوائل اين ماه شعبان وفات كرده.
ص: 705
وى فرزند ميرزا عيسى 37 قائم مقام است كه در (1237) بيايد، و خود منصب قائم مقامى نداشته، بلكه اضافۀ نام او بقائم مقام از بابت اضافه نام بعضى از پسران بنام پدران آنها است.
مرحوم حاج ميرزا موسى خان از سادات بزرگوار و رجال نيكوآثار است كه در اين سال متولد شده، و چنان كه در «مطلع الشمس 226:2» نوشته در ايام جوانى بااين كه داراى مناصب عاليۀ دولتى بود؛ باختيار خويش دست از همۀ مناصب دنيوى كشيد، و در سنه 1247 - چنانكه در «منتخب التواريخ خراسانى: 422، چاپ اول» نوشته - از جانب فتحعلى شاه متولى مشهد مقدس گرديد كه تا آخر عمر بدان برقرار بود.
و در اين مدت آثار نيكو از خود بيادگار نهاد، يعنى چنان كه در «فهرست كتابخانۀ مباركۀ رضويه» (على صاحبها الف الصلاة و التحية) ج 4 ص (د) در پاورقى فرموده:
خدمات مهمى در تعمير و ترميم روضۀ مطهره و احياء رقبات موقوفۀ آستان قدس و تنظيم و تعديل مصارف آن نمود، و از مال شخصى خود نيز ملكى بر روضۀ منوره وقف فرمود، انتهى.
و آخر، در شب چهار شنبه هيجدهم ماه ربيع الآخر سنه هزار و دويست و شصت و دو، مطابق (...) حمل ماه برجى، بلاعقب وفات كرد، و در رواق دويم پشت سر حرم مطهر رضوى (عليه السلام) كه پشت بقبله است بر طرف راست آنكه داخل شود دفن شد، و قبر او تاكنون در آنجا معلوم و معين، و سنگ لوحى بالاى سر او نصب است.
و تاريخ وفات او را بقمرى بدين طور كه نوشتيم بدون تعيين روز هفته در «مطلع - الشمس 227:2» از سنگ قبر او نقل كرده، چنان كه هم در كتاب «تاريخ قاجاريه» تأليف صاحب «ناسخ» (ص 389) و «رسالۀ ميرزا عبد الوهاب قائم مقامى» در أحوال خانوادۀ خود (ص 15) و «منتظم ناصرى» و «منتخب التواريخ: 423، چاپ اول» بدون تعيين روز و ماه در اين سال (1262) نوشته اند، ليكن هم در «مطلع: 363»
ص: 706
و «فهرست كتابخانه مباركه رضويه ج 4 ص (ز) در پاورقى» در شب چهارشنبه هفدهم ربيع الآخر سنه 1261 نوشته اند، و چون طبق تقويم آن سال، كه خلاصه ئى از آن در دست است؛ غرۀ ربيع الآخر سال 1261 چهارشنبه بوده و نشايد كه هم چهارشنبه هفدهم و نه هيجدهم آن باشد، و 1262 هرچند غرۀ ربيع الآخر آن بر ما مجهول است؛ ليكن طبق تقويم مذكور (1261) غرۀ ربيع الاول آن جمعه بوده، و تواند بود كه آن تمام و غرۀ ربيع الآخر يك شنبه باشد، و آن وقت؛ چهار شنبه هيجدهم خواهد بود، لذا ما از ميان اين اقوال: چهار شنبه هيجدهم ربيع الآخر 1262 را اختيار كرديم كه با همه سازش داشته باشد و سال آن هم مطابق مادۀ تاريخ باشد، و أقوال ديگر هيچ يك بدين طور با هم سازش ندارد.
و به هرحال مرحوم سرخوش شاعر هروى اشعارى در مرثيه و مادۀ تاريخ وفات آن مرحوم گفته كه بر سنگ قبر ثبت شده بدين طور:
خان والارتبه حاجى ميرزا موسى آنكه جاى *** مرغ جانش را بر اوج سدره و طوبى بود
زادۀ آزادۀ عيسى كه دست و كلك او *** نايب و قائم مقام عيسى و موسى بود
جسته مدفن در همايون بارگاهى كز شرف *** خاك پاى زايرانش افسر جوزا بود
بارگاه زادۀ موسى بن جعفر كز شرف *** آستانش را شرف بر وادى سينا بود
سرخوش از پير خرد، سال وفاتش جسته گفت: *** شافع موسى بمحشر زادۀ موسى بود
1262 و چون مرحوم حاج ميرزا موسى خان متولى باشى روضۀ مباركه رضويه (على مشرفها - السلام و التحية) بوده، چنين مناسب ديدم كه أسماء متوليان اين روضۀ مقدسه را از آنجا كه اين بنده را اطلاع بدان حاصل است تا زمان حاضر بترتيب ازمنه و اعصار ايشان در اينجا با مأخذ هريك ذكر كنم، و بدين منظور مقدمة گوئيم كه:
قال فى «اقرب الموارد» ما خلاصته: و لا الشىء و عليه، ولاية، بالكسر و الفتح:
ملك امره و قام به، أو الولاية بالفتح المصدر، و بالكسر: الخطة و الامارة و السلطان،
ص: 707
و ولاه و وليه يليه، من باب ضرب و حسب (الاول قليل الاستعمال) وليا بالفتح: دنا منه و قرب، و يقال: الولى حصول الثانى بعد الاول من غير فصل، و ولاه الامر تولية: جعله واليا عليه، و الوالى اسم فاعل و منه والى البلدة: المتسلط عليها و حاكمها، لانه يلى القوم بالتدبير و الامر و النهى. و المتولى اسم فاعل. و سمى به من تولى امر الاوقاف و تدبيرها، انتهى.
پس از اين كلمات معلوم شد كه (ولى يلى) از باب ضرب يعنى بر چيزى مسلط شد، و توليت، كسى را بر جايى و چيزى مسلط كردن، و والى: صاحب اختيار و مسلط بر جايى و چيزى است، و متولى مخصوصا كسى است كه در امور اوقاف تصرف و تدبير، و مصالح آن را تنظيم و ترتيب و اصلاح نمايد، و متصديان روضات مطهره را متولى و متولى باشى گويند، الا اينكه متصديان روضۀ مطهرۀ رضويه (ع) را بمناسبت اينكه اصل توليت؛ بناء بر شرطى كه شاه عباس دربارۀ موقوفات خود نموده (كه در هر عصرى با پادشاه وقت است، و به همين جهت هماره بايد شاه وقت تعيين متولى بنمايد) نايب التوليه، و عمل آن را نيابت توليت هم مى گويند.
و باشى لفظى است تركى، بمعنى رئيس، و چون در جملات آن زبان، مضاف اليه را قبل از مضاف تلفظ مى كنند؛ لهذا باشى را كه مضاف است و بايد قبلا بگويند، كه معنى رئيس متولى ها را بدهد بعد از متولى مى گويند، چنانكه در بعضى كلمات ديگر مانند: ملاباشى، منجم باشى، حكيم باشى، همه همين طور است، يعنى رئيس متوليان، رئيس ملايان، رئيس منجمان، رئيس حكيمان و هكذا. و از دير زمانى تاكنون اين روضۀ مطهره در هر عصرى متوليانى داشته كه أسماء آنها بر ما پوشيده است، حتى در مائه سيم كه فقط بصورت يك بقعه در ميان بيابان نزديك يك ميل يا يك ربع فرسنگ بقصبۀ نوقان بوده كه (چنان كه از «منتخب التواريخ: 453 و 54 چاپ اول سنگى» برمى آيد) در آن اوقات مردى يا زنى روزها آنجا مقيم، و براى شب چراغى در آن روشن مى كرده و درب آن را مى بسته و بنوقان مى رفته و صبح باز مى آمده، يا اصلا چراغ هم روشن نمى كرده.
و در «مطلع الشمس 284:2 تا 286» در وقايع سال هاى 809 و 822 و 842 مى نويسد كه ميرزا شاه رخ گورگانى در اين سنوات بمشهد آمده و سادات عظام را كه متوليان آن بقعۀ مباركه بودند انعام و اكرام كرده، انتهى.
و در «منتخب التواريخ: 491» نوشته كه سلطان حسين ميرزاى بايقرا در اكثر أوقات
ص: 708
أمير غياث الدّين عزيز از اجلۀ سادات رضوى و امير نظام الدّين عبد الحى و امير علاء الملك را در مشهد مقدس بنقابت نصب مى نمود، و اين سه نقيب واجب الترحيب همواره همم عاليه در ترويج و تعمير مزار قدس آثار حضرت رضا (عليه السلام) و ضيافت صادر و وارد مى گماشتند، انتهى.
و هرچند اين كلام نص بر توليت ندارد، ليكن در «مطلع الشمس 423:2» تصريح كرده كه اين ها متولى آن روضه مقدسه بوده اند، و مير غياث الدّين مرقوم در (1250) بعنوان مير غياث الدّين عزيز 27 بن مير شمس الدّين محمد 26 ذكر خواهد شد.
و اينك آنهائى را كه اسمائشان در دست است بترتيب تقدم عصر هريك بر ديگرى با مأخذ نقل ذكر مى كنيم:
اول: مرحوم امير ابو الولى بن شاه محمود انجوى حسنى شيرازى (شرحى از كلمه انجو و سادات انجوى در (1258) بيايد)، و اين سيد ابو الولى با دو برادر خود امير ابو المحمد.
و امير شاه مظفر الدّين على در دستگاه شاه طهماسب صفوى بوده اند و اين پادشاه امير ابو الولى را چنانكه در «تاريخ عالم آرا 110:1» نوشته، نخست متولى مشهد مقدس نمود و او مدتى بخدمت آن روضه متبركه سرافراز بود.
آنگاه بواسطۀ نزاعى كه ميانۀ او و شاه ولى سلطان ذو القدر حاكم آن شهر رخ داد از آن شغل خطير معزول گرديد و به اردوى شاهى آمده و بشركت برادر خود امير ابو المحمد متولى اوقاف غازانى گشت، و در زمان سلطان محمد خدابنده، مير ابو الولى قاضى عسكر گرديد، و در أوان جلوس شاه عباس بمنصب صدارت رسيده و بدان مهم عظيم پرداخت، و او نخستين كس از صدور دولت اين پادشاه بود، و شاه مظفر الدّين از أفاضل دار الملك شيراز و در آن شهر جنت طراز بمنصب شيخ الاسلامى و وكالت حلاليات خاصۀ شاه طهماسب امتياز داشت، و در زمان سلطان محمد خدابنده بهمراهى او از شيراز بمقر سلطنتى قزوين آمد و آنجا بمنصب قضاوت عسكر رسيد، و سلطان محمد خدابنده را توجه و شفقت خاصى بوى بود، انتهى.
و مير ابو الولى علاوه بر اين مراتب و مقامات مرقومه، از بزرگان علما و فقها و مشايخ اجازات عصر خويش بوده، چنانكه هم در «تاريخ عالم آرا» در صفحۀ مذكوره فرمايد: وى سيد فاضل فقيه متعصب در تشيع بود، و در فضائل و كمالات و استحضار مسائل فقهى ميان
ص: 709
فقها امتيازى بين داشت، انتهى.
و در «روضات الجنات: 155 و 632 و 767» او را ذكر كرده، و از آنها چنين برآيد كه او از چندين نفر از علما روايت مى كند: اول پدرش شاه محمود، از شيخ ابراهيم قطيفى. دويم ميرصفى الدّين محمد بن سيد جمال الدّين استرآبادى از محقق كركى.
سيم خواجه جمال الدّين محمود شيرازى سلمانى متوفى سنه 953، از محقق دوانى.
و چند نفر هم از او روايت مى كنند:
اول مرحوم آقا سيد حسين بن سيد حيدر كركى كه در (1337) بيايد.
و در «الذريعة 1: ش 654» نوشته كه مير ابو الولى در ج 1 سنه 1005 اين اجازه را در قم براى سيد حسين نوشته.
دويم شيخ ابراهيم بن محمد حرفوشى كركى عاملى متوفى سنه 1080، و در «روضات الجنات: 759» در احوال سيد جزائرى بنقل از «اجازۀ كبيره» نواده اش سيد عبد اللّه يكى از اساتيد او را در شيراز؛ شاه ابو الولى حكيم الهى نوشته، و در (ص 767) در احوال اين امير ابو الولى مورد بحث ما؛ وى را از مشايخ روايت سيد نعمت اللّه نوشته، و اين اشتباه است و سيد نعمت اللّه متولد 1050 نتواند از اين امير ابو الولى كه در حيات شاه طهماسب از رجال مهم عصر خود بوده روايت كند، و شاه ابو الولى حكيم الهى استاد او ديگرى غير از اين امير ابو الولى مورد بحث ما است.
دويم و سيم: مير كمال الدّين محمد استرآبادى و مير ابو القاسم خليفه اصفهانى، كه اين دو نفر چنان كه در «تاريخ عالم آرا 111:1» نوشته تا حين حيات شاه طهماسب متولى آن آستانه متبركه بوده اند، مير كمال الدّين متولى سنتى ها، و مير ابو القاسم متولى واجبى ها، و همانا مقصود از سنتى ها آن موقوفاتى بوده كه مصرف معينى نداشته و اختيار آن با شاه وقت بوده، و واجبى ها آنهائى بوده كه بتعيين واقف بايد بمصارف معينه اى برسد.
چهارم: مير عبد الكريم، كه در تاريخ مذكور (ج 1 ص 186) فرمايد وى متولى مشهد بوده و در سنه 987 در حوالى آن شهر مقدس مقتول شد.
پنجم: مير سيد على شوشترى، كه در (ج 2 سال 1209 عنوان 141 ص 351) گذشت.
ششم: قاضى سلطان تربتى، از سادات موسويه حيدريه تربت خراسان كه بنا بمرقومات
ص: 710
مطلع الشمس 322:2 و 323» در حدود 26 و 27 ذى الحجه سنه 1006، يا أواخر محرم يا أوائل صفر سنه 1007، از جانب شاه عباس اول متولى شد، و بناء بمرقومات (ص 330) در سنه 1026 از آن كار معزول و بمنصب صدارت منصوب شد، و در «تاريخ عالم آرا 654:3» شرحى راجع بوى نوشته بخلاصۀ اينكه او در ايام فترت خراسان بعراق آمد، و از وفور كاردانى مورد تربيت شاهانه گشته و بمناصب ارجمند سرافرازى يافت، و بعد از فتح خراسان بحكومت شهر تربت منصوب و بعد از آن متولى مشهد شد، و 22 سال خدمت كرد، و در اين سال (1026) همان روز كه بمنصب صدارت رسيد بيمار گرديد، و تا 7 روز بطول انجاميد و روز هشتم رهسپار سفر آخرت شد، انتهى.
هفتم: حاج ميرزا محسن 31 رضوى كه در (1309) بيايد، و در سنه 1026 متولى شده كه بعد از عزل قاضى سلطان باشد.
هشتم: ميرزا ابو طالب 31 كه در (1250) بيايد.
نهم: ميرزا محمد محسن كه در «مطلع الشمس 333:2» نوشته كه او متولى بوده، و در سنه 1055 وفات كرده.
دهم: ميرزا محمد باقر كه هم در اين جلد و صفحه «مطلع» فرموده كه وى: از جملۀ سادات كرام و شيخ الاسلام قزوين بود، و بعد از وفات ميرزا محمد محسن متولى باشى گرديد و در (ص 335) وفاتش را در سنه 1074 نوشته.
يازدهم: ميرزا محمد بديع 32 كه در 1250 بيايد.
دوازدهم: نواده اش ميرزا محمد ابراهيما 34 كه نيز در (1250) بيايد.
سيزدهم: محمد حسين بيك بن نجفقلى بيك كه در مطلع (همين جلد و صفحه) فرموده كه او در سنه 1105 بيگلربيگى مشهد مقدس و متولى روضه مقدسه گرديد.
چهاردهم: حيدر قلى خان كه در سنه 1107 چنان كه در (ص 336) نوشته بيگلربيگى و متولى باشى بوده.
پانزدهم: ميرزا محمد داود 31 كه در (ج 1 سال 1204 عنوان 93 ص 161) گذشت، و آنجا بازنموديم كه وى در سنه 1109 متولى باشى گرديد.
شانزدهم: ميرزا محمد تقى شاهى كه در (ج 2 سال 1212 عنوان 183 ص - 436) گذشت.
ص: 711
هفدهم: ميرزا سيد محمد 32 معروف بشاه سليمان ثانى كه نيز در (ج 1 سال 1204 عنوان 93 ص 162) گذشت.
هيجدهم: ميرزا محمد ابراهيم كه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) ج 4 در مقدمه (ص و) در پاورقى» فرموده كه او از جانب عادل شاه افشار متولى بوده.
نوزدهم: سلطان داود ميرزاى مرعشى 33 كه در (ج 1 سال 1204 عنوان 93 ص 159) گذشت.
بيستم: ميرزا محمد مقيم خليفه سلطانى كه نيز در (ج 1 سال 1204 عنوان 93 ص 162) گذشت.
بيست و يكم: فتحعلى بيك كوتول كه در «منتخب التواريخ: 421» فرموده كه آقا محمد خان قاجار در سنه 1205 وى را متولى نموده، انتهى.
و در «مطلع الشمس 351:2 و 352» متولى نمودن آقا محمد خان او را در سنه 1210 نوشته كه ظاهرا اصح است، و به هرحال پس اينكه در «فهرست كتابخانه رضويه (ج 4) در مقدمه ص ز» مرحوم حاجى ميرزا موسى خان صاحب اين عنوان را اول شخص متولى در دورۀ قاجاريه نوشته اشتباه است.
بيست و دويم: همين حاجى ميرزا موسى خان صاحب اين عنوان.
بيست و سيم: اللّه يارخان آصف الدوله كه فرزند ميرزا محمد دولوى قاجار و دايى محمد شاه و داماد فتحعلى شاه بوده، و در «مطلع 363:2» نوشته كه بعد از فوت صاحب عنوان متولى مشهد شده و حكومت خراسان را هم در آن وقت او داشت.
بيست و چهارم: حاجى ميرزا عبد اللّه خوئى منشى كه در (همين جلد و صفحه) گويد در سنه 1262 از طهران بعنوان توليت مأمور شده و بمشهد آمد، و در (ص 364) نوشته كه در شب 25 رمضان سنه 1263 جمعى از الواط بخانه او ريخته و او را برهنه بمسجد گوهرشاد در نزد ميرزا محمد خان بيگلربيگى برادر حسن خان سالار فرزند آصف الدوله كه در آن ايام در مشهد بر ضد دولت قيام نموده بود بردند، و رجب نامى با طپانچه او را بقتل رسانيد، انتهى.
بيست و پنجم: حاج شيخ محمد رحيم بروجردى كه در (1309) بيايد و در سنه 1266 متولى شده، و از كشته شدن حاجى ميرزا عبد اللّه تا نصب حاج شيخ محمد رحيم،
ص: 712
بواسطۀ فتنۀ سالار در مشهد، دولت مركزى قدرت خود را در خراسان از دست داده بود، و كسى از طرف دولت بتوليت استقرار نداشت، تا در اين وقت كه سالار كشته شده و دولت استيلائى در خراسان بهم رسانيده و حاج شيخ محمد رحيم را بتوليت نصب كرد.
بيست و ششم: ميرزا عبد الباقى گيلانى منجم باشى كه در (1287) بيايد، و در «منتظم ناصرى» نوشته كه وى در سنۀ 1266 متولى بوده، انتهى.
و بنابراين مى توان گفت كه در سال 1266 حاج شيخ محمد رحيم متولى بوده و همان سال هم معزول و ميرزا عبد الباقى منصوب شد.
بيست و هفتم: ميرزا فضل اللّه وزير نظام كه در (1289) بيايد.
بيست و هشتم: حاجى ميرزا على اكبر قوام الملك كه در (ج 1 سال 1203، عنوان 86 ص 151) گذشت.
بيست و نهم: ميرزا محمد حسين عضد الملك قزوينى كه در (1285) بيايد.
سى ام: ميرزا جعفر خان مشير الدوله كه در (1279) بيايد.
سى و يكم: حاجى ميرزا محمد خان مجد الملك كه در (1297) بيايد.
سى و دويم: ميرزا محمد حسين دبير الملك كه نيز در (1297) بيايد.
سى و سيم: ميرزا ابو القاسم معين الملك كه در (1288) بيايد.
سى و چهارم: حاجى سلطان محمد ميرزا، سيف الدوله كه در (1228) بيايد.
سى و پنجم: ميرزا سعيد خان مؤتمن الملك كه در (1301) بيايد.
سى و ششم: محمد تقى ميرزا ركن الدوله كه در (1318) بيايد.
سى و هفتم: حاج ميرزا حسين خان مشير الدوله كه در (1241) بيايد.
سى و هشتم: ميرزا عبد الوهاب خان آصف الدوله كه در (1242) بيايد.
سى و نهم: فرمان فرما، چنانكه در «منتخب التواريخ: 426» نوشته كه او در سنه 1303 بايالت و توليت مفتخر شده.
در «فارسنامه، گفتار 288:2» در احوال ميرزا سيد مصطفى لارى صدر الملك فرمايد كه مدتى نايب توليت آستانه منورۀ رضويه (ع) بود، انتهى.
و بايد آن در أواخر مائه 13 بوده باشد، ليكن چون ما سال آن را ندانستيم و در «مطلع» و «منتخب» نيز او را ذكر نكرده بودند، وى را جزو معدودين نياورديم.
ص: 713
چهلم: ميرزا محمد على صدر قزوينى كه در (1319) بيايد.
چهل و يكم: ميرزا فتحعلى خان صاحب ديوان فرزند حاجى ميرزا على اكبر قوام - الملك كه در (جلد اول، سال 1203 ص 151 در عنوان 86) در ضمن احوال پدرش گذشت.
چهل و دويم: ميرزا محمود خان مدير الدوله كه در «منتخب التواريخ مظفرى:
487» دارد كه او در سنه 1314 متولى مشهد شد، و در (ص 522) فرمايد كه او در سنه 1319 وزير لشكر شده.
چهل و سيم: ميرزا رضا صديق الدوله كه در «منتخب» مذكور (ص 498) نوشته كه او در سنه 1317 متولى شده.
چهل و چهارم: ميرزا أحمد خان نصير الدوله كه در (1288) بيايد.
چهل و پنجم: حاج مهدى قلى ميرزا سهام الملك كه در «منتخب التواريخ مظفرى:
532-533» فرمايد در سنه 1320 متولى شده، انتهى.
و شايد وى همان باشد كه در «منتخب التواريخ خراسانى: 426» وى را بعنوان سام الدوله ذكر كرده، و فرمايد در سنه 1324 متولى شده، انتهى؛ بناء بر آنكه سام الدوله مصحف سهام الدوله باشد كه بعد از تلقب بسهام الملك ملقب بسهام الدوله گشته، و در دولت قاجاريه نظايرى دارد كه از نخست لقب كسى را از كلمه ئى مضاف به الملك و سپس از همان كلمه مضاف به الدوله مى داده اند (مانند حاج نجم الملك - حاج نجم الدوله، و غيره) و او هم دو بار متولى شده باشد.
چهل و ششم: حاج ميرزا كاظم آقا تبريزى كه در (1292) بيايد.
چهل و هفتم: ميرزا شفيع صدر الممالك كه در (1319) بيايد.
چهل و هشتم: حاج سيد جواد ظهير الاسلام كه در (1300) بيايد.
چهل و نهم: ميرزا مرتضى قلى خان نائينى كه در (1354) بيايد.
پنجاهم: قائم مقام رضوى كه در (1273) بيايد.
پنجاه و يكم: مرحوم محمد ولى خان اسدى كه نيز در (1354) بيايد.
پنجاه و دويم: فتح اللّه پاكروان كه نيز در (1354) در ضمن اسدى بيايد.
پنجاه و سيم: ميرزا على منصور (منصور الملك) كه بطور مفهوم از «فهرست كتابخانه مباركه: 4 ص ط» از 14 ذى الحجه سنه 1360 تا 22 ذى الحجه 1364 متولى بود.
ص: 714
پنجاه و چهارم: ميرزا محمود خان مذكور در (1288).
پنجاه و پنجم: سيد جلال الدّين محمد منجم حسينى تهرانى كه در حدود 1360 چندى متولى بود.
پنجاه و ششم: در «روزنامۀ اطلاعات سال 28 شماره 8135 مورخ 4 شوال 1372» نوشته كه در اين اوقات على معتمدى نايب التوليه بوده.
پنجاه و هفتم: هم در اين روزنامه سال مرقوم شمارۀ 8180 مورخ 28 ذى الحجه 1372 نوشته كه: آقاى امير حسين ظفر بختيار از جانب شاه نايب التوليه شده و قرار است فرمان انتصاب او صادر شود، انتهى.
آصف الدوله نامش يحيى خان، و وزير محمد شاه هندى و از مشاهير مردم آن سرزمين است و خيرات كثيره از وى صادر شده، از آن جمله در سنه 1208 أموالى وافر براى آوردن آب بنجف خدمت مرحوم آقا سيد على كربلائى (ره) فرستاده تا نهرى از شط فرات در مسيب براى نجف جارى كنند كه پس از اتمام بنهر هندى معروف شد، و چون آن را بكوفه رسانيدند در ميان خندق كوفه قناتى كندند تا آب بزمين نجف جريان يافت و ماده تاريخ آن را صدقة جارية گفتند.
و آخر، در اين سال وفات كرد، چنان كه در «تاريخ كوفه» تأليف سيد حسين براقى كه در (1276) بيايد نوشته.
ص: 715
سنه 1221 قمرى مطابق سنه 1185 شمسى
شنبه غره محرم الحرام اول حمل ماه برجى
نطنز بفتح نون و طاء مهمله و سكون نون ديگرى و زاى، در سابق بر اين قصبه ئى بوده از توابع شهر كاشان، و اينك خود شهر كوچكى است در نزديكى آن شهر فيض نشان، كه در «فرهنگ آبادى هاى ايران: 474» طول جغرافيائى آن را 51 درجه و 54 دقيقه و عرض جغرافيائى آن را 33 درجه و 32 دقيقه نوشته.
و ميرزا ابو تراب فرزند مرحوم حاج ملا احمد نطنزى (رحمه اللّه) است. در «طرائق - الحقائق 185:3» و «لباب الالقاب: 109» شرحى نوشته اند بخلاصۀ اينكه: مرحوم حاج ملا احمد نطنزى از علما و أفاضل عصر خويش بوده، كه در نطنز متولد شده و در كاشان سكونت داشته، و دختر استاد خود مرحوم حاج ملا احمد نراقى (أعلى اللّه مقامه) را كه در (1245) بيايد بزوجيت اختيار كرده، و چندين نفر از علما در نزد او درس خوانده اند، و پس از فوت در نجف دفن شده، و چندين فرزند از دختر مرحوم حاج ملا احمد باز نهاده.
اول ميرزا ابو تراب صاحب عنوان. دويم حاجى ملا محمد حسن عبد عليشاه كه در (1302) بيايد. سيم حاجى ملا محمد حسين كه در (1322) بيايد، الا اينكه در «طرائق» ميرزا ابو تراب را ندارد و در «لباب» آن دو نفر را ندارد، و نشايد بتعدد اين دو نفر حاج ملا احمد قائل شد.
و به هرحال، ميرزا ابو تراب مذكور صاحب عنوان - چنانكه در صفحۀ مرقومۀ
ص: 716
«لباب» نوشته - از مشاهير فضلا و معاريف علماء شرعيه و عقليه در كاشان بود، و همانا خود در بيست و دويم ماه شعبان المعظم اين سال، مطابق (...) عقرب ماه برجى، متولد شده؛ و نخست در نزد پدر خود و جد مادريش حاج ملا احمد درس خوانده، و علوم عقليه را از شيخ عبد الرزاق كاشى و هيئت و نجوم و زيج و اسطرلاب و علوم رياضيه را از ميرزا مهدى منجم فراگرفت و كتاب «تورية» و «انجيل» را بر أهل كتاب قرائت كرد، و در طب و طلسمات و نيز نجات و رمل و تكسير و ساير علوم غريبه مهارتى بهم رسانيد، و در سرعت كتابت بمقامى بلند نائل گرديد، و در كاشان رياستى شايان يافت، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول «حواشى بر كتاب مفتاح الاصول» جدش حاجى ملا احمد. دويم «رساله ئى در أوزان عرب». سيم «رساله ئى در تنزيه اماميه». چهارم «رساله ئى در دفع ضرر». پنجم «رسالۀ در شهرت». ششم «رساله ئى در طب». هفتم «رساله ئى در قاعدۀ وفاء بعقود».
هشتم «رساله ئى در متفرقات». نهم «الرسالة المهدويه» در رد صوفيه. دهم «رساله ئى در نحو». يازدهم «شرح كتاب الدروس الشرعية» در فقه اماميه تأليف مرحوم شهيد اول (اعلى اللّه مقامه). دوازدهم «شرح ديباچۀ قاموس». سيزدهم «شرح مقالۀ عاشرۀ اصول اقليدس».
چهاردهم كتاب «مراصد الاصول» در أصل برائت و استصحاب.
و او روايت مى كند از چند نفر: اول مرحوم حاجى ملا مهدى نراقى ثانى كه در (ج 2 سال 1209 ص 365 عنوان 148) گذشت. دويم مرحوم ملا قاسم نراقى كه عالمى فقيه و فاضلى فحل بوده و زياده بر صدسال عمر كرده، و از آقا محمد على بهبهانى و آقا سيد على كربلائى روايت نموده، چنان كه در «لباب: 110» فرموده.
و شيخ عبد الرزاق كاشى استاد او - چنانكه در «لباب الالقاب: 58» نوشته - فرزند شيخ داود بن شيخ ابو القاسم بن شيخ عبد الغفور، و خود حكيم متكلم فاضل متشرع بوده و سلسله ئى بنام وى در كاشان معروف اند، و چندين نفر در نزد او درس خوانده اند: اول صاحب عنوان. دويم حاجى ملا محمد صادق معروف بصباغ كاشانى كه در «المآثر: 160» و «لباب:
111» ذكر شده، و حكيم مدرس قارى عابد متشرع و نيز شاگرد حاجى ملا هادى سبزوارى بوده و در كبر سن بتحصيل پرداخته و اخلاقى نيكو داشته.
اين ميرزا ابو تراب صاحب عنوان شايد همان باشد كه در «المآثر: 157» بعنوان
ص: 717
«ميرزا ابو تراب كاشانى» ذكر شده و دربارۀ او فرمايد: مدرس مدرسه خاقان مغفور كه در شهر كاشان ساخته اند، در فنون معقول و رياضيات استاد مسلم بود. رحمة اللّه عليه، انتهى.
و او در ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و شصت و دو، بنابرآن چه در «لباب: 111» نوشته، مطابق (...) سنبله - ميزان ماه برجى وفات كرد، و نعش او را بنجف برده و در وادى السلام نزديك مزار هود و صالح دفن كردند.
و اگر وى آن باشد كه در «المآثر» (به طورى كه نوشتيم) ذكر شده، فرزندى داشته بنام ميرزا محمد كه هم در «المآثر: 160» او را عنوان كرده و فرمايد: در شعب ادب و حفظ قصائد شعراء عرب اعجوبۀ عصر است، انتهى.
و بنا بر وفات او در سالى كه ذكر شد نبايد در «المآثر» بيايد، زيراكه وفات او قبل از 1264 كه آغاز سلطنت ناصر الدّين شاه است بوده.
وى فرزند شيخ صادق عاملى است كه در (جلد 2 سال 1214 ص 500 عنوان 200 شماره 6) نامش برده شد.
شيخ ابراهيم از اجله شعرا و مبرزين فن ادب بلكه يكى از علما و فقهاء شيعه در قطر شام بوده. وى در اين سال در قريه طيبه متولد شده و تا پدرش زنده بود چندان رغبتى بتحصيل نداشت، و پس از وفات او در سنه 1252 بعراق عرب رفت و مدت بيست و هفت سال و چند ماه در آن اراضى مقدسه خدمت شيخ حسن بن شيخ جعفر نجفى و برادرزاده اش حاجى شيخ مهدى و شيخ انصارى درس خواند، و در سنه 1279 بجبل عامل بازگشت، و در سنه 1280 بدمشق و از آنجا بخيام رفت، و در حدود سالى كه آنجا ماند. على بك اسعد و محمد بك اسعد او را بطيبه خواستند، پس بدانجا رفت و در حدود چهار سال كه آنجا ماند وفات كرد.
در موقعى كه وى در طيبه بود امير محمد بيك مرقوم خانه اى در آنجا برايش بنا كرد ليكن آن بنا هنوز تمام نشده بود كه در سنه 1282 روزگار بر آل اسعد برگشت.
ص: 718
شيخ ابراهيم روايت مى كند از سه نفر اساتيدش كه ذكر شدند، ليكن تغلب شعر بر وى جنبۀ فقاهتش را مستور نمود. و او را منظومه ئى است در فقه نزديك بهزار و پانصد بيت كه سى بيت اول آن را از كتاب طهارت شرح هم نموده، و آغاز منظومه اين است:
الماء اما مطلق و ذاك ما *** يسبق للفهم اذا ما قيل ما
و به طورى كه در «الذريعة: 9 شماره 105» فرموده وى «ديوانى در اشعار» دارد كه آن را شيخ محمد سماوى كه در (1293) بيايد جمع كرده و بدو قسمت مرتب نموده: 1 - در مخمسات 2 - در قصائد، انتهى.
و اينك اين چند شعر از او در قصيده ئى كه براى حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) سروده اينجا نوشته مى شود:
ما أنس لا أنس مسراهم غداة غدوا *** الى الكريهة فى جد و تشمير
ثاروا؟؟؟ و قد ثوب الداعى كما حملت *** اسد العرين الى سرب اليعافير
من كل معتصم بالحق ملتزم *** بالصدق متسم بالخير مذكور
فلا تعاين منهم غير مندفع *** كالسيل يخبط مثبورا بمثبور
كل يرى العز كل العز مصرعه *** بالسيف كى لا يعانى ذل مأسور
و حين جاء الردى يبغى القرى سقطوا *** على الثرى بين مذبوح و منحور
طوبى لهم فلقد نالوا بصبر هم *** أجرا و أى صبور غير مأجور
كريهة، شكر البارى مساعيهم *** فيها و يا رب سعى غير مشكور
مبرئين عن الآثام طهرهم *** دم الشهادة منها أى تطهير
شيخ ابراهيم، پس از مدت شصت و سه سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و هشتاد و چهار، در طيبه وفات كرد، و در آن وقت برفى سخت در آن سرزمين آمده بود كه از آستانۀ خانه نمى شد بيرون آمد، و ازاين رو سه روز جسدش گذاشته بود، و روز چهارم با مشقتى تمام قبرى در برابر قبر پدر و جدش براى او كنده و وى را دفن كردند، و تاريخ وفات او بدين نحو در «اعيان الشيعة» جزء 5 (جلد 6) است، ليكن در «شهداء الفضيله» در اوراق ما بين (ص 232 و 233) وفات وى را در سنه 1278 نوشته، و آن بدلائل عديده غلط است، از آن جمله اينكه در همان جا پس از چند سطر تولد فرزندش شيخ عبد الحسين
ص: 719
را در سنه 1279 نوشته اگر چه بتكلف مى توان آن را ممكن دانست، و شيخ عبد الحسين مرقوم در آن سال (1279) بيايد.
وى فرزند ميرزا محمد هادى فسائى 36 بن ميرزا جانى 35 شيرازى است.
ميرزا جانى 35 شيرازى در (جلد 2 سال 1212 صفحه 442 عنوان 187) گذشت.
فرزندش ميرزا محمد هادى 36 فسائى از معاريف و اعيان فارس بوده. تولدش سنه 1182 مدت عمرش 54 سال وفاتش سنه 1236 در شيراز.
فرزندش ميرزا ابو الحسن خان 37 صاحب عنوان از علماء و بزرگان فارس بوده كه در اين سال، چنانكه در «فارسنامه، گفتار 34:2» فرموده متولد شده و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله «شرح بر شرح قاضى ميبدى بر كتاب هدايه» اثير الدّين ابهرى در حكمت (كه آن را «هداية الأثيرية مى گويند)، و در ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و هفتاد و نه، مطابق (ثور - جوزا) ماه برجى، وفات كرده و در نجف دفن شده.
و وى را چندين فرزند - از دختر مرحوم حسينعلى ميرزاى فرمان فرما كه در (ج 1 سال 1203 ص 148 عنوان 83 گذشت) - بوده، از آن جمله يكى ميرزا صدر الدّين خان كه هم از اهل علم بوده و در حكمت مهارتى و در كمالات غير علمى نيز تبحرى، و دختر حاجى ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك را بزوجيت داشته و در سنه 1266 متولد شده، و او را هم فرزندانى بوده.
وى فرزند حاجى محمد بيك خان است كه در زمان نادر از اصفهان بهندوستان رفته
ص: 720
و در سنه 1180 در مرشدآباد وفات كرده.
و ميرزا أبو طالب خان خود مردى اديب و فاضل و شاعر بوده كه، در سنه هزار و صد و شصت و پنج، مطابق (1130-1131) شمسى، در لكهنو متولد شده و هم آنجا نشو و نما نموده، و پس از تحصيلات در علوم ادبيه و تاريخ و خيلى از فضائل ديگر تبحرى تمام بهم رسانيده، و در سنۀ 1215 بسياحت پرداخته و دو سال در پاريس و لندن بسر برده، و كتب چندى تأليف كرده:
اول كتاب «خلاصة الافكار» در احوال شعرا كه از تمام اقسام سخن و برخى ديگر از علوم ادبى و رياضى را در آن جمع نموده، تأليف آن سنه 1206. دويم «ديوان اشعار».
سيم كتاب «مسير طالبى» در بلاد افرنجى، انجام تأليف آن سنه 1219 و آن بزبان فرانسه و انگليسى ترجمه شده، و اينك اين دو بيت از او اينجا نوشته شد:
خوشا لندن و وضع بى مثالش *** هم آن آب وهواى اعتدالش
چو مسبارل بخوبى كس نديده *** خدا از دست خويشش آفريده
و بالاخره، وى در اين سال وفات كرده.
وى ميرزا جعفر بن ميرزا محمد كاظم شرفا است كه در (1235) بيايد.
مرحوم ميرزا جعفر بهجت از شعرا و أعيان شيراز در عصر خود بوده، و همانا در اين سال در اصفهان متولد شده و اشعارى بتخلص بهجت سروده و دختر ميرزا رجبعلى خان مذهب المتخلص به تسلى را بزوجيت داشته، و پس از مدت هفتاد و پنج سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و نود و شش وفات كرده، و در قبرستان دارالسلام شيراز - كه آن را دارالسلام هم مى گويند و مى نويسند - دفن شده، و فرزندش فرصت كه اينك ذكر مى شود چند فرد شعر در تعزيت و تاريخ وفات او سروده كه بيت آخر آن در مقام خطاب بوى اين است:
ص: 721
خواست تاريخ وفاتت عقل گفت *** بهجتى زو يافته دارالسلام
1296
مرحوم بهجت پس از خود فرزندانى باز نهاده، از آن جمله يكى مرحوم فرصت شيرازى كه در سنه (1271) بيايد، و ديگر ميرزا محمد حسين كه نيز شعر مى گفته و تخلص رخصت مى نموده و در «آثار عجم» ذكر شده، و نيز دخترى كه وى زوجه مرحوم ميرزا محمد قدسى خطاط شاعر شيرازى كه در (1361) بيايد بوده.
عدوه محلى است در مصر، و شيخ حسن از علماء اهل سنت و معاريف فرقۀ مالكيه از آن جماعت بوده، و همانا در اين سال - بنص «فهرست كتابخانه مباركۀ رضويۀ (ع) 323:5» - در عدوه متولد شده، و به طورى كه در «ريحانة الادب 345:1» نوشته در همان عدوه «قرآن مجيد» را حفظ كرده و علوم فقه و حديث و تفسير و غير آنها را فراگرفت تا خود مدرسى جليل و مرجع استفادۀ طلاب جامع الازهر گرديد، و چندين كتاب برشتۀ تأليف كشيد:
اول كتاب «ارشاد المريد» در خلاصۀ علم توحيد. دويم كتاب «بلوغ المسرات» بر دلائل خيرات. سيم كتاب «تبصرة القضاة و الاخوان» در وضع يد و شواهد آن از برهان در فقه مالكى. چهارم كتاب «الجوهر الفريد» بر ارشاد مريد. پنجم كتاب «كنز المطالب» در فضائل بيت اللّه الحرام. ششم كتاب «المدد الفياض بنور شفاء قاضى عياض». هفتم كتاب «مشارق الانوار» در فوز اهل اعتبار، كه در أحوال آخرت از مرگ تا حشر و نشر و غيره است. انجام تأليف آن 16 ع 2 سنه 1264. هشتم كتاب «النفحات الشاذلية» در شرح «قصيدۀ بوصيريه» در مدح حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم. نهم كتاب «النفحات النبويه» در فضائل عاشوريه. دهم كتاب «النور السارى» در شرح «صحيح بخارى».
و آخر، پس از مدت هشتاد و دو سال قمرى عمر، در سنه هزار و سيصد و سه وفات كرد.
ص: 722
وى فرزند مرحوم آقا سيد محمد رضا 31 آل بحر العلوم است كه در (1253) بيايد.
مرحوم آقا سيد حسين كه كنيه اش ابو ابراهيم است از علما و شعرا و اجلۀ اهل علم و ادب و رجال بزرگوار و فضلاء خانوادۀ بحرالعلومى و مملكت عراق عرب بوده.
شرح احوالش در «احسن الوديعه 200:1» نوشته، و نيز در (ج 2 ص 51) او را ثانيا عنوان نموده، و در بعضى از كتب ديگر نيز او را ذكر كرده اند، و آنچه از همۀ آنها برمى آيد اينكه: او در اين سال در نجف متولد شده چنانكه در «احسن الوديعه» نوشته در جلد 1 و در «الذريعة 9 شماره 780» در سنه 1231 فرموده.
و به هرحال، وى در نزد صاحب «جواهر» و شيخ انصارى درس خوانده و در فقه و اصول و معقول و منقول تبحرى تمام و تبرزى لاكلام بهم رسانيده، و مخصوصا در سرودن اشعار بمقامى سامى نائل گرديده، و كتب چندى برشته تأليف كشيده، و پس از ساليانى چشمانش نابينا شده به طورى كه مدت هشت سال از آن آزار خانه نشين بود و اطباء عراق همه از علاج آن عاجز شدند، پس ناچار در سنه هزار و دويست و هشتاد و چهار بايران مسافرت كرد و چون بطهران رسيد اطباء آنجا او را جواب دادند، پس وى از آنجا عزيمت مشهد مقدس نمود، و چون بدان ارض اقدس رسيد قصيده ئى كه مطلع آن اين است:
كم أنحلتك على رغم يد الغير *** فلم تدع لك من رسم و لا أثر
بنظم آورد و پس از اندك مدتى كه آنجا ماند چشمانش بينا شد چنان كه نوشته هاى ريزه را در شبها مى نوشت، و در مراجعت از آن سفر ببروجرد رفت و آنجا ديدنى از ارحام نمود، و چندى هم تدريس مى كرد، و در سنه 1287 بنجف باز آمد.
و او را تأليفاتى چند است: اول «شرح دره» جدش بحر العلوم با استدلال و منظوم كه تمام نشده. دويم «ديوان اشعار» در دو جلد.
و چندين نفر از او روايت مى كنند: اول ميرزا جعفر كربلائى كه در (1258) بيايد.
دويم سيد محمد ساروى كه در (1310) بيايد. سيم برادرش مرحوم حاجى سيد على كه در
ص: 723
(1224) بيايد.
و بالاخره، وى پس از مدت هشتاد و پنج سال قمرى عمر، در سنه هزار و سيصد و شش وفات كرده و در نجف اشرف در نزد جد و پدر خويش دفن شد، چنانكه در «شهداء الفضيله:
335» فرموده، و فرزندش مرحوم ميرزا ابراهيم و چند نفر ديگر از ادبا و شعراء با تعظيم مانند سيد محمد سعيد حبوبى و سيد جعفر حلى در مرثيه و تاريخ وى قصائد طويله گفتند، و اينك اين چند بيت از خود او كه در قصيده ئى طولانى در مرثيه و تاريخ وفات استادش مرحوم صاحب جواهر گفته و در پشت يكى از مجلدات مطبوعه «جواهر» چاپ شده اينجا نوشته مى شود:
عين البرية باديها و حاضرها *** تذرى الدموع لناهيها و آمرها
هى المنية كم فلت بواتر من *** ذوى العلى بمواض من بواترها
لم ينج ان وثبت من بطشها احد *** لا من اكابرها او من اصاغرها
لو تتقى لاتقتها غير قاصرة *** عنها بآرائها ابنا قياصرها
فيا لقارعة من وقعها انطمست *** شهب الكواكب خافيها و زاهرها
و يا لداهية غشت فوادحها *** سبل الرشاد فظلت فى دياجرها
هل نفخة الصور صرت فى عوالمها *** أم بعثر الناس سكرى من مقابرها
ام تلك فجعة خير الخلق ماجدها *** زاكى الخلائق و الاعراق طاهرها
محمد الحسن الهادى الانام و من *** اضحى لواردها بحرا و صادرها
تا اينكه فرمايد:
ذات سمت فعنت صيد الملوك لها *** مطأطآت الهوادى فى أوامرها
افكارها بقرت كل العلوم و لا *** بدع من ابن جلاها و ابن باقرها
زان الشرائع مذ حلى مقالدها *** جواهرا ما الدرارى من نظائرها
فاليوم تسكب من وجد و من اسف *** عليه تلك اللآلى من نواظرها
تبكيه شجوا و تنعاه مورخة *** أبكى الجواهر هما فقد ناثرها
1266
صبرا بنيه و ان جلت رزيتكم *** فاللّه غير مضيع أجر صابرها
و از مرحوم آقا سيد حسين صاحب عنوان فرزندان چندى باز مانده:
ص: 724
اول آقا سيد محسن 33 كه در (1318) بيايد. دويم سيد ابراهيم 33 كه در (1248) بيايد.
سيم و چهارم سيد موسى 33 و سيد عبد الحسين 33. پنجم دخترى كه زوجۀ عموزاده اش سيد محمد باقر 33 كه در (1289) بيايد بوده.
بجيرم قريه اى است از قراى غربى مصر.
و شيخ سليمان فرزند محمد بن عمر، و خود از علماء أهل سنت است كه در سنه هزار و صد و سى و يك - چنان كه در «معجم المطبوعات: 528» نوشته - مطابق (1097 يا 1098) شمسى، در بجيرم متولد شده، و قبل از بلوغ بقاهره رفت و آنجا در تحت تربيت شيخ موسى بجيرمى درآمده تا «قرآن» را حفظ كرد و قابليت طلب علوم را بهم رسانيد، پس در نزد شيخ عشماوى رفت و «صحيحين» و بعضى ديگر از كتب حديث را بر او خواند و از اشياخ ديگر نيز فراگرفت، و همانا وى مردى پسنديده اخلاق بوده و با مردم بحسن خلق معاشرت مى نموده و در اواخر عمر نابينا گرديد و در خانقاهى نزديك بجيرم منزل نمود و تا حين وفات در آنجا بود، و وى را تأليفاتى چند است:
اول كتاب «التجريد» براى نفع عبيد كه آن حاشيه ئى است بر «شرح قاضى زكرياى انصارى بر كتاب منهج» در فقه شافعى.
دويم كتاب «تحفة الحبيب» بر شرح خطيب، يعنى شرح شربينى بنام «الاقناع» در حل الفاظ ابو شجاع در فقه شافعى كه آن را شاگردش شيخ عثمان بن سليمان سويفى بأمر استاد مذكور خود تجريد نموده، و در سنه 1208 از تجريد آن فارغ شده.
و بالاخره صاحب عنوان پس از مدت نود سال قمرى عمر، در اين سال در خانقاه مذكور وفات كرد و هم آنجا دفن شد.
ص: 725
وى مروج الدّين ابو المظفر آخرين حكمران اسلامى در دهلى هند است كه از اهل علم و ادب بوده، و شعر هم مى گفته و تخلص آفتاب مى نموده، و به طورى كه در «ريحانة الادب 21:1» فرموده براى طمع در بعضى از امتيازات موعوده از اجانب؛ ملك بنگاله را تسليم بيگانه نموده، و غلام قادر خان نامى از كسان وى با او مخالفت كرده تا فرصتى بدست آورده و چشمانش را ميل كشيده نابينايش نمود، و او مدت ها بدان حال زيست تا در اين سال وفات كرد.
شاه عالم قصيده ئى دارد بنام «شهرآشوب» در فتنۀ غلام قادر خان مرقوم، و اينك اين اشعار از وى نوشته شده:
صرصر حادثه برخاست پى خوارى ما *** داد بر باد سر و برك جهاندارى ما
آفتاب فلك رفعت شاهى بوديم *** برد در شام زوال آه! سيه كارى ما
چشمم از جور فلك كنده چو شد بهتر شد *** تا نبينم كه كند غير، جهاندارى ما
داد افغان بچه ئى شوكت شاهى بر باد *** كيست جز ذات مبرا كه كند يارى ما
وى فرزند ملا عبد الرحمن بن ملا عبد الاحد بن حاج ملا عبد الجليل (ره) است.
حاج ملا عبد الجليل در اين جلد در سال (1219 ص 656 عنوان 263) گذشت.
و ملا عبد الاحد و ملا عبد الرحمن هم در آن عنوان (658) ذكر شدند.
ص: 726
و شيخ عبد الرحيم خود از علما و فقها بوده، و در اين سال در كرمانشاه متولد شده، و به طورى كه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (على صاحبها آلاف الثناء و التحية) 5:
276» و بعضى از مواضع ديگر از آن جمله «الذريعة 8 ش 974» نوشته اند؛ علوم مقدماتى و سطوح فقهيه و اصوليه را در كرمانشاه و بروجرد خواند، آنگاه در سنه 1255 بنجف رفت، و آنجا چندى در نزد شيخ حسن بن شيخ جعفر و صاحب «جواهر» درس خواند تا بدرجۀ اجتهاد نائل گرديد، و از اين دو استاد راد و همچنين از حاج ميرزا علينقى طباطبائى كربلائى و حاج ملا اسد اللّه بروجردى باجازت سرافراز شد و بكرمانشاه بازگشت و آنجا مرجعيتى تامه بهم رسانيد، و سال ها بقضاء و افتاء و تدريس و تأليف و ارشاد و هدايت بسر برده، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «دقائق الاصول» در اصول فقه، شش هزار بيت. دويم كتاب «سر الاسرار» در مصيبت پدر ائمۀ اطهار (عليهم السلام).
و آخر، پس از مدت هشتاد و چهار سال قمرى عمر، در سنه هزار و سيصد و پنج هم در كرمانشاه وفات كرد. و جسدش را با جسد فرزند عالم رشيدش مرحوم شيخ عبد العلى كه چند روزى پس از وى وفات كرده بنجف حمل و در وادى السلام دفن كردند، و فرزند ديگر او شيخ محمد هادى است كه در (1288) بيايد.
وى فرزند محيى الدّين بن مصطفى است كه جدش مصطفى مرقوم مانند آباء خود از علماء أعلام و مرجع احكام بوده، و قريه اى بنام قيطنه در ايالت و هران در مملكت الجزاير احداث نموده.
فرزندش سيد محيى الدّين (كه پدر صاحب عنوان باشد) نيز مردى عالم و وجيه در قوم خود بوده.
ص: 727
فرزندش أمير عبد القادر صاحب عنوان از رجال معروف سياسى دوران و نيز از علماء زمان و اهل فضل و ادب و رياست و سياست و امارت بوده.
شرح احوالش در «معجم المطبوعات: 692» و «گاه نامۀ 1309» نوشته و آنچه از آنها برمى آيد آنكه وى - بنص معجم مذكور (ستون 691) - در قريۀ قيطنۀ مذكوره متولد شده (و در گاه نامه در 1220 گفته). و به هرحال پس از طى زمان رضاع در حجر تربيت پدر خود پرورش يافته تا بسن تمييز رسيد، آنگاه «قرآن مجيد» را حفظ كرد، و چون بسن چهارده سالگى رسيد براى تحصيل علوم بوهران رفت و با جدى هرچه تمام تر بتحصيل فضائل كوشيد، و علوم فقه و حديث و فلسفه و هيئت و جغرافيا هريك را كاملا ياد گرفت، و كتابخانه ئى گرانبها ترتيب داد، و در سنه 1241 با پدر خود از راه مصر بمكه و مدينه رفت، و پس از اداء حج با قافلۀ شامى بدمشق و سپس ببغداد رفتند، و از آنجا بالجزاير بازگشتند.
و در سال (1246-1245) كه مملكت الجزاير از دولت عثمانى مجزا شده و بدست فرانسويها افتاد بغايت بر اعراب آن ولايت سخت آمد و بتدريج از در مخالفت درآمدند و بسيد محيى الدّين اظهار داشتند كه بتحت بيعت وى درآمده و بر ضد فرانسويان قيام نمايند، و او انكار نموده و پس از الحاح فرزند خود امير عبد القادر را براى اين امر تعيين كرد.
و بنابراين در سنه 1248 مردم الجزاير با وى بر نهضت ضد فرانسوى بيعت كردند و از آن روز باز وى بكلمۀ أمير ملقب و مشهور گرديد. و بناء شورش نهاده و تا پانزده سال جنگ هاى متعدد، با آن گروه نمود و در اغلب آنها فتح با وى بود، و آخر در حدود (1264-1263) با آنها صلح كرد بشرط اينكه با خانوادۀ خودش باسكندريه يا عكا برود، و پس از انعقاد صلح آنها او را با كشتى جنگى بطولون و پس از آن به امبواز بردند و بواسطه اضطراب ايام ثورۀ فرانسه پنج سالى آنجا ماند تا ناپلئون سيم وى را در امبواز ديد و بغايت در اكرام او كوشيد و بسى اعتذار از عدم وفاء بوعده خواست و شمشيرى مرصع باو داد و سالى صد هزار فرانك وظيفه برايش مقرر كرد كه ماه بماه باو بدهد و گفت بغير از الجزاير در هركجا از ممالك اسلامى كه مى خواهد برود. و او با همراهان خود بقسطنطنيه رفت و با سلطان عبد المجيد خان ملاقات نمود، و سلطان خانه اى برايش در بروسه معين كرد، و او دو سال و نيم آنجا ماند، و در سنه 1271 بواسطۀ بروز زلازل كثيره ترك آنجا را نموده و بدمشق
ص: 728
رفت، و در حدود (1277-1276) جماعتى بسيار از مسيحيين را از نكبت واقعه ئى كه در آن وقت رخ داده بود و تنگدستى نجات داد.
و بالاخره، او بواسطۀ وطن پرستى نامى نيك از خود در نزد فرانسويان و عثمانى و ساير ملل اسلامى برقرار داشت، و چندين كتاب نيز تأليف كرده:
اول كتاب «ذكرى العاقل و تنبيه الغافل» كه آن را بخواهش بعضى از دوستان خود در پاريس تأليف كرده و انجام تأليف آن 14 ماه رمضان سنه 1271 است، و موسيو گوستاف دوگا آن را بفرانسه ترجمه كرده. دويم «اشعارى در دستورات لشگرى با حكم شرعى». سيم كتاب «نزهة الخاطر» در قريض امير عبد القادر. چهارم كتاب «وشاح الكتائب و زينة الجيش - الغالب» در ملخص قوانين عسكريه كه ذكر شد.
و او پس از مدت هفتاد و هشت سال قمرى عمر، بنا بر آنچه در «معجم المطبوعات:
691» نوشته در سنه هزار و سيصد وفات كرده. و در (ستون 693) گويد كه وى بيست - و پنج روز بيمار بود، آنگاه در دمشق وفات كرد، و شيخ عبد الرحمن عليش كه يكى از علماء جامع الازهر بود وى را تغسيل و تكفين نموده و در جامع اموى دمشق بر او نماز خواندند و سپس با تشييعى عظيم جنازه را بمدفن شيخ اكبر (كه شايد مقصود محيى الدّين بن عربى باشد) برده و او را در حجره وى دفن كردند، انتهى.
ليكن در «گاهنامه» نوشته كه وى بواسطۀ نقض عهد فرانسوى ها تن بحكومت آنها در نداده و برابر آنها ايستاد تا آنها با سلطان مراكش همدست شده و بر او غالب شدند تا در سال (1306 - 1305) جنگ بپايان رسيد، و امير ترك الجزائر را گفته تا در سنه هزار و سيصد و هفت در شام وفات كرد، انتهى.
و بنابراين، با ملاحظۀ تولد در 1220 كه قول «گاهنامه» است عمر او هشتاد - و هفت سال خواهد بود.
و به هرحال، وى را فرزندى بوده بنام سيد محمد پاشا كه مانند پدر و اجداد از فضلا بوده، و در «معجم: 694» وى را عنوان نموده و اين چند كتاب را از تأليفات او نوشته: اول كتاب «تحفة الزائر» در احوال امير عبد القادر و اخبار الجزائر، دو جزء. دويم كتاب «ذكرى ذوى الفضل» در مطابقت اركان اسلام با عقل. سيم كتاب «الفاروق و الترياق» در تعدد زوجات و طلاق.
چهارم كتاب «كشف النقاب» از اسرار احتجاب. پنجم كتاب «نخبة عقد الاجياد» در صافنات
ص: 729
جياد، يعنى در احوال اسب و اشعارى كه عرب دربارۀ آنها گفته اند.
بيوش قريه اى است در كردستان، و شيخ عبد اللّه كنيه اش أبو محمد، و فرزند محمد كردى شافعى و خود از علما و ادباء شافعى است كه در سنه هزار و صد و شصت، مطابق (1126-1125) شمسى، متولد شده، و كتابى بنام «الكناية حفية لراغب الحفاية» تأليف كرده، و آن شرحى است بر ارجوزۀ «الحفايه» در نحو كه مطلع آن اين است:
أحمد ربى حالة الضراء *** حمدى له فى حالة السراء
و 672 بيت مى باشد. و پس از شصت و يك سال قمرى عمر، در اين سال، چنانكه در «معجم المطبوعات: 623» نوشته وفات كرده.
وى مرحوم مير سيد على است كه از مشاهير علم و ادب در هند بوده، و چنانكه در «ريحانة الادب 94:1» نوشته كتابى دارد بنام «آرايش محفل»، و كتاب «گلستان» سعدى را بلغت اردو ترجمه نموده، و در اين سال وفات كرده، انتهى.
لواسان به طورى كه در «طرائق الحقائق 297:3» فرموده: نام بلوكى است واقع در دره هاى متصله بكوه شمالى شرقى طهران كه حد شمالى آن منتهى بلار و لارجان، و مشرقى
ص: 730
آن بدماوند، و مغربش دهات رودبار و ارنكه، و حد جنوبش رود جاجرود است، و اين بلوك بدو قسمت درآمده و آنها را لواسان بزرگ و كوچك گويند.
و يكى از مردمان اين بلوك بنام ميرزا حسنعلى بوده كه در اين كتاب ما دو نفر فرزند از او مى نويسيم، يكى مرحوم ميرزا جعفر حكيم الهى در (1298)، و ديگر مرحوم صفا صاحب اين عنوان كه وى از رجال بزرگوار عصر خويش بوده.
شرح احوالش در «مجمع الفصحا 332:2» و «المآثر و الآثار: 199 ستون 2» و «مجله يادگار، سال 3 ش 5» و «طرائق الحقائق» جلد مذكور نوشته شده، و از همه آنها چنين برآيد كه اين سلسلۀ جليله پيوسته بفضل و كمال و جاه و جلال در ايران معروف بوده اند، و آباء و اجداد ايشان در نزد سلاطين افشاريه و قاجاريه بعزت موصوف.
و وى خود در اين سال - بنص مجله - متولد شده و در مبادى شباب در كسب كمالات عديده كوشش ها نموده و رنج ها برده تا مجمع هنر و مخزن كمال شده، و قطع نظر از فضائل بلند و خصائل ارجمند در خوشنويسى از مشاهير خطاطين عصر، و در سخن سرائى از كبراء شعراء عهد گرديد، و بطريقه شيخيه ميلى مفرط بهم رسانيد، و در ادوات محاضره و محاوره از افراد بشمار آمد، و چندى از اموال خود را در راه صنعت و طلب اكسير تلف نمود، و مدت ها در كرمان و تهران بسر آورد. و هم آخر در تهران سكونت نموده و مرجع ارباب فضل و دانش شد، و ارباب كمال را كه نظر بر معنى باشد از اين مقال لختى بحال او راه خواهند يافت.
و اينك اين اشعار از او اينجا آورده شد بنقل از «مجمع 333:2»:
يك لحظه هوس رانى يك عمر پشيمانى *** كس اين نكند يا رب من كردم و تو دانى
نادانى و آن عصيان دانائى و اين حرمان *** افسوس ز دانائى، فرياد ز نادانى
از زنك هوس كرديم جام جم دل تيره *** رخسارۀ ديو نفس از خمر هواقانى
تا راه بدل داديم بخل و حسد و شهوت *** سلطان شقا گشتيم با لشكر شيطانى
سلطان سعادت را رانديم بمسكينى *** سرهنگ شقاوت را خوانديم بسلطانى
در راه خطا رانديم با مركب چوبينه *** وز راه هدى مانديم با بارۀ ختلانى
آئينه ربانى، دل بود و ندانسته *** اندوده بگل كرديم آئينه ربانى
زنجير سفه بستيم بر پاى بدشوارى *** دامان خرد داديم از دست بآسانى
ص: 731
بااين همه لغزش ها بااين همه كژى ها *** جز نغز نپندارى جز راست نمى دانى
كورى، بچه مى بينى آيات خداوندى *** مورى، ز چه مى دانى اجلال سليمانى
ابرى، ز چه ميلافى با پرتو خورشيدى *** گبرى، ز چه مى بندى بر خويش مسلمانى
اين كار كه من كردم كس مى نكند الا *** ديوانه زنجيرى، زنجيرى زندانى
يا رب برسان ما را به آسايش لاهوتى *** يا رب برهان ما را ز آلايش طبعانى
مرحوم صفا پس از مدت هفتاد و هشت سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و نود و نه - چنانكه در «المآثر» فرموده - وفات كرد و در كربلا، در جوار تربت حضرت حر رياحى (عليه السلام) كه در (جلد 2 سال 1207 ص 312 عنوان 123) گذشت؛ مدفون شد، و فرزند آن جناب: ميرزا محمد حسن ملقب بصفاء الملك بوده كه در «طرائق 3:
300» فرمايد مشرب رندان را پسنديده، عبوس زهد بوجه خمار ننشيند، انتهى.
لوئى(1) فرزند امانوئل سدينو خاورشناس است (كه در سنه 1191 متولد شده و پس
ص: 732
از مدت پنجاه و شش سال قمرى عمر، در سنه 1247 وفات كرده)، و اين پدر و پسر هر دو از افاضل خاورشناسان و شاگردان سيلوستر دو ساسى فرانسه ئى هستند كه در (1253) بيايد، و مخصوصا لوئى خدماتى بزبان عربى نموده.
و همانا او در اين سال متولد شده و تأليفاتى دارد، از آن جمله «كتابى در تاريخ عرب» در دو جلد بزبان فرانسه كه آن را على پاشا مبارك - كه در (1239) بيايد - بتازى ترجمه نموده، و پس از مدت هفتاد سال قمرى عمر، در سنۀ هزار و دويست و نود و يك وفات كرده.
جاجرم بفتح جيم دويم، قصبه ئى است ميان نيشابور و جوين كه از توابع بجنورد و مضافات خراسان بشمار مى آيد.
و نادم پيرمردى هزال و آرام و شاعرى شيرين كلام بوده، و ديوانى نزديك بهشت هزار بيت در اشعار دارد و در اين سال وفات نموده، چنانكه در «مجمع الفصحا 500:2» فرموده، و چون ديوانش بدست ما نيامد و آنچه در مجمع از آن نقل كرده مشتمل بر هجوهاى ركيك و الفاظ زشت است از آوردن آن ها در اين كتاب خوددارى كرديم، و آنجا نوشته كه وى در آخر كار از سرودن هجويات توبه كرد و بمداحى ائمۀ هدى (عليهم السلام) روى آورد. انتهى.
و نادم تخلص چند نفر ديگر غير از او هم مى باشد.
مرحوم سحاب فرزند مرحوم آقا سيد احمد هاتف است كه در (ج 1 سال 1198 - ص 74 عنوان 38) گذشت، و خود از شعرا و فضلاء عصر خويش بوده، و از جانب فتحعلى شاه ملقب بمجتهد الشعراء، و در شعر تخلص سحاب مى نموده، و كتابى بنام «رشحات سحاب»
ص: 733
در احوال شعرا تأليف كرده كه بنا بمسطورات «الذريعة 235:11 ش 1427» تمام نشده، و در اين سال چنانكه در «روضة الصفا» نوشته رو بعالم آخرت آورده، و در «مجمع - الفصحا 206:2» وفاتش را در 1222 نوشته، و اين هر دو از مرحوم رضا قلى خان هدايت است كه در (ج 2 سال 1215 ص 540 عنوان 211 گذشت). و نعشش را باشارۀ فتحعلى شاه بمشاهد منوره نقل كردند، يعنى بنجف اشرف، و در «الذريعة» جلد و صفحه مرقومه نيز وفاتش را در 1222 نوشته و در «مجمع» اين اشعار را از او آورده:
دانى چه اثر داشت دعاى سحر ما *** اين بود كه نگذاشت بعالم اثر ما
بگشاى پاى ما كه كمند وفاى ما *** محكم تر است از همه بندى بپاى ما
خواهيم مرگ مدعى و خويش تا شود *** هم مطلب تو حاصل و هم مدعاى ما
ندارد تا دل ما هست، غم در هيچ دل راهى *** روا باشد كه داند هر دلى قدر دل ما را
وى فرزند يوسف بن عبد اللّه بن احمد بن محمد بن موسى الخطيب بن حاج على بن حاج قاسم، از نژاد خليفۀ دويم عمر بن الخطاب، و خود از ادبا و فضلا و خواهرزادۀ عبد الباقى افندى است كه در (ج 2 سال 1204 عنوان 95 ص 172) گذشت.
شيخ محمد امين در اين سال متولد شده، و علاوه بر شاعرى خط خوبى نيز بهم رسانيده، و در ماه ربيع (...) سنه هزار و دويست و هشتاد و هشت - مطابق (جوزا - سرطان) ماه برجى - وفات كرد، و فرزندانى چند از پسر و دختر باقى نهاد.
قير به طورى كه در «فارسنامه. گفتار 245:2» نوشته بلوكى است از فارس، و كارزين بتقديم راء مهمله بر معجمه نيز بلوكى ديگر از آن مملكت بوده، و سال ها است اين دو
ص: 734
بلوك را يكى نموده و آن را بلوك قير و كارزين بتركيب عطفى گويند و يك بلوك دانند، و آن ميانه جنوب و مشرق شيراز و از گرمسيرات فارس است، و محدود مى شود از مشرق ببلوك جهرم و از شمال ببلوك صميكان و از مغرب ببلوك اربعه و از جنوب ببلوك افزر، و كارزين در «قاموس» در ماده كرز ذكر شده.
وسائل نامش آقا محمد سعيد معروف بآقاجانى و فرزند عبد اللّه خان بن محمد تقى خان است كه پدرانش همه ضابط و عامل اين دو بلوك بوده اند.
و خود شاعرى زبردست بوده و تخلص سائل مى نموده و در اين سال وفات كرده، چنانكه در «فارسنامه» گفتار و صفحه مرقومه فرموده، و البتّه شبهه اى در آن نباشد. و در «مجمع الفصحا» كه در (ج 2 ص 181) در سنه 1225 نوشته ظاهرا غلط باشد، و در «منتظم ناصرى» در سنه 1200 گفته كه آن على التحقيق غلط است.
در «مجمع الفصحا» فرمايد: شنيده شد كه خادم نامى از ملازمان وى ديوانش را بتصرف آورده و غزليات آن را بنام خود مى خوانده، و اين اشعار از آن است:
هست آن سمند تندرو، هنگام جستن گاه دو *** چون يوز آهو در جلو، چون آهوى يوز از قفا
در جلوۀ شوخى پرى، و اندر روش كبك درى *** در كه پلنگ بربرى، در دشت آهوى ختا
ملا محمد على از اهل علم و ادب زمان خود و ملقب بپادشاه بوده، و «مجموعه اى بياضى در خطب جمعه ها و اعياد» و ديگرى در «مواعظ» تأليف نموده، و در اين سال در فيض آباد هند وفات كرده، و نوادۀ دخترى او مولوى حسن يوسف فرزند احمد ميرزا معروف به اخبارى در حدود (1354) در كربلا وفات كرده كه مادر احمد ميرزاى مرقوم رقيه دختر ملا محمد جواد بن ملا محمد على مذكور بوده، چنان كه در «الذريعة 185:7 ش - 946» فرموده.
ص: 735
وى فرزند محمد على مشهور بحكيم و خود از علماء بزرگوار و حكماء نام بردار است.
شرح احوالش در كتاب «تاريخ علماء خراسان: 78» نوشته، و از آن چنين برآيد كه وى در اين سال متولد شده و علوم مبادى و ادبيه را در مشهد مقدس خوانده، سپس بعتبات عاليات مسافرت نمود، و در خدمت شريف العلماء اصول فقه را خوانده تا بدرجه كمال رسيد و بسبزوار برگشت و بترويج علوم و نشر آداب و رسوم مشغول شد، و پس از چندى اختلالى برحسب ظاهر در قواى دماغيه اش بهم رسيد و در اقوال و افعالش پريشانى پديد شد، و اطبا براى معالجه او را حبس كردند و دوا مى دادند ولى خود غالبا اين بيت را مى خواند:
درد تو در دل نهفته ايم و طبيبان *** دردسر ما دهند كاين خفقان است
و پس از ايامى چون ثمرى نديدند وى را رها كردند.
ز جرت طبيبا حس نبضى مداويا *** اليك فما شكو اى من مرض يبرى
و با همان حال وقتى بار سفر مشهد را بست و زمانى عزم مسافرت عراق را در پيوست و در بين راه از صدمت سرما بيمار گرديد، و همراهان او را برگردانيدند تا در مغيشه يكى از ديهات سبزوار در سنه هزار و دويست و چهل و هشت وفات كرد، و بنابراين مدت عمر وى بيست و هفت سال قمرى خواهد بود، و او در أوائل حال كتاب مبسوطى محققانه در «اصول فقه» تأليف كرده كه ناتمام مانده.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا علينقى بروجردى 31 است كه در (1248) بيايد، و خود
ص: 736
از معاريف علما و اجله فقهاء عصر بوده كه در اين سال متولد شده، و مادرش - چنان كه در «لباب الالقاب: 73» فرموده - دختر سيد محمد بن سيد ابو طالب نوربخشى از نسل حضرت كاظم (عليه السلام) بوده.
و به طورى كه در «المآثر: 143 ستون 1» فرموده وى در امر بمعروف و نهى از منكر قلبى قوى داشته و ازاين جهت چند بار بدربار طهران احضار شده، انتهى.
و ظل السلطان فرزند ناصر الدّين شاه در «كتابى» كه در احوال خويش نوشته نيز اظهار نموده كه وى در بروجرد و حوالى آن نفوذ كلمه ئى كامل داشت. آنگاه عمل زشتى را كه براى توهين او اعمال داشته نگاشته، و براى پستى فطرت خود برهانى گذاشته!
و به هرحال، مرحوم حاجى ميرزا محمود تأليفاتى دارد: اول كتاب «مسلى المصابين» در ثواب مصيبت و تسلى مصيبت زدگان، و كتبى كه در اين موضوع تأليف شده در «الذريعة 4:
177 تا 179 بشماره 873 تا 884» ذكر شده. دويم كتاب «المواهب السنيه» در شرح «الدرة الغروية» منظوم عم اعلايش مرحوم سيد بحر العلوم كه در (ج 2 ص 419) ذكر شد، در چندين جلد بدين تفصيل: جلد 1 در احكام آبها تا آخر باب اغسال در چهار جزء.
انجام تأليف جزء اول 5 شنبه 28 ذى الحجه سنه 1257. انجام تأليف جزء دويم روز 3 - شنبه 29 ماه رمضان سنه 1264. انجام تأليف جزء سيم جمعه 29 شعبان سنه 1268. انجام تأليف جزء چهارم جمعه 23 ج 1 سنه 1269. جلد 2 دو جزء: جزء اول از تيمم تا آخر احكام تكفين، انجام تأليف آن جمعه 26 ع 1 سنه 1285. جزء دويم از احكام تحنيط تا آخر كتاب طهارت، انجام تأليف آن يكشنبه 28 ذى الحجه همان سال. و آخر، در ماه ذى الحجة - الحرام سنه هزار و سيصد، چنانكه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) 631:5» فرموده - مطابق (ميزان - عقرب) ماه برجى - وفات كرده و در بروجرد دفن شد.
و وى را فرزندى بوده بنام حاجى ميرزا هبة اللّه 33 كه نيز از علماء بروجرد بوده، و نيز در «المآثر: 162 ستون 1» عنوانى براى او منعقد نموده، و در آن فرمايد: بفضل و تقوى و حسن خلق ميان سادات طباطبائيۀ بروجرد ممتاز است و رياست ايشان بر وى قرار گرفته، انتهى.
و او در روز 3 شنبه 17 صفر سنه 1314 وفات نموده و در مشهد مقدس پهلوى ايوان غربى دار السياده مباركه در برابر در دار الحفاظ دفن شده. و آنجا قبرش معلوم و معين است.
ص: 737
تذكر لازم
در (ج 2 سال 1212 ش 189 ص 448) ترجمه اى بعنوان شيخ محمد يوسف ازرى گذشت، و آنجا نوشتيم كه وى بنقل «الذريعة 69:9 ش 388» در آن سال وفات كرده، اينك اينجا گوئيم كه در «اعيان الشيعة 403:1» در ضمن اجمالى شعراء شيعه، همين شيخ محمد يوسف را از شعراء و وفاتش را در 1221 نوشته، و در (جزء 52 ص 93) باز بشماره (11390) وى را عنوان نموده و وفاتش را در صدر عنوان در بغداد بسال 1221 و قبرش را در كاظمين نزديك مرقد سيد مرتضى نوشته و مرثيه اى از سيد محمد زين الدّين براى او نقل كرده كه ماده تاريخ آن اين است:
و قد سكن الجنات يوسف، أرخوا *** ليوسف مكنا المنازل فى الخلد
و اين ماده تاريخ 1211 مى شود، و در مصراع جلو اشاره بكم و زياد كردن چيزى از آن ننموده.
ص: 738
سنه 1222 قمرى مطابق سنه 1185 شمسى
چهار شنبه غره محرم الحرام (...) حوت ماه برجى
سنه 1186 شمسى
يك شنبه 12 محرم الحرام اول حمل ماه برجى
وى ايرج ميرزا فرزند فتحعلى شاه است كه در (1250) بيايد.
ايرج ميرزا از شعرا و شاهزادگان خانوادۀ قاجاريه است كه در پنجشنبه غره ماه جمادى الاخراى اين سال - چنان كه در «تاريخ قاجاريه» تأليف مرحوم سپهر (ص 248) نوشته، مطابق اسد ماه برجى، از بطن شاه پرى خانم سردار كه نژادش بمردم مجوس مى رسد، چنان كه در همان جا (ص 256) نوشته متولد شده؛ و علاوه بر شعرگوئى و شاهزادگى در عرفان و درويشى و طب هم وارد بوده، و در شاعرى تخلص انصاف، و در طب رئيس الاطباء لقب داشته، و در (ج 1 سال 1195 عنوان 20 ص 48) شاعرى ديگر نيز بدين تخلص گذشت.
و وى مدت بيست سال ساكن مشهد بوده و در اواسط عمر خود در طهران سكونت نموده، و در «مجمع الفصحا 12:1» وى را عنوان نموده و فرمايد: در ايام صباوت دست پرورد محمد حسن خان ملقب به خان لر خان فرزند على مراد خان زند پسر عمه فتحعلى شاه بوده، و همتى عالى و خطى نيكو داشته. آنگاه در (ص 13) لختى از اشعار او را آورده، و در
ص: 739
«الذريعة 8:9 ش 666) فرمايد وى «ديوانى در اشعار» دارد، انتهى.
و در «مجمع 13:1» اين اشعار را از او آورده:
تا سگ نفس تو گرگ شير شكار است *** شير تو دايم ز بيم گرگ نزار است
تا كه نزار است شير و گرگ تو فربى *** گرگ ترا به ز صيد شير چه كار است
عقل گرفتم چو شير و جهل چو مور، آه *** شير يكى مور بيشتر ز هزار است
آتش شهوت بآب طاعت بنشان *** ور نه تنت مستحق سوزش نار است
هرچه شرار است مستعد شرير است *** هركه شرير است مستحق شرار است
نفس يكى ديو ريو و عقل پرى وار *** بستۀ اين ديو ريو بيهده كار است
چيست بغير از چهار خلط و سه ارواح *** آن صنمى كز غمش دل تو فكار است
تا اينكه فرمايد:
گر تو بجوئى ز قيد نفس رهائى *** چاره نه جز لطف پادشاه كبار است
شاه دوعالم على سيم آن كو *** هشتم اين خاندان هشت و چهار است
ايرج ميرزا فرزندى داشته بنام غلامحسين ميرزاى صدر الشعراء، و فرزند او ايرج ميرزاى شاعر است كه در (1291) بيايد.
وى فرزند مرحوم عباس ميرزا نايب السلطنه است كه در (ج 1 سال 1203 شماره 82 ص 146) گذشت.
مرحوم محمد شاه، پادشاهى با مشرب عرفان قرين و در مملكت دارى به بى كفايتى موصوف بوده، و چون يك سفر بهرات بجنگ رفت بپادشاه غازى معروف گرديد، و همانا خود پس از گذشتن چهار ساعت و بيست و هشت دقيقه از روز سه شنبه ششم ماه ذى القعدة - الحرام اين سال، چنان كه در «تاريخ قاجاريه 1:2» نوشته مطابق (...) جدى ماه برجى بطالع حمل 21 درجه و 2 دقيقه متولد شده، و در بعضى از مواضع بنظر رسيد كه زايجه
ص: 740
طالع تولد او را بدين نحو رقم كرده بودند:
و او پس از رسيدن بسن رشد و بلوغ، ميل بمشرب عرفان و تصوف كرده و زير نظر حاج ميرزا آقاسى پرورش يافت، و پس از وفات جد خود فتحعلى شاه با اينكه چند نفر از اعمام او كه همه بسن از او بزرگتر بودند حيات داشتند، وى برحسب وصيت جد و سعى و كفايت ميرزا ابو القاسم قائم مقام بسلطنت مملكت ايران نائل گرديد، و در كتاب «تاريخ علماء خراسان: 119» جلوس او را بتخت سلطنت در شش ساعت و هيجده دقيقه گذشته از شب يكشنبه هفتم ماه رجب سنه 1250 بطالع اسد نوشته، و در ايام سلطنت او ازهرجهت در اطراف مملكت ايران فتنه و آشوب حكم فرما بود و او از عهده دفع و رفع آنها برنمى آمد ، الا اينكه سفرى بجنگ هرات رفت كه آن را هم دشمنان هميشگى باطنى ايران نگذاشتند چندان فايده اى ببخشد.
و آخر الامر، پس از مدت چهل و يك سال و ده ماه و بيست و نه روز و ده ساعت و هفت دقيقه عمر، و 14 سال و 3 ماه و 17 روز سلطنت، در دو ساعت و سى و پنج دقيقه گذشته از شب سه شنبه ششم ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و شصت و چهار - چنانكه در
ص: 741
جزء مرقوم «تاريخ قاجاريه: 214» فرموده - مطابق (...) سنبله ماه برجى وفات كرد، و در قم در صحن قديم دفن شد.
و فرزندان چندى بر جا نهاد، از آن جمله: مرحوم ناصر الدّين شاه كه در (1247) بيايد، و ماه تاج خانم عزة الدوله زوجه ميرزا تقى خان امير كه در (1268) بيايد.
و مادر اين دو نفر مهد عليا دختر قاسم خان قاجار است كه در سال (1220) عنوان 272 ص 677) گذشت، و اين عزة الدوله در سنه 1250 متولد شده، چنانكه در «مجلۀ يادگار سال 4 ش 1 ص 54» نوشته، و پس از قتل أمير بازدواج يحيى خان مشير الدوله كه در (1243) بيايد درآمده، و به طورى كه در كتاب «امير كبير: 9 چاپ 2» نوشته در 3 ع 1 سنه 1323 وفات كرده.
و ديگر عباس ميرزاى ملك آرا كه در (1255) بيايد.
و ديگر عبد الصمد ميرزاى عز الدوله كه در (1348) بيايد.
و محمد تقى ميرزاى ركن الدوله كه در (1318) بيايد.
وى فرزند مرحوم سيد حيدر 38 عطار كاظمينى است كه در (ج 1 سال 1205 ص 203 عنوان 105) گذشت، و خود از علما و شعرا و ادباء بزرگوار عراق عرب است كه در اين سال متولد شده، و در نزد شيخ محمد بن شيخ على بن شيخ جعفر نجفى و غير او درس خوانده، و زمانى بمكه رفت و با عمامه سبز بر شريف مكه وارد شد، شريف پرسيد كيستى؟ گفت پسر عم تو! گفت نسب از كه دارى؟ گفت از مطاعن (كه جد وى و شريف هر دو مى باشد)، پس شريف برخاست و او را پهلوى خود نشانيد و احترام نمود و از نسب يكديگر صحبت كردند و شريف اين شعر را انشاد كرد:
من كان طعنا فى أبيه و أمه *** فليعتقد طعنا بآل مطاعن
سيد احمد در آخر عمر نابينا شده، و در ماه رجب الفرد سنه هزار و دويست و نود -
ص: 742
و پنج، مطابق (سرطان - اسد) ماه برجى، در كاظمين وفا كرد، و نعش او را بنجف برده و در يكى از حجرات صحن مطهر دفن نمودند، و چندين نفر از شعرا مرثيه و ماده تاريخ ها براى او گفتند، از آن جمله شيخ صالح حريرى قصيده ئى گفته كه مطلع آن اين است:
سرت خفاف المهارى تحمل الشرفا *** فما لك اليوم لا تقضى بها أسفا
و در آخر آن فرمايد:
فان دعوتم فتاريخى مجيبكم *** فعيش أحمد فى دار النعيم صفا
1295
و شيخ جابر كاظمينى شاعر مشهور كه پس از اين عنوان بيايد قصيده ئى گفته كه مطلع آن اين است:
تردى العلى أثواب عيش منكد *** و أظلم أفق المجد بعد توقد
و شيخ محمد سعيد نجفى قصيده ئى گفته بدين مطلع:
قبة العلم من أمال بناها *** فاستفز الاعلام من علماها
و سيد عباس بغدادى قصيده ئى گفته كه مطلع آن اين است:
هدت قواعد سؤدد الامجاد *** و تبرقعت شمس الهدى بسواد
و هم او قصيده ئى ديگر گفته بدين مطلع:
لم يبق عيش فى البرية يحمد *** مذ غاب عن عين المعالى أحمد
و او را فرزندان چندى بوده: اول سيد محمد 40. دويم سيد حسين 40. سيم سيد على 40. چهارم سيد مهدى 40 كه در (1336) بيايد. پنجم سيد مرتضى 40، كه همه از علما و افاضل بوده اند، چنانكه سيد محمد نيز در (1315) و سيد مرتضى در (1313) بيايد.
وى شيخ ابو طاهر فرزند شيخ عبد الحسين بن عبد الحميد (معروف بحميد) بن جواد ابن احمد بن عباس بن خضر بن عباس بن محمد بن المرتضى بن احمد بن محمود بن محمد ابن الربيع ربعى است.
ربعى (بتحريك) منسوب است بربيعة 4 بن نزار 3 كه در (ج 1 در مقدمه،
ص: 743
فصل سيم ص 21) گذشت، و اين ربيعه جد قبيله بزرگى است در عرب كه بچندين بطن و شعبه منقسم شده اند، مانند برادر خود مضر بن نزار كه نيز در مقدمه، فصل سيم (ص 21) گذشت و در عمود نسب حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله) واقع شده.
در كتاب «زاد المعاد باب 1 فصل 4» در اعمال ماه رجب در ثواب روزه گرفتن يك روز از وسط ماه رجب نام اين دو برادر (ربيعه و مضر) برده شده براى كثرت اولاد و أعقاب آنها.
و عباس بن خضر نه نفر فرزند داشته كه همه در بلد، ميانه بغداد و سامره سكونت داشته اند.
نواده اش جواد پدر طايفۀ بزرگى است در بلد كه آنها را جوادات خوانند.
و مادر شيخ جابر صاحب عنوان زنى عابده و زاهده بوده و مرحومان شيخ محمد حسين صاحب «فصول» و شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» هروقت بزيارت كاظمين (ع) مى آمده اند از او ديدن مى كرده اند، و شيخ جابر خود أديب و شاعر و خوشنويس و فاضلى با ورع و تقوى بوده، و او در اين سال متولد شده و چندين بار در زمان فتحعلى شاه و محمد شاه بتهران آمده و در هر مرتبه قصيده ئى براى هريك از آنها گفته و بصله ئى از طرف ايشان نائل گرديد، و در أواخر عمر مبتلا بماليخوليا شده و همواره مى گفت كه شيخ محمد حسن آل يسن حضرت صاحب الزمان است، و بعد از مدتى در أثر معالجه بهبودى بهم رسانيد.
و او تأليفات چندى دارد: اول كتاب «سلوة الغريب و أهبة الاديب» كه ديوان شعر او است. دويم «ديوان شعر عربى». سيم «مجموعه اى» بفارسى. چهارم «تخميس قصيدۀ - هائيۀ شيخ كاظم ازرى» كه در (1211) گذشت.
و هم او شعر فارسى مى گفته، و اينك اين اشعار عربى از او اينجا نوشته شد:
رب ليال بوصال أتت *** كأنها غر لآل غلت
كم بردت غلة و جدى و كم *** مراجل الآمال فيها غلت
كم طردت عنا الاسى مثل ما *** فى القلب كم من طرب أوغلت
قد حسب الدهر على عهدى ال *** ماضى سواها قلت هذا غلت(1)
فاستحسنت قولى ليالى الرضا *** و با لغت فى المدح حتى غلتء.
ص: 744
و اين پنج قافيه ششم ندارد.
و او در ماه صفر الخير سنۀ هزار و سيصد و سيزده، مطابق (اسد - سنبله) ماه برجى، در كاظمين (ع) وفات كرده و در صحن مقدس دفن شد.
وى ميرزا حبيب اللّه بن ابو الحسن ميرزا محمد على گلشن شاعر شيرازى است.
ميرزا محمد على گلشن اصلا از طايفه زنگنه كرمانشاه است كه در عراق و فارس سكونت نموده اند، و خود در شيراز متولد شده و از شعر او فضلا بوده و تخلص گلشن مى نموده و «ديوانى در اشعار» دارد. و در «مجمع الفصحا 425:2» عنوانى براى او قرار داده و شطرى از اشعار او را نيز ذكر كرده، و به طورى كه در «فارسنامه. گفتار 128:2» نوشته وى فرزندان چندى، داشته؛ يكى حاجى ميرزا محب على كه در (1256) بيايد، و بزرگتر بوده. و ديگر ميرزا اكبر نديم كه كوچكتر بوده و شعر هم مى گفته.
و فرزند اوسط او عالم فاضل بزرگوار أواه و شاعر شهير نام بردار دل آگاه مرحوم ميرزا حبيب اللّه صاحب اين عنوان است كه از معاريف شعراء و أهل دانش و كمال و حكيمى صاحب بسى از مناقب و افضال بوده، و چندين صدسال است كه شاعرى چون وى بزبان فارسى نيامده، الا اينكه برخى مرحوم ميرزا محمد صادق اديب الممالك را كه در (1335) بيايد با وى برابر يا از او برتر مى دانند، و ما در (ج 2 سال 1212 عنوان 191 ص 457) عبارت كتاب «المآثر و الآثار» را دربارۀ وى نقل كرديم و در (ص 488) نيز اشاره بدان نموديم، الا اينكه شاعرى سائر فضائل و علوم، و بقول «المآثر» تناول الفاظ شنيع الذكر استعمالا مشبعا همه فواضل او را تحت الشعاع قرار داده.
شرح احوال يا ذكرى مختصر از او در چندين كتاب بنظر رسيده، همچون «مجمع - الفصحا 401:2» و «فارسنامۀ ناصرى. گفتار 129:2» در ضمن محله ميدان شاه و «المآثر و الآثار: 206 عمود 2» و «آثار عجم: 430» و «طرائق الحقائق 149:3» و «شمس التواريخ: 82» و «الكنى و الالقاب 36:3» و كتاب «بدائع و نوادر: 27 ش 475». و اين كتب تقريبا هريك منقول از ديگرى است، و از همه بهتر و جامع تر شرحى
ص: 745
است كه آقاى علينقى بهروزى در أحوال وى نوشته و بمناسبت سال صدم قمرى وفات وى در چندين شماره متوالى از «روزنامۀ پارس» صادرات در (آذر - دى - و ما بعدها) از سال 1329 شمسى درج شده، و همچنين شرحى كه آقاى محمد جعفر محجوب در مقدمه ديوان وى (كه در 1377 در تهران چاپ شده) ذكر كرده.
و از ملاحظۀ همۀ آنها چنين برآيد كه وى در اين سال در شيراز متولد شده و پس از كسب كمالات لب بشاعرى گشود و در اوائل حال تخلص بنام خود حبيب مى نمود، تا آن كه بخدمت حسنعلى ميرزاى شجاع السلطنه، كه در (ج 1 سال 1204 ص 156 شماره 90) گذشت؛ رسيد و بمناسبت مداحى فرزند وى اوكتاى قاآن تخلص خود را قاآنى نهاد، و فتحعلى شاه لقب مجتهد الشعراء، و محمد شاه لقب حسان العجم بوى دادند، و در «هدية العارفين» سحبان العجم نوشته.
و بعد از مدتى سكونت در مشهد مقدس بتهران آمد و آنجا را وطن هميشگى خود نمود و تا آخر عمر در آنجا بود و همواره بمداحى پادشاه و وزرا و أعيان بسر مى برد و آن درر درارى و غرر لآلى أفكار باكره و ابتكارات نادرۀ بى نظير اشعار خود را در مدح آنان صرف مى نمود، اگر چه در مدح ائمه اطهار (عليهم السلام) و حكمت و موعظت نيز اشعارى دارد.
در «طرائق» در وصف وى فرموده: با خراباتيان طالب باده و ساده، و با برادر مهتر طرف نقيض است! انتهى.
و اين وصف كاملا از ديوان اشعارش آشكار است كه وى در تغزل و تعشق و اظهار علاقه بآنها از حد گذرانيده و بيش از باقى شعرا براه عشق آنها رفته!
استغفر اللّه ربى و أتوب اليه!
و اينك چند فرد از قصيده ئى كه وى در حكمت و موعظت و مدح حضرت شاه ولايت (عليه السلام) سروده اينجا آورده و آن را زينت اين اوراق قرار داديم:
رسم عاشق نيست با يك دل دو دلبر داشتن *** يا ز جانان يا ز جان بايست دل برداشتن
ناجوانمردى است چون جانوسيار و ماهيار *** يار دارا بودن و دل باسكندر داشتن
يا اسير حكم جانان باش يا در بند جان *** زشت باشد نوعروسى را دو شوهر داشتن
شكرستان كن درون از عشق، تا كى بايدت *** دست حسرت چون مگس از دور بر سر داشتن
ص: 746
بندگى كن خواجه را تا آسمان بر خاك تو *** از پى تعظيم خواهد پشت چنبر داشتن
اى كه جوئى كيمياى عشق پرخون كن دو چشم *** هست شرط كيميا گوگرد أحمر داشتن
تا كى از نقل كرامت هاى مردان بايدت *** عشوه ها همچون زنان در زير چادر داشتن
از كرامت عار آيد مرد را كانصاف نيست *** ديده از معشوق بر بستن بزيور داشتن
گرچه گاهى از پى بوجهل جهلان لازم است *** ماه را جوزا نمودن سنگ را زر داشتن
عمرو را حاصل چه از نقل كرامت هاى زيد *** جز كه بر نقصان ذات خويش محضر داشتن
خود كرامت شو كرامت چند جوئى ز آن و اين *** تا توانى برگ بى برگى ميسر داشتن
و پس از چندين بيت ديگر بمدح حضرت امير المؤمنين (ع) پرداخته و فرمايد:
راستكارى جوى تا در حشر گردى رستگار *** رستگارى چيست در دل مهر حيدر داشتن
همچو احمد پاى تا سر گوش بايد شد ترا *** تا توانى امتثال حكم داور داشتن
امر حق فورى است بايد مصطفى را در غدير *** از جهاز اشتران ناچار منبر داشتن
بايدش دست خدا را فاش بگرفتن بدست *** روبهان را آگه از سهم غضنفر داشتن
ذات حيدر افسر لولاك را زيبد گهر *** تاج را نتوان شبه بر جاى گوهر داشتن
و پس از چند بيت ديگر آن حضرت را طرف خطاب قرار داده عرض مى كند:
اى خليفه مصطفى اى دست حق اى پشت دين *** كافرينش را ز تست اين زينت و فر داشتن
خشم با خصمت كند مريخ، يا سرمست تو است *** كز غضب يا سكر خيزد ديده احمر داشتن
غاليان گويند خود هم موسيئى هم سامرى *** بهر گاوزر چه بايد جنگ زرگر داشتن
چرخ هشتم خواست مداحت چو قاآنى شود *** تا تواند ملك معنى را مسخر داشتن
عقل گفت اين خرده كوكبهاى زشت خود بپوش *** نيست قاآنى شدن صورت مجدر داشتن
گيتى ار كوهى شود از جرم باللّه مى توان *** گاهى از مهر تو با كاهى برابر داشتن
تا اينكه گويد:
شاه ما را مير شاهان كن كه بايد مر ترا *** هم ز شاهان لشكر و هم مير لشكر داشتن
آنگاه چند بيتى در مدح محمد شاه گفته. و روان پاك او بفردوس برين شاد كه وى در اين قصيده چطور بدترين شكل آدمى را كه آبله روئى باشد در مقام بلندى نهاده و آن را از چرخ هشتم بالاتر برده، و از اينجا معلوم مى شود كه وى آبله رو بوده، بلكه در صفحه سى و سه مقدمه تصريح بمجدر بودنش نموده.
ص: 747
مرحوم حكيم غير از «ديوان اشعار» چندين كتاب ديگر نيز تأليف كرده:
اول كتاب «پريشان» بر سبك «گلستان» شيخ سعدى در آداب و اخلاق بنظم و نثر و اين اشعار را در خاتمۀ آن فرموده:
شكر كه از يارى يزدان من *** جمع شد اوراق پريشان من
نيست در او عاريت از هيچ كس *** خاص من است آنچه در او هست و بس
جز دوسه بيتى ز عرب و ز عجم *** كآمده جارى بزبان قلم
خاصه كه در طى عبارت همى *** رفته بدان جمله اشارت همى
تا ز حسودان نرسد دق مرا *** سخرۀ باطل نشود حق مرا
رفته ز ماه رجب ايام بيست *** پنجه رود و سال هزار و دويست و دو،
كم بود از سى دوسه مه سال من *** ليك بسى خسته بود حال من
و از اين اشعار تاريخ تولد وى مكشوف مى شود، و مأخذ ما درآوردن آن در اين سال همين اشعار است.
دويم «رساله ئى در علم شانه». سيم «رساله ئى در هندسه جديد». چهارم كتاب «عبرة للناظرين». پنجم «مقالاتى در نيرنجات».
و وى در روز چهارشنبه پنجم ماه شعبان المعظم سنه هزار و دويست و هفتاد، چنان كه در مقدمۀ ديوان (ص 35) فرموده، مطابق (...) ميزان ماه برجى؛ در تهران وفات كرده، و در قصبۀ طيبه و زاويه مقدسه حضرت شاه عبد العظيم (عليه التحية و التسليم) در مقبرۀ مرحوم شيخ ابو الفتوح رازى (اعلى اللّه مقامه) واقع در صحن امامزاده حمزه؛ دفن شده، چنان كه در «تحفة المراد: 11 در پاورقى» نوشته، و هم در «روزنامۀ پارس» مشاراليه در صدر عنوان چنين فرموده (در شماره 1099 صادره در 3 بهمن ماه)، لكن در كتاب «احوال امير كبير» تأليف ميرزا حسين مكى (ص 316 در پاورقى) قبر او را در طهران در امام زاده زيد پهلوى مقبرۀ لطف على خان زند ذكر كرده، و مرحوم ميرزا عليرضا پرتو (كه در 1304) بيايد در تاريخ او گفته:
مست صهباى نظم قاآنى *** كه بر او رحمت خداى فره
چون اجل آمدش بساقى دهر *** پى تاريخ گفت: ساغر ده
1270
ص: 748
كه نيز 1270 مى شود، مانند اينكه در «مجمع الفصحا» و «شمس التواريخ» نيز وفات وى را در اين سال نوشته اند، و در «المآثر و الآثار» و «آثار عجم» و «بدائع و نوادر» و «الذريعة 197:3 ش 725» در سنه 1272 نوشته اند، و در «طرائق» 1270 و 1273 هر دو را نقل كرده، و در «الكنى و الالقاب» نخست 1270 و سپس 72 را آورده، و بنص مقدمۀ ديوان (ص 27) وى دو زن و فرزندان چندى ذكورا و اناثا داشته كه يكى از آنها ميرزا حسن سامانى است كه در (1285) بيايد.
وى فرزند سيد افضل يا افضل شاه موسوى است كه بنا بر آنچه در «طرائق الحقائق 88:3» و «رياض العارفين» فرموده نسبش به بيست و چند واسطه بحضرت ابراهيم بن الامام موسى الكاظم (عليه السلام) مى رسيده كه از هند بايران آمده و در اصفهان ساكن شده و دعواى داشتن علم طب و علوم غريبه مى نموده، و فرمايد: ندانم چه شد كه با ناصر على گل كار اصفهانى كه نامش ميرزا محمد بوده ملاقات و مقالاتش دست داد تا كار بمباهله كشيد، و بالاخره سيد افضل در سنه 1197 وفات كرد.
و سيد رضاء صاحب عنوان خود از عرفا و شعرا بوده و تخلص فانى مى نموده و اشعارش بسياق ارباب عرفان بوده، و مرحوم رضا قلى خان هدايت آنها را جمع و ترتيب نموده چنان كه خود در «رياض العارفين» فرموده، و در اين سال وفات كرده. و اينك اين اشعار بنقل از «رياض» مذكور از او نوشته مى شود:
دارد آن لحظه فراغ از غم عالم دل ما *** كه سر كوى خرابات بود منزل ما
بوى حسرت شنود تا ابد ار بويد كس *** هر گياهى كه پس از مرگ دمد از گل ما
مپرس از من حديث كفر و دين را *** كه من مستم ندانم آن و اين را
امينى كو كه با او باز گويم *** رموز حضرت روح الامين را
بهفتم آسمان برشد چو فانى *** بدل كرد آسمان را و زمين را
ص: 749
اى هم سفران قطع ره وادى مقصود *** بى ما و شما سهل بود ما و شما را
شد صاف به پيش قدم ما همه أتلال *** تا پيش گرفتيم ره اهل صفا را
چون ناظر و منظور و نظر جمله توئى تو *** لا انظر الا بك سراً و جهاراً
آن كس كه ز أسرار أزل آگاه است *** غايب ز خود است و حاضر درگاه است
در هرچه نظر كند خدا را بيند *** اين معنى لا اله إلاّ اللّه است
زاد مسافر *** در قطع اين راه
قطع اميد است *** از ما سوى اللّه
استغفر اللّه *** مى گفتم از عشق
زان گفته اكنون *** استغفر اللّه
در «الذريعة 9» اين فانى صاحب عنوان را در (ص 802 بشماره 5412) ذكر كرده و بعد از آن (تا ص 804) 14 نفر شاعر فانى تخلص ديگر ذكر كرده، كه براى يكى از آنها عدد نياورده، و همچنين فانى دوانى را كه وى ملا جلال محقق مشهور است، و فانى دهدار را كه نامش محمد است و فانى كرمانشاهى را كه نامش ميرزا باقر است، و فانى بختيارى را كه نامش محمد كاظم است، و فانى تهرانى را كه نامش سيد ابو القاسم است؛ نياورده، كه بجمله با صاحب عنوان بيست نفر شاعر فانى تخلص خواهند شد.
مرحوم شيخ تاج الدّين ابراهيم بن روشن امير بن بابل بن بندار كردى، معروف بشيخ زاهد گيلانى (قدس اللّه تعالى روحه الشريف) از معاريف عرفا و مشاهير مرشدين عصر خويش بوده، و چندين نفر از عرفا و اهل سير و سلوك را هدايت و دستگيرى نموده، از آن جمله مرحوم شيخ صفى الدّين اسحاق اردبيلى جد سلاطين صفويه (عليه الرحمه) را. تولدش سنه 615 مدت عمرش 85 سال وفاتش سنه 700 قبرش در ساورود گيلان در ربع فرسنگى لاهيجان در كمر كوه جنوبى معروف و زيارتگاه و بر آن بقعه و بارگاه و عمارت و خانقاهى
ص: 750
است، چنانكه در «طرائق 293:2» و غير آن، غير از تاريخ تولد فرموده، و در (ج 3 ص 284) گفته كه وى و اصحابش در جايى كه اينك در شهر رشت معروف بمحله زاهدان است اقامت داشته اند، انتهى.
و اولادش همه از بزرگان زمان و چندين نفر از معاريف از آنها بهم رسيده اند و شعبه اى از آنها در اصفهان بوده اند، از آن جمله مرحوم شيخ محمد على حزين (عليه الرحمه) صاحب «تذكره» و «تاريخ» معروف و غيره.
و ديگر صاحب اين عنوان كه وى را در «طرائق 105:3» بهمين عنوانى كه نوشتيم (شيخ زاهد ثانى گيلانى) ترجمه نموده و دربارۀ او فرمايد:
محقق كامل و عارف و اصل بوده و اين بيت حضرت شاه نعمت اللّه ولى مناسب مقام است:
زاهدى ديده ايم گيلانى *** سخت مست و خراب اين عجب است
و سلسلۀ نسبش بشيخ زاهد اول مى رسد. وى در بدايت حال در نزد مرحوم آخوند ملا على نورى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) درس خواند، و سپس بخدمت حسينعلى شاه رسيد و پس از تكميل از خلفاى آن جناب و بهدايت و ارشاد مأمور گرديد، تا آخر در موقعى كه بحج بيت اللّه الحرام حركت كرده در كاظمين (ع) در اين سال وفات كرد، و اين رباعى از او است:
عمرى بدر مدرسه ها بنشستيم *** با أهل ريا و كبر و كين پيوستيم
از يك نظر عاشق رندى آخر *** هم از خود و هم ز غير خود وارستيم
و ديگر از اولاد شيخ زاهد اول: ميرزا حسين تحويل دار بوده كه در كتاب «جغرافياى اصفهان» دارد كه وى از سلسلۀ مشايخ بيدآباد و هميشه قاضى ولايت از اين سلسله بوده و هست، انتهى ما فى «الطرائق» بتغيير يسير.
و ديگر در «تاريخ اصفهان: 126 در وقايع سال 1162» دارد كه شاهرخ فرزند رضا - قلى ميرزا ابن نادر شاه ايالت اصفهان را بأبو الفتح خان بختيارى كه خود را از نژاد شيخ زاهد گيلانى مى خواند داد، انتهى.
و اين ابو الفتح خان فرزند قاسم خان و چنانكه هم در تاريخ مذكور فرموده در سنه 1164 بقتل رسيده.
و اين خانوادۀ اولاد شيخ زاهد كه در اصفهان مى باشند به طورى كه سيد جناب مى گفت
ص: 751
معروف بشيخ هاى بيدآباد مى باشد، و مى گفت يك طايفۀ ديگر معروف بشيخ هاى يزدآباد مى باشند، و آنها از نسل شيخ بهائى مى باشند، انتهى.
و ديگر از اولاد شيخ زاهد مذكور ميرزا احمد طبيب تنكابنى است كه در (1338) بيايد.
وى فرزند مرحوم حاج ميرزا محمد تقى هرندى است كه در (ج 1 سال 1203 ص 153 عنوان 88) گذشت، و او مردى عبادت پيشه بوده.
و مرحوم ميرزا عبد العلى صاحب عنوان از علماء اصفهان و در علم نحو سرآمد أقران خود بوده، و بدين جهت اولاد و اعقاب وى در اصفهان تاكنون بكلمۀ نحوى (كه آن را نام خانوادگى خود قرار داده اند) معروف و آنها طايفه ئى هستند در آن شهر كه در نزديكى مسجد جمعه در محوطه بسحاقيه مى نشينند، و اين كلمه مخفف ابو اسحاقيه و منسوب بابو اسحاق نامى مى باشد.
و به هرحال، وى در اين سال از دختر حاجى ملا عبد اللّه هرندى (از بنى اعمام پدرش كه در 1256 بيايد) متولد شده، چنان كه در ورقه ئى كه در (ج 1 سال 1203 شماره 12 ص 85) بدان اشاره كرديم ذكر نموده، و كتب چندى تأليف فرموده:
اول «حواشى بر شرح لمعه و قوانين» و غير آنها از كتب نحو و تفسير و اصول و فقه و غير آنها. دويم «رساله در ارث» سيم «رساله در اوزان و مقادير». چهارم «رساله در صيغ عقود». پنجم «رسالۀ عيديه» در فضائل عيدها. ششم «شرح دعاء يا من أرجوه» از ادعيۀ ماه مبارك رجب.
هفتم «شرح بزرگى بر كتاب البهجة المرضيه در شرح الفيه ابن مالك» تأليف سيوطى در نحو. هشتم «شرح» كوچكى بر همان كتاب كه اولى شصت هزار بيت و دويم سى - هزار بيت است.
و وى در نزد شيخ محمد تقى ايوان كيفى و حاجى كرباسى درس خوانده و خود هم در خانه مسكونى خويش در بسحاقيه از مقدمات تا «شرح لمعه» درس مى گفته و هماره بگوشه
ص: 752
گيرى و انزواء بسر مى برده، تا در ماه ربيع المولود سنه هزار و سيصد و شش مطابق (...) قوس ماه برجى وفات كرده، و در اصفهان بيرون دروازۀ در دشت در بقعۀ تكيۀ سر قبر آقا در ايوان اول طرف مغرب در زير گنبد دفن شده، چنانكه در «تذكرة القبور: 72» در عنوانى مخصوص كه براى وى قرار داده ذكر كرده، و هم در «المآثر و الآثار: 226 ستون 2» وى را عنوان كرده و در آن فرمايد: در كتب عربيه برنك و بوى سيبويه است، انتهى.
و او را دو فرزند پسر بنام ميرزا محمد على و ميرزا محمد حسن بوده كه هر دو در زمان خود او وفات كرده اند، و ميرزا محمد حسن دو فرزند بنام ميرزا عبد الرسول و ميرزا عبد الحميد داشته، و هم صاحب عنوان سه نفر دختر داشته كه يكى از آنها جدۀ مادرى مرحوم ميرزا عباس نحوى است كه نويسندۀ «شرح احوال» اين خانواده و در (1300) بيايد. و وفات وى بتاريخ قمرى به طورى كه نوشته شد منقول از همان شرح حال است، ليكن در «تذكرة القبور» در سنه 1307 نوشته كه ظاهرا اشتباه است، و در مقالۀ ديگرى كه هم مرحوم ميرزا عباس نوشته در سنه 1308 ذكر كرده كه آن هم بنظر ما اشتباه آمد.
وى اديبه فاضله، فاطمه دختر عبد اللّه رومى، از آل حسنجان، و زنى شاعره بوده كه «ديوانى در اشعار» دارد، و در اين سال در شهر يكى شهر وفات نموده، چنانكه در «الذريعة 12:9 ش 77» فرموده.
وى فرزند مرحوم ميرزا سيد احمد هاتف (ره) است كه در (ج 1 سال 1198 عنوان
ص: 753
38 ص 74) گذشت، و خود از شعرا و اهل علم و ادب عصر خويش بوده، و شرح احوالش در «روضة الصفا: ج 9» و «مجمع الفصحا 206:2» و مقدمه ئى كه اقبال آشتيانى بر «ديوان» پدرش (كه در سال 1332 شمسى در تهران چاپ شده) نوشته (ص 8) ذكر شده، و از آنها همه چنين برآيد كه:
او از شعراء عهد فتحعلى شاه و مداحان خاص آن پادشاه بوده، كه پس از زيارت مكه معظمه بخدمت او شتافته و از وى منصب داروغگى دفتر و لقب مجتهد الشعرائى يافته و احترامى تمام در نزد او بهم رسانيده و سالها بمداحى او گذرانيده، و كتابى بنام «رشحات سحاب» در تذكره شعرا بنام او تأليف كرده كه تمام نشده، و ديگر كتابى دارد بنام «سحاب البكاء» در مغازى و مراثى حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)، و «ديوان اشعار» قريب به پنج هزار بيت، چنانكه در مقدمه ديوان پدرش گفته (يا هشت هزار بيت، چنان كه در «دانشمندان آذربايجان» است)، و نسخه اى از آنكه در كتابخانه مدرسه سپهسالار هنوز موجود است از 4000 بيت كمتر است، و نسخه كتابخانه دانشگاه از 2000 بيت نيز كمتر است.
و او در علم عروض و قافيه و حساب و طب، استحضارى تمام داشته، و اكتساب كمالات و حالات نيكو نموده، تا بالاخره در اين سال، چنانكه در «روضة الصفا» و «الذريعة 432:9» نوشته اند؛ وفات كرده، و در «مجمع الفصحا» و مقدمه اقبال در 1223 نوشته اند.
و نعش او را باشاره فتحعلى شاه بمشاهد منوره برده و آنجا در نجف دفن كردند. و اينك چيزى كه بايد در احوال پدرش بنويسيم و آنجا ننوشته ايم اينكه: جد اعلاى هاتف از اردوباد باصفهان آمده. و دختر هاتف كه معروفه به بيگم بوده ظاهرا اسمى از قبيل فاطمه و سكينه و غيره كه در جلو آن بوده داشته، كه مثلا فاطمه بيگم يا سكينه بيگم يا غيره باشد، چنان كه در مقدمۀ «ديوان: 13 در پاورقى» فرموده.
و اينك اين چند شعر از صاحب عنوان بنقل از «مجمع الفصحا» اينجا نوشته مى شود:
دانى چه اثر داشت دعاى سحر ما *** اين بود كه نگذاشت بعالم اثر ما
بگشاى پاى ما كه كمند وفاى ما *** محكم تر است از همه بندى بپاى ما
رباعى:
شبها كه ز هجران توام در تب وتاب *** يكدم نرود بخواب اين چشم پرآب
ص: 754
نه بيدارى ز ديده آموزد بخت *** نه ديده ز بخت خفته آموزد خواب
گيرم دايم بدوستى دل را خوست *** او را و مرا چه سودى از عادت اوست
با طايفه ئى دوست شود دل كايشان *** هم دوست بدشمنند و هم دشمن دوست
مانند شمايلت شمايل نشود *** دل نيست كه بر رخ تو مايل نشود
تا سال ديگر دلى نماند بجهان *** امسال اگر حسن تو زايل نشود
و چنانكه در صدر عنوان گفتيم، در «الذريعة 432:9 شماره 2503» وى را بعنوان سحاب اردوبادى ترجمه نموده، و فرمايد: جد اعلايش از اردوباد باصفهان آمده. انتهى.
و از اين شماره تا شماره 2506 چهار نفر شاعر سحاب تخلص را ذكر كرده:
1 - همين سحاب صاحب ترجمه بعنوان سحاب اردوبادى 2 - سحاب تفريشى كه در (1304) بيايد. 3 - سحاب چهار محلى (رجوع شود به «شعراء معاصر اصفهان»). 4 - سحاب همدانى كه وى بنام شيخ حسنعلى از اعضاء انجمن همدان و در «دانشنامه» ذكر شده.
وى فرزند على (فقيه جويلى) ابن محمد جويلى، و خود از اطبا و جراحين عصر خويش بوده كه در اين سال (چنانكه در «معجم المطبوعات: 575» نوشته) در زاويۀ بقلى در منوفيه متولد شده، و در نه سالگى احمد بقلى وى را بقاهره آورده و بمدرسۀ ابى - زعبل داخل نمود، و آنجا علامت نجابت وحدت ذهن از او ظاهر شده و در جزو شاگردانى كه براى تحصيل طب برفتن پاريس برگزيده شدند درآمد، و وى در پاريس بأخذ گواهينامه نائل گرديد و بعنوان استاد عمليات جراحى و تشريح بمصر بازگشت، آنگاه بعلت منافسه ئى كه وى را با پزشكان بيمارستان اروپائى روى داد براى تربيت طبيب بخرج دولت بقوصون رفت و پس از شش سال رئيس جراحى قصر عينى و طبيب خاص سعيد پاشا گرديد،
ص: 755
و در جنگ مصر و حبشه بعنوان طبيب لشكر مصر بحبشه رفته و آنجا وفات كرد و قبرش معلوم نشد، و او را تأليفات چندى است: اول كتاب «روضة النجاح الكبرى» در عمليات جراحيۀ صغرى. دويم كتاب «غاية الفلاح» در فن جراح. سيم كتاب «غرر النجاح» در اعمال جراح.
و او پس از مدت هفتاد و يك سال قمرى عمر (چنان كه گفتيم) در حبشه وفات كرد در سنه هزار و دويست و نود و سه.
سروش بضم سين وراء مهملتين و واو و شين معجمه در آخر، به طورى كه در «برهان جامع» فرموده چهار معنى دارد: 1 - فرشته اى كه پيغام آورد خصوصا جبرئيل 2 - نام روز 17 از هر ماه شمسى. 3 - نام فرشته اى كه موكل بر اعمال و مصالح شب و روز سروش است. 4 - بمعنى آواز خوش و نغمه، انتهى مختصرا. و در اينجا مقصود از سروش تخلص شاعرى است كه بايد در شرح حال وى چنين گوئيم:
از قرارى كه در «تاريخ اصفهان» در وقايع سال 1285 نوشته، وى از نژاد مير ياراحمد خوزانى ملقب بنجم ثانى مى باشد.
خوزان قريه اى است در بلوك ماربين اصفهان كه با قريۀ فروشان و ورنوسفادران نزديك بيكديگر بوده و آنها را سه ده مى گفتند و اينك مدتى است كه اين سه قريه بيكديگر پيوسته و آن را بصورت سده نام نهاده و قصبۀ معتبر و مهم گرديده، تا در اين اواخر نام آن را همايون شهر گذاشتند و شهرى در استان دهم بشمار آوردند، و جاى آن را هم دارد، زيراكه از موقعيت تجارت و كثرت ورود و عبور و جمعيت از بسيارى از شهرهاى كوچك ايران مهم تر و بالاتر مى باشد.
و مير ياراحمد مذكور جد صاحب عنوان وزير شاه اسماعيل صفوى و از اعيان زمان خود بوده، و در روز 3 شنبه 7 ماه رمضان سنه 918 در پاى قلعۀ غجدوان ماوراءالنهر بقتل رسيده، چنانكه در ملحقات «زينة المجالس» نوشته.
ص: 756
و سروش صاحب عنوان از اجله و معاريف شعرا و سخن سرايان عصر خود بوده، شرح احوالش در «مجمع الفصحا 183:2» و «المآثر: 205» و «ريحانة الادب 22:2 و 189» و «مجلۀ يادگار، سال 5 ش 1-2 ص 102» نوشته و از آنها چنين برآيد كه وى فرزند قنبر على است و در اين سال متولد شده، و بنص «ريحانه» در بسيارى از شهرهاى ايران سفر كرده، و در تبريز بخدمت قهرمان ميرزا فرزند عباس ميرزا رسيده، و در نزد ملا محمد امين شاعر دلسوز آذربايجانى شاگردى نموده، و هم آنجا، بتوسط شاهزاده محمد حسن ميرزا امير آخور فرزند عبد اللّه ميرزاى دارا كه در (ج 2 ص 399) نامى از او برده شد؛ در دستگاه ناصر - الدّين شاه كه در آن وقت وليعهد بوده راه يافته، و پس از رسيدن او بسلطنت همچنان در دربار او بوده و از وى ملقب به شمس الشعراء گرديد، و چنانكه در «المآثر» فرموده جميع مشاهير سخن طرازان؛ خويشتن را نزد او تحقير مى كردند و ناچيز مى شمردند، تا آخر در سنه 1275 وفات يافت، انتهى مختصرا، و ظاهرا اينجا در وفات او اشتباه شده.
و بالاخره وى همواره در أعياد و اوقات جشن و سرور قصائد تهنيت و تبريكيۀ خود را بعرض ملوكانه مى رسانيد، و بأمر شاهزاده بهمن ميرزا ابن عباس ميرزا كه در (1301) ببايد وى و ميرزا عبد اللطيف طسوجى كه در «المآثر: 202» عنوانى دارد، كتاب معروف «الف ليلة و ليلة» را از عربى بفارسى ترجمه نمودند كه ميرزا عبد اللطيف عبارات منثوره آن را بنثر پارسى بسيار خوب ترجمه كرد؛ و سروش اشعار عربى آن را بأشعار فارسى از خود يا ديگران در غايت نفاست و نيكوئى و تناسب و روانى و سلاست و سادگى تبديل و ترجمه نمود، و غير از آن انواع اشعار از غزليات و قصائد مديحه و غيره (كه در همه سروش تخلص فرموده) سروده، از آن جمله كتابى دارد بنام «ارديبهشت نامه» در اشعار حماسى دينى.
تا بالاخره در أواخر سنه هزار و دويست و هشتاد و پنج - چنان كه مستفاد از «مرآة البلدان 109:3» است - در تهران وفات كرد، و نيز در «مجمع الفصحا» و «منتظم ناصرى» و «تاريخ اصفهان» و «مجله يادگار» همه وفات او را در 1285 نوشته اند، و «مرآت» و «منتظم» هر دو از تأليفات اعتماد السلطنه است، ليكن در «المآثر» كه هم تأليف او است چنانكه گفتيم در سنه 1275 نوشته، و آن غلط است.
و پس از وى سام ميرزا كه در (1309) بيايد لقب شمس الشعراء يافت.
ص: 757
و اين سروش صاحب عنوان فرزندى داشته بنام ميرزا ابو القاسم خان، چنانكه در «روزنامۀ اطلاعات، سال 26، ش 7602، صادره در 3 ذى القعده 1370» نوشته، و او هم ملقب بسروش و از فضلاء عصر خود، و در انشاء زبان فرانسه مورد اعجاب دانشمندان آن زبان بوده، و كتابى بنام «گل آقا و گل تاج» در افسانه تأليف كرده كه تمام نشده، انتهى
و فرزند او ميرزا عيسى خان سروش در (1370) بيايد(1).
وى فرزند محمد حسين خان عندليب است كه در (1239) بيايد، و خود از أفاضل أهل شعر و ادب بلكه فضائل و فواضل ديگرى هم بوده.
شرح احوالش در مقدمۀ ديوانش كه در صفر 1370 (آذر ماه - 1339) در طهران چاپ شده، و همچنين «مجمع الفصحا 432:2» و «المآثر: 196» بنظر رسيده، و آنچه از همۀ آنها برمى آيد آنكه: وى در اين سال (بنص مقدمه «ديوان» ص 5) در طهران متولد شده، و كسب كلمات فاضله و علوم عاليه نموده تا در فنون ادبيت و حكمت و تفسير و عروض و نظم شعر و انشاء رسائل و محاضرۀ سلاطين و حصافت عقل و حسن خط از نسخ و شكسته و نستعليق و نقاشى و بخصوص شعبۀ دورنما سازى و غير اين ها تبحرى تمام و تبرزى كامل حاصل كرد. و در أواخر سلطنت فتحعلى شاه در موقعى كه حاجى اللّه قلى خان قاجار فرزند موسى خان نوادۀ دخترى فتحعلى شاه و پسر زن حاجى ميرزا آقاسى بفرمانروائى كردستان منصوب شد؛ وى بعنوان پيشكارى او بدان ولايت حركت كرد، و چون اللّه قلى خان در آنجا مشغول دسته بندى بر ضد دولت وقت گرديد، محمود خان دربار طهران را از آن آگاه كرد، و پس از كشف قضيه؛ اللّه قلى خان در مقام قتل وى برآمد و او ناچار بطرف بروجرد فرار كرد و در قم كه رسيد آنجا متحصن گرديد، و در اين سفر در لرستان بخدمت سيد على ميرزا نامى (كه لرى ژنده پوش و با اين كه از سواد ظاهرى بهره اى نداشت در صفاى باطن و مراتب عرفان بحد
ص: 758
كمال بود) رسيد و از فيض صحبت او بهره مند گرديد، و بالاخره در زمان محمد شاه وى يكى از معاريف رجال دولتى عصر خويش بود، و در دولت ناصر الدّين شاه پس از فوت پدر بمنصب ملك الشعرائى كه پدرش از جدش يافته بود رسيد، و علاوه بر آثار شعرى بنص «المآثر: 197» وى «تاريخى در تراجم أرباب ألقاب دولت ناصرى» تأليف كرده، و نيز چنان كه در مقدمۀ ديوان (ص 7) فرموده نمونه ئى از كارهاى هنرى او در كاخ گلستان موجود بوده، و اينك اين اشعار كه بند دوازدهم از چهارده بند او در مرثيۀ حضرت سيد الشهداء (ارواحنا له الفداء) مى باشد از صفحه 125 ديوان اينجا نوشته مى شود:
چون زد سموم كين بگلستان مصطفى *** بر خاك ريخت لاله و ريحان مصطفى
تاريك ماند محفل ايمان چو كشته شد *** از باد كينه شمع شبستان مصطفى
دادند أجر و مزد نبى را بتيغ تيز *** كردند خوش تلافى احسان مصطفى
داس عناد و تيشۀ بيداد ناكسان *** نگذاشت سرو و گل بگلستان مصطفى
كردند اين معامله با عترت از چه روى *** با امت اين نبود چو پيمان مصطفى
ترسم كه دست خلق بيك باره زين گناه *** گردد جدا ز گوشۀ دامان مصطفى
تا بود اين جهان بجهان اين بلا نبود *** درد و غمى چو درد و غم كربلا نبود
مرحوم محمود خان در شب يك شنبه سيزدهم ماه رجب الفرد سنه هزار و سيصد و يازده چنانكه در «تاريخ سرتيپ» نوشته - مطابق (جدى - دلو) ماه برجى - وفات كرده و در زاويه مقدسه حضرت شاه عبد العظيم (عليه التحية و التسليم) دفن شد، در محلى كه بعد از آن قبر ناصر الدّين شاه نيز همان جا واقع شد. و ديوانش نزديك به دو هزار و ششصد بيت شعر مى باشد كه گويا آنها را چنانكه در مقدمۀ ديوان فرموده در اواخر عمر خود از ميان اشعار خويش انتخاب كرده و باقى را از بين برده باشد، انتهى. و گويا وى تخلصى كه معمول شعرا در مقاطيع اشعار مى باشد براى خود اختيار نكرده باشد.
و تاريخ وفات وى را در «معاريف»، سنه هزار و سيصد و ده نوشته كه ظاهرا آن غلط باشد، زيراكه در مقدمۀ ديوان (ص 8) نيز بدون تعيين ماه و روز در سنه 1311 نوشته.
و وى سه نفر پسر داشته: اول عليخان ملك الشعراء. دويم احمد خان مجاهد الدوله. سيم مهدى خان عليم الدوله، و شرح احوال آنها بترتيب در (1264 و 1269 و 1271) بيايد.
ص: 759
وى فرزند سيم حسينعلى ميرزاى فرمانفرما است كه در (ج 1 سال 1203 ص 148 عنوان 83) گذشت، و خود از شاهزادگان عصر خويش بوده و شعر هم مى گفته. و همانا او در اين سال - چنانكه در «فارسنامه. گفتار 111:2 در ضمن محله ميدان شاه» نوشته - متولد شده، و در سنه 1247 دختر ميرزا منصور خان بهبهانى را كه پدر بر پدر والى و حكمران كوه گيلويه فارس بوده اند در ازدواج خود درآورد، و پدرش وى را بميرزا منصور خان سپرده و روانه ناحيه كوه گيلويه اش نموده، و پس از سالى وى را ملقب به والى كرد، و شايد بهمين مناسبت وى در اشعار والى تخلص مى كرده، چنانكه در «مجمع الفصحا 62:1» او را بعنوان والى قاجار ترجمه نموده، و در سنه 1244 ميانه او و ميرزا منصور خان بهم خورده و با يكديگر جنگ ها نمودند، و در همه فتح با ميرزا منصور خان بود، و او در شيراز متوقف شد تا در سنه 1249 كه باز ايالت كوه گيلويه بميرزا منصور خان رسيد و او بدان ناحيت مراجعت نمود، و در سنه 1250 كه پدرش گرفتار لشكر محمد شاه شد وى با برادر خود شاهزاده رضا قلى ميرزا نايب الاياله فرار كرده بعراق عرب رفت، و آنجا در بغداد متوطن و از دولت انگليس وجهى بعنوان مشاهره درباره او برقرار گرديد.
و او در آن سرزمين توقف داشت تا در سنه هزار و دويست و هفتاد و دو، پس از مدت پنجاه سال قمرى عمر، در بغداد وفات كرد، و اين اشعار از او است:
ساقى، عرق بجاى مى ناب مى دهد *** من مستحق آتشم او آب مى دهد
سخن ز دور و تسلسل ديگر مگوى و مياور *** بدور سلسلۀ موج آب دجله پياله
و چنانكه اين نجفقلى ميرزا در شعر تخلص والى داشته، چند نفر ديگر تخلص والى مى نموده اند. اول: والى استرآبادى، كه در (ج 1 سال 1198 عنوان 44 ص 84) گذشت.
ص: 760
دوم: والى بختيارى، كه نامش نجفقلى بيك، و از شعراء مائه يازدهم بوده و در «تذكره نصرآبادى» نوشته.
وى فرزند محمد شفيع، و خود از علماء اعيان، و اصل او از خراسان و ساكن تبريز در آذربايجان بوده، و در نزد شيخ يوسف بحرينى و آقا محمد باقر بهبهانى درس خوانده، و «كتابى در رد صوفيه» تأليف كرده، و در غره ماه شوال المكرم اين سال - چنانكه در مقدمه كتاب «ايضاح الانباء» تأليف نواده اش ثقة الاسلام شهيد تبريزى نوشته - در تبريز وفات كرده و در نجف دفن شده.
و فرزندش ميرزا محمد جعفر، هم - بطور مذكور در (ص 5) مقدمه مرقومه - از اكابر و فضلاء شهر و ملقب به صدر بوده و در سنه 1235 وفات نموده.
فرزندش حاجى ميرزا شفيع آقا، از معاريف و اعيان علماء آذربايجان است كه در سنه 1218 متولد شده، و نخست ملقب به صدر (كه لقب آباء و اجدادى اوست) بوده، و سپس ملقب به ثقة الاسلام گرديده، و در ماه شوال سنه 1301 در كربلا وفات كرده و در درب قاضى الحاجات در مقبره مخصوص دفن شده. و فرزندش حاج ميرزا موسى آقا، در (1258) بيايد.
سنه 1223 قمرى مطابق سنه 1186 شمسى
2 شنبه غره محرم الحرام دهم حوت ماه برجى
ص: 761
سنه 1187 شمسى
2 شنبه 22 محرم الحرام اول حمل ماه برجى
در «نقباء البشر: 1204 ش 1731» شرحى نوشته بخلاصۀ اينكه:
آل نعمة از خانواده هاى معروف شيعه در جبل عامل اند كه چندين نفر از رجال علم و ادب در عصر ما و پيش از آن از آنها بهم رسيده اند، و أشهر آنها اين شيخ عبد اللّه است: كه وى فرزند على بن حسين بن شيخ عبد اللّه بن على بن نعمة مشطوب وشاحى جبعى، و خود از اكابر علماء عصر خويش بوده، و همانا وى در اين سال متولد شده، و در بلاد خود علوم مقدماتى را فراگرفته، پس بكوثريه رفت و آنجا چندى در نزد شيخ حسن قبيسى و ديگران درس خوانده و ازآن پس بنجف اشرف مشرف و در آن زمين مقدس سال ها در خدمت شيخ على ابن شيخ جعفر و صاحب «جواهر» و ديگر علماء مشاهير درس خواند تا در علم و فضل و تحقيق و غزارت ماده وسعت اطلاع و معرفت معروف گرديد، و با شيخ حسن آل يسن مز املت و مصاحبت پيدا كرد، و از جمله آن چهار نفرى شد كه صاحب «جواهر» فرموده: من در مدت عمر شهادت باجتهاد كسى مگر اين چهار نفر نداده ام. و آن سه نفر ديگر: شيخ عبد الحسين طهرانى و شيخ عبد الرحيم بروجردى و حاجى ملا على كنى اند.
و شيخ عبد اللّه علاوه بر تضلعش در فقه، در ادب و شعر و انشاء نظم و نثر و أخبار عرب و آداب و أنساب آنها نيز تسلط و تبحرى تمام داشت، و مردى خوش اخلاق و نيكوبيان و متواضع و مهربان بود، و تأليفاتى دارد:
ص: 762
اول «حاشيه بر قواعد علامه». دويم «رساله ئى در طهارت». سيم «مجموعه اى» در اشعارى كه خود بنظم آورده، و چون اهل رشت از استادش شيخ على بن شيخ جعفر كسى را براى هدايت و ارشاد خويش خواستند؛ وى او را بدان صوب فرستاده و او زياده بر ده سال در آن ولايت ماند و هماره اظهار اشتياق بنجف اشرف مى نمود.
و آخر الامر بجبل عامل بازگشت و آنجا رياستى بهم رسانيد، و مدرسه اى دينى بنا كرد، تا آخر در روز سه شنبه بيست و ششم ماه ربيع الآخر سنه هزار و سيصد و سه - مطابق (...) دلو ماه برجى - وفات كرد، چنان كه روز هفته و ماه آن نص «نقباء البشر» است، و آن مستلزم اين است كه غره ع 2 روز جمعه بوده باشد، و در سال 1303 بيايد كه وفات مرحوم ميرزا محمد صالح عرب در شب جمعه 2 ع 2 بوده كه مستلزم پنجشنبه بودن غره ع 2 باشد، و در تقويم آن سال كه ملاحظه شد - با تمام بودن ع 1، غرۀ ع 2 را 5 شنبه نوشته بود كه با وفات ميرزا محمد صالح موافق درآيد. و شايد اين اختلاف در أثر اختلاف رؤيت هلال در شب 5 شنبه و يا جمعه بأفق تهران و افق جبل عامل باشد.
و على الجمله، وى در جبع در بستانى از خود در مقبره ئى مخصوص كه آن را براى خود تهيه نموده بود دفن شد. و فرزندى بنام شيخ حسن از وى باز ماند كه او در «نقباء البشر:
412 ش 821» عنوانى دارد، و از آن چنين برآيد كه وى مردى عالم و فاضل بوده و در مدت زندگانى پدر بزرگوار در نزد او در فقه و اصول درس خواند، و پس از وفات وى روزگار چنانكه رسم ديرينش مى باشد بر وى پشت نمود تا ناچار از بلاد خود بيرون شده و بكار زراعت پرداخت، و آخر در ع 2 سنه 1312 وفات كرد، انتهى.
وى فرزند سلطان مصطفى خان ثالث 83 بن احمد خان سيم 82 عثمانى است.
ص: 763
سلطان احمد خان سيم 82 در (ج 1 سال 1203 عنوان 79 ص 143) گذشت.
فرزندش سلطان مصطفى خان ثالث از سلاطين خانوادۀ عثمانى است، تولدش سنه 1139. وفاتش 8 ذى القعده سنه 1187.
فرزندش سلطان سليم خان ثالث 84 صاحب عنوان، هم از سلاطين اين خانواده است، و چون بشرحى كه در (ج 1 سال و عنوان مذكور ص 142) گذشت دو نفر ديگر سلطان سليم از اين سلسله پيش از وى بوده او را سليم خان ثالث مى گويند، و همانا او در سنه 1175 مطابق (1140-1141) شمسى متولد شده، و در سنه 1203 پس از وفات سلطان عبد الحميد خان اول بتخت سلطنت جلوس كرد، و در 21 ع 2 سنه 1222 خلع شد، و در چهارم ماه جمادى الاولى اين سال - مطابق (...) سرطان ماه برجى - بقتل رسيد.
وى فرزند حسين 16 بن ابو عبد اللّه 15 الهادى بن المطاع 14 بن زيد 13 بن القاسم 12 بن المطاع 11 بن ابراهيم 10 بن اسماعيل 9 بن ابو جعفر محمد الشهيد 8 بن عبيد اللّه 7 بن عبد اللّه 6 بن عبيد اللّه 5 امير الحرمين بن حسن 4 بن عبيد اللّه الرئيس 3 بن حضرت ابو الفضل العباس 2 (عليه السلام) ابن حضرت امير المؤمنين على 1 (عليه الصلاة و السلام) است.
سلسلۀ اين نژاد به طورى كه اينجا آورده شد نقل از مشجر مبسوط و مفصلى است كه آن را علامۀ علم نسب در اين عصر جناب آقا نجفى مرعشى (سلمه اللّه تعالى) تأليف فرموده و آقاى عمادزاده (دامت ايام حياته) در كتاب «زندگانى قمر بنى هاشم ع» بعينه درج كرده و ما از آنجا وا نوشتيم، و آن از ميزان مرسوم لاأقل باندازۀ آنچه نوشته شد باقى دارد، و ما چون در جاى ديگر دست رسى بدان نسب شريف نداشتيم، ناچار آن را بعينه نقل كرديم تا پس از اين چه شود.
و به هرحال، حضرت امير المؤمنين (صلوات اللّه و سلامه عليه) در (ج 1 در مقدمه، در فصل سيم) گذشت، و ما آنجا وعده داديم كه فرزند وى حضرت ابو الفضل العباس (ع) را در
ص: 764
اين سال ذكر كنيم. اينك بوفاء آن وعده آمده و گوئيم:
حضرت ابو الفضل العباس 2 (عليه السلام) كه قمر بنى هاشم لقب دارد، بعد از برادر بزرگوار خود حضرت سيد الشهداء (صلوات اللّه و سلامه عليه) افضل شهداء كربلا (عليهم - السلام) و گذشته از كتب مقاتل و تواريخ قديمه و جديده كه شرح أحوال او در آنها نوشته شده، چندين كتاب مخصوص نيز در احوال او تأليف كرده اند، از آن جمله آنچه ما را تا كنون اطلاع بدان بهم رسيده:
اول كتاب «مكين الاساس» تأليف حاج شيخ محمد باقر بيرجندى - كه در (1276) بيايد - و آن قسمتى از كتاب «كبريت الاحمر» آن جناب است.
دويم كتاب «خصائص العباسيه» تأليف مرحوم حاجى شيخ محمد ابراهيم كلباسى ( عليه الرحمه) كه در (1302) بيايد.
سيم كتاب «زندگانى قمر بنى هاشم» مذكور تأليف آقاى عمادزاده اصفهانى (سلمه اللّه) كه در (1325) بيايد.
چهارم كتاب «العباس بن الامام امير المؤمنين ع» تأليف سيد عبد الرزاق الموسوى المقرم، و در اين كتاب أخير مخصوصا در (ص 74) نوشته كه تولد آن جناب در 4 شعبان سنه 26 بوده، انتهى.
و بناء بر اين مدت عمر او 34 سال و 5 ماه قمرى و 6 روز بوده، چه وى در عاشورا (10 محرم) سنه 61 بعز شهادت فائز گرديده، و اينك مرقد مطهرش در كربلاى معلا معين و معروف و بر آن گنبد و بارگاه و حرم و دستگاهى مخصوص برپاست.
فرزندش عبيد اللّه الرئيس 3 از معاريف و محدثين و شعراء عصر خود و مادرش لبابه دختر عبيد اللّه بن عباس بن عبد المطلب، و به طورى كه در كتاب «العباس» مذكور (ص 197) نوشته در سنه 155 وفات كرده.
فرزندش حسن 4 از أسخياء بوده و اعقابى فراوان از وى بازمانده و مادرش دختر عبد اللّه بن معبد بن عباس بن عبد المطلب است.
فرزندش عبيد اللّه 5 قاضى و امير حرمين بوده، و نخستين كس است از اين سلسله كه امارت و قضاوت اين دو شهر مكرم را يافته.
ص: 765
و أبو جعفر محمد الشهيد 8 از علما بوده و در سنه 297 در ركاب يحيى الهادى الى اللّه ابن الحسين بن القاسم بن ابراهيم الحسنى در يمن شهيد شده و اينك قبر او در آن ولايت در قريۀ بلا معروف است.
و المطاع 14 در يمن فقيه و زاهد و محدث بوده و سرسلسلۀ جماعتى از سادات است كه آنها را بنسبت وى بنى المطاع خوانند، و چندين نفر از علما و شعرا از آن ها بهم رسيده اند.
و سيد حسن 17 صاحب عنوان از علما و زهاد و أبرار بوده، و او را سيد حسن سناعى گويند نسبت به سناع كه محلى است در يمن، و اسلاف او آنجا سكونت داشته اند، و او در شب آدينه ششم ماه جمادى الاخراى اين سال مطابق (...) اسد ماه برجى در يمن وفات كرده.
وى مرحوم مير ابو القاسم 22 ابن سيد رضى 21 شوشترى (ره) است.
مرحوم سيد رضى در (ج 1 سال 1194 ص 15 شماره 8) گذشت.
فرزندش مرحوم مير عالم صاحب عنوان از معاريف امراء هند بلكه از اهل علم و فضل نيز بوده. وى در روز پنجشنبه هفدهم ماه رمضان المبارك سنه 1166 مطابق (...) سرطان ماه برجى سنه 1132 شمسى در حيدرآباد دكن هند متولد شده، و در نزد پدر خود و سيد محمد جواد عموزاده اش درس خوانده، و پس از تحصيل علوم؛ وارد كارهاى دولتى در هند گرديد و بسيار باكفايت و خوش سيما بوده و شعر هم مى گفته، و كتابى دارد بنام «حديقة العالم» در دو جلد: اول در تواريخ ملوك قطب شاهيه در حيدرآباد. دويم در تاريخ ملوك آصفيه تا سال 1214، و نام اين كتاب اضافه بلقب خود او است، چنان كه در «تحفة العالم» كه آن را مرحوم مير عبد اللطيف خان در ايام محبوس بودن وى بنام او تأليف نموده فرموده، و آنجا دربارۀ وى نوشته كه اگر او در امور ديوانى دخيل نگشتى يكى از افاضل اعلام و علماء عالى مقام و در سلك آن برگزيدگان بشمار آمدى، انتهى.
مرحوم مير پس از مدتى كه در هند بخدمات دولتى مشغول بود بسعايت ارباب كينه
ص: 766
و حسد ميان وى و سركار كمپانى هند نقارى بهم رسيد و او را در نزد نظام على خان آصف جاه مقصر نمودند و در نتيجه او را در يكى از قلاع دوردست هند در تحت حبس نظر درآوردند و وى مدت ها در آنجا محبوس و زبان حالش بدين مقال مترنم بود:
محوت نقوش الجاه عن لوح خاطرى *** فأضحى كأن لم يجر فيه كلام
أنست بلأواء؟؟؟ الزمان و ذله *** فيا عزة الدنيا عليك سلام
و مير عبد اللطيف خان مذكور در استخلاص او سعيى موفور بجا آورده تا اينكه نظام عليخان در 17 ع 2 سنه 1217 وفات كرد و فرزندش نواب سكندر جاه بهادر در (18) بجايش نشست و وى را در 4 ع 2 سنه 1219 از كنج انزوا برآورده و وزير اعظم خود نمود، تا آن جناب پس از مدت پنجاه و هفت سال و يك ماه قمرى و سه روز عمر، در شب بيستم ماه شوال المكرم اين سال مطابق (...) قوس ماه برجى وفات كرد.
مرحوم مير عالم را فرزندى بوده بنام سيد رضى 23 ملقب بمير دوران بهادر كه بناء بمرقومات «تحفة العالم» ذهنش در نهايت اشتعال بوده و چندى كسب اخلاق فاضله نموده، تا در ماه رجب الفرد سنه 1216 در أوقات محبوس بودن پدر بزرگوار وفات كرد.
وى فرزند سيد عبد اللّه يمنى صنعانى است كه در (1244) بيايد.
سيد ابراهيم از أهل شعر و أدب و طب و منطق و فقه و حديث و تفسير، و مجملا داراى علوم معقول و منقول و در ذكاوت و فطانت آيتى غريب بوده.
و همانا او در سنه هزار و صد و هشتاد و هفت، چنانكه در «معجم ادباء الاطباء 13:1» نوشته - مطابق (1152 يا 1153) - در صنعاء يمن متولد شده و آنجا در حجر تربيت پدرش پرورش يافته، و در نزد حافظ محقق ابراهيم بن عبد القادر در علوم صرف و نحو و معانى
ص: 767
و بيان و منطق و آداب و فقه و حديث درس خواند، و «صحيح بخارى» را از او استماع كرد، و «تفسير كشاف» و «بيضاوى» را بر او قرائت نمود، آنگاه علوم مساحت و حساب و جبر و مقابله و طبيعى و رياضى و هيئت و تشريح و طب را بأنواعه تحصيل بلكه همه را تكميل نمود، و كلمات حكماء يونانيين و مشائيين و اشراقيين را مورد بحث و دقت قرار داد، و فنون فلكيات و اسطرلاب و «تحرير اقليدس» را دريافت، و در كتب تصوف و عرفان مطالعاتى بعمل آورد، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «قرة الناظر» در ترجمۀ شيخ الاسلام عبد القادر بن احمد بن عبد القادر و جميع مشايخ و أكابر كه از ايشان فراگرفته و با آنها مكاتبه نموده.
دويم كتاب «نفحات العنبر» در فضلاء يمن در قرن ثانى عشر كه آن را تمام نكرده و پس از فوت وى پدرش بسيارى بر آن افزوده و بأمر المتوكل احمد در سه جلد مرتب نموده.
سيم اشعار چندى در نهايت حسن معانى و مبانى از آن جمله قصيده ئى در جواب قصيده ئى كه قاضى بليغ عبد الرحمن بن يحيى انسى بوى فرستاده و مطلع آن اين است
بيمناى انظر دهرى عاطلا تفلا *** اذا بدا ذو بصيص حليه أرج
و اين اشعار از قصيدۀ جوابيه صاحب عنوان است:
جاءت على غير وعد بعد ما انقطعت *** عنى الظنون و ذا بت دونها المهج
لكن رأت من رقيب خلة فأتت *** فى روعة الظبى بالقناص ينزعج
فقد سرت و كماة الحى دائرة *** من حولها و سيوف الهند تختلج
حتى قضيت لبانات لها بعدت *** عن التصور لو لا أنه الفرج
و مجملا، وى آخر در اين سال پس از مدت سى و شش سال قمرى عمر، در صنعاء وفات كرد، و مردمان بر موت او تأسفى شديد ابراز داشتند و مراثى چندى برايش انشاء نمودند، و يكى از شاگردانش محمد بن اسماعيل مرثيه اى براى او گفت كه اين سه بيت از آن است، و خود اين شاگرد شاكر شاعر نيز پس از سه ماه از شدت اندوه بر او وفات كرد.
سقى موضعا ضم الخليل المودعا *** و من شط بعد اليوم ملقى و مجمعا
تا اين كه فرمايد:
مضى صاحبى و استقبل الموت صاحبى *** و لا بد أن ألقى حماما و مصرعا
ص: 768
و لكننى فارقت منه فضائلا *** لجيد زمانى كان حليا مرصعا
زنوز شهرى است در آذربايجان، و ميرزا حسن فرزند سيد عبد الرسول بن حسن خوئى، و خود از بزرگان اهل علم و ادب و رجال و تاريخ، بلكه به طورى كه در «منتظم ناصرى 15:3» فرموده از اهل سير و سلوك و عرفان هم بوده، انتهى. و او چنانكه در كتاب «دانشمندان آذربايجان» نوشته شعر هم مى گفته و تخلص فانى مى نموده. و در هيجدهم ماه صفر - المظفر سنه هزار و صد و هفتاد و دو، چنانكه در «الذريعة 8 ش 1131» فرموده - مطابق (...) ميزان ماه برجى سنه 1137 شمسى - در زنوز متولد شده.
و چنان كه در (ج 3 ش 90) نوشته در بدايت امر چندى در نزد ملا محمد شفيع دهخوارقانى تبريزى درس خوانده، آنگاه مدت پنج سال در نزد شيخ عبد النبى طسوجى كه در (ج 1 سال 1203 ص 150 شماره 85) گذشت درس خواند، و در سنه 1195 بعتبات عاليات رفت و آنجا در نزد آقا محمد باقر بهبهانى و ميرزا محمد مهدى شهرستانى و آقا سيد على كربلائى درس خواند، و در سنه 1203 بمشهد مقدس رفت، و دو سال در نزد ميرزا محمد مهدى شهيد درس خواند، و در سنه 1205 باصفهان رفت و مدتى آنجا مانده، چنان كه در رجب سنه 1206 - به طورى كه در «فهرست كتابخانه مباركۀ رضويه (على صاحبها ألف سلام و تحية) 19:4» فرموده در آن شهر بوده، و بعد از آن به خوى كه نيز شهرى است در آذربايجان آمد و آنجا رحل اقامت انداخته و بتأليف كتب نافعه بدين تفصيل پرداخت:
اول كتاب «بحر العلوم» كه آن كتابى است فارسى ملمع بزرگ در هفت جلد و دريائى است عميق از علوم متفرقه و فوائد متشتته، و آن را بخواهش حسينقلى خان دنبلى تأليف كرده.
دويم كتاب «دوائر العلوم» در علوم مختلفه. سيم كتاب «رياض الجنه» در فوائد نفيسۀ تاريخى و غيره در هشت جلد. و آن غير از «رياض الجنۀ» حاجى عبد الرزاق بيك مفتون دنبلى است كه در (1243) بيايد.
و آخر در اين سال چنان كه هم در «الذريعة 1131:8» فرموده وفات كرده.
ص: 769
و ما، در اين جلد (سال 1222 عنوان 320 ص 749) كسانى را از شعرا كه تخلص فانى مى نموده اند ذكر كرديم.
داروين از حكماء معروف انگليس و صاحب مذهب مشهور در نشو و ارتقاء است كه ميان انسان و حيوان فرقى قائل نيست و انسان را همان حيوان مى داند كه در اثر تكامل طبيعى از وى ممتاز گرديده. و او در اين سال در شرسبوى از بلاد انگلستان متولد شده، و كتب چندى تأليف كرده از آن جمله: كتاب «نسل بشر». و مرحوم آقا شيخ محمد رضا نجفى (ره) كه در (1287) بيايد كتابى بنام «نقد فلسفه دارون» در رد وى نوشته. و او پس از مدت هفتاد و شش سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و نود و نه وفات كرد.
رزاريو از خاورشناسان ايتالياست و كتابى دارد بنام «الآثار العربية» در صقليه.
و در اين سال وفات كرده.
وى فرزند سيد محمد بن سيد جعفر بن سيد حسين بن سيد محمود بن سيد عبد اللّه حسنى حسينى ادهمى است. سيد محمد از فضلا و شعرا بوده و در حله بقتل رسيده.
فرزندش سيد (يا شيخ) محمد امين از علماء حنفى و ادبا و شعرا و مشهور بواعظ بوده، و او در اين سال متولد شده و پس از تحصيل علوم در بغداد بوعظ و تدريس مشغول شده
ص: 770
و به عقيده سلفى گرويده به هيچ وجه از ظواهر شرع تجاوز نمى كرد و تأويل را در آيات و اخبار راه نمى داد.
سيد محمد امين كتب چندى تأليف كرده از اين قرار: اول كتاب «العيلم الزخار و منهاج الابرار» در فقه سادۀ حنفيه دوم «نظم كتاب توضيح» در شرح «تنقيح الاصول» هر دو از صدر الشريعة بخارائى در اصول فقه. سيم تعليقات بر بسيارى از كتب علميه. چهارم «تلخيص كتاب جوهر» شيخ عبد الرحيم حنفى سلفى در عقايد و كلام. و اينك اين اشعار از او نوشته شد، در ذكر آباء حضرت رسول (ص) بدون ذكر ابن:
احمد عبد اللّه عبد المطلب *** و هاشم عبد مناف الارب
ثم قصى و كلاب مرة *** كعب لؤى غالب ذو النضره
فهر و مالك و نضر البركة *** كنانة خزيمة و مدركه
الياس ثم مضر نزار *** معد عدنان التقى الكرار
هذا هو الصحيح فى هذا النسب *** و من يجاوز ما ذكرنا قد كذب
و او در نزد چندين نفر از علما، از آن جمله سيد محمود الوسى كه در اين جلد (سال 1217 شماره 243 ص 623 گذشت) درس خوانده، و پس از مدت پنجاه سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و هفتاد و سه وفات كرد و در تكيه بكريه پهلوى آستانه قادريه در بغداد دفن شد، و فرزندان چندى باقى نهاد؛ از آن جمله سيد مصطفى افندى كه در حله مفتى بوده و در سنه 1331 وفات نموده.
وى فرزند ملا على بن احمد بن حاج كرم على بن ملا محسنا بن مجد الدّين بن امير معز الدّين دزفولى است. احمد بن حاج كرم على و پدران او هريك از اعيان عصر خود در دزفول بوده اند. و ملا على بن احمد در حدود (1225) وفات كرده و در شاه عبد العظيم (ع) دفن است. و زوجه او دختر مرحوم شيخ محمد باقر انصارى است كه در (سال 1270) بيايد.
ص: 771
و از آن مخدره؛ مرحوم شيخ محمد تقى صاحب اين عنوان بهم رسيده.
و او از علما و فضلا بوده و در اين سال متولد شده، و كتب چندى تأليف كرده. از آن جمله كتاب «كفاية الخصام» در ترجمه كتاب «غاية المرام» در فضائل ائمه أنام عليهم السلام تأليف مرحوم سيد هاشم بحرينى (ره) كه در 24 ماه رمضان 1103 از تأليف آن فارغ شده. آغاز ترجمه آن سنه 1273، انجام آن سنه 1275 كه آن را بفرمان ناصر الدّين شاه ترجمه كرده. و در ماه رجب الفرد سنه 1295 - مطابق (سرطان - اسد) ماه برجى - وفات كرد، و در كربلا در يكى از حجرات باب زينبيه دفن شد.
و يكى از فرزندانش مرحوم حاجى شيخ المشايخ (ره) است كه در (1279) بيايد.
و يكى از اساتيد شيخ محمد تقى، حاج سيد شفيع جاپلقى است كه در (1280) بيايد.
سادات شيرازى سلسله ئى هستند از اولاد حضرت محمد العابد 7 بن الامام موسى الكاظم 6 عليه السلام.
و حاج سيد محمد رضا فرزند مرحوم حاج سيد اسماعيل 28 بن ابراهيم 27 بن صالح 26 بن ابو على محمد 25 بن على مردان 24 بن ابو القاسم محمد تقى 23 بن مقبول الدّين حسين 22 بن ابو على حسن 21 بن محمد 20 بن فتح اللّه 19 بن اسحاق 18 بن هاشم 17 ابن محمد 16 بن ابراهيم 15 الموسوى (ره) است.
ابراهيم الموسوى 15 در (ج 2 ص 598 عنوان 239) ذكر شده. و سلسله اين نسب به طورى كه اينجا نوشته شد در جلد اول كتاب «جامع الانساب» تأليف سيد أيد متتبع اجل آقاى حاج سيد محمد على روضاتى (سلمه اللّه تعالى) ذكر شده، قسمتى در (ص 23) و بعضى در (ص 29)، و در (ص 158 ش 317) فرمايد: نسب نامبرده در كتابهاى «مدائن العلوم» و «شرح الرضوى» و «درر اللآلى» بأنحاء ديگرى است كه نادرست است، انتهى.
و اين هر سه كتاب تأليف خود صاحب عنوان و مخصوصا در «مدائن العلوم» كه بنظر ما رسيده اين نسب را طورى آورده اند كه افتادگى و نادرستى آن خوب واضح مى شود و بالاخره
ص: 772
بحضرت شاهچراغ (ع) منتهى مى شود، در صورتى كه در «عمدة الطالب» نوشته كه او اصلا فرزند پسر نداشته، و در پاورقى آن فرزند پسرى بنام على براى او آورده.
و هم در «جامع الانساب: 58» درباره حاج سيد اسماعيل پدر صاحب عنوان شرحى نوشته بمفاد اين كه وى معروف به مجابى و چهل نفر فرزند داشته، و يكى از ايشان سيد حسن واعظ بوده و او در زمان فتحعلى شاه سفرى بمشهد رفته و پس از برگشتن بأمر شاه بمنظور وعظ و خطابه در طهران مانده و برادران خود را هم از شيراز بدانجا خواسته و هشت نفر آنها بطهران آمدند كه يكى از ايشان حاج سيد محمد رضا صاحب اين عنوان بوده. در اين موضع از «جامع الانساب» شرحى در احوال وى نوشته كه با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر، بخلاصه چنين مى شود كه:
او در اين سال در فارس متولد شده، و از علما و فقهاء عصر خويش بشمار مى آمده و در طهران سكونت داشته و آنجا بمواعظ منبرى مى پرداخته، و چندين كتاب تأليف كرده بدين تفصيل:
اول كتاب «الانوار الرضويه» در شرح كتاب «نافع» محقق اول كه معروف به «شرح رضوى» است. انجام تأليف آن سنه 1256. دويم كتاب «جامع الدعوات المنجى من الهلكات» در ادعيه. سيم كتاب «درر اللآلى» در اصول فقه. تأليف آن سنه 1246، چنان كه در «جامع الانساب» است، و در «الذريعة 133:8 ش 494» آن را در أنواع علوم نوشته.
چهارم «رساله ئى در نماز شب»، تأليف آن سنه 1274. پنجم كتاب «مدائن العلوم» در علوم متفرقه، تأليف آن سنه 1260. ششم كتاب «وجيزة الرجال» در مختصر «خلاصۀ علامه».
مرحوم حاج سيد محمد رضا، پس از مدت هشتاد و پنج سال قمرى عمر، در سنه هزار و سيصد و هشت در طهران وفات كرده چنانكه در «جامع الانساب: 30» فرموده، و در «الذريعة 427:2 ش 1681» در حدود سال 1302 نوشته، و در (ج 13 ص 291) در 1300 و اندى فرموده.
و در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) 539:5» وى را بنقل از «الذريعة 2:
427» شاگرد شيخ انصارى نوشته، ليكن ما خود در الذريعة (جلد و صفحه مرقوم) چنين چيزى نديديم.
و در «جامع الانساب: 30» دو نفر فرزند از وى آورده كه نام اولى سيد محمد 30
ص: 773
و وفاتش را در سنه 1303، و نام دويم را سيد حسين 30 و وفاتش را در سنه 1310 نوشته، و براى هريك اولاد و احفادى ذكر كرده، از آن جمله يكى از فرزندان سيد محمد را بنام سيد جعفر 31 ملك المحدثين مقيم كربلا ذكر كرده.
وى فرزند ميرزا محمد شفيع سرخابى است كه مستوفى نادر شاه و صاحب ديوان رسائل و وزير آذربايگان بوده. و خود ميرزا محمد رضى نيز متكفل امور آن ولايت و منشى الممالك، و در خط شكسته و نسخ تعليق استاد، و شعر هم مى گفته بسه زبان پارسى و تركى و عربى، و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله: كتاب «زينة التواريخ» در وقايع دوازده سال اول دولت فتحعلى شاه كه ميرزا عبد الكريم اشتهاردى و حاجى عبد الرزاق بيك دنبلى مفتون تخلص كه در (1243) بيايد نيز در آن شركت داشته اند. و تخلص در شعر بنده مى نموده، و در اين سال وفات كرده، چنانكه در «منتظم ناصرى» است. و در «مجمع الفصحا 2:
80» در سنه 1222، و در «روضة الصفا» در 1243 نوشته كه ظاهرا اول و يقينا دوم اشتباه، و هر دوى اين كتاب از يك نفر مرحوم هدايت (ره) است. و نعش وى را بفرمان فتحعلى شاه بنجف بردند.
وى فروغ الدّين بن ميرزا محمد باقر بهجت اصفهانى است.
ميرزا محمد باقر از شعراء اصفهان بوده و تخلص بهجت مى نموده. و بهجت تخلص چندين نفر از شعراء غير از اوست چنانكه در «الذريعة 146:9» نوشته: 1 - بهجت دهلوى كه نامش شاه بهجت بوده. 2 - بهجت شيرازى كه نامش ميرزا جعفر و در سال (1221 عنوان 297 ص 721 همين جلد) گذشت. 3 - بهجت شيرازى ديگر كه نامش ميرزا عبد الحميد و در (ج 1 سال 1194 ص 20) گذشت.
فرزندش ميرزا محمد مهدى از شعرا و فضلاء عهد خود بوده، و در اين سال در تبريز
ص: 774
متولد شده و در شعر فروغ تخلص داشته، و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله كتاب «تذكرة الشباب» در احوال خودش. و پس از مدت شصت و شش سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هشتاد و نه وفات كرده.
* (كشته شدن سلطان مصطفى خان رابع عثمانى)*
شرح احوال او در (ج 1 ص 14 سال 1193 شماره 6) نوشته شد.
وى سيد ابو صالح 31 بن سيد داود 30 بن سيد سليمان 29 حسينى (ره) است.
سيد سليمان 29 در (ج 2 سال 1211 ص 404 ش 169) گذشت.
فرزندش سيد داود 30 از اهل علم و ادب بوده و رساله اى در ترجمه پدر خود تأليف نموده، و دو فرزند داشته: يكى سيد سليمان 31 كه در سال (1247) بيايد. و ديگر سيد مهدى 31 صاحب اين عنوان كه از شعرا و ادبا، بلكه از علما و فقهاء عصر خود نيز بوده و او در اين سال در حله متولد شده و در «الذريعة 1133:9 ش 7306» در سال 1222 نوشته.
و به هرحال، وى كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله كتاب «مختارات» از شعر شعراء عرب در دو جلد بزرگ، مانند «حماسه ابو تمام».
و در چهارشنبه چهارم ماه محرم الحرام سنه هزار و دويست و هشتاد و هفت - مطابق 17 حمل ماه برجى - در حله وفات كرده و نعشش را بنجف بردند.
و نواده اش سيد هادى بن سيد حمزه ابن صاحب عنوان است كه در «الذريعة» جلد و شماره مرقوم ذكر شده.
ص: 775
سنه 1224 قمرى مطابق سنه 1187 شمسى
غره محرم الحرام (...) دلو ماه برجى
سنه 1188 شمسى
سه شنبه چهارم صفر اول حمل ماه برجى
قاين شهرى است معروف در خراسان. و ميرزا محمد على فرزند سيد محمد اسماعيل، و خود از علما و فلاسفه عصر خويش بوده.
در «مجله وحيد. سال 8 ش 2 ش مسلسل 86» تولد او را در 15 ع 1 اين سال نوشته، و در «المآثر و الآثار: 200 س 2» عنوانى مخصوص براى ترجمه وى منعقد نموده. و در آن فرمايد:
فيلسوفى معتبر و بالخصوص در هندسه و نجوم باستادى مسلم بود. از خط نستعليق او هر كلمه اى را بچندين سطر مى بايست ستودن. نسخه اى از «مثنوى رومى» مى گويند در سى سال نوشته و بمغفرت مآب حاج فرهاد ميرزا معتمد الدوله داده است. شطر اعظم از عمر آن حكيم مسلم در اصفهان و طهران مصروف افتاد، انتهى.
ص: 776
و از «گاهنامه سيد جلال الدّين. سال 1311 ص 188» چنين برآيد كه وى تأليفاتى دارد: اول «حاشيه بر كتاب تنقيح المناظر» كمال الدّين فارسى در شرح كتاب «مناظر» ابن هيثم مصرى، در مناظر و مرايا. دويم كتاب «شفق و فلق»، انتهى.
و او در نزد ملا على محمد اصفهانى (متولد در سال 1215) درس خوانده، و چندين نفر هم در نزد او درس خوانده اند:
اول نواب سلطان اويس ميرزا معتمد الدوله ثانى فرزند مرحوم حاجى معتمد الدوله فرهاد ميرزاى قاجار (متولد در 12 محرم سال 1254 متوفى در ع 2 سال 1311 در تهران).
دويم سلطان عبد العلى ميرزا احتشام الدوله فرزند ديگر حاجى معتمد الدوله (متولد در سال 1274) كه در عرفان ملقب بظهور على و در شعر تخلص عبدى مى نموده. وفاتش ماه رمضان 1321.
سيم ميرزا عبد اللّه بن محمد رياضى مازندرانى متوفى در شنبه 2 ع 2 سال 1311.
و او در اين سال در طهران وفات كرد و در مشهد امامزاده يحيى دفن شد، چنانكه هم در «المآثر» فرموده.
وى فرزند مرحوم سيد على اكبر 23 بن سيد محمد جعفر 22 بن مير طالب 21 موسوى (ره) است. مير طالب 21 در اين جلد (سال 1220 شماره 274 ص 680) گذشت.
فرزندش سيد محمد جعفر 22 و نواده اش سيد على اكبر 23 هريك از سادات بزرگوار بوده اند.
و مرحوم مير محمد عباس 24 صاحب عنوان (ره) از بزرگان شعرا و ادبا، بلكه از معاريف علما و فقهاء هند بوده.
وى در شب شنبه آخر ماه ربيع الاول اين سال، مطابق (...) ثور ماه برجى در لكهنو هند متولد شده، و پس از تحصيل در علم و عمل مقامى سامى بهم رسانيد به طورى كه به علامه مفتى معروف شده، و ميرزا هادى عزيز كه در (1354) بيايد كتاب «تجليات» يا «تاريخ
ص: 777
عباس» را بزبان اردو در احوال او تأليف نموده، و خود او هم كتب مفيده بسيار در علوم عديده تأليف كرده، از آن جمله:
اول كتاب «اربعين» در چهل حديث به عربى. دويم كتابى ديگر در ترجمه آن بپارسى. سيم كتاب «روائح القرآن» در فضائل امناء رحمن، در تفسير آيات نازله در شأن ائمه (ع)، و غير اين ها.
و پس از مدت هشتاد و دو سال و سه ماه قمرى و بيست و شش روز عمر، در پنجشنبه بيست و پنجم ماه رجب الفرد سنه هزار و سيصد و شش - مطابق 8 حمل ماه برجى - وفات كرد، و در لكهنو، در حسينيه سيد دلدار على دفن شد، و او را فرزندانى بوده:
اول سيد محمد على 25 كه در (1298) بيايد. دويم سيد احمد على 25 كه در (1303) بيايد. سيم دخترى 25 كه زوجه شاگردش سيد اعجاز حسين امروهى بود. چهارم دخترى 25 كه مادر سيد محمد كاظم لكهنوى بوده، و احوال اين دو نفر در (1340) بيايد.
وى مرحوم جهان شاه ميرزا، فرزند فتحعلى شاه است كه در (1250) بيايد.
جهانشاه ميرزا در يك شنبه بيست و پنجم ماه رمضان المبارك اين سال - مطابق (...) عقرب ماه برجى - از مادر محمود ميرزا كه در (ج 2 سال 1214 ش 197 ص 484) گذشت؛ متولد شده، و گاهى شعر مى گفته و تخلص جهان مى نموده، و در هزار و دويست و پنجاه يك وفات كرده.
و اين جهان قاجار پسر فتحعلى شاه و در «مجمع الفصحا» عنوان شده و نامش چنان كه گفتيم جهانشاه و مادرش همان مادر محمود ميرزا يعنى مريم خانم اسرائيلى بوده.
و غير از جهان ديگر قاجار است كه او دختر فتحعلى شاه و نامش زبيده خانم و مادرش ماه آفرين خانم شيرازى و در «طرائق 145:3» عنوان شده و آنجا شرحى درباره وى
ص: 778
نوشته بخلاصه اينكه:
در «تاريخ عضدى» است كه زبيده عصر خويش است، رستم خان قراگوزلو براى پسرش عليخان نصرة الملك آن مخدره را خواستگار شد، با نهايت احترام عروسى نمود.
بزيارت حرمين شريفين مشرف شده، بيست كرت بمشاهد متبركه عراق و ده نوبت بزيارت مشهد مقدس رضوى رفته. در سفرها اسباب تجمل ظاهرى را مايل نيست ولى بذل و بخشش باطنى كه احدى نداند و مخفى كه كسى نشناسد بسيار داشته و دارد. همه شاهزادگان او را بلقب فرشته مى خوانند. در تمام دخترهاى خاقان مغفور گويا از اين حاجيه شاهزاده كسى آسوده تر نباشد. سن ايشان اكنون كه سنه يك هزار و سيصد و چهار هجرى است قريب هشتاد سال مى باشد. از تمام بنين و بنات خاقان كه الآن درين نشئۀ فانى هستند بزرگتر است. اشعار بسيار از مراثى و قصايد و غزليات در «ديوان» او ديده شده، انتهى مختصرا.
آنگاه ابياتى از او در «طرائق» آورده است، از جمله:
در ده بمن اى ساقى زان مى دوسه پيمانه *** كز سوز درون گويم شعرى دوسه مستانه
خواهم كه در اين مستى خود نيز روم از ياد *** غير از تو نماند كس نه خويش و نه بيگانه
از عشق رخ جانان گشته است جهان حيران *** مستانه سخن گويد اين عاشق ديوانه
و در «الذريعة 212:9 ش 1305» نيز «ديوان جهان قاجار» مذكوره را عنوان نموده و گويد: اشعارى از او بنقل از ديوانش در «خيرات حسان» و «الكنى و الالقاب» ثبت شده، و بنقل از اين دو كتاب در «ريحانة الادب» نيز آمده است.
در تفسير «منهج الصادقين» (ج 9 در تفسير سوره 53 كه النجم باشد. آيه 50) شرحى دارد بمفاد اينكه شعرى (بكسر شين) نام دو ستاره است يكى كه روشن تر است شعراى يمانى و ديگر شعراى شامى كه نامش غميصا است، انتهى.
و شعرى در اينجا تخلص صاحب اين عنوان است كه وى ميرزا طاهر اصفهانى ملقب به
ص: 779
ديباچه نگار از نژاد شيخ زاهد گيلانى است كه در اين جلد (سال 1222 ش 321 ص 750) گذشت.
ميرزا طاهر شاعرى ماهر و فاضلى در اقسام سخن قادر بوده، و در 15 ذى الحجه اين سال - چنانكه در پاورقى مقدمه «ديوان سروش: 4» نوشته - در اصفهان متولد شده و در «الذريعة 527:9 و 238:18» از تذكره گنج شايگان خودش نقل فرموده است كه در اول بلوغ با برادرش شيخ صالح بطهران رفت و در مدرسه دارالشفا منزل نمودند، تا آنكه برادرش در مدرسه دار الفنون (كه تاريخ تأسيس آن 5 ع 1-1268 مى باشد) بسمت معلمى برگزيده شد، انتهى. و او كتابى بنام «گنج شايگان» باشاره اعتضاد السلطنه بنام ميرزا آقا خان نورى صدر اعظم تأليف كرده كه در سه شنبه غره ذى القعده 1273 جلد اول آن تمام شده، و پس از مدت پنجاه و يك سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و هفتاد و پنج وفات نموده، چنانكه در شماره 1 سال 2 «مجله يادگار: 59» نوشته. و در «مجمع الفصحا» و «المآثر» در سنه 1270 نوشته كه آن با سال تأليف «گنج شايگان» كه نيز نقل از مجله شد منافات دارد.
زنجان شهرى است در ايران كه بنا بر آنچه در «فرهنگ آبادى هاى ايران، حرف زاى ص 237 س 2» نوشته: بطول جغرافيائى 48 درجه و 29 دقيقه و عرض جغرافيائى 36 درجه و 40 دقيقه واقع شده.
حاج ميرزا ابو القاسم، مرحوم امين الدّين سيد محمد 31 بن ميرزا محمد كاظم 30 ابن امير محمد حسين 29 بن امير محسن 28 بن سليم 27 بن برهان الدّين 26 بن سيد شاهى 25 ابن حسن 24 بن عبد اللّه 23 بن على 22 بن سليمان 21 بن عبد الصمد 20 بن محمد 19 ابن داود 18 بن ابراهيم 17 بن على 16 بن ابراهيم 15 بن تاج الدّين 14 بن عز الدّين 13 ابن عبد الرحيم 12 بن قاسم 11 بن ابراهيم 10 بن حسين 9 است.
حضرت حسين القطعى 9 در (ج 1 سال 1193 ش 5) گذشت و سلسله اين نژاد
ص: 780
به طورى كه نوشته شد از حاجى ميرزا ابو القاسم صاحب عنوان تا سيد شاهى 25 در (جزء 7 جلد 8 «اعيان الشيعة») نوشته، و از او تا حسين القطعى 9 را ما بخط مرحوم ميرزا محمد على 32 بن ميرزا محمد باقر 31 زنجانى اصفهانى كه در (1303) بيايد، ملاحظه نموديم كه آن را از خود تا حضرت امير (ع) در پشت نسخه اى خطى از «شرح لمعه» كه در بسيارى از مواضع آن خط جدش حاجى ميرزا على نقى 30 در حواشى آن مى باشد نوشته بود، و آن را ما نزد جناب سيد شاهى 33 فرزند ميرزا محمد على 32 مرقوم در اصفهان زيارت نموديم و برخى اشكالات در آن وارد است.
و نيز نسخه اى ديگر از جلد 2 «شرح لمعه» خطى وقفى در كتابخانه مدرسه صدر اصفهان بشماره 35 بنظر رسيد كه آن را امير سليم 27 مرقوم وقف نموده و چندين ورق از آخرش افتاده بوده و آن را حاج ميرزا علينقى مرقوم امر بنوشتن و جلد و شيرازه نموده و در پشت اول و آخر و حواشى آن خيلى چيزها بخط وى و ديگران نوشته بود. از جمله اينكه امير سليم مذكور كه آنجا وى را سيد محمد سليم زنجانى نوشته اند از علما و فقهاء مائه دوازدهم و شاگرد علامه مجلسى بوده و در ع 1 سنه 1131 هفتاد و پنج جلد كتاب وقف نموده كه اين «شرح لمعه» يكى از آنهاست و توليت آن را در علماء اولاد خود قرار داده بشرطى كه از زنجان بيرون نبرند.
و در «مجله يادگار. سال 3 ش 8 ص 36» وفات فرزندش سيد محسن 28 را در سنه 1148 نوشته، و اينكه در (ص 35) همين شماره سيد سليم را شاگرد و معاصر محقق كركى آورده غلط و شماره انساب دليل آن است. و همان كه حاجى ميرزا علينقى نوشته كه شاگرد علامه مجلسى بوده درست است.
و به هرحال، مرحوم حاج ميرزا ابو القاسم 31 صاحب عنوان از اعاظم و اعيان علماء زنجان بوده، و شعر عربى و فارسى را نيكو مى سروده و در اين سال متولد شده، چنانكه در جلد چهارم «الذريعة» است، و در جزء مرقوم «اعيان» در اين سال و سال 1225 مرددا ذكر كرده.
و به هرحال وى از زنجان باصفهان آمده و آنجا در نزد سيد رشتى حجة الاسلام و حاجى كرباسى درس خواند، و در سنه 1253 بزنجان برگشت، و در آنجا رياست مهم و نفوذ امر كاملى بهم رسانيد، و در سنه 1266 كه فتنه بابيه در زنجان رو داد با آن گروه بمناقضه برخاست و قلما و عملا با آن طايفه منازعتى سخت نمود، و چنانكه در «المآثر: 149 عمود 2» نوشته زحماتى فوق العاده تحمل فرمود، و در رد آن جماعت؛ و همچنين در فقه و اصول و حديث و غيره
ص: 781
كتب چندى تأليف كرده از آن جمله:
اول كتاب «تخريب الباب» دويم كتاب «رد الباب» سيم كتاب «سد الباب» چهارم كتاب «قلع الباب» پنجم كتاب «قمع الباب» ششم كتاب «مقاليد الابواب» هفتم كتاب «نار اللّه الموقدة» در مصيبت بفارسى. هشتم كتاب «هداية المتقين» در عقايد اصوليه و فروعيه.
نهم كتاب «حجة الابرار» در اثبات حرمت خمر در شرايع سابقه. دهم «رساله مفصلى در حبوه».
و آخر در اواسط روز دوشنبه سيم ماه جمادى الاولى سنه يك هزار و دويست و نود و دو - مطابق (...) جوزا ماه برجى - در زنجان وفات كرد، و هم در بيرون آن شهر در بقعه ئى مخصوص معروف به بقعه ميرزا دفن شد.
و تاريخ وفات وى بدين نحو در جلد چهارم «الذريعة» است، ليكن در جلد مرقوم از «اعيان» ميان 1292 و 1293 مرددا ذكر كرده. و به هرحال وى پس از خود فرزندانى بجا نهاد:
اول. حاجى ميرزا ابو المكارم 32 كه در (1255) بيايد. دويم حاجى ميرزا ابو طالب 32 كه در (1259) بيايد. سيم حاجى ميرزا ابو عبد اللّه 32 كه در 1262 بيايد.
وى مرحوم ميرزا حسنعلى معروف به حاجى ميرزا بزرك فرزند مرحوم ميرزا سيد على نياز است كه در (1197 ش 31 ج 1 ص 57) گذشت. و خود شاعرى قادر و حكيمى فاضل و طبيبى حاذق بوده كه در اين سال متولد شده، و «ديوانى» دارد و در اشعار وفا تخلص داشته، و پس از مدت پنجاه و دو سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و شش در بمبئى وفات كرد، و فرزندى از وى باز نماند.
و ديگر، وفا تخلص مرحوم علم الهدى محمد فرزند مرحوم ملا محسن فيض (متوفى 1091) كاشانى است، چنانكه در «نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد. ش 2 مورخ بهار 1351 ص 135» نوشته.
ص: 782
دمباى فرانسوا از مستشرقين معروف است كه در سنه هزار و صد و شصت و نه مطابق (1134 - 1135) در وين متولد شده، و كتب چندى تأليف كرده و از آن جمله كتابى در «تاريخ شريف هاى مكه»، و پس از مدت پنجاه و پنج سال قمرى عمر در اين سال وفات كرد.
وى ميرزا عبد الوهاب بن حاج عبد الكريم يزدى است كه حرفه خانوادگى آنها تجارت بوده. مرحوم طراز شاعرى گرانمايه و هنرورى پرمايه بوده، و در خوشنويسى بچندين قلم سمت استادى داشته، و حقا يكى از مفاخر ايران بشمار آيد.
وى در اين سال متولد شده و در شاعرى طراز تخلص مى كرده، و در زهد و تقوى و فضيلت و كمال و حسن و جمال معروف بوده و مدة العمر زن نخواسته، و در علوم معموله عهد خودش خود را اعلم از كل مى دانسته، و آثار بعضى مشاهير را كوچك مى شمرده، و پس از مدت سى و هفت سال قمرى عمر در سنه يك هزار و دويست و شصت و يك وفات كرد.
و يك برادر بنام ميرزا غلامرضاى نياز - كه ديباچه مفصلى در احوال برادر خود صاحب عنوان تأليف كرده - و دو خواهر از وى باز ماندند كه يكى از آنها فرزندى داشته كه او پدر عبد الصمد طراز است كه اين شرح حال از قلم او در «مجله ارمغان» درج شده، و آن را از ديباچه نياز مزبور نقل كرده، و اينك اين اشعار از او نوشته شد:
نازم به عزتى كه جهان آفرين دهد *** بخشنده اى كه هرچه دهد نازنين دهد
عزت نه آن بود كه فرومايه آسمان *** كس را باقتدار بنات و بنين دهد
عزت نه آن بود كه سيه كاسه روزگار *** كس را بامتداد شهور و سنين دهد
ص: 783
عزت نه آن بود كه وزيرى بزرگوار *** كس را باستعانت رأى رزين دهد
عزت نه آن بود كه اميرى سپاه كش *** كس را بيارى سلح آهنين دهد
عزت نه آن بود كه مهين عالمى ز فضل *** كس را بدرس مذهب و تعليم دين دهد
عزت نه آن بود كه سخندانى از طمع *** كس را بجلوه از سخنان متين دهد
عزت نه آن بود كه ز پى باشدش زوال *** چون عزتى كه واسطۀ آن و اين دهد
اين ها نه عزتى است كه از صاحبان ذوق *** كس را تسلى دل اندوهگين دهد
بنگر خداى را كه چو كسرا عزيز خواست *** نقدش بگيرد و دوجهانش رهين دهد
هم او دهد بخاك نشينى چو من طراز *** طبعى چنان كه خجلت ماء معين دهد
طبعى چنان كه گاه تجلى فروغ آن *** پرتو ز خاك تيره بعرش برين دهد
طبعى كه زاده است بسى دختران بكر *** بى آنكه دختريش بشوئى عنين دهد
طبعى كه چون صدف همه لؤلؤ كند پديد *** آن سان كه آب مرسله حورعين دهد
فخر ار كسى كند بچنين عزتى كند *** عزت چو كردگار دهد اين چنين دهد
آقاى آيتى (آواره) در كتاب «تاريخ يزد» چند اشتباه در ترجمه اين طراز صاحب عنوان نموده:
اول اينكه وفات وى را در سنه 1221 نوشته در صورتى كه تولد او بنص شماره چهارم سال پانزدهم «مجله ارمغان ص 312» در اين سال و وفاتش نيز بهمان شماره در سنه 1261 بوده، و از كلمات خود آيتى در همان ترجمه برمى آيد كه معاصر محمد شاه غازى قاجار است، و ممكن است كه مقصود تولد او در 1221 بوده و كاتب اشتباه نوشته باشد. دوم اينكه گويد وى مديحه اى در نزد محمد شاه خواند كه يك شعر آن اين است:
بروزگار جوانى كه در شمار سنين *** مرا ز عمر گذشته است بيست يا كمتر
در صورتى كه چه تولد در 1224 و چه در 1221 باشد كمتر از بيست سالگى او با سلطنت محمد شاه نمى سازد؛ الا اينكه در ايام پيش از سلطنت او اين مديحه را خوانده باشد.
و بالاخره گويد: وى در سنى كمتر از سى وفات كرد. كه اين را هم بايد كمتر از چهل نوشته باشد.
ص: 784
وى ميرزا على بن ميرزا حسن خان ناظر هزارجريبى است كه پدرش ناظر كارهاى حسينعلى ميرزاى فرمانفرما بوده، و خود در اين سال متولد شده و كسب كمالات نموده تا در شعر گفتن مهارتى بهم رسانيد، و در اوائل سامى و سپس هشيار را تخلص خود گردانيد، و ازاين رو در «مجمع الفصحا» او را بعنوان سامى ترجمه كرده و فرمايد كه شنيده شد هشيار تخلص مى كند.
و بالاخره وى پس از مدت شصت و پنج سال قمرى عمر در سنه 1289 وفات كرد، و فرزندش حاجى ميرزا حسن خان در سنه 1295 ضابط ناحيه خشت فارس شده.
وى فرزند مرحوم آقا سيد محمد رضا 31 بحر العلوم (ره) است كه در (1253) بيايد.
مرحوم حاج سيد على (رحمة اللّه عليه) از اجله علما و عظماء فقهاء عصر خود بوده، و در مسائل فقهيه تتبعى غريب و تبحرى عجيب و اطلاعى وافى و استحضارى كافى داشته. و او در اين سال در نجف متولد شده و در اصول نزد ملا مقصود على كاظمينى و در فقه نزد شيخ على بن شيخ جعفر و حاجى شيخ محمد حسن نجفى درس خوانده، و كتب چندى تأليف كرده از آن جمله كتاب «البرهان القاطع» در شرح «نافع» در سه جلد.
و پس از مدت هفتاد و چهار سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و نود و هشت در نجف بطاعون وفات كرد. و حسب الوصيه در حجرۀ طرف راست آنكه از صحن مرتضوى بيرون آيد در اول دالانى كه از در طوسى بتوسط آن وارد صحن مى شوند دفن شد. و او را فرزندان چندى بوده:
ص: 785
اول سيد هاشم 33 كه در (1255) بيايد. دويم سيد محمد باقر 33 كه در (1289) بيايد. سيم سيد حسين 33 كه در ايران بوده. چهارم دخترى 33 كه زوجه آقا سيد محسن 33 پسر عمش آقا سيد حسين 32 كه در (1318) بيايد بوده. پنجم دخترى 33 كه زن حاجى مير عبد الباقى شريف العلماء رشتى كه در (1327) بيايد بوده. ششم دخترى 33 كه زن پسر عمش آقا سيد محمد بن سيد محمد تقى كه در (1261) بيايد بوده.
وى سيد فتحعلى خان بن عوضعلى خان بن مير عثمان خان رضوى نقوى است كه اصل آباء او از خراسان بوده اند، و جدش مير عثمان خان از آنجا در زمان فرخ سير و محمد شاه بهند آمده، و فرزندش عوضعلى خان حاكم لاهور شده، و سيد فتحعلى خان خود در آنجا نشو و نما نموده، و در عرفان در نزد صدر جهان شاگردى كرده، و در اشعار تخلص حسينى مى نموده، و «ديوانى» دارد در حدود چهارده پانزده هزار بيت. و آخر در نود و پنج سالگى در اين سال در شاه جهان آباد وفات كرد، و هم در آنجا در نزد قبر پدر خود بجوار تركان شاه دفن شد، چنانكه در «مطلع - الشمس 429:2» و «الذريعة 9 ش 1536» نوشته. و در «مطلع» اين شعر را از او آورده:
اى حنائى پنجگان فرياد از دست شما *** داد از دست شما بيداد از دست شما
و فهرست شعرائى كه حسينى تخلص داشته اند در سال (1217 عنوان 247 ص 216) گذشت.
وى فرزند على، و خود به طورى كه در «فوائد الرضويه 371:2» نوشته، عالم فاضل محدث ورع بوده، و شاگردش شيخ سليمان بن عبد الجبار بعضى از فتاواى او را مانند تحريم جمع بين شريفتين نقل نموده، و او «رساله مختصرى در نماز» تأليف فرموده؛ و در اين سال
ص: 786
وفات كرد و در مادۀ تاريخ وى گفته اند: «فى نعيم خلد اللّه مبارك». و قبر وى اينك با دو پسرش در طرف شمال مقبرۀ حباكه معروف است، و چنين مى ديده اند كه بر آن در هر شب جمعه و دوشنبه نورى مانند عمود از آسمان فرود مى آيد، انتهى.
و اين ماده مرقومه 1223 مى شود، و ظاهرا بايد مباركا باشد كه مفعول خلد اللّه است. و آن وقت بايد مصراع اين طور باشد: «خلد اللّه مباركا فى نعيم» 1224 كه هم موزون مى شود و هم حسابش درست خواهد بود(1).
وى فرزند مرحوم حاجى محمد حسن قزوينى است كه در (1240) بيايد. و خود از علماء ظاهر و باطن و شريعت و طريقت هر دو بوده كه هم امامت جماعت و طى مرافعات و موعظه منبرى مى كرده و هم در طريقۀ نعمت اللهيه ارشاد و دستگيرى مى نموده.
و همانا او در اين سال متولد شده و پس از وفات برادرزاده اش مرحوم رحمتعلى شاه (كه در 1208 شماره 131 گذشت) داعيۀ خلافت وى نمود و جمع كثيرى از مريدان وى باو گرويدند، و جماعتى هم انكار نمودند، تا در سنه 1294 بتهران رفت و آن وقت كه طاوس العرفاء (يكى ديگر از مدعيان خلافت رحمتعلى شاه) تازه وفات كرده بود اختلافى عظيم در ميان آن سلسله بهم رسيد و در اثر آن فى الجمله وهنى در اركان خلافت منور عليشاه حاصل گرديد، و منور عليشاه بشيراز باز آمد، تا آخر در شب شنبه دهم ماه شوال المكرم سنه هزار و سيصد و يك - مطابق (...) اسد ماه برجى - وفات كرد، و جسدش را بعتبات حمل نمودند.
ص: 787
و او را فرزندان چندى بوده: اول مرحوم وفا عليشاه كه در (1264) بيايد. دويم مرحوم حاج آقا عبد العلى كه در شب يك شنبه 22 ع 2 سنه 1273 متولد شده، و پس از مدت چهل و چهار سال و نه ماه قمرى و 5 روز عمر، در هنگام طلوع فجر روز يك شنبه 27 محرم سنه 1318 بعد از برگشتن از حج در جده وفات كرد و در قبرستان حواء دفن شد، و از وى اولاد و اعقابى ذكورا و اناثا تاكنون باقى مانده.
سيم دخترى كه زن حاجى ميرزا مهدى اردكانى كه در (1259) بيايد بوده، وفاتش 5 شنبه 8 شوال سنه 1304 قبرش نزد پدرش.
وى حاجى محمد مهدى بن آقا محمد تقى تاجر ابن حاجى صالح شيرازى، و خود از شعراء آن شهر بوده كه در اين سال متولد شده و كسب فضائل نموده تا در علوم عربيت و منطق و حكمت و خط تعليق مهارتى پيدا كرد، و در شعر حجاب تخلص نمود، و پس از مدت هشتاد سال قمرى عمر در سنه هزار و سيصد و چهار وفات كرد، و در قبرستان دارالسلام شيراز مدفون شد، و فرزندش آقا محمد تقى سحاب تخلص نيز از شعرا بوده، و مرحوم فرصت شيرازى (قدس سره) كه در (1271) بيايد لغت انگليسى را در نزد او خوانده، و در «الذريعة 432:9 و 33» چهار نفر شاعر سحاب تخلص ذكر كرده كه هيچ يك اين سحاب مذكور نيستند و او را ذكر نكرده، كه بجمله پنج نفر شاعر سحاب تخلص بوده اند، چنانكه ما همه را در اين جلد (سال 1222 ش 324 ص 755) نوشتيم.
وى فرزند آقا كوچك تاجر شيرازى و خود از شعرا، و چندى نيز سفير دولت ايران در
ص: 788
هند بوده، و بهمين مناسبت تخلص اولى خود را كه فطرت بوده بسفير تبديل نموده، و آخر در اين سال وفات كرده و در شيراز در آستانه مير سيد محمد (عليه السلام) دفن شده، و فرزند او محمد نبى خان ثانى در بمبئى بوده.
سنه 1225 قمرى مطابق سنه 1188 شمسى
غره محرم الحرام (...) دلو ماه برجى
وى فرزند مرحوم ابراهيم خان ظهير الدوله است كه در (1240) بيايد. مرحوم حاج محمد كريم خان از اجلۀ علماء شيخيه تبعۀ شيخ احمد احسائى و حاجى سيد كاظم رشتى بوده، و در ترويج طريقۀ اين دو نفر سعى بليغ نموده بحدى كه خود او نيز مؤسس ركن رابع گشته، و بعضى از شعب اين فرقه را بنام وى حاج كريم خانى مى گويند، و شعر هم مى گفته.
و همانا او در سه ساعت و چهل و پنج دقيقه گذشته از شب پنجشنبه هيجدهم ماه محرم الحرام اين سال، چنانكه در «فهرست كتب شيخيه 72:1» نوشته - مطابق (...) حوت ماه جربى - از بطن دختر ميرزا رحيم مستوفى تفليس در كرمان بطالع ميزان متولد شده، و شرح احوالش در كتاب «تذكرة الاولياء» تأليف ميرزا نعمت اللّه صنيع الدوله رضوى، و صورت مؤلفاتش مفصلا در «فهرست كتب شيخيه. ج 2 باب 3 ص 168 تا 305» ذكر شده، و از همۀ آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
او در نزد حاج سيد كاظم رشتى مذكور (1205 عنوان 110) درس خوانده و چندين كتاب
ص: 789
و رسالۀ كوچك و بزرگ تأليف كرده كه اعظم و أشهر آنها كتاب «ارشاد العوام» است كه در سال 1267 از تأليف آن فارغ شده، و چنان كه در 1218 (ص 221) نوشتيم، بعد از حاجى سيد كاظم رشتى تبعۀ وى و شيخ أحمد احسائى كه همه بشيخيه معروف بودند دو دسته شدند، يكى شيخيۀ كرمان كه تبعۀ صاحب عنوان گرديدند، و ديگر شيخيۀ تبريز تبعۀ ميرزا محمد جعفر تبريزى.
و صاحب عنوان روايت مى كند از حاج سيد كاظم از شيخ احمد. و روايت مى كند از او شيخ على بن حسن بحرينى، و از او حاج زين العابدين خان فرزند صاحب عنوان، چنانكه در «فهرست كتب شيخيه 48:1» نوشته.
و بالاخره، مرحوم حاج محمد كريم خان در نزديكى ظهر روز دوشنبه بيست و دويم ماه شعبان المعظم سنه هزار و دويست و هشتاد و هشت مطابق (...) عقرب ماه برجى در قريه ته رود سه منزلى شهر كرمان كه در حال مسافرت براى زيارت بكربلاى معلى بود وفات كرد، و جسدش را برگردانده و در قريۀ لنگر شش فرسنگى كرمان به امانت نهادند. و بعد از يك سال و نيم تقريبا نقل بكربلا نموده و آنجا در رواق پائين پا در حرم مطهر حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) در پهلوى قبر حاج سيد كاظم دفن كردند. و چندين نفر فرزند ذكور و اناث از وى بازماند كه بعضى از آنها را ما در اين كتاب بشرح ذيل ذكر مى كنيم:
اول حاج محمد رحيم خان كه در (1241) بيايد. دويم حاج محمد خان كه در (1263) بيايد. سيم محمد قاسم خان كه در عربيت و فقه و اصول بابهره بوده و امامت و وعظ هم مى نموده.
چهارم حاجى زين العابدين خان كه در (1276) بيايد. پنجم محمد طاهر خان كه در «فهرست كتب مشايخ 4:2» نوشته كه وى «رساله ئى در احوال شيخ احمد احسائى» تأليف كرده و مؤلف فهرست مذكور تعبير از او بمرحوم مبرور عم اكرم نموده.
ص: 790
سنه 1189 شمسى
چهار شنبه پانزدهم صفر اول حمل ماه برجى
در اين عنوان بايد بگوئيم كه: فارس مملكتى است معروف در ايران مشتمل بر بلوكات عديده و نواحى كثيره، و يكى از بلوكات آن بلوك دشتستان است كه بنا بر مرقومات «فارسنامۀ ناصرى. گفتار 203:2» ناحيۀ وسيعى است از گرمسيرات اين مملكت واقع در ميانه جنوب و مغرب شيراز كه قصبه و حاكم نشين آن بندر بوشهر است در چهل و پنج فرسنگى شيراز، و يكى از نواحى آن ناحيه خورموج است در ميانه جنوب و مشرق بوشهر كه آن را در (ص 207) ذكر كرده، و آنجا شرحى از احوال حاجى ميرزا محمد جعفر خان صاحب اين عنوان نوشته، و نيز قبلا در (ص 79) در ضمن ذكر أعيان محله سرباغ شيراز عنوانى براى او آورده و همچنين در «آثار عجم» و «ريحانة الادب» و «دانشمندان و سخن سرايان فارس» و «الذريعة، ج 1 و 7» أحوال او را تذكره نموده اند، و آقاى حسين خديوجم در مقدمۀ كتاب «حقايق الاخبار» وى همه اين ها را جمع كرده، و از همه آنها چنين برآيد كه:
وى فرزند ميرزا محمد خان بن ميرزا ابو الحسن خان بن ميرزا محمد بيك بن ميرزا على بيك بن حاجى ميرزا حسين بن حاجى ميرزا على بن حاجى ميرزا حسين، حسينى خورموجى است، و پدرانش همه متوطن قصبۀ خورموج و بعضى بضابطى و كلانترى اين ناحيه برقرار بوده اند، و حاجى ميرزا محمد جعفر خان خود از اهل علم و أدب، و مطلع بر سير و تواريخ بوده، و همانا در ماه ذى القعده الحرام اين سال - چنانكه نص مقدمه (ص سيزده)
ص: 791
است - مطابق عقرب ماه برجى تقريبى - در شيراز متولد شده، و در زمان جوانى چندين سال بشغل آباء و أجدادى پرداخته و ضابط و كلانتر آن ناحيه بود، تا اينكه در سنه 1258 حاجى خان حاكم دشتى (كه در 1246 در ضمن فرزندش دشتى شاعر بيايد) اين ناحيه را بقهر و غلبه تصرف نمود، و حاجى ميرزا محمد جعفر خان فرار كرده مدتى در تنگستان ماند و ازآن پس بشيراز آمده و بامارت ديوان خانه ى عدليه منصوب شد.
آنگاه در سنه 1276 بتهران رفت و از طرف ناصر الدّين شاه بنوشتن تاريخ سلطنت مأمور، و سپس در سنه 1277 به حقايق نگار ملقب شد، و او تاريخ مذكور را تأليف كرده و به حقايق الاخبار ناميد، و گاهى هم آن را «حقايق التاريخ» مى گويند، و در سنه 1284 از تأليف جلد اول آن فارغ شده و چون برخلاف ساير مؤرخين دربارى؛ حقايق أخبار را برخلاف واقع ننوشته، و نسبت به اميركبير سخنى درست گفته و دربارۀ ميرزا آقا خان نورى آنچه مى دانسته آورده؛ از همان زمان انتشار شهرتى كافى يافت، أما پسند ارباب حكومت واقع نشد و بضبط نسخ آن دستور رفت، و خود ناچار رخت بعراق عرب كشيد و تا آخر عمر در آن أراضى مقدسه بسر برد. و اينك اسماء كتبى كه تأليف كرده:
اول: كتاب «آثار جعفرى» در تاريخ و جغرافياى ايالت فارس و شمه اى از ممالك ديگر كه نخست آن را مختصرا نوشته و سپس تفصيلى در آن داده چندان كه دو مجلد برآمد، و جلد دويم آن را «نزهة الاخبار» كه مطابق سال تأليف (1297) مى شود ناميد و تقديم شاهزاده ظل السلطان مسعود ميرزا نمود، و خود نوشته كه سال تأليفش مطابق (ظل السلطان مسعود باد) مى باشد، انتهى. ليكن اين جمله 1298 مى شود، و ممكن است كه آن سال انتهاء تأليف، و تاريخ نخست ابتداء تأليف باشد.
و به هرحال، چنانكه در مقدمه (صفحه چهارده) فرموده، اين كتاب علاوه بر جغرافياى فارس شامل شطرى از احوال علما و شعرا و وزرا و مشايخ و غيره مى باشد، و جلد اولش را «آينۀ مظفرى» ناميده كه آن هم (1296) مى شود.
دويم: كتاب «حقايق الاخبار ناصرى» كه ذكر شد و در «الذريعة 28:7 و هم 32 ش 259» فرمايد آن را «حقايق التاريخ ناصرى» نيز گويند.
سيم: كتاب «حقايق المصيبه» در احوال حضرت سيد الشهداء (ع) و وقايع مصيبت كه در مقدمه (ص سيزده) فرمايد وى در آن كتاب متذكر بعضى از مطالب شده كه منافى مراتب آل اللّه است.
ص: 792
و در مجلسى از آن مرتكب جسارتى انكار مانند؛ بحضرت مسلم بن عقيل (ع) شده، انتهى.
و در «الذريعة، جلد هفتم» كه محل ذكر اين كتاب است آن را ذكر نكرده.
چهارم: كتاب «نزهة الاخبار» كه گفتيم آن مفصل «آثار جعفرى» است.
و بالاخره وى پس از مدت هفتاد و شش سال قمرى عمر در سنه هزار و سيصد و يك در عراق عرب وفات كرد، و فرزندانى بنامهاى ميرزا عليخان حقايق نگار و ميرزا ابو الحسن خان و ميرزا محمود خان و ميرزا محمد خان برجا نهاد كه همه بكمالات لايقه آراسته بوده اند، و ميرزا عليخان در شعر تخلص حقايق مى نمايد و در علم تاريخ سرآمد أقران است، و ميرزا ابو الحسن خان علاوه بر كمالات ايرانى زبان انگليسى را نيز آموخته و در «آثار عجم: 542» دربارۀ ميرزا عليخان فرمايد: در نگارش انشاء قادر است و در غزل سرائى ماهر و اين اشعار را از او آورده:
جان و دل گفتند دلبر قيمت يك بوس كرد *** هر دو را من دادمش ليكن مرا مأيوس كرد
تا كند شاهين صفت مرغ دل ما را شكار *** هر زمان در پيش چشمم جلوۀ طاوس كرد
دل مگر زنار گيسويش بدوش افتاده ديد *** كز سر شب تا سحرگه ناله چون ناقوس كرد
گفتمش ديوانه گشتم از غمت خنديد و گفت *** چند وقتى بايد اى مجنون ترا محبوس كرد
درد عاشق را همى دادار مى سازد دوا *** اين مداوا كى توان در نزد جالينوس كرد
انتهى، و در «الذريعة 9 ش 1556» ديوانى بنام ميرزا عليخان نوشته.
پانى پت شهرى است در هند كه در (1286) ذكرى از آن مى شود.
و قاضى ثناء اللّه (به طورى كه در «رساله احوال سيد عبد الحى» حسنى (1286) در صفحۀ ه نوشته) كتابى بنام «تفسير مظهرى» تأليف كرده و در اين سال وفات نموده.
ص: 793
ميرزا سلطان حسن خان از سادات مرعشى و حاكم شوشتر بوده، و در اين سال وفات كرده، و يكى از أحفاد او ميرزا سيد محمود مشهور بمعلم ابن ميرزا سلطان على خان بن ميرزا عبد الوهاب بن ميرزا سلطان حسن خان مرقوم از معمرين علماء عصر است، و كتابى دارد بنام «الحدائق البهيّة در شرح صمديه بهائيه» بپارسى، چنان كه در «الذريعة 282:6 ش 1538» فرموده.
وى فرزند حاجى آقاسى بيك افشار آذربايجانى است كه پدرش در اردوى نادر شاه سركردۀ چندين سوار بوده و آنجا با سلطان عادل ارجمند كريم خان زند مصاحبت و مؤانست بهم رسانيد، و چون كريم خان در شيراز بتخت سلطنت جلوس كرد وى را از آذربايجان بشيراز خواست، و او از طريق شام بمكه معظمه و مدينه طيبه و عتبات عاليات رفته و از راه بصره بشيراز آمد و كريم خان در محله ميدان شاه خانه اى وسيع براى او ساخت و ما يحتاج زندگانى او را پرداخت. و او بأنواع كمالات آراسته بوده و خط نستعليق را خوش مى نوشته، و خط سنگ قبر خواجه حافظ از او است. و هم او تكيه اى در محله ميدان شاه مذكور بنا كرده كه سال ها بنام وى بتكيۀ حاجى آقاسى معروف بوده و سپس بنام تكيۀ نواب هندى مشهور شد، و او فرزندانى داشته:
يكى آقا محمد رضا كه فرزندش آقا محمد صادق شعر مى گفته و اين بيت در «فارسنامه، گفتار 117:2» از او نوشته شده:
ص: 794
جان برافشانم ترا چون از برابر بگذرى *** رخ بپوشانى مرا چون از مقابل بگذرم
و اولاد او در ذكر محله سردزك در (ص 97) نوشته شده اند.
و ديگر ميرزا حسنعلى صاحب اين عنوان كه در (ص 117 مذكوره) وى را بطبيب فقيه حكيم وصف كرده و سپس فرمايد: صيت فضائلش بأقصى بلاد رسيده و جماعتى از فضلا در حلقه درسش حاضر شده كسب مراتب علميه مى نمودند، از آن جمله: حاجى اكبر نواب كه خود در «دلگشا» فرموده كه كتب حكماى مشاء را از خدمت او استفاده نمودم و «حاشيه بر شرح قرشى بر قانون» شيخ الرئيس و «حاشيه بر شرح علامه شيرازى بر قانون» مذكور تأليف كرده، و آخر در اين سال وفات كرده.
و فرزندش مير سيد على نياز در (ج 1 سال 1197 ص 57 عنوان 31) گذشت.
وى راى امن سنگه فرزند جبون رام از طايفۀ كاتيهه در بانگى پور، و خود شاعرى مشهور بوده، و بواسطه ابو منصور صفدر جنگ در نزد محمد شاه تقربى حاصل نموده، و پس از آن انگليسيان او را در على گره استخدام نمودند، و او چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «تاريخ فرمانروايان هنود» دويم كتاب «بهار دانش» بنظم. سيم «ديوان اشعار» پنج هزار بيت. و آخر در اين سال وفات نموده، چنانكه در «الذريعة 308:9 ش 1837» فرموده.
و در شمارۀ بعد از آن شاعرى ديگر هندى را نيز بعنوان خوش دل كه از اهل - شاه جهان آباد بوده ذكر نموده، و وفاتش را در سنه 1166 نوشته.
شيخ حميد (بصيغه تصغير) چنان كه در «ديوان حاج هاشم كعبى 117 در پاورقى» نوشته از شعراى عرب در عصر خود بوده، و قصيده ئى در مرثيه حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) دارد
ص: 795
كه سى بيت و مطلع آن اين است:
ما انتظار الدمع أن لا يستهلا *** أ و ما تنظر عاشوراء هلا
و اين قصيده بغايت مشهور و خطبا آن را حفظ نموده و در مجالس مى خوانند. و بعضى آن را از حاج هاشم مذكور مى دانند، و شيخ حميد در اين سال (يا سال 1226) وفات كرده.
شيخ على از شعراء شيعه در عراق عرب بوده و در اين سال وفات نموده، چنانكه در «اعيان الشيعة 403:1» فرموده.
لوريه از معاريف منجمين و كاشفين در هيئت جديد است، كه در اين سال متولد شده، و بپاى مردى علم و عمل در شب سوم شوال سنه 1262 ستاره نپتون را كشف كرد و در اثر آن نام بزرگى از خود در علم رياضى برجا نهاد. و هم از مآثر وى جدولى است در تحويل سيارات كه در برخى از تقاويم تحويل آنها را خصوصا آفتاب به حمل را هرساله از آن استخراج مى كنند، و او پس از مدت شصت و هشت سال قمرى عمر در سنه 1293 وفات كرد.
وى به طورى كه در رساله «احوال سيد عبد الحى حسنى. ص ع» - كه در (1286) بيايد - نوشته از شعراء اردو زبان هند بوده و در اين سال وفات نموده.
در «مجمع الفصحا 464:2» و «الذريعة 966:9 ش 6326» كه ظاهرا بنقل از آن بوده
ص: 796
وفات وى را در اين سال نوشته اند و در «مجموعة الادباء» در سنه 1226 نوشته، و چون ما ترجيحى براى هيچ يك از اين دو قول بر ديگرى نداشتيم شرح احوال او را در آخر اين سال (1225) كه متصل بسال 1226 مى شود آورديم و چنين گوئيم كه:
وى مرحوم آقا سيد حسين طباطبائى اردستانى از احفاد ميرزا رفيعاى نائينى (مذكور در ج 1 ص 70) و خود از فحول شعراى اوايل دولت قاجاريه بوده كه در سنه هزار و صد و هشتاد مطابق (1146-1145) متولد شده كه قمرى آن در «تاريخ نائين 96:3» نوشته، و از مرقومات «الذريعة» (محل مذكور) سال 1190 برمى آيد و آنجا وى را اردكانى نوشته، و شايد اردكان مصحف اردستان باشد.
و به هرحال وى در اين سال بنص «مجمع الفصحا» وفات كرده، انتهى. و وفات در تهران بوده و قبرش در قم است. مجمر در آغاز شباب بتهران رفته و بواسطۀ ميرزا عبد الوهاب نشاط كه منشى - الممالك و مروج شعرا و اهل فضل و كمال بوده؛ بدرگاه فتحعلى شاه بار يافت و آن پادشاه لقب مجتهد الشعراء را بوى عنايت و بدان بين الاقران و الاماثل سرافرازش نمود، و ظاهرا آن بعد از وفات ميرزا سيد محمد سحاب بوده كه ما در (ص 754) نوشتيم كه وى از طرف فتحعلى شاه اين لقب را داشته، و او در مجالس شاهزادگان بمنادمت برقرار، و خود ديوانى مختصر در اشعار دارد كه در آنها تخلص مجمر مى نموده. در «مقلاد الرشاد» فرمايد كه مجمر بر وزن منبر و هر دو بكسر ميم، و فتح آنها از أغلاط است، انتهى. و اينك اين اشعار از او در اينجا بنقل از مجمع نوشته مى شود:
نه گرفتار بود هركه فغانى دارد *** ناله مرغ گرفتار نشانى دارد
در عشق بتان چاره بجز مردن نيست *** بى مهر بتان نيز نمى شايد زيست
اى واى بر آن دل كه بر آن سوزى هست *** اى خاك بر آن سر كه در آن شورى نيست
من يكى بحر گوهر افشانم *** طيرگى بخش بحر عمانم
مرغ ديدى كه نافه افشاند *** من همان مرغ نافه افشانم
مارم اما نه بر طبيعت مار *** نوش ريزد ز نيش دندانم
هم شكرريز و هم عبير افشان *** لب دلدار و زلف جانانم
هرچه در آستين گردون راز *** همه سر بر زد از گريبانم
در درافشانى و گهرريزى *** طبع دستور و دست سلطانم
ص: 797
سنه 1226 قمرى مطابق سنه 1189 شمسى
غره محرم الحرام (...) دلو ماه برجى
* (أعلى اللّه مقامه)*
هرچند كه ما در تراجم اين كتاب (غير دوسه جا) هماره راه اختصار و تلخيص را پيموده، و از بسط و تفصيل در هر ترجمه ئى مجتنب و بركنار بوده ايم؛ ليكن در اين ترجمه، نظر بحقوقى كه از صاحب آن بواسطۀ مطالعۀ كتاب عزيز «روضات الجنات» بر ذمت اين فقير ثابت است كه هرچه من دارم از اين كتاب مى باشد، لذا قدرى مفصل نوشته و چنين گوئيم كه:
چهارسو محله اى است معروف در اصفهان، در بخش يك، كه آن را چهارسوى شيرازيان (يا چهارسو شيرازى ها) مى گويند، و در بسيارى از مواضع براى امتياز تلفظ و كتابت آن با تلفظ و كتابت عاميانه، آن را چهارسوق بزيادى قاف بعد از واو مى نويسند، و در كتاب «زندگانى آية اللّه چهارسوقى» گاهى بقاف و گاهى بدون قاف نوشته، ليكن در «مرآة البلدان 48:4» آن را همان چهارسو بدون قاف نوشته و فرمايد: مخفف چهارسوق است، و ما متابعت نموديم.
و صاحب عنوان چون در آن محله سكونت داشته (مانند اكثر اولاد و احفادش در اين زمان) باين كلمه مشهور شده، و همانا وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا زين العابدين 32 خوانسارى است كه در (1275) بيايد، و خود از اجله و اعاظم و مشاهير و اعيان علماء اصفهان، و بقول «تذكرة القبور» در احترام مقدم بر كل بوده، انتهى.
و در علوم فقه و اصول و ساير علوم شرعيه قدوۀ همگنان و مسلم أماثل و أقران، و در علوم ادبيه و سير و تواريخ و سخن سرائى مسجع و مقفى به هر دو زبان عربى و فارسى تسلطى تام
ص: 798
و احاطت و خبرتى عظيم داشته، و در شرح احوال رجال و علماء فريقين اطلاعاتى وافى و بصيرتى كافى بهم رسانيده، و بااين همه شعر هم بعربى و فارسى مى گفته.
و شرح احوالش را خود نخست در: 1 - «رساله ئى» كه در احوال آباء و اجداد و احوال خودش تأليف كرده نوشته، و سپس در 2 - «روضات الجنات: 127» با اندك تغييرى ذكر شده، و بعد از آن در چندين كتاب ديگر تا آنجا كه اين فقير اطلاع دارم بتفصيل يا اختصار نوشته اند، مانند: 3 - «المآثر و الآثار: 161» و 4 - «تذكرة القبور: 63» و 5 - «تاريخ اصفهان: 99» و 6 - «أحسن الوديعه 126:1» و 7 - «رجال اصفهان (يا تذكرة القبور، چاپ 2):96» و 8 - «مصفى المقال: 89» و 9 - كتاب «زندگانى آية اللّه چهارسوئى: 82 ببعد» و 10 - «ايضاح المكنون 856:1 در ذيل بر كشف الظنون» تأليف اسماعيل پاشا بغدادى و 11 - «الاعلام 273:6» تأليف خير الدّين زركلى و 12 -. «هدية الاحباب. باب 173:3» و 13 - «الكنى و الالقاب 98:2» و 14 - «نقباء البشر 281:1» و 15 - «المنجد فى الادب و العلوم» كه در آن مانند الاعلام و ايضاح، اشتباهاتى در ترجمه او نموده اند، و 16 - مقدمه چاپ سيم «روضات: 7» كه اشتباه «المنجد» و دفع آن را كاملا بيان نموده.
و اين مآخذ بعضى مفصل و بعضى مختصر است كه تقريبا دوسه سطر نوشته اند، و غالبا بعضى منقول از بعضى ديگر است كه در قوت يك قول خواهد بود. ليكن ايراد نام همه در اينجا براى اين است كه اهميت مقام او معلوم شود و باز نموده آيد كه وى چطور مورد اعتناء مؤلفين شيعه و سنى قرار گرفته و غالبا احوال او را نوشته اند.
و به هرحال، از مطالعه اين كتب چنين برآيد كه وى پس از گذشتن يك ساعت و چهل دقيقه بعد از زوال روز دوشنبه بيست و دويم ماه صفر المظفر اين سال - چنانكه خود در رساله مذكوره (ص 4) فرموده - مطابق 27 حوت ماه برجى، در خوانسار متولد شده. و در «روضات» در چاشت روز مذكور گفته، و به همين جهت تا سال ها حتى اواخر عمرش وى را بخوانسارى مذكور و مكتوب مى نمودند؛ چنانكه در «الكنى و الالقاب» وى را بعنوان:
الخوانسارى ترجمه كرده. و سپس بتدريج در ألسنه و عرف مردم اصفهان به چهارسوئى كه محل سكونت او در آن شهر بود معروف شد، و در عناوين كتابتى كه بعضى مى خواهند با اصطلاحات عوامى و عمومى فرق داشته باشد چهارسوقى نوشتند و گفتند، چنانكه از پيش بدان اشاره نموديم.
ص: 799
و به هرحال وى چندى در همان خوانسار نزد جدش آقا سيد ابو القاسم درس خواند، و پس از مدتى كه بعد از وفات وى بوده به طورى كه خود در روضات نوشته در خدمت پدر بزرگوار خود و اهل وعيال او باصفهان آمد و در محله مذكوره ساكن و بدان منسوب گرديد.
و در اصفهان در نزد مرحوم شيخ محمد تقى ايوانكيى كه در سال (1248) بيايد و سيد حجة الاسلام رشتى و حاجى كرباسى و پدر خود و آقا مير سيد حسن مدرس (ظاهرا) و آقا مير سيد محمد شهشهانى درس خواند، و بسيارى از اوقات در صحبت آقا سيد صدر الدّين عاملى بسر مى برد و فوائد نادره كثيره در عربيت و رجال و سير و تاريخ و احوال علما از او دريافت، و مخصوصا با مرحوم آقا سيد ابراهيم قزوينى صاحب «ضوابط» (رحمه اللّه) مرافقت و مؤانستى شايسته بهم رسانيد كه خود در «روضات» در ضمن ترجمه او در (ص 13) نوشته كه وى بمراجعت من از اراضى عتبات مقدسه باصفهان خوشنود نبود و پس از مراجعت نيز همى ابواب مكاتبات و مراسلات در ميانۀ ما مفتوح بود. آنگاه نامه ئى را كه سيد بزرگوار از كربلا بوى نوشته بعين عبارت نقل كرده.
و خلاصه وى در اصفهان ساكن بود و روزگار عمرش از همسالان خود درگذشت، و زياده مورد احترام همگان قرار گرفت، چنانكه قول «تذكرة القبور» را درباره او شنيدى.
و هم آنجا فرمايد: در أمرا نشاءات و خطب و نوشتجات مسجع و مقفى بحدى بود كه بناى قلم بر آن بود، حتى جواب استفتاء و حكم كه مى نوشتند منشيانه بوده. تا اينكه فرمايد: فضل و تبحر و فقاهت و جلالت ايشان بذكر كتابهاى پرفائده كه تصنيف نموده اند اولى است.
آنگاه كتب مؤلفه آن جناب را نوشته كه ما اينجا آنها را بترتيب حروف اوائل أسماء آنها مرتب نموده و با برخى از تصرفات ذكر مى كنيم.
اول اجازات كثيره در روايات براى چندين نفر از علماء كه اسامى آنها عن قريب ذكر مى شود.
دويم كتاب «احسن العطيه» در شرح كتاب «الفيه» شهيد اول در فقه نماز يوميه كه در غايت بحث و تحقيق و داراى بسيارى از مسائل اصولين و عربيت است ليكن تمام نشده.
ص: 800
سيم كتاب «ادب اللسان» در آداب شرعيه و اخلاق مرضيه نبويه (ص) و آن كتاب مبسوطى است كه مقدارى از نسخه اصل و مقدارى بخط فرزندش آقا ميرزا مسيح در نزد نواده اش آقاى حاج سيد محمد على روضاتى موجود است.
چهارم كتاب «اربعين» در چهل مجلس مصيبت اهل بيت (ع).
پنجم «ارجوزه ئى در اصول فقه» بسبك متأخرين با استدلال تا مبحث فعل و تأسى.
ششم «اشعار» بسيارى غير از ارجوزۀ مذكوره چنانكه بدان اشاره نموديم بعربى و فارسى كه گاهى هم در «روضات» يكى دو فرد از آنها را آورده و تفصيلى از آن عن قريب نوشته مى شود.
هفتم كتاب «تسلية الاحزان» در نزد فقد أحبه و اخوان، كه در اجر و ثواب مصيبت و تسلى مصيبت زدگان است، تأليف آن در حدود 1263 و نسخه اصل آن نزد نواده اش آقاى حاج سيد محمد على مذكور موجود است.
هشتم «تعليقات» بسيار بر «قوانين» و «شرح لمعه» كه نزد نوادۀ مذكور او موجود است.
نهم كتاب «تلويح النوريات من الكلام» در تنقيح ضروريات اسلام كه در ضروريات دين و مذهب و تحقيق مفاد ضرورى در لغت و اصطلاح است كه نسخه اش نيز موجود است نزد آقاى مشاراليه.
دهم «رساله ئى در اقسام اسباب بلاياى نازله بر سعداء و اشقياء».
يازدهم «رساله ئى در امر بمعروف و نهى از منكر».
دوازدهم كتاب «درر نظيم» كه آن رساله ئى است شامل خطبۀ بى نقطه و ديباچۀ بى الف، و بعد از آن بيست قصيده بأوزان و قوافى مختلفه در مديح ائمه عليهم السلام و قصيده ئى ديگر در مدح و تحيه و دوتاى ديگر در لعن و تبرئه كه بجمله 23 قصيده بشود و در ظهر روز 2 شنبه 8 ع 2 سنه 1251 از آن فارغ شده، و اين همان است كه در «روضات» در آخر تأليفات خود آن را ذكر كرده، و مى توان آن را «ديوان اشعار عربى» او گرفت، و نسخه آن نزد آقاى معزى اليه موجود است. و آن جناب كليه اشعار عربى و فارسى اين جد بزرگوار را با اشعار ساير اجداد كبار در كتابى بنام «ديوان الاكابر» جمع فرموده، و نواده ديگرش آقاى ميرزا احمد روضاتى كه در (1347) بيايد آنچه اشعار فارسى از او يافته جمع نموده، و مى توان آن را «ديوان اشعار فارسى» او گرفت و اينجا شماره سيزدهم از تأليفات او قرار داد.
چهاردهم كتاب «روضات الجنات» در احوال علماء و سادات كه اشهر تأليفات آن جناب و بلكه خود بدان مشهور است چنانكه در كتاب «هدية الاحباب» وى را به صاحب روضات الجنات
ص: 801
عنوان نموده، و تفصيل آن عن قريب بيايد.
پانزدهم «شرح حديث معروف حماد» در آداب نماز.
شانزدهم «رساله ئى در دستورالعمل مكلفين» كه تمام نيست.
هفدهم «شرح قواعد علامه» در فقه كه تمام نيست، و در «احسن الوديعه» گويد كه آن 25 جزء است.
هيجدهم كتاب «طرف الاخبار لتحفة الاخيار (يا: لتحف الاخيار») كه در «الذريعة 15:
161» فرموده كه گفته اند آن در دو جلد يا زيادتر است و جلدى از آن نزد آقا سيد احمد روضاتى موجود و بر آن حواشيى بخط مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم برادر مؤلف مؤرخ بسال 1259 مى باشد كه مى رساند تأليف آن پيش از تاريخ مرقوم بوده، و آن را در «روضات» ذكر نكرده، چنانكه اين تفصيل را در «الذريعة 161:15 ش 1052» فرموده، و آنجا اشتباها تاريخ وفات مؤلف صاحب عنوان را در 1316 نوشته، و در غلطنامۀ آن (در ص 396) كه جاى استدراك است استدراك نشده.
نوزدهم كتاب «قرة العين» در اصول دين بنظم پارسى با اندكى استدلال بدين وزن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل كه در سنه 1277 منظوم نموده چنانكه اين بيت آخرش دلالت بر آن دارد:
كه تاريخ فراغش را خرد گفت *** چه درى كان لب الماس فر سفت
ليكن در نسخه اى چاپى كه از آن بنظر رسيد در زير مصراع ماده؛ عدد 1276 نوشته و آن اشتباه است چنانكه جمع اعداد هر حرفى كه ما در زير آن نوشته و جمع نموديم دلالت بر آن مى نمايد.
بيستم مكاتيب و أرقام بسيار كه بعلماء اعلام نوشته و خطب بليغۀ فصيحه كه انشاء نموده و مراثى بسيارى كه براى اهل بيت عصمت (سلام اللّه عليهم) سروده كه در «تذكرة القبور 65» فرمايد: بعضى نوحه هاى جانسوز از آنها معروف ما بين ذاكرين است، انتهى.
اينك اسماء أساتيد درس و مشايخ اجازت روايت او با علامت س يا خ يا هر دو آنها
ص: 802
(چنانكه در ديباچه كتاب اين اصطلاح را قرار داديم) نوشته مى شود، و اگرچه در بعضى از اين اجازات تصريح بروايت كردن ندارد، ليكن چون در «الذريعة «آنها را جزو اجازات روايتى آورده ما هم متابعت نموديم:
اول: آقا سيد ابراهيم صاحب «ضوابط» كه در (جلد 2 سال 1214 ص 518 ش 201) گذشت س و خ، و درس خواندن وى نزد وى مكشوف از اين است كه خود در ترجمه او نوشته: (و كنت من المتطفلين على طلاب مجلس افضاله)، و روايتش از او بخط فرزندش آقا ميرزا مسيح در نزد نواده اش آقاى حاج سيد محمد على ديده شد.
دويم: حاج سيد اسد اللّه بيدآبادى كه در (1227) بيايد، خ و س، و خود در اجازه ملا محمد حسين كرمانى او را از مشايخ خويش آورده، و نيز اجازه اش براى او كه تصريح بروايت او از پدرش سيد حجة الاسلام داشت و مورخ بتاريخ 9 ربيع الاول سنه 1286 بود در «رياض الابرار» نوادۀ مجاز آقاى حاج سيد محمد على مذكور ديده شد.
سيم: جدش آقا سيد جعفر كه در (1240) بيايد. س، و در «رساله» احوال آباء و اجداد خود او را از اساتيد خويش نوشته.
چهارم: آقا مير سيد حسن مدرس (اعلى اللّه مقامه) خ، كه در (جلد دويم سال 1210 ص 376 شماره 154) گذشت، چنان كه خود در روضات در ترجمه خويش نوشته كه از وى روايت مى كند. ليكن در «الذريعة» اجازۀ او را باجتهاديه وصف كرده، و در «رياض الابرار» نواده اش اصل آن اجازه ديده شد و تصريح بروايت دارد. و شايد دو اجازه از او داشته، يكى در تصديق اجتهاد و ديگرى در روايت(1).
پنجم: پدرش حاجى ميرزا زين العابدين كه در مقدمه چاپ سيم روضات (ص 10) وى را در جزو مجيزين او نوشته بدون تصريح باينكه اجازه او روايتى است يا غيره.
ششم: خ و ر، مرحوم شيخ قاسم بن محمد نجفى كه در (1290) بيايد و خود در «روضات: 228» در ترجمه خود فرمايد كه او اجازه بمن داد و من اجازه باو دادم، و وىم.
ص: 803
همى بشگفتى بود از علو اسناد ما از پدران خود هر پسرى از پدرش تا برسد بمحقق سبزوارى، انتهى.
هفتم: س، آقا مير سيد محمد بن عبد الصمد شهشهانى كه در (1287) بيايد.
هشتم: خ، شيخ محمد بن شيخ على بن شيخ جعفر نجفى كه در (1288) بيايد.
نهم: س، حاجى محمد ابراهيم كرباسى كه در (1261) بيايد.
دهم: حاج سيد محمد باقر حجة الاسلام كه در (1260) بيايد، و خود در «روضات» در ترجمه خويش فرموده كه در نزد اين دو نفر درس خوانده و سپس در ترجمه سيد نوشته كه وى بلفظ مبارك خود اجازت روايت كتب اخبار متداوله را بمن داد، انتهى. و در اجازۀ آقاى شريعت براى آقاى حاج ميرزا محمد رضا كرباسى روايت خود را از صاحب عنوان از سيد حجة الاسلام مذكور نوشته.
يازدهم: شيخ محمد تقى ايوان كيفى كه در (1248) بيايد.
و هم جماعتى در نزد او درس خوانده يا اجازت (روايتى يا غيره) از او دارند بدين قرار:
اول: ش و ر، حاجى ميرزا بديع درب امامى (كه در 1318 بيايد)، و از فرزندش حاجى ميرزا فتح اللّه (كه در 1301 بيايد) مسموع شد كه وى هم در نزد او درس خوانده و هم از او اجازت دارد.
دويم: نواده اش آقا ميرزا جلال الدّين (كه در 1283 بيايد)، و نواده مجاز مذكور آقاى حاج سيد محمد على روضاتى مى فرمود كه من دو اجازه از او براى وى ديدم كه مخصوصا تصريح بروايت كردن از او داشت.
سيم: ميرزا عبد الرحيم كرباسى كه در (1254) بيايد و اجازه او در مجموعه اى خشتى خطى در كتابخانه فرزند مجاز حاجى ميرزا محمد رضا بنظر رسيد و بجهت طول مدت رؤيت ندانم روايتى بود يا غيره.
چهارم: ش و ر، سيد ابو تراب عبد العلى خوانسارى (كه در 1271 بيايد)، و در «احسن الوديعه 15:2» نوشته كه او هم در نزد وى درس خوانده و هم اجازت روايت داشته.
ص: 804
پنجم: ر، ميرزا عبد الغفار تويسركانى (كه در 1319 بيايد)، و در «تذكرة القبور:
28» فرمايد كه از او اجازه داشته، انتهى. و صورت آن اجازه كه نص در روايت دارد و مورخ بتاريخ 5 شنبه 4 ذى القعده 1279 مى باشد در كتاب «رياض الابرار» تأليف نواده مجيز آقاى حاج سيد محمد على روضاتى بنظر رسيد.
ششم: ر، ملا عبد الكريم اديب سودائى دستگردى (كه در 1281 بيايد)، و آنجا مى نويسيم كه وى از او اجازت روايت داشته چنانكه آن اجازه و اجازه هائى كه براى ميرزا محمد حسن عراقى و ملا محمد حسين كرمانى (كه عن قريب بيايد) نوشته هر سه بخط فرزند مجيز ميرزا هدايت اللّه در نزد نواده مجيز آقاى ميرزا احمد كه در (1347) بيايد بنظر رسيد.
هفتم. ش و ر فرزندش ميرزا عطاء اللّه كه در (1266) بيايد.
هشتم: ر، آقاى شريعت حاجى شيخ فتح اللّه نمازى شيرازى اصفهانى كه در (1266) بيايد، چنانكه آنفا گذشت.
نهم: ش و ر، حاجى معتمد الدوله فرهاد ميرزا كه در (1233) بيايد، و در «احسن الوديعه 537:1» وى را در عداد شاگردان و روات او آورده.
دهم: شيخ قاسم نجفى كه در (1290) بيايد و در شماره ششم مشايخ او گذشت كه هريك از آنها از ديگرى روايت كرده اند.
يازدهم: ميرزا محمد همدانى كه در (1303) بيايد، و در «احسن الوديعه 137:1» او را در عداد شاگردان و روات وى آورده.
دوازدهم: آقا سيد محمد باقر درچه اى كه در (1264) بيايد، و هم در «احسن الوديعه.
جلد و صفحه مذكوره» ذكر كرده.
سيزدهم: ميرزا محمد حسن بن ملا محمد ابراهيم عراقى كه در (1324، بعنوان ميرزا حسن ميرزا ابراهيم) بيايد.
چهاردهم: ملا محمد حسن بن حاج ملا محمد باقر اردكانى كه صورت اجازه اش براى او در جزوه اى پشت كتاب «شرح سيد جزايرى بر عيون الاخبار صدوق» بنظر رسيد، و اين نسخه شرح عيون نخست در جزو كتب مرحوم آقا ميرزا مجتبى فرزند صاحب عنوان بوده، و اينك در كتابخانۀ جناب آقاى حاج سيد محمد على روضاتى نواده صاحب عنوان موجود است، و حاج ملا محمد باقر پدر اين مجاز ظاهرا همان است كه در (1301) بيايد.
ص: 805
پانزدهم: ملا محمد حسين كرمانى كه در (1330) بيايد كه هم در نزد صاحب عنوان درس خوانده و هم اجازت روايت از او داشته، بمأخذى كه آنفا گذشت.
شانزدهم: آقا سيد محمد كاظم يزدى كه در (1247) بيايد و در احسن الوديعه (ج 1 ص 136) ذكر شده.
هفدهم: ميرزا محمد مهدى فرزند خود صاحب عنوان كه نيز در «احسن الوديعه» ذكر كرده.
هيجدهم: حاجى آقا منير الدّين اصفهانى كه در (1269) بيايد، و از خودش مسموع شد كه اجازه از وى دارد.
نوزدهم: شيخ هادى طهرانى كه در (1321) بيايد، و در «احسن الوديعه» فرمايد كه وى در نزد او درس خوانده.
بيستم: ميرزا هدايت اللّه، فرزند ديگر خود صاحب عنوان، كه نيز در «احسن الوديعه» فرمايد كه نزد او درس خوانده(1).
بيست و يكم: آقا ميرزا مسيح فرزند ديگر خودش، و صورت اجازۀ او كه نص در روايت داشت و مورخ بتاريخ 18 شعبان 1308 بود در پشت نسخه اى از كتاب «حدائق المقربين» در كتابخانه نواده اش آقاى سيد محمد على ديده شد.
همانا در (ص 801) نوشتيم كه آن جناب شعر عربى و پارسى هم مى گفته و در شمارۀ (12 و 13) تأليفات او تفصيلى از اشعار وى نوشتيم. اينك اين اشعار را از كتاب «قرة العين» منظوم او در توحيد اينجا مى نويسيم، بنقل از نسخه اى از «قرة العين» مذكور بخط نواده اش مرحوم آقاى حاجى ميرزا سيد حسن كه آن را در حيات جد بزرگوار صاحب عنوان در (9 ع 1-1313) نوشته و در نزد نواده اش آقاى حاج سيد محمد على موجود است:
و گر برهان توحيدش بخواهى *** كه: واجب بى شريك است از چه راهى؟
بغير از آنچه دانستى، از آن است *** كه: بى علت يك اندر وسع كان است
ص: 806
هم ار رب دگر مى بود ممكن *** نگرديدندى از همديگر ايمن
هم اندر كار ديگر نقص بى شك *** نبودى از وجود غير منفك
هم از تدبير ضد چون داشت امكان *** كه تدبير دگر گردد پريشان
پس اين بروجه اكمل وضع هر چيز *** نبود و امن هريك از خطر نيز
نه هم كس تاكنون ديده دو انباز *** بملكى اين چنين باشند دمساز
هم از عقل است پيدا كآنچه بر پا است *** بهم وابسته وز يك كارفرما است
وز اين نظمى كه در هر باره بينى *** بوحدانيتش باشد يقينى
خدا را ملك با كس مشترك نيست *** همه حمال فرمانند، شك نيست
و گر گيرى يكى را زان دو غالب *** مدامين پس خود است او ذات واجب
همه بااين كه دو يك بين دارد *** سه، دو، تا ذات ديرين افتد از حد
هم ار بودى يكى ديگر چرا پس *** نياورد از رسل پيغام او كس؟
و يا خود صادق كامل مكرر *** چرا منكر شدى از رب ديگر؟
و يا هر هوشمندى نيك آداب *** كه نى ديوانه بودندى نه كذاب،
چرا با معجز و بى قصد دنيا *** همه گشتندى از توحيد گويا؟
روضات الجنات(1):
اينك بايد بگوئيم كه در (ص 801 ش 14) يكى از تأليفات صاحب عنوان را كتاب «روضات الجنات» ذكر كرديم و وعده داديم كه تفصيلى دربارۀ آن بنويسيم، پس اكنون بعد از تبرك بذكر جزئى از آيه شريفۀ 21 سوره مباركه الشورى: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فِي رَوْضٰاتِ الْجَنّٰاتِ لَهُمْ مٰا يَشٰاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذٰلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ، (2) چنين گوئيم كه:
«روضات الجنات» تا آنجا كه اين فقير اطلاع دارم نام چند كتاب ديگر غير از اين كتاب است: اول «روضات الجنات در اوصاف شهر هرات» تأليف معين الدّين محمد اسفزارى
ص: 807
كه در سال 897 تأليف شده، چنانكه در «كشف الظنون 581:1» فرموده.
دويم: «روضات الجنات در اصول اعتقادات» تأليف حسن كافى آق حصارى رومى كه در سنه 1025 وفات كرده و آن را در «ايضاح المكنون 584:1» ذكر كرده، و غير از آنها اينجانب ديگر مطلع نشده ام كه كتابى بدين نام تأليف شده باشد.
و مؤلف بزرگوار اين كتاب كلمه ئى را كه در بسيارى از كتب در ديباچه بعد از ذكر نام كتاب مى آوردند (و آن را مرادف مى گويند و غالبا مشعر بر موضوع آن كتاب مى باشد)؛ براى آن عبارت «فى أحوال العلماء و السادات» را در ديباچۀ جلد چهارم اختيار و ذكر فرموده، و چند سالى پس از طبع و انتشار آن - چنانكه در «تذكرة القبور: 64» اشاره بدان نموده - معروف به «رجال آقا ميرزا محمد باقر» گرديده.
پس از آن در اين صفحۀ «تذكره» فرمايد:
در اين اوقات هر كتابى از علما چاپ خورده بيان حال مصنف آن از اين كتاب مبارك ثبت مى شود، و أنيس خوبى است براى اهل علم و فوائد رجاليه هم بسيار دارد؛ ولى عنوان رجالى كه از مقدمات فقه قرار داده اند نيست بلكه در احوال علما و فضلاء شيعه و سنى است و از بسيارى از علوم و فنون فوائدى، انتهى.
و مؤلف آن را در چهار جلد قرار داده و كسانى را كه مى خواسته احوالشان را ذكر كند بترتيب حروف اوائل اسماء آنها از «أ، ب، ت، ث، الخ» مرتب نموده و از اين قرار آن را در چندين باب مقرر داشته و در هر بابى نخست اسماء فقهاء شيعه و سپس اسماء بسيارى از علماء شيعه يا اهل سنت را از هر صنفى كه بوده اند: فقيه، حكيم، عارف، صوفى، اديب و غيره را آورده بدين ترتيب:
جلد اول: از حرف «الف» با «ب» ابراهيم تا آخر حرف «جيم» با «نون» جنيد، شش باب، انجام تأليف آن 25 محرم سنه 1271، و در مقدمۀ چاپ سيم فرمايد: اين تاريخ را ناچار بايد تاريخ تجديد نظر در كتاب گرفت.
جلد دويم: از حرف «حاء» مهمله با «سين» حسن تا «ظ» با «الف» ظالم، دوازده باب، انجام تأليف آن پسينك روز 4 شنبه 14 شعبان سنه 1263.
جلد سيم: از حرف عين مهمله با «ب» عبد الجليل، تا «كاف» با «ميم» از قسم 3 كميل، چهار باب. انجام تأليف آن پسينك روز يك شنبه 22 ج 1 سنه 1284، و در اين قسم
ص: 808
چيزى را از حرف «لام» عنوان نكرده، ليكن در قسم اول از حرف «لام» لطف اللّه را آورده كه ما آن را بمنزلۀ يك باب محسوب مى داريم.
جلد چهارم: از حرف «ميم» با «الف» ماجد، تا «ى» با «واو» يوسف، هشت باب، انجام تأليف آن 2 ذى الحجه سنه 1286. كه كلية سى و يك باب و مشتمل بر هفتصد و پنجاه و نه عنوان است، ليكن در بسيارى از عناوين احوال يك يا چندين نفر ديگر غير از صاحب آن عنوان را ذكر كرده كه در «أبواب الروضات» تفصيل آن را نوشته.
و پس از اينكه اين كتاب تأليف شد چندان چيزى نگذشت كه مورد نظر و مرجع ارباب بصيرت و بصر اهل علم و ادب قرار گرفت، و پيش از آن كه چاپ شود محل نقل مؤلفين و مترجمين واقع شد.
نخست: تا آنجا كه ما اطلاع داريم، مرحوم حاجى ميرزا حسن فسائى در حدود 1294 تا سيصد، در «فارسنامۀ ناصرى، گفتار 2» در صفحات عديده 134، 135، 137، 196 تراجم چندين نفر را از آن نقل كرده، گرچه وى در مقام نقل همه جا «روضات الجنان» گفته اما مسلما همين كتاب مى باشد، زيراكه «روضات الجنان» تا آنجا كه ما اطلاع داريم نام دو كتاب است: يكى «روضات الجنان» در تفسير قرآن تأليف شريف بارزى حموى قاضى شرف الدّين ابو القاسم هبة اللّه بن عبد الرحيم بن ابراهيم بن هبة اللّه بن مسلم بن هبة اللّه بن حسان ابن محمد بن منصور بن احمد بن بارزى جهنى كه در ذى القعده سنه 738 وفات كرده و در همين كتاب روضات مورد بحث ما در ترجمه عمر ابن الوردى نامش نوشته شده، و در تاريخ ابو الفداء اين كتاب را در تفسير از او آورده. ديگر «روضات الجنان و جنات الجنان» تأليف ملا حسين قاضى قزوينى (يا تبريزى بترديدى كه در «مستدرك الوسائل ج 3» در احوال شيخ بهائى نوشته) كه آن در مزارات تبريز و در سنه 975 تأليف شده. و آنچه در «فارسنامه» نقل مى كند عين عبارات اين «روضات» مورد بحث ما بدون كم و زياد است.
دويم: در حدود سال 1296 كه مجلس تأليف «نامه دانشوران ناصرى» در طهران برقرار شد، اعضاء محترم آن مجلس آن را مورد رجوع خود قرار دادند و بسيارى از آن نقل كرده اند.
سيم: در سنه 1301 كه اعتماد السلطنه جلد اول «مطلع الشمس» را تأليف كرده در احوال شيخ طوسى از آن نقل نموده و تعريف بليغى از آن فرموده.
ص: 809
چهارم: در سنه 1302 كه مرحوم حاجى نورى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) كتاب «الفيض القدسى» را تأليف مى نموده چندى از آن نقل كرده، اگرچه در يكى دو جاى آن هم «روضات الجنان» واقع شده، ليكن آن اشتباه چاپى است نه تأليفى.
و چون بدين نحو مورد توجه و مرجع نقل مؤلفين قرار گرفت، اين وضع ايجاب مى كرد كه آن در معرض چاپ درآمده و نسخ كثيره از آن منتشر شود. لذا در سنه 1304 مرحوم ميرزا فتحعلى خان صاحب ديوان كه در آن اوقات حكومت اصفهان را داشته دستور داد تا آن را بچاپ برسانند، و مرحوم حاجى ميرزا محمد كتابفروش خوانسارى همت نمود و هر چهار جلد را در يك مجلد ضخيم چاپ كردند كه جلد اول و دويم و چهارم آن بخط خيلى خوب مرحوم ملا محمد باقر اروجنى (عليه الرحمه) و جلد سيم بخط ديگرى و نسبة قدرى پست تر است، و در سنه 1307 چاپ آن بدين طور تمام شد، و شخصى اديب و فاضل شرحى مفصل و مفيد و فصيح و بليغ در تعريف و تفصيل آن نوشته كه پشت بعضى از نسخ چاپ اول تحرير يافته، و ما اين شخص را نشناختيم كيست، الا اينكه از همين شرحى كه اينجا نوشته مرتبه علم عربيت و فضل و كمال او هويدا مى باشد.
و بالاخره، چنانكه لازمۀ تأليف و استنساخ اين گونه كتب بزرگ است كه خالى از اشتباهات نمى باشد و غير از پناه بردن بلطف خداى عاصم كسى از ارتكاب اين گونه امور محفوظ نمى ماند، در آن هم مطالبى بظهور پيوست كه اهل فن بدان متفطن شده و در كتب و كلمات خود متذكر و متعرض گرديدند.
نخست: مرحوم حاجى نايب الصدر شيرازى كه در سال 1313 در تهران شروع بتأليف كتاب «طرائق الحقائق» نموده و هنوز اندكى از عمر مؤلف باقى بوده، بعضى تنقيدات و اشتباهاتى از آن را (بعنوان سيد معاصر در روضات) ذكر كرده، و در حاشيه صفحۀ 106 جلد اول كه ذكرى از او در متن نموده، فرموده كه: امروز كه چهاردهم جمادى الاولى سال هزار و سيصد و سيزده است، خبر دادند در مسجد شاه فاتحه سيد را گرفته اند، انتهى. و آن مطابق روز هفتۀ او مى شده كه يا تا آن روز (هرچند تلگراف هم آن ايام در اصفهان بطهران بوده) خبر از اصفهان بطهران نرسيده بوده، يا اينكه مخصوصا براى هفته مجلسى فراهم كرده بودند. و در هرجا تا آخر جلد سيم «طرائق» نام آن كتاب و مؤلفش را برده بنهايت ادب و احترام سخن رانده.
ص: 810
دويم: مرحوم حاجى نورى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) كه وى در حدود سال 1315 كه خاتمۀ جلد سيم «مستدرك» را مى نوشته مكرر از آن نقل كرده و مطالبى را از آن توضيح و تصحيح نموده و در ضمن ذكر كتاب «فقه الرضا» و قدح و مدح بعضى از اشخاص و بخصوص در ترجمه قطب رازى بكلماتى سخن فرموده.
سيم: مرحوم آقا شيخ محمد رضاء مسجد شاهى اصفهانى كه وى در حاشيۀ نسخه چاپى خود گاهى اشارۀ بمطلبى از آن نموده.
چهارم: اين فقير محمد على معلم، در كتاب «الكلمات العاليات» در حاشيه بر روضات الجنات چيزهائى نوشته ام(1).
اما بااين همه كه گفتيم روز به روز اهميت و شهرت اين كتاب زيادتر شده و مقام خود و مؤلفش در انظار و قلوب فضلاء أبرار بالاتر رفته، و چندين نفر از بزرگان در مدح و توصيف آن كلماتى نوشته اند:
اول شخص اديب و فاضلى كه نوشتيم در پشت صفحه اول چاپ اول شرحى در تعريف و توصيف و تفصيل و تبيين رجال وارده در آن نوشته.
دويم مرحوم حاج سيد محمد حسن خوانسارى كه در (1337) بيايد، شرحى درم.
ص: 811
مدح و تمجيد از كتاب نوشته است كه در پشت صفحه اول چاپ دوم بطبع رسيد.
سيم مرحوم آقاى گزى كه در (1339) بيايد، و كلام او را سابقا از «تذكرة القبور» نقل كرديم.
چهارم جناب آقا سيد محمد مهدى كاظمينى كه در (1319) بيايد، در جزء اول «احسن الوديعه: 130» در وصف آن مبالغه فرموده، چنانكه پس از ذكر نام آن فرمايد:
در آن از تاريخ و فقه و لغت و تفسير و حديث و غير آنها از علوم بحث مى شود، و سزاوار چنان است كه اين كتاب بنور بر خدود حور نوشته شود؛ بلكه بطلا بر حدقه هاى چشم نه بمركب بر كاغذها، و احدى از جامعين پيش از او چنين چيزى نساخته اند و پس از او نيز مصنفين مبرزين مانند آن را نياورده اند، بلكه هركس بعد از او آمده در نقل به آن اعتماد كرده و خود را عيال آن گردانيده، و همين بس كه معاصرين وى آن را قبول كرده اند، و برخى از تحصيل نكرده ها از روى حسد و عناد و پيروى بعضى مشايخ و أسلاف خود در پاره ئى از كتابهايش بر آن عيب گرفته، و اى كاش كه عبارت آن را مى فهميد و صفحه اى مانند آن مى آورد، ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو أعلم بمن ضل عن سبيله و هو أعلم بمن اهتدى، بلكه برخى از كسانى كه مى خواسته خود را از مؤلفين بشمارد هرچه اعتراض بر آن كرد شهرت و فخر آن زيادتر شد، و بهر اندازه صفحات كتاب خود را در رد آن سياه كرد بر منزلت و اعتبار آن افزود، تا آنجا كه در مشرق و مغرب پراكنده شد و اينك كتابخانه ئى در آنها نيست كه نسخه اى از آن را دارا نباشد، و اين ها همه از جانب خدا است كه بر ضماير و نيات بندگانش آگاه است، و او است كه عزيز مى كند هركه را مى خواهد و ذليل مى كند هركه را مى خواهد، و در دست اوست نيكى و او بر هر چيزى توانا است، و چون تو معرفت بر مطاوى آن پيدا كردى نگاه خود را در آن جولان بده و آنچه خواهى از آن بهره بردار؛ از أخبار علماء امت و احاديث شريفه و آثار صالحۀ لطيفه و عقايد دينيه و مباحث فقهيه و فتاواى شرعيه و قوانين اصوليه و كليات رجاليه و قواعد نحويه و قصايد شعريه و مقامات نثريه و مطارحات و مناظرات و فكاهات و حكايات و غير اين ها از علوم متفرقه؛ زيراكه در آن است آنچه دل بخواهد و چشم لذت برد، و زبانها در وصف آن كند است، انتهى:
«روضات الجنات» بعد از اينكه مطرح انظار فضلاء اقطار قرار گرفت، چندين نفر كتبى مربوط بدان تأليف نمودند بدين ترتيب:
رديف وسط از راست بچپ 4 نفر از فرزندان صاحب روضات: آقا مير محمد حسين، آقا ميرزا مسيح، آقا ميرزا مهدى، آقا ميرزا هداية اللّه و نفر پنجم مرحوم حاج ميرزا محمد باقر بن عبد الغفار تويسركانى.
رديف نشسته:
از راست بچپ آقاى حاج ميرزا سيد حسن و آقا ميرزا جلال الدّين «فرزندان آقا ميرزا مسيح» و آقا مير سيد على و آقا سيد علاء الدّين «فرزندان آقا ميرزا مهدى» و آقا سيد صدر الدّين بن آقا مير سيد على.
اجازه صاحب روضات الجنات بفرزندش آقا ميرزا مسيح «بخط مجيز» در ظهر نسخۀ كتاب «حدائق المقربين» بخط مجاز. از كتب كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى
تصویر
تصویر
ص: 812
اول مرحوم ميرزا عطاء اللّه فرزند آن مرحوم كه وى فهرستى بر آن نوشته، چنان كه در «احسن الوديعه 137:1» در ضمن شاگردان و روات آن جناب فرموده، ليكن آن بعنوان فهرست نيست بلكه اختصارى از مطالب آن است در جداول عرضيۀ معينه.
دويم مرحوم آقاى الفت كه در (1301) بيايد، و او كتابى بنام «أبواب الروضات» در فهرست آن نوشته بغايت جامع و مفيد كه آينۀ سرتاپانماى روضات و همان طورى است كه از مثل مرحوم الفت انتظار آن مى رفته، و آن مشتمل بر چندين باب و هر بابى مشتمل بر نوعى از معنونين در آن است، انجام تاليف آن روز يك شنبه 23 ماه رمضان سنه 1323. و هم وى حاشيه ئى بر آن نوشته چنانكه در «ابواب الروضات» مرقوم در حاشيۀ (ص 56) تصريح بدان نموده(1).
سيم اين فقير محمد على معلم حبيب آبادى كه كتابى تأليف نموده ام بنام «الكلمات الجامعات» در فهرست روضات الجنات، و ترتيب آن بدين نحو است كه آنچه اسم در آن آمده رجالا و نساء اعم از اينكه در عنوانى مخصوص يا در ضمن عناوين ديگران باشد، و آنچه هم در ضمن عناوين ديگران باشد اعم از اينكه شرح حالى براى صاحب آن اسم نوشته شده باشد يا فقط همان ذكرى از آن اسم شده باشد، حتى اينكه اگر كسى بغير از اسم بتعبير ديگرى ذكر شده باشد، همچون: بعض الفلان، والد فلان، ولد فلان، بنت فلان، اخت فلان، و غيره همه نوشته شده، و در صورت تكرار اسمى يا كنيه يا لقبى؛ هر اسمى يك بار ذكر شده همه با تعيين صفحه، اگر آن اسم عنوانى مخصوص دارد صفحه عنوان نوشته شده، و اگر در ضمن ديگران است، اگر يك بار آمده صفحۀ همان يك بار و اگر مكرر شده هر صفحه ئى كه بيشتر ذكر آن اسم در آن شده يا بهتر صاحب آن شناخته مى شود، چه اسم باشد، يا كنيه، يا لقب؛ در آنجا نوشته شده، همه بترتيب حروف «ا. ب. ت. ث» با ملاحظه كلمۀ بعد از اسم مربوط بدان، از نام پدر و غيره برحسب ترتيب معهود معروف تا آخر هر اسمى و تعيين صفحه، و با ملاحظه آنچه نوشته شد جمعا يازده هزار و سيصد و سى و هفت نام در آن تعيين شد، بدين تفصيل:م.
ص: 813
و هم اين فقير حاشيه ئى بر آن دارم بنام «الكلمات العاليات» در حاشيه بر روضات الجنات كه بسيارى از آن در نسخه اى بدين نام نوشته و در نزد خودم موجود است و بعضى هم در حاشيه نسخۀ روضات چاپى متعلق بخودم ذكر شده، و اين عده اسماء در تحت 759 عنوان در طى سى و يك باب درآمده است.
چهارم جناب آقا سيد محمد مهدى كاظمينى كه در (1319) بيايد، كتابى بنام «احسن الوديعه» در تتميم آن نوشته، و هم او را حواشى غير مدونه اى بر آن است، و تفصيل آن ها در احوال او نوشته خواهد شد.
پنجم مرحوم آقاى حاج ميرزا محمد رضاى كرباسى (رحمه اللّه) كه وى در سنه 1337 بمعونت اين فقير شروع در تأليف كتابى در ترجمه و اختصار آن نمود بنام «منتخب العلماء» و دوسه جزوى معدود بخط اين فقير بحيز تحرير و تقرير درآمده و سپس متاركه شد، و آن اجزاء اينك در نزد اينجانب و آخرين ترجمه آن ترجمۀ عنوان بشر حافى است.
ششم جناب آقاى حاج سيد محمد على روضاتى (سلمه اللّه) نوادۀ مرحوم مؤلف، كه
ص: 814
ايشان در سنه 1367 كه مرحوم حاجى سيد سعيد نائينى آن را براى دفعه دويم چاپ مى كرد فهرستى بسيار مفصل و مبسوط با حواشى مفيده كثيره بر آن نوشت كه حاوى مطالب نادره نافعه مى باشد، و سپس در سال 1380 كه بناى طبع آن بسبك جديد و چاپ حروفى بود، باز جناب آقاى معزى اليه همت نموده و نسخه اى بقطع وزيرى و چاپ حروفى ترتيب دادند كه در مقدمۀ آن شروحى وافى و كافى شامل بيان نسخ عديده كه از روضات بعمل آمده و گراورهاى يك صفحه از هريك از آنها بنحوى پسنديده نوشتند، و از آغاز كتاب تا آخر حرف همزۀ فقهاء شيعه يك مجلد با شروح و تحقيقات فراوان مطبوع و منتشر گرديد كه اميد از توفيق حضرت حقتعالى (جل جلاله) چنين است كه تا آخر كتاب بدين نحو صورت عمل بخود بگيرد.
مرحوم آقا ميرزا محمد باقر پس از گذرانيدن عمرى در علم و عمل و عبادت و شهرت و رياست، در ساعت هفتم شب دوشنبه نهم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و سيزده، چنانكه در «الذريعة» نوشته (مطابق... عقرب ماه برجى) بمرض ذات الجنب يا ذات الريه (بنا بر اختلاف تشخيص اطباء) پس از چهار روز بيمارى، در خانه مسكونى خود در اصفهان وفات كرد، و در وقت طلوع فجر او را در همان خانه تغسيل و تكفين نموده، و فرداى آن روز با تشييعى شايسته برداشته و بتخت پولاد حركت دادند، و برادرش مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم بر آن نماز خواند و برحسب وصيت خودش (چنانكه «در تذكرة القبور» فرموده) در بالاسر مسجد مصلى نزديك تكيۀ آقا رضى در پيش روى قبر مرحوم آقا حسين جيلانى مشهور بلنبانى - كه از أقارب اعالى او (يعنى دائى مرحوم آقا سيد جعفر كبير جد جدش؛ چنان كه در روضات (ص 197) فرموده) بوده - دفن شد.
و اينكه ما شب 2 شنبه را نهم جمادى الاولى نوشتيم برحسب تقويم آن سال است، وگرنه بر روى قبر؛ شب 8 جمادى الاولى نوشته. و اين اختلاف از حساب و رؤيت بهم رسيده كه در تقويم آن سال (كه خلاصه اش در دست است) ربيع الآخر را ناقص و غرۀ جمادى الاولى را يك شنبه نوشته و بنابراين؛ شب 2 شنبه شب نهم خواهد بود، و بر روى قبر و مواضع ديگر كه شب 8 نوشته اند مبنى بر رؤيت است كه شب يك شنبه را سلخ ربيع الآخر گرفته و غرۀ
ص: 815
جمادى الاولى دوشنبه، و شب 2 شنبه شب هشتم خواهد شد(1) ، و الا در شب دوشنبه بودن وفات اشتباه و اختلافى نيست.
و به هرحال چندى بعد از دفن شدن وى در آن مكان، مرحوم ركن الملك (كه در 1255 بيايد) تكيه اى در آن محل براى قبر او بنا نهاد كه اينك مشهور بتكيۀ آقا ميرزا محمد باقر است، و قبر مطهر در محلى مرتفع مسقف در ميان تكيه واقع شده و بر آن گنبدى است و مكرر فيض زيارت آن تربت پاك نصيب افتاده، و هم مرحوم ركن الملك كه تخلص در شعر خلف داشته اشعارى در مرثيه و تاريخ وى گفته كه بر روى سنگ قبر نقر شده، و آنها اين است:
دريغ و حسرت و افغان كه باز ساقى چرخ *** جهانيان را زهر فراق ريخت بجام
يگانه عالمى از اين جهان فانى برد *** كه شرع احمد از او داشت انتظام و قوام
جهان نداشت چو او ياد در فنون علوم *** زمان نديد چو او مرد در بيان و كلام
ستوده باقر علم محمدى كه چو او (چنو. خ) *** بروزگار عقيم است مادر ايام
نبيرۀ نبى هاشمى رسول امم(2) *** نتيجۀ على مرتضى امام انام
چو رخت بست از اين دار سوى خلد برين *** بمسلمين همه ز اين غصه تلخ آمد كام
خلف سرود بتاريخ فوتش اين مصراع: *** مقام برد بفردوس حجة الاسلام
1313
و نيز در حاشيه چاپ 2 روضات (ص 127) اين مصراع را از ركن الملك نقل كرده:
ها! رفته از جهان بجنان باقر علوم ***
1313م.
ص: 816
و هم اين اشعار از سيد محمد بن محمد جواد موسوى(1) بر روى قبر نقر شده:
قد طار من غرف الروضات طائرها *** نحو الجنان و أبقى من مآثره
يا قبره كيف احتملت (استترت. خ) محاسنه *** أم كيف واريت شطرا من مفاخره
قال المورخ فى تاريخ رحلته: *** تعطل العلم من فقدان باقره
1313
و مرحوم حاجى ميرزا فتح اللّه ميرزا كوچك اين ابيات را در مرثيه او سروده، چنانكه در «احسن الوديعه» فرموده، و اشعار در آنجا درست چاپ نشده و ما صحيح آن را از آقاى سيد محمد على روضاتى گرفتيم، بدين نهج:
سلام اللّه ما مر الزمان *** على من صار مدعوا فهاجر
پيام ارجعى از حق چو بشنيد *** اجابت كرد و ره پيمود از سر
همانا حجت اسلاميان بود *** كه بود اسلام را مصداق مظهر
جهان علم را تابنده خورشيد *** سماء حلم را رخشنده اختر
سمى باقر و فرزند موسى *** معين مذهب و آيين جعفر
سليمان بود در ملك فقاهت *** ولى با زهد سلمان صدق بوذر
اصول فقه و تفسير و رجالش *** نموده پر جهان را جمله يكسر
بسوى روضه رضوان خراميد *** چو برخوردار شد از وصل داور
ز عالم صاحب روضات چون رفت *** بتاريخش دعا گوئيم خوش تر:
جزاه اللّه من روض الجنان *** در اين مصرع بود مقصود مضمر
1313
و هم در مرثيه و تاريخ او گفته اند (چنانكه در حاشيه ص 27 «روضات» چاپ 2) نوشته:م.
ص: 817
نهنگ بحر دانش باقر علم *** كه در ملك ورع شاهنشه آمد
فقيهى كز فقيهان در ثنايش *** دما دم بانگ أنت الافقه آمد
لبش از كشف أسرار آگهى داد *** دلش از سر عرفان آگه آمد
دو صد كشى ز قانون رجالش *** ز ادراك معانى ابله آمد
ببزم فضل چون در صدر بنشست *** دو صد صدراش جابر درگه آمد
چو فارغ گشت از روضات جنات *** رياض جنتش جولانگه آمد
لباس هستى اين دار فانى *** چو از قد رسايش كوته آمد؛
نداى ارجعى را گفت لبيك *** برغبت رو بجنت در ره آمد
چو روحش طاير قدسى مكان بود *** از آن عودش بشاخ سدره آمد
چو عودش سوى رضوان گشت، تاريخ *** عليه عاد رضوان اللّه آمد
1313
و برخى ديگر مرثيۀ فاخره ئى گفته كه مطلع آن اين است:
أزلفت الجنة للباقر *** مذ صدر الامر من الآمر
تا اينكه در تاريخ گفته:
فتم بالواحد تاريخه: *** الخلف الصادق للباقر
1330
و اين ماده - چنان كه ملاحظه مى شود - 1330 و بعلاوه 1 (كه در مصراع پيش اشاره به الحاق آن شده) 1331 خواهد شد (كه مرتبۀ آحاد و عشرات آن اگر وارونه شود درست است)، و ما را در تصحيح آن چيزى بنظر نرسيده؛ الا اينكه بگوئيم در بيت پيش از آن اشاره بكم كردن يا وجه ديگرى شده باشد(1).
و هم آنجا اين ابيات را از مرحوم حاج ميرزا فتح اللّه مرقوم آورده:م.
ص: 818
سبحان من يميت و يفنى و انما *** كل النفوس ذائقة هذه السموم
دنيا سراى محنت و دار غم و بلاست *** طوبى لمن تخلص من هذه الغموم
همچون خديو ملك سيادت كه همتش *** زد پشت پا بنعمت اين كافر ظلوم
قمقام دهر، حجت اسلام، حصن دين *** مجموعۀ فضائل (عدالت) و گنجينۀ علوم
اصل ورع، صحيفه تقوى، كمال زهد *** فرع حيا، نهال ادب، معدن رسوم
نوباوۀ رسالت و فرزند بو تراب *** در آسمان علم (و) امامت يكى نجوم
باشدت نقاهت و با ضعف و با هرم، *** از غايت سعادت و از رفعت هموم؛
بودى صلات را، هومن خير من يقيم *** ماه صيام را، هومن خير من يصوم
قائم بدى بليل و تهجد؛ چنانكه بود *** اهل قيام را، هومن خير من يقوم
خيرات جاريات از او گشته منتشر *** در عرصۀ ممالك ايران و ملك روم
روضات را نهاد و بجنات شد مقيم *** نام نكو نهاد، متى ذكرها يدوم
در برگرفت خاك چو آن جسم (روح) پاك را *** از بوى آن تراب معطر شود (بود) شموم
در محفل كريم چو عز وفود يافت *** كردند انجمن پى تاريخ آن (او) عموم
آمد يكى برون و بگوش خرد سرود *** قل: حبذا بو فدك يا باقر العلوم
1313-1-1314
و ديگرى(1) گفته:
سمى حجت پنجم شد از سراى سپنج ***
و اين 1314 مى شود كه شايد در مصراع جلو اشاره بكم كردن آن نموده باشد.م.
ص: 819
آن جناب را پس از خود هفت تن پسر بجاى ماند كه در «احسن الوديعه» نوشته: پنج نفر آنها از اعيان علما و دو نفر آخر نيز از عظماء اصفهان بشمار آيند، انتهى. و اسامى آنها بدين تفصيل است:
اول: مرحوم ميرزا محمد مهدى 34 كه در (1251) بيايد. دويم: مرحوم علامه ميرزا مسيح 34 كه در (1255) بيايد. سيم: مرحوم ميرزا احمد 34 كه در (1263) بيايد. چهارم: مرحوم ميرزا عطاء اللّه 34 كه در (1266) بيايد. پنجم: مرحوم ميرزا هداية اللّه 34 كه در (1271) بيايد. ششم: مرحوم ميرزا محمد حسين 34 كه در (1275) بيايد، و اين شش نفر از يك مادرند. هفتم: مرحوم آقا ميرزا مجتبى 34، كه از مادرى جدا و در (1302) بيايد.
و هم بموجب مرقومات «نسبنامۀ الفت» و ملحقات آن (ص 159 نسخه اصل) وى سه دختر داشته: اول مرحومه آغا بيگم زوجه مير محمد حسين بن مير محمد صادق بن حاج ميرزا زين العابدين، كه پسر عمويش بوده.
دويم مرحومه فاطمه بيگم، زوجه حاج ميرزا سيد حسن بن سيد مهدى نحوى كه در (1263) بيايد.
سيم مرحومه زهرا بيگم، زوجه سيد جعفر بن حاج سيد محمد كليشادى واعظ.
سنه 1190 شمسى
جمعه 26 صفر المظفر اول حمل ماه برجى
در كتاب «الفوائد البهيّة: 241-242» شرحى نوشته بخلاصۀ اينكه شيخ الاسلام
ص: 820
در عرف و عادت بكسى اطلاق مى شود كه متصدى افتاء و قضاء و حل مشكلات بين مردم باشد، و همانا پيشينيان آن را بر منبع كتاب و سنت با تبحر در علوم معقول و منقول اطلاق مى كرده اند، انتهى.
و نخستين كسى كه ما مطلع شده ايم كه در دوره اسلامى لقب او را شيخ الاسلام نوشته اند امام برهان الدّين ابو سعيد بن امام فخر الدّين كوفى است كه در «مطلع الشمس 138:3» فرمايد او قاضى و شيخ الاسلام خراسان بوده و در سنه 582 بقتل رسيده، انتهى(1).
و در «كتاب الاوائل» تأليف حاج آقا محمد مقدس اصفهانى (ص 446) فرمايد: قرار دادن شيخ - الاسلام و قاضى و امام جمعه و قاضى عسكر، مخصوص بسلاطين نسبت بعلماء اهل سنت بوده، و اول كسى از سلاطين شيعه كه اين سه منصب را بعلماء شيعه داد شاه اسماعيل صفوى بود، انتهى.
و ظاهرا قانون آن چنان بوده كه پادشاه عصر يك نفر را بعنوان شيخ الاسلام معين و معنون مى نموده و او در پايتخت پادشاه بوده و پس از آن يا او يا پادشاه براى ساير شهرها و قصبات بزرگ شيخ الاسلام تعيين مى نمودند با همان حدود و اختيارات شيخ الاسلام پايتخت، هرجا بنسبت خودش.
و اينك ما از زمان شاه اسماعيل تا عقب تر اسماء شيخ الاسلام هاى اصفهان را مرتب نموده تا برسد بصاحب اين عنوان، و چنين گوئيم كه:
اول مير معز الدّين 26 بن شاه تقى الدّين محمد 25 بن قوام الدّين شرف حسين 24 ابن سيد قطب الدّين محمد 23 بن سيد محمد 22 بن سيد يحيى 21 بن سيد علاء الدّين محمد 20 بن سيد فخر الدّين محمد 19 بن سيد كمال الدّين حيدر 18 بن حسين 17 بن سيد محمد 16 بن سيد قوام الدّين شرف 15 بن ابو المحاسن هادى 14 بن ابو عبد اللّه اسماعيل 13 ابن ابو الحسين 12 بن ابو الحسين على الاحنف 11 بن ابو محمد الحسن 10 التقى المراقب باصفهان ابن ابو الحسن على - اكبر 9 بن ابو عبد اللّه امير حسين 8 القمى كه در (ج 1 سال 1202 ص 129) گذشت. كه وى به طورى كه در «رجال حبيب السير» فرموده در زمان شاه اسماعيل، شيخ الاسلام اصفهان و هم نقيب آن شهر بوده.م.
ص: 821
دويم مرحوم شيخ زين الدّين على بن هلال كركى عاملى، كه پدرش معروف بمنشار، و ازاين جهت نام خود او را هم بدين كلمه اضافه نموده و او را شيخ على منشار نوشته اند، و او در نيمۀ دويم مائه دهم از طرف شاه تهماسب؛ شيخ الاسلام اصفهان بوده، چنان كه در «تاريخ عالم آرا: 114» نوشته، و در «رياض العلماء، ج 3» عنوانى براى او منعقد نموده و فرموده كه وى در سنه 969 «رساله ئى در مسائل فقهيۀ عام البلوى» تأليف و در روز 2 شنبه 13 ع 1 سنه 984 در اصفهان وفات كرده، انتهى. و او در مشهد مقدس در دارالسيادۀ مباركه دفن است.
سيم بعد از او دامادش (شوهر دخترش) مرحوم شيخ بهائى؛ بهاء الدّين محمد بن عز الدّين حسين بن ضياء الدّين ابو تراب عبد الصمد بن شمس الدّين محمد بن زين الدّين ابو الفضائل على بن بدر الدّين حسن بن محمد بن صالح بن اسماعيل حارثى همدانى جباعى عاملى؛ شيخ الاسلام شده. تولدش هنگام غروب آفتاب روز 4 شنبه 17 ذيحجه سنه 953، مدت عمرش 76 سال و 9 ماه و 25 روز؛ وفاتش 3 شنبه 12 شوال سنه 1030، قبرش در مشهد مقدس در گوشۀ مشرق و جنوب مقبرۀ واقع در پهلوى گوشه جنوب و مغرب صحن جديد.
چهارم مير غياث الدّين محمد، كه در «ديوان على شاعر» كه اوراقش بى نظم و ترتيب است و نتوان عدد صفحه برايش تعيين كرد؛ مادۀ تاريخى براى شيخ الاسلامى او دارد كه سال آن 1035 مى شود، و ليكن معلوم نكرده كه شيخ الاسلام اصفهان يا غيره است.
پنجم ميرزا قاضى. و او ميرزا محمد مشهور بشاه قاضى ابن (حكيم كاشف الدّين محمد اردكانى يزدى نزيل مشهد مقدس) بوده كه خود و پدرش از علما و فضلا بوده اند و هريك چندين كتاب تأليف نموده اند، و در «الذريعة 309:5 ش 1476» نوشته كه او شيخ الاسلام اصفهان بوده، و نيز در «رياض العلماء:
549 نسخۀ عكسى» وى را قاضى الدّين محمد شيخ الاسلام اصفهان نوشته.
ششم بعد از اينكه در روز شنبه 23 شعبان سنه 1055 مرحوم خليفه سلطان وزير شاه عباس ثانى شد، ميرزا قاضى را عزل كرد، و شيخ عز الدّين علينقى بن ابو العلاء محمد - هاشم طغائى كمره اى فراهانى را شيخ الاسلام نمود، و او تا حين وفاتش كه در سنه 1060 در اصفهان واقع شده بدان برقرار بوده.
هفتم ميرزا عليرضا بن (ميرزا حبيب اللّه صدر كه در 1337 بيايد)، و در «أمل الامل:
443» شيخ الاسلامى او ذكر شده، و او در مرض موت پدرش شيخ الاسلام شده و تا حدود سال 1074 بدان منصوب بوده، و در سنه 1091 وفات نموده.
ص: 822
هشتم ميرزا معصوم بن ميرزا محمد مهدى بن ميرزا عليرضا مذكور كه بعد از وفات عمش ميرزا عليرضا (چنان كه در «رياض العلماء، ج 3 نسخه عكسى ص 210» نوشته) شيخ - الاسلام شد و قبل از تصدى و تصرف در آن كار وفات كرد.
نهم مرحوم سيد محمد بن عبد اللّه بن ابراهيم بن شبابه حسينى كه در «الذريعة 9:
696 ش 4844» فرمايد: وى بعد از برگشتن از هند شيخ الاسلام اصفهان شد، و در «سلافه» نامش ذكر شده، انتهى.
دهم مرحوم ملا محمد باقر بن محمد مؤمن محقق سبزوارى كه سرسلسلۀ صاحب عنوان باشد، و بعد از اين چند نفر بدو سه فاصله اين منصب در خانوادۀ او تقريبا استقرار يافت.
در «أمل الامل: 506» عنوانى دارد بنام محمد مؤمن بن شاه قاسم سبزوارى، و در آن فرمايد كه: وى ساكن مشهد و از علما و معاصرين است و «تفسيرى بر قرآن» و «حواشى بر شرح لمعه» دارد، انتهى. و در «فوائد الرضويه: 599» اين عنوان را از «أمل» نقل كرده و بعد خود فرمايد:
وى والد محقق سبزوارى است و من خط او را ديده ام، انتهى. و اينكه فرموده وى پدر محقق سبزوارى است تاكنون من نديده ام كسى تصريح بدان نموده باشد، البتّه فرمايش چنين بزرگوارى محتاج بديدن من و مانند من نيست و شايد مأخذ آن كلام «رياض العلماء» باشد كه عن قريب بيايد. و در «الذريعة» در (ج 4) تفسير او را و در (ج 6) حاشيۀ شرح لمعه را ذكر كرده و چنين سخنى ندارد، و مرحوم محقق مرقوم عالمى پرمايه و محققى بلندپايه بوده و شعر هم مى گفته و در «روضات الجنات: 117» عنوانى مخصوص براى او منعقد نموده و شطرى از رساله ئى كه مرحوم شيخ على شهيدى دربارۀ او نوشته و در قدح او بناحق اكثار نموده ذكر كرده، و هم در «مستدرك 386:3» احوال او را عنوان نموده، و او را تأليفات چندى است از آن جمله: كتاب «كفاية الفقه» در فقه استدلالى، و كتاب «جامع الزيارات العباسى» بنام شاه عباس ثانى. و از زمان او تاكنون أولاد و اعقاب وى همه بدين كلمه (شيخ الاسلام) منتسب و معروف اند.
و او (يعنى آخوند ملا محمد باقر سبزوارى) در سنه 1017 متولد شده، چنان كه در «تنقيح المقال 85:2 از قسمت 2 ش 10431» فرموده، و بنابراين در «روضات» كه در (ص 118) تصريح فرموده كه وى شاگرد شيخ بهائى بوده و هم از او روايت نموده؛ درست
ص: 823
نمى آيد، زيراكه وى در سال وفات شيخ در حدود (13-14) سالگى بوده(1). و به هرحال، در «تنقيح» فرمايد: اصطلاح ادباء علما بر اين جارى شده كه او را در اصول فاضل سبزوارى و در فقه فاضل خراسانى مى گويند، انتهى. و در «رياض العلماء، نسخۀ عكسى ج 2 ص 224» فرمايد: او در شوال سال 1062 در طائف بوده، و در «مجموعۀ ملا شمس الدّين حسين شيرازى» كه بخط خود چيزهائى در آن نوشته، خود را فرزند محمد مؤمن شريف سبزوارى نوشته، انتهى ما فى «الرياض». و شايد مأخذ كلام «فوائد الرضويه» كه آنفا ذكر شد همين كلام خود او باشد، و او در سنه 1090 وفات كرده، و قبرش در مشهد مقدس در مدرسه ميرزا جعفر بسردابى كه از بيرون برابر مقبرۀ شيخ حر عاملى (ره) مى شود معين و معلوم است. و دو پسر وى آقا محمد جعفر و ملا محمد هادى هر دو در رجب سنه 1122 كه شاه سلطان حسين رسما مدرسه چهارباغ را افتتاح مى كرد؛ در جزو علماء حاضرين در آن بودند، چنانكه در «مجلۀ يادگار، سال 3 شماره 57:3» نوشته. و در «فهرست كتابخانه رضويه (ع) 454:5 و 5 ش 720» كتابى در «شرح الفيه شهيد (ره)» ذكر كرده كه از نام و نشان مؤلف آن چنين گمان كرده كه آن تأليف اين آقا محمد جعفر باشد. و ظاهرا اين گمان درست باشد.
يازدهم بعد از وفات او ظاهرا ميرزا محمد معصوم (كه در سال 1337 بيايد) شيخ - الاسلام شده كه در «أمل الامل: 455» شيخ الاسلامى او را نوشته و در سنه 1095 وفات كرده.
دوازدهم بعد از او شوهر خواهر محقق سبزوارى، مرحوم آقا حسين بن جمال الدّين محمد بن حسين خوانسارى شيخ الاسلام شده. تولدش ذى القعده سنه 1016، وفاتش غرۀ رجب سنه 1098، چنانكه در «الكنى و الالقاب، ج 3» فرموده، قبرش در تخت پولاد در تكيۀ خوانسارى ها در ايوان جلوى محوطۀ زير گنبد.
سيزدهم بعد از آن در أواخر حيات آقا حسين، يعنى در روز شنبه 4 ج 1 سنه 1098 مرحوم علامه مجلسى كه در (ج 2 سال 1214 عنوان 204 ص 530) گذشت، و هم امام جمعۀ وقت بود، شيخ الاسلام شد.
چهاردهم يك سال و نيم بعد از وفات وى بموجب مسطورات «مستدرك 385:3»م.
ص: 824
داماد آقا حسين خوانسارى، مرحوم شيخ قوام الدّين جعفر قاضى ابن عبد اللّه بن ابراهيم حويزه اى كمره اى شيخ الاسلام شد. وفاتش سنه 1115 قبرش در نجف در حوالى قبر علامۀ حلى؛ چنانكه در «مستدرك 385:3» نوشته، و در «تاريخ حزين: 16» در كربلا نوشته، و ظاهرا در اين يك سال و نيم اصفهان شيخ الاسلام نداشته و در تعيين آن ميان علما و أعيان ملت و دولت اختلاف بوده و پادشاه وقت شاه سلطان حسين در اين مورد عزم و اراده اى از خود ابراز نمى كرده.
پانزدهم بعد از او داماد علامۀ مجلسى مرقوم (شوهر دخترش) مرحوم مير محمد صالح خاتون آبادى كه در (ج 2 سال 1207 شمارۀ 125 ص 315) گذشت؛ شيخ الاسلام شد. در «مستدرك الوسائل 357:3» شرحى نوشته بخلاصه و مفهوم اينكه: بعد از وفات شيخ جعفر قاضى، شاه سلطان حسين در روز يك شنبه 9 ذى القعده سنه 1115 مجلسى آراست و جماعتى از علما را براى تعيين شيخ الاسلام در آن جمع كرد، و بعد از آنكه آقا جمال خوانسارى و مير محمد باقر خاتون آبادى آن را از خود رد كردند، آقا جمال بشاه گفت اينجا جماعتى هستند كه تو خود آنها را مى شناسى و هيچ كدام نه مجتهد و نه شرعا قابل اعطاء اين منصب هستند، پس هركدام كه أتقى و أرغب در تحصيل علوم باشند اختيار كن! و بالاخره امر مردد ميان چهار نفر گرديد: شيخ على مدرس مدرسۀ مريم بيگم، و ميرزا عبد اللّه افندى، و ميرزا عليخان، و مير محمد صالح خاتون آبادى، انتهى. و ما اين ميرزا عليخان و شيخ على را نشناختيم كيستند.
شانزدهم بعد از وفات مير محمد صالح در حدود (1130) مرحوم شيخ عبد اللّه بن حاج صالح بن جمعة بن شعبان بن على بن احمد بن ناصر بن محمد بن عبد اللّه سماهيجى بحرينى كه در آن اوقات براى اصلاح كار خوارج (كه در بحرين فتنه ها بر پا كرده بودند) باصفهان آمده بود - چنانكه در «لؤلؤة البحرين» نوشته چندى شيخ الاسلام شد. وفاتش شب آدينه 9 ج 2 سنه 1135 در بهبهان.
هفدهم بعد از آن در حدود 1142 - چنانكه در «تاريخ حزين: 89» فرموده - مرحوم ملا محمد شفيع گيلانى چندى شيخ الاسلام اصفهان بوده و هم در آن شهر وفات نموده، و او شوهر دختر امير ابو المعالى كبير بوده كه خواهر امير ابو المعالى صغير و عمه آقا سيد محمد - على پدر آقا سيد على كربلائى باشد.
ص: 825
هيجدهم بعد از آن مرحوم آقا مير محمد حسين خاتون آبادى كه نيز (در 1207 شماره 125 ص 315) گذشت، و سال ها امام جمعه اصفهان بوده در أواخر عمر خود، چنانكه در «الفيض القدسى: 31 سطر 7» نوشته بتكلف شيخ الاسلام شد.
نوزدهم بعد از او كه زمان سلطنت نادر شاه بود، مرحوم ميرزا عبد الرحيم بن آقا محمد جعفر بن ملا محمد باقر محقق سبزوارى (دهم) در سنه 1154 نزد نادر شاه رفت و ادعا آورد كه شيخ الاسلامى اصفهان اصلا از خانوادۀ ما است، و خاتون آبادى ها كه امام جمعه اند چرا بايد آن را داشته باشند، و نادر گفت درست مى گويند و امام جمعگى و شيخ الاسلامى نبايد در يك كس و يك خانواده باشد و بفرمان او ميرزا عبد الرحيم مذكور شيخ الاسلام شد.
و آقا محمد جعفر مذكور از قرارى كه در «تاريخ حزين: 89» نوشته در زمان شيخ الاسلامى ملا محمد شفيع (17) هنوز زنده و در اصفهان منزوى و از أتقياء معارف و مرتاضان بوده، و اينك قبر او را در شبستان مسجد حكيم نشان مى دهند، و ميرزا عبد الرحيم مرقوم - چنانكه در «اجازه كبيرۀ شوشتريه» نوشته - عالم و فقيه و در سنه 1148 در شوراى كبراى صحراى مغان حاضر و چندى هم قاضى اصفهان بوده، و نام او را ميرزا محمد رحيم هم نوشته اند، چنانكه در وثيقه نامه اى كه علماء فريقين در شوال سنه 1156 در نجف اشرف دائر باتحاد شيعه و سنى نوشته و مهر و امضا كرده اند و بخزانۀ نادرى سپرده اند؛ نام او بعنوان (ميرزا محمد رحيم شيخ الاسلام اصفهان) ذكر شده، چنانكه در «مجله يادگار سال 4 شماره 54:6» فرموده. و اين ميرزا محمد رحيم فرزندانى داشته. يكى ميرزا عبد المطلب كه در 3 شنبه 13 رجب سنه 1160 وفات كرده، چنانكه بر سنگ روى قبرش كه در تخت پولاد در پشت محجر بقعۀ تكيۀ خوانسارى ها بطرف شمال غربى واقع شده نوشته، و ديگرى ميرزا عبد اللّه كه در سلخ ذى الحجه سنه 1175 وفات كرده، چنانكه بر روى قبرش كه در تكيۀ خوانسارى ها در توى بقعۀ زير گنبد مى باشد نوشته، و در «ملحقات تذكرة القبور: 219» نوشته كه: مير عبد الغنى بن مير معصوم ابن امير عبد الحسين خاتون آبادى شيخ الاسلام اصفهان بوده و در روز دوشنبه غرۀ ماه رمضان سنه 1161 وفات نموده و در نزديك قبر جدش دفن شده، انتهى. و بنابراين وى بعد از ميرزا عبد المطلب و قبل از ميرزا عبد اللّه بوده و در شماره شيخ الاسلام ها بيست و يكم خواهد شد، و ميرزا عبد اللّه بيست و دويم مى شود؛ بفرضى كه همۀ اين مذكورين شيخ الاسلام شده باشند.
بيست و سيم حاج ميرزا مرتضى بن ميرزا عبد المطلب مرقوم كه صاحب اين عنوان
ص: 826
و از معاريف علماء اصفهان و در ماه صفر المظفر اين سال در حوالى صبح (چنانكه در پشت نسخه اى از جلد دويم «حيات القلوب» خطى كه در چند سال قبل از اين در كتابخانه آقاى حاج ميرزا محمد رضاء كرباسى بود بنظر رسيد) مطابق (حوت 1189 - حمل 1190) ماه برجى وفات كرد، و وى دختر ميرزا عبد اللّه عمش را بزوجيت داشته و از وى ميرزا رحيم ثانى را بهم رسانده كه در (1249) با بقيه شيخ الاسلام ها بيايد، و فرزند ديگر حاج ميرزا مرتضى دخترى بوده بنام حورى جهان بيگم المدعوه به بيگم جونى كه وى زنى خيره بوده و بعد از وفات او برحسب وصيتش وصى او در 5 شوال سنه 1248 نود جلد كتاب وقف بر أهل علم و طلاب نموده و در پشت هريك وقفيت آن و نيز در سه نسخه جدا وقفيت همه با صورت آن كتب نوشته شده كه يك نسخه نزد حاجى كرباسى و ديگرى نزد سيد حجة الاسلام و ديگرى نزد متولى آنها در هر زمانى بوده كه وى در آن زمان ميرزا علينقى، اكبر فرزندان ذكور واقفه بوده و شرط كرده كه أخذ و اعطاء اين كتب بدون قبض و نوشته جهات نشود. و اين لفظ جهات همان است كه در اين ايام بصورت جات در جمع بعضى از كلمات فارسى درآمده و نوشته جات و شيرينى جات و غيره مى گويند، و بايد براى تحقيق صحت و اصالت هريك از اين دو كلمه بكتب لغات فارسى مراجعه و تحقيق شود، و يكى از اين كتب كتاب «منتقلة الطالبيه» بوده كه آن را ما ديديم و اين شرح را از پشت آن نقل كرديم از كتبى كه در كتابخانه آقاى حاج سيد محمد روضاتى مى باشد، و فرزند ديگرى از حاج ميرزا مرتضى بنام محمد ابراهيم در سال (1318) بيايد.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا خليل طبيب طهرانى است كه در (1280) بيايد، و خود از أعاظم علما و فقها و مشاهير عباد و زهاد بوده، و همانا در ساعت آخر روز پنجشنبه بيست و هشتم ماه جمادى الاولى اين سال - مطابق (...) جوزا ماه برجى - متولد شده، و چنانكه در «معجم ادباء الاطباء 147 و 148 در پاورقى» فرموده در علم اصول نزد شريف العلماء و در فقه نزد صاحب «جواهر» و در حكمت الهى نزد ملا اسماعيل اوزركانى و ملا كريم كرمانى و ملا عبد العظيم تهرانى
ص: 827
و در رياضيات نزد ملا اسماعيل بروجردى و سيد ابو تراب همدانى درس خواند تا خود فقيهى فاضل و حكيمى كامل و رياضى دانى بزرگوار گرديد، و بتدريس و تأليف اشتغال ورزيد، و شاگردانى همه از أجلاء از فيض مدرس مقدس او برآمدند، و كتب چندى تأليف نموده از آن جمله: كتاب «خزائن الاحكام» در شرح كتاب «تلخيص المرام» در معرفت احكام تأليف مرحوم علامۀ حلى (ره).
و پس از مدت هفتاد سال و هشت ماه قمرى و بيست و هفت روز عمر، در بيست و پنجم ماه صفر الخير سنه هزار و دويست و نود و هفت - مطابق (...) دلو ماه برجى - در نجف وفات كرده، و در وادى السلام در زير گنبدى بزرگ بجانب چپ آنكه از نجف بكوفه رود دفن شده، و تاريخ وفات وى بروز و ماه و سال قمرى چنانكه نوشته شد در «مقباس الهدايه» نوشته، و در «الذريعة 7: ش 826» در أواخر ع 2 سنه 1296 فرموده. و مرحوم آقا سيد حسن صدر در «اجازۀ حاج ميرزا ابو الهدى كرباسى» بدون ماه و روز در سنه 1296 گفته، و در «مستدرك ج 3» در صفر سنه 1290 نوشته كه آن على التحقيق غلط است، زيراكه مرحوم سيد صدر مرقوم در اجازه مرقومه فرموده كه اجازۀ او براى من در مسجد سهله در سنه 1292 بوده.
و به هرحال، مرحوم حاج ملا على چندين نفر پسر برجا نهاد كه هيچ كدام - چنانكه در «مقباس الهدايه» دارد - بوظيفۀ خود و قيام بعلم رفتار نكردند، انتهى. و در «مقالات الحنفاء: 201» اسماء ايشان را بدين نحو نوشته: 1 - شيخ محمود 2 - شيخ محمد 3 - شيخ اسماعيل 4 - شيخ اسد اللّه، و اين أخير فرزندان چندى داشته: 1 - جعفر خليلى كه در بغداد جريده نگار بوده: 2 - عباس خليلى مدير «روزنامۀ اقدام» در تهران. انتهى.
و هم صاحب عنوان دختران چندى داشته: يكى زوجۀ سيد محمد على شاه عبد العظيمى كه در (1258) بيايد، و ديگر زوجۀ مرحوم حاجى سيد اسد اللّه بيدآبادى كه مادر مرحوم حاجى سيد محمد باقر ثانى بوده، و اين ها در (1227) و (1333) بيايند.
نظير نامش أمان اللّه بيك و شاگرد رفيق اصفهانى (كه در سال 1212 ص 431 ش 180 گذشت) بوده و در اين سال وفات نموده، چنانكه در «مجمع الفصحا 525:2» فرموده.
ص: 828
مولوى رحيم على خان، بموجب مرقومات «الذريعة 115:9 ش 707» فرزند بهره مند خان بن پردل خان، و خود چنانكه در «ريحانة الادب 129:2» نوشته از علما و شعراء هند بوده و در شهر فرخ آباد سكونت داشته و أشعار بسيار گفته، و كتابى بنام «منتخب اللطائف» در تذكره تأليف كرده، و اين دو بيت از اوست:
در دست زلف يار فتاده است كار ما *** جز اضطراب نيست ديگر اختيار ما
تأثير بخت تيره پس از مرگ هم نرفت *** جز دود نيست شعلۀ شمع مزار ما
و او در اين سال وفات كرده.
رهى نامش آقا محمد ابراهيم و با رفيق اصفهانى كه در سال (1212 ص 431 ش 180) گذشت معاشرت داشته و از او تخلص گرفته و درين سال وفات كرده، چنانكه در «مجمع الفصحا 142:2» نوشته.
و او غير از رهى مشهدى است كه نامش شاه محمود و در قرن دهم بوده، و در «مجمع الخواص» ذكر شده. و غير از رهى معيرى كه در سال (1388) بيايد.
وى فرزند سيد محمد 24 شقرائى است كه در (1194 ش 12 ص 27) نامش برده
ص: 829
شد، و آنجا نوشتيم كه سيد محمد برادر سيد ابو الحسن 24 عاملى بوده و بنابراين بايد نام پدرش سيد حيدر 23 باشد، الا اينكه در «الذريعة ش 2366» سيد محمد جواد صاحب عنوان را فرزند محمد بن محمد نوشته. و به هرحال، مرحوم سيد محمد جواد از اجله علما و فقهاء شيعه و ساكن نجف اشرف بوده، و در فقه مهارت و خبرتى غريب و بمواقع استدلالات آن احاطتى عجيب داشته، و او در حدود سال هزار و صد و پنجاه و اندى متولد شده، و كتابى بنام «مفتاح الكرامه» در شرح قواعد علامه (يعنى كتاب «قواعد الاحكام» در معرفت حلال و حرام تأليف علامه حلى) تأليف نموده، و چنانكه در «فهرست كتب كتابخانه رضويه (ع) 618:5» فرموده وى قسمتى از كتاب زكوة و تمام خمس و صوم و حج و جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر و سبق و رمايه و بعضى از كتاب جهاد را ننوشته، و اينك تفصيل آنچه نوشته در چند جلد:
1 - در طهارت، انجام تأليف آن شب شنبه 22 ع 1 سنه 2.1201 - در نماز تا آخر تعقيبات 3 - از اول خلل تا آخر كتاب صلاة، غير از نماز خوف، و هم كتاب زكوة. انجام تأليف آن أواخر ج 1 سنه 4.1205 - در تجارت و بيع. 5 - در دين و رهن و حجر و صلح و أشباه آنها، انجام تأليف آن غرۀ ع 1 سنه 6.1221 - را ندارد 7 - در احياء موات و اجاره و مزارعه و مساقات و شركت و قراض و وكالت. 8 - در ارث، انجام تأليف آن شب 5 شنبه 18 محرم سنه 1199.(1)
و اين كتاب مراتب اطلاع مؤلف خود را در فقه و مواقع استدلال آن خوب تصديق مى نمايد.
و او هم «رساله ئى در تجويد» تأليف كرده، چنانكه در «أعيان الشيعة 223:1» فرموده، و شعر هم مى گفته، و در اين سال در نجف وفات كرده و هم آنجا در صحن مطهر بطرف قبله در حجرۀ ميان چاه و سقاخانه دفن شده. و فرزندش مرحوم سيد محمد 26 نيز از علما و مشايخ اجازه است، و مرحوم حاج ملا على ميرزا خليلى (كه در اين سال گذشت) از او روايت نموده.
و نوادۀ اين سيد محمد، مرحوم سيد عبد الحسين 29 بن سيد محمد 28 بن سيد حسن 27 ابن سيد محمد 26 مرقوم هم از علماء عصر است كه در «الذريعة 14 ش 2230» نام او برده شده.
و فرزند ديگر صاحب عنوان دخترى 26 است كه وى مادر شيخ رضا بن شيخ زين العابدين (ره) است كه در (1269) بيايد.ت.
ص: 830
خانوادۀ نحوى جماعتى هستند از مردم نجف كه چندين نفر از رجال علم و ادب در مائه دوازدهم و سيزدهم از آنها بهم رسيده اند، و همواره ما بين حله و نجف رفت و آمد مى كنند، و ازاين رو آنها را نجفى و حلى هر دو مى خوانند، چنانكه نيز بنحوى و شاعر معروف مى باشند.
و شيخ محمد رضا فرزند شيخ ابو الرضا أحمد بن شيخ حسن خياط نحوى نجفى است.
مرحوم شيخ احمد از اجله رجال علم و ادب و شعراء عراق عرب بوده، و در سنه 1183 وفات كرده و در نجف دفن است، و در «الكنى و الالقاب، ج 1» ضمن ابو الحسن در سنه 1173 گفته.
فرزندش مرحوم شيخ محمد رضا صاحب عنوان، هم از شعرا و ادباء آن سامان است، و هماره با مرحوم سيد بحر العلوم معاشر و مصاحب بوده، و منظومات چندى دارد، از آن جمله:
اول «تخميس قصيدۀ بانت سعاد كعب بن زهير» در مدح حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله). دويم «تخميس قصيدۀ بردۀ بو صيرى» نيز در مدح آن جناب (ص). سيم «تخميس قصيدۀ مقصورۀ ابن دريد» كه آن را قلب بمدح سيد بحر العلوم نموده، انجام آن 12 ع 1 سنه 1212.
و از جملۀ اشعار او قصيده ئى است كه آن را با پدر خود شيخ أحمد در موقعى كه بزيارت سامره مى رفته اند در راه بنظم آورده اند، كه مصارع اوائل آن را شيخ احمد و أواخر آن را شيخ محمد رضا سروده اند، و اينك اين چند فرد از آن نوشته شد:
1 - أرحها فقد لاحت لديك المعاهد *** و عما قليل للديار تشاهد
2 - و تلك القباب الشامخات ترفعت *** و لاحت على بعد لديك المشاهد
3 - و قد لاحت الاعلام أعلام من لهم *** حديث المعالى قد رواها مجاهد
4 - حثثنا اليها العيس قد شفها النوى *** و قد أخذت منها الثرى و الفدافد
5 - مصاب المطايا عندنا فرحة اللقا *** مصائب قوم عند قوم فوائد
6 - تؤم ديارا يحسد المسك تربها *** و تغبط حصباء بهن القلائد
ص: 831
7 - تؤم بها دار العلى سرمن رأى *** ديار لآل اللّه فيها مراقد
8 - ديار بها الهادى الى الرشد و ابنه *** و نجل ابنه و الكل فى الفضل واحد
9 - أقاموا عماد الدّين دين محمد (ص) *** و شيدت بهم أعلامه و القواعد
10 - فلولاهم ما قام للّه راكع *** و لولاهم ما خر للّه ساجد
11 - و رب غبى يجحد الشمس ضوءها *** فتحسبه فى يقظة و هو راقد
12 - تلوح له منهم عليهم دلائل *** و تبدو له منهم عليهم شواهد
13 - بدا منكر أمن غيه بعض فضلهم *** و لا ينفع الانكار و اللّه شاهد
14 - قصدت معاليهم ولى فى مديحهم *** قصائد ما خابت لهن مقاصد
15 - أؤمل للدارين منهم مساعدا *** و ظنى كل لى يمين و ساعد
16 - بنى الوحى حاشا أن يخيب الرجا بكم *** و أن ينثنى فى خيبة القصد قاصد
17 - صلونى و عود و ابا لجميل على الذى *** له صلة منكم عليه و عائد
18 - فان تسعدونى بالرضا فزت بالرضا *** و الا فدلونى على من يساعد!
و اين اشعار نهايت قدرت اين پدر و پسر و بخصوص پسر را در سرودن اشعار بزبان عرب و احاطت بر علوم ادب كاملا مى رساند، زيراكه علاوه بر بداهه سرائى و خلو آن از كلمات غريبه داراى جزالت و سلاست ألفاظ و جلالت و بكارت معانى لطيفه مى باشد، و اينكه قدرت پسر را بيشتر نوشتيم از اين است كه پدر هر مضمونى مى خواسته اختيار مى كرده، و پسر بايستى مضمونى اختيار كند كه مناسب با مضمون مختار پدر باشد، و اينك ترجمۀ اشعار:
1 - بخوابان شتران را كه پيدا شد منازل معهود و بزودى آن خانه ها را خواهى ديد 2 - و اين گنبدهاى بلند بلندى يافته و نمايان شد بر دورى نزد تو مشهدها 3 - و نمايان شد نشانه هاى كسانى كه ايشان راست حديث بلندمرتبگى كه روايت كرده مجاهد 4 - رانديم بدانجاها شترانى را كه خسته كرده است آنها را راه دور و گرفته شده است از آنها خاك و زمينهاى سخت
ص: 832
5 - مصيبت حيوانات سوارى نزد ما شادى ملاقاتست مصيبتهاى گروهى نزد گروهى فائده هاست 6 - شتران راهى ديارى هستند كه رشك مى برد مشك بر خاك آنها و غبطه مى برد گردن بندها بسنگ ريزه هاى آنها 7 - قصد مى كنيم خانه بلندمرتبه ئى را كه شهر سرمن رأى است ديارى كه آل اللّه را در آن مرقدهاست 8 - ديارى كه در آنست هادى براه راست و پسرش و فرزند پسرش(1) و همه در فضيلت يكسانند 9 - بپا داشتند ستونهاى دين را كه دين محمد (ص) است و محكم شد به ايشان آثار آن دين و پايه هايش 10 - اگر نبودند ايشان نبود براى خدا ركوع كننده ئى و اگر نبودند ايشان نبود براى خدا سجده كننده ئى 11 - و چه بسا گمراهى كه انكار مى كند روشنائى آفتاب را كه تو گمان مى كنى او را در بيدارى در صورتى كه خوابست 12 - پيدا مى شود براى او از ايشان دليل ها و آشكار مى شود برايش از ايشان بر آنها گواهيهائى 13 - انكار كرد از گمراهى خودش فضيلتى از آنان را ولى سود ندارد انكار در حالى كه خدا گواهست 14 - من قصد كردم بلندمرتبگى ايشان را، و مرا در مدح آنان قصيده هاست كه نوميد نشد ايشان را مقصدهائى 15 - آرزومندم براى دودنيا مساعدت ايشان را و گمان من (درين خصوص) همه برايم دست و بازوست 16 - اى فرزندان صاحب وحى! نه چنينست كه نوميد شود اميدوار بشما و اينكه به پيچد در نااميدى قصد قصدكننده ئى).
ص: 833
17 - پاداش دهيد مرا و بازگرديد به نيكوئى بر كسى كه مر او راست از شما بر او صله و عائد 18 - پس اگر كمك كنيد مرا بخشنودى خود رستگار مى شوم به آن خشنودى وگرنه، پس مرا رهنمون شويد بكسى كه اهل مساعدت است؟ و بالاخره، او در اين سال وفات كرده، چنانكه در «الذريعة 8:4 ش 16» فرموده.
و در مجله مباركۀ «المرشد» وفاتش را در سنه 1195 نوشته، و آن غلط است، زيراكه ديدى او از «تخميس قصيده مقصوره»، در 12 ع 1 سنه 1212 فارغ شده؛ چنانكه هم در «الذريعة» نوشته است.
سيد مرتضى از أحفاد شاه ابراهيم مصطفى حسينى خال سيد محمد گيسو دراز است كه پدران او از مشهد خراسان بدكن هند رفته اند، و سيد مرتضى در اين سال در آنجا متولد شده، و اشعار چندى گفته، چنان كه در «الذريعة 155:9 ش 975» فرموده، و در جلو و عقب او چندين نفر ديگر شاعر بينش تخلص را ذكر نموده:
1 - بينش آق اولى كه در (1303) بيايد. 2 - بينش شيرازى ملقب به حقجو كه از معاصرين است. 3 - بينش كشميرى كه نامش محمد جعفر بيك و در حدود سال 1100 وفات كرده. 4 - بينش مشهدى كه نامش مير بديع و در عهد شاه جهان ساكن هند شده.
وى به طورى كه در «الذريعة 1077:9 ش 6996» فرموده، نامش معين الدّين بن
ص: 834
فريد الدّين خان بوده، و «ديوانى» دارد در سه هزار بيت و در اين سال وفات نموده، انتهى.
سنه 1227 قمرى مطابق سنه 1190 شمسى
غره محرم الحرام (...) جدى ماه برجى
سنه 1191 شمسى
شنبه هفتم ربيع المولود اول حمل ماه برجى
وى محمد زمان خان بن فضلعلى بيك قاجار قوانلو، و خود به طورى كه در «مجمع الفصحا 489:2» و «طرائق الحقائق 149:3» نوشته از شعراء زمان و عارفى گوشه نشين بوده، و در اشعار منصف تخلص مى نموده، و خط شكسته را خوب مى نوشته، و همانا در چهار شنبه هيجدهم ماه ذى الحجة الحرام (عيد غدير) اين سال - مطابق 2 جدى ماه برجى - در شيراز متولد شده، و هم آنجا نشو و نما نموده، و بعد از آن در تجريش شميران تهران سكونت گزيده تا آخر در سنه هزار و دويست و شصت و چهار وفات كرده.
ص: 835
وى ميرزا احمد برادرزادۀ مرحوم فتحعلى خان ملك الشعراء كاشانى (ره) است كه در سال (1239) بيايد، ليكن ما ندانيم كه او فرزند همان محمد عليخان است كه در آنجا ذكر مى كنيم يا فرزند برادر ديگرى از وى، و به هرحال مرحوم صبور از شعراء عصر خود بوده و در خوشنويسى و انشاء نظم و نثر مرتبه اى عالى داشته و در اشعار صبور تخلص مى نموده، و در أواخر ماه ذى الحجة الحرام اين سال - مطابق (...) جدى ماه برجى - در قلعه اركوان نزديكى رود أرس از تيغ بى دريغ لشكر روس منحوس بقتل رسيد، و فرزندى از او باز ماند بنام ميرزا محمد كه وى دبيرى نيكوكار بوده، و نواده اش ميرزا زين العابدين خان مؤتمن الاطباء در سال (1326) بيايد.
* (اعلى اللّه مقامه)*
وى فرزند مرحوم سيد حجة الاسلام حاجى سيد محمد باقر 29 است كه در سال (1260) بيايد، و خود از اجلۀ علماء أعلام و اعزّۀ فقهاء والامقام است كه در علم و عمل و زهد و تقوى و فطانت و كياست و شهرت و رياست بدرجۀ اعلى رسيده چندان كه در بعضى مراتب و مقامات از پدر بزرگوار درگذشته، و نظم شعر و حسن خط مزيد بر مزايا و معالى او گشته، و شرح احوالش در «روضات الجنات: 127» ضمن احوال پدر ستوده سيرش و «قصص العلماء: 98» و «تاريخ اصفهان: 92» و «تذكرة القبور: 99» هم ضمن احوال پدرش و «الذريعة 75:16 ش 376» و «الكرام البررة: 124» و «تكملة الامل» و «المآثر و الآثار: 139» و «اليتيمه» تأليف
ص: 836
سيد محمد على صدر عاملى و «هدية الاحباب: 123» نيز ضمن عنوان پدرش و بعضى از مواضع متفرقۀ ديگر، بتطويل و اختصار نوشته و از آنها همه چنين برآيد كه:
وى در اين سال بنص «الكرام» در اصفهان متولد شده، و در دامن تربيت پدر بزرگوار نشو و نما نموده و بعضى از مقدمات علوم را درس خوانده، سپس پدرش براى وى مدرسينى چند اختيار فرموده، و او پس از اتمام مقدمات لازمه بمجالس دروس پدر والاگهر و ساير علماء آن زمان اصفهان حاضر شده، و بعد از چندى بنجف اشرف مهاجرت نمود و در خدمت صاحب «جواهر» و ديگران بتحصيل پرداخت تا در مكانت علمى و زهد و تقوى و صلاح مورد گواهى علماء آن سرزمين قرار گرفت.
آنگاه در اوائل سال 1260 پدرش وى را باصفهان طلبيد و وى اطاعت نموده باصفهان آمد و اندكى بيش نگذشت كه پدرش وفات كرد، و وى قبولى تام و اقبالى تمام از عموم طبقات يافت، چندان كه در «تاريخ اصفهان» فرمايد: نماز جماعتش كمتر از پنج هزار نفر هيچ گاه شماره نشدى، انتهى. و رياستى مهم و نفوذ كلمه ئى شايان بهم رسانيد و از جمع اموال و رياست باطله سخت اعراض كرد، و همى بقضاء حوائج و خدمت دين مشغول بود، و در سنه 1265 كه در اصفهان شورش بر پا شد - بشرحى كه در سال مذكور بيايد - وى بعزم عتبات از اصفهان حركت كرد، و چون بگلپايگان رسيد ناصر الدّين شاه دستور داد كه باصفهان برگردد و هرچه درباره شفاعت اصفهانيان بفرمايد مجرى شود، و در سنه 1266 براى آسايش مردمان و شفاعت نزد شاه روانه بطهران شد و چنان كه در «تاريخ اصفهان» نوشته، كيكاوس ميرزا و مأمورين دولتى بتعاقب وى رفته و در مورچه خورت بى احترامى بسيار به آن بزرگوار نمودند، و برادرزاده اش فرزند مرحوم حاج ميرزا زين العابدين را صدمه كلى زدند؛ كه در «تاريخ اصفهان» نوشته اين قضيه وقعۀ كربلاى آن جناب بود، آخر او را برگردانيدند و در أثر اين قضيه ناصر الدّين شاه بيش از پيش بوى ارادت بهم رسانيد.
و او كتب چندى تأليف كرده: اول «رساله ئى در تجويد». دويم «شرح زيارت عاشورا».
سيم «كتابى در رجال». چهارم «كتابى در غيبت». پنجم كتاب «مناسك الحج» بفارسى. ششم كتاب «مناقب الائمه (ع)» كه آن را «منتخب المناقب» نيز مى گويند زيراكه آن را از چندين كتاب انتخاب كرده. هفتم مؤلفى در «فقه استدلالى». هشتم «رساله ئى در أحكام خمر و ساير مسكرات
ص: 837
و عصير عنبى و زبيبى و تمرى» كه نسخه هاى اصل اين رساله و فقه استدلالى و مناسك حج هر سه در كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى موجود است.
در «الكرام» با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر نوشته كه چون وى براى زيارت بعتبات عاليات رفت و كم آبى و سختى مردمان آن خصوصا فقراء را ملاحظه نمود در مقام آن برآمد كه آب نهر هندى را - كه در سنه 1208 يحيى خان آصف الدوله وزير محمد شاه هندى براى نجف آورده و بعدا آن نهر مطموس شده، و سپس صاحب «جواهر» اقدام در آن كار نموده و بسبب وقوع وفاتش ناتمام مانده بود - بنجف جارى نمايد. چون باصفهان رسيد چندين نفر مهندس و كارگر با اموال كثيره - كه عمدۀ آن از وجه مال الوصايه سردار محمد اسماعيل خان وكيل الملك نورى، چنانكه در «المآثر: 84» نوشته، بود - بنجف فرستاد تا آن كار را انجام داده و آب را بدان مكان مقدس جارى فرمود. و ميرزا محمد همدانى تاريخ آن را چنين سروده:
مذ أسد اللّه الهمام السرى *** سليل ساقى الناس من كوثر
أجرى الى الغرى ماء مرى *** قد أرخوه: جاء ماء الغرى
1288
و وجه صعوبت اين كار اين است كه بايد آب را از كوفه كه زمينش پست تر از نجف است بدانجا كه زمينش سست است آورد، و برعكس؛ ساير مواضع هرچه بمحل مقصود نزديك مى شود آب تا آن محل دورتر مى شود و همى خرابى در قنات بهم مى رسد.
و بالاخره وى در سنه 1290 از اصفهان بزيارت عتبات عاليات حركت كرد، و چون بقصبه كرند رسيد در شب يك شنبه سلخ ماه جمادى الآخرۀ اين سال - مطابق (...) سنبله ماه برجى - وفات كرد، و نعش او را از آنجا بر سر دست تا نجف برده، و در دالان در قبله اى صحن مقدس بسمت راست آنكه وارد مى شود - برابر قبر شيخ انصارى - دفن كردند. و در سال (1304) چندين نفر از علماء كه در كرند وفات كرده اند ذكر مى شود. و زوجۀ صاحب ترجمه يكى از دختران مرحوم حاج ملا على ميرزا خليلى بوده چنانكه در (ص 828) گذشت، و فرزندش از آن مخدره: مرحوم حاج سيد محمد باقر در (1333) بيايد.
مرحوم حاج سيد اسد اللّه روايت مى كند از پدرش، و از او حاج ميرزا حسين بن حاج ميرزا خليل، چنانكه در «اجازۀ آقا سيد حسن صدر براى حاجى ميرزا ابو الهدى» نوشته.
ص: 838
شوشتر شهرى است در ناحيۀ اهواز (خوزستان) كه بسيارى در عبارات عربى آن را تستر - بضم تاء اول و سكون سين مهمله و فتح تاء دويم مى نويسند.
و حاج شيخ جعفر فرزند مرحوم حاج ملا حسين بن حاج ملا حسن بن حاج ملا على ابن على (معروف بنجار) ابن حسين شوشترى است.
مرحوم على نجار شوشترى مردى از أهل شوشتر بوده و فرزندانى داشته:
يكى ملا محمد كه عالمى محدث مفسر واعظ خطيب و شاگرد سيد نعمت اللّه جزائرى - كه در (ج 1 سال 1193 عنوان 1 ص 2) گذشت - بوده، و تفسير بزرگى بر قرآن مجيد دارد بنام «مجمع التفاسير» كه آن را «تفسير ابن النجار المتأخر» مى گويند (در قبال «تفسير ابن النجار متقدم» كه از اصحاب و روات حضرت كاظم «ع» بوده)، و خود در سنه 1140 وفات كرده؛ چنانكه در «الذريعة 249:4 ش 1197» فرموده.
و ديگر ملا مقصود على كه عالمى جليل بوده.
و ديگر مرحوم حاج ملا على كه وى نيز از اهل علم و أدب در مائۀ دوازدهم، و اين هر دو نفر شاگردان مرحوم سيد نور الدّين شوشترى (قدس اللّه تعالى سره السرى) كه در (ج 1 سال 1193 مذكور ص 2) گذشت؛ بوده اند، و حاج ملا على فرزندانى داشته: يكى ملا محمد، و ديگر حاج ملا حسين كه هر دو عالم و فقيه و شاگردان مرحوم سيد محمد مجاهد بوده اند، و مخصوصا حاج ملا حسين مشهور بواعظ بوده، و كتابى در «مختصر اصلاح العمل» استاد مذكور خود به امر وى تأليف نموده.
فرزندش مرحوم حاج شيخ جعفر(1) صاحب عنوان (أعلى اللّه تعالى مقامه
ص: 839
الشريف فى الرضوان) از أجله علما و فقهاء عصر خويش بوده، و در زهد و تقوى و شهرت و رياست و مطبوعيت و متبوعيت بين الخواص و العوام مقامى سامى احراز نموده، شرح احوالش در چندين كتاب نوشته شده كه اقدم از همه: 1 - كتاب «غنيمة السفر» تأليف شاگردش ميرزا محمد همدانى است كه آن را مخصوص احوال وى تأليف نموده. و ديگر 2 - «المآثر و الآثار: 138 ستون 2» و 3 - «أحسن الوديعه 92:1» و 4 - «تاريخ مدرسۀ سپهسالار: 126 در پاورقى» و 5 - «تكملة الامل» و 6 - «تاريخ مشروطيت» يا «زندگانى من» تأليف عبد اللّه رازى و 7 - «نقباء البشر: 284 عنوان 600» و 8 - «ماهنامه وحيد، سال 1 ش 4 ص 62» و 9 - «ديوان سيد موسى طالقانى: 355» در پاورقى و 10 - «اعيان الشيعة 393:15» و غيره، و آنچه از همه آنها با ملاحظۀ بعضى از مجلدات «الذريعة» برمى آيد آنكه:
وى در اين سال - بنص ماهنامه - در شوشتر متولد شده، و در پانزده سالگى براى تحصيل علوم بنجف اشرف رفت، و آنجا چندى با شيخ محمد حسن آل يس مشتركا در نزد شيخ اسماعيل بن شيخ اسد اللّه كاظمينى در «شرح مختصر اصول عضدى» درس خواند، آنگاه در سنه 1246 براى فرار از طاعون بشوشتر برگشت، و بعد از چندى با پدر خود باز بعراق عرب آمده و در كربلا ساكن شد، و مدتى بدرس شيخ محمد حسين صاحب «فصول» و غيره حاضر شده، و سپس بنجف رفت و بمجالس دروس صاحب «جواهر» درآمد، و باز در سنه 1255 بشوشتر برگشت، و اين وقت آوازه شهرت و اهميت مجلس درس شيخ انصارى طنين انداز گرديد، و صاحب عنوان بنجف باز آمد و سالها در مجلس درس آن جناب رفت و هم بمجالس دروس شيخ حسن بن شيخ جعفر و شيخ راضى راه يافت و باز بشوشتر برگشت، و اين هنگام رئيسى مطاع و مرجع تقليد گرديد، و كتاب «منهج الرشاد» را براى عمل مقلدين خود تأليف كرد، و در آن شهر حسينيه ئى بنا كرد كه پناه گاه مردمان قرار گرفت، تا اينكه شخصى مقصر حاكم وقت حشمة الدوله فرزند نايب السلطنه (كه عم ناصر الدين شاه بود و در ج 1 سال 1203 ص 148» گذشت) گرديده، و پناه بدانجا برد و حشمة الدوله فرمان داد تا بقهر وى را بيرون آوردند.
پس مرحوم شيخ دستور داد تا درب آن حسينيه را بستند و خود با أهل و عيال حركت بنجف نمود و آنجا را وطن خود قرار داد و بامامت و تدريس و موعظه مشغول شد، و آن چند كه
ص: 840
ناصر الدّين شاه و أعيان شوشتر وى را بمراجعت امر و دعوت نمودند نپذيرفت.
در «نقباء البشر» مذكور (ص 285) فرمايد: در سال ورود وى بنجف پس از هجرت از شوشتر اختلاف است، بدين طور كه ملا كريم شوشترى (برادرزاده و داماد وفائى شاعر معروف) بمن گفت كه آن در سال 1287 بوده، و در «غنيمة السفر» آن را در 1291 نوشته، انتهى.
و به هرحال وى در نجف از كبار مراجع و مشاهير علماء شيعه گرديد، و در مواعظ و تأثير سخنان منبرى بمقامى عالى و درجه اى بلند ارتقاء يافت.
مرحوم حاجى نورى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) در «دارالسلام 310:2» از خود او نقل كرده كه فرموده: من نخست كه بمنبر مى رفتم نمى توانستم از عهدۀ بيانات منبرى برآيم و فقط در منبر «تفسير صافى» را بر دست گرفته و در ايام ماه رمضان و جمعه ها از روى آن مى خواندم و در ايام عاشورا از روى «روضة الشهداء» كه در منبر بر دست مى گرفتم مى خواندم، و نمى توانستم آن طورى كه بايد از حفظ انذار و ابكاء نمايم، تا اينكه سالى نزديكى محرم شد شبى با خود گفتم تا كى من از روى كتاب بخوانم و در أطراف آن همى فكر مى كردم تا بخواب رفتم و ديدم گويا روز عاشورا است و دستگاه حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) ازيك طرف و لشكر مخالف نيز از طرف ديگر صف آرائى كرده و مهياى قتال هستند، پس من بخيمۀ حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) رفتم و سلام كردم، آن جناب مرا نزديك خود برد و بحبيب بن مظاهر فرمود: فلان كس (و اشاره بمن كرد) مهمان ما است و ما آب نداريم، ليكن آرد و روغن داريم از آن ها طعامى براى وى درست كن! پس او طعامى ساخته و با قاشق نزد من نهاد، و من چند لقمه ئى از آن خوردم و بيدار شدم، پس در خاطر خود دقائق و اشارات و لطائف و نكاتى در مراتب مصيبت يافتم كه هيچ كس بدان راه نيافته بود، و ماه مبارك رمضان رسيد و من در مراتب مواعظ و بيان مصائب رسيدم بدانچه رسيدم.
آنگاه در «دارالسلام» فرموده كه همانا در پاى منبر او أعاظم علما در ماه رمضان و ايام عاشورا و جمعه ها و پنجشنبه ها آن قدر براى اقتباس از أنوار تحقيقاتش جمع مى شدند كه مورد غبطۀ سكان ملأ أعلى گرديد، انتهى.
و بالاخره، وى كتب مفيدۀ چندى تأليف نموده:
ص: 841
اول كتاب «خصايص الحسين و مزايا المظلوم» يا «الخصائص الحسينية» بعربى كه در مصيبت و مقتل، و خصائص وجود مبارك حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) را كه هيچ كس ديگر در آنها شركت ندارد؛ بطورى عجيب و طرزى غريب در آن جمع كرده، و تاكنون مرجع علما و أعيان و بزرگان أهل منبر است، و به طورى كه در اولش نوشته بنا بر آنچه در «الذريعة 166:7» فرموده آن را برسى عنوان قرار داده، و فهرست آنها را تا عنوان يازدهم در جلد اول ذكر كرده و فرموده اين جلد را بدينجا ختم مى كنيم(1) ، و ما ندانيم كه نوزده عنوان ديگر كه بايد در جلد ديگر باشد بعضى از آنها يا همه اش از قلم او بيرون آمده يا نه، انتهى.
و جماعتى چندين كتاب در ترجمۀ آن بفارسى يا مطالبى متعلق بدان نوشته اند بدين قرار: 1 - كتاب «دمع العين، در ترجمۀ خصايص الحسين (ع)» تأليف مرحوم حاج ميرزا محمد حسين شهرستانى (رحمه اللّه) كه در 1256 بيايد. 2 - كتاب «وسائل المحبين (المخبتين)» نيز در ترجمۀ آن تأليف حاج ميرزا حسين تبريزى، هر دو بفارسى 3 - كتاب «لوائح اللوحين در شرح خصائص الحسين» كه در «الذريعة 166:7» فرموده، و آن تأليف حاج سيد محمد باقر يزدى است كه در سال (1298) بيايد. 4 - «شرحى» كه بعضى از شاگردانش بعد از وفات وى بر آن نوشته. 5 - «شرح» ملا جعفر شرف الدّين 6 - «ترجمه خصائص الحسين» از محمد جواد بن محمد حسن كه در آخرش شروع در آن را 4 رجب و فراغ را عصر 1 شنبه 10 شعبان نوشته و سالش را ندارد. 7 - كتابى ديگر نيز در «شرح» آن.
دويم كتاب «فوائد المشاهد و نتايج المقاصد» در بيانات منبرى او در أواخر مائۀ سيزدهم كه در سه محل مبارك نجف و كربلا و كاظمين (ع) ذكر فرموده، و آنها را شاگردش حاج ملا محمد طالقانى - كه در (1329) بيايد - جمع كرده، و بمناسبت اينكه آنها فوائدى است كه وى در اين سه مشهد مطهر برده بدين نام ناميده.
سيم كتاب «مجالس المواعظ».م.
ص: 842
چهارم كتاب «منهج الرشاد» در اصول دين و مسائل عمليه طهارت و نماز براى مقلدين كه چندين نفر از علما بر آن حاشيه نوشته اند.
مرحوم شيخ به طورى كه در «المآثر: 138 س 2» فرموده، نخستين كسى است كه در تهران در مسجد حاج ميرزا حسينخان سپهسالار (كه موسوم بجامع سلطانى است) بنماز جماعت ايستاد، انتهى.
و همانا ديدى كه اساتيد درس او شيخ اسماعيل كاظمينى و شيخ محمد حسين صاحب «فصول» و شيخ حسن بن شيخ جعفر نجفى و شيخ راضى نجفى و صاحب «جواهر» اند كه بجمله پنج نفر بشوند، و اينك گوئيم كه نيز چند نفر از مجلس درس او برخاسته يا از وى روايت مى كنند:
اول حاج ملا محمد طالقانى مذكور كه نوشتيم «فوائد المشاهد» را جمع كرده.
دويم ميرزا محمد همدانى كه گفتيم كتاب «غنيمة السفر» را در شرح أحوال آن استاد راد تأليف نموده.
و آن جناب در سنه 1302 از نجف اشرف بقصد سفر مشهد مقدس در حركت آمد، و در ماه رمضان المبارك بشاه عبد العظيم رسيد. پس مرحوم حاج ملا على كنى (ره) وى را بتهران دعوت نمود و وى اجابت فرمود، و يحيى خان معتمد الملك از او خواهش اقامت جماعت در مدرسه سپهسالار كرد، و وى در دهۀ آخر آن ماه مبارك آنجا بامامت و موعظه پرداخت، و در عيد فطر حركت بمشهد نمود، و چهل روز در آن مكان مقدس اقامت فرمود، و در عرض راه ذهابا و ايابا، و هم در طول مدت اقامت در آن مكان شريف احتراماتى فوق العاده از استقبال و تشييع و اقبال بنماز جماعت و حضور در پاى منبر وى بعمل آمد، و در طهران با ناصر الدّين شاه ملاقاتى محترمانه (چنانكه در «المآثر» فرموده) از ديدن و بازديد هر دو نمود، و در برگشتن از طهران بطرف عتبات چون بقصبۀ كرند كرمانشاه رسيد، در روز يك شنبه بيست و هشتم ماه صفر المظفر سنه هزار و سيصد و سه - چنان كه در حاشيۀ «هداية الانام: 44» بدون تعيين روز هفته نوشته - يا در شب اربعين اين سال - چنانكه در «الذريعة» و «نقباء» فرموده - مطابق (...) قوس ماه برجى، وفات كرد، و نعش او را از آنجا به نجف برده و در مقبره ئى بطرف مغرب صحن مقدس در دالان پشت حرم مطهر متصل بحوض خانه اى كه بجهت تطهير مى روند دفن كردند و أشعار و مراثى و مواد تاريخى بسيارى بعربى و فارسى برايش گفتند، و از آن جمله (چنانكه
ص: 843
در «الذريعة» نوشته شاگردش مرحوم ميرزا محمد همدانى فرموده:
كواكب قد نثرت
1303
و اين عبارت علاوه بر اعلام سال وفات، براى اشعار بدين است كه در شب وفات وى ستاره ها از آسمان فروريختند كه جماعتى ملاحظه كردند، چنانكه در سال 329 نيز چنين شده و آن را بموت علما تعبير كرده اند و شيخ كلينى و ابن بابويه در آن سال وفات كردند، چنانكه در «أحسن الوديعه» و غيره نوشته. و ديگر تا اين سال (چنانكه در «الذريعة 166:7 ش 888» فرموده) نظير آن رخ نداده. و هم در «الذريعة 353:19» نوشته كه تناثر نجوم اين سال در شب بيستم صفر بوده.
و از آن جناب به طورى كه آقاى سيد محمد على روضاتى در «شجره نامه» مختصرى در پشت كتاب «خصايص الحسين» وى نوشته اند، سه نفر پسر و سه دختر بازماند، و از پسران، يكى مرحوم حاج شيخ محمد على است كه در سال (1322) بيايد، و ليكن فرزند ديگرى از وى را كه در «معاريف» بعنوان ملا رضاء ذاكر ذكر كرده (و گويد او شعر مى گفته و تخلص فياض مى نموده) آنجا ندارد و هم در الذريعة 353:19» نوشته كه تناثر نجوم اين سال در شب بيستم صفر بوده.
و ديگر از أحفاد وى آقاى صدرى كيوان است كه در ماهنامۀ مذكور در صدر عنوان؛ احوال او را از وى نقل كرده، و ما از آن اينجا آورديم.
* (عليه الرحمه)*
وى فرزند كربلائى مسلم، از اهل شهر بارفروش مازندران است (كه در اين اواخر در اثر تغيير اسماء بعضى از شهرها آن را بابل مى گويند).
و خود از اجلۀ علماء أزمان و فقهاء دوران بوده، و در زمان خود در عراق عرب مرجعيتى تمام بهم رسانيده، چنانكه آقاى فشاركى در اجازه اى كه براى اين فقير نوشته فرموده كه وى
ص: 844
از كثرت اهل تقليد ملقب به كعبه و قبله بود، انتهى.
و شرح احوالش در چندين كتاب نوشته، همچون «قصص العلماء: 99» و «المآثر و الآثار:
150 س 2» و «نقباء البشر: 805 ش 1311» و «احسن الوديعه 117:1»، و از همه آنها چنين برآيد كه وى در اين سال متولد شده، و چندى در بارفروش نزد سعيد العلماء مازندرانى (ملا محمد سعيد متوفى در نزديكى هاى 1270) درس خوانده، و در سنه 1250 بعتبات رفت، و مدتى در كربلا نزد صاحب «ضوابط» بتحصيل فقه و اصول مشغول بوده، و بعد از محاصرۀ عتبات بچند ماه بنجف رفت و در نزد صاحب «جواهر» درس خواند، و سپس در نجف بمحضر درس شيخ انصارى رفته؛ تا در فقه و اصول تضلع و تبحرى تمام بهم رسانيد، و بهدايت و ارشاد و تدريس و فتوى پرداخت، و مورد تقليد بيشتر مردم هند قرار گرفت، و شهرتى كامل پيدا كرد، و از سه نفر اساتيد مذكور خود اجازت روايت حاصل نمود، و چندين كتاب تأليف فرمود:
اول كتاب «زينة العباد». دويم كتاب «ذخيرة المعاد، در تكاليف عباد» كه آن رساله ئى است براى عمل مقلدين بطور سؤال و جواب. سيم كتاب «مناسك الحج»، و اين سه را در «ريحانة الادب 424:3» ذكر كرده.
و بالاخره، وى در شنبه شانزدهم ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و سيصد و نه، چنانكه در «نقباء» بدون تعيين روز هفته فرموده - مطابق 23 جوزا ماه برجى - وفات كرد، و در كربلا در حجره طرف چپ آنكه از در قاضى الحاجات وارد صحن حسينى مى شود؛ دفن شد، و تمثال وى هم در آنجا موجود است. و تاريخ وفات وى بروز مذكور بدون تعيين هفته نيز نص «احسن الوديعه» و «الذريعة 1: ش 1010» مى باشد. و در حاشيۀ منه «مخزن المعانى» در دوازدهم ماه مذكور فرموده.
و او را پنج نفر پسر بوده: يكى شيخ حسن كه پيش از همه وفات كرده و چندان شهرتى نداشته. و چهار نفر ديگر: اول حاجى شيخ محمد حسين كه در (1273) بيايد. دويم حاجى شيخ على كه در (1276) بيايد. سيم حاجى شيخ محمد كه در (1281) بيايد. چهارم حاجى شيخ عبد اللّه كه در (1284) بيايد.
ص: 845
وى فرزند حجازى بن ابراهيم و خود معروف بشرقاوى و از علما و عرفاء اهل سنت در مصر بوده، و شرح احوالش در «ريحانة الادب» تأليف ميرزا محمد على مدرس تبريزى (ج 2 ص 315) و «فهرست كتابخانه مباركۀ رضويه 522:6، ما بين شماره هاى (521 و 522) نوشته، و از آنها چنين برآيد كه:
او در سنه هزار و صد و پنجاه - مطابق (1115-1116) شمسى - در قريه طويله از مديريت شرقيۀ مصر متولد شده، و در حدود سن بلوغ «قرآن مجيد» را حفظ نموده، و بجامع الازهر رفت، و بعد از تحصيل علوم متداوله در طريقت صوفيه خلوتيه درآمده، و در أولين مرحله اختلالى در حواسش بهم رسيد و چندى در بيمارستان ماند و پس از بهبودى بتدريس مشغول شد و بمقام شيخيت جامع الازهر نائل گرديد، و كتب چندى برشتۀ تأليف كشيد:
اول كتاب «تحفة الناظرين» در ولاة مصر از فرمان گذاران و سلاطين. دويم «حاشيه بر كتاب الحكم العطائية» كه آن تأليف شيخ تاج الدّين احمد بن محمد معروف بابن شاذلى مالكى در أخلاق است، و گاهى تعبير از آن حاشيه بشرح هم مى نمايند. سيم كتاب «ربيع الفؤاد» در ترتيب صلوات طريق و أوراد، در تصوف. چهارم كتاب «فتح المبدى بشرح مختصر زبيدى»
و اين شيخ عبد اللّه عمامه اش در بزرگى ضرب المثل بوده، و در اين سال پس از مدت هفتاد و هفت سال عمر وفات نموده، و بعضى در سال 1228 گفته اند.
وى فرزند ملا نجم الدّين است كه از علماء كبار افغانستان بوده، و خود هم از علما و فقها
ص: 846
و عالم و عامل بسياست وقت و داراى شهامت قلب و شجاعت نفس و صاحب علوم معقول و مناظرات و تاريخ و أدبيات بوده، و شعر را بعربى و فارسى نيكو مى سروده، و در أوائل مهجور و سپس وصال تخلص داشته. و شرح احوالش در «مطلع الشمس 401:2» و «المآثر: 177» و «مجله ارمغان سال 25 شماره 7 ص 301 تا 4» و بعضى از مجلدات عديده «الذريعة» و «نقباء البشر: 1218 ش 1747» نوشته، و از همه جامع تر مجله است كه از آن با ملاحظۀ بعضى از مواضع مذكورۀ ديگر چنين برآيد كه:
وى در اين سال در قندهار متولد شده (الا اينكه در «نقبا» تولدش را در سال 1204 گفته)، و هم ازاين رو بقندهارى شهرت گرفته، و در نزد پدر خود و جمعى از علماء عامه درس خوانده، و بنص مجله (ص 302) در فقه و اصول و اخبار غير از پدر با هنر بدرس كسى رو نياورده، لكن در «الذريعة 90:3 ش 283» فرمايد: وى نزد سيد حجة الاسلام و شيخ انصارى نيز درس خوانده. و به هرحال وى از بعضى تعصبات مذهبى بركنار بوده، و از پدر خود باجازت سرافراز گرديد و بترويج فضائل و نشر دلائل اشتغال ورزيد، و در نزد حكام افغانستان نهايت عزت بهم رسانيد، و با قضات و علماء أهل سنت مجادلاتى نموده و بر همه فائق آمد، و بدان سبب جمعى از مخالفين بطريقۀ شيعۀ اثنى عشرى گرويدند.
تا زمانى كه عساكر انگليس مملكت افغانستان را بعد از مراجعت محمد شاه بقهر و غلبه بگرفتند؛ امر بر آن جناب بغايت سخت آمد و سه سال بدين منوال تنگدل بود، تا شبى يكى از صلحاى آن ديار در خواب ديد كه در مسجد قندهار بر منبر قرار دارد و ناگاه قاصدى از راه برسيد و توقيعى رفيع از حضرت امام رضا (ع) سلطان ارض طوس همراه داشت و پس از قرائت مضمونش اين بود كه آن جناب بايد كفار را از بلاد اسلام دور كند. چون صبح شد خواب را بدان جناب عرض كرد، ناچار وى از قندهار بكابل پايتخت آن مملكت رفت و در مسجد جامع آن بلد بنصيحت و موعظت پرداخت، و هنوز شش ماه نشده بود كه بحسن بيان و طلاقت لسان ميان شيعه و سنى آن مكان را التيام داد كه اختلافات مذهبى را كنار گذاشته و در سنه 1257 (چنانكه در «منتظم ناصرى» نوشته) بر ضد انگليس با يكديگر عهد بستند و سوگند خوردند، و او در پيش و هر دو فرقه در عقب همت نموده بدفاع عالم اسلام قيام كردند و چهل فوج انگليسى را كه در آن بلد بود بجز سيصد نفر كه محبوس شدند بقيه را بالتمام
ص: 847
بكشتند كه شرح آن را مفصلا صاحب «ناسخ التواريخ» در تاريخ قاجاريه در وقايع سال مذكور (از ص 357 تا 366) بيان كرده.
و اين مبارزات از (ج 2) اين سال (1257) تا شوال ادامه داشت، و ازاين رو مردم انگليس با شاه افغان صلح كردند و از شرايطى كه بستند اينكه آن جناب را با ساير سرداران اين فتنه از عاج نمايند يا به تختگاه انگلستان فرستند، لاجرم براى وى توفيق جبرى و أسباب خيرى فراهم شده از راه كوهستان بمشهد مقدس گريزان شد، و در (ع 1) سنه 1271 بدان ارض اقدس نزول نمود، و پس از ادراك فيض زيارت قدم بوادى سياحت نهاد و چند سالى در بلاد ايران و عربستان گشت، آنگاه رجوع نموده و آنجا توطن نمود و هماره بانقطاع و انزوا بسر آورد، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول «اشعار» متفرقه كه قدرى از آن را نقل مى كنيم.
دويم كتاب «البرهان» در قطع شبه شيطان، در كلام كه آن را «رسالۀ برهانيه» هم گويند.
سيم كتاب «تحرير الاصول» در اصول فقه.
چهارم كتاب «تذكرة العلماء» در تراجم علما. و در «الذريعة 41:4» بعد از ذكر اين كتاب، دو كتاب ديگر به اين نام ذكر كرده.
پنجم «ترجمۀ تفسير حضرت عسكرى (ع) بفارسى».
ششم كتاب «حل العقال» در خلق اعمال.
هفتم «حواشى شرح طوالع» يعنى حاشيه بر كتاب «مطالع الأنظار» تأليف ابو الثناء شمس الدّين محمود اصفهانى در شرح كتاب «طوالع الانوار» قاضى بيضاوى در كلام.
هشتم كتاب «خوان ألوان» در متفرقات مانند «كشكول».
نهم كتاب «دلالة السالكين» در قواعد عارفين.
دهم كتاب «الفرائد البهية» در شرح كتاب «العقائد البهائية»
يازدهم كتاب «كحل الطرف» در علم صرف.
دوازدهم كتاب «كشف الغطا» از مسئله بداء.
سيزدهم كتاب «مصارع الملحدين» در رد صوفيه و متفلسفين.
چهاردهم كتاب «المقالات» در كلام.
پانزدهم كتاب «الهداية در تفسير آيۀ ولايت». و اينك چند فرد شعر از او بتخلص مهجور:
ص: 848
اذا ذكرت حبيبى و كنت فى خلواتى *** جرت دموع عيونى بمثل ماء فرات
جز از وصال تو هر مقصدى كه هست نخواهم *** لأن قر بك و اللّه افضل الحسنات
بشوق روى تو هر لحظه مى شوم مترنم *** كه، بلبل يتغنى اذا رأى الروضات
خبر ز عشق ندارد دل فسردۀ زاهد *** فشأن مرتبة العشق شامخ الهضبات
كسى كه كام روا گردد از لب شكرينت *** ديگر نياورد أصلا بخاطر آب حياتى
چه خوش نما بود ار پا نهى بمنظر چشمم *** فان منزل أهل الكمال فى الغرفات
عجب كه از تو برآيد مراد عاشق مهجور *** و ان بكيت من الهجر وافى الغدرات
و نيز بتخلص وصال:
داديم ز دست دامن عقل *** كرديم بباد خرمن عقل
صد شور ز عشق در سر افتاد *** گرديد خراب مسكن عقل
تيرى زده است عشق بر جان *** شد خيره دو چشم روشن عقل
از جذبۀ او وصال سر ر - ا *** بنمود برون ز روزن عقل
و او در شب جمعه غره ماه جمادى الاخراى سنه هزار و سيصد و دوازده، بنص «مجله:
304» بنقل از فرزندش حاج عماد - مطابق (...) قوس ماه برجى - در مشهد وفات كرده و در دارالضيافۀ مباركه دفن شد. و نيز در «الذريعة 71:7 ش 374» وفاتش را در اين سال بدون تعيين ماه و روز نوشته، ليكن هم در «الذريعة 90:3 ش 283 و 37 ش 1376 و 90:4 ش 398» در سنه 1311 بصد و هفت سالگى فرموده كه تولدش مطابق قول «نقبا» بشود. و در همين (ج 41:4 ش 158) در حدود 1311 بصد و هفت سالگى گفته، و آن اشتباه است؛ نظر بسال تولدش كه بنص «مجله» در اين سال بوده، و عجب اينكه در (ج 10 ش 720) در سنه 1301 نوشته، و آن از همه غلطتر است، و در (ج 285:17 ش 317) در سال 1317 نوشته!
و نيز بايد متذكر بود كه اين كلمه وصال كه در اين عنوان ذكر شده و گفتيم كه صاحب عنوان بعد از ترك تخلص مهجور بدان متخلص بوده؛ نيز تخلص عارف بزرگوار مرحوم وصال شيرازى (ره) است كه در (ج 1 سال 1197 ص 61 ش 33) گذشت.
ص: 849
سنه 1228 قمرى مطابق سنه 1191 شمسى
سه شنبه غره محرم الحرام پانزدهم جدى ماه برجى
سنه 1192 شمسى
يك شنبه 17 ربيع المولود اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا زين العابدين 32 خوانسارى (ره) است كه در (1275) بيايد. و خود از علماء اصفهان بوده كه در يك شنبه بيست و ششم ماه صفر المظفر اين سال - مطابق دهم حوت ماه برجى - متولد شده، و تحصيل علوم و آداب لازمه نموده تا از علماء اصفهان گرديد، و «شرحى بر شرايع» تأليف نموده و در شب پنجشنبه بيستم ماه شعبان المعظم سنه هزار و دويست و هشتاد و نه (چنانكه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى (1348) مى فرمود) مطابق يكم عقرب ماه برجى، در اصفهان وفات كرده و در تخت پولاد در تكيۀ شيخ محمد تقى در توى بقعه پائين پاى مادر شاهزاده دفن شده.
و او فرزندان چندى داشته: يكى مرحوم ميرزا محمد ابراهيم 34 كه در (1269) بيايد. و ديگر حاجى ميرزا محمد 34 كه در (1272) بيايد. و بزرگ تر از همه مير محمد حسين 34 بوده كه در 3 شعبان 1264 متولد شده، و در 1312 وفات كرده، و در اصفهان
ص: 850
مدفون و براى او در «شجره نامه چهارسوئى ها» فرزندى بنظر نرسيد. و ديگر دخترى 34 كه زوجه برادرزاده اش آقا ميرزا مسيح 34 (كه در 1255 بيايد) بوده.
وى حاجى سيف الدوله سلطان محمد ميرزا فرزند فتحعلى شاه است كه در (1250) بيايد.
مرحوم حاجى سيف الدوله از أهل علم و فضل بوده و شعر هم مى گفته و تخلص سلطان مى نموده.
و او در روز پنجشنبه بيست و ششم ماه جمادى الاولى اين سال - مطابق (...) جوزا ماه برجى - در تهران از بطن تاج الدوله طاوس خانم اصفهانى متولد شده؛ چنان كه در «تاريخ قاجاريه» تأليف صاحب «ناسخ التواريخ» و هم در «منتظم ناصرى 160:3» در شمار فرزندان خاقان نوشته، ليكن هم در «منتظم» در ضمن وقايع سنين و نيز در «مجمع الفصحا، ج 1 از چاپ حروفى ص 59» بدون تعيين ماه و روز؛ در سال 1227 نوشته اند.
و به هرحال، دايۀ او (كه وى را شير مى داده) زنى مريم نام بوده كه به مادر شاه زاده معروف شده و در سنه 1246 وفات كرده و وصى او مرحوم شيخ محمد تقى ايوان كيى وى را در تخت پولاد دفن كرده و از وجه مال الوصايه اش تكيه اى بر اطراف قبر او ساخته كه قبر او در بقعۀ مرتفعى در ميان تكيه افتاده و پس از آن خود شيخ هم در آن تكيه دفن شده و ازاين رو آن را تكيۀ مادر شاهزاده و نيز تكيۀ شيخ محمد تقى مى گويند.
و به هرحال، مرحوم سيف الدوله در سنه 1288 متولى مشهد مقدس شده و تا سنه 1290 بدان برقرار بود (چنانكه در سال 1220 ص 713 ش 291) در ضمن اسماء متوليان مشهد گذشت.
و او تأليفاتى دارد، از آن جمله: كتاب «ملوك الكلام» در علوم مختلفه بنظم و نثر و عربى و فارسى و غيره.
و اين سيف الدوله كه نامش سلطان محمد ميرزا و مادرش تاج الدوله مى باشد، غير از
ص: 851
سيف اللّه ميرزا پسر ديگر فتحعلى شاه است كه مادرش خازن الدوله گلبدن خانم گرجى و تولدش در 3 شنبه 14 رجب سنه 1229 بوده، و او را اشتباها در بعضى جاها سيف الدوله ميرزا نيز نوشته اند.
و دختر اين حاجى سيف الدوله ميرزا صاحب عنوان؛ تاج الدوله زن ناصر الدّين شاه (1247) بوده.
و دختر سيف اللّه ميرزاى مذكور مهر ارفع شاعره است كه در (1323) بيايد.
و نيز يكى از پسران اين سيف اللّه ميرزا - كه ما نامش را نمى دانيم - پدر سرتيپ محمد حسين ميرزاى جهانبانى (سال 1315) است.
چون كه وى از نژاد جناب مالك اشتر نخعى (رضى اللّه عنه) است، در اين عنوان قبلا بايد چند كلمه ئى درباره آن جناب اينجا بنويسيم، پس چنين گوئيم كه: نخعى - بتحريك - نام طايفه ئى است از عرب، و حضرت مالك اشتر جد صاحب اين عنوان فرزند حارث بن حميد بن يغوث بن سلمۀ ربيعى از اجله و اعاظم تابعين و كبار ناصرين حضرت امير المؤمنين (صلوات اللّه و سلامه عليه) است، و بس است در جلالت شأن آن جناب كه آن حضرت دربارۀ وى فرموده است: او براى من مانند من بود براى حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله)، و آخر هم در راه ولايت و اعانت بدان حضرت در سنه 38 بعسل مسموم وفات كرده و در مدينه دفن شده، و پس از وفات او پسر هند جگرخواره معاويه ملعون بعنوان شماتت گفت: خدا را لشگرهائى است از عسل! و اولاد و اعقاب او در بلاد عراق عرب و غيره متفرق گرديده اند، چنانكه مرحوم ورام بن ابى فراس از معاريف علما در مائه ششم در حله از نسل آن جناب، و نسب او تا ابراهيم بن مالك مرقوم معين و مضبوط است، و مرحوم حاجى كرباسى از علماء معروف در مائه سابقه را كه در (1261) بيايد هم از اولاد او نوشته اند.
و يك رشته از اين اعقاب مالك (چنانكه در جلد سيم «مستدرك: 397» نوشته) معروف بموالك و مردمانى بيابان نشين بوده اند و هماره در كناره هاى فرات سكونت مى نموده اند،
ص: 852
و آنها بآل على نيز معروف و بچند شعبه منقسم شده اند، بعضى در شام و نواحى آن، و بعضى در نواحى حله بوده اند، و يكى از اين شعبۀ نواحى حله، مرحوم شيخ خضر بن يحيى بن سيف الدّين (چنانكه در «نقباء البشر: 1437» نوشته) بوده از اهل قريۀ جناجيۀ حله.
در «اعيان الشيعة» فرمايد: جناجيه (كه آن را جناجيا نيز گويند) بفتح جيم و نون و الف و كسر جيم ديگر و ياء مثناة تحتانى مفتوح و هاء (يا الف) ديهى است از أعمال حله كه اهل آن همه آل على مى باشند، و أصل آن قناقيا بقاف است كه أعراب آن را بناء بقاعده ابدال قاف بجيم جناجيا مى گويند، انتهى.
و اين شيخ خضر از علما و زهاد عصر خود بوده. در «روضات: 53» نوشته كه مرحوم سيد هاشم نجفى (كه خود واحد و فريد دهر بوده) فرموده: كسى كه مى خواهد به روئى از روهاى بهشت بنگرد بروى شيخ خضر نگاه كند، و همانا نسبت ملاقات او با حضرت حجت (عج) يا خضر يا هر دو با هم بوى داده شده، و باب حضرت سيد الشهداء و ساير ائمه (ع) بر او گشوده مى شده، انتهى. و او در ماه رجب سنه 1180 تقريبى وفات كرده و در نجف در ايوان طلا نزد قبر علامۀ حلى دفن شده، و چهار فرزند داشته كه از براى هريك اعقابى كثيره بهم رسيده: اول شيخ حسين كه جد آل خضرى است. دويم شيخ محمد كه جد آل علوى است.
سيم شيخ جعفر كه صاحب اين عنوان است. چهارم شيخ محسن كه جد آل شيخ راضى است و در سال (1290) ذكرى از او مى شود.
اينك گوئيم مرحوم شيخ جعفر (اعلى اللّه مقامه) از مشاهير علماء عصر خود و فقيهى بغايت متتبع و متبحر و بزرگوارى در نهايت عظمت و جلالت و غايت فضيلت و نبالت بوده، و شعر هم مى گفته، و شرح احوالش در چندين كتاب بنظر رسيده يا مختصر عنوانى براى او منعقد نموده اند، همچون «روضات الجنات: 152» و «قصص العلماء: 145» و «مستدرك الوسائل 397:3» و: الكرام البررة: 248» و «منتخب التواريخ، باب سيم: 127» و «هدية الاحباب: 178» و «شمس التواريخ: 15» و «لباب الالقاب: 22» و آنچه از همۀ آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر برمى آيد آنكه:
او در سنه هزار و صد و پنجاه و شش - مطابق (سال 1121-1122) شمسى - در نجف متولد شده، و در نزد آقا محمد باقر بهبهانى و پدر خود و شيخ محمد تقى دورقى و سيد صادق فحام
ص: 853
و شيخ محمد مهدى فتونى و چند روزى قليل هم براى تبرك نزد سيد بحر العلوم درس خوانده، و چندين كتاب تأليف كرده، اشهر و اعظم همه كتاب «كشف الغطاء» از مبهمات شريعت غراء، در فقه از عبادات تا جهاد، وانگهى از وقف و توابعش زياده بر چهل هزار بيت، و بمناسبت تأليف آن كتاب وى را كاشف الغطاء گويند. دويم ايضا كتاب «كشف الغطا» از معايب ميرزا محمد عدو العلماء، در رد حاجى ميرزا محمد اخبارى كه در (1232) بيايد؛ چنانكه در «روضات» است. و در «الكرم البررة» نام آن را «كاشف الغطا» نوشته. سيم كتاب «منهج الرشاد لمن أراد السداد» در رد وهابيه و آن نخستين كتابى است كه در رد آنان نوشته شده. چهارم كتاب «القواعد الجعفرية» در شرح مزجى بر كتاب بيع «قواعد» علامه كه آن را مقدمه كتاب «كشف الغطا» قرار داده، و آن كتابى جليل و مشتمل بر اكثر قواعد فقهيه و نماينده تبحر مؤلف آن در فقه است. پنجم «مختصر كتاب كشف الغطاء» خود او كه ظاهرا كشف الغطاء فقهى او باشد.
ششم كتاب «مشكاة المصابيح» در شرح مصابيح كه ظاهرا مقصود «مصابيح» بحر العلوم باشد، و در «الكرام» تعبير از آن به «منثور درة» نموده كه مقصود اين باشد كه آن نثر «درۀ» بحر العلوم است». هفتم كتاب «مناسك الحج». هشتم كتاب «غاية المأمول» در علم اصول. نهم كتاب «بغية الطالب». دهم كتاب «الحق المبين» در تصويب مجتهدين و تخطئه اخباريين. ديگر چند قاعده كه آن ها را نواده اش شيخ موسى بن شيخ محمد رضا بن شيخ موسى در أوان توقف در سامره در 6 ذى القعده سنه 1305 جمع كرده و در سنه 1316 در آخر اين «حق المبين» بدان ملحق نموده و با هم چاپ كرده اند كه در «الذريعة 183:17 بشماره 969» بعنوان «القواعد الستة عشر» آن را عنوان و ذكر نموده، و شايد آن همان كتاب «القواعد الجعفرية» باشد كه آنفا ذكر شد.
و آن جناب روايت مى كند از استادش، آقا محمد باقر بهبهانى و از او دامادش شيخ محمد تقى ايوانكيفى؛ چنانكه در آخر اجازه آقا سيد حسن صدر كه براى خواهرزاده اش آقا سيد صدر الدّين ابن حاجى سيد اسماعيل صدر و آقاى الفت مشتركا نوشته و نسخه اش نزد آقاى الفت موجود است ذكر شده.
در «قصص العلماء» بعضى از حكايات و مطالب مربوط بمرحوم شيخ دارد كه ما از آوردن آنها در اين كتاب خوددارى نموديم، و همين اندازه گوئيم كه در «روضات» فرموده كه: وى
ص: 854
مقدم در نزد خاص و عام، و معظم در عيون اعاظم و حكام، و در امر بمعروف و نهى از منكر غيور، و در پيش آمدهاى روزگار صبور، و در عرب و عجم مطاع و متبع بوده و چه خوب گفته خود در گذران زندگانى خويش كه فرموده: «من جعفر كوچكى بودم و پس جعفر شدم، پس شيخ جعفر، پس شيخ العراق، پس شيخ مشايخ مسلمين على الاطلاق گرديدم». تا اينكه فرمايد: وى شوقى كثير به انكحه و طعام داشته و حقوق الهيه را همى بقهر و غلبه گرفته و على الفور بمستحقين آن مى رسانيده، انتهى.
و او در چاشت روز چهارشنبه بيست و دويم (يا بيست و هفتم) ماه رجب الفرد اين سال، چنانكه در جزء شانزدهم (جلد هفدهم) «اعيان الشيعة» فرموده - مطابق... (سرطان - اسد) ماه برجى - در نجف وفات كرده، و در «مستدرك» و «لؤلؤ الصدف» و جزء اول از سال سيم «مجله المرشد» در ماه رجب اين سال بدون تعيين روز آن نوشته، و در «روضات» در أواخر رجب سنه 1227 نوشته، و مرحوم حاجى سيد محمد شفيع جاپلقى در «الروضة البهيّة» در يك سال (يا چند ماهى زيادتر) پيش از وفات ميرزاى قمى و آقا سيد على كربلائى گفته كه مستلزم 1230 مى شود. و در «تذكرة العلماء» در سال وفات آن دو كه 1231 باشد فرموده، و اين ها همه اشتباه است.
و به هرحال، وى در يكى از حجرات مدرسه اى كه خودش در نجف بنا كرده و هم بنام او خوانده مى شود دفن شده كه هم اكنون آنجا در ميان مسجد و خانۀ خودش مقبره ئى معروف مى باشد و قبه عاليه اى دارد.
و او خواهر شيخ محمد ظويهرى را كه در (1240) بيايد بزوجيت داشته چنانكه در «الذريعة 46:3 ش 106» فرموده، و در مقدمۀ «ديوان سيد موسى طالقانى: 37» نوشته كه زوجۀ او دختر سيد مهدى طالقانى بوده، انتهى. و جمع اين هر دو قول هم ممكن است.
و هم مرحوم شيخ پس از خود چندين پسر و دختر باز نهاده، و از پسران: اول شيخ موسى كه در (1241) بيايد. دويم شيخ محمد كه در (1247) بيايد. و در «نسب نامه الفت» اين شيخ محمد را كوچكتر از همه نوشته و فرمايد: در بعضى جاها اسم او را شيخ عبد اللّه نوشته اند، انتهى. سيم شيخ على كه در (1253) بيايد. چهارم شيخ حسن كه در (جلد اول، سال 1201 ص 121 شماره 68) گذشت.
ص: 855
و هم وى را چهار دختر بوده كه بموجب «نسبنامۀ» مذكور تفصيل و ترتيب آنها بدين نحو است: اول زوجه شيخ اسد اللّه كاظمينى كه در (1234) بيايد. دويم نسمه خاتون كه او را حبابه مى گفته اند و زنى با جلال و كمال و كفايت و زوجه شيخ محمد تقى ايوان كيفى كه در (1248) بيايد بوده و در حدود 1295 وفات نموده و در تخت پولاد جلو قبر شوهر مرقوم خود بموجب مرقومات «تذكرة القبور» دفن شده. سيم زوجۀ آقا سيد صدر الدّين عاملى كه در (جلد اول، سال 1193 ص 7 شماره 5) گذشت. چهارم زوجه آقا محمد على نجفى كه در (1245) بيايد، بنا بر آنچه در «قصص العلماء» در احوال شيخ جعفر و آقا محمد على هر دو (در صفحه 154 و 107) نوشته، و در «رساله ئى» كه ميرزا محمد حسين نجفى در احوال پدرش آقا محمد على نوشته چنين سخنى را ندارد و همان سه نفر اول را دامادهاى او نوشته، و در «قصص العلماء» يك نفر از طلاب بدون اسم و رسم را نيز داماد او نوشته، اگر چنين باشد دختران او پنج نفر بوده اند(1).
وى فرزند طوسون پاشا است كه در (1265) بيايد.
و خود از سلاطين مصر است كه در اين سال متولد شده، و در سنه 1265 بعد از وفات عمش ابراهيم پاشا بخديوى مملكت مصر نائل گرديده و بواسطه قساوت قلبى كه داشت و همى
ص: 856
ميلى به خون ريزى مى نمود؛ در ماه شوال المكرم سنه 1270 - مطابق سرطان ماه برجى - غلامانش او را خفه نموده و وفات كرد، و در قاهره در مقبره خديويه دفن شد، و پس از او عمش سعيد پاشا كه در (1237) بيايد خديو مصر شد.
وى فرزند مرحوم سيد مهدى 33 دلدارى است كه در سال (1208 شماره 139 ص 347) گذشت. و خود از علماى خانواده دلدارى در هند بوده كه در اين سال در لكهنو متولد شده، چنانكه در «الذريعة 292:1 ش 1526» فرموده، و در جوانى وى پدرش وفات كرده و او در نزد دو نفر عم نامدار خود سيد محمد و سيد حسين درس خواند، و كتابى بنام «أحكام الارض، داراى نود درجه از عرض» تأليف كرد كه آن را تخفيفا «ارض تسعين» هم مى گويند، و در آن كتاب أحكام شرعى فرضى (يا واقعى) مردم اين امكنه را كه در عرض 90 درجه و شبانه روزش يك سال است، شش ماه شب و شش ماه روز؛ از نماز و روزه و غيره بيان نموده.
و او در حدود سال 1278 وفات كرده، چنانكه در «الذريعة 185:5 ش 816» فرموده.
و فرزندش سيد مصطفى 35 در (1323) بيايد.
سنه 1229 قمرى مطابق سنه 1192 شمسى
غرۀ محرم الحرام (...) جدى ماه برجى
ژاك هنرى برناردين دوسن پير، از اهل فضل و كمال مملكت فرانسه است كه در سال
ص: 857
(1139 يا 1149) در هاور متولد شده، و كتابى بعنوان «داستانى كوچك فلسفى» در خرافات و معتقدات ملل و فرق تأليف كرده كه آن را سيد محمد على جمال زاده (1277) بنام «قهوه خانه سورات» بفارسى ترجمه نموده، و در سلخ ماه محرم الحرام اين سال - مطابق (...) دلو ماه برجى - وفات كرده؛ چنان كه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه 338:4» بتاريخ ميلادى در 21 ژانويه نوشته، و ما از روى «رساله تطبيقيه» مرحوم حاجى نجم الدوله تبديل بهجرى قمرى نموديم، و احتمال فقط يكى دو روز پس وپيش در آن مى رود؛ چنانكه در ترديد در سال تولد وى نيز بهمان است كه در فهرست مذكور تولدش را در (19 ژانويه 1837 يا 1827) نوشته كه بنا بر اول 1149 و بنا بر دويم 1139 مى شود.
سنه 1193 شمسى
28 ربيع المولود اول حمل ماه برجى
وى محمد نجم الدّين خان بن محمد حميد الدّين بن ملا محمد غوث است، كه پدرش حميد الدّين معلم سلطان اورنگ زيب (پادشاه هند متوفى در سنه 1118) بوده، چنانكه در «الذريعة 9: ش 1156» فرموده.
و خود ثاقب (چنانكه در «لغت نامه دهخدا: جلد حرف ث: 10» نوشته) از شعراى هندوستان بوده، و در سيزدهم ماه ربيع الآخر اين سال در بنارس وفات كرده، و اين دو بيت از او است:
ص: 858
از پشت فلك برشده در زير زمين باش *** با سير و تماشاى جهان خانه نشين باش
بر مائدۀ اهل دول دست مينداز *** از مكسب خود قانع يك نان جوين باش
و در «فهرست كتب خطى فارسى. بخش يكم. قسمت ستاره شناسى: 250» نيز او را عنوان كرده و تأليفاتى از او آورده: اول كتاب «تاريخ سال شمارى هند». دويم كتابى در «جبر و مقابله».
وى فرزند آقا على اشرف بن احمد، و خود عالمى فاضل و ممجد بوده، و به طورى كه در «الكرام البررة: 97 ش 195» فرموده؛ در چهارم ماه رجب الفرد اين سال - كه مطابق (...) جوزا - سرطان ماه برجى بوده - در كربلا از بطن دختر مراد عليخان زند متولد شده، و هم آنجا نشو و نما نموده، و مقدمات علوم را از بعضى افاضل ياد گرفت، و در سنه 1254 براى تحصيل باصفهان رفت، و در سنه 1257 بعتبات برگشته و در نجف بمحضر شيخ انصارى تشرف يافت، و نزديك بيك سال كه شد با سن جوانى بدرجه شيوخ رسيد، و از وفور فضائل و كمالات مورد توجه آن علامه بزرگوار قرار گرفت، ولى چيزى چندان نگذشت كه در فتنه كربلا در سنه هزار و دويست و پنجاه و هشت بدرجه شهادت فائز گرديد، و بعضى از ادبا مرثيه اى براى وى سروده، و ديگرى در تاريخ وفات وى فرموده: «شد شهيد اشقيا افسوس وى»، كه اين مصراع 1258 خواهد بود.
و اينجا كه مراد على خان زند نوشته مطابق «الكرام» است، و شايد مقصود على مراد خان زند باشد كه از أمراء و معاريف و اعيان سلسله سلاطين زنديه بوده، و در غره ع 2 سنه 1199 در قريه مورچه خورت اصفهان - چنانكه در «فارسنامه» است - وفات نموده كه سى سال قبل از تولد آقا شيخ احمد باشد. و شايد غير از او باشد(1).
ص: 859
وى فرزند حكيم شير على و خود از اهل علم و فضل و طبيبى نام بردار بوده، و در ماه شعبان المعظم اين سال (چنانكه در «مؤلفين كتب چاپى: ستون 317» فرموده) مطابق (اسد - سنبله) ماه برجى در قصبۀ سلون متولد شده، و در احمدآباد نادره سكونت نموده، و در مدة العمر وكالت دولت انگليس را در فتح پور و بانده بعهده داشته و كتابى بنام «نكات احسانى» در طب تأليف فرموده، و پس از مدت شصت و پنج سال قمرى عمر؛ در بانده وفات كرده، انتهى.
وى فرزند ميرزا محمد 56 بن ميرزا ابو الحسن 55 بن قاضى مطلب 54 بن قاضى بديع الزمان 53 بن قاضى جمال الدّين 52 بن قاضى احمد 51 بن قاضى نظام الدّين 50 بن قاضى جلال الدّين 49 بن قاضى رفيع الدّين 48 بن على 47 بن ضياء الدّين 46 بن يحيى 45 ابن فتح اللّه 44 بن يحيى 43 بن حسن 42 بن فخر الدّين 41 بن اميدوار 40 بن فضل اللّه 39 بن اسحاق 38 بن فضل اللّه 37 بن محمد 36 بن ابو المكارم 35 بن احمد 34 بن على 33 ابن ابى عالم 32 بن احمد 31 بن ابو الغنائم محمود 30 بن احمد 29 بن ابو الفضائل محمد 28 ابن احمد 27 بن افضل 26 بن هاشم 25 بن فاضل 24 بن يحيى 23 بن عقيل 22 بن يحيى 21 بن ذر 20 بن ابو ذر غفارى جندب 19 بن جناده 18 بن قيس 17 بن عمرو 16 بن صعير 15 بن حزام 14 بن غفار 13 بن مليل 12 بن ضمرة 11 بن بكر 10 بن عبد مناف 9 بن كنانة 8 غفارى است.
حضرت كنانۀ 8 نامش در مقدمۀ فصل دويم گذشت، و غفار بكسر غين و تخفيف فا - چنانكه در «قاموس» نوشته - پدر طايفۀ بزرگى از أعراب است كه همه را بنسبت وى بنى غفار
ص: 860
(يا غفارى) مى گويند، و حضرت ابو ذر كه نامش جندب 19 (بكسر جيم و فتح دال و نيز بضم جيم و فتح و ضم دال - سه نوع - چنانكه در «تاج العروس» است) بوده؛ از أجله و أعيان صحابۀ حضرت رسول (ص) و در نزد فريقين داراى مقامات عاليه و مراتب زاكيه است، وفاتش سنه 31 قبرش در بيابان ربذه سه منزلى مدينه بطرف ينبوع، و ما نمى دانيم چه وقت نسل او بايران آمده اند كه اينك سلسلۀ بزرگى از آنها در كاشان معروف و همه را غفارى مى گويند، و جماعتى از بزرگان دين و دنيا از آنها بهم رسيده اند.
از آن جمله اين ميرزا ابو الحسن خان صاحب عنوان كه شرح احوالش در «تاريخ جرائد و مجلات ايران 304:2» نوشته، و آنجا نسب او را تا قاضى مطلب 54 بيشتر ندارد، و از وى تا حضرت ابو ذر (ره) به طورى كه نوشته شد؛ در پشت نسخه اى مطبوع از «فيه ما فيه» مولوى بنظر رسيد، و ديدى كه چندين نفر از متأخرين اين طايفه از رفيع الدّين 48 تا احمد 55 كه هشت نفر باشند بلقب قاضى ذكر شده اند، و از اينجا معلوم مى شود كه اين ها در عصر خود پدر بر پدر هريك قاضى بوده اند.
و به هرحال، به طورى كه در تاريخ مرقوم در جلد و صفحۀ مذكور با ملاحظه (ج 3 ص 60) نوشته، قاضى مطلب 54 كه او را عبد المطلب هم نوشته اند از أعيان زمان و در شوراى صحراى مغان هم حاضر بوده.
و فرزندش ميرزا ابو الحسن 55 نقاشى زبردست بوده، و در موقعى كه پدرش مى خواسته از كاشان بصحراى مغان برود؛ صورت او را كه بر قاطرى سوار بوده با آب و رنگى تمام ترسيم نموده، و در زمان نادر و كريم خان منصب استيفا داشته كه او را ميرزا ابو الحسن مستوفى مى گويند.
و فرزند او ميرزا محمد 56 چند پسر داشته: يكى ميرزا بزرگ 57 كه در (1264) بيايد. و ديگر ميرزا عليرضا 57 كه هم نقاش و هم نويسنده بوده، و دو تابلوى روغنى در تصوير نادر و كريم خان از او باقى است.
و ديگر ميرزا ابو الحسن خان 57 صاحب اين عنوان، كه از أعيان رجال دولت ناصر الدّين شاه و در نقاشى استادى بغايت زيرك و آگاه بوده، و همانا او در اين سال متولد شده و پس از گذرانيدن زمان طفوليت و فراگرفتن فن نقاشى در ايران؛ در حدود (1256) بتشويق
ص: 861
حسينعلى خان نظام الدوله بايتاليا رفت و چندين سال در آنجا انواع نقاشى اروپائى را ياد گرفت و بايران برگشت، و در سنه 1262 صورتى از حاجى ميرزا آقاسى ترسيم نمود كه نظيرى براى آن نتوان يافت، و در دولت ناصر الدّين شاه بلقب نقاش باشى سرافراز شد، و پس از آن اعتضاد السلطنه امور طبع و نشر «روزنامۀ وقايع اتفاقيه» را بوى واگذاشت و او آن را به «روزنامۀ دولت عليه ايران» ناميد و شمارۀ اول اين را كه 472 آن مى شده در 5 صفر سنه 1277 منتشر نمود، و تا چند سال بهمين منوال آن را طبع و نشر مى كرد، و در شوال سنه 1278 ملقب به صنيع الملك شده، و مدرسه هنرهاى زيبا را در طهران مفتوح كرد.
و بالاخره، پس از مدت پنجاه و سه سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هشتاد و دو بمرض سكته وفات نمود، و سه پسر باقى نهاد كه كوچك تر آن ها يحيى خان و صورة شبيه بپدر بوده و هم نقاشى را از او ياد گرفت، و ناصر الدّين شاه او را ابو الحسن ثالث ناميد.
وى فرزند احمد بن احمد بن ابراهيم الشهير بحياتى البستانى قاضى حنفى، و خود از علماء أهل سنت بوده، و كتابى بنام «اتحاف الجنة» تأليف نموده و سپس خود شرحى بر آن بنام «اسعاف المنة» نوشته چنانكه در «ايضاح المكنون 16:1 و 78» فرموده.
وى فرزند سيد عبد اللطيف بن احمد حسينى و خود از أهل علم و أدب اهل سنت در مائه دوازدهم و سيزدهم بوده كه در سنه هزار و صد و شصت، (چنانكه در «معجم المطبوعات: 545» فرموده - مطابق (1126 يا 1127) شمسى - در دمياط متولد شده، و قرآن مجيد را حفظ كرده، و چون به دوازده سالگى رسيد «الفيۀ» ابن مالك را حفظ كرد، و شرح آن را نزد شيخ
ص: 862
فتح اللّه خواند، و در سيزده سالگى شروع بشعر گفتن كرد و علوم منطق و فقه و لغت و فرائض را در نزد علماء زمان درس خواند و هماره بطلب علم مشغول بود تا در سنه 1183 ببيروت رفت و والى آن امير يوسف شهابى وى را مكرها بقضاوت آن وا داشت، و پس از آن وى از آن امتناع نموده و جايى را براى تعليم اطفال باز كرد، و در سنه 1195 بدمشق رفت و با خليل افندى مرادى مفتى آن ملاقات نمود و وى را بقصيده ئى مدح كرد و مرادى بسى او را ثناء گفته و اكرام فرمود. و او تأليفاتى دارد: اول كتاب «الشرح الجلى» بر دو بيت موصلى، يعنى اين دو بيت عبد الرحمن بن ابراهيم موصلى صوفى از ادباء مائه سيزدهم:
ان مر و المرآة يوما فى يدى *** من خلفه ذو اللطف أسمى من سما
دارت تماثيل الزجاج و لم تزل *** تقنوه عفوا حيث سار و يمما
و صاحب عنوان در اين شرح فنونى از آداب و فصولى از أقسام علوم عديده ذكر كرده.
دويم «مقامه» ئى در مفاخره بين آب وهواى.
و پس از مدت شصت و نه سال قمرى عمر در اين سال در دمشق وفات كرده، و نواده اش شيخ محمد مصباح در (1261) بيايد.
بهبهان در (جلد اول، صفحه 220 عنوان 111) گذشت.
مرحوم آقا سيد اسماعيل فرزند مرحوم سيد نصر اللّه 31 بن سيد محمد شفيع 30 بن سيد يوسف 29 بن سيد حسين 28 بن سيد عبد اللّه 27 بن سيد علوى 26 عتيق الحسين بن سيد حسين 25 بن سيد حسن 24 بن احمد 23 بن عبد اللّه 22 بن عيسى 21 بن خميس 20 بن احمد 19 بن ناصر 18 بن كمال الدّين على 17 بن سليمان 16 بن جعفر 15 بن ابو العشائر موسى 14 بن ابو الحمراء محمد 13 بن على الطاهر 12 بن على الضخم 11 موسوى (ره) است.
جناب سيد على الضخم 11 در سال 1216 (عنوان 239 ص 599) نامش برده شد، و سيد حسين 25 از جملۀ علماء عصر خويش و معروف بعلامه بوده و كتابى بنام «الغنية» در مهمات
ص: 863
دين تأليف نموده كه تمام نشده بلكه تا كتاب حج رسيده. وفاتش سنه 1001 چنانكه در «الذريعة 68:16 ش 338» فرموده. فرزندش سيد علوى 26 از علما و اتقيا بوده. فرزندش سيد عبد اللّه 27 بلادى از علما و مشايخ اجازه بوده، تولدش سنه 1065 مدت عمرش 100 سال، وفاتش سنه 1165 قبرش در بهبهان معروف و زيارتگاه است، و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى نويسيم: يكى سيد محمد 28 در (1291). و ديگر سيد حسين 28 كه در عمود اين نسب است، و اين سيد حسين هم از أهل علم بوده، تولدش سنه 1124 مدت عمرش 76 سال، وفاتش سنه 1200 قبرش در نجف، فرزندش سيد يوسف 29 تولدش سنه 1150 مدت عمرش 68 سال، وفاتش سنه 1218 قبرش در نجف. فرزندش سيد محمد شفيع 30 تولدش سنه 1170 مدت عمرش 78 سال، وفاتش سنه 1248 قبرش در نجف. فرزندش سيد نصر اللّه 31 تولدش سنه 1191 مدت عمرش 78 وفاتش سنه 1269 در نجف.
فرزندش مرحوم آقا سيد اسماعيل 32 صاحب عنوان از بزرگان علماء اعيان، و چنانكه در «المآثر و الآثار: 140» فرموده ساكن طهران و از طراز اول فقها و أرباب حكم و فتوى معدود بوده، و در معاشرت با مردم مشيى متوسط داشته و ازاين جهت احدى را بر وى طعن و دق نبود، انتهى. و او در اين سال در بهبهان متولد شده چنانكه در «شهداء الفضيله: 371» نوشته، با تواريخ اجدادش در (ص 369)، و در «أعيان الشيعة» از «مجموعۀ شبيبى» در سنه 1218، و از برخى مجاميع در 1220 نقل كرده.
و به هرحال، وى در بهبهان علوم مقدماتى را گرفت، و بعد از آن بعتبات رفت، و در نزد شيخ على و شيخ حسن فرزندان شيخ جعفر و صاحب «ضوابط» و صاحب «جواهر» و شيخ انصارى درس خواند، آنگاه ببهبهان آمده و بعد از چندى باز بنجف رفت، و آنجا بود تا در سنه 1287 كه ناصر الدّين شاه بنجف رفت، و خواست يكى از علما را براى تعليم و ارشاد بتهران بياورد، وى را بدو رهنمائى كردند، پس همراه ناصر الدّين شاه بعزتى هرچه تمام تر بتهران آمد، و بامامت و ارشاد مشغول شد و جمعى از او تقليد همى كردند، و «رساله ئى عمليه» از او بچاپ رسيد، و مرحوم حاجى ملا على كنى - كه در (1220 ش 284 ص 696) گذشت - در اول ورود وى بتهران ترويجى كامل از او نمود و بعد از چندى ميان آنها نقارى بهم رسيد و آقا سيد اسماعيل «رساله ئى در رد حاجى» نوشت. و بالاخره در شب شنبه ششم ماه صفر الخير سنه
ص: 864
هزار و دويست و نود و پنج - مطابق 21 دلو ماه برجى - هم در تهران وفات كرد، چنانكه در «المآثر» نوشته، و در «شهداء الفضيله: 371» و «مجموعه شبيبى» 1296 گفته اند، و آن اشتباه است. و در تشييع جنازه اش از مسلمان و ذمى جمعيتى غريب شده و وى را در نجف دفن كردند، و مرحوم كربلائى محمد صادق گلچين مرثيه اى براى وى گفته كه در آخر آن تاريخش را چنين آورده:
از خرد تاريخ فوتش كرد چون گلچين سؤال *** گفت يغفره 1295 بود با چشم گريان در جواب
و دو فرزند از وى بنام مير عماد الدّين 33 و سيد ناصر الدّين 33 هر دو در بحبوحۀ جوانى آن بنجف و اين بتهران وفات كردند. و فرزند ديگرش سيد كمال الدّين 33 چندى در طهران امام مدرسه سپهسالار بوده. و فرزند ديگرش مرحوم سيد عبد اللّه 33 در (1262) بيايد.
دنبل بتقديم نون بر با، و بر وزن قنفذ: نام قلعه يى است در آذربايجان، و در «بستان السياحه، گلشن 316:8» فرمايد: دنبلى بضم دال، طايفه ئى است از طوائف كرد، اكنون از طايفه قزلباش محسوب مى شود، همگى ترك زبان و شيعه اماميه اند، مسكن ايشان ولايت خوى است. امراى ذى شأن از آن طايفه برخاسته و بعضى از ايشان شجاع و دلير و در امور ملكى بى نظيراند، انتهى.
و جعفر قلى خان صاحب عنوان، فرزند احمد خان (مذكور در همان موضع از بستان) كه وى را شهيد نوشته اند است، و او فرزند مرتضى قلى خان دويم ابن امير شهباز خان بن امير مرتضى قلى خان اول ابن عليخان الملقب بصفى قلى خان بن بهروز خان دويم سلمان خان بن ايوب خان بن كنعان خليفة بن الأمير بهروز اول سلمان خليفة بن الأمير رستم الملقب بشاه وردى بيك ابن الامير بهلول الملقب بحاجى بيك دويم ابن الامير قليج الملقب بحاجى بيك اول ابن شيخ احمد خان بن نظر عليخان بن سلطان عليخان بن امير حاجى خان بن امير ولى خان بن محمود خان بن امير شاه منصور خان بن امير بهلول بن امير جمشيد بن امير ابراهيم بن امير احمد
ص: 865
ابن امير بيك بن امير ابو المظفر جعفر شمس الملك بن امير صلاح الدّين كرد عيسى بن امير يحيى بن امير جعفر دويم بن امير سليمان بن امير شيخ احمد بك بن امير موسى ملك طاهر بن امير عيسى بن امير موسى بن ابو على يحيى بن خالد بن برمك جعفر بن برمك الاكبر بن گشتاسب بن جاماس بلخى است.
برمك بن برمك الاكبر كه در «منتخب التواريخ، باب نهم» نامش را جعفر نوشته وزير سليمان بن عبد الملك خليفۀ اموى بوده كه او را در سنه 99 از بلخ براى وزارت خود خواسته و شايد پس از ورود بشام و تسليم در اسلام نام خود را تغيير داده و جعفر نهاده، و پدران او همه بمذهب بودا، و از دانشمندان عصر خود و افتخار خدمتگزارى بتكدۀ نوبهار را در بلخ داشته اند كه يكى از بتكده ها و معابد مهمه مردم ايران باستان بوده، و در تواريخى كه براى دنابله نوشته اند بنا بنقل «أعيان الشيعة» و غيره از آنها؛ نژاد ايشان را بنوشيروان پادشاه معروف رسانيده اند، و چون آن بنظر ما درست نمى آمد از ذكر آن در اينجا خوددارى نموديم.
فرزندش خالد وزير سفاح اولين خليفۀ عباسى بوده، وفاتش سنه 165.
فرزندش يحيى وزير هارون الرشيد و از معاريف سياسيون و أسخياء عالم محسوب و شهرت او و فرزندانش مستغنى از ذكر است. تولدش سنه 120 مدت عمرش 70 سال، وفاتش سنه 190 در رقه، و پس از نكبت برامكه هريك از فرزندان اربعۀ او (1 - فضل متولد در سنه 147 عمرش 46 سال متوفى در سنه 193 2 - جعفر مقتول در أنبار در غره صفر سنه 187 كه جسدش در جسر بغداد آويزان و پس از دو سال در سنه 189 سوزانيدند 3 - محمد 4 - موسى) بجائى افتادند. از آن جمله امير موسى كه در عمود اين نسب ذكر شده، و در شجاعت و جلادت بى نظير بوده بولايت و فرمانفرمائى شامات رسيده، و در حدود صد و پنجاه سال وى و اعقابش در آن حدود امارت و سلطنت مى كرده اند.
و سپس عيسى بيك نامى از آنها كه ابو موسى ثانى لقب داشته بقلعۀ دنبل و سگمان آباد آمده و شيوۀ تفرد و تجرد و درويشى پيش گرفته، و پس از زمانى اكراد دنبلى كه متجاوز از سى هزار خانوار بوده دست ارادت بدو داده و مدت ها نيز وى و اعقابش در آن سامان حاكم و فرمانروا شده و قطور و اواجق و نخجوان و شرور و غير آن در تصرف آنها بوده، تا زمان خروج سلطان حيدر صفوى كه آن وقت خود در جزو امراء و لشگريان وى درآمده و با ساير طوائف ديگر همه بعنوان مريدى و مرشدى و مسئلۀ تصوف و درويشى دور او را گرفته و سلطنت باعظمت صفويه را تشكيل دادند.
ص: 866
و اين خانواده پس از ورود بدنبل و اختلاط با أكراد آن سرزمين به دنابله معروف و عدۀ كثيرى از معاريف و أعيان و رجال بزرگ شيعه و سنى بلكه چندين نفر از رجال علم و عرفان و فضل و كمال و سخن و شعر از ايشان بهم رسيده كه در اين مختصر احوال برخى نوشته خواهد شد، و يكى از مشاهير ايشان كه محمود خان نام داشته تاريخى تا سنه 1005، و ديگرى تاريخى على حده تا سنه 1258 براى آنها نوشته اند، و حاجى عبد الرزاق بيك مفتون كه در (1243) بيايد كتاب «رياض الجنه» را در تاريخ آنها تأليف كرده، و غير از اين ها؛ در كتب «جهان نما» و «شرف نامه» و «آثار الشيعة» و «أعيان الشيعة» از آنها نقل كرده و نوشته اند.
و اجمالا اينكه يكى از مشاهير آنها پير موسى در سنه 360 وفات كرده، و أمير شيخ احمد بك بن امير موسى مذكور در عمود اين نسب در سنه 387 وفات كرده و در قلعۀ باى در خانقاه و مقبره ئى كه براى خود ساخته دفن شده. و نواده اش امير جعفر دويم پس از پدر در قلمرو او فرمان فرما شده، و در زمان او در كوه سنجران نزديكى قلعۀ دنبل معدن زرى پيدا شد و آن را نسبت باو داده و زر جعفرى گفتند، چنانكه در «أعيان الشيعة» است. و در «انجمن آرا» گويد: زر جعفرى منسوب بجعفر برمكى است. كه ظاهر اطلاق آن جعفر اول باشد كه گفتيم در سنه 187 كشته شد، و چون پيش از وى زر قلب سكه مى زدند و او زر خالص سكه زد بنام وى منسوب گرديد. و اين جعفر دويم در سنه 441 وفات كرده و در قلعۀ باى نزد جدش امير موسى دفن شده و فرزندش امير يحيى، و فرزند او أمير عيسى هزار و دويست تكيه و خانقاه در اطراف آذربايگان و شام بناء نهاده اند و سلسلۀ بكتاشيه صوفيه را رونقى تمام داده اند.
و جعفر بن عيسى مرقوم از طرف خليفۀ عصر خود ملقب بشمس الملك و فرمانرواى كوهستان و ارمن و آذربايگان تا حدود شام و از معاريف رجال عصر بوده، و خاقانى شاعر معروف قصيده ئى رائيه در مدح وى سروده، و او روزى در شكارگاه چندين گاو وحشى صيد كرده و فرمود تا از أبدان آنها چهار منار در بيرون شهر خوى آذربايگان بفاصلۀ دو هزار ذرع بنا نهادند و مقبره و خانقاهى هم آنجا ساخته و موقوفاتى براى آنها قرار داد، و اعقاب او كه أجداد صاحب عنوان باشند از ساير دنابله ممتاز و جدا شده و آنها را طايفه شمس الملكى گويند.
و او در سنه 555 وفات كرده - و برخى سنه 535 نوشته اند و آن ظاهرا غلط باشد - و در مقبرۀ مرقومه دفن شده كه بعد از آن آنجا مقبرۀ عمومى اين طايفه و زيارتگاه أهالى آن سامان گرديد.
ص: 867
فرزندش امير بيك در سنه 560 وفات كرده و در قريۀ سليمان سراى خوى در مقبره معروف بقراقيونلوند دفن شده.
و أمير بهلول بن امير جمشيد در سنه 760 وفات كرده و در نزد جدش امير احمد در قلعۀ باى دفن شد، و امير بهلول حاجى بيك دويم مالك داغستان و غيره بوده و ارادت سلطان حيدر صفوى را اختيار كرده، و در سنه 880 در ركاب وى كشته شده و در مقبرۀ پدران خود دفن شد و بر قبر او گنبدى است، و كوهى كه قبر او بر آن است مشهور بحاجى بيكلو مى باشد.
فرزندش امير رستم نيز بهمراهى سلطان حيدر در سنه 893 در رودخانه مجاور مى دانى كه جنگ مى كردند غرق شده و جسدش را از آب درآورده و در قريۀ نازك دفن كردند؛ و تاكنون گنبد و بارگاه مزار او باقى است.
فرزندش بهروز اول ملقب بسلمان خليفه و از امراء دربار شاه تهماسب بوده و وفاتش را در سنه 995 نوشته اند (و خالى از اشكالى نيست)، و در نازك دفن شده.
فرزندش كنعان خليفه در حيات پدر وفات كرده.
فرزندش ايوب خان هم از امراء شاه تهماسب و در سنه 994 وفات كرده و در نازك نزد پدر و اجداد خود دفن شده. و او دو فرزند داشته: يكى بنده خان كه پس از پدر خود امارت يافته و دو فرزند داشته: يكى فتحعلى خان و ديگرى ايوب خان، و فتحعلى خان پدر رحيم خان است كه سلسلۀ بكزاديه رحيم خانيه بوى منسوب اند، چنانكه طايفۀ بكزاديه ايوب خانيه بأيوب خان بن كنعان خليفۀ مرقوم منسوب اند.
و ديگرى از فرزندان اين ايوب خان معهود، بهروز خان دويم است كه از امراء شاه عباس بوده و در «عالم آرا» و غيره ذكر شده و در سنه 1014 وفات كرده و در قريۀ بورس كه خود بنا نهاده دفن است. فرزندش صفى قلى خان از امراء شاه صفى بوده و نزد پدران خود دفن است.
فرزندش مرتضى قلى خان در قم دفن است.
فرزندش شهباز خان در سنه 1144 كشته شده، و احمد خان بن مرتضى قلى خان دويم از رجال معروف زمان خود در دولتين ايران و عثمانى بوده و ابنيۀ خيريه بسيارى در سامره و آذربايجان بنا نموده، و در زمان كريمخان بدست برادر خود شهباز خان كشته شده و در سامره در پشت حرم مطهر دفن است؛ چنانكه در «أعيان الشيعة» گفته، و در «وشايح السراء»
ص: 868
قتل او را در سنه 1200 نوشته.
فرزندش جعفر قلى خان صاحب عنوان هم از أعيان عصر خويش بوده، و پس از قتل پدر و اعمامش از ايران بروسيه رفت و آقا محمد خان قاجار او را بايران آورد و در سفر قراباغ سردار لشكر خود نمود، و وى پس از قتل آقا محمد خان در اطراف كوهستان پنهان شد و دولت عثمانى و ايران هر دو از او در خوف بودند و او ده سال با هر دو دولت مقاومت كرد، و در سنه 1216 كه فتحعلى شاه بجنگ روسيه رفت جعفر قلى خان وى را از نزديك بودن لشكر روسيه و اراده شبيخون زدن آنها بلشگر ايران آگاه كرد، و دولت روس نظر بشجاعت وى نشان و هدايائى براى او فرستاده و حكومت شكى را بر سبيل وراثت بوى ارزانى داشت، و او در تبريز ابنيۀ فاخره از آن جمله مسجد صاحب الامر را بنا نمود، و آخر در اين سال وفات كرده و در سامره دفن شده.
در «مجلۀ يادگار، سال 5 شماره (8 و 9) ص 143» وفات زين العابدين عابد، شاعر اصفهانى در حين تجارت در مشهد؛ در اين سال ذكر شده و اين بيت را باحتمال قوى از او دانسته:
مؤذن بيند ار آن قد و قامت *** بقد قامت بماند تا قيامت
وى از علماء سنى هند بوده، و به طورى كه در رساله «أحوال سيد عبد الحى حسنى: ص ز» نوشته كتابى بنام «المحلى» در شرح «موطأ» امام مالك تأليف كرده، و در اين سال وفات نموده.
ص: 869
فريدن (چنانكه در «تاريخ اصفهان: 181 قسمت بالاى صفحه» نوشته) ناحيه ئى است سرحدى از توابع اصفهان در طرف مغرب مايل بجنوب كه ابتداء آن تا شهر دوازده فرسنگ و انتهاء بيست و هشت فرسنگ است تقريبا، و غله خيزى است عمده، آبها فراوان و مراتع بى پايان و حاصل ديم و آبى؛ توأم كه با امنيت چندين برابر مى شود، و حدودش بخوانسار و بربرود و چهار محل و كرون است، و مواشى بسيار داد، و بچهار ناحيه (چادگان، تخماقلو، ورزق، گرجى) منقسم مى شود، انتهى.
و همايون صاحب عنوان (چنانكه در «مجمع الفصحا 571:2» فرموده) از اولاد و احفاد شيخ جليل القدر شيخ على عبد العال عرب معاصر صفويه بوده، انتهى.
و مقصود از شيخ مذكور، مرحوم شيخ نور الدّين ابو الحسن على بن عز الدّين حسين بن زين الدّين على بن شمس الدّين ابو جعفر محمد بن تاج الدّين ابو محمد عبد العلى بن نجدۀ عاملى (أعلى اللّه مقامه العالى) است.
محمد بن عبد العلى كه او را محمد بن نجده هم نوشته اند، مشهور بابن عبد العالى كركى عاملى (ره) است و در شعبان سنه 808 وفات كرده، و نواده اش مرحوم شيخ نور الدّين على بن حسين مشهور بمحقق كركى، يا محقق ثانى (در قبال محقق اول مرحوم شيخ جعفر حلى صاحب «شرايع») از بزرگان علما و فقها بوده، و در أوائل دولت صفويه در ترويج مذهب شيعۀ اماميه اثنى عشريه سعيى بليغ فرموده، و كتب چندى در فقه و غيره تأليف نموده كه اشهر و اعظم همه كتاب «جامع المقاصد» در شرح «قواعد» علامه در شش جلد است كه تمام نشده بلكه تا مبحث بضع از كتاب نكاح بيشتر نرسيده، انجام تأليف آن (ج 1) سنه 935. وفاتش روز شنبه 18 ذى الحجه (عيد غدير مبارك) سنه 940 در نجف. و وى را چهار دختر و نيز سه پسر بدين نامها بوده:
اول مرحوم شيخ تاج الدّين ابو محمد عبد العالى كه از بزرگان علماء و صاحب تأليفاتى است، از آن جمله كتاب «منهج السداد» در شرح «ارشاد علامه» تا كتاب حج. تولدش شب
ص: 870
جمعه 19 ذى القعده سنه 926 وفاتش سنه 993 قبرش در مشهد در دارالسيادۀ مباركه.
دويم مرحوم شيخ حسن كه هم از علما بوده و كتاب «عمدة المقال» در كفر أهل ضلال را در سنه 972 در مشهد در رد صوفيه أهل سنت تأليف نموده.
سيم مرحوم شيخ عبد العلى كه در «فهرست كتابخانۀ رضويه» گويد: وى نسخه اى از كتاب «جعفريه» پدر را در سنه 918 انتساخ نموده، انتهى. و بنابراين وى بزرگتر از شيخ عبد العالى بوده.
و به هرحال ما نفهميده ايم كه از كدام يك از اين پسران نسلى مانده، و فقط همان در «مجمع الفصحا» و غيره ديده ايم كه اين همايون شاعر صاحب عنوان را از نژاد شيخ على عبد العال كركى صاحب «جامع المقاصد» نوشته اند.
و اين همايون كه نامش (چنانكه نوشتيم) عبد العالى بوده، چنانكه در «مجمع» دارد جز باسم با شيخ مذكور تناسبى پيدا نكرده و مردى ياوه گوى ساده جوى هزال بوده، و با رهى شاعر اصفهانى كه در (1226) گذشت همواره يكديگر را هجومى نموده اند، و آخر الامر كارش بجائى كشيد كه باغواء و اغراى اكابر عهد كه ايشان را اهاجى ركيكه قبيحه گفته بود شب او را در جامۀ خواب كشتند. آنگاه بعضى از اشعار او را؛ از آن جمله اين سه بيت را از او نقل كرده:
ماه صيام است و گاه ترك مدام است *** ترك مدام از براى ماه صيام است
ساقى دوران شكسته ساغر مينا *** بر افق اينك نگون شكسته جام است
پير مغان آنكه گفته باده حلال است *** ميكده را در نبست و گفت حرام است
تمام شد آنچه در «مجمع» است، و اين فقير معلم مؤلف اين كتاب گويد ببينيد در «قرآن عظيم» كتاب آسمانى حق (جل جلاله تعالى) در وصف ماه مبارك رمضان چه فرموده، سورۀ بقره آيۀ 181: شَهْرُ رَمَضٰانَ، الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ، هُدىً لِلنّٰاسِ وَ بَيِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدىٰ وَ الْفُرْقٰانِ (1) و در ادعيه وارده از اهل بيت عصمت و طهارت (صلوات اللّه عليهم) در «زاد المعاد» و غيره چه كلماتى دربارۀ اين ماه شريف وارد شده: هذا شهر الصيام، و هذا شهر القيام، و هذا شهر الانابة، و هذا شهر التوبة و هذا شهر المغفرة و الرحمة، و هذا شهر العتق من النار و الفوز بالجنة،
ص: 871
و هذا شهر فيه ليلة القدر التى هى خير من الف شهر؛ كه بايد در اين ماه مبارك تلافى گناهان يازده ماه گذشتۀ ديگر را نمود، نه اينكه در خود آن گناهانى بر گناهان سابقه افزود. استغفر اللّه ربى و اتوب اليه. و در «تذكره شعراى خوانسار: 204» عنوانى دارد بنام همايون شاعر، و تقريبا مطالبى كه اينجا بنام اين همايون نوشته شد - غير از تاريخ قتل - بنام او آورده.
قاين به طورى كه در كتاب «بهارستان» در تاريخ رجال قاينات و قهستان، تأليف حاج شيخ محمد حسين آيتى (ص 13) نوشته؛ شهر كوچكى است در ناحيه قهستان كه آن به طورى كه در (ص 10) فرموده ولايتى است محدود بولايت هراز و سيستان و خراسان و بيابان لوط.
و قاين در سابق دار الملك قهستان بوده و اينك داراى حدود هفت هزار جمعيت و محصول عمده اش زعفران، و سورى محكم و مسجدى باشكوه دارد كه ايوانش بغايت رفيع و بنيانش بسى منيع است، انتهى.
و در (ص 278) ملا عبد الكريم مذكور را ترجمه نموده و از آن چنين برآيد كه وى از علما و فقها بوده و ذوقى عارفانه و مشربى حكيمانه داشته و سالها در اصفهان در خدمت آقا محمد بيدآبادى درس خوانده و بعد از آن بوطن خود برگشته و سفرى بكابل و هندوستان تا نواحى كشمير نموده و در ايام اقامت كابل مورد توجه تيمور شاه شده و با جمعى از رجال علمى آنجا همچون: ميرزا هادى خان منشى الممالك متخلص بعشرت و ميرزا خليل خان متخلص بمفتون فرزند ميرزا عليرضا خان مستوفى الممالك و ميرزا أحمد خان وكيل؛ مصاحبت و معاشرت و مشاعرت بهم رسانيد، و چندى در طبس با ميرزا سيد محمد نامى معاشر و در استرآباد با مايل تخلصى رفاقت داشته.
در «بهارستان: 279» فرمايد: از آثار وى دفترى است كه در نزد اين فقير است و قسمتى از مراسلات او كه با آقا محمد بيدآبادى و آخوند ملا حمزه و ميرزا جعفر اصفهانى متخلص بأسير و ملا اسماعيل متخلص بمنزوى و ديگر اشخاص داشته، و بخشى از قصايد و غزليات و مثنويات و رباعيات او كه بعضى در مدح آقا محمد بيدآبادى است در آن درج شده، و وى با ملا اسماعيل منزوى مرقوم و ملا على اشرف صبوحى از يك
ص: 872
خاندان بلكه عموزاده يكديگراند.
آنگاه وفات او را در اين سال و بعضى از اشعار او را آورده كه ما اين غزل را از آن اينجا مى آوريم:
نقاب برفكن و شرمسار كن يارا *** مه دوهفته و خورشيد عالم آرا را
بدان لطافت و زيبائى رخت هرگز *** نبسته خامۀ تقدير نقش زيبا را
چو يك نگار بود جلوه گر بدير و حرم *** بحيرتم كه چه دعوى است شيخ و ترسا را
نثار خاك درش جان كند اگر آرد *** صبا بجانب مجنون پيام ليلى را
خوشا بهمت اشراق زان كه مى بخشد *** بيك نگاه رخ دوست دين و دنيا را!
در «الذريعة 76:9 و 77» سه نفر شاعر اشراق تخلص آورده، و از اين اشراق صاحب عنوان ذكرى نفرموده، و بناء براين چهار نفر در اشعار تخلص اشراق داشته اند.
وى از مشاهير شعر او مؤرخين عثمانى، و در اصل (چنانكه در «ريحانة الادب 188:2» فرموده) از أهالى اطنه بوده، و نخست در آنجا تخلص حزنى مى نموده، آنگاه پس از چندى باسلامبول رفت و بتصويب شيخ الاسلام توفيق افندى تخلص خود را سرورى نهاد، و چندين كتاب تأليف كرد. اول كتاب «تاريخ منظوم» بترتيب حروف ابجدى. دويم «ديوانى» مكمل در أشعار تركى. و آخر در اين سال وفات كرد، انتهى.
وى بطور مفهوم از «الذريعة 1066:9 ش 6936» با ملاحظه بعضى از مواضع
ص: 873
ديگر، از شعراء عصر خود بوده كه در سنه هزار و صد و هفتاد و سه - مطابق سال (1138 - 1139) شمسى - در محمدپور متولد شده، و در نزد باقر آگاه شاگردى كرده تا كارش بترقى رسيد، و معلم فرزندان شهامت جنگ هندى در لغت فارسى گرديد. و آخر در اين سال وفات كرد، انتهى.
وى فرزند معدان حاجرى اسنوى و خود معروف به جاد المولى و از علما و خطباء جامع الأزهر در مصر بوده كه در نزد چندين نفر از أشياخ آن مسجد مقدس درس خوانده و اكثر آن در نزد شيخ عبد اللّه شرقاوى بوده كه آخر از نزد او بيرون آمده، و در مجالس ذكر او هماره حاضر و از وى طريقۀ صوفيۀ خلوتيه را فراگرفته و تاج درويشى بر سر نهاده، و بعد از آن بخطابت الأزهر پرداخت و در جمعات و اعياد آن امر را انجام مى داد. و چون در سنه 1217 محمد پاشا خسرو بمصر آمده و در جامع مرقوم نماز جمعه خواند بعد از نماز پوستينى از پوست سمور بعنوان خلعت بوى پوشانيد كه او هماره پس از آن در وقت خطبۀ جمعه و اعياد آن را مى پوشيده. و هم در سنه 1223 كه زيادى رود نيل نقصان آورد و از وقت معهود گذشت وى در مصر قديم بجامع عمر نماز استسقا خواند، و كتابى بنام «الكواكب الزهرية» تأليف كرد كه به «ديوان (يا خطب) جاد المولى» مشهور است. و آخر در اين سال با عمرى زياده بر چهل سال وفات كرد؛ چنانكه در «معجم المطبوعات: 669» نوشته.
آقا محمد كاظم از شعراء بزرگوار و حكماء نامدار اصفهان بوده، و شرح احوالش در چند جا بنظر رسيده: اول «مجمع الفصحا 557:2». دويم «تذكرة القبور: 16» تأليف
ص: 874
مرحوم آقاى گزى (ره). سيم «بدائع و نوادر» تأليف شيخ جابرى (ص 12 س 1 ش 238).
چهارم «شمس التواريخ: 78». پنجم مقدمۀ ديوان مطبوع وى، تأليف آقاى همائى كه از همه بهتر و در حقيقت مغنى از تمام آنها است، و ما مختصرى از آن مقدمه را با ملاحظۀ مآخذ مذكوره در اينجا آورده و چنين گوئيم كه:
وى از مشاهير شعرا و ادبا و خوش نويسان خط تعليق و رجال عالى مقام محترم اصفهان در نيمۀ دويم قرن دوازدهم و نيمۀ اول قرن سيزدهم هجرى بوده، و از فنون عربى و أدبى مانند صرف و نحو و بديع و عروض و قافيه و همچنين از معارف الهيه و مسائل ذوقى حكمت و عرفان و تصوف بهره اى كافى داشت، و در خوش سليقگى و ظرافت طبع و تجملات و تجود در لباس و وسائل زندگانى از نوادر روزگار خود بشمار مى رفت.
در ايام پيرى زمان سلطنت فتحعلى شاه را درك كرد، و در نزد رجال آن دولت بمقام فضل و ادب شهرت و حرمت داشت، و وضع تكيه و سنگ قبر كه خودش انتخاب كرده شاهد است بر آن، و مخصوصا حاج محمد حسين خان صدر (كه نخست حكومت اصفهان و كاشان را داشت و سپس مستوفى المالك شد) بدو اظهار ارادت و خدمت مى كرد و پاس مقام ارادت و شيخوخيت و حرمت مراتب أدبى و عرفانى او را بسزا نگاه مى داشت.
و در آن زمان كه پس از ترك طرز شعراى قديم طرز نابهنجار هندى در شعر فارسى راه يافته و مدتى شعرا بدان نهج سخن مى سرائيدند و پس از آن مير سيد على مشتاق بر ضد آن قيام كرده و دوباره طرز شعراى متقدمين را در شعر پارسى آورد؛ هنوز آن طرز درست نيامده و طرز هندى هم نرفته بود كه جمعى از شعرا بر سر دوراهى قرار گرفته و بطرزى مخالف هر دو، شعر مى گفتند كه از آن جمله اين واله صاحب عنوان بود، و بنابراين نبايد چندان از اشعار وى انتظار همپايه بودن با اشعار شعراى بزرگ عصر قاجاريه را داشت.
و به هرحال، اين شاعر ماهر سخن سراى قادر و عارف كامل و سالك واصل در اين سال وفات كرد، و بر در دروازه تخت پولاد اصفهان در تكيه اى كه بنام وى بتكيه واله معروف است و نخست بنام باغ والهيه بوده دفن شد، و آن تكيه از شهر كه بطرف تخت پولاد بروند بسمت راست واقع
ص: 875
شده، و در تصرف آقا محمد والهى زاده ابن غلامرضا ابن حسينعلى بن حاج يوسف بن واله مذكور است كه در همين تكيه ساكن، و نسخۀ اصلى «ديوان واله» هم در نزد او است كه بخط خود واله مى باشد، و يكى از دوستداران ادب نسخه اى تازه از روى آن نويسانده و هر دو نسخه را بمدير كتابفروشى تأييد اصفهان بامانت داده تا در حروف چينى از نسخۀ جديد و در غلطگيرى از نسخۀ اصل استفاده كنند، و بهمت و پايمردى آقاى ميرزا ابراهيم همائى برادر آقاى همائى مذكور در اول عنوان؛ آن گرامى ديوان بطبع رسيد، ليكن مرثيه اى كه وى براى وفات آقا محمد بيدآبادى سروده و سال آن 1197 مى شود اشتباه است؛ چنانكه در جلد اول (سال 1198 ص 69) با دليل و مأخذ اشاره بدان نموديم.
وى فرزند مرحوم شيخ عبد النبى بن شيخ محمد مفيد بن شيخ حسين جزايرى است.
جزاير چنانكه در «روضات الجنات» در احوال شيخ عبد النبى جزايرى (ص 377) فرموده؛ ناحيه ئى بزرگ و دهاتى پيوسته بيكديگر است بر كنار نهر شوشتر كه در ميانه شوشتر و بصره واقع شده.
و شيخ حسين از علما بوده و نخستين كسى است از اين خانواده كه از جزاير بشيراز آمده و آنجا در محله سرباغ توطن نموده. در «فارسنامه، گفتار 22:2» شيراز را بيازده محله قسمت نموده كه پنج محلۀ آن را (1 - اسحاق بيك 2 - بازار مرغ 3 - بالاكفت 4 - درب شاهزاده 5 - ميدان شاه) حيدرى خانه گويند، و پنج محله آن را (1 - درب مسجد 2 - سرباغ 3 - سردزك 4 - سنگ سياه 5 - لب آب) نعمتى خانه گويند. و يازدهم محله يهودان است كه از اين هر دو قسمت خارج مى باشد، و اين تقسيم بحيدرى و نعمتى مبنى بر دو فرقۀ صوفيه است از مريدان شيخ حيدر تونى (يا بقول ضعيف شيخ حيدر پدر شاه اسماعيل صفوى)، و مريدان شاه نعمت اللّه ولى كرمانى كه سلاطين صفوى بنا بر پلتيك سياسى ميان مردمان ايران اختلاف انداخته و بدين دو فرقه قسمت نموده كه هيچ وقت متفق نشده و بر ضد دولت قيام نمايند.
و به هرحال، شيخ محمد مشهور بشيخ مفيد فرزند شيخ حسين مذكور از علماء بزرگ بوده و تأليفاتى دارد، از آن جمله: كتاب «دره نجفيه» در اثبات امامت خاصه، و در شيراز
ص: 876
وفات كرده.
فرزندش شيخ عبد النبى هم از اجله علما، و صاحب تأليفاتى است از آن جمله كتاب «تذكار المتعلمين» در شرح كتاب «تبصرة المتعلمين» تأليف مرحوم علامه حلى. و او اول كسى است از اين خانواده كه امام جمعه شيراز گرديد. وفاتش سنه 1191 قبرش در شيراز در قبرستان درب سلم كه آن را درب سلام هم مى گويند.
در كتاب «قاموس» فرمايد: باب سلم محله اى است باصفهان و بشيراز و چنين مى نمايد كه ابو خلف محمد بن عبد الملك سلمى طبرى مؤلف كتاب «كنايه» از يكى از آنها باشد، انتهى. و در كتاب «يادداشتهاى قزوينى 84:3» نوشته كه درب سلم منسوب است بأبو زكريا سلم بن عبد اللّه از قدماى شيراز و اينك آن را دروازه شاه داعى خوانند، انتهى بتغيير يسير.
و اين شيخ عبد النبى هفت نفر پسر داشته كه ما دو نفر از آنها را در اين كتاب مى آوريم:
يكى ميرزا محمد كاظم در سال (1325).
و ديگر مرحوم شيخ محمد مشهور بشيخ مفيد صاحب اين عنوان كه وى عالمى بزرگوار و زاهدى نام بردار بوده، و اشعار چندى سروده كه آنها را فرزندش حاج شيخ هاشم در كتابى جمع نموده و ديوانى از آن فراهم شده بنام «كعبة السالكين»، چنانكه در «الذريعة 8:
248 ش 1148» فرموده. و آخر به طورى كه در «فارسنامه ناصرى، گفتار 61:2» فرموده در اين سال در شيراز وفات نموده، و چهار نفر پسر داشته: اول شيخ ابو تراب كه در (272) بيايد. دويم حاجى شيخ هاشم مذكور كه سه پسر داشته، بنام: حاجى ميرزا داود، و شيخ سليمان، و شيخ محمد باقر كه اين آخرى در تحرير قبالجات شرعيه بى نظير بوده.
سيم شيخ محمد حسين كه فرزندانش شيخ محمد حسن و شيخ ابو القاسم بوده اند. چهارم حاجى شيخ زين العابدين كه در سنه 1222 متولد شده و پس از هشتاد و دو سال عمر در سنه هزار و سيصد و چهار وفات كرده، و پنج نفر پسر داشته بنام حاجى شيخ محمد على و شيخ ابو القاسم و شيخ عبد الرسول و شيخ عبد الرحمن و شيخ عبد العزيز، و هريك از اين سه نفر فرزندان ديگر صاحب عنوان و اعقابشان از بزرگان بوده اند.
ص: 877
قاضى القضاة نجم الدّين كاكوروى، به طورى كه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى:
ص ى» نوشته؛ از علماى رياضيين هند بوده، و كتابى بنام «ستۀ جبريه» تأليف كرده، و در اين سال وفات نموده.
در كتاب «بستان السياحه. گلشن 23، حرف لام: 552» فرمايد:
لرستان دو ملك است: يكى لرستان بزرگ و يكى لرستان كوچك، و هر دو محتوى است بر بلاد چند و نواحى خاطرپسند و جبال سخت و جنگلهاى پردرخت و چشمهاى خوشگوار و هواى سازگار، همگى از اقليم چهارم و قليلى از سيم. جماعت فيلى صد هزار خانوارند و ايشان تابع كردستانند. و از قديم حاكم آن ولايت را والى گفتندى و خاندان عظيم الشان بوده اند اكنون خرابند. و جماعت بختيارى قرب چهل هزار خانوارند كه تابع عراق عجمند و جماعت ممسنى قريب بدوازده هزار خانوارند، ايشان مطيع حاكم فارسند و هر سه آن طايفه از طوايف كردند، انتهى.
و شايق صاحب عنوان نامش هادى بيك و از مردم ايل ساكى اين ولايت، و يكى از شعراى عصر خويش بوده، و چنانكه در «مجمع الفصحا 250:2» فرموده؛ در اين سال در اصفهان وفات نموده.
و در اين صفحۀ «مجمع» و صفحه بعد از آن چند نفر شاعر شايق تخلص غير از او را ذكر كرده: اول شايق آذربايگانى، كه نامش حاجى ملا غفار، و هم از شعراى اين مائه 13 بوده. دويم شايق اصفهانى، آقا على اصغر. سيم شايق اصفهانى ديگر، محمد على.
چهارم شايق سنندجى، ملا احمد. پنجم شايق نائينى، شيخ محمد. ششم شايق هندى،
ص: 878
مير يوسف بيك. هفتم شايق يزدى كه پس از چندى تخلص خود را به مشتاق بدل نموده.
بشرويه، چنانكه در «روضات الجنات: 369» نوشته: بضم باء موحده و شين معجمۀ ساكنه وراء مهملۀ مضمومه و واو و ياء مثناة تحتانيه و هاء در آخر؛ قريه بزرگى است از أعمال شهر تون خراسان و در چهار فرسنگى آن بطرف طبس گيلكى افتاده، انتهى.
و اين سخن را از «رياض العلماء» نقل كرده، ليكن در اين ازمنه بشرويه خود شهرى كوچك و ديهاتى تابع آن مى باشد، از آن جمله قريۀ زيرك كه بنا بر آنچه در «طرائق الحقائق 338:3» نوشته؛ در دو فرسنگى آن واقع، و بكسر زاء هوز و سكون ياء و راء و كاف است و حركت در هيچ يك ظاهر نشود.
و اين ملا حسين از اهل اين ديه بوده، و همانا شرح احوال وى در چندين كتاب نوشته كه از آن جمله كتاب «فتنه باب» تأليف ميرزا حسين نوائى است، كه در آن (از ص 17 تا 26) شرحى مفصل در متن و پاورقى در احوال او نوشته، و چنانكه در پاورقى (ص 17) فرموده در اين سال متولد شده، و در دهم (يا نهم) ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و شصت و پنج، مطابق (...) دلو ماه برجى؛ در قلعه شيخ طبرسى مازندران از جراحت گلوله اى كه به او رسيده درگذشته است.
ص: 879
سنه 1230 قمرى مطابق سنه 1193 شمسى
غره محرم الحرام (...) قوس ماه برجى
سنه 1194 شمسى
4 شنبه دهم ربيع الآخر اول حمل ماه برجى
طالقان در (1214 ص 528 عنوان 203) گذشت.
و سيد موسى 35 صاحب اين عنوان از علما و فقهاء زمان خويش بوده و شعر هم مى گفته، و شرح احوالش در چند كتاب نوشته، از آن جمله مقدمۀ ديوان او است كه جامع همه و مغنى از آنها و بهتر از تمام است، و آن را سيد محمد حسن آل طالقانى كه در (1350) بيايد در چندين صفحه بتفصيل نوشته و كتبى را كه احوال وى در آنها نوشته شده نام برده و از آن جمله همين «مكارم الآثار» ما را نوشته، و اين مبنى بر آن است كه او در چندين سال قبل از تأليف آن مقدمه باصفهان آمد و آنجا در منزل آقاى حاج سيد محمد على روضاتى (سلمه اللّه تعالى) ملاقاتش دست داد و آنچه را كه ما از مواضع متفرقه «الذريعة» و ساير اطلاعات خارجى در احوال صاحب عنوان در مسودات پيش نويس «مكارم» يادداشت كرده بوديم، و همچنين آنچه را كه در (1214 در عنوان 203) در أحوال سيد باقر طالقانى و عناوين ديگر نوشته ايم ديد و ما را جزو مترجمين آن خانواده بشمار آورده، و ما اينك در أحوال هريك آنچه سابق نوشته ايم با مرقومات اين مقدمۀ ديوان تلفيق نموده و اين تراجم را تكميل مى كنيم و چنين گوئيم كه:
ص: 880
سيد موسى 35 صاحب عنوان، به طورى كه در صفحات 26 مقدمه و ما قبل و ما بعد آن نوشته؛ كنيه اش ابو ياسين 35 و فرزند سيد جعفر 34 بن سيد على 33 بن سيد حسين 32 بن سيد حسن 31 بن سيد عبد الحسين 30 بن قاضى جلال الدّين 29 بن قاضى شمس الدّين محمد 28 بن قاضى علاء الدّين على 27 بن شمس الدّين محمد بازباز 26 (رحمه اللّه) است.
آنگاه نژاد سيد محمد بازباز 26 مذكور را طبق آنچه در سال (1207 ص 320 ش 126) نوشتيم بحضرت يحيى الحسينى 6 متصل كرده و دربارۀ او گويد: در رباط بصره ضريحى مشهور دارد، و چون بعضى توضيحات و اضافاتى دارد كه ما آنجا ننوشته ايم اينجا زنجيرۀ آن را مكرر نموده و چنين گوئيم كه:
وى فرزند شريف محمد 25 نقيب الكوفة ابن عبد العزيز 24 نقيب ارجان ابن الرئيس العلوى سيد على المصرى 23 ابن محمد الرئيس 22 ابن على 21 قتيل الاسماعيلية بمصر ابن السيد حسن 20 نقيب العراق (يا نقيب الغربى) ابن ابو الفتوح محمد 19 بن الحسن 18 بن عيسى الكريم 17 بن عز الدّين عمر 16 بن تاج الدّين ابو الغنائم محمد الفقيه 15 بن محمد 14 نقيب الأهواز ابن ابو على الحسن الفقيه 13 بن ابى الحسن محمد التقى السابسى 12 بن ابو محمد الحسن الفارس 11 ابن نقيب النقباء يحيى 10 بن الحسين النسابة 9 ابن الرشيد ابى الغنائم احمد 8 بن ابو على عمر امير الحاج 7 بن يحيى الحسينى 6 (ره) است.
و همانا حضرت يحيى 6 مذكور كه او را يحيى المحدث نوشته اند در سنه 207 وفات كرده، و ابو الغنائم احمد 8 نوادۀ دخترى حضرت شاه عبد العظيم (عليه التحية و التسليم) بوده و در سنه 260 وفات كرده، و محمد التقى السابسى 12 را آنجا (يعنى مقدمه ديوان) السباسى نوشته و گويد وى سيد رضى (رضى اللّه عنه) را از نقابت عزل كرده، ليكن در «عمدة الطالب:
272» السابسى نوشته و وجه آن را هم ذكر كرده. و ابو على الحسن الفقيه 13 را نوشته كه خواهرزادۀ سيد مرتضى بوده و در سنه 418 وفات نموده. و فرزندش محمد نقيب الاهواز 14 را نوشته كه در سنه 430 وفات كرده. و فرزندش تاج الدّين محمد 15 ابو الغنائم را نوشته كه در سنه 463 در أهواز وفات كرده. و عمر 16 را بعلامۀ محدث زاهد وصف كرده، و عيسى الكريم 17 را نوشته كه كريم قوم خود بوده. فرزندش الحسن 18 را بلقب شريف المله و مزيح العلة و نقيب بصره نوشته. فرزندش محمد 19 را نوشته كه نزيل مدينه بوده و از سطوت خود عباسيان را لجام كرده، و سيد حسن 31 را نوشته كه مشهور بمير حكيم بوده، انتهى.
ص: 881
و اين خانوادۀ آل مير حكيم كه حسينى و از أولاد حضرت زيد شهيد (ع) اند غير از خانوادۀ مير حكيم ديگرى هستند كه نام جدشان سيد على و از سادات طباطبائى كه حسنى هستند مى باشند و در سال (1312) بيايند. و خلاصه، در اين كتاب ما تاكنون در سه جا اشخاصى را از اين خانواده ذكر كرده ايم: يكى در سال (1207 ص 321) در ترجمۀ مير سيد على كبير كربلائى. ديگر در سال (1211 ص 404) در ترجمۀ سيد سليمان شاعر حلى.
و سيم در اينجا.
و به هرحال، دربارۀ اين سيد موسى گوئيم كه: در مقدمه ديوان (ص 31) نوشته:
قاضى جلال الدّين 29 در سنه 935 از قريۀ آب ريزان طالقان (كه آن را بزبان عوامى و دهاتى آن ناحيه اورازان(1) گويند) هجرت و در نجف اشرف سكونت نموده و أولاد و احفادش در آنجا مانده و چندين نفر از أهل علم از آنها بهم رسيده اند كه در (ص 32) نام كتبى را كه احوال آنها در آن كتب نوشته شده ذكر كرده.
و بالجمله، صاحب عنوان در بامداد جمعه بيست و دويم ماه صفر المظفر اين سال، چنانكه در صفحه 37 مقدمه فرموده - مطابق (...) دلو ماه برجى - در نجف اشرف متولد شده، و در نزد پدر خود در علوم ابتدائى درس خوانده، و در همان أوان كودكى زبان بشعر گفتن گشود.
سپس در علوم نهائيه هم در نزد پدر خود، و دائى خويش سيد رضا، و شيخ انصارى، و حاج ملا على ميرزا خليلى درس خواند تا در آن شهر شريف مكانتى عالى و در نزد علما مقامى سامى بهم رسانيد، و اينك اين أشعار از او اينجا نوشته مى شود:
لست ممن يرجو النوال فيمسى *** فى خضوع لسيد أو لعبد
لا و جدى و والدى! ما نظمت الش *** شعر الا رجاء حب و ود
قد أبى المجد أن أسام بضيم *** و أبى حيدر و أحمد جدى
قد ملأنا السماء و الارض فخرا *** و ضربنا على السها بيت مجد
لو أرادت شمس النهار سباقا *** لسبقنا و قلت للشمس: ردى!ه.
ص: 882
مرحوم سيد موسى در روز پنجشنبه بيست و سيم ماه شعبان المعظم سنه هزار و دويست و نود و هشت، چنانكه در (ص 71) مقدمه نوشته، مطابق 30 سرطان ماه برجى؛ در قريۀ بدره بطاعون وفات كرد و جنازه اش را بنجف آورده و آنجا در وادى السلام در مقبرۀ مخصوص خانوادگى طالقانى ها دفن كردند، و در تاريخ او گفته اند:
قد فاز فيه و لم يخطأ مورخه *** ثوى ابن جعفر موسى وادى الطور
1305
و اين مصراع 1305 مى شود و هفت عدد زيادتر از سال تاريخ است، و در مقدمۀ ديوان هم متوجه بدين زيادى شده و بدان تصريح و تنبيه نموده.
و به هرحال، سيد موسى پس از خود چهار پسر باز نهاد: اول سيد ياسين 36 كه وى در حدود 1308 بطرف ايران سفر كرده و منقطع الخبر شده، و دو دختر از او باز مانده.
دويم سيد محمد تقى 36 كه در (1287) بيايد. سيم سيد صادق 36 كه در سنه 1360 وفات كرده و در نجف دفن شده، و فرزندش سيد محمد على 37 پيش از وى در سنه 1356 غريقا وفات كرده. چهارم سيد عبد الهادى 36 كه در (1297) بيايد.
* (اعلى اللّه مقامه)*
مرحوم ميرزا (عليه الرحمه) از اعاظم علماء و اجله فقهاء شيعه در عصر خود بوده، و شهرت و رياست و اهميت موقع و مقامى كه وى در زمان خود خصوصا از اول مائه چهاردهم تا آخر حياتش بهم رسانيد تاكنون براى هيچ يك از علما در جايى نديده و از كسى نشنيده ايم كه فراهم شده باشد. و شرح احوالش در چندين كتاب بزرگ و كوچك كه عده آنها از ده مى گذرد؛ بتفصيل و اختصار ما بين چندين ورق تا چندين سطر بنظر رسيده، و از همه بهتر و جامع تر كتاب شريف «هدية الرازى الى الامام المجدد الشيرازى» تأليف علامۀ متتبع بزرگوار مرحوم
ص: 883
حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى (رضوان اللّه عليه) است كه آن را مخصوص احوال او تأليف كرده، و بعد از آن كتاب «نقباء البشر» تأليف ديگر آن جناب است (ص 436 شماره 865). و ما اينك با مراجعه بدين دو كتاب شرحى مختصر از احوال او در اينجا مى نويسيم و گاهى اگر مراجعه بجاى ديگر نمائيم تصريح مى كنيم و چنين گوئيم كه:
وى مرحوم ابو محمد حاج ميرزا محمد حسن بن ميرزا سيد محمود خوشنويس ابن ميرزا اسماعيل بن فتح اللّه بن سيد عابد لطف اللّه بن محمد مؤمن حسينى، از اهل محله درب شاهزاده شيراز است كه بناء بمرقومات «فارس نامه ناصرى، گفتار 22:2» محله چهارم از پنج محله حيدرى - خانه شيراز باشد، و در «هدية الرازى» نسب او را بدين طور نوشته، يعنى فتح اللّه را فرزند سيد عابد لطف اللّه نوشته؛ ليكن در «نقباء البشر» و ساير مآخذ وى را فرزند عابد بن لطف اللّه ذكر كرده اند.
و به هرحال در «فارسنامه گفتار مذكور: 54» درباره ميرزا سيد محمود پدر صاحب عنوان فرمايد: كه كسى بعد از مير عماد نسخ تعليق نويس اين خط را چون او ننوشت، و شاهد بر اين خط سنگ مزار آقا هاشم ذهبى در صحن تكيه خواجه حافظ است، انتهى.
مرحوم ميرزاى صاحب عنوان، تخمينا دو ساعت برآمده از طلوع آفتاب روز پانزدهم ماه جمادى الاولى اين سال - مطابق (...) ثور ماه برجى - از بطن مخدره خواهرزن حاجى ميرزا محمد باقر ملاباشى (1240) در شيراز متولد شد. چون در كوچكى وى پدرش وفات كرده، لاجرم او در دامن تربيت دائى خود ميرزا حسين موسوى پرورش يافته، و او بعضى از احوال اين خواهرزاده بزرگوار را در پشت بعضى از كتب نوشته كه از آنها چنين برآيد كه:
آن جناب در غره ج 2 سنه 1234 كه سنش چهار سال و پانزده روز بوده در نزد معلم مخصوصى كه دائيش براى او بخانه آورده بود بتعلم فارسى پرداخته، و در غرۀ شوال سال 1236 بعلوم عربى مشغول شده، كه معلوم مى شود در آن وقت از تعلم قرآن مجيد و خطوط و كتب فارسى فارغ شده بوده، و چون به پانزده سالگى رسيد شروع بدرس خواندن در «شرح لمعه» نمود.
(اينجا چون در «هديه: 15» عبارت (يدرس فى شرح اللمعة) بدون تشكيل حركات دارد، ما آن را بصيغه ثلاثى مجرد از باب نصر دانسته و برطبق آن بفارسى ترجمه نموديم، ليكن محتمل است كه آن يدرس بصيغه باب تفعيل باشد و آن وقت معنى آن چنين مى شود كه او در
ص: 884
پانزده سالگى در «شرح لمعه» درس مى گفته).
و پس از آن براى تكميل دروس خود باصفهان حركت كرده و در هفدهم صفر سال 1248 بدان شهر رسيد و بدرس شيخ محمد تقى ايوان كيفى رفت و آن علامه معظم وى را بشركت مير محمد حسين امام جمعه - كه در (1298) بيايد - بدرسى مخصوص در مبحث وضع شركت داد، ليكن چند ماهى بيشتر نگذشت كه وى دار فانى را در نيمه شوال وداع گفت، چنانكه در احوال او بيايد. پس آن جناب بدرس علامه مؤسس مؤتمن مرحوم آقا مير سيد حسن مدرس (اعلى اللّه مقامه) رفت و قبل از بيست سالگى بدريافت اجازه نائل گرديد. و همچنين چندى بدرس حاجى كرباسى رفت، و هم خود در آن شهر بتدريس پرداخت، و جماعتى در آن شهر از مجلس درس او بيرون آمده اند.
و در حدود 1259 بعتبات عاليات مشرف شد و آنجا خدمت شيخ حسن آل كاشف - الغطاء و همچنين درس صاحب «جواهر» را دريافت، و آن جناب سفارش نامه ئى براى وى به حسين خان صاحب اختيار، والى فارس نوشت، و در آن تصريح باجتهاد وى نموده و از آن جمله نوشته بود كه خداى وى را براى علميت مردمان و امانت در شهرها و ترويج مذهب شيعه و كفالت اهل آن برگزيده. و همانا اين سخن كرامتى است از صاحب «جواهر» كه از مراتب و مقامات وى بچندين سال قبل خبر داده.
و بعد از وفات صاحب «جواهر» بدرس شيخ الطايفه آية اللّه الملك البارى حضرت شيخ انصارى (عليه الرحمه) رفت كه عمده استفاده او از آن جناب بود و همى أبحاث او را از فقه و اصول ملازمت مى نمود و در ايام حيات او ما بين چندين صد نفر شاگردانش مشاراليه بوده و خود شيخ هم در محضر طلاب خويش مكرر اشاره باجتهاد وى فرموده، بلكه مرارا مى فرموده كه من براى سه نفر مباحثه مى نمايم: ميرزا محمد حسن شيرازى (كه آن جناب باشد) و ميرزا حبيب اللّه رشتى و آقا حسن طهرانى. و بدين گواهى و مانند آن مرتبه وى بسى بالا رفته و آماده براى رياست و زعامت گرديد، و پس از وفات شيخ همۀ شاگردانش اجماع بر تقديم او براى رياست و زعامت نمودند، الا اينكه گروهى از فضلاء آذربايجان بمرحوم حاجى سيد حسين ترك مراجعه كردند، و چون در سنه 1299 او وفات كرد يكباره روى همگان بسوى آن جناب گرديد. و بس است در نفوذ حكم و قوت سطوت او قضيه دخانيه بشرحى كه در (1309) بيايد.
ص: 885
و علاوه بر اين ها همه، وى بزرگوارى بود حسن التدبير ثاقب الفكر راجح العقل واسع الصدر، و در اعلاء كلمۀ دين و تعظيم شعائر اللّه و امر بمعروف و نهى از منكر نهايت اهتمام بجاى مى آورد و در قيام بلوازم طلاب و بيچارگان همتى بسزا داشت، و اعيان روزگار و تجار ذوى - الاعتبار همه در جنب بزرگى و بزرگوارى وى خاضع و خاشع بودند.
در سنه 1287 در عصر شريف عبد اللّه حسنى بمكه معظمه رفت و در خانه موسى بغدادى منزل كرد، و صاحب خانه خبر بشريف مذكور داد كه وى در خانه او است و او بصاحب خانه گفت كه وى را نزد او ببرد و او آن را به آن جناب گفت، وى فرمود: هرگاه ديديد كه علما بدرگاه ملوك اند بگوئيد بد علمائى و بد ملوكى هستند! و هرگاه ديديد ملوك بدرگاه علما هستند بگوئيد خوب علمائى و خوب ملوكى هستند! و بالاخره شريف از او ديدن نمود.
و همانا او مى خواست در مدينه طيبه مجاورت نمايد و برايش فراهم نشد، پس عزم مجاورت مشهد مقدس رضوى نمود، و چون در سنه 1288 گرانى سخت معروف در ايران و عراق عرب و غيره روى داد وى همى تعهد ضعفا و فقرا و طلاب را مى نمود و همه مانند عيال او بودند.
و در سنه 1291 ظاهرا بعنوان زيارت نيمه شعبان بكربلا رفت ليكن باطنا مقصودش گريختن از رياست و اجتماع مردمان و انزواء در گوشه ئى بود، و پس از زيارت كاظمين در أواخر شعبان بسامره رفت و بنا نهاد كه در ماه مبارك رمضان در آنجا بماند براى اينكه حرم مطهر از زوار خالى نماند، زيراكه شبها اگر كسى از بزرگان علما مانند او در آنجا نبودند درب آن را مى بستند و ساير زوار از آن محروم بودند. و بعد از ماه مبارك بعضى از خواص وى از نجف نامه ئى نوشته و سبب نيامدن او را پرسيد، و اين هنگام قصد خود را كه مجاورت سامره باشد بدانها اظهار نمود. پس حاجى نورى و دامادش حاجى شيخ فضل اللّه شهيد و حاجى ملا فتحعلى سلطان آبادى و غيره بعنوان متابعت او بسامره رفتند، و بعد از چند ماهى در اوائل سال 1292 شيخ جعفر نورى عيالات آنها را بسامره برد و خود نيز آنجا مجاور شد، و پس از آن ساير اصحاب و طلاب نيز بدان شهر آمده و چيزى نگذشت كه سامره يكى از بلاد مهمه گرديد، چنانكه مرحوم حاجى نجم الدوله كه هماره در تقاويم معموله خود وقت ظهر و اذان صبح تهران و بعضى از شهرهاى معظم ايران و غيره را مى نوشت در يكى از تقاويم معموله بعد از
ص: 886
1300 قمرى نوشته كه چون سامره بسبب مجاورت آن جناب محل سكونت جماعت كثيره و از شهرهاى معظمه گرديده لذا وقت نصف النهار و اذان صبح آن را پس از اين مى نويسيم، انتهى.
و همين طور هم كرده كه تا چند سال قبل از اين آنها را مى نوشتند.
در «نقبا: 441» فرمايد: از اتفاقات غريبه كه تاريخ مانند آن را از در هيچ زمانى حكايت نكرده اينكه در اواخر امر وى كه رؤساى دين و مراجع شيعه در همه شهرها وفات كردند براى مردمان مذهب اماميه سواى او رئيسى نماند، چنان كه هم در آن فرقه رئيسى چون او در جلالت و نفوذ كلمه و انقياد براى او اتفاق نيفتاده، انتهى.
و ظاهرا مقصود از اواخر امر او دوازده سال اول مائه چهاردهم باشد، و همانا قضيه تحريم دخانيات كه از او بدين چند كلمه: (اليوم استعمال دخانيات بأى وجه كان در حكم محاربه با امام زمان است) صادر شده از غرايب امور تاريخيه است كه علاوه بر اينكه هيچ كس آن را در مخفى ترين محلى استعمال نكرد چندين بادگير طلا و نقره را صاحبانش شكستند، چنانكه ناصر الدّين شاه روزى در حرم خانه خود ديد زنهايش بكنيزان خود امر كرده اند كه آنها را در هاون ها نهاده و بشكنند! وى گفت شما را چه مى شود كه اين طور مى كنيد؟! يكى از زنها گفت: آن كسى كه ما را بتو حلال كرده قليان را بما حرام كرده! و آقاى تيمورى رساله ئى در تفصيل آن بعنوان «تحريم تنباكو» تأليف نموده.
و همانا وى را مجدد دين در سر سال هزار و سيصد دانسته اند، و عنوان مجددين در سر هريك از صدهاى تاريخ در جلد اول (ص 222) گذشت.
و آن جناب بسبب مرجعيت فوق العاده كه داشته فراغت تأليف كتب و رسائل علمى و غيره نداشته، الا اينكه در «نقبا: 441» چندين رساله از او ذكر كرده: اول «تلخيص افادات شيخ انصارى» اعلى اللّه مقامه. دويم «حاشيه بر رسائل عمليه» آن مرحوم، و همچنين بر «نجاة العباد» و «نخبه حاجى كرباسى» و غيره. سيم «رساله در اجتماع امر و نهى». چهارم «رساله در رضاع». پنجم «كتاب طهارت تا وضوء». ششم «كتاب فقه» از اول مكاسب تا آخر معاملات. هفتم چنانكه در «اعيان الشيعة 258:1» فرموده: «رساله ئى در مشتق».
و از آنچه گذشت معلوم شد كه اساتيد درس وى چند نفر بوده اند بدين تفصيل بترتيب تاريخ وفات: اول شيخ محمد تقى ايوان كيفى. دويم حاجى كرباسى. سيم شيخ حسن بن
ص: 887
شيخ جعفر نجفى. چهارم شيخ محمد حسن صاحب «جواهر». پنجم آقا مير سيد حسن مدرس.
ششم شيخ انصارى، و شرح احوال آنها بترتيب در سنوات ذيل گذشته يا بيايد: (1248) (1261) (1201) (1268) (1210) (1214).
در «هدية الرازى» سيصد و شصت نفر از شاگردان وى را بنام و نشان و مختصر شرح حالى بترتيب حروف اوائل اسماء آنها ذكر كرده، و اين فقير نيز در كتاب «امالى» معدودى از آنها را آورده ام كه چند نفرشان(1) در هديه ذكر نشده اند، و اينجا مجال نوشتن آنها نيست. ليكن در نقباء البشر (در پاورقى) فرمايد: من در هديه قريب پانصد نفر از شاگردان او را شماره نموده ام.
اينك ما محض تيمن و تبرك اسامى دوازده نفر از بزرگان شاگردان صاحب ترجمه را در اينجا ذكر مى كنيم:
1 - مرحوم آقا سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى. 2 - مرحوم آخوند ملا محمد كاظم خراسانى. 3 - مرحوم حاج سيد اسد اللّه اصفهانى. 4 - مرحوم حاج سيد اسماعيل صدر.
5 - مرحوم حاج ميرزا محمد تقى شيرازى. 6 - مرحوم حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى.
7 - مرحوم حاج ميرزا حسين نورى 8 - مرحوم آقا سيد حسن صدر. 9 - مرحوم ميرزا محمد حسين نائينى. 10 - مرحوم حاج آقا رضا همدانى. 11 - مرحوم ميرزا محمد حسن نجفى اصفهانى.
12 - مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى نجفى.
و هم در «هديه: 252» فرمايد: حكاياتى از اخلاق كريمۀ آن بزرگوار نقل شده كه اگر جمع شود كتاب نافعى مى شود، انتهى. و هم او توجهى بشعر و شعرا داشت و در اثر آن در ايام وى علوم ادبيه رواج گرفت و شعراء آفاق از عرب و عجم بدرگاه وى روى مى آوردند و مورد اكرام و اعزاز او قرار مى گرفتند و مدائح كثيره براى او مى گفتند و صله ها و هبات وافره از او مى يافتند.
ص: 888
مرحوم ميرزا در أواخر عمر خود مبتلا بمرض ريوى شده، و در ساعت نخستين شب چهار شنبه بيست و چهارم ماه شعبان المعظم سنه هزار و سيصد و دوازده، مطابق (...) دلو ماه برجى، پس از مدت هشتاد و دو سال و سه ماه و نه روز عمر؛ در سامره بدرجات جنات انتقال فرمود، و جنازه او را بر سر دست بنجف اشرف حركت داده و در همه منازل و اماكن ما بين اين دو شهر جمعيت زيادى باستقبال آن آمده و همى در ربودن آن مزاحم يكديگر بوده اند تا بدان شهر مقدس رسيد، و در شب آخر شعبان در مقبره ئى پهلوى باب طوسى دفن كردند و تاكنون آن مقبره شريفه در آن مكان مقدس معلوم و زيارتگاه خصوص و عموم است.
و چنانكه در «هديه: 33» نگاشته آن جناب دو زن داشته؛ يكى دختر عمش ميرزا سيد رضى كه زنى بغايت باحيا و در كمال عقل و جلالت و معرفت، و سبب مكنت آن جناب و سكونتش در سامره همانا آن مخدرۀ معظمه بوده، و خانواده علميه و طلاب را بسى رعايت مى نموده، و در سنه 1303 در حيات آن جناب وفات كرده و از او براى آن جناب يك فرزند ذكور باقى ماند و دخترى كه همچون مادرش در كمال و معرفت بوده و بحباله نكاح پسر خاله خود ميرزا على محمد درآمده.
و زوجه ديگر او مادر مرحوم حاج ميرزا محمد فرزند بزرگ آن بزرگوار بوده، و وى را از اين دو زن فرزندانى بوده: يكى مرحوم حاج ميرزا محمد مذكور كه در شب 8 ذى القعده سنه 1270 متولد شده و سيدى عابد و زاهد و از فضلاء محققين و شاگرد پدر بزرگوار خود بوده، و در زمان حيات پدر در (ع 2 سنه 1309) وفات كرده، و در نجف در يكى از حجره هاى شرقى صحن مقدس دفن شده، و چهار پسر بنامهاى: 1 - ميرزا جعفر، و 2 - ميرزا هاشم، و 3 - ميرزا تقى، و 4 - ميرزا محمود باز نهاده كه غير از ميرزا تقى باقى ديگر همه صاحب اولاد و اعقاب مى باشند. و ديگر از پسران صاحب عنوان مرحوم حاجى ميرزا على آقا است كه در (1287) بيايد. و مرحوم ميرزا برادرى داشته بنام ميرزا احمد مستوفى كه در «دانشمندان و سخن سرايان فارس 112:1» نامش برده شده.
و تاريخ وفات صاحب عنوان بنحو مذكور هيچ قابل ترديد و شك نيست، ليكن در «طرائق» در روز دوشنبه 8 شعبان اين سال (1312) نوشته و آن اشتباهى بين و آشكار است.
و پس از وفات بهرجا از بلاد شيعه نشين خبر وفات او رسيد مجالس فاتحه و ترحيم و سوگوارى حتى در دهات برايش بر پا داشتند و تا قريب يك سال عزاى او دوام داشت.
ص: 889
و مراثى و اشعار و تواريخ عديده برايش سرودند كه مرحوم ميرزا محمد على اردوبادى كه در (1312) بيايد - آنها را در كتابى بنام «سبك التبر فى ما قيل للامام الشيرازى من الشعر» جمع كرده، و دو نفر از اهالى حبيب آباد نيز هريك چند فرد شعر با تاريخ در اين مورد سرودند كه هرچند خود و اشعارشان چندان مهم و معروف نبوده و نيست، يكى ميرزا ابو الحسن حقايق كه در (1328) بيايد، و ديگرى ملا عباس محزون كه در (1301) ضمن محزون شاعر اصفهانى بيايد؛ ليكن براى اينكه نامى از آنها در اين عنوان آمده باشد نوشته شد.
و هم مرحوم ميرزاى صاحب عنوان برادر ديگرى داشته بنام ميرزا اسد اللّه طبيب كه در «فارسنامه» بعد از ترجمه ميرزا ذكر شده و سالها در عتبات عاليات توقف داشته و مرجع و ملجأ عموم گرديد، و در چهارشنبه چهارم ماه ربيع الآخر سنه 1310 وفات كرده و در سامره دفن شده.
هرچند كه در جلد اول (سال 1205 ش 105 ص 204) در ضمن ترجمۀ سيد حيدر كاظمينى 38 شرحى از احوال پدرش سيد ابراهيم 37 عطار (براى عدم توجه بتاريخ وفات وى و وجود اختلاف در آن) نوشتيم، ليكن مجددا اينجا عنوانى مستقل براى او منعقد نموده و گوئيم كه:
وى فرزند سيد محمد 36 عطار است كه نسب او را تا حضرت حسن المثنى 3 (عليه السلام) آنجا تذكره نموديم، و خود مردى اديب و شاعر بوده، و در جلد اول (ص 179) نوشتيم كه او مرثيه اى براى مرحوم سيد مرتضى بروجردى سروده، و در ماه شعبان المعظم اين سال؛ بنص مقدمۀ كتاب «عمدة الزائر» فرزند مذكورش - مطابق (سرطان - اسد) ماه برجى - وفات نموده، و در كتاب «مخطوطات مكتبة السيد محمد البغدادى: 40» در (1240) فرموده. و معلوم شد كه فرزندش سيد حيدر 38 در جلد اول گذشته.
ص: 890
جندق در (1276) بيايد، و اينجا اجمالا گوئيم كه: در كتاب «فرهنگ آباديهاى ايران: 122 بشماره 663» فرمايد: جندق، بطول جغرافيائى 54 درجه و 26 دقيقه، و عرض جغرافيائى 34 درجه و 1 دقيقه، از توابع نائين است. و پس از آن بلافاصله (بشماره 664) فرمايد: جندق بيابانك از بخشهاى شهرستان نائين است، انتهى.
و اين حريف از كدام يك از اين دو جا مى باشد بر ما معلوم نيست، و ظاهرا آنها يكى باشد، يعنى جندق مطلق همان جندق بيابانك باشد بشرحى كه در (1276) بيايد.
و به هرحال، حريف صاحب اين عنوان نامش سيد ابو الحسن و از شعراى دوران، و در «شهنامه» خوانى در تهران معروف بوده. و در اين سال در تبريز وفات نموده، چنانكه در «مجمع الفصحا 94:2» فرموده، و اين دو بيت را از او نقل كرده با بعضى از ابيات ديگر:
حريف از دور گردى رام خود كردى نگاهش را *** غزال وحشى من رام گردد از رميدنها
مگر جز من گرفتارى ندارى *** كه جز آزردنم كارى ندارى
سيد اسماعيل، كنيه اش ابو الحسن، و از علماى شافعيه است، و «ديوان» شعرى دارد، و در اين سال وفات كرده، چنانكه در كتاب «كنز العلوم و اللغة: 432» نوشته.
ص: 891
قال فى «ق»: العقدا «د» قرب يزد، انتهى. و در كتاب «فرهنگ آباديهاى ايران:
313 ش 561» نوشته: عقدا، از دهستان هاى شهرستان يزد است، انتهى. و اين دهستان عقدا، بفتح عين و سكون قاف و دال و ألف مقصوره؛ در ألسنه معموله تلفظ مى شود.
و ملا اسماعيل، فرزند حاجى عبد الملك، و خود از فقها و فضلا بوده كه در سنه هزار و صد و هشتاد و هشت - مطابق (1153-1154) شمسى - متولد شده، و چندى در خدمت سيد بحر العلوم درس خوانده، و در سنه 1208 از عراق عرب بعزم زيارت مشهد حركت نمود، و بعد از آن براى ديدن ارحام خود بيزد رفت و باصرار اهالى آن در آنجا اقامت گزيد. و او علاوه بر جنبۀ فقاهت در علوم ادبيه و شعر گفتن هم استاد بوده، و كتب چندى تأليف فرموده:
اول «منظومه ئى در معانى و بيان» صد بيت، كه آغاز آن در فصاحت و اين اشعار است:
فصاحة المفرد فى سلامة *** من نفرة فيه و فى غرابة
و كونه مخالف القياس *** ثم الفصيح من كلام الناس
ما كان من تنافر سليما *** و لم يكن تأليفه سقيما
و هو من التعقيد أيضا خالى *** و أن يكن مطابقا للحال
و در آخر آنكه در بديع است فرمايد:
ضربان: لفظى كتجنيس ورد *** أو قلب أو تشريع أو سجع ورد
و معنوى فهو كالتسهيم *** و الجمع و التفريق و التقسيم
دويم «كتابى در آداب و سنن». سيم «كتابى در فقه» شش جلد. چهارم «رسائل متفرقۀ» ديگر. پنجم «كتابى در اصول فقه» كه چون عناوين آن «حقيقة، حقيقة» مى باشد آن را «حقايق الاصول» گويند. ششم «كتابى در حسن و قبح» كه در «الذريعة 19:7» آن را ذكر كرده.
و بالاخره، وى در اين سال در يزد وفات كرده و در جوار مسجدى كه بنام وى مسجد ملا اسماعيل معروف است دفن شده. و بنا بر تاريخ تولدش كه گذشت مدت عمرش چهل و دو
ص: 892
سال بوده، و در «الذريعة 303:2» و «اعيان الشيعة» وفاتش را در حدود 1240 نوشته اند كه مى توان بتكلف منطبق بر سال حقيقى وفات نمود.
و در «تاريخ يزد: 391» و «آينه دانشوران قم: 22» نيز او را ترجمه نموده اند، و آنچه از مطالعه آنها برمى آيد كه اينجا نياورده ايم آنكه يكى از شاگردان او ميرزا سليمان طباطبائى نائينى يزدى بوده كه در (1252) بيايد، و ديگر اينكه صاحب عنوان همتى عالى و سليقه ئى نيكو داشته و ابنيۀ خوش وضعى از خود بيادگار گذاشته از آن جمله مسجدى كه تاكنون در يزد بر جا، و قبرش در بقعه ئى مخصوص نزديك آن واقع شده، انتهى.
و اين ملا اسماعيل عقدائى يزدى غير از ملا اسماعيل و احد العين اصفهانى است كه در (1277) بيايد، و ظاهرا اين ملا اسماعيل صاحب عنوان همان باشد كه او را در «قصص العلماء» در ضمن ترجمۀ شريف العلماء (ص 93) ترجمه نموده بخلاصۀ اينكه وى شاگرد شريف العلماء و بسى فقير بوده، انتهى. ليكن اين استظهار با مسجد ساختن او در يزد و وفاتش در اين سال فى الجمله منافات دارد؛ زيراكه شاگردان شريف العلماء همه لااقل بعد از 1260 و عقب تر وفات كرده اند، اگرچه امكان عقلى و عادى دارد كه شاگردى ده پانزده سال پيش از استادش وفات كند، وانگهى تولد او در 1188 با تلمذه اش نزد شريف العلماء بى مناسبت نيست، و اجمالا وفاتش در اين سال خالى از شبهتى نباشد؛ و ديدى كه در «أعيان الشيعة» و «الذريعة» در حدود 1240 نوشته اند، و اين قول بقيد حدود اقرب باحتياط است.
و ظاهرا وى همان باشد كه نيز در «روضات: 306 چاپ اول» در ضمن ترجمۀ ميرزا سليمان يزدى (1252) ذكرى از او نموده، و اينكه او و شيخ جعفر نجفى استادهاى ميرزا سليمان مذكور بوده اند، انتهى. و شايد آنها دو نفر باشند، باين كه صاحب عنوان و آن كه در «روضات» است يكى باشند كه او شاگرد بحر العلوم و استاد ميرزا سليمان يزدى و هم طبقۀ شيخ جعفر نجفى بوده و تولدش قبل از 1188؛ و آنكه در «قصص» است ديگرى و او شاگرد شريف العلماء بوده و در «تاريخ يزد» خلط شده باشد.
ص: 893
وى فرزند مرحوم سيد ابو الحسن 24 عاملى است كه در سال (1194) گذشت.
مرحوم سيد حسين از عظماء علماء عصر خود بوده، و همانا در نزد پدر خود درس خوانده و در علم اصول فقه تبحرى تمام بهم رسانيده بود، به طورى كه وقتى ميرزاى قمى بعراق عرب آمده و در حجيت ظن مطلق با علماى نجف بمناظره برخاست؛ علماى آنجا اين سيد حسين را براى جواب وى اختيار كردند، و آنچه ميرزا در «قوانين» سؤال و جواب هائى بعنوان (ان قلت، قلت) دارد مقصودش سيد حسين مرقوم است. و بالاخره وى در اين سال وفات نموده، چنانكه اين همه را در «أعيان الشيعة 256:1» فرموده.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا خليل طبيب تهرانى است كه در (1280) بيايد. و خود از اكابر فقهاء عصر و اجلاء علماء آن بوده، چنانكه در «نقباء البشر» وى را در اول عنوانش بدين مضمون وصف نموده، و شرح احوالش در «نقبا: 573 ش 998» بطور تفصيل، و در «احسن الوديعه 195:1» مختصرا با شمايلش بنظر رسيده، و از آنها و بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى در اين سال بنص كتاب «ماضى النجف و حاضرها 92:1 در پاورقى» در نجف متولد شده، و در دامن تربيت پدر باهنر خود و حاجى ملا على برادر بزرگوار خويش پرورش يافته، و مقدمات علوم را در نزد بعضى از اساتيد بسر رسانيد، و در سطوح خدمت چندين نفر از طلبۀ علم درس خواند. آنگاه ببحث فقيه بزرگوار صاحب «جواهر» و پس از وفاتش ببحث محقق اعظم شيخ انصارى (اعلى اللّه مقامهما) حاضر شد، و از المام تامى كه در فقه و احاطتى غريبه كه در
ص: 894
فروع آن از عبادات و معاملات بهم رسانيده بود مكانتى عظيم در أوساط علميه پيدا كرد، و در جامعۀ نجف بتدريس فقه پرداخت و در آن علم شريف آراء عاليه و تنبيهات جليله ابراز داشت چندان كه در تدريس آن اختصاصى بهم رسانيد و خود را از تدريس اصول بركنار كشانيد، و در تقوى و ورع و كثرت نماز و عبادت و مكاره روزگار بسى وقور و صبور بوده، و انسى كثير بمسجدين كوفه و سهله داشت، و اكثر اوقات در آن دو مكان مقدس بعبادت و وظائف مقرره روز مى گذاشت، حتى اينكه در ايام پيرى و ضعف قواى جسمانى از عبادت و اعتكاف در آنها خوددارى نمى نمود، و پس از وفات ميرزاى شيرازى رياست تقليد بسيارى از بلاد شيعه بوى مرجوع شد.
و چون آواز مشروطه خواهى در ايران بلند شد مردمان مشروطه خواه از نفوذ كلمه و رياست او استفاده نموده و وى و آخوند خراسانى را بميدان سياست كشانيده و آنها را بخصوص آخوند را در اين مقصد با خود همراه نمودند، و آنها هم با تمام قوى حكم و فتوى بر لزوم آن در ايران صادر فرمودند چنانكه در جرائد و مجلات صادره در آن ايام فتاوى و احكام آنها بشرح نوشته شده.
و در نجف آثار نافعه از او باز مانده، مانند اينكه دو مدرسه در محله عماره بنا نهاد كه يكى بزرگ تر از ديگرى و هر دو بنام وى معروف است.
و تأليفاتى نيز از او بازمانده: اول كتاب «ذريعة الوداد» در منتخب «نجاة العباد». دويم «حواشى بر بعضى از رسائل عمليه».
و اساتيد درس يا مشايخ روايت او چند نفراند: اول: (خ) مرحوم حاجى سيد اسد اللّه بيدآبادى كه در (1227 ص 836) گذشت. دويم. (خ) ملا زين العابدين گلپايگانى كه در (1218 ص 643) گذشت. سيم: (س و خ) برادر بزرگش حاجى ملا على كه در (1226 ص 827) گذشت.
چهارم: (خ) ملا محمد تقى گلپايگانى كه در (1292) بيايد. پنجم: (س) حاج شيخ محمد حسن نجفى كه در (1268) بيايد. ششم: (س) حاجى شيخ مرتضى انصارى كه در (1214، ش 200) گذشت.
و همچنين چندين نفر در نزد او درس خوانده يا از او روايت مى كنند. در «نقبا:
574» فرمايد: معهد درس او از أبحاث معدوده اى بود كه جماعتى بسيار از خيار طلبه و افاضل علما در آن حاضر مى شدند، چندان كه استقصاء آنها دشوار است.
ص: 895
آنگاه چندين نفر آنها را ذكر كرده كه ما با بعضى ديگر كه آنجا نياورده اينك بترتيب حروف اوائل أسماء آنها بدون ملاحظه نام پدران (الا در دوسه نفر) بلكه بهمان الفاظى كه در آنجا نوشته يا بدان مشهوراند و بدون تعيين شاگرد يا راوى (برخلاف آنچه در ساير تراجم نوشته و مى نويسيم) اينجا مى آوريم، بدين قرار:
اول مرحوم سيد ميرزا آقا دولت آبادى. دويم ميرزا آقا رضوى. سيم شيخ ابو القاسم قمى. چهارم شيخ احمد آل كاشف الغطا كه در (1344) بيايد. پنجم سيد احمد طالقانى.
ششم شيخ احمد بن ملا آقا حكمى قزوينى. هفتم شيخ جعفر شيرازى. هشتم (ر) ميرزا جعفر كربلائى كه در (1258) بيايد. نهم سيد حسن تهرانى. دهم (ر) آقا سيد حسن صدر كه در (1272) بيايد. يازدهم آقا حسين نجم آبادى. دوازدهم سيد حسين واعظى. سيزدهم سيد سلطان على خان شوشترى. چهاردهم شيخ شريف جواهرى. پانزدهم شيخ صادق جواهرى.
شانزدهم شيخ صادق شيرازى. هفدهم سيد صادق طالقانى. هجدهم شيخ عبد الحسين جواهرى نوزدهم شيخ عبد الحسين عاملى. بيستم شيخ عبد الحسين كاظمينى. بيست و يكم ميرزا عبد الرحيم كرباسى كه در (1254) بيايد. بيست و دويم ميرزا عبد الرحيم گلى پرى كه در (1336) بيايد. بيست و سيم ملا عبد الكريم گزى. بيست و چهارم شيخ على دامغانى نزيل همدان.
بيست و پنجم سيد على نخجوانى. بيست و ششم شيخ على بن فضل اللّه، بيست و هفتم حاجى ملا على محمد نجفى. بيست و هشتم شيخ غلامحسين مرندى. بيست و نهم ميرزا فرج اللّه. سى ام شيخ كاظم حكيم. سى و يكم شيخ كاظم دولت آبادى. سى و دويم آقا كاظم زنجانى. سى و سيم سيد مجيد طالقانى. سى و چهارم سيد محمد امام جمعه تهرانى. سى و پنجم سيد محمد تفرشى. سى و ششم سيد محمد لواسانى. سى و هفتم سيد محمد نورى. سى و هشتم شيخ محمد فرزند خودش. سى و نهم ميرزا محمد بن رجبعلى عسكرى. چهلم حاجى شيخ محمد باقر الفت ابن حاجى شيخ محمد تقى آقا نجفى اصفهانى. چهل و يكم حاجى شيخ محمد باقر بن محمد جعفر بهارى همدانى. چهل و دويم حاجى شيخ محمد باقر بن محمد حسن بيرجندى.
چهل و سيم حاجى ميرزا محمد تقى شيرازى. چهل و چهارم سيد محمد تقى طالقانى. چهل و پنجم ميرزا محمد تقى گرگانى. چهل و ششم شيخ محمد تقى مقدس تهرانى. چهل و هفتم حاجى شيخ محمد حسن آل كبه. چهل و هشتم شيخ محمد حسين آل كاشف الغطا. چهل و نهم
ص: 896
ميرزا محمد حسين نائينى. پنجاهم ملا محمد صادق قمى. پنجاه و يكم ميرزا محمد محسن آقا بزرگ مؤلف «نقباء». پنجاه و دويم حاجى آقا محمد مهدى كرمانشاهى. پنجاه و سيم شيخ مرتضى آشتيانى. پنجاه و چهارم سيد مشكور طالقانى. پنجاه و پنجم سيد مصطفى نخجوانى. پنجاه و ششم سيد ميرزاى افجه ئى. پنجاه و هفتم سيد يحيى لواسانى.
مرحوم حاجى ميرزا حسين چنانكه اشاره بدان نموديم انسى سخت بمسجدين مقدس كوفه و سهله داشت. در «نقبا: 576» فرمايد: وى معتاد بزيارت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) مخصوصا پياده در زيارات مخصوصه بود، و هرگاه بمسجد كوفه مى رفت ديده نمى شد مگر در ركوع يا سجود چه پيش از فريضه چه بعدش تا بيرون بيايد و همى نماز قضا براى خود و پدر و مادرش بجا مى آورد، و در هر روز بين الطلوعين مواظبت بر زيارت عاشورا و خواندن دعاى سيفى «مروى از حضرت أمير المؤمنين ع» داشت. و بالجمله، هيچ كس در ورع و پرهيز - كارى و قدس و نسك او شكى ندارد، تا اينكه شبى بعادت خود در مسجد سهله براى تهجد برخاست و در بام مقام مهدى (ع) براى تجديد وضو بپاى شد و از ضعف بينائى در پله ها افتاد و ران چپ او را آفتى رسيد كه تا هنگام وفاتش اثر آن باقى بود، و چشمش در أواخر عمر طورى شد كه هيچ كس را نمى ديد بلكه تمام قواى بدنى او از پيرى و طول عمر از كار افتاد.
و با اين همه كه گذشت در جنب عبادت حضرت پروردگار (جل جلاله تعالى) سخت توانا بود، و در عبادت و نماز و تلاوت ادعيه و قراءة قرآن چنان بكار بود كه بسيارى از جوانان قوى المزاج نمى توانستند متحمل آن باشند.
و بالاخره، در موقعى كه در مسجد سهله بپناه مقامات مقدسه پيغمبران خدا بود، در بين الطلوعين روز جمعه دهم ماه شوال المكرم سنه هزار و سيصد و بيست و شش - بنص «نقباء» - مطابق 14 عقرب ماه برجى، وفات كرد، پس وى را بشريعۀ كوفه بردند و در نهر فرات غسل داده و بر سر دوش ها بنجف حركت دادند، و جميع مردمان آن شهر باستقبال آن آمدند و روزى مشهود بود، و فرزندش شيخ محمد بر آن نماز خوانده و در محله عماره در آخر بازار در طرف شرقى مسجد ميرزاى شيرازى؛ پهلوى مسجد بزرگ خودش در مقبرۀ مخصوصى كه خود آن را تهيه نموده بود دفن كردند و در بسيارى از شهرها مجالس تعزيۀ او را بپا داشتند، انتهى. بتغيير يسير.
ص: 897
و در كتاب «ماضى النجف و حاضرها» نيز جمعه ئى را كه وى در آن وفات كرده دهم شوال نوشته، و ليكن در «تقويم» آن سال باستخراج ميرزا محمود خان نجم الملك - كه حاضر و در نظر است - با تمام بودن ماه رمضان، جمعه را يازدهم نوشته و در اين صورت نتوان وفات را در دهم گرفت.
و او بواسطۀ اقدامى كه در تأسيس و تحكيم بنيان مشروطۀ ايران داشت مسموما وفات كرد، و ازاين رو مردمان مشروطه خواه وى را شهيد اكبر و ذبح عظيم لقب دادند؛ چنانكه از «ماضى النجف و حاضرها 77:1» برمى آيد.
در «نقبا: 576» نوشته كه شعرا براى وى مرثيه ها سروده اند و در اين أواخر نواده اش شيخ محمد خليلى دو فرد شعر براى وى گفته كه بر ديوار مقبره اش بر كاشى نوشته و آنها اين است:
هذا حسين قد أقام الهدى *** تقى و علما فهو مأجور
قد أكمل التسعين لما مضى *** و ذنبه أرخت: مغفور
1326
و عمر او را كه نوشته نود را تمام كرد تقريبى است، و نظر بتاريخ تولد و وفاتش بدون تعيين ماه و روز نود و شش سال خواهد بود. و اين فقير محمد على معلم حبيب آبادى مرثيه اى فارسى براى او گفته ام كه در بياض اشعارى كه آنها را خود گفته ام و بنام «ديوان دويم» ناميده ام نوشته ام و فرد آخر آن اين است:
عاشر شوال جمعه در ميان دو طلوع *** افسر ارباب تحقيقات ايمان اوفتاد
1326-1-1327
و وى را فرزندان چندى (به طورى كه در «مقالات الحنفاء» و غيره نوشته) بوده. اول شيخ محمد تقى كه بموجب مفهومات «روزنامۀ اطلاعات، شمارۀ 6801، صادره در سلخ محرم 1386» در أواخر اين محرم در قم وفات كرده. دويم حاجى شيخ محمد كه در (1355) بيايد. سيم شيخ مهدى آية اللّه زاده. چهارم شيخ محمود كه در «روزنامۀ چهره نما، سال 15 ش 54 ص 11» ذكرى از او شده. پنجم شيخ محمد على، مترجم «دائرة المعارف اسلامى»،
ص: 898
و همانا مقصود از دائرة المعارف در (1301) بيايد.
وى فرزند شيخ محسن بن حاج اسماعيل بن ملا محسناى دزفولى است.
ملا محسنا در (1223 ص 771) گذشت، و شيخ محسن عالمى فقيه بوده، و فرزندان چندى داشته: يكى شيخ محمد جواد كه فرزندش شيخ محمد رضا شاگرد عمش صاحب عنوان و شوهر دختر وى بوده، و سيد آقاى شوشترى از او اجازه داشته.
و ديگر شيخ محمد طاهر صاحب اين عنوان كه از علما و اعيان قطر خوزستان بوده، در «المآثر الآثار: 151 س 2» وى را در عنوانى مخصوص ترجمه كرده، و هم در «نقباء البشر:
974 ش 1467» براى او عنوانى آورده، و از آنها و بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى متفقهى بوده اصولى، و در ايالت خوزستان رياستى عامه و شهرتى تامه داشته، و همانا در اين سال - چنان كه در «نقبا: 976» تصريح بدان كرده - از بطن سيده اى علويه از آل حكيم متولد شده، و در نزد حاجى كرباسى و فرزندش آقا محمد مهدى و صاحب «جواهر» و مير سيد محمد شهشهانى درس خوانده، و هم از 1 - حاجى كرباسى و 2 - سيد حجة الاسلام و 3 - آقا سيد صدر الدّين عاملى و 4 - سيد شهشهانى مذكور و 5 - شيخ على و 6 - شيخ حسن فرزندان شيخ جعفر نجفى و 7 - صاحب جواهر و 8 - شيخ انصارى؛ روايت نموده، تا چنان كه در «المآثر» فرموده صيت فقاهت و فضيلت و زهد و تقوى و ورع و قدس وى بهمه جا رسيده و از ايران بساير بلاد اسلام كشيده.
و خود مؤلف «المآثر» (مقصود اعتماد السلطنه است) فرمايد: مرا در أوانى كه از طرف پدر نايب الاياله عربستان بودم فيض زيارت اين عالم جليل بكرات نصيب افتاد، انتهى.
و اين بزرگوار مرجع تقليد اهالى عربستان و خوزستان بوده و مصنفاتى در فقه و اصول دارد، از آن جمله:
اول كتاب «ضياء العوالم». دويم كتاب «المشارع» در شرح «شرايع».
ص: 899
و مرحوم حاج سيد عبد الصمد شوشترى كه در (1337) بيايد از وى روايت نموده، و بالاخره پس از مدت هشتاد و پنج سال قمرى عمر؛ در سال 1315 وفات كرد، و پس از او برادرزاده اش شيخ محمد رضاء مذكور قائم مقام وى گرديد.
و بدانكه در «الذريعة 125:15 ش 843» كتابى بنام «ضياء العوالم» در اصول فقه عنوان كرده و فرمايد آن از بعضى از شاگردان صاحب عنوان و شيخ انصارى است و من جلد ادلۀ سمعيۀ آن را ديده ام، انتهى، و ظاهرا مقصود همين كتاب صاحب عنوان باشد كه در حين تأليف «الذريعة» مؤلف آن را نمى دانسته و پس از آن بر وى معلوم شده و در «نقبا» ذكر كرده.
وى فرزند محمد بن يوسف بن عبد الرحمن قلعاوى، و خود از علماى شافعيه است، و بطورى كه در كتاب «ايضاح المكنون 21:1» فرموده كتابى دارد بنام «اتحاف الناظرين» در مدايح سيد المرسلين (صلى اللّه عليه و آله)، و در اين سال وفات نموده.
ص: 900
سنه 1231 قمرى مطابق سنه 1194 شمسى
غرۀ محرم الحرام (...) قوس ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد محمد على بن سيد أبو المعالى صغير ابن سيد ابو المعالى كبير طباطبائى (ره) است.
مرحوم سيد ابو المعالى كبير از معاريف سادات اصفهان در عصر خويش بوده، و دختر ملا محمد صالح مازندرانى را بزوجيت داشته، و مادر آن دختر كه زن ملا محمد صالح باشد آمنه بيگم دختر ملا محمد تقى مجلسى بوده. و در «أعيان الشيعة 44:2 ش 9199» نوشته كه وى برادر سيد عبد الكريم جد سيد بحر العلوم بوده، انتهى. و چون سيد عبد الكريم (طبق آنچه در ج 1 ص 178 ش 100 نوشتيم) نسبت بحضرت أمير المؤمنين (عليه السلام) شماره 29 بوده، پس سيد ابو المعالى نيز نسبت بدان جناب شماره 29 و نواده اش صاحب عنوان شماره 32 خواهد شد.
و اين سيد ابو المعالى كبير فرزندانى داشته، از آن جمله يكى - چنانكه در «تذكرة الأنساب: 106 تا 108» نوشته - مير سيد على بن ميرزا أبو المعالى بوده كه دخترش زوجۀ آقا محمد تقى بن ملا محمد قاسم بن ملا محمد على استرآبادى بوده، و ديگرى سيد ابو طالب، و ديگرى مير أبو المعالى صغير است كه در عمود اين نسب واقع و كوچك تر از آن دو و پدر سيد محمد على بوده، و غير از او فرزندى براى او نمانده.
ص: 901
و سيد محمد على مذكور معروف بآقا سيد بوده.
و فرزندش مرحوم آقا سيد على صاحب عنوان (اعلى اللّه مقامه) از أجله و أعاظم علما و فقهاء بزرگوار و در اقسام علوم و فضائل عديده و خصوصا در اصول فقه - چنانكه در «قصص العلماء:
139» نوشته - زيادتر از فقه تبحر بهم رسانيده. شرح احوالش در «منتهى المقال: 224» و «صحيفة الصفا» و «روضات الجنات: 414» و قصص العلماء: 139» نوشته؛ و آنچه از همۀ آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر برمى آيد اينكه:
وى در دوازدهم ماه ربيع المولود (كه بناء بروايت ثقة الاسلام كلينى در «كافى» روز تولد حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله بوده) سنه هزار و صد و شصت و يك - مطابق (...) حوت ماه برجى سال 1126 شمسى - در كاظمين از بطن مخدره جليله دختر ملا محمد اكمل اصفهانى (ج 1 ص 221) متولد شده، و به طورى كه در «قصص العلماء» نوشته در سن كهولت باصرار خال مفضال مذكور خود آقا محمد باقر بتحصيل علم اشتغال نمود و آن بعد از زمان ولادت آقا سيد محمد بوده، انتهى. و در احوال آقا سيد محمد بيايد كه تولد او در حدود سال 1180 بوده، و بنابراين وى بعد از بيست سالگى بتحصيل مشغول شده.
و او نخست در نزد دائى زاده خود آقا محمد على شروع بدرس خواندن كرد، و وى او را با كسانى كه از سال بيشتر و از زمان تحصيل بسيارى پيشتر بودند مقرون نمود و در ايام كمى از همه پيشتر افتاده و سپس ترقى نموده و در نزد دائى خود آقاى بهبهانى بدرس خواندن پرداخت تا خود از علماء اعلام گرديده، و بتأليف و تدريس مشغول شد. در «روضات: 415» نوشته كه وى از غايت اعتمادى كه بر فضيلت و منزلت صاحب «حدائق» (شيخ يوسف بحرينى) داشته و دائيش آقا محمد باقر تلامذۀ خود را از معاشرت با اخباريين منع كرده بود؛ شبها پنهانى بدرس آن عالم ربانى مى رفت و جميع مجلدات «حدائق» را بخط خود وانوشت، و در موقعى كه والد ماجد ما بكربلا بود آنها را از صاحب عنوان استعاره نموده و تا موقعى كه از آن مشهد مقدس بيرون آمد همۀ آنها در نزد او بود.
و هم در آن صفحه نوشته كه وى در علم مناظره و جدل بغايت توانا بوده، برخلاف ميرزاى قمى (رحمه اللّه) كه وى در ميدان مناظره در أنظار مردم از وى عجز داشته، انتهى. و در «قصص العلماء: 139» نوشته كه اصول را بر فقه او زيادتى بود، و فاضل قمى در فقه ماهرتر بود ليكن
ص: 902
تأليف ايشان بعكس اشتهار يافته: كتاب فقه او «شرح كبير» و كتاب اصول ميرزا «قوانين» در اشتهار كالشمس فى رابعة النهار است. و در (ص 140) نوشته كه: آن بزرگوار على سبيل الاستمرار در هر شب جمعه از اول شب تا صبح احياء و بعبادت حضرت آفريدگار اشتغال داشت، انتهى.
و اينك صورت تأليفات آن جناب كه بنا بمرقومات «قصص: 140» اكثر آن رسائل است: اول أجزاء غير تامه در «شرح كتاب مبادى الوصول» بسوى علم اصول تأليف علامه حلى (ره). دويم «حاشيه بر معالم الاصول» شيخ حسن شهيدى كه آن را در أوان كودكى كه مباحثه آن كتاب را مى نموده در اطراف آن نوشته و مدون نشده. سيم «حواشى متفرقه بر كتاب الحدائق الناضره» تأليف شيخ يوسف بحرينى. چهارم «حواشى متفرقه بر كتاب مدارك الاحكام» در شرح «شرايع الاسلام» كه «مدارك» تأليف سيد محمد عاملى است، و همانا مدارك (به طورى كه از «أقرب الموارد» برمى آيد) جمع مدرك بصيغه اسم مفعول باب افعال است بمعنى مواضع طلب أحكام، و صيغه مجرد از آن بدين معنى استعمال نشده. پنجم «رساله در اجماع و استصحاب». ششم «رساله در اصالت برائت ذمۀ زوج از مهر» و اينكه بر زوجه است كه اشتغال ذمت زوج را بدان ثابت كند. هفتم «رساله در اختصاص خطاب شفاهى بحاضر در مجلس خطاب» چنانكه در مذهب شيعه است. هشتم رساله مختصر نيكوئى در «اصول خمس». نهم «رساله در تثليث تسبيحات اربع در دو ركعت آخر» و كيفيت ترتيب نمازهاى قضاء از ميت كه بعضى از اجلاء نجف اين دو مسئله را از آقاى بهبهانى سؤال كرده و وى اشاره بدان جناب در جواب فرموده. دهم «رساله در تحقيق حجيت مفهوم موافقت». يازدهم «رساله در تحقيق اينكه منجزات مريض از ثلث حساب مى شود يا از اصل تركه». دوازدهم «رساله در تحقيق حكم استظهار حائض» كه خونش از ده روز بگذرد. سيزدهم رساله در «ترجمه رسالۀ اصول خمس فارسى» دائى و استادش آقاى بهبهانى بعربى. چهاردهم «رساله در جواز اكتفاء بيك ضربت درا؟؟؟ تيمم مطلقا». پانزدهم «رساله در حجيت شهرت» چنانكه مذهب شهيد (ره) است. شانزدهم «رساله در حليت نظر بأجنبى فى الجمله و اباحت شنيدن صداى او» بهمين طور. هفدهم «رساله در مكلف بودن كفار بفروع» در نزد شيعه بلكه غير ايشان نيز بجز أبو حنفيه.
هيجدهم كتاب «رياض المسائل» در بيان احكام شرع بدلائل در دو جلد، كه معروف
ص: 903
بشرح كبير، و خود شرحى است بر كتاب «النافع» در مختصر «شرايع» و أصل و مختصر هر دو تأليف محقق اول (ره) است، و به طورى كه در آخر آن فرموده انجام تأليف آن نيمه شب آدينه 27 صفر سنه 1192 بوده. و در «صحيفة الصفا» فرمايد كه آن ملخص «المهذب البارع» و «شرح لمعه» و مختصر «حدائق» است، انتهى. و همانا «المهذب البارع نيز در شرح «نافع» و تأليف ابن، فهد و «شرح لمعه» و «حدائق» معروف است، و كبارت آن در قبال شرحى ديگر از وى بر «نافع» و در «روضات: 415» فرموده كه: گفته شده اينكه شرح كبير مأخوذ از دو كتاب اخير (شرح لمعه و حدائق) و «كشف اللثام» فاضل هندى و «شرح مفاتيح» دائيش آقاى بهبهانى است، و مؤلف بزرگوار آن هميشه مى فرموده من در تأليف آن ارادۀ نشر و تدوين نداشتم بلكه آن را براى مشق و تمرين نوشتم و خداوند آن را بلند كرده و بدين اندازه مشهور و مورد انتفاع جمهور گردانيد، انتهى ما فى الروضات.
و اين كلمات درباره آن كتاب جليل صادق و تاكنون آن مورد تدريس و تدرس علما و فقها واقع شده، و هم در «روضات: 25» فرموده كه وى نام اين كتاب را از كتاب «رياض الدلائل و حياض المسائل» شيخ احمد بن محمد خطى بحرينى اقتباس فرموده، انتهى. و بر آن حواشى چندى نوشته اند، از آن جمله ميرزا محمد تنكابنى كه وى (چنانكه در «قصص: 72» نوشته) حواشيى بر آن دارد در چند جلد بدين تفصيل: كتاب اجاره يك جلد. كتاب صلح و هبات يك جلد. كتاب وصايا يك جلد. كتاب قضا يك جلد. كتاب نكاح دو جلد(1).
نوزدهم «شرح ديگرى بر مختصر» كه آن را از شرح مرقوم مختصر فرموده براى اينكه عامى و عالم و مبتدى و منتهى در حيات وى و بعد از وفاتش از آن فائده ببرند و تقريبا مانند «رساله عمليه» از او مى باشد و آن را در قبال رياض «شرح صغير» مى گويند، و شيخ خلف كربلائى شاگرد وى كه در (1246) بيايد كتابى بنام «الخلاصة» در تلخيص فتاواى آن جناب در آن كتاب تأليف كرده(2).م.
ص: 904
بيستم «شرح مفاتيح» مرحوم ملا محسن فيض (ره) كه از آن جلدى بزرگ در نماز حاوى جميع اقوال بيرون آمده.
در «قصص: 140» نوشته كه وى در علم هيئت چندان ربطى نداشت و چون در تأليف «رياض» بمبحث قبله رسيد كار بر او مشكل شد تا شبى بدرون حرم حضرت سيد الشهداء (ع) رفته و تا صبح بگريه و زارى بسر آورد و درخواست كشف قواعد آن علم را از حضرت پروردگار (جل جلاله تعالى) نمود و باندازه ضرورت بر وى منكشف گرديد، انتهى.
و چون در آن زمان حاج ميرزا محمد أخبارى كه جامع علوم عقليه و نقليه و فنون غريبه بود و سخت با علماء اصول طرفيت مى نمود، در عراق عرب ظاهر شده و هماره قدح در علم اصول و علماء اصوليين مى نمود آقا سيد على كسر سورت او را فرموده و چنانكه در «قصص: 140» نوشته غير از آقا سيد على هيچ كس ديگرى بر وى غلبه نكرده، انتهى.
و سابقا شنيدى كه أساتيد درس وى صاحب «حدائق» و دائيش آقا محمد باقر و دائى زاده اش آقا محمد على بوده اند، و در «روضات: 415» فرمايد كه: من تاكنون نفهميده ام كه وى از غير دائى مذكورش روايت نموده باشد، انتهى. و در «قصص: 57» در ضمن اجازۀ آقا سيد محمد باقر قزوينى براى مؤلف «قصص» نوشته كه وى از مير عبد الباقى اصفهانى روايت مى كند، انتهى. و مير عبد الباقى مذكور در (ج 2 ص 314 ش 125) گذشت. و از سه نفر ديگر صاحب «حدائق» در (ج 2 سال 1216 ص 569 عنوان 229) ذكرى از او گذشت، و روايت مى كند از ملا محمد رفيع گيلانى از علامه مجلسى. و در «روضات: 415» دربارۀ صاحب عنوان نوشته كه چندين نفر در نزد او درس خوانده يا از او روايت مى كنند، انتهى.
و ما اينك اسماء آنها را بترتيب حروف أوائل آن مرتب نموده و اينجا مى نويسيم:
اول آقا سيد ابراهيم قزوينى كه در جلد دويم (سال 1214 ش 201 ص 518) گذشت.
دويم مرحوم سيد ابو جعفر بن محمد حسين حسينى تنكابنى كه در «قصص العلماء: 60» او را ذكر كرده، و از آنجا و صفحۀ (59) چنين برآيد كه وى از طبقه سادات امام جمعۀ اصفهان و شاگرد صاحب عنوان و فرزندش آقا سيد محمد بوده، و آقا سيد محمد وى را اجازه مى داده و امر بفقه نوشتن فرموده، ليكن او از كثرت ورع و تقوى احتياط مى نموده و همان رشتۀ تقليد را از دست نداده و ازآن پس در اصول و فقه تارك شد، و در عربيت يد طولائى داشته و بر
ص: 905
سيوطى «حواشى» بسيار كه مشتمل بر دقايق افكار است نوشته آنگاه كرامتى از وى نقل كرده و ما احوال و اتصال نسب طبقۀ سادات امام جمعه اصفهان را در جلد دويم (سال 1207 شماره 125 ص 314) نوشته ايم. و آقا سيد ابو جعفر مرقوم برادرى داشته بنام آقا سيد على كه وى از اساتيد معقول خواهرزاده اش ميرزا محمد تنكابنى مؤلف «قصص» و در علم حكمت در مملكت ايران اوحد اهل زمان و مدرس مدرسۀ خان مروى در تهران بوده، چنانكه در «قصص: 72» نوشته و در سال 1302 نام آنها برده مى شود.
سيم ميرزا احمد ترك كه در «قصص: 77» وى را شاگرد او نوشته.
چهارم شيخ احمد بن زين الدّين احسائى كه در (1241) بيايد.
پنجم حاجى ملا احمد بن محمد مهدى نراقى كه در (1245) بيايد.
ششم آقا سيد جعفر ثانى خوانسارى كه جد مؤلف «روضات» است و در (1240) بيايد، و مؤلف روضات در ترجمه خود (ص 127) فرمايد: اجازۀ آن جناب براى اين جد من اطول از اجازات ديگران براى او است كه همۀ آنها بخطوط مباركۀ ايشان در نزد من مى باشد و آن بخط شكستۀ مجيز در پشت كتاب شرح صغير وى نوشته، انتهى.
هفتم شيخ خلف بن عسكر كربلائى كه در (1246) بيايد.
هشتم حاجى ملا صادق رشتى كه در «قصص العلماء» در ضمن ترجمه سيد حجة الاسلام (ص 116) او را ذكر كرده و شرحى نوشته بخلاصۀ اينكه او مردى نطاق و فى الجمله جامعيت داشت و شاگرد آن جناب بود و صد و هيجده سال عمر كرده و حواس او برجا بود و من بوعظ او حاضر شده بودم، عنوانى بلند مى نمود لكن در انجام آن عجز داشت، و با دائى من آقا سيد على محبت در ميانشان بود.
نهم آخوند ملا عبد الكريم ايروانى كه در «قصص: 77» وى را در عنوانى مخصوص ترجمه كرده بخلاصۀ اينكه وى شاگرد صاحب عنوان و در فضل و اشتهار فريد أمصار بود، و «رساله ئى در اصل برائت» تأليف كرده كه آن تمام نشده، و هر روز مقدار يك ساعت از روز برآمده تا دو ساعت بظهر مانده بدون تكرار بزبان عربى در فقه يا اصول درس مى گفت كه اگر همه تحرير مى شد تقريبا بقدر هزار بيت بود و طلاب از تحرير آن عاجز مى شدند، و هر روز براى يك مطلب جزئى استدلالات بسيار مى نمود و فردا آنها را رد مى كرد تا چند
ص: 906
روز و خود مى فرمود اين نه از بابت جربزه است، بلكه من در حكمى استقامت دارم و تكثير ايرادات و رد آن براى تشحيذ اذهان طلاب است. و وقتى سيد حجة الاسلام رشتى مرافعه اى عظيمه ما بين دو نفر از مردمان قزوين را ختم نموده و بيكى از آنها حكم داد و چون بقزوين آمدند آخوند بر خطاء آن واقف شده و نقض آن را نمود ليكن پيش رفت نداشت و علماء قزوين همه حمايت از سيد نمودند ازاين جهت در اشتهار آخوند منقصتى پديد آمد و الا بايد كه آخوند در اشتهار وحيد اعصار باشد. آنگاه صاحب قصص نوشته: بلى اشتهار در هر عصرى از اعصار مبتنى بر حكم و مصالح كامله است كه آن را جز خداى كسى نمى داند و بعضى را مى توان بعقل ادراك نمود، و نسبت ميان فهم و علم و اشتهار عموم من وجه است. و هم در «قصص: 77» نوشته كه آخوند در قانون تدريس راجل بود و كسى در نزد او ترقى نكرده، انتهى. ليكن در «تنقيح المقال 211:2» فرموده كه: پس از اينكه آخوند از عتبات برگشته و در قزوين بتدريس پرداخت شاگردانى معروف بهم رسانيد كه بعدها بنجف رفتند، از آن جمله فاضل ايروانى و ميرزاى رشتى (أعلى اللّه مقامهما)، انتهى. و فاضل مذكور در (1306) و ميرزاى رشتى در (1312) بيايند. و هم در «قصص» گويد كه او نماز جماعت نمى كرد، و نقض حكم سيد نه از هواى نفس بود بلكه يا اعتقاد باجتهاد سيد نداشت و در آن واقعه وى را علم بهم رسيده بود و برسيد شبهه شده بود و چون آن را بنظر وى رسانيدند گفت سابقا در اجتهاد سيد شك داشتم، چون رساله او را ديدم بر شك من افزود! سپس سخنى از اين قبيل از وى درباره صاحب «جواهر» و حاجى ملا محمد صالح برغانى و تعريفى درباره شهيد ثالث نقل كرده، و هم حكايتى از اينكه وقتى در تهران با آقا مير سيد حسن مدرس و آقا محمد مهدى كرباسى ملاقات وردى بر يكى از تأليفات حاجى كرباسى نموده و آنها تصديق كرده اند؛ نقل كرده. و هم نوشته كه وى مى گفته كه امروز من اعلم مى باشم و پس از من آخوند ملا على قرپوزآبادى و پس از وى حاجى ملا محمد تقى نيز جايز التقليد است، از ايشان گذشته ساير علماء قزوين يا مشكوك الاجتهادند يا مبين العدم، انتهى. و ملا على مذكور شاگرد آخوند مزبور و در جلد دويم (در سال 1209 شماره 144 ص 355) گذشت و كلام مذكور از وى نقل شده. و هم در «قصص:
80» نوشته كه آخوند دست از امور علميه كشيد، و همى در صنعت كيميا كار مى كرد و مى گفت آن را در كربلا درويشى بمن آموخت. آنگاه حكايتى نوشته كه گفته من وقتى خدمت آقا سيد
ص: 907
محمد رسيدم و دو جزوه بمن داد مشتمل بر اينكه مطلبى ميان سيد حجة الاسلام و حاجى ملا احمد نراقى مورد مشاجره شده و از آقا سيد محمد تصديق خواسته بودند و آخوند آن را ديده و كلمات حاجى ملا احمد بنظرش مرجح آمده و آقا سيد محمد نيز فرموده من همچنين فهميده ام، و نيز خود آخوند فرموده كه زمانى دو دفعه مرحوم حاجى سيد تقى قزوينى عقدى كرده و من آن را ابطال كردم و ميان من و سيد نقارى بهم رسيد و هر دو دفعه در خواب ديدم كه مرا مورد عتاب قرار دادند و پس از ديدن آن خواب از وى عذر خواسته و او از من خوشنود شد. و در هر دو واقعه كيفيت خواب را باو گفتم ليكن او در دفعۀ دويم خبر از كيفيت خواب ها بمن داد.
تمام شد آنچه در «قصص» نوشته. و چون تاريخ تولد يا وفات آخوند بر ما معلوم نبود أحوال او را در ضمن احوال استادش آقا سيد على نوشتيم و چنانكه ديدى وى را شاگرد نهم او قرار داديم.
دهم مرحوم شيخ ابو على محمد بن اسماعيل رجالى كه در (1216) بيايد.
يازدهم مرحوم آقا سيد محمد فرزند خود آن جناب.
دوازدهم حاجى محمد ابراهيم كرباسى كه در (1261) بيايد.
سيزدهم سيد حجة الاسلام حاج سيد محمد باقر كه در (1260) بيايد.
چهاردهم ميرزا محمد تقى بن على محمد نورى كه در جلد اول (سال 1201 ص 116 ش 65) گذشت.
پانزدهم حاجى ملا محمد تقى شهيد ثالث كه در (1263) بيايد.
شانزدهم حاجى ملا محمد جعفر استرآبادى كه در جلد اول (سال 1198 ص 83 ش 44) گذشت.
هفدهم ملا محمد شريف، شريف العلماء كه در (1246) بيايد.
هيجدهم حاجى ملا محمد صالح برغانى كه در (1283) بيايد.
نوزدهم آقا سيد محمد مهدى فرزند ديگر خود او كه در (1259) بيايد.
بيستم مرحوم سيد نصر اللّه بن حسن حسينى استرآبادى كه در «فهرست كتابخانه مدرسۀ سپهسالار 462:1» ذكر شده و هم در اين صفحۀ فهرست نوشته كه در پشت نسخه اى از «شرح صغير نافع» نوشته كه: از مؤلف اين شرح روايت شده كه هركس براى كشف مهمى اين دو بيت
ص: 908
را بخواند حاجت او برآورده شود و آن اينست:
زمانه بر سر جنگ است يا على مددى *** كمك ز غير تو ننگ است يا على مددى
گشود كار دوعالم بيك اشارۀ تست *** بكار ما چه درنگ است يا على مددى
بيست و يكم از شاگردان (يا روات) صاحب عنوان: ملا محمد جعفر بن ملا على بن آقا حسين شاطر عقدائى يزدى كه قطعه ئى از شرح صغير صاحب عنوان و قسمت هائى از «مختصر نافع» را با هم نوشته و هر دو در يك جلد نزد آقاى سيد محمد على روضاتى موجود است، و خود حاشيه هائى بر نسخه «شرح صغير» نوشته و تاريخ فراغت كتابت دويم چهارشنبه 9 ج 2 سنه 1230 مى باشد.
بيست و دويم آقا محمد اسماعيل بهبهانى كه در ج 2 (سال 1216 ص 567) گذشت.
در «روضات: 416» نوشته كه چون در سنه 1216 فرقۀ وهابيه در كربلاى معلا ريخته و آن قتل و غارت اندوهگين را در آن زمين برين بعمل آوردند، و آن جناب فهميد كه آنها مى خواهند بخانه او بريزند و اموال او را غارت نموده و عيال و اولادش را بقتل برسانند؛ أولاد و اموالش را آنچه ممكن بود در مواضع مأمونه مخفى نمود و خودش تنها با كودكى شيرخوار در آنجا ماند و با آن كودك در عمارت فوقانى خانه كه جاى هيزم بود بالا رفت تا وى را نبينند و نيابند، و چون آنها آمدند و همى در حجرات خانه بگردش پرداختند و از هر سو فرياد مى كردند كه: مير على كجا است؟ و بدان هيزم خانه رفتند، آن جناب كودك را بسينه چسبانيد و بخدا توكل نمود و در زير سبدى بزرگ پنهان شد، پس چون آنها بالا آمدند و غير از هيزم چيزى آنجا نيافتند هيزم ها را همه بر روى آن سبد نهاده كه وى را در زير آنها بيابند و چون چيزى نديدند نااميد بيرون شدند، و جناب سيد شكركنان بيرون آمد و همى حيران بود كه چگونه وى را نيافتند، و چگونه آن كودك از گريه ساكت بود و صدا بلند نمى نمود، انتهى.
و ما در جلد دويم اين كتاب (سال 1216 عنوان 240 ص 608) شرح واقعۀ فاجعۀ وهابيۀ ملعونه را در اين شهر مقدس در ضمن ساير وقايع ناگوار آن بازنموديم.
و مرحوم آقا سيد على خود در ماه محرم الحرام اين سال - مطابق (قوس - جدى) ماه برجى - در كربلاى معلى وفات كرد و در رواق شرقى مطهر نزديك قبر دائى خود آقاى بهبهانى (اعلى اللّه مقامه) دفن شد، و از وى فرزندانى بازماند، يكى آقا سيد محمد كه در (1242) بيايد.
و ديگر آقاى سيد محمد مهدى كه در (1260) بيايد. و ديگر دخترى كه زوجه سيد حسن
ص: 909
فامورى بوده كه در (1303) بيايد. و دختر ديگرى كه زوجه شاگردش آقا محمد اسماعيل بن آقا محمد على بهبهانى بوده؛ چنانكه در «الذريعة 2: ش 782» فرموده. و اينكه زوجۀ او دختردائى و استادش آقا محمد باقر بوده نص چندين كتاب است، از آن جمله «تذكرة الانساب: 104» و «روضات: 414»، ليكن هم در تذكرۀ مذكور (ص 104 و 105) زوجۀ ديگرى نيز برايش نوشته كه وى دختر ملا يعقوب نهاوندى و مادر او دختر ميرزا محمد تقى نجف آبادى و مادر او دختر ملا نور الدّين بن ملا محمد صالح مازندرانى و مادر او آمنه بيگم دختر ملا محمد تقى مجلسى بوده.
و اين آقا سيد على صاحب عنوان بملاحظۀ شرح كبير مذكور او بر «نافع» معروف به صاحب شرح كبير است.
و دو نفر ديگر از أعيان علماء شيعه كه نيز نامشان سيد على بوده با وى اشتراك تقريبى در لقب و شهرت دارند كه آنها را سيد على كبير مى گويند و هر دو از سادات حسينى مى باشند.
يكى مير سيد على كبير كربلائى كه در (1207) گذشت. و ديگرى مير سيد على مرعشى كه در (1209) گذشت.
و اين مير سيد على صاحب عنوان (چنانكه ديدى) از سادات طباطبائى و حسنى مى باشد، و تاريخ وفات وى به طورى كه نوشته شد بماه و سال نص «نجوم السماء» تأليف ملا محمد على كشميرى است، و بدون تعيين ماه بلكه فقط سال مذكور مرقوم در بسيارى از كتب ديگر است، و در «روضات چاپ 415:1» فى حدود احدى و مائتين بعد الالف نوشته، و ما مى گوئيم كه اولا خود ظاهر است كه لفظ ثلاثين از اين عبارت افتاده زيراكه وى در سال 1216 در وقعۀ وهابيه بنص «روضات» زنده و كرامتى در اختفاء وى از أنظار آنها آنجا از او نقل كرده و گذشت، و در ترجمۀ ميرزاى قمى (ص 519 س 10 و 11) در ضمن اقوالى كه در وفات او آورده نوشته كه گفته اند: او در سنه احدى و ثلاثين و مائتين بعد الالف سال وفات صاحب «رياض» بعينها وفات نموده، چنانكه نظير آن در وفات دو شاعر متخاصم در حياتشان فرزدق و جرير رخ داده، بلكه نظير اين توافق در وفات دو نفر متباغض متخاصم بسيار واقع شده.
و نظير اين سخن را در ترجمۀ جرير (ص 160) نوشته از اينكه: كم مى شود كه يكى از دو نفر ضد يا صديق بميرد الا اينكه ديگرى در پى او مى رود. و هم در ترجمۀ فرزدق (ص 522) نوشته كه چون فرزدق وفات كرد جرير گريه نمود پس باو گفتند كه بر موت مردى مى گريى
ص: 910
كه مدت چهل سال ترا هجو مى كرد و تو هجوش مى نمودى! پس گفت دور شويد از من! پس سوگند بخدا كه دو نفر يكديگر را دشنام ندادند و دو چپش يكديگر را شاخ نزدند كه يكى از آنها بميرد الا اينكه ديگرى بكمى بعد از وى در پى او خواهد رفت! پس چهل روز بعد از او وفات كرد، انتهى.
و ثانيا از ملاحظه بعضى از تراجم «روضات» معلوم مى شود كه وى از حدود عين سال معينى را مى خواسته.
سنه 1195 شمسى
پنجشنبه 21 ربيع الآخر اول حمل ماه برجى
قدسى نامش شيخ ابراهيم و خود شاعرى معروف از اهل گنجه بوده كه در اين سال (چنانكه در «الذريعة 879:9 ش 5839» فرموده) متولد شده، و «ديوانى در اشعار» بزبان فارسى و تركى دارد، و پس از مدت پنجاه و يك سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هشتاد و دو وفات كرده، و كسانى كه قدسى تخلص دارند در (1208 شماره 134) گذشت، و بعضى هم در (1356) بيايند.
وى مرحوم حاجى ميرزا أبو القاسم بن ملا محمد حسن (عليه الرحمه) است، كه پدرش
ص: 911
بنا بمرقومات «قصص العلماء: 142» مردى از اهل علم و اصلا از مردم شفت از محال رشت بوده و براى طلب علم باصفهان آمده و آنجا در نزد دو نفر عالم ميرزا حبيب اللّه و ميرزا هدايت اللّه درس خوانده و پس از زمانى آنها بأمر سلطان براى ترويج شرع و اجراى قضاء بين مسلمين از اصفهان بقريه جاپلق (جاپلاق) بروجرد آمده و در آنجا متوطن شدند، ملا محمد حسن نيز با آنها بدان قريه آمد، و دختر ميرزا هداية اللّه مذكور را ترويج و در قريه دره باغ جاپلق سكونت كرد. و اين ملا محمد حسن كتابى بنام «كأس السائلين» بر وزان كشكول شيخ بهائى تأليف كرده و مشهور بزهد و عبادت بوده.
و مرحوم ميرزا در آنجا از دختر ميرزا هدايت اللّه مذكور متولد شد، و تاريخ تولد وى را در «روضات: 519» در سنه هزار و صد و پنجاه و دو نوشته، و آن مطابق سال (1117 يا 1118) شمسى بوده، و در «مرآة البلدان، ج 4» در سنه 1150 نوشته، و بنا بمرقومات «قصص» نخست در نزد والد ماجدش بعلوم ادبيه اشتغال داشته، ازآن پس بخوانسار رفته و در خدمت آقا سيد حسين خوانسارى (كه در 1210 گذشت) در اصول و فقه درس خواند و خواهر مجلله آن سيد معظم را ترويج نمود.
آنگاه بعتبات عاليات رفت و چندى در نزد آقاى بهبهانى درس خواند تا از او مانند استادش آقا سيد حسين اجازه گرفته و بوطن خود برگشت.
در «قصص: 143» نوشته كه وى در آن ايام بحال فقر و فاقه بود و آقا محمد باقر صلات نيابت بنفسه مى نمود و وجه آن را بميرزا مى داد كه صرف معاش خود نموده و بفراغت بال اشتغال بتحصيل نمايد. و معروف است كه وى هروقت بعد از وفات آقا بكربلا مى رفته نخست آستانه درب خانه آقا را مى بوسيد و سپس بزيارت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) مى رفت، انتهى.
در «روضات: 518» نوشته كه وى چنان همتى بلند در زمان تحصيل داشت كه هرگاه شبها در اوقات مطالعه خواب بر او غلبه مى كرد چراغ را در زير طاسى مى گذاشت و سر بر او مى نهاد باندازه اى كه طاس گرم شده و او از احساس حرارت آن بيدار مى شد، انتهى.
و باز در «قصص» نوشته كه: وى بعد از مراجعت از تحصيل بوطن پدرش كه دره باغ بود رفت و چون آن قريه كوچك و ابواب معاش بر وى تنگ بود بقريه قلعه بابو از قراى جاپلاق رفت و بانى حركتش بدان مكان حاجى محمد سلطان كه يكى از اعيان و أركان چاپلاق بود،
ص: 912
شد، و او از اهل ثروت و غنا و نهايت متدين و معين ميرزا و محب او بود، و در آنجا دو نفر از اهل علم بودند يكى ميرزا هدايت اللّه برادر حاجى محمد سلطان مذكور و ديگرى على دوست خان ابن حاجى طاهر خان، و اين دو نفر در نزد ميرزا بخواندن نحو و منطق مشغول شده و «شرح جامى» و «حاشيه ملا عبد اللّه» را نزد وى مى خواندند و اهل آن قريه قدر ميرزا را نمى دانستند و يك نفر ملاى دهاتى در آنجا در مقام استخفاف وى بود.
آرى! ماندن در ديهات همين خاصيت را دارد، چنانكه گفته اند:
مرغ دم سوى شهر و سر سوى ده *** دم آن مرغ از سر آن به
و مولوى رومى در «مثنوى» فرموده:
ده مرو ده مرد را احمق كند *** مرد را بى عقل و بى رونق كند
و آخر آن جناب از جهالت مردم آن ديه دل تنگ شده و دست بآسمان برداشت كه خدايا بيش از اين ذلت مرا مخواه و از آن ديه بيرون شده و باصفهان رفت و در مدرسه كاسه گران منزل نمود، در آنجا هم بعضى كه آثار رشد را در وى ديدند اهانتى بدو نموده و او بشيراز رفت، و آن وقت زمان سلطنت كريم خان بود، پس دوسه سال در آنجا ماند، و او را شيخ عبد المحسن با پسرش شيخ مفيد اعانت نموده و وجهى بوى دادند.
(اينجا صاحب قصص اشتباه نموده و بايد بجاى شيخ عبد المحسن شيخ عبد النبى بنويسد كه ما نام هر دو نفر پدر و پسر را در سال (1229) برديم).
پس ميرزا آن تنخواه را گرفته و باصفهان برگشت و چون اسباب اجتهاد نداشت بعضى از كتب استدلاليه و كتب لغت و أحاديث را خريد. گويند كه در آن زمان كتب را به من مى فروختند، و من بوزن شاه را كه معادل ده من تبريز بود بده تومان معامله مى نمودند، و چون برحسب عادت بائع كفه ميزان مبيع را سنگين تر از سنگ وزن مى نمايد لهذا ميرزا كتاب «الروضة البهيّة» را كه شرح «لمعه دمشقيه» است بر بالاى كتب گذاشته كه كفه كتب سنگين تر شود، و بالاخره باز ببابو برگشت و بعضى از طلاب در آنجا نزد وى بفقه و اصول مشغول شدند. و چون آنجا خالى از علما و فضلاء مشتغلين بود و مردمانش بجهت عدم ادراك و تميز ميان حسن و قبح اعتنائى بدان بزرگوار نداشتند؛ آن جناب بسوى بلده طيبه قم انتقال فرمود، و آنجا از بركت حضرت فاطمۀ معصومه (عليها السلام) و نظر بمضمون فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، (1) و فحواى خيرانتماى وَ يَأْبَى اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ، (2) و مضمون خير مشحون إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ؛ (3) خلاق عالم او را وسعت در روزى و علم و اعتبار و مقبوليت در أنظار أبناء روزگار كرامت فرمود و در آنجا أوقات خود را منحصر در تأليف و تصنيف و مقابله و تدريس و اجوبۀ استفتا و نماز جمعه و جماعت و ارشاد خلايق فرمود. و از جملۀ فتاوى او حرمت كشمش مطبوخ است، و جايز مى دانست كه مقلد برأى مجتهد خود طى مرافعه نمايد.
ص: 913
پس ميرزا آن تنخواه را گرفته و باصفهان برگشت و چون اسباب اجتهاد نداشت بعضى از كتب استدلاليه و كتب لغت و أحاديث را خريد. گويند كه در آن زمان كتب را به من مى فروختند، و من بوزن شاه را كه معادل ده من تبريز بود بده تومان معامله مى نمودند، و چون برحسب عادت بائع كفه ميزان مبيع را سنگين تر از سنگ وزن مى نمايد لهذا ميرزا كتاب «الروضة البهيّة» را كه شرح «لمعه دمشقيه» است بر بالاى كتب گذاشته كه كفه كتب سنگين تر شود، و بالاخره باز ببابو برگشت و بعضى از طلاب در آنجا نزد وى بفقه و اصول مشغول شدند. و چون آنجا خالى از علما و فضلاء مشتغلين بود و مردمانش بجهت عدم ادراك و تميز ميان حسن و قبح اعتنائى بدان بزرگوار نداشتند؛ آن جناب بسوى بلده طيبه قم انتقال فرمود، و آنجا از بركت حضرت فاطمۀ معصومه (عليها السلام) و نظر بمضمون فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، (1) و فحواى خيرانتماى وَ يَأْبَى اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ، (2) و مضمون خير مشحون إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ؛ (3) خلاق عالم او را وسعت در روزى و علم و اعتبار و مقبوليت در أنظار أبناء روزگار كرامت فرمود و در آنجا أوقات خود را منحصر در تأليف و تصنيف و مقابله و تدريس و اجوبۀ استفتا و نماز جمعه و جماعت و ارشاد خلايق فرمود. و از جملۀ فتاوى او حرمت كشمش مطبوخ است، و جايز مى دانست كه مقلد برأى مجتهد خود طى مرافعه نمايد.
آنگاه در «قصص» بعضى از اساتيد و تأليفات او را نام برده كه ما اينك آنها را با ملاحظه «روضات» و «الذريعة» بترتيب حروف اينجا مى آوريم:
اما تأليفات او: اول كتاب «اجوبة المسائل» يا «سؤال و جواب» در سه جلد كه بحرى مواج از لآلى آبدار در جواب سؤالاتى است كه از وى نموده اند و مملو است از تحقيقات لطيفه و مطالب شريفه و از آن جمله «رد صوفيه» و غيره، و در «روضات» فرمايد هر جلدى از آن بترتيب كتب فقه از طهارت تا ديات، و انصاف اينكه آن از نيكوترين و نافع ترين كتبى است براى خواص و عوام، و هركه خواهد حق معرفت بفقاهت وى و حسن سليقه و خلوص قصد آن جناب پيدا كند همانا بايد آن كتاب را مطالعه نمايد، و چه خوب گفته است بعضى از اصحاب كه صاحب «قوانين» افضل از صاحب «رياض» در فقه بوده و كتابش در اصول مشهور شده، و صاحب «رياض» افضل از او در اصول بوده و كتابش در فقه شهرت يافته، انتهى.
دويم تعليقه بر شرح استادش آقا سيد حسين خوانسارى بر عبارتى از «شرح لمعه» در نماز جنايز.
سيم «ديوان اشعار» بفارسى و عربى قريب پنج هزار بيت
چهارم «رساله مبسوطه در ابواب فرائض و مواريث».
پنجم «رساله در اصول خمسۀ اعتقاديه» و عقايد حقه اسلاميه:
ششم «رساله در جواز قضا و تحليف مقلد برأى مجتهدش» كه اشاره بدان نموديم.
هفتم «رساله در عموم حرمت ربا نسبت بساير عقود معاوضات».
هشتم «رساله در عموم لا ضرر».
نهم «رساله در قاعده تسامح در ادله سنن و مكروهات».
دهم «رساله ديگرى در قضا و شهادات» كه در «روضات» فرمايد: آنها هشت هزار بيت و هر دو را در ضمن أجوبة المسائل مذكور درج كرده، انتهى.
ص: 914
يازدهم «رساله در من أجج نارا فى ملكه».
دوازدهم «رساله در وقف»، و بعضى از اين رسائل جزو «أجوبة المسائل» او مى باشد، و شايد شرحى كه در «قصص» در ترجمه خودش (ص 68) ذكر كرده كه وى بر حديث «سئل عليه السلام: هل رأيت رجلا؟ قال نعم والى الآن أسأل عنه، فقلت من انت» الخ، نوشته (و آخوند ملا على نورى بر آن حواشى نوشته و ايراداتى در آن بر ميرزا فرموده، و صاحب «قصص» در شرح خودش بر شرح ميرزا آن ايرادات را رد نموده) نيز جزو «اجوبة المسائل» باشد.
سيزدهم «شرح كتاب تهذيب الوصول» بسوى علم اصول تأليف علامه كه آن را «تهذيب الاصول» يا تهذيب الوصول هم مى گويند، و در «قصص» نوشته من آن را نديده ام ليكن شنيده ام كه بهتر از «قوانين» است، انتهى.
چهاردهم كتاب «غنايم الايام» كه كتاب استدلالى بزرگى است در ابواب عبادات با ذكر جميع اقوال و تحقيق حق و فروع، و هرچند خود مؤلف تا ابواب عبادات بيشتر ننوشته ليكن با ضميمه كردن رسائل فقهى ديگر وى به آن گويا كتابى است جامع تمام ابواب فقه، چنانكه در «الذريعة 63:16 ش 17» فرموده.
پانزدهم كتاب «القوانين المحكمه» در اصول فقه كه بغايت مشهور و در زمان خود او تا كنون مورد تدريس و تدرس علماء صدور و بزرگان دهور قرار گرفته، انجام تأليف آن سلخ (ع 2) سنه 1205. در «كشف الظنون 1311:2 در پاورقى» فرمايد: قوانين در هر علمى گفتارهاى جامعى است منحصر در الفاظ كم و علوم بسيار، انتهى. و در «روضات: 516» فرموده:
اين كتاب جميع كتب اصول را نسخ كرده بلكه ابواب و فصول پيشينيان ماهر را در مراتب معقول از بين برده. و همانا آن را در موقعى كه طلاب كتاب «اصول معالم» را در نزد او مى خواندند نوشته، و سپس حواشى بسيارى از خود بتدريج بر آن اضافه نموده باندازه خمس اصل كتاب، و آنچه بر آن رد نوشتند شهرت و اعتبارش برافزون شد؛ چنانكه مكرر بچاپ رسيده و همى طالبين آن زيادتر گرديده، و اين ها نمى باشد مگر از جانب حضرت ايزد تعالى (جل جلاله) كه بنيات بندگانش خبير و بر هر كارى قدير است و عزيز مى كند هركه را خواهد، انتهى.
و در «قصص العلماء: 69» شرحى از خود بر مبحث عدم صحت سلب از آن كتاب ذكر كرده و نوشته كه آن مشتمل بر حل مطالب آن و ايرادات بسيار و معنى دور و أقسام آن است.
ص: 915
و هم در آن صفحه در ضمن تأليفات خود «تعليقه» ئى بر آن كتاب ذكر كرده و درباره آن نوشته كه مشتمل بر مجلدات متعدده است و در اصل برائت و استصحاب بتفصيل آن مباحث را بيان كرده ام و محاكمه كرده ام ميان فضلا كه رد بر ميرزا نموده اند.
و در (ص 144) تقريبا مطالب مرقومه را مكرر كرده بدين معنى كه آن كتاب را بعنوان «قوانين الاصول» ذكر كرده و نوشته كه آن در دو مجلد و تقريبا پنج هزار بيت است، و اصول را پيش از او به آن دقت و متانت ننوشته اند، و معروف است كه علما دوازده هزار غلط لفظى بر آن كتاب گرفته اند! ليكن آن جناب در حين تأليف آن كتاب در درياى فكر غوطه ور بوده و در مقام تقرير و تحبير لفظ نبوده. و از مرحوم حاجى ملا محمد صالح برغانى شنيدم كه مى فرمود:
ميرزا در تأليف «قوانين» اين قدر فكر كرده بود كه ثقل سامعه بهم رسانيد! انتهى.
و در «روضات: 519» نوشته كه چون وى «قوانين» را تأليف كرد نسخه اى از آن را در نجف خدمت سيد بحر العلوم بردند، آن جناب پيش از آنكه بداند تأليف كيست فرمود: اين كتاب را من ديدم و ندانم از كيست، الا اينكه صاحبش را آفتى در گوش يا چشم رسيده يا البتّه خواهد رسيد! پس حاضرين گفتند آن تأليف ميرزا است و پس از فراغت بثقل سامعه مبتلا شده، انتهى.
و در «قصص: 144» فرموده كه: چون حاجى ملا احمد نراقى نسبت بقوانين ردودى بر ميرزا نوشت، لهذا ميرزا حواشى «منه» در يك مجلد بر آن نوشت و ردود مذكوره را مندفع ساخت. و علمائى كه بعد از ميرزا آمده اند ردود بسيار بر «قوانين» نوشته اند، مانند:
1 - شيخ محمد تقى در «حاشيه معالم»، و 2 - برادرش شيخ محمد حسين در «فصول»، و 3 - حاجى كلباسى در «اشارات»، و 4 - استاد مؤلف در «ضوابط»، و 5 - حاجى ملا احمد نراقى در «مناهج»، و 6 - شيخ مرتضى در «رسائل» خود؛ لهذا اين فقير مؤلف كتاب «تعليقه ئى بر كتاب قوانين» نوشته ام و آن را مسمى نمودم به «محاكمات بين الفضلاء السبعة» در چند مجلد و بسيارى از ايرادات اين فضلا را مرتكب شده ام با تحقيق حق، انتهى.
و مقصود از فضلاء سبعه، خود ميرزا مؤلف كتاب و اين شش نفر كه ردود بر آن نوشته اند مى باشد.
شانزدهم «كتابت» مفصله ئى از نجف باستادش آقا سيد حسين مذكور. و در «الذريعة
ص: 916
203:17» نوشته كه خود ميرزا «حواشى مدونه اى» بر آن دارد.
هفدهم كتاب «مرشد العوام» كه رساله عمليه تقليدى است و آن را در سنه 1217 تأليف كرده. و حاجى سيد محمد شفيع جاپلقى كه در (1280) بيايد نيز رساله ئى بدين نام در نماز دارد.
هيجدهم كتاب «معين الخواص» در عبادات بطور مختصر بعربى.
نوزدهم كتاب «مناهج» در طهارت و صلات و بسيارى از ابواب معاملات.
بيستم «منظومه ئى در علم معانى و بيان».
بيست و يكم رساله در «تعليقه بر رساله شهيد ثالث» در اين مسئله كه زيد ملكى را بعمرو انتقال داده و بكر ضامن درك آن شده، آيا چنين ضمان صحيح است يا نه؟ و شهيد اختيار عدم صحت آن را نموده، و ميرزا در آن رساله استدلالات او را رد نموده، و شهيد بر تعليقۀ ميرزا رد نوشته. و در «قصص: 21» نوشته هر سه رساله در نزد من است.
بيست و دويم كتاب «عين العين» كه حاجى ميرزا محمد أخبارى كتابى بنام «انسان العين» در نقض آن نوشته.
و از آنچه گذشت معلوم شد كه اساتيد درس (يا مشايخ اجازۀ روايت) او چند نفرند كه اينك ما أسماء آنها را با بعضى ديگر كه اينجا ذكر نشده بترتيب حروف مرتب نموده و مى نويسيم:
اول مرحوم آقا سيد حسين خوانسارى كه در (ج 2 سال 1210 ص 374) گذشت، و روايت مى كند از ملا محمد صادق ابن فاضل سراب از دائيش محقق سبزوارى از شيخ بهائى.
دويم آقا محمد باقر بن محمد اكمل بهبهانى كه در (ج 1 سال 1205 ص 220) گذشت.
سيم آقا محمد باقر بن محمد باقر هزارجريبى كه هم در (جلد و سال مذكور ص 235) گذشت.
چهارم پدرش ملا محمد حسن.
پنجم مرحوم شيخ محمد مهدى فتونى كه هم در جلد دويم (در احوال فاضل نراقى) گذشت.
و هم چند نفر در نزد او درس خوانده يا از وى روايت مى كنند:
اول سيد عبد اللّه شبر كه در (1242) بيايد.
دويم سيد على خوانسارى كه در (1238) بيايد.
ص: 917
سيم على دوست خان قلعه بابوى كه در اول عنوان (در ص 913) ذكر شده.
چهارم حاجى محمد ابراهيم كرباسى كه در (1261) بيايد.
پنجم حاجى سيد محمد باقر حجة الاسلام كه در (1260) بيايد.
ششم ملا محمد شريف شريف العلماء كه در (1246) بيايد.
هفتم سيد محمد مهدى خوانسارى كه هم در (1246) بيايد.
هشتم حاجى ميرزا مسيح تهرانى كه در (1263) بيايد.
نهم ميرزا هدايت اللّه قلعه بابوى كه در اول عنوان (در ص 913) ذكر شد.
و آن جناب در اين سال وفات كرده و بجنان جاويدان انتقال فرمود، چنانكه اين مادۀ تاريخ بر آن دلالت دارد:
«ازين جهان بجنان صاحب قوانين رفت» 1231
و اين ماده مبنى بر اين است كه كلمۀ (اين) بدون (ا) نوشته شود و اگر الف آن نوشته شود 1232 خواهد شد.
و ماده ديگر بتعميه براى آن گفته اند بدين نحو:
«ربود نافۀ مشگ ختن ز ناف غزال»
كه مقصود از ناف كلمه غزال حرف (ز) باشد و نافه مشگ ختن نقطۀ آن، و چون ربوده شد غزال و 1231 خواهد شد.
و در «روضات» در هامش (س 10 صفحه 519) در 1233 نوشته و مصراع مذكور اول را بدون الف (اين) آورده و گويد وى در اوائل عشرۀ مشئومه اوائل هفتاد بود، و در (س 11) تصريح به 1231 نموده و نوشته در عين سال وفات صاحب «رياض» بوده، انتهى. چنانكه ما وفات صاحب «رياض» را كه مقصود آقا سيد على كربلائى باشد در (ص 909) در اين سال (1231) نوشتيم، و در «منتظم ناصرى» و «تاريخ اصفهان» وفات آن هر دو را در 1213 نوشته و ظاهرا تاريخ اصفهان نقل از منتظم كرده باشد، و نشايد گفت مقصود آن دو كتاب نيز 1231 بوده و در تشكيل ارقام هندى عدد آحاد و عشرات جابجا شده؛ زيراكه آنها وقايع را سال به سال نوشته اند، و ممكن است كه مآخذى كه از آنها نقل كرده اند رقمهاى اين دومرتبه جابجا شده باشد.
ص: 918
و مرحوم ميرزا پس از وفات در قبرستان بزرگ قم در طرف جنوب مقبرۀ شيخان دفن شد و تاكنون آن قبر مطهر در بقعه ئى مخصوص در نزديكى صحن مطهر جديد معين و معلوم و محل زيارت و رفت و آمد خصوص و عموم است.
و از او چند دختر باقى مانده چنانكه در «قصص: 44» نوشته، يكى زوجه حاجى ملا اسد اللّه بروجردى (كه در 1270 بيايد). و ديگرى زوجه ملا على بروجردى (كه در 1269 بيايد). و هم در آخر آن صفحه نوشته كه: يكى از دختران ميرزا را حاجى كلباسى براى پسرش آقا محمد مهدى خواستگارى كرده، و چون ميرزا وفات يافت حاجى فسخ آن عزيمت نموده و دختر حجة الاسلام را براى آقا محمد مهدى خواستگارى كرده و در حبالۀ نكاح او درآورده، و اللّه يعلم كه مقصود حاجى چه بوده، البتّه افعال مسلمين را بايد حمل بصحت نمود، و لا سيما افعال رؤساى دين و بزرگان شريعت سيد المرسلين، انتهى.
و در «قصص العلماء» در ترجمۀ صاحب ضوابط (ص 12) نوشته كه فاضل قمى صاحب قوانين را پسرى بوده و مرحوم فتحعلى شاه خواهش نمود كه يكى از صباياى خود را بپسر مرحوم ميرزا داده باشد. بعد از انقضاء مجلس ميرزا از خداى تعالى خواست كه اگر بايد شاهزاده بمزاوجت پسر من درآيد پس پسر مرا مرگ بده! پس از انجام دعاء پسر ميرزا در ميان حوض خانه غرق شد و وفات يافت، تمام شد كلام قصص.
و مرحوم حاجى آقا منير الدّين مى فرمود آن حوض مساوى زمين بوده و در اطرافش ديواره نبود، و آن فرزند به قهقرا در خانه راه مى رفت و در حوض افتاد، انتهى.
و مرحوم ميرزا با مرحوم آخوند ملا على نورى (كه در 1246 بيايد) مربوط بوده و آشنائى داشته و يكى از اجوبۀ كتاب «سؤال و جواب» او جواب مراسلۀ مفصله ئى است كه آخوند مذكور بوى نوشته و در «قصص: 121 تا 132» شطرى از آن را نقل كرده و تاريخ اجوبه ميرزا روز 1 شنبه 11 ج 2 سنه 1227 است.
و هم در سالى (چنانكه آنجا در ص 120 نوشته) وى با ملا على مذكور هم كجاوه شده و بعتبات عاليات رفتند و در بين راه ميرزا از اشعار مولوى در «مثنوى» صفحه صفحه و ورق ورق از حفظ مى خواند و از آخوند سؤال مى كرد و آخوند خود را دزديده مى گفت: من در أشعار چندان سررشته ندارم و بقدرى كه شما اشعار ضبط داريد من ضبط ندارم، انتهى.
ص: 919
وى از شعراء ناحيه چهارمحل اصفهان و معاريف رجال آن سامان بوده، و شرح احوالش در كتاب «تاريخچۀ دو قرن اخير شعرا و عرفاى چهارمحل و بختيارى» بدين عبارت نوشته (در ص 88):
پرويز. اسمش نيز پرويز، معروف بحاجى ميرزا پرويز خان، از بزرگ زادگان و خوانين مهم طايفه بابادى بختيارى هفت لنگ بوده، تولدش در سال 1231 هجرى قمرى در بختيارى و وفاتش در سال 1301 هجرى قمرى در سن هفتادسالگى در مكه معظمه اتفاق افتاده است. اين شخص علاوه بر طبع سرشار و احاطۀ كامل بر علوم ادبى، از كليه علوم متداولۀ زمان مانند تاريخ و جغرافيا و ساير علوم عربيه از قبيل صرف و نحو و فقه و اصول و منطق و معانى و بيان؛ اطلاعاتى كافى و معلوماتى وافى اندوخته بوده است. در نويسندگى نيز يد طولائى داشته و بكليه فنون نثرنويسى و منشآت زمان خويش آشنائى كامل پيدا نموده و متبحر بوده است، به طورى كه يكى از علل مهمه ترقى و پيشرفت حسينقلى خان ايلخانى وجود او بوده، و در تمام مراحل زندگى او را جزء ملا زمان و نديمان و حتى يكى از بزرگترين راهنمايان او بوده است. اشعارش بسيار ولى جز اين چند قطعه از او بدست نيامد، از بديهه سرائى و حضور ذهن مشاراليه نيز داستانها بر سر زبانها است، من جمله رباعى زير را معروف است در حضور حسينقلى خان ايلخانى در مورد مسافرتى كه بدون وى نموده بوده فى البداهه سروده:
هرگز سفرت چنين دلاويز نبود *** و اسباب نشاط از همه چيز نبود
نيكو سفرى بود ولى نقصى داشت *** آن بود كه همراه تو پرويز نبود
ايضا مخمسى است معروف كه در مدح مولاى متقيان و امير مؤمنان اسد اللّه الغالب على بن ابى طالب سروده است، بدين مطلع:
گسترده بگلزار صبا ديبۀ اطلس *** وان ديبه اطلس همه از قاقم و املس
هر لاله نوخاسته و هر گل نارس *** آن شكل مربع شده و اين طرز مخمس
و اين طرز مسبع شده و اين شكل مسدس ***
«الخ»
ص: 920
وى فرزند مرحوم على اكبر، و خود از علماء معروف عصر بوده كه در «المآثر: 217 س 1» عنوانى دارد، و هم شرح احوالش در «ريحانة الادب 156:1» و «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) 342:5» نوشته، و از آنها چنين برآيد كه وى در اين سال بنص «ريحانه» در بروجرد متولد شده، و هم در بروجرد و نجف فيض صحبت و تدريس جماعتى از علما و حكماء عصر را دريافته؛ همچون حاجى ميرزا علينقى بروجردى و حاج ملا اسد اللّه بروجردى و شيخ محمد نجفى (1288) و صاحبان «جواهر» و «فصول» و «ضوابط» و «أسرار الفقاهه»، و كتب چندى تأليف كرده؛ ازاين قرار:
اول كتاب «الافاضات الرضويه» در نشآت انسانيه از تولد تا حشر و نشر. دويم كتاب «البوارق اللامعة» در امامت. سيم «كتاب التيمم» بفارسى. چهارم كتاب «در مكنون» بنظم در اخلاق. پنجم كتاب «سيف الشيعة» در اثبات امامت ائمه ع. ششم كتاب «سيف المجاهدين» در جهاد و دفاع. هفتم كتاب «شرح منظومه در وصايا». هشتم كتاب «صلاة الجمعة». نهم كتاب «ضياء النور» كه منظومه ئى است مثنوى در اخلاق، نظم آن سنه 1276. دهم كتاب «ظلمة مظلمه» در رد بابيه.
يازدهم كتاب «عقائد الشيعة». تأليف آن سنه 1263. دوازدهم كتاب «فارق الحق» در مسائل مختلفه بين شيعه و سنى. سيزدهم كتاب «فوائد الشيعة». چهاردهم كتاب «فيض الرضا (ع)» در مرگ و عوالم بعد از آن. پانزدهم كتاب «كفر و ايمان» در علائم آن هر دو و علائم نفاق و موجبات فسق و ضروريات دين. شانزدهم كتاب «لآلى الكلام» در فروع و احكام. هفدهم كتاب «اللؤلؤ المنثور» در بعضى از خطب حضرت امير (ع) و برخى از منظومات مؤلف. هيجدهم كتاب «مخزن الاسرار». نوزدهم كتاب «مشكاة الانوار». بيستم كتاب «معدن الحكمه». بيست و يكم كتاب «منهج الحق». بيست و دويم كتاب «مهمات الاصول». بيست و سيم كتاب «نور الانوار» در احوال حضرت حجت (ع)، تأليف آن سنه 1270، و برخى از تأليفاتش در آخر آن ذكر شده.
ص: 921
و از آنچه گذشت معلوم شد كه وى شعر هم مى گفته و همانا تخلص نير مى نموده، و نير تخلص چند نفر ديگر از شعراء است بدين قرار: اول يك نفر كه در «مطلع الشمس 217:3» ذكر شده و ماده تاريخى براى بناى بقعۀ امامزاده يحيى مدفون در سبزوار گفته كه سال آن 1280 مى شود. دويم نير اصفهانى كه در (1308) بيايد.
وى فرزند سيد محمد حسين 26 بن سيد ابراهيم 25 بن سيد اسماعيل 24 بن سيد درويش 23 بن سيد داود 22 بن سيد اسد اللّه 21 بن سيد جلال الدّين 20 بن سيد عباد 19 طباطبائى (ره) است.
مرحوم سيد عباد 19 طباطبائى در 1204 (ش 100) گذشت.
نواده اش سيد اسد اللّه 21 از معاريف مائۀ 11 و در دولت صفويه صدر و حكيم الممالك بوده، و از زمان وى تاكنون أولاد و اعقابش را آل حكيم مى خوانند و آنها جماعتى بسيار و در نجف و أطراف شط فرات متفرق مى باشند، و چنانكه در (1230) متذكر شديم اين خانوادۀ آل حكيم كه سادات طباطبائى و حسنى هستند غير از خانوادۀ آل مير حكيم اند كه آنها حسينى و از اولاد حضرت زيد شهيد (ع) اند.
و ميرزا محمد تقى صاحب عنوان از اطبا و مهندسين عصر خود بوده، و اول كس است از اين سلسله كه از ايران بعراق عرب هجرت و در نجف سكونت نموده و اولاد او خانوادۀ آل حكيم را در آن شهر تشكيل داده اند، و او «كتابى در طب» تأليف، و در اين سال در نجف با عمرى طويل وفات كرده. و يكى از اعقاب او سيد محمد سعيد 32 بن سيد محسن 31 بن سيد ابو الباقر حسن 30 بن سيد حسين 29 بن سيد محمد 28 بن ميرزا محمد تقى مرقوم 27 از شعراى عصر و «از جوزه اى در سلسلۀ نسب» خودشان گفته كه در «جزء 10 سال 3 مجله مباركۀ المرشد، در ص 415» درج شده و مطلع آن اين است:
قال محمد السعيد الحسنى *** نجل المهذب لأبى المحسن
ص: 922
تا اينكه فرمايد:
و بعد انى ناظم آبائى *** سلسلة فى العلم و الآباء
كعب، بطورى كه آقاى سيد محمد حسن طالقانى در مقدمۀ «ديوان» صاحب همين عنوان (چاپ 2 در نجف اشرف) نوشته، نام طايفه بزرگى است از أعراب كه بعضى از مردمان عامى آن را چعب بفتح جيم فارسى مى گويند، و آنها در برخى از بلاد عراق عرب و غيره سكونت دارند، و از آن جمله صاحب عنوان است كه وى فرزند حردان و از شعراى زمان بوده، انتهى. و بقول نويسنده مقدمه مذكور؛ شرح حالى از وى در دست نيست.
و از جملۀ اشعارش قصيده ئى است طولانى در واقعۀ وهابيه و قتل و غارت كربلا (كه در سال 1216 ش 11 ص 608 اشاره بدان نموديم) گفته كه اين چند بيت از آن است:
انت الملوم فمن يكون الألوما *** فلك الظما هيهات معسول اللمى
ما طال ليلك بعد ليلى حسرة *** الا و كنت بها كمثلى مغرما
لك فى الظعائن سلوة لو أمهلوا *** انى و قد ساق الركاب و هو؟؟؟ ما
انى و قد ساق الركاب و أعجل ال *** حادى و أنجد بالفريق و اتهما
أ فأنت طالب سلوة من بعد هم *** و تكون أنت كما زعمت متيما
يا سعد! قف بى فى المنازل ساعة *** نبكى فربة عبرة تسقى (تشفى) ظما
نبكى نفوس تقى تراق على الظبى *** ظلما، و اجسادا تغسلها الدما
نبكى لصرعى فى التراب تخالها *** فى الليل من فوق البسيطة أنجما
نبكى حرائر هتكت أستارها *** بعد الحجاب فأصحبت مثل الاما
نبكى على النفر الذين تتابعوا *** نحو المنون معظما فمعظما
نبكى البدور الكاشفات بنورها *** ليل الضلال اذا ضلال ابهما
نفست بهم ارض الطفوف فلم تزل *** تجنى العظيم و تستفيد الاعظما
ص: 923
ولعت بكسف النيرات فأكسبت *** شرفا عليه الدهر تحسدها السما
قد كنت أحسب أن غاية كربها *** يوم قضى (ابن محمد) فيه ظما
فاذا الرزايا لا تزال بربعها *** فذا تطرق بالخطوب و توأما
و حاج هاشم در اين سال وفات نموده چنانكه در «شهداء الفضيله: 288» فرموده.
وى از علماء أهل سنت و «حاشيه ئى» دارد بر كتاب «الدر المختار» در فقه ابو حنيفه، و در اين سال وفات كرده؛ چنانكه در «كنز العلوم: 668» آورده.
موسيو ريشارد، ظاهرا مردى فرنگى و بمذهب نصرانى بوده، و بطورى كه در «الذريعة 205:18» فرموده بعدا مسلمان و مسمى بميرزا رضا خان شده، و از آنجا چنين برآيد كه وى در اين سال متولد شده و كتب چندى بفارسى تأليف كرده: اول كتاب «تاريخ نيكولا». دويم «سياحتنامه». سيم «صرف و نحو فرانسه» معروف بگرامر. و پس از مدت هفتاد و هفت سال عمر در سنه هزار و سيصد و هشت وفات كرده.
آخر ذى الحجه. شرح احوال او در ج 2 (سال 1208 ص 347 ش 139) گذشت.
ص: 924
سنه 1232 قمرى مطابق سنه 1195 شمسى
غره محرم الحرام (...) قوس ماه برجى
بطورى كه نواده اش ابراهيم بن ميرزا احمد - چنانكه تفصيل آن بيايد - نوشته:
وى جمال الدّين ابو احمد 33 ابن السيد ميرزا عبد النبى 32 بن السيد ميرزا عبد الصانع 31 ابن السيد مير عبد النبى 30 بن السيد مير احمد 29 بن مير حسين 28 بن مير عبد اللّه 27 بن السيد مير حسين 26 بن السيد مير عز الدّين 25 بن السيد مير عبد اللّه 24 بن السيد مير علاء - الدّين 23 بن السيد مير احمد 22 بن السيد مير ناصر 21 بن السيد جمال الدّين 20 بن السيد حسين 19 بن السيد تاج الدّين 18 بن السيد سليمان 17 بن السيد غياث الدّين 16 بن السيد ابراهيم 15 بن السيد يونس 14 بن السيد حيدر 13 بن السيد اسماعيل 12 بن ابى اسماعيل السيد احمد 11 بن ابى القاسم السيد حسين 10 ابن ابى احمد موسى 9 المبرقع ابن الامام 8 محمد التقى الجواد (عليه السلام).
نسب حاجى ميرزا محمد را بدين نحو كه نوشته شد در آخر كتاب «ايقاظ النبيه» منسوب بخود وى (كه در كتابخانه مباركه رضويه (ع) نسخه اش موجود است، در ص 313 آنجا كه كتاب تمام شده) نواده اش ابراهيم 39 بن ميرزا احمد 38 بن ميرزا محمد جواد 37 بن ميرزا عبد الرضا 36 بن ميرزا هادى 35 بن ميرزا سيد محمد 34 ابن حاجى ميرزا محمد 33 مذكور نوشته، و در «روضات الجنات: 653» بنقل از كتاب «صحيفة الصفاء» خود صاحب
ص: 925
عنوان از وى تا عبد الصانع بهمين نحو نوشته بدون الفاظ سيد و ميرزا، و در «الذريعة 14:
221 ش 2285» نيز تا عبد الصانع همچون «روضات»؛ و ازآن پس وى را - بنقل از كتاب «ضياء المتقين» صاحب عنوان - فرزند محمد مؤمن بن على اكبر بن نور الدّين بن على بن محمد طاهر بن فضل على بن شمس الدّين محمد وزير جوينى نوشته، انتهى.
و ظاهرا چنين مى نمايد كه اين شمس الدّين وزير جوينى همان بزرگوار معروف بصاحب ديوان است كه از معاريف رجال مائۀ هفتم هجرى بوده و در سنه 623 متولد شده، و در روز 2 شنبه 4 شعبان سنه 683 بعز شهادت فائز گرديده، و در كتب مربوطه نسب او را چنين نوشته اند كه او فرزند بهاء الدّين محمد (متوفى سنه 651 در اصفهان) ابن شمس الدّين محمد بن بهاء الدّين محمد بن على بن محمد بن محمد بن محمد بن محمد بن على بن محمد بن احمد بن اسحاق ابن ايوب بن فضل بن ربيع (حاجب منصور و مهدى و هادى عباسيين) ابن يونس بن محمد ابن عبد اللّه بن ابو فروة كيسان، آزاد كردۀ عثمان خليفه است، اگرچه هم ما بين صاحب عنوان تا خواجه شمس الدّين، و هم ما بين خواجه تا فضل بن ربيع قدرى افتاده دارد.
و به هرحال، ميرزا عبد الصانع مرقوم فرزندانى داشته: يكى عبد النبى پدر صاحب عنوان و ديگر محمد شفيع، كه نواده او احمد بن زين العابدين بن محمد شفيع از اهل علم بوده و صاحب عنوان كتاب «ضياء المتقين» را بنام او تأليف نموده.
پس بطورى كه مى بينى يك جا در «روضات» از يك كتاب تأليف خود او نسبش را تا دو نفر بنحوى آورده، و يك جا در «الذريعة» بنقل از كتاب ديگر خود او همان نسب را بصاحب ديوان (كه ما او را از اولاد فضل بن ربيع نوشتيم) رسانيده، و يك جا نواده اش او را از سادات رضوى و نسبش را بحضرت موسى المبرقع (ع) متصل كرده، آنگاه چنانكه پس از اين مى نويسيم مرحوم شيخ جعفر نجفى او را از نسل و بقاياى بنى اميه دانسته!
(حيرت اندر حيرت آيد زين قصص)
و ما در سال (1218 ش 252 ص 641) نوشتيم كه از حضرت موسى المبرقع (ع) اولاد و أحفاد و ذرارى كثيره بهم رسيده و يكى از فرزندان او را بنام احمد در آنجا آورديم، و گفتيم كه در «منتخب التواريخ» فرموده كه سادات رضوى منتهى مى شوند بجناب ابو على محمد الاعرج بن ابو المكارم احمد بن ابو جعفر موسى المبرقع (ع)، و هم ذكر كرديم كه كنيۀ
ص: 926
حضرت موسى المبرقع را در «منتخب» ابو جعفر نوشته و مى بينى كه در نسب حاج ميرزا محمد آن را أبو احمد آورده.
اينك گوئيم كه در «عمدة الطالب: 190 چاپ نجف در 1358» فرمايد: حضرت موسى المبرقع (ع) فقط از فرزندش احمد عقب بازنهاد، و بقولى ديگر فرزندى بنام محمد كه نيز اعقابى بازنهاده براى او ذكر كرده، و از حسين كه سلسلۀ اين نسب بدو منتهى مى شود اصلا اسمى نبرده، و ليكن ما چنان كه گفتيم در آخر «ايقاظ النبيه» نسب او را بدين طور يافتيم و نقل كرديم.
و آنجا در پاورقى نوشته كه اين نسب صريح را براى حاجى ميرزا محمد مرقوم؛ مرحوم حاجى نورى (ره) در بعضى از كتب خود ذكر كرده، و بعضى از معاصرين وى شهادت بدان داده اند، همچون ميرزاى قمى و شيخ جعفر و شيخ أحمد أحسائى بمراسلاتى كه ميان او و ايشان واقع شده در ضمن بعضى از مسائل اختلافيه؛ چنانكه يكى از شاگردان او كه خود را ملقب به جامع نموده در جزء دويم از «فوائد ذهبيه» نوشته. تمام شد آنچه در آن پاورقى گفته و مقصود از آن شاگرد ملا عبد الصاحب دوانى است كه ذكر مى شود.
و ظاهر اينكه حاجى نورى (نور اللّه روحه الشريف) اين نسب را در كتاب «البدر المشعشع» در ذريت موسى المبرقع (ع) آورده باشد، ليكن نسخه اى از آنكه در سنه 1308 در بمبئى چاپ شده و بنظر ما رسيد چنين چيزى در آن ديده نشد، و از آن طرف پس از اين ذكر مى كنيم كه شيخ جعفر در مراسلاتى كه بصاحب عنوان نوشته او را از نسل بنى اميه ذكر كرده كه ما هم اشاره بدان نموديم. و آقا سيد على با او مجادله مى نموده و وى ميرزاى قمى و تبعۀ او را بقاسمه گفته. و ممكن است كه اين علما اول چون سرعت ترقيات مراتب علميه او را مى ديده اند و لباس سيادت هم دربرداشته(1) نسب او را تصديق نموده، و بعد از آن بسبب ظهور أعمال منكره ئى كه از او بعمل آمده با او بنقاضت و طرفيت برخاستند و آنچه پس از اين دربارۀ او مى نويسيم گفتند و نوشتند.
و به هرحال شرح أحوال اين فاضل مفضال در چندين كتاب نوشته، همچون «صحيفة الصفا» تأليف خود او - چنانكه در روضات از آن نقل كرده - و «بستان السياحه: 610» ازم.
ص: 927
نسخه گراورى چاپ اول ضمن نشابور، و نيز روضات الجنات: 653» و «مطلع الشمس 3:
166» و «طرائق الحقائق 97:1» و «لباب الالقاب: 87» و «لؤلؤ الصدف: 128» و «مصفى المقال: 428»؛ هريك در عناوين مخصوصه مستقله، و در بعضى از كتب هم استطرادا احوال او را نوشته اند و وقايعى از او آورده، مانند ميرزا محمد تقى سپهر در «تاريخ قاجاريه» (در وقايع سال 1220) و «قصص العلماء: 140» در أحوال آقا سيد على كربلائى و «فارسنامۀ ناصرى» (گفتار اول، ايضا در وقايع 1220 ص 254) و غير اين ها.
و از جمع ما بين همۀ اين مآخذ مرقومه چنين برآيد كه عبد الصانع مرقوم جد وى استرآبادى و عبد النبى پدرش نيشابورى بوده، و سپس از آنجا بهند رفته و بطورى كه در آخر «ايقاظ النبيه؟؟؟: 315» فرموده در سنه 1200 در موقعى كه از اكبرآباد هند بحج رفته بود در راه حج وفات نموده، انتهى. و از اينجا است كه صاحب عنوان را محدث نيشابورى نيز مى گويند.
و همانا وى - چنانكه در «روضات» از «صحيفة الصفا» نقل كرده - در روز دوشنبه بيست و يكم ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و صد و هفتاد و هشت، در اكبرآباد(1) - بنص «بستان: 611» - از مادرى استرآبادى - بنص «الذريعة 221:14» - متولد شده، و اين روز ميلاد مطابق (...) حمل ماه برجى سنه شمسى بوده.
و در سنه 1198 در زمان آقا محمد خان قاجار بقصد حج با أهل و عيال بمكه رفت و از آنجا بعتبات عاليات مشرف شد و چندى در نجف و سپس بكربلا توقف نموده، و در آن دو مكان شريف درس خواند، و آخر در كاظمين مجاورت گزيد، و در اين أراضى مقدسه خدمت چندين نفر از علماء عظام رسيده و در نزد هريك شرط شاگردى بپاى برد و از فيض تدريس و روايات از آنان بهره مند گرديد تا خود بحرى مواج در علوم عقليه و نقليه شد، و يگانه عصر و نابغه دهر خويش در بسيارى از فنون و فضائل بشمار آمد، و چنانكه در «قصص العلماء» نوشته در مجادله سرآمد علماء عصر خود شد.
در «روضات الجنات» پس از افتتاح عنوان وى فرمايد: شبهه اى در غايت فضل و وفور علم و جامعيت او در فنون معقول و منقول و براعتش در فروع نه اصول و عماقت ذهن وقاد و وقادت فهم نقاد وى باعتراف هر ناقد استادى نيست، انتهى.م.
ص: 928
و در «لؤلؤ الصدف» فرمايد او يتيمۀ روزگار بود، در تمام فنون يد طولائى داشت و در هر علمى ماهر و از هر صنعتى او را بهره اى وافر بود و مصنفات او بسيار است، و هركدام از مصنفاتش كه ملاحظه شود خيال مى شود كه تمام عمر را صرف در آن نموده و در غير اين علم ربطى نداشته، انتهى.
و هم او در علوم غريبه از جفر و اوفاق و أعداد و طلسمات و غيره - بنص «لؤلؤ الصدف» - وحيد أعصار و فريد أمصار بوده، و چنانكه در «بستان: 611» فرموده در اكثر علوم ظاهرى سيما در فن حديث از علماى روزگار گوى سبقت مى ربود، انتهى.
و بالجمله، سالهاى بسيار و قرون چندى مى شود كه چون فضلاى آن را در نظر آوريم چون او كمتر يابيم يا اصلا نيابيم كه باين اندازه تعمق در معقول و منقول و تتبع در فقه و اصول و تبحر در معارف و الهيات و تطبيق ظواهر با وجدانيات داشته باشد، و بعربى و فارسى شعر هم مى گفته، و هماره بأخلاق فاضله و سجاياى سنيه قلوب عموم مردم را بجانب خود جذب مى نمود، و چنانكه در «بستان» نوشته در سخاوت و سماحت يگانه زمان و زر و خاكستر در نظرش هم وزن و يكسان، و بسى صبيح المنظر و نيكوسير و غيور و دلير و با همتى عالى بود و هيچ وقت بكسى تملق و خوش آمد نمى فرمود، و بااين همه بعالم فقر آشنا و همواره با اهل عرفان و درويشان طريق الفت و صحبت مى پيمود، و در شريعت درجه اى عالى داشت، و در طريقت سلسلۀ خود را بطريقه مهديه مى رسانيد، انتهى مختصرا.
و ما ندانستيم كه از جملۀ سلاسل صوفيه سلسلۀ مهديه كدام است، چه در «منتهى المقال» و «بستان» و «طرائق» چنين فرقه و مذهب و سلسله ئى بنظر نرسيده، الا اينكه در «بستان: 376» در حرف صاد كه ذكر صوفى و سلاسل آن را نموده، سلسله ئى را ذكر كرده بخلاصۀ اينكه:
سيد أجل عبد اللّه حسينى اخذ كرده از شيخ زين الدّين على خوافى و او از شيخ نور الدّين عبد اللّه القرشى و او از شيخ يوسف كورانى و او از چندين نفر كه يكى شيخ ابو طاهر المهدى بن ابى سعيد ابى الخير است از شيخ ابو نصر سراج از شيخ عبد اللّه نشابورى از شيخ محمد مرتعش از جنيد بغدادى، انتهى.
كه اين ابو طاهر المهدى نيز ظاهرا تصحيف ابو طاهر مهنه اى باشد، چنانكه محمد مرتعش نيز بايد ابو محمد مرتعش باشد، يا اينكه در «بستان» آنجا كه نوشته بطريقه مهديه
ص: 929
مى رسانيد تصحيف (مهنيه مى رسانيد) باشد، اگرچه هم در آن كتاب و «طرائق» سلسله ئى مخصوص و شعبه اى معين از سلاسل و شعب اين فرقه بعنوان مهنيه (كه مقصود شيخ ابو سعيد ابو الخير مذكور باشد) بنظر نرسيد.
و به هرحال، در «بستان» دربارۀ او فرمايد كه: مولانا در ترويج طريقه اخباريين اهتمام تمام مى نمود، و در رد و قدح مسلك اصوليين جدوجهد ما لا كلام مى فرمود و در ذم و جرح مجتهدين كتب و رسائل بسيار نوشته و بطريق شرح و بسط متوجه مذمت عاملين بذم گشته است، انتهى.
و از آنچه نوشتيم معلوم شد كه وى از ميان تمام فنون و علوم در مذهب أخباريين تعصبى سخت بهم رسانيده، و با جدى هرچه تمام تربا فرقۀ اصوليين بمناقضت و مبارزت برخاست، و همى در كتب و كلمات خويش آن جماعت را بألفاظ شنيعه ياد مى كرد، و مخصوصا با سه نفر از عظماء آن طايفه: (ميرزاى قمى و آقا سيد على كربلائى و شيخ جعفر نجفى) ضديتى تمام داشت، و هماره به طورى كه در «روضات: 518» فرموده، ميرزا و تبعه اش را بقاسمه و آقا سيد على و تبعه او را ازارقه مى گفت و شيخ جعفر را - چنانكه هم در «روضات: 518 ش 16» فرموده - از نسل بنى اميه مى دانست، و تعبير از او به طورى كه هم در آن كتاب (ص 675) نوشته بفقيه مروانيين مى نمود! و شيخ جعفر هم كه صاحب كتاب «كشف الغطاء» از مبهمات شريعت غراء در فقه است كتابى ديگر تأليف كرده نيز بنام «كشف الغطاء» (يا كاشف الغطاء) از معايب ميرزا محمد عدو العلماء، كه در احوال او ذكر كرديم و در آن كتاب سخت بوى تعقيب نموده و او را - بنقل «روضات: 753» چنان كه در صدر عنوان نوشتيم - از نژاد بنى اميه دانست!
و اين دانستن شيخ او را از نژاد بنى اميه ظاهرا چنين نبوده كه سيادت ظاهرى او را انكار كرده باشد، بلكه مبنى بر اين بود كه چون بناء بمسطورات كتاب «وحيد بهبهانى: 252» بنى اميه پس از ظهور بنى عباس در عراق عرب از ترس آن جماعت دو فرقه شدند: يك فرقه بساحل دريا كوچيدند، و فرقۀ ديگر بهند گريخته و خود را بنى هاشمى معرفى نمودند، انتهى؛ شيخ جعفر اصلا سيادت سادات هند را انكار كرده با تفصيلى كه در «روضات» در أحوال شيخ جعفر (ص 153) از «كشف الغطاء» او كه در رد حاج ميرزا محمد نوشته نقل كرده، و در «نقباء البشر 1582:4 ش 1998» در عنوان سيد على بنى حمارى فرمايد كه وى سيادتى را كه نوادگان ميرزا محمد اخبارى براى جدشان ادعاء مى كردند بطور قطع و يقين نفى
ص: 930
مى كرد، انتهى.
و از اينجا مى توان استظهار كرد كه وى خود دعوى سيادت نداشته، بلكه نوادگان او آن را برايش ادعاء مى كردند چنانكه در اوايل عنوان نوشتيم كه نواده اش سيد ابراهيم 39 اين نسب را براى او نوشته، و بالاخره در اثر اين مناقشات حاجى ميرزا محمد - بنص «لؤلؤ الصدف: 121» - بدستگاه چينى آن جماعت خانه نشين گرديد.
و پس از آن - بنص «بستان» - علماء اصول دشمن جانش شدند و اذيت بسيارى بوى نمودند، بمرتبه ئى كه در عتبات نتوانست بماند و اصلا از آن اراضى مقدسه طرح و تبعيد شده و ناچار بسمت ايران در حركت آمد و بهرچندى در شهرى از آن مملكت مانند رى و اصفهان و خراسان و گيلان و فارس و غيره بود، و بيشتر كه مدت آن - بنص «بستان» و «قصص» - چهار سال مى بود در طهران سكونت داشت، و باندازه اى در نصرت مذهب أخباريين و رد منكرين آنكه فرقه مجتهدين باشند تعقيب كرد كه موجب تفسيق بلكه تكفير او شده، و آخر چنانكه ذكر مى كنيم جان و سر خود را روى اين كار گذاشت.
و چون فتحعلى شاه پى بمراتب بزرگى و بزرگوارى وى برده بسى در تعظيم و احترامش كوشش مى كرد، و او در اين ولايات نيز اعمال أعمال غريبه مى نموده. در «فارسنامه، گفتار اول: 254» فرمايد كه: من از جماعتى مردمان كهنۀ سال خورده از أهالى فيروزآباد فارس شنيدم كه در حدود سال هزار و دويست و پانزده و شانزده جناب حاجى ميرزا محمد أخبارى نيشابورى در قصبۀ فيروزآباد توقف داشت و باقامت نماز جمعه و جماعت روز مى گذاشت كه ملخ مصرى محصول بيشتر از بلوكات فارس را خورد و ببلوك فيروزآباد هجوم آورد و روزى گذشت و زيان بسيار رسانيد. أهل فيروزآباد از جناب ميرزا درخواست دعائى براى دفع و رفع ملخ نمودند. آن جناب كلمات چندى بر پارۀ كاغذى بنگاشت و فرمود اين كاغذ را در ميان صحراى فيروزآباد بر چوب بلندى بسته بر تلى كه تمامت صحرا ديده شود نصب كنند و بآواز بلند بگويند:
محمد نيشابورى گفته است الآن برويد! و چون چنين كردند تمامت ملخ ها دفعة برخاستند چنانكه مانند ابرى از آفتاب سايه انداختند و رفتند و ديگر نيامدند، انتهى، لمؤلفه:
اين امور اندر بر اهل تميز *** خود شگفتى نيست اى مرد عزيز
مرد حق كو از هواى نفس رست *** بهر هر كاريش باشد باز دست
مر نخواندى در كتاب مثنوى *** دفتر اول ز قول مولوى
ص: 931
آن گروهى كه رهيدند از وجود *** چرخ و مهر و ماهشان آرد سجود
هركه مرد اندر تن او نفس گبر *** مرو را فرمان برد خورشيد و ابر
و نيز در أيامى كه در تهران بوده قضايائى از او نوشته اند. در «قصص العلماء: 141» فرموده كه وقتى شيخ جعفر و حاجى ميرزا محمد با هم در تهران بودند و شبها بدعوت أعيان آن شهر در مجالس مهمانى با يكديگر شركت مى نمودند و هماره در آن مجالس بمباحثات و مجادلات مى پرداختند و البتّه نظر بجامعيت حاجى ميرزا محمد هميشه غلبه در انظار مردم با او بود، تا آخر شيخ باو تغير كرده، و فرمود: باين كلمات واهيه امر را بر عوام مشتبه مى نمائى و سخنان فاسد خود را در ظاهر زينت مى دهى، اگر ترا با من سخنى است فردا صبح در بيرون دروازه بمباهله مى رويم تا محق از مبطل متميز گردد! پس صباح آن روز هر دو بيرون رفتند و ميرزا محمد پيشتر از شيخ حاضر شده و بنماز ايستاد و جمع كثيرى بوى اقتداء كردند، و چون شيخ از عقب رسيد و نيز بنماز ايستاد جمعيت همه در عقب شيخ رفتند و بنماز او ايستادند، پس ميرزا محمد بتعجيل نماز را تمام كرده و بلافاصله بشهر برگشت و بمباهله نايستاد! انتهى.
و از جمله قضاياى معروفۀ او در طهران: آوردن سر ايشپخدر سردار دولت روسيه است.
تبيين آنكه در آن أوقات هماره در ميان دولت ايران و روس جنگ و جدال بر پا بود و غالبا دولت ايران مغلوب و دولت روسيه غلبه داشت، و سردار لشكر روسيه شخصى بود بنام سيسيانف كه مردم ايران او را ايشپخدر (يا ايشپختر) مى گفتند، و از آن جمله در سنه 1220 اين سردار بزرگ با لشگرى بجنگ ايران آمد و بنص «قصص: 141» چندين شهر از ايران مانند قبه و بادكوبه را گرفتند و مسلمانان بغايت از او اضطراب داشتند، و به طورى كه در «بستان: 611» و «تاريخ قاجاريه» و «فارسنامه، گفتار اول: 254» نوشته با ملاحظۀ «قصص العلماء، صفحه مذكوره» و «تاريخ اصفهان» بضم عبارات بعضى با بعضى؛ هول و هربى عظيم در قلوب مردم پديدار شد و قشون فتحعلى شاه مكرر از او شكست خوردند، و در آن ايام حاجى ميرزا محمد در طهران بود، أمناء دولت چون او را از علوم غريبه با اطلاع مى دانستند روزى از زحمات آن جماعت در نزد او شكايت كردند، و بكنايه از او خواهش نمودند كه اگر بتوانيد دفع شر او را از سر مسلمانان بفرمائيد كه بمنزلۀ جهادى خواهد بود!
آن جناب قبول كرد و فرمود من سر خود را در راه مسلمانان دادم و سر ايشپخدر را
ص: 932
ان شاءالله چهل روزه بحضور فتحعلى شاه رسانيدم؛ بشرط اينكه وى مذهب مجتهدين را برانداخته و طريقۀ اخباريين را در ايران رواج دهد!
پس اين مطلب را بنظر فتحعلى شاه رسانيدند و او قبول كرد و جماعتى تاريخ اين ميعاد را برداشته، و حاجى ميرزا محمد در صحن مقدس قصبۀ طيبه و زاويۀ مقدسۀ حضرت شاه عبد العظيم (عليه التحية و التسليم) حجره اى اختيار كرد و در آنجا برياضت نشست و ترك حيوانى نموده و بختم آية الكرسى با مراعات ده وقف بشرايط مقرره مشغول شد، و صورتى از موم بشكل ايشپخدر ساخته و در كنجى از آن حجره نصب كرد، و همى چشمان خود را كه مانند دو كاسۀ خون شده بود بر چشم آن دوخت و هيچ از آن منفك نمى شد، و چنان در آن كار مستغرق بود كه اصلا از رفت و آمد كسى آگاهى نمى يافت، و پس از چند روزى ناگهان كاردى بر سينۀ آن صورت زد، و فرمود اينك ايشپختر را كشتند! پس مردمان همى روز برشمردند تا روز چهلم شد و منتظر بودند كه سر ايشپختر برسد و پادشاه بسلام عام نشست و براى او پيغام داده و مطالبۀ وعده را نمود و همى پشت سر هم مأمور مى فرستاد و تا نماز پسين از سر ايشپختر خبرى نرسيد، تا آخر او جواب داد كه اگر اسب آورندۀ سر در راه لنگ شده باشد كه دير بطهران برسد بر من حرجى نخواهد بود، و سپس همان روز كه چهلم وعده و ششم ذى الحجۀ آن سال (1220) بود؛ حيوانى خورده و از حجره بيرون آمد و با تأنى بنزد شاه روان شد، به طورى كه با سر ايشپختر باهم يكدم بنزد شاه آمدند، و معلوم شد كه در سه فرسنگى طهران اسب آنكه سر را مى آورده لنك شده و باين جهت از وعده ئى كه بايد بطهران بيايد دير شده، و كيفيت قتل ايشپختر را چنان بيان كردند كه حكمران لنكران وى را در گوشۀ ميدان خواسته كه قرارى تنها با يكديگر در كار اصلاح بدهند، و هريك از آنها با يك نفر ديگر با هم نشستند و آن حاكم فورا با طپانچه ايشپختر را بقتل رسانيد و سر او را جدا كرد، و چون لشكر روسيه سردار خود را كشته ديدند فرار نمودند! و بالاخره روز چهلم ميعاد سر او بطهران رسيد.
در «بستان» كيفيت قتل ايشپختر را چنين نوشته كه يكى از دلاوران بندر بادكوبه كه در محل جنگ بود بنام ابراهيم بيك، بمضمون الحرب خدعة عمل نموده و در حين مكالمۀ صلح و جنگ سپهدار را بقتل رسانيد و سر پرشورش را از قلعۀ بدن جدا گردانيده و روز موعود بحضور شهريار رسانيد و همه اين كرامت را مشاهده كردند، انتهى.
ص: 933
در «فارسنامه» فرمايد: از پس اين واقعه امناى دولت از او درخواست نمودند كه همين معامله را با پادشاه روس بكند، در جواب گفت پادشاهان را بسهل و آسانى نمى توان زيان رسانيد و مرا در كيفر ايشپخدر كه سردارى بزرگ بود و نفسى قوى داشت خواهند كشت، انتهى(1).
و بالاخره، چنانكه در «قصص: 132» نوشته آن جناب به فتحعلى شاه فرمود كه ما بوعده وفا كرديم اينك تو نيز بوعده وفا كن! فتحعلى شاه با امناء دولت در اين باب مشورت كرد، ايشان گفتند كه مذهب مجتهدين از زمان ائمه (عليهم السلام) تاكنون بوده، و مذهب اخباريين تازه پيدا شده و اينك كه آغاز دولت قاجاريه است نتوان مردم را از مذهب برگردانيد، انتهى.
بلكه در «لؤلؤ الصدف: 133» فرمايد كه اولياء دولت كه اين قدرت را از او ديدند سخت بترسيدند و گفتند كسى كه چنين قدرتى دارد از هركه دلگير شود او را با ايشپخدر به يك پهلو بخواباند! و لذا كمر عداوت او را بستند و شاه را ترسانيدند، و گفتند اگر اين مرد در اين شهر بماند، گذشته از اين ممكن است روزى با شما نقارى بهم رساند و همين معامله را بشخص پادشاه يا شاهزادگان بنمايد، و بودن چنين كسى در پايتخت دولت صلاح نيست، بايد وجهى باو داد و خواهشانه روانۀ عتباتش نمود، و بالاخره عذر او را خواستند و او روانه عراق عرب و بغداد گرديد انتهى. بتغيير يسير فى الاواخر.
و همانا در موقعى كه شيخ جعفر نجفى وفات كرد وى در طهران بود و آنجا در شب وفات خبر از وفات او داد و عبارت زشتى كه معروف است - بنا بمسطورات «قصص» - بر زبان راند، و بالاخره از طهران كه بعراق عرب رفت - چنانكه در «بستان» فرموده - چهار سال و كسرى در كاظمين (ع) بماند، انتهى. و آنجا چنانكه در «لؤلؤ الصدف» دارد محراب و منبرى پيدا كرد، و بمسطورات «قصص العلماء: 142» چون بعتبات عاليات رسيد بناء مجادله با مرحوم آقا سيد على كربلائى نهاد، و آقا سيد على با او شرط كرد كه حضورا با هم مباحثه كنند و پاى نوشتجات در ميان نيايد، و حاجى ميرزا محمد قبول كرد و پس از مناظره - بقول صاحب «قصص» - مغلوب شد، و پس از آن در كاظمين رساله ئى در مسئله متنازع فيها در رد سيد نوشت، و چون آن را بنظر آقا سيد على رسانيدند قبول نكرد و فرمود قرار ميان من و او بمكالمه است نه مكاتبه.م.
ص: 934
و در (ص 140) نوشته كه غير از آقا سيد على كسى بر او غلبه پيدا نكرده، آنگاه از آخوند ملا صفر على لاهيجانى نقل كرده كه علت غلبۀ وى در مجادلات ازاين رو بود كه او جامعيت در علوم داشت، و در مسئله اى كه صحبت مى داشته اگر مى ديده كه عجز دارد خصم را از آن مسئله بتدابير و حيل بيرون مى برده و در علم ديگر وارد مى شده، و اگر در آن هم مآل كار را بر عجز مى ديده باز بعلم ديگرى و مسئله ديگر منتقل مى شده، و هكذا تا اينكه خصم را عاجز كند، و در يك مسئله پادارى نداشت! انتهى(1).
و اينك ذكر تأليفات كثيره عجيبه او أولى مى نمايد، كه خود در «صحيفة الصفا» - بنقل «روضات» از آن - شماره آنها را تا هشتاد كتاب و رساله نوشته، يعنى بعضى را كتاب فلان و بعضى را رساله فلان نام برده، و ظاهرا چون كتب را اول و سپس رساله ها را نوشته كتاب آن است كه بزرگ و رساله آن است كه كوچك است، و در «روضات» قريب پنجاه شماره از آنها را ذكر كرده، و ما آنها را با ملاحظۀ مجلدات مختلفه «الذريعة» مرتب بترتيب حروف اوائل اسماء آنها با ملاحظۀ حروف بعد از آنها تا آخر نموده و با بعضى اضافات اينجا مى نويسيم، و نسخه بعضى از اين تأليفات در كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى موجود است:
اول كتاب «آيينۀ عباسى» در نمايش حق شناسى، كه در «الذريعة 53:1 ش 268» آن را ذكر كرده و فرمايد: آن بعنوان «امالى عباسى» نيز بيايد. سپس در (ج 318:2) آن را بدون شماره بعنوان «أمالى عباسى» ذكر كرده، و نوشته كه آن در رد يهود و نصارى و مجوس و اثبات نبوت خاصه و دفع شبهات 32 گانه بر آن است، كه بأمر عباس ميرزا ابن فتحعلى شاه نوشته و در بامداد 3 شنبه 3 شعبان 1230، از آن فارغ شده.
دويم رسالۀ «الاعتذار» بتعبيرى كه در روضات از آن نموده.
سيم كتاب «انساب العين» چنانكه در «روضات» دارد، ليكن در «الذريعة 382:2» بدون شماره فرموده آن تصحيف، و درست آن انسان العين است چنانكه بيايد، آنگاه در (ص 389 ش 1553) درباره آن فرموده «انسان العين» الملقب بضياء الملوين براى تفرقه ميان زين و شين و نقض كتاب «عين العين» ميرزاى قمى در رد «قبسة العجول» صاحب عنوان است كه بيايد.
انتهى؛ چنانكه در احوال ميرزا ذكر كرديم و تاريخ تأليف آن را خود در ضمن دو بيت عربىم.
ص: 935
عبارت (قط ذو الفقار) را آورده كه 1227 مى شود، و در كاظمين تأليف كرده.
چهارم كتاب «أنموذج المرتاضين».
پنجم كتاب «ايقاظ النبيه» كه در صدر عنوان گفتيم كه نواده اش سيد ابراهيم احوال او را در آخر آن نوشته.
ششم كتاب «البرهان» در تكليف و بيان كه آن را «البرهانية» نيز گويند، انجام تأليفش آخر صفر سنه 1209. و ميرزا على محمد باب حواشى بر آن نوشته و در آنها اعتراضاتى بر مؤلف آورده، و شاگرد مؤلف ميرزا محمد باقر رشتى در شرحى كه بنام «الكلمات الحقانية» بر آن نوشته آنها را دفع كرده.
هفتم كتاب «امكان حصول العلم من خبر الثقة العامى» كه در «الذريعة 104:15» نوشته.
هشتم كتاب «التحفة» در يك دورۀ ابواب فقه تماما.
نهم كتاب «تحفة الامين و الدر الثمين» در اجوبۀ مسائل أمير محمد امين خان بن امير مصطفى خان همدانى در شبهات اعتقاديه، چنانكه در «روضات» است، و در «الذريعة 421:3» و (ج 8:
76) نوشته كه وى آن را «در ثمين» ناميده و لقبش را «تحفة الامين» ذكر كرده.
دهم كتاب «تسلية القلوب الحزينة» كه بمنزله كشكول و سفينه و غيره و در متفرقات است چنانكه در «روضات» فرموده، و در الذريعة 179:4» نوشته كه آن ده جلد است در هشتصد هزار بيت، و شاگردش ملا فتحعلى در «فوائد شيرازيه» فرموده كه آن دوازده جلد و در مطاوى آن ردودى بر مجتهدين دارد، انتهى ما فى «الذريعة».
يازدهم كتاب «تقويم الرجال».
دوازدهم كتاب «الحجر الملقم» (براء مهمله چنانكه در «روضات» است). و در «الذريعة 266:6» الحجز - بزاى - ازآنجا نقل كرده) و در غلطنامه آن را خطا دانسته و همان راء مهمله را درست گرفته.
سيزدهم كتاب «حرز الحواس» از وسوسۀ خناس كه در آخر آن فروق بين أخباريين و اصوليين را ذكر كرده و شمارۀ آنها را بسى و نه رسانيده.
چهاردهم كتاب «حسن الاتفاق» در تحقيق صداق.
پانزدهم كتاب «حقيقة الاعيان» در معرفت انسان، انجام تأليف آن سنه 1224.
ص: 936
شانزدهم كتاب «حقيقة الشهود» در معرفت معبود.
هفدهم كتاب «الدر الفريد و معراج التوحيد» كه در «الذريعة 69:8» گويد آن را نواده اش محمد تقى ذكر كرده.
هيجدهم كتاب «الدمدمة الكبرى» در رد زنادقۀ صغرى كه مقصودش اصوليين بوده.
نوزدهم كتاب «دوائر العلوم وجد اول الرسوم» كه تمام علوم را بطور عجيبى كه مايۀ حيرت است در آن جمع كرده و كتاب بزرگى شده. و در «الذريعة 267:8» نوشته كه وجه تسميۀ آن بدين نام اين است كه آن را بر دوائر وضع كرده و در نسخه اى از آن نامش را «تحفة الخاقان» نوشته.
بيستم «ديوان شعر عربى». بيست و يكم «ديوان شعر فارسى».
بيست و دويم كتاب «ذخيرة الالباب و بغية الاصحاب» كه بسوى هر علمى در آن بابى است.
در «الذريعة 14:10 ش 67» فرمايد كه آن كتاب كلا 23 باب مى شود. باب اول در علم حروف و باب آخر در علم فقه است و چندين باب آن در علوم غريبه بطرز عجيبى است و تقريبا مانند كتاب نوزدهم «دوائر العلوم» است، و تأليف يك نفر دو كتاب در يك موضوع يا يك كتاب را دو بار بترتيبى كه ميان آنها عموم و خصوص من وجه باشد معمول و متداول است، انتهى.
بيست و سيم كتاب «الشعرة الناريه» در اجوبه مسائل لاريه، چنانكه در «روضات» است، و در «الذريعة 197:14 ش 2172» نيز آن را بهمين نحو نوشته، سپس فرمايد: شايد آن همان «الشعلة الناريه» باشد كه نواده اش نقل كرده، آنگاه در (ص 199) آن را بدون شماره بعنوان «الشعلة الناريه» نوشته و فرمايد: نواده اش ميرزا محمد تقى آن را بعنوان شعره نوشته.
بيست و چهارم كتاب «شمس الحقيقة» براى سالك حقيقت، در معارف بر اصول اخباريه.
انجام تأليف آن سنه 1224، چنانكه در «الذريعة 221:14» دارد.
بيست و پنجم كتاب «الشهاب الثاقب» كه در جلد دويم (عنوان 147 ص 362 در ذكر كتاب 17 ش 4) گذشت.
بيست و ششم كتاب «الصارم البتار، لقط الفجار و قد الاشرار»، سه جلد؛ چنانكه در «روضات» است، و در «الذريعة 3:15» لقد الفجار و قسط الاشرار؛ و در شش جلد نوشته كه ظاهرا از همان جا نقل كرده، و در غلطنامه آن (ص 393) آن را خطا، و صواب آن را «الصارم البتار لقد الفجار و قط الاشرار و الكفار» نوشته، انتهى. و آن درست است. قال فى «الاقرب»: بتر
ص: 937
(من باب نصر) قطعه على غير تمام، و الابتر المقطوع الذنب، و الباتر و البتار (كسحاب و شداد):
السيف القاطع» انتهى. و فيه أيضا: قط الشىء (من باب نصر) قطا، قطعه و قيل عرضا فى بريه، و قيل هو قطع شىء صلب كالحقة، انتهى. و قال ايضا: قد الشىء (من باب نصر): قطعه مستأصلا، انتهى. و هم در اين جلد پانزدهم (ص 129) «السيف البتار لقطع و تين الفجار» نوشته.
بيست و هفتم كتاب «صحيفة الصفا» در ذكر اهل اجتبا و اصطفا، در رجال، دو جلد كه در «روضات» در بسيارى از مواضع بعنوان «رجال ميرزا محمد أخبارى، يا محدث اخبارى يا محدث نيشابورى» از آن نقل كرده از آن جمله احوال خود او را چنانكه گفتيم. جلد اول در مقدمات رجاليه از علوم حديث و درايت، انجام تأليف آن سنه 1208، جلد دويم در شرح احوال رجال و علماء فريقين بترتيب حروف، انجام تأليف آن - بتعبيرى كه خود نموده - در زاويۀ رى (كه مقصود جوار مبارك حضرت شاه عبد العظيم عليه التحية و التسليم باشد) شب 4 شنبه 20 رجب سنه 1225، و در «مطلع الشمس 167:3» در وصف آن فرمايد: از ساير كتب علماء اين فن بجهات چند ممتاز است.
بيست و هشتم كتاب «الصيحة بالحق على من ألحد و تزندق» در رد بر «الحق المبين» شيخ جعفر نجفى.
بيست و نهم كتاب «ضياء المتقين» در رد اصوليين، كه نيز در صدر عنوان نوشتيم كه آن را بنام نواده عمش احمد بن زين العابدين تأليف كرده، و در سنه 1228 در كاظمين از تأليف آن فارغ شده، و او را در آنجا از اولاد صاحب ديوان جوينى نوشته اند.
سى ام كتاب «الطهر الفاصل بين الحق و الباطل». و بعنوان صحيح آن «المطمر» بيايد.
سى و يكم «رساله ئى در رد آقا سيد على كربلائى كه در «قصص: 142» نوشته.
سى و دويم كتاب «غمزة البرهان» براى بيدارى و سنان (يعنى خوابيده) كه در «الذريعة 60:16 ش 297» فرمايد آن در رد علماء اصول است.
سى و سيم كتاب «فتح الباب» بسوى حق و صواب در رد قائلين بانسداد باب علم، انجام تأليف آن در كربلاء روز شنبه اول محرم سنه 1210، و آن را براى شاگردش ملا عبد الحسين تأليف نموده، و در پايان آن اجازه روايت اين كتاب و ساير تأليفات و مروياتش را باو داده، و نسخه آن در كتابخانه جناب آقاى سيد محمد على روضاتى موجود است.
ص: 938
سى و چهارم كتاب «فصل الخطاب» در نقض مقاله محمد بن عبد الوهاب مؤسس مذهب فرقه وهابيه كه در جلد دويم (سال 1207 عنوان 128، ص 323) گذشت.
سى و پنجم كتاب (فلاح المؤمن و صلاح الامين) در سند دعاء (الحرز اليمانى) معروف بدعاى سيفى، چنانكه در «الذريعة 209:12 ش 1388» فرموده، و آنجا نوشته كه وى نخست آن را به «سلاح المؤمن و اصلاح المهيمن» ناميده و در عصر روز شنبه 20 ع 2 سنه 1227 در كاظمين از تأليف آن فارغ شده، و بنام سيد محمد خان بن ميرزا معصوم خان طباطبائى تأليف كرده و سپس در آخر نسخه نام آن را «فلاح المؤمن و صلاح الامين» قرار داده.
سى و ششم كتاب «قبسة العجول و منبهة الفحول» در اخبار و اصول كه در آن رد بر علم اصول نموده، و در «الذريعة 35:17 ش 195» فرموده كه وى چون در سنه 1211 بكربلا براى زيارت مشرف شد مرحوم سيد بحر العلوم (اعلى اللّه مقامه) در اخبار و اصول از او سؤال نموده و حاجى ميرزا محمد وى را بتأليفات مطوله خود همچون «البرهان» و «فتح الباب» «و مصادر الانوار» حواله نمود و سيد بزرگوار از مطالعه آنها عذر خواست و وى اين كتاب را تأليف كرد. پس معلوم مى شود كه همه اين ها در تشييد اخباريه و رد مجتهدين است» پس ميرزاى قمى كتابى بنام «عين العين» در رد آنچه گمان نموده است از معنيين؛ در رد آن نوشت. پس ميرزا محمد كتاب «انسان العين» را در رد آن نوشت، انتهى ما فى الذريعة.
سى و هفتم كتاب «القسورة» در اعتراضات بر مجتهدين كه آن را براى ميرزاى قمى فرستاده و ميرزا كتابى در رد آن نوشته كه همۀ مطالب آن را بعنوان قال مذكور و پس از آن پاسخ آنها را بعنوان جواب ذكر كرده.
سى و هشتم كتاب «قلع الاساس» در نقض «اساس الاصول» سيد دلدار على هندى كه نام أصلى آن «معاول العقول» در قلع اساس الاصول است و براى تخفيف آن را «قلع الاساس» مى گويند، و صاحب عنوان در اين كتاب سوء ادبى ببعضى از علما (يعنى شيخ جعفر نجفى) نموده، و چندين نفر از شاگردان سيد كتابى بنام «مطارق الحق و اليقين» براى كسر معاول شياطين؛ در رد آن نوشته اند، و كتاب به هر دو نام در مواضع خود در «الذريعة» ذكر شده و تاريخ تأليف آن را نيمروز پنجشنبه نهم شوال 1227 نوشته.
سى و نهم كتاب «الكتاب المبين» در اثبات امامت طاهرين، بيست و هفت هزار بيت.
ص: 939
چهلم كتاب «كشف القناع» از يك چشمى نگريستن اجماع.
چهل و يكم كتاب «كليات الرجال» چنانكه در «الذريعة 129:18 ش 1044» نوشته و فرمايد آن غير از «رجال» و غير از «تقويم الرجال» او است، انتهى. و مقصود از رجال «صحيفة الصفا» است كه بشماره 27 گذشت و «تقويم الرجال» بشماره 11 گذشت.
چهل و دويم كتاب «كوثر الاسرار» در شرح مشكلات أخبار.
چهل و سيم كتاب «مجالى الانوار» در مبدا و معاد، انجام تأليف آن سنه 1220.
چهل و چهارم كتاب «مجالى المجالى» در شرح آن بطور قال، أقول، و در آن رد بر ملا على نورى نوشته، انجام تأليفش سنه 1221(1).
چهل و پنجم كتاب «مصادر الانوار» در اجتهاد و اخبار، كه نسخه آن در كتابخانه آقاى روضاتى است، و در «الذريعة 96:21» فرمايد كه آن با «البرهانية» بسال 1342 در نجف چاپ شده است.
چهل و ششم كتاب «المطمر الفاصل بين الحق و الباطل» در معرفت فرقه ناجيه، كه در «الذريعة 161:21» ذكر شده.
چهل و هفتم كتاب «منية المرتاد» در ذكر نفاة اجتهاد، كه از اصحاب ائمه (عليهم السلام) تا زمان خود او هركه منكر اجتهاد بوده و رد بر آن نوشته در آن آورده و كتاب بزرگى شده.
چهل و هشتم كتاب «موارد الرشاد». چهل و نهم كتاب «ميزان التمييز» در علم عزيز.
پنجاهم كتاب «النبأ العظيم» از آثار تكيۀ خاقان در طهران كه وقف نموده بر دوستان صاحب الزمان، يعنى تكيه اى كه فتحعلى شاه در تهران ساخته.
پنجاه و يكم كتاب «نبراس العقول». پنجاه و دويم كتاب «نجم الولايه».
پنجاه و سيم كتاب «نخبة الأوبة» در اصول دين كه در «الذريعة 182:18 س 4» نوشته.
پنجاه و چهارم كتاب «نشر الاخوان» در مسئله غليان كه ظاهرا در حرمت استعمال آن باشد.
پنجاه و پنجم كتاب «نفثة الصدور» در رد صوفيه.
پنجاه و ششم كتاب «النور المقذوف، در قلب مشعوف.
پنجاه و هفتم كتاب «و مضة النور» از شاهق طور.
پنجاه و هشتم كتاب «الزلفى» در «أسماء الحسنى» كه در «الذريعة 46:12» نوشته.م.
ص: 940
در «روضات الجنات: 657» نوشته كه وى از چندين نفر روايت مى كند، چنانكه خود در «صحيفة الصفا» ذكر كرده: اول آقا محمد على بهبهانى. دويم ميرزا محمد مهدى شهرستانى. سيم شيخ موسى بن على بحرينى، هر سه نفر از شيخ يوسف بحرينى. و در (ص 656) يك نفر ديگر از مشايخ او كه نامش نوشته نشده بقلم آمده و گويد شيخ او حاجى هادى همدانى الاصل نجفى المسكن بوده كه در مسجد حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله) خدمت حضرت حجت (عجل اللّه تعالى فرجه) رسيده، انتهى. و ظاهرا مقصود از اين شيخ - وى نيز همين شيخ موسى باشد كه در (ص 656) نوشته كه وى دو بار خدمت آن حضرت (عليه السلام) رسيده است. و نيز چندين نفر در نزد او درس خوانده اند كه اينك اسامى آنها بدون ترتيب معهود با ذكر مأخذ نوشته مى شود:
اول ملا عبد الحسين، كه وى كتاب «فتح الباب» را - چنانكه نوشتيم - براى او تأليف نموده، و آنجا گذشت كه او مجاز از اين استاد راد هم بوده.
دويم ملا فتحعلى خان شيرازى، كه اجمالى از احوال او در «الذريعة 344:16 ش 1598» نوشته، بخلاصۀ اينكه وى از أسباط كريمخان زند و نزيل شيراز بوده، و كتابى بنام «الفوائد الشيرازية» تأليف نموده كه شروع در آن در سنه 1236 و انجامش در سنه 1241 بوده، و در آن كتاب بيست و اندى نفر از كسانى را كه در رد اجتهاد تصنيفى دارند ذكر كرده كه آخر آنها استادش صاحب عنوان است، و هم صد نفر از نفاة اجتهاد را ذكر كرده و هفده كتاب از تأليفات خود را در رد مجتهدين شمرده: و نوشته كه شيخ و استاد او شيخ حسين آل عصفور است (كه ما احوال او را در ج 2 ص 569 ش 229 نوشتيم).
سيم محمد ابراهيم بن محمد على طبسى كه در «الذريعة 221:14» ذكر شده(1).
چهارم ملا محمد باقر بن محمد على لارى دشتى، كه چنانكه نوشتيم كتابى بنام «الكلمات الحقانية» در شرح رساله «البرهانية» استاد خود - صاحب عنوان تأليف كرده، و اعتراضاتى را كه على محمد باب در حواشى كتاب «البرهانية» مذكور بر صاحب ترجمه وارد نموده در آن دفع فرموده.
پنجم صاحب كتاب «محمى الحديد»، كه آن را در سنه 1242 تأليف نموده، چنانكه در «الذريعة 60:9 ش 344» فرموده.م.
ص: 941
ششم محمد رضا بن محمد جعفر دوانى، چنانكه در «الذريعة 129:15 ش 866» نوشته، و در (ج 14 ش 2285) بجاى دوانى دارابى نوشته و در هر دو جا فرموده كه وى در حق اين استاد خود غلو نموده، و در موضع اول نسب او را از قول وى تا شمس الدّين وزير جوينى (به طورى كه ما نوشتيم) كه مثبت عدم سيادت است نقل كرده، و سپس فرمايد:
اگر وى از سادات بود هرآينه اين شاگرد او كه در حق وى غلو نموده و او را بگزاف ستوده تصريح بدان مى نمود و از سيادتش چشم نمى پوشيد، و لااقل نسب او را از خط خودش مى نوشت، و غايت افتخار وى را ببلوغ نسب وى بخواجه شمس الدّين صاحب ديوان مستند نمى كرد، بلكه صاحب «روضات» نيز با اطرائى كه دربارۀ او نموده وى را جز به شريف وصف نفرموده، و شايد او از طرف بعضى از مادرانش منسوب بسادات باشد، انتهى.
هفتم صاحب كتاب «فوائد ذهبيه» كه در (ص 927) ذكر شد. هشتم نواده اش ميرزا محمد تقى.
نهم سيد محمد جواد سياه پوش كه در (ج 10 ص 14) ذكر شده و در (1247) بيايد.
دهم سيد مصطفى اسماعيل بن موسى صاحب «اللوامع المحمديه» مذكور در «الذريعة 370:18».
يازدهم ملا عبد الصاحب بن محمد جعفر دوانى، كه ظاهرا وى با آنكه بشماره 6 نوشتيم دو نفر باشند، و او در سنه 1241 چندين رساله از تأليفات اين استاد خود صاحب عنوان را در مجموعه اى جمع كرده بنام «الفوائد الذهبية» كه بعضى از آنها چاپ هم شده؛ چنانكه در «الذريعة 336:16 ش 1558» فرموده.
و مختصر، حاجى ميرزا محمد (چنانكه نوشتيم) خاتمت كارش بدانجا كشيد كه در تربت مقدس كاظمين (عليهما السلم) مجاورت گزيد، و در آن مكان أعلى بى پرده و پروا، در مجالس و منابر على رءوس الأشهاد سبّ و شتم مجتهدين را بر زبان مى راند، تا اينكه اتفاقا (چنانكه در «لؤلؤ الصدف: 133» فرموده) در آن سنوات ميان دو نفر از اعيان دولت عثمانى (بنام اسعد پاشا و داود پاشا) بر سر حكومت بغداد نزاعى بهم رسيده بود، و اسعد پاشا چون ورود حاجى ميرزا محمد را بدان زمين برين شنيد بناء رفت و آمد با او نهاد كه از وى بواسطۀ علوم غريبه كمكى در مدافعۀ داود پاشا بهم رساند، و داود پاشا چون واقعۀ ايشپختر را ديده بود سخت بترسيد و همى در مقام چاره جوئى بود و از پى بهانه مى گشت كه اذيتى بدان جناب نمايد. تا آقا سيد محمد كربلائى (به طورى كه در «لؤلؤ الصدف: 134» نوشته)
ص: 942
بكاظمين آمد و حاجى ميرزا محمد را از اين گفتارهاى زشت منع نمود و او قبول نكرده و بعلاوه در مقام آزار سيد نيز برآمد.
پس آقا سيد محمد بكربلا رفت و شيخ موسى فرزند شيخ جعفر نجفى را از اين قضيه آگهى داد، و شيخ موسى بى درنگ جماعتى از مردم نجف را برداشته و با كمال أبهت و جلال بكاظمين آمد و در آنجا مجلسى مركب از چندين نفر از علما همچون مرحوم آقا سيد محمد كربلائى و سيد عبد اللّه شبر و شيخ اسد اللّه كاظمينى و غيره تشكيل دادند و سؤالى بعنوان شيخ موسى نوشتند كه: چه مى فرماييد دربارۀ حاجى ميرزا محمد أخبارى كه همواره علما را سب مى نمايد.؟ و او در جواب نوشت كه: قتل او واجب است، و هركه شريك خون او شود من ضامنم برايش بهشت را. و اين حكم را علماء ديگر امضاء نموده و بدست يكى از گماشتگان سيد شبر دادند كه بر مردم بخواند.
و چون داود پاشا كه پى بهانه مى گشت اين سخن را شنيد عوام را شورانيد و مردمى كه از نجف و بغداد آمده بودند با عوام و أشرار كاظمين همدست شده و اجتماعى غريب بر پاى شد و مردم همى غوغا برداشتند و هم آواز گفتند كه حاجى ميرزا محمد نيشابورى كافرى است عنود و ملحدى مردود، و چنانكه در «تاريخ قاجاريه، قسمت اول: 83» فرموده در شب آن روز آن جناب خبر از قتل خود داد و در خانه نشسته از اين واقعه برحسب ظاهر بى خبر بود و همى فرمود تا كشتن من ساعتى بيش نمانده است! چنانكه مدتهاى چندى پيش از آن نيز تاريخ وفات خود را در يكى از رسائل خويش ضبط كرده بود.
و بالاخره، ناگهان مردم غوغائى در خانۀ او ريختند و وى را پاره پاره نموده و - بنص «بستان» - با يك پسر و يك نفر از شاگردانش بقتل رسانيدند و آنچه اثاثيه و اسباب در آنجا بود بغارت بردند و ريسمانى بر پاى معرفت پيمايش بسته و همى در كوچه و بازار كشيدند و نزديك غروب در بيرون دروازه كاظمين قريب به قهوه خانه دفن كردند، انتهى.
دشمن طاوس آمد پر او *** اى بسا شه را بكشته فر او
و اين واقعۀ هايله در عصر روز يك شنبه بيست و هشتم ماه ربيع المولود اين سال (چنانكه در «ايقاظ النبيه: 322» نوشته و مطابق (...) دلو ماه برجى بوده واقع شده.
در «بستان: 610» فرمايد: وى چند سال پيش از شهادت خود رساله ئى نوشته و در
ص: 943
آن قتل خود را اعلام و تاريخ آن را چنين فرموده: (صدوق غلب) صار تاريخنا. انتهى.
و صورت حساب اين ماده چنين است:
ص د و ق غ ل ب
90 4 6 100 1000 30 2 جمع - 1232
در «الذريعة 273:8 ش 1157» ارتحال او را بقتل و در يك شنبه از سال 1233 نوشته و در (ج 10 ص 14) بوفات و نيز در 1233 نوشته، و در (ج 15 ش 1295) بوفات و در سال 1230 نوشته.
حاجى ميرزا محمد فرزندان چندى داشته: يكى ميرزا سيد محمد 34 كه در أوائل عنوان نوشتيم كه سيد ابراهيم 39 نوادۀ اين ميرزا سيد محمد، أحوال جد خود صاحب عنوان را در آخر «ايقاظ النبيه» منسوب بوى نوشته.
و ديگر احمد 34 كه در «الذريعة 344:16 ش 1598» نام آن پسرى از وى را كه نوشتيم او را با خودش كشتند احمد ذكر كرده، انتهى. و كنيت او را كه در صدر عنوان نوشتيم أبو احمد بوده البتّه بملاحظه اين پسر بوده.
و ديگر ميرزا على كه وى از همه كوچكتر و در (1273) بيايد.
و ديگر دخترى كه زوجۀ مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى (قدس سره العزيز) بوده (كه در ج 2 سال 1212 عنوان 191 ص 467 گذشت)؛ كه بجمله چهار نفر (سه پسر و يك دختر) بشوند، و در «المآثر: 164» در عنوان ميرزا محمد رضا همدانى (كه در 1261 بيايد) نوشته كه وى از طرفى با ميرزا محمد اخبارى مى پيوندد، و در «قصص العلماء: 140» نوشته كه وى از أهل بحرين و اولاد صلبى او نيز در اين ازمنه در بحرين بوده اند، انتهى.
و ديدى كه در آن مآخذ معتبره كه ما از آنها نقل كرديم جد و مادرش را استرآبادى و پدرش را نيشابورى و تولدش را در هند نوشته بودند، و أولاد او در بحرين بودن نيز شايد از همين قبيل اشتباهات باشد، و در ضمن تأليفات او در ذكر «الدر الفريد» نام نواده اش محمد تقى برده شد. و او فرزند ميرزا حسين بوده.
ص: 944
سنه 1196 شمسى
آدينه دويم جمادى الاولى اول حمل ماه برجى
اجيه بكسر همزه و جيم و ياء مثناة تحتانى و هاء مختفيه: معرب اژيه بهمزه و ژاى پارسى بهمين تشكيل، و نام قريه اى است در ناحيه رويدشت اصفهان.
و مرحوم ملا على اكبر (عليه الرحمه) منسوب بدان قريه، و فرزند محمد باقر، و خود از علماء بزرگوار و حكماء نام بردار، و اهل فكر و ذكر و رياضت و تهجد و عبادت و منبر و موعظه بوده، چندان كه كمتر نظيرى براى وى توان يافت.
و شرح احوالش در «روضات الجنات: 416» و «تذكرة القبور: 34» و «تاريخ اصفهان:
112 قسمت بالاى صفحه» نوشته، و از آنها چنين برآيد كه وى در نزد آقا محمد بيدآبادى و ميرزا ابو القاسم مدرس و بعضى ديگر از علما و حكماء آن عصر در معقول و منقول درس خوانده، و در اصفهان در مسجد معروف بمسجد على اقامت جماعت مى فرموده، و كتب و رسائل چندى تأليف نموده؛ بدين قرار:
اول «رساله در احكام مواريث» كه نسخه آن در كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى موجود است، و آن رساله مبسوطى است مشتمل بر خاتمه ئى در مبحث امر فدك.
دويم رساله ئى بنام «ترجمة الصلاة و أسرار الصلاة» چنانكه خود در آخر رسالۀ نماز شب فرموده.
ص: 945
سيم «رساله در اينكه تسليم در نماز نافله يكى است» و آنهم متعين در سلام آخر است و غير از آن نبايد گفته شود، نظر بدينكه در نصوص طائفه وارد شده كه هر دو ركعتى از آن بيك سلام است، و در «روضات» فرمايد وى در اين رساله مخالفت با اجماع ظاهر قوم نموده كه تعدد تسليم را در مطلق نماز گفته اند كه شامل فريضه و نافله همه مى شود، و سيد حجة الاسلام «رساله ئى مبسوطه در رد آن نوشته كه در نيمۀ ساعت 9 شب 25 محرم سنه 1225 از آن فارغ شده و چون آن رد بصاحب عنوان رسيد رسالۀ ديگرى در اين موضوع تأليف كرد، سپس سيد رساله ديگرى در رد آن نوشت و بدان اين اختلاف برطرف شد. در «روضات» پس از ذكر اين موضوع فرمايد كه ظاهر است كه در اين مسئله حق با كدام يك از اين دو جناب است، انتهى. پس تا اينجا چهار تأليف از صاحب ترجمه آورديم.
پنجم «رساله در خصوص أحكام حدود شرعيه».
ششم «رساله در رد پادرى نصرانى» كه شبهاتى بر دين اسلام وارد آورده.
هفتم «رساله در رد بعضى از رسائل شيخ احمد احسائى».
هشتم «رساله در رد حاجى ميرزا محمد اخبارى» زياده بر ده هزار بيت كه داراى بسيارى از تحقيقات منيفه است.
نهم «رساله در تفاصيل وقايع معراج» انجام تأليف آن (چنانكه در آخرش نوشته) وقت زوال روز 2 شنبه 27 ج 1 سنه 1227.
دهم «رساله در رئوس مسائل عبادات».
يازدهم «رساله در مسائل زكوات و اخماس».
دوازدهم «رساله در مسائل قضاء و شهادات».
سيزدهم كتاب «زبدة المعارف» در اصول دين و غيره كه أجل تأليفات وى بلكه از جياد تصانيف بشمار آيد، انجام تأليف آن (چنانكه در نسخه اى از آنكه در 1367 چاپ شده نوشته) شب 28 شعبان سنه 1224(1).
چهاردهم «رساله در تفصيل خلقت و اعضاء طبيعى انسان و اخلاق حسنه و رذيله» كهم.
ص: 946
متفرع بر خلقت طبيعى است.
پانزدهم غير آنها از تعليقات لطيفه و تحقيقات منفيه و اجوبۀ مسائل فقهيه و نوادر افادات بهيه.
و يكى از شاگردان يا روات از آن جناب مرحوم حاج ميرزا زين العابدين خوانسارى است كه در (1275) بيايد، چنانكه فرزند وى مرحوم آقا ميرزا محمد باقر در رساله ئى كه در أحوال آباء و أجداد خود تأليف نموده (در ص 13) فرموده.
و او در يازدهم ماه شوال المكرم اين سال مطابق (...) أسد ماه برجى وفات كرده، و در تخت پولاد دفن شد، و اينك قبرش آنجا در برابر درب تكيۀ آقا ميرزا أبو المعالى بفاصلۀ تا اندازه اى زيادى در حوالى قبر فاضل هندى و آخوند خاجوئى معروف است، و قبر او را با سنگ بسته و صورت بزرگى بر آن برآورده و سنگى راست بالاى سر آن نصب كرده اند.
و فرزندش مرحوم ملا عبد اللّه هم از علما و امام جماعت بوده، و در بامداد روز 3 شنبه 4 ع 1 سنه 1265 وفات كرده و در طرف بالاسر پدر بقدرى فاصله مدفون، و سنگى كوتاه در بناى آجرى كوچك بر قبر او نصب است.
و فرزندش ميرزا محمد على بجوانى وفات كرده.
و فرزندش ميرزا على محمد در (1266) بيايد.
وى فرزند زينى بن احمد دحلان، و خود از معاريف علماء أهل سنت بوده كه در اين سال (چنانكه در «فهرست كتابخانۀ مباركۀ رضويه (ع) 226:5» نوشته) متولد شده، و هم از آن و «الذريعة 511:2» و «ريحانة الأدب 146:2» چنين برآيد كه او معروف بزينى دحلان و در مكۀ معظمه شيخ الاسلام و مفتى فرقۀ شافعيه بوده، و چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «الازهار الزينية» در شرح متن الفيه. دويم كتاب «أسنى المطالب» در نجات ابى طالب (ع) كه آن مختصرى است از خاتمۀ كتاب سيد محمد بن رسول برزنجى كردى كه در سنه 1103 وفات كرده و آن را در «نجات ابوين حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله» تأليف نموده
ص: 947
و خاتمه اش در «نجات ابو طالب (ع)» است. سيم كتاب «تاريخ الدول الإسلاميّة» بجداول مرضيه.
چهارم كتاب «تقريب الاصول» براى تسهيل بمعرفت رب و رسول (ص) در تصوف. پنجم كتاب «تنبيه الغافلين» در مختصر «منهاج العابدين» در مواعظ. ششم كتاب «خلاصة الكلام» در امراء بلد الحرام. هفتم كتاب «الدرر السنيه» در «رد وهابيه». هشتم كتاب «السيرة النبوية و الآثار المحمديه».
نهم «شرح كتاب آجروميه» در نحو. دهم كتاب «الفتح المبين» در فضائل خلفاء راشدين و اهل بيت طاهرين (ع). يازدهم كتاب «الفتوحات الإسلاميّة بعد الفتوحات النبويه». دوازدهم كتاب «منهل العطشان» در تجويد قرآن.
و بالاخره او در سنه 1304 در مكۀ معظمه وفات كرده، و مدت عمرش هفتاد و دو سال بود.
وى فرزند آقا على اشرف بن آقا احمد بن ملا عبد النبى طسوجى است.
ملا عبد النبى در سال (1203 شمارۀ 85) گذشت. نواده اش آقا على اشرف از اهل علم و فضل بوده و شعر هم مى گفته و «ديوانى در اشعار» دارد كه آن را در سنه 1240 براى فرزندش آقا احمد صاحب اين عنوان تدوين نموده، چنانكه در «الذريعة 447:9» فرموده و آن شامل قصايد و مدايح و مراثى و غزل و رباعيات مى باشد.
فرزندش آقا احمد صاحب عنوان از علما و شعرا بوده، و همانا كه در اين سال متولد شده و در نزد شيخ انصارى درس خوانده و تأليفاتى دارد: اول «كتابى بطرز كشكول». دويم «حواشى بر رياض». سيم غير اين ها.
و او پس از وفات استادش شيخ انصارى قصيده ئى در مرثيۀ وى سروده كه نزد اولادش موجود است، و خود در وقعه نجيب پاشا كه در سال 1258 در كربلا رخ داده بعز شهادت فائز گرديد، چنانكه اين همه مستفاد از ص 143 جزء 9 جلد 10 «اعيان الشيعة» است، ليكن تاريخ شهادت او بدين طور منافى است با شاگردى او نزد شيخ انصارى و خصوصا مرثيه گفتن
ص: 948
او براى آن جناب كه كاشف از بقاء او بعد از وفات شيخ است كه در (1281) بوده(1).
وى مرحوم ميرزا احمد، نخستين فرزند درياى فضل و كمال مرحوم وصال شيرازى (قدس اللّه تعالى روحهما الشريف) است كه در (ج 1 ص 61 ش 33) گذشت.
و خود از اجلۀ فضلا و رجال بزرگ عصر خويش بوده كه در شعر و عرفان و حكمت و تاريخ و ادبيات و اخلاق فاضله و كمالات خانوادۀ وصالى از خط خوب و غيره نظيرى بندرت برايش پيدا مى شود.
و همانا وى در اين سال (چنانكه در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2 در محله سرباغ: 66» و «گلشن وصال: 127» فرموده اند) از بطن مخدره مجلله بنام سكينه متولد شده، و پدرش بتصويب پير بزرگوار سكوت نام او را احمد نهاد، و از آغاز كودكى در حجر تربيت پدر دانشور نشو و نما يافته، و چون در صرف و نحو و علوم ادبيه كامل گشت بفقه و اصول و حكمت الهى پرداخت، و علاوه بر تصنيفات و تأليفات متعدده كه در هر علمى نگاشته است؛ چهل هزار بيت اشعار از مثنويات و قصايد و غزليات و مراثى و كتب ديگر تأليف كرده، از آن جمله:
اول: اشعار بسيار، كه از آن جمله «ديوان» لطيفى است بنام «بهرام و بهروز»، و ديگر «منظومه ئى» بر وزن «مثنوى» مولوى در «احوال مولوى» مذكور، كه بضميمه مثنوى بچاپ رسيده.
دويم: كتاب «عبرت افزا» در احوال آقا خان محلاتى (1219).
ص: 949
سيم: كتاب «تاريخ چهارده معصوم، عليهم السلام» كه مانند كتب تقويم شامل جداول طوليه و عرضيه است، و متن آن تاريخ مذكور، و در جداول طوليۀ آنكه هفت است چندين علم ديگر بعنوان توشيح نوشته شده همچون: 1 - حساب 2 - حكمت 3 - معانى و بيان و بديع 4 - عروض و قافيه 5 - نحو و صرف و اشتقاق 6 - هيئت و نجوم 7 - منطق، و اين كتاب بسى خبرت و تبحر او را در آن علوم مى رساند.
چهارم: كتاب «مجالس السنة و محافل الازمنة» بروش «كشكول شيخ بهائى»، كه براى هرروزى از سال مطلبى ذكر كرده.
و گذشته از آنها كتابهاى ديگرى نيز آغاز نموده كه ناتمام مانده، و چون به چهل سالگى رسيد دختر حسين على خان نواب هندى را تزويج نمود، و بعد از وفات برادر خود حكيم بتهران رفت، و بعد از وفات برادر ديگر داورى سفرى بعتبات نمود و آنجا مرحوم ميرزاى شيرازى (اعلى اللّه مقامه) احترامى تمام براى او بعمل آورد.
و بالاخره، هماره در شيراز بنشر فضائل مى پرداخت، تا آخر در ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و نود و هشت - مطابق (سنبله - ميزان) ماه برجى - ببيمارى استسقاء وفات كرده، و در نزد پدر بزرگوارش دفن شد.
و دو پسر و دو دختر از او بازماندند، پسران: ميرزا علاء الدّين حسين همت و ميرزا محمد شفيع عشرت كه در (1276 و 1292) بيايند. و از دختران يكى زوجۀ پسر عمش ميرزا عبد اللّه رحمت بوده كه در (1272) بيايد(1).
وى فرزند فرامرز بيك است كه اسلافش - چنانكه در «مجمع الفصحا 71:2» فرموده - از غلامان صفويه و از گرجيان آن سلسله بوده اند، و پدرش (چنانكه در «آينه دانشوران:
ص: 950
105» فرموده) از چاكران دولت زنديه بوده.
و احمد بيك خود از شعرا و أهل علم و ادب بوده، و تخلص در اشعار اختر مى نموده، و خطى در شكسته خوش و انشائى دلكش داشت، و همانا در اصفهان نشو و نما كرده و در عهد لطف على خان بمناصب ارجمندى سربلند و در دولت قاجاريه بواسطۀ اتهام بجنايتى هراسان و چندى در خراسان متوارى بود تا در زمان فتحعلى شاه قصيده ئى در مدح او گفته و خود را ظاهر ساخت و نزد شاه آمد و مورد عفو واقع شده، و پس از چندى بواسطه زبان درازيى كه در كلمات خود داشته سليمان قاجار (1220 ص 231) زبان وى را بريده، و او مدتى بسياحت گذرانده و عراق و خراسان را ديده، و دو سفر هم بيزد رفت و شعراى آن ولا، مانند فضائى و جلالى رسوم شاعرى از او آموختند.
و او اندكى بآداب ظاهرى شريعت لاابالى بوده، و «تذكره اى» در احوال شعراى عصر خود نوشته كه تمام نشده، و پس از فوتش برادرش محمد باقر بيك آن را تمام و بنام خود نموده چنانكه در «آينه دانشوران» فرموده، و ليكن او هم باندك مدتى بعد از برادر فوت شده و فاضل خان كروسى (1198 ش 36) هر دو را در «انجمن خاقان» جمع نموده، و در «مجمع الفصحا، ج 1 در مقدمه» هريك از اين سه تذكره را برأسه نام برده و از مدارك آن كتاب قرار داده.
و احمد بيك در اين سال در اصفهان وفات كرده، و برادرش محمد باقر بيك مذكور هم از شعراى زمان بوده و تخلص نشاطى مى نموده، و پس از فوت وى چنانكه شنيدى تذكره را برداشته بتهران برد و بواسطۀ آن نزد اكابر و اعيان اعتبارى بهم رسانيد و با فاضل خان مرقوم معاشرت پيدا كرده اما طولى نكشيد كه او هم وفات نمود، و در «مجمع الفصحا 2:
501» «ديوانى» قريب دو هزار بيت از او ذكر كرده.
وى فرزند حاجى سيد عبد اللّه آلوسى است كه در (1248) بيايد. و خود - به طورى كه
ص: 951
در «المسك الاذفر» و «ريحانة الادب 27:1» نوشته - از علما و عرفاء اهل سنت است كه او را ابن الآلوسى نيز گفته اند. و همانا در اين سال در بغداد متولد شده و پس از سالى چشمانش از آبله نابينا گرديد، ولى در عوض خداى تعالى هوشى سرشار و قوت حافظه ئى بسيار بوى عطا فرمود، چندان كه در شش سالگى «قرآن عظيم» را حفظ كرد، و هنوز مو بر صورتش رسته نشده بود كه در نزد پدرش بتحصيل پرداخت، و پس از وفات وى نزد برادر بزرگ خود سيد محمود و ديگران از علما درس خواند، و بعد از چندى مدرس مدرسه نجيبيه بغداد شد.
آنگاه به سير و سلوك پرداخت، و در طريق رفاعيه و قادريه و نقشبنديه قدم زد، و بسيد عبد الغفور بغدادى و شيخ عبد القادر كردى - كه هر دو از خلفاى شيخ خالد نقشبندى بودند - ارادت ورزيد، و از وى شيخ كاكه احمد برزنجى در طريقه قادريه و نقشبنديه مجاز گرديد، و سپس خود بهدايت و ارشاد مشغول شد، و خلفا و مريدان چندى بهم رسانيد، و كتابى بنام «نثر اللآلى» بر نظم أمالى در شرح كتاب «امالى» در عقايد تأليف كرده، چنان كه هم او شعر مى گفته.
و آخر در بامداد روز دوشنبه دويم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و بيست و چهار - مطابق 4 سرطان ماه برجى - در بغداد وفات كرد، و در محلۀ كرخ در مقبره جنيد، برابر درى كه از حصار صحن مرقد او بيرون مى روند دفن شد(1).م.
ص: 952
وى (چنانكه در «تاريخ علماء خراسان: 59» فرموده) فرزند ملا حسن، و خود از عرفا و مرشدين سلسله صوفيه ذهبيه بوده، و رساله هائى در طريقت و توحيد تأليف كرده، و شعر هم مى گفته و تخلص وجدى (يا كامل) مى نموده، و در اين سال وفات كرده (چنانكه در قصيده «قلندرنامه» و كتاب «مجمع الفصحا 557:2» نوشته). و در «مطلع الشمس 416:2» در سنه 1231 گفته، و در قبرستان قتلگاه مشهد دفن شده.
وى از شعراى هندوستان است كه در دهلى نشو و نما نموده و نخست مذهب برهمنى داشته و سپس مسلمان شده و بلكهنو هجرت كرده، و چندين كتاب تأليف فرموده: اول كتاب «چهار شربت» كه منظومه است. دويم «ديوانى» مرتب در أشعار. سيم كتاب «شجرة الأمالى» كه نيز بنظم است. چهارم كتاب «نهر الفصاحة» در قواعد فارسى. و او در اين سال (چنانكه در «ريحانة الادب 280:3» نوشته) وفات كرده.
امير كبير نامش محمد بن محمد بن احمد بن عبد القاهر بن عبد العزيز بن محمد ازهرى، و ملقب و مشهور بأمير كبير بوده و از علماى مالكيه بشمار مى رفته. شرح احوالش
ص: 953
در «معجم المطبوعات: 473» و «ريحانة الادب 109:1» نوشته، و از آنها با ملاحظۀ بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى در سنه هزار و صد و پنجاه و چهار - مطابق (1120-1119) شمسى - در شهر سنيو از قسمت منفلوط ناحيۀ اسيوط مصر متولد شده، و در نه سالگى با پدر و مادر خود بقاهره رفته و آنجا در تحصيل كوششى تمام نمود، چنانكه تجويد قرآن مجيد را بر طريقۀ شاطبيه و «دره» را در نزد شيخ منير خوانده و ختم كرد و بمحاضر دروس اكابر اساتيد حضور بهم رسانيد، و از شيخ ملوى شافعى بدريافت اجازت نائل گرديد، و در حيات مشايخ خود بتدريس پرداخت و شهرتى شايسته پيدا كرد و مورد نظر سلاطين عصر قرار گرفت و چندين كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «اتحاف الانس» در علميت و اسم جنس در نحو. دويم «حاشيه بر مغنى» ابن هشام.
سيم كتاب «بهجة الانس و الايتناس» در شرح عبارت زارنى المحبوب فى رياض الآس. چهارم «حاشيه بر شرح شيخ خالد ازهرى» بر كتاب «المقدمة الازهرية» در علم عربيه كه آن هم تأليف خود خالد مذكور است. پنجم «حاشيه بر شرح ابن هشام» بر كتاب «شذور الذهب» در معرفت كلام عرب در نحو كه آن هم تأليف خود ابن هشام مذكور است. ششم «حاشيه بر كتاب اتحاف المريد» در شرح «جوهرة التوحيد» كه آن تأليف شيخ ابراهيم لقانى و شرحش از فرزندش شيخ عبد السلام لقانى است. هفتم «حاشيه بر كتاب الجواهر الزكية» در شرح «مقدمۀ عشماويه» در فقه مالك كه مقدمه مذكوره تأليف شيخ مالك عشماوى و شرح مذكور آن از شيخ ابن تركى منشيليلى است. هشتم «حاشيه بر شرح ملوى» مذكور بر «الرسالة السمرقنديه» تأليف شيخ ابو القاسم سمرقندى در استعارات از علم بلاغت. نهم كتاب «ضوء الشموع» بر «شرح رسالة المجموع» كه المجموع مذكور و شرح آن هم از خود او است. دهم كتاب «المجموع» مذكور و شرح آن.
يازدهم كتاب «الكوكب المنير» در فقه مالك. دوازدهم كتاب «مطلع النيرين» در آنچه متعلق است بقدرتين. سيزدهم «مناسك الامير» در أعمال حج. چهاردهم كتاب «الوظيفة الشاذلية» در أوراد طريقۀ صوفيه شاذليه.
و وى در اين سال بهفتاد و هشت سالگى در قاهره وفات كرده، و نزديك عمارت قايتباى دفن شد، و مردم بسى بر فوت او تأسف خوردند، و در «ايضاح المكنون 105:1» وفاتش را در سال 1223 نوشته، و آن اشتباه است.
ص: 954
وى از شعراى اصفهان است كه در اين سال متولد شده و زبان بشعر گفتن گشوده، و پس از مدت نود سال عمر در سنه هزار و سيصد و بيست و دو وفات كرده، چنانكه در «نامه دانشمندان» است، و در «الذريعة 9: ش 2713 تا 2716» چهار نفر شاعر تخلص سهيلى ذكر كرده و از وى آنجا نامى بنظر نرسيد. و فرزندش ميرزا عباس فايض در (1308) بيايد.
وى محمد على بن خواجه عبد اللّه تأييد از شعراى شهر عظيم آباد هند است كه در نزد پدر خود درس خوانده و صاحب طلاقت لسان و فصاحت بيان گرديده و «ديوانى» در اشعار دارد، و اين بيت از اوست:
دمى كه گشت تمنا بلند شمشيرش *** ز خاك تا سر افلاك الأمان برخاست
و او در اين سال وفات كرده، چنانكه در «ريحانة الادب 223:1» نوشته، و يك نفر تمناى ديگر هندى در (1290) بيايد. و در «الذريعة 177:9» چندين نفر شاعر بتخلص تمنا ذكر كرده.
وى فرزند صالح و خود از ادبا و اطباء عصر بوده و شعر هم مى گفته، و به طورى كه در كتاب «معجم ادباء الاطباء 76:1» نوشته در سنه هزار و صد و هفتاد و دو - مطابق (1137 يا 1138)
ص: 955
شمسى - در انس متولد شده، و در سنه 1220 از آنجا بشهر ذمار و پس از آن بصنعاء رفت و آنجا توطن نمود، و هماره بامور علمى اشتغال داشت، و در طب و شعر و آداب؛ آثار نيكو از خود باقى گذاشت، و از آن جمله اين چند شعر از او در مذمت ذمار كه پس از مهاجرت از آنجا گفته اينجا نوشته شد:
اذا سقت السحاب الجون أرضا *** على ظمأ فلا سقيت ذمار
و لا برحت يعاهد ها عهاد *** جهام(1) صوبها ضر و نار
و تضحى و اخضرار العيش فيها *** لفرط الخوف و الوجل اصفرار
بلاد لا يعز بها نزيل *** له أهل بساحتها و دار
و دار اهلها ناس صغار *** و ان كانت لهم جثث كبار
رعاع طوع ذى نهى و أمر *** شعار هم المذلة و الصغار
و ان نزل الجليل القدر فيهم *** فغايته اهتضام و احتقار
مودتهم له تزداد نقصا *** كضوء البدر يدركه السرار
و لو؟؟؟ صيغ الوفاء بها سوارا *** على عضد لبانيه السوار
فدع (لا يخضعون) فذاك زور *** اذا صح انتقاد و اختبار
و جماعتى از اهل ذمار از اين اشعار جواب داده اند كه بهترين آنها جواب سيد محمد ابن على بن احمد بن اسماعيل بن على بن عبد اللّه بن الامام قاسم است در ضمن اشعارى كه مطلع آن ها اين است:
نظام يسحر الالباب وافى *** كزهر الروض باكره(2) انهمار
و يكى از شاگردان صاحب عنوان شبجى صاحب تقصاد است.
و بالاخره، شيخ اسماعيل پس از مدت شصت سال قمرى عمر، در اين سال در صنعاء وفات كرد.ة.
ص: 956
وى فرزند آقا زين العابدين بن موسى رضا، و خود - به طورى كه در «مستدرك الوسائل 877:3» فرموده - از علماء بزرگوار و در فقاهت و زهد و تقوى و اعراض از دنيا و دورى از مردمان و لذات اين عاريت سرا، مقامى بسزا و مكانتى تمام داشته.
و همانا در اين سال - چنانكه در «نقباء البشر 1443:4 ش 1953» نوشته - در محلات متولد شده، و هم در آنجا علوم اوليه و مقدمات را درس خوانده، آنگاه مهاجرت ببروجرد نمود و علم اصول را در نزد حاج ملا اسد اللّه بروجردى و حاج سيد محمد شفيع بروجردى خوانده، و اكثر مسائل اصوليه را در قرب صد هزار بيت برشته تحرير كشيد، و ظاهرا اين كتاب همان است كه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه 2: فصل 178:5 ش 165 كتب چاپى» آن را بنام «مفتاح السعاده» ذكر كرده.
سپس بتهران رفت و چندى در نزد حاج شيخ عبد الرحيم بروجردى در فقه درس خواند، و اكثر ابواب فقه را بر طريقه وى كه مأخوذ از آل كاشف الغطا بود در كتابى بزرگ زياده بر صد هزار بيت تحرير فرمود، و شيخ عبد الرحيم بر پشت آن اجازه و تقريظى بخط خود بر آن نوشت و در آن باجتهاد وى تصريح كرد. و در آن شهر بتدريس پرداخت كه در «مستدرك» فرمايد: وى در تدريس «روضه» و «رياض» اعلم كسانى بود كه من خدمتشان را را درك كردم، انتهى.
و مرحوم سيد اسد اللّه عطار تهرانى - نياى مادرى شيخ آقا بزرگ طهرانى - بوى ارادت و اعتقاد شديدى بهم رسانيد، چندان كه بعد از آن هروقت بتهران مى رفت او را با خانواده در خانه خود فرود مى آورد.
و بالاخره، در سنه 1273 با مرحوم حاجى نورى هجرت بعتبات نمود و سالها در آنجا مانده و هيچ گاه داخل حكومت و فتوى و أخذ حقوق نشد، و همواره باصلاح نفس خود مى پرداخت.
و در سنه 1305 از آنجا بمشهد مقدس خراسان رفت، و همى در آن در مقام شريف
ص: 957
بعبادت و ذكر دوام و مراقبت تمام و انقطاع از أنام بسر برد، تا در ماه شعبان المعظم سنه هزار و سيصد و شش - مطابق (حمل - ثور) ماه برجى - در مشهد وفات كرد، و فرزندانى چند از او باز ماند:
اول شيخ اسماعيل كه در (1269) بيايد.
دويم ميرزا زين العابدين كه خطاطى مشهور بوده، و نسخه اى از «شرح دعاء صباح» در سنه 1305 بخط او بچاپ رسيده.
سيم حاج شيخ على، كه در بمبئى بسيارى از كتب را تصحيح و چاپ نموده، چنانكه در «الذريعة 191:8» فرموده.
سنه 1233 قمرى مطابق سنه 1196 شمسى
دوشنبه غرۀ محرم الحرام (...) عقرب ماه برجى
ص: 958
وى فرزند مرحوم آقا مير عبد الباقى 29 امام جمعه اصفهانى است كه در جلد دويم (ص 314 ش 125) گذشت. و خود از علماء بزرگوار و فقهاء نام بردار عصر خويش و ملقب به سلطان العلماء بوده، و چندين كتاب و رساله تأليف نموده:
اول «رساله ئى در توحيد» دويم. «كتابى در قضا و قدر» انجام تأليف آن پنجشنبه 2 صفر سنه 1188. سيم «رساله ئى در منجزات مريض» كه در آن رد بر برخى از معاصرين خود نموده. چهارم «رساله ئى در نقل نعش» كه نسخه آن بخط آقا مير محمد اسماعيل واعظ (1210) در نزد آقاى روضاتى موجود است و انجام كتابت آن 3 ع 2 سنه 1225 بوده.
و مرحوم حاجى ميرزا زين العابدين خوانسارى (كه در 1275 بيايد) در نزد او درس خوانده، چنانكه در رساله ئى كه مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى در أحوال آباء و اجداد خويش نوشته (در ص 10) فرموده(1).
و او پس از مدت هفتاد و پنج سال تقريبى عمر، تخمينا دو ساعت پيش از طلوع صبح شب دوشنبه ششم ماه صفر المظفر اين سال (چنانكه در پشت نسخه اى از جلد اول «حياة القلوب» خطى كه تاريخ كتابت آن سنه 1122 و در كتابخانه آقاى كرباسى بود بنظر رسيد) - مطابق (...) قوس ماه برجى - وفات كرده، و در «رساله» مرقومه آقا ميرزا محمد باقر در 1232 گفته كه ظاهرا اشتباه باشد.
و اين حاجى مير محمد حسين - چنانكه در «تذكرة الانساب: 99» فرموده - دو پسر و دو دختر داشته، و پسران يكى ميرزا محمد على 31 كه زوجه اش دختر 30 ميرزا محمد -
ص: 959
رضاء آقاسى 29 بن مير عبد الواسع 28 مذكور در (1314 در نسب امام جمعه) بوده.
و ديگر مرحوم حاجى ميرزا حسن 31 كه در (1248) بيايد. و يكى از دو دختر 31 (چنانكه در ص 102 نوشته) زوجه مير محمد تقى 30 بن مير محمد هادى 29 بن ميرزا زين العابدين 28 بن مير محمد صالح 27 خاتون آبادى بوده.
وى ميرزا محمد اسحاق بن ميرزا كاظم بن رجبعلى، و خود عالمى با فضل جلى و عارفى بزرگوار بوده، كه در غرۀ ماه ربيع المولود اين سال (چنانكه در «الذريعة 218:18 ش 93» فرموده) - مطابق (...) جدى ماه برجى - متولد شده، و بموجب مأخذ مذكور و بعضى ديگر از جلدهاى آن كتاب؛ در سنه 1282 ملقب به صدر العلماء شده، و در همين سال ناصر الدين شاه دويست تومان نقد و صد خروار جنس برايش مقرر نمود و وى را بتأليف كتاب «رياض ناصرى» امر كرد و او آن را در شصت روز تأليف فرمود. و بالاخره وى تأليفاتى دارد:
اول كتاب «حدائق ناصرى» در اخلاق، انجام تأليف آن سنه 1295. دويم «شرح ديوان مجنون عامرى» كه آن را پيش از سال 1269 تأليف كرده. سيم كتاب «گل و ريحان» در كيفيت سلوك بعض اهل عرفان از شيعه و اصحاب ايقان، كه آن را در سنه 1262 بواسطۀ حاج ميرزا آقاسى بنظر محمد شاه رسانيده و او فرمان صد تومان نقد و پنجاه خروار جنس برايش صادر كرد، چنانكه در «الذريعة» مذكور (ص 232 ش 158) فرموده. چهارم كتاب «گلزار يوسفى» كه در سنه 1282 شروع در تأليفش نموده و مشتمل بر مقدمه و 14 سير و خاتمه، و در هفت جلد است، و مقدمه اش مجلدى بزرگ بنام «بستان العارفين» است، و در 4 شنبه 3 محرم سنه 1297 از آن فارغ شده، و بقيه مجلداتش: «رياض الناصرى» در تاريخ، و «حدائق ناصرى» كه گذشت و هر دوى آنها را بأمر ناصر الدين شاه تأليف كرده. و از اينكه در اين دو موضع از «الذريعة» دو قلم مقررى از محمد شاه و ناصر الدين شاه برايش نوشته ظاهرا هر دو با هم نبوده، بلكه اول مقررى محمد شاه وضع شده و بعد از آنكه امير كبير وظائف را قطع كرد ثانيا ناصر الدين شاه آن را برايش برقرار داشت.
ص: 960
و بالاخره صدر العلماء در دوشنبه سيم ماه محرم الحرام سنه هزار و سيصد و شش - مطابق 19 سنبله ماه برجى - پس از مدت هفتاد و دو سال و ده ماه قمرى و سه روز عمر وفات كرد.
و فرزندش شيخ يوسف صدر العلماء در (1372) بيايد.
وى سلطان مراد ميرزا فرزند نايب السلطنه عباس ميرزا است كه در 1203 (ص 146 ش 82) گذشت، و خود از شاهزادگان بزرگوار و كافى و كاردان خانوادۀ قاجاريه بوده، و همانا در ماه ربيع الآخر اين سال - چنانكه در «منتظم ناصرى، ج 3 در وقايع آن سال» نوشته - مطابق (دلو - حوت) ماه برجى؛ متولد شده، و سال ها در شهرها و ولايات و ايالات مهمه ايران حكومت و فرمانفرمائى نموده، چنانكه در شعبان سنه 1275 فرمانفرمائى مملكت فارس را يافته. و در اوايل (ع 1) سنه 1277 از آنجا احضار بتهران شده و مأمور ايالت خراسان گرديد كه در (12 ج 1) از شيراز حركت بتهران نمود. و اين شاهزاده همواره با اهل علم و عرفان آميزش داشته و آنها از او قدردانى كرده اند، چنانكه حكيم بزرگوار مرحوم حاجى ملا هادى سبزوارى (قدس سره) كتاب «شرح مثنوى» را بنام او تأليف نموده.
و بالاخره در روز دوشنبه دويم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد - مطابق 22 حوت ماه برجى - وفات كرده، و در مشهد بدار الحفاظ مبارك در ايوان راهرو تحويل خانه دفن شد.
و فرزندان چندى از او بازماند، از آن جمله: يكى شاهزاده مؤيد الدوله ابو الفتح ميرزا است كه از جمله عرفا و مريد مرحوم صفى على شاه (ره) بوده، و افسر السلطنه دختر ناصر الدّين شاه را بزوجيت داشته؛ چنانكه در «روزنامۀ يوميه ايران، شماره 6798 ص 5» نوشته، و در «طرائق 207:3» فرمايد: اين شعر موجز و مفيد كه سجع مهر اوست جامع مطالب مذكوره است:
مؤيد الدوله ابو الفتح راد *** صهر شه و گوهر سلطان مراد
انتهى. و در كتاب «تاريخ رجال ايران در سه قرن اخير 53:1» وفاتش را در سنه 1330
ص: 961
و قبرش را در قم در مقبرۀ محمد شاه نوشته.
و ديگر شاهزاده سرور الدوله كه در (1326) بيايد.
سنه 1197 شمسى
يكشنبه 13 جمادى الاولى اول حمل ماه برجى
وى شاهزاده فرهاد ميرزا (و نيز) فرزند مرحوم نايب السلطنه عباس ميرزا است كه در 1203 (شماره 82) گذشت. و خود از اجلۀ فضلا و رجال علمى خانوادۀ قاجاريه بوده، كه در علوم رياضيه و ادبيه و تاريخ و غيره ماهر و مسلط بوده، و همانا در ماه جمادى الاولى اين سال (چنانكه در «منتظم ناصرى» فرموده - مطابق (حوت 1196 - يا حمل 1197) برجى - متولد شده، و علاوه بر بزرگوارى خانوادگى تحصيل علوم عديده نموده تا از بزرگان أهل علم و فضل گرديد، و كتب چندى برشته تأليف كشيد، و سالها در ايالات و ولايات عديده حكومت و فرمانروائى نموده، و در «المآثر و الآثار: 195 ستون 1» عنوانى براى او قرار داده، و در «فارسنامه ناصرى، گفتار 336:1» شرحى در احوال او نوشته، و از آنها همه چنين برآيد كه:
او در سنه 1292 در سلخ رجب از تهران حركت بسفر حج نموده و در (2 ع 2) سنه 1293 كه از آن برگشته بود بتهران وارد شده، و پس از چند روزى بايالت مملكت فارس بر قرار گرديد، و در ماه رجب بدان عنوان بشيراز وارد شد، و مدت پنج سال در كمال ابهت
ص: 962
و جلال بدين سمت در آن ولايت برقرار بوده، و در آن مدت رسوم حسنه برقرار، و ياغيان و طاغيان آن ولايت را كه موجب زحمت دولت و رعيت بودند دفع و رفع فرمود، و در (20 ع 2) سنه 1298 از آن معزول و بتهران احضار شد.
لذا در 4 شنبه (5 ج 2) از شيراز حركت بتهران نمود و در 1 شنبه 14 رجب بتهران رسيد. و او را بموجب «ص 344 فارسنامه» تأليفات چندى است:
اول كتاب «جام جم» در جغرافيا، آغاز تأليف آن سنه 1270 مطابق (تاريخ جهان)، انجام آن سنه 1272 مطابق (أحوال كره ارض).
دويم كتاب «قمقام زخار و صمصام بتار» در مصيبت و وقايع كربلا، كه تاكنون مانندش بنظر نرسيده و نهايت دقت در تصحيح اخبار و تشريح امكنه و منازل اياب و ذهاب اهل بيت و اسماء شهدا (ع) و مخالفين در آن بعمل آمده، آغاز تأليف آن سنه 1303، انجام 25 ذى الحجه سنه 1304، و قمقام بمعنى امر بزرگ و دريا، و در اينجا معنى دويم مراد، و زخار بمعنى جوشان است.
سيم كتاب «كنز الحساب» در شرح «خلاصة الحساب» شيخ بهائى بفارسى، انجام تأليف آن رجب سنه 1256.
چهارم كتاب «هداية السبيل» در سفرنامه مكه معظمه كه از تهران براه رشت و تفليس و اسلامبول تا مدينه طيبه و مكه معظمه و جده و بيروت و اسلامبول و رشت و تهران؛ واردات هر روز و هر شب را بقلم آورده.
پنجم كتاب «فرهنگ جغرافيائى ايران».
ششم كتاب «نصاب انگليسى».
و هم او را طبع شعر بوده و اشعار نغزى در مطالب متفرقه فرموده، از آن جمله اين ابيات را از قصيده ئى كه در مدح برادر پدرى خود محمد شاه گفته اينجا آورديم:
بنشين و بنشان نگار چين را *** بستان آن آب آتشين را
آشفتۀ روى چون بهشتم *** بگذار حديث حور عين را
بر لاله گرفته نافۀ مشك *** در سبزه نهفته ياسمين را
ص: 963
بنشين و بزن نواى بربط *** برخيز و بيار ساتكين را
مى در كش و نغمه ها برانگيز *** مدحت خوان شاه راستين را
تا نحل براند از دم و دم *** نوشينه مهر و زهر كين را
در كام عدوى ريمنش باد *** خاصيت زهر انگبين را
و از مآثر حسنه او تذهيب منارات و بناى صحن مبارك كاظمين (ع) است كه آن را در سنه 1301 انجام داده، و شيخ محمد صادق اعسم در تاريخ آن كار، آن دو بزرگوار مدفون در آن مقام مقدس را طرف خطاب قرار داده عرض مى كند:
خذا بيدى فرهاد فى يوم حشره *** فقد تم من سر بتاريخه (خذا)
1301
و بالاخره، وى در ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و سيصد و پنج - مطابق (سرطان - اسد) ماه برجى - وفات نموده، و در همان صحن مبارك مذكور، در حجره طرف راست آنكه وارد صحن مى شود، پهلوى درى كه بنام وى معروف است دفن شده. و فرزندان چندى داشته كه پس از پدرشان و هريك پس از ديگرى لقب معتمد الدوله يافته اند:
اول سلطان اويس ميرزا كه در سنه (1254) بيايد. دويم عبد العلى ميرزا احتشام - الدوله كه در (1274) بيايد.
و در اين اواخر، اسماعيل ميرزا فرزند ظل السلطان معروف بمعتمد الدوله بود كه ندانم بجهت انتسابى باين خانواده بوده يا جهت ديگرى داشته.
دكتر كرنيلوس فانديك از افاضل رياضيين اروپا است كه در بيست و چهارم ماه شوال المكرم اين سال - مطابق (...) سنبله ماه برجى - در قريۀ كندرهوك از توابع نيويورك امريكا متولد شده، و كسب علوم و فضائل نموده، و زبان عربى را هم خوانده بلكه در آن تخصص و تتبعى
ص: 964
تمام بهم رسانيد، و كتب چندى بدان لغت تأليف نموده از آن جمله «رساله ئى در جبر و مقابله».
وى از مشاهير ادباء مصر است كه در اين سال - چنانكه در «معجم المطبوعات: 19» نوشته - متولد شده و بسودان رحلت كرده، و آنجا بكمك فرماندار آن مظهر پاشا قيام نموده، و درباره اسماعيل پاشا خديو مصر و پدران وى مدائح سنيه گفته، و چندين كتاب تأليف نموده،: اول اشعار بسيارى كه آنها را محمد بيك سعيد بن جعفر مظهر پاشا در ديوانى جمع نموده بنام «الدر البهى المنسوق بديوان الاديب ابراهيم بيك مرزوق»، و در سنه 1287 جمع آورى آن را تمام كرده، و عبارت (الدر البهى المنسوق بديوان ابراهيم بيك مرزوق) ماده تاريخ آن شده. دويم كتاب «رحلة السلامة و نحلة الكرامة» در وصف مملكت سودان. و او پس از پنجاه سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هشتاد و سه؛ در خرطوم وفات كرده.
وى فرزند سيد ماشاءالله جعفرى نجفى، و خود از رجال فاضل است و كتابى بنام «درياى لطافت» تأليف كرده كه مكرر در هند بچاپ رسيده، و در اين سال وفات نموده، چنان كه در «فهرست كتابهاى چاپى فارسى 2187:2» فرموده. و در «الذريعة 148:8» كه جاى ذكر اين كتاب است آن را ذكر نكرده، شايد بدين جهت بوده كه مؤلف آن را از فرقه شيعه ندانسته. و در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى: ص ع» وى را بعنوان سيد ان شاءالله مرشدآبادى دهلوى ترجمه نموده و فرمايد كه از شعراى اردو زبان مملكت هند بوده. و وفاتش را نيز در همين سال نوشته(1).
ص: 965
چهار محل ناحيه ئى است از توابع اصفهان كه در «تاريخ اصفهان جناب: 141» شرحى درباره آن نوشته، و هم در «تاريخ اصفهان انصارى: 183 قسمت بالاى صفحه» آن را عنوان نموده، و آقاى نيكزاد امير حسينى كتابى مخصوص بنام «تاريخ و جغرافياى چهار محل و بختيارى» درباره آن تأليف كرده.
و ميرزا جواد كه تخلص بنام خود (جواد) مى نموده از شعراى اين محل بوده و «ديوانى» دارد، و در اين سال در كرمان وفات كرده، چنانكه در «طرائق 112:3» نوشته، و در «مجمع الفصحا 92:2» در سنه 1223 آورده كه ظاهرا اشتباه باشد.
ص: 966
در «الذريعة 207:9 و 208» چندين نفر شاعر كه نام يا تخلصشان (يا هر دو) مانند صاحب عنوان جواد بوده آورده، ليكن از اين جواد چيزى بنظر نرسيد.
وى فرزند شيخ ولى اللّه و خود از علماء هند بوده و كتابى بنام «ابطال براهين الحكمه» و نيز رسائلى در منطق و حكمت تأليف نموده، و در اين سال - چنانكه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى هندى ص ى» نوشته - وفات كرده.
وى فرزند مرحوم ميرزا نصر اللّه بن ميرزا محمد زنجانى (ره) است.
ميرزا محمد در (سال 1210 شمارۀ 157) گذشت. و فرزندش ميرزا نصر اللّه از رجال اين خانواده بوده و فرزندانى داشته: يكى حاج ميرزا عبد الرحيم كه در (1302) بيايد.
و ديگر مرحوم حاجى ميرزا لطف اللّه صاحب اين عنوان كه از علماء عصر خود بوده، و به طورى كه از «شهداء الفضيلة: 259» و «الذريعة 3: ش 1522» و «علماء معاصرين: 224» و «فهرست علماء زنجان: 85» برمى آيد؛ در اين سال متولد شده، و در زنجان علوم مقدماتى را فراگرفت، و در أواخر زمان صاحب «ضوابط» بكربلا رفت و پس از چندى از آنجا باز آمد و در حدود سه سال در قزوين نزد علماء آن تحصيل كرد. پس بنجف مهاجرت نمود و آنجا در خدمت صاحب «جواهر» و شيخ محمد و حاجى شيخ مهدى فرزندان شيخ على بن شيخ جعفر كاشف الغطا و غير آنها مدتى درس خوانده و بمكه رفت، و بعد از وفات صاحب «جواهر» بزنجان بازگشت،
ص: 967
و در سنه 1297 سفرى ديگر بمكه رفت و پس از آن بزنجان آمد، و او از مشايخ خود اجازاتى اجتهادى داشته، و كتبى تأليف كرده كه از مسوده بيرون نيامده، و آخر در ماه رجب هزار و سيصد و هفت - مطابق (حوت 1268 - حمل 1269) ماه برجى - وفات كرد، و دو فرزند بعد از خود باز نهاد:
يكى حاج ميرزا فضل اللّه كه در (1302) بيايد، و ديگر حاج ميرزا ابو عبد اللّه كه در (1309) بيايد.
وى از علماء اهل سنت و حاشيه ئى دارد بر برخى از احاديث «جامع صحيح» امام بخارى، و در اين سال وفات كرده، چنانكه در «كنز العلوم: 611» فرموده.
اعسم بعين و سين مهملتين، أفعل وصفى است بمعنى كسى كه بند دستش خشكيده باشد، قال فى «اقرب الموارد»: عسم القدم و الكف، كعلم عسما: يبس مفصل الرسغ حتى تعوج الكف و القدم و الرجل؛ فهو اعسم و المرأة عسماء. يقال: فى يده او قد مه عسم (بالتحريك).
و فيه ايضا: الرسغ بالضم و بضمتين: الموضع المستدق بين الحافر و موصل الوظيف من اليد و الرجل. و فيه: الوظيف مستدق الذراع و الساق من الخيل و الابل و غيرها، انتهى. و ظاهرا وظيف همان است كه در فارسى مچ مى گويند چه از پا و چه از دست.
ص: 968
و در «شهداء الفضيله» فرموده: اعسم تلميح بعسمان، و آن لقب يكى از اجداد اين خانواده است كه فخذى بوده از حرب، و حرب يكى از قبائل حجاز است. در «فوائد الرضوية 2:
373» فرمايد كه عضد الدولۀ ديلمى اين طايفه را بنجف آورده و در آنجا سكنى داد. و در «نقباء البشر 1003:3» فرمايد كه اين خانواده اعسم را عسمان مى گويند و نسبت آنها بجدشان زبيد است، و چندين نفر از فقها و شعرا از آنها بهم رسيده اند. انتهى.
و به هرحال، شيخ محمد على - چنانكه در كتاب «الكنى و القاب 36:2» نوشته - فرزند مرحوم شيخ حسين بن شيخ محمد نجفى است، و خود از اعيان علما و بزرگان شعرا و شاگرد جمعى از علما، از آن جمله مرحوم سيد بحر العلوم و بعد از او شيخ جعفر نجفى و بلكه از ندما و جلساء جناب بحر العلوم بوده، و منظومات و أراجيز چندى داشته:
اول «ارجوزه ئى در ارث». دويم «ارجوزه ئى در أطعمه و اشربه». سيم «ارجوزه ئى در رضاع». چهارم «مراثى» بسيارى براى حضرت سيد الشهداء (عليه السلام). پنجم «ديوانى» در اشعار.
و فرزندش مرحوم شيخ عبد الحسين كه در (1247) بيايد بسيارى از منظومات او را شرح كرده، و مرحوم سيد كلب باقر جايسى «ارجوزۀ اطعمه و اشربه» را تخميس نموده.
شيخ محمد على در اين سال وفات كرده، چنانكه در «الذريعة: ج 1 در ضمن ارجوزه اطعمه و اشربه و ارجوزه ارث و رضاع» نوشته، و هم در «شهداء الفضيلة: 328» همين طور است، ليكن در «مجلۀ مباركۀ المرشد» در سنه 1215 نوشته كه ظاهرا غلط باشد. و او در صحن نجف در مقبرۀ خانوادۀ اعسم دفن شد، و اينك اين چند شعر از او از ارجوزۀ ارث نوشته مى شود:
نحمدك اللهم يا من شرعا *** دينا به النبى طه صدعا
و من أبان حكم الانسان *** حيا و ميتا احسن البيان
تا اينكه فرمايد:
و بعد لما أن وقفت فى الاثر *** على حديث جاء من خير البشر
تعلموا علم المواريث و قد *** سماه نصف العلم فى ما قد ورد
و گفتيم كه فرزندش شيخ عبد الحسين در (1247) بيايد، و وى را فرزند ديگرى بوده
ص: 969
نامش شيخ حسين كه هم از علما بوده و كتابى دارد بنام «ايضاح الكلام در شرح «شرايع الاسلام» كه جلد اول آن در طهارت و جلد دويم در نماز است.
و اين اعسم چنانكه نوشتيم بعين و سين مهملتين است، برخلاف اعثم كوفى كه آن لقب على پدر ابو محمد احمد مورخ معروف مؤلف تاريخ «فتوح» و بثاء مثلثه و نيز أفعل وصفى مى باشد بمعنى كسى كه بند دستش نزديك بشكستن باشد ولى نشكسته باشد، و در اين كلمه نوع مردم و بسيارى از اهل علم اشتباها يا تخفيفا تاريخ فتوح را نسبت به اعثم مى دهند، در صورتى كه بايد آن را «تاريخ ابن اعثم» گفت؛ چنان كه در «الذريعة، ج 3» فرموده.
و از جمله اشعار شيخ محمد على صاحب عنوان تخميس قصيدۀ شيخ حسين نجف - كه در (1251) بيايد - مى باشد كه نخست سه مصراع از خود و سپس بيتى از آن آورده و بجمله پنج فرد مى شود. و اينك اينجا محض تبرك و تشفع بممدوح بزرگوار آن (عليه السلام) اصل و تخميس را نگارش مى دهيم:
يا من العقل حار فيه و تاها * *** حار فى وصف من به اللّه باها *
ان يلمنى العذول فيك سفاها *** لم ألم فيك من دعاك الها
و دعا الناس للغلو اشتباها *** صاغ اهل الكمال من و آصفيه *
مدحا ما لهم بها من شبيه * *** و بها بعد ذا قصور بديهى
حير الواصفين ما أنت فيه *** من علافيه ذو البصيرة تاها
ضل أهل الحجى و أبدوا بيانا * *** أنك اللّه ربهم عز شأنا *
ربما يعذر المغالون أنا *** شاهدوا قدرة الإله عيانا
فيك فاستأسر الغلو حجاها *** ما دعا مدع اليك دنوا *
فى فخار سما و زاد سموا * *** و ان ازداد فى الشقاق عتوا
قد تعاليت فى الفخار علوا *** خرق الحجب كلها و علاها
نلت ما الانبياء قبلك نالت * *** من معال بك اعتلت فاستطالت *
قلت و العارفون قبلى قالت *** رتب الانبياء مهما تعالت
فالثريا علاك و هى ثراها *** و لكم مشكل حللت مرارا *
جاعلا ليله لديهم نهارا * *** مخبرا بالذى يصير و صارا
قد تجلت لك الغيوب جهارا *** دونها فى الظهور شمس ضحيها
فى رقاب العباد حبك دين * *** يطلب الكل فيه زين و شين *
خبر صادق و ما فيه مين *** أنت للّه فى العوالم عين
و يدعم كل شىء نداها ***
ص: 970
يا ابن عم النبى فيك صفات * *** خرقت عادة الورى معجزات *
لخصوص النبى فيك سمات *** لم تشاركك فى صفاتك ذات
غير من كنت نفسها و أخاها *** أيها الحاكم الذى قد أقيما *
حكما فى خصامها و خصيما * *** و هدى للعباد كى يستقيما
انت عين الإله تنظر فيما *** يعمل العاملون فى دنياها
كنت للناس خير مولى يفيهم * *** حقهم شاهدا على مجرميهم *
و لمن قد أطاع من محسنيهم *** كى تكون الرقيب ما دمت فيهم
و تكون الحسيب يوم جزاها *** نزلت فيك سورة العاديات *
و ثنا؟؟؟ هل أتى بمدحك آت * *** للندى فيك من جميل الصفات
و لكم فى الكتاب من بينات *** أفصحت من علاك قدرا و جاها
قد أتى فى الكتاب ذكر جميل * *** ما عليه لذى الجلال سبيل *
و ثناء عليك فيه طويل *** و الذى جاء فى الكتاب قليل
بجميع الصفات لا تتناهى *** من يصفه يحر على كل حال *
ان يف حقه يقولوا مغال * *** أو يقصر به يقع فى ضلال
ما عسى أن يقال فى ذى معال *** حار فى كنه ذاته ثقلاها
رب مدح رآه أى نبيل * *** قاصرا عنك يا عديم مثيل *
ذب عن نقصه بعذر جميل *** يقصر المدح عن صفات جليل
أوج عرش الجليل أدنى مداها *** هذه النيرات منه استمدت *
نورها فانبرت لما قد أعدت * *** و لشكر نعماه حيث استعدت
أمر الشمس أن ترد فردت *** ليؤدى الصلاة وقت أداها
ردها مرتين لو شاء عشرا * *** لم تخالف له اذا شاء أمرا *
و لنالت به لدى اللّه قدرا *** مرة بالعراق ردت و أخرى
مثلها فى الحجاز فى عصر طه *** لم شمل الهدى و كان شتاتا *
و به المسلمون زادوا ثباتا * *** حاصل الأمر أن كساهم حياتا
ملة الحق قبل كانت مواتا *** و على بسيفه أحياها
كم محا ملة رأى الكفر فيها * *** فانمحت لا ترى سوى و اصفيها *
قتل الشرك قتلة مشركيها *** و أباد الأوثان مع عابديها
و أتى رسم دارها فمحاها *** كم كفى المسلمين خطبا ملما *
و جلا عنهم الدجى المدلهما * *** قد جلاه بنوره فاستتما
و استغاثت به الشريعة مما *** حل فيها من الأذى فحماها
ص: 971
سنه 1234 قمرى مطابق سنه 1197 شمسى
يك شنبه غره محرم الحرام (...) عقرب ماه برجى
در جلد اول سال 1202 (ص 128 ش 74) نوشتيم كه وى از رشته دخترى اولاد مرحوم شيخ زين الدّين بن عينعلى خوانسارى است و احوالش را حواله بدين سال نموديم.
اينك گوئيم كه او مرحوم حاجى محمد حسين، خواهرزادۀ شيخ زين الدّين مذكور بوده كه نامش را بنام نامى اين دائى بزرگوار اضافه نموده و - بقانون اضافه در عبارات فارسى - او را حاجى محمد حسين شيخ زين الدّين بكسر نون حسين - مى گفته اند، و خود جامع علوم شرعى و عرفانى و شاگرد دائى مذكور خود بوده، كه هم موعظه و امامت جماعت مى كرده و در مدارس بدرس و بحث اشتغال داشته، و هم خدمت نور عليشاه و بعضى ديگر از صوفيه آن عصر سر سپرده، و نور عليشاه در سنه 1212 وى را در قصبه زهاب در محضر مريدان خود خليفة الخلفا نمود، و او بدان عنوان سالكين آن طريقه را ارشاد و دستگيرى مى فرموده، و تأليفاتى هم دارد از آن جمله:
«رساله ئى در رد پادرى نصرانى» كه وى نامش هنرى مارتين و لقبش پادرى بوده، و شبهاتى در دين اسلام وارد آورده و كتابى در آن باب بنام، «ميزان الحق» تأليف كرده، و چندين نفر از بزرگان ردودى بر او نوشته اند كه در «الذريعة 214:10 و 15» ذكر شده، و در احوال بعضى از آنها اشاره بدان شده و مى شود.
ص: 972
و بالاخره، حسينعلى شاه در شب چهار شنبه يازدهم ماه محرم الحرام اين سال - مطابق (...) عقرب ماه برجى - در كربلا در موقعى كه بنماز مغرب مشغول بود به فجائه وفات نمود، و در بيرون دروازۀ بسمت نجف بمسافت دويست و هفتاد و چهار گام مدفون شد، و بعد از آن مسجدى بنام حاجى سيد كاظم رشتى در آن محل ساخته شده كه اينك قبر وى در يكى از زواياى آن مسجد افتاده.
و اعقاب وى تاكنون در اصفهان موجوداند، و يكى از آنها جناب شيخ محمد حسن معروف به سه چهارى است (كه مقصود دوازده امامى از حاصل ضرب سه در چهار باشد)، و وى از طلاب اصفهان و مجاز از جناب آقا نجفى مرعشى است، و كتابى بنام «پرسش يك طبيعى و پاسخ آن» در رد طبيعيين تأليف كرده كه در «الذريعة» نام آن برده نشده، زيراكه در حين تأليف الذريعة (ج 3) هنوز آن كتاب تأليف يا منتشر نشده بوده. و نسب خود را بدين ترتيب شفاها براى اين فقير تقرير نمود، كه وى فرزند ميرزا هاشم بن محمد ابراهيم بن آقا محمد حسن بن آقا محمد ابراهيم بن حسينعلى شاه مرقوم است، و پس از دوسه سال بار ديگر اظهار داشت كه آقا محمد ابراهيم اول پسر حسينعلى شاه نيست، بلكه پسر حاجى محمد صادق بن آقا محمد بيدآبادى است، انتهى. و ما نتوانيم اظهار نظرى در اين مورد بنمائيم.
* (فخر الدوله مروزى)*
حاجى محمد حسين خان، فرزند بيرامعلى خان عزالدين لو، و از اعيان امراى دولت قاجاريه، و اهل خير و صلاح بوده؛ چنانكه مدرسه اى در طهران ساخته كه تاكنون بعنوان مدرسه خان مروى يا فخريه در آن شهر معروف است، و مرحوم ملا على اكبر بن محمد كتابى بعنوان «تجويد القرآن» بنام وى تأليف نموده. و در پنجشنبه بيست و يكم ماه جمادى الاولى اين سال - مطابق (...) حوت ماه برجى - وفات كرده، چنانكه در «الذريعة 371:3 ش 1350» قمرى آن را فرموده، و تطبيق با شمسى آن از اين است كه در «تاريخ قاجاريه: 184» نوشته
ص: 973
كه وى سه روز قبل از نوروز وفات كرد، انتهى. و چون نوروز - چنانكه اينك مى نويسيم - در 24 ج 1 بوده، وفات او در 21 خواهد بود.
سنه 1198 شمسى
دوشنبه 24 جمادى الاولى اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد حسين دلدارى است كه در (1211) شمارۀ (159) گذشت.
مرحوم سيد محمد تقى از جملۀ علماى ديار هند بوده و ممتاز العلماء لقب داشته، و همانا در شنبه شانزدهم ماه جمادى الآخرۀ اين سال، چنانكه در «احسن الوديعه 67:1» بدون تعيين روز هفته فرموده - مطابق (...) حمل ماه برجى - متولد شده، و پس از تحصيل؛ در علوم شرعيه و ادبيه و حكمت و تفسير بصيرتى تمام بهم رسانيد، و كتب بسيارى تأليف كرد، از آن جمله:
اول كتاب «السؤال و الجواب». دويم كتاب «ينابيع الانوار» در تفسير كه تا سوره آل - عمران دو جلد بزرگ شده، و فرزندش مرحوم حاجى سيد محمد ابراهيم دو جلد ديگر در تكملۀ آن نوشته. و پس از مدت پنجاه و پنج سال و سه ماه قمرى و هشت روز عمر، در سه شنبه بيست و چهارم ماه رمضان المبارك سنه هزار و دويست و هشتاد و نه - چنانكه در «مجله المرشد» نوشته - مطابق (...) قوس ماه برجى؛ وفات كرد. و در «أحسن الوديعه 69:1» در چهاردهم ماه رمضان مرقوم گفته، و در «الذريعة 244:12 شماره 1598» در سنه 1285 فرموده كه ظاهرا
ص: 974
اشتباه باشد، و فرزندش مرحوم حاجى سيد محمد ابراهيم مذكور در (1259) بيايد.
ويكتوريا، نامش الكساندرين، و خود دختر دوق دى كنت، و از معاريف پادشاهان بريتانيا است كه در سلخ ماه رجب الفرد اين سال - مطابق (...) جوزا ماه برجى - متولد شده، و بعد از عم خود ژرژ 4 ابن ژرژ سيم (كه در 1236 بيايد) پادشاه انگلستان شد، و پس از مدت هشتاد و چهار سال و دو ماه قمرى و سه روز عمر و چندين سال سلطنت؛ در چهار شنبه دويم ماه شوال المكرم سنه هزار و سيصد و هيجده - مطابق (...) دلو ماه برجى - وفات كرد.
و پس از وى فرزندش ادوارد هفتم كه در (1257) بيايد پادشاه انگلستان گرديد.
در مواضع متفرقۀ «فارسنامۀ ناصرى، گفتار أول» با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين نوشته كه وى در سنه 1221 وزير اول دولت فتحعلى شاه گرديد، و در سنه 1224 لقب صدارت عظمى يافته و او را صدر اعظم گفتند، و در نوزدهم ماه رمضان المبارك اين سال - مطابق (...) اسد ماه برجى - در قزوين وفات كرد، و جنازۀ او را بسلطانيه آورده و پس از آن روانه عتبات عاليات داشته، و به طورى كه در «تاريخ قاجاريه: 185» فرموده در كربلا دفن كردند.
وى فرزند فتحعلى شاه است كه در (1250) بيايد. و خود از جمله شاهزادگان قاجاريه
ص: 975
و مردى بافضل و معروف به موچولى ميرزا بوده، و همانا در روز آدينه نوزدهم ماه ذى القعدة الحرام اين سال - مطابق (...) سنبله ماه برجى - متولد شده، چنانكه در «تاريخ قاجاريه» با ماه و روز، و نيز در «منتظم ناصرى» در ضمن وقايع سنوات بدون تعيين ماه و روز نوشته، ليكن هم در «منتظم» در ضمن ذكر أولاد فتحعلى شاه در ماه و روز مرقوم، و سال آن را 1239 نوشته كه ظاهرا آنجا سال را اشتباه كرده باشد، اما چيزى كه مؤيد سال 1239 مى شود اينكه خود عضد الدوله در ديباچۀ «تاريخ عضدى» نوشته كه من در هنگام وفات پدر ده ساله بودم، و مادر او تاج الدوله بوده كه هم او مادر محمد ميرزا سيف الدوله حاكم اصفهان و فرخ سير ميرزا نير الدوله حاكم همدان بوده؛ چنانكه در «الذريعة 265:3 در پاورقى» فرموده.
و به هرحال، وى در سنه 1244 ملقب به عضد الدوله گرديد، و در همان زمان پدر حكومت كاشان با پيشكارى على محمد خان نظام الدوله بوى مفوض شد، و در سنه 1300 متولى باشى آستان قدس گرديد؛ چنان كه در ضمن متولى باشيان مشهد بشرح نوشتيم.
و وى كتابى دارد بعنوان «تاريخ عضدى» در احوال پدر خود و أزواج و أولاد و أحفاد او، تأليف آن سنه 1304. و به طورى كه در «مؤلفين كتب چاپى» نوشته وى در سنه 1319 وفات كرده، و در «مشكاة الادب»، كتاب احوال حضرت كاظم (ع) 167:2» نوشته كه وى دوسه سال قبل از 1331 وفات نموده.
و به هرحال، چنانكه گفتيم نام صاحب عنوان احمد ميرزا، و غير از احمد على ميرزا فرزند ديگر فتحعلى شاه است كه در (1218) گذشت. و تخلصش در شعر احمد بوده، و يكى از فرزندان اين احمد ميرزا عضد الدوله صاحب عنوان؛ عبد المجيد ميرزا عين الدوله است كه در (1262) بيايد.
وى فرزند مرحوم ملا عبد اللّه زنوزى (ره) است كه در (1257) بيايد.
مرحوم آقا على از اجله و اعاظم حكماء متالهين و بزرگان اهل تحقيق و يقين بوده،
ص: 976
و در تهران با ابهت و عظمتى شايان در علوم حكمت الهى تدريس مى فرموده، و حكمت اشراق را در آن شهر از وى رواجى كامل حاصل شده. و هم در عرفان و تصوف وارد بلكه ارشاد و دستگيرى هم مى نموده، و در فقه و اصول مجتهدى زبردست بوده.
شرح احوالش در «المآثر و الآثار: 157» و «جريده اختر، شماره صادره در 9 صفر 1308» و «طرائق الحقائق 235:3» و «شمس التواريخ: 32» و «نقباء البشر 1473:4 ش 1990» بنظر رسيده؛ و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى در ماه ذى القعدة الحرام اين سال - مطابق (اسد - سنبله) ماه برجى - متولد شده، و چندين كتاب تأليف نموده، از آن جمله: كتاب «بدائع الحكم» تخمينا شش هزار بيت، در جواب هفت مسئله مشكله از علم معقول كه آنها را بديع الملك ميرزاى عماد الدوله ثانى ابن (عماد الدوله امام قلى ميرزاى 1292) از وى سؤال كرده. و او شعر هم مى گفته. و در شب شنبه هفدهم ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و سيصد و هفت؛ چنانكه در «طرائق» دارد - مطابق 14 سرطان ماه برجى - وفات كرده، و در «الذريعة» در حدود 1310 فرموده كه البتّه صدق بر 1307 مى كند. و به هرحال وى در جوار شاه عبد العظيم (ع) دفن شد.
و فرزندش ميرزا حسن شرف الملك از أعضاد دولت و موظفين كبار بوده، و در «ماهنامه وحيد، سال 5 شماره 115:2» صاحب ترجمه را بعنوان «آقا على مدرس، جد مادرى استاد نصر اللّه فلسفى» وصف نموده.
و برادر صاحب عنوان: مرحوم ملا حسين (ره) در علم نجوم فريد عصر خود بوده، چنانكه در «المآثر: 222 س 1» در عنوانى مخصوص فرموده.
وى به طورى كه در «الذريعة 1054:9 ش 6854» فرموده، نامش احمد مجتبى و متخلص به خوش دل و ملقب بمصطفى عليخان و از صوفيه در هند بوده، كه در سنه 1173
ص: 977
مطابق (1138 يا 1139) شمسى - متولد شده، و در نسب خود را از نژاد خليفۀ ثانى عمر بن الخطاب مى دانسته، و پس از مدت شصت و يك سال عمر در اين سال وفات كرده.
وى فرزند مرحوم حاجى اسماعيل بن ملا محسناى دزفولى (ره) است.
ملا محسنا در (1223 ص 116) گذشت. فرزندش حاجى اسماعيل از اهل علم و صلاح بوده، چنانكه در «الكرام البررة 134:1 ش 266» عنوانى مخصوص براى او منعقد نموده، و از اجازاتى كه چند نفر از علما براى فرزندش صاحب عنوان نوشته اند جلالت و بزرگوارى وى را استنباط فرموده، و فرزندانى داشته: يكى شيخ محسن كه در (1274) ذكرى از او مى شود.
و ديگر مرحوم شيخ اسد اللّه صاحب اين عنوان كه از عظماء علماء محققين و مشاهير فقها و اصوليين بوده، و شعر هم مى گفته، و شرح احوالش در «روضات الجنات: 29 طبع اول» و «الكرام البررة 122:1»؛ هريك در عنوانى مخصوص، و «قصص العلماء» در ترجمه شيخ جعفر نجفى (ص 155) و «نجوم السماء» و «تكملة الأمل» و «اليتيمه» تأليف نواده اش سيد محمد على بن ابو الحسن، در فصلى مخصوص؛ و هم در بعضى از مجلدات «الذريعة» (نزد ذكر تأليفاتش) نوشته، و از آنها همه چنين برآيد كه:
وى در حدود سال 1186 متولد شده و در دامن تربيت پدر بزرگوار خويش نشو و نما نموده، و در كودكى مقدمات علوم را فراگرفت، و سپس در خدمت آقاى بهبهانى و سيد بحر - العلوم و شيخ جعفر نجفى و آقا سيد على كربلائى و ميرزا مهدى شهرستانى و غير آنها درس خواند تا بهرى تمام در علوم بهم رسانيد، و نامش در أطراف مشهور گرديد، و از همه اساتيد خود باجازات عاليه نائل شد، و پس از وفات شيخ جعفر بتدريس و تأليف پرداخت، و چندين رساله و كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «تحفة الراغب» در ترجمه «بغية الطالب» بفارسى كه آن رساله عمليه و تأليف شيخ جعفر نجفى؛ بعربى است.
ص: 978
دويم «رساله ئى در احراز و ادعيه و عوذ».
سيم «رساله ئى در شرح كلمۀ معروفه من ملك شيئا ملك الاقرار به، و ميرزاى قمى حاشيه ئى بر اين رساله نوشته.
چهارم كتاب «كشف القناع عن وجوه حجية الاجماع» كه در آن حجيت اجماع منقول از خبر واحد را كه سالها معمول به فقها و اصوليين بود رد كرده. در «الكرام» فرمايد: وى نخستين كسى است كه در اين مبحث مناقشه نموده و اين رساله را در آن باب تأليف فرموده.
پنجم كتاب «اللؤلؤ المسجور» در معنى لفظ طهور، چنانكه در «الذريعة 384:18 ش 555» فرموده، و آنجا نوشته كه آن رساله نيكوئى است كه در 24 ذى القعده 1216 از آن فارغ شده، و عمده نظر وى در آن رد بر حنفيه است كه آنها بقول ابو حنفيه مى گويند مراد از طهور كه در آيۀ شريفۀ سوره فرقان و غيره واقع شده فقط مبالغه است و دلالت بر مطهريت نمى كند، و در (ج 3 ص 46) آن را بعنوان «البحر المسجور فى لفظ الطهور» ذكر كرده، و بعد از آن فرمايد كه گاهى آن را «لامعة السطور» مى گويند، و صحيح «اللؤلؤ المسطور» است.
ششم و هفتم دو «رساله در تكليف كفار بفروع».
هشتم «تعليقه بر الروضة البهيّة» (يعنى شرح لمعه).
نهم «حاشيه بر بغية الطالب» مذكور كه گفتيم آن را ترجمه هم نموده.
دهم «جوابات» مسائلى كه از وى سؤال شده.
يازدهم «رساله ئى در تراجم جمعى از مشاهير علما»، و ظاهرا آن غير از تراجمى است كه در اول «مقابس» نوشته.
دوازدهم «رساله ئى در دفع اعتراض بر عمل بأخبار مأثورۀ مخالف كتاب و سنت»، چه آن مستلزم يكى از باطلين است: يا نسخ بعد از نبى (ص) يا تخصص بعد از حضور وقت عمل.
سيزدهم «رساله ئى در ظن طريقى» مصدر بپنج مقدمه.
چهاردهم «رساله ئى در تحقيق أحكام ظاهريه و واقعيه».
پانزدهم كتاب «مقابس الانوار؛ و نفائس الاسرار» در أحكام نبى مختار و عترت اطهار، كه از مصادر معول عليها در اين فن است، و در اول آن ترجمه چندين نفر از مشاهير علما را از زمان كلينى تا زمان خود آورده، و آن را «مقابيس» هم مى گويند. مقابس جمع مقبس
ص: 979
و مقابيس جمع مقباس است كه هر دو بمعنى چراغ مى باشد. در «روضات» فرمايد: از اين كتاب سعۀ اطلاعات و وفور اسباب كار و كتب او معلوم مى شود؛ چنانكه در جايى از آن بمناسبت نوشته كه قطعه ئى از «رساله على بن بابويه» در نزد او بوده، انتهى.
شانزدهم كتاب «مناهج الاعمال» در اصول.
هفدهم كتاب «منهج التحقيق» در توسعه و تضييق.
هيجدهم «نظم زبدة الاصول» شيخ بهائى.
نوزدهم كتاب «وسائل» در فقه. و بعضى از تأليفات او در واقعه طاعون عراق در زيرزمين تلف شده و از بين رفت.
و او اجازۀ روايت از آقاى بهبهانى و سيد بحر العلوم و ميرزا محمد مهدى شهرستانى و آقا سيد على كربلائى و شيخ احمد أحسائى داشته. و چندين نفر از مجلس درس او برخاسته اند، همچون سيد عبد اللّه شبر و شيخ موسى و شيخ على فرزندان كاشف الغطاء و غير آنها.
و او بنص «روضات» مستطرفاتى از كلام در «رد آقاى بهبهانى» نوشته و در آن تشنيعاتى بر آن بزرگوار آورده چندان كه آقا سيد على عدالت وى را انكار، و بدين جهت او از كربلا بيرون آمده و در كاظمين توطن نموده، پس از آن متنبه خطاء خود در آن باره گرديده و بكربلا برگشت و آقا سيد على از وى ديدن نمود.
و بالاخره، وى در اين سال - بنص «اعيان الشيعة: جزء 11 - جلد 12» - وفات كرد، و هم در بعضى مجلدات «الذريعة» نزد ذكر تأليفاتش در اين سال نوشته و ماده تاريخ ذيل نيز دلالت بر آن دارد، و در «روضات: 29» و بپيروى آن (ظاهرا) نيز در «فهرست كتابخانه مباركۀ رضويه (ع)» در سنه 1220، و در جلد اول «الذريعة: ش 662 و جلد 6 ش 479» در 1237، و در «نجوم السماء» در حدود 1260 گفته اند؛ و همه اشتباه است(1). و مرحوم سيد باقرم.
ص: 980
كاظمينى (كه در 1235 بيايد) مرثيه اى براى او سروده كه اين ابيات از آن جمله است:
قضى العالم القدسى و العلم الذى *** اليه المزايا تنتهى و المحامد
قضى نور مشكاة العلوم فضعضعت *** لذلك أركان الهدى و القواعد
امام له فى العالمين مناقب *** تقضى عليها الدهر و هى خوالد
لنا سلوة عنه بموسى بن جعفر *** فتى العلم من تلقى اليه المقالد
و لو أن صرف الدهر يقنعه الفداء *** فداه من الدنيا مسود و سائد
و مذ حل؟؟؟ أقصى السوء قلت مورخا *** بكت اسد اللّه التقى المساجد
1234-1 + 1233
و مراد از اقصاى سوء آخر آن است كه همزه و عدد آن يكى است و بايد بر مصراع آخر زياد شود. و موسى بن جعفر مرقوم، مرحوم شيخ موسى بن شيخ جعفر نجفى است كه برادرزن شيخ اسد اللّه بوده، چه شيخ اسد اللّه دختر شيخ جعفر را بزوجيت داشته؛ چنانكه در احوال شيخ بزرگوار نگاشته گرديد.
و وى را شش نفر فرزند ذكور بدين تفصيل بوده: شيخ مهدى، شيخ اسماعيل، شيخ باقر، شيخ تقى، شيخ محمد حسن (كه در 1298 بيايد)، شيخ كاظم. و خانواده آل اسد اللّه در كاظمين و نجف از اعقاب آنها مى باشند.
و خواهر اين بزرگواران كه دختر صاحب عنوان باشد زوجۀ سيد ابو الحسن شرف الدّين عاملى است كه در (1275) بيايد.
وى از علما و فقهاء اهل سنت است كه در اين سال - چنانكه در كتاب «اشهر مشاهير عراق» نوشته - متولد شده، و در «المسك الاذفر» در سنه 1236 گفته.
ص: 981
و به هرحال، او در نزد سيد محمود آلوسى و شيخ عيسى بندنيجى - كه در (1217) و (1283) گذشته و بيايد - درس خوانده، و در سنه 1292 بمكه رفت، و در فقه شافعى و حنفى اطلاعى تمام و مرجعيتى شايسته بهم رسانيد، و كتب چندى تأليف كرد:
اول كتاب «استظهار» در شرح «اظهار». دويم «حاشيه بر شرح استعارۀ» عبد الملك بن عصام. سيم «شرح كتاب وقاية الرواية» در مسائل هدايه، تأليف برهان الشريعة ابن صدر الشريعۀ بخارائى، كه تا عبادات بيشتر نرسيده. چهارم «كتابى در مواعظ».
و آخر در سنه هزار و سيصد و هيجده وفات كرد. و برادرش عبد الفتاح در (1263) بيايد.
فكولت از حكماء طبيعيين بزرگ و مخترع پاندول است كه بوسيلۀ آن حركت زمين را اثبات نموده، و بعد از آن انحراف آن را در استواء، صفر؛ و در قطب، سيصد و شصت درجه يافتند.
و همانا او در اين سال متولد شده، و پس از مدت پنجاه سال عمر؛ در سنه 1284 وفات كرد.
ملا لطف على شاعرى عارف و در اصل بروجردى بوده، و به طورى كه در «رياض العارفين:
445» و «مجمع الفصحا 109:2» نوشته؛ در مشهد متولد شده و تحصيل علوم نموده تا براعتى بهم رسانيد سپس بمسافرت پرداخته و بخدمت مشايخ رسيد، و «مثنوى» مختصرى در وصيت بفرزندش ملا محمد هاشم بنظم آورد. و آخر در شيراز نازل و هم آنجا در اين سال وفات كرد و در حافظيه دفن شده. و در «الذريعة 381:9» چندين نفر شاعر بتخلص خاكى غير از اين خاكى صاحب ترجمه ذكر كرده كه بعضى هم خراسانى بوده اند.
ص: 982
يمن مملكتى است معروف، و منسوب بدان را يمانى (بألف زايده ميانه ميم و نون و تخفيف ياء نسبت در آخر آن بحذف يكى از دو ياء عوض الف زايده) مى گويند. و ذكر سادات بنى المطاع در (1223) گذشت.
و سيد محمد فرزند سيد احمد 18 بن على 17 بن الحسين 16 بن محمد 15 بن المطاع 14 بن زيد 13 عباسى است. المطاع 14 بن زيد در (1223 ش 332 ص 764) گذشت، و آنجا بازنموديم كه ظاهرا از سلسله نژاد اين خانواده چيزى افتاده باشد، و اين استظهار در صاحب اين عنوان نيز جارى بلكه اغتشاش وى بيشتر مى باشد.
و به هرحال، سيد محمد صاحب عنوان از علماء مبرزين عصر خود بوده كه در اين سال متولد شده، و از چندين نفر روايت نموده: اول الناصر لدين اللّه عبد اللّه بن الحسن يمنى. دويم القاضى احمد بن عبد الرحمن المجاهد. سيم القاضى حسين بن عبد الرحمن الاكوع.
و هم چند تن در نزد او درس خوانده يا از او روايت مى كنند، از آن جمله: سيد جمال الدّين احمد كوكبانى يمانى هندى كه استاد آقاى آقا نجفى مرعشى بوده، و در كاظمين (ع) وفات نموده.
و چون دولت عثمانى با امام محسن امير يمن محاربه نمود جماعتى از علماء صنعا را اسير كرده و بحديده فرستاده محبوس نمودند، و در سنه 1296 بأمر مصطفى عاصم پاشا اين بزرگوار را در محبس - پس از مدت شصت و دو سال قمرى عمر - از راه عدوان بقتل رسانيدند.
وى فرزند سيد محمد 33 دلدارى است كه در جلد اول (سال 1199 ص 92 ش 45)
ص: 983
گذشت و خود از علماء خانواده دلدارى و بزرگوارى دانا و دارى بوده، و همانا در اين سال (چنانكه در «الذريعة 192:4 ش 957» فرموده) متولد شده، و كتابى بنام «تشييد مبانى الايمان» تأليف كرده؛ در رد مولوى حيدر على فيض آبادى عامى كه وى كتابى بنام «بصارة العين» در رد سيد محمد پدر صاحب عنوان نوشته در اينكه شهادت حسين (عليه السلام) باصول اهل سنت ثابت نمى شود، و سيد محمد باقر در اين كتاب قول پدر خود را تثبيت و قول مؤلف «بصاره» را رد كرده، و همانا سيد محمد مذكور در كتاب «طعن الرماح» وجه عدم ثبوت شهادت آن بزرگوار را بقواعد اصول عامه بيان فرموده. و فرزند او سيد محمد جعفر 35 اميد در (1293) بيايد.
وى آقا محمد رضا، فرزند آقا محمد هاشم ذهبى است كه در (1199 ش 51) گذشت.
نياز، مردى با كمال و شاعر بوده، و در اين سال وفات كرده؛ چنان كه در «طرائق الحقائق» نوشته، و در «مجمع الفصحا» در 1224 گفته كه ظاهرا غلط باشد(1).
صفائى نامش ميرزا محمد على، و «ديوانى در اشعار» دارد، و در اين سال وفات نموده؛ چنانكه در «الذريعة 613:9 ش 4374» فرموده.
وى ميرزا محمود، دومين فرزند وصال شاعر شيرازى است كه در 1197 (ش 33) گذشت.
ص: 984
مرحوم حكيم (قدس اللّه تعالى سره العزيز) از اجله شعرا و اطبا و اهل علم و ادب بوده، و از كمالات خانواده جليله وصاليه بهره اى تمام داشته، و همانا در اين سال (چنانكه در «فارسنامه ناصرى، گفتار 69:2» فرموده) متولد شده، و از نخست طوبى تخلص مى نموده، و سپس بواسطۀ دريافت حكمت الهى و طب حكيم تخلص فرموده، و در خط نستعليق بقلم ريزه مهارتى كامل بهم رسانيده، و «ديوانى در اشعار» دارد؛ چنانكه در «الذريعة 9 ش 1582» نوشته.
و بعد از وفات پدر بزرگوار با برادر بزرگ خود وقار بسياحت هندوستان رفته و سالى در بمباى اقامت فرمود و چنانكه وقار در آنجا كتاب «مثنوى مولوى معنوى» را بخط نسخ بمركب چاپ نوشته و چندصد نسخه از آن در ممالك عديده انتشار يافت؛ وى نيز همت بچاپ «ديوان حافظ» بخط نستعليق فرموده و نسخ صحيحه نفيسه از آن در معرض انتشار قرار داد.
و چندين نفر ديگر كه در شعر تخلص حكيم مى نموده اند در «الذريعة» و غيره نوشته.
و بالاخره، اين حكيم صاحب عنوان در ماه محرم الحرام سنه هزار و دويست و هفتاد و چهار مطابق - (اسد - سنبله) ماه برجى - در شيراز بمرض وبا وفات كرده و در پهلوى پدر بزرگوار دفن شد، و برادر بزرگوارش مرحوم وقار در تاريخ وفات وى فرموده:
عاقبت محمود شد كار حكيم - 1274
مرحوم حكيم دختر مرحوم رحمتعلى شاه را بزوجيت داشته، و فرزند وى از آن مخدره دخترى بنام كوكب و مرحوم ميرزا عبد اللّه رحمت است كه در (1272) بيايد، و تاريخ وفاتش در اين سال و ماه نص «فارسنامه» و «طرائق الحقائق 170:3» و «گلشن وصال: 278» است و شبهه اى در آن راه نيابد، ليكن در «مجمع الفصحا 102:2» و «المآثر: 205» (ظاهرا بتبعيت از آن) در سنه 1268 بدون تعيين ماه نوشته اند كه بنظر اشتباه مى نمايد. چنانكه هم در «مجمع» مدت عمر او را سى و نه سال نوشته و آن مبنى بر تقريب و تخمين است. و پس از وى زوجه مذكوره اش بحباله نكاح برادرش ميرزا ابو القاسم فرهنگ درآمد.
ص: 985
وى به طورى كه در «دانشمندان آذربايجان» نوشته از امراء آذربايجان و اصلش از قره داغ - بوده و چون از حليۀ بصر عارى و در گوشه ئى انزواء داشته؛ مرحوم عباس ميرزا نايب السلطنه چند قريه براى مدد معاش او برقرار كرده تا در اين سال وفات نموده، و اين دو بيت از او نوشته شد:
معلم شيوۀ جور و جفا را *** دهى تعليم چند آن بى وفا را
اگر مى ديد اسكندر لبش را *** نمى كرد آرزو آب بقا را
سنه 1235 قمرى مطابق سنه 1198 شمسى
غره محرم الحرام (...) ميزان ماه برجى
* (تذكر)*
چون كه در جلد اول (سال 1205 ص 318) در ضمن شاگردان حاج سيد كاظم رشتى نوشتيم كه ميرزا على محمد باب در (1235) بيايد، لذا اينك كه بدين سال رسيده ايم - براى اينكه ناظرين منتظر احوال او نباشند - گوئيم كه وى (چنانكه در كتب مربوطه نوشته) در غره محرم اين سال متولد شده، و پدرش ميرزا رضاى بزاز شيرازى نام داشت، و بعدا در اثر بروز بعضى از اعمال
ص: 986
و اقوال از وى، در روز 2 شنبه 27 شعبان 1266 بفتواى علماء اعيان و حكم امير كبير ميرزا تقى خان؛ در ميدان تبريز مصلوب و تيرباران گرديد.
سنه 1199 شمسى
سه شنبه پنجم جمادى الآخرة اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد محمد أمين 31 بن عبد الهادى 30 بن ابراهيم 29 بن طالب 28 بن مصطفى 27 بن محمود 26 بن ابراهيم 25 بن جلال الدّين 24 بن زكريا 23 بن جعفر 22 بن تاج الدّين 21 بن نصير الدّين 20 بن عليم الدّين 19 بن علم الدّين 18 بن شرف الدّين 17 بن نجم الدّين 16 بن على 15 بن ابو يعلى محمد الدلال 14 بن ابو طالب حمزه 13 بن محمد 12 بن طاهر 11 بن ابو عبد اللّه جعفر 10 ابن الامام على النقى 9 (عليه السلام) است.
حضرت امام على النقى 9 (عليه السلام) در فصل دويم مقدمه گذشت.
فرزندش جعفر 10 از معاريف امام زادگان و مشاهير و اعيان رجال زمان خود بوده، و چون در برابر برادرزاده خود حضرت امام زمان حجة ابن حسن عسكرى (عليهما السلام) كه امام بحق و صدق بود دعواى امامت بكذب نمود نزد شيعه اماميه آن زمان معروف بكذاب گرديد، ولى پس از آن كارش بحسن خاتمت گرائيد، چنانكه در «منتخب التواريخ» است.
و چون صد و بيست نفر فرزند پسر و دختر داشته وى را ابو كرين خوانده اند كه هر شصت را يك كر گرفته اند، چنانكه در «مجدى» است وفاتش سنه 271، قبرش در خانه پدرش بسامره.
نواده اش نصير الدّين 20 نخستين كسى است از أعقاب او كه مهاجرت بهند نموده و آنجا
ص: 987
در ناحيۀ صوبه ادد - بر وزن مدد - قريه اى بنام نصيرآباد بنا فرموده كه از توابع شهر لكهنو بشمار، و پس از آن مركز و مسكن اولاد و اعقاب او گرديد.
و سيد دلدار على 32 صاحب عنوان از اجله علما و بزرگان فقهاى شيعه اثنى عشريه در أقطار هنديه بوده، و همانا در سنه هزار و صد و شصت و شش - مطابق (1131-1132) شمسى - در نصيرآباد مذكور متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله كتاب «اساس الاصول» در اصول فقه و رد ملا محمد امين أخبارى استرآبادى.
و در شب نوزدهم ماه رجب المرجب اين سال - مطابق (...) ثور ماه برجى - در لكهنو وفات كرد، و هم آنجا در تكيۀ حسينيه ئى كه خود بنا كرده بود دفن شد، و او را پنج تن پسر بود بنام سيد محمد 33 و سيد على 33 و سيد حسن 33 سيد مهدى 33 و سيد حسين 33 كه در سالهاى (1199) و (1200) و (1205) و (1208) و (1211) كه سنوات مواليد ايشان باشد گذشتند. و هم او را دخترى بوده كه وى زوجه مولوى عبد القادر خان جايسى و مادر خادم حسين (1275) مى باشد.
چنانكه در «فهرست مشاهير علماء زنجان: 121» فرموده با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر، وى فرزند سيد محمد حسينى است كه در (1269) بيايد. و خود از علما و فقها بوده، كه در ماه شعبان المعظم اين سال - مطابق (ثور - جوزا) ماه برجى - متولد شده، و اين بيت تاريخ تولد او گرديده:
سال ولادت چو خواست خاضع مسكين ز عقل *** گفت بتاريخ: باد مثل پدر مجتهد
1235
و او پس از وفات پدر امام جمعۀ زنجان گرديد، و كتب چندى برشته تأليف كشيد:
اول كتاب «الاجتهاد و التقليد». دويم «حاشيه بر رياض المسائل» آقا سيد على كربلائى و نسخه اين دو كتاب با سيم كه بيايد در نزد نواده اش ميرزا محمود بن ابو الفضائل ابن صاحب
ص: 988
عنوان - كه در (1309) بيايد - موجود مى باشد. سيم «حاشيه بر قوانين».
و آخر در روز جمعه يازدهم ماه جمادى الاولى سنه 1291 - مطابق (...) سرطان ماه برجى - در زنجان وفات كرد.
* (اعلى اللّه مقامه)*
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا زين العابدين 32 خوانسارى (عليه الرحمه) است كه در (1275) بيايد. و خود از اجلۀ علماى محققين و افاضل فقها و اصوليين بوده، و در عربيت و ادبيت و نظم شعر بعربى و فارسى قدرتى وافر داشته. و شرح احوالش را خود در آخر «مبانى الاصول» نوشته، و از آن با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى در دويم ماه ذى القعدة الحرام اين سال - چنانكه در «شجره نامه چهارسوئى ها» فرموده - مطابق (...) اسد ماه برجى - در خوانسار متولد شده، و منافاتى ندارد با آنچه خود در «مبانى» در آخر اين سال فرموده كه اين آخر، تقريبى و نسبى است.
و به هرحال، وى در نزد چندين نفر از علما درس خوانده و در اصفهان در فقه و اصول تدريس مى نموده. و چندين كتاب تأليف فرموده، از آن جمله:
اول «اصول آل الرسول (ص)» كه آن را «اصل الاصول» هم مى گويند، و در آن احاديث اهل بيت (ع) را در قواعد فقه و أحكام بترتيب مباحث اصول فقه جمع كرده.
دويم رسائل چندى در فقه و اصول.
سيم كتاب «مبانى الاصول» در اصول فقه، شش هزار بيت كه در خطبۀ آن نام چهل كتاب از كتب اصوليه، و در ديباچه نام هشتاد مبحث از مباحث آن را بطور براعت استهلال ذكر كرده.
چهارم كتابى در «احوال دو نفر معمر مغربى و معمر مشرقى» كه در «فهرست كتب خطى كتابخانه عمومى اصفهان 12:1» ذكر شده، و ما اين كتاب را نديده ايم ليكن اينجا دربارۀ اين مطلب چنين گوئيم كه دو نفر از قدما عمرى طويل (كه زياده بر أعمار متداوله دوره اسلاميه
ص: 989
تصوير مرحوم حجة الاسلام آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى و دو فرزندش
ص: 990
مى باشد) نموده و ملقب بمعمر شده اند، يكى معمر مشرقى كه در «روضات الجنات: 580» فرمايد وى بصحبت حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) رسيده، و ابو العباس احمد بن نوح ابن محمد حنبلى شافعى وى را دريافته، و براى شيخ ابو الفتح محمد بن على كراچكى از اعاظم علماء شيعه كه در قرن پنجم بوده نقل نموده. ديگر معمر مغربى كه هم در «روضات: 641» نوشته كه وى ملقب بابن أبى الدنيا و نامش على بن عثمان بن الخطاب بن مرة بن مؤيد همدانى يمانى بوده و مشهور اينكه او آب حيات نوشيده و بصحبت حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) رسيده و با او بصفين بوده و سپس با حضرت امام حسن در ساباط مداين و با حضرت سيد الشهداء در كربلا بوده و از آن دو بزرگوار و ساير ائمه معصومين (صلوات اللّه عليهم اجمعين) روايت نموده، و شيخ محمد بن على حرفوشى - كه در سنه 1059 وفات كرده - او را دريافته و از وى اجازت روايت اصول حديث و عربيت و كتب اربعه را گرفته، و سيد نعمت اللّه جزائرى در «الانوار النعمانيه» بواسطه حرفوشى از او روايت حديث نموده، و آقا محمد على بهبهانى در «مقامع» نوشته كه وى بپنج واسطه از حرفوشى روايت كرده و راست مى آيد كه بهفت واسطه از حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) روايت نموده باشد، و اين از غريب أسناد است كه در علو سند چيزى بدان نخواهد رسيد سواى حديث قاضى الجن.
آنگاه در «روضات» در اين موضع آن حديث را نقل كرده، و هم در (ص 761) در ترجمه سيد نعمت اللّه، معمر مغربى را بعنوان معمر بن ابى الدنيا نام برده، و در «تاريخ ابو الفداء» وفات عثمان مذكور پدر معمر مغربى را در سنه 327 نوشته و اگر چنين باشد كه او در سنه 327 وفات كرده باشد و پسرش على بصحبت حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) رسيده باشد؛ بايد او را هم از معمرين گرفت، يعنى او و پسرش هر دو را معمر مغربى دانست. و در اين مورد در كتب تواريخى كه بنظر ما رسيده اغتشاشات و اختلاطاتى فراهم گرديده.
و به هرحال، كلام در ترجمه سيد والامقام مرحوم حجة الاسلام آقا ميرزا محمد هاشم (اعلى اللّه مقامه) بود كه بايد بگوئيم وى در اواخر عمر خود از اصفهان بعنوان حج بيت اللّه الحرام از راه عراق عرب حركت كرد، و چون بنجف اشرف رسيد آنجا در ساعت چهارم روز چهار شنبه هفدهم ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و هيجده - مطابق (...) جدى ماه برجى - وفات كرد، و در وادى السلام دفن شد و بر قبر او قبه اى ساختند.
ص: 991
و از يگانه زوجه خود مخدره حبيبه بيگم 36 دختر سيم مرحوم آقا سيد صدر الدّين عاملى (1193) كه آن مرحومه در سنه 1309 در كربلا وفات كرده و در يكى از حجرات طرف پائين پا از صحن عباسى دفن شده؛ دو پسر و شش دختر بازنهاد بدين شرح:
از پسران اول: آقا ميرزا جمال الدّين 34 كه در (1339) بيايد. دويم آقا ضياء الدّين 34 كه در سنه 1289 (چنانكه در شجره نامه چهارسوئى ها است) متولد شده، و عالمى وارسته بوده، و در 5 شنبه 22 شعبان سنه 1348 وفات نموده و آنجا فرزندى برايش ننوشته.
و از دختران: اول سيده نازنين بيگم 34 كه بزرگ تر از همه اولاد آن جناب و زوجۀ پسر عمش آقا مير سيد على 34 ابن حاجى ميرزا محمد 33 كه در (1275) ببايد بوده.
دويم مخدره مريم بيگم 34 زوجه مرحوم آقا نجفى (1262). سيم سيده بيگم صاحب 34 كه نيز زوجه پسر عم خود آقا سيد احمد 34 ابن آقا ميرزا محمد باقر 33 - كه در (1263) ببايد - بوده. چهارم سيده مجللۀ ديگرى كه زوجه ميرزا محمد مهدى بن ملا محمد باقر فشاركى (كه در 1314 ضمن ترجمه پدرش ببايد) بوده. پنجم سيده فاطمه بيگم 34 كه زوجۀ ميرزا اسد اللّه بن ميرزا نصير ملاباشى بوده كه در 1287 (در ضمن جدش ميرزا محمد - على صدر الاسلام) بيايد. ششم سيده آمنه بيگم 34 كه نيز زوجۀ پسر عمش ميرزا محمد ابراهيم 34 كه در (1269) بيايد بوده.
مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم صاحب عنوان (چنانكه در «مستدرك الوسائل 402:3» فرموده) روايت مى كند از پدرش مرحوم حاجى ميرزا زين العابدين (عليه الرحمه)، و روايت مى كند از او مؤلف «مستدرك» مرحوم حاجى نورى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) كه در (1254) بيايد(1).م.
ص: 992
عينتاب در «روضات الجنات» در ترجمه فاضل عينى كه صاحب «شرح شواهد» و نامش محمود بوده، ذكر شده. و صاحب اين عنوان هم منسوب بدان مكان و نامش ابو الكمال احمد و معروف بعاصم افندى و از مشاهير علما و مؤلفين عصر خود بوده كه نخست در بلده خود عينتاب تحصيل نموده، و سپس براى تكميل آن باسلامبول رفت تا در فنون حكمت و علوم عاليه عصر و زبان عربى و فارسى و تركى تبحرى تمام بهم رسانيد، و در سنه 1211 بتدريس مشغول شد و چندين كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «الاقيانوس البسيط» در ترجمه كتاب «القاموس المحيط» بتركى. دويم «ترجمه كتاب برهان قاطع» در لغت فارسى تأليف ميرزا محمد حسين بن خلف تبريزى بتركى.
سيم كتاب «سرح المعالى» در شرح «الامالى». چهارم كتاب «وقايع سليميه».
و او در اين سال - چنانكه در «ريحانة الادب 48:3» فرموده - در اسكدار (يا اسلامبول) وفات نموده، و در قبرستان نوح قيوسى دفن شده.
وى مرحوم سيد ابو الفضل بن محمد بن على موسوى و عالمى متكلم و حكيم و مفسر و محدث بوده، و در نزد آقا محمد باقر بهبهانى درس خوانده، و هم از او و شيخ يوسف بحرينى روايت نموده، و هماره با فتحعلى شاه قاجار محشور و معاشر و در سفر و حضر نديم او بوده، و كتب چندى تأليف فرموده:
اول كتاب «اغاثة اللهفان» از ورطه هاى نيران، در مواعظ. دويم كتاب «تهذيب» در اخلاق. سيم «شرح فوائد جديدۀ» استادش آقاى بهبهانى. چهارم «شرح كفايۀ» سبزوارى.
ص: 993
پنجم كتاب «غنية المصلى» در تعقيبات نمازهاى شبانروزى. ششم كتاب «منهج السداد» در شرح «ارشاد»؛ و هيچ كدام از اين كتب در بيست جلد «الذريعة» كه تاكنون مطبوع و منتشر شده در مواضع خود ذكر نشده و فقط در (ج 1) كتابى بنام «اغاثة اللهفان» در ادعيه و احراز عنوان فرموده و طورى سخن رانده كه مؤلف آن را نشناخته.
و او در اين سال مسموما وفات كرده، چنانكه در «اعيان الشيعة، جزو 14 مجلد 15» نوشته.
و نواده اش سيد محمد متولى باشى مشهد مقدس بوده، و نام او نيز در اسماء متوليان آن ازمنه كه ما در سال (1220 ش 291) نوشتيم برده نشده، و فقط اينجا از قول خود نام او را باستناد همين «اعيان» برده ايم.
وى فرزند مرحوم آقا محمد على بهبهانى (عليه الرحمه) است كه در ج 2 (سال 1216 ص 561 عنوان 226) گذشت. و خود از اجله علما و فقها و فضلاء بزرگوار بوده، و علاوه بر علوم شرعيه در رياضيات و فلسفه و علوم غريبه و شعر و انشاء و تاريخ و تراجم رجال فريقين هم تتبع و تبحرى تمام داشته. شرح احوالش در چندين كتاب همچون «مرآة الأحوال» تأليف خودش و ديگر «الفيض القدسى: 26» و «صحيفة الصفا» و «اعيان الشيعة، جزء 13 جلد 14» و «الكرام البررة 100:1» كه بهتر از همه و جامع آنها است نوشته، و مخصوصا در «اعيان» جلد مذكور نسب او را تا شيخ مفيد - به طورى كه در جلد اول در احوال جدش آقا محمد باقر نوشتيم - آورده.
و از همه اين ها چنين برآيد كه او در نوزدهم ماه محرم الحرام سنه هزار و صد و نود و يك - مطابق (...) حوت ماه برجى سال 1155 شمسى - در كرمانشاه متولد شده و ازاين رو بكرمانشاهى معروف و در بسيارى از مواضع بدان معنون و مذكور است. و مادر او خواهرزن حاج محمد رحيم بيك استاجلو، و خود خاله زادۀ شيخ محمد تقى ايوانكيفى و شيخ محمد - حسين صاحب «فصول» بوده، و در شش سالگى بخواندن قرآن مجيد و كتب فارسى پرداخت،
ص: 994
و در ده سالگى كتب نحو و منطق و بيان و كلام را خواند، و در پانزده سالگى بتأليف مشغول شد، و در كرمانشاه بدرس پدر بزرگوار حضور يافت، و در سنه 1210 بنجف اشرف رفت و آنجا كتاب «معالم» را نزد ملا اسماعيل عقدائى يزدى (1230) و «زبدة الاصول» را نزد سيد بحر العلوم خواند، و در حدود 1213 ببحث شيخ جعفر نجفى حاضر شد، و كتاب «استبصار» و «شرح قواعد» او را در نزد وى خواند، و پس از چندى بقم رفت و درك حضور ميرزاى قمى را نمود و از وى اجازه گرفت.
آنگاه بكرمانشاه برگشت و بتأليف پرداخت، و در سنه 1219 بهند رفت و آنجا بامير عبد اللطيف خان شوشترى ملاقات نمود، و خان مذكور بخواهش وى كتاب «ذيل التحفة» را تأليف كرد. و در سنه 1223 بار ديگر مسافرت بهند نمود و در آن سفر در اكثر شهرهاى آن سياحت كرد و صنوفى از رجال علم را ملاقات فرمود، و در سنه 1224 در عظيم آباد براى نخستين بار بر طريقه اماميه نماز جمعه بپاى داشت و سپس بايران برگشت و در سنه 1233 بعتبات عاليات مشرف گرديده و برگشت و در كرمانشاه سكونت اختيار كرد.
و اينك صورت تأليفات شريفۀ او:
اول كتاب «تاريخ الائمه» كه آن مختصرى است بفارسى در ولادات و وفيات آن بزرگواران و آن را «تواريخ المعصومين» نيز مى گويند؛ چنانكه در «الذريعة 213:3 ش 790» فرموده و در «الكرام» آن را «تاريخ ولادات الائمه» نوشته و «تاريخ چهارده معصوم» نيز مى گويند، تأليف آن سنه 1223.
دويم كتاب «تاريخ نيك و بد أيام» كه آن هم فارسى مختصرى است در سيصد بيت، و در فيض آباد هند بخواهش بهو بيگم مادر آصف الدوله تأليف كرده.
سيم «كتاب تحفة الاخوان» در تواريخ مشاهير انبيا و خلفا و ائمه اطهار (عليهم السلام) سه هزار بيت، كه آن را نيز مختصرا در حدود سال 1223 در دكن تأليف كرده، و براى اختصارش آن را «تاريخ بغلى» گويند.
چهارم كتاب «تحفة المحبين» در امامت ائمه طاهرين (عليهم السلام) نزديك بسه هزار بيت كه آن را نيز در فيض آباد تأليف كرده.
پنجم كتاب «تفسير القرآن».
ص: 995
ششم كتاب «تنبيه الغافلين» در احوال بعضى از أخباريين و تنزيه بعضى از علماء متهم بتصوف همچون شيخ بهائى و غيره؛ هزار بيت، انجام تأليف آن در لكهنو، ماه رمضان سنه 1222.
هفتم كتاب «الجدول» در شكوك نماز و احكام آن، و چنانكه خود نوشته وى نخستين كسى است كه براى اقسام و احكام شكوك؛ ابتكار جدول نمود.
هشتم كتاب «جوابات المسائل الفيض آبادية» از بلاد هند، قريب هزار و سيصد بيت.
نهم «جوابات مسائل مرشدآباد» از بلاد هند، پانصد بيت.
دهم «حاشيه بر كتاب انوار التنزيل» كه تفسير قاضى بيضاوى باشد، چنانكه در «مرآة الاحوال» آن را بعنوان «تعليقه» ذكر كرده، و در «الذريعة 223:4» فرمايد ما چندان فرقى بين تعليقه و حاشيه نيافتيم، چه هريك از آنها شرح و بيان بعضى مواضع از كتاب است كه غالبا در هامش آن موضع نوشته مى شود، پس درست است كه آن را تعليقه يا تحشيه بر آن موضع بگوئيم. بلى تعليقه غالبا اطلاق بر كتب معقول مى شود، و شايد به همين جهت در بعضى جاها كه بجاى حواشى تعليقه نوشته اند نظر بدقت مطالب و تحقيقات عقليه آن بوده، و اين اندازه فرق مقتضى اين نيست كه ما آنها را در دو عنوان بياوريم، بلكه همه را در حرف حاء بعنوان حاشيه يا حواشى ذكر مى كنيم، انتهى.
و شايد در «الكرام» كه يكى از تأليفات او را «تفسير القرآن» نوشته مقصود همين حاشيه باشد.
يازدهم كتاب «الدرة الغروية» در اصول فقه كه آن را در نجف تأليف كرده، چنانكه در «مرآة الاحوال» است، و در «الذريعة 127:8» و «الكرام 101:1» آن را «الدرر الغروية» در احكام الهيه در چهار جلد و تأليفش را در حدود 1212 نوشته.
دوازدهم كتاب «ربيع الازهار» در بعضى از مباحث متفرقه اصول فقه.
سيزدهم «رساله در آداب نماز و روزه» بپارسى.
چهاردهم رساله «سؤال و جواب» كه آن را در مرشدآباد بنگاله تأليف كرده.
پانزدهم «شرح خلاصة الحساب» شيخ بهائى.
شانزدهم «شرح كتاب نافع» محقق اول كه آن را «مختصر نافع» هم مى گويند، تا مبحث أغسال، و در قم تأليف كرده.
ص: 996
هفدهم كتاب «عقد الجواهر الحسان» در فقه، در جواب مسائلى كه از حيدرآباد دكن خواسته اند، هزار و ششصد بيت، تأليف آن سنه 1220 در حيدرآباد.
هيجدهم كتاب «غزوات امير المؤمنين عليه السلام».
نوزدهم كتاب «فيضيه» در تاريخ و منشأ برخى از آثار جوى، تأليف آن در فيض آباد هند، سنه 1222.
بيستم كتاب «قوت لا يموت» در واجبات نماز و روزه، نزديك بدو هزار و پانصد بيت كه آن را در لكهنو تمام كرده و هم خود شرحى بر آن نوشته كه اينك بيايد.
بيست و يكم كتاب «كشف الريب و المين» از حكم نماز جمعه و عيدين، كه آن را بخواهش امير الدوله عباسقلى خان بهادر نصرت جنك در سنه 1224 در عظيم آباد تأليف كرده.
بيست و دويم كتاب «كشف الشبهة» از حكم متعه، كه بخواهش سيد كاظم خان بن فخر الدوله سيد نقى خان ظفر جنگ تأليف كرده، قريب هزار بيت.
بيست و سيم كتاب «محموديه» در تعليقه بر كتاب «الفوائد الصمدية» در علم عربيه تأليف شيخ بهائى در نحو، كه دو هزار و هفتصد بيت و بنام برادر خود آقا محمود تأليف كرده.
بيست و چهارم كتاب «مخزن القوت» در شرح «قوت لا يموت» كه نوشتيم تأليف خود او است.
بيست و پنجم كتاب «مرآة الأحوال جهان نما» دو جلد، در تراجم برخى از رجال كه آنها را در سفر هند در 1223 ديده، و در واقع «سفرنامه» آن مسافرت از خروج از كرمانشاه تا برگشتن بدان است، و از كتب ممتعه بسيار مفيد و مشتمل بر شرح احوال جماعتى از علما از سلسله مجلسى و بهبهانى و غيره مى باشد(1).
بيست و ششم كتاب «مناهج الفقه» در قضاء و شهادات، كه آن را در سنه 1233 در سامره در موقعى كه شروع ببناء سور آن نموده اند تأليف كرده.
بيست و هفتم كتاب «نور الانوار» در شرح بسمله.
و اساتيد دروس و مشايخ اجازه او چند نفرند:
اول ميرزا ابو القاسم قمى. دويم شيخ جعفر نجفى. سيم ملا حمزة بن سلطان محمدم.
ص: 997
قاينى. چهارم آقا سيد على كربلائى. پنجم آقا سيد محسن كاظمينى. ششم ملا محمد اسماعيل عقدائى. هفتم پدرش آقا محمد على. هشتم ميرزا محمد مهدى بن ابو القاسم شهرستانى.
نهم آقا سيد محمد مهدى بن مرتضى بحر العلوم (ره).
مرحوم آقا احمد در اين سال در كرمانشاه وفات نموده، و در نزد پدر خود دفن شد، و در ماده تاريخ او گفته اند:
و افاك يا احمد رضوانها 1235
و او دختر خاله خود را (كه خواهر شيخ محمد تقى ايوانكيفى و شيخ محمد حسين صاحب «فصول» باشد) بزوجيت داشته، و از او پسرى بنام آقا محمد ابراهيم و دخترى بنام فاطمه برگذار نموده كه او مادر مرحوم حاجى ميرزا محمد حسين شهرستانى است كه در (1256) بيايد. و آقا محمد ابراهيم در (1324) در احوال وحيدى كرمانشاهى ذكرى از او مى شود.
آنچه در ترجمه آقا احمد اينجا آورديم چنانكه در صدر ترجمه اشاره بدان شد مأخوذ از «الكرام البررة 100:1» با ملاحظه برخى از مواضع ديگرى است كه آنجا يادآور شديم و خصوصا اينكه او فرزند بلاواسطه آقا محمد على است و در آن هيچ جاى شك و ترديدى نمى باشد ليكن در «اعيان الشيعة» نخست در (جزء 9 جلد 10) ترجمه خيلى مختصرى براى او آورده كه فقط همان «مرآة الاحوال» را از تأليفات او ذكر كرده و وى را فرزند آقا محمد جعفر بن آقا محمد على نوشته، و بعد از آن در جزء 13 (جلد 14) باز بعنوان استدراك از نامه ئى كه آقاى آقا نجفى مرعشى بوى نوشته ترجمه او را مفصلا ذكر كرده كه ما هم بعضى مرقومات اينجا را از آن گرفتيم، و نيز او را فرزند آقا محمد جعفر، و آقا محمد ابراهيم و آقا محمود عارف و آقا محمد و غيره را از اولاد او دانسته. و آن اشتباه است، چه آقا محمد جعفر مذكور - چنانكه در (1254) بيايد - فرزندى بنام آقا احمد نداشته، و آقا محمود نيز فرزند بلاواسطۀ آقا محمد على و برادر اعيانى آقا احمد است كه هر دو از يك مادراند، و آقا محمد نيز پسر آقا محمود معهود بوده، و ما ندانيم اشتباه از نامه آقاى نجفى يا از خود مؤلف «اعيان» شده.
و به هرحال، آنچه ما نوشتيم هيچ قابل شك و ترديدى (چنانكه ديدى) نمى باشد، و در «اعيان» اشتباهى فاحش رخ داده، چنانكه وفات او را هم آنجا در سنه 1243 آورده و اگر
ص: 998
بگوئيم رقم عدد آحاد و عشرات در آن جابجا شده باز 1234 مى شود نه 1235، و ظاهرا در «ريحانة الادب» نيز نظرش بدان بوده كه در (ج 2 ص 446) همان 1243 نوشته.
در كتاب «نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر» تأليف سيد عبد الحى حسنى در تراجم علماء هند (در جزء 32:7 و 33) وى را بعنوان احمد بن محمد بن باقر شيعى بهبهانى اصفهانى ترجمه كرده، و در آخر آن مأخذ خود را «نجوم السماء» نوشته است.
وى فرزند سيد ابراهيم 37 عطار است كه در ج 1 (سال 1205 شماره 105) گذشت.
مرحوم سيد باقر از ادبا و فضلاء امجاد، و در نظم و نثر هر دو استاد بوده و در نجف تحصيل نموده، و اين اشعار را دربارۀ حسينيه ئى سروده:
الى اللّه أشكو دفع دهياء معضل *** يشب لظى نيرانها بالضمائر
يعز على الاسلام أن حماته *** تئن لهم حزنا قلوب المنابر
يعز على الدّين الحنيفى أن غدت *** معارفه مطموسة بالمناكر
يعز على الأشراف أن عميدها *** يغيب بعين اللّه عن كل ناظر
يعز على المختار أن أمية *** رمت ولده ظلما بأدهى الفواقر
يعز على الكرار أن رجاله *** أبيدوا بأطراف القنا و البواتر
عجبت لشمس كورت من بروجها *** و بدر علا قد غاب بين الحفائر
عجبت لذى الأفلاك لم لا تعطلت *** و غيب من آفاقها كل زاهر
و من عجب أن يمنع السبط ورده *** و فيض يديه كالبحور الزواخر
و او در اين سال وفات نمود و در كاظمين (ع) دفن شده.
ص: 999
طالقان نام ناحيه ئى است در قزوين كه در (1214) گذشت.
و سيد عباس فرزند سيد حسين بن سيد على بن سيد حسين بن سيد حسن مشهور بمير حكيم طالقانى است.
آل سيد حسن مير حكيم خانواده ئى معروف هستند در نجف.
و سيد حسن سرسلسلۀ آنها فرزندانى داشته، يكى سيد على كه نسخه اى از «وافيۀ» ملا عبد اللّه تونى را بخط خود نوشته و در سنه 1150 وفات كرده، چنانكه در «الكواكب المنتشره» فرموده، و ديگر سيد حسين كه در عمود اين نسب افتاده، و فرزند او سيد على بوده كه همنام جدش مى شده.
و نواده اين سيد على دويم، مرحوم عالم جليل و فاضل فقيه سيد عباس صاحب اين عنوان است كه از علما و فقهاء بزرگوار عصر خويش بوده، و شرح احوالش در كتاب «نقباء البشر 996:3 عنوان 1497» نوشته، و از آن با ملاحظۀ بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى در اين سال در نجف متولد شده، و در خانواده علم و رياست پرورش يافته، چنانكه مقدمات را نزد بعضى از اهل علم و فضل خواند، سپس براى علوم خارج در خدمت شيخ انصارى و شيخ راضى نجفى و شيخ محمد حسين كاظمينى و سيد جعفر طالقانى و حاج ملا على ميرزا خليلى زانو زده، و از مجامع دروس هريك از آنها بهره مند شد، و بخصوص اختصاصى تمام بمرحوم حاج ملا على بهم رسانيد و ملازمت او را بر هر چيزى برگزيد تا آن استاد راد شهادت باجتهاد وى داد و بسى بر وى احترام مى نهاد، و از فيض صحبت او مانند همو در زهد و تقوى بمقامى سامى ترقى كرد، و كتب چندى برشتۀ تأليف درآورد:
اول «مجموعه اى در ادعيه و زيارات». دويم كتاب «الهدية السنيه» در «شرح اللمعة الدمشقية» كه جلد اول آن را در 9 رجب سنه 1289 بپايان آورده و آن نسخه اى بزرگ و در نزد نواده اش
ص: 1000
سيد عبد الكريم مى باشد. مانند اينكه هم بخط خود كتاب «اصول كافى» را نوشته و در «ع 1 سنه 1295» از آن فارغ شده و آن هم نزد سيد عبد الكريم مذكور مى باشد.
و بالاخره، وى در شب جمعه شانزدهم ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و هشت - مطابق (...) ثور ماه برجى - وفات كرده، و در صحن مقدس علوى در مقبرۀ خانوادگى خود دفن شد؛ چنانكه در «نقباء» مذكور (ص 997) فرموده.
و اين مستلزم آن است كه غره ماه مبارك رمضان پنجشنبه باشد، ليكن طبق تقويم آن سال كه خلاصه اش در دست است؛ غره شعبان آن سال پنجشنبه بوده، و نتواند كه هم غره ماه رمضان پنجشنبه باشد. و بنابراين تعيين شب وفات او به طورى كه از هفته و ماه ذكر شد درست نيايد و يكى از آنها اشتباه است.
و به هرحال، بعضى از شعراى عصر وى در فوت او مرثيه اى گفته، و سيد محمود طالقانى در تاريخ وفات او چنين سروده:
للّه خطب عم أهل النهى *** و راع اهل العقد و الحل
فقد قضى الحبر التقى الذى *** قد قرن الأقوال بالفعل
و من سما الاقوام فى علمه *** و زهده و المجد و البذل
مضى الى مولاه فاستوحشت *** له نوادى العلم و العدل
صرح الهدى اندك فأرخ (له *** بفقد عباس أبى الفضل)
1308
مرحوم سيد عباس سه نفر فرزند پسر بر جاى نهاد: اول سيد مصطفى. دويم سيد عيسى كه هر دو از اهل علم و فضل بوده و در جوانى بلا عقب وفات كرده اند. سيم سيد مير، كه از اهل تقوى و صلاح و در نزد مردمان با وجاهت و مكانتى شايان بوده، و در ماه صفر سنه 1336 وفات نموده، و دو فرزند بنام سيد عبد الكريم (كه ذكر شد) و سيد حميد از او بازماند.
و سيد عبد الكريم از اخص اصدقاء شيخ حسن خاقانى بوده و در شب 4 شنبه 14 شوال سنه 1378 در حدود 85 سالگى وفات نموده و سيد حسين حمامى بر او نماز گذارده و در صحن شريف نزديك پدر خود دفن شد، و فرزندى بنام سيد عبد الرزاق از او بازماند.
ص: 1001
و سيد حميد از صلحاء بوده و پس از بيمارى طويلى در روز 4 شنبه هشتم ماه رمضان المبارك سنه 1381 وفات نموده و شيخ عبد الرسول جواهرى بر وى نماز گذارده و نزديك برادر خود دفن شد؛ چنانكه اين همه را در «نقباء» مذكور نوشته.
وى فرزند شيخ نعمت طريحى است كه در 1207 (شماره 130) گذشت، و خود از جمله علما و فقها بوده، و در رياضيات و ادبيات هم شركت مى نموده و شعر نيز مى گفته، و همانا در اين سال در نجف متولد شده، و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله: اول «حواشى بر كتاب السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى» تأليف ابن ادريس حلى (ره). دويم كتاب «متقن المقال در احوال حديث و رجال» كه تلخيص «جامع المقال» جدش شيخ فخر الدّين است، و در ماه صفر سنه 1262 از آن فارغ شده؛ چنانكه در «الذريعة 68:19 ش 372» نوشته.
و او در شب 2 شنبه ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و نود و دو در نجف وفات كرده، و در مقبرۀ خانوادگى خودشان در نجف دفن شده؛ چنانكه در «احسن الوديعه 67:2» فرموده، و آن مطابق (عقرب - قوس) ماه برجى بوده؛ لكن در همان موضع از «أحسن» ماده تاريخى براى او مى آورد كه 1302 مى شود، و در «الذريعة 293:1 ش 1530» فرمايد كه وى اندكى بعد از پدر خود در سنه 1295 وفات كرده، و هم در (ج 7 ش 512) در 1295 نوشته.
وى فرزند نظام الدّين و خود از علما و مدرسين هند بوده، و چندين كتاب تأليف نموده:
ص: 1002
اول «شرح كتاب سلم العلوم» قاضى محب الدّين. دويم «شرح صحيح مسلم». و در اين سال وفات كرده، چنانكه در «رسالۀ احوال سيد عبد الحى حسنى، ص ك» فرموده.
وى ميرزا عبد اللّه فرزند ميرزا احمد سنندجى است كه شرح احوالش در «مجمع الفصحا 350:2» و «مجله ارمغان، سال 25 ش 8 ص 349» و «الذريعة 775:9 ش 5231» نوشته، و از آنها چنين برآيد كه پدرش ميرزا احمد وزير شهر سنندج كردستان، و خود نيز روزگارى در زمان ايالت امير أمان اللّه خان (1241) وزير آن سامان بوده، و در علوم ادبيه و نظم شعر سمت استادى، و در سياست وقت و كاردانى كفايتى تمام، و در تيراندازى و دلاورى بصيرتى تام داشته، و در فصاحت منطق و صباحت منظر يوسف ثانى بوده. و بملاحظه درايت و لياقتى كه داشته فتحعلى شاه وى را بسفارت بدربار پادشاه روس فرستاد، و او از حسن كفايت و ابراز سخاوت نسبت برجال آن دولت محسود اقران و محبوب اعيان آن مملكت گرديد، و بخواهش فتحعلى شاه بايران مراجعت كرد و هماره بعزت و احترام مى زيست؛ تا در اين سال در رزمى كه در كردستان روى داد، دادمردى داده و مبارزها از اسب بزمين افكند، و آخر خود نيز از توسن حيات پياده شده هدف تيرى قرار گرفت و بقتل رسيد.
و تاريخ قتل وى در اين سال نص صريح «مجمع» و «مجله» هر دو است، و ميرزا فتح اللّه خرم سنندجى (1239) در تاريخ اين واقعه فرموده:
پى تاريخ سال پرملال رحلتش خرم *** بگفتا جاودان جنت ز عبد اللّه ثانى باد
1235
و اين ماده همان 1235 مى شود، ليكن عجب اينكه در مجله در پاورقى نوشته كه اين تاريخ از اين كلمات درست نمى آيد، و همانا اين كلمات 1244 خواهد شد، انتهى. و آنجا لفظ اللّه را (اله) بيك لام نوشته در صورتى كه بيك لام 1205 مى شود نه 1244، و صحيح همان است كه اللّه بدو لام نوشته شود تا 1235 درآيد. و به هرحال در مجله اين اشعار را از او آورده:
ص: 1003
قد مكش اى سرو رعنا در كنار جويبار *** قامت دلجوى اين سرو روانم آرزو است
بر دل صدپاره هردم زخمها بر روى هم *** از خدنگ ناز آن ابرو كمانم آرزو است
مستى رواج يافت بدهر آن چنان كه شد *** صوفى بكنج صومعه بى اختيار مست
نازم بكشورى كه مدام از شراب عشق *** مفتى قرابه كش بود و شهريار مست
در پاى شمع و سرو و گل اندر چمن نگر *** پروانه مست و فاخته مست و هزار مست
وى فرزند محمد بن احمد بن ابراهيم بن على بن يوسف كفراوى، و خود از جمله علما بوده، و شرح احوالش در مجلدات عديده «الذريعة» از آن جمله جلد چهاردهم (ص 14 ش 1537) نوشته، و از آنها همه چنين برآيد كه او در اين سال متولد شده و در ج 3 (ص 90 ش 284) در 1236 نوشته.
و به هرحال، پس از تحصيل علوم از بزرگان اهل فضل و كمال گرديده، و كتب چندى برشته تأليف كشيد: اول كتاب «البرهان، در رد ابو حيان» در امامت، و مقصود از او همانا ابو حيان توحيدى است كه وى على بن محمد شيرازى از رجال مائه چهارم است كه «رساله ئى در امامت» دارد، و شيخ على اين كتاب را در رد آن نوشته، (نه ابو حيان نحوى كه وى محمد بن يوسف جيانى از رجال مائه هفتم است). انجام تأليف آن اول مغرب شب 14 شعبان سنه 1273.
دويم كتاب «تاريخ حوادث جبل عامل» و عائلات مشهورۀ آن از سال 1284 تا 1256 كه ابراهيم پاشا فرزند محمد على پاشا را از بلاد شام بيرون نموده اند. سيم كتاب «تاريخ علماء جبل عامل». چهارم «شرح قصيدۀ فرزدق» در مدح حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)
و او در سه شنبه اول ماه رجب الفرد سنه هزار و سيصد و سه - مطابق 16 حمل ماه برجى - در قريۀ كفره از ديهات بشارۀ جبل عامل وفات كرده.
و فرزندش شيخ جواد هم از علما بوده و «شرحى بر دره بحر العلوم» تأليف نموده،
ص: 1004
چنانكه در «الذريعة 110:8 و 236:13» فرموده. و فرزند او كه نواده صاحب عنوان باشد شيخ موسى هم از رجال علمى عصر است.
ميرزا محمد فرزند عنايت احمد خان دهلوى، و خود (چنانكه از «شهداء الفضيله:
318» برمى آيد) از علما و متكلمين مذهب اماميه و طبيبى كامل بوده، و در مناظره و جدل تسلطى تمام داشته. و مرحوم سيد اعجاز حسين (كه در 1240 بيايد) رساله ئى مخصوص در احوال او نگاشته، و همانا وى در طب نزد حكيم شريف خان، و در علوم شرعيه در خدمت سيد رحم على هندى مؤلف كتاب «بدر الدجى» در شرح حديث ستفترق أمتى، و شاه عبد العزيز دهلوى (1239)، درس خوانده و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله:
اول كتاب «ايضاح المقال» در توجيه اقوال. دويم رساله در علم صرف. سيم «منتخب كتاب فيض القدير» مناوى در شرح «جامع صغير» سيوطى. چهارم كتاب «نزهة الاثنى عشريه»، نه جلد در رد كتاب «تحفة الاثنى عشريۀ» استادش شاه عبد العزيز مذكور.
در «احسن الوديعه 12:1» گويد: در اوقاتى كه شاه عبد العزيز كتاب «التحفة» را تأليف مى كرد ميرزا محمد در نزد او درس مى خواند و مذهب خود را از وى پنهان مى داشت، و هر جزوى كه از «التحفة» تأليف مى شد وى آن را گرفته و هم وامى نوشت و هم رد بر او مى نگاشت تا تأليف اصل كتاب و رد آن در يك وقت انجام گرفت، انتهى.
و بالاخره وى (چنانكه از شاگردش ميرزا مير عليخان شاه جهان آبادى نقل شده) بزهر يكى از خويشان متعصب پادشاه در اين سال وفات كرده، و در تاريخ او گفته اند:
در شيونش بگريه بگو وا محمدا
1235
ص: 1005
وى فرزند حاج ميرزا علينقى 30 (1258) و خود از علما و فقهاى اصفهان بوده، و شرح احوالش در «تاريخ اصفهان: 99 بالاى صفحه» و «نقباء البشر 217:1» نوشته، و از آنها با بعضى از مسموعات چنين برآيد كه:
وى در اين سال - بنص نقباء (بنقل از خط پدرش) - متولد شده، و پس از پدر در اصفهان در مسجد خياطهاى واقع در بازار در نزديكى هاى ميدان كهنه بامامت پرداخت، و هم در آنجا تدريس و ترويج مى نمود چندان كه از افاضل مدرسين فقه و اصول بشمار آمد، و بنص «تاريخ اصفهان» بعلم فقه و أخبار و تقوى و قناعت مشهور بود، انتهى.
تا آخر در سنه هزار و سيصد و سه، پس از مدت شصت و هشت سال عمر؛ در نجف اشرف وفات كرد و در وادى السلام دفن شد.
و فرزندش حاجى ميرزا ابو القاسم 32 در (1336) بيايد.
و از قرارى كه آقاى مهدوى (1334) مى فرمود، صاحب عنوان «رساله ئى در توسعه و تضييق وقت نماز قضا» و «رساله ئى در مصرف سهم امام در ايام غيبت» تأليف كرده، و از چندين نفر از علما اجازت روايت داشت: اول حاج ملا محمد جعفرآباده ئى، دويم مرحوم شيخ انصارى، سيم حاجى شيخ مهدى نجفى آل كاشف الغطاء (1289)، چهارم صاحب «جواهر»، پنجم حاج سيد اسد اللّه بيدآبادى؛ كه مى فرمود من اين پنج اجازه را در نزد نواده اش حاجى آقا محمد 33 ابن حاجى ميرزا ابو القاسم 32 ديدم، انتهى(1).
و او در سنه هزار و سيصد و سه وفات كرده، چنانكه در «تاريخ اصفهان» است، و در نجف در وادى السلام دفن شده، چنانكه در «نقباء» فرموده، و فرزندان چندى داشته: يكى حاجى ميرزا ابو القاسم مذكور، و ديگر ميرزا محمد على 32 كه هم از علماء اصفهان محسوب بوده.
ص: 1006
و در (1224) نوشتيم كه نسب اين خانواده را تا بامام (ع) ما از روى خط اين ميرزا محمد على نقل كرده ايم.
* (اعلى اللّه مقامه)*
وى فرزند مرحوم شيخ محمد تقى ايوانكيى (1248) و خود از اجله علماى محققين و افاضل فقها و اصوليين عصر خود بود، و شرح احوالش در چند جا بتفصيل يا اجمال بنظر رسيده؛ همچون «روضات الجنات» در ترجمه پدرش، و نيز در خطبه و ديباچه جزو چهارم كه فرمايد: بعضى از اسمياء ما از وارثين عظماء امجاد مكرر ما را بر تتميم آن تأكيد نمود.
انتهى. و ديگر «تذكرة القبور: 47» و «نسب نامه الفت» و «تاريخ اصفهان: 98 قسمت فوقانى» و «رجال اصفهان: 73» و «نقباء البشر 198:1 عنوان 439» و «شهداء الفضيلة: 350 در پاورقى» و «الذريعة 287:18 ش 137»، و از همۀ آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنان برآيد كه:
وى - بنص «تاريخ اصفهان» - در اين سال متولد شده از بطن مخدره نسمه خاتون دختر شيخ جعفر، و هنوز بسن بلوغ نرسيده پدر بزرگوارش وفات كرده، پس مادر مكرمه اش كه خود عالمه و عاقله اى جليل القدر بود بتربيت وى همت گماشت، و او چندى در اصفهان نزد علماى آن زمان در آن مكان درس خواند، و هم آنجا زمزم خانم دختر دويم آقا سيد صدر الدّين عاملى را كه دختر خاله اش بود تزويج نمود، و سپس بعتبات عاليات رفت و آنجا در نزد دائى خود شيخ حسن بن شيخ جعفر و صاحب «جواهر» و شيخ انصارى بتحصيل مشغول شد، و از هر سه اجازت روايت درست كرد؛ چنانكه روايت از اولين را فرزندش حاجى شيخ محمد على در اجازه سيد فانى (1281) نوشته، و از شيخ را كه در سفر مكه با هم بوده اند نوشته اند در آن سفر اجازت روايت و افتاء بهم رسانيده و از فيض صحبت وى بهره مند شده.
و بعد از آن در اصفهان سكونت و در مسجد شاه بامامت و تدريس پرداخت، و رياستى شايسته
ص: 1007
تصوير مرحوم آقاى حاج شيخ محمد باقر نجفى اصفهانى
ص: 1008
و تمولى كامل حاصل كرد، و در شدائد و أهوال پشت و پناه مردم آن سامان بود.
و رسائل محققانه در فقه و اصول تأليف كرده: اول «رساله در حجيت ظن طريقى» كه با «هداية المسترشدين» پدرش چاپ شده. دويم كتاب «لب الاصول». سيم «رساله در استصحاب» چهارم كتاب «لب الفقه» كه بعضى هم ناتمام است، و رساله استصحاب كتاب مستقلى در اين موضوع است، و برخى از رسائل و نوشتجات و كتب كتابخانه اش اينك در كتابخانه نواده دخترى او آقاى حاج سيد محمد على روضاتى موجود است.
و چندين نفر از فيض تدريس يا اجازت روايت از او بهره مند گرديده اند: اول سيد ابو القاسم دهكردى كه در (1272) بيايد. دويم حاجى سيد اسماعيل صدر كه در (1258) بيايد. سيم حاجى ميرزا بديع درب امامى كه در (1318) بيايد. چهارم سيد ابو تراب (عبد العلى) خوانسارى كه در (1271) بيايد. پنجم سيد على بن ابو القاسم بختيارى كه در (1312) بيايد. ششم سيد على بن حاجى ميرزا محمد رضاء يزدى كه در (1330) بيايد.
هفتم شيخ محمد باقر اصطهباناتى كه در (1326) بيايد. هشتم فرزندش حاج شيخ محمد تقى آقا نجفى كه در (1262) بيايد. نهم حاج ميرزا محمد حسين نائينى كه در (1277) بيايد.
دهم فرزند ديگرش حاج شيخ محمد على ثقة الاسلام كه در (1271) بيايد. يازدهم آقا سيد محمد كاظم يزدى كه در (1247) بيايد. دوازدهم حاجى آقا منير الدّين كه در (1269) بيايد.
مرحوم شيخ در أواخر عمر خود از اصفهان بعراق عرب رفت، و پس از ورود بدان اراضى مقدسه و درك فيض زيارت اعتاب عاليه ائمه أنام (عليهم الصلاة و السلام) در شب پنجشنبه پنجم ماه صفر الخير سنه هزار و سيصد و يك - مطابق 14 قوس ماه برجى - در نجف اشرف وفات كرد. و هم آنجا در نزد جدش شيخ جعفر دفن شد.
و وى غير از زمزم خانم دختر آقا سيد صدر الدّين (كه در سفر مكه وفات كرده) دو زن ديگر هم اختيار كرده بود: يكى سيده فاطمه مشهوره بخانم نجفى كه از سادات اخوى تهران و دختر خاله عروس خودش زن حاجى شيخ محمد على بوده و در سنه 1269 متولد شده و زنى با احترام و تقوى بوده و پس از وفات شيخ بازدواج ظل السلطان درآمده و از او پسرى بنام فيروز ميرزا آورده كه اعقابش هنوز در اصفهان موجوداند و در ع 2 سنه 1352 وفات كرده، و در تخت پولاد در تكيه معروف بنام پدر شوهرش شيخ محمد تقى در پهلوى قبر مرحوم حاج ميرزا زين العابدين خوانسارى دفن شده. و ديگرى
ص: 1009
گوهر خانم منقطعه كه دختر يكى از كسبه بوده، و پس از وفات شيخ با جمالى زيبا و خواستگارهاى فراوان شوهر نكرده و نشست تا در حدود سال 1316 رخت از دنيا بربست.
و وى از اين سه زن شش پسر و سه دختر بشرح ذيل بهم رسانيد.
اول مرحوم آقا نجفى كه در (1262) بيايد.
دويم حاجى شيخ محمد حسين كه در (1266) بيايد.
سيم حاجى شيخ محمد على كه در (1271) بيايد.
چهارم حاجى آقا نور اللّه كه در (1346) بيايد.
و اين چهار پسر با دو دختر (كه يكى فاطمه خانم زن حاجى ميرزا محمد رحيم شيخ الاسلام كه اكبر اولاد آن فقيه قمقام بوده و در حدود سال 1255 متولد شده و در 7 ذى الحجه 1332 در كربلا وفات نموده و در جوار حضرت عباس (عليه السلام) دفن شده، و اولادش از حاجى ميرزا محمد رحيم در (1249) بيايد. و ديگرى بيگم صاحب زن حاجى ميرزا محمد مهدى جويباره اى و متوفى در حدود سال 1337 و مدفون در مشهد بوده) و بجمله شش نفر بشوند؛ از زمزم خانم دختر آقا سيد صدر الدّين بوده اند
پنجم حاجى شيخ جمال الدّين كه در (1284) بيايد، و او با يك دختر بنام حاجيه بيگم كه زوجه ميرزا جمال الدّين چهارسوئى (1339) بوده از خانم نجفى مى باشند.
ششم حاج شيخ اسماعيل كه در (1288) بيايد از گوهر خانم منقطعه.
و حاجيه بيگم زن ميرزا جمال الدّين در شب 3 شنبه 18 شعبان سنه 1379 وفات كرده و روز 18 نعش او را با تشييعى شايسته برداشته و در تخت پولاد در جوار مادرش دفن كردند.
وى فرزند آقا محمد على نجفى است كه در (1245) بيايد، و خود از اعيان علماء اصفهان و معاريف فقهاء آن سامان بوده.
ص: 1010
شرح احوالش در «تذكرة القبور: 32» و «تاريخ اصفهان: 105 قسمت بالاى كتاب» و «رجال اصفهان: 41» نوشته، و از آنها همه چنين برآيد كه: وى در اين سال در اصفهان متولد شده چنانكه در «تاريخ اصفهان» فرموده، ليكن برادر بزرگ تر او مرحوم ميرزا محمد - حسين در رساله ئى كه در احوال پدرش نوشته خود را در حين وفات وى (كه در 1245 بوده) در حدود نه سال يا ده سالگى نوشته كه مستلزم اين است كه او در اين سال يا سال بعد متولد شده باشد، و در اين صورت تولد ميرزا محمد حسن بايد بعد از او باشد (و اين هر دو از يك مادر بوده اند و او دختر ميرزا محمد باقر نواب لاهيجانى بوده).
و به هرحال مرحوم ميرزا محمد حسن كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله «رساله ئى در طهارت» كه تمام مباحث آن را ندارد ولى آنچه را دارد در غايت بسط و تفصيل است، و او از شاگردان صاحب «ضوابط» و صاحب «جواهر» و شيخ انصارى بوده، و در اصفهان در مسجد ذو الفقار واقع در بازار نزديكى خانه خود امامت داشته. تا در روز پنجشنبه يازدهم ماه ربيع الاول سنه هزار و سيصد و هفده - مطابق (...) سرطان ماه برجى - هم در آنجا وفات كرده، و در تخت پولاد در زمين لسان الارض در نزديكى اطاقى كه گويند قبر شعياء پيغمبر در آنجا است دفن كردند؛ چنانكه در «تذكرة القبور» است، ليكن بعد از تأليف تذكره وى را از آنجا بيرون آورده و بنجف بردند و آنجا دفن كردند.
و پس از وى بچند سال فرزندش حاجى ميرزا محمد على وفات كرد و او از علماء رسمى اصفهان بود، و چهار نفر زن برگذار نمود كه يكى از آنها را مرحوم آقاى گزى تزويج فرمود. و هم او را فرزندان چندى بود از آن جمله يكى ميرزا محمد تقى كه از اهل علم و فضل است و با اين فقير سمت آشنائى دارد(1) ، و ديگرى آقا محمد غروى كه مادرش دختر ملا محمد باقر فشاركى (1314) و مادر آن مجلله زهراء بيگم 34 دختر حاجى ميرزا سيد محمد 33 چهارسوئى است كه در (1275) بيايد.م.
ص: 1011
تصوير مرحوم آقا ميرزا محمد حسن نجفى اصفهانى
ص: 1012
ميرزا محمد صادق اصلا از اتراك و از طرف مادر اهل مدينه طيبه و از شعراء اصفهان بوده و در جستن مادۀ تاريخ و آوردن آن در اشعار و كلماتى مناسب؛ قدرتى غريب داشته و كتابى در اين فن تأليف فرموده، و در اين سال وفات نموده؛ چنانكه در «مجمع الفصحا 224:2» نوشته، و آنجا فرمايد كه او قصيده ئى در اتمام ايوان حضرت معصومه (عليها السلام) بقم گفته كه شصت و دو بيت يعنى يك صد و بيست و چهار مصراع است، و هر مصراعى ماده تاريخ بناء است كه 1218 باشد چنانكه (شصت و دو بيت) و (يك صد و بيست و چهار مصراع) نيز هريك 1218 مى شود! انتهى.
و او هماره در دستگاه محمد على ميرزاى دولتشاه بوده، و در سال 1228 مقدمه ئى بر ديوان او نوشته و شايد كتابى را كه در «مجمع» در مادۀ تاريخ نسبت بوى داده همان باشد كه ما آن را نزد مرحوم نير (نور اللّه روحه) ديديم بدين شرح:
در عصر روز يك شنبه غرۀ رجب سنه 1370 در منزل مرحوم ميرزا حبيب اللّه نير (1308) كتابى خطى از مرحوم ناطق بنظر رسيد كه از عدد يك تا 1683 بترتيب براى هر عددى چندين ماده تاريخ يافته و نوشته بود؛ از الفاظ بسيطه يا مركبه، فارسى يا عربى و آيات قرآنى و امثله يا عباراتى كه در ألسنه اهل علم و غيره مشهور و متداول و كثير الاستعمال است و بعضى از الفاظى كه معروف نبودند در حاشيه معنايش را نوشته بود و در ديباچه نوشته بود كه كسى سبقت در اين موضوع بر من نگرفته، الا (ابن عبد الكريم لطف اللّه كاشانى) كه بعضى از اين اعداد را يافته و من آنچه را او يافته در اينجا آورده ام، انتهى.
و ما اين لطف اللّه را نشناختيم، و فرموده كه براى آسانى كار ماده تاريخ جويان مدت پنج سال در اين كار فكر كردم. و نام آن را «بحر ألفاظ» كه 1222 و مطابق سال شروع است نهاده، و سال ختم را (نسخة العجائب 1227) نوشته و عدد «1» را «أ» و چند لفظ ديگر، و 1683 را (تمت الكتاب بحكم قادر وهاب) و بعضى از الفاظ ديگر نوشته بود، و براى بعضى از سنوات
ص: 1013
1216 تا 1230 و غيره وقايع و قصايد و أشعار زيادى كه هر مصراعى ماده بشود علاوه بر الفاظ نثرى ذكر كرده بود كه از آن جمله 1216 را (مرثيه و ماده وفات آقا محمد على بهبهانى) قرار داده بود، و هزار و دويست و هيجده را قصيدۀ معروفه خود را در مدح حضرت معصومه (عليها السلام) ذكر كرده بود، و بعضى را مدح فتحعلى شاه كه كتاب بنام او تأليف شده.
و اين نسخه نام كاتب و تاريخ كتابت نداشت و فقط در پشت اولش تملك كسى كه مهرش محمد مهدى بود بى تاريخ نوشته، و در پشت آخرش تملك محمد حسن كلهر كرمانشاهى در دو جا بسالهاى 1255 و 1256 نوشته بود، و آقاى نير مى فرمود اين را از كسى يزدى بعاريت گرفته ام و دو نسخۀ ديگر هم سراغ دارم يكى بمراتب پست تر از اين نزد حاجى شيخ احمد بيان و ديگرى بهتر نزد كسى - كه نامش را نبرد - و آنچه خواسته ام آنها را بستانم نداده اند، انتهى.
و در «الذريعة 1158:9 ش 7473» عنوانى براى اين ناطق قرار داده كه بسيارى از آنچه ما اينجا آورديم از آن گرفتيم ليكن آنجا «بحر الفاظ» را اشتباها «بحر الالفاظ» نوشته و فرموده آن را در جداولى آورده. و در (ج 30:3) كه جاى ذكر آن است نامش بنظر نرسيد.
و عبارات 1216 و 1218 هم هرگاه بتمام حروف نوشته شود 1216 و 1218 نخواهد شد، و همچنين مرثيه و ماده وفات آقا محمد على بهبهانى 1216 نمى شود. و در (ج 136:12) دو كتاب بنام «سبيكة العسجد» در تاريخ بأبجد بشماره هاى 931 و 932 ذكر كرده كه اول تأليف سيد محمد رضاء هندى (1290)، و دويم تأليف ميرزا على أخبارى (1273) است.
و در «الذريعة، ج 9 موضع مذكور» سيزده نفر شاعر ديگر بتخلص ناطق آورده كه بجمله با اين ناطق صاحب عنوان چهارده نفر بشوند و يكى از آن سيزده نفر هم اصفهانى بوده.
بروجن بضم باء و راء و واو ساكنه و كسر جيم و تشديد نون، قريۀ بزرگى است در ناحيۀ چهار محال (يا چهار محل) اصفهان.
و فرخى از اهل اين قريه و نامش ملا محمد على و خود از شعراء بزرگ بوده كه در سنه
ص: 1014
هزار و صد و شصت و پنج مطابق (1130-1129) شمسى متولد شده، و كتابى بنام «هنرنامه صدرى» بنام حاجى محمد حسين خان صدر اعظم بنظم آورده. و پس از مدت هفتاد سال عمر در اين سال وفات كرده. و در «الذريعة 819:9» چندين نفر از شعرا بتخلص فرخى را ذكر كرده، ليكن ذكرى از اين فرخى صاحب عنوان آنجا بنظر نرسيد.
در مائه 11 هجرى و ما بعدها در آخر لقب يا نام بعضى اشخاص ألفى (كه در اقسام ألفات فارسى براى تعظيم و احترام استعمال مى شده) درمى آورده اند، مانند ملا صدرا شيرازى و ميرزا رفيعا نائينى در مائه 11، و ملا رفيعا گيلانى در مائه 12 و هكذا. و از آن جمله همين شرفاى اصفهانى است كه او فرزند مرحوم ميرزا نصير الدّين محمد بن ميرزا عبد اللّه حسينى اصفهانى است. ميرزا عبد اللّه مردى طبيب بوده.
فرزندش ميرزا نصير الدّين از اعاظم حكما و اطبا و أهل شعر و عرفان بوده، و كتب چندى نظما و نثرا تأليف نموده، از آن جمله كتاب «مرآة الحقيقة» در حكمت الهى بعربى و غيره، وفاتش سنه 1191 در شيراز قبرش در نجف.
فرزندش ميرزا محمد كاظم صاحب عنوان از اعيان زمان خود بوده و شعر هم مى گفته، و چنانكه در كتاب «دانشمندان و سخن سرايان فارس 485:1» گفته وى مردى مستوفى بوده و در شعر تخلص شرف مى نموده كه بدين كلمه شرفا معنون و معروف است. و او در اصفهان متولد شده، و در اين سال در حيدرآباد دكن وفات كرده، و در باغ معروف چندولال دفن شده.
و فرزندش ميرزا جعفر بهجت در (1221) گذشت.
وى سيد ابو الحسن 36 فرزند سيد محمد على 35 عاملى است كه در (1237) بيايد.
ص: 1015
و خود از علماى عصر بوده كه در اين سال در نجف متولد شده و چون دوساله بوده كه پدرش وفات كرده او در دامن تربيت عمش آقا سيد صدر الدّين پرورش يافته، و پس از وفات وى در كاظمين مجاور و آنجا بتأليف و ترويج مشغول شد، و از جمله تأليفات وى «رساله ئى در اصول دين» است كه آن را از حفظ بر شاگردش سيد حسين هندى امامى (كه در سال 1334 بيايد) املاء نموده و سيد حسين آن را بخط خوش خويش نوشته.
و بالاخره، پس از مدت هشتاد و يك سال عمر، در سنه هزار و سيصد و شانزده - چنانكه در «الذريعة 196:2» فرموده - وفات كرده، و در صحن مطهر كاظمين در بقعه ئى مخصوص دفن شد.
و او خواهر شيخ جابر كاظمينى را كه در (1222) گذشت بزوجيت داشته، و هم چندين نفر فرزند داشته: يكى مرحوم آقا سيد حسن 37 صدر (اعلى اللّه مقامه) كه در (1272) بيايد. و ديگر دخترى 37 كه زوجه پسر عمش حاجى سيد اسماعيل صدر (كه در 1258 بيايد) بوده.
و ديگر سيد محمد حسين 37 كه فرزند او سيد محمد صادق 38 از اهل علم و ادب عصر حاضر و چنانكه در «الذريعة 7 ش 613» فرموده در حدود (1320) متولد شده و رئيس تمييز شرعى در بغداد مى باشد و چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «حياة امير المؤمنين». دويم كتاب «الشيعة» كه آن را سيد محسن نواب لكهنوى بلغت اردو ترجمه نموده.
و ديگر دخترى 37 كه وى زوجه سيد يوسف عاملى و مادر سيد عبد الحسين شرف الدّين است كه در (1290) بيايد.
وى فرزند ميرزا عيسى 37 قائم مقام است كه در (1237) بيايد. و خود از فضلا و ادباى بزرگ بوده كه شعر هم مى گفته و تخلص محيط مى نموده و در اين سال بجوانى وفات كرده، و فرزندانى داشته: يكى ميرزا محمد صادق 39 پروانه قائم مقامى كه در (1289) بيايد.
ديگر دخترى 39 كه زوجه پسر برادرش ميرزا حسن 39 (كه در 1237) ضمن پدرش بيايد بوده. و در «الذريعة 1015:9» چندين نفر شاعر محيط تخلص ذكر شده اند.
ص: 1016
در جلد دويم (سال 1210 ص 390) فهرست چندين نفر از شعرا كه تخلص عشرت مى نموده اند ذكر شد، و آنجا بازنموديم كه يكى از آنها عشرت فراهانى است كه در (1235) بيايد.
اينك اينجا گوئيم كه: وى ميرزا مهدى ملك الكتاب حسينى از بنى اعمام مرحوم قائم مقام و خود از نوادر و نوابغ ايام بوده. در «الذريعة (ج 721:9» وى را ترجمه كرده و فرمايد وى شاعر خطاط بوده كه در بروجرد نشو و نما نموده و در دستگاه فتحعلى شاه وارد شده و لقب ملك الكتاب يافته، و گفته اند كه او در هفت ساعت هزار بيت كتابت مى نموده، و در 1260 وفات كرده؛ چنانكه دكتر بيانى در كتاب «خطوط خوش» بنقل از سپهر كاشانى و همچنين در «انجمن 4» و «مجمع الفصحا 345:2» نوشته اند، انتهى ما فى «الذريعة».
و چندين نفر شاعر عشرت تخلص غير از آنها كه در (1210) نوشته ايم نيز بوده اند. و چون وفات صاحب عنوان را در 1260 نيز نوشته اند ما در آن سال نيز عنوانى براى او مى آوريم.
وى فرزند شيخ احمد نحوى است كه در (1226) گذشت. و خود از شعرا بوده، و در اين سال وفات نموده؛ چنانكه در «أعيان الشيعة 404:1» فرموده.
ص: 1017
سنه 1236 قمرى مطابق سنه 1199 شمسى
غره محرم الحرام (...) ميزان ماه برجى
وى فرزند مرحوم حاج محمد على بن حاج هادى نورى مازندرانى، و خود از اعاظم علما و افاضل فقها در طهران، و چون خواهرزادۀ محمود خان كلانتر بوده بوى منسوب و بدين كلمه معروف شده، چنانكه در «الكرام البررة» است. محمود خان كلانتر در سال مجاعۀ (1288-1287) بجرم وقوع قحطى و گرانى طهران بأمر ناصر الدين شاه بدار زده شده.
و حاج ميرزا ابو القاسم صاحب عنوان، در «نامه دانشوران 472:1» و «الكرام البررة 58:1» بتفصيل ترجمه شده، و هم در «المآثر و الآثار: 160 س 2» در عنوانى مخصوص ذكر شده، و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع «الذريعة» و غيره چنين برآيد كه:
جدش حاج هادى از تجار اخيار بوده و از نور بتهران با اهل وعيال مهاجرت و آنجا سكونت نموده، و پدرش از تجار خيرخواه بوده. و وى خود در سيم ماه ربيع الآخر اين سال مطابق (...) جدى ماه برجى؛ در تهران متولد شده، و در كودكى بذكائى مفرط ممتاز و در اثر آن علوم مقدماتى را تحصيل نموده، و سپس با عم خود باصفهان رفت و چند سال آنجا در مقدمات علوم درس خواند، پس بتهران برگشته و چندى ماند، آنگاه براى تكميل دروس عاليه بعراق عرب رفت و بعلت اختلال امور معاش خود بتهران برگشت، و اين وقت علوم ادبيه را نيك فراگرفته بود، پس در مدرسه مروى ساكن، و در خدمت ملا عبد اللّه زنوزى بتحصيل
ص: 1018
علوم معقول مشغول؛ و در نزد شيخ جعفر بن محمد كرمانشاهى بدروس فقه و اصول پرداخت، و در سنه 1266 «تقريرات» او را تحرير نمود.
پس بعتبات رفت و چندى در كربلا نزد آقا سيد ابراهيم قزوينى صاحب «ضوابط» درس خواند، تا در كربلا فتنه و قتل و غارت رخ داد و وى ناچار بفرار گرديد، پس باصفهان رفت و پس از آرامش فتنۀ عراق بنجف رفت و در نزد شيخ انصارى بتحصيل پرداخت، و همى شهرت و نبوغش در تزايد بود تا يكى از اركان آن حوزه مقدسه گرديد، و تقريرات دروس او را تحرير و تنظيم فرمود و از آنها كتابى بنام «مطارح الأنظار» بوجود آورد، و هم چندين رساله در فقه و اصول تأليف كرد، از آن جمله «رساله ئى در صحيح و أعم».
و در سنه 1277 در تهران ساكن و آنجا بتدريس و قضا و افتاء مشغول شد و از عظماء علماء آن بشمار آمد، و همى در مدرسه مروى بتدريس پرداخت، و چندين نفر از علما از برآمدگان مدرس شريف او مى باشند، از آن جمله: سيد حسين بن صدر الحفاظ قمى، و فرزندش حاج ميرزا ابو الفضل كه در (1273) بيايد.
و بالاخره، وى پس از مدت پنجاه و شش سال قمرى عمر، در همان روز تولد خود يعنى سيم ماه ربيع الآخر سنه هزار و دويست و نود و دو - مطابق (...) ثور ماه برجى - وفات كرد، و در قصبه طيبه و زاويه مقدسه حضرت شاه عبد العظيم (عليه التحية و التسليم) در پشت بقعه امامزاده حمزه (ع) در مقبره شيخ ابو الفتوح رازى دفن شد. و كوچك ترين فرزندانش مرحوم حاج ميرزا ابو الفضل مذكور مرثيه اى بغايت نيكو و جانسوز برايش سروده(1).م.
ص: 1019
سنه 1200 شمسى
هيجدهم جمادى الآخرة اول حمل ماه برجى
وى صفى الدّين بن عزيز القدر بن محمد عيسى بن سيف الدّين بن شيخ محمد معصوم بن شيخ احمد فاروقى است.
شيخ احمد از عرفاء و صوفيه و معروف بمجدد الف ثانى است.
و شيخ صفى الدّين صاحب عنوان هم از اهل عرفان از سلسلۀ نقشبنديه بوده، و در روز پنجشنبه بيست و پنجم ماه شعبان المعظم اين سال - مطابق (...) جوزا ماه برجى - در لكهنو هند وفات نموده و همان جا دفن شده، و فرزندش خواجه ابو سعيد هم از عرفا بوده و شعر نيز مى گفته.
وى فرزند عبد اللّه بن محمد بن محمد بن جعفر بن محب اللّه بن محمد جعفر تبريزى، و خود از بزرگان علما و فقها بوده كه در روز پنجشنبه پنجم ماه رمضان المبارك اين سال، چنانكه در «علماء معاصرين: 96» نوشته - مطابق (...) جوزا ماه برجى - در قريه سر درود دو فرسنگى تبريز متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده:
ص: 1020
اول كتاب «ايضاح الغوامض» در تقسيم فرائض در ارث كه بسيار مفصل و داراى فروض كثيره در فرائض است، انجام تأليف آن سنه 1318. دويم كتاب «بهجة الآمال» در شرح «زبدة المقال» و «منتهى الآمال» خودش كه اينك ذكر مى شود، در پنج جلد، سه جلد در شرح زبده و دو جلد در شرح منتهى، انجام تأليف آن سنه 1318، و فرزندش ميرزا محمد حسن اين پنج جلد را در يك جلد مختصر كرده بنام «مختصر المقال» كه مانند فهرست مى باشد. سيم كتاب «دلائل الاحكام» در شرح «شرايع الاسلام» پنج جلد، و در «الذريعة 239:8 و ما بعدها» چندين كتاب بدين نام ذكر كرده. چهارم «شرح قصيدۀ تائيۀ دعبل خزاعى». پنجم كتاب «منتهى الآمال» در تتميم «نخبة المقال» آقا سيد حسين بروجردى كه در (1238) بيايد. و آن را در اين شرح «زبدة المقال» بجاى «نخبة المقال» نوشته.
و او روايت مى كند از چند نفر: اول حاجى سيد حسين ترك كه در (1299) بيايد.
دويم شيخ راضى نجفى كه در (1290) بيايد. سيم فاضل شربيانى كه در (1245) بيايد.
چهارم ميرزاى شيرازى كه در (1230) گذشت. پنجم حاج شيخ مهدى بن شيخ على بن شيخ جعفر نجفى كه در (1289) بيايد.
و بالاخره، او در پنجشنبه چهارم ماه رجب الفرد سنه هزار و سيصد و بيست و هفت، چنانكه در مجلدات عديده «الذريعة» است - مطابق 31 سرطان ماه برجى - در تبريز وفات كرده، و آقاى آقا نجفى مرعشى در «حاشيه هداية الانام» حاج شيخ عباس قمى (ص 77) در روز مرقوم از سنه 1321 گفته، و در «دانشمندان آذربايجان» در سنه 1320 نوشته، و شنيدى كه وى فرزندى بنام ميرزا محمد حسن داشته، و او در (1266) بيايد.
وى دختر حاجى عبد الرحيم خان بن خان بزرگ محمد تقى خان بن ميرزا محمد باقر يزدى است، كه جدش محمد تقى خان خواهرزاده عنايت سلطان بافقى يزدى بوده. در «تاريخ يزد: 254» شرحى نوشته بخلاصۀ اينكه عنايت سلطان مردى بوده از بزرگان يزد، و چون چند سال در قصبۀ بافق يزد اقامت داشته ببافقى مشهور شده و بيشتر آباء و اجدادش در دورۀ
ص: 1021
صفويه مصدر خدمات مهمه بوده اند و جلادت هاى آنها در آن اعصار در كتاب «جامع مفيدى» و غيره بشرح رقم شده، و خود در دربار شاه سلطان حسين تقربى بسزا داشت، و شخصى شجاع و دلاور و كاردان و هنرمند بود، چنانكه در جلد اول (سال 1204 ص 162) نوشتيم كه در وقعۀ افغان شاه تهماسب ثانى خواهر و دختران خود را بهمراهى او بيزد فرستاد، و علاوه بر آن در سرودن اشعار طبعى سرشار داشت و «كتابى در غزوه بدر» بنظم مثنوى دارد كه اين فرد از آن است:
ز شمشير كج كار دين است راست *** نى نيزه دين مبين را عصا است
و در سنه 1131 كه فرقۀ افغان راه بايران پيدا كردند تا حدود ده سال (بموجب مرقومات (ص 255 تا 259) آن كتاب، جنگ هاى عديده در حدود يزد و كرمان با آن مردمان نموده و هماره شر آنها را از سر اهالى آن سامان دفع و رفع مى كرده و مردم را آسوده مى فرمود، تا آخر اشرف افغان لشكر بيزد كشيده و او را در آن شهر محصور كرد و پس از هفت ماه محاصره امانش داده باصفهانش آورد و آنجا نقض عهد كرده، و بموجب (ص 260) در سنه 1142 خود و بستگان و خانواده اش را يكسر بقتل آورد سواى دو نفر خواهرزادگانش كه بزرگتر بنام محمد مؤمن خان و كوچكتر محمد تقى خان بودند، و مادرشان فاطمه بيگم خواهر عنايت سلطان بود و اين دو برادر منسوب بمؤمن حسين (كه از شعراء معروف يزد در مائه دهم و شاگرد ملا ميرزا جان باغنوى بوده و در «آتشكده، در شراره چهار از اخگر 1» عنوانى دارد) بودند؛ و در اين قضيه جان بدر برده و هريك پس از آن بمقاماتى از اهميت و شهرت نائل گرديدند؛ چنانكه محمد مؤمن خان در زمان نادر شاه چندى حاكم كرمان بود و با نهايت عدالت با مردم رفتار مى نمود. و محمد تقى خان معروف بخان بزرگ و در كثرت أولاد و أموال و عدت و عدت و كاردانى و كفايت بمقامى سامى رسيده و از أعاظم و مشاهير رجال يزد گرديد، و بنا بر آنچه در (ص 258) نوشته وى در سنه 1129 در بافق متولد شده و بعد از نجات از اسارت اصفهان بيزد آمد و آنجا بتحصيل علم و ادب مشغول شد، و در سنه 1161 بر علم خان كه حاكم يزد و مردى سفيه بود خروج نموده و او را از يزد بيرون كرد و خود از طرف شاهرخ ميرزاى نادرى بحكومت آن شهر منصوب شد و تا سال اول سلطنت فتحعلى شاه بدان برقرار بود، و در اين مدت كه زياده بر پنجاه سال مى شد هركس پادشاه وقت بود وى از طرف او حكومت داشت و بكفايت و كاردانى خود سلطان را؛ و باجراء مراسم عدالت مردم را از خود راضى نگاه مى داشت، و در
ص: 1022
احداث قنوات و تأسيس صدقات جاريه همتى بسزا مى نمود و چند كس با او بمنازعه برخاسته و همه مغلوب مى شدند، تا آخر در 6 شوال سنه 1213 چنانكه در (ص 370) فرموده وفات كرد، و 24 نفر پسر و چندين دختر برجا نهاد كه از آن جمله حاجى عبد الرحيم خان بود، و او فرزند دويم خان بزرگ و مانند پدر از معاريف رجال يزد بود، و علاوه بر بزرگى خانوادگى چون دختر ويس خان زند از طايفه كريم خان را بزوجيت داشت به همين جهت نيز اعتبار و اهميتى پيدا كرد، و چنانكه در «تاريخ يزد: 377» نوشته بعد از وفات برادر بزرگ خود حاج علينقى خان (كه در سنه 1219 واقع شده) حاكم يزد گرديد، و بعد از چندى معزول شد و سالها در تهران توقيف بود و آخر مرخص شده و بيزد آمد و بعد از چندى در آنجا در سنه 1237 وفات كرد؛ چنانكه در (ص 378) نوشته.
و دختر او ام هانى صاحب اين عنوان است كه وى از شعراء يزد بوده و در «تاريخ يزد: 275» او را عنوان نموده و دربارۀ وى نوشته كه: زنى فاضله و كامله و طبعش بسخنان بكر حامله بوده، و سالها بدون شوهر بسر برد و آخر بسيدى محترم شوهر كرد و بدون فرزند رو بسراى آخرت آورده. آنگاه اين اشعار را از او نقل كرده:
در بوستان چو چشم تو آغاز ناز كرد *** سوسن زبان طعن بنرگس دراز كرد
و هم از او است:
خال بكنج لب يكى، طره مشك فام دو *** واى بحال مرغ دل، دانه يكى و دام دو
محتسب است و شيخ و من، صحبت عشق در ميان *** از چه كنم مجابشان، پخته يكى و خام دو
تا كه فرموده:
هركه بگويد اين غزل بخشمش از صطبل خان *** توسن خوش خرام يك، استر خوش لگام دو
كان كرام جواد خان، كز دل و از كفش برد *** مايۀ جود هر زمان، بحر يكى غمام دو
پس نوشته كه گويند در حال نزعش كنيزى انگشترئى قيمتى را از دستش بيرون مى كرده، وى چشم گشود و اين بيت را خواند يا سرود:
كم فرصت اند مردم دنيا بهوش باش *** پر مى كنند بسمل در خون طپيده را!
ص: 1023
وى فرزند محمد صادق خان بن حاج نجفقلى خان بن محمد امين خان بن حسينعلى خان ابن لطف على خان بن محب على خان بن على محمد خان است.
در «تاريخ نائين 182:4» شرحى نوشته كه با ملاحظۀ بعضى از مواضع ديگر بخلاصه اين مى شود كه على محمد خان مرقوم در سنه 980 در 23 سالگى در ميانه بحضور شاه طهماسب رسيده و در ركاب آن شاهنشاه عادل و مرشد كامل ارادت بهم رسانيده و در عداد قزلباش درآمد و فرزندش محب على خان از خدمۀ مقرب شاه عباس كبير و سركردۀ ايل كبودوند و حاكم كروس بود. و فرزندش لطف على خان در عهد شاه سليمان صفوى حاكم قم بوده. و فرزندش حسينعلى خان ايشيك آقاسى نادر شاه بوده. و فرزندش محمد امين خان در زمان كريم خان حاكم كرمان بوده. و فرزندش حاج نجفقلى خان در زمان فتحعلى شاه حاكم اردبيل و بيگلربيكى تبريز بوده، و در سنه 1224 در ايام محاربه روس و ايران از سردارهاى قشون نايب السلطنه بوده، و دو پسر داشته: يكى حاج ميرزا محمد عليخان كه در (1314) بيايد، و ديگر محمد صادق خان پدر صاحب عنوان، و او حاكم ولايت كروس كه وطن اصلى ايشان است بوده.
و صاحب عنوان در اين سال در قصبۀ بيجار كه دارالحكومۀ كروس است متولد شده، و شرح احوالش در «المآثر و الآثار: 188» و «مجله يادگار، سال 3 ش 76» نوشته، و از آنها چنين برآيد كه:
وى در هفت سالگى بلوازم درس و تحصيل پرداخته و در علوم عربيت و ادبيت و بعضى از علوم و فنون ديگر مهارتى بهم رسانيده تا از رجال بزرگ دولت ناصر الدين شاه گرديد و در تتبع در اشعار عرب و عجم و ضبط تواريخ و حسن خط و صنعت انشاء بمقامى عالى رسيد، و در سنه 1253 از تحصيل دست كشيده و سرهنگ فوج گروس شد و بهمراهى محمد شاه بهرات رفت، و در حدود 1300 بپاداش خدمت در دفع فتنه شيخ عبيد اللّه كرد بعد از فوت علاء الدوله لقب امير نظام يافت و چيزى نشد كه در حدود همين 1300 در موقعى كه حكومت كرمان را داشته
ص: 1024
وفات كرد، و در جوار حضرت شاه نعمت اللّه دفن شد. و فهرست كسانى كه لقب امير نظام داشته اند در (1265) بيايد.
وى فرزند سيد سليمان 29 حلى است كه در جلد 2 (سال 1211 عنوان 169) گذشت.
و خود از اهل طب و حكمت و نجوم و شعر و ادب بوده، و در نزد حكام حله و ولات بغداد مطاع و متبع و لقب حكيم داشته، و اين چند بيت از او در مرثيه شيخ جعفر نجفى (كه در 1228 ص 852 ش 389 گذشت) اينجا ثبت افتاد، از قصيده ئى كه اكثر معانى آن را از قصيدۀ سيد رضى در مرثيه صاحب بن عباد گرفته:
أ يدري الدهر أى علا أزالا *** و أى دعام دين قد أمالا
و هل ترقى الخطوب الى الثريا *** و قد بعدت عن الأيدى منالا
فقدنا جعفرا و العلم حتى *** كأن العلم كان له خيالا
لقد ذهب الذى كانت لديه *** جميع الناس عاكفة عيالا
و هم او در مراسله اى بشيخ موسى بن جعفر نجفى نوشته:
بدر تم أم المحيا الطليق *** و قوام أم غصن بان و ريق
و جمان منضد و مصفى *** شهد بان أم ذاك ثغر و ريق
عين ريم أم سهم رام و؟؟؟ قوس *** أم حجاج و وجنة و شقيق
و نسيم سرى عليلا فأبرى *** علة الصب أم كلام رقيق
لا تسل بعد ما جرى عن فؤادى *** فهو خلف الضعن المسوق مشوق
و عجيب بقاء انسان عينى *** و هو فى لجة الدموع غريق
تا آخر چند فرد ديگر. و هم او در مرثيه پدر خود گفته:
كم أحبس الزفرات بين ضلوعى *** فتنم بالسر المصون دموعى
و؟؟؟ الى م يعذلنى الخلى من الجوى *** و السم حشو حشاشة الملسوع
ص: 1025
يا للرجال لحادث ألقيت من *** بعد الا باء له زمام مطيع
طورا على أصلى يميل و تارة *** يرمى بأنواع الذبول فروعى
أغمدت عن حرب الزمان صوارمى *** منذ انثنيت بساعد مقطوع
أحبتى أفلاذ قلبى، أسرتى *** أعيان أفراد الكرام جموعى
هيوا لنصرى فالزمان بفقدكم *** أغرى الخطوب بقلبى المفجوع
بخل الزمان بكم على و صدنى *** بخطوبه حتى عن التوديع
تا آخر مرثيه. و او در اين سال - چنانكه در «معجم ادباء الاطباء 128:1» نوشته - وفات كرد، و چندين نفر از شعرا براى او مرثيه گفتند، از آن جمله شيخ صالح تميمى قصيده ئى گفته كه اين چند فرد از آن است:
آه على المجد بل آه على أملى *** لقد ترحل عنه خير مرتحل
أ ما رأيت الورى فى يومه ذهلت *** كأن كل البرايا من بنى ذهل
مدت اليه على غيظ و عن حنق *** يد الردى يا رماه اللّه بالشلل
تسطو بلامة(1) *** حرب لا فلول لها على الجبان كما تسطو على البطل
نعى سرى سراة لو رعاه فتى *** يوم الكريهة لم يمش(2) على مهل
اذا تأملت او عاينت طلعته *** علمت أن جميع الناس فى رجل
تا آخر مرثيه.
ژرژ 3 پادشاه انگليس، چنانكه در «منتظم ناصرى» نوشته، و هم در «كتاب آگهى شهان
ص: 1026
از كار جهان 49:4» ذكر شده؛ در اين سال وفات كرده. و وى دو نفر فرزند داشته: يكى دوق دى كنت، و ديگر ژرژ 4 كه هر دو در (1234) گذشتند.
وى شيخ ابو يوسف نجا فرزند رضوان نجاء شافعى ازهرى مصرى و خود از معاريف و اعاظم علماء اهل سنت است كه در علوم عربى و ادبى مهارتى تمام داشته، و شرح احوالش در كتاب «كنز العلوم و اللغة: 19» و «معجم المطبوعات: 358» و «ريحانة الادب 35:1» نوشته، و از آنها همه چنين برآيد كه:
او در اين سال در شهر ابيار از أعمال مصر غربى متولد شده، و در نزد پدر خود مبادى علوم را درس خوانده، آنگاه بجامع الأزهر رفت و در نزد شيخ ابراهيم بيجورى شافعى و شيخ محمد دمنهورى و غير آنها درس خواند، تا خود فاضلى بزرگوار گرديد و شهرتى تمام بهم رسانيد، پس اسماعيل پاشا وى را براى تعليم فرزندان خود برگزيد، و او با تحمل اين عمل بتدريس در جامع الازهر نيز اشتغال ورزيد، و چندين نفر از مشاهير از آن جمله شيخ حسن طويل از مجلس درس او برخاستند.
و چون توفيق پاشا فرزند اسماعيل پاشا كه شاگرد او بود بخديوى مصر برقرار شد وى را بامامت ألمعيه و افتاء آن منصوب كرد و او تا آخر عمر بدان باقى بود.
و وى چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «باب الفتوح» در معرفت احوال روح و تصوف و توحيد. دويم كتاب «بحر العيون». سيم كتاب «ترويح النفوس» بر حواشى «قاموس».
چهارم كتاب «حسن البيان» در نظم مشترك القرآن. پنجم كتاب «الدورق» در لغات أضداد.
ششم رسائل مدونه كه با اكابر علما و شعرا ردوبدل نموده. هفتم كتاب «زكاة الصيام» بارشاد عوام در فقه شافعى. هشتم كتاب «سعود المطالع» براى سعود مطالع، در شرح لغزى بنام اسماعيل پاشا، حاوى اصطلاحات علوم عديده بطرزى غريب. نهم كتاب «صحيح المعانى» در شرح «منظومه بليانى». دهم كتاب «طرفة الربيع» در نظم انواع بديع. يازدهم كتاب «العرائس
ص: 1027
الواضحة الغرر» در شرح منظومۀ بدريۀ «جالية الكدر» تأليف سيد جعفر ابن البرزنجى. دوازدهم كتاب «الفواكه الجنية (يا الجنويه)» در ملتقطات نحويه. سيزدهم كتاب «القصر المبنى» بر حواشى «مغنى» كه حاشيۀ اوست بر حاشيه امير كبير (1232 ص 953) بر مغنى ابن هشام، و تا اول باب دويم در تفسير جمله در دو جزو چاپ شده. چهاردهم كتاب «الكلام على الصوفية من سعود المطالع» در تصوف. پانزدهم كتاب «الكواكب الدرية» در نظم ضوابط علميه در نحو. و آيتى يزدى نيز كتابى بدين نام دارد در تاريخ باب و بابيه. شانزدهم كتابى در لغز شامل سى علم.
هفدهم كتاب «المواكب العلمية» در توضيح «الكواكب الدرية» مذكور خودش. هيجدهم كتاب «النجم الثاقب» در محاكمۀ بين برجيس و جوائب، يعنى كتاب «جوائب» احمد فارس شدياق و صاحب برجيس باريس در بعضى از مسائل لغويه. نوزدهم كتاب «نفحة الاكمام» در مثلثات كلام، يعنى كلماتى كه بسه حركت خوانده مى شود. بيستم كتاب «نيل الامانى» در توضيح «مقدمۀ قسطلانى»، يعنى شيخ شهاب الدّين ابو العباس احمد مصرى، در مصطلح حديث.
بيست و يكم كتاب «الوسائل الأدبية» در رسائل أحدبيه، كه در آن مراسلات خود را با شيخ ابراهيم أحدب (1242) جمع كرده.
و دو نفر استاد او بيجورى در 1198 (ش 37) گذشت، و دمنهورى در (1288) بيايد.
و دو نفر شاگردش توفيق پاشا در (1310) و شيخ حسن در (1317) بيايند.
و بالاخره او خود در سنه هزار و سيصد و پنج، پس از مدت شصت و نه سال قمرى عمر وفات كرد.
وى فرزند شيخ امين الدّين بن شيخ محيى الدّين بن شيخ صفى الدّين بن شيخ فخر الدّين ابن شيخ محمد على بن شيخ احمد بن شيخ على بن شيخ احمد بن شيخ طريح بن خفاجى بن حميمه بن خميس بن جمعة بن سليمان بن داود بن جابر بن يعقوب اسدى است، چنانكه از خود او تا شيخ فخر الدّين بدين نحو در «مجله مباركۀ المرشد» است، و در «احسن الوديعه 60:2» وى را فرزند شيخ محيى الدّين بن شيخ امين الدّين بن شيخ ضياء الدّين بن شيخ صفى الدّين (الى الآخر،
ص: 1028
تا يعقوب مذكور) نوشته، و در «الذريعة 169:1» وى را فرزند شيخ امين الدّين بن شيخ محيى الدّين بن شيخ محمود بن احمد بن محمد بن طريح نوشته.
و به هرحال، يعقوب اسدى از رجال مائه ششم هجرى و از اعقاب پسرى جناب حبيب بن مظاهر شهيد در كربلا (عليه السلام) است كه در (1316) بيايد. و اين يعقوب در عهد دولت ملوك مزيديه از فرات أوسط بنجف آمده و در نزديكى كوه نور كه بطرف جنوب صحن مطهر است در محله براق منزل و زمينى در آنجا تخطيط كرده كه تاكنون اولاد و اعقاب وى در آن ساكن، و آنها طايفه ئى بزرگ مى باشند، و جماعتى از علما و ادبا و رجال فاضل از آنها بهم رسيده اند، و در مائه هفتم و هشتم افتخار خدمت حرم مطهر مرتضوى (عليه السلام) را داشته اند. و از ايشان يكى شيخ طريح مرقوم است كه وى ظاهرا در مائه نهم و دهم بوده، و اعقابى فراوان از او پيدا شده و سلسلۀ بزرگى در رماحيه تشكيل داده اند كه همه را بنام وى رماحى نجفى مى خوانند.
و يكى از معاريف آنها مرحوم شيخ فخر الدّين (ره) است كه در عمود اين نژاد واقع و از أجله و أعيان علما و فقها بوده و كتابهائى تأليف نموده، از آن جمله كتاب «مجمع البحرين و مطلع النيرين» در لغات غريبه قرآن و حديث، انجام تأليف آن روز 3 شنبه 6 رجب سنه 1079، و او در سنه 1085 در رماحيه وفات كرده و در محلى كه آن ايام بيرون نجف و اينك در اندرون آن شهر اشرف در محله براق مى باشد دفن شده و معروف است.
و فرزندش شيخ صفى الدّين هم از علما بوده و كتابى بنام «الرياض الزهرية» در شرح «الفخريۀ» پدرش كه در فقه است تأليف كرده.
و شيخ علاء الدّين صاحب عنوان از ادبا و شعرا بوده، و همانا در سنه هزار و صد و شصت و پنج، چنانكه در «أحسن الوديعه 61:2» فرموده - مطابق سال (1131-1130) شمسى - متولد شده، و كتابى بنام «حياة الارواح» بسوى راه حق و صلاح، (چنانكه در «الذريعة 7:
116» فرموده) تأليف كرده كه در 6 ذى القعده 1235 از تأليف آن فارغ شده، و پس از مدت هفتاد و يك سال عمر در اين سال وفات كرده، و در محله براق در مقبره خانوادگى خودشان دفن شده، و دو نفر پسر برجا نهاد: يكى شيخ نعمت كه در سال 1207 (ش 130) گذشت.
و ديگرى شيخ طعمه كه در جوانى پيش از آنكه متأهل شود وفات كرد.
ص: 1029
وى فرزند حاجى ميرزا عبد الجبار 33 است كه در سال (1241) بيايد. و خود از علما و فقها و اهل عبادت و زهد و تقوى بوده، و به طورى كه در كتاب «علماء معاصرين: 29» تأليف حاج ملا على خيابانى (ره) نوشته در اين سال متولد شده، و در تهران و ساير مراكز علمى تحصيل نموده، و با مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى ارتباطى كامل بهم رسانيد، و در تبريز بتهجد و عبادت و صيام يوم و قيام ليل معروف گرديد و همواره با حسن خلق و بشاشتى تمام در خانه اش بر صادر و وارد باز، و در اين شيوه ممتاز بود، و حمامى در حوالى مقبرۀ جدش حاجى ميرزا مهدى بنا كرد كه در تبريز بحمام قاضى شهرت گرفته، انتهى.
و در «الذريعة 299:8» نوشته كه وى بعد از پدر كتابخانه قاضى را در تبريز تصرف نمود و بر آن كتابهائى افزود و بعد از او بين ورثه اش متفرق گرديد، انتهى.
و بالاخره وى در روز يك شنبه دويم ماه جمادى الآخرۀ سنه هزار و سيصد و شش - مطابق 15 دلو ماه برجى - وفات كرده، و در مقبره جدش دفن شد. و تعيين روز هفتۀ وفات و تطبيق آن با ماه شمسى مأخوذ از تقويم آن سال است، و الا در كتاب مذكور روز وفات او را سه شنبه دويم ماه مذكور نوشته، و او را طبق مرقومات «شجره نامۀ سادات وهابى ها: 25» فرزندانى بوده از آن جمله: يكى مرحوم ميرزا محمد على 35 قاضى كه طبق «شجره نامه: 47» در سنه 1061 متولد شده و متشخص و معنون ترين ساير فرزندان پدر و جانشين او بوده، و پس از مدت 51 سال عمر در سنه 1312 وفات كرده، و جنازه اش بنجف اشرف نقل و آنجا دفن شده.
و در «الذريعة 299:8» فرمايد وى بسيارى از كتب كتابخانه قاضى را كه در دست پدرش بود و پس از او متفرق گرديده جمع آورى نموده، انتهى. و او فرزندانى داشته: يكى كه بزرگتر بوده ميرزا محمد باقر آقا 36 كه در (1288) بيايد. و ديگر ميرزا كاظم آقا 36 كه در (1299) بيايد.
و ديگر حاج ميرزا اسد اللّه آقا 36 قاضى كه در «شجره نامه: 48» فرمايد وى شخصى متشخص و محترم و بزرگوار و صاحب رأى و دورانديش و طرف مشورت أهالى در مهمات بوده، و در علوم
ص: 1030
غريبه بخصوص أعداد و اوفاق و تكسيرات مهارت داشته، و همانا آنها را از مرحوم حاج مهدى درويش ياد گرفته، و از رياضات و تصفيه قلب خالى نبوده، و در سنه 1286 متولد شده و در سنه 1348 وفات كرده و در نجف دفن است، و مادر او و حاج ميرزا محمد باقر آقا دختر شيخ آقا (1294) بوده، انتهى. و بنابراين مدت عمر حاج ميرزا اسد اللّه 62 سال خواهد بود.
وى فرزند ملا ابراهيم بن استاد باقر آهنگر نجم آبادى است، كه پدرش ملا ابراهيم در اصفهان و تهران تحصيل نموده و آخر در تهران ساكن شده و در سنه 1240 در چهل و پنج سالگى وفات كرده و در نجف دفن شد، و دو پسر برگذار نمود: كوچك تر مرحوم آقا حسن كه در (1238) بيايد، و بزرگ تر مرحوم حاجى آقا محمد صاحب اين عنوان، و او از بزرگان علما بوده، و همانا در اين سال متولد شده، و در نزد صاحب «جواهر» و شيخ انصارى درس خوانده و در تهران در كمال عدالت قضاوت مى نموده، و احدى او را مورد قدح قرار نداده. و پس از مدت شصت و هفت سال قمرى عمر در سنه هزار و سيصد و سه - چنانكه از جناب آقا مرتضى فرزندش شنيده شد - وفات كرد، و در وادى السلام دفن شد؛ ليكن ماده اين تاريخ دلالت بر هزار و سيصد و دو دارد:
عازم فردوس محمد چو گشت *** رضوان كرديش ندا كى لبيب
رو سوى ره آر و بتاريخ گوى *** نصر من اللّه و فتح قريب
1302
و فرزندش آقا مرتضى از علماء عصر در تهران است، و فرزند ديگرش آقا حسين در (1272) بيايد.
ص: 1031
وى فرزند سيد محمد صالح افندى، و خود مشهور بمدرس، و از أعاظم علماء اهل سنت است كه در سنه هزار و صد و هفتاد و چهار - مطابق (1140-1139) شمسى - متولد شده، و پس از تحصيل علوم كتب چندى تأليف كرده: اول «شرح الفيۀ» سيوطى در نحو و صرف. دويم «شرح شواهد» شرح ابن هشام بر «قطر الندا» ى خودش. سيم كتاب «نخبه» در حل مشكلات «صحيح بخارى». و پس از مدت شصت و دو سال قمرى عمر در اين سال وفات كرد، و در قبرستان دروازه ازج كه معروف بمقبرۀ جيلى مى باشد در بغداد دفن شد. و فرزندش سيد محمد سعيد در (1273) بيايد(1).
وى فرزند حاج محمد حسين، و خود از معاريف علماء زمان و ساكن تهران بوده، و شرح احوالش در «المآثر و الآثار: 170 س 1» و «نقباء البشر 253:1» و برخى از مجلدات «الذريعة» - در نزد ذكر تأليفاتش - بنظر رسيده، و آنچه از همه آنها برآيد آنكه:
او در اين سال متولد شده، و در نزد چندين نفر درس خوانده، از آن جمله صاحب «جواهر» (عليه الرحمه)، و فقيهى ساده و بى آلايش بوده، و در لغت عبرى و سريانى هم ربط داشته، و چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «ارشاد المؤمنين» در احكام اسراف.
دويم كتاب «ايضاح المشتبهات» در توضيح و تفسير كلمات مشكله قرآن مجيد.
ص: 1032
سيم كتاب «بحر الفوائد» در انواع دانستنيهاى سودمند، هفت جلد.
چهارم كتاب «توضيح الآيات» در پاسخ سؤال از بعضى از آيه ها. از آن جمله «تفسير آيه رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ». (1)
پنجم كتاب «توضيح المسائل» در أحكام اهل كتاب و كفار.
ششم كتاب «جامع الاصول» در اصول فقه كه ناتمام است.
هفتم كتاب «جامع المواعظ» در چند جلد.
هشتم رساله «شق القمر».
نهم كتاب «سفينة النجاة» در فقه، چهار جلد.
دهم كتاب «سؤال و جواب» كه بزرگ است، يعنى چهل هزار بيت.
يازدهم كتاب «عين الاصول» در مختصر «هداية الشيعۀ» خودش كه اكنون بيايد.
دوازدهم كتاب «معين العوام» در ترجمه «سفينة النجاة» خودش كه ذكر شد.
سيزدهم كتاب «نجم الهدايه».
چهاردهم كتاب «وسيلة النجاة».
پانزدهم كتاب «هداية الشيعة».
شانزدهم كتاب «هداية الطالبين»، انجام تأليف آن 3 ذى القعده سنه 1285.
هفدهم كتاب «هداية المسترشدين» در رد نصارى، تأليف آن 24 محرم سنه 1303.
مرحوم ملا محمد تقى - چنانكه نوشتيم - ساكن تهران و خانه اش در جوار خانه حاج ملا على كنى بوده، و در اواخر فصل خصومات و قضاء مرافعات بوى رجوع مى شده و او بأسرع وقت آنها را مى گذرانيده. تا آخر پس از مدت هشتاد و پنج سال عمر، در سنه هزار و سيصد و بيست و يك وفات كرده، و از زوجه اش دختر حاج ملا محمد جعفر استرآبادى (كه در 1198 گذشت) سه فرزند بنام شيخ محمد صادق (كه عالمى فقيه بوده) و شيخ محمد رضا و شيخ محمد على داشته. و عمش ملا محمد حسن هم از علماء عصر خود بوده.
و تاريخ تولد و وفات وى بنحو مذكور در «نقباء» نوشته، و در «الذريعة 12 ش 1599» در حدود 1316 نوشته، و هرچند مؤلف «الذريعة» و «نقباء» يك نفر است؛ ليكن ظاهرا در حين تأليف «الذريعة» آن را تحقيقا نمى دانسته و بعد از آن در حين تأليف «نقباء» بر آن مطلع
ص: 1033
شده. و در «فهرست رضويه» عمرش را زياده بر صد و بيست سال و وفاتش را هم در (1321) نوشته.
و شيخ محمد رضا كتابى بنام «التحفة الرضويه» در زيارت حضرت امام رضا (ع) تأليف كرده، و در حدود 1336 وفات نموده؛ چنانكه در «الذريعة: 3» فرموده.
وى فرزند سيد محمد سعيد بن سيد محمد صادق بن سيد ابو القاسم بن سيد محمد باقر اصفهانى، و خود - به طورى كه نواده اش سيد مصلح الدّين (1334) شفاها مى فرمود - اصلا از خانواده ئى از سادات موسوى يزد بوده، و در مائه يازدهم يكى از آنها باصفهان آمده و دختر ملا محمد صالح مازندرانى (داماد مجلسى اول) را تزويج كرده و در اصفهان سكونت نموده، و اعقاب او طايفه ئى هستند كه غالبا در محلۀ بيدآباد و چهارسوى عليقلى آقا سكونت دارند.
و سيد محمد تقى از علماء معقول و منقول بوده، و شعر هم مى گفته و اين چند فرد را فرزندش سيد محمد حسن بخط خود بوى نسبت داده:
زارت بلا موعد فى غيهب الغسق *** كأنها الكوكب الدرى فى الافق
فقلت اهلا بك يا خير زائرة *** أما خشيت من الحراس فى الطرق
فأنشأت بلسان الحال قائلة *** من يركب البحر لا يخشى من الغرق
و قلت لما رأت عينى محاسنها *** سبحان من خلق الانسان من علق
أعيذها من عيون الناس كلهم *** بقل أعوذ برب الناس و الفلق
و او در اين سال وفات كرده، و در تخت پولاد در پشت تكيۀ خاتون آباديها برابر غسالخانه دفن شده، و اينك آنجا قبرش بر سكوى بزرگى واقع و آنجا مقبره عمومى اين خانواده شده.
و فرزندش سيد محمد حسن در (1263) بيايد.
ص: 1034
تصویر
ص: 1035
تصویر
ص: 1036
سرشناسه:حبیب آبادی، محمدعلی، 1355 - 1269
عنوان و نام پديدآور:مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری/ تالیف محمدعلی (معلم حبیب آبادی)
مشخصات نشر : اصفهان: انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان
مشخصات ظاهری : ج.مصور، نمونه، عکس
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
يادداشت : فهرستنویسی براساس جلد ششم، 1368
یادداشت : کتابنامه
مندرجات : ج. 6.وقایع سالهای 1268 -- اواسط ق 1279
شماره کتابشناسی ملی : 197816
ص: 1
مكارم الآثار
جلد چهارم
وقایع سالهای 1237 تا 1253ق
ص: 2
اداره کل فرهنگ و هنر
شماره 321
از این مجلد دو هزار نسخه با همکاری موسسه نشر نفاس مخطوطات اصفهان از فروردین ماه تا آبانماه 1352 در چاپخانه «نشاط» اصفهان بطیع رسید
ص: 3
ص: 4
[جلد چهارم]
سرآغاز جلد چهارم مكارم الاثار
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد لوليه، و الشكر على نعمآئه، و الصلوة و السلام على نبيه و اهل بيته.
بخواست خداوند متعال، وقايع هفده سال ديگر از كتاب كبير «مكارم الاثار» بطبع رسيده و اينك بنام جلد چهارم تقديم ارباب معرفت و كمال ميگردد.
اين هفده سال بوقايع 1237 قمرى (1200 شمسى) شروع و بحوادث 1253 (1217 ش) ختم ميشود، و مشتمل است بر شرح حال جماعتى از دانشمندان و مشاهير اسلامى كه در ضمن 315 عنوان بيان شده، و از آن ميان؛ تراجم اين گروه از علما و فقهاء جليل القدر دين مبين اسلام را تيمنا در اينجا يادآور مى شويم:
حاج ميرزا حسن فسائى، شيخ محمد حسن مامقانى، ميرزا ابو الحسن جلوه، حاج ميرزا محمود عراقى، شيخ محمد طه نجف، سيد محمد كربلائى، سيد عبد اللّه شبر كاظمينى، آقا محمد على فقيه نجفى، ميرزا محمد باقر نواب لاهيجانى، حاج ملا احمد نراقى، فاضل شربيانى، آخوند ملا على نورى اصفهانى، شريف العلماء مازندرانى، ميرزا ابو المعالى كرباسى اصفهانى، سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى، شيخ محمد تقى اصفهانى صاحب حاشيه، سيد محمد فشاركى اصفهانى، شيخ على
ص: 5
و شيخ عباس آل كاشف الغطاء نجفى، سيد جعفر قزوينى حلى، ميرزا محمد على چهاردهى و امثالهم، رحمة اللّه عليهم اجمعين.
كار طبع و تصحيح اين جلد نيز همانند مجلدات سابق صورت گرفته است، بدين معنى كه جناب مؤلف معظم شخصا نسخه چاپخانه را بدست خود نگاشته، و پس از حروفچينى نمونه هاى چاپى را هيئت مصححان غلطگيرى نموده اند.
مع الاسف، مؤلف در اثر ضعف و نقاهت و اقامت در حبيب آباد در تصحيح مطبعى اين جلد شركت نفرموده و لكن هر جزوه پس از طبع جهت ايشان ارسال مى شده و خود غلطنامه را تنظيم كرده اند.
فهرست اين جلد نيز بوسيله مصححين نگاشته شده است.از خداوند متعال مسئلت مى كنيم كه مؤلف محترم را در كار استنساخ و پاكنويس بقيه كتاب موفق دارد تا آنچنانكه شايسته و مورد نظر ايشان است تمام اين كتاب نفيس بهمت انجمن كتابخانه هاى عمومى اصفهان مطبوع و منتشر گردد، بمنه و كرمه.
سيّد محمّد على روضاتى
25 شوال المكرم 1393
مطابق 30 آبان 1352
لطفا اين چند غلط مطبعى را اصلاح فرمائيد:
در مقدمه ج 3 ص 7 س 24 1289 غلط 1389 صحيح
در ج 4 ص 1292 س 6 و تاريخه» و ذاتاريخه»
«ص 1437 س 13 براعت» براءت»
ص: 6
فهرست عناوين جلد چهارم
آقاجان شمس گيلانى، دخيل (ملا) 1421
آقاى خوئينى قزوينى (حاج ملا احمد) 1296
آغابيگم زوجه فتحعليشاه قاجار 1332
آگه شاعر شيرازى، على اشرف 1215
ابراهيم آل بحر العلوم نجفى (سيد) 1333
ابراهيم بن احدب طرابلسى (شيخ) 1174
ابراهيم حيدرى بغدادى (سيد) 1358
ابراهيم دنبلى خوئى (حاجى ميرزا) 1307
ابراهيم خان ظهير الدوله قاجار 1105
ابن ادريس حسينى مغربى 1423
ابو الحسن جلوه (ميرزا) 1060
ابو الحسن راج تبريزى (حاجى ميرزا 1307
ابو طالب اصفهانى (ميرزا) 1061
ابو القاسم ايروانى (ميرزا) 1041
ابو القاسم حجت كربلائى (سيد) 1176
ابو القاسم سكوت شيرازى (حاج ميرزا 1080
ابو القاسم سلطان الحكما نائينى (حاجى ميرزا) 1242
ابو القاسم فرهنگ شيرازى (ميرزا) 1173
ابو القاسم قائم مقام فراهانى (ميرزا) 1381
ابو القاسم نراقى (حاجى ميرزا) 1408
ابو محمد مشهدى (ملا آقا) 1118
ابو المعالى كرباسى اصفهانى (ميرزا) 1301
احمد أحسائى (شيخ) 1134
احمد الفت شاعر كردستانى (ملا) 1118
احمد ايشيك آقاسى باشى (حاج ميرزا) 1139
احمد خلوتى مالكى (شيخ) 1359
احمد خوئينى قزوينى (ملا) 1249
احمد خوئينى قزوينى، حاج ملا آقا 1296
احمد بن رستم الهامى كرمانشاهى 1359
احمد سترى بحرانى (شيخ) 1391
احمد صاوى مالكى (شيخ) 1140
ص: 7
احمد بن عرفان هندى (سيد) 1276
احمد متولى باشى قمى (ميرزا سيد) 1138
احمد محسنى أحسائى (شيخ) 1308
احمد ميردامادى سه دهى (مير سيد) 1199
احمد نراقى (حاج ملا) 1235
احمد نظام عليشاه گواشيرى (ملا) 1140
احمد نقيب شيرازى (حاجى ميرزا) 1063
احمد خان وقايع نگار شيرازى (ميرزا) 1424
احمد جودت پاشاى طونى سنى 1062
احمد حسين زنگيپورى (مولوى سيد) 1276
ارتضا على كوپاموى هندى (سيد) 1394
اسحق تربتى (حاج ملا) 1042
اسمعيل پاشا مصطفى فلكى مصرى 1119
اسمعيل توحيد شاعر شيرازى (ميرزا) 1277
اسمعيل رضوى (ميرزا) 1163
اسمعيل كاظمينى (شيخ) 1309
اشتهاى شاعر اصفهانى، عبد اللّه (ميرزا) 1253
اعتضاد الممالك تبريزى ميرزا كاظم 1281
اعجاز حسين هندى كنتورى (سيد) 1102
الفت كاشانى، ميرزا محمد قلى 1112 و 1128
«اشتباها تكرار شده»
الفت شاعر كردستانى، ملا احمد 1118
الفت شاعر نورى ميرزا كاظم 1436
الهامى شاعر كرمانشاهى احمد بن رستم 1359
امان اللّه خان والى كردستان 1142
اميد شاعر اصفهانى ميرزا محمد خان 1218
انيس شاعر نهاوندى، ميرزا يوسف 1054
انيس على عارف گواشيرى محمد على 1320
اوحد الدين بلگرامى هندى (شيخ) 1360
باباى طبيب افشار آذربايجانى (ميرزا) 1409
باقر طبيب طهرانى (ميرزا) 1309
بالادين اويسى صوفى (سلطان) 1130
بديع شاعر شيرازى، محمد حسن 1403
برقى شاعر آذربايجانى، عبد اللّه 1113
بلند اقبال شيرازى ميرزا سيد رضى 1251
بها، حاج ميرزا بها محمد باقر اصفهانى 1442
بهار شاعر شروانى ميرزا نصر اللّه 1418
بينوا حاجى ميرزا داود مشهدى 1107 و 1119
«اشتباها تكرار شده»
پروين شاعر همدانى على اكبر يا محمد 1064
توحيد شاعر شيرازى ميرزا اسمعيل 1277
تولستوى حكيم روسى 1207
جعفر آل صدر عاملى (ميرزا) 1275
جعفر آل محيى الدين عاملى (شيخ) 1278
جعفر ثانى خوانسارى (آقا سيد) 1103
جعفر ديزى نجفى (شيخ) 1410
جعفر قزوينى حلى (ميرزا) 1425
جعفر قلى خان نير الملك تهرانى 1311
ص: 8
جلال الدين محمد مجد الاشراف ذهبى 1347
جلال الدين نراقى (حاجى ميرزا) 1147
جوهرى ميرزا محمد ابراهيم هروى اصفهانى 1438
حسن امام جمعه اصفهانى (حاج ميرزا) 1324
حسن بن آقا محمد باقر صفى عليشاه 1387
حسن رضوان خالدى (سيد) 1086
حسن عطار شافعى مصرى (شيخ) 1362
حسن فسائى (حاج ميرزا) 1043
حسن ناظر مشهدى (حاج ميرزا) 1360
حسن نجم آبادى (آقا) 1064
حسن يزدى كربلائى (آخوند ملا) 1177
حسين بروجردى (آقا سيد) 1058
حسين بيهم شافعى (حاج) 1345
حسين ريشهرى بوشهرى معتقد شاعر 1448
حسينخان سپهسالار قزوينى مشير الدوله 1142
حسين عابد كربلائى (سيد) 1278
حسين محفوظى وشاحى (شيخ) 1086
حسينعلى بيك شرر شاعر بيگدلى 1333
حسينقليخان مافى نظام السلطنه 1334
حسينقلى همدانى (ملا) 1087
حسين نجف تبريزى (شيخ) 1380
حيدر على مجد الادباء كرمانشاهى 1362
خالد كرد نقشبندى بغدادى (شيخ) 1178
خرم شاعر سنه اردلانى، ميرزا فتح اللّه 1093
خلف بن عسكر كربلائى (شيخ) 1279
داود مشهدى (حاج ميرزا) 1107 و 1119
«اشباها تكرار شده»
داورى شاعر شيرازى، ميرزا محمد 1069
داورى شاعر كردستانى ميرزا مصطفى 1222
دخيل- دخيلى ملا آقا جان گيلانى 1421
دخيل حچامى (شيخ) 1250
دريا شاعر چهارمحلى، نصر اللّه 1128
راجى تبريزى حاج ميرزا ابو الحسن 1307
رامش شاعر شيرازى، سيد رضا 1363
رحيم شيخ الاسلام اصفهانى (ميرزا) 1341
رحيم شيخ الاسلام نظر عليشاه نائينى 1120
رضا، رامش شاعر شيرازى (سيد) 1363
رضى، بلند اقبال شيرازى (ميرزا سيد) 1251
زاير محمد على فائز شاعر دشتى 1364
زين العابدين بنيچه شيرازى (ميرزا) 1251
زيور شاعر يزدى محمد تقى 1370
ساغر شيرازى حاجى شيخ محمد 1258
سرژن مالكم مورخ انگليسى 1336
سراج الدين عليخان موهانى، موجد 1068
سعيداى نائينى طباطبائى (ميرزا) 1395
سعيد پاشاى مصرى 1046
سلطانعلى (محمد) گنابدى (حاج ملا) 1383
ص: 9
سليمان حلى (سيد) 1312
سليمان يزدى (ميرزا) 1410
شاكره شاعر هندى، شهربانو 1211
شحنه شاعر اصفهانى، محمد مهدى 1316
شرر، شاعر بيگدلى، حسينعلى 1333
شريف آل محيى الدين عاملى (شيخ) 1365
شريف العلماء آملى ملا محمد شريف 1269
شفعنطوس ميرزا محمد مشفق شيرازى 1415
شمس الدين محمد انبابى شافعى (شيخ) 1113
شمس الدين بهبهانى (ملا) 1304
شهربانو شاكره شاعره هندى 1211
شيدا، شاعر كردستانى، عبد الباقى 1211
صبا كاشانى فتحعلى خان ملك الشعرا 1075
صحبت لارى ملا محمد باقر 1398
صفا، شيخ الاسلام شيرازى حاجى شيخ محمد حسين 1401
صفائى شاعر يزدى، محمد على 1221
صفى عليشاه اصفهانى حاج ميرزا حسن 1387
طالب عليخان عيشى شاعر لكهنوى 1121
عباس آل كاشف الغطاء نجفى (شيخ) 1427
عباس اعسم نجفى (شيخ) 1430
عباس كازرونى (حاجى سيد) 1065
عباسعلى باكوئى 1411
عبد الباقى آلوسى بغدادى (سيد) 1350
عبد الباقى شيدا، شاعر كردستانى (ميرزا) 1211
عبد الحسين اعسم نجفى (شيخ) 1313
عبد الحسين خوشنويس هرندى (ميرزا) 1432
عبد الرحمن جبرتى حبشى (شيخ) 1121
عبد الرحيم سويدى بغدادى (شيخ) 1047
عبد الرزاق بيك مفتون دنبلى (حاجى) 1203
عبد الصمد شوشترى (حاجى سيد) 1205
عبد العزيز دهلوى هندى (شيخ شاه) 1089
عبد العزيز خان پادشاه عثمانى (سلطان) 1252
عبد العلى خان اديب الملك مراغه ئى 1202
عبد العلى دوده ئى آذربايجانى (ملا) 1253
عبد العلى كوكب يزدى (ميرزا) 1092
عبد الغفور يزدى (سيد) 1279
عبد الفتاح مراغه ئى (مير) 1365
عبد اللّه آتشى شيرازى (حاجى ملا) 1336
عبد اللّه آل عبد الجبار بوشهرى (شيخ) 1395
عبد اللّه آلوسى بغدادى (سيد) 1325
عبد اللّه اصفهانى ميرزا اشتهاى شاعر 1253
عبد اللّه برقى شاعر آذربايجانى 1313
عبد اللّه سه دهى (مير سيد) 1187
ص: 10
عبد اللّه شبر (سيد) 1164
عبد اللّه صنعانى خوئى (سيد) 1212
عبد اللّه غلامعلى قادرى دهلوى (سيد) 1099
عبد اللّه مامقانى (شيخ) 1280
عبد اللّه بن مبارك شيرازى (شيخ) 1158
عبد المجيد خان اول پادشاه عثمانى 1048
عبد المحمد مخزن شاعر كرمانشاهى 1281
عبد الوهاب خان آصف الدوله شيرازى 1178
عبد الوهاب منجمباشى اصفهانى (ميرزا) 1366
عبد الوهاب معتمد الدوله نشاط (ميرزا) 1208
عبد الوهاب يزدانى شيرازى (ميرزا) 1412
عثمان نجدى بصرى (شيخ) 1179
عزيز الدين لكهنوى (خواجه) 1146
عظيم شروانى (حاج سيد) 1396
على امين عاملى (سيد) 1346
على ببلاوى مالكى (سيد) 1396
على پاشا مبارك مصرى 1098
على تهرانى (حاج آقا) 1356
على بن شيخ جعفر نجفى (شيخ) 1420
على چهارسوئى اصفهانى (حاج مير سيد) 1299
على حيدر مجيراوى نجفى 1039
على خاتونابادى اصفهانى (مير سيد) 1210
عليخان صفاء السلطنه نائينى (ميرزا) 1268
عليخان مخبر الدوله تهرانى (حاجى) 1222
عليخان لعلى شاعر تبريزى (ميرزا) 1413
على خوانسارى (آقا سيد) 1066
على سويدى بغدادى (شيخ) 1037
على شريعتمدار استر آبادى (شيخ) 1169
على صدر العرفاء شيرازى (ميرزا) 1434
على صدر العلماء شيرازى (ميرزا) 1066
على عطيفه حسنى (سيد) 1213
على عوض حلى (شيخ) 1433
على مدرس اصفهانى (آقا مير سيد) 1432
على ناصر سلومى (شيخ) 1367
على نورى (آخوند ملا) 1264
على هندى نجفى (سيد) 1093
على اشرف آگه شاعر شيرازى (آقا) 1215
على اكبر (يا محمد) پروين همدانى 1064
عليرضا حسينى قمى (ميرزا) 1341
عليقلى مصور مشهدى (حاجى ميرزا) 1285
على محمد خان لغرى متخلص به على 1367
علينقى بن شيخ احمد (شيخ) 1281
علينقى بروجردى (حاجى ميرزا) 1342
عمار على سونى پتى هندى (سيد) 1217
عمر أنسى بيروتى (حاج) 1048
عمران دعيبل خفاجى نجفى (شيخ) 1314
ص: 11
عيسى قائم مقام فراهانى (ميرزا) 1040
عيشى شاعر لكهنوى طالب عليخان 1121
غلام مصحفى همدانى (شيخ) 1123
غلام احمد قاديانى هندى 1368
غلام حسنين كنتورى (سيد) 1298
غلام حسين بندرريگى (حاجى) 1315
غلام محمد فايق لكهنوى (مولوى) 1148
فاضل شربيانى ملا محمد 1256
فايز دشتستانى، زاير محمد على 1364
فايق شاعر لكهنوى، غلام محمد (مولوى) 1148
فتاح سرابى (حاجى سيد) 1415
فتح اللّه خان شيبانى كاشانى (ميرزا) 1180
فتح اللّه خرم شاعر سنه اردلانى (ميرزا) 1093
فتحعليخان ملك الشعرا صباى كاشانى 1075
فتحعليشاه خاقان قاجار 1351
فدا حسين قانع شاعر لكهنوى (مير) 1348
فرخ شاعر زند محمد حسن خان خانلر 1051
فردوسى حسينى، احمد بن رستم 1359
فريد الدين دهلوى هندى (خواجه) 1217
فضل امام خيرآبادى هندى (شيخ) 1206
فكار شاعر اردكانى ميرزا محمد 1050
فرهنگ شاعر شيرازى، ميرزا ابو القاسم 1173
فيروز شاعر پارسى 1182
قاسم آل محيى الدين نجفى (شيخ) 1049
قانع شاعر لكهنوى، مير فداحسين 1348
قنيل شاعر لاهورى، ميرزا محمد حسين 1125
كاظم الفت شاعر نورى (ميرزا) 1435
كاظم خان اعتضاد الممالك تبريزى 1281
كاظم كاظمينى (سيد) 1284
كلهر كرمانشاهى ميرزا محمد رضا 1258
كوكب شاعر يزدى ميرزا عبد العلى 1092
لعلى شاعر تبريزى ميرزا عليخان 1413
مجد الاشراف ذهبى ميرزا جلال الدين محمد 1347
مجذوبعليشاه همدانى، حاجى محمد جعفر 1059
محسن اعسم نجفى (شيخ) 1068محسن شامى يمانى (سيد) 1397
محسن عراقى (حاج آقا) 1316
محسن كاظمينى (آقا سيد) 1285
محمد بن اسمعيل خلفه حلى (شيخ) 1182
محمد امام جمعه اصفهان (حاج مير سيد) 1219
محمد بن شيخ جعفر نجفى (شيخ) 1319
محمد خان اميد اصفهانى (ميرزا) 1218
ص: 12
محمد خان دشتى فارسى 1288
محمد خان جيحون آبادى (حاج) 1108
محمد خان كرمانشاهى تهرانى (دكتر) 1254
محمد داورى شاعر شيرازى (ميرزا) 1069
محمد ابن رسول شافعى سلمانيه ئى (شيخ) 1288
محمد ساغر شيرازى (حاجى شيخ) 1258
محمد شاعر حلى (شيخ) 1318
محمد شبر (سيد) 1416
محمد شمس الادباء (ميرزا سيد) 1420
محمد شوكانى يمانى (شيخ) 1368
محمد ظويهرى نجفى (شيخ) 1107
محمد فاضل شربيانى (ملا) 1256
محمد فشاركى اصفهانى (سيد) 1435
محمد بن فضلعلى فاضل شربيانى (ملا) 1256
محمد، فكار شاعر اردكانى (ميرزا) 1050
محمد كربلائى (آقا سيد) 1158
محمد مشفق شاعر شيرازى (ميرزا) 1415
محمد، نديم شاعر بارفروشى 1146
محمد، هدايتعلى كوهبنانى (ملا) 1056
محمد هندى (سيد) 1183
محمد ابراهيم شاعر جوهرى (ميرزا) 1438
محمد ابراهيم محلاتى (ميرزا) 1417
محمد أحسن بلگرامى هندى 1220
محمد اسمعيل دهلوى هندى 1290
محمد باقر زنجانى (شيخ) 1149
محمد باقر صحبت لارى (ملا) 1398
محمد باقر على آبادى مازندرانى (ميرزا) 1369
محمد باقر قزوينى (آقا سيد) 1273
محمد باقر ملاباشى شيرازى (ميرزا) 1108
محمد باقر نواب لاهيجانى (ميرزا) 1229
محمد بيرم ثانى تونسى (شيخ) 1299
محمد تقى ايوان كيفى (شيخ) 1327
محمد تقى، زيور شاعر يزدى 1370
محمد تقى نير تبريزى حجة الاسلام 1337
محمد جعفر مجذوبعليشاه همدانى 1059
محمد جعفر مطبوع شيرازى (آقا سيد) 1051
محمد جواد سياه پوش نجفى (سيد) 1319
محمد حسن خان فرخ زند خانلر خان 1051
محمد حسن شريعتمدار استرآبادى 1349
محمد حسن قاسمى مازندرانى (شيخ) 1338
محمد حسن قزوينى شيرازى (حاج) 1099
محمد حسن مامقانى (شيخ) 1056
محمد حسن بن محمد رضا بديع شيرازى 1403
محمد حسن مفتون شاعر بواناتى (آقا) 1112
ص: 13
محمد حسن نائينى (حاج) 1371
محمد حسين آل ربيع كربلائى (سيد) 1371
محمد حسين صفاء شيخ الاسلام شيرازى (حاجى شيخ) 1401
محمد حسين حسينى شيرازى (حاج) 1344
محمد حسين خان صدر اعظم اصفهانى 1073
محمد حسين بن درگاهى مل، ميرزا قتيل شاعر لاهورى 1125
محمد حمدو حميده نيربى (شيخ) 1416
محمد رحيم خان كرمانى (حاجى) 1133
محمد رضا آل بحر العلوم (سيد) 1445
محمد رضا ازرى بغدادى (حاج) 1126
محمد رضا جديد الاسلام يزدى (ميرزا) 1070
محمد رضا كلهر كرمانشاهى (ميرزا) 1258
محمد رضا كوثر عليشا همدانى (ميرزا) 1300
محمد رضا مدرس اصفهانى (ميرزا) 1054
محمد رضا، منصور شرابى (ميرزا) 1072
محمد سعيد سويدى سنى (شيخ) 1290
محمد سعيد شاعر اسكافى (شيخ) 1372
محمد شريف بن ملا حسنعلى شريف العلماء آملى (ملا) 1269
محمد صادق منجم خاتون آبادى (مير) 1221
محمد صادق وقايع نگار مروزى (ميرزا) 1373
محمد صادق، يوسف لكهنوى (حكيم) 1320
محمد صالح زبيرى 1127
محمد طه نجف (شيخ) 1149
محمد عباس هندى يمنى (شيخ) 1132
محمد على آقا مجتهد (سيد) 1095
محمد على ارونى كاشانى (شيخ) 1374
محمد على چهاردهى رشتى (ميرزا) 1406
محمد على رضوى مشهدى (ميرزا) 1078
محمد على سودانى نجفى (شيخ) 1348
محمد على صفائى شاعر يزدى (ميرزا) 1221
محمد على بن خواجه محمد شفيع انيس على عارف گواشيرى 1320
محمد على صدر عاملى (سيد) 1306
محمد على صوفى (مولوى سندى هندى) 1446
محمد على عاملى (سيد) 1052
محمد على فقيه نجفى اصفهانى (آقا) 1223
محمد على مدرس يزدى (مير) 1128
محمد على نورى اصفهانى (حاج ملا) 1447
محمد قلى افشار الفت شاعر كاشانى (ميرزا) 1112 و 1128 «اشتباها تكرار شده»
محمد كاظم يزدى (آقا سيد) 1321
محمد مهدى چهارسوئى (ميرزا) 1389
محمد مهدى خان مازندرانى شحنه 1316
محمد مهدى خوانسارى (سيد) 1291
محمد مهدى قاضى القضاة تبريزى (ميرزا) 1156
ص: 14
محمد هادى مرشد شاعر شيرازى (آقا) 1339
محمود آل طالقانى (سيد) 1339
محمود شيخ الاسلام تبريزى (ميرزا) 1123
محمود عراقى (حاج ميرزا) 1114
محمود خان مشاور الملك قمى (ميرزا) 1375
مخزن شاعر كرمانشاهى عبد المحمد 1281
مرشد شاعر شيرازى محمد هادى 1339
مسعود شاعر ازرى (شيخ) 1292
مسلم خوئى (ميرزا) 1376
مشفق شاعر شيرازى ميرزا محمد 1415
مصطفى داورى شاعر كردستانى (ميرزا) 1222
مصور شاعر مشهدى حاجى ميرزا عليقلى 1285
مطبوع شاعر شيرازى سيد محمد جعفر 1051
مطلع شاعر آذربايجانى 1340
معتقد شاعر، حسين ريشهرى بوشهرى 1448
معتمد الدوله نشاط شاعر شيرازى ميرزا عبد الوهاب 1208
مفتون شاعر بواناتى آقا محمد حسن 1112
ملكم خان ناظم الدوله ارمنى (ميرزا) 1293
موجد شاعر كلكته ئى مولوى سراج الدين عليخان 1068
موسى أحسائى بحرينى (شيخ) 1098
موسى موسوى عاملى (سيد) 1419
موسى نجفى (شيخ) 1131
مولوى سندى هندى محمد على صوفى 1446
مهدى ناصرى شاعر فسائى (ميرزا) 1260
ميرزا اشتها، شاعر اصفهانى، عبد اللّه 1253
ناپلئون بناپارت فرانسوى 1042
نادر ميرزاى قاجار (شاهزاده) 1184
ناصر الدين شاه قاجار 1294
ناصرى شاعر فسائى ميرزا مهدى 1260
نديم شاعر بارفروشى محمد 1146
نشاط شاعر اصفهانى ميرزا عبد الوهاب 1208
نصر اللّه بهار شاعر شروانى (ميرزا) 1418
نصر اللّه دريا، شاعر چهارمحلى (ميرزا) 1128
نظام عليشاه گواشيرى كرمانى (احمد) 1140
نظرعلى طالقانى طهرانى (ملا) 1129
نظرعليشاه نائينى حاجى ميرزا رحيم شيخ الاسلام 1120
نعمان آلوسى بغدادى (سيد) 1405
نواب ميرزا محمد باقر لاهيجى اصفهانى 1229
نير تبريزى حجة الاسلام ميرزا محمد تقى 1337
هادى نجم آبادى (حاج شيخ) 1376
هاشم امام جمعه اصفهانى (حاج ميرزا) 1378
هدايت اللّه مشهدى (حاجى ميرزا) 1326
هرشل ستاره شناس آلمانى 1053
يحيى بيدآبادى اصفهانى (ميرزا) 1379
يحيى خان معتمد الملك قزوينى 1201
يزدانى شيرازى ميرزا عبد الوهاب 1412
يوسف مجتهد تبريزى (حاج ميرزا) 1185
يوسف خراسانى اصفهانى (حاج سيد) 1262
يوسف انيس شاعر نهاوندى (ميرزا) 1054
يوسف شاعر لكهنوى مير محمد صادق 1320
ص: 15
تصویر
ص: 16
سنه 1237 قمرى مطابق سنه 1200 شمسى
غره محرم الحرام (...) ميزان ماه برجى
شب 26 صفر. شرح احوالش درج 1 (سال 1203 ص 135 ش 78) گذشت.سنه 1201 شمسى
پنجشنبه 26 جمادى الاخره اول حمل ماه برجى
وى ابو المعالى، فرزند شيخ محمد سعيد سويدى است كه در (1203 ش 89) گذشت.
شيخ على از بزرگان علماء اهل سنت و ادبا و شعراء آن جماعت است كه در نزد پدر
ص: 1037
خود شيخ محمد سعيد و عمش شيخ عبد الرحمن- كه در (1200 ش 59) گذشت- درس خوانده، و كتب چندى تأليف كرده: اول «تسميط قصيده بوصيرى» كه مطلع آن اين است:
الى متى أنت باللذات مشغول!
دويم «رساله در خضاب». سيم:
«رساله» در شرح اين بيت:
طه النبى تكونت من نوره
كل البرية ثم لو ترك القطا
و در اين رساله فرموده كه: «لو ترك القطا» جواب از سؤال مقدرى است كه گويا گفته اند: اگر همه مردم از نور حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله خلق شده اند، پس چرا نيك و بد هردو در آنها است؟ پس جواب داده: «لو ترك، الخ» يعنى گمراه كننده آنها را گمراه مى كند؛ چنانكه در «كل مولود يولد على الفطرة، الخ» اشاره بدان دارد.
و سيد محمود آلوسى كه در (1217) گذشت در نزد او درس خوانده.
و او در شب پنج شنبه بيست و هفتم ماه رجب الفرد اينسال- مطابق (حمل- ثور) ماه برجى- وفات كرده، و در دامنه كوه قاسيون دمشق دفن شد، و تاريخ وفات او بتعيين روز هفته و ماه كه نوشتيم منقول از «المسك الاذفر» است، و آن منافات دارد با اينكه 5 شنبه كه 26 جمادى الاخره بوده (كه در تطبيق عيد نوروز نوشتيم) هم بيست و هفتم رجب بوده باشد كه ما آنرا از «تاريخ قاجاريه» نقل كرديم، و البته يكى از آن دو غلط است، چه جمادى- الاخره ناقص باشد چه تمام؛ ليكن عكس آن ممكن است، يعنى 5 شنبه 27 ج 2 و آن ناقص و هم 26 رجب باشد.
و بهرحال، فرزند اين شيخ على صاحب عنوان، شيخ محمد امين در سال 1200 (ج 1 ص 107 ش 56) گذشت، و فرزندان ديگرى هم داشته كه چندان اهل علم نبوده اند.و اينك بايد در معنى تسميط بگوئيم كه قال فى «الاقرب» مامفاده: سمط الرجل (ن) سموطا: سكت، فهو سامط، و الجدى (ن، ض) سمطا: نقاه من الصوف و شواه فهو مسموط، و الشى ء: علقه، و سمط الشاعر تسميطا: نظم الشعر مسمطا، أى مقسما على أجزاء عروضية مقفاة على غير روى القافية، فالشعر مسمط. و سمط قصيدة فلان: ضم الى كل شطر منها شطرا من هذه صدرا لعجز و عجزا لصدر. انتهى.
ص: 1038
وى فرزند شيخ محمد على بن حيدر بن خليفه منتفكى است كه پدرش شيخ محمد على (كه او را شيخ على هم مى گويند) از علما بوده و كتابى بنام «وافية الاصول» در سنه 1229 تأليف نموده.
و خود صاحب عنوان هم از علماء عصر خويش بوده، و همانا در پانزدهم ماه رمضان المبارك اينسال- چنانكه در «الذريعه 6: 159» با تاريخ پدرش نوشته- مطابق (...) جوزا ماه برجى؛ متولد شده و بكلمات (شيخ على بن حيدر) و (شيخ على حيدر) و (شيخ على شروقى) شهرت گرفته، و در نزد شيخ انصارى درس خوانده چندان كه از اجلاء تلاميذ آن بزرگوار بشمار آمده، و «حاشيه ئى بر فرائد» آن استاد راد نوشته در دو جلد كه دويمى آنها نزد احفادش موجود است، و اولش از حجيت قطع تا مبحث اقل و اكثر مى باشد. و هم وى ارجوزه ئى در تجويد دارد كه آنرا در يك شب در سوق الشيوخ بنظم آورده، در «الذريعه 1: 468» فرمايد كه وى آنرا براى دفع تعيير مفتى آنجا بنظم آورده كه او گفته علماء شيعه بهره ئى از تجويد ندارند، و گويا او از احوال ائمه قراءت كه آنها را بدور سبعه مى گويند غافل بوده و اطلاعى از تشيع چهار نفر از آنها (عاصم و ابو عمرو و حمزه و كسائى) نداشته، انتهى.
و او در سنه هزار و سيصد و چهارده وفات كرده و حمل بنجف گرديد، و آنجا در راهرو در طوسى از صحن شريف دفن شد، و فرزندانى از وى بازماند: يكى شيخ جواد كه هم از اهل علم بوده، و جلد اول «حاشيه فرائد» پدر خود را استنساخ نموده و در 13 ذى القعده سنه 1314 از آن فارغ شده، و ديگر شيخ باقر كه در (1333) بيايد.
ص: 1039
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد حسن 36 فراهانى است كه در جلد دويم (سال 1212 ص 442 ش 186) گذشت، و خود از اجله ادبا و اهل فضل و معاريف امرا و رجال سياسى عصر خويش بوده، و شعر هم مى گفته، و او اول كس است از اين سلسله كه در سنه 1224 (پس از واگذارى وزارت نايب السلطنه را بفرزندش ميرزا حسن) نايب وزارت اعلى شده و لقب قائم مقام يافته، و بعدها أعقابش بدين كلمه ملقب و خود وى بميرزا بزرگ نيز معروف بوده، و در همين سال كه دولت ايران بناى جنگ با دولت روسيه داشت و علماء شيعه همه فتوى بر وجوب جهاد دادند وى- چنانكه در «فارسنامه ناصرى»(گفتار 1 در وقايع اينسال) فرموده- كتابى در تحريض قتال با آنان تأليف كرده و فتاوى علما را در آن جمع نموده كه در «الذريعه 1: 296» آنرا بنام «أحكام الجهاد و أسباب الرشاد» عنوان نموده و فرمايد وى غير از آن رساله ئى ديگر هم در اين موضوع بعنوان «الجهادية الصغرى» تأليف فرموده.
و بالاخره وى در بيست و پنجم ماه ذى القعدة الحرام اينسال، مطابق (...) اسد ماه برجى؛ در تبريز وفات كرده و هم آنجا در پهلوى بقعه شاه حمزه (ع) دفن شده، و اينك آنجا قبرش مشهور است، و تاريخ وفات وى بسال و ماه و روز مرقوم نص «تاريخ قاجاريه» است، و نواده اش ميرزا عبد الوهاب كه در (1299) بيايد در رساله ئى كه در احوال اين خانواده تأليف كرده در ذى الحجه اينسال گفته، و هم بدون ماه و روز در اينسال نص «مجمع الفصحا» است و ماده تاريخى كه ملا مهر على خوئى گفته نيز دلالت بر آن دارد، ليكن نواده ديگرش ميرزا محمد صادق خان اديب الممالك- كه در (1277) بيايد- در صفر سنه 1238 نوشته. و نيز در «منتظم ناصرى» و «فارسنامه» و «طرائق» در (1238) بدون تعيين ماه و روز نوشته اند كه ظاهرا غلط باشد.
و او را چندين نفر فرزند بوده: اول ميرزا ابو القاسم 38 قائم مقام كه در (1251)
ص: 1040
بيايد. دويم ميرزا حسن 38 كه در سنه 1224 بجاى پدر، وزير نايب السلطنه عباس ميرزا شده و در 2 محرم سنه 1226- چنانكه در «تاريخ قاجاريه: 93» فرموده- در تبريز وفات نموده، و دختر 40 پسرش 39 زوجه حاجى ميرزا حسين 40 قائم مقامى و مادر ميرزا محمد صادق خان 41 اديب الممالك مذكور بوده كه در (1277) بيايد. سيم ميرزا معصوم محيط 38 كه در (1235) گذشت، و اين سه نفر از دختر عمش حاجى ميرزا محمد حسين وفا كه در 1212 (ص 440 شماره 186) گذشت بوده اند. چهارم مرحوم حاجى ميرزا موسى خان 38 كه در 1220 (ص 235) گذشت، و با يك خواهر از بطن زنى از أتراك بوده اند.
و اين خواهر نامش حاجيه تاج ماه بيگم 38 و معروفه بحاجيه عمه و زوجه ملك- قاسم ميرزا ابن فتحعليشاه بوده، و در «فهرست كتابخانه رضويه (ع): يا» فرموده كه او از مجللات عصر خود و صاحب خيرات و صدقات و موقوفات است، و در شعبان سنه 1262 چندين كتاب وقف بر روضه رضويه (عليه السلام) نموده و در سنه 1282 وفات كرده و در رواق پشت سر حرم مطهر دفن شده، انتهى.
و قائم مقام صاحب عنوان دختر ديگرى 38 نيز داشته كه او زوجه نواده عمش ميرزا مهدى 37 ملك الكتاب كه در (1270) بيايد بوده.
وى فرزند ميرزا محمد كلانتر ايروان، و خود از علما و عرفا و اطباء بزرگ و رجال معروفين بوده كه در شب شنبه هيجدهم ماه محرم الحرام سنه هزار و صد و هشتاد و هفت- مطابق (...)
جدى ماه برجى سال 1151 شمسى- در ايروان متولد شده، و در اينسال در تبريز وفات كرده چنانكه در «مطرح الانظار» و «دانشمندان آذربايجان» نوشته، و «در طرائق» در سنه 1230 گفته و آن غلط است، و قبر او در تبريز در اطاق متولى نشين بقعه سيد حمزه است، و او را فرزندان چندى بوده، از آن جمله فرزند بزرگش حاجى ميرزا عبد الكريم است كه در (1220) گذشت.
ص: 1041
وى فرزند ملا اسمعيل از خانواده علم و رياست و صلاح است، و نسبش بچهار واسطه مى رسد بملا اسمعيل فرزند حاجى خدا داد كه در أوان دولت صفويه بوده، و البته غير از ملا اسمعيل پدر صاحب عنوان است.
و صاحب عنوان چنانكه در «الكرام البررة: 121 ش 237» فرموده در سنه هزار و صد و پنجاه و هفت- مطابق (1123- 1122) شمسى در قريه تربت خراسان متولد شده و در مشهد سكونت نموده، و آنجا در فقه و اصول و معقول و منقول درس خوانده و بگوشه گيرى و انزوا و زهد و تقوى بسر آورده، و مدت چهل سال از سور مشهد بيرون نرفته، و در قبرستان قتلگاه قبرى براى خود كنده و هر روز در نزد آن ميرفت و نماز مى خواند، و «تعليقاتى بر شرح لمعه» نوشته، و در اواخر عمر موفق بسفر حج گرديد، و در رفتن و برگشتن مورد احترام دولت و ملت واقع شد، و پس از برگشتن چندان چيزى نشد كه در اينسال پس از هشتاد سال عمر وفات كرد و در قبر مذكور دفن شد در پشت سر قدمگاه، و تاريخ وفات او در «مطلع الشمس» در اينسال؛ ليكن در لوح مزارش در سنه 1238 نوشته.
ناپلئون بناپارت از سلاطين معروف اروپا بلكه تمام دنيا بوده، و شرح احوالش در مواضع متفرقه «تاريخ اصفهان» (قسمت پائين صفحه) و «آگهى شهان از كار جهان» هر دو تأليف آقاى شيخ جابرى نيز در صفحات متفرقه نوشته كه با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر بخلاصه
ص: 1042
اين ميشود كه وى در سيزدهم ماه ربيع الاخر سنه هزار و صد و هشتاد و سه- مطابق 23 اسد ماه برجى سال 1148 شمسى (چنان كه در بعضى از مواضع در 15 اوت نوشته و پس از تطبيق تواريخ هجرى قمرى و شمسى و مسيحى با يكديگر اين طور ميشود)- متولد شده، و از كفايت و رشادت ذاتى اهميت و شهرتى بسزا بهم رسانيده، و همانا آغاز طلوع وى چنانكه در «تاريخ اصفهان» نوشته در سنه 1208 بوده، و در سنه 1210 كه شورشى در فرانسه رخ داد و او رئيس توپخانه بوده آنرا دفعنموده، و در سنه 1219 (كه بهترين سنوات سلطنت او بوده) لقب ناپلئون يافت، و پاپ بفرانسه رفته و تاج امپراطورى بر سرش نهاد، و در سنه 1220 تاج آهن ايتاليا را بر سر گذاشت، و در اينسال است كه مى گفته اگر دوازده ساعت آب دريا مدد كند جزيره انگليس را نابود مى كنم! و چون نمى گفته اگر خدا كمك كند بمراد نرسيده، و بالاخره فتوحات غريبه و عجيبه نموده تا در سنه 1230 روزگار بر او برگشت و دول پروس و روس و سود بجنگ وى برخاسته، و آخر الامر در اينسال- مطابق «آگهى شهان»- وفات كرد، و در «تاريخ اصفهان» در سنه 1238 نوشته.
و وى برادرزاده ئى داشته كه بعنوان ناپلئن دوم در «آگهى شهان» ذكر شده كه آنجا (در ص 50) در سال 1265 نوشته كه رئيس جمهورى فرانسه شده.
فسا- چنانكه در «فارسنامه ناصرى، گفتار دويم: 239» فرموده- بلوكى است در آخر سردسيرات و اول گرمسيرات فارس كه قصبه و حكومت نشين آنرا نيز شهر فسا گويند، و بمسافت بيست و پنج فرسخ از شيراز دور افتاده.
و حاجى ميرزا حسن صاحب عنوان، فرزند ميرزا حسن 35 بن ميرزا مجد الدين محمد 34 فسائى است.
ص: 1043
ميرزا مجد الدين محمد 34 در سال 1210 (شماره 155) گذشت. فرزندش ميرزا حسن 35- بطورى كه در «فارسنامه، گفتار 2: 87» فرموده- در سنه 1180 متولد شده، و كمالات لايقه را آموخته و خط نستعليق را خوش مى نوشته، و پس از مدت پنجاه و هفت سال عمر در اينسال (1237) وفات كرده و نزد پدر خود دفن شد، و سه پسر برجاى نهاد كه كوچك تر آنها مرحوم حاجى ميرزا حسن 36 صاحب اين عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) است.
مرحوم حاجى ميرزا حسن از اجله و اعاظم اهل علم و ادب و فضائل عاليه و كمالات كثيره بوده، و در تواريخ دوره اسلامى بأسرها و خصوصا آنچه مربوط بمملكت فارس بوده تتبعى بسزا و تبحرى عجيب داشته و در علم و عمل طب قدوه همكنان خود بوده، و شعر هم مى گفته؛ چنانكه در «المآثر و الاثار: 204 س 1» عنوانى مخصوص براى وى منعقد نموده، و در آن فرمايد: از اجله افاضل شيراز است، انتهى.
و هم در «نقباء البشر: 393 عنوان 789» وى را ترجمه نموده، و چون شرح فضائل و علوم و احوالات هركسى از تأليفات و كلمات خودش بهتر از همه جا مكشوف ميشود ما نيز مراجعه بدانچه خود نوشته نموده و چنين گوئيم كه: وى- چنانكه خود در «فارسنامه» (محل مزبور) فرموده- در اينسال از بطن دختر نيك اختر حاجى محمد تقى تاجر شيرازى مشهور بآتشى متولد شده (و اين مخدره مرضيه- چنانكه هم در محل مزبور نوشته- علاوه بر علوم عاليه خط خوشى در نسخ و ثلث داشته و چندين «كلام اللّه مجيد» و «زاد المعاد» بخط خود نگاشته كه هديه هريكى مبالغى معتنى به بوده)، و چون پدر بزرگوارش سه ماه پيش از تولد وى وفات كرده بود بنام آن مرحوم موسوم گرديد، و سالها در شيراز نزد پسر عم خود ميرزا ابو الحسنخان مجتهد و ميرزا محمد على واحد العين در علوم عقليه و نقليه درس خواند؛ سپس براى تكميل آنها باصفهان رفته و بعد از چندى باز بشيراز آمد، و در نزد حاجى شيخ مهدى كجورى در علوم عقليه و نقليه تحصيل كرد، و كتاب «قانون» شيخ الرئيس و بعضى ديگر از كتب طب را در نزد ميرزا سيد على نياز (1197) خواند، و مدت ها در نزد حاجى ميرزا باباى حكيم باشى طريق صواب در معالجات امراض جزئيه و شخصيه آموخته و خود بمحكمه طب نشست و در شيراز رواجى كامل از آن كار برايش حاصل و محسود أقران و أمائل گرديد، و هر
ص: 1044
روزه وقت عصر دانستهاى خود را خاطرنشان طلاب علوم مى نمود، و در سنه 1279 بتهران رفته و سالى توقف فرمود، و در سنه 1280 بمشهد مقدس رفت، و از راه يزد عود بشيراز كرد و بمعالجات مرضى و تدريس پرداخت.
و در شعبان سنه 1283 از ملا على اصغر خوش نويس خواهش نموده تا نسخه ئى از «كلام اللّه مجيد» را نوشته، و خود مراجعه بتفاسير اربعه مشهوره «مجمع البيان، تفسير بيضاوى، صافى، وجيز» نموده و عبارات آنها را مختصر و با يكديگر مؤتلف نموده و در بعضى جاها نقل از «قاموس» هم فرموده و نسخه ئى بغايت نفيس و ممتع ترتيب داده كه معروف به «قرآن حسن» مى باشد، و آغاز تأليف آن غره ماه مبارك رمضان 1283 و انجام 8 ع 2 سنه 1284 بوده و آنرا «حواشى تفسيريه» نيز مى گويند. و ديگر از تأليفات او كتاب «فارسنامه ناصرى» است بنام ناصر الدين شاه در احوال و أوضاع مملكت فارس بطور تفصيل كه غالب آنها را بچشم خود ديده و سفرهاى عديده بدانها نموده و كوچكترين محلى از اين مملكت بزرگ از قلم او نيفتاده، و بقيد كلمه ناصرى در آخر آن از دو كتاب فارسنامه ديگر كه در «الذريعه ج 16» ذكر كرده يكى از ابن بلخى و ديگرى از حقايق نگار؛ امتيازى بين بهم رسانيده، انجام تأليف آن سنه 1304 در «المآثر و الاثار» در محلى كه اشاره بدان نموديم درباره آن فرمايد: الحق اثرى جليل و تاريخى عظيم مى باشد، انتهى. و سالها است كه اين نسخه نفيس مورد مطالعه و مراجعه اين فقير قرار گرفته و بر آن حواشى بسيار نوشته و در بعضى مواضع اين كتاب از آن نقل كرده ام.
اينك بگويم عجب است يا عجب نيست كه اين فاضل نام بردار چنانكه خود در «فارسنامه» نوشته مورد حسادت و عداوت بعضى از كوته نظران شيراز از معاصرين خود واقع شده و همى وى را مى- آزرده اند، و برعكس، مرحوم حاج معتمد الدوله فرهاد ميرزا و فرزند ارجمندش سلطان اويس ميرزا هماره از او قدردانى و رضايت خاطرش را فراهم مى فرموده اند.
و بالاخره، وى در روز يك شنبه دوازدهم ماه رجب الفرد سنه هزار و سيصد و شانزده- مطابق (...) قوس ماه برجى- در شيراز وفات كرده و بروضه رضوان خراميد، و در مدرسه منصوريه نزد جدش مير غياث الدين منصور 25 دفن شد.
و او در «فارسنامه» چهار تن پسر براى خود نوشته:
ص: 1045
اول حاجى ميرزا سيد على 37 كه در (1270) بيايد.دويم ميرزا جواد 37 كه از علوم عقلى و نقلى بهره مند و در سنه 1273 متولد شده و مادر اين دو نفر دختر استادش مرحوم مير سيد على نياز است كه ذكر شد، و او از اين زن فقط همين دو پسر را داشته، و باقى فرزندان وى از دختر حاجى ملا آقا باباى تاجر شيرازى بوده اند بدين ترتيب:
سيم حاجى ميرزا سيد محمد 37 مهذب الدوله بزرگ كه در ع 2 سنه 1296 در شيراز متولد شده و در قبرستان دار السلام شيراز دفن است.
چهارم حاجى ميرزا احمد 37 مهذب الدوله كوچك كه در سنه (1301) بيايد.
پنجم حاجى ميرزا ابو القاسم 37، و فرزند او آقاى منصور 38 منصورى است كه در اصفهان است.
ششم حاجى مير سيد محمود 37 كه نيز در دار السلام دفن است. و هم وى چهار تن دختر داشته: اول كه بزرگ تر از همه بود 37 زوجه مؤيد الشريعه شده و پس از چندى وفات كرده. دويم احتجاب الدوله 37 زوجه ميرزا احمد على مستوفى (كه در 1351 بيايد).
سيم عذرا بيگم 37 زوجه ميرزا ابو الحسن خان از سادات بهشتى شيراز. چهارم خانم صاحب سلطان 37 كه پس از فوت خواهر خود بنكاح مؤيد الشريعه درآمده، و اين دو پسر اخير و چهار دختر در «فارسنامه» ذكر نشده اند، و از اينها فقط اكنون حاجى ميرزا احمد و حاجى ميرزا ابو القاسم و يك دختر زنده اند.
وى فرزند محمد على پاشا مصرى است (كه در 1265 بيايد) و خود از سلاطين مصر است كه در اينسال متولد شده، و كسب فضائل و علوم نموده تا در لغات شرعيه و علوم رياضيه بهره ها بهم رسانيد، و بعد از برادرزاده اش عباس پاشا (كه در 1228 گذشت) بواسطه اينكه
ص: 1046
در اروپا تربيت شده بود خديو مصر گرديد، و در روز شنبه بيست و ششم ماه رجب الفرد سنه هزار و دويست و هفتاد و نه- مطابق 27 جدى ماه برجى- وفات كرده، و در اسكندريه دفن شد.
وى فرزند شيخ محمد سويدى است كه در (1200 ش 59) گذشت. و خود از علماى شافعيه خاندان سويدى بغداد است كه شعر هم مى گفته، و همانا در سنه 1175- مطابق (1140- 1141) شمسى- متولد شده، و در نزد عم پدرش شيخ محمد سعيد سويدى (كه در 1203 ش 89 گذشت) و شيخ محمد كردى و غير آنها درس خوانده، و كتب چندى تأليف كرده:اول «حاشيه بر شرح قطر» ابن هشام. دويم «رساله ئى در كلام». سيم «شرح كتاب عمده» در فقه شافعى تأليف ابو بكر محمد بن على شاشى كه بنام المسترشد خليفه كه عمده لقب داشته نوشته. و اين چند بيت از او اينجا نوشته شد:
حثثنا عتاق الخيل تستبق الطرفا
فأنعم به سيرا و أنعم به طرفا
فلما توسطنا الطريق أنار من
منار على نير قط لا يخفى
فصرنا نقد البيد طيا بنشرنا
خطاما خطت بل خط فى أجرها ألفا
و او پس از مدت شصت و دو سال عمر، در اينسال در بغداد وفات كرد و چندين نفر براى او مرثيه گفتند و ماده تاريخ او اين مصراع شد:
«فى جنة الرحمن عبد الرحيم» 1237
و سه فرزند بعد از خود باقى نهاد كه هيچ يك اهل علم نبودند.
ص: 1047
وى فرزند سلطان محمود خان دويم 84 عثمانى است كه در (1199 شماره 46) گذشت.
و همانا خود در اينسال متولد شده، و در سنه 1255 پس از فوت پدر بخلافت نائل گرديد، و در چهارشنبه هفدهم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و هفتاد و هفت- مطابق (...) سرطان ماه برجى- وفات كرد، و سه نفر فرزندانش سلطان مراد خان پنجم 86 و سلطان عبد الحميد خان دويم 86 و سلطان محمد خان پنجم 86 در (1293) و (1258) و (1262) بيايند.
وى فرزند محمد ديب بن اعرابى بن ابراهيم بن حسين صقعانى است كه خانواده او مشهور بصقعان و خود از علماى عصر و شعراى زمان بوده، و در اينسال چنان كه در «معجم المطبوعات 482» نوشته در بيروت متولد شده، و «قرآن مجيد» را حفظ كرده، و در بيست و دو سالگى بمكه معظمه رفته و در نزد شيخ محمد حوت و شيخ عبد اللّه خالد درس خواند و بشعر گفتن پرداخته و چندين عمل را تحمل نمود؛ از آن جمله در سنه 1264 ناظر نفوس جبل لبنان گرديد، و در سنه 1274 عضو مجلس اداره بيروت، و بعد از آن حيفا و صيدا و نايب صور شد، و در سنه 1292 با حال مرض ببيروت باز آمد، و در طول مدت عمر با شيخ ناصيف يازجى (1287) مكاتباتى شعريه داشته و از جمله مدايح شيخ ناصيف درباره او اين دو بيت است:
و اذا أردت قصيدة
نبه له عمر او نم
الشاعر العربى ذو ال
غرر التى سبق العجم
و أشعار او در ديوانى جمع شده بنام «المورد العذب» كه زياده بر شش هزار و پانصد
ص: 1048
بيت است. و فرزندش دكتر عبد الرحمن افندى آنرا در مصر چاپ كرده. و بهرحال وى در ماه رجب الفرد سنه هزار و دويست و نود و سه- مطابق اسد ماه برجى- وفات كرد.
وى فرزند شيخ محمد بن احمد بن على بن حسين بن محيى الدين ثانى ابن حسين ابن محيى الدين اول ابن شيخ عبد اللطيف بن نور الدين على بن شهاب الدين احمد بن شيخ صالح، محمد بن احمد بن على بن احمد بن ابو جامع حارثى عاملى (ره) است.
خانواده آل محيى الدين چنانكه در «الكرام البرره: عنوان 529 ص 268» فرموده از بيوتات علم قديمه جليله نجف اشرف اند از آل ابو جامع عاملى كه نژادش ميرسد بحارث همدانى كه از بزرگان تابعين و مخلصين حضرت امير المؤمنين (صلوات اللّه و سلامه عليه) بوده، چنانكه شيخ بهائى نيز از اعقاب همان جناب مى باشد؛ و بسيارى ديگر از بزرگان در قرون و أعصار عديده.
در «الكرام» محل مذكور فرمايد من در شرحى كه در هفت صفحه نوشته و در اول «وجيز در تفسير قرآن عزيز» تأليف شيخ على بن شيخ حسين آل محيى الدين منتشر نمودم؛ اين خانواده را مفصلا و در غايت دقت معرفى كرده ام، انتهى. و آن شرح بنظر ما نرسيده و هم چنين رساله ئى كه شيخ على بن شيخ رضى الدين بن شيخ نور الدين على مذكور در عمود اين نسب كه برادرزاده شيخ عبد اللطيف مرقوم در اين عمود باشد و معاصر صاحب «امل الامل» بوده در احوال اين خانواده تأليف كرده و نيز كتابى كه شيخ محمد جواد آل محيى الدين (1322) نواده صاحب عنوان در تكمله آن نوشته و هر دو در «الذريعه: 4 بشماره هاى 227 و 228» بعنوان «تراجم ال ابى جامع العاملى» ذكر شده؛ هيچ يك را ما تاكنون نديده ايم، ليكن آنچه از مواضع متفرقه «الذريعه» و برخى از مواضع ديگر بنظر رسيده؛ بخلاصه اين ميشود كه:
ص: 1049
شيخ محمد بن احمد بن على بن احمد مرقوم از علماى مائه نهم و دهم بوده و نسخه ئى از كتاب «التنقيح الرايع از مختصر نافع» تأليف فاضل مقداد را بخط خويش نوشته و در نزديكى زوال روز آدينه 2 ذى الحجه سنه 909 از آن فارغ شده.و فرزندش شيخ شهاب الدين «اجازه از محقق كركى» داشته و تاريخ آن ج 2 سنه 928 است.
فرزندش شيخ على شاگرد شهيد ثانى بوده و در سنه 960 «شرح لمعه» را نزد آن استاد راد قراءت نموده.
فرزندش شيخ عبد اللطيف در سنه 1042 شيخ الاسلام شوشتر بوده و كتابى بنام «جامع الاخبار، در شرح استبصار» شيخ طوسى تأليف نموده و در سنه 1050 وفات كرده؛ چنانكه در «الذريعه 4 ش 227» فرموده، و اولاد و احفاد او هريك در زمان خود اهل علم بوده اند، و از آن جمله نواده اش محيى الدين ثانى كه وى را در «الذريعه 8: 297» فرزند محيى الدين اول نوشته، و در (ج 4 شماره مرقومه) فرزند حسين بن محيى الدين اول نوشته، و ما آنرا اصح دانسته و اينجا آورديم؛ و دو فرزند از او در اين كتاب مى نويسيم: يكى على در (1314) و ديگرى حسين كه در عمود اين نسب واقع شده.
و شيخ قاسم صاحب عنوان از علماء عصر خود بوده و «كتابى در حجيت أخبار» تأليف نموده، و در اينسال وفات كرده چنان كه در «الذريعه 6: 270 ش 1467» فرموده، و چنانكه اشاره شد نواده اش شيخ محمد جواد در (1322) بيايد.
اردكان قصبه ئى است در فارس و نيز در يزد، و اين فكار شاعر از اردكان فارس و نامش ميرزا محمد و از علما و شعراء آن محل بوده، و در اينسال وفات نموده؛ چنانكه در «فارسنامه ناصرى؛ گفتار 2: 173» فرموده، و اين چند بيت را از او آورده:
ص: 1050
اى سكندر در و دارا فروجمشيد نگين
اى بلند اختر و لشگرشكن و قلعه گشاى
بنده حلقه بگوش تو فكارى كه شده
ديده اش روز و شب از جور فلك خون پالا
بسكه زرد است رخش از غم اطفال و عيال
زردروئى ز رخش وام كند كاه ربا!
و او غير از فكار شاعر شيرازى است كه در (1266) بيايد.
وى نامش آقا سيد محمد جعفر، و از موزونان عهد و شعراى عصر خود بوده. در «مجمع الفصحا 2: 452» فرموده كه من وى را در أوان جوانى در شيراز در مجلس محمد مهديخان شحنه ديدم كه در آنجا غزل مى خواند، انتهى؛ و هم در «طرائق 3: 114» و «الذريعه 9:
1058» او را ذكر كرده اند. و بالاخره در اينسال وفات كرده و در قبرستان درب سلم شيراز دفن شده.
محمد حسنخان مشهور بخانلر خان و فرزند عليمراد خان است (كه وى ناپسرى صادقخان برادر كريم خان بوده و بنابر آنچه در «تاريخ زنديه» تأليف ميرزا عليرضا شيرازى «نسخه خطى كتابخانه شهردارى اصفهان» نوشته در 28 صفر سنه 1200 وفات كرده، و در «فارسنامه گفتار 1: 226» وفاتش را در غره ع 2 سنه 1200 در مورچه خورت نوشته) و در شعر تخلص فرخ مى نموده، و در اينسال در كرمان بقتل رسيده.
ص: 1051
وى فرزند مرحوم سيد صالح 34 عاملى و برادر أعيانى مرحوم آقا سيد صدر الدين عاملى است كه در جلد اول (سال 1193 ص 7 عنوان 5) گذشت. و خود از علماى زمان و شاگرد سيد بحر العلوم و ساكن كاظمين (ع) بوده، و در اواخر عمر براى زيارت مشهد مقدس بايران سفر كرده و در اصفهان در اينسال وفات نموده سپس جنازه اش را قبل از دفن بنجف برده و آنجا دفن كردند، و وى را فرزندانى بوده: يكى سيد محمد هادى 36 كه در (1235 ش 494) گذشت، و ديگر سيد عيسى 36 كه از اهل علم و ساكن همدان بوده و نسخه ئى از كتاب «قرة العين» عمش آقا سيد صدر الدين بنظر رسيد كه وى آنرا بخط خود نوشته و در 27 صفر سنه 1252 از استنساخ آن فارغ شده و اين نسخه در كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى و متعلق بايشان است و سيد عيسى مرقوم در آخر اين نسخه چنين نوشته است:
«وقع الفراغ من تسويد هذه الرسالة فى اليوم السادس من الاسبوع الرابع من الشهر الثانى من السنة الثلثة من العشرة السادسة من المائة الثلثة من الالف الثانية من الهجرة النبوية، على مهاجرها آلاف التحية، و كان ذلك على يد أقل السادات عيسى بن المرحوم السيد محمد على ابن المرحوم السيد صالح بن المرحوم السيد محمد العاملى»، و سجع مهرش كه در همين جا نهاده (عبده عيسى الموسوى) است.
و من ندانم كه اين چه اظهار فضلى است كه بعضى از بزرگان تاريخ را بدين طور معمى و پيچيده مى نويسند و بايد مدتى در استكشاف آن وقت صرف نمود؛ مانند مرحوم آقا ميرزا ابو المعالى كرباسى (اعلى اللّه مقامه).
و بهرحال، در «تاريخ مشروطه» ملك زاده (ج 1 ص 208) درباره او گويد كه از مردان پاكدامن و بزهد و تقوى معروف بود و بعلوم دينى فقه و اصول آشنائى كامل داشته، انتهى.
و اين سيد عيسى كتابى دارد بنام «الزهرة السنية» كه آن مثنويئى است فارسى در مدح حضرت
ص: 1052
رسول و حضرت امير و اهل بيت (ع) در پنجاه صفحه و هر صفحه پنجاه بيت، چنانكه در «الذريعه 12: 75 ش 513» فرموده. و در آنجا نيز دارد كه سيد عيسى فرزند سيد محمد على و او برادر آقا سيد صدر الدين بوده، انتهى. و فرزند او مرحوم سيد جمال الدين واعظ 37 در (1289) بيايد. و اين كه در «تاريخ مشروطه» ملكزاده (ج 3 ص 161) در ذكر سيد جمال الدين واعظ نوشته كه صدر اصفهانى عموى او بوده مقصود حاجى سيد اسمعيل صدر است كه در (1258) بيايد.(1)
هرشل از اجله اساتيد هيئت و نجوم است كه بواسطه كشف سياره ئى كه بنام وى معروف شده مقام بلندى در بين اهل هيئت بهم رسانيده، و همانا وى در سنه هزار و صد و پنجاه- مطابق (1116- 1117) شمسى- در هانوور آلمان متولد شده، و در شب 18 ع 1 سنه 1195 ستاره جديدى را كشف كرد، و آن اول بنام وى هرشل و پس از آن بنام يكى ديگر از منجمين اورانوس كه در اين موضوع دخالتى داشته مشهور گرديد. و همچنين هرشل كشفيات ديگرى نيز نموده، و پس از مدت هشتاد و هفت سال عمر در اينسال وفات كرد.
و خواهرش كارلين كه در سنه 1163 متولد و پس از 101 سال عمر در سنه 1264 وفات كرده در اكتشافات او شركت داشته.
و فرزندش سرجان فردريك نيز از منجمين و دانشمندان مشهور انگلستان است كه در سال (1205- 1206) متولد شده و در نجوم و عكاسى و ساختن آلات نجومى توفيقاتى يافته و در سال (1286- 1287) وفات كرده.
ص: 1053
بطورى كه در «مجمع الفصحا 2: 70» فرموده وى نامش ميرزا يوسف و از ملازمين شاهزاده محمود ميرزا ابن فتحعليشاه بوده، و «ديوانى» دارد قريب بدو هزار بيت، و در اينسال وفات نموده، انتهى.
سنه 1238 قمرى مطابق سنه 1201 شمسى
غره محرم الحرام (...) سنبله ماه برجى
در «تاريخ قاجاريه» تأليف ميرزا محمد تقى سپهر، تحويل شمس بحمل را در روز آدينه 8 رجب اينسال 9 ساعت و 28 دقيقه از روز برآمده نوشته، انتهى. پس روز اول حمل ماه برجى نهم ماه رجب خواهد بود، و اول سال 1202 شمسى.
وى فرزند مرحوم ميرزا ابو القاسم 29 مدرس خاتون آبادى است كه در ج 1 (سال 1202 عنوان 74) گذشت، و خود از جمله علماى اصفهان بوده و پس از پدر در مسجد شاه امامت
ص: 1054
و در مدرسه چهار باغ تدريس مى نموده، و در ماه رجب الفرد اينسال شش ساعت پس از تحويل آفتاب بحمل وفات كرده و استخوانهايش را بنجف بردند، چنانكه در «شجره نامه خاتون آبادى ها» نوشته، و از قرارى كه ما ساعت و دقيقه تحويل آفتاب را الآن نوشتيم، وفات او دو ساعت و 32 دقيقه گذشته از شب شنبه نهم ماه رجب اينسال خواهد بود، و در جلد اول (سال 1202) در احوال پدرش نوشتيم كه وفات وى و فرزندش مير محمد صادق در حدود و حوالى وقت تحويل شمس بحمل بوده.
و بهرحال، وى فرزندان چندى داشته، از آن جمله يكى مير محمد صالح 31 كه از علما بوده و پس از پدر بدو سال در سنه 1240 در تهران بزهر جفا وفات نموده (و فرزند او مرحوم ميرزا محمد رضا 32 هم از علما و شاگرد شيخ انصارى بوده و از او اجازه داشته، و در سنه 1291 دارجا وفات كرده)(1). و ديگر مير محمد صادق 31 كه در (ج 2 سال 1207 عنوان 129) گذشت. و ديگر ميرزا زين العابدين 31 كه در سال (1331) اشاره ئى بدو ميشود.______________________________ (1) دو مجلد «تقريرات اصوليه» در مباحث ادله عقليه بخط اين سيد محمد رضا در كتابخانه روضاتى موجود است كه ظاهرا تقريرات دروس استادش مرحوم شيخ مرتضى انصارى بوده، و بضميمه مجلد اول تقريرات مذكور، «رساله نفى ضرر و ضرار» مرحوم مير سيد حسن مدرس اصفهانى «متوفى 1273» را در زمان حيات او استنساخ نموده و در خاتمه آن نوشته است: «تمت الرسالة الشريفة من تأليفات استادنا و سيدنا السيد حسن الاصفهانى دام ظله العالى» كه مشعر بشاگردى او در نزد سيد مدرس است. شرح حال بسيار مختصرى نيز از اين شخص در «نقباء البشر: 556» بعنوان «السيد محمد رضا الاصفهانى» مذكور و او را از دوستان و همدرسان مرحوم ميرزا محمد امام الحرمين همدانى دانسته و گويد وى اجازه ئى در سال 1281 براى امام الحرمين نگاشته است كه صورت آن در كتاب «الشجرة المورقه» مجاز ديده ميشود.
ص: 1055
شنبه نهم رجب الفرد سنه 1202 شمسى
اول حمل ماه برجى
كوه بنان شهركى است در كرمان، و ملا محمد از عرفا و صوفيه آنزمان در آن مكان بوده، و در روز يك شنبه نيمه ماه شعبان المعظم اينسال- مطابق (...) ثور ماه برجى- در منزل چهل پايه كوير لوت بقتل رسيده و در كوهبنان دفن شد و اينك قبرش آنجا مشهور و بر آن بقعه ئى است و او را فرزند پسر نبوده، ليكن هفت نفر دختر واگذاشته كه يكى از آنها حاجيه فاطمه بيگم زوجه حاجى ميرزا حسن نفيسى بوده كه در (1300) بيايد، و ديگر مخدره حواء بيگم كه در سنه 1290 وفات كرده، و بزرگتر از همه زينب بيگم زوجه سيد محمد صالح بن سيد هدايت كرمانى سيرجانى بوده كه در (1303) بيايد.
وى فرزند مرحوم شيخ عبد اللّه مامقانى (ره) است كه در (1246) بيايد.
مرحوم شيخ محمد حسن از اجله علماى محققين و اعاظم فقها و اصوليين بوده، و شرح أحوالش را فرزند بزرگوارش مرحوم حاجى شيخ عبد اللّه در كتابى مخصوص بنام «مخزن المعانى
ص: 1056
در ترجمه علامه مامقانى» بشرح هرچه تمام تر نوشته. و هم در «نقباء البشر: 409 عنوان 819» او را ترجمه نموده، و در «الذريعه» مجلدات عديده نيز نزد ذكر تأليفات وى او را ذكر فرموده، و از آنها همه بر روى هم با ملاحظه برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى در روز يك شنبه بيست و دويم ماه شعبان المعظم اينسال- مطابق (...) ثور ماه برجى- در مامقان متولد شده و در همان سال پدرش وى را با خود بكربلا برد و او همى در آن زمين برين ماند تا پدرش در طاعون 1246 وفات كرد، پس او در تحت تربيت مرحوم شيخ محمد حسين اصفهانى صاحب «فصول» كه وصى پدرش بود درآمد تا اينكه او هم در (1254) وفات كرد و در اين هنگام وى بدروس مقدماتى مى پرداخت، پس مهاجرت بنجف اشرف نمود و در مدرسه صحن مبارك كه در آن اوقات اهميتى داشت در حجره ئى منزل نمود و أعلام و افاضل همى دور او را گرفتند تا در سنه 1258 زوار مامقانى كه بعراق آمده بودند او را با خود بمامقان بردند، و وى چندى در مامقان و تبريز و شيشه و نخجوان و گنجه بسر برد.
و در سنه 1270 بنجف برگشت و بمجالس دروس شيخ انصارى و حاجى سيد حسين ترك در اصول و هم در مجالس شيخ راضى نجفى و شيخ مهدى آل كاشف الغطاء در فقه و حاج ملا على خليلى در رجال درآمد، و تقريرات رجاليه اين استاد اخير را در كراريسى تحرير نمود، و با اين همه در زهد و تقوى مقامى سامى داشت چنانكه پس از وفات ميرزاى شيرازى كه مرجعيتى عظيم بهم رسانيد هيچ تغييرى در حالش پيدا نشده و در خوردنى و نوشيدنى و پوشيدنى بأقل كفايت رفتار مى كرد و در حقيقت مقام نيابت امام (عليه السلام) را دارا بود، و اگر كسى مقام اعلميتش را نادرا انكار كند مقام أورعيتش مورد انكار هيچ كس نتواند بود، و در موقعى كه هنوز برق در طرق و شوارع نجف نبود و در شب ها در جلو بزرگان فنر مى كشيدند وى از غايت رعايت متابعت سلف صالح راضى بكشيدن آن در پيش رويش نبود، و او را تأليفات چندى است:
اول كتاب «بشرى الوصول، بعلم اصول» در اصول فقه هشت جلد بدين تفصيل: (1) در تعارض عرف و لغت تا اوائل نواهى. (2) در نهى از ضد تا آخر اجتماع امر و نهى. (3) از نهى در عبادات تا بناء عام، انجام تأليف آن سنه 1276. (4) از بناء عام بر خاص تا آخر شهرت، انجام تأليف آن در نجف روز 1 شنبه 12 ع 2 سنه 1277. (5) در قطع و ظن، انجام آن سنه 1278.
(6) در اصل برائت، انجام آن سنه 1280. (7) در استصحاب، انجام 14 رجب 1281.
ص: 1057
(8) در اجتهاد و تقليد و غيره، انجام آن سنه 1282، و در اين كتاب تصريح كرده كه هرجا سيد استاد بگويد مقصود حاجى سيد حسين ترك است. دويم «حاشيه قديمه بر مكاسب» شيخ انصارى. سيم كتاب «ذرايع الاحلام» در شرح «شرايع الاسلام» در چندين جلد. چهارم كتاب «غاية الآمال» كه آن حاشيه جديده (يا شرح او است) بر مكاسب از اول كتاب تا خيار رؤيت در چندين جلد، و او از چندين نفر روايت كرده از آن جمله حاجى سيد حسين ترك كه در (1299) بيايد.
و آن جناب در بيست و نهم ماه محرم الحرام سنه هزار و سيصد و بيست و سه- چنانكه در «نقباء» فرموده- در نجف وفات كرد، و آن مطابق 4 شنبه 16 حمل ماه برجى بوده، و بنا بر اين مدت عمرش هشتاد و چهار سال و پنج ماه قمرى و هفت روز خواهد بود، ليكن در «تنقيح المقال» وفاتش را در بعد از ظهر هيجدهم محرم اينسال؛ و در حاشيه آقا نجفى مرعشى بر«هداية الانام» حاجى شيخ عباس قمى (در ص 38) در 20 ماه محرم مذكور نوشته اند. و بهرحال وى در نجف در محله عماره در بقعه ئى مخصوص دفن شده، و او را اولاد عديد از زوجات متفرقه بهم رسيده، از آن جمله يكى شيخ ابو القاسم كه از علما بوده، و ديگر حاجى شيخ عبد اللّه كه در (1290) بيايد. و ديگر دخترى كه زوجه ميرزا على آقاى داماد (كه در 1336 بيايد) بوده. و دخترى كه مادر حاجى سيد محمد هادى ميلانى بوده كه در (1313) بيايد.
وى فرزند مرحوم سيد رضاء طباطبائى است كه بموجب مسطورات «فوائد الرضويه:
155» از علما بوده و از سيد عبد اللّه شبر اجازه داشته، و يكى از فرزندانش سيد على محمد هم از علما بوده و در سنه 1292 وفات نموده.
و فرزند ديگرش صاحب اين عنوان است كه از علما و ادبا و فضلاء متبحرين در احوال روات و رجال و علما بوده و شعر هم مى گفته، و همانا در بيست و سيم ماه شوال المكرم اينسال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- متولد شده چنانكه خود در «نخبة المقال» فرموده: (و مولدى
ص: 1058
اخير من شوال). ليكن در «الذريعه 10: 12» تولدش را در سال 1228 نوشته، انتهى.
و آن مطابق (آخر من شوال) ميشود.
و بهرحال، وى تأليفاتى دارد، از آن جمله «تفسير» بزرگى بر بعضى از سوره بقره، و ارجوزه موسومه به «نخبة المقال» در احوال رواة و رجال و برخى از علما كه براى هريك نفرى يك بيت تا دو بيت و سه بيت نيز گفته و تاريخ تولد يا وفات آنها را بكلمه يا كلماتى أداء نموده كه بايد بحساب أبجد آنها را تعيين كرد، و همه در غايت لطافت و نهايت نفاست است، و بطورى كه از آنها برمى آيد و در «الكرام البررة: 391» نيز در عنوانى مخصوص فرموده وى فقيهى اصولى و مفسرى رجالى بوده و در نجف در نزد صاحب «جواهر» و شيخ حسن كاشف الغطا و غيره در فقه و در كربلا نزد شيخ محمد حسين اصفهانى صاحب «فصول» در اصول و در بروجرد نزد حاج سيد محمد شفيع جاپلقى و هم نزد سيد جعفر دارابى كشفى در تفسير درس خوانده، و؟؟؟ آثارها مه چندى دارد كه اشهر آنها ارجوزه «نخبة المقال» است كه در 1260 از نظم آن فارغ شده و در آخرش مستطرفاتى در نسب و كنى و ألقاب آورده، و ملا على عليارى تتمه ئى بنام «منتهى المقال» بر آن نوشته و آنجا نام آنرا «زبدة المقال» نهاده.
و بالاخره وى در سنه هزار و دويست و هفتاد و هفت در بروجرد وفات كرده، و فرزندى بنام حاجى سيد نور الدين داشته كه بعد از مراجعت از حج در مدينه وفات كرده و فرزند وى سيد عبد الحسين از علما بوده.
وى مرحوم حاجى محمد جعفر بن حاجى صفر خان بن حاجى عبد اللّه خان بن حاجى محمد جعفر قراگوزلو كبودر آهنگى بيوك آبادى است، كه پدرش جاجى صفر خان در كربلاى معلى در رواق مطهر دفن است، و خود از علماء ظاهر و باطن و معاريف عرفا و صوفيه بوده و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله:
ص: 1059
اول كتاب «مرآة الحق». دويم كتاب «مراحل السالكين» در آداب سير و سلوك. و شرح أحوالش در «بستان السياحه» و «رياض العارفين» و «نور الابصار» و «طرائق الحقائق 3: 114» و «شمس التواريخ: 54» و «مجمع الفصحا، قسمت 2 از ج 2: 450» نوشته. و در روز پنج شنبه بيست و دويم ماه ذى القعدة الحرام اينسال- مطابق (...) اسد ماه برجى- در تبريز وفات كرده و در مقبره امامزاده حمزه دفن شده كه هم اكنون بر قبر وى تكيه و عمارتى برقرار است. و وفات او در اين تاريخ نص «طرائق الحقائق» و «شمس التواريخ» است كه ظاهرا آن هم از «طرائق» نقل شده، و در «بستان» و «مجمع الفصحا» و «منتظم ناصرى» و «بدايع و نوادر: 12 ستون 1» در سنه 1239 نوشته اند كه احتمال اشتباه دارد.
و او از خدمت حاج ميرزا زين العابدين شروانى مستعليشاه (كه در ج 1 ص 15 گذشت) كسب مدارج عرفان نموده و بخلافت وى نائل گرديده، و پس از خود چندين پسر و دختر باز گذاشته و يكى از پسران حاجى ميرزا علينقى بوده كه در حدود (1289) وفات كرده و در شاه عبد العظيم در بين الحرمين دفن است، و ديگر حاجى ميرزا لطف اللّه كه در حدود (1306) در همدان وفات كرده.
وى فرزند ميرزا محمد مظهر است كه در (1254) بيايد. و خود از اجله حكماء مشائين و بزرگان فلاسفه و مرتاضين اسلام است، و شعر هم مى گفته و تخلص جلوه مى نموده، و همانا در ماه ذى القعدة الحرام اينسال- مطابق (سرطان- اسد) ماه برجى- در احمدآباد گجرات هند متولد شده، و چندين كتاب تأليف كرده:
اول «حاشيه بر أسفار» ملاصدرى. دويم «تعليقه بر شرح قاضى ميبدى بر هدايه» أثير الدين ابهرى (چنانكه در «تاريخ مدرسه سپهسالار: 124 در پاورقى» نوشته)، و در «الذريعه 6: 747 حاشيه وى را بر شرح ملاصدرى بر «هدايه» مذكور فرموده، و نوشته كه آن با شرح مرقوم باهم چاپ شده، انتهى. و قول وى درست تر از «تاريخ مدرسه» است. سيم اشعارى چند
ص: 1060
كه آنها را ميرزا على عبد الرسولى جمع كرده و «ديوانى» شده. چهارم «رساله ئى در اثبات حركت جوهريه».و چندين نفر در نزد او درس خوانده اند، از آن جمله: اول آقا محمد حسنخان قشقائى، چنانكه در ترجمه كتاب «يكسال در ميان ايرانيان: 119» فرموده.
و در شب آدينه ششم ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و سيصد و چهارده- مطابق 21 حمل ماه برجى- در تهران مجردانه بدون زن و فرزند وفات كرد، و در باغ ابن بابويه دفن شد، و حاجى ميرزا هادى دولت آبادى اشعارى در مرثيه و ماده تاريخ وى سروده، و هرچند كه خود بلاعقب وفات كرد؛ ليكن جماعتى از خويشان او از اهل زواره بيادگار او نام خانوادگى خود را جلوه قرار داده و بدان معروف اند.
در جلد دويم (سال 1216 ص 573 عنوان 230) شرحى از احوال ميرزا ابو طالب اصفهانى كه از أحفاد حكيم داود هندى بوده نوشتيم و آنجا يادآور شديم كه وى غير از ميرزا ابو طالب اصفهانى صاحب «حاشيه البهجة المرضيه» سيوطى است و هم وعده احوال او را در اينسال داديم، اينك اينجا گوئيم كه اين ميرزا ابو طالب صاحب حاشيه از اهل علم و ادب عصر خود بوده، و حاشيه ئى بر كتاب «البهجة المرضيه»- در شرح «الفيه» تأليف ابن مالك شافعى در علم نحو، تاليف سيوطى- نوشته كه بغايت مشهور است و در آخر ج 2 سنه 1223 (چنانكه در آخر آن ذكر شده) از آن فراغت يافته، و خود در اينسال در سفر حج وفات كرده؛ چنانكه در «الذريعه 6: 29 عنوان 121» فرموده.
ص: 1061
وى احمد جودت بن اسمعيل بن على بن احمد بن اسمعيل است كه جدش اسمعيل مذكور مفتى وقت خود در طونه بوده و پدرش اسمعيل از وجوه ولايت خود و از اعضاء مجلس آن بوده.
و احمد جودت در اينسال- چنانكه در «معجم المطبوعات: 720» فرموده در قصبه لوفجه از بلاد طونه متولد شده، و در نزد علماء بلد خود در فقه و حديث درس خوانده، و بهر سه زبان عربى و تركى و فارسى شعر مى گفته، و چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «تاريخ جودت» بتركى در تاريخ دولت عثمانى و احوال برخى از بلاد كه عبد القادر افندى دنا، رئيس محكمه تجارت بيروت؛ آنرا بعربى ترجمه كرده. دويم كتاب «خلاصة البيان» در تأليف قرآن. سيم «تعليقات بر اوائل مطول». چهارم «تعليقات بر شافيه». پنجم «تعليقات بر بناء». ششم «تعليقات بر كتاب نتايج الافكار» در شرح اظهار، يعنى كتاب «اظهار الاسرار» تأليف شيخ زين الدين بير كلى در نحو، و نتايج مذكور كه شرح آن است تأليف باطه لى است. هفتم كتاب «تقويم الادوار» كه ترجمه از كتاب الياس مطر است.و او پس از مدت هفتاد و چهار سال عمر، در سنه هزار و سيصد و دوازده وفات كرده؛ بنا بر اينكه در «معجم المطبوعات» در صدر عنوان وى چنين نوشته: (1328- 1312) و بنابر اصطلاحى كه در مقدمه در (ص د) نوشته عدد طرف راست تاريخ تولد و طرف چپ تاريخ وفات است و اين اصطلاح اينجا درست نمى آيد و در غلطنامه (سطر 21 از صفحه 7) كه محل استدراك است نيز چيزى ننوشته، و چون از قراين ديگر در خود ترجمه چنين برمى آيد كه وى در مائه سيزدهم بوده چنين بنظر رسيد كه در عدد طرف راست، رقمين وسطين (32) پس و پيش شده
ص: 1062
و در اصل (23) بوده و در نتيجه تولد در اينسال بشود، و بهمين استظهار چنين نوشتيم و شايد اين استظهار غلط باشد، بنابراين اگر در جائى خلاف اين نوشته باشد ما عهده دار صحت آنچه نوشتيم نخواهيم بود.(1)
وى فرزند حاجى درويش حسن نقيب است كه پدرش (بنابر آنچه در «فارسنامه، گفتار 2: 45» نوشته) با ملاحظه «الذريعه، ج 9» از اهل محله بازار مرغ شيراز بوده، و معروف بقصه خوان و در سنه 1268 وفات نموده. و حاجى ميرزا احمد خود در اينسال (چنانكه در «فارسنامه» محل مذكور فرموده) متولد شد، و آنجا نوشته كه: كسى مانند اين پدر و پسر حكم و مواعظ را در لباس افسانه و اندرز و نصايح را در سخنان پراكنده نگفته است. و حاجى ميرزا احمد تحصيل كمالات علميه را نموده و لقب نقيب الممالك يافته و قصه خوان دربار ناصر الدين شاه گرديده، و از طبع موزون بحليه شاعرى زينت يافته و تخلص نقيب مى نموده، و اينك اين چند شعر از او اينجا آورده شد:
اى بسى در پاى دل بر سر كشيدم ماجرا
من قفاى دلبران اينك بلايم در قفا
همدم رنج و عنايم محرم درد و تعب
بسته بند بلايم خسته خار جفا
با طبيب خويش درد خويش پنهان چون كنم
بعد از اين دست من و دامان شاه اوليا
عيد غدير خم شد و هنگام خم راح
ترويح روح كن بصبوحى در اين صباح
در اين صباح مژده حى على الصبوح
آمد قرين بدعوت حى على الفلاح
ص: 1063
داور بود هماره غفور اين سه روزه عمر
در كودكى جوانى و پيرى بنوش راح
و او كتابى دارد بعنوان «مثنوى ده باب» كه هر بابى در مطلبى است بتفصيلى كه در «الذريعه 19: 181 ش 837» فرموده. و ديگر كتاب «باده بى خمار» و «ديوانى در اشعار» چنانكه هم در «الذريعه 9: 122» فرموده، و در سنه هزار و سيصد و دو در اصفهان وفات كرد و فرزندانى برجا نهاد: يكى ميرزا مهدى كه در (1342) بيايد، و ديگر حاجى ميرزا على مجد الحكما كه داراى علم طب قديم و جديد بوده.
وى چنانكه در كتاب «بزرگان و سخن سرايان همدان 2: 106» فرموده در اينسال در همدان پا بعرصه وجود نهاد. نام او را على اكبر و برخى نيز محمد نوشته اند. شاعرى اديب و فاضل و نيك اعتقاد و سخن سنج و متدين بوده ولى روزگار بعسرت و تنگدستى ميگذرانيد.
«ديوان» اشعارش- بنا بقول حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى- در نزد حاج شيخ عبد المجيد همدانى موجود است، و قسمتى از اشعارش بنام جلد اول «آتشكده» با مقدمه ئى در شرح حال وى باهتمام آقاى سيد احمد هدايتى متخلص بسهيل بسال 1324 شمسى در همدان بطبع رسيده و مشتمل بر اشعار مذهبى و مراثى اهل بيت (عليهم السلام) و اعياد مذهبى است. پروين با غبار و جاويد و مظهر و تسليم معاصر بوده و در حدود سال 1312 وفات يافت و در گورستان عمومى همدان (معروف بأهل قبور) مدفون گرديد، انتهى.
نجم آباد، بطورى كه در «المآثر: 143 س 2» نوشته؛ از قراى الكاى ساوجبلاغ
ص: 1064
تهران است، انتهى.و آقا حسن، فرزند مرحوم ملا ابراهيم، و برادر حاجى آقا محمد نجم آبادى است كه در (1236) گذشت. در «المآثر و الاثار: 163 س 1» وى را در عنوانى مخصوص ترجمه نموده و فرمايد در فقه و اصول اعجوبه فحول بود و بجوانى در عتبات ائمه عراق (سلام اللّه عليهم) وفات يافت، انتهى. و تولدش در اينسال مأخوذ از «تاريخ سرتيپ» است.
كازرون، بطورى كه در «فارسنامه ناصرى، گفتار دويم: 249» فرموده؛ شهرى است بمسافت بيست و يك فرسخ طرف مغرب شيراز.
و حاجى سيد عباس چنانكه در (ص 252) نوشته فرزند حاجى سيد حسين كازرونى است كه در (1290) بيايد، و خود از علما و فقها بوده كه در اينسال در كازرون متولد شده و هم آنجا مقدمات علميه را تحصيل كرده آنگاه بشيراز رفت و سالها در آن شهر با مؤلف «فارسنامه» برفاقت بسر بردند و باهم در نزد ميرزا ابو الحسن خان مجتهد درس خواندند، و پس از چندى حاجى سيد عباس در حدود هزار و دويست و شصت و اندى بنجف رفت و در آن شهر شريف در نزد صاحب «جواهر» و شيخ انصارى درس خواند تا مراتب فقه و اصول را تكميل نموده و بزيور اجتهاد زينت يافت و بكازرون برگشت و سالها بنشر علوم و فتاوى مشغول بود، تا آخر پس از مدت پنجاه و دو سال قمرى عمر، در سنه 1290 در حدود ده روز پيش از وفات پدرش وفات كرد. و فرزندش آقا سيد على در (1277) بيايد.
ص: 1065
وى فرزند سيد ابو القاسم 32 خوانسارى است كه در (1212) گذشت. و خود از علما و فقها بوده، و بطورى كه در «روضات الجنات: 516 چاپ اول» نوشته در نزد ميرزاى قمى (1231) درس خوانده و هم از او روايت نموده، و ميرزا بوى و عمش آقا سيد محمد مهدى (كه در 1246 بيايد و در درجه سن و تحصيل باهم مقارب و مشارك بوده اند) بسى مهر و محبت داشته و همواره ببلاد آنها مسافرت مى نموده، و آقا سيد على «شرح مبسوطى بر دره بحر العلوم» نوشته كه تمام نشده، انتهى. و او در اينسال بنص «الذريعه 8: 110» وفات كرده، و در «روضات، ص مرقوم» نيز تقريبا همين حدود مفهوم ميشود، و شايد مأخذ «الذريعه» نيز همان «روضات» بوده و اين تقريب را تحقيق گرفته.
وى فرزند حاجى على اكبر نواب بسمل شيرازى است كه در (1263) بيايد، و خود از علماء شيراز بوده و شعر هم مى گفته، و خط نسخ و شكسته را نيكو مى نوشته. و همانا در اينسال چنانكه در «فارسنامه، گفتار 2: 38» فرموده در شيراز متولد شده و در كنف والد ماجدش تربيت يافته و در علوم عربيه و ادبيه و فنون حكمت و رياضى و كلام و فقه و اصول گوى سبقت را از همگنان ربوده و در مبادى عمر عالى و پس از چندى ناصرى تخلص نموده، و در سنه 1266 بتهران رفته و بصدر العلماملقب گرديد، و در سنه 1287 بعتبات عاليات مشرف شد، و از آنجا بتهران و مشهد مقدس رفت و سه سال در مشهد مانده و سپس بشيراز باز آمد و آنجا بزاويه قناعت نشسته و بمطالعه كتب علميه و نگاشتن حواشى فنون متفرقه پرداخت
ص: 1066
و با مؤلف «فارسنامه» رفاقتى شايسته داشته و آنجا اين اشعار را از او آورده:
اى سرو سهى! مهر توام تا بسر افتاد
جان و دل و دينم همگى در خطر افتاد
سوزى كه ز هجر تو مرا در جگر افتاد
پنهان بد و ايندم ز غم از پرده در افتاد
باز آوبكش زارم كز كف سپر افتاد
بيرون رود از معركه آنكس كه جبان است
دور از تو نگارا فرح و سور نمانده
از اين دل غمديده ألم دور نمانده
ملك دلم از هجر تو معمور نمانده
زين بيش ديگر تاب بمهجور نمانده
از گريه ديگر چشم مرا نور نمانده
از دوريت اى يار دلم در هيجان است
عشاق مجازى همه را رو بحجاز است
ما را خم ابروى تو محراب نماز است
زانگه كه مرا با تو سر عجز و نياز است
مهر من و تو قصه محمود و اياز است
اين خسته ز هجران تو در سوز و گداز است
رحم آر بر اين زار كه بى تاب و توان است
و او در سنه هزار و سيصد و هفت چنانكه در [](1) فرموده وفات كرده، و مدت عمرش شصت و نه سال بوده، و فرزندان چندى داشته: اول ميرزا على اكبر خان كه در سنه 1264 متولد شده و داراى علم طب جديد و لغت فرانسه بوده. دويم جناب محمد ولى ميرزا مشهور بآقا شاهزاده كه در سال هزار و دويست و هفتاد و اندى در شيراز متولد شده. سيم جناب محمد على ميرزاى عطارد تخلص كه در (1316) بيايد. چهارم ابو الفرج ميرزا، و مادر اين سه نفر اخير دختر نادر ميرزا ابن حسينعلى ميرزاى فرمانفرما بوده. و كلمه ناصرى كه اخيرا صاحب عنوان بدان تخلص مى نموده نيز تخلص چند نفر ديگر بوده كه در (1245) فهرست آنها بيايد.
ص: 1067
وى مولوى سراج الدين عليخان موهانى است كه در كلكته قاضى القضاة بوده، و در اينسال- چنانكه در «الذريعه 9: 1117 عنوان 7215» فرموده وفات نموده، و در اين موضع از «الذريعه» چهار نفر شاعر موجد تخلص غير از او را بعنوان اصفهانى، بلگرامى، شيرازى، همدانى؛ ذكر كرده كه بجمله با اين موجد صاحب عنوان پنج نفر بشوند.
در سال (1233) در ترجمه شيخ محمد على اعسم شرحى در معنى كلمه اعسم نوشتيم و بازنموديم كه خانواده اعسم شعبه ئى از طايفه زبيد و از أهل شهر نجف اشرف مى باشند.
اينك در اينجا گوئيم كه يكى از اين طايفه، مرحوم شيخ محسن صاحب اين عنوان است كه از معاريف اين خانواده در عصر خود بوده و در اينسال وفات نموده، و چنانكه در «مخطوطات مكتبه سيد محمد بغدادى: 44» نوشته مرحوم سيد محمد جواد سياه پوش (كه در 1247 بيايد) در تاريخ وى فرموده:
غدر الزمان و أشمت الكفار لماساتنا فى خير خل مؤتمن
فرد الزمان نأى فأرخ واه قد فرح المسى ء بيوم موت المحسن
1238= 1- 1239
در اينجا دو مطلب را بايد متذكر شد، يكى اينكه در آخر بيت اول در نسخه چنانكه نوشتيم مؤتمن بوده، و ظاهرا براى مراعات قافيه بايد مؤمن باشد. ديگر اينكه ياء دويم
ص: 1068
المسيى ء برحسب قاعده بايد ده عدد حساب شود، كه معهود در اعتبار حساب ابجد بكتابت است نه تلفظ، و اينجا همزه كه بر بالاى ياء نوشته حساب شده.
وى مرحوم ميرزا محمد فرزند سيم درياى فضل و كمال مرحوم وصال شاعر شيرازى است كه در جلد اول (سال 1197 ش 33) گذشت، و خود در كمالات خانواده جليله وصاليه داراى بهرى تمام و خصوصا در علوم ادبيه و خط شكسته و نستعليقو نقاشى استادى زبردست بوده، و همانا در اينسال بنص «فارسنامه، گفتار 2: 69» متولد شده و آنجا فرمايد كه اشعار آبدارش از اندازه توصيف بيرون و ديوان اشعارش نزديك بپانزده هزار بيت مدون است، از روى انصاف از آن زمان كه آغاز شعرسرائى شده تاكنون هيچ شاعرى را چنين طبعى قادر و سخنى عذب و سلس نبوده و باين سلاست و روانى و فصاحت كسى سخن نگفته، و بيشتر آنها را از استادان فن بهتر فرموده، غزليات و قطعات و مراثى و منشآت و رسايل و مثنويات بهر وزن خاصه بر سبك شاهنامه حكيم فردوسى (عليه الرحمه) همه را نيكو گفته، انتهى.
و او علاوه بر «ديوان اشعارى» كه دارد كتابى هم در «معانى و بديع» تأليف كرده.
و بالاخره پس از مدت چهل و پنج سال عمر، در سنه هزار و دويست و هشتاد و سه بجنان جاويدان خراميده و در نزد پدر دفن شد. و از وى خلفى جز هنر نماند، گرچه او دختر ميرزا مهدى پسر عم حاجى ميرزا على اكبر قوام الملك را تزويج كرده و از وى پسرى بنام جلال (يا بنا بمرقومات «خاندان وصال» جمال) پديد آمد لكن چندى نگذشت كه روزگار وى را از دستش برد. و تاريخ وفات او بطور مرقوم نص «فارسنامه» و «طرائق» و «گلشن وصال» است، ليكن در «آثار عجم» در سنه 1284 نوشته، و دو ماده تاريخ كه در «گلشن وصال» از اشعار برادرش وقار درباره او نقل كرده، يكى عربى و ديگر فارسى؛ عربى آن 1283 و فارسى 1284 ميشود، و آنها اين است:
ص: 1069
قد دعونا اللّه فى حقك و التاريخ تبدو
اجزه يا ربنا جنات عدن و حريرا
1283
از وقار خسته اندر پارسى جستند گفتا:
نزد داور برد از مردم محمد داورى را
1284
و در «الذريعه 9: 973» كه «ديوان محرم اصفهانى» را عنوان كرده فرمايد وى ميرزا محمد على بن آقا محمد هاشم زرگر ابن محمد صالح لؤلؤى است و ساكن شيراز و مصاحب داورى «صاحب عنوان» بوده، و هم فرمايد كه محرم مذكور از اصفهان بيزد مهاجرت نموده و آنجا فرزندش ميرزا عبد الوهاب بدنيا آمده و خود در همان شهر وفات كرده است.
و هم در «الذريعه 9: 974» ديوان ميرزا عبد الوهاب مذكور را بعنوان «ديوان محرم يزدى» ذكر كرده و پدرش را در اين جا ميرزا محمد على نسخ نويس وصف فرموده، و گويد كه پدر و پسر هر دو متخلص به محرم بوده اند، و كتاب «فرهنگ خداپرستى» محرم پسر بسال 1281 در طهران بطبع رسيده است.
در «فهرست كتابخانه رضويه 1: 17 قسمت كتب چاپى حكمت و كلام» شرحى درباره او دارد بخلاصه اينكه ميرزا محمد رضاء يزدى از أحبار يهود بوده و در زمان فتحعليشاه مسلمان شده و كتابى بنام «منقول رضائى» در رد يهود بعربى تأليف كرده، و بعد از آن در زمان ناصر الدينشاه؛ سيد على بن حسين حسينى تهرانى بشركت ملا محمد على ملقب بآقاجانى كاشانى و آقا محمد- جعفر برادرزاده مؤلف آنرا از عربى بفارسى ترجمه نموده و نامش را «اقامة الشهود فى رد اليهود فى منقول رضائى» نهادند، و جهت اين كه نام سابق «منقول رضائى» را از بين نبردند
ص: 1070
آن بود كه آن مطابق تاريخ وفات مؤلف بوده، انتهى.
و در «الذريعه 2 ش 1077» تقريبا عكس اين مطالب را فرموده، يعنى گويد نام اصل كتاب «اقامة الشهود فى رد اليهود» تأليف ميرزا محمد رضاى يزدى است كه از علماء يهود بوده و در سنه 1238 مسلمان شده و اين كتاب را بنام فتحعليشاه تأليف كرده آنگاه در زمان ناصر الدين شاه بفارسى ترجمه شده بنام «منقول رضائى» كه در شماره؛ مطابق سال تولد مترجم و اسلام مؤلف باشد، ليكن معلوم نكرده كه مترجم كدام يك از اين سه نفر، يا ديگرى غير از آنها بوده (1).
ص: 1071
وى از بزرگان شعرا و معاريف اعيان اصفهان و از جمله حكما و اطباء آن سامان بوده و از كثرت تجويز شراب به بيماران بميرزا رضاى شرابى معروف شده و در شعر تخلص منصور مى كرده؛ و در اينسال رهسپار سفر آخرت گرديده (1).
سنه 1239 قمرى مطابق سنه 1202 شمسى
غره محرم الحرام (...) سنبله ماه برجى
ص: 1072
وى فرزند حاجى محمد على بن رحيم علاف، و خود از معاريف وزراى دولت قاجاريه است. در «تاريخ اصفهان: 129 قسمت بالاى صفحه» عنوانى مخصوص براى او آورده و در آن فرمايد:
مكارم اخلاق و محامد اوصافش را كتابى منفرد شايد، همتى بلند و در دولت فتحعليشاه مقامى ارجمند داشته كه غالب ممالك ايران در فرمان خود و اولادش بوده، و صدارت كليه را تا هنگام وفات بعقلى وافر گذرانيده تا آنكه در ويرانهاى اصفهان گنجها از خزاين شاهى يافته و با اينكه ماليات و محصول بيشتر عراق بكارخانه او رسيده همواره از وفور عطايا قرض گزاف داشته، حاصل ملكى وفا بخرج مطبخ او نمى كرده، وقتى خوانين و امراى تراكمه بدربار ايران آمده صدر مرحوم شش ماه آنها را ميهمانى، شبى دو نفر تركمن ندانسته در چاهى كه فاضلاب مطبخ در آن ريخته مى شد غرق شدند. روزى شاه غفلة خبر داد كه فردا بمنزل صدر مى آيم، آن بزرگ مرد را از بسيارى مواهب و عطايا و خلاع كه داده بود چندان لباس در رختخانه اش نمانده كه خود يك جبه ترمه براى حضور شاه بپوشد! شبانه خياطى را خواستند و شال ترمه ئى را ساده دوختند تا با جبه بمحضر شاه رود، انتهى.
و از همين صفحه و برخى از صفحات ديگر آن كتاب چنين برآيد كه: وى در سنه 1210 بيگلربيگى اصفهان شد، و در سنه 1216 كه حسينقليخان قاجار در اصفهان بر ضديت برادرش فتحعليشاه قيام نمود و اصفهان را گرفت او بطهران رفت، و در سنه 1219 كه بر اثر ملخ- خوارگى محصولات بالمره قطع شد كه بذر آنها هم از بين رفت، وى كه از سنوات قبل غله فراوان ذخيره داشت، ديهات و مزارع بسيارى از كسانى را كه قوه زراعت نداشتند اجاره كرد، و در سنه 1221 لقب امين الدوله يافته و با اينكه هيچ سواد نداشت مستوفى الممالك گرديد، و عبد اللّه خان فرزندش حكمران اصفهان شد، و در سنه 1224 مبالغى بدولت بده كار
ص: 1073
گرديد و ناچار دولت املاك شخصى او و مزارعه ئى و اجاره ئى را كه از ديگران در دست داشت همه را استملاك نمود. اما چون در دست خود او واگذاشت و او همه سال مال الاجاره دولت و مردم همه را مى داد باطن مسئله مستور ماند كه دولت و مردم همه، آن املاك و ديهات و مزارع را از خود مى دانستند، و در سنه 1228 ملقب بنظام الدوله شد، و عبد اللّه خان، امين الدوله و مستوفى الممالك گرديد، و در سنه 1234 بوزارت فتحعليشاه و لقب صدر اعظم نائل گرديد كه ماده تاريخ آنرا وزير اعظم يافتند: «وزير اعظم- 1234».در «تاريخ قاجاريه» تأليف ميرزا عبد اللّه رازى مستوفى (ج 1 ص 92 پاورقى) فرمايد كه صدر حقيقت بمعنى رئيس، و در زمان فتحعليشاه كه البته تقليد از دوره صفويه بوده، وزير عدليه را صدر ديوانخانه مى گفتند، و محمد حسين خان اصفهانى ابتداء صدر بوده و بعد صدر اعظم شده؛ مضاف اليه اعظم هم در اين لقب براى همين بوده است كه با صدر ديوانخانه اشتباه نشود، انتهى.
و بالاخره او از وفور سخاوت و علو همت و بناء ابنيه خيريه شهرتى وافر فراهم فرمود كه از جمله ابنيه، قلعه شهر نجف و مدرسه ئى در آن مكان مشرف و خيابان چهار باغ خاجو در اصفهان و مدرسه ئى در آن خيابان كه بمدرسه صدر خاجو در قبال مدرسه صدر بازار مشهور است؛ مى باشد. و برحسب قانون طبيعى رقبائى هم از خودى و بيگانه براى او پيش آمد، چنانكه در «تاريخ اصفهان: 44 قسمت بالاى صفحه» فرمايد: سالى وجوه ديوانى را تماما زرى و منسوج بدربار برد، فرزندش امين الدوله گفت: مگر شاه بزاز است! سخاوت و همت عالى وى را از سخن فرزند متغير نمود و فرمود غارت كنند، تا شاه خبردار شد و بجلوگيرى فرستاد دو بهره از آن متاع تاراج بازارى و بازرگان و برزگران و بزرگان گرديد. و در (ص 45) نوشته كه خود فرموده آنچه داشتم بعروسى ابراهيم خان و قلعه نجف صرف نمودم!
و خلاصه وى در هنگام بامداد روز چهارشنبه سيزدهم ماه صفر المظفر اينسال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- وفات كرد(1). و در نجف در برابر مدرسه ئى كه خود ساخته بود
ص: 1074
دفن شد، و هشت نفر فرزند از وى بازماند:
اول مرحوم عبد اللّه خان امين الدوله كه در (1276) در ضمن فرزند خود نظام الدوله بيايد. دويم عبد الحسين خان كه در (1277) بيايد، و بالاخره هفتم محمد ابراهيم خان ناظر كه در (1260) در ضمن فرزندش مصلح السلطنه بيايد. هشتم حيدر عليخان، و كلية تاكنون أعقاب مرحوم صدر در اصفهان و غيره موجود و طايفه بزرگى را تشكيل داده اند، و از ساير طايفه هاى اولاد صدور اصفهان (كه اعقاب آقا سيد صدر الدين عاملى، و صدر العلماء شمس آبادى، و صدر الاسلام ملاباشى) باشند كههمه نام خانوادگى خود را صدر گرفته و بعضى بقيدى مقيد نموده اند كه بدانها از يكديگر متميز مى گردند، و چندين نفر از رجال افاضل از هريك بهم رسيده (كه ببرخى از آنها در اين كتاب اشاره خواهد شد) معلوم و معين اند.
وى فرزند آقا محمد بن شريف بيك بن فاضل بيك بن شريف خان بن امير غياث- الدين بن امير مصطفى بن شاه بنده خان بن ايوب خان بن امير كنعان خان دنبلى است.
در «بستان السياحه» فرمايد: دنبلى بضم دال طايفه ئى است از طوايف كرد كه اكنون از طايفه قزلباش محسوب ميشوند، همگى ترك زبان و شيعه اماميه اند و مسكن ايشان ولايت خوى است، انتهى.
و شاه بنده خان در (1229) گذشت، و آنجا دو فرزند از او نوشتيم؛ ليكن هيچ كدام امير مصطفى كه اينجا ذكر شد نبودند، و آنجا بنقل از «اعيان الشيعه» بود، و اينجا اتصال نژاد صاحب عنوان بامير مصطفى بن شاه بنده خان منقول از «تاريخ ميرزا عبد الرزاق خان سرتيپ» است.
و بهرحال، شريف بيك بن فاضل بيك در سنه 1140 وفات كرده، و فرزندش آقا محمد از طرف زنديه حاكم كاشان بوده و فرزندان چندى داشته؛ يكى ميرزا محمد عليخان كه منشى
ص: 1075
لطفعليخان زند بوده و در سنه 1209 كه او از كرمان فرار كرد ميرزا محمد عليخان را گرفته بحضور آقا محمد خان قاجار بردند، و بواسطه آن كه وى وقتى نامه ئى از جانب لطفعليخان بوى نوشته و كلماتى ركيكه در آن درج كرده بود مقطوع اللسان گرديد.
و ديگر مرحوم فتحعليخان صاحب اين عنوان كه از اجله و اعاظم شعراء اعيان و رجال بزرگ زمان خود بوده، و شرح احوالش در «مجمع الفصحا 2: 266» و «شمس التواريخ و برخى از مجلدات «الذريعه» و بعضى از جاهاى ديگر بنظر رسيده؛ و از همه آنها بر روى هم چنين برمى آيد كه:
او در كاشان متولد شده و در نزد حاجى سليمان بيك صباحى كه در جلد دويم (سال 1207 عنوان 124 ص 312) گذشت شرط شاگردى بپاى برده تا در نظم اشعار قدرتى تمام بهم رسانيد، و سبك سرودن و طرز سخن او در تحول و انقلاب ادبى و شعر فارسى در مائه دوازدهم و سيزدهم تأثيرى شديد بخشيد، و روش شعر گفتن بطريقه هندى كه در مائه دهم و يازدهم در ايران معمول شده بود از بين رفت و دوباره طريقه قدماء شعراء پارسى زبان رواج يافت، و بالاخره وى يك انقلاب ارتجاعى در ادبيات ايران پديد آورد كه نامش در كنار انقلابيون مملكت بخط زر نوشته شد.و همانا از نخست چندى بملازمت فرقه زنديه بسر برد، و چندى هم حكومت قم و كاشان را داشت. و «ديوانى» در مدح آنان فراهم نمود، تا وقتى در اصفهان بخدمت فتحعليشاه رسيد و اظهار بندگى نزد وى كرد، و چون او سلطنت يافت عهد قديم را ياد آورده و بطهرانش خواست و فتحعليخان بطهران رفت و از طرف مقام سلطنت به ملك الشعرا ملقب شد و الحق اين منصب براى او برازنده بود، چنانكه هم در اشعار صبا تخلص مى نمود، و چندين كتاب از منظومات خود فراهم نمود:
اول كتاب «خداوند نامه» در تاريخ حضرت رسول و غزوات حضرت امير المؤمنين (صلوات اللّه و سلامه عليهما) كه زياده بر سى هزار بيت و آنرا در سه سال بنظم آورده و برهانى قاطع بر حسن عقيدت او است، در «الذريعه» فرمايد وى در آن كتاب خود را قياس بر فردوسى نموده، و ألحق كه بوى نرسيده، انتهى.
ص: 1076
دويم كتاب «خلاصة الاحكام» كه منظومه ئى است در مسائل نماز بر طبق فتاواى ميرزاى قمى (ره).
سيم «ديوان اشعار» نزديك بده پانزده هزار بيت كه در «مجمع» در وصف آن فرموده:
همگى رزين و زبده و گزين، تو گوئى ارتنگ مانوى است و ديبه شوشترى كه از ألوان رنگين ديده ناظر را خيره نمايد و در احياء طرز بلغا- خاصه صنعت سجع متوازى- بى نظير است، انتهى.
چهارم كتاب «شكارستان» كه آن منظومه ئى است مثنوى.
پنجم كتاب «شهنشاه نامه» بر اثر «شاه نامه فردوسى» در احوال قاجاريه كه دليلى واضح بر قدرت طبع آن شاعر قادر و سخن سنج ماهر است.
ششم كتاب «عبرت نامه» كه آن مثنويئى است بر روش «تحفة العراقين» خاقانى.
هفتم كتاب «گلشن صبا» در توحيد بر سبك «بوستان سعدى».
هشتم كتاب «ليلى و مجنون» كه در ايام جوانى بنظم آورده، و در «الذريعه» فرمايد ما بر نسخه آن دست نيافتيم.
نهم كتاب «هفت پيكر».
و آن مرحوم در ماه صفر المظفر اينسال، چنانكه در «روضة الصفا» نوشته- مطابق (ميزان- عقرب) ماه برجى- وفات كرده، و در «مجمع الفصحا 2: 266» كه هم تأليف صاحب «روضة الصفا» است و «منتظم ناصرى» و مجلدات عديده «الذريعه» در سنه 1238 نوشته اند، و در «مؤلفين كتب چاپى 4: 764» در 1237 آورده. و بالاخره وى فرزندان چندى داشته:
يكى مرحوم ابو القاسم خان (يا محمد قاسم خان) فروغ كه در (1290) بيايد.و ديگر ميرزا حسنخان كه از او دخترى پيدا شده كه او بحباله زوجيت ميرزا محمد تقى سپهر صاحب «ناسخ التواريخ» كه در (ج 2 سال 1216) گذشت درآمده.
و ديگر دخترى كه مادر ميرزا موسى وزير رشتى بوده.
و خلاصه چهارم از فرزندان صبا (رحمه اللّه) مرحوم محمد حسين خان عندليب است كه بنابر آنچه از «مجمع الفصحا 2: 351» برمى آيد از شعراء بزرگ بوده و كمالات نفسانى
ص: 1077
و صنايع يدى چندى داشته و علاوه بر منظومات رائقه منثورات نغزى نيز نگاشته و در أشعار عندليب تخلص مى نموده. و دو تن فرزند از او بازمانده:
يكى مرحوم محمود خان ملك الشعرا كه در (1222) گذشت.
و ديگر شاعر ماهر بحق پيوسته مرحوم ميرزا محمد خان نديم باشى خجسته كه در سرودن اشعار و علوم ادبيه حظى موفور داشته و در شعر تخلص خجسته مى نموده، و در «المآثر: 202 س 1» او را عنوان نموده و فرمايد: مشهور بلقب نديم باشى و در غالب فضائل كه در حق ملك اشارت شد تالى برادر و در بعضى برابر است، انتهى. و او فرزندانى داشته:
يكى ميرزا حسنخان ملك الحكما كه در (1269) بيايد. و ديگر عليرضا خان صبا كه در مجله «راه نماى كتاب، سال 2 ش 7 و 8: 336» ذكرى از او شده.
سنه 1203 شمسى
يكشنبه 19 رجب المرجب اول حمل ماه برجى
وى فرزند حاجى سيد صادق بن ميرزا ابو القاسم بن ميرزا حبيب اللّه بن ميرزا عبد اللّه از سلسله سادات رضوى مشهد مقدس؛ و خود از اعاظم علما و فقهاء عصر خويش در آن شهر شريف بوده كه در بيست و يكم ماه رجب الفرد اينسال- چنانكه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) 5: 385» نوشته- مطابق 3 حمل ماه برجى- متولد شده؛ و مدت بيست سال در عتبات عاليات در نزد شيخ مشكور نجفى و شيخ محمد بن على آل كاشف الغطا (1288) و شيخ انصارى و شيخ محسن خنفر (كه اين دو نفر اخير را در ص 386 نوشته) درس خوانده
ص: 1078
چندان كه از خواص شيخ انصارى بشمار آمد و حضرتش را بوى توجهى تمام بود و با احتياطى كه در اجازات داشت اجازه غرائى بدو مرحمت فرمود، و پس از ماندن ساليانى در نجف چشمش آب آورد و ناچار براى معالجه بايران آمده و بتبريز رفت و پس از اندكى رخت بمشهد كشيد و آنجا بفيض تدريس موروثى آستان قدس سرافراز گرديد، و همى باقامت جماعت و منبر و موعظت روز گذرانيد تا چشمانش نابينا شد و منزويا در خانه نشست تا عمر را بپايان رسانيد، و در مدت عمر چندين كتاب تأليف كرده:
اول «تقريرات دروس» اساتيد خود در مباحث و مسائل متفرقه كه آنها را متفرقا و مشوشا در چندين جلد بدون تهذيب و ترتيب نوشته و خود موفق بترتيب و تنقيح آن نگشته بدين تفصيل:
«ج 1» در طهارت و نماز و زكوة و خمس و روزه.
«ج 2» نيز در وضو و نماز و زكوة و روزه و حج.
«ج 3» باز در طهارت و معاملات از بيع و غيره.
«ج 4» ايضا در متاجر و بيع و خيارات.
«ج 5» در ضمان و حواله و كفاله و صلح و طلاق و منجزات مريض و لقطه و أحكام اولاد و رضاع و عصير عنبى و اجرت بر عبادات.
«ج 6» در اجاره و وقف و غصب و صيد و ذباحه.
دويم «حاشيه بر شرح لمعه» كه آنرا در «الذريعه» ذكر كرده.
سيم «مجموعه ئى در رسائل و مسائل متفرقه فقهيه» كه بعضى ناقص و بعضى تمام و همه مشوش و نامرتب است و در «فهرست» مذكور (ص 425 و 26) ذكر كرده.
چهارم «رساله ئى در بيع معاطات» كه در (ص 429) گفته.
پنجم «رساله ئى در شك و سهو امام و مأموم» (در ص 432).
و بالاخره او در ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و يازده- مطابق (حوت 1272- حمل 1273) ماه برجى- در مشهد وفات كرد و هم آنجا در دار الضيافه مباركه دفن شد.
و برادر وى كه فرزند ديگر حاجى سيد صادق باشد، مرحوم ميرزا اسمعيل رضوى است كه در (1242) بيايد.
ص: 1079
قال فى «طرائق الحقائق»:
مفخر الدهر ابو القاسم من
لم يقم فى الدهر الا للعبور
طاف بيت اللّه و البيت له
قد يطوف بسنين و شهور
و عارف ربانى مرحوم حاجى محمد حسين حسينى (ره) در كتاب «وصف الحال» در وصف آن سرحلقه اصحاب حال فرمايد: در نعت شاهى كه ماه تا ماهى بر علوشان بى نشان و رفعت مكانش كه فراتر از لامكان است گواهى، جلوه گر از ذات خجسته صفاتش هرچه پنهان در حقيقت اقطاب، و هويدا از صفات كثير البركاتش هرچه پيدا از طريقت اطياب، رأيش متخلق بأخلاق حق، و رويش منور بنور هستى مطلق؛ سيد الاقطاب و قدوة الاطياب، مولانا و مولا ذوى الالباب، الذى هو للكفرة خير قاصم، مولانا ابو القاسم؛ قدار تحل عن دار الغرور الى دار السرور قبل ارتحاله و انتقل من مقام اهل القبور الى اعلى القصور قبل انتقاله!
قطب اقطاب دهر ابو القاسم
آن ز خود فانى و بحق قائم
مظهر نور ايزد متعال
كالكن از نعت او زبان مقال
هستى از او نه او ز هستى زاد
مستى از وى نه او ز مستى شاد
كسب نور از رخش نموده قمر
جذب فيض از كفش نموده سحر
سايه اش نوربخش اختر و ماه
مايه اش برتر از سفيد و سياه
انتهى ما فى «الطرائق». شرح احوال مرحوم سكوت در «فارسنامه ناصرى» گفتار 2: 133» و «طرائق الحقائق 3: 111» و «شمس التواريخ: 54» نوشته، و آنچه از آنها برمى آيد اين كه آن سيد بزرگوار از أجله عرفا بلكه از جمله علما بوده، و همانا خود از سادات عالى درجات حسينى شيراز و از طرف مادر بسلسله مشايخ شيراز مى پيوندد، و او بعد از تحصيل و تكميل علوم مرسوم در تحقيق معارف و تهذيب اخلاق برآمده و چندى سير أنفس و آفاق، و در اصفهان
ص: 1080
نور عليشاه و مشتاقعليشاه را ديدار كرد و مأمور برفتن نائين گرديد، آنجا از فيض صحبت و ارادت مردم حاجى عبد الوهاب بدرجات عاليه علم و عرفان رسيده، و بأمر وى با حاجى محمد حسن نائينى بمكه معظمه و مدينه طيبه (زاد هما اللّه شرفا و تعظيما) رفتند.
و بالاخره پس از تكميل بشيراز باز آمده و مورد طعن و ملامت جهال گرديد، و ناچار در جواب أشرار خاموشى را بهترين گفتار دانست و از آن روى معروف به سكوت شد، و هم اين كلمه را در أشعار تخلص خود قرار داد و بدان مشهور گشت؛ قال عليه السلام كما فى «البحار، ج 1»: لسان العاقل وراء قلبه، و قلب الاحمق وراء لسانه. و مردمان هوشمند و بخردان حق پسند در حوزه جمعش دايره وار حلقه بستند، و مانند پروانه از پرتو شمع وجودش دست از جان شستند، و بسيارى از آنها از امرا و رجال فارس بودند، و مختصر، هنگامه و همهمه ئى درباره او در آن ولايت برپا شد، چنانكه مرحوم حكيم قاآنى در كتاب «پريشان» نوشته: باعتقاد جمعى مسلمان بود، و بقول طايفه ئى نامسلمان! برخى بر آن بودند كه در يمن ايمان جمال سهيل دارد و در چمن ايقان كمال كميل، و طايفه ئى گفتند كه وجودش رنگ هستى ندارد و شاهد جمالش مرادى جز خودپرستى! و بهرحال، او پيرى بود پارسى و ميرى پارسا، و فكر جهانى در ادراك پايه قدرش نارسا، پيوسته بخرق طبيعت پرداختى و شريعت را ذريعت وصول كام و حصول مرام ساختى، و همواره زبانش از سخن گفتن خاموش بود و ياد خويشش بكلى فراموش، و با اين همه فراموشى شبان رمه بود و با اين همه خاموشى زبان همه! انتهى مختصرا.
و وقتى عوام كالانعام با اينكه جز خاموشى سخنى از وى نشنيده و جز سفيدى مو آيت سياه دلى از وى نديده بودند قتلش را صلاح و خونش را مباح دانستند، و چندان گواه مجهول بردند و گواهى مجعول دادند كه از علما فتوا بر قتل او گرفتند، و براى هراس نواب حسينعلى ميرزاى فرمانفرماى فارس جمعى را بنحو قلاووزى در بازارها و معابر و برخى را برفراز منابر بر آن داشتند كه بآواز زير و بم بگويند: دين مرد، صوفى بسوزد، و كوفى بميرد!
و بالاخره چون آشوب و دمدمه فرمانفرما را بى اساس گردانيد، بأصحاب قياس تجويز نمود كه بهرچه رأى دهند مجرى است، و چون اتفاق بندى نموده بودند كه از هر محل دسته بندى و يك مرتبه بخانه آن جناب ريخته و خونش بريزند و خانه را خراب نمايند، جمعى از خوانين قشقائى
ص: 1081
كه سر بر آستانه ارادت و پا بر دايره اطاعت نهاده بودند، و بسيارى از دليران قبائل ديگر، چون از اين كيفيت مطلع گرديدند دست از جان شستند و يراق جنگ بربسته برهگذر آنها نشستند، و چون آن بزرگوار آگاه شد سران آنها را بخواست و فرمود: اگر رضايت مرا مى جوئيد تمام بآرامگاه خود برگرديد و مرا تنها گذاريد كه نگهدارى بهتر از خالق يكتا نيست، و ايشان نيز چنين نمودند كه جز انقياد أمر مولى نميكردند، و مرحوم حاجى محمد حسين حسينى و ميرزاى وصال گفتند آثار وصول أجامره نزديك است، اگر مى فرمائيد در را ببندند و خاك- ريز نمايند، فرمود اگر شما هم از جان خود مى ترسيد برويد و نمانيد! آنها گفتند جان ما وجود حضرت تو است! و چون جمعيت رسيد و در را باز ديدند آنرا مايه فتوح دانستند، غافل از اينكه عادت درويش فتح باب و رفع بواب است، پس آن قدر كه فضاء خانه گنجايش داشت وارد شدند و بعضى از سردارانفساد در زاويه ئى كه خود آن جناب و يكى دو نفر از دوستان ديگر نشسته بودند در آمدند، آن جناب را ديدند كه در كنج عزلت نشسته و بعادت معهود لب از تكلم بسته، خواستند زبان بلعن باز و سنان بطعن دراز كنند، كه ناگهان چنان هيبت و هيمنه ئى از او هويدا شد كه احدى را ياراى سخن گفتن نبود، و پس از لمحه ئى كه قرار گرفتند، آن جناب احوال پرسى از آنها نمود و فرمود: باعث اين ازدحام چيست؟ گفتند: آنجا كه عيان است چه حاجت ببيان است! ما براى كشتن شما آمده ايم، و اينك يرليغ فرمانفرما است، فرمود مقصود را دانم، ليكن موجب آن چه باشد، كه هرگز جز براه شرع نرفته، و منكرى را مباح نگفته ام؟! گفتند آرى، در آن چه گوئى از صبح، صادق ترى، و اگر شبهاتى نيز بود رفع شد، اما يك دو سؤال ديگر اگر رخصت هست عرض شود، يكى اينكه كتاب تاريخ و خواندن «شاهنامه» در محضر مبارك بچه مناسبت كه آن موهم خروج و خيال عروج است؟! ديگر بعضى محرمان تو از محرمات نپرهيزند! فرمود در خواندن تواريخ فوائد بسيار است، يكى اينكه غيبت كسى در مجلس من نميشود، ديگر سير گذشتگان عبرت بازماندگان است.
و جواب آن ديگر اينكه برادر را بجاى برادر خون نريزند، و لا تزر وازرة وزر أخرى، گفتند اين سخن موافق تحقيق و لايق تصديق است، ولى يك سؤال ديگر هست و آن اينكه بر مريدانى كه با دل سياه بر دلبر ساده جوشند و ساغر باده نوشند در گشائى! فرمود اى عجب، از خودتان
ص: 1082
انصاف مى خواهم، بر شما كه براى قتل من آمده ايد در نبستم كه فتوت نباشد چگونه بر آنها كه بارادت كمر بندند بربندم؟!
از اين سخن حالت همگى تغيير يافت و زمين ادب بوسيده برگشتند، و چون كسانى كه در بيرون منتظر بودند رؤسا را ساكت ديدند متفرق شدند و رفتند.
و در «قصص العلما: 120» حكايتى از آمدن آخوند ملا على نورى بشيراز و رفتن صاحب عنوان بديدن او نوشته كه از آوردن آن در اينجا خوددارى نموديم. و از سخنان حقيقت بنيان آن جناب اينكه: راحت نفس در دو چيز است نميدانم و نميخواهم، و من چنان در نميدانم مستغرقم كه نميخواهم را فراموش كرده ام.
و در كتاب «تاريخ نجف و حيره» تأليف آقاى بلاغى (ج 1 ص 37) اين رباعى را بوى نسبت داده:
اى كه گفتى (و من يمت يرنى)
جان فداى جمال دلجويت
كاشكى من بهر دمى صد بار
مردمى تا بديدمى رويت
و از آنچه نوشتيم معلوم شد كه مرشدين آنجناب در طريق تصوف و عرفان، سه نفر از بزرگان بوده اند: مشتاقعليشاه و نورعليشاه و حاجى عبد الوهاب نائينى كه شرح احوال آنها بترتيب در جلد دويم (سال 1206 عنوان 118 ص 304 و سال1212 عنوان 188 ص 443 و عنوان 183 ص 436) گذشت. و هم چندين نفر از فيض ارادت و صحبت او بكمال علم و عرفان فائز شده اند:
اول ملا لطفعلى خاكى خراسانى كه در 1234 (ص 982 عنوان 468) گذشت.
دويم شيخ محمد وحدت هندى كه در (1308) بيايد.
سيم آقا محمد ابراهيم منعم كه در (1297) بيايد.
چهارم حاجى محمد حسين حسينى كه در (1249) بيايد.
پنجم ميرزا محمد شفيع وصال كه در جلد اول (سال 1197 عنوان 33 ص 61) گذشت.
ششم آقا محمد مهدى صابر شيرازى كه از صاحب كمالان سخن طراز و ساكن
ص: 1083
محله ميدان شاه شيراز بوده و اظهار ارادت خدمت صاحب عنوان مى نموده و همواره گوشه نشينى را اختيار، جز اينكه گاهى براى امر معاش بتعليم معدودى از بنات و بنين اعاظم اشتغال مى ورزيده، در «طرائق 3: 112» مى فرمايد مكرر صحبتش دست داده از صاحبان طبع است «ديوانى» دارد، انتهى، و اين اشعار از او نوشته شد:
آنكه دل برده ز من آفت جان خواهد شد
آفت جان من اين جان جهان خواهد شد
گر بهارى شود از گلشن رويش بينى
لاله سان داغ دل خلق عيان خواهد شد
اين زمستان فراقش نه بپايد چندان
ابر آزار وفا قطره فشان خواهد شد
پيل ابر از كجك چرخ چو آمد بخروش
سبزه بيدار از آن خواب گران خواهد شد
كوه از سر كشد اين خرقه قاقم بمرور
دشت از لاله چو گلگشت جنان خواهد شد
نرگس ار ديده فرو دوخت بر آن گل خنديد
بلبل از خنده گل هم بفغان خواهد شد
بيد مشگ است بريدى ز بر يوسف گل
چشم يعقوب چمن هم نگران خواهد شد
عنقريب است كه از فيض دم عيسى صبح
در تن مرده اشجار روان خواهد شد
باغ ز آراستگى خرم و خندان پس از اين
همچو خاك در قطب دو جهان خواهد شد
ص: 1084
دست كوته مكن از ذيل ولايش صابر
جز از آنراه كسى كى بجنان خواهد شد
و اين آقا محمد مهدى در حدود هزار و دويست و هشتاد و اندى- چنانكه در «فارسنامه.
گفتار دويم: 130» و «طرائق» و «آثار عجم» است- وفات كرده، و در «شمس التواريخ» كه (در ص 78) در عين سال 1280 نوشته ظاهرا اشتباه و مبنى بر مسامحه بوده كه اعداد اندى را منظور نياورده و بنظر مرجوح آمد. و همانا صابر تخلص چند تن ديگر غير از او است كه در (1278) ضمن صابر شماخيه ئى بيايد.
و على الجمله، مرحوم سكوت در نزديكى ارتحال خود مرحوم حاجى محمد حسين حسينى را خليفه خويش گردانيد، و در اينسال پرملال بدرود جهان نموده و بروضه رضوان خراميد، و در شيراز در بقعه حضرت شاه چراغ (ع) دفن شد و ماده تاريخ او را چنين يافتند:
هو الذى لا يموت: 1239.
و مريد آن سركرده ارباب وجد و حال، درياى فضل و كمال، مرحوم وصال (قدس سره) چنين سروده:
مال بالجنة عن دار الغرور
الذى عاش كأصحاب القبور
و الوصال قال فى تاريخه:
قد سقيه ربه شرب الطهور
1239
و هم او بفارسى فرموده:
رفتى ز جهان اى تو جهان بين همه را
وى ساخته حق شناسى آئين همه را
غمديده وصال سال تاريخ تو گفت
بربست فلك ديده حقبين همه را
1238
و اين ماده اخير چنانكه مى بينيد 1238 و يكى كمتر از سال وفات است و البته مبنى بر مسامحه است، و الا در وفات او در اينسال جاى شبهه ئى نباشد كه آن نص «منتظم ناصرى» و «فارسنامه» و «طرائق» و «شمس التواريخ» و دو ماده مذكور غير از آن است كه ذكر شد(1).
ص: 1085
وى از علما و عرفاء اهل سنت از سادات حسينى در طريقت عمرانى است كه اجدادش از بزرگان علما و سادات شام بوده اند، و خود او در اينسال- چنانكه در «معجم المطبوعات:
760» نوشته- در شهر ببا از توابع ناحيه بنى سويف متولد شده و در جامع الازهر درس خوانده و در سنه 1265 بشهر معرقب ناحيه جيزه مصر رفت و مدتى آنجا ماند، و بعد از آن بشهر سريريه ناحيه منيا كه بر كنار دريا مى باشد رفت و نه سال در خانقاه مرشد خود ماند و از طرف او بمراقبت مريدين مأمور شد و همانا آنها در حدود پانصد نفر بوده اند كه در آن زاويه شبانه روز بذكر و استغفار و تلاوت قرآن عزيز مى پرداختند، و در سنه 1284 بحجاز رفت و پس از أداء حج بشهر ايشاق الغزال رفت و مدتى آنجا در مسجد بمدارسه علمى پرداخت، و وى ارجوزه ئى دارد بنام «روض الطوب المستطاب» يا «مطهرة النفوس و روض القلوب» در تصوف، و پس از مدت هفتاد و يك سال قمرى عمر در سنه هزار و سيصد و ده در شهر ردونة الاشراق در نزديكى سفط ابى جرج وفات كرد.
وى از نژاد مرحوم شيخ شمس الدين محفوظ بن وشاح بن محمد حلى (رحمه اللّه) است كه از علما و شعراء مائه هفتم بوده و فرزندى بنام قاضى تاج الدين ابو على محمد داشته كه وى هم از علما و مشايخ اجازه در مائه هشتم بوده، و ما تاكنون در جائى نديده ايم كه از اين دو بزرگوار نسلى باقى مانده باشد، الا اين كه در كتاب «صدأ الفؤاد» تأليف شيخ محمد سماوى اين شيخ حسين صاحب عنوان را فرزند شيخ على و مردى عالم و عابد و از نژاد محفوظ وشاحى
ص: 1086
و وفاتش را در اينسال و قبرش را در كاظمين نوشته، و نواده اش شيخ محمد جواد هرملى در (1281) بيايد.
وى از اهل علم و آداب و اخلاق، و شرح احوالش در «الذريعه 11: 311» و «فهرست كتابخانه مباركه رضويه 6: 515 پاورقى شماره 3» نوشته و از آنها با ملاحظه برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه او در كمالات اكتسابى و اخلاقى و مقامات معنوى سرآمد رجال عصر و خاتمه علماء اخلاق بوده، و خود فرزند رمضان و نسبش بحضرت جابر انصارى صحابى (رضى اللّه عنه) مى رسد.
و همانا در اينسال در قريه شوند بشين معجمه و واو مفتوحتين، از محال همدان؛ متولد شده، و هم در آنجا علوم مقدماتى را دريافت، و در تهران در خدمت شيخ عبد الحسين شيخ- العراقين و ديگر از علما درس خواند، و براى تحصيل علوم عقلى بسبزوار رفت و سالها در خدمت مرحوم حاج ملا هادى درس خواند. و سرانجام بنجف رفت و ملازم درس شيخ انصارى گرديد، و رشته اخلاق را در نزد حاجى سيد على شوشترى دريافت، و خود بسير و سلوك و رياضت و ارشاد و هدايت پرداخت، و معاشرت و مصاحبتش در تكميل نفوس ديگران تأثير بسزائى داشته، و جماعتى از علما فيض تربيتش را غنيمتى عظيم دانسته و در تهذيب اخلاق و نفوس خود بدستورات وى رفتار مى كردند، و چندين نفر از علماء متورع از فيض صحبت و تربيت وى بكمالات عاليه و تهذيب اخلاق فايز شدند:
اول شيخ محمد بهارى كه در (1325) بيايد.
دويم شيخ محمد حسين صغير قمشه ئى كه در (1337) بيايد.
سيم شيخ محمد باقر نهاوندى كه در «نقباء البشر: 191 ش 425» عنوانى دارد بمفاد اينكه وى سالها در نزد ملا حسينقلى مذكور شاگردى نموده و از اصحاب اتقياء ورعين او بوده
ص: 1087
و هم از او روايت نموده و ميرزا على اكبر تبريزى از او اجازه داشته، انتهى؛ و اين ميرزا على اكبر در (1337) بيايد.
چهارم ميرزا آقاى رضوى كه در (1328) بيايد.
پنجم سيد احمد كربلائى كه در (1332) بيايد.
و او ببرخى از اين تلاميذ و مريدين نامه هائى نوشته كه بغايت موجب تذكر و تذكار است، و جمله ئى از آن نامه ها را در موعظه و سلوك؛ شيخ اسمعيل تبريزى مسئله گو- كه در (1286) بيايد- در كتاب «تذكرة المتقين» جمع كرده، و چنانكه در «الذريعه 11: 311» فرموده وى «رساله ئى در رهن» و ديگرى در «خلل نماز» تأليف كرده.و بالاخره در بيست و هشتم ماه شعبان المعظم سنه هزار و سيصد و يازده- مطابق (...)
حوت ماه برجى- در كربلا وفات كرده، و در ايوان حجره چهارم طرف چپ آن كه از در زينبيه بصحن حسينى درآيد دفن شد. و فرزندى از او بنام شيخ على باز مانده، چنانكه در «احسن الوديعه 2: 86» فرموده.
و از قرارى كه در «الذريعه 4 ش 180» وى را(1) به در جزينى وصف نموده ظاهرا شوند از ديهات در گزين همدان باشد، و او در نجف ساكن بوده، و بموجب (ش 1646 اين جلد) «تقريرات دروس شيخ انصارى» را براى شاگردان خود درس مى گفته.
در «فوائد الرضويه: 148» فرموده: بسا بوده كه وى در اثناء درس و مباحثه ساكت ميشده كه مبادا غفلتى از حق برايش رخ دهد، انتهى.
و فهرست طوايفى كه خود را از احفاد جناب جابر مى دانند در احوال ميرزا عبد الرحيم گلى برى در (1272) بيايد.
ص: 1088
دهلوى منسوب است بدهلى، و آن شهرى است در هند كه در (1286) ذكرى از آن بيايد.
و شيخ عبد العزيز فرزند شاه ولى اللّه احمد بن عبد الرحيم فاروقى است كه پدرش شاه ولى اللّه از علماء اهل سنت در مائه دوازدهم در هند بوده و كتب چندى در رد شيعه تأليف نموده، تولدش 4 شوال سنه 1114 وفاتش سنه 1176 (يا 1174) چنانكه در «فهرس الفهارس 2: 436» نوشته.
و فرزندش شاه عبد العزيز صاحب عنوان هم از علماء اهل سنت در هندوستان بوده كه در سنه هزار صد و پنجاه و نه- مطابق سال (1124- 1125) شمسى- متولد شده، و چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «التحفة الاثنى عشريه»(1) در رد اماميه، بفارسى، در دوازده باب بدين تفصيل: 1- چگونگى حدوث شيعه و فرقه هاى آنها 2- مكائد آنها 3- أسلاف ايشان و كتابهايشان 4- روات ايشان و أخبارشان 5- الهيات 6- نبوات 7- امامت8- معاد و رجعت 9- الفقهيات 10- المطاعن 11- الخواص ثلاثة، يعنى أوهام و تعصبات و هفوات 12- تولا و تبرا(2) و آن مشتمل برده مقدمه است.
و اين كه كتاب «التحفه» مذكور تأليف عبد العزيز مرقوم باشد در «الذريعه 3: 177 ش 633» است، ليكن در نسخه ئى كه در (1296) در كلكته چاپ شده آنرا نسبت به حافظ غلام حليم بن قطب الدين احمد بن ابى الفيض دهلوى داده، و همانا مؤلف از
ص: 1089
ترس نواب نجفخان حاكم شيعه آنرا نسبت به غلام حليم مذكور داده با اينكه وى از خود چيزى در آن نياورده، چه «تحفه» يا ترجمه يا مسروق از «صواقع» ملا نصر اللّه كابلى است؛ چنانكه اين همه را در «الذريعه 3: 177 و 10: 190» فرموده (1).
و چندين نفر از علماى شيعه هند و غيره ردودى بر تمام آن يا بابى مخصوص از آن بعربى يا فارسى نوشته اند بدين تفصيل:
1- «احياء السنة و اماتة البدعه» در رد باب 8، تأليف سيد دلدار على.
2- «الامامه» در رد مبحث امامت آن، تأليف سيد محمد فرزند سيد دلدار على مذكور.
3- «برهان السعاده» در رد باب مذكور (امامت). و چندين كتاب ديگر نيز در رد آن باب كه در «الذريعه 3 ش 307 و برخى از مجلدات ديگر» ذكر كرده تأليف شده، همچون:
«البوارق الموبقه» تأليف سيد محمد بن دلدار على مذكور كه آن در رد «معرب تحفه» است، و «عبقات الانوار» تأليف مير حامد حسين هندى كه زياده بر دوازده جلد ضخيم از آن چاپ شده، و «برهان الصادقين» تأليف سيد ابو عليخان بنارسى دهلوى، و «مهجة البرهان» در مختصر آن تأليف همان مؤلف اصل.4- «حسام الاسلام و سهام الملام» تأليف سيد دلدار على، در نقض باب ششم در نبوت.
5- «الصوارم الالهيات» هم از او در رد باب پنجم كه در الهيات و توحيد است.
6- «رساله ئى در غيبت امام (ع)» هم از او در نقض مبحث غيبت آن.
ص: 1090
7- «ذو الفقار» هم از او در رد باب 12 كه آن منسوب بصاحب عنوان و در واقع مسروق از «صواقع» تأليف ملا نصر اللّه كابلى است.
دويم از تأليفات شاه عبد العزيز صاحب عنوان كتاب «فتح العزيز».
سيم فتاواى مشهوره او.
و او در اينسال- چنانكه در رساله «احوال سيد عبد الحى حسنى: ص ه» نوشته- وفات كرده، و هم در كتاب «فهرس الفهارس 2: 344» تاريخ تولد و وفات او بهمين طور كه ما آورديم نوشته، ليكن در «الذريعه 10: 190» وى را وصف بقارونى نموده (1) و تولدش را در سنه 1114 و وفاتش را در سنه 1176 نوشته، و آن بعينه همان است كه ما از «فهرس الفهارس» براى تولد و وفات پدرش نوشتيم.
و ديگر از كتبى كه در رد «التحفه» صاحب عنوان نوشته شده كه در «الذريعه 10: 190» فرموده با ملاحظه بعضى از مجلدات ديگر: «تشييد المطاعن» در رد باب 10 تأليف سيد محمد- قلى هندى كه در (1260) بيايد، و «تقليب المكائد» در رد باب دويم هم از او. و «تكسير- الصنمين» تأليف سيد ابى على خان بنارسى مذكور در رد باب دهم، و «الجواهر العبقريه» تأليفمير محمد عباس مفتى كه در (1224) گذشت، و «السيف المسلول» هم از او، و «السيف- الناصرى» تأليف سيد محمد قلى هندى مذكور، و «الصوارم الالهيات» تأليف سيد دلدار على در رد باب 5، و «النزهة الاثنى عشريه (2)»، و «مصارع الافهام».
ص: 1091
وى فرزند ميرزا محسن خراسانى است كه پدرش بطورى كه در «الذريعه 9: 925 ش 6100» فرموده عالمى جليل بوده، و خان بزرگ ميرزا تقى خان بن ميرزا محمد باقر بافقى يزدى وى را از خراسان بيزد خواست و تدريس مدرسه خان را كه بنام او معروف است بدو واگذار كرده، و ميرزا عبد العلى در يزد متولد شده، و پس از آن چنانكه در «مجمع الفصحا 2: 426» فرموده- صدر فتحعلى شاه شده، آنگاه بيزد برگشته و سپس بشيراز رفت و آنجا در اينسال وفات كرد و در جلد و صفحه مذكور «الذريعه» شش نفر شاعر كوكب تخلص ديگر غير از او آورده كه با اين كوكب صاحب عنوان بجمله هفت نفر بشوند، و اينك اين اشعار از اين كوكب صاحب عنوان از «مجمع» در اينجا نوشته ميشود:
اگرچه يار بكشتن نكرد يارى ما
اميدها بود از زخم هاى كارى ما
دل كه رسوا شد و در كوى ملامت بنشست
بدو عالم ندهد گوشه رسوائى را
اينكه مى بينم ببالينم همانا يار نيست
يا اگر يار است چشم آسمان بيدار نيست
بمن چشم عنايت دارد آن ماه
اگر برهم گذارد آسمان چشم
اى مهر تو مرهم دل خسته من
وى مهر تو بر لب فرو بسته من
عفو و كرم و عطا است زيبنده تو
جرم و گنه و خطا است شايسته من
و اسامى شش نفر ديگر شاعر كوكب تخلص- بطورى كه در جلد مذكور «الذريعه: 924 و ما بعدها» فرموده بدين نحو است: 1- كوكب استرابادى كه وى ميرزا مهدى خان منشى نادر شاه و صاحب كتاب «دره نادرى» است. 2- كوكب باغبان باشى كه وى ميرزا مهدى خان باغبان باشى شاه سلطان حسين بوده، و فرمان اين منصب را براى او ميرزا مهدى كوكب اول مذكور استرابادى كه بعدا منشى نادر شاه شده نوشته. 3- كوكب خراسانى كه وى
ص: 1092
ميرزا محمد باقر خبوشانى نزيل تهران و مصاحب حاجى محمد حسين خان قاجار بانى مدرسه مروى تهران بوده. 4- كوكب شيرازى كه وى آقا محمد صادق بن حاجى آقاسى است و در مائه 13 بوده. 5- كوكب كاكوروى كه نامش محمد يحيى بوده. 6- كوكب مازندرانى كه نامش سيد احمد بارفروشى بوده و هر دو در «الذريعه» (جلد و صفحه مذكور) ذكر شده اند، و اول را كه كوكب استرابادى بوده نيز مازندرانى وصف نموده اند.
وى فرزند هاشم بن شجاعتعلى موسوى و خود از علما و فقهاء بزرگوار بوده كه در اينسال چنانكه در «الذريعه 11: 311» فرموده- متولد شده، و در نزد صاحب «جواهر» درس خوانده و هم دختر آن فقيه ماهر را تزويج نموده، و «كتابى در رهن» تأليف فرموده، و پس از مدت سى و چهار سال عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و سه وفات كرده.
سنه اردلان شهرى است معروف در ولايت كردستان كه آنرا سنندج گويند.
و خرم نامش ميرزا فتح اللّه بن ميرزا عبد اللّه است كه پدرش ميرزا عبد اللّه وزير سنندج و خود از شعرا و أعيان بوده و در اشعار تخلص خرم مى نموده، و در آغاز جهانگيرى آقا محمد خان قاجار بدربار آن شهريار آمده و باندازه پايه خود منصبى جليل يافت، و بعد از چندى كه جوان رشيد ارجمند لطفعليخان زند بر شيراز مسلط شد؛ او بطمع مال و جاه بلطفعليخان پيوست و او را بمحاربه آقا محمد خان ترغيب كرد، تا در ماه شوال سنه 1206 اردوى آنها در شهرك
ص: 1093
ابرج فارس بهم پيوستند و شبى لشگر لطفعليخان شبيخون بر لشگر آقا محمد خان آورده و چنانكه در كتاب «آگهى شهان» نوشته اساس اردو را برهم زد و نزديك بود بسراپرده برسد كه اين ميرزا فتح اللّه خبر فرار آقا محمد خان را بدروغىبلطفعليخان داده و گفت شما دست از جنگ بكشيد كه فردا همه اردو تسليم شمايند، لطفعليخان دست از جنگ بازداشت و پس از طلوع سپيده دم فهميد كه اين سخن دروغ بوده و وى مكر كرده و بعد از آن چون فردا قضيه مكشوف شد و لطفعليخان فرار نمود ميرزا فتح اللّه گريخته و در پناه مرقد حضرت شاه چراغ (ع) ملتجى شد، پس بحكم زنديه او را از آنجا بيرون آورده و دو ديده اش را برآوردند و زبانش را بريدند، و او زياده بر سى سال پس از اين واقعه زيست تا در اينسال وفات كرد، و اينك اين أشعار از او اينجا نوشته شد:
دوش دلكش روضه ئى بس با صفا ديدم بخواب
گوئى آن از روضه خلد برين يك منظر است
دلنشين قصرى بهشت آئين كه در بستان او
چوب عود و سنگ لعل و خاك مشگ اذفر است
نخلزارش را كه باشد رشگ فردوس برين
از زبرجد برگ و از زر شاخ و از گوهر براست
صد هزاران صفحه دلكش در آن بستان سرا
از در و فيروزه و ياقوت و لعل احمر است
با دل خود گفتم اين يا رب چه جاى دلگشا است
اين چه ساقى و اين چه ساغر و اين چه بزم دلبر است
هاتفى ناگه ز غيبم اين بشارت داد و گفت
شاد زى خرم كه اين دولت ترا هم درخور است
اهل اين محفل ثناگويان آل حيدراند
اين شراب كوثر و اين بزم، بزم حيدر است
خسرو يثرب شه بطحا سپهدار عرب
آنكه خاك درگه او خسروان را افسر است
ص: 1094
و همانا خرم تخلص چند نفر از شعراء غير از صاحب عنوان است بدين تفصيل: اول خرم اصفهانى كه نامش ميرزا هاشم و در مائه سيزدهم بوده و در «مجمع الفصحا 2: 110» نوشته.
دويم خرم اصفهانى لنبانى نامش عباسعلى بيك كه در (1331) بيايد. سيم خرم شيرازى نامش ميرزا ابو الحسن صدر الشعرا كه در (1325) بيايد. چهارم خرم شيرازى نامش ميرزا محمود حمزوى كه در (1306) بيايد. پنجم خرم شيرازى نامش نجفقلى كه از يساولان حضور فتحعليشاه بوده و هم در «مجمع 2: 110» نوشته. ششم خرم مازندرانى كه نامش حسين و موطنش سارى و شغلش عطارى بوده و هم در «مجمع 2: 111» نوشته. هفتم خرم مشهدى كه نامش عبد الحميد و از مشهد بيزد رفته و آنجا تحصيل علوم نموده. هشتم خرم قراجه داغى كه در «دانشمندان آذربايجان» نوشته، و اين هشت نفر با صاحب عنوان نه نفر شاعر خرم تخلص خواهند شد.
وى فرزند ارشد مرحوم آقا سيد صدر الدين عاملى 35 (عليه الرحمه) است كه در جلد اول (ص 7 سال 1193 ش 5) گذشت، و آنجا نويد نهاديم كه شرح احوال او را در (1274) بياوريم كه سال وفات وى بوده، ليكن چون پس از اين در «أعيان الشيعه» بسال تولدش دست يافتيم كه در اين سال بوده؛ لذا اينك احوال او را اينجا عنوان مى كنيم و چنين گوئيم كه مرحوم آقا مجتهد (اعلى اللّه مقامه) از أجله علماء عصر و فقهاء زمان خود بوده و در ادبيات و ذوق و عرفان و وجد و حال و سرودن اشعار عارفانه بعربى و فارسى نظرائى اندك داشته، و همانا در اينسال- چنانكه در «اعيان الشيعه 46: 102» فرموده- با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر در اصفهان از بطن مخدره جان جان خواتون دختر مرحوم شيخ جعفر نجفى
ص: 1095
متولد شده، و پس از گذرانيدن مراتب كودكى بتحصيل علم فقه و اصول مشغول شده تا در اندك مدتى بدرجه اجتهاد نائل گرديد، و در دوازده سالگى- چنانكه در «الذريعه 3: 141» فرموده كتاب «البلاغ المبين» را تأليف كرده و چون آن بنظر مرحوم سيد حجة الاسلام حاج سيد محمد باقر رسيد شهادت باجتهاد او داد و دختر خود را بوى تزويج نمود، انتهى.
و از آن روز باز وى بكلمه آقا مجتهد معروف و ملقب گرديد. و او تأليفاتى نظما و نثرا دارد:
اول كتاب «احياء التقوى» در شرح كتاب «الدروس الشرعيه» در فقه اماميه تأليف مرحوم شهيد اول (اعلى اللّه مقامه) كه تمام نشده. دويم «ارجوزه در وقف» كه در «الذريعه 1: 505» ذكر شده. سيم كتاب «البلاغ المبين» در احكام صبيان و مجانين كه ذكر شد. چهارم «ديوان شعر فارسى» كه در آن تخلص عارف نموده. و قريب سى نفر از كسانى كه شعر مى گفته اند تخلص عارف داشته اند. پنجم كتاب «العلائم» در شرح كتاب المراسم (يعنى كتاب «المراسم العلوية و الاحكام النبوية» تأليف سلار بن عبد العزيز ديلمى در فقه) كه تمام نشده. ششم كتاب «فرائد الفوائد» در اصول فقه. هفتم «منظومه ئى الفيه» در نحو كه تمام نشده. هشتم كتاب «نفائس الفرائد» در مختصر فرائد مرقوم خودش.
و او با مدت عمر كم تدريس هم مى نموده، و چندين نفر از أعلام از مجلس درس او برخاسته اند، و اينك اين بيت از او بنقل از ملحقات «تذكرة القبور: 79» اينجا نوشته ميشود:
رازى كه نه گفتند و نيش نام نهادند
نى دم زد از آن راز و نيش نام نهادند!
و نيز آقاى مجد العلما (1326) اين اشعار را از او نقل مى كرد:
محتسب مستان ز مستان جام مى
تازه مستان از زمستان رسته اند
شيخ را از پارسائى چاره نيست
چون در ميخانه بر وى بسته اند
باستشاره مستان گسسته ام تسبيح
كجا است خوشه تا كى كه استخاره كنم!
و بالاخره مرحوم آقا مجتهد در شب پنج شنبه هيجدهم ماه ذى الحجة الحرام (عيد غدير) سنه هزار و دويست و هفتاد و چهار- مطابق (...) اسد ماه برجى- در اصفهان مسموما
ص: 1096
وفات كرده و نعش او را حمل بنجف نموده و در پهلوى پدرش دفن كردند، چنانكه در «شهداء الفضيلة: 320» فرموده اگرچه آنجا سال وفات را 1247 نوشته ليكن آن اشتباهى است كه از جابجا شدن رقمين آحاد و عشرات بهم رسيده، و بطلان آن بديهى، و وفات وى در اينسال نص مواضع عديده «الذريعه» است.
و او زوجات متعدده داشته، و از زينب بيگم دختر سيد دو پسر و دو دختر بهم رسانيده كه يكى از دختران فاطمه جان بيگم 37 زوجه شيخ حسين طريحى است كه در (1321) بيايد.
و او زنى محترم و ممتاز بوده و پس از وفات در اصفهان در مقبره حاجى كرباسى نزد شوهرش دفن شده و دو نفر پسرش سيد شريف بهاء الدين 37 و حاجى سيد محمد جواد 37 مى باشند كه هر دو عالم و فاضل بوده اند.
و حاجى سيد محمد جواد در سنه 1299 با مرحوم آقا نجفى بمكه رفت و چند سال در نجف درس خواند، و با تحصيل علوم شرعيه مشرب عرفان هم داشت و پس از آمدن باصفهان همواره در مدرسه ملا عبد اللّه امامت جماعت مى نمود، و در سنه 1347 در حدود هشتاد سالگى وفات كرد و در تخت پولاد در تكيه شيخ محمد تقى دفن شد(1).
و پس از او فرزند ارشدش سيد صدر الدين 38 (كه چندى در نجف تحصيل كرده و اسم و عنوانى بهم رسانيده) بامامت آن محل بجاى پدر منصوب شد، و در سنه 1360 وفات كرد، و در نزد والدين خود دفن شد.
و اينك فرزند ديگرش سيد ابو القاسم 38 (يعنى برادر سيد صدر الدين) بجاى او امامت مى نمايد.
و دختر ديگر صاحب عنوان: زوجه خواهرزاده اش مرحوم حاجى شيخ محمد حسين نجفى اصفهانى (اعلى اللّه مقامه) مى باشد كه در (1266) بيايد.
ص: 1097
وى فرزند شيخ حسن بن شيخ احمد محسنى غريفى است. شيخ احمد محسنى در (1247) بيايد. فرزندش شيخ حسن هم از علما و معاصر هم نام خود صاحب «جواهر» بوده.
فرزندش شيخ موسى صاحب عنوان از علماء زمان و ادباى اوان خود بوده و شعر هم مى گفته، و شرح أحوالش در «الذريعه 9: 1120 ش 7230» نوشته و از آن با برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه: وى در اينسال متولد شده و چندين سال در خدمت شيخ صاحب «جواهر» و شيخ على بن شيخ جعفر نجفى درس خوانده و بعد از آن بفلاحيه رفت، و او ارجوزه ئى در منطق دارد بنام «الباكوره» و همچنين تصانيف ديگرى. و در پنج شنبه سيم ماه محرم الحرام سنه هزار و دويست و هشتاد و نه- مطابق (...) حوت ماه برجى- وفات كرده.
و نواده اش شيخ محمد على مختصرى از احوال اين جد خود را در پشت «الباكوره» نوشته.
وى از معاريف علما و رجال مشهور اهل سنت و جماعت در مائه 13 هجرت بوده، و شرح احوالش در چند كتاب نوشته شده، از آن جمله كتاب «الاعلام 5: 138» و «زعماء الاصلاح فى العصر الحديث: 184» كه در آنها شرحى درباره او نوشته اند بخلاصه اينكه او در اينسال در برنال جديد (كه لفظش بر وزن گرفتار، و قريه كوچكى از توابع مصر، مانند ساير دهات رعايانشين مى باشد) متولد شده. و پس از تحصيل علوم و معارف؛ مرجع امور مردمان آنجا گرديد و اصلاحاتى در امور تعليميه آن مملكت بعمل آورد، و كتب چندى تأليف كرد: اول «ترجمه خلاصه تاريخ عرب» تأليف سيديو كه در (ج 3 سال 1221 ص 732) گذشت.
دويم كتاب «الخطط التوفيقيه» در احوال مملكت مصر و توابع و رجال آنها و پس از مدت هفتاد و دو سال عمر در سنه هزار و سيصد و يازده وفات كرد.
ص: 1098
سنه 1240 قمرى مطابق سنه 1203 شمسى
غره محرم الحرام (...) سنبله ماه برجى
سيد عبد اللّه از سلسله صوفيه قادريه پيروان شيخ عبد القادر گيلانى است كه در بيست و دويم ماه صفر المظفر اينسال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- وفات كرده.
وى فرزند حاج محمد معصوم شيرازى است كه در (1264) بيايد و خود از علماء اعلام و فقهاء عظام و واعظى شيرين سخن و بلند مقام بوده، و شرح احوالش بطور اختصار در «روضات الجنات: 181» و «فارسنامه ناصرى» گفتار 2: 123» و از همه بهتر «طرائق الحقائق 3:
553» كه جامع همه و مغنى از باقى ديگر مى باشد؛ بنظر رسيده و از آنها همه با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى اصلا از قزوين بوده و با سرمايه هنگفت بتجارت ميپرداخته و براى تحصيل علوم از آنجا بعتبات عاليات هجرت فرموده و در كربلاى معلى سكونت نموده، و در نزد آقا محمد- باقر بهبهانى درس خوانده، و از سيد بحر العلوم اجازه يافته، و چون فتنه وهابيه در آن زمين مقدس رو داد وى ببصره آمده و براى اينكه رشته تجارتش بخليج فارس منتهى مى شده بشيراز
ص: 1099
آمد و آنجا سكونت نمود و بساط تدريس گسترد، و در مسجد نو بامامت جماعت پرداخت، و در منبر بمواعظ جليله و نصايح وافيه ارباب فضل و بزرگان را متذكر مى فرمود، و بعد از فراغت از مجلس درس بقطع مشاجرات و طى مرافعات مى پرداخت، و با اينحال بساط تجارتش در اطراف مبسوط و در هر محلى وكيلى تعيين نموده، و كتابهاى چندى هم تأليف كرده:
اول كتاب «تنقيح المقاصد الاصوليه» در شرح «ملخص الفوائد الحايريه» كه هم تأليف خود او است و اينك بيايد، انجام تأليف آن روز آدينه 8 ج 1 سنه 1216.
دويم كتاب «رياض الشهادة و كنوز السعاده» چنانكه در «الذريعه» است و هم در «روضات» بهمين نام است، ليكن در «فارسنامه»، «رياض الشهدا» دارد و آن اشتباه است، و اين كتاب در مقتل است مشتمل بر سى مجلس در سه جلد: جلد اول در احوال حضرت رسول و حضرت امير المؤمنين و فاطمه و امام حسن (عليهم السلام) در چهار مجلس، جلد دويم در احوال حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) هيجده مجلس جلد سويم در احوال باقى ائمه (عليهم السلام) هشت مجلس. انجام تأليف آن پنج شنبه 12 شعبان سنه 1227 در شيراز. و در «روضات» فرمايد تمام سى مجلس در دو جلد است: جلد اول چهار مجلس در احوال چهار نفر اول از آل عبا جلد دويم در باقى مجالس و احوال حضرت سيد الشهدا و اولاد ائمه امناء وى؛ در غايت تنقيح و تدقيق. و از اين كتاب چنين برآيد كه وى علاوه بر باقى فضائل و كمالات؛ شاعرى ماهر و اديبى باهر بوده وتقريراتى خوش و لطائفى دلكش داشته. و خود آنرا مختصر كرده بنام «نور العيون» انتهى. و اينجا «نور العيون» نيز اشتباه و «نور العين» درست است و اينك بيايد.
سيم كتاب «كشف الغطا» از وجوه مراسم اهتدا، در اخلاق نظير «جامع السعادات» نراقى كه بعد از ديدن آن اين را تأليف كرده، چنانكه در «الذريعه 18: 455» فرموده و آنجا نوشته كه ملا حسينقلى همدانى بسى اين كتاب را پسنديده و تمجيد از آن و مؤلفش نموده، انتهى. چهارم كتاب «ملخص الفوائد الحايريه» در تلخيص كتاب «الفوائد الحايريه» آقا محمد باقر بهبهانى انجام تأليف آن چاشت 2 شنبه 24 ج 1 سنه 1202 و گفتيم كه خود شرحى بر آن دارد بنام «تنقيح المقاصد الاصوليه». در «الذريعه 4: 465» فرمايد: وى نخست «فوائد» بهبهانى را در هشتاد فائده مختصر نموده در سال 1202، و سپس در سال 1212 آنرا شرح كرده، انتهى.
ص: 1100
و ما كه تاريخ تأليف شرح را در 1216 نوشتيم نقل از «طرائق» مى باشد كه ظاهرا درست تر مى نمايد. و در «فارسنامه» كشف الغطاء مذكور را در اصول نوشته و ظاهرا نقل از «روضات» كرده كه آنجا فرمايد گويا آن در اصول باشد، و در (ج 16 ص 34) فرمايد آنرا «الغرة الغراء» نيز گفته اند، انتهى «و ما كه آنرا در اخلاق نوشتيم نقل از «طرائق» و «الذريعه» است، و چندين كتاب ديگر نيز بدين نام در «الذريعه ج 18» ذكر شده.
پنجم كتاب «مصابيح الهدايه» در شرح كتاب «بداية الهداية» در واجبات و محرمات منصوصه تأليف شيخ حر عاملى، انجام تأليف كتاب طهارت آن ذى القعده سنه 1230.
ششم كتاب «نور العين» در مختصر «رياض الشهاده» مذكور چنانكه در «الذريعه» است، و در «روضات» و «فارسنامه»- كه ظاهرا نقل از آن است- «نور العيون» نوشته اند.
و چندين نفر در نزد وى درس خوانده اند كه در مواضع متفرقه «فارسنامه» و «طرائق» ذكر شده اند: اول فرزندش حاجى محمد حسين. دويم حاجى على اكبر نواب بسمل كه در (1263) بيايد. سيم آقا لطفعلى فكار شيرازى.
و آن جناب در ماه جمادى الاولى اينسال- مطابق جدى ماه برجى- در شيراز وفات كرد و جنازه اش را حمل بعتبات نموده و در كربلا در رواق پايين پاى شهدا نزديك استادش آقا محمد باقر بهبهانى دفن كردند.
و سه پسر و هفت دختر از زوجات عديده از وى بازماند، و از پسران: اول حاج محمد معصوم كه در (1264) بيايد، دويم حاج محمد حسين حسينى كه در (1249) بيايد و مادر آنها دختر حاجى زين العابدين عم حاج محمد حسن بوده. سيم حاج آقا محمد منور عليشاه كه در (1224) گذشت از مادرى ديگر كه زنى يزدى و سه نفر دختران هم از او بوده اند كه يكى از آنها زوجه شاگردش آقا لطفعلى فكار شيرازى مذكور بوده، و چهار نفر ديگر دختران از زنهاى متفرقه بوده اند.در «رساله» ئى كه مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى قبل از تأليف «روضات» در احوال آباء و اجداد خود تأليف نموده (و پس از تأليف روضات چون محتوياتش در روضات
ص: 1101
آمده صرف نظر از شهرت آن شده و نسخه خطيش نزد آقاى ميرزا احمد (1347) نواده او موجود است)؛ از جمله شاگردان صاحب عنوان: جد خود آقا سيد جعفر ثانى خوانسارى را (كه در همين سال بيايد) نوشته، و بعضى از كسانى يا بعضى از مطالبى را كه در اين رساله نوشته در «روضات» نياورده، شايد براى اين بوده كه آنها را منافى با موضوع روضات و شأن آنرا بالاتر از آوردن آنها را در آن مى دانسته.
وى فرزند مرحوم سيد محمد قلى لكهنوى است كه در (1260) بيايد، و خود (كه در «المآثر: 154» او را غازى حسين نوشته) از أجله علماى شيعه در قطر هنديه بوده، و اين مذهب را در آن سرزمين از وى و پدر و برادرانش ترويجى تمام بهم رسيده، و همانا او در بيست و يكم ماه رجب الفرد اينسال چنان كه در «الذريعه 18: 27» فرموده- مطابق (...)
حوت ماه برجى- در منيرتهه متولد شده، و در جلد هفدهم (ص 210) در 17 رجب نوشته. و بهر حال وى- چنانكه در «مؤلفين كتب چاپى 1: 631» فرموده- نزد پدر خود درس خوانده، و كتب زيادى گردآورده، و سفرى با برادر خود مير حامد حسين بعتبات آمده، و كتب چندى تأليف كرده:
اول كتاب «استقصاء الافحام و استيفاء الانتقام» در ده جلد در رد كتاب «منتهى الكلام» كه از كتب عامه است، چنانكه در (جزء 12 جلد 13) و (جزء 13 جلد 14) «اعيان الشيعه» نوشته، و در «احسن الوديعه» و «الذريعه» آنرا تأليف برادرش مير حامد حسين نوشته اند(1).
دويم «رساله ئى در ترجمه ميرزا محمد كامل كشميرى» كه در (1235) گذشت، كه
ص: 1102
در «الذريعه 4: 159» نوشته.
سيم كتاب «شذور العقيان» در تراجم أعيان در چند جلد.
چهارم كتاب «القول السديد».
پنجم كتاب «كشف الحجب و الاستار عن احوال الكتب و الاسفار» در اسماء كتب شيعه اماميه كه اندكى از آنها را بترتيب حروف ذكر كرده.
ششم كتاب «مفاتيح المطالب» در خلافت على بن ابى طالب (صلوات اللّه و سلامه عليه).
هفتم «مناظره» اش با مولوى محمد جان لاهورى. نوشته اند كه وى جز بر كاغذى كه از دست شيعيان هند و كشمير درآمده باشد چيزى نمى نوشته.
و بالاخره پس از مدت چهل و شش سال و دو ماه قمرى و بيست و شش روز عمر، در پنج شنبه هفدهم ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و هشتاد و شش- مطابق (...) دلو ماه برجى- در هند وفات كرده.
سنه 1204 شمسى
دوشنبه غره شعبان المعظم مطابق اول حمل ماه برجى
وى مرحوم آقا سيد زين الدين ابو القاسم 31 فرزند مرحوم آقا سيد حسين 30 خوانسارى است كه در سال 1210 (عنوان 153) گذشت، و خود از علما و فقهاء عصر خود در
ص: 1103
خوانسار بوده و مردم آن شهر و حوالى و نواحى عقيده تمامى در زهد و تقوى و استجابت دعاى وى داشته، و همواره در شدائد و گرفتاريها بواسطه اهداء نذور و احترام موفور او بمقاصد خود نائل ميشده اند.
شرح احوالش را نواده اش مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى در «رساله» ئى كه در احوال آباء و اجداد خود تأليف كرده (در ص 14) و همچنين در «روضات الجنات: 127» در ترجمه خودش نوشته، و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى در بامداد روز سه شنبه يازدهم ماه صفر المظفر سنه هزار و صد و شصت و سه- مطابق (جدى- دلو) ماهبرجى سال 1128 شمسى- در خوانسار متولد شده، و هم آنجا نزد پدر بزرگوار خود و عمو- زاده پدرش (1) سيد حسن- كه در جلد دويم (سال 1212 عنوان 153) گذشت- درس خوانده، آنگاه باصفهان آمد و مدتى آنجا در خدمت آقا ميرزا ابو القاسم مدرس و ساير علماء اصفهان تحصيل كرده، و از بعضى اجازت روايت بهم رسانيد، و چنان كه گفتيم ميل بقدس و تقوى نموده، بمفاد «الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل اللّه» امور معاش عيال و أولاد را خود بجا مى آورد و اتعاب غير را در آن مكروه مى داشت، و از امامت و رياست و حضور در محافل مآتم و سرور و افتاء و قضاء و تأليف بركنار شده و فقط رسائلى در بعضى از مسائل متفرقه كه يكى از آنها مسئله «حرمت حرير محض بر زنان در حال نماز و احرام» است و «تعليقاتى بر بسيارى از كتب فقه و حديث» نوشته، و اينك اسماء كسانى كه استاد درس يا شيخ روايت او بوده اند بترتيب تاريخ وفات آنها نوشته ميشود:
اول پدرش مرحوم آقا سيد حسين (اعلى اللّه مقامه).
دويم مرحوم آقا ميرزا ابو القاسم مدرس كه در جلد اول (ص 129) گذشت.
سيم مرحوم سيد بحر العلوم (قدس سره).
چهارم مرحوم ميرزا محمد مهدى شهرستانى (عليه الرحمه).
پنجم مرحوم ميرزا محمد مهدى شهيد كه در (1218) گذشت.
ششم مرحوم آقا سيد على كربلائى (نور اللّه مضجعه).
هفتم مرحوم حاج محمد حسن قزوينى شيرازى كه در همين سال گذشت.
ص: 1104
هشتم مرحوم ميرزا يوسف تبريزى كه در (1242) بيايد، و ذكرى از پدرش (چنانكه در صدر عنوان نوشتيم) در سال (1210 عنوان 153) گذشت و سيد بحر العلوم در (1212 ش 175) شهرستانى در (1216 ش 241) گذشتند و آقا سيد على در (1231 ش 423) گذشت.
و وى از پدرش در خوانسار و از بحر العلوم در اصفهان (در وقتى كه آنجناب براى سفر مشهد باصفهان آمده) و از چند نفر ديگر در سفر خود باصفهان يا عتبات روايت نموده.و روايت مى كند از او فرزندش مرحوم حاج ميرزا زين العابدين كه اينك ذكر ميشود، چنانكه در «مستدرك 3: 402» فرموده. و هم اين فرزند بزرگوار- چنانكه در «رساله» مرقومه (ص 6) فرموده- در نزد اين پدر نامدار درس خوانده.
و بالاخره، پس از مدت هفتاد و هفت سال و هفت ماه قمرى و شش روز عمر، در عصر روز پنج شنبه هفدهم ماه رمضان المبارك اينسال- مطابق اواسط ثور ماه برجى- در خوانسار وفات كرد، و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى آوريم: يكى مرحوم حاج ميرزا زين العابدين مرقوم 32 در سال (1275). و ديگر مرحوم سيد حسين 32 كه فرزند او است مرحوم سيد محمد 33 و فرزند او است سيد اسد اللّه 34، و فرزند او است سيد اجل اعظم جناب آقا سيد محمد تقى 35 خوانسارى از اجله علماء عصر حاضر در قم كه در (1305) بيايد.
وى فرزند مهدى قلى خان بن محمد حسنخان قاجار قوانلو است.
محمد حسنخان در مقدمه كتاب، فصل اول (ص 15) گذشت.
فرزندش مهديقليخان در سنه 1172 متولد شده و پس از 26 سال عمر در سنه 1198 وفات كرده.
فرزندش ابراهيم خان صاحب عنوان از امرا و أعيان قاجاريه بوده و شعر هم مى گفته
ص: 1105
و تخلص طغرل مى نموده و لقب ظهير الدوله داشته، و مادر او آسيه خانم دختر محمد خان قاجار قوانلو است كه پس از وفات مهديقليخان برادرزاده اش فتحعليشاه او را تزويج نموده و محمد قلى ميرزاى ملك آرا از او متولد شده، چنانكه در جلد اول (سال 1203 عنوان 80) گذشت.
پس ابراهيم خان صاحب عنوان پسر عم فتحعليشاه و هم ناپسرى او بوده، و هم دختر وى همايون سلطان مشهور بخانم خانمان و ملقبه بنواب متعاليه را كه از مادر حسينعلى ميرزا فرمانفرما بوده بزوجيت داشته، و او از آغاز سلطنت فتحعليشاه چندى بحكومت خراسان منصوب و سپس حاكم كرمان و بلوچستان گرديده و تا آخر عمر بدان برقرار بوده و أمر معيشت خود را از تجارت و عوائد املاك شخصى خويش اداره مى نموده و از مال ديوان دينارى صرف نميكرد، و اخلاصى تمام بحضرت سيد الشهدا (عليه السلام) داشت، و در ايام عاشورا روضه خوانى و اطعام و زيارت عاشورا از او ترك نميشد، و خود در مجلس روضه با پاى برهنه خدمت مى كرد، و در قراءت قرآن مواظبتى تمام داشت، و همواره بصحبت علما مايل و از ميان آنهمه اخلاصى خاص بمرحوم شيخ احمد احسائى داشت، و در بلده يزد خدمت او شرفياب شده بود.و بالاخره در اينسال در تهران وفات كرد، چنانكه در «منتظم ناصرى 3: 31» نوشته، و در «الذريعه 9: 649 ش 4595» وفاتش را در سنه 1193 در استرآباد نوشته، اما 1193 على التحقيق اشتباه است؛ زيرا كه تولد پسرش حاج محمد كريم خان كه الآن بيايد در 1225 بوده، اما وفات در استرآباد ممكن است كه آن درست بوده باشد و در تهران اشتباه.
و بهرحال، وى فرزندانى داشته، و يكى از فرزندانش از همايون سلطان عباسقليخان بوده كه پس از پدر بحكومت كرمان برقرار شد، و ديگر حاج محمد كريم خان كه در (1225) گذشت، و چند تن غير از آنها.
ص: 1106
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد مهدى شهيد است كه در سال (1218 ص 645) گذشت، و خود از علما و بزرگان مشهد بوده كه در سنه هزار و صد و نود- مطابق (1154- 1155) شمسى- متولد شده، و در نزد پدر بزرگوار درس خوانده، و شعر هم مى گفته و تخلص بينوا مى نموده و اين دو بيت را در «مجمع الفصحا 2: 82» از او آورده:
اى كاش كه از خاك دميدن نگذارند
آن گل كه برد بادش و چيدن نگذارند
چشم بيمار تو شدب باعث بيمارى دل
باز دارم من از آن چشم پرستارى دل
و او پس از مدت پنجاه سال عمر، در اينسال وفات كرده.
وى فرزند شيخ يونس بن حاجى راضى بن شويهى حميدى ربيعى، و خود از علما و فضلا بوده و كتابى بنام «ميزان العقول» تأليف كرده كه در آن شطرى از فتن فرقه شمرت و ذكرت را در نجف تذكره فرموده، چنان كه در كتاب «ماضى النجف و حاضرها» تأليف شيخ جعفر محبوبه نوشته.
ص: 1107
جيحون آباد از بلوكات همدان، و حاج محمد خان فرزند حاج عبد اللّه خان است كه در (1238) در احوال مجذوبعليشاه گذشت، و خود از امراء و اهل علم و عرفان بوده و «رساله ئى در تصوف» نوشته كه تأليف آن در سنه 1238 بوده، و در اينسال وفات نموده.
وى فرزند مرحوم ميرزا سيد محمد 47 حكيم باشى ابن ميرزا محمد حسين 46 بن ميرزا محمد على 45 بن ميرزا محمد رضا 44 حكيم باشى بن حكيم احمد 43 بن حكيم سلمان 42 بن ميرزا ابو الفتح 41 بن ميرزا اسحق 40 بن ميرزا محمد امين 39 بن ميرزا محمد صادق 38 بن ميرزا مهدى 37 بن ميرزا سيد محمد 36 بن ميرزا عبد اللّه 35 بن ميرزا ابراهيم 34 بن ميرزا مرتضى 33 بن ميرزا حسين 32 بن مير محمد جعفر 31 بن مير محمد كاظم 30 بن مير محمد طاهر 29 بن مير محمد صالح 28 بن شيخ ابراهيم 27 بن شيخ صفى- الدين ابو الفتح اسحق 26 بن شيخ امين الدين جبرئيل 25 بن شيخ قطب الدين 24 ابو- باقى بن صلاح الدين رشيد 23 بن محمد الحافظ 22 بن عوض 21 بن فيروز شاه زرين كلاه 20 بن محمد 19 بن شرفشاه 18 بن محمد 17 بن حسن 16 بن سيد محمد 15 بن ابراهيم 14 بن جعفر 13 بن محمد 12 بن اسمعيل 11 بن محمد 10 بن احمد 9 بن ابو محمد قاسم الاعرابى 8 بن ابو القاسم شاه حمزه 7 بن الامام موسى الكاظم (عليه السلام) است.
حضرت امام موسى الكاظم (عليه السلام) در فصل پنجم مقدمه گذشت.
و فرزندش حضرت شاه حمزه 7 كه در «عمدة الطالب» او را كوفى نوشته از امامزاده هاى
ص: 1108
معروف است و قبر وى را در مواضع عديده نوشته اند، و أشهر اين كه در قصبه طيبه و زاويه مقدسه حضرت شاه عبد العظيم (عليه التحية و التسليم) در حرم معروف دفن است.
فرزندش قاسم 8 كه او را قاسم الاعرابى مى گويند مادرش ام ولد و خود صاحب اعقاب و بقيه است، و فرزندانى داشته: يكى محمد 9 كه در بعضى جاها او را مانند پدر وصف به الاعرابى نموده اند و در (1260) بيايد. و ديگر احمد 9 كه در عمود اين نسب است.
سلسله نژاد شيخ صفى الدين 26 تا حضرت كاظم (ع) بطورى كه اينجا نوشته شد در كتاب «سلسلة النسب» تأليف شيخ حسين پيرزاده زاهدى نوشته، و آنجا در احوال بعضى از اين بزرگان شروحى دارد بخلاصه اين كه:
فيروز شاه 20 حاكم اردبيل بوده و در چراگاه رنگين كنار بيشه گيلان وفات نموده.
فرزندش عوض 21 در قريه اسفرنجان اردبيل وفات كرده.
فرزندش محمد الحافظ 22 مردى زاهد و باورع بوده.
فرزندش صلاح الدين 23 مردى زراعت پيشه و ساكن قريه گلخواران بوده.فرزندش قطب الدين ابو باقى 24 و فرزند او جبرئيل 25 هر دو مردانى متورع و متقى و متشرع بوده اند، و جبرئيل در حدود سال (656) وفات كرده، انتهى.
و مرحوم شيخ صفى الدين 26 از معاريف عرفا و صوفيه و سرسلسله فرقه صفويه از سلاسل چهارده گانه معروفيه است، و بتركى و فارسى شعر هم مى گفته، تولدش بنص «سلسلة النسب:
16» سنه 650، وفاتش بامداد 12 محرم سنه 735(1)، قبرش در حظيره (2) مقدسه اردبيل معروف و زيارتگاه و بر آن گنبد و بارگاهى است، و او بنص «سلسلة النسب» پنج نفر پسر داشته بدين اسامى:
1- شيخ صدر الدين موسى 27 جد سلاطين صفويه كه در (1256) بيايد.
ص: 1109
2- محيى الدين 27 كه در سنه 724 در حيات پدر بزرگوار وفات كرده.
3- ابو سعيد 27، و مادر اين هر سه بى بى فاطمه دختر شيخ زاهد گيلانى (مرشد شيخ صفى) بوده كه در (1222) ذكرى از او گذشت.
4- علاء الدين 27.
5- شرف الدين 27. و مادر اين دو: دختر أخى سليمان گلخوارانى بوده، و اين سه نفر اخير هم بعد از پدر وفات كرده و از ايشان اولاد نمانده، انتهى مختصرا.
و در «تاريخ جهان آرا: 260» دو نفر پسر ديگر از شيخ صفى بنام خواجه غياث الدين و خواجه فخر الدين كه هر دو در شيراز بوده اند نيز نوشته، ليكن در اين سخن «سلسلة النسب» اشكالى نيست يعنى نسل شيخ صفى 26 فقط از شيخ صدرالدين موسى مانده و او هم جد سلاطين صفويه است و فرزندى ابراهيم نام نداشته، ليكن در رساله «نسب نامه سادات حكيم سلمانى- ها» تأليف حاجى ميرزا سيد رضى نايب الوزاره كه در (1230) گذشت؛ نسب حكيم سلمان مذكور در اين سلسله را بطورى كه نوشته شد بشيخ ابراهيم بن شيخ صفى الدين ميرساند و مطالبى در اطراف آن نقل مى كند كه از چندين جهت غريب و مخالف ساير تواريخ است، و ما چون تاكنون در هيچ جا سلسله نسب حكيم سلمان را نديده ايم ناچار بطورى كه آنجا نوشته بود اينجا آورده و شيخ ابراهيم را فرزند شيخ صفى 26 نوشته و شماره 27 نهاديم.
بلى، در حاشيه نسخه خطى از كتاب «مجدى» كه در 1106 نوشته شده و نويسنده آن حاشيه نام خود را ننوشته بود بنظر رسيد كه اين خانواده از اولاد برادر شيخ صفى هستند ولى نام وى را ننوشته بود؛ در حالى كه در «سلسلة النسب» برادران شيخ صفى را كه اولاد شيخ جبرئيل باشند پنج نفر بنام: 1- محمد 2- صلاح الدين رشيد 3- اسمعيل 4- يعقوب 5- فخر الدين يوسف نوشته و فرمايد كه از هيچ يك اولاد نمانده، و سيد احمد كسروى تبريزى- كه در (1308) بيايد- در كتاب «تاريخ پانصد ساله خوزستان» در اين موضوع ها كلماتى نوشته، و بعد از آن هم كتابى دارد بنام «شيخ صفى و تبارش» كه چاپ شده.
و بهرحال، حكيم سلمان 42 كه سرسلسله اين سادات باشد از معاريف اطباء در بارشاه عباس بزرگ و ساكن اصفهان بوده، و در «فارسنامه، گفتار 2: 114» فرمايد: اين خانواده
ص: 1110
اصلا از جهرم فارس بوده و در دولت صفويه باصفهان رفته و طبيب سلطان زمان خود شده اند.
و ميرزا سيد محمد 47 حكيم باشى از رجال بزرگ در شيراز بوده كه از اصفهان بأمر كريم خان بدانجا مهاجرت نموده، و هم آنجا در سنه 1215 وفات نموده.
فرزندش حاجى ميرزا محمد باقر 48 صاحب عنوان- چنانكه در «فارسنامه ناصرى، گفتار دويم: 113 در اعيان محله ميدان شاه» فرموده- از عمل طبابت كه شغل آباء و اجدادى او بوده دست كشيده، و در خدمت چندين نفر از حكما و فضلا استفاده نموده تا خود مجموعه فضل و دانش گرديد، و مدتها در شيراز لقب ملاباشى داشته، و در اثر آن اولاد و اعقاب او از سلسله حكيم سلمانى شعبه ئى مستقل منفصل و بطائفه ملاباشى در شيراز معروف شدند.
و كتابهائى در فنون مختلفه تأليف فرموده:
اول كتاب «انوار الحقايق».
دويم كتاب «انوار القلوب» در اخبار و مواعظ و اخلاق، دو جلد.سيم كتاب «بحر الجواهر» در علم كلام، چنانكه در «فارسنامه» است، و در «الذريعه 3: 34 ش 67» شرحى درباره اين كتاب و مؤلفش نوشته بخلاصه اينكه وى اين كتاب را بلقب فتحعليشاه كه خاقان بوده وصف نموده و آنرا «بحر الجواهر الخاقانى و صرح اللالى» ناميده و آن در اصول دين و احوال چهارده معصوم (عليهم السلام) است بفارسى و دلالتى تام بر فضل مؤلف و بلندى پايه اش در معارف دارد و أدل از آن بر اين موضوع كتاب «لوامع الانوار» او است.
چهارم كتاب «لوامع الانوار» مذكور بعربى در شرح «صحيفه سجاديه» در دو جلد ضخيم كه بزرگ تر از «شرح سيد على خان» است و انجام تأليفش سنه 1232.
و وى اگرچه ملاباشى شاهزاده حسينعلى ميرزاى فرمانفرما بوده، ليكن خود اهل نظر و تحقيق و شوهر خاله ميرزاى شيرازى بوده، و همانا در اينسال وفات كرده، و در تكيه خواجه حافظ دفن شده؛ چنانكه در «فارسنامه» است. و نواده اش ميرزا عبد الباقى 51 ملاباشى در (1278) بيايد.
ص: 1111
بوانات، چنانكه در «فارسنامه، گفتار 2: 181» نوشته؛ بلوكى است در فارس، ميانه شمال و مشرق شيراز، كه قصبه آن بنام سوريان و نزديك بسى و پنج فرسخ از شيراز دور افتاده، و كلمه بوانات جمع بوان است كه در اصل بون بوده بمعنى بهره و نصيب.
و مفتون از اهل اين بلوك و نامش آقا محمد حسن بوده كه در اينسال وفات نموده، و اين اشعار از او است:
گر من كنم گناه و نبخشد گناه من
زاهد بگو كه معنى آمرزگار چيست
لازم طبع سليم است محبت چه كند
زاهد شهر نباشد اگرش طبع سليم
مانديم در بدايت و دردا كه راه عشق
دارد بدايتى و ندارد نهايتى
و مفتون تخلص چندين نفر ديگر غير از او است: 1- مفتون اصفهانى كه در (1322) بيايد. 2- مفتون دنبلى كه در (1243) بيايد. و بالاخره، در «الذريعه 9: 1083» چندين نفر شاعر مفتون تخلص ذكر كرده كه با اين مفتون صاحب عنوان زياده بر ده نفر ميشوند.
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 90» نوشته، نامش ميرزا محمد قلى و در اصل از آذربايجان و ايل افشار بوده و خدمت ديوان حسنعلى ميرزاى شجاع السلطنه را مى نموده، و خود «ديوانى» دارد در اشعار قريب پنج هزار بيت، انتهى.
ص: 1112
وى شيخ شمس الدين محمد بن محمد مصرى است كه از علماء شافعيه و شيخ جامع الازهر بوده، و در اينسال (چنانكه در «معجم المطبوعات: 478» نوشته) در قاهره متولد شده، و قرآن مجيد و متون معموله را حفظ كرده، آنگاه در نزد شيخ ابراهيم باجورى (1198 ش 37) و شيخ ابراهيم سقاء و شيخ مصطفى بولاقى (1263) درس خوانده تا بر أمثال و أقران خويش فائق آمد، و خود در سنه 1297 بتدريس پرداخت، و هر كتابى مى خواند تقريرى براى آن مى ريخت تا بتدريج تقارير كثيره در نزد او فراهم شده همه داراى فوائد جليله، و با اينهمه بتجارت اقمشه نيز مشغول مى بود، و بعد از شيخ سقاوى برياست شافعيه معين و شيخ بزرگ جامع الازهر گرديد كه گاهى از آن معزول و باز منصوب مى شد و آخر بارى كه بدان منصوب شد در سنه 1304 بود كه تا سنه 1312 بدان استقرار داشت، و او را اموال بسيارى بود كه معظم آنرا بر امور خيريه وقف نمود، و هم وى كتب چندى تأليف فرمود:
اول «تقرير انبابى» بر حاشيه شيخ احمد سجاعى شافعى بر «شرح قطر» ابن هشام.
دويم تقريرى بر حاشيه امير كبير (1232) بر «شرح شذور الذهب»
سيم تقرير بر حاشيه شيخ برهان الدين بر ماوى بر كتاب «القول المختار» تأليف ابن- قاسم غزى در شرح كتاب «غاية الاختصار» موسوم به «التقريب» تأليف ابو شجاع اصفهانى در فقه شافعى.
چهارم تقريرات بر حاشيه ابو النجاء طنتداعى بر شرح شيخ خالد ازهرى بر «مقدمه آجروميه» در نحو.
پنجم «حاشيه بر رساله شيخ محمد صبان» (1206 ش 121).
ششم رساله «البسملة الصغرى». هفتم «حواشى بر تجريد» شيخ مصطفى بنانى بر «مختصر تفتارانى» در بلاغت.
ص: 1113
و او در يك شنبه بيست و يكم ماه شوال المكرم سنه 1313 مطابق 17 حمل ماه برجى وفات كرده.
عراق ناحيه ئى است معروف در ايران كه در اصل اراك بفتح همزه و راء مهمله و الف و كاف در آخر بوده و بعد از آن كاف را بدل بقاف نموده و براى تميز از ناحيه عراق عرب واقع در بين النهرين آن را عراق عرب و اين را عراق عجم مى گويند، و صاحب عنوان از اين عراق عجم است كه قاعده آن شهر سلطان آباد است. و در (1281) سخنى مفصل تر در عراق عجم گفته مى شود.
و مرحوم حاج ميرزا محمود صاحب عنوان فرزند محمد جعفر بن باقر بن قاسم رشانى سلطان آبادى از نژاد حضرت ابو سالم ميثم بن يحيى تمار اسدى كوفى (رضى اللّه عنه) است.
حضرت ميثم تمار از اجل حواريين و حاملين اسرار حضرت امير المؤمنين (صلوات اللّه و سلامه عليه) بوده، و در راه محبت آن بزرگوار بأمر عبيد اللّه بن زياد نابكار در دهه آخر ذى الحجه سنه 60 در كوفه بدار جفا زده شد و چندى زنده و سپس در 23 وفات كرد.
مرحوم شيخ اسد اللّه ديوانه قمشه ئى (قدس اللّه سره العزيز) كه در (1334) بيايد چهار فرد شعر دارد كه داراى محسنات بديعه عديده ميباشد و ذكر آنها اينجا مناسب است:
بدار فانى بردار كينه رفت چهار(1)
كز اين چهار در اين دار مفتخر شد دار
نخست عيسى مريم مهين پيمبر پاك
ديگر ز پيكر منصور عالم اسرار(2)
مذاق عالميان تلخ تر ز حنظل شد
چو نخل دار بر آورد ميثم تمار
ص: 1114
چهارم آن كه ز فضل از
زمانه افزون بود
كه تافت زاتش سردار
نور او سردار
و مقصود از چهارم مرحوم حاجى شيخ فضل اللّه شهيد نورى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) است كه در (1259) بيايد. و پس از وى بروزگارانى (چنانكه صاحب عنوان در آخر كتاب «قوامع» كه اينك ذكر مى شود فرموده) اعقابش در ناحيه عراق عجم آمده اند چنانكه در «شجره نامه» ئى كه نزد برخى از آنها موجود است نوشته، و چندين نفر از علما و أعيان در اين اعصار از آنها بهم رسيده اند، از آن جمله: محمد جعفر مذكور، پدر صاحب عنوان؛ كه در اصل از قريه رشان- بفتح راء مهمله و شين معجمه و الف و نون- از ديهات بلوك كزاز- بكاف عربى و شد و تخفيف زايين در طرفين الف- از بلوكات شهر سلطان آباد اين ناحيه بوده، و در حدود 1248 از آنجا بقريه كرهرود- بكاف و راء مهمله مفتوحتين و هاء ساكنه و ضم راء ديگر و سكون واو و دال مهمله- نيز از بلوك كزاز؛ هجرت كرد و آنجا وفات نمود، و از او فرزندانى بازماند.
يكى كه بزرگتر بوده مرحوم ملا سميع كه از علماء اعلام بوده و در حدود سال 1310 (چنانكه در «الذريعه 18: 312 ش 254» نوشته) وفات كرده، و چنانكه در كتاب «كرج نامه: 145» نوشته تأليفاتى دارد: اول كتاب «مشاغل النفوس» در 35000 بيت كه آنرا در سنه 1278 بأمر ميرزا يوسف آشتيانى صدر اعظم كه آنسال بعراق آمده تأليف كرده. دويم كتاب «مشكوة النيرين» در مناقب و مصائب.
دويم مرحوم حاج ميرزا محمود صاحب اين عنوان كه از علما و فقهاء بزرگوار بوده، و همانا در اينسال در رشان متولد شده، و چنانكه گذشت با پدر خود بكرهرود رفت و آنجا در حدود سالى در نزد معلم درس خواند، و نيز سالى ديگر بعلم صرف و نحو مشغول شد، و بعد از آن موانعى پيش آمد كه از درس خواندن بازماند، و پس از آن در سنه 1255 ببروجرد رفت و آنجا مدت پنج سال در نزد حاج سيد محمد شفيع جاپلقى در اصول تحصيل كرد، و پس از وفات پدر و گرفتارى هاى چندى متأهل گرديد، و بعد از مدتى باز ببروجرد رفته و در نزد حاجى ملا اسد اللّه بروجردى (كه در 1270 بيايد) بتحصيل فقه مشغول شد، تا در 10 ع 2 سنه 1265 اجازه از وى گرفته و بوطن خود برگشت، و از كرهرود بسلطان آباد منتقل گرديد، و تا سنه 1271
ص: 1115
چندين سفر بتهران و آذربايجان و خراسان رفت.
آنگاه با اهل و عيال خود بنجف اشرف مشرف شد، و آنجا در خدمت شيخ انصارى بتكميل تحصيلات خود پرداخت، و بعد از وفات آن جناب بمشهد مقدس رفت و باز بنجف برگشت و تا حدود هزار و دويست و نود و اندى در آنجا بتأليف كتب فقه و اصول مشغول بوده، آنگاه بايران برگشت و چندى در همدان ماند و بعد از آن براى تنظيم امور معاش بتهران رفت كه از آنجا باز بنجف برود، ليكن برگشتن از آن برايش فراهم نشده تا آخر عمر در تهران ماند چنانكه در «المآثر و الاثار: 166 س 2» درباره وى در عنوانى مخصوص فرمايد:از مجتهدين مسلم دار الخلافه است، در مسجد مرحوم آغا بهرام بامامت جماعت و ترويج احكام مى پردازد، «تقريرات» مدرس شيخ الطايفه استاد الكل مرتضى الانصارى را فقها و اصولا بر وجه اشباع ضبط كرده و تدوين فرموده است. علماء عظام و فقهاء فخام از اين رهگذر بتأليفاتش محتاجند، و در اين سنوات كتابى بنام «دار السلام» در احوال حضرت حجة اللّه القائم (عليه السلام) بفارسى تأليف كرده، انتهى.
مؤلف گويد: تأليفات آن جناب بترتيب حروف از اين قرار است:
اول كتاب «جوامع الشتات» در آنچه ظاهر شده از شيخ انصارى از افادات در مباحث اصوليه سواى حجيت ظن و اصول عمليه و تعادل و تراجيح كه آنها را خود شيخ بزرگوار نوشته و از خامه مباركش صادر شده و آنرا «جوامع الاصول» نيز مى گويند.
دويم كتاب «خزائن الكلام» در شرح «قواعد الاحكام» علامه.
سيم كتاب «دار السلام» كه گفتيم در احوال حضرت حجت (عجل اللّه تعالى فرجه) است و كسانى كه در ايام غيبت بخدمت او رسيده اند. انجام تأليف آن سنه 1301، و در «الذريعه 8: 20» چندين كتاب ديگر بدين نام ذكر كرده.
چهارم كتاب «قوامع الفصول» (بصاد و ضاد) از وجوه حقايق علم اصول، در جمع تقريرات بحث شيخ انصارى كه در تمام مباحث اصول است حتى آنهائى كه در «جوامع» نيامده.
پنجم كتاب «لوامع النكات» در جمع تقريرات مباحث فقهيه شيخ بزرگوار كه آنرا «لوامع الاحكام» هم نوشته اند و آن بعنوان «لامعه، لامعه» و در تمام مباحث فقه سواى طهارت
ص: 1116
و مكاسب است كه آنرا چون خود شيخ نوشته وى اكتفا بدان نموده، در چهار جلد: اول در نماز، دويم زكاة و خمس و روزه، انجام تأليف آن روز 4 شنبه 23 ع 2 سنه 1288، و تمام اين كتاب قريب صد هزار بيت است،
و آن بزرگوار در جمعه آخر ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و هشت، چنانكه در «الذريعه 17: 199» فرموده- مطابق (19 جدى) ماه برجى- در تهران وفات كرد، و همان طور تر و تازه او را بنجف برده و در خانه كوچكى از خود كه كتيبه كاشى دارد در پهلوى خانه آية اللّه خراسانى بعقد الحمير، در نزديكى مدرسه بزرگ آقاى بروجردى دفن كردند، و در (ج 5 و 7) وفاتش را در حدود سال 1310 نوشته كه آن وقت تاريخ تحقيقيش بر وى معلوم نبوده و سپس كه آنرا معلوم داشته در (جلد 17) چنانكه ديدى نگاشته.
و فرزندش شيخ محمد تقى شرح احوال اين پدر باهنر را در آخر «قوامع» ذكر كرده، و در «الذريعه 9: 1138 ش 7336» شرحى بعنوان «ديوان ميثمى» در احوال اين شيخ محمد تقى نوشته بخلاصه اينكه: وى پس از وفات پدر خود در تهران درمحله پامنار در مسجد آقا بهرام امامت جماعت مى نمود و از اشعارش «تخميس قصيده نونيه» ئى است كه مطلع آن اينست: (النفس باللهو فى الدنيا تشاغلنى)، و در أواخر آن فرمايد:
لا اضحك اللّه سن الدهران له
قواعد عدلت عن كل ميزان
كه چهل و دو بيت است، و همچنين آنرا تتميمى است بر صدر و ذيل مرثيه حضرت فاطمه زهراء (صلوات اللّه و سلامه عليها) در وفات پدر بزرگوارش (ص) كه آخر آن اينست: «الهى عجل وفاتى سريعا»، و اين تتميم را فرزندش شيخ جمال الدين در حدود سال 1313 چاپ كرده در هامش «شرح ميرزا كمالاى فسائى بر قصيده دعبل خزاعى»، و او معلم من بود كه قدرى از «شرح باب حادى عشر» و «نجات العباد» را در خانه خودش (كه برابر خانه دائيم حاج سيد محمد خليل در كوچه صدراعظم در محله پامنار تهران بود) نزد او خواندم، و او در حدود هزار و سيصد بيست و اندى وفات كرده، انتهى.
و فرزندش حاج شيخ جمال الدين در (1368) بيايد.
ص: 1117
در «منتخب التواريخ خراسانى، باب 10 فصل 8: 468» شرحى نوشته كه با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر بخلاصه چنين ميشود كه حافظ بهاء الدين عمر ابردهى از جمله عرفاء و مرتاضين بوده و بمفاد «منتظم ناصرى، ج 2» در سنه 855 وفات كرده، و قبرش در قريه ابرده بلوك كوهپايه مشهد در شش فرسنگى شهر است، و در «طرائق، ج 3» در بلوك شانديز مشهد نوشته و از احفاد او در اواسط مائه دوازدهم در مشهد مرحوم شيخ حسين بوده كه در مسجد گوهرشاد تدريس مى نموده و مرحوم ميرزا محمد مهدى مشهدى شهيد نزد او درس خوانده و كراماتى بوى نسبت داده اند و قبرش ميان صحن عتيق دم پله ئى است كه بسمت بازار بزرگ مى روند و روى آن ممتاز است بسنگ سفيدى.
و فرزند او ملا آقا ابو محمد صاحب اين عنوان است كه در اينسال وفات كرده و قبرش در حرم مطهر پشت سر أنور است، و از احفاد او حاجى شيخ ابو محمد متولى مدرسه نواب و حاجى ميرزا ابو الحسن سركشيك پنجم فرزندان شيخ حسين بن ملا آقا ابو محمد مذكوراند.
وى ملا احمد فرزند ملا مهدى شيخ الاسلام و خود از شعراء والامقام بوده، و پس از پدر شيخ الاسلام آن ولايت شده و در اينسال وفات نموده، چنانكه در «گلچين جهانبانى» تأليف سرتيپ محمد حسين ميرزاى جهانبانى نوشته.
ص: 1118
وى از علماى رياضيين و أفاضل منجمين مصر بوده كه در اينسال- چنانكه در «معجم المطبوعات: 444» نوشته- متولد شده، و در پاريس علوم رياضيه را تحصيل كرده و بتكليف دولت مصر هم آنجا در مكانيك عملى براى آلات رصدى و لوازم آن كار كرده، و چون بمصر برگشت متصدى رصدگاه فلكى و نظارت تدريس مهندس خانه خديوى گرديد، و هر سال تقويمى بفرانسه و عربى منتشر مى كرد كه دولت وقت در امور حسابات آنرا بكار مى آورد، و هم كتب چندى تأليف كرده:
اول كتاب «الايات الباهرة» در نجوم زاهره. دويم كتاب «بهجة الطالب» در علم كواكب سيم كتاب «التحفة المرضيه» در مقاييس و موازين متريه كه آنرا از فرانسه بعربى ترجمه كرده. چهارم كتاب «ترجمه احوال محمود پاشا فلكى» كه آنرا بمعيت محمد پاشا مختار تأليف كرده. پنجم كتاب «الدرر التوفيقية» در تقريب علم فلك و جبوديزيه، در دو جزء.
و او پس از مدت هفتاد و نه سال قمرى عمر در اينسال وفات كرده.
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد مهدى 32 شهيد است كه در (1218 ص 645) گذشت، و خود از علما و بزرگان مشهد بوده كه در سنه هزار و صد و نود- مطابق (1154- 1155) شمسى- متولد شده، و در خدمت پدر بزرگوار درس خوانده، و شعر هم مى گفته و تخلص بينوا مى نموده، در «مجمع الفصحا» اين دو بيت را از او آورده:
اى كاش كه از خاك دميدن نگذارند
آن گل كه برد بادش و چيدن نگذارند
چشم بيمار تو شد باعث بيمارى دل
باز دارم من از آن چشم پرستارى دل
و او پس از مدت پنجاه سال عمر در اينسال وفات كرده.
ص: 1119
وى حاجى ميرزا رحيم شيخ الاسلام ابن حاج سعيد بن حاج ميرزا رحيم منوچهرى نائينى است.
منوچهرى ها طايفه ئى هستند از نائين كه نسبشان منتهى ميشود بمنوچهر نامى كه يكى از امراء مغول بوده، يا اينكه شخصيت بارز ديگرى داشته؛ چنانكه در «تاريخ نائين 4:51» نوشته، و پس از استقرار منصب شيخ الاسلامى در آنها بشيخ الاسلامى معروف شده اند، و آن هم اختلاف است كه در چه وقت بوده، خود اين طايفه مى گويند حاج ميرزا رحيم اول و فرزندش حاج سعيد (كه بانى مسجدى در جنب مسجد خواجه نائين است) جد و پدر صاحب عنوان؛ هر دو شيخ الاسلام نائين بوده اند، و آقاى ميرزا حسين امامى گويد حاج سعيد پدر صاحب عنوان بشيراز رفته و از كريم خان اين منصب را براى فرزندش گرفته و قبل او نائين شيخ الاسلام مخصوص نداشته و وظائف او را امام جمعه وقت انجام مى داده؛ چنانكه اين همه در تاريخ مذكور (جلد و صفحه مرقوم) نوشته.
و بهرحال، ترديدى در شيخ الاسلام بودن صاحب عنوان نيست، و اينكه او از علماء وقت خود در نائين بوده و نام اصلى او را ميرزا رحيم و از بابت احترام او را ميرزا عبد الرحيم (يا ميرزا محمد رحيم) مى نوشته اند چنانكه در «بستان» و «تاريخ نائين 1: 116 و 4: 51» وى را بعنوان اول، و در «طرائق 3: 94 و 95» بعنوان دويم نوشته اند.
و بهرحال، از مواضع مذكوره چنين برآيد كه وى در اصفهان درس خوانده و فنونى از علوم را ياد گرفت، و در نائين بلوازم منصب مزبور قيام مى نموده، و با اين وصف هم بخدمت نورعليشاه (كه در 1212 ش 188 گذشت) رسيده و وارد مرحله تصوف و عرفان شده تا از خلفاء وى گرديده، و شعر هم مى گفته و تخلص صحبت و نظر مى نموده، چنانكه هم در طريقت
ص: 1120
لقب نظرعليشاه داشته، و در اينسال وفات كرده، و در نائين در مصلاى مخروبه عتيق دفن شده، و سه پسر و دخترى از وى بازمانده و از پسران:
اول حاج ميرزا محمد سعيد است كه در (1277) در احوال مرحوم ميرزاى نائينى بيايد.
دويم ميرزا زين العابدين كه در «تاريخ نائين 4: 53 و 54» چندين نفر اولاد و احفاد از وى آورده، بعضى از علما و بعضى از وعاظ و بعضى از اعضاء ادارات دولتى و بعضى از اهل دنيا و حريص در جمع اموال و غيره بوده اند.
سيم حاج ميرزا محمد على صدر الفضلا كه براى او هم در (ص 54) اولاد و أعقابى نوشته.
و نيز صاحب عنوان دخترى داشته كه وى زوجه ميرزا محمد باغچه ئى است كه در (134) بيايد.
در «الذريعه 9: 780 ش 5263» شرحى درباره او نوشته بخلاصه اينكه وى فرزند على- بخش و شاگرد قتيل شاعر لاهورى است كه در اينسال بيايد، و خود شعر مى گفته و تخلص عيشى مى نموده، و در اينسال با زوجه اش وفات كرده.
جبرت شهرى است در ناحيه زيلع بر وزن جعفر در أراضى حبشه.و شيخ عبد الرحمن فرزند شيخ بدر الدين ابو التهانى حسن بن ابراهيم بن حسن بن على
ص: 1121
ابن محمد بن عبد الرحمن عقيلى حنفى است كه پدرش شيخ حسن از علماء معروف حنفيه و صاحب تأليفات چندى بوده تولدش سنه 1110 مدت عمرش 76 سال وفاتش سنه 1186.
و شيخ عبد الرحمن خود نيز از علما و مؤرخين اهل سنت بوده كه در سنه هزار و صد و شصت و هفت- مطابق (1132 يا 1133) شمسى- متولد شده، و در علوم عصر خويش متمكن گرديده، و در جامع الازهر بتدريس پرداخت، و چون فرانسويان مصر را گرفتند بكتابت ديوان معين شد و پس از چندى آنرا ترك كرده و او را تأليفات چندى است:
اول كتاب «عجائب الاثار» در تراجم و أخبار كه معروف به «تاريخ جبرتى» و در حقيقت تتمه «تاريخ ابن أياس» است، و در آن وقايع اواخر قرن دوازدهم و أوائل سيزدهم هجرت را بتفصيل و اختصار بترتيب سنواتى تا سنه 1236 و تراجم بعضى از رجال را ذكر كرده، و چندين نفر از علماء مصر بمعاونت يكديگر آنرا بفرانسه ترجمه كرده اند.
دويم كتاب «مظهر التقديس» برفتن دولت فرنسيس كه در آن تخليه فرانسه مصر را و بعضى از آداب منظومه و منثوره مناسب آنرا كه شيخ حسن بن محمد مشهور بعطار ذكر كرده جمع نموده، و در سلخ شعبان سنه 1216 از تأليف آن فارغ شده و آنرا نيز بزبان فرانسه ترجمه نموده اند.
و پس از هفتاد و سه سال قمرى عمر، در اينسال وفات كرد.
و تاريخ وفات وى را در «معجم المطبوعات: 675» در صدر عنوان او مردد بين سال 1237 و اينسال و در متن عنوان در ماه رمضان سنه 1237 و بقولى ديگر حيات او را تا (14 ع 1) اينسال (1240) ذكر كرده، و در غلطنامه (ص 7) حكايتى آورده مبنى بر اينكه در سنه 1238 جمعى از دزدان بر فرزند عبد الرحمن جبرتى هجوم آورده و او را چندان زخم زدند كه بدانها وفات كرد و پدرش چندان بر او گريست كه نابينا شد و پس از اندك مدتى وفات كرد، آنگاه چنين استظهار كرده كه تاريخ وفات پسر را اشتباها بپدر نسبت داده اند، انتهى.
و در «كنز العلوم و اللغة: 299» نيز وفات او را در 1237 نوشته، و با اين همه ما چنين
ص: 1122
گمان قريب بيقين كرديم كه وفات او در اينسال بوده و اينجا در اينسال آورديم (1).
وى- چنانكه در «الذريعه 9: 1054 ش 6849» فرموده- فرزند محمد، و اصلش از امروهه بوده و در لكهنو سكونت نموده، و چندين كتاب تأليف فرموده: اول كتاب تذكره «عقد ثريا». دويم كتاب «تذكره هندى» تأليفش سنه 1209. سيم شش «ديوان» بزبان ريخته يعنى اردو. چهارم ديوانى بزبان فارسى. و در اين سال در لكهنو وفات كرده.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا على اصغر 32 شيخ الاسلام است كه در (1278) بيايد، و خود از علماء اعيان و رجال معروف آذربايجان بوده، و شرح أحوالش در كتاب «دانشمندان آذربايجان: 268» و «ريحانة الادب 2: 378» و مقدمه «ترجمه مسائل الدعا» كه اينك ذكر ميشود و «علماء معاصرين: 40» نوشته، و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه او در شب شانزدهم ماه رمضان المبارك اينسال- چنانكه در «علماء معاصرين» نوشته- مطابق اواسط ثور ماه برجى؛ در تبريز متولد شده، و پس از خواندن كتب مقدماتى عربى و فارسى براى تكميل تحصيلات خود بنجف رفت، و آنجا در نزد شيخ انصارى و حاجى شيخ مهدى آل كاشف الغطا و فاضل ايروانى و شيخ محسن خنفر و شيخ مشكور مجتهد عرب و غيره درس
ص: 1123
خواند، و بعد از مدتى بتبريز باز آمد و مورد توجه عموم واقع گرديد، و چنانكه در «مرآت البلدان، ج 3» نوشته در أواسط ذى الحجه سنه 1282 شيخ الاسلام شد، و البته آن بعد از وفات برادرش ميرزا شفيع بوده؛ و بعد از آن رياستى مهم برايش فراهم گرديد كه در «المآثر:
160 س 1» عنوانى برايش قرار داده، و در علوم و فنون عديده تبحرى تمام بهم رسانيد، و در حل غوامض مسائل علمى از نوادر بشمار آمد و چندين جلد كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «ابداء البداء» در حقيقت قدر و قضا و تحقيق مسئله بداء.
دويم كتاب «تمييز الصحيح من الجريح» در تعادل و تراجيح.
سيم كتاب «حقايق القوانين» در حاشيه و شرح بر «قوانين» ميرزاى قمى.
چهارم «حواشى بر مجمع البحرين» طريحى.پنجم كتاب «دكة القضا» در شهادت و قضاء فقط از مسائل فقه. در «الذريعه 8: 235» بعد از ذكر اين كتاب فرمايد: دكة القضاء نام كرسى قضاوت است و هم نام دكه معروفه ئى است در مسجد كوفه كه گويند حضرت امير المؤمنين براى قضاوت بر آن مى نشسته، انتهى.
ششم «رساله در درايت» كه در آخر آن شطرى درباره «تفسير عسكرى» و «فقه الرضا» (ع) دارد.
هفتم «رساله در عدم حجيت اصول مثبته».
هشتم رساله «مشتقات».
نهم رساله «الوقيه» در مسئله تقيه.
دهم كتاب «عجب العاجب» در مسئله اجرت بر واجب.
يازدهم كتاب «غاية الآملين» در حل لغات مشكله آيات و أخبار مانند «نهايه» ابن اثير و «مجمع البحرين» و غيره بترتيب حروف تهجى در چند جلد كه در «شجره نامه سادت وهابى ها:
43» فرمايد كه فقط دو جلد از آن در أبواب ألف از مسوده در آمده، و همانا وى از نخست نام آنرا «مواقع النجوم» نهاده و بعد تغيير داده و بدين نام ناميده، و از جلائل كتب بشمار آيد، انتهى.
دوازدهم كتاب «كاشفة الكشاف» در حاشيه بر «كشاف» زمخشرى.
سيزدهم كتاب «مسائل الدعاء» در جواب سؤال از تنافى دعاء با قضاء كه سيد ابو الفضل
ص: 1124
حسينى تبريزى (نزيل قم صاحب كتابى در جمع هزار و ششصد حديث كه چهل اربعين باشد) آنرا بفارسى ترجمه كرده، و سيد ناصر الدين قمى مقدمه ئى در احوال مؤلف بر آن نوشته، و مادر صدر عنوان نام آنرا برده و هم در احوال بعضى از افراد اين خانواده قاضى ها يا شيخ- الاسلام هاى تبريز نقل قولى از آن كرده ايم.
چهاردهم كتاب «مفتاح البسمله».
پانزدهم كتاب «منتهى المقاصد» در نحو.
شانزدهم كتاب «منهل الصافى» در حاشيه بر تفسير صافى.هفدهم «رساله ئى» در احوال خودش.
و از مآثر وى مسجدى است در تبريز برابر حمام حاجى ميرزا موسى خان.
مرحوم حاجى ميرزا محمود در سنه 1309 از تبريز بعزم نجف حركت كرد و از آنجا بمكه معظمه رفت و آنجا در سنه هزار و سيصد و ده- بنص مجلدات عديده «الذريعه»- بوباء وفات كرد و در قبرستان معلا مقابل مقبره حضرت ابو طالب (عليه السلام) در مقبره حضرت خديجه خاتون (عليها السلام) دفن شد.
و در «شجره نامه سادات وهابى ها: 23» براى او دو فرزند نوشته بنام ميرزا لطفعلى 34 (كه عقبى براى او ننوشته) و حاج ميرزا امير 34 شيخ الاسلام (كه براى او اولاد و احفادى ذكر كرده).
وى ميرزا محمد حسين بن دركاهى مل، از هنود كايته است كه بنابر آنچه در «الذريعه ج 9» نوشته با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر با پدر خود بفيض آباد رفته، و در هيجده سالگى بر دست ميرزا محمد باقر شهيد مسلمان شده و روش تشيع را اختيار نموده، و در شعر تخلص قتيل مى كرده، و پس از آن بلكهنو رفته و تأليفاتى دارد:
ص: 1125
اول كتاب «چهار شربت» بنام «أشربه محمديه» در عروض و قوافى كه آنرا در سنه 1217 در لكهنو بنام سيد محمد بن مير أمان على تأليف كرده.
دويم كتاب «شجرة الامانى».
سيم كتاب «نهر الفصاحة» در قواعد لغت فارسى كه بنام برادر سيد محمد مذكور تاليف كرده.
و او شاگردان چندى داشته: اول طالب عليخان عيشى كه در عنوان سابق گذشت.
دويم منشى سيد مظفر عليخان اسير شاعر لكهنوى.
و او در اينسال وفات كرده، و نامش را محمد حسن نيز نوشته اند.
وى فرزند حاج محمد تميمى است كه در (1211 ش 160) گذشت. و خود از بزرگان شعراء عرب و اهل علم و أدب بوده كه در هزار و صد و شصت و اندى- چنانكه در الذريعه 9:69» فرموده- متولد شده، و از دو برادر خود اول شيخ محمد يوسف (متوفى در 1212) و دويم شيخ كاظم (1211) كوچك تر بوده و بهمين جهت او را ازرى صغير نوشته اند، و او امام ادب و لسان عرب بلكه بر برادرش شيخ كاظم برترى داشته و آثار جليله از او بازمانده همچون «ديوان اشعار»، و از منظومات او «نظم حديث كساء» و «مجارات سبعه معلقه» در مدح حضرت امير المؤمنين (صلوات اللّه و سلامه عليه) است كه بر صاحبان آنها برترى جسته؛ و قصايد بسيارى كه هر مصراعى از آن تاريخ است، از آن جمله «قصيده ئى در مدح سيد بحر- العلوم» بتاريخ 1205.
و بالاخره او در اينسال يا اندكى بعد از آن وفات كرده. و در «شهداء الفضيلة: 293» قصيده ئى از وى در واقعه قتل و غارت فرقه وهابيه كربلاى معلا را نقل كرده كه شامل 66 بيت
ص: 1126
و هر مصراعى تاريخ آن واقعه فاجعه كه 1216 است مى باشد، و در كتاب «تاريخ وهابيه» اين بيت را از او در تاريخ آن واقعه آورده:
و نادى به نادى الصلاح مورخا:
لقد عاودتنا اليوم ازراء كربلا
1216
و ما در جلد دويم سال (1216) در احوال مرحوم ملا عبد الصمد همدانى فهرست قتل و غارت ها و خرابى هائى كه در كربلا رخ داده ذكر كرديم، و چندين نفر ديگر از شعرا را ياد داريم كه هريك قصيده ئى در موضوعى گفته اند كه هر مصراعى از آن تاريخ آن موضوع است بدين قرار:
اول مرحوم محتشم كاشانى كه در «فارسنامه ناصرى، گفتار 1: 113» فرمايد وى سى و دو بيت در جلوس شاه اسمعيل ثانى صفوى گفته كه هر مصراعى شامل تاريخ است كه 984 بوده، انتهى، و محتشم خود در سنه 996 وفات كرده.
دويم ميرزا محمد صادق ناطق بشرحى كه در 1235 (ص 1013) گذشت.
سيم مرحوم معتمد الدوله نشاط بشرحى كه در (1244) بيايد.
چهارم ميرزا اسمعيل دبير تفرشى كه در (1271) بيايد.
پنجم سيد على بديع زاده هور كه در (1330) بيايد و منظومه كوچكى بنام «تحفة المسلمين هور» بدين منظور بنظم آورد كه هر مصراع آن 1360 ميشود كه سال نظم آن باشد.
وى بطورى كه در «ريحانة الادب 2: 117» در عنوانى مخصوص و «كنز العلوم: 523» نوشته: جمال الدين ابو عبد اللّه بن ابراهيم، و خود از علماى اهل سنت از فرقه شافعيه است، و تأليفاتى دارد: اول «كتابى در فتاوى». دويم كتاب «فيض الملك العلام» در مناسك حج بر مذهب شافعى كه يوسف بطاح مكى شرحى بر آن نوشته بنام «ارشاد الانام». و بالاخره صاحب
ص: 1127
عنوان در اينسال به پنجاه و دو سالگى وفات كرده.
وى فرزند سيد عليرضا ابن سيد زين العابدين طباطبائى و خود از علما و فقهاء عصر خويش بوده، و كتابى بنام «اللؤلؤ المنثور» در حاشيه بر «قوانين» تأليف كرده، و در اينسال وفات نموده چنانكه در «الذريعه 18: 385 ش 559» فرموده.
وى ميرزا محمد قلى افشار و اصلا از آذربايجان و از شعراى آن روزگار و در خدمت شاهزاده حسنعلى ميرزاى شجاع السلطنه نامه نگار بوده، و «ديوانى» قريب پنج هزار بيت از همه انواع اشعار داشته، و در اينسال وفات نموده، چنانكه در «مجمع الفصحا 2: 72» و «الذريعه 9: 90» فرموده اند.
چهارمحل در (1270) بيايد، و درياى صاحب عنوان بطورى كه در «تاريخ چهارمحل:
102» نوشته- با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر- نامش نصر اللّه و فرزند عبد (اللّه) الوهاب قطره است كه در (1270) بيايد، و خود در اينسال در قريه سامان اين ناحيه متولد شده،
ص: 1128
و در قصيده سرائى طبعى قادر بهم رسانيده و از شعراى زمان محمد شاه بشمار آمده، و اين غزل از او است:
كسى كه روى ترا رشگ ماه تابان كرد
بروى خوب تو مايل مرا دل و جان كرد
بيك نمودن رخ جان ز دست خلق گرفت
بيك فشاندن مو عالمى پريشان كرد
بدهر زيستنم دور از تو مشكل بود
اميد وصل تو بس كار بر من آسان كرد
بهاى بوسه طلب كرد جان و من دادم
رقيب بدگهرش عاقبت پشيمان كرد
ز هجر روى نكوى تو اى مه تابان
بيا بديده دريا نگر چه طوفان كرد
وى، چنانكه در «الذريعه 1: 269» و برخى از جلدهاى ديگر فرموده؛ فرزند سلطان محمد، و خود از علما و فقهاء والاشان بوده كه در اينسال متولد شده و در نزد شيخ انصارى درس خوانده و در طهران سكونت نموده و آنجا بمواعظ منبرى اشتغال داشته چنانكه در محل مرقوم وى را بفقيه اصولى واعظ حافظ قرآن حكيم وجيه وصف نموده، و تأليفاتى دارد:
اول «كتابى در اجتماع امر و نهى». دويم كتاب «طراز المصائب» در مقتل. سيم كتاب «كاشف الاسرار». چهارم كتاب «مناط الاحكام». و پس از مدت شصت و شش سال عمر در سنه هزار و سيصد و شش در مشهد مقدس، بلاعقب وفات كرده.
ص: 1129
سنه 1241 قمرى مطابق سنه 1204 شمسى
غره محرم الحرام (...) اسد ماه برجى
از قرارى كه در «ريحانة الادب 2: 212» تأليف ميرزا محمد على مدرس تبريزى نوشته وى از عرفاى نامى عهد خود بوده، و پس از پدر بر مسند ارشاد نشسته، تا در ماه جمادى الاخره اينسال- مطابق (جدى- دلو) ماه برجى- وفات كرده، و غلام سرور هندى در تاريخ او گفته:
چو سلطان ز دار فنا بست رخت
تو تاريخ ترحيل و توصيل آن
ز (مخدوم سلطان عرفان) بجو
ديگر (نامور شيخ بالا) بخوان
1241
ص: 1130
سنه 1205 شمسى
سه شنبه دوازدهم شعبان اول حمل ماه برجى
وى فرزند بزرگ مرحوم شيخ جعفر نجفى (1228)، و خود از علماء أعلام و فقهاء بزرگوار عظام در نجف اشرف بوده، و در احاطه بمسائل و فروع فقهيه خبرتى تمام و احاطتى كامل داشته. چنانكه در «قصص العلما: 145» فرموده كه پدرش شيخ جعفر مى گفته كه علم فقه ببكارت خود باقى است و مس نكرده است آنرا مگر شهيد اول و من و فرزندم شيخ موسى!
و همانا وى در نزد پدرش درس خوانده و هم از او روايت مى كند.
و روايت ميكنند از او چند تن، از آن جمله: برادرش شيخ حسن كه در (جلد 1 سال 1201 ش 68 ص 121) گذشت و او كتابى دارد بنام «منية الراغب» در شرح «بغية الطالب» تأليف پدرش كه آن شرحى است مزجى و تا آخر نماز جماعت رسيده. و هم او «حاشيه» ئى بر آن دارد كه در برخى از نسخ در متن درج شده و در برخى برمز «م» از متن امتياز يافته و در برخى خط قرمز بر آن كشيده شده.
و او در آدينه پانزدهم ماه شعبان المعظم اينسال، چنانكه آقا نجفى مرعشى در حاشيه «هداية الانام: 79» بدون روز هفته فرموده- مطابق 4 حمل ماه برجى- وفات كرده، و در نزد پدر خود دفن شده، و فرزندان چندى داشته:
يكى مرحوم شيخ محمد رضا كه در (1297) بيايد، و ديگر شيخ مهدى كه دخترش
ص: 1131
زوجه آقا جلال الدين فرزند آقا نجفى اصفهانى كه در (1281) بيايد بوده، و پسرش شيخ موسى مشهور به عرب ساكن مسجد شاه اصفهان بوده، و در آن شهر اولاد و أعقاب كثيره ذكورا و اناثا از پسران و دختران وى بازمانده و تاكنون موجوداند بشرحى كه در كتاب «نسبنامه الفت» بتفصيل نوشته شده.
و نيز شيخ موسى صاحب عنوان دخترى داشته كه او زوجه سيد حسن حكيم حسينى نجفى بوده، و خانواده حكيم حسينى غير از آل حكيم ديگرى در نجف هستند كه آنها حسنى مى باشند؛ چنانكه در «ماضى النجف و حاضرها: 111 در پاورقى» نوشته.
وى فرزند ميرزا احمد شروانى (1200 ص 108) و خود از اهل علم و ادب و تاريخ و نظم و نثر بوده، و در شعر فارسى تخلص رفعت مى نموده. و همانا در بيست و دويم ماه شوال المكرم اينسال چنانكه در «نقباء البشر: 984» و «مجله يادگار»سال 5 ش 4 و 5 ص 145» نوشته- مطابق (...) جوزا ماه برجى- از دختر سيد اسمعيل در خطه اود متولد شده، و پس از وفات پدر چندى بسياحت پرداخت و عاقبت در بهوپال اقامت نمود و مأمور ترتيب دستور العمل رسالات پادشاه آنجا شد، و چندين كتاب نظما و نثرا تأليف كرد:
اول كتاب «آثار العجم». دويم كتاب «آيينه محبوب». سيم كتاب «باغ چهارچمن در تاريخ دكن» تأليف آن سنه 1304. چهارم كتاب «تاريخ آل امجاد» در سيرت نبوى و خلفا و اولاد. پنجم كتاب «جواهر خانه». ششم كتاب «سلطان نامه گرامى» در تاريخ مختصر سلاطين عثمانى تأليف آن سنه 1304. هفتم كتاب «قلائد الجواهر» در احوال بواهر كه فرقه اسمعيليه بهره باشند و خود هم از آنها بوده چنانكه در «نقبا» است. ليكن در «الذريعه ج 17» نوشته كه آن در رد آن فرقه است، تأليف آن سنه 1287. هشتم كتاب «قياصره روم» در ترجمه كتاب «مصباح السارى» ابراهيم افندى ترك.
ص: 1132
در «الذريعه 3: 234» چنين استظهار كرده كه وى تا سال 1307 زنده بوده، و در «نقباء البشر: 988» حيات او را تا سال 1309 نيز استظهار كرده (1).
وى فرزند حاجى محمد كريم خان است كه (در سال 1225 ص 133) گذشت. و خود از علماء بزرگ فرقه شيخيه و داراى علوم عقليه و نقليه و بخصوص علوم فقه و حديث و تفسير و تأويل و تاريخ بوده، و در بيانات منبرى تسلطى تمام داشته، و همانا او در ماه شوال المكرم اينسال- مطابق (ثور- جوزا) ماه برجى- از دختر ملا محمد على ملاباشى متولد شده، و در نزد پدر خود درس خوانده تا عالمى مبرز گرديد، و در سرودن اقسام شعر بتازى و پارسى مهارتى تمام بهم رسانيد، و در تطبيق مابين ظاهر و باطن و جمع مابين معقول و مسموع و هر دو علم فروع و اصول ميانه مشاهير فرقه شيخيه امتيازى بين پيدا كرد، و خط را بغايت نيكو نوشت، و در أوان شباب بمكه معظمه مشرف شد، و هم با پدر خود بمشهد مقدس سفر نمود، و ساليانى چند در تهران اقامت داشت كه در «المآثر: 147 س 2» او را در عنوانى مخصوص ترجمه نموده و در آن فرمايد: بيان منبر او را از فرقه شيخيه احدى ندارد، انتهى.
و همانا وى در آن شهر با ناصر الدين شاه رفت و آمدى بهم رسانيد و در أثر آن توهيناتى كه بر شيخيه وارد مى آمد دفع مى كرد، و هم با اعتماد السلطنه نگارنده «المآثر» اختصاصى بزرگانه مى ورزيد كه در «المآثر» فرمايد: حسن محاضره و لطف محاوره وى را از هيچ كس نديده ام، انتهى.
و با اينهمه تأليفاتى نيز دارد اول: «ارجوزه ئى در حكمت». دويم كتاب «الباقيات-
ص: 1133
الصالحات» در مصيبت. سيم كتاب «خوان يغما» در اسرار نماز. چهارم «رساله اماميه در علامات ظهور» كه بخواهش صنيع الدوله تأليف كرده. پنجم «رساله ئى در وحدت ناطق».
ششم «رساله ئى در رد ملا محمود» كه «رد بر شيخيه» نوشته. هفتم «رساله ئى در شرح بسمله».
هشتم «رساله در علم اصول». نهم «رساله شهاديه» در شرح آيه شهد اللّه، الخ. دهم «رساله معزيه» بنام اسمعيل ميرزا معز الدوله، يازدهم «رساله مؤيديه» بنام شاهزاده مؤيد الدوله. دوازدهم «رساله نوريه» در شرح آيه نور. سيزدهم كتاب «كنز الرمز» در حكمت. چهاردهم كتاب «گلشن» در حكم و أمثال، پانزدهم «مقالاتى در طريقت». شانزدهم «منظومه ئى در نحو». هفدهم كتاب «نصايح الملوك» كه بخواهش ناصر الدينشاه تأليف شده.
و او پس از مدت شصت و شش سال و دو ماه قمرى عمر، در ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و سيصد و هفت- مطابق (سرطان- اسد) ماه برجى- در تهران وفات كرد، و از نخست در شاه عبد العظيم (ع) بطور امانت دفن شد، و پس از چندى وى را نقل بعتبات عاليات نموده، و در پائين پاى پدرش بخاك سپردند، چنانكه در «تذكرة الاوليا» تأليف ميرزا نعمت اللّه صنيع- الدوله رضوى نوشته، و پس از وى برادرش حاج محمد خان (چنانكه در «نابغه علم و عرفان:
408» نوشته) جانشين وى گرديد.
وى فرزند مرحوم شيخ زين الدين بن ابراهيم بن صقر بن ابراهيم بن داغر بن رمضان بن راشد بن دهيم بن شمروخ بن صولة آل صقر هجرى بحرينى است (1).
مرحوم شيخ احمد از اجله علما و فقهاء محققين و اعاظم حكما و مرتاضين در مذهب
ص: 1134
شيعه بوده، و در اين فرقه كمى بجلالت و بزرگوارى او پيدا شده اند، و شعر هم مى گفته، و شاگردش حاجى سيد كاظم رشتى «رساله» ئى در احوال او نوشته كه در روز شنبه 11 ع 1 سنه 1258 از تأليف آن فارغ شده، و فرزندش شيخ عبد اللّه «رساله» ئى بعربى در احوال او نوشته كه فقط ترجمه فارسى آن از محمد طاهر خان فرزند حاجى كريم خان بنظر رسيده، و هم در «روضات الجنات: 26» در عنوانى مخصوص وى را ترجمه نموده، و در «قصص العلما» در ترجمه شهيد ثالث (ص 31) و بعضى از مواضع ديگر آن كتاب چيزهائى درباره او نوشته، و هم در «فهرست كتب مشايخ» احوال او ديده شده؛ و آنچه از ملاحظه همه آنها بر روى هم بر مى آيد آن كه:
او در ماه رجب الفرد سنه هزار و صد و شصت و شش- مطابق (ثور- جوزا) ماه برجى سال 1132 شمسى- در قريه مطيرفى أحساء متولد شده، و در سنه 1186 از آنجا بعزم عتبات بيرون شده، و پس از كمى بواسطه طاعون بوطن خود برگشت، و در رجب سنه 1212 باز بنجف و كربلا رفت.
و در اين طول مدت در نزد جمعى از بزرگان درس خوانده و از چندين نفر اجازت روايت بهم رسانيده و در تهذيب اخلاق و تكميل نفس رياضات شاقه كثيره كشيده، و در اثر آنها بمقامات عاليه و علوم عديده حكمت الهى و معرفت در حق ائمه (ع) و مراتب و شئونات ديگر فائز شده.
و در سنه 1219 براى اعتزال از خلق بقريه صغاده بصره رفت، و در سنه 1221 باز بنجف و كربلا رفت و از آنجا بايران آمده و در يزد متوقف شد، و پس از چندى بطهران رفت، و در اوائل ذى القعده سنه 1223 خانواده خود را از بصره بيزد آورد و خود بمشهد رفت و باز بيزد برگشت و بعد از آن باصفهان رفت، و بعد از چندى بكرمانشاه شتافت، و پس از سه سال در سنه 1232 بعزم حج بيرون شد، و در ماه رمضان در شام بود و در نيمه شوال بمدينه رهسپار گرديد، و در ع 1 سنه 1233 از حج برگشته بنجف وارد شد، و در 4 محرم سنه 1234 بكرمانشاه برگشت و در نزد محمد على ميرزاى دولتشاه تقربى مخصوص بهم رسانيد، و بعد از چندى كه محمد على ميرزا وفات كرده بود بمشهد رفته و باز بيزد و از آنجا باصفهان رفت، و پس از يك سال بكربلا شتافت.
ص: 1135
و بالاخره، وى مدت ها در يزد و كرمانشاه و اصفهان و غيره اقامت داشته، و در نزد فتحعليشاه مكانتى مخصوص بهم رسانيده و رياستى معتدبها فراهم آورده، و در اثر آن وهم در اعتقاد ببرخى از مطالب دينيه و مسائل علميه تبعه وى را شعبه ئى مخصوص از شيعه قرار داده و آنها را بنسبت وى فرقه شيخيه و نيز پشت سريه خواندند زيرا كه آنها در كربلا از بابت احترام تربت مقدس حضرت سيد الشهدا (عليه آلاف التحية و الثنا) هماره نماز خود را در پشت سر آنحضرت بجا مى آوردند.
و او را تأليفات نافعه و كتب مفيده چندى است از آن جمله: «شرح زيارت جامعه كبيره» در چهار جزء زياده بر سى هزار بيت كه اجل و اعظم و أشهر از همه و داراى مطالب مهمه در معرفت و مقامات ائمه (عليهم السلام) است. انجام تأليف جزء 3آن اوائل شوال سنه 1229 و انجام تأليف جزء 4 شب 10 ع 1 سنه 1230 چنانكه در آخر هريك از آنها نوشته، و «ديوانى در اشعار» چنانكه در «الذريعه 9: 763» فرموده.
و جماعتى از علماء بزرگوار بفيض شاگردى يا روايت از آن جناب ممتاز و سرافرازند، از آن جمله: ميرزا محمد تقى نورى كه در (1201) گذشت. و از او چندين نفر از شاگردانش و از آنها فرزندش مرحوم حاجى نورى چنانكه در «الذريعه 11: 18» فرموده.
و بالاخره شيخ احمد با رنجش خاطر از اوضاع اخير ايران نسبت بوى از كربلا بحجاز حركت كرد و آنجا در منزل هديه دو منزلى مدينه در روز يك شنبه بيست و يكم ماه ذى القعدة الحرام اينسال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- برياض جنان انتقال فرمود و در مدينه منوره پهلوى بقعه مباركه چهار امام (عليهم السلام) در بقيع برابر بيت الاحزان دفن شد كه تا قبل از تخريب وهابيه بقاع بقيع را قبر او آنجا معين و بر آن محجرى آهنى و سنگ لوحى بوده.
و در «روضات» وفات وى را در اوائل سنه هزار و دويست و چهل و سه نوشته، و ميرزا حسن گوهر مرثيه ئى براى وى سروده كه ماده تاريخ آن در آخرش نيز دلالت بر 1243
ص: 1136
مى كند و آن بنقل «طرائق 3: 151» چنين است (1):
قد سئلت الفكر عن تاريخه يوما فأنشد:
فزت بالفردوس فوزا يا ابن زين الدين احمد1243
و براى تطبيق اين مصراع با 1241 ممكن است كه الف بعد از زاى «فوزا» و الف بعد از ياء «يا ابن» بحساب نيايد، ليكن در عموم كتب شيخيه و جلدهاى عديده «الذريعه» و غيره همه وفات را در اينسال 1241 نوشته اند.
و از جمله كسانى كه از وى روايت مى كند مرحوم حاجى كرباسى است كه در (1261) بيايد، و صاحب عنوان براى او اجازه ئى بتاريخ 1229 نوشته در غايت بسط و تفصيل كه نسخه اش در كتابخانه مرحوم آقاى حاج ميرزا محمد رضا نواده مجاز بخط مجيز بنظر رسيد
ص: 1137
و اين فقير آنرا در چندين سال قبل از اين استنساخ نموده و آنرا جزء كتاب «أمالى» كه يكى از تأليفات اينجانب است قرار دادم.و او را فرزندان چندى بوده: يكى كه از همه بزرگ تر بوده شيخ محمد تقى، و ديگر بدون ترتيب بزرگ و كوچك تر بودن هريك از ديگرى: شيخ محمد كه در «روضات» فرمايد همواره انكار طريقه پدر را مى نموده و مى گفته: چنين فهميده (عفى اللّه عنه!)، و «كتابى در محاكمه بين مجتهدين و أخباريين» در جواب شيخ عبد اللّه بن محمد على قطيفى تأليف كرده، چنانكه در كتاب «خلد برين 1: 47» فرموده. و ديگر شيخ علينقى، كه خود اجازه براى آنها نوشته.
و شيخ علينقى شعر هم مى گفته و «ديوانى در اشعار» دارد چنانكه در «لباب الالقاب: 46» فرموده، و در «الذريعه 6 ش 1454» نوشته كه شيخ على ارشد اولاد شيخ بوده، و در «ج 9 ص 763» فرمايد وى مرثيه ئى براى پدرش گفته. و خلاصه فرزندان او چهار نفر بوده اند بدين اسامى بدون ترتيب بزرگى و كوچكى: شيخ محمد تقى، شيخ محمد، شيخ علينقى، شيخ على؛ بناء بر آن كه او غير از شيخ علينقى باشد.
در «مختار البلاد: 253» درباره وى نوشته كه: از فضلاى متبحر و علماى متدين اين بلد بوده، در سر كار فيض آثار بمنصب سركشيكى مفتخر بوده، توليت شرعيه سركار فيض آثار هم با ايشان بوده. آنگاه وفات او را در اينسال ذكر كرده.
ص: 1138
در «فارسنامه ناصرى. گفتار 2: 130» شرحى در احوال او نوشته بخلاصه اين كه وى فرزند آقا ابو الحسن تاجر از اهل محله ميدانشاه شيراز و خود از اهل علم و ادب بوده كه در اينسال از بطن دختر نيك اختر آقا محمد على بن آقا محمد رضا بن آقا جانى بن آقا محمد- على كدخداى محله مرقومه در شيراز متولد شده، و در اوائل زندگانى بمناسبت شغل أجدادى بتجارت پرداخته و چندى در يزد توقف نموده و سپس بشيراز برگشت، و چون جد مادريش آقا محمد على از فرزند خود آقاجانى رنجيده خاطر گرديد منصب كدخدائى محله مذكور را بنواده خود صاحب عنوان واگذاشت و وى چند سال بدان برقرار بود، و در سنه 1277 آنرا بدائى خود آقاجانى واگذاشت و خود بهمراهى حاجى حسام السلطنه از شيراز بخراسان رفت و منصب ايشيك آقاسى باشى را تصاحب نمود، و در سنه 1282 بهمراهى او بشيراز برگشت، و در سنه 1286 بهمراهى نواب معزى اليه مذكور از شيراز بطهران و از آنجا با منصب امير- ديوانى بيزد رفت، و در سنه 1291 با منصب ايشيك آقاسى باشى بشيراز برگشت، و در سنه 1292 بهمراه نواب مذكور از شيراز بتهران و از آنجا بكرمانشاه رفت، و در سنه 1298 بشيراز برگشت و در كنج قناعت نشست، انتهى.
و او را تأليفات چندى است، علاوه بر اشعارى كه آنجا از او آورده: اول كتاب «تاريخ يزد» كه در «فارسنامه» نوشته، و در «الذريعه 3: 296» كه جاى ذكر آن است ذكر نشده بلكه در شماره 1101 فقط فرمايد: «تاريخ يزد» فارسى است از تأليف جمعى از معاصرين كه در ايران چاپ شده، انتهى. دويم كتاب «حديقة الشعرا» كه هم در «فارسنامه» است، و در «الذريعه 6: 385 ش 2407» كتابى بدين نام آورده و فرمايد آن فارسى است در تذكره احوال ايشان (يعنى شعراء) كه در «دانشمندانآذربايجان» از آن بسيار نقل كرده، و از آن چنان برآيد كه آن بعد از 1240 تأليف شده و اين كه مؤلفش از اوائل عصر ناصر الدينشاه بوده، انتهى، و در
ص: 1139
اينجا بايد به «مجله يادگار، سال 5 شماره (8 و 9) ص 141» مراجعه شود. سيم «كتابى در مصائب اهل بيت نبوت عليهم السلام».
و او پس از مدت شصت و نه سال قمرى عمر، در سنه هزار و سيصد و ده- بموجب آنچه در «در مجله يادگار» سال چهارم شماره چهارم ص 80» فرموده- وفات نموده، و در «دانشمندان و سخن سرايان فارس 1: 212» در بعد از سال 1313 فرموده، و در «فارسنامه» فرزندى از وى بنام ميرزا خليل نوشته و فرمايد در عنفوان جوانى است.
گواشير نام شهرى است در ولايت كرمان كه چون اعظم و أشهر ساير شهرهاى آن ولايت است خود آنرا نيز كرمان گويند و در اين ايام مقصود از كرمان همان است.
و نظامعليشاه نامش ملا احمد بن حاج عبد الواحد است كه پدرش از علماء ربانى، و خود نيز از اهل فضل و كمال و وجد و حال بوده و شعر هم مى گفته چنانكه دو جلد مثنوى «جنات الوصال» نور عليشاه را پس از وفاتش وى تكميل نموده و بنظم آورده، و آخر در اينسال وفات كرده؛ چنانكه در «طرائق، جلد سيم» از روى سنگ قبرش كه در مزار مشتاقيه كرمان است نقل كرده و فرمايد: وفات او را در «بستان السياحه» در سنه 1242 و در «رياض العارفين» در سنه 1240 نوشته اند، انتهى.
وى فرزند شيخ محمد از كبار اولياء، و خود از عرفاء سلسله خلوتيه اهل سنت و جماعت
ص: 1140
بوده، و در مقام خود شهرتى عظيم داشته، بطورى كه شيخ محمد بن حسين حنفى كتبى كتابى بنام «مناقب الصاوى» در احوال وى تأليف كرده، و ما اينجا شرح احوال او را از «لغتنامه دهخدا 3: 1352» مى آوريم و چنين گوئيم كه چنانكه در آنجا نوشته با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر وى در سنه هزار و صد و هفتاد و پنج- مطابق سال (1140- 1141) شمسى- در صاء حجر بكنار رود نيل از اقليم غربى مصر متولد شده، و هم در آنجا قرآن عظيم را حفظ نموده و در سنه 1187 براى طلب علم بجامع الازهر آمد و پس از تحصيلات و تكميلات تأليفات چندى فراهم كرد:اول كتاب «الاسرار الربانيه و الفيوضات الرحمانيه» بر صلوات در ديريه. دويم كتاب «بلغة السالك» براى «اقرب المسالك» دو جزء كه آن حاشيه ئى است بر «شرح صغير أقرب المسالك» بسوى مذهب مالك تأليف سيدى احمد در دير، در فقه مالك. سيم «حاشيه بر تفسير جلالين» چهار جزء. چهارم «حاشيه بر شرح الخريدة البهية» تأليف شيخ احمد در دير. پنجم «حاشيه بر شرح تحفة الاخوان» در علم بيان، و شيخ على بولاقى حاشيه ئى بنام «بيان البيان» بر اين حاشيه صاحب عنوان نوشته. ششم «شرح منظومه در دير» در أسماء الحسنى.
و او پس از مدت شصت و شش سال قمرى عمر در اينسال وفات كرده، چنانكه نص جلد مرقوم «لغت نامه: 1453» است كه در آن ثانيا عنوانى براى وى قرار داده و ذكر مختصرى از او نموده، و در عنوان اول كه نسبة مفصل تر است پس از ذكر نام و نسب وى اين طور نوشته:
(1175- 1241) كه مفهوم از آن تاريخ تولد و وفات است.
و احمد دردير كه در اينجا نامش برده شده در (1201 شماره 66) گذشت.
و شيخ على بولاقى مذكور فرزند حسين مرعى، و تا 1307 زنده بوده است.
ص: 1141
وى از معاريف زمان فتحعليشاه قاجار بوده، و در اينسال وفات نموده، و فرزندش خسرو خان نيز والى كردستان بوده، و حسن جهان خانم مشهور به واليه دختر فتحعليشاه را بزوجيت داشته، و فرزند او از اين دختر امان اللّه خان ثانى همنام جد خود است كه از شعرا و اهل فضل و كمال بوده و تخلص والى مى نموده و بهمين عنوان در «مجمع الفصحا 2: 545» ذكر شده.
وى فرزند مرحوم ميرزا نبى خان امير ديوانخانه ابن عابدين است كه او را حاجى ميرزا زين العابدين نوشته اند. در «تاريخ مدرسه سپهسالار» تأليف آقاى ابو القاسم سحاب، مرحوم ميرزا نبى خان را فرزند ابو القاسم خان مازندرانى نوشته و فرمايد: از آنجا بقزوين آمده و فرزندان او بقزوينى مشهور شده اند، انتهى. و همانا يكى از آنها ابراهيم خان است كه در دولت محمد شاه، ميرآخور بوده، و ديگر ميرزا نبى خان كه از رجال كاردان در دولت محمد شاه بوده و بين او و ميرزا محمد تقى امير رابطه صميمانه ئى استقرار داشته، و در دولت مذكور مراتبى طى نموده و ترقيات قابل اهميتى كرده، چنانكه نخست بحكومت قمشه و اصفهان رسيده، و در سنه 1256 امير ديوانخانه و مباشر امور ايالت مملكت فارس بوده، و بعدها وزير عدليه شده، و در هر كار لياقت خود را بظهور رسانيده، و پس از وفات چهار پسر واگذاشته:
اول صاحب عنوان. دويم يحيى خان معتمد الملك كه در (1243) بيايد، و مادر
ص: 1142
اين دو نفر قزوينى بوده. سيم نصر اللّه خان نصر الملك كه مادرش علويه بوده، وفاتش سنه 1307 قبرش در شاه عبد العظيم (ع). چهارم حاج ميرزا عبد اللّه خان علاء الملك كه مادرش افتخار السلطنه دختر فتحعليشاه بوده و «قرآن چاپ علاء الملك» منسوب بدوست، و در سنه 1311 وفات كرده و مانند برادر در شاه عبد العظيم (ع) دفن است.
و مرحوم حاجى ميرزا حسينخان صاحب عنوان از اجله و اعاظم معاريف رجال بزرگوار ايران است، و بطورى كه در «تاريخ مدرسه سپهسالار» تأليف آقاى ابو القاسم سحاب (ص 29) فرموده، مردى نيك سيرت و كريم النفس و متدين بوده، و در عين حال با تمدن جديد تربيت شده، و با معاشرت هاى طولانى و آميزش و اختلاطى كه از اول جوانى تا آخر عمر با مردم اروپائى داشت در مجالس و محافل و مهمانى هاى رسمى ايرانى و فرنگى خود را از بسيارى از اعمال نكوهيده بركنار مى نموده، و راه سير و سلوك و طريقه عرفان و تصوف مى پيموده، و شخصى درويش مسلك، و در عين گرفتارى بمشاغل و مناصب وزارت؛ خود را از اهل صفا و تجريد مى شمرده و بخاكسارى افتخار مى فرموده، و در استانبول بمرحوم حاجى ميرزا صفا (كه در ج 2 سال 1212 ص 439 ش 185 گذشت) ارادت داشته، و هماره سحرخيز و ثابت قدم و پشتكاردار بوده، و ناملايمات روزگار را تحمل مى فرموده، و درباره تنقلات وى (در ص 3 تا 29) شرحى نوشته كه با ملاحظه بعضى ديگر از مواضع آن كتاب و كتب ديگر بخلاصه اين ميشود كه:
وى تحصيلات ابتدائى خود را در قزوين و تهران بپايان رسانيده، و بعد از اتمام آنها باروپا رفته و خود را براى خدمت بوطن آماده كرده تا مورد توجه ميرزا تقيخان امير گرديد و او روى محبتى كه با پدر وى داشته در سنه 1264 كه ناصر الدينشاه را از تبريز بتهران مى آورده چون بقزوين رسيد، دو پسر او صاحب عنوان و يحيى خان معتمد الملك را خواسته و مورد عاطفه قرار داده و آنها را بتهران آورد، و در سنه 1267 صاحب عنوان را مأمور كار پردازى بمبئى كرد، و وى آنجا اهميت تامى بهم رسانيد چندان كه ميرزا آقا خان نورى صدراعظم پى بكفايت او برده، و در أوائل سال 1271 وى را با رتبه ژنرال قونسول گرى مأمور تفليس نمود، و در سنه 1275 كه سال آخر صدارت ميرزا آقا خان بود بعنوان وزير-
ص: 1143
مختارى باسلامبول رفت، و در اواخر سنه 1278 كه اختلاف سرحدى بين دولتين ايران و عثمانى بهم رسيد وى آنرا بوجهى نيكو رفع كرده و كفايت خود را بظهور رسانيده و در سنه 1279 بسفر حج بيت اللّه الحرام رفت، و مقرراتى براى آسايش حجاج ايرانى با شريف مكه بعمل آورد. و در سنه 1280 بأمر ناصر الدينشاه بطهران آمده و عضو شوراى كبراى دولتى گرديد، و بغايت مورد علاقه ناصر الدينشاه قرار گرفت، و چيزى نشد كه هم در آنسال باستامبول برگشت، و پس از چندى باز بطهران آمد و باغ بهارستان را خريده و در آنجا عمارتى برپا كرد، و در سنه 1282 بعد از وفات ميرزا جعفر خان مهندس (كه در 1279 بيايد) لقب او را كه مشير الدوله بود يافت، و در سنه 1285 بعنوان مرخصى از استانبول بتهران آمد، و در سنه 1287 كه ناصر الدينشاه مى خواست بعنوان زيارت عتبات عاليات بعراق عرب برود و دولت عثمانى نظر بمصالح سياسى اجازه نميداد، وى آن دولت را مجبور كرد كه رسما از شاه دعوت كند، و خود نيز از استانبول حركت كرده و ببغداد آمد و دركرمانشاه بشاه ملحق شد، و ناصر الدينشاه براى تقدير و تشويق وى وزارت (وظائف و أوقاف) را بوى واگذاشت، و در همين سفر است كه خزانه مباركه علويه (كه ممنوع از مشاهده و سقف آن با سرب پوشيده بود) گشايش يافت و محتويات آن مشاهده و هريك از دولتين ايران و عثمانى از آن نسخه برداشتند، و در 29 ماه رمضان اينسال شاه در بغداد وى را وزير عدليه نمود، و در 13 رجب سنه 1288 وى را در تهران سپهسالار قشون كرد، و اين لقب قبلا مخصوص ميرزا محمد خان سپهسالار بود و بديگرى داده نشده بود، و در 29 شعبان همان سال وى را صدراعظم نمود و او شروع باصلاحات چندى كرد، و در اين وقت كه گرانى و قحطى معروف در ايران رخ داده بود وى كمك هاى شايانى بفقرا كرد، و در سنه 1289 مدرسه ئى مجانى بنام مشيريه افتتاح كرد. و در سنه 1290 شاه را بسفر فرنگ واداشت و خود هم همراهى نمود.
و بالاخره از كثرت اعمال اصلاحيه كه در ايران بعمل آورد، دولت تزارى روس تاب تحمل آنرا نياورده و در مقام كارشكنى او برآمد و در اثر آن چون شاه ببندر أنزلى (پهلوى) رسيد، جمعى از تهران صورت تلگرافى تنظيم و بشاه مخابره كردند كه: اگر با قزوينى بطهران مى آييد نيائيد كه ما شما را نميپذيريم! و شاه وحشت كرده راحت آنى
ص: 1144
خود را بر مصالح آتى مملكت ترجيح داده و او را از صدارت عزل كرد و ميرزا يوسف آشتيانى مستوفى الممالك را بدان برقرار داشت، ولى چشم از خدمات او هم نپوشيده وى را بايالت گيلان و طوالش مقرر نمود، و پس از اندكى كه سر و صداها خوابيد در رجب سنه 1291 باز او را سپهسالار و وزير خارجه نمود، و در سنه 1293 ايالت خراسان را باو داد و در سنه 1294 وى لايحه ئى تنظيم نمود كه بر ضرر شاهزادگان متنفذ و غير هم بود، لاجرم همگان در مقام شكست او برآمدند، و در سنه 1295 براى دومين بار شاه را بفرنگ برد، و در سنه 1296 بموجب مرقومات (ص 25) شروع ببناء مسجد و مدرسه ئى كه در طهران بنام او معروف است نمود و تا سال 1297 بدان اشتغال داشت، و چندان اين مدرسه اهميت بهم رسانيد كه چنانكه در صدر عنوان گفتيم آقاى ابو القاسم سحاب كتابى درباره آن نوشته.
و بالاخره سپهسالار در اينسال از كار بركنار شد، و در سنه 1298 مأمور ايالت خراسان و توليت آستان عرش نشان روضه رضيه رضويه (على صاحبها السلام و التحيه) گرديد كه در هفتم شعبان بدان سمت حركت كرد، و پس از مشاهده سرحدات كلات در شنبه پنجم ذى الحجه بمشهد رسيد، و هم در آنجا در شب سه شنبه بيست و دويم همين ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و نود و هشت- مطابق 24 عقرب ماه برجى- وفات كرد و در مقبره ئى كه قبلا براى خود تهيه نموده بود دفن شد، و آن در دار السياده مباركه، برابر درب حرم مطهر واقع شده.
در «ماهنامه وحيد، سال 5 شماره 2 ص 119» شرحى از خط مرحوم حاجى معتمد الدوله فرهاد ميرزا درباره او نقل كرده كه آنرا بعين عبارتى كه آنجا نوشته اينجا مى آوريم:
شب سه شنبه 17 رجب المرجب سنه 1290 هجرى در طهران تحرير شد، در عمارت دربار اعظم در ارگ سلطانى: ديشب از رشت خبر عزل حاجى ميرزا حسين خان صدراعظم بتلگراف رسيد و تلفونچى مغشوش اعلام كرده بود، و امروز گذشته ازشاهزاده گان و خود صدراعظم بتفصيل تلغراف رسيد و اهل شهر از أدنى و أعلى بسلامتى وجود مبارك اعليحضرت شاهنشاهى (روحنا فداه) دعاگو شدند، و در اين دو سال با طبقات مردم طورى رفتار كرده
ص: 1145
بود كه احدى از او راضى و شاكر نبود، و در تخريب بنيان شريعت محمدى (ص) بطورى ساعى بود كه مغولها آن طور اهتمام در اوايل دولتى (كذا) خود نداشتند، در شبهاى مهمانى در دربار اعظم و غيره آشكارا صرف خمار و قمار بود، و نماز و روزه از ميان رفته، لفظ آزادى بدهن عوام انداخته بود، الحمد للّه باطن شريعت محمدى امداد كرد، و هركه در اينكار قلمى نگاشته و قدمى برداشته است مأجور و مثاب است. يريدون ليطفؤا نور اللّه بأفواههم و اللّه متم نوره و لو كره المشركون. مطابق شب 24 شهريورماه جلالى شب 18 سنبله تمام شد عبارت «ماهنامه».
لكهنو شهرى است معروف در هند، و خواجه عزيز الدين از اهل علم و ادب و معروف به تفضل حسين عبد الاحد بوده كه شعر هم مى گفته و تخلص عزيز مى نموده، و همانا در اينسال (چنانكه در «مؤلفين كتب چاپى 4: 59» نوشته متولد شده و كتابى بنام «يد بيضا» كه مثنوى است تأليف نموده.
نديم نامش محمد و خود از شعراى ممجد بوده، و اين رباعى را در فضيلت خاك پاك نجف اشرف (على مشرفها الصلوة و السلام و التحف) سروده:
در خاك نجف نديم آسوده بخواب
انديشه مكن ز پرسش روز حساب
جائى كه بدل بسر كه گردد مى ناب
البته گنه شود مبدل بثواب
و اين اشاره است بدانچه بتجربه رسيده كه شراب هرگز بدان زمين مقدس نرود،
ص: 1146
و اگر از خارج آنرا بدانجا برند وقتى آنجا برسد سركه خواهد شد. مرحوم سعيد نفيسى در كتاب «تاريخ اجتماعى و سياسى ايران 1: 5» اين نديم صاحب عنوان را فرزند محمد كاظم نوشته و فرمايد: وى كتابى بنام «مفرح القلوب» در تاريخ قاجاريه تأليف فرموده، و در اينسال وفات نموده، انتهى.
وى فرزند مرحوم حاج ملا محمد نراقى كاشانى (اعلى اللّه مقامه) است كه در (1215 عنوان 222) گذشت. و خود بطورى كه در «لباب الالقاب: 68» فرموده. موسوم به على و عالمى فاضل و كامل و در عربيت مسلط و در فقه و اصول محقق بوده، و همانا در اينسال متولد شده، و از پدر خود اجازت گرفته، و چندين كتاب تأليف كرده:
اول «شرح خطبه غديريه». در «الذريعه 13: 315» شرح خطبة الغدير را عنوان كرده و فرمايد: آن بعنوان «شرح حديث الغدير» گذشت، و در (ص 204) فقط يك كتاب بعنوان «شرح حديث الغدير» از ملا عبد اللّه قزوينى ذكر كرده و فرمايد وى در آنجا خطبه غدير را مفصل تر از آنچه مشهور است آورده، و فرمايد پس از اين «شرح حديث من كنت مولاه» بيايد، و از أجل آنچه در اين موضوع تأليف شده كتاب «الغدير» تأليف علامه شيخ عبد الحسين امينى است. و در (ص 209) شرح حديث مذكور را از «فهرست شيخ منتجب الدين» تأليف شيخ محسن نيشابورى نوشته.
و بهرحال، دويم از تأليفات صاحب عنوان كتاب «معتضد الشيعه» است.
و او پس از مدت چهل و هفت سال عمر، در سنه هزار و دويست و هشتاد و هشت وفات نموده، و پوشيده نباشد كه ما در جلد دويم اين كتاب (سال 1215 شماره 222) نوشتيم كه مرحوم حاج ملا محمد نراقى چهار نفر فرزند از دختر ميرزاى قمى داشته: اول همين حاجى ميرزا
ص: 1147
جلال الدين، و سه نفر ديگر بنام هاى حاجى ميرزا ابو القاسم و حاجى ميرزا فخر الدين و حاجى ميرزا صدر الدين بوده اند.
اينك اينجا گوئيم كه در نامه ئى كه جناب آقا سيد محمد حسين طباطبائى از قم در (7 ع 2- 1383) باين فقير نوشته اند، ذكر كرده كه وى فرزندى از دختر ميرزا بنام حاج ملا محمد حسين داشته، انتهى، و ممكن است كه وى يكى از دو نفر حاجى ميرزا فخر الدين و حاجى ميرزا صدر الدين بوده كه يك جا بنام و ديگر جا بلقب ذكر شده باشد، و بهرحال ما شرح احوال او را در (1311) مى آوريم.
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 807 ش 5442» و «مؤلفين كتب چاپى 4: 734» فرموده اند(1) مولوى غلام محمد فرزند مولوى غلام حسين از أحفاد شيخ كبير الدين ترمذى و نخستين كسى است كه تدريس كتب فارسى را در لكهنو ترويج نموده، و چندين كتاب تأليف فرموده: اول كتاب «انشاء فائق». دويم كتاب «بهار معنى» سيم «ديوان اشعار». چهارم كتاب «روضة الشهدا». پنجم كتاب «شكار معنى». ششم كتاب «مخزن الفوائد».و اين فايق لكهنوى غير از فائق نيسيانى است كه در (1292) بيايد.
ص: 1148
وى فرزند مقدس زنجانى و خود از علما بوده، و تقريراتى در اصول و فقه و تحقيقاتى در رجال و غيره دارد، و در اينسال در نجف وفات نموده؛ چنانكه در «فهرست علماء زنجان:
115» فرموده، و در (ص 119) كه احوال مقدس را نوشته سه نفر فرزند از او آورده كه هيچ كدام بدين نام نيستند.
وى فرزند شيخ مهدى بن شيخ محمد رضا بن شيخ محمد بن حاج نجف بن محمد، حكم آبادى تبريزى (رحمه اللّه) است.
حكم آباد، بطورى كه در كتاب «فرهنگ آبادى هاى كشور، حرف حاء: 161 ستون 1» نوشته فقط نام قريه ئى است از سبزوار بطول جغرافيائى 36 درجه و 38 دقيقه، و عرض جغرافيائى 57 درجه و 36 دقيقه؛ و ديگر جائى بدان نام در آن كتاب بنظر نرسيد.
و حاج نجف از معاريف رجال عصر خويش بوده و فرزندانى داشته: يكى شيخ حسين كه در سال (1251) بيايد، و ديگر شيخ محمد كه در عمود اين نسب است، و فرزندش شيخ محمد رضا از جمله علما بوده و كتابى دارد بنام «العدة النجفية» در شرح «اللمعة الدمشقيه» چنان كه در «مقباس الهدايه» فرموده.
فرزندش شيخ مهدى دختر شيخ حسين مذكور را (كه عم پدرش بوده) بزوجيت داشته.
فرزندش شيخ محمد طه صاحب عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) از مشاهير و أعيان علماء
ص: 1149
عصر خويش و مكنى بأبو المهدى بوده، چنانكه در اشعار ماده تاريخ وفاتش اشاره بدان ميشود، و شرح احوالش در چند كتاب نوشته، از آن جمله «نقباء البشر 3: 961» و «احسن الوديعه 1: 174» و بعضى از مجلدات متفرقه «الذريعه» (بمناسبتذكر تأليفاتش)، و از آنها همه چنين برآيد كه وى در اينسال در خانواده علم و تقوى و زعامت دينيه از بطن دختر شيخ حسين مذكور متولد شده و در ماده تاريخ او چنين گفته اند:
حظى ء المهدى فينا بسعود و افتخار
اذ أتى طه فأرخ كوكب الفضل أنار
1241
و همانا حظى ء تا افتخار يك مصراع است كه آخرش بايد وقف نمود، و اذ أتى تا أنار مصراع ديگرى است كه همه يك بيت باشد.
و بالاخره او در دامن تربيت پدر خود در كنار علم و فقاهت پرورش يافته و مبادى علوم را از صرف و نحو و معانى و بيان و غيره در نزد شيخ عبد الرضا طفيلى و غيره او خواند، و در فقه و اصول و رجال بردائى خود شيخ جواد و شيخ انصارى و حاج سيد حسين ترك و شيخ محسن خنفر (كه همه را در آخر «اتقان المقال» فرموده) شاگردى نموده و همانا عمده تدرس او در خدمت اين استاد اخير و بعد از آن شيخ انصارى و سپس حاج سيد حسين ترك بوده، و در «نقباء» (جلد مذكور ص 962 در پاورقى) كرامتى از وى درباره شيخ محسن نقل كرده.
و بالاخره وى چندان در اكتساب فضائل و بزرگوارى كوشش كرد تا در علوم عديده و فنون كثيره از دينى و ادبى و تاريخ و لغت و حكمت و اشعار عرب و غيره توسعى كامل بهم رسانيد، و بخصوص در فقه و اصول و رجال و حديث بمنتهاى براعت و بزرگوارى رسيد تا علماء فحول و فقهاء بزرگوار در سن كهولت وى شهادت باجتهادش دادند، و علاوه بر آنها در زهد و عبادت و حسن خلق و سلامت ذات وارث علماء آل نجف كه هر خلفى از سلف بهمين طورها بوده اند گرديد، و در سفرى كه براى زيارت حضرت عسكريين بسامره رفت مرحوم آية اللّه ميرزاى شيرازى (اعلى اللّه مقامه) باجتهاد وى مطمئن و احتياطات خود را بدو ارجاع فرمود. و چندين
ص: 1150
نفر در فقه و رجال در نزد او درس خوانده كه هريك از مشاهير و اجلاء مدرسين شدند. و بعد از وفات شيخ محمد حسين كاظمينى و ميرزاى شيرازى مذكور؛ روى تقليد همه بسوى او گرديد، و تقريبا مرجعيتى عامه بهم رسانيد، الا اينكه مرحوم حاج ميرزا حسين خليلى در اين امور شركتى با وى داشت، و با اينكه از أطراف عديده وجوهات كثيره برايش مى رسيد خود در مأكول و ملبوس باندكى قناعت مى كرد، و چنانكه در احوال بعضى ديگر هم نوشته ايم خداى تعالى وى را بنابينائى چشم و مصيبت يگانه فرزند عالم فاضلش در أواخر عمر امتحان فرمود و او همى در آن صبر نموده و در أمر حضرت حق (جل جلاله تعالى) تسليم داشت، و در طول مدت عمر چندين كتاب تأليف فرمود:
اول كتاب «اتقان المقال» در احوال رجال كه آنرا اول از نخست در نسخه اصل بخط خود «احياء الاموات» از أسماء روات ناميده و بعد از آن نامش را «اتقان المقال» نهاده و بدين نام چاپ شده، انجام تأليف آن سنه 1277.دويم كتاب «الانصاف» در تحقيق در مسائل خلاف كه آن حاشيه ئى است بر «جواهر» شيخ محمد حسن و خلافات جواهر را در آن ذكر كرده.
سيم بعضى از «قصايد و متفرقات شعريه. كه از آن جمله قصيده ئى است كه آنرا بعد از زيارت بيت اللّه الحرام در سنه 1318 در مدينه طيبه در مدح حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله) بنظم آورده، در آن معارضه با «قصيده ميميه ذو الرمه» كه گويد:
تمام الحج أن تقف المطايا
على خرقاء و اضعة اللثام (1)
نموده و فرمايد:
(تمام الحج ان تقف المطايا)
على أرض بها الشرف العظيم
على قبر النبى تضج اذ قد
أميت بموته الدين القويم
و از آن جمله اين كه در همان سفر چون در برگشتن بنجف اشرف رسيد، قصيده ئى در
ص: 1151
معارضه قصيده مذكوره در مدح حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) گفته كه نامش را «القصيدة العلويه» نهاده، و از جمله ابيات آن اين است:
(تمام الحج أن تقف المطايا)
على أرض بها النبأ العظيم
وصى محمد و اخيه (اخوه ظ) منه
كهارون يقاس به الكليم
و چندين نفر از شاگردانش بر اين قصيده شرح نوشته اند: 1- حاج ميرزا زين العابدين ابن سيد جواد قمى كه در سال (1303) بيايد، و او شرحى بر آن بأمر استادش (صاحب عنوان) نوشته كه شيخ عبد الهادى شليله تقريضى بر آن نوشته، و آنرا «السيف المنتضى» ناميده، و چنين گفته:
هذا الكتاب حوى بديع دلائل
شهدت بنص المصطفى للمرتضى
أضحى لألسنة الحواشد قاطعا
فلذاك قد سموه سيفا منتضى (1)
ليكن بعد از آن خود شارح آنرا «البراهين الجليه» در شرح «القصيدة العلوية» ناميده و در سال 1321 در سامره از آن فارغ شده، و آن أبسط از ساير شروح و در الذريعه» ذكر نشده.
2- شيخ مرتضى آل كاشف الغطا كه در (1284) بيايد، نام آن «أسنى التحف» در شرح قصيده شيخ محمد طه نجف.
3- سيد مهدى بحرينى كه در (1299) بيايد، نام شرحش «الدرة النضيدة» در شرح قصيده است.
چهارم از تأليفات صاحب عنوان «تعاليق بر جواهر و فرائد و لمعه و مدارك» و غير آنها از كتب علميه.
پنجم كتاب «الدعائم» در اصول كه قبل از بيست سالگى آنرا بنا نهاده و بعد از آن آنرا تمام كرده.
ص: 1152
ششم «رساله ئى در احوال شيخ حسين نجف كه آنرا بخواهش آقاى سيد ريحان اللّه تهرانى در موقعى كه براى زيارت بعتبات رفته بود تأليف كرده. انجام تأليف آن يكشنبه 20 ج 2 سنه 1305.
هفتم «رساله ئى در استظهار از حيض».
هشتم «رساله ئى در تقيه».
نهم «رساله ئى در حبوه». دهم «رساله ئى در اينكه قدر مسافت هشت فرسنگ ممتد است يا چهار فرسنگ ملفق» كه ناتمام است.
يازدهم «رساله ئى در حكم اينكه كسى كه يك ركعت از وقت را دريافت آن نماز اداء است يا قضاء».
دوازدهم «رساله ئى در يقين بطهارت و حدث، و شك در عقبى از آنها».سيزدهم «رساله ئى در دماء». چهاردهم «رساله ئى در عقد نكاح مردد بين دائم و منقطع». پانزدهم «رساله ئى در محدث بعد از تيمم بدل از غسل» كه اعاده تيمم لازم است يا وضو بايد بگيرد.
شانزدهم «رساله ئى در نيت». هفدهم «رساله ئى در طهارت».
هيجدهم «كتاب «غناء المخلصين» در «حاشيه بر معالم».
نوزدهم كتاب «الفوائد السنيه» در مهمات «الفرائد المرتضويه» يا «القواعد النجفيه» در حاشيه بر «رسائل شيخ انصارى» كه شايد مقصود از آن حاشيه مدونه و آن كه پيش گذشت متفرقه باشد.
بيستم كتاب «كشف الحجاب» در استصحاب كر و مطلق استصحاب. بيست و يكم «كتابى در زكوة» در شرح «شرايع» كه تمام نشده.
بيست و دويم «شرح نكاح جواهر» كه تمام نشده. بيست و سيم كتاب «كشف الاسرار» در حكم خارج از محل اقامت در أسفار. بيست و چهارم «شرح منظومه» بحر العلوم كه تمام نشده.
ص: 1153
بيست و پنجم كتاب «نعم الزاد» كه رساله عمليه است در طهارت تا آخر خمس.
بيست و ششم كتاب «مناسك حج». بيست و هفتم «رساله عمليه» بعربى.
مرحوم شيخ محمد طه در نزد چندين نفر از علما كه در اوائل عنوان ذكر شدند درس خوانده و از حاج ملا على ميرزا خليلى (كه در 1297 گذشت) اجازت روايت داشته، و روايت مى كند از او جناب حاجى شيخ آقا بزرگ تهرانى صاحب كتاب «الذريعه». و چند نفر از شاگردانش در موقع ذكر تأليفات او در نزد ذكر «القصيدة العلويه» نوشته شدند.
و بالاخره وى در چاشت روز يكشنبه سيزدهم ماه شوال المكرم سنه هزار و سيصد و بيست و سه- مطابق 18 قوس ماه برجى- وفات كرده، و همان روز شهر را تعطيل عمومى نمودند، و مردم همه بتشييع حاضر شدند ليكن اتفاقا فرقتين ذكرت و شمرت كه دو دسته از أشرار آن شهر مبارك مى باشند و بسيارى از اوقات بهم مى ريزند، آنروز در نزد بازار بهم ريختند و از اين رو خوفى عظيم جماعت مشيعين را فرا گرفت و بسيارى از آنها گريختند و اندكى برجا ماندند و بيشتر مردم بغسلگاه رفتند و مرحوم حاجى ميرزا حسين خليلى بر وى نماز خوانده و در نجف اشرف در مقبره خانوادگى آل نجف در صحن مطهر در حجره نخستين طرف چپ داخل شونده از در قبله دفنش كردند، و همانا پيش از وى جدش شيخ حسين و دائيش شيخ جواد نيز آنجا دفن شده بودند؛ چنانكه هم دو نفر استادش شيخ محسن خنفر و شيخ انصارى آنجا مدفون باشند، و در اكثر أقطار شيعه نشين مراسم مآتم او بوجه احسن برگذار شد.و بسيارى از شعرا براى او مرثيه سرودند، از آن جمله شيخ جواد شبيبى، و حاج محمد حسن ابو المحاسن حايرى، و سيد عبد المطلب حلى و شيخ ابراهيم اطيمش كه وى دو قصيده گفته، و شيخ حسن حلى، و شيخ عبد الحسين حويزه ئى، دو قصيده، و شيخ محمد رضاء شبيبى، و سيد حسن عاملى، و سيد حسون قزوينى بغدادى، و شيخ عبد الحسين ميناوى، و شيخ حمادى نوح، و شيخ محمد زاهد، و شيخ موسى قرملى، و سيد مهدى بحرانى، و سيد محمد كاشانى و غير آنها.
و چندين نفر هم در ماده تاريخ او أشعارى گفتند، از آن جمله يكى گفته:
ص: 1154
نزع القضا عن نبلة فى قوسه
فمضت يزجيها(1) لغايتها الردى
و رمت أبا المهدى طه أرخوا:
فتهدمت و اللّه أركان الهدى
1323
و ديگرى چنين گفته:
أجاب طه مذ دعا مستبشرا
بما أعد للضيوف من قرى
سرى الى باريه و هو قائل
«عند الصباح بحمد القوم السرى»
و طار قلب المجد حين أرخوا:
أيتم طه شرعه المطهرا
1323= 3- 1326
مصراع چهارم اشاره بمثلى است معروف كه ترجمه اش اين است: «در نزد بامداد مى پسندند قوم راه رفتن در شب را. قال فى «ق»: السرى- كالهدى-: سير عامة الليل، و يذكر، سرى يسرى سرى و سرى و مسرى و سرية، و يضم. يعنى هركه شب راه برود در نزد صبح مى فهمد چه كار خوبى كرده و در روز آسوده مى باشد و ستايش مى كند راه رفتن در شب را، و مناسبت آن با صاحب ترجمه اين كه در اين دنيا كه عالم ظلمت است حركت و سير الى اللّه آدمى را در روز قيامت (كه يوم تبلى السرائر است) آسوده مى دارد.و چنانكه از «جريده چهره نما، سال 8 شماره 24 ص 4» برمى آيد وى پسرى داشته بنام شيخ على، و هم دخترى داشته كه او زوجه حاجى شيخ عبد الهادى همدانى نجفى (از بزرگان علماء آن عصر) بوده، چنانكه در «مغتنم الدرر 3: 654» فرموده.
ص: 1155
وى فرزند ميرزا محمد تقى 31 قاضى است (كه در 1220 گذشت)، و خود بطورى كه در «شجره نامه سادات وهابى ها: 46» نوشته؛ از مشاهير و معاريف عهد خويش بوده و در زهد و عبادت ضرب المثل قرار گرفته، و از أوان جوانى تا آخر عمر يوميه ئى از او فوت نشده، و در فطانت و ذكاوت و كثرت تواضع و حلم و حسن معاشرت و ملجأيت فقرا و مساكين فوق الوصف بوده، و در نهايت شرف و شخصيت و تصدر و رياست زندگانى را بسر برده، و بعد از والدش متصدى قضاوت و از أركان عمده شهر تبريز بوده، و وصيت نامه ئى در خطاب بأولادش دارد، و از آثارش تأسيس ماهوتخانه و شال خلجان است، انتهى مختصرا.
و همانا او چنانكه در «الذريعه 8: 299» فرموده كتابهاى آباء و أجدادى خود را كه هماره پسران از پدران به ارث مى برده اند جمع آورى نموده و بعضى از كتبى كه در آن يافت نميشده مانند «بحار» و «أسفار» و غيره امر باستنساخ آنها كرده، و بالاخره كتابخانه ئى تأسيس فرموده كه پس از وى بفرزندش ميرزا عبد الجبار رسيده.
و او شاگرد سيد بحر العلوم و ميرزا محمد مهدى شهرستانى بوده، و از ميرزاى مرقوم باجازه ئى كه تاريخ آن رجب سنه 1189 است روايت نموده، و چنانكه در «الذريعه 4 ش 2157» نوشته «كتابى در توحيد» تأليف فرموده، و در اينسال وفات نموده، انتهى.
و ميرزا حسن خان سرهنگ شاعر تبريزى (چنانكه در «مجمع الفصحا 2: 183» نوشته) اين رباعى را در تاريخ وفات وى گفته:
قاضى ز جهان نديده جز بد عهدى
بدرود جهان كرده پس از او شهدى
تاريخ وفات خواست از من گفتم:
مسكن ببهشت كرده سيد مهدى
1241
ص: 1156
و چنانكه در مقدمه ترجمه كتاب «مسائل الدعاء» برادرزاده اش حاج ميرزا محمود (1240 ص 1123) نوشته در مقبره معروفى پهلوى مسجد مقبره واقع در راسته بازار تبريز دفن شده، انتهى.
و در «شجره نامه» دو پسر از او نوشته: اول حاجى ميرزا عبد الجبار 33 كه وى را در (ص 25) نام برده، و در (ص 46) شرحى در احوال او نوشته بخلاصه اين كه وى در نزد پدرش و ديگران درس خوانده تا در تفسير و تأويل و مواعظ و نصايح يدى طولى بهم رسانيد، و بعد از پدر متصدى منصب قضاوت گرديد و در رياست و شهرت بمقامى سامى رسيد، و ببعضى از علوم خفيه نيز ارتباط داشت، يعنى اولاد مرحوم ميرزا مهدى قاضى از عهد خود وى تاكنون بحسب نژاد رغبت تام ببعضى از علوم خفيه دارند، و آخر در سنه 1257 وفات كرده و در پهلوى پدرش در مقبره مسجد مقبره در تبريز دفن شد، انتهى.
و در «الذريعه 8: 299» فرموده كه وى كتابخانه قاضى را كه از پدرش بوى رسيده زياد نمود و بعد از وى بپسرش ميرزا محسن رسيد، انتهى. و در «شجره نامه» در (ص 25) چندين فرزند براى حاجى ميرزا عبد الجبار نوشته، يكى حاج ميرزا محسن 34 (1236)، و ديگر حاج ميرزا ابراهيم 34 كه در ص 47 فرمايد كه وى در سنه 1314 وفات نموده، و در (ص 25) فرزندانى براى او نوشته، از آن جمله ميرزا علينقى 35 قاضى كه در (ص 49) درباره او گفته كه وى خوشنويس در خط نستعليق و شاگرد ميرزا محمد على امين عدليه بوده، و او شاگرد سيد حسين قمى خوشنويس باشى بوده كه او در زمان ناصر الدينشاه براى تعليم بخانواده سلطنت بتبريز آمده و در ضمن جمع كثيرى را تربيت نموده، انتهى.
و ديگر حاج ميرزا عبد الكريم 34 قاضى كه در (ص 47) درباره او نوشته كه وى از علما و فضلا بوده و در سنه 1241 متولد شده و در نزد شيخ انصارى درس خوانده و با كمالات علمى بغايت متزهد و پرهيزكار و عزلت جو و قليل المعاشره بوده و در سنه هزار و سيصد و ... وفات نموده، انتهى. پس در (ص 25) اولادى براى او آورده.
فرزند ديگر حاجى ميرزا محمد مهدى صاحب عنوان: حاج ميرزا هاشم 33 قاضى است كه در (ص 49) درباره او گويد: از معاريف و محترمين آقايان تبريز بوده، و بين حسب و نسب
ص: 1157
جمع نموده و در زندگانى با عزت بسر برده تا در سنه 1281 بمكه رفته و بعد از فراغت از أعمال منى وفات نموده و در مقابر قريش پهلوى حضرت أبو طالب (ع) دفن شده، و از آثار وى در تبريز قناتى است معروف بقنات ميرزا هاشم، پس در (ص 26) اولاد و اعقاب چندى از او آورده.
سنه 1242 قمرى مطابق سنه 1205 شمسى
غره محرم الحرام (...) اسد ماه برجى
وى از بزرگان عصر خود و در علم حروف كامل بوده، و پيش از وقت خبر از سلطنت محمد شاه قاجار داده. و در ماه ربيع الاخر اينسال- مطابق (عقرب- قوس) ماه برجى- وفات كرده، و در شيراز در صحن بقعه بى بى دختران دفن شده؛ چنانكه در «طرائق الحقائق، جلد سيم» در ضمن احوال حاجى شروانى متنا و حاشية فرموده.
وى فرزند مرحوم آقا سيد على كربلائى (عليه الرحمه) است كه در 1231 (ص 901 ش 423) گذشت.
ص: 1158
و خود از أجله علماء محققين و أعاظم فقها و اصوليين بوده، و شرح احوالش در «روضات الجنات: 659» و «قصص العلما: 100» و «فارسنامه ناصرى، گفتار 1: 71» و «منتخب التواريخ:
225» و بعضى از كتب ديگر كه برخى هم منقول از برخى ديگر است نوشته، و از آنها همه چنين برآيد كه:
وى در حدود سال 1180- بنص «روضات»- از بطن مطهر دختر نيك اختر آقا محمد- باقر بهبهانى كه دختر دائى پدرش بود؛ در كربلاى معلى متولد شده، و معظم اشتغالش در نزد پدر بزرگوارش بوده، و هم چندى در مراتب فقه و ادب در خدمت سيد بحر العلوم درس خوانده چنانكه در مصنفات خود از آن جناب براى تفاخر به سيد استاد تعبير مى كند، و در حيات پدر باهنر باصفهان آمده و چندى در آنجا رحل اقامت انداخته و بتدريس و تأليف پرداخت و عمده كتاب «مفاتيح» بلكه تمام آنرا در آن مكان تأليف فرموده و هر جزوى از آنرا كه تأليف مى كرد طلاب از وى گرفته قبل از تأليف جزء ديگر استنساخ مى نمودند، و اين از بابت تسلم استاديت او در علم اصول و خلوص نيت او در تأليف بوده گرچه بعضى هم در آن غمزى آورده اند از اين كه عمده مقاصد اين فن را همچون مباحث ألفاظ و مسئله ظن كه معركه جدال بزرگ بين اصوليين و اخباريين است ندارد، گرچه وى پس از آن برخى از مسائل آنرا در رسائل مخصوصه تأليف كرده.
و بالاخره وى در آن شهر مانده تا خبر وفات والد ماجدش بوى رسيد، پس بلافاصله حركت بكربلاى معلا نمود و چندى در آنجا مانده و سپس بكاظمين حركت فرمود و در آنجا هم مدتى ماند، تا در سنه 1241 فتحعليشاه عزم دفاع فرقه روسيه كه بر بلاد اسلام مستولى و مسلط شده بودند نمود و براى تبرك و تيمن دعوت از وى بحضور در لشگرگاه خود كرد چنانكه در «روضات» و «منتخب التواريخ» است. و در «قصص العلما» و «فارسنامه» دارد كه مردمان روسيه بر بعضى از شهرهاى مسلمين همچون گنجه و قراباغ و شيروانات و در بند و قبه مستولى شدند و أهالى آن بلدان بتوسط علماى آن بلاد بعرض آقا سيد محمد رسانيدند كه كفار بر بلاد ما غلبه نموده و ما را امر مى كنند كه اطفالمان را بمعلم ايشان بفرستيم تا
ص: 1159
رسوم دين ايشان را ياد گيرند و بالنسبه بقرآن مجيد و مساجد و ساير شعائر اسلامى بى احترامى مى نمايند، پس آنجناب أمر بوجوب جهاد نمود و خود بنفسه با جمع كثيرى از علما و متدينين و طلاب در سنه 1241 بعزم جهاد حركت نمودند و از آنروز باز به سيد مجاهد معروف شد، و بطورى كه در «قصص العلما: 28» فرموده اكثر علماء ايران در آن سفر در خدمت وى بودند همچون حاجى ملا احمد نراقى و شهيد ثالث و غيره و شبها براى او پشتى مى گذاشتند، و علما همه جمع مى شدند و مباحثات علمى مى نمودند، و رياست فرقه ناجيه اماميه بعد از پدر بزرگوارش بوى منتهى شد، و چنان قبول عامه آن بزرگوار بود كه در حوض مسجد شاه قزوين وضو ساخت اهالى آن شهر جميع آب آن حوض را بطرفة العين براى تيمن و تبرك و استشفا بردند بنحوى كه يكسر آن حوض بى آب ماند، و وقتى وارد قم شد و ميرزاى قمى معمر شده بود شبى آقا سيد محمد و علماء ديگر را ضيافت نموده و با آنها صحبت علمى داشت و فرمود غرض من اين است كه بدانم ملكه اجتهاد در من باقى است يا نه؟ آقا سيد محمد عرض كرد كه اگر ملكه مستنبطه اين است كه بالفعل شما داريد پس مرا و أمثال مرا ملكه مستنبطه نيست.
و چون در سفر جهاد كه بدان اشاره كرديم لشگر اسلام- چنانكه در «منتخب التواريخ: 225» نوشته- بواسطه رشوه گرفتن بعضى از رؤسا شكست خورده و منهزم شدند آن بنام آقا سيد محمد تمام شد، از اين جهت در مراجعت لشگر اسلام وى را مورد اهانت قرار دادند و بعضى مواجهة او را سب مى نمودند. در «فارسنامه، گفتار 1: 272» فرمايد كه شهر يار دين دار براى رعايت شرع مبين روزى بديدن آقا سيد محمد رفت و نهايت احترام از او بعمل آورد و عوام تبريز چون اين گونه محبت را ديدند از نيت آزار او بر گرديدند و موكب شاهنشاهى حركت بطهران نموده و روز 22 ع 2 اينسال 1242 وارد طهران شد و آقا سيد محمد بعد از نهضت شاهنشاه از شهر تبريز حركت بعتبات نموده و در بين راه بمرض اسهال مبتلا شده تا بقزوين رسيد، و آنجا در سيزدهم ماه جمادى الاخره اينسال، چنانكه در «فهرست كتب اهدائى سيد مشكوة بدانشگاه تهران 3: 1682» در پاورقى نوشته- مطابق (...) جدى ماه برجى- وفات
ص: 1160
كرد، و جسد او را بعتبات عاليات حمل كرده و آنجا در بازار بين الحرمين بطرف چپ آنكه از حرم حسينى بحرم عباسى برود دفن كردند، و اكنون قبر وى آنجا معروف و بر آن گنبدى مى باشد.
در «روضات» در آخر ترجمه وى فرمايد: از جمله خصايص وى آن كه در مدت عمر خود امامت نماز جماعت ننمود و معلوم نيست كه عذر وى در آن چه بوده، انتهى.
مرحوم سيد محمد تأليفاتى دارد. در «قصص العلما: 102» فرمايد كه: چون آن جناب بى نهايت متتبع بود لهذا تأليفات او مشحون بأقوال و عباير فقها است اگرچه خود نيز تحقيقات بسيار دارد. و آقا سيد محمد شفيع بروجردى نوشته است كه از آن جناب شنيدم كه مى فرمود اين كه مؤلفات من قريب سيصد هزار بيت يا بيشتر است. و مرحوم حاجى ملا محمد صالح برغانى شاگرد وى مى فرمود كه در ميان متأخرين كسى از استادم آقا سيد محمد زيادتر تأليف نكرده و او در مدت شبانه روز شش تأليف داشت، و از جمله فتاواى او اينكه هرچه كسى در مفاوز و بيابان بيابد و پيدا كند مال يابنده است اگرچه صاحبش معلوم باشد! و در سفر جهاد غليان نقره ئى از خود او بود كه در يكى از منازل فراموش كرده و واگذاشتند و از پشت سر آنهاكسى آنرا ديد و شناخت و خدمت آن جناب آورد، وى آنرا قبول نكرد و فرمود همين كه تو آنرا يافته ئى مال تو است، انتهى كلام «القصص» مختصرا.
و ظاهرا سيد محمد شفيع بروجردى سخن مذكور را در «الروضة البهية» نوشته، و شش تأليف داشتن در مدت شبانه روز البته رسائل و مسائل مختصره است كه هريك را تأليفى گرفته، و اينك صورت تأليفات آن بزرگوار:
اول كتاب «اصلاح العمل». در «الذريعه 2: 170» شرحى درباره اين كتاب نوشته بخلاصه اين كه وى اين كتاب را در فقه عبادات و معاملات براى عمل مقلدين تأليف كرده و از اين رو آنرا «اصلاح العمل» مى گويند، يا اينكه چون اين لفظ در خطبه آن مى باشد بدين كلمه معروف است و نام آنرا «اصلاح، و در آن است فوز و فلاح» نهاده، و در مقدمه آن مسائل اجتهاد و تقليد را مختصرا ذكر كرده، آنگاه كتاب طهارت و صلاة را مفصلا نوشته و سائر كتب را بطور مختصر
ص: 1161
فتوائى نوشته، و همانا آن را از كتاب «مصابيح» خود بيرون كشيده؛ چنان كه ملا كريم در مختصر آن تصريح بدين نموده، و باز مختصرى ديگر از آن نموده، و مختصر سيمى بنام «تحفة المقلدين» و چهارمى بنام «مفتاح النجاح» و ترجمه آن بفارسى بنام «اكمال الاصلاح»، و مختصر اين ترجمه بنام «مصباح الطريق» و «نظم تحفة المقلدين» بفارسى، و كتب فقهى اين كتاب همه ناقص مى باشد كه در آنجاها بياضاتى واگذاشته، و نسخه ئى ديگر از آن در كتابخانه اعقابش بخط خودش مى باشد كه هيچ بياض ندارد، و همانا وى از بحث تيمم كتاب «اصلاح» در سنه 1239 فارغ شده، انتهى. و ما اين ملا كريم را نشناختيم.
دويم كتاب «اغلاط مشهوره» (چنانكه در «قصص» است، و در «الذريعه 2: 253» «الاغلاط المشهوره» دارد) و آن مختصرى است در مطالبى كه شهرت دارد و غلط مى باشد، و در «قصص العلما» چندى از آنها را در ترجمه مؤلف آورده، همچون خواب ديدن فخر المحققين ابن علامه پدرش را و فرمودن او بوى كه: لو لا «الالفين» و زيارة الحسين (ع) لا هلكتنى الفتاوى، و جنگ كردن حضرت سيد الشهداء در روز عاشورا و آواز دادن هاتفى كه اگر اين طور جنگ كنى كسى را باقى نخواهى گذاشت، و گيسوان داشتن حسنين (عليهما السلم) در كودكى؛ و سپس در «قصص» كذب هريك از آنها را با أدله قاطعه از كتاب «أغلاط» نقل كرده.
سيم كتاب «جامع العباير» چنانكه در «قصص» است، و آنجا فرمايد كه در هر مبحث از آن مبحثى از اكثر كتب فقهيه را بعين عبارت نقل كرده براى اينكه سهل المؤنه و نزد هركس باشد محتاج بكتب ديگر نباشد؛ چنانكه در مبحث غسل جنابت، مبحث غسل زياده از هفتاد كتاب را در آن نوشته، انتهى. و در «الذريعه 5: 62» كه جاى ذكر اين كتاب است آنرا ذكر نكرده.
چهارم كتاب «مصابيح» در فقه.
پنجم كتاب «مفاتيح الاصول» در اصول فقه در حدود چهل هزار بيت يا بيشتر.ششم كتاب «مناهل» در فقه كه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) 5: 516» فرمايد: انجام تأليف كتاب دين آن در ع 1 سنه 1235 بوده.
ص: 1162
هفتم كتاب «الوسائل الى النجاة» در اصول فقه كه آنرا در مبادى كار خود نوشته چنانكه در «روضات» است.
و در اول عنوان نوشتيم كه وى نزد پدر خود و سيد بحر العلوم درس خوانده، و در «تنقيح المقال 2: 211» تصريح كرده كه او از پدر خود روايت نموده، و روايت مى كند از او شيخ انصارى (اعلى اللّه مقامه)، انتهى. و گذشت كه مرحوم حاجى ملا محمد صالح برغانى شاگرد او بوده.
و آن جناب دختر نيك اختر مرحوم سيد بحر العلوم (عليه الرحمه) را بزوجيت داشته، و پس از خود فرزندانى واگذاشته:
يكى كه از همه بزرگتر بوده مرحوم سيد حسين كه عالم و مجتهد و بصير بقواعد اصول و سيدى سخاوت پيشه بوده، و در سفر جهاد دختر شيخ الملوك فرزند فتحعليشاه را تزويج نموده و چندان چيزى بعد از پدر نشد كه وفات كرد (چنانكه در «فوائد الرضويه: 581» نوشته)، و فرزند او مرحوم ميرزا زين العابدين در (1292) بيايد.
دويم مرحوم حاجى سيد حسن معروف بحاج آقا كه از جمله علما بوده و فرزندانى داشته، يكى مرحوم حاجى ميرزا علينقى كه در (1289) بيايد، و ديگر سيد ابو القاسم حجت كه در همين سال (1242) بيايد.
وى فرزند مرحوم حاجى سيد صادق و برادر ميرزا محمد على رضوى است كه در سال 1239 (ص 1078) گذشت، و خود از جمله علماء عصر خويش بوده، و همانا در شب يك شنبه بيست و چهارم ماه جمادى الاخره اينسال (چنانكه در «اعيان الشيعه. جزء 11 جلد 12» نوشته) مطابق (جدى- دلو) ماه برجى متولد شده، و متون كتب ادب و فقه را نزد شيخ
ص: 1163
حسن يزدى و شيخ صادق قوچانى خواند و در اقسام خطوط نهايت مهارت بهم رسانيد، و در زمان جوانى رياضات شاقه كشيد، و همتى بلند و أموالى فراوان داشته كه غالب آن تمام شده، و بالاخره پس از مدت هفتاد و نه سال و پنج ماه قمرى و يازده روز عمر، در شب دوشنبه پنجم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و سيصد و بيست و يك- مطابق 3 حوت ماه برجى- وفات نمود، و در مشهد در دار السعاده مباركه دفن شد، و فرزندش مرحوم ميرزا محمد باقر در (1270) بيايد.
و وى غير از حاج ميرزا اسمعيل خان دبير السلطنه مجد الادباء است كه اتفاقا او هم در 1330 وفات كرده و چون سال تولدش بر ما مجهول بود وى را در سال مذكور (1330) مى آوريم.
وى فرزند مرحوم سيد محمد رضا 23 بن سيد محمد 22 بن سيد محسن 21 بن احمد 20 بن محمد 19 بن ناصر الدين 18 بن شمس الدين محمد 17 بن محمد 16 بن نعيم الدين 15 بن رجب 14 بن حسن الشبر 13 بن محمد 12 بن ابو احمد حمزة 11 بن احمد 10 بن نظام الدين ابو الحسن على البرطلة 9 ابن الامير حسين القمى 8 (ره) است.
امير حسين القمى (ره) در جلد اول سال 1202 (شماره 74 ص 130) گذشت.
فرزندش على البرطلة 9 سرسلسله جمعى از سادات است كه آنها را بنى برطله خوانند.
و برطلة از ماده برطيل بكسر بمعنى رشوه و جمعش براطيل است، يقال ان البراطيل تنصر الاباطيل. و برطله فتبرطل: رشاه فارتشى.
ص: 1164
و حسن الشبر 13 (كه او را در «عمدة الطالب» شنبر بنون قبل از باء موحده نوشته) سرسلسله خانواده شبريان عراق عرب است كه همه خود را بوى منسوب و بنام او مى خوانند و ظاهرا اين كلمه مأخوذ از شبر الشى ء از باب تفعيل بمعنى عظمه باشد.
و سيد محمد رضا 23 از علما بوده، و در حدود سال (1230) چنانكه در «فوائد الرضويه:
251» نوشته وفات كرده و در حجره نزديك در رواق قبلى كاظمين (ع) كه برطرف راست وارد شونده رواق و اينك مخزن روضه مقدسه است دفن شده (1).
و بهرحال، فرزندش سيد عبد اللّه 24 صاحب عنوان از اجله علماء اعلام و أعاظم محدثين متتبعين است و شرح احوالش را دو نفر شاگردانش سيد محمد بن مال اللّه در رساله ئى مخصوص و شيخ عبد النبى كاظمينى در «تكلمه نقد الرجال» (چنانكه در «الذريعه 5: 71» فرموده) نوشته اند، و از آنها چنين برآيد كه وى در سنه هزار و صد و هشتاد و هشت (چنانكه در «الذريعه 6 شماره 1498» فرموده) مطابق (1152- 1153) شمسى، در نجف متولد شده، و كتب چندى در انواع احاديث تأليف كرده همه نافع و سودمند كه در «روضات الجنات: 374» ذكر كرده، و اينك صورت آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر بترتيب حروف، برخلاف ساير تراجم ديگر كه اينجا برخى از آنها در ضمن شماره برخى ديگر نوشته ميشود:اول «ترجمه جلاء العيون» مجلسى در احوال ائمه (عليهم السلام) از فارسى بعربى با بعضى از اضافات، 22 هزار بيت در دو جلد. و مختصر آن بنام «منتخب الجلاء» در يازده هزار بيت و مختصر اين مختصر در پنج هزار بيت.
دويم «ترجمه زاد المعاد» آن مرحوم بهمين نحو.
سيم كتاب «تسلية القلب الحزين» در نزد فقد أحبه و بنين، چنانكه در «روضات» است، و در «الذريعه» تسلية الحزين در فقد عافيت و أحباب از أقارب و بنين است، و بهرحال آن در
ص: 1165
ثواب مصيبت و تسليت مصيبت زدگان است، در چهار هزار بيت كه از دو كتاب «نهج السالكين» و «زاد العارفين» خود مختصر نموده و در روز شنبه 8 ع 2 سنه 1225 از آن فارغ شده.
چهارم كتاب «جامع المعارف و الاحكام» كه آنرا تخفيفا «جامع الاحكام» مى گويند و يكى از مجاميع بزرگ أخبار اصولين و فقه است كه پس از «وافى» و «وسائل» و «بحار» از كتب اربعه و ساير كتب معتبره در چهارده جلد استخراج و تأليف شده بدين ترتيب: (1) در توحيد 30000 بيت (2) در كفر و ايمان 30000 بيت (3) در مبدء و معاد 25000 بيت (4) در اصول اصليه و منصوصه قواعد مستنبطه از آيات و اخبار، كه آيات 134 و أخبار 1903 مى باشد، و مجلدى بزرگ گرديده در 12000 بيت (5) در طهارت 24000 بيت (6) در نماز 50000 بيت (7) در زكوة و خمس و روزه و اعتكاف انجام تأليف آن روز 3 شنبه 4 ج 2 سنه 1233 (8) در حج 50000 بيت (9) در مزار و جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر انجام تأليفش دهه نخستين ع 2 سنه 1234 (10) در مطاعم و مشارب تا غصب 15000 بيت انجام تأليفش 5 ماه مبارك رمضان سنه 1234 مذكوره (11) در غصب و مواريث تا آخر ديات 27000 بيت چنانكه در «الذريعه» است كه غصب مكرر شده (12) در نكاح 30000 بيت (13) در معاملات 24000 بيت (14) در خاتمه رجاليه 10000 بيت. در «الذريعه 5: 72» پس از ذكر اين مجلدات نوشته كه: وى خود اين كتاب را بحذف أساتيد و اسقاط مكررات در كتابى بنام «ملخص جامع الاحكام» در چهل هزار بيت مختصر فرموده، و سپس آن مختصر را باز در سى هزار بيت مختصر كرده.
پنجم رسائل مفصله در تمام ابواب فقه، چنانكه در «روضات» است.
ششم كتاب «زاد العابدين» چنانكه در «روضات» است، و در «الذريعه 5: 4» كه جاى ذكر آن است آنرا ذكر نكرده، بلكه آنجا دو كتاب بدين نام (يكى از حسين بن حسن كاشغرى در قضاء نماز كه سيد ابن طاوس از آن نقل كرده، و ديگرى از ملا محمد على قزوينى برغانى برادر شهيد ثالث كه كوچكتر از حاجى ملا محمد صالح بوده) ذكر كرده.هفتم كتاب «زاد العارفين» در اخلاق بفارسى شش هزار بيت، و خود آنرا مختصر
ص: 1166
نموده بنام «نهج السالكين» چنانكه بيايد.
هشتم كتاب «ادب سلوك الدين و الدنيا» در اخلاق و سلوك، انجام تأليف آن روز پنج شنبه 15 ج 1 سنه 1240.
نهم «كتابى در تعقيبات». دهم كتابى در جمع اخبار متعلقه بأصول فقه.
يازدهم كتاب «صفوة التفاسير» در تفسير كه تفسير كبير او است 62000 بيت.
دوازدهم كتاب «الجوهر الثمين» در تفسير قرآن مبين مزجا همچون تفسير «صافى» بدون مقدمات در دو جلد بزرگ كه دويم آنها از سوره اسراء تا آخر قرآن، و هر دو بر روى هم زياده بر سى هزار بيت است، انجام جلد اول 18 صفر سنه 1239، انجام تأليف جلد دويم شب يكشنبه 19 ع 1 سنه 1239، و خود آنرا مختصر نموده بنام «الوجيز» كه اينك بيايد.
سيزدهم كتاب «عجائب الاخبار و نوادر الاثار» دوازده هزار بيت.
چهاردهم كتاب «العلوم الاربعه».
پانزدهم كتاب «مثير الاحزان» در تعزيه سادات زمان 7000 بيت، و ظاهرا اين كتاب همان باشد كه در اصل آنرا «مهيج الاحزان و مثير الاشجان» ناميده، و شايد غير از آن باشد.
شانزدهم كتاب مصابيح الظلام.
هفدهم كتاب «المصباح الساطع» در شرح «مفاتيح الشرايع» ملا محسن فيض (ره).
هيجدهم كتاب «مطلع النيرين». نوزدهم كتاب «المناهج» در فقه.
بيستم كتاب «منية المحصلين». بيست و يكم كتاب «المواعظ المرتبه».
بيست و دويم كتاب «المواعظ المنثورة». بيست و سيم كتاب «نهج السالكين» در اخلاق كه آنرا از «زاد العارفين» كتاب ديگر خود مختصر كرده چنانكه گذشت.
بيست و چهارم كتاب «الوجيز». بيست و پنجم هشت كتاب كوچك كه نيز در «روضات» است غير از آنها كه بشماره پنج گذشت، و هر دوى آنها را در «روضات» جدا ذكر فرموده.
ص: 1167
بيست و ششم كتاب بزرگى در «مزار» كه خود آنرا مختصر نموده، و باز آن مختصر را هم مختصر فرموده، و نسخه مزار كبير در كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى موجود است.
بيست و هفتم كتابى در «عمل ايام و أسابيع»، و كتابى بزرگتر از آن در «أعمال سال».
بيست و هشتم كتاب «مكارم الاخلاق البهيه».
و او روايت مى كند- چنانكه در «روضات» نوشته- از چند نفر كه اينك اسامى آنها بترتيب تاريخ وفاتشان نوشته ميشود: اول ميرزا محمد مهدى شهرستانى. دويم شيخ جعفر نجفى.
سيم آقا سيد على كربلائى. چهارم ميرزاى قمى. پنجم شيخ اسد اللّه كاظمينى. ششم شيخ احمد احسائى.
و روايت مى كند از او، چنانكه در «روضات» استظهار كرده: مرحوم سيد محمد- تقى پشت مشهدى كاشانى (ره).
و آنجناب در شب پنج شنبه از ماه رجب الفرد اين سال- مطابق (دلو- حوت) ماه برجى- وفات كرده، و در پيش روى پدر خود دفن شد، و چندين فرزند از او بازماند:
(1) سيد حسين 25 (2) سيد حسن 25 كه در سنه 1246 وفات كرده و فرزندش سيد عبد اللّه 26 تملك خود را بر نسخه ئى از اخلاق جد خود- صاحب عنوان- نوشته و آن نسخه در نزد نواده ديگر صاحب عنوان سيد على بن محمد شبر بوده. (3) سيد محمد 25 كه در (1252) بيايد. (4) سيد جعفر 25 كه «شرحى بر شرايع» در 4 جلد نوشته. (5) سيد موسى 25 و (6) سيد محمد جواد 25 كه هر دو در سنه 1246 وفات نموده اند.
و نواده ديگر صاحب عنوان: سيد محمد 26 در (1346) بيايد(1).
ص: 1168
وى سيف الدين فرزند مرحوم حاج ملا محمد جعفر استرابادى است كه (در ج 1 سال 1198 عنوان 44 ص 83) گذشت، و گرچه آنجا وعده داديم كه شرح احوال او را در (1315) بنويسيم، ليكن آن مبنى بر جهل بتاريخ تولد او بود، و چون بعد از آن بتاريخ تولدش دست يافتيم كه در اينسال بوده اينك احوال او را اينجا مى آوريم و چنين گوئيم كه:
وى از علما و فقهاء عصر خود در تهران و معروف بشريعتمدار و بسى با عنوان بوده و شعر هم مى گفته، و در «المآثر: 149» عنوانى مخصوص براى او منعقد نموده، و از آن با بعضى از مواضع ديگر همچون «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) 6: 192» و بعضى از
______________________________ - وفات صاحب عنوان و مدفن او و اسامى فرزندانش باين عبارت ذكر شده است: توفى (رحمه اللّه) بعد مضى ست ساعات من ليلة الخميس من شهر رجب سنة 1242 عن اربع و خمسين سنة، و دفن بجنب والده فى الرواق الكاظمى الشريف فى الحجرة المعروفة بالخزينة، و له من الاولاد: السيد حسين الذى عمر دارا بسامراء فى سنة 1289 و توفى بعدها، و السيد حسن (الذى) قام مقام والده و توفى سنة 1246، و السيد محمد المتوفى بكربلاء فى 1252، و السيد جعفر، و السيد موسى، و السيد جواد. و قد توفى الاخيران ايضا فى سنة 1246، انتهى.
و نيز در كتاب مذكور (ص 565 ببعد) شرح حال مرحوم سيد محمد رضا پدر صاحب عنوان و مطالبى درباره خاندانش ذكر شده است. م.
ص: 1169
مجلدات «الذريعه» و غيره چنان برآيد كه:
وى در چهارشنبه بيست و دويم ماه شعبان المعظم اينسال- مطابق 30 حوت ماه برجى- در قزوين متولد شده، و در نزد صاحب «جواهر» و شيخ انصارى درس خوانده، و بسعه فكر و تندى سليقه بعضى از رموز طبيعت را اختراع و اكتشاف كرده، چنانكه در «المآثر» فرموده:
در وثاقت و تقوى و حسن خلق و اطلاعات متنوعه و تتبعات متلونه مسلم اين شهر مى باشد، انتهى.و در «فهرست» فرمايد: در حدت ذهن و هوش از نوادر بود و دريائى از علم و هنر، از جمله اختراع تفنگ ته پر، و ساعت شب كوك كه دزد را مى گرفت و آنرا در دزاشيب شميران در حضور رجال دولت نمايش داد، و با داشتن اعتبارات موروثى دنبال تعينات دنيوى نرفت و با مردم كمتر معاشرت مى كرد، بيشتر اوقات بتأليف مى پرداخت و بجزئى مستمرى كه از ديوان برايش مقرر بود گذران مى فرمود، و چندى هم از ناچارى بمازندران رفت و بكشاورزى مشغول شد، بعضى خواستند وى را بخارجه ببرند، او سرباز زد و فرار بعتبات فرمود، در آنجا نيز بوى دنبال كردند، پس در سنه 1272 بتهران برگشت و ببهانه بيمارى تن بمسافرت خارجه در نداد تا با تنگدستى درگذشت!
و در «الذريعه 5: 57» در آغاز عنوان او، وى را بعلامه ماهر در اكثر فنون و صنايع وصف نموده. و او چندين كتاب تأليف كرده:
اول «اصلاح و تكميل منظومه درج المضامين» ملا مختار قارى اعمى اصفهانى از رجال قرن دهم، در قرائت كه آن هفتاد بيت بوده و او آنرا در صد بيت بنام «بوستان» تكميل فرموده.
دويم كتاب «الدرر الايتام» در شرح اين «بوستان» خودش.
سيم «رساله فقهى فتوائى در نماز و روزه».
چهارم كتاب «جامع ناصرى» چنانكه در «المآثر» است، بر اسلوب «جامع عباسى» و فرمايد: آنرا بمراقبت خاص ميرزا سعيد خان بنام همايونى نوشته، انتهى. و در «الذريعه» فرمايد آنرا بنام ناصر الدين شاه باشاره ميرزا سعيد خان وزير خارجه نوشته، چنانكه
ص: 1170
پدرش «جامع محمدى» را بنام محمد شاه پدر ناصر الدين شاه نوشته ليكن «جامع ناصرى» بر آن مزيت دارد چه مشتمل بر تمام ابواب فقه، و هم مشتمل بر احكام شرعيه سياسى مربوط بتدبير مدن از تكاليف رعايا با سلطان و تكاليف او با ايشان و تكاليف هر صنفى با اصناف ديگر، كه ناصر الدين شاه مى خواست آنرا قانون رسمى در همه ايران قرار دهد و ارباب هوا و هوس چون آن مضر بمقاصد بى دينى خودشان بود نگذاشتند، و آن نسخه در خزانه شاه ماند؛ چنانكه يكى از دو پسر مؤلف براى من حكايت كرد، انتهى. و باين دو پسر در آخر عنوان اشاره خواهد شد.
پنجم كتاب «رموز الاقوال» در رجال، چنانكه در «الذريعه، ج 10» است.
ششم كتاب «الدرر الايتام» كه نمونه ئى است در تفسير آيات أحكام و آنرا از كتاب ديگر خود بنام «نثر الدرر الايتام» كه مبسوط و مفصل است استخراج فرموده.هفتم كتاب «غاية الآمال» در استعلام احوال رجال، كه آن در چند جلد بزرگ و مانند شرحى است بر «منتهى المقال» و مشتمل بر تمام آن كتاب، چه در هر ترجمه ئى اول عين عبارات آنرا بعنوان «اصل» مى نويسد سپس منقولات كتب ديگر را بعنوان «فصل» آن گاه تحقيقات خود را، و تا آخر تراجم بهمين نحو است، انجام تأليف آن سنه 1302، و آنجا نوشته كه تأليفات خودش تا آن وقت هفتاد و يك كتاب و رساله بنظم و نثر است، و برخى از آنها را بدون شماره از «غاية الامال» نقل كرده كه ما آنها را بشماره ئى كه داريم مى آوريم غير از آن چه تاكنون نوشته ايم.
هشتم كتاب «نثر الدرر الأيتام». نهم كتاب «آينه جهان نما».
دهم كتاب «انيس الغرباء». يازدهم كتاب «ايضاح التحرير».
دوازدهم كتاب «بحر الدرر» در نحو. سيزدهم كتاب «البرد اليمانى» در لغت.
چهاردهم كتاب «بروج العروج». پانزدهم كتاب «بروز الرموز».
شانزدهم كتاب «البروق اللامعه». هفدهم كتاب «البنيان المرصوص».
هيجدهم كتاب «تجويد التنزيل». نوزدهم كتاب «تحرير الاصول».
ص: 1171
بيستم كتاب «تحفة الانام». بيست و يكم كتاب «الجامعة النحوية و الصرفية».
بيست و دويم كتاب «جنة السرور». بيست و سيم كتاب «جواهر المعادن».
بيست و چهارم «حاشيه بر سيوطى». بيست و پنجم كتاب «الغرائب الربوبية» در مقامات عبوديه. بيست و ششم «تعليقه بر الروضة البهية».
بيست و هفتم كتاب «فصل الفصول» در شرح اصل الاصول در كلام.
بيست و هشتم كتاب «الفصول». بيست و نهم كتاب «فلك المتفقهين».
سى ام كتاب «قطب العباده». سى و يكم كتاب «كنز الدرر».
سى و دويم كتاب «نتائج المأثور». سى و سيم كتاب «نهاية الامال».سى و چهارم كتاب «المبدء و المآل». سى و پنجم كتاب «منتخب الاقوال»، و اين هر دو در رجال است، چنانكه در «الذريعه 10: 134» فرموده.
و يكى از شاگردان او ناظم الاسلام صاحب كتاب «تاريخ بيدارى ايرانيان» است، و او در آن كتاب ترجمه اين استاد راد خود را بتفصيل نوشته.
و بالاخره او در سنه هزار و سيصد و پانزده يا سنه 1316 يا 1318 در تهران وفات كرده، و دو نفر فرزندانش شيخ عبد النبى در (1340) و شيخ محمد رضا در (1346) بيايند.
و خواهر اينها كه دختر صاحب عنوان باشد زوجه سيد على نهاوندى بوده كه در (1320) بيايد.
ص: 1172
سنه 1206 شمسى
پنجشنبه 23 ماه شعبان المعظم اول حمل ماه برجى
وى فرزند چهارم درياى فضل و كمال مرحوم وصال شاعر شيرازى (قدس سرهما العزيز) و خود از بزرگان شعرا و ادبا و فضلا، و در كمالات خانواده وصالى از خط و ادب و شعر و غيره چشم و چراغ آن سلسله جليله است، و شرح احوالش در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 70» در أعيان محله سرباغ و «المآثر و الاثار: 206» و «طرائق الحقائق 3: 172»، و از همه بهتر «گلشن وصال: 400» بتفصيل يا اختصار نوشته شده، و از آنها همه چنين برآيد كه:
وى در ماه رمضان المبارك اينسال- مطابق (حمل- ثور) ماه برجى- در شيراز متولد شده، و تحصيل علوم عديده ادبى و رياضى و جفر و رمل و زبان فرانسه نموده؛ تا بتعبير «المآثر»: در فنون ادبيه عالمى ماهر و بخط نسخ و شكسته و ساير خطوط هفتگانه نسخ تعليق اسنادى قادر و در سخنورى شاعرى ساحر گرديد، و علاوه بر اشعارى كه در «مجمع الفصحا» و غيره از وى نقل كرده اند تأليفات ديگرى هم دارد، از آن جمله:
اول «شرح كتاب حدائق السحر در دقائق شعر» تأليف رشيد وطواط كه آنرا بر طرز «چهار مقاله» نظامى عروضى سمرقندى تأليف كرده.
دويم «شرح و ترجمه كتاب بارع» در نحو، ده هزار بيت.
سيم كتاب «فرهنگ فرهنگ» در لغت عربى و فارسى كه تبديل هريك را بديگرى بخواهند
ص: 1173
بآسانى پيدا مى شود و اينك كه بنشر واژه هاى تازه پرداخته اند بسيار مطبوع و مورد مراجعه مى باشد.
چهارم بخواهش مؤلف «فارسنامه»: «رساله» ئى ممتع و مفيد در احوال خانواده خودشان نوشته كه او آنرا بعينه آنجا نقل نموده.
و بالاخره، در سنه هزار و سيصد و نه وفات كرده، چنان كه در «طرائق» و «گلشن وصال» است، و در «آثار عجم» در 1308 نوشته كه ظاهرا غلط باشد. و در جوار جناب امامزاده مير سيد محمد در شيراز دفن شده، و دو پسر و دو دختر كه مادر آنها دختر رحمتعليشاه بوده ما از او مى نويسيم (و آن مخدره نخست زوجه مرحوم حكيم برادر صاحب عنوان بوده، و پس از وفات وى بحباله زوجيت صاحب ترجمه درآمده).
اما پسران، يكى وقار السلطنه ميرزا محمود اورنگ كه در (1286)، و ديگر ميرزا محمد آهنگ كه در (1293) بيايند.
و دختران يكى زوجه ميرزا زين العابدين بن ميرزا على اكبر بن رحمتعليشاه، و ديگرى زوجه برادرزاده اش همت ابن وقار كه در (1276) بيايد بوده اند.
طرابلس، بطورى كه در «روضات الجنات: 355» فرموده: بفتح طاء و راء مهملتين و ألف و باء و لام مضموميتن و سين مهمله؛ شهرى است در ساحل شام نزديك بعلبك كه گاهى بزيادتى همزه مفتوحه در اول آن آنرا أطرابلس مى گويند، انتهى.
و شيخ ابراهيم از اعاظم علماء حنفى شام و در تفسير و فقه و حديث و كلام كامل و تمام بوده، و در اينسال- بطورى كه در «معجم المطبوعات: 366» نوشته- در طرابلس متولد شده و هم در آنجا نشو و نما نموده، و در علوم عديده درس خوانده، و در شعر گفتن قريحتى سرشار بهم رسانيده، آنگاه بقسطنطنيه و بعد از آن بمصر رفت و با شيخ عبد الهادى أبيارى (كه در 1236
ص: 1174
گذشت) ملاقات و معاشرت نمود و شهرتى تمام در فقه حنفى پيدا كرد.
پس در سنه 1276 ببيروت رفت و آنجا نخست بنيابت محكمه شرعيه و سپس برياست كتاب آن برقرار شده كه تا سى سال بدان باقى بود، و در أثناء آن جريده «ثمرات الفنون» را در آن شهر تأسيس نمود و در آن بسى از مقامات و رسائل ادبيه و فصول حكميه درج كرد، و همواره تا حين وفات بتأليف كتب متنوعه مى پرداخت، و اينك صورت تأليفات او:اول كتاب «ابداع الابدا» براى فتح باب بناء در صرف. دويم كتاب «امثال عربيه» نظما و نثرا. سيم كتاب «تحفة الرشيديه» در علوم عربيه. چهارم كتاب «تفصيل اللؤلؤ و المرجان» در فصول حكم و بيان، شامل دويست و پنجاه فصل در ألقاب و حكم و نصايح. پنجم كتاب «تفصيل الياقوت و المرجان» در اجمال تاريخ دولت بنى عثمان. ششم كتاب «ذيل ثمرات الاوراق» شيخ تقى الدين ابن حجه حموى در محاضرات. هفتم كتاب «رد السهم عن التصويب» و دور كردن آنرا از راستى بتقريب، در رد كتاب «السهم الصائب» كه آن تأليف معلم سعيد شرتونى است در رد كتاب «غنية الطالب و منية الراغب» تأليف احمد فارس شدياق در صرف و نحو و حروف معانى. هشتم كتاب «فرائد الاطواق» در أجياد محاسن اخلاق، كه صد مقاله نظم و نثر در مجارات و مقامات زمخشرى است. نهم كتاب «فرائد اللآل» در نظم «مجمع الامثال» ميدانى.
در حدود شش هزار بيت. دهم كتاب «كشف الارب» از سر عرب. يازدهم كتاب «كشف المعانى و البيان» از رسائل بديع الزمان در شرح «رسائل بديع الزمان» همدانى. دوازدهم كتاب «مقامات از زبان ابو عمر دمشقى كه روايات آنرا بأبو المحاسن حسان طرابلسى نسبت داده و بمجارات «مقامات حريرى» رفته. سيزدهم كتاب «النفح المسكى» در شعر بيروتى. چهاردهم كتاب «الوسائل الادبيه» در رسائل احدبيه، و اين همان كتاب است كه در (1236) در احوال أبيارى ذكر شد كه چون شامل رسائل هر دو است بهر دو نسبت توان داد. پانزدهم كتاب «وشى البراعه» در علوم بلاغت و براعت.
و او پس از مدت شصت و شش سال قمرى عمر، در سنه هزار و سيصد و هشت وفات كرده و در مقبره باشوره دفن شد.
ص: 1175
وى فرزند مرحوم سيد حسن حاجى آقا است كه در همين سال در ترجمه آقا سيد محمد كربلائى (ص 1163) گذشت، و خود از علما و فقهاء خانواده آل صاحب «رياض» بوده، و بطورى كه در «نقباء البشر: 65» فرموده- با ملاحظه برخى از مواضع ديگر- وى عالمى كبير و رئيسى جليل بوده، و همانا در نجف اشرف در خدمت حضرت حجة الحق آية اللّه العظمى مقرب درگاه بارى مرحوم شيخ انصارى (قدس اللّه تعالى سره العزيز) درس خوانده و جمله ئى از تقريرات آن مدرس مقدس را در فقه و اصول برشته تحرير درآورده و وثيقه هنديه در كربلا بر دست او جارى مى شده، و خلاصه بزرگوارى حسن المحاضره و جميل الاخلاق و سخى الطبع و عالى الهمة بوده، و رياست آن خانواده شريفه بوى منتهى شده، و مرحوم ميرزا محمد حسن عليارى و حاجى سيد محمد- ابراهيم دلدارى كه در (1259) بيايد و ميرزا محمد كاظمينى كه در (1272) بيايد از او روايت مى كنند.
و بالاخره وى در جمعه آخر ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و نه، چنانكه در حاشيه «هداية الانام: 58» نوشته- مطابق 11 جدى ماه برجى- كه براى زيارت بكاظمين آمده بود در آن شهر شريف وفات كرد، و نعش او را بكربلا حركت داده و آنجا در برابر مقبره جدش در مقبره ئى مخصوصه دفن كردند، و او را فرزندانى بوده:اول سيد محمد باقر حجت كه در (1273) بيايد. دويم حاجى ميرزا علينقى كه در (1289) بيايد. سيم سيد على كه هم در سال وفات پدر (1309) وفات كرده. چهارم سيد محمد مهدى كه در كربلا در صحن حسينى (ع) امام جماعت بوده، و اين سه نفر از يك مادرند.
ص: 1176
وى فرزند محمد على و خود از علما و فقهاء عصر خويش بوده، و در «قصص العلما: 82 چاپ طهران در 1313» و «الكرام البرره 1: 346 ش 686» هريك او را در عنوانى مخصوص ذكر كرده اند، و خلاصه اين هر دو اين كه: وى در نزد آقا سيد محمد كربلائى درس خوانده، و دور نيست كه آقا سيد على را هم ديده باشد، و در بدء امر در يزد بود، آنگاه براى اينكه حاكم ظالمى را به پشتيبانى رعايا و براياى مظلومين از يزد بيرون كرد بأمر فتحعليشاه بتهران رفت، و (سپس بعد از ذكر حكايت و كرامتى نوشته كه) در تهران اقامت نمود، و در أواخر بكربلاى معلى رفت و تا آخر عمر آنجا بود، و در بكاء و ابكاء بر حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) اهتمامى تمام داشت، و هماره أخبار معتبره مصيبت را ذكر مى كرد و ديگران را از نقل أخبار ضعيفه اين موضوع نهى مى فرمود، چنانكه كتابى نيز بنام «مهيج الاحزان» در مقتل تأليف كرده كه نهايت دقت در جمع أخبار صحيحه در آن بكار برده و از كتب معتبره اين مورد است، و انجام تأليف آن 5 شنبه 24 ع 1 سنه 1237 بوده.
و ديگر از تأليفات او كه «مهيج» را شماره (1) بگيريم: دويم كتاب «اكمال الاصلاح» در ترجمه «اصلاح العمل» استادش سيد مجاهد (ره) كه وى بأمر مؤلف براى عمل مقلدين آنرا بفارسى ترجمه كرده. سيم «رساله ئى در تجويد قرآن» بفارسى كه در آن از «تحفة الابرار» سيد حجة الاسلام نقل مى كند. چهارم «رساله ئى در شكوك» بطور استدلال. پنجم كتاب «المغتنم» در فروع مأخوذه از ساده امم، كه در «الكرام» فرمايد: من مجلدى ضخيم از آن ديدم كه از اول طهارت تا آخر وضو رسيده و در (1242) از آن فارغ شده بود.
و او در همين سال 1242 كه «المغتنم» را تأليف كرده وفات نموده، چنانكه در «الذريعه ج 2» فرموده، و در «الكرام» بعد از 1242 گفته كه از آن چنين فهميده ميشود كه وى در حين تأليف
ص: 1177
آن تاريخ وفات را نمى دانسته و چون او «المغتنم» را در 1242 تأليف نموده وى سال وفات را بعد از 1242 نوشته، ليكن در «الذريعه» چنانكه نوشتيم در 1242 بدون قيدى نوشته و ما آنرا گرفتيم.
وى بطورى كه در «الذريعه 9 ش 1693» نوشته: ضياء الدين بن حسين شهر زورى، و خود از فضلاى مشايخ نقشبنديه و أصلا از اهل سليمانيه و شهر زور كردستان و نزيل دمشق و ساكن بغداد بوده، و از مشايخ سلسله نقشبنديه است، و شعر هممى گفته كه در «مجمع الفصحا 2: 111» او را ذكر كرده و بعضى از شعر «ديوان» او را آورده و فرمايد: جمعى از معاصرين از مريدان او مى باشند، و چندين رساله تأليف كرده، انتهى. و او در اينسال در شهر زور وفات نموده، و شيخ عبد الكريم نامى خليفه او بوده، و از جمله مريدان او مير غضنفر على آزاد تخلص كشميرى است، و شيخ عثمان نجدى كه در همين سال ذكر مى شود كتابى بنام «أهنأ الموارد، در مدايح شيخ خالد، در توصيف او تأليف كرده، و صاحب عنوان- بطورى كه در «الذريعه 7: 291 ش 38» نوشته- در سنه 1231 در بغداد تكيه ئى بنام خالديه بنا كرده و كتابخانه ئى هم براى آن آماده نموده، و خود نيز چندين كتاب تأليف فرموده.
وى فرزند محمد جعفر خان بن بدر الدين ثانى بن چراغعلى خان بن شجاع الدين ابن بدر الدين كبير افشار است.
ص: 1178
بدر الدين كبير و أحفاد وى از زمان نادر شاه ببعد هريك از أعيان زمان خود و رئيس جبه دارخانه شيراز بوده اند.
و ميرزا عبد الوهاب خان از أعيان زمان ناصر الدين شاه بوده و در اينسال متولد شده، و در عربيت و أدبيت بمقامى بلند رسيده و شعر هم مى گفته، و در شوال سنه 1301 چنانكه در «منتخب التواريخ: 426» فرموده متولى مشهد مقدس و در سنه 1303 عزل شده، و در روز دوشنبه ششم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و چهار، چنانكه در «مجله يادگار. سال 5 شماره 6 و 7 ص 32» نوشته- مطابق (...) دلو ماه برجى- وفات كرده.
وى فرزند سند و أصلا از نجد و ساكن بصره و از علماء اهل سنت بوده، و در علوم عربيت و أدبيت مهارتى تمام داشته و كتب چندى تأليف كرده:
اول كتاب «أهنأ الموارد» از سلسال مدايح شيخ خالد، در مدايح شيخ خالد نقشبندى كه آنفا در همين سال گذشت. دويم كتاب «تاريخ بغداد». سيم كتاب «روضة الفكر» در ادبيات.
چهارم كتاب «الصارم القرضاب» در گلوى سب كننده بزرگان اصحاب، در رد أشعار دعبل خزاعى در مطاعن خلفا (قال فى الاقرب: قرضبه قطعه، و القرضاب بالكسر السيف القطاع و سيف قرضاب: يقطع العظام). پنجم كتاب «فكاهة السامر» در ادبيات. ششم كتاب «قرة الناظر» بهمچنين. هفتم كتاب «مطالع السعود» كه برخى آنرا مختصر كرده اند. هشتم «منظومه ئى در حساب». نهم «منظومه ئى در فقه ساده مالكيه». دهم كتاب «نغمات السحر» در ادبيات.يازدهم «نظم الازهريه». دوازدهم «نظم كتاب الاعراب عن قواعد الاعراب» تأليف شيخ محمد كافيجى در شرح كتاب «قواعد» ابن هشام انصارى. سيزدهم «نظم كتاب مغنى اللبيب». چهاردهم «نظم كتاب نخبة الفكر» ابن حجر در اصول حديث با شرح آن. پانزدهم كتاب «هادى السعيد»
ص: 1179
كه منظومه ئى است در عقائد.
و بالاخره، وى در اينسال (چنانكه در «المسك الاذفر» فرموده) وفات كرد، و هم آنجا گويد كه در سنه 1240 نيز گفته اند، و مختصر كتاب «مطالع السعود» او در 1250 گفته، و بهرحال، وى در مقبره معروف كرخى دفن شد، انتهى.
از قرارى كه در كتاب «گلهاى رنگارنگ» تأليف آقاى على اكبر سليمى (جلد 14) نوشته شيبان طائفه ئى است از عرب از نژاد قصى 17 كه در مقدمه (فصل 2) نام برده شد، و پس از غلبه عرب بر عجم در قرون اوليه هجرت يك شعبه از اين طايفه بايران آمده و در ولايت فارس سكونت نمودند، و در زمان سلاطين صفويه از آنجا بكاشان آمدند، و نخستين كس از آنها كه بكاشان آمده، حاجى غياث الدين على شيبانى است كه از عرفا و صوفيه بوده، و در زمان شاه سليمان صفوى با پدر خود جلال الدين محمد بن حاج محمد كريم بكاشان آمده و در قريه بيدگل كاشان سكونت نمود (در كتاب «فرهنگ آبادى هاى ايران، حرف ب ص 81 س 2» اين قريه را بشماره 3028 ذكر كرده و فرمايد از توابع كاشان بطول جغرافيائى 29 قه 51 جه، و عرض جغرافيائى 4 قه 34 حبه مى باشد)
و فرزند جلال الدين محمد مذكور امير محمد حسين خان حاكم قم و كاشان و اصفهان بوده، و باروئى به گرد شهر قم كشيده و پل دلاك را او ساخته.
فرزندش محمد كاظم خان داراى علوم عربيت و از أعيان زمان خود بوده.
و فرزند او فتح اللّه خان صاحب اين عنوان است كه كنيه اش ابو نصر، و از أعيان زمان و عرفا و شعراى أوان خود بوده، و همانا وى در اينسال در كاشان متولد شده چنانكه در «تاريخ سرتيپ» است (و در «گلهاى رنگارنگ» در سنه 1238 نوشته)، و در اقسام سخن سرائى
ص: 1180
قدرتى تمام بهم رسانيده، و بنسبت قبيله خود تخلص شيبانى نموده، و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله:اول كتاب «بيانات شيبانى». دويم كتاب «تنگ شكر». سيم كتاب «جواهر مخزون» چهارم كتاب «خطاب فرخ». پنجم كتاب «درج درر» (يا درج گهر). ششم «ديوان اشعار».
هفتم كتاب «زبدة الاسرار» (يا الاثار). هشتم كتاب «شرف الملوك». نهم كتاب «عروض». دهم كتاب «لآلى مكنون». يازدهم كتاب «فتح و ظفر» بنام مظفر الدينشاه. دوازدهم كتاب «گنج گهر». سيزدهم كتاب «فواكه السحر». چهاردهم كتاب «كامرانيه» بنام كامران ميرزا نايب السلطنه. پانزدهم كتاب «مسعود نامه» بنام مسعود ميرزا ظل السلطان. شانزدهم كتاب «مقالات سه گانه». هفدهم كتاب «نصايح منظومه». هيجدهم كتاب «يوسفيه».
و او در شب چهارشنبه بيستم ماه رجب الفرد سنه هزار و سيصد و هشت- مطابق 12 حوت ماه برجى- وفات كرده، و در تهران در بيرون دروازه قزوين در باغچه و خانقاه خود در دخمه ئى معين دفن شد، و اينك آن مقبره در خيابان پهلوى در كوچه شيبانى واقع شده، و او را دو نفر پسر و چند دختر بوده:
از پسران يكى: نور عليخان نصرة الممالك پدر فتح اللّه شيبانى و محمد حسين شيبانى و يك دختر، و ديگر پسر صاحب عنوان: نصر على شيبانى است كه او هم چندين پسر و دختر داشته، و دختران صاحب عنوان، يكى حديقه زوجه محمد باقر بيك نيك اختر (مبين الدوله) ابن ميرزا محمد خان بن آقا محمد باقر خاتم الوزراء ابن محمد حسين خان مرقوم و مادر ميرزا عليمحمد خان شيبانى رئيس كتابخانه وزارت خارجه، و ديگر حميده كه زنى شاعره بوده و تخلص شيبانيه داشته و «ديوانى در اشعار» از او باقى است.
سيم جميله كه چندين فرزند پسر و دختر از او بهم رسيده.
ص: 1181
وى فرزند ملا كاوس و از جمله آتش پرستان ايرانى نژاد ساكن هندوستان است، و مردى بادانش و درايت بوده و شعر هم مى گفته و تأليفاتى دارد: اول كتاب «ادله قويه»، در عدم جواز كبيسه در شريعت زردشت» چنانكه در «مؤلفين كتب چاپى 4: 778» نوشته. دويم كتاب «جارج نامه» در احوال سلاطين انگلستان و گرفتن ايشان هند را كه منظومه ئى ببحر تقارب نزديك بچهل هزار بيت است و آنرا بنام جارج سيم پادشاه انگليس بنظم آورده، و بالاخره در اينسال وفات كرده.
شيخ محمد معروف بابن خلفه و از شعراى عراق عرب است، وى «قصيده ميميه» معروفه فرزدق را در مدح حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) بمطلع:
يا سائلى أين حل الجود و الكرم
عندى بيان اذا طلابه قدموا
و تمامش 41 بيت است تخميس نموده، و در اينسال در اول طاعون عام وفات كرده و در نجف دفن شده، چنانكه در «الذريعه 4: 110 و 111 ش 26» فرموده.
و همانا طاعون عام معروف خيلى سخت عراق عرب در سال 1246 بوده چنانكه ما در آنسال چندين نفر را مى نويسيم كه بدان مرض وفات كرده اند، و اينجا كه در «الذريعه» نوشته اول طاعون عام در 1242 بوده؛ احتمال اشتباه چهل و شش بچهل و دو ميرود كه يعنى صاحب عنوان در 1246 وفات كرده باشد و احتمال طول كشيدن آن در مدت چهار سال
ص: 1182
از 1142 تا 1246 نيز مى رود.
وى فرزند سيد هاشم بن مير شجاعتعلى نقوى نجفى، و خود از بزرگان علما و فقهاء شيعه بوده، و همانا در اينسال متولد شده، و در نزد جماعتى از علماء أعلام كه اينك اسماء آنها ذكر ميشود درس خوانده، و بطورى كه در «الذريعه» فرموده پنجاه و پنج جلد كتاب تأليف كرده، از آن جمله:
اول كتاب «الاضواء المزيله» براى شبهات جليله در «رد بابيه و غيره» كه نسخه اصلش را از او دزديده اند.
دويم كتاب «تحريرات» در تقريرات دروس استادش شيخ محسن در فقه.
سيم «تقريرات» دروس استادش ميرزاى شيرازى در دو جلد: يكى در طهارت و قضاء و ديگرى در بيع بنده گريخته و خيارات و غيره.
چهارم «تقريرات» دروس استادش حاجى سيد حسين ترك در چند جلد: 1- در نماز 2- در خلل 3- در زكوة 4- در بيع 5- در شروط متعاقدين.
پنجم «تقريرات» دروس ساير مشايخش غير از شيخ انصارى.
ششم «تقريرات» دروس خودش در تدريس براى شيخ محمد تقى نواده صاحب «جواهر».
هفتم «تقريرات» دروس استادش مرحوم شيخ انصارى (اعلى اللّه مقامه).هشتم كتاب «كشكول» نوزده جلد.
نهم كتاب «اللآلى ء الناظمه» كه آن ارجوزه ئى است در فقه، و فرزندش سيد محمد رضا شرحى بر طهارت آن نوشته
دهم كتاب «نظم اللآل» در علم رجال (چنانكه در «اعيان الشيعه، ج 1 در ضمن مدارك
ص: 1183
آن» نوشته) يا نظم المعالى (چنانكه در «الذريعه» در ضمن «الاضواء المزيلة» دارد). تأليف آن سنه 1277.
يازدهم كتاب «السبيكة الذهبيه» چنانكه در «الذريعه 9: 986 س 15» فرموده.
و او روايت مى كند از شيخ انصارى و حاجى ملا على ميرزا خليلى، و از جمله اساتيد او شيخ عبد الحسين طريحى است (كه در 1235 گذشت)، و مرحوم آقا سيد محسن عاملى نزد صاحب عنوان درس خوانده.
مرحوم سيد محمد در بعد از ظهر روز شنبه بيست و هشتم ماه شعبان المعظم سنه هزار و سيصد و بيست و سه- مطابق 5 عقرب ماه برجى- در نجف وفات كرده، و همان روز با تشييعى عظيم در محله خويش در مقبره ئى معروف دفن شد، چنانكه در ورقه ئى در پشت «نسبنامه الفت» بنظر رسيد. و علاوه بر اين وفات او در اينسال نص مجلدات عديده «الذريعه» (در آنهائى كه تأليفى از او ذكر كرده اند) و «احسن الوديعه، ج 2» است، ليكن آقاى آقا نجفى مرعشى در حاشيه «هداية الانام» حاجى شيخ عباس قمى (ص 81) در سلخ شعبان 1328 نوشته، و آن اشتباه است.
و فرزندان او سيد محمد باقر در (1284) و سيد محمد رضا در (1290) بيايند.
وى فرزند بديع الزمان ميرزا ابن محمد قلى ميرزا ملك آرا است كه در سال 1203 (ص 143) گذشت، و خود از رجال فاضل و دانشمند قاجاريه است كه در اينسال (چنانكه مفهوم از «الذريعه 18: 310 ش 246» مى باشد) متولد شده، و شرح احوال او را ما در ضمن احوال جدش ملك آرا (ج 1 ص 145) نوشتيم چونكه تاريخ تولد يا وفات وى را نميدانستيم، و اينك گوئيم كه در «الذريعه، جلد و صفحه و شماره مرقوم» بهمان طورى كه تولد او مفهوم مى شود وفاتش نيز در سال 1305 مفهوم ميشود و آنچه از تأليفات او نوشته كتاب «تاريخ و جغرافياى
ص: 1184
تبريز» و كتاب «اللسان در اسماء اعضاء انسان» است.
وى فرزند حاجى ميرزا عبد الفتاح 31 (1213 ص 483) و خود از اعاظم علماء آذربايجان و فقهاء والاشان و اهل فضل و ادب بوده، و بطورى كه در «شجره نامه سادات وهابى ها: 21» نوشته با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر؛ در سنه هزار و صد و شصت و هفت- مطابق (1132- 1133) شمسى- متولد شده، و در نزد آقا محمد باقر بهبهانى درس خوانده، و از جمعى از شاگردانش اجازت گرفته.
و مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى در «رساله» ئى كه در احوال آباء و اجداد خود نوشته (در ص 21) از اساتيد او ميرزا محمد مهدى شهرستانى و ميرزا ابو القاسم مدرس را نيز ذكر كرده. و بهرحال وى چندان در علم و عمل كوشش نموده تا در تبريز از معاريف و أعيان گرديده و ميان علم و عمل جمع نموده و متصدى محاكمات و مرافعات شرعيه شده، و با اين همه شخصى مرتاض و متقى و متهجد و مستجاب الدعوه و پرهيزكار بوده، و بدين جهت از زمان وى تا سالهاى متمادى بعد از آن خاندان او مورد توجه عامه و محل نذورات بوده اند، و هم او كتابهائى تأليف نموده:
اول «رساله ئى در اصول و فروع». دويم كتاب «الجهاديه». سيم كتاب «الخراجيه».
چهارم كتاب «زهر الحساب» در نسب بين اعداد و تعيين مقدارى از موازين شرعيه همچون صاع و كر و غيره. پنجم كتاب «مسود الخدود» در بيان حدود. ششم كتاب «مصباح» در اصول دين.
در «الذريعه 1 ش 696» نوشته كه آقا محمد باقر بهبهانى اجازه مختصرى براى صاحب عنوان نوشته كه بخط خود مجيز در پشت كتاب «مدارك» تحرير يافته و تاريخ آن روز جمعه 5 شعبان سنه 1172 است. و بلافاصله در شماره (697) باز نوشته كه آقا محمد باقر مذكور
ص: 1185
اجازه ديگرى براى او نوشته كه بخط وى در پشت «قواعد» علامه تحرير يافته و تاريخ آن ج 1 سنه 1174 است، و در «ج 5: 298 ش 1401» در نزد ذكر كتاب «الجهاديه» مرقوم فرمايد:
در كتاب «تاريخ اولاد الاطهار» نوشته كه وى مجاز از وحيد بهبهانى در 1180 بوده، انتهى.
آنگاه خود مؤلف «الذريعه» فرمايد:
ظاهرا يكى از دو تاريخ تولد مجاز يا اجازه داشتن او از بهبهانى در تاريخ مذكور اشتباه يا غلط در نسخه باشد، چه ميان اين دو تاريخ سيزده سال و صدور اجازه براى او در دو سال پيش از بلوغ بغايت دور است. الا اين كه مجاز بدين دو اجازه كه محمد بن يوسف بن مير فتاح است غير از مؤلف «الجهاديه» باشد و اگرچه در جهاتى مشترك مى باشند، انتهى.
و حاجى ميرزا يوسف آقا صاحب عنوان در اين سال وفات كرده چنانكه در «الذريعه 3:237 ش 875» فرموده.
و در «شجره نامه» دو نفر پسر براى او آورده: يكى مير فتاح مذكور در سال 1209 ش 146، و ديگر ميرزا صادق 33، و براى اين ميرزا صادق 33 چندين نفر فرزند نوشته، و براى هريك از آنها اعقابى آورده كه يكى از آنها ميرزا محمد رضا 34 است كه فرزند ميرزا محمد صادق مرقوم و از اهل علم و ادب بوده و كتاب «تاريخ أولاد الاطهار» مذكور را در سنه 1294 تا 1299 او تأليف فرموده، و آقا نجفى مرعشى مرقوم كه در (1315) بيايد نسبش از طرف بعضى از اجداد مادرى بصاحب عنوان ميرسد.
ص: 1186
سنه 1243 قمرى مطابق سنه 1206 شمسى
غره محرم الحرام (سرطان- اسد) ماه برجى
سه ده (سده) قصبه ئى است معتبر و معظم در ناحيه ماربين اصفهان كه در اصل سه قريه نزديك بهم بنام خوزان و ورنوسفادران و فروشان بوده. و در اين اواخر از كثرت جمعيت؛ هر سه قريه بهم متصل و مانند شهرى گرديده و آنرا مركبا و متصلا بصورت سده مى نويسند، و بنام همايون شهر شهرت گرفته.
و مير سيد عبد اللّه صاحب عنوان، فرزند مرحوم حاج ميرزا محمد رحيم 33 بن سيد مرتضى 32 بن مير محمد اشرف 31 بن مير عبد الحسيب 30 بن مير سيد احمد 29 بن مير زين العابدين 28 بن مير عبد اللّه 27 بن مير محمد 26 بن مير صالح 25 بن مير جعفر 24 بن مير احمد 23 بن مير حمزه 22 بن القاسم 21 بن الحسين 20 بن ابو احمد عبد اللّه 19، المشهدى ابن محمد 18 بن على 17 بن ابو محمد الحسن 16 (الحسين خ ل 16) بن ابو الحسن محمد الطبان 15 بن ابو احمد الحسين 14 بن ابو على احمد 13 الازوارقانى بن محمد العزيزى 12 بن ابو الفضل حسين 11 بن ابو جعفر محمد الاطروش 10 بن ابو الحسين على 9 بن ابو- عبد اللّه حسين 8 بن ابو الحسين على الخارصى 7 بن ابو جعفر محمد الديباج 6 بن الامام جعفر الصادق 5 (عليه السلام) است.
ص: 1187
تحقيق در نسب سادات معروف به مير دامادى
حضرت امام جعفر صادق 5 عليه السلام در جلد اول (در مقدمه) گذشت، و شرح احوال فرزندش محمد الديباج (ع) در چندين كتاب بنظر رسيده كه جامع تر از همه كتاب «منهج المقال» ميرزاى استرآبادى (ص 289 چاپ طهران در 1306) و «مطلع الشمس 1: 51» است، و اينك خلاصه ئى از آنها و بعضى از مواضع ديگر را در اينجا جمع نموده و چنين گوئيم كه:آن جناب با حضرت كاظم (ع) از يك مادر، يعنى حميده ام ولد بر بريه؛ و از امام- زادگان بزرگوار و علماء طالبين و أعيان و زهاد آنها و مردى شجاع بوده و در طريقه بمذهب زيديه مى رفته، و يك روز روزه مى گرفته و يك روز افطار مى كرده، و خديجه زوجه او مى فرموده كه يك روز نبود كه لباسى بپوشد و از خانه بيرون رود و با آن برگردد بلكه آنرا بفقرا مى داد و مى آمد، و روزى يك چپش براى مهمانان خود مى كشت، و بواسطه حسن صورت ملقب بديباج شده چنانكه در بسيارى از كتب نوشته، و در «منهج المقال» و «نخبة المقال:
87» ديباجه نوشته اند، چنانكه در «نخبه» در اين يك مصراع كه درباره او فرموده اشاره بلقب و طريقه او نموده: (ديباجة ابن صادق ق زيدى)، بلكه در «منهج» فرمايد: وى از پدر بزرگوار خود بديباجه ملقب بود، انتهى؛ چنانكه هم او را مأمون مى گفتند، و وى از روات پدر بزرگوار خويش محسوب، و نسخه ئى از آن جناب روايت كرده كه آنرا نجاشى از قاضى ابو الحسين محمد بن عثمان بن حسن نصيبى از جعفر بن محمد بن على بن حسين ابن ابراهيم از ابو حاتم رازى از احمد بن وليد بن برداز روايت نموده. و در «رجال شيخ» او را به مدنى توصيف كرده و كلمه (اسند عنه) معروف را درباره او نوشته، و در «رساله» ئى كه آقا جعفر مير دامادى (1303) در احوال او نوشته (در ص 11) فرمايد: از وى كثيرى نقل حديث مى نمايند از قبيل محمد بن ابى عمير و موسى بن سلمه و اسحق بن موسى الانصارى
ص: 1188
و غير آنها، انتهى؛ كه با اين احمد بن وليد كه ما خود ذكر كرديم چهار نفر بشوند.
و در «مستدرك الوسائل ج 3: 649» كه صد نفر از مشايخ ابن ابى عمير را ذكر كرده و بعد فرمايد: (اينها اجمالا در نظر بود و شايد متتبع در طرق و أساتيد زيادتر از اينها را هم بيابد) اين محمد در آنها ذكر نشده و موسى بن سلمه در «رجال ابن داود، نسخه خطى اين فقير، ص 154» عنوانى دارد و در آن است كه از اصحاب حضرت رضا (عليه السلام) بوده، و دو نفر ديگر را اكنون در نظر ندارم كه در كتب رجال ذكر شده اند يا نه. اجمالا با مراجعه به «رجال ابن داود» و «منهج المقال» و «مستدرك» كه حاضر است اسماء آنها بنظر نرسيد.
و بهرحال، محمد در خروج بر خلفاء باطل عصر رأى زيديه را داشته و ازاين رو در سنه 199 كه آثار خلاف بر دولت مأمون عباسى ظاهر شد و جمعى از آل ابو طالب بر وى خروج كردند و از آن جمله محمد بن ابراهيم طباطبا ابن الامام زاده اسمعيل بود (كه در روز 5 شنبه 10 ج 2 اينسال بر وى خروج كرد) اين محمد در جمله ياران وى در آمده بنام او همى دعوت مى كرد، و چون محمد بن ابراهيم در همين سال (199) فجئة وفات كرد اين محمد الديباج در مكه بتحريك و تحريض فرزند خود على الخارصى و حسين بن حسن الافطس (چنانكه در «مطلع 1: 54» فرموده) بنام خود دعوت نمود و زيديه جاروديه بر او گرويدند و جمعى باو بيعت كردند، پس اسحق بن موسى عباسى (يا عيسى جلودى) بجنگ وى بيرون شده و يارانش از دور او رفتند و او در 20 ذى الحجه سنه 200 در مكه خود را خلع كرد و بهانه بدين آورد كه من خبر وفات مأمون را شنيدم كه بدين بيعت راضى شدم، و در سنه 201 او را بخراسان نزد مأمون بردند و او وى را بخشيد و نهايت احترام از وى بعمل آورد و جايزه ئى نيكو بدو داد و او همواره در خراسان نزد مأمون بود و با او در موكب پسران عمش از آل ابو طالب كههريك در جائى بر مأمون خروج كرده و مغلوب شده و بخراسان آمده بودند سوار مى شد، و مأمون از او چيزهائى را تحمل مى كرد كه معمولا آنها را پادشاه از رعيت خود تحمل نميكند.
و بالاخره، چون عباسيان بواسطه تفويض مأمون ولايت عهد را بحضرت رضا (عليه السلام) و حسن سلوك با آن جناب خصوصا و با ساير علويان عموما در بغداد بر او شوريده و ابراهيم ابن مهدى عباسى را بجاى او نصب كردند، مأمون ناچار از مرو (كه در آن وقت كرسى
ص: 1189
مملكت خراسان و يكى از چهار شهر عمده و معروف آن سامان بوده) در سنه 202 حركت بعراق نمود، و در راه بتدريج هريك از اشخاصى كه در مخالفت با خلافت عباسى مهم بودند وفات كردند؛ چنانكه در سرخس فضل بن سهل كه يكى از عوامل تفويض ولايت عهد بود در روز جمعه 3 شعبان اينسال بقتل رسيد و مأمون چندين ماه در سرخس ماند، و آنجا بموجب مسطورات «منتخب التواريخ خراسانى: 393 چاپ اول» حضرت رضا (عليه السلام) در زندان بود، و باز كه بطرف عراق حركت كرد در طوس كه رسيدند حضرت رضا عليه السلام (چنان كه در مقدمه گذشت) در آخر صفر سنه 203 شهيد شد، و حضرت محمد بن جعفر بموجب آنچه در «مطلع الشمس 1: 56- 57» نوشته در وفات آن جناب و تشييع جنازه او حاضر بوده، و باز كه مأمون بعراق حركت كرد محمد همراه او بود تا در همين سال 203 در موقعى كه بجرجان رسيدند در جرجان بسن پنجاه و نه سالگى وفات كرد و مأمون خود با جماعتى كه با او بودند بر او نماز خواند و وى را آنجا دفن كردند، يعنى در قصبه چارده كلاته در بلوك هزار جريب مازندران كه سابقا جزو جرجان و آن نيز جزو خراسان بوده، بنابراين در كتب متقدمين كه مدفن محمد را در خراسان يا جرجان نوشته اند مقصود يكى و همين چارده كلاته است كه اصلا چار كلاته يعنى چار قريه متصل بهم بوده و لفظ (ده) را زائدا بر آن افزوده اند بتحقيقى كه در «مطلع 1: 58- 59» فرموده، مانند سه ده اصفهان كه منسوب- اليه صاحب عنوان و در صدر عنوان ذكر شده، و بطورى كه در ترجمه «تاريخ قم: 223 چاپ سيد جلال الدين در سال 1353» نوشته مرحوم صاحب ابن عباد در سنه 374 بر سر تربت او عمارتى بنا كرد و اينك مرقد وى در سمت شمال بقعه ئى بطرف غربى چارده واقع و گنبدى گچى هشت تركى و ايوانى رو بمشرق دارد كه درب بقعه در اين ايوان باز مى شود، و اين ايوان و عمارت را در زمان ميرزا شاهرخ يكى از اهل خير- بموجب قول «مطلع 1: 49»- بنا نموده و قبر او را در دو سه جاى ديگر هم گفته اند و صحيح اين است كه اينجا گفته شده.
و حضرت محمد ديباج دختر حضرت عبد اللّه المحض (ع) را بزوجيت داشته و چهارده دختر و سيزده پسر بهم رسانيده، چنانكه در «منتخب التواريخ خراسانى چاپ اول: 320» از «عمدة الطالب» نقل كرده، ليكن در نسخه ئى از عمده (چاپ نجف در سال 1358) كه نزد
ص: 1190
ما است چنين چيزى بنظر نرسيد، و فقط آنجا در صفحه (335- 336) فرمايد وى را اعقاب كثيره متفرقه است از سه پسر (على الخارصى 7 و قاسم 7 و حسين 7)، پس براى حسين 7 فرزندان كمى آورده و براى قاسم 7 كه او را قاسم الشبيه و اعقابش را بنى الشبيه نوشته اعقابى بالنسبة بيشتر ذكر كرده كه در مصر بوده اند.
و اما على 7 كه او را على الخارصى نوشته اند و در عمود اين نسب واقع شده پس با پدر بزرگوار خود در خروج بر أعداء هم عقيده بوده و وقتى پدرش خروج كرد وى چنين ديد كه بايد در اهواز پيدا شود و با حسين بن حسن الافطس (1212 ش 186) همراه شد و چون پسر عمش حضرت زيد النار 7 ابن الامام موسى الكاظم (ع) در سنه 200 در بصره خروج كرد بيارى وى برخاست و چون پدرش در مكه مغلوب لشگر مأمون شد و خود را خلع كرد؛ ديد اين كار براى او درست نميشود، زيد را واگذاشته و از بصره بيرون شد و آخر در بغداد وفات كرده و هم آنجا دفن گرديد، چنانكه در «عمدة الطالب، چاپ مذكور: 237» نوشته، و اين على را صفاتى نكوهيده بوده، و در مطلع 1: 54» ببرخى از افعال ناپسند او اشاره كرده، و بموجب مرقومات عمده (ص مذكوره) وى از دو پسر عقب باز نهاد: حسن 8 و حسين 8.
اما حسن 8 پس خود چنانكه در عمده فرموده در كوفه مى نشسته و اعقابش از نواده اش ابو الحسن محمد 10 ابن ابو جعفر محمد 9 ابن حسن 8 مذكور، در بغداد و غيره بوده اند.
و اما حسين 8 كه در عمود اين نسب است و او را در «ترجمه تاريخ قم: 222» اشتباها حسن نوشته و در «رساله آيت مير دامادى، ص 11 نسخه خطى» الحسين الطواف نوشته؛ پس بموجب مرقومات عمده شش نفر پسر از او بنظر رسيده بدين ترتيب:
اول ابو طاهر احمد 9 كه در «عمده: 237» فرمايد: اولاد او بشيرازاند و در «ترجمه تاريخ قم: 222» نام او را طاهر نوشته و فرمايد وى را فرزندى نيست.
دويم على 9 كه در عمود اين نسب است.
سيم ابو عبد اللّه جعفر الاعمى 9 كه در «ترجمه تاريخ قم» فرمايد وى را عقبى نيست، و در «عمده: 237 و 238» أعقابى تا چند پشت و شعبه از او ذكر كرده.
چهارم محمد الجور 9 كه در «عمده: 237» فرمايد معتضد وى را در رى بقتل رسانيد،
ص: 1191
و در (ص 238) بقولى ديگر فرمايد در بعضى از وقايع در جرجان بقتل رسيد. و هم در آن صفحه و صفحه (239) وجه تسميه او را بجور و أعقابش را تا چند پشت و شعبه با اقوالى در ترديد صحت نسب آنها ذكر كرده و هم در (ص 238) بقولى ديگر نقل كرده كه او را معتصم در رى كشت، انتهى. وليكن عصر او با معتضد بهتر از معتصم مى سازد، و در «ترجمه تاريخ قم:212 س آخر» او را اشتباها حورانى نوشته و فرمايد: وى بآبه رفت و مدتى آنجا بود و از آنجا رفت و در رى وفات كرد، و اعقاب او بقزوين اند، انتهى.
پنجم عبد اللّه 9 كه در «ترجمه تاريخ قم: 223» فرمايد: بقم مقيم شده و از او محمد عزيزى 10 بوجود آمده، و مادر اين محمد فاطمه 9 دختر قاسم 8 بن احمد 7 بن على 6 ابن الامام جعفر الصادق 5 (عليه الصلوة و السلام) است، و محمد عزيزى از قم بطرف بغداد رفت و او را بنهروان بكشتند و تابوت او را بقم آوردند و بنزديك مسجد رضائيه او را دفن كردند. سپس فرمايد از او أبو الحسن على 11 در وجود آمد، و از على بن محمد ابو عبد اللّه محمد 12 و ابو محمد عبد اللّه 12 بوجود آمدند. و در (ص 225) شرحى نوشته بخلاصه اينكه برادر اين فاطمه 9 حضرت ابو الحسين احمد 9 بن القاسم 8 (عليه السلام) بقم آمده و مردى معقد(1) و عنين و هر دو چشمش از آبله نابينا بوده، و پس از وفات در قبرستان قديم مالون (كه بموجب مرقومات (ص 23 و غيره) يكى از ديهات هفتگانه قديمه بوده كه شهر قم از اتصال آنها بيكديگر بهم رسيده) دفن شده و بر سر تربت او سايبانى برآوردند و آنرا همى زيارت مى كردند، و چون اصحاب خاقان مفلحى در سنه 295 بقم رسيدند آن سايبان را بكشيدند و مدتى از زيارت افتاد تا بعضى از صلحاء قم در سنه 371 خوابى در جلالت او ديده و ديگر باره بناء قبر او را از چوب تازه كردند و باز زيارتگاه و محل شفاء بيماران گرديد، انتهى.
و از اين كلمات مفهوم شد كه محمد العزيزى 10 فرزند عبد اللّه 9 بن حسين 8 بن على الخارصى 7 است، و «عمده» درباره عبد اللّه 9 مرقوم فقط نوشته كه فرزندان او بقم و قزوين و رى اند، انتهى. و محمد العزيزى را فقط بكلمه (عزيزى) تنها و او را فرزند حسين 11 بن محمد مشكان 10 بن على 9 بن حسين 8 بن على 7 الخارصى نوشته؛ كه بناء بر آن محمد
ص: 1192
العزيزى شماره 12 خواهد شد، و در «معجم الادبا» أبو جعفر عزيز نوشته با ذكر آباء مطابق «عمده» و ظاهرا آنها دو نفر بوده باشند.
و بهرحال فرزند ششم حسين الطواف بترتيب مرقوم در «عمده» محسن 9 است كه در (ص 237 و 238) فى الجمله اعقابى براى او آورده، و در «ترجمه تاريخ قم: 222» فرمايد: مادر او دختر شاهين اشعرى است، و در (ص 223) فرمايد: وى بقم اقامت كرد و ببود، و در (ص 222) اولاد او را كه سادات محسنيه اند نوشته در قم اند، انتهى.
اما على 9 بن الحسين الطواف 8 كه در عمود اين نسب است، پس در «ترجمه تاريخ مذكور: 223» فرمايد وى بأحمد عبد العزيز متصل شد و بر بعضى از لشگر او أمير بود، انتهى.و احمد مزبور فرزند عبد العزيز بن أبو دلف قاسم عجلى است كه والى اصفهان بوده و در سنه 280 وفات نموده؛ چنانكه در «تاريخ اصفهان» فرموده، و در «رساله آيت مير دامادى، ص 11» درباره اين على فرمايد نزيل قم بوده و اولاد او نقباء قم اند، انتهى. و در «عمده» فرمايد در (ص 237) كه اولاد او بقم اند، انتهى.
و فرزند وى محمد الاطروش 10- بنص رساله (ص 11)- در قم ساكن بوده. نواده اش محمد العزيزى 12 همان است كه اختلاف كلمات درباره او آنفا ذكر شد، و در رساله (ص 10) كلماتى را كه در «تاريخ قم» درباره محمد العزيزى 10 ابن عبد اللّه نوشته درباره او آورده و فرمايد او بعبد العزيز معروف است، و جناب حاجى آقا جمال الدين سيد حسن 39 صهرى سه دهى كه يكى ديگر از اين خانواده در عصر حاضر در اصفهان است نيز در ورقه ئى كه در نسب خود مشجرا بنقل از شجره نامه بزرگ موجود در سه ده نوشته؛ اين محمد العزيزى را فرزند محمد الاطروش 10 آورده.
و بهرحال، فرزند اين محمد العزيزى 12 احمد الازوار قانى 13 بطورى كه در رساله (ص 10) مى نويسد بزرگ مردى بوده و علم نسب در زمان وى بدو منتهى مى شده و نسابين وى را شريف أزوارقانى مى گويند، و او ساكن مرو بوده و اول كسى است از أولاد حضرت صادق (عليه السلام) كه در آنجا سكونت نموده، انتهى. و آنجا وى را فرزند محمد العزيزى نوشته و ما هم متابعت نموده و همان طور شماره نهاديم ليكن در «معجم الادبا» در ضمن آباء قاضى ابو طالب
ص: 1193
اسمعيل 18 نسابه مروزى، و نيز در ورقه ئى كه آقا ميرزا محمد باقر 41 صفوى سه دهى در شرح احوال جدش حاجى مير سيد على 39 آقا بزرگ امام جمعه سه دهى براى ما نوشته؛ وى را فرزند ابو الحسين محمد 13 ابن عزيز 12 معهود نوشته اند كه احمد مذكور 14 بشود، و در (1264) ما شرح احوال حاجى آقا بزرگ مرقوم را عنوان نموده و در ضمن نام قاضى نسابه و آقا ميرزا محمد باقر مذكور را هم مى بريم، و بطورى كه اين احمد نواده عزيز و شماره 41 بشود شماره مى نهيم.
و بهرحال، ابو محمد حسن 16 كه در رساله (ص 10) نسخه بدل او را حسين هم نوشته و بمرقومات «معجم» و صفوى (11) مى شود؛ دو فرزند داشته: يكى قاضى نسابه ابو طالب اسمعيل مرقوم كه گفتيم ما او را بمتابعت آن دو جا در 1264 بشماره 18 مى نويسيم و ديگر على 17 كه بمتابعت رساله وى را در اين عنوان؛ 17 نوشتيم.
و مير جعفر 24 و مير عبد اللّه 27 هر دو را در رساله (ص 10) نوشته كه در حلب دفن اند.
و مير زين العابدين 28 فرزند مير عبد اللّه مرقوم را در «روضات الجنات: 670» در ضمن مير غياث الدين منصور شيرازى به عاملى وصف نموده، و در (ص 117) چنين اشاره نموده كه داماد محقق كركى بوده و در «رساله ص 10» او را داماد و شاگرد محقق كركى هر دو نوشته.و از آنچه در صدر عنوان تاكنون نوشتيم چنين مفهوم شد كه اين شعبه از أعقاب محمد الديباج از عراق عرب بمرو رفته اند و بعد بشام و جبل عامل آمده اند، و بعد فرزند اين مير زين العابدين يعنى مير سيد احمد باصفهان آمده و نزد مير داماد و غيره درس خوانده، و در «امل الامل» منضم به «منهج المقال» (چاپ طهران در 1306) ص 427 و «روضات الجنات:
117» در ضمن مير داماد و رساله مذكوره (ص 10) و بعضى از مواضع ديگر شرح احوالش ذكر شده، و از آنها چنين برآيد كه وى شاگرد و داماد پسر خاله خود مرحوم مير داماد (قدس سره العزيز) بوده و نزد شيخ بهائى هم درس خوانده و از هر دو نفر اجازت روايت حاصل كرده، و تاريخ اجازه مير براى او نيمه ج 1 سنه 1017 و اجازه شيخ 1018 است، و مير داماد در اجازه خود براى او تعريفى بليغ از تتبع او در علوم فلسفه و حكمت متعاليه الهى
ص: 1194
و طبيعى فرموده، و مير سيد محمد مير دامادى (1343) مى گفت زوجه او كه دختر مير باشد بنام فاطمه بوده و مرحوم مير فقط همين يك فرزند را واگذاشته، انتهى. ليكن در «الذريعه 9 ش 1844» پسرى از مير بنام ميرزا صدرا آورده كه او هم پسرى داشته بنام سيد غياث الدين محمد كه در «تذكره حزين: 57» نام وى را احمد نوشته و او شعر مى گفته و تخلص خيال مى نموده.
و بهرحال اين مير سيد احمد چندين كتاب تأليف كرده (1): اول كتاب «حظيرة الانس» در حاشيه بر الهيات «شرح جديد تجريد» خواجه تأليف قوشجى و بر «حاشيه خفرى» بر آن. دويم كتاب «روضة المتقين» در امامت معصومين (عليهم السلام). سيم كتاب «رياض القدس» انجام تأليف آن سنه 1011. چهارم كتاب «سيادة الاشراف». پنجم كتاب «لطائف غيبى».
ششم كتاب «اللوامع الربانيه» در رد شبهات نصرانيه. هفتم كتاب «مصقل الصفا» در رد نصارى انجام تأليف آن سنه 1032. هشتم كتاب «معراج العارفين» در شرح «منهاج السالكين».
نهم كتاب «مفتاح الشفا». دهم كتاب «منهاج الصفوى». يازدهم كتاب «نفحات اللاهوتيه».
دوازدهم كتاب «اظهار الحق و معيار الصدق» در احوال ابو مسلم مروزى و ذم و قدح او (چنانكه در «الذريعه 4: 150» فرموده). سيزدهم كتاب «مناهج الاخيار» در شرح كتاب «استبصار» در چند جلد، آغاز تأليف جلد سيم آن سنه 1039؛ چنانكه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه 5: 182» نوشته، و از قرارى كه در «الذريعه 7 شماره 124» استظهار فرموده وى تا حدود 1054 زنده بوده، و در ملحقات «تذكرة القبور: 94 در پاورقى» قبر او را در تخت پولاد در تكيه آقا رضى نوشته و گويد اثر آن معلوم نيست.فرزندش مير محمد عبد الحسيب 30 بموجب آنچه در «رساله ص 9» نوشته از علماء اصفهان و امام جماعت مسجد شاه بوده، و چندين كتاب تأليف نموده: اول كتاب «الجواهر
ص: 1195
المنثوره» در ادعيه مأثوره. دويم «شرح دعاء صباح». سيم كتاب «سدرة المنتهى» در اعتقادات و عرفان، چنان كه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) 4: 161» نوشته. چهارم كتاب «فطرة الملكوتيه» در شرح «اثنى عشريه طهارت و صلوة شيخ بهائى» انجام شرح طهارت سنه 1058، چنانكه، در فهرست مرقوم (ج 5 ص 471) نوشته، و او در سنه 1121 وفات كرد، و نزد پدر خود- بموجب تذكره (چاپ و صفحه مرقومه)- دفن شده و نيز اثر قبر او معلوم نيست.
فرزندش مير محمد أشرف 31 از علما و أهل فضل و كمال بوده، و در «روضات:
188» و غيره او را ذكر نموده، و نيز در «رساله ص 9» احوالش نوشته؛ و از آنها چنين برآيد كه او در نزد علامه مجلسى درس خوانده و هم از او و از پدرش ميرزا عبد الحسيب اجازت روايت داشته، و پدرش از پدرش مير سيد احمد از دائى خود شيخ عبد العالى روايت نموده، و نيز مير محمد اشرف- بموجب مرقومات «روضات: 652»- از فاضل سراب روايت نموده، و روايت مى كنند از او: حاجى شيخ محمد كاشانى و ميرزا ابراهيم قاضى و فرزندش ميرزا عبد الحفيظ 32، و چندين كتاب تأليف كرده: اول «حواشى بر قبسات» جد خود مير داماد. دويم كتاب «علاقة التجريد» در شرح «تجريد خواجه» بفارسى. سيم كتاب «فضائل السادات» تأليف آن سنه 1102 مطابق جمله (تأليف اشرف، يا اشرف تأليف). چهارم «نظم الفيه ابن مالك» بفارسى، و او در سنه 1145 بموجب «الذريعه 3: 355» وفات كرده، و چنانكه در «رساله ص 9» نوشته در قريه ورنوسفادران سه ده دفن شده و اينك قبر وى در آنجا در بقعه ئى معروف؛ معلوم و معين است، و جماعتى از اولاد و احفاد او در أطراف آن مدفون مى باشند و هم در اين صفحه گويد: برادر او سيد صدر الدين 31 از علما بوده و تأليفاتى در فقه و اصول و غيره دارد، انتهى.
و ظاهرا مير محمد اشرف مانند بسيارى ديگر از علماء اصفهان كه در واقعه افغان از آن شهر حركت بأطراف نموده اند؛ او هم از اصفهان حركت بسه ده نموده و آنجا بوده تا وفات كرده.
و بهر جهت او دو فرزند داشته يكى ميرزا عبد الحفيظ 32 كه ذكر شد، و او را مير محمد حفيظ هم نوشته اند؛ جد حاجى آقا جمال صهرى سه دهى كه ذكر شد، و (در ص 9 رساله گويد): وى بأمر پدر در ورنوسفادران ماند.
ص: 1196
و ديگر سيد مرتضى 32 كه در رساله (ص 8) شرح احوالش نوشته و آنجا فرمايد:
وى بأمر پدر بخوزان رفته و خود از فقها و متكلمين و محدثين بوده و شعر هم مى گفته و تخلص سيد مى نموده، و اين اشعار را (كه گويد ظاهرا درباره حضرت حجت- عجل اللّه تعالى فرجه- مى باشد) از او آورده:
شبها ز غمت گريستم من
بى گريه شبى نزيستم من
باقى است وجود من بمعنى
در صورت اگرچه نيستم من
با آنكه جفاكشى چو من نيست
معلوم نشد كه كيستم من
گر غير بمرد از برايت
پس زنده ز بهر چيستم من
در پاى تو تا چو سيد افتم
تا كى سر راه بيستم من!
و او را فرزندانى بوده: يكى سيد محمد باقر 33 كه در (1303) بيايد، و ديگر حاجى ميرزا محمد رحيم كبير 33، و او بطورى كه در «رساله ص 8» نوشته از أعاظم علما و محدثين و مجاز از عموى خود مير عبد الحفيظ 32 بوده و در سه ده امامت جمعه و رياست عامه داشته و در شعر صاحب طبعى روان و اين دو فرد را از او نقل كرده:
خاكيم و فروتنى چو او شيوه ما است
از خاك، غرور و كبر و نخوت بى جا است
كم مغز ز جهل برترى مى جويد
هر سر كه سبك بود ز ميزان بالا است
و برادر او جد سادات مير داماديه نجف آباد است، انتهى. و ظاهرا مقصود از برادر او سيد محمد باقر مذكور باشد. و در «شجره نامه حاجى آقا جمال»(1) نوشته كه مير داماديه نجف آباد از مير محمد اشرف جدا ميشوند، انتهى.
و اين حاجى ميرزا محمد رحيم دو فرزند داشته، بزرگتر: ميرزا محمد رفيع 34 كه در «رساله ص 2» فرمايد: از علما و عابد و صالح و رئيس طايفه بوده و پس از فوت جنازه اش را بنجف برده اند، انتهى؛ و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى آوريم:
يكى مير سيد محمد حفيظ 35 كه در (1343) بيايد، و ديگر حاجى ميرزا محمد- رحيم ثانى 45 و اين حاجى ميرزا محمد رحيم ثانى بموجب مرقومات همين صفحه از اجلاء______________________________ (1) حاج آقا جمال صهرى در 7 ع 2- 1388 وفات يافته و در جاى ديگر ترجمه او بيايد. م.
ص: 1197
سادات و علما بوده و در مسجد جامع (مسجد بزرگ) خوزان امامت داشته قبرش در وادى السلام نجف است. و فرزند او حاجى ميرزا محمد حسين 36 نيز- بموجب همين صفحه- از علما و در مسجد مرقوم امامت داشته، و هنوز پس از سالها نام وى باقى و بعنوان وقت نماز حاجى معرفى ميشود، و قبرش در وادى السلام است.
و فرزند او(1) آقا ميرزا عليمحمد 37 سيدى با كفايت بموجب (ص 1) و جليل القدر بوده، و پس از تحصيلات علوم؛ در قريه بترويج و در مسجد آن معروف بمسجد ملا محسن كه از مساجد بزرگ سه ده است امامت داشته، و در رجب سنه 1342 در حدود هفتاد سالگى وفات كرده، و در بقعه ئى كه پشت مسجد خودش مى باشد دفن شده. و دختر او 38 زوجه سيد محمد حسين 38 كه در (1303) بيايد و مادر سيد محمد جعفر 39 آيت ميردامادى مؤلف اين «رساله نسبنامه» است.
و فرزند كوچكتر حاجى ميرزا محمد رحيم كبير 33 مرحوم مير سيد عبد اللّه 34 سه دهى صاحب اين عنوان است، و او بطورى كه در اين رساله (ص 6) نوشته از علما و فقها بوده و در سنه هزار و صد و شصت و پنج- مطابق (1130- 1131) شمسى- در زمان كريم خان زند متولد شده، و پدرش شش ماه پيش از تولد وى در خواب ديده كه بايد نام او را عبد اللّه بگذارد، و او پس از بزرگ شدن و تحصيل علوم مقدماتى در نزد آقا محمد باقر بهبهانى و ميرزاى قمى درس خوانده و «كتابى در رجال» تأليف كرده، و سال ها در سه ده امام جمعه و جماعت بوده، و در أواخر عمر در اصفهان منزوى شده تا اينكه فرزندش سيد احمد در سه ده بيمار گرديد و او بعيادت وى در سه ده آمده، و چون او را در شدت مرض ديد دعا كرد كه اگر وفات اين فرزند حتم است من پيش از او بميرم، و پس از چند ساعت پدر و پسر هر دو در بيست و دويم ماه محرم الحرام اينسال- مطابق (...) اسد ماه برجى- وفات كردند، و در قريه خوزان سه ده در بقعه مخصوصى دفن شدند، و اينك آنجا مزارى معين و معلوم و زيارت گاه عموم است و صندوقى بر قبر آنها نهاده و به مزار مير عبد اللّه معروف است، و اين بقعه در وسط قريه پهلوى خيابان افتاده، و سابقا قبرستان عمومى بوده و پس از دفن مير سيد
ص: 1198
عبد اللّه در آن بنام وى شهرت يافته، و چندين نفر از علما كه در وقعه افغان از اصفهان بخارج حركت كرده اند، مانند سيد محمد صالح و شيخ ابراهيم عاملى از أولاد محقق كركى و شيخ شمس الدين و شيخ محمد زكى اللّه بموجب (ص 7) رساله؛ در آنجا دفن اند كه اكنون اثرى از قبر آنها موجود نيست. و او دو پسر داشته:
يكى مير سيد على 35 كه از دانشمندان و متنفذين بوده و همواره براى اصلاح امور عامه با فرمان روايان وقت در اصفهان معارضه مى نموده، و وقتى هم در اثر همين اعمال نزاعى ما بين او و بعضى از أمراء واقع شده، و مرحوم سيد حجة الاسلام رشتى (اعلى اللّه مقامه) مجلسى تشكيل و آنها را صلح داده، و ديگر مير سيد احمد 35 كه الآن در همين جا در عنوانى جدا ذكر ميشود.
وى فرزند مرحوم سيد عبد اللّه 34 مذكور در عنوان سابق، و خود بطورى كه در «رساله نسبنامه سادات ميردامادى ها، ص 5» نوشته، از أكابر علماء عصر خويش و شاگرد سيد حجة الاسلام رشتى و حاجى كرباسى بوده، و در مواقعى كه پدرش از سه ده بخارج مى رفته بجاى او امامت جمعه و جماعت مى نموده، و چندين كتاب تأليف فرموده، از آن جمله:
كتاب «زبدة الاسرار» كه در آنجا مى فرمايد: «رأيت بخط جدى القمقام المعروف بميرداماد:
يقال فوق رأس مولينا الرضا (ع) لقضاء الحوائج: بسم اللّه الرحمن الرحيم، يا لطيف أدركنى بلطفك الخفى» انتهى.
و چنانكه گفتيم وى در بيست و دويم ماه محرم الحرام اينسال وفات كرد، و با پدر در يك جا دفن شدند.
و فرزندش سيد محمد حسين 36 معروف بمقدس و از علماء عظام و شاگرد آقا مير سيد حسن مدرس (1210 ش 154) بوده، و بطورى كه در «رساله ص 4» نوشته با مرحوم ميرزاى
ص: 1199
شيرازى (اعلى اللّه مقامه) رفاقتى شايان داشته و بهمين مناسبت مرحوم ميرزا در ايام تعطيل با او بسه ده مى رفتند. و در اوقات توقف در سامره همواره بزوار سه دهى مى فرموده كه بعد از وفات وى نتوانستم در اصفهان بمانم! و در زمان وى يكى از علماى سه ده بنام ملا محسن در مسجد ملا محسن خوزان كه بنام او تاسيس شده بود امامت مى نموده و فرزندى بنام ملا باقر داشته كه مبلغ فرقه شيخيه بوده، و چون اين سيد محمد حسين مقدس در مقام دفع شبهات او برآمده و برضد او تبليغ مى كرده در أثر آن در 5 ج 1 سنه 1259 بسن بيست و نه سالگى مسموما وفات كرد و ملا محسن كه با مقدس موافق بوده پس از فوت او پسر را نفرين كرده و چيزى نشد كه ملا باقر هم از دار دنيا رحلت نمود.و او را فرزندانى بوده: يكى مرحوم حاجى سيد احمد 37 كه از علما بوده، و پس از فراغ از تحصيل؛ مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى و آقا نجفى- بطورى كه در «ص 4 رساله» نوشته- بوى اجازه دادند، و او در قريه اند آن سه ده بترويج پرداخت تا در سنه 1304 وفات كرد و در نجف دفن شد، و ديگر مرحوم سيد جعفر 37 كه در (ص 3) فرمايد:
از علماء پرهيزكار و سيدى جليل القدر و صاحب أنفاس قدسيه (1) بوده، و در حدود (1260) متولد شده، و در قريه خوزان در مسجد معروف به مسجد حاج حسين در پهلوى حمام شمس آباد امامت جماعت داشته، و اشخاصى كه با وى اعمال غرض مى نموده اند مصداق حديث (نحن بنو عبد المطلب ما عادانا كلب الاوقد كلب و لا بيت الاوقد خرب و من لم يصدق فليجرب) در حق آنان ظاهر مى شده، و در سنه 1325 وفات كرده، و در وادى- السلام نجف دفن است، انتهى.
و فرزند او سيد محمد حسين 38 آيت ميردامادى است كه در (1303) بيايد.
ص: 1200
وى فرزند ميرزا نبى خان امير ديوان قزوينى (1241 ص 1142) و خود از رجال و أعيان دوره ناصرى است، و بطورى كه در «تاريخ مدرسه سپهسالار: 2 در پاورقى» نوشته در أوائل اينسال- مطابق أواسط سال 1207 شمسى- در قزوين متولد شده، و پس از تحصيلات ابتدائى باتفاق برادر بزرگ خود حاج ميرزا حسين خان باروپا رفت، و پس از تكميل تحصيلات بايران بازگشت و در قزوين بود تا ميرزا تقيخان امير- چنانكه در احوال حاجى ميرزا حسينخان گذشت- نظر برابطه ئى كه با پدر او داشت وى را با حاج ميرزا حسين خان بطهران آورده و در تحت تربيت خود قرار داد، و در ايامى كه برادرش كارپرداز بمبئى شد وى وارد مشاغل دربارى گرديد، و در سنه 1273 مأمور پطروگراد، و در سنه 1275 مأمور استانبول شد، و پس از مراجعت ملقب بمعتمد الملك گرديد، و در ايام صدارت برادر، در سنه 1288 مدير مشورتخانه شاهى بوده، و در أواخر همين سال وزير مخصوص و سركشيكچى باشى اردو گرديد و ضمنا دختر شاه را هم تزويج نمود، و در سنه 1291 با ناصر الدين شاه بفرنگ رفت، و پس از بازگشت والى فارس، و در سنه 1294 والى مازندران شد، و در سنه 1299 پس از وفات برادر ملقب به مشير الدوله و وزير عدليه شد و مدرسه و مسجد آن مرحوم را كه ناتمام مانده بود باتمام رسانيد، و در سنه 1302 وزير خارجه گرديد، و آخر در پنج شنبه بيستم ماه جمادى الاخره سنه 1309، چنانكه در «طرائق الحقائق 3: 195» نوشته- مطابق اول دلو ماه برجى- در طهران وفات كرد و نعش او را بمشهد برده و نزد برادر دفن كردند، و پس از وى فرزند أرشدش حاج ميرزا حسين خان معتمد الملك بأمور مدرسه رسيدگى مى نمود، و پس از فوت وى چون او را فرزند ذكورى نبود در هر وقتى كسى دخالت مى كرد تا در 3 شوال 1362 آقا ابراهيم آشتيانى ناظم امور مدرسه گرديد،
ص: 1201
مراغه شهرى است معروف در آذربايجان، و عبد العليخان فرزند مرحوم اعتماد السلطنه حاجى عليخان است كه در (1285) بيايد، و خود از فضلا و ادبا بوده و شعر هم مى گفته و تخلص اديب مى نموده، و همانا در ماه شعبان المعظم اينسال- مطابق (...) حوت ماه برجى- از بطن دختر ملا احمد از علماى مستجاب الدعوه مراغه متولد شده، و در نزد پدر تحصيل علوم ادب از فنون عجم و عرب نموده تا دانشمندى نام بردار گرديد؛ چندان كه در «المآثر و الاثار:
191 س 2» عنوانى مخصوص براى او منعقد نموده و در آن (با اندك تغييرى) فرمايد:
در سخن سنجى و شعرسرائى مقام استادى و مهارت داشت و در سنه 1270 لقب اديب- الملك يافت چنانكه ميرزا عليقلى مصور در تاريخ آن گفته:
مصور سر برون آورد و گفتا
اديب الملك شد عبد العليخان
و در «منتظم ناصرى، جلد سيم» بعضى از گذران احوال او در سنوات متفرقه نوشته شده، چنان كه گويد: در سنه 1281 كه پدرش وزير عدليه بود وى نيابت او را يافت، و در سنه 1284 حاكم قم شد، و در سنه 1285 بعد از وفات پدر وزير وظائف و اوقاف شد، و در سنه 1287 حاكم خوانسار و گلپايگان گرديد، و در سنه 1289 حاكم سمنان و دامغان گرديد، و در سنه 1293 حكومت قم و ساوه و زرند را يافت، انتهى. و همانا وى (چنانكه در كتاب «فهرست كتب مشايخ 2: 313» نوشته) وقتى از حاج محمد كريم خان قاجار سؤالى در حقيقت رد شمس براى حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) نمود، و اينكه نماز آن حضرت در آن وقت قضا بوده يا أداء؟ و بعضى از اشعارش در «مجمع الفصحا» و غيره نوشته شده.
و بالاخره او در سنه هزار و سيصد و دو در تهران وفات كرد.
و فرزند ارشدش محمد باقر خان از رجال دربارى اواخر دوره ناصرى و اوائل مظفرى
ص: 1202
بوده، و پس از پدر در سنه 1303 لقب اديب الملك يافته، و در سنه 1313 پس از وفات عمش محمد حسنخان خود لقب اعتماد السلطنه يافته. و فرزندش، ميرزا حسينخان ملقب بأديب الملك شد، چنانكه در «منتخب التواريخ مظفرى» در وقايع اين دو سال نوشته.
پنجم ماه رمضان المبارك سنه 1207 شمسى
اول حمل ماه برجى
وى فرزند نجفقليخان بن امير شهباز خان آذربايگانى است.
امير شهباز خان در 1229 (ج 3 ص 868) گذشت، و فرزندش نجفقليخان از معاريف آذربايجان بوده، و در 16 محرم سنه 1199 وفات كرده و در نجف دفن است.
فرزندش حاجى عبد الرزاق بيك صاحب عنوان از بزرگان أهل فضل و كمال و در انشاء و سخن سرائى و احوال شعراء عجم و عرب و فنون و شعب علوم ادب احاطه و تسلطى تمام داشته و در أشعار تخلص مفتون مى نموده. شرح أحوالش در كتاب «دانشمندان آذربايجان:
352» نوشته شده، و از آن با ملاحظه برخى از مجلدات «الذريعه» كه تأليفاتش در آنها ذكر شده همچون (ج 9 ص 1083 ش 7012) و غيره چنين برآيد كه: وى در سنه هزار و صد و هفتاد و شش- مطابق (1141- 1142) شمسى- در شهر خوى آذربايجان متولد شده، و در حدود ده سالگى پدرش وى را بعنوان گروگان بجاى برادرش فضلعلى بيك بشيراز فرستاد، و حاجى عبد الرزاق بيك در آن شهر با اينكه حبس نظر بوده بتحصيل علوم مشغول شد، تا موقعى كه بعد از وفات كريم خان، عليمراد خان زند لشگر بر سر صادقخان فرستاده و شيراز را گرفت؛ آن وقت مرتهنين آذربايجان را كه از جمله آنان حاجى عبد الرزاق بيك بود از شيراز باصفهان فرستاد، و چون در 14 ع 1 سنه 1199 عليمراد خان وفات كرد آقا محمد خان قاجار آن جماعت را اجازه داده تا بآذربايجان رفتند.
ص: 1203
و حاجى عبد الرزاق بيك در سنه 1241 بمكه رفت، و در مدت عمر همواره بمطالعه و محاضره كتب تواريخ و ادب مشغول بود و چندين كتاب در فنون متفرقه تأليف نموده:
اول كتاب «تجربة الاحرار و تسلية الابرار» در احوال علما و شعراء معاصرين خود و برخى از مطالب ديگر، انجام تأليف آن سنه 1228. دويم ترجمه كتاب «عبرت نامه ابراهيم» از تركى بپارسى، و آن ترجمه كتابى است كه كروسنيكى مبلغ عيسوى لهستانى (متولد در سنه 1086 و متوفى در سنه 1169 در لهستان، چنانكه در «مجله يادگار، سال 5 شماره (8 و 9) ص 138» فرموده) در علت و كيفيت انقراض دولت صفويه كه خود در اصفهان حاضر و ناظر آن بوده بلغت لاتينى نوشته. سيم كتاب «جامع خاقانى» در تاريخ و مآثر فتحعليشاه. چهارم كتاب «حدائق الادبا» در آداب و أخلاق، تأليف آن سنه 1232. پنجم كتاب «حدائق الجنان» در سرگذشت خودش در شيراز و شعرا و فضلاء آن. ششم كتاب «حديقه» در تراجم شعراء عرب بپارسى. هفتم كتاب «حقائق الانوار» در شعراء عرب و عجم، تأليف آن سنه 1230. هشتم «ديوان أشعار». نهم كتاب «روضة الاداب و جنة الالباب» در احوال شعراء عرب بعربى، انجام تأليف آن سنه 1224. دهم كتاب «رياض الجنة» در احوال خانواده دنابله. يازدهم «شرح كتاب المشاعر» ملا صدرى كه بخط خودش كه در سنه 1242 نوشته بوده در كتابخانه مجلس در تهران موجود است. دوازدهم كتاب «مآثر سلطانيه» در مآثر فتحعليشاه از حين جلوس تا سال 1241 كه سال ختمتأليف است. سيزدهم «مثنويئى به بحر رمل». چهاردهم كتاب «ناز و نياز» كه آن هم مثنويئى ببحر رمل است بدين وزن «مفاعلين مفاعيلن مفاعيل».
پانزدهم كتاب «نگارستان دارا» در احوال شعراء دوره فتحعليشاه، تأليف آن سنه 1241.
شانزدهم كتاب «همايون نامه» و آن مثنوى بر اين وزن (سرنامه نام خداوند پاك) در احوال مختار است.
و او در اينسال در تبريز وفات كرده و هم در آنجا دفن شد. و فرزندش بهاء الدين محمد از ادباء نامى و سخن شناسان فاضل بوده و تأليفاتى دارد: اول «تفسير قرآن» كه بسى مفصل و مبسوط است. دويم «مجموعه ئى» از اقوال پدرش در «شرح اشعار انورى».
ص: 1204
وى فرزند مرحوم سيد احمد 24 شوشترى است كه در 1220 (ص 690) گذشت. و خود از علما و فقهاى عصر بوده و شعر هم مى گفته، و چنانكه از «نقباء البشر: 1132 ش 1647» با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر برمى آيد؛ در ماه ذى الحجة الحرام اينسال- مطابق (جوزا- سرطان) ماه برجى- در شوشتر متولد شده، و هم آنجا در مقدمات علمى درس خوانده، آنگاه بنجف اشرف هجرت نموده و حظى وافر و بهرى متكاثر از علوم و معرفت تحصيل كرده چندان كه در فقه و اصول و رجال و حديث و غير آنها از علوم اسلاميه براعتى تمام بهم رسانيد، و از چندين نفر از علما بدريافت اجازه نايل گرديد كه تواريخ آنها از 1288 تا 1292 بوده، پس بشوشتر برگشت و آنجا رياستى شايسته و مرجعيتى در امور پيدا كرد و مردمان همه بوى رو آوردند، و او بنيكوتر وجهى بوظايف شرعيه قيام نمود، آنگاه ناگهان بر اهل شوشتر غضبناك شده و همه را ترك كرده و بنجف اشرف رفت و زمانى دراز آنجا بعبادت و تأليف پرداخت تا رؤسا و بزرگان شوشتر از وى التماس نمودند كه بدان شهر بازآيد و آنها را هدايت كند، پس باز بشوشتر آمد و بخدمت دين و هدايت مشغول شد، و هماره بعد از نماز بمنبر مى رفت و موعظه مى نمود، و وى را مهارتى تمام در بيانات منبرى و جلب قلوب مستمعين بوده، و چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «التحفة النظاميه» در ايمان پدر حضرت ابراهيم الخليل (على نبينا و آله و عليه السلام) و اينكه او غير از آزر است، نزديك بسه هزار بيت؛ بنام نظام السلطنه مافى والى خوزستان. دويم «تعليقه بر رسائل» استادش شيخ انصارى. سيم «حاشيه بر شرح لمعه».
چهارم «رساله ئى در منطق». پنجم «رساله ئى در وجوب اخفات در اخيرتين» در رد برخى از أخباريين. ششم «شرح نتيجة الانظار». هفتم كتاب «فصل الخطاب» در تفسير آيه شريفه 111 از سوره مباركه توبه (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، الخ). هشتم كتاب «المحاكمات»
ص: 1205
ميانه صاحب «قوانين» و صاحب «فصول». نهم كتاب «نقد البيان» در تعيين مهر السنه. دهم «نظم كتاب كافيه ابن حاجب» در نحو.
و او روايت مى كند از چند نفر: اول حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى كه در (1312) بيايد.
دويم حاج شيخ جعفر شوشترى كه در (1303) بيايد. سيم حاج ملا على ميرزا خليلى.
چهارم شيخ نوح قرشى نجفى كه در (1300) بيايد، و هر چهار را در «الذريعه، ج 1» در اجازات ذكر كرده، و در «نقبا» چندين نفر ديگر را ذكر كرده كه اجازه بوى داده اند، ليكن چون تصريح بروايت نداشت آنها را اينجا نياورديم.
مرحوم حاجى سيد عبد الصمد در پنج شنبه دهم ماه جمادى الاخره سنه هزار و سيصد و سى و هفت، چنانكه در «الذريعه 1: ش 818 و 1134» نوشته- مطابق 22 حوت ماه برجى- در نجف وفات كرد، و هم آنجا در حجره مرحوم حاجى سيد اسد اللّه (اعلى اللّه مقامه) كه در 1228 (ج 3 ص 836) گذشت دفن شد؛ چنانكه نواده اش سيد محمد حسن شفاها باين فقير فرمود.
و فرزندانى از او باز ماند: يكى سيد محمد حسين 26 و ديگر سيد محمد جعفر 26 و ديگر سيد محمد مهدى 26، و اين اخير نيز فرزندانى داشته: يكى سيد محمد حسن 27 مذكور(1) و ديگر سيد محمد 27 كه در (1309) بيايد.
وى از حكماء اهل سنت در هند بوده، و كتب چندى تأليف نموده: اول «تلخيص كتاب شفاء» شيخ الرئيس ابن سينا. دويم كتاب «المرقاة» در منطق. و در اينسال، چنانكه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى، در صفحه (ى)» نوشته؛ وفات كرد.
ص: 1206
سنه 1244 قمرى مطابق سنه 1207 شمسى
يكشنبه غره محرم الحرام (...) سرطان ماه برجى
يكشنبه غره محرم بودن اينسال مستفاد از تاريخ انجام تأليف جزء 14 كتاب «مهجة الفؤاد» سيد محمد حسن موسوى (1263) ميباشد.
وى از معاريف فلاسفه و دانشمندان جهان است كه در بيست و نهم ماه صفر الخير اينسال (چنانكه مفهوم از «مجله آفتاب، سال 1 شماره 1» ميباشد)- مطابق (...) سنبله ماه برجى- در قريه (باسنايا- بولنايا) از يك خانواده آلمانى (كه در عهد پتر كبير بروسيه هجرت كرده بودند) متولد شده، و پس از تحصيلات؛ در فن اصلاح سياست اجتماع بشر وارد شده، و در اين باره گفتار و كردارهاى مهم و مؤثر از خود بروز داده و در نتيجه شهرتى تمام بهم رسانيد، و كتب چندى تأليف كرد؛ از آن جمله: كتاب «حكم محمد ص». و آخر پس از مدت هشتاد و چهار سال و نه ماه قمرى و هفده روز عمر، در دوشنبه شانزدهم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و سيصد و بيست و هشت- مطابق 17 قوس ماه برجى- در استاسيون استوبوف وفات كرده و در جنگل افونين نزديك مسقط الرأس خود دفن شد، و پسران چندى از وى بازماند.
ص: 1207
سنه 1208 شمسى
شنبه پانزدهم ماه رمضان المبارك اول حمل ماه برجى
مرحوم معتمد الدوله (1) ابو المعالى صاحب عنوان نامش ميرزا عبد الوهاب 49 فرزند ميرزا محمد رحيم 48 بن ميرزا عبد الباقى 47 بن ميرزا محمد رحيم 46 حكيمباشى ابن ميرزا محمد 45 بن ميرزا محمد رضا 44 حكيمباشى شيرازى است.
ميرزا محمد رضا 44 حكيمباشى كه او را ميرزا محمد رضاء بزرگ نوشته اند در 1240 (ص 1108) گذشت.
ص: 1208
نواده اش ميرزا محمد رحيم 46، حكيمباشى شاه سلطان حسين بوده، و بطورى كه در خاتمه «ديوان طبيب ص 60» نوشته (با تطبيق و تبديل تاريخ مسيحى بهجرى قمرى) در 25 (يا 26) ج 1 سنه 1137 از تيغ بى دريغ افغانها بقتل رسيده.
فرزندش مرحوم ميرزا عبد الباقى 47 شاعرى بزرگ و طبيبى مسيحادم بوده و بهمين جهت تخلص طبيب مى نموده، وفاتش سنه 1167 چنان كه در «تاريخ اصفهان» است، (ليكن آقاى همائى (سلمه اللّه) نسخه اصل اين كتاب «مكارم» را- كه اين فقير اين نسخه را از روى آن مى نويسم- ديدند، در حاشيه بخط خود چنين نوشتند: وفات ميرزا عبد الباقى طبيب اصفهانى مطابق سنگ لوح او كه در لسان الارض تخت فولاد اصفهان موجود است در سنه 1171 هجرى قمرى است، و در «مجمع الفصحا» و «منتظم ناصرى» و غيره اشتباه ضبط شده است، جلال الدين همائى (غفرله) ليله 24 ذى القعده 1368 ه. ق. انتهى).
نواده اش مرحوم معتمد الدوله 49 صاحب عنوان از اجله و أعيان فضلاء زمان و سالها در دربار فتحعليشاه وزير و منشى الممالك بوده، و از وى (معتمد الدوله) لقب يافته، و در انشاء عربى و پارسى و تركى و خط خوش از همكنان برتر، و با اين وصف در تصوف و عرفان و سخاوت شگفت انگيز، و در سرودن اشعار عارفانه و عاشقانه مقامى منيع داشته و تخلص نشاط مى كرده، و در تربيت فضلا و معرفى آنها بپادشاه وقت اهتمام تام بجا مى آورده، و كتابى دارد بنام «گنجينه نشاط» كه در آن لآلى منشآت و أشعار خود را جمع كرده، و ميرزا عبد الباقى اعتضاد- الاطبا مقدمه و حواشى بر آن نوشته، و در وصف عمارتى كه فتحعليشاه در سنه 1219 در موقع سفر بجنگ روسيه در راه بر روى تپه ... بنا كرده اشعارى بر وزن «شاه نامه فردوسى» سروده كه هر مصراعى تاريخ است؛ چنانكه در «مجمع الفصحا 2: 12» فرموده و همه آنها را نقل نموده.
و در «الذريعه 9: 1188» چندين نفر ديگر از شعرا را ذكر كرده كه تخلص نشاط داشته، و اتفاقا دو نفر آنها اصفهانى بوده اند، يكى بنام عبد الوهاب كه در زمان نادر بوده، و ديگرى شمس الضحى دختر صفيعليشاه كه در (1317) بيايد.
ص: 1209
و بالاخره اين نشاط صاحب عنوان در روز دوشنبه پنجم ماه ذى الحجة الحرام اينسال مطابق (...) جوزا ماه برجى- وفات كرده، و در نجف دفن شد. و وى را فرزندى بوده بنام ميرزا عبد الكريم 50 كه در سنه 1250 وفات كرده، و او نيز فرزندى داشته نامش ميرزا عبد الكريم 51 كه شعر مى گفته و تخلص مفتون مى نموده.
وى فرزند مير محمد صادق 31 خاتون آبادى است كه در سال 1207 (شماره 129 ص 324) گذشت. و خود از علماء اصفهان بوده كه در ماه ذى الحجة الحرام اينسال- مطابق (جوزا- سرطان) ماه برجى- متولد شده، و در اصفهان در خدمت مرحوم حاج ملا حسينعلى تويسركانى كه در (1287) بيايد، و در عتبات نزد شيخ انصارى و شيخ محمد حسين قزوينى (كه در «المآثر: 156» عنوانى دارد) درس خوانده تا عالمى مبرز گرديد و از أساتيد خود مجاز شد، آنگاه در اصفهان در مسجد شاه بامامت جماعت پرداخت و كتبى در فقه و «كتابى مدون در مذاهب» تأليف كرد، و در آدينه شانزدهم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و نه؛ چنانكه از «شجره نامه خاتون آبادى ها» تأليف حاج ميرزا حسين نايب الصدر برمى آيد- مطابق (...) قوس ماه برجى- وفات نمود. و نواده اش ميرزا حسين كه در (1316) بيايد در «مجمع الانساب: 94» در همين ماه و روز از سال 1301 گفته و آنجا فرمايد كه وى از يك زن در نجف پسرى بنام حاجى ميرزا محمود 33 و دو دختر بنام آغا بيگم 33 و خديجه بيگم 33 بهم رسانيد، و پس از آمدن باصفهان زنى ديگر اختيار كرد و از آن پنج پسر بدين نامها پيدا نمود: ميرزا احمد 33، ميرزا حسن 33، ميرزا ابراهيم 33، ميرزا مهدى 33، مير سيد على 33، بنام پدرش. و در (ص 93) براى هريك از اينها اعقابى چند نوشته، و حاجى ميرزا محمود مذكور پدر آقاى ميرزا حسين مؤلف «مجمع» است و در سنه 1289 بيايد.
ص: 1210
وى شهربانو دختر حاج على رضاى ناجى شوشترى است (كه در سال 1282 بيايد)، و خود زنى فاضله بوده كه شعر هم مى گفته و همانا در اينسال- چنانكه در «الذريعه 9: 494 شماره 2785» فرموده- در بمبئى متولد شده، و در سنه 1268 بآقا على عسكر شيرازى شوهر كرده، و «ديوانى در اشعار» بزبان هندى دارد، و پس از مدت هفتاد و پنج سال عمر در سنه هزار و سيصد و نوزده وفات كرده، و اين آقا على عسكر نواده ئى داشته بنام ميرزا اسمعيل امين الملك شيرازى كه وى كتاب «ناله حزين» تأليف ملا محمد على حزين ابن حاج عليرضاى مرقوم را در هند چاپ كرده.
وى، چنانكه در «مجله ارمغان، سال 25 شماره 5 ص 224» نوشته؛ نامش ميرزا عبد الباقى و فرزند ميرزا محمد حسين بن ميرزا عبد اللّه وزيرى است كه پدران او همه منصب وزارت داشته اند و خود وى از اعيان آن ولايت و طبع شعر مناسبى داشته و شعر را خوب مى- فهميده، و سخت بأشعار خود مغرور بوده و بقدر دو هزار بيت شعر سروده، و در اينسال وفات نموده (1).
ص: 1211
وى چنانكه در كتاب «معجم ادباء الاطبا 1: 13 و 21» نوشته فرزند سيد اسمعيل بن حسن (يا حسين) بن محمد بن حسين بن على حسينى است و نسبش به بيست و يك واسطه بحضرت امير المؤمنين (عليه السلام) منتهى ميشود، و خود از أهل علم و أدب و طب در مائه دوازدهم و سيزدهم بوده و شعر هم مى گفته، و همانا او در سنه 1161 (چنانكه در ص 221 «معجم» مذكور) نوشته- مطابق (1126 يا 1127) شمسى- در صنعا متولد شده، و در نزد شيخ صالح ضرير در علم قراءت، و نزد شيخ احمد جار اللّه سرى در نحو، و نزد شيخ لطف اللّه در صرف، و در نزد شيخ صالح أبو الرجال در معانى و بيان و منطق، و نزد ابن مفتى در اصول و نزد ابن الامام قاسم در فقه، و نزد شيخ حسن بن زيد شامى در حديث؛ درس خواند، آنگاه چندى ملازم خدمت سيد على ابن صلاح الدين گرديد و علوم بسيارى را از او دريافت، و نيز در علوم حكمت و رياضى در نزد بعضى ديگر درس خواند تا در حساب و مساحت و تاريخ و أدب و تفسير براعتى تمام بهم رسانيد، و در فنون طب و بخصوص خواص ادويه معرفتى كامل حاصل كرد، و در ادب و شعر ذوقى سليم و طبعى دقيق فراهم نمود، و اينك اين دو بيت را كه بطور توريه گفته از او اينجا آورديم:
و عاذلة رأتنى فى اغتراب
أحث السير حثا نحو خلى
فقالت: لا أدل عليك ان لم
تقل لى أين تبغى؟ قلت دلى!
و آخر پس از مدت هشتاد و سه سال قمرى عمر، در اينسال در صنعا وفات كرد، و فرزندش سيد ابراهيم در 1223 (ص 767 ش 334) گذشت.
ص: 1212
وى فرزند سيد عطيفة 31 بن مصطفى 30 بن عيسى 29 بن جلال الدين 28 بن رضاء- الدين 27 بن علاء الدين 26 حسنى است.
سيد رضاء الدين 27 در سال 1205 شماره 105 گذشت، و نژاد سيد على صاحب عنوان را بدين طور در «احسن الوديعه 2: 209» بوى متصل نموده، و ظاهرا آن اشتباه و احتمال مى رود كه چند نفر افتاده داشته باشد، چنانكه تولد او را هم در اينسال ما نصا و صريحا در جائى نديده ايم الا اين كه در همين جلد «احسن الوديعه: 210» نوشته كه در تاريخ ولادت او گفته اند: بعلى تعالت العلياء، و اين مصراع 1156 ميشود، و چون طبقه وى غلط بودن آنرا مى رساند، ما احتمال داديم كه آن (من على- يا- فى على، الخ) باشد كه 1244 بشود، و احتمال هم دارد كه در مصراع پيش از آن اشاره باضافه كردن چيزى بر آن شده و غير از اينسال باشد. و بهرحال ما اظهار نظريه ئى نميتوانيم بكنيم.
و على الجمله، سيد على مرقوم از علما و فقها بوده كه نزد شيخ محمد حسن آل يسن كاظمينى (كه در 1220 گذشت) درس خوانده و در مواقعى كه شيخ مذكور بجماعت نمى آمده وى بجاى او امامت مى نموده و خود در مرتبه علم و فضل و زهد و تقوى قرين شيخ عباس جصانى بوده. و بالاخره كتبى چند تأليف نموده:
اول كتاب «انوار الرياض» در حاشيه بر طهارت «رياض المسائل» آقا سيد على كربلائى (ره)، انجام تأليف آن سنه 1289 و اين كتاب در «الذريعه 2: 427» كه جاى ذكر آن است ذكر نشده، شايد تأليف اين محل از «الذريعه» قبل از تأليف يا انتشار اين كتاب باشد. دويم «شرح مزجى بر دره» سيد بحر العلوم (اعلى اللّه مقامه) كه در «احسن الوديعه» فرمايد: آن كاشف از غايت مهارت وى در فقه و اصول و تتبع و سعه اطلاعش بر أدله و نقول، بلكه نزد من نيكوتر
ص: 1213
از بسيارى از شروح است، انتهى مختصرا. سيم «شرح منظومه» استادش شيخ نظام الدين احمد يزدى حائرى مؤلف كتاب «غاية السؤل» و غيره، چنانكه هم در «احسن» فرموده، و در «المآثر و الاثار» ما بچنين نامى برنخورديم، مانند اينكه هم در «الذريعه 16: 13» سه كتاب بنام «غاية السؤل» ذكر كرده كه هيچ كدام اين غاية السؤل مذكور در اينجا نميباشد، و شايد وجه آن همان باشد كه در «انوار الرياض» گذشت.
و مختصر، صاحب عنوان از چند نفر روايت كرده: اول شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» رحمه اللّه. دويم شيخ حسن بن شيخ جعفر آل كاشف الغطا. سيم سيد محمد بن سيد جعفر ابن سيد راضى كاظمينى پدر مؤلف كتاب «مناهل الضرب» در أنساب عرب. چهارم استادش شيخ محمد حسن آل يسن كه وى آخرين كسى است كه باو اجازه داده.سيد على در أواخر عمر بسفر مشهد مقدس رفت و در ديهى نزديك آن شهر شريف وفات كرد، پس وى را بمشهد مبارك برده و در پهلوى شيخ طبرسى دفن كردند، چنانكه فرزندش سيد حسن براى مؤلف «احسن الوديعه» نقل كرده و او در كتاب مذكور (جلد و صفحه مسطور) نوشته (1).
ص: 1214
وى مرحوم آقا على اشرف بن آقا على مدرس بن آقا اسمعيل مدرس بن آقا خليل مدرس شيرازى است.
در «فارسنامه ناصرى، گفتار دويم: 35» در احوال اعيان محله بازار مرغ شيراز، شرحى نوشته بخلاصه اينكه: يك خانواده از خراسان و عراق عجم باصفهان آمده و آنجا توطن نمودند و در زمان افغان از آنجا بشيراز آمده آنجا را وطن خود قرار دادند، و نخستين كس از آنها كه بشيراز آمده جناب آقا خليل مدرس است كه جامع فروع و اصول و حاوى معقول و منقول بوده و پس از ورود بشيراز در جوار مدرسه حكيم واقع در محله بازار مرغ در پهلوى بقعه امامزاده مير سيد محمد فرزند حضرتامام موسى الكاظم (عليهما السلام) منزل نموده و مدرس آن مدرسه گرديد، و پس از وى فرزندش آقا اسمعيل مدرس بجاى او نشست و پس از وى يكى از دو فرزندش آقا خليل كه چون همنام جدش بوده وى را براى احترام
ص: 1215
آقا بزرگ مى خواندند و بدان مشهور شد بعبادت و رياضات شرعيه پرداخت و در استشفاء مرضى و نوشتن ادعيه مأثوره مرجع مردم شيراز و غيره گرديد. و فرزند ديگر آقا اسمعيل آقا على مدرس است كه متصدى رتق و فتق امور تكاياى خارج شهر شيراز بوده، و سه نفر پسر برگذار نموده:
اول حاجى آقا اكبر نواب بسمل كه در (1263) بيايد، و سيم: آقا لطفعلى افكار كه در (1266) بيايد. و دويم: آقا على اشرف آگه صاحب اين عنوان كه در «مجمع الفصحا 2: 64» و «فارسنامه ناصرى: 38» شرح حالش نوشته و با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر بخلاصه اين ميشود كه: او از دفاتر عرفا باخبر و از قواعد ارباب تصوف مستحضر، و از زخارف دنيوى بقليلى قانع از كثير، و پيرو صوفيان صافى ضمير بوده، و بأمور فقرا و غربا رسيدگى مى فرموده و همانا پس از تحصيل كمالات بتكميل نفس رغبت كرده و خدمت ميرزاى سكوت را اختيار نموده تا خود عارفى كامل گرديد، و او شعر هم مى گفته و تخلص آگه مى نموده و اين چند بيت از او است:
من كه روزم همه در آه و فغان مى گذرد
خود گرفتم كه شبم را سحرى خواهد بود
نشوى محرم أسرار سراپرده عشق
تا ز هستى تو آگه اثرى خواهد بود
اى دلبر عاشق كش ديرينه من
هرچند گرفته بدلت كينه من
راضى نشدم كه با كسى شرح دهم
آن درد كه از تو بود بر سينه من
و او در اينسال (چنانكه در «مجمع الفصحا» فرموده) داعى حق را لبيك اجابت گفته و برياض قدس شتافت، و فرزندانى چند داشته: يكى مرحوم آقا عبد اللّه مدرس كلامى فخر العلما كه در (1299) بيايد. ديگر ميرزا عبد الوهاب مؤلف كتاب «نخبة الاخبار» در احوال سلاطين و أنبيا، آغاز تأليف آن سنه 1258، انجام آن سنه 1265.
ص: 1216
وى فرزند سيد نظام على و خود از علماى هند است كه در «نقباء البشر: 1632» او را در عنوانى مخصوص بشماره 2183 ذكر كرده و در صدر عنوان، عالم بارع و فاضل تقى در وصف او آورده، سپس شرحى نوشته كه با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر بخلاصه اين ميشود كه: او در اينسال متولد شده، و در علوم اوليات نزد بعضى از افاضل درس خوانده و بمحضر ممتاز العلما سيد محمد تقى دلدارى (كه در 1289 بيايد) و غير او حاضر شده و چندين كتاب تأليف كرده:
اول «رساله اعتقاديه» كه در «الذريعه، ج 2» كه جاى ذكر آن است ذكر نشده و همچنين بعضى از كتب ديگر او را كه مى نويسيم، و وجه آنرا پيش از اين گفته ايم. دويم كتاب «بستان المواعظ» كه هم در آنجا ذكر نشده. سيم كتاب «تجهيز الموتى» بلغت اردو. چهارم كتاب «التحفة الشعريه» در مناظره. پنجم كتاب «تنبيه المنكرين» در متعه. ششم كتاب «دفع المغالطه».
هفتم كتاب «دلائل التزاميه» در خلافت بلافصل. هشتم كتاب «علامات المؤمن». نهم كتاب «عمدة البيان» در تفسير قرآن.
و او پس از مدت شصت سال عمر، در سنه هزار و سيصد و چهار وفات كرده، و ماده تاريخ او را چنين گفته اند: قبله من مولوى عمار على جنت مكان.
1304
دهلوى منسوب است بدهلى (يا دهله) كه شهرى است در هند، و خواجه فريد الدين
ص: 1217
بطورى كه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى ص 6» نوشته از علماى رياضيين هند بوده و چندين كتاب تأليف نموده: اول كتاب «التحفة النعمانيه». دويم كتاب «فوائد الافكار» كه هيچكدام در «الذريعه ج 13 و 16» كه جاى ذكر آنها است ذكر نشده و ظاهرا براى اين بوده كه مؤلف آنها را شيعه نميدانسته، و او در اينسال وفات كرده.
وى فرزند باقر خان بن آقا كاظم صفار خوراسگانى است.
خوراسگان بطورى كه در «تاريخ اصفهان: 167 قسمت بالاى صفحه» نوشته از ديهات بلوك جى اصفهان است كه در كتاب «فرهنگ آبادى هاى ايران» آنرا در حرف خاء (ص 170) بصورت خراسگان از ديهات اصفهان، و با 51 درجه و 44 دقيقه طول جغرافيائى، و 32 درجه و 40 دقيقه عرض جغرافيائى نوشته.
و باقر خان از معاريف آن قريه و آن شهر در زمان خود بوده، چنانكه در سنه 1193 بعد از وفات كريمخان زند از طرف عليمراد خان نايب اصفهان شد، و همانسال پس از چندى با جعفر خان بشيراز رفت، و در سنه 1198 كه فراريان زنديه از آقا محمد خان شكست خورده و باصفهان آمدند وى دروازه برويشان بست، و در سنه 1199 كه عليمراد خان وفات كرد وى خود را شاه باقر خوانده و اثاثيه عليمراد خان را ببرد، و سپس جعفر خان آمده او را حبس نمود، و پس از آن آقا محمد خان باصفهان آمده او را نيابت داد، آنگاه جعفر خان بار دويم باصفهان آمده و در روز 21 محرم سنه 1201 باقر خان را در قلعه طبرك بكشت- چنانكه در «فارسنامه» است- و آن روز جمعه بوده.
و ميرزا محمد خان صاحب عنوان از شعرا و أعيان آن عصر بوده كه در شعر تخلص اميد مى نموده، و چندى بعنوان تجارت سياحت افغانستان را كرده، و در كتاب «آگهى شهان از
ص: 1218
كار جهان 3: 26» نوشته كه اين بيت از او است:
آگه نيم كه عمر گرامى چسان گذشت
خوابم ربوده بود كه اين كاروان گذشت
و او در اينسال وفات كرده، و پدر من پس از سى سال براى سنگ لوح او تاريخ گفته:
(ساكن جنان بادا ميرزا محمد خان)، و او پدر سراج الملك است.
تمام شد كلام «آگهى شهان» با اندك تغييرى.
وى فرزند مرحوم مير عبد الباقى 29 امام جمعه است كه در 1207 عنوان (125) گذشت، و خود از علماى اصفهان بوده و در اينسال وفات نموده، و در آخر صندوق ميان بقعه سر قبر آخوند در دالان مسجد جمعه اصفهان دفن شده كه در «تذكرة القبور» نزد ذكر قبرش تعبير از او بحاجى سيد نموده، و فرزندانى چنانكه در «تذكرة الانساب: 99» و بعضى از مواضع ديگر بنظر رسيده برگذار نموده بدين تفصيل بدون ادعاى ترتيب:اول ميرزا محمد صادق 31 كه مادرش دختر مرحوم مير محمد صالح 29 مشهور بآقائى ابن ميرزا زين العابدين 28 ابن مير محمد صالح 27 خاتون آبادى بوده، و مادر مادر او كه زوجه مير محمد صالح ثانى باشد دختر 30 مير محمد مهدى 29 است كه در سال 1215 (شماره 214 ص 548) گذشت، چنانكه در آنسال ذكر شد، و مادر ميرزا محمد صادق- چنانكه در «تذكرة الانساب: 102» نوشته- در حين وضع حمل وفات كرده، و مادر باقى فرزندان حاجى مير سيد محمد:
دختر مير عبد الواسع بن مير ابو طالب است كه در (1314) بيايد، و مادر او دختر 30 مير محمد هادى 29 بن ميرزا زين العابدين 28 مذكور بوده.
دويم ميرزا محمد جعفر 31 كه هم در عداد علماى اصفهان محسوب، بلكه از قرار مرقومات بياضى خطى كه در نزد آقاى حاج سيد محمد على روضاتى (سلمه اللّه) بدون شماره
ص: 1219
صفحه بنظر رسيد؛ اديبى فاضل و فاضلى كامل بوده، انتهى. و او در بقعه سر قبر آخوند دفن است در جائى كه از نخست قبر مرحوم ملا محمد على استرآبادى (متولد در سال 1010 و متوفى در سال 1084 داماد مجلسى اول) بوده، و بعد از سال ها كه طول كشيد (چنانكه در «تذكرة القبور: 84» نوشته) مرحوم حاجى سيد محمد باقر حجة الاسلام اذن داده كه وى را هم در آنجا دفن كنند، و فرزند منحصر بفردش كه از او مانده مرحوم آقا ميرزا محمد على امام جمعه 32 در سال (1300) بيايد.
وى فرزند منشى محمد أحمد و در اصل از بلگرام و متوطن در صفى پور و از اهل علم و ادب بوده و شعر هم مى گفته، و همانا در اينسال (چنانكه در «الذريعه 9: 55 شماره 305» فرموده) متولد شده، و خود را منسوب بأبو بكر خليفه مى نموده، و چندين كتاب تأليف كرده از آن جمله: اول كتاب «آيينه احسن». دويم كتاب «ارتنگ فرهنگ». سيم كتاب «تحفه صديقيه». چهارم «ديوانى در اشعار». پنجم كتاب «صحيفه شاه جهانى». ششم كتاب «كارنامه فرهنگ». هفتم كتاب «لغت شاه جهانى». هشتم كتاب «مصطلحات شاه جهانى». و او تا سال 1294 زنده بوده.
و وى غير از احسن دهلوى است كه نامش احسن اللّه، و در همان موضع از «الذريعه» بعد از اين احسن صاحب عنوان ذكر شده.
ص: 1220
وى فرزند مرحوم مير سيد محمد 30 بن مير محمد هادى 29 بن مير محسن 28 بن مير محمد هادى 27 بن مير محسن 26 بن مير كريم 25 بن مير سيد على 24 بن مير عماد الدين محمد 23 حسينى خاتون آبادى است.مير عماد الدين محمد 23 در جلد اول (سال 1202 شماره 74 ص 130) گذشت و آنجا اشاره نموديم كه فرزندش مير سيد على 24 در اينسال ذكر ميشود، و اينك اينجا گوئيم كه: مير محمد صادق 31 صاحب عنوان از علماء فقه و اصول و تنجيم و استخراج أحكام و تقويم بوده، و بطورى كه در «المآثر و الاثار: 211» فرموده تقريبا هفتاد سال استخراج از «زيج الغ بيك» نموده و در غالب علوم استاد بوده، و قرب هشتاد سال عمر داشته، و در اينسال بلاعقب وفات كرده، انتهى. و او دائى ميرزا محمد حسن منجم باشى بوده كه در (1282) بيايد.
صفائى، نامش ميرزا محمد على و از شعراى عصر خود در يزد بوده، و در اينسال وفات نموده، و در «الذريعه 9: 613 ش 4374» يك نفر صفائى يزدى بدين نام و نشان دارد و وفات او را در سنه 1234 نوشته كه ما در آنسال از موضع مرقوم نقل كرديم، اينك ندانيم كه اين صفائى همان است كه آنجا ذكر شده و يا جز او است و مأخذ آن از خاطر رفته (1).
ص: 1221
داورى، نامش ميرزا مصطفى و از شعراى كردستان بوده و در اينسال بقتل رسيده (1).
سنه 1245 قمرى مطابق سنه 1208 شمسى
غره محرم الحرام (...) سرطان ماه برجى
وى فرزند مرحوم رضا قليخان هدايت است كه در ج 2 (سال 1215 ص 540 ش 211) گذشت، و خود از أعاظم معاريف و أعيان عصر خويش و سالها وزير علوم و مصدر امور مهمه ديگر بوده، و همانا در آدينه هفدهم ماه ربيع الاخر اينسال (چنانكه در «تاريخ سرتيپ» است)- مطابق (...) ميزان ماه برجى- در شيراز متولد شده، و (در «طرائق الحقائق 3: 278» در سنه 1244 فرموده).
و على الجمله، در طول مدت عمر خدمات شايان بدولت و ملت ايران نموده؛ چنانكه
ص: 1222
بمرقومات «فارسنامه ناصرى، گفتار دويم: 127» در امتداد سيم تلگراف از تهران بسلطانيه رياست مأمورين آنرا داشته و پس از اتمام آن در سنه 1277 درجه سرهنگى اول يافت و در سنه 1279 بعد از امتداد سيم گيلان بمنصب سرتيپى سيم و در سنه 1282 بسرتيپى اول و نشان و حمايل آن مفتخر گرديد، و بنابر وفور استعداد و كفايتى كه پيوسته از او بظهور مى رسيد در سنه 1286 بلقب مخبر الدوله و در سنه 1294 بلقب جنابى كه از ألقاب وزرا است و وزارت كل تلگراف ممالك محروسه؛ فايز، و در سنه 1295 باعطاى حمايل سبز و نشان شير و خورشيد از درجه اول سرافراز، و در سنه 1298 بوزارت علوم و ادارات مدرسه دار الفنون و مريضخانه دولتى مفتخر، و در سنه 1299 بوزارت معادن منصوب شد، و همواره طرف اعتماد دولت و ملت بوده، و در سنه 1306 بهمراهى ناصر الدينشاه تا مملكت انگلستان برفت و از آنجا با تحصيل اجازه بممالك فرانسه و ايتاليا و اسكندريه و مصر و بندر سويس رفت و از جده گذشته بمكه معظمه مشرف شد.
تا بالاخره پس از مدت شصت و نه سال و نه ماه و بيست و هشت روز قمرى عمر، در ظهر روز آدينه پانزدهم ماه صفر الخير سنه هزار و سيصد و پانزده- مطابق (...) سرطان ماه برجى- وفات كرده و در نزد پدرش دفن شد. و چهار نفر پسرانش حسينقليخان مخبر الدوله و مرتضى قليخان صنيع الدوله و حاج مهدى قليخان مخبر السلطنه و محمد قليخان مخبر الملك در (1264) و (1273) و (1280) و (1282) بيايد.
وى فرزند مرحوم آقا محمد باقر هزار جريبى است كه در جلد اول (سال 1205 ص 235 ش 112) گذشت. و خود از اعاظم علما و فقهاء عصر خويش بوده، و در فقه و اصول تبحرى
ص: 1223
تمام داشته چندانكه در «تذكرة القبور: 112» فرمايد: بفقيه مطلق معروف شده، انتهى.
و شرح احوالش در «روضات الجنات: 661» و «تذكرة القبور، محل مذكور» و «قصص العلما: 107» نوشته، و فرزند بزرگش مرحوم ميرزا محمد حسين «رساله» ئى مخصوص در احوال او تأليف كرده، و هم در پشت برخى از تأليفات او مانند «مجمع العرايس» و غيره احوالش را نوشته، و از مواضع مرقومه با ملاحظه بعضى از مجلدات «الذريعه»- كه تأليفاتش در آنها ذكر شده- و غير آنها چنين برآيد كه:
وى در دوازدهم ماه رجب الفرد سنه هزار و صد و هشتاد و هشت- مطابق (...) سنبله ماه برجى سال 1153 شمسى- در نجف متولد شده، و هم در آنجا چندى در نزد شيخ جعفر نجفى و سيد بحر العلوم و شيخ جعفر بحرينى (چنانكه در «رساله»فرزندش ميرزا محمد حسين و «تذكرة القبور» است كه ظاهرا آن هم از آن رساله گرفته) درس خوانده، يا شايد مقصود از شيخ جعفر بحرينى همان نجفى باشد؛ چه آنجا شيخ جعفر نجفى را ندارد و ما در علما كسى را بعنوان شيخ جعفر بحرينى نميشناسيم، و چنانكه در «قصص العلما: 107» نوشته دختر شيخ جعفر نجفى را هم تزويج نموده، و پس از وفات پدرش بطرف ديار عجم آمده و مدتى در صفحات اروميه و تبريز بوده و تدريس مى نموده، و «رساله ئى» در اين مسئله كه آنجا اتفاق افتاده بوده نوشته كه زنى ذميه كه شوهرش نيز ذمى بوده بجهت عشق مرد مسلمانى مسلمان شده و در بين عده آن مرد با او وطى كرده و سپس او را تزويج نموده، و علماء آن بلد حكم ببطلان نكاح كرده و آقا محمد على حكم بصحت نموده و رساله ئى در آن باب نوشته مشتمل بر هفتاد فرع (1).
و سپس باصفهان آمده و آنجا سكونت نموده و در مسجد ذو الفقار امامت مى نموده، و بعد از آن بخواهش اهل قمشه يا جهاتى ديگر بقمشه رفته، و آنجا استجابت دعا و كرامات از قبيل استسقا و باران آمدن و صدماتى كه بدشمنان وى رسيده از او معروف است، اگرچه قمشه رفتن و ماندن او قدرى سبب عدم شهرت او برحسب اوضاع اين اعصار گرديده،
ص: 1224
و ترويجات مسائل در آنجا از وى بسيار شده، و اينك اسامى تأليفات او با ملاحظه مجلدات متفرقه «الذريعه» بترتيب حروف اوائل اسماء آنها:
اول كتاب «انيس المشتغلين» در حكايات طريفه و مفاكهات ظريفه و در أواخرش بعضى از مطالب فقهيه و كلاميه (1).
دويم كتاب «البحر الزاخر» در فقه استدلالى بطور بسط و تفصيل، در چندين مجلد بدين نحو: مجلدى در نماز مسافر، زياده بر بيست هزار بيت. دو جلد در ابواب نكاح، قريب چهل هزار بيت. جلدى در رضاع، پانزده هزار، و در طلاق دوازده هزار. و جلدى در ديات، و بهمين قياس ساير مجلدات و ابواب آن.
سيم كتاب «البدر الباهر» در تفسير بعضى از آيات متعلقه بقصص سپس شرح پاره ئى از أحاديث مشكله، پس ذكر بعضى مسائل هيئت، آنگاه حاشيه بر باب همزه از كتاب «مغنى».
چهارم كتاب «تبصرة المستبصرين» در مسئله امامت و اثبات آن بأدله محكمه براى امير المؤمنين (عليه السلام) كه فرزندش ميرزا محمد حسين در پشت «مجمع العرايس» (كه اينك بيايد) نوشته كه: كتابى در امامت مانند آن نوشته نشده، و آن مشتمل بر مقدمه و هشت باب و خاتمه است.پنجم كتاب «تكملة القواعد الدينيه» در شرح «قواعد» علامه، چنانكه در «الذريعه» است، و در «روضات» در تعليقه بر آن كتاب فرموده.
ششم «جوابات مسائل» غفيره عامة البلوى كه در «روضات» بعنوان «اجوبه مسائل» ذكر كرده، و در «الذريعه 1: 277» ذكر اجوبه مسائل را حواله بعنوان جوابات المسائل فرموده، و در (ج 5 ص 213) شرحى نوشته بمفاد اينكه مقصود از جوابات المسائل يا سؤال و جواب كتابى است كه بسيارى از اصحاب ما خصوصا فقها آنرا دارند و آن اينست كه خود مؤلف يا ديگرى بدستور او سؤالات و استفتاآتى را كه در أزمنه متطاوله از او بتدريج پرسيده شده با جوابات آنها در مجلدى جمع و تدوين نمايد، و تعبير از آن بيكى از اين دو عنوان، و غالبا بسؤال و جواب ميشود، و ما همه اين انواع را بعنوان سؤال و جواب در حرف سين مى آوريم
ص: 1225
و اينجا مخصوصا جواب مسائلى را مى آوريم كه منسوب بأشياء معينه از توصيف يا اضافه باشد بترتيب حروف اوائل مضاف اليها، انتهى.
حاصل اينكه محل جستن سؤالات و جوابات آنها در آن كتاب، نخست ماده اجوبه و سپس جوابات المسائل و سه ديگر سؤال و جواب است؛ ليكن در هيچ يك از اين عناوين اين مسائل صاحب ترجمه ذكر و عنوان نشده.
و بهرحال، ديگر از تأليفات وى: هفتم كتاب «حلال الغوامض المعضله» در حاشيه بر «قوانين» استادش ميرزاى قمى، در «الذريعه 7: 78» فرمايد: در «ذيل كشف الظنون:
415» نسبت اين كتاب و «انيس المشتغلين» را بزين العابدين بن محمد باقر داده و آن اشتباه و ظاهرا مقصود از اين زين العابدين كاتب نسخه باشد، انتهى.
هشتم رسائل بسيارى چنانكه در «روضات» است، و در «الذريعه 10: 256» كه جاى ذكر آنها است ذكر نشده، و يكى از آنها «رساله نكاح در عده ذميه» است كه ذكر شده.
نهم كتاب «رمز الرموز» در حاشيه بر نكاح «شرايع» چنانكه در «روضات» است، و در «الذريعه 1: 249» نوشته كه آن حاشيه بر أقل قليلى از «شرايع» است.
دهم كتاب «السراج المنير» در فوائد رجاليه، چنانكه در «روضات» است.يازدهم «كتاب بزرگى در نماز».
دوازدهم كتاب «كنز الكنوز» در تعليقه بر طهارت كتاب «مدارك».
سيزدهم كتاب «الكواكب الباهره» در حاشيه بر «قواعد» شهيد (اعلى اللّه مقامه).
چهاردهم كتاب «اللآلى المتلألأه» در اصول فقه مستقلا، چنانكه در «روضات» است، و در «الذريعه» در مسائل فقهيه نوشته.
پانزدهم كتاب «مجمع العرايس» در حاشيه بر اصول «معالم».
شانزدهم «مجموعه ئى در مسائل متفرقه».
هفدهم كتاب «محيى الرفاة» در قصايد عربيه غراء و شرح آنها با جمع حكايات متعلقه بآنها. (در «منهج الصادقين، ج 5 در تفسير سوره مباركه الاسراء، آيه 98» رفاة را بمعنى خاكهاى ريزيده نوشته).
ص: 1226
هيجدهم كتاب «مخزن الاسرار الفقهيه» در حاشيه بر «شرح لمعه» از اول طهارت تا آخر ديات در سه جلد(1).
نوزدهم كتاب «مفتاح الكنوز» در تعليقه بر «شوارق» و «تجريد» و حواشى و شروح تجريد.
مرحوم آقا محمد على در اينسال- بعنوان فرار از وبا- از قمشه حركت بطرف قريه امامزاده شاه سيد على- كه آنرا شاه سيد على اكبر هم مى گويند و در دو فرسنگى قميشه بطرف اصفهان طرف چپ راه قدرى فاصله واقع است- نمود، و بالاخره در همان قريه پس از مدت پنجاه و شش سال و نه ماه قمرى و شش روز عمر؛ در شب شنبه هيجدهم ماه ربيع الاخر اينسال- مطابق (سنبله- ميزان) ماه برجى- بوبا وفات كرد و در بقعه امامزاده مذكور در طرف چپ ضريح مطهر بسمت پائين پا دفن شد و تاريخ وفات وى بدين نحو بقمرى در «روضات» بنقل از «رساله» مذكوره فرزندش ميرزا محمد حسين است، ليكن در خود رساله كه نزد ما حاضر است در شب دوازدهم ربيع الاخر نوشته، و چون در «تاريخ سرتيپ» تولد مخبر الدوله را- چنانكه ما نوشتيم- در جمعه هفدهم ربيع الاخر اينسال نوشته؛ و آن با قول «روضات» در اينكه شنبه 18 بوده موافق، و با 12 بودن نميسازد؛ لذا ما آن قول را اختيار كرديم.
و بهرحال، وصى آن جناب و قيم اولاد او مرحوم حاجى كرباسى بوده. و وى نخست دختر مرحوم شيخ جعفر نجفى را- بمأخذى كه نوشتيم- بزوجيت داشته و سپس كه ظاهرا بعد از وفات او بوده، دختر آقا ميرزا محمد باقر نواب لاهيجانى را تزويج نموده، و از اين مخدره اخير، دو نفر پسر بزرگوار شهير برجاى نهاده:يكى (كه ظاهرا بزرگ تر بوده) عمده علماى مجتبين، مرحوم ميرزا محمد حسين (اعلى اللّه مقامه) كه از علماء بزرگوار بوده و كتب چندى تأليف نموده از آن جمله يكى «رساله» ئى در احوال پدر خود كه در صدر ترجمه اشاره بدان نموديم، و آنرا در سنه 1260 تأليف كرده. و ديگر كتاب «البوارق» براى كشف معضلات حقايق، در ظن خاص و رد مبحث
ص: 1227
تداخل اسباب كتاب «عوائد» نراقى كه در آخر آن انجام تأليف آنرا آخر شعبان سنه 1275 بسن سى و هشت سال و هشت ماه نوشته، و اين مستلزم آن است كه تولد او در اوائل محرم سنه 1237 باشد، در صورتى كه وى- بطورى كه مرحوم حاجى ميرزا ابو الهدى كرباسى مى فرمود- بزرگ تر از آقا ميرزا محمد حسن كه اينك ذكر ميشود بوده، و در «تاريخ اصفهان» تولد آقا ميرزا محمد حسن را در (1235) نوشته، و ظاهرا تولد ميرزا محمد- حسن در سال 1235 مبنى بر تخمين و تقريب باشد، هرچند ما احوال او را ناچار در آنسال (چون در جاى ديگر چيزى نديده ايم) آورديم (1)، و اين كتاب «البوارق» بخط خود او در نزد آقاى ميرزا محمد مهدى نواب ابن حاج ميرزا ابراهيم بن ميرزا محمد باقر بن ميرزا محمد بن ميرزا محمد باقر نواب مرقوم در صدر ترجمه؛ از اهل علم عصر حاضر در اصفهان بنظر رسيد.
در «نقباء البشر: 1487 ش 2005» فرزندان مرحوم آقا محمد على را سه نفر نوشته و فرمايد سيم آنها بنام ميرزا محمد على بوده- وى گمان اينكه وى اوائل اين قرن را دريافته باشد، انتهى. و از ناميده شدن او بنام پدرش چنين برمى آيد كه وى بعد از وفات پدرش متولد شده باشد، ليكن در «رساله» مذكوره و جاى ديگر تاكنون نامى از او بنظر نرسيده.
ص: 1228
* «تبصره»* «در شمه ئى از شرح حال مرحوم ميرزا محمد باقر نواب» چون تاريخ تولد يا وفات مرحوم ميرزا محمد باقر نواب «پدر زن مرحوم آقا محمد على نجفى صاحب ترجمه» در جائى بنظر جناب معلم مؤلف اين كتاب نرسيده است لذا عنوانى براى آن مرحوم قرار نداده، و چون شايسته نبود اين كتاب از شرح حال آن مرحوم خالى باشد بنابراين در اينجا شمه ئى از احوال آن عالم جليل را ذيلا مى نويسيم. م.يكى از قديم ترين كتبى كه مجملى درباره آن مرحوم دارد كتاب «روضات الجنات:
634 ط 2» است كه در ذيل عنوان مرحوم آقا محمد على صاحب عنوان فرمايد:
آقا محمد على در اصفهان ازدواج كرد با دختر زبده علماء بزرگوار، و پيشواى حكماء اقطاب، صاحب عظمت در دل دوست و دشمن، و داراى حشمت و مهابت در سينه اهل خرد و معرفت، پناه ما كه در اسم و رسم و اخلاق و آداب هم طراز سيد ما مير محمد باقر داماد بود، يعنى محمد بن محمد بن محمد لاهيجى اصل و اصفهانى مسكن و رازى مدفن مشهور به ميرزا باقر نواب، كه باشاره فتحعلى شاه قاجار شرحى بر «نهج البلاغه» نگاشته و هم تفسير بزرگى براى «قرآن كريم» به اسلوبى كه خود مبتكر آن بوده در چهار مجلد تأليف كرده است: 1- در قصص 2- در ذكرى 3- در أحكام 4- در وقايع روز قيامت و آيات متعلقه ببهشت و دوزخ، چنانكه نواده اش «ميرزا محمد حسين سابق الذكر» در رساله خود آورده.
پايان ترجمه كلام «روضات»
پس از روضات، صاحب «قصص العلما: 134 ط حروفى» نيز شرحى درباره آن مرحوم در ذيل احوال دامادش آقا محمد على نگاشته، گويد:
ص: 1229
... پس زوجه اش «يعنى زوجه آقا محمد على» كه دختر شيخ (1) بود وفات نمود، از آن پس؛ دختر ميرزا محمد باقر نواب را در حباله خويش درآورد. و ميرزا محمد باقر نواب از اهل لاهيجان بود، و در حكمت يد طولائى داشت، و در نجوم نيز ماهر بود، و در تفسير أوحد زمان. و در زايجه طالع جعفر خان زند ديده كه در فلان وقت كريمخان وفات ميكند(2) و جعفر خان سلطان ميشود، پس باو اخبار داد، از آن پس قضيه برطبق آن واقع گرديد، و جعفر خان ميرزا را وزير خود نمود، و پس از وى ميرزا باصفهان توطن نمود، و باعث اشتهار آخوند ملا على نورى ميرزاى مزبور در زمان جعفر خان شد كه مستمرى و دهاتى از جانب سلطان بتوسط او بملا على برگذار شد. مجملا ميرزا محمد باقر در اصفهان در معقول تدريس ميكرد و معظم و محترم بود، و در مجالس؛ آخوند ملا على نورى او را بر خود مقدم ميداشت و زياد احترام مينمود، و بخواهش فتح على شاه؛ ميرزاى مزبور تفسيرى نوشت، الخ.مرحوم آخوند ملا عبد الكريم مجتهد نيز در «تذكرة القبور: 45 ط 2» شرحى درباره آن مرحوم نگاشته و گويد: «سمت وزارت آقا محمد خان و فتحعلى شاه داشته و از علما و حكما بوده».
ص: 1230
و هم نقل كرده كه: «صندوق خاتم روى قبر امير المؤمنين (عليه السلام) را از جانب آقا محمد خان او برده»، انتهى. و در همين سفر است كه مرحوم نواب مبالغ خطيرى بعلما و طلاب نجف اشرف اعانت كرده است.
مؤلف «ريحانة الادب 3: 409» نيز شرحى مستفاد از «روضات» و «الذريعه 3: 431 ذيل عنوان تفسير تحفة الخاقان نواب» نگاشته و در خاتمه گويد: و سال وفات نواب بدست نيامد، انتهى.
صاحب «الكرام البرره: 188- 189» ترجمه احوال آن مرحوم را ذيل عنوان «الميرزا محمد باقر النواب الاصفهانى» آورده و به عالم حكيم و مصنف فاضل وصفش نموده و گويد:
وى ابتدا وزير سلطان جعفر خان زند بود، و يدى طولى در علوم حكمت و ادب و غيرها داشت و منزلتى بزرگ در نزد فتحعلى شاه قاجار داشت، و شاه از او خواهش كرد كه تفسيرى بزبان فارسى و اسلوبى نوين برايش تأليف كند و او «تحفة الخاقان» را نوشت، و نيز «شرح نهج البلاغه» را باستدعاء آنشاه تأليف كرد، و تأليفات جليله ديگرى نيز دارد، و آن دو كتاب جليل دلالت بر زبردستى و وسعت اطلاع و كمال و مهارت و برترى او در همه فنون، از فقه و اصول و معقول و منقول و كلام و تفسير و تاريخ و ادب دارد.
و بالاخره، صاحب «كرام» وفات آن مرحوم را در طهران بسال 1240 ضبط نموده، ولكن مأخذى براى آن ذكر نكرده، و در «الذريعه» هم كه «تحفة الخاقان» و «شرح نهج البلاغه» را عنوان فرموده متعرض اين تاريخ نشده است.آنچه از «رساله ميرزا محمد حسين» نواده دخترى آن مرحوم مستفاد ميشود اينست كه وى چهار سال (يا كمتر يا بيشتر) پس از فوت دامادش آقا محمد على (متوفى ع 2- 1245) درگذشته است (1).
ص: 1231
مرحوم نواب (1) شرح نهج البلاغه خود را در دو مجلد تأليف نموده و در سرآغاز و خاتمه جلد اول و هم در ابتداى جلد دوم از فتحعلى شاه ياد كرده و نام خود را نيز محمد المدعو بباقر اللاهجانى ذكر نموده، تاريخ ختم جلد اول غره شهر رمضان المبارك 1225 و تاريخ ختم جلد دوم «عصر روز جمعه غره شهر جمادى الاولى سنه 1226 ناقصه هجرى» است. جلدين اين كتاب را طى 364 صفحه بزرگ با خط و كاغذ و تصحيح ممتاز و مقابله با نسخه اصل خط مؤلف كه در كتابخانه آقا ميرزا محمد حسن نجفى بوده بسال 1317 قمرى در طهران چاپ كرده اند، و صفحه دوم و سوم آن مقدمه ئى است بقلم جمال الدين واعظ موسوى ملقب بصدر الواعظين و دو صفحه آخر كتاب خاتمه ئى است بقلم شيخ احمد كرمانى اصفهانى طابع كتاب، و از مطالب مقدمه و خاتمه مستفاد ميشود كه حكيم نامدار مرحوم جهانگير خان قشقائى (2) و همچنين مجتهد بزرگوار مرحوم ميرزا محمد حسن نجفى «نواده شارح» در امر طبع اين كتاب اصرار داشته اند و لذا شيخ احمد كرمانى با معاضدت آقا جلال الدين خوانسارى اهتمام در امر استنساخ و طبع كتاب نموده و «تصحيح آنرا از روى نسخه ئى كه بخط مرحوم مصنف بود بعهده جناب مستطاب عمدة العلماء العظام سيد الفضلاء الكرام آقاى آسيد محمد حسن طبسى ... گذارده» و سپس آقا شيخ احمد شيرازى كتاب را در طهران چاپ كرده است، و ظاهرا مقصود از جمال الدين واعظ موسوى همان آقا
ص: 1232
سيد جمال واعظ مشهور صدر مشروطه بوده، و آقا سيد حسن طبسى نيز مرحوم سيد حسن مشكان طبسى دانشمند نامى باشد.
و اما تفسير «تحفة الخاقان»، آنچه از نسخ مجلدات آن تاكنون آگاهى داريم تنها چند نسخه از مجلدات قصص قرآن است كه دو نسخه در اصفهان و چند نسخه در كتابخانه هاى عمومى طهران موجود، و ظاهرا ساير مجلدات آن نيز در كتابخانه هاى خصوصى وجود دارد كه اگر صاحب همتى تمام اين تفسير شريف را بطبع برساند خدمت بزرگى انجام خواهد داد.
ديگر از آثار قلمى مرحوم نواب «حاشيه شوارق الالهام» است كه مقدارى از اوائل آن بنظر رسيده است.
* بموجب شرحى كه صديق عالم فاضل جليل آقاى ميرزا محمد مهدى نواب (دامت افاضاته) نواده مرحوم نواب نگاشته اند، آن مرحوم فقط يك فرزند دختر «زوجه آقا محمد على فقيه نجفى» و يك فرزند پسر بنام حاجى ميرزا محمد داشته است كه وى بدست اشرار زمان مورد اذيت و آزار قرار گرفته بسبب آن صدمات وفات مى كند، در حدود سال 1260 ق، و در لسان الارض تخت پولاد اصفهان- نزديك قبر معروف به شعياى پيغمبر- مدفون و سنگ مرمر بزرگى بر قبر او نصب و اين اشعار روى آن نوشته شده است:
آه و افسوس كز جفاى سپهر
از جهان اهل فضل و ايمان رفت
عالم و عارف آن خلاصه ناس
سوى دار السلام رضوان رفت
با تن خسته و دل مجروح
شايق حق شد و ز دوران رفت
حاجى ميرزا محمد نواب
در رياض جنان شتابان رفت
حاجى ميرزا محمد مردى عالم و بزرگوار و زاهد بوده است، خط او بسيار زيبا و كتابخانه آن مرحوم كه از پدر باو رسيده بوده از بهترين كتابخانه هاى آن دوران بوده وليكن پس از فوتش از بين رفت. آن مرحوم داراى دو پسر بوده، يكى ميرزا محمد- باقر و ديگرى ميرزا اسماعيل. ميرزا اسماعيل بلاعقب فوت شده و در بقعه لسان الارض مدفون است.
ص: 1233
ميرزا محمد باقر در واقعه پدر مبتلا بفلج ميشود، و پس از قريب هشتاد سال عمر وفات يافته و در نزديكى پدر مدفون گرديد. وى در زمان حيات مورد احترام علما و حكام بوده و پيوسته از او در خانه اش ديدن ميكرده اند.
مرحوم ميرزا محمد باقر داراى دو پسر بوده: يكى ميرزا محمد كه مردى زاهد بوده و بعلت فلج تحصيلاتش تا حدود «شرح لمعه» و او را نيز فرزندان و أعقابى است.
و ديگر مرحوم حاج ميرزا محمد ابراهيم كه پدر صديق عالم فاضل آقاى ميرزا محمد مهدى نواب و خود از علماى جليل القدر زمان و بسيار ستوده خصال بوده و در نزد اساتيد مدرسين عصر خود در اصفهان درس خوانده و با مرحوم آخوند ملا عبد الكريم گزى مجتهد شهير (ره) اختصاصى تمام داشته است، وفاتش در اول ماه صفر سال يك هزار و سيصد و شصت و شش قمرى واقع شده و در قبر سابق مرحوم آقا ميرزا محمد حسن نجفى در لسان الارض مدفون گرديد.
رحمه اللّه رحمة واسعه.
از آن مرحوم فقط يك فرزند پسر و سه دختر نيكو سير بازمانده كه فرزند پسر را گفتيم از فضلا و دانشمندان معاصر است و داراى تحصيلات عاليه در نزد علما و مدرسين اصفهان و قم و چندين رساله در تقريرات دروس اساتيد خود نگاشته و از چند تن مراجع قم و نجف اشرف اجازه روايت دارد، و در امر تصحيح اين كتاب حاضر «مكارم الاثار» و كتب نفيسه ديگرى از قبيل «عبقات الانوار» و «روضات الجنات» و غيره و غيره كه در اصفهان منتشر گرديده است سهمى بسزا دارد، و فقه اللّه تعالى.
اين شرح حال در 20 ج 2- 1393 تحرير شد و در 22 بنظر جناب مؤلف رسيد. م.
ص: 1234
نراق در جلد دويم (ص 360) گذشت و آنچه اينجا زيادتر بايد بگوئيم اينكه در كتاب «فرهنگ آبادى هاى ايران، حرف ن، ص 471 ستون 2 شماره 250» آنرا بطول جغرافيائى 50 درجه و 51 دقيقه و عرض جغرافيائى 34 درجه و 1 دقيقه و از توابع محلات نوشته.
ملا احمد، فرزند مرحوم حاج ملا محمد مهدى نراقى (قدس سره العزيز) است كه در جلد دويم (سال 1209 عنوان 147 ص 360) گذشت، و مرحوم حاج ملا احمد از اجله علما و فقهاى شيعه و فقيهى بغايت بزرگوار و فاضلى نهايت نام بردار، بلكه اعلم و افقه و افضل و اشهر علماء عصر خويش بوده، كه علاوه بر علوم شرعيه در ساير فنون و فضايل و مراتب ذوق و عرفان بهرى تمام داشته، و شعر هم مى گفته و تخلص صفائى مى نموده. در «روضات الجنات» فرمايد: از تخلص او بصفائى علو منزلتش در مقامات اهل معرفت مخفى نيست، انتهى.و فاضل نراقى با طلاقه منصرف بدان بزرگوار است، چنانكه در «لباب الالقاب:
94» فرموده، و شرح احوالش در چندين كتاب بتفصيل يا اختصار نوشته، همچون؛ «روضات الجنات: 28 عنوان 23 طبع اول» و «رياض العارفين: 463» و «مجمع الفصحا 2: 33» و «قصص العلما: 103» و «مستدرك الوسائل 3: 383» و «لباب الالقاب: 94» و «الروضة البهيه:
16» و «مصفى المقال: ستون 42» و «الكرام البررة: 116» و «تكملة الامل» و «نجوم السما» و «الاسناد المصفى: 7»، و در بعضى از مجلدات «الذريعه» نزد ذكر بعضى از تأليفاتش فى الجمله سخنى درباره او فرموده، و بعضى از اين مآخذ تاكنون بنظر نرسيده، و بعضى از آنها كه ديده شده فعلا حاضر نيست، و آنچه از آنها كه حاضر و در نظر است برمى آيد با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر آن كه:
او در چهاردهم ماه جمادى الاخره سنه هزار و صد و هشتاد و پنج، بنص «لباب الالقاب»- مطابق (...) ميزان ماه برجى سال 1150 شمسى- در زمان كريم خان زند در نراق متولد شده، و در «الاسناد المصفى» در سال 1186 فرموده، و در «أعيان الشيعه: جزء 10 جلد
ص: 1235
11» و «الذريعه 2: 465 ش 1804» مرددا ميان (1185 و 1186) فرموده اند.
و بهرحال، وى چندى در نزد پدر بزرگوار خود درس خوانده، و در اوائل عمر خويش از فراست ذهن نقاد و ذكاوت خاطر وقاد خود بدريافت علوم عديده نائل شده چندان كه در «معالم» و «مطول» تدريس مى نموده، و هماره طلاب علوم را جمع و با ايشان بمذاكره و مباحثه مى پرداخته كه آن هم تأثيرى خاص در پيش رفت فهم غوامض علوم و دقايق مطالب دارد. در «قصص العلما» فرمايد: معروف است كه او استاد كم ديده و بفطانت و ذكاوت خويش بدين مراتب رسيده، انتهى. و در «روضات» هم اشاره بدين مطلب دارد.
و او در كاشان ساكن بوده، و در حدود سال 1205 سفرى بعتبات عاليات بزيارت رفته و با پدر خود بدرس آقاى بهبهانى حاضر مى شده و در سنه 1212 بار ديگر بعراق عرب رفته و آنجا در نجف اندكى نزد سيد بحر العلوم و سپس نزد شيخ جعفر نجفى و در كربلا نزد ميرزا محمد مهدى شهرستانى و آقا سيد على كربلائى درس خوانده تا خود يكى از اجله علما و مشاهير فقها گرديد و شهرت و رياستى شايسته بهم رسانيد، و كتب چندى تأليف نمود:
اول كتاب «اساس الأحكام» در تنقيح مسائل عمده اصول باحكام، چنانكه در «الذريعه 2: 4» فرموده. دويم كتاب «تذكرة الاحباب». سيم كتاب «جامع المواعظ». چهارم كتاب «خزائن» در تتميم و مستدرك كتاب «مشكلات العلوم» مرحوم پدر بزرگوار خود كه در مطالب متفرقه است. پنجم كتاب «خلاصة المسائل». ششم «ديوانى» بزرگ در اشعار متفرقه. هفتم كتاب«الرسائل و المسائل» كه شامل رساله عديده در مسائل كثيره است، همچون رسائل «اطعمه و اشربه» و رساله «اجتماع امر و نهى» و رساله «عبادات» و رساله «منجزات مريض».
هشتم كتاب «سيف الامة و برهان المله» در «رد پادرى نصرانى» بنام فتحعليشاه كه انجام تأليف آن روز شنبه 17 صفر سنه 1233 بوده، و فرزندش حاجى ملا محمد فهرستى مبسوط در اول آن بأمر پدر بزرگوار بر آن نوشته. در «قصص العلما: 104» و بعضى از مواضع ديگر نوشته كه هنرى مارتن پادرى مردى بوده نصرانى و چند سال بلباس مبدل در نزد آخوند ملا على نورى درس خوانده و سپس شبهاتى در دين اسلام وارد كرده و علما كتابها در رد او نوشته اند كه در «قصص» فرمايد: در آنها سه كتاب از همه بهتر است: يكى «مفتاح النبوه»
ص: 1236
حاجى ميرزا محمد رضاء همدانى، ديگر «حجة الاسلام» آخوند ملا على نورى، سيم همين «سيف الامه» كه حاجى صاحب عنوان كتاب هائى از يهود بدست آورده و چندى با علماء آنها گفتگو نموده و اين كتاب را تأليف فرموده، و حاجى ميرزا محمد رضاء مذكور در (1247) و آخوند نورى در (1246) بيايند.
نهم «شرح تجريد الاصول» پدرش در شش جلد. دهم شرح كتاب پدرش در «حساب».
يازدهم «شرح كتاب محصل» كه شايد «محصل» تأليف پدرش يا «محصل» امام فخر رازى باشد.
دوازدهم كتاب «طاقديس» كه منظومه ئى لطيف مثنوى بر وزن «مثنوى مولوى» است، در حكم و مواعظ. در «الذريعه 15: 134» فرمايد: معنى آن بفارسى طاق مانند است، و گاهى آنرا بغلط تقديس مى گويند، و در «فهرست مشار» آنرا «لسان الغيب، در تمييز صحت و عيب» نوشته، و فرزند ناظم محمد جواد شفائى آنرا تمام كرده، و نسخه آن در كتابخانه دانشگاه در 1000 بيت موجود است و در «فهرست دانش پژوه 13: 3178» آنرا «مثنوى شفائى» ناميده، تمام شد كلام «الذريعه».
سيزدهم كتاب «عوائد الايام» از مهمات ادله احكام، در قواعد استنباط احكام شرعيه مشتمل بر هشتاد و هشت عائده با فهرستى مفصل و مبسوط، و عائده اخيره در تراجم روات احاديث بترتيب حروف است، و مرحوم شيخ انصارى (اعلى اللّه مقامه) بعضى حواشى بر آن دارد، و مرحوم ميرزا محمد حسين نجفى (كه در عنوان سابق در ضمن احوال پدرش گذشت) كتابى بنام «البوارق» در رد مبحث تداخل اسباب آن نوشته چنانكه در احوال او ذكر شد.
در «روضات» فرمايد: اين كتاب در مستطرفات تمام عمر شريف او از قواعد و قوانين فقها كه دانستن آن همه لازم است مى باشد، و اگر هر چيزى در دنيا شنيدنش بزرگتر از ديدنش است پس بجان دوست سوگند كه اين كتاب برعكس أقران خود ميباشد، انتهى. مقصود اين كه هرچيزى را تعريفى كه برايش مى كنند چون بنظر ميرسد مى بينى آن اهميت و توصيف را ندارد، ليكن اين كتاب همين كه ديده شود مى بينى بهتر از تعريفى است كه درباره او نموده اند،
ص: 1237
و در «قصص العلما» فرمايد: مرا بر هوامش آن حواشى بسيار است.
چهاردهم كتاب «عين الاصول» در اصول فقه، چنانكه در «روضات» و «لباب» و «الذريعه» و «قصص العلما» است، و آنرا در مبادى امر خود نوشته، انجام تأليف آن سه شنبه 25 ج 2 سنه 1208.
پانزدهم كتاب «مستند الشيعه» در فقه استدلالى، دو جلد، ليكن تمام ابواب فقه را ندارد، بلكه جلد اول در طهارت و صلوة است كه طهارت را در 3 شنبه آخر صفر سنه 1231 و صلوة را در روز جمعه 10 شعبان سنه 1234 در كاشان تمام كرده، و جلد دويم در خمس و صوم و اعتكاف و حج و بيع و مطاعم و مشارب و قضا و شهادات و فرائض و مواريث است كه قضا و شهادات را در شب 1 شنبه 15 ع 1 سنه 1245 اندكى قبل از فوت خود تمام كرده، و در «قصص» فرمايد:
وى در آن غالبا اقوال ضعاف را تقويت نموده!
شانزدهم كتاب «معراج السعاده» در ترجمه كتاب «جامع السعادات» پدرش در اخلاق با بعضى اضافات، و تغييرات، كه در اين فن شريف بهتر از ساير كتب فارسى بلكه اكثر كتب عربى است، و براى هر عالم و عامى مطالعه آن لازم و در تغيير حالات و اخلاق تأثيرى تمام دارد.
هفدهم كتاب «مفتاح الاحكام» چنانكه در «روضات» است، در اصول فقه، ميانه هزار تا دو هزار بيت، و در «قصص» و «لباب» مفتاح الاصول نوشته اند، و در «لباب» فرمايد من در سالف ايام شرحى بر آن نوشته ام.
هيجدهم كتاب «مناسك الحج». نوزدهم كتاب «مناهج الاحكام» چنانكه در «فهرست كتب كتابخانه مدرسه سپهسالار» نوشته، و در سنه 1224 تأليف كرده، يا «مناهج الاصول» چنانكه در «قصص» و «لباب» است، در دو جلد، و شايد آنها دو كتاب باشند كه يكى را در فهرست ذكر كرده باشد و ديگرى را در آن دو.
بيستم و بيست و يكم كتاب «وسيلة النجات» در عبادات بعربى و فارسى، يعنى دو كتاب متحد الموضوع و المطالب بدين نام دارد يكى عربى و ديگرى فارسى نه اينكه فارسى ترجمه عربى باشد، و بدين جهت ما دو شماره براى آنها آورديم.
بيست و دويم كتاب «هداية الشيعه»، در «قصص العلما» با اينكه كتاب «مناهج الاصول»
ص: 1238
و «شرح تجريد الاصول» پدرش و «عين الاصول» و «مفتاح الاصول» را ذكر كرده نوشته: كتابى در علم اصول در نهايت تنقيح، انتهى. و اگر آن غير از چهار كتاب مذكور باشد بايد شماره تأليفات را بيست و سه بدانيم.در «روضات» فرمايد: آن جناب بزرگوارى بود و قور و غيور و شفيق و مهربان بر رعيت و زيردستان، و صاحب همتى عالى در كفايت مؤنات و تحمل زحمات ايشان، و در سفر سامره مباركه با شيخ جعفر نجفى همراه بوده و از آن جناب معجزه غريبه ئى از ائمه بزرگوار مدفون در آن مكان مقدس حكايت نموده، انتهى.
و همانا در اينسال وبائى سخت در ايران حادث شد، چنانكه در عنوان قبل وفات آقا محمد على نجفى را هم بهمان مرض نوشتيم؛ و مرحوم حاجى بعنوان فرار از وبا از شهر كاشان كه مسكن او بود بقريه نراق كه وطن آبا و اجدادى او بود رفت.
در «روضات» فرمايد: كه نقل شده كه وى در آنجا قدغن نمود كه هيچ كس خبر كسانى را كه وفات مى كنند باو ندهد تا روزى زنى از مستضعفات براى كارى نزد وى آمد و مرگ برخى از بزرگان را نزد او اظهار داشت، آن جناب فرمود مگر نشنيده ئى كه ما امر كرده ايم كه كسى خبر كسانى را كه وفات مى كنند بما ندهد؟ آن زن گفت من هم بهمين جهت خبر بتو نداده ام و الا تا امروز قريب ده هزار نفر از اين مرض وفات كرده اند! مرحوم حاجى بمحض شنيدن اين سخن شروع باسهال و قى ء كه از لوازم اين مرض است نمود و پس از چند ساعتى روح شريفش بفردوس اعلى انتقال يافت، آنگاه نعش شريف او را بنجف اشرف نقل نموده و در پشت سر حضرت مقدسه بجانب صحن مطهر دفن كردند، انتهى.
و هم در «روضات» نوشته كه از بعضى شاگردان او نقل شده كه در أوانى كه جثه شريف او را بعتبات عاليات ميبردند در يكى از منازل من آنرا ديدم كه قراء در نزد آن بقرائت قرآن مجيد مشغول بودند، و بجهت التحام آن جسد مطهر و حرارت هوا ميترسيدم كه بوى ناملايم از آن ظاهر شود، اما برخلاف چون نزد آن نشستم بوئى خوش و پاكيزه همچون بوى مشگ از آن ظاهر مى بود، انتهى.
و در «منتخب التورايخ، باب 3» فرمايد: سنگ ممتازى بر قبرش مفروش است.
ص: 1239
مرحوم حاجى (اعلى اللّه مقامه) در نزد پدر خود و چند نفر ديگر كه در اوائل عنوان گذشت درس خوانده و هم از پدر بزرگوار روايت مى كند و مجاز از ساير مذكورين بوده، و چندين نفر در نزد او درس خوانده اند كه اعظم و اجل و اشهر ايشان حجة الحق شيخ الطايفه آية اللّه الملك الاعلى مقرب درگاه بارى مرحوم شيخ انصارى (اعلى اللّه مقامه) بوده (كه در جلد دويم سال 1214 عنوان 200 ص 487 گذشت)، و آن جناب هم از صاحب عنوان روايت مى كند.
و ديگر از شاگردان او: دويم فرزندش حاج ملا محمد. سيم ميرزا حبيب اللّه معروف بميرزا بابا كه پدر مادر ملا حبيب اللّه مؤلف «لباب الالقاب» بوده. چهارم حاج سيد محمد- تقى پشت مشهدى كه در (1258) بيايد. پنجم برادرش حاج ميرزا ابو القاسم كه در (1256) بيايد. ششم ملا محمد حسن جاسبى كه قصيده ئى در مرثيه آن استاد راد و قدوه أوتاد بنظم آورده چنانكه در «لباب: 96» فرموده، و آن قصيده اين است:
أضحى فؤادى رهين الكرب و الألم
أضحى فؤادى اسير الداء و السقم
تلك الضحى أورثت ما قد فجعت (به)
يا ليتها لم أصادفها و لم أدم
لو حملت كربات قد أصبت به
مطية الفلك الدوار لم تقم
ما ذاك الالرزء قد نعيت به
للعالم العلم ابن العالم العلم
علامة فى فنون الفقه و الادب
مجموعة الفضل و الاخلاق و الشيم
مبدى المناهج هادى الخلق مستند
- الا نام فى جمل الاحكام للأمم
جزاه خيرا عن الاسلام شارعه
جزاء رب و فى العهد بالذمم
تا اينكه فرمايد:
قضى على الحق أعلى اللّه منزله
و أيتم الناس من عرب و من عجم
من النراق سرى صبح الفراق الى
كل العراق صباحا غير منكتم
بل عم أهل الو لا هذا المصاب فما
لواحد منهم شمل بمنتظم
لم يبق للخلق جيب لم يشق و لا
عمامة لحدوث الحادث العمم
لا بل على ماروينا الدين ينثلم
لمثل ذاك فيا للدين من ثلم (1)
ص: 1240
لى سلوة ان شمس العلم ان افلت
بدت كواكب منها فى دجى الظلم
ان شئت تدرى متى هذا المصاب جرى
و قد تحقق هذا الحادث العمم
عام مضى قبل عام الحزن يظهر من
قولى (له غرف) تخلو من الالم
يعنى از عبارت (له غرف) كه 1315 ميشود كلمه ألم خالى ميشود كه 71 مى باشد و 1244 مى ماند: 1244- 71- 1315، ليكن در اين وقت 1244 ميشود چنانكه مى بينى و ما 1245 مى خواهيم، الا اينكه بگوئيم ناظم سال وفات را عام الحزن ناميده و مى گويد سالى كه پيش از عام الحزن يعنى سال وفات گذشته بوده ظاهر ميشود از (له غرف) كه (الم) از آن خالى بشود، و چون آن 1244 ميشود پس سال وفات 1245 خواهد بود.
يا اينكه بگوئيم: ناظم هرچند شاگرد او بوده و سال وفات را تحقيقا مى دانسته ليكن براى تطبيق با ماده ئى كه گفته آن را 1244 گرفته، چنانكه نظير آنرا از يكى از معاصرين ديده ايم، و شايد مؤلف «روضات» هم بهمين جهت وفات را در حدود 1244 نوشته كه ميتوان اطلاق 1245 هم بر آن نمود، اگرچه سابقا نوشته ايم كه در «روضات» مقصود از حدود گاهى عين سالى را خواسته و گاهى سالى پيش و پس آن را خواسته (1). و در «مستدرك 3: 383» در ربيع الاول اينسال بدون تعيين روز آن نوشته.
و بهرحال، ما ترديدى در وفات او در اينسال كه آن هم در اول شب يك شنبه بيست و سيم ماه ربيع الاخر (چنانكه در پشت يكى از نسخ «عوائد» چاپى او نوشته) بوده نداريم و آن هم مطابق (...) ميزان ماه برجى بوده.
و او فرزندان چندى داشته، اشهر و اعظم آنها مرحوم حاجى ملا محمد كه در جلد دويم سال 1215 (ش 222 ص 555) گذشت، و ديگر حاج ميرزا نصير كه در 1219 (ج 3 ش 270 ص 675) گذشت. سيم حاج ملا محمد جواد كه در «لباب الالقاب: 103» فرمايد: عالمى فاضل تقى نقى، و فقيهى فطين بوده، و همى امر بمعروف و نهى از منكر مى نموده، و در اقامت جماعت و امامت آن مواظبت داشته و مردمان در اقتداء بنماز وى و غيره وثوق داشته اند، و در سنه 1222 متولد شده و در سنه 1278 وفات كرده، انتهى. و بنابراين مدت عمر او پنجاه
ص: 1241
و شش سال بوده. چهارم دخترى كه زوجه حاج ملا احمد نطنزى بوده كه در (1221 ج 2 ش 293 ص 716) در ضمن فرزندش ميرزا ابو تراب گذشت.
سنه 1209 شمسى
يكشنبه 25 ماه رمضان المبارك اول حمل ماه برجى
وى فرزند ميرزا جعفر 31 بن ميرزا ابو الحسن 30 شريف بن ميرزا زين العابدين 29 بن ميرزا ابو البقاء كوچك 28 بن ميرزا عبد الباقى 27 بن ميرزا ابو البقاء بزرگ 26 بن مظفر الدين 25 بن ميرزا عبد الباقى 24 معروف بباقيا ابن عنايت اللّه سلطان 23 بن سلطان علاء الدوله ابو سعيد بهادر خان مغول 22 بن سلطان اولجايتوى محمد خدابنده 21 بن ارغون خان 20 بن اباقا خان 19 بن هولاكو خان 18 بن توليخان 17 بن چنگيز خان 16 بن بسوكى بهادر 15 بن بونان بهادر 14 بن قوبوله خان 13 بن خليخان 12 بن تومنه خان 11 بن بايسنغر خان 10 بن قايدو خان 9 بن دوتومانس خان 8 بن بوقا خان 7 بن بوزنجر خان 6 بن الانقوا 5 دختر جونيه 4 دختر يلدوز خان 3 بن منكلى خواجه 2 بن تيمورتاش 1 مغول است.
اين نسب بطورى كه اينجا ذكر شد از صاحب عنوان تا سلطان ابو سعيد بهادر خان 22 در «تاريخ نائين 4: 31 و 32 و 40» نوشته، و در آن اشكالى كه در برخى از انساب از قلت واسطه بهم ميرسد وارد است، زيرا كه واسطه بين سلطان ابو سعيد كه در مائه هشتم بوده تا صاحب
ص: 1242
عنوان كه در مائه سيزدهم بوده بايد تقريبا پانزده نفر باشد و اينجا فقط ده نفر آورده و مسلما وسائطى افتاده و آن هم بايد بين سلطان ابو سعيد 22 و ميرزا زين العابدين 29 باشد. و بهرحال ما اينك (با وضع شماره كه خود براى اين اسماء- براى سهولت ضبط شعب متفرقه از آنها- تعيين نموده ايم) سخنى چند در اطراف بعضى از صاحبان اين اسماء نوشته و چنين گوئيم كه:
چنگيز خان 16 از سلاطين بسيار مشهور و خونريز و خونخوار مغول است، تولدش 20 ذى القعده سنه 549 وفاتش ماه رمضان سنه 624. فرزندش توليخان 17 در سنه 625 وفات كرده. فرزندش هولاكو خان 18 بواسطه فتح بغداد و برداشتن عنوان خلافت اسلامى را از بنى عباس اهميتى بسزا پيدا كرده، وفاتش شب 1 شنبه 19 ع 1 سنه 663 قبرش در شهر مراغه آذربايجان. فرزندش اباقا خان 19 از سلاطين ايران و أسخياء معروف دوران است، وفاتش صبح 4 شنبه 20 ذى الحجه سنه 680 در همدان. فرزندش ارغون خان 20 در چاشت شنبه 5 ع 1 سنه 690 وفات كرده. فرزندش سلطان محمد خدابنده 21 پادشاهى بزرگوار و رعيت پرور بوده، تولدش 12 ذى الحجه سنه 680 مدت عمرش 35 سال و 9 ماه و 18 روز، وفاتش شب عيد فطر سنه 716 قبرش در پهلوى ابواب البر در سلطانيه.
فرزندش سلطان أبو سعيد 22 آخرين پادشاه مقتدر مغول در ايران است، تولدش 5 ساعتى شب 5 شنبه 8 ذى القعده سنه 704 مدت عمرش 31 سال و 5 ماه و 5 روز، وفاتش 13 ع 2 سنه 736 قبرش نزد پدرش.
و تواريخ اين چند نفر و همچنين نسب آنها تا تيمورتاش 1 در بسيارى از كتب نوشته.و ميرزا عبد الباقى 24 صوبه دار هندوستان بوده، در «تاريخ نائين 3: 27 در پاورقى» نوشته كه: صوبه دار اگر اضافه بناحيه يا شهرى شود بمعنى كلانتر و داروغه، و اگر اضافه بسرحد مملكت شود. بمعنى مرزبان مى آيد، انتهى.
فرزندش مظفر الدين 25 بيگلربيگى كرمان بوده.
فرزندش ميرزا ابو البقاء بزرگ 26 هم بيگلربيگى كرمان بوده، و يكى از فرزندانش ميرزا قادر، جد ميرزايان شهدادى امامزاده قاسمى ها است، و اين طايفه شهدادى ها غير از هفت طايفه شهدادى ديگراند كه عنقريب ذكر ميشوند.
ص: 1243
فرزند ديگر ميرزا ابو البقاء بزرگ 26 ميرزا عبد الباقى 27 بوده كه وى را ميرزا عبد الكافى نيز نوشته اند، و او از علماى عهد صفويه در كرمان و داراى تأليفاتى در علوم مختلف است.
فرزندش ميرزا ابو البقاء كوچك 28 كه وى را ميرزا ابو القاسم نيز نوشته اند حاكم نائين بوده، چنانكه همه اينها در «تاريخ نائين: 31 و 30» نوشته.
فرزندش ميرزا زين العابدين 29 ملاباشى عهد صفويه و منشى مخصوص و مستوفى ديوان كريمخان زند بوده و در سنه 1181 وفات نموده و سه پسر داشته كه طايفه بزرگى از أحفاد آنها در نائين موجود و آنها را بنسبت يكى از اين ابو البقاها كه ذكر شد بقائى مى خوانند و آنها يك طايفه از هفت طايفه شهدادى نائين مى باشند.
تبيين اين سخن اينكه شهداد چنانكه در «تاريخ نائين 3: 26» نوشته مزرعه ئى است در يك فرسنگى نائين بطرف مشرق بافران كه يكى از احفاد هلاكو خان آنرا احداث نموده و در سنه 744 در دست مردى از آن سلسله بنام امير اعظم بوده و وى آنرا بر أولاد خود وقف نموده، و اين مزرعه نخست صفرآباد نام داشته و وقتى از تصرف متوليان آن بيرون رفته و بعدا كه بحكم شاه عباس باز بدست آنان آمده بملاحظه آنكه شاه آنرا بآنها داده نام آن را شهداد نهاده اند، و اشخاص موقوف عليهم آن معروف بميرزايان شهدادى شده و بهفت طايفه منشعب گرديده اند بدين أسامى: اول آقا بزرگى ها، دويم بقائى ها كه همين سلسله صاحب عنوان باشند، سيم چاوش ها، چهارم شهداديها كه همين نام عام را خاص براى خود قرار داده اند، پنجم عالمى ها، ششم مفيديها، هفتم وكيلى ها؛ و از اين هفت سلسله در «تاريخ نائين 4: 31 تا 51» و بعضى از جلدهاى ديگر بكم وبيش اولاد و احفاد چندى از أعيان و غيره ذكر كرده كه ما در اين كتاب فقط سلسله صاحب عنوان را در اينجا و بعضى از شهداديهاى خاص را در سال (1335) و بعضى از عالمى ها را در (1333) مى آوريم، و از عنوان نمودن چهار طايفه ديگر با امامزاده قاسمى ها كه شعبه ئى ديگر از اين سلسله غير از اين هفت طايفه اند (چنانكه گذشت) صرف نظر مى نمائيم، الا اينكه بمناسبت نامى از آنها بميان آيد.
و اينك گوييم كه سه پسر ميرزا زين العابدين مذكور بترتيب: ميرزا ابو الحسن شريف
ص: 1244
و ميرزا كاظم 30 و ميرزا صالح 30 بوده اند كه ميرزا ابو الحسن شريف 30 در عمود اين نسب و ميرزا كاظم و ميرزا صالح را در «تاريخ نائين 4: 42 و 44» اولاد و احفاد چندى برايشان نوشته، و ما اينجا فقط دو سه نفر آنها را مى آوريم، و چنين گوئيم كه: يكى از آنها ميرزا محمد باقر خان اديب 34 است فرزند ميرزا محمد على 33 فرزند ميرزا أبو المحسن 32 بن ميرزا محمد 31 بن ميرزا كاظم 30 مذكور.
ميرزا ابو المحسن 32 بن ميرزا محمد 31 مردى متقى و داراى طبع شعر بوده.
فرزندش ميرزا محمد على 33 هماره بعبادت بسر مى آورده و نود سال متجاوز عمر كرده فرزندش ميرزا محمد باقر خان از اهل علم و ادب بوده و شعر هم مى گفته، و مدرسه ئى در نائين تأسيس كرد جامع بين طرز تدريس علوم قديم و جديد كه در ص 42 و 43 جلد مذكور و هم در ص 179 جلد اول خيلى تمجيد از آن مدرسه و مؤسسش نموده و اظهار تأسف كرده كه اگر وى زنده مى ماند و بآن طرز تدريس و مدرسه ادامه مى داد نائين يكى از مراكز مهم دانش مى گرديد، و گويد: من خود مدتى از وى استفاده مى نمودم، ولى افسوس كه وى بجوانى در حدود سى سالگى بلاعقب وفات كرد، و چند روزى قبل از فوت در حال صحت و سلامت اشعارى سروده كه دلالت تام بر وفات او در آن ايام مى نمود و ترجيع آنها اين بود:
ما كه رفتيم ز كاشانه تان
اى خدا حافظتان
و تاريخ وفات او را در جلد اول در دهه چهارم از مائه چهاردهم آورده، و در جلد چهارم در سال 1302 شمسى نوشته، و آن سال شمسى از 5 شنبه 4 شعبان 1341 قمرى تا 5 شنبه 14 شعبان 1342 بوده چنانكه پيشتر نوشته ايم،
و ديگر ميرزا جلال خان 34 بقائى فرزند ميرزا مصطفى 33 عطار ابن ميرزا ابو المحسن 32 مذكور كه فرمايد: رئيس دارائى شهر اردكان يزد است و اشعار نغزى سروده.
ديگر: دو نفر برادر بنام ميرزا عبد الرحيم 37 و ميرزا حسين 37 فرزندان ميرزا عبد الكريم 36 بن ميرزا على اكبر 35 بن ميرزا عبد الرحيم 34 بن ميرزا ابراهيم 33 ابن ميرزا صالح 32 بن آقا كوچك 31 بن ميرزا صالح 30 مذكور كه در (جلد 4 ص 43 و 44) گويد: پدرشان ميرزا عبد الكريم از شدت پريشانى از نائين باصفهان آمد و اين دو پسر وى آنجا ندانسته خانه ئى خريدند كه بعدا معلوم شد از خانهاى عالى دوره صفويه بوده
ص: 1245
و نقاشى هاى غريب و زيرزمينى عجيب دارد كه گويد من خود آن زيرزمين را ديدم كه از آن بزيرزمينى ديگر راه دارد و آنجا ستونى عجيب و صندوقخانه و قبرى مشهود بود كه آن را برهم زدند و معلوم نيست چه بختى در آن خواب بوده كه بدست اين دو برادر بيدار شده و امروزه هر دو از متمولين مهم اصفهان بشمار و در سراى حاجى كريم در حجره تجارتى بكاراند و آنها را أخوان شهدادى و اخوان نائينى مى خوانند و هريك اولادى چند دارند، انتهى.ديگر ميرزا محمد خان صغير 37 فرزند ميرزا عبد الحسين خان 36 بن ميرزا حسين 35 بن حاج ميرزا رحيم 34 بن ميرزا عبد اللّه 33 بن حاج ميرزا محمد مستوفى 32 (كه اولين مستوفى از اين سلسله است) ابن عبد اللّه 31 بن ميرزا صالح 30 مذكور كه فاضل و شاعر بوده، و اشعار چندى گفته كه اكثر آنها هجويات و انتقادات است، و در أوان 1335 وفات كرد.
و اما ميرزا ابو الحسن شريف 30 فرزند اول ميرزا زين العابدين 29 پس وى بطورى كه در «الذريعه 12: 194» نوشته در سنه 1229 وفات كرده، و در «تاريخ نائين» گويد دو پسر داشته:
اول ميرزا محمد وزير 31 كه از اهل علم و ادب و در انشاء و ترسل مسلم كل بوده، و بطورى كه در «تاريخ نائين 4: 32» نوشته در سنه 1173 متولد شده و در نزد پدر خود درس خوانده و شعر هم مى گفته و تخلص فروغ مى نموده، و نخست (بطورى كه در «تاريخ امامى نسخه خطى، ص 58» نوشته) در سنه 1210 از نائين براى پيدا كردن شغلى بتهران رفت و در دستگاه آقا محمد خان قاجار راه يافته و ملقب بمنشى باشى گرديد، و پس از آن در زمان فتحعليشاه وزير دربار شد، و كتابى بنام «سفينة الانشاء» تأليف كرده كه در آن فصلى مشبع از تواريخ و انشاء و اشعار خود و ديگران را آورده و در الذريعه 12: 193 شماره 1298» نام آن برده شده و از آن چنين برآيد كه آنها متفرق بوده و ميرزا اسد اللّه منشى نائينى آنها را بأمر مؤلف آن جمع نموده و بر شش فصل مرتب داشته و در بين جمع كردن آنها مؤلف وفات كرده و همان اندازه معلوم است كه تا 1267 حيات داشته، و انجام جمع و ترتيب آن روز 5 شنبه 12 ذى القعده 1269 بوده.
ص: 1246
و او پس از خود پسرانى باز نهاد كه دويم آنها ميرزا هادى 32 راثى بوده كه در (1305) بيايد، و سيم حاج ميرزا علينقى 32 مشير لشگر است كه از اهل علم و ادب و أعيان رجال دولت بوده، در «المآثر و الاثار: 194 س 2» در عنوان او فرموده در فروع و اصول و غالب فنون منقول از أساتيد و فحول است، سطوح فقهيه لا سيما «روضه بهيه» را باقتدارى تدريس مى كند كه متفقهى محتشم بلكه مجتهدى مسلم، انتهى. و در «تاريخ نائين 1: 40» وفاتش را در بين دهه نهم از قرن 13 هجرى نوشته كه مابين 1280 تا 1290 باشد، ليكن آن اشتباه است زيرا كه عبارت «المآثر» كه ذكر شد چنين مى رساند كه او در سال تأليف آن كه 1306 بوده حيات داشته. و فرزندش حاج ميرزا يوسف خان 33 منشى باشى از مستوفيان و منشيان دربار ناصر الدينشاه بوده. و يكى از فرزندان اين حاج ميرزا يوسف خان: مرحوم حاج ميرزا عبد الحسين خان 34 بوده كه از روش آباء خود عدول نموده بتحصيل علم گرائيد و چندى در تهران و نجف درس خواند و كتابى بنام «دثار المؤمنين و شعار المتقين» در أدعيه تأليف كرد، چنانكه در «تاريخ نائين 1: 115» نوشته، و آخر در أوان سال 1340 قمرى چنانكه در (ج 4 ص 40) گفته در قريه خاروان بلوك برزآوند اردستان كه در هفت فرسنگى طرف مغرب نائين است وفات كرده، و از زوجه خود دختر حاج ميرزا ابو القاسم صاحب عنوان و هم از زن ديگر فرزندانى 35 داشته.
و اما فرزند اول ميرزا محمد وزير، پسر او ميرزا تقى 32 وزير است كه از أعيان عصر خود بوده و در تهران متولد شده، و در هيجده سالگى از طرف فتحعليشاه وزير حاكم اصفهان گرديد، و چون ميرزا عبد الحسين وزير اصفهانى كه مردى مفسد و شرير بود (چنان كه هم شر او در فتنه ئى كه در اوائل سلطنت ناصر الدينشاه بپا كرد ظاهر گرديد) ميرزا تقى را سد مقاصد خودمى ديد تصميم بقتلش گرفت و نيمه شبى با چند نفر از ألواد(1) بخانه او ريخته و بدنش را قطعه قطعه كردند، و اين واقعه در سنه 1262 در حيات پدرش ميرزا محمد بود و او حكم قتل قاتلان پسر را از تهران گرفته و باصفهان آمد و بر ميرزا عبد الحسين دست نيافت، ليكن آن
ص: 1247
چند نفر را بسختى مجازات داد. و ميرزا تقى پسرى داشت بنام ميرزا مهديخان 33 معروف بسفارت كه در هنگام قتل پدر كودكى خرد سال بود و با جد خود بتهران رفت و پس از آن منشى سفارت روس گرديد و در أوان سنه 1290 وفات كرد، و فرزندى برجا نهاد بنام ميرزا اسد اللّه خان 34 كه چند سالى در اصفهان بمنشى گرى سفارت روس پرداخت، و در سنه 1320 كه در اصفهان فتنه بابى كشى راه افتاد وى آتش آنرا دامن زده و در مقام ضديت با علمائى كه پدرانشان بميرزا عبد الحسين قاتل پدرش همراهى كردند برآمد و بابيه را بسفارت روس راه داده و از آنها حمايت و طرفدارى نمود، و آخر در حدود سال 1330 وفات كرد و فرزندانش در تهران اند. و وى غير از ميرزا اسد اللّه خان اصفهانى وزير است كه در مستدركات سال 1336 بيايد.
فرزند دويم ميرزا ابو الحسن شريف 30 ميرزا جعفر 31 است، و فرزند او حاج ميرزا ابو القاسم 32 سلطان الحكما صاحب اين عنوان است كه از اطباء معروف و مهم زمان ناصر الدينشاه بوده، و او در اينسال (چنانكه در كتاب «مجموعة الادبا» تأليف اعتضاد- الاطبا ميرزا عباس عاشق تخلص ابن حاجى محمود حاجب الشريعه رازى- كه در احوال علما و حكما و عرفا و شعرا تأليف شده و نسخه خطى آن در نزد سرتيپ بغايرى (1286) بنظر رسيد- نوشته) متولد شده، (و در «مؤلفين كتب چاپى» تولدش را در 1223 نوشته)، و از جانب مادر نسب بخانواده مجلسى مى رساند، و مادر او دختر ميرزا ابو القاسم بن ميرزا محمد سعيد كوچك امام جمعه نائينى است، و وى چنانكه در «تاريخ نائين 4: 40» نوشته؛ نخست در يزد تحصيل نموده، آنگاه در هيجده سالگى بتهران رفت و آنجا در علم طب مهارتى بهم رسانيد و بدربار ناصر الدينشاه بار يافت و طبيب خاص حرم سراى وى گرديد و از طرف او لقب سلطان الحكما يافت، و بتدريس طب قديم پرداخت و چندين نفر شاگرد در اين فن از مدرس او برآمدند، و كتابى بنام «ناصر الملوك» در طب تأليف كرد، و در «المآثر: 186» او را در عنوانى مخصوص ذكر كرده و اينك عين عبارت او در آن عنوان نوشته ميشود:
«اجل و اعظم جماعت اطباء دار الخلافه مى باشد، علما و عملا مهارتى معين و حذاقتى مبرهن دارد، صيت تدرب و تجاربش همه جا را فراگرفته، و امروز در حقيقت رياست غالب
ص: 1248
اطباء ايرانى كه رسما اذن حضور ساطع النور اعلى حضرت صاحبقرانى دارند با او است، و در مدرسه دار الفنون هم معلمى طب ايرانى بر وى اختصاص دارد، كتابى جامع در اين فن نفيس تصنيف كرده است بنام «ناصر الملوك» و نژاد اين استاد راد بسلطانمحمد الجايتوى خدابنده اولين پادشاه شيعى مغول مپرسد، و اين اوقات فرمان مهر لمعان بلقب سلطان الحكما در حق وى بصدور و ظهور رسيد، انتهى.
و هم در «سالنامه» آن كتاب وى را (در ص 11 س 1) در جزء اجزاء مجلس مركزى حفظ الصحه نام برده. و او در ماه ربيع الاخر سنه هزار و سيصد و بيست و دو، چنانكه در «مجله يادگار، سال 3 شماره 3 ص 30» نوشته- مطابق (جوزا- سرطان) ماه برجى- در قريه كلاك نيم فرسنگى كرج تهران بوبا وفات كرد، و در امام زاده همان قريه دفن شد، و آنجا عمرش را 99 سال نوشته، و در تاريخ مذكور (ص 41) گويد: وى يگانه فرزندى داشت بنام ميرزا مهدى خان 33 كه جوانى فاضل و باقر است بود و در خط نستعليق مهارتى تمام داشت و در حيات پدر بهيجده سالگى وفات كرد. و پس از وى پسرى ديگر بنام حاجى آقا محمد خان 33 در أواخر عمر بهم رسانيد كه اكنون دكتر و افسر ارتش است، انتهى.
و شنيدى كه وى دخترى هم داشته كه بزوجيت حاج ميرزا عبد الحسين 34 بن حاج ميرزا يوسف خان 33 درآمد.
خوئين، بطورى كه در كتاب «فهرست علماى زنجان: 30» نوشته- و گاهى خويين بدو ياء بقلب همزه بياء مى گويند- شهركى است در طرف جنوب غربى زنجان.
و ملا احمد صاحب اين عنوان فرزند مرحوم حاج ملا مصطفى ابن احمد خوئينى قزوينى است.
در «الذريعه 3 ش 1122» شرحى نوشته بخلاصه اينكه حاج ملا مصطفى از علماى عصر
ص: 1249
خود بوده و اندكى پس از وفات فرزندش صاحب ترجمه وفات كرده، و فرزندش ملا احمد صاحب ترجمه از علماى مجاهدين بوده، و «شرحى بر كتاب الدروس الشرعيه» در فقه اماميه تأليف شهيد اول نوشته، و در اينسال در حيات پدر (چنانكه اشاره بدان شد) وفات نموده.
و فرزندش ملا مصطفى كه همنام جدش بوده از اجله فقها و «شرحى بر شرايع» نوشته در چند جلد و در حدود 1275 وفات كرده، و چهار پسر (چنانكه در كتاب «فهرست» مذكور، ص 31 فرموده) بازنهاده: اول حاج ملا آقا كه همنام جدش بوده و در (1247) بيايد. دويم ملا محمد كه در (1361) بيايد. سيم ملا ميرزا كه خود از اهل علم، و فرزند او ملا مصطفى، و فرزند او ملا محمد على، و فرزند او ملا محمود؛ نيز هر سه نفر از فضلاء و اهل علم بوده اند.چهارم ملا حسن كه خود و فرزندش ملا مهدى و فرزندش ملا على و فرزندش ملا مهدى همه مانند بنى أعمام خود از اهل علم بوده اند.
وى فرزند شيخ طاهر حچامى است كه در (1279) بيايد، و خود از علما و فضلا بوده كه در اينسال (چنانكه در «الذريعه 3: 463 ش 1693» فرموده) متولد شده و در نزد شيخ انصارى درس خوانده، و كتابى بنام «تحفة اللبيب» در شرح منطق «تهذيب» تأليف كرده كه در 22 صفر سنه 1276 از آن فارغ شده و در «الذريعه» محل مذكور فرمايد: آن شرح مزجى بزرگ نيكوئى است. و شيخ احمد كاظمينى (كه در 1328 بيايد) بعضى حواشى بر آن نوشته، انتهى. و همانا «تهذيب» كتابى است از محقق تفازانى در علم منطق و كلام و چون قسمت منطق آن بغايت مفيد و مورد رجوع اهل علم بوده؛ آن را از قسمت كلام جدا كرده و بكلمه تهذيب منطق (يا منطق تهذيب) معروف شده و مرجع تدريس و تدرس اهل علم و فضل گرديده و چندين حاشيه يا شرح بر آن نوشته شده كه اشهر و أعظم همه «حاشيه ملا
ص: 1250
عبد اللّه يزدى» مى باشد، و از آن جمله حاشيه اين شيخ دخيل صاحب عنوان است.
و ديگر از تأليفات او (چنانكه در «الذريعه 20: 69 ش 1962» فرموده) «مجموعه» ئى است كه آنرا در سنه 1277 تأليف كرده، در منتخبى از اشعار قدما و تراجم ائمه مذاهب اربعه و خلفا و عباسيين و بعضى از اصحاب و ائمه (عليهم السلام) و مراسلاتى كه با شيخ عباس ابن شيخ على بن كاشف الغطا داشته و رسائل ديگر، و آن در نزد نواده برادرش شيخ محمد جواد ابن شيخ طاهر بن عبد على بوده، انتهى. و اين شيخ محمد جواد در (1376) بيايد.
وى فرزند ميرزا محمد على حسينى حمزوى مستوفى از اهل محله سنگ سياه شيراز، و خود از شعراى سخن طراز آن شهر بوده كه در اينسال (چنانكه در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 102» فرموده) متولد شده، و «ديوانى در اشعار» پرداخته و تخلص بلند اقبال مى نموده، انتهى. و در كتاب «دانشمندان و سخن سرايان فارس 1: 460» فرموده كه وى در سنه هزار و سيصد و نوزده در شيراز وفات كرده و جسدش را حمل بعتبات و در نجف دفن كردند، انتهى.
و بنابراين مدت عمر او هفتاد و چهار سال بوده.
در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 97» فرمايد: بنيچه در لغت جمعى را گويند كه بر اصناف حرفت و املاك بندند و اين كلمه اينجا در اصل بنيچه دار بوده و چون وقت بنيچه
ص: 1251
كسبه شيراز از قديم در دست آباء و اجداد اين خانواده بوده آنها را بنيچه گويند، انتهى.
و ميرزا زين العابدين صاحب اين عنوان فرزند ميرزا محمد حسين بن ميرزا عابد، از سادات محله سردزك شيراز است كه در اينسال- چنانكه در «فارسنامه، ص مذكور» فرموده در اينسال متولد شده، و چندى بعمل بنيچه بندى برقرار، و سپس از آن بركنار گرديده، و فرزند او ميرزا محمد جعفر در أوان جوانى تحصيل خط و ربط نموده و زبان بشعر گفتن گشوده و تخلص خود را ايقان قرار داده.
وى فرزند سلطان محمود خان دويم 84 است كه در (1199 شماره 46) گذشت، و همانا او در اينسال (چنانكه در كتاب «طبقات الحنفيه: 77» نوشته) متولد شده، و در 17 ذى الحجه سنه 1277 پس از وفات برادر خود سلطان عبد المجيد خان 88 (كه در 1237 ص 342 گذشت) بسلطنت (يا بخلافت) نائل گرديد، و در 3 شنبه 6 ج 1 سنه 1293 از آن خلع شد، و در يكشنبه 11 همين ماه جمادى الاولى هزار و دويست و نود و سه- مطابق (...)
جوزا ماه برجى- بتحريك انگليسيان كشته شد، و فرزندانش شاهزاده يوسف 86 در (1274) و سلطان وحيد الدين 86 در (1324) بيايد.
ص: 1252
دوده (يا دوره) قريه ئى است در بلوك هشترود از نواحى آذربايجان.
و ملا عبد العلى از علما و أكابر بوده، و بطور مفهوم از «الذريعه 2: 502» و «نقباء البشر:
1138 ش 1660» در اينسال در قريه مرقومه متولد شده، و كتابى بنام «ايقاظ النفوس و احياء الموتى» در سنه 1297 تأليف كرده كه در أخلاق و مواعظ و مصائب مى باشد و نزديك ببيست هزار بيت ميشود.
وى ميرزا عبد اللّه فرزند حاجى فريدون گرجى است كه از نجيب زادگان گرجستان و از جمله گرجيانى بوده كه در زمان آقا محمد خان قاجار از گرجستان بايران آمده اند، و شرح احوالش در مقدمه ديوانش كه در سال 1306 در اصفهان چاپ شده نوشته، بمفاد اينكه: وى در اينسال در اصفهان از بطن زنى كه آن هم گرجيه بوده متولد شده، و هم در عهد صغر و أوان كودكى آثار كمال از صحيفه جمالش پيدا بوده، و هنوز بحد بلوغ نرسيده پدرش وفات كرده.و او پس از تحصيلات از اكابر شعر او سخن طرازان آن خاك پاك گرديده، و علوم مرسومه مقدمات شعر گفتن را از معانى و بيان و منطق و غيره نيك دريافته، و در اقسام كلام مايل بوصف اطعمه گرديده و در آن باره اشعارى همه داراى صنايع بديعيه غريبه و مضامين بكر عجيبه سروده
ص: 1253
كه «ديوان» كوچكى در حدود چهارصد فرد شعر از آن تشكيل شده بر طرز مقالات بسحاق اطعمه ابو اسحق نداف شيرازى كه در مائه 8 و 9 بوده، و ميتوان گفت در واقع اقوال او را نسخ كرده و در مقاطيع آنها گاهى اشتها و گاهى سرگشته تخلص نموده ليكن بلفظ اول شهرت يافته. تا آخر پس از مدت چهل و چهار سال عمر، در سنه هزار و دويست و هشتاد و نه وفات كرده، و ميرزا عباسعلى خرم لنبانى (كه در 1331 بيايد) در تاريخ وفاتش چنين گفته:
افسوس كه اشتهاى با فضل و هنر
زين (از. خ) دار فنا سوى بقا كرد گذر
گفتا پى تاريخ وفاتش خرم:
اى واى كه اشتها نداريم دگر
1289
وى فرزند پير محمد زارع كرمانشاهى، و خود از اجلاء اطباء عصر خويش در طب قديم و جديد بوده. در «المآثر و الاثار: 223 س 2» فرمايد: ميرزا محمد دكتر كرمانشهانى طهرانى، در علم و عمل طب بمشى اروپى ماهر است و در عمل يد و تشخيص امراض مسلم، انتهى.
و در «روزنامه اطلاعات، شماره 6244 صادره در 13 صفر 1366» شرحى در احوال وى نوشته كه با مراجعه ببعضى از مواضع ديگر بمفاد اين ميشود كه:
وى در اينسال در كرمانشاه متولد شده، و چندى در همانجا و سپس در نجف علوم ادبيه و دينيه را تحصيل كرد، و بعد از آن در تهران رفت و بمدرسه دار الفنون درآمد، و در نزد ميرزا عبد الباقى پدر مرحوم دكتر خليل خان ثقفى اعلم الدوله بتحصيل طب پرداخت، و چون تحصيل اين علم در آن زمان موقوف بعلم حكمت الهى و طبيعى بود؛ از اين رو وى آنها را بقدر كافى فراگرفت، و از شاگردان بسيار خوب دار الفنون بشمار آمد، و مخصوصا طب جديد را از خدمت دكتر تلوزان فرانسوى ياد گرفت، و پس از آن براى تكميل اين فن باجازه وى بفرنگستان رفت و مدت نه سال در پاريس درس خواند چندانكه از مبرزين و معاريف اطباء
ص: 1254
مدارس آن گرديد، و در سنه 1296 بتهران بازگشت و برياست بيمارستان دولتى و معلمى دار الفنون منصوب شد، و در جزو اطباء حضور ناصر الدينشاه قرار گرفت، و كتب چندى تأليف كرد:
اول كتاب «اجتهاديه» در صداى بيماريهاى قلبى. دويم كتاب «امراض اطفال» كه در «الذريعه 2: 348 ش 1390» فرمايد: آن در فن خود كتابى نفيس است كه سائر تصانيف خود را در آن ذكر كرده و اطباء فرنگ اعتناء بدان نموده و آنرا بزبان فرنگى ترجمه و چاپ كرده اند، انتهى.
سيم كتاب «امراض قلبى». چهارم غير از اينها كه درست صورت آنها در دست نيست.
و او در سفر اروپا برسوم تجدد آشنا شده و پس از برگشتن بتهران بر مقتضاى آنها از اعمال اهل علم آن عصر و هم چنين از اوضاع مستبدانه حكام همواره تنقيد مى كرد تا آنجا كه علماء وقت و پادشاه عصر با وى بطرفيت برخاسته و علما او را تكفير نمودند، و دولت از تدريس دار النفونش معزول كرد و وى به ميرزا محمد كفرى معروف شد، و ناچار در خانه خود بتدريس طب پرداخت و جماعتى بسيار از شاگردان مبرز در اين علم آماده ساخت.
و بالاخره، در دوشنبه بيست و سيم ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و بيست و شش- مطابق 26 ميزان ماه برجى- وفات كرده، و در ابن بابويه ميانه تهران و شاه عبد العظيم (ع) دفن شد.
و از يك زن دو پسر بنام دكتر عبد اللّه و دكتر ابو الحسن و دخترى، و از زن ديگر هم دو پسر بنام پرويز و چنگيز و نيز دخترى كه بجمله شش نفر باشند برجا نهاد. و دكتر عبد اللّه و دكتر ابو الحسن هر دو در نزد خود او درس خوانده و در أواخر عمر هريك بنوبت رئيس بيمارستان كرمانشاه بودند و هم در آن شهر وفات نمودند. و از دكتر عبد اللّه فرزندى نمانده، ليكن از دكتر ابو الحسن يك پسر بنام عزيز اللّه سادگى كه نام خانوادگى خاندان دكتر محمد است باقى است. و چنگيز با يك دختر كه از همه كوچك تر است فعلا زنده اند، و از پرويز يك پسر بنام خسرو، و از چنگيز يك پسر بنام اسفنديار باقى است، و از يكى از دختران
ص: 1255
فرزندى باقى است بنام كاظم سادگى كه عضو حسابدارى مجلس شوراى ملى است، و اين شرح احوال را وى نوشته.
و همانا در زمان صاحب عنوان يك نفر بنام دكتر محمد تفرشى نيز در تهران بوده كه مانند اين دكتر محمد كرمانشاهى از افاضل اطبا بشمار مى آمده، و هر دو در خيابان دروازه- قزوين كه پس از آن خيابان فرمان فرما ناميده شده و اينك خيابان شاه پور ناميده ميشود منزل و در نزديكى يكديگر مطب هم داشته اند، و از اين چند اشتراك بسيارى آنها را يكى مى دانند اما محققا دو نفر هستند.
در «روزنامه اطلاعات، سال 25 شماره 7340 صادره در 20 ذى الحجه 1369» خبر وفات چنگيز سادگى مرقوم نوشته، كه در اواسط ذى الحجه اينسال وفات كرده.
شربيان (چنانكه در «ريحانة الادب 2: 303» نوشته) قريه ئى است در حدود هشت فرسنگى تبريز، و در «فرهنگ آباديهاى ايران: 282 س 2 ش 486» آنرا بطول جغرافيائى 47 درجه و 7 دقيقه، و عرض جغرافيائى 37 درجه و 53 دقيقه نوشته.
و مرحوم فاضل صاحب اين عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) ملا محمد بن فضلعلى بن عبد الرحمن بن فضلعلى، و خود از اعاظم و مشاهير علما و فقهاء عصر خويش بوده، و همانا در اينسال (چنانكه در «الذريعه 4: 385 ش 1693» فرموده) متولد شده، و هم از آن موضع و «احسن الوديعه 1: 176» با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى در اينسال متولد شده، و در «احسن الوديعه، محل مذكور» در سنه 1248 فرموده.
و بهرحال، وى در نزد شيخ انصارى و حاج سيد حسين ترك و ميرزاى شيرازى درس خوانده، و همانا عمده تدرسش در خدمت حاج سيد حسين مذكور بوده كه دروس او را تقرير
ص: 1256
مى نموده. و بعد از وفات وى خود مستقلا بتدريس پرداخت، و بعد از وفات فاضل ايروانى كه در سال (1306) بوده در ايران شهرتى پيدا نمود، و بعد از وفات ميرزاى شيرازى مرجع تقليد گرديد، و حكم بحرمت حج از راه جبل فرمود، و چندين كتاب تأليف نمود:
اول «كتاب بزرگى در اصول فقه» كه از «قوانين» بزرگتر مى باشد.
دويم كتاب «تقريرات» دروس فقه و اصول استادش حاج سيد حسين مذكور، در نه جلد.
سيم كتاب «ذخيرة العباد» براى روز معاد، كه رساله ئى است عمليه و از حسن جامعيت و روانى تا سالها بعد از فوتش مورد تحشيه چندين نفر از مراجع تقليد قرار گرفت.
چهارم «كتابى در نماز». پنجم «كتاب متاجر». ششم «تعليقه بر مكاسب» شيخ. هفتم «تعليقه بر فرائد» آنجناب. هشتم «رساله ئى عمليه».
و چندين نفر كه قريب صد و پنجاه نفر بوده اند در نزد او درس خوانده اند. و بالاخره وى در بين الطلوعين روز آدينه هفدهم ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و بيست و دو- مطابق 3 قوس ماه برجى- در نجف وفات كرده چنانكه در «احسن الوديعه» و «الذريعه» فرموده اند، و هم در «احسن الوديعه» بنقل از «ديوان سيد جعفر حلى» در 1324 فرموده و آنرا تضعيف نموده.
و بهرحال، وى در نجف در صحن مطهر در غرفه ئى مخصوص در طرف شمال دفن شد.و در «احسن» بعد از تاريخ وفات بنحو مذكور فرموده: پس اينكه كاتب نجفى در ذيل ص 416 از «ديوان سيد جعفر حلى» وفاتش را در سال 1324 نوشته وجهى ندارد، انتهى. و برخى از شعراء ادبا در تاريخ وفات او گفته:
يا ناعى الاسلام منه بفاضل
قد كان فخر الدين و هو محمد
أعلمت من تنعاه ويلك انه
بمكارم الاخلاق فينا مفرد
ما كان صبرى فى عزاه محمدا
و الصبر بعد محمد لا يحمد
قلم القضا اذ قد جرى بوفاته
أرخ: لقد غاب النبى محمد
1322
و او بعد از خود فرزندانى بازنهاد: يكى آقا محسن كه از جمله علما بوده و «رساله ئى» در احوال پدر خود تأليف نموده. و ديگر حاجى حسن آقا كه او را در «جريده
ص: 1257
چهره نما، سال 12 شماره 24 ص 6» ذكر كرده.
در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 105» شرحى نوشته بخلاصه اينكه:
وى حاجى شيخ محمد بن شيخ مؤمن بن شيخ عز الدين اسدى جزايرى است.
و همانا شيخ عز الدين از علما بوده، و از جزاير عراق بشيراز آمده. و در مسجد جامع عتيق آنجا بامامت پرداخت.
فرزندش شيخ مؤمن هم از علما و بجاى پدر پيشنماز بوده.
فرزندش حاجى شيخ محمد صاحب عنوان از علماء معقول و منقول و مدرس مدرسه امام- قليخان و امام مسجد جامع عتيق و ساكن محله لب آب و پسر عمه مرحوم حاجى اكبر نواب بوده كه در (1263) بيايد. و شعر هم مى گفته و تخلص ساغر مى فرموده، و در اين سال وفات نموده.
كلهر، نام ايلى است از أكراد كرمانشاه، و ميرزا محمد رضا فرزند محمد رحيم- بيك است كه از سردسته هاى سواره آن ايل بوده. شرح احوالش در «المآثر و الاثار: 203 ستون 2» نوشته و از آن با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى از مشاهير خوشنويسان عصر خويش در خط نستعليق بوده، و آنرا بپايه خط مير على هروى و مير عماد سيفى قزوينى رسانيده. در شماره هفتم سال اول «مجله يادگار» نيز شرحى درباره او
ص: 1258
ذكر كرده كه خلاصه آن چنين مى شود كه:
وى در اينسال متولد شده، و در كودكى بعادات ايلياتى چندى بسوارى و تيراندازى بسر برده و در نتيجه خيلى تنومند و صحيح المزاج ببار آمد، آنگاه شوق خوش نويسى در او بهم رسيده و در خدمت آقا محمد تهرانى (كه از اساتيد خط بوده و كتيبه ازاره مسجد شاه تهران بخط او است) و ميرزا محمد خوانسارى- شاگرد آقا محمد مذكور- چندى مشق كرد تا در اثر استعدادى كه داشت از آن دو استاد راد پيش افتاد، پس بقزوين و اصفهان سفر كرد و در قزوين از روى خط مير عماد در يكى از حمام ها و در اصفهان در تخت پولاد از كتيبه تكيه مير باصطلاح خوشنويسان چربه برداشته و بمشق كردن پرداخت تا خود در شيوه نستعليق استاد مسلم زمان گرديد، و در تهران اقامت گزيد، و آوازه شهرتش بگوش اين و آن رسيد، و ناصر الدينشاه وى را طلبيد، و بعضويت اداره انطباعات دعوتش نموده، وى از قبول آن سرباز پيچيد و در همان خانه محقرى كه در تهران داشت اقامت نمود، و بنوشتن كتب بمركب چاپ و مشق دادن ببرخى از اطفال اعيان قناعت ورزيد، و هيچ از دولت وقت وظيفه وراتبه نطلبيد، و مناعت و بزرگى خود را بدين گونه حفظ نمود، و بدنيا و تعينات آن بى اعتنا و بسيار هنردوست و پاك دامن عمر خويش را بسر آورد، و اگر بوجود غذاى روز خود در خانه اطمينان داشت؛ هركس بر او وارد مى شد ممكن نبود طعام نخورده برگردد، و چندين نفر شاگرد در خطنويسى پرورش داد، از آن جمله آقا مرتضى نجم آبادى (كه در 1236 در ضمن احوال پدرش گذشت).
مرحوم ميرزا محمد رضا، شعر را خوب مى فهميده و خود هم گاهى شعر مى گفته ليكن تخلصى براى خود اختيار نكرده. و در 2 شنبه 5 شعبان سنه 1300 بهمراه ناصر الدينشاه بمشهد رفته، و در 5 شنبه 8 ذى الحجه برگشت و همى در تهران بود تا در روز آدينه بيست و پنجم ماه محرم الحرام سنه هزار و سيصد و ده- مطابق (...) اسد ماه برجى- هم در آن شهر بوبا وفات كرد، و در قبرستان حسن آباد دفن شد. و پس از آن اين قبرستان متروك و مطموس گرديد و بجاى آن عمارت آتش نشانى را بنا كردند.
و فرزندانش ميرزا محمد على با دو دختر بنام برجيس و عذرا از زوجه اش نرگس
ص: 1259
تا چند سال در تهران زنده بوده اند. و ميرزا محمد على در بانگ سپه سمت عضويت داشته.(در «روزنامه اطلاعات، سال 20 شماره 6071 صادره در 2 رجب سنه 1365» خبر وفات بانو عذراء نام برده نوشته شده و از آن چنين برآيد كه در همان ايام بيكى دو روز فاصله وفات كرده).
فسا، شهرى است معروف در مملكت فارس كه بنا بمرقومات «فارسنامه ناصرى، گفتار دويم: 229) ميانه جنوب و مشرق شيراز بفاصله بيست و پنج فرسنگ واقع شده.
و حاجى ميرزا مهدى مذكور (چنانكه در صفحه 234 فرموده) فرزند ميرزا داود 37 ابن ميرزا ابو القاسم 36 بن حاجى ميرزا غياث الدين 35 فسائى است.
حاجى ميرزا غياث الدين در جلد دويم (عنوان 155 ص 382) نامش برده شد و آنجا ذكر أحوالش را حواله بدين سال نموديم اينك گوئيم كه وى- بطورى كه در «فارسنامه، جلد مذكور صفحه 234» نوشته- در سنه 1145 در شيراز متولد شده و هم آنجا تحصيل كمالات نموده و در سال هزار و صد و نود و اندى وفات كرده، و فرزندانى باز نهاده كه از آن جمله يكى حاجى ميرزا مهدى صاحب اين عنوان است، و او- بنا بمرقومات صفحه مذكوره- در اينسال متولد شده، و مادام زندگانى در شيب كوه فسا بسر برده، و شعر هم مى گفته و تخلص ناصرى مى نموده. و پس از مدت پنجاه و چهار سال عمر، در سنه هزار و دويست و نود و نه، در كربلاى معلى وفات كرد. و اين چند بيت از اوست:
آن پرى زاده كه ديوانه بنى آدم از اوست
سخت برپاى دلم سلسله محكم از او است
بيشتر زين نتوان گفت كه اين دل چه كند
با غم فرقتت اى دوست كه عالم كم از او است
راستى شكوه ز ابروى تو از كج فهمى است
گو بزن زخم كه بر زخم دلم مرهم از اوست
ص: 1260
آينده و رونده است از گردش كارها در شگفت مشو و اگر شگفت عجب خواهى راز تو دشمن نداند پيش دوست مگو و ميفرمايد بيشتر اوقات سخن بر خواهش مردمان كوى تا همه دلها جاى تو باشد و ميفرمايد اندك از دنيا با كمى اندوه گواراترست از بسيارى با محنت و صواب چنان نمود كه بساط كلماترا بر نصايح انوشيروان بساط بازنمودن و افكندن بر چيز كه باتفاق اعدل ملوك؟؟؟ آفاقست طى نمائيم خدايتعالى همكانرا توفيق اكتساپ خيرات كرامت كنار و بر طلب رضاى خود؟؟؟ حريص كرد انا و انّه لطيف مجيب و اليه انيب 1290
صفحه آخر رساله «نصايح الملوك فى السير و السلوك» بخط مرحوم ميرزا محمد رضاء كلهر
ص: 1261
نه همين است غمم كو ز غمم بى خبر است
كشته اين غم كه رقيب از غم من خرم از او است
باز كن لب بسخن گر همه دشنام دهى
در دم آخرم اى دوست غنيمت دم از او است
و هم او فرموده:
چشم دل خيره ز خورشيد رخش بود و نديد
راه از چاه و بيفتاد بچاه ذقنش
و همانا كلمه ناصرى كه صاحب عنوان بدان تخلص مى نموده تخلص چند نفر ديگر هم بوده بدين شرح: 1- ناصرى شيرازى كه نامش ميرزا ناصر است. 2- ناصرى مدرسى كه وى ميرزا على صدر العلماء شيرازى است، و در (1238 ص 1066) گذشت. 3- ناصرى وصالى كه در (1299) بيايد.
سنه 1246 قمرى مطابق سنه 1209 شمسى
غره محرم الحرام (...) سرطان ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد محمد حسينى قاينى، و خود از علما و فقهاء اصفهان بوده، و نواده اش حاجى سيد محمد جواد (كه در 1271 بيايد) «رساله ئى» در احوال او و برخى از علماء ديگر نوشته، و از آن چنين برآيد كه وى بعد از وفات پدر خود از محله مدينة السادات بازار قاين با شدت فقر (كه فقط معدودى كتاب داشته) شد رحال نموده باصفهان آمد و آنجا در مدرسه شاهزاده ها منزل كرد و در نهايت سختى و تنگدستى بتحصيل علوم پرداخت
ص: 1262
تا از جمله علماى معروف اصفهان گرديد، بطورى كه در آن عصر بعد از سيد حجة الاسلام و حاجى كرباسى از همه علماء اصفهان پيش افتاد، و از مرحوم حاجى سيد محمد قصير (كه در 1255 بيايد) اجازت روايت بهمرسانيد چنان كه آن اجازه را در «رساله» مرقومه نقل كرده، و در مسجد جارچى و مسجد حاجى رضا (كه هر دو در بازار گلشن مى باشند) امامت مى كرده، و در غايت زهد و تقوى و قناعت بسر مى برده، و چند كرامت در آن «رساله» از وى نوشته، و تأليفات چندى دارد:اول «حاشيه بر حاشيه ملا ميرزا جان»، (كه ظاهرا مقصود حاشيه ئى باشد كه ملا- ميرزا جان باغنوى شيرازى بر «شرح قاضى عضد ايجى بر مختصر كتاب منتهى السؤل و الأمل» در علم اصول و جدل كه اصل و مختصر هر دو از اين حاجب است؛ نوشته باشد).
دويم «حاشيه بر مدارك». سيم حاشيه بر برخى از كتب ديگر غير از اينها. چهارم كتاب «الكواكب الضيائيه» در شرح زبدة البهائيه (يعنى «زبده» شيخ بهائى در اصول فقه) كه آن شرح بزرگى است در دو جلد حاوى اقوال علماى محققين و حكماى متألهين و غيره، انجام تأليف جلد اول آن نيمه ج 2 سنه 1232.
و او در شب بيست و چهارم ماه ربيع المولود اينسال (چنانكه بر روى سنگ قبرش نوشته)- مطابق (...) سنبله ماه برجى- وفات كرده، و در «رساله» مرقومه در چهاردهم اين ماه نوشته، و در تخت پولاد در حوالى قبر فاضل هندى دفن شد، و هم اينك قبر او آنجا بر روى سكوئى معين و معلوم است.
و از «رساله» مذكوره چنين برآيد كه او چهار نفر پسر و سه دختر داشته، و از پسران:
اول سيد محمد ابراهيم كه چندان اهل علم نبوده. دويم سيد محمد جعفر كه از علما و مجاز از شيخ محمد حسن نجفى (كه در 1266 بيايد) و شيخ محسن خنفر (كه در 1271 بيايد) و غيره بوده و از علم حكمت هم بهره داشته، و در برابر قبر پدر خود قريب بيست ذرع فاصله دفن است، و فرزند او ميرزا سيد على جهاد اكبر در (1365) بيايد. سيم سيد محمد رضا كه در (1302) بيايد. چهارم سيد محمد باقر كه مردى مقدس بوده و در جوانى در
ص: 1263
در اوقاتى كه در نجف تحصيل مى نموده وفات كرده.
و از دختران: اول كه بزرگ تر از آن دو بوده زوجه حاجى ميرزا محمد على خوزانى بوده كه در «رساله» وى را از اهل زهد و تقوى و كرامت نوشته، و گويد: در قريه خوزان سه ده بقعه معتبرى دارد، و دو نفر ديگر زنان آقا سيد حسين خراسانى و ميرزا محمد حسين خراسانى بوده اند، و ميرزا محمد حسين را نوشته كه در مسجد جارچى امامت مى نموده و جمعيت زيادى غالبا بنماز او حاضر مى شده اند، انتهى.
نور شهرى است مشهور در ولايت مازندران، كه در «كتاب فرهنگ آبادى هاى ايران:
478 س 1 ش 978» آن را از بخشهاى شهرستان آمل نوشته.و مرحوم آخوند ملا على صاحب عنوان، فرزند ملا جمشيد، و خود از اجله و اعاظم حكماء الهيين و اهل زهد و تقوى و يقين، و ساكن اصفهان بوده، و گاهى شعر هم مى گفته و تخلص نسبت وطن اصلى خود نور مى نموده، و شرح احوالش در «روضات الجنات: 417» و «رياض العارفين: 328» و «مجمع الفصحا 2: 496» و «شمس التواريخ: 31» و برخى از كتب ديگر هريك در عنوانى مخصوص نوشته، و در «قصص العلما» در عناوين مختلفه و مواضع متفرقه ذكرى از او نموده، و از همه آنها بر روى هم چنين برآيد كه:
وى در أوائل امر چندى از علوم رسميه را در مازندران و قزوين نزد بعضى از أفاضل درس خوانده، و از آن جمله در قزوين (بموجب آنچه در «قصص العلما: 122» نوشته) در نزد آقا سيد حسن (برادر آقا سيد حسين مذكور در جلد دويم: 340) درس خوانده، و سپس باصفهان آمده و آنجا سكونت نموده و در نزد آقا محمد بيدآبادى و آقا ميرزا ابو القاسم مدرس و برخى
ص: 1264
از علما و حكماء آن عصر در آن شهر تحصيل كرده تا خود حكيمى بزرگوار و عالمى نام بردار گرديد، و بتدريس و تأليف اشتغال ورزيد.
در «قصص العلما: 107» نوشته كه باعث اشتهار او ميرزا محمد باقر نواب گرديد كه بتوسط وى مستمرى و دهاتى از طرف جعفر خان زند بوى واگذار شد، انتهى. و يكى از آنها قريه على آباد در يك ميلى تقريبى قريه حبيب آباد مولد و موطن اين فقير (در راه اصفهان) است كه آنرا تاكنون براى امتياز از ساير دهات موسوم بدين نام على آباد ملا على مى گويند.
و او تأليفات چندى دارد: اول «تفسير سوره توحيد» زياده بر سه هزار بيت. دويم كتاب «حجة الاسلام» در رد شبهات پادرى نصرانى (كه در احوال حاج ملا احمد نراقى ذكر شد) انجام تأليف آن سنه 1232. سيم «شرح حديث حضرت امير المؤمنين عليه السلام». چهارم «حواشى شرح اصول» ملاصدرى، كه اين دو را در «قصص العلما» در احوال وى در ضمن عنوان سيد حجة الاسلام (ص 121) ذكر كرده، و ننوشته كه شرح كدام حديث حضرت امير المؤمنين است، و شرح اصول ملاصدرى البته «شرح اصول كافى» تأليف ملاصدرى است.
در «قصص العلما: 120» نوشته كه وى در بدايت امر تقليد از ميرزاى قمى مى كرد، و سپس از سيد حجة الاسلام تقليد مى نموده. و نيز بنا بمرقومات «قصص: 55» در اول عنوان آقا سيد محمد باقر قزوينى، وى در خط شكسته سرآمد اهل زمان بوده و نزد درويش مشق كرده بود، انتهى. و مقصود از درويش در اينجا مرحوم درويش عبد المجيد مهرانى طالقانى خوش نويس معروف در خط شكسته است كه شعر هم مى گفته و تخلص مجيد مى نموده و در سنه 1185 وفات كرده، و در تخت فولاد در وسط قبرستانچه كوچكى كه مابين تكيه خاتون آبادى ها و تكيه مير است دفن شده.
و چندين نفر نزد آخوند مرقوم صاحب عنوان درس خوانده اند: اول ملا آقاى حكيم قزوينى. دويم حاجى محمد جعفر لنگرودى ساكن اصفهان. سيم آقا سيد رضى مازندرانى، نيز ساكن اصفهان. چهارم آقا سيد محمد حسين تنكابنى ساكن طهران،
ص: 1265
تصویر
يك قطعه بخط مرحوم درويش عبد المجيد
ص: 1266
كه اين چند نفر را در «قصص العلما: 72» نوشته، و فرمايد: من در نزد اينها در علم معقول درس خوانده ام، و آقا سيد محمد حسين را دائى خود نوشته و گويد: در آن عهد در علم حكمت در مملكت ايران أوحد أهل زمان بوده و در مدرسه خان مروى تدريس مى نموده، انتهى.
پنجم ملا اسمعيل واحد العين اصفهانى كه نيز در «قصص: 39» وى را شاگرد آن جناب نوشته. ششم ميرزا سليمان تنكابنى چنانكه نيز فرزندش ميرزا محمد در «قصص:
59» وى را شاگرد آن جناب نوشته. هفتم ملا عبد اللّه زنوزى كه در (1257) بيايد.
هشتم حاجى ملا هادى سبزوارى كه در جلد دويم (سال 1212) گذشت، و اين دو نفر را در «قصص:
120» ذكر كرده.
مرحوم آخوند در بيست و دويم ماه رجب الفرد اينسال، چنانكه در «الذريعه 5: 209» فرموده- مطابق (...) جدى ماه برجى- در اصفهان وفات كرده و نعش او را حمل بنجف نموده، و چنانكه در «قصص: 121» فرموده شيخ على بن شيخ جعفر نجفى باستقبال آن آمده و خود آن را بدوش گرفته و حسب الوصيه در كفشكن حرم حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) دفن كردند، انتهى. يعنى در زير كفشكن آستانه در طوسى.
و او فرزندى داشته بنام ميرزا محمد حسن كه بنا بمرقومات «قصص: 46» عالم و حكيم بوده و نزد پدرش درس خوانده، و او فرزندى داشته بنام عبد الحسين چنانكه از «قصص ص مذكوره» مفهوم مى شود، و هم چنين دختر مرحوم ملا على صاحب عنوان زوجه حاجى ميرزا جعفر بن مير على اكبر مير محمد صادقى بوده كه در (1300) بيايد(1).
ص: 1267
سنه 1210 شمسى
ششم ماه شوال المكرم اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا محمد 33 نائينى است كه در (1305) بيايد، و خود از اهل علم و ادب و تصوف و عرفان بوده و خط نستعليق را نيكو مى نوشته و شعر هم مى گفته، و شرح احوالش در چند موضع بنظر رسيده كه در بعضى از آنها اشتباهات و اختلافاتى هم ديده شده، و از همه آنها بر روى هم چنين برآيد كه:
وى در شب شانزدهم ماه رمضان المبارك اينسال (چنانكه در مقدمه ديوانش نوشته) مطابق (...) حوت ماه برجى؛ متولد شده، و هم در كتاب «مجموعة الادباء» رازى تولدش در اينسال بدون تعيين ماه و روز ذكر شده.
و بهرحال، وى در جوانى از نائين بتهران رفت و آنجا در وزارت ماليه بخدمت دولت پرداخت، و هم در خدمت مرحوم حاج استاد غلامرضاء شيشه گر (كه در سال 1301 بيايد) مشرف بفقر شده و در جركه اهل عرفان و تصوف و سير و سلوك در آمد، و در اين مرحله ملقب بصفاعلى گرديد، چنانكه هم در مدارج دولتى بصفاء السلطنه ملقب شد و تخلص شعرى خود را كه از نخست نايب بود- چنانكه در «تاريخ نائين 1: 124» فرموده- ترك كرده و مشتاق يا مشتاقى تخلص كرد، و رجال دربار ناصرى ارادتى زايد الوصف بوى بهم رسانيدند، چنان
ص: 1268
كه در «المآثر و الاثار: 203 س 1» وى را در عنوانى مخصوص ذكر كرده و در آن فرمايد:
همانا در فضل و هنر وارث پدر نامور است، و تالى كاكويش حاج ميرزا علينقى مشير لشگر، كما يقال: الولد الحلال يشبه بالأب و الخال، انتهى.
و اين مثلى را كه آورده اشتباه ذكر كرده، چه معروف در آن اين است: الولد الحلال يشبه بالعم أو الخال، و حاجى ميرزا علينقى مذكور كه اينجا فرموده كاكوى او بوده يعنى دائى او بوده و همان است كه در (1245 ص 1247) گذشت.
آمل، بهمزه ممدوده و ضم ميم نام شهرى است در ولايت مازندران.
و مرحوم شريف العلما نامش ملا محمد شريف بن ملا حسنعلى، و از أجله و أعيان علماء اصوليين و كبراء و عظماء محققين اين فن است و سالها مى گذرد كه در ميان علماء اماميه محقق و مدرسى چون او پيدا نشده. در «روضات الجنات: 13» در ضمن ترجمه شاگردش صاحب «ضوابط» نام او برده شده، و نيز در (ص 307) در آخر ترجمه شيخ شرف الدين نجفى او رافقط ذكر كرده. و در «قصص العلما» عنوانى مخصوص براى او در (ص 90) منعقد نموده، و هم در «منتخب التواريخ، باب پنجم» و «هدية الاحباب: 161» و «لباب الالقاب: 13» و «احسن الوديعه 1: 42» و برخى از كتب ديگر او را ذكر كرده اند، و از همه آنها بر روى هم چنين برآيد كه:
وى پس از انجام مقدمات در وطن خود، براى تحصيل علوم عاليه بعتبات رفت، و نخست بمجلس درس آقا سيد محمد كربلائى رفته، و پس از چندى مدت نه سال بدرس پدر بزرگوار آن جناب مرحوم آقا سيد على رفت، و پس از چندى با پدر خود بايران بازگشت، و در قم يك سالى بدرس ميرزاى قمى رفت و باز بكربلا آمد و بدرس آقا سيد على رفت، گرچه در
ص: 1269
آن اوقات آقا سيد على بكبر سن رسيده و درسش چندان فائده ئى نداشته، و بعد از مدتى خود بمطالعه و مباحثه پرداخت، و در هر مسئله بنحو احاطه سخن مى گفت، و بطورى كه در «قصص العلما: 91» دوبار بفاصله دو سه سطر نوشته: در مجلس درس او زياده از يك هزار نفر مى- نشستند، و چون مجلس درس او منحصر بأصول بود و بعضى از طلاب اظهار داشتند كه علم فقه هم طلاب را لازم است؛ لذا وى درسى هم در فقه شروع كرده، و مسئله بيع فضولى را عنوان كرده و هشت ماه در آن درس گفت تا وفات كرد، و شاگردش مرحوم شيخ انصارى در «متاجر» بعضى از تحقيقات اين استاد ماهر را ذكر كرده.
و هم در «قصص العلما: 92» فرموده كه يكى از شاگردان شريف العلما باو عرض كرد كه شما چرا تأليف نميفرمائيد و اين تحقيقاتى كه موروث از سلف نيست و أيدى خلف و متأخرين از وصول ذيل او كوتاه است و لازم است كه تأليفى فرموده تا باقى ماند، در جواب فرمود كه كار من تربيت طلاب و تعليم متعلمين است، و آنچه شما تلامذه تأليف مى نمائيد از من است، و معروف است كه شيخ على در مجلس درس در مقام نقل قول مى گفت: قال شريف العلماء فى «الضوابط»، انتهى ما فى «القصص».
و مقصود از شيخ على اينجا (ظاهرا) شيخ على بن شيخ جعفر نجفى باشد، و شايد مقصود از آوردن اين سخن در اينجا آن باشد(1) كه شيخ على نقل از شريف العلما از كتاب «ضوابط» او نموده باشد، ليكن در جائى تاكنون بنظر نرسيده كه شريف العلما كتابى بدين نام داشته باشد، و در «الذريعه 15: 119 و 20» كه كتب موسوم بضوابط را ضبط كرده بعضى مجردا و بعضى مضافا بكلمه ديگرى كتابى بدين نام از شريف العلما ننوشته.
و در «الذريعه 5: 242 ش 1160» رساله ئى در «جواز أمر آمر با علم وى بانتفاى شرط» بصاحب عنوان نسبت داده.
ص: 1270
از آنچه گذشت معلوم شد كه اساتيد درس آن جناب چند نفراند: اول مرحوم ميرزاى قمى (اعلى اللّه مقامه) كه در سال 1231 (ش 424 ص 911) گذشت. دويم آقا سيد على كربلائى (رحمه اللّه) كه هم در 1231 (ش 423 ص 901) گذشت. سيم آقا سيد محمد فرزند آقا سيد على مرقوم كه در سال 1242 (ش 611 ص 1158) گذشت.
و هم چندين نفر از فيض مدرس مقدس آن جناب و تدريس مبارك وى برخوردار و كامياب شده اند- كه عده آنها را از «قصص» هزار نفر نقل كرديم- يا از او اجازت روايت داشته اند، و اينك اسماء چند نفر از آنها كه باطلاع ما رسيده:
اول ملا آقاى فاضل دربندى (كه در سال 1286 بيايد). دويم آقا سيد ابراهيم صاحب ضوابط (كه در 1214 ص 518 ش 201 گذشت). سيم آخوند ملا اسمعيل يزدى كه در «قصص: 93» (در ضمن احوال استادش صاحب عنوان) او را ذكر كرده. چهارم مرحوم آقا مير سيد حسن مدرس (ره) كه در 1210 (ص 376 عنوان 154) گذشت. پنجم مرحوم حاج سيد حسين ترك كه در (1299) بيايد. ششم مرحوم سعيد العلما ملا محمد سعيد بارفروشى كه در حدود 1270 وفات كرده. هفتم حاج سيد محمد شفيع جاپلقى (كه در 1280 بيايد). هشتم شيخ الطايفه استاد الكل آية للّه الملك الاعلى حجة البارى مرحوم شيخ مرتضى انصارى (قدس اللّه تعالى روحه الشريف) كه در ج 2 (سال 1214 عنوان 200، ص 487) گذشت.
در «تنقيح المقال 2: 211» درباره صاحب عنوان نوشته كه وى از استادش آقا سيد على اجازت روايت داشته، و روايت مى كنند از او دو نفر از شاگردانش: شيخ انصارى و حاج سيد حسين ترك (عليهما الرحمه).
مرحوم شريف العلما در بيست و پنجم (يا بيست و ششم) ماه ذى القعدة الحرام اينسال مطابق (...) ثور ماه برجى در كربلا بمرض طاعون عام وفات كرد(1)، و هم پسر او در آن ايام
ص: 1271
بهمان مرض وفات كرد، و در «قصص» فرمايد: در سرداب خانه خود مدفون شد و نسلش منقطع گرديد، و ليكن اولاد روحانى او بسياراند، انتهى.
و امروز آن مرقد مطهر در نزديكى در قبله صحن منور حسينى (عليه السلام) معروف است، چنانكه در «منتخب التواريخ» نوشته و مدت عمرش را مابين سى و چهل سالگى نوشته.
و در «هدية الاحباب» و «منتخب التواريخ» وفاتش را در اينسال نوشته اند، و در «روضات» در حدود 1246 نوشته، و مكرر گفته ايم كه در «روضات» حدود سالى كه مى نويسد گاهى عين همان سال را مى خواسته و گاهى يكى دو سال پس و پيش آن را. و شريف العلما لقب ديگران هم بوده، از آن جمله ملا محمد شريف بيغشى كه در «المآثر: 171 س 1» عنوانى مخصوص دارد و در آنجا فرمايد بلقب شريف العلما مشهور بود(1).
و اينك ما فهرست اسماء كسانى را كه در اين دو سال (1245- 1246) نوشته ايم بهر يك از اين دو مرض وفات كرده اند اينجا مى آوريم:
1245- آقا محمد على نجفى. حاجى ملا احمد نراقى.
1246- آقا سيد محمد باقر قزوينى. شيخ جعفر آل محيى الدين. شيخ خلف كربلائى سيد عبد الغفور يزدى. شيخ عبد اللّه مامقانى. سيد كاظم كاظمينى.
ص: 1272
وى فرزند مرحوم سيد احمد 25 قزوينى است (كه در جلد اول، سال 1199 عنوان 48 گذشت)، و خود از بزرگان علما و فقها بلكه از جمله اوليا و أتاد و صاحب مقامات عاليه و كرامات زاكيه و نمونه ئى از دائى بزرگوارش مرحوم سيد بحر العلوم (أعلى اللّه مقامه) بوده، و مرحوم حاجى نورى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) در «دار السلام» شطرى از كرامات او را ذكر كرده، و هم در «مستدرك 3: 400» و نيز در «الكرام البرره: 169» شرح احوال او را نوشته اند، و از آنها چنين برآيد كه:
او در نزد سيد بحر العلوم و شيخ جعفر نجفى درس خوانده، و هم از آن دو بزرگوار روايت نموده، و در طاعون عراق واقع در اينسال (1246) جد بزرگوارش حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) پيش از وقوع آن، در خواب خبر بوى داده و فرموده آخر كسى كه از آن وفات مى كند همانا تو خواهى بود، و چون آن بليه واقع شد و هركسى بطرفى فرار كرد وى مانند كوه راسخ ايستادگى نموده و همى همت در تجهيز اموات با كثرت آنها بطور محير العقول كه مخصوصا در يك هفته شمار آنها بروزى هزار نفر رسيد از خود ابراز داشت و هيچ كس از مشاهير علما را چنين توفيقى دست نداد، و او اول بامداد بحرم مطهر آمده و زيارتى مختصر مى خواند و در ايوان حجره متصل بدر شرقى بر طرف راست وارد شونده بصحن مى نشست و چندين نفر را معين نموده كه بتجهيز اموات پردازند، گروهى براى برداشتن جنايز، و گروهى براى تغسيل، و گروهى براى طواف و گروهى براى دفن و هكذا، و خود بدان همه نماز مى خواند، و در اول صبح كه مى آمد بيست سى جنازه حاضر بود، حتى اينكه در يك روز هزار جنازه جمع شد و او بر هريك بترتيب مقرر در شرع بدون اخلال بر مستحبى نماز
ص: 1273
خواند، و همانا چند جنازه را مى آوردند و او ايستاده بر آنها نماز مى خواند و چند جنازه ديگر مى آوردند و اگر مى ديد كه بعد از نماز در برداشتن آنها قصورى رخ داده خود عبا را بر شانه انداخته و آنها را بلند مى كرد و بجانب ايوان شريف مى برد، و وقت زوال براى صرف نهار بخانه مى رفت، و سيد صالح بزرگوار سيد على عاملى از طرف وى بدان كار مى پرداخت و باز خود آمده و تا غروب بدان امور مشغول بود و درون حجرات را مى ديد كه مبادا ميتى در آنها مانده باشد، و در اين اوقات اموال كثيره از اموات عديده برحسب وصيت آنها نزد وى جمع شده و او همه را بمصارف خود مى رسانيد، و اين امور همانا از قوت ربانيه و تسديدات الهيه و توفيقات سماويه و فقاهت احمديه و همت علويه ناشى شده، و لا يلقيها الا ذو حظ عظيم.و هم در «مستدرك» (محل مرقوم) دارد كه آن بزرگوار را خوش نمى آمد كه دست او را ببوسند و همى دست خود را از بوسيدن مردم پس مى كشيد، و آنها متوجه شده بودند كه وقتى او در حرم مطهر مشرف مى شد چنان مستغرق بحار عظمت حضرت حق تعالى (جل جلاله) مى شد كه هيچ حال خود را نمى فهميد، آن وقت هجوم آورده و بفيض دست بوسى وى نائل مى شدند. و وقتى با جمعى در كشتى نشسته و از زيارت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) برگشته بنجف مى رفتند كه بادى سخت وزيده و يك نفر خيلى مضطرب و متزلزل بود، آن جناب بوى فرمود چرا مى ترسى؟ همانا باد و رعد و برق منقاد أمر حضرت حق (جل جلاله) مى باشند، و با پر عبا اشاره بباد نمود مانند اينكه پشه را مى راند و فرمود قرار بگير! پس هماندم باد ايستاده و كشتى مانند اين بود كه در گل فرو رفته باشد.
و بالاخره، مرحوم سيد صاحب عنوان كتابى دارد بنام «جامع الرسائل» در عبادات كه در آن رسائل شيخ جعفر نجفى را گرد آورده، انجام تأليف نماز آن سنه 1241، انجام تأليف روزه سنه 1242.
و جماعتى در نزد او درس خوانده اند، از آن جمله برادرزاده اش سيد محمد مهدى كه وى هم از او روايت مى كند.
و او بعد از مغرب شب عرفه (نهم ذى الحجة الحرام) اين سال- مطابق (...) جوزا ماه
ص: 1274
برجى- بطاعون عام وفات كرد.
در «مستدرك، صفحه مذكوره 431» در حاشيه فرمايد: مادر آن بزرگوار كه خواهر سيد بحر العلوم بوده از عارفات مشهورات بورع و عقل و ديانت بوده و زمانى بيمار شده و برادرش سيد بزرگوار بديدن او رفت و فرمود تو از اين مرض بهتر مى شوى و بفيضى مى رسى كه من بدان نمى رسم و آن اين است كه تو چون وفات مى كنى شيخ حسين نجف بر تو نماز مى كند و من چون وفات مى كنم او بر من نماز نميخواند، و وجه آن در ترجمه سيد محمد مهدى شهرستانى گذشت.
و در ترجمه سيد مذكور (صفحه 397) فرمايد كه چون سيد بحر العلوم وفات كرد و از تغسيل و تكفين آن فراغت حاصل شد جنازه را براى نماز و طواف بصحن مطهر آوردند و وجوه علما همه حاضر بودند، همچون شيخ جعفر و شيخ حسين نجف و غيره كه ناگهان سيد شهرستانى صفوف جمعيت را شكافته و با لباس سفر وارد شد و فرمود من در كربلا نماز ظهر را خواندم كه نامه ئى رسيد كه مردم از حيات سيد نااميد شده اند پس من حركت بنجف نمودم.
و بالاخره او را در محله عماره دفن نمودند و قبر مطهرش آنجا در گنبدى عالى معروف است.
و فرزندش سيد جعفر 27 در سال 1265 بيايد.
و ديگر از تأليفات صاحب عنوان غير از «جامع الرسائل» كه آنرا يك بشمار آوريم: دويم كتاب «الوجيز» در فقه. سيم كتاب «الوسيط». چهارم كتاب «الفلك المشحون» در احوال حضرت حجت (عجل اللّه تعالى فرجه).
وى فرزند مرحوم سيد ابو الحسن 35 عاملى است كه در (1275) بيايد، و خود
ص: 1275
مردى عالم و فاضل و اديب و شاعر بوده، و شرح احوالش در «اعيان الشيعه، جزء 15 جلد 16» و «الذريعه 6 ش 953 و ج 9 ش 1212»، نوشته و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
او در بعد از زوال روز آدينه هيجدهم ماه ذى الحجة الحرام (عيد غدير مبارك) اينسال- مطابق (...) جوزا ماه برجى- در نجف متولد شده، و در نزد حاجى شيخ مهدى آل كاشف الغطا (كه در 1289 بيايد) درس خوانده، و پس از چندى مسافرت بتهران و هم آنجا سكونت نمود، و ثروت و مكنتى وافر فراهم فرمود، و «حاشيه ئى بر قوانين» و نيز «ديوانى در اشعار» دارد، و در أواسط ماه رمضان المبارك سنه هزار و دويست و نود و هفت- مطابق (اسد- سنبله) ماه برجى- در تهران وفات كرد. و اعقاب او در كرمان شاه مى باشند، از سه پسر بنام سيد ابو الحسن 37 و سيد موسى 37 و سيد محمد على 37.
وى بطورى كه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى، ص ج» نوشته صاحب دعوت و جهاد بوده و كتابى بنام «الصراط المستقيم» تأليف كرده، و در اينسال وفات نموده.
وى فرزند مولوى سيد كرم حسين صاحب زنگيپورى از ضلع غازى پور، و خود مردى عالم و فاضل بوده، و بطورى كه در «الكرام البررة: 118 ش 230» فرموده در اينسال متولد شده و علوم اوليه و آليه را در نزد پدر خود (كه از علماء أعلام بوده) خواند، آنگاه در نزد سيد
ص: 1276
حسين بن دلدار على و ميرزا محمد على قائمة الدين درس خواند، چنانكه هم در معقول در نزد چند نفر از علماء عامه در لكهنو شاگردى كرد همچون مولوى ولى اللّه حنفى و مولوى ترابعلى حنفى. و آخر پس از مدت بيست و شش سال عمر، در سنه هزار و دويست و هفتاد و دو وفات كرد.
وى مرحوم ميرزا اسمعيل فرزند پنجم درياى فضل و كمال مرحوم وصال شاعر شيرازى است كه در جلد اول (سال 1197 ص 61 عنوان 33) گذشت.در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 71» پس از ذكر تولد او در اينسال درباره آنجناب چنين نوشته: قصيده را نيكو سرودى، و غزل را بطرز خواجه حافظ نيكو و با حالت گفتى، جميع خطوط را خوش نوشتى خاصه خط نسخ را، كه معتقد من بنده اين است كه از جميع استادان سلف و معاصرين بهتر نوشت، خاصه قلمهاى بسيار خفى را كه تاكنون كسى بآن خوشى ننوشته است، آواز دلكشش آتش بجان سوختگان افكندى و دود از نهاد مستمعان برآوردى. و پس از مدت چهل سال در سنه هزار و دويست و هشتاد و شش بمرض وباى عام بدرود جهان فرمود و در پهلوى برادر ارجمند خود مرحوم داورى دفن شد. آنگاه قصيده ئى بسيار زيبا و دلربا از او نقل كرده.
و در «طرائق» فرمايد: در اين عاريت سرا از ازدواج و توالد بهره ئى نبرد و خلفى جز هنر برجا نگذاشت، انتهى.
حيف دانا مردن و صد حيف نادان زيستن! و در «المآثر و الاثار: 205» وى را در عنوانى مخصوص ذكر كرده و فرمايد: خلف ميرزا كوچك وصال است كه خاندان ايشان در فضايل ايران سرآمد هر دودمان بوده و هست و تخلص داورى مى كرد، انتهى مختصرا.
ص: 1277
آل محيى الدين كه آنها را آل ابو جامع نيز مى گويند خانواده ئى هستند در نجف كه در سال 1237 (ص 1049) گذشت. و شيخ جعفر فرزند شيخ محمد بن شيخ يوسف بن شيخ جعفر بن شيخ على مذكور در سال و صفحه مرقومه، و خود از اجلاء علماء اين خانواده است كه بنا بمرقومات «الكرام البررة: 238 ش 529» عالم فاضل كاتب جليل عظيم معظم محترمى بوده، و همانا پدرش شيخ محمد از علما بوده، و صاحب عنوان ترجمه او را پس از وفاتش در پشت نسخه ئى از «وافى» مملوك او نوشته. و خود در اينسال وفات كرده، و همچنين برادرش شيخ شريف و جميع اولاد و اكثر عيالش همه بطاعون اينسال وفات كردند.
وى فرزند مرحوم سيد محسن 33 صراف بن سيد مرتضى 32 بن سيد محمد 31 بن امير سيد على كبير 30 كربلائى است.
امير سيد على كبير 30 در جلد دويم (سال 1207 ص 321 شماره 126) گذشت. و سيد حسين صاحب عنوان از جمله علما بوده كه در اينسال متولد شده و تأليفاتى دارد: اول «بياضى در أدعيه و ختوم». دويم كتاب «دموع الشمعه» در ادعيه شب جمعه، انجام تأليف آن سنه 1304.
و در نيمه ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و سيصد و نوزده، چنانكه در كتاب «نابغة العراق: 7 و 8» نوشته- مطابق دوشنبه 5 حوت ماه برجى- وفات كرده، و خلف با شرف بزرگوار وى سيد هبة الدين شهرستانى 35 در (1301) بيايد.
ص: 1278
وى از علما و فقها بوده، و در «روضات الجنات: 266» و «الذريعه 13: 322» شرحى درباره وى نوشته اند بمفاد اين كه: او شاگرد آقا سيد على كربلائى بوده و «شرحى بر شرايع» نوشته كه قريب به «جواهر» مى باشد. و بر علمائى كه پس از استاد مذكور او آمده اند چندان فضلى نمى ديده، و فقط از كثرت تتبع سيد حجة الاسلام رشتى تعجب مى نموده، و در اين سال بطاعون وفات كرده، و در حجره نزديك باب السدره در صحن مطهر حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) دفن شده.
وى فرزند مرحوم سيد محمد اسمعيل حسينى، و خود از علما و فقها بوده و كتابى بنام «التحفة الغرويه» در حاشيه بر «قوانين» نوشته كه در آخر رجب سنه 1244 در نجف از تأليف آن فارغ شده، و هم در نجف در اينسال بطاعون وفات كرده.
ص: 1279
مامقان قصبه ئى است معروف در پنج فرسنگى تبريز بطرف جنوب.
و شيخ عبد اللّه فرزند محمد باقر بن على اكبر بن رضا، و خود از جمله علما و فقها بوده و خط را خوب مى نوشته، و تمولى فراوان از پدران خويش داشته، و همانا او چندى در كربلاى معلى در نزد مرحوم آقا سيد على كربلائى (كه در سال 1231 ش 423 ص 901 گذشت) درس خوانده، و پس از وفات او كه شاگردان آن حوزه متبركه متفرق شده و رعايت وصيت او را (كه در «قصص العلما» در ترجمه ملا عبد الكريم ايروانى نوشته كه وى فرموده بود: پس از من مجلس درس فرزندم سيد محمد را نشكنيد و بدرس او حاضر شويد) ننمودند و هريك بطرفى متفرق شدند؛ او نيز بمامقان بازآمد، و بعد از چندى كه بواسطه مرور زمان لزوم آن وصيت ساقط شده با اهل و عيال خود باز بكربلا رفت و در محله دروازه نجف سكونت نمود و روزها را در همان محله و شبها در ايوان حسينى بامامت مشغول و هم مرجع تقليد جمعى از مردم آذربايجان گرديد، و با شيخ محمد حسين صاحب «فصول» و شيخ خضر شلال رفاقتى تام بهم رسانيد، و «رساله ئى در مسائل عمليه» و هم «كتابى در فقه استدلالى» شامل مباحث زكوة و خمس و روزه و اعتكاف و حج تأليف كرد كه در بامداد روز شنبه 12 رجب سنه 1245 از اعتكاف آن فارغ شده.
و بالاخره در اينسال بطاعون عام (كه در أواخر سال پيش و اينسال دو مرتبه بفاصله شش ماه در عراق عرب و ايران بطورى سخت واقع شد و جماعتى از بزرگان و معاريف بدان وفات كردند كه در اين دو سال اشاره ببرخى از آنها شده) وفات كرد و در ايوان مرقوم، در جاى نماز خود دفن شد، و فرزندش مرحوم شيخ محمد حسن در سال (1238 ش 532 ص 1056) گذشت.
ص: 1280
مخزن، نامش عبد المحمد و از شعرا و اهل خط و معاريف آن بلد بوده و همواره بمعلمى فرزندان اكابر و أعيان مى گذرانيده، و در اينسال بسى سالگى بطاعون وفات نموده (1).
در كتاب «مؤلفين كتب چاپى 4: 602» چنين كسى را بدين طور عنوان كرده، بوجهى كه وفاتش را در اينسال مى رساند، و كتابى بنام «نهج المحبه» در اثبات ائمه اثنى عشر (عليهم السلام) بوى نسبت داده.
وى مرحوم حاجى ميرزا كاظم خان 35 بن حاجى ميرزا عبد الوهاب 34 بن حاجى ميرزا جعفر وكيل الرعايا 33 بن حاجى ميرزا عبد الوهاب وكيل 32 بن حاجى ميرزا محمد على 31 بن ميرزا صدر الدين 30 بن ميرزا محمد على قاضى 29 طباطبائى است.
مرحوم ميرزا محمد على قاضى 29 در سال 1220 (ص 701) گذشت، و آنجا باز نموديم كه وى سه پسر داشته كه يكى از آنها ميرزا صدر الدين 30 بوده و وعده كرديم كه وى
ص: 1281
را در اينسال بياوريم. اينك بوفاء آن وعده آمده و گوئيم كه:
ميرزا صدر الدين مرقوم از رجال مشهور آذربايجان در عهد خود، و مشهور بميرزا صدراى وكيل بوده، زيرا كه چنانكه در «شجره نامه سادات وهابى ها: 49» نوشته؛ وى وكيل رعاياى آذربايجان و امين آنها در تأديه ماليات ديوانى بوده، و بعد از او تا تشكيلات جديد عصرى در وزارت ماليه اين دو منصب و لقب در أعقاب او استقرار داشته و بهمين جهت آنها را بهريك از اين دو كلمه يعنى هر شعبه ئى از آنها را بنامى (وكيلى يا امينى) مى خوانند نسبت بلقب آبا و أجدادى آنها كه وكيل الرعايا، يا امين الرعايا (يا بطور اختصار وكيل يا امين) مى خوانده اند، و در اين اواخر اين دو كلمه وكيل و امين را نام خانوادگى خود قرار داده اند.و همانا صاحب عنوان از شعبه وكيلى ها مى باشد، و اين ميرزا صدر الدين طبق «شجره نامه» مذكوره سه پسر داشته: يكى ميرزا افضل 31 كه وى را فقط در صفحه 27 ذكر كرده و عقبى براى او ننوشته، و ديگر ميرزا ابراهيم 31 وكيل الرعايا كه در اين صفحه تا صفحه 30 اعقابى كثيره براى او آورده.
و ديگر حاجى ميرزا محمد على 31 كه در عمود اين نژاد افتاده و در صفحه 31 ذكر شده و در صفحه 52 وفاتش را در سنه 1196 نوشته و در صفحه 31 دو پسر براى او آورده:
يكى ميرزا لطف اللّه 32 كه هم در اين صفحه پسرى 33 از او آورده. و ديگر حاجى ميرزا عبد الوهاب 32 كه نيز در اين صفحه نام او را برده، و در صفحه 52 نوشته كه او در سنه 1214 در سجده دويم نماز فجئة وفات كرد. و در صفحه 31 پسرانى از او نوشته:
يكى حاج ميرزا يوسف 33 با اعقابى اندك، و در صفحه 57 نوشته كه وى در سنه 1205 متولد شده و در سنه 1282 وفات كرده، و در صفحه 52 وفات او را در سنه 1273 نوشته، و ديگر حاج ميرزا محمد على 33 با اعقابى نسبة مفصل. و ديگر حاجى ميرزا جعفر وكيل الرعاياى 33 كه در عمود اين نسب است و او را در صفحه 32 نوشته، و در صفحه 53 وفاتش را در سنه 1239 ذكر كرده و در صفحه 32 سه پسر براى او آورده: يكى ميرزا
ص: 1282
مصطفى قلى 34 و ديگر ميرزا ابو الفتح 34 كه در صفحه 53 وفاتش را در سنه 1281 نوشته، و براى اين هر دو در ص 32 اعقابى آورده. و ديگر ميرزا شفيع 34 كه عقبى براى او نياورده. آنگاه در صفحه 33 پسر ديگر حاجى ميرزا جعفر 33 را كه حاجى ميرزا عبد الوهاب 34 معروف بميرزا پاشا بوده ذكر كرده، و در صفحه 54 وفاتش را در نجف در سنه 1277 نوشته و گويد هم آنجا دفن شده. و در صفحه 33 هفت نفر پسر براى او نوشته:
چهار نفر بلاعقب و سه نفر با اعقاب كه از آن سه نفر يكى حاج ميرزا نصير خان 35 و ديگر ميرزا عليخان 35 مى باشند، و در ص 54 وفات اين دو نفر را بترتيب در سنه 1304 و 1318 نوشته.
و ديگر حاجى ميرزا كاظم خان 35 معروف بحاجى وكيل و ملقب باعتضاد الممالك صاحب اين عنوان كه از ادباى نامى آذربايجان و سخنوران معروف تبريز است.
در «المآثر و الاثار: 215 ستون 2» وى را در عنوانى مخصوص ذكر كرده، و فرمايد از كدخدايان دار السلطنه تبريز است و در فنون فضائل از عظماء علما محسوب ميشود، انتهى.
و او در اينسال در تبريز متولد شده، و در احوال و انساب سادات وهابيه تتبعى تمام نموده و اطلاعى وافر فراهم فرموده، و در سنه 1263 بمكه معظمه رفته، و در سنه 1315 «طومارى در انساب سادات وهابيه آذربايجان» تأليف كرده. و پس از مدت نود و پنج سال عمر، در سنه هزار و سيصد و چهل و يك (چنانكه در كتاب «دانشمندان آذربايجان» نوشته) در تبريز وفاتكرده، و در «شجره نامه سادات وهابيه» تأليف حاجى ميرزا محمد حسين قاضى (كه در 1321 بيايد) در صفحه 54 وفات او را در سال 1337 نوشته، و هم در شجره نامه مذكوره (ص 33) سه نفر پسر بنام هاى ميرزا موسى خان وكيل 36 و ميرزا سعيد خان ناصر لشگر 36 و ميرزا صادق خان اجلال الممالك 36 براى او نوشته.
و چون در اين ترجمه و برخى از تراجم ديگر ذكرى از مآخذ انساب سادات وهابيه تبريز شده بى مناسبت نميدانم كه بنويسم آنچه تاكنون اين فقير دانسته ام در چندين محل احوال و أنساب اين خانواده نوشته شده: اول همين «طومار» صاحب عنوان. دويم «شجره نامه سادات وهابى ها» بنام «خاندان عبد الوهاب» تأليف ميرزا محمد على قاضى تبريزى
ص: 1283
كه در (1330) بيايد. سيم «هدية لآل عبا»(1).
وى فرزند مرحوم آقا سيد محسن 26 كاظمينى (ره) بلكه بزرگترين فرزندان آنجناب است كه در (1227) گذشت (2) و خود از علما و معاريف عصر بوده، كه در نزد پدر بزرگوار و سيد عبد اللّه شبر درس خوانده و جمله ئى از مسودات پدر را ببياض آورده، و «مجموعه- ئى در ادعيه و أذكار» تأليف كرده، چنانكه در «الذريعه 20: 64 ش 1921» فرموده. و او با عظمت و رياستى شايسته عمرى را بسر آورده، تا در اينسال بطاعون وفات كرده.
و فرزندانى داشته:
اول مرحوم سيد محمد على 28 كه از علما بوده، و در نزد جد خود آقا سيد محسن درس خوانده و پس از او در تدريس و تأليف و قضاوت در كاظمين بجايش نشست، و كتب چندى تأليف كرده: اول كتاب «احكام الشريعه» در فقه. دويم «حاشيه بر كتاب منية اللبيب» در شرح «تهذيب» تأليف سيد عميد الدين حلى كه شرح بر «تهذيب طريق الوصول الى علم الاصول» تأليف دائيش علامه حلى؛ در اصول فقه است. سيم «رساله ئى در حجيت مظنه». چهارم «مجموعه ئى در نوادر متفرقه» از فقه و اصول و رجال و غيره كه در «ذكرى المحسنين» فرمايد داراى بسى از فوائد است، و او در زمان حيات پدر مانند دو نفر برادران خود مرحومان سيد جواد 28 و سيد حسن 28 بلاعقب وفات كرد.
ص: 1284
* (تذكر و استدراك)*
در ترجمه سابقه (ش 684 ص 1284) مؤلف شرح حال مرحوم آقا سيد محسن كاظمينى را حواله بسال (1227) داده است. پس از مراجعه بمسودات كتاب معلوم شد كه ايشان از مبيضه كردن يك صفحه از سال مرقوم را كه مشتمل بر شرح آقا سيد محسن كاظمينى و مصور شاعر مشهدى و ميرزا فتحعلى آخوندزاده تبريزى بوده غفلت نموده و لذا تراجم اين سه نفر در طبع نيامده است.
درباره مصور شاعر مشهدى فقط- بنقل از «مجمع الفصحا»- چنين در مسودات كتاب آمده است كه: وى حاجى ميرزا عليقلى بن حاجى رضا قلى، و خود از شعراء زمان و نقاشى باهنر بوده، و در سال (1227) در تهران متولد شده، و بمناسبت نقاشى تخلص خود را مصور نهاده و اشعار بسيارى گفته، انتهى.
و شرح حال ميرزا فتحعلى آخوندزاده تبريزى را در سال فوتش كه (1295) بوده خواهيم آورد.
در اينجا شرح حال مرحوم آقا سيد محسن كاظمينى را با وضع شماره ترتيب مسلسل كتاب- بمناسبت ترجمه فرزندش كه گذشت- عينا از مسودات نقل مى كنيم. م.
وى فرزند مرحوم سيد حسن 25 بن سيد مرتضى 24 بن سيد شرف الدين 23 بن سيد نصر اللّه 22 بن سيد زر زور 21 بن سيد ناصر 20 بن سيد منصور 19 بن نقيب عماد الدين
ص: 1285
ابو الفضل موسى 18 بن على 17 بن ابو الحسن محمد 16 بن عماد 15 أعرجى است.
عماد 15 كه اءرا (عمار- حماد) هم نوشته اند در 1193 (ص 5 شماره 3) گذشت.
و سيد مرتضى 24 از علماء عصر خود بوده، و كتب چندى در مواعظ و اخلاق تأليف كرده و در سنه 1181 وفات نموده و در كاظمين در كوچه نزديك صحن مطهر بسمت شمال در مقبره مرفوعه كه خاص اين خانواده أعرجبين است دفن شده، و دو فرزند ما از او مى آوريم:
يكى سيد راضى (كه در 1308 بيايد).و ديگر مرحوم آقا سيد محسن صاحب اين عنوان، كه او از اعاظم علما و اجله فقها بوده، و در فقه و اصول و نظم شعر سمت استادى بر بسيارى از معاصرين خود داشته. و او در سنه هزار و صد و سى- مطابق (1096- 1097) شمسى- در بغداد متولد شده. و كتب بسيارى تأليف كرده، از آن جمله:
كتاب «وسائل الشيعه» بسوى أحكام شريعت، در فقه، كه شامل اجزائى چند و بترتيب معهود تأليف نشده، بلكه دو جزء در طهارت است: 1- طهارت مائيه، انجام تأليف آن 27 شعبان سنه 1221، 2- طهارت حدثيه. و پنج جزء در نماز، پس كتب عقود بترتيب، و بعد از آن مواريث، و بعد قضا و شهادات، پس حدود وديات است.
و او پس از مدت نود و هفت سال قمرى عمر، در اين سال (يعنى سال 1227 قمرى) در كاظمين وفات كرد، و در بقعه ئى مخصوص كه بنام خود او مشهور است، در مقبره مرفوعه در مسجد خودش، نزد در مدرسه اش دفن شد. و وفات او در اين سال نص «ذكرى المحسنين» است كه مخصوص احوال او تأليف شده. ليكن در «نجوم السماء» در 21 ماه رمضان سنه 1231 و در «مستدرك» در 1240 و در «روضات» در أوائل عشر رابع اين مائه نوشته؛ كه همه اشتباه است.
و او را فرزندان چندى بوده: اول آقا سيد على 27 كه از علما بوده و در حيات پدر بلكه حيات آقاى بهبهانى در شب قدر وفات كرده و عقب او منحصر به دخترى 28 بوده. دويم مرحوم سيد كاظم 27 كه در (1246) بيايد. سيم مرحوم سيد محمد 27 كه فقيه و عابد و زاهد بوده و در كربلا در آستانه در دويم حرم مقدس دفن است. و فرزندش سيد صادق 28 بوده كه بايران مهاجرت نموده و مفقود الاثر گرديده، و دخترى كه آسيه 28 نام داشته.
ص: 1286
چهارم مرحوم سيد ابو الفضل حسن 27 كه عالمى محقق و متبحر بوده، و كتابى مانند «شرايع» بنام «جامع الجوامع» از طهارت تا حج مفصلا در فقه تأليف كرده، و در سفر حج وفات نموده.
و عقب آقا سيد محسن منحصر است در اعقاب اين سيد حسن از سه پسرش: سيد مهدى 28 و سيد فضل اللّه 28 و سيد محمد 28 (1303).
رجوع شود به «الذريعه 9: 976 ش 6387» و «نقباء البشر: 1637 ش 2192»(1).
پايان شرح حال مرحوم سيد محسن كاظمينى از مسودات كتاب. م.
ص: 1287
وى از معاريف علماى سنى اشعرى است كه در سنه هزار صد و هشتاد و يك- مطابق (1146- 1147) شمسى- در قريه جارثاى سلمانيه متولد شده، و «تعليقى بر تعليق سيالكوتى» بر «حاشيه خيالى» بر «شرح محقق تفتازانى بر كتاب العقائد النسفيه» نوشته.
توضيح اينكه شيخ نجم الدين ابو حفص عمر نسفى كتابى بنام «العقائد» در توحيد و عقايد تأليف كرده كه بعنوان «العقائد النسفيه» مشهور شده، و محقق تفتازانى شرحى بر آن نوشته و شيخ احمد خيالى حاشيه ئى بر آن شرح نوشته، و شيخ عبد الحكيم سيالكوتى حاشيه ئى معروف به «زبدة الافكار» بر آن نوشته، و اين ابن رسول تعليقى بر حاشيه سيالكوتى نوشته.
و در اينسال- چنانكه در «معجم المطبوعات: 108» فرموده- در قصبه صاوقبلاق مطعونا شهيدا وفات كرده.
دشتى (چنانكه در «فارسنامه» گفتار 2: 210» فرموده) ناحيه وسيعى است از گرمسيرات فارس در ميانه جنوب و مغرب شيراز كه قصبه آن قريه كاكى نزديك بپنجاه فرسخ از شيراز دور افتاده.و دشتى صاحب عنوان نامش محمد خان و فرزند حاجى خان بن جمال خان بن رئيس حسين خان بن رئيس جمال حاجيانى است، و اين اشخاص همه پدر بر پدر حاكم و رئيس اين ناحيه بوده اند، و حاجيان نام طايفه آنان است.
ص: 1288
و حاجى خان پدر صاحب عنوان در سنه 1278 وفات كرده.
و فرزندش صاحب عنوان از شعرا و اهل ادب عصر خويش در فارس بوده، و همانا وى در اينسال (چنانكه در «الذريعه 9: ش 1935» فرموده) متولد شده، و در كتاب «فارس و جنگ بين الملل: 72» مولد او را در قصبه خورموج دشتستان فارس نوشته؛ و البته دشتستان فارس غير از دشتى مى باشد.
و وى بعد از لب گشودن بشعر بمناسبت توطن در دشتى تخلص خود را دشتى قرار داد، و در سنه 1295 بحكومت دشتى برقرار شد، و «ديوانى در اشعار» دارد شامل مدايح و غزليات و مراثى و رباعيات كه ديباچه آن را در سنه 1286 محمد حسن بن محمد حسين آيت تخلص انشا نموده و در آن احوال ناظم صاحب عنوان و تأليفات او را ذكر كرده، و آنها با ديوان مذكور بدين شرح است:
اول «ديوان» مذكور. دويم كتاب «شيرين و خسرو». سيم كتاب «طريق السلوك».
چهارم كتاب «كلام الملوك». پنجم كتاب «نمكدان» و نسخه ئى ديگر از اين «ديوان» را حسين خان برادر بزرگ تر صاحب عنوان (كه در سال 1280 و اندى بقتل رسيده) در شيراز در نزد ميرزا عبد الرحيم خادم تخلص برده و او در سنه 1270 ديباچه ئى بر آن نوشته و نام شانزده نفر شعرائى را كه هريك تقريظى بر آن دارند ذكر كرد.
و بالجمله، صاحب عنوان پس از مدت پنجاه و سه سال عمر، در سنه هزار و دويست و نود و نه در بوشهر وفات كرد، و در «فارسنامه، صفحه مرقومه» اشعارى از او آورده بدين مطلع:
خوش است باده بهرحال و خوش تر است از آن
كه آخر رمضان است و اول شوال الى الاخر.
و نيز اين بيت را از او آورده:
مگر لاله ز خون كشتگان عشق مى رويد
كه سر تا پا است خون آلوده داغى بر جگر دارد
ص: 1289
در كتاب «مؤلفين كتب چاپى 1: 591» شرحى درباره وى نوشته بمفاد اين كه: وى فرزند عبد الغنى، و در ديانت و رسائى فكر يگانه روزگار بود، و كتاب هاى چندى دارد:
اول كتاب «صراط المستقيم». دويم كتاب «هديه». و در اينسال در بالاكوت از توابع پنجاب بقتل رسيده، انتهى.
شرح احوال او در سال 1200 (ص 107 ش 56) گذشت.
وى فرزند شيخ احمد سويدى است كه در سال 1210 (شماره 151) گذشت. از كتاب «المسك الاذفر» چنين برآيد كه شيخ محمد سعيد از علما و عرفا بوده و شعر هم مى گفته و در سنه هزار و صد و هشتاد- مطابق (1145- 1146) شمسى- متولد شده، و پس از كسب علوم و كمالات از پدر خود و غيره بخلافت شيخ خالد كرد نقشبندى (كه در 1242 گذشت) نائل گرديده، و مدت ها در مدرسه جامع داود پاشا در طرف كرخ بغداد بتدريس اشتغال ورزيد، و اينك اين چند بيت از او در مدح حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلم)
ص: 1290
نوشته ميشود:
علامات اخلاص الثناء لها رفع
لجزم انخفاض السؤل أو نصب المنع
علانية ينجاب فى مظهر الخفا
سناها اذا فى المصطفى خصها السمع
عنان العلا عهد الملا شافع الملا
مزيح البلا محيى البلا لو بلا النفع
و او پس از مدت شصت و شش سال عمر، در اينسال وفات كرده، و در مقبره معروف كرخى دفن شده. و يكى از فرزندان او احمد و ديگرى ملا نعمان است كه در (1299) بيايد.
وى فرزند مرحوم سيد حسن 31 خوانسارى (ره) است كه در سال (1210 ش 153) گذشت.
و خود از علما و محققين بزرگ بوده و همانا در سنه هزار و صد و هشتاد و دو (چنانكه در «رساله مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى» در احوال آباء و أجداد خود «در ص 27» نوشته) مطابق سال (1148- 1149) شمسى، در خوانسار متولدشده، و چندى در نزد پدر خود و همچنين بعضى از أفاضل عتبات مانند آقا سيد على كربلائى درس خواند، آنگاه مدت زمانى در قم در نزد ميرزاى قمى تحصيل كرد، و كتب چندى بحبز تأليف درآورد از اين قرار:
اول رساله ئى در «حواشى بر مبحث قسم و نشوز شرح لمعه». دويم رساله ئى در «حواشى بر مبحث تحديد كر» آن كتاب. سيم حواشى بسيارى بر ساير مباحث آن متفرقا. چهارم «شرح بر شرح سيوطى بر ألفيه». پنجم «شرح كتاب مبادى الاصول» علامه، كه تمام نشده، نه هزار بيت. ششم «شرح بر الفيه شهيد». هفتم «شرح بر تبصره» علامه، كه اين دو نيز ناتمام است. هشتم «رساله ئى در حساب». نهم رساله «عديمة النظير» در ترجمه ابو بصير، از روات معروف كه بغايت مشهور است، و در «روضات» در ترجمه ميرزاى قمى آن و مؤلفش را در ضمن ترجمه ميرزاى قمى ذكر كرده و وفاتش را در حدود 1246 در حدود شصت و هفت سالگى نوشته.
دهم «اشعار و انشاءات و معميات» بعربى و فارسى. يازدهم «حواشى بسيارى بر قوانين»
ص: 1291
كه آنها را بمؤلف بزرگوار آن كه استادش بود ارائه داده و وى آنرا پسنديد و سپس جواب جمله ئى از آنها را داد.
و او هم از استاد مرقوم خود روايت نموده. و از جمله اشعار وى اين دو بيت در تاريخ وفات برادر خود مرحوم آقا سيد محمد است:
من دوحة شامخة كالجنة
للثقلين البشر و الجنة
وارى الثرى غصنا و تاريخه:
«محمد له رياض الجنه»
1227
و وى در اينسال بشصت و چهار سالگى وفات كرده، و در كربلا؛ در نزد مرحوم آقا سيد محمد مجاهد دفن شد، چنانكه در «الذريعه 4: ش 724» نوشته، و در «روضات: 516» در حدود اينسال گفته، و شايد مدرك «الذريعه» هم همان قول «روضات» باشد و تقريب را تحقيق گرفته باشد.
و فرزندانش: مرحوم سيد محمد صادق 33 در (1308) و سيد ابو القاسم 33 در (1280) بيايند، و ديگر سيد حسن 33 معروف به آقا ميرزا بابا كه از علماء خوانسار بوده، و فرزند او حاجى ميرزا يوسف 34 امام جمعه در (1312) بيايد.
وى فرزند شيخ محمد يوسف (1212 ص 448) و خود از اهل علم و شعر و ادب در عراق عرب و مشهور به ازرى بوده، و تصانيف چندى و هم «ديوانى در اشعار» دارد، و در اينسال وفات نموده؛ چنانكه در «الذريعه 9 ش 390» فرموده.
ص: 1292
وى فرزند ميرزا يعقوب خان ارمنى، از مردم قصبه جلفاى اصفهان و مردى با فضل و عظيم الشان بوده.
در «المآثر و الاثار: 197 س 2» وى را ترجمه نموده و درباره او نوشته كه: در فن ديپلوماسى و شعب سياسى مسلم است، و در غالب فضايل مشرق زمينى و اروپى مقام استادى دارد، و برخى أعمال عجيبه و علوم غريبه را بسرحد كمال رسانيده، ترجمه او در اين مختصرات كجا مى- گنجد! انتهى.
و در «مرآت البلدان» فرمايد كه: وى در سنه 1289 لقب ناظم الملك يافت، انتهى.
و البته پس از آن ملقب بناظم الدوله شده كه چندين نفر را ديده ايم نخست لقب ايشان اضافه بكلمه الملك و سپس بكلمه الدوله شده همچون حاجى نجم الدوله و غيره.
و بهرحال، ميرزا ملكم خان در اينسال؛ چنانكه در «الذريعه» است (يا در سال 1249) چنانكه نيز در «الذريعه 8 ش 169» و كتاب «معاريف» فرموده اند؛ در جلفا متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله: كتاب «پير و جوان» در تنقيد برخى از رسوم مشرق زمينى.
و آخر بسعادت اسلام مستسعد شده، و در سنه 1325 چندين رساله از وى در تهران چاپ زده اند كه همه شامل مطالب مربوط ببيدارى ايرانيان در رسوم جديده، و بترتيب معروف بدين نام ها مى باشد:
1- اصول تمدن 2- حرف غريب 3- رساله غيبيه 4- رفيق و وزير 5- شيخ و وزير 6- پولتيكهاى دولتى 7- تشكيل لشكر و مجلس اداره 8- سياحى گويد 9- توفيق امانت 2 جزء 10- اصول آدميت 11- اصول مذهب ديوانيان.
ص: 1293
و بالاخره، پس از مدت هشتاد و يك سال عمر، در سنه هزار و سيصد و بيست و هفت در شهر رمه پايتخت ايتاليا وفات كرد، و در «الذريعه 8 شماره مذكور» در سال 1326 نوشته، و در كتاب «اميركبير ج 2 چاپ اول: 493 و 94» مختصرى از احوال او را ذكر كرده بخلاصه اينكه: وى نام اصليش ميرزا ابراهيم بوده، و مدتى در كلكته تحصيل كرده و شش سال نزد سيميويچ و مدتى در استرآباد و چندى هم در نزد برادرش ميرزا يعقوب كه با پدر همنام بوده بسر برده، و در سنه 1267بسمت مترجمى قونسولگرى همراه حاجى ميرزا حسين خان سپهسالار به بمبئى رفت، و در سنه 1289 چنانكه در «مرآت البلدان» است لقب ناظم الدوله يافت و بمقام وزير مختارى ايران در لندن و غيره رسيد(1).
سنه 1247 قمرى مطابق سنه 1210 شمسى
يكشنبه غره محرم الحرام (...) جوزا ماه برجى
وى سلطان احمد ميرزا فرزند محمد شاه قاجار است كه در سال 1222 (ش 316 ص 740) گذشت. و همانا در تمام كتبى كه احوال او در آنها بنظر رسيده او را بهمان كلمه ناصر الدين شاه نوشته اند، الا اين كه در «اعيان الشيعه (جزو نهم، جلد دهم)» نام او را احمد نوشته.
ص: 1294
و بهرحال، وى از بزرگان سلاطين ايران، و در تعظيم شعائر اللّه و احترام از علماء شيعه و اهل علم و فضل اهتمامى تمام داشته، و خود نيز از اهل فضل و كمال بوده، و شعر هم مى گفته و كتب بسيارى بنام او تأليف شده، بلكه «المآثر و الاثار» براى ذكر محامد و مآثر چهل سال اول سلطنت او تأليف شده مشتمل بر شانزده باب، هر بابى نوعى از محاسن زمان وى و از آن جمله باب دهم در ذكر رجال علمى زمان وى كه بغايت مفيد و ممتع و ما را در اين كتاب نقل از آن بسيار شده و مى شود.
الا اين كه مردمان سياسى مى گويند وى براى ترقى و تمدن ايران بيش از اين از مقتضيات زمان خود مى توانست استفاده كند و نكرد، و براى نفع شخصى خود؛ در اين زمينه بسى كوتاهى نمود.
و بهرحال، وى در چهار ساعت و ربع گذشته از شب يك شنبه ششم ماه صفر المظفر اينسال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- در قريه كهنمير تبريز، بطالع حمل 28 درجه و 2 دقيقه، از بطن مهدعليا دختر قاسم خان قاجار كه در سال 1220 (ص 677 ش 272) گذشت متولد شده، و پس از وفات پدر بسلطنت ايران نائل گرديد، و در 4 شنبه 22 ذى القعده سنه 1264 رسما بتخت سلطنت جلوس نموده. و سفرى با جلب نظر اولياء دولت عثمانى بعتبات عاليات و چندين سفر بمشهد مقدس براى زيارت رفته.و بالاخره، پس از مدت شصت و شش سال و نه ماه قمرى و يازده روز عمر، و 49 سال و 1 ماه و 11 روز سلطنت؛ در عصر روز جمعه هفدهم ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و سيصد و سيزده- مطابق (...) ثور ماه برجى- در شاه عبد العظيم (ع) مقتول، و هم آنجا در حجره طرف غربى صحن مقدس آن بزرگوار مدفون شد.
و فرزندان بسيارى ذكورا و اناثا از زوجات عديده از وى بهم رسيده كه ما چندين نفر آنها را بدون ترتيب اينجا مى آوريم:
اول ظل السلطان كه فرزند پنجم او است در سال (1266).
دويم مظفر الدين شاه در (1269).
ص: 1295
سيم نايب السلطنه در (1272).
چهارم ضياء السلطنه كه در سنه (1272) متولد شده و بحباله نكاح ميرزا زين العابدين امام جمعه (كه در 1261 بيايد) در آمده.
پنجم توران آغا فروغ الدوله ملقبه بملكه ايران كه در سنه (1279) متولد شده زوجه مرحوم عليخان ظهير الدوله كه در سال (1281) بيايد.
ششم محمد رضا ميرزا ركن السلطنه كه در روز 5 شنبه 16 ع 2 سنه 1301 متولد شده و در اواسط ع 2 سنه 1368 وفات كرده؛ چنانكه اعلان مجلس ترحيم او در «روزنامه اطلاعات، سال 23 شماره 6866 صادره در 21 ع 2» نوشته شده.
هفتم بانو عظمى كه در (1273) بيايد.
هشتم حسنعلى (يا حسينعلى) ميرزا يمين السلطنه كه در اواسط شوال 1371 وفات كرده و اعلان مجلس ترحيمش در روزنامه مرقوم «سال 27 شماره 7853 مورخ 16 شوال» نوشته.
نهم فرح السلطنه كه در سال (1299) متولد شده، چنان كه در «المآثر: 11» فرموده، و در نزد ميرزا حيدر على مجد الادبا (كه در 1250 بيايد) درس خوانده.
دهم تاج السلطنه زوجه حسين خان سردار شجاع فرزند (محمد باقر خان فومنى كه در 1326 وفات كرده).
و يكى از اينها (يا غير اينها) زوجه يحيى خان معتمد الملك (كه در 1243 گذشت) بوده.
خوئين در سال 1245 (ش 655 ص 1249) گذشت. و حاج ملا آقا نامش احمد و فرزند ملا مصطفى خوئينى است كه نيز در سال مذكور گذشت. و خود از علما و مجتهدين عظام بوده كه در روز عيد مولود مبارك اينسال (هفدهم ماه ربيع الاول) چنانكه در «الذريعه 5: 84 شماره 330»
ص: 1296
فرموده- مطابق (...) سنبله ماه برجى- متولد شده، و هم در «فهرست علماء زنجان: 31» بدون تعيين ماه و روز، و نيز در «الذريعه، ج 1 در ماده ارجوزه» در اينسال نوشته اند؛ ليكن هم در «الذريعه، ج 1 در ماده ارث» و در «اعيان الشيعه، جزء 10 جلد 11» در 1246 آورده اند.
و بهرحال، وى علوم اوليه و آليه را در خوئين خواند، و سپس بقزوين آمده چندى تحصيل كرد، آنگاه باصفهان رفت و مدتى در نزد مشايخ آن شهر در آن عصر درس خواند، پس بعتبات عاليات رفت، و پس از برگشتن از آنجا عالمى مفيد و مفتى و مدرسى صاحب تأليف گرديده بود، و در قزوين سكونت نمود، چندان كه در «المآثر: 143 س 2» درباره او فرموده: فقيهى متبحر و محدثى متتبع و محققى متدرب مى باشد و ساكن قزوين است، و در تاريخ تأليف اين كتاب رياست شرعيه آن خطه من جميع الجهات با او است، و در آن مملكت برحسب شايستگى و سزاوارى، قبول عامه و در حسن بيان و تفهيم دقائق؛ قدرتى تامه دارد، و در انواع علوم شرعيه تصنيفاتى پرداخته است. مد اللّه ايام ترويجه، انتهى ما فى «المآثر».
و در «فهرست علماء زنجان» تأليفات او را تقريبا بدين طور آورده: اول «ارجوزه ئى در ديات». دويم «حاشيه بر اشارات» كه ظاهرا «اشارات الاصول» باشد. سيم «حاشيه بر تفسير صافى» تا آخر سوره بقره. چهارم «حاشيه بر رياض». پنجم «رساله ئى در جبر و تفويض» ششم كتاب «مرآت المراد» در رجال، و در آنجا وفات او را در سنه 1307 نوشته و فرمايد:
پنج پسر باز نهاد كه همه در قزوين متولد شده و از اهل علم بوده اند.
ص: 1297
در «نقباء البشر: 1648 شماره 2203» شرحى در احوال وى نوشته كه با مراجعه ببعضى از مواضع ديگر بمفاد اين ميشود كه وى عالمى جليل و مصنفى بارع و از أجلاء اهل فضل و خيار رجال علم بوده، و همانا در اينسال در كنتور متولد شده، و دختر پسر عم خود سيد سراج- الحسين موسوى را بزوجيت داشته، و چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «انتصار الاسلام» سه جلد. دويم كتاب «ترجمة الرسالتين» در ترجمه كتاب «الاكسير الابيض» و «الاكسير الاحمر» هر دو تأليف شيخ الرئيس ابن سينا، چنانكه در «الذريعه 2: 277» فرموده. سيم «ترجمه قانون شيخ الرئيس» در طب چهارم كتاب «الحسينية القرآنيه».پنجم كتاب «ذو الجناحيه». ششم كتاب «الزينبيه». هفتم «رساله در عكس ترتيب وضو». هشتم كتاب «السوانح». نهم «شرح اعجاز خسروى». دهم كتاب «شواهد اردو». يازدهم ترجمه كتاب «كامل الصناعه».
و او در سيزدهم ماه ربيع المولود سنه هزار و سيصد و سى و هفت- مطابق (...) قوس ماه برجى- وفات كرده، چنانكه قمرى آن نص صريح «نقبا» مى باشد، و در برخى از مجلدات «الذريعه» در حدود 1339، و در برخى در 1340، و در برخى در 1340- بقيد تقريب- فرموده.
ص: 1298
وى فرزند حاجى ميرزا محمد 33 چهارسوئى است كه در (1275) بيايد در ضمن ترجمه پدرش. و خود از علماء اين خانواده بوده، كه در بيست و نهم ماه جمادى الاخره اينسال متولد شده، و نازنين بيگم دختر عمش آقا ميرزا محمد هاشم را بزوجيت داشته، و از او اعقابى ذكورا و اناثا برگذار نموده، و در 5 شنبه هفدهم ماه محرم الحرام سنه 1326- مطابق 30 دلو ماه برجى- در حوالى نجف وفات كرده، و در نجف نزد عم مرقوم خود كه پدر زنش بوده دفن شده.
و او تأليفاتى دارد، از آن جمله: «حاشيه بر كتاب أحكام الايمان» عم مرقومش كه رساله عمليه او ميباشد، و غير آن؛ كه همه نزد آقاى حاج سيد محمد على روضاتى موجود است.
وى فرزند بيرم اول است كه در جلد دويم (سال 1214 ش 199 ص 487) گذشت.
و خود از اهل علم و ادب بوده كه در شانزدهم ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و صد و شصت و شش (چنانكه در «معجم المطبوعات: 612» نوشته) مطابق (...) سنبله ماه برجى سال 1132 شمسى متولد شده، و در 24 ع 1 سنه 1193 بمنصب قضاوت رسيد. و در سنه 1206 نقيب أشراف گرديد، و در محرم سنه 1215 بفتوى دادن منصوب شد، و در 16 ع 1 سنه 1216 شيخ الاسلام گرديد، و او كتابى دارد بنام «حسن الانباء» در جواز تحفظ از وباء. و پس از مدت هشتاد سال
ص: 1299
و پنج ماه قمرى و بيست و نه روز عمر، در پانزدهم ماه جمادى الاولى اينسال- مطابق (...)
ميزان ماه برجى- وفات كرد، و فرزندش بيرم ثالث در جلد اول (سال 1201 شماره 71) گذشت.
همدان، بفتح هاء هوز و فتح ميم؛ شهرى است معروف در ايران.
و مرحوم حاجى ميرزا محمد رضا، فرزند محمد امين از اعقاب شيخ اشراق شهاب الدين سهروردى است.
مرحوم شيخ ابو الفتوح شهاب الدين يحيى بن حبش بن اميرك، از اجله حكماء اسلام و نخستين كسى است كه حكمت اشراق را ترويج و شايع نمود و بدين سبب وى را شيخ الاشراق، يا (بسبب كشته شدنش) شهاب الدين مقتول گويند، و او تأليفاتى دارد از آن جمله كتاب «پرتونامه»، قتلش در قلعه حلب 5 رجب سنه 587.
و مرحوم حاجى ميرزا محمد رضاء صاحب عنوان (كه او را حاجى ملا رضا نيز گويند) از علماء معروف و عرفاء مشهور بوده، و در طريقت كوثر عليشاه لقب داشته كه شعر هم مى- گفته و تخلص كوثر مى نموده، و شرح احوالش در «بستان السياحه» و «شمس التواريخ: 54» و غيره نوشته، و مريد حسينعليشاه اصفهانى (كه در 1234 گذشت) بوده، و تأليفات چندى دارد از آن جمله: اول كتاب «الدر النظيم» در تفسير قرآن عظيم. در «الذريعه 8: 83» درباره اين كتاب فرموده كه: آن تفسيرى فارسى است كه در آن آيات اصول و فروع و مواعظ و قصص را بدون ترتيب سور قرآن تفسير نموده و تا آيه ميثاق در سوره أنفال رسيده كه وفات كرد و جلدى بزرگ از آن مهيا گشت و آنرا شاگردش ميرزا ابو القاسم معين الملك در سنه 1279 بچاپ رسانيده و تاريخ چاپ مطابق است با عدد حروف (و 5 و 5، زهى در النظيم)، انتهى.
ص: 1300
و آيه ميثاق در سوره أنفال اشتباه و چنين آيه در آن سوره شريفه نيست بلكه آن در سوره الاعراف آيت مبارك: 169 است كه مصدر بكلمه فخلف من بعدهم مى باشد، تا ميرسد به: ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب، الى الاخر.
و نظير اين تفسير شريف كه بترتيب سور قرآن مجيد نيست بلكه مرتب بمطالبى معين است تفسير مرحوم آقا ميرزا محمد باقر نواب است كه آن هم چهار جلد و مرتب بچهار عنوان ميباشد: قصص و أحكام و مواعظ و معارف، چنانكه در «روضات: 661» فرموده (1).
دويم از تأليفات حاجى ميرزا محمد رضا كتاب «مفتاح النبوه» است در «رد پادرى نصرانى» كه در ترجمه حاجى ملا احمد نراقى اشاره بوى شد و آن را در «قصص العلما: 104» نسبت بوى داده و فرمايد: در آن ميان عقل و كتب انبياء سلف را جمع نموده، انتهى.
و او در ماه جمادى الاولى اينسال- مطابق (ميزان- عقرب) ماه برجى- در كرمان وفات كرد، و هم آنجا در مزار مشتاقيه (كه وجه تسميه اش بدين نام در 1206 گذشت) دفن شد. و فرزندش مرحوم حاجى ميرزا علينقى در (1296) بيايد.
وى كوچك ترين اولاد مرحوم حاجى كرباسى (اعلى اللّه مقامه) است كه در (1261) بيايد.
نامش محمد بوده، و شرح احوالش را خود اندكى در «رساله زيارت عاشورا» نوشته و پس از آن در «البدر التمام» و «تذكرة القبور: 27» و «تاريخ اصفهان، قسمت بالاى صفحه 90» و «هدية الاحباب: 40» و «المآثر و الاثار: 172 س 1» و برخى از مواضع ديگر بتطويل يا اختصار نوشته اند، و از همه آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
ص: 1301
وى در پيش از طلوع صبح شب چهارشنبه هفتم ماه شعبان المعظم اينسال- مطابق (...)
جدى ماه برجى- متولد شده، و هنوز بحد بلوغ نرسيده كه پدر وى وفات كرد، و او با نداشتن مربى ظاهرى از حسن قابليت باطنى تحصيل علم را وجهه همت عالى خود ساخته و در نزد مرحوم آقا مير سيد حسن مدرس و آقا مير سيد محمد شهشهانى (اعلى اللّه مقامهما) بتحصيل علم پرداخته تا از علماء بزرگوار گرديد و در دقت و احتياط در امور دينيه بدرجه عالى رسيد و كتب چندى برشته تأليف كشيد كه در بسيارى از مباحث و مسائل فقه و اصول و رجال رساله ئى مخصوص تأليف كرده، همچون:
«رساله ئى در نيت». «رساله ئى در وجوب نفسى و غيرى». «رساله ئى در نماز در ماهوت».
«رساله ئى در مفطريت قليان». «رساله ئى در اشتراط رجوع بكفايت در حج». «رساله ئى در معاطات». «رساله در صوت نساء». «رساله تداوى بمسكر». «رساله در غساله» ناتمام. «رساله زيارت عاشورا». «رساله استخاره بقرآن». «بشارات» در اصول سه جلد زياده بر صد و بيست هزار بيت. «رساله در حجيت ظن مطلق» سى هزار بيت. «رساله در شك در جزئيت و شرطيت».
«رساله در فرق مابين شك در تكليف و مكلف به». «رساله بقاء موضوع در استصحاب». «رساله در تعارض استصحابين». «رساله در تعارض استصحاب و أصل صحت عقد». «رساله در اينكه اصل در استعمال حقيقت است يا اعم از حقيقت و مجاز». «رساله در دلالت نهى بر فساد». «رساله بقاء بر تقليد». «رساله مختصرى در حجيت ظن» غير از آن كه گذشت. «رساله در متباينين». «رساله در ثقه در علم رجال». «رساله در أصحاب اجماع». «رساله نقد طريق» كه بنيان جديد مخترعى است. «رساله در تصحيح غير». «رساله در نجاشى». «رساله در محمد بن الحسن اول سند كافى».
«رساله در تزكيه اهل رجال». «رساله ئى در تفسير عسكرى». «رساله در تحقيق حال ابن غضايرى». «رساله در روايات ابن ابى عمير». «رساله در احوال شيخ بهائى». «رساله در احوال آقا حسين خوانسارى». «رساله در سند صحيفه». «رساله جبرو تفويض». «مجموعه ئى در تفسير» قريب سى هزار بيت. «خطبه هائى كه از قرآن مجيد» تأليف نموده. «مجموعه ئى در اشعار عربيه» بقدر هزار بيت. «رساله ئى در احوال انسان». بفارسى. «مختصرى در علم
ص: 1302
حساب (1).
در «تذكرة القبور» فرمايد: مراتب زهد و تقوى و اخلاق كامله و گوشه نشينى و كثرت اشتغال بفكر در علوم و نوشتن كتب علميه از وى بيش از آن است كه در اين مختصر گنجد، مجلس آن موحوم مصداق حديث حواريين و عيسى بود كه عرض كردند: من نجالس؟ با كه مجالست كنيم؟ فرمود: من يذكر كم اللّه رؤيته، و يزيد كم فى العلم منطقه، و يرغبكم فى الاخرة عمله، يعنى كسى كه ديدار او شما را بياد خدا اندازد و گفتار او در علم شما افزايد و كردار او شما را راغب و مايل بآخرت نمايد. حالات آن مرحوم بهمين وصف ها بود، صحبت موعظه و علم دقايق اخلاق و اخلاص را ملاحظه مى فرمودند، و قدرى از حالات خود را در آخر «بشارات» و «رساله زيارت عاشورا» و غيرها نوشته اند، اجمال آنكه: بعد از فوت حاجى صغير بوده و با عدم توجه تام بزرگتران بزحمات فوق العاده بعد از قابليت مشغول تحصيل خدمت مرحوم آقا مير سيد حسن مدرس شده، و امر گذران و زندگانى او هم بسختى بوده، من حيث لا يحتسب؛ از جانب پادشاه وظيفه ئى از مرحوم حاجى در حق ايشان بى توسط بقلب شاه افتاد كه شاه وقتى پرسش از ولد عالمى از حاجى نموده ذكر آن مرحوم شده مقرر گرديده، و تمام سالها همه اوقات را بفكر نوشتن مشغول بوده، حتى در توى حمام فكرى مى كرده در رخت كن آمده نوشته باز مراجعت بگرمخانه مى نموده، تا آنكه از كثرت فكر- بخصوص در اصول- بضعف قلب مبتلا شد كه تا آخر عمر مبتلا بوده. هركه خواهد بيان حالاتى از آن مرحوم از خوابها كه در حق او ديده شده و مرارات كه كشيده و بياناتى كه مرحوم حاجى كرباسى در حق او در طفوليت او نموده بفهمد، رجوع بآنچه خود نوشته اند نمايد، انتهى.
و آن جناب پس از مدت شصت و هفت سال و شش ماه و 20 روز عمر، در صبح چهارشنبه بيست و هفتم ماه صفر المظفر سنه هزار و سيصد و پانزده- مطابق (...) اسد ماه برجى- در اصفهان وفات كرد و در تخت فولاد در حوالى قبر جد پدرى خود مرحوم حاجى محمد حسن
ص: 1303
دفن شد، و بعد از آن تكيه ئى در آن محل ساختند كه قبر او در بقعه ميان تكيه واقع شد و اينك آن تكيه بغايت مشهور و بنام او معروف است كه از در مسجد ركن الملك چون بطرف مشرق بروند قدرى كه رفتند بدان ميرسند.
و او دختر مرحوم ميرزا زين العابدين فرزند سيد حجة الاسلام (اعلى اللّه مقامه) را بزوجيت داشته، و از او دو فرزند بزرگوار بنام حاجى ميرزا جمال الدين و حاجى ميرزا كمال الدين ابو الهدى بيادگار ماندند كه حاجى ميرزا جمال الدين در سال (1350) و حاجى ميرزا ابو الهدى در (1356) بيايند. و خواهر اين دو بزرگوار كه دختر صاحب عنوان باشد زوجه ميرزا احمد ملاباشى بوده كه در (1331) بيايد.
بهبهان، در جلد اول (ص 220 ش 111) گذشت. و مرحوم ملا شمس الدين فرزند جمال الدين محمد بن شمس الدين بن جمال الدين، و خود از بزرگان علما و فقهاء دين مبين، و در زهد و تقوى و گوشه گيرى از آيات پروردگار آسمان و زمين بوده.
شرح احوالش در «مطلع الشمس 2: 395» و «فردوس التواريخ: 135» و «منتخب التواريخ» خراسانى (باب دهم، مقصد اول) و «الكرام البرره: 627» نوشته، و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى چندى در عتبات در خدمت آقا محمد باقر بهبهانى و سيد بحر العلوم و ميرزا محمد مهدى شهرستانى و آقا سيد على كربلائى درس خوانده، و سپس بمشهد مقدس آمده و در يكى از حجرات صحن عتيق كه اينك قبر مطهرش در ايوان آن مى باشد عزلت گزيده و بهيچ يك از امور امامت و قضاوت و رفت وآمد با مردم نپرداخته و فقط بتأليف كتب فقه و اصول و غيره مشغول شد، و شاگردش مرحوم فاضل بسطامى (رحمه اللّه) در «فردوس التواريخ» فرموده: در آن أوقات
ص: 1304
من بخدمت گذارى او مى پرداختم، لباس هاى او از غايت ورع و تقوى در غايت كهنگى بود، و بسيارى روزها را گرسنه بسر مى برد، و گاه از شدت جوع سر از روى كتاب بلند كرده و بگنبد مطهر كه برابر حجره اش بود نظر مى كرد و مى فرمود: أمن يجيب المضطر اذا دعاه! و اشك بر زمين مى ريخت، تا گاهى كسى پيدا مى شد كه استخاره نمايد و يك پول يا دو پول باو مى داد و من آنرا براى او نان گرفته مى آوردم، آنرا مى خورد و شكر مى- كرد، و من هم در آن ايام بسيار تهى دست بودم، و اگر گاهى هم كسى چيزى مى آورده بفقرا و عيال و اطفال خود مى داد، و خودش اطعمه لذيذ را ميل نمى كرد، و بجز براى اين فقير براى ديگرى درس نمى گفت، و نزديك بپنجاه سال در آن حجره ساكن بود، انتهى بتغيير يسير و اختصار قصير.
و آن جناب تأليفات چندى دارد: اول كتاب «جواهر الكلام» در اصول عقايد اسلام نظير «گوهر مراد» ملا عبد الرزاق لاهيجانى. دويم «حاشيه بر المطول» تفتازانى. سيم «شرح معالم الاصول» دو جلد. چهارم رسائل ديگر در مسائل عديده.و او در شب جمعه چهاردهم ماه رمضان المبارك اينسال (چنانكه بر سنگ لوح قبرش نوشته) مطابق (...) دلو ماه برجى، وفات كرد، و در مشهد مقدس در پائين ديوار غربى حجره ئى كه نوشتيم در آن منزل داشته دفن شد و آن يك ايوان با درب مدرسه ميرزا جعفر فاصله دارد.
و در «منتخب التواريخ» و «مطلع الشمس» وفاتش را در ماه رمضان سنه 1248 نوشته اند.
ص: 1305
سنه 1211 شمسى
چهارشنبه 17 شوال اول حمل ماه برجى
وى فرزند سيد ابو الحسن 35 عاملى است كه در (1275) بيايد. و خود از اهل علم و ادب بوده، و همانا در روز نوروز اينسال (چنانكه در «الذريعه 6: 177 ش 964» فرموده) از بطن مخدره دختر شيخ اسد اللّه كاظمينى (كه در 1234 گذشت) متولد شده، و در نزد دائى هاى خود (اولاد شيخ اسد اللّه) درس خوانده، و تصانيفى در فقه و نحو و غيره دارد، از آن جمله:
اول «ديوان اشعار». دويم «كتابى در اصول فقه». سيم «حاشيه بر قوانين». چهارم كتاب «يتيمة الدهر» در علماء عصر، در دو جزء، كه در آن تراجم معاصرين خود و كسانى را كه از علما درك كرده و جد مادرى و دائى هاى خود را ذكر كرده، نظير «سلافة العصر» سيد عليخان شيرازى.
و در سنه هزار و دويست و نود، در كربلا؛ بلاعقب وفات نموده.
ص: 1306
وى فرزند حاج حسين آقا ابن على بن عبد الغفار، و خود از علماء أبرار و فقهاء أخيار بود، و همانا در اينسال (چنانكه در «شهداء الفضيله: 342» فرموده) در خوى متولد شده، و كتب چندى تأليف كرده:
اول «حاشيه بر فرائد» كه فقط بر باب قطع و ظن آن است. دويم كتاب «الدرة النجفيه» در شرح «نهج البلاغه حيدريه» كه در «الذريعه 8: 112 ش 412» درباره آن فرمايد كه آن قريب چهل هزار بيت است حاوى تحقيقات رشيقه و فوائد نافعه مفيده، انجام تأليف آن سنه 1286 تا سنه 1292 و در اين موضع از «الذريعه» چند كتاب ديگر بنام «الدرة النجفيه» از كسان ديگر در موضوعات مختلفه ذكر كرده. سيم كتاب «الاربعين حديثا». چهارم كتاب «ملخص المقال» در رجال.و او در پيش از نماز ظهر روز يك شنبه ششم ماه شعبان المعظم سال هزار و سيصد و بيست و پنج- مطابق 23 سنبله ماه برجى- در خوى در خانه خودش بعز شهادت فايز گرديد، و پس از مدتى جنازه او را حمل بنجف و در وادى السلام در نزديك قبر حاجى ملا على ميرزا خليلى- كه خود در زمان حيات معين نموده بود- دفن كردند.
از كتاب «دانشمندان آذربايجان» چنين برآيد كه راجى نامش حاجى ميرزا ابو الحسن ابن على اكبر و شاعرى خوش مزه و شيرين بوده، و همانا در اينسال متولد شده و «ديوانى در
ص: 1307
اشعار» بپارسى و تركى دارد، و پس از مدت چهل و شش سال عمر، در سنه هزار و دويست و نود و سه، در موقعى كه از حج برمى گشته در درياى قلزم غرق شده، و ماده تاريخ او را (أيا غفار) 1293 يافتند.
و فرزندش عبد المجيد تخلص ناجى مى نموده چنانكه در «الذريعه 9: 1146» فرموده.
و آنجا نه نفر شاعر ناجى تخلص غير از فرزند صاحب عنوان ذكر كرده كه با اين ناجى جمعا ده نفر شاعر ناجى تخلص خواهند شد.
و ميرزا على اكبر صبور شاعر تبريزى در تاريخ وفات صاحب عنوان چنين گفته:
اى دريغا كه حضرت راجى
چون زر از كيسه أحبا رفت
بى حد افسوس، صد هزار دريغ
كه بحسرت ز دار دنيا رفت
قلم عنبرين شميم صبور
بهر تاريخ كردن انشا رفت
يافت از كلمه (أيا غفار)
بهر تحرير كردن املا رفت
در سال (1241) شرحى در احوال شيخ احمد بن زين الدين احسائى نوشتيم. اينك در اينجا گوئيم كه يك نفر شيخ احمد احسائى ديگر در همان زمان بوده كه اينك اينجا شرح احوالش نوشته ميشود بدين طور:وى فرزند شيخ محمد بن شيخ محسن بن شيخ على بن محمد بن احمد بن محمد بن حسين بن احمد بن محمد بن خميس بن سيف غريفى، و از جمله علما و زهاد و براى تمييز از شيخ احمد احسائى مذكور بنسبت جد خود معروف به محسنى بوده، و كتب چندى تأليف نموده بدين قرار:
ص: 1308
اول «حواشى بر تهذيب الاحكام». دويم «رساله ئى در جهر و اخفات بسمله و تسبيح» در اخيرتين ظهرين و عشاء و سيم مغرب. سيم «رساله ئى در حجيت ظواهر قرآن مجيد».
چهارم «كتابى در برخى از فوائد نادره».
و او در اينسال وفات كرده، چنان كه در «جزء 9 (جلد 10) اعيان الشيعه» نوشته، و فرزندش شيخ حسن در (1239 ص 1098) گذشت.
وى فرزند مرحوم شيخ اسد اللّه كاظمينى است كه در سال 1234 (ص 978) گذشت.
و خود عالمى جليل و فقيهى نبيل بوده، و با اينكه چندان سنى نداشته از كثرت فضل و كمال و اهتمام بانجام امور بيچارگان و ضعفا مورد توجه علما و عوام واقع شده. و «رساله ئى در اصول دين» تأليف كرده، و پس از پدر در نزد سيد عبد اللّه شبر درس خوانده، و در اينسال وفات نموده؛ چنانكه در «الذريعه 2: 184 ش 679» فرموده.
وى ابو صادق فرزند پنجم حاجى ميرزا خليل طبيب تهرانى است كه در (1280) بيايد.
و خود طبيبى حاذق و اديبى كامل بوده و در معالجات نفسى مؤثر و ميمون داشته، و همانا وى در اينسال- چنانكه در «معجم ادباء الاطبا 1: 89» فرموده- در نجف متولد شده، و در نزد پدر خود در طب درس خوانده، و هم چنين از اطباء ديگر فارسى و غيره كه بنجف مى آمده اند در اين فن استفاده نموده، چنانكه هم در فقه و اصول در نزد ملا محمد تقى گلپايگانى كه در
ص: 1309
(1292) بيايد، و شيخ عبد العلى رشتى، و در حكمت و منطق و ساير علوم عقليه در نزد حكيم الهى شيخ محمد باقر تركى؛ درس خوانده تا خود در طب و غيره استادى بزرگوار گرديد، و بطبابت و تدريس پرداخت، و مخصوصا در تدريس قانون يگانه عهد خود بشمار رفت، و در مجلس درس او جماعتى از عرب و فرس و غيره حاضر مى شدند كه هريك بعد از آن از مشاهير اطبا گرديدند، از آن جمله دو فرزندش ميرزا صادق و ميرزا كاظم، و بعضى از شاگردان وى تقارير طبيه و آراءحكميه او را جمع آورى نموده اند، و در عمل طب و تجربيات اين فن شريف و تدابير عمليه كه پايه تأثير معالجات بر آن نهاده شده بمقامى سامى نائل گرديد، و با اين همه در نظم اشعار و تمييز غث و سمين آن داراى طبعى پاك و نظرى تابناك بود، و شعر را بزبان فارسى و عربى نيكو مى سرود، و از آن جمله وقتى يكى از سادات جليل طايفه قزوينيه در حبس عاكف پاشا مريض شده و وى بعنوان طبابت با جمعى بعيادت وى رفت و آنجا هريك از ادبا و شعرا شعرى براى سيد بعنوان تسليت گفتند، صاحب عنوان چنين گفته:
لاغر و انك ان سجنت بحبس من
هو عاكف أبد أعلى الالحاد
ما أنت الا صارم متجرد
و السيف لا يبقى بلا اغماد
و هم اين دو فرد فارسى از اوست:
اى گلعزار چهره مه گونه گلشنى
وى دلرباى يوسف عصرت در اين صفات
يك بوسه ئى ز لعل لبت گر عطا كنى
باشم از او سكندر و يابم از او حيات
و او در أواخر عمر خويش بسبب كبرسن ترك معالجه نموده و هماره در خانه خود بسر مى برد، تا در شب جمعه هفتم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و سى و دو، چنانكه در (ص 90) نوشته- مطابق 13 حمل ماه برجى- در نجف وفات كرد، و در نزد برادر بزرگوار خود مرحوم حاجى ميرزا حسين كه در سال 1230 (ص 894) گذشت دفن شد، و چندين نفر از شعرا براى او مرثيه و ماده تاريخ گفتند، و از آن جمله نواده اش شيخ محمد مؤلف «معجم» مرقوم فرموده:
يا باقر العلم و يا من غدا
للطب و الاداب عنوانا
أصم سمع الدهر ناعيك اذ
عم الورى رزؤك أشجانا
ص: 1310
فاهنأ فقد نلت بأعمالك ال
غراء فى التاريخ (غفرانا)
1332
و وى دو نفر پسر داشته: يكى ميرزا صادق كه در سال (1280) بيايد، و ديگر ميرزا كاظم كه كنيه اش ابو الرضا، و نوشتيم كه در طب شاگرد پدر خود بوده. و پوشيده نباشد كه در «معجم» مذكور (ص 89) تاريخ تولد و وفات او را بدون ماه و روز در اين دو سالى كه نوشتيم آورده يعنى (1247 و 1332) و بعد از آن مدت عمرش را 75 سال نوشته، در صورتى كه بنابر آنچه آورده مدت عمر 85 سال خواهد بود، و در (ص 90) كه ماه و روز وفات را آورده مدت عمر را ذكر نكرده، و در غلطنامه مذكور در ص 259 اشاره بدين اشتباه نفرموده، و اينكه شب جمعه وفات را ما هفتم ماه جمادى الاولى نوشتيم مبنى بر نقل از همان صفحه است، و الا در تقويم آن سال آن را ششم نوشته با تمام بودن ربيع الاخر، و شايد در عراق عرب كه طرف غربى ايران است ربيع الاخر را ناقص و غره جمادى الاولى را شنبه و در نتيجه جمعه را هفتم گرفته باشند.
وى فرزند مرحوم رضا قليخان هدايت (ره) است كه در جلد دويم (سال 1215 شماره 211 ص 540) گذشت. و خود از معاريف رجال ايران بوده، در «المآثر و الاثار: 188 س 1» وى را در عنوانى مخصوص ذكر كرده و در آن فرمايد: در فضايل ايرانى بالوراثه و در فنون اروپى بالاستحقاق از آحاد آفاق است، انتهى.
و همانا وى در روز پنج شنبه يازدهم ماه رجب الفرد اينسال- مطابق (...) قوس ماه شمسى- در شيراز متولد شده، و در سنه 1300 (چنانكه در «منتخب التواريخ مظفرى» است)
ص: 1311
لقب نير الملك يافته. و كتابى بنام «مفتاح العلوم» در علوم جديده تأليف كرده كه در پاورقى «روزنامه تربيت» بچاپ رسيده.
و پس از مدت هشتاد و شش سال و پنج ماه قمرى و سيزده روز عمر، در شب چهارشنبه بيست و چهارم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و سيصد و سى و سه- مطابق 10 عقرب ماه برجى در تهران وفات كرد، و چهار پسر و پنج دختر (چنانكه در «مجله تعليم و تربيت، سال 22 شماره 2 صادره در اردى بهشت 1326» نوشته) بجا نهاد، و از پسران: اول رضا قليخان هدايت نير الملك كه از أعيان عصر معدود است. دويم هدايتقلى هدايت اعتضاد الملك. سيم سرلشگر دكتر كريم هدايت. چهارم سليمانقلى هدايت (ماژور هدايت).
وى مرحوم سيد ابو عبد اللّه 31 فرزند سيد داود 30 است كه در 1223 (ص 775) گذشت.
و خود از اهل علم و ادب در عراق عرب بوده، و تأليفاتى دارد:
اول كتاب «خلاصة الاعراب» در علم نحو و اعراب. دويم كتاب «الدرر الحليه» در ايضاح اسرار غوامض العربيه كه شرحى است بر كتاب فاگهى در نحو تأليف احمد بن عبد اللّه بن احمد بن على مكى شافعى، چنانكه در «الذريعه 8 شماره 458»فرموده، و ظاهرا اين كتاب نحو فاكهى شرح وى باشد بر كتاب «قطر الندى» تأليف ابن هشام كه در «كشف الظنون» نام آنرا «مجيب النداء» و نام مؤلف آنرا: الشهاب احمد بن الجمال عبد اللّه بن احمد بن نور الدين على؛ و انجام تأليف آنرا روز 2 شنبه 13 رجب سنه 924 نوشته.
و در «تاج العروس» در ماده فكه فاكهه را بمعنى ميوه و فاكه را نام يكى دو تن از اعراب و براى هريك اعقابى بنسبت فاكهى نوشته و فرمايد: فاكهه نام پنج نفر صحابى است. و بعضى ديگر از اشخاص معروف بفاكهى را منسوب بفروش فاكهه نوشته، و در «روضات» عنوانى
ص: 1312
بنام عمر بن سالم فاكهى ذكر كرده.
وى فرزند مرحوم شيخ محمد على اعسم است كه در سال 1233 (ص 968) گذشت.
و خود از علما و فضلا و در قبال پدر خود معروف به أعسم صغير بوده، كه در نزد آقا سيد محسن كاظمينى درس خوانده، و جمله ئى از منظومات پدر بزرگوار را شرح نموده، و خود هم «ديوانى در اشعار» دارد، و در اينسال وفات كرده، و در نزد قبر پدر دفن شده؛ چنانكه در «الذريعه ج 9» و «هدية الاحباب: 99» فرموده.
از كتاب «دانشمندان آذربايجان» چنين برآيد كه وى نامش عبد اللّه (يا عبدل) و از مردم شهر خوى، و جوانى كوسه و ژوليده مو و قبيح الوجه، و با اين وصف مليح البيان و شيرين زبان بوده، با اينكه عامى (امى) بوده شعر را نيكو ميسروده و همواره طبعش بغزل سرائى مايل، و چندى در زنجان در نزد عبد اللّه ميرزاى دارا- كه در 1211 (ش 162 ص 398) گذشت- اقامت داشته و بأمر او متأهل گرديده، تا در اين سال ببيمارى طاعون وفات كرد، و اين غزل از او نوشته شد:
ز تيغ غمزه بجنگى كنى ز خشم نگاهى
بوجه خويش دهم جان خويش گر تو بخواهى
زنى خدنگ صفايم تو هم بكام رقيبان
نداشتم بجز از تو ز كيد چرخ، پناهى
ز عشق تو رودم لحظه لحظه آه ز سينه
چگونه دود نخيزد كه سوخت خرمن كاهى
ص: 1313
رود ز خرمن ليلى بچرخ حلقه دودى
مگر ز سينه مجنون بجست شعله آهى
سپهر بيهده تابد كمندهاى بلايم
فتاده ام بكمند بلاى زلف سياهى
مگو گياه تو بويم بخاك تيره چو خسبى
ز خاك من ندمد از شرار آه گياهى
بدست ما هوشان زمانه اين دل نالان
بيك پياده بماند بقلب گاه سپاهى
بدرد من چه علاجى ببرج چرخ ز ماه است
مگر ببرج عمارى رسد ز باديه ماهى
وجود برقى بيدل بود ز راه محبت
بخاك سوخته گر بگذرى تو بر سر راهى
در «نقباء البشر: 1633 ش 2184» فرمايد: آل دعيبل از طايفه هاى نجف معروف بتجارت و كسب، و بسيارى از رجال ايشان متصف بصلاح و تقوى مى باشند، و از آنها قبيله خفاجه معروفه اند كه بعضى از اجدادشان از ضواحى حله به نجف آمده و آنجا سكونت نموده اند.
و شيخ عمران صاحب عنوان، فرزند حاج احمد بن عبد الحسين بن محسن آل دعيبل، و خود از جمله علما و فضلا بوده كه در اينسال متولد شده، و در نزد شيخ محمد حسين كاظمينى و سيد محمد مهدى قزوينى و سيد محمد هندى و شيخ احمد مشهدى درس خوانده، و از چندين نفر اجازه بهم رسانيده، و كتب چندى تأليف كرده:
اول «كتابى در امامت». دويم «كتابى در تفسير» كه نسخه ئى از آن بخط خودش نزد فرزندش شيخ موسى موجود بوده و در 5 شنبه 16 ماه رمضان سنه 1317 از تأليف آن فارغ شده. سيم «كتابى مبسوط در كلام و اصول خمسه» انجام تأليف آن سنه 1301. چهارم «كتابى در فقه استدلالى» كه دو جلد در طهارت (و جلد ضخيمى در نماز كه آنرا از او دزديدند)
ص: 1314
و جلدى در طلاق و جلدى در فرائض از آن بيرون آمده. پنجم «رساله ئى در تفسير بعضى از آيات».ششم «كتابى در فضل زيارت حضرت سيد الشهدا عليه السلام» و گريه بر آنجناب و زيارت ساير ائمه (عليهم السلام): هفتم «رساله ئى در رد نور الابصار». هشتم «رساله عمليه». نهم غير آنها از نوشتجات و تحقيقات در آيات و أخبار.
و او چندى در حيره مانده و آنجا همى بتلاوت قرآن مجيد و عبادت پرداخت، تا بيمار شد و براى معالجه بنجف آمد و در شريعه كوفه منزل كرد و سودى از آن نيافت، تا در بامداد روز سه شنبه دهم ماه ربيع الاول سنه هزار و سيصد و بيست و هشت- مطابق اول حمل ماه برجى (عيد نوروز)- هم در آنجا وفات كرد، و جسدش را حسب الوصيه بنجف آورده و آنجا دفن كردند؛ چنانكه در «الذريعه 4 شماره 1298» و «نقباء البشر: 1633 ش 2184» نوشته. و فرزندش شيخ موسى مذكور در سال (1387) بيايد.
در كتاب «دانشمندان و سخن سرايان فارس 1: 461» شرحى نوشته، بخلاصه اينكه:
وى از فضلا و شعراى قرن سيزدهم و اوائل چهاردهم هجرى بوده كه در اينسال متولد شده، و در بوشهر اقامت داشته و بتجارت مى پرداخته، و در سنه 1303 كه سيد جمال الدين افغانى اسدآبادى بقصد رفتن طهران وارد بوشهر شده حاج غلامحسين شب و روز خود را در محضر او مى گذرانيده و از او استفاده مى كرده، و بيشتر اشعارش فكاهى بوده و از اين جهت از دادن آنها بديگران خوددارى مى نموده؛ چنانكه در «آثار عجم» نوشته كه من از اشعارش چيزى خواستم امتناع نمود.
و بالاخره، پس از مدت هشتاد و سه سال عمر، در سنه هزار و سيصد و سى وفات كرد.
تمام شد كلام «دانشمندان و سخن سرايان».
ص: 1315
در «اقرب الموارد» فرمايد: شحنه- بكسر- كسى است كه از طرف سلطان براى ضبط بلد تعيين ميشود، انتهى. و آنرا بپارسى داروغه گويند.
و در «تاريخ اصفهان» از وقايع اينسال- در قسمت پائين صفحه- فرمايد: وفات شحنه شاعر اصفهانى، انتهى. و او نامش محمد مهدى خان مازندرانى بوده، و قبرش در تخت پولاد در تكيه فاضل سراب است.
عراق، نام ناحيه ئى است معروف در مملكت ايران كه آنرا در قبال عراق عرب براى تمييز، عراق عجم مى خوانند، و در اين أواخر بكلمه اراك شهرت گرفته. در كتاب «كرج نامه: 276» نوشته كه: عراق عجم شامل شهرهاى اصفهان، گلپايگان، همدانو اراك فعلى بوده، و اين اصطلاح يعنى عراق عجم بيشتر در اصطلاح گويندگان و شعرا وارد گرديده. و مركز اين ناحيه شهر سلطان آباد است كه بنا بمرقومات (ص 273) يوسف خان سپهدار كرجى در سنه 1227 بعنوان قلعه جنگى ساخته و بنام فتحعليشاه سلطان آباد ناميده.
و كرج بتحريك نام اصلى قديمى اين ناحيه بوده، و بواسطه تازه ساختن اين شهر آنرا شهر نو نيز مى خوانند؛ چنانكه ساغر شاعر خوانسارى در كتاب «عبرة الاخلاف» مكرر تعبير از آن بشهر نو نموده. و چنانكه در (ص 276) نوشته، ميرزا آقا خان كرمانى نخستين كسى است كه آنرا اراك نام نهاده، و چنانكه در بسيارى از ايالات و ولايات هر محلى كه
ص: 1316
مركز ناحيه ئى است آن محل را بنام آن ناحيه مى خوانند؛ سلطان آباد را نيز بنام اصل ناحيه خوانده و بهريك از اين چند كلمه (اراك- عراق- شهرنو- سلطان آباد) معروف مى باشد.
و مرحوم حاج آقا محسن 31 صاحب عنوان فرزند سيد ابو القاسم 30 بن احمد 29 ابن عليمحمد 28 بن فخر الدين 27 بن هادى 26 بن تاج الدين 25 بن محمد 24 بن حيدر 23 بن محمد مكى 22 بن غياث الدين 21 بن معصوم 20 بن تاج الدين 19 بن رضى 18 ابن على 17 بن رضاء الدين 16 بن محمد 15 بن رضى الدين 14 بن محمد 13 بن فخر الدين 12 ابن محمد 11 بن زيد 10 بن داعى 9 بن زيد 8 بن على 7 بن حسين 6 بن حسن الافطس 5 (عليه السلام) است.
حضرت حسن الافطس 5 (عليه السلام) در سال 1202 (شماره 74) گذشت. فرزندش حسين 6 كه مادرش دختر خالد بن ابو بكر بن عبد اللّه بن عمر بن خطاب (يا بقولى ديگر: ام ولدى) بود از سادات معروف است، و در ايام ابو السرايا از طرف حضرت محمد الديباج ابن الامام جعفر الصادق (عليه السلام) در مكه خروج كرد، و برخى از أعمال منكره از او صادر شد، و برخى او را أفطس گفته اند و اين لقب را مربوط بوى مى دانند، و در «عمدة الطالب» نژاد او را از دو پسر (حسين 7 و محمد 7) بازآورده و چند نفر از اعقاب آنها را در طبقات مختلفه ذكر كرده، و در هيچ كدام اسمائى متناسب با اين سلسله نژاد كه ما اينجا آورديم ندارد، خصوصا اينكه بعلى 7 فرزند حسين 6 منتهى بشود، و ما اين سلسله را بدين طور نقل از پشت نسخه چاپى «درر القلائد» جناب حاجى شيخ عبد الكريم يزدى نموديم.
و بهرحال، مرحوم حاج آقا محسن صاحب عنوان از علما و أعيان بوده كه در اينسال متولد شده و در خدمت چندين نفر از علما درس خوانده و در شهر سلطان آباد رياست و شهرت و تمول و ثروتى وافر هم بهم رسانيد.
در «المآثر و الاثار: 144 ستون 1» وى را در عنوانى مخصوص ترجمه نموده، و در آن فرمايد: جامع مابين منقول و معقول است، برياست و ثروت و مزاياى ديگر بر أقران تقدم دارد و از اين جهت همواره محسود بوده و خواهد بود، انتهى.
ص: 1317
و بهرجهت، او نفوذى زايد الوصف در حوزه سكونت خود و اطراف و حوالى آن بهم رسانيد كه تا آغاز دوره مشروطيت آنها كاملا برقرار بود، و پس از تغيير اوضاع و سلطه مشروطه طلبان همه از بين رفت بلكه بحيات او نيز خاتمه داده شد، و در يك شنبه سيم ماه جمادى الاخره سنه هزار سيصد و بيست و پنج، چنانكه در «تاريخ سرتيپ» است- مطابق 22 سرطان ماه برجى- وفات كرد، و ميرزا محمد صادق اديب الممالك در مرثيه و ماده تاريخى كه براى او سروده در پنجم جمادى الاخره مرقوم گفته.
و او فرزندان چندى داشته: يكى حاجى ميرزا شمس الدين 32 كه در دوره سيم مجلس وكيل مجلس مردم عراق بوده. و ديگر دخترى 32 كه زوجه حاجى آقا جمال الدين اصفهانى كه در سال (1284) ببايد بوده. و سيم حاجى آقا مصطفى 32 كه در اواسط شعبان سنه 1371 وفات كرده، چنان كه مفهوم از «روزنامه ستاره اصفهان، دوره دويم شماره 63 مورخ 23/ 2/ 31» مى باشد.
در «الذريعه 4: 383 شماره 1683» نامى از سيد محسن عراقى برده و وفاتش را در 1359 ذكر كرده. و در «نقباء البشر: 370 ش 742» نامى از آقا محسن بن مولى فتحعلى سلطان- آبادى برده شده؛ و البته معلوم است كه آن هر دو غير از صاحب اين عنوان اند.
وى فرزند ادريس بن مطر، و خود از شعراء بوده و در اينسال وفات نموده، چنانكه در «أعيان الشيعه 1: 404» فرموده.
ص: 1318
مرحوم شيخ جعفر در 1228 (ج 3 ش 389 ص 852) گذشت.
و شيخ محمد فرزند سيم آن جناب و از أعلام اين خانواده و افاضل رجال آن بوده، و بطورى كه در «الكرام البرره: 317» و «ديوان سيد موسى طالقانى: 249 در پاورقى» نوشته، پس از وفات سيد سليمان حلى (1211 ص 404) و فرزندانش سيد داود و سيد حسين؛ اين شيخ محمد براى مرجعيت امور دينى مردم حله بدان شهر رفته و آنجا بود تا در اينسال هم در آن شهر وفات كرده و نعشش را بنجف آورده و آنجا دفن كردند.
وى فرزند مرحوم سيد محمد زيناى بغدادى است كه در سال 1216 ج 2 (عنوان 234 ص 578) گذشت، و شرح احوالش در «اعيان الشيعه 1: 405» و كتاب «مخطوطات كتابخانه سيد محمد بغدادى: 43» و «الكرام البرره: 289» و «ريحانة الادب 2: 248» نوشته، و از آنها چنين برآيد كه: او عالم فاضل جليل اديب شاعر أخبارى صلب متعصب و از شعراى عصر و ادباىعراق عرب بوده و خطى خوش و مطارحاتى با فضلاى عصر خود داشته، و در بسيارى از فنون شركت مى نموده، و همانا در نزد حاج ميرزا محمد أخبارى درس خوانده و هم از او اجازه گرفته، و كتاب هائى تأليف كرده:
اول كتاب «دوحة الانوار» در رائق از اشعار در چند جزو. دويم «ديوان اشعار» بزرگى.
سيم كتاب «معراج الاسرار» در تصوف و عقائد صوفيه. و در «ريحانه» اين دو بيت را از او آورده:
ص: 1319
كذب الذى بالميم شبه ثغره
قد مثل الموهوم بالمعلوم
ما كان الانون تنوين بدا
بالنطق لكن ليس بالمرسوم
سپس فرمايد: شاعر پارسى مضمون اين شعر را چنين ساخته:
دهان تنگ تو مانند نون تنوين است
كه در حديث در آيد و ليك پيدا نيست
و او در اينسال وفات كرده، و اين دو بيت درباره قهوه هم از او است:
رب سوداء فى الكؤوس تبدت
تهب الروح نعمة فى الحياة
فاذا ذقتها تحققت فيها
أن ماء الحياة فى الظلمات!
وى از شعراى عصر خويش و نامش حكيم مير محمد صادق بوده، و در اينسال وفات نموده؛ چنانكه در «الذريعه 9: 1320 شماره 8481» فرموده.
وى آقا محمد على بن خواجه محمد شفيع و برادر مرحوم معطر عليشاه است كه در سال 1217 (ج 3 ش 250 ص 635) گذشت. و خود از عرفاء عصر و مريد و ربوده مشتاقعلى شاه- كه در جلد دويم (سال 1206 ص 304 شماره 118) گذشت-بوده، و در اين سال با عمرى قريب بهفتاد و پنج سال وفات نموده، و در مزار مشتاقيه كرمان دفن شد. و پنج نفر فرزند از او بازماند كه يكى از آنها آقا محمد على بوده كه در سنه 1271 وفات نموده و نزد پدر دفن شده.
ص: 1320
يزد، شهرى است معروف در ايران.
و مرحوم آقا سيد محمد كاظم (عليه الرحمه) فرزند مرحوم سيد عبد العظيم طباطبائى و خود از اجله و اعاظم علماء بزرگوار و فقهاء جلالت آثار بود؛ چندان كه در اين مائه چهاردهم بخبرت و اطلاع و وسعت و احاطت او بر فروع و شقوق مسائل و مباحث فقه بعرصه وجود نيامده، و با اين وصف در علوم ادبيه بلكه حكمت و نظم شعر بفارسى و عربى مهارتى تمام داشت.
شرح احوالش در «احسن الوديعه 1: 188» و «فوائد الرضويه: 598» و «شهداء الفضيله:
251 در پاورقى» و «شمس التواريخ: 96» هريك بتطويل يا اختصار نوشته، و از همه آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر(1) چنين برآيد كه:
وى در اينسال- بنص «شهداء الفضيله»- در قريه كثنيه يزد متولد شده، و در «فوائد الرضويه» در سنه 1256 نوشته، و سالها نخست در اصفهان نزد مرحوم حاجى شيخ محمد- باقر نجفى و آقا ميرزا محمد باقر و ميرزا محمد هاشم چهارسوئيان، و بعدا در عتبات نزد چندين نفر از علما همچون حاجى شيخ مهدى بن شيخ على بن شيخ جعفر و شيخ راضى نجفى و ميرزاى شيرازى درس خواند تا خود فقيهى فاضل و بزرگوار گرديد، و پس از وفات ميرزا مانند يكى دو نفر ديگر مرجعيت تامه در تقليد مذهب شيعه در عراق عرب و ايران و هند و افغانستان و غيره بهم رسانيد، و در نجف اشرف سكونت گزيد، و بالاخره شهرت و رياستى مهم پيدا كرد، و الحق از جهت جامعيت وى در فقه جاى آنرا داشت، و علماى بزرگ فيض مدرس مقدس او را غنيمت عظيم دانسته و در تدريس فقه حوزه ئى مشحون بمحققين برايش برپا شده. و در أوان طلوع مشروطه در ايران برعكس سمى بزرگوار خراسانى خود؛ خويشتن را
ص: 1321
از ورود در آن بركنار كشيد بلكه در برخى از موارد بتنقيد و رد آن (كما كان فى الواقع أيضا كذلك) كوشيد. و او را تأليفات چندى است:
اول كتاب «العروة الوثقى» در مسائل عامة البلوى، كه رساله ئى است فتوائيه داراى اكثر ابواب فقه از طهارت و نماز و روزه و زكاة و خمس و حج و نكاح و مشتمل بر سه هزار و دويست و شصت مسئله در دو جلد، و مرحوم حاجى شيخ عباس قمى آن را بفارسى ترجمه نموده بنام «الغاية القصوى». در «الذريعه 16: 14» فرمايد: ترجمه اوائل آن و جمله ئى از كتاب نماز آن از مرحوم حاجى شيخ عباس مرقوم است، و بقيه از ترجمه آن از سيد ابو القاسم اصفهانى است، انتهى. و هم در «الذريعه 6: 149» چندين حاشيه كه بر آن نوشته شده، بعضى فتوائى و بعضى استدلالى و بعضى در جد اول معينه؛ ذكر كرده، و هم آنجا دارد كه شيخ محمد تقى بن شيخ يوسف فقيه عاملى شاگرد مرحوم آقا سيد محسن حكيم كتابى بعنوان «مدارك عروة الوثقى» در چند جلد تأليف كرده، و خود مرحوم آقا سيد محسن مرقوم شرحى استدلالى مبسوط در نه جلد بر آن دارد.
دويم از تأليفات صاحب عنوان: «رساله در اجتماع امر و نهى و تعادل و تراجيح». انجام تأليف آن در نجف سنه 1310.
سيم حاشيه بر «متاجر» (يا مكاسب) شيخ انصارى.
چهارم «رساله در حكم ظن» متعلق بأعداد و افعال نماز و كيفيت نماز احتياط.
پنجم «رساله در منجزات مريض».
ششم «سؤال و جواب» كه كتابى بزرگ و جزو اولش در نجف بحروف چاپ شده.
هفتم كتاب «الصحيفة الكاظميه».
هشتم مجموعه «بستان راز و گلستان نياز».
نهم غير اينها از رسائل عمليه و حواشى مطبوعه.
در «شمس التواريخ» فرمايد: نگارنده مدتى از خدمتش استفاده مباحث اصول و فقه مى نمود، وقتى در مبحث «الامر بالشى ء هل يقتضى النهى عن الضد أم لا؟» و بودن ترك ضد مقدمه فعل ضد؛ بالمناسبه اين شعر از «منظومه مرحوم سبزوارى» سرود:
ص: 1322
كذاك فى الاعدام لا عليه
و ان بها فاهوا فتقريبيه
و رو بتلاميذ نمود كه: آخر قدرى علم معقول هم بخوانيد! انتهى.
در «احسن الوديعه» فرمايد: وى از غايت مهارت و تسلط عجيبى كه در فقه داشته چندان در آن فكر نمى كرده و براى يك مسئله بنظائر كثيره از فقه استدلال مى فرمايد، و از آثار نافعه او مدرسه بزرگى است در نجف مشتمل بر سه مدرس كه بهترين مدارس آن شهر مقدس مى باشد، و شاگردش شيخ على مازندرانى در تاريخ آن چنين گفته:
أسسها بحر العلوم و التقى محمد الكاظم من نسل طبا
و فى بيوت أذن اللّه أتى تاريخها الا بحذف ما ابتدا
يعنى تاريخ آن عبارت (و فى بيوت اذن اللّه) ميشود مگر بانداختن ابتدا، يعنى ابتداء مصراع كه واو باشد، و حساب آن چنين خواهد شد: فى بيوت اذن اللّه
1325
و اين عبارت جزئى است از آيه شريفه 36 سوره مباركه «النور».
و بالاخره، مرحوم سيد بزرگوار در ساعت ششم شب سه شنبه بيست و هشتم ماه رجب- الفرد سنه هزار و سيصد و سى و هفت- مطابق 9 ثور ماه برجى- در نجف، بمرض ذات- الريه؛ وفات كرد، و هم در آن شهر در ايوان صحن مطهر، پشت حرم مبارك پهلوى در طوسى دفن شد، و تا چندين روز در بلاد و قراى عديده مجالس ترحيم و فاتحه براى او برقرار بود، و اين فقير قصيده ئى در تعزيت او گفته ام كه در «بياض أشعار» خود نوشته ام.
و آن جناب دختر حاج ملا حسن بن محمد ابراهيم بن عبد الغفور يزدى را (كه در «الذريعه 13: 240» او را بعبد صالح وصف نموده و اينكه وى نسخه ئى از «شرح دره» بحر- العلوم تأليف ملا محمد على نحوى اردكانى را بخط خود نوشته) بزوجيت داشته.
و هم او را فرزندان عديده بوده:
اول، مرحوم سيد محمد كه در (1334) بيايد.
دويم، سيد محمود كه مانند سيد محمد مذكور در حيات پدر بزرگوار وفات نموده.
ص: 1323
سيم، حاجى سيد احمد كه نيز در حيات پدر (چنانكه در «جريده چهره نما» نوشته) در أواخر رجب سنه 1331 وفات كرده.چهارم، سيد على كه از علماى نجف و مراجع شيعه و بعد از پدر بجاى وى بامامت برقرار و خود را أعلم از علماء أبرار ديگر مى دانسته، و در اواخر ربيع الاول (يا اول ربيع الاخر) سنه 1370 وفات كرده، چنانكه اعلان مجلس فاتحه او در «روزنامه اطلاعات، سال 25 شماره 7420 صادره در 5 شنبه 2 ع 2 اينسال، مطابق 21 دى ماه باستانى 1329 شمسى» نوشته.
سنه 1248 قمرى مطابق سنه 1211 شمسى
يكشنبه غره محرم الحرام (...) جوزا ماه برجى
وى فرزند مرحوم حاجى مير محمد حسين 30 امام جمعه اصفهانى است كه در جلد دويم (ص 314 ش 125) گذشت. و خود از علماى بزرگوار و فقهاى نام بردار عصر خويش در اصفهان و ملقب بسلطان العلما بوده، و پس از پدر امام جمعه آن شهر شده.
در «تذكرة القبور: 70» پس از ذكر وى فرمايد: از علما و رؤسا و با جمال و كمال و مرجع و پناه خلق، در نماز جمعه او در مسجد شاه نقل شده كه تا سيزده صف اين طرف ميل هاى بيرون مسجد كه در ميدان شاه است مى آمده، انتهى.
و او در دوشنبه دويم ماه محرم الحرام اينسال- مطابق (...) جوزا ماه برجى- وفات
ص: 1324
كرده و در اصفهان بيرون دروازه در دشت در مقبره معروفه به سر قبر آقا دفن شده، و آن در زير گنبد بلند بنيانى واقع و چند قبر آنجا است كه همه را متصل بهم نموده و مقدارى با سنگ مرمر از زمين بالا آورده اند، و قبر حاجى ميرزا حسن در ميان آنها مى باشد، و شمايل او كه با قلم كشيده بودند و بياضى در دست داشت و در زير طاق مقبره بالاى سر او آويخته بودند تا چند سال پيش از اين موجود بود و بغايت جلب توجه مى نمود، و پس از آن مى گويند مانند بسيارى ديگر از نفايس آثار باروپا برده اند.
و سه نفر فرزندانش: مير محمد مهدى 32 و مير سيد محمد 32 و مير محمد حسين 32 در سالهاى (1254 و 1291 و 1298) بيايند.
وى سيد بهاء الدين فرزند سيد محمود آلوسى است كه در سال 1217 (ج 3 ص 623 ش 243) گذشت. و خود از علما و عرفا، و داراى برخى از علوم غريبه بوده و خط را خوب مى- نوشته. و بطورى كه از كتاب «المسك الاذفر» برآيد، در ميان عشائين شب دوشنبه پانزدهم ماه ربيع المولود اينسال- مطابق (...) اسد ماه برجى- متولد شده، و چندى در نزد پدر خود سيدمحمود درس خوانده، و پس از وفات وى با ضعف مزاج و كثرت امراضى كه باو دست داده بود بتدريس مشغول شد، و بعد از مدتى براى شفاى امراض مسافرت نمود و خدمت بعضى از عرفا ارادت ورزيده و از آنها شفا يافت، و باز ببغداد آمد و بعد از آن قاضى بصره شد و بدان شهر سفر نمود، و بعد از دو سال باز ببغداد آمد و در حدود بيست روز بعد از آن وفات كرد. و او را تأليفات چندى است:
اول كتاب «تعطف» در شرح «تعرف» در أصلين و تصوف. دويم «متنى در بيان». سيم «متنى در منطق». چهارم كتاب «واضح» در نحو.
ص: 1325
و او پس از مدت چهل و سه سال و چهار ماه قمرى و هيجده روز عمر، در روز سه شنبه سيم ماه شعبان المعظم سنه هزار و دويست و نود و يك- مطابق (...) سنبله ماه برجى- وفات كرد، و شيخ عبد السلام شواف كه در سال 1234 (ج 3 ص 981 ش 466) گذشت او را غسل داده و حسب الوصيه در جوار قبر جنيد بغدادى دفن شد، و پنج فرزند از او بازماند:
اول سيد مصطفى كه در 4 شنبه 6 ذى القعده سنه 1344 وفات كرده. دويم محمد عارف. سيم سيد محمود كه در (1273) بيايد. چهارم و پنجم حسن رشدى و عمر مسعود.
سيد عبد اللّه روايت مى كند از پدر خود سيد محمود، و روايت مى كند از او فرزندش سيد محمود مرقوم.
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد مهدى 32 شهيد است كه در سال 1218 (ج 3 ص 645 ش 256) گذشت. و خود از أعاظم علما و فقهاء مشهد مقدس بوده، و شرح احوالش در «مطلع الشمس 2: 398» و «منتخب التواريخ خراسانى، باب 10» و برخى از كتب ديگر بنظر رسيده، و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
او اكبر و أعلم اولاد مرحوم شهيد (ره) بوده، و در ماه رجب الفرد سنه هزار و صد و هفتاد و هشت- مطابق (جدى- دلو) ماه برجى سال 1143 شمسى- از بطن خواهر محترمه مرحوم آقا ابو محمد خراسانى (كه در 1240 ص 1118 ش 576 گذشت) متولد شده، و در مشهد بلكه در تمامت خراسان مطاعيت تامه داشته، و كتب چندى تأليف نموده از آن جمله:
«تفسيرى» بسيار فاضلانه و دقيق كه بر ده جزو از اول و ده جزو از آخر قرآن مجيد است.
و در روز سه شنبه هفتم ماه رمضان المبارك اينسال- مطابق (...) دلو ماه برجى- وفات كرده و در مشهد در ميان صفه شاه طهماسب در حرم محترم دفن شد، چنانكه در «منتخب
ص: 1326
التواريخ مذكور: 464 چاپ اول) فرموده.
و فرزندانش حاجى ميرزا هاشم 34 و حاجى ميرزا عسكرى 34 در 1209 (شماره 140) و 1211 (شماره 163) گذشتند، و ديگر حاجى ميرزا ذبيح اللّه 34 كه در (1297) بيايد، و حاجى ميرزا حسن 34 كه مشير آستان قدس بوده، و دخترى 34 كه زوجه حاجى ميرزا محسن 35 رضوى (كه در 1250 بيايد) بوده.
ايوان كيف در راه مشهد دو منزلى طهران است، چنانكه در حاشيه «تذكرة القبور:
46» نوشته، و در «مطلع الشمس 3: 361» اصل آنرا ايوان كى نوشته، و فرمايد: گفته اند ايوانى بوده است كه در زمان سلاطين عظيم الشان كيان ساخته شده، و اين قريه را بهمين واسطه ايوان كى ناميده اند، حالا از كثرت استعمال ايوان كيف مى گويند، بعضى ايوانك هم مى گويند، انتهى. و در عبارات عربى بايد البته در اينگونه اسماء امكنه مختومه بياء در موقع الحاق ياء نسبت حرفى ميانه ياء اصلى و ياء نسبت فاصله شود كه اينجا آن حرف فاء قرار گرفته.
و مرحوم شيخ محمد تقى فرزند مرحوم حاجى محمد رحيم بيك استاجلو است كه در «روضات» او را عبد الرحيم نوشته، و ظاهرا نام اصلى او رحيم بوده و براى تعظيم و احترام گاهى در جلو آن محمد و گاهى عبد با الف و لام در آغاز نام درآورده اند، ليكن در «الكرام» محمد رحيم را صحيح دانسته، و هم در «الكرام البرره: 216» فرموده كه وى از اولاد ميرزا مهدى بوده كه از طرف نادر شاه صحن نجف را تعمير كرده و اسمش بر كاشى نوشته.
و وى با آقا محمد على بهبهانى كرمانشاهى هريك دخترى از اللّه وردى بيك بيگدلى
ص: 1327
داشته اند كه آنها را در عبارات عربى سلفان- بكسر- و در عبارات فارسى هم داماد مى گويند، پس شيخ محمد تقى و برادرش شيخ محمد حسين هر دو پسرهاى خاله آقا احمد بهبهانى مؤلف «مرآت الاحوال» بوده اند، و بطور مفهوم از «مرآت» مرقوم با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر: حاجى محمد رحيم بيك در سنه 1217 وفات كرده و در نجف دفن شده، و دو پسر و دو دختر داشته كه دو پسر: شيخ محمد تقى صاحب اين عنوان و شيخ محمد حسين صاحب «فصول» بوده اند، و دو دختر: يكى كه بزرگ تر بوده زوجه آقا احمد بهبهانى مذكور، و كوچك تر زوجه ملا محمد على خراسانى فرزند ملا محمد شفيع تهرانى الاصل مشهدى المسكن بوده، و فرزند او از اين مخدره: مرحوم شيخ محمد تهرانى است كه در «المآثر: 158» عنوانى دارد و نخست مخدره شهربانو دختر دائى خود شيخ محمد تقى را داشته و وى را بدون فرزند طلاق داده، و پس از آن زنى از مردم تهران گرفته و از او اعقابى فراوان در اصفهان بازمانده. و در كتاب «تذكره شعراى معاصر اصفهان:213» حاج محمد رحيم بيك را بعنوان عبد الرحيم بيك (1) و فرزند محمد قاسم رازى نوشته.
و بهرحال، مرحوم شيخ محمد تقى از اجله علماى محققين و افاضل فقها و اصوليين بوده، و شرح احوالش در چندجا بنظر رسيده؛ همچون: «روضات الجنات: 132» و «رساله» ئى كه همان مؤلف روضات قبل از تأليف آن در احوال آباء و أجداد خود نوشته، و «قصص العلما: 94» و «تذكرة القبور: 46» و «رجال اصفهان: 72» و «الكرام البرره: 215» و «شمس التواريخ: 15» و «نسب نامه الفت»؛ و بعضى از آنها نقل از بعضى ديگر است: و از آنها همه با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى از اجله علماء محققين و افاضل فقها و اصوليين بوده، و در راه عرفان و سلوك نيز وارد، و مسموع شد كه ارادت خدمت درويش كافى نجف آبادى كه سيدى منزوى در
ص: 1328
قصبه نجف آباد بوده داشته (1).
و حاشيه ئى بر «اصول معالم» تأليف شيخ حسن ابن شهيد ثانى (اعلى اللّه مقامه) بنام «هداية المسترشدين» دارد كه بغايت مشهور و مورد تدريس و تدرس علماء اعلام و فضلاء كرام قرار گرفته، و آن در اصل متفرق بوده و خواهرزاده اش شيخ محمد تهرانى (مذكور در سنه 1272) آنرا مدون و مرتب نموده، و انجام تأليف جلد اول آن شب جمعه 10 ع 2 سنه 1237 بوده.
و ضمنا بايد گفت كه حاجى شيخ محمد مهدى حائرى طهرانى نيز كتابى دارد بنام «هداية المسترشدين» كه رساله ئى عمليه است، و ديگرى دارد بنام «هدية المؤمنين» كه نيز رساله عمليه و هر دو در «فهرست كتابخانه رضويه 5: 638 و 639» ذكر شده.
در «تذكرة القبور» درباره صاحب عنوان فرمايد: مجاهدات و رياضات و كمالات نفس آن بزرگوار و بعضى استبصارات و ختومات از او نزد اهل معرفت معروف است.و درباره حاشيه مذكوره اش فرمايد: در ميان علما «حاشيه شيخ» و «حاشيه» مطلق كه گويند اين كتاب است. بس است در بلندى تحقيق و تبحر و بلندى ذهن و فكر او كه ميتوان گفت: اكثر تحقيقات اصوليه اين زمان ها در پيش علما مأخوذ از آن بزرگوار است، انتهى.
و او در نزد شيخ جعفر نجفى و آقا سيد محسن كاظمينى و آقا سيد على كربلائى درس خوانده، و خود در اصفهان اول در احمدآباد درس مى گفته، و از اطراف اصفهان فضلا حاضر مى شده اند، بعد از آن در مسجد شاه درس مى گفته و قريب سيصد نفر در مجلس درس او حاضر مى شده اند از آن جمله: مرحوم حاج ملا حسينعلى تويسركانى و آقا ميرزا محمد- باقر چهارسوئى مؤلف «روضات» و غير آنها.
ص: 1329
و بالاخره، در ظهر روز جمعه پانزدهم ماه شوال المكرم اين سال- مطابق 18 حوت ماه برجى- در اصفهان وفات نموده، و در تخت پولاد در تكيه ئى كه آنرا تكيه مادر شاهزاده و نيز تكيه شيخ محمد تقى مى گويند در ميان بقعه آن دفن شده.
تبيين اينكه زنى بنام مريم خانم دايه سيف الدوله فرزند فتحعليشاه بود، و او در سنه 1246 وفات نموده و مرحوم شيخ محمد تقى را وصى خود قرار داده، و آن جناب وى را در اين محل دفن كرده و از مال الوصايه او اين تكيه را ساخته و پس از آن خود نيز در آنجا دفن شده و آن تكيه بنام هريك از آن دو نفر معروف شده.
و زوجه او مرحومه نسمه خواتون معروف به حبابه دختر شيخ جعفر نجفى بوده كه در حدود 1295 چنانكه در «نسبنامه الفت» گفته وفات نموده، و در همين مقبره در جلو روى قبر شوهرش صاحب عنوان دفن شده، و فرزندش از وى مرحوم حاج شيخ محمد باقر در سال (1235 ج 3 ص 1007 ش 489) گذشت، و نيز فرزند ديگرش از نسمه خاتون: مخدره شهربانو است كه زوجه عمه زاده اش شيخ محمد تهرانى بوده كه نامش برده شد، و او هم از علما بوده و در «المآثر: 158 س 2» عنوانى دارد و در آنجا فرمايد: كتاب «فصول» و «شرح لمعه» را كسى مثل او تدريس نمى كرد، انتهى.
و در «الكرام» فرمايد: جلد دويم «هداية المسترشدين» تا آخر مفهوم وصف رسيده، و جلد سيم را خواهرزاده اش شيخ محمد از مسودات او جمع كرده و تا مباحث اجتهاد و تقليد رسيده، و اين كتاب بهره ئى وافر از قبول در نزد اكابر و فحول بهم رسانيده چندان كه مؤلفش به صاحب حاشيه شهرت گرفته و تاكنون خانواده اش بدين كلمه ملقب مى باشند، و در بين علما در مقام اطلاق ذهن بغير آن متبادر نمى شود، و حق اينكه اين كتاب كافى است براى استدلال بر تبحر و تحقيق مؤلف آن، در«مستدرك» فرمايد: آن در كتب اصول مانند ربيع از فصول است، انتهى كلام «الكرام». و همانا در «مستدرك» اين سخن را در جلد سيم (در اول صفحه 400) فرموده.
و ديگر از تأليفات او كتابى است در «عمل مقلدين» قريب چهار هزار بيت، و «كتاب
ص: 1330
بزرگى در فقه استدلالى» كه از مسودات خارج نشده، و «أجوبه مسائل» كثيره مجمله و مفصله.
و در «شمس التواريخ» اشتباهى در مورد صاحب عنوان نموده كه وفاتش را در سنه 1247 بدون ماه و روز ذكر كرده، و آنچه ما نوشتيم نص صريح «روضات» است. و اينكه هم او نوشته كه در تكيه خود دفن شده؛ مبنى بر اين است كه نيز ما نوشتيم آن تكيه را او بناء كرده و اينك بنام او و نيز بنام مادر شاهزاده هر دو معروف است.
و در «روضات» اشعارى از خود در مرثيه او نوشته و در آخر آنها تاريخ آنرا چنين آورده:
طابت ثراه كما أتى تاريخه:
طارت كراك الى النعيم السرمدى
و اين ماده- چنانكه مى بينيد- با 1248 وفق نميدهد، بلكه با تغييرى اندك در آن و تعويض بعضى از حروف آن با حروفى ديگر بهيچ وجه ما نتوانستيم آنرا با عدد 1248 تطبيق نمائيم (1).
و نيز در «نسبنامه» نوشته كه مرحوم شيخ را زنى ديگر منقطعه از مردم يزد بوده و از او دخترى داشته كه وى بنكاح حاجى عبد الكريم نام شيرازى ساكن اصفهان در آمده، و از او دو پسر و يك دختر آورده، پسران يكى شيخ محمد حسين واعظ، و ديگرى شيخ محمد حسن نظام العلما؛ كه از هر دو أعقابى ذكورا و اناثا موجوداند، و دخترش خديجه سلطان زوجه مرحوم حاجى آقا نور اللّه (1346) بوده، انتهى.
و آن جناب روايت مى كند از استاد خود و پدر زوجه اش مرحوم شيخ جعفر؛ و روايت مى كند از او ملا زين العابدين گلپايگانى كه در (1218) گذشت، چنانكه در آخر «اجازه» ئى كه آقا سيد حسن صدر براى آقا سيد صدر الدين بن حاجى سيد اسمعيل صدر و آقاى الفت مشتركا نوشته ذكر شده.
ص: 1331
سنه 1212 شمسى
پنجشنبه 28 ماه شوال المكرم اول حمل ماه برجى
فتحعليشاه در (1250) ببايد، و چنانكه آنجا مى نويسيم وى زنان عديده داشته كه يكى از آنها اين آغا بيگم صاحب عنوان بوده، و او ملقبه به آغا باجى و دختر ابراهيم خليل خان جوانشير ابن پناه خان بن ابراهيم خليل خان سيم ابن پناه آقاى دويم ابن ابراهيم خليل آقاى دويم ابن پناه آقاى اول ابن ابراهيم خليل آقاى قراباغى است؛ كه پدران او همه از معاريف و أعيان عصر، و خود آغا بيگم هم زنى محترمه و مجلله بوده، و شعر هم مى گفته، و فتحعليشاه او را در ابتداى سلطنت تزويج نموده، ليكن هيچ گاه با وى هم بستر نگرديد و بحالت بكارت از دنيا رفت! و همواره مقدم بر ساير زنان بلكه بانوى حرم آن پادشاه بوده، و اين دو بيت از او اينجا آورده شد:
خرم آن كو بسر كوى تو جائى دارد
كه سر كوى تو خوش آب و هوائى دارد
بسفر رفت و دلم شد جرس ناقه او
رسم اين است كه هر ناقه درائى دارد
و او در اينسال در قم وفات كرده و هم آنجا دفن شده، چنانكه در «تاريخ عضدى» فرموده.
ص: 1332
وى فرزند مرحوم آقا سيد حسين 32 آل بحر العلوم است كه در سال (1221 ج 3 ص 723 ش 299) گذشت. و خود از علما و ادباء عراق عرب در خانواده بحر العلومى بوده، و شعر را نيكو مى سروده. شرح أحوالش در «احسن الوديعه 1: 98 و 2: 54» و «الذريعه 9:
644» بنظر رسيده، و آنچه از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر برمى آيد آن كه:
وى در اينسال در نجف متولد شده، و در سرودن أشعار تبحرى بسيار پيدا كرده، چندانكه در «الذريعه» او را أشهر شعراى عراق نوشته و فرمايد «ديوانى» دارد در انواع و اقسام شعر كه در سال 1332 باجازه فرزندانش سيد حسن 34 و سيد محمد 34 در صيدا در 288 صفحه چاپ شده، انتهى.و پس از مدت هفتاد و دو سال عمر، در سنه هزار و سيصد و بيست هم در نجف اشرف وفات كرده، چنانكه نيز در «الذريعه» موضع مذكور فرموده، و در «احسن الوديعه، ج 1» در سال هزار و سيصد و نوزده فرموده، و آن اصح است چنانكه در «تاريخچه زندگانى آية اللّه بروجردى:
118» نيز در ششم ماه محرم الحرام سنه هزار و سيصد و نوزده نوشته، و آن مطابق 5 ثور ماه برجى بوده. و فرزندش سيد حسن 34 مذكور در سال (1283) بيايد.
وى حسينعلى بيك، فرزند حاجى لطفعلى بيك آذر است كه در جلد اول (عنوان 18 سال 1195 ص 40) گذشت و شرحى هم از احوال او آنجا نوشته شد. و اينك اينجا نيز
ص: 1333
گوئيم كه:
او از شعرا بوده كه «ديوانى در اشعار» دارد، و در قم در املاكى كه از خود داشته بزراعت مى پرداخته، و نزد وزراء فتحعليشاه محترم و از خواص كيكاوس ميرزا حاكم قم بوده.
و در اينسال- چنانكه در «الذريعه 9: 509 ش 2861» فرموده- هم در قم وفات كرده، و در ايوان طلاى صحن مطهر نزد پدران خود دفن شد. و فرزندش حاج رشيد خان در (1297) بيايد.
مافى نام ايلى است از ألوار پشتكوه. و حسينقليخان فرزند شريف خان است كه در زمان فتحعليشاه يوزباشى دويست نفر غلام مخصوص بوده و در سنه 1263 وفات نموده، و حسينقليخان خود از أهل علم و فضل و أعيان رجال دولتين ناصرى و مظفرى بوده و شعر هم مى گفته.
شرح احوالش در «مجله يادگار، سال 3 شماره 2 ص 35» نوشته، و از آن بطور خلاصه چنين برآيد كه:
او در اينسال متولد شده، و تا بيست و دو سالگى بتحصيل علم پرداخت، و در اين مدت مقدمات عربى و قدرى از تفسير و فقه و عروض را خواند، و در شعر گفتن راهى بهم رسانيد، آنگاه براى احتياج امر معاش در كارهاى دولتى وارد شده، و در دستگاه حاجى حسام السلطنه بكار وادار گرديد، چنانكه در سنه 1274 بنيابت حكومت بوشهر رسيد، و در سنه 1278 مأمور دفع بلوچ از كرمان و يزد و راه خراسان شد، و در سنه 1287 كه نيابت حكومت اصفهان از طرف حسام السلطنه بفرزندش مؤيد الدوله و وزارت و پيشكارى وى بميرزا محمد حسين ناظم الملك مفوض شد (و پس از چهل روز از ورود باصفهانناظم الملك وفات كرد) وى بوزارت اصفهان منصوب شد، و در ايام گرانى دو ساله اصفهان كه از غرايب وقايع تاريخى است حتى- الامكان از فوت مردمان و اختلال نظم آن سامان جلوگيرى بعمل آورد، و در سنه 1291
ص: 1334
لقب سعد الملك يافته و حاكم يزد شد، و در سنه 1296 وارد كارهاى آقا محمد ابراهيم امين السلطان شد، و در سنه 1303 حاكم خمسه شد، و در سنه 1305 لقب نظام السلطنه يافته و حاكم عربستان و بختيارى و چهارمحل گرديد، و برادرش محمد حسنخان ملقب بسعد الملك شد، و در سالهاى (1308 و 1309) در بوشهر بود، و در جمعه 17 صفر سنه 1310 از شيراز بعزم تهران حركت كرد، و در أواسط همين سال تا سنه 1311 والى فارس بود، و در سنه 1312 والى خوزستان و چهارمحل و بختيارى گرديد، و در شعبان سنه 1314 بتهران احضار و وزير عدليه و تجارت شد، و در محرم سنه 1316 وزير ماليه شد، و در سنه 1317 پيشكار محمد عليشاه در ولايت عهدى و حاكم آذربايجان شد، و در صفر سنه 1325 از تبريز بتهران آمد، و پس از چندى حاكم اصفهان شد، و چيزى نگذشت كه بايالت فارس مأمور و بشيراز رفت، و طولى نكشيد كه بتهران آمد، و در يكشنبه 16 ذى القعده صدر اعظم (رئيس الوزرا) شد، و در محرم 1326 از آن استعفا داد؛ و مقارن آن در يكشنبه 20 همين ماه فرزندش ميرزا حسين خان كه جوانى 22 ساله و فارغ التحصيل بود وفات كرد، و از اين واقعه لطمه عظيمى بوى رسيد؛ ليكن او ترك كار دولت را ننموده و يك هفته بعد از آن (26 محرم) باز رئيس الوزرا شد؛ و در شنبه غره ع 2 استعفا داد؛ و در 4 همين ماه با تغيير كمى در هيئت وزرا باز برياست وزرا منصوب و پس از يك ماه استعفا داده و مدت كمى بعد از آن وفات كرد.
مرحوم نظام السلطنه چنانكه نوشتيم اهل علم و أدب بوده و چندين كتاب بتشويق و نام وى تأليف شده، اشهر و اعظم و أنفع همه كتاب جليل «آثار عجم» كه از نفائس ذخاير است.
و خود هم تأليفاتى دارد:
اول كتاب «احوال» خودش كه منقولات مجله مرقومه از آن نقل شده. دويم كتاب «سقطات مورخين» در بعضى از وقايع زمان وى كه در تواريخ ننوشته اند.
و او در حدود ماه (ج 2 و رجب) سال هزار و سيصد و بيست و شش كه مصادف فصل تابستان بوده وفات كرده، و يك دختر بنام بتول خانم فخر السلطنه از او باز مانده كه پس از پدر زوجه شيخ خزعل خان كه در سال (1279) بيايد گرديد، و از وى پسرى اندكى قبل از
ص: 1335
دستگيرى شيخ بهم رسانيد كه در لندن تحصيل علم نموده، و محمد حسن خان سعد الملك برادر صاحب عنوان كه در اينجا اشاره بوى شد، پدر مهدى مافى سعد الملك مدير «مجله ادبى» است كه شماره اول آن در (15 ج 1- 1336) در تهران منتشر شده.
سرژن (يا سرجان) مالكم از رجال سياسى مملكت انگلستان است كه بنا بمرقومات «فارسنامه ناصرى» (در وقايع سال 1215) از معتمدين آن دولت و أميرى با حشمت و صولت بوده، و در سال مرقوم از جانب پادشاه انگلستان بعنوان سفارت مأمور ايران شده و از راه بوشهر و شيراز و اصفهان و كاشان و قم وارد طهران گرديده، و در اواخر ماه رمضان المبارك برگشته و بهندوستان رفت، انتهى.
و بار ديگر در سال 1225- چنانكه در «تاريخ اصفهان» نوشته- باز باصفهان آمد و روانه تهران شد، و در 15 ج 1 در چمن سلطانيه بحضور فتحعليشاه رسيد.
و او كتابى در «تاريخ ايران» تأليف كرده كه بفارسى ترجمه شده. و در اينسال وفات كرده.
در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 46» شرحى در وجه تسميه سلسله آتشى هاى شيراز نوشته بمفاد اينكه وقتى در اواخر دولت صفويه حجره ئى از خانه يكى از مردم محله بالا كفت
ص: 1336
شيراز آتش گرفته و او بر بام خانه رفته فرياد برآورد كه: آتش گرفتم! سپس در شرح احوال صاحب اين عنوان كه يكى از اعيان آن محله بوده فرمايد:
وى در اينسال در شيراز متولد شده و سالها در خدمت علما درس خوانده چندان كه در هر فنى مانند مرد يك فن گرديد، و مدت ها در آن شهر اهل علم را از نتايج افكار خود بهره مند نموده، تا پس از مدت پنجاه و يك سال عمر در سنه هزار و دويست و نود و نه در عتبات عاليات وفات نمود.
وى مرحوم ميرزا غياث الدين فرزند ملا محمد مامقانى است كه در سال (1269) بيايد. و خود از علماى بزرگوار فرقه شيخيه در آذربايجان و نزد آن طايفه و غير آنها صاحب مقامى شايان بوده، و در علوم ادبيه و اشعار ربطى تمام داشته و شعر هم مى گفته و تخلص نير مى نموده، و همانا در يك شنبه دوازدهم ماه جمادى الاولى اينسال (چنانكه در «فهرست كتابخانه مباركهرضويه 5: 287» فرموده) مطابق (...) ميزان ماه برجى، در تبريز از زنى كه سيده حسينيه بوده متولد شده، و در نزد پدر خود و شيخ احمد شكر نجفى و شيخ على خوئى حايرى و ملا حسين خسرو شاهى و شيخ حسين محيط كرمانى و غير آنها درس خوانده و پس از تحصيلات و شهرت در آذربايجان معروف به حجة الاسلام گرديد، و در انتقاد قريحه ئى نيكو بهم رسانيد، و كتب چندى تأليف كرد:
اول كتاب «آتشكده» كه مثنويئى است در مصيبت، انجام نظم آن سنه 1309. دويم كتاب «الفيه» عربى كه «منظومه ئى در مسائل عمليه» و بشراكت ميرزا محمد طسوجى ملاباشى هريك پانصد بيت گفته اند، و مطلع آن اين است:
ص: 1337
قال التقى الهاشمى نسبا
بقية الماضين من طباطبا
و آنرا بطور انتقاد گفته اند. سيم كتاب «در خوشاب» در جواب «قاردوشاب» كه آن مثنوى و در انتقاد كتاب «توحيديه» ميرزا محمود اصولى خوئى است، و در سنه 1307 آنرا بوضعى خوب انتقاد نموده و تخلص خود را در آن عميدا فرموده. چهارم كتاب «صحيفة الابرار» در مناقب عترت اطهار (ع) نزديك بهشتاد هزار بيت، انجام تأليف آن 5 شنبه 16 صفر سنه 1290 در تبريز. پنجم كتاب «لآلى منظومه». ششم «مجموعه اشعار» از قصايد و غزليات.
و او در يك شنبه دوازدهم ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و دوازده- مطابق 20 حوت ماه برجى- در تبريز وفات كرده، و مدت عمرش شصت و چهار سال و چهار ماه بوده، و در وادى السلام نجف مابين حصار شهر و مقام مهدى (ع) دفن شده؛ بطورى كه از كتاب «دانشمندان آذربايجان» و «الذريعه 1: 5 ش 180» استنباط شد.
و همانا نير تخلص ميرزا حبيب اللّه اصفهانى نيز مى باشد كه در (1308) بيايد.
وى فرزند على بن علاء الدين بن ابو الحسن بن معين الدين بارفروشى، و خود از علما و فقها بوده، و چندين كتاب تأليف نموده:
اول «حاشيه بر شرح لمعه». دويم «حاشيه بر قوانين». سيم «حاشيه بر منتهى المقال».
و او از صاحب «جواهر» روايت مى كرده، و از او فرزندش شيخ فضل اللّه حايرى مازندرانى كه در (1245) بيايد، و از او فرزندش شيخ محمد صالح كه در (1297) بيايد.و او در اينسال (چنانكه نواده اش شيخ محمد صالح مرقوم در اجازه آقاى ميرزا احمد روضاتى نوشته) در بارفروش وفات كرده، و در كربلا در صحن حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) دفن شده.
ص: 1338
شرح أحوال او در سال 1221 (ج 3 ص 736 ش 313) گذشت.
وى نامش آقا محمد هادى و بطورى كه در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2» در ذكر اعيان محله لب آب (ص 108) فرموده، در اينسال متولد شده و كسب مراتب كماليه نموده و با فقرا و گوشه نشينان مصاحبت فرموده، و در تهذيب اخلاق نصيبى كافى يافته، و در خط تعليق و سخن گوئى اقتدا بپسر عم خود حاجى محمد مهدى حجاب (كه در سال 1224 ج 3 ص 788 ش 357 گذشت) نموده، و در شعر تخلص مرشد فرموده.
وى فرزند سيد عبد اللّه بن سيد احمد بن سيد حسين است كه در سال 1230 (ج 3 ص 881) گذشت. و خود از علما و أهل فضل و أدب بوده، و بطورى كه در «ديوان سيد موسى طالقانى:
409» نوشته در اينسال در نجف متولد شده و در دامن تربيت پدر بزرگوار خود پرورش يافته و علوم اوليه را در نزد برادر خود سيد هاشم، و ادبيات را نزد شيخ احمد قفطان خواند، سپس بمجالس دروس شيخ انصارى و حاج شيخ مهدى آل كاشف الغطاء و ميرزاى شيرازى حاضر
ص: 1339
شده، و مدتى هم بمجلس درس ملا حسينقلى همدانى در اخلاق رفت؛ تا از علماء وقت خود در فقه و اصول گرديد، الا اين كه در علوم ادبيه شهرتى فراوان بهم رسانيد، و چندين نفر از مجلس دروس ادبى او بيرون آمده اند، از آن جمله شيخ جعفر بديرى، و چندان در علم مشهور شد كه ملقب به سيبويه گرديد؛ چنانكه برخى ديگر از معاريف علمى اين اواخر نيز ملقب بألقاب قدماء اهل علم چون اخفش و غيره گرديده اند.
و بالاخره، در شب شنبه بيست و سيم ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و نوزده- مطابق (...) جدى ماه برجى- در نجف وفات كرد، و در صحن شريف در حجره پنجم آن كه از در بازار بزرگ در آيد دفن شد، و دو فرزند برجا نهاد: سيد مشكور كه در (1354) بيايد، و سيد مجيد كه در (1358) وفات كرد.
وى از اهل براغوش و شخصى فاضل و شاعر بوده، و در اينسال (چنانكه در «الذريعه 9: 509 ش 2861» نوشته) متولد شده، و تأليفاتى دارد:
اول «رساله ئى در تغيير و اصلاح ألف باء اسلامى». دويم رساله هاى ديگر در نحو و بلاغت پارسى و واجبات شرعيه، و غيره آنها. و او وقايع نگار «روزنامه اگنجى» بوده، و پس از مدت شصت و چهار سال عمر، در سنه هزار و سيصد و دوازده، در ايروان بوباء وفات نموده، و ماده تاريخش:
(شاعر شيرين مقال) گرديد، چنانكه در «دانشمندان آذربايجان» فرموده.
1312
ص: 1340
وى فرزند سيد محمد بن كمال الدين حسينى، و خود چنانكه در «مختار البلاد: 271» نوشته از علما و فقهاى قم و شاگرد ميرزاى قمى و محل اعتماد وى و از طرف او مرجع فتاوى و محاكمات بوده، و در اجراء احكام شرعيه از لوم لائمين باكى نداشته، و در ماه شوال المكرم اينسال مطابق (حوت ماه 1211 يا حمل ماه 1212) در قم وفات نموده و در بقعه زكريا ابن آدم دفن شده، و فرزندش حاج سيد جواد در (1303) بيايد.
سنه 1249 قمرى مطابق سنه 1212 شمسى
غره ماه محرم الحرام (...) جوزا ماه برجى
از قرارى كه در سال 1226 (ج 3 ص 827) گذشت ميرزا رحيم مرقوم فرزند ميرزا مرتضى شيخ الاسلام، و خود بيست و چهارمين كس از اشخاصى است كه در اصفهان شيخ الاسلام بوده، و ما توانستيم اسماء و احوال آنان را بتفصيل يا اجمال مرتب و مدون نمائيم، و او معروف بميرزا رحيم ثانى و از علما و معاريف رسمى اصفهان بوده، و در جمعه نهم ماه صفر المظفر
ص: 1341
كه بزرگ تر از همه حاجى ميرزا علينقى 31 صاحب اين عنوان است.مرحوم حاجى ميرزا علينقى از علما و فضلاء دقيق النظر بوده، و همانا در سنه هزار و صد و هشتاد و هشت- مطابق (1152- 1153) شمسى- متولد شده، و در نزد مرحوم ميرزاى قمى درس خوانده، و تأليفاتى دارد: اول «حاشيه بر زبده» شيخ بهائى. دويم «حاشيه بر قوانين» ميرزاى قمى.
و در روز دوشنبه هيجدهم ماه ربيع المولود اينسال- مطابق (...) اسد ماه برجى- وفات كرده و در نزد پدر خود دفن شده، و فرزندانى بازنهاده: اول ميرزا ابو القاسم 32 كه از علما و أجلا و مرجع در بروجرد و ظاهرا بزرگتر از ديگران بوده، و در سنه 1277 وفات نموده، چنانكه در «أعيان الشيعه، جزو 7 جلد 8» فرموده. و ديگر حاج ميرزا احمد 32 كه در (1292) در ضمن احوال حاج آقا حسين بروجردى ذكر ميشود. و ديگر مرحوم حاج ميرزا محمود 32 كه در (1221) بيايد.
10 ج 2. شرح احوالش در جلد اول (سال 1203 ش 82 ص 146) گذشت.
ص: 1342
اينسال (چنانكه بر سنگ لوح قبرش نوشته) مطابق (...) سرطان ماه برجى؛ وفات نموده و در تخت پولاد در تكيه خوانساريها در توى گنبد پائين پاى آقا حسين و آقا جمال دفن شد، و اينك درباره اتصال شيخ الاسلام ها گوئيم كه:
بيست و پنجم بعد از او فرزندش ميرزا عبد اللّه دويم شيخ الاسلام شد، و او از رجال معروف اصفهان بوده، و در گرانى (يا قحطى) سنه 1288 خدمت ها بمردم كرد، و نامش در كتيبه هاى مدرسه ملا عبد اللّه مرقوم شده.
بيست و ششم بعد از او فرزندش، حاجى ميرزا محمد رحيم سيم شيخ الاسلام شد، و او فاطمه خانم دختر حاجى شيخ محمد باقر (1235) را كه مادرش دختر آقا سيد صدر الدين عاملى بوده بزوجيت داشته (چنانكه در آنسال اشاره بدان نموديم) و از آن زمان ميان سلسله شيخ الاسلامى ها و خانواده حاج شيخ محمد باقر انتساب بهم رسيد، و او در سنه 1306 وفات كرده، و دو نفر فرزندانش ميرزا محمد حسن و حاجى ميرزا على اكبر در (1309) و (1350) بيايند. و فرزند ديگرش حاج ميرزا على شيخ الاسلام در سنه 1334 وفات كرده، و او اين سه نفر پسر را با سه دختر (بنام هاى مريم سلطان، قمر سلطان؛ جهان سلطان) از فاطمه خانم مذكوره داشته.
وى فرزند مرحوم سيد محمد جواد 30 ابن آقا سيد مرتضى 29 بروجردى است.
سيد مرتضى 29 درجلد اول (سال 1204 عنوان 100 ص 178 گذشت.فرزندش سيد محمد جواد 30 از سادات عصر خود در بروجرد و بزرگوارى عابد و فاضل بوده و در عيون امراء و حكام مكانتى بسزا داشته وفاتش روز شنبه 9 شوال سنه 1242؛ قبرش در بقعه ئى معروف نزديك مسجد پدرش در بروجرد و فرزندانى از او بازمانده اند؛
ص: 1343
سنه 1213 شمسى
جمعه دهم ماه ذى القعدة الحرام اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم حاج محمد حسن قزوينى شيرازى است كه در سال 1240 (ص 1099 ش 564) گذشت. و خود از جمله علماء شيراز و عرفاء سخن طراز بوده، و در بيانات منبرى تسلطى وافى داشته، و شعر هم مى گفته و تخلص حسينى مى نموده، و بطور مفهوم از «الذريعه 19: 116 و 118» در سنه هزار و صد و هشتاد و چهار متولد شده، و آن مطابق (1119- 1120) شمسى بوده؛ و چنانكه در «فارسنامه، گفتار 2: 124» فرموده كسب مراتب علميه در خدمت والد ماجد خود نموده، و مدت ها تدريس مى فرموده و بجاى پدر بزرگوار امامت جماعت مى نمود، سپس براى تفتيش اهل حال سفرها كرده و خدمت بزرگان رسيد و كسب معارف يقينيه نمود، پس عود بشيراز كرده و بامامت جماعت و مواعظ منبرى پرداخت، و بر گرد منبرش هزاران عالم و عامى، عارف و جاهل، موافق و مخالف نشسته و هريك باندازه خود مستفيض مى شدند، و كتابى بنام «خمسه» در مراتب توحيد و وجود قديم و حادث بدين عناوين و أوزان دارد:
اول «وامق و عذرا»: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات. دويم «مهر و ماه» مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل.
سيم «شتر نامه»: مفتعلن مفتعلن فاعلن. چهارم «الهى نامه»: فعولن فعولن فعولن فعول. پنجم «وصف الحال»: فاعلاتن مفاعلن فعلن.
ص: 1344
و او ارادت خدمت ميرزاى سكوت كه در 1239 (ص 1080 ش 552) گذشت داشته، و در نيمه ماه ذى الحجة الحرام، چنانكه در «طرائق الحقائق، ج 3» فرموده- مطابق (...)
ثور ماه برجى- وفات كرده و در نزد ميرزاى سكوت دفن شده. و در «فارس نامه» در سال هزار و دويست و چهل و سه بدون تعيين ماه و روز فرموده كه ظاهرا اشتباه باشد. و نبيره او شيخ محمد على بن حاجى عبد الوهاب بن حاجى محمد حسين در شب شنبه 6 صفر سنه 1319 در شيراز وفات كرده.
وى فرزند عمر بن حسين عيتانى، و خود از علما و شعراء عصر خويش بوده كه در اينسال (چنانكه در «معجم المطبوعات: 621» نوشته) در بيروت متولد شده، و در حداثت سن عشقى بتحصيل معارف و اجتماع با أهل فضل و ادب داشته، و ازاين رودر نزد مشايخ وقت خود مانند شيخ عبد اللّه خالد و شيخ محمد حوت درس خوانده، آنگاه اندكى بتجارت پرداخت و باز بتحصيل گرائيد، و در فنون مختلفه انشاء براعتى بهم رسانيد، پس از آن شروع بنظم اشعار نمود و در آن فن ملكه ئى راسخ پيدا كرد بطورى كه ارتجالا آنرا بنظم مى آورد، و او حرصى تمام بر جمع كتب داشت و كتابخانه بزرگى براى خود فراهم نمود، و هماره بيارى علما و فريادرس درماندگان از هر مذهبى كه بودند مى پرداخت، و براى خدمت وطن مأموريت هاى متفرقه را قبول و تحمل نمود، چنانكه در حدود 1295 مردمان وطنش وى را براى مجلس نواب عثمانى انتخاب كردند، و او «ارجوزه ئى» دارد در علم، و «ديوانى» هم در اشعار دارد، و پس از مدت چهل و نه سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و نود و هشت ببيروت وفات كرد و در ضريح پدر خود دفن شد.
ص: 1345
وى فرزند مرحوم سيد محمد امين 25 است كه در جلد اول (سال 1194 ص 29) گذشت، و خود از علما و فقهاء مدققين بوده كه در آغاز أمر علوم مقدماتى را در بلاد عامليه تحصيل نموده، و بعد از آن با برادر خود سيد حسن 26 بعراق عرب رفت، و آنجا در نزد سيد جواد عاملى و شيخ جعفر نجفى و آقا سيد على كربلائى و شيخ اسد اللّه كاظمينى درس خواند.
و پس از فراغ بجبل عامل بازگشت و رياستى مهم در امور دين و دنيا بهم رسانيد؛ و كتب چندى تأليف كرد: اول «حواشى بر شرح صغير» آقا سيد على كربلائى بر «نافع». دويم «رساله ئى در توحيد». سيم «رساله ئى در حيض». چهارم «شرح منظومه سيد بحر العلوم، ره».
در «شهداء الفضيلة: 321» نوشته كه: عبد اللّه پاشا همواره براى امير خود از سيد على مذكور توصيف مى كرد، و امير خواست تا او را ببيند و عبد اللّه پاشا او را بحضور در نزد امير امر كرد و سيد على با جمعى از اعيان به عكا رهسپار شدند؛ پس در راه برخى از حساد قهوه زهرناك بآنها خورانيد و هركه از آن آشاميد وفات كرد، و سيد على بسوى صور برگشت و آنجا در اينسال وفات نمود؛ و نعش او را به شقرا نقل كرده و در مقبره ئى كه خود آماده نموده بود دفن كردند، و شيخ صادق بن ابراهيم عاملى در أبياتى كه در مرثيه وى گفته تاريخش را چنين آورده:
فكم و كم منشد تاريخه: لهف
لقد تهدم ركن الدين بعد على
1349
انتهى مختصرا.
و او فرزندى داشته بنام سيد عبد الكريم 27 كه در سنه 1315- چنانكه در «سالنامه (1325 شمسى) نور دانش: 479» نوشته- در نجف وفات كرده، و فرزند او آقا سيد
ص: 1346
محسن 28 عاملى است كه در (1284) بيايد. و فرزند ديگر صاحب عنوان سيد محسن 27 است چنانكه در صفحه مرقومه «سالنامه» مذكور نوشته، و ظاهرا يكى از فرزندان ديگر او سيد محمود 27 پدر آقا سيد على أمين 28 است كه در (1328) بيايد.
وى مرحوم ميرزا جلال الدين محمد فرزند ميرزا باباى ذهبى است (كه در 1286 بيايد)، و خود از أجله عرفا و معاريف علما و فضلا بوده كه در اينسال متولد شده، و بعد از پدر خود (چنانكه در «نابغه علم و عرفان: 410» نوشته) جانشين وى گرديد، و مدت ها در تصوف و عرفان بطريقه ذهبيه ارشاد و دستگيرى نموده و از طرف ناصر الدينشاه بلقب مجد الاشراف نائل آمده، و كتب چندى تأليف نموده؛ از آن جمله: كتاب «تحفة الوجود» در حكمت و عرفان. و او شعر هم مى گفته و در «مقالات الحنفا: 144» تخلص وى را قدسى نوشته، و آخر در شب چهارشنبه بيست و ششم ماه ربيع المولود سنه هزار و سيصد و سى و يك- مطابق 15 حوت ماه برجى- وفات كرده و در شيراز در آستانه حضرت شاه چراغ (ع) دفن شد. و در «مقالات الحنفا: 145» نوشته كه اينك خليفه وى آقا ميرزا احمد عبد الحى مرتضوى تبريزى بجاى او در شيراز در سلسله ذهبيه ارشاد مى نمايد، انتهى.
ص: 1347
قانع، نامش مير فدا حسين، و خود معلم شاهزاده محمد بابر ابن واجد عليشاه آخرين ملوك هند در كلكته بوده، كه «ديوانى در شعر» دارد، و در اينسال وفات نموده، چنانكه در «الذريعه 9: 874 شماره 807» فرموده.
وى بطورى كه در «نقباء البشر: 1554 ش 2073» نوشته فرزند هلال كندى، و خود عالمى جليل و اديبى فاضل بوده، كه در اينسال متولد شده، و علوم مقدماتى را در نزد بعضى از اهل فضل قراءت نموده، و در فقه و اصول در خدمت شيخ حسن بن شيخ جعفر و شيخ مهدى ابن شيخ على بن شيخ جعفر و شيخ محمد حسين كاظمينى و غيره درس خوانده تا از اهل فضل معدودين و علماء نابهين گرديد، و در لغت براعتى تمام بهم رسانيد چندان كه در معظم مواد و ألفاظ لغويه بتحقيق و فهم و دقت مستحضر بود، و شعر هم مى گفته، و بنا بخواهش مردمان قريه ذى الكفل براى هدايت و ارشاد بدان محل رفت، و پس از چندى بنجف برگشته و آنجا پس از مدت هفتاد و يك سال عمر، در سنه هزار و سيصد و بيست وفات كرد، و دو دختر باز گذاشت كه يكى از آنها زوجه شيخ طاهر سودانى و مادر فرزندش شيخ كاظم شاعر معروف بوده.
ص: 1348
وى فرزند مرحوم حاج ملا محمد جعفر استرآبادى (ره) است كه در جلد اول (سال 1198 شماره 44 ص 83) گذشت، و خود از علما و فقهاى عصر در تهران بوده، چنان كه در «المآثر: 159» فرموده، و هم در «مصفى المقال: 136» وى را عنوان نموده؛ و از آن و بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى در نيمه ماه شوال المكرم اينسال، چنانكه در «الذريعه 20: 14» فرموده- مطابق (...)
حوت ماه برجى- در كربلا متولد شده، و مانند پدر خويش ملقب بشريعتمدار بوده، و چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «اثبات الفرقة الناجيه» كه در آن ذكر ساير هفتاد و سه فرقه ملل اسلاميه را نيز فرموده (چنانكه در الذريعه 1: 98 شماره 475» نوشته).
دويم كتاب «مجمع الاراء و الأدله» در فقه كه در آن آراء مسائل مختلفه فقهيه را بمذهب شيعه اماميه با ذكر أدله بيان كرده و همچنين مذاهب مخالفين را، كه تمام نشده بلكه تا مبحث احكام آب چاه رسيده.
سيم كتاب «مظاهر الاثار» در دقايق متون اخبار و اساتيد آنها كه بأئمه اطهار (عليهم السلام) ميرسد، در پنج جلد كه در «مصفى المقال» فرمايد: من جلد اول آنرا كه بسى ضخيم و بزرگ بود ديدم كه همه آن در احوال رجال بود از اصحاب و روات و علما و مشايخ و آنرا مقدمه ساير مجلداتش قرار داده بود و احوال خود و مشايخ و تأليفات و همچنين ترجمه پدر خويش و تأليفات او و غير آنها را در آن آورده، انتهى (1).
و او در ماه ربيع الاخر سنه هزار و سيصد و هيجده- مطابق (اسد- سنبله) ماه برجى- وفات كرده.
ص: 1349
و در «الذريعه 3: 83 شماره 250» فرموده كه او كتب خود را وقف بر اولاد ذكور خود كرده، انتهى.
و فرزندان او چندين نفر بوده اند، يكى: آقا محمود شريعتمدار كه از علماى سبزوار بوده و آنجا با وجاهتى تمام تدريس مى نموده و تأليفات پدرش همه در نزد او بوده، و چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «تحقيق الحق و ازهاق الباطل» در «رد بابيه و دهريه و نصارى». دويم كتاب «دفع شبهه طول عمر امام زمان» حضرت حجت (عج).ديگر: آقا عيسى كه فرزند او: آقا مجتبى مينوى از أفاضل رجال زمان در تهران است.
سنه 1250 قمرى مطابق سنه 1213 شمسى
غره محرم الحرام (...) ثور ماه برجى
وى سيد سعد الدين فرزند سيد محمود آلوسى است كه در سال 1217 (ج 3 ص 623 شماره 243) گذشت، و خود از علماى اهل سنت در عراق عرب بوده كه در شب آدينه نوزدهم ماه صفر الخير اينسال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- متولد شده، و نزد پدر خود و پس از وفات او نزد شيخ عيسى بندنيجى (كه در 1283 بيايد) درس خوانده، و كتب چندى تأليف كرده:
ص: 1350
اول كتاب «اسعد كتاب» در فصل الخطاب. دويم كتاب «اوضح منهج» در مناسك حج، كه پس از برگشتن از مكه تأليف كرده. سيم كتاب «البهجة البهيه» در اعراب «آجروميه» تأليف ابن آجروم صنهاجى فاسى، كه در أوان كودكى تأليف كرده. چهارم كتاب «الروضة اليانعه» در بيان سفره رابعه. پنجم كتاب «الفوائد الالوسيه» در شرح «رساله اندلسيه» كه آن كتاب كوچكى است در عروض، و برادرزاده اش سيد على آلوسى تعليقاتى بر آن دارد. ششم كتاب «الفوائد السعديه» در شرح «عضديه». هفتم كتاب «فيوضات القريحه» در شرح «صفيحه». هشتم كتاب «القول الماضى» در واجبات مفتى و قاضى. نهم كتاب «النهجة المرضيه» در شرح «اندلسيه».
سيد عبد الباقى در أواخر عمر خود قاضى تبليس شده و در آنجا بيمار گرديد و ببغداد برگشت، و پس از مدت نود و دو سال و دو روز عمر در بامداد روز شنبه بيست و يكم ماه صفر الخير سنه هزار و دويست و نود و دو- مطابق (...) حمل ماه برجى- وفات كرده و نزد پدر خود دفن شد و فرزندانى از خود برگذار نمود؛ چنانكه در «المسك الاذفر» فرموده.
وى فرزند حسينقليخان جهانسوز ابن محمد حسنخان قاجار بوده.
محمد حسنخان در جلد اول، مقدمه (ص 15) گذشت.
فرزندش حسينقليخان مردى دلاور و شجاع بوده، تولدش سنه 1164، كشته شدنش شب 4 شنبه 12 صفر سنه 1189؛ قبرش در نجف.
فرزندش فتحعليشاه از معاريف سلاطين جهان و در كثرت ازدواج و اولاد تاكنون باندازه او در كتب تواريخ و غيره كه بنظر رسيده ديده نشده، الا ابو عبد اللّه عمر جعفر الملك 6 الملتانى ابو عبد اللّه ابن محمد 5 بن ابو محمد عبد اللّه 4 بن ابو عمرمحمد 3 بن ابو حفص محمد الاطرف 2 ابن حضرت امير المؤمنين (صلوات اللّه و سلامه عليه)؛ كه او زيادتر از فتحعليشاه فرزند داشته؛ چه در
ص: 1351
«عمدة الطالب: 359» فرمايد: وى سيصد و شصت و چهار فرزند داشته؛ و فتحعليشاه را آنفا مى نويسيم كه دويست و شصت تن فرزند داشته.
و بهرحال، فتحعليشاه در خوشگذرانى و عياشى و فراهم كردن موجبات مشتهيات نفسانى و لذايذ جسمانى و ترتيب مأكول و ملبوس و منكوح و اثاثيه زندگانى نظيرى براى او نيافته ايم، و در احترام علما و حفظ قوانين و آداب شرعيه و تقيد بأمور دينيه اهتمامى تمام داشته، و شعر هم مى گفته و از كبر و نخوتى كه داشته تخلص خاقان مى نموده چنان كه در «الذريعه 9: 1254» فرموده، ليكن آنجا طورى سخن آورده كه ميشود اين كبر و نخوت داشتن را به پسر و پدر هر دو منصرف نمود.
و فتحعليشاه كتابى در تفضيل حضرت قائم مهدى (عجل اللّه فرجه) بر سائر ائمه (عليهم السلام) تأليف كرده كه شيخ احمد احسائى كتابى در رد آن نوشته، چنانكه در «الذريعه 4: ش 1570» فرموده.
و همانا او بعد از گذشتن دو ساعت و نيم از شب پنج شنبه هيجدهم ماه شوال المكرم سنه هزار و صد و هشتاد و پنج- مطابق (...) دلو ماه برجى سال 1150 شمسى- متولد شده، و چون بنام جد اعلاى خود فتحعليخان ناميده شده بود وى را بابا خان مى گفتند، و بعد از قتل عمش آقا محمد خان بسلطنت ايران نائل گرديد، و در عيد فطر سال 1212 كه مطابق اول حمل ماه برجى و عيد نوروز بود- چنانكه در «فارسنامه» است و ما هم در جلد دويم نوشتيم- رسما بتخت سلطنت جلوس نمود.
و شرح احوال وى پيش از سلطنت و در ايام آن در كتب عديده تواريخ آن خانواده بتفصيل و اجمال بنظر رسيده كه اينجا آوردنش موردى ندارد.
و بالاخره بعد از مدت شصت و چهار سال و هشت ماه قمرى و يك روز و هيجده ساعت و نيم عمر، و 39 سال و 5 ماه و 28 روز سلطنت؛ در سه ساعت پيش از غروب آفتاب روز پنج شنبه نوزدهم ماه جمادى الاخره اينسال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- در عمارت هفت دست اصفهان وفات كرد، و نعش او را حمل بقم نموده و در 5 شنبه 4 رجب در مقبره ئى
ص: 1352
مخصوص كه اينك در صحن جديد واقع شده دفن كردند، و ماده تاريخ هاى عديده براى او گفته شده از آن جمله در كتاب «تاريخ نو» چنين نوشته: (پادشاه ايران در اصفهان مرد) كه اين عبارت 1250 ميشود.
فتحعليشاه چنانكه اشاره كرديم أزواج و أولاد عديده داشته.در كتاب «تاريخ قاجاريه» تأليف ميرزا محمد تقى سپهر (صاحب «ناسخ التواريخ») شرحى درباره ازواج و اولاد او نوشته بمفاد اين كه: وى صد و پنجاه و هشت نفر زن داشته كه چهار نفر ايشان طبق دستور شرع مطهر معقوده دائمى و بقيه معقوده تمتع (متعه) بوده اند.
و اين چهار نفر: اول آسيه خانم دختر فتحعليخان قاجار دولو، مادر نايب السلطنه كه در سنه (1220) وفات كرده. دويم آسيه خانم ديگرى دختر محمد خان بن اسكندر خان قاجار كه در 1220 (ج 3 ص 676 ش 272) گذشت، مادر محمد قلى ميرزاى ملك آرا. سيم خير النساء دختر عمش مرتضى خان مادر حيدر قلى ميرزا. چهارم مريم بيگم دختر شيخ عليخان زند مادر شيخ على ميرزا. و اين چهار نفر با بيست و هشت نفر ديگر كه بجمله سى و دو تن باشند از شاهزادگان و نجبا و بزرگان بوده اند، و سى و هفت نفر پس از دخول در حرم خانه صاحب بنات و بنين يا از مشاهير گرديدند و هفده نفر از اين ها كه اولاد آورده در وقت وفات فتحعليشاه زنده نبوده اند و هفتاد و دو نفر از او فرزند نياورده اند.
و اما فرزندان او: از «تاريخ قاجاريه» مذكور چنين برآيد كه وى دويست و شصت تن فرزند داشته كه صد و پنجاه و نه نفر ايشان پيش از خودش فوت شده اند و در حين وفاتش صد و يك نفر (پنجاه و پنج پسر و چهل و شش دختر) زنده بوده اند، و اين صد و يك نفر با پسران و دخترانى كه بيك طبقه از اين پسران و دختران تا حين وفاتش متولد شده و موجود بوده اند هفتصد و هشتاد و شش نفر، مطابق عدد كلمه مباركه (بسم اللّه الرحمن الرحيم) مى باشند! و از آنها سيصد و چهار نفر پسران پسران و دويست و هشتاد و چهار نفر دختران آنها، و چهل و هفت نفر پسران دختران و پنجاه نفر دختران آنها بوده اند، و اگر طبقات بعد از آنها از أحفاد و ما بعد پسران و دختران را شمار كنند در حدود دو هزار، و در زمان تأليف «تاريخ قاجاريه»
ص: 1353
كه بيست سال بعد از وفات وى بوده در حدود ده هزار نفر از نسل او موجود بوده اند، انتهى.
و در «الذريعه 3: 265 در پاورقى» نوشته كه در تاريخ دنيا پادشاهى ياد نشده كه بيش از فتحعليشاه فرزند داشته باشد چندان كه او را ابو البشر سيم گفته اند! و همانا فرزندانى كه در مدت عمر وى از پسران و دختران بشماره در آمده اند به سيصد و شصت تن رسيده اند كه بيشتر آنها از بزرگان معقب و صغاردارج در حيات خود او وفات كرده بوده اند، و در روز وفاتش 53(1) پسر و 46 دختر از او موجود بودند، و مجموع اولاد و اولاد اولاد او در روز وفاتش 784 بوده اند، و فرزندان ذكورى كه از وى بمناصب و ألقاب و حكومات رسيدند 57 تن بوده اند، انتهى.
و معلوم است كه مقصود از ابو البشر اول: حضرت آدم (عليه السلام) و از دويم، حضرت نوح (عليه السلام) مى باشند.و در اين كتاب ما از زوجات او فقط آغابيگم را بمناسبت شعر گفتن او لازم است بياوريم كه در سال 1248 (ص 1332 ش 725) آورديم، و از پسران او سى و يك نفر را بملاحظه علم و فضل يا شعر گفتن يا غايت شهرتشان لازم است بنويسيم، و از اين سى و يك نفر بيست و سه نفر پيش از اين نوشته شده اند بدين ترتيب:
اول محمد على ميرزاى دولتشاه. دويم محمد قلى ميرزاى خسروى. سيم حاجى محمد- ولى ميرزا. چهارم نايب السلطنه عباس ميرزا. پنجم حسينعلى ميرزاى فرمانفرما، هر پنج در 1203 بشماره هاى (78) و (80) و (81) و (82) و (83). ششم حسينعلى ميرزاى شجاع السلطنه در 1204 شماره (90). هفتم محمد تقى ميرزاى حسام السلطنه در 1206 شماره (117). هشتم شيخ على ميرزاى شاپور در 1210 شماره (149). نهم عليشاه ظل السلطان ايضا در 1210 شماره (150). دهم عبد اللّه ميرزاى دارا. يازدهم امام ويردى ميرزاى داور. دوازدهم محمد رضا ميرزاى افسر، هر سه در 1211 شماره هاى (162) و (164)
ص: 1354
و (165). سيزدهم محمود ميرزا. چهاردهم حيدر قلى ميرزاى خاور، هر دو در 1214 شماره هاى (197) و (198). پانزدهم همايون ميرزاى حشمت. شانزدهم أللّه ويردى ميرزاى بيضا، هر دو در 1216 شماره هاى (225) و (228). هفدهم احمد على ميرزا.
هيجدهم على رضا ميرزاى شهره در 1218. نوزدهم ايرج ميرزاى انصاف در 1222.
بيستم جهانشاه ميرزاى جهان در 1224. بيست و يكم حاجى سيف الدوله سلطان در 1228.
بيست دويم احمد ميرزاى عضد الدوله در 1234. بيست و سيم عليقلى ميرزاى اعتضاد السلطنه ايضا در 1234، و چهار نفر هم پس از اين بيايند بدين ترتيب: يكى جلال الدين ميرزا در 1289 و ديگر جهانسوز ميرزا در 1318. و چند نفر هم اينجا ذكر ميشوند:
يكى صاحبقران ميرزا كه مادرش أللّه گز خانم بسطامى بوده، و او از شاهزادگان عصر خويش و عارف و درويش بوده، و در ايام رضاع مادرش وفات نموده و فخر الدوله خواهر شعاع السلطنه- كه مادرشان فاطمه خانم مشهور به سنبل باجى خواهر على اكبر خان راهورى، از بلوك كرمان بوده- او را تربيت كرده، و در نزد پدر تقربى بهم رسانيد و امير توپخانه گرديد، و از خدمت رحمتعليشاه بشرف فقر نائل آمد، و در أواخر عمر در نجف اشرف مجاورت گزيد، و در حدود سال هزار و دويست و نود در همانجا وفات كرد و اولاد چندى از ذكور و اناث از وى باقى ماند.
و ديگر: علينقى ميرزا كه در «الذريعه 9: 1254» او را عنوان نموده و فرمايد:وى «ديوانى در اشعار» دارد و تخلص والا مى نموده و در «گلشن» نامش را محمد على نوشته و از آن جا در «قاموس تركى» گرفته شده، انتهى. و بديع الزمان ميرزا كه در (1242) نام او ذكر شده. و شيخ الملوك ميرزا كه سيد حسين فرزند اول و اكبر آقا سيد محمد كربلائى در سفر جهاد دختر او را تزويج نموده. و كيخسرو ميرزا كه در (1309) بيايد. و ملك قاسم ميرزا.
و ديگر سلطان حسين ميرزا كه در «تاريخ قاجاريه: 250» ذكر شده و مادرش گلى خانم مشهور به آلاگوز از مردم قراباغ بوده، و بطورى كه در كتاب «فتنه باب: 23
ص: 1355
و 24 و 55» فرموده در شب 15 صفر سنه 1265 در وقعه جنگ با ملا حسين بشرويه ئى بابى در قريه واسكس از توابع على آباد مازندران كه در يك فرسنگى قريه شيخ طبرسى است بقتل رسيد و جسدش را بابيه در همانجا سوزانيدند، انتهى.
و اما دختران 46 گانه او: يكى احترام الدوله است كه در (1331) بيايد (و اين ترتيب فقط براى ضبط عدد است نه تعيين بزرگى و كوچكى). دويم سرو جهان كه مادرش فاطمه خانم شيرازى و خود زوجه آقا خان محلاتى بوده كه در (1219) گذشت. سيم زبيده خانم كه عارفه و شاعره بوده و در احوال جهانشاه بيستم در (1224) ذكرى از او شد. چهارم كه نام او بر ما مجهول است زوجه آصف الدوله متولى مشهد بوده كه در سال (1220) گذشت و شايد وى يكى از مذكورات گذشته يا آينده باشد. پنجم خانم قمر السلطنه كه در كتاب «بدايع و نوادر» انصارى (ص 9 شماره 184) ذكر شده. ششم فخر جهان خانم كه در «رساله شرح احوال طبيب اصفهانى: 71» وى را مخصوصا دختر ششم نوشته. هفتم ديگرى كه زوجه موسى خان قاجار جد مادرى حاجى محمد كريم خان قاجار (كه در 1225 گذشت) بوده.
و شايد بعضى از اينها با بعضى ديگر متحد باشند و در مآخذ مختلفه هريك را بوصفى نوشته باشند.
وى فرزند مرحوم ملا محمد رضا بن حاج محسن بن حاج محمد بن ملا على اكبر بن حاج باقر تهرانى است.
حاج محسن بطورى كه در «الذريعه 9: 145 در پاورقى» نوشته تاجرى مهم و معتبر در تهران بوده، و شعبه تجارتش تا گيلان امتداد داشته، و حمام قيصريه را در پهلوى مسجد
ص: 1356
جامع تهران او بنا نموده و عوائد آن را وقف بر مسجد مرقوم فرموده، و خود در اينسال (1250) در تهران وفات كرده، و جنازه اش بهمراهى مرحوم حاج ملا على كنى حمل بوادى السلام نجف شده.فرزندش ملا محمد رضا در سنه 1275 وفات كرده و قبل از دفن حمل بنجف و در وادى السلام دفن شده، و زوجه اش دختر حاج ميرزا محمد على بن حاجى ميرزا حسين تهرانى بوده، و اين حاج ميرزا حسين اهل خيرات و مبرات بوده، چنانكه زمينى براى قبرستان باغسال خانه ئى بزرگ در تهران وقف نموده كه بقبرستان حاجى ميرزا حسين معروف و سالها دائر بوده تا در سنه 1309 كه بيمارى وباء در ايران بروز كرد حكومت تهران براى حفظ صحت از دفن اموات در آن قدغن نموده و آن قبرستان پس از مدت صد و اندى سال متروك شده، و هماره مردمان متفرقه آنرا مى گرفته اند و أبنيه و عمارات در آن مى ساختند تا اندكى كه باقى مانده بود در عصر پهلوى باغ فردوس شد، چنانكه در «الذريعه 9 ش 1690 در پاورقى» فرموده، و اين مخدره را خانم بزرگ مى خوانده اند.
فرزندش حاج آقا على صاحب عنوان از اهل علم و فضل بوده، و در نهم ماه شوال المكرم اينسال- مطابق (...) دلو ماه برجى- از بطن خانم بزرگ مرقومه، متولد شده و كتابى بعنوان «تاريخ الدخانيه» تأليف كرده كه در آن شرحى از صدور امتياز و انحصار دخانيات ايران در سال 1309 به رژى انگليسى تا لغو آن- بتفصيلى كه در آنسال بيايد- بطور اختصار بيان فرموده. و پس از مدت هفتاد و سه سال و شش ماه قمرى و بيست و نه روز عمر؛ در يك شنبه هشتم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و بيست و چهار، چنانكه در «الذريعه 3: 253 ش 938» فرموده- مطابق 10 سرطان ماه برجى- وفات كرد. و فرزند بزرگوارش جناب حاجى شيخ آقا بزرگ تهرانى (أدام اللّه ايام افاضاته) در سال (1293) بيايد(1).
ص: 1357
سنه 1214 شمسى
بيست و يكم ماه ذى القعده اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد حيدر 38 كاظمينى است كه در سال 1205 (عنوان 105) گذشت.
مرحوم سيد ابراهيم از جمله علما بوده كه در اينسال (چنانكه در «احسن الوديعه 1: 23» فرموده) متولد شده؛ و كتب چندى تأليف نموده: اول «كتاب فى أعمال الاشهر الثلاثه» رجب و شعبان و رمضان، كه در «الذريعه» (جلد دويم) كه جاى ذكر آناست ذكر نشده؛ ليكن چهار كتاب ديگر آنجا بدين عنوان ذكر شده از ديگران. دويم كتاب «هداية العباد» براى روز معاد. سيم كتاب «هداية المسترشدين» بسوى معرفت امام مبين.
و او پس از مدت شصت و هشت سال عمر، در سنه هزار و سيصد و هيجده در كاظمين (ع) وفات كرد، و هم آنجا در صحن مطهر در مقبره آل سيد حيدر دفن شد. و او را پنج نفر فرزند بيادگار ماند كه اشهر آنها سيد مصطفى 40 است كه در (1339) بيايد.
ص: 1358
وى چنانكه در كتاب «مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى» نوشته: نامش احمد بن رستم و ملقب به فردوسى حسينى و متخلص به الهامى است كه در اينسال در قصبه تويسركان متولد شده و در اصفهان درس خوانده و هم آنجا ساكن شده و دفعة بدون سابقه زبانش بمرثيه گوئى باز شده و با اينكه تحصيلات چندانى نداشته «ديوانى در مرثيه» فراهم فرموده و كتابى بنام «باغ فردوس» كه نيز شعر است ترتيب داده، و پس از مدت هفتاد و پنج سال عمر، در سنه هزار و سيصد و بيست و پنج وفات كرده.
وى فرزند شرقاوى خلفى است كه منسوب است به خليفه و آن شهرى است بصعيد مصر در نزديكى جرجا.
و شيخ احمد خود از عظماء علماء اهل سنت است كه در اينسال (چنانكه در «معجم المطبوعات: 372» فرموده) متولد شده و در حجر پدر خود تربيت يافته تا بمقامات صلاح و أدب نائل گرديد، و در علوم عقليه مجالى واسع بهم رسانيد، و با مدارك دقيقه و مباحث رشيقه كتب چندى برشته تأليف كشيد: اول كتابى در «تشطير قصيده برده» بوصيرى. دويم كتاب «شمس التحقيق و عروة أهل التوفيق» در محاسن و آداب. سيم كتاب «نصيحة الذاكرين و ارغام المكابرين» در نهى از تغيير كلمه مباركه جلاله در حين ذكر. چهارم كتاب «المورد الرحمانى» در تصوف و توحيد كه ارجوزه ئى است شامل دويست و هفت بيت. پنجم كتاب «الوسيلة الحسناء» در نظم اسماء الحسنى
ص: 1359
كه شيخ محمد بن حسن جرجاوى مصرى شرحى بر آن نوشته.
و آخر پس از مدت شصت و شش سال عمر، در سنه هزار و سيصد و شانزده وفات كرد.
بلگرام (چنانكه در «معجم الامكنه: 12» نوشته) قصبه ئى است در ناحيه هردوى از ولايات متحده هند، كه در 27 درجه و 11 دقيقه عرض شمالى و 80 درجه و 2 دقيقه طول شرقى؛ بر منتهاى جاده عمومى كه از هردوى مى آيد واقع شده، و در حدود ده هزار نفر جمعيت دارد و از بلاد قديمه هند بشمار و جماعتى از اهل علم از آن بهم رسيده اند، از آن جمله شيخ اوحد الدين صاحب اين عنوان كه چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «نفائس اللغات». دويم كتاب «مفتاح اللغات»، و در اينسال وفات نموده، چنانكه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى: ص ن» فرموده.
وى فرزند مرحوم حاج ميرزا محسن 38 بن ميرزا محمد ابراهيم ناظر 37 بن ميرزا محمد رضى ناظر 36 بن ميرزا محمد ناظر 35 بن ميرزا محمد ابراهيما 34 بن مير غياث الدين 33 بن ميرزا محمد بديع 32 بن ميرزا ابو طالب 31 بن ميرزا ابو القاسم 30 بن ميرزا ابو طالب 29 بن مير محمد 28 بن سيد ابو صالح مير غياث الدين عزيز 27 ابن مير شمس الدين محمد 26 بن مير محمود 25 بن مير محمد 24 بن مير يار 23 بن مير حسن 22 بن مير على 21 بن مير ابو الفتح 20 بن مير عيسى 19 بن سيد ابو محمد 18 بن
ص: 1360
سيد ابو محمد، جعفر 17 بن سيد على 16 بن سيد محمد 15 رضوى (رضى اللّه عنه) است.
سيد محمد 15 رضوى در 1218 (ج 3 ص 641) گذشت.
و ميريار 23 را در «منتهى الامال» ميرهادى 23 نوشته.
و مير غياث الدين عزيز 27 در 1220 (ج 3 ص 709) ذكر شده و اينكه وى نقيب و متولى مشهد در زمان سلطان حسين ميرزاى بايقرا بوده.
و ميرزا ابو طالب 29 در مشهد در بالاى سكوى داخلى درب صحن پائين خيابان بسمت جنوب مدفون و بر قبرش سنگ مرمر بسيار بزرگى افتاده.
و نواده اش ميرزا ابو طالب 31 در سنه 1031 متولى آستان قدس شده، و در سنه 1035 در سفر عراق و فتح بغداد همراه شاه عباس اول بوده و در مراجعت بطهران كه رسيد وفات كرد و نعش او را از آنجا بمشهد برده و در گنبد حاتم خان در نزديكى عتبه مقدسه دفن كردند، چنانكه در «منتخب التواريخ: 492» نوشته.
فرزندش ميرزا محمد بديع 32 مخدره سليمه بيگم 32 دختر ميرزا ابراهيم 31 را بزوجيت داشته، و خود در سنه 1074- چنانكه در «مطلع الشمس 2: 335» نوشته- متولى مشهد مقدس گرديد.و ميرزا محمد ابراهيما 34 متولى مشهد مقدس بوده، و چنانكه در «منتخب التواريخ:
492 چاپ اول» نوشته در نزديكى غروب آفتاب روز 12 رجب سنه 1100 بقتل رسيده و در ميان قرآن خانه ايوان طلا در صحن عتيق دفن است.
و ميرزا محمد ابراهيم 37 در سنه 1233 وفات كرده و در زير عتبه مقدسه درب پائين پاى حرم محترم دفن شد، و او فرزندانى داشته: يكى دخترى 38 كه زوجه حاجى ميرزا هاشم مشهدى (1209 ش 140) بوده.
و ديگرى حاج ميرزا محسن 38 كه در 4 شنبه 2 ذى القعده سنه 1300 وفات كرده و در نزد پدر دفن شده، و او فرزندانى داشته كه يكى از آنها حاجى مير سيد محمد 39 است كه در (1273) بيايد.
ص: 1361
و ديگر حاج ميرزا حسن 39 صاحب اين عنوان، و او از معاريف سادات رضوى خراسان بوده كه در اينسال از بطن دختر 34 مرحوم حاجى ميرزا هدايت اللّه 33 مشهدى (كه در 1248 ص 1326 گذشت) متولد شده، و سالها در مشهد مقدس ناظر مهمانخانه مباركه بوده، و در يكى از شبهاى احياء ماه مبارك رمضان سنه 1329- مطابق أواسط سنبله ماه برجى- وفات كرد، و فرزندش حاج ميرزا يحيى 40 پس از وى ناظر آستانه قدس گرديد.
وى فرزند محمد معروف و از فضلا و ادباء عصر خود بوده، و چنانكه در «ريحانة الادب 2:
401» نوشته كتب چندى تأليف نموده: اول «كتاب الانشاء» در مراسلات و مخاطبات. دويم «حواشى بر كتاب جمع الجوامع» سيوطى. سيم «حواشى شرح ازهريه» شيخ خالد ازهرى.
چهارم «حواشى شرح ايساغوجى». پنجم «منظومه نحو»، و غير آنها، و در اينسال وفات كرده.
وى از بزرگان ادبا و فضلا بوده، و در شعرگوئى خصوصا ماده تاريخ و خط نيك و صحافى بهره ئى تمام داشته، و تخلص ثريا مى نموده، و همانا در اينسال متولد شده و در تهران سكونت نموده و آنجا معلم فرح السلطنه دختر ناصر الدينشاه (كه در سنه 1299- چنانكه در «المآثر:
11» نوشته- متولد شده) بوده، و تأليفاتى دارد: اول كتاب «خير الكلام، در مدائح كرام حاوى قصائد خود درباره أئمه (عليهم السلام). دويم «ديباچه ئى بر نسخه ئى از مثنوى
ص: 1362
مولوى» كه مرحوم جلوه آنرا تصحيح و چاپ كرده. سيم «ديوانى در اشعار». چهارم «مقدمه ئى بر ديوان دامادش مرحوم محيط قمى».
و او پس از مدت شصت و هشت سال عمر، در سنه هزار و سيصد و هيجده در تهران وفات كرده، و دامادش محيط مرقوم در (1317) بيايد.
و در «الذريعه 9: 184» چندين نفر شاعر ثريا تخلص ذكر كرده، و در «أقرب الموارد» نوشته كه: ثريا (بضم مثلثه و فتح راء و تشديد ياء و ألف مقصوره) از ماده ثروت يعنى بسيارى عدد از مردم باشد، و نام هفت ستاره است كه جاى آنها در گردن برج ثور مى باشد، و براى تنگى جاى آنها بدين نام ناميده شده، انتهى.
از «فارسنامه ناصرى 2: 254» و «مجمع الفصحا 2: 134» چنين برآيد كه رامش نامش سيد رضا، و سيدى كريم الاخلاق و صاحب طبع موزون و بلند و فضل جسيم و با مؤلف «مجمع» مذكورش مراودتى قديم بوده، و اصلا از قريه بورنجان (كه در پنج فرسنگى كازرون بطرف مشرق واقع است) بوده و از آنجا بشيراز آمده و تحصيل كمالات نموده، و در مدايح اعيان آن اشعارى سروده، و در اينسال وفات نموده، و صاحب «مجمع» اشعارش را جمع كرده و ديباچه ئى بر آن نوشته، و اينك اين اشعار از او از آنجا در اينجا نوشته ميشود:
خواست نمودار خويش ايزد يكتا
كرد يكى جلوه، عشق گشت هويدا
او است كه خواندش لبيب جوهر اول
او است كه خواندش حكيم علت اولى
گشته معبر گهى بچشمه كوثر
بوده مأول گهى ز دوحه طوبى
در همه اشيا مشاهد است و معاين
وز همه اشيا مفره است و مبرا
ساكن و ساير از او است ساكن و ساير
خامش و گويا از او است خامش و گويا
ص: 1363
ايضا در حكمت و موعظت:
جهان كار گاهى است پيكار كارش
بپيكار به بگذرد روزگارش
نياسود در سايه گلبنى كس
كز اول نفرسود آسيب خارش
سپهر است گوئى كه بينى و گوئى
كه در دست چوكان بود اختيارش
بر اين برگوا، گونه نيلگونش
گواه ديگر گردش بى قرارش
نياسايد از تاختن يك زمانى
دريغا كه بستند راه فرارش
نه أنجم بود اينكه بينى بهر شب
سرشك است بر ريخته بر عذارش
هميدون شفق نيست هر صبحگاهى (1)
بود خون دل ريخته در كنارش
سپنجى سرا خواند دانا جهان را
سپنج آنكه سازى ز خاشاك و خارش
بدادار دانا كه نزديك دانا
از آن خانه كمتر بود اعتبارش
دشتى (چنانكه در «فارسنامه ناصرى، گفتار دويم، حرف دال: 210» فرموده) ناحيه وسيعى است از گرمسيرات فارس در ميانه مغرب و جنوب شيراز، انتهى. وزاير محمد- على از شعراى اين ناحيه است كه در اينسال (بطورى كه در كتاب «فارس و جنگ بين الملل: 75» فرموده) در بندر دبر ناحيه بردستان اين ناحيه (دشتى) متولد شده، و اشعار بسيارى بزبان بومى دشتى بطور دوبيتى (رباعى) گفته و تخلص فائز مى نموده، و پس از مدت هشتاد سال قمرى عمر، در سنه هزار و سيصد و سى؛ در قريه بردخان ناحيه ماندستان دشتى وفات كرده.
ص: 1364
آل محيى الدين در 1237 (ص 1049) گذشت. و شيخ شريف صاحب اين عنوان، فرزند شيخ محمد بن شيخ يوسف نجفى است كه پدرش از شعرا بوده، و در اوائل مائه سيزدهم وفات نموده، و خود هم از شعرا بوده، و در اينسال وفات نموده؛ چنانكه در «اعيان الشيعه 1:
404» فرموده. و فرزندش شيخ موسى در (1281) بيايد.
مراغه شهرى است معروف در آذربايجان.
و مير عبد الفتاح صاحب عنوان، فرزند سيد على حسينى و خود از علما و فقهاء عصر خويش و ساكن نجف اشرف بوده، و در نزد شيخ موسى و شيخ على فرزندان شيخ جعفر- كه در (1241) و (1253) گذشته و بيايند- درس خوانده، و كتابى بنام «عناوين (1)» در قواعد فقهيه تأليف نموده كه در عصر 28 ماه رمضان سنه 1246 (چنانكه در آخرش نوشته) از تأليف آن فارغ شده. و در اينسال در نجف وفات كرده، چنانكه در «دانشمندان آذربايجان: 258» فرموده.
و اين مير عبد الفتاح مراغه ئى كه از علما بوده غير از فتاح شاعر مراغه ئى است كه وى از شعرا بوده و در شعر فارسى اشراق و در تركى بنام خود (فتاح) تخلص مى نموده، و در
ص: 1365
سنه 1175 وفات كرده؛ چنانكه در «الذريعه 9: 77 شماره 442» فرموده، و در (ص 807) در 1275 نوشته، و آن اشتباه است.
وى فرزند مرحوم ملا عليمحمد اصفهانى است كه در جلد دويم (سال 1215 شماره 220) گذشت، و خود از افاضل علماى رياضيين عهد خويش و نمونه ئى از پدر فضيلت انديش بوده، و علاوه بر علوم نجوم و أحكام؛ در فنون ادبيت و بسيارى از فضائل ديگر گوى سبقت از همكنان خود ربوده، و همانا در اينسال (چنانكه در «تاريخ سرتيپ» بنظر رسيد) متولد شده، وسمت منجم باشيگرى مهد عليا مادر ناصر الدينشاه را داشته و باستظهار عليقلى ميرزا وزير علوم طبع تقاويم را كه با ملا هاشم كاشانى بوده تصاحب نموده؛ چنانكه در «المآثر و الاثار: 220 س 2» فرموده، و در ص 203 (ستون 1) عنوانى مخصوص براى او منعقد نموده و در آن گفته: در استخراج تقاويم و شئون فن تنجيم استيلاء عظيم داشت، انتهى.
و وى كتاب «كشف الايات» اختراعى علماى افريقا(1) را كه در فهرست كلمات مقدسه قرآن عظيم است در سنه 1280 بپارسى تأليف نموده؛ و يكى از شاگردانش ميرزا نصرت خان طبيب قوچانى بوده. و آخر در غره ربيع الاول سنه هزار و دويست و هشتاد و نه بيمار شده و در شنبه دهم ماه مذكور- مطابق (...) ثور ماه برجى- وفات كرد. و فرزندش ميرزا محمود خان نجم الملك در (1284) بيايد.
ص: 1366
شيخ على (چنانكه در «نقباء البشر: 1547 ش 2063» فرموده فرزند ناصر بن حسن ابن صالح بن فليح بن حسن بن الحاج كنيهر حايرى، و خود مردى عالم و فاضل و از شعراى كربلاى معلا و اهل فضل و ادب بوده، و همانا در اينسال در آن شهر مقدس متولد شده، و پيوستگى محلى بخانواده حاج سيد كاظم رشتى بهمرسانيده خصوصا بآقا سيد احمد فرزند حاج سيد كاظم (كه در 1259 بيايد)، و براى آقا سيد احمد مذكور و غير وى از آن خانواده مديحه ها و مرثيه ها و تهنيت ها سروده، و «ديوانى در أشعار» دارد، و بعد از سال 1300 وفات كرده، و همانا در تلفظ و تعرفه نام او مانند برخى ديگر از بزرگان بايد نام خود او را با كسره ئى در آخر بنام پدرش اضافه نموده و تلفظ كرد.
وى از شعراى بلوچستان و مكران بوده، و در شعر تخلص على مى نموده، و كتابى دارد بنام «انيس السالكين»، و در اينسال وفات كرده؛ چنانكه در «الذريعه 9: 762 ش 5162» فرموده.
ص: 1367
قاديان از نواحى پنجاب هند، و غلام صاحب عنوان؛ فرزند غلام مرتضى و ملقب بصدر الدين و از معاريف آن ولايت بوده كه در اينسال- بطور مفهوم از «الذريعه 18: 212 ش 462» و هم در «مؤلفين كتب چاپى 4: 666» فرموده- متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده:
اول كتاب «براهين احمديه». دويم كتاب «گلدسته بهار». سيم كتاب «مواهب الرحمان».
و پس از مدت هفتاد و شش سال عمر، در سنه هزار و سيصد و بيست و شش وفات كرده.
وى فرزند على بن محمد صنعانى، و خود از أهل علم و أدب بوده، و چنانكه در «الذريعه 8: ش 151 و 451 با ملاحظه غلطنامه» و نيز در «ريحانة الادب 2: 355» نوشته اند- با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر- در سنه هزار و صد و هفتاد و دو، در قريه شوكان از بلاد يمن متولد شده، و در صنعا نشو و نما يافته، و مفتى و مدرس آن شهر بوده، و روزى سيزده درس مى گفته، و چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «اتحاف الاكابر» بأسناد دفاتر. دويم كتاب «ارشاد الفحول» بسوى تحقيق حق از علم اصول. سيم كتاب «التحف» در مذاهب سلف. چهارم كتاب «الدرارى المضيئه» در شرح «الدرر البهيه» خودش كه اينك ذكر ميشود. پنجم كتاب «الدرر البهيه» در مسائل فقهيه
ص: 1368
كه چندين شرح بر آن نوشته اند: 1- «الدرارى المضيئه» تأليف خودش كه گذشت. 2-
«الروضة النديه» تأليف صديق حسنخان كه در (1307) بيايد، ششم كتاب «در السحابه» در فضائل قرابه و صحابه. هفتم كتاب «الدر النضيد» در اخلاص كلمه توحيد. هشتم كتاب «العقد الثمين» در اثبات وصايت امير المؤمنين (عليه السلام). نهم كتاب «الفوائد المجموعه» در احاديث موضوعه. دهم كتاب «النكت البديعيات» بر موضوعات. يازدهم كتاب «نيل الاوطار» از اسرار منتقى الاخبار.
و روايت مى كند از او شيخ عبد الحق بن فضل اللّه محدث نزيل مكه معظمه كه حديث را بر شاه عبد العزيز دهلوى خوانده، و از او صديق حسنخان مذكور. و او در اينسال بهفتاد و هشت سالگى وفات كرده.
على آباد (چنانكه در «فرهنگ آباديهاى ايران» نوشته) نام چندين محله است در نواحى و استانهاى مختلفه ايران، و مقصود در اينجا (محلى) است در مازندران.و مرحوم ميرزا محمد باقر صاحب اين عنوان فرزند ميرزا امين است كه بنا بمرقومات «طرائق الحقايق 3: 198» در جوانى از مازندران بكرمانشاهان آمده، و از آنجا بهمراهى منوچهر خان معتمد الدوله بعنوان وزارت و استيفا باصفهان رفت و فرزندش ميرزا محمد باقر مدتها در آن شهر تحصيل علوم رسمى و اكتساب معارف نمود، و بخدمت رحمتعليشاه رسيده و طريق سلوك پيمود، و برحسب تقدير بطهران رفت، و زهد و تقوى و دانائيش بعرض ناصر الدينشاه رسيد و او وى را براى تعليم يكى از بنات سلطنت انتخاب كرد، و ميرزا محمد باقر روزها را بسراى پادشاهى مى رفت، و شبها در منزل خويش با برادران درويش بياد حق بروز مى آورد تا آنكه پس از مدت سى و هشت سال عمر؛ در سنه هزار و دويست و هشتاد
ص: 1369
و هشت از اين سراى فانى بگذشت و در بقعه سر قبر آقا دفن شد.
و برادر بزرگش ميرزا عيسى خان، و همچنين برادر كوچكش ميرزا اسد اللّه نيز از اهل عرفان و تصوف بوده اند، و همانا ميرزا عيسى خان در سنه 1246 متولد شده و از خدمت حضرت رحمتعليشاه در شيراز فيضياب گرديده، و آخر بعنوان خدمتگذارى مظفر الدينشاه در ايام وليعهدى بتبريز رفت و آنجا در سنه 1307 وفات كرد و نعشش را بنجف نقل و در آن خاك پاك دفن كردند. و ميرزا اسد اللّه هم متصدى سر كارات و ثبت مواجب حرمخانه سلطنتى بوده، چنانكه اين همه را نيز در «طرائق» در جلد و صفحه مذكوره فرموده؛ و در «نابغه علم و عرفان:
333» هم اين سه برادر ذكر شده اند.
وى چنانكه آقاى آيتى در «تاريخ يزد» فرموده نامش محمد تقى بوده، و در اينسال متولد شده و بشغل وزارت مى پرداخته و اين چند شعر از او است:
خسرو شيرين من طرف كله بر شكست
پرده شيرين دريد رونق شكر شكست
تيشه فرهاد بين كوه گران بارها
كرد چو سنگين دلى تيشه او سر شكست
ص: 1370
وى فرزند حاج رجبعلى، و خود از معاريف عرفا و مرشدين عصر خويش بوده، و اصلا از قصبه كوزه كنان تبريز و خدمت مرحوم حاجى عبد الوهاب نائينى (كه در سال 1212 ش 182 گذشت) ارادت ورزيده، و از قرارى كه در «طرائق الحقائق 3: 110» فرموده در حدود اينسال 1250 وفات كرده و در جلو مزار مرشد مرقوم خود دفن شد. و در «تاريخ نائين 1: 182» در پاورقى در عين اينسال به نود و چهار سالگى نوشته، و در پاورقى (ص 182) فرموده كه بعضى وفات او را در سنه 1247 گفته اند، انتهى. و او نواده مرشد خود يعنى دختر آقا محمد بن حاج عبد الوهاب را بزوجيت داشته، و فرزندش آقا محمد اسمعيل در (1272) بيايد، و دو فرزند ديگرش آقا رجبعلى و آقا محمد ابراهيم بوده اند.
وى ابو احمد 37 فرزند سيد ربيع شيرازى 36 بن سيد على عسكر 35 بن محمد 34 ابن محمد مهدى 33 بن حسين 32 بن مهدى 31 بن محمد 30 بن فخر الدين الياس 29 بن ابراهيم 28 بن قطب الدين عزيز 27 بن خليل 26 بن محمد 25 بن عماد الدين 24 بن حيوة الدين رضا 23 بن شرف الدين 22 بن نور الدين 21 بن فضل اللّه 20 بن تراب الدين 19 بن نعمت اللّه 18 بن هاشم 17 بن حسين 16 بن غياث الدين 15 بن ناصر الدين 14 ابن حسين 13 بن عبد اللّه 12 بن ابو على محمد الصبيح 11 بن ابو محمد حسن 10 بن على 9
ص: 1371
ابن ابو سبحه موسى الثانى 8 موسوى (ره) است.
اين نسب با شرح احوال صاحب عنوان در «مجله مباركه المرشد، سال 2 ش 7- 8، صادره در (صفر- ع 1) 1346 ص 261» نوشته، و حضرت موسى الثانى 8 در (1193) ش 5 گذشت.
و سيد ربيع 36 پدر صاحب عنوان اصلا از شيراز بوده، و در سنه 1259 از آنجا مهاجرت بعراق و در كربلا سكونت نموده، و خانواده آل ربيع بنام وى منسوب شده اند. وفاتش در حله سنه 1275.
فرزندش سيد محمد حسين 37 صاحب عنوان از اطبا بوده كه در اين سال در شيراز متولد شده، و در «الذريعه 4: 44» در سنه 1249 نوشته، و كتابى بنام «تذكرة الكحالين» تأليف نموده كه نسخه خطى آن در نزد فرزندش سيد احمد 38 موجود بوده، و بالاخره پس از مدت هفتاد و پنج سال در سنه هزار و سيصد و بيست و پنج در نجف وفات نموده.
وى فرزند محمود سعيد اسكافى است، چنانكه در «احسن الوديعه 2: 59» نوشته، و خود از شعراى معروف عراق عرب بوده كه در اينسال در نجف متولد شده و بخزانه دارى روضه متبركه حيدريه مفتخر گرديده، و اشعار بسيارى گفته، و پس از مدت شصت و نه سال عمر در سنه هزار و سيصد و نوزده در كربلا وفات كرده، چنانكه در «شهداء الفضيله: 333 در پاورقى» فرموده.
ص: 1372
در «روضات الجنات: 48» در ترجمه ابراهيم مروزى شرحى نوشته بمفاد اينكه مرو نام دو شهر است در خراسان كه فاصله ميان آنها چهل فرسخ، يكى كه مشهورتر است بر كنار رودى است كه آنرا مرو رود گويند و ديگرى را مروشاهجان، و در نسبت بأول مرورودى و در عبارات عربى مرو الروذى بذال معجممه مى گويند و در نسبت بدويم مروزى بزيادتى زاى مى گويند. انتهى.
و ميرزا محمد صادق صاحب عنوان از مورخين معروف و رجال مشهور عصر خويش بوده و شعر هم مى گفته و تخلص هما مى نموده، و شرح احوالش در «مجمع الفصحا 2: 572» و «فهرست رضويه 6: 442 ش 207» و «مجله يادگار، سال 5 ش (1- 2) ص 115» نوشته، و از آنها چنين برآيد كه:
وى از اهل مروشاهجان مذكور بوده، و در جوانى در همانجا در مقدمات علوم عربى درس خوانده، و پس از هجوم تركمانان بآنجا و ويرانى آن شهر بكربلا و نجف رفته، و بعد از آن بكاشان آمد و در نزد ملك الشعراء صبا (1239 ص 1075 ش 550) در علوم شعر بتمرين و شاگردى پرداخت و از وى تخلص هما يافت، و بمناصب مناسب نائل آمد، و در سنه 1215 بوقايع نگارى قاجاريه و خصوصا فتحعليشاه مأمور شد، و پس از آن ز طرف او و عباس ميرزا بمأموريتهاى مختلفه در داخله و خارجه بسر آورد، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «تاريخ جهان آرا» يا بطور خلاصه «جهان آرا» (چنانكه در «الذريعه در حرف ت و ج هر دو آورده) در وقايع بيست سال اول سلطنت فتحعليشاه در دو جلد، جلد اول از (1212 تا 1221). جلد دويم از (1221 تا 1232).
دويم كتاب «زينة المدايح» در اشعارى كه در مدح فتحعليشاه از 1212 سال جلوس تا 1221 سروده شده، و اين نام را خود شاه بر آن نهاده.
ص: 1373
سيم كتاب «شيم عباسى» چنانكه در «مجمع الفصحا» آورده و نسخه ئى خطى از آن كه بنظر رسيد «تحفه عباسى» نام داشت، و شايد دو كتاب باشد. و در «الذريعه» (ج 3 حرف تاء و جلد 14 حرف شين) هيچ كدام را ندارد.
در «نقباء البشر: 1540» در ترجمه صاحب عنوان، ارون را با همزه بر روى ألف و از ديهات كاشان نوشته كه بفتح همزه بر وزن زبون باشد. و در «فرهنگ آباديهاى ايران، بخش اول: 23» كه جاى ذكر آن است چنين نامى ذكر نشده، ليكن در (ص 5 س 2) آران بألف ممدوده بر وزن باران را ذكر كرده كه ظاهرا آن غير از ارون باشد.و بهرحال، شيخ محمد على فرزند ملا مهدى، و خود از علما و فقها بوده، و عالمى ورع تقى صالح عابد غزير المعرفه واسع العلم بوده، و همى بأعمال صالحه و اقوال مرضيه اشتغال داشته.
و بطورى كه در محل مذكور فرموده در اينسال در ارون متولد شده، و پس از قرائت مقدمات در نزد پدر خود و حاجى سيد حسين كاشانى نزيل طهران درس خوانده؛ آنگاه هجرت بعتبات عاليات فرمود، و در نزد فاضل ايروانى و حاجى شيخ زين العابدين مازندرانى چندى تحصيل كرد، و از هردوى آنها بدريافت اجازه نائل گرديد، سپس بايران برگشته و در ارون اقامت كرد و بوظائف دينيه از ارشاد و موعظه پرداخت، و كتب چندى تأليف فرمود:
اول «حاشيه بر رسائل». دويم «حاشيه بر قوانين». سيم «حاشيه بر مكاسب». چهارم «رساله ئى در اجتهاد و تقليد». پنجم «رساله ئى در أصل براءت». ششم «رساله خمريه». هفتم «رساله ئى در شبهه محصوره». هشتم كتاب «عرائس الاحكام» در شرح «ألفيه» شهيد، چهل هزار بيت. نهم «شرح دره» سيد بحر العلوم (ره) كه فقط مختصرى بر أوائل آن است. دهم
ص: 1374
كتاب «كشف القناع» در أحكام رضاع.
و بالاخره وى در سال هزار و سيصد و بيست و پنج، پس از هفتاد و پنج سال عمر وفات كرد.
و فرزندش عالم جليل ميرزا احمد قائم مقام او گرديد.
وى فرزند ميرزا محمد على، و خود از بزرگان رجال و معاريف ايران و افاضل علماء رياضى خصوصا در هيئت و نجوم جديد بوده. و همانا در اينسال در كاشان متولد شده، چنانكه در «تاريخ رجال ايران 4: 45» تأليف مهدى بامداد و نيز در «تاريخ سرتيپ» است؛ و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى در جزو چهل نفر شاگردانى بوده كه در سنه 1275 پس از عزل ميرزا آقا خان نورى صدر اعظم برياست عبد الرسول خان- نواده حاج محمد حسينخان صدر اعظم اصفهانى- براى فراگرفتن معلومات جديده باروپا فرستاده شدند، و او براى تحصيل علم نجوم معلوم شد، و در ضمن ستاره ئى كشف كرد كه بنام او به ستاره محمودى معروف گرديد. و پس از برگشتن بايران در سنه 1282 بجاى اينكه دولت رصدخانه ئى بسازد و او را رئيس آن نمايد وى را بتلگرافخانه معرفى و سپرده بعليقليخان مخبر الدوله نمود، و پس از چندى بأمر شاه از كار بركنار شد، زيرا كه فريب حاج ميرزا حسينخان سپهسالار را خورده و ميخواست راپرتهاى تلگرافى را قبلا باطلاع وى برساند و البته اينكار برخلاف سياست شاه بود، لذا از تلگرافخانه (مخصوص دربار) بمركز امر شد كه: ميرزا محمود خان معزول است.پس از آن در سال 1290 حاج ميرزا حسين خان مشير الدوله او را با لقب مشير الوزاره بسمت ژنرال قنسولى بغداد تعيين و بدانجا اعزام داشت و او قريب 18 سال در اين مأموريت انجام وظيفه مينمود، و بالاخره در اواخر سال 1307 قمرى از سمتى كه داشت معزول و بتهران
ص: 1375
آمد. پس از آن مدتى بيكار بود تا اينكه در سال 1309 برياست يكى از مجالس (محاكم) وزارت دادگسترى منصوب و تا سال 1312 بدين سمت باقى بود.
پس از آن در سال 1324 در دوره اول مشروطيت نماينده مجلس شورايملى و پس از تعطيل مجلس كارمند وزارت دادگسترى و سرانجام جزء اعضاى ديوانعالى كشور گرديد، و هم صاحب عنوان «رساله ئى در علم هيئت» نوشته است؛ چنانكه اين همه را بتفصيل بيشتر در كتاب «تاريخ رجال ايران» ذكر كرده.
و بهرحال، وى در تهران ساكن و هم ملقب به مشاور الملك بوده و در اواخر به محمودى شهرت يافته، و كتب چندى تأليف كرده، و در شش ساعتى شب شنبه بيست و سيم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و سى و هشت- مطابق 25 دلو ماه برجى- وفات كرده و در قم دفن شد.
خوى شهرى است معروف در آذربايجان. و ميرزا مسلم- چنانكه در «منتظم ناصرى، ج 2» نوشته- از مشاهير عرفا بوده، و در اينسال وفات نموده.
نجم آباد چنانكه در كتاب «فرهنگ آبادى هاى ايران: 471 س 1» نوشته نام چندين محل در استانهاى مختلفه ايران است كه يكى از آنها نجم آباد تهران مى باشد و طول
ص: 1376
جغرافيائى آن 31 درجه و 50 دقيقه و عرض جغرافيائى آن 51 درجه و 35 دقيقه است، و مرحوم حاج شيخ هادى از اين نجم آباد و فرزند حاجى ملا مهدى بن استاد باقر آهنگر بوده.
استاد باقر آهنگر در 1236 (ج 3 ص 1031) گذشت.
فرزندش حاجى ملا مهدى در سنه 1271 وفات كرده و در نجف دفن است.فرزندش حاجى شيخ هادى صاحب عنوان از علماى معروف تهران و در زهد و ورع و تقوى مسلم آن سامان بوده، و همانا وى در اينسال متولد شده و در تهران در محله سنگلج ساكن و آنجا بتدريس و ترويج مى پرداخته، و شهرت و رياستى شايان بهم رسانيده، چندانكه خيابانى در آن محل بنام وى اضافه و تاكنون بدان كلمه مشهور است.
در «المآثر و الاثار: 149 س 1» وى را در عنوانى مخصوص ذكر كرده، و در آن فرمايد:
امروز از مجتهدين مسلم دار الخلافه و مرجع حكومات شرعيه و در جرك مجتهدين عصر بدرويش- نهادى و بى تكلفى امتيازى مخصوص دارد، و در فقه و اصول و حديث و تفسير و رجال و مقالات و غيرها من العلوم و المعارف و الاطلاعات از متفردين متبحرين معدود مى گردد، انتهى مختصرا
و كتابى بنام «تحرير العقلا» تأليف كرده و يكى از شاگردان وى مرحوم ميرزا محمد خان قزوينى بوده كه در (1294) بيايد.
و آخر، در چهارشنبه بيستم ماه جمادى الاخره سنه هزار و سيصد و بيست، چنانكه در «سالنامه 1324 ص 44» نوشته- مطابق (سنبله- ميزان) ماه برجى- وفات كرده، و در همان خيابان در نزديك خانه اش كه در آن درس مى گفته دفن شده. و در «الذريعه 3 ش 1393» وفاتش را در سنه 1321 نوشته. و فرزندش حاجى شيخ مهدى در (1288) بيايد.
ص: 1377
وى فرزند مير سيد محمد 32 امام جمعه است كه در (1291) بيايد.
و خود از جمله علماى اصفهان بود، و در آن شهر با كمال استبداد رياست بلكه فرمان فرمائى مى نمود، و همانا او در اينسال متولد شده، و پس از تحصيل در اصفهان و عتبات رياستى عمده بهم رسانيد، و بعد از وفات ميرزا محمد على امام جمعه (1300) امام جمعه اصفهان شد، و در نهايت قدرت و استيلاء در آن شهر حقيقة بسلطنت پرداخت، و از آن رو اشخاص ناشايسته از تسلط او سوء استفاده نموده دور او را گرفتند.
و بالاخره، وى در دو ساعت پيش از صبح شب پنج شنبه ششم ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و بيست و يك- مطابق (...) قوس ماه برجى- در اصفهان وفات كرد، و در مقبره سر قبر آقا نزد پدر و جدش در قبر بالاى سر آنها- كه از باقى قبور بقعه منفرد است- دفن شد، و قبرش را با سنگ مرمر بسته اند.
و او آخرين امام جمعه مستبد اصفهان بود، و پس از وى- كه تقريبا چندان تا تأسيس مشروطه فاصله نداشت- رونق و رياست ظاهرى امام جمعه گى اصفهان از بين رفت؛ و آن شهر تا چند سال امام جمعه معنون منصوب از طرف سلطان زمان نداشت؛ بلكه آقا ميرزا محمد صادق (1348) چندى بعنوان نيابت از ميرزا حسن 34 يگانه فرزند صغير حاجى ميرزا هاشم امامت مى نمود، و پس از كبارت وى بنفسه امام جمعه شد.و ميرزا حسن هيچ عنوان علمى پيدا نكرد، تا در شب 4 شنبه 7 شوال سنه 1365 در اصفهان بفجئه وفات كرد؛ و جسدش را در آخر تخت پولاد در تكيه حاج سيد عبد الرسول در دشتى دفن كردند؛ و سه روز در مسجد جمعه برايش فاتحه گرفتند؛ و يك پسر بنام ميرزا حسين
ص: 1378
35 از وى بازماند، و او هم در اوائل ج 1 سنه 1374 در تهران بهيجده سالگى وفات كرد، و در 5 ج 1 در اصفهان در مسجد جمعه برايش فاتحه گرفتند، و نسل حاجى ميرزا هاشم از ذكور بفوت او منقطع گرديد.
بيدآباد محله ئى است معروف در اصفهان. و حاجى ميرزا يحيى فرزند حاج ميرزا شفيع مستوفى است كه در سنه 1281 وفات كرده، در كتاب «جغرافياى اصفهان» تأليف مرحوم ميرزا حسينخان تحويلدار (ص 77) اين خانواده را مستوفيان محصص نوشته و در وجه تسميه آن فرمايد: سابق بر اين در حوالجات ماليات و صادريات هرچه از نقد و جنس و حمل و عمله جات و غيره ديوان را لازم مى شد من باب عدالت دولت كه مراعات مساوات را مى فرمودند، مقرر بوده قسط بقسط در دفترخانه از روى بصيرت بزراعت كل بلوكات و توابع تقسيم و تسويت مى كردند، و شغل مستوفى محصص منحصر باين بود كه حصه و رسد هرجائى را بجزو در حواله مشخص كند و بدست محصلان وصولى طومارهاى ممهوره حكومتى از دفترخانه بدهند كه عمال و ضباط جزء در توجيهات دهات اجحاف و تعديات نكنند، و اين قاعده در اين سنوات متروك است، انتهى.
و مرحوم حاجى ميرزا يحيى از اجله علماى اصفهان و بطورى كه در «الذريعه 4: 228» فرموده جامع كمالات صوريه و معنويه بوده، انتهى. و همانا خود در اينسال متولد شده و در نزد شيخ انصارى درس خوانده و چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «تعيين الثقل الاكبر» يعنى آنكه در حديث معروف نبوى (ص) وارد شده:
انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى. دويم كتاب «تفضيل الائمة على الملائكة».
ص: 1379
و در شب جمعه دويم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و بيست و پنج- مطابق 24 جوزا ماه برجى- وفات كرد و در تخت پولاد در طرف قبله داخل تكيه سيد ابو جعفر كه آن را تكيه حاجى آقا مجلس هم مى گويند دفن شد. و البته اين حاجى ميرزا يحيى بيدآبادى با مرحوم ميرزا يحيى مدرس شاعر بيدآبادى كه در (1349) بيايد بيگديگر مشتبه نخواهند شد.
سنه 1251 قمرى مطابق سنه 1214 شمسى
پنجشنبه غره محرم الحرام (...) ثور ماه برجى
وى فرزند حاج نجف بن محمد تبريزى، و خود از اهل قدس و تقوى و زهد و عبادت بوده، و شعر هم مى گفته، و همانا در سنه هزار و صد و پنجاه و نه- مطابق (1124- 1125) شمسى- متولد شده، و در كثرت عبادت ضرب المثل زمان خود گرديده، و نواده اش مرحوم حاجى شيخ محمد طه نجف كه در (1241) گذشت بخواهش آقا ريحان اللّه تهرانى «رساله ئى» در احوال او نوشته، و او خود هم تأليفاتى دارد:
اول «ديوان اشعار». دويم كتاب «الدرة النجفيه» در حسن و قبح. و در شب آدينه دويم ماه محرم الحرام اينسال- مطابق (...) ثور ماه برجى- وفات كرد، و در دالان صحن نجف دفن شد؛ آنجا كه پهلوى آن بعدا مزار مرحوم شيخ انصارى (اعلى اللّه مقامه) (كه در 1214 شماره 200 گذشت) گرديد. و فرزندش شيخ جواد در (1294) بيايد.
ص: 1380
و هم وى را دخترى بوده كه وى زوجه شيخ مهدى نجف و مادر مرحوم حاجى شيخ محمد طه نجف مذكور است.
وى فرزند مرحوم ميرزا عيسى 37 قائم مقام است كه در 1237 (ص 1040 ش 514) گذشت.
و خود از رجال سياسى دوران و در زمان خويش از مفاخر مملكت ايران بوده، و در بسيارى از فنون و فضائل خصوصا علوم ادبيه و ساده نويسى تبحرى تمام داشته، و همانا در حدود سال 1193 متولد شده، گرچه در «گلهاى رنگارنگ» در اول عنوان وى در عين اين سال نوشته؛ ليكن در آخر آن عمر او را 55 سال گفته و در اين صورت اطمينان بعين اين سال نيست، و در «الذريعه 9: 858» نيز تولد او را در سنه 1193 نوشته و آنجا كتبى كه احوال او را در آنها نوشته اند ذكر كرده.
و بهرحال، وى پس از پدر منصب قائم مقامى يافته و در دربار نايب السلطنه مصدر كارهاى بزرگ بوده و كفايت هاى مهم بظهور رسانيده، و پس از وفات فتحعليشاه محمد شاه را از تبريز بتهران آورده و با وجود چندين نفر از اولاد بلاواسطه خاقان كه غالب آنها بهمه جهت از محمد شاه بيش و پيش بودند؛ از حسن تدبير و لياقت و كفايت و سياست او را در سلطنت مستقر نموده و در دو سه ماهى محدود از قلم معجزنماى خويش مملكتى بدان هرج و مرجى را آرام و فتنه هاى اطراف و اكناف ايران را فروخوابانيد، و سپس در نتيجه افساد خود خواهان مملكت و ضعف عقل آن پادشاه در اثر آن همه خدمت روانه عالم ديگر گرديد.
مرحوم قائم مقام با اين همه كه گفتيم شعر هم مى گفته و تخلص ثنائى مى نموده، و كتب چندى نيز تأليف فرموده، از آن جمله: اول «ديوان اشعار». دويم كتاب «شمايل خاقان» در تاريخ. سيم كتاب «منشآت» كه سرمشق نويسندگان بعد از وى و نثر ساده فارسى
ص: 1381
گرديده، و آنرا از تكلفات مترسلانه و ألفاظ منشيانه خالى نموده و بسبكى دلربا و شيرين درآورده و بطورى كه در «الذريعه 9: 185» فرموده محمد شاه پس از وفات او تأليفات منظومه و منثوره وى را از بين برد! و مرحوم حاجى معتمد الدوله بعضى از آنها را جمع كرده و آنها را- كه شانزده هزار بيت است- بنام «منشآت قائم مقام» ناميده و ديوانش را كه ذكر كرديم در ذيل آن قرار داده، و محمود خان ملك الشعراء صباى كاشانى ديباچه ئى بر آن نوشته. و «منتخب منشآت» او را با بعضى از «منشآت ميرزا مهديخان استرآبادى» وزير نادرشاه و «منشآت صاحب ديوان على آبادى» و فاضل خان كروسى و معتمد الدوله نشاط؛ بنام «مخزن الانشا» در سنه 1273 در تهران چاپ زده اند، و يكى از مثنويات او بنام «جلايرنامه» است كه ايرج ميرزاى قاجار «عارفنامه» را در قبال او بنظم آورده.
و بالاخره بطورى كه در «الذريعه» (محل مرقوم) فرموده با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر از آن جمله كتاب «اطلاعات عمومى: 321» محمد شاه نگذاشت كه يك سال از خدمات او بگذرد و دستور داد تا اسمعيل خان قراچه داغى در شب شنبه آخر ماه صفر المظفر اينسال، مطابق (...) سرطان ماه برجى؛ او را در باغ نگارستان (كه اينك محل اداره هنرهاى زيبا است) خفه نموده، و اثر قبر او را هم- كه در شاه عبد العظيم (ع) در مقبره شيخ ابو الفتح رازى (چنانكه در «روزنامه پارس، شماره 1099 صادر در 3 بهمن ماه 1329 نوشته) بوده- محو نمودند، و اموالش را مصادره كرد، و نه تنها او از قاجاريه اين عمل شرم آور را نسبت بوزير خويش كه نهايت خدمت بوى كرده اند نمود؛ بلكه در سال 1215 شنيدى كه فتحعليشاه نسبت بحاجى ابراهيم خان شيرازى چه كرده، و در (1265) بيايد كه ناصر الدينشاه با اميركبير چه كرد!
و مرحوم ميرزا ابو القاسم چندين نفر زن و فرزند داشته، از آن جمله: ميرزا على 39 قائم مقام كه در (1300) بيايد از زنى گرجيه، و ديگر دخترى بنام مريم خانم 39 كه در (1289) بيايد كه او زوجه پسر عم خود ميرزا معصوم محيط 39 بوده.
ص: 1382
26 ع 1. شرح احوال او در (1203 ص 148 ش 83 ج 1) گذشت.
گنابد بطورى كه از «طرائق الحقائق 3: 252» در متن و حاشيه برمى آيد نام دو موضع است، يكى: در شش فرسخى شمال و مغرب طوس كه از توابع مشهد بشمار آيد، و ديگر:
نام بلوكى است در جزو حكومت طبس كه آنرا بعنوان تعريب جنابذ- بضم جيم و نون و الف و كسر باء موحده و ذال معجمه- گويند، و بعضى نام اصلى فارسى آنرا گنابد بفتح اول گويند، انتهى. و بعضى ديگر در نام اصلى آن بعد از گاف واو درآورده و آن را گوناباد گويند و نويسند، و حاكم نشين اين بلوك جوى مند است، و يكى از ديهات آن بيدخت بر وزن كيمخت است كه در پارسى نام ستاره زهره است، چنانكه ناهيد نيز در پارسى نام همين ستاره است. و بيدخت تا جويمند يكفرسخ است. و حاج ملا سلطانعلى از اهل اين ديه بوده، و خود از عرفاى بزرگوار و اجله اهل علم و ادب در اين اعصار بود، و شرح احوالش در «المآثر و الاثار: 177 س 2» و «طرائق الحقائق 3: 252» و «شمس التواريخ: 56» ما بين تفصيل و اختصار بنظر رسيده، و نواده اش حاج ملا محمد حسن صالح عليشاه كه در (1308) بيايد كتابى مخصوص بعنوان «نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم» مخصوص احوال او تأليف كرده؛ و از ملاحظه آنها با بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
ص: 1383
وى نامش سلطانمحمد بن حيدر محمد بن سلطانمحمد بن دوستمحمد بن نور محمد بن حاجى محمد بن حاجى قاسمعلى بيدختى رحمه اللّه، و لقبش در طريقت سلطانعلى است، و همانا در پيش از صبح شب سه شنبه بيست و هشتم ماه جمادى الاولى اينسال- مطابق (...) سنبله ماه برجى- در مزرعه نوده نيم فرسنگى قريه بيدخت متولد شده، و پدر او اسير تركمان و مفقود الاثر گرديده، و خود برحسب استعداد ذاتى بتحصيل علوم پرداخته و در مشهد مقدس علوم ادبيه و فقه و تفسير و حديث را تكميل نمود، سپس بسبزوار آمده و در خدمت حكيم الهى و عالم ربانى مرحوم حاجى ملا هادى در حكمت درس خواند، و چون مرحوم حاجى محمد كاظم سعادتعليشاه طاوس العرفا بمشهد آمد از ملاقاتش اثرى در نهادش پديدار گرديد و ترك همه را گفته و در پى او باصفهان آمد و طوق ارادت وى بگردن انداخته زمانى طى مقامات سلوك نمود، و در ماه شوال سنه 1282 اجازه دستگيرى بهم رسانيد، و روزگارى در بيدخت باستعلاج مرضى و تدريس و تلقين طالبين مى كوشيد، و از مردمان جفاپيشه بسى اذيت و آزار كشيد. در «المآثر» فرمايد: وى ما بين ظاهر و باطن فراهم آورده، و معقول با منقول توأم ساخته، مى گويند امروز در طريقت گروهى باو دست مى دهند و سر ميسپارند! مقارن جمع و تأليف اين فهرس شريف از حج بازگشته بطهران آمد، از فقيه فاضل الى عارف كامل هركه او را ديد بپسنديد و بمراتب دانش و آگاهيش بستود، انتهى.
و از اين عبارات چنين برآيد كه سفر حج وى در سنه 1305 بوده. و همچنين وى چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «بيان السعاده» در مقامات عباده، در تفسير در دو جلد كه آنرا «التفسير المنير» هم مى گويند و جامع بين تنزيل و تأويل است، چنانكه در «شمس التواريخ» نوشته، انجام تأليف آن يكشنبه 14 صفر سنه 1311. دويم كتاب «سعادت نامه». سيم كتاب «مجمع السعاده» در شرح احاديث مشكله از «اصول كافى». و اين هر سه كتاب را بنام مرشد خود حاجى محمد كاظم طاوس العرفا ناميده. در «طرائق» فرمايد: هر سه كتاب بطبع رسيده منتشر است و ألحق در تفسير كلام و تأويل آيات حق بسى از مطالب ارجمند طريقت در آنها مندرج است، انتهى.
ص: 1384
و درباره «بيان السعاده» در «الذريعه 3: 181» فرمايد: اين كتاب را اصحاب عارف معاصر ملا سلطان محمد جنابذى در طهران بعقيده اينكه تصنيف شيخ ايشان ميباشد چاپ كرده اند، ليكن عالم بارع معاصر سيد حسين قزوينى حايرى مرا خبر داد به انتحالى كه در آن واقع شده، و از آن چنين برآيد كه اين كتاب از غير او است و اگرچه فى الجمله باشد، چنانكه در اعراب فواتح سور تفصيل شقوق كثيره آن كه عقول از آن حيران است همه بعينه در رساله شيخ على مشهور به مخدوم على مهائمى كوكنى- متولد در سنه 776 و متوفى در سنه 835- موجود است، و سيد غلامعلى آزاد بلگرامى آنها را در كتاب «سبحةالمرجان» كه در سنه 1177 تأليف شده نقل كرده، و آنها يك جمله يا دو جمله يا يك سطر و دو سطر نيست كه احتمال توارد خاطرين در آن برود، و اين انتحال ما را از اذعان بصدق نسبت بدانكه بوى منسوب شده بازداشت، انتهى ما فى «الذريعه»(1).
و ديگر از تأليفات وى كه در «شمس التواريخ» است: «بشارة المؤمنين»، «تنبيه النائمين»، «ولايت نامه»، «شرح كتاب عربى باباطاهر عريان» است.
و از آنچه گذشت معلوم شد كه وى در خدمت حاج ملا هادى سبزوارى درس خوانده و در طريقت از فيض ارادت طاوس العرفا كامياب شده.
اينك اسماء چند نفر از شاگردان مجلس درس يا مريدان صحبت تصوف او نوشته ميشود:
ص: 1385
اول: مرحوم حاجى نايب الصدر شيرازى كه در (1270) ببايد،
دويم: مرحوم حاجى ملا على فرزند خودش كه در (1284) بيايد.
سيم: مرحوم حاجى شيخ عبد اللّه مازندرانى كه هم در (1284) بيايد.چهارم: مرحوم ميرزا محمد صادق طريقت نمازى كه در (1302) بيايد.
پنجم: مرحوم ملا محمد جعفر برزكى كاشانى كه در (1317) بيايد.
ششم: مرحوم رضا قليخان سراج الملك كه در (1333) بيايد.
هفتم: مرحوم شيخ اسد اللّه گلپايگانى كه در (1366) بيايد.
در «شمس التواريخ» فرمايد: در ما بين علما و عرفاى عصر بصغر جثه و قصر قامت او كمتر كسى بود، ولى ابهتى داشت كه كسى را در مجلسش ياراى سخن گفتن نبود، و كسى بر او بسلام سبقت نميگرفت، با اعالى و أدانى بيك نحو سلوك مى نمود.
سپس در وفاتش فرموده كه در شب بيست و ششم ربيع الاول سنه هزار و سيصد و بيست و هفت در وقت سحر براى وضو لب جوى آب كه در منزلش مى گذشته نشسته، و دو نفر از مغرضين ناگهان بر گلويش چسبيده فشار دادند تا روحش از اين عالم فانى بسراى جاودانى انتقال كرد. قبرش در جنب قبرستان بيدخت، انتهى.
و همانا مدت عمر او هفتاد و پنج سال و نه ماه و بيست و هشت روز بوده، و بيست و ششم ربيع الاول مذكور مطابق 28 حمل ماه برجى بوده، و اينك قبرش در بيدخت مزارى معروف و بر آن عمارت و دستگاهى ميباشد. و پس از خود از دو زن دو پسر و چندين دختر بازگذاشت، يكى از پسران از زوجه اول: مرحوم حاجى ملاعلى بوده كه بزرگتر و در (1284) بيايد.
و ديگر ميرزا محمد باقر از زوجه دويم كه در 2 شنبه 23 شعبان سنه 1315 متولد شده و اينك در گنابد اقامت دارد و نام خانوادگى خود را سلطانى نهاده، و فرزندش سلطان ابراهيم سلطانى از اهل علم و أدب عصر حاضر است كه در روز 27 شوال سنه 1371 قصيده ئى از خود در مجلس جشن اتمام گنبد و كاشى كارى مقبره جد خود صاحب عنوان قرائت كرده، چنانكه در «نابغه علم و عرفان: 492» نوشته.
ص: 1386
وى مرحوم حاج ميرزا حسن بن آقا محمد باقر، و خود از اجله اهل عرفان و تصوف در اواخر مائه 13 و اوائل 14 بوده و شهرت و اهميتى بسزا بهم رسانيده. در كتاب «ضميمه تاريخ علماى خراسان فرمايد:
هزار دور از سپهر، چو بگذرد گه شود
كه تا يك آدم بد هر صفى عليشه شود
، انتهى.شرح احوالش در مقدمه تفسيرش (چاپ اول) و «طرائق الحقائق 3: 204» و «تاريخ علماى خراسان: 190» نوشته، و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه او در سه شنبه سيم ماه شعبان المعظم اينسال- مطابق (...) قوس ماه برجى- متولد شده، و در مبادى شباب بصحبت ارباب حال مايل گرديد، اگرچه مربيان صوريشان چون مردمان تجارت پيشه و فارغ از انديشه بودند وى را از صحبت اهل معنى ممانعت مى نمودند، ليكن او با عزيمتى ثابت و عقيدتى صادق در گاه و بيگاه بشرف ملاقات و فيض مقالات گوشه گيران روشن ضمير نايل گرديد تا در بيست سالگى جذبه شوق مرحوم رحمتعليشاه وى را از اصفهان بشيراز كشيد و از او شرف قبول يافته و در خدمتش بكرمان رفت، و پس از وفات وى در سنه 1280 از راه هندوستان بحج بيت اللّه الحرام رفت و در بحر محيط از شكستن كشتى بمهالك افتاد، عاقبت رهبر قضا و قدر بساحل نجاتش رسانيد، و از تعرض أشرار بشر و مفاوز پر خطر و انواع سباع و بهايم جان بدر برده تا بمقصود رسيد، و پس از طواف حرم و زيارت مزار رسول محرتم باز بهند برگشت و بصحبت بسيارى از گوشه نشينان و مرتاضان آن مملكت نائل شد، و در طى اين اسفار كتاب «زبدة الاسرار» را كه در كرمان باشاره رحمتعليشاه شروع نموده و ناتمام مانده بود تمام كرده و در بمبئى بچاپ رسانيد، و بعد از چهار سال از بمبئى حركت كرده بعتبات عرش درجات رفت و اربعينى در كربلاى معلا نشسته و پس از ادراك فيوضات بايران آمده و بيزد رفت، و چون از اهل حال و قال مغايرتها ديد باز رهسپار هند
ص: 1387
شد كه بقيه عمر را در آنجا بسر برد، ليكن بجهاتى چند توقف در آن ديار برايش سخت افتاد و بعد از دو سال بايران برگشت و بشوق زيارت مشهد مقدس رخت بطهران آورد، و چون آن ايام سال مجاعت 1288 بود اسباب مسافرت از طريف و تليد بتلف رفت و ناگزير از توقف در آن شهر گرديد و تا آخر عمر همى در آنجا بود، و بعضى از معارف بلد و رجال دولت و ارباب مدارك تدارك خستگيها و جبران شكستگيهاى او را نمودند، و بالاخره از اهل آن شهر بشمار آمد.
در «المآثر و الاثار: 217 س 2» فرمايد: حاج ميرزا حسن اصفهانى صفى عليشاه از عرفاء معروف مقيم دار الخلافه است، و بر علم تصوف و منازل سالكين اطلاعى عظيم دارد، و در اين فنون كتابها و رسائل گوناگون ما بين نظم و نثر ساخته است و بطبع بعضى از آنها پرداخته، انتهى. و اينك اسامى تأليفات وى از اين قرار است:
اول كتاب «بحر الحقايق» چنانكه در «طرائق» است، و در «الذريعه 3: 36» كه جاى ذكر آن است ذكر نشده. دويم كتابى «در ترجمه و تفسير قرآن عظيم» كه بنظم بر وزن «مثنوى مولوى» آنرا در مدت دو سال بنظم آورده و در تاريخ اتمام آن خود اين دو بيت را سروده از زبان آن كتاب كريم:
من خوب ترين ترجمه قرآنم
بر معجزه نبى بهين برهانم
تاريخ من ار طلب كنى خود گويم:
تفسير صفى هادى گمراهانم
1307
سيم كتاب «زبدة الاسرار» در اخلاق و مراثى حضرت سيد الشهدا كه در هند شروع بتأليف آن نموده، انجام تأليف آن سنه 1283. چهارم كتاب عرفان الحق (كه آنرا «ديوان الحقايق» هم نوشته اند. پنجم كتاب «ميزان المعرفة». ششم «ديوان اشعار» كه در آنها تخلص صفى نموده.
و چند نفر از اهل علم و عرفان از باريافتگان دربار آن بزرگوار و مريدان آن زبده ارباب محاسن آثاراند: اول حاجى نمازى كه وى را بهمين كلمه در «ضميمه تاريخ علماى خراسان ذكر كرده. دويم عليخان ظهير الدوله كه در (1281) بيايد، و پس از وى سمت خلافت و جانشينى او را داشته. سيم حاجى نايب الصدر محمد معصوم شيرازى كه در (1270) بيايد.
ص: 1388
چهارم حاجى ميرزا محمود خان نائينى كه در ضميمه مذكور ذكر شده، و هم آنجا دارد كه در اين زمان انجمن اخوت طهران و كرمانشاهان و سمنان و ياران طريقتى او در مشهد بنام او مباهات و حقايق و كمالات او را ابراز مى دارند. (تا آنكه فرمايد) آنچه صفى داشته حقا كه منحصر بفرد بوده، انتهى.
بالاخره وى در عصر روز چهارشنبه بيست و چهارم ماه ذى القعدة الحرام سال هزار و سيصد و شانزده- مطابق شانزدهم حمل ماه برجى- در تهران وفات كرد و هم آنجا دفن شد و اينك مقبره وى در محله شاه آباد در خيابانى بنام خود او معروف است و بر آن عمارت و بارگاهى برآورده اند، و پس از وى يك پسر و دو دختر از او بازماندند، كه يكى از دختران بانو شمس الضحى است و در (1317) بيايد، و بطورى كه در كتاب «رجال آذربايجان» نوشته اينك رئيس فرقه ئى كه بوى معتقدند، حاجى دائى مستشار عليشاه كرمانشاهى است.
سنه 1215 شمسى
سيم ذى الحجة الحرام اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم آقا ميرزا محمد باقر 33 چهارسوئى است كه در (1226) گذشت، و خود از عظماء علماى اصفهان و در فقه و اصول سرآمد همكنان بود، و همانا او در سه شنبه هشتم ماه رمضان المبارك اينسال (اندكى پيش از زوال)- مطابق (...) جدى ماه برجى- متولد شده، و شرح احوالش در «احسن الوديعه 1: 107» نوشته، و از ملاحظه آن با بعضى از
ص: 1389
مواضع ديگر چنين برآيد كه او نزد پدر بزرگوار و عم و الاتبار (آقا ميرزا محمد هاشم) درس خوانده و هم از آنها و حاج ملا حسينعلى تويسركانى روايت نموده، و كتب چندى تأليف فرموده، از آن جمله: «شرح تبصره علامه» در سه جلد بزرگ بطريق استدلال، انتهى باختصار.و پس از مدت هفتاد و سه سال و سه ماه قمرى و پنج روز عمر، در وقت غروب آفتاب روز دوشنبه سيزدهم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و سيصد و بيست و چهار، چنانكه بر روى قبرش نوشته- مطابق 8 دلو ماه برجى- بمرض حمله وفات كرد، و در تخت پولاد در بقعه پدر بزرگوار در پيش روى برادرش آقا ميرزا مسيح دفن شد، و در «نسبنامه الفت» و «شجره نامه چهارسوئى ها» چهار پسر و چهار دختر از او نوشته اند، از پسران:
اول ميرزا محمد جعفر 35، تولدش غره ذى القعده سنه 1275 وفاتش سنه 1330 قبرش در قصر شيرين عراق عرب.
دويم مير سيد على 35، تولدش سنه 1277، وفاتش 2 شنبه 25 ذى الحجه سنه 1342.
سيم ميرزا بهاء الدين 35، تولدش سنه 1282 وفاتش 2 شنبه 2 شعبان سنه 1339 قبرش در اصفهان.
چهارم ميرزا علاء الدين 35، تولدش سنه 1290 وفاتش 3 شنبه 5 محرم سنه 1365 قبرش در اصفهان.
و دختران: اول نازنين بيگم 35 دويم بيگم آغا 35. سيم آغا بى بى 35. چهارم خانم آغا 35، و از هريك از اين پسران و دختران اولاد و اعقابى بازمانده كه در «نسبنامه» مذكور و «شجره نامه» مرقوم تفصيل آنها نوشته، و از آن جمله نازنين بيگم زوجه ملا حسن جوزدانى بوده و از وى اولادى داشته كه يكى از آنها بنام خانم صغرى زوجه حاج ميرزا على اكبر شيخ الاسلام بوده كه در (1350) بيايد، و خانم آغا كه چهارم است زوجه آقا مير سيد
ص: 1390
محمد 41 مير محمد صادقى است كه در (1290) بيايد.
و يكى از فرزندان ميرزا محمد جعفر جناب حاج ميرزا محمد مهدى 36 است كه در 20 محرم سنه 1325 متولد شده و از همنام خود جناب سيد محمد مهدى كاظمينى (1319) روايت مى كند.
و يكى از فرزندان مير سيد على 35 جناب آقا سيد صدر الدين 36 است كه در (1308) بيايد.
وى فرزند شيخ صالح (1281) و خود از علما و ادبا بوده، و همانا در اينسال در قريه مركوبان از قراى ستره بحرين متولد شده، چنانكه در «الذريعه 3: 74 ش 220» فرموده؛ و در اوراق پشت «نسبنامه الفت ص 11» در سنه 1250 نوشته.
و بهرحال، وى با پدر خود بمنامه آمده و از نخست نزد سيد على بن سيد اسحق بلادى و سپس نزد شيخ عبد اللّه بن شيخ عباس سترى درس خوانده و بعد از آن بنجف رفت و آن جا در نزد شيخ انصارى و حاج ملا على ميرزا خليلى و شيخ راضى نجفى و شيخ محمد حسين كاظمينى درس خوانده و پس از وفات شيخ انصارى ببحرين برگشت و اهل آن ولايت أطراف او را گرفتند و وى بتدريس و تأليف مشغول شد، و در حدود سال 1284 بزيارت عتبات رفت، و پس از برگشتن بقطيف شنيدكه محمد بن خليفه حاكم بحرين آمده كه بحرين را از برادر خود على بن خليفه بعنف بگيرد، پس از اين مطلب وحشت كرده و استخاره بر اين توقف در قطيف نمود و مساعد آمد و در قطيف ماند، و دو روز بعد وقعه عظيمى در بحرين رخ داد كه بسيارى از اموال و نفوس تلف شد و كتب بسيارى هم از او بغارت رفت، و او پس از آرامش آن فتنه براى
ص: 1391
آوردن آنها ببحرين رفته و باز بقطيف برگشت و تا آخر عمر در اين دو محل بعزت زيست.
و او كتب و رسائل چندى تأليف نموده: اول «اجوبه مسائل متفرقه در فقه و اصول و غيره» دويم «رساله در احوال شيخ انصارى». سيم كتاب «ازالة السجف» از موانع صرف در علم نحو. چهارم كتاب «اقامة البرهان» در حليت اربيان. (اربيان نوعى از ماهى است كه در سند و بصره و بحرين يافت مى شود، و برخى از حاشيه نويسان «لمعه» گمان كرده كه آن دبينا است، و شيخ در اين كتاب آن را رد نموده).
پنجم كتاب «التحفة الاحمدية للغرقة الجعفريه» كه آنرا «الصحيفة الصادقيه» نيز گفته اند، در «الذريعه 3: 411 ش 1480» شرحى درباره اين كتاب نوشته بخلاصه اين كه آن كتاب بزرگ ضخيمى است در أدعيه حضرت صادق (عليه السلام) كه نه تنها مقصور بر منشآت آن جناب در ادعيه است؛ بلكه نخست ادعيه ئى را كه آن جناب در مقاصد خاصه و مطالب معينه انشاء فرموده ذكر كرده و آنها را بترتيب «صحيفه كامله سجاديه» مرتب نموده و سپس همه دعاهائى را كه آن حضرت از آباء بزرگوار خود روايت نموده بترتيب كتب فقهيه از طهارت تا ديات ذكر كرده و همه اين ادعيه قريب بهشتصد دعا در زياده بر پانصد صفحه بزرگ است، و در اول آن خطبه طولانى بليغى است با رعايت براعت استهلال بأسماء كتب دعا و ساير محسنات بديعيه، و همچنين فهرست ادعيه مذكوره و فهرست كتب منقول عنها را ذكر كرده و غالبا در حواشى متعرض بيان سند دعاء بتفصيل و شرح الفاظ غريبه آن شده، و هيچ دعائى نياورده مگر از كتب معتبره معروفه، بلى دعاى (اللهم انت ثقتى حين يسوء الظن) را بدون سند، و هم چنين دعاى عبرات را از «كتاب محقق داماد» آورده، و انجام تأليف آن در 22 محرم سنه 1307 بوده، و اين دو بيت را در آخر آن بعنوان توريه و ايهام و مراعات تاريخ آن نوشته:
كتابنا تم بلطف كامل
يرجى به الفوز لكل عامل
ان شئت تاريخا فذا تاريخه:
ختامه وسائل المسائل
1307
ص: 1392
ششم «حواشى برخى از كتب رجاليه» همچون «رجال كبير» و «كشى» و غير آنها.هفتم كتاب «الدرر الفكريه» در «اجوبه مسائل شبريه» كه جواب چهار مسئله سيد شبر بن سيد على بحرانى است.
هشتم «رساله ئى در حبوه». نهم «رساله ئى در شرح زكوة بزغاله» از «شرح لمعه». دهم «رساله ئى در نقض رساله شيخ على بن شيخ عبد اللّه سترى» كه اخفات ببسمله را در اخيرتين واجب دانسته.
يازدهم كتاب «زاد المجتهدين» در شرح كتاب «بلغة المحدثين» شيخ سليمان علامه (رحمه اللّه) در رجال. دوازدهم كتاب «عاشوريه» در حكم زيارت عاشورا و شرح خبر ابن وهب در امساك تا عصر. سيزدهم كتاب «قبسة العجلان» در وفات غريب خراسان كه آنرا يك شبانروز تأليف كرده بدون مراجعه كتبى در اين باب.
چهاردهم كتاب «قرة العين» در وجوب (1) جهر ببسمله در سواى دو ركعت اولتين.
پانزدهم كتاب «المراثى الاحمديه» كه «ديوان اشعار» او، و از جمله آن: «قصيده بديعيه» است در مدح حضرت امير (ع) نظير «بديعيه صفى الدين حلى»، و در آن ملتزم شده كه اسماء انواع بديعيه را صريحا ذكر كند؛ و مطلع آن اين است؛
بديع مدح على مذ علا قلمى
براعة تستهل الفيض من كلمى
شانزدهم «شرح قصيده» مرقومه. هفدهم كتبى كه بسب اشتغال بما هو أهم تمام نشده چون «شرح لمعه» و «سلم الوصول» بسوى علم اصول. هيجدهم كتاب «ملاذ العباد» در تتميم «سداد» در تقليد و اجتهاد. نوزدهم «منظومه ئى در توحيد». بيستم «منظومه ئى در شك و سهو».
بيست و يكم «منظومه ئى در فقه» زياده بر دو هزار بيت.
بيست و دويم «منظومه ئى در نظم زبده» شيخ بهائى. بيست و سيم كتاب «منهاج الكرامه» در حكم خارج از بلد اقامه. بيست و چهارم «تخميس قصيده: كمل حقيقتك التى لم تكمل».
و او در شب چهارشنبه غره ماه شوال المكرم (عيد فطر) يا دويم سنه هزار و سيصد و پانزده- مطابق (...) حوت ماه برجى- وفات كرده و در قريه غريفه از توابع مأحوز بحرين در جوار شيخ ميثم صاحب «شرح نهج البلاغه» دفن شد، انتهى.
و فرزندش شيخ محمد صالح در (1333) بيايد.
ص: 1393
وى فرزند مصطفى على و خود از رجال علم و ادب بوده كه در سنه هزار و صد و نود و هشت (چنانكه در كتاب «مؤلفين كتب چاپى 1: 519» فرموده) متولد شده، (و چون در جلد اول اين كتاب كه جاى ذكر اوست ذكر نشده در اينجا كه سال وفات او است تلافى شد)، و در نزد مولوى حيدر على سنديلى و محمد ابراهيم بلگرامى در علوم عقليه و نقليه و ادبيه درس خوانده، و جمع مابين شريعت و طريقت فرموده، و در سنه 1225 به مدراس كه پدرش در آنجا قاضى بوده رفت، و بعد از پدر اين منصب بوى محول گرديد، و او همى بوظايف آن پرداخته و كتب چندى تأليف نموده:
اول: «حاشيه بر شرح ملا صدرى بر هدايه» اثير الدين ابهرى. دويم رساله «فرايض ارتضائيه». سيم كتاب «فوائد سعديه». چهارم كتاب «المنحة السراء» در «شرح دعاء كاشف الضراء».
و بالاخره، پس از مدت پنجاه و سه سال عمر در اينسال وفات كرده.
شرح احوال او در 1224 (ج 3 ص 778 ش 346) گذشت.
ص: 1394
در «تاريخ نائين 3: 96» كلماتى بنقل از قول آقاى نجفى مرعشى دارد بخلاصه اين كه وى از احفاد ميرزا رفيعاى نائينى است (كه در جلد اول، ص 34 شماره 13 گذشت) و خود از علماى تفسير و معقول و عرفا و شعرا بوده كه در سنه هزار و صد و نود متولد شده و «مجموعه ئى» از او بخط خودش در كتابخانه مرحوم حاج ميرزا ابو الهدى كرباسى بنظر آقاى نجفى رسيده كه مقام علمى وى از آن استفاده مى شده، و پس از مدت شصت و يك سال عمر در اينسال وفات كرده و در تخت پولاد در صحن تكيه ميرزا رفيعا دفن شده، انتهى (1).
وى فرزند حسين بن محمد على، و خود از علما و فقهاء عصر خويش بوده، و چنانكه در «الذريعه 12: 72 ش 504» فرموده در اينسال در بوشهر متولد شده و منظومات و تصانيفى در علوم عربيت داشته، از آن جمله منظومه ئى بنام «زهرة أرض الغرى» در اصول كه آنرا در نجف در زياده بر سيصد بيت بنظم آورده و تا مبحث عموم و خصوص رسيده، و اول آن اين است:
حمدا جزيلا كل كل من ثنى
عنه لمن ألهمنا المبينا
من الاصول فى فروع الدين
تا اينكه فرمايد:
سميته بزهرة الارض الغرى ... الخ.
ص: 1395
و او سفرى بمكه رفته و در برگشتن بنجف اشرف مشرف شد و آنجا از علما مجاز گرديد و در بصره كه رسيد آنجا در ماه جمادى الاخره سنه هزار و دويست و نود و دو- مطابق (اسد- سنبله) ماه برجى- وفات كرد و جنازه او را بنجف بردند. و اين شيخ عبد اللّه برادرى داشته بنام شيخ اسمعيل كه نيز از اهل علم بوده، و نسخه ئى از «زهرة الارض» مذكور را بخط خويش نوشته و در 1328 در بوشهر وفات كرده چنان كه هم در «الذريعه، جلد و شماره مرقوم» فرموده.
وى بطورى كه در «مؤلفين كتب چاپى 4: 79» فرموده از مشاهير شعراى آذربايجان بوده كه در اينسال متولد شده و زبان بشعر گفتن گشوده، و در ضمن اشعارش چند تن از شعراى معاصرين خود را ذكر كرده، همچون: نورس، عاصمى، صفا، جرمى، يوسف، سالك، ثريا، مصور؛ و از آنها تعريف نموده. همانا در عهد وى دو انجمن شعرا و ادبا يكى بنام انجمن خواموشان در قره باغ و ديگرى بنام بيت القضا در شماخى داير بوده و سيد عظيم و جمعى از شعراى معاصر وى اعضاى نامى آن دو مؤسسه بوده اند، و وى را تأليفاتى است: اول «ديوان اشعار».
دويم «مثنوى»، انتهى.
ببلاو شهرى است در ناحيه ديروط از توابع اسيوط مصر كه سادات حسينى در آن مينشينند.
ص: 1396
و سيد على فرزند سيد محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن معوض حسينى، و خود از علماى جامع الازهر و خطيب مسجد حسينى و شيخ آن در مذهب مالكيه بوده، و همانا در اينسال (چنانكه در «معجم المطبوعات: 522» فرموده) در ببلاو متولد شده و هم در آنجا زيسته و قرآن مجيد را حفظ كرده و بعضى از علوم را دريافت، آنگاه در سنه 1269 بجامع الازهر درآمد و بمجلس شيوخ بزرگ چون شيخ عليش و شيخ منصور كساب و سيد محمد صاوى و شيخ انبابى و غير آنها راه يافت، و جد و جهدى تمام نموده تا در حيازت علوم و تقوى و صلاح و مكارم اخلاق بمقامى سامى نايل گرديد، آنگاه در سنه 1299 ناظر كتابخانه خديويه، و در 1312 نقيب سادات بديار مصريه، و در سنه 1320 شيخ جامع الازهر گرديد، و در سنه 1323 از اين سمت اخير استقالت جسته كه هم در آن سال وفات يافت، و مدت عمرش هفتاد و دو سال بود، و وى را كتابى است بنام «الانوار الحسينيه» بر رساله «المسلسل الاميريه» كه شرحى است بر كتاب مذكور در حديث مسلسل بيوم عاشورا بسند شيخ محمد امير صغير.
آقا سيد محسن فرزند سيد احمد حسنى يمانى، و از علماى زيديه در ولايت يمن بوده، و «شرحى بر صحيفه سجاديه» تأليف نموده و در اينسال وفات كرده، چنانكه آقاى نجفى مرعشى در مقدمه «صحيفه» چاپ آقاى مشكوة بيرجندى در (ص كج) فرموده.
ص: 1397
لار چنانكه در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 281» فرموده، نام دو محل است:
يكى در فارس كه از گرمسيرات آن مملكت و ميانه مشرق و جنوب شيراز بمساحت 57 فرسنگى افتاده و هوايش بعد از نواحى عباسى گرم تر از همه بلوكات فارس است، و ديگرى در رى كه چندين دشت و كوه و پشته است بر فراز كوه البرز؛ و هواى اين دو لار ضد يكديگر است.
و ملا محمد باقر صاحب عنوان از لار فارس است، و شرح احوالش در «فارسنامه، گفتار مذكور: 284» نوشته، و از آن با ملاحظه برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه: وى فرزند محمد على بن عبد الصمد بن شاه منصور، و خود عالمى معروف و شاعرى مشهور بوده. در «فارسنامه» او را بكلمات صفوه محدثين و قدوه مدرسين و جامع معقول و منقول و زبده علماى تفسير و امثال اينها وصف نموده، سپس فرمايد: اصلش از خيمه نشينان قريه بيرم لارستان است و قبيله او را دشتى گويند كه بعضى در بيرم و بعضى در كوه و صحراى آن توقف دارند، و او بشيراز با سعيى تمام بتحصيل علوم شتافت و پس از آن بلار برگشته و مرجع اهالى آن گرديد، و در اواخر عمر از حليه بصر عارى شد و «ديوانى در اشعار» دارد زياده از سى هزار بيت، و از آن جمله اين اشعار است:
اى بولاى تو تولاى من
از خود و أغيار تبراى من
بود تو پيدائى پيداى من
گر بشكافند سر و پاى من
جز تو نيابند در اعضاى من
سر بته افكنده من از غم خموش
هيكل من بلبله وش در خروش
ص: 1398
نغمه عشق است نه ذكر سروش
زمزمه در زمزمه آيد بگوش
كيست در اين قالب اعضاى من
نه كره را گرم تك و دو كنى
برمه و خور حكم روا روا كنى
خسته شيرين دل خسرو كنى
جلوه پى جلوه كه نو نو كنى
صورت ديگر ز هيولاى من
ديده نظر باز تو بيجا نشد
دل بغلط واله و شيدا نشد
اين غزل از من عبث انشا نشد
تا تو چو گل وا نشدى وا نشد
ناطقه بلبل گوياى من
صورت اشيا بنگارى بخود
سوى وجود از عدم آرى بخود
ايكه نفسها بشمارى بخود
يك نفسم گر بگذارى بخود
واى من و واى من و واى من
صادر بى واسطه عقل نخست
آمد و پيش از همه قرب تو جست
عشق من آنروز ترا شد درست
مست تو و محو تو و مات تو است
عقل من و هوش من و راى من
بتكده و دير و برهمن ز تو
مزدلف و وادى ايمن ز تو
لعبت چين و بت ارمن ز تو
گر تو توئى من كيم اى من ز تو
من شده تو آمده بر جاى من
من بزمين ناله من عرش گير
سد ره بدم در كشم از يك نفير
آوخ از آندم كه برآرم صفير
شهپر جبريل فشاند عبير
بر دم روح القدس آساى من
اى تو بزرگ و همه عالم حقير
ورد زبان چيست مرا؟: يا مجير
چون تو مجيرى و منت مستجير
پنجه ببر آمد و چنگال شير
ص: 1399
پيشكش آهوى صحراى من كون و مكان آينه ذات تو
سينه افروخته مشكوة توزارى من صيقل مرآت تو
تا نشد از نفى من اثبات توسر نزد از لاى من الاى من
سايه عشق ار بكليسا فتدولوله در مسجد اقصى فتد
بس نه ترا لرزه در اعضا فتد
زلزله در طاق سكو بافتد(1)
بر سر منبر رسد ار پاى من
طينت صحبت ز چه مى شد عجين
از مى رضوان و بهشت برين
چند در اين غمكده باشى مكين
صحبت از اين حجره در آو ببين
عرش برين منزل و مأواى من
و بالاخره او در اينسال وفات كرده.در «الذريعه 9: 599» شرحى درباره صاحب عنوان نوشته بخلاصه اينكه ديوان اشعار او بنام «تاج الدواوين» است و در سنه 1312 با اشعار سميش ملا محمد باقر لارى در بمباى بمباشرت نواده وى ميرزا على اكبر بن ابو الفيض بن صاحب عنوان چاپ شده و آن شامل غزليات و رباعيات و مثنويات و مراثى حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) است، و اشعار اين دو نفر ملا محمد باقر بيكديگر مخلوط شده، و قرة العين بابيه دختر شيخ محمد تقى بعضى اشعار صحبت را ذكر كرده، انتهى.
در اينجا چند مطلب را بايد متذكر شد: 1- اينكه ملا محمد باقر لارى سمى صاحب عنوان در (1288) بيايد. 2- اينكه اينجا كه قرة العين را دختر شيخ محمد تقى نوشته ظاهرا مقصودش حاج ملا محمد تقى شهيد ثالث قزوينى بوده، و آن اشتباه است؛ زيرا كه قرة العين دختر
ص: 1400
حاجى ملا محمد صالح برادر شهيد ثالث و زوجه پسر عم خود آقا محمد بن شهيد مذكور بوده.
2- اينكه فرموده قرة العين بعضى اشعار صحبت را ذكر كرده، مبنى بر اين است كه در «طرائق الحقائق 3: 142» غزلى از صحبت بدين مطلع آورده:
لمعات وجهك اشرقت
و شعاع طلعتك اعتلى
ز چه رو ألست بربكم
نزنى، بزن كه بلى بلى
و در مقطع آن فرمايد:
تو كه فلس ماهى حيرتى
چه زنى ز بحر وجود دم
بنشين چو صحبت و دم بدم
بشنو خروش نهنگ لا
سپس فرمايد: بعضى اين اشعار را بدختر شوشترى طوطى تخلص نسبت داده و مصراع اخير را:
بنشين چو طوطى و دم بدم
بشنو خروش نهنگ لا
نوشته، و بعضى بدختر حاجى ملا محمد صالح برغانى ملقبه بقرة العين نسبت داده، انتهى.
وى حاجى شيخ محمد حسين بن حاجى شيخ ابو القاسم بن شيخ محمد حسين بن شيخ محمد باقر بن شيخ محمد بن شيخ احمد بن على بن شيخ محمد تمامى امامى (ره) است.
خانواده تمامى كه بتصريح حاشيه (منه) «آثار عجم» بفتح تاء و تشديد ميم در وسط است از خانواده هاى قديمى شيراز و چنانكه در «الذريعه 8 ش 214» فرموده منسوب بأبو تمامه صيداوى است، و نخستين كسى از آنها كه نامش در كتب ذكر شده شيخ على مرقوم است.
ص: 1401
و فرزندش شيخ احمد در «طيف الخيال» ذكر شده و از جمله علما بوده و در حدود سال 1130 وفات نموده، و فرزندش شيخ محمد نخستين كسى است از اين خانواده كه در شيراز شيخ الاسلام شده و در حدود سال 1170 و اندى وفات كرده.
فرزندش شيخ محمد باقر در حدود (1197 يا 1198) وفات كرده.
فرزندش شيخ محمد حسين در حدود سال (1225 يا 1226) وفات كرده.
فرزندش حاجى شيخ ابو القاسم در سنه 1211 متولد شده و در حدود سال (1248 يا 1249) بعد از وفات عم خود شيخ محمد امين شيخ الاسلام شد، و پس از 75 سال عمر در سنه 1286 در مدينه وفات كرد.
فرزندش حاجى شيخ محمد حسين شيخ الاسلام صاحب عنوان از علماى شيراز بوده كه در اينسال در همان شهر متولد شده و سالها شيخ الاسلام آن بوده و در تفسير و فقه و غيره تدريس مى نموده و شعر هم مى گفته و تخلص صفا مى نموده، و فرزندان چندى داشته، از آن جمله شيخ محمد باقر وفا تخلص كه در (1278) بيايد، و صفا صاحب عنوان ديوانى در اشعار دارد، و اين چند بيت را در حاشيه منه «آثار عجم» از او نقل كرده:
اى يار جفاپيشه وفا نيز گهى كن
بر جانب دل سوختگان هم نگهى كن
اى ناله بآن شاه ز حالم خبرى ده
وى آه بآن ماه بهر حيله رهى كن
بقصد صيد دل تيرش خدنگ است
كماندارى كه با جانم بجنگ است
يكى آه مرا در وى اثر نيست
دل سختش مگر از روى و سنگ است
ماه رخسارا چه مى پوشى ز ما رخسار خويش
از كرم ده جاى ما در سايه ديوار خويش
ص: 1402
وى بطورى كه در كتاب «دانشمندان و سخن سرايان فارس 1: 435» فرموده، نامش محمد حسن و خود فرزند حاج محمد رضا خان نصرة الوزاره ابن ميرزا حسين مايل ابن ميرزا محمد هادى است.
حاج محمد رضا خان در شيراز متولد شده، و در جوانى بقصد تجارت بعراق عرب رفته و در بصره رحل اقامت افكند و آنجا قريب سى سال ژنرال قونسول دولت ايران بوده و در سنه 1326 وفات كرده.
و فرزندش بديع صاحب عنوان در اينسال در كاظمين متولد شده، و علوم ادبى و زبان فرانسه را در بصره آموخت، و چون بسن رشد و بلوغ رسيد و در ايران آواى مشروطيت برخاست؛ با روزنامه مشهور «حبل المتين» منطبعه كلكته بناى مكاتبه گذاشت و مقالاتى براى روزنامه مذكور مى فرستاد و درج ميشد، و هم در بصره بتشكيل جمعيت ايرانيان پرداخت، و پس از خلع محمد عليشاه و اعلام مشروطه جشن باشكوهى بپا كرد و شروع بگفتن اشعار أخلاقى و اجتماعى نمود كه برخى از آنها را حاجى زين العابدين مراغى در كتاب معروف «ابراهيم بيك» آورده است، و در حدود 1336 بايران آمد و بسمت قونسولگرى ايران در كربلا، و از آن پس بصره و بغداد و هرات و بيروت منصوب شد و بصوب مأموريت حركت كرد، و سالهاى دراز بخدمت وزارت امور خارجه و وزارت كشور ايران اشتغال داشت، تا در حدود سال (1356- 1357)- مطابق 1316 شمسى- بمرض سكته وفات كرد، و وى را تأليفات مفيده چندى است:
اول كتاب «تاريخ بصره». دويم كتاب «داستان باستان» يا «سرگذشت كورش». سيم
ص: 1403
كتاب «داش مشتى» كه ترجمه از فرانسه است. چهارم كتاب «دستور زبان فارسى». پنجم «ديوان اشعار». ششم كتاب «شمس الدين و قمر». و اينك اين اشعار از او اينجا نوشته ميشود:
اى دل متاع معرفت اينك ببازار آمده خلق جهان از چهار سو او را خريدار آمده
از فيض ارباب هنر شد شاخ دانش بارورهم علم و هم فن منتشر در كل أمصار آمده
هر عالمى عامل شده هر جاهلى عاقل شده هر ناقصى كامل شده هر مست هشيار آمده
شد تار دانش بافته انوار حكمت تافته
وحشى تمدن يافته در
مسلك (1) أحرار آمده
در كشور مغرب زمين شد حصن دانائى حصين
بنياد نادانى ببين يكسر نگون سار آمده
در عزم و رفعت گشته طاق اعداء دين از اتفاق
اسلام از جهل و نفاق اندر جهان خوار آمده
زنهار اى ايرانيان غافل مباشيد اين زمان
زيرا كه غفلت در جهان بار آور عار آمده
نظم بديع ممتحن شد زيور هر انجمن
تا بهر أبناى وطن نطقش بگفتار آمده
ص: 1404
سنه 1252 قمرى مطابق سنه 1275 شمسى
دوشنبه غره محرم الحرام (...) حمل ماه برجى
وى سيد خير الدين ابو البركات، فرزند سيد محمود آلوسى است كه در سال 1217 (ج 3 ص 623 ش 243) گذشت، و خود از علماى اهل سنت از خانواده آلوسين بغداد است كه شعر هم مى گفته و خط را نيكو مى نوشته، و همانا در روز آدينه دوازدهم ماه محرم الحرام اينسال- مطابق (...) ثور ماه برجى- متولد شده، و در نزد پدر خود و شاگردان او درس خوانده، و سفرهاى عديده براى نيل بأسناد عاليه بمكه معظمه و غيره نموده، و در نتيجه باجازات كثيره از علماء مهمه سرافراز گرديد، و بعد از آن ببغداد برگشته و بتدريس و تأليف پرداخت و كتب چندى تأليف كرد:
اول كتاب «جلاء العينين» در محاكمه بين احمدين، يعنى احمد ابن حجر كه ردبر احمد ابن تيميه نوشته. دويم كتاب «الجواب الفسيح» در رد عبد المسيح كندى كه وى «رساله ئى در رد اسلام» نوشته و صاحب عنوان ردى بر آن نوشته. سيم «حاشيه برشرح قطر الندى» كه شرح و متن هر دو از ابن هشام انصارى است در تكميل حاشيه ئى كه پدرش بر آن نوشته. چهارم رساله ئى در «أجوبه مسائلى» كه از هند براى او آمده. پنجم كتاب «شقائق النعمان» در رد
ص: 1405
شقاشق ابن سليمان، در رد برخى از معاصرين خودش. ششم كتاب «غالية المواعظ و مصباح المتعظ» انجام تأليف آن سنه 1300. هفتم كتاب «سلس الغانيات» در ذوات الطرفين از كلمات، مانند خود سلس و سدس و باب بمعنى در وتوت كه نام درختى است كه برگ آن غذاى كرم ابريشم است و غير اينها. وخوخ والا و نون (بمعنى ماهى)، و چنانكه اين چند كلمه در عربى اين طور است در پارسى نيز اين گونه كلمات بسيار است همچون باب بمعنى پدر و مام: مادر و توت: ميوه معروف، و چاچ كه كمان آن مشهور است، و در غير پارسى همچون پاپ: رئيس دينى ترسايان و غير اينها.
و او كتب خود را وقف بر مدرسه مرجانيه كه در آن درس مى گفته نموده، و در چهارشنبه هفتم ماه محرم الحرام سنه هزار و سيصد و هفده (چنانكه در «معجم المطبوعات: 8» بدون روز هفته فرموده) مطابق (...) ثور ماه برجى وفات كرده، و در زير گنبد مدرسه مرجانيه در جانب قبر مرجان دفن شد، و مدت عمر او نظر بتاريخ تولدش كه ذكر شد شصت و چهار سال و يازده ماه و بيست و پنج روز بوده، و فرزندانى چند از او باز ماند؛ چنانكه در «المسك الاذفر» فرموده، از آن جمله سيد على كه در (1277) بيايد.
وى فرزند مرحوم ملا محمد نصير الدين بن حاج شيخ زين العابدين، و خود از علماى محققين و فقهاء عصر خويش بوده، و همانا در شب آدينه بيست و ششم ماه ربيع المولود اينسال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- در قريه چهارده واقع در شش فرسنگى شمال شرقى رشت متولد شده، و در اوائل عمر خود- چنانكه در «نقباء البشر: 1548» فرموده- در زمان شيخ انصارى بنجف اشرف مشرف شده و در نزد علماء بزرگ درس خوانده تا خود از اجلاء علما
ص: 1406
و فضلاء محققين گرديد و بتدريس سطوح اشتغال ورزيد و طلاب و محصلين اقبالى سخت بوى نمودند، چندان كه كمى از آقايان بودند كه بمجلس درس او نمى رفتند، و با اين همه وى كتب چندى كه شماره آنها از سى مى گذرد تأليف كرده، از آن جمله:
اول كتاب «تبيان اللغة» كه مختصرى است بفارسى. دويم كتاب «التحفة الحسينيه» در مقتل چنانكه در «احسن الوديعه» و «الذريعه ج 3» نوشته، و در «نقباء البشر» نوشته كه آن در أدعيه است، و بهرحال آن كتابى است فارسى و بزرگ و نسخه اش نزد نواده اش شيخ مرتضى (كه در 1327 بيايد) موجود است، و يكى از شاگردان او آقاى سيد عبد اللّه ثقة الاسلام اصفهانىاست چنان كه خود در «ارشاد المسلمين» فرموده، و ديگر جناب حاجى شيخ آقا بزرگ تهرانى كه هم از او روايت مى كند، چنانكه خود در «نقباء البشر» نوشته.
و او پس از مدت هشتاد و يك سال و ده ماه قمرى و چهار روز عمر، در شب چهارشنبه سلخ ماه محرم الحرام سنه هزار و سيصد و سى و چهار- مطابق 15 قوس ماه- وفات كرده و در نجف در حجره اخيره طرف قبله صحن مطهر دفن شد، و از قرارى كه در «مجله جلوه، سال 2، دوره 2 شماره 10 ص 540» نوشته؛ سه پسر و سه دختر از وى بازمانده، و از پسران:
1- حاجى شيخ محمد، معروف بآيت اللّه زاده مدرسى كه از علما بوده، تولدش سنه 1300 وفاتش ذى الحجه سنه 1345 قبرش نزد پدرش، و فرزند او شيخ مرتضى مدرسى در (1327) بيايد. 2- شيخ حسين كه جوانى فاضل و پرشور در عراق عرب بوده و چندى در مدرسه متوسطه رشت تدريس مى كرده و آخر در 2 محرم سنه 1339 در رشت وفات كرده و در نجف نزد پدرش دفن شد. 3- آقا ميرزا هادى وكيل پايه يك دادگسترى در رشت، انتهى.
و يكى از دختران زوجه حاجى شيخ محمد زاهد گيلانى است كه از علما و حكماء عصر و شاگرد صاحب عنوان و آقاى شريعت بوده، چنانكه در «تاريخ علما و شعراء گيلان:115» فرموده.
ص: 1407
سنه 1216 شمسى
سه شنبه 13 ذى الحجة الحرام اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم حاج ملا محمد نراقى (ره) است كه در سال 1215 (ج 2 ص 555 ش 222) گذشت، و خود ملقب بنجم الدين و از علما و فقها و صاحب اخلاقى فاضله بوده، و در حفظ آيات قرآنيه و معانى اشعار غريبه براعتى تمام داشته، و بطورى كه در «لباب الالقاب:
104» فرموده در اينسال متولد شده و در نزد پدر خود درس خوانده و هم از وى اجازت گرفته، انتهى، و چنانكه در «المآثر: 162 س 1» نوشته در اصول مهارتى عظيم بهم رسانيده، و در كاشان رياستى شايسته داشته و حكومت شرعيه مى نموده، انتهى. و او چندين كتاب در فقه و اخلاق و معارف و غيره تأليف كرده:
اول كتاب «تسهيل الدليل» در فقه كه در مقدمه «شعب المقال» كه اينك ذكر ميشود آنرا ذكر كرده. دويم «رساله ئى در رد قائلين بحجيت ظنون خاصه» كه در «المآثر» ذكر كرده.سيم كتاب «شعب المقال» در درجات رجال، انجام تأليف آن روز جمعه 27 ع 2 سنه 1291، و شيخ محمد خالصى كه در (1308) بيايد مقدمه ئى بر آن در احوال مؤلف نوشته، و از آن مقدمه (در ص 5) با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه: وى در پنج شنبه بيست و هفتم ماه محرم الحرام سنه هزار و سيصد و نوزده- مطابق 26 ثور ماه برجى- در كاشان وفات كرده،
ص: 1408
و در قم در مقبره ميرزاى قمى دفن شده، و در «الذريعه 6 ش 1485» وفات او را در اين سال و او را اشتباها فرزند حاج ملا احمد ذكر كرده. و نواده اش ميرزا حسين صفائى نراقى ابن ميرزا رضاء بن حاجى ميرزا ابو القاسم صاحب عنوان؛ از فاضل زمان و عضو وزارت عدليه ايران و مدعى العموم در بعضى شهرها بوده و مى باشد، و كتاب «شعب المقال» را در سنه 1367 مطبوع و منتشر نموده.
حاجى ميرزا بابا از اطبا و فضلاء عهد خود بوده، و نخستين كسى است كه در سنه 1226 از ايران بفرمان نايب السلطنه عباس ميرزا براى تكميل تحصيلات خود باروپا سفر كرده، و پس از برگشتن از فرنگ طبيب حضور محمد شاه گرديد، و در مزاج او تسلطى تمام بهم رسانيد، و در سنه 1249 بسفارت انگليس رفت، و در اينسال در تهران وفات كرد؛ چنانكه در كتاب «دانشمندان آذربايجان» نوشته، و در «مجله يادگار، سال 1 ش 5» گويد: وى تا سال 1254 در تهران زنده و طبيب رسمى محمد شاه بوده و پس از آن از او اطلاعى در دست نيست، انتهى. و در «مرآت البلدان 1: 580» وفات ميرزا باباى حكيمباشى نامى را در شعبان سنه 1258 نوشته و احتمال تعدد بنظر بعيد مى نمايد و شايد وى همين صاحب عنوان باشد.
ص: 1409
وى فرزند شيخ محمد ملقب بديزى ابن شيخ موسى بن شيخ عيسى بن شيخ حسين بن شيخ خضر جناجيه ئى است. شيخ خضر در سال 1228 (ص 853) گذشت.
و شيخ جعفر صاحب عنوان از شعراى عراق عرب بوده، و همانا در اينسال در نجف متولد شده، و پس از تحصيلات چندين سفر بايران در شهرهاى مختلفه آمده و باز بنجف برمى گشت تا آخر در كرمانشاه متزوج و متوطن گرديد، و هم آنجا در سال (1301 يا 1302) وفات كرد و جنازه اش را بنجف بردند، و فقط يك دختر از وى بازماند، چنانكه در «اعيان الشيعه:
جزء 16 جلد 17» فرموده.
مرحوم ميرزا سليمان اصلا از سادات حسنى حسينى طباطبائى نائين و ساكن يزد و از بزرگان علماى عصر خود و بمجتهد مطلق معروف بوده، و شرح احوالش در «روضات الجنات:
306» نوشته، و از آن با ملاحظه برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى چندى در نزد شيخ جعفر نجفى در أيامى كه بيزد آمده و هم در نزد ملا اسمعيل عقدائى يزدى كه در (1230) گذشت درس خوانده، و «رساله ئى در احكام روزه» باهتمام بعضى از امراء بلد تأليف نموده، و در يزد مرجعيتى شايسته داشته و ملجأ أعلام و غيره بوده، و در امر مصيبت حضرت سيد الشهدا
ص: 1410
(عليه آلاف التحية و السلام) اهتمامى تمام مى نموده چندان كه در دهه اندوه و مصيبت از تمتعات و لذائذ خوددارى مى كرده و لباس سياه مى پوشيده، و در روز عاشورا بر منبر بطورى ذكر موعظه و مصيبت مى كرده و مى گريسته و مى گريانيده كه صبر و سكون از خود و مستمعين برطرف مى شده و خود بنفسه خدمت مى كرده و مردم را اطعام مى فرموده و بندهاى جامه را باز و با سر برهنه بدين امور مى پرداخته، و هم دارد كه از او پرسيدند كه تو با اينكه چندان استاد ماهرى نديده و شبها غالبا آرميده ئى چطور در روز در مناظره بر همگان غلبه مى نمائى؟
فرمود مرا در تدريس بهم رسيد آنچه در تدريس بهم نرسيد! و در «روضات» پس از اين سخن فرموده: نظير اين سخن در علما بسيار است، انتهى.
و او در اينسال وفات كرده و در يزد نزد استادش ملا اسمعيل مرقوم دفن شده، و هم در «روضات» دارد كه مرحوم سيد حجة الاسلام حاج سيد محمد باقر شبى در خواب ديد كه عصايش بدون سبب از دستش افتاد، و چندان طول نكشيد كه خبر وفات صاحب عنوان بوى رسيد، چنان كه يك بار هم قبل از رسيدن خبر وفات ميرزاى قمى بوى چنين خوابى را ديد.
در «الذريعه 20: 267 ش 2903» بنقل از «دانشمندان آذربايجان: 306» شرحى در باره وى نوشته بمفاد اينكه وى در سنه 1208 متولد شده، و كتابى بنام «مرآت الجمال» بفارسى بنظم آورده، و در سنه هزار و دويست و پنجاه و دو وفات كرده، انتهى. و بنابراين مدت عمر او چهل و چهار سال ميشود، و چون ما در سال 1208 شرح احوال او را ننوشتيم لذا در اينسال كه سال وفات او است سمت تحرير يافت.
ص: 1411
وى فرزند ششم درياى فضل و كمال مرحوم وصال شيرازى (ره) است كه در جلد اول (سال 1197 ص 61 ش 33) گذشت، و خود بطورى كه در كتاب «گلشن وصال: 473» و «طرائق الحقائق 3: 174» با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر فرموده اند؛ در علوم ادبى و معانى و بديع بويژه رياضيات جايگاهى ارجمند، و در هنرهاى دستى مهارتى بسزا داشت، و در سخنورى استاد بود، خط نسخ تعليق و شكسته را بتصديق ارباب فن چون ميرعماد و درويش مى نگاشت، و در كهنه كردن كاغذ و مركب دستى داشت؛ چنانكه خط او از نوشته هاى ميرعماد شناخته نمى شد، و علم نقاشى را بخوبى آموخته و بحد كمال رسانيد، پرده هاى نفيسى كه برخى دورنما و پاره ئى تمثال بزرگان دانش و عرفان مى باشد با وسائل ناقص آنروزى چنان نقش نموده كه از ملاحظه آنها اهل فن را شگفتى دست مى دهد، در علم اسطرلاب و هيئت قديم بسيار ورزيده بود چنانكه دو اسطرلاب و چند كره ساخته مانند كره هاى جديد كه در خاندان وى موجود است، و بيشتر كتيبه هاى بقاع متبركه خط او است، و از هنرهائى كه ديگر برادران از آن بهره نداشتند موسيقى است كه دو كتاب در اين علم نگاشته است، و يكى از آنها «رساله ئى در بحور ألحان» است كه در آن تناسب هر بحرى از اشعار را بنوعى از آواز بيان فرموده، و مخصوصا- بنص «گلشن وصال»- اين مرد بزرگ نيك سيرت همواره به دستگيرى و نوازش زيردستان مى پرداخت و از حيوانات ناتوان و زخمى نيز پرستارى مى نمود، و آخر الامر ببيمارى استسقاء گرفتار گرديد، و در سنه هزار و سيصد و بيست و هشت پس از مدت هفتاد و شش سال عمر وفات كرده و در شيراز در بقعه متبركه ميرسيد محمد نزديك برادر بزرگوار فرهنگ دفن شد، و چندين نفر براى او مرثيه و ماده تاريخ گفتند، از آن جمله مرحوم
ص: 1412
حاجى محمد تقى شوريده فصيح الملك اشعارى گفته كه مطلع آن بدين مصراع شروع و هم بدين مصراع كه ماده تاريخ است ختم شده:
خواست يزدانى وصال حى وهاب ودود
1328
مرحوم يزدانى از وصلت با خانواده آقا محمد جعفر تاجر شيرازى- سه فرزند ذكور و سه اناث آورد، و از ذكور: اول ميرزا على روحانى كه در (1294) بيايد و دومين اولاد است، و دوم ميرزا ابراهيم كه فرزند چهارم است و در (1301) بيايد. سيم ميرزا مهدى كه در «طرائق 3: 175» تولدش را در 1315 نوشته، و در «گلشن وصال» سال 1270 خورشيدى فرموده كه مستلزم (1308 يا 1309) مى باشد، و براى همين اختلاف ما شرح احوال او را در هيچ يك از اين دو سال نياوريم، بلكه در سال وفاتش كه در «گلشن وصال» در 1345 نوشته و اختلافى در آن بنظر نرسيده وى را عنوان و احوالش را آنجا مى نويسيم.
وى فرزند حاج آقا ميرزاى ايروانى و خود از اطبا و شعرا و مردى لطيف طبع و با سليقه بوده و شعرهائى نيكو بفارسى و تركى ميسروده، و بطورى كه در «ريحانة الادب 3: 417» و «رجال آذربايجان: 202» نوشته اند در اينسال در شهر ايروان از بلاد روسيه متولد شده، و در «الذريعه 9: 947 سطر 1» در سال 1261 فرموده. و بهرحال، وى در بيست سالگى با پدر خود بتبريز آمده و آنجا بتجارت پرداخته، و هم از استعدادى كه داشته بتحصيل علوم مشغول شد و علم طب را از ميرزا ابو الحسن حكيمباشى فراگرفت و هم ببسيارى از علوم و فضائل
ص: 1413
ديگر نائل گرديد، آنگاه باسلامبول رفت و در دانشكده پزشكى آنجا تحصيلات طبيه را تكميل نمود چندان كه در هر دو قسم علمى و عملى اين فن شريف مهارتى تمام بهم رسانيد و بعد از آن بتبريز برگشته و بمعالجه و طبابت پرداخت و چون در معالجات خود غالبا موفق باصابت مى شد طبيب مخصوص وليعهد عصر مظفر الدينشاه گرديد، و بعد از چند سال بتهران رفت و در اثر كمالات كثيره با بسيارى از اكابر و أعيان مألوف و در رديف ملتزمين ركاب ناصر الدينشاه باروپا رفت، و در دوران سلطنت مظفر الدينشاه لقب شمس الحكما يافت، و در آغاز مشروطه جزو مشروطه خواهان و آزادى طلبان درآمد، و در أواخر عمر خود بزيارت ائمه عراق (ع) و مصر و اسلامبول رفت، و سفرها نيز بقفقاز نمود، چنانكه هم آخر در سنه هزار و سيصد و بيست و پنج در شهر تفليس قفقازيه پس از مدت هفتاد و سه سال قمرى عمر وفات كرد و هم آنجا دفن شد. و خواهرزاده وى حاج آقا محمد تاجر نخجوانى تبريزى در تاريخ وى چنين گفته:
چو پرسند از سال تاريخ فوتش
بسوى جنان گو روان گشت لعلى
كه اين مصراع اخير بتمامه ماده تاريخ مى باشد، هرچند كه بحسب قاعده كلمه (گو) در مصراع ماده نبايد بحساب درآيد.
در جلد و صفحه مرقومه «ريحانه» فرمايد: وى علاوه بر مراتب علميه طبيه در تاريخ و ادبيات داراى حظى وافر و در سرودن اشعار بفارسى و تركى قادر و بظرافت طبع نيز معروف و ماهر بود، چنانكه نقش مهر خود را كلمه (لعلى حكيم) قرار داده كه هم اسمش (على) و هم تخلصش (لعلى) و هم شغلش طبيب را كه عرفا امروز حكيم مى گويند حاوى بوده، و اين چند شعر از او در ميلاد حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله اينجا نگاشته شد:
اى بكاخ فضل تو برجيس حاجب
پاس ايوانت بكيوان فرض و واجب
در بر أعداء قدرت چرخ عالى
نقطه صفرى است بر خط مراتب
فهم تو در مشكلات فن حكمت
مر معانى را است مغناطيس جاذب
ص: 1414
كوه پيش علم تو چون كاه لاغر
ماه پيش روى تو چون صبح كاذب
اى ترا در مكتب تعليم و حكمت
صد هزاران بوعلى طفل ملاعب
انتهى، و همانا در كتاب «رجال آذربايجان» حاج آقا محمد نخجوانى مذكور را كه كتابخانه بسيار مهم معروفى در تبريز دارد؛ خواهرزاده صاحب عنوان نوشته. و اين كلمه لعلى حكيم جزئى است از آيه شريفه 3 سوره مباركه الزخرف.
مرحوم حاجى سيد فتاح از علماى عصر خود بوده كه در اينسال متولد شده، و كتاب بزرگى در اصول فقه در دو جلد تأليف كرده، اول در مباحث الفاظ، دويم در أدله عقليه. و يكى از شاگردانش شيخ اسمعيل فقيه تبريزى است كه در (1295) بيايد، و پس از مدت پنجاه و نه سال قمرى عمر در سنه هزار و سيصد و يازده وفات كرده؛ چنانكه در «الذريعه 2: 208 شماره 807» فرموده.
مشفق نامش ميرزا محمد مردى طبيب و شاعر و معروف بشفعنطوس بوده زيرا كه كلمه شفعنطوس را وقتى قافيه شعرى نموده، و تخلص مشفق داشته و در محله بازار مرغ شيراز سكونت مى نموده.
ص: 1415
وى فرزند عبد الحميد معروف بناصر و خود مشهور بشيخ حمدو حميده، و از شعرا و ادباء عصر خود بوده كه در اينسال (چنانكه در «معجم المطبوعات: 794» فرموده) متولد شده، و در مدرسه قرناصيه نزد شيخ احمد حجار درس خوانده، و هم در نزد شيخ شهيد ترمانينى و شيخ هاشم عينى و غير آنها تحصيل كرده، آنگاه شعر و ادب بر او غلبه نموده و در آن دو فن نبوغى تمام بهم رسانيد و در تشطير و تخميس يد طولائى حاصل كرد؛ چندان كه كتابى بنام «التحفة البهيه» در «تخميس برده بوصيريه» از وى ابراز شد كه در آن قصيده مشهوره به «ألبرده» منظوم ابو عبد اللّه محمد بن سعيد مصرى بوصيرى متوفى سنه 694 را تضمين و تخميس نموده، و اديب عبد الغفور مسوتى بعضى از كلمات آنرا ضبط و الفاظ مشكله اش را توضيح كرده، و آخر پس از مدت شصت و نه سال قمرى عمر، در سنه هزار و سيصد و بيست و يك در كفرتخاريم وفات كرد.
وى فرزند سيد عبد اللّه شبر 24 است كه در (1242) گذشت، و خود از اهل علم و أدب بوده و كتابى بنام «الدرر المنثوره و الغرر المشهوره» در متفرقات مانند «كشكول» تأليف نموده كه در 13 ج 2- 1238 از تأليف آن فارغ شده، چنان كه در «الذريعه 8 شماره 514»
ص: 1416
فرموده، و در اينسال در كربلا وفات كرده. و فرزندش سيد ابراهيم 26 نيز از اهل علم و فضل است.
وى فرزند ميرزا احمد، و خود از أهل علم و ادب زمان خويش بوده، و چنانكه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) 6: 487 ش 26 و 27» نوشته؛ نسبش از طرف پدر بخواجه نصير الدين طوسى و از طرف مادر بشاه خليل اللّه بن شاه نعمت اللّه ولى كرمانى ميرسد، و همانا در اينسال متولد شده، و بواسطه مرض سوداء كه در أطراف گونه و بينى داشته مبتلا بثقل سامعه و زشتى منظر گرديده، و در آغاز سن در دربار ناصر الدينشاه سمت غلام بچگى يافته و باقتضاء عفت و حسن خدمت منصب پيش خدمتى خلوت را پيدا كرده و بدين مناسبت در أشعار تخلص خلوتى مى نموده و كتابى بنام «آداب ناصرى» در پنديات تأليف كرده كه در سنه 1303 از تأليف آن فارغ شده، و در اول آن تقريظى منثور از اعتماد السلطنه و در آخرش تقريظى منظوم از حاجى ميرزا محمد رضاء صفاء محلاتى نوشته شده.
شرح احوال او در جلد اول (سال 1198 شماره 43 ص 81) گذشت.
ص: 1417
وى ميرزا نصر اللّه از بزرگ زادگان شروان قفقاز است كه دودمانش از نجباى آن سامان و خود شاعرى معروف و سخندان بوده، و همانا در اينسال- چنانكه در كتاب «سخنوران نامى معاصر 3: 42» نوشته- در شروان متولد شده، و در جوانى براى كسب دانش بهندوستان رفت و چندى در آنجا مانده و باز بايران آمد و بخدمت بسيارى از دانشمندان رسيد و از هريك فيضياب و بهره مند گرديد، آنگاه باصفهان رفت و آنجا با غلامحسين ميرزاى صدر الشعرا (كه در سال 1222 ش 315 ص 740 گذشت) ملاقات نموده و چندى با يكديگر انيس و جليس بودند و سپس باهم بتبريز رفتند، و مدتى با اديب ناصر ديلمى روز گذاشت، و در سنه 1275 با وى بتهران آمد و از آنجا بخراسان رفت و در خانه صبورى ملك الشعراى آستان قدس منزل نمود، و باز در سنه 1295 بتبريز رفت و منشى قونسولگرى فرانسه شد و او چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «تحفة العراقين». دويم كتاب «نرگس و گل» كه هر دو منظوم مثنوى هستند. سيم «ديوان اشعار». چهارم كتابى در «لغت فرانسه بفارسى» در دو جلد كه قونسول فرانسه آنرا از او گرفته و گويا بنام خود چاپ كرده.و بالاخره، بهار در سنه هزار و سيصد و چهار پس از مدت پنجاه و دو سال عمر، در تبريز وفات كرده و همانجا دفن شد، و خود اين بيت را فرموده:
پنجاه و دو سال زحمتم داد
پنجاه و دو سال زندگانى
تا اينجا چنانكه ذكر شد مأخوذ از «سخنوران نامى معاصر» است. و در «الذريعه 9:
144 تا 146» پنج نفر شاعر ديگر بتخلص بهار ذكر كرده كه بجمله شش نفر بهار بشوند،
ص: 1418
و اعظم و اشهر همه ملك الشعراء بهار خراسانى است كه در (1304) بيايد، و وفات اين بهار شروانى صاحب عنوان را در سنه 1300 و مدت عمرش را پنجاه و چهار سال نوشته كه مستلزم تولد او در 1246 بشود. و ديگر از اين بهارها بهار دارابى است كه در سال (1260) بيايد.
سنه 1253 قمرى مطابق سنه 1216 شمسى
جمعه غره محرم الحرام (...) حمل ماه برجى
وى فرزند سيد عبد السلام بن زين العابدين بن سيد عباس موسوى صاحب «نزهة الجليس»، و خود از شعرا بوده و «ديوانى در اشعار» دارد در حدود چهار هزار بيت كه اكثر آنها در مدائح ائمه (ع) است. و در روز عاشوراى اينسال در نجف وفات نموده، چنانكه در «الذريعه 9: 1121 ش 7235» و «اعيان الشيعه 1: 404» فرموده اند.
ص: 1419
وى فرزند مرحوم حاجى سيد رضى لاريجانى است كه در (1270) بيايد. و خود از بزرگان أهل ادب و شعر بزبان عرب و عجم بوده، كه در شنبه دهم ماه ربيع المولود اينسال- مطابق (...) جوزا ماه- در اصفهان متولد شده، و در تهران در خدمت مرحوم ميرزا جعفر حكيم الهى كه در (1298) بيايد تربيت شده و بشرف دامادى او مفتخر گرديده، و پس از مدت پنجاه سال و چهار ماه و بيست و يك روز عمر، در پنج شنبه غره ماه شعبان المعظم سنه هزار و سيصد و سه- مطابق (...) ثور ماه برجى- وفات كرد، و فرزندش ميرزا سيد محمد رضاء شمس الادبا در (1280) بيايد.
وى از علماء بزرگوار بوده، و اجمالى از احوال وى در «روضات الجنات» در ضمن ترجمه پدرش و هم در «ديوان سيد موسى طالقانى: 248 در پاورقى» نوشته، و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه بعد از وفات برادرش شيخ موسى علما ميان او و صاحب «جواهر» در زعامت عامه متردد بودند، و در مجلسى كه براى تعيين افضل تشكيل شد يكى از حاضرين از ديگرى پرسيد كه: سقيفه چه كرده؟ او جواب داد كه على را خليفه نموده! و بنص «قصص العلما: 145» در ضمن ترجمه پدرش شيخ جعفر وى را محقق ثالث لقب داده اند، و وى پس از وفات شيخ موسى بتدريس نشست و تلامذه بسيار بمجلس درس او مى رفتند
ص: 1420
از آن جمله آقا سيد ابراهيم صاحب «ضوابط»، و او «كتابى مبسوط در خيارات» تأليف كرده، و در ماه رجب الفرد اينسال (چنانكه در «الذريعه 6 شماره 1515» فرموده) مطابق (ميزان يا عقرب) ماه برجى، در كربلا وفات كرده و جنازه اش را از آنجا بنجف آورده و در نزد پدرش دفن كردند، و او را فرزندانى بوده بدين شرح بدون تعيين بزرگى و كوچكى هريك از آن ها:
اول شيخ محمد كه در (1288) بيايد. دويم حاجى شيخ مهدى كه در (1289) بيايد.
سيم شيخ جعفر كه در (1290) بيايد. چهارم شيخ عباس كه در (1315) بيايد. پنجم دخترى كه وى زوجه حاجى سيد محمد مهدى قزوينى كه بشماره 813 بيايد بوده.
سنه 1217 شمسى
چهارشنبه بيست و چهارم ذى الحجه اول حمل ماه برجى
وى از اهل علم و ادب و وعظ و منبر بوده، و از قرارى كه در كتاب «تاريخ علما و شعراء گيلان: 66» نوشته در اينسال در قريه (گراب سر) گيلان متولد شده، و بعد از چندى براى تحصيل معارف برشت رفت، و آنجا در نزد شيخ عيسى مجتهد و ملا عليمحمد مجتهد درس خوانده، و پس از آن بمواعظ منبرى پرداخت و با مراتب تقوى و حفظ اخبار و أحاديث؛ عمر
ص: 1421
خود را بسر رسانيد، و چندين سفر بعتبات عاليات رفت، و چندين كتاب در اعتقادات و اصول دين و مجامع منبرى تأليف كرد، و هم «ديوانى» از اشعار خود ترتيب داد، و در آنها تخلص دخيل يا دخيلى نموده، و اينك اين چند بيت از آن است:
دوش بگريستم از دورى يار و غم هجران
گفتم افسوس مرا عمر رسيده است بپايان
مردم از طعنه اغيار و جفاهاى رقيبان
هاتفم گفت كه برخيز بود نيمه شعبان
حجت عصر عيان گشت در اين عرصه امكان
طلعت روى نكويش چو بآفاق عيان شد
عالم پير ديگر باره ز ألطاف جوان شد
جان بكف عارف و سالك پى آن روح روان شد
تير پيكان قضا بار ديگر چشم خسان شد
ز قدر سر زده از برج رحم خسرو خوبان
اى بسا فخر دو صد باره بر اين توده غبرا
سزد ار فخر كند فرش بر آن عرش معلا
كاندر او كرده مقر فخر بشر زاده زهرا
ولى حق كه نباشد بجز او والى والا
نبوى خلق محمد صفت معدن احسان
و او در جمعه بيست و ششم ماه محرم الحرام سنه هزار و سيصد و پنجاه و سه- مطابق 21 اردى بهشتماه باستانى- وفات كرد و در بقعه معروف به (آقا دو برادران) نزديك شهر رشت دفن شد، و بيست و دو نفر فرزند پسر و دختر از وى بازماند و سرآمد آنها كه از همه كوچك تر است آقاى حاج اعتماد در (1313) بيايد، و يكى از دختران زوجه حاجى شيخ حبيب اللّه
ص: 1422
لنگرودى است كه در (1325) بيايد.
وى از اعقاب امام ادريس است كه از سادات ادريسيه سكنه مغرب بوده و خود از اهل علم و فضل بوده كه در قريه ميسور (يا شهر عرائش) نزديكى فاس متولد شده، و در كودكى بتحصيل علوم پرداخته، و از بعضى از بزرگان علومى دريافته، و از استاد تازى و سيدى ابو القاسم غازى طريقه سادات شاذليه را فراگرفت، و در سنه 1214 از فاس بمكه متبركه رفت و چهارده سال آنجا ماند، و بعد از آن بمدينه منوره مشرف شد، و در مدت عمر چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «العقد النفيس» در نظم كتاب «فوائد التقديس» در تصوف. دويم كتاب «المحامد الثمانيه» يا «المحاميد و الاحزاب».
و آخر در اينسال در قريه صبيا از أراضى يمن وفات كرده چنانكه در «معجم المطبوعات:
39» آورده، و بخصوص در آن كتاب وى را حسينى نوشته، ليكن در «عمدة الطالب، چاپ نجف در 1358 ص 147» سادات أدارسه مغرب را كه چندين نفر از ايشان در حدود دويست سال در آن ولايت سلطنت كرده اند از اولاد حضرت عبد اللّهالمحض بن الحسن المثنى (ع) نوشته و بنابراين ايشان حسنى باشند نه حسينى، و بعضى از سادات را مى بينيم حسنى حسينى نوشته اند كه آنها از طرف پدر بيكى از سبطين بزرگوار و از طرف مادر بديگرى منتهى مى شوند، و البته قول «عمده» اصح از «معجم المطبوعات» است.
ص: 1423
وى فرزند حاجى ميرزا اسد اللّه بن آقا محمد اسمعيل بن آقا محمد بن حاجى عبد الغفور، نبيره حاجى اسد بيك تاجر شيرازى است.
حاجى اسد بيك در أواخر دولت صفويه در شيراز اسم و اعتبارى تمام داشته، و اعقاب او در آن شهر تشكيل خانواده ئى داده اند كه آنها را سلسله حاجى اسد بيك گويند، و بازار حاجى در محله بازار مرغ منسوب بوى مى باشد.
نواده اش آقا محمد اسمعيل معروف باستاد و از اركان دولت و اعيان عصر خويش در فارس بوده وفاتش سنه 1262. فرزندش حاجى ميرزا اسد اللّه وقايع نگار مملكت فارس بوده، تولدش 1224 وفاتش هزار و دويست و هشتاد و اندى.
فرزندش ميرزا احمد خان صاحب عنوان: از فضلاء زمان و مانند پدر وقايع نگار مملكت فارس بوده، و همانا در اينسال متولد شده و كسب فضائل و كمالات صورى و معنوى نموده تا طبعش از مناصب ديوانى خسته گرديد و از كارها كناره گرفت، و كتابى بنام «حقايق الاخبار» در تاريخ قاجاريه تأليف نموده كه در كتاب «گلهاى رنگارنگ، شماره 14» و مجله «ارمغان، سال 15 شماره 35 و عقب تر» شطرى از آن نقل كرده اند، و تعريف بليغى از صحت مطالب و سلاست و ساده گى الفاظ آن نموداند و چيزهائى كه تاريخ نگاران رسمى حدود صد سال پيش نميتوانسته اند يا نميخواسته اند بنويسند و آشكار كنند اينك پس از يك قرن از آن تاريخ بدست آمده و حاوى اطلاعات گران بها است، و ما باستناد همين مجله اين كتاب را تأليف او نوشته ايم، و الا در «فارسنامه ناصرى» كه احوال او را دارد چنين كتابى از او ذكر
ص: 1424
نكرده، و در «الذريعه، جلد هفتم ص 28» آنرا بعنوان «حقايق الاخبار ناصرى» در تواريخ قاجاريه تأليف حقايق نگار بدون شماره ذكر كرده، و فرمايد آنرا بنام ناصر الدينشاه تأليف نموده و انجام تأليف جلد اول آن سنه 1284 بوده، و در ص 32 آنرا بشماره 259 بعنوان «حقايق التاريخ ناصرى» تأليف سيد محمد جعفر حسينى خورموجى ذكر كرده، و همانا كه خورموج ناحيه ئى است از بلوك دشتستان فارس و در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2» در ضمن ذكر خورموج نام چنين كسى و چنينكتابى بنظر نرسيده ليكن در ضمن ذكر اعيان محله سر- باغ شيراز در (ص 79) ذكرى از حاجى ميرزا جعفر خان حقايق نگار و تاريخى از او بنام «آثار جعفرى» بميان آورده كه در (1301) بيايد(1).
وى فرزند بزرگ مرحوم حاج سيد محمد مهدى 27 قزوينى است كه در (1300) بيايد. و خود از أجله و أعيان شعرا و اهل علم و ادب بلكه حكمت نيز در عراق عرب بوده، و در حله رياستى مهم و تقدمى كامل و تقربى كافى در نزد امرا و رؤسا داشته، و همواره باصلاح امور عامه مى پرداخته، و شرح احوالش در «اعيان الشيعه جزء 16 (جلد 17) ص 267» و «الكرام البرره: 269 ش 533» و «الذريعه» مجلدات مختلفه در نزد ذكر تأليفاتش و بخصوص جلد 9: 894 ش 5932) نوشته، و از آنها همه چنين برآيد كه:
او در اينسال بنابر آنچه در «الكرام» استظهار فرموده (و سال وفات نياى مادريش شيخ
ص: 1425
على بن شيخ جعفر نجفى كه بشماره 808 گذشت) در حله متولد شده، و هم آنجا در دامن تربيت پدر بزرگوار خود نشو و نما نموده تا مقدمات علوم را بسر رسانيد، و هم در قرض الشعر و انشاء آن مقامى سامى حاصل كرد، آنگاه بنجف اشرف مهاجرت نمود و بمجالس دروس دو نفر دائى هاى خود حاجى شيخ مهدى و شيخ جعفر در فقه، و شيخ انصارى و فاضل ايروانى در اصول حاضر شده تا در فقه و اصول علاوه بر آن در كتابت و فلسفه و حكمت و تاريخ و لغت تبحر و براعت پيدا كرد، و خود را بمقامى ديد كه مى تواند در حله بأمورى كه در دست پدرش ميباشد بپردازد، پس بدان شهر برگشت، و مقدمش از مردمان آنجا بقبولى تام و استقبالى تمام تلقى گرديد، و آنجا هم باز در نزد پدر خود بتحصيل مشغول شده تا از وى باجازت اجتهاد نائل شد، و پدرش مى گفته وى اعلم و برادرش ميرزا صالح أفقه است، و هم خود مجلس درسى بنا نهاد كه چندين نفر در نزد او درس مى خوانده اند، و همى با شعرا و ادباء عراق مطارحات و مراسلاتى داشته و آنها مدايحى براى او گفته اند؛ چنانكه بسيارى از «ديوان سيد حيدر حلى» در مدح او مى باشد، و از حسن سياست با ولاة آل عثمان كه در عراق عرب بودند خلطه و آميزش بهم رسانيد، و در شجاعت و شهامت و غيرت بدان مثابه بود كه بوى گفتند يكى از سپاهيان آل عثمان طلبه ئى را در نجف زده، پس وى بدار الحكومه رفته و آن سپاهى و عالم مضروب را خواسته و بعالم امر كرد كه در همان جا آن ضربت را قصاص نمايد. و هم او چندين كتاب تأليف كرده:اول كتاب «الاشراقات» در منطق كه در «الذريعه، جلد دويم» كه جاى ذكر آن است ذكر نشده. دويم اشعار بسيارى كه نزد بعضى محفوظ است. سيم كتاب «التلويحات الغرويه» در اصول فقه از اول بحث اوامر و نواهى تا آخر تعادل و تراجيح، انجام تأليف آن سنه 1296.
و او در روز شنبه اول ماه محرم الحرام سنه هزار و دويست و نود و هشت- مطابق (...)
قوس ماه برجى- در حله در حيات پدر بزرگوار خود بفجئه وفات كرد و جنازه اش را بر
ص: 1426
أكتاف با تشييعى عظيم كم نظير و ازدحام جماعت جماهير بنجف حركت داده و در درياچه آن شهر شريف غسل دادند و پدر بزرگوارش براى نماز او حاضر شده ليكن نتوانست آنرا بجا آورد پس مرحوم حاجى شيخ جعفر شوشترى بر آن نماز خواند و پدر داغديده اش بوى اقتداء نمود، و در مقبره ئى مخصوص در اول ساباط صحن شريف دفن شد، و شعراء كثيره كه عده آنها ببيست و دو نفر رسيده براى او مرثيه گفتند، و برخى زياده بر يك مرثيه بلكه دو يا سه مرثيه سرودند كه مرحوم سيد حيدر حلى كه در سال (1244) گذشت آنها را در كتابى ممتاز بنام «الأحزان، در بهترين انسان» جمع نموده.
شرح احوالش در جلد اول (ص 15 ش 9) گذشت.
وى فرزند مرحوم شيخ حسن نجفى است كه در جلد اول (سال 1201 ص 121 ش 68) گذشت. و خود از جمله علما و فقهاء خانواده كاشف الغطا در عراق عرب بوده، و شعر هم مى گفته.
شرح أحوالش در كتاب «نقباء البشر: 992 شماره 1493» نوشته، و از آن با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى در اينسال از بطن دختر شيخ احمد آل نهر رئيس قبيله جليحه در نجف متولد شده، و چندى در نزد شيخ ابراهيم قفطان در نحو و صرف و بيان و خلاصة الحساب» شيخ بهائى و «باب حادى عشر» درس خوانده، آنگاه «معالم» و «شرايع» را در نزد
ص: 1427
شيخ محمد حسين اعسم خواند، و در دروس خارج بمدارس پسر عمش شيخ مهدى بن شيخ على بن شيخ جعفر و شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى قبل از مهاجرتش بسامره حاضر شده و هم از آنها و شيخ راضى نجفى و حاج شيخ محمد باقر اصفهانى روايت نموده، و همانا شيخ مهدى مرقوم از پدر صاحب عنوان شيخ حسن از جدش شيخ جعفر روايت نموده؛ چنانكه شيخ هادى بن شيخ عباس بن شيخ على كاشف الغطا و شيخ محمد حرز (كه در سال 1273 بيايد) و سيد نجم الحسن هندى از صاحب عنوان روايت كرده اند.و بالاخره وى بمقامى منيع در بسيارى از علوم اسلاميه نائل گرديد، و در نظم و نثر يدى طولى بهم رسانيده بلكه در انشاء نثر أبلغ از شعر بوده كه تأليفات كثيره اش شاهد بر آنها ميباشد، علاوه بر فضائل نفسانيه اش از حسن خلق و طيب نفس و تواضع و غيره، و پس از وفات پسر عم و سميش شيخ عباس بن شيخ على بن شيخ جعفر؛ زعامت خانواده جد بزرگوارش بوى رسيد و از علماء نجف معدودين و افاضل مدرسين گرديد كه جماعتى از طلاب علم و أهل فضل بدرس او حاضر مى شدند، و همانا او بود كه در سنه 1320 فتواى بحرمت رفتن حاج از راه جبل داد.
و بالاخره او در دوشنبه هيجدهم ماه رجب الفرد سنه هزار و سيصد و بيست و سه- مطابق 26 سنبله ماه برجى- وفات كرد. و جماعتى كثيره در تشييع جنازه وى حاضر شده و در مقبره معروفه خانوادگى دفنش كردند، و بعضى از شعرا براى وى مرثيه گفتند، و فرزندش شيخ مرتضى در تاريخ او گفته:
طاب للعباس أرخه:
بجنان الخلد مثواه
1323
و او را غير از شيخ مرتضى مرقوم كه در (1284) بيايد، فرزندانى بنام شيخ على و شيخ
ص: 1428
محمد حسن نيز بوده؛ كه شيخ على را در «نقباء» فرمايد درست از احوالش اطلاعى ندارم، و شيخ محمد حسن را فرمايد از اهل فضل و كمال و شاگرد آخوند خراسانى و غيره بوده و در سال وفات پدرش در اصفهان وفات كرده و در جوار سيد حجة الاسلام حاج سيد محمد باقر دفن شده، انتهى. و چنانكه گفتيم او را تأليفاتى نظما و نثرا بوده بدين قرار:
اول كتاب «الدر النضيد» در تقليد، دويم كتاب «دلائل الامامة» در امامت كه تمام نشده.
سيم «رساله در تعادل و تراجيح» از تقريرات دروس استاد بزرگوارش ميرزاى شيرازى (اعلى اللّه مقامه). چهارم رساله ئى در «رد رساله مفتى محمود آلوسى» در جواب «أسئله لاهوريه». پنجم «رساله ئى در مباحث الفاظ». ششم «شرح الروضة البهيه» يعنى «شرح لمعه» كه مجلدى از آن از اول طهارت تا اواسط حيض خارج شده. هفتم «شرح نجاة العباد». هشتم كتاب «الفوائد العباسيه» در فوائد فقهيه و اصوليه. نهم منظومه هاى بسيارى كه از آن جمله ارجوزه- هاى شعريه در غايت جودت و متانت مى باشد، و ديگر منظومه در «شرح الدره» سيد بحر العلوم، و منظومه ئى در «نظم مقدمه جروميه» تأليف ابن آجروم صنهاجى فاسى فارسى كه آنرا بخواهش شيخ هادى بن شيخ عباس بن شيخ على آل كاشف الغطا نوشته و در سنه 1301 از آن فارغ شده، و سيد محمد قزوينى أبياتى در تقريظ آن از بحر رجز بر آن نوشته، و «منظومه ئى در صوم و خمس» و «منظومه ئى در حج» زياده بر هزار بيت. دهم كتاب «منهل الغمام» در «شرح شرايع الاسلام». يازدهم كتاب «نبذة الغرى» در احوال حسن جعفرى يعنى پدر بزرگوارش، و در سنه 1318 ذيلى بر آن نوشته. دوازدهم كتاب «الورود الجعفريه» در «حاشية الرياض الطباطبائيه» يعنى «رياض المسائل» آقا سيد على كربلائى (رحمة اللّه عليه).
ص: 1429
در سال 1233 (ج 3 ش 456 ص 968) شرحى در صيغه اعسم و معنى پارسى آن نوشتيم، اينك گوئيم شيخ عباس صاحب عنوان از علما و فقهاى عصر خويش بوده، و بطورى كه در كتاب «نقباء البشر: 1003» فرموده با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر:
وى فرزند عبد السادة بن مرتضى بن قاسم بن ابراهيم بن موسى بن محمد بن أعسم نجفى است، و در «الذريعه 9: 678 شماره 3742» وى را فرزند حاج عبد السادة بن حاج عبد بن حاج مرتضى بن شيخ قاسم بن ابراهيم بن موسى بن حاج محمد نوشته، و اين هر دو كتاب تأليف علامه متتبع بزرگوار مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى (اعلى اللّه مقامه) مى باشد، و همانا «نقبا» بعد از «الذريعه» تأليف شده.
و بهرحال حاج محمد از خليص يكى از بيابانهاى اطراف مدينه هجرت بنجف نموده، و نواده اش حاج عبد الساده پدر صاحب عنوان مردى زرگر بوده، و صاحب عنوان در اينسال در نجف از بطن دختر شيخ محسن اعسم كه در (1238 ش 545 ص 1068) گذشت متولد شده و چندى در نزد پدر خويش نشو و نما و در شغل او متابعت كرده، سپس ميل بعلم بهمرسانيده و در نزد چند نفر از اهل علم از آن جمله دو نفر دائى هاى خود شيخ جعفر و شيخ صادق فرزندان شيخ محسن، در علوم مقدماتى درس خواند، آنگاه براى دروس عاليه بمجالس دروس آيتين حجتين ميرزاى شيرازى و ميرزاى رشتى و همچنين حاج سيد حسين ترك و حاج شيخ مهدى كاشف الغطا و غيره رفت تا در علوم مقدماتى بمقامى سامى نائل گرديد، و هم در شعر و ادب درجه بلند يافت و به قريض مشهور شد چندان كه از شيوخ آن بشمار آمد، و چندين نفر در
ص: 1430
آن علم از مجلس درس او برخاستند؛ همچون خواهرزاده اش سيد محمد سعيد حبوبى (كه در 1266 بيايد) و سيد جعفر زوين و غير آنها.
و او «ديوانى در أشعار» قريب بسه هزار بيت فراهم آورده، و در سنه 1290 ميل بعزلت و انزوا بهم رسانيد و در حيره سكونت گزيد، چه او را با سادات آل زوين روابطى وثيقه در بين بود، و آنجا بعلت مقام علمى و ادبى نفوذى بر زعما و وجهاء آن پيدا كرد، و پس از چندى از آنجا با برخى از سادات زوين؛ بأمر شبلى پاشا نفى بلد گرديد، و در اين وقت خبر مرگ دو نفر پسرانش كه بطاعون وفات كرده بودند بوى رسيد و او قصيده ئى در مرثيه آنها انشا نمود.
و در سنه 1307 بنجف برگشته و آنجا بود تا در يكشنبه پنجم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1313- مطابق (حمل- ثور) ماه برجى- وفات نمود. و دو فرزند از وى بازماند:
يكى شيخ محمد اعسم كه قاضى نجف بوده و در سنه 1366 وفات نموده.و ديگر شيخ عبد الحسين اعسم كه در «نقبا» فرمايد: وى كتابى بنام «الزهور، در رامپور» تأليف فرموده و در چندين سال پيش از اين وفات نمود. انتهى (1).
و زهور جمع زهر بمعنى شكوفه است، مانند فلس و فلوس؛ چنانكه در «اقرب الموارد ج 3» فرموده.
ص: 1431
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا محمد تقى هرندى است كه در 1222 (ج 3 ش 322 ص 752) گذشت.
و خود از علماء اصفهان بوده كه در اينسال متولد شده، و در خط و علوم ادبيه تبرزى تمام بهم رسانيده، و پس از مدت هفتاد و سه سال عمر، در سنه هزار و سيصد و بيست و شش وفات كرده و در سر قبر آقا در نزد مرحوم حاج ميرزا هاشم امام جمعه دفن شد.
و فرزندش ميرزا عبد الجواد در (1280) بيايد.
وى فرزند علامه محقق مؤتمن مرحوم آقا مير سيد حسن 39 مدرس اصفهانى (اعلى اللّه مقامه) است كه در جلد دويم (سال 1210 ص 376 ش 154) گذشت. و خود از علماى اصفهان بود كه در اينسال متولد شده، و چندى در نزد شيخ انصارى و غيره درس خوانده، و پس از مدت شصت و شش سال عمر؛ در سنه هزار و سيصد و نوزده وفات كرده، و در مقبره پدر بزرگوار خود دفن شد، و فرزندش مير سيد محمد 41 در (1290) بيايد.
ص: 1432
حلى منصوب است به حله كه شهرى است معروف در عراق عرب و آنرا حله مزيديه يا سيفيه گويند، بنام بانى آن سيف الدوله صدقة بن منصور مزيدى؛ چنانكه در «روضات:
172» فرموده:
در كتاب «نقباء البشر: 1397 ش 1922» شرحى در احوال خانواده آل عوض و شيخ على صاحب اين ترجمه نوشته كه با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر بخلاصه اين ميشود كه:
آل مزيد هماره امراى شهر حله بوده، و يكى از آنها در مائه هفتم على بن عوض نام داشته، و شعبه ئى از اين خانواده بنام پدر وى جدا شده كه اسماء افراد آنها را بنام او اضافه مينمايند. چنانكه صاحب اين عنوان را شيخ على عوض مى خوانند، و آنها از أعيان آن شهر بوده، و كتابخانه ئى گران بها از پدران خويش در دست داشته اند كه بسيارى از آنها در عهد صاحب «جواهر» در نجف فروخته شده، و بعضى از آنها را آقا سيد حسن خرسان خريده، و پس از وفات وى (در سنه 1265) فرزندش سيد عباس وقف بر اولاد و أحفاد خود نموده، و بر بسيارى از آنها تملك حاج محمد عوض كه يكى از اعيان و آبرومندان آن خانواده بوده نوشته شده.
و خلاصه، يكى از اعيان علمى اين خانواده شيخ على صاحب اين عنوان است كه وى فرزند حسين بن على آل عوض، و خود از اهل علم شعر و ادب بوده، و همانا در اينسال در حله متولد شده، و پس از طى مراتب صغارت بتحصيل علوم گرائيده تا فاضلى متضلع
ص: 1433
و طويل الباع در أدبيات و شاعرى با نسك و تقوى و عبادت گرديد، و چندين كتاب برشته تأليف كشيد:
اول «ديوان اشعار» شامل مدايح و مراثى و تقريض بر بعضى كتب و غيره. دويم رساله ئى در «تراجم علما» و ادباى معاصرين خود و مقاربين آنها از اهل حله كه بخواهش شيخ على آل كاشف الغطا براى درج در كتاب «الحصون المنيعه» تأليف كرده. سيم كتاب «محاضرة الاديب و مسامرة الحبيب» در ادبيات و ظرائف و حكم و مختارات و مناظرات بين سكون و حركت كه آنرا به حبيب بك بن محمد نورى آل عبد الجليل از اعيان حله اهداء نموده.
و بالاخره وى در دوشنبه دويم ماه جمادى الاخره سنه هزار و سيصد و بيست و پنج- مطابق 21 سرطان ماه برجى- وفات كرد، و نعش او را حمل بنجف نموده و در وادى السلام دفن كردند، و فرزندى از وى بازماند بنام شيخ محمد امين كه او مردى فاضل و حافظ آثار پدر بزرگوار بوده.
وى فرزند حاج ميرزا زين العابدين شروانى مستعلى شاه است كه در جلد اول سال 1194 (ص 15 ش 9) گذشت، و خود از جمله معاريف شيراز و ساكن محله بالاكفت آن شهر بوده و همانا در اينسال در شيراز متولد شده چنانكه نص «فارسنامه» در ذكر اعيان محله مذكوره (ص 53) است، و بنابراين وى در سال وفات پدرش تولد يافته، و در «طرائق الحقائق 3: 138» شرحى درباره او نوشته بخلاصه اين كه وى حسام الدين على و از بزرگان ملت ملقب بغضنفر على است و اجازه تلقين بعضى أدعيه و أوراد دارند، و از دولت قاهره ملقب بصدر-
ص: 1434
العرفا، و زيب و زينت و رونق تكيه و خانقاه پدر است. در حسن سلوك با احباب كامل و در صوم رجب و شعبان و أداى فرايض يوميه در اول وقت و خواندن ادعيه و أذكار مواظبت دارد، سفرى بهند رفته و بعراقين و مشهد مقدس مشرف شده، و اولاد بسيارى ذكورا و اناثا دارند همگى با فضل و هنر، انتهى.
و در كتاب «نابغه علم و عرفان در قرن 14 ص 33» نوشته كه وى يادداشتهائى دارد كه نسخه آن در نزد ميرزا على نور مى باشد، و خود در سنه هزار و سيصد و بيست و يك وفات كرده، انتهى. و بنابراين مدت عمر او شصت و هشت سال بوده.
وى فرزند ميرزا كاظم بن زين العابدين بيك، و بطورى كه در «المآثر و الاثار: 216» نوشته اصلا از نور و ساكن اصفهان و از شعراء بزرگ آن سامان بوده، و الفت تخلص مى نموده و بى كلفت شعر مى سروده، انتهى. و در «الذريعه 9: 90 ش 535» شرحى درباره او نوشته، بخلاصه اين كه: وى در اينسال متولد شده و «ديوانى در اشعار» دارد مشتمل بر 3400 بيت و در مابين سال 1299 تا 1306 وفات كرده، انتهى.
فشارك- بفتح فاء و كسر راء- قريه ئى است در ناحيه قهبايه اصفهان كه بزبان عوامى
ص: 1435
و عمومى فشارك را پشارك بكسر پاء پارسى و شين قرشت و الف و سكون راء مهمله، و قهپايه را كوهپايه (يا كوپا) مى گويند.
و مرحوم سيد محمد صاحب عنوان (اعلى اللّه مقامه) از أجله علماء محققين و معاريف فقها و مدرسين در فقه و اصول در عراق عرب بوده، و مختصرى از احوال او را شاگردش مرحوم آقا شيخ محمد رضاء نجفى اصفهانى (عليه الرحمه) در مقدمه جزء سيم كتاب «وقاية الاذهان» خود نوشته، و از آن با ملاحظه كتاب «الذريعه» و برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:وى فرزند مرحوم حاجى مير ابو القاسم بن امير شريف بن امير اشرف، از سادات طباطبائى قريه زواره اردستان بوده، و جدش امير شريف با برادر خود امير مشرف از آنجا هجرت نموده و امير مشرف بقصبه و بر قاعده كوپا و امير اشرف بقريه فشارك آمده. و سيد محمد در اينسال در آن قريه متولد شده و در شش سالگى وى پدرش وفات كرد، و او در يازده سالگى براى تحصيل بعتبات آمده و در كربلا سكونت گزيد، و برادرش سيد ابراهيم معروف بكبير امور او را تكفل نمود، و سيد محمد پس از تحصيل عربيت و منطق در نزد چندين نفر از علما از آن جمله حاجى آقا حسن بن سيد مجاهد كه در (1242) گذشت و فاضل اردكانى كه در (1302) بيايد؛ در فقه و اصول درس خواند؛ و پس از آن بدرس آية اللّه ميرزاى شيرازى كه در (1230) گذشت اكتفا كرده و بهمراهى او بسامره آمد، و مرحوم ميرزا او را از خواص اصحاب خود گردانيد و بعلت تحمل رياست عامه و زعامت تامه امور تدريس و تربيت طلاب را بوى واگذار فرمود، و سيد محمد با جهدى تمام بتدريس شاگردان ميرزا پرداخته و بنيكوتر وجهى آن امر مهم را انجام داد، و پس از وفات او با اهل و عيال خود بنجف رفت و با وجود چندين نفر از علما در آن ارض شريف بتدريس مشغول شد، و نخست در خانه خود و سپس در مقبره ميرزا براى درس گفتن بمنبر رفت، و بعد از چندى در جامع هندى بتدريس پرداخت، و هم مجلس درسى در خانه خود براى بعضى از خواص بنا نهاد كه صاحب اين كلام- مرحوم آقا شيخ محمد رضا (اعلى اللّه مقامه)- فرمايد: بحمد اللّه از اهل آن مجلس در كتاب بيع و مسئله مشتق
ص: 1436
و لباس مشكوك بودم، و همانا او از رياست دورى نموده و وقت خود را براى علم و عبادت تخصيص داده بود، و همانا اگر مى خواست مرجع تقليد باشد بنيكوتر وجهى برايش فراهم بود، و بسا بود كه براى خريد بعضى از لوازم خانه ببازار مى رفت و طلاب حضور وى را غنيمت دانسته اطراف او را مى گرفتند و مشكلات خود را مى پرسيدند و او با شنشنه هاشميه و سجيه علويه فاطميه در نهايت حسن خلق و تواضع و مهربانى بدانها پاسخ مى داد حتى اينكه بعضى از طلاب مبتدى از مسائل ابتدائيه از وى سؤال مى نمودند و وى در صحن خانه خود بر روى زمين نشسته و آنها را جواب مى داد.
و بالاخره در أواخر عمر قرحه ئى در كف دستش پيدا شد چندانكه وى را خانه نشين نمود و چند ماهى امتداد داشت تا بالاخره در ماه ذى القعدة الحرام سنه هزار و سيصد و شانزده- مطابق (حوت ماه 1277- حمل ماه 1278) شمسى- وفات كرد؛ و در يكى از حجره هاى صحن مقدس علوى در طرف چپ آنكه داخل شود دفن شد، و چندين رساله از تأليفات او بخط شريفش بازماند: اول «رساله ئى در خلل نماز». دويم «رساله ئى در دماء ثلاثه». سيم «رساله ئى در شرح «اوائل رساله براعت شيخ اعظم انصارى (اعلى اللّه مقامه).
و سه فرزند از وى بازماند: اول سيد محمد باقر كه جوانى وضى الطلعه نيكو اخلاق و داماد مرحوم حاجى ميرزا محمد تقى شيرازى (رحمه اللّه) كه در (1256) بيايد بوده و در حدود سى و شش هفت سالگى وفات نموده. دويم سيد على اكبر كه بطهران هجرت كرده و از معاريف علماى آن شهر گرديد. سيم سيد ابو طالب كه بغايت محبوب پدر بزرگوار بوده.
ص: 1437
وى فرزند ميرزا محمد باقر هروى، و خود از جمله شعراء اين اواخر، و در انشا و انشاد نظم و نثر بغايت استاد و ماهر بوده؛ بطورى كه حقيقة چنانكه از «طوفان البكاء» او برمى آيد كم كسى را ديده ايم كه چون او تسلط در ايجاد سخن منثور و منظوم داشته باشد، و در براعت استهلال و ساير صنايع بديعيه اظهار قدرت نمايد، و با اين وصف ما نميدانيم چرا او را در «مجمع الفصحا» نياورده.
و بالاخره او از اهل هرات و ساكن قزوين بوده؛ چنانكه در «روضات الجنات: 112» در ترجمه اسمعيل جوهرى صاحب «صحاح» فرموده، هرچند كه آنجا نام او را اشتباها ميرزا محمد باقر نوشته و آن اشتباه است بلكه او ابراهيم بن محمد باقر بوده چنانكه خود در كتاب «طوفان البكا» گفته، و نيز در «تذكرة القبور: 92» نام او را ميرزا ابراهيم نوشته، و هم در «فهرست كتابخانه رضويه (ع) 5: 126» نامش را ملا محمد ابراهيم بن محمد باقر آورده و پس از آن فرموده. ملقب به أفصح الشعرا بوده، و پس از مهاجرت و سياحت در اطراف رخت اقامت بقزوين افكند و با ركن الدوله فرزند فتحعليشاه رابطه پيدا كرد و بدربار شاهنشاهى بار يافت، انتهى.
و چنانكه خود در «طوفان البكا» (آتشكده پنجم شعله 15) فرموده در سنه 1245 در قزوين بوده كه در آنسال بهمراهى حاجى ملا عبد الوهاب قزوينى در رودبار قزوين بديدن نخل زرآباد كه هماره در شب عاشورا خون از آن ميچكد رفته، و بعد از آن در اواخر عمر خود باصفهان رفت و تا آخر زمان حيات در آن شهر اقامت داشت، و در
ص: 1438
طول مدت عمر چند كتاب تأليف كرده:
اول «كتابى در امامت» بنظم، چنانكه در «اعيان الشيعه، جزء 14 يا جلد 15» نوشته.
دويم كتاب «طوفان البكاء» در مصيبت بنظم و نثر باهم كه بغايت مشهور و معروف و مكرر بچاپ رسيده و مورد انتفاع ذاكرين و غيره گرديده، و مشتمل بر قصايد غراء و منثورات شيوائى است كه همه حاكى از نهايت تسلط او بر سخن و سخن سرائى مى باشد، و آثار خلوص مؤلف آن بخانواده عصمت و طهارت (ع) از آن مشهود است، و آن را در قزوين بتشويق آقا صالح خانبان تأليف كرده، ليكن افسوس كه اين كتاب مانند برخى ديگر از كتب مقاتل و بخصوص در آن مائه حاوى بعضى از مطالب بى پايه و مأخذ ميباشد، و مشتمل است بر مقدمه و دوازده آتشكده و خاتمه در گزارش احوال مؤلف در قزوين، و بطورى كه در آخر آن نوشته در روز 3 شنبه 21 ع 1 سنه 1250 از تأليف آن فارغ شده، و خود در مقدمه كتاب در ماده تاريخ تأليف چنين گفته:
اين سفينه گشته طوفان البكا نامش كه خود
در نجات عاصيان با كشتى نوح آشناست
خواستم تاريخ طوفان البكا از جوهرى
گفت (طوفان البكا ابيات طوفان البكاست)
و اين ماده در نسخه ئى از «طوفان البكاء» چاپى كه در نزد ما حاضر است و در روز جمعه 20 شعبان 1302 در طهران انجام يافته و نيز در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع)» بدين نحو است كه نوشته شد و آن 1274 مى شود كه سالها پس از وفات مؤلف باشد، و مى توان گفت كه آن در اصل (طوفان بكا ابيات طوفان البكا است) بوده، يعنى بكاء اول بدون (أل) و آن با البكاء دويم با الف ممدوده و وجود الف بين آن و لفظ ست بوده؛ و بالنتيجه 1246 بشود و آن را هم تاريخ ابتداء تأليف بدانيم و 1250 را اختتام آن، اگرچه باز اين اشكال وارد است كه خود در خاتمه گويد: در مدت دو سال بتأليف اين كتاب مشغول بودم، و در
ص: 1439
فهرست مذكور ماده را بطورى كه گفتيم نوشته و شماره آنرا 1214 آورده، و شايد وى هر دو لفظ بكارا بدون الف و لام دانسته و در اين صورت آن 1213 خواهد بود، و در غلط- نامه اشاره ئى بدين اغلاط ننموده.
و خلاصه، مرحوم جوهرى در اينسال (در حال اعتكاف بدربار سيد حجة الاسلام- اعلى اللّه مقامه- چنانكه در «روضات» فرموده) وفات كرده، و شايد مقصود از اعتكاف بدربار سيد حجة الاسلام سكونت او در آن شهر در محله بيدآباد كه مقبره سيد در آن است باشد. و بهرحال وى در قبرستان آب بخشان دفن شد، و قبر او با خرابى آن قبرستان و تسطيح آن و احداث جاده ئى در آن براى امتداد خيابان چهارباغ تا بيرون شهر بطرف بلوك برخوار هنوز باقى و برقرار و بر آن سكوئى بلند برآورده اند، و اشعارى در مرثيه و ماده تاريخ وفات او بر آن نوشته اند كه مأخذ ما بوفات او در اينسال همان أشعار مى باشد، والا در «روضات» و «هدية الاحباب: 121» و «منتخب التواريخ خراسانى: 511» و «فهرست كتابخانه رضويه ع» در 1240 و اندى نوشته اند؛ چنانكه در دو كتاب اول نام او را نيز ميرزا محمد باقر نوشته اند و معلوم است كه آنها همه از «روضات» نقل كرده اند، و اينك آن اشعار:
اى برادر گر بچشم اعتبار اندر جهان
بر قبور مردگان آرى گذار و بگذرى
منكسف بينى هزاران آفتاب و ماهتاب
محترق بينى دو صد زهره هزاران مشترى
پادشاهانى كه با تاج و نگين مى بوده اند
نه بسر تاج و نه شان باقى بكف انگشترى
عالمان بينى كه أجزاى وجود هر يكى
خالى از شيرازه و أوراق و نظم و مسطرى
ص: 1440
شاعران بينى كه نظم طبعشان پاشيده است
همچو نثر از جامه وزن است سر تا پا عرى
غير نام شاعران نكته سنج و نكته دان
نيست نامى در جهان جز ننگ بين گر شاعرى
همچو ابراهيم مردى كز عرض در روزگار
شد مجرد گوهر ذاتش كه آمد جوهرى
اصل دانش شاخ حكمت بيخ فضل و معرفت
بحر ذوق و كوه عشق و طبع ابر آذرى
عنصرى عنصر نظامى نظم و فردوسى مقام
حافظى مشرب ظهيرى طبع و چاكر انورى
محتشم حشمت فرزدق فطرت و خاقان غلام
بر امامى او امام و مجد مجد همگرى
از محيط فضل او يك قطره طوفان البكا
كافكند فلك جبال اندر كنارش لنگرى
خواجه گى مى خواست آمد چاكر شاه شهيد
در دو دنيا يافت شاهى باللّه از اين چاكرى
آسيه خصلت خجسته فطرتى احيا نمود
قبر آن مرحوم را از همت و نيك اخترى
در نود بعد از هزار و دو صد هجرى طلب
از بها تاريخ فوتش كرد از دانشورى
كلك سحرانگيز او بنوشت اين مصرع تمام:
همره سلطان دين آيد بمحشر جوهرى
1253
ص: 1441
از اين اشعار معلوم ميشود كه در سنه 1290 زنى خيره اين بنا را بر قبر او نهاده و از مرحوم حاجى ميرزا بهاء شاعر معروف آن عصر تاريخ وفات او را خواسته و او اين مرثيه و ماده تاريخ را گفته و بر سنگ قبر او نوشته اند، و البته آن مرحوم كه خود از اهل شعر و ادب و هم سلك با او بوده و قسمتى از حياتش را درك نموده بتاريخ فوت او آشناتر از مؤلف «روضات» و ناقلين از آن بوده.
و مرحوم حاجى ميرزا بهاء نامش محمد باقر و شاعرى خوش طبع و قادر، و در زمره ارباب علم و عرفان داخل بوده، و خطى خوش، و در اصفهان در محله خواجو در نزديكى چهارسو فريدون خانه و مسكن داشته، و اين فقير مجموعه ضخيم بقطع هشت صفحه ئى از خط او ديده ام كه در آن «گلشن راز» را بتمامه و «منتخباتى از سعدى و مثنوى مولوى و حديقه سنائى و غيره» كه اينك در نظر نمانده در حدود سال 1280 و اندى در آن نوشته بود، و بطورى كه مرحوم ثمر شاعر در آخر ورقه ئى (كه در شرح احوال خود براى سيد جناب جهت درج در «تاريخ اصفهان» نوشته و ارسال داشته) ذكر كرده، در حدود 1316وفات نموده، انتهى. و پسرى پريشان حال تا چندين سال قبل از اين از او باقى بود، و بيش از اين تاكنون از احوال او اطلاعى در دست نيست.
و همانا جوهرى لقب چند نفر است كه در «روضات» بعضى از آنها را در جلو احوال اين جوهرى صاحب اين عنوان ذكر كرده و نيز تخلص شعرى بعضى از شعراء است كه ما در اين كتاب در جلد اول در سال 1194 شماره 7 نام آنها را با نام اين جوهرى صاحب عنوان برده ايم، و لقب يك نفر ديگر از قدماى شعراى عربى گوى نيز هست كه اتفاقا او را هم در مراثى حضرت سيد الشهدا و مدايح اهل بيت (ع) أشعارى مى باشد، و او أبو الحسن على بن احمد جرجانى جوهرى است كه در «رياض العلما، ص 641 از نسخه عكسى» او را ذكر كرده و فرمايد:
بعضى از مراثى را كه او گفته ابن شهر آشوب در «مناقب» نقل نموده، انتهى.
و از اعقاب دخترى اين جوهرى صاحب عنوان جماعتى امروز در اصفهان موجود و بهمين
ص: 1442
كلمه (جوهرى) متسجل و معروف اند. و اينك اين قصيده از صاحب عنوان در مدح حضرت امام على النقى (عليه السلام) كه در «طوفان البكا» در آتشكده يازدهم مابين شعله اول و دويم نوشته اينجا نقل ميشود:
چو سر برآرد از اين تيره خاكدان گندم
بطعن آدم خاكى كشد زبان گندم
صفى ز خوردن گندم بهشت باغ بهشت
نيافت زيب ز خوان پيمبران گندم
نه جان گريزى از آن دارد و نه جسم گزير
بقدر مشك بقيمت چو زعفران گندم
ظاهرا در اينجا يك بيت مشتمل بر سؤال از نسخه ئى كه نزد ما است افتاده.
جواب داد كه آدم فريب خورده او است
فريب داد و برون كردش از جنان گندم
ز غيرت پدرانش نميخرند بهيچ
رود چو خرمن مه گر بر آسمان گندم
ز آدميت ننگ پدر بعالم خاك
نخورده آل نبى دانه ئى از آن گندم
جهان فضل على النقى امام امم
كه وقت سرزدن او را است مدح خوان گندم
ز لطف رأى منيرش بخاره گر گذرد
ز خاره خوشه برويد در آن ميان گندم
بخشم، سايس قهرش بخوشه گر نگرد
شود بخاك سيه تا ابد نهان گندم
ص: 1443
ز حق اگرچه بفردوس جاودان شد نهى
نكرد ميل در اين تيره خاكدان گندم
بنزد همت والاى خويش يكسان ديد
اگر ز سنبله جو، يا ز كهكشان گندم
بوفق خواهش اگر جستى از فلك خرمن
بطنز گر طلبيدى ز آسمان گندم
عيان شدى ز مكان تا بلامكان مزرع
وز آن بيان شدى أجرام اختران گندم
چو در مجاهده نفس خواست طعمه ز حق
ز ننگ باب چو ناورد در گمان گندم
از آن مجاهده باليد جو چو خرمن ماه
در اين مقدمه كاهيد چون كتان گندم
اگرنه فيض تو روزى رسان شود مشكل
دمد ز كشت مزار جهانيان گندم
ز جنب قهر تو پهلو اگر زند دشمن
چنان كه از سر آتش سپندسان گندم (1)
شها! ملك خدما! جوهرى ز مزرع دهر
نيافته است بمقدار نيم نان گندم
از اين رديف مرا مقصد اين بود كز من
نموده خواست حريفى بامتحان گندم
ص: 1444
رديف مدح تو چون كردمش ز مدحت من نهفت سر ز خجالت بطيلسان گندم
هميشه تا كه بود زينت ميان شمشيرهماره تا دمد از كشت زارعان گندم
حلال باد بأحباب خون دشمن توحرام باد بخصم تو در جهان گندم
شرح احوال او در جلد اول (سال 1198 ص 81 ش 43) گذشت.
وى فرزند مرحوم سيد محمد مهدى 31 بحر العلوم (اعلى اللّه مقامه العالى) است كه در جلد دويم سال 1212 (ص 414 شماره 175) گذشت، و خود از علما و فقهاى عصر خويش بوده، و همانا كه در سنه هزار و صد و هشتاد و نه- مطابق سال (1153- 1154) شمسى- متولد شده و در نزد شيخ جعفر نجفى و غيره درس خوانده و كتب چندى تأليف نموده:
اول «شرح لمعه و شرايع» در شش جلد. دويم «كتابت هائى در اصول» كه از مسوده بيرون
ص: 1445
نيامده. سيم كتاب «كشف القناع» در أصحاب اجماع.
و پس از مدت شصت و چهار سال عمر، در اينسال وفات نموده، و در نزد پدر بزرگوارش دفن شد، و هفت نفر فرزند برگذار كرد، از آن جمله: سيد محمد تقى 33 و سيد حسين 33 و حاجى سيد على 33 كه در (1219 و 1221 و 1224) گذشتند، و ديگر دخترى 33 كه زوجه شيخ محمد حسن نجفى صاحب «جواهر» (كه در 1266 بيايد) بوده؛ چنانكه در «مغتنم الدرر، جلد سيم ص 414» فرموده.
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 1123 شماره 7246» فرموده نامش محمد على صوفى بوده، و تأليفاتى دارد:
اول «ديوان اشعار». دويم كتاب «گوهر منظوم» در لغت فارسى، چنانكه صديق حسن در كتاب «البلغه: 162» نوشته.
و اين مولوى سندى كه نامش محمد على بوده غير از محمد على هندى است كه او هم شعر مى گفته و تخلص محمد مينموده و نيز كتابى بنام «خيابان گلشن» در لغات فارسى بترتيب حروف دارد كه نظم است و در 19 ماه رمضان المبارك سنه 1182 از آن فارغ شده، چنانكه در جلد مرقوم «الذريعه: 1007 شماره 6558» فرموده.
ص: 1446
نور، شهرى است مشهور در مازندران، و حاج ملا محمد على فرزند محمد اسمعيل، و خود از اهل علم و ادب و مردى عارف و عالم و حكيم و مرتاض بوده، و نخستين كسى است از اين خانواده كه از شهر نور مهاجرت و در اصفهان سكونت نموده، و او شعر هم مى گفته، و در «قصص العلما» در ضمن ترجمه مرحوم سيد حجة الاسلام (حاج سيد محمد باقر) شرحى از أحوال آخوند ملا على نورى (نور اللّه تعالى روحه الشريف) نوشته و در (ص 121) مراسله ئى را كه آخوند بميرزاى قمى در سنه 1227 نوشته نقل كرده. و در ضمن اين مراسله اسمى از اين حاج ملا محمد على بدون لفظ حاج برده، و در حاشيه (ص 121) فرموده كه: وى «حواشى بر شرح لمعه» و «شرحى بر شوارق» و «نخبه» در فصول (كه ظاهرا فصول غلط و بايد در اصول باشد) تأليف كرده و جامع بوده و در خدمت آقا سيد محمد بن آقا سيد على درس خوانده، انتهى. و نخبه مذكور نامش «نخبة الاصول» و انجام تأليفش روز 5 شنبه 3 ذى القعده 122 بوده و در «الذريعه» در مواضع مربوطه ذكرى از اين حواشى و شرح نفرموده، ليكن در (جلد 9 ص 802 شماره 5709) او را ذكر فرمايد اصلا از نور و نزيل اصفهان بوده و وفاتش را در سنه 1252 نوشته، ليكن آن اشتباه است، بلكه وى در بيست و دويم ماه ذى القعدة الحرام اينسال وفات نموده؛ چنانكه بر روى لوح قبرش نوشته، و آن مطابق (...) دلو ماه برجى بوده، و در تخت پولاد در تكيه بابا ركن الدين در نزديكى درب بقعه نزد قبر ملا حسن نائينى واقع و كمى از زمين برآمدگى دارد و چنانكه گفتيم بر آن سنگ لوحى افتاده كه نام و وفاتش بر آن نقر شده، و فرزندش حاجى ميرزا عبد الجواد در (1323) بيايد.
ص: 1447
ريشهر دهى است در ناحيه مضافات بوشهر از بلوك دشتستان فارس، چنانكه در «فارسنامه ناصرى» در فهرست دهات فارس (ص 17) نوشته، و در كتاب «فرهنگ آباديهاى ايران: 232، حرف راء» آنرا شماره 1008 ذكر ده.
و معتقد صاحب اين عنوان از اهل علم و ادب بوده و شعر هم مى گفته، و چنانكه در كتاب «مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى 2: 749» فرموده؛ در اينسال در قريه اهرم دشتستان متولد شده، و براى توانائى مالى در تحصيل بقريه خورموج دشتستان رفت، و او چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «بقيه نقيه» در مدايح. دويم كتاب «جواهر زواهر» در مدايح و مراثى. و هم او در بوشهر در علوم عربيه و ادبيه تدريس مى نموده، و در اواخر دامن از صحبت عامه برچيده و در كنج انزوا بكتابت كلام اللّه مجيد و نگارش كتب مشغول شده، انتهى (1).
«پايان جلد چهارم مكارم الاثار»
ص: 1448
تصویر
ص: 1449
تصویر
ص: 1450
تصویر
ص: 1451
سرشناسه:حبیب آبادی، محمدعلی، 1355 - 1269
عنوان و نام پديدآور:مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری/ تالیف محمدعلی (معلم حبیب آبادی)
مشخصات نشر : اصفهان: انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان
مشخصات ظاهری : ج.مصور، نمونه، عکس
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
يادداشت : فهرستنویسی براساس جلد ششم، 1368
یادداشت : کتابنامه
مندرجات : ج. 6.وقایع سالهای 1268 -- اواسط ق 1279
شماره کتابشناسی ملی : 197816
ص: 1
ص: 2
تصویر
ص: 3
ص: 4
جلد پنجم
[يادنامه علّامه فقيد ميرزا محمّد على معلّم حبيب آبادى]
مقدمه يادنامه
بسم اللّه الرحمن الرحيم
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ
وقت مردن اين كلامم
هست ز افلاطون بياد
حيف دانا مردن و
افسوس نادان زيستن
ميرداماد
دانشمند صالح متقى، عالم عامل پرهيزكار، اديب اريب لبيب، صديق شفيق وفى، مورخ محقق ناقد، عمدة الافاضل و الاعلام، ثقة المسلمين و الاسلام، جناب معلم حبيب آبادى، آقا ميرزا محمد على «روح اللّه روحه و طيب تربته» كه مجلدات تاريخ كبيرش «مكارم الاثار» شاهد صدق رفعت مقام او در علم و عمل و تحقيق و خلوص نيت است؛ ساعتى مانده به نيمروز سه شنبه بيست و دوم ماه مبارك رجب الاصب يكهزار و سيصد و نود و شش هجرى قمرى «مطابق بيست و نهم تيرماه باستانى» از اين دار فانى بسراى باقى جاودانى رحلت كرد. سالها بود كه آن مرحوم به بيمارى كليوى گرفتار و از عوارض آن رنج ميبرد، عاقبت نيز بهمان عارضه پس از يكماهى كه در بيمارستان بسترى بود- على رغم كوشش بسيارى كه براى درمان و پرستارى او شد- وفات يافت و جنازه اش در كمال احترام بمسقط الرأس
ص: 5
او دهكده حبيب آباد انتقال و برحسب وصيت خود آن مرحوم در جوار زوجه صالحه و مادر فرزندانش (1) كه در شب پنجشنبه بيستم ربيع الاول 1395 بعارضه ممتد قلبى وفات و در قبرستان جديد حبيب آباد دفن شده بود؛ بخاك سپرده شد.
آرزو داشتيم بمناسبت چهلمين روز درگذشت علامه معلم «قدس اللّه سره» يادنامه ئى مبسوط و مفصل بطبع برسد و مقالات ممتع آقايان فضلا و دانشمندان ايران و اماكن ديگر كه با آن مرحوم آشنائى داشته و يا از مكارم آثارش بهره ور شده اند زينت بخش صفحات آن گردد، جز اينكه گرفتارى زياد مطابع و محدود بودن فرصت موجب گرديد كه آن مقالات عاليهنافعه- اعم از آنها كه تابحال تحرير و واصل شده و آنها كه در دست تحرير است و هنوز نرسيده- انشاء اللّه تعالى در يك مجموعه بزرگ بعنوان «كارنامه علامه معلم» چاپ شود و براى مراسم سالگرد آن مرحوم در دسترس علاقمندان قرار گيرد.
پس بانتظار وصول آن مقاله ها و مراثى و ماده تاريخها چه بزبان فارسى و چه بزبان عربى خواهيم بود تا بفضل و كرم خداوندى كارنامه ئى كه درخور مقام معلم جليل القدر است بزيور طبع آراسته و بموقع منتشر گردد.
اينك در اين يادنامه، مختصر شرح حالى را كه آن مرحوم براى خود در «مكارم الاثار» نگاشته و نيز گزارش ديگرى را كه جداگانه مرقوم داشته و تا حدى اين دو شرح مبين احوال و آثار فقيد سعيد است، و سپس مقالات و مراثى و ماده تاريخهائى كه دانشمندان بزرگوار و ادباء عاليمقدار تهيه و ارسال فرموده اند بترتيبى كه واصل شده طبع ميگردد، و مجموعه كامل مقالات و قصائد و مراثى و فوائد علمى ديگر موكول بكارنامه موصوفه خواهد بود، و اللّه الموفق و المعين.
بتاريخ شهر شعبان المعظم 1396. اصفهان
ص: 6
نقل از صفحه 1047 نسخه اصل «مكارم الاثار» در وقايع سال 1308 قمرى 1269 شمسى:
* (تولد اين فقير معلم حبيب آبادى «مؤلف كتاب» عفى عنه)*
احوال اين فقير بطور مختصر يا مفصل در چند كتاب نوشته: 1- «كشف الخبيه» تأليف خود فقير (ص 122). 2- «مقامات معنوى» تأليف خود فقير (ص 363). 3- «تذكره شعراء معاصر اصفهان» تأليف آقاى مهدوى (ص 458).
4- كتاب «مؤلفين كتب چاپى» تأليف خانبابا مشار (ج 4 ستون 181) در حرف عين بعنوان محمد على حبيب آبادى كه محمد را از كلمات تعظيمى اوائل اسماء گرفته و بعدا بترتيب اينكه كلمه اسم را با كلمه بعدش مرتب نموده در حرف حاء بعد از اسم آورده، در حالى كه در ساير اسماء مانند محمد حسن و محمد حسين و غيره ميتوان محمد را از اسماء تعظيمى گرفت- چنان كه در «روضات» و غيره چنين كرده اند- ليكن معمولا هيچ كس را كه نامش على باشد محمد على نگويند، چنان كه در «روضات» آقا محمد على بهبهانى و غيره را در عناوين محمدها آورده، اگرچه همانجا تعبير از شيخ محمد على حزين- در عنوان محمد بن ابى طالب استرآبادى- به على نموده، و همچنين در بعضى جاهاى ديگر ديده شده كه محمد على را در حرف عين و عنوان على ذكر كرده اند.
5- كتاب «عراضة الاخوان» در سفرنامه خراسان تأليف خود اين فقير (ص 344).6- كتاب «زندگانى آية اللّه چهارسوئى» تأليف آقاى سيد محمد على روضاتى (ص 144).
7- كتاب «مصفى المقال» در مصنفين رجال (س 336). و خلاصه همه اينها اين كه:
حبيب آباد قريه ئى است در بلوك برخوار اصفهان كه در سه فرسنگى آن شهر بطرف شمال
ص: 7
بر سر راه سابق كاروان رو اردستان افتاده.
و نام و نژاد اين فقير براين وجه است: محمد على بن زين العابدين بن حسين ابن على اكبر بن محمد بن حسين حبيب آبادى.
آباء و اجداد اين فقير تا آنجا كه من اطلاع دارم هيچ كدام از اهل علم نبوده اند، بلكه همه مردمان ديه نشين و بزراعت اشتغال داشته اند.
و اين فقير در ماه محرم الحرام (1) اين سال- مطابق سنبله ماه برجى- در قريه مزبوره متولد شده و در هفت سالگى بمكتب رفتم، و تا ج 1 سنه 1322 برخى از علوم مقدماتى را خوانده و خطى براى نوشتن ياد گرفتم.
سپس چند سالى ترك تحصيل كرده بامور متفرقه پرداختم، و پس از آن از محرم سنه 1328 باز بتحصيل علوم مشغول شدم لكن نه مرتبا و در مدرسه بلكه از اشخاص متفرقه و در اوقات مختلفه، و علوم متنوعه را كيفما اتفق ياد مى گرفتم، و بعبارت اخرى: بعلت موانعى كه در كارم بود هيچ وقت در مدارس قديمه و جديده بدرس اساتيد و بزرگان نرفتم، بلكه خود بمطالعه كتب پرداخته و مشكلاتى كه داشتم از اهل آن مى پرسيدم.
و بدين طريق بسيارى از علوم مقدمات عربى و فنون ادبيه را با شطرى از حساب رياضى قديم و جديد و جبر و مقابله تا درجه سيم و برخى از علوم وفق أعداد و مخصوصا هيئت و نجوم قديم و تقويم رقمى را بمكاتبه از مرحوم آقا ميرزا رجاء زفره ئى (1281) ياد گرفتم، و در 5 شنبه 12 ج 1 سنه 1324 زبان بشعر گفتن گشوده نخست تخلص خود را مستعصم و سپس
ص: 8
آذر و پس از آن معلم نهاده، و در 19 ع 1 سنه 1345 شناسنامه خود را نيز بهمين كلمه گرفته و تاكنون بدان مشهورم (1).
و از همان اوائل بلوغ و بتدريج عقب تر، ميل بأحوال علما و فضلا و تتبع در تاريخ رجال علمى بهم رسانيده و آن اينك فن عمده اين فقير شده كه چندين كتاب تاكنون در آن تأليف كرده ام، از جمله اول كتابى در «چهل حديث» كه آنرا در مجموعه مدون كاغذ سفيد كه آقاى مهدوى (1334) آنرا ترتيب داده نوشته ام و نسخه آنرا خود ندارم.
دويم كتابى در «احوال علماء مسجد شاهى هاى اصفهان» كه در اين كتاب (سال 1349) بدان اشاره نموده ام، و هيچ يك از مسوده خارج نشده غير از «كشف الخبيه» كه بچاپ رسيده و جلد 1 و 2 همين «مكارم».
و بسيارى از علوم فقه و اصول و غيره را از كلمات متفرقه آقاى حاج ميرزا محمد رضاء كرباسى (1295) فرا گرفته ام. و از چند نفر از علما اجازت روايتى گرفته و بخط هريك اينك موجود مى باشد، بدين شرح:
اول آقاى فشاركى (1266). دويم آقاى حاج شيخ محمد باقر بيرجندى (1276) كه عين ورقه خط او را در «عراضة الاخوان» و صفحه از آن كتاب بشمار آمده. سيم آقاى ميرزا محمد محسن آقا بزرگ تهرانى (1293). چهارم آقاى كرباسى مرقوم.
پنجم آقاى حاج ميرزا محمد تقى يزدآبادى (1301).
و با بسيارى ديگر از اهل علم و عرفان و فضل و ادب هم ملاقات نموده و از مقالات ايشان مستفيض گرديده ام.
و از جمله تأليفات همين كتاب حاضر است كه تاكنون كه بامداد شنبه 29 شوال 1367 است بدينجا رسيده كه مى بينى.
و خلاصه، وقتى سرتاسر عمرم را ملاحظه مى كنم مى بينم همه بخسران و وبال گذشته و چيزى كه بتوان در پيشگاه الهى عرض نمود ندارم الا اميد برحمت واسعه و عفو از خطيئات فاجعه.
ص: 9
و تاكنون يك فرزند ذكور بنام احمد آقا و سه نفر دختر دارم.
و اين فقير چندين تن را اجازه روايت داده ام: اول آقاى عمادزاده (1325) كه تاريخ آنرا در خاطر ندارم. دويم آقاى شيخ حسين آل محفوظ كه در (1239) ذكرى از او شد و تاريخ آن ع 2 سنه 1375 است و نسخه هيچكدام از اين دو اجازه در نزد خود فقير موجود نيست. سيم آقاى سيد عباس كاشانى كربلائى كه تاريخ شروع آن 29 شوال 1377 و صورتش را در «أمالى ص 213 تا 217» نوشته ام و انجام آن 2 ذى القعده بوده. چهارم آقاى ميرزا محمد باقر ساعدى مشهدى كه صورت آنرا در «امالى ص 218 تا 221» نوشته ام و تاريخ آن 12 ج 1 سنه 1383 است. پنجم آقاى سيد محمد على روضاتى كه تاريخ آن 6 ذى القعده 1385 و صورت آن در «امالى از ص 222 تا 226» است.
پايان شرح حال مرحوم معلم از «مكارم الاثار»
ص: 10
مرحوم معلم شرح حال ديگرى بخواهش يكى از تذكره نويسان طهران نگاشت كه آن نيز چون مكمل شرح فوق است از روى نسخه اصل آورده ميشود:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
نظر بخواهش بلكه فرمايش و امر كتبى يكى از بزرگان اهل علم و ادب در عصر حاضر كه فرموده بودند شرحى از احوال خود بنويسم، اينك خامه شكسته برداشته و چند كلمه ئى در اين صفحه مينويسم و تقديم آن فاضل بزرگوار مينمايم:
اين فقير محمد على معروف به معلم حبيب آبادى، فرزند مرحوم زين العابدين بن حسين بن على اكبر بن محمد بن حسين، از اهل قريه حبيب آباد ميباشم.حبيب آباد قريه ئى است در بلوك برخوار اصفهان كه بطرف شمال شرقى اين شهر در سه فرسنگى افتاده، و راه آن از اصفهان از دروازه طوقچى بطرف زينبيه است، و همان طور كه از طوقچى مستقيما بزينبيه ميرود از آنجا هم مستقيما ميرود تا بحبيب آباد ميرسد(1).
و بعضى از اهل علم و كسانى كه قابل آن اند كه شرح احوال ايشان در كتب نگاشته شود از اين قريه برخواسته اند.
اين فقير در اواخر ماه محرم (يا اوائل صفر) سنه 1308 هجرى قمرى- كه على التحقيق
ص: 11
در نيمه دويم سنبله ماه برجى سال 1269 شمسى بوده- در همان حبيب آباد متولد شده ام.
و آباء و اجداد اين فقير هيچ يك از اهل علم نبوده اند، ليكن اين فقير خود بتوفيق حضرت ايزد دانا- جل جلاله تعالى- بتحصيل علم پرداخته و اندكى در حبيب آباد درس خوانده، و سپس متاركه نموده و بعد از چند سال در اثر معاشرت و مجالست با بعضى از علما و فضلاء عظام در اصفهان و غيره و مراسلت و مكاتبت با برخى ديگر از رجال و مطالعت در بعضى از كتب بعلوم چندى از نحو و صرف و نجوم قديم و برخى از فنون ديگر علوم ادبيه نائل گرديدم، و در 5 شنبه 12 ج 1 سنه 1324 زبان بشعر گفتن گشوده و پس از تغيير كلماتى چند كه تخلص خود قرار داده بودم چندين سال است كه تخلص خود را در شعر «معلم» تعيين نموده و آنرا نام خانوادگى خود گردانيده و بدان مشهور شده ام.
و زياده بر بيست سال از اين پيش (1) از قريه حبيب آباد كه مولد و مسكن هميشگى بوده باصفهان آمده در مدرسه كاسه گران در محله ميدان كهنه (2) سكونت نموده و آنجا هر- روزه سواى ايام تعطيلى براى چند نفر معدودى درس در حدود «جامع المقدمات» و «سيوطى» مى گويم، و بيشتر اوقات عمر گرانمايه را صرف در تتبع و تفحص و تصفح احوال رجال علمى از علما و فقها و عرفا و شعرا و غيره نموده ام، و تا اندازه ئى در اين موضوع اطلاعاتى بهم رسانيده و كتب چندى در آن تأليف كرده ام كه صورت آنها را علاوه بر اينكه خود در جلو كتاب «رشحات سمائى» و ضمن كتاب «عراضة الاخوان» نوشته ام و اندكى نيز در آخر «كشف الخبيه. ص 122» ذكر شده، براى اولين بار آقاى سيد محمد على روضاتى- دامت افاضاته العاليه-در كتاب «احوال آية اللّه چهارسوئى. ص 144» و بعد از آن آقاى مهدوى- سلمة اللّه تعالى- در كتاب «تذكره شعراء معاصر اصفهان. ص 146» آنها را ذكر كرده اند، و اينك در اينجا نيز اسامى آنها نوشته خواهد شد:
1- «أجزائى در احاديث و مطالب متفرقه». 2- «احوال چهار نفر از علماء مسجد شاهى هاى اصفهان». 3- «احوال سيد محمد حسن موسوى اصفهانى». 4- «احوال شيخ محمد رضاء نجفى اصفهانى». 5- «احوال شيخ الاسلام هاى اصفهان». 6- «اربعين»
ص: 12
در ذكر چهل حديث. 7- «اشعار متفرقه» از شعراء عديده در دو مجموعه. 8- كتاب «امالى» در مطالب رجالى، در احوال بعضى از علما و شعراء متفرقه و مطالب ديگر مربوط بدانها.
9- كتاب «جعبه» در مطالب متفرقه كه بطور معروف و معمول كشكولى ميباشد. 10- «جمع عدد گندمهاى شطرنج». 11- حواشى بر بسيارى از كتب كه عمده و اغلب آنها كتب احوال علما و بزرگان ميباشد، از اين قرار:
أ «امل الامل». ب «احسن الوديعه». ج «انساب خاندان مجلسى». د «ارشاد المسلمين».
ه «تاريخ اصفهان» شيخ جابرى. و «تذكرة القبور». ز «البهجة المرضيه» سيوطى.
ح «ترجمه احوال آقا حسين خوانسارى». ط «ترجمه احوال شيخ بهائى» هر دو تأليف آقا ميرزا ابو المعالى كرباسى. ى «توضيح البيان» حاج ميرزا حبيب اللّه كاشانى. يا «جبر و مقابله» محاسب الدوله. يب «حزن المؤمنين». يج «رشحات سمائى». يد «شرح شواهد مغنى» تأليف سيوطى. يه «شمس التواريخ». يو «طريق البكاء» گريان. يز «عراضة- الاخوان». يح «فارسنامه ناصرى». يط «فصل القضاء». ك «قران چاپ حسن». كا «قصص العلماء». كب «كشف الحجاب» ميرزا عبد الرحيم كرباسى. كج «لؤلؤة البحرين». كد «المآثر و الاثار». كه «مختصر التواريخ». كو «مستدرك الوسائل ج 1 و 3». كز «مقالات رسا» در قضيه مهاجرت علماء اصفهان بقم براى نظام وظيفه. كح «مكمل الافهام». كط «منتخب التواريخ» حاج ملا هاشم خراسانى. ل «دو رساله در علم وفق أعداد» كه مؤلف آنها را ندانم كيست.و از اين حواشى فقط حاشيه «احسن الوديعه» مدون و بقيه غير مدون و در هوامش آن كتب متفرقا نوشته شده، بلكه چندى از آنها نسخ متن از ديگران عاريتى بوده و بر آنها حاشيه نوشته شده و بصاحبانش رد شده و در نزد خودم حاضر نيست (1).
12- «رساله در احوال اولاد حاج سيد محمد باقر حجة الاسلام بيدآبادى» اعلى اللّه مقامه. 13- كتاب «رشحات سمائى در احوال شيخ بهائى». 14- كتاب «عراضة الاخوان در سفرنامه خراسان». 15- «فهرست أسماء رواة اشعريين قم در مائه سيم و چهارم».
ص: 13
16- «فهرست باب دهم المآثر و الاثار». 17- «فهرست كتب مؤلفه خودم و اساتيد و مشايخ اجازاتم». 18- «فهرست كتب ملكى خودم و اجمالى از احوال مؤلفين آنها». 19- «فهرست كتاب مجالس المؤمنين».
20- كتاب «قبور عتبات عاليات و قبور واقعه در بين راه آن از اصفهان بطريق نطنز و كاشان و قم و كرمانشاه تا برسد بكاظمين و سامره و كربلاى معلا و نجف اشرف» شرفنا اللّه تعالى بورودها و تقبيلها جميعا.
21- كتاب «كشف الخبيه از مقبره زينبيه» در تحقيق مقبره زينبيه معروف در قريه ارزنان اصفهان و مختصرى از احوال چند نفر از علما.
22- كتاب «الكلمات الطيبات» در فهرست «روضات الجنات» كه تمام اسمائى كه در آن وارد شده اعم از عناوين و ضمنيات و هم چنين كسانى كه نام آنها در آن نيست ليكن ببعضى از كنايات (مانند بعض فلان و غيره) در آن آمده اند بترتيب حروف تهجى با قيد عدد صفحه بچاپ اول در آن فهرست جمع شده، و بحذف مكررات در حدود (12000) نام خواهد شد.
23- «الكلمات العاليات» در حاشيه بر «روضات الجنات» كه چون در بين حواشى نامى براى آن تعيين شده- و نيز اهميتى شايسته دارد- بانفراد ذكر مخصوص گرديد.
24- كتاب «لآلى ء البحور، در توقيعات ايام شهور» كه براى هر روزى از ماه هاى عربى- از اول محرم تا آخر ذى الحجه بترتيب- واقعه قابل ذكرى از تولد و وفات رجال يا غيره در آن ذكر شده.25- «ديوان اشعار» شامل اشعارى كه خودم بعربى يا فارسى گفته ام، در سه مجموعه كه هريك متباين با ديگرى است و بسيارى از آنها در مراثى و ماده تاريخ وفيات رجال علمى و غيره است.
26- كتاب «الطعام المرى ء، در تطبيق تاريخ شمسى و قمرى» كه از اول هجرت تا 1400 سال قمرى در هر سالى اول محرم از روى كتاب «تطبيقيه» مرحوم حاجى نجم الدوله با ايام بروج آسمانى بسال هجرى شمسى تعيين شده و در اين اواخر آغاز تأليف آن را نهاده ام و در نظر است كه تا حدود همان مدت اول برج حمل (يا فروردين) هر سالى شمسى را نيز با
ص: 14
ايام شهور عربى (محرم تا ذى الحجه) نيز تطبيق نموده و در آن بنويسم.
27- «مختصر التواريخ» در تواريخ بعضى از رجال علمى و غيره كه از اول سال هجرت تا 1322 قمرى براى هر سالى يك واقعه و براى بعد از آن تا 1344 براى هر سالى چندين واقعه مهم كه عمده آن مواليد و وفيات علما و فضلا و غيره است در آن نوشته شده.
28- كتاب «مختصر المكارم» در مختصر «مكارم الاثار» كه اينك ذكر ميشود.
29- كتاب «مقالات مبسوطه، در اعيان علمى دوره مشروطه».
30- «مراسله هاى علمى و اجوبه آنها» با چندين نفر از علما و فضلا و غيره.
31- «مقالات متفرقه» در احوال علما و غيره كه بسيارى از آنها در پشت كتب مؤلفه آنان نوشته شده و نسخ آن در نزد ديگران متفرق ميباشد.
32- «مقامات معنوى، در اعيان علمى دوره پهلوى».
33- «مكارم الاثار، در اعيان علمى دوره قاجار» كه از سال 1193 شروع نموده و بترتيب تا عصر حاضر در هر سالى هركسى از اعيان علمى و برخى از ديگران در آن متولد شده يا وفات كرده شرح احوالش را نوشته ام، در دو جلد. و اين كتاب مهم ترين تأليفات فقير ميباشد، و قسمتى از آن از آغاز تا سال 1205 بهمت يكى از سادات بزرگوار از سلسله علماء ابرار اصفهان- ادام اللّه تعالى ايام افاضاته الشريفه- بطبع رسيده، چنان كه از كتب سابق نيز «حاشيه تذكرة القبور (11/ و)» و «كشف الخبيه (21)» بحليه طبع و انتشار درآمده.
34- كتاب «مكمل الافهام، در ذكر فضلاء اعلام» كه آن ارجوزه ئى است عربى در هزار بيت و تواريخ بسيارى از بزرگان با نام تأليفى از آنان در آن ياد شده.35- «نمونه مختصر المكارم» كه ذكر شد، كه فقط تواريخ مواليد و وفيات بزرگانى كه در آن ذكر شده اند عنوان شده بدون شرح احوال آنها و مقدارى از آن در چندين شماره «مجله ارمغان» در چند سال قبل از اين در طهران بچاپ رسيده.
در خاتمه بعرض مبارك ميرسانم كه اين تظاهرات و مذاكرات كه زيد در مرتبه علمى چنين و چنان بوده و عمرو چندين كتاب فلان و فلان تأليف نموده در پيشگاه مقدس حضرت حق- جل جلاله تعالى- بدون اخلاص نيت و عمل را، فقط و فقط محض حق بجا آوردن؛ باندازه پشيزى ارزش ندارد، و با هزاران هزار عجز و نياز و سوز و گداز بصميم قلب از جناب
ص: 15
مقدسش سوزش قلب و دل بريان و چشم گريان مى طلبم، و اخلاص در عمل و صدق نيت را از آن درگاه بلند مرتبه با صدگونه آرزو و اشتياق تقاضا مى نمايم.
و اينك اين اشعار را بتقاضاى همان فاضل بزرگوار كه در صدر مرقومه اشاره بوى شد از ديوان دويم اشعار خود (ص 290) در اين جا نگارش مى دهم:
غزل در جواب غزلى كه آقاى فرصت قدسى زاده شيرازى ارسال داشته اند
مرغ سحر چو دوش بناى ترانه كرد
شورى بپا ز زمزمه عاشقانه كرد
عاشق كجا دلش نطپد در هواى دوست
چون تير غمزه از پى صيدش روانه كرد
خوانديم بس فسانه ز احوال عاشقان
ما را خراب حالت ايشان فسانه كرد
جان و سرم فداى ره دوستى كه او
روز ألست در دل عشاق خانه كرد
يك جلوه كرد و بر دل جملگى ز دست
عرفان خود بهانه همى زان ميانه كرد
عالم ز پا فتاده و عجب نيست زان كه يار
تارى جدا ز موى سر خود بشانه كرد
قربان حضرتش بنما جان و مال خويش
لايق اگر سر تو بدان آستانه كرد
سرتاسر زمين و زمان جمله پرصدا است
ز اوازه ئيكه دوست ببانگ چغانه كرد
عشق ترا اگرچه داشت بسى ليكن از ازل
بر تير غمزه قلب مرا خوش نشانه كرد
صد شكر كوچو كرد نواى طرب بلند
مرغ محبتش بدلم آشيانه كرد
فرصت مده ز دست معلم چو حق ترا
نعمت بداد و بار امانت بشانه كرد
خوش باش چونكه گوهر عشقش ترا بجاست
غارت هرآنچه دزد گهر زين خزانه كرد
تمت. عنقريب است كه از ما اثرى باقى نيست. حرره اقل الفقراء محمد على بن زين العابدين معلم حبيب آبادى برخوارى اصفهانى عفى اللّه عن جرائمه. بتاريخ عصر روز جمعه چهاردهم ماه ربيع المولود سنه 1379 هجرى قمرى مطابق 26 شهريورماه باستانى سال 1338 شمسى
ص: 16
رثاء معلم، از حضرت استاد آقاى ميرزا جلال الدين همائى، دام ظله
تاريخ وفات حضرت فاضل عزيز گرانمايه جناب آقاى ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى، رحمة اللّه عليه 1396 هجرى قمرى
از دار فنا رحلت زى عالم باقى كرد
آن عالم ربانى كش نام معلم بود
هم صاحب خلق نيك هم صاحب روح پاك
هم مؤمن با تقوى هم عارف عالم بود
تاريخ رجالش داد آوازه در اسپاهان
چونانكه بنيشابور سمعانى و حاكم بود
لفظ و قلم صدقش اندر روش تحقيق
از كذب و غرض خالى و ز شايبه سالم بود
تأليف مكارم كرد ز آثار رجال عهد
آنگونه كه شايسته در فن تراجم بود
تاريخ وفات او پرسيد سنا از من
گفتم كه معلم را آثار مكارم بود
1396 ه- ق
ص: 17
مقاله دانشمند بزرگوار جناب آقاى حاج سيد بدر الدين كتابى
يك جهان فضيلت و وارستگى از جهان رخت بربست
از شمار دو چشم يك تن كم
وز شمار خرد هزاران بيش
خشت زير سرو بر تارك هفت اختر پاى
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهى
(1) براى نخستين آشنائى خود با معلم حبيب آبادى بايد به 40 سال پيش برگردم، آرى نزديك 40 سال پيش آنروزها كه تازه سعادت حضور در محضر پربركت شادروان محمد باقر الفت را يافته بودم، معلم حبيب آبادى هم گاه آنجا ميآمد و بيشتر گفتگوى مجلس درباره وفات و شرح زندگى معاصران و گذشتگان بود، شادروان الفت بسيار او را تقدير و تشويق به ادامه كار ميفرمود، معلوم بود كه سالها پيش از تاريخى كه من او را ديده ام به اينگونه كارهاى علمى اشتغال داشته است.
در همان روزگار حجب و حيا و عفت نفس و شرافتمندى و آزادگى و وارستگى و بى اعتنائى
ص: 18
به امور مادى از همه وجود او آشكارا بود، و در جهان علم و حقيقت جوئى و در عالم اخلاق و وارستگى مردى با ارج و گرانقدر بنظر ميآمد.
گفتم: «حقيقت جوئى» و واقعا متأثر شدم، زيرا هرچند در علم روانشناسى «حقيقت جوئى» و علاقه بكسب مجهول از تمايلات عالى انسان شمرده شده است، اما در زمان حاضر برخى دانشمندان «يا متظاهران بدانشمندى» حقيقت جوئى را وسيله كسب مال و جاه و شهرت قرار داده اند و بجاى نقادى علمى كه شريفترين كار انسانى است بمتهم ساختن يكديگر و ناسزا گوئى به امثال خويش ميپردازند، و خلاصه علم و كشف مجهول را فداى غرضهاى شخصى و خودپسنديهاى آشكارا ميكنند.
از اين بحث آزاردهنده كه جان آدمى را ميآزارد و بسيارى از جوانان پاكدل را به برخى دانشمندان بى عقيده و بى اعتماد ميسازد بگذريم، تنها غرض من از اين يادآورى اين است كه يك فرد واقعا حقيقت جو و مشتغل بدانش و دور از همه اين پستيها و خودپسنديها را معرفى كنم، و اين فرد معلم حبيب آبادى بود كه هربى نظرى كه او را ميشناخت عين عقيده مرا نسبت بوى داشت.
معلم در كارهاى علمى عمر پربركتى داشت، بسيار چيز نوشته، اما تنها روى كاغذ را سياه نكرده بكه خود را روسپيد ساخته است. تقريبا آنچه از قلم اين مرد تراوش كرده مستند است و رجوع بمدارك و مراجع آن هم آسان. «بديهى است مقصود از مستند بودن اين نيست كه همه آنچه را نوشته واقعا صحيح و مطابق واقع است، كدام نويسنده يا مورخ ميتواند چنين ادعائى بكند!».معلم در همه نوشته هاى خود اولا از راه بيطرفى منحرف نشده و خامه را بناپاكى نيالوده و تا آنجا كه توانسته بتحقيق و موشكافى پرداخته و بمدارك و منابع متوسل شده است. ثانيا درهرحال عفت قلم را رعايت كرده، باادب سخن رانده، ناسزا نگفته، به هتاكى نپرداخته و حتى در مورد كسانى كه از نظر مذهبى با آنان مخالف بوده شرط ادب و انسانيت را رعايت كرده، نامشان را بزشتى نبرده، و مانند برخى كودكان از ادب دور و خامه در دستانى ناآزموده و نابخرد خامه را با فحاشى و هرزه درآئى و ناسزاگوئى كثيف و نجس و آلوده نساخته است.
نگارنده بهيچ وجه درصدد نوشتن شرح زندگى خصوصى و تفصيلى معلم حبيب آبادى
ص: 19
تصویر
ص: 20
تصویر
ص: 21
«هرچند دانستن شرح زندگى خصوصى اين مرد بهترين سرمشق زندگى شرافتمندانه است» نيست، بلكه ميكوشد باندازه توانائى خود او را در زمينه علم و اخلاق معرفى كند.
معرفى معلم در زمينه دانش:
همانگونه كه يادآورى شد معلم حبيب آبادى از لحاظ علمى عمرى پربركت داشته و تعداد زيادى كتاب و رساله «همه علمى و سودمند و همه مستند و متكى به مراجع» نگاشته، اما مهمترين نوشته مكرمت اثرش كتاب «مكارم الاثار» است كه شايد در حدود 12 جلد «جمعا در حدود پنجهزار صفحه» بشود، دو جلد اول و دويم اين كتاب بهمت دانشمند فرزانه جناب آقاى روضاتى، و مجلدات سوم و چهارم و پنجم با سرمايه و بذل كوشش اداره محترم فرهنگ و هنر استان اصفهان و نظارت و تصحيح حضرت آقاى روضاتى بحليه طبع آراسته گرديده است.
در اينجا يادآورى چند نكته را لازم ميداند:
1- اصل كتاب و زحمات پنجاه ساله مؤلف دانشمند و بزرگوار آن مستغنى از توصيف است و دانشمندان و گوهرشناسان قدر آنرا ميدانند و پيوسته چاپ بقيه مجلدات را خواستار شده اند.
2- بنده ناچيز هم در مجلس تجليلى كه در آبانماه سال 1353 شمسى از طرف اداره فرهنگ و هنر بپاس خدمات علمى و هنرى شادروان معلم حبيب آبادى و حاج حسين خطائى «كه هر دو اكنون بجهان ابدى انتقال يافته اند و براى هيچيك بنده جايگزين و جانشينى نميشناسم» برپا شده بود بعرض رساندم كه معلم حبيب آبادى احتياج بتشويق و تقدير و كمك مادى و معنوى ندارد و بهترين تمجيد و تشويق براى او چاپ آثار وى و مخصوصا كتاب «مكارم الاثار» است.
3- انصاف بايد داد كه بدون كمكهاى بيدريغ سرپرست محترم اداره فرهنگ و هنر و معاون ارجمند آن اداره و مجاهدتهاى تابفرساى حضرت آقاى حاج سيد محمد على روضاتى چاپ و انتشار پنج جلد از مجلدات كتاب «مكارم الاثار» ميسر نميگرديد، و با دريغ داشتن اين عنايات «مخصوصا پس از وفات مؤلف» چاپ و انتشار ديگر مجلدات كتاب متعسر بلكه متعذر است.4- ارباب فضل و دانش درخواست دارند كه چاپ بقيه مجلدات «مكارم الاثار» دنبال شود
ص: 22
و بتعويق نيفتد.
اين بود شرحى مختصر (و البته نارسا) درباره معرفى شادروان معلم حبيب آبادى، كسانيكه فرصت كافى داشته باشند و بنوشته هاى آن بزرگوار مراجعه كنند بيقين خواهند دانست و پذيرفت كه اگر در آغاز اين مقاله اين شعر را در وصف معلم نوشتم:
از شمار دو چشم يك تن كم
وز شمار خرد هزاران بيش
سخنى بگزاف نگفته و راه چاپلوسى و مدح بيجا نپيموده و طريق ناصواب برنگزيده ام.
اما معرفى معلم در زمينه اخلاق:
با وجود همه فضائل علمى كه اندك از بسيار آن يادآورى شد، بنظر من فضيلت معلم در اخلاق نيك و وارستگى او است نه در دانش و آگاهيهاى وى.
در محفل باشكوهى كه در آبانماه 1353 شمسى از طرف اداره كل فرهنگ و هنر برپا شد، و همچنين در مجلس بى ريا و صميمانه اما مجلل و با ارزشى كه روز يكشنبه دهم مردادماه از طرف اولياء معظم و اساتيد محترم دانشگاه اصفهان براى ياد بود آن شادروان تشكيل گرديد بعرض سروران گرامى و حضار محترم رساندم كه:
بنده و هركس مانند بنده است نميتوانيم مقام وارستگى و بى اعتنائى بمال و منال شخصى مانند معلم حبيب آبادى را درك كنيم و خدا را شاهد ميگيرم كه اين گفتار انعكاس صادق عقيده و پندار من است.
چگونه من ميتوانم تصور كنم كه مردى بيش از شصت سال در هرروز لااقل دوازده ساعت بدون هيچگونه غرض دنيائى و بدون توقع پاداشى بكار تحقيق، مطالعه و نگارش بپردازد و با لقمه نانى كه از زراعت مختصرى بدست ميآيد با كمال قناعت بسازد؛ محكوم كم از خودى نگردد و بخدمت چون خودى كمر نبندد!
عجبا! در جهانيكه از صدر تا ذيل، همه نفوس را انديشه هاى مادى فراگرفته و جز با دربندان سيم و زر و خواسته و جايگاه با كسى روبرو نميشويم، چسان ميتوان انگاشت كه مردى بند بگسل و آزاد است و بهيچوجه در بند سيم و زر نيست!
در زمانيكه ظلمت ماده پرستى و رنج تيره و تار خواهندگى زر و سيم و اسكناس و چك و سفته يا باغ و ويلا و آپارتمان و غيره همه را سر در گريبان و آلوده ساخته است و انسان
ص: 23
گمراه تيره بخت ميكوشد تا بزحمت گردآورد و بحسرت بگذارد و بگذرد و چنان در متاع اين جهان فانى خود را فانى ساخته است كه حتى نميتواند علت بزرگترين بدبختيهاى خود را «كه همين مال پرستى بى اندازه است» دريابد، چگونه ميتوان با ديده بصيرت نگاه كرد و ديد: معلم حبيب آبادى وجودى نورانى است نه ظلمانى از آنرو كه در متاع فانى فانى نيست.
مبادا گمان رود كه با نوشتن اين جمله: «فضيلت معلم در اخلاق نيك و وارستگى او است نه در دانش و آگاهيهاى وى» خواسته ام از قدر دانش بكاهم يا كه دانش معلم را بچيزى نگيرم، حاش للّه! امتياز انسان از حيوان به دانش و تعقل و تعميم دانستنيها و آموخته ها و آزمايشها است، و امتياز معلم هم از همكنانش به دانش وسيع و بى نظرى او در تحقيقات علمى و پاك بودن ذهنش از آلودگى به غرض ها است.
من خواسته ام بگويم: چه بسا عالمان دور از اخلاق و وارستگى كه علمشان بهتر از جهل نيست، و بهرحال آن علم كه فروتنى و خودشناسى و عاقبت انديشى را موجب نگردد برتر از جهل نيست، و مردى كه آخر بين باشد مبارك بنده است.
«دانش گشادن عقده ها است، و عقده سخت در كار آدمى اينست كه بداند نيكبخت است يا هيچ و پوچ، و بسيارى از عقده ها گره هائى سخت بر كيسه اى تهى هستند(1)».
من خواسته ام بگويم كه دانش گسترده معلم نه تنها او را مانند برخى از مدعيان دانش خودپسند و مغرور نساخت بلكه بر فروتنى او افزود. او توقع نداشت در برابر كار تاب- فرساى علمى، كسى چيزى باو بدهد يا تقديرى از وى بشود، و حتى نميخواست «هرجا كه رود قدر بيند و بر صدر نشيند»، و اين كمال بزرگوارى و وارستگى او را ميرساند.
سخن بدرازا كشيد، و هرچه بنويسم بپايان نميرسد، زيرا وصف وارستگان را پايانى نيست، اما بهرحال بايد سخن را كوتاه كرد و در وصف حال پختگان بيش از اين خامى
ص: 24
نكرد، و لازم است براى هرگونه رفع سوءتفاهم يادآور شوم كه وارستگى را نبايد با بيكارى و تنبلى و انگل ديگران بودن اشتباه كرد، زيرا هركس براى خلق سودى ندارد اساسا وجودى ندارد. كسانيكه از كار كردن بپرهيزند و با تنبلى بسر برند و در عين حال بناچار قناعت برگزينند و يا براى دو نان به چاپلوسى دو نان بپردازند و يا بر در ارباب بيمروت دنيا بنشينند تا خواجه كى بدر آيد؛ نه تنها وارسته نيستند بلكه فرسنگها از جهان آدمى بدورند.
كارنامه عمر معلم مشحون از شصت سال فعاليت كم نظير علمى است و همانطور كه در آغاز اين گفتار يادآور شدم واقعا عمر پربركتى داشته است اما در همه عمر متاع حيات دنيا را بهيچ گرفته و با بضاعتى اندك ساخته است و اين است وارستگى مطلوب.
پس نادرست نيست اگر در صدر اين مقال اين شعر لسان الغيب را در وصف معلم حبيب- آبادى يادآور شدم:
خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاى
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهى
سخن كوتاه. ديگر در اطاقى محقر و ساده پيرمردى نورانى را نمى- بينيم كه در پيرامونش يادداشت ها، كتابها و كاغذ پاره ها پراكنده است و او مشغول مطالعه و تحقيق. تن او در گوشه اى از گورستان حبيب آباد، يكى از قراء كنار كوير در زير خروارها خاك آرميده و از رنج بيماريهاى تاب فرسا آسوده گرديده است، و دير يا زود از تعداد كسانيكه شبهاى جمعه بر سر مزارش ميروند كاسته ميگردد و سرانجام روزى هم فراموش ميشود. چه ميتوان كرد، فراموشى با طبع جهان و جهانيان سازگار است! اما بهرحال عاقبتش بخير بود، زيرا دريافته بود كه: «العاقبة للمتقين».
خدايش بيامرزاد كه براستى جز نيكى كسى از او بياد ندارد، و بحق ميتوان درباره او گفت: عاش سعيدا و مات سعيدا.
اصفهان مردادماه 2535
بدر الدين كتابى
ص: 25
بقلم محقق عاليقدر جناب آقاى حاج شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى
بسمه تعالى
«فقيد علم و ادب»
هشتاد و هشت سال پيش از اين، كودكى كه بعدها آسمان فن رجال و ادب بدرخشش آن مياليد؛ در قريه اى از قراى اصفهان بنام حبيب آباد برخوار بوجود آمد. اين كودك در خاندانى پاك و متقى بزرگشد و در دامن مادرى پرهيزكار و خالى از هرگونه آلودگى پرورش يافت، اين كودك كه از طرف پدرش زين العابدين برخوارى بنام «محمد على» ناميده شد دوران كودكى و خوردسالى را در زادگاهش پشت سر گذارد و در مكتب خانه ى محل كه آنروزگار سرپرستان خانوادها معمولا كودكان خود را بمنظور فراگيرى علم بدانجا ميسپردند حاضر شد.
از آغاز كودكى آثار عظمت و بزرگوارى از چهره ى وى نمايان بود، طولى نكشيد مراتب مقدمى علوم دينى و ادبى را فراگرفت و دلش را به آموختن قرآن كريم صفاى تازه اى بخشيد و بر همدرسان خود پيشى گرفت. كم كم رشد فكرى و بدنى او بوى اجازت داد كه در محلى تنها و دور از پدر و مادر بسر ببرد و شوق معلومات بيشترى او را بمكتبهاى ديگرى رهنمونى ميكرد، بدنبال اين انديشه عازم اصفهان شد و بمحضر اساتيد وقت حضور پيدا كرد و مراتب عاليه ى علم و ادب را بطرز شايسته اى فراگرفت و به تدريس و تأليف پرداخت.
اكنون از فحول مدرسان بشمار آمده و در يكى از حجرات مدرسه كاسه گران به تدريس ادبيات اشتغال ميورزيد و شاگردانى افتخار تلميذى او را داشتند. اين مدرس عاليقدر كه ذوق
ص: 26
نظم و نثرش فضلاى زمان را بخود متوجه كرده بود در ضمن اشتغالات علمى و تدريسى دست به يك سلسله آثار پرارج و گران بها زده كه اهم آنها «مكارم الاثار» است.
اين كتاب كه بمنظور شرح احوال و آثار دستجات مختلف از اعلام دوره قاجار تهيه شده نخست در مجلدى بزرگ تأليف يافته و سپس همان كتاب را بنام «مختصر المكارم» تدوين كرده و پس از آن خلاصه اى از آنرا بنام «نمونه ى مكارم» در چند شماره ى «مجله ارمغان» به طبع رسانيد. در اين روزگار كتاب مزبور كه در حدود شانزده مجلد پيش بينى شده پنج مجلد آن بزيور طبع درآمده و همگى مجلدات طبع شده ى آن بهمت والا و تهيه مقدمه و پاورقى دانشمند متتبع حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى حاج سيد محمد على روضاتى «دام ظله» آراسته و تحت نظر ايشان طبع شده و براستى جناب ايشان از هيچگونه رنجى در باره ى طبع و نشر آنها كوتاهى نفرموده اند.
و ديگر از آثار طبع شده ايشان «كشف الخبيه» است كه معرف مقبره و بارگاه زينبيه ى واقع در بيرون اصفهان است كه درحال حاضر از آبرومندترين ابنيه ى روحانى اصفهان بشمار مى آيد.
معلم در اين كتاب كه كمال ايجاز و اختصار را در نظر گرفته علاوه بر مطالب دائر در اطراف صاحب بارگاه بشرح آثار و نامبردارى از سلسله ى نسب گروهى از اعلام پرداخته و فوائد ارزنده ى ديگرى را در آن درج فرموده است.و نيز از آثار منطبعه ى او تذييلاتى است كه براى «تذكرة القبور» مرحوم گزى تهيه نموده و تذييلات مزبور بهمت والاى دانشمند محترم جناب آقاى مهدوى (دام عمره) در پاورقى كتاب مزبور بطبع رسيده است.
معلم «قده» در تدوين آثار خود جديت فوق العاده اى داشت و همواره ميكوشيد آثارى از خود باقى بگذارد كه درست و مستند باشد و صحت تأليفات خود را كه برپايه ى كوشش از پا نيفتاده خويش برقرار بوده بمنصه ى ظهور و بروز درآورد.
معلم در درستى تواريخ مواليد و وفيات رنج فوق العاده ئى ميبرد و تا آنجا كه در حيطه توانائيش بود در تطبيق آنها با تقويمهائى كه در اختيار داشت ميكوشيد و بخصوص در تطبيق سال هجرى با شمسى ذوق منحصرى داشت و اينموضوع را در همه آثار رجالى خود حتى در
ص: 27
ذيل اجازاتش نيز مراعات ميكرد.
اينجانب نزديك به سى سال قبل ارادتش را بگردن داشت و در ملاقاتهائى كه افتخار حضورش در اصفهان و مشهد دست ميداد علاوه بر بهره ورى از مراتب علمى او جز صفا و پاكى و مهر و مودت و رعايت آداب محاوره و معاشرت عمل برخلاف انتظارى از وى ديده نميشد.
معلم دانشورى بود كه قلم و بيانش مؤدب افراد و اشخاص بشمار مى آمد.
در اينمدت كه افتخار آشنائى با معظم له روزافزون بود و نامه هائى رد و بدل ميشد كمتر اتفاق مى افتاد خامه اى خالى از تذكرات ادبى و اخلاقى از وى دريافت شود. بخاطر دارم بيست و پنج سال پيش ازاين كه به تدوين رساله ى «الغيث السارى» در احوال شيخ انصارى «قده» پرداختم در پاره اى از مطالب از وى يارى خواستم، معظم له با همه ى گرفتارى كه داشت فهرستى از چگونگى زندگى شيخ مبرور به ضميمه نامبردارى گروهى از شاگردان شيخ بحروف تهجى و بطرز جالب موجزى كه حاكى از ذوق و سليقه و حوصله ى منحصر بفردش بود ارسال فرمود. فهرست مزبور كه صفحات معدودى را بيش فرا نگرفته ميتوان در رديف يكى از رساله هائى درآورد كه در شرح حال شيخ مبرور تدوين و تأليف شده است.
در اين روزگار، معلم از نوابغى بود كه در فنون مختلفه تتبعى بسزا داشت و در هر رشته از فن رجال، ادب، نجوم، شعر كه وارد ميشد بخوبى از عهده برمى آمد ويژه در فن رجال و بيوگرافى مردان علم و عرفان و فقه و اصول و ادب يد طولى داشت و در اين رشته ى مهم مورد وثوق دانشمندان فن رجال قرار گرفته و تتبع او قولى است كه جملگى بر آن بودند.
معلم با توانائى ويژه ايكه در رشته هاى مخصوص بخود داشت مورد توجه خاص اعلام فقهاء و محدثان واقع شده بود و از پنج تن از فقها و محدثان عصر حاضر بنامهاى شيخ محمد- حسين فشاركى و حاج شيخ محمد باقر بيرجندى و حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى و حاج شيخ محمد رضا كرباسى و حاج ميرزا محمد تقى يزدآبادى (قدس اللّه اسرارهم) باجازه ى روايتى مفتخر گرديده، و نامبردگان كمال بزرگداشت را از وى نموده اند، و آثار قلمى او را تأييد و برخوردارى از آنها را توصيه نموده اند.معلم با در دست داشتن اجازات مزبور يكى از مشايخ اجازات عصر حاضر بشمار
ص: 28
مى آمد، و اينجانب هم در 12 جمادى الاولى سال 1383 هجرى از طرف معظم له باجازه مفصلى از همگى طرقش مفتخر گرديد، و شرح اجازه اش را كه يكى از چهارده اجازه ى روايت اين بنده است در كتاب «كشف المفازات» ايراد كرده ام.
معلم پس از عمرى كه با كمال عزت و آبرومندى بسر برد و گذرانيدن دوران بيمارى در روز سه شنبه 22 ماه رجب المرجب سال 1396 هجرى در اصفهان درگذشت و جنازه اش را به حبيب آباد برخوار كه زادگاهش بود حمل كرده و بخاك سپردند، قدس اللّه روحه.
معلم نمرده است و هرگز نميرد
از او هست آثار وى جاودانى
روز يكشنبه 8 شعبان المعظم سال 1396 ه
و انا الحقير محمد باقر ساعدى
ص: 29
سراينده: جناب آقاى سيد حسين مرندى فرزند دانشمند مرحوم سيد العلماء الاعلام حاج سيد عبد العلى مرندى
گرگ چالاك روزگار بيبن
چون نشسته كمين براى شكار
پير و برنا و عالم و جاهل
هست يكسان به پيش آنغدار
ميبرد، ميدرد، هلاك كند
هرچه آيد بچنگ آنخونخوار
ليك حيف است عالمان بردن
جاهلان هشتن و شدن سربار
بالاخص عالم ستوده خصال
فاضل بيهمال و شرعمدار
آن معلم كه بود از اعلام
و ان محقق كه بود از ابرار
قانع و ساخته بحداقل
كاين بود از خصايص اخيار
كى تواند شمرد آثارش
بنده ناتوان و بيمقدار
كه معرف نشايدى بودن
از معرف فروتر و كمبار
بلكه بايد بزرگ مردانى
چون همائى شهره در اقطار
يا كه روضاتى جليل الشان
برشمارند از او همه آثار
رحمت كردگار بر روحش
مدفنش باد مطلع الانوار
پى تجليل وى مرندى گفت
با كمال خلوص اين اشعار
رحلت او بسال شمسى هست
ابدى شد مكارم الاثار
ص: 30
اثر طبع استاد ارجمند جناب آقاى منوچهر قدسى
صاحب صاحبدل مكارم آثار
كار جهان چونكه جور باشد و بيداددل نشود لحظه اى ز بند غم آزاد
داغ عزيزان رفته است كه دل راهر نفسى آورد بناله و فرياد
زال جهان اينكه داده است فريبت من چه بگويم چه مكر دارد و بيداد
جور و جفائيش نارسيده بپايان ظلم دگر ميكند بقاعده بنياد
غمگين دارد هرآنچه خاطر شادان ويران سازد هرآنچه خانه آباد
*
بين بصفاهان كه از تطاول ايام چون شد ناگه ببند حادثه افتاد
شهر جمال و كمال مهد محن شددر غم آن رادمرد فاضل استاد
شيخ محمد على معلم كامل كز سر اخلاص داد فضل و ادب داد
رفت و دريغاى وى دريغ ادب شدزانكه چو او كم زمانه مرد خرد زاد
مردى دانا دلى ستوده خصالى علم و كمالش قرين ذوق خدا داد
جز در رأفت بر وى خلق بنگشودجز در رحمت بر او خداى بنگشاد
صاحب صاحبدل مكارم آثاركاو بهتر صرف كرد سالى هشتاد
جان مجرد بسوى عالم جان بردجسم در اين خاكدان بپاكى بنهاد
سال وفاتش نوشت خامه قدسى جان معلم روان بخلد برين باد
1396 هجرى قمرى منوچهر قدسى
ص: 31
سروده فاضل بزرگوار جناب آقاى حاج سيد مجتبى كيوان
در رثاى استاد محقق مرحوم شيخ محمد على معلم حبيب آبادى قدس سره
دريغ و درد كه داس زمانه ديگر بار
درود از چمن فضل خوشه اى پربار
بلند پايه اديبى اريب رفت از دست
كه بود پايه كاخ ادب ازو ستوار
بمنزلت «ز شمار دو چشم يكتن كم»
بمرتبت ز شمار خرد فزون ز هزار
جناب شيخ محمد على معلم فحل
بزرگوار و نكو سيرت و نكو رفتار
سراى خاطرش از جلوه حبيب آباد
روان طاهرش از مهر دوست برخوردار
بكلك بود چو مفتاح فاتح الابواب
بطبع بود چو خورشيد مطلع الانوار
معلمى كه بدرسش نشسته صد استاد
محققى كه ز كلكش گشوده بس اسرار
بزندگانى هشتاد و هشت ساله خويش
بنشر دانش و فرهنگ داشت استمرار
دقيقه اى بنياسود از اشاعه علم
«چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار»
بماه تير و بشهر رجب بحق پيوست
كه دوست را نبود جز بكوى دوست قرار
وفات اوست بتاريخ شمسى از هجرت
«سواد كلك معلم مكارم الاثار»
1355 شمسى هجرى
ص: 32
اثر طبع اديب توانا جناب آقاى حاج سيد رضا بهشتى «دريا»
بمناسبت فوت مرحوم شيخ محمد على معلم حبيب آبادى رحمة اللّه عليه
بود هركه آب و گلش از بهشت
فرشته خصالست و نيكو سرشت
چو استاد كامل محمد على
كه از خويشتن نام نيكى بهشت
معلم از آن شد كه آموخت علم
ز آثار پيشينه تا زردهشت
قريب نود سال در عمر ديد
بسى سرد و گرم و بسى خوب و زشت
بتأليف و تصنيف چندين كتاب
بسى خامه فرسود و نامه نوشت
مكارم ز آثار پيشينيان
ز أهل حرم تا به دير و كنشت
دريغا كه آن پنجه باهنر
كه اين گوهر آورد و اين رشته رشت
هم آن مظهر علم و زهد و ورع
شدش بستر از خاك و بالين ز خشت
ولى روحش از خلد شد بهره ور
كه دهقان برد بهره از آنچه كشت
غرض، خواستم سالش از مجمعى
چو طومار عمرش اجل در نبشت
برون كرد (دريا) سر از جمع و گفت
بسالش (معلم شده در بهشت)
سيد رضا بهشتى (دريا) 1396 قمرى
ص: 33
از سخنور استاد آقاى عبد الكريم بصيرى «بصير»
بمناسبت فوت مرحوم معلم حبيب آبادى موشح بنام و شهرت او
م محمد على مؤمن حق ستاى
ى يگانه محقق مهين پارساى
ح حميده خصال و حقيقت طلب
د دل آگاه و استاد فن ادب
م معلم بأحكام دين بود او
ا امين و صديق و متين بود او
د دمى غافل از كسب دانش نبود
ب بهرحال تعليم دانش نمود
ع عليم و بصير و خبير و اديب
ا اديب اريب سعادت نصيب
ل لسان و يدش خير در خير بود
ب براى خدا بود لا غير بود
ى يك ارزنده مرد فضيلت مآب
ى يك افكنده يك عمر سر در كتاب
م مكارم كتابى ز آثار اوست
ب بعلم الرجالست و بيحد نكوست
ع عزيز و گرامى بر مردمان
ح حقيقت ز پيشانى او عيان
ل لقايش همه فيض بود و صواب
م ملاقات او بود حسن المآب
م معلم بزرگى هشيوار بود
ل لبيبى سخن دان و پركار بود
ح حد عمر او بود هشتاد و هشت
ع عبادت همى كرد و بذرى بكشت
ب براه رضاى خدا زد قدم
م مسلم بجنت فرازد علم
ى يكى دم ز طاعت نشد منصرف
ى يكى گام از اين ره نشد منحرف
ص: 34
ب بدين بود عالم ز اصل و ز فرع
ل لقب بود او را معلم بشرع
ا از او مانده تأليفهائى گران
ع عمل بود با علم او توأمان
ب بماه رجب رفت سوى جنان
د درون قصورش گرفتى مكان
ا اگر مرد آن مرد كامل عيار
م مقامش گراميست در روزگار
د دلش بود از علم بحر گهر
ح حدود الهيش مدنظر
ى يكى سال فوتش چنين كرد ياد
م مبرهن ز شين غين واو است و صاد
1396
ص: 35
از شاعر نامدار جناب آقاى حسن به نيا «متين»
دريغ از پير دانا دل معلم
كه يكتا بود در تعليم و تفهيم
مصمم مردى اندر كسب دانش
مسلم فردى اندر جهد و تصميم
فزون تر پايه اش از حد تمجيد
فراتر رتبتش از مرز تكريم
مكارم را از او آثار برجاى
معالم را از او تعليم و تفخيم
سراسر عمر او تحقيق و تدوين
دمادم كار وى تأليف و تنظيم
در احوال خردمندان ز هر ملك
در آثار بزرگان از هر اقليم
دريغ از آن مكرم زان معظم
از آن شايسته تكريم و تعظيم
دريغ از دانشى مردى كه ميبود
ز علم و دانش او را تخت و ديهيم
دريغا شد به خاك آن گنج گوهر
كه صدها گنج گوهر كرد تقديم
غرض آن جان فروز علم و دانش
چو برجان آفرين جان كرد تسليم
متين ميجست تاريخ وفاتش
كه بخشد لوح جان را عز ترقيم
جهان را پا كشيد از جمع و گفتا
معلم را سرآمد دور تعليم
ص: 36
بقلم دانشمند ارجمند آقاى حاج سيد حسين عريضى
دانشمندى با تربيت اسلامى
مردى دانشور و پاك نهاد روز سه شنبه 22 رجب المرجب 1396 بعالم باقى رحلت نمود كه همانندش ديروز كم بود و فردا نيز كم خواهد بود، چه پدر پير فلك را صبر بسيار ببايد تا مادر گيتى فرزندى چون او بزايد. اولياء محترم اداره فرهنگ و هنر استان اصفهان هم بسائقه وظيفه ولى بيشتر بانگيزه سپاس دانش بر آن شدند تا آنجا كه ميسور است اداء حقى كرده باشند و بياد او نامه ئى گرد آورند.
براى نيل باين مراد از استاد علامه و تحرير فاضل حضرت آقاى حاج سيد محمد على روضاتى ادام اللّه افاضاته كه در حيات آن مرد بزرگوار دوست وفادار و دستيار طبع كتاب عظيم او «مكارم الاثار» هستند خواسته آمد تا طبع و نشر اين «يادنامه» را تقبل فرمايند. ايشان قبول فرمودند و از عده ئى نويسندگان و شعرا معاضدت در اين امر را خواستار آمدند، ولى نمى دانم چرا باين بنده ضعيف نيز كه هيچگونه مشابهت با اعاظم اين ميدان ندارم اشارت مشاركت فرمودند، امتثال كردم ولى بقول شيخ اجل بضاعت مزجاة بحضرت عزيز ميآورم و آگاهم شبه در بازار جوهريان جوى نيارزد و چراغ پيش آفتاب پرتوى ندارد.
بهرحال اميد است اين جسارت حمل بر اداء وظيفه نسبت بعالمى بزرگوار خواهد شد نه جولان در ميدانى كه ويژه عالمان و اديبان است.
زندگينامه كامل اين عالم ربانى و مرد نيكو نهاد نيكومنش صاحب عفاف و كفاف را ديگر سروران بيان داشته و حق كلام را بنحو احسن اداء فرموده اند، اينجانب از ديدى خاص
ص: 37
در اين باره بحث ميكنم و خصال ستوده او را از اين ديدگاه بيان ميدارم. اميد است خداى بزرگ شرح صدر و يسر أمر عطا فرمايد تا اين مهم بپايان رسد.
اين ديدگاه عبارتست از فرمان اسلام به كسب علم و رفتار عالم.قبل از ورود به اصل مطلب بمنظور دفع دخل مقدر و ايرادهائى كه ممكنست گرفته شود و بگويند نبايد از معلم و متعلم امروزى انتظار زيستن هائى همچون سعدى در نظاميه بغداد، و ملاصدرا در شيراز و بصره، و جلوه در تهران، و مرحوم معلم حبيب آبادى در اصفهان داشت، و زندگى امروز سازگار با بهزيستن و شاد زيستن و بيزار از سختى كشيدن و پشت بدنيا كردن است. زندگى انسان تابع عوامل بسيارى است كه رهائى از بسيارى از آنها غير ممكن است، مثلا اگر وضع دانش آموزى و دانش اندوزى گذشته و حال را مقايسه كنيم و دشواريهاى زندگى امروزى را در نظر بگيريم باشتباه افتاده ايم و انتظار داشته ايم كه دانشمند امروزى از همه واجبات و مستحبات زندگى چشم بپوشد و همچون گذشتگان به يك تا نان خشك بسازد!
پاسخ اينكه اين مطلب صحيح است ولى عالم نبايد از راه نادرست بهره گيرد.
اصولا اين ربع مسكون هيچگاه از انسان هاى دانشمند نيكونهاد پاكدل خالى نبوده است، انسان هائى كه روانى پاك و ضميرى روشن و تابناك داشته و خادمان بشريت بوده اند و ادعاى اينكه نيكى يا بدى منحصر بزمانى معين و سرزمينى معلوم بوده است ادعائى بيدليل و گفته ئى بى سند است. البته اين نيز همچون همه امور عالم نسبى است و از لحاظ كيفيت شدت و ضعف و از نظر كميت بيش وكم دارد، مطالبى نظير آنچه در باب برزويه طبيب (اين باب خواه گفته برزويه و خواه نوشته ابن مقفع باشد) آمده و از جور زمان و بدى مردم و ناشايستگى آنان داد سخن داده تا آنجا كه نويسنده در عصر خود جز بدى نديده است، يا بفرموده شاعر:
معدوم شد مروت و منسوخ شد وفا
زين هر دو نام مانده چو سيمرغ و كيميا
و مطالبى از اين دست كه ادبيات همه ملل- من جمله ادبيات فارسى حاوى آنها است؛ اغراق و غلوى است كه معمول گشته است و زاده خصيصه روانى انسان است كه بديها و سختى هاى گذشته را فراموش و بر خوبيها و خوشى هاى ماسبق افسوس ميخورد.
ص: 38
حال باصل مطلب پرداخته و عرايض خود را بدو قسمت تقسيم، و در پايان هدف را استنتاج مينمايم: 1- فرمان و امر اسلام به تعليم و تعلم. 2- رفتار معلم و متعلم به شيوه اسلام.
3- نتيجه.
1- فرمان اسلام به تعليم و تعلم.محققا كسى نيست نداند كه اسلام چقدر و چگونه به علم اهميت و به كسب آن فرمان داده است تا جائيكه احتمال وجوب آن ميرود، هرچند علم به بعضى موضوعات بر هر مسلمان واجب است. در قرآن مجيد دستورهاى مؤكدى با بيان هاى مختلف براى يادگيرى داده شده است و امر به تعلم و تفكر و تدبر و تذكر بكرات رفته است و حد و اختصاصى نيز ندارد.
خداوند به قلم و نوشتن سوگند خورده است، سخنان پيامبر راستين نيز امر بعلم و نهى از جهل است و اين فرمان بزمان و مكان بستگى ندارد (از گهواره تا گور، و حتى چين كه آن زمان دورترين نقطه بعربستان بوده).
كلمات درربار پيامبر راستين مالامال از امر به تعليم و تعلم و نهى از جهل است، علماء امت خود را چنان ستوده است كه آنانرا از پيامبران بنى اسرائيل والاتر و فاضل تر ميداند.
ديگر بزرگان اسلام نيز اين چنين امر فرموده اند. اساسا اسلام بر بنياد دانش استوار است.
2- رفتار معلم و متعلم به شيوه اسلام.
اسلام و مكتبش فقط به علم محض توجه ندارد، بلكه تأكيد بر تعليم و تعلمى ميكند كه فارغ از مال اندوزى و جاه طلبى باشد و در راه حق و اشاعه تقوى و پرهيز بكار رود. عالم بايد جامع صفات نيك و همچون چراغى روشن فرا راه بندگان خداى تعالى باشد. مسلما در هيچ دين و مكتب فلسفى و ادبى باندازه اسلام چنين توجهى مبذول نگشته است، لذا اين انديشه كه براستى يكى از اركان و مبانى اسلام است در پيروان دين حنيف و ادبيات مسلمانان (هر فرقه و متكلم بهر زبان بويژه عربى و فارسى) جائى بزرگ و ممتاز بدست آورده است، نظر اسلام در دانش اندوزى يافتن راه و رسم خدائى و انسانى آنست و هدف تعليم و تعلم تزكيه نفس و صفاى باطن شخص عالم، سپس تعليم ديگران و رهبرى آنان به صراط مستقيم؛ علم آموز و علم اندوز مسلمان بايد پاكدل و پاك ديده و پاك فكرت و پاكيزه سيرت باشد. مولاى متقيان در «نهج البلاغه» صفت علما را برميشمارد:
ص: 39
«... بدانيد: بندگان خدا- كه نگاه دارنده علم خدا هستند- آنچه را بايد نگاهداشته شود حفظ ميكنند و چشمه هاى آنرا جارى ميگردانند، براى كمك و يارى باهم آميزش مينمايند و با دوستى يكديگر را ملاقات ميكنند و از جام سيراب كننده علم و حكمت بهم مينوشانند و باز ميگردند سيراب شده. شك و تهمت و بدگمانى بآنان راه نمى يابد و غيبت و بدگوئى نزد ايشان نميشتابد. بر اين اوصاف پسنديده خداوند فطرت و خوهاى ايشان را آفريده است و براين حال باهم دوستى و آميزش مينمايند ... صفحه 677 نهج البلاغه ترجمه و شرح فيض الاسلام».
در جاى ديگر ميفرمايد: «رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ينفعه». و باز جاى ديگر ميفرمايد: «العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل و العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه».اگر بخواهيم از كلمات پيغمبر و ائمه اطهار و بزرگان اسلام در اين زمينه آنچه گفته اند جمع آورى كنيم مسلما غيرممكن خواهد بود.
اين تعاليم در ادبيات فارسى انعكاسى عظيم داشته است. اينها را هم اگر بخواهيم گرد آوريم مثنوى هفتادها من شود. اديبان و شاعران فارسى زبان بنابر تربيت اسلامى خود و اطاعت از سنت سنيه دين مبين به عالم متقى كرنش و از عالم متهاون بيزار بوده اند و او را نكوهش و سرزنش كرده اند، و جاهل نيكوكار را بر عالم غدار ترجيح ميدادند و ميگفتند:
تيغ دادن در كف زنگى مست
به كه افتد علم نادان را بدست
ناصر خسرو عالم را بدينسان توصيف ميكند:
گر با خردى چرا نپرهيزى
اى خواجه ازين خورنده اژدرها
با طاعت و ترس باش همواره
تا از تو بدل حسد برد ترسا
پرهيز بطاعت و بدانش كن
وانگه بر شو به گنبد جوزا
زانجا همى آيد اندر اين گنبد
از بهر من و تو اين همه نعما
هرگز نشده است خلق از اين زندان
جز كز ره نردبان علم آنجا
بپرست خدايرا و خود بشناس
او با صفت وز بى صفت تنها
باز جاى ديگر ميگويد:
ص: 40
گر دانشت بمال بدست آيد
پس مال مى بدانش چون جوئى
چون ميفروشى آنچه خريدستى
خونى ز خون ز بهرچه ميشوئى
عالم مسلمان مزد تعليم را حرام ميدانست، توجه بشعر فوق اين موضوع را ثابت ميدارد، شأن عالم مسلمان زهد و تقوى بوده و اگر هم بدنيا و مال و جاهش توجه داشت و علم را وسيله نيل بدانها قرار ميداد سعى ميكرد ظاهرى فريبنده داشته و همانند عالمانى رفتار كند كه از دنيا و مافيها اعراض كرده اند و ظاهر خود را بصلاح ميآراست و بقول حافظ «چون بخلوت ميرفتندآن كار و كارهاى ديگر ميكردند». البته زندگى مرتاضانه موردنظر اسلام نيست، چه علاوه بر آنكه رهبانيت منع شده است، خطاب الهى بشخص پيامبر آنستكه او در كار عبادت بخود سختى بسيار ندهد: «طه. ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى». در موارد ديگرى نيز امر خداوند به پيامبر تعادل در امور است، و بطور كلى فرمان اسلام بر مسلمانان بهره مندى معتدلانه و متشرعانه از مال دنياست، ولى بهرحال شأن يكنفر عالم مسلمان داشتن زندگانى زاهدانه است و دانشمندان مسلمان همين راه را ميپوئيدند و اين اصول در تعليم و تربيت قديم مجرى بود و تعليم و تعلم و منش معلم و متعلم بر اين روال قرار داشت و هنوز هم سعى در ادامه آن ميشود.
از مدارس اسلامى مردان بزرگى بيرون آمده اند كه ذكر نام ايشان بطول انجامد فقط متذكر ميشويم در قرن اخير امثال چنين مردان بزرگوار در دامن علم اسلامى اين مملكت پرورده شده اند: جلوه، جهانگير خان قشقائى، اديب پيشاورى، شيخ محمد كاشانى، شيخ محمد خراسانى ... كه نظاير و امثالشان در همه شهرهاى ايران بوده است و عمرى را با تقوى و تعليم ديگران در يك حجره محقر و بحداقل ما يقنع زندگى كردند و دنيا را با شرف انسانى و بزرگوارى روح وداع گفتند كه بعد از وفات تربت ايشان در سينه هاى مردم عارف است. اميد است اين جهان هيچگاه از چنين مردانى تهى نگردد.
3- از مردانى كه شمه ئى از خصالشان گفته آمد
و از بقية الماضين يكى مرحوم شيخ محمد على معلم حبيب آبادى طاب ثراه است. شرح حال و آثار اين مرد فرزانه و دانشمند متدين پاكدل را منشيان بزرگوار و نويسندگان و شعراى ارجمند اين يادنامه بحد اوفى ادا فرموده اند و جائى براى بنده باقى نگذارده اند، و چنانكه در مقدمه معروض افتاد اين بنده
ص: 41
از اين ديد درباره او تصديع دادم كه اين مرد زبده و خلاصه و چكيده تربيت صحيح و اصيل اسلامى بود. تعلم و تعليم را اتبغاء لمرضاة اللّه آغاز كرد و بانجام برد، گفتار و كردارى مسلمانانه داشت و در همه عمر سر سوزنى از راه سداد و رشاد اسلامى تخلف ننمود، عفاف و كفاف ناگفتنى داشت. علاوه بر آنكه در تعليم ضنت نداشت در اين راه بى آرام بود اگر در امرى از او سؤالى ميشد غالبا جزوه مكتوب در پاسخ مينوشت، در بيان مطالب شجاعت بلكه تهور داشت و براى بيان حقيقت هراسى بدل راه نميداد، از مال دنيا ميترسيد و دورى ميكرد، بأسوه حسنه پيامبر اسلام تأسى مى جست و قدمى فراسوى آن ننهاد. عاش سعيدا و مات سعيدا.
حسين عريضى
ص: 42
بقلم استاد علامه جامع المعقول و المنقول حضرت آقاى ميرزا جلال الدين همائى مد ظله
مقدمه جلد پنجم مكارم الاثار معلم حبيب آبادى، رحمة اللّه عليه بسم اللّه الرحمن الرحيم
نحمدك يا رب و نصلى على رسولك الامين و على آله و اصحابه الطاهرين المعصومين.
ظهور علما و هنرمندان بزرگ كه شامل ادبا و گويندگان و نويسندگان زبردست نيز مى شود، مولود علل و اسباب و عواملى است كه هيچ كدام، و قدر مسلم بيشترش، در تحت اختيار و اقتدار بشر نيست.
بايد يك سلسله پيش آمدها و حوادث پيش بينى نشده، و شروط و معدات و اسباب و مسببات پيدا و پنهان، حلقه بحلقه بهم بپيوندد و همه مقدمات مقتضى فراهم آيد، و موانع رفع شود تا بظهور يك دانشمند و هنرمند گرانمايه منتهى گردد، چه بقول حكما «الشى ء ما لم يجب لم يوجد».
رسيدن بمقامات عالى و درجات شامخ علمى و ادبى و هنرى، محتاج بداشتن استعداد ذاتى، و ذوق و شوق فطرى، و هوش و فهم و حافظه خداداد است.
انتخاب آن رشته از علوم و فنون كه متناسب و ملايم با استعداد و ذوق
ص: 43
غريزى و ساختمان روحى و دماغى شخص علم آموز و ادب اندوز باشد نيز از مهمات است.
و از همه مهمتر داشتن بنيه و مزاج سالم پرطاقت، و قلب و دماغ نيرومند، و سامعه و باصره قوى، و اعصاب و مغز آسوده پرتحمل بى دغدغه و اضطراب، و از همه برتر و كارى تر وجود عشق مانع سوز نيز لازم و دربايست است، تا از كار متمادى و عمل مكرر يك نواخت خسته و دل زده نشوند، و براى كشف مجهول و تحقيق مطلبى درست مانند «شبهه محصوره اصولى» جميع مظان و اطراف و جوانب آن امر را بدقت و حوصله هرچه تمامتر پى جويى و وارسى كنند و هرقدر چيزى را فراموش كردند، هرچند صد بار باشد، باز آن را بخوانند و بخاطر بسپارند!
پيدا است كه اجتماع همه اين خصوصيات در يك مورد بسيار نادر و ديرياب است، وانگهى بايد همه اين شروط و لوازم را دست خلقت و موهبت الهى از انعقاد نطفه و آغاز ولادت در سرشت و فطرت انسانى سرشته و بوديعت نهاده باشد، عزم و اراده و خواهش و تمنا و آرزوى خود انسان در ايجاد و تحصيل اين گونه امور هيچ راه ندارد، و بهمين سبب است كه وجود علما و ادبا و هنرمندان راستين در هر زمان سخت نادر و گرانبها؛ و گاهى در حكم عنقا و كيمياست!
صد هزاران طفل سر ببريده شد
تا كليم اللّه صاحب ديده شد
معلم حبيب آبادى مؤلف مكارم الاثار:
ساليان دراز بايد بگذرد و علل و موجباتى كه در قبضه اختيار و قدرت بشر نيست فراهم آيد و دست بهم دهد تا فاضلى ألمعى و اديبى گرانمايه مانند ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى اصفهانى «رحمة اللّه عليه» پا بعرصه ظهور و بروز بگذارد، و باز همان دست تقدير چندان شور و گرمى و شوق در نهاد او نهاده و چنان فراغت وسيع
ص: 44
و روح قانع و معيشت ساده كم مؤنه و زندگانى آرام آسوده بى سروصدا و خالى از قلق و جنجال و غوغا بوى داده باشد كه بتواند تمام عمر و همه تن وتوش حيات را كه ديگران صرف كسب جاه و مال و عيش و نوش مى كنند، يك جا و پاك باز خالى از نگرانى و دل مشغولى در سوداى آنچه دل خواه اوست از كسب و نشر معارف و تحقيقات ادبى و تاريخى و خدمت بفرهنگ كشور خرج كند؛ و از بركت زحمت و رنج و كوشش متمادى پنجاه ساله خود اثرى گران قدر و ارزشمند مانند «مكارم الاثار» بوجود بياورد كه عموم اهل سواد و ادب هركدام بقدر احتياج و شايستگى خود از آن استفاده كنند.
سالها بايد كه تا يك سنگ اصلى ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن
معلم و مواهب الهى:
معلم از جمله اشخاص سعادتمندى است كه از مواهب بزرگ طبيعى برخوردار بود، بنيه و مزاجى بسيار سالم و پرتاب و توان داشت؛ چنانكه در مثل مسافت ما بين قريه حبيب آباد و شهر را كه از راه دولت آباد حدود بيست و هفت كيلومتر؛ و از راه زينبيه قدرى كمتر است، هميشه پياده رفت وآمد مى كرد و هرگز اظهار خستگى و دشوارى نمى نمود، با معيشت فقيرانه مى ساخت؛ و در خوراك و لباس بحداقل ضرورت قانع و خرسند بود؛ از قوت باصره بحد اعلى برخوردارى داشت؛ چنانكه ريزترين خطوط را تا آخر عمرش بدون احتياج به عينك و ذره بين مى خواند، و در حجره تنگ و تاريك يك درى مدرسه كاسه گران تا تنگاتنگ مغرب بدون چراغ مى خواند و مى نوشت.
ص: 45
حافظه يى سرشار داشت كه گنجور معتمد و خزانه دار امين حاذق محفوظات او بود، بطورى كه هرچيزى را هروقت مى خواست بى درنگ و تراخى و بدون عيب و نقص تحويل او مى داد؛ از باب مثال در مورد رجالى كه ساعت و روز و ماه و سال تولد و وفاتشان را بخاطر سپرده بود، هروقت از او مى پرسيدى آن را بى كم و كاست بازگو مى كرد!از حسن اتفاق مرحوم معلم شكر اين نعمتها را گزارد؛ يعنى آن را بمصرفى شايسته رسانيد، كه بحال خود او و جامعه فضل و ادب مفيد و سودمند بود.
ما بين فنون علمى و ادبى فن تراجم رجال را موافق طبع و ذوق و حال خود انتخاب كرده بود كه آنرا سخت دوست ميداشت؛ چندانكه گويى با اين قبيل اطلاعات عشق مى ورزيد، و بدين سبب تا پايان عمر هشتاد و نه ساله اش (1) شبانروز در همين رشته كار كرد و يك قدم از اين مقصود دور نشد و براه و مقصد ديگر نيفتاد، و از اين جهت نيز مشمول رحمت الهى بود «رحم اللّه امرء جعل همه هما واحدا»،
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم ورم
جمع بايد كرد أجزا را بعشق
تاشوى خوش چون سمرقند و دمشق
جوجوى چون جمع گردى ز اشتباه
پس توان زد بر تو سكه پادشاه
مبانى و منابع اطلاعات اوليه معلم در تاريخ رجال تا آن اوقات كه هنوز ديه- نشين بود از چند كتاب كه عمده اش «روضات» و «المآثر و الاثار» و «طرايق الحقايق» و «الفيض القدسى» است تجاوز نمى كرد اما اين مآخذ مخصوصا «روضات» را بقدرى خوانده و تكرار كرده بود كه تمام مندرجاتش از عناوين و اصول تراجم تا فوايد ضمنى تطفلى همه را بحافظه قوى امين خود سپرده بود چنانكه گاهى امر مورد
ص: 46
حاجت را بعين عبارت كتاب ازبر مى خواند و حدود صفحه و سطر آن را نيز نشان مى داد!
از بعد آنكه رفت وآمد او با فضلا و ادباى مقيم شهر فزونى گرفت، از بركت مصاحبت و مخالطت ايشان و نيز بسبب دست يافتن بمنابع و اسناد تازه: از كتابخانه خصوصى كه از بقاياى روزگاران قديم هنوز آن اوقات در اصفهان فراوان بود، و كتابخانه عمومى منحصر بفرد شهردارى و نيز جمعى از بازماندگان رجال مطلع خاندانهاى بزرگ سرشناس اصفهان از قبيل خانواده سادات خاتون آبادى كه رشته امام جمعه ها بدان مى پيوندد، و سادات چهارسويى و خانواده كرباسى (- كلباسى) و شفتى بيدآبادى و اژيه يى و تويسركانى و قزوينى دردشتى و مسجدشاهى و بهشتى و گلستانه و سادات ميرمحمد صادقى و سادات حكيم سلمانى كه خانواده معتمد الدوله نشاط و رشته كلانتران اصفهان بدان منسوبست و طايفه انصارى و صدرى و ثقفى و مستوفى، و غيره و غيره كه اين قسمت مخصوصا يكى از مراجع و مآخذ موثق تحقيقات رجالى مرحوم معلم بود،روزبروز بر وسعت دايره اطلاعات و گسترش دامنه معلومات او افزوده شد تا جايى كه در سالهاى اواخر عمرش استاد يگانه مسلم اصفهان در فن تراجم رجال، خاصه رجال فقه و حديث شيعى امامى از طبقه متأخران، و بالاخص قرن 13- 14 كه موضوع مكارم الاثار اوست شناخته مى شد؛ و كم كم آوازه او از اصفهان بديگر بلاد ايران مى رسيد و طالبان اين فن از خرمن افادات شفاهى و كتبى او خوشه چينى مى كردند.
او نيز انصافا اين خلق كريم و سماحت طبع را داشت كه در افاده و فيض بخشى در حق همه كس، بخصوص دوستان و آشنايانش بى دريغ و بدون مضايقه بود و ابدا و مطلقا خوى ضنت و بخل و رزى در جبلت وى راه نداشت، هركس هرچه مى خواست بى مضايقه مى گفت و نوشته هاى خود را در تحت اختيار و استفاده
ص: 47
او مى گذاشت-
رسم داشت كه وفيات معاصرانش را با دقت هرچه تمامتر و حتى الامكان با قيد ساعت و ماه و روز و سال ضبط و شرح حال متوفى را از روى جرايد و مجلات و تحقيق از بازماندگان و خويشان و دوستان نزديكش تكميل مى كرد، و بعدها بتدريج هراطلاع تازه يى بدست مى آورد بر يادداشتهاى قبل مى افزود و نوشته هاى خود را دايم حك و اصلاح مى كرد؛ و اين حال تا پايان حياتش دوام داشت، و بهرحال تقيد و التزام داشت كه چيزى بدون مأخذ نگويد و ننويسد.
آشنايى من با معلم:
آشنايى من با معلم كه منتهى بدوستى تا پايان عمر گرديد از حوالى سال 1300 شمسى هجرى آغاز مى شود.
در آن تاريخ هنوز معلم ديه نشين بود؛ و گاه گاه با همان كلاه ماهوتى و شال و قباى راستاى دهاتى و گيوه كمرى كه مخصوص روستاييان حبيب آباد و ديگر قراى دهستان برخوار است، بشهر مى آمد و بمنزل آقا شيخ غلامعلى مكتب دار و مؤذن راتب مدرسه نيماورد كه از اخيار روزگار خود بود و در نزديك همان مدرسه خانه داشت وارد مى شد.
من در آن تاريخ در مدرسه نيماورد حجره طلبگى داشتم؛ و در تحصيل فلسفه و هيئت و نجوم استدلالى و سطوح عالى فقه و اصول كه نزديك بدرجه خارج بود شب و روز غرق درس و بحث بودم؛ و ضمنا براى نوشتن ذيل و تكميل كتاب تذكرة القبور آخوندگزى (ملا عبد الكريم متوفى 1339 ه- ق)، زوايد وقت خود را در مقابر و بقاع متروكه مخروبه و امامزاده ها مى گذرانيدم، خاك مى خوردم و ياد-
ص: 48
داشت هاى تازه جمع مى كردم كه همه را مرحوم معلم ديده و از آن استفاده كرده است. آشنايى من با «معلم» در همان اوقات بتوسط همان شيخ غلامعلى اتفاق افتاد، همان اتفاق كه منجر بدوستى و معاشرت و مصاحبت هميشگى گرديد.از همان روز اول كه معلم را ديدم دريافتم كه وى بتمام معنى عاشق فن تاريخ و تراجم احوال رجال مخصوصا طبقه فقها و محدثان شيعه امامى است و از اين رشته بهيچ فن ديگر از فنون متداول علمى و ادبى رغبت ندارد.
يادداشتهاى ذيل «تذكرة القبور» را كه بمرور ايام فراهم آمده بود در اختيار او گذاشتم؛ سخت خوشحال شد و با تواضع هرچه تمامتر آن را به امانت گرفت و بسلامت بازپس داد، بعدا خود او تحقيقات تازه بر تعليقات «تذكرة القبور» افزود كه عمده اش در طبع جديد آن كتاب درج و سرگذشت تعليقات هم در مقدمه اش بقلم خود معلم قيد شده است.
پس از مدتى كه از آن احوال مى گذشت باصرار اين حقير و جمعى از دوستان و آشنايان شهرى ازآن جمله مرحوم حاج ميرزا رضاى كرباسى (كلباسى) كه معلم ارادت علمى و معنوى بسيار بوى داشت از قريه حبيب آباد بشهر منتقل شد و در مدرسه كاسه گران حجره گرفت و پس از چندى داخل خدمت كتابدارى كتابخانه شهردارى گرديد و پس از آنكه از آن خدمت بازنشسته شده بود؛ در أثناء ثلث آخر عمر لباس خود را بعبا و عمامه بدل كرد.
بعد از آنكه اين حقير از اصفهان مهاجرت كردم باز همچنان رشته دوستى و مكاتبه دوام و استمرار داشت.
مقارن آن اوقات كه معلم در كتابخانه شهردارى بود، اين حقير همه- ساله دو سه ماه تعطيل تابستان را در اصفهان مى گذرانيدم و تقريبا در تمام اين مدت باستثناى چند روز كه در اين اثنا براى سركشى به امور خانواده اش به حبيب آباد
ص: 49
مى رفت، (چون تا آخر عمر همچنان خانه و خانواده او در حبيب آباد بودند خود او نيز زندگانى دهقانى را تا پايان حياتش از دست نداد) باقى ايام همه روزه از حدود نيم ساعت قبل از ظهر تا حوالى شش هفت ساعت بعد از ظهر على الدوام با هم بوديم و گفت وگوى ادبى و تاريخى داشتيم و در مبادله علمى او از يادداشتهاى تازه من و من از نوشته هاى جديد او استفاده مى كرديم و اين حال چند سال دوام داشت.
آنچه از صحبت و معاشرت طولانى بر من معلوم و مسلم شد، اين است كه مرحوم معلم مردى كاملا مذهبى و ديندار، متورع، ملتزم به افعال و تروك دينى بود؛ فرايض او هرگز ترك نمى شد؛ در اتيان سنن و نوافل نيز تا مى توانست اهتمام داشت.
در اركان عقايد بخانه مورثى ساخته و خود را در رنج تحرى و خطر در بدرى و بى خانمانى نينداخته بود اما در باطن بمشرب اهل عرفان گرايشى بى نمايش داشت همين قدر كه آن طايفه را بدگويى و طعن و لعن نمى كرد.
در صفاى روح و صراحت گفتار و كردار همان سادگى روستايى را كه از كودكى بدان پرورش يافته بود تا آخر عمر از دست نداد. در لفظ و قول بسيار امين و راستگو و محقق و متثبت و در نقل اقوال و نوشته هاى خود مصداق كامل اصطلاح فن درايه يعنى «ثبت ثقه» بود، و بدين سبب هرچه گفته و نوشته مورد اعتماد و اطمينان است قدر مسلم اين كه سرسرى و بى بندوبار و بدون سند و مدرك نيست.در فن اختصاصى منحصر خود كه قسم تراجم احوال از اقسام فنون ادبى است بى حد شيفگى و دل باختگى داشت وقتى كه از نام و نسب و تاريخ ولادت و وفات يكى از بزرگان دين و دنيا با سند متقن معتبر اطلاع حاصل مى كرد، او را چندان شعف و وجد و حال دست مى داد كه وصف كردنى نيست.
ص: 50
تأليف و طبع مكارم الاثار:
در آن روزگار كه اوايل آشنايى و معاشرت ما بود هنوز بتأليف كتاب عظيم مكارم الاثار دست نزده و اصلا باين فكر نيفتاده بود بعدها كم كم باين كار افتاد و حوالى پنجاه سال متوالى بدون فترت و انقطاع زيت عمر سوخت و رنج تتبع و تحقيق و زحمت خواندن و نوشتن كشيد تا كتابى چنين مهم و ارزشمند- كه براى تاريخ رجال سده 13- 14 هجرى، هرچند كامل و خالى از عيب و نقص نيست، باز بعقيده من در نوع خود بى مانند، و طالبان اين علم را بى اندازه ممتع و سودمند است- از كار درآمد و تاكنون پنج مجلد آن كه حدود يك نيمه يا كمتر تمام كتاب تخمين مى شود، در اثر اهتمام و سعى و كوشش چند ساله حضرت سيد فاضل جليل نبيل آقاى حاج سيد محمد على روضاتى دامت توفيقاته العاليه كه خود از شيفتگان فضل و ادب و جامع فضايل مورث و مكتسب اند، بزيور طبع و نشر آراسته شده و اميد است كه ساير مجلداتش نيز برهمين منوال طبع و بدسترس طالبان واقع شود.
زحمت غيرقابل وصفى كه جناب ايشان در توشيح حواشى و تعليقات و فهرست اعلام كتاب كشيده و رنج طاقت گدازى كه براى تهيه اخبار مطبعه و غلطگيرى چاپخانه در مدت چندسال بر خود هموار ساخته اند، در پيشگاه ارباب خبرت معلوم و مشكور است. شكر اللّه مساعيه الجميلة و جزاه اللّه عنا خير الجزاء بحق محمد و آله الطاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين، و السلام على من اتبع الهدى.
بتاريخ نهم ماه شعبان 1396 قمرى موافق 15 مردادماه 1355 شمسى هجرى جلال الدين همايى
وفقه اللّه لطلب مرضاته و جعل يومه ذخرا لغده قبل أن يخرج الامر من يده
ص: 51
ما ان مدحت محمدا بمقالتى
لكن مدحت مقالتى بمحمدا
بقلم محمد مهريار استاد دانشمند
بياد معلم بياد پاكى و راستى و نيكى
من همچنين ام كه كف دست! اگر كسى خوى مرا بداند بياسايد، ظاهرا و باطنا
شمس تبريزى
هنوز ما را اهليت گفت نيست
كاشكى اهليت شنودن بودى،
تمام گفتن ميبايد و تمام شنودن
شمس تبريزى
مدتى بود بيمارگون بود و زبون احوال و همه دوستانش سخت از اين احوال اندوهگين بودند. خبر مرگ او جانم را بسوخت تا چه افتاد و چه شد كه آن درياى بيكران حافظه و دقت و مراقبت و علاقه و دلبستگى بحقيقت و علم پا در دامان خاك كشيد، در دامان سكوت و در بستگى، آه و صد آه از اين دنيا، گفتار رودكى از خاطرم گذشت كه اين جهان فسانه و باد است (1)
ص: 52
شايد چنين باشد و ما هم افسون افسانه و باد و شايد از افسانه و باد هم پست تر و پائين تر، و از اينجهت است كه دانايان و بينايان جهان آنرا شايسته دلبستگى نيافته اند، بر آن دست افشانده و از آن درگذشته اند. شايد، بله شايد ولى دريغا كه اگر فسانه هم باشد و چون باد بى بنياد؛ فسانه و بادى شگفت است چونكه در فسانه و باد ديگر رنج نيست، بيمارى نيست، زحمت و تلاش نيست و صدمت مزاحمت ديگران نيست.
نميدانم دقت كرده ايد كه حيات آدمى چگونه گرفتار اين چهار است، و همين چهار است كه جان و تن او را در تمام لحظات زندگى پريشان و مضطرب ميدارد و سرانجام او را با جسمى زبون و انديشه اى بپايان آمده و قواى روانى از هر حيث و هرگونه ناتوان و نارسا بكام اين زمين سرد و اين خاك سياه، فرودگاه واپسين همه آدميان و آرامگاه ابدى همه انسانها؛ فرو ميبرد، آنجا ميآرامد، نيست و نابود ميشود؟جاى اين پرسش هميشه بوده است و از اين پس نيز خواهد بود و همين ها است كه حكيمان و شاعران را بانديشه و ناله انداخته است. رودكى ميگويد:
هان تشنه جگر مجوى زين باغ ثمر
بيدستانيست اين رياض دو در
بيهوده ممان كه باغبانت بقفا است
چون خاك نشسته گير و چون باد گذر
اينها همه هست و بجاى خويش درست است و مجموعه زندگى آدمى نيز از آنها بيرون نيست، ولى با اينهمه حيات آدميان جلوه ها و جنبه هاى درخشانى دارد كه نميشود آنها را پائين و پست خواند و يا ناچيز و بى بها دانست. اين جلوه ها و جنبه هاى مطلوب و محبوب اتفاقا كم نيست و در عين حال همانند عمر خود آدمى نيز كوتاه و زودگذر نميباشد، طولانى است آنچنانكه عمر و بقاى آن از عمر و بقاى خود انسان درميگذرد و از مرور دهور تجاوز ميكند؛ گوئى پيوندى با ابديت دارد و بهمين جهت است كه برخلاف آدمى نابود نميشود و از همين روى نيز نميشود آنها را پست و ناچيز خواند، دست كم گرفت و بهيچ شمرد.
فى المثل آنجا كه انسانى، همين انسان با همين جثه خرد و اندام كوچك در تلاش است و در تكاپو، راهى و وسيلتى ميجويد و به نيروى انديشه ژرفكاو خويش افزارى مييابد كه از رنجها، رنجهاى همه آدميان برروى هم كم كند و بر آسايش و آرامش آنان بيافزايد؛ نه اينجا ديگر همين حيات بى قدر و بها و افسانه مانند آدمى اعتبار پيدا ميكند و ارزش دارد،
ص: 53
بهاى آن باندازه بهاى سعادت است، بلكه بهاى سعادت، بهاى آرامش. باين وسيلت غول بيمارى را پشت شكسته ميشود و جامه عافيت و سلامت بر اندام آدمى پوشيده ميآيد. پس حيات جوينده اين وسيلت فسانه نيست پرارزش است و پربها.
اين كوشش و تلاش در بدست آوردن بهترين متاع اين جهان يعنى سلامتى آدميان ديگر آن نيست كه با تعبير صوفيانه و يا فيلسوف مآبانه بشود آنرا گرايش بسوى فزون جوئى خواند. بله فزون جوى جهان جوى ابله است، اما جوينده داروى آبله ابله نيست، حياتش فسانه نيست و چون باد بى پا و بى بنياد نيست.
همچنين آنجا كه مردى باهمت، با كوشش و تلاش روزان و شبان، در اندرون او دو صد جوش و خروش و از بيرون آرام، زبان بسته، آهسته و دانسته كار ميكند:
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان كه جام حق نوشيده اند
رازها دانسته و پوشيده اند
مولانا
كار ميكند و از دانش و ادب، از هنر و معرفت و از تجلى عشق خود بحقيقت دنيائى را روشن ميسازد و دلها را آگاه اينجا نيز ديگر دنيا فسانه و باد نيست و ناچيز و بى ارزش نميباشد. نه نه اين سخن باور كردنى نيست، اگر اين سخن را آدمى باور داشته بود و بر آن دل بسته بود امروز ديگر سلطان بى رقيب اين كره خاكى از ثرى تا ثريا نبود و از مرور دهور و روزگارهاى بى كران براى او چه مانده بود؟ هيچ! نه علمى نه هنرى نه فنى، نه بقائى و نه كتابى. بقا و كتاب را هر دو و باهم آوردم چون از آدمى سرانجام همين دانش، همين فن و عملش باقى ميماند و بأبديت ميرسد كه در كتاب ثبت است. و در اينجا نيز همين كتاب، همين جزوات بهم پيوسته و كاغذهاى سياه شده است كه تا ابد واسطه انتقال دانش از گذشتگان و آيندگان است، و همان است كه سبب بقاء دانش و علم باقى آدمى است و خود ابدى ميباشد. دقت فرمائيد: كتاب واسطه اين بقاء است و بس. در اين خط لا يتناهى زمان كتاب است كه رمز كوشش و دانش پيشينيان را در گوش آيندگان ميخواند و گذشته و حال و آينده را بهم پيوند ميدهد و دانش را ابدى مينمايد و انسان را هم. آفرين بر كتاب ابديت، آفرين.
ص: 54
يك دقيقه اينجا توقف كنيم و با خود بيانديشيم زندگانى انسان را بر روى اين زمين سياه و زير اين آسمان نيلگون در نظر مجسم سازيم- دنيائى در ميان انبوه دشواريها، سختى ها، پيش آمدها افتادن ها و خيزش ها- گوئى راستى با اينهمه بدين صورت جنگلى را ماند تاريك و محفوف بمكاره و نيستى ها و كاستى ها، بى هيچ ديدى و هيچ ديدگاهى. در اين جنگل مهيب كه دلها مى طپد و جانها ميلرزد و تن ها فرو ميريزد، تنها يك صدا آنچنان لطيف، گوئى بلطف فريشتگان آسمان، گاه وبيگاه ولى لا ينقطع اين آدمى را در طول حيات خويش راهبر شده، باو آموخته، باو وسيلت بخشيده و دستش را گرفته از بيابان عدم تا بوجود با او اينهمه راه آمده است.
اين صدا اگرنه از پيامبران از فيلسوفان، عارفان و معلمان برخواسته است كه ديدى داشته اند و ديدگاهى، اينان هم ابديت را كاويده و دستكارى كرده اند و انسان را بخط آن كشيده اند، اينها علم آفرين ها و كتاب آفرين ها هستند كه در نتيجه كار خويش و تلاش خود قدر و گوهر انسانيت را بوجود آورده و آنرا پايدار ساخته اند.
معلم را دست كم نگيريد او هم در صف بزرگان اين جهان در طى مرور دهور درخشيده و همچنان جلو ميآيد، تعليم ميدهد و ما را دستگير ميافتد، او نيز خودش و حياتش افسانه و باد نيست. عجبا چگونه افسانه و باد است كه با علم ابدى، با كتاب ابدى و با تعليم خود انسانيت را ابدى ساخته است. دلش بعشق حقيقت زنده است و در جريده عالم دوام او ثبت است (1)
چگونه حيات معلم را افسانه و باد بخوانيم نه چنين نيست، او ناقل علم اولين و آخرين است و اوست كه چراغ راهنمائى و تعليم را در دست دارد و جهان بشريت را روشن ميكند.راست گويم خود روشنائى است. ميخواستم- يعنى بر دلم گذشت- كه عنوان اين مقالت را بياد يك روشنائى بگذارم و بر دلم اين شعر آمد:
چه صفا ميبرى ز تاز و جلب
مدد از روشنان چرخ طلب
ولى كلمه معلم، معلم گرامى ما كه اينك چهل روز است كم وبيش پا در دامان خاك
ص: 55
كشيده و از ما چهره پوشيده است، آنقدر بر دلم سنگين افتاد و در خاطرم دلنواز آمد كه نتوانستم از نام او درگذرم. آرى معلم ما نيز چنين بود، روز و شب كار او خواندن و نوشتن بود. چه عبادتى داشت، عبادتش نيز شايد به تعبيرى درست بگويم خود همين بود مينوشت و ميخواند ميانديشيد و از همين راه بخدا ميرسيد و با ابديت ميپوست. در آن خاموشى بهت افزاى شب كه نه آواى ديو و نه هراى دد بگوش ميرسيد، اين معلم ما بود كه مينوشت و مينوشت و صداى ريز قلم او بود نوازش گر سامعه و صفحات يكى پس از ديگرى سياه ميشد و برروى هم انباشته ميگرديد، خط ابديت را بنگريد.
اينجا بگويم موضوع آنها چه بود، معلم چه مينوشت: آنچه مينوشت درباره انسانها بود، آرى او بود كه انسانها را باز ميشناخت و در كتاب ابديت، در جريده پايدار عالم نامشان را ثبت ميكرد. خود او انسان بود، درباره انسانها مينوشت و با عشق بانسانيت ميجوشيد و مى توفيد. خدايش بيامرزاد و اين چشمه پر از عشق و پر از پاكى و آرامى را بهمان سرچشمه نوش كوثر بهشت برساناد.
در وجود معلم عزيز ما، معلم شكوهمندى از حبيب آباد، آنچه بيش وپيش از علم جلب نظر ميكند عشق او است به نيكى و پاكى و راستى در ماوراء علم و تحقيق، و بحقيقت بگويم كه جز نيكى و پاكى نميديد و نميخواست و جز اين هر سه نميديد و نمى جست و نمى پسنديد و برشته تحرير نميكشيد، اين خورشيد پژوهش و تحقيق درست گفتى همان شمس تبريز بود چون كف دست صاف و راست و پاك و براستى هركه او را، خود خويشتن او را، درست ميديد ميآسود.
شمس تبريزى بود يا عيساى قرن كه آدميان را و ياد آنها را و مكارم آنها را از خفيه گاه و قبر گمنامى برميآورد و زنده ميكرد و حيات نو مى بخشيد، زنده بنام، زنده بمكرمت، زنده به اثر و هنر.آرى معلم ما چنين بود. من در همان اوائل شباب با وى آشنائى يافتم و دريافتم كه در پشت اين قيافه آرام كه با قامتى بلند و صورتى كشيده و پوستى گندم گون به تيره نزديك تر چه علاقه و عشقى وجود دارد، عشقى جوشان و پرتلاطم بكتاب و ادب و روشنائى، چه روشنائى درخشان و چون دريا خروشان و با اين عشق و علاقه آماده كمك بديگران، خود ميخواست كسانيكه تازه بتازه بساحل درياى با عظمت و بى منتهاى ادب و دنياى كتاب نزديك ميشوند
ص: 56
راهبر باشد. بيدريغ خواهنده و جوينده دانش را ميپذيرفت، در دل او ميآويخت و از هر كتاب كه نميدانست و نميشناخت با او سخن ميگفت. راست بگويم دستش ميگرفت و پا بپا ميبرد، پدر علم بود و مادر كتاب.
من البته اين را در همان اوائل كه تازه بكتابخانه شهردارى- يگانه كتابخانه وقت اصفهان- ميرفتم درك كردم و بعدا دانستم كه اصلا و واقعا چنين بوده است، معلم آنجا آمده بود و به كم و يا بهتر بگويم بهيچ ميساخت تا بخواند، ديگران را با خواندن آشنا سازد، تا با معشوقه گان خويش همان كتابهاى غبارآلود دم ساز و همنشين باشد. حقيقت را كه او معلم بود و تعليم درست هم او بود كه ميداد و چه خوب تعليمش كارگر ميافتاد. با همان عشق و علاقه خواند و خواند و نوشت و نوشت، روزان و شبان در پشت زانوى تحقيق و دقت و پژوهش تا «مكارم الاثار» افتخار آثار او و هر اثر بوجود آمد. همين جا بگويم كه دل از همه چيز برداشت و در معشوق نهانى خويش حسب حال علاقه باطنى خود نهاد. از مال ومنال و جاه و جلال اين دل بركند و يكسره سر عشر كتاب در پيش نهاد و بمطالعه و تحرير نشست.
من وقتى ميشنودم كه بزرگ بزرگان جهان مطلوب كل طالب اسد اللّه الغالب فرموده است: دنياى شما براى من بى ارزش تر است از عطسه يك بز و يا از آن هم خوارتر و حقيرتر، حقيقت آنرا درك نميكردم تا در وجود معلم آن حالت را يافتم و بچشم خويش ديدم كه درياى ساكن روح او را متاع اين جهانى از هرچه بگيرى تكان نميداد و چيزى از اين نوع كه مردم ديگر را ميفريبد در دل او نمى آويخت.
وجود معلم ما از عشق بپاكى و راستى و حقيقت خواهى و حقيقت جوئى آنقدر تا بحد قدوسيت سرشار بود كه براى آنكس كه بحقيقت او را مى ديد گوهرشناس بود. ساير امتيازات او كمتر جلوه گر ميگشت. آرى اين چنين بود آن استاد استادان و فورا بگويم كه در عالم تحقيق و تتبع حضرتش يكسره دقت بود و يك لحظه دقت از وى جدا نميشد. گفته اند و گفته اى نيكوست كه علم انسان زائيده دقت است، معلم ما با دقت ميخواند و با دقت مينوشت و با دقت پژوهش ميكرد. در نثر او هيچگونه اغلاق و تعقيد بچشم نميخورد، اسلوب عبارت او چه در لفظ و چه در معنا ساده بود و آسان، درست سهل و ممتنع. آسان زندگانى ميكرد، آسان كار اين جهان را ميگرفت مگر از همين روى بود بحقيقت كه اينگونه آسان و روان هم
ص: 57
مينوشت، و اغلب دشوارگوئى ها ناشى از دشواريابى هاست. خود دشوار يافته نه خوب و نه روشن كه اينك دشوار مينويسد و دشوار بفهم ميآيد. نه معلم ما چنين نبود، خوب دانسته بود، خوب جسته بود و خوب مينوشت و خوب ميآموخت.هرچه درباره هركس نوشته است خوب نوشته- مگر از خوب جز خوبى ميآيد- از خوبى صاحب ترجمه ياد كرده است، گوئى اين نام مكارم الاثار براى اين جهت در ذهن وى آمده بوده است كه ميخواسته است همين مكرمت از آدميان بياورد و همان خوبى و بس. بحقيقت هرآنجا هم كه مجبور افتاده است چيزى از بد صاحب ترجمه نقل كند و يا بدو منسوب دارد باختصار كوشيده است و آنرا پوشيده است.
فهرست آثار او در اين مختصر نمى گنجد و در اين يادنامه بتفصيل نميتوان ياد كرد همچنان كه احوال روحى او را، كه دريا در آب گير و باران آسمان در غدير نميگنجد. او خود بزرگ است و در آئينه كوچك نمينمايد، ولى اگر از دقت بى منتهاى معلم بخواهم بگويم و نشانى بياورم از همان كتاب كوچك او بنام «كشف الخبيه عن مقبرة الزينبيه» بايد ياد كنم.
در اين كتاب ميدان تحقيق تنگ است و منابع محدود و محقق بايد بر اختصار اقتصار كند. با اينهمه حد آخرين كوشش را معلم محقق ما بدست آورده است تا حقيقت را روشن سازد، اين روش تتبع و تحقيق و نگارش معلم استاد ما است، نه حشو مخل دارد و نه اطناب ممل و نه كم و كاستى آنچنان كه حقيقت پنهان ماند. نشان كامل واقع بينى و درست جويى و نكوگوئى.
اما نميدانم ما را تا چه حد اهليت گفتار است درباره او و يا شنيدن گفتار او. بى شك سخن حضرت شمس تبريز ما را راجع است كه نه اهليت گفت داريم و نه شنفت. يقينا يقينا كه از پشت اين هزاران سطور كه معلم برشته تحرير كشيده است و بهمت دوستان معرفت جو و معرفت پسند او بكسوت طبع آراسته شده است روح سخن و گفت معلم با آنهمه عشق و آنهمه خوبى ما را بگوش نميآيد و بدل نميرسد و راست و پاكمان نميسازد. چرا پاك نميشويم و راست نميگوئيم و نميشنويم و نمى جوئيم؟ چونانكه ما را اهليت گفت و شنفت راست و از راستان و آئين راستين نيست.
عجبا! هر سخن هم كه درباره او گفته شود، هرچه قدر هم طولانى باشد باز نمايانگر
ص: 58
حقيقت وجود او و خورشيد درون او نيست، من هم هرچه در اين يادنامه بنويسم بحقيقت او نميرسد گوئى اينجا لفظ مترجم حقيقت معنا نميباشد و باز حضرت معلم را نشان نميدهد مگر خود كلمات و حروف معنى ديگر يا بند و حقيقت را بهتر جلوه گر سازند و يا خدا را ما را اهليت بهتر براى گفت و شنفت باز پديد آيد.
من اين حروف نوشتم چنانكه غير نداند
تو هم ز روى كرامت چنان بخوان كه تو دانى
حافظ
اصفهان بيستم خردادماه 1355 محمد مهريار
ص: 59
نوشته: سيد العلماء الاعلام جناب آقاى حاج سيد حسن فقيه امامى
بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين
بعد الحمد و الصلوة: قال اللّه تعالى: أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ «سورة الانبيا: 46»
مرگ شخصيتهاى دين فاجعه ايست بس عظيم كه بركات زمين را تهديد مى كند و موجوديت اجتماعات سالم و ارزنده را بمخاطره مى اندازد، ولى درعين حال مرگ سنتى است اجتناب ناپذير كه كوچكترين اثر وضعيش تأثر و تألم روحى جانكاهى است كه پيوسته بازماندگان را رنج ميدهد.
همچنانكه خبر فوت اديب اريب محقق لبيب مورخ شهير استاد بى نظير مرحوم شيخ محمد على معلم حبيب آبادى «طاب ثراه» حوزه علميه اصفهان را داغدار كرد.
بخوبى بخاطر دارم كه سال 1372 هجرى قمرى پس از پايان يافتن مقدمات براى خواندن ديگر ادبيات عرب بدنبال استادى جامع و مدرسى شايسته بودم، مرا بمدرسه كاسه گران راهنمائى كردند، درست سه بعد از ظهر بود كه وارد آن مدرسه شدم پيرمرد موقرى را ديدم كه از حجره محقرى خارج گرديد، فرش كوچك مخصوصى بدست داشت و روانه مدرس بزرگ مدرسه شد، نخست قبل از هرچيز سيماى جذاب و جبين نورانى وى توجه مرا جلب نمود سپس همچون ساير شاگردان بمدرس رفتم و آن هنگام ايشان سيوطى و شرح نظام را تدريس مى كردند، وقتى استاد شروع بدرس كرد احساس كردم كه گمشده خود را پيدا كرده ام و بحمد اللّه توفيق دست داد و «سيوطى» و «مغنى» و قسمتى از «شرح نظام» را از حضور استاد استفاده كردم.
ص: 60
درس استاد «معلم حبيب آبادى» ويژگى هاى چشمگير و امتيازات قابل ملاحظه اى داشت كه ببعضى از آنها اشاره مى كنم:
1- استاد بسيار مؤدب مى نشست و هرگز ديده نشد كه در وضع نشستن وى تغييرى حاصل شود.
2- بطور عجيبى وقت درس و نظم در كار را رعايت مى كرد بطوريكه در شروع و ختم دقيقه اى تقديم و تأخير نمى كرد.
3- دأب استاد در تدريس كتاب سيوطى نمونه بود: ابتدا با كمال حوصله اشعار «ألفيه ابن مالك» را تجزيه و تركيب مى فرمود سپس با تأنى مطالب كتاب را توضيح ميداد و بعدا با عبارت كتاب كاملا تطبيق مى نمود و امكان نداشت كوچكترين و جزئى ترين مطلبى را مهمل يا ناگفته بگذارد.4- استاد بشعراء عرب و اشعار آنان آگاهى عجيبى داشت بدينجهت اشعارى كه در كتاب بعنوان شاهد ذكر شده بود پس از تجزيه و تركيب بتفصيل شرح ميكرد و ريشه لغات مستعمله در اشعار را دقيق بررسى مى نمود و شاعر را نيز با تمام خصوصيات معرفى ميكرد.
5- نسبت به شخصيتهاى علمى و ادبى كه بمناسبت در كتاب نام آنها ذكر شده بود احترام خاصى قائل بود و از آنها با طرز مخصوصى تجليل ميكرد و با عظمت آنچه تمام تر آنها را ياد مينمود و شرح حال و مشخصات آنها را كاملا بيان ميكرد و بموقعيت علمى آنان اشاره مى نمود.
6- استاد علاقه مفرطى بقرآن و تسلطى غيرقابل توصيف بتفسير قرآن داشت، بطوريكه خود ايشان اظهار مى كردند ميفرمودند سى سال است در سفر و حضر هر روز يك جزؤ از قرآن را با تأنى خوانده ام و حتى يك روز هم ترك نشده
ص: 61
بعدا معلوم شد ايشان پس از تهجد و نماز صبح تا اول آفتاب بقرائت قرآن اشتغال داشته اند. بدين جهت هنگام تدريس آياتى كه مورد بحث بود بطورى ترجمه و تفسير مى كرد كه محصلين را از مراجعه به تفاسير بى نياز مينمود.
7- آنچه بيش از همه دلهاى شاگردان را اشراب ميكرد وارستگى و زهد و تقوى و فضيلت اخلاق و معنويات استاد بود كه قلم از بيان آن عاجز است، جزاه اللّه عن الاسلام و القرآن خيرا.
سيد حسن فقيه امامى
ص: 62
قصيده در رثاء مرحوم آقاى معلم حبيب آبادى از اديب توانا آقاى فضل اللّه اعتمادى خوئى
نبندد دل بدنيا هيچ هشيار
كه با كجرو نميگردد كسى يار
بجز دادار عالم، اين كهن دير
نگرديده سراى هيچ ديار
اگر نوشى دهد با آن بود نيش
اگر رويد گلى با آن دهد خار
جهان باشد كله بردار رندى
كه بى سر كرده بس ديهيم و دستار
گهى اندر قفس مانند مرغى
نمود اين دهر، سنجر را گرفتار
گهى اندر دل زندان، چو عاصى
فكند اين دار دون، مسعود را خوار
نظر با ديده دل كن كه بينى
بزير پا هزاران ماه رخسار
نگويم انزوا كن شيوه خود
بكنجى دست روى دست بگذار
در اين دوران، كه دوران ترقيست
بشر پا مينهد بر روى اقمار
به افلاك از پى كشف حقايق
بشر همچون كواكب گشته سيار
نه فكر زندگى باش و نه مكنت
رها كن فن و شغل و حرفه و كار
ولى گويم چو عمر ماست فانى
بجور و كين كسى از خود ميازار
مبادا تا كه با دست و زبانت
دلى گردد حزين يا ديده اى زار
چرا بايد بجاى مهر و اشفاق
محيط زيست گردد جاى پيكار
مشو مست مى جام تكبر
كه دارد دردسرها بهر خمار
مشو غره بمال و منصب خويش
كه صدها چون تو ديده چرخ دوار
مشو غافل ز امر حق كه آخر
ز عمرت درنوردد مرگ طومار
اگر از دل كنى رو سوى يزدان
هميشه باشدت يزدان نگهدار
ص: 63
باحسان كوش امروز اى برادر
كه بر مالت نئى فردا تو مختار
اگر خواهى سعادتمند باشى
درى از گنج علم و دين بكف آر
محب مصطفى و آل (ص) او شو
ز خصم دين و تقوى باش بيزار
اجل بنگر چگونه ميبرد خلق
چو اندر گله افتد گرگ خونخوار
*
چو آن دانشور فحل خردمند
مهين صالحان و فخر ابرار
سمى احمد مختار (ص) و حيدر (ع)
كه بود از زمره زهاد و اخيار
معلم آنكه از سيماى او بود
نشان دانش و تقوى پديدار
معلم آنكه اهل دين و دانش
بدين و دانشش دارند اقرار
معلم آنكه در تقوى و حلمش
نبودى جاى هيچ ايراد و انكار
معلم آن سخنور مرد فاضل
كه او را هست تأليفات و اشعار
معلم آنكه در معقول و منقول
حواشى و كتب بنوشت بسيار
كه از آنجمله ميباشد مكارم
همه احوال اهل علم و احرار
بلى گنجى ز دانش گردآورد
سراسر پر ز گوهرهاى شهوار
معلم آن اديب پاك طينت
كه خوش اخلاق بود و نيك كردار
ز نامش شد حبيب آباد آباد
ز فيضش گشت برخوردار برخوار
نه بر كار كسى ميگشت مانع
نه بر بار كسى ميبود سربار
نه پا برد از گليم خويش بيرون
نه دستش شد دراز از بهر آزار
چو بشنيد ارجعى از سوى جانان
بملك جاودانى شد از اين دار
پى تاريخ فوتش گفت برنا
معلم را مكارم بود آثار
آقاى اعتمادى متخلص به برنا را قصيده عالى ديگرى در رثاء مرحوم معلم است كه در كارنامه چاپ خواهد شد و ماده تاريخ آن قصيده چنين است:
نوشت از پى تاريخ فوت او برنا:
اجل ز دست معلم ربود كلك و كتاب
ص: 64
بقلم فاضل محترم آقاى دكتر سيد محمد باقر كتابى
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ
*
«عاشق تقوى و فضيلت به جانان پيوست»
ياد معلم حبيب آبادى «رضوان اللّه تعالى عليه» ياد علم و تقوى است
اى جهان بر مرگ اين فرزند ميشايد تو را
خاك اگر بر سر فشانى ور گريبان بردرى
اى دريغ آن خلق دريا فيض و ذهن نكته ياب
و آنهمه شيرين زبانى و آنهمه خوش محضرى
ميگويند استاد شاعران ابو عبد اللّه رودكى شاعر تواناى آغاز قرن چهارم در رثاء شهيد بلخى شاعر و متكلم و متوفاى سال 325 هجرى كه سخت مورد احترام و اعتقاد رودكى بوده است اين شعر را سروده:
از شمار دو چشم يك تن كم
وز شمار خرد هزاران بيش
آيا در غوغاى روح متلاطم و مواج و مصيبت زده رودكى چه گذشته كه مرگ شهيد را اين چنين وصف كرده است، مسلما قابل وصف نيست و اصولا هيچ عاطفه را نميتوان آنچنان كه هست توصيف كرد. من بارها اين شعر رودكى را در رثاء بزرگان علم و ادب شنيده يا خوانده ام ولى هيچگاه در دل و روح من مثل مرگ معلم حبيب آبادى استاد راستين علم و فضيلت مصداق پيدا نكرده است و براستى كه: «از شمار خرد هزاران و صد هزاران بيش» زيرا معلم حبيب آبادى در جهانى والاتر، پهناورتر از آتمسفرى كه اين خاكدان را دربرگرفته است
ص: 65
سير ميكرد بدون هيچ مزد و پاداشى، پيوسته با كوشش خستگى ناپذير پوياى راه تحقيق و علم بوده، در روح وارسته او شائبه حب جاه و اشتهار كه متأسفانه گاهى در ارباب علم و ادب و هنر ديده ميشود هيچ جاى نداشت، او عاشق حقيقت و علم بوده، در نظر او «علم بخاطر علم» و «تقوى بخاطر تقوى» تجلى داشت و اين از شخصيت بارز و والاى او عجب نيست، او بطرف كمال مطلق و بسوى بيسوئى و آنجا كه همه كائنات را گرم و روشن كرده است ميرفت منتها امثال من كه با روحى ضعيف و دنيائى مالامال از حب جاه و ثروت كه همه را و حتى خود را گول ميزنيم و باندك مايه علمى كه براى خود پنداشته ايم چون كودكان مغرور ميشويم و ديگر سر آن نداريم كه سر بكسى برداريم، و فزون جوئى و جاه طلبى ما بجائى رسيده كه تمام مزاياى انسانى را زير پا گذارده و شب و روز، خود را به آب و آتش ميزنيم تا به مشقت ثروتى فراهم آريم و به خست نگه داريم و بحسرت بگذاريم، چگونه ميتوانيم دنياى وارستگى امثال معلم را درك كنيم.در اين دوران كه اشرف مخلوقات تبارك اللّه احسن الخالقين را فراموش كرده و درست مصداق فرمايش حضرت مسيح «چه سود ميبرد فرزند آدم كه همه جهان را ببرد و خود را ببازد» گرديده معلم حبيب آبادى و امثال او غريبند، كسى آنها را نمى شناسد، بعيادت آنها نمى شتابد، بفاتحه آنها نميرود، آنها را تشويق نميكند و او همزبانى ندارد و «بينوا شد گرچه دارد صد نوا». من هرگاه بخدمت او مشرف ميشدم، كه مع الاسف سعادت تشرفم كمتر دست ميداد براستى روح خود را در مقابل آنهمه بزرگوارى و آنهمه تحقيق و علم بسى حقير مييافتم و آنگاه كه بخود ميپرداختم و او را با خود مقايسه ميكردم از اين قياس بسيار شرمنده ميشدم و ديگر عروس فكرم از بى جمالى سربرنميآورد و ديده ياس از پشت پاى خجالت برنميداشت، گاهى بخود اجازه ميدادم كه در پيشگاه او در سياقت سخن دليرى كنم و از او سؤالاتى نمايم و به تحليل مآخذى بپردازم، بزودى درمى يافتم كه بضاعت مزجاة بحضرت عزيز آورده ام و يقين را كه، شبه در جوهريان جوى نيارد. چه سزاوار است بر مصداق «رحم اللّه امرء عرف قدره و لم يتعد طوره» كسانيكه غرور علمى روح آنها را احاطه كرده است و در مجامع بقول سعدى شاهدى ميفروشند لااقل در كنعان نفروشند.
ص: 66
اما سعت اخلاق و تواضع علمى آن استاد مانند علامه بزرگوار مرحوم على اكبر دهخدا كه بحق مالك ملك ادب بود ولى بارها ميگفت:
اندر همه ده جوى نه ما را ما لاف زنان كه دهخدائيم ، موجب ميشد كه امثال ما بيمايگان هم بتوانيم از سرمايه علمى او مايه يى برگيريم.
در سوزوگداز سوگ مرحوم معلم موجى هست كه خواه ناخواه شخص را همراه خود ميبرد و روح را هاله يى از اضطراب و ماتم فرا ميگيرد و نميگذارد كه خامه لب فروبندد.
مرحوم معلم حبيب آبادى مرد حقيقت بود، او جز خدا نميخواست و از فناى كلى ببقاى كلى ميرفت، بحطام دنياوى و زرق وبرق و سراب فريبنده جهان دل نبست، پيوسته در كنج مدرسه كاسه گران و يا در دل طبيعت بيرون از شهر در دهكده حبيب آباد دور از غوغاى فريبها، رياكاريها، تملقها؛ به تهذيب نفس و خدمت بعلم پرداخت و ذره يى مزد و پاداش از كسى نخواست حتى در گرفتن حق التأليف كتاب خود «مكارم الاثار» هم تعلل ميفرمود.
در وجودش استغناء واقعى بود و اين حالت «بى نياز از غير حق و نياز به حق» كاملا از او ديده ميشد، از هرچه رنگ تعلق داشت آزاد بود و در تمام مظاهر زندگى رضا به داده داده بود و به هرگونه اسم و رسم يا اشتهار و حب جاه و مال و حتى داشتن كتابخانه پشت پا زده بود.
عشق بخدا و مردان خدا و عمل و اتصاف به سجاياى انسانى و معارف اسلامى را كه بار امانت الهى است و جز در جانهاى پاك نگنجد براحتى بر دوش ميكشيد و تا آندم كه بجانان پيوست لب به شكوه نگشود. مرحوم معلم از آن افراد كمياب جامعه انسانيست كه در روح بزرگ آنها اثرى از كينه، رشگ، بخل، عيب جوئى، بى انصافى يافت نميشود و جز خير و نيكى چيزىدر آينه روحشان منعكس نميگردد. كوتاه سخن من مرحوم معلم حبيب آبادى را سخت مصداق اين حديث «كافى» شريف يافتم كه:
«قالت الحواريون لعيسى: يا روح اللّه من نجالس؟ قال: من يذكركم اللّه رؤيته و يزيد فى علمكم منطقه و يرغبكم فى الاخرة عمله».
آرى كف نفس و رهائى از اسارت غرائز، پاك شدن روح از بخل و كينه و حسد و آز و سير صعودى بسوى صفات ملكوتى و سرانجام انسان شدن از هرچه در دنيا است باارزشتر است.
ص: 67
ولى درك اين روحانيت بر نفوس آلوده و زبون مكنتها بسى دشوار است. بياد روزيكه فضيلت و تقوى ملاك و معيار سنجشها باشد و بياد روزيكه علم و تقوى باهم پيش برود. از عمر بابركت 88 ساله (تولد 1308 قمرى وفات رجب 1396 قمرى) مرحوم محمد على معلم حبيب آبادى لااقل شصت سال آن همه در تعلم و تعليم و تأليف و تهذيب نفس گذشت، آثار علمى او بالغ بر سى اثر است كه يكى از آنها كتاب بسيار وسيع و محققانه مكارم الاثار است.
اين كتاب كه حاصل زحمت ها و كوششهاى فراوان مرحوم معلم است حدود پنجاه سال تأليف آن بطول انجاميده و طبق مقدمه خود مؤلف بر جلد اول نگارش آن صبح روز چهارشنبه چهارم ماه صفر سنه 1338 هجرى قمرى شروع شده است و پيوسته تا زمان فوت ادامه داشته است.
اساس تأليف آن بر احوال و آثار رجال علم و ادب و شعر و فلسفه و عرفان دو قرن اخير يعنى قرن 13 و 14 هجرى است. روش مرحوم معلم حبيب آبادى در تحقيق احوال رجال علمى گاهى بسرحد وسواس رسيده است و يكى از بالاترين مزاياى اين كتاب اينستكه هيچ گونه رنگ تعصب در آن ديده نميشود و همه جا معلم حق را دنبال كرده است. و ديگر از مزاياى آن ذكر مآخذ و منابع است كه حتى بعد از ذكر جمله كوتاهى مأخذ و گاهى مآخذ آن را ذكر كرده است كه درست تحقيقات علمى و ادبى و تاريخى علامه بزرگوار محمد قزوينى را بياد ميآورد. كسانيكه گوشه يى از تاريخ يا ادب را براساس نقد مطالعه كنند يا بخواهند شرح حالى را دور از غوغاى تعصب از لابه لاى كتابهاى پراكنده كه گردوغبار اعصار و قرون آنرا از ديدگان مستور ساخته و افكار و تخيلات آنرا دگرگون جلوه داده است آنچنانكه بوده دريابند دشوارى كار تحقيق و تتبع را بخوبى احساس مينمايند و بگوشه از زحمات مرحوم معلم درباره اين كتاب پى ميبرند. از اين كتاب تاكنون پنج مجلد در كمال صحت و نفاست و اتقان چاپ و منتشر شده است، در اين 5 جلد بالغ بر 1125 شرح حال ديده ميشود. انشاء اللّه بيارى خدا و عنايت مردان راه حق بقيه مجلدات آن كه احتمالا ده مجلد ديگر است طبع و نشر گردد.
تجزيه و تحليل «مكارم الاثار» و ساير آثار علمى و ادبى مرحوم معلم را كتابى
ص: 68
مبسوط و مفصل لازم است و بهيچ رو اين مقاله ناچيز كه كاهى را ماند تاب تحمل آن كوه را ندارد.
امروز با مرگ معلم حبيب آبادى خوب احساس ميكنيم كه بزرگان علم و ادب و پويندگان راه تحقيق مانند علامه محمد قزوينى، علامه دهخدا، مرحوم سعيد نفيسى و امثال اينها را از دست داده ايم. رضوان اللّه تعالى عليه. بزرگا مردا كه او بود. جزاه اللّه عن الاسلام و أهله خير الجزاء.
خلق اطفالند جز مرد خدا
نيست بالغ جز رهيده از هوا
اصفهان. شعبان 1396 قمرى
محمد باقر كتابى
ص: 69
بقلم فاضل گرامى آقاى فضل اللّه ضيا نور
بياد آنكه خاطره اش از دلها محو نشود
قرنها بايد كه تا از پشت آدم نطفه يى
بو الوفاى كرد گردد يا شود ويس قرن
سى و اند سال قبل كه در خدمت مرحوم آية اللّه آقاى حاجى ميرزا محمد رضاى كلباسى منطق و كلام مى خواندم در مجلس ايشان خارج از درس أحيانا به مردى برخورد مى كردم كه قيافه روشن و چهره روحانى داشت و سيماى باز و لحن گفتارش روشنگر صفاى باطنى وى بودند، مرحوم كلباسى را با او عنايتى بود و با آن جامعيتى كه در معارف اسلامى از فقه و اصول و حديث و فلسفه داشت و از عرفان هم بآن چاشنى زده بود مع الوصف گاه با آن مرد از در مذاكره و گفتگو وارد مى شد و سخن از تحقيقات رجالى و عرفانى بميان مى آمد.
بنده از آنجا با شخص مزبور يعنى مرحوم ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى (ره) آشنا شدم و اجمالا فهميدم كه وى مردى محقق و دانشمند است. پس از آن چون بمشكلى از مطالب رجالى و ادبى و آيات قرآنى و امثال آن برخورد مى كردم و بهنگام ملاقات از ايشان مى پرسيدم، با دقت هرچه تمامتر سؤالم را پاسخ مى داد و چنان مستحضر بود كه گوئى اكنون آنرا ديده و مطالعه كرده است، و تا دوران اخير كه دوره انحطاط و ضعف قواى جسمى و دماغى او بود تقريبا امر بهمان منوال بود، و نبود مگر آنكه هم او نسبت به معارف و معنويات هم واحد بود كه گوئى علم و فضيلت زندگيش را دربسته بخدمت گرفته بودند.مرحوم حبيب آبادى بى شك يكى از چهره هاى درخشان علم و ادب و محقق در تاريخ و تراجم رجال حديث و فقه و سياست بشمار است. تأليفات آن مرحوم بويژه كتاب
ص: 70
«مكارم الاثار» در شرح احوال رجال دوره قاجار شمه يى است از وسعت احاطه و اطلاع وى نسبت به فنون مختلف رجال و تاريخ. كليت و گسترش در مطالب كتاب بنحوى است كه رجال دوره قاجار، از فقيه و شاعر، فيلسوف و عارف، اديب و سياستمدار؛ و بالاخره رجال شرق و غرب با تحقيقات مستوفى و ژرف در آن درج و منعكس گرديده است، و در جامعيت چنان است كه در يكجا شرح احوال علامه بزرگ شيخ مرتضى الانصارى را بتحرير درآورده و جاى ديگر ترجمه ارونيك امريكائى را در خامه كشيده است، و ضمن اينكه زندگى فتحعليشاه قاجار را با شاهزادگان يادآور شده عباس پاشاى مصرى و تيمور شاه افغانى را نيز از نظر دور نداشته است.
از همه مهمتر مكارم اخلاق و نكات انسانى آن بزرگمرد است: گفتارش صادقانه و كردارش مخلصانه بود، تواضع و زهد و خلق و خوى نيك، از صفات بارزش بشمار مى آمدند، و در امر معاش بسيار قانع و خرسند و از آلودگيها بدور بود، شعاع بصيرتش از آن نافذتر بود كه سراب ماديات فريبش دهد و تجملات و بهره هاى مادى ديده اش را بربايد، و شك نيست كه جمله اين اوصاف علائم و نشانه هاى دوستان خدا و رستگان از هوس و هوى است كه پس از مرگ مشمول اين جمله و گفتارند كه: «اولياء اللّه لا يموتون بل ينتقلون من دار الى دار». كسانى كه بعشق حق زنده گشتند نخواهند مرد و ازين زندگى ياوه و بازيچه بحيات جاويد انتقال خواهند يافت.
مرحوم حبيب آبادى نيز ازين عده بود كه رخت ازين جهان بربست و خضروار رهسپار چشمه حيات و سرمنزل ابديت گرديد. وى مرد اين دنيا و جغد اين ويرانه جاى نبود، پرنده يى بود از عالم ملكوت و طايرى بود طوبى نشين كه سرانجام قفس تن را كه خار جانش بود درهم شكست و به كوى دوست پرواز كرد. إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ. اگرچه صورت ظاهر و وجود ملكى وى دستخوش فنا گشت و كالبد خاكيش رو بتلاشى نهاد اما حقيقت ملكوتى و هستى معنويش همچنان باقى است، و بقول مولوى:
خاك شد صورت ولى معنى نشد
هركه گويد شد تو گويش نه نشد!
تأثر ما تنها از فقدان شخص او نيست زيرا عمر پربركتى را پشت سر گذارد و به آنچه
ص: 71
مى خواست رسيد، بلكه بيشتر از اين جهت بايد متأثر بود كه در بازار كنونى دنيا چنين گوهران تابناكى به بشريت عرضه نمى شوند و آيندگان حكايت آنها را افسانه مى پندارند.يادآور ميشويم كه: يادنامه اين قبيل مردان از چند جهت حائز اهميت است: نخست آنكه ياد آنها تحليه زبان و آرايش جان است، و همانطور كه وجود خارجى مردان بزرگ آرامبخش و جان افزاست وجود تصورى آنها نيز مانند تصور ديگر خوبيها و زيبائيها نشاط- انگيز و جان بخش است و فروغ معرفت و فضيلت آنهاست كه بر دلها سايه افكنده است.
سرور مردان على (عليه السلام) راجع به چنين مردمى فرموده است: «اعيانهم مفقودة و آثارهم فى القلوب موجودة» از ديده ها محو و ناپديد گشته اما نقش ايشان بر كارگاه دلها بجاى مانده است.
صفحات تاريخ هم باشعار آيه شريفه «وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ» آثار اين مردان بزرگ را برحسب حال و طبق درجاتشان طى اعصار و قرون در حافظه خود نگهدارى مى كند و بديها را نيز بموازات نيكيها ضبط مى نمايند،
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
در خلايق ميرود تا نفخ صور
اين قسمت از تذكر و بقاى خاطره گذشتگان نتيجه و اثر طبيعى كار آنهاست.
دوم از نتايج يادنامه بزرگان آنكه مردان بزرگ بهمان اندازه كه به بشريت خدمت كرده اند و در بالا بردن اخلاق و فرهنگ و معنويات مردم كوشيده اند افراد بشر هم بهمان نسبت رهين منت آنهايند و بعهده ايشان است كه از زحماتشان قدردانى كنند كه «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»، و اين پاسدارى، وظيفه اخلاقى و انسانى بازماندگان است اگرچه بسود گذشتگان تمام نشود.
سديگر آنكه تذكر سيرت گذشتگان و كارنامه آنان بمنزله اسناد و مدارك براى بازماندگان و آيندگان است كه مردم بدانند واقعيتى هم در كار است و چنين قوم و مردمى هم بوده اند كه در طلب حقيقت با جان كوشيده اند و بتقليد كوركورانه عمر بر سر پول پرستى و زخارف دنياوى نكرده اند و در سراچه بازى دنيا كودكانه بجنگ برنخاسته اند.
نكته قابل ذكر آنكه فوائد يادآورى از گذشتگان و ذكر محاسن ايشان چنانكه شمه يى
ص: 72
از آن را يادآور شديم قابل انكار نيست اما تنها بسنده كردن به آن و باليدن به افتخارات كهن هم كار پسنديده يى نيست؛ بسيارند كسانى كه فضايل بزرگان را ورد زبان ساخته به رخ ديگران مى كشند، كه گوئى از شخصيت خود حكايت مى كنند، اما در اخلاق و رفتار درست مسير مخالف آنرا مى پيمايند؛ گفتار ديوژن فيلسوف يونانى مناسب حال آنهاست كه وى در پاسخ شخصى كه از فضيلت عارى بود و به افتخارات كهن مى باليد و ديوژن را از آن افتخارات بى بهره مى دانست گفت: اگر چنين است كه مى گوئى فضيلت و افتخار، بآنها كه بديشان مى بالى ختم شده و ترا از آن نصيبى نيست اما افتخار من از خودم شروع مى شود.ناگفته نگذاريم كه مرحوم حبيب آبادى از مناقب و فضائل آنچه داشت از خود داشت و افتخار از آن او بود؛ البته در اينگونه موارد زمينه هم بايد فراهم باشد، يعنى اصالت گوهر و استعداد و محيط تربيتى و ادراكى و هزاران عامل و محرك ديگر لازم است تا فوائد مكتسب بدست آيد:
خار خار و حيها و وسوسه
از هزاران كس بودنى يك كسه
سخن خود را در اينجا پايان مى دهيم و درود به روان پاك و جان تابناك مرحوم ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى مى فرستيم كه «خوشبخت زندگى كرد و خشوقت بدرود حيات گفت» رحمة اللّه عليه و على معشر الماضين. خداوند لباس آمرزش و رحمتش را به او در پوشد و خاك را بر وى خوش گرداند.
فضل اللّه ضياء نور 24 مردادماه سى و پنج
ص: 73
بقلم دانشمند ارجمند آقاى حاج سيد مصلح الدين مهدوى
خاطراتى از مرحوم معلم حبيب آبادى
تابستان يكهزار و سيصد و سيزده و يا چهارده اولين روزهاى آشنائى من با مرحوم آقاى معلم بود. در آن تاريخ آنچنان كه بايد و شايد نمى توانستم ويرا بشناسم و بمقام احاطه و تتبع وى آگاه گردم، اما همينقدر بود كه ويرا فردى برتر از ديگران مى ديدم. در آن وقت مرحوم معلم هنوز در حبيب آباد ساكن بود و مرجع شرعيات آنحدود بشمار ميرفت، گاهيكه بشهر ميآمد بمنزل ما نيز آمده از محضرش بهره مند ميشديم.
در سال يكهزار و سيصد و هيجده خورشيدى (1358 ق) بحكم اجبار بشهر منتقل و براهنمائى مرحوم محمد على مكرم همولايتى خود در كتابخانه و قرائتخانه شهردارى اصفهان بكار كتابدارى مشغول گرديد و در مدرسه كاسه گران واقع در بازار ريسمان حجره اى گرفت و از اين تاريخ ببعد تقريبا مدت شش سال، كمتر هفته اى بود كه يكى دو سه مرتبه در قرائتخانه شهردارى و يا در حجره مدرسه كاسه گران خدمتش نرسم و از فضائل او بهره مند نشوم. الحق دريائى بود بيكران و آنچه از ادبيات و تاريخ و رجال ميدانست بى مضايقه در اختيار همه قرار ميداد.
در سال يكهزار و سيصد و بيست و پنج بطهران مسافرت كردم و تا سال سى و دو در آن شهر بودم، ارتباط من و ايشان در اين مدت بوسيله نامه بود. هر سؤالى از وى ميشد بطور مستوفى جواب مينوشت بطوريكه از مراجعه بمدارك بى نياز ميشدم. هرگاه باصفهان مى آمدم بخدمتش رسيده و بقدر قابليت و استعداد خود درك بفيض مينمودم. در اين زمانها چه بسيار مطالب علمى و رجالى كه از او فراگرفتم و چه نكته هاى اخلاقى و دينى كه عملا بمن آموخت.
ص: 74
وى حقا اسمى بود با مسمى، معلمى مهربان و دوستى صادق و مسلمانى نيك اعتقاد. دروغ نمى گفت و از دروغگويان سخت بيزار بود. اغلب مؤلفات و كتب ايشان در نزد من بعنوان امانت بود كه ضمن مطالعه آنها آنچه مربوط به رجال و دانشمندان اصفهان بود يادداشت ميكردم.
در سال 1322 ش بخواهش حقير كتاب اربعين «چهل حديث» را تأليف فرمود كه نسخه اصل و منحصر آن نزد نويسنده موجود است. در اين سالها از رساله هاى «اشعريين قميين» «مكمل الافهام»، «نمونه مختصر المكارم»، «حواشى كتاب المآثر و الاثار» و «حواشى تذكرة القبور» و در سال 1375 رساله «شرح حال حاجى كرباسى و اولاد و احفادش» را از تأليفات آن مرحوم نسخه برداشتم. در سال 1365 قمرى بخواهش حقير رساله مختصرى در شرح حال جد امجد علامه ام مرحوم آقا سيد محمد حسن مجتهد موسوى نوشت كه در مقدمه رساله «اعجاز القرآن» آنمرحوم در همان تاريخ بچاپ رسيده است.
از سال يكهزار و سيصد و سى و دو خورشيدى كه حقير از طهران به اصفهان مراجعت نمودم مراوده قبلى تكرار شد لكن در اين موقع بمناسبت گرفتاريها و كارهاى ادارى كمتر موفق ميشدم مانند سالهاى قبل بزيارتش نائل گردم و شايد هر ماه يكى دو بار بيشتر توفيق ديدارش دست نميداد و در اين اواخر با كمال تأسف ماهها ميگذشت و نائل به زيارتش نميشدم.
نويسنده در سال 1328 (1369 ق) در مقدمه كتاب رجال اصفهان «تذكرة القبور و حواشى» براى اولين بار شرح حال مختصرى از ايشان نوشته و بچاپ رسانيدم. در سال 1372 در كتاب «زندگانى حضرت آيت اللّه چهارسوقى» بوسيله نويسنده بزرگوار آن جناب روضاتى شرح حال ديگرى از وى بچاپ رسيد. در سال 1334 نويسنده سطور در كتاب «شعراى معاصر اصفهان» شرح حال ويرا نوشته بچاپ رسانيدم.
در اين مقاله ميتوانم آنچه در اين مدت چهل و چند سال كه با او محشور و مربوط بوده ام از سجاياى اخلاقى و ملكات نفسانى و حالات روحى اين مرد بزرگ كه يقينا روزگار ما و بعد از ما ديگر مثل او پرورش نميدهد را درك كرده ام در اين چند جمله خلاصه كنم:
1- مرحوم معلم مردى بود بتمام معنى مسلمان واقعى. آنچه را كه بايد عمل كند از
ص: 75
واجب و مستحب بجاى ميآورد و از منهيات و مكروهات اجتناب داشت.
2- مردى بود متواضع و فروتن و قانع و از خودنمائى و ريا و حب شهرت و عنوان طلبى دور بود و هيچگاه مايل نبود خود را بديگران بشناساند و همين سجيه كريمه او بود كه ويرا هشتاد سال در زاويه خمول نگهداشت.3- در عزت نفس و مناعت طبع و قدس و تقوى و پاكدامنى كم نظير بود و بطور قطع و يقين ميتوانم ادعا كنم كه وى در تمام عمر خود گرد هيچ معصيتى نگشت و پاك بدنيا آمده پاكتر از دنيا بيرون رفت.
4- تمام عمر شريفش صرف تعليم و تعلم و تأليف و تصنيف و مطالعه و تدريس شد و هيچگاه از كار علم و دانش غفلت نداشت، در مدرسه و قرائتخانه در مجالس عمومى و خصوصى تمام وقتش صرف كتاب و مطالعه ميشد.
5- پشتكار و دقت و قدرت حفظ مرحوم معلم نيز از اختصاصات ايشانست. هر مطلبى را كه نقل مينمود مآخذ آنرا در حفظ داشت. در تأليفاتش (چنانكه ملاحظه ميشود) هيچ حرفى را بدون ذكر مأخذ ننوشته است، كمتر وقتى بود كه من به حجره ايشان رفته باشم و ويرا مشغول مطالعه و نوشتن نديده باشم. كتابها را بدقت مطالعه ميكرد و آنچه را مورد نيازش بود با كمال مواظبت نقل مينمود.
6- در دوستى استوار و ثابت قدم بود، لكن كمى زودرنج. اگر از نزديكترين و صميمى ترين دوستانش مطلبى برخلاف شرع ميديد او را براى هميشه ترك ميكرد.
آنچه مرحوم معلم را در زندگى بيشتر از همه رنج ميداد نبودن وسائل تأليف و مطالعه بود و جهت رفع اين نقيصه برخلاف عقيده قلبى خود با برخى از دانشمندان و كسانيكه كتاب در اختيار داشتند ارتباط داشت. سالها با مرحوم الفت و حاج ميرزا محمد رضا كلباسى و حاج ميرزا حسين اژه اى و جناب استاد همائى و چند نفر ديگر كه فعلا اسامى آنان را بخاطر ندارم دوستى نزديك داشت و از كتابخانه آنان بهره مند ميشد. شغل كتابدارى شهردارى را بهمين لحاظ انتخاب كرده بود و آنرا دوست ميداشت. در موقع تأسيس كتابخانه مدرسه صدر اصفهان تا مدت زمان اندكى در آنجا كار ميكرد. اين كار را با همه زحمتش با كمال ميل و علاقه پذيرفت و حال آنكه از جنبه مادى و صرف اوقات جهت او سودى نداشت.
ص: 76
پس از آنكه از شغل ادارى بازنشست شد بمدت ده سال صديق مكرم و دانشمند محترم جناب آقاى روضاتى كه از خاندانهاى اصيل و علمى اصفهان ميباشند و بحمد اللّه قريب چهار صد سال است كه علم و روحانيت و رياست و نفوذ روحانى در بين آنانست ويرا و خانواده اش را بمنزل خود دعوت كرده و با كمال بزرگوارى از آنان پذيرائى نموده كتابخانه بسيار نفيس و گرانمايه ارثى و اكتسابى ايشان در اختيار مرحوم معلم قرار گرفت و ايشان هم وقت مطالعه و هم وسيله آنرا پيدا كرد كه بنظر من بهترين ايام حيات علمى و تحقيقى مرحوم معلم ميباشد. بوسيله ايشان با بسيارى از بزرگان و دانشمندان آشنا گرديد و از كتابخانه ايشان بهره هاى علمى زياد برد.
در سال 1377 جلد يكم و در سال 1382 جلد دوم كتاب «مكارم الاثار» يعنى نتيجه تحقيقات و تتبعات يك عمر آقاى معلم بهمت و كوشش جناب آقاى روضاتى چاپ و منتشر گرديد و بنظر فضلاى دور و نزديك رسيد، دانشمندان داخلى و خارجى از وجود محققى همچون او آگاه شدند و از نتيجه تحقيقاتش بهره مند گرديدند و بدين مناسبت وى اندكى شناخته شد و از گمنامى قبل خارج گرديد.بحق و انصاف بايد آقاى روضاتى را زنده كننده معلم ناميد زيرا اگر ايشان ويرا در پناه خود نگرفته بود و كتابش را بچاپ نميرسانيد وى مانند هزاران عالم ديگر در گمنامى ميمرد و آثارش ورق ورق شده طعمه موريانه ميگرديد.
آنچه بايد در اينجا تذكر داده شود آنكه:
مرحوم معلم پايه كتابى مفصل و مبسوط بنام «مكارم الاثار» را نهاده بود كه در شرح حال هركس تا آنجا كه مقدور بوده از پدرانش بطور كامل يادآورى شده و هريك از آنان را شرح حالى مفصل نوشته است و چون خود ايشان متوجه ميشوند كه اين كار بدست يك نفر و با نداشتن وسائل كافى و از همه مهمتر عمرهاى كوتاه انجام پذير نيست كتابرا ناتمام رها كرده و كتاب حاضر كه تاكنون پنج مجلد آن بنام «مكارم الاثار» بچاپ رسيده است بنام «مختصر المكارم» شروع نموده و همان اساس را لكن اندكى مختصرتر به انجام رسانيدند.
ديگر از تأليفات ايشان كه فعلا بخاطر دارم و خود ايشان آنرا متذكر نشده اند:
1- «شرح حال شيخ الرئيس ابو على سينا» ميباشد كه محقق محترم جناب روضاتى از
ص: 77
نسخه اصل «مكارم الاثار» استخراج نموده اند و در حدود هشتاد صفحه ميشود.
2- رساله در شرح حال خاندان حاجى كرباسى (حاج محمد ابراهيم كلباسى) است كه در سال 1375 تأليف گرديده و نسخه اى از آن نزد نويسنده موجود است.
مرحوم معلم حبيب آبادى از ميان رخت بربست و بعالم ابديت پيوست، مردى كه در دنياى مادى فعلى براى او نظيرى نميتوان شناخت، كسى كه بخاطر عشق و علاقه شخصى و فقط بخاطر عشق و علاقه مدت هشتاد و چند سال عمر عزيز خود را صرف مطالعه و تحصيل و تدريس و تأليف و تصنيف نمود و بهيچ چيز جز هدف مقدس خود چشم داشت نداشت، از اينكه اجتماع و افراد آن قدر آنرا نميدانند و براى زحماتش ارزش قائل نيستند رنج ميبرد لكن اين رنج مانع انجام كارهاى او نميشد. او مرد و خاطرات شيرين و تلخ حيات خود را براى هميشه با خود برد فقط آثار علمى او باقى ماند.
وظيفه كليه كسانى كه با او آشنائى و دوستى داشتند آنست كه در چاپ و نشر آثار او اقدام كنند و نگذارند اين گنجينه هاى گرانبها كه نتيجه صرف هشتاد و چند سال عمر آن مرد شريف است مانند هزاران اثر علمى ديگر از بين برود.
سيد مصلح الدين مهدوى غره رمضان المبارك 1396
ص: 78
رثاء معلم از اديب فاضل كبير السيد محمد حسن آل الطالقانى دام عزه. از نجف اشرف التاريخ:
حزنت لفقد يراعه العلماء
و تلعثمت بمصابه الادباء
رحل «المعلم» و الضحى فى كفه
لا زال منه تمزق الظلماء
و مذ انطفى عمر تألق بالتقى
فزعت لهول رحيله الصلحاء
لعلى منزلة تسامت رفعة
و تضاءلت لسموها الجوزاء
و له مآثر سوف يخلد ذكره
أرخ «بها و صحائف غراء»
1396
ص: 79
تعزيت علامه كبير و محقق شهير حضرت آية اللّه السيد محمد صادق آل بحر العلوم نجفى دام ظله مؤلف كتاب دليل القضاء الشرعى
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سيدنا و مولانا حجة الاسلام الاستاذ الكبير الاخ الوفى السيد محمد على الروضاتى دام ظله العالى و نفع اللّه به المسلمين بالنبى و آله الطاهرين.
و بعد فقد أبلغنى الصديق الاخ الاستاذ العلامة السيد محمد حسن الطالقانى أيده اللّه بوفاة حجة الاسلام المؤلف الكبير الشيخ محمد على المعلم الحبيب آبادى رحمه اللّه و أسكنه الجنان، و لعمرى فقد خدم العلم و نشر آثار المؤلفين بكل ما لديه من حول و طول، و انى أعزيكم و العالم الاسلامى بوفاته فقد ثلم فى الاسلام ثلمة، و انى أشكر لكم الخدمات التى بذلتموها تجاهه حيا و ميتا فعظم اللّه أجركم و أطال اللّه بقاءكم و نفع بكم المسلمين انه أرحم الراحمين. و بالختام تحياتى و احترامى أزفها لكم و أسأله أن لا يريكم مكروها أبدا و يرزقكم الصبر و السلوان و دمتم محفوظين بالنبى و آله و السلام.
26 شعبان سنة 1396 ه.
أخوكم محمد صادق آل بحر العلوم عفى عنه
«أرجو من سيدى أن تجهدوا فى طبع بقية كتاب مكارم الاثار للمرحوم».
ص: 80
نامه دانشمند ارجمند آقاى دكتر علينقى منزوى تهرانى
بسمه جل اسمه
بسيار متأسفم كه خبر فوت دانشمند معظم آقاى معلم حبيب آبادى، اين پدر تاريخ معاصر اصفهان بلكه ايران طورى بمن رسيد كه از فيض حضور در تشييع و جلسات ترحيم آن رادمرد محروم بودم، لذا خواستم با عرض اين چند كلمه احساسات شاگردى خود را نسبت به اين پدر روحانى خويش اظهار كرده باشم.
مرحوم حبيب آبادى يكى از بزرگترين همكاران و صميمى ترين ياران مدد- كار در تصحيح و تهيه غلطنامه هاى كتاب «ذريعه» بودند. خدمات ايشان در اين راه هيچگاه فراموش شدنى نيست. سابقه كار چنين بود كه ما جزوات چاپ شده آن كتاب را براى معظم له و جناب آقاى روضاتى و عده اى ديگر از ياران نزديك مى- فرستاديم، ايشان اغلاطى را كه از نظر ما پنهان مانده بود مى گرفته براى ما ارسال مى داشتند، ما آنها را جمع كرده بصورت غلطنامه يا استدراك مجلدات گذشته چاپ مى كرديم.
گهگاه نيز مى شد كه در ضمن چاپ با مشكلاتى تاريخى روبرو شديم و با مراجعه كتبى بديشان مشكل را حل مى كرديم.
مرحوم حبيب آبادى واقعا يك معلم به معناى واقعى كلمه مى بود. او براى كاركنان و خدمتگذاران به علم، بى ريا و پدرانه دلسوز بود. وى جاى خود را همچون يك تاريخ نگار دقيق در دوران معاصر ايران باز كرده است. نام او هيچگاه از صفحات تاريخ ما زدوده نخواهد شد. من مطمئن هستم كه ملت حق شناس ايران روزبروز به ارزش او بيشتر پى خواهند برد و احترامى بيشتر برايش قائل خواهند شد.
ع. منزوى
ص: 81
سروده: ملاذ الفقهاء و المجتهدين حضرت آقاى حاج شيخ عباسعلى اديب حبيب آبادى دامت بركاته
منبع علم و عمل، حامل گنج مستور
مخزن دانش و بينش بكتاب مسطور
مبدأ صدق و صفا فاتحه مهر و وفا
ناظر حق و بنزد عرفايش منظور
چون معلم بعلوم است و مدرس بدروس
در بر اهل ادب شد بمعلم مشهور
او يگانه گهر شهر حبيب آباد است
به ازين شهر و ازين دانه در منثور
اهل دانش پى دانش بدروسش خورسند
اهل بينش ز بيانش همه در وجد و سرور
گاه تقرير دروس است چو بحرى جوشان
گاه تحرير، كتابش شده رق منشور
قلمش منظر حالات بزرگان جهان
كتبش مظهر دانائى أعلام دهور
عمر او چونكه بهشتاد پس از هفت رسيد
رخت بربست از اين زندگى دار غرور
گفت لبيك اجابت بنداء غيبى
شد بفردوس ز لطف و كرم حى غفور
آه كافتاد يكى ثلمه ئى اندر اسلام
شورى انداخت بدلها همه چو نشور نشور
پا بدر كرد اديب و به مه و سالش گفت
بيست و دو ماه رجب شد بسوى وادى نور
ص: 82
«گوهر يكتاى معلم»
آه كه مردى بزرگ رفت ز دنياى دون
كرد دل دوستان از غم خود غرق خون
كرد محمد على دار فنا را وداع
طالب دار بقا از دل و جان بود چون
كى بتمامى توان كرد كمالش بيان
كم بود از بهر او هرچه كه گويم فزون
بود معلم ولى معلمى رهنما
بود مدرس ولى مدرسى رهنمون
بود توانا بسى بود چو دانا بسى
بكارها كى شود مرد توانا زبون
گوهر يكتاى او هست كتابى نكو
كز صدف آرزو آمده اينك برون
مكارم است آنكتاب ارزش آن بيحساب
قدرش از اندازه بيش قيمتش از حد فزون
بدون شك اين اثر هست مصون از خطر
نميگذارد اثر در آن گذشت قرون
او بفنون ادب داشت ره از هر سبب
نيست ازينرو عجب كه خوانمش ذو فنون
خواست چو نامى كند سال وفاتش بيان
گفت كه «از دار دون رفته معلم برون»
1396 هجرى قمرى
مرتضى هادوى فرد (نامى)
ص: 83
فهرست آثار چاپ شده علامه معلم
1- «كشف الخبية عن مقبرة الزينبيه».
تأليف و طبع سنگى اصفهان بسال 1352 ق. اندازه جيبى، 144 صفحه. خط نسخ و نستعليق. داراى مقدمه ئى پيرامون علت تأليف كه بأمر مرحوم آية اللّه آخوند ملا محمد حسين فشاركى براى روشن شدن حقيقت مزار معروف بزينبيه در حومه اصفهان انجام گرفته، و پس از مقدمه مطالبى است بدين تفصيل: 1- در احوال اولاد ائمه اطهار عليهم السلام باختصار «از ص 4 تا 21». 2- در ذكر قبور اولاد حضرت امام موسى الكاظم عليه السلام «از ص 22 تا 27» سپس نسبت امامزاده زينبيه مورد بحث بطور مشروح «تا ص 49». 3- در رجحان و مطلوبيت زيارت امامزادگان و كيفيت آن «از ص 49 تا ص 69». 4- در احوال ائمه اطهار و برخى از علما و سادات، طى 60 عنوان «از ص 69 تا ص 124». پس از ختم مطالب اربعه تقريظ و اجازه مرحوم آخوند ملا محمد حسين فشاركى و سپس اشعارى است در وصف كتاب از ميرزا رجاء زفره ئى و شيخ غلامعلى بكاء و حاج درويش محمد على مداح حبيب آبادى و ملا محمد رضاء زفره ئى «از ص 125 تا ص 144» و در ص 142 شرحى است كه بخط مؤلف چاپ شده و در 18 ماه رمضان 1352 مطابقت مطالب كتاب را با اصول و مآخذ آن تأييد كرده است.
2- «مكارم الاثار» جلد اول، شامل مقدمه در 52 صفحه و سپس شرح حال 116 نفر از مشاهير 12 سال ابتداى قاجاريه «از 1193 تا 1205 ق» طى 246 صفحه وزيرى با استدراك و فهرست. اين جلد جمعا در 300 صفحه و 4 صفحه سرآغاز بسال 1377 ق در اصفهان چاپ شد.
جلد دوم، شامل 4 صفحه سرآغاز و بعد شرح حال 126 نفر رجال 11 سال ديگر از
ص: 84
آن زمان «از 1206 تا 1216 ق» طى 320 صفحه وزيرى با فهارس «از ص 301 تا 620».طبع اصفهان بسال 1382 ق.
اين دو جلد بعنوان «مكارم الاثار در احوال رجال دوره قاجار» چاپ شده، لكن بهنگام طبع جلد سوم مرادف نام كتاب را شخصا مؤلف پس از مشورت به «احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجرى» تبديل نمود.
جلد سوم، شامل 16 صفحه مقدمه، تصوير و شرح حال مؤلف و فهارس اين جلد و از ص 621 تا 1034 شرح حال 270 نفر رجال بيست سال «از 1217 تا 1236 ق».
طبع اصفهان 1392 ق. دو صفحه 6 و 1035 غلطنامه است.
جلد چهارم، شامل 16 صفحه مقدمه ها و فهرست عناوين، و از ص 1037 تا 1448 شرح حال حدود 315 نفر رجال هفده سال «از 1237 تا 1253 ق» و چهار صفحه غلطنامه.
طبع اصفهان 1393 ق.
جلد پنجم، شامل 8 صفحه مقدمه، و از ص 1453 تا 1868 شرح حال قريب 310 نفر رجال چهارده سال «از 1254 تا 1267 ق» و 16 صفحه فهرست و غلطنامه و ضمايم «تا ص 1882» طبع اصفهان 1396 ق.
پس در اين مجلدات پنجگانه جمعا شرح حال بالغ بر 1135 نفر از دانشمندان و مشاهير اسلامى و احيانا غير اسلامى كه در ظرف مدت 75 سال (از 1193 تا 1267 قمرى) بدنيا آمده يا درگذشته اند بچاپ رسيده و از خداوند منان توفيق اتمام طبع اين كتاب مهم و نفيس را خواهانيم.
3- گذشته از آنچه ذكر شد تعليقات و مقالات معدودى نيز از مرحوم معلم حبيب آبادى در برخى مجلات و كتب چاپ شده است كه انشاء اللّه در «كارنامه» تجديد طبع خواهد شد.
مجلدات كارنامه علامه معلم ميدان وسيعى است براى طبع و نشر عموم آثار پراكنده آن مرحوم و همچنين مقالات و يا نامه هاى مفيدى كه از او در دست دانشمندان دور و نزديك مى باشد، و نيز ابواب آن بروى مقالات عاليه و مراثى و اشعار گويندگان و نويسندگان و اظهار نظرهاى بزرگان و محققين ارجمند مفتوح است.
ص: 85
مراسم تشييع و مجالس ياد بود فقيد سعيد معلم حبيب آبادى
1- روز 3 شنبه 22 ماه رجب، بعد از ظهر روز فوت، تشييع و دفن در حبيب آباد.
2- روز 4 شنبه 23 صبح و عصر، ختم در مسجد مرحوم ملا عباس (حبيب آباد).3- روز 5 شنبه 24 ايضا صبح و عصر در مسجد مزبور.
4- روز جمعه 25 ختم خانوادگى در خانه فقيد واقع در حبيب آباد.
5- روز شنبه 26 صبح در مدرسه كاسه گران اصفهان.
6- روز يكشنبه 27 مراسم عيد اول و شب هفتم آن مرحوم در حبيب آباد.
7- روز دوشنبه 28 صبح در مسجد مرحوم آية اللّه ميرزا محمد هاشم چهارسوقى. اصفهان.
8- روز دوشنبه عصر، مراسم هفتمين روز درگذشت در مسجد مرحوم ملا عباس و بر سر مزار فقيد سعيد واقع در حبيب آباد.
9- روز يكشنبه چهارم ماه شعبان، عصر جلسه تذكرى در دانشگاه اصفهان.
10- روز پنجشنبه 29 شعبان تا سه روز مراسم چهلمين روز درگذشت فقيد در مسجد مرحوم ملا عباس و محل دفن و منزل آن مرحوم «قدس اللّه روحه».
* كوششهاى ارزنده آقاى احمد معلم فرزند عزيز علامه فقيد و آقايان محمد على فقيه و حسين و حسن محسنى سه نفر دامادهاى گرامى آن مرحوم و بالاخص آقاى مرتضى فقيه از فرهنگيان شايسته و آقاى على محسنى نواده هاى مرحوم مبرور و ساير بازماندگان جليل در برپا- كردن مجالس و مراسم شرعيه و حفظ احترامات لازمه و تهيه و نصب سنگ مزار آن رادمرد بزرگ موجب كمال تشكر و قدردانى است. وفقهم اللّه تعالى و ألهمهم الصبر و السلوان و جزاهم عنا و عنه خير الجزاء، آمين.
ص: 86
تصویر
يك صفحه از نسخه اصل مكارم الاثار بخط جناب معلم
ص: 87
فهرست مطالب يادنامه
مقدمه يادنامه 5
شرح حال مرحوم معلم از مكارم الاثار 7
شرح حال مرحوم رساله مستقل 11
رثاء معلم از آقاى استاد همائى 17
مقاله آقاى استاد كتابى 18
مقاله جناب آقاى ساعدى 26
رثاء معلم از جناب آقاى مرندى 30
رثاء معلم از جناب آقاى قدسى 31
رثاء معلم از جناب آقاى كيوان 32
رثاء معلم از جناب آقاى بهشتى دريا 33
رثاء معلم از جناب آقاى بصيرى بصير 34
رثاء معلم از جناب آقاى حسن به نيا، متين 36
مقاله جناب آقاى عريضى 37
مقاله جناب آقاى استاد همائى 43
مقاله جناب آقاى مهريار 52
مقاله جناب آقاى فقيه امامى 60
رثاء معلم از آقاى اعتمادى برنا 63
مقاله جناب آقاى دكتر كتابى 65
مقاله جناب آقاى ضياء نور 70
مقاله جناب آقاى مهدوى 74
رثاء معلم از علامه طالقانى نجفى 79
نامه آية اللّه طباطبائى آل بحر العلوم 80
نامه جناب آقاى دكتر منزوى 81
رثاء معلم از حضرت آقاى اديب 82
رثاء از آقاى هادوى فرد، ناصى 83
فهرست آثار چاپشده علامه معلم 84
مراسم بزرگداشت مرحوم معلم 86
نمونه خط فقيد سعيد 87
ص: 88
وزارت فرهنگ و هنر
مکارم الآثار
در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری
تالیف مورخ محقق دانشمند آقای میرزا محمد علی(حبیب آبادی)
1396-1308ق
جلد پنجم
وقایع سالهای 1254 تا 1267ق از انتشارات
اداره کل فرهنگک وهنر استان اصفهان
ص: 1
شماره اداره کل فرهنگ وهنر
359
35/6/31
ازاین مجلد دوهزار نسخه با همکادی موّسسه نشرنفائس مخطوطات اصفهان
ازماه شعبان5 139تاماه رمضان 1396در جاپخانه «نشاط»اصنهان بطبع رسید
ص: 2
[خطبة]
بسم اللّه الرحمن الرحيم
و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم
الحمد للّه رب العالمين و العاقبة لاهل التقوى و الدين و اليقين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا و حبيب قلوبنا و طبيب نفوسنا و شفيع ذنوبنا محمد و عترته الطيبين الطاهرين المعصومين و رضوان اللّه تعالى على خلفائهم و أمنائهم العلماء العاملين و الفقهاء الراشدين. و لعنة اللّه على أعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و شانئيهم و منكرى فضائلهم و مناقبهم ابد الابدين و دهر الداهرين، آمين يا رب العالمين
ص: 3
سرآغاز جلد پنجم مكارم الاثار
امروز كه اين سطور را مى نويسيم نخستين شنبه ماه مبارك رمضان المكرم 1396 ه و مقارن با چهلمين روز وفات معلم جليل القدر است، و پس از سالها كه در بسيارى از ايام و ليالى شاهد عبادتها و تلاوتها و كوششهاى مستمر علمى آن مرحوم بوديم ديگر او در ميان ما نيست، و صوت حزين و دلنشين تلاوت قرآن و دعايش بگوش نميرسد، و اين ناتوان قدرت بيان مقدار هم و غم خود را در از دست دادن آن مرد شريف ندارد، مخصوصا كه سانحه فوت او بر اندوه عظيم و جانكاه ماتم درگذشت والده مان (1) افزوده گشت.
افسوس، هيچ انتظار نداشتيم كه معلم گرامى در حاليكه آخرين صفحات جزء پنجم كتابش از چاپ خارج شده بود بدرود حيات گويد، زيرا سالهاى متمادى او با حالت رنجورى كما بيش بكار و زندگى خود ادامه ميداد، تجرى الرياح بما لا تشتهى السفن!
حق اينست كه معلم پس از وفات زوجه بسيار خوب و مهربان و خليق و بى نهايت متدين و باوفايش «كه در شب 20 ع 1 سال گذشته اتفاق افتاد» ديگر بكلى تاب و توان خود را از دست داد، كمتر مى نوشت، كمتر مطالعه ميكرد، و روز بروز بيمارى و كسالت بر او چيره تر ميشد، اما از قوت ايمانى كه داشت تا ماه رمضان گذشته فريضه روزه ئى از او فوت نشد
ص: 4
و از مراسم عبادت و تلاوتش چيزى كاسته نگرديد.
اصلا معلم مرد ميدان عبادت و تقوى بود، براى او كاهل نمازى و روزه خوارى هيچ مفهوم صحيحى نداشت نه براى خود و نه براى ديگران، لذا اگر حس ميكرد شخصى از مراودينش- هر چقدر دانش اندوخته- بعبادت و پرستش خدا توجهى ندارد بالمره از او و علم و دانشش روى گردان ميشد.
معلم عاشق و دلداده طاعت و عبادت بود و هيچگاه خسته نميشد، از كارهاى ديگر بوظائف شرعيه روى ميآورد اما از اين امور بكار ديگرى نميرفت، و خدا ميداند كه اينجانب هم از همين نقطه نظر بود كه باو و آثارش احترام ميگذاردم. قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ.
زهد باشد زينت پرهيزكار
زينت دنيا بدنيا واگذار
بهرحال، او با عمرى باندازه از اين جهان رفت درحالى كه وظائف خود را در حد وسع و توانائى انجام داد و يا روى سفيد بدرگاه خداوند رؤف مهربان بار يافت، و ميراثى كه از خود بجاى گذارد انبوهى تأليفات و نوشتجات محققانه است كه فهرست اسامى آنها اجمالا در يادنامه آن مرحوم ديده ميشود و اميد كه حق آنهمه آثار ارزنده در مجلدات كارنامه اش ادا شود.
نخستين ديدار ما با مرحوم معلم بازگشت ميكند بسى و چند سال قبل، زمانى كه آن مرحوم بهترين ايام سلامتى روح و جسم خود را دارا بود، از آن زمان ببعد رشته الفت ما روز بروز گسترده و محكم تر ميشد. اشتغال بطبع اين كتاب «مكارم الاثار» از روز اول به پيشنهاد اينجانب بود، چه آن مرحوم خود در فكر چاپ كتابش مطلقا نبود، و شايد باين علت كه چنين پيشنهادى را هم از كسى دريافت نداشته بود. خدا را شكر كه مقدار معتنى- بهى از كتاب در زمان حيات و تحت نظر مستقيم خود وى در دسترس اهل علم قرار گرفت، و چه روزها و شبها كه بهنگام طبع آن اوراق- و كتب ديگرى كه توفيق نشر آنها را يافتيم- با يكديگر معا و متفقا اوقات خود را بر سر تصحيح آنها صرف كرديم.
در مورد مجلدات چهارگانه سابق اين كتاب بايد خاطرنشان سازيم كه مرحوم معلم
ص: 5
شخصا نسخه مطبعه را از روى اصل مسوده اش استنساخ كرد و البته بهنگام نوشتن هم تصرفات كلى مينمود، مطالب اصل را تكميل و أحيانا عبارات سابق را تغيير داده تبديل بأحسن ميكرد و خلاصه كتاب را در قالب تازه ئى ميريخت.
اما پس از طبع جلد چهارم كه آن مرحوم هم از جهت فقدان زوجه صالحه خود متألم بود و هم بيمارى و كسالت و عوارض شيخوخت او را از كار بازداشت، نتوانست كه جز ده بيست صفحه ئى از اين جلد را پاكنويس نمايد؛ و بناچار زحمت فوق العاده اين امر- يعنى استنساخ از مسوده- بر كارهاى ديگر اين ضعيف افزوده شد.
در موارد متعدد به تراجمى برخورديم كه جز عنوان و نام مأخذ چيزى نوشته نشده، و يا شرح حالهائى بصورت مكرر آمده، و يا برخى از مطالب ناتمام مانده بود. اينها همه مستلزم صرف وقت بسيار بود، اما بيارى حق سبحانه و تعالى ظرف مدت يكسالى كه اين مجلد زير چاپ بود تدريجا بر همه مشكلات فائق آمده و كتاب را بصورتى كه مشاهده ميشود درآورديم بدون اينكه در اصل نوشته مؤلف كمترين تصرفى بنمائيم، هرچه كرديم جابجا در حاشيه متعرض شديم و براى حواشى خود رمز «م» را بكار برديم، چه در مجلدات سابق نيز گاهى تعليقاتى با همين علامت افزوده بوديم.
ديگر از كارهائى كه در اين جلد مورد توجه قرار داديم طبع تصاوير بسيارى از بزرگان و دستخط آنان و امثال ذلك بود كه تا حد ميسور در اين باره كوشش كرديم و متأسفيم كه در مجلدات سابق بطبع اصل كتاب بيش از اين فروع اهميت داديم، مبادا كار بدرازا كشيده از نفس موضوع بازمانيم؛ درحالى كه طبع اينگونه تصاوير نيز در كمال لزوم بوده و اميدواريم در صورت توفيق طبع بقيه كتاب جبران مافات نمائيم كه الامور مرهونة بأوقاتها.
تنظيم فهرست عناوين و تصحيح مطبعى جلد حاضر در اثر عدم اقتضاى حال مرحوم مؤلف، با كمال دقت تحت نظر اين ضعيف انجام گرفت، و ناگفته نگذاريم كه در سه مجلد اول مؤلف شخصا فهرست مصادر و مآخذ آنها را تنظيم نمود كه در همان مجلدات چاپ شد لكن جلد 4 و 5 فاقد اين فهرست است و در صورت توفيق اتمام طبع كتاب البته فهرست مآخذ جامعى در آخر كار بضميمه فهارس تفصيلى ديگر بطبع خواهد رسيد، انشاء اللّه تعالى.
جلد حاضر شامل وقايع چهارده سال از 1254 قمرى (1217 شمسى) تا 1267 ق
ص: 6
(1230 ش) و داراى 309 شرح حال از رجال نامدار اين 14 سال ميباشد، كه شايسته است حسن ختام را- برحسب معمول- از چند تن بزرگترين فقها و محدثان عاليقدرى كه تراجمشان در اين جلد آمده است ياد كنيم، بدينقرار:
حاج ميرزا حسين محدث نورى، شيخ محمد حسين اصفهانى صاحب فصول، آقا ميرزا مسيح چهارسوئى، آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، حاج شيخ عبد اللّه مازندرانى، حاج ميرزا محمد تقى شيرازى، حاج ميرزا محمد حسين شهرستانى، حاج سيد اسمعيل صدر اصفهانى، حاج شيخ فضل اللّه شهيد نورى، سيد محمد قلى هندى، حاج سيد محمد باقر حجة الاسلام شفتى، حاج محمد ابراهيم قزوينى اصفهانى، حاج محمد ابراهيم كرباسى، حاج شيخ محمد تقى آقا نجفى اصفهانى، حاج ملا محمدتقى برغانى شهيد، حاج شيخ محمد حسين نجفى اصفهانى، حاج ميرزا فتح اللّه شريعت اصفهانى، سيد محمد سعيد حبوبى نجفى، حاج شيخ محمد حسن نجفى صاحب جواهر، آخوند ملا محمد حسين فشاركى، و غيرهم و غيرهم؛ رضوان اللّه تعالى عليهم.
در اين جا مقدمه جلد پنجم را ختم نموده و از خداوند منان براى مرحوم مبرور عالم متقى ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى مؤلف اين كتاب طلب رحمت واسعه شامله و مغفرت تامه كامله مينمائيم. رفع اللّه تعالى درجته و حشره فى الجنان مع أحبته بجاه محمد و عترته صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين، و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمين.
حرره الراجى كرم ربه و غفرانه
سيّد محمّد على روضاتى
تصویر
ص: 7
مقدمه مؤلف
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بنام مقدس پنج آل عبا
اينك جلد پنجم كتاب «مكارم الاثار» را بتوفيق الهى و يارى پنج آل مقدس عبا شروع بچاپ كرديم تا بعد از اين خدا چه خواهد و چه بشود.
محمد على معلم حبيب آبادى
ص: 8
سنه 1254 قمرى مطابق غره محرم الحرام
سنه 1217 شمسى (...) حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم حاجى معتمد الدوله فرهاد ميرزا است كه در (1233) گذشت، و خود از معاريف شاهزادگان قاجاريه است كه كفايت و درايتى بسزا داشته، و همانا در دوازدهم ماه محرم الحرام اينسال- مطابق (...) حمل ماه برجى- از بطن دختر عم پدرش محمد- على ميرزاى دولتشاه متولد شده، و سالها در ايالت ولايات مختلفه بسر برده و كفايت هاى كامل بظهور رسانيده و از نخست احتشام الدوله لقب داشته، و پس از وفات پدر، در سنه 1306 ملقب بمعتمد الدوله گرديد، و در ماه ربيع الاخر سنه هزار و سيصد و يازده- مطابق (ميزان- عقرب) ماه برجى- در تهران وفات كرد، و فرزندش محمد على ميرزا از معاريف شاهزادگان است كه در سنه 1306 پس از تلقب پدر بمعتمد الدوله؛ لقب احتشام الملك يافت.
وى فرزند حاج ميرزا حسن 31 امام جمعه است كه در سال (1248) جلد 4 گذشت، و خود پس از پدر بتقويت بعضى از مردم اصفهان امام جمعه آن شهر شد، و پس از چند سالى معدود؛ در ماه ربيع المولود اينسال- مطابق (...) جوزا ماه برجى- بجوانى وفات كرد،
ص: 1453
و در بقعه سر قبر آقاى اصفهان با مادر خود در صندوق سنگ مرمر قبر پدر دفن شد، و پس از وى برادر كوچكش آقا مير سيد محمد (كه در سال 1291 بيايد) بامام جمعه گى رسيد.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا محمد رضاء ابن حاجى محمد ابراهيم كرباسى (اعلى اللّه مقامه) است. مرحوم حاجى محمد ابراهيم كرباسى در (1261) بيايد.
فرزندش مرحوم حاجى ميرزا محمد رضا از علماى رسمى نافذ الكلمه اصفهان بوده، تولدش نزد غروب آفتاب شب 14 ماه رمضان المبارك سنه 1219، مدت عمرش 64 سال و 11 ماه، وفاتش 14 شعبان سنه 1284، قبرش در مقبره پدرش.
فرزندش مرحوم ميرزا عبد الرحيم صاحب عنوان از علما و فقهاى اصفهان و در بيانات منبرى تسلطى شايان داشته، و همانا در نهم ماه شعبان المعظم اينسال (چنانكه از قول خود او در كتاب «امالى» اين فقير (ص 110) نوشته شده)- مطابق (...) عقرب ماه برجى- متولد شده، و در حجر تربيت عمش شيخ جعفر پرورش يافته، و در نزد علماء عصر در اصفهان تحصيل علم نموده، و سفرى بمشهد مقدس و سه سفر بعتبات عاليات مشرف شده، و در سفر سيم هفت سال آنجا توقف و تحصيل كرد و اصول و فقهى نوشت و اجازات متعدده از بعضى داشت و كتابى بنام «كشف الحجاب» از علم حساب در شرح «خلاصة الحساب» شيخ بهائى (اعلى اللّه مقامه) تأليف كرد كه نسخه اصل آن بخط خودش و هم نسخه ئى پاك نويس شده از آن در كتابخانه فرزندش مرحوم حاجى ميرزا محمد رضا بنظر رسيد، آغاز تأليف آن اوائل ماه رمضان، انجام 20 شوال سنه 1273. و پس از مدت هشتاد و يك سال عمر، در همان روز تولدش يعنى عصر پنج شنبه نهم ماه شعبان المعظم سنه هزار و سيصد وسى و پنج- مطابق 10 جوزا ماه برجى- در اصفهان وفات كرد و در تخت فولاد در تكيه عمش آقا ميرزا ابو المعالى در حجره اول طرف چپ وارد شونده دفن شد، و از وى فرزندانى ذكورا و اناثا بازماند كه
ص: 1454
اشهر و اعظم همه مرحوم حاجى ميرزا محمد رضاء مذكور (عليه الرحمه) است كه در (1295) بيايد، و ديگر حاجى شيخ محمد ابراهيم كه در (1302) بيايد.
اسدآباد- چنانكه در كتاب «فرهنگ آبادى هاى ايران» نوشته- نام 41 موضع است در استانهاى مختلفه ايران، و صاحب عنوان همانا از اسدآباد همدان است، و وى سيد محمد بن سيد صفدر بن سيد على بن شيخ الاسلام مير رضى الدين محمد بن مير زين الدين القاضى ابن شيخ الاسلام مير ظهير الدين محمد بن شيخ الاسلام مير اصيل الدين محمد؛ از نژاد سيد على ترمدى حسينى محدث مشهور است (1).
ساداتى كه در اينجا نوشته شده اند هريك در زمان خود قاضى يا شيخ الاسلام يا عالم عصر بوده اند، و سيد صفدر پدر صاحب ترجمه هم از علماى زمان خود بوده.
و فرزندش مرحوم سيد جمال الدين صاحب عنوان از أجله رجال روزگار و نابغه قرون و أعصار است، و علاوه بر مراتب علوم عقلى و نقلى؛ بعقيده ما پس از سلسله جليله انبياء بزرگوار و ائمه اطهار عليهم السلام و اولياء ابرار يكى از بزرگانى است كه كمى نظير آنها در اصلاح جامعه بشريت بهم رسيده (2). در «المآثر و الاثار: 224 ستون 2» وى را در عنوانى مخصوص ذكر كرد
ص: 1455
و فرمايد: در علوم عتيقه و فنون جديده مقامى بلند يافته، مردم ايران را بوجود وى جاى افتخار است، انتهى.
و از آن كتاب و برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه: وى در ماه شعبان المعظم اينسال- مطابق (ميزان- عقرب) ماه برجى- از بطن مخدره سكينه بيگم دختر مير شرف الدين قاضى كه برادر مير رضى الدين بن مير اصيل الدين مذكور باشد متولد شده، و علوم شرعيه را در قزوين تحصيل كرد، و در أواخر سال 1266 بطهران رفت، و پس از چند هفته از راه بروجرد بعتبات شتافت، و بمدرس شيخ انصارى درآمد، و در سنه 1270 از نجف بهند رفت (1)، و از آنجا بمكه معظمه مشرف شد و بعد از آن باز بعتبات آمد و از آنجا بآهنگ مشهد مقدس بايران وارد شده و باسدآباد رفت، و پس از سه روز حركت بمشهد نمود، و از آنجا در سنه 1279 بكابل رفت، و در (حدود 1280) از راه هند بعزم مكه در حركت آمده و بمصر رفت، و گروهى از دانشمندان جامع أزهر بر وى شاگردى نمودند و بسيارى از روزنامجات مصريه را در حقيقت وى در تحت افادت و بلاغت درآورد، و در سنه 1296 بهند رفته و در حيدرآباد اقامت نمود، و در سنه 1299 بكلكته رفت، و در سنه (1302) بانگلستان رفت و از آنجا بپاريس شتافت و جريده «عروة الوثقى» را در آنجا ايجاد كرد و از اين گاه نامش در جميع ممالك مشهور شد وصيت فضايل و آوازه خصايصش در أفواه افتاد و بعضى
ص: 1456
از دول قويه در منع انتشار آن جريده جهد بليغ مبذول داشت، لا جرم خاطر وى را ملالت گرفته و بتعبيرى كه در «المآثر» نموده بسمت آسيا در گردش آمد، و در شعبان سنه 1303 بخواهش ناصر الدينشاه بايران حركت كرد و از راه بوشهر و شيراز و اصفهان در 22 ع 2 سنه 1304 بطهران رسيد، و در 2 شعبان از راه روسيه عازم فرنگستان شد، و در سنه 1306 باز ناصر الدينشاه وى را بتوسط اعتماد السلطنه بايران دعوت كرد و وى در سنه 1307 بطهران آمد و مكرر با شاه ملاقات و مقالات بعمل آورد؛ ليكن چيزى نشد كه در شعبان سنه 1308 وى را از طهران و شاه عبد العظيم (ع) تبعيد و اخراج كردند، و در سنه 1310 بدعوت سلطان عبد الحميد خان عثمانى باسلامبول رهسپار شد و تا آخر عمر در آنجا بود.
سيد جمال الدين در طول اين مسافرتها و طى اين سالها همى در مقام توحيد كلمه اسلام و ايتلاف مذهب شيعه و سنى با يكديگر بود، و در اين موضوع رسائل و مقالات گوناگون تأليف و منتشر نمود، و نه عجب كه مخالفين اسلام از ترس اتحاد كلمه آن دين مقدس بوحشت افتاده و هماره در مقام شكست او بودند، بلكه خود مسلمين از شيعه و سنى و دولت و ملت هريك براى نفع شخصى خويش مانع از اجراء نقشه او شدند، و او مبغوض و مغضوب همگان از كثرت علوشان و سمو مكان گرديد؛ كه:
دشمن طاوس آمد پر او
اى بسا شه را بكشته
فر اوو او هم ناچار از شهرى بشهرى و از مملكتى بمملكتى گريزان بود تا عالم خاك را بدرود نمود، و چنانكه گفتيم او را كتب و رسائل و مقالات و فوائد عديده است، از آن جمله: اول كتاب «ابطال مذهب الدهريين» (يا رد دهريين) كه در «معجم المطبوعات: 706» نوشته و ظاهرا آن ترجمه «نيچريه» باشد از فارسى بعربى كه شيخ محمد عبده بكمك عارف افندى ابو تراب افغانى آنرا ترجمه كرده است. دويم كتاب «تتمة البيان» در تاريخ افغانستان كه آنرا بنام امير عبد الرحمن خان امير افغانستان تأليف نموده. سيم جريده «العروة الوثقى» كه حاوى مطالب عاليه و مقالات نافعه بسيار است.
و او شعر هم مى گفته و تخلص افغانى مى نموده، و از اين بابت و هم ماندن چندى در افغانستان و تلبس بلباس مردم آن سامان برخى او را افغانى دانسته اند، ولى صحيح اينكه او از
ص: 1457
اهل اسدآباد همدان مى باشد، چنانكه در «المآثر و الاثار» كه در سال 1306 تأليف شده او را بعنوان سيد جمال الدين اسدآبادى نوشته، ليكن در آخر ترجمه فرمايد اهل سنت و جماعت او را افغانى مى شمارند چنانكه تلميذ اجلش استاد الادب (محمد عبده) در مقدمه رساله «رد نيچريه» نگاشته، انتهى.
نيچريه فرقه ئى هستند از طبيعيون كه سيد رساله ئى در رد آنها نوشته و شاگردش شيخ محمد عبده مقدمه ئى بر آن رساله نوشته.
و بالاخره وى در سه شنبه پنجم ماه شوال المكرم سنه هزار و سيصد و چهارده- مطابق (...) حوت ماه برجى- وفات كرد، و در اسلامبول در محله بيك اغلى در قبرستان (شيخلر مزار لغى) يعنى مقبره مشايخ و علما دفن شد، و در «اعيان الشيعه» وفات او را مرددا ميان سال 1314 و 1315 نوشته، و ظاهرا اين ترديد بى مورد باشد، و در ماه محرم 1364 دولت افغانستان بادعاى اينكه او افغانى ميباشد اسكلت او را از استانبول از خاك درآورده و بافغانستان برد و جماعتى كثيره از خاندان وى در اسدآباد تلگرافاتى بدار الشوراى ايران و وزارت خارجه آن نموده و اين عمل را جدا مورد اعتراض قرار دادند، ليكن بطورى كه در «روزنامه اطلاعات، شماره 6145 صادره در شوال 1365» نوشته اثرى از اين اعتراض ظاهر نشد، و آنجا عمارتى هم بر قبر او ساختند، و شيخ محمد عبده شاگرد او در (1258) بيايد.
آشتيان قريه كوچكى است از توابع سلطان آباد عراق كه رجال بسيارى از علما و غيره از آن بهم رسيده اند، و بخصوص چندين نفر از مستوفيان عظام كه سياق سياق و فردهاى فرد ايشان نظيرى در عالم خط و حساب ندارد از اين قريه بوجود آمده اند.و ميرزا على صاحب عنوان فرزند يوسف بن حاج ميرزا عبد اللّه خلف ابن ميرزا محمد- كاظم آشتيانى مستوفى الممالك است. مرحوم ميرزا محمد كاظم در جلد اول (سال 1195 شماره 14» گذشت و بنابراين مرحوم حاج ميرزا عبد اللّه برادر ميرزا محمد على مايل و ميرزا
ص: 1458
حسن مستوفى الممالك ميشود، و اين حاج ميرزا عبد اللّه از اهل علم و ادب و خط و سياق بوده و شعر هم مى گفته و تخلص خلف مينموده، و شرح احوالش در «مجله يادگار سال 3 شماره 1 ص 60» نوشته، و از آن چنين برآيد كه وى با اينهمه فضائل (مانند بسيارى ديگر از اهل علم و فضل) در دنيا قرين عسرت و تعب بوده، بلكه جان خود را در اينسراى فريب روى خط و هنر عجيب خود گذاشته بدين شرح كه وقتى يك جلد قرآن مجيد بخطى بسيار زيبا در كتابخانه سلطنتى فتحعليشاه پيدا شد كه يك جزوه آن مفقود بود و براى اتمام آن از ميان همه خوشنويسان وى را معين كردند، و او چند روز چنان آنرا نوشت كه شاه در تشخيص آن با ساير أجزاء از غايت شباهت بهم بازماند، و پس از يافتن نام و نشان كاتب بزرگوار براى اعطاء خلعت و انعام، باغواء حساد دربار بجاى احسان (بعنوان اينكه چنين كسى ميتواند روزى خطى شبيه بطغراى شاه بنويسد و امضا كند) فرمان قطع يد او صادر شد، و چون بخانه او ريختند و فرمان را گفتند او از غايت دهشت سكته نموده و همان وقت رعشه ئى در بدنش ظاهر شد و بلقوه مبتلا گرديد، ازاين رو از بريدن دست او منصرف شدند، ليكن تا آخر عمر كه از اين سال (1254) عقب تر بوده (زيرا كه تاريخ تولد و وفات وى تاكنون بدست نيامده) بدان درد گرفتار بود، و اينك اين سه فرد شعر از او اينجا نوشته شد:
دنيا كه هست مقصد ارباب كيميا
بر ذيل همتم كف گردى است چون هبا
شكر خدا كه در نظر خواهشم چو خاك
گيتى و هرچه هست در آن نيستش بها
گردون مراد كس ندهد ز او طمع مدار
گردد بخون اهل دل اين كهنه آسيا
و بهرحال، نواده وى ميرزا على صاحب عنوان نيز از اهل علم و أدب و خط و سياق و شعر بوده و تخلص ميكده مى نموده، و شرح أحوالش در مجله مرقومه (سال و شماره مرقومان ص 64) و كتاب «مؤلفين كتب چاپى 4: 425» نوشته، و از آنها همه چنين برآيد كه وى در بيست و يكم ماه رمضان المبارك اينسال- مطابق (...) قوس ماه برجى- در آشتيان متولد شده و واقعه مذكوره جدش تأثيرى بسزا در وى نموده خود را از كارهاى دولتى بكنار كشيد، و ايام عمر را بمصاحبت شعرا و عرفا بسر رسانيد، و خود نيز از مشرب عرفان با بهره و شعر هم مى گفت و تخلص ميكده مى نمود كه بعدها اين كلمه نام خانوادگى اعقاب او گرديد، و او را عادت بر قدح نبوده، چنانكه خود فرمايد:
ص: 1459
در مدح و قدح هيچ كسم يك كلام نيست
اندر كلام ميكده يك حرف خام نيست
و غير از اشعارى كه او گفته كتابى هم دارد بنام «چهار فصل ميكده» در قصص و حكايات كه در «الذريعه 5: 314» فرمايد آن در طهران چاپ شده.
مرحوم ميكده پس از مدت شصت و هفت سال و هفت ماه قمرى و بيست و نه روز عمر، در چهارشنبه بيستم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و بيست و دو- مطابق 12 أسد ماه برجى- در طهران وفات كرد و در جوار امامزاده معصوم دفن شد، و فرزندى بنام ميرزا سليمان ميكده از او باقى مانده كه وى در آزادى خواهى سوابق درخشانى داشته، و او دو فرزند بنام عبد الحسين ميكده و حبيب ميكده وا گذاشته، كه عبد الحسين از رجال فاضل و معاريف اهل علم و ادب معاصرين است، و اين مقالات در احوال آباء وى در مجله از او نوشته شده، الا اينكه نام پدر خود را كه پسر صاحب عنوان باشد و همچنين نام پدر صاحب عنوان و تاريخ وفات برادر خود را در آنجا نياوره، ليكن در كتاب «تاريخ بيست ساله ايران 2: 72 تا 74» آنها را ذكر كرده، و هم آنجا شرحى درباره حبيب مرقوم نوشته بمفاد اينكه:
وى را كه حبيب اللّه خان هم مى گفته اند (و از اهل علم و ادب و جوانى حساس بوده) در أوان 21 و 22 سالگى سيمائى خوش و صورتى دلكش بهم رسيده بود و درعين حال بغايت با شرافت و نجيب و بخدمت نظام اشتغال داشت، و چون سردار سپه براى مقاصد خود اداره ژاندارمرى را منحل و آنرا ضميمه قزاقخانه نمود قسمتى از آن ضميمه تيپ عراق گرديد كه فرماندهى آن با جانمحمد خان سرتيپ بود، و حبيب اللّه خان خواهى نخواهى و اجبارا بتيپ عراق انتقال يافت، و جانمحمد خان بى وجدان باين جوان باشرافت نجيب نظر سوئى عجيب بهم رسانيد، و در أثر آن پيوسته سخت گيريهاى بى مورد بوى مينمود، چندانكه دايره زندگى بر او تنگ شد، و نخست قصد ترور كردن جانمحمد خان را نمود، و بعد از آن از اين خيال برگشته و عازم انتحار خويش گرديد، و قبل از خودكشى اين ابيات را سرود:
بپايان كى رسد اندوه و غم اى عمر پايانى
بجان از سخت جانى آمدم اى مرگ احسانى
بكشت عمرم اى برق أجل زود آتشى برزن
تو هم برزن بر اين آتش الا اى باد دامانى
ص: 1460
بنوميدى برفتند از سر بالين طبيبانم
تو دانى دردمند دوريم اى وصل هجرانى
و با اين كيفيت آن جوان ناكام در روز اول يا دويم ذى القعده سنه 1340 خود را با چند گلوله تير هلاك نمود، و قبلا اين رباعى را براى سنگ مزار خويش سرائيد:
در حضرت دوست با گناه آمده ام
با حال پريشان و تباه آمده ام
شادم كه رخم ز خون سر گلگون است
هرچند كه من نامه سياه آمده ام
و شعرا و ادبا قطعات و اشعارى در رثاء وى سرودند، و از آن جمله نظام وفا (كه در 1305 بيايد) در طى مثنوى معروف به «حبيب و رباب» شرح اين انتحار را بنظم آورده.
وى مرحوم حاجى ميرزا حسين فرزند مرحوم ميرزا محمد تقى نورى است (كه در جلد اول سال 1201 شماره 65 ص 116 گذشت)، و خود از اجله علماء اعلام و فقهاء عظام و محدثين بزرگوار و مروجين جلالت آثار بوده، در «المآثر و الاثار: 155 ستون 2» وى را در عنوانى مخصوص تذكره نموده، و در آن فرمايد: از عظماء علما ميباشد، بجلالت قدر و شان از أقران ممتاز است، ترويج اصول مذهب جعفرى و تشييد بنيان طريقه اثنى عشرى و نشر اخبار و آثار اهل بيت عصمت (عليهم السلام) را از معاصرين كمتر بقدر او موفق شده اند، در علمى حديث و تفسير و معرفت احوال طبقات رجال اسناد و تراجم علماء اسلام همانا امروز نخستين داناى ايرانيان است.
تا اينكه فرمايد: مقام تقوى و ورع و عبادت و تقدس وى مسلم مسلمين ميباشد، و هم از تبحر تام و تتبع عام در مصنفات علماء اسلام بأعلى مقام رسيده، وصيت فضل و وثاقت و درجه استعداد و لياقتش براى هرگونه تعظيم و اكرام و توقير و احترام تا همه جا كشيده است، انتهى.
ص: 1461
و با اين همه او شعر هم مى گفته و تخلص نورى مى نموده.
و شرح احوالش را خود در «مستدرك الوسائل ج 3 صفحه ما قبل آخر» ذكر كرده، و هم در «نقباء البشر: 544» و «احسن الوديعه 1: 89» و بعضى از مواضع ديگر وى را ذكر كرده اند و از آنها همه چنين برآيد كه: او در يك شنبه هيجدهم ماه شوال المكرم اينسال- مطابق (...)
جدى ماه برجى- در قريه يالو از ديهات شهر نور مازندران متولد شده، و پس از طى زمان صباوت و بلوغ بسن تحصيل در اطراف بلاد بگردش درآمد و قبل از رسيدن بحد بلوغ شرعى خدمت ملا محمد على محلاتى رسيد، و پس از آن بطهران رفت و آنجا با شيخ عبد الرحيم بروجردى متصل گرديد و براى استفاده از وى نزد او ماند و دختر او را بنكاح خود درآورد، و پس از چندى با وى در سنه 1273 بعراق مهاجرت نمود. پس استاد مذكور او بعد از زيارت بايران باز آمد و صاحب عنوان قريب چهار سال در نجف ماند، پس بايران آمده و باز در سنه 1278 برگشت و ملازمت درس شيخ العراقين شيخ عبد الحسين طهرانى را اختيار نمود و چندى با وى در كربلا ماند و باهم بكاظمين رفتند و دو سال آنجا ماند، پس در سنه 1280 بمكهمعظمه رفت، و پس از برگشتن چند ماهى اندك بمجلس بحث شيخ انصارى درآمد كه شيخ وفات كرد، پس در سنه 1284 بمشهد مقدس رفت، و در سنه 1286 براى سفر دويم بحج رفت، و سپس چند سالى در نجف ماند كه در خلال آن بدرس ميرزاى شيرازى مى رفت، و چون ميرزا در سنه 1291 از نجف بسامره رفت و شاگردان خود را از قصد ماندن در آن شهر خبر نداد و پس از چندى كه شاگردان از قصد او در توطن در آن مكان آگاه شدند جماعتى با اهل و عيال خود بدان شهر آمدند، از آن جمله صاحب عنوان نيز در سنه 1292 با اهل و عيال خود و شيخ بزرگوار خويش ملا فتحعلى سلطان آبادى و شوهر دخترش حاجى شيخ فضل اللّه نورى بسامره آمدند، و آنها دسته اول از مهاجرين بودند.
پس صاحب عنوان براى دفعه سيم بحج رفت و پس از برگشتن در سنه 1297 براى بار سيم بايران آمد و بمشهد مقدس مشرف شد و برگشت، و در سنه 1299 براى بار چهارم بمكه معظمه رفت و برگشت و در سامره در خدمت استاد اجل خويش مرحوم ميرزا ملازمت داشت تا آنجناب در سنه 1312 وفات كرد و صاحب عنوان تا 1314 در آنجا ماند، پس بنجف آمد و بقيه عمر خود را در آنجا بسر رسانيد.
ص: 1462
در «نقباء البشر» پس از شطرى از مناقب و مكارم اخلاق زاكيه و صفات حميده وى فرمايد: او در شب چهارشنبه بيست و هفتم ماه جمادى الاخرى سنه هزار و سيصد و بيست در نجف وفات نمود. در «نقباء البشر» اين طور است، و در «احسن الوديعه 2: 89» در شب چهارشنبه هفدهم جمادى الثانيه اين سال نوشته. و بهرحال بنا بوصيت خود در ميانه عترت و كتاب يعنى ايوان حجره سيم از طرف راست آنكه از در قبله بصحن شريف درآيد كه حجره بانو عظمى دختر ناصر الدين شاه باشد دفن شد، و جمعى از شعرا براى او مرثيه و تاريخ گفتند، از آن جمله شيخ محمد ملاى شوشترى (كه عنقريب در همين سال 1254 بيايد) چنين گفته:
مضى الحسين الذى تجسد من
نور علوم من عالم الذر
قدس مثوى منه حوى علما
مقدس النفس طيب الذكر
اوصافه عطرت فانشقنا
منهن تاريخه (شذى العطر)
شذى بايد با الف باشد. قال فى «الاقرب»: (الشذا قوة ذكاء الرايحة) ليكن چون با الف نه عدد از تاريخ كسر مى شود از اين جهت با ياء نوشته شد كه مطابق تاريخ باشد: شذى العطر 1320، و مدت عمر او شصت و پنج سال و هشت ماه و نه روز بوده.
و اينك صورت تأليفات عجيبه مفيده آن جناب بترتيب حروف اوائل آنها هرچند كه تاريخ تأليف آنها بدين ترتيب نباشد:
اول كتاب «أخبار حفظ القرآن».دويم كتاب «الاربعونيات» كه آن مقاله ئى است در اخبارى كه عدد اربعين بدانها اضافه شده و در حاشيه «الكلمة الطيبه» كه اينك بيايد چاپ شده.
سيم كتاب «البدر المشعشع» در ذريه موسى المبرقع فرزند حضرت امام محمد تقى (عليهما السلام) انجام تأليف آن ع 1 سنه 1308.
چهارم كتاب «تحية الزائر» در استدراك «تحفة الزاير» علامه مجلسى (اعلى اللّه مقامه) كه آخرين تأليفات او است بلكه قبل از اتمام آن وفات كرده و مرحوم حاجى شيخ عباس قمى بنابر وصيت خود او آنرا تمام نموده.
پنجم «ترجمه جلد دويم دار السلام» تأليف خودش كه اينك بيايد.
ششم كتاب «جنة المأوى» در ذكر كسانى كه در غيبت كبرى بلقاء حضرت حجة (عجل اللّه
ص: 1463
(تعالى فرجه) فائز شده اند، كه آن مستدرك جلد سيم «بحار الانوار» است، انجام تأليف آن عصر يك شنبه 13 شوال سنه 1302.
هفتم «جواب سؤال سيد محمد حسن كمال پورى» كه آن در كتاب «البركات الاحمديه» تأليف سيد احمد استرابادى چاپ شده در موضوع كتاب «يا على مدد».
هشتم «حواشى توضيح المقال» يعنى «رجال صغير» مرحوم ميرزاى استرابادى (عليه الرحمه) كه در آخر «منتهى المقال» چاپ شده. نهم «حواشى منتهى المقال».
دهم كتاب «دار السلام» در رؤيا و منام، در دو جلد، انجام تأليف آن شب جمعه 8 ج 1 سنه 1292 در نجف.
يازدهم «رساله ئى در ترجمه مرحوم ملا ابو الحسن شريف عاملى» كه آنرا در سنه 1276 در پشت تفسير وى نوشته.
دوازدهم «رساله در رد شبهاتى» كه بر فصل الخطاب وى وارد آورده اند.
سيزدهم «رساله در تواريخ مواليد ائمة عليهم السلام» كه نزد او أصح بوده.
چهاردهم كتاب «سلامة المرصاد» در زيارت عاشورا غير از آن كه معروف است، و اعمال مسجد كوفه غير از آنچه در مزارات معروفه نوشته و ميان مردم شايع و داير است، و آنرا در سنه 1317 براى مشهدى عباسعلى خيام تبريزى تأليف كرده.
پانزدهم كتاب «شاخه طوبى» ده هزار بيت در ختوم و اعمال ماه ربيع المولود و بعضى از مطايبات.شانزدهم كتاب «الصحيفة الثانية العلويه» در ادعيه حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) غير از آنچه مرحوم شيخ عبد اللّه سماهيجى در كتاب «الصحيفة العلويه» آورده، انجام تأليف آن روز شنبه 5 رجب 1303.
هفدهم كتاب «الصحيفة الرابعة السجاديه» در ادعيه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) غير از آنچه در «صحيفه كامله» معروفه و «الصحيفة الثانيه» شيخ حر عاملى و «الصحيفة الثالثه» ميرزا عبد اللّه افندى آورده اند.
هيجدهم كتاب «ظلمات الهاويه» در مثالب معاويه، در «الذريعه 15: 202 ش 1339» فرمايد: گرچه نام اين كتاب خاص ليكن مباحث آن عام است، و آن مرتب بر ابوابى است و در هر بابى احاديث مرويه و حكايات و نظم و نثر فارسى و عربى براى آنكه آن باب
ص: 1464
برايش منعقد شده از باب تا محراب آورده، و از اين جهت در تحت حجاب مانده و نقاب از آن برداشته نشده، و همانا اولو الالباب از آن عبرت مى گيرند، و عناوين ابواب آن بأسماء و القاب مرموزه ذكر شده، همچون ابى ركب و زفر و فعلان و غير آنها، انتهى.
نوزدهم كتاب «فصل الخطاب» در تحريف كتاب، انجام تأليف آن 28 ج 2 سنه 1292.
در «الذريعه 16: 231» اولا آنرا «الفصل الخطاب» نوشته و آن اشتباه است، زيرا كه برحسب قاعده عربيت درست نمى آيد، و چند كتاب ديگر كه در جلو آن و عقب آن از ديگران آورده همه را «فصل الخطاب» بدون الف و لام در فصل نوشته (1)، و سپس شرحى نوشته بمفاد اينكه مقصود از اين تحريف فقط عدم زيادتى در آن است، چه باتفاق همه مسلمانان حتى يك كلمه در اين كتاب مبارك آسمانى زيادتى راه نيافته كه ما جاى آنرا ندانيم. و اما تنقيص، پس (نظر بأخبار عديده) در غير آيات احكام در آن واقع شده كه ما عين آنها را نميدانيم و همانا در نزد اهلش مذخور ميباشد، انتهى.
و بنابراين چنانكه خود صاحب عنوان پس از انتشار اين كتاب و كتاب «كشف الارتياب» در عدم تحريف كتاب تأليف شيخ محمود معرب طهرانى، در رساله منفرده نوشته؛ قرآن عظيمى كه در زمان عثمان جمع شده و بين الدفتين قرار گرفته هيچ تغييرى در آن بهم نرسيده و فرمايد: اينجا در مرادف تسميه خطائى شده كه بايد آنرا «فى عدم تحريف الكتاب» نوشت، انتهى.
و شيخ محمود مذكور- چنانكه در «الذريعه 18: 9 ش 421» فرموده- فرزند ابو القاسم و خود در اوائل عشر دويم بعد از 1300 وفات كرده، و مرحوم حاجى صاحب عنوان همى سفارش مى كرده كه هركس نسخه ئى از «فصل الخطاب» را دارد بايد اين رساله مذكوره منفرده را ضميمه آن نمايد، چه اين رساله بمنزله متمم آن ميباشد، انتهى. و ما آن رساله را بشماره 12 از تأليفات او ذكر كرديم.بيستم «فهرست كتب» كتابخانه خودش كه شامل كتب كثيره مخطوطه و مطبوعه بوده و از مخطوطه آن بعضى نسخ نفيسه منحصره بفرد بوده.
بيست و يكم كتاب «الفيض القدسى» در ترجمه علامه مجلسى، كه براى مقدمه «بحار الانوار» چاپ كنپانى تأليف كرده، انجام تأليف آن چاشت سه شنبه 16 ماه رمضان
ص: 1465
سنه 1302.
بيست و دويم كتاب «كشف الاستار» از وجه امام غايب از أبصار و اثبات حضرت حجت، جواب قصيده سيد نعمان آلوسى بغدادى (كه در 1252 گذشت) كه در آن اشكال در تولد حضرت حجت (عج) نموده و آنرا از بغداد براى علماى نجف فرستاده و صاحب عنوان اين رساله را در جواب او در چند روزى قليل تأليف كرده و چند نفر ديگر از علما هم آنرا جواب داده اند.
بيست و سيم كتاب «كلمه طيبه» در أحاديث و حكايات اخلاقيه، انجام تأليف آن شب 5 شنبه 14 محرم سنه 1301.
بيست و چهارم كتاب «لؤلؤ و مرجان» در شرايط پله اول و دويم روضه خوانان، انجام تأليف آن روز جمعه 10 ذى الحجه سنه 1319 كه عيد قربان با عيد نوروز (اول حمل ماه برجى) 1281 شمسى مطابق شده بود.
بيست و پنجم مجموعه ئى در متفرقات.
بيست و ششم «مستدرك مزار بحار الانوار» علامه مجلسى.
بيست و هفتم كتاب «مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل» در مستدرك «وسائل» شيخ حر عاملى در أخبار، سه جلد كه قريب بتمام وسائل ميباشد، جلد اول در مقدمه عبادات تا اعتكاف، انجام تأليف آن عصر 3 شنبه 29 ع 2 سنه 1305. جلد دويم از كتاب حج تا نفقات، انجام تأليف آن عصر 5 شنبه 10 ع 1 سنه 1311 در سامره. جلد سيم از كتاب طلاق تا آخر كتاب، انجام تأليف آن 10 ع 1 سنه 1319، و خاتمه اين جلد داراى فوائد نادره و مطالب جليله در احوال روات و علما ميباشد و از اين جهت برخى آنرا منفردا چاپ كرده (1) و همى بعنوان «خاتمه مستدرك» مذكور ميشود. در «الذريعه 7: 137» عنوانى مخصوص بشماره 717 براى آن قرار داده و در آن شرحى نوشته بمفاد اين كه مرحوم حاجى مؤلف قبل از طبعمستدرك، اين خاتمه را بخط سيد مهدى بن ابو القاسم كاشانى (متولد در نجف در سنه 1298) نويسانيده و براى صديق خود حاجى ميرزا يحيى بن حاج ميرزا شفيع مستوفى اصفهانى باصفهان ارسال و اهدا نموده و آن پس از وفات مؤلف بحاجى ميرزا يحيى رسيده، پس حاج ميرزا يحيى بخط خود حواشى نافعه بر هوامش آن نسخه
ص: 1466
نوشته و در آخر آن احوال خودش و مؤلف را ذكر كرده و من اين نسخه را در طهران در كتابخانه مجد الدين ديدم، انتهى.
بيست و هشتم كتاب «معالم العبر» در استدراك «بحار» سابع عشر، يعنى جلد هفدهم «بحار» در مواعظ و حكم، انجام تأليف آن 6 ماه رمضان سنه 1296.
بيست و نهم كتاب «مواقع النجوم و مرسلة الدر المنظوم» كه شجره مونقه عجيبه ئى است در سلسله اجازات علما.
سى ام كتاب «المولودية» كه آن ديوان اشعار فارسى او بقطعى كوچك است و قصايدى كه آنها را در ايام متبركه مواليد ائمه (عليهم السلام) بنظم آورده در آن جمع شده و بدين جهت بدين نام موسوم گرديده، و هم قصيده ئى در مدح سامراء در آن است كه قافيه آن كلمه سامراء مى باشد، و نيز قصيده ئى كه آنرا در سال 1295 در مدح حضرت حجت (عجل اللّه تعالى فرجه) بنظم آورده در آن است.
سى و يكم كتاب «ميزان السماء» در تعيين مولد خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه) كه آنرا در سفرى كه بزيارت رفته در طهران بخواهش حاج ملا على كنى تأليف كرده و انجام تأليف آن شنبه 13 ع 1 سنه 1299 بوده.
سى و دويم كتاب «النجم الثاقب» در احوال امام غايب (عج).
سى و سيم كتاب «نفس الرحمان» در فضائل حضرت سلمان فارسى (رضى اللّه عنه) انجام تأليف آن شب 23 ماه رمضان سنه 1283.
سى و چهارم و سى و پنجم «تقريرات بحث شيخ عبد الحسين طهرانى» و «تقريرات بحث ميرزاى شيرازى» كه اين دو كتاب را ميرزا محمد عسكرى در كتابخانه وى بخط او ديده، ليكن احتمال داده كه تقريرات بحث ميرزا از ديگرى بوده و او را استنساخ نموده.* همانا در صفحه 1463 نوشتيم كه در «نقباء البشر» شطرى از مكارم اخلاق زاكيه و مناقب و محامد صفات عاليه او را ذكر كرده، و اكنون دريغ آمدم كه آنها را در اين كتاب نياورم، پس اينك آنها را اينجا مى نويسم كه شايد اولا سبب تذكر و تذكار خود اين فقير گردد و ثانيا آنها كه اين كتاب را مى بينند از مطالعه آنها انتفاعى اخلاقى بدست آورند، پس چنين
ص: 1467
گوئيم كه در «نقباء: 546» فرمايد:
وى هماره ملتزم بوظائف شرعيه بود و ساعتى از شبانروز بر وى نميگذشت مگر اينكه در آن شغل مخصوصى داشت كه از آن تخلف نمينمود، چنانكه بعد از نماز عصر تا وقت غروب بكتابت مى پرداخت، و بعد از عشاء تا وقت خواب مطالعه مى كرد، آنگاه با طهارت مى خوابيد، و دو ساعت پيش از طلوع فجر بيدار مى شد، پس تجديد وضو بآب گرم مى نمود و ساعتى قبل از طلوع بحرم مطهر مى رفت و در تابستان و زمستان در پشت در قبله بنوافل ليليه مشغول ميشد تا سيد داود نايب كليددار مى آمد و در حرم را باز مى كرد و او نخستين كسى بود كه در اين وقت داخل مى شد و با نايب كليددار در روشن كردن شمع ها شركت مى نمود، پس در بالاى سر مبارك بزيارت و تهجد مى پرداخت تا فجر طالع ميشد، پس با جمعى از عباد و أوتاد نماز بجماعت مى خواند و بتعقيب مشغول مى شد تا اندكى پيش از طلوع آفتاب بخانه مى امد و يكسر بكتابخانه خود كه مشتمل بر هزاران كتب نفيسه و آثار نادره عزيز- الوجود يا منحصر الوجود بود مى رفت، و جز براى ضرورت از آن بيرون نمى آمد، و چون صبح مى شد كسانى كه براى تصحيح و مقابله مصنفات و مستنسخات او معين بودند همچون شيخ على بن ابراهيم قمى و حاج شيخ عباس قمى (كه وى معين او در نجف و قبل از مهاجرت بسامره بود) و ملا محمد تقى قمى باوزئيرى (كه در حدود 1307 وفات كرده) مى آمدند و بأمور مذكوره مى پرداختند، و هرگاه كسى در آن وقت كارى بوى داشت يا بتعجيل كار او را درست مى كرد يا عذر از او مى خواست كه مزاحم امور مذكوره نباشد، اما در ايام اخيره كه مشغول تكميل «مستدرك» بود بكلى ترك معاشرت با مردم متفرقه را نمود، چندانكه اگر شرح خبرى يا ذكر حديثى يا قضيه ئى از تاريخ چيزى يا حال راوى حديثى يا مسئله ئى از فقه و اصول از او مى پرسيدند فقط مصادر جواب را براى او ذكر كرده و بكار خود مى رسيد كه آنها مزاحم شغل اهم او كه تتميم آن كتاب بود نشوند، و بعد از فراغ از آنها غذائى معين كما و كيفا صرف مى نمود، و اول زوال نماز مى خواند و بعد از عصر بكتابت مى پرداخت چنانكه ذكر شد، و اين عادات در غير روز جمعه بود، و اما در روز جمعه بعد از برگشتن از حرم ساعتى بمطالعه كتب مصيبت مشغول مى بود و آنگاه بمجلس عام آمده و تعارفات و پذيرائى معموله را بحاضرين بجا مى آورد، پس بمنبر مى رفت و آنچه در آن روز مطالعه كرده بود با كمال احتياط در نقل براى حضار مى گفت و اشگ از ديده هايش روان بود،
ص: 1468
و بعد از انقضاء مجلس وظائف جمعه را از ناخن گرفتن و سرتراشيدن و شارب زدن و غسل و أدعيه و آداب بجا مى آورد، و بعد از عصر جمعه مانند روزهاى ديگر چيز نمى نوشت، بلكه بحرم مشرف مى شد و تا غروب بأمور مأثوره مى پرداخت، و تا آخر عمر بدين عادت و حالت بود، و از جمله آنچه وى شايع و رايج كرد اينكه زيارت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) رابا پاى پياده معمول نمود، گرچه آن در عصر شيخ انصارى از سنن اخيار و اعظم شعائر بود لكن چندى پس از وى از علائم فقر و خصائص مردمان پست گرديده بود و هركه مى خواست پياده برود پنهان از مردم مى رفت، پس آن جناب مخصوصا براى زيارت عيد اضحى بعضى از دواب را براى حمل اثقال و اسباب كرايه نموده و خود با بعضى از اصحاب پياده حركت مى كرد، ليكن برحسب معمول كه از نجف تا كربلا يكشب بيرون مى رفتند؛ او براى ضعف مزاج سه شب بيرون ميرفت كه شب اول در مصلى و شب دويم در خان نصف و شب سيم در خان نخيله مى ماند و شب چهارم بكربلا مى رسيد، و از اين رو آن كار از پستى بيرون آمده و از عادت صلحا گرديد، و در برگشتن سواره مى رفت، و در سنه 1319 كه چنانكه در (ص 1466) نوشتيم عيد اضحى و عيد نوروز و جمعه هر سه در يك روز اتفاق افتاده بود و از كثرت جمعيت حاج وبائى در مكه بهم رسيده بود در برگشتن هم پياده از كربلا بنجف آمد، چه در آنسال مرحوم آقاى حاج ميرزا محمد مهدى جوباره ئى اصفهانى كه در (1261) بيايد نذر كرده بود كه پياده بزيارت نجف برود و از آن جناب خواهش كرد كه با او همراهى كند و او بخواهش وى در برگشتن از كربلا بنجف نيز پياده حركت كرد و در راه مريض شده و همى آن مرض شدت مى كرد تا بتاريخى كه نوشتيم وفات كرد.
اينك گوئيم كه آن جناب روايت مى كند از چند نفر: اول شيخ انصارى (اعلى اللّه مقامه).
دويم شيخ عبد الحسين طهرانى. سيم سيد محمد مهدى قزوينى. چهارم حاج ملا على ميرزا خليلى. پنجم آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى.
و روايت مى كنند از او چند نفر: اول مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى (عليه الرحمه) چنانكه خود در «الذريعه 1: 163 شماره 809» فرموده (1).
در «الذريعه 2: 110» و «نقباء البشر: 553» درباره «مستدرك الوسائل» در شرحى قريب بمضمون هم
ص: 1469
فرمايد: كه من از آخوند خراسانى شنيدم كه بر روى منبر بتلامذه خود كه در حدود پانصد نفر يا بيشتر از مجتهدين يا قريب الاجتهاد پاى منبر بودند، ميفرمود: حجت بر مجتهد در اين عصر تمام نميشود پيش از رجوع بمستدرك و اطلاع بر أحاديث آن، اين را خود بنفسه در بحث عمل بعام قبل از فحص از مخصص مى فرمود و در مقام عمل بدان هم در مجلس خصوصى كه در خانه خود بعد از درس عمومى براى بعضى از خواص تلامذه اش همچون سيد ابو الحسن موسوى و شيخ عبد اللّه گلپايگانى و شيخ على شاهرودى و شيخ مهدى مازندرانى و سيد راضى اصفهانى و غير آنها منعقد مى شد براى بحث در اجوبهاستفتاءات؛ آنها را امر برجوع بكتب حاضره در آن مجلس مى فرمود مانند «جواهر» و «وسائل» و «مستدرك الوسائل» كه آنها را امر مى كرد كه حديث مدرك فرع مبحوث عنه را از مستدرك بخوانند، و اما آقاى شريعت از غالين در «مستدرك» و مؤلف آن بود، چنانكه در ايامى كه در بحث رجال صحبت مى كرد روزى من از او مصدر محاضرات را پرسيدم فرمود: همه ما عيال نورى هستيم! و مقصودش «مستدرك» بود. و همچنين ميرزا محمد تقى شيرازى (قدس اللّه أسرارهم) انتهى.
و در «أحسن الوديعه 1: 91» بعضى از كتبى را كه در مستدرك از آنها نقل كرده نام برده و سپس نوشته كه استاد اعظم ما (سيد ابو تراب خوانسارى) در مجلس درس خود مى فرمود مبادا كه در مقام فتوى اعتماد بر مستدرك نمائيد، پس بدرستى كه مستدرك مستدرك است، و اين نيكو سخنى است در اين مجال. تمام شد آنچه در «احسن الوديعه» نوشته.
و اين سخن را براى اين در اينجا آوردم كه تنبيه باشد بر اينكه بعضى از كسانى كه خودشان و مؤلفاتشان در نهايت عظمت و اهميت هستند مورد قدح بعضى از اشخاص واقع ميشوند.
در «نقباء البشر» پس از انجام شرح احوال او فرمايد: وى را چهار برادر بود كه همه بسال از او بزرگتر بودند: اول فقيه كبير شيخ ميرزا هادى كه مدتى طويل در نجف درس خوانده و پس از وفات پدرش ببلاد خود آمد و سيزده سال مرجعيتى داشت تا در حدود (1290) وفات كرد و فرزندى بنام ميرزا مهدى باز نهاد. دويم: عالم حكيم ميرزا على كه فقيهى فيلسوف بود و پس از برادر مذكور خود مرجعيتى بهم رسانيد تا در حدود هزار و دويست و نود و اندى وفات كرد، و مادر او دختر ميرزا ولى مستوفى بود. سيم و چهارم:
ص: 1470
ميرزا حسن و ميرزا قاسم كه از فضلاء اعلام بودند و سطوح فقه و اصول را درس مى گفتند و قبل از (1300) وفات كردند، و صاحب عنوان كوچكتر آنها بود، و شايد در آنچه من در احوال او نوشتم اطناب و اغراقى ديده شود و اما من مختصرى در آنچه در ايام معاشرت با او ديدم ذكر كردم و همانا او را عالمى ربانى الهى يافتم و آنچه بر من مخفى مانده بيشتر و بيشتر است، و هم من او را در «هدية الرازى» و «الاسناد المصفى» ذكر كردم و آنجا نام جدش محمد- على نوشته شده و آن اشتباه است بلكه وى على محمد بوده، انتهى.
مرحوم حاجى صاحب عنوان فرزندى داشته بنام ميرزا محمد، و فرزند او ميرزا على بوده كه اين ميرزا على روايت مى كند از شيخ مهدى بن ملا على اكبر قمى باجازه ئى كه تاريخ آن (6 ع 2- 1342) مى باشد، چنانكه در «الذريعه 11: 28» فرموده، و هم قبل از اين گذشت كه زوجه صاحب عنوان دختر شيخ عبد الرحيم بروجردى بوده، و دخترش زوجه خواهرزاده اش حاجى شيخ فضل اللّه شهيد نورى بوده، و اينكه شهيد مذكور خواهرزاده او بوده مستفاد از شرحى است كه بخط آن جناب در پشت صفحه اول جلد اول «مستدرك» چاپ شده، و در «روزنامه اطلاعات شماره 6644 صادره در 12 رجب 1367» وفات دخترى از صاحب عنوان را در حدود (10 رجب سنه مرقومه) نوشته، و ما ندانيم كه او همين زوجه شهيد است يا دختر ديگرى از آن جناب.
وى فرزند سيد محمد 25 امين است كه در جلد اول سال 1194 (شماره 12) گذشت، و خود از شعرا و ادباء جبل عامل بوده، و در تعبير خواب و بعضى از علوم سريه هم تبحرى تمام داشته و همانا وى از بلاد خويش براى تحصيل بعراق عرب آمده، و بعد از مدتى باز بديار عامل برگشت، و در اينسال در قريه شقراء جبل عامل وفات كرد، و چندين نفر از علماء شعر و ادب براى او مرثيه و ماده تاريخ گفتند؛ از آن جمله شيخ قاسم حايرى فرموده:
مذحل فى الفردوس احمد أرخوا:
و بأحمد الجنات اشرف منزل
1254
ص: 1471
وى فرزند محمد على و خود از اهل علم و ادب اين عصر است كه در اين سال (چنانكه در كتاب «مؤلفين كتب چاپى 1: 585» فرموده) در طهران متولد شده، و در طفوليت بتحصيل علم و كمال همت گماشت، و در شعر گفتن طبعى سليم داشت، و بعد از اكتساب علوم ظاهرى بدريافت كمالات باطنى گرويده، و در هفده سالگى جلاى وطن نموده و از راه تبريز بخاك عثمانى رفت، و در أرضروم زبان فرانسه را ياد گرفت، آنگاه بحجاز و عدن رفت، و آنجا بتهمت جاسوسى متهم و در نتيجه مأخوذ و ببمبئى ارسال گرديد، و پس از تحقيقات آزاد شد، و چندسال در هند اقامت و سياحت نموده و زبان انگليسى را ياد گرفت، و پس از چندى استاد زبان فارسى در كالج بمباى شد، و در مدت عمر تأهل اختيار نكرد، و «تاريخ سرجان مالكم» را از انگليسى بفارسى ترجمه نمود، و اشعارى هم دارد، و آخر در چهارشنبه بيست و چهارم ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و شانزده- مطابق (...) ميزان ماه برجى- وفات كرده و در بمبئى در قبرستان ايرانيان دفن شد.
در «الذريعه 9: 274» چند نفر شاعر حيرت تخلص را ذكر كرده، و بعضى ديگر هم غير از آنها ما خود يافته ايم كه اينك فهرست همه آنها در اينجا حسب المعمول نوشته خواهد شد:
1- حيرت اصفهانى ميرزا احمد.
2- حيرت اصفهانى قيام الدين وفاتش سنه 1174 كه در «الذريعه» موضع مذكور اشتباها سنه 1274 نوشته شده و فرمايد شايد اين دو نفر يكى باشند، انتهى. و آن استبعادى ندارد كه گوئيم احمد نام او و قيام الدين لقبش بوده.
3- حيرت اصفهانى كه نامش استاد غلامعلى نداف و از معاصرين است.
4- حيرت بروجردى، نامش شيخ عبد الرحمن.5- حيرت تبريزى معاصر عبد الرزاق بيك دنبلى.
6- حيرت قاجار، حاجى شيخ الرئيس كه در (1264) بيايد.
ص: 1472
7- حيرت قزوينى كه در «جنگ بهترين اشعار» نوشته.
8- حيرت كرمانشاهى كه نامش سيد اسد اللّه و از معاصرين است. و همه با اين حيرت صاحب عنوان نه نفر مى باشند، و اينها بجمله غير از حيرتى- با ياء در آخر- هستند كه آن هم تخلص چند نفر و در «الذريعه» موضع مذكور ذكر شده.
وى فرزند احمد خان بن مرتضى قليخان دويم است كه در (1229) گذشت، و خود از اهل علم و فضل بوده، و در فقه و حديث اطلاعى وافى داشته، و خط را خوش مى نگاشته و در نزد نايب السلطنه عباس ميرزا در غايت تقرب و مدتى حاكم تبريز بوده، و در سنه (1240) حاكم خوى، و در زمان محمد شاه حاكم زنجان و سپس حاكم قراباغ گرديده، و در اواخر عمر بمسلك درويشى گرائيده و از عرفاى عصر خود بشمار آمده، و در اينسال وفات كرده و در سامره نزديك پدر خود دفن شد، و فرزندان چندى از او باز ماند، چنانكه در «أعيان الشيعه، جزء 14 جلد 15» فرموده.
وى از شعراى اردو زبان هند بوده، و بطورى كه در رساله «احوال سيد عبد الحى حسنى (1286) در ص 6» نوشته؛ در اينسال وفات نموده.
وى فرزند ميرزا احمد 33 قاضى ابن ميرزا رحيم 32 طباطبائى (ره) است.
ص: 1473
ميرزا رحيم 32 در (1220) گذشت.
فرزندش ميرزا احمد 33 قاضى بطورى كه در «شجره نامه سادات وهابى ها، ص 35» نوشته مجتهدى فقيه و عالمى ورع بوده، و ميلى زياد بعزلت و وحدت داشته، و بمجاهدت و مراقبت مشرف شده، و اخيرا از تبريز بشيراز رفته و آنجا در سنه 1267 وفات كرده، و در (ص 21) دو فرزند از او آورده: يكى ميرزا رحيم 34 كه در (ص 35) وفاتش را در سنه 1308 در نجف نوشته، و در (ص 21) اولاد و أعقابى برايش ذكر كرده.و ديگر مرحوم حاج ميرزا حسين آقا 34 صاحب اين عنوان كه از علما و فقهاء بزرگوار بوده، و در «شجره نامه ص 35 و 36» شرحى در احوال او نوشته بخلاصه اينكه: وى در اينسال از بطن مخدره دختر 33 مرحوم حاج ميرزا محمد مهدى قاضى 32 (1239) كه هم او مادر برادرش ميرزا رحيم مذكور بوده متولد شده، و بعد از ادراك؛ بسفر عراق عرب رفت، و چندين سال در سامره خدمت ميرزاى شيرازى درس خواند، آنگاه بتبريز بازآمد، و چندى با كمال تصدر و تقدم با عامه مردم مخالط و محشور بود، سپس دامن از امور اجتماعى درپيچيد، و بگوشه عزلت انزوا گزيد، و بتصفيه نفس و تجليه باطن اشتغال ورزيد، و با كسى از أهل اللّه ملاقات نمود و بمقامات عاليه رسيد، و همانا وى جامع علم و عمل و طلاقت وجه و حسن معاشرت و اخلاق مرضيه و مقامات عاليه بوده، انتهى.
و آن جناب كتب چندى تأليف فرموده: اول «تفسير سوره أنعام» كه تمام نشده.
دويم «تفسير سوره فاتحه». و آخر پس از مدت چهل و شش سال عمر در سنه هزار و سيصد بنص «الذريعه 4: 337 ش 1499» وفات كرده، و در شجره نامه، ص 36» نوشته كه وى در سال هزار و سيصد در تبريز وفات كرد، و بعد از كلمه سيصد قدرى بياض گذاشته كه مى نمايد عددى از آحاديا عشرات بايد بر آن اضافه شود، و آنرا نمى دانسته، و آن درست تر مى نمايد بقرينه سالها در سامره نزد ميرزا درس خواندن، و پس از آن چند سال با مردم حشر داشتن، و بعدا چند سال منعزل بودن، و بعدا وفات كردن، و اينها سالها وقت لازم دارد، و اصلا هجرت ميرزا از نجف بسامره در سنه 1291 بوده (چنانكه در احوال او گذشت) و بفاصله نه سال اين جريانات نتواند رخ داد.
و بهرحال، در «شجره نامه» در صفحه 37 قبر او را در نجف نوشته، و در (ص 21) دو
ص: 1474
نفر پسر از او ذكر كرده، يكى حاجى ميرزا على آقا 35 كه در سنه (1289) بيايد، و ديگر ميرزا احمد آقا 35 در (1317) بيايد.
وى مرحوم ميرزا سليمان خان بن ميرزا محمد كاظم بن ميرزا محمد حسين بن محمد اسماعيل خان بن محمد ابراهيم سلطان بن امام ويردى بيك بن شاه ويردى بن امير خلف ثانى، از نژاد خليفة الخلفاء امير خلف بيك طالش (ره) است.
در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2 ص 25» شرحى نوشته كه خلاصه آن با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين ميشود كه: امير خلف بيك طالش بيشتر و پيشتر از همه خدمت گذاران در سال 906 و ما بعدها در ركاب شاه اسمعيل صفوى خدمت ها نموده، چندان كه او را أمير كبير ابو النصر خليفة الخلفاء گفتند، و در غره رجب سنه 920 در منزل چالدران شهر خوى از توابع تبريز از تير تيز خونريز اردوى رومى بقتل رسيده.نبيره اش امير خلف بيك ثانى در دولت شاه عباس اعتبارى بهم رسانيده و بمنصب سفره چى كه آنرا در اين زمان خوانسالار گويند نائل شده، و در سنه 1014 در اصفهان در محله درب كوشگ مسجدى ساخته كه نامش بر سر در بيرونى آن بعنوان سفره چى كتيبه شده، و مردم اشتباها آنرا سرخى مى خوانند و اينك بدين كلمه مشهور ميباشد، و ظاهرا وى همان باشد كه در «تذكرة القبور: 51» فرمايد: موقوفاتى از او در اصفهان و توابع آن هست، انتهى، و بعد از وفات او اولاد و قبيله اش را سلسله خلف بيكيه خوانند.
و بهرحال، مرحوم ركن الملك در اينسال متولد شده، چنانكه در «فارسنامه» است، و مادر او دختر محمد باقر خان زند بوده، چنانكه در «مجله وحيد، سال 6 شماره 1 شماره مسلسل 61 ص 15» بنقل از قلم خود او نوشته، و آنجا تولدش را در سنه 1255 نوشته كه ظاهرا أصح است.
و بهرحال، او در نزد ميرزا اسحق نيريزى شمس المعالى كه در (1280) بيايد كسب كمالات
ص: 1475
عديده نموده تا سرآمد أقران خود گرديد، و مخصوصا در خط نسخ تعليق و شكسته بمقامى سامى رسيد، و در سنه 1277 كارگذار جزيره بحرين شد، و در سنه 1281 كه ظل السلطان فرمانفرماى فارس بود وى بخدمت آن شاهزاده آمده و بمنصب منشى باشى او برقرار گرديد، و بعد از آنكه حكمرانى ممالك متعدده بظل السلطان واگذار شد وى بعنوان نايب الحكومه او سرافراز آمد، و در سنه 1304 از جانب امناء دولت عليه لقب ركن الملك يافت، و تا آخر حكومت ظل السلطان كه سال 1325 بود بدان سمت باقى بود، و پس از آن ترك خدمت دولت نموده و در خانه نشست، و در طول اين مدت شعرا و ادبا و سخن سرايان مديحه ها براى او سروده و از فيض او بهره ها مى بردند، و در خانه خود انجمن شعرا را برپا مى داشت، و خود هم شعرهاى خوب مى سرود و در آنها بمناسبت سلسله خويش تخلص خلف مى نمود(1)، و آثار جليله و مآثر جميله از خود بيادگار گذاشت كه اهم و اعظم و اشهر آنها مسجدى است كه در اول قبرستان تخت فولاد اصفهان بنا نهاده، و اتمام آن در سنه 1321 بوده، و بواسطه احياء گرفتن در آن در شب هاى جمعه و همچنين نماز در آن در ساير اوقات؛ محل فيوضات و موجب نزول رحمات كثيره بربانى آن است، چنانكه بنا بمرقومات «تذكرة القبور: 51» عمارتى چهار طاقى بر سر قبر آقا محمد بيدآبادى در تخت پولاد و طاق گنبد و تعميرات تكيه مرحوم حاجى محمد جعفر را نيز او بنا نهاده و تعمير تكيه مير نيز او نموده، انتهى. و تعميرات صحن حضرت عسكريين عليهما السلام در سامره هم از او است.
و پنج سنگ قرآن مجيد هر سنگى هزار و پانصد جلد و يك سنگ «جامع عباسى» و يك سنگ «زاد المعاد» و «صحيفه سجاديه» از هركدام هفتصد و پنجاه جلد چاپ زده كه قرآنها بضميمه كشف الايات و برخى بضميمه كتب ديگر است و مخصوصا يك چاپ بضميمه «رساله استخاره» مرحوم آقا ميرزا ابو المعالى كرباسى (اعلى اللّه مقامه) مى باشد؛ و همه را مجانا بأهل علم بذل نموده.و در ماه شعبان سنه 1328 بسفر حج بيت اللّه الحرام مشرف شد.
و بالاخره، در سه شنبه هفتم حسابى (هشتم هلالى) ماه جمادى الاولى سنه هزار و سيصد و سى و يك- مطابق 26 حمل ماه برجى- در اصفهان، بلاعقب وفات كرد، و در تخت فولاد
ص: 1476
در دالان مسجد موصوف مذكور خود در طرف چپ وارد شونده دفن شد، كه تاكنون قبرش آنجا در بقعه ئى مخصوص موجود و معروف و شمايلش هم بر بالاى آن است، و اموال كثيره او نصيب خواهرزادگانش گرديد كه ورثه او بودند، و اينك آقاى غلامحسين ركنى (فرزند ركن السلطان خواهرزاده صاحب عنوان) از اهل علم و ادب عصر حاضر شرح احوال او را كه در يادداشتهائى بقلم خودش بوده نوشته و در اختيار مدير مجله مذكوره در اوايل عنوان نهاده و او از آنها در مجله نقل كرده، و ماده تاريخ وفاتش را كلمه مباركه غفران يافتند، و أعورى شاعر اين اشعار را كه در طرف چپ وارد شونده در شبستان بيرونى مسجد مذكور كتيبه شده فرموده:
باده مرگ ساقى دوران
ريختش چون بكام ركن الملك
أثر كار خير او دارد
تا ابد زنده نام ركن الملك
اعورى گفت بهر تاريخش:
شد بجنت مقام ركن الملك
1331
و اين فقير مؤلف در آخر قصيده ئى كه در مرثيه او سروده ام تاريخ وفات را چنين آورده ام:
فتاد از پا (سليمان خان ركن الملك نام آو) ر
كه پاى اين مصراع كه (ر) ميباشد بايد بيفتد و بحساب نيايد و همچنين (فتاد از پا) بحساب نمى آيد.
ص: 1477
تصویر
نمونه خط مرحوم ركن الملك در ذيل صفحه آخر نسخه خطى مصباح كفعمى «جنة الامان الواقيه و جنة الايمان الباقيه» از كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى. سجع مهرش فقط «ركن الملك» است.
ص: 1478
وى دختر جهانگير خان است كه پدرش از طرف حكومت انگليسى حاكم بهوپال دكن هند بوده، و خود زنى شاعره و اديبه بوده كه در اينسال (چنانكه در «الذريعه 9: 496 ش 2795» فرموده) از بطن زنى بنام سكندر پيگم متولد شده، و بسيد محمد صديق حسن خان (كه در سال 1307 بيايد) شوهر نموده، و بعد از وفات پدر خود در 1285 بمسند حكومت نشست، و ملكه ويكتوريا وى را (گراون از اينديا) لقب داد، و شرح احوالش در «تذكرة الخواتين» كه آنرا خيرات حسان فارسى مى گويند و محتمل است كه تأليف خودش بوده باشد يا ديگرى براى او تأليف كرده باشد، و «بزم سخن» و «أختر تابان» و «خيرات حسان 2: 303» تأليف اعتماد السلطنه (ره) و «شمع انجمن» و «طور كليم» و «ماه درخشان» و «نگارستان سخن» نوشته.
وى فرزند آقا محمد مهدى كرباسى است كه در (1278) بيايد، و خود از علماء اصفهان بوده كه در اينسال متولد شده چنانكه مأخذ آن در احوال پدرش بيايد، و كتابى بنام «تذهيب الاصول» در شرح «تهذيب الاصول» علامه (در موقعى كه علم اصول را در نزد پدر خود مى خوانده) تأليف كرده كه در 19 شعبان سنه 1278 بعد از وفات پدر از تأليف آن فارغ شده، و پس از مدت شصت سال عمر وفات كرده؛ چنانكه در «الذريعه 4 ش 215» فرموده، و در مقبره جد و پدر خود دفن شد، و فرزندش آقاى كلباسى در (1342) بيايد. و فرزند ديگرش حاجى ميرزا هاشم هم از علماء اصفهان بود، و بعد از پدر و برادر در مسجد حكيم امامت جماعت مى نمود، و در سنه 1358 وفات كرد و در تخت پولاد در بقعه تكيه كازرونى
ص: 1479
دفن شد، چنانكه در «ملحقات تذكره القبور: 235» نوشته.
در كتاب «فرهنگ آبادى هاى ايران» راين را ازديهات بم نوشته با 57 جه و 33 قه طول جغرافيائى، و 29 درجه و 24 قه عرض جغرافيائى.
و شيخ عبد اللّه صاحب عنوان فرزند محمد على بن عبد الغفار، و خود از علماى اين أعصار بود كه در اينسال (چنانكه در «الذريعه 2 ش 796» نوشته) متولد شده، و چنانكه در جلد 7 (ش 1035) فرموده نخست در نزد شيخ انصارى و بعد از آن نزد ميرزاى شيرازى درس خوانده، و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله: كتاب «خلاصة الاصول» كه آن مختصرى است ازكتاب مبسوطى كه آن نيز تأليف خود اوست، و در شنبه شانزدهم ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و بيست و هفت- مطابق 9 ميزان ماه برجى- در نجف وفات كرد.
و فرزندش (شيخ محمد رضا) از جمله علماء است.
و برادر كوچك تر صاحب عنوان (شيخ على اكبر) نيز از علما بوده و سالها در نجف نزد ميرزاى شيرازى درس خوانده و در حيات او بنجف رفت و چند سال بعد از برادر خود در آنجا وفات كرد.
وى فرزند حمزة بن حسين بن نور على، و خود از علما و ادباء عصر خويش و معروف بشيخ محمد الملا، يا ابن الملا بوده، و همانا در اصل از شوشتر، و در اين سال در حله متولد شده، چنانكه در «الذريعه 3: 77 ش 230» تصريح بدان نموده، و در (ج 9: 984» باز او را ذكر
ص: 1480
كرده، و در اول عنوان تولد و وفات وى را در درون پرانتز بدين نحو نوشته: (1243- 1322) و ما آنچه نخست نوشته اختيار نموديم.
و بهرحال، از اين دو محل چنين برآيد (با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر) كه وى از شعراى حله بوده، و تحصيل كمالات و علوم نموده تا در انواع سخن سرائى و بخصوص تاريخ مهارتى تام و تخصصى بسزا بهم رسانيده، و در چندين كتاب نامش ذكر شده، و قصيده- هاى طولانى ما بين صد و هفتاد بيت تا سيصد بيت مى سروده، و در جمله ئى از آنها صدر آنها تاريخ و عجز نيز تاريخ بوده، و دو بار يا سه بار قصايدى در مرثيه حضرت سيد الشهدا (أرواحنا و أرواح العالمين له الفدا) سروده كه تمام حروف قافيه را در آنها استقصا نموده، و بالاخره وى «ديوانى در أشعار» دارد، و منظومات وى زياده بر پنجاه هزار بيت مى باشد در پنج جلد، بعضى بخط خودش و بعضى بخط فرزندانش كه در آخر عمر نابينا شده و شعر مى گفت و آنها مى نوشتند، و از جمله آنها بديعيه ئى است در مدح حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله) كه انواعى از بديع را در آن اختراع نموده كه هيچ كس در آنها بر او پيشى نگرفته، و از آن جمله ذكر تاريخ است؛ چنانكه در (ج 3) صفحه و شماره مرقوم فرموده، و آنجا فرموده كه او يدى طولى در تمام فنون شعر خصوصا نظم تاريخ داشته، انتهى.
و بالاخره در ماه جمادى الاخرى سنه هزار و سيصد و بيست و دو (چنانكه در «الذريعه 9:
30» فرموده)- مطابق (...) سنبله ماه برجى- وفات كرده، و فرزندش شيخ قاسم ملا در (1290) بيايد.
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد صادق 33 بن ميرزا محمد حسين 32 شيخ الاسلام بن رفيع الدين محمد 31 بن محمد مهدى 30 طباطبائى نائينى (ره) است.
مرحوم رفيع الدين محمد 31 بن محمد مهدى 30 در (ج 1 سال 1195 ع 13 ص 29) گذشت، و آنجا ما او را مير محمد رفيع 31 نوشتيم، اينك اينجا گوئيم كه وى
ص: 1481
فرزندانى داشته:
يكى مير سيد على 32 كه آنجا در (ص 29) در عنوانى مخصوص ذكر شد،
و ديگر ميرزا محمد حسين 32 شيخ الاسلام، و اين ميرزا محمد حسين را با قيد بشيخ الاسلام بودن در «تاريخ اردستان: 57» ذكر كرده و فرمايد: از علماء بزرگ و ساكن اصفهان بوده و در سنه 1175 وفات نموده و در قبرستان آب بخشان اصفهان دفن شده، انتهى.
ليكن در سال (1226) كه ما اسماء شيخ الاسلام هاى اصفهان را نوشتيم چنين نامى را نيافتيم، و شايد وى در غير اصفهان- مانند نائين يا اردستان- شيخ الاسلام بوده.
و بهرحال، وى فرزندى داشته بنام ميرزا محمد صادق 33 كه در اينجا ذكر شده.
و فرزند او مرحوم سيد محمد، مظهر 34 صاحب اين عنوان است كه از افاضل و شعراء زمان و متخلص به مظهر بوده، و «رساله ئى در احوال سلاطين صفويه» تأليف نموده، و در اين سال به بيمارى وبا، در قريه زواره قصبه اردستان اصفهان وفات كرد، و هم آنجا- چنان كه در «مجله ارمغان، سال 25 ش 9 ص 402» نوشته- دفن شده، و در «الذريعه 9:
1063 ش 6917» وفاتش را در سال 1245 نوشته.
و فرزندش مرحوم ميرزا ابو الحسن جلوه در (1238 ش 535 ج 4 ص 1060) گذشت.
وى آقا محمد ابراهيم ازندماى خلوت فتحعليشاه بوده و در اين سال وفات نموده، چنانكه در «الذريعه 9: 1111 ش 7169» فرموده، و هم در آن صفحه چندين نفر شاعر ديگر را بدين تخلص ذكر كرده:
1- منظور آملى كه نامش محمد حسين و در مائه 11 بود. 2- منظور اصفهانى كه در (1365) بيايد. 3- منظور بخارائى كه نيز در مائه 11 بوده. 4- منظور خوانسارى كه در (1323) بيايد.
ص: 1482
وى فرزند مرحوم آقا محمد على بهبهانى است كه در (1216 ش 226) گذشت.
آقا محمد جعفر از علما و فقها بوده، و چنانكه در «فوائد الرضويه: 447» و «فهرست كتابخانه رضويه 5: 377» فرموده اند نزد پدر خود و ميرزاى قمى و آقا سيد على كربلائى درس خوانده، و در كرمانشاه مرجعيتى بهم رسانيده، و چندين كتاب تأليف نموده؛ از آن جمله:
اول كتاب «انيس الطلاب» در فوائد متفرقه كه بيشتر آنها فقه و در دو جلد و حاوى بسى از نوادر فروع كثيره است، انجام تأليف جلد دويم آن اواخر ذى الحجه سنه 1235.
دويم «شرح كتاب مفاتيح». سيم «شرح مختصر نافع»: چهارم «حاشيه بر معالم».
پنجم كتاب «تحفة الابرار» در چند جلد كه جلد اول آن در فوائد علميه نفيسه و مطالب متفرقه است و آنرا بنام شاهزاده محمد على ميرزا دولتشاه تأليف كرده و در روز 5 شنبه 7 محرم سنه 1227 از تأليف آن فارغ شده.
و در اين سال در كرمان شاه با عمرى طويل وفات كرد و در نزد پدر خود دفن شد، و چهار نفر پسر برجا نهاد:
اول آقا عبد اللّه كه از علما بوده و در سنه 1289 وفات كرده و نزد پدر دفن شد. و فرزندش آقا عبد المحمد هم از علما و در سنه 1303 وفات كرده و فرزند ديگرش آقا اسد اللّه در (1324) بيايد.
دويم و سيم و چهارم آقا محمد صادق و آقا محمد كاظم و آقا محمد تقى (1299) (عليهم الرحمه) كه همه داخل در علما بوده اند.
ص: 1483
وى فرزند حاجى محمد رحيم بيك استاجلو است كه در سال (1248 شماره 724) گذشت، و شرح أحوالش در چندين كتاب نوشته، از آن جمله رساله ئى كه مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى در أحوال آباء و اجداد خود تأليف كرده، و از آن همه چنين برآيد كه مرحوم شيخ محمد حسين (اعلى اللّه مقامه) از اجله علماى محققين در اصول فقه بوده، و تأليف منيف وى در اين فن كتاب «الفصول الغرويه» در اصول فقهيه تاكنون مطرح نظر علماء محققين و مورد دقت نظر و تدرس و تدريس اهل فن است، چنانكه خود وى هم بنام آن مشهور شده، انجام تأليف آن روز آدينه 19 ذى الحجه سنه 1232.و او در اينسال در كربلا وفات كرده؛ چنانكه در «نجوم السما(1)» و «فهرست كتابخانه
ص: 1484
رضويه» نوشته، و در «مخزن المعانى» در سنه 1255 فرموده، و در روضات كه در حدود (1261) و در «هدية الاحباب» كه در عين آن (1261) (و ظاهرا نظرشان بروضات بوده و مقصود از حدود را عين گرفته) گفته اند اشتباه است.
و بهرحال، وى در بقعه صاحب «ضوابط» طرف شرقى صحن مطهر حسينى دفن شده، و زوجه او دختر پسر خاله اش آقا احمد بهبهانى است كه در (1235) گذشت، چنانكه در «الذريعه 3: 324» در ضمن «تاريخ الائمه» فرموده، و سه فرزند داشته: 1- شيخ عبد الحسين 2- شيخ محمد باقر كه نسخه ئى از كتاب «سلوان المطاع» محمد بن حجيه بخط وى (كه آنرا در 1301 نوشته) در نزد شيخ محمد آقاى طهرانى بوده، چنانكه در «ألذريعه 12 ش 1468» فرموده. 3- سكينه خانم.
و اولاد و اعقاب او تاكنون در اصفهان و غيره موجود، و برخى در كارمندان دولتى معدود مى باشند، از آن جمله نواده اش شيخ عبد الرحيم در (1294) بيايد.
ص: 1485
وى فرزند مرحوم حاج محمد حسن بن ملا محمد على بن ملا نصير الدين بن ملا محمد رفيع بن ملا محمد شفيع بن ملا محمود امامى (ره) است.
ملا محمود و اعقاب او كه اينجا نوشته شده اند همه از اهل علم و ادب بوده اند، و حاج محمد حسن- بطورى كه در «كرج نامه: 328» نوشته- در سنه 1275 وفات كرده.فرزندش مرحوم ملا محمد على صاحب عنوان از اجله علماء معقول و منقول و فاضلى بزرگوار در فقه و اصول و ساير علوم شرعيه و فنون عربيه بلكه برخى از علوم غريبه نيز بوده و شعر هم مى گفته.
و او در اين سال در خوانسار متولد شده، و كتب بسيارى در فقه و اصول و برخى از علوم غريبه تأليف كرده، از آن جمله: «كتابى در اصول فقه» در مباحث الفاظ و أدله عقليه، و در شب آدينه سيم ماه رجب الفرد سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو- مطابق 8 جوزا ماه برجى- در نجف وفات كرد. و فرزندش آقا محمد اينك از علما و «رساله ئى» در احوال پدر خود تأليف كرده و از مرحوم آقا سيد حسن صدر (كه در 1272 بيايد) روايت مى كند.
ص: 1486
سنه 1255 قمرى مطابق سنه 1217 شمسى
يكشنبه غره محرم الحرام 27 حوت ماه برجى
وى فرزند مرحوم حاج ميرزا معصوم رضوى (ره) است كه از علما و فقهاء مشهد بوده و در سنه 1232 وفات نموده و در مشهد در كفشگاه صحن عتيق دفن شده.
و مرحوم حاجى سيد محمد هم از اعاظم علما و فقها و معروف به قصير بوده، در «فهرست كتابخانه رضويه (ع) 5: 460 در پاورقى» نوشته كه جهت شهرتش بقصير براى امتياز از ميرزا محمد رضوى است كه او نيز از خاندان مؤلف و مجاز از او بوده، انتهى.
و مقصود از آن ميرزا محمد مجاز از صاحب عنوان مرحوم ميرزا محمد بن ميرزا حبيب اللّه (1266) است.
و بهرحال، اين سيد محمد صاحب عنوان در بدايت امر؛ چنانكه در «فردوس التواريخ» فرموده در مشهد تحصيل كرد، آنگاه بعتبات رفت و در نزد آقا محمد باقر بهبهانى و بحر العلوم و شيخ جعفر درس خواند تا از اجله فقهاء بزرگ گرديد، و بمشهد برگشت و چهار سال در مدرسه بالاسر درس گفت، و سپس باصفهان رفت و مرحوم سيد حجة الاسلام و حاجى كرباسى نهايت احترام از او نمودند، و آنجا زوجه ئى اختيار كرد، و پس از چند سال باز بمشهد برگشت، و مدتى گذشت كه مرض فلج بر او عارض شد، پس بعزم عتبات عاليات در حركت آمد و در تهران آنچند كه بمعالجه پرداخت سودى نبخشيد، و بقم حركت كرد، و چيزى نشد كه بعالم آخرت رو آورد. و او كتب چندى تأليف نموده:
ص: 1487
اول كتاب «اعلام الورى» در طهارت تا تيمم. دويم كتابى در «رجال»، سيم «شرح مباحث لباس مصلى و خمس و اجاره و قضا و شهادات كتاب لمعه». چهارم كتاب «مصابيح» در دوره فقه بتمامه. پنجم كتاب «مناسك حج» كه در «فهرست كتابخانه رضويه 5: 515» گفته و تأليف آن در سنه 1240 بوده.
و او در چهارشنبه چهارم ماه محرم الحرام اينسال- مطابق آخر حوت ماه برجى- در قم، بهفتاد و پنج سالگى وفات كرده، و در مشهد در اطاق چه كنج مسجد پشت سر در حرم مطهر دفن شد، و سنگ لوحى بر قبرش افتاده، و از آنجا پنجره ئى است براه رو سقاخانه.
و فرزندش مرحوم آقا ميرزا احمد از جمله علما و مرجع عصر خود در مشهد بوده و در سنه 1312 وفات نموده.
و ديگر فرزندان وى: مرحوم ميرزا محمد مهدى و حاجى ميرزا حسين بوده اند كه هر دو از علما و نزد پدر بزرگوار درس خوانده اند.
و شاگردان ديگر او: مرحوم حاجى ميرزا حسن برادرش كه در (1278) بيايد، و حاجى ميرزا نصر اللّه تربتى كه در (1230) گذشت، و ملا محمد تقى چولائى (1280)، و ملا محمد تربتى، و فاضل بسطامى (1309) مى باشند. و حاجى ميرزا حسين از زن اصفهانى بوده.
سنه 1218 شمسى
پنجشنبه پنجم محرم الحرام
اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم ملا محمد اسمعيل كجورى است كه در (1278) بيايد.
مرحوم حاج ملا محمد باقر عالمى بزرگوار و واعظى شيرين گفتار بوده كه در روز جمعه
ص: 1488
نهم ماه صفر الخير اين سال، چنانكه خود در «جنة النعيم: 520» فرموده- مطابق (...) ثور ماه برجى- متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده:
اول كتاب «ثمرات الجنيه» از حدائق حسينيه، چنانكه خود در «جنة النعيم» در (روح و ريحان 14 ص 404) نوشته.دويم كتاب «جنة النعيم» در احوال حضرت شاه عبد العظيم (ع) و برخى از علما و امامزاده هاى تهران، كه آن را «روح و ريحان» هم مى گويند، انجام تأليف آن سنه 1298.
و او در شب آدينه بيست و يكم ماه ربيع الاخر سنه 1313 هزار و سيصد و سيزده- مطابق (...) ميزان ماه برجى- در راه مشهد (چنانكه در «تاريخ گويندگان اسلام» نوشته) وفات كرده، و در مشهد در شاه نشين غربى بقعه شيخ بهائى دفن شد كه اثر قبرش از زمين نمايان نيست، لكن سنگ لوحى بر ديوار بالاسر او نصب است.
و دخترش زوجه سيد عبد الجليل بن علينقى اخوى طهرانى بوده، چنانكه در «الذريعه 7 ش 901» فرموده. و در «ج 9 ش 754» فرموده كه وى «ديوانى» دارد در بيست هزار بيت شامل قصائد و مثنويات عربى و فارسى، انتهى.
وى فرزند شيخ ابو القاسم تبريزى و از علماء علم تجويد و قراءت قرآن مجيد بود، كه در هفدهم ماه صفر الخير اين سال- مطابق (...) ثور ماه برجى- در تبريز متولد شده، و چنانكه در كتاب «رجال آذربايجان: 126» و «الذريعه 7: 291 ش 43» نوشته؛ پدرش از واقفين فن قراءت و مشهور به قارى بوده، و كتابخانه ئى در تبريز بنا نموده كه پس از وى بفرزندش صاحب عنوان رسيده، و در سنه 1287 وفات كرده.
و شيخ عبد الرحيم در خانواده اين علم تربيت يافته، و در جوانى براى دريافت درجات عاليه قراءت از تبريز بيرون آمده و بممالك مختلفه سفر كرد، تا در خيوه خدمت حاج شيخ
ص: 1489
محمد نامى رسيده و او را استاد اين علم ديد و در خدمت او اقامت گزيد، و آنجا با شيخ شامل داغسانى رئيس لزكى ها آشنائى بهم رسانيد، و بعد از مدتى شيخ شامل قشونى از طوايف مختلفه اهل اسلام ترتيب داده و بر ضد روس ها قيام نموده و بداغستان حركت كرد، و شيخ- عبد الرحيم هم با او در اين نهضت شركت جست، و پس از تقابل؛ مسلمين فاتح آمده و شيخ- عبد الرحيم چندى در داغستان ماند، و از آنجا باز بسياحت براى تكميل قراءت پرداخت و بعربستان و مصر رفته، و پس از دوازده سال بتبريز باز آمد، و آنجا حوزه ئى براى تدريس قراءت تشكيل داد، و خود طرف توجه عموم واقع شده و از وليعهد لقب سلطان القراء يافت، انتهى.
و چنانكه در «مجله يادگار. سال 5 ش 1- 2 ص 105» فرموده وى تأليفاتى دارد:
اول كتاب «الدر المنثور» در علم تجويد.
دويم «حاشيه ئى بر مقدمه جزريه» در قراءات عشر، منظوم شيخ شمس الدين جزرى شافعى.و فاضل ايروانى و ميرزا فرج اللّه بن حاج محمد عباچى تبريزى و غير آنها نزد وى درس خوانده اند.
و پس از مدت هشتاد و يك سال و هفت ماه قمرى و دو روز عمر، در شنبه نوزدهم ماه رمضان المبارك سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش- مطابق 8 سرطان ماه برجى- در تبريز وفات كرده، و هم آنجا در صفه صفا(1) دفن شد، چنان كه در «الذريعه 6 ش 1206» نوشته.
و در صفحه مرقوم «رجال آذربايجان» فرموده كه فرزند او شيخ ابو القاسم آقا از علماء موجه تبريز و مرجع در علم قراءت، و بيش از هفتاد سال دارد. و فرزندان او: حاج ميرزا جواد آقا از علماء محترم، و ميرزا جعفر سلطان القرائى تاجرى علاقه مند بعلم و فضل است، و همه كلمه سلطان القرائى را نام خانوادگى خود قرار داده اند، انتهى.
در «الذريعه 7: 291 ش 43» وفات شيخ ابو القاسم آقاى مذكور را در سنه 1368 نوشته و اينكه فرزندش ميرزا جعفر «فهرستى» براى كتابخانه جدش نوشته.
ص: 1490
وى فرزند مرحوم ميرزا جانى 35 شيرازى است كه در (1212 ج 2 ص 442 ش 187) گذشت.
مرحوم حاجى ميرزا ابراهيم از علما و فقهاء شيراز بوده و در زهد و تقوى و عبادت اهتمامى تمام داشته، و او در سنه 1173 هزار و صد و هفتاد و سه- مطابق (1138- 1139) شمسى- در شيراز متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله: كتاب «بحر الحقائق» در فقه بطور استدلال كه جامع أخبار و أقوال است. و در ماه ربيع الاول اين سال- مطابق (ثور- جوزا) ماه برجى- در شيراز وفات كرده، و در نجف دفن شد. و فرزندى بنام ميرزا على 37 از او بازماند كه هيچ شباهتى بپدر نداشته و در سنه 1289 وفات كرده و فرزندى ذكور از او باقى نمانده.
وى فرزند مرحوم آقا محمد مهدى أرباب اصفهانى است كه در سال (1314) بيايد.مرحوم ميرزا محمد حسين خان از أجله رجال فضل و كمال و بزرگ ترين دانشمندان و ادباء عصر خود بود. شرح احوال او در چند جا نوشته، از آن جمله: شماره 25 سال 1 روزنامه «صور اسرافيل» صادره در 29 ماه رمضان 1325 ص 4، و آنچه از آن و غير آن برمى آيد آنكه:
او در نيمه ماه ربيع الاخر اين سال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- در اصفهان متولد شده، و در سنه 1291 از طرف ناصر الدين شاه لقب فروغى يافت و آن را تخلص شعرى خود گردانيد، و در سنه 1311 باز از طرف او لقب ذكاء الملك يافت و او بدين دو كلمه معروف
ص: 1491
شده، و كتب بسيارى تأليف كرده و بسيارى از كتب مؤلفه مرحوم اعتماد السلطنه (كه در سال 1313 بيايد) هم بنظم و ترتيب وى تنظيم شده، چنان كه خود اعتماد السلطنه گاهى بدين سخن اشاره مى كند. و از جمله تأليفات او كتاب «تاريخ ساسانيان» است در سه جلد، و در ساده نويسى و روانى قلم سبكى دلپسند و روشى نيكو داشته.
و پس از مدت هفتاد سال و چهار ماه قمرى و بيست و شش روز عمر، در روز شنبه يازدهم ماه رمضان المبارك سنه 1325 هزار و سيصد و بيست و پنج- مطابق 26 ميزان ماه برجى- وفات كرد، و در مقبره ابن بابويه ميانه تهران و شاه عبد العظيم (ع) دفن شد.
و دو نفر پسرانش: ميرزا محمد عليخان فروغى و ميرزا ابو الحسنخان ذكاء الملك در (1294) و (1300) بيايند. و دو نفر دخترانش زهراء و عذراء زوجه ميرزا عبد الرزاق خان سرتيپ و وقار السلطنه اورنگ اند كه در (1286) بيايند. و دختر بزرگش فرزانه شوهر اختيار نكرده.
و فروغى كه تخلص صاحب عنوان بوده تخلص چند نفر ديگر از شعرا نيز ميباشد، از آن جمله: 1- فروغى قزوينى كه نامش را ندانستم و از شعراء قرن دهم بوده و در «مجمع- الخواص» نوشته. 2- فروغى بسطامى كه در (ج 2 سال 1213 ش 195 ص 474) گذشت.
19 ع 2. شرح احوال او در (1199) شماره (46) گذشت.
وى فرزند حاجى ابراهيم تاجر، و خود از اهل علم و مردى آزادى خواه بوده، و از
ص: 1492
قرارى كه در كتاب «تاريخ جرائد و مجلات ايران 1: 63» نوشته در اول ماه جمادى الاخرى اينسال- مطابق (...) اسد ماه برجى- در محله خيابان تبريز متولد شده، و در بيست و چهار سالگى از تبريز باسلامبول رفت و سالها در آن شهر بسر برد، تا در سنه 1292 كه ميرزا طاهر تبريزى «روزنامه اختر» را در آنجا تأسيس نمود ميرزا مهدى بنويسندگى آن پرداخت و آثار و أفكار خود را بوسيله اوراق آن در دسترس همگان قرار داد، و از آنها وسعت اطلاع و آگاهى او خوب ظاهر ميشود.
و پس از اينكه در سنه 1313 روزنامه اختر از طرف دولت عثمانى توقيف شد ميرزا مهدى به «ترجمه كتاب ابراهيم بيك» از انگليسى بفارسى پرداخت كه حاجى زين العابدين تاجر مراغه ئى آنرا چاپ كرد.
و آخر، پس از مدت هفتاد سال و پنج ماه قمرى و بيست روز عمر، در جمعه بيست و يكم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1325 هزار و سيصد و بيست و پنج- مطابق 5 جدى ماه برجى- در محله (قاضى كوئى) اسلامبول وفات كرد، و فرزندى بنام محمد ابراهيم بيك بر جا نهاد.
وى فرزند على بن محمد بن عبد اللّه صنعانى، و خود از قضات و محدثين بوده كه در بيست و دويم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1172 هزار و صد و هفتاد و دو، چنانكه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه 6: 633 ش 2» نوشته- مطابق (...) جوزا ماه برجى 1138 شمسى- متولد شده، و چندين كتاب تأليف كرده از آن جمله: كتاب «اتحاف الاكابر» در سلسله أسناد كتابهائى كه خوانده است، هريك را از زمان خود تا عصر مؤلف آن، انجام تأليف آن شب 5 شنبه 15 ج 2 سنه 1214.
و آخر، پس از مدت هشتاد و دو سال و هفت ماه قمرى و پنج روز عمر، در شب چهارشنبه
ص: 1493
بيست و هفتم ماه جمادى الاخرى سنه 1255 هزار و دويست و پنجاه و پنج- مطابق (...) اسد ماه برجى- وفات كرده.
وى فرزند مرحوم سيد صالح رضوى و از علما و فضلا بوده، و كتابى دارد بنام (اناسى العيون» كه كشكولى است مشحون از جميع فنون در سه جلد، و نام خود را در بزرگ تر آنها ذكر كرده، و در چهارشنبه (1) هفدهم ماه رجب الفرد اين سال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- وفات كرد.
و فرزندش سيد عليشاه در (1269) بيايد.
وى فرزند محمد شاه است (1222 ش 316)، و در ماه رجب الفرد اين سال- مطابق (سنبله- ميزان) ماه برجى متولد شده، و مادر وى- بطورى كه در كتاب «امير كبير و ايران 3: 679» نوشته- خواهر عفيف و پاكدامن يحيى خان چريقى از خاندان اصيل و نجيب كرد بوده، و كتابى در «شرح احوال» خود نوشته كه اوضاع سلطنت ناصر الدين شاه از آن خوب مكشوف مى شود، و آن را در اين ايام در تهران چاپ زده و مقدمه ئى بر آن نوشته اند، و در آن تاريخ تولد وى را بطورى كه ذكر شد و وفاتش را در سنه 1316 هزار و سيصد و شانزده در تهران و قبرش را در قم نزد پدرش مرقوم داشته اند، و بانى اين طبع
ص: 1494
و نويسنده شرح حال اداره «مجله يادگار» و مدير فاضل آن آقاى اقبال آشتيانى است، و پس از طبع و انتشار آن در «شماره 3 سال 3 مجله مرقومه ص 79» فرموده كه وفات وى در (1316) غلط، و درست آن ماه ذى القعدة الحرام سنه 1314 هزار و سيصد و چهارده است (مطابق حمل- ثور ماه برجى)، و پس از وى در همان سال (1314) فرزندش محمد ميرزا را مظفر الدين- شاه ملقب به ملك آرا نمود، انتهى مختصرا.
وى فرزند ميرزا فخر الدين، فرزند مرحوم رحمتعليشاه است كه در (1208 ش 131) گذشت.
مرحوم ميرزا محمد حسين از علما و عرفا و شعرا بوده و خط خوبى داشته، و در شب دو شنبه دويم ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- از بطن گوهر سلطان خانم اصفهانى متولد شده، و در علوم عقلى و نقلى و حكمت نظرى تبرزى تمام بهم- رسانيد، و در طريقت ملقب به منصور على و پس از وفات پدر از طرف ناصر الدين شاه نايب الصدر لقب يافت، و در اشعار منصور تخلص مى نمود، و حواشى غير مدونه چندى بر برخى از كتب ادبيه و غيره دارد. و پس از مدت سى و نه سال و شش ماه و نيم قمرى عمر، در روز چهارشنبه هفدهم ماه صفر المظفر سنه 1295 هزار و دويست و نود و پنج- مطابق 2 حوت ماه برجى- در تهران وفات كرده، و در قم در صحن پيش رو دفن شد. و يك دختر و يك پسر بنام ميرزا محمد حسن كه در (1290) بيايد از او بازماند.
ص: 1495
وى اسد اللّه بن رمضان بن محمود بن جمال، و از شعراء آذربايجان بوده، و در هشت ساعتى شب عيد فطر (غره ماه شوال المكرم) اين سال- مطابق (...) قوس ماه برجى- متولد شده، و تاريخ آنرا شاعرى چنين گفته:
بنمودم سر يك دم در جيب تفكر
گفتم: بپناه اسد اللّه الغالب
1255
و در بيست و سه سالگى ملازم دربار مظفر الدين شاه در زمان وليعهدى او گرديد، و تأليفاتى دارد: اول «ديوان اشعار». دويم كتاب «عشق نامه» بر وزن «مثنوى مولوى» انجام نظم آن سنه 1278، و اين دو كتاب باهم بچاپ رسيده، و آنچه در احوال او نوشته شد مأخوذ از آخر آن است.
و او غير از غالب دهلوى (1212 ش 176) است اگرچه نام او هم اسد اللّه بوده.
وى فرزند دويم مرحوم آقا ميرزا محمد باقر 33 چهارسوئى (1226 ج 3 ش 370 ص 798)، و خود از أعيان علماء اصفهان بوده، و در يك ساعت پيش از طلوع صبح شب جمعه بيست و هفتم ماه شوال المكرم اين سال، چنان كه در كتاب «احوال فرزندش آقا مير سيد حسن» و «شجره نامه چهارسوئى ها» هر دو تأليف نواده اش آقاى سيد محمد على روضاتى 37 (1348) نوشته- مطابق (...) جدى ماه برجى- متولد شده، و در «احسن الوديعه 1: 140» در
ص: 1496
1256 فرموده و آن اشتباه است.
و بهرحال، او سالها در اصفهان بوظيفه يك نفر عالم عامل و فقيه كامل رفتار كرده، تا هم آنجا پس از مدت هفتاد سال و يك ماه قمرى و دوازده روز عمر؛ در نه ساعتى شب سه شنبه نهم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1325 هزار و سيصد و بيست و پنج- مطابق 23 جدى ماه برجى- به بيمارى نفخ بطن وفات كرد، و در مقبره پدر بزرگوار جلوى روى او بفاصله يك قبر دفن شد، و دو پسر از زوجه خود دختر عمش ميرزا محمد صادق 33 (1228 ج 3 ش 387 ص 850) برجا نهاد:
اول: ميرزا جلال الدين 35 (1283). دويم: مير سيد حسن 35 (1294).
تصویر
حجة الاسلام آقا ميرزا محمد مسيح موسوى چهارسوئى. تصوير ديگرى از آن مرحوم در ميان برادران و نيز صورت اجازه صاحب «روضات الجنات» والد ماجدش براى آن مرحوم كه در آن نام مجاز صريحا ميرزا محمد مسيح قيد گرديده در جلد 3 ش 370 بطبع رسيده است. م.
ص: 1497
تصویر
پايان نسخه كتاب «حدائق المقربين» خاتونابادى بخط مرحوم حجة الاسلام آقا ميرزا محمد مسيح موسوى كه در سن 53 سالگى استنساخ نموده. از كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى و معرفى شده در جلد اول «فهرست كتب خطى كتابخانه هاى اصفهان ص 81»
تصویر
پايان نسخه كتاب «معالم الدين و ملاذ المجتهدين» بخط مرحوم آقا ميرزا محمد مسيح كه در هفده سالگى خود (و در 46 سالگى پدر بزرگوارش) استنساخ كرده از كتابخانه آقاى روضاتى
ص: 1498
وى فرزند آقا عبد الكريم ملقب به قاضى البكاء خوئى است (كه برادر آقا محمد تقى خوئى كه در 1274 بيايد بوده، و از خدمت ميرزا نصر اللّه صدر الممالك بطريقه عرفان نائل و ملقب به شير على گرديده و در حدود سال هزار و دويست و اندى در تهران وفات كرده، و در سر قبر آقا دفن شد).
و آقا محمد مرقوم از عرفا و اهل علم و ادب بوده و شعر هم مى گفته، و او در چهارشنبه هيجدهم ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق (...) دلو ماه برجى- در خوى متولد شده، و از خدمت عم مرقوم خود و حاج رجبعلى نيلى كه در (1284) بيايد بشرف عرفان نائل شد، و در دستگاه ركن الدوله محمد تقى ميرزا ابن محمد شاه بتعليم بنات و بنين اشتغال نمود، و اينك اين چند شعر از او نوشته شد:
عالم چو حروف از ألف مؤتلف است
تأليف همه عالم از اين يك الف است
از پرتو نور او هويدا است دو كون
يك آينه است و عكس ها مختلف است
ايضا:
ما همه موج و حبابيم و تو درياى محيط
دور اين موج و حباب از تو چو دريا نشود
در گلستان وجودت نبود خار دوئى
بى وجود تو بگلزار گلى وا نشود
بطورى كه در ضميمه «تاريخ علماء خراسان: 314» فرموده، با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر؛ وى از اعيان وعاظ و معاريف اين سلسله در عصر حاضر بوده، و همانا در بيست
ص: 1499
و دويم ماه ذيقعدة الحرام اين سال- مطابق (...) جدى ماه برجى متولد شده، و كتابى بنام «بحر المحيط» و موسوم به «كشكول العارفين» در مطالب متفرقه تأليف كرده، و در متن و حاشيه آن بخط زيباى خود بسى از درر گران بها ذكر نموده، و در بعضى از مواضع آن اشعارى از سروده هاى خويش آورده، از آن جمله اين اشعار در ستايش حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله) اينجا نگارش يافت:
اول رقم صحيفه كن!
زينت ده افسر تمكن
شاهنشه ملك آفرينش
هادى طريق اهل بينش
آن يكه سوار قاب قوسين
و ان سيد و پيشواى كونين
سياح فضاى قصر لاهوت
سباح بحار جرم ناسوت
و ان صدر نشين عرش اعظم
جبريل ز خدمتش معظم
محبوب و حبيب حى سرمد
سالار پيمبران محمد ص
مرحوم حاج شيخ مهدى پس از مدت شصت و چهار سال و هشت ماه قمرى و شش روز عمر، در روز پنج شنبه 28 ماه رجب الفرد سنه 1320 هزار و سيصد و بيست- مطابق (...)
عقرب ماه برجى- وفات كرد، انتهى.
و بنابراين، غره رجب آن سال جمعه بوده، لكن در تقويم آن سال غره را شنبه نوشته، و ممكن است چون مشهد طرف مشرق شمالى طهران افتاده و تقويم به افق طهران استخراج شده در شب جمعه مشهد رؤيت هلال شده و در طهران نشده.
وى بطورى كه در «دانشمندان و سخن سرايان فارس 1: 90» فرموده، با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر؛ فرزند حاجى اسمعيل تاجر لارى است كه از لار فارس باصطهبانات
ص: 1500
آمده و آنجا بتجارت مشغول شد، و خود عالمى بزرگوار بلكه از اجله حكما و فضلا و ملقب به محقق العلما، و اهل فضل و ادب و علوم رياضيه و بالاخره معقول و منقول بوده، و همانا در اينسال بنص «دانشمندان و سخن سرايان فارس» در اصطهبانات از بطن دختر نيك اختر مرحوم سيد جعفر كشفى (1267) متولد شده، و در دوران شباب در يزد و مشهد و اصفهان در نزد آقا محمد جعفر كرمانى شاگرد شيخ انصارى و ميرزا محمد رضاء يزدى شاگرد صاحب «جواهر» و غير آنها تحصيل كرده چندان كه در اغلب فنون و علوم عصر خود خصوصا رياضى سمت استادى بهم رسانيد، و چندين كتاب برشته تأليف كشيد:
اول «حاشيه بر تحرير اقليدس». دويم كتاب «الحصن الحصين» در توحيد در شرح «البلد الامين» جد مادريش مرحوم سيد جعفر كشفى (قدس سره).
سيم «رساله در قبله» كه آنرا بخواهش مرحوم ميرزا ابراهيم مجتهد شيرازى محلاتى تأليف كرده. چهارم «رساله در هيئت».
پنجم كتاب «سلسبيل» در عرفان كه ملمع بعربى و فارسى است و آنرا باستدعاى شيخ محمد باقر بن محمد حسين تمامى كه در (1278) بيايد تأليف كرده، انجام تأليف آن سنه 1312.
ششم «شرح تشريح الافلاك» شيخ بهائى. هفتم «شرح دعاى كميل» كه از همه شروح آن دعاى شريف كه تاكنون ديده شده بهتر و داراى بسى از مطالب عاليه و تحقيقات وافيه است.
هشتم كتاب «لمعات النور» در تفسير آيه نور. نهم كتاب «مطلع الانوار» در علم كلام.
و بالاخره، وى در ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و سيصد و سى و هشت- مطابق (...)
سنبله ماه برجى- در اصطهبانات وفات كرده و در قبرستان بالنگ استان نزديك قبر مغربى شاعر تبريزى بفاصله يك باغ بطرف قبله دفن شد، چنانكه مرحوم قدسى در نامه ئى كه (در شب 9 ع 1 سنه 1343) باين فقير نوشته بيان فرموده. و فرزندش ميرزا احمد شيخ الاسلام در (1354) بيايد.
ص: 1501
وى فرزند مرحوم ابراهيم خليل خان و برادر آغا بيگم زوجه فتحعليشاه (1248 ش 725) است، و خود از شعرا بوده و تخلص طوطى مى نموده، و در نزد نايب السلطنه تقربى تمام داشته و در اين سال وفات كرده، چنانكه در «دانشمندان آذربايجان» است. و فرزندانى از او بازمانده:
يكى محمد تقى خان كه در سنه 1267 وفات كرده.و ديگر عباسقليخان جوانشير معتمد الدوله كه از معاريف رجال دربار ناصر الدين شاه و همواره مرجع خدمات و وزارت هاى مهمه بوده و از علوم و فضايل حظى وافر داشته و در سنه 1275 لقب معتمد الدوله يافته، و در (ج 1) سنه 1278 وفات كرده؛ چنان كه در جلد دويم «مرآت البلدان» نوشته، و در «الذريعه 6: 400» در سنه 1269 نوشته و آن اشتباه است، و آنجا دارد كه حاجى شيخ مهدى (1289) از اموال او مدرسه ئى در نجف ساخت كه كتابخانه حسينيه در آن بنا شده.
وى سيد عزيز الدين محمد فرزند مرحوم حاج ميرزا ابو القاسم 31 زنجانى است كه در (1224 ج 3 ش 348) گذشت.
شرح احوال او در «شماره (6- 7) سال 3 مجله يادگار» نوشته، و از آن چنين برآيد كه او از علما و فقهاء اين عصر بود كه در اين سال در زنجان متولد شده، و پس از تحصيل مقدمات در آنجا بقزوين رفت و شطرى آنجا درس خواند، سپس در سنه 1278 بعتبات عاليات مشرف شد و آنجا در نزد شيخ انصارى و حاج سيد حسين ترك چندى تحصيل كرد، و در سنه 1288 بزنجان بازگشت، و زمانى بعد با پدر خود بحج رفت، و پس از برگشتن و وفات پدر در زنجان
ص: 1502
مرجع رياست شرعيه گرديد، و منصب قضا و افتاء بدو رسيد تا انقلاب مشروطيت پيش آمد و در آن قضايا در تسكين فتن و اصلاح امور عامه دخالت هائى نيكو فرمود، و كتبى چند تأليف نموده:
اول كتاب «التحية المباركه» در احكام سلام، نزديك بسه هزار بيت، كه نسخه ئى از آن بخط خودش اينك نزد فرزندش حاج ميرزا ابو القاسم موجود است. دويم «حواشى عديده» بر كتب «رياض» و «رسائل» و غيره. سيم «رساله ئى در توفيق ميان آيات قرآن در خلق آسمان و زمين». چهارم «رساله ئى در رد شمس» در جواب يكى از علماء عامه.
پنجم كتاب «سوانح سفر حجاز» بنظم و نثر. ششم «شرح دعاء كميل». هفتم كتاب «صبح صادق» در مسائل اجتماعى. هشتم كتاب «لطائف الكلام» در حكم اوانى ذهب و فضه.
نهم كتاب «معارج الرضوان» در اصول و فروع. دهم كتاب «مفتاح الظفر» در نماز سفر.
و آن مرحوم در هنگام غروب روز شنبه بيست و ششم ماه ربيع الاول سنه 1330 هزار و سيصد و سى- مطابق 26 حوت ماه برجى- در زنجان وفات كرد، و در نزد پدرش دفن شد. و يك دختر 33 و پنج پسر بدين شرح بازگذاشت:
اول سيد ابراهيم 33 كه بنا بمرقومات «فهرست مشاهير علماء زنجان» در سنه 1296 متولد شده و خود از علماء بزرگوار بوده و نزد شيخ الشريعه و آخوند خراسانى درس خوانده و در سنه 1342 در كربلا بسن 46 سالگى وفات كرده و هم آنجا دفن شد.دويم سيد احمد 33 مستشار ديوان تميز در وزارت عدليه.
سيم حاج سيد ابو القاسم 33 مرقوم كه در گيلان در يكى از ادارات دولتى است.
چهارم سيد كاظم ميرزائى 33 كه در سنه 1321 متولد شده و خود از علماء گوشه نشين بوده و شرح حال مرقوم در مجله از قلم او است.
پنجم سيد اسمعيل 33 كه هم در رشت بكارهاى دولتى مشغول است.
ص: 1503
وى فرزند مرحوم حاج سيد اسمعيل سبزوارى است كه در (1262) بيايد:
مرحوم حاج ميرزا حسن از علما و فقهاء اين اعصار بود، و چنان كه در «شهداء الفضيله:
372» و نامه مورخه (20 شعبان 1372) سيد محمد حسن علوى (1349) باين فقير ذكر شده؛ در اين سال در سبزوار متولد شده و در نزد حاج سيد حسين نرك درس خوانده تا از علما و رؤساء سبزوار گرديد، و قضايائى ما بين او و شوكة الدوله از اعيان آن عصر رخ داده، و آخر در شب چهارشنبه چهارم ماه محرم الحرام سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو- مطابق 11 قوس ماه شمسى- در موقعى كه از مكه برگشته بود، در بين الحرمين بظلم أعراب حربى بقتل رسيد، و فرزندانى از او مانده:
اول ميرزا سيد ابو القاسم كه در سنه 1281 متولد شده و از علما و أتقيا و اسخياء سبزوار بوده، و پس از مدت 69 سال عمر؛ در سنه 1350 در سبزوار وفات كرده و در مقبره عمش حاج ميرزا ابراهيم دفن شده، و فرزندانى داشته: يكى آقاى حاج ضياء الحق غفورى (سلمه اللّه) كه از اهل علم و ادب عصر حاضر است و در سفر مكه همراه جدش صاحب عنوان بوده و جسد او را ببقيع آورده و آنجا دفن كرد، و بسيارى از مواليد و وفيات و تواريخ اين خانواده را وى براى سيد محمد حسن مذكور نقل كرده. ديگر سيد كاظم آقا (دام عزه).
دويم از فرزندان صاحب عنوان: حاج ميرزا ابو الفضل شريعتمدارى (سلمه اللّه) كه از علما و اغنياء سبزوار است و در سنه 1286 متولد شده.
ص: 1504
وى فرزند عبد اللّه، و خود از علماء حنفى و شيخ جامع الازهر بوده، و همانا در اينسال- بطورى كه در «معجم المطبوعات: 754» نوشته- در نواى از ناحيه اسيوط مصر متولد شده، و سالها در جامع مذكور كتب معموله در مذهب ابو حنفيه را درس مى گفته، و نيز در قلعه بجامع محمد على در كتب فقه و در مدارس ملكيه براى مدرسه دار العلوم و شاگردان مدرسه حقوق تدريس مى نموده، و در سنه 1312 دولت خديوى وى را بوكالت جامع الازهر دعوت و او آن را اجابت نمود، و كميسيونى براى اداره امور آن در اين وقت تشكيل شده و با وى شركت نمود، و او دستورات و نظامنامه ئى براى علما و دروس و كتب درسى و اجازات و امتحانات آن وضع كرد، و در سنه 1313 بجاى شيخ أنبابى (1240 ج 4 ش 574 ص 1113) بشيخيت اصلى آن برقرار گرديد و بسبب تعيين او بدين سمت شيخيت اين جامع كبير كه با شافعيه بود دوباره بحنفيه برگشت، لكن فقط او و شيخ مهدى از حنفيه در اين اوقات بشيخيت آن نائل شدند، و در سنه 1315 با شيخيت آن مفتى عموم بلاد مصريه شد، و در شيخيت او كتابخانه عمومى براى اين جامع بنياد شد، و هم او با شيخ محمد عبده نهضت علمى آنرا ايجاد كردند.
و او كتابى دارد بنام «سلم المسترشدين» براى احكام شريعت و دين، در فقه حنفى كه در سنه 1292 از تأليف آن فارغ شده.
و پس از مدت هشتاد و هشت سال قمرى عمر، در سنه 1343 هزار و سيصد و چهل و سه وفات كرد.
ميرزا حسين خان از عرفاء سلسله ذهبيه كبرويه بوده، و در اردبيل رياست فرقه ذهبيه
ص: 1505
و حكومت آن سلسله را داشته، و شعر هم مى گفته و تخلص گمنام مى نموده، و او در اين سال متولد شده، و پس از سير و گردش در برخى از بلاد داخل سلسله صوفيه ذهبيه گرديد، و چندى مانند پدران خود سر رشته دار فوج خراسان بود، و آخر در اردبيل ساكن شد، و «ديوانى» در اشعار دارد، چنان كه در «الذريعه 9: 935 ش 6157» فرموده. و در هنگام طلوع آفتاب روز يك- شنبه غره ماه رمضان المبارك سنه 1334 هزار و سيصد و سى چهار- مطابق 11 سرطان ماه برجى- در اردبيل وفات كرد، چنانكه ميرزا محسن حالى تخلص عماد الفقراء اردبيلى در كتاب «گمنام» نام نوشته.
و چنان كه اين ميرزا حسين خان تخلص گمنام نموده ميرزا ابراهيم خان خوشنويس جلايرى كه در (1300) ذكرى از او ميشود نيز تخلص گمنام داشته.
عفكاو منسوب است بعفك كه در اصل نام مردى بوده و سپس علم شده براى قطعه زمينى از فضاى عراق عرب كه واقع است در ميان دجله و فرات و از شعبه ئى از فرات كه از حله بيرون مى آيد آب برمى دارد، و مردم عوام آن را عفچ- بچيم فارسى- مى گويند؛ چنانكه در «الكرام البرره 2: 494» فرموده.و شيخ خضر مرقوم صاحب عنوان- چنانكه در (ص 493) كتاب مذكور نوشته- فرزند شلال بن حطاب از آل خدام شيبانى باهلى است.
شيبان در (ج 1 سال 1203 ص 152 ش 88) نامش برده شده.
و باهلى قبيله ئى است از قيس عيلان 5 بن مضر 4 بن نزار 3 (مذكور در مقدمه فصل 3 ص 25) كه منسوب اند بباهله كه بمرقومات صفحه مذكوره زنى از طايفه همدان و زوجه معن ابن سعد بن قيس عيلان مذكور بوده، و اين كه در بعضى جاها مى گويند باهلة بن اعصر مانند تميم بن مره است كه مقصود طايفه باهله باشد، و تذكير آن بملاحظه حى درست و تأنيثش نيز بملاحظه قبيله درست است، و فرقى نيست در اين كه آن كلمه در اصل براى مرد
ص: 1506
باشد يا زن، انتهى.
و شيخ خضر صاحب عنوان از اعاظم علماء شيعه در قرن 13 و در فقه آل محمد براعتى تمام داشته، و در زهد بر جانبى عظيم بوده، و همانا او در عصر سيد بحر العلوم از عفك بنجف آمده و آنجا در نزد علما و مدرسين آن سرزمين همچون شيخ جعفر نجفى و غيره بتحصيل پرداخت تا خود از علماء بزرگوار گرديد، و كتبى چند برشته تأليف كشيد:
اول كتاب «ابواب الجنان و بشائر الرضوان» در ادعيه و زيارات و اعمال سال كه معروف به «مزار شيخ خضر» است. انجام تأليف آن شعبان سنه 1242. دويم كتاب «ادعيه و أحراز». سيم كتاب «التحفة الغرويه» در شرح «اللمعة الدمشقيه» كه در سنه 1229 شروع در تأليف آن نموده و تا سنه 1245 تا كتاب ميراث بچندين جلد رسيده.
چهارم كتاب «جنة الخلد» در اصول دين و مسائل عمليه. پنجم كتاب «عصام الدين».
ششم كتاب «مصباح الحجيج». هفتم كتاب «مصباح المتمتع». هشتم كتاب «معجز الامامية».
نهم كتاب «نجم الهداية». دهم كتاب «هداية المسترشدين» كه نجم الهدايه در شرح آن است.
و وى از شيخ جعفر نجفى روايت مى كند، و روايت مى كند از او شاگردش مرحوم ملا عبد الكريم كرمانى (ره) چنانكه در «الذريعه» جلد مذكور و هم در (ج 1 ص 191 ش 989) فرموده.
و بالاخره، او در اين سال وفات نموده، و در بقعه ئى مشهور در نجف دفن شد، در طرف شرقى مدرسه بزرگ حاجى ميرزا حسين خليلى در محله عماره.
ص: 1507
مأخذ آنرا فراموش كرده ام، و در «الذريعه 9: 170 و 171» چند نفر بدين تخلص ذكر كرده و اتفاقا دو نفر آنها هم اصفهانى بوده اند، ليكن نام هيچ كدام صادق نبوده و يكى هم از اهل اين مائه نبوده (1).
ص: 1508
فانى از شعراء عصر خود بوده و در اين سال متولد شده، چنانكه در «دانشمندان آذربايجان:
291» فرموده (1)، و بيشتر عمر خود را در گنجه گذرانيده، و تأليفاتى دارد:
اول «ديوان اشعار» بپارسى و تركى. دويم كتاب «خمسه ادبيه».
در «الذريعه 15: 128 ش 862» شرحى نوشته بمفاد اينكه:
وى فرزند سيد احمد بن محمد حسن بن عيسى بن كامل بن منصور بن كمال الدين بن منصور ابن سيد على زويع است كه اين سيد على از كوفه بحله آمده، و صاحب عنوان در اين سال متولد شده، و كتابى بنام «الضياء اللامع» در شرح «شرايع» در هفده جلد تأليف كرده كه جلد صيد و ذباحه بخط مؤلف و جلد حج از آنها را من در نزد نواده برادرش سيد باقر بن حسين بن عيسى بن سيد احمد مذكور ديدم، و از جلد طهارت در سنه 1303 فارغ شده و نام آن در اصل «لمع» بوده و سپس آنرا تغيير به «الضياء اللامع» داده، و بر چندين جلد آن علما تقريظاتى نوشته اند.
و آخر پس از مدت شصت و هفت سال قمرى عمر، در سنه 1322 هزار و سيصد و بيست و دو با برادر خود سيد فاضل در يك سال وفات كردند، و در تاريخ آنها چنين گفتند:
قضى العالمان فناح الهدى
بخطبهما المنتحر بالهموم
فحيا هما بمفيد الرضا
سلام البديع الحميد العظيم
ص: 1509
كه هر مصراعى از آنها تاريخ است، انتهى ما فى «الذريعه».
ليكن چنان كه ما خود اعداد حروف هريك از اين مصاريع چهارگانه را در زير نوشته و آنها را جمع نموديم فقط مصراع اول 1322 خواهد شد و سه مصراع ديگر هريك كمتر يا زيادتر مى باشد، و ممكن است تصحيح آن ها بدين نحو كه در مصراع دويم المنتحر (المنتحى) نوشته شود و در مصراع سيم الرضا (الرضى) و در چهارم البديع (البدى)، زيرا كه بدى نيز يكى از أسماء الحسنى مباركه است، چنان كه در دعاء جليل الشأن عظيم القدر جوشن كبير در فصل 21 وارد شده (1).
وى (2) فرزند مرحوم نايب السلطنه عباس ميرزا است كه در (1203 ش 82) گذشت.
قهرمان ميرزا از شاهزادگان معروف قاجاريه است كه با محمد شاه از يك مادر و در اين سال- چنانكه در «منتظم ناصرى» است- در تبريز وفات كرده و در صحن قديم قم دفن شده، و در «مرآت البلدان 1: 580» در 1256 نوشته، و در كتاب «تاريخ نو: 284» در سنه 1263 گفته.
و فرزندانى از او بازماند، از آن جمله يكى نواب عميد الدوله كيومرث ميرزا كه در سنه 1277 حاكم كرمان بوده و همان سال لقب عميد الدوله يافت و او در سلسله عرفا داخل و خدمت مرحوم صفى على شاه (ره) ارادت داشته.
ص: 1510
و ديگر مرحوم محمود ميرزا كه در مشهد متولد شده و چندى در نزد عمش حاجى حسام السلطنه بوده و از او تربيت يافت و بعد از آن بأمر ناصر الدين شاه موسوم به اكبر ميرزا و ملقب به شمس العرفا گرديد و در غزل سرائى طبعى عالى داشته و تخلص شمس مى فرموده و نقاشى و طراحى هم مى كرده.
وى فرزند مرحوم مهدى خان بن حاجى طالب بن حاجى هاشم خان بالا كفتى شيرازى است. حاجى هاشم خان در (1197 ش 29) گذشت.
نواده اش آقا محمد صاحب عنوان بجاى پدر خود كدخداباشى پنج محله حيدرى خانه شيراز، و با اين حال باقتضاى طبع موزون شاعرى سخن پرداز بوده، و در اينسال وفات نموده و فرزند او لطفعليخان فكار است كه در (1288) بيايد(1).
دفترى نامش محمد امين و در شاعرى كلامش متين بوده. و او در اين سال متولد شده، و پس از مدت شصت و يك سال قمرى عمر در سنه 1316 هزار و سيصد و شانزده وفات كرده (2).
ص: 1511
وى (1) فرزند شيخ حسين هروى طوسى است كه از اهل علم بوده.و مرحوم آخوند ملا محمد كاظم خود از أجله علماء معقول و منقول و محققى بى نظير در فن اصول بود، و بعد از استادش مرحوم حاجى شيخ مرتضى انصارى (عليه الرحمه) كه در (ج 2 سال 1214 ص 487 ش 220) گذشت علم اصول فقه را ابن فاضل فرزانه و دانشمند يگانه تأسيسى جديد نهاد، بطورى كه همه علماء عصر وى و هم چنين تاكنون أبكار أفكار او را مورد دقت و تحقيق و كتاب كفايه اش را مطرح تدريس و تدرس خود قرار داده اند.
شرح احوالش در چندين كتاب نوشته، از آن جمله: «فهرست كتابخانه رضويه 5:
560»، و از آنها همه چنين برآيد كه وى در اين سال- چنان كه در «احسن الوديعه» نوشته- در طوس متولد شده، و در شماره 24 سال 8 جريده «چهره نما» در سنه 1247 گفته، و در سنه 1277 بتهران آمده بتحصيل حكمت الهيات و منطق پرداخت، و در سنه 1278 بنجف آمده در مدرس شيخ انصارى و حاج سيد على شوشترى مشغول تحصيل شد. و پس از وفات آنها در نزد شيخ راضى نجفى و ميرزاى شيرازى درس خواند، و در موقع مهاجرت ميرزا بسامره بهمراه او بدان شهر آمد و بأمر او پس از خاتمه تحصيلات در نجف اشرف ساكن و آنجا بتدريس و تأليف مشغول شد، و بزرگان اهل علم در مذهب شيعه از هرجا فيض مدرس او را غنيمت دانسته گروهى انبوه بمجلس درس او حاضر شدند، چنان كه جماعتى كثيره از آنها
ص: 1512
از اجله علماء عصر حاضر گرديدند.
در «الذريعه 13: 33» فرمايد: «در يكى از شبهاى دوره اخير تدريس او شاگردان وى را شماره نمودند و زياده بر هزار و دويست نفر بشمار آمدند، انتهى.
و او با ابهت و وقارى تمام در بالاى منبر درس مى گفت، و پس از وفات ميرزاى شيرازى رياست علمى شيعه در هرجا از ايران و عراق عرب و هند و افغانستان و غيره بوى مرجوع و مرجعيت و مطبوعيتى فوق العاده بهم رسانيد.و چون صداى مشروطه خواهى در ايران بلند شد از نفوذ او استفاده نموده و در مشروطه خواهى او را با خود همراه كردند(1)، و او هم با جدى بليغ و جهدى شايان در استقرار مشروطه در ايران ايستادگى و در نتيجه غالب علما هم با وى موافق و آنها كه مخالفت كردند يا معتزل و غير مرجوع شدند با سردرسر اين كار دادند، و ازاين رو نامش در تاريخ مشروطيت ايران مقام بلندى را احراز، و خود در ممالك خارجه شهرتى بسزا بهم رسانيد. ولى افسوس كه پس از چندين سال عكس مقصود او از اين مشروطه در ايران ظاهر و فرزند بزرگوارش مرحوم آقازاده يكى از كسانى بود كه مقهور گرديد و جان شيرين را در اين راه از دست داد.
و بهرحال، مرحوم ملا محمد كاظم كتب چندى تأليف كرده همه در نهايت دقت و تحقيق، و اشهر همه كتاب «كفاية الاصول» در اصول فقه است كه چنان كه نوشتيم مطرح تدريس و تدرس علماء اصول و در نزد عموم ابن فرقه مرجوع اليه و مقبول است، و چندين نفر از بزرگان شرح يا حاشيه بر آن نوشته و مراتب علمى خود را در اطراف مطالب آن ابراز داشته اند.
و او در يك ساعت پيش از طلوع آفتاب روز سه شنبه بيستم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1329 هزار و سيصد و بيست و نه- مطابق 19 قوس ماه برجى- در نجف وفات كرد، و هم در آنجا در مقبره ميرزاى رشتى (1312) كه در صحن مقدس طرف راست كسى است كه از در شرقى بزرگ بيرون ميرود دفن شد.
و فرزند بزرگش ميرزا محمد مهدى آيت اللّه زاده از علما و أعيان عصر در نجف
ص: 1513
است. از 2 شماره «5763 و 5764 روزنامه اطلاعات» مستفاد شد كه وى در 6 (يا 7) ج 2 1364 وفات كرده، و از جريده «چهره نما، سال 12 ش 15 ص 12» نيز چنين برآيد كه وى پس از فوت پدر در مشروطه خواهى مخالف او درآمد، انتهى. و او فرزندى دارد نامش محمود كفائى.
و فرزند ديگر مرحوم آخوند: مرحوم ميرزا محمد آقازاده كفائى است كه اشاره بوى نموديم و در (1294) بيايد.
و فرزند ديگرش حاج ميرزا احمد كفائى است كه ساكن مشهد و بعد از برادر بزرگش آقازاده، خدمه حرم مطهر امر كليددارى ضريح مطهر را باو واگذاشتند، و «حاشيه ئى بر كفايه» پدر نوشته.و ديگر ميرزا حسن كفائى كه در سنه (1321) متولد شده، و چندين دوره بنمايندگى مجلس از طرف اهل مشهد معين شد، و در اين اواخر عضو مجلس سنا براى مردم مشهد بود كه ناگهان در شب سه شنبه 10 ذى الحجه (عيد قربان) سنه 1373- مطابق 19 مرداد ماه باستانى- دو ساعت پيش از نصف شب- بدون عارضه بيمارى در طهران وفات كرد، و روز 4 شنبه 11 نعش او را با تجليلى تمام حركت داده و در شاه عبد العظيم (ع) دفن كردند، چنان كه در «روزنامه اطلاعات، سال 29، ش 8453، يازدهم ذى الحجه 1373» نوشته.
وى از علماء رياضى، و خود چنانكه در «فهرست كتب خطى: 201 س 1» نوشته (1).
ص: 1514
وى فرزند مرحوم حاج سيد على 32 آل بحر العلوم (رحمه اللّه) است كه در (1224 ش 353 ج 3 ص 785) گذشت.
مرحوم سيد هاشم از علماء أعلام بوده كه در اين سال متولد شده، و در نزد ميرزاى شيرازى درس خوانده و تقريرات دروس وى را بكتابت درآورده و از آن جمله است «تقريرات مقدمه واجب» كه آن استاد راد آن را پسنديده و أمر باستنساخ آن فرموده، و ديگر مجلدى در «تقريرات اكثر مباحث اصول» از اجزاء و ضد و مفاهيم و عموم و خصوص و برخى از ظنون و اصول عمليه. و نيز از تأليفات وى رساله ئى است در «حجيت ظن».
و بالاخره، وى بسن جوانى پس از مدت بيست و نه سال قمرى عمر، در سنه 1284 هزار و دويست و هشتاد و چهار، در حيات پدر بزرگوار وفات كرد، چنان كه در «شهداء الفضيلة:337» و «الذريعه 4 ش 1699» نوشته اند.
وى فرزند محمد بن ابو ذئب، و خود از شعرا بوده، و در اين سال وفات نموده، چنان- كه در «اعيان الشيعه 1: 404» فرموده.
ص: 1515
سنه 1256 قمرى مطابق سنه 1218 شمسى
آدينه غره محرم الحرام (...) حوت ماه برجى
سنه 1219 شمسى
شنبه شانزدهم محرم الحرام
اول حمل ماه برجى
19 ع 1. شرح احوال او در (ج 1 سال 1200 عنوان 57 ص 108) گذشت.
چنان كه در جلد سيم «وقايع الايام: 203 و 4» خيابانى و بعضى از مجلدات متفرقه «الذريعه» نوشته: وى فرزند ملا قنبر على بن محمد حسن بن احمد بن محمود زنجانى، و خود از علماء اين عصر بود كه در پنج شنبه هفدهم ماه ربيع المولود اين سال، بنص «وقايع الايام»- مطابق (...) ثور ماه برجى- متولد شده، و چندين سال تحصيل علوم نموده، و مرات عديده بزيارت ائمه عراق و ايران رفته، و كتب چندى تأليف كرده:
ص: 1516
اول كتاب «انيس الطلاب» در احوال بسيارى از علماء زنجان و غيره.
دويم كتاب «تبيان البيان» در قواعد قرآن. سيم كتاب «توضيح المشكلات» در نحو و صرف و عروض. چهارم كتاب «روشن ضمير» در شرح دعاء جوشن صغير، پنجم كتاب «فرمايش محمديه» در تجويد. ششم كتاب «قسطاس المقادير و مقياس المعائير» در موازين شرعيه. هفتم كتاب «قنوان صنوان» در شرح «نصاب الصبيان» ابو نصر فراهى. هشتم كتاب «لوايح الادله» در فوايح عديله. نهم كتاب «منهج الرشاد» در شرح «ارشاد» شيخ مفيد.
دهم «نظم كتاب تصريف زنجانى» مشهور، سيصد بيت.
و او در حدود (1340) وفات كرده، و ضمنا معلوم شد كه او شعر هم مى گفته.
و در «فهرست مشاهير علماء زنجان» عنوانى براى او آورده، و وفاتش را در عين سال 1340 ذكر كرده.
على آباد، بطورى كه در كتاب «فتنه باب: 53» نوشته قصبه ئى بوده بر سر راه طهران بسارى و هم چنين طهران ببارفروش، و در اين سنوات بواسطه موقعيت ارتباطى خود ايستگاه راه آهن و مركز كارخانهاى نساجى و كنسرو است، و آنرا شاهى نام نهاده اند، انتهى.
و ميرزا محمد تقى فرزند ميرزا محمد زكى مستوفى است (كه در سنه 1245 وفات كرده)، و خود از فضلا و رجال دربار فتحعليشاه و منشى الممالك آن بارگاه بوده، و شعر هم مى گفته و تخلص صاحب مى نموده چنان كه نيز صاحب ديوان لقب داشته، و در «الذريعه 19:
99» دارد كه تخلص هلالى مى نموده. و كتابى بنام «ملوك الكلام» در تاريخ از زبان فتحعليشاه تأليف كرده، يعنى عنوان كتاب مانند اين است كه تأليف فتحعليشاه باشد و اصل تلفيق كلمات از ميرزا محمد تقى است، چنانكه در «منتظم ناصرى 3: 3» نوشته.
و او در روز آدينه هفدهم ماه ربيع الاخر اين سال- مطابق (...) جوزا ماه برجى-
ص: 1517
لواى سفر آخرت برافراشته. و صاحب نيز تخلص آخوند مسيحاى كاشانى از رجال مائه دوازدهم است، چنان كه در «تاريخ حزين: 16» نوشته.
وى فرزند شيخ قادر بخش اسدى است كه در (1217 ج 3 ش 245) گذشت.
شيخ بهاء الحق از علماء اهل سنت بوده و در اصول فقه و حديث يدى طولى داشته. و او در ميان صلوتين نافله و فريضه بامداد روز چهارشنبه هيجدهم ماه جمادى الاخرى اين سال- مطابق (...) اسد ماه برجى- متولد شده، و در نزد پدر خود درس خوانده و از بلاد هند ببغداد آمد و از آنجا دو سفر بمكه رفت و دو سال هم در بيت اللّه الحرام مجاور بود، و در طى اين اسفار خدمت چندين نفر از مشايخ حرمين را درك كرد و از آنها اجازت روايت بهم رسانيد، و در تصوف يكى از خلفاى طريقه نقشبنديه گرديد، و بالاخره در بغداد توطن گزيد، و چندى در مدرسه قادريه و سپس در مدرسه اعظميه بتدريس اشتغال ورزيد؛ چنان كه در «المسك الاذفر» فرموده.
هرچند كه تولد او در سنه 1198 بوده و بايد شرح احوال او در آن سال نوشته شود، ليكن چون آنجا غفلتى رخ داده و نوشته نشده لهذا اينجا كه سال وفات او است نوشته ميشود(1)،
ص: 1518
و خصوصا اينكه در «تنقيح المقال 2: 232 ش 7532» تولد او را از «تكمله» خودش در اينسال بقيد تقريب نقل كرده؛ ليكن در «الذريعه 1 ش 1869» با استناد بهمان تكمله در عين سال 1198 نوشته، و ظاهرا قول «تنقيح» اصح باشد. و ازاين رو حتما بايد احوالش در سال وفاتش كه درست معلوم است نوشته شود. پس اينك چنين گوئيم كه:وى فرزند حاج على بن احمد بن جواد شبيبى مدنى است كه از نسب، از طايفه شبيب (يا بنى شيبه)؛ و از وطن، منسوب بمدينه طيبه است، و جدش جواد خازن حرم مطهر كاظمين، و خود از اجله رجال علم و ادب در عصر خويش بوده، و شعر هم مى گفته. شرح احوالش در چندين كتاب بنظر رسيده، از آن جمله: «الكرام البرره 800 ش 1494» و «الذريعه»، و آنچه از آنها با ملاحظه «تنقيح المقال» و بعضى از مواضع ديگر برمى آيد اينكه:
وى در اينسال (1198) در كاظمين متولد شده، و چندين سال در خدمت مشايخ بزرگ همچون سيد محمد رضاء شبر و فرزندش سيد عبد اللّه و شيخ اسد اللّه كاظمينى درس خوانده، و هماره اوقات بتحصيل اشتغال داشته و تا سنه 1244 در عراق بوده، آنگاه بعد از آن سال از آن جا هجرت و در قريه جوبا از ديهات بشاره جبل عامل- كه ظاهرا همان باشد كه آنرا جويه بضم جيم و تشديد ياء مفتوحه مى گويند- سكونت نموده، و آنجا زعامت و رياستى شايسته بهم رسانيد، و چون در معظم علوم (چنانكه تأليفات كثيره اش بدان گواهى ميدهد) يدى طولى داشته؛ سمت بزرگى بر علماء آن سرزمين پيدا كرد، و همچنين امراء آن حدود- خصوصا حمد البك- وى را معظم و مكرم مى داشتند، و وى علمى بارز و رهنمائى بزرگ در علوم اهل بيت (عليهم السلام) شد، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «اختصار الاقبال» در اختصار كتاب «اقبال» مرحوم سيد ابن طاوس (رحمه اللّه) از أعمال اول محرم تا آخر جمادى، و چون بدانجا كه رسيد نتوانست نسخه ئى از «اقبال» را بدست بياورد بقيه اعمال سال را از ساير كتب گرفته، انجام تأليف آن نيمه ع 1 سنه 1254.
دويم كتاب «اقبال» در عمل سال، غير از اختصار اقبال مذكور.
سيم كتاب «تحفة المسافر» در آداب سفر. چهارم «تدوين حواشى شيخ بهائى بر رجال نجاشى». پنجم «تعليقه بر كتاب مطالب النفس و مسائلها» در فلسفه تأليف ملا حمزه گيلانى. ششم «توضيح كتاب خلاصة الحساب» شيخ بهائى. هفتم كتاب «الحق الحقيق»
ص: 1519
تصویر
خط شيخ عبد النبى در هامش صفحه 2 «تكملة نقد الرجال» مصوره كتابخانه روضاتى
ص: 1520
در رد اخباريه. هشتم «شرح غره منظومه» كه ظاهرا غير «غره» بحر العلوم باشد، بلكه «غره» خودش مقصود باشد كه اينك ذكر ميشود.
نهم «شرح قواعد علامه» تا آخر كتاب طهارت. دهم كتاب «العقود المنثوره» در كليات فقه. يازدهم كتاب «الغره» در شرح «الدره» در علم كلام بنظم كه آنرا پيش از «اختصار اقبال» تأليف و در آن حواله ببرخى از مؤلفات خود نموده. دوازدهمكتاب «فصل الخطاب» در اصول فقه. سيزدهم كتاب «كشكول». چهاردهم كتابى در «مطاعن خلفاى ثلثه». پانزدهم كتاب «مناسك الحج» و مقدمات آن در آداب سفر. شانزدهم «منظومه در اصول عقايد».
هفدهم «تكمله كتاب نقد الرجال» سيد مصطفى تفريشى كه در مقدمه آن شطرى از مآخذ تأليف تكمله و ترجمه خود و مسائل رجاليه را ذكر كرده، و مؤلفات خود را بالغ بر شصت در قرب صد جلد نوشته و احوال استاد خود سيد شبر را نيز آورده، انجام تأليف آن شب 3 شنبه 15 ع 2 سنه 1240، و فرزندش شيخ جعفر «حاشيه» ئى بر اين تكمله نوشته، هيجدهم «رساله در رد أخباريه».
و او روايت مى كند از استادش سيد عبد اللّه شبر از شيخ احمد أحسائى.
و يكى از متملكات وى كتاب «تهذيب علامه» بوده، و او در پشت آن در زير تملك خود آنرا؛ اين شعر را نوشته بود:
و يكفيك قول الناس فيما ملكته
لقد كان هذا مرة لفلان
و او كتابخانه بزرگى داشته، و در شب پنجم ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق (...) جدى ماه برجى- در همان قريه جوبا (جويه) وفات كرده و هم آنجا دفن شد، و بر قبر وى اين اشعار نوشته كه هر مصراعى ماده تاريخ آن است، و بجمله شش ماده باشد:
يا مرقدا بين ثراه العلا****سقيت صوب البريا مرقد!
1256 1256
ينمى اليك الفضل فاهنأ به***تاجا ففيك الشرف الاوحد
1256 1256
فلا عداك الفيض منهله
1257
لطف و فيض اللّه لا ينفد
1256
ص: 1521
در «الكرام» چنين فرموده، ليكن مصراع پنجم (چنانكه مى بينى) 1257 ميشود(1).
وى فرزند مرحوم حاجى ملا محمد مهدى فاضل نراقى است كه در ج 2 (سال 1209 ص 360 ش 147) گذشت، و خود از علما و فقهاء عصر بوده، و شرح احوالش در «الكرام البرره:
67 ش 132» نوشته؛ چنانكه ما هم در (ج 2 سال 209 ص 364) در آخر عنوان پدرش شطرى نوشتيم، و اينك اينجا گوئيم كه:
او شاگرد برادر خود حاجى ملا احمد و بسن از وى كوچكتر بوده، و پس از وفات وى بجاى او برقرار شده، و در اينسال (1256) بمكه معظمه رفته و در زير ناودان مقدس از خداى
ص: 1522
خواسته كه وى را بوطن خود برنگرداند كه مبتلا بأمور مردم بشود، و پس از برگشتن در مدائن صالح وفات كرده. و شرح احوالش در «لباب الالقاب» نيز تحرير يافته.
و پس از وى فرزندش ميرزا محمد صادق قائم مقام وى شده كه در «نقباء البشر: 860 ش 1390» عنوانى براى او بسته و در آن فرمايد كه او از رجال طايفه خويش بوده و در كاشان مرجعيتى داشته، و همانا در نجف در خدمت شيخ انصارى درس خوانده و بكاشان برگشته و بجاى پدران خود نشسته تا بعد از سال 1300 وفات كرده، و در «لباب الالقاب» وى را عنوان نموده و فرمايد عالم فاضل عامل بوده، انتهى ما فى «النقباء».
وى فرزند ملا على اكبر مدرس نصرآبادى است كه از اهل قريه نصرآباد خراشاد بلوك نهارجان قهستان است، و چنانكه در «بهارستان: 316» نوشته از علما و فقها و معروف بمدرس و مجتهد بوده و در مدرسه قديمه بيرجند تدريس ميفرموده و كتابى بنام «مختصر الفقه» تأليف كرده، و در قبرستان شرقى بيرجند در پهلوى حكيم نزارى دفن است.
و فرزندش ملا احمد صاحب عنوان هم از علما بوده و بطورى كه در (ص 317) فرموده معروف به مدرس و در امر بمعروف نهايت كوشش داشته، و «شرحى بر اشارات» حاجى كرباسى نوشته، و در اين سال وفات كرده، انتهى.
وى فرزند خالد آقا ابن عبد الرزاق آقاى حمصى، و خود از علماء اهل سنت است كه در سنه 1170 هزار و صد و هفتاد، چنان كه در «معجم المطبوعات: 715» نوشته- مطابق (1135 يا 1136) شمسى- در حمص در طايفه ئى بزرگوار متولد شده، و هم آنجا نشو
ص: 1523
و نما و طلب علوم نموده، بعد از آن بدمشق رحلت كرد و از أقران خويش امتيازى بهم رسانيد، و شيخ عمر يافى بتقدم وى در شعر شهادت داد، زيرا كه وى در نظم قصائد و قطعات و غزليات و ساير اقسام شعر براعتى تمام پيدا كرد، و مردمان همى بهم نشينى با او مايل و بيكديگر در ملاقات با او سبقت مى گرفتند.
تا در سنه 1246 در نزد والى حمص براى او سعايت نمودند كه او را هجو كرده، و از اين رو والى امر باخراج وى نمود، و او گريخته بطرف حماه رفت و در بين راه در قريه تلبيسه عمال والى بدو پيوستند و وى را سه روز در زندان انداختند و روز چهارم والى وفات كرد و او را رها نمودند.
و در ايامى كه ابراهيم پاشاى مصرى در ديار شام بود شيخ امين بوى پناه برد و قصائدى در مدح او بنظم آورد، و كتب چندى نيز دارد:
اول «ديوان» بزرگ در اشعار. دويم منظومات چندى.
و آخر پس از مدت هشتاد و شش سال قمرى عمر، در اينسال در حمص وفات كرد، و در نزديك جامع خالدى دفن شد.
وى فرزند مرحوم حكيم قاآنى است، و شرح احوال او در (1285) كه سال وفات او است بيايد، ليكن چون در «دانشمندان و سخن- سرايان فارس 3: 41» تولد او را در اينسال نوشته بايد آنچه در 1285 درباره او نوشته ام و آنچه در «دانشمندان» مذكور درباره او نوشته باهم جمع و در اينجا نوشته شود(1).
ص: 1524
وى فرزند مرحوم حكيم قاآنى شيرازى است (1222 ج 3 ش 319).
ميرزا حسن از شعراء عصر خويش و از هنرهاى پدر بزرگوار بهره ور بوده و در شيراز متولد شده، و پس از چندى از آنجا برآمده و در تهران در مدرسه دار الفنون درآمد و آنجا بتعليم و تعلم حساب و هندسه و حكمت جديد پرداخت، و در لغت فرانسه دانا شد، و در سخن سرائى تخلص سامانى نهاد، و او جوانى رشيق القد و لطيف الخد و نيك روى و خوش خوى با حفظى قوى و سليقه ئى مستقيم بوده.
در مقدمه ئى كه محمد جعفر محجوب بر «ديوان قاآنى» نوشته در (ص بيست و هفت در پاورقى) فرمايد كه: ميرزا محمد حسين ذكاء الملك فروغى فرموده: سامانى يكى از زيباترين جوانانى است كه در زندگى ديده ام و تمام شاگردان دار الفنون وى را بمناسبت زيبائى خارق- العاده مامانى! مى گفتند.
ولى افسوس كه اجل مهلتش نداد و سرانجام فداى همين جمال شد و زنان ثروتمند كه فريفته او شدند وى را مسموم نموده تا در اين سال (1) روى بعالم آخرت نهاد، انتهى بتغيير يسير.
وى مرحوم ميرزا طاهر بن قديم خان از ايلات فارس و ساكن محله لب آب شيراز و از شعراء فصاحت طراز آن شهر بوده و سالها در حيدرآباد دكن سكونت و هم در آنجا در اين سال وفات نموده، و «ديوانى در اشعار» دارد(2).
ص: 1525
وى فرزند ملا عبد الباقى بن محمد بن درويش، و خود عالمى جليل و فقيهى كبير بوده.
شرح احوالش در «نقباء البشر: 1201 ش 1727» نوشته و از آن چنين برآيد كه وى- بطورى كه شيخ محمد حسين محجوبى تاريخ نهاده- در اين سال متولد شده، و نزد حاج ملا اسد اللّه بروجردى و حاجى شيخ محمد باقر اصفهانى و غير آنها درس خوانده تا بدرجه ئى عاليه در فقه و حديث و كلام و غير آنها از علوم اسلاميه نائل گرديد، و در بروجرد رياستى بهم رسانيده و از مراجع بشمار آمد، و مجلس درسى بنا نهاده كه جماعتى از طلاب در سطوح بر وى قراءت نمودند، و بعضى بمراتب عاليه رسيدند، از آن جمله مرحوم آية اللّه حاج آقا حسين بروجردى (اعلى اللّه مقامه) كه وى چندى در سطوح نزد او درس خوانده. و هم وى را تأليفاتى است:
اول «رساله در اجتماع امر و نهى»، دويم «رساله در اجماع». سيم «رساله در قطع» چهارم «رساله در مقدمه واجب». پنجم «كتابى در نماز» كه تمام نشده، و غير از آنچه گفتيم آثار قيمه ديگرى نيز از وى باقى مانده از آن جمله بناء مسجد زنگنه كه اساس آنرا او نهاده و قبل از اتمام آن وفات كرد و حاج جعفر روغنى- پدر زن آيت اللّه بروجردى مذكور- آنرا باتمام رسانيد، و خود در اين مسجد نماز مى خواند و مقبره ئى در پهلوى آن براى خويش ساخت، تا در سه شنبه 28 ماه صفر الخير سنه 1329 هزار و سيصد و بيست و نه- مطابق 10 حوت ماه برجى- وفات كرد و در مقبره مذكوره دفن شد، و فرزندانى بازگذاشت:
اول شيخ محمد كه وى مجاور نجف بوده و پس از آن ببروجرد برگشت و چون بدانجا رسيد پس از شش ماه در صفر 1364 وفات كرد. و فرزندى جليل فاضل برجا نهاد كه وى بطهران آمده و در قريه دولت آباد مرجعيتى بهم رسانيد.
دويم شيخ محمد حسن كه از علما و مراجع در مشهد مقدس گرديد.
سيم شيخ محمد(1) كه در حين فوت پدر در شكم مادر بوده، و پس از بزرگى در نزد
ص: 1526
حاج شيخ عبد الكريم يزدى در قم و غيره درس خوانده و ببروجرد برگشت و از مدرسين در فقه و تفسير و «نهج البلاغه» گرديد و تا سنه 1373 حيات داشته.
دزفول چنانكه در «زينة المجالس» نوشته شهرى است در اقليم سيم، يعنى در مملكت ايران در ولايت خوزستان از ابنيه اردشير بابكان، و چون آبى در آنجا است مشتمل بر چهل و دو چشمه كه طولش پانصد و بيست قدم و عرضش يازده قدم است و بر آن پلى ساخته اند قلعه شهر را بدان پل اضافه كرده و آنرا دزپول و پس از تعريب دزفول گفتند، انتهى.
و مرحوم داعى نامش سيد عبد اللّه 42 بن سيد محمد باقر 41 بن سيد عبد اللطيف 40 بن سيد صادق 39 بن سيد مرتضى 38 بن سيد على 37 بن سيد شفيع 36 بن سيد هود 35 ابن سيد محمد 34 بن سيد عباس 33 بن سيد صفى الدين 32 بن سيد عبد اللّه 31 بن سيد محمد رشيد 30 بن سيد صالح 29 بن سيد خواجه علاء الدين ابو الحسن على 28 بن شيخ صدر الدين موسى 27 بن شيخ صفى الدين اسحق 26 اردبيلى (رضى اللّه عنه) است.
مرحوم شيخ صفى الدين اسحق 26 اردبيلى (قدس سره) در (1240 ج 4 ش 571) گذشت و آنجا باز نموديم كه وى پنج نفر پسر داشته كه نخستين آنها مرحوم شيخ صدر الدين موسى 27 بوده، و وعده داديم كه ذكرى از اين شيخ صدر الدين اينجا بنمائيم.
اينك گوئيم كه وى بطورى كه در كتاب «سلسلة النسب: 45، نوشته در روز عيد فطر سنه 704 متولد شده و در سنه 794 وفات كرده، و در حظيره مقدسه اردبيل نزد پدر بزرگوار خود دفن است.
فرزندش سيد خواجه على 28 در روز 3 شنبه 18 رجب سنه 830 وفات كرد، چنانكه در «سلسلة النسب: 45» نوشته، و در بيت المقدس در دروازه رحمت پيوسته بسور مسجد اقصى دفن شده، چنان كه در «طرائق الحقائق 3: 33» فرموده. و در «فارسنامه 2: 87» نوشته كه مرقد او در آنجا بمزار شيخ العجم مشهور است، انتهى. و وى را فرزندانى بوده: يكى شيخ ابراهيم كه جد سلاطين صفويه است، چنان كه در همين صفحه «فارسنامه» و بسيارى از
ص: 1527
كتب ديگر نوشته. و ديگر سيد صالح كه در عمود اين نسب افتاده.
و مرحوم داعى صاحب عنوان از اهل حكمت و عرفان و داراى علوم معقول و منقول و طب بوده و شعر هم مى گفته و تخلص داعى مى نموده، و شرح احوالش در «مجمع الفصحا 2:
129» و مقدمه كتاب «مجمع الاخيار» خودش نوشته، و آنچه از اين مقدمه كه نسبة مفصل تر است با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر برمى آيد اين كه: وى در سنه 1158 هزار و صد و پنجاه و هشت- مطابق (1124 يا 1123) شمسى- در دزفول متولد شده، و مدتى در اصفهان خدمت مرحوم آقا محمد بيدآبادى و سيد حجة الاسلام بوده، و يك سفر يا بيشتر هم بطهران رفته و آنجا با مرحوم رضا قليخان هدايت صاحب «مجمع الفصحا» ملاقات نموده و منظور نظر فتحعليشاه نيز گرديده، و در دزفول از دست اقوام خود كه مردمانى نادان و بى سواد بودند بتنگ آمده و در بيرون شهر منزلى براى خود تهيه كرده كه هنوز آن محل در نزديكى بقعه او معين و معلوم است، و امور معاش خود را از مزرعه (دويلان)- كه در جنوب دزفول است و اميرتيمور آنرا بسيورغال جدش مقرر داشته- مى گذرانيده، و با محمد على ميرزاى دولتشاه و فرزندش محمد حسين ميرزا محشور و معاشر بوده چنان كه كتاب «مجمع الاخيار» را كه اينك ذكر مى كنيم بنام محمد حسين ميرزا تأليف كرده، و در طريق تصوف خدمت مرحوم آقا سيد صدر الدين دزفولى (1258) سرسپرده و دختر خود بى بى خانم را بوى تزويج نموده. و چندين كتاب تأليف فرموده:
اول «ديوان اشعار» بطرز اشعار» بسحاق اطعمه، كه آنرا ميرزا جعفر انصارى (1312) جمع كرده. دويم ديوانى ديگر كه نسخه آن ناياب است. سيم كتاب «دولت خاقانيه» در تاريخ خوزستان نظما و نثرا، چنانكه در «الذريعه 9 ش 1864» فرموده. چهارم كتاب «مجمع- الاخيار و تذكرة الابرار» در مزارات متبركه دزفول و احوال صاحبان آنها كه شاگردش مرحوم ظهير الاسلام مقدمه ئى بر آن نوشته، و اين شرح حال از آن جا نقل شد، و آنرا چنان كه گفتيم بنام حشمة الدوله در سنه 1246 تأليف فرموده. پنجم كتاب «نهاية الطلب» در علم طب كه نيز نسخه اش پيدا نمى شود.
و آخر پس از مدت نود و هشت سال عمر در دزفول وفات كرد، و هم آنجا در بيرون شهر در مقبره ئى كه برابر منزل خود ساخته بود دفن شد كه تاكنون قبرش در آنجا- بفاصله صد پا
ص: 1528
از منزل مذكور در طرف جنوب- مشهور، و اين اشعار از مرحوم كاشف بر آن منقور است:
داد بى داد از سپهر كج مدار
عالمى را كرده زين ماتم اليم
از ستم افكنده طوبى قامتى
رشك نخل نور در طور كليم
جامع مجموعه اكمال دين
نيك هادى بر صراط مستقيم
سيد عبد اللّه اسم اشرفش
بنده خاص خداوند عليم
مى سزد در ماتمش از غم ملك
جامه تقديس را سازد دو نيم
از دم عيسى وش او بى گمان
مى نمودى زنده جان عظم رميم
حاوى معقول و منقول از علوم
همچو نفس اوليا عقلش سليم
نفس پاك او به از روحانيون
كمترين وصفش على خلق عظيم
طفل ابجد خوان علم حكمتش
صد چو افلاطون و بقراط حكيم
بود در هر فن و علمى ذو فنون
فيض لطفش همچو لطف حق عميم
گر زنان مصر ديدندى رخش
گفتنى هذا يقين ملك كريم
پشت كاشف را شكست از رفتنش
شد بمن دزفول مانند جحيم
سال تاريخ وفاتش را ز حق
خواستم از مرحمتهاى قديم
كشف شد كاين مظهر از لطف خدا
گشته بسم اللّه الرحمن الرحيم
فاش كوش اين مخزن أسرار ما
ز اشتياق عالم باقى مقيم
سر برآورد از هواى دنيوى
روح داعى شد بجنات النعيم
1260
و اين مصراع چنان كه مى بينى 1260 مى شود و براى كم كردن 4 عدد زياده بايد دال دنيوى را كه سر آن باشد بيرون آورد، هرچند مصراع جلو درست دلالت بر آن ندارد.
و وى را چنان كه گفتيم دخترى بوده كه آن را بمرحوم آقا سيد صدر الدين كاشف مرشد خود تزويج فرموده. و پس از فوت چنانكه گذشت جسدش را در بقعه ئى كه خود ساخته بود دفن كردند، و در سنه 1315 عبد اللّه خان ساعد السلطنه سردار اكرم همدانى حاكم دزفول آنرا خراب و تجديد عمارت نمود. و در «مجمع الفصحا» اين اشعار را از او آورده:
ص: 1529
جوانى چه آورد و پيرى چه برد
بت خورد سال و مى سال خورد
بت خوردسالى كز انديشه اش
شود محو انديشه خواب و خورد
مى سال خوردى كه يك جرعه اش
نمرد آن كه خورد و نخورد آن كه مرد
ز يك خم دهد ساقى روزگار
بتو صاف صاف و بمن درد درد
ز داعى دعا، دعوى از مدعى
به بينيم تا گوى ميدان كه برد
و در «الذريعه 9: 313 و 314» چندين نفر شاعر داعى تخلص غير از او ذكر كرده.
وى فرزند شيخ محمد نصير، و خود از معاريف علماء عصر و فقهاء زمان خويش بود، و شرح احوالش در «نقباء البشر: 1219 ش 1748» و برخى از جاهاى ديگر نوشته، و از آنها چنين برآيد كه او در اين سال در شهر بارفروش مازندران متولد شده، و ماده تاريخ آن را كلمه (روغن) يافته اند.
و پس از كبارت، مقدمات علوم را در همان ولايت و شهرهاى ديگر ايران دريافت، آن گاه بعتبات عاليات شتافت و در آن اراضى مقدسه در كربلا در خدمت حاج شيخ زين العابدين مازندرانى و در نجف نزد ميرزاى رشتى و شيخ مهدى كاشف الغطا و فاضل ايروانى و غير آنها درس خواند، و با ميرزاى رشتى خصوصيتى پيدا كرد، و آن زمان بكثرت فضل و غزارت علم شهرتى بهم رسانيد، و در تضلع و تحقيق و براعت و تدقيق مشار اليه همگان گرديد چندان كه از اجله و اعاظم شاگردان استاد اخير رشتى خود شد و دروس او را تقرير مى كرد، و در حيات وى خود نيز بتدريس پرداخت و جمعى از طلاب بدرس او حاضر مى شدند، و ميرزاى مذكور امر وصيت و نماز خود را بدو واگذار فرمود، و از اين رو شهرتش بر پيش تر برافزود، و مرجعيتى شايسته برايش فراهم شد، و شاگردان ميرزا بر او گرد آمدند، و عامه اهالى مازندران او را براى تقليد خود برگزيدند تا بتدريج از اجل
ص: 1530
مراجع تقليد و اشهر مدرسين بشمار آمد، و در اهميت و رياست مانند آخوند خراسانى و حاجى ميرزا حسين خليلى گرديد، ليكن خود همواره از زعامت عامه و رياست و مرجعيت سرباز مى زد، و اينها را بچيزى نگرفته و از آن دورى مى فرمود، و او را تأليفات چندى است:
اول رساله ئى عمليه بنام «أهبة العباد» در روز معاد. دويم حواشى بر «جامع عباسى» و «نخبه كرباسى» و «نجاة العباد». سيم «حاشيه بر متاجر شيخ». چهارم «رساله ئى در وقف».
و چندين نفر از مجلس درس او برخاسته اند: اول مرحوم شيخ شعبان رشتى كه در (1348) بيايد. دويم مرحوم حاج ميرزا محمد رضاء كرباسى كه در (1295) بيايد.
و هم چند نفر از او روايت مى كنند: اول شيخ اسمعيل تبريزى كه در (1295) بيايد.
دويم ميرزا هادى خراسانى كه در (1297) بيايد.
و بالاخره، وى در روز يك شنبه چهارم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1330 هزار و سيصد و سى- مطابق 22 عقرب ماه برجى- وفات كرد، و در نجف در راه رو ايوان غربى صحن شريف در مقبره حاج شيخ جعفر شوشترى (اعلى اللّه مقامه) دفن شد. و در «مجله يادگار، سال 5 شماره 8 و 9 ص 71» وفات او را در 12 ذى الحجه اين سال نوشته.
هرند در (1203 ج 1 ش 88) گذشت.
و مرحوم حاجى ملا عبد اللّه فرزند مرحوم حاجى محمد هادى بن حاجى محمد ظهير است، و حاجى محمد ظهير نيز در سال و شماره مرقوم گذشت. فرزندش حاجى محمد هادى از علما و مقدسين بوده كه در قبرستان آب بخشان اصفهان بيرون بقعه آخوند ملا حسين تفليسى برطرف چپ دفن بود، چنان كه در «تذكرة القبور: 92» فرموده، و ما هم مكرر آن تربت پاك را زيارت كرديم. ليكن در وقتى كه خيابان چهارباغ را بطرف برخوار تا بيرون شهر امتداد دادند اثر آن نابود گرديد.
ص: 1531
فرزندش حاجى ملا عبد اللّه صاحب عنوان هم از علما و صاحب تأليفاتى چند بوده:
اول كتاب «دلائل الدين» در سه جلد: جلد اول در توحيد و عدل و حسن و قبح عقليين و اثبات نبوت انبياء و حضرت رسول (ص) و معجزات، و احوال ظالمين زمان آنها، و ختم بمصيبت حضرت رسول (ص). جلد دويم در اثبات امامت حضرت امير المؤمنين (ع) و ساير ائمه تا حضرت باقر (ع) و معجزات ايشان و غزوات حضرت امير (ع) و حكام جائرين زمان آنها، و اولاد و أعمار آنها كه ادله آنها را از كتب مجلسى گرفته. و اينكه جلد سيم تأليف شده يا نه و اگر شده محتويات آن چيست ما را اطلاعى نيست.
دويم كتاب «مجمع اسرار القرآن». سيم كتاب «نور القبور» در اصول دين، چنانكه در صفحه مذكوره تذكره ذكر كرده (1).
و آخر در اينسال- چنان كه در ورقه ئى كه در (1203 ج 1 ش 88) ذكر نموديم نوشته- وفات كرد، و آنجا فرمايد كه در قريه هرند پهلوى امامزاده اسحق (ع) دفن شد، و چندين نفر فرزند پسر و دختر برجا نهاد:
و از دختران يكى زوجه حاجى ميرزا محمد تقى هرندى بوده كه در (1222 ج 3 ش 322) گذشت. و از پسران: يكى آقا محمد جعفر كه تاكنون اعقاب او باقى هستند.
و ديگر حاجى ملا محمد على كه فرزند ذكورى از او باقى نمانده. و سيم ميرزا محمد كه در (1349) بيايد.
ص: 1532
وى- بطورى كه در «فهرست كتابخانه رضويه 4: 503» نوشته- از علما و شعرا و ثروتمندان بوده، و كتابى بنام «مواكب» در ترجمه «مواهب» ملا حسين كاشفى بتركى تأليف كرده كه در سنه 1246 از آن فارغ شده، و در اينسال وفات نموده، و در اسلامبول در قبرستان اورته كوى سرا دفن شده، و آن قبرستان اينك از بين رفته و جزؤ باغچه بيلدزسراى شده.
وى فرزند بيرم رابع (1220 ج 3 ش 271) و خود از علماء اهل سنت و مردى اديب و فاضل از آن فرقه بوده كه در اينسال- چنان كه در «معجم المطبوعات: 613» نوشته- در تونس متولد شده و در جامع زيتونه در علم فقه درس خواند. پس در سنه 1288 مدرس آن گرديد، و در سنه 1290 مجاهرت بنصرت خير الدين پاشاى صدر اعظم در قسطنطينيه نمود، و اين وزير بسى از آن بشگفتى درآمد و در سنه 1291 اداره اوقاف را بوى واگذارد، آنگاه بفرانسه سفر كرد و با مارشال ماكماهون رئيس جمهور وقت ملاقات نمود و او بغايت وى را گرامى داشت، و بعد از آن انقلاباتى سياسى پيش آمد كه دولت فرانسه همى خواست تا تونس را جزو مملكت خود درآورد، و ازاين رو شيخ محمد از آن ولايت بيرون شده و بعد از اداء حج بقسطنطنيه رفت و دولت عثمانى مقدم او را به نيكى تلقى نمود.
و چون دولت فرانسه نيك در تونس مستقر شد صاحب عنوان از عود بدان ولايت نااميد گشته و بعد از حوادث عرابيه بمصر رفت و آنجا «جريده الاعلام» را تأسيس نمود، و دولت مصر وى را قاضى محكمه ابتدائى قاهره قرار داد. و او چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «تحفة الخواص» در حليت صيد گلوله رصاص. دويم (رساله ئى در أحكام
ص: 1533
أشراف اهل بيت حضرت رسول «ص». سيم كتاب «صفوة الاعتبار» بمستودع أمصار و أقطار، كه آن سفرنامه او است در اروپا و آسيا و افريقا و داراى بسى از فوائد جغرافى و تاريخى و غيره است. چهارم كتاب «ملاحظات سياسيه» از تنظيمات لازمه براى دولت عليه كه آنرا براى سلطان عبد الحميد خان در سنه 1298 تأليف نموده
و او پس از مدت پنجاه و يك سال قمرى عمر، در سنه 1307 هزار و سيصد و هفت در قاهره وفات كرد.
و فرزندش بيرم مصطفى بك چنان كه در (س 614) نوشته قاضى محكمه مختلطه قاهره بوده، و كتابى در «تاريخ الازهر» براى انجمن لغات شرقيه منعقده در آلمان در ج 2 سنه 1320 تأليف كرده. و نيز تواريخ آباء خود را براى مؤلف «معجم» ذكر كرده كه او آنها را در (س 612) آورده، و ما بنقل از آن هريك را در اين كتاب در جاى خود ذكر كرده ايم.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا محبعلى بن ميرزا محمد على گلشن شاعر شيرازى (ره) است. مرحوم ميرزا محمد على گلشن در (1222 ج 3 ص 745) گذشت (1).
فرزندش حاجى ميرزا محبعلى از علما و اهل حديث و اخبار بوده، و هماره بمواعظ منبرى مى پرداخته و در عتبات وفات كرده و فرزندانى چند داشته:
يكى ميرزا محمد على پدر ميرزا محمد ناطق شاعر كه در «آثار عجم: 437» و هم در «فارسنامه» هر دو نفر پدر و پسر ذكر شده اند و در سال (1319) بيايد.
و ديگر مرحوم حاجى ميرزا محمد تقى صاحب اين عنوان كه از اجله و اعيان علما و معاريف مجتهدين و فقها بود، و علاوه بر آن در نظم شعر عربى و فارسى قدرتى تمام داشت، و مانند جدش گلشن تخلص مينمود.
ص: 1534
و او در اين سال- چنان كه در پاورقى جزء سيم كتاب «كربلا فى التاريخ» تأليف سيد عبد الرزاق آل وهاب نوشته- در شيراز متولد شده، و پس از تحصيلات در شيراز در سنه 1271 با پدر و برادر خود ميرزا محمد على بكربلا رفت و مدتى خدمت فاضل اردكانى درس خواند.
و بعد از وفات وى بسامره رفت و ساليانى در مجلس درس ميرزاى شيرازى بسر برد چندان كه از وجوه تلامذه وى معدود گرديد، و بعد از وفات او در سامره بتدريس پرداخت، و اگرنه وجود آخوند خراسانى بود چنان مى نمود كه پس از ميرزا رياست علمى شيعه بوى مى رسيد.
و بهرحال، در سامره مرجعيت و متبوعيتى مهم برايش فراهم شد و اهل علم از هرجا فيض تدريسش را غنيمت دانسته بحوزه اش حاضر شدند. و پس از وفات آخوند گرچه مرحوم آقا سيد محمد كاظم شهرت و رياستى تمام داشت لكن حاجى ميرزا محمد تقى نيز تقريبا رئيس فرقه شيعه گرديد، تا اين كه پس از احتلال با شاگردان خود در شنبه 18 صفر سنه 1336 از سامره بكاظمين رفت و مدتى در آنجا بامامت و تدريس پرداخت، آنگاه بكربلا رفت و تا آخر عمر در آنجا اقامت داشت. و او اگرچه از كثرت مرجعيت بتأليف نميتوانست بپردازد لكن باز هم كتبى تأليف كرده، از اين قرار:اول «تعليقه بر مكاسب و بيع شيخ انصارى». دويم «حواشى بر برخى از رسائل عمليه». سيم رسالات منفرده براى مقلدين. چهارم «شرح ارجوزه رضاع آقا سيد صدر الدين عاملى». پنجم قصائد فاخره در مدايح ائمه (ع). ششم «رساله در خلل». هفتم «رساله در نماز جمعه» چنانكه در «علماء معاصرين: 122» نوشته، و در «فهرست كتابخانه رضويه 5:
539» فرمايد كه اين دو كتاب از افادات او و تأليف شاگردش شيخ محمد كاظم شيرازى است؛ چنان كه در «الذريعه 6 ش 1216» كه «حاشيه مكاسب» را اين طور دانسته در «فهرست» مدون و مؤلف آن را هم شيخ محمد كاظم را نوشته غير از «حاشيه مكاسب محرمه».
و چندين نفر از علماء عصر از شاگردان اويند يا از او روايت مى كنند، و از آن جمله از روات او ميرزا محمد على اردوبادى (1312) است.
چنانكه خود هم از مرحوم حاجى ميرزا حسين خليلى روايت مى نمايد.
و بالاخره، او در شب چهارشنبه سيم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1338 هزار و سيصد
ص: 1535
و سى و هشت- مطابق 27 اسد ماه برجى- در نجف وفات كرد، و جنازه اش را بكربلا آورده و در يكى از حجرات زاويه جنوبى صحن حسينى (ع) نزديك تكيه بكتاشى ها دفن كردند.
و چندين نفر از شعرا و ادبا براى او مرثيه و ماده تاريخ گفتند، و مجالس ترحيم و سوگوارى عديده در غالب شهرهاى عراق عرب و ايران براى او برپا نمودند.
فرزندش ميرزا محمد رضا از معاريف عصر در عراق عرب بشمار آيد.
و فرزند ديگرش دخترى است كه زوجه سيد محمد باقر بن سيد محمد فشاركى كه در (1253 ج 4 ش 821) گذشت بوده (1).
شهرستان درج 2 (سال 1216 ص 611 ش 241) گذشت.
و مرحوم حاجى ميرزا محمد حسين صاحب عنوان ملقب بضياء الدين و فرزند مرحوم سيد محمد على شهرستانى است كه در (1287) بيايد. و خود از اجله علماء معقول و منقول و اعاظم فقها و فحول عصر خويش بوده و شعر هم مى گفته.و همانا وى در اين سال از بطن فاطمه دختر نيك اختر آقا احمد بهبهانى (كه در 1235 ج 3 ش 480) گذشت و مادر او خواهر صاحب فصول (مذكور در 1254 ش 846 ص 1484) بوده در كرمانشاه متولد شده، و در كربلا خدمت علماء خانواده خود و هم در نزد مرحوم فاضل اردكانى كه در (1302) بيايد درس خوانده تا از معاريف علما و فضلا و اجله اهل علم و ادب و شعر بلكه فنون معقول و منقول گرديد. و در سنه 1300 بمشهد رفت، و پس از برگشتن چندى در تهران مانده و بكربلا بازگشت، و نيز در ماه رمضان سنه 1306 باز در تهران بود، و چون در همان سال مرحوم حاج ملا على كنى (كه در 1220 ج 3 ش 284 گذشت) وفات كرده بود؛ در محراب و مقام وى امامت مى نمود. چنان كه در سفر پيش هم
ص: 1536
بمسجد و مقام وى ورود مى فرمود.
و او در دوازده سالگى شروع بتأليف كتب نموده و مؤلفات نافعه بسيارى از قلم او خارج شده، بدين شرح:
اول كتاب «آيات بينات» در اثبات صانع ورد دهريه و نيچريه، انجام تأليف آن سنه 1299. دويم كتاب «اصل الاصول» در تلخيص «فصول» يعنى فصول دائى مادرش شيخ محمد- حسين اصفهانى كه در (1254) گذشت. سيم كتاب «تحقيق الادله» در اصول فقه. چهارم كتاب «ترياق فاروق» در فرق ميان شيخيه و متشرعه كه بنام شخصى مازندرانى عنوان نموده و بهمان نام نيز چاپ شده، انجام تأليف آن سنه 1301 چنان كه در «الذريعه» فرموده.
پنجم كتاب «تلويح الاشاره» در تلخيص «شرح الزياره» يعنى شرح شيخ احمد أحسائى بر زيارت جامعه. ششم كتاب «تنبيه الانام» در رد «ارشاد العوام» حاجى كريم خان (كه در 1225 ج 3 ش 359 گذشت)، انجام تأليف آن 19 صفر سنه 1293. هفتم كتاب «جنة- النعيم» در امامت. هشتم كتاب «حجة البالغه» در اثبات وجود حضرت حجت (عجل اللّه تعالى فرجه)، آغاز تأليف آن روز يك شنبه 14 محرم سنه 1281، انجام 28 همان ماه از آن سال.
نهم كتاب «الدر النضيد» در نكاح اماء و عبيد. دهم كتاب «دمع العين» در ترجمه «خصائص الحسين» حاجى شيخ جعفر شوشترى كه در (1227 ج 3 ش 383) گذشت. يازدهم «رساله در اثبات خاتميت نبوت حضرت رسول ص». دوازدهم «رساله ئى در خواص آهن». سيزدهم «رساله ئى در فقه» بپارسى. چهاردهم كتاب «زوائد الفوائد» در متفرقات از هر فنى. پانزدهم كتاب «سبيل الرشاد» در شرح «نجاة العباد» حاجى شيخ محمد حسن نجفى كه در (1266) بيايد.
شانزدهم كتاب «الشرع المبين» براى المتن المتين، در رد كتاب «المتن المتين» سيد على محمد دلدارى كه در (1260) بيايد، و سيد عليمحمد كتابى در رد آن نوشت نامش «التعليق الانيق». هفدهم كتاب «شوارع الاعلام» در شرح «شرايع الاسلام».هيجدهم كتاب «صحيفه حسينيه» در ادعيه حضرت سيد الشهدا (ع). نوزدهم كتاب «عناصر» در حاشيه بر «قوانين» ميرزاى قمى كه در (1231 ج 3 ش 424) گذشت. بيستم كتاب «غاية المسئول»
ص: 1537
در اصول. بيست و يكم كتابى در «چهل حديث» با شرح آن.
بيست و دويم كتاب «كشف الحجاب» در علم حساب. بيست و سيم كتاب «الكوكب الدرى» در تقويم. بيست و چهارم كتاب «لباب در اسطرلاب». بيست و پنجم كتاب «لباب الاجتهاد». بيست و ششم كتاب «لآلى» در مسائل متفرقه فقه و اصول. بيست و هفتم منظومه «عسل مصفى». بيست و هشتم منظومه «نان و دوغ». بيست و نهم كتاب «مواقع النجوم» در هيئت. سى ام كتاب «موائد» كه كشكول طور و در فنون متفرقه از اعداد و أوفاق و ادعيه و حساب و هيئت جديد و اشعار و أخبار و آثار و كراماتى از ائمه و تراجم برخى از علماء عصر و غيره است.
سى و يكم كتاب «مهجه» در حاشيه بر بهجه يعنى «البهجة المرضيه» سيوطى. سى و دويم كتاب «مهذب التهذيب» در نظم «تهذيب منطق» محقق تفتازانى، بوزن ارجوزه. سى و سيم كتاب «تذكرة النفس» در مناجات و مراقبات. سى و چهارم كتاب «هداية المسترشد» در شرح «كفاية المقتصد» محقق سبزوارى در فقه، چنان كه در «الذريعه 13: 36 ش 1624» فرموده.
و او روايت مى كند از مرحوم حاج سيد محمد مهدى قزوينى كه در (1222) گذشت (1) و استادش فاضل اردكانى (ره) و مرحوم حاجى سيد محمد ابراهيم دلدارى كه در (1259) بيايد.
مرحوم حاجى ميرزا محمد حسين در پنج شنبه سيم ماه شوال المكرم سنه 1315 هزار و سيصد و پانزده- مطابق- (...) حوت ماه برجى- در كربلا وفات كرد، و هم آن جا در رواق مطهر حسينى (ع) نزديك ديوار شهدا (ع) در مقبره مخصوص خانواده خودشان دفن شد. و فرزندش ميرزا سيد على 39 كه او را ميرزا محمد على هم نوشته اند در (1344) بيايد. و ديگر فرزندان او ميرزا زين العابدين 39 و سكينه 39 و فاطمه 39 مى باشند.
ص: 1538
در كتاب «تذكره شعراى خوانسار: 172»(1) گويد:«محمد صادق متخلص بمطرب از شعراى قرن سيزدهم هجرى است. مطرب داراى طبعى روان و قريحه سرشارى بوده، از آثار و قرائن پيدا است كه وى از دودمان حاج صانع بوده و بهمين مناسبت است كه قبر وى هم در ضلع غربى مسجد جامع كه از بناهاى حاج صانع بوده قرار گرفته. مطرب داراى «ديوان» است ولى معلوم نيست ديوان او اكنون در كجا و بدست چه اشخاصى باشد. مطرب در سال 1256 قمرى بسراى جاودانى شتافته و در گوشه مسجد جامع خوانسار مدفون گرديد. احمد شاعر كه او نيز از خاندان حاج صانع است در تاريخ مرگش قطعه سروده است كه باين دو بيت ختم ميشود:
بهر سال فوت آن در ثمين
غوطه ور گشتم بدرياى خيال
كلك احمد زد رقم تاريخ او:
مطرب از جان مست و مدهوش از جمال
1256
از آثار مطرب فقط ماده تاريخهائى كه بر سقف و كتيبه هاى عمارات و سنگهاى قبور ثبت است باقى مانده» انتهى (2).
ص: 1539
سنه 1257 قمرى مطابق سنه 1219 شمسى
سه شنبه غره محرم الحرام (...) حوت ماه برجى
سنه 1220 شمسى
يكشنبه بيست و هفتم محرم الحرام اول حمل ماه برجى
از «ضميمه تاريخ علماء خراسان: 316» و برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:
وى از علما و ادباء عصر حاضر و از دانشمندانى بوده كه بسيار از دست لئيمان آزار ديده، چنانكه خودگاهى در بعضى از كتابهايش بدين معنى اشارت مى كند، و همانا در نيمه ماه رجب الفرد اينسال- مطابق (...) سنبله ماه برجى- متولد شده، و پدران او اصلا از هند بوده و جدش سكونت در هرات نموده و بدين مناسبت به هروى مشهور شده، و چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «اربعين». دويم كتاب «جامع الكنوز». سيم «شرح زيارت عاشورا». چهارم «رساله ئى در عروض و قافيه». پنجم كتاب «كشكول». ششم كتاب «مفتاح الجنات». هفتم «منظومه ئى در نحو». هشتم كتاب «النهايه». نهم كتاب «الوافى».
و فرزند آن بزرگوار جناب آقاى سيد يحيى نحوى است كه مردى وارسته و فاضل و با ايمان بوده.
ص: 1540
مرحوم سيد غنى نقى از علما و سادات رضوى لكهنوهند، و شاگرد مرحوم سيد حسين دلدارى بوده كه در (1211 ش 159) گذشت، و كتابى بنام «تاج اللغات» در لغت عربى تأليف كرده در چندين جلد كه در برخى از آنها بعضى از فضلاء ديگر آن سرزمين بأمر پادشاه شركت داشته اند، و در ماه رجب الفرد اين سال- مطابق (اسد- سنبله) ماه برجى- پيش از استاد مرقومش وفات كرده، چنان كه در «الذريعه 3 ش 766» فرموده.
اين پادشاه در شب بيست و ششم ماه رمضان المبارك اين سال- مطابق (...) عقرب ماه برجى- متولد شده، و در 5 شنبه 3 شوال سنه 1318 بعد از مادر خود ملكه ويكتوريا- كه در (1234 ج 3 ش 460) گذشت- بتخت سلطنت انگليس جلوس نمود. و پس از 9 سال و 6 ماه و 22 روز سلطنت و هفتاد سال و شش ماه قمرى و بيست و نه روز عمر، در آدينه بيست و پنجم ماه ربيع الاخر سنه 1328 هزار و سيصد و بيست و هشت- مطابق 16 ثور ماه برجى- وفات كرد، و در همان روز فرزند دويم وى ژرژ پنجم كه در (1282) بيايد بجاى او بسلطنت نائل گرديد.
ص: 1541
بطورى كه در «الذريعه 9: 985 س 6» و بعضى از مواضع ديگر نوشته وى فرزند مرحوم ميرزا محمد صادق 33 بن سيد محمد 32 بن سيد عنايت اللّه 31 بن سيد محمد على 30 بن سيد مهدى 29 بن سيد تراب 28 بن سيد كاظم 27 بن سيد هدايت اللّه 26 بن سيد مهدى 25 بن سيد ابراهيم 24 بن سيد زين العابدين 23 موسوى اصفهانى است.
سيد زين العابدين 23 در سال (1210 ش 153) گذشت بنابر آنچه سلسله اين نسب بخط سيد محمد باقر لقمانى (1332) بنظر رسيد.
و ميرزا سيد محمد صاحب عنوان از معاريف شعرا و خوش نويسان اين عصر بود، و همانا در دهم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق (...) دلو ماه برجى- متولد شده، و پس از كسب كمالات عديده در شاعرى تخلص بقاء و در خوشنويسى اشرف الكتاب و نيز شرف المعالى لقب يافت، و چندين سال ساكن تهران بود، و كتب و آثارى دارد: اول «ديوان اشعار» دويم كتاب «هاشميه» چنان كه در «الذريعه 9: 985» نوشته.
و پس از مدت هفتاد و سه سال و سه ماه قمرى و نوزده روز عمر، در شنبه بيست و نهم ماه ربيع المود سنه 1331 هزار و سيصد و يك- مطابق 18 حوت ماه شمسى- وفات كرد.
ص: 1542
وى فرزند مرحوم آقا سيد محمد صادق 32 طباطبائى تهرانى است كه در (1300) بيايد.
مرحوم مير سيد محمد از اجله علماء تهران و در مشروطه خواهى قدوه همكنان بود.
و او در شب نوزدهم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق (...) دلو ماه برجى- متولد شده، و در حين وفات پدر در سامره مشغول تحصيل نزد ميرزاى شيرازى بود. و علاوه بر علوم دينيه از برخى علوم ديگر نيز برخوردار گرديد، و پس از چند سال بعد از فوت پدر- چنان كه در «الذريعه 6 ش 902» فرموده- بتهران برگشت و مرجع امور شد، انتهى. و در دوره مشروطه رياست و مطبوعيتى تمام بهم رسانيد، و در سنه 1335 بزيارت عتبات رفت و پس از برگشتن در سنه 1338 هزار و سيصد و سى و هشت- چنانكه در «گاه نامه 1311» نوشته- در تهران وفات كرد، و در «آگهى جهان» در سنه 1339 آورده كه ظاهرا اشتباه باشد(1).و بعد از خود فرزندانى برجا نهاد: از آن جمله ميرزا محمد صادق 34 كه در (1300.
بيايد. و ديگر سيد ابو القاسم 34 كه در (1287) بيايد. و ديگر سيد عبد المهدى 34 و سيد عبد الهادى 34 و دختر بزرگش زوجه سيد محمد مهدى طباطبائى بود و در اوائل ماه رمضان سنه 1360 وفات نمود.
ص: 1543
وى فرزند محمد سلطان آبادى، و خود از علما و فقهاء عصر خويش بوده كه در اينسال- چنان كه در «الذريعه 8: 110» نوشته- متولد شده، و در قصبه كنگاور عراق عجم سكونت نموده، و «شرحى بر دره بحر العلوم» تأليف كرده كه نسخه اش در نزد فرزندش آقا محمد موجود است. و در سه شنبه هفدهم ماه ربيع المولود سنه 1315 هزار و سيصد و پانزده- مطابق (...) اسد ماه برجى- وفات كرد.
وى فرزند ميرزا فتحعلى مستوفى ابن ميرزا موسى (معروف بميرزا كوچك) ابن حاج ميرزا مصطفى اصفهانى است، حاج ميرزا مصطفى در 1248 نامش برده شد(1)، و در كتاب «گذارش زندگانى شيخ جابرى: 13» نوشته كه وى مردى باشكوه بوده و در حدود 1225 وفات نموده.فرزندش ميرزا كوچك، مستوفى حاج محمد حسين خان صدر و از طرف وى متصدى ساختمان قلعه نجف و مدرسه صدر در آن زمين مقدس بوده و همانجا دفن شده، و چندين پسر داشته.
فرزندش ميرزا فتحعلى، مستوفى بلوك براآن اصفهان بوده، و فرزند ذكورش بعد از خود منحصر به ميرزا حبيب اللّه خان صاحب عنوان بوده.
ص: 1544
ميرزا حبيب اللّه خان از رجال سياسى و دولتى و معروف دوره ناصرى و حكومت ظل- السلطان در اصفهان بوده، و شرح حالش در چندجا بنظر رسيده؛ هم چون «تاريخ اصفهان» شيخ جابرى (ص 151) و كتاب «گذارش زندگانى شيخ جابرى» مذكور، و آنچه از آنها برمى آيد اين كه:
وى در اين سال متولد شده، و در نزد عمش ميرزا على اكبر تربيت يافته، و در 1290 بخدمت پيش كاران اصفهان شتافته. و در سنه 1291 خود پيشكار آن شهر و بدستگاه ظل السلطان درآمده و بوفور كفايت و حسن سياست و دورانديشى و ذكاوت؛ امور بلاد تحت حكومت او را اداره مى نموده، و چندين سال بمنزله نفس نفيس ظل السلطان بوده، و در سنه 1303 كه مشير الملك فارسى وفات كرد- چنانكه در «آگهى شهان از كار جهان 3: 77» نوشته- لقب او را بصاحب عنوان دادند، تا در رجب سنه 1308 منفور و مغضوب وى گرديده و حكم بحبسش صادر (و جزاى ظلم هائى كه- بموجب مسموعات خودمان- برعاياى بيچاره در آن دوره نموده يافته) و پانصد هزار تومان زر نقد آن زمان با ملك و دكان از او مأخوذ، و در شب دوشنبه هفدهم ماه جمادى الاخرى سنه 1309 هزار و سيصد و نه- مطابق 28 جدى ماه برجى- محموما يا مسموما چنانكه در «گذارش زندگانى شيخ جابرى» نوشته وفات كرد.
و آقاى همائى در «تاريخ اصفهان» خود نوشته و هم از وى مسموع افتاد كه وى بواسطه قهوه زهرناكى كه روز جلو آن ظل السلطان بوى و ميرزا محمد حسن شيخ الاسلام و ميرزا على خزينه خورانيده هر سه در يك شب (شب مذكور) وفات كردند، انتهى. و شيخ الاسلام مذكور در (1309) بيايد.
و بهرحال، چندين نفر پسر- چنان كه در (ص 13) گذارش مذكور نوشته- از وى باز ماندند كه يكى از آن ها ميرزا اسد اللّه خان وثيق الملك بود كه در 1283 متولد شده و در 1335 وفات نمود؛ و براى هريك از آن ها در صفحه مذكوره اولاد و احفادى نوشته.و در اينجا ما بايد بگوئيم كه چندين نفر از رجال دوره ناصرى و ما بعدها لقب (مشير الملك) داشته اند: اول ميرزا محمد على فرزند ميرزا ابراهيم شيرازى كه در «فارسنامه، گفتار 2: 98» در ضمن اعيان محله سنگ سياه شيراز فرمايد: در سنه 1177 متولد شده، و در
ص: 1545
هزار و دويست و چهل و اندى ملقب بمشير الملك گرديد و در سنه 1262 وفات كرده.
دويم فرزندش حاجى ميرزا ابو الحسن خان كه هم در آنجا فرمايد در سنه 1226 متولد شده و پس از وفات پدر اين لقب را يافته و در اواخر محرم سنه 1303 وفات كرده.
سيم همين ميرزا حبيب اللّه خان صاحب عنوان كه بنا بمرقومات «آگهى شهان از كار جهان 3: 77» پس از وفات حاجى ميرزا ابو الحسن خان بدان ملقب شده با امتياز جنابى.
چهارم حاجى ميرزا محمد باقر خان نائينى كه در (1279) بيايد.
حاجى سيد حسين از فضلا و ادباء آذربايگان بوده و در اين سال متولد شده، و وقتى اين شعر را بدكتر هوس امريكائى در اثر بهبودى درد چشم نوشته:
دو چشم من ز طبيب مسيحى خود ديد
كرامتى كه بديدند مردگان ز مسيح!
و پس از مدت هفتاد و نه سال قمرى عمر، در سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش وفات كرد(1).
وى فرزند حاج سيد محمد مهدى 27 قزوينى است كه در سال (1222) گذشت (2).
ص: 1546
و خود دانشمندى كبير و اديبى جليل بوده، و بطورى كه در «ديوان سيد موسى طالقانى:
416 پاورقى» نوشته؛ در اينسال در حله متولد شده، و علوم اوليه را در نزد شيخ حسن فلوجى و غير او خوانده، و سپس مهاجرت بنجف اشرف نمود و آنجا در خدمت شيخ انصارى و شيخ مهدى آل كاشف الغطا چندى تحصيل كرد، و چون پدرش بنجف برگشت بمحضر درس او حاضر شده تا از وى باجازه اجتهاد نائل شد چنانكه از آن جناب از حال او و برادرش ميرزا جعفر سؤال كردند فرمود: ميرزا جعفر اعلم و ميرزا صالح افقه است!
و او بعضى از مؤلفات ناقصه پدر خود را تمام نموده، و آخر در شب سه شنبه بيستم ماه محرم الحرام سنه 1304 هزار و سيصد و چهار- مطابق (...) ميزان ماه برجى- وفات كرده و نزد پدرش دفن شد.
وى فرزند كربلائى محمد على بن مشهدى مراد، و خود از شعراء امجاد اين عصر بود، و بطورى كه از پشت ديوانش كه در سنه 1346 در طهران چاپ شده برمى آيد؛ در اين سال در قم متولد شده و در طهران توطن نموده و بشغل شاطر نانوائى پرداخته، و طبع شعرش موهبتى و در غزل سرائى قريحتى خاص داشته و مضامين بكر بكار ميزده، و در همان زمان حياتش اشعار كمش نقل مجالس گرديده، و «ديوان» مرقومش در حدود دويست بيت است. و پس از پنجاه و هشت سال قمرى عمر در سنه 1315 هزار و سيصد و پانزده وفات كرده.
ص: 1547
وى از مفسرين و محدثين هند است و كتابى دارد بنام «زاد الاخره» در تفسير نظمى كه بى نهايت مطبوع طباع افتاده و در سنه 1244 از تأليف آن فارغ شده مطابق جمله (زاد الاخرت)، و در اين سال- چنانكه در «ريحانة الادب 3: 270» فرموده- وفات كرده و جمله «قاضى حق عبد السلام» ماده تاريخ فوت او است (1).
ص: 1548
وى ميرزا عبد المجيد بن ميرزا شكر اللّه بن ميرزا عبد اللّه است، و شرح احوالش در «مجله ارمغان. سال 25 ش 8 ص 350» نوشته. در اين صفحه نخست- اين مطلب را متذكر شده است كه ولايت سنندج ساليانى دراز مركز حوزه علميه و ادبيه اسلامى بوده تا آنجا كه چندين نفر از طلاب و محصلين از عراق عرب و بنادر جنوب ايران براى تحصيل بدان شهر مى آمده اند كه اثر آن هنوز باقى است.
آنگاه درباره احوال صاحب عنوان شرحى نوشته بدين خلاصه كه:ميرزا عبد اللّه جد وى وزير كردستان بوده (1)، و ميرزا عبد المجيد خود از اهل علم و ادب و مردى سخنور و باهوش بوده، و همانا در سنندج بتحصيل علوم پرداخته تا در علوم عديده متفرقه معلوماتى فراهم كرد و از فضلا و بزرگان بلكه از محترمين و اعيان آن سرزمين گرديد؛ و در سخنورى و شعر و شاعرى بلكه نگارشات نثرى تبحرى تمام بهمرسانيد و بخدمت- گذارى خسرو خان والى (1241 ص 1142) اشتغال ورزيد، و در شاعرى تخلص مجيد مى نمود، و آخر در اينسال بدربار پادشاه قاجار رفته و بفرمان وى بقتل رسيد، و حاوى سنندجى (1263) قطعه ئى در تعزيت و تاريخ وى گفته كه تاريخ آن اين است:
سال اين سوك نمايان، وقت اين نقش شگرف
زد رقم حاوى: شهيد دوست شد عبد المجيد
1257
ص: 1549
و پوشيده نباشد كه در مجله مصراع اخير را اين طور نوشته: «زد قسم حاوى شهيد و دوست شد عبد المجيد»، و ما علاوه بر اينكه (قسم) را غلط و صحيح آنرا (رقم) دانستيم، نيز (شهيد و دوست) را غلط و صحيح آنرا (شهيد دوست) دانسته، و بدين ترتيب سال قتل را 1257 دانستيم، و الا در جاى ديگر نه اين شعر را ديده ايم و نه احوال و نه سال قتل او را(1)، و شايد اشتباه كرده باشيم، و اينك اين غزل از او نوشته شد:
دو صد ره جانفشانى بايدم هر پاسبانى را
كه تا يك ره بكام دل ببوسم آستانى را
بغوغاى رقيبان بر سر كويش منال اى دل
بيك بلبل مسلم نيست هرگز گلستانى را
خوشم با حسرت كنج قفس زين ناله جانكاه
همى ترسم بمهر آرد ز بختم باغبانى را
زنوز چنانكه در «ريحانة الادب 2: 133» نوشته قصبه ئى است در آذربايگان از توابع تبريز.
و مرحوم ملا عبد اللّه فرزند خان بابا، و خود از اجله حكماء الهيين و يكى از برجسته ترين فلاسفه عصر خويش بوده، و بطورى كه در «طرائق الحقائق 3: 235» و «فهرست كتابخانه مباركه رضويه 4: 259» نوشته، علوم نقليه را در كربلا نزد آقا سيد على صاحب «رياض» و فرزندش آقا سيد محمد، و در ايران نزد ميرزاى قمى و سيد حجة الاسلام رشتى درس خوانده،
ص: 1550
و در معقول نزد آخوند ملا على نورى چندان درس خواند كه از مبرزين شاگردان وى بشمار رفت. تا موقعى كه حاج محمد حسين خان فخر الدوله مروزى فرزند بيرامعلى خان عز الدين- لوى قاجار (متوفى در اواسط ج 2 سنه 1234) مدرسه ئى را كه امروز در طهران معروف به مدرسه مروى است بنا نمود؛ از فتحعليشاه خواهش كرد كه وى آخوند ملا على را از اصفهان بطهران براى تدريس در آن احضار نمايد، و پس از ابلاغ آخوند از آمدن بطهران عذر خواست و ملا عبد اللّه را بدين عنوان بطهران فرستاد، و او مدت بيست سال در آن مدرسه تدريس نمود، و از جمله شاگردان او ميرزا محمد تنكابنى است؛ چنانكه خود در «قصص العلما: 120» فرموده.
و ملا عبد اللّه تأليفاتى دارد، از آن جمله: اول كتاب «انوار جليه» در شرح حديث كميل تخمينا سه هزار بيت. دويم «رساله خاقانيه و وجيزه سلطانيه» كه آنرا بخواهش فتحعليشاه در حكمت و كلام تأليف كرده. سيم كتاب «منتخب الخاقان» در كشف حقايق ايمان و عرفان كه آنرا باز بخواهش او از «رساله خاقانيه» ملخص و مختصر نموده، انجام تأليف آن 5 شنبه 2 ج 1 سنه 1240. چهارم كتاب «سبيل الرشاد» در اثبات معاد.
و او در اين سال وفات كرده، و در ماده تاريخش گفته اند:روح عبد اللّه همى روحانيان را پيشوا
1257
و فرزندش آقا على مدرس در (1234 ج 3 ش 463 ص 976) گذشت.
فلاماريون (1) از فضلا و منجمين بزرگ عالم و حق او در علم هيئت و تنجيم بر افراد بشر بغايت عظيم است. و او در اين سال (يا سال 1258) متولد شده، و پس از كسب كمالات
ص: 1551
حكيمى بلندپايه و رياضى دانى پرمايه گرديد، و كتب چندى در فلسفه و نجوم تأليف كرد و شهرتى زايد الوصف بهم رسانيد، و آخر در شنبه چهاردهم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1343 هزار و سيصد و چهل و سه- مطابق 16 خردادماه باستانى- وفات كرد(1).
شيخ محمد عابد از نژاد ابو ايوب انصارى است، و ابو ايوب مرقوم كه نامش خالد 43 بن زيد 42 بن كلب 41 بن ثعلبه 40 بن عبد اللّه 39 بن عوف 38 بن غنم 37 بن مالك 36 بن تيم اللّه 35 (نجار) بن ثعلبه 34 بن عمرو 33 بن معوية 32 بن عمرو 31 مزيقياء يعربى است؛ از اجله اصحاب حضرت رسول (ص) است، و در سنه 51 در قسطنطنيه شهيد شده و هم آنجا در پاى سور آن شهر مدفون و اينك قبر وى در آن ديار معروف است.
و شيخ محمد عابد از محدثين علماء عامه و كتابى بنام «حصر الشارد» تأليف و در اين سال وفات كرده و در بقيع دفن شد(2).
ص: 1552
وى فرزند مرحوم حاجى شيخ محمد حسن، و خود از علما و فقهاء زمن بوده، و چنان كه از «فردوس التواريخ» و «فهرست كتابخانه رضويه 5: 159» و غيره برمى آيد؛ در كربلا نزد آقا سيد على و در نجف نزد شيخ جعفر درس خوانده و در مشهد بتدريس و امامت و تربيت طلاب مشغول بوده و كتابخانه معتبرى داشته، و خود هم تأليفاتى دارد از آن جمله:
اول «شرحى بر قدرى از دره بحر العلوم، ره» كه تا آخر باب طهارت است، انجام تأليف آن 5 ذى الحجه سنه 1227 در كربلا. دويم «كتابى در حل احاديث و آيات مشكله» در سه جلد. سيم رساله «گل جعفرى (1)». چهارم كتاب «الفوائدالرضويه» در شرح رساله «طب الرضا (ع)» يا «الذهبيه» انجام تأليف آن شب آدينه سنه 1217، و در «فهرست» نام آنرا «كنز الذهب» نوشته و ختم تأليفش را در سنه 1216 و اين شعر را در تاريخ آن آورده:
پى سال تاريخش افكار گفت:
بشد گنج پنهان زر آشكار
و خود مؤلف هم حواشى برآن دارد. پنجم كتاب «شرق و برق» در اثبات طهارت خون امام (ع).
و در اين سال بهفتاد و پنج سالگى وفات كرده و در مشهد در زير پله هاى دار السياده آنجا كه از مسجد گوهرشاد بوسيله آن وارد دار السياده ميشوند دفن شد. و تا سنه 1302 فقط دو دختر از أحفاد او باقى بوده.
و در «الذريعه 9: 983 ش 6435» يكى از شاگردان او را فاضل بسطامى را نوشته.
ص: 1553
مرحوم ملا نجفعلى از علما و ادباء اين عصر بود. و او در اين سال متولد شده و پس از كسب علوم و فضائل عالمى بزرگوار و جامع احاديث و أخبار و ملقب به امين الشرع گرديد، و در ادبيات و نظم و نثر پارسى حظى تمام بهم رسانيد، و مجاميع چندى در أخبار تأليف كرد، و بتركى و پارسى اشعارى گفته كه اينك نزد أخلاف او موجود است.
و پس از مدت هشتاد و سه سال قمرى عمر، در سنه 1340 هزار و سيصد و چهل وفات كرد، چنان كه در مقدمه «شهداء الفضيله. ص ز» نوشته.
و فرزندش ميرزا احمد در (1287) بيايد.
سنه 1258 قمرى مطابق سنه 1220 شمسى
غره محرم الحرام (...) دلو ماه برجى
بطورى كه از «ضميمه تاريخ علماء خراسان: 303» بنقل از «نقباء البشر» و برخى از مواضع ديگر برمى آيد، وى فرزند ميرزا احمد، و خود از علماء ارض اقدس و مشهد مقدس بوده، و همانا در هفتم ماه محرم الحرام اينسال- مطابق (دلو- حوت) ماه برجى- متولد شده،
ص: 1554
و در نزد پدر خود درس خوانده و در كمال قدس و تقوى ميزيسته و از علوم غريبه هم بهره- مند بوده، و در اوائل عمر همتى در جمع كتب و نسخ غريبه داشته و اخيرا بر اثر مصائبى كه ديده از شوق آن كارافتاده و بدرويشى گرائيد. و حواشى چندى بر «قوانين» و «فصول» و «خلاصة- الحساب» نوشته. و در ماه صفر المظفر سنه 1322 هزار و سيصد و بيست و دو- مطابق (حمل- ثور) ماه برجى وفات كرده و در دار السعاده مباركه دفن شد.
سنه 1221 شمسى
دوشنبه هشتم صفر المظفر
اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد على 29 بن امير محسن 28 موسوى (ره) است.
امير محسن 28 در (1224 ج 3 ش 348 ص 780) گذشت.
نواده اش حاج ميرزا علينقى از علماء اصفهان بوده، و كتب چندى تأليف نموده، و در مسجد خياطها كه آنرا مسجد حاجى ميرزا علينقى بنام خود وى نيز مى گويند؛ در محله ميدان كهنه در راسته بازار در نزديكى هرون ولايت امامت جماعت داشته، و در ماه صفر المظفر اين سال- مطابق (حوت 1220- حمل 1221) ماه برجى- وفات كرده، و در تخت- پولاد جلوى قبر فاضل هندى بقدرى فاصله دفن شد. و فرزندش ميرزا محمد باقر 31 در (1235 ج 3 ش 488 ص 1006) گذشت.
و تاريخ وفات وى بدين طور بر روى قبرش نوشته و در نسخه ئى از جلد 2 «شرح لمعه» خطى وقفى مضبوط در كتابخانه مدرسه صدر كه در (1224 ج 3 ص 781) اشاره بدان نموديم در
ص: 1555
پشت اوراق اول كتاب در زير يكى از خطوط صاحب عنوان بخطى كه ندانستم از كيست چنين نوشته بود:
«روز جمعه 26 صفر سنه 1258 رفت از بر من آن كه مرا مونس بود. رفت از بر من آنكه مرا مونس جان بود»، انتهى. و ظاهرا مقصود وفات صاحب عنوان در اين روز باشد، و بنابراين؛ روز وفات وى مطابق 19 حمل بوده.
و بهرحال، وى غير از ميرزا محمد باقر فرزند ديگرى داشته بنام ميرزا محمد صادق 31 كه وى ارجوزه ئى دارد در ارث بنام «درر المنثوره» چنانكه در «فهرست كتابخانه رضويه 5:
617» نوشته (1).
تصویر
پايان نسخه «حاشيه معالم سلطان العلما» كه خط و مهر صاحب عنوان در هامش آن ديده ميشود باين عبارت: «قد كتبه لى احد من المتلمذين على فى دار السلطنة اصفهان، و انا العبد الجانى ابن محمد على: على نقى الموسوى الزنجانى. غفر اللّه لهما». سجع مهر: «عبده على نقى الموسوى» و تاريخ ختم كتابت اين نسخه چنانكه ديده ميشود سنه 1216 ميباشد «از كتب كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى».
ص: 1556
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا علينقى كربلائى (ره) است كه در (1289) بيايد.
مرحوم ميرزا جعفر از علماء معقول و منقول و محققين فقه و اصول بوده، و در دوازدهم ماه ربيع الاخر اين سال- مطابق (...) جوزا ماه برجى- متولد شده و كتب و رسائل چندى تأليف نموده، از آن جمله «رساله ئى در جواز تطوع در وقت فريضه» و «رساله در طلاق مريض».
و پس از مدت شصت و دو سال و ده ماه قمرى و ده روز عمر، مقارن زوال روز شنبه بيست و دويم ماه صفر الخير سنه 1321 هزار و سيصد و بيست و يك، چنان كه در «احسن الوديعه 1: 201» نوشته- مطابق (...) ثور ماه برجى- وفات كرد، و در تقويم آن سال روز بيست و دويم صفر را چهارشنبه نوشته، و در «الذريعه 15: 176 ش 1181» در 22 صفر سنه 1317 نوشته.و بهرحال، وى نزد پدر خود دفن شد، و دو نفر فرزندانش سيد حسين كه چهار سال پيش از پدر وفات كرده، و سيد حسن معروف به حاج آقا هر دو از اهل علم و صلاح بوده اند، و در جلد 1 «الذريعه ش 945» و غيره وفات صاحب عنوان را در سنه 1320 نوشته كه ظاهرا غلط باشد.
در «نقباء: 1531» شرحى نوشته بخلاصه اين كه:
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد بن ميرزا جان معروف بميرزا هدايت حسينى است كه پدرش كليددار شاه عبد العظيم (ع)، و خود از علما و فقهاء عصر ما بود، و در حديث و رجال تتبعى عظيم داشت، و چنانكه در «الذريعه 7 ش 443» نوشته در هفدهم ماه جمادى الاولى
ص: 1557
اينسال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- در قصبه طيبه و زاويه مباركه حضرت شاه عبد- العظيم (عليه التحية و التسليم) متولد شده، و در اوائل بلوغ براى تحصيل بعراق عرب رفت، و چند سال درك شيخ انصارى را نمود، و عمده شاگردى او نزد پدر زنش مرحوم حاجى ملا على ميرزا خليلى بود، و چندين كتاب تأليف فرمود، از آن جمله:
اول كتاب «ايقاد» در مصيبت. دويم كتاب «حلية المعاشرين» در آداب عشرت بر وفق اخبار. سيم كتاب «منتخب كتب الرجال» در انتخاب رجال كشى و نجاشى و فهرست شيخ و خلاصه.
چهارم كتاب «موعظة السالكين» در مواعظ و اخلاق. پنجم كتاب «وسيلة الرضوان».
و چندين نفر از علما از او روايت مى كنند: اول مرحوم حاج آقا منير الدين (1269).
دويم شيخ آقا بزرگ (1293). سيم ميرزا محمد على اردوبادى (1312).
و او در ماه رمضان المبارك سنه 1343 هزار و سيصد و چهل و سه چنانكه در «الذريعه 2 ش 1966» نوشته مطابق- (سرطان- اسد) ماه برجى- در نجف وفات كرد. و در «نقبا» نيز در ماه رمضان ليكن سال 1334 نيز بأرقام هندى نوشته و فرمايد: وى در حين برگشتن از زيارت كربلا در طويريج در خانه فرزندش سيد محمد حسين كه مرجع اهل آن شهر در آن وقت بود وفات كرد و او را بنجف آورده و در ايوان طلا نزديك مقبره علامه دفن شد. انتهى.
و هم او را فرزندى ديگر بنام سيد محمد تقى از دختر حاجى ملا على بوده كه او در اين اواخر در طويريج سكونت داشت، و در شوال سنه 1357 وفات كرد، و فرزندى بنام سيد محمد از او باز ماند.
دزفول در (1256 ش 889 ص 1527) گذشت.
و مرحوم آقا سيد صدر الدين از اجله علما و سادات بزرگوار و اهل سير و سلوك و كشف
ص: 1558
و شهود و رياضت و حكمت و توحيد و عرفان بوده.
شرح احوالش در «مجله ارمغان. سال 7 ش 8 صادره در ع 2- ج 1 سنه 1345 ص 468» نوشته، و از آن با ملاحظه «بستان السياحه» و غيره چنين برآيد كه او:
سيد صدر الدين محمد بن سيد محمد باقر بن سيد محمد مهدى بن سيد محمد شفيع، و اصلا از اهل قريه كوشه بوده اند.
قريه كوشه جائى است در كوهستان بختيارى كه بقعه سيد ولى الدين نامى در آنجا واقع و مورد توجه و زيارت مردم آن نواحى است، و اولاد اين سيد ولى الدين در كوشه ساكن و از اواخر مائه هشتم تاكنون علما و عرفا و ادباء چندى در دزفول از اين خانواده بهم رسيده اند، و احتمال دارد كه اين خانواده با اجداد مرحوم سيد قطب الدين نيريزى (ره) يكى باشند، ولى در آخر «شرح مختصر دعاء صباح» كه نسب او را نقل كرده و سيد عبد اللّه مكرانى يكى از اجداد او را مدفون در ده كوشه در ايج نوشته ظاهرا اين كوشه غير از كوشه بختيارى باشد.
و بهرحال، مرحوم آقا سيد صدر الدين (ره) در آخر شب يك شنبه هيجدهم ماه صفر- الخير سنه 1174 هزار و صد و هفتاد و چهار- مطابق (...) ماه برجى سنه 1139 شمسى- در زمان كريم خان زند در دزفول متولد شده و نخست علوم اسلامى را تحصيل كرده و سپس ميل مفرطى بخواندن اشعار اوليا و كتب عرفا بهم رسانيد، و در اثر خوابى كه ديد برياضات و مجاهدات مشغول شد. و چون پدرش از اهل علوم ظاهر بود او را از رياضت منع مى فرمود ولى علو همتش او را از پيروى پدر مصروف و بتهذيب نفس مشعوف ساخته (1) تا صفائى بكمال در روان مباركش بهم رسيد و بگفتن اشعار هم مائل گرديد. و براى تكميل همين حالات سير و سلوك از دزفول بيرون شده بمسافرت پرداخت و در ايام جوانى با پاى طلب بكرمان- شاه و عراق عرب رفت و چندى در مغرب ايران ماند، و سپس بتهران و شيراز و خراسان و بسيارى ديگر از بلاد ايران رفت، و خدمت اوليا و ارباب و جد و حال و اصحاب فضل و كمال رسيد، و از مرحوم آقا محمد بيدآبادى (قدس سره) كتبا اجازت ذكر خواست، و او در پاسخ؛ نامه ئى بوى مرقوم فرمود و جنابش را بمريدى قبول نمود.
ص: 1559
و بعد از اينها همه در دزفول ساكن و بقناعت و مناعت و سير و سلوك و مجاهدت و رياضت و ارشاد و هدايت و تأليف كتب منظوم و منثور پرداخت و در نزد خواص و عوام و شاه و رعيت شهرت و مطبوعيتى كامل بهمرسانيد، و چندين كتاب- كه نوشته اند قريب به پنجاه جلد ميشود- در علوم مختلفه از توحيد و حكمت و ادعيه و غيره تأليف كرده، از آن جمله:
اول كتاب «قاصم الجبارين». دويم كتاب «مرآت الغيب». سيم كتاب «مصباح- الطريقه». چهارم كتاب «هداية السالكين» و غيره.
و در اشعار تخلص كاشف داشته، و اينك اين غزل از او اينجا ثبت شد:
نازنينى كه رخش چون گل احمر باشد
دل ما برده عجب نيست كه دلبر باشد
باده هرگز نخورم يارم اگر ساقى نيست
لب از آن تر نكنم گرچه ز كوثر باشد
خانه دل شده تاريك خدايا مددى!
كى ز انوار رخت (ر خ ظ) دوست منور باشد
ز اتش آه دلم سينه من گرم شده است
ديده از سوزش آن با غم دل تر باشد
گر دهد بوسه مرا از لب شيرين خودش
در مذاقم بخدا قند مكرر باشد
نيك و بد هرچه بما ميرسد از حكم قضا
عاشق آن است كه راضى بمقدر باشد
گه بمژگان كشدم گاه بيك تير نگاه
به به آن كشته كه از ناوك خنجر باشد
گر رخش از نظرم گشته نهان سهل بود
در دلم صورت او خوب مصور باشد
گرچه زلفش دل و جان كرده پريشان احوال
خوش دماغ من از آن بوى معطر باشد
همچو كاشف بشود شاه بأرباب هنر
هركه از شوق گداى در حيدر باشد
و بالاخره، وى پس از مدت هشتاد و چهار سال و پنج ماه قمرى و بيست و هفت روز عمر، در شب نيمه ماه شعبان المعظم اين سال، چنان كه نص مجله (ص 472) است- مطابق سنبله ماه برجى- در دزفول وفات كرد، و جسدش را بكربلا برده و آنجا در مقبره حاج سيد كاظم رشتى دفن كردند.
و در «بستان السياحه» كه در (1248) تأليف شده و مؤلفش در (1253) وفات كرده نوشته كه گويا او در حدود هزار و دويست و چهل و اندى وفات كرده باشد.معلوم ميشود صاحب «بستان» چيزى شنيده و اشتباه بوده، و الا وى بسال ها پس از تأليف اين كتاب و وفات مؤلفش زنده بوده، و در «منتظم ناصرى» نيز بدون تعيين ماه و روز در
ص: 1560
اين سال (1258) است.
و ظاهرا دكتر حجازى طهرانى كه در كتاب «سخنوران نامى معاصر. ج 2» احوالش نوشته از أحفاد همين آقا سيد صدر الدين صاحب عنوان باشد، و اينك بدين گمان احوال او را اينجا مى آوريم. در كتاب مزبور (ص 88) شرحى در احوال وى نوشته بدين خلاصه (با تبديل تواريخ شمسى بقمرى) كه: سيد صدر الدين ظهير الاسلام زاده متخلص به حجازى در حدود سال 1312 هجرى قمرى در طهران متولد شده. پدرش سيد حسين ظهير الاسلام از علماء خوزستان و قطب سلسله ذهبيه بود، و ظاهرا او همان است كه در «نابغه علم و عرفان: 410» نوشته كه: جانشين سيد صدر الدين دزفولى حاج سيد حسين نامى بوده. و سيد صدر الدين در نه سالگى با پدر بدزفول رفت و آنجا علوم متداوله را از او فراگرفت، و بعد از وفات او سرپرست خانواده خود گرديد، و در اول مجلس مؤسسان نماينده و نيز چهار سال متوالى نماينده مجلس شورى بود، و مقالات ادبى و تحقيقى بسيارى در «مجله ارمغان» انتشار داد و بيش از بيست جلد كتاب تأليف كرد، از آن جمله: اول كتاب «شكرستان» در تاريخ شش هزار ساله خوزستان. دويم كتاب «نعم الظهير» در طلب اكسير. و در حدود سال 1362 وفات كرده و در باغ بهشت دفن شد.
آنگاه اشعارى از او نقل كرده كه همه بر وفق مرام اشتراكى و توده ئى است.
وى فرزند سلطان عبد المجيد خان 85 است كه در (1237 ج 4 ش 531) گذشت.
سلطان عبد الحميد خان از سلاطين اين خانواده است كه در شانزدهم ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق (...) سنبله ماه برجى- متولد شده، و در 5 شنبه 18 شعبان سنه 1293 بسلطنت نائل و بسلطان عبد الحميد ثانى معروف گرديد، زيرا كه پيش از وى يك نفر سلطان عبد الحميد خان ديگر هم از اين خانواده سلطنت داشته، و پس از مدت 33 سال و 7 ماه و 18 روز سلطنت، در 3 شنبه 6 ع 2 سنه 1327 از آن مخلوع و چندى در قصر خود
ص: 1561
محبوس بود، آن گاه تبعيد به بندر سالونيك و آنجا محبوس شد، و در خلال جنگ بين المللى باروپا رفت و آنجا در روز يك شنبه بيست و هفتم ماه ربيع الاخر سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش- مطابق 21 دلو ماه برجى- وفات كرد، و مدت عمرش هفتاد و هفت سال و هشت ماه قمرى و يازده روز بود.
وى فرزند سيد عبد اللّه سيد محمد موسوى است كه جد اعلايش- چنان كه در كتاب «علماء معاصرين: 86» تأليف حاجى ملا على خيابانى نوشته- در قريه خسرو شاه تبريز (كه بنا بمسطورات «روضات: 201» در قديم شهرى بزرگ در آذربايجان بر سر يك منزلى تبريز بوده) توطن داشته، و از آنجا بايروان آمده، و اجدادش همه از علما و معروفين بزهد و كرامات و مزار آنها محل روا شدن حاجات است.
و خود صاحب عنوان از علماء معروف و در لسان منبرى و وعظ و خطابه از نوابغ عصر بشمار ميرفت، و در بيست و ششم ماه شوال المكرم اينسال- مطابق (...) قوس ماه برجى- در ايروان متولد شده، و هم آنجا تا سنه 1280 نزد پدر خود درس خوانده، و در جوانى قوت حافظه غريبى بهم رسانيد، و در اوقات تعطيل بمطالعه كتب سير و تواريخ بسر مى آورد، و در سنه مذكوره بعتبات رفت و هشت سال در نزد شيخ انصارى و حاجى سيد حسين كوهكمرى درس خواند و در سنه 1290 بايروان برگشت و آنجا بموعظه و خطابه و بيانات منبرى پرداخته و هدايت و ارشاد عموم را وجهه خود قرار داد، و در ج 2 سنه 1294 با تمام اقربا و اقوام خود از ايروان بطرف تبريز آمده، و در 25 ماه مذكور بدان شهر وارد و آنجا را وطن خود قرار دادند.
و در 11 رجب سنه 1295 خواهر آقا رضا از علماء معروف تبريز را تزويج كرد و چند سالى بيش نگذشت كه آنجا رياستى تامه و مقبوليتى عامه بهم رسانيد، و از چندين نفر علما باجازات عاليه سرافراز گرديد، و كتابخانه ئى مهم براى خود فراهم نمود، و خود نيز كتب چندى تأليف
ص: 1562
فرمود: اول «رساله احتياطات». دويم كتاب «تنبهات» در سواقط اخبار. سيم «مجموعه ئى در علم جفر».
و در سنه 1324 بعزم زيارت بعتبات رفت و در نجف وفات كرد و در وادى السلام دفن شد.
و فرزندى بنام آقا مير حجت پس از خود باقى نهاد كه هم از علما و وعاظ است، و بطورى كه در (ص 88) نوشته بعد از وفات پدر براى تكميل تحصيلات خود بعتبات رفت و در نزد جمعى از اساطين اساتيد در عربيت و فقه و اصول درس خوانده و بتبريز بازگشت و در مسجد حاجى صفر على بجماعت و موعظت مشغول شد، انتهى.
لكن اينجا اشتباهى بهم ميرسد كه اگر حركت او بعتبات در سنه 1280 باشد چگونه هشت سال در نزد شيخ انصارى درس خوانده! چه وفات شيخ در 1281 است (1).
انجو- چنان كه در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 42» نوشته- يعنى خالصه دولت.
و سادات انجوى از نژاد سيد ابو قتاده زيد. 1 الاسود بن ابراهيم 9 بن ابو عبد اللّه محمد 8 بن ابو محمد قاسم 7 الرسى بن ابراهيم 6 طباطباء حسنى (ره) اند.
ابراهيم 6 طباطبا در (1195 ج 1 ش 13) گذشت.
فرزندش قاسم 7 الرسى از جمله ائمه و دعات بوده و چون در كوه رس منزل داشته برسى معروف شده، و او دعوت به رضا از آل محمد (ص) مى نموده و اصحابش در سنه 220 با او بيعت كردند، و او مردى عفيف و زاهد و صاحب تأليفاتى بوده، و در سنه 246 به پنهانى در كوه رس بهفتاد و هفت سالگى وفات نموده، چنان كه در پاورقى «عمدة الطالب:
163 چاپ نجف در 1358» است. و او از هفت نفر پسر عقب نهاده از آن جمله: ابو عبد اللّه محمد 8 مرقوم، و او از سه نفر پسر عقب نهاده از آن جمله: ابراهيم 9 مذكور كه پدر زيد 10 الاسود مزبور است.
ص: 1563
و جناب زيد 10 الاسود مسطور از بزرگان سادات بوده، و عضد الدوله ديلمى او را در سنه 352 از مكه بشيراز آورده و فاطمه خواتون خواهر خود را بوى تزويج فرموده، و پس از مدتى آن مخدره وفات كرده و عضد الدوله شاهان دخت دختر خود را بوى داد و از او اولاد چندى بهم رسيده كه از آن جمله على 11 و حسين 11 بوده اند، و عضد الدوله املاكى در فارس وقف كرد و توليت آنها را بأعقاب ذكور زيد الاسود واگذاشت، و چون دولت آل مغول در فارس استيلا يافت تمام آن املاك را ضبط دولت نموده و آنها را انجو گفتند، يعنى خالصه ديوانى. و در آن زمان متولى آنها سيد ابو الميامن حسن حسنى بود، پس او از شيراز بدربار آباقاخان رفت و گرچه از او عزت و احترام تمام يافت لكن در استرداد املاك كارى از پيش نبرد، لا جرم نصف آن املاك را در سنه 679 بشاهزاده ارغون خان واگذار و نيمه ديگر را بعد از حقوق طايفه و قبيله بفرزند خود سيد قطب الدين احمد واگذار كرد، و پس از وفات سيد ابو الميامن ارغون آن نيم ديگر را هم بعنوان انجو بسيد قطب الدين داد، و از آن روز باز اعقاب او را سادات انجوى گفتند، و سيد قطب الدين مسطور در سنه 696 وفات كرد، و از اعقاب او جماعتى كثيره در شيراز و غيره كه برخى هم از علما بوده اند بهم رسيده اند.
از آن جمله: ميرزا ابو القاسم صاحب عنوان كه مردى شاعر و خوشنويس و از اهل محله بازار مرغ شيراز بوده، و در اين سال بعد از صد و ده سال عمر وفات كرده. و فرزندش ميرزا اسمعيل خوشنويس در سنه 1237 متولد شده. و فرزند او ميرزا ابو القاسم در سنه 1272 متولد شده و خط شكسته را درست مى نوشته، چنان كه در گفتار 2 «فارسنامه: 42 و 43» فرموده.
وى سيد ابو الحسين فرزند ميرزا سيد رضى (يا رضا) بن ميرزا اسمعيل حسينى است.
ميرزا اسمعيل حسينى در سال (1230 ج 3 ش 414) گذشت.
ص: 1564
نواده اش حاجى ميرزا اسمعيل صاحب عنوان- چنان كه در «ج 11 م 12 اعيان الشيعه:
305» فرموده- از علما و اجل تلاميذ پسر عمش مرحوم ميرزاى شيرازى بوده، و چنان كه در جلد سيم «الكنى و الالقاب: 188» نوشته؛ او در اين سال متولد شده، و در يك شنبه دهم ماه شعبان المعظم سنه 1305 هزار و سيصد و پنج- مطابق (...) ثور ماه برجى- در كاظمين وفات نموده، و در يكى از حجرات صحن نجف- كه پس از آن سيد فشاركى مذكور در (1253 ج 4 ش 821) در آن دفن گرديد- مدفون شد. و فرزندش ميرزا عبد الهادى در (1305) بيايد.
و در «اعيان» چند شعر عربى از او آورده.
وى فرزند مرحوم آقا سيد صدر الدين 35 عاملى (ره) است كه در (ج 1 سال 1193 ص 7 ش 5) گذشت.
مرحوم حاجى سيد اسمعيل (ره) از علماء اعلام و فقهاء بزرگ شيعه در عصر خود در عراق عرب بود و شعر هم مى گفت. و چنانكه در جلد دويم «منتهى الامال» و جزء 12 (جلد 13) «اعيان الشيعه» نوشته، او در اين سال متولد شده و مادرش زنى منقطعه بوده، و پس از وفات پدر در حجر تربيت برادر بزرگوار خود مرحوم آقا مجتهد- كه در (1239 ج 4 ش 560) گذشت- پرورش يافت و بسيارى از علوم را نزد او درس خواند، و چيزى نگذشت كه از استعداد ذاتى ترقى نموده و پس از وفات برادر، بدرس شوهر خواهر خود مرحوم حاج شيخ محمد- باقر كه در (1253 ج 3 ش 489) گذشت حاضر شد، و بعد از زمانى در سنه 1281 بنجف رفت در موقعى كه شيخ انصارى وفات كرده و مجلس فاتحه او برپا بود، و آنجا در مجالس دروس حاجى شيخ مهدى آل كاشف الغطا و شيخ راضى نجفى كه در (1289) و (1290) بيايند و ميرزاى شيرازى كه در (1230 ج 3 ش 414) گذشت؛ حضور بهم رسانيد و بتحصيل علوم فقه و اصول مشغول گرديد.
و در سنه 1282 بمكه رفت، و پس از برگشتن براى علت مزاج باصفهان آمد و بعد از
ص: 1565
چندى كه وجاهتى شايان در آنجا بهم رسانيد در سنه 1294 ببهانه اين كه ببعضى از ديهات ميرود از اصفهان بيرون شده و بعراق عرب رفت، و در آن ايام چون ميرزاى شيرازى بسامره هجرت كرده بود وى نيز در آن جا اقامت نمود، و از ميرزا محمد همدانى (1303) چنان كه در «الذريعه 5 ش 575» نوشته اجازت روايت درست كرد، و ضمنا در سنه 1300 بمشهد رفت و تاسال وفات ميرزا بسامره بود، و بعد از فوت او مرجع تقليد فرقه شيعه شده، و در سنه 1314 بكربلا هجرت كرد و آنجا را وطن خود قرار داد و رياستى مهم و مرجعيتى تمام در تدريس و تقليد و أحكام بهم رسانيد، و مانند اغلب اين خانواده نام او را اضافه بلقب پدرش نموده او را حاجى سيد اسمعيل صدر يا بطور كلى آقاى صدر گفتند.
و او برخى از رساله هاى عمليه مستقله تأليف كرد و هم حواشى بر بعضى از رسائل ديگران نوشت. و در اواخر عمر خود از كربلا بكاظمين رفت و آنجا در دوشنبه هيجدهم ماه جمادى- الاولى سنه 1338 هزار و سيصد و سى و هشت، چنان كه در «الذريعه 9 ش 277» بدون روز هفته فرموده- مطابق 20 دلو ماه برجى- وفات كرد، و در رواق شرقى در طرف برابر حجره ابن قولويه بفاصله يك حجره مدفون شد. و خبر وفات او پس از چند روز در اصفهان بما رسيد و ترديدى در آن نداريم، پس اينكه در «اعيان الشيعه» مرددا در 1338 و 37 نوشته بى مورد است.
و او دختر پسر عمش سيد محمد هادى 36 مذكور در (1235 ج 3 ش 494) را بزوجيت داشته، و چهار نفر پسر و يك دختر از او بازماند:
اول آقا سيد محمد مهدى 37 كه در (1296) بيايد.
دويم حاج سيد صدر الدين 37 كه در (1299) بيايد.
سيم سيد محمد جواد 37 كه از اهل علم است و در سنه 1301- مطابق «اعيان جزء 6 جلد 7: 126» متولد شده و در سنه 1363 وفات كرده و مانند دو برادر ديگر خود سيد محمد مهدى و سيد حيدر در نزد پدر خود دفن است.
چهارم سيد حيدر 37 كه در (1309) بيايد.
و ديگر زهرا 37 كه زن شيخ عبد الرضا از علماى نجف و از اولاد شيخ محمد حسن آل يسن است.
و شيخ مرتضى آل يسن اين اشعار را كه ماده تاريخش از فرزند صاحب عنوان سيد
ص: 1566
صدر الدين است بر قبر او نوشت:
لئن بك أخفى القبر شخصك فى الثرى
فهيهات ما أخفى فضائلك القبر
لقد كنت سر اللّه بين عباده
و من سنن العادت أن يكتم السر
فطوبى لقبر أنت فيه مغيب
فقد غاب فى أطباق تربته البدر
و لست بمستسق له القطر بعدما
غدا بثراه اليوم ينتجع القطر
تخيرت صدر الخلد مأوى فأرخوا:
من الخلد اسمعيل طاب له الصدر
1338
و در «اعيان الشيعه» اسمعيل را در اين ماده بدين طور (اسماعيل) نوشته و ماده را 39 ذكر كرده.
مرحوم آقاى صدر مجلس درسى داشت كه چندين نفر از علما از آن برخاسته اند، و هم چند تن از او روايت مى كنند، از اين قرار:
اول (ر) سيد ابو طالب شيرازى (1345). دويم (ر) شيخ احمد شاهرودى كه در (1282) بيايد. سيم (ش) شيخ غلامحسين مرندى حائرى. چهارم (ر) حاجى شيخ محمد باقر بيرجندى كه در (1276) بيايد. پنجم (ش) ميرزاى نائينى كه در (1277) بيايد.
ششم (ر) شيخ محمد حسين بن محمد خليل شيرازى كه در (1339) بيايد. هفتم (ر) سيد محمود خليفه سلطانى تبريزى كه در (1279) بيايد. هشتم (ش) شيخ موسى كرمانشاهى حايرى.
يلدا از شعراء عصر و از مردم ماكو بوده و چنانكه در «دانشمندان آذربايجان: 403» نوشته در اين سال متولد شده، و بپارسى و تركى شعر مى گفته و اين شعر از او است:
يلدا كجه سى بر دور
ايلده بر او لور پيدا
بيلمم بونحه آيدور
آيده! يكى يلدا دور
ص: 1567
در كتاب مرقوم و صفحه مزبور نوشته كه يلدا بزبان سريانى يعنى ميلاد كه همان ميلاد مسيح (ع) باشد، و باصطلاح نجوم شب آخر پائيز يا اول زمستان است، انتهى.و اين يلداى صاحب عنوان پس از مدت پنجاه و پنج سال قمرى عمر، در سنه 1313 هزار و سيصد و سيزده وفات كرد(1).
وى فرزند مرحوم شيخ محمد حسن كاظمينى است كه در (1298) بيايد.
مرحوم شيخ باقر از علما و فضلاء عصر خود بود كه در اين سال در كاظمين متولد شده و چندى در كاظمين درس خوانده آنگاه بنجف رفت و آنجا بمجلس درس شيخ انصارى و شيخ راضى نجفى حاضر شد تا خود از علما و فقهاء بزرگوار گرديد، و كتب چندى تأليف كرد:
اول «رساله ئى در امكان حيض». دويم «رساله ئى در بيع». سيم كتاب «لب اللباب» در براءت و استصحاب. چهارم كتاب «ميزان الحق» براى اختيار مذهب احق در دو جلد بزرگ در رد كتاب «منحة الالهيه» سيد محمود آلوسى كه در (1273) بيايد.
و در شنبه هيجدهم ماه صفر الخير سنه 1326 هزار و سيصد و بيست و شش- مطابق اول حمل ماه برجى- وفات نموده و در مقبره خانواده خودشان در كاظمين (ع) دفن شد، و برادرزاده اش شيخ محمد ابن شيخ محمد تقى در تاريخ او فرموده:
للّه نازلة بها ساخت ذرى الا-
سلام و الدين الحنيف بها انطمس
و بها الامين الروح أعلن هاتفا
أرخت: بعد الباقر الشرع اندرس
1326
ص: 1568
و فرزندش شيخ مرتضى از اهل علم و فضل اين عصر است، چنان كه در «اعيان الشيعه. جزؤ 14 جلد 15: 253 و 632» نوشته.
در «اعيان الشيعه 1: 288» وى را از فقهاء عصر و كوثرانى عاملى نوشته، و گويد در اين سال وفات كرد.
سيد حسين معروف به حسينى و از شعرا بوده و «ديوانى» دارد، و در اين سال وفات كرده، چنان كه در «اعيان الشيعه 1: 404» نوشته.
وى فرزند مرحوم ميرزا سيد محمد 47 حكيم باشى است كه در (1240 ج 4 ش 571) گذشت.
مرحوم حاجى ميرزا رحيم از ادبا و شعرا و اطباى عصر خود بوده و چون حكيم باشى فخر الدوله فخر جهان خانم دختر فتحعليشاه بوده او را حكيمباشى فخر الدوله و كم كم از كثرت استعمال حاجى ميرزا رحيم فخر الدوله گفته و بدان مشهور شد، چنان كه هم
ص: 1569
در شاعرى بيدل تخلص داشته، و در اين سال در قم وفات كرده.
و بيدل تخلص چند نفر ديگر از شعراء غير از او است: 1- بيدل دهلوى كه نامش عبد القادر بوده، وفاتش سنه 1033 چنانكه در «بدايع و نوادر» دارد.
2- بيدل رودبارى قزوينى كه نامش ملا قربانعلى بوده و «كتابى در مقتل» نوشته كه معروف است. 3- بيدل ساوجى كه در هرات خياط بوده.
4- بيدل مازندرانى كرمانشاهى، نامش حاج محمد. 5- بيدل نيشابورى، نامش محمد امين بيك؛ كه بجمله با اين بيدل صاحب عنوان 6 نفر بشوند، و همه در «الذريعه ج 9 بشماره هاى 954 تا 959» ذكر شده اند(1).
وى مرحوم شيخ عابد و از اهل علم و عرفان بوده، و در اين سال در شيراز وفات نموده (2).
شيخ عبد اللّه از اجله علماء محققين و افاضل فقها و اصوليين بود كه در اين سال متولد شده، چنانكه از غلطنامه ص 314 جلد 3 «الذريعه» كه در پشت جلد 4 آورده برمى آيد،
ص: 1570
و در نزد ملا محمد كاظم خراسانى (1255 ش 875 ص 1512) درس خوانده، و كتابى بنام «التبر المسكوك» در حكم لباس مشكوك تأليف كرد، و پس از مدت شصت و نه سال قمرى عمر در سنه 1327 هزار و سيصد و بيست و هفت در نجف رو بعالم آخرت آورد و در وادى السلام دفن شد، و فرزندى از وى باز نماند.
اين ترجمه در مأخذى كه ذكر كرديم اين طور است، ليكن در (1285) نيز عنوانى براى او مى آيد كه آنجا تولدش را در آن سال مى آوريم و يكى از آنها غلط است، و ظاهرا اينجا غلط و (1285) درست باشد. يادداشت مؤلف.
وى فرزند حاج ميرزا ابو القاسم 33 شيخ الاسلام (1279)، و خود بطورى كه در «شجره نامه سادات وهابى ها. ص 43» نوشته در اينسال متولد شده، و سالها سرپرست عموم طبقه سادات آذربايجان، و در امور عامه مملكتى وجودش منشأ آثارى شايان بوده، و در سنه 1305 هزار و سيصد و پنج وفات نموده، انتهى.
و بنابراين مدت عمر او چهل و هفت سال قمرى خواهد بود. و در (ص 24) سه نفر پسر 35 براى او نوشته. و اين كه ما تعبير از او بميرزا عطاء اللّه 34 ثانى نموديم بنسبت ميرزا عطاء اللّه 32 ديگرى است از اين سلسله كه در (1213 ش 196) گذشت.
و دختر اين ميرزا عطاء اللّه صاحب عنوان بنام رباب 35 زوجه خواهرزاده اش مير عماد 35 نقيب زاده مشايخى (1301) است. و دختر ديگرش بنام قمر السادات 35 زوجه مهدى- ميرزاى آصف الممالك بوده، چنان كه در «هدية لآل عبا: 60» فرموده.
ص: 1571
وى سيد على و از شعرا و اهل ادب در قطر مصر بوده كه در آغاز جوانى شعر را نيكو مى سرود و ازاين رو اسمعيل پاشا خديو مصر وى را بخود نزديك كرد و وى را با خود به قسطنطينيه برد، و او مسجد و كتابخانه ئى در منفلوط بنا نهاد و بفقرا و مساكين توجهى خاص مبذول مى داشت و دو «سفرنامه قسطنطينيه» تأليف كرده، و اشعارى چند در انواع ابواب بلاغت و معانى شعر دارد كه آنها را سيد محمد حسينى جمع كرده و ديوانى شده كه احمد خيرى پاشا احوال او را در مقدمه آن نوشته، و آخر در اينسال- چنان كه در «معجم المطبوعات: 348» نوشته- وفات كرد.
وى غير از فطنت اسلامبولى است كه او در (1194 ش 11) گذشت (1).
وى خطيب ابو محمد، كاظم بن ابو على حسن بن ابو الحسن على حميرى، و خود از خطباء نامدار و علماء بزرگوار بود كه در اين سال- چنان كه در «الذريعه 9: 901» نوشته- در نجف متولد شده، و در اوان كودكى وى پدرش وفات كرد، و مادرش بتربيت وى پرداخته تا بسن
ص: 1572
تحصيل رسيد، پس در نزد علما و فقهاء عصر خود مانند شيخ محمد حسين كاظمينى و ملا لطف اللّه لاريجانى و غير آنها درس خواند تا در فن خطابت گوى سبقت از أقران خود ربود، و بزرگترين خطيب در نجف اشرف گرديد، و اهل بغداد او را دعوت كردند و وى آن ها را اجابت و در سنه 1308 بدان صوب نهضت نمود، و مدت هفت سال در آن جا ماند. پس علماء نجف تقاضاى برگشتن او را نموده و وى در سنه 1315 بدان شهر مقدس بازگشت، و در آنجا بود تا در شب جمعه 29 ماه ربيع المولود سنه 1342 هزار و سيصد و چهل دو كه آخر ماه و مطابق 16 ميزان ماه برجى بوده وفات كرد.
شيخ محمد چنان كه در «معجم المطبوعات: 1677» نوشته، فرزند عبده بن حسن خير اللّه، و خود از اجله علماء اهل سنت در مصر و يكى از افاضل اشخاصى است كه در اين مائه (چهاردهم) بفكر اصلاح عالم اسلام افتاد، و مختصرى از احوال او در جزء 10 سال 13 «مجله الهلال» نوشته، و از آن چنين برآيد كه:وى در اين سال (1) از پدر و مادرى كه هر دو فقير بوده اند متولد شد، و در قريه كوچك
ص: 1573
محله نصر نشو و نما نموده و پدرش كه ساير فرزندان خود را بزراعت واداشته چون استعداد او را ديد وى را بمكتب برد و پس از چندى او را بطنطا در جامع احمدى فرستاد و بعد از سه سال بجامع الازهر مصر روانه اش كرد و او دو سال در آنجا مانده و ملتفت شد كه قوانين تعليم آن عصر خيلى فاسد است، پس براى خود ترتيبى در مطالعه و عمل منظم كرد و بعد از چندى داراى علوم كثيره گرديد.
و در آن اوقات سيد جمال الدين اسدآبادى كه در (1254 ش 830 ص 1455) گذشت در سنه 1288 بمصر وارد شد و در منطق و فلسفه بتدريس پرداخت و شيخ محمد كه در آن وقت سى ساله بود با چندين نفر ديگر از نوابغ مصر بدرس او رفتند و از چشمه جوشان معارف و علوم او فيض ياب شدند، و از روح علومى كه در آنها دميد حجب اوهام و خرافات را دريده و بنشر و كتابت فصول ادبى و دينى و حكمت مشغول شدند، و پس از چندى كه حكم تبعيد سيد از مصر صادر شد در حين خروج از آن شيخ محمد را بجانشينى خود تعيين و تعريف بليغى از او فرمود، و شيخ محمد در اثر آن بتدريس و كتابت مشغول گرديد. و چون دولت انگليس بر مصر مستولى شد او را گرفته و پس از محاكمه بسوريه تبعيد كردند، و او شش سال در سوريه مانده و دانشمندان آنجا در مجلس درس او فراهم شدند. آن گاه از سوريه بپاريس رفت و آنجا با سيد جمال الدين يكديگر را ديدار كردند و شيخ محمد در انشاء «جريده عروة الوثقى» كمك سيد مى نمود، و از نشر آن جنبشى بزرگ در عالماسلام پديدار ولى افسوس كه بسى پايدار نماند، و شيخ محمد در اثناء توقف پاريس در تمدن حديث تبحرى تمام بهم رسانيده و لغت فرانسه را ياد گرفت. آن گاه جمعى واسطه بخشش او گشته و باز بمصر آمد و بقضاوت مشغول و عضو مجلس اداره الازهر و در سنه 1317 مفتى ديار مصريه گرديد.
شيخ محمد مانند استاد بزرگوارش سيد جمال الدين آرزوى اصلاح عالم اسلامى را داشت، الا اين كه سيد مى خواست از راه سياست و توحيد دول و ملل اسلام اين عمل را انجام دهد و شيخ بر طريقى ديگر مشى نمود و طريقه سيد را عملى نمى دانست (چنان كه همين طور هم شد)، بلكه او دو كار در اين مقصد لازم مى ديد: اول تنقيه اسلام از خرافات و موهومات اين چند صد ساله كه در اثر سياسات فردى و منافع شخصى زمامداران علمى
ص: 1574
و سلطنتى آن بتدريج بر آن راه يافته و غلبه كرده (1)، دويم نزديك كردن مسلمين را بتمدن تازه، و در اثر آن جمعى از معاصرين او وى را بفساد عقيده منسوب داشتند ولى او دلسرد نشده و همواره در مرام خود كوشش نمود، و گرچه در حيات خود به نتيجه نرسيد ولى برخى از شاگردانش مانند سيد محمد رشيد رضا دنبال فكر او را گرفتند و همواره بر طريق او رفتند چنان كه مطالب تفسير «المنار» اين شاگرد رشيد اقتباس از كلمات آن استاد فريد است.
و بالاخره، شيخ محمد در روز چهار شنبه هشتم ماه جمادى الاولى سنه 1323 هزار و سيصد و بيست و سه- مطابق 21 سرطان ماه برجى- در رمله اسكندريه وفات كرده، و فرزندى ذكور از خود باقى نگذاشت، و نعش او را با تشييع و احترامى شايسته با قطارى مخصوص بمصر نقل كرده و در قرافه دفن كردند.
پشت مشهد محله ئى است در كاشان در پشت مزار منسوب ببعضى از اولاد حضرت باقر (ع) يا يكى از أبناء حضرت كاظم (ع) موسوم به حبيب، چنان كه در «روضات الجنات:
133» فرموده.
و مرحوم حاجى سيد محمد تقى فرزند مير عبد الحى بن سيد ابراهيم بن سيد ماجد بن سيد ابراهيم حسينى (ره) است. سيد ماجد مرقوم- بطورى كه در «لباب الالقاب: 40» نوشته- فاضلى اديب و حكيمى اريب و فقيهى لبيب بوده و كتب چندى تأليف نموده: اول
ص: 1575
«رساله ئى در تحقيق غنا». دويم «حواشى بر اشارات و شفا».
و مرحوم حاجى سيد محمد تقى خود عالم كامل و فقيه فاضل و اصولى جامعى بوده، و ميان ظاهر و باطن جمع كرده و از اهل سير و سلوك و رياضت و عرفان و درعين حال از علماء ظاهر و فقهاء عصر خود بشمار مى رفت، و نسبت بعضى از كرامات بوى مى دادند. و در بدايت امر- چنانكه در «لباب: 47» فرموده- در نزد مرحوم حاجى ملا احمد نراقى درس خوانده و سپس بعتبات عاليات رفت و آنجا در نزد آقا سيد على كربلائى تحصيل كرد و بكاشان برگشت و با حاج ملا احمد بمناقضاتى پرداخت، و مجلس درسى هم داشت كه در آن چندين نفر از علما حاضر مى شدند، و چندين كتاب تأليف كرده:
اول «رساله ئى در حجيت مظنه». دويم «مجموعه ئى در متفرقات». سيم «رساله ئى در مباحث الفاظ» در اصول فقه.
و چون خبر وفات مرحوم حاجى ملا احمد بوى رسيد بغايت گريست و بر او رحمت فرستاد، برخلاف زعم مبلغ كه گمان كرد از خبر وفات او شاد ميشود.
و چنان كه در «روضات» در صفحه مذكوره فرموده وى از مرحوم سيد عبد اللّه شبر (1242 ج 4 ش 613) اجازت روايت داشته، و بطورى كه در «لباب» فرموده در اينسال وفات نموده، و در پشت مشهد در مقبره ئى مخصوص- چنانكه در كتاب «امير كبير و ايران 3: 715» نوشته- دفن گرديد.
و دو فرزند بزرگوار او بازماند: اول سيد مهدى كه در اعيان عصر بجلالت شأن معروف بوده و در شعبان سنه 1291 وفات نموده. دويم سيد عبد الرحيم كه از اعيان علما و شاگرد شيخ انصارى بوده و در سنه 1294 وفات كرده، چنان كه در «لباب: 48» آورده (1).
ص: 1576
وى از احفاد شاه فتح اللّه، و خود از اهل علم و ادب در دهلى هند بوده، و شعر هم مى گفته، و همانا در نزد ملا محمد عمر در بنارس درس خوانده، و در مدارس مدرس درس مى گفته، و در اينسال وفات نموده؛ چنانكه در «الذريعه 9: ش 1471» فرموده.
وى از شعراء زمان خود بوده كه «ديوانى در اشعار» دارد و كتابى بنام «تاريخ جهان آرا» بأمر محمد شاه تأليف نموده، و در اينسال وفات كرده، چنان كه در «الذريعه 9:
ش 1152» فرموده، و آنجا بعد از اين شماره چندين نفر شاعر بتخلص ثاقب آورده (1).
وى فرزند مرحوم سيد محمد 33 سلطان العلماء است كه در (ج 1 سال 1199 ش 45) گذشت.
ص: 1577
مرحوم سيد محمد صادق از علما بوده و تأليفاتى دارد كه جلالت وى از آن ها معلوم مى شود، و در اين سال در حيات پدر خود وفات كرده (1).
وى بطورى كه در كتاب «زندگانى و شخصيت شيخ انصارى: 207» در پاورقى نوشته، فرزند حاج آقا محمد على بن نجفقلى بيك بن ابو تراب بيك اصفهانى است.
حاج آقا محمد على از اجله علماء اماميه و زاهد موثق متقى و شاگرد شريف العلما بوده و «تقريرات دروس» آن استاد راد را در چندين جلد تحرير و ضبط نموده، و در اصفهان هم نزد جمعى از علما درس خوانده و «حاشيه ئى بر معالم» نيز دارد، و در بازگشت از سفر مكه قبل از رسيدن بنجف وفات نموده، و چون جنازه اش را بنجف آوردند شيخ بزرگوار با جمعى از علماء أبرار آن را تشييع و در صحن مطهر در زير ميزاب طلا دفن كردند، و فرزندانى داشته:
يكى آقا محمد رضا كه گذشته از مقام علمى بسيار مقدس و پرهيزكار بوده.
و ديگر آقا محمد كاظم مذكور كه خود از علما و فقهاء اماميه و بزيور زهد و تقوى آراسته بوده، و همانا در اين سال در دزفول متولد شده، و پس از فراغ از مقدمات در نزد شيخ محمد- جعفر انصارى (كه در 1287 بيايد) درس خوانده و دختر وى را هم بنكاح خود درآورد، و در سامره در خدمت ميرزاى شيرازى نيز درس خواند، و مرحوم ميرزا از وى به سلمان دهر تعبير مى كرده.
ص: 1578
وى فرزند شهباز خان بن مرتضى قليخان دويم دنبلى آذربايگانى است.
مرتضى قليخان دويم در (1229 ج 3 ش 400) گذشت، و نواده اش محمود خان صاحب عنوان از شعرا و اهل كمال و فضلاء شيرين مقال در نظم و نثر بوده، و در طب و حكمت و تاريخ و ادب بر أقران خود برترى داشته. و بطورى كه در «مجمع الفصحا 2: 124» نوشته؛ پيرى زنده دل و ميرى عاقل و هماره مرجع ارباب كمال و دربارش مجمع اصحاب وجد و حال، و در دولت فتحعليشاه مخاطب در سلام عام بوده. و او سالها بطريق اسلاف خويش در خوى و سلماس حكومت مى نموده، آنگاه بطهران آمده و چندى بواسطه اينكه لغات فرنگى را مى دانسته مترجم دربار بوده، و بعد از آن حاكم لرستان شده، و مدتى هم در اصفهان قوريساول- باشى و نايب الحكومه منوچهر خان معتمد الدوله بوده، و در شعر تخلص خاور مى نموده، و «ديوانى در اشعار» دارد، و اينك اين چند شعر از او از «مجمع الفصحا» نقل شد:
بهار دلگشا آمد روان بخش و جهان آرا
چو عهد دولت خسرو چو بزم عشرت دارا
بهارى خاك را پوشيده بر تن كسوت كيوان
بهارى كوه را افكنده در بر خلعت ديبا
صفاى او بسر آرد هواى باده صافى
هواى او بدل بخشد صفاى ساغر صهبا
در آغوش نسيم آسوده گل بى پرده در گلشن
ولى در عشقبازى بلبل بيخانمان رسوا
در آن وقتى كه پوشد گرد أغبر منظر گردون
در آن روزى كه نوشد خون احمر مركز غبرا
فشاند برق شمشيرت شرر در خوشه پروين
نشاند نعل شبديزت پرن در صخره صما
اگرچه در اشارات سخن قانون نظم من
ز نظم افكنده قانون شفاى بو على سينا
ولى در مدح تو عاجز چو از انديشه نابخرد
ولى از مدح تو قاصر چو از آئينه نابينا
الى الاخر.
و او در اين سال، بنص «مرآت البلدان 1: 585» و «منتظم ناصرى» و «تاريخ اصفهان.
چاپ اول» در اصفهان وفات كرده و در نزد قبر ميرفندرسكى- چنانكه در «الذريعه 9 ش 1715»
ص: 1579
فرموده- دفن شد. در «الذريعه» جلد و شماره مرقوم وفاتش را در سنه 1260 نوشته، و گرچه در «مرآت البلدان» هم درست وضوح در 1258 ندارد و با وقايع سنوات ديگر مخلوط است، ليكن ظاهر بتأييد «منتظم ناصرى» كه هر دو تأليف يك نفر است همان 1258 ميباشد(1).
و بهرحال بعد از فوت او پسرش شهباز خان بمنصب او نائل گرديد.
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد شفيع مجتهد تبريزى است كه در (1218 ج 3 ش 260) گذشت، و خود از علما و فقها و عظماء در آذربايجان بود، و در آن ناحيه مهم رياستى قرين سياست و در دين و دولت و ملك و ملت مرجعيتى بسزا داشت، و پس از وفات پدر بزرگوار جانشين او گرديد، تا پس از مدت شصت و يك سال عمر در سنه 1319 هزار و سيصد و نوزده وفات كرد. و پس از او فرزندش مرحوم ثقة الاسلام تبريزى كه در (1277) بيايد جانشين او شد.
در ملحقات «تذكرة القبور: 234 ش 191» شرحى درباره وى نوشته بخلاصه اين كه او فرزند حاجى سيد هاشم است كه پدرش از علماء مشهور نجف آباد بوده، و پس از وفات در نجف آباد در مسجد خود دفن شده.
و سيد ناصر الدين خود از علماء معروف و بفضل و ادب مشهور بود، كه در اينسال متولد شده و كتابى بنام «حجة البالغه» در رد بر بابيه و بهائيه تأليف نموده، و شعر هم مى گفته و تخلص گاهى حجت و گاهى ناصر مى فرموده.
و در شانزدهم ماه ربيع الاخر سنه 1360 هزار و سيصد و شصت وفات كرده، و در پهلوى
ص: 1580
(قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ)
كتاب نفيس الحجة البالغه كه يكى از مصاديق آيه شريفه فوق است كتابى است دينى و علمى- اجتماعى- فلسفى- ادبى با اسلوبى لطيف كه مناسب با عصر حاضر است و براى هر طبقه خصوصا جوانان خيلي سودمند است نسخه شريفه از آثار قلمى يگانه دانشمند عصر حاضر ايران مجتهد الزمان آقاى سيد ناصر الدين حجت نجف آباد اصفهانى است حضرت معظم له با وجود دست بالائى كه در علوم شرعيه و عقليه و ادبيه قديمه دارند اكثر علوم جديده را هم بايد طولائى حيازت نموده اند و الحق در انشأ مطالب علمى اين كتاب داد سخن را داده و بدايع حقايق را بدرر الفاظ و عبارات آراسته اند. از فضل پروردگار اميدواريم كه صرافان بازار حقائق اين گوهر گرانبهاى فائق را مغتنم و محترم شناسند و از روى مهر دانائى در نشر و ترويج آن مبادرت نمايند. باشد كه مانند مهر منير عالم گير شود و در تنوير قلوب تاثير شايان تقدير نمايد
إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ*
مشهد مقدس- مطبعه خراسان
نخستين صفحه چاپى كتاب «الحجة البالغه» طبع مشهد مقدس
ص: 1581
قبر پدرش دفن شده، انتهى.و بنابراين عمرش صد و دو سال بوده و اين در أعمار اهل اين زمان قدرى غريب است، اگرچه نظائرى در آن و اندكى بيشتر از آن هم دارد.
و در «الذريعه 6: 260 ش 1420» اين كتاب را نام برده بعنوان «الحجة البالغه» كه برحسب قواعد عربيت همان درست و «حجة البالغه» غلط است و موقوف بديدن آن كتاب است كه مؤلف هم نام آنرا «الحجة البالغه» نهاده و در ملحقات «تذكرة القبور» اشتباه شده يا اينكه مؤلف «حجة البالغه» گفته و در «الذريعه» براى تصحيح كلام مؤلف «الحجة البالغه» نوشته (1).
و شانزدهم ربيع الاخر 1360 كه روز وفات او است مطابق (...) جوزا ماه برجى بوده.
در جلد دويم در سال 1216 در عنوان 240 در شرح احوال ملا عبد الصمد همدانى در ص 603 تا 609 يازده واقعه قتل و غارت يا حريق و غيره كه در كربلاى معلى واقع شده بود بشرح ذكر كرديم و وعده داديم كه دوازدهم آن ها را كه واقعه نجيب پاشا باشد در اين سال
ص: 1582
ذكر كنيم، پس اينك بوفاء آن وعده آمده و گوئيم كه:در اين سال- چنان كه در «تاريخ قاجاريه» تأليف سپهر كاشانى و بعضى از كتب ديگر نوشته- ميان دولتين ايران و عثمانى درباره بعضى از امور سياسى و دولتى كدورتى بهم رسيد كه منجر بترك روابط ميان آن دو دولت گرديد، تا در اواخر اين سال نجيب پاشا كه مردى دلاور و نابكار و پاشاه بغداد بود براى اين كه مردمان كربلا اكثر شيعه و اهل ايران بودند. لشگر بدان شهر مقدس كشيده و قتل عامى فجيع در آن بعمل آورد، و ما در سال 1216 نوشتيم كه در «روضات» در احوال ملا عبد الصمد مذكور (ص 353) آنرا قتل سيم دانسته و بعد از ذكر واقعه وهابيه كه آن را دويم شمرده چنين فرموده:
اما قتل سيم پس، آن در عصر ما در اواخر سنه 1258 اتفاق افتاد و چنان كشتار فظيعى واقع شد كه منجر بقتل نزديك ده هزار از مردان و پسران گرديد غير از نهب و غارت بغايت سخت، و نجيم پاشا والى بغداد امر بسلوك و رفتار بد با مردمان آن مشهد مقدس نمود، و لشگريانش در كوچه و بازار و خانه ها ريختند چنان كه گوئى مگر آن وعده مفعولى از قضاى حق بوده، و جمعى كثير از علما و سادات بدون تقصير و مجاورين و زوار بقتل رسيدند كه از بيان تفصيل آن زياده بر اين از وضع اين كتاب بيرون خواهيم افتاد، انتهى.
و در «قصص العلما: 48» بعد از بيان شرحى از مشاجرات بين فرقه شيخيه تبعه حاج سيد كاظم رشتى و علماء در آن اوقات در كربلاى معلا و اين كه اكثر اوقات اهل علم در آن زمان بدين مشاجرات مى گذشت، فرمايد:
پس در اين أثناء پاشاه بغداد كربلا را محاصره نمود و فتح كرد و در آن ارض اقدس قتل عام نمود و عجم ذليل و خوار در نظر اغيار شدند، و رفع اين مشاجره گرديد، انتهى.
و در «تاريخ اصفهان» در وقايع اين سال فرمايد: قتل عام كربلا بحكم نجيب پاشا، انتهى.
و پوشيده نباشد كه در هرجا اسم اين نانجيب ديده شده نجيب پاشا نوشته اند، الا اين كه ديدى در «روضات» نجيم پاشا نوشته.
ص: 1583
سنه 1259 قمرى مطابق سنه 1221 شمسى
غره محرم الحرام (...) دلو ماه برجى
سه شنبه نوزدهم صفر المظفر سنه 1222 شمسى اول حمل ماه برجى
فراهان در سال 1212 (ش 186 ص 441) نامش برده شد.و حاج ميرزا ابو الحسن 40 صاحب عنوان فرزند صدر الأشراف حاجى ميرزا يوسف 39 بن جواد 38 بن تقى 37 بن على 36 بن ميرزا عيسى 35 فراهانى است.
ميرزا عيسى 35 فراهانى در سال مذكور نامش برده شد.
نواده اش حاج ميرزا ابو الحسن صاحب عنوان در اواخر ماه صفر المظفر اينسال، بطورى كه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه 6: 356 ش 621» نوشته- مطابق (...)
حمل ماه برجى- متولد شده، و در نزد ميرزاى شيرازى و حاجى سيد حسين ترك و فاضل ايروانى درس خوانده، و علاوه بر مقام علم و فضل و جلالت خانوادگى؛ خلقى عظيم داشته و از رؤساى تبريز و خوشنويسان عصر بشمار ميرفته، و كتابى بنام «منبه فؤاد المهتدين» تأليف كرده كه
ص: 1584
جلد اول آن در آداب و احكام نماز است، و آخر در شنبه غره ماه محرم الحرام اين سال (1) در تبريز به بيمارى كليه وفات كرد.
ع 1. شرح احوال او در (1201 ش 71) گذشت.
وى (2) فرزند حاجى عليخان حاجب الدوله مقدم (1285) و بطورى كه آنجا گفتيم
ص: 1585
مادرش دختر رضا قليخان قجر و خود از معاريف رجال و وزراء مهم دوره ناصرى و مردى با فضل و دانش ور و دانش پرور بوده.
شرح احوالش در «مرآت البلدان 2: 90» و «دانشمندان آذربايجان: 43» و غيره نوشته، و آنچه از آنها و مطاوى كتب عديده منسوبه بوى برمى آيد اين كه او در اوائل دولت ناصر الدين- شاه فراشباشى محمود ميرزا فرزند و وليعهد اين پادشاه (كه درسنه 1265 بيازده ماهه گى وفات كرده و شش ماه بيش از سلطنت پدر را درك نكرد) بوده (چنان كه پدرش حاجى عليخان نيز فراشباشى خود ناصر الدين شاه بوده و قتل امير كبير بتصدى اين مير غضب رخ نموده).
و بعد از افتتاح مدرسه دار الفنون در آن جا رفته و دوازده سال در زبان فرانسه و علم پياده نظام درس خواند، و در مواقع امتحان بنشانهاى لايق و مناصب مناسب سرافراز گرديد، و از درجه وكيلى بمنصب سرهنگى ترقى نمود و در جزو ملتزمين خدمت محمد قاسمخان وليعهد فرزند
ص: 1586
ديگر ناصر الدين شاه (كه در 7 ساعتى شب 2 شنبه 5 ج 1 سنه 1270 متولد شده و پس از چهار سال و 6 ماه و 13 روز عمر، در روز 3 شنبه 18 ذى القعده سنه 1274 وفات كرده و در شاه عبد العظيم (ع) در بقعه مخصوصى دفن است) درآمده و سمت آجودانى مخصوص يافت.
و پس از وفات وى در سنه 1275 از جانب پدر خود نايب الحكومه عربستان و لرستان شده و بعد از سه سال بتهران آمد و جنرال آجودان حضور شاه شد، و در سنه 1280 نايب دويم سفارت ايران در پاريس شده و بدين عنوان در 10 ج 2 از تهران بفرنگستان رفت و سه سال و نيم در پاريس ماند و آنجا زبان فرانسه را تكميل كرده و در ماه رمضان سنه 1283 بتهران برگشت و بسمت پيش خدمتى شاه برقرار شد، و در 15 ذى الحجه همين سال (1283) كه شاه بسفر مشهد رفت همراه بود، و پس از آن مترجم مخصوص اين پادشاه شده و بعد رياست دار الطباعه و دار الترجمه دولتى را يافت، و از اين تاريخ ببعدشروع در نشر معارف قديم و جديد بوجهى بديع در ايران نمود و حقى بزرگ از جمع و تأليف كتب مفيده از خود بر اهل علم بر- قرار فرمود.
در «دانشمندان آذربايجان» فرمايد كه وى در تأسيس انجمن علمى و نشر جرائد رسمى
ص: 1587
و ترجمه آثار مفيده و تأليف كتب نافعه سعى و كوشش فوق العاده داشته، و بيشتر از يك ربع قرن بترقى و تعالى معارف و مطبوعات ايران خدمت كرده، و در اوائل سنه 1288 تمام روزنامه- هاى دولتى و ملتى و علمى بعهده او واگذار شده، و او بأمر شاه روزنامه دولتى را به «ايران» موسوم و آن را بجاى آن سه جريده هفته سه شماره دائر كرد، و در ع 2 همين سال (چنان كه در «مرآت البلدان» است) ملقب به صنيع الدوله شد، و در «دانشمندان» در سنه 1286 گفته و آن غلط است.
و نيز صنيع الدوله لقب ميرزا نعمت اللّه اديب است كه كتابى بنام «تذكرة الاوليا» در سنه 1312 در احوال حاجى محمد كريم خان كرمانى تأليف كرده و ظاهرا وى بعد از صاحب عنوان اين لقب را يافته.
و در ذى القعده سنه 1289 «سالنامه» و در سنه 1293 «روزنامه علمى» را دائر كرد.
و در سنه 1295 در سفر دويم ناصر الدين شاه بفرنگ همراه وى بوده، و هم در اين سال «روزنامه اطلاع» نيم رسمى در تحت نظر وى برقرار گرديد. و در اوائل سنه 1298 پس از وفات اعتضاد السلطنه مجلس تأليف «نامه دانشوران ناصرى» بمراقبت وى تفويض شد. و در سنه 1299 جزو اعضاء مجلس شوراى دولتى گرديد. و در غره محرم سنه 1300 «روزنامهشرف» را كه مصور بتصوير رجال است ايجاد و دائر نمود، و هم در اين سال وزير انطباعات شده كه تا آخر عمر بدان برقرار بود.
و هم در اين سال (1300) «روزنامه اردوى همايون» و مجموعه «سياحتنامه مصور» كه شرح سفر دويم ناصر الدين شاه در 2 شنبه 5 شعبان اين سال بخراسان است و خود او نيز همراه بوده در تحت نظر او دائر گرديد. و در سنه 1303 عضو انجمن آسيائى پاريس، و در سنه 1304 ملقب به اعتماد السلطنه (كه لقب پدرش بود) شد.
در هفتگى «وحيد، سال 5 دوره جديد. شماره 2 ستون 4» نوشته كه در 1306 ناصر الدين شاه با آن كه اعتمادى باو نداشت در برابر اصرار و وسائط بسيار كه برانگيخته بود لقب اعتماد السلطنه باو داد، انتهى.
و در سنه 1306 عضو انجمن آسيائى لندن گرديد.
ص: 1588
و در طول اين سنوات 1290 تا حين وفات چندين جلد كتاب كه اقلا [لااقل. ص. م] هرسالى قمرى يك جلد بوده بنام وى تأليف و طبع و منتشر مى شده كه همه ساله در آخر زمستان و پيش از عيد بضميمه سالنامه آن سال شمسى و مختصر تقويم سال شمسى آينده در دست رس عموم واقع مى شده، همه در غايت نفاست خط و كاغذ و چاپ، و بهتر از همه مطالب عاليه تاريخى و شرح احوال رجال و غيره كه بسيارى از آنها از نظر اين فقير گذشته و فوائد كلى از آن برده و در اين كتاب خيلى از آن نقل كرده ام، و برخلاف معهود؛ اسامى آنچه بنظر رسيده بترتيب سنوات تأليف با تقديم سال قمرى بر نام كتاب در اينجا ذكر مى نمايم:
1290- «سالنامه دولت ايران» با بسيارى از تواريخ ديگر.
1294- كتاب «مرآت البلدان ناصرى» جلد اول، در احوال امكنه و بلاد عديده بترتيب حروف تهجى اوائل آنها از همزه تا (تاء قرشت) و بتهران كه رسيده شرح احوال سلاطين قاجاريه و وقايع تاريخى آنها از 1193 تا وفات محمد شاه (شب 6 شوال 1264) و در هر- جائى مختصرى از احوال رجال علمى قديم و جديد آن از علما و غيره.
1295- «جلد دويم» در وقايع تمام قطعات خمسه زمين از جلوس ناصر الدين شاه (شب 14 شوال) تا 1278.
1296- «جلد سيم» در وقايع تاريخى از 1279 تا 1295 و اين دو جلد را «مآثر السلطان» ناميده.
1297- «جلد چهارم» در احوال امكنه و بلاد از حرف (ثاء مثلثه) تا (چيم فارسى) و احوال رجال و علماء هركجا داشته.
1298- كتاب «منتظم ناصرى» جلد اول، در وقايع تاريخى تمام زمين از سنه 1 هجرت تا انقراض بنى عباس (656).
1299- «جلد دويم» در وقايع از (657) تا انقراض زنديه (1193).1300- «جلد سيم» در وقايع از (1194) تا (10 ج 1 سنه 1300) كه ختم سال شمسى (1261) باشد.
1301- كتاب «مطلع الشمس» جلد اول، در احوال امكنه و منازل و بلاد خط سير سفر دويم ناصر الدين شاه بمشهد از تهران تا مشهد بخط قوچان و بجنورد و غيره و احوال رجال علمى قديم و جديد آنها.
1302- «جلد دويم» در شرح احوال مشهد مقدس و حرم مطهر و توابع آن و رجال علمى اين شهر مبارك و غيره. و در اين جلد بجاى سالنامه و تقويم فهرست نسبة جامعى از كتب كتابخانه مباركه رضويه نوشته.
ص: 1589
1303- «جلد سيم» در امكنه و بلاد مورد برگشتن شاه از اين سفر از مشهد تا تهران بخط نيشابور و سبزوار و رجال علمى آنها.
1304- كتاب «خيرات حسان» در مشاهير زنان بترتيب حروف تهجى. «جلد اول» از حرف الف تا راء مهمله.
1305- «جلد دويم» از زاى تا اواسط حرف فاء و ترجمه فاضلة الانصاريه.
1306- كتاب «المآثر و الاثار» در محاسن دوره سلطنت ناصر الدين شاه كه آن وقت چهل سال شمسى بوده شامل شانزده باب هر بابى در مطلبى و از آن جمله باب دهم در احوال رجال علمى آن كه بغايت جامع و نافع و با عبارات بسيار ساده و دلربا است. و اين فقير «فهرستى» بر اين باب بخصوص آن نوشته ام. انجام تأليف اين كتاب 1 شنبه 7 رجب سنه 1306.
1308- «خيرات حسان» جلد سيم، از اواسط حرف فاء و ترجمه فاطمه بنت الحسين (ع) تا حرف ياء (آخر حروف).
1308- كتاب «درر التيجان در تاريخ بنى- الاشكان» جلد اول در مقدمات علمى و تاريخى و مآخذ كتاب و احوال مؤلفين آنها.
1309- «جلد دويم».
1310- «جلد سيم».
1311- كتاب «التدوين در جبال شروين» يعنى احوال ناحيه سواد كوه مازندران و رجال علمى آن.
اين كتب بطورى كه ملاحظه ميشود نوزده جلد مى باشد و در خلال تأليف آنها باز برخى كتب تأليف كرده كه يا بنظر رسيده يا در جلد دويم «مرآت البلدان» يا «دانشمندان آذربايجان» ذكر شده كه اكنون آنها را با شماره ذكر مى كنيم بدين شرح:بيستم كتاب «انكشاف ينگى دنيا». بيست و يكم كتاب «گرامر فرانسه». بيست و دويم كتاب «مكالمه از فرانسه بفارسى». بيست و سيم كتاب «مختصر جغرافياى عمومى دنيا». بيست و چهارم «ترجمه مسافرت كاپى تن اطراس بقطب شمال». بيست و پنجم «ترجمه شرح حال روبن سون سويسى». بيست و ششم «تاريخ ايران» از آغاز وضع سلطنت تا حين تأليف كه 1292 بوده. بيست و هفتم «ترجمه خاطرات مادموازل مونت بانسيه» دختر عموى لوى 14 پادشاه فرانسه.
بيست و هشتم كتاب «حجة السعادة فى حجة الشهاده» در وقايع تمام روى زمين در سنه
ص: 1590
61 (سال وقعه كربلا) كه نوشته در آن سال در تمام اقطار ارض آشوب و فتنه برپا بود، تأليف آن سنه 1304.
بيست و نهم كتاب «شرح حال كريستف كلمب» كاشف ينگى دنيا. سى ام كتاب «خانم انگليسى». سى و يكم كتاب «منطق الوحش» پول دوقوق. سى و دويم ترجمه كتاب «تمثيل طبيب اجبارى كورنى».
سى و سيم كتاب «وقايع يوميه» چهارده ساله آخر عمر خود (از عيد نوروز سال 1299- 1313) كه بطور انتقاد نوشته، و در «دانشمندان» آنرا مهم ترين تأليفات وى دانسته و فرمايد:
از حيث تاريخ بغايت حائز اهميت و تمام مجلدات خطى آن در كتابخانه مباركه رضويه (ع) است، انتهى. و در كتاب «نابغه علم و عرفان: 98 در پاورقى» فرمايد: در حيات اعتماد السلطنه فقط عيالش از اين تأليف اطلاع داشت، و موقعى كه ميرزا على اكبر خان داور وزير ماليه بود و بخراسان رفت و آنها را در كتابخانه رضويه يافت دستور استنساخ داد و بطهران آورد و در كتابخانه مجلس بچاپ رسيد ولى پس از چاپ صلاح در انتشار آن نديدند و فقط چند نسخه بدست بعضى از اشخاص افتاد، از آن جمله نسخه ئى در دست من آمد، انتهى.
سى و چهارم «روزنامه سفر فرنگستان از تفليس تا تهران». سى و پنجم كتاب «مسامره شميران». سى و ششم كتاب «خواب خلسه» و ظاهرا اين همان باشد كه در «الذريعه 7 ش 1286» آنرا بعنوان «خوابنامه» ذكر كرده و فرمايد آن رساله ئى است سياسى شامل ذكر خوابى كه در آن وزراء دوره قاجاريه را تا زمان ناصر الدين شاه محاكمه كرده اند، و در اين اواخر بعنوان «سر انحطاط ايران» چاپ نموده اند، انتهى.
سى و هفتم كتاب «شرح احوال الكسندر امپراتور روس». سى و هشتم كتاب «آئينه سكندرى» كه در «دانشمندان» بعد از جلوى آنرا بواو عطف آورده و صريح در تعدد است، لكن در «الذريعه ج 1» آن هر دو را يكى دانسته.
سى و نهم كتاب «كاشف الكرب در تاريخ غرب». چهلم روزنامه هاى عديده حاوى مطالب مفيده و بخصوص روزنامه شريفه «شرف» كه هيچ يك بنظر ما نرسيده و تفصيل آنها را نميدانيم.
ص: 1591
چهل و يكم كتاب «يادداشتهاى روزانه» كه در كتاب «رجال ايران در سه قرن اخير» بسيارى از آن نقل ميكند(1).
اين تأليفات كه چنان كه ديدى عده آنها بالغ بر چهل ميشود با برخى ديگر كه منسوب باعتماد السلطنه است و ما نديده و تفصيل آنها را ندانسته و ننوشتيم از يك نفر مرد عادى هرچند همه نوع اسبابى هم براى او جمع باشد بنظر بعيد مى نمايد و در اطراف اين همه تأليفات منسوب بوى حرفهائى زده مى شود كه وى اينهمه اطلاعات را از كجا آورده و چگونه در اين كتب عديده جمع كرده.
در «مجله نوبهار. شماره 18 صادره در 7 ج 1- 1341» شرحى نوشته بخلاصه اين كه مرحوم عليقلى ميرزا اعتضاد السلطنه (ره) در زمان وزارت علوم شرحى بتمام شهرهاى ايران نوشت كه هريك از آنها جغرافى شهر خود و تاريخ و احوال رجال و بزرگان علمى و ساير متعلقات آن را بنويسند و بتهران بفرستند، و البته تمام امتثال كرده و چنين نمودند و آن نوشته ها دوازده جلد ضخيم گرديد و پس از وفات وى در دست اعتماد السلطنه افتاد و هم اكنون آنها در وزارت خارجه موجود است، انتهى.
و در «مجله يادگار سال 3 شماره 3 ص 36» شرح حال او را عنوان كرده و در آن فرمايد وى صاحب تأليفات كثيره منسوب باو است كه در حقيقت جميع آنها (باستثناى يكى دو از آنها كه از جمله كتاب «خلسه» او است) تأليف ديگران است، و اين امرى است كه در عصر ما مستفيض بلكه اجماعى است، و شايد بعد از آن أخلاف آتيه گمان كنند كه از خود او است، انتهى.
و در (شماره 3 سال 5 نيز در ص 58) باز اصرارى بليغ نموده كه جزء اعظم اين تأليفات از شمس العلما و بعد از آن از فروغى و برخى هم از ديگران است كه بزور و تهديد وى انجام مى گرفت و او خود بكلى از علوم ادبى و اسلامى و تاريخ و رجال و امثال آن ها بى بهره بوده و فقط زبان فرانسه را خوب مى دانسته، انتهى.
ص: 1592
و بنابراين ميتوان گفت كه اعتماد السلطنه كتابخانه و تمول و تمكن و از همه مهم تر تقرب سلطان عصر و قوت تدبيرى كافى و در اثر آن نفوذ كلمه غريبى داشته، و ازاين رو چندين نفر از اهل علم هريك بملاحظه ئى در دستگاه او جمع شده و بدستور او كار مى كردند و او اين همه تأليفات را در محلى اداره مانند انجام مى داده و هر قسمت كارى از آن مربوط بكسى بوده و البته همه از زير نظر خود او مى گذشته، و بدين ترتيب اين تأليفات از كار در مى آمده؛ و آنها مرحوم ميرزا محمد حسين خان ذكاء الملك و شيخ محمد مهدى شمس العلماء بوده اند، و او خود در بسيارى از مواضع كتب مرقومه صريحا و تلويحا اظهارمى دارد كه اين مطلب بخصوص نگارش فلان است، و يادداشتهاى وزارت علوم نيز كمكى شايان باو نموده البته با تصرفاتى از خود او.
و همين اندازه هم كه كرده اند بغايت كارى نيك نموده، مانند اينكه علامه مجلسى كتابى مانند «بحار» در دسترس اهل علم در أخبار نهاده كه تا ابد همه كس بايد ممنون او باشد، و اعتماد السلطنه هم بدين تأليفات كثيره خزائن اطلاعات عميقانه را بر اهل فضل و دانش نشر نموده، و گرچه در اين زمان اسبابى كه براى اين دو نفر فراهم بوده- هريك بفن خودشان- براى هيچ كس فراهم نيست اما اى كاش آن ها كه فى الجمله اسباب برايشان جمع است هم اين طور كارها را بكمك ديگران انجام مى دادند!
و بهرحال، مرحوم اعتماد السلطنه در شب پنج شنبه هيجدهم ماه شوال المكرم اين سال بنص «دانشمندان»- مطابق 14 حمل ماه برجى- بمرض سكته با پنجاه و اندى سال عمر وفات كرد. و در «مجله يادگار» با تصريح چهاردهم عيد نوروز در 19 شوال نوشته، و شايد آنجا بملاحظه رؤيت هلال ضبط شده باشد، زيرا كه ما برحسب تقويم كه ماه رمضان را با سلخ نوشته 5 شنبه را هيجدهم گرفتيم. و مجملا، در تاريخ فوت او چنين گفته اند:
بهر تاريخ وفات ميرراد
آن وزير فاضل باطنطنه
از در رحمت سروش غيب گفت:
در جنان شد اعتماد السلطنه
1313
و وى را فرزندى بوده بنام ميرزا محمد مهدى كه بموجب مسطورات «جريده
ص: 1593
چهره نما. سال 8 ش 21 ص 11» در ذى القعده 1329 در جده مدير تذكره بوده، و در «رجال آذربايجان» فرموده: خانواده اعتماد مقدم از اولاد او هستند، انتهى، يعنى از اولاد اعتماد السلطنه صاحب عنوان اند.
و بهرحال، پس از وى برادرزاده اش محمد باقر خان (1243 ج 4 ص 1202) لقب اعتماد السلطنه يافت، و تا آنجا كه ما اطلاع داريم ملقبين باين كلمه بترتيب اين چند نفرند:
اول حاجى عليخان پدر صاحب عنوان. دويم مصطفى قليخان قراگوزلو همدانى، وفاتش سنه 1298، قبرش در شاه حمزه تبريز (ع). سيم صاحب عنوان. چهارم محمد باقر خان مزبور. چنان كه پيش از او هم نفهميده ايم كسى لقب صنيع الدوله، و بعد از او غير از نعمت اللّه (مذكور در ص 1588) و غيره از مرتضى قليخان (1273) كسى آنرا داشته باشد.و از جمله آثار سعادت و علامات بزرگوارى اعتماد السلطنه (ره) اين است كه زوجه او مرحومه اشرف السلطنه دختر امامقلى ميرزاى عماد الدوله بوده كه بعد از او كتبى را كه از اين شوهر بارث برده وقف كتابخانه مباركه رضويه نموده و نامى نيك براى خود و اين شوهر بزرگوار تا ابد برقرار داشته، و ما در (1292) اشاره بجلالت و نجابت اين مجلله محترمه نموده و تاريخ وفات او را ذكر كرديم (1).
ص: 1594
18 ماه رمضان. شرح احوال او در (1200 ش 54) گذشت.
وى فرزند حاج ميرزا محمد خان مجد الملك قزوينى (1297) و خود از معاريف رجال و اعيان سياسى دولت ناصرى و مظفرى و از پيشروان آزادى خواهى و تمدن جديد است، و علاوه بر آن در علوم ادبيه استادى فاضل و در حسن خط و انشاء سرآمد همگنان خود بوده.
روش معروفى كه او در نثرنويسى و ساده نگارى اتخاذ كرده مطبوع طباع افاضل زمان گرديده، و در نقاشى و لغت فرانسه و سرودن اشعار از صناديد كبار بشمار مى آمد.
شرح احوال مرحوم حاجى امين الدوله در «المآثر: 193» و «مجله يادگار. سال 3 ش 3 ص 37» نوشته، و آنچه از جمع ما بين آنها با مراجعه به «منتظم ناصرى» و برخى از مواضع ديگر برمى آيد آن كه او در هشتم ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق (...) قوس ماه برجى- در قريه سينگ، بنص «طرائق 3: 299» متولد شده. و سينگ چنان كه در همان جلد «طرائق: 297» نوشته از ديهات ناحيه لواسان كوچك است.
و بهرحال، وى تحصيل علوم عربيت و غيره نموده و وارد كارهاى دولتى گرديد، چنان كه در سنه 1279 نايب وزارت خارجه شد، و در سنه 1288 چاپارخانه هاى كل مملكت بوى واگذار شد و او در مقام تكميل وضع و رفع نقايص آن برآمده تا درسنه 1292 آنها را بوضع پستخانه هاى فرنگستان نمود، و نظم و انضباط اين كار نيك در ايران مربوط بمساعى جميله او است، و البته پس از وى ديگران هم آن را تكميل كرده اند، و در سنه 1290 لقب
ص: 1595
امين الملك يافت، و در سنه 1297 پس از فوت پدر بوزارت وظائف و اوقاف برقرار شد، و در سنه 1299 لقب امين الدوله يافت، و در يكشنبه 8 ع 1 سنه 1315 وزير اعظم، و در 4 شنبه 13 رجب آن سال صدر اعظم مظفر الدين شاه شد. و چون برخى از معاريف ايران مقاصد وى را مخل كار خود مى دانستند كوشش كرده تا وى در يك شنبه 15 محرم سنه 1316 معزول و ميرزا على اصغر- خان اتابيك دوباره صدر اعظم گرديد و او را بولايت گيلان تبعيد كرد.
و او در شب جمعه بيست و ششم ماه صفر المظفر سنه 1322 هزار و سيصد و بيست و دو- مطابق 23 ثور ماه برجى- در لشته نشاء گيلان بمرض كليه پس از مدت شصت و دو سال و سه ماه قمرى و هيجده روز عمر وفات كرد.
و نواده اش آقاى ميرزا ابو القاسم خان امينى از رجال ...
و او فرزند حاجى ميرزا محسن خان معين الملك فرزند صاحب عنوان است كه پس از وفات پدر در سنه 1322- چنانكه در «منتخب التواريخ مظفرى: 545» نوشته- لقب امين الدوله يافت، و بنابر آنچه از «روزنامه طلوع. سال 1 شماره 208 صادره در 3 اردى بهشت 1329» برميآيد در اوائل رجب سنه 1369 در طهران وفات كرد كه نعش او را- نوشته- در جمعه 3 رجب از طهران براى بردن در رشت و دفن در مقبره خانوادگى حركت دادند.
و بنابر آنچه در «روزنامه سپنتا. سال 7 ش 185 صادره در 10 اردى بهشت 1329» نوشته حاج ميرزا عليخان صاحب عنوان مخدره مفتخر الدوله دختر پاشا خان امين الملك را بزوجيت داشته، و حاجى ميرزا محسن در وزارت اعظم پدر سمت معاونت وى را داشته و بعد از آن وزير پست گرديد، و فرانسه و انگليسى را خوب مى دانست، و بتحقيق در تاريخ و ادبيات علاقه مند بود و كتابخانه مفصلى داشت، انتهى.
و در كتاب «تاريخ بيست ساله ايران 1: 212» نوشته كه فخر الدوله دختر مظفر الدينشاه زوجه امين الدوله بوده و از وى دكتر امينى كه نامش ميرزا على خان بوده و ابو القاسم امينى و مهندس احمد امينى را بهم رسانيده، انتهى. و البته مقصود امين الدوله ثانى حاج ميرزا محسن خان ميباشد، چنانكه نوشتيم.
ص: 1596
وى سيد محمد 32 فرزند حاجى ميرزا ابو القاسم 31 زنجانى است كه در (1224 ج 3 ش 348) گذشت. حاج ميرزا ابو طالب از علما و فقهاء عصر خود در تهران بود و با دربار پادشاهان قاجار هم مراوده مى نمود. شرح احوالش در شماره هشتمسال سيم «مجله يادگار» در صفحات (38- 44) و «فهرست علماء زنجان: 108» نوشته، و از آن ها چنين برآيد كه او در روز هيجدهم ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق (...) قوس ماه برجى در زنجان متولد شده و از ابتدا در همان جا تحصيل نموده و سپس در سنه 1277 بقزوين رفت و شطرى كسب علوم و معارف كرد، و در سنه 1278 بنجف رفت و چهار سال در محضر مقدس مرحوم شيخ انصارى بتحصيل اشتغال داشت و قسمتى از ابواب فقه را از بركات انفاس قدسيه وى تأليف كرد، و شب ها را نيز بمجلس درس مرحوم شيخ راضى ميرفت و «كتاب بيع» را در نزد او نوشت، و پس از وفات شيخ انصارى در مجلس درس حاج سيد حسين ترك رفت و شطرى مهم از اصول فقه را آنجا فراگرفت و غالب مباحث اصول را در مدت نه سال كه بدرس او مى رفت تحرير كرد، و خود نوشته كه در ميان هشتصد نهصد نفر از افاضل و طلاب كه بدرس او مى آمدند احدى مرجح بر حقير نبود.
و پس از آن در سنه 1286 از عتبات بايران باز آمد و در سنه (1297) بمكه معظمه رفت، و پس از برگشتن در سنه 1298 بزنجان يك دستگاه كالسگه با خود آورد كه راننده اش يك نفر از اتباع دولت تركيه و از مردم استانبول بود، و در آن زمان آن مركوب خيلى جالب توجه و موجب تعجب بود.
و در سنه 1300 از زنجان بقصد توطن بطهران آمد كه تا پايان عمر همانجا سكونت داشت و در اواخر زمان ناصر الدين شاه باصرار ميرزاى شيرازى اراده انتقال بعراق عرب نموده
ص: 1597
و ناصر الدين شاه مانع گرديد(1)، و در تهران امور معاشش از عوائد املاكى كه در اطراف زنجان داشت مى گذشت، و همواره مجلس تدريسش در آنجا دائر و چندين نفر از افاضل از درس او برخاسته اند، و بواسطه روابطى كه در تهران با پادشاه وقت خود داشت و ناسخ و منسوخى در احكام نمى نوشت محكمه شرعيه وى بغايت رايج و هميشه مورد مراجعه مترافعين مى بود، و بالطبع با وضع استبدادى آن زمان مخالف و همواره عمليات مستبدانه حكام آن دوره را تنقيد [كذا. م] مى كرد، الا اين كه افكار عموم و محيط آن عصر اقتضاء ابراز بيش از اين نداشت.
و بالاخره، وى را تأليفات چندى است، از اين قرار: اول كتاب «ايضاح السبل» در ترجيح و تعادل، انجام تأليف آن سنه 1314. دويم كتاب «تحفة القاصد» در اين كه اصالت طهارت اصلى على حده نيست. سيم «رساله در تحليل أمه». چهارم كتاب «التنقيد» در احكام تقليد. پنجم «كتاب حج». ششم كتاب «الحق المصاب» در حكم خز و سنجاب.
هفتم رساله «حكم الرباء» در جميع اديان. هشتم رساله «دافعة العطب» در آنيه فضه و ذهب.
نهم كتاب «الذخيره» در علم درايت. دهم كتاب «رشحة الخاطر» در فساد مقالات اخباريه.
يازدهم رساله «طيف الخيال و الاجماع». دوازدهم كتاب «غاية المرام» در أحكام صيام.سيزدهم كتاب «الفوائد الرازيه». چهاردهم «رساله ئى در قاعده لا ضرر». پانزدهم كتاب «كيمياى سعادت» در طهارت اعراق، بفارسى. شانزدهم كتاب «لايق الفكر العليل» در آب قليل.
هفدهم كتاب «مقابس الانوار» در اصول. هيجدهم كتاب «المقلة العبراء» در مقتل خامس اصحاب كساء. نوزدهم كتاب «نسيج الديباج» در شماره ازواج. بيستم كتاب «نومة اليقظان» در حكم كتابى.
مرحوم حاج ميرزا ابو طالب پس از مدت شصت و نه سال و سه ماه قمرى و بيست و هفت روز عمر، در آدينه پانزدهم ماه ربيع المولود سنه 1329 هزار و سيصد و بيست و نه- مطابق 26 حوت ماه برجى- در كتابخانه منزل شخصى خود در تهران وفات كرد، و در مشهد
ص: 1598
در پاى ديوار غربى مقبره شيخ بهائى دفن شد. و تاريخ وفات او بدين طور در «مجله» نوشته، و در مواضع عديده «الذريعه» در 16 ع 2 اين سال فرموده.
وى مرحوم حاجى ميرزا عبد الغفار فرزند مرحوم ملا عليمحمد اصفهانى است كه در (1215 ش 220) گذشت (1). مرحوم حاجى نجم الدوله از اجله حكماء رياضى و در فنون و شعب اين علم از هندسه و هيئت و حساب بأقسام قديم و جديد و احكام نجوم و بسيارى از علوم ديگر از نوادر أعصار و نوابغ روزگار بود، و هم در تصوف و عرفان وارد و در رعايت احكام شرعيه چيزى فروگذار نمى فرمود. و او در ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق قوس ماه برجى- متولد شده و كتب چندى تأليف و ترجمه نموده، از آن جمله كتاب «آسمان» در هيئت و نجوم جديد.
و در سنه 1312 از طرف ناصر الدين شاه لقب نجم الدوله يافت.
و در سنه (1212 ج 2 ش 176) در احوال غالب دهلوى گذشت كه وى از طرف بهادر- شاه لقب نجم الدوله يافته، و غير از او ما نشنيده و نديده ايم كه كسى اين لقب را داشته باشد.و اينكه حاج ميرزا اسمعيل مصباح خود را از احفاد ميرزا محمد عليخان نجم الدوله در تقاويم مستخرجه و منتشره خود نوشته سخنى است بى اساس، چنان كه در حاشيه صفحه آخر تقويم سال 1303 شمسى سيد جلال الدين بدان تصريح شده.
اما بعد از صاحب عنوان اين لقب را ديگران يافته اند كه نامى از عبد العليخان نجم- الدوله در «تاريخ مدرسه سپهسالار: 117» بنظر رسيد كه وى در اوائل شعبان 1329 نايب- التوليه مدرسه مرقومه شده، و بنابراين 4 نفر نجم الدوله در كتب ذكر شده اند. پنجم
ص: 1599
نجم الدولة ابن اسحق خان شوشترى: «الذريعه 9: 5»(1).
و بهرحال، حاجى نجم الدوله صاحب عنوان در يك شنبه چهاردهم ماه جمادى الاولى سنه 1326 هزار و سيصد و بيست و شش- مطابق 24 جوزا ماه برجى- در تهران وفات كرد و در مقبره صفائيه (كه در 1212 ش 185 ذكر آن گذشت) دفن شد، و فرزند ذكورى از خود باقى نگذاشت.
و پس از وى نواده دختريش ميرزا ابو القاسم خان نجم الملك در استخراج تقويم وارث وى گرديد.
شب 11 ذى الحجه. شرح احوال او در (1205 ج 1 ش 110) گذشت. ليكن چون آنجا نواقصى داشت اينك كه بسال وفات او رسيده ايم آنرا تكميل نموده و چنين گوئيم كه:
وى- بطورى كه در «فهرست كتب مشايخ 2: 149» نوشته- فرزند آقا سيد قاسم بن آقا سيد احمد بن آقا سيد حبيب حسينى است، كه جدش سيد حبيب از اشراف و اعاظم مدينه طيبه بوده، و فرزندش آقا سيد احمد بعد از وفات پدر بواسطه بروز طاعون در آن شهر مقدس از آنجا مهاجرت و در رشت سكونت نموده و متأهل گرديد. و فرزندش آقا سيد قاسم در آنجا متولد و متأهل شده، و مرحوم سيد صاحب عنوان در سنه 1212 هزار و دويست و دوازده در رشت متولد و مشهور به رشتى گرديد. و اين كه در جلد اول تولدش را در سنه 1205 نوشتيم (چنان كه اشاره كرديم) مأخوذ از «تاريخ سرتيپ» است، و آن در برابر قول «فهرست كتب مشايخ» بچيزى نخواهد بود.و بالاخره وى در شب يازدهم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق جدى ماه
ص: 1600
تصویر
صفحه آخر اجازه روايتى پنج صفحه ئى كه حاجى سيد كاظم رشتى بخط خود براى سيد حسن بن سيد تقى نوشته و اصل آن در كتاب «رياض الابرار» تأليف اين ضعيف مضبوط و مجاز را مرحوم سيد محمد حسن بن سيد محمد- تقى موسوى يزدى اصفهانى (متولد حدود 1207 متوفى 1263) دانسته ايم. م.
ص: 1601
برجى- در كربلا وفات كرد(1)، و هم در آن جا در رواق پائين پاى حضرت سيد الشهدا (ع) دفن شد، و اين بيت را در تاريخ او گفته اند:
ألاقل بتاريخه: غاب نور
و ان شئت قل: غاب بدر الهدى
و اولاد آقا سيد حسن فرزندش در شاهين دژ افشار موجود، و اولاد آقا سيد احمد شهيد فرزند ديگرش در كربلا ميباشند.
خانواده مشهدى طايفه ئى بزرگ اند از اهل نجف از سلسله آل على كه منسوب اند بمالك اشتر و در كناره هاى فرات سكونت دارند، چنان كه در (1228 ج 3 ش 389) گذشت، و اين شعبه مشهدى ها در محله براق نجف مى نشينند.
و شيخ احمد فرزند محمد بن ابراهيم بن على بن على (2) بن عبد المولى، و از علما و فضلا
ص: 1602
بوده. و او در اين سال در نجف متولد شده، و در نزد شيخ محمد حسين كاظمينى درس خوانده و پس از وفات پدرش- كه در سنه 1281 بوده- در محله براق رياست و مرجعيتى بهم رسانيد، و در قضاوت و امامت مسجد آن برقرار گرديد، و همواره مجلسش مشحون بأهل علم و ادب بود، و با سيد محمد تقى آل بحر العلوم و شيخ نعمت طريحى اختصاص تمام پيدا كرد، تا بالاخره پس از مدت پنجاه سال قمرى عمر؛ در سنه 1309 هزار و سيصد و نه وفات كرد، و چندين نفر از شعرا براى او مرثيه گفتند، از آن جمله سيد جعفر حلى قصيده ئى كه مطلع آن اينست گفته:
أهكذا بركات الارض ترتفع
و طائر اليمن من أو كاره يقع
أ هكذا سابغات المجد نسلبها
أهكذا بيضة الاسلام تنصدع
چنان كه در جزء 9 جلد 10 «اعيان الشيعه» نوشته.
شروقى (يا شرقى) نسبت ببلاد طرف مشرق جنوبى عراق عرب است كه ما بين بصره و كوفه واقع شده. و شيخ جعفر فرزند شيخ محمد حسن بن شيخ موسى بن شيخ حسن ابن راشد بن نعمت بن حسين رئيس فراغنه است. و فراغنه خانواده رياست عراق عرب است كه معروف اند بعشائر خيقان و در اطراف فرات و حوالى ديهات حطامان و غيره مى نشينند و اهل نجف كليةمردم طرف جنوب عراق را شرقى (يا شروقى) مى گويند، و از اين جهت صاحب اين عنوان معروف بشيخ جعفر شرقى (يا شروقى) مى باشد.
و اين شيخ جعفر از علما و فقهاء بلكه از شعرا و ادباء عصر خود بوده و در اين سال از بطن دختر مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجفى صاحب «جواهر» كه در (1266) بيايد متولد شده، و چنان كه پدرش از معاريف اهل علم و ادب بود از طرف مادر هم بواسطه اين جد امجد از بزرگان و بزرگ زادگان عراق گرديد، و در اين دو خانواده نشو و نما نمود و در خدمت شيخ
ص: 1603
محمد حسين كاظمينى و شيخ عبد الحسين طريحى و ملا محمد كاظم خراسانى درس خواند تا در فقه و شعر و ادب تبحرى تمام بهم رسانيد، و شعرا و ادباء عصر وى همه باستادى او تصديق نمودند، و كتب چندى تأليف كرد:
اول دو «كتاب در اصول». دويم «كتابى در فقه». سيم «ديوان اشعار». و اينك اين اشعار از قصيده او در تشييد حرم كاظمين (ع) نوشته شد:
ألا ليت شعرى ما تصوغ بنو كسرى
أسورا منيعا ام سوارا على الشعرى
لعمر العلى هذا هو الطور فى الورى
و ذا صعقا موسى لساحته خرا
و ما دجلة الخضراء يمنى و يسرة
سوى يده البيضا جرت مننا حمرا
و تلك عصا موسى اقيمت بجنبه
و قد طلبت أقصى جوانبها بشرا
فكيف بها فذا تراءت ثمانيا
أسحرا و حاشا انها تلقف السحرا
ام العرش يغشى الطود فوق قوائم
كما عدها فى الذكر فاستنطق الذكرا
و حسب ابن لاوى بابن جعفر فى العلى
اذا ما حكاه ان ينال به فخرا
فان يك فى هارون قد شدأ ز ره
فقط شد موسى بالجواد له أزرا
جواد يمير السحب فيض يمينه
على ان فيض البحر راحته اليسرى
ضمين بعلم الغيب ما ذر شارق
و لا بارق الا و كان به أدرى
تظل العقول العشر من دون كنهه
حيارى كأن اللّه أودعه سرا
أجل! هو سر اللّه و الاية التى
بها نثبت الاسلام او نكفر الكفرا
امام يمد الشمس نورا فان تغب
كسابسنا أنواره الانجم الزهرا
تا آخر قصيده كه خيلى طولانى است.
و او پس از مدت پنجاه سال قمرى عمر در سنه 1309 هزار و سيصد و نه در نجف وفات كرده- چنان كه در جزء 16 جلد 17 «اعيان» است- و در جلد اول (ص 406) در سنه 1310 نوشته- و هم آنجا دفن شد، و پنج نفر پسر از او بازماند كه يكى از آنها شيخ على از شعراء اين عصر ميباشد.
ص: 1604
مرحوم ميرزا على از اهل اردكان فارس و عالمى حقيقت اساس بوده، و سالها در شيراز بنشر فتاوى و امامت مسجد حاجى ميرزا محمد اشتغال داشته، و هم در آن شهر در اين سال لواى سفر آخرت افراشته.
و فرزند او عالم عامل حاج ميرزا مهدى دختر مرحوم منور عليشاه را كه در (1224 ج 3 ش 356) گذشت داشته، و از او سه پسر و يك دختر بهم رسانيده كه دخترش زوجه حاجى نايب- الصدر شيرازى است كه در (1270) بيايد.
رجوع شود به «آگهى شهان از كار جهان 3: 130»(1)
يادداشت مؤلف وى فرزند مرحوم ملا عباس نورى است كه از جمله علما و شوهر دختر مرحوم ميرزا محمد تقى نورى بوده كه در (1201 ش 65) گذشت، و پس از فوتش يكى از شعرا قصيده ئى عربى در مرثيه اش سروده كه در آن ميرزاى شيرازى و حاجى نورى و فرزندش صاحب
ص: 1605
عنوان را تسليت فرموده.
مرحوم حاجى شيخ فضل اللّه از اجله علماء معقول و منقول و داراى برخى از علوم غريبه مانند جفر و غيره بود و شعر هم مى گفت و تخلص بنسبت وطن خود نورى مى فرمود.
و او در اين سال در تهران متولد شده- چنان كه در مقاله ئى كه يكى از خويشانش در احوال او نوشته و در نزد ميرزا عبد الرزاق خان سرتيپ ديده شد ذكر كرده، و در «شهداء الفضيله:
357» در سنه 1258 گفته.
و بهرحال، وى پس از تحصيلات و مراجعت از عتبات بتهران از معاريف علماء آن شهر گرديد و مرجعيت و رياستى مهم بهم رسانيد، و چون آوازه مشروطه در ايران بلند شد وى با تأسيس آن مخالفت نمود(1) و مخالفين ديگر هم دور او را گرفته و در حدود سه سال با مشروطه-
ص: 1606
خواهان ضديت ها فرمود و در اين مرحله جد و جهدى تمام از خود ابراز كرد و اقداماتى فوق العاده بعمل آورد تا آخر جان شيرين را در سر اين كار داد، و در تاريخ مشروطه ايران صفحه مهمى را اشغال فرمود، و او كتب و تأليفات چندى دارد از آن جمله: كتاب «الصحيفة المهدويه» در أدعيه حضرت حجت (ع) كه آنرا «الصحيفة القائميه» نيز گفته اند.
و روايت ميكند از او سيد اسمعيل شريف الاسلام، و از او برادرزاده اش آقاى نجفى تبريزى (1315).
و بالاخره در روز شنبه سيزدهم ماه رجب الفرد سنه 1327 هزار و سيصد و بيست و هفت- مطابق 8 اسد ماه برجى- در تهران بر سر دار جفا چشم از دار دنيا پوشيد و بجنان جاويدان خراميد، و جسد مباركش را در قم در صحن امين السلطان در حجره چهارم سمت شرقى درب شمالى دفن كردند.
و چند نفر از شعرا و ادبا قصايد و اشعار عربى و فارسى در مرثيه و ماده تاريخ وى گفتند(1).
ص: 1607
و او از دختر دائى خود مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى- كه در (1254 ش 832 ص 1461) گذشت- ده نفر فرزند ذكور و اناث داشت كه يكى از آنها حاجى ميرزا هادى نام داشته، و ديگر شيخ (1) كه در مشروطه خواهى مخالف پدر بود و در استبداد صغير بقتل
ص: 1608
رسيد، چنانكه در «تاريخ مشروطه ملك زاده 2: 52» نوشته (1).
اين تصوير از «تاريخ رجال ايران» نقل شد
تصویر
ص: 1609
تصویر
خط مبارك شيخ شهيد (أنار اللّه برهانه) كه قسمتى است از تقريظ «مستدرك الوسائل» خالويش مرحوم حاجى نورى و در سرآغاز جلد اول كتاب مذكور عينا بطبع رسيده.
ص: 1610
شرح احوال او در (1198 ش 36) گذشت.
وى فرزند مرحوم سيد محمد تقى 34 دلدارى است كه در (1234 ج 3 ش 459) گذشت.
مرحوم حاجى سيد محمد ابراهيم از معاريف فقهاء هند و ملقب بشمس العلما بوده، و در اين سال متولد شده و در نزد پدر خود درس خوانده و در جوانى بمنصب افتاء و رياست نائل شده، و از چندين نفر اجازت روايت بهم رسانيد، و كتب چندى تأليف كرد، از آن جمله: كتاب «امل الامل» در علم كلام. و در يك شنبه بيستم ماه جمادى الاولى سنه 1307 هزار و سيصد و هفت- مطابق 22 جدى ماه برجى- وفات كرد، و چندين فرزند از او بازماند:
اول سيد محمد تقى 36 كه در (1293) بيايد. دويم سيد احمد 36 كه در (1295) بيايد. سيم سيد ابو الحسن 36 كه در (1298) بيايد.
وى فرزند ملا محمد شفيع است كه از علما و شاگرد سيد بحر العلوم بوده و كتابى در
ص: 1611
«چهل حديث» تأليف نموده. و ملا محمد مهدى نيز از علما و شاگرد آقا سيد على كربلائى و ساكن لكهنو بوده و كتب بسيارى تأليف نموده از آن جمله: اول كتاب «استحكام» در مسائل صيام، انجام تأليف آن سنه 1253. دويم كتاب «استيقان» در بيان اركان ايمان، در رد برخى از شاگردان حاجى سيد كاظم رشتى كه تا مبحث نبوت رسيده و تمام نشده.
سيم كتابى در «ترجمه احاديث خمسه در فضائل حضرت امير، ع». و در اين سال در لكهنو وفات كرده.
سنه 1260 قمرى مطابق سنه 1222 شمسى
غره محرم الحرام (...) دلو ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد محمد حسين بن حامد حسين بن زين العابدين موسوى كتتورى است، از نژاد مرحوم مير سيد شرف الدين نيشابورى كه در واقعه هلاكو خان از نيشابور بهند مهاجرت فرموده.مرحوم سيد محمد قلى (عليه الرحمه) از اجله علماء شيعه در ولايت هندوستان بوده كه در روز دوشنبه پنجم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1188 هزار و صد و هشتاد و هشت- مطابق (...) جدى ماه برجى سنه 1153 شمسى- متولد شده، و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله كتاب «الاجناد الاثنا عشرية المحمديه» در رد كتاب «التحفة الاثنا عشرية الدهلويه (1)»
ص: 1612
تأليف مولوى عبد العزيز بن شاه ولى اللّه احمد بن عبد الرحيم فاروقى دهليه ئى كه وى آنرا بر دوازده باب در رد شيعه تأليف كرده، هر بابى در مبحثى؛ و سيد محمد قلى اين كتاب را در رد آن نوشته و رد هر بابى از آن را كتابى مستقل و نامى جدا نهاده، چنان كه رد باب اول در حدوث فرق شيعه نامش «السيف الناصرى»، و رد باب دويم در نسبت مكائد بشيعه بنام «تقليب المكائد»، و رد باب هفتم در امامت نامش «برهان السعاده»، و رد باب دهم در دفع مطاعن خلفا نامش «تشييد المطاعن» براى كشف ضغائن، و رد باب يازدهم در أوهام و تعصبات نامش «مصارع الافهام» است، و هكذا.
و هم چنين علماء ديگر شيعه نيز ردودى بر «تحفه» مرقوم خصوصا باب هفتم در امامت نوشته اند كه برخى از آنها را در جلد سيم «الذريعه» در ضمن «برهان السعاده» ذكر كرده.
و بالاخره مرحوم سيد محمد قلى (ره) پس از مدت هفتاد و يك سال و دو ماه و چهار روز قمرى عمر، در نهم ماه محرم الحرام اين سال- مطابق (...) دلو ماه برجى- در شهر لكنهور هند وفات كرد، و هم در آن شهر در حسينيه خود دفن شد. و تاريخ وفات وى بدين طور در جلد چهارم «الذريعه» در ضمن «تشييد المطاعن» و هم آقا نجفى تبريزى در حاشيه «هداية الانام» حاجى شيخ عباس قمى نوشته، و در جلد اول «احسن الوديعه» در چهارم محرم اين سال گفته، و در «فوائد الرضويه: 596» در 9 محرم سنه 1266 گفته، و در «منتخب التواريخ» خراسانى در 9 محرم سنه 1268 فرموده كه بايد اشتباه باشد.
و از او سه نفر پسر بزرگوار بيادگار ماند: بزرگ تر مرحوم سيد سراج الحسين كه در (1282) بيايد. و دويم سيد اعجاز حسين كه در (1240 ج 4 ش 565) گذشت. و سيم فخر همه بلكه فخر علماء شيعه مطلقا مرحوم مير حامد حسين كه در (1306) بيايد.
ص: 1613
سنه 1223 شمسى
پنجشنبه غره ربيع المولود اول حمل ماه برجى
وى چنانكه خود در خطبه و ديباچه «مطالع الانوار» فرموده- با اندك تغييرى در اسماء قريبه بامام (ع)- فرزند مرحوم سيد محمد نقى 28- (بنون) چنان كه در «روضات» و غيره است- ابن سيد محمد زكى 27 بن سيد محمد تقى 26 بن شاه قاسم 25 بن مير اشرف 24 بن مير شاه قاسم 23 بن شاه هدايت 22 بن الامير هاشم 21 بن السلطان السيد على 20 قاضى بن سيد على 19 بن السيد محمد 18 بن السيد على 17 بن السيد محمد 16 بن السيد موسى 25 بن السيد جعفر 14 بن السيد اسمعيل 13 بن السيد احمد 12 بن السيد محمد المجدور 11 بن احمد 10 المجدور بن محمد 9 الاعرابى بن قاسم 8 الاعرابى (ع) است.
حضرت قاسم 8 الاعرابى در (1240 ج 4 ش 571) گذشت.
فرزندش محمد 9 الاعرابى كه برخى او را بجاى پدرش اعرابى مى دانند و از اين جهت ما هر دو را أعرابى نوشتيم صاحب اولاد و اعقابى است، و در «عمدة الطالب» هفت نفر از فرزندان بلا واسطه او نوشته شده بنام: موسى 10، احمد 10 المجدور، حسين 10، عبد اللّه 10، على 10، عباس 10، محمد 10؛ و از براى برخى فى الجمله اعقابى ذكر كرده و گويد: برخى از نسابين نژاد ايشان را تكذيب كرده اند، و از آن جمله از احمد 10
ص: 1614
المجدور مذكور سه نفر پسر بلاواسطه بنام: اسمعيل 11، محمد 11 المجدور، موسى 11 ذكر شده، و اعقابى براى محمد المجدور آن جا نياورده.
و ما سلسله نسب مرحوم سيد صاحب اين عنوان را بطورى كه اينجا نوشتيم از كتاب «درة البيضاء» تأليف نواده اش مرحوم حاجى ميرزا ابو الهدى كرباسى (ره) كه در (1356) بيايد تا محمد المجدور نقل كرده، و از او تا حضرت قاسم الاعرابى را از «عمدة الطالب» آورديم.
و بهرحال، مرحوم سيد (اعلى اللّه مقامه) از اجله علما و فقهاء شيعه بوده و در عبادت و سحرخيزى و تضرع و گريه در نماز شب نظيرى نداشته، و در مراتب علمى از فقه و اصول و ساير علوم شرعيه و بخصوص رجال مهارتى تمام بهم رسانيده، و با اين حال در أدبيت و أشعار عربى و فارسى بحرى مواج بوده، و ازاين رو شعراء بسيار در دربار او جمع شده و قصائدى در مدح او سروده اند(1) كه آنها را ميرزا محمد على بن محمد طباطبائى زواره ئى در كتابى بنام «الماثر الباقريه» جمع كرده، و در مقدمه آقاى همائى بر «ديوان سروش: 66 در پاورقى» فرمايد آن از وفاى اصفهانى است.و رياست و ثروتى كه در مائه گذشته براى وى دست داد در اين مآت اخيره براى هيچ يك از علما فراهم نشده، و على التحقيق وى مؤيد من عند اللّه و گذران عمر او موجب شگفتى و خارج از طبيعت بوده.
و او در اصل از قريه شفت شهر رشت بوده، و در «الاسناد المصفى» وى را به طارمى وصف نموده، و در «فهرست علماء زنجان: 114» نوشته كه وى اصلا از قريه چرزه از قراى طارم كه در هفت فرسنگى طرف شمال زنجان و هم از مضافات آن است بوده، و چون در اوائل امر خود براى تحصيل بشفت رفته و اندكى توقف نموده بدان منسوب شده، چنان كه حاج شيخ جواد طارمى در كتاب «اصول جعفريه» بدان تصريح نموده و ثقات أثبات نيز مرا چنين خبر دادند. و بنى أعمام وى هم از سادات حسينيه اينك در اين قريه موجوداند، انتهى.
و بهرحال، وى در سنه 1175 هزار و صد و هفتاد و پنج، چنان كه هم در «الاسناد- المصفى» فرموده- مطابق (1140- 1141) شمسى- متولد شده، و پس از تحصيل در عتبات و قم و كاشان در سنه 1206 بدون هيچ شهرت و ثروتى باصفهان آمد و مدتى كه آن جا ماند بموجباتى چند شهرتى فراوان و ثروتى فوق العاده بهم رسانيد، و بر قاطبه علماء عصر
ص: 1615
خود تفوق پيدا كرد، و هرجا شيعه اماميه بود متابعت او را ملاك مذهب خود دانست، و از اطراف بلاد شيعه نشين وجوه بريه براى وى باصفهان روان گشت، و او دست سخاوت گشاده آنها را بر علما و اهل استحقاق بذل مى فرمود، و ازاين رو ترويجى تمام در امور شرعيه بهم رسيد و طلاب علوم دينيه فراوان گرديد، و او همه را بعطاهاى فراوان و خانه و غيره از ديگران بى نياز گردانيد، و خود به حجة الاسلام ملقب و معروف شد، بطورى كه در علماء شيعه حجة الاسلام مطلق منصرف بوى، چنان كه در اهل سنت به غزالى مى باشد، و ظاهرا وى اول كسى باشد از علماء شيعه كه او را حجة الاسلام گفتند.
و در اثر آن اموال كثيره كه براى او فراهم شد در محله بيدآباد كه مسكن وى بود مسجدى در نهايت عظمت و استحكام در سنه 1245 بنا نهاد كه بنام وى به مسجد سيد مشهور و تاكنون باقى و برقرار و از جوامع عظيمه اصفهان بشمار مى آيد.
و هم چنين از اين ثروت هنگفت كه بدست او افتاد شعراء اطراف را صلاتى گران مايه اعطاء و در نتيجه آن و هم تبحر خودش در ادبيات و قصائد- چنانكه نوشتيم- اشعار بسيارى در مدح او انشاء و بنام «مآثر باقريه» ناميده شده، و نسخه خطى آن در نزد آقاى همائى موجود است. و آن غير از «المآثر الباقريه» مذكور در «الذريعه 18: 4 ش 15» است كه آن در احوال حضرت امام باقر (ع) است.و خود او نيز تأليفات جليله در فقه و اصول و رجال و غيره دارد، و اشهر و اعظم آنها كتاب «مطالع الانوار» در شرح «شرايع» است كه فقط مقاصد صلوة تا آخر أحكام اموات از آن در پنج جلد تأليف شده، لكن همين اندازه هم مشتمل بر معظم مسائل متفرقه فقه از طهارت تا ديات است (1).
و آخر، در سه ساعت مانده بغروب روز يك شنبه سيم ماه ربيع الاخر اينسال (چنان كه در صفحه كاغذى كه نزد آقاى سيد محمد على روضاتى است بخط آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى بنظر رسيد، غير از تعيين ساعت آن كه منقول از نسخه مخطوطه ئى از «حاشيه سيوطى»
ص: 1616
تصویر
نسخه اصل «مطالع الانوار» سيد حجة الاسلام. از كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى و صورت اصل اجازه محقق قمى صاحب قوانين بسيد حجة الاسلام در مجلد اول فهرست كتب خطى كتابخانه هاى اصفهان گراور شده است.
ص: 1617
آن مرحوم است كه در سنه 1250 براى مرحوم آقا سيد محمد جعفر فرزند حاج سيد يوسف خراسانى «1246 ج 4 ش 667» نوشته شده)- مطابق 2 ثور ماه برجى- در اصفهان به بيمارى استسقاء وفات كرد، و شب 4 شنبه ششم در مقبره كه در گوشه مسجد مذكور خود در زمان حياتش ساخته بود پس از سه روز بعد از فوت دفن شد.
و تاريخ دفن با تاريخ فوت تصريحا ببعد از ظهر يك شنبه سيم ربيع الثانى اين سال در اوراقى پشت نسخه ئى از كتاب «نقد الرجال» موجود در كتابخانه مدرسه صدر كه بواسطه افتادن ورق آخر تاريخ كتابت آن را ندانستم لكن در پشت ورق اول وقفيت آن در سنه 1234 بود بخط كسى كه ندانستم كيست بدين نحو ديده شد.
و تا يك سال آثار و آداب عزادارى او در ايران و هند و تركستان و غيره برپا بود، و اشعار عربى و پارسى بسيار در مرثيه و ماده تاريخ وى گفتند.
و وفات او را در «روضات الجنات» در عصيره روز يك شنبه دويم ماه ربيع الاول نوشته، و آن اشتباه است؛ زيرا كه در جلد قاجاريه «ناسخ التواريخ: 372» تحويل آفتاب بحمل را در نه ساعت و هشت دقيقه ئى روز چهارشنبه سلخ صفر اين سال نوشته، و لا جرم غره ربيع الاول كه اول حمل است پنج شنبه خواهد بود چنان كه ما نوشتيم و قراين ديگر هم بر صحت غره ع1 در پنجشنبه داريم، و در اين صورت يك شنبه با دويم نمى سازد، و در تقويم آن سال ربيع الاول را ناقص و غره ربيع الاخر را جمعه نوشته، و آن مطابق قول آقا ميرزا محمد- هاشم مى شود كه يك شنبه سيم آن خواهد بود، و در پشت «حاشيه سيوطى» نيز تصريح بيك- شنبه و سيم ربيع الثانى نموده.
و در جلد اول «الذريعه. ش 767» كه نيز مطابق «روضات» نوشته يا هرجاى ديگر طبق آن باشد ظاهرا همه بواسطه يا بى واسطه نقل از آن كرده باشند.
و در «منتظم ناصرى» در سنه 1258 نوشته و آن نيز غلط است.
و نيز در جلد اول «الذريعه. ش 773» كه فرمايد: تاريخ اجازه او براى ملا عبد الباقى كاشانى (ربيع الاول 1260) است، و بعد از آن فرمايد: در صورت صحت اين تاريخ آن اجازه يا در روز وفات يا يك روز پيش از آن بوده؛ باز نظرش به «روضات» بوده و حاجت
ص: 1618
بدين تفسير نيست و صحت تاريخ اجازه با وفات در (3 ع 2) غرابتى ندارد، و بنظر ما على التحقيق همان سيم ربيع الاخر درست است (1).
و مرحوم سيد چندين نفر پسر بزرگوار بعد از خود بيادگار نهاد، و أعظم و اشهر همه: مرحوم حاج سيد اسد اللّه 30 (اعلى اللّه مقامه) است كه در (1227 ج 3 ش 382) گذشت. و ديگر حاجى سيد محمد على 30 كه در (1282) بيايد.
و ديگر از اولاد سيد صاحب عنوان: زينب بيگم 30 زوجه آقا مجتهد است كه در (1239 ج 4 ش 560) گذشت. و ديگر مير محمد مهدى 30 كه بزرگ تر از همه و در مقبره پدر در دم ارسى رو بمسجد دفن است و قبر او قدرى بلند بسته است، و دخترش 31 زوجه سيد ابو جعفر فرزند دويم آقا سيد صدر الدين عاملى از دختر شيخ جعفر نجفى بوده. و دختر 30 ديگر سيد صاحب عنوان زوجه آقا محمد مهدى كرباسى (كه در 1278 بيايد) بوده، و آقا سيد مؤمن 30 (1294)، و آقا سيد ابوالقاسم 30 كه در حاشيه «هداية الانام: 44» وفاتش را در 28 صفر سنه 1262 نوشته، و حاج سيد جعفر كه در (1340) بيايد؛ كه بجمله هشت
ص: 1619
نفر پسر و دختر بشوند.
نهم: سيد هاشم 30 كه در «قصص العلما: 110 چاپ طهران 1313» نوشته كه در حيات سيد وفات كرده. دهم: ميرزا زين العابدين 30 كه در «تذكرة القبور: 93» نوشته كه در مقبره پدر در بيرون ضريح و جلو آن پائين قبر مير محمد مهدى دفن است، انتهى.
و او در «الكرام البرره: 589 ش 1058» عنوانى دارد و از آن چنين برآيد كه وى از اهل فضل و كمال بوده و پيش از مرحوم حاج سيد اسد اللّه وفات كرده و دو دخترش يكى زوجه آقا ميرزا ابو المعالى كرباسى و ديگرى زوجه سيد ابو جعفر بن آقا سيد صدر الدين عاملى بوده اند.
و پسرش ميرزا ابو الفضل نزد مير محمد مهدى مذكور دفن است.
يازدهم: گوهر سلطان 30 زوجه سيد محمد كتابفروش (1303).
وى فرزند ميرزا ابراهيم 58 بن ميرزا احمد 57 بن ميرزا معز الدين 56 بن قاضى احمد 55 بن قاضى مطلب 54 غفارى است كه در (1229 ج 3 ش 396) گذشت.و ميرزا نظام الدين خان صاحب عنوان خود از افاضل فضلا و مهندسين اين عصر بود كه در يك شنبه دهم شعبان المعظم اين سال- مطابق 3 سنبله ماه برجى- متولد شده و پس از تحصيلات علوم رياضيات عاليه در ايران و اروپا از اعاظم مهندسين و در دولت ناصر الدين شاه بلقب مهندس الممالك نائل آمد، و در اوائل مشروطه وزارت فوائد عامه يافت، و پس از مدت هفتاد و دو سال و ده ماه قمرى و شش روز عمر؛ در شنبه شانزدهم ماه جمادى الاخرى سنه 1333 هزار و سيصد و سى و سه- مطابق 11 ثور ماه برجى- وفات كرده و در تهران در امامزاده يحيى (ع) دفن شد.
ص: 1620
وى فرزند مرحوم سيد محمد 33 دلدارى است كه در (1199 ش 45) گذشت.
مرحوم سيد على محمد از بزرگان علماء شيعه در ديار هند بوده و شرح احوالش در «نقباء البشر: 1624 ش 2172» مفصلا نوشته، و از آن با ملاحظه بعضى از مواضع چنين برآيد كه وى در پنج شنبه چهارم ماه شوال المكرم اين سال- مطابق 25 ميزان ماه برجى- متولد شده، و پس از تحصيلات در نزد پدر خود و غيره در علوم عقلى و نقلى و لغت عبرانى و سريانى تبحرى تمام بهم رسانيد و به تاج العلما ملقب گرديد، و كتب چندى كه شماره آنها از چهل مى گذرد در مواضيع مختلفه تأليف كرد، از آن جمله كتاب «عماد الاجتهاد» در فقه استدلالى. و پس از مدت پنجاه و يك سال و نيم قمرى عمر، در پنج شنبه چهارم ماه ربيع الاخر سنه 1312 هزار و سيصد و دوازده- مطابق (...) ميزان ماه برجى- وفات كرده و در حسينيه غفران مآب جد خود دفن شد.
و تاريخ وفات وى بدين طور (غير از روز هفته و تطبيق با شمسى) در «احسن الوديعه 1:
205» و «نقباء البشر» است، و در «الذريعه 15: 330 ش 2132» در 1314 فرموده كه ظاهرا اشتباه باشد.
11 شوال. شرح احوال او در (1205 ش 102) گذشت.
ص: 1621
وى مرحوم حاجى ملا محمد جعفر از اهل برزك- بتقديم المهملة على المعجمة- از دهات كاشان است و خود از عرفا بوده كه در دو ساعت پيش از صبح شب پنج شنبه نهم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق 28 قوس ماه برجى- متولد شده، و از نخست بتوسط مرحوم محمد صادق طريقت كه در (1301) بيايد در طريقه صوفيه گنابدى ها توبه و تلقين يافت، و پس ازآن خود سفرها بگنابد رفت و رنجها كشيد تا از حاج ملا سلطانعلى كه در (1251 ج 4 ش 779) گذشت اجازه دستگيرى طالبين برزك را يافته و در 2 شنبه 9 شوال سنه 1311 بلقب محبوبعلى نائل و بكاشان مراجعت نمود و طولى نكشيد كه پس از مدت پنجاه و شش سال و هفت ماه قمرى و شش روز عمر در عصر دوشنبه پانزدهم ماه رجب الفرد سنه 1317 هزار و سيصد و هفده- مطابق (...) عقرب ماه برجى- وفات كرد.
نادرى از علما و شعرا بوده و در علوم عقلى و نقلى و بخصوص طب مهارتى تمام داشته و چندين كتاب مثنوى بنظم آورده از آن جمله يكى بنام «انفس و آفاق».
و در اين سال با عمرى از هشتاد سال گذشته وفات كرد، چنان كه در «فارسنامه» است، و در «آثار عجم» در سنه 1258 فرموده (1).
ص: 1622
پيشاور شهرى است در هند(1). و مرحوم اديب نامش سيد احمد و فرزند سيد شهاب الدين- مدعو بسيد شاه بابا- ابن سيد عبد الرزاق رضوى (رضى اللّه عنه) است، از سلسله ساداتى كه آنها را اجاق مى خوانند و همواره در اراضى سرحدى بين پيشاور و افغانستان بسر ميبرده و اغلب صاحب زهد و تقوى بوده و مردمان را بدانها ارادت و از بواطن فيض مواطنشان كسب فيوضات مينموده اند، و نسبتشان در سير و سلوك بشيخ شهاب الدين سهروردى ميرسيده.
و مرحوم اديب از اجله حكما و فلاسفه اين عصر بود، و در ادبيات و نظم شعر با اساتيد آنها برابرى بلكه برترى مى نمود. و او در اين سال در پيشاور متولد شده چنان كه در «نامه سخنوران: 23» فرموده، و در «تاريخ سرتيپ» در سنه 1265 و در «گاهنامه 1310» در حدود 1255 نوشته اند، و چون ما براى هيچ يك مرجحى در خارج نيافتيم قول «نامه سخنوران» را كه ميان آن دو است اختيار كرديم.و مرحوم ميرزا على عبد الرسولى شاگرد وى در مقدمه ديوان او شرحى جامع و مفيد در احوال او نوشته و تعريف بليغى از جامعيت او در علوم معقول و منقول و ادبيات عربى و فارسى و قدرت سخن و قوت حافظه و حسن سليقه و اخلاق فاضله و ملكات ملكوتيه وى نموده، و در اين موارد گفتار خود را خالى از هرگونه اطراء و افراط و مبالغه و اغراق دانسته و جاى آنرا هم داشته، و خلاصه آنچه از آن برمى آيد آن كه:
وى در حدود (1260) متولد شده و پس از تحصيل علوم مقدماتى و اشتغال بعلوم ادبيه روزى در بازار پيشاور درويشى را ديد كه قصه صلح حديبيه را از «مثنوى مولوى» بآهنگى
ص: 1623
هرچه تمام تر خوش و جذاب مى خواند، چون باين شعر رسيد:
ناگهان در حق آن شمع رسل
دولت انا فتحنا زد دهل!
و آنرا خواند اديب را حال ديگرگون شده سر خود را بديوار زد و شكست بطورى كه خون جارى شد! و كتاب «مثنوى» را مصاحب و ملازم شبانروز خود گردانيد، و بعد از چندى از پيشاور سفر كرده بكابل رفت و دو سال نزد ملا محمد آل ناصر درس خواند، بعد از آن بغزنين رفت و دو سال و نيم در باغ فيروزه بر سر تربت حكيم سنائى منزل نموده و نزد ملا سعد الدين از احفاد ابو بكر خليفه اول در علوم ادب و حكمت درس خواند.
پس از آن چندى در هرات بوده و سپس بمشهد آمده نزد ميرزا عبد الرحمن مدرس (1268) و ملا غلامحسين شيخ الاسلام درس خواند، و سپس در سنه 1287 بسبزوار رفت و براهنمائى مرحوم حاج ملا هادى بدرس فرزند آن حكيم الهى ملا محمد رفت و هم از محضر مرحوم ملا اسمعيل سبزوارى فيضياب گرديد، و بعد از وفات حاجى بمشهد رفت و در مدرسه ميرزا جعفر منزل گرفت و آنجا به اديب هندى معروف گرديد.
و در سنه 1300 بطهران آمد و تا آخر عمر همواره در آن شهر مجردا بدون زن و فرزند بسر آورد، و بتدريس و تهذيب و تأليف مشغول بود، و از جمله شاگردانش ميرزا على مذكور (1362) است، و چندين كتاب نظما و نثرا تأليف كرد:
اول «ديوان اشعار» فارسى 4200 بيت، عربى 370 بيت. دويم «رساله ئى در قضاياى بديهيات اوليه». سيم كتاب «نقد حاضر در تصحيح ديوان ناصر» يعنى ناصر خسرو كه بنام شاگرد مرقومش املاء كرده و ناتمام است. چهارم «مثنوى» ببحر تقاربكه شاگرد مرقومش آن را «فيض نامه» نام نهاد و او بپذيرفت. پنجم «ترجمه و شرح مختصرى بر اشارات» شيخ الرئيس. ششم «حاشيه بر تاريخ بيهقى» و غيره.
و در اشعار اديب تخلص داشت، و آخر الامر در طهران در روز شنبه دوم محرم سنه 1349 بسكته ناقصه مبتلا گرديده و پس از يك ماه در روز دوشنبه سيم ماه صفر الخير سنه 1349- مطابق 9 تيرماه باستانى- مجردا وفات كرده و در امامزاده عبد اللّه دفن شد.
ص: 1624
وى از معاريف علما و فضلاء اهل سنت است كه در اين سال در اسلامبول از يك خانواده پريشان و بى سامانى متولد شده و پس از بزرگى تحصيل انواع علوم نموده تا از فضلاء زمان و معروف سلطان عثمانى گرديد، و در سنه 1285 سفرى ببغداد رفته و باز باستانبول برگشت و در سنه 1305 باروپا رفته و تقريبا تمام آن سرزمين را سياحت و با خاورشناسان ملاقاتها نموده و در حدود صد كتاب تأليف كرد از آن جمله كتاب «طغار حق» در ادبيات و حكمت.
و طغار حق بتركى يعنى چنته، چنان كه «مخلاة» شيخ بهائى و غيره نيز بعربى همين معنى را مى دهد، و آخر در اوائل ماه رجب الفرد سنه 1331 هزار و سيصد و سى و يك- مطابق جوزا ماه برجى- در اسلامبول وفات كرد.
سيد حسن فرزند سيد يوسف بن سيد ابراهيم حسينى عاملى حبوشى معروف بمكى و خود عالمى فقيه و مدرسى جليل بوده، و همانا در اين سال (چنانكه در «نقباء البشر: 451 ع 876» فرموده) در قريه حبوش از توابع صيدا متولد شده، و هم در آنجا مبادى علوم و قراءت و كتابت را ياد گرفت، آن گاه بمدرسه جبع رفت و آن وقت رئيس آن مدرسه شيخ عبد اللّه- نعمة بود و سيد حسن مقدمات علوم را آن جا از نحو و صرف و معانى و بيان و منطق در نزد شيخ مهدى آل شمس الدين درس خواند، پس اين استاد راد بسفر مجدل سلم رفت و سيد حسن نيز بهمراه او بدان صوب حركت نمود و در نزد وى آنجا مقدمات علوم را بكمال اتقان دريافت چندان كه بر اقران خود همه فائق آمد، سپس براى تكميل علوم عاليه در سنه 1287 بنجف
ص: 1625
رفت، و آنجا بمجالس مشاهير آن شهر مقدس در آن وقت همچون شيخ محمد حسين كاظمينى و شيخ محمد طه نجف و حاجى ميرزا حسين خليلى و آخوند خراسانى حاضر شد و در مواقعى كه بكاظمين مشرف مى شد بمجلس درس شيخ محمد حسن آل يسن مى رفت و تقريرات دروس اين اساتيد را مى نوشت.پس در سنه 1309 مردمان حبوش وى را ببلاد خويش دعوت كردند و او بدان ولايت بازگشت و در نباطيه تحتا سكونت نمود، و در آنجا مدرسه حميديه مشهور را تأسيس كرد و از بيشتر اطراف طلاب بسوى وى آمدند چندان كه عدد آنان نزديك بدويست نفر گرديد، و او لوازم فقر او محتاجين آن ها را فراهم نمود، و جماعتى از ايشان از اعلام ادب و اساتيد عصر در آن ديار گرديدند، و خود هماره بامور دينيه پرداخته و بكمال كوشش بنشر احكام و تهذيب نفوس و موعظه اشتغال داشت.
تا اينكه در روز يك شنبه سيم ماه رمضان المبارك سنه 1324 هزار و سيصد و بيست و چهار- مطابق 28 ميزان ماه برجى- وفات كرده و در پهلوى خانه خود دفن شد، و وفات او واقعه ئى بزرگ تلقى شده و اهميتى تمام در قلوب آن هائى كه پى بمقامات او برده بودند بهم رسانيد و مراثى عديده درباره او گفته و مجالس عديده در تأيين او تشكيل و در جرائد و مجلات همه نوشته شد، چندان كه مراثى او در مجموعه ئى بنام «رنة الشجن» در مراثى حسن جمع و احوالش هم در مقدمه آن نوشته شده.
و اينكه نوشتيم يك شنبه 3 ماه رمضان بوده طبق «نقباء البشر» است كه احوال وى را از آن نقل كرديم، ليكن در تقويم آن سال با تمام گرفتن شعبان غره رمضان را شنبه نوشته كه يك شنبه 2 بشود، پس ممكن است در بلاد شام شب جمعه هلال مرئى و شعبان ناقص و 1 شنبه 3 ماه رمضان شده باشد. و بهرحال يك شنبه 28 ميزان مى شود چه 2 ماه رمضان باشد چه 3.
و اين سيد حسن صاحب عنوان برادرى داشته بنام سيد محمود، و فرزند اين سيد محمود سيد حسين است كه در سنه 1328 در ولايت صيدا متولد شده و در سنه 1350 بنجف آمده و با علما مواصلت بهم رسانيده.
ص: 1626
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا عبد اللّه 37 بن ميرزا جواد 36 بن حاجى ميرزا- غياث الدين 35 بن ميرزا مجد الدين محمد 34 فسائى (ره) است.
مرحوم ميرزا مجد الدين محمد 34 در (1210 ص 387 از ش 155) گذشت.
فرزندش حاجى ميرزا غياث الدين 35 از سادات بزرگوار و اهل علم بوده، تولدش سنه 1145 وفاتش هزار و صد و نود و اندى.
فرزندش ميرزا جواد 36 از اعيان شيراز بوده، تولدش سنه 1180 مدت عمرش 65 سال، وفاتش سنه 1245 در قريه زاهدان فسا.
نواده اش حاجى ميرزا حسن 38 صاحب عنوان از اطباء معروف و شاعرى نيكو بوده كه در اين سال متولد شده و پس از تحصيل علوم عديده طب را اختيار و در آن فن سرآمد أقران خويش و ملقب به رئيس الاطباء گرديد، و در شاعرى تخلصكئيب مى نمود، و همواره در شيراز در محله لب آب سكونت مى فرمود، و كلمات نثر و نظم و عربى و فارسى بسيار دارد، و از آن جمله كتابى «مثنوى» در معارف الهيه و مطالب حكميه بنظم آورده، و اينك اين چند شعر از او نوشته شد:
چند تنى بر بدن؟ يا بكتب قال و قيل!
ياد بيار از وطن، چند بزندان ذليل!
وسوسه نفس تو، رهزن علم و عمل
خنفسه طبع تو، زنده ببوى زبيل
ديو هواهاى تو، خيمه زن بام آز
غول هوسهاى تو، پيشروت در سبيل
واهمه را سر ببر در ره سلطان عقل
عاقله را يار شو، غائله را كن عقيل
ص: 1627
وى ملا حسين فرزند ابو الحسن بن فضل بن على بن كاظم بن صادق خليفه، و خود از اهل علم و ادب و شعر بوده كه در اينسال- چنان كه در «الذريعه 9 ش 1561» نوشته- متولد شده و بمواعظ منبرى مشغول و هم شعر مى گفته، و تأليفاتى دارد: اول «ديوان اشعار». دويم كتاب «مخزن الدرر» كه در آن اشعار معاصرين خود را جمع كرده.
و پس از مدت هشتاد و هفت سال قمرى عمر، در سنه 1347 هزار و سيصد و چهل و هفت وفات كرد.
و فرزندش ملا ابو الحسن در شعر تخلص تجلى مى نمايد، و غير از تجلى ديگر دزفولى است كه نامش ميرزا عبد الحسين و در (1274) بيايد.
و در «الذريعه» همين ج 9 (ش 1050 تا 1057) هشت نفر شاعر تجلى تخلص را آورده و اين ملا ابو الحسن را در بين آنها ذكر نكرده، چنان كه هم در اين جلد (ازش 1560 تا 62) سه نفر شاعر حقير تخلص را آورده.
وى فرزند شيخ احمد بن شيخ عبد اللّه بن احمد، و خود از علما و ادبا و مردى فاضل بوده كه در اين سال (چنان كه در «نقباء البشر: 967 ش 1455» فرموده) در نجف متولد شده و هم آنجا نشو و نما و مبادى علوم را تحصيل كرده، و علوم ادبيه را از چندين نفر از فضلا دريافته، و در نظم شعر براعتى بهم رسانيد و خود عالمى با فكاهت و ظريف و بدين حالت در
ص: 1628
اوساط ادبيه معروف بود و در مجالس أعراس و أعياد نوادر و مطايباتى بيان مى كرد، چنان كه هيچ مجلسى از اين گونه مجالس در خانه هاى بزرگان بغداد و نجف از او خالى نبود، و از ظرافتهاى او گفته اند كه وى همى بر منبر ميرفت و بالبداهه قصيده طولانى بزبان هاى عامى عراقى و شامى و فارسى و هندى و تركى و عربى فصيح- بدون هيچ رويه و فكرتى- بر مستمعين القاء مى كرد. تا بالاخره پس از مدت پنجاه و سه سال عمر، در سنه 1313 هزار و سيصد و سيزده وفات كرد. و فرزندى بنام شيخ على باز نهاد كه در (1364) بيايد. و هم دو فرزند ديگر بنام شيخ محسن و شيخ حسين داشته.
وى فرزند امير شير على خان (1296) و خود از مشاهير سلاطين اين خاندان است كه در اين سال متولد شده و با بنى اعمام خود زد و خوردها نموده و ملت و دولت افغانستان را ترقى محسوس داد، و كتابى در شرح حالات و فتوحات خود تأليف كرده كه غلام مرتضى خان كارگذار سفارت انگليس در مشهد آن را بنام «تاج التواريخ» در سنه 1321 بپارسى ترجمه نموده.
و بالاخره پس از مدت شصت و يك سال قمرى عمر، در سنه 1321 هزار و سيصد و بيست و يك وفات كرد. و فرزندش امير حبيب اللّه خان در (1290) بيايد.
وى فرزند ابراهيم و از مشاهير علماء عصر خود در جبل عامل بوده، و «شرحى بر منظومه بحر العلوم» نوشته و در اين سال وفات نموده؛ چنان كه در «اعيان الشيعه 1: 288» فرموده.
ص: 1629
«مؤلفين كتب چاپى» ج 4 س 605(1)
يادداشت مؤلف
«شيخ علينقى جنابذى: (- 1260 ق): 1- صراة(2) الجنة، در كلام (شعر عربى): تاريخ فراغت از نظم 1216 ق. طهران 1300 ق، سنگى با نهاية الايجاز و نظم اللالى در يك جلد»، پايان عبارت كتاب مؤلفين مشار.و در «الذريعه 15: 32» آمده است كه «صراط الجنة» ارجوزه ئى است در علم كلام نزديك به 350 بيت از مولى على نقى گونابادى كه آنرا در آغاز جوانى سروده و تاريخ نظم آن «تاريخه- 1216» ميباشد و اين ارجوزه بسال 1300 چاپ شده، و خود ناظم آنرا بنام «سبل المعرفه» شرح كرده است.
و در «الذريعه 12: 135» كه «سبل المعرفه» را ذكر نموده گويد آن شرح ارجوزه «صراط الجنه» در كلام است كه ناظم و شارح مولى على نقى گون آبادى (كذا) و تاريخ نظم 1216 است، چنانكه نواده مؤلف شيخ على بن محمد حسن بن على نقى كه در سال 1300 اقدام بطبع ارجوزه نموده در مقدمه آن گفته» انتهى.
و مرحوم ميرزا عبد الرحمن مدرس (1268- 1338) در «تاريخ علماء خراسان:
120» گويد:
«العالم الفاضل البر التقى مولانا على نقى (اعلى اللّه مقامه و منحه اكرامه) دانشمندى جليل
ص: 1630
و حبرى نبيل از مردم جنابد است، استفاضه علوم عقليه و نقليه در اصفهان نموده، بعلاوه فقه و اصول در كلام و توابع نيكو ماهر بوده منظومه تمام در علم كلام مسمى به «صراط الجنه» در سال 1216 ساخته و خود نيز شرحى وافى بر آن نگاشته، «رساله در بدا» نوشته، و «رساله در جبر و تفويض» تصنيف فرموده، در عشر سادس از مائه ثالثه اينجهان گذران را بدرود گفت و در نواحى آن قصبه بخاك رفته، رحمه اللّه تعالى» پايان كلام مدرس.
و چنانكه ديده ميشود مدرس وفات وى را در دهه ششم از سده سوم (پس از هزار) نوشته و سال بخصوصى را ذكر نكرده، لكن آقاى ساعدى ناشر كتاب در آغاز شرح حال، اين عنوان را نهاده: «جنابدى. وفات 1260 ه 1844 م»، مع الاسف مأخذ خود را در تعيين سال 1260 نگفته و اگر مستند بمطالب متن باشد كه مطلقا درست نيست. گويا مأخذ آقاى مشار نيز در تعيين سال فوت ملا على نقى در 1260 همين عنوان «تاريخ علماء خراسان» باشد، و اللّه العالم.شرح حال ملا علينقى بر نهج فوق در كتاب «تاريخ و جغرافى گناباد نگارش حاج سلطانحسين تابنده: 209» نيز آمده و در آنجا پيرامون تآليف مطبوعه مذكوره وى و هم پيرامون فرزندانش شرحى نوشته شده است. بهرحال مأخذ صحيحى براى سال فوت اين شخص در عين سال 1260 معلوم نگرديد.
اين مطالب در 28 ماه رمضان المبارك 1395 تحرير و به «مكارم الاثار» الحاق شد. م.
وى مرحوم سيد محمد فرزند سيد عليشاه رضوى است كه در (1269) بيايد.
مرحوم سيد محمد از اعاظم علما و فقها بوده، و در اين سال متولد شده و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله: اول كتاب «التقريب» در شرح «تهذيب» علامه. دويم كتاب «الرحيق
ص: 1631
المختوم» در احوال آية اللّه بحر العلوم. و در روز چهارشنبه بيست و چهارم ماه محرم الحرام سنه 1313 هزار و سيصد و سيزده- مطابق (...) سرطان ماه برجى- وفات كرد، و در كربلا در مقبره نواب نوازش عليخان كابلى دفن شد، در حجره سيم بر طرف راست آن كه از صحن حسينى از در زينبيه بيرون رود. و فرزندش سيد محمد باقر در (1285) بيايد. و خواهرزاده اش سيد مرتضى كشميرى در (1323) بيايد.
وى فرزند محمد ابراهيمخان بن حاج محمد حسينخان صدر است كه در (1239 ج 4 ش 549) گذشت و مادرش خديجه خانم ملقب بعصمة الدوله دختر فتحعليشاه بوده، چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ: 251» نوشته و مادر او خير نساء خانم دختر مجنون خان پازوكى است چنانكه در (ص 254) فرموده لكن آنجا در ضمن اولاد عصمة الدوله نام صاحب عنوان ديده نميشود.
و بهرحال، محمد اسمعيل خان خود از اهل علم و شعر بوده و در اين سال متولد شده و كتابى بنام «نخجيرنامه» در آداب شكار زدن تأليف نموده، و «ديوان» كوچكى هم در اشعار دارد، و در شعر مصلح تخلص داشته. و پس از مدت هشتاد و شش سال قمرى عمر در سنه 1346 هزار و سيصد و چهل و شش وفات كرد. و خواهرش بى بى شمس زوجه آقا عليشاه محلاتى و مادر آقا خان ثالث (1294) است.
ص: 1632
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد حسين بن ميرزا محمد مهدى موسوى شهرستانى (ره) است.
مرحوم ميرزا محمد مهدى شهرستانى در (1216 ج 2 ش 241) گذشت.
نواده اش مرحوم ميرزا محمد جعفر از علما بوده و كتابى در «أنساب سلسله آقا محمد- باقر بهبهانى و اعقاب وى» و اتصال آنها بخانواده مجلسى تأليف نموده كه در سنه 1259 از تأليف آن فارغ شده و آن را در جلد دوم «الذريعه» بعنوان «أنساب الوحيد البهبهانى» ذكر فرموده. و در اين سال در كربلا وفات كرده.
و نيز كتابى در «رد دو شبهه ناشئه از حاجى سيد محمد باقر حجة الاسلام» مذكور در اين سال (ش 957) درباره موقوفات ميرزا فضل اللّه شهرستانى واقعه در اصفهان تأليف كرده كه هم در سنه 1259 از آن فارغ شده، و وفاتش در ضمن ذكر اين كتاب در «الذريعه 8 ش 962» نوشته. و در «رساله شهرستانيه: 6» نوشته كه وى در كرمانشاه وفات كرد و نقل به حائر گرديد، و چندين فرزند واگذاشت كه يكى از آنها سيد محمد على مشهور بسيد ميرزا بوده و او در سنه 1315 وفات نموده، انتهى.
داراب، نام بلوكى است از گرمسيرات فارس كه در «فارسنامه ناصرى، گفتار 2: 199» شرحى درباره آن نوشته بخلاصه اينكه: آن در ميانه مشرق و جنوب شيراز در حدود چهل فرسنگى واقع شده، انتهى.
و مرحوم بهار صاحب اين عنوان از شعراى معروف بوده، و بطورى كه در «الذريعه 9:
ص: 1633
146 ش 908» فرموده نامش ميرزا محمد على و فرزند ميرزا اسحق شيخ الاسلام و حاكم دارابجرد بوده كه معرب دارابگرد باشد. و در «آثار عجم: 103» فرموده كه او در اينسال وفات نموده (1).
وى فرزند مرحوم آقا سيد على كربلائى (اعلى اللّه مقامه) است كه در (1231 ج 3 ش 423) گذشت.
مرحوم آقا سيد محمد مهدى از علماء عصر خود بوده و زهد و تقوائى معروف داشته و «كتابى در أصالت براءت» تأليف فرموده، و در اين سال وفات نموده، چنانكه در جلد دويم «الذريعه» نوشته، و در «نجوم السماء» در سنه 1249 گفته و آن بقرائنى چند اشتباه است، و در «قصص العلما» وفاتش را در شاه عبد العظيم (ع) ذكر كرده، انتهى. و لكن قبرش در كربلا در حجره طرف چپ راهى است كه از حرم حضرت سيد الشهدا بحرم حضرت ابو الفضل (ع) مى رود.و در «لباب الالقاب: 41» فرزندى از براى او بنام سيد محمد هادى در عنوانى مخصوص ذكر نموده و از اجازه ئى كه براى وى نوشته اند چند سطرى نقل فرموده و تاريخ آن 3 ج 1 سنه 1262 و مجيز آن محمد بن على بن محمد رضوى است كه مؤلف «لباب» وى را آقا سيد محمد عم سيد محمد هادى دانسته بملاحظه اينكه در أثناء آن عبارت (نجل اخى المبرور) دارد، و آقا نجفى مرعشى در حاشيه نوشته كه آن اشتباه است و وى را حاجى سيد محمد قصير دانسته؛ و آن نيز اشتباه است، زيرا كه وفات آقا سيد محمد عمش 1242 و وفات سيد قصير 1255 است، و نام پدر و جد هيچ يك نيز مطابق با نام پدر و جد مجيز كه اينجا
ص: 1634
نوشته شده نيست، بلكه آن از سيد محمد سلطان العلما است كه براى برادرزاده اش سيد محمد- هادى (1228 ج 3 ش 391) نوشته، چنانكه در احوال او در آن سال گفتيم.
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 721» نوشته پسر عم ميرزا عيسى قائم مقام، و خود شاعر و خطاط و ملقب به ملك الكتاب بوده، و شعر هم مى گفته بلكه «ديوانى در أشعار» دارد، و همانا او در بروجرد نشو و نما نموده و در دستگاه فتحعليشاه راه يافته و از وى بلقب مذكور سرافراز شده، و در شعر تخلص عشرت مى نموده، و گفته اند كه او در هفت ساعت هزار بيت مى نوشته.
و بالاخره در اين سال وفات كرده، چنانكه در «الذريعه» جلد و صفحه مرقوم از چند كتاب نقل كرده، و ما در (1235 ج 3 ش 496) نيز عنوانى براى او آورديم و اشاره كرديم كه در اين سال نيز احوال او را مى نويسيم (1).
وى فرزند مرحوم محمد رضا ميرزاى افسر است كه در (1211 ش 165) گذشت.
محمد هاشم ميرزا از ارباب علم و كمال و اصحاب و جد و حال بوده، و در اين سال از بطن زنى مازندرانى متولد شده و در سبزوار سكونت و آنجا در نزد مرحوم حاج ملا هادى
ص: 1635
(قدس سره) درس خوانده، و هم در آنجا پس از مدت سى و سه سال قمرى عمر در سنه 1293 هزار و دويست و نود و سه وفات كرده و در همان خاك پاك بخاك رفت.
و دختر وى زوجه برادرزاده اش نور اللّه ميرزا است كه در (1277) بيايد.
وى مردى منشى از اهل هند بوده كه شعر هم مى گفته و تخلص نشاط مى نموده و ديوانى دارد بنام «گلدسته نشاط»، و در اين سال وفات كرده، چنانكه در «الذريعه 18: 213» نوشته.
و نشاط تخلص چند نفر ديگر غير از او است، از آن جمله ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله كه در سال (1244 ج 4 ش 636) گذشت.
سنه 1261 قمرى مطابق سنه 1223 شمسى
غره محرم الحرام 20 جدى ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد محمد تقى 32 آل بحر العلوم است كه در (1219 ج 3 ش 266) گذشت.
و مرحوم سيد محمد از أجله علما و فقهاء عصر خود بوده، و در هفت ساعت و چهل دقيقه شب يك شنبه بيست و چهارم ماه محرم الحرام اين سال- مطابق 13 دلو ماه برجى- در نجف
ص: 1636
متولد شده، و در نزد چندين نفر از علما درس خوانده، و كتب چندى تأليف كرده از آن جمله كتاب «بلغة الفقيه» در فقه (1). و پس از مدت شصت و پنج سال و پنج ماه قمرى و بيست و هشت روز عمر، در روز چهارشنبه بيست و يكم ماه رجب الفرد سنه 1326 هزار و سيصد و بيست و شش- مطابق 28 اسد ماه برجى- فجئة در نجف وفات كرد و هم آنجا دفن شد. و او را چندين نفر پسر بود: اول سيد مهدى 34 كه از علما و شاگرد ميرزاى شيرازى بوده و چنانكه در «شهداء الفضيله: 238» نوشته در سنه 1312 در زمان حيات پدر وفات نموده. دويم سيد على 34 كه در (1315) بيايد. سيم كه پس از فوت پدر فقط او بازمانده سيد جعفر 34 كه در (1334) بيايد(2).
سنه 1224 شمسى
آدينه دوازدهم ربيع المولود
اول حمل ماه برجى
وى از علما و فقهاء معروف اصفهان در عصر خود بوده، و بطورى كه نواده اش حاجى
ص: 1637
آقا كمال الدين كه اينك ذكر ميشود مى گفت: اصلا از قزوين و از آنجا بطلب تحصيل علم با حال فقر و تنگدستى بيرون آمده و از نخست برياضات مشغول و سپس بامر مرحوم حاجى سيد محمد باقر بيدآبادى بعلوم شرعيه پرداخته تا يكى از علماء معروف عصر خود گرديد، و چون دائى وى حاجى محمد على- كه از تجار عمده قزوين بود- اين ترقى را در اصفهان از خواهرزاده خود ديد وى را بدامادى خود برگزيد و يگانه فرزند خود را كه دخترى بوده مزوجه او گردانيد و هم او را وصى خود نمود، و حاجى محمد ابراهيم پس از فوت وى در اثر مال الوصايه و ارث زوجه تمولى كامل بهم رسانيد، و شبستان و حوض خانه ئى كه در مسجد آقا نور است او بنا نموده، انتهى.
و در «تاريخ اصفهان. چاپ اول: 89» او را عنوان كرده و فرمايد: تولدش در اصفهان بوده و مرحوم حاجى سيد محمد باقر گذشته از ملاحظه مقام علمى وى توجه خاصى بدو داشته تا آنجا كه مرحوم حاجى ملا محمد جعفر آباده ئى با آن جلالت قدر و بستگى بسيد باز غبطه مقام او را مى خورده. و كتابخانه اش بعد از هشتاد سال كه همه آكنده ها پراكنده گرديد بحال خود باقى است و گرد پنجاه ساله بر آن متلاقى، انتهى.
و اين كتابخانه از كتابخانه هاى معظم و معروف اصفهان، و بطورى كه در «الذريعه 4 ش 1168) از قول مرحوم آقا شيخ محمد رضاء نجفى نقل فرموده و اين فقير خود هم از آن مرحوم شنيدم؛ چندين جلد از كتاب «تفسير الائمه»(1) در آن موجود بوده، لكن
ص: 1638
تصویر
خط مرحوم حاج محمد ابراهيم قزوينى در ظهر يك نسخه «كشف الغطا» سجع مهر او «تلك حجتنا آتيناها ابراهيم»
«از كتب كتابخانه آقاى دكتر سيد احمد تويسركانى»
حاجى آقا كمال الدين مرقوم مى گفتند: اينك آن كتابخانه ميان شعب اولاد و احفاد او قسمت شده و معلوم نيست اين مجلدات در دست كيست، انتهى.
و او در دو ساعت برآمده از روز چهارشنبه بيست و نهم ماه محرم الحرام اينسال- مطابق 18 دلو ماه برجى- وفات كرده، چنان كه اين فقير بخط خود در حاشيه «تاريخ اصفهان» نوشته ام و مدرك نقل اينك از خاطر محو شده، لكن چهارشنبه 29 محرم بودن درست نيست بلكه طبق مختصر تقويم آن سال كه در دست است غره محرم- چنانكه در صدر اين سال نوشتيم- جمعه بوده (1).
ص: 1639
و بهرحال، وى پس از فوت در نجف مدفون شد، و يك پسر بنام حاج آقا محمد و يك دختر كه زوجه يكى از تجار عمده قزوين مقيم در اصفهان بوده از وى بازماند.
و حاجى آقا محمد مرقوم هم از علما بوده و در «تذكرة القبور چاپ اول. در ص 92 «و چاپ 2 ص 142» وى را ذكر و نقل قولى از او نموده، و او در دو ساعت و نيم گذشته از شب شنبه بيست و هشتم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1304- چنانكه نيز اين فقير بخط خود در حاشيه
ص: 1640
«تذكرة القبور» نوشته و مدرك آنرا فراموش نموده ام- وفات نموده و در تخت پولاد در يكى از اطاق هاى تكيه آقا ميرزا عبد الغفار تويسركانى دفن شد. و چندين پسر و دختر از وى باز ماند كه اكبر آنها مرحوم آقا محمد ابراهيم و ديگر آقا محمد جواد و ديگر آقا محمد خليل، و آقا محمد جواد مرقوم از اهل علم و امام مسجد آقا نور در اصفهان بود، و چندين پسر و دختر داشت كه اشهر و اكبر آنها حاجى آقا باقر شوهر دختر مرحوم آقا جلال الدين نجفى (1281) بود و از وى فرزندانى ذكورا و اناثا بازماند، و در «تذكرة القبور. چاپ 2:142» وفاتش را در سنه 1362 نوشته (1).
و كوچك تر: جناب حاج آقا كمال الدين مذكور كه شرح اين اولاد و احفاد را براى ما بيان كرد، و زوجه اش دختر مرحوم آقا نجفى (1262) است از زنى كه از آقا نجفى فقط همين يك فرزند را داشته. و فرزند حاجى آقا كمال الدين مرقوم از آن مخدره جناب آقا رضا در آغاز سن جوانى و بحبوحه عشرت و كامرانى است (2).
ص: 1641
و اين سلسله از زمان مرحوم حاجى محمد ابراهيم تاكنون در محله در دشت اصفهان ساكن و امامت مسجد آقا نور را در آن محله داشته و دارند.
تصویر
ص: 1642
وى مرحوم حاجى محمد ابراهيم بن حاجى محمد حسن بن حاجى محمد قاسم كاخگى گنابدى خراسانى است.
مرحوم حاجى محمد حسن از صلحاء عصر و أبرار زمان خود بوده و در سنه 1190 وفات كرده و در تخت پولاد برابر درب تكيه نواده اش ميرزا ابو المعالى بطرف قبله بفاصله دويست قدم دفن شده و بر بالاى سر قبر او ديوارچه ئى از آجر ساخته و سنگى در آن كار كرده اند كه تاريخ وفاتش با مرثيه ئى كه هاتف اصفهانى با ماده تاريخ گفته در آن نوشته شده.
و اين خوب ترتيبى است كه سنگ را روى قبر نيندازند كه اگر مساوى با زمين باشد پا بر روى آن نهاده ميشود و بى احترامى بآيات قرآنيه و أسماء مقدسه كه بر روى آن كنده شده بعمل مى آيد؛ چنانكه در «جنة النعيم» در روح و ريحان 16 (ص 438) اشاره ئى بدان نموده.
فرزندش حاج محمد ابراهيم صاحب عنوان (1) از اجله و اعاظم علما و فقهاء عصر خود بوده و در زهد و تقوى و اعراض از دنيا و اخلاق فاضله و همچنين تحقيقات علميه و استجابت دعوات شهرتى تمام بهم رسانيده، و او در نوزدهم ماه ربيع الاخر سنه 1180 هزار و صد و هشتاد- مطابق (...) ميزان ماه برجى- متولد شده و در حجر تربيت دو نفر حكيم مرتاض و عارف فياض آن عصر مرحوم آقا محمد بيدآبادى و ميرزا محمد على ميرزا مظفر پرورش يافته، و در خدمت چندين نفر از علماء بزرگ آن زمان در عراق عرب و غيره درس خوانده تا بكمال علم و عمل فائز گشته، و كتب چندى تأليف كرد؛ از آن جمله: كتاب «اشارات الاصول» در دو جلد در اصول فقه پنجاه هزار بيت، جلد اول در مبادى لغويه و مباحث ألفاظ. جلد دويم در أدله عقليه و شرعيه.
و چندين نفر از علماء آن عصر در نزد او درس خوانده يا از او اجازت روايت دارند،
ص: 1643
از آن جمله: اول مرحوم حاج ميرزا زين العابدين خوانسارى كه در (1275) بيايد، چنان كه فرزندش مرحوم آقا ميرزا محمد باقر در «رساله احوال آباء و اجداد» خود در (ص 13) نوشته.
تصویر
تصوير مرحوم حاجى محمد ابراهيم كرباسى از جلد اول «روضات الجنات» طبع اصفهان
و پس از مدت هشتاد و يك سال قمرى و نوزده روز عمر، در چهار ساعتى شب پنج شنبه هشتم ماه جمادى الاولى اين سال- مطابق (...) ثور ماه برجى- وفات كرد، و در برابر درب مسجد حكيم در اصفهان- آن درى كه بطرف بازار رنگرزان و ميدان شاه ميرود- دفن شد، و اينك قبر او در ميان بقعه مخصوص در وسط سنگ مرمرى بلند بسته واقع شده، و تاريخ وفات او بدين طور در «البدر التمام: 16» است، و در «قصص العلما» بدون تعيين ماه و روز در سنه
ص: 1644
1262 نوشته و در چندين كتاب ديگر هم بمتابعت او در 1262 نوشته اند؛ و همه اشتباه است (1).
و او را پنج نفر پسر از يك زن و يك نفر پسر و دو دختر از زنى ديگر بوده كه بجمله شش پسر و دو دختر باشند و ترتيب پسران بدين نحو است:
اول آقا محمد مهدى، دويم حاجى آقا محمد، سيم شيخ محمد جعفر، چهارم حاجى ميرزا محمد رضا، پنجم آقا نور اللّه كه در مقبره پدر بزرگوار دفن است؛ و اين پنج پسر از يك مادرند، و شرح احوال سه نفر اول بترتيب در (1278) و (1292) بيايد، و حاجى ميرزا محمد رضا در (1254 ش 829 ص 1454) اشاره بدو شد، و آقا نور اللّه چون خود چندان اهل علم نبوده، و نيز تاكنون ما نفهميده ايم كسى از اهل علم از او بهمرسيده باشد بهمين ذكر نام او در اينجا اكتفا مى شود.
ششم مرحوم ميرزا ابو المعالى كه از مادرى جدا و در (1247 ج 4 ش 996) گذشت.
و دو نفر دختران: يكى زوجه حاجى ميرزا محمد خليل سه دهى است كه از سادات علما و امام جمعه سه ده بوده. و يكى زوجه حاجى ميرزا عبد الجواد نورى بوده كه در (1323) بيايد.
و اين خانواده كرباسى ها خود را از اولاد مالك اشتر مى دانند، مانند خانواده
ص: 1645
شيخ جعفر نجفى (1).
ص: 1646
مرحوم حاجى ملا محمد حسن از علما و اهل رياضت و سلوك بوده، و در قريه معمورى نيشابور متولد شده، و در نزد حاجى ميرزا معصوم رضوى (1255 ش 848 ص 1487) و ملا عبد الوهاب شيخ الاسلام (1262 ش 1015) درس خواند تا از اجله علما و فقها گرديد و مدتى تدريس كرد، آن گاه جذبه او را ربوده و دست از همه كشيد و در يكى از حجرات مدرسه پائين پا در مشهد عزلت گزيد و چهار سال آنجا برياضات شاقه اشتغال ورزيد، تا آخر در سه شنبه دويم ماه رجب الفرد اين سال- مطابق 17 سرطان ماه برجى- برياض جنان خراميد، و حسب الوصيه در قبرستان قتلگاه دفن شد؛ چنان كه اين همه را در «فردوس التواريخ» فرموده.
وى فرزند شيخ درويش بن شيخ زينى، و خود از معاريف شعراء شيعه در عراق عرب است كه در كاظمين متولد شده و در كودكى او پدرش وفات كرد، پس او بنجف رفته و مدتى آنجا درس خواند تا در علوم ادبيه بارع و در نظم و نثر سرآمد اقران خود گرديد، و در علم نسب و ايام عرب و اخبار و اشعار آنها و نقد شعر مهارتى تمام بهمرسانيد، و اشعار بسيارى از شعراى جاهليين و مخضرمين و مسلمين را حفظ نمود بطورى كه هرشعرى نزد او مى خواندند گوينده اش را مى شناخت، و در علوم لغت و نحو و صرف و منطق و نجوم و أحكام فريد عصر خود شد، و در جوانى «مقامات حريرى» را حفظ كرد، و عثمان بك كاتب ديوان و غير او آن را نزد او همى درس خواندند، و وى از نجف گاهى ببغداد آمده و باز برمى گشت، تا در سنه 1232 كه ابو الفتح داود پاشا وزير بغداد شد شيخ صالح را همراه خود ببغداد آورد و او را از جمله كتاب
ص: 1647
ديوان خود گردانيد، و او تا سنه 1247 كه داود پاشا بوزارت برقرار بود در دستگاه وى بسر مى بود، و داود پاشا او را بر تمام شعراء دربار خود ترجيح مى داد، و در سنه 1235 سفرى بحويزه نزد شيخ عبد على مولاى حويزه رفت، و پس از روزگار داود پاشا كه على پاشا وزير بغداد شد شيخ صالح در دربار او رفت.
و او را تأليفات چندى است: اول كتاب «الاخبار المستفاده» از منادمت شاهزاده. دويم كتاب «الجواهر و العقود» در تراجم شعراء مادحين داود، يعنى داود پاشا. سيم «ديوان اشعار» كه بعد از وى شيخ كاظم فرزندش برخى از آنها را جمع كرده و اگرتمام آن جمع شود مجلداتى خواهد شد. و از جمله آنها قصيده همزيه ئى است در مدح حضرت امير (ع) كه صد و سى و اندى بيت و مطلع آن اين است:
غاية المدح فى علاك ابتداء
ليت شعرى ما تصنع الشعراء
و شيخ محمد سماوى كه در (1293) بيايد آن را تشطير كرده.
چهارم كتاب «الروضة» در قصائد محبوكة الطرفين كه براى شيخ عبد على حويزه ئى مرقوم گفته. پنجم كتاب «شرك العقول و غريب المنقول» در وقايع تاريخى از سنه 1200 تا 1245(1). ششم كتاب «و شاح الردود» نيز در تراجم شعراء مادحين داود پاشا، و اين چند شعر از او نوشته شد:
لا ذنب لى عند حسادى سوى ادبى
و شهرة دفنوا فيها و ما نشروا
بلاغة طارفى الافاق طائرها
فى كل قطر لآدابى ولى خبر
و ايضا از اوست.
سرت نحو قطنطين و الشعر راقد
و هيهات ليس العود كالخشب الجزل
و بالاخره وى بعد از زوال روز پنج شنبه شانزدهم ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق 30 اسد ماه برجى- وفات كرد، و در كاظمين بسبب تشيع دفن شد؛ چنان كه در «المسك-
ص: 1648
الاذفر» با تاريخ وفات نوشته، و در جلد چهارم «الذريعه» در ضمن «تشطير» وفات او را در سنه 1262 گفته و آن اشتباه است.
و او دو پسر داشت، يكى شيخ كاظم كه گفتيم پس از وفاتش ديوان او را جمع كرد و وى باندك مدتى پس از پدر فوت شد.
و ديگر شيخ محمد سعيد كه شاعرى مال دوست بوده و در حدود هفتاد سالگى با تمولى كثير از دنيا رفت.
وى فرزند مرحوم حاج ميرزا علينقى جنتعلى است كه در (1296) بيايد، و هم از طرفى چنانكه در «المآثر: 164» نوشته نژادش بمرحوم حاجى ميرزا محمد أخبارى كه در (1232 ج 3 ش 432» گذشت مى پيوندد.
مرحوم حاج ميرزا محمد رضا از جمله علما و فقها و اهل حكمت و عرفان و منبر و موعظه بوده و شعر هم مى فرموده و در طهران سكونت داشته، و در شب آدينه بيست و سيم ماه رمضان المبارك اين سال- مطابق 4 ميزان ماه برجى- متولد شده، و در سنه 1291- چنان كه در «نابغه علم و عرفان: 407» نوشته- نزد پدر خود بفقر مشرف و تلقين ذكر يافته و بعد از پدر مدعى خلافت گرديد و گروهى بوى گرويدند!
و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله: اول كتاب «تثنية الثلاثة» دويم كتاب «مشكوة الحقيقة». سيم كتاب «السيف المسلول» در رد شيخيه كه نام ديگرش «تربيع الشيخين» است.
و او پس از مدت پنجاه و شش سال و پنج ماه قمرى و بيست و يك روز عمر در ظهر پنج شنبه چهاردهم ماه ربيع المولود سنه 1318 هزار و سيصد و هيجده، چنانكه در «طرائق الحقائق 3: 118 در حاشيه» فرموده- مطابق (...) سرطان ماه برجى- وفات كرده و در شاه عبد العظيم (ع) دفن شد.
و فرزندش مرحوم حاج ميرزا محمد در (1351) بيايد.
ص: 1649
وى فرزند مرحوم ملا محمد صالح جوباره ئى است كه در (1285) بيايد.
مرحوم حاج ميرزا محمد مهدى از علماء اصفهان بود، و در يك شنبه دويم ماه شوال المكرم اين سال- مطابق 13 ميزان ماه برجى- از دختر مرحوم آقا سيد صدر الدين عاملى كه در (1193 ش 5) گذشت متولد شده، و پس از وفات پدر در اصفهان رياست حدود و حوالى ميدان كهنه را فى الجمله حيازت و در مسجد شيره پزها بجاى او امامت و طى مرافعات مى نمود، و پس از مدت شصت و چهار سال و دو ماه قمرى و هيجده روز عمر؛ در بامداد روز شنبه بيستم ماه ذى الحجة الحرام سنه1325 هزار و سيصد و بيست و پنج- مطابق 4 دلو ماه برجى- در اصفهان وفات كرد، و در تكيه جدش فاضل سراب در پشت سر او در همان سكوى سنگ مرمر دفن شد.
و از دختر مرحوم حاج شيخ محمد باقر نجفى كه در (1235 ج 3 ش 489) گذشت- و نيز دختر خاله اش بود- دو پسر و سه دختر آورد كه هنوز هم برخى از آنها زنده مى باشند با اعقاب بعضى از آنها ذكورا و اناثا.
وى فرزند مرحوم ميرزا ابو القاسم 32 امام جمعه است كه در (1215 ش 214) گذشت.
مرحوم حاج ميرزا زين العابدين از علما و اعيان تهران و در رياست و نفوذ كلمه در نزد دولت و ملت سرآمد همكنان خود بوده. و او در سه شنبه نهم ماه ذى الحجة الحرام (عرفه) اين سال- مطابق 17 قوس ماه برجى- متولد شده، و پس از وفات پدر امامت جمعه تهران
ص: 1650
و ساير مراتب و مناصب او را حيازت نمود، لكن بواسطه صغر سن، عمش ميرزا مرتضى نايب او گرديد تا در سنه 1280 كه وى مستقلا امام جمعه و ميرزا مرتضى ملقب بصدر العلما شد.
و بالاخره او در دولت ناصر الدين شاه وجاهتى تمام بهم رسانيد، چندان كه در سنه 1291 پس از وفات زوجه اوليه اش نوابه ضياء السلطنه دختر شاه را تزويج كرد، و در سنه 1320 بمكه معظمه رفت و در سنه 1321 بتهران برگشت؛ و روز چهارم ورود مختصر درد پهلوئى گرفت و بعد از آن پس از مدت پنجاه و نه سال و يازده ماه قمرى و دو روز عمر در آدينه يازدهم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1321 هزار و سيصد و بيست و يك، چنان كه در «منتخب التواريخ مظفرى: 541» فرموده- مطابق (...) دلو ماه برجى- وفات كرد.
و دو نفر پسرانش از ضياء السلطنه: آقا سيد على 34 كه در آدينه 22 ع 2 سنه 1295 متولد شده و در حيات پدر وفات كرد، و حاج ميرزا جواد 34 كه در (1300) بيايد مى باشند.
و ديگر يكى از فرزندان خمسه او مرحوم حاجى ميرزا ابو القاسم 34 امام جمعه است كه در (1282) بيايد. و ديگرى مير سيد محمد 34 كه در (1293) بيايد. و يك دختر او از ضياء السلطنه:
شمس السلطنه است كه پس از مادر ملقبه بضياء السلطنه و زوجه دكتر مصدق (1299) گرديد.
وى فرزند عبد الوهاب، و خود از اطباء أنجاب بوده كه در اينسال (چنان كه در كتاب «مؤلفين كتب چاپى 1: 144» نوشته) در طرخوزان از توابع تفرش متولد شده، و در هشت سالگى بمكتب رفت. و پس از شش سال بتحصيل مقدمات عربى و نجوم و طب قديم پرداخت، و در هيجده سالگى براى تكميل تحصيلات از تفرش بطهران رفت و ده سال در مدرسه دار الفنون درس خواند، و در سنه 1291 مأمور بطبابت عراق و سلطان آباد گرديد، و پس از آن مأموريت هاى مختلفه يافته و چندين كتاب تأليف كرد:
اول «پاتولوژى»: دويم «تراپوتيك و دواسازى». سيم «تشريح». چهارم «فيزيولوژى»
ص: 1651
پنجم «مسائل عمده حفظ الصحه». ششم «مطلع الطب ناصرى» در امراض باطنى و علاج آن، انتهى.
و در «المآثر و الاثار: 218 س 1» عنوانى دارد بنام ميرزا ابو الحسن خان طبيب، و در آن فرمايد: ساكن طهران، از برآمدگان اين دولت روزافزون و تربيت يافتگان مدرسه دار الفنون، گروهى از مردم معالجات او را بجد ميستايند، انتهى. و در كتاب «مؤلفين كتب چاپى» اين عنوان را مربوط بوى ميداند و بالاخره گويد:
در سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو در طهران وفات كرد و در امامزاده حسن دفن شد، انتهى.
سامان چنان كه در كتاب «مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى 1: 197» نوشته: قريه ئى است در شمال غربى ناحيه چهارمحال اصفهان كه در طرف شمال رود زاينده رود و پيوسته بدان است.
و مرحوم دهقان (1) نامش حاجى ميرزا ابو الفتح خان فرزند بابا خان است (كه او در سنه
ص: 1652
1262 وفات كرده).
و خود شاعرى بلندپايه و اديبى پرمايه و ملقب به سيف الشعرا بوده، و در اين سال- چنان كه از «شكرستان» او مستفاد مى شود- متولد شده، و اين كه در شماره هاى مختلف «مجله بهار» در سنه 1260 و دو ماه بعد از وفات پدرش، و نيز عبدالحسين سپنتا در «منتخبات شكرستان» او، و خان بابا مشار در «مؤلفين كتب چاپى 1: 197» در 1240 نوشته اند؛ اشتباه و بعضى نقل از بعضى ديگر است.
و بهرحال، وى در اصفهان در مدرسه صدر نزد مرحوم ملا محمد كاشى و نيز شيخ حسن شيرازى (چنان كه در «مجله ارمغان. سال 16 ش 3: 231» نوشته) كتاب «مطول» و غيره
ص: 1653
را درس خواند. و پس از تحصيل علوم ادبيه بنظم شعر و تأليف كتب پرداخت و تأليفات چندى دارد، از آن جمله:
اول كتاب «هزار داستان» در ترجمه كتاب «الف ليلة و ليلة» بنظم پارسى كه از شاهكارهاى او بشمار ميرود، آغاز نظم آن سنه 1296، انجام سنه 1304.
دويم كتاب «شكرستان» كه ديوان اشعار او و مشتمل بر انواع اشعار است. و عبد الحسين سپنتا (1321) آن را در حدود (1350- 1351) منتخب نموده.
و پس از مدت شصت و پنج سال قمرى عمر، در سنه 1326 هزار و سيصد و بيست و شش در سامان وفات كرده و هم آنجا دفن شد در محل مرتفعى بنام دربند. و خواهرزاده او ميرزا احمد دهقان در (1369) بيايد.
و تاريخ وفات او در اينسال مفهوم از اين ماده تاريخ است كه آنرا آتش بروجنى (1286) در آخر مرثيه ئى كه براى او سروده گفته:
از داس اجل گشت درو حاصل دهقان
1326
و در «بدايع و نوادر» در سنه 1330 نوشته و ماده را چنين آورده: «از داس اجل گشته درو حاصل دهقان»در (ش 479)، درحالى كه اگر ماده اين طور باشد 1331 ميشود.
و در «تاريخ چهارمحل» در (ص 111) در آذر اين سال، و در (ص 115) در خرداد اينسال گفته و براى اين اختلاف، ما از آوردن ماه آن در اينجا- كه خرداد آن تقريبا مطابق جمادى الاولى، و آذر آن مطابق ذى القعده بوده- خوددارى نموديم، ليكن اشكالى در سال آن براى ما نيست.
پس اينكه در «مجله نوبهار. ش 33 مورخ 6 صفر 1342» وفاتش را در 1328 نوشته غلط است (1).
ص: 1654
شرح احوال او در (1215 ش 216) گذشت.
ص: 1655
وى از رجال علمى عصر حاضر و همانا چنان كه در «مؤلفين كتب چاپى 1: 695» نوشته در اين سال در شهر سليمانيه متولد شده و پس از تحصيل علوم ابتدائى و مقدمات عربى باستانبول رفت و آنجا بمعلمى پرداخت، و در سنه 1291 بشهبندرى بايران برگشت و بشهر خوى رفت، و در سنه 1296 دوباره باسلامبول رفت و بسمت وكالت عمومى در موصل منصوب شد، و آخر بار بشهبندر و موصل رفت، و كتابى بنام «جذبه عشق» در تخميس «ديوان حافظ» تأليف كرده (1)، انتهى.
وى فرزند ملا حسين، و خود مشهور به بزاز و از علما و شعراء اهل سنت بوده كه در اينسال- چنان كه در «معجم المطبوعات: 555» نوشته- در موصل متولد شده، و در نزد شيخ صالح بن حاج طه خطيب درس خوانده، و سرودن اشعار بر او غلبه نموده، و با شغل بزازى بشعر گفتن هم مشغول شده تا در آن فن شهرتى فراوان پيدا كرد، آنگاه بطريقه صوفيه درآمد و از شيخ حاجى سلطان طريقه رفاعيه و از سيد محمد نووى طريقه نقشبنديه را ياد گرفت.
و اشعار او را شاگردش محمد افندى شيت جومرد موصلى در كتابى كه به «ديوان البزاز» معروف
ص: 1656
است جمع كرده، و آن داراى توسلات و استغاثات و مدايح نبويه است. و ملا حسن خود در اواخر ايام خويش مفقود البصر گرديده، تا پس از مدت چهل و چهار سال قمرى عمر در سنه 1305 هزار و سيصد و پنج وفات كرد.
وى فرزند شيخ قاسم آل محيى است كه در (1237 ج 4 ش 523) گذشت، و خود در اينسال وفات نموده؛ چنانكه در «الكرام البرره: 417 ع 848» فرموده (1).
وى فرزند سيد على 28 بن سيد سلمان 27 بن سيد مصطفى 26 بن زين الدين 25 ابن محمد درويش 24 بن حسام الدين 23 بن نور الدين 22 بن ولى اللّه 21 بن زين الدين 20 ابن شرف الدين 19 بن شمس الدين 18 بن سيد محمد 17 هتاك بن عبد العزيز 16 بن شيخ محيى الدين ابو محمد عبد القادر 15 جيلانى (جيلى) بن محمد 14 بن ابو صالح جنگى- دوست موسى 13 بن عبد اللّه 12 بن محمد 11 بن يحيى 10 الزاهد بن محمد 9 (المعروف بابن الروميه) بن داود 8 الامير بن ابو عمر موسى 7 الثانى (ع).
حضرت موسى 7 الثانى (ع) در (1205 ش 105) گذشت.
و شيخ عبد القادر 15 از معاريف عرفا و سر سلسله فرقه قادريه از سلاسل چهارده گانه صوفيه معروفيه است، و شعر هم مى گفته و تخلص محيى مينموده، و چندين كتاب هم تأليف كرده از
ص: 1657
آن جمله كتاب «بشائر الخيرات» در صيغ صلوات بر حضرت رسول (ص) چنانكه در «ريحانة الادب 3: 385» نوشته.
و همانا در نسب و نسبت و مذهب او كه آيا سيد است يا نه؟ و از ولايت گيلان ايران است كه در مقام تعريب جيلان شده يا از قريه جيل بغداد؟ و اين كه شيعه است يا سنى؟
اختلاف فراوان است.تولدش سنه 470 وفاتش ع 2 سنه 561 قبرش در بغداد معروف و زيارتگاه و بر آن بقعه و بارگاهى است.
و سيد عبد الرحمن 29 صاحب اين عنوان از اكابر فضلاء عراق بوده، و در اين سال در بغداد متولد شده و چنان كه از پدر از نژاد شيخ عبد القادر بوده، نژاد مادرش هم بشيخ مرقوم متصل ميشود، و پس از وفات پدر خود بجاى پدر و جد خويش نقيب سادات گرديد و هم در زمان خود شيخ طريقت فرقه قادريه و متولى اوقاف شيخ عبد القادر بود، و در عهد ملك فيصل بمنصب رئيس الوزرائى نايل آمد، تا بالاخره بعد از عشاء يك شنبه دوازدهم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1345 هزار و سيصد و چهل و پنج- مطابق 21 خردادماه باستانى- وفات كرد، و جنازه اش را در غايت ابهت و احترام برداشته و در بغداد در جامع قادريه دفن كردند، و بعد از وى فرمان ملوكيه بتحمل نقابت اشراف و ساير اعمال و مناصب وى براى فرزندش سيد محمود 30 كه شيخى جليل و مفضالى نبيل و صاحب سجاياى حميده و اخلاق پسنديده است صادر گرديد(1).
ص: 1658
شرح احوال او در (1224 ج 3 ش 351) گذشت.
وى ميرزا آقا على اكبر ابن ميرزا ابو الحسن، و بطورى كه در «ريحانة الادب 3: 47» نوشته از اهل شعر و ادب بوده، و مدتى در كربلا اقامت داشته و پس از آن بهند رفته و در حيدرآباد و بمباى سكونت نموده، و با فقر و فاقه بسر مى آورد تا محمد على شاه حاكم اود از براى او مدد معاشى معين كرد، و آخر در اينسال در لكهنو وفات نمود. و اين دو شعر از اوست:
كمند گردن جان گشت زلف عنبرين بوئى
ز يكدانه بدام آورد دل را خال هندوئى
نه يادم كرد آن نامهربان نى رفت از يادم
سروكارم فتاده با عجب بدكيش و بدخوئى
انتهى.
وى فرزند محمد بن مصباح بربير و نواده سيد احمد بربير (1229 ج 3 ش 398) و خود با صغر سنى كه داشته از اكابر فضلاء شام بشمار مى آمده، و همانا در اينسال- چنان كه در «معجم المطبوعات: 546» نوشته- متولد شده، و در كودكى آثار بزرگى از او ظاهر شده
ص: 1659
و مبادى علوم و اصول لغت را در نزد شيوخ آن زمان در بيروت چون شيخ عبد الرحمن نحاس و عبد اللّه خالد بيروتى و برادرش شيخ ابراهيم بربير درس خواند. آنگاه در مجلس تحقيق بعنوان كتابت مستخدم گرديد، و در آغاز جوانى ولعى بغايت بنظم اشعار داشت، و در اوقات فراغت قصائد رائقه ئى كه همه كاشف از كمال فضل او بود بنظم مى آورد، ولى افسوس كه در جوانى از بحبوحه زندگانى ناكام شده و دنيا با او به بى وفائى رفتار كرد، و پس از مدت بيست و يك سال قمرى عمر در سنه 1282 هزار و دويست و هشتاد و دو بوبا وفات كرد. و وى اشعارى دارد كه آنها را برادرش شيخ عمر بربير در كتابى بنام «البدر المنير» در نظم مصباح البربير جمع نموده.
سنه 1262 قمرى مطابق سنه 1224 شمسى
4 شنبه غره ماه محرم الحرام 10 جدى ماه برجى
وى فرزند شيخ درويش على حائرى است كه در (1220 ج 3 ش 285) گذشت.
شيخ احمد از جمله علما و فضلا بوده، و در عصر روز آدينه دهم ماه محرم الحرام اين سال- مطابق 19 جدى ماه برجى- متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده:
اول كتاب «ارشاد الطالبين» در معرفت نبى و ائمه طاهرين (ع). دويم كتاب «كنز الاديب» در هر فن عجيب، در هفت جلد. سيم كتاب «الدرة البهيه» در هدايت بريه.
و پس از مدت شصت و هفت سال قمرى و هيجده روز عمر، در دوشنبه بيست و هشتم ماه
ص: 1660
محرم الحرم سنه 1329 هزار و سيصد و بيست و نه- مطابق 10 دلو ماه شمسى- در كربلا وفات كرد. و كتب وى همه بخط خوش خودش نزد خواهرزاده اش شيخ عبد الكريم بن عبد الوهاب بن شيخ راضى عطار كاظمينى بوده و وى از آنها و كتب بسيار ديگرى كه جمع كرده كتابخانه ئى بنام عطاريه در كاظمين در يكى از اطاقهاى فوقانى بازار استرآبادى تشكيل داده كه نسخ خطيه كثيرى در آن فراهم شده، و خود در روز شنبه 25 ع 1 سنه 1351 وفات كرد، و پس از وى بعضى از آنها در همان سال فروخته شد و بعضى بعنوان وقف منتقل بكتابخانه شوشتريه نجف گرديد، چنان كه در «الذريعه 6: 403» نوشته. و اين كتابخانه عطاريه كاظمين غير از كتابخانه عطاريه بغداد است كه آن مربوط بآل سيد حيدر عطار (1205 ش 105) بوده و مى باشد.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا ابو القاسم 31 (1224 ج 3 ش 348) و خود از علما و فقها بوده، و در پنجم ماه صفر الخير اين سال، چنانكه در كتاب «فهرست مشاهير علماء زنجان: 110» نوشته- مطابق (...) دلو ماه برجى- متولد شده، و در سنه 1280 براى تحصيل بقزوين رفت، و در سنه 1283 برگشت، و سپس بعزم زيارت بمشهد مقدس مشرف شد، و در سبزوار چندى در خدمت مرحوم حاج ملا هادى درس خواند، و در سنه 1286 بنجف رفت، و پس از تحصيلات در سنه 1294 بزنجان باز آمد، و آنجا شهرتى تامه و رياستى عامه بهم رسانيد، و چندين كتاب برشته تأليف كشيد، از آن جمله «كتابى در تقسيم علم» بأقسام اوليه و ثانويه، و در سنه 1313 هزار و سيصد و سيزده وفات نمود.
و فرزندش ميرزا محمد مهدى 33 هم از علماء عصر است كه در سنه 1296 (چنانكه در «فهرست علماء زنجان: 111» فرموده) متولد شده و چندى در قزوين و طهران درس خوانده و در سنه 1316 بنجف رفت و در سنه 1328 باز آمده و در زنجان بترويج و تدريس پرداخت تا در سنه 1359 وفات كرد.
ص: 1661
وى مرحوم حاجى شيخ محمد تقى و كنيه اش ابو الحسن بموجب مسطورات «فوائد- الرضويه: 438» بوده. و او فرزند مرحوم حاجى شيخ محمد باقر نجفى است كه در (1235 ج 3 ش 489) گذشت.
مرحوم آقا نجفى از بزرگان علما و فقهاء اصفهان و در آن شهر بلكه ساير بلاد ايران شهرتى تمام و نفوذ كلمه و رياستى معتد بها داشت، و در تمول بدرجه اعلى و در تدابير و كفايت و حسن سياست و معاشرت با دولت و ملت تقريبا در أقران خود بى نظير بود(1).و او در نيمه شب هفدهم ماه ربيع الاخر اين سال، چنانكه فرزندش آقاى الفت در
ص: 1662
كتاب «احوال اقارب» خود نوشته- مطابق (...) حمل ماه برجى- از دختر مرحوم آقا سيد صدر الدين عاملى متولد شده، و پس از اتمام تحصيلات در اصفهان و عتبات بتأليف و تدريس
تصویر
مرحوم آية اللّه آقا نجفى اصفهانى
پرداخت و كتب بسيارى بنام او بطبع رسيد، از آن جمله كتاب «آداب الصلوة» در آداب نماز، و غير آن. و سواى آنها نزديك بسى جلد از تأليفات بخط خودش بازماند كه ميان ورثه او تقسيم
ص: 1663
گرديد(1).
و شعر هم گاهى مى گفت. و بلقب آقاى نجفى مشهور بود، چنانكه علاوه بر آنكه ما خود مكرر خدمت او رسيديم و چندين سال از اواخر زمان او را دريافتيم؛ در «المآثر و الاثار: 16 س 2» نوشته كه وى بدين لقب مشهور است، انتهى.
و پس از هفتاد سال و سه ماه قمرى و بيست و چهار روز عمر، در عصر روز يك شنبه يازدهم ماه شعبان المعظم سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو- مطابق 14 سرطان ماه برجى- در اصفهان وفات كرده و هم آنجا در محله ميدانشاه دفن شد، و اكنون بر قبر او بقعه و بارگاه و گنبد و دستگاهى برپاست.
و او را پانزده نفر پسر و دختر از سه زن دائم و دو متعه بهم رسيد، و از آن جمله مرحوم آقا جلال الدين و شريعتمدار كه هر دو از دختر مرحوم ملا محمد صالح جوباره ئى (كه در 1285 بيايد) بوده اند، و اين مخدره فقط همين دو فرزند را از آقا نجفى آورده و نخستين زوجه او بوده و در حدود سال (1285) در نجف بجوانى وفات كرد، و اين دو برادر در (1281) و (1283) بيايند.
و ديگر: حاجى شيخ محمد باقر الفت كه از حاجيه مريم بيگم دختر آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى (كه در 1235 ج 3 ش 477 گذشت) بهمرسيده، و اين سيده جليله در عصر آدينه 15 ذى الحجه سنه 1318 وفات كرده و جنازه اش حمل بنجف و در نزد پدرش دفن شد، و او خطى خوش و از علوم عربى و رياضى بهره داشت، و آقاى الفت در (1301) بيايد.
و باقى دختران و پسران از اين زن و آن سه زن ديگر آمده اند، و از هريك اعقابى ذكورا و اناثا
ص: 1664
تصویر
مرحوم آية اللّه آقا نجفى اصفهانى در ميان دو فرزندش مرحومين آقا جلال الدين و آقا كمال الدين شريعتمدار
ص: 1665
باقى است كه در كتاب «نسبنامه الفت» بشرح نوشته شده.
و يكى ديگر از آنها زهرا خانم زوجه حاجى ميرزا محمد رضاء ملا باشى (1331) بوده.
و اين بزرگوار معروف به آقا نجفى بود چنان كه بدين كلمه وى را عنوان نموديم، و چندين نفر ديگر از علما نيز بدين كلمه ملقب و معروف ميباشند:
1- سيد محمد حسين زنجانى كه در «فهرست علماء زنجان: 111» عنوانى مخصوص دارد.
2- سيد شهاب الدين مرعشى كه در (1315) بيايد.
3- آقا نجفى ابدالى كه در كتاب «فهرست مشاهير علماء زنجان: 133» نوشته و ظاهرا غير از سابق است.
4- آقا نجفى قزوينى كه در «الكرام البرره: 115 ش 272» نوشته.
5- آقا نجفى قوچانى (سال 1295) كه نامش سيد حسن بوده.
6- آقا نجفى فردوسى از اهل شهر فردوس خراسان كه در كتاب «الحديقة الرضويه» تأليف محمد حسن اديب هروى (ص 260 س 1) ذكر شده.
7- آقا نجفى سمنانى كه در (1288) بيايد.
شرح عكس صفحه مقابل
تصوير «مرحومين آيتين آقا نجفى اصفهانى و برادرش حاج آقا نور اللّه». در گوشه عكس نوشته اند:
«در سنه 1321 قمرى در طهران باغ سراج الملك عكس بردارى شده است». شبيه اين تصوير در شرح حال مرحوم آقا نجفى در كتاب «تاريخ رجال ايران 3: 327» گراور شده و از توضيح ذيل آن مستفاد ميشود كه در اينجا شخص نشسته پهلوى آقا نجفى سيد سراج الدين صدر عاملى و نفر وسط پشت سر: شيخ هادى كربلائى است.
ص: 1666
تصویر
ص: 1667
شب 18 ع 2. شرح احوال او در (1220 ج 3 ش 291) گذشت.
وى از معاريف علمى و دولتى مصر است كه در نوزدهم ماه ربيع الاخر اين سال- مطابق (...) حمل ماه برجى- متولد شده، و پس از كسب علوم كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله: كتاب «الملكية العراقية بمصر». و پس از مدت هفتاد و پنج سال قمرى عمر، در چهارشنبه نوزدهم ماه ربيع الاخر سنه 1337 هزار و سيصد و سى و هفت- مطابق 2 دلو ماه شمسى- در مصر وفات كرده و هم آنجا در قبرستان ارامنه كاتوليك دفن شد(1).
ص: 1668
سنه 1225 شمسى
شنبه بيست و سوم ربيع المولود اول حمل ماه برجى
در كتاب «تذكره شعراى خوانسار: 136» نامى از او برده و اين كه او مؤلف كتاب «مفتاح الشفا» است، و شهاب شاعر خوانسارى اشعارى در وفات وى گفته كه تاريخ فوت او در آنها دهم رجب اينسال است (1).
در ماه رجب. شرح احوال او در (1197 ش 33) گذشت.علاوه بر مآخذى كه در نزد ذكر تولد او در (جلد 1) نوشتيم كتابى هم بعنوان «خاندان وصال شيرازى» تأليف ماهيار نوابى شيرازى در احوال آنها نوشته شده.
ص: 1669
وى فرزند مرحوم ميرزا احمد بن ميرزا مهدى دستغيبى شيرازى است.
ذكرى از سادات دستغيب شيراز در (1220 ج 3 ش 278) گذشت.
و ميرزا ابو الحسن از افاضل آن سلسله و سيدى شاعر و در علوم ادبيه ماهر بوده و بمناسبت سلسله خود دستغيب تخلص مى نموده. و او در ماه رمضان المبارك اين سال- مطابق سنبله ماه برجى- متولد شده، و پس از تحصيل علوم در فنون معقول و منقول مهارتى تمام پيدا كرد و بتوليت مرقد محترم امامزاده مير سيد محمد در شيراز كه ارث آباء و أجدادى او بود برقرار گرديد، و مرحوم فرصت شيرازى كه در (1271) بيايد شطرى از مباحث الهيات را در نزد او درس خوانده. و فرزندش ميرزا عنايت اللّه در (1292) بيايد.
وى فرزند سيد محمود آلوسى است كه در (1217 ج 3 ش 243) گذشت.
و خود از علماء اهل سنت است كه در چهارشنبه نوزدهم ماه شوال المكرم اين سال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- متولد شده و چندين نفر در تولد او ماده هاى تواريخ گفتند.
و پس از طى زمان كودكى در نزد برادر خود سيد عبد اللّه كه در (1248 ج 4 ش 722) گذشت و برخى ديگر از علما درس خواند، و بعد از مدتى باسلامبول رفت و در مدارس آنجا زبان تركى را نيكو ياد گرفت و ببعضى از مناصب ديوانى نائل گرديد، و بعد از آن مأمور طرابلس شد.
و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله «كتابى در چهل حديث با شرح آن» كه پيش از بيست
ص: 1670
سالگى آنرا تأليف كرد.
و آخر در سنه 1290 هزار و دويست و نود در اسلامبول وفات كرد و همانجا دفن شد، و چون خبر وفاتش ببغداد رسيد جماعتى از شعرا براى او مرثيه ها سرودند؛ چنان كه در «المسك الاذفر» نوشته.
28 شوال. شرح احوال او در (1201 ج 1 ش 68) گذشت.
شوال. شرح احوال او در (1221 ج 3 ش 293) گذشت.
آستانى منسوب است به آستان كه قريه ئى است از كزاز.
و حاج ملا اسمعيل فرزند محمد هادى و خود از علما و فقها و اهل تحقيق و تأليف بوده، و شعر هم ميگفته، و بطورى كه در كتاب «كرج نامه: 26» فرموده در قريه آستانه (كه در 1281 ذكر ميشود) متولد شده، و هم در آنجا علوم مقدماتى را ياد گرفت، سپس در حدود 1217 هزار و دويست و هفده براى تكميل آنها نخست ببروجرد و بعد از آن باصفهان و همدان رفت تا در مسائل
ص: 1671
فقه و اصول ماهر و مبرز و آنگاه بمولد خود برگشت و برتق و فتق امور و مسائل اجتماعى مشغول شد، و چندين كتاب تأليف كرد: اول كتاب «اشعة البدريه» در شرح «جعفريه»(1).
دويم «ديوان اشعار». سيم «اللآلى» در اصول و اعتقادات. چهارم «فيوضات القدسيه» پنجم «كتابى در شرح عجز و نياز». ششم «كشف الاسرار» در رموز أشعار. هفتم «كفاية الطالب». هشتم «معيار التمييز» در شرح «الوجيز». نهم «منظومه در كلام».
و آخر در هفتم ذو القعده اين سال- مطابق (...) عقرب ماه برجى- وفات يافت.خاندان فدائى در شهر آستانه تا بتهران و قم معروفند، چون بعد از چندى مسكن خود را در ده برج قرار دادند معروف بآقايان برجيها شدند.
وى فرزند عبد المجيد خان 85 است كه در (1237 ج 4 ش 531) گذشت.
سلطان محمد خان كه او را محمد رشاد افندى مى گويند از سلاطين آل عثمان است، كه در پانزدهم ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق (...) عقرب ماه برجى- متولد شده، و در 3 شنبه 6 ع 2 سنه 1327 پس از عزل برادرش سلطان عبد الحميد خان بسلطنت برقرار گرديد، و همواره در گرفتارى و فتن گذرانيده و دستخوش مردم مشروطه خواه مملكت خود مى بود، تا در سنه 1334 مخلوع، و پس از مدت هفتاد و سه سال و ده ماه قمرى و هشت روز عمر؛ در ساعت هفت بعد از ظهر روز چهارشنبه بيست و سيم ماه رمضان المبارك سنه 1336
ص: 1672
هزار و سيصد و سى و شش- مطابق 12 سرطان ماه برجى- وفات كرد. و او سه نفر پسر: اول ضياء الدين افندى 87 تولدش (1293- 1294)، دويم نجم الدين افندى 87 تولدش (1298- 1299)، سيم عمر حلمى 87 تولدش 1 شنبه 10 ع 2 سنه 1300 و يك دختر بنام رفيعه سلطان تولدش (1304- 1305) برگذار كرد.
وى فرزند مرحوم ملا على ايرائى لاريجانى است.
ايرا از ديهات لاريجان، و مرحوم ملا على از علماء آن سامان بوده.
فرزندش حاجى ميرزا ابراهيم از اهل علم و عرفان و مردى صوفى و درويش بوده، و در اين سال در آمل متولد شده، و در سنه 1280 براى تحصيل بتهران رفت و از علوم معقول و منقول نيك بهره ياب گرديد. آن گاه ميل تصوف و عرفان نمود و بوسيله مرحوم حاجى ميرزا عبد الكريم ملا باشى تبريزى كه در (1220 ج 3 ش 275) گذشت خدمت مرحوم حاجى استاد غلامرضاء شيشه گر كه در (1301) بيايد رسيد. و بعد از آن خدمت مرحوم صفى عليشاه كه در (1251 ج 4 ش 780) گذشت ارادت ورزيد، و در سنه 1294 كه مرحوم منور عليشاه بتهران آمد از آن جناب امضاء دستور العمل حاصل نمود، و ازفيض صحبت و بركت تربيت اين بزرگواران بدرجات عاليه علم و عرفان نائل گرديد، و با رجال و أعيان تهران آشنائى و معاشرت بهم رسانيد، و در خدمت عموم مردم از خويش و بيگانه كوتاهى نورزيد، و در اثر اين اعمال نيك و اخلاق نيكو لقب ملا باشى يافته و بتوليت كتابخانه مدرسه سپهسالار برقرار شد؛ چنان كه در «طرائق» فرموده.
ص: 1673
وى فرزند سيد عبد الرحمن 34 بن شهاب الدين على 32 بن عبد اللّه 31 بن عيدروس 30 بن على 29 بن محمد 28 بن شهاب الدين احمد 27 بن عبد الرحمن 26 بن شهاب- الدين احمد 25 بن عبد الرحمن 24 بن على 23 بن ابو بكر سكران 22 بن عبد الرحمن 21 سقاف بن محمد 20 مولى الدويلة بن على 19 بن علوى 18 بن محمد 17 بن على 16 ابن محمد 15 بن على 14 بن علوى 13 بن محمد 12 بن علوى 11 بن عبيد اللّه 10 بن احمد 9 المهاجرين شمس الدين ابو الحسين عيسى 8 الاكبر الرومى بن جمال الدين ابو عبد اللّه محمد 7 النقيب بن حضرت ابو الحسن على 6 بن الامام جعفر 5 الصادق (عليه السلام) است.
حضرت امام جعفر 5 صادق (عليه السلام) در فصل دويم مقدمه گذشت.
فرزندش حضرت على 6 بن جعفر (ع) از أجله و اعاظم رجال زمان و مشاهير و معاريف محدثين أوان خود بوده و «كتابى در أخبار» تأليف كرده كه تاكنون موجود و مرجع علما
در بيان احوال على بن جعفر عريضى
و فقها است، و در زمان وفات پدر بزرگوار دو ساله بوده، و گرچه وفاتش را در حاشيه «عمدة الطالب. چاپ لكهنو و چاپ نجف در 1358» و جزء 5 سال 2 مجله مباركه «المرشد» در سنه 210 نوشته اند؛ لكن بقراينى وى تا حدود سال دويست و پنجاه و اندى زنده بوده. اين هم غريب است كه پسرى زياده بر صد سال بعد از وفات پدر زنده باشد. و بهرحال قبر او را در چند جا ذكر كرده اند و صحيح اين كه در عريض چهار ميلى مدينه باشد كه آنجا باقبه و بارگاهى معروف و زيارتگاه است، زيرا كه وى در آن جا متوطن بوده و اعقابش را تا چند قرن عريضى مى خوانده اند و بعد از آن علوى معروف شده اند، و جماعتى كثيره از علما و معاريف و مشايخ اجازات و رجال بزرگ در ايران و غيره از آن ها بهم رسيده و بهر دو نسبت در كتب احوال علما و غيره ذكر شده اند، و چندين نفر از آنها بنسبت دويم در اين كتاب نوشته شده و مى شوند.
ص: 1674
در «عمدة الطالب. چاپ نجف در 1358 ص 232» فرمايد كه وى از چهار نفر عقب باز نهاده، انتهى. و ما از آنها دو نفر را در اين كتاب مى آوريم: يكى حضرت محمد 7 النقيب كه در اينجا ذكر شد. و ديگر جناب احمد الشعرانى در (1288).و بهرحال، احمد 9 المهاجر كه او را احمد الابج هم مى گويند نخستين كس است از اين سلسله كه از ترس آل عباس بيمن هجرت كرده و آنجا در حضرموت فوت شده.
و محمد 17 در سنه 572 متولد شده و پس از 81 سال عمر در سنه 653 وفات كرده.
و عبد الرحمن 21 سقاف در سنه 729 متولد شده و پس از 90 سال عمر در سنه 819 وفات كرده.
فرزندش ابو بكر 22 سكران در سنه 821 وفات كرده. فرزندش على 23 در سنه 908 وفات كرده.
و سيد ابو بكر 35 صاحب اين عنوان از بزرگان علما و محققين شيعه در ولايت يمن و حضرموت بود و شعر هم مى گفت، و در «معجم المطبوعات: 140» او را شافعى نوشته.
و او در اين سال در حصن آل قلوقه كه يكى از گرمسيرات شهر تريم حضرموت است متولد شده و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله: كتاب «الترياق النافع بايضاح و تكملة مسائل جمع الجوامع». و در شب آدينه دهم ماه جمادى الاولى سنه 1341 هزار و سيصد و چهل و يك- مطابق 7 جدى ماه برجى- در حيدرآباد دكن وفات كرد، و تاريخ وفات او در اين سال نص مجلدات دويم و سيم و چهارم «الذريعه» و جزء 5 سال 1 مجله مباركه «المرشد» است، لكن در جزء 8 همان سال در سنه 1340 نوشته كه ظاهرا اشتباه باشد.
و ديگر از تأليفات او كتاب «فتوحات الباحث بشرح تقرير المباحث» در أحكام ارث وارث است. و كتاب «اسعاف الطلاب» ببيان مساحت سطوح و آنچه متوقف بر آن است از حساب، در هندسه. و كتاب «الشهاب الثاقب» در سباب كاذب، در رد [بررد] ملا فقير اللّه بر كتاب «النصايح الكافيه» براى دوستدار معويه تأليف سيد محمد بن عقيل حسينى حضرمى.
ص: 1675
وى فرزند ميرزا محمد على است، و از مطالعه مرقومات شماره 5 «مجله يادگار» با ملاحظه «فارسنامه ناصرى. گفتار 1» چنين برمى آيد كه: ميرزا محمد على از اهل يكى از توابع اصفهان و منشى نادر شاه و بعد از آن در دربار كريم خان زند بوده و در اواخر زمان او وفات نموده، و دختر حاجى هاشم خان شيرازى را كه در (1197 ش 29) گذشت بزوجيت داشته، و در سنه 1190 هزار و صد و نود- مطابق (1154- 1155) شمسى- حاجى ميرزا ابو الحسن خان صاحب اين عنوان در شيراز از وى متولد شده، و پس از بزرگى در دستگاه دائى خود حاجى ابراهيم خان اعتماد الدوله كه نيز در (1197 ش مذكور) گذشت درآمده و دختر او را تزويج نموده و از جانب وى بحكومت شوشتر منصوب گرديد، و چون در سنه 1215 فتحعلى شاه حاجى ابراهيم خان و متعلقين وى را مغضوب خود گردانيد حاجى ميرزا ابو الحسن خان را بأسيرى بتهران آوردند و از آن جا با قامت در شيراز مجبورش كردند، و او فرار نموده بشوشتر و بصره رفت، و از آن جا بمكه رفته و پس از اداء حج ببصره باز آمد، و از آن جا بهند رفت و چند سال در شهرهاى مختلف هند ماند تا در سنه 1224 بحكم فتحعليشاه بتهران بازآمد، و در 22 ع 1 بعنوان ايلچى مخصوص بلندن رفت، و در ج 1 سنه 1225 بتهران برگشت و كتابى بنام «حيرت نامه سفراء» در شرح اين مسافرت خود تأليف، و پس از مدت هفتاد و دو سال قمرى عمر در اين سال در تهران وفات كرد.
ص: 1676
سيد ابو القاسم فرزند سيد محترم اشتبينى است، و مردى شاعر و درويش مسلك و صوفى مشرب بوده، و در اشعار تخلص مجنون شاه و خان چوپانى مى نموده، آن گاه نباتى را اختيار كرده، و بيشتر بجنس تنجيس مايل و برخى از اين صنعت را خيلى خوب گفته، و در اوائل حال در قريه اشتبين كه كرسى محال دزمارقراچه داغ است نشو و نما يافته، و بعد از آن بقصبه اهر شتافته و در بقعه شيخ شهاب الدين برياضت پرداخته، و اشعار تركى را مطابق نغمات كردى، كرمى، قراكهرى، گرايلى بسيار ساخته و در اواخر عمر بمسقط الرأس خود سكونت نموده، تا در اين سال وفات كرده و هم آنجا دفن شد، چنانكه در «دانشمندان آذربايجان» است (1).
و او چندين كتاب تأليف كرد: اول كتاب «بحر طويل». دويم كتاب «بوستان خيال». سيم كتاب «عين العشق»، چنانكه در «مؤلفين كتب چاپى فارسى 1: 292» فرموده.
در سال 1217 (ص 215) شرحى در لفظ الوس (كه بمد و فتح همزه- هر دو- درست است) نوشتيم و خانواده الوسى را ذكر كرديم. اينك گوئيم كه يكى از افراد اعيان اين خاندان سيد احمد شاكر صاحب اين عنوان است كه وى- بطورى كه در «ديوان سيد موسى طالقانى: 24 پاورقى» نوشته- فرزند سيد محمود بن سيد عبد اللّه است كه هم در سال و صفحه
ص: 1677
مرقومه گذشت، و خود از علما و ادبا بوده كه در اينسال در بغداد متولد شده، و پس از بزرگى جدى تمام در طلب علم نموده چندان كه در سن جوانى مشاراليه همگانى گرديد، و در بيست سالگى قاضى بصره شد، و همى بمناصب عاليه انتقال مى نمود، تا در ماه رمضان المبارك سنه 1330 هزار و سيصد و سى در موقعى كه عضو مجلس معارف كبير بود وفات كرد.
وى اسد اللّه بيك فرزند نجفقلى خان و برادرزاده حسنعلى خان والى كردستان، و خود از شعراء آن عصر بوده كه «ديوانى» شامل سه هزار شعر دارد، و در اين سال وفات نموده، و در «مجمع الفصحا» اين اشعار را از او آورده:
چنان صيدى نبودم كاينچنين بيخود شوم رامش
فريب دانه خالم چنين افكنده در دامش
ز انبوه غمت در سينه ام دل آن چنان سوزد
كه اندر گله افروزد شبان اندر شبان آتش
بعد از اين جز در ميخانه مرا نيست مقام
خاصه اكنون كه بهار آمد و شد ماه تمام
مرا سفيد شد از هجر ديده چون يعقوب
ز وصل يوسفم اى باد بوى پيرهنى
ص: 1678
(1010- وفات حاج ميرزا سيد اسمعيل علوى سبزوارى)*
سادات علوى در همين سال (ص 1674) گذشتند و آنجا گفتيم كه آنها از اولاد حضرت على بن الامام جعفر الصادق (عليه السلام) هستند، لكن ما نميدانيم كه اين شعبه از اولاد آن جناب چه وقت بسبزوار آمده اند، الا اين كه على التحقيق در مائه دهم در آن شهر بوده اند، زيرا كه در «مطلع الشمس 3: 192» مزارى را ذكر كرده كه در برابر قريه آزاد منجير از توابع قصبه نزول- آباد سبزوار واقع شده و قبرى در آن موجود و در حوالى آن دو سنگ لوح است كه بر يكى اين عبارت را نوشته اند: «هذا مرقد سيادت و رفعت پناه عزت و معالى دستگاه امير سيد على علوى سنه 1038 هزار و سى و هشت»، بر ديگرى كه بديوار نصب است نوشته اند: «هذا مرقد مرحوم سيادت پناه مير محمد بن مير محمد صالح سبزوارى 1151 هزار و صد و پنجاه و يك»، انتهى.
و اين مير محمد خوب برحسب طبقه ميتواند پدر حاج ميرزا سيد عبد الغفور كه اينك ذكر ميشود- و اگر نه پدر پدر او- باشد. لكن نصى ما بر آن نديده ايم و نميتوانيم ادعاء صحت آنرا بنمائيم، بلكه در «مطلع الشمس، ج مذكور، ص 218» در احوال مرحوم حاجى ميرزا ابراهيم شريعتمدار (1315) پسر صاحب عنوان فرمايد: جد اعلاى ايشان مرحوم مير سيد ولى علوى (اعلى اللّه مقامهم) بوده، مطهرون نقيات ثيابهم، و هريك از مرحومين مبرورين در عالم علم و فضل مقامى معلوم و مرتبتى بلند داشته و وقت خود را به تنسك و تقوى و طلب مرضات باريتعالى (جل ذكره) گذاشته تا درگذشته اند، انتهى.
و در نامه ئى كه سيد محمد حسن علوى (1349) در «20 شعبان تا 17 ماه رمضان 1372» باين فقير تحرير فرموده نوشته است كه دو نفر مير سيد ولى در اجداد اينها بوده اند:كبير و صغير، كه قبر يكى از آنها در قريه ششتمد از بلوك كوه ميش شش فرسنگى سبزوار است، انتهى. و در «مطلع 3: 217» ششتمد و كوه ميش هر دو را از ديهات سبزوار نوشته.
ص: 1679
و ديگر از كسانى كه ممكن است از اجداد صاحب عنوان باشند مير محمد حسين بن مير سيد احمد السبزوارى است كه بنا بمرقومات «مطلع 3: 212 و 13» در مزار امامزاده شعيب كه در بيرون شهر سبزوار بطرف جنوب در پشت باره بفاصله عرض يك خندق واقع شده- دفن است و بر روى سنگ قبر او پس از ذكر نامش بطور مسطور وفاتش در سنه 963 نوشته شده.
و اين سادات علوى سبزوار در زمان ما سه شعبه اند كه على التحقيق پدران ايشان بهم متصل ميشوند، لكن ما تاكنون نتوانسته ايم آنها را بيكديگر اتصال دهيم:
يكى اين سلسله صاحب عنوان و اولاد او. دويم حاجى ميرزا حسين كبير (1268).
سيم حاجى ميرزا ابراهيم (1282)، و اين سه شعبه سادات علوى غير از سلسله حاجى ميرزا تقى (1312) و فرزندش حاجى ميرزا حسين صغير سبزوارى هستند كه آنها حسينى ميباشند(1).
و بهرحال، حاج ميرزا سيد اسمعيل صاحب عنوان فرزند مرحوم حاج ميرزا سيد عبد الغفور علوى است كه بنا بمرقومات «شهداء الفضيله» در سبزوار امام جمعه و همچون بعضى ديگر از پدران خود از علماء آن شهر بوده و در سنه 1231- چنان كه در نامه مذكوره آقاى علوى (ص 1) نوشته- وفات نموده.
و حاج ميرزا سيد اسمعيل خود هم از معاريف علما و سادات خراسان بوده، و بطورى كه در «مطلع 2: 419» نوشته در عراق عرب و مشهد مقدس تحصيل علوم نموده و پس از وفات پدر خود در سبزوار امام جمعه شده و رياستى تمام بهمرسانيد، تا در اينسال وفات كرد و جنازه اش را بمشهد آورده و آنجا- حسب الوصيه- در توحيد خانه دفن كردند، و در شبى كه فرداى آن جنازه او را بمشهد آوردند أللهيار خان آصف الدوله- چنان كه در نامه ئى كه در (24 رجب 1373) آقاى سيد محمد حسن علوى سبزوارى باين فقير نوشته ذكر كرده- خواب
ص: 1680
ديد كه جسد مطهر حضرت سيد الشهدا (ع) را آورده و در توحيد خانه دفن كردند. و فردا كه شد جسد صاحب عنوان را آوردند و در همان مكان بخاك سپردند، انتهى. و در «مطلع الشمس 2: 419» اشاره باين واقعه نموده.
و بهرحال، پس از فوت شش نفر پسر از او باقى ماند: اول مرحوم حاجى ميرزا ابراهيم شريعتمدار (1315). دويم ميرزا ابو القاسم كه با حاج ميرزا ابراهيم از يك مادر بودند، و مادر آنها زنى بوده از قريه ششتمد. و اين ميرزا ابو القاسم- چنان كه در مراسله (مورخه 20 شعبان 1372) سيد محمد حسن علوى باين فقير نوشته- از علما و فقها بوده و با برادر مذكور خود براى تحصيل باصفهان آمده و آنجا در نزد حاجى كرباسى درس خوانده، و هم در اصفهان وفات نموده.
سيم حاجى ميرزا محمد على كه از علماء اين سلسله و هم از اغنيا بوده، و در عراق عرب در نزد چندين نفر از أعلام تحصيل نموده و در سنه 1309 در سبزوار به وباء عقيما وفات كرد و هم در آن شهر در مقبره ئى مخصوص بخودش دفن شد.
چهارم حاجى ميرزا عبد الكريم (1337). پنجم حاجى ميرزا حسن (1278).
ششم حاجى ميرزا زين العابدين رئيس الطلاب كه در احوال حاج ميرزا ابراهيم ذكر ميشود. و مادر اين چهار نفر اخير دختر حاج ميرزا هاشم مشهدى (1209 ش 1240) بوده، چنان كه در «منتخب التواريخ خراسانى: 493» فرموده.
وى فرزند مرحوم ميرزا احمد مجتهد است كه در (1265) بيايد.
ص: 1681
مرحوم حاج ميرزا جعفر از علما و فقهاء تبريز بوده (1) و در نزد پدر خود و حاج شيخ محمد حسن نجفى كه در (1266) بيايد درس خوانده و كتب چندى تأليف كرده:
اول «رساله ئى در عصير عنبى». دويم «شرح شرايع» كه جلدى در أغسال از آن بيرون آمده و حاج شيخ محمد حسن مرقوم و شيخ حسن نجفى كه در (1201 ش 68) گذشت و شيخ جواد نجف كه در (1294) بيايد برآن اجازات و تقريظاتى نوشته و بر اجتهاد و رفعت مقام او تصريح كرده اند.
و او در اين سال بوباء وفات كرد. و فرزندش مرحوم حاج ميرزا موسى از اعاظم علماء محققين و فقها و اصوليين بوده، و در نزد شيخ انصارى و حاج سيد حسين ترك درس خوانده حاج ميرزا موسى صاحب اوثق الوسائل
و تأليفاتى دارد: اول كتاب «اوثق الوسائل» در شرح «رسائل شيخ انصارى» مرقوم كه معروف به «حاشيه ميرزا موسى» است. انجام تأليف آن سنه 1295. دويم «تقريرات درس» استادش حاجى سيد حسين مذكور. سيم «حاشيه بر قوانين» كه خواهر- زاده اش حاج ميرزا لطفعلى كه در (1340) بيايد آن را تدوين كرده (2).
و فرزند ديگر صاحب عنوان كه خواهر حاج ميرزا موسى باشد دخترى است كه زوجه برادرزاده اش حاج ميرزا على و مادر حاجى ميرزا لطفعلى ثانى بوده.
و فرزند ديگر صاحب عنوان كه برادر حاج ميرزا موسى باشد ميرزا صادق، و فرزند او ميرزا جعفر بوده كه او شاگرد آقاى شريعت بوده و كتابى بنام «الدرر الغرويه» در حاشيه بر
ص: 1682
«فرائد» تأليف كرده، چنان كه در «الذريعه 8 ش 470» فرموده.
وى دختر على پاشا و خود بطورى كه در «خيرات حسان 1: 98» فرموده در ادبيات ماهر و همانا در اينسال متولد شده و در اسلامبول بمزاوجت محمد افندى (1) كاتب درآمده و اين غزل از او است:
جگرده تيغ غمزك زخمى وار كن اتمه پيگانك
تير اى قاشى ياى ارتق تير ديرتمه مژگانك
نگاه مستكه جانا كه شايان كوردك اغيارى
ينه نوپاره لر اچدى درونه تيغ هجرانك
او غافل بيخبر نادان عدويه همدم اولمشسين
وصالكدن بزى دور ايلدك وارولسون احسانك
اميد مرحمت قلمق عبث درسندن اى كافر
سنى بيدين ديمشلردى ازلدن يوقدر ايمانك
حبيبه بيدوا درددن خلاص اولمقده مشكلدر
اميد ايتمز اسير درد اولانلر غيرى درمانك
ص: 1683
شرح احوال او در (1200 ش 58) گذشت.
وى فرزند مرحوم آقا سيد اسمعيل 32 بهبهانى (ره) است كه در (1229 ج 3 ش 399) گذشت.
مرحوم سيد عبد اللّه (ره) از اجله علماء تهران و از معاريف رجال آن سامان و قدوه مشروطه خواهان است، و او در اين سال- چنانكه در «شهداء الفضيله: 370» نوشته- در نجف متولد شده، و در «نقباء البشر: ش 1719» در سنه 1256 فرموده، و در «دانشمندان و سخن سرايان فارس 1: 477» در سال 1257 نوشته (1).
و بهرحال، در خدمت مرحوم شيخ راضى و حاجى سيد حسين ترك و ميرزاى شيرازى درس خوانده تا فقيهى فاضل گرديد، و «مجموعه ئى در بيست و پنج مسئله از مسائل عويصه فقهيه» در سنه 1292 تأليف كرده؛ هر مسئله را در رساله ئى جدا كه نسخه آن در كتابخانه رضويه موجود است، چنانكه در «فهرست كتابخانه ج 2 فصل 5 در كتب فقه چاپى. ص 127 ش 414» نوشته.
ص: 1684
و در تهران رياست كلمه و نفوذى تمام بهم رسانيد، و چون صداى مشروطه ايران برخاست مردمان مشروطه خواه از نفوذ وى استفاده نموده و در آن مقصد وى را با خود همراه كردند، و او بجدى تمام در تأسيس مشروطه اقدام فرمود، و موقعى كه محمد على شاه توپ بمجلس بست او بسفر عتبات رفت و بعد از آن بتهران برگشت و از وضع مجلس- بنابر مسطورات «احسن الوديعه»- منزجر شده و همواره ببدگوئى آن مشغول بود تا در نتيجه، مردمان مشروطه خواه شبانه بخانه وى رفته و او را در سه ساعتى شب شنبه نهم ماه رجب الفرد سنه 1328 هزار و سيصد و بيست و هشت- مطابق 25 سرطان ماه برجى- چنان كه در روزنامه وقت نوشته با شش لول مقتول نمودند در حضور فرزندش حاجى مير سيد محمد چنانكه در «دانشمندان» مذكور در ترجمه فرزند مرقومش نوشته.
و پس از آن در سنه 1332 فرزندش مير سيد محمد عظام او را بنجف برده و آنجا در نزد پدرش دفن كردند. و در «فهرست كتابخانه رضويه» شهادت او را در شعبان اين سال، و در «شمس التواريخ» هم در اين سال بدون تعيين ماه، و در «گاهنامه 1311» در رجب سنه 1329 و در «احسن الوديعه» بدون تعيين ماه در سنه 1329 نوشته اند.
و او دختر مرحوم ميرزا محمد صالح عرب داماد را كه در (1303) بيايد بزنى داشته، و پس از خود دخترى 34 برگزار كرد كه زوجه ميرزا محسن بن ميرزا محمد باقر صدر العلما گرديد، و هم او بموجب «نابغه علم و عرفان: 398» هفت پسر داشته:
اول مرحوم علم الهدى 34 كه اكبر اولاد ذكور بوده. دويم حاجى مير سيد محمد 34 كه اينك از معاريف علما و اعيان تهران است و در (1291) بيايد.
سيم مير سيد احمد 34 كه چندين دوره نماينده مجلس بود و در هنگام اذان صبح شب يكشنبه 28 شوال سنه 1366 در تهران وفات نمود.
چهارم ميرزا محمود 34 معروف بميرزا كوچك. پنجم ميرزا سيد على 34.
ششم آقا رسول 34. هفتم حاج آقا 34 كه در حيات پدر خود وفات كرده.
و ديگر از فرزندان او كه در «نابغه» ذكر نشده: حاج ميرزا مصطفى 34 كه در تهران سردفتر اسناد رسمى بوده است و در اوائل ع 2 سنه 1367 وفات نمود، چنانكه در «اطلاعات
ص: 1685
ش 6569 صادره در 7 ع 2- 1367» نوشته (1).
وى فرزند عضد الدوله احمد ميرزا است كه در (1234 ج 3 ش 462) گذشت.
عبد المجيد ميرزا از رجال بزرگ خانواده قاجاريه است كه در اين سال متولد شده و در سنه 1310 لقب عين الدوله يافته، چنانكه در «منتخب التواريخ مظفرى: 441» نوشته، و در ادوار مختلفه دولت ناصرى و مظفرى سمت هاى عديده داشته تا در سنه 1321 صدر اعظم مظفر الدين شاه گرديد. و در همان اوان مشروطه خواهان از گوشه و كنار مملكت سر بدر آورده و زمزمه ها آغاز نهادند و عين الدوله با تمام قوى با آنها مخالفت و تا توانست از هر جهت مانع تأسيس اين مؤسسه گرديد، و در اثر آن در سنه 1324 از آن منصب معزول و خانه نشين گرديد، تا در روز چهارشنبه هفتم ماه جمادى الاولى سنه 1346 هزار و سيصد و چهل و شش- مطابق 10 آبان ماه باستانى- وفات كرد، چنان كه در «سالنامه پارس 1307 ص 24» نوشته.
ملا عبد الوهاب از علماء مشهد مقدس بوده، و كتب چندى تأليف فرموده، از آن
ص: 1686
جمله: «تعليقات بر رياض المسائل»، و در اين سال وفات نموده و در توحيدخانه مباركه دفن شده (1).
وى از عرفا و شعرا بوده، و مثنويى دارد عرفانى بنام «كشف الاسرار» كه پنج دفتر است، و در اينسال وفات نموده چنانكه در «الذريعه 18: 14 ش 448» فرموده.
و در «مؤلفين كتب چاپى 4: 466» وى را بعنوان حسينعليشاه ثانى ترجمه نموده و شرحى نوشته بخلاصه اينكه: وى مريد حسينعلى شاه اول (حاج محمد حسين شيخ زين الدين) بوده، و آن مرشد كامل لقب خود را بوى بخشوده و او را بدان ملقب فرموده، و او هيچ بمكتب نرفته و الف از باء نشناخته و صاحب مقامات بلند و حالات ارجمند بود، و جماعتى ارادت بوى داشتند، و در أثناء شغل شمشيرگرى گاهى حالى بوى دست مى داد و اشعارى مى گفت و سياف تخلص مى كرد، و پس از فوت در ميانه حافظيه و تكيه چهل تنان در شيراز دفن شد، انتهى.
و در «دانشمندان و سخن سرايان فارس» پس از اتمام ترجمه صاحب عنوان فرمايد:
از او پسرى بنام حسينعلى و دخترى مسماة به بى بى باقى ماند، و نتيجه دخترى او آقاى
ص: 1687
ابو طالب پدرام ملقب به طالب على نعمة اللهى از اهل علم و ادب چند جلد از مثنوى اين جد بزرگوار را چاپ كرد.
در «ديوان قاآنى» چاپ محجوب (ص 979) مرثيه ئى براى شاهزاده كامران ميرزا دارد كه ماده تاريخ آن اين سال (1262) ميشود.
بايد تحقيق كرد اين كيست (در فرزندان فتحعليشاه و نايب السلطنه و محمد شاه).
وى فرزند مرحوم ميرزا احمد مجتهد تبريزى است كه در (1265) بيايد.مرحوم حاج ميرزا لطفعلى از اعاظم علما و فقها بوده و در كربلا با پدر خود در خدمت مرحوم آقا سيد على كربلائى (كه در 1231 ج 3 ش 423 گذشت) درس خوانده و بعد از چندى بتبريز آمده و در حيات پدر امام جمعه آن شهر شد، و كتب چندى تأليف كرده:
اول كتاب «اوثق الوسائل» در شرح «رياض المسائل» استادش آقا سيد على مرقوم كه تا مبحث تيمم رسيده. انجام تأليف جلدى از آن كه تا مبحث استعمال آب مستعمل در حدث است 2 شنبه 14 ذى القعده سنه 1260.
دويم «تفسيرى بزرگ» در دو جلد كه فقط تفسير ربع سيم قرآن است و بسى از مسائل كلاميه را در آن آورده، چنان كه در «الذريعه 4: ش 1320» ذكر كرده.
سيم «شرح قصيده بانت سعاد» كعب بن زهير در مدح حضرت رسول (ص).
چهارم «كتابى در زكوة» كه تمام نشده. پنجم كتاب «ملاذ الداعى» كه مجموعه ئى
ص: 1688
است در مواعظ و اخلاق. ششم «شرح قصيده برده بوصيرى».
و او در زمان حيات پدر در اين سال بوباء وفات كرد، چنانكه در «شهداء الفضيله: 382» فرموده. و فرزندش حاج ميرزا على در (1284) بيايد، و ديگر فرزندان او: حاج ميرزا اسمعيل و حاج ميرزا محمد از اهل علم و فضل بوده اند(1).
ص: 1689
وى از رجال فاضل و معروف عصر خويش بوده كه در اينسال- چنان كه در «خيرات حسان 1: 98» فرموده- متولد شده، و كتابى بنام «مشاهير النساء» در احوال زنان تأليف كرده كه در «خيرات حسان» چندى از آن نقل نموده.
وى ميرزا محمد بن ملا على بابا بن ملا حسينعلى بن ملا صيد على از تيره چتر(1) ايل قشقائى است.
ملا على بابا از اهل علم و در محله لب آب شيراز ساكن بوده.فرزندش ميرزا محمد از شعراء شيراز و اهل علم و ادب بوده و در اين سال در شيراز متولد شده و در شاعرى نثار تخلص داشته (2).
ص: 1690
وى ابو المعز فرزند مرحوم حاجى سيد محمد مهدى 27 قزوينى حلى است كه در (1222) گذشت (1). مرحوم حاجى سيد محمد از علما و فقها و اهل شعر و ادب بوده و در اين سال از دختر شيخ على بن شيخ جعفر نجفى در حله متولد شده، و كتب چندى بنظم و نثر تأليف كرده، از آن جمله: «كتابى در تجويد قرآن».
و در روز يك شنبه غره ماه محرم الحرام سنه 1335 هزار و سيصد و سى و پنج- مطابق 6 عقرب ماه برجى- در حله وفات كرد و نعش او را از آنجا بنجف آورده و در مقبره معروفه آل قزوينى دفن كردند(2).
در «ريحانة الادب 2: 408» گويد وى در اين سال درسى و پنج سالگى وفات كرده، و اين شعر را از او آورده:
خاطره گلدكجه صائب موميان دلربا
خواب و راحت قالماز اولدى ديده خونابده
ص: 1691
وى مرحوم حاج ميرزا محمد حسين بن حاجى ميرزا عليرضا، از قريه گركان- بفتح گاف پارسى و راء مهمله و كاف و الف و نون- از ديهات عراق، و معروف به جناب و نيز قريب؛ و از علما و فقهاء تهران بود و در ادبيات نيز شركت مى نمود، و شعر هم مى گفت و تخلص ربانى مى فرمود.
و او در اين سال- چنان كه در «سخنوران نامى معاصر 1: 128» نوشته- در گركان مذكور متولد شده، و پس از دريافت علوم مقدماتى بشهر قم شتافت و فقه و اصول و تفسير را آنجا درس خواند، و براى تكميل آنها به بين النهرين رفت و نزد علما و فقها و ادباء آن سرزمين بتحصيل پرداخت، و پس از سه سال بايران بازگشت و بهند رفت و ده سال در آن سرزمين تعليم و تربيت نمود، و باز بايران آمد و بتدريس مشغول شد، و در سنه 1323 بقفقازيه و اسلامبول و حجاز رفت، و پس از آن رئيس مدرسه علميه و بعد رئيس مدرسه قاجاريه گرديد. و در سنه 1332 مدعى العموم ديوان عالى تميز و بعد از چندى مستشار ديوان تميز گرديد، و كتب چندى برشته تأليف كشيد، از آن جمله:
اول كتاب «أبدع البدايع» در علم بديع و محسنات كلام، تأليف آن سنه 1328. دويم كتاب «أمانى». سيم «رساله اصول» بنظم. چهارم كتاب «تاريخ خطاطان». پنجم كتاب «تاريخ شعرا». ششم كتاب «تاريخ وهابيه». هفتم رساله «بيان». هشتم «رساله تيمم». نهم «حواشى روضه». دهم «حواشى قاموس». يازدهم «حواشى معالم». دوازدهم كتاب «زينة الاسد». سيزدهم كتاب «قطوف الربيع». چهاردهم «رساله ئى در معانى». پانزدهم كتاب «مقصد الطالب». شانزدهم كتاب «لؤلؤ». هفدهم كتاب «مقامه حجيه». هيجدهم كتاب «لطايف الحكم» در سه جلد. نوزدهم كتاب «نور الحدقه». بيستم كتاب «نور الحديقه». بيست و يكم كتاب «الدر اليتيم» در متائيم (جمع متئام، يعنى زنى كه عادت بتوأم- دو قلو- زادن
ص: 1692
داشته باشد).و او در پنج شنبه چهاردهم ماه شعبان المعظم سنه 1345 هزار و سيصد و چهل و پنج، چنانكه در «معاريف» نوشته- مطابق 27 بهمن ماه باستانى- در تهران وفات كرد و در مقبره ابن بابويه دفن شد.
و فرزندش ميرزا ضياء الدين قريب مستشار سفارت ايران در پاريس بوده. و اينك اين اشعار از صاحب عنوان نوشته شد:
زلف سمن ساى دوست بر كف باد صباست
يا بگريبان صبح نافه باد خطاست
مهر برآمد بكوه يا مه كنعان ز چاه
فجر دميد از افق يا بت فرخ لقاست
صبح اميدى چنين صدق نويدى چنان
غايت مهر و وفا آيت لطف خداست
عمر منى، گرچه رفت عمر بپايان و باز
چشم براه اميد گوش ببانگ در است
ترك جفا گر كند ور نكند؛ ترك ما
شيوه خوبان جفا چاره عاشق وفاست
نغمه ربانى است گر همه اسرار غيب
گر تو پسندى صواب ور نپسندى خطاست!
و او برادرى داشته بنام ميرزا محمد تقى كه در «الذريعه 8: ش 314» در ضمن كتاب «الدر اليتيم» مرقوم وى را ذكر كرده و از اين كه صاحب عنوان را بذكر وى معرفى كرده معلوم ميشود او أعرف از صاحب عنوان بوده (1).
ص: 1693
وى فرزند مرحوم محمد على ميرزا دولتشاه است كه در (1203 ش 78) گذشت.مرحوم حشمة الدوله از شاهزادگان رشيد و دلاور قاجاريه است، و پس از پدر والى كردستان و كرمانشاه گرديد، و همواره با محمد تقى ميرزا حسام السلطنه كه والى لرستان بود و در (1206 ش 117) گذشت بزد و خورد مشغول بود، تا در اين سال در تبريز وفات كرد، و فرزندانى برجا نهاد، از آن جمله: يكى مرحوم محمد هادى ميرزا كه از جمله شعرا بوده و تخلص صابر مى نموده و او در كرمانشاه متولد شده و فنون ادب و خط و ربط را نيكو ياد گرفت و در سرودن اشعار عربى و فارسى كامل گرديد و در آخر بمرض نقرس و مفاصل مبتلا و بسترى شد.
و زياده بر هفتاد سال عمر نمود؛ چنان كه در «معاريف» نوشته، و زوجه اش دختر عليشاه ظل السلطان (1210 ش 150) بوده (1).
وى مرحوم محمد رفيع خان بن ربيع خان فارسى است.
ربيع خان حاكم ناحيه مرودشت فارس بوده و در سنه 1250 وفات نموده.
فرزندش محمد رفيع خان از معاريف آن سامان و پس از پدر حاكم مرودشت شده
ص: 1694
و شعر هم مى گفته و تخلص طرب مى نموده و در اين سال وفات كرده (1).
وى فرزند مرحوم مير محمد حسين 31 بن مير محمد رضا 30 بن مير محمد على 29 ابن مير سيد محمد 28 شهيد ابن مير محمد صالح 27 خاتون آبادى (ره) است.مير محمد صالح در (1207 ش 125) گذشت. فرزندش مير سيد محمد 28 شهيد از سادات معروف اين خانواده است كه نادر شاه بشرحى كه در «شجره نامه خاتون آباديها» نوشته شده وى را در اصفهان بفلك بسته و چوب زد، و او پس از سه روز وفات كرد و وصيت كرد كه اولادش ديگر در اصفهان نمانند و آنها حسب الوصيه پس از وفات او از اصفهان جلاء وطن كرده و به تنكابن آمدند.
و در اين كلامى نيست، الا اينكه در «شجره نامه» مذكوره كه تأليف حاج ميرزا حسين نايب الصدر (1326) است و نيز در شجره نامه ثانيه بنام «أغصان طيبه» تأليف آقاى خاتون- آبادى (1316) وى را فرزند ميرزا عليرضا 27 بن مير محمد اسمعيل 26 نوشته اند، و آنچه ما وى را فرزند مير محمد صالح نوشتيم نقل از «الذريعه 8: ش 851» و «روضات الجنات: 198 چاپ اول» است، و آنجا تاريخ شهادت را سنه 1148 كه سال جلوس نادر باشد نوشته.
فرزند اين مير سيد محمد شهيد، يعنى مير محمد على 29 نخستين كسى است از اين خانواده كه از اصفهان بتنكابن رفته و آنجا متوفى و مدفون شده و اينك مزار او معروف به
ص: 1695
پير سيد ميباشد، چنان كه در «الذريعه 6: ش 983» نوشته.
و سيد محمد هاشم خود از علما و نزيل قزوين بوده و چندين كتاب تأليف نموده:
اول «حاشيه بر قوانين». دويم «كتابى در اخلاق» كه نسخه آن نزد نواده اش حاج سيد اسد اللّه 34 (1339) موجود است. و در اين سال در قزوين وفات كرده و در كربلا نزديك باب قاضى الحاجات دفن شده، چنانكه در جلد و شماره مذكوره «الذريعه» فرموده. و او فرزندانى داشته: يكى سيد صدر الدين 33 كه در (1316) بيايد، و ديگر دخترى كه او زوجه سيد محمد تقى و مادر سيد محمد تنكابنى (1277) است.
وى ميرزا مرتضى ابن ميرزا عبد الكريم از شعراء عصر خود بوده و در اينسال وفات نموده، چنانكه در «ريحانة الادب 1: 94» فرموده و اين دو شعر را از او آورده:
گويند در آذار شود شاد دل زار
غمگين دل من بين كه نشد شاد در آذار
نيسان و ايارم بچه كار آيد بى دوست
آذار و بهارم بچه كار آيد بى يار
و افسر تخلص چند نفر ديگر غير از او است (1).
وى مرحوم ملا مهر على مهرى اديب ترك تبريزى است كه از فضلا و شعرا و ادباء بزرگ
ص: 1696
و اهل عرفان و ذوق و تفريد و تجريد بوده، و بزبان عربى و فارسى و تركى شعرهاى خوب مى گفته و تخلص فدوى مى نموده، و در اين سال در تبريز وفات كرده، چنان كه در «معاريف» فرموده.
و در «مجمع الفصحا» تخلص او را مهرى نوشته. و در «ريحانة الادب 3: 200» اين اشعار را در مدح حضرت امير (ع) از وى آورده (1):
ها على بشر كيف بشر
ربه فيه تجلى و ظهر
هو و المبدء شمس و ضياء
هو و الواجب نور و قمر
فلك فى فلك فيه نجوم
صدف فى صدف فيه درر
جنس الاجناس على و بنوه
نوع الانواع الى حادى عشر
كل من مات و لم يعرفهم
موته موت حمار و بقر
ما رمى رمية الا و كفى
ما غزا غزوة الا و ظفر
أغمد السيف متى قابله
كل من جرد سيفا و شهر
اذأتى احمد فى خم غدير
بعلى و على الرحل نبر
قبل تعيين وصى و وزير
هل ترى مات نبى و هجر؟!
وى فرزند ميرزا شفيع 33 نقيب الاشراف (1281) و خود از سلسله سادات شيخ-
ص: 1697
الاسلامى هاى تبريز است كه در اينسال- چنانكه در كتاب «دانشمندان آذربايجان» نوشته- متولد شده، و مردى خوش صحبت و بذله گو و مزاح دوست بوده، و پس از مدت پنجاه و پنج سال قمرى عمر در سنه 1317 هزار و سيصد و هفده وفات نموده.
و در «شجره نامه سادات وهابى ها: ص 23» وى را بعنوان ميرزا يوسف 34 رئيس السادات نوشته و چندين فرزند براى او آورده. و در «هدية لآل عبا: 51» فرمايد:
وى نخست منصب نقيب الاشراف داشت و پس از آن رئيس السادات گرديد. و پس از واقعه تاراج خانه نظام العلما مبغوظا بطهران احضار شد.
آن گاه وفاتش را در طهران و قبرش را در سمت شرقى صحن شاه عبد العظيم (ع) در مقبره اول ضلع جنوب شرقى ذكر كرده.
سنه 1263 قمرى مطابق سنه 1225 شمسى
شنبه غره ماه محرم الحرام (...) قوس ماه برجى
شب 14 محرم. شرح احوال او در (1193 ج 1 ش 5) گذشت (1).
ص: 1698
وى فرزند حاجى محمد كريم خان ركن رابع است كه در (1225 ج 3 ش 359) گذشت.
مرحوم حاجى محمد خان در علم ظاهر و باطن و معقول و بيانات منبرى و حسن محاوره در عصر خود ممتاز بوده، و در چهارشنبه نوزدهم ماه محرم الحرام اين سال- مطابق (...)
جدى ماه برجى- از دختر محمد قلى ميرزاى ملك آرا كه در (1203 ش 80) گذشت متولد شده، و پس از پدر فرقه شيخيه بوى گرويدند چنان كه بعد از برادر بزرگ خود حاج محمد رحيم خان- بطورى كه در «نابغه علم و عرفان: 408» فرموده- جانشين او گرديد، و آنجا گويد: او در سنه 1305 بمكه رفت و در آن زمين برين و هم در مدينه با حاج ملا سلطانعلى گنابدى ملاقات نمود، انتهى.
و او كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله: اول كتاب «حدائق الاصول» در جمع تقريرات اصوليه پدر خود. دويم كتاب «هداية المسترشد» در رد كتاب «هدية النمله» تأليف حاج ميرزا محمد رضا همدانى، انجام تأليف آن ع 1 سنه 1311.
و در بيستم ماه محرم الحرام سنه 1324 هزار و سيصد و بيست و چهار، چنان كه در «نابغه» فرموده- مطابق جمعه 25 حوت ماه برجى- وفات كرد. و از او فرزندانى بازماند، از اين قرار: اول حاج عليخان كه در حيات جد خود حاج محمد كريم خان متولد شده. دويم آقا محمد كريم خان، سيم شيخ احمد خان. و نواده اش شيخ محسن خان بن ابراهيم خان بن حاج محمد خان در دوره اول مجلس وكيل مردم كرمان بود. و بعد از صاحب عنوان- بطورى كه در «نابغه» نوشته- برادرش حاج زين العابدين خان جانشين او گرديد.
ص: 1699
وى فرزند محمد سعيد رازى و از معاريف علماء تهران بوده و «كتابى در اجتهاد و تقليد» تأليف نموده، و چون در 2 شنبه 2 شعبان سنه 1244 بحكم وى مردم عوام تهران بر گريبايدوف قونسول دولت روس شوريده و او را كشتند در اثر آن حاجى ميرزا مسيح از تهران تبعيد شد و در شب 2 شنبه 9 صفر سنه 1245 از آنجا بعتبات رفت و بعد از آن در قم توطن نمود، و آخر در اين سال چندى روزى پس از وفات آقا سيد صدر الدين وفات كرد، و هم در حجره او در نجف دفن شد، چنان كه مستفاد از «روضات: 333» است بنقل از فرزند او، و هم در جلد «قاجاريه ناسخ: 405» و «منتظم ناصرى» وفات وى را در اينسال بدون تعيين ماه و روز نوشته اند.
و در «جنة النعيم: 527» عنوانى براى او آورده و در آن فرمايد كه وى نزد ميرزاى قمى درس خوانده و در طهران رياستى مهم بهم رسانيد و «شرحى بر قواعد علامه» تأليف كرد و چهل- ستون مسجد جامع طهران را بنا نمود، انتهى.
و در «الذريعه 13: 23 ش 1574» فرمايد: وى «شرحى بر قواعد علامه» دارد كه نسخه آن نزد نواده اش ميرزا عبد اللّه بن ميرزا آقا بزرگ بن ميرزا ابو الحسن فرزند صاحب عنوان كه حاج ميرزا مسيح باشد موجود است، انتهى.
شب 10 صفر. شرح احوال او در (1198 ج 1 ش 44) گذشت.
ص: 1700
توماس اديسون از مخترعين و كاشفين بزرگ بشمار آيد و بهمين جهت احوال او را در اين كتاب آورديم. او در اواخر ماه صفر المظفر اين سال- مطابق دلو ماه برجى- متولد شده و پس از كسب فضايل و علوم طبيعى و غيره بفكر اختراع و كشف رموز و أسرارى كه خالق بزرگوار در مصنوعات خود نهاده افتاد، و در نتيجه چيزهاى بسيار مهمى كه نهايت فائده براى جامعه بشريت دارد كشف و اختراع نمود و عالم بشر را رهين خدمات نافعه خود فرمود؛ از قبيل ماشين چاپ، مخابرات دو جهت در آن واحد، تلگراف دستى و خانگى، آلت ضبط صوت (گرامافون)، مركب هاى چاپ متنوع، لامپ چراغ برق و غيره كه نوشته اند «يادداشتهاى» او پانصد جلد و هر جلدى شامل هزار صفحه مى باشد. و در روز شنبه پنجم ماه جمادى الاخرى سنه 1350 هزار و سيصد و پنجاه- مطابق 24 مهرماه باستانى- وفات كرد.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا حسن طبيب كرمانى است كه در سال (1300) بيايد.و خود از فضلا و ادبا و رجال نامى ايران است و شعر هم مى گفته، و در ماه ربيع المولود اين سال- مطابق (دلو- حوت) ماه برجى- در گواشير از بطن حاجيه فاطمه بيگم دختر مرحوم هدايتعلى كوه بنانى كه در (1238 ج 4 ش 531) گذشت متولد شده، و كسب علوم طب و طبيعيات و غيره را نموده تا طبيبى بلندپايه و عالمى پرمايه گرديد و بلقب ناظم الاطبا ملقب شد، و كتابى دارد بنام «پزشكى نامه» در أدويه؛ كه نهايت در اين فن مفيد و جامع و از
ص: 1701
جلايل كتب بشمار مى رود، آغاز تأليف آن اواسط سنه 1311، انجام آن شب شنبه 10 ماه رمضان سنه 1314.
و آخر در چهار ساعت بعد از ظهر روز دوشنبه بيست و ششم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1342 هزار و سيصد و چهل و دو- مطابق 9 سرطان ماه برجى- وفات كرد و در تهران در ايوان مقبره سر قبر آقا دفن شد. و تاريخ وفات وى بدين طور طبق نامه ئى است كه آقاى دكتر عليخان مستشفى دو سه روزى بعد از وفات وى از تهران بدين فقير نوشته و اينك هم آنرا دارم، ليكن در «مجله راهنماى كتاب. سال 9 ش 5 ص 487» در 2 شنبه خرداد نوشته كه مطابق جوزا بشود.
و چند نفر فرزند بزرگوار از او بازماند كه هريك از رجال عصر حاضر مى باشند:
اول: آقاى دكتر على اصغر خان مؤدب الدوله (1291).
دويم: آقاى سعيد نفيسى كه در (1312) بيايد.
سيم: دكتر حسن مشرف نفيسى. چهارم: حسين نفيسى. پنجم: مهندس فتح اللّه نفيسى، كه هريك در كار خود شهرتى بسزا دارند.
در ماه ع 1. شرح احوال او در (1201 ج 1 ش 64) گذشت.
ص: 1702
وى فرزند مرحوم ميرزا مرتضى 30 (1215 ش 214) و خود از معاريف علماء عصر خويش در اصفهان بوده، و بطورى كه در «مجمع الانساب: 67» و برخى از مواضع ديگر نوشته در فقه و حديث و عربيت و غيره مهارتى تام و در اخلاق حميده و سخاوت شهرتى تمام داشته، و «شرحى فارسى بر نهج البلاغه» نگاشته كه چندين جلد است، و از بعضى مواضع آن چنين برمى آيد كه وى كتابى ديگر بنام «تكملة الحيات» در امامت و غزوات نيز تأليف كرده؛ چنانكه در «تاريخ نجف و حيره: 80» تأليف آقاى بلاغى گفته ..و در وقتى كه شيخ محمد حسن امام جمعه طهران وفات كرد فتح عليشاه خواست كسى را كه از هرجهت شايسته باشد بدين منصب برقرار نمايد، و چون آوازه علم و عمل مير محمد مهدى از هر گوشه و كنار بلند بود؛ لذا پادشاه وى را بدين منظور در سنه 1236 بطهران خواست و او امتثال نموده بدان شهر حركت و در روز عيد نوروز باكمال عزت و جلال بطهران رسيد و نهايت احترام و تمجيد از شاه و مردم براى وى بعمل آمد، و در همان حين ورود بمنصب معهود منصوب شد و سالها لوازم آنرا بعمل آورد، تا آخر در دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاخر اين سال- مطابق 9 حمل ماه برجى- عقيما وفات كرد، و نعش او را بنجف بردند، و پس از وى برادرزاده اش آقا ميرزا ابو القاسم 32 (1215 ج 2 ش 214) بامام جمعه گى طهران برقرار شد.
23 ج 1. شرح احوال او در (1211) شماره (162) گذشت.
ص: 1703
سنه 1226 شمسى
يكشنبه چهارم ربيع الاخر
اول حمل ماه برجى
مرحوم آقا ميرزا احمد چهارسوئى
تصویر
وى فرزند سيم مرحوم آقا ميرزا محمد باقر 33 چهارسوئى (1226 ج 3 ش 370)، و خود از علماء اصفهان و در زهد و عبادت وحيد أوان بوده، و در شب پنج شنبه بيست و دويم
ماه ربيع الاخر اينسال (چنان كه در «شجره نامه چهارسوئى ها» نوشته و نواده اش آقا ميرزا احمد (1347) در ورقه ئى كه در احوال او براى اين فقير نوشته و اينك حاضر و در نظر است فرموده)- مطابق 19 حمل ماه برجى- متولد شده، و در «احسن الوديعه 1: 140» در سنه 1264 نوشته كه ظاهرا غلط باشد.
و بهرحال، او تحصيل علوم نموده تا از علما و فقها گرديد، و مخدره بيگم صاحب 34 دختر عم خود آقا ميرزا محمد هاشم را بزوجيت اختيار كرد، و از اصفهان بنجف مهاجرت و آنجا همواره بعبادت بسر مى آورد، تا در روز چهارشنبه پانزدهم ماه رمضان المبارك سنه 1341 هزار و سيصد و چهل و يك- مطابق 12 ثور ماه برجى- هم در آن زمين مقدس وفات نمود و در نزد عم مرقوم خود دفن شد.
ص: 1704
تصویر
دو نمونه از خط مرحوم آقا ميرزا احمد چهارسوئى در ضمائم نسخه «شرح وافية الاصول» موجود در كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى
ص: 1705
و تاريخ وفات او را در «احسن الوديعه 1: 40» بطور مذكور و نيز در «شجره نامه» بدون تعيين روز هفته همين نحو نوشته، لكن در «ص 158 احسن» بهمين روز هفته و ماه و در سنه 1340 نوشته. و چون بشهادت تقويم هر دو سال مذكور 15 ماه رمضان در (1341) چهارشنبه بوده نه (1340) و نيز در «شجره نامه» اين نحو است، معلوم ميشود (1340) غلط است.
و بهرحال، ميرزا احمد تأليفاتى چند دارد: اول «حاشيه بر شرايع». دويم «حاشيه بر شرح لمعه». سيم «كتابى در ادعيه». و بخط خوش خويش نيز كتب چندى نوشته از آن جمله قرآنى بقطع بغلى و خط بسيار نيكو و ريزه، مجدول و مذهب كه از نفايس بشمار آيد.
و از دختر عمش فرزندانى داشته بدين شرح: اول ميرزا محمد حسن 35 (1298).
دويم: حاجى ميرزا محمد حسين 35 ملاذ كه در 5 شنبه 10 محرم (عاشوراء) سنه 1302 متولد شده و از او اولادى بهم رسيده كه در «نسب نامه الفت» ذكر شده اند، از آن جمله: دخترى 36 كه زوجه آقا ميرزا محمد باقر 36 (1316) است.
تصویر
حاج ميرزا محمد حسين ملاذ روضاتى
آقاى ملاذ در يك ربع ساعت پيش از نيمه شب 3 شنبه 6 رجب سنه 1382- مطابق 13 آذر ماه باستانى سال 1341 شمسى- در اصفهان وفات كرد و صبح روز 6 جنازه اش را با تشييعى شايسته برداشته و در تخت پولاد در تكيه جدش مرحوم آقا ميرزا محمد باقر در توى بقعه بالاى سر قبر مرحوم آقا ميرزا مسيح (ره) عمش دفن كردند، و روز 7 در مسجد مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم در چهارسو برايش فاتحه گرفتند.
و از وى غير از دخترى كه گفتيم فرزندان ديگرى بازمانده كه در «نسبنامه الفت» و «شجره نامه چهارسوئى ها» بشرح نوشته شده.
ص: 1706
وى مرحوم حاج ملا محمد تقى بن محمد برغانى قزوينى (قدس سره العزيز) است.
برغان چنان كه در كتاب «فرهنگ آبادى هاى كشور: 63» نوشته، نام دو قريه است يكى از تهران و ديگرى از شيراز، انتهى. و مرحوم شهيد از اين برغان تهران است كه آن از بلوك ساوجبلاغ آن شهر ميباشد.و مرحوم ملا محمد برغانى فرزند ملا محمد تقى بن محمد جعفر بن ملا محمد كاظم مترجم در «امل الامل» در محمدين است (1) چنانكه در «نقباء البشر: 1630 ش 2180» نوشته، و خود از علما و در نهايت تقدس و تقوى بوده، و بطورى كه در «قصص العلما: 19 و 20» فرموده سه نفر پسر داشته، بزرگتر: صاحب اين عنوان، و دويم: حاجى ملا محمد صالح (1283)، و كوچكتر: حاجى ملا على كه او هم از علما و شاگرد شيخ احمد احسائى بوده، انتهى.
و در «ريحانة الادب 1: 153» براى اين حاج ملا على عنوانى قرار داده و در آن فرمايد حاج ملا على برغانى كه وى حاج ملا محمد على معروف بحاجى ملا على و از اكابر علماى اماميه و مؤلف كتاب «رياض الاحزان» فارسى مشهور ميباشد كه كتابى است بزرگ در هشت جلد، انتهى. و هم در «المآثر: 144» در ضمن ذكر صاحب عنوان حاج ملا على را از عظماء علماء دولت قاجاريه نوشته.
ص: 1707
تصویر
صفحه آخر نسخه «شرح المختصر النافع» تأليف حاج ملا على «محمد على» برغانى بخط مؤلف. شرح فارسى ذيل آن، خط مرحوم آقا ميرزا لطفعلى نصيرى صدر الافاضل دانش (ره) است. از نسخ خطى كتابخانه مرحوم ميرزا مجد الدين نصيرى امينى كه بكتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى منتقل شد.
ص: 1708
و در «الذريعه 11: ش 1550» مانند «ريحانه» نام اصلى او را ملا محمد على و معروف بملا على نوشته و دو كتاب آنجا از او آورده: يكى «رموزات العارفين» در عرفان، و ديگر «لسان العارفين» كه آنرا در 25 ع 1 سنه 1229 تأليف كرده. و در(شماره 1916) كتابى ديگر بنام «رياض الاحزان» از او ذكر كرده كه آن چندين جلد است و فرمايد: جلد پنجم آن ملقب به «جنة النعيم» و جلد هشتم «جنة الرضوان» است.
و در (ج 13 ص 19 ش 1564) «شرحى بر قواعد علامه» بنام شيخ عبد الحسين ابن ملا على بن محمد برغانى نوشته كه شايد مقصود پسر حاج ملا على معهود باشد(1).
و ديگر از تأليفات حاج ملا محمد على كه در «الذريعه 7: 307 ش 231» نوشته كتاب «حياة الايمان» و «منهج السالكين» و «مشكاة العارفين» و «معراج العارفين» و تفسير «غنائم العارفين» ميباشد(2).
و بهرحال، مرحوم شهيد صاحب عنوان (عليه الرحمه) از بزرگان علما و فقهاى عصر خود بوده و در سنه 1183 هزار و صد و هشتاد و سه- مطابق (1148- 1149) شمسى (3)- در
ص: 1709
تصویر
حاشيه ئى بخط شيخ عبد الحسين برغانى بر اوائل نسخه اصل «شرح المختصر النافع» پدرش
ص: 1710
قريه برغان مذكور متولد شده و چندى در قزوين درس خوانده و سپس بقم رفت و مدتى نزد ميرزاى قمى درس خواند، و بعد از آن باصفهان رفت و چندى نزد علماء آن جا تحصيل كرد، آنگاه بعتبات عاليات هجرت نمود و در كربلا مدت ها خدمت مرحوم آقا سيد على كربلائى درس خواند، و بعد از آن بقزوين آمد و بترويج و تدريس و تأليف پرداخت و آن جا رياستى شايسته بهم رسانيد، و صاحب مقام امامت و محراب و منبر گرديد، و در بيانات منبرى تسلطى تمام پيدا كرد، و با اين همه در عبادت و نماز شب و گريه و زارى در سحرها اقدام بليغى بجا مى آورد، و خلاصه يكى از آيات بزرگ الهى بشمار آمد، و كتب چندى تأليف كرده:
اول «رساله ئى در طهارت و نماز و روزه». دويم «رساله ئى در نماز جمعه». سيم «رساله ئى در نماز قضاء». چهارم كتاب «عيون الاصول» دو جزء. پنجم كتاب «مجالس المتقين» در مواعظ و مصائب و مسائل فقهيه، آغاز تأليف آن سنه 1258. ششم كتاب «منهج الاجتهاد» در شرح «شرايع» در بيست و چهار جلد. آغاز تأليف آن ذى الحجه سنه 1226، جلد اول در طهارت تا آخر غسل جنابت. جلد سيم از اوائل تيمم تا آخر طهارت، انجام تأليف آن عصر شنبه 26 صفر سنه 1228. انجام تأليف كتاب نكاح نيمه شب 5 شنبه 16 ج 2 سنه 1240 در قزوين. جلد 18 در عتق، اقرار، جعاله، أيمان، نذر، انجام تأليف آن شب 1 شنبه 2 ماه رمضان سنه 1252 در قزوين (1).
هفتم «رساله ئى در ديات» كه فارسى و مفصل است و در 22 ع 2 سنه 1255 از تأليف آن فارغ شده، چنانكه در «الذريعه 8: ش 1229» فرموده.
هشتم «رساله ئى در عدم صحت ضمان بكر درك ملكى را كه زيد بعمرو انتقال داده».نهم «رساله ئى در رد تعليقه ميرزاى قمى بر رساله مذكوره» كه آنرا رد كرده با ذكر
ص: 1711
تعليقه ميرزا در آن رساله، كه در «قصص العلما: 21 چاپ 1313» نوشته.
دهم «رساله ئى در عدم جواز بذل ولى مدت انقطاع زوجه مولى عليه را» كه نيز در «قصص: 22» ذكر كرده (1).
و او از استادش آقا سيد على و شيخ جعفر نجفى روايت مى كند.
مرحوم شهيد در قزوين در اثر رياستى كه داشت در امر بمعروف و نهى از منكر جد و جهدى تمام مى فرمود، تا دعواى ميرزا عليمحمد باب بلند شد و جماعتى بدو گرويدند، از آن
تصویر
پايان مجلد نكاح «منهج الاجتهاد». نسخه كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى
ص: 1712
جمله قرة العين دختر مرحوم حاج ملا محمد صالح برادر شهيد. ازاين رو شهيد بيشتر در مقام نهى از منكر برآمد و همواره مردم را از متابعت باب و بابيه تحذير و تخويف و منع مى فرمود، و در منابر و مجالس؛ كفر و ضلالت و طغيان اين فرقه را بيان مى نمود. تا اين كه شبى در مسجد رفته و بعبادت معهود خود بنماز شب و دعا و گريه و زارى مشغول و مناجات خمسة عشر را مى خواند كه ناگهان در حين طلوع صبح (1) چند نفر از بابيه وارد مسجد شده و درحالى كه در سجده بود ضربتى برگردنش زدند، پس او سر را بلند كرده فرمود چرا مرا مى كشيد؟ پس ضربتى هم بر دهنش زدند و بالاخره هشت ضربت باو زدند، و او با اينحال حركت كرده خواست از مسجد بيرون بيايد كه ملوث بخون نشود و چون بدر مسجد رسيد غش كرده و بر زمين افتاد.
پس او را بخانه برده و تا دو روز زنده بود، و در هفدهم ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق (...) عقرب ماه برجى- وفات كرد، و او را در قزوين در مقبره شاه زاده حسين (كه
تصویر
پايان مجلد 21 كتاب مذكور، در شهادات. نسخه كتابخانه روضاتى
ص: 1713
بنابر آن چه در «منتخب التواريخ» نوشته فرزند دو ساله حضرت امام رضا «ع» است) دفن كردند(1).
و پوشيده نباشد كه در پشت يكى از نسخ چاپى «مجالس المتقين» ضربت خوردن او را در شب پانزدهم ذى القعده اين سال و وفاتش را در هفدهم نوشته، و ما اينجا بدان اعتماد نموده و نقل كرديم، و نيز اين ماده تاريخ كه در «تاريخ سرتيپ» نوشته دلالت بدان دارد:
حيف از شهيد ثالث آن قطب و نجم دين
كوبد بزهد و علم و عمل در جهان وحيد
گشت او قتيل و گفت بتاريخ او خرد:
گرديد آه و داد، تقى قطب دين شهيد
1263
و نيز كلمه برغانى را ماده تاريخ گفته اند. ولى در «قصص العلماء» اين واقعه را در
ص: 1714
سنه 1264 نوشته، و شايد نظر «المآثر» هم بدان بوده كه وى را در عداد علماء زمان ناصر الدينشاه آورده، و الا در صورتى كه وى در سنه 1263 شهيد شده باشد درك زمان سلطنت ناصر الدين شاه را نكرده، و نيز در «شهداء الفضيله» در سنه 1264 ذكر كرده، و او هم شايد از «قصص» نقل كرده باشد.
و مرحوم شيخ درويش على حائرى كه در (1220 ج 3 ش 285) گذشت در مرثيه او فرمايد:
فلا غرو فى قتل التقى اذا قضى
قضى و هو محمود النقيبة و الاصل
له أسوة بالطهر حيدرة الرضا
و قاتله ضاهى ابن ملجم بالفعل!
و او پس از شهادت معروف به شهيد ثالث گرديد، كه مقصود از شهيد اول شيخ محمد بن مكى و شهيد دويم شيخ زين الدين عاملى- كه در (1269) و (1290) بيايند- باشند. و گرچه در «روضات الجنات» چند نفر ديگر از علما را هم كه بقتل رسيده اند گويد آنها را وصف به ثالث يا رابع نموده اند، و همچنين در «مستدرك» چندين نفر ديگر را اضافه بر آنها ذكر كرده، و در «شهداء الفضيله» كه مخصوص علماء شيعه كه شهيد شده اند تأليف شده جماعتى كثيره از علما را نوشته كه شهيد شده اند و بسيارى از آنها را بتكلف داخل كرده، لكن هيچ يك از آنها مانند اين سه نفر باين وصف با قيد اول و دويم و سيم- و خصوصا اولين و خصوصا اول كه شهيد مطلق نيز مقصود او است- مشهور نشده اند.
و بالاخره، مرحوم شهيد صاحب عنوان فرزندان چندى داشته:
اول مرحوم ميرزا ابو القاسم كه بنسبت پدر خود معروف به شهيدى شده و چنان كه در «المآثر: 163» نوشته در قزوين ببسط يد و رياست عامه و نفاذ كلمه اختصاص بين داشته، و از قرارى كه در جزء 7 جلد 8 «اعيان الشيعه» نوشته تأليفاتى هم دارد. و فرزندش حاج ابو تراب در (1278) بيايد.
دويم مرحوم آقا محمد كه شاگرد حاجى شيخ محمد حسن نجفى، و امام جمعه قزوين و آنجا شهرتى و رياستى بهمرسانيده بوده، و زوجه اش قرة العين دختر عمش حاجى ملا محمد صالح بوده كه ذكر كرديم، و فرزندان او از اين زن: يكى شيخ اسمعيل بوده و او در تقوى و فضل و قدس و عدل صاحب مقامى سامى و بمنبر لسانى مليح و بيانى مطبوع داشته،
ص: 1715
چنان كه در «المآثر: 165» نگاشته، و ديگر- بقول «فتنه باب: 96»- شيخ ابراهيم بوده، و يك دختر.
سيم آقا عبد اللّه كه بعد از آقا محمد امام جمعه قزوين شد و در فقاهت و تقوى قادحى نداشت. و فرزندش ميرزا محمد تقى نيز از فضل و عدل سهمى عظيم و قسطى كلى داشته و بجاى پدر در قزوين امام جمعه و جماعت بوده، چنان كه هم در «المآثر: 144» فرموده.
چهارم ميرزا صادق كه در (1311) بيايد.
پنجم شيخ جعفر كه از مشايخ حاج محمد خان كرمانى- كه در همين سال (1263 ش 1030) گذشت- بوده، چنان كه در «الذريعه 17: 280 ش 285» فرموده.
ششم شيخ عيسى كه در (1339) بيايد.و كلية از أعقاب مرحوم شهيد تاكنون در قزوين جماعتى موجوداند(1).
ص: 1716
وى فرزند مرحوم ملا محرم على بن كلب قاسم و ساكن زنجان و از علماء زمان بود، كه در روز جمعه بيست و سيم ماه ذى القعدة الحرام اين سال، چنانكه در كتاب «علماء معاصرين:
89» نوشته- مطابق (...) عقرب ماه برجى متولد شده، و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله: كتاب «تكميل الايمان» در اثبات وجود صاحب الزمان (عليه السلام). و پس از مدت شصت و يك سال و ده ماه و نيم قمرى عمر در شنبه دويم ماه شوال المكرم سنه 1325 هزار و سيصد و بيست و پنج- مطابق 16 عقرب ماه برجى- در زنجان وفات كرده و در جوار سيد ابراهيم (ع) دفن شد.
ص: 1717
و در «ريحانة الادب 2: 130» نام او را عنوان كرده، و از آن با ملاحظه «فهرست علماء زنجان: 23» چنين برآيد كه وى از نخست اندكى در زنجان درس خواند و بعد از آن در سنه 1277 بقزوين رفت و آنجا نزد آقا سيد على صاحب «حاشيه قوانين» (1298) چندى تحصيل كرد. پس بعتبات رفت و در حوزه دروس حاجى سيد حسين ترك و فاضل ايروانى و ميرزاى شيرازى درآمد، و پس از تحصيل اجازات از آنها بزنجان بازگشت و بتدريس و تأليف و ساير وظائف پرداخت، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «الاصول الجعفريه» در عقائد. دويم كتاب «افضل المجالس» در مواعظ و مصائب. سيم «تكميل الايمان» مرقوم. چهارم «حاشيه بر فرائد». پنجم «حاشيه بر قوانين». ششم كتاب «ربيع المتهجدين». هفتم كتاب «شرح الاحتشام» بر نهج بلاغه امام، در شرح «نهج البلاغه» بخواهش احتشام السلطنه قاجار والى زنجان. هشتم كتاب «مشكل الرجال فى منتهى المقال». انتهى.
و ديگر از تأليفات او طبق «فهرست كتابخانه رضويه 5: 606 و 607»:
نهم كتاب «ديات و ارث». دهم كتاب «منتخب العلوم» در مطالب متنوعه. يازدهم «شرح مغنى». دوازدهم «شرح صمديه» بفارسى. سيزدهم «شرح منظومه بحر العلوم».
چهاردهم «شرح تبصره علامه».
و او را فرزندانى بوده: اول حاج شيخ يحيى كه متون را در زنجان درس خوانده و پس از آن بنجف رفت و در مدارس مجتهدين بزرگ درآمده تا فاضلى بزرگوار گرديد و بزنجان برگشت و مورد استفادت خاص و عام قرار گرفت، و آخر در 13 شوال 1352 وفات كرد.
دويم آقا مرتضى كه او نيز فاضلى جليل بوده و در حدود سال 1334 در نجف وفات نموده.سيم حاج شيخ صادق كه نيز متون را در زنجان خوانده و پس از آن بقم آمده و در مدرس حاج شيخ عبد الكريم يزدى حاضر شد و بزنجان برگشته تا در سنه 1362 بفجأه وفات كرد.
چهارم آقا جعفر كه او نيز اهل علم بوده.
ص: 1718
وى از علماء بزرگ قم و متولى شرعى سركار فيض آثار فاطميه (ع) بوده، و دختر ميرزا سيد احمد (1241 ج 4 ش 597) را بزوجيت داشته، و در نزد ميرزاى قمى درس خوانده، و علاوه بر فضل ظاهر از جمله مقدسين و اهل باطن بوده كه عارفى فدوى نام هندى در موقعى كه پياده بعتبات رهسپار بوده وى را ارشاد فرموده و بتصفيه و تهذيب باطن واداشته و بفكر مدام و ذكر دوام مشغول نموده.
و حاج سيد اسمعيل در تدريس «قوانين» تخصصى بسزا داشته چنان كه بعد از فوت ميرزا هيچ يك از تلامذه او آن كتاب را به تنقيح و درستى وى درس نگفته.
و وى در اين سال وفات كرده و در ايوان طلا در قم دفن شده، چنان كه در «مختار البلاد» نوشته.
وى از شعراء اين عصر بوده، و بطورى كه در «تاريخ چهار محل: 116» فرموده؛ نامش ميرزا حسن و تخلص سامانى مى نموده، و همانا در اين سال در سامان متولد شده و چون داراى طبعى بلند و قريحه ئى دلسپند بوده اغلب اوقات بنظم منظومه هاى شيرين مبادرت مى كرده و بسى خوش نفس و باكمال بوده، و مسمطى در جواب مسمط
(خيزيد و خز آريد كه هنگام خزانست)
استاد منوچهرى دامغانى (1) سروده بدين مطلع:
خيزيد و مى آريد كه هنگام بهار است
هنگام مساوى شدن ليل و نهار است
ص: 1719
و همچنين اشعارى ديگر نيز دارد(1).
وى حسينقليخان فرزند امان اللّه خان والى كردستان و خود از اهل فضل و دانش آن سامان و در نظم و نثر عربى و فارسى قدرتى نمايان داشته، و اشعار بسيارى بتخلص حاوى سروده تا آنها ديوانى گرديد، و در اين سال در ريعان شباب وفات نموده (2).
وى بطورى كه در رساله «احوال سيد عبد الحى حسنى (1286) در ص ع» نوشته از شعراء اردو زبان بوده و در اينسال وفات نموده (3).
ص: 1720
ژبر از خاورشناسان معروف است كه در سنه 1193 هزار و صد و نود و سه (يا 92)- مطابق (1158 يا 1157) شمسى- متولد شده و به ارمنستان و ايران مسافرت نموده و بعد رئيس مدرسه ألسنه شرقيه پاريس شده و كتاب «جغرافياى ادريسى» را بفرانسه ترجمه نموده و در اين سال وفات كرده، چنان كه در «گاه نامه 1310» نوشته. و شايد مقصود از جغرافياى ادريسى كتاب «مناهل العرب» محمد بن ادريس بن ابو حفصه باشد كه در مقدمه جلد اول «معجم البلدان» ذكر شده (1).
شرح احوال او در (ج 2 سال 1210 ص 385 ش 155) گذشت.
ص: 1721
وى برادر عبد السلم افندى است كه در (1234 ج 3 ش 466) گذشت.عبد الفتاح افندى از علماء اهل تسنن و مردى سريع التحرير فصيح التقرير و صاحب نظم و نثر نيكو بوده، و در نزد چندين نفر در علوم عقليه و نقليه شاگردى نموده از آن جمله: سيد محمود آلوسى كه در (1217 ج 3 ش 243) گذشت. و چندين كتاب بخط خود نوشته و نيز خود تأليفاتى دارد، از آن جمله كتاب «حديقة الورود» در ترجمه سيد محمود كه همان آلوسى استادش باشد و آن در دو جلد و ناتمام بوده و پس از فوتش ديگرى از شاگردان سيد آن را تمام كرده، و آخر در اين سال پيش از آن كه عمرش بسى سال برسد وفات كرد و در كرخ دفن شد، چنان كه در پاورقى «المسك الاذفر» از اثرى نقل كرده و در متن آن در سنه 1262 نوشته.
شرح احوال او در (ج 1 سال 1197 ص 57 ش 31) گذشت.
شرح احوال او در (ج 2 سال 1210 ص 367 ش 149) گذشت.
ص: 1722
وى فرزند مرحوم آقا على مدرس شيرازى است كه در (1244 ج 4 ش 642) گذشت.
مرحوم حاجى على اكبر صاحب عنوان كه او را آقا اكبر و حاجى اكبر هم مى گويند از اهل علم و ادب و در معقول و منقول و نظم شعر و تاريخ و بسيارى از فنون و فضائل در عصر خود كم نظير بوده، و در شعر تخلص بسمل مى نموده، و او در سنه 1187 هزار و صد و هشتاد و هفت- مطابق (1151- 1152) شمسى- در شيراز متولد شده و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله كتاب «تذكره دلگشا» در احوال شعرا از شيخ سعدى تا زمان خودش، تأليف آن سنه 1237 و «رساله ئى در قبله». و پس از مدت هفتاد و شش سال قمرى عمر در اين سال وفات كرد و در جوار حضرت امامزاده سيد مير محمد در شيراز مدفون شد. و يك نفر دختر (زوجه حاجى شيخ ابو القاسم تمامى شيخ الاسلام كه در 1278 بيايد) و نيز دو نفر پسر از او بازماند:
اول مرحوم ميرزا ابو طالب نواب كه از علماء معقول و منقول بوده و در سنه 1231 متولد شده و پس از مدت هفتاد سال عمر در سنه 1301 در شيراز وفات كرد و شش نفر پسر باز گذاشت: اول ميرزا صدر الدين نواب كه در سنه 1251 متولد شده و علوم عقلى و نقلى را از پدر خود ياد گرفت و در سنه 1302 از طرف ناصر الدين شاه لقب نواب يافت و فرزندش شيخ جلال الدين در سنه 1286 متولد شده و از اهل علم گرديد. دويم مرحوم احمد ميرزا كه نيز مانند برادر در خدمت پدر علوم عقليه و نقليه را درس خواند و از جانب مادر نبيره شاهزاده حسينعلى ميرزاى فرمانفرما مى باشد. سيم محمود ميرزا. چهارم محمد صالح ميرزا.پنجم عنايت اللّه ميرزا. ششم داود ميرزا، و اينها همه برادر أعيانى ميرزا صدر الدين مى باشند.
فرزند دويم مرحوم حاجى على اكبر: مرحوم ميرزا على صدر العلما است كه در (1238 ج 4 ش 543) گذشت.
ص: 1723
وى (1) ماه شرف خانم دختر ابو الحسن بيك بن محمد آقاى ناظر، و زوجه خسرو خان والى سنندج، زنى عفيفه جميله بوده و شعر را نيكو مى سروده و تخلص مستوره مى نموده، و خط را خوش مى نوشته، و در اين سال وفات كرده، چنان كه در «مجمع الفصحا 2: 455» فرموده، و در «حديقه ناصريه» در سنه 1264 بسن چهل و چهار سالگى گفته چنان كه حاجى شيخ يحيى معرفت در مقدمه «ديوان» صاحب عنوان از آن نقل كرده. و مؤلف «حديقه» مذكوره ميرزا على اكبر صادق الملك عموزاده مستوره بوده و آنرا در تاريخ كردستان تأليف نموده، و از مقدمه مرقومه چنين برآيد كه خانواده مستوره معروف به قادرى و جدش محمد آقا ناظر صندوقخانه ولات كردستان و پدرش از مقربين آن سلسله و شوهرش خسرو خان معروف به ناكام بوده، و ديوانش قريب به بيست هزار بيت ميشود، و تولدش در حدود (1219- 1220) رخ داده، و غير از ديوان مرقوم باز هم تأليفاتى دارد:
اول «تاريخ كردستان» در احوال ولات و حكام اين ولايت. دويم «رساله ئى در عقايد و شرعيات».
و شوهرش خسرو خان نيز شاعر بوده و با زوجه خود مغازله مى نموده اند.
ص: 1724
وى مير محتشم على خان بن مير باقى است كه پدرانش اصلا از بدخشان بوده اند و جدش بهند رفت و خود در نزد عبد الرضاء متين اصفهانى و آرزو و غيره درس خوانده و «ديوانى» دارد مشتمل بر هفت هزار بيت، و در اين سال- چنان كه در «الذريعه 9: ش 1544» فرموده- وفات نموده (1).
«ايضاح المكنون 1: 13»(2).
صاحب ايضاح گويد: كتاب «ابهى مقامة فى المفاخرة بين الغربة و الاقامه» تأليف سيد محمد بن محمد المبارك بن محمد جزائرى نزيل دمشق است. ولادتش در بيروت بسال 1263 بوده. پايان ترجمه كلام ايضاح. و در «معجم المطبوعات: 695» او را تنها بعنوان «الجزائرى محمد بن محمد المبارك» عنوان و كتاب مذكور و شش تأليف ديگر از او را كه همه در دمشق يا بيروت چاپشده بشرح ذيل آورده است:
2- «بهجة الرائح و الغادى فى احاسن محاسن الوادى» 3- «غريب الانباء فى مناظرة الارض و السماء» 4- «لوعة الضمائر و دمعة الناظر فى رثاء الامير عبد القادر» 5- «معارج الارتقاء الى
ص: 1725
سماء الانشاء» 6- «المقامة اللغزيه» 7- «نضرة البهار فى محاورة الليل و النهار». انتهى.
و زركلى در «الاعلام 7: 302» او را بعنوان الشيخ محمد المبارك عنوان و همانند كحاله در «معجم المؤلفين 11: 263» نام و نسبش را: محمد بن محمد بن المبارك حسنى ألجزائرى دمشقى و ولادتش را در همين سال 1263 و وفاتش را در 1330 هزار و سيصد و سى قمرى ذكر و هر دو مؤلف مذكور برخى از تأليفاتش را متعرض شده و از مجموع كلماتشان مستفاد ميشود كه صاحب ترجمه اصلش از ألجزائر بوده و عائله او باتفاق امير عبد القادر ألجزائرى بدمشق منتقل گرديده و خود دربيروت زاده و در دمشق تحصيل و تا هنگام مرگ در همانجا اقامت داشته و مردى اديب و لغوى و صوفى و صاحب آثار منظوم و منثور بوده. و مآخذ شرح حالش در دو كتاب مذكور 16 كتاب و مجله ياد شده است. م.
وى فرزند مرحوم آقا باقر همدانى و از بزرگان علما و فقها بوده كه در اين سال در همدان متولد شده و هم آن جا علوم مقدماتى را فراگرفت و بعد از آن باصفهان آمد و چندى در نزد مرحوم حاج ملا حسينعلى تويسركانى كه در (1286) بيايد درس خواند و با اجازه اجتهاد از وى بهمدان برگشت، و بعد از زمانى بنجف رفت و آن جا مدتى در نزد شيخ انصارى درس خواند و نيز با اجازه اجتهاد از او بهمدان رفت و بترويج مشغول شد. پس اهالى كردستان خواهش كردند كه براى نشر شعائر دينيه بدان ولايت رود و آقا طاهر امام جمعه همدان آنرا در نظر پدرش آقا باقر نيكو نمود، و شيخ محمد تقى بسنندج كه كرسى ولايت كردستان است رفت و آن جا بترويج احكام شرعيه مشغول شد، و مرحوم حسينعليخان امير نظام- كه در (1236 ج 3 ش 502) گذشت و آن زمان والى كردستان بود- و امير حسينخان همدانى با وى در آنجا نيكو همراهى نمودند و شهرتى فراوان بهم رسانيد چندان كه محسود أضداد خود گرديد، و در اثر آن در ولايت امير افخم در كردستان و جرأتى كه از فرزندش احتشام الدوله داماد مظفر-
ص: 1726
الدين شاه بظهور رسيد فتنه ئى برپا شد و شيخ محمد تقى پس از ماندن مدت بيست و نه سال در كردستان، در سه شنبه بيست و نهم ماه ربيع المولود سنه 1314 هزار و سيصد و چهارده- مطابق (...) سنبله ماه برجى- بقتل رسيد، و خانه و اثاثيه اش و بخصوص كتب و مؤلفاتش همه را غارت كردند، و غير از «رساله ئى در رضاع» چيزى از او باقى نگذاشتند، چنان كه در «شهداء الفضيله: 339- 341» فرموده (1).
وى فرزند مرحوم سيد محمد تقى موسوى است كه در (1236 ج 3 ش 511) گذشت.
مرحوم سيد محمد حسن از علما و فقهاء زمان خود بوده و در حدود سال 1207 يا كمى پس و پيش متولد شده و در نزد علماء اصفهان چون حاجى كرباسى و آقا سيد صدر الدين عاملى درس خوانده تا بمرتبه اجتهاد نائل گرديد. آن گاه در سنه 1245 بتهران رفت و مدتى در آنجا ساكن و با علماء آن سرزمين محاورت و مباحثت داشت. پس بسمت عتبات عالياتره سپار و در كرمان شاه چندى در نزد يكى از فرزندان آقا محمد على بهبهانى درس خواند، و بعد از آن بنجف رفت و مدت دو سال در نزد علماء آن [جا] بتحصيل مشغول و باجازات روايتى و غيره نائل گرديد. پس باصفهان برگشت و آنجا تا آخر عمر ساكن و بتأليف
ص: 1727
تصویر
خط مرحوم سيد محمد حسن موسوى اصفهانى. سرآغاز نسخه اصل كتاب الزكوة «مهجة الفؤاد فى شرح الارشاد». در مقابل صفحه آخر اجازه مرحوم آقا سيد صدر الدين موسوى عاملى اصفهانى براى وى بخط مجيز (ره).
ص: 1728
و نشر أحكام و آداب بسر آورد. و اينك اسامى تأليفات او:
اول «حواشى غير مدونه» بر كتب ذيل: 1- «حاشيه ميرزا ابو طالب بر سيوطى».
2- «شرح لمعه» 3- «شوارع الهدايه» حاجى كرباسى 4- «شوارق لاهيجانى» 5- «قوانين».
دويم «رساله جبتيه» در اطلاق لفظ جبت و طاغوت بر اول و دويم.
سيم «رساله ئى در اختلاف معانى ألفاظ شرعيه» كه قبلا معنى ديگرى داشته و شارع براى افعال معينى وضع كرده مانند صلوة و زكوة و غيره كه آنها موضوع براى صحت است يا نه.
چهارم «رساله ئى در اين كه گرفتن شيربها شرعا جايز است يا نه».
پنجم «رساله ئى در جنايت ام ولد، تأليف آن سنه 1260.
ششم دو «رساله در جواز تسامح در أدله سنن» تأليف هردو در طهران سنه 1245.هفتم «رساله ئى در حكم زنى كه خود را بلامانع از نكاح معرفى كند» كه تمام نشده.
هشتم «رساله ئى در رد مظالم» و مسائل مربوطه بآن. نهم «رساله ئى در شرط ضمن العقد».
دهم «رساله ئى در شناختن خدا و پيغمبر و امام (ع)» انجام تأليف آن سنه 1241.
يازدهم «رساله ئى در مسئله انفراد طلاق بعوض از خلع».
دوازدهم «رساله ئى در وجه اعجاز قرآن» انجام تأليف آن نيمه شب آدينه 9 شوال سنه 1254 در تهران. سيزدهم «سؤال و جواب در مسائل ارث و غيره».
چهاردهم «شرح تهذيب منطق» تفتازانى. پانزدهم «شرح بر مبحث شكوك كتاب منهاج الهدايه» حاجى كرباسى. شانزدهم «شرح مراح الارواح» احمد بن على بن مسعود در صرف كه تمام نشده.
هفدهم كتاب «مهجة الفؤاد» در شرح «ارشاد» علامه، در چهارده جلد كوچك: 1- در طهارت، انجام تأليف آن 2 رجب سنه 1243، و انجام جلد 14 يك شنبه 29 محرم سنه 1244. هيجدهم كتاب «نصايح العلما» در نصيحت بفرزند خود سيد مهدى نحوى.
نوزدهم يك دوره «فقه استدلالى»، آغاز تأليف آن سنه 1248، انجام ع 2 سنه 1254.
و او از چند نفر روايت مى كند: اول مرحوم آقا سيد صدر الدين عاملى. دويم سيد محمد رضاء بحر العلوم (ره). سيم حاج سيد كاظم رشتى (1205 ش 110) چنان كه
ص: 1729
تصویر
سرآغاز نسخه اصل جلد 14 «مهجة الفؤاد فى شرح الارشاد» بخط مؤلف (ره).
در مقابل صفحه آخر مقاله تقريظ مرحوم سيد محمد مهدى نايب الصدر اصفهانى.
ص: 1730
اجازه وى براى او بخط مجيز در نزد آقاى سيد محمد على روضاتى (1348) زيارت شد و تاريخ آن 14 ذى الحجه سنه 1251 است (1).
و او در اين سال وفات كرده و نزد پدر خود دفن شد(2).و غير از سيد مهدى نحوى كه آنفا ذكر شد (و اعقابى از او اينك در اصفهان از اهل علم موجودند) وى فرزند ديگرى داشته بنام سيد محمد تقى ملقب و معروف بسيد شهاب الدين كه در ماه رجب سنه 1262 متولد شده و پس از طى مراتب كودكى تحصيل علوم و كمالاتى نموده تا در فنون رياضى و هندسه ربطى بهم رسانيد و ميرزا عبد الرزاق خان سرتيپ كه در (1286) بيايد- فى الجمله- نزد او درس خوانده، و او «جنگى در مطالب متفرقه»
ص: 1731
تصویر
تقريظ كتاب «مهجة الفؤاد» و گواهينامه علمى مؤلف آن از محمد مهدى بن محمد صادق قمبوانى فارسى.
ص: 1732
تأليف كرده، و در حدود دوازده سفر بتهران رفته و باز باصفهان مى آمد، تا آخر در شب 4 شنبه غره رجب سنه 1340 هم در اصفهان وفات كرد و در نزد جد و پدر خود دفن شد. و او دختر ملا حسين كرمانى را كه در (1330) بيايد تزويج كرده و از او چندين نفر فرزند ذكور و اناث بهم رسانيد، از آن جمله: آقا مصلح الدين كه در (1334) بيايد.
ص: 1733
وى ابو يحيى بولسى ازهرى مشهور ببولاقى است كه از علماء اهل سنت از فرقه مالكيه بوده و چندين كتاب تأليف نموده: اول «حاشيه بر شرح قويسنى» بر كتاب «سلم العلوم» يا «السلم المرونق» در علم منطق تأليف شيخ محب اللّه بهارى. دويم كتاب «الخطب السنيه» براى جمع حسينيه. سيم «ديوان خطب». چهارم كتاب «السيف اليمانى» براى قائل بحليت سماع آلات و أغانى، يا «السم القاتل» براى مغنى متساهل. و در اينسال- چنان كه در «معجم المطبوعات: 607» نوشته- وفات كرده.
وى فرزند مرحوم سيد كاظم موسوى و از طرف مادر منسوب بمرحوم ملا اسمعيل عقدائى كه در (1230 ج 3 ش 418) گذشت، و خود از اعاظم علما و فقهاء يزد بود.
و در اين سال در يزد متولد شده، و در دوازده سالگى بتحصيل مشغول شد و مقدمات را در يزد تكميل نمود، و ضمنا بتجارت نيز مى پرداخت، و در سنه 1283 براى تحصيل رياضيات كه بدان متذوق بود بمشهد رفت، و پس از سه سال بيزد برگشت، و باندك فاصله بنجف اشرف مشرف شد و با مرحوم سيد محمد كاظم يزدى كه در (1247 ج 4 ش 720) گذشت مأنوس گرديد و در اثر آن هم بدرس خارج او مى رفت و هم رياضيات را باو مى آموخت، و نيز بمدرس مرحوم شيخ محمد حسين كاظمينى و ميرزاى شيرازى- كه هر دو در (1230
ص: 1734
ج 3 ش ... و 414) گذشتند(1)- مى رفت و در زمان كمى ترقى كامل نموده، و در سنه 1291 مجاز شده و بتأليف پرداخت، و بعد از چندى براى امر معاش بمضيقه افتاد و چون بجهت عزت نفس تحمل برخى امور را نكرد كارش بعسرت كشيد و مزاجش عليل شد، پس ناچار در سنه 1266 بيزد باز آمد و آن جا بتدريس پرداخت و سمت رياست بر همه علماء آن بلد بهم رسانيد، و اخيرا بطورى طرف توجه فرمانداران يزد گرديد كه غالبا در امور سياسى او را مدخليت مى دادند و بر رأى او اعتماد مى كردند.و بهرحال، وى چندين جلد كتاب تأليف كرده: اول پنج جلد در «فقه». دويم دو جلد در «اصول». سيم «شرح بر حاشيه چغمينى» چنان كه در «تاريخ يزد» نوشته و ظاهرا بايد «حاشيه بر شرح چغمينى» باشد. چهارم «شرح شرايع».
و چندين نفر در نزد او درس خوانده اند: اول آقا سيد احمد مدرس. دويم حاجى شيخ عبد الكريم يزدى كه در (1276) بيايد. سيم شيخ محمد متخلص به پريشان تفتى (2).
و او در ماه جمادى الاولى سنه 1346 هزار و سيصد و چهل و شش، چنانكه در «آينه دانشوران: 34» فرموده- مطابق (ابان- آذر) ماه باستانى- وفات كرد و در يزد در حرم امامزاده محمد مكنى به ابو جعفر- كه در (1288) بيايد- دفن شد.
و چندين فرزند پسر و دختر از او باز ماند: اعلم و اكبر همه آقا سيد محمد آية اللهى كه عالم و فاضل و سردفتر يكى از دفاتر اسناد رسمى در يزد است. و سايرين هم از فضايل پدر بى بهره نيستند.
ص: 1735
سنه 1264 قمرى مطابق سنه 1226 شمسى
آدينه غره ماه محرم الحرام قوس ماه برجى
حاجى ملا عبد الوهاب (1) از جمله علماء قزوين در عصر خود بوده و از قرارى كه در «قصص العلما: 122 چاپ طهران در 1313» در احوال حاجى سيد محمد باقر بيدآبادى (در حاشيه مراسله ملا على نورى بميرزاى قمى) نوشته مادرش دختر مرحوم آقا سيد حسين قزوينى است (كه در سال 1208 ص 339 ش 133 گذشت). و بالاخره وى در ماه محرم الحرام اين سال- مطابق (قوس- جدى) ماه برجى- وفات كرده (2).
در «قصص العلما: 76» نوشته كه او بزيارت نجف رفت و مريض شد و در زمان احتضار گفت: مرا در جنازه نهاده و بمرقد مطهر حضرت امير المؤمنين (ع) بگذاريد. پس او را در تابوت نهاده و در حرم حضرت امير المؤمنين (ع) گذاشتند و در همانجا وفات يافت، انتهى.
و در «الكواكب الدريه 1: 100» نوشته كه دو پسر وى ميرزا محمد على مجتهد و ميرزا
ص: 1736
تصویر
سرآغاز مجموعه اجازات حاج ملا عبد الوهاب قزوينى بخط مرحوم آقا سيد جواد موسوى خوانسارى
ص: 1737
محمد هادى هر دو ... در قلعه طبرسى بقتل رسيدند، و ميرزا محمد على شوهر مرضيه خانم دختر حاجى ملا محمد صالح برغانى بوده، انتهى.و در «فتنه باب: 72» ميرزا محمد هادى را برادر بزرگ نوشته و گويد: در جنگ و جدال وارد نشده و سالها در قزوين بود. و ميرزا محمد على كوچك تر از او بوده و در قلعه طبرسى كشته شد ...، انتهى (1).
ص: 1738
تصویر
صفحه اول رساله مبسوطه نماز جمعه حاج ملا عبد الوهاب بخط مرحوم آقا سيد جواد موسوى خوانسارى در مجموعه سابق الذكر. از كتب كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى
ص: 1739
تصویر
صفحه اول رساله ثانيه مختصره نماز جمعه حاج ملا عبد الوهاب قزوينى بخط شخص مؤلف كه در سرآغاز مجموعه سابق الذكر نوشته شده و چنانكه ديده ميشود خود اعتراف نموده كه رساله اولى او متروك و غير متروك واقع شده است. م.
ص: 1740
وى فرزند ميرزا مهدى 37 ملك الكتاب (1270) و خود از شعرا و اهل فضل و كمال بوده و تخلص گلبن مى نموده، و چنان كه در «مجله يادگار، سال 4 ش 8: 23 و 32» نوشته او در ماه محرم الحرام اينسال- مطابق (قوس- جدى) ماه برجى- متولد شده، و پس از وفات پدر لقب ملك الكتاب يافت (1)، و چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «آداب السرور». دويم كتاب «حالت». سيم كتاب «سفرنامه حجاز»، و در تأليف «مطلع الشمس» نيز شركت داشته، و در ماه محرم الحرام سنه 1331 هزار و سيصد و سى و يك- مطابق أيضا (قوس- جدى) ماه برجى- پس از شصت و هفت سال قمرى عمر وفات كرده. و عجب اين كه تولد و وفات وى هر دو در محرمى كه مطابق (قوس- جدى) ماه برجى بوده واقع شده كه از قمرى 67 و از شمسى 65 باهم تفاوت داشته.
ص: 1741
و فرزندش آقاى خان ملك 39 ساسانى از رجال عصر حاضر در تهران و قسمتى از شرح حال جدش ميرزا مهدى مذكور (1270) در شماره و سال مرقوم «يادگار» از او نقل شده (1).
سنه 1227 شمسى
سه شنبه پانزدهم ربيع الاخر
اول حمل ماه برجى
وى (2) فرزند مرحوم حاج آقا محمد منور عليشاه است كه در (1224 ج 3 ش 356) گذشت.
مرحوم وفاعليشاه از اجله عرفاء عصر و علماء زمان خود بوده كه هم ارشاد و دستگيرى مى كرده و هم در محراب امامت جماعت و در منبر موعظه مى نموده، و او در ماه ربيع الاخر اين سال، چنان كه در «نابغه علم و عرفان: 413» نوشته- مطابق (حوت 1226- حمل 1227) ماه برجى- از بطن دختر حاجى عبد الغفار- ناپسرى جد خود حاجى محمد حسن- متولد
ص: 1742
شده، و بطورى كه در «نابغه» گفته در نزد اساتيد شيراز علوم دينى و فلسفى را تحصيل كرد و پس از وفات پدر جانشين او گرديد و وفا على شاه لقب يافت، و در انقلاب مشروطيت نيز جزو مجاهدين بود، انتهى.
و نيز وى علاوه بر مناصب طريقتى پدر مناصب شريعتى او را نيز احراز كرد، و در طريقت چنان كه شنيدى ملقب به وفاعليشاه و از طرف حضرت امام رضا (عليه السلام) به ذو الرياستين ملقب گرديد(1) و در ظهر روز پنج شنبه دويم ماه شوال المكرم سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش- مطابق 20 سرطان ماه برجى- وفات كرد، و سه پسر و پنج دختر در حين فوت از او باقى ماند.
و از جمله پسران: يكى حاج ميرزا عبد الحسين مونسعلى شاه است كه در (1290) بيايد، و او با سه دختر از مرضيه بيگم دختر پسر عم پدرش رحمتعليشاه اند كه در (1208 ش 131) گذشت، و دو پسر و دو دختر ديگر از دختر حاج آقا محمد تاجر دهدشتى و از هريك تاكنون اعقابى باقى مانده.
و در «نابغه» گويد: او بمرض استسقا و ضيق النفس وفات يافت، و پس از او برحسب وصيتش سيد اجاق جانشين وى گرديد، انتهى؛ و او در (1340) بيايد.
و در «مقالات الحنفا: 228» يكى از مريدان وى را مرحوم ناصر عليشاه تهرانى نوشته كه در سال (1360) بيايد.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا حسينعلى تهرانى است كه در (1298) بيايد.
ميرزا محمد رضا عالمى با زهد و تقوى بود كه در پنج ساعتى شب پنج شنبه هيجدهم
ص: 1743
ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- متولد شده، و پس از پدر مقام امامت وى را در مسجد حاجى ميرزا محمد خان سپهسالار در شهر نو تهران احراز نمود، و بعد از مدت شصت و هفت سال و پنج ماه قمرى و بيست و شش روز عمر در دوشنبه چهاردهم ماه صفر المظفر سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو- مطابق 21 جدى ماه برجى- وفات كرد، چنان كه تولد و وفات وى بماه و سال قمرى در «تاريخ سرتيپ» و باقى در «طرائق 3:
212» نوشته.
وى فرزند شيخ امداد على و از شعراء لكنهو است كه در بيست و هشتم ماه رمضان المبارك اين سال- مطابق (...) سنبله ماه برجى- متولد شده، و در شاعرى تخلص آزاد مى نموده (1).
چنان كه در فهرست آنها كه آزاد تخلص دارند گذشت (1200 ج 1 ش 63).
شب 6 شوال. شرح احوال او در (1222 ج 3 ش 316) گذشت.
ص: 1744
وى فرزند حاج مير أعظم على، و خود از علما و اهل كلام و فقه بوده، كه در چهارشنبه هفتم ماه شوال المكرم اينسال، چنان كه در «فهرست كتابخانه رضويه 4: 361» بدون روز هفته نوشته- مطابق (...) سنبله ماه برجى- در على نكرپال متولد شده و كتابى بنام «نور ايمان» در رد اهل سنت در خلافت و متعه و عزادارى و تقيه تأليف كرده.
وى ميرزا محمد خان 58 بن ميرزا بزرگ 57 غفارى كاشانى است.ميرزا بزرگ 57 در (1229 ج 3 ش 396 ص 861) گذشت، و او دو پسر داشته: يكى ميرزا ابو تراب 58 كه نقاشى زبردست و هنرمند بوده و تصاوير «روزنامه شريفه شرف» و بعضى از تصاوير ديگر بقلم سحرآفرين او كشيده شده و در سنه 1307 خودكشى كرده و بجوانى وفات نمود و سه سال بزرگتر از صاحب عنوان بود، چنان كه در كتاب «تاريخ جرائد و مجلات ايران 3: 61» نوشته.
و ديگر: ميرزا محمد خان 58 صاحب اين عنوان كه از نقاشان معروف و متفرد ايران بلكه كليه دنيا در عصر خود و صاحب فضائل و كمالات ديگر هم بود.
و او در اواخر ماه شوال المكرم اين سال- مطابق ميزان ماه برجى- در كاشان متولد شده و كسب علوم نموده تا در نقاشى استادى كامل و در سنه 1310 ملقب به كمال الملك
ص: 1745
شد، و در سنه 1313 براى تكميل تحصيلات خود باروپا رفت، و در سنه 1319 مدرسه ئى بنام صنايع مستظرفه ايجاد كرد، و در سنه 1346 از خدمات دولتى معاف و از تهران بنيشابور رفت و آنجا در حسين آباد ملك شخصى خود بفلاحت مشغول شد، و در اواخر از يك چشم نابينا گرديد، تا در يك شنبه سيزدهم ماه رجب الفرد سنه 1359 هزار و سيصد و پنجاه و نه- مطابق 27 مردادماه باستانى- در نيشابور وفات كرد و در مقبره شيخ عطار (ره) دفن شد.
وى فرزند مرحوم محمود خان ملك الشعراء است كه در (1311) بيايد.
عليخان ملك الشعرا از اعيان و فضلاء اين دوران بود كه در روز شنبه بيست و دويم ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- متولد شده، و در نزد مرحوم حاج نجم الدوله كه در (1259 ش 949 ص 1599) گذشت و غير او درس خوانده تا در نقشه كشى و مهندسى و خط و ساير كمالات استاد گرديد، و پس از مدت هفتاد و دو سال و هفت ماه قمرى و يك روز عمر در چهارشنبه بيست و سيم ماه جمادى الاخرى سنه 1337 هزار و سيصد و سى و هفت- مطابق 5 حمل ماه برجى- وفات كرد.
22 ذى القعده. شرح احوال او در (1247 ج 4 ش 693) گذشت.
ص: 1746
محمد عبد الحى كنيه اش ابو الحسنات و فرزند ملا عبد الحليم بن محمد امين هندى است.
ملا عبد الحليم، چنانكه از «الفوائد البهيه» فرزندش در ضمن ترجمه صدر الشريعه اصغر برمى آيد از علماء اهل سنت بوده و «شرحى بر كتاب نقايه» كه اينك در تآليف صاحب عنوان اشاره بدان ميشود نوشته و در نزد ملا محمد يوسف لكنوى كه نيز «شرحى بر نقايه» مرقوم دارد درس خوانده.
فرزندش محمد عبد الحى صاحب عنوان نيز از علماء حنفيه در قطر هندوستان بوده و در تراجم فقهاء آن فرقه اطلاعى وافى داشته.
وى در دهه اخير ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق (ميزان- عقرب) ماه برجى- در شهر باندة كه پدرش در آن وقت مدرس آنجا بوده متولد شده، و در پنج سالگى شروع بحفظ قرآن نموده و در ده سالگى از آن فراغت يافت، و در أثناء آن خط نوشتن و برخى از كتب پارسى را ياد گرفت. آن گاه در ده سالگى بتحصيل علوم پرداخته و در هفده سالگى از آنها فارغ شد، و در اين مدت جميع فنون علوم را در نزد پدر خود و برخى از كتب هيئت را در نزد ملا نعمة اللّه كه در سنه 1290 وفات كرده درس خواند.
و بعد از آن بتأليف پرداخت، و در رجب سنه 1279 با پدر خود از حيدرآباد هند بقصد مكه بيرون شد، و در شعبان از بمبئى بر كشتى بادى نشسته و در غره ماه رمضان بحديده رسيدند و در آنجا ده روز مانده و پدرش كتب نفيسه چندى در آنجا خريد. پس از آنجا حركت كرده و بواسطه طوفان و مخالفت هوا كشتى آنها بجده نرفته و در لبس پائين آمدند. و از آن جا چهار روز در بيابان رفته تا در دهه آخر ماه رمضان بمكه رسيدند و تا اداء اعمال حج آنجا ماندند، و در دهه اخير ذى الحجه بسمت مدينه رفتند، و در 2 محرم سنه 1280
ص: 1747
بدان شهر شريف رسيده و هشت روز ماندند، و در عاشورا از آنجا حركت كرده بمكه رفتند و تا 10 صفر آنجا ماندند، پس بجده حركت كرده و از آنجا بر كشتى بادى نشسته و در دهه وسطى ع 1 ببمبئى رسيدند، و در اوائل ج 1 بحيدرآباد آمدند.
و هم چنين در 15 شوال سنه 1292 بار ديگر بعزم مكه بيرون آمده و بحيدرآباد آمد و در 21 بر كشتى آتشى نشسته و در 5 ذى القعده بجده و در 10 بمكه رسيد و بعد از اداء حج كه در آدينه بود در 21 ذى الحجه بطرف مدينه رفت و در 5 محرم سنه 1293 بدانجا وارد شده و ده روز توقف نمود، پس از آنجا در 15 بمكه حركت كرد و چند روزى در مكه ماند و بجده رفت و در 8 صفر بر كشتى نشسته و در 21 ببمبئى رسيد و در 5 ع 1 بوطن خود باز آمد.
و بالاخره، او خود در «التعليقات السنيه» كه اينك ذكر مى شود گويد تاكنون چهل و چهار كتاب در معقول و منقول مدون و تمام كرده ام غير از آنها كه تمام نشده. و اينك اسماء برخى از آنها: اول كتاب «التعليقات السنيه» بر كتاب «الفوائد البهيه»خودش كه اينك ذكر مى شود. انجام تأليف آن روز يك شنبه 2 ج 2 سنه 1293 و شطرى از احوال خود را در آن نوشته كه ما آنچه اينجا آورديم نقل از آن كرديم.
دويم كتاب «السعاية» در كشف آن چه مى باشد در «شرح وقايه» و مقدمه آن در ذكر كسانى است كه خودشان يا كتبشان در «شرح وقايه» ذكر شده اند. و هم چنين شراح «وقايه» و محشين «شرح وقايه» و شراح «نقايه» همه در مقدمه آن ذكر شده اند. و مقصود از «شرح وقايه» شرح صدر الشريعه اصغر عبيد اللّه بن مسعود بن تاج الشريعه محمود بن صدر الشريعه احمد محبوبى است بر كتاب «وقايه» جدش محمود بن احمد مرقوم. و «وقايه» در منتخب كتاب «هدايه» است كه اينك ذكر مى شود. و «نقايه» در مختصر «وقايه» مرقوم و از مؤلف اصل آن است.
سيم كتاب «الفوائد البهيه» در تراجم حنفيه، آغاز تأليف آن ج 2 سنه 1291، انجام آن روز شنبه 11 صفر سنه 1292، و «التعليقات السنيه» مذكور حواشى و تعليقات برآن است.
چهارم كتاب «مذيلة الدراية» در ذيل كتاب «مقدمة الهدايه» خودش كه اينك ذكر مى شود.
ص: 1748
پنجم كتاب «مقدمه الهدايه» در ذكر كسانى كه در «هدايه» ذكر شده اند. و مقصود از «هدايه» كتاب الهدايه تأليف على بن ابو بكر مرغينانى است در مختصر «كفاية المنتهى» خودش در شرح كتاب «بداية المبتدى» خودش در جمع ميان كتاب «مختصر» قدورى در فقه حنفيه و «الجامع الصغير» كه اينك ذكر مى شود.
ششم كتاب «النافع الكبير» براى آن كه مطالعه كند جامع صغير را، در ذكر شراح «الجامع الصغير» و ارباب متون مشهوره و اصحاب كتب معروفه. و «الجامع الصغير» كتابى است در فقه حنفيه از محمد بن حسن شيبانى.
هفتم كتاب «التعليق الممجد» بر «موطأ» محمد، در حاشيه بر «موطأ» شيبانى مرقوم.
تا اينجا مستفاد از «التعليقات» بود.
و آقاى سيد محمد على روضاتى (1348) مى فرمودند كه وى در سنه 1304 هزار و سيصد و چهار وفات كرده، و مى فرمود در مدركى بسيار صحيح يافتم و اينك از خاطره محو شده، انتهى. و البته اطمينان بر قول اين فاضل ثقه توان نمود(1).بعد از آن در كتاب «هدية العارفين» در اسماء مؤلفين و آثار مصنفين تأليف اسمعيل پاشا بغدادى (در ستون 385) نيز وفات او در همين سال 1304 ديده شد.
ص: 1749
وى فرزند حاجى عليقليخان مخبر الدوله است كه در (1245 ج 4 ش 651) گذشت.
حسينقليخان از بزرگان رجال دولت مظفر الدين شاه و مردى پاك دامن و خيرخواه بود. و او در بيست و هفتم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق (...) قوس ماه برجى- متولد شده و كسب كمالات صورى و معنوى را نزد جد و پدر خود نمود، و پس از وفات پدر از طرف مظفر الدين شاه ملقب به مخبر الدوله شد، و در أدوار مشروطه هم داراى مناصب مهمه گرديد، تا در پنج شنبه دويم ماه صفر المظفر سنه 1326 هزار و سيصد و بيست و شش- مطابق 15 حوت ماه برجى- وفات كرد، چنان كه در «تاريخ سرتيپ» نوشته. و بنابراين مدت عمرش شصت و يك سال و يك ماه قمرى و پنج روز است. لكن از «تاريخ مشروطه» چنين برآيد كه او پس از اين تاريخ نيز زنده بوده و برخى از وزارت ها را تحمل نموده.
و فرزندش حسنعلى خان هدايت ملقب به نصر الملك از اعيان زمان است.
ص: 1750
ذى الحجه. شرح احوال او در (سال 1204 ش 91 ص 158) گذشت.
مشترى در اصل لغت عربى: صيغه مفرد مذكر از اسم فاعل اشترى يشترى از ماده شرى يشرى ناقص يائى از باب (ضرب) هم چون رمى يرمى است، كه بمعنى فروختن مى آيد، و بباب افتعال برده شده، و اينجا باب افتعال براى مطاوعه آمده كه اشترى يعنى قبول فروختن كرد، و مشترى قبول فروختن كننده، يعنى خريدار. و نيز نام ستاره ئى است در آسمان ششم كه در اصطلاح نجوم قديم آنرا سعد اكبر مى گفتند. و سپس چند نفر از شعرا بمناسبت آن ستاره تخلص خود را مشترى نهاده اند، از آن جمله صاحب اين عنوان.
و او ابو سعيد حسام الشعرا حاج ميرزا ابراهيم، از احفاد ميرزا طاهر وحيد وقايع- نگار شاه طهماسب صفوى است، كه اصلا از مردم مشهد مقدس و پدر وى شيرازى، و خود از شعراء معروف عصر خويش بوده، و شرح احوالش در «المآثر: 207 س 1» و «الذريعه 9: 1046 ش 6796» بنظر رسيده (1)، و از آنها همه چنين برآيد كه وى درين سال- بنص «الذريعه»- متولد شده و در سنه 1270 وى را بطهران آورده اند، و او در آن شهر سكونت
ص: 1751
نموده تا در دستگاه سلطنتى راه يافته و از شعراء دربار بشمار آمد.
در «المآثر» درباره وى فرموده كه: ما بين سخنوران وقت باستادى و تتبع تام مسلم بود، و بالخصوص در هجاء تسلطى عظيم داشت، و در علم قافيه و عروض از اجله اساتيد محسوب مى گرديد، و در حضور همايونى كما هو حقه معروف بود، و كثيرا باميرزا مايل افشار احضار مى شدند، و در حضور موفور السرور مثل جرير و فرزدق در حق يكديگر بطعن و دق مى پرداختند و مهاجاة مى ورزيدند، تجاوز اللّه عنهما!
آن گاه وفاتش را در ماه ذى الحجة الحرام سنه 1305 هزار و سيصد و پنج نوشته اند و آن مطابق (اسد- سنبله) ماه برجى بوده.
و در «مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى» كتابى بعنوان «سفرنامه حاج ميرزا مشترى بمكه» از او آورده كه بنظم است.
* و چون اينجا ذكرى از مايل شاعر رفت و تاريخ تولد و وفات وى را ما نميدانيم بمناسبت اينجا چيزى در احوال او نويسيم و چنين گوئيم كه:
مايل ما در (ج 1 سال 1195 ش 14 ص 37) نوشتيم كه مايل تخلص چند افشار نفر از شعرا بوده و از آن جمله اين مايل افشار كه نامش ميرزا حسن و در «مجمع 2: 577» و «المآثر: 207» عنوانى دارد، اينك گوئيم كه:
افشار نام طايفه و ايلى است معروف در ايران كه پادشاه قهار نادر شاه از آن ايل بوده، و در «المآثر» صفحه مذكور، ستون بعد از مشترى عنوانى براى او آورده و در آن فرمايد: مدت ها نوكر ديوان اعلى بود و در وزارت امور خارجه انشاء مى كرد و زمانى دراز در بندر لنگه حسب المأموريه توقف داشت [تا] جنبه شاعرى عاقبت غالب آمد و ترك خدمت گفت و همى طبع آزمائى فرمود تا استادى بزرگ شد و مايل تخلص مى كرد، ولى غالبا ببذاءت لسان و تعرض اعراض؛ مردم را آزرده مى ساخت، كفاره اين عمل را مراثى درباره حضرت سيد الشهداء (ارواحنا له الفدا) و مدايح در حق اهل بيت عصمت (صلوات اللّه عليهم اجمعين) بسيار ساخته، انتهى.
ص: 1752
وى مرحوم ابو الحسن ميرزا ابن محمد تقى ميرزاى حسام السلطنه است كه در (1206 ج 1 ش 117) گذشت.
مرحوم حاج شيخ الرئيس از معاريف اهل منبر و شعرا بلكه از عظماء علما و فقها و اهل حكمت و عرفان عصر خود بود و در شاعرى حيرت تخلص مى نمود. و در اين سال در تبريز از دختر سهراب خان گرجى متولد شده و در خدمت چندين نفر از علما و حكما درس خوانده و به شيخ الرئيس ملقب گرديده و تأليفاتى دارد:
اول كتاب «اتحاد الاسلام» كه براى سلطان عثمانى تأليف كرده. دويم كتاب «كتاب الابرار» در رد احمد قاديانى. سيم كتاب «منتخب نفيس» كه ديوان اشعار او است بعربى و فارسى.در كتاب «آگهى شهان از كار جهان 3: 115» نوشته كه وى در سال 1320 باصفهان آمده و هوس پيشگان سست انديشه گرد او جمع و فريفته سخنانش- كه بسمع مردم چشم بسته دل پسند آمد اما بنظر اهل نظر اهميتى نداشت- شدند، و علماى سياسى از آقايان مسجد شاه بمعاونت ظل السلطان عذرش را خواستند، انتهى.
و مرحوم آقا شيخ غلامعلى بكائى مى فرمود وى در آنسفر بعنوان ملاقات آقاى گزى بطرف مدرسه نيم آورد آمد و چون درب مدرسه رسيد داشت از قاطرسوارى خود پياده ميشد كه طلاب مدرسه شورش نموده كه چرا اين آدم اينجا بيايد! و او پياده نشد و خود را از روى قاطر بسوارى آورد و فرمود بصدائى درشت و قرائتى متأنى: و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما، انتهى.
و آن جناب در شب چهارشنبه بيست و يكم ماه جمادى الاخرى سنه 1336 هزار و سيصد
ص: 1753
و سى و شش- مطابق 13 حمل ماه برجى- وفات كرد و در شاه عبد العظيم (ع) در ايوان مقبره ناصر الدين شاه پهلوى در مقبره دفن شد.
و در «الذريعه 9: ش 1649» وفات او را در حدود 1333 نوشته و آن تقريبى است.
و فهرست كسانى كه حيرت تخلص داشته اند در (1254 ش 834 ص 1472) گذشت (1).
وى فرزند سيد حسين 38 بن سيد حسن 37 بن سيد حبيب 36 زوين (1193 ش 3)، و خود از اهل علم و ادب در عراق عرب بوده و شعر هم مى گفته، و در اينسال- چنان كه در «الذريعه 9: ش 1209» فرموده- متولد شده. و بطورى كه در «اعيان الشيعه 1: 406» نوشته در نزد شيخ عبد الحسين اعسم درس خوانده. و ما در (1247 ج 4 ش 709) نوشتيم كه اعسم مذكور در آنسال وفات كرده.
و بهرحال، سيد جعفر «ديوانى در اشعار» دارد كه خود آنرا در مجموعه ئى جمع نموده.
و پس از مدت چهل و سه سال قمرى عمر در سنه 1307 هزار و سيصد و هفت در جعاره وفات كرد، و نعش او را حمل بنجف نمودند. و او فرزندان چندى باز نهاد كه بزرگتر آنها سيد عبود 40 بود(2).
ص: 1754
طسوج ظاهرا معرب تسوج بتاء قرشت است و آن در (ج 1 ص 150 ش 85) گذشت.
و ملا حسن، چنان كه در «الكرام البرره: 360 ش 716» فرموده نخستين كسى است از اين خانواده كه از طسوج بخوى مهاجرت و در آنجا اقامت نموده، و او بموجب مرقومات اين شماره فرزند آقا نقى است كه در (ج 1 سال 1203 ش 85 ص 151) گذشت.
و خود عالمى بزرگوار و از مروجين اخيار بوده و براى ترويج شعائر اسلامى مسجدى در خوى بنا كرده كه تاكنون باقى و بنام او معروف و در دست اعقاب او است و در اينسال وفات كرده.
و فرزندش آقا حسين در «الكرام» مذكور (ص 384 ش 786) نيز عنوانى دارد، و در آنجا فرموده كه وى از زعماء علما و اكابر فقها در عصر خود بوده كه چندى در نجف در نزد شيخ جعفر نجفى درس خوانده آنگاه بخوى برگشته و در غايت بتعظيم شعائر اسلام و امر و نهى پرداخته چندان كه شهر خوى بدار المؤمنين ناميده شد، و از آن جمله مدرسه ئى در نزديكى خانه خود ساخته كه تاكنون بنامش معروف است، و آخر در دهه 1260 (يعنى ما بين 1250 و 60) وفات كرده و جسدش را نقل بنجف و در نزديكى مرقد هود و صالح دفن كردند.
و فرزندش ميرزا على اكبر نظام العلما بوده. و فرزند ديگرش ميرزا اسد اللّه چنان كه در (ص 126 الكرام مذكور) نوشته عالمى فقيه ورع تقى بوده كه مدتى در نزد شيخ انصارى درس خوانده و سپس بخوى برگشته و بامامت و ترويج پرداخته تا در حدود سال 1290 وفات كرده و جنازه اش را بنجف برده و در نزد پدرش دفن كردند. و فرزندش حاج ميرزا يحيى امام جمعه در سال (1364) بيايد.
ص: 1755
صنعت دختر كدخداى قريه فداغ ناحيه مضافات لار، و از شعراى آن ديار بوده و شعر بسيارى سروده و تخلص صنعت داشته و در اين سال وفات كرده، چنانكه در «فارسنامه. گفتار 2:287» آورده.
وى ميرزا عبد الرزاق بن حاج سيد محمد فريدنى است، و از قرارى كه در «مجمع الفصحا» نوشته تحصيل علوم عربيه و هنرهاى ديگر كرده و مدت ها در تهران و اصفهان شمع جمع قلندران و سرخيل قلاشان بوده و دعواى همه علوم حتى تيرافكنى و شمشيرزنى در اثر غلبه بخار سودا در دماغ مى نموده، و آخر بهند رفته و آنجا هندو و با هنود و نصارى همخو گرديد، انتهى مختصرا. و در اين سال وفات كرده.
وى فرزند مرحوم سيد محمد 33 بن سيد على 32 بن سيد اسمعيل 31 بن ابو جعفر محمد 30 الغياث بن على 29 المشعل بن احمد 28 المقدس بن هاشم 27 بن علوى 26 عتيق الحسين موسوى (ره) است.
ص: 1756
علوى 26 عتيق الحسين در (1229 ج 3 ش 399) گذشت.
نواده اش احمد 28 المقدس در لملوم دفن است و آن در شرقى ديوانيه از مدن معروفه عراق است و او آنجا بحمزه شرقى معروف است زيرا كه در غربى ديوانيه نيز مزار حضرت ابو يعلى حمزة 8 بن قاسم 7 بن على 6 بن حمزة 5 بن حسن 4 عباسى (مذكور در 1223 ج 3 ش 332) مى باشد.
و سيد على 34 صاحب عنوان از علما و ادباء عصر خود بوده كه در اين سال متولد شده و كتبى تأليف فرموده و أراجيز چندى منظوم نموده، از آن جمله: كتاب «جنى الجنتين» در تحقيق مرفق و كعبين، چنان كه در «الذريعه 5: ش 628» فرموده، انجام تأليف آن سنه 1295، و ارجوزه ئى در اصول فقه بنام «نتايج الافكار» چنان كه در جلد اول «الذريعه: ش 2422» نوشته. و پس از مدت سى و هشت سال قمرى عمر در سنه 1302 هزار و سيصد و دو وفات كرده، و فرزندانى برگذار نموده: اول سيد محمد رضا 35 كه در (1296) بيايد.
دويم سيد مهدى 35 كه در (1299) بيايد.
و در «نقباء البشر: 1524 ش 2041» تولد او را در نجف در سنه 1265 نوشته و آنچه آنجا درباره او نوشته و اينجا نياورده ايم اينكه وى در نزد: 1- آقا سيد على بحر العلوم و 2- شيخ راضى نجفى و 3- حاجى شيخ مهدى كاشف الغطا و 4-شيخ محمد حسين كاظمينى و 5- آقا سيد مهدى قزوينى و 6- حاجى سيد حسين ترك و 7- آخوند خراسانى درس خوانده و أراجيزى در موضوعات عديده بنظم آورده، از آن جمله: «ارجوزه در هيئت» كه شاگردش سيد عدنان دو شرح بر آن نوشته: يكى مزجى و يكى مفصل. و پس از وفات بنا بوصيت در وادى السلام نزديك غسالخانه دفن شده، و هم در سال وفات وى پدر و مادر و دائى او وفات كردند، و او دو برادر بنام سيد محسن 34 و سيد قاسم 34 داشته، و سيد محسن فرزندى داشته بنام سيد محمد على 35 كه از پسر عمش صاحب عنوان اجازه داشته، انتهى.
ص: 1757
سه ده قصبه ئى است معروف و شهر مانند در بلوك ماربين اصفهان كه اصلا سه قريه بنام «خوزان و فروشان و ورنوسفادران» نزديك بهم بوده و پس از آن همه بهم متصل و اينك كلمه سه ده (يا سده) براى آن علم شده (1).
و حاج آقا بزرگ نامش حاج مير سيد على 39 فرزند حاج سيد مهدى 38 بن سيد اسمعيل 37 بن سيد حسين 36 بن سيد زين الدين على 35 بن سيد محمد جعفر 34 بن سيد محمد محسن 33 بن سيد محمد سعيد 32 بن سيد عبد الكاظم 31 بن سيد عبد الرضا 30 ابن سيد على 29 بن سيد بابا 28 بن سيد احمد 27 بن سيد بابا 26 بن سيد ركن الدين 25 ابن سيد جمال الدين 24 بن سيد على 23 بن سيد حمزة 22 بن سيد اسمعيل 21 بن سيد محمود 20 بن سيد جمشيد 19 بن سيد اسمعيل 18 عزيز الدين قاضى ابو طالب نسابه مروزى است.
اين نسب نامه بطورى كه در (1243 ج 4 ش 628 ص 1194) ذكر شد با شرح احوال حاج مير سيد على بطورى كه نوشته شد با اندك تصرفى در ورقه ئى بخط آقا ميرزا محمد باقر 41 صفوى، و آنجا در وصف اين اسمعيل 18 نوشته: «مدعو بسيد ابو البركات حسينى مشهدى»، و آن غلط است، زيرا كه در جلد سيم «مستدرك الوسائل» ابو البركات حسينى مشهدى را در عداد مشايخ قطب راوندى سيد ناصح الدين محمد بن اسمعيل نوشته، و در «معجم الادبا» قاضى نسابه را عنوان كرده و نسبش را بطورى كه در ورقه نوشته و ما هم در (1243 ص 1194) ذكر كرديم آورده و از آن جا چنين برآيد كه وى در سنه 572 در شب 2 شنبه 22 ج 2 متولد شده و در سنه 614 با ياقوت در مرو ملاقات نموده و چندين كتاب تأليف كرده:
ص: 1758
اول كتاب «حظيرة القدس» در شصت جلد. دويم كتاب «بستان الشرف» در مختصر آن در بيست جلد. سيم «كتابى در أنساب» بنام فخر رازى و از اين جهت آنرا «فخرى» گويند، انتهى. و برحسب طبقه نشايد كه محمد بن اسمعيل ابو البركات مشهدى فرزند اين اسمعيل باشد.
و بهرحال، حاج سيد محمد مهدى 38 دو فرزند داشته: يكى آقا سيد محمد 39 امام جمعه كه در (1288) بيايد. و ديگر حاج مير سيد على 39 صاحب اين عنوان و او معروف بحاج آقا بزرگ و متخلص به ضيائى و از علماء عصر ما بود. و در ورقه مرقومه در تمجيد او بسيار مبالغه و او را وصف بزهد و ورع و تقوى و جامعيت علوم عقليه و نقليه و طب و نجوم و رياضى و فنون غريبه از قبيل جفر و أعداد و طلسمات نموده و نوشته كه آباء و اجدادش همگى اهل علم و مروج دين و حامل لواى شريعت و عهده دار امور مذهبى بوده اند، و او در اين سال در سه ده متولد شده و پس از تحصيل علوم مقدماتى باصفهان رفت و آنجا در نزد ملا على اكبر فشاركى و حاج شيخ محمد باقر و ميرزا محمد هاشم چهارسوئى درس خواند، تا در اندك زمانى سرآمد أقران گرديد و از ميرزا محمد هاشم و آقاى نجفى اجازت روايت يافت، و آقاى نجفى همواره با وى در مسائل فقهيه مذاكره نموده و رأى او را ترجيح مى داد. و حاج مير سيد على مدتى رياضت كشيده و تصفيه قلب فرموده بطورى كه بسيارى از مسائل مشكله را بطريق مكاشفه حل مى نمود، و چندى در برخى از شهرها گردش كرده و با علما و اعاظم ملاقات و معاشرتى كامل بجا آورد و در مراجعت از مشهد مقدس خدمت حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) تشرف حاصل كرد و بيشتر اوقات مشغول تأليف و تصنيف و ترويج شرع شريف و دين مبين و تخريب اساس مبتدعين بوده چنان كه در موقعى كه چند نفر بابى در سه ده پيدا شدند بدستور وى عده ئى از آنها مقتول و بقيه فرارى گشتند و تاكنون در اين قصبه از اين فرقه كسى بهم نرسيده. و در عزادارى حضرت سيد الشهدا (ع) سعيى بليغ داشت و همواره در اقامت آن همت مى گماشت. و چون صداى مشروطه خواهى در ايران بلند شد او با علماء اصفهان در آن كار هم آهنگ و در تأسيس آن كوششى بسزا نمود بطورى كه مى توان وى را يكى از مجاهدين در اين راه نام برد. و در طول مدت عمر چندين كتاب تأليف كرده كه تا
ص: 1759
كنون هيچ يك بچاپ نرسيده از اين قرار:
اول «رساله ئى در اصول فقه» در اجتماع امر و نهى و غيره. دويم «رساله ئى در تقليد و نجاسات». سيم «رساله ئى در ختوم و أدعيه» براى استشفاء امراض و غيره. چهارم «رساله ئى در خيارات» بخصوص خيار عيب. پنجم «رساله ئى در رياضيات». ششم «رساله ئى در شروط ضمن العقد». هفتم «رساله ئى در صلح با حق رجوع». هشتم «رساله ئى در صلوة». نهم «رساله ئى در طب» و تجربيات خود در دسته بندى ادويه براى هر مرضى. دهم «رساله ئى در علم اخلاق». يازدهم «رساله ئى در منجزات مريض». دوازدهم «كتابى بزرگ در موعظه» مفصل و مبسوط.و بالاخره، وى در شنبه دهم ماه صفر المظفر سنه 1358 هزار و سيصد و پنجاه و هشت- مطابق 11 فروردين ماه باستانى- در سه ده وفات كرده و هم آنجا در منتهاى شبستان مسجد جامع شد كه هم اكنون قبرش در آن محل معلوم است و بر آن سنگ لوحى افتاده و اشعارى در مرثيه و ماده تاريخ بر آن منقور است كه مطلع و مقطع آن اين دو شعر است:
بچيده دست گلچين اجل در فصل فروردين
بيفكنده قضا نخلى ز پا از جويبار دين
ز روح پنجمين جستم مدد گفتم بتاريخش
على آن سائل شرع نبى شد سوى عليين
در ورقه ئى كه نواده وى آقا ميرزا محمد باقر 41 بن آقا نور اللّه 40 بن حاج مير سيد على 39 صاحب عنوان بخط خود در احوال جدش نوشته و ما از روى آن اين شرح حال را نوشتيم و خود نيز آنرا تقرير مى كرد اين ماده تاريخ اين طور نوشته، لكن درست در نمى آيد و او هم راهى براى تصحيح آن نميدانست.
و آقا نور اللّه 40 مرقوم فرزند ارشد وى و اينك از علماء سه ده و از استاد خود حاج شيخ عبد الكريم يزدى (1276) و آقا سيد ابو الحسن مديسه ئى (1284) اجازه دارد و پس از فوت پدر قائم مقام وى گرديده، و زوجه او مادر آقا ميرزا محمد باقر 41 مرقوم فاطمه دختر حاج آقا جمال الدين مسجد شاهى (1284) است.
و فرزند ديگرش آقا سيد ابو الحسن 40 كه در «نقباء» ميرزا حسن نوشته- معروف
ص: 1760
به امام- در نجف ساكن و از علماء آن شهر است (1).
وى از زنان اديبه اسلامبول است و بطورى كه در كتاب «خيرات حسان 3: 62» نوشته وى ليلى خانم دختر موره لى زاده حامد افندى و از خويشان فؤاد پاشا بوده و در اينسال وفات كرده، و «ديوانى در اشعار» دارد.
آنگاه حكايتى راجع بمهرورزى وى بشاگرد موم فروشى و قدرى از اشعار او را نقل كرده.
وى فرزند سيد ابراهيم 33 بن سيد شمس الدين محمد 32 بن سيد قوام الدين 31 ابن سيد نصير الدين محمد 30 بن سيد جمال الدين 29 بن سيد علاء الدين 28 بن سيد محمد 27 بن سيد ابو المجد 26 بن مير محمد خان 25 بن الامير عبد الكريم خان 24 بن الامير عبد اللّه خان 23 بن الامير عبد الكريم خان 22 بن سيد محمد خان 21 بن المير مرتضى خان 20 مرعشى (ره) است.
مير مرتضى خان 20 مرعشى درج 1 (سال 1204 ش 93 ص 160) گذشت.
ص: 1761
فرزندش سيد محمد خان 21 وفاتش سنه 856. فرزندش امير عبد الكريم خان 22 وفاتش روز 4 شنبه 5 ع 2 سنه 865. فرزندش امير عبد اللّه خان 23 وفاتش 5 ع 1 سنه 872.
فرزندش امير عبد الكريم 24 وفاتش سنه 932. فرزندش امير محمد خان 25 از رجال و أعيان بوده و اولاد او هريك سر سلسله يكى از طوائف عمده شده اند، يعنى امير عبد اللّه 26 جد سادات شهرستانى ها كه در (1287) بيايند و سيد ابو المجد 26 جد خانواده صاحب عنوان.
و بهرحال، سيد ابو المجد 26 مردى زاهد و فقيه و حكيم بوده. و فرزندش سيد محمد 27 محدث و مورخ و نسابه بوده. فرزندش سيد علاء الدين 28 تأليفاتى دارد مانند «شرح قواعد» و غيره. فرزندش سيد جمال الدين 29 از علماء عصر خود بوده كه در سنه 1029 متولد شده و پس از 52 سال عمر در سنه 1081 وفات كرده و در نجف دفن شده و تأليفاتى نيكو دارد و او از ملا محمد باقر مجلسى روايت نموده، و فرزندش سيد محمد از او روايت كرده.
فرزندش سيد محمد 30 نقيب سادات بوده و در سنه 1120 وفات نموده. فرزندش سيد قوام الدين 31 زاهد و عالم بوده و شعر هم مى گفته و از پدر خود روايت كرده و در سنه 1140 وفات نموده. فرزندش سيد محمد 32 صاحب كرامات و مقامات و تأليفات بوده و از پدر خود روايت نموده. و فرزندش سيد ابراهيم از او روايت كرده و سيد محمد در سنه 1200 وفات كرده و در تخت فولاد نزديك تكيه ميرزا رفيعاء نائينى دفن است. فرزندش سيد مجد الدين ابراهيم 33 صائم الدهر و قائم الليل بوده و در سنه 1240 وفات نموده.
و تاريخ وفات اين چهار نفر اخير نقل از مقاله ئى است كه جناب آقا نجفى نواده صاحب عنوان براى خاتون آبادى نوشته و در احوال آقا نجفى بدان اشاره ميكنيم.و بهرحال، مادر اين سيد ابراهيم دختر سيد ضياء الدين ابو الحسن محمد بن نواب سيد محمد صادق بن سيد محمد طاهر نواب بن مير سيد على نواب بن (نواب خليفه سلطان و سلطان العلما سيد علاء الدين حسين معروف صاحب «حاشيه شرح لمعه و معالم» و غيره و متوفى در سنه 1064) بوده. و در (1342) ذكرى از اين چند نفر احفاد خليفه سلطان و خود او خواهد شد.
ص: 1762
فرزندش سيد محمد 34 صاحب عنوان از اهل نجوم و فقه و تفسير و مردى زاهد و ناسك بوده و در نزد شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» درس خوانده و نخستين كسى است كه صنعت چاپ را بايران آورده و در اين سال وفات كرده و فرزندش سيد الاطبا 35 در (1202 ش 76) گذشت و او از پدر خود روايت كرده و فرزندش سيد الاطباء مرقوم از او روايت نموده چنانكه نواده اش آقا نجفى در اجازه ئى كه براى ميرزا احمد روضاتى نوشته بيان فرموده.
اين تفصيلى كه در نسب صاحب عنوان تا مير مرتضى خان 20 ذكر شد و از آنجا ميرسد بمير بزرگ مذكور در (1204 ش 93) منقول از نامه ئى است كه آن را نواده اش جناب آقا نجفى 37 تبريزى سلمه اللّه تعالى (1315) كه از اجله علما و فقها و علامه عصر حاضر در علم نسب و احوال بزرگان است از قم در (11 ج 2/ 1366) براى اين فقير نوشته كه شش صفحه و تمام بخط خود او، و نيز مطابق است با مقاله ئى كه باز وى در شرح احوال خود بخط خود در 12 صفحه در (27 ع 1/ 1369) براى آقا ميرزا احمد روضاتى نوشته؛ و اينك هر دو حاضر و در نظر است. الا اينكه در مقاله اخيره سيد شمس الدين محمد 32 را فرزند سيد نصير الدين 30 نوشته، يعنى سيد قوام الدين را كه ما او را 31 گرفته ايم ننوشته، و بنابراين صاحب عنوان 33 خواهد بود، و ظاهرا آن اشتباه باشد.
و بهرحال، اشكال در اين است كه در مراسله ئى ديگر كه هم آن جناب آنرا از قم در (4 ج 2/ 1357) براى اين فقير نوشته و 12 صفحه بخط شيخ احمد لنگرانى و املاء خود ايشان است و در آخر چند سطرى در صحت آن بخط خود وى ميباشد و نيز حاضر و در نظر است: سيد محمد 35 صاحب عنوان را فرزند سيد عبد الفتاح 34 بن سيد ضياء الدين محمد 33 بن سيد محمد صادق 32 بن سيد محمد طاهر 31 بن سيد على 30 بن سيد علاء الدين محمد 29 بن سيد محمد 28 بن سيد محمود 27 بن سيد على 26 بن سيد هداية اللّه 25 (يا اسد اللّه) بن الامير علاء الدين حسين 24 بن امير نظام الدين على 23 بن امير قوام الدين محمد 22 بن تاج الدين (يا علاء الدين) ابو محمد حسين 21 بن سيد مرتضى خان 20 مذكور در عمود صدر عنوان نوشته، كه چنان كه ما بر روى آنها شماره نهاديم كه سيد مرتضى خان (20) باشد صاحب عنوان (35) خواهد شد و هيچ يك اين اسماء همانند يكديگر
ص: 1763
نيست، و ما بموجب نامه اولين و مرقومات برخى از مجلدات «الذريعه» از يكم تا پنجم در چندجا نسب او را اين طور نوشتيم و سيد علاء الدين 29 را مرحوم خليفه سلطان دانستيم درحالى كه خليفه سلطان بموجب نامه اخير از اجداد مادر سيد ابراهيم پدر صاحب عنوان است و تاريخ تولد و وفات (1029- 1081) را كه اينجا ما براى جمال الدين 29 نوشتيم در آن مراسلهاولى بعنوان (1029- 1080) براى سيد على 30 نوشته و دختر سيد ضياء الدين ابو الحسن محمد را كه ما اينجا نوشتيم مادر سيد ابراهيم 33 بوده آنجا مادر سيد الاطباء (35) فرزند صاحب عنوان را نوشته از احفاد خليفه سلطان بوده و در ذيل نام هريك از اين سادات در اين دو مراسله شروحى نوشته كه برخى باهم مطابق نمى آمد.
و بهرحال، پس از تقريبا نه سال كه ما بدين عقيده بوديم ناگهان در چند ماه قبل از اين در ص 169 ج 6 «الذريعه» و پاورقى آن بنظر ما رسيد كه اين سيد محمد صاحب عنوان فرزند سيد ابراهيم (الخ) است. و براى تخالف مرقومات اين صفحه با صفحات مجلدات سابقه ناچار ما خود نامه ئى از اصفهان بجناب آقا نجفى نوشته و ايشان در جواب آن نامه دويم (11 ج 2/ 1366) را فرستادند و در آنجا تصريح باشتباه و غلط «الذريعه» و نامه اول و صحت نامه ثانى نمودند، و ما نيز متابعت كرده و در ذيل هر اسمى آنچه اينجا آورده و پس از اين هم در اين كتاب مى نويسيم هرچه باهم وفق مى دهد از هر دو تلفيق نموده و نوشته و مى نويسيم.
وى فرزند ميرزا حبيب اللّه باشتينى و خود از علما و فقهاء عصر در مشهد مقدس بوده و كتابى در «سؤال و جواب از فتاوى شرعيه» تأليف كرده، و در اين سال بهفتاد و چهار سالگى وفات نموده، چنانكه در «الذريعه 12: ش 1636» فرموده. و در «مطلع الشمس 2: 419» در سنه 1266 نوشته و ظاهرا آن درست باشد، و از اين جهت ما در آن سال نيز او را عنوان مينمائيم.
ص: 1764
وى فرزند حاج سيد محمود حسينى لواسانى مازندرانى، و خود از معاريف فقها و اعاظم علما و افاضل اين عصر بود، و در اينسال- چنان كه در «مقالات الحنفا: 261» نوشته- متولد شده و در نزد چندين نفر از علما درس خوانده و در اواخر عمر در مشهد مقدس سكونت نموده و در شعر تخلص ناظم داشته، و چندين كتاب در فنون مختلفه تأليف كرده:
اول كتاب «توحيد كمالى» در دو جزء كه آن مذاكراتى است در علم اخلاق ما بين آقا كمال و معلمش، و جزء دوم آن بنام «اخلاق كمالى» است.
دويم كتاب «بيان الغيب» كه ديوانى منظوم در استقبال «ديوان خواجه حافظ» است.
سيم كتاب «لسان الغيب». چهارم كتاب «نياح الغيب».
و اينها همه را بنام پدر زن خود حاج محمد كريم (يا عبد الكريم) صابونى (1339) منتشر و مشهور (براى اخفاء نام خود بمصلحتى) نموده، و باز چندين كتاب ديگر بنام خود تأليف كرده، از آن جمله:پنجم كتاب «فقاهة الرضويه» در فقه استدلالى كه در دو جلد است:
1- در مقدمات فقهى و اصولى در ابواب عبادات و معاملات، انجام تأليف آن 24 ذى الحجه سنه 1346 و در ذيل آن رساله ئى است رجالى در اسامى و القاب ائمه (ع) و اصحاب و روات هريك، انجام تأليف آن 2 ع 2 سنه 1347.
2- از اول طهارت تا آخر تيمم، آغاز تأليف آن 24 ذى الحجه 1346، انجام آن نيمه شعبان سنه 1350، چنانكه در «فهرست كتابخانه رضويه (ع) 5: 471 و 472» نوشته.
ششم «رساله رجاليه» مذكور.
و از چند نفر از علماء شيعه و سنى روايت كرده، از آن جمله: ميرزاى شهرستانى. و جناب آقا نجفى مرعشى از او روايت نموده.
ص: 1765
و آخر در روز دوشنبه نهم ماه محرم الحرم سنه 1356 هزار و سيصد و پنجاه و شش، چنان كه در الذريعه 6: ش 1008» غير از تعيين روز هفته فرموده- مطابق 2 فروردينماه باستانى- در مشهد وفات كرد، و در جلد (4 ش 2169) در شب تاسوعاء مذكور، و در (ج 6 ش 942) و «مقالات الحنفا: 262» بدون ماه و روز در اينسال نوشته اند، و در جلد 3 «الذريعه:
ش 1713» و بعضى از جلدهاى ديگر بدون ماه و روز در سنه 1355 گفته.
و در «مقالات: 262» نوشته كه در ايوان طلاى رضوى دفن شده.
و قبل از آن در (ص 260) عنوانى براى فرزندش سيد محمد كاظم منعقد نموده و تعريفى بليغ از مراتب علمى وى كرده، و اين سيد محمد كاظم در (1305) بيايد.
وى فرزند مرحوم سيد مرتضى بن سيد احمد بن سيد مرتضى لنجانى، از نژاد مرحوم مير لوحى اصفهانى (ره) است، و نسب مرحوم مير لوحى چنين است كه وى:
مرحوم مير محمد 31 بن ابو المكارم الامير محمد بن 30 بن الامير قاسم 29 بن السيد محمد 28 المصحفى بن السيد عماد الدين مطهر 27 بن السيد النسابة شرف الدين ابراهيم 26 ابن السيد جمال الدين الحسين 25 بن السيد تاج الدين محمد 24 بن السيد شمس الدين حيدر 23 بن السيد ضياء الدين طاهر 22 بن السيد عماد الدين الحسين 21 النقيب بن السيد على 20 ابن السيد عماد الدين محمد 19 بن السيد قطب المعالى ابو محمد على 18 بن السيد عبد العزيز 17 بن السيد جمال الدين محمد 16 بن السيد نجيب الدين عبد العزيز 15 بن السيد علاء الدين محمد 14 بن السيد نور الدين على 13 بن السيد نصير الدين ابوعبد اللّه الحسين 12 بن السيد معين الدين ابو على احمد 11 بن السيد الشريف الاجل ابو عبد اللّه اسحق 10 بن الكريم الجليل ابى المحسن ابراهيم 9 العسكرى بن ابى الحسن موسى 8 الثانى (عليه السلام) است.
ص: 1766
اين نسب بطورى كه اينجا ذكر شد- خصوصا ألقابى كه براى هركسى آورديم- در نسخه ئى خطى بنظر رسيد كه اول بايد ما آن نسخه را معرفى نموده و بعد مطالبى كه در اطراف آن داريم ذكر كنيم.
تصویر
مرحوم آقا سيد محمد باقر درچه ئى
اين نسخه خطى «نسب نامه» ئى است از كتابخانه آقاى سيد محمد على روضاتى (1348) كه لطفا آنرا براى نقل در اينجا در اختيار ما نهاده، و آن داراى (39) ورق است و ظاهر است كه يك ورق هم از آن در بين ورق اول و دويم افتاده كه ورق دويم موجود
ص: 1767
در واقع سيم و كلا چهل ورق يعنى هشتاد صفحه بشود، و هرچند كه خود نسخه مانند ساير نسخ خطى قدما عدد صفحه ندارد لكن ما بهمين ميزان (80 صفحه) آنچه در اينجا مى نويسيم صفحات آنرا تعيين مى كنيم و گوئيم كه:
ورق اول هر دو رويش سفيد است و معلوم است كه صفحه اول ورق دويم هم سفيد بوده و از صفحه دويم شروع در خطبه كتاب نموده، و صفحه اول از ورق سيم- كه بميزان مرقوم صفحه (5) بشود- چنين شروع مى شود: للبحور و القفار و معاشا للوحوش و الاطيار، الخ و آخر صفحه (80) چنين است: ابن ابى البشر آدم صفى اللّه؛ و در هيچ جاى آن تاريخ ندارد لكن از وضع خط و كاغذ كه تمام آن على التحقيق يك خط و يك كاغذ است- سواى يك سطر در پائين هريك از صفحات (8) تا (15) معلوم ميشود در مائه يازدهم هجرت تأليف و نوشته شده.
و گفتيم كه صفحه (5) شامل خطبه است و آن ميرود تا آخر صفحه (13) كه كلمه آخر آن صفحه (اما بعد) است، و از اول صفحه (14) شروع در مطلب نمود و با القابى كه سابقا در جلو اسماء مى نوشته اند كلماتى نوشته بخلاصه اين كه: (فنسب الامير السيد محمد الموسوى الحسينى المشهور بميريخ متصل الى)، و اين صفحه با القابى تمام شده، تا در صفحه (15) فرمايد: ابى الحسن موسى بن جعفر الكاظم عليهما صلوات اللّه الملك الراحم، و در سطر آخر آن فرمايد: (فهو السيد الشريف الكريم الجليل)، آن وقت ميرود در (ص 16) و در سطر آخر آن فرمايد: (الحسيب ابو المكارم الامير محمد بن)، و ميرود در (ص 17) با القابى در آخر صفحه و (الامير القاسم)، و بهمين نحو در هر صفحه ئى يك سطر در پائين آن نوشته شامل يك اسم با القابى تا برسد بصفحه (چهلم) كه در آن اسم حضرت كاظم و در صفحه (62) نام حضرت عدنان را نوشته و كلمه (الجليل) صفحه (15) را با (الحسيب) ص 16 بخطى وصل كرده.و در ساير صفحات بعد از هر اسمى كلمه (ابن) را با نونى طولانى اين طور (ابن) نوشته و نصف نون (ن) را در صفحه سابق و نصف ديگر را در لاحق آورده و بدين نحو هر پسرى را بپدر متصل كرده. و از (ص 63 تا 66) و از (69 تا 72) و نيز (75) و از (77 تا 78)
ص: 1768
را در هر سطرى دو اسم نوشته، و بالاخره در (79)- ن هبة اللّه شيث النبى (بن)، و در (80)- ن ابى البشر آدم صفى اللّه است، چنانكه ذكر كرديم. و بدين قرار از حضرت آدم تا حضرت صادق ع (51) نفر، و از حضرت كاظم تا اين محمد (25) نفر خواهند شد. و ما كه در اين كتاب حضرت امير را (1) و حضرت كاظم را (6) گرفته ايم اين امير محمد (30) شده كه ديدى اين عدد را بر روى اسم او نهاده ايم، و پس از اين هركس را خواهيم نام ببريم بهمين عدد مختار خودمان او را معرفى مى كنيم.
و در اين صفحات از ص (57) كه اسم مالك در آن نوشته تا آخر كه (80) است غير از يك سطر در پائين صفحه شامل يك اسم و در بعضى بشرحى كه گفتيم دو اسم هيچ چيز ديگر ننوشته و فقط باقى صفحه سفيد است، بلكه بهمين صفحه و ورق و صفحه و ورق (73 و 74) فقط قطعه ئى از صفحه شامل اسم اين دو صفحه (مالك بن النضر كه قريش باشد) و (73 و 74) سام بن نوح (ع) موجود و باقى كاغذ صفحه كه در بالا بوده مقروض و مقطوع گرديده.
و باقى صفحات از ص (18 تا 56) از اول صفحه تا برسد بسطر آخر اولاد صاحب اسم اين سطر و صفحه را كلا يا معقبين آنها را بطور تشجير هرجا هرچه مقتضى بوده و در بعضى جاها شعب و فروع مختصرى هم آورده كه از حضرت كاظم تا چند پشت از اعقاب او آنچه را كه در «عمدة الطالب» دارد و مانند عبارات «عمده» مى باشد، و در همه جا اسم آن كه در عمود اين نسب واقع شده در وسط اسماء ساير اولاد صاحب اسم آورده، و در ص (17) كه اسم الامير القاسم 29 را آورده و در بالاى سطر آخر در چهار سطر چنين نوشته: (اعقب من ابى المكارم السيد محمد 30 وحده. و كتب ذلك بيده العبد الاقل عبد الصمد ابن عبد الكريم الحسينى الحايرى اصلا و السبزوارى مولدا و مسكنا)، و بعد از آن مهرى بسيار بزرگ با خط بسيار ريزه در پاى آن زده كه بسيار خواندن آن بر ما مشكل و همين اندازه دانستيم كه حاوى چندين سوره كوچك از قرآن و اتفاقا منقلب هم زده شده يعنى پائين مهر متصل بسطور و بايد در خواندن آن سطور اربعه را وارونه بگيريم. بعد از آن چهار عبارت با چهار مهر در اين صفحه است در تصحيح اين نسب و شجره كه در يكى باز سيد محمد 30 را مشهور به مير يخ و فرزند الامير القاسم 29 نوشته و مهر آن سوره كوچكى
ص: 1769
است از قرآن و در ديگرى دارد: (حرره الفقير ناد على الحسينى النجفى) و مهر (ناد عليا الى يا على سه مرتبه) است، و دو مهر ديگر يكى سوره توحيد و ديگرى فلق است.
و از اينجا مؤلف اين نسخه معلوم ميشود كه (سيد عبد الصمد حسينى سبزوارى) باشد.و در صفحه (16) باز چهار عبارت همه در تصحيح شجره نوشته كه مهر يكى شبيه همان مهر مؤلف در صفحه (17) و امضاء ديگرى: (حرره العبد الضعيف على ابن الحسين الحايرى) و مهر آية الكرسى تا و هو العلى العظيم است و دو مهر ديگر يكى سوره نصر و ديگرى سوره ناس است. و صفحه (15 تا 5) را گفتيم شامل خطبه و ديباچه است الا اينكه در ص (8 تا 15) در زير سطر آخر نام و نسب يك نفر نوشته و باز هر اسم و صفحه سابقى را بكلمه (ابن) بلاحق وصل كرده كه كلاهشت اسم بشود بدين عبارت و ترتيب و عدد مختار ما:
(السيد الفقير الحقير الاجل الاكرم مير محمد هاشم 38 ابن الفقير الحقير مير محمد حسين 37 ابن السيد الفقير الحقير الامير محمد حسين 36 ابن السيد الفقير الحقير مير محمد هاشم 35 ابن السيد الفقير الحقير مير محمد فاضل 34 ابن «در اينجا يك مير حسين دارد كه خط غير باقى خطوط و على التحقيق ادخالى و زائد است در آخر ص 12» السيد الفقير مير حسين 33 ابن السيد الفاضل مير محمد نامى 32 ابن السيد الاعظم الاكرم الفاضل العادل امير سيد لوحى 31 ابن الحسيب ابو المكارم الامير محمد 30، كه گفتيم در ص (16) و وصل بعبارات آخر صفحه (15) ميشود.
از اينجا معلوم ميشود كه نسخه براى شرح نسب امير محمد 30 تأليف شده و بعد از آن امير لوحى 31 را هم ديگرى وصل كرده كه با القاب عاليه بدون الفقير الحقير است و باقى را هركس خودش اسم خود را با اسم پدر وصل كرده تا برسد به مير محمد هاشم 38 كه بدو ختم شده.
لكن دو اشكال اينجا داريم: يكى اينكه خطوط سطور الحاقى (8) صفحه با اين كه نوشتيم غير از خط اصل نسخه است باز مى بينيم تقريبا مثل اينكه يكى باشد و از اول تا آخر همه مرقومات اين (76) صفحه خط نسخ درشت خيلى خوب است.
ص: 1770
ديگر اينكه اين سيد ابو المكارم مير محمد 29 را كه ما از رجال مائه يازدهم فرض كرديم بايد مير محمد هاشم 38 مذكور از اوائل مائه حاضره (14) و سابقه (13) برحسب طبقه جلوتر نباشد، و وضع نسخه اباء از وجود او در اين عصر دارد.
و اينك چون از معرفى نسخه فى الجمله فارغ شديم (1) سخنى چند در اطراف بعضى از اشخاص واقع در عمود اين نسب نوشته و چنين گوئيم كه:حضرت موسى 8 الثانى (ع) در (1193) ج 1 ش 5 ص 8) گذشت، و آنجا وجه شهرت وى را به أبو سبحه نوشتيم و اينك گوئيم كه كنيه اصلى وى ابو الحسن بوده
در بيان فرزندان موسى ابو سبحه
و ابو سبحه چنانكه در (ص 38) اين نسخه نوشته لقب اوست.
و بسيارى از كسان را مى دانيم كه كنيه ئى معين داشته و دارند و يك كلمه ئى را كه خيلى ملازم با آن بوده اند مضاف اليه أبو قرار
ص: 1771
داده و ايشان را بدان ملقب و مخاطب مى دارند، مانند ابو تراب نسبت بحضرت امير المؤمنين (ع) و غيره، و اين كلمات برحسب ظواهر لفظ أب بقواعد عربيت كنيه و در معنى و واقع لقب آن اشخاص است.
و او بطورى كه در «عمدة الطالب: 191» و اين نسخه (ص 8) نوشته از هشت نفر عقب باز نهاد كه ما چند تن از آنها را در اين كتاب آورده يا ميآوريم:
يكى: حسين 9 القطعى در (1193 ش 5)، و ديگر على 9 در (1250 ج 4 ش 768) و ديگر:ابراهيم 9 العسكرى (ع) در اين عنوان، و محمد 9 الاعرج در (1345)، و احمد 9 الاكبر در (1213 ج 2 ش 193)
و ابراهيم از جماعتى- چنانكه در «ص 203 عمده» و «37» اين نسخه است- عقب نهاد، از آن جمله: پنج نفر (ابو طالب المحسن 10 و ابو عبد اللّه حسين 10 و ابو عبد اللّه اسحق 10 و ابو جعفر محمد 10 و القاسم 10 الاشج).
و ابو عبد اللّه اسحق 10- بموجب «ص 204 عمده» و «36» نسخه- از سه نفر: موسى 11 و احمد 11 و حسن 11 عقب نهاد. پس در «عمده» فرمايد: احمد 11 بن اسحق از دو تن (حسين 12 و على 12) عقب نهاد و أعقاب آنها در آبه و قم اند. و آن وقت رشته اين عمود در «عمده» منقطع شده، و در نسخه در (ص 35) نوشته كه عقب او از جمعى است از آن جمله سه نفر: (حسين 12 و قاسم 12 و ابراهيم 12).
و در «ترجمه تاريخ قم» كه اصلا در سنه 378 بعربى تأليف و در سنه (805 و 6) بفارسى ترجمه شده شرحى درباره اين احمد 11 بن اسحق 10 نوشته كه بعين عبارت نقل ميشود.
در اين كتاب (در صفحه 221) چاپ سيد جلال الدين طهرانى، در ضمن سادات موسوى از اولاد ابراهيم 7 بن امام موسى 6 (ع) كه بقم آمده اند فرمايد:
چنين روايت كند ابو عبد اللّه الحسين 12 بن احمد 11 الموسوى كه جد او ابو عبد اللّه اسحق 10 بن ابراهيم 9 بن موسى 8 بن ابراهيم 7 بن موسى 6* و ديگر عرب بقم او را فرمودند كه بدين شهر مقام بايد كرد و ساكن ميبايد شد و او را بسيارى اعزاز و اكرام كردند
ص: 1772
و با او عطا و بخشش نمودند. پس ابو عبد اللّه اسحق 10 بقم باز ايستاد و دختر خواست از فرزندان هندو و او خود از آن دختر پسرى آورد ابو على احمد 11 نام و دخترى 11 ديگر، و از زنى ديگر ابو احمد موسى 11 و حسن 11 آورد. و ابو على از قم به آبه رفت و بآبه از آل طلحه زنى بخواست و از او چند فرزند آورد و مدتى بآبه مقيم بود و از آنجا ديگر باره با قم آمد و بقم از دختر صايغ پسرى آورد ابو عبد اللّه الحسين 12 نام، و دختر ابو الحسن على الكوكبى بقم بخواست و بوجه معاش كه بقم و آبه بود بدان قناعت مينمود تا آن گاه كه بجوار حق رفت. و پسرش ابو عبد اللّه حسين 12 بن احمد 11 بزرگ شد و بس عاقل و دانا بود و از دختر ابو القاسم حمزة بن على: حمزه 13 و ابو الحسن على 13 و ابو الفضل محمد 13 و ابو محمد الحسين 13 و چهار دختر ديگر آورد.
تمام شد عبارت «ترجمه تاريخ قم» و بعد از آن در دو سه سطر اولاد موسى 11 بن اسحق 10 و حسن 11 بن اسحق 10 را ذكر كرده كه جاى اسامى آنها سفيد مانده و از عمود اين نسب هم خارجند. اينك كلمات ما در اطراف اين منقولات «تاريخ قم»:1- معلوم ميشود كنيه اسحق 10 بن ابراهيم 9 و نواده اش حسين 12 بن احمد 11 هر دو ابو عبد اللّه بوده و ما كه در ضمن نسب آنها را نوشتيم از همين جا گرفتيم با ملاحظه «عمدة الطالب» نسبت باسحق 10.
2- جائى كه اين علامت* را نهاده ايم چيزى افتاده و ظاهرا بايد چنين باشد:
«بقم آمد و فلان كس از عرب اشعرى و ديگر عرب» الخ.
3- معلوم شد اسحق 10 در قم ساكن شده و مادر فرزندش احمد 11 هندو بوده، و مادر موسى كه كنيه اش ابو احمد بوده و حسن 11 ديگرى بوده.
4- كنيه احمد 11 بن اسحق 10 ابو على و خود ساكن آبه بوده و بعد باز بقم آمده و مادر فرزندش حسين 12 كه در صدر كلام راوى اين كلمات بود دختر صايغ بوده. و حسين 12 مذكور مردى عاقل بوده و دختر ابو القاسم حمزه را گرفته و از او چهار پسر آورده كه يكى ابو الحسن على 13 مذكور در عمود اين نسب است و كنيه او و جدش احمد 11 كه ما نوشتيم نيز مأخوذ از اين ترجمه تاريخ است، چنانكه عددهاى مختار خودمان را نيز ما بر روى
ص: 1773
اسماء آنها اينجا نهاديم.
و در نسخه «نسب نامه» اين القابى را كه براى احمد 11 بن اسحق 10 تا محمد 19 ابن على 18 نوشته ظاهرا تا دو سه نفر از قدماء آنها كه هنوز بمائه پنجم و ششم نرسيده اند درست نباشد، زيرا كه قبل از آن اضافه لقب بكلمه دين معمول نبوده، چنانكه در «مرآت الجنان» يافعى درباره خواجه نظام الملك متولد در سنه 408 كه لقبش قوام الدين بوده فرمايد:
اين اول چيزى است كه بما از تلقب به فلان الدين رسيده، انتهى.
آن گاه از ص (34 تا 18) براى هريك از اشخاص واقع در عمود اعقابى بيك طبقه و بعضى را قدرى زيادتر نوشته تا برسد بمحمد 28 المصحفى كه عقب او را در ص (18) از سه نفر: تاج الدين حسين 29 و عماد الدين كاظم 29 و امير قاسم 29 واقع در عمود مذكور در (ص 17) نوشته، و ما را فرصت نقل تمام آنها در اين عجاله نيست و فعلا هم اجمالا هيچ يك از آنها را نامشان را در نظر نداريم كه در جائى ديده و سابقه معرفتى بدانها داشته باشيم.
و اين نسخه تنها «نسب نامه» ئى است كه تاكنون بنظر ما رسيده كه از امام تا كسى كه نسبنامه برايش نوشته شده تمام اشخاص را غير از فرزندش كه در عمود است فرزندان ديگرى هم اگرچه يك نفر باشد برايشان نوشته باشد، و ظاهرا مرقومات آن هم معتبر و مأخوذ از اصل صحيحى بوده باشد.و بهرحال، مرحوم مير لوحى 31 كه ما او را مير محمد 31 نوشتيم و در نسخه وى را در (ص 15) فقط لوحى 31 نوشته از معاريف علماء مائه يازدهم هجرى بوده و عداوتى معروف با ملا محمد تقى مجلسى و فرزندش ملا محمد باقر داشته، و اينكه ما نام او را محمد 31 نوشتيم از اين است كه در «الذريعه 1: ش 2183 و 2: ش 771» وى را محمد 31 بن محمد 30 مشهور بمير لوحى نوشته و او را وصف به مطهر نقيبى سبزوارى نموده. و ظاهرا مطهر مقصود همان باشد كه در اجدادش نوشتيم و شماره آن را (27) نهاديم كه رسم بوده و هنوز هم هست كه نام كسى را گاهى بنام پدرش يا يكى از اجداد معروف وى اضافه مى كنند. و نقيبى نسبت بجد ديگرش عماد الدين حسين 21 النقيب كه نيز نوشتيم باشد، و نسبت بسبزوار از اين باشد كه اين سلسله اصلا سبزوارى بوده و بعد در زمانى كه بر ما معلوم نيست باصفهان آمده اند
ص: 1774
تصویر
مرحومين آقا سيد محمد باقر درچه ئى و حاج ميرزا حسنخان شيخ جابرى
ص: 1775
و ظاهرا پدر مير لوحى كه ابو المكارم محمد 30 باشد در سبزوار بوده كه مؤلف اين نسخه «نسبنامه» كه نيز خود را سبزوارى نوشته اين نسخه را براى او تأليف كرده، و او خود يا پسرش مير لوحى 31 باصفهان آمده اند. و وجه شهرت او بمير لوحى اين كه وى دخترزاده ملا لوحى شاعر اصفهانى (1) كه مردى مداح و درويش و در «تذكره نصرآبادى» عنوانى دارد بوده، و مادرش او را بنام پدر خود مى خوانده و بدان مشهور شده، و او كتابى دارد بنام «كفاية المهتدى» در احوال مهدى، معروف به «اربعين مير لوحى»، و قبرش را در بيرون قريه شهرستان بلوك جى در يك فرسنگى اصفهان در بقعه محقرى بر كنار جاده شوسه يزد نشان مى دهند كه صحت آن معلوم نيست.
و وى فرزندى داشته بنام مير محمد هادى 32 كه از علما بلكه مورخين بوده و در «كشف الخبيه» نام وى را برده ايم (2) و «كتابى در اصول دين» دارد(3)، و اينجا در صفحه
ص: 1776
15 و غيره نام او را نمى بينيم (1) بلكه در ص 14 مير محمد نامى 32 نوشته با رشته اعقابى كه ديدى و شايد وى همان و شايد متعدد باشند.
و سيد احمد مرقوم برحسب آنچه يكى از احفادش در ورقه ئى نوشته و داد، در 25 رجب سنه 1244 وفات كرده و در ايوان امام زاده جزين درچه دفن است.
و فرزندش سيد مرتضى كه از اهل علم بوده در 29 شعبان سنه 1288 وفات كرده و عظامش را حمل بنجف نمودند، و او چندين فرزند داشته كه تاريخ وفات هريك در آن ورقه نوشته.
لكن در هيچ جا- با شهرت تامى كه دارد كه اينها از نسل مير لوحى هستند- نسب آنها را ما نتوانستيم تا مير لوحى متصل كنيم، و سيد احمد مرقوم بايد برحسب طبقه معاصر دو مير محمد حسين (36 و 37) باشد، و شايد اگر يكى دو نفر از پدرانسيد مرتضى پدر او را ما ميدانستيم ميتوانستيم آنها را باين اعقاب مير محمد نامى كه اينجا ذكر شده اند پيوند دهيم اگر از اين رشته بوده، و اما اگر از اين رشته نبوده و مير محمد نامى و مير محمد هادى دو نفر باشند يا فرزند ذكور ديگرى مير لوحى داشته كه اينها از نسل يكى از آنها باشند باز اشكال باقى مى ماند.
پس از نوشتن سطور مرقوم، نسخه ديگرى از «شجره نامه» مذكوره بعينها در قريه
ص: 1777
تصویر
صفحه اول «رسالة فى الارش» بخط مرحوم آقا سيد محمد باقر درچه ئى
ص: 1778
حسين آباد بلوك جى اصفهان پيدا شد كه ما خود آنرا نديديم لكن آقاى روضاتى و آقاى خاتون آبادى آنرا ديده و بدين طور وصف نمودند. و آقاى خاتون آبادى ميفرمود كه آنجا سه فرزند براى مير لوحى 31 نوشته بود: مير محمد هادى 32 و مير محمد نامى 32 و مير محمد 32 مشهور بمطهر كه عقبى براى وى ننوشته، و براى مير محمد هادى 32 فقط يك رشته پائين آورده بود بدين طور: سيد صحاف 36 بن مير هادى 35 سيمكش بن مير باقر 34 ابن مير سيد على 33 بن مير محمد هادى 32. اما براى مير محمد نامى 32 سه فرزند كه يكى از آنها مير محمد حسين 33 مذكور در اين جا بود نوشته، و براى هريك از آنها شعب و اعقابى- بعضى را تا درجه ئى و بعضى را تا درجاتى- نوشته كه از آن جمله همين مير محمد هاشم 38 باشد كه اينجا ذكر شد، لكن براى او عقبى ننوشته بود.
و از آن جمله نسب مالك فعلى اين نسخه بود كه وى آقا جلال 40 بن سيد عبد الخالق 39 بن ميرزا سيد عبد الحسين 38 بن سيد على 37 بن ميرزا ابو القاسم 36 بن مير محمد تقى 35 بن مير محمد فاضل 34 مذكور در اينجا است، كه وى از اهل قريه حسين آباد مذكور و از طلاب و محصلين حوزه علميه قم ميباشد، انتهى.* و بهرحال، از فرزندان سيد مرتضى ثانى پدر صاحب اين عنوان: سيد محمد باقر صاحب اين عنوان است كه از علماء عظيم الشان و مدرسين معروف اصفهان در اصول فقه بود(1)، و او در اين سال متولد شده، و «حاشيه ئى بر متاجر شيخ انصارى» تأليف كرده،
ص: 1779
و در بين الطلوعين شب آدينه بيست و هشتم ماه ربيع الاخر سنه 1342 هزار و سيصد و چهل و دو- مطابق 15 قوس ماه برجى- در درچه وفات كرد، و در تخت پولاد در بقعه ميان تكيه كازرونى دفن شد و چندين نفر پسر از او باز ماند، و يكى از آنها كه بنام ميرزا ابو المعالى بود در وقت غروب آفتاب روز 5 ع 1 سنه 1374 وفات نمود و در تخت پولاد بيرون تكيه كازرونى بطرف مغرب دفن شد. و ديگرى كه نامش سيد ابو العلاء بود در صبح 12 ج 1 سنه 1380 در مشهد وفات كرد(1).
ص: 1780
وى فرزند مرحوم حاج ملا مهدى بن استاد باقر آهنگر نجم آبادى است.
استاد باقر در (1236 ج 3 ش 508) گذشت. فرزندش حاج ملا مهدى در سنه 1271 وفات نموده و در نجف دفن است. فرزندش حاج شيخ محمد باقر صاحب عنوان از اجله علماء تهران بود، و او در اين سال- چنان كه در «الذريعه 6: ش 1214» نوشته- متولد شده، و كسب علوم و فضائل نموده تا از بزرگان علما و فقها گرديد و بتدريس و ترويج اشتغال ورزيد، و از جمله شاگردانش آقا سيد محسن عاملى صاحب «اعيان الشيعه» است.و آخر در ماه ربيع المولود سنه 1347 هزار و سيصد و چهل و هفت- مطابق (مرداد- شهريور) ماه باستانى- وفات كرد و در تهران در مقبره برادرش حاج شيخ هادى كه در (1321) بيايد دفن شد.
و او «حاشيه ئى بر مكاسب شيخ» نوشته كه در سنه 1320 از تأليف آن فارغ شده (1).
ص: 1781
و فرزندانى بنام شيخ احمد و حاجى شيخ عبد الحسين از او باز ماند. و شيخ احمد در اواسط محرم سنه 1369- چنان كه در «روزنامه اطلاعات. سال 24 ش 7076 صادره در 20 محرم» نوشته- وفات كرد، و فرزندانى بنام دكتر عباسعلى و دكتر كاظم از او باز ماند.
وى فرزند مرحوم شيخ محمد تقى بن محمد احمدى بياتى نجفى است.
شيخ محمد تقى كه معروف بشيخ تقى ملا كتاب بوده از علما و فقهاء عظيم الشأن است.
و از سيد بحر العلوم و غيره روايت نموده. و سيد محمد رضا فرزند بحر العلوم از او روايت مى كند.
فرزندش شيخ محمد جواد صاحب عنوان كه معروف بشيخ جواد ملا كتاب مى باشد هم از عظماء علما و شاگرد سيد محمد جواد عاملى- كه در (1226 ج 3 ش 376) گذشت- بوده و هم از او روايت نموده. و شيخ عبد اللّه عاملى و حاج ملا علىميرزا خليلى كه در (1226 ج 3 ش 372) گذشت از او روايت كرده اند. و شيخ محمد جواد در اين سال وفات كرده و در نجف در محله عماره برابر مسجد شيخ باقر قفطان دفن شده (1).
ص: 1782
شرح احوال او در (1227 ج 3 ش 380) گذشت.
شرح احوال او در (1203 ش 80) گذشت.
وى فرزند مرحوم حاج محمد حسن قزوينى است كه در (1240 ج 4 ش 564) گذشت.مرحوم حاج محمد معصوم از علما و فقهاء شيراز بوده و چنان كه در «طرائق 3: 175» نوشته در آن شهر تدريس و امامت مى نموده و براى امرار معاش هم بتجارت مى پرداخته و از آن راه تمولى وافر اندوخته لكن در اواخر بسبب خيانت وكلائى كه در اطراف فارس داشته همه از دست وى رفت و در نهايت عسرت بسر مى برده ولى هيچ با حال اول در تسليم و رضا و اشتغال بتدريس و امامت فرقى نداشته.
و بهرحال، وى در سنه 1263 با فرزند خود رحمتعلى شاه از راه بوشهر بعتبات و از آنجا روانه خراسان و در راه بيمار شد و دو منزل مانده بمشهد مقدس در اين سال وفات كرد و جسد او را بدان شهر شريف آورده و در صحن پائين پا دفن نمودند، همانا چون از در قبله وارد شوند شش حجره بطرف چپ بشمرند برابر آن قبر آن جناب است.
ص: 1783
و او را اولاد عديده ذكور و اناث از زوجات متفرقه باز ماند، از آن جمله مرحوم رحمتعليشاه كه در (1208 ش 131) گذشت. و ديگر: حاج محمد تقى كه در (1304) بيايد، و اين دو از يك مادرند كه نامش عزت نساء بيگم دختر حاج محمد حسين تاجر خراسانى بوده و در سنه 1228 وفات كرده و در قبرستان باب سلم شيراز دفن است. و ديگر:
آقا اسد اللّه كه در «طرائق 3: 189» وى را در اعيان مشرفين خدمت رحمتعلى شاه ذكر كرده و فرمايد از وى بلقب اسد على مفتخر است، و از بنى معصوم بلا فصل ذكور همين يك فرزند در قيد حيات است، پيرى است شكسته و رشته علايق گسسته، بقناعت گذران مى نمايد، انتهى.
وى فرزند مرحوم ساعد الدوله حبيب اللّه خان سردار ابن محمد وليخان تنكابنى است.
شرح احوال او و پدرانش در «مجله يادگار، سال 5 ش 1- 2 ص 95» نوشته، و از آن و برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه محمد وليخان از رجال معروف تنكابن و در سنه 1254 در محاصره هرات كشته شده.
فرزندش حبيب اللّه خان هم از رجال دولت قاجاريه و مصدر كارهاى بزرگ بوده.
فرزندش محمد وليخان صاحب عنوان مردى دلاور و خيرخواه بوده و در اين سال در تنكابن متولد شده و خدمات مهم بملت و دولت نموده، و در سنه 1305- چنانكه در منتخب- التواريخ مظفرى» نوشته- ملقب به نصر السلطنه شده، و در «طرائق» ذكر محامد صفات اين خانواده را نموده. و او در أوان انقلاب مشروطيت لقب سپهدار اعظم داشته و بعد از آن ملقب به سپهسالار اعظم گرديد و يكى از دو نفر فاتح تهران در استبداد صغير است، (و يكى ديگر حاج عليقليخان سردار اسعد (1274) است)، و در ذى القعده 1327 رئيس الوزرا شد و پس از آن نيز تا ع 2 سنه 1334 چهار بار ديگر بدين سمت با لقب سپهسالار اعظم منصوب گرديد.
ص: 1784
و آخر در دوشنبه هشتم ماه محرم الحرام سنه 1345 هزار و سيصد و چهل و پنج- مطابق 27 تيرماه باستانى- در زرگنده تهران چنانكه در كتاب «اطلاعات عمومى: 336» نوشته انتحار نموده وفات كرد.
و فرزندش على قليخان منتصر السلطنه (امير اسعد) هم از اعيان رجال اين عصر است كه در حدود عاشوراء سنه 1371 وفات كرده، چنان كه از «روزنامه اطلاعات، سال 26، ش 7639، 11 محرم 1371» مفهوم ميشود.
و اولاد صاحب عنوان باين كه خود را از اولاد يكى از اصحاب حضرت امير- المؤمنين (ع) مى دانند كه حامل خلعتهاى آن حضرت براى ولادت بوده نام خانوادگى خود را (خلعت برى) گرفته اند. و يكى از ايشان آقاى رحمانقلى خلعت برى فرزند امير اسعد مرقوم است كه در «رجال مازندران 2: 68» عنوانى براى او آورده، و يكى ديگر: امير ارسلان خلعت برى فرزند ديگر او كه در (ص 135) عنوان شده.
وى مرحوم ميرزا نور اللّه بن ميرزا عبد اللّه جيحون بن ميرزا عبد الوهاب قطره چهار محلى، از نژاد امرى ء القيس شاعر معروف جاهلى است.
امرى ء يعنى مرد، و قيس يعنى شدة پس معنى امرى ء القيس بپارسى مرد سختى مى شود. و اين كلمه- چنان كه از «تاج العروس» در ماده قيس برمى آيد- لقب يا نام يازده نفر از معاريف شعرا و اعيان زمان جاهليت قريب باسلام و اوائل دوره اسلام است، از آن جمله: الملك الضليل ابو وهب سليمان 38 بن حجر 37 بن الحارث 36 الملك بن عمرو 35 المقصور بن حجر 34 آكل المرار بن عمرو 33 بن معوية 32 الاكرمين بن الحارث 31 الاصغر ابن معوية 30 بن ثور 29 الملقب بكندة بن عفير 28 بن عدى 27 بن حارث 26 بن مرة 25 بن أدد 24 كه در (1205 ش 111) گذشت.
ص: 1785
و اين امرى ء القيس از اجله شعرا و اهل ادب زبان عرب است و اشعار چندى از او در دست است كه آنرا جمع نموده و «ديوانى» كرده اند، اشهر همه قصيده لاميه او است بدين مطلع:
قفانبك من ذكرى حبيب و منزل
بسقط اللوى بين الدخول فحومل
و اين قصيده از جمله سبعه معلقه و بيشتر شهرت امرى ء القيس بسبب اين قصيده است، و او پادشاه مملكت شام بوده و در سنه 6106 هبوطى بقتل رسيده و در دامنه كوه عسيب قلعه انقره شام دفن شده.و نسبت بهمه اين امرى ء القيس ها مرئى الا امرى ء القيس 32 بن حارث 31 الاصغر كه برادر معوية 32 الاكرمين مذكور در عمود نسب اين امرى ء القيس است و او را امرى ء القيس ابن تملك بنام مادر او مى خوانند، كه نسبت باو مرقسى است، چنان كه نيز در «تاج- العروس» نوشته.
و معلوم نيست كه چه وقت اولاد او بايران آمده كه اينك پس از هزار و سيصد چهار صد سال اين خانواده عمان خود را از نژاد و اعقاب او مى دانند، چنان كه اين بنده خود از مرحوم ميرزا عبد اللّه محيط فرزند عمان مرقوم شنيدم، مانند اين كه جمعى هم از مردم قريه چالشتر همين چهار محل خود را از اعقاب حضرت حر رياحى مى دانند.
و هكذا- چنانكه در (مستدركات سال 1329) بيايد- علاوه بر سادات كه از خانواده عصمت و طهارت ائمه (ع) مى باشند، چندين طايفه در اين اعصار خود را از اعقاب يكى از معاريف هزار و چندين صد سال پيش از اين و عقب تر مى دانند، برخى باتصال نژاد و برخى بانقطاع، و بپاره ئى از آنها در اين كتاب اشاره شده و مى شود.
و بهرحال، مرحوم ميرزا عبد الوهاب قطره در (1270) بيايد.
فرزندش مرحوم ميرزا عبد اللّه جيحون هم از شعرا بوده.
فرزندش ميرزا نور اللّه عمان از اجله و اعاظم اهل ذوق و عرفان و در سخنورى قدوه همكنان بوده، و او در اين سال متولد شده و پس از تحصيل علوم ارادت خدمت مرحوم آقا ميرزا محمد هادى پاى قلعه ئى كه در (1311) بيايد بهم رسانيده داخل سلسله صوفيه گرديد، و از فيض صحبت وى بدرجات عاليه شوق و ذوق و وجد و حال و فضل و كمال صورى و معنوى
ص: 1786
رسيد، و كتابى كه وى بنام «گنجينة الاسرار» در مصيبت حضرت سيد الشهدا (ع) در سنه 1305 تأليف كرده بدين كوچكى نه چنان قلوب اهل علم و عرفان و رجال و بزرگان را بخود جذب كرده كه محتاج بيان باشد، چنان كه هم اشعار ديگرى دارد، و نيز كتاب «مخزن الدرر» را در سنه 1285 در شعراى چهارمحل تأليف كرده كه وحيد دستگردى شطرى از آن را در «مجله ارمغان» نقل نموده، و آقاى شيخ مرتضى تبيان سامانى در كتاب «تاريخ چهارمحال و بختيارى: 149» فرمايد: اين نسخه در حدود سى سال قبل از وفات او تنظيم شده و اينك در نزد سرهنگ اوژند ميباشد، انتهى.
و آخر در دو ساعتى شب سه شنبه دوازدهم ماه شوال المكرم سنه 1322 هزار و سيصد و بيست و دو- مطابق 28 قوس ماه برجى- در سامان وفات كرده و در قبرستان وادى السلام نجف نزديك مزار منسوب بهود و صالح (ع) دفن شده، چنان كه اين فقير خود با تاريخ وفات و تولد از فرزندش مرحوم ميرزا عبد اللّه محيط كه در (1355) بيايد شنيدم؛ گرچه مصرع ماده تاريخى كه خود برايش گفته بود با سال وفات وفق نميدهد و آن اين است:
گفتا به جنان آمد تاج الشعرا عمان 1323
و شايد در مصرع جلو اشاره به اخراج يك عدد نموده باشد.
و مرحوم عمان- چنانكه در «مجموعه ميرزا على محمد اژيه ئى (1266) نوشته- برادرى كوچكتر از خود داشته كه نيز مردى شاعر و متخلص به قلزم بوده، چنان كه عمش كه فرزند قطره و برادر جيحون بوده تخلص دريا مينموده.
و چون اينك كه اين سطور را مى نويسيم دهه اول محرم سنه 1364 و صد سال از تولد او مى گذرد محض دخول در اصحاب مصيبت و تقرب بحضرت احديت اين چند شعر از «گنجينه» او اين جا نوشته مى شود(1).
ص: 1787
در شهادت حضرت ابو الفضل (ع):
روز عاشورا بچشم پر ز خون
مشك بر دوش آمد از شط چون برون
شد بسوى تشنه كامان ره سپر
تير باران بلا را شد سپر
بس فرو باريد بر وى تير تيز
مشك شد بر حالت او اشك ريز
اشك چندان ريخت بر وى چشم مشك
تا كه چشم مشك خالى شد ز اشك
تا قيامت تشنه كامان ثواب
مى خورند از رشحه آن مشك آب
بر زمين آب تعلق پاك ريخت
وز تعين بر سر او خاك ريخت
در ميدان رفتن حضرت سيد الشهدا (ع):
خواهرش بر سينه و بر سر زنان
رفت تا گيرد برادر را عنان
سيل اشكش بست بر شه راه را
دود آهش كرد حيران شاه را
ص: 1788
در قفاى شاه رفتى هر زمان
بانك مهلا مهلنش بر آسمان
كى سوار سرگران كم كن شتاب
جان من لختى سبكتر زن ركاب
تا ببوسم آن رخ دلجوى تو
تا ببويم آن شكنج موى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمى بآنسو كرد باز
ديد مشكين موئى از جنس زنان
بر فلك دستى و دستى بر عنان
زن مگو مردآفرين روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاك درش نقش جبين
زن مگو دست خدا در آستين
پس ز جان بر خواهر استقبال كرد
تا رخش بوسد الف را دال كرد
همچو جان خود در آغوشش كشيد
اين سخن آهسته در گوشش كشيد
كاى عنان گير من آيا زينبى
يا كه آه دردمندان در شبى
جان خواهر در غمم زارى مكن
با صدا بهرم عزادارى مكن
پيش پاى شوق زنجيرى مكن
راه عشق است اين عنانگيرى مكن
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو بپا اين راه كوبى من بسر
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش
با زنان در همرهى مردانه باش
معجر از سر پرده از رخ وا مكن
آفتاب و ماه را رسوا مكن
هرچه باشد تو على را دخترى
ماده شيرا كى كم از شير نرى!
ص: 1789
سنه 1265 قمرى مطابق سنه 1227 شمسى
غره ماه محرم الحرام (...) قوس ماه برجى
سنه 1228 شمسى
چهارشنبه بيست و پنجم ربيع الاخر اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم لطفعلى خان بن محمد صادق مغانى است.
لطفعلى خان از عمال دولت زنديه بوده. فرزندش ميرزا احمد صاحب عنوان كه مادرش سيده ئى رضويه بوده از كار ديوان بركنار و بتحصيل علم مشغول شد، و مدتى در كربلا خدمت مرحوم آقا سيد على كربلائى كه در (1231 ج 3 ش 423) گذشت درس خواند، آنگاه بتبريز برگشت و بتأليف و ترويج پرداخت و بر همه علماء آن شهر برترى بهم رسانيد و سلاطين و عوام همه بوى گرويدند و كتابى بنام «منهج الرشاد» در شرح «ارشاد» تأليف كرد، و آخر در روز بيست و هفتم ماه رجب الفرد اين سال، چنانكه در «شهداء الفضيله: 382» فرموده- مطابق (...) جوزا ماه برجى- وفات كرد.
و چند نفر پسر از او بهم رسيدند: بزرگ تر حاج ميرزا لطفعلى، و ديگر: حاج ميرزا جعفر كه هر دو در (1262 ش 1018 ص 1688) گذشتند. سيم: ميرزا رضا كه نيز در سنه
ص: 1790
1262 با دو برادر مرقوم خود بوباء وفات كرد. چهارم: حاج ميرزا باقر. پنجم: حاج ميرزا جواد آقا كه در (1285) و (1313) بيايند.و در «ريحانة الادب 3: 445» نوشته كه اين اشعار را نسبت بوى داده اند:
ولى الاله صاحب الامر فى الورى
بسيفه شمل الحق يرجى انتظامه
امام الهدى بحر الندى من به اقتدى
مسيح، فطوبى من به ايتمامه
هو الشمس فى الاشراق لو لا افولها
هو البدر فى الانوار لو لا اغتيامه
هو الخلف المهدى من آل احمد
عنان الهدى فى كفه و زمامه
سيملأ دهرا قسطه بعد ما ملا
بسيط البسيط ظلمه و اهتضامه
و لولاه دين الحق زل و ما هدى
على كل دين عزه و تمامه
فديتك قد طال المدى و اعتدى العدى
و ركن الهدى و العدل بان انثلامه
و قد غيروا دين النبى بجهلهم
فحرم حل الشرع، حل حرامه
كرام الورى فى الدهر صاروا اذلة
و ساد على الاشراف فيها لئامه
الى م اقاسى لوعة الوجد فى النوى
بقلبى جرح ليس يرجى التيامه
شب 12 ماه رمضان. شرح احوال او در (ج 1 سال 1198 ص 76 ش 40) گذشت، و چيزى كه بايد در آخر احوال او در ص 78 در سطر 20 پس از (انتهى) نوشته شود اين كه:
فرزند ديگر وى ميرزا عبد الوهاب است كه در «الذريعه 18: 329 ش 318» فرزند ديگرى از او آورده بنام ميرزا عبد الوهاب كه وى «رساله ئى در لغات دبستان» از فارسى و عربى و هندى تأليف كرده.
ص: 1791
وى فرزند ابراهيم قواله ئى آلبانى است. ابراهيم در حدود (1186- 1187) وفات كرده.فرزندش محمد على پاشا از رجال مشهور و سياست مداران بزرگ عالم و مؤسس سلسله سلاطين خديويه مصر است، و در سنه 1183 هزار و صد و هشتاد و سه- مطابق (1148- 1149) شمسى- متولد شده و از حسن سياست و لياقت در سنه 1248 شامات را گرفت و در سنه 1256 مستقلا حكومت مصر را يافته كه بعد از آن بسلطنت تبديل شد، و چون در سنه 1264 مرضى كه داشت شدت كرد زمامدارى بوليعهدش ابراهيم پاشا رسيد.
و آخر خود در شنبه 27 بيست و هفتم ماه رمضان المبارك اين سال- مطابق (...)
سنبله ماه برجى- وفات كرده و در مسجد خودش در قاهره مصر دفن شد، و او را فرزندانى بوده: اول ابراهيم پاشا كه در (1204 ش 91) گذشت. دويم طوسون پاشا كه فرزندش عباس پاشا در (1228 ج 3 ش 390) گذشت. سيم سعيد پاشا كه در (1237 ج 4 ش 519) گذشت.
وى احمد يار خان از امراء هند بوده كه بفارسى شعر مى گفته و تخلص آفى مى نموده و مثنوئى بنام «گلزار خيال» بنظم آورده و در اينسال- چنانكه در «لغت نامه دهخدا 1: 140» نوشته- وفات كرده.
ص: 1792
دجيلى نسبت است به دجيل و آن بصيغه تصغير نام يكى از أنهار اربعه عراق است كه دجيل و دجله و فرات و سرات باشد، و مقصود در اين نسبت قريه (يا شهرى) است ميان سامره و بغداد. و خانواده دجيلى طايفه مهمى از طوايف عرب اند از قبيله خزرج كه منسوب اند به خزرج 33 الاكبر بن حارثة بن ثعلبة العنقاء بن عمرو مزيقيا كه در (1214 ش ...)
گذشت (1). و اين طايفه همواره در قريه دجيل مى نشينند و يكى از معاريف آنها شيخ حسين دجيلى است.
و شيخ احمد صاحب اين عنوان فرزند شيخ عبد اللّه بن شيخ احمد و خود از شيوخ ادب و اهل علم و فضل بوده، و در نزد شيخ على و شيخ حسن فرزندان شيخ جعفر- كه در (1253 ج 4 ش 809) و (1201 ج 1 ش 68) گذشتند- درس خوانده تا از وجوه تلامذه شيخ على گرديد و در مسائل مشكله بوى رجوع مى شد. و چندين نفر در نزد او درس خواندند:
اول شيخ محمد رضا بن شيخ موسى نجفى كه در (1297) بيايد. دويم پسر عمش حاجى شيخ مهدى بن شيخ على كه در (1289) بيايد.و در «اعيان الشيعه. جزء 9 جلد 10» نوشته كه گويند «ديوانى در اشعار» دارد و سپس اين مقطوعه را كه بيكى از دوستان خود نوشته از او نقل كرده:
يا معرضا عنى سلبت رقادى
و تركتنى جسدا بغير فؤاد
و تركت جفنى لا يمل من اليكا
و السقم أخفانى عن العواد
ص: 1793
أ فهل بدا ذنب لديك جنيته
حتى به قطعت حبل ودادى
أرأيت ذنبى فيك فرط تلهفى
فرميتنى بالصد و الابعاد
أو ما علمت بأنه كتب الهوى
سطرا على قلبى بغير مداد:
هذا أسير هواك مذ خلق الهوى
و الشاهدان مدامعى و سهادى
قسما بخمرة ريقه و بصارم
من لحظه الفتاك و الاكباد
ان لم يكف عن النميمة عاذلى
و يخلنى فى لوعتى و رشادى
لاشنه فى كل يوم غارة
بسوابق قب البطون جياد
و او در اين سال وفات كرده و در صحن مقدس در نجف دفن شد. و چهار نفر فرزند بنام شيخ حسين و شيخ محسن و شيخ حسون و شيخ طاهر كه او از ظرفاء مشهورين بوده باز نهاد(1).
در كتاب «مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى 2: 71» شرحى درباره وى نوشته بخلاصه اينكه وى در اينسال در رشت متولد شده و هم در آنجا مقدمات ادبى و عربى را فرا گرفت و سپس براى تكميل آنها بتهران رفت و مدتى بتحصيل علم حكمت و كلام و طب پرداخت و از آنجا ببصره و بيروت و پاريس رفت و مدت چهارده سال در آن بلاد اقامت گزيد، و آخر در سال هزار و سيصد و سيزده پس از چهل و هشت سال عمر بر اثر سركشى اسبهاى درشگه بزمين افتاده و وفات كرد. و او «ديوانى در اشعار» دارد و در وادى السلام نجف دفن است، انتهى (2).
ص: 1794
وى فرزند مرحوم سيد محمد باقر 26 قزوينى است كه در (1246 ج 4 ش 671) گذشت.
مرحوم سيد جعفر از مشاهير علماء نجف بوده و آن جا تقدم و رياستى مهم داشته و در اين سال وفات كرده و چند نفر از شعرا براى او مرثيه ها گفتند، چنان كه در «اعيان الشيعه:
جزء 15 جلد 16» نوشته و در جلد بعد از آن باز وى را (در ص 97 و 561) عنوان كرده و در عنوان اخير فرمايد: از نوابغ زمان و افاضل عصر خود بوده، چندى در نجف در نزد علما و ادباء آن درس خواند، و چون بسن كهولت رسيد بقصد سياحت از آن شهر شريف بيرون شده و بمسقط- قاعده ولايت عمان- رفت و در نزد امراء آن نهايت تقرب بهم رسانيد، و چيزى نگذشت كه در آنجا در حدود (1265) وفات كرد و نعش او را بنجف آورده در نزد پدرش دفن كردند، و اشعارش در اين سفر تلف شد، الا اين كه برخى از آنها بازمانده كه اين چند شعر از آن است:
أ تعلم سلمى أى حر تعاتبه
و أى عزيز للهوان تجاذبه
تحذرنى غدر الزمان و بادرت
بأنى الذى مالان للدهر جانبه
تقول تغرب للثراء فلم يضق
على الحر الا بالثواء مذاهبه
ألست ترى أن المقل من الورى
تضيع معاليه و تبد و معايبه
و أن قليل المال ما بين اهله
سواء له أعداؤه و أقاربه
فلا تخلدن للعجز يوما فانما
أخو العجز ما زالت تذم عواقبه
فشمر و سر شرقا و غربا فقلما
أصاب الغنى من لم تشمرر كائبه
و قم و اختبط جو الفلاة بطمرة
لديها سواء قفره و سباسبه
ألست من البيت الذى فخرت به
قريش و سارت فى معد مناقبه
ص: 1795
فقلت لها: أسرفت فى لوم ماجد
و تأنيب قرم لا تنال مراتبه
ألا فاقصرى عنى فما الذل شيمتى
و لا كسب عندى فوق ما أنا كاسبه
فما المال يا سلمى سوى الحظ فاعدلى
عن العذل ان العذل تؤذى عقاربه
انتهى مختصرا(1).
جيمز موريه از مردم انگلستان است، و از قرارى كه از شماره 5 سال 1 «مجله يادگار» برمى آيد مردى فاضل و دانشمند بوده لكن با ايران و ايرانى نهايت عداوت داشته و در تأليفات خود تا توانسته أغراض شخصى در اين مورد بكار برده و مذمت آنان را نگاشته. اين مرد در حدود (1194) در ازمير متولد شده و پدران او اصلا فرانسه ئى بوده اند و لكن خود تبعيت انگليس را اختيار كرده و چندين بار بسمت منشى گرى قونسول آن دولت بايران آمد كه در نخستين مرتبه آن در 28 ذى الحجه سنه 1222 بتهران رسيد، و براى آخرين دفعه در 2 ذى القعده سنه 1230 از تهران بعزم لندن بيرون شده و ديگر بايران نيامد. و در مدت اقامت در ايران همواره باطنا بكارهائى كه بر ضرر دولت آن باشد اقدام و همچنين در لندن موجب اخلال امر محصلين ايرانى در آن شهر مى گرديد، و بدتر از همه در سنه 1239 كتاب «حاجى بابا اصفهانى» را بطور افسانه و رمان در مذمتايرانيان بانگليسى تأليف كرده كه اينك پارسى آن در چندين جلد منتشر و معروف است، و در اين كتاب كه اولين تأليفى است مربوط
ص: 1796
بأخلاق و عادات ايرانى بطورى اين ملت را از همه محاسن و فضائل انسانى عارى و بى- بهره معرفى كرده كه همه مردم اروپا متنفر از اين مردم شدند، تا پس از تقريبا نزديك بصد سال ادوارد براون كه در (1278) بيايد تاريخ ادبيات ايران را تأليف و مردم اروپا پى بفضائل ايرانيان بردند و معلوم شد كه موريه چه أغراض شخصى در اين كتاب بكار برده، آن وقت در مقام انتقاد كلمات او برآمدند.
و بهرحال، موريه اين كتاب را بنام حاجى باباى موهوم اصفهانى تأليف كرده و حكايات و رواياتى مجعول از او آورده، و نشايد گفت مقصود او حاجى ميرزا باباى افشار معروف بميرزا باباى حكيم باشى است كه در (1252 ج 4 ش 795) گذشت، چه در موقعى كه موريه در سنه 1230 از ايران برمى گشته اين ميرزا بابا در لندن تحصيل مى كرده و در سنه 1235 بايران برگشته، و پس از انتشار كتاب خيلى بر موريه خشمناك شده كه چرا نام او را در اين رمان اختيار كرده، و شايد موريه از عداوتى كه با وى داشته كه چرا خود در لندن تحصيل و موجب اصلاح امور محصلين ديگرى هم شده عمدا نام او را باين كتاب گذاشته، يا آن كه لفظ بابا بنظر او كلمه ئى مضحك آمده و براى استهزاء آن را اختيار كرده، يا اگر واقعا حاجى بابا نامى را در برگشتن از ايران ديده ميرزا باباى ديگرى است كه ميرزاى هيئت نمايندگى انگليس در ايران بوده و در اوائل رجب سنه 1251 در راه ما بين زنجان و قزوين بسن پيرى وفات كرده.
و بالاخره، موريه در اين سال در انگلستان وفات كرد. و ما شرح حال او را براى اين آورديم كه چون كتاب «حاجى بابا» خيلى مشهور است مؤلف اصل آن معلوم و نيز فى الجمله أغراض شخصى او را مكشوف نمائيم.
ص: 1797
شرح احوال او در (1205 ش 105) گذشت.
اسرار از شعرا و اهل عرفان و تصوف بوده و در اين سال متولد شده و چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «حديقة الشعرا». دويم «ديوان اشعار» بيست و پنج هزار بيت. سيم كتاب «بهجة الشعرا». و در كتاب اول و سيم اشعار شعراء بذله سرا و نوحه خوانان آذربايجان را در مائه سيزدهم كه غالب اشعارشان بزبان تركى است و اتفاقا برخى از اشعار فارسى دارند با شرح حال آنها جمع كرده، و ظاهرا آنها را بطور انتقاد و مطايبه در برابر «يخچاليه» آقا محمد على مذهب (1275) نوشته باشد، و اين دو شعر از مطلع و مقطع غزلى از وى در اينجا نوشته شد:
مكش تو خط خطا بر وجود ناقص ما
كه ما بدفتر عشق تو فرد منتخبيم
مكن تغافل از اسرار بيش از اين ترسم
گمان برند خلايق كه رانده غضبيم
چنانكه اينهمه مأخوذ از «دانشمندان آذربايجان» است. و در «الذريعه 3: ش 573» شرحى دارد دائر باينكه «بهجة الشعرا» تأليف حاجى كاظم تاجر تبريزى متوفى در حدود (1315) است، و در (ج 7 ص 299) آنرا تصحيح نموده و فرمايد كه «حديقة الشعرا» مختصرى است از «بهجة الشعرا» كه هر دو را اسرار مذكور بمعاونت حاجى كاظم مزبور تأليف كرده.
ص: 1798
آران بألف ممدوده بر وزن باران، قريه ئى است از توابع كاشان، و شيخ غلامرضا فرزند محمد على و منسوب بدان قريه و خود از علما و فضلاء عصر بشمار مى آمده، و شرح احوالش در «الذريعه 17: 164 ش 863» نوشته و از آن ها با ملاحظه «فهرست رضويه 6:
454 ش 229» و بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى در ماه ذى الحجة الحرام سنه 1192 هزار و صد و نود و دو- مطابق (...) قوس ماه برجى سال 1157 شمسى- در آران متولد شده، و در نزد ميرزاى قمى و سيد محمد مجاهد و حاجى نراقى درس خوانده و كتابى بنام «قلائد اللآلى» در احوال زهاد و مشايخ تأليف كرده و در ديباچه آن فتحعليشاه و ميرزا احمد خان از اعيان كاشان را نام برده و آنرا بر بيست باب قرار داده هر بابى ده حكايت مشتمل بر بيانات ظريفه كه قريب چهارده هزار بيت ميشود و آنرا بعنوان شرح كتاب «جامع الحكايات» نصر اللّه بن شهر اللّه ترمذى تأليف فرموده. و بالاخره او در اين سال وفات نموده و در وادى السلام نجف دفن شده، انتهى.
«مؤلفين كتب چاپى 4: 716»(1):سيد غلامعلى مشهور بحاج مير ولى لاريجانى ابن شمس الدين مسمى بفاروق الاولياء و برهان الحق (1265 ق- 1331 ق). در نياك متولد شده، از جوانى در موطن خود بأمر
ص: 1799
زراعت پرداخت با آنكه تعليم نگرفته و تحصيل نكرده مينوشت و ميخواند، و در فقر بسرحد كمال رسيده بود. بسال 1331 ق در طهران وفات يافت، و در صحن امامزاده قاسم شميران مدفون گرديد: «مقدمه ديوان». [تأليفاتش:] 1- «منتخبات ديوان» 2- «رباعيات». الخ.
شرح احوال او در (1203 ش 87) گذشت.
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 937 ش 6171» فرموده نامش فقير محمد خان حسام الدوله افغانى بوده، و «ديوانى بزبان اردو» دارد، و نيز كتاب «كليله و دمنه» را ترجمه نموده، انتهى. و ظاهرا وى آن كتاب را بزبان اردو ترجمه كرده (1).
وى فرزند عليخان از اولاد شيخ عليخان وزير شاه سليمان صفوى [است].
در «مجله وحيد، سال 7 ش 6 ش مسلسل 78 صادره در ع 2/ 1390» شرحى در ذكر اشخاصى كه در دولت قاجاريه لقب امير نظام داشته اند ذكر كرده كه خلاصه آن با ملاحظه بعضى
ص: 1800
از مواضع ديگر چنين ميشود:
اول: محمد باقر خان قاجار فرزند پير قليخان سردار قاجار از امراء دربار آقا محمد خان و فتحعليشاه و نايب السلطنه، و پير قليخان جد بزرگ مادر ميرزا ابو القاسم قائم مقام بوده و اولاد او در أهر و تبريز و تهران پراكنده اند.
دويم: محمد خان صاحب عنوان كه بعد از محمد باقر خان مذكور اين لقب را يافته.
سيم: ميرزا تقى خان امير كبير كه در (1268) بيايد.
چهارم: امير قاسم خان فرزند ناصر الدين شاه كه در سنه 1270 از جيران خانم تجريشى متولد شده و سمت ولايتعهدى آن پادشاه را داشته كه بعد از محمود ميرزا (كه وليعهد اول بوده و در سال 1265 وفات كرده) وليعهد دويم بشمار مى آيد.
پنجم: محمد رحيم خان قاجار علاء الدوله كه «مثنوى» معروف بچاپ علاء الدوله منسوب بوى و در سنه 1299 در رضائيه بسكته وفات كرده.
ششم: حسنعلى خان گروسى كه در سال (1236) گذشت.
هفتم: محمد باقر خان فومنى فرزند محمد خان امير تومان از اولاد هدايت اللّه خان فومنى معاصر آقا محمد خان قاجار كه نخست شجاع السلطنه، سردار اكرم، امير نظام، بالاخره سردار كل لقب يافته و در سنه 1326 وفات كرده، و پسرش حسين خان سردار شجاع شوهر تاج السلطنه دختر ناصر الدين شاه بوده.
هشتم: عبد اللّه خان قراگوزلو ساعد السلطنه فرزند مصطفى قليخان اعتماد السلطنه (1298).
ص: 1801
وى فرزند مرتضى قلى بن محمد تقى بن محمد يوسف خان است كه جدش محمد يوسف خان در اوائل دولت قاجاريه در ناحيه وفس عراق سمت رياست داشته و خود صاحب عنوان از رجال علمى عراق و معلومات فارسى و عربى را بحد كمال دارا بوده و شعر هم مى گفته بلكه در نظم و نثر خامه ئى توانا داشته، و در شعر تخلص همافر مى نموده، و همانا در اين سال- چنانكه در كتاب «كرج نامه: 253» فرموده- در وفس متولد شده و تحصيل مراتب علمى نموده تا فاضلى مبرز گرديد، و در سنه 1339 كه سرتاسر مملكت ايران دستخوش حوادث ناگوار و قتل و غارت بود فرزند جوانى از وى بنام زرير آقا در يكى از فتنه هاى محلى بقتل رسيد و بعد از آن وى نتوانست در آن حدود زيست كند، ناچار بطهران رفت و در انجمن ادبى آن شهر درآمد و چندى آنجا مانده و باز بعراق برگشت و در گوشه مدرسه سپهدار آرميد، تا در حدود سال 1345 يا 46 رختبسراى باقى كشيده و وفات كرد، و «ديوانى در اشعار» از او بازماند بالغ بر پانزده هزار بيت. و شنيدى كه پسرش در حيات وى بقتل رسيد، و نواده اش هم در زمره سپاهيان بخدمت دولت گرويد(1).
در اين عنوان بايد بگوئيم كه آل طالقانى خانواده ئى از سادات حسينى بزرگ و بزرگوارند در نجف، و يكى از آنها سيد رضا بن احمد بن الحسين بن الحسن مير حكيم حسينى است كه دو فرزند ما از او در اين كتاب مى نويسيم: يكى سيد باقر كه در (ج 2 سال 1214 ش 203 ص 528) گذشت و فرزندى بنام سيد صادق داشته كه در حين وفات پدر سه ساله بوده.
ص: 1802
و ديگر سيد مهدى صاحب اين عنوان كه شاعرى معروف بوده، و او بطورى كه در «الذريعه 9: 1134 ش 7307» فرموده در اين سال متولد شده و «ديوانى در اشعار» دارد كه آن را سيد محمد حسن طالقانى (كه در 1350 بيايد) جمع كرده.
و خود در سنه 1314 هزار و سيصد و چهارده وفات كرده، و فرزندى بنام سيد على باز نهاد كه در (1300) بيايد(1).
از «تاريخ اصفهان: 147 قسمت پائين صفحه و ص 51 قسمت بالاى صفحه (2) چنين برآيد كه سال ها بود ميان ميرزا عبد الحسين بن ميرزا محمد على شمس آبادى و ميرزا عبد الوهاب شاه شاهانى در پيشكارى اصفهان رقابت بود، و در اينسال تبعه هريك شورش نمودند و هم چنين چند نفر بمخالفت آقا مير سيد محمد امام جمعه برخاسته و اصفهان از دو جهت يك پارچه آتش و اختلاف و شورش گرديد تا ميرزا تقى خان امير باصفهان آمد و آن آشوب
ص: 1803
را برطرف كرد.
«استدراك»
چون يكى از علماء اصفهان مرحوم حاجى ملا محمد شفيع خوئى در سال 1265 قمرى وفات يافته و جناب معلم از تاريخ فوت او آگاه نبوده و عنوانى برايش قرار نداده اند، لذا ما مختصرى از شرح حال مفصل وى را كه شاعر تواناى فاضل معاصر آقاى ميرزا فضل اللّه اعتمادى يكى از اعقاب شايسته آن مرحوم در كتابى نوشته و تاريخچه دودمان معظم خود را بخوبى بيان كرده اند در ذيل وقايع اين سال نقل مى كنيم: م.
وى فرزند ملا محمد خوئى ابن ملا ابو القاسم بن ملا احمد بن ملا على چورسى ابن ملا دولتعلى قراچه داغى، و خود از علماى عاملين و فضلاى كاملين و فقهاى محققين و اهل زهد و تقوى بوده، بشهر خوى در خاندان علم و فضيلت متولد شده، نخست نزد علماى آذربايجان و مدرسين آن سامان اشتغال داشته سپس بعراق عرب رفته و در محضر استادان زمان از جمله مرحوم شيخ جعفر كبير كاشف الغطاء نجفى و سيد محمد مهدى بحر العلوم و سيد محمد مجاهد درس خوانده و باز بوطن مألوف مراجعت و در آن خطه مرجعيت تام يافته و در جنگ ايران و روس مشاركت نموده، تا آنكه بالاخره ترك شهر و ديار گفته و بالاجبار با جمعى از عشيره و ارحام خود از خوى رهسپار اصفهان گرديده و در محله نو كه آن زمان از محلات شمال غربى اين شهر بوده رحل اقامت افكند، و در مسجد ميرزا باقر بيدآباد بهدايت مردم و امامت جماعت و نشر احكام شريعت پرداخت و با سيد حجة الاسلام شفتى كمال ربط بهمرسانيد، و با نقدينه ئى كه همراه آورده بود بناى خانه و خلوت نهاده وبعمارت مدرس و محضر و ديوانخانه و كتابخانه پرداخت و با ابتياع بعضى قراء و ضياع در نواحى و ضواحى اصفهان از طريق زراعت رفاه و اتساع معاش خود را فراهم آورده، بدين منوال عمرى در نهايت حرمت و عزت بتدريس و تأليف
ص: 1804
تصویر
صفحه ئى از نسخه اصل اوراق فقهى بخط مرحوم حاج ملا محمد شفيع خوئى
ص: 1805
و استنساخ و جمع كتب مشغول بود.
و بالاخره، در سال 1265 وفات يافته و در مقبره ئى كه مقابل مقبره مرحوم حاج سيد محمد باقر حجة الاسلام شفتى واقع است دفن شد.
و او پنج پسر و دو دختر داشته كه نخستين فرزند ذكور و ارشدش آقا عبد الحسين امين العلما از اجله فضلا و محترمين اصفهان بوده و تحصيلاتش در نزد پدر و مرحوم سيد حجة الاسلام شفتى و حاج محمد ابراهيم كرباسى و جمعى از علماء عراق عرب بوده و در سال 1293 وفات يافته و در جوار پدر خود دفن گرديد، و از او سه پسر و چهار دختر بجاى ماند كه فرزند نخستين او مرحوم آقا ميرزا محمد جعفر نيز از فضلا و اعيان زمان بوده و در نزد مرحومين ميرزا ابو المعالى كرباسى و حاج سيد اسد اللّه بيدآبادى درس خوانده، و در شب جمعه 22 ماه رجب 1328 وفات يافته و در مقبره خانوادگى خود واقع در جنوب تكيه آقا حسين خونسارى مدفون گرديد، و از او يك پسر بنام آقا ميرزا عبد الحسين خوئى و دو دختر بجاى ماند.
اين ميرزا عبد الحسين نيز بسان پدران خود اهل فضل و كمال و حل و عقد امور مردم بوده و در سحر شب جمعه 23 ماه رمضان 1367 وفات يافته و در مقبره خانوادگى دفن شد، و چهار فرزند دختر و پسر بجاى نهاد و فرزند چهارم او آقاى ميرزا فضل اللّه خان اعتمادى خوئى از شعراء بنام اصفهان است كه در صدر اين عنوان مذكور و غالب اشعارش در كتب و مجلات بطبع رسيده و در سرودن مراثى علما و دانشمندان و گفتن ماده تاريخهاى مناسب داراى يدى طولى و اكنون برنا تخلص دارد.
و ساير فرزندان ذكور مرحوم حاج ملا محمد شفيع صاحب عنوان: 2- ملا محمد تقى و 3- ملا محمد حسن و 4- ملا محمد حسن و 5- آقا محمد على معروف به آقا على، همه با جمعى از فرزندان و فرزندزادگانشان، از جمله آقا ميرزا محمد رضا فرزند امين العلماء و آقا ميرزا محمد شفيع فرزند ملا محمد تقى (پدر آقايان شفيع زاده) و ميرزا محمد ابراهيم مشير الاسلام فرزند ملا محمد محسن؛ همگى صاحبان عزت و احترام و اهل فضل و كمال بوده اند بشرحى كه در «تاريخچه خاندان مرحوم حاج ملا محمد شفيع خوئى» بقلم آقاى اعتمادى مذكور نوشته. م.
ص: 1806
سنه 1266 قمرى مطابق سنه 1228 شمسى
شنبه غره محرم الحرام (...) عقرب ماه برجى
وى فرزند حاج شيخ محمد باقر (1235 ج 3 ش 489) و شرح احوالش در «رساله ئى مخصوص» كه مرحوم حاج آقا نور اللّه (1346) برادرش در احوال او تأليف كرده و حاوى 12 صفحه و در آخر «تفسير» صاحب عنوان بطبع رسيده و كتاب «نسبنامه الفت» و بعضى از مواضع ديگر نوشته، و از آنها چنين برآيد كه:
وى از اجله علماء محققين و افاضل فقها و اصوليين عصر خود بوده و در حكمت و كلام و هيئت و نجوم و ساير رياضيات بدرجه قصوى نائل، و در زهد و تقوى و مراتب سير و سلوك و تهذيب اخلاق و تصفيه نفس امتيازى بين داشته.
و همانا او در يك شنبه دويم ماه محرم الحرام اينسال، چنان كه تصريح بدان در (ص 8) رساله بدون تعيين روز هفته شده- مطابق (...) عقرب ماه برجى- از بطن مخدره دختر آقا سيد صدر الدين عاملى كه مادرش دختر شيخ جعفر نجفى بوده متولد شده، و در كودكى آثار زيركى از او ظاهر بوده كه هيچ وقت اشتغال بلهو و لعب نداشته و هماره بدرس و بحث مى پرداخته تا قبل از بلوغ از علوم صرف و نحو و معانى و بيان و ساير مقدمات فارغ شد. آن- گاه چندى در نزد پدر خود بتحصيل فقه و اصول مشغول گرديد و پس از آن براى تكميل تحصيل بنجف اشرف رفت و سالها در آن زمين برين در نزد جماعتى از علماء عصر و فقهاء زمان چون
ص: 1807
ميرزاى رشتى و شيخ راضى نجفى و ميرزاى شيرازى درس خواند تا خود مجتهدى كامل و فقيهى فاضل گرديد(1).
و بعد از آن باصفهان باز آمد و بتدريس و ارشاد و هدايت و موعظت پرداخت و طلاب آن شهر دور او را گرفته وجودش را غنيمتى عظيم دانستند و رياستى مهم بهم رسانيده و از جمله علما و فقهاء معروف آن شهر گرديد، و براى سركوبى نفس گنبدى تاريك و كوچك در اصفهان- چنان كه در (ص 8) رساله نوشته- جهت سكونت خود بنا نموده و هميشه در آن بذكر و فكر و عبادت مشغول بود.و در سنه 1299 بسفر مكه رفت و در سنه 1300 برگشت. و بعد از آن ترك رياست اصفهان را نموده و بزهد و تقوى و سير و سلوك مشغول شده و بنجف اشرف مشرف شد و سبب آنرا خود براى برادر كوچكش مرحوم حاج شيخ محمد على- چنان كه در (ص 6) رساله نوشته- چنين نقل كرده كه: چندى بود وقتى مى خواستم بنماز بايستم يك ساعت يا دو ساعت قبل از آن همواره در انديشه بودم كه نيت خود را فقط براى خدا خالص گردانم كه اصل در عبادات همانا تحصيل مرتبه خلوص است، و اين انديشه تأثيرى تمام در قلب من نمود و از هر كارم بازداشت، انتهى.
و بالاخره وى در نجف برياضات شرعيه پرداخته و وارد عالم سير و سلوك گرديد و شهرتى تمام در آن زمين مقدس بهم رسانيد، چنان كه در «المآثر: 161» او را عنوان نموده و فرمايد:
فقاهتش مسلم است و در نجف از علماء بزرگ بشمار مى آيد، انتهى.
و همانا وى را در نجف بعضى از مكاشفات و كرامات رخ داده كه در (ص 7) يكى دو تا
ص: 1808
از آنها را نقل كرده، و در (ص 8) گويد كه وى در نجف هماره بلباس خشن و طعام جشب بسر مى آورد و غذاء خود را بفقرا و أيتام ايثار مى كرد، و در بلايا و حوادث دهر صابر و شاكر و با وقار و عظمت بود، و قامتى معتدل و بدنى لاغر و چشمانى فرو رفته داشت، و من در آن جا چندى در كتاب «فصول» و بعضى از مباحث هيئت و علوم معقول در نزد وى درس خواندم، و در اواخر عمر خود هماره مترنم بدين مقال بود:
آن كه دايم هوس سوختن ما مى كرد
كاش مى آمد و از دور تماشا مى كرد
انتهى. و از آن چه گذشت با ملاحظه بعضى از جاهاى ديگر چنين برآيد كه اساتيد درس او چندين نفراند: اول شيخ راضى نجفى (1290). دويم پدرش حاج شيخ محمد باقر (1235). سيم ميرزاى رشتى (1312). چهارم ميرزاى شيرازى (1230 ج 3 ش 414).و چندين نفر نيز در نزد او درس خوانده اند: اول برادرش مرحوم حاج آقا نور اللّه (1346) صاحب «رساله». دويم فرزندش مرحوم آقا شيخ محمد رضا (1287).
و آن مرحوم كتابى در «تفسير» تأليف كرده كه داراى بسى از اخبار محبت و ولايت و بعضى از دقائق عربيت و ادبيت است و همانا تا آخر آيه 20 سوره بقره (فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) بيشتر نرسيده.
در ملحقات «تذكرة القبور: 78» نوشته كه وى طبع شعرى هم داشته و اين دو شعر را از او آورده (1):
رازى كه نه گفتند و نيش نام نهادند
نى دم زد از آن راز و نيش نام نهادند
باستشاره رندان گسسته ام تسبيح
بيار خوشه تا كى كه استخاره كنم
و بالاخره وى پس از مدت چهل و يك سال و يازده ماه قمرى و بيست و نه روز عمر،
ص: 1809
در اوائل ظهر روز يك شنبه غره ماه محرم الحرام سنه 1308 هزار و سيصد و هشت- مطابق 26 اسد ماه برجى- در نجف وفات كرد و در حجره مقبره جدش آقا سيد صدر الدين عاملى دفن شد، و يكى از شعرا در ماده تاريخ آن گفته:
با حسين شهيد شد محشور
1308
و در «رساله» در (ص 9) فرمايد: من تاريخ آنرا چنين گفته ام:
ثلم الاسلام ثلمه
1308
و نيز قصيده طويله ئى در مرثيه او گفته ام كه بعضى از آن اين است:
يا عين جودى بحمر الدمع مدرا را
و اذكر مساكن من تهويه و الدارا
آن گاه پس از نقل 18 بيت از مواضع متفرقه اين قصيده فرمايد: و نيز قصيده طويله ديگرى در مرثيه وى گفته ام كه بعضى از آن اين است:
هل جاد صب بالهوى فأجودا
أم ذاد عن لوم العدى فأذودا
أم هل أفاق من الصبابة عاشق
فأفيق أم هل استطاع جحودا
أم هل سمعت بعاشق ذاق الهوى
فأطاع عاذله و خان عهودا
أم هل رأيت متيما خاف الردى
فى وصل من يهوى فرام صدودا
ما كنت أول من تصدر للهوى
ذاق النوى دهرا و مات شهيدا
تبدو على كل الامور نقيصة
و الحب يوما بعد يوم يزيدا
أترى الصباعيب الفتى باللّه أم
ذم الصبابة فى الورى محمودا
كيف التستر و الوشاة على الهوى
و جدى و كدى و السقام شهودا
و غزير دمع فى الهوى يهريقها
نار تأجج فى الكلى و سهودا
و بعضى از آن كه در حماسه است اين است:
للّه أيام الصبا اذ كان لى
نجم المسرة بازغا مسعودا
و يهزنى سكر الشباب كأننى
غصن يميل به الصبا و يعيدا
ص: 1810
يا دهر كف فان من عاديته
شمس العداوة لا يخاف عنيدا
ودع التحاول لن تذلل من غدا
قد نال عزا ما عليه مزيدا
من مبلغ العلياء عنى اننى
أحمى حماها قائما و قعودا
و أنا رضيع لبانها و حليفها
عند الهزاهز مصدرا و ورودا
و المجد ما رفعت لمجد راية
الا أخذت ذمامها المعقودا
و العين شاخصة الى علياته
شزرا اذا ما الناس عنه رقودا
فلرب داهية رفعت قناعها
و معاضل كشفتها و عقودا
كم طارق غرثى كشفت كروبه
و بذلت فيه طارفا و تليدا
و مخوف صرف الزمان اجرته
و صرفته رطب اللسان حميدا
و بدا غصون المجد منى مورقا
بيد تمد الى الفخار مديدا
لو أخلد الشرف الفتى لرأيت لى
فى الدهر مادام السماء خلودا
لكن من غير الزمان و صرفه
لم ينج مذموما و لا محمودا
كر الحوادث و الشهور لحادث
لا والدا يبقى و لا مولودا
و أرى المنايا و المنى اثر الفتى
يتسابقان و ما لهن مدودا
و بعضى از آن كه در مرثيه است:
يا صاحبى أرى التهاجر قاتلى
عودا على و دالاحبة عودا
عودا اذكر الى بعد تذكار الهوى
عهد الحبيب و فضله المشهودا
كنا جميعا فى مضامير الهوى
فى ظل شاخصة العلى ممدودا
فأبادنا ريب الزمان و صرفه
يا ليت كلكلة الزمان تبودا
مهلا دويبات الزمان و صرفه
أمهل رويدا و امهلين رويدا
بأبى أخا برا كريما ماجدا
قد عاش محمودا و مات سعيدا
قد كان بحرا للفضائل و النهى
ان كان للبحر العطا و الجودا
ما جاد بعدك وابل طلا و لا
اخضر بعدك للمسرة عودا
و لقد يعز على الزمان و أهله
اذ ما يرونك و الفخار فقيدا
ص: 1811
لهفى لايام الوصال وقد مضت
يا ليت أيام الوصال تعودا
هيهات أن يلد الزمان بمثله
و ان استكان و أبذل المجهودا
يغزز على بأن أرى غوث الورى
ما بين أطباق الثرى ملحودا
من للأرامل و اليتامى و التقى
و النائبات اذا وردن و رودا
تا اينجا منقول از «رساله» است (1)
مرحوم حاج شيخ محمد حسين، مخدره رباب خانم دختر دائى خود آقا مجتهد (1239 ج 4 ش 560) را بزوجيت داشته (2) و از وى مرحوم آقا شيخ محمد رضا (1287) و نيز دو دختر بهم رسيده اند.
ص: 1812
وى فرزند مرحوم سيد عبد المطلب حسينى (1) از احفاد مير سيد على مدفون در همدان و خود از علما و فقهاء نجف بوده و در نزد مرحوم حاجى شيخ محمد حسن نجفى كه در همين سال (ش 1101) بيايد درس خوانده تا در فقه و اصول براعتى تمام بهم رسانيده، و كتب چندى تأليف كرد: اول «ترجمه كتاب نجاة العباد» استاد مرقومش كه آن را بأمر وى ترجمه نموده.
دويم كتاب «المواهب العلويه» در شرح أحكام نبويه كه شرح «شرايع» است و فقط كتاب طهارت از آن بيرون آمده.
و در محرم يا صفر اين سال- مطابق قوس ماه برجى- در نجف وفات كرده، زيرا كه در «الذريعه» فرمايد او شش ماه پيش از استاد مرقومش وفات كرد، و چون حاجى شيخ محمد حسن چنان كه بيايد در غره شعبان اين سال وفات كرده، ازاين رو مى بينيم كه سيد ابو طالب
ص: 1813
در اواخر محرم يا اوائل صفر اين سال وفات كرده است. و در جزء 6 جلد 7 «أعيان الشيعه:
350» وفات وى را در سنه 1263 نوشته و گويد: شش ماه پيش از وفات استادش صاحب «جواهر» فوت شده، انتهى.
و ظاهرا نظر او باين بوده كه در «مستدرك» وفات صاحب «جواهر» را در غره شعبان سنه 1264 نوشته اگرچه باز هم از 1263 خارج و در محرم يا صفر 1264 خواهد بود.و بهرحال وى در نجف در حجره طرف چپ آن كه از در سلطانى (غربى) صحن مقدس وارد شود دفن شد. و فرزندش سيد على از علما بوده و تأليفاتى دارد:
اول كتاب «تذكرة النفس» در اخلاق. دويم «كتابى در اصول فقه» از اول مباحث وضع تا اواخر استصحاب. و در حدود سال (1320) وفات كرده و در ايوان حجره طرف راست آن كه از در غربى صحن نجف بيرون رود دفن شده.
و فرزندش جناب آقا سيد حسين اينك از علماء عصر در نجف است و احوال جد مرقوم خود را ذكر كرده.
وى مسعود ميرزا فرزند پنجم و پسر چهارم ناصر الدين شاه قاجار است كه در (1247 ج 4 ش 693) گذشت. ظل السلطان از شاهزادگان معروف خانواده قاجار و در دنيادارى و تربيت امور حكومتى معروف امصار و أقطار بود.
و او در هنگام طلوع آفتاب روز شنبه بيستم ماه صفر الخير اين سال- مطابق (...) جدى ماه برجى- از بطن عفة السلطنه دختر رضا قلى بيك غلام پيش خدمت بهمن ميرزا ابن نايب السلطنه كه معقوده منقطعه شاه بوده متولد شده و در سنه 1277 ملقب به يمين الدوله و در سنه 1286 ملقب به ظل السلطان گرديد، و در طول مدت عمر بحكومت و فرمان فرمائى ولايات و ايالات عديده از آن جمله اصفهان منصوب شد، و بطورى كه در «تاريخ رجال ايران 4: 79»
ص: 1814
تأليف مهدى بامداد نوشته چون مادرش منقطعه بوده بوليعهدى نرسيده.
و سرگذشت احوال خود را در كتابى بنام «تاريخ مسعودى» ذكر كرده.
و آخر پس از مدت هفتاد سال و هفت ماه قمرى و دو روز عمر، در سه شنبه بيست و دويم ماه رمضان المبارك سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش- مطابق 11 سرطان ماه برجى- در باغ نو اصفهان بعد از مدتى سكته وفات كرد و جسد او را چندى در همانجا امانت نهاده و پس از آن حمل بمشهد مقدس و آنجا در دار الحفاظ مبارك در شاه نشين قرينه راه تحويلخانه دفن كردند. و او در مدت حيات خود زنهاى عديده اختيار و از آنها فرزندان ذكور و اناث بسيارى بهم رسانيد كه تاكنون در اصفهان اعقاب باواسطه و بلاواسطه او جماعتى كثيره موجود و نام خانوادگى خود را بنام او مسعود گرفته اند، از آن جمله جلال الدوله كه در (1285) بيايد، و بهرام ميرزا كه جوانى رشيد بوده و دو ساعت و نيم بعد از ظهر 9 ج 1 سنه 1334 در درياى مانش غرق شده.
مهر و امضاء مدادى ظل السلطان در طغراى يك فرمان مورخه 1310 ق
تصویر
ص: 1815
تصویر
وى مرحوم حاج شيخ فتح اللّه بن حاج ميرزا محمد جواد نمازى شيرازى است.
نمازى طايفه ئى هستند در شيراز كه در برخى از شهرهاى ديگر نيز شعبه ها از مردمان آن موجود است، و از آن جمله نمازى هاى اصفهان كه صاحب عنوان از آنها مى باشد، و بنابر آنچه در «ريحانة الادب 2: 317» نوشته منسوبند بيكى از اجدادشان كه حاجى محمد على نمازى از كثرت نماز گذاردن بوده.
مرحوم آقا شريعت از عظماء علما و بزرگان فقها و مشايخ اجازات عصر خود بود،
ص: 1816
و او در دوازدهم ماه ربيع المولود اين سال، چنان كه در كتاب «ماضى النجف و حاضرها(1)» در پاورقى ص 109 نوشته- مطابق (...) دلو ماه برجى- يا دوازدهم ربيع الاخر، چنان كه در چهارم «الذريعه: ش 772» فرموده؛ در اصفهان متولد شده و هم آنجا در خدمت علماء بزرگ، از آن جمله: ملا عبد الجواد خراسانى مدرس كبير، چنانكه در «الذريعه 7: 195 س 26» فرموده و ملا حيدر على اصفهانى و ملا احمد سبزوارى و ملا محمد صادق تنكابنى و حاج شيخ محمد باقر، چنانكه اين چهار را در «علماء معاصرين: 123» نوشته، و ملا محمد تقى هروى، چنانكه در «الذريعه 10: 188» فرموده؛ درس خوانده و اجازت روايت حاصل كرد(2).
آن گاه براى تكميل تحصيلات بعتبات رفت و در نجف اشرف سكونت نمود و اندوخته- هاى خود را كامل فرمود و در علوم عديده خبرت و مهارتى تمام بهم رسانيد و از مشاهير علماء شيعه در عصر خود گرديد و بتدريس و تأليف اشتغال ورزيد چنان كه چندين نفر از علما كه برخى را هم ما درك شرف حضورشان را نموده ايم در نزد او درس خوانده يا از او روايت دارند. و تأليفات نفيسه چندى دارد، از آن جمله كتاب «افاضة القدير» در حل عصير، كه بسى مبسوط و مفصل و در اين اواخر تأليف كرده.
و او ملقب به شريعة الحق و در اثر آن معروف به شيخ الشريعه يا آقاى شريعت
ص: 1817
بود(1)، و بعد از وفات مرحوم حاج ميرزا محمد تقى شيرازى- كه در (1256 ص 1534 ش 894) گذشت- رياست مطلقه عامه شيعه بوى مرجوع شد، اما چندان چيزى نگذشت كه خود نيز در شب يك شنبه هشتم ماه ربيع الاخر سنه 1339 هزار و سيصد و سى و نه- مطابق 27 قوس ماه برجى- در نجف وفات كرد، و در حجره سيم طرف شرقى صحن مقدس نزديك طرف قبلى دفن شد(2)، و آقا نجفى تبريزى در «حاشيه هداية الانام قمى» در 9 ع 1 نوشته و يكى از شاگردان او شيخ عبد الحسين بن قاسم حلى نجفى (3) كه هم اجازه از او دارد، «رساله ئى» در ترجمه احوال او تأليف كرده.
و فرزندش ميرزا محمد مهدى در (1318) بيايد.
و زوجه آقاى شريعت دختر عبد اللّه عطار است، و مادر آن دختر كه زوجه عبد اللّه باشد سكينه خانم دختر شيخ محمد حسين صاحب «فصول» (1254 ش 846 ص 1484) بوده، چنان كه در كتاب «نسبنامه الفت: ص 71» نوشته.
در «الذريعه 15: ش 2049» رساله ئى در «علم بارى بممتنعات» تأليف مرحوم آقاى شريعت نوشته و فرموده نسخه آنرا بخط خود وى در نجف نزد فرزندش شيخ حسن ديدم، انتهى.
ص: 1818
و مرحوم آقاى شريعت دو نفر برادر داشته: يكى معروف بطريقت كه در (1301) بيايد، و ديگرى معروف بحقيقت كه در (1302) بيايد.
در روز شنبه 22 رجب 1368 شخصى كه نام و نژاد خود را اين طور مى گفت:
عبد المحمد ابن حاجى محمد يوسف ابن حاجى حسنعلى ابن حاجى محمد، در كتابخانه شهردارى اصفهان ملاقاتش دست داد، و او مى گفت طايفه نمازى هاى ايران و غيره از هند و اروپا در هرجا كه باشند از نژاد نمازان خان تركمان اند كه شاه عباس او را از ماوراء النهر باصفهان كوچانيد، و خود را هم از اين طايفه مى دانست و مى گفت با آقاى شريعت در آباء بهم متصل مى شويم، و اين شخص مى گفت: من سال ها در بسيارى از شهرهاى ايران شغل دولتى داشته و اينك استعفا داده ام و در اصفهان قريب يك سال است در خيابان چهارسو شيرازى ها در كوچه خلج ها منزل دارم.
وى فرزند مرحوم آقا ميرزا محمد باقر 33 چهارسوئى (1226 ج 3 ش 370) اعلى اللّه مقامه، و خود از عظماء علماء اصفهان و بزرگان اهل علم و ادب آن سامان بود.
آن جناب در بامداد روز سه شنبه بيست و نهم ماه ربيع المولود اين سال- مطابق (...)
دلو ماه برجى- متولد شده، چنان كه تاريخ قمرى آنرا بعين عربى آقا ميرزا احمد 37 ابن ميرزا محمد باقر 36 بن ميرزا جلال الدين 35 بن ميرزا مسيح 34 (1255 ص 1496 ش 859) كه نواده برادر او است بخط خود آن مرحوم بنقل از خط پدرش مرحوم آقا ميرزا محمد باقر بزرگ (اعلى اللّه مقامه) براى ما نقل كرد، و آن جا پدر بزرگوار لقب او را سديد الدين و كنيه اش را ابو القاسم نوشته.و بهرحال، مرحوم آقا ميرزا عطاء اللّه در نزد پدر خود و ديگران از علماء اصفهان درس خواند، و كتب چندى تأليف كرد كه همه بمهارت او در فقه و اصول و معقول و منقول گواهى مى دهند، چنان كه در «احسن الوديعه 1: 140» فرموده؛ از آن جمله كتاب «مفتاح الروضات»
ص: 1819
تصویر
صفحه آخر «مفتاح الروضات» بخط مؤلف
ص: 1820
در فهرست و اختصار كتاب بزرگ پدر بزرگوار خود (عليه الرحمه).
و او پس از مدت شصت و نه سال و يك ماه قمرى و هفت روز عمر در چهارشنبه ششم ماه جمادى الاولى سنه 1335 هزار و سيصد و سى و پنج، چنانكه در «شجره نامه» است- مطابق 10 حوت ماه برجى- وفات كرد، و در بقعه پدر بزرگوار دفن شد.
و از او بموجب «شجره نامه» فرزندانى ماند: اول: آقا سيد فضل اللّه 35 تولدش 3 شنبه 26 شوال سنه 1314 و او روايت مى كند از سيد محمد مهدى كاظمينى (1319).
دويم: آقا ميرزا محمد 35 تولدش شنبه 20 ذى الحجه سنه 1322(1). سيم ميرزا محمد حسين 35 تولدش 5 شنبه 8 ج 1 سنه 1333(2). و در «شجره نامه» براى اول و سيم فرزندانى نياورده و براى دويم پسرى نوشته (3).
سنه 1229 شمسى
پنج شنبه ششم جمادى الاولى اول حمل ماه برجى
وى فرزند سيد محمود سعيد بن قاسم بن كاظم بن حسين، از نژاد ابو شقرا حميضة 23 (1205 ش 3)، و خود از معاريف شعراى عرب و اجله علماء بلاغت و ادب است.
ص: 1821
سيد محمد سعيد در چهارم (1) ماه جمادى الاخرى اين سال- مطابق (...) حمل ماه برجى- در نجف متولد شده و كسب فضائل و كمالات نموده تا در سرودن اشعار قدرتى تمام بهم رسانيد، و «ديوانى» دارد كه شرح احوالش در اول آن نوشته، و در وفات بسيارى از علماء عصر خود مراثى بليغه بنظم آورده.
و آخر در خلال جنگ بين المللى بعنوان جهاد در حركت آمد، و پس از شكست مسلمين در شعيبه بنجف برگشت و هنوز بدان زمين برين نرسيده در سنه 1333 هزار و سيصد و سى و سه (2) در ناصريه منتفك وفات كرد، پس جنازه او را بنجف آورده و آنجا در صحن مطهر، در ايوان بزرگ طرف قبله برابر ايوان طلا دفن شد.
و ادباء عصر براى او مرثيه ها گفتند، و شيخ جواد شبيبى در تاريخ او چنين گفته:
و من لاقى المنية أرخوه
سعيد فى الجهاد قضى سعيدا
1333
و اين سيد محمد سعيد صاحب عنوان معروف به حبوبى كبير در قبال برادرزاده اش سيد محمود (1323) است. و فرزندى داشته بنام سيد على كه ديوان وى باهتمام او چاپ شده (3).
ص: 1822
على يار قريه ئى است در دوازده فرسنگى تبريز. و ميرزا محمد حسن فرزند مرحوم حاجى ملا على عليارى (1236 ج 3 ش 500) و خود از بزرگان علما و فقها و اهل علم و ادب و فضلا بوده، و بطورى كه در كتاب «علماء معاصرين: 180» نوشته در روز يك شنبه بيست و دويم ماه جمادى الاخرى اينسال- مطابق (...) ثور ماه برجى- در على يار متولد شده، و شطرى مهم از علوم عقليه و نقليه و رياضيه و رجال و درايه و ساير سطوح لازمه را از پدر بزرگوار فرا گرفت.
آنگاه بنجف اشرف رفت (1) و آنجا در خدمت فاضل ايروانى و فاضل شرابيانى و ميرزا محمد على رشتى و حاجى ملا احمد شبسترى و حاجى ميرزا ابو القاسم حجت كربلائى و ميرزا لطف اللّه مازندرانى و ميرزا محمد على حكيم الهى مرندى مشهور به بكاء در انواع علوم از فقه و اصول و عقليات درس خواند، و بعد از مدتى با اجازات از بعضى از آنها كه در حدود (1304) بوى داده اند بتبريز برگشت، چنان كه هم بعد از آن از آقا ضياء الدين عراقى و آقا سيد ابو الحسن مديسه ئى مجاز گرديد. و چندين كتاب برشته تأليف كشيد:
اول كتاب «احقاق الحق». دويم كتاب «اربعين». سيم كتاب «بدائع الاسلام» در شرح «شرايع الاسلام». چهارم «تعليقات بر رسائل شيخ انصارى». پنجم «تعليقات بر رياض المسائل» ششم «تعليقات بر جلد دوم قوانين». هفتم «تعليقات بر مكاسب».هشتم كتاب «جامع السعاده» سه جلد. نهم كتاب «حبل المتين». دهم كتاب «دلائل الشهاده» سه جلد. يازدهم كتاب «زلال المقال» دو جلد. دوازدهم كتاب «شمس المضيئه». سيزدهم كتاب «صراط النجاة». چهاردهم
ص: 1823
كتاب «عقائد الايمان» در شرح دعاء عديله. پانزدهم كتاب «كنز الغرائب». شانزدهم كتاب «لآلى مخزونه» در شرح إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ. هفدهم كتاب «مجمع المعارف» در تعيين مواقف، دو جلد. هيجدهم كتاب «محجة البيضاء». نوزدهم كتاب «مختصر المقال» در اختصار «زبدة المقال و منتهى الامال» پدرش. بيستم كتاب «مشكوة الانوار» در اصول دين دو جلد.
بيست و يكم كتاب «مشكوة الوصول» در علم اصول سه جلد. بيست و دويم كتاب «مصائب الانوار» سه جلد. بيست و سيم كتاب «منتخب المراثى». بيست و چهارم كتاب «مواهب السنيه» دو جلد.
بيست و پنجم كتاب «نظم البرهان» در تفسير قرآن.
و او در شب نوزدهم ماه ربيع المولود سنه 1358 هزار و سيصد و پنجاه و هشت- مطابق 18 ارديبهشت ماه باستانى- پس از مدت نود و يك سال و هشت ماه قمرى و بيست و هفت روز عمر وفات كرد.
و نواده اش عالم فاضل زكى آقا ميرزا على فرزند ميرزا محسن بن ميرزا محمد حسن مرقوم از اهل علم و ادب در عصر حاضر است، و شرح احوال جد خود صاحب عنوان و پدر او حاج ملا على را براى حاجى ملا على خيابانى نوشته و فرستاده و او در كتاب «علماء معاصرين» هريك را در جاى خود درج و ما در اين كتاب مفاد آنها را نقل كرديم.
ص: 1824
* (1100- وفات ميرزا محمد رضوى مشهدى (1)، ره)*
وى فرزند ميرزا حبيب اللّه باشتينى و خود از علماء مشهد مقدس و شاگرد آقا سيد على كربلائى (1231 ج 3 ش 423) بوده كه بعد از تحصيل و تكميل علوم شرعيه در آن شهر شريف مجاورت گزيد و رياست كلى بهم رسانيد و در ماه رجب الفرد اينسال، چنان كه در «فردوس التواريخ» است- مطابق (ثور- جوزا) ماه برجى- وفات كرد و در مسجد رياض پهلوى حرم مطهر دفن شد، و از وى فرزندانى بازماند:
اول حاجى ميرزا محمد مهدى كه هم از علما بوده و در خدمت حاجى شيخ محمد حسن نجفى صاحب «جواهر» درس خوانده و اجازه حاصل كرد و بمشهد برگشت و در سنه 1267 وفات كرده و نزد پدر دفن شد.
دويم ميرزا ابو الحسن كه نيز از اهل علم و فضل و مشهور به فقيه بوده و سؤالاتى از مرحوم حاجى ملا هادى سبزوارى نموده كه مرحوم حاجى در سنه 1276 آنها را جواب نوشته چنان كه در جلد پنجم «الذريعه: ش 913» فرموده.
و در جلد 6 «الذريعه: ش 1418» نوشته كه ميرزا محمد صاحب عنوان «شرحى بر كتاب حجيت شهرت» آقا سيد محمد كربلائى نوشته و در سنه 1246 وفات كرده.
و در «جلد 7 ش 257» گويد: وى «كتابى در حقيقت شرعيه» تأليف كرده و اجازه از آقا سيد محمد قصير داشته، و وفاتش را در رجب سنه 1264 از «شجره طيبه» نقل كرده (2).
ص: 1825
و در «فهرست كتابخانه رضويه 4: 140» شرحى درباره وى نوشته، بخلاصه اينكه:او از سادات رضوى مشهد است و چون مدتى در سبزوار نزد دائى خود شيخ ابو القاسم بوده در «مطلع الشمس» او را از قريه باشتين سبزوار دانسته و گويد: وى در اوائل سن بعتبات رفته و نزد آقا سيد على صاحب «رياض» درس خوانده و هم از او و شيخ عيسى زاهد مجاز گرديده و در مشهد رياست عامه و مرجعيت تامه و با آقا سيد محمد مجاهد مكاتبات علمى داشته و امام يكى از شبستانهاى مسجد گوهرشاد و مدرس آستان قدس بوده، و «رساله ئى در مسئله قضا و قدر» تأليف كرده. و پس از آن وفاتش را مانند «فردوس» در رجب اين سال نوشته.
و در «ج 5 ص 458» نوشته كه فرزند وى نوشته كه او فرزند سيد حسين ملقب به قدس فرزند حاج ميرزا حبيب اللّه است، انتهى.
وى فرزند مرحوم شيخ باقر بن شيخ عبد الرحيم بن آقا محمد بن عبد الرحيم شريف كبير اصفهانى (ره) است (1).
ص: 1826
شيخ عبد الرحيم، آمنه دختر فاطمه دختر مرحوم ملا ابو الحسن شريف عاملى (ره) را بزوجيت داشته.
مرحوم ملا ابو الحسن شريف (ره) فرزند ملا محمد طاهر بن عبد الحميد بن موسى بن على بن محمد بن معتوق بن عبد الحميد نباطى فتونى عاملى (ره) از اعاظم علماء معقول و منقول و فقهاء بزرگ أخباريين است و كتب چندى تأليف كرده آن جمله كتاب «الفوائد
تصویر
صفحه آخر نسخه اصل جلد دوم «الفوائد الغرويه» بخط ملا ابو الحسن شريف، از كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى
الغرويه» در دو جلد: 1- در اصول دين 2- در اصول فقه. انجام تأليف آن ثلث دويم روز 17 ج 2 سنه 1118(1). و چون مادرش مخدره سيده دختر 27 مرحوم مير عبد الواسع 26
ص: 1827
خواتون آبادى (كه در سال 1207 ش 125 ص 315 گذشت) بوده، معروف بملا ابو الحسن شريف شده، وفاتش سنه 1138(1).
تصویر
و فرزند شيخ عبد الرحيم از اين آمنه: مرحوم شيخ باقر است.
دستخط پدر صاحب جواهر كه در آن پدران خود را بوصف شريف ذكر نموده است. نسخه مصوره كتابخانه روضاتى
و فرزند او است: مرحوم حاج شيخ محمد حسن صاحب عنوان (اعلى اللّه مقامه) و از اين جهت وى در كلمات خود در ذكر ملا ابو الحسن وى را جد خود گفته نه آن جهتى كه در «روضات» نوشته، چنان كه در «مستدرك» و غيره بر آن تنبيه نموده اند(2).و بهرحال، مرحوم حاج شيخ محمد حسن از اجله و اعاظم علما و فقهاء فرقه اماميه است بطورى كه در فن فقه در اين فرقه معدودى چون او بهم رسيده، و احاطه و تتبع و خبرت و اطلاع او را بر اقوال فقها و مواقع اجماعات و دلايل هر مسئله ئى احدى نداشته؛ چنان كه از مطاوى كتاب جليل «جواهر الكلام» وى برمى آيد. و اين كتاب مبارك در شرح «شرايع الاسلام»
ص: 1828
و در شش جلد است، انجام كتاب صيد و ذباحه (1) آن شب 3 شنبه 23 ماه رمضان سنه 1254، و تأليف جلد آخر روز شنبه 26 ج 2 سنه 1257؛ و بيشتر شهرت اين بزرگوار بسبب اين كتاب است بهمين جهت به صاحب جواهر معروف شده (2). در «مستدرك، ج 3» نوشته كه اگر مورخى بخواهد تاريخ وقايع زمان وى را بنويسد از أهم وقايع آن بايد تأليف اين كتاب را ثبت كند، انتهى.
و جماعتى كثيره از علما در نزد او درس خوانده يا از او اجازت روايت دارند.
و بالاخره در ظهر روز چهارشنبه غره ماه شعبان المعظم اين سال، چنان كه در «الذريعه 5: 276» فرموده- مطابق (...) جوزا ماه برجى- وفات كرد، و در نجف در محله عماره مدفون شد و اينك مقبره وى بغايت معروف است.
و تاريخ وفات او در غره شعبان اين سال نص «مخزن المعانى» و «هداية الانام» و «الذريعه» و غيره است، و در برخى از كتب هم چون «نخبة المقال» و «هدية الاحباب» و غيره بدون تصريح بماه و روز در اين سال نوشته اند، و در «مستدرك» و برخى از كتب كه ظاهرا از آن نقل كرده اند غره شعبان سنه 1264 و در «المآثر» و «تاريخ اصفهان» و برخى از مواضع ديگر در سنه 1268 نوشته اند؛ و آن ها همه اشتباه است.
و بهرحال، وى چنانكه در «مغتنم الدرر 3: 414» فرموده: دختر سيد محمد رضاء آل بحر العلوم را بزوجيت داشته، و او را فرزندان چندى بود:از آن جمله: اول شيخ عبد الحسين كه وى سلطان بيگم دختر ميرزا محمد حسين شهرستانى (1260 ص 1633) را بزوجيت داشته و از وى شيخ احمد پدر شيخ محمد حسن (1335) و شيخ جعفر و شيخ على را آورده. و ديگر از فرزندان شيخ عبد الحسين مرحوم شيخ شريف (1316) بوده.
دويم شيخ حسن كه در (1345) بيايد. سيم دخترى كه زوجه شيخ حسين كلباسى
ص: 1829
تصویر
صفحه آخر اجازه صاحب جواهر (ره) بمرحوم ميرزا سيد محمد باقر زنجانى (ش 488) بخط مبارك مجيز. نقل از «رياض الابرار» آقاى روضاتى
ص: 1830
است كه در (1322) بيايد.
چهارم شيخ عبد على كه نواده اش شيخ عبد العزيز بن شيخ عبد الحسين بن شيخ عبد على مرقوم از اهل علم و ادب در عصر حاضر است و كتابى بنام «آثار الشيعه الاماميه» بعربى تأليف كرده در چند جلد كه جلد چهارم آنرا شيخ على جواهرى (1) بفارسى ترجمه نموده و در ايران بطبع رسيد، و جلد سيم آن نيز بعربى بطبع رسيد. و چون اين دو جلد مطبوع و منتشر شد چنين بنظرش رسيد كه آنرا بعنوان «دائرة المعارف اماميه» تأليف كند و ده جزء از آن هم در يك جلد بدين عنوان تا لفظ ابن صقر بطبع رسيده؛ چنان كه در «الذريعه 1: 33 و 8: 18» فرموده (2).و نواده ديگرش شيخ محمد مهدى هم از اهل علم و ادب عصر حاضر است و «ديوانى در اشعار» دارد، چنانكه در «الذريعه 9: ش 1287» فرموده.
پنجم شيخ محمد كه فرزندش شيخ على مشهور بشيخ علاوى شاگرد حاج سيد حسين ترك بوده و از او روايت نموده، و روايت مى كند از او حاج شيخ عبد اللّه مامقانى چنانكه در «تنقيح المقال 2: 211» فرموده.
ششم شيخ باقر كه فرزند او شيخ على در (1340) بيايد(3).
ص: 1831
وى فرزند خالد بيك بن دورمش بيك، و خود از اكابر و افاضل عثمانى در مائه چهاردهم بوده و شرح احوالش در «ريحانة الادب 2: 340» نوشته و از آن چنين برآيد كه:
او در اوائل ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق جوزا ماه برجى- در ناحيه فراشيه از زنى بنام امينه خانم متولد شده و هم در آن ناحيه خواندن و نوشتن را از يكى از دوستان پدرش ياد گرفت، و در اوان كودكى شوقى وافر بنوشتن و خواندن بهم رسانيد، و در يازده سالگى بيانيه (كه شهرى است در جنوب اشقودره بمسافت هفتصد كيلومتر در جنوب غربى اسلامبول) رفت و بعد از اندك زمانى در سنه 1288 باسلامبول آمد و بخدمات مطبوعاتى پرداخت و پنجاه و چهار كتاب تأليف كرد، از آن جمله كتاب «قاموس الاعلام» در شش جلد بزرگ بتركى اسلامبولى در شرح حال رجال. و آخر در اواخر ماه ربيع الاول سنه 1320 هزار و سيصد و بيست- مطابق سرطان ماه برجى- در ناحيه ارنكوى نزديك اسلامبول وفات كرد و در مقبره جلو جامع صحراى جديد دفن شد و شش فرزند از دو زن برجا نهاد. انتهى ما فى «ريحانه» مختصرا.
و آنجا تاريخ تولد را 4 شنبه 1 حزيران 1266 رومى مطابق 1850 ميلادى و وفات را در شنبه 18 حزيران 1320 رومى مطابق 1904 مسيحى نوشته؛ و از اين عبارات بافى- الجمله تعقيدى كه دارد و توجه باشتباهى كه در سال مسيحى وفات ذكر كرده ما چنين فهميديم كه تولد اوائل شعبان اين سال و وفات اواخر ع 1/ 1320 ميباشد، چنانكه نوشتيم.
ص: 1832
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد على اژيه ئى است كه در (1232 ج 3 ص 94) گذشت.
ميرزا على محمد از علماء اصفهان بود كه در شب چهارشنبه پانزدهم ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- متولد شده و در اصفهان و عتبات تحصيل نمود، و رساله هاى چندى در فقه و اصول و نيز «مجموعه ئى در آداب و اخلاق» تأليف كرده و مجموعه مرقومه در آخر «رساله نماز شب» جدش مرحوم ملا على اكبر بچاپ رسيده، و شعر هم مى گفت و تخلص شريفى مى فرمود.
و پس از مدت شصت و پنج سال و پنج ماه قمرى و بيست و هفت روز عمر در شب شنبه دوازدهم ماه صفر المظفر سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو- مطابق 19 جدى ماه برجى- در اصفهان وفات كرد و در تخت پولاد در پائين سكوى قبرپدرش بدو گز فاصله دفن شد، و فرزندان چندى ذكورا و اناثا از او بازماند. از آن جمله: حاجى ميرزا محمد حسين كه از علماء عصر در اصفهان و بجاى وى امامت مسجد على را دارد(1).
ص: 1833
وى فرزند مرحوم حاج ميرزا محمد بن ملا محمد باقر سلماسى است.
ملا محمد باقر و فرزندش حاج ميرزا محمد هريك در عصر خود از اهل علم بوده اند، و حاج ميرزا محمد مخصوصا مردى قابل و باكفايت بوده، و بطورى كه در «دار السلام نورى 1: 266» نوشته وى در نزد آقا محمد باقر بهبهانى درس خوانده و از جانب احمد خان دنبلى (1229 ج 3 ص 868) و ساير خوانين آن طايفه متصدى ساختمانهاى چندى در سامره شده و همانا او است كه اصل گنبد و رواق حضرت عسكريين (ع) را تأسيس و بنا نهاد و گنبد سرداب مطهر را نيز او بنا نهاده و صحنى مستقل براى آن بساخت و در سرداب و پله هاى آنرا از داخل حرم عسكريين گرفت و درى كه اينك در مسجد است براى آن باز كرد و براى اين اعمال خوانين مزبوره اموالى بسيار صرف كردند، و پيش از آن صومعه ئى در بيابانى بود. و از فضائل حاج ميرزا محمد مذكور و قوت قلبش اينكه وى در شبى تمام قبور خلفاء بنى عباس را كه در خانه ئى در قبله سرداب شريف بود و شباكى داشته كه از سرداب بواسطه آنها روشنى در آن وارد ميشده و هر يك از آنها صندوق و زينتى داشته آتش زد، و پس از آن مردم بغداد بهيجان آمده و مجله ئى در كفر و وجوب قتل او نوشتند و والى بغداد او را خواست و خدا بواسطه بعضى از ولات مؤمنين كه ظاهرا براى تقيه داخل در سنيان شده بود و رشوه هائى كه احمد خان مذكور داد او را از شر آنها خلاص كرد، و بالاخره اثرى از آن قبور باقى نماند.
مرحوم سيد جزايرى در كتاب «رياض الابرار» نوشته كه از معجزات حضرت امام ابو محمد عسكرى (ع) اينكه بر قبور خلفاء بنى عباس در سر من رأى هميشه مقدارى كثير از فضلات مرغان متفرقه جمع شده و هر روز آنها را پاك مى كنند و باز فرداروى قبور پر ميشود و بر گنبد عسكريين و نه بر گنبدهاى ساير ائمه هيچ وقت هيچ فضله مرغى ديده نميشود تا چه برسد بقبور آنان، و اين از الهامى است كه بحيوانات براى اجلال آنان ميشود. تمام شد
ص: 1834
كلام «دار السلام».
و مرحوم حاج ميرزا محمد در سنه 1211 وفات كرده و در كاظمين (ع) دفن شد.
فرزندش ملا زين العابدين از اوليا و عباد و زهاد و مستجاب الدعوه بوده و در نزد مرحوم سيد بحر العلوم تقربى خاص و بمحرميت أسرار او اختصاص داشته. و مرحوم حاجى نورى در كتب خود بسيارى از كرامات و مقامات سيد را از او روايت و حكايت نموده، و او در شب يك شنبه يازدهم ماه ذى الحجة الحرام اينسال، چنانكه در «الكرام البرره» بدون تعيين روز هفته نوشته؛ در كاظمين (ع) وفات كرده و هم آنجا در ايوان رواق شرقى برابر قبر شيخ مفيد دفن شده. و فرزندانى چند برگذار كرده: اول ميرزا محمد باقر كه در (1301) بيايد.
دويم ميرزا اسمعيل كه در (1318) بيايد.
وى مرحوم ملا محمد حسين بن ملا محمد جعفر از نژاد شيخ جعفر ويرى كوه پايه ئى است.
شيخ جعفر ويرى در مائه دوازدهم از جمله زهاد و عباد بوده و كتب چندى وقف نموده.
ملا محمد جعفر سمى او در مائه سيزدهم از علما و وعاظ اصفهان بوده و در حدود (1280) وفات نموده و در وادى السلام نجف ميان مزار هود و صالح دفن شده و اينك قبرش آشكار نيست. و ظاهرا وى همان ملا جعفر قهبائى است كه در «تذكرة الانساب: 102 س 20» ذكر شده، لكن در اين حرف من مدرك و سندى نديده و ندارم (1) و آنجا زوجه اين ملا جعفر را دختر 31 مير محمد حسين 30 بن ميرزا محسن 29 بن مير زين العابدين 28 بن مير محمد صالح 27 خاتون آبادى مذكور در (1207 ش 125) نوشته كه زوجه اين مير-
ص: 1835
محمد حسين دختر حاج محمد كاظم كوه پايه ئى و مادر او كه زوجه حاج محمد كاظم باشد دختر دختر علامه مجلسى بوده، و پدر آن دختر كه داماد مجلسى باشد در «الفيض القدسى» و «تذكرة الانساب» ذكر نشده، و مادر او كه زن مجلسى باشد عتيقه ئى معقوده بوده.
تصویر
مرحوم آخوند ملا محمد حسين فشاركى
و اين ملا محمد جعفر فرزندانى داشته، يكى: ملا محمد باقر كه در (1314) بيايد، و ديگر: ملا على اكبر كه در (1264 ص 1759) نامش برده شد.
و ديگر: مرحوم ملا محمد حسين صاحب عنوان كه عالمى بزرگوار و فقيهى جليل- الشان بود، و در مسائل فقه و اصول و مدارك و ادله آنها تبحر و تتبعى تمام داشت. و او در ظهر روز آدينه 30 سلخ ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق (...) عقرب ماه برجى- در اصفهان متولد شده، و در نزد چندين نفر از اجله علما در اصفهان و عتبات درس خوانده تا فقيهى فاضل و محققى كامل گرديد و خود بساط تدريس فروچيد، و جمعى كثير از فيض مدرس
ص: 1836
يكجلد كتاب احكام الايمان مرحمت و انعام سركار شريعتمدار شيخ العلماء الابرار علم الاعلام زين الفقهاء العظام كهف الفضلاء و العلماء فى مشكلات مسائل الحلال و الحرام و ملاذ الانام، ظهير اهل الايمان آقاى حجة الاسلام استادنا الافخم آقاى آقا ميرزا محمد هاشم مد ظله العالى بايصال سركار شريعتمآب نتيجة العلماء و عمدة الفضلا آقا فخر الدين [نواده برادر نويسنده] سلمه اللّه باحقر رسيد فى غره ذيحجة الحرام 1316. سجع مهر:
«حسين منى و أنا من حسين»
تصویر
او بهره مند شدند، و در افتاء و قضاء و طى مرافعات مرجعيتى تمام بهم رسانيد، و در اين اواخر رئيس مطلق همه علماء اصفهان گرديد. و آخر پس از مدت هشتاد و شش سال و ده ماه قمرى و نه روز عمر، در هفت ساعتى شب سه شنبه هشتم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1353 هزار و سيصد و پنجاه و سه- مطابق 23 بهمن ماه باستانى- در اصفهان برياض رضوان خراميد، و در تخت پولاد در تكيه شيخ مرتضى ريزى كه در (1329) بيايد، در جلوى روى آن جناب دفن شد. و چندين نفر پسر از زنان مختلف از او بازماند كه برخى از آنها بتحصيل علم فقه و اصول مشغول مى باشند(1).
ص: 1837
وى ابو اسحق بن عبد القادر و خود از فقهاء مغرب بوده و شعر هم مى گفته، و بطور مفهوم از كتاب «الاعلام» خير الدين زركلى معروف (ص 15) در سنه 1180 هزار و صد و هشتاد- مطابق (1145- 1146) شمسى- در تستور متولد شده و هم آنجا نشوونما نموده و در تونس رياست فتوى دادن يافته، و رسائل و خطب چندى تأليف كرده كه همه آنها در كتابى بنام «تعطير النواحى» بترجمه شيخ سيدى ابراهيم رياحى، كه در احوال او تأليف شده جمع آمده. و آخر پس از مدت هشتاد و شش سال قمرى عمر در اينسال در تونس وفات كرده، چنانكه هم در «أعلام» در صدر ترجمه او با تاريخ تولد برقم هندى و خط فصل نوشته.
و آنچه از اين كتاب در اين كتاب در تولد و وفات هركس نقل كنيم همه بهمين طور نوشته نه اينكه تصريح بتولد و وفات در اينسال ها شده باشد، و اين نكته بايد همه جا مورد تذكر قرار گيرد يعنى آنجاها كه از «الاعلام» نقل مى كنيم چه تصريح بدان بنمائيم يا نه (1).
ص: 1838
وى مرحوم جلال الدين ميرزا ابو الفضل فرزند مرحوم ملا على بن هاشم قزوينى (ره) است.
مرحوم عنقا از معاريف عرفا بوده و شعر هم مى گفته و تخلص عنقا مى نموده، و او در اين سال در قزوين متولد شده و كسب علم و عرفان نموده و خدمت چندين نفر از عرفاء بزرگوار رسيد و بآنان ارادت ورزيد و از فيض صحبت آنها بهره مند گرديد و خود هم چندين نفر را بدرجات عاليه رسانيد، و آخر پس از مدت شصت و شش سال قمرى عمر در سنه 1332 هزار و سيصد سى و دو بجنات اعلى منزل گزيد.
و در كتاب «مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى 1: 210» در عنوان وى فرمايد: از مشايخ مجاز سلسله علويه رضويه معروف على الطريقين بوده، و چون بخاندان اويسيان اتصال داشته مسند ارشاد نگسترده و انزوا اختيار نمود، و وفاتش را در سنه 1333 و مزارش را در سمت غربى بقعه ابن بابويه نوشته، انتهى.
و چند نفر شاعر ديگر نيز تخلص عنقا دارند: 1- عنقاى اصفهانى كه نامش ميرزا محمد جواد بوده. 2- عنقاء اصفهانى ديگر كه نامش ميرزا محمد حسين و فرزند هما بوده و در (1305) بيايد. 3- عنقاى قاجار كه نامش محمد رحيم خان بوده و با دويم در «مجمع الفصحا» نوشته؛ كه بجمله چهار نفر شاعر عنقا تخلص باشند(1).
و ديگر از كتب صاحب عنوان كتاب «اشارات حسينيه» است، چنانكه در «الذريعه 19:
116 ش 598» فرموده.
و فرزندش جناب آقاى مير قطب الدين محمد عنقا در سال (1306) بيايد.
ص: 1839
بطورى كه در كتاب «دانشمندان و سخن سرايان فارس 1: 113» فرموده:وى (1) مرحوم سيد ابو القاسم ملقب بسلطان العلماء بن سيد عبد اللّه بن سيد على ابن سيد محمد بن سيد عبد اللّه بلادى بوشهرى، از فقهاء معاصر است. ترجمه اش را پسرش مرحوم حاج سيد عبد اللّه در كتاب «الغيث الزابد» آورده است. پس از تحصيل در نجف ببوشهر رفت و سالهاى دراز در آن بندر برتق و فتق امور شرعيه پرداخت و مرجع عامه بود تا بسال هزار و سيصد و بيست و دو كه وفات يافت، انتهى.
و اين ترجمه را مرحوم آدميت از «نقباء البشر: 70» اخذ كرده است چنانكه در پاورقى نوشته. م.
وى فرزند حاج سيد محمد آقا بن سيد على بن ابو الحسن حسينى از معاريف علماء تبريز است كه پدرش شاگرد شيخ انصارى بوده و كتابى بنام «باقريه» در بعضى از مسائل خيارات در معارضه با استاد خود حاج ميرزا باقر مجتهد (1285) در سنه 1276 و نيز كتابى بنام «مشكاة المصابيح» در تعادل و تراجيح تأليف فرموده و در سنه هزار و سيصد و ده و اندى- چنانكه در «الذريعه 3: ش 24» نوشته وفات نموده.
و حاج سيد احمد آقا خود هم از علما و فقهاء عصر خويش در آذربايجان و از رؤسا
ص: 1840
و مشاهير آنسامان بوده، و بطورى كه در كتاب «علماء معاصرين: 353» نوشته در اينسال متولد شده و در تبريز علم فقه را در نزد ميرزا مهدى معروف بقارى و در نجف در نزد فاضل ايروانى و ميرزاى رشتى و شيخ محمد حسن مامقانى درس خواند، و بعد از اتمام تحصيلات باز بتبريز آمده و نزديك بچهارده سال بتدريس و تأليف و امامت و موعظه و ساير وظايف دينيه مشغول بود و چندين نفر در نزد او درس خوانده از آن جمله حاج ملا على مؤلف «علماء معاصرين» مذكور.
آنگاه در سنه 1325 بعتبات عاليات و از آنجا بمكه رفت و پس از برگشتن در مدينه كه رسيد روز عيد غدير را بحرم حضرت رسول (ص) رفته و بواسطه بروز فتن مشروطه ايران و سوءقصد أشرار بى ايمان مرگ خود را بعنوان عيدى از جد بزرگوار طلب نموده و پس از بيرون آمدن مزاجش بهم خورده و چند روزى بيش نشد كه پس از مدت شصت سال قمرى عمر در سنه 1326 هزار و سيصد و بيست و شش وفات كرده و در قبرستان بقيع ما بين بيت الاحزان و قبور ائمه اربعه و فاطمه بنت اسد دفن شد، و چندين كتاب از تأليفات وى بازماند:
اول «حاشيه بر فرائد» كه فقط مبحث حجيت قطع و ظن و برائت از آن بيرون آمده.دويم «حاشيه بر كتاب مشكوة المصابيح» در تعادل و تراجيح. سيم «حاشيه بر رساله باقريه» كه آن هر دو تأليف پدر بزرگوارش مى باشد چنان كه گذشت.
و فرزند صاحب عنوان حاجى سيد مرتضى، و نواده اش ميرزا ابو الفضل است كه ترجمه احوال جد خود را براى مؤلف «علماء معاصرين» نوشته و او آنجا نقل كرده.
و در اينجا وفات صاحب عنوان را در سنه 1327 نوشته، لكن چون سياق كلام مفهم 1326 بود و علاوه بر آن در «الذريعه 2: ش 1894» نيز تصريح بدان شده بود ما آنرا اختيار كرديم. و فرزندش سيد مرتضى در (1299) بيايد.
ص: 1841
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا هاشم 34 مشهدى است كه در (1209 ش 140) گذشت.
مرحوم حاجى ميرزا حبيب اللّه از علماء بزرگ مشهد مقدس بوده و در اين سال- چنانكه در «مجله الكمال، سال 2 شماره 4 صفحه 19» نوشته با شرح احوالش- متولد شده، و در خدمت علماء مشهد و عتبات درس خواند تا فقيهى فاضل گرديد و با اين حال در زهد و تقوى و ارتكاب رياضات اقدامى بليغ داشت و شعر هم مى گفت و تأليفاتى دارد از آن جمله:
«رساله ئى در تعادل و تراجيح»، و هم «ديوانى در اشعار» دارد(1).
و در دوشنبه بيست و هفتم ماه شعبان المعظم سنه 1327 هزار و سيصد و بيست و هفت- مطابق 21 سنبله ماه برجى- در محيط بحرآباد مشهد وفات كرد و در صفه كوچك ميان مسجد پشت سر و رواق پشت سر مبارك دفن شد. و فرزندش مير سيد محمد 36 در (1342) بيايد.
ص: 1842
در «الذريعه 20: 165 ش 2409»(1) گويد: كتاب «مخازن جواهر أسرار التنزيل» تأليف شيخ ميرزا حسن بن على، گوهر قراچه داغى متوفى 1266، در آن پنج (نه) رساله است كه بسال 1349 در تبريز چاپ شده. انتهى.
ص: 1843
وى فرزند احمد بن حسين بن عبد الجبار و از علما و فقها و ساكن مسقط بوده، و شعر هم مى گفته و تأليفاتى دارد: اول «ارجوزه ئى در اصول فقه»: دويم «رساله ئى در اثبات رجعت». و در اين سال در مسقط وفات كرده (1).
وى فرزند مرحوم حاجى شيخ ابو تراب امام جمعه است كه در (1272) بيايد.
مرحوم حاج شيخ عبد النبى از علما و فقهاء شيراز بود كه در اين سال متولد شده و علوم شرعيه و غيره را تحصيل كرد، و «كتابى در تجويد» تأليف نمود، و در چهارشنبه دهم ماه ربيع المولود سنه 1354 هزار و سيصد و پنجاه و چهار- مطابق 21 خردادماه باستانى- وفات كرد(2).
ص: 1844
وى فرزند مبارك بن على بن حميدان و از علماء اعيان بوده و «كتابى در توحيد» تأليف نموده و در اين سال با برادر خود شيخ محمد وفات كرده. و نواده اش شيخ محمد صالح ابن شيخ على بن سليمان بن شيخ على مرقوم از معاصرين است (1).
وى فرزند مرحوم آقا على مدرس است كه در (1244 ج 4 ش 642) گذشت.
مرحوم آقا لطفعلى فكار از علماء فقه و اصول و حكمت بوده و خط را نيكو مى نوشته و شعر هم مى گفته و تخلص فكار مى نموده و در اين سال در شيراز وفات كرده. و او دختر استادش مرحوم حاج محمد حسن قزوينى را كه در (1240 ج 4 ش 564) گذشت و از مادر منور عليشاه بوده بزنى داشته (2).
ص: 1845
وى شيخ محمد بن حسن وادى الصيادى و خود معروف بأبو الهدى و از بزرگان علما و عرفاء اهل سنت و نقيب أشراف در حلب و امام سلطان عبد الحميد خان عثمانى بوده، كه در اينسال- چنان كه در «معجم المطبوعات: 353» نوشته- در قصبه خان شيخون از أعمال معرة النعمان متولد شده، و در سنه 1296 بمنصب قراءت درس عقائد و حديث در حضور پادشاه مذكور معين گرديد، و چندين كتاب در تصوف و اخلاق تأليف كرده:
اول كتاب «ابهات الجاحد» در اثبات خرق عوائد. دويم كتاب «التاريخ الاوحد» براى غوث رفاعى امجد. سيم كتاب «تشطير البرده». چهارم كتاب «تنوير الابصار» در طبقات سادة رفاعيه اخيار. پنجم كتاب «حديقة المعانى» در حقيقت رحم انسانى. ششم كتاب «الحقيقة الباهره» در أسرار شريعت طاهره. هفتم كتاب «الحكم المهدويه» براى رفاعى.
هشتم كتاب ديوان «الدر المنتظم» در مختصر براهين الحكم. نهم كتاب ديوان «روضة العرفان».
دهم كتاب ديوان «العروض البسيم». يازدهم كتاب ديوان «فائدة الهمم» از مائده كرم. دوازدهم كتاب ديوان «مرآة الشهود» در مدح سلطان وجود. سيزدهم كتاب «ذخيرة المعاد» در ذكر سادة بنى الصياد. چهاردهم «رساله در جواب آن كه گفته احاديث متواتر نيستند». پانزدهم كتاب «روح الحكمه» در تصوف. شانزدهم كتاب «الروض البسام» در اشهر بطون قرشيه در شام. هفدهم كتاب «رياضة الاسماع» در أحكام ذكر و سماع. هيجدهم كتاب «شفاء القلوب» بكلام نبى محبوب. نوزدهم كتاب «الصباح المنير» در ورد طريقه شيخ احمد رفاعى كه آنرا «المصباح المنير» هم نوشته اند و شايد دو كتاب باشند. بيستم كتاب «صوت الهذار و زيق العذار» در اخلاق. بيست و يكم كتاب «ضوء الشمس» در شرح حديث نبوى بنى الاسلام على خمس در دو جلد، انجام تأليف آن سنه 1300- بيست و دويم كتاب «العقد النضيد» در آداب شيخ و مريد. بيست و سيم كتاب «الغارة الالهيه» در انتصار براى سادة رفاعيه. بيست و چهارم كتاب
ص: 1846
«الفجر المنير» در بعض آنچه وارد شده بر زبان سيد احمد رفاعى كبير. بيست و پنجم كتاب «فرقان القلوب». بيست و ششم كتاب «فصول الحكما» در تراجم. بيست و هفتم كتاب «الفيض المحمدى و المدد الاحمدى». بيست و هشتم كتاب «قلائد الزبرجد» بر حكم شريف رفاعى احمد. بيست و نهم كتاب «قلادة الجواهر» در غوث و أتباع اكابر او. سى ام كتاب «القواعد المرعيه» در احوال طريقه رفاعيه. سى و يكم كتاب «الكنز المطلسم» در مد اليد. سى و دويم كتاب «الكوكب الدرى» در شرح بيت قطب كبير. سى و سيم كتاب «نفحات الامداد» در نونيه صياد. سى و چهارم كتاب «النفحات المحمديه» در احاديث اربعين نوويه. سى و پنجم كتاب «نور الانصاف» در كشف ظلمت خلاف.
و او پس از مدت شصت و يك سال قمرى عمر در سنه 1327 هزار و سيصد و بيست و هفت در قسطنطينيه وفات كرد(1).
وى از شعراى زمان و بطورى كه در «الذريعه 19: 328 ش 1438» نوشته فرزند محمد ابن على اصغر است كه در سنه 1203 هزار و دويست و سه در اصفهان متولد شده، و چون شرح احوالش در آن سال نوشته نشده لا جرم در اينسال كه سال وفات او است ذكر مى كنيم و چنين گوئيم كه وى كتابى بطرز مثنوى بنام «نوروز و جمشيد» دارد در غرام نوروز بختيارى و جمشيد وزير ختن كه آنرا در سنه 1250 بنظم آورده و در آخر آن فتحعليشاه و ميرزا حسينخان علوى وزير نائين را مدح كرده و در خود كتاب صد و سى و هفت نفر شاعر را ذكر
ص: 1847
كرده و از هريك سه فرد شعر آورده، انتهى (1).
وى مرحوم محمد باقر ميرزا ابن محمد رحيم ميرزا ابن محمد على ميرزا دولتشاه (ره) است.
مرحوم محمد عليميرزا در (1103 ش 78) گذشت. فرزندش محمد رحيم ميرزا در سنه 1266 وفات كرده، فرزندش محمد باقر ميرزا از شعرا بوده، و در اين سال- چنانكه در «سخنوران نامى معاصر 1: 100» نوشته- در كرمان شاه متولد شده و علوم ادبيه و رياضيات را تحصيل نموده و در شعر سرودن رغبتى داشت و تخلص خسروى مى نمود و بتصوف مايل بود. سفرى بتهران رفته و باز بكرمانشاه برگشت و در نهضت مشروطيت بآزادى خواهان پيوست و چندى در همدان بزندان بود و بعد از آن تبعيد بطهران شد، و كتب چندى تأليف كرد:اول كتاب تذكره «اقبال نامه» تأليفش سنه 1319، دويم «ترجمه قصه عذراى قريش» جرج زيدان. سيم «ترجمه كتاب تعجبات» شيخ ابو الفتوح. چهارم كتاب «ديباى خسروى» در ترجمه چندين نفر از شعراء عرب از جاهلى ها و مخضرميين و اسلاميين. پنجم چندين كتاب در افسانه مانند «شمس و طغرا»، «مارى و نيسى»، «طغرل و هماى» كه تاريخ دوره اتابكان فارس و مغول در آن ذكر شده. ششم كتاب «تشريح العلل» در عروض. هفتم كتاب «احوال حسينقلى خان جهانسوز» بطرز رمان. هشتم «ترجمه كتاب الهيئة و الاسلام» سيد هبة الدين. نهم «ديوان اشعار».
و او در بيست و چهارم ماه ربيع الاخر سنه 1338 هزار و سيصد و سى و هشت، چنان
ص: 1848
كه در «الذريعه 8: ش 1262» نوشته- مطابق جمعه 25 جدى ماه برجى- وفات كرد. و در «سخنوران نامى» وفاتش را در طهران و اشعارى از او آورده. و ما در (1203 ش 8) چندين نفر شاعر خسروى تخلص ذكر كرديم. و در «الذريعه 9: 294 و 295» چندين نفر غير از آنها را كه ما نوشته ايم آورده (1).
«آگهى شهان 4: 14»(2).
« (در سال) 1254 محمد على پاشا سلطنت مصر و شام را براى خود و نژاد طلبيده و عثمانى نپذيرفته مصمم جنگ ميشود، انگليس و فرانسه نگذارده ... (تا آنكه گويد در سال) 1256 روس و انگليس متفقا بحمايت محمد على پاشا برخاسته او را والى بالاستقلال مصر شناخته و براى اولادش ارث دانسته چون عثمانى نپذيرفته بيروت را گلوله باران ميكنند، (در سال) 1257 صلح عثمانى و محمد على پاشا كه خديوى مصر را نسلا بعد نسل براى او ميشناسد ... (تا آنكه گويد در سال 1256) شدت مرض محمد على پاشاى مصرى و خديوى ابراهيم پاشا و فوت ابراهيم پاشا و خديوى عباس پاشا، (در سال) 1266 معاهده عثمانى با روس ... وفات محمد على پاشاى مصرى». انتهى.
ص: 1849
وى فرزند حاج على رضا بن محمد طاهر و خود اديبى بارع و فاضلى كامل با مفاخر بوده، كه در اينسال (چنانكه در «نقباء البشر: 1489 ش 2008» فرموده) متولد شده، و در حدود سال 1275 بده سالگى از بمبئى بعراق عرب هجرت كرده، و در اين وقت وى را برادرى تاجر بنام محمد حسين (متولد در 1247 در كاظمين ع) بوده و او در نزد پدر خود زبان فارسى و علوم ادبيه را درس خواند و كتاب «آجروميه» و «قطر الندى» را بر سيد مهدى كافى خواند، و «ليلى و مجنون» و «معلقات سبع» را بر ابو النوادر شيخ جابر كاظمينى و ملا عبد اللّه ترك نزيل كاظمين خواند، تا اين كه دائيش سيد محمد شوشترى حاكم اورنگ- آباد بزيارت ائمه عراق (عليهم السلام) مشرف شد و دختر خود را بعقد ازدواج وى درآورد و در اين زناشوئى مبارك مرحوم حاج شيخ زين العابدين مازندرانى طرف ايجاب و حاج ميرزا محمد حسين شهرستانى طرف قبول بودند.
و در سنه 1288 برادرش محمد حسن كه در بمبئى تجارت مى كرد وى را طلبيده كه بجايش تجارت كند و خود بحج برود، پس وى به بمبئى رفت و سالى در آن شهر ماند و آنجا «مطول» و «هدايه» ميبدى (1) را در نزد سيد حسين واعظ حايرى خواند و خيكى شاه (2) فرزند آقا خان محلاتى در آن درس با وى شركت داشت و با يكديگر به بنكلور رفتند.
و او چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «تحفة الاحباب» در احوال خودش و طايفه اش.
دويم «ترجمه علم الكلام» شبلى خاورشناس (3). سيم كتاب «جنگ حزين». چهارم كتاب
ص: 1850
«ديوان اشعار» كه فرزندش عباس شرح حال وى را در مقدمه آن نوشته. پنجم كتاب «ناله حزين».
و همانا حزين تخلص او در اشعار بوده و بدان معروف شده، چنان كه مرحوم شيخ محمد على حزين لاهيجى (كه در 1222 ج 3 ص 751 گذشت) نيز نامش شيخ محمد على و تخلصش حزين بوده، و اين اتحاد نام و تخلص در دو نفر بفاصله صد و شصت سال تقريبا از غرايب است و تميز آنها بتاريخ تولد و وفات خواهد بود.
وى فرزند مقصود على و خود از علما و فقها و مدرسين در عتبات عاليات بوده، و بطورى كه در «فوائد الرضويه: 584» نوشته اصلا از مازندران و در كاظمين ساكن و آنجا رياستى معتد بها داشته، و در نزد شريف العلما درس خوانده، و چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «كشف الابهام» در شرح «شرايع»، مانند «جواهر». دويم «المسائل المهمه» در نهايت جودت. و از شاگردان او سيد محمد باقر كاظمينى (1290) است. و او در اين سال وفات كرده و در رواق حرم كاظمين در ايوان نخستين طرف چپ وارد شونده از در شرقى كه باب- المراد باشد دفن شده (1).
ص: 1851
حاج ملا محمود از علما و وعاظ درجه اول قم بوده چنان كه در «مختار البلاد» نوشته.
وى در اينسال در قم متولد شده و در اوائل جوانى تحصيل علوم فقه و اصول نموده و بامامت جماعت پرداخت و پس از چندى آنرا ترك كرده در كار منبر و موعظه رفت و در آن فن تبحرى تمام و تخصصى مخصوص بهم رسانيد، و در ابتكار مطالب منبرى و حسن ترتيب آن ربطى عظيم حاصل كرد بطورى كه منبرش براى عموم مردم و خصوصا عوام بغايت نافع بود، و گاهى هم شعر مى گفت، و در دوره اول مشروطه بنمايندگى اهالى قم نامزد گرديد كه خود فرموده من در كتابخانه خود بدون اطلاع نشسته بودم ناگهان خبر دادند كه مردم شما را بوكالت انتخاب نموده اند، و در آن دوره وى و فتح اللّه خان بيگدلى نماينده قم بودند.
و او را تأليفاتى است: اول «كتابى در مواعظ و مجالس منبرى» چهار جلد، بسيار با سليقه و مفيد. دويم «كتابى در فضيلت صلوات». سيم اشعارى كه در سفر حج سروده.
و پس از مدت هشتاد و پنج سال قمرى عمر در سنه 1351 هزار و سيصد و پنجاه و يك در قم وفات كرد و هم آنجا در صحن قديم جلوى بقعه محمد شاه دفن شد.
ص: 1852
سنه 1267 قمرى مطابق سنه 1229 شمسى
غره محرم الحرام (...) عقرب ماه برجى
سنه 1230 شمسى
آدينه هفدهم جمادى الاولى اول حمل ماه برجى
وى مرحوم حاج شيخ ابو الحسن و مردى حكيم و فقيه و طبيب و شاعر بوده و تخلص هنر مى نموده و قصيده ئى بنام «جام جم» در سنه 1234 در مدح حضرت رسول (ص) انشاء كرده، و در اين سال برحمت ايزدى پيوسته و سنين عمرش از نود برگذشته بود.
شرح احوالش در (1193 ص 4 ش 3) گذشت.
ص: 1853
وى فرزند حسن بن احمد علامه اثرى و خود از نوابغ رجال مصر بشمار مى آيد، و در اين سال، چنان كه از «لغت نامه دهخدا 3: 1461» مفهوم ميشود (يعنى بعد از عقد عنوان وى نوشته: «1267- 1341» و ما از آن تاريخ تولد و وفات را فهميديم) در قاهره متولد شده، و پس از رشد و بزرگى تحصيل علوم نموده و زبان هاى عربى و فرانسه و انگليسى و آلمانى و تركى و خط هيروگليفى را ياد گرفت، و در دولت مصر بمناصب مختلفه رسيد، و آخر امانت دار متحف القاهره گرديد، و دروس تمدن قديم جامعه مصريه با او شد، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «بغية الطالبين» در علوم و صنائع و احوال قدماء مصريين. دويم كتاب «ترويح النفس» در شهر عين شمس. سيم كتاب «الحضارة القديمه» كه آن دروسى است كه براى شاگردان خود در آداب قدماء مصريين مى گفته. چهارم كتاب«الخلاصة الدريه» در آثار متحف اسكندريه كه معرب «كتاب دكتر بونى امين» است. پنجم كتاب «الخلاصة الوجيزه» و دليل متفرج بمتحف در جيزه، شرح محتويات و آثار قديمه آن با برخى از مطالب تاريخيه و تحقيقات علميه. ششم كتاب «الدر المكنوز» در خبايا و كنوز، در دو جزء: اول عربى و دويم فرانسوى. هفتم كتاب «الدر النفيس» در مدينه ممفيس. هشتم كتاب «دليل دار المتحف المصرية الفاخره» در شهر قاهره، كه معرب «كتاب ماسپرو» است. نهم كتاب «صفائح القبور» در عصر يونانى و رومانى، دو جزء. دهم كتاب «العقد الثمين» در اخبار و آثار اقدمين مصريين.
يازدهم كتاب «الفرائد البهيه» در قواعد لغت هيروگليفيه. دوازدهم كتاب «الكمالات التوفيقيه» در اصول جبريه. سيزدهم كتاب «اللاآلى ء الدريه» در نبات و اشجار قديمه مصريه بترتيب حروف ابجد بربائى و در آخر آن فهرستى است بترتيب «الف. باء» بعربى. چهاردهم «مقالات متفرقه» منتشره در مجلات بفرانسه و عربى. پانزدهم كتاب «المنتخبات الحديثه» در
ص: 1854
حساب كه آنرا بكمك على افندى لبيب تأليف كرده. شانزدهم كتاب «الموائد القديمه» از طبقه وسطى تا عهد رومان در دو جزء.
و او پس از مدت هفتاد و چهار سال قمرى عمر در سنه 1341 هزار و سيصد و چهل و يك در قاهره وفات كرد بطورى كه ذكر شد.
وى فرزند مرحوم سيد ابو اسحق ابراهيم 40 بن عبد اللّه 39 المحدث بن عبد الكريم 38 المتكلم الحكيم بن ابو الفضل محمد 37 بن ابو المعالى محمد 36 بن قاسم 35 بن محمود 34 بن على 33 العلامة بن ناصر 32 بن محمد 31 معروف بحشايش بن محمود 30 بن حسام الدين 29 بن يحيى 28 بن خضر 27 العارف الحكيم بن حسين 26 بن محمد 25 المهدى بن حسن 24 بن محمد 23 الداعى بن مهدى المهنا 22 بن محمد 21 الفقيه بن حسن 20 بن مرتضى 19 بن حمزه 18 بن طالب 17 بن محمد 16 الرضى بن قاسم 15 بن ابى طالب زيد 14 النقيب بن ابى العز محمد 13 بن ابى الحسين طاهر 12 بن ابى الحسن على 11 بن ابى جعفر محمد 10 بن ابى الحسن على 9 بن ابراهيم 8 المجاب (ع) است.
حضرت ابراهيم 8 المجاب (ع) در سال (1216 ش 239 ص 599) گذشت.
فرزندش ابو الحسن على 9 را در «عمدة الطالب: 205 چاپ نجف در 1358» فقط نوشته در سيرجان كرمان بوده، و عقبى از وى نياورده.
و اين نسب را بطورى كه اينجا آورده شد با القاب در بعضى آقاى خاتون آبادى (1316) از قول يكى از نوادگان سيد جعفر كه در اصفهان ميباشد نقل كرد، و آنجا سيد ابراهيم 40 پدر صاحب عنوان را نيز وصف بمفسر فقيه نموده.و بهرحال، سيد جعفر خود از اجله علما و اهل عرفان و رياضات شاقه و كشف و شهود
ص: 1855
تصویر
صفحه ئى از نسخه خطى «كفاية الايتام فى معرفة الاحكام» تأليف مرحوم سيد جعفر كشفى كه در 1239 كتابت شده و نمودار نظريه مؤلف در باب نماز جمعه است از راه اجتهاد و كشف. نسخه كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى
ص: 1856
است و بهمين جهت به سيد كشفى معروف شد، و شعر هم مى گفته.
و او در سال 1189- چنانكه در «الذريعه 9: 911 ش 6021» فرموده- در قصبه اصطهبانات فارس متولد شده و تحصيل علوم شريعت و طريقت نموده تا از معاريف رجال عصر خود گرديد. و در اصطهبانات و اصفهان و يزد و بروجرد مساكنى اختيار كرده در هريك از آنها دو سه سالى مى ماند و اهل علم و عمل از فيض تدريس او فائده ها مى بردند.
در جلد قاجاريه «ناسخ التواريخ» در ضمن خروج فرزندش سيد يحيى كلماتى دارد بخلاصه اين كه: سيد جعفر از اجله علما بود و وراى طريق شيخ احمد أحسائى و ملا صدرى قانونى ديگر داشت، و در تفسير و تأويل با فقهاى عصر خالى از بينونتى نبود. اما علما با او از در مبارات بيرون نميشدند چه او را شيخوختى بنهايت و زهادتى بكمال و فضيلتى بسزا بود و كتب مؤلفه او در نزد فضلاى عصر مكانتى تمام داشت، انتهى.
و او كتب چندى تأليف نموده از آن جمله: كتاب «سنابرق» در شرح بازغ از شرق يعنى دعاى «اللهم انى اسئلك بمعانى جميع ما يدعوك به ولاة امرك» چنان كه در «الذريعه 12 ش 1520» فرموده، و صادره از ناحيه مقدسه است، تأليف آن سنه 1261.
و در اين سال در بروجرد وفات كرده و هم آنجا دفن شد، و فرزندانى چند از او باز ماند:
اول مرحوم سيد مصفى 42 كه از اهل ورع و تقوى بوده، و آقاى خاتون آبادى دو پسر بنام سيد محمود 43 كه پدر سيد روح اللّه 44 بوده، و سيد محمد 43 حقائق از او ذكر مى كرد و سيد محمد مذكور در مستدركات (1327) بيايد. و نيز فرزند ديگرى داشته بنام سيد جعفر 43 كه فرزند او سيد موسى 44 در (1317) بيايد.
دويم سيد يحيى 42(1).
ص: 1857
سيم مرحوم سيد سينا 42 كه از علماء أعلام و ساكن اصفهان بوده و آنجا تدريس مى نموده و اعقاب او هنوز در اصفهان موجودند.
چهارم مرحوم آقا سيد روح اللّه 42. پنجم مرحوم آقا سيد ريحان اللّه 42 كه در (1328) بيايد. ششم دخترى 42 كه مادر مرحوم حاجى ميرزا ابو الحسن اصطهباناتى است كه در (1338) بيايد. هفتم سيد عيسى 42 پدر سيد على 43 بنا بقول خاتون- آبادى. هشتم دخترى 42 كه زوجه امير مرشد اصطهباناتى بوده، و دختر امير مرشد: عذرا بيگم زوجه سيد محمد صالح اصطهباناتى و مادر سيد ابو تراب اصطهباناتى (1360) بوده.
وى از اهل علم و فضل و مؤسس مدارس و مكاتب جديده در ايران بود، و هماره براى تربيت و تعليم اطفال جدى بليغ و سعيى عظيم مبذول مى نمود.
شرح احوالش در «تاريخ جرائد و مجلات ايران 3: 188 و 189» نوشته و از آن چنين برآيد كه او در اين سال در تبريز متولد شده و در آغاز جوانى براى تعلم روش تعليم ببيروت رفت و بعد از سه سال با موفقيت بايروان برگشت و در آنجا دبستانى طبق اصول تعليم جديد بنام رشديه بنياد كرد، و بعد از چندى كه بايران آمده چندين بار در تبريز دبستانهائى بنا نهاد و هربار با مخالفت گروهى مواجه شده و دبستانش منحل مى شد، تا وقتى كه يكى از دبستانهايش در محل مسجد مخروبه ئى واقع شد و اتفاقا مظفر الدينشاه كه بعنوان وليعهدى در آن اوقات در تبريز بود از مراجعت شكار براى اداء نمازگذارش بدان مدرسه افتاد و صداى اطفال كه بدرس خواندن مشغول بودند وى را خوش آمد و حاجى ميرزا حسن را مورد ملاطفت خود قرار داد. اين بود كه بعد از ناصر الدينشاه و جلوس مظفر الدينشاه حاجى ميرزا حسن هم بطهران آمد و در سنه 1315 بحمايت شاه مدرسه ئى بنام رشديه در آنجا تأسيس كرد.
بعد از آن چون آوازه مشروطه خواهى بلند شد البته چنين شخصى مشروطه خواه
ص: 1858
و دشمن مستبد خواهد بود، و بنابراين وى در زمان صدارت ميرزا على اصغر خان علنا با وى مخالفت و هماره با امين الدوله هم فكرى مى كرد و ازاين رو آزارها مى ديد، و هم در زمان عين الدوله در مقام افتتاح مدرسه ئى شبانه روزى براى ايتام برآمد كه عين الدوله بجرم مشروطه طلبى او را بكلات تبعيد كرد، بعد از عزل عين الدوله و نصب مشير الدوله با احترامى تمام بمشهد آمد و خواست آنجا مدرسه ئى بنا كند كه اولياء امور موافقت نكردند، و او در ماه رمضان سنه 1324 بطهران آمد و در حدود 1345 در قم اقامت نمود، و در همه اين احوال هماره بفكر توسعه و تأسيس و تكثير مدارس و مكاتب جديده براى اطفال بود، و با اين وصف كتب چندى هم تأليف نمود:
اول كتاب «بداية التعليم». دويم كتاب «صد درس». سيم كتاب «كفاية التعليم». چهارم كتاب «نهاية التعليم». پنجم «روزنامه طهران» كه شماره اول آن در 7 ع 1 سنه 1326 در طهران منتشر شده. ششم غير از اينها كه نوشته اند شماره كليه تأليفاتش به بيست و هفت منتهى مى گردد.
و بالاخره وى در ماه (محرم يا صفر) سنه 1364 هزار و سيصد و شصت و چهار- مطابق دى ماه باستانى- وفات كرد.
در «ريحانة الادب 2: 119» فرمايد كه وى نخست برهمنى مذهب بوده و در سنه 1264 مسلمان شده و بزبانهاى عربى و فارسى و تركى و انگليسى و ديگر زبانهاى سانسگرى آشنائى و در نظم اشعار توانائى داشته و اين اشعار از اوست:
ز قتلم آن جفاجو هم پشيمانى كشيد آخر
كه بعد از مردنم بر در گرفتارى نديد آخر
چو مى گفتم كه مردم در غمت باور نبود او را
بحمد اللّه كه او مرگم بچشم خويش ديد آخر
و در اين سال وفات كرده (1).
ص: 1859
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا محمد رضاء حكيم الهى ابن حاجى ميرزا محمد تاجر شيرازى است.
حاجى ميرزا محمد بطورى كه در «فارسنامه ناصرى. گ 2: 77» فرموده از منتسبين سلسله تجار قديم شيراز و بساط تجارتش در اقصى بلاد فرنگستان و غيره گسترده بوده و آثار خير بسيار در شيراز برجا نهاده از آن جمله مسجدى در محله بازار مرغ كه آنرا بنام وى مسجد حاجى ميرزا محمد گويند، و در سنه 1256 وفات كرده و دو نفر پسر داشته:
كوچكتر: حاجى ميرزا محمد باقر كه هم در شيراز تاجر بوده.
و بزرگتر: مرحوم حاجى ميرزا محمد رضاء حكيم الهى (قدس اللّه تعالى روحه العزيز) كه اجله حكماء متألهين و معروف بحكيم الهى بوده و چندين سال در شيراز در علوم عقليه درس مى گفته و در سنه 1295 وفات كرده چنان كه در صفحه مرقومه «فارسنامه» است، و در «آثار عجم: 437» قبرش را در تكيه حافظيه بالاى سر حاجى شيخ مهدى كجورى نوشته.
و او پنج نفر پسر داشته:
اول و دويم: ميرزا محمد حسين و حاجى ميرزا محمد كه از اهل علم بوده اند، و حاجى ميرزا محمد بنابر آنچه در «آثار عجم: 438» نوشته صاحب حكمت علميه و عمليه بوده. و ميرزا مصطفى و ميرزا محمد على كه سيم و پنجم باشند هر دو در طهران بوده اند و اولين مشغول تجارت و دومين طبابت مى نموده.
و فرزند چهارم او مرحوم ميرزا زين العابدين خان صاحب اين عنوان است كه از اهل شعر و ادب و خط را خوب مى نوشته، و او چنان كه خود در «مثنوى منظومه: 13» نوشته در اينسال در شيراز متولد شده و از مطاوى آن كتاب چنان برآيد كه در هفت سالگى بمكتب رفته و در ده سالگى خط را خوب نوشت و ازاين رو در چهارده سالگى دو نسخه از
ص: 1860
«صحيفه علويه» را تحرير كرد، و در نوزده سالگى از شيراز بطهران رفت و آنجا با ميرزا محمد حسين كاتب السلطان كه پسر عمه وى و فرزند حاجى محمد على از سلسله همين تجار قديم شيراز بود و در ص 77 «فارسنامه» نيز ذكر شده ملاقات نمود و دو جلد «قرآن مجيد» بخط خوش خود نوشت و در سفارتخانه انگليس منشى اول گرديد، و بعد از مدتى بموجب خوابى كه قبلا ديده بود و برادرش ميرزا مصطفى نيز اشارت بدان نمود يك جلد «قرآن مجيد» را در سنه 1315 بمركب چاپ درسى ورق كه هر صفحه ئى نيم جزو و هر نيم صفحه ئى حزبى باشد نوشت و در سنه 1316 آنرا تمام كرد و براى مطبعه خوب كه آنرا چاپ كند از راه رشت باسلامبول و از آنجا بوين و بعضى ديگر از ممالك فرنگ رفت، و آخر الامر در سنه 1317 بايران برگشت و ده هزار نسخه مطبوع از آن را بايران آورد، و بعد از آن «منظومه ئى» شامل تفصيل علت طبع اين نوع قرآن بوزن «مثنوى مولوى» بنظم آورد كه ما خلاصه آنرا اين جا نقل كرديم.
وى از علماء لغت عرب و فضل و ادب در هند بوده و كتابى بنام «منتهى الارب» در لغت عرب تأليف كرده، و در اينسال- چنان كه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى (1286) ص: ن» نوشته- وفات نموده (1)
ص: 1861
وى فرزند سيد نعمت اللّه بن اسد اللّه بن حسين بن سيد عبد الباقى امام جمعه ابن مرتضى موسوى، و خود- بطورى كه در «نقباء البشر: 1552 ش 2069» فرموده- فقيهى كامل و عالمى فاضل بوده كه در اينسال متولد شده و از نخست چندى در طهران درس خوانده و سپس هجرت بعتبات نمود و در نجف در جزو شاگردان ميرزاى رشتى براى تحصيل فقه قرار گرفت و «تقريرات» مباحث آن فقيه اعظم را در مكاسب تحرير نمود چندان كه وى شهادت باجتهادش داد و همچنين «تقريرات درس اصول» آخوند خراسانى را در مباحث الفاظ تا آخر عام و خاص بحيز كتابت درآورد، و هم «كتابى در طهارت» تأليف فرموده، و همه اين سه كتاب در نزد فرزندش سيد عبد الوهاب موجود است، و آخر در حدود سال 1330 در نجف وفات كرده، انتهى.
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد آقا ابن حاجى ميرزا محمد على قراچه داغى (اعلى اللّه مقامه) است كه جدش حاجى ميرزا محمد على در (1310) بيايد. و پدرش ميرزا محمد آقا از علماء آذربايجان بوده و در وادى السلام نجف دفن است، و بطورى كه در كتاب «علماء معاصرين: 160» نوشته پنج پسر داشته:
اول حاج ميرزا محسن آقا صاحب عنوان. دويم ميرزا صادق آقا (1274). سيم حاج ميرزا عبد العلى آقا كه در روز عاشوراء سنه 1361- چنان كه از فرزندش ميرزا
ص: 1862
حسين آقا (كه اينك در يكى از دفاتر اسناد رسمى اصفهان منشى گرى دارد) در مدرسه كاسه گران مسموع شد- وفات كرده، و آن مطابق 3 شنبه بوده. و در «روزنامه اطلاعات، سال 16 شماره 4781 صادره در 11 محرم سنه 1361» نيز خبر وفات او نوشته شده كه معلوم ميشود در عاشورا درست است.چهارم حاجى ميرزا عبد الحسين آقا. پنجم حاجى ميرزا احمد آقا. و همه اين پنج پسر از علما و با يكديگر در نهايت مودت و محبت بسر مى بردند. و حاجى ميرزا احمد آقا بعد از مهاجرت برادر بزرگش ميرزا صادق آقا بقم بجاى وى بنماز جماعت ميرفت و پس از وى فرزندش ميرزا كاظم آقا بجاى پدر و اعمام خود امامت دارد.
و مرحوم حاج ميرزا محسن آقا صاحب عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) از اجله و اعيان علما و فقهاء آذربايجان بود، و بطورى كه در صفحه مذكوره «علماء معاصرين» نوشته در اينسال متولد شده و چندى در تبريز تحصيل كرد، و بعد از آن در سنه 1288 بنجف رفت و آنجا نه سال در خدمت علماء بزرگ درس خواند و با اجازات متعدده در سنه 1297 بتبريز باز آمد و بتدريس طلاب و ترويج احكام و هم در مسجد پدر بزرگوار بامامت پرداخت و در خانه خود بقضاوت و فصل دعاوى مشغول شد، و بواسطه دقتى كه در امر مرافعات مى نمود در انظار ملت و دولت و جهتى خاص بهم رسانيد، و در سنه 1312 بحج بيت اللّه الحرام و در سنه 1320 بمشهد مقدس رفت. و پس از مراجعت برادر كوچكش ميرزا صادق آقا از نجف امور محراب و منبر را بوى واگذاشت، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «ايمان ابو طالب ع». دويم كتاب «تبيين المحجه» بسوى تعيين حجه، در احوال حضرت حجت (عجل اللّه تعالى فرجه) كه چهل حديث در تعيين وى بخصوص از نصوص صريحه آورده و در ضمن آنها احاديث ديگرى نيز ذكر كرده.
و او در سنه 1344 بضعف بصر و ثقل سامعه مبتلا شده تا در شنبه چهارم ماه محرم الحرام سنه 1352 هزار و سيصد و پنجاه و دو، بنص «علماء معاصرين: 161»- مطابق 9 اردى بهشتماه باستانى- وفات كرده، و بعد از چندى جسدش را حمل بنجف نموده و در وادى- السلام نزد پدرش دفن كردند. و در «الذريعه 2: ش 2015» وفاتش را در سنه 1351 نوشته كه آن اشتباه است، بلكه عبارت را طورى آورده كه در بادى النظر چنين ميرساند كه وى
ص: 1863
اندكى قبل از برادرش ميرزا صادق آقا (كه در 1274 مى نويسيم در 6 ذى القعده 1351 وفات كرده) رحلت نموده، لكن بعد از دقت آن هم مى رساند كه صاحب عنوان بعد از ميرزا صادق آقا وفات كرده، اما (1351) غلط است.
و بهرحال، وى فرزندى بنام آقا محمد كه از اهل علم است باقى نهاده.
وى فرزند حاج عبود و خود از علماء اين عصر است كه در اين سال متولد شده و كتابى دارد بنام «الشجرة الطيبه» در آثار علماء منتخبه كه در سنه 1338 از تأليف آن فارغ شده چنان كه در جلد اول «اعيان الشيعه» در ضمن مدارك آن نوشته (1).
مرحوم ملا محمد تقى فرزند ابو طالب و خود از بزرگان مجتهدين و مشايخ اسلام و مسلمين بوده، و از قرارى كه در «المآثر» نوشته در سنه 1257 كه حاجى ميرزا آقاسى غالب علما را محترما بتهران حركت مى داد او را نيز از يزد آوردند و بتدريس مدرسه فخريه بر-
ص: 1864
قرار داشتند، لكن در «قصص العلما: 33» نوشته كه وى بجهت اتهام در اصفهان بخانه حاجى سيد محمد باقر بيدآبادى پناه آورده و بحكم محمد شاه موقعى كه باصفهان آمد او را بتهران بردند.
و بهرحال، وى در اين سال در تهران وفات كرده و دو نفر فرزند بنام آقا محمد كه بمزيد اعتبار و تعين مشهور بوده، و شيخ محمد تقى برجا نهاد و آن ها هر دو نيز در تهران بوده اند.
و ملا محمد تقى صاحب عنوان خود تأليفاتى دارد از آن جمله: كتاب «جواهر الزواهر» در احكام مبانى و ايضاح سرائر، در اصول فقه.
و او خواهرزاده ملا اسمعيل عقدائى (1230 ج 3 ش 418) بوده، و از مرحوم حاجى سيد محمد باقر بيدآبادى روايت نموده. و روايت مى كند از او برادرزاده اش فاضل اردكانى (1302).و وفات صاحب عنوان را در «الذريعه 11: 46 و غيره» در سنه 1268 نوشته، و در اين جلد و شماره وفات شيخ محمد تقى مذكور فرزند او را در حدود 1329 ذكر كرده (1).
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 1059 ش 6891» فرموده، نامش ميرزا محمد زكى و در «مجمع الفصحا 2: 451» و «مدايح معتمديه» ذكر شده، انتهى.
و «مدايح معتمديه» كتابى است در احوال شعرائى كه در مدح معتمد الدوله منوچهر خان گرجى اشعارى گفته اند، و در «مجمع» فرمايد: عمر معقولى كرده، و اين بيت را از او آورده:
فرقى ز صبح و شام نكرده است هركه او
با صبح و شام زلف و رخت را قرين كند
ص: 1865
و در صفحه مذكوره «الذريعه» چهار نفر شاعر ديگر بتخلص مطيع ذكر كرده از اين قرار:
اول- مطيع تبريزى كه فرمايد از تبريزيان سكنه عباس آباد اصفهان و مردى تاجر بوده و با پسر خود بهند رفته و پسرش آنجا وفات كرده و او نااميد بازگشته و در اصفهان وفات كرد، و در كتاب «تذكره نصرآبادى: 391» و «سرو آزاد 57» و «صبح گلشن: 434» وى را براى احترام و تعظيم مطيعاى تبريزى نوشته اند. دويم- مطيع كاشغرى كه از حكام شهر بوده و نيز در «گلشن» مذكور مزبور است. سيم- مطيع لكهنوى كه نامش لاله رام بخش بوده. چهارم- مطيع همدانى كه در «هميشه بهار» ذكر شده، انتهى (1).
وى فرزند مرحوم سيد محمد كاظم بن سيد علينقى بن سيد عليرضاء بن ميرزا محمد- باقر حسينى عاملى اصفهانى است.
ميرزا محمد باقر از علماء اصفهان بوده و در مسجد شاه امامت مى نموده و در شوال سنه 1123 وفات كرده و در تخت پولاد در توى گنبد تكيه آقا رضى كه بالا سر مسجد مصلى است دفن شده.
فرزندش سيد عليرضا در روز 2 شنبه 17 ع 2 سنه 1175 وفات كرده و در نزد پدر دفن است. فرزندش سيد علينقى نيز در اين تكيه دفن است.
نواده اش ميرزا مهدى صاحب عنوان از علما و فضلاء ممتازين و خيلى با اطلاع در علوم و اخبار، و در ديانت و تقوى هم معروف بوده (2) و خطش وضع مخصوصى داشته و بر بسيارى
ص: 1866
تصویر
اين صفحه تماما بخط مرحوم ميرزا محمد مهدى نايب الصدر است روى برگ اول يك «مجموعه رسائل» خطى از كتابخانه آقاى حاج سيد محمد على روضاتى.
ص: 1867
از كتب موقوفه جد اعلى خود ميرزا محمد باقر حواشى متفرقه نوشته، گويا در هر علمى بر هر كتابى كه بدستش مى افتاده فوائدى مى نوشته.
و در اين سال وفات كرده و در نزد پدران خود در ايوان عقبى گنبد مرقوم دفن شده، چنانكه در «تذكرة القبور: 62» فرموده بضميمه ملاحظه بعضى از مواضع ديگر.
وى فرزند شيخ محمد امين آل شراره، و خود از علما و فقها و اهل شعر و ادب بوده كه در اينسال در بنت جبيل از بلاد بشاره جبل عامل- چنان كه در «الذريعه 8: ش 407» نوشته- متولد شده، و در سنه 1288 بعراق عرب هجرت كرده و آنجا در نزد شاگردان شيخ انصارى درس خوانده، و پس از چندى بمقدمات مرض سل مبتلا شده، پس ناچار در سنه 1298 بوطن مألوف بازگشت و بتأليف و ترويج مشغول شد، و اينك چندين كتاب از او نوشته مى شود:
اول «ارجوزه ئى در ميراث». دويم ارجوزه «الدرة المنتظمه» در اصول فقه كه آن نظم «رسائل شيخ انصارى» در نهايت مطابقت وجودت است و در سنه 1290 از آن فارغ شده.
و سيد مهدى حكيم (1312) مبحث حجيت قطع آنرا تا آخر استصحاب شرح كرده كه نسخه آن نزد فرزندش سيد محسن حكيم موجود است. و شيخ عبد الكريم فرزند صاحب عنوان تمام آنرا شرح نوشته.
و بالاخره، مرحوم شيخ موسى پس از مدت چهل و هفت سال قمرى عمر در سنه 1304 هزار و سيصد و چهار وفات كرد. و فرزندش شيخ عبد الكريم مذكور در (1297) بيايد.
پايان جلد پنجم مكارم الاثار
29 جمادى الاخره 1396
ص: 1868
آتش لكهنوى ميرزا حيدر على 1720
آفى شاعر هندى 1792
آقا بزرگ امام جمعه سدهى سيد على 1758
آقاسى (حاجى ميرزا) 1791
آقا نجفى اصفهانى حاج شيخ محمد تقى 1662
آقاى پشاركى ملا محمد حسين 1835
ابراهيم آملى مازندرانى (حاجى ميرزا) 1673
ابراهيم حجة الاسلام شيرازى (حاجى ميرزا) 1491ابراهيم رياحى مغربى (شيخ) 1838
ابراهيم مشترى خراسانى (حاجى ميرزا) 1751
ابراهيم نادرى كازرونى (حاج ميرزا) 1622
ابو بكر حضرمى علوى (سيد) 1674
ابو الحسن اصطهباناتى (حاجى ميرزا) 1500
ابو الحسن خان ايلچى شيرازى (حاجى ميرزا) 1676
ابو الحسن دستغيبى شيرازى (ميرزا) 1670
ابو الحسن طبيب تفرشى (دكتر) 1651
ابو الحسن فراهانى عراقى (حاج ميرزا) 1854
ابو الحسن كشميرى (سيد) 1631
ابو الحسن ميرزا حاجى شيخ الرئيس قاجار 1753
ابو الحسن هنر جهرمى (حاج شيخ) 1853
ابو طالب فخر الدين زنجانى (حاج ميرزا) 1597
ابو طالب همدانى (سيد) 1813
ابو عبد اللّه شمس الدين زنجانى (حاجى ميرزا) 1661
ابو الفتح خان دهقان سامانى (حاجى ميرزا) 1652
ابو الفتح خان طوطى آذربايجانى 1502
ابو القاسم انجوى شيرازى (ميرزا) 1563
ابو القاسم بوشهرى (سيد) 1840ابو القاسم نباتى آذربايگانى (سيد) 1677
ص: 1869
ابو القاسم نراقى كاشانى (حاج ميرزا) 1522
ابو المكارم زنجانى (حاج ميرزا) 1502
ابو النصر منفلوطى مصرى 1572
ابو الهدى رفاعى خالدى صيادى (شيخ) 1846
احمد آقا خسروشاهى (حاج سيد) 1840
احمد اديب پيشاورى (سيد) 1623
احمد امين عاملى (سيد) 1471
احمد بغدادى حائرى (شيخ) 1660
احمد چهارسوئى (آقا ميرزا) 1704
احمد دجيلى (شيخ) 1793
احمد شاكر آلوسى بغدادى (سيد) 1677
احمد كمال پاشاى اثرى مصرى 1854
احمد مجتهد تبريزى (ميرزا) 1790
احمد مدحت افندى اسلامبولى 1625
احمد مدرس خراشادى (ملا) 1623
احمد مشهدى نجفى (شيخ) 1602
احمد يار خان آفى شاعر هندى 1792
اختر تبريزى (ميرزا مهدى) 1492
ادوارد هفتم پادشاه انگليس 1541
اديب پيشاورى سيد احمد 1623
اسد اللّه بيك امير سنه اردلانى 1678
اسد اللّه غالب شاعر تبريزى 1496
اسرار تبريزى عليشاه 1798
اسمعيل حيرت طهرانى (ميرزا) 1472
اسمعيل شيرازى (حاجى ميرزا) 1564
اسمعيل صدر (حاجى سيد) 1565
اسمعيل علوى سبزوارى (حاج ميرزا) 1679
اسمعيل فدائى آستانى (حاج ملا) 1671
اسمعيل قمى (حاج سيد) 1719
اسمعيل يلداى آذربايگانى (آقا) 1567
اشراق اصفهانى ميرزا عبد الرزاق 1756
اصلانخان دنبلى (امير) 1473
افسر شاعر كردستانى ميرزا مرتضى 1696
امام بخش ناسخ لكهنوى 1473
امير سنه اردلانى اسد اللّه بيك 1678
امير تبريزى ملا نجفعلى 1554
امين جندى شامى (شيخ) 1523
امين يمينى بيك شهرزورى 1656
اويس ميرزا معتمد الدوله قاجار (سلطان) 1453
باقر كاظمينى (شيخ) 1568
باقر بن سيد محمد مدير الاطباء رشتى (ميرزا) 1794
بسمل شيرازى حاجى على اكبر نواب 1723
بقاء مير سيد محمد 1542
بهاء الحق هندى سندى (شيخ) 1518
بهار شاعر دارابى ميرزا محمد على 1633
بيدل شيرازى حاجى ميرزا رحيم 1569
تسليم شاعر اصفهانى ميرزا صادق 1508
ص: 1870
توماس اديسون اروپائى 1701
ثاقب ميرزا محمد حسين 1577
جعفر آل زوين نجفى (سيد) 1754
جعفر تبريزى (حاج ميرزا) 1681
جعفر شروقى (شيخ) 1603
جعفر قزوينى (سيد) 1795
جعفر كربلائى (ميرزا) 1557
جعفر كشفى (سيد) 1855
جلال الدين عنقاى شاعر طالقانى 1839
جمال الدين اسدآبادى افغانى (سيد) 1455
جواد طارمى (حاجى شيخ) 1717
جيمز مرويه انگليسى 1796
حاجى كرباسى محمد ابراهيم 1643
حاوى شاعر سنندجى حسينقليخان 1720
حبيب اللّه خان مشير الملك انصارى 1544
حبيب اللّه مشهدى (حاج ميرزا) 1842
حبيبه خانم شاعره هرسكى 1683
حجت نجف آبادى سيد ناصر الدين 1580
حزين شوشترى ميرزا محمد على 1850
حسن بزاز موصلى (ملا) 1556
حسن رشديه تبريزى (حاج ميرزا) 1858
حسن رئيس الاطباء شيرازى (حاجى ميرزا سيد) 1627
حسن سامانى شاعر چارمحلى (ميرزا) 1719
حسن سامانى شيرازى (ميرزا) 1524
حسن طسوجى خوئى (ملا) 1755
حسن علوى سبزوارى (حاج ميرزا) 1504
حسن گوهر قراچه داغى (ميرزا) 1843
حسن يوسف عاملى (سيد) 1625
حسونه نواوى ازهرى (شيخ) 1505
حسين آقا قاضى تبريزى (حاجى ميرزا) 1473
حسين آل محيى الدين نجفى (شيخ) 1657
حسين حقير شاعر دزفولى (ملا) 1628
حسين خان تفريشى (ميرزا) 1505
حسين عدل الملك شام غازانى (حاج سيد) 1546
حسين قبيسى (شيخ) 1569
حسين بن محمد تقى نورى (حاج ميرزا) 1461
حسين مدرس رضوى (ميرزا سيد) 1554
حسين موسوى بعلبكى (سيد) 1569
حسينقليخان مخبر الدوله تهرانى 1750
حشمت بدخشانى مير محتشم عليخان 1725
حقير شاعر دزفولى ملا حسين 1628
حيدر على آتش شاعر لكهنوى 1720
حيرت ابو الحسن ميرزا شيخ الرئيس 1753
حيرت طهرانى ميرزا اسمعيل 1472
خاور دنبلى محمود خان 1579
خسروى شاعر قاجار محمد باقر ميرزا 1848
خضر عفكاوى نجفى (شيخ) 1506
ص: 1871
خيرات احمد على نكرپالى (مولوى سيد) 1745
داعى شاعر دزفولى 1527
دفترى شاعر بروجنى 1511
دهقان شاعر سامانى ابو الفتح 1652
رحيم بيدل شيرازى (حاجى ميرزا) 1569
رشحه اصفهانى ميرزا محمد باقر 1847
ركن الملك شيرازى اصفهانى 1475
زخمى شاعر هندوستانى 1859
زين العابدين امام جمعه تهرانى (حاج ميرزا) 1650
زين العابدين خان خوشنويس شيرازى (ميرزا) 1860
زين العابدين سلماسى (ملا) 1834
ژبر خاورشناس اروپائى 1721
سامانى شاعر چهارمحلى ميرزا حسن 1719
سامانى شيرازى ميرزا حسن 1524
سليمان خان ركن الملك (ميرزا) 1475
سليمان قطيفى (شيخ) 1844
شاطر عباس صبوحى قمى 1547
شاه جهان شاعره هندى 1479
شريعت اصفهانى حاج شيخ فتح اللّه 1816
شمس الدين سامى بيك اسلامبولى 1832
شمس العلماء گركانى تهرانى حاج ميرزا محمد حسين 1692
شهيد ثالث حاج ملا محمد تقى برغانى 1707
شورش اصفهان 1803
شيخ الرئيس قاجار ابو الحسن ميرزا (حاجى) 1753
صادق تسليم شاعر اصفهانى (ميرزا) 1508
صادق فانى شاعر تبريزى (ميرزا) 1509
صبوحى قمى شاطر عباس 1547
صبورى رشتى ميرزا باقر 1794
صالح تميمى كاظمينى (شيخ) 1647
صالح قزوينى حلى (ميرزا) 1546
صدر الدين دزفولى (آقا سيد) 1558
صفدر كشميرى (سيد) 1494
صنعت شاعر لارى 1756
طاهر دجيلى نجفى (شيخ) 1628
طاهر نيرى شاعر شيرازى (ميرزا) 1525
طرب شاعر مرودشتى محمد رفيع خان 1694
طوطى آذربايگانى ابو الفتح خان 1502
ظل السلطان قاجار مسعود ميرزا 1814
عارف شاعر شيرازى على اكبر 1659
عارف شاعر كازرونى 1570
عباس صبوحى قمى (شاطر) 1547
عباس ميرزاى ملك آراى قاجار 1494
عبد الجواد كرباسى (حاجى ميرزا) 1479
عبد الحميد خان ثانى عثمانى (سلطان) 1651
ص: 1872
عبد الرحمن خان افغان (امير) 1629
عبد الرحمن قادرى بغدادى (سيد) 1657
عبد الرحيم سلطان القراء تبريزى (شيخ) 1489
عبد الرحيم صفى پورى هندى (شيخ) 1861
عبد الرحيم كرباسى (ميرزا) 1454
عبد الرزاق اشراق اصفهانى (ميرزا) 1756
عبد السلام هندى (قاضى) 1548
عبد الغفار حاجى نجم الدوله اصفهانى 1599
عبد الفتاح افندى شواف بغدادى 1722
عبد اللّه بروجردى (شيخ) 1526
عبد اللّه بهبهانى (سيد) 1684
عبد اللّه داعى شاعر دزفولى (سيد) 1527
عبد اللّه راينى كرمانى (شيخ) 1480
عبد اللّه زنوزى (ملا) 1550
عبد اللّه گلپايگانى (شيخ) 1570
عبد اللّه مازندرانى (حاج شيخ) 1530
عبد اللّه هرندى (حاج ملا) 1531
عبد المجيد مجيد شاعر كردستانى (ميرزا) 1549
عبد المجيد ميرزا عين الدوله قاجار 1686
عبد النبى امام جمعه شيرازى (حاج شيخ) 1844
عبد النبى كاظمينى (شيخ) 1518
عبد الوهاب شيخ الاسلام مشهدى (ملا) 1686
عبد الوهاب قزوينى (حاج ملا) 1736
عطاء اللّه ثانى شيخ الاسلام (ميرزا) 1571
عطاء اللّه چهارسوئى (ميرزا) 1819
على آقا ايروانى تبريزى (حاجى سيد) 1562
على آقا وفا عليشاه شيرازى (حاج ميرزا) 1742
على اردكانى (ميرزا) 1605على امام جمعه دزفولى (سيد) 1862
على حاج آقا بزرگ امام جمعه (حاج مير سيد) 1758
على زويع حسينى (سيد) 1509
على عاملى (سيد) 1629
على غريفى (سيد) 1756
على قطيفى (شيخ) 1845
على ميكده آشتيانى (ميرزا) 1458
على اصغر سياف شيرازى 1687
على اكبر عارف شيرازى (ميرزا آقا) 1659
على اكبر خان ناظم الاطباء كرمانى (ميرزا) 1701
على اكبر نواب بسمل شيرازى (حاجى) 1723
عليخان امين الدوله (حاج ميرزا) 1595
عليخان ملك الشعراء تهرانى 1746
عليشاه اسرار تبريزى 1798
عليمحمد اژيه ئى (ميرزا) 1833
ص: 1873
عليمحمد دلدارى (سيد) 1621
علينقى جنابذى (شيخ) 1630
علينقى زنجانى (حاج ميرزا) 1555
عمان سامانى (ميرزا نور اللّه) 1785
عنقاى شاعر طالقانى جلال الدين 1839
عين القضاة خوئى (آقا محمد) 1499
غالب شاعر تبريزى 1496
غلامرضا آرانى كاشانى (شيخ) 1799
غلامعلى حاج مير ولى لاريجانى (سيد) 1799
غنى نقى رضوى (مير) 1541
فتح اللّه شريعت اصفهانى (حاج شيخ) 1816
فدوى شاعر زنوزى خوئى ملا مهر على 1696
فرخ اسمعيل افندى قريمى 1533
فضل اللّه شهيد (حاجى شيخ) 1605
فطنت شاعره طرابزونى 1572
فقير محمد خان گوياى شاعر لكهنوى 1800
فكار شيرازى آقا لطفعلى 1845
فلاماريون منجم فرانسوى 1551
قتل عام نجيب پاشا در كربلا 1582
قهرمان ميرزاى قاجار 1510
كاشف دزفولى آقا سيد صدر الدين 1558
كاظم رشتى (حاجى سيد) 1600
كاظم سبتى سهلانى (شيخ) 1572
كاظم طبيب (ميرزا) 1669
كامران ميرزا (شاهزاده) 1688
كمال الملك نقاش كاشانى ميرزا محمد خان 1745
گلبن فراهانى حاج ميرزا محمد حسين 1741
گوياى شاعر لكهنوى فقير محمد خان 1800
لطفعلى تبريزى (حاج ميرزا) 1688
لطفعلى فكار شيرازى (آقا) 1845
ليلى شاعره اسلامبولى 1761
ماد شرف خانم مستوره شاعره كردستانى 1724
مجيد شاعر كردستانى 1549
محبوبعلى عارف كاشانى 1622
محتشم على خان حشمت شاعر بدخشانى (مير) 1725
محدث نورى حاجى ميرزا حسين 1461
محسن آقا مجتهد تبريزى (حاج ميرزا) 1862
محمد آل بحر العلوم (سيد) 1636
محمد ابن الملاى شوشترى (شيخ) 1480
محمد بقاء (مير سيد) 1542
محمد بيرم خامس تونسى 1533
محمد جزائرى دمشقى (سيد) 1725
محمد حلى (حاجى سيد) 1691
محمد خان خامس عثمانى (سلطان) 1672
محمد خان زنگنه ئى امير نظام 1800
ص: 1874
محمد خان كرمانى (حاجى) 1699
محمد خان كمال الملك نقاش كاشانى (ميرزا) 1745
محمد خطيب كوفى (شيخ) 1864
محمد ذهنى افندى 1690
محمد رضوى مشهدى باشتينى (ميرزا) 1764 و 1825
محمد سنگلجى (مير سيد) 1543
محمد شاعر صائب تركى عثمانى 1691
محمد شوكانى يمنى (شيخ) 1493
محمد عصار طهرانى (حاج سيد) 1765
محمد عين القضاة خوئى (آقا) 1499
محمد فلكى مرعشى (سيد) 1761
محمد قصير خراسانى (حاج سيد) 1487
محمد لله شيرازى (آقا) 1511
محمد مشهدى (حاج ملا) 1553
محمد مصباح بربير بيروتى (شيخ) 1659
محمد مظهر شاعر زواره ئى (سيد) 1481
محمد هروى حسينى (حاج سيد) 1540
محمد ابراهيم دلدارى (حاجى سيد) 1611
محمد ابراهيم حاجى كرباسى 1643
محمد ابراهيم قزوينى اصفهانى (حاجى) 1637
محمد ابراهيم منظور شاعر شيرازى (آقا) 1482
محمد اسمعيل خان مصلح السلطنه اصفهانى 1632
محمد امجد على شاعر لكهنوى 1744
محمد امين دفترى شاعر بروجنى 1511
محمد باقر حجة الاسلام (حاجى سيد) 1614
محمد باقر درچه ئى (سيد) 1766
محمد باقر رشحه اصفهائى (ميرزا) 1847
محمد باقر كرهرودى كنگاورى (ملا) 1544
محمد باقر ميرزاى خسروى شاعر قاجار 1848
محمد باقر نجم آبادى تهرانى (حاج شيخ) 1781
محمد باقر واعظ تهرانى (حاجى ملا) 1488
محمد تقى آقا نجفى اصفهانى (حاج شيخ) 1662
محمد تقى اردكانى (ملا) 1864
محمد تقى برغانى قزوينى شهيد ثالث 1707
محمد تقى پشت مشهدى (حاجى سيد) 1575
محمد تقى شيرازى (حاجى ميرزا) 1534
محمد تقى على آبادى مازندرانى (ميرزا) 1517
محمد تقى همدانى (شيخ) 1726
محمد جعفر بهبهانى (آقا) 1483
ص: 1875
محمد جعفر شهرستانى (ميرزا) 1633
محمد جعفر محبوبعلى عارف كاشانى (حاجى ملا) 1622
محمد جواد ملا كتاب (شيخ) 1782
محمد حامد افندى بغدادى (سيد) 1670
محمد حسن بيات مشهدى (حاجى ملا) 1647
محمد حسنخان اعتماد السلطنه مقدم 1585
محمد حسن زنجانى (ملا) 1516
محمد حسن على شاعر ماهلى (ملا) 1577
محمد حسن على يارى (ميرزا) 1823
محمد حسن نجفى صاحب جواهر (حاج شيخ) 1826
محمد حسن موسوى اصفهانى (سيد) 1727
محمد حسين اصفهانى (شيخ) 1484
محمد حسين ثاقب شيرازى (ميرزا) 1577
محمد حسين خان ذكاء الملك (ميرزا) 1491
محمد حسين شمس العلما گركانى (حاج ميرزا) 1692
محمد حسين شهرستانى (حاجى ميرزا) 1536
محمد حسين فشاركى (ملا) 1835
محمد حسين گلبن شاعر فراهانى (حاج ميرزا) 1741
محمد حسين ميرزا حشمة الدوله قاجار 1694
محمد حسين نايب الصدر شيرازى (ميرزا) 1495
محمد حسين نجفى اصفهانى (حاج شيخ) 1807
محمد حسين همافر عراقى (ميرزا) 1802
محمد رضا تهرانى (ميرزا) 1743
محمد رضا همدانى (حاج ميرزا) 1649
محمد رفيع خان طرب شاعر مرودشتى 1694
محمد زكى مطيع شاعر مازندرانى (ميرزا) 1865
محمد سعيد نجفى حبوبى (سيد) 1821
محمد شفيع خوئى (حاجى ملا) 1804
محمد صادق دلدارى (سيد) 1577
محمد صادق مطرب شاعر خوانسارى 1539
محمد عابد سندى (شيخ) 1552
محمد عبد الحى لكهنوى حنفى 1747
محمد عبده مصرى (شيخ) 1573
محمد على بهار شاعر دارابى (ميرزا) 1633
محمد على پاشا خديو مصرى 1792 و 1849
محمد على حزين شوشترى (ميرزا) 1850
محمد على خوانسارى (ملا) 1486
محمد على شاه عبد العظيمى (سيد) 1557
محمد على مازندرانى (ملا) 1851
ص: 1876
محمد قلى هندى (سيد) 1612
محمد كاظم بيك زاده دزفولى (آقا) 1578
محمد كاظم خراسانى (آخوند ملا) 1512
محمد معصوم شيرازى (حاج) 1783
محمد مهدى استرآبادى (ملا) 1611
محمد مهدى امام جمعه اصفهان (مير) 1453
محمد مهدى امام جمعه طهران (مير) 1703
محمد مهدى جوباره ئى (حاج ميرزا) 1650
محمد مهدى عشرت فراهانى (ميرزا) 1635
محمد مهدى كربلائى (سيد) 1634
محمد مهدى نايب الصدر (ميرزا) 1866
محمد هاشم تنكابنى (سيد) 1695
محمد هاشم ميرزاى جناب 1635
محمد وليخان امير اكرم تنكابنى 1784
محمود خان خاوردنبلى 1579
محمود واعظ قمى (حاج ملا) 1852
مرتضى افسر شاعر كردستانى (ميرزا) 1696
مستوره شاعره كردستانى ماه شرف خانم 1724
مسيح تهرانى (حاجى ميرزا) 1700
مسيح چهارسوئى (آقا ميرزا) 1496
مشترى خراسانى حاج ميرزا ابراهيم 1751
مصطفى بولاقى مالكى (شيخ) 1734
مطرب شاعر خراسانى محمد صادق 1539
مطيع مازندرانى ميرزا محمد زكى 1865
مظهر شاعر زواره ئى سيد محمد 1481
منصور ميرزا محمد حسين نايب الصدر 1496
منظور شاعر شيرازى 1482
مهدى اختر تبريزى (ميرزا) 1492
مهدى حكيم طالقانى (سيد) 1802
مهدى واعظ كبير مشهدى (حاج شيخ) 1499
مهر على فدوى شاعر زنوزى خوئى (ملا) 1696
موسى آقاى تبريزى (حاجى ميرزا) 1580
موسى آل شراره عاملى (شيخ) 1868
ميكده آشتيانى ميرزا على 1458
نادرى كازرونى حاجى ميرزا ابراهيم 1622
ناصر الدين حجت نجف آبادى (سيد) 1580
نايب الصدر اصفهانى ميرزا محمد مهدى 1866
نايب الصدر شيرازى ميرزا محمد حسين 1495
نثار شاعر قشقائى 1690
نجفعلى امين تبريزى (ملا) 1554
نجم الدوله اصفهانى (حاجى) 1599
نشاط شاعر كاته لى 1636
ص: 1877
نظام الدين خان مهندس الممالك كاشانى (ميرزا) 1620
نور الاصفياء اورنگ آبادى (سيد) 1514
نور اللّه عمان سامانى (ميرزا) 1585
نيرى شاعر شيرازى ميرزا طاهر 1525
هاشم آل بحر العلوم (سيد) 1515
هنر شاعر جهرمى حاج شيخ ابو الحسن 1853
ولى لاريجانى سيد غلامعلى (حاج مير) 1799
يحيى يزدى (سيد) 1734
يعقوب پاشا ارتين مصرى 1668
يلداى شاعر آذربايگانى (آقا اسمعيل) 1567
يوسف شاعر بحرينى (شيخ) 1515
يوسف نقيب الاشراف تبريزى (ميرزا) 1697
ص: 1878
تصویر
ص: 1879
تصویر
تصوير قلمى مرحوم حجة الاسلام حاج سيد محمد باقر شفتى (شماره 957 ص 1614)
ص: 1880
تصویر
خط و مهر مرحوم سيد حجة الاسلام شفتى مذكور درباره استشهاد مرحوم حاج ملا محمد شفيع خوئى (ص 1804)
ص: 1881
توضيحى راجع بمجلدات چاپشده مكارم الاثار
* در سال 1377 تعداد 900 نسخه با كاغذ عادى و 100 نسخه با كاغذ سفيد از جلد اول بطبع رسيد كه بالغ بر يكصد نسخه آن ناقص و بقيه با كاغذ عادى و جلد شميز هر نسخه بقيمت 80 ريال تعيين شده و 20 ريال تخفيف بمراكز نشر تهران و شهرها فرستاده شد.
* در سال 1382 تعداد 900 نسخه كاغذ عادى و 100 نسخه كاغذ سفيد از جلد دوم چاپ شد كه بالغ بر يكصد نسخه آن باز غيرقابل انتفاع و بقيه با كاغذ عادى و جلد شميز هر نسخه ببهاى 120 ريال و 30 ريال تخفيف فروشنده توزيع گرديد.
* مع الاسف در طول ده پانزده سال بيش از چهارصد نسخه از مجموع دو جلد فوق بفروش نرسيد و مقدارى مفقود و بقيه با زحمت بسيار مرجوع شد. در اين خلال بيش از پانصد نسخه از آنها برايگان هديه ارباب فضل و كمال، و تتمه نسخه ها بقيمت پشت جلد (جمعا بيست تومان) باداره فرهنگ و هنر منتقل گرديد كه در يك مجلد صحافى شده و هر نسخه (1- 2) سى و پنج تومان بفروش ميرسد.
* در اين اواخر حدود 50 نسخه جلد 1 و 2 با كاغذ سفيد كه باقى مانده بود با صرف بيش از ده تومان خرج صحافى (توسط كارگاه دهخداى تهران) جلد شد و هر نسخه (1- 2) بقيمت شصت تومان بكتابفروشى طهورى تهران و ثقفى اصفهان منتقل گرديد.
* بهاى جلد سوم زركوب 250 ريال* بهاى جلد چهارم 250 ريال
* بهاى جلد پنجم 300 ريال
* لازم بيادآورى است كه پيش از اتمام طبع جلد 3 حدود 200 نسخه را چاپخانه بدستور انجمن كتاب بصورت ناقص با جلد شميز ساخته و در نمايشگاه كتاب گذاردند و اشتباها تعدادى از اين نسخ ناقص بفروش رفت. لزوما يادآور ميشود كه نسخه هاى جلد شميزى بعلت نقصان اول و آخر از درجه اعتبار ساقط است و دارندگان آنها لطفا بهر وسيله مى توانند با نسخه كامل جلد طلاكوب بدون پرداخت مبلغ اضافى تعويض فرمايند.
ص: 1882
سرشناسه:حبیب آبادی، محمدعلی، 1355 - 1269
عنوان و نام پديدآور:مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری/ تالیف محمدعلی (معلم حبیب آبادی)
مشخصات نشر : اصفهان: انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان
مشخصات ظاهری : ج.مصور، نمونه، عکس
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
يادداشت : فهرستنویسی براساس جلد ششم، 1368
یادداشت : کتابنامه
مندرجات : ج. 6.وقایع سالهای 1268 -- اواسط ق 1279
شماره کتابشناسی ملی : 197816
ص:1
بیاد بزرگان برآور نفس
مکارم الآثار
جلد ششم
وقایع سالهای 1268-اواسط 1279ق
ص:2
- چاپ نخستین
- دو هزار نسخه
- کاغذ 70 گرمی
- چاپ « نشاط » اصفهان
« بهمن 1355 »
- شرو ع چاب : صفر 1397
- پایان و نشر : فعده 1405
« مرداد ماه 1362 »
- جمیع حقوق طبم محفوظ است
- نذر نفائس مخطوطات اصفهان
ص:3
«آخرین دستنوشه مرحوم مولف در دو ماه پیش از وفات»
چنان زندگانی کن اندر جهان
که گر مرده باشی نگویند مرد
ص:4
بسم الله الرحمن الر حیم
نحمده تعالی و نعتصم به ونصلی علی نبیه الاعظم و آله سادة الامم .
با دیده خو نبار از فقدان معلم بزرگو ار« علیه رحمة الملك الغفار » اینک شروع باستنساح جلد ششم کتاب عزبز «مکارم الاثار» و تحریر تعلقات بیمقدار نموده. وازحضرت پروردگار درخواست توفیق استمراد در این کار مشقت بار و تسهیل مشکلات آنرا دارد .انه علی کل شیء قد یر و بالاجابة جدیر.
بتاریخ پنجشنبه 14 صفر المظفر 1397
هجری قمری .م.
ص: 1883
سنه 1268 قمرى مطابق سنه 1230 شمسى
شنبه يا يكشنبه غره محرم الحرام (...) عقرب ماه برجى
وى مرحوم ميرزا تقى خان بن كربلائى محمد قربان طباخ فراهانى است.
فراهان قصبه ئى است در ناحيه عراق عجم از توابع شهر سلطان آباد.
و كربلائى محمد قربان- بطورى كه در كتاب «كرج نامه: 265» نوشته- فرزند عباس بن طهماسب از اهل قريه هزاوه (بكسر هاء وزاى) از توابع فراهان مذكور است، و اين عباس دو فرزند داشته: يكى حاج شهباز خان، و ديگر محمد قربان مذكور، و او نخست طباخ مرحوم ميرزا عيسى قائم مقام و فرزندش ميرزا ابو القاسم بوده و پس از آن ترقى كرده بنظارت نائل شد، و فرزندانى داشته: يكى ميرزا حسن خان كه مدتى وزير- نظام آذربايجان و در حدود 1270 و 71 نايب الحكومه عراق بوده.
و ديگر مرحوم امير كبير صاحب عنوان كه از اجله و معاريف رجال دوران و در سياست و كفايت و امور مملكت گيرى و مملكت دارى و تدبير كارهاى لشگرى و كشورى نظيرى براى او كم پيدا شده و در رجال مشرق زمين يكى از مفاخر و نوابغ محسوب مى شود و فقط خشونت نفس و غرور فوق العاده او كه هيچ چيز را مخل كار خود نميديد مخالف عقل و شرع بوده و آن را نقص وى دانسته اند.
شرح احوال او در چندين كتاب بنظر رسيده، لكن غالب كه در زمان ناصر الدين شاه تأليف شده از حقيقت دورى جسته و مفاخر و شرح عزل و قتل او را برخلاف واقع نوشته اند،
ص: 1884
تا اين كه در اين اواخر در «آگهى شهان از كار جهان 3: 45» و «مجله ارمغان. سال پانزدهم» و كتاب «گلهاى رنگارنگ» پرده از روى اين كار برداشته و مقامات او را طبق آنچه رخ داده نوشته اند، و ما اينك از شماره سيم و پنجم سال مرقوم «ارمغان» و جلد (يا شماره) 9 تا 14 «گلهاى رنگارنگ» مختصرى از احوال او را اين جا مى آوريم و چنين گوئيم كه:
امير كبير بواسطه اين كه پدرش در خانواده ميرزا عيسى قائم مقام بوده منظور نظر فرزند وى ميرزا ابو القاسم گرديده و هوش فطرى و استعدادى كه از او در كودكى بروز مى كرد قائم مقام را بر آن داشت كه بتربيت وى همت گماشت و از هرگونه مساعدتى در حق او كوتاهى ننمود و روزى نظر بوى انداخته فرمود فرزند! تو در آتيه مشاغل مهمه را اشغال خواهى كرد و روزى بيايد كه اگر مغرضين بگذارند كشتى شكسته مملكت را از گرداب بلا نجات خواهى داد، و مرحوم امير در اثر قابليتذاتى در تحت نظر معلمين خود علوم مختلفه را فراگرفته و در جوانى مردى دانشمند و قوى الاراده و تناور و با تجربه و كاردان برآمد و در دستگاه محمد خان زنگنه ئى كه در آن ايام در دربار نايب السلطنه عباس ميرزا امير نظام بود وارد و در سلك مستوفيان وى داخل شد و در اثر خدمات برجسته و اراده خستگى ناپذير محرم اسرار و طرف مشورت او در امور مهمه قرار گرفت تا موقعى كه گريبايدوف روسى- چنان كه در (1263 ج 5 ص 1700 ش 1031) گذشت- بقتل رسيد و بنا شد يك نفر از شاهزادگان باعتذار نزد ايمپراطور روسيه برود و خسرو ميرزا ابن عباس ميرزاى نايب السلطنه براى اين كار معلوم شد. عباس ميرزا كه نيز ملتفت مقام امير از هرجهت و بخصوص حسن سلوك و معاشرت او با مأمورين خارجى شده در شوال سنه 1244 وى را بهمراه خسرو ميرزا بروسيه روانه كرد و او در اثر حسن سياست و اظهار كفايت اين مأموريت را بخوبى انجام و در نتيجه پس از مراجعت وزير نظام آذربايجان گرديد.
و در سنه 1254 كه نيكلاى اول ايمپراطور روسيه بقفقاز آمد و از محمد شاه دعوت كرد كه براى ملاقات يكديگر بايروان برود و محمد شاه بواسطه سفر هرات عذر آورد و بنا شد ناصر الدين شاه با محمد خان زنگنه امير نظام و چند نفر از مردان كارآزموده بخدمت ايمپراطور بروند، ميرزا تقى خان ثانيا بروسيه رفته و بخدمت پادشاه روس رسيد، و با هم
ص: 1885
بزبان روسى صحبت كرده و خيلى در نزد ايمپراطور پسنديده شده و به اعطاء دو أنفيه دان از طرف او سرافراز گرديد.
و در سنه 1257 عليرضا پاشا از طرف دولت عثمانى شهر محمره را كه اينك خرم شهر مى گويند قتل و غارت نمود، و در سنه 1258 نجيب پاشا در كربلا همين كار را كرد، و در اثر آنها ميرزا تقى خان به ارز روم رفته كه با حضور نمايندگان دولتين روس و انگليس قرارى در جبران اينكار و اخذ خسارت آن از دولت عثمانى با سفيران دولت بدهند و اين سفر چهار سال و خورده ئى طول كشيد و از امير كفايت و سياست محير العقول و كاردانيهاى فوق العاده بظهور رسيد، و در سنه 1263 بايران برگشت و به پيشكارى ناصر الدين شاه در تبريز بر- قرار و اهميت و معروفيتى شايسته پيدا كرد، تا در سنه 1264 محمد شاه رحلت نمود.
چون خبر وفات محمد شاه بتبريز رسيد ميرزا تقى خان با خالى بودن خزانه در ظرف چند روزى بوسيله استقراض باعتبار شخصى خود چندين عرابه توپ و سرباز و ساير تجهيزات مجللانه فراهم كرده و در حفظ ولايت آذربايجان تدابير عميقانه نمود و دستورات كافى داده و ناصر الدين شاه را با ابهت و جلالى تمام از تبريز بتهران حركت داد، و چون وى اين كفايت و كاردانى را از ميرزا تقى خان ديد در بين راه منصب محمد خان زنگنه را كه امارت نظام بود بميرزا تقى خان داده و از اين پس وى را امير نظام گفتند كه هم بجزء اولش (امير) مشهور گرديد.
تا در 18 ذى القعده اين سال (1264) ناصر الدين شاه را بتهران رسانيد و در شب 22 وى را بتخت سلطنت جلوس داد، و حاجى ميرزا آقاسى وزير محمد شاه از ترس خود بشاه عبد العظيم (ع) متحصن شد و چندين نفر ديگر منتظر الوزاره اميدها از خود ابراز داشتند لكن ناصر الدين شاه پى بمقام بزرگى او برده مقام صدارت عظمى را با اختيارات تامه بوى واگذار و او را اتابيك اعظم لقب داد.ميرزا تقى خان چون بمقام صدر اعظمى رسيد و زمام امور ايران را در كف كفايت خود گرفت نتايج تجارب و كاردانى هاى چندين ساله خود را در مقام عمل نهاده و باصلاح امور مملكت پرداخت، اما چه مملكتى و چه ايرانى كه در اثر سوء سياست شاه و وزير سابق
ص: 1886
چنان شيرازه اش از هم گسيخته كه تصور نمى رفت باين آسانى ها بتوان بدان سر و صورتى داد، و اين نابغه روزگار در اندك مدتى چنان شالوده ئى ريخت كه مى توان گفت اگر هنوز هم چيزى از ايران مانده از تدابير او باقى مى باشد، و شرح آنها از ترتيب امور لشگر و تعديل ماليات ها و تنظيم دخل و خرج خزانه و سركوبى چندين نفر از أشرار كه هريك از گوشه ئى خروج كرده و درست يك ملوك الطوايفى تشكيل داده بودند و ترتيب امور تجارت و زراعت و اقتصاد ولايت و پيش بينى هاى غريبه ئى كه نموده از نوشتن در اين مقام خارج و در بسيارى از كتب باز نموده شده.
اما افسوس كه عوامل داخلى و خارجى كه هريك براى نفع شخصى از ايران و ايرانيان چشم پوشيده نتوانستند آن را به بينند و شاه را بوى بددل نموده و خواهى نخواهى وى را بر ضد او وادار كردند، و در نتيجه در 18 محرم اين سال از تمام مناصب و مراتب معزول و جليل خان نيابت با صد سوار او را بقريه فين كاشان آورده و در آنجا محصور گرديد، و زوجه اش عزة الدوله دختر محمد شاه چون اين بى وفائى را از برادر خود ديد ترك وفا ننمود، و بهمراه او بفين سفر فرمود و همواره وى را تسلى داده با غم او شركت مى كرد، تا معاندين رقم قتل او را از شاه گرفته و حاجى عليخان حاجب الدوله- كه در (1285) بيايد- با دو سه نفر ديگر فراش غضب بقصد قتل او روانه كاشان گرديدند، و در روز يك شنبه هيجدهم ماه ربيع المولود اين سال- مطابق (...) جدى ماه برجى- موقعى كه امير در حمام بود بغتة بدون اين كه بگذارند عزة الدوله مطلع شود وارد حمام فين شدند و حكم قتل را باو ارائه دادند و گفتند شاه فرموده كه بهرطور خودش اختيار مى كند او را بكشيد!
آن بزرگ مرد چون حكم قتل را ديد فرمود اطاعت دارم و بدون هيچ ترس و ضعفى خودش گفت تا هر دو دستش را فصد نموده از هر دستى دو رگ و دستها را بر زمين نهاده خون مانند فواره بجريان افتاد و شروع كرد بشرح خدمات خود نسبت بايران و حاجى عليخان همه را تصديق نموده و از اين مأموريت شرمنده گرديد، تا ضعف بر وى طارى شده و از كثرت آمدن خون بيهوش بزمين افتاد و جان خود را براى ايران فدا نمود.
و پس از آن مأمورين بتهران حركت و جسد او را بكربلا برده در حجره سالون پشت گنبد
ص: 1887
مطهر دفن كردندو هم او را پسرى بوده بنام ميرزا احمد خان ساعد الملك كه از اعيان زمان بشمار مى- رفته. و دخترش اميرزاده خانم زوجه خان مؤتمن از سادات وهابيه تبريز بوده و از او فرزندانى داشته و در سال (1354) ذكرى از او ميشود، چنانكه در كتاب «رجال آذربايجان: 195» فرموده.
و از «مجله يادگار. سال 3 ش 1 ص 40» چنين برآيد كه وى از عزة الدوله دو دختر بنام تاج الملوك و همدم السلطنه داشته. تاج الملوك زن مظفر الدين شاه و مادر محمد على شاه و ملقب به ام الخاقان شده. و همدم السلطنه زن ظل السلطان و مادر جلال الدوله و كوكب السلطنه و شوكة السلطنه بوده و در سنه 1296 وفات نموده، انتهى.
و در كتاب «امير كبير» تأليف ميرزا فريدون آدميت (ج 1 چاپ 2 ص 9) نوشته كه ام الخاقان دخترى هم از مظفر الدين شاه بنام عزة الدوله داشت كه زوجه عبد الحسين ميرزا فرمانفرما گرديد، و خودش پس از وفات مظفر الدين شاه بنكاح معتمد السلطنه درآمد و در وقتى كه بسفر عتبات ميرفت در صحنه بيمار شده و وفات كرد، انتهى.
و سيد حسين مكى نيز كتابى بعنوان «زندگانى ميرزا تقى خان امير» در احوال او نوشته، چنان كه در «الذريعه 12: 52 ش 362» فرموده.
قتل مرحوم امير چنان كه نوشتيم روز يكشنبه 18 ع 1 بوده، لكن در كتاب «سالنامه پارس، سال 1308 شمسى در قسمت 1 ص 50» شرحى نوشته بخلاصه اينكه: تعطيل دوشنبه ها بعد از ظهر از روز دوشنبه 5 آذر موقوف و به بعد از ظهر 5 شنبه ها مقرر گرديد «تعطيل دوشنبه ها پس از قتل امير كبير بأمر ناصر الدين شاه بر اثر پشيمانى و عذاب وجدانى از آثار آن عصر بود» انتهى.
و از اين سخن «سالنامه» چنين برآيد كه قتل امير 2 شنبه بوده، و اين مبنى بر اختلاف غره ماه ربيع الاول آن سال برؤيت و حساب بوده، يا اين كه قتل كه يك شنبه بوده فرداى آن را كه دوشنبه بوده تعطيل رسمى قرار داده اند. و 2 شنبه 5 آذر را كه نوشته اين تعطيلات را موقوف داشتند مقصود 5 آذر باستانى سال 1307 شمسى مطابق 13 ج 2 سنه 1347 هجرى قمرى است.
ص: 1888
و هم در «سالنامه» مذكور در محل مزبور نوشته كه جلوس شاه را كه 25 آذر بوده و همه ساله تعطيل مى كردند در همين روز موقوف داشتند، انتهى.
و نظير اين قتل امير از رگ زدن دست و خون آمدن تا بيجان شود، در باره مطهر بن عبد اللّه وزير عضد الدوله واقع شده كه وى چون از مأموريتى كه عضد الدوله در دفع دزدان بطيحه بوى داده بود و از عهده برنيامد خودش رگ هاى دست خود را زد و آن قدر خون آمد تا درگذشت، چنانكه در كتاب «شاهنشاهى عضد الدوله: 227» نوشته.
وى چنان كه در كتاب «فهرست مشاهير علماء زنجان: 97» نوشته، فرزند حاج ولى ابن على عسكر و برادرزاده مرحوم ملا قربانعلى زنجانى است كه در (1328) بيايد.
مرحوم آقا فتحعلى از علما و فقهاء بزرگ عصر خود بود، و در چهارشنبه بيستم ماه ربيع الاخر اين سال، چنان كه در «احسن الوديعه» نوشته- مطابق (...) دلو ماه برجى- متولد شده، و در نزد چندين نفر از اجله علما درس خوانده و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله كتاب «مفتاح اللباب» در شرح «خلاصة الحساب» كه آنرا در تهران تأليف كرده و در 17 صفر سنه 1292 از آن فارغ شده. و در سنه 1338 هزار و سيصد و سى و هشت در نجف وفات نموده، چنان كه در «الذريعه 9: 807 ش 5446» فرموده، و آنجا وى را خواهرزاده ملا قربانعلى مذكور نوشته، و «ديوانى در اشعار فارسى» از او ذكر كرده.
ص: 1889
يكشنبه بيست و نهم جمادى الاولى سنه 1231 شمسى اول حمل ماه برجى
وى فرزند ملا عبد الصمد بن ملا على اكبر بن محمد سعيد، و خود عالمى جليل و فقيهى پارسا بوده، و همانا در سيزدهم ماه رجب الفرد اين سال- چنان كه در «نقباء البشر: 1141 ش 1667» فرموده با ملاحظه «فهرست علماء زنجان: 73»- متولد شده، و در وطن خويش مقدمات و سطوح را درس خوانده، و هم بر ميرزا قربانعلى زنجانى قرائت نموده، و سپس بنجف اشرف مشرف و در نزد شيخ محمد حسن مامقانى و فاضل شرابيانى درس خواند، و همچنين بمجالس دروس غير آنها از أعلام آن زمان حضور بهم رسانيد. و بالاخره زياده بر ده سال در آن اراضى مقدسه بسر برد، و بدروس فقها و أبحاث ايشان ملازمت داشت، و از آنها بدريافت اجازت نائل گرديد، و بعد از آن بزنجان برگشت و بتدريس و ترويج پرداخت.
و او مردى با صلاح و تقوى و ورع و نزد مردمان موثق بود، و بسيارى از مؤمنين بجماعت او حاضر ميشدند، و استخاراتش مورد تجربه مردم آن حدود گرديده، و كتب چندى تأليف كرده: اول «شرح دعاء صباح». دويم «حاشيه بر رسائل شيخ انصارى».
و آخر، پس از مدت هشتاد سال و يازده ماه قمرى عمر، در روز چهارشنبه سيزدهم ماه جمادى الاخرى سنه 1349 هزار و سيصد و چهل و نه- مطابق 13 ابان ماه باستانى- وفات كرد.
ص: 1890
وى بطورى كه در «طرائق 3: 119» نوشته، نامش آقا محمد تقى ابن حاجى عبد الكريم تبريزى، و از جمله عرفاء عصر خود است كه در شب آدينه بيست و هشتم ماه رجب الفرد اين سال- مطابق (...) ثور ماه برجى- متولد شده، و در سنه 1291بخدمت حاجى ميرزا علينقى جنتعلى كه در (1296) بيايد رسيده و داخل سلسله عرفان و ملقب به صمد على گرديد، چنان كه هم در اشعار تخلص صمد مى نمايد. و پس از وفات جنتعلى بدعواى خلافت وى برخواست و جمعى باو ارادت ورزيده اند، و او تأليفاتى دارد: اول كتاب «مشكوة الحقيقه» در سير و سلوك دويم «ديوان اشعار»، و اين چند شعر از آن است:
الا اى دل بيا در كوى ليلى
ببين در كوه دل سينه چو سينا
مرا از چشم جنت داد روزى
كه ديدم روى او با جمله اعضا
صمد خاموش شو لب را بهم نه
مكن أسرار دل ديگر هويدا
و له ايضا:
برويت اى شه خوبان بگو نقاب چراست
ميان عاشق و معشوق اين حجاب چراست
ص: 1891
وى فرزند ميرزا سيد على اصغر بن ميرزا رفيع بن ميرزا ابو طالب وزير ابن ميرزا سليم نايب الصدر، از نژاد على 11 الشاعر الشهاب است كه در (1195 ج 1 ش 13 ص 32) گذشت.
ميرزا محمود خان از اعيان زمان خود بود كه در آدينه غره ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق (...) ثور ماه برجى- متولد شده و در زمان مظفر الدين شاه و أدوار مشروطيت وزارت هاى چندى را تحمل نموده. و پس مدت هفتاد و پنج سال و نه ماه قمرى و بيست و هفت روز عمر، در دوشنبه بيست و هفتم ماه جمادى الاولى سنه 1344 هزار و سيصد و چهل و چهار- مطابق 23 آذر ماه باستانى- در طهران وفات كرد، و جنازه اش را بقم حمل كرده و آنجا دفن نمودند.
و كتابى بعنوان «گزارشهاى سياسى علاء الملك» بنام او منتشر شده كه در «ماهنامه وحيد، سال 7 ش 11 ش مسلسل 83» چندى از آن نقل كرده.
وى فرزند مرحوم ميرزا نصر اللّه فارسى (1290) و خود از اعاظم علماء مشهد مقدس بوده و در شب سه شنبه دوازدهم ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق (...) جوزا ماه برجى- در شيراز متولد شده، و پس از تحصيل علوم در آن آستان قدسبتدريس مشغول شد، و كتب چندى تأليف كرد از آن جمله: «تاريخ علماء خراسان» و غيره. و يكى از شاگردان او مرحوم اديب پيشاورى (1260 ج 5 ش 962 ص 1623) است.
شرح احوال صاحب عنوان در «مطلع الشمس 2: 400» و «المآثر: 159» و از همه
ص: 1892
بهتر «مجله ارمغان. سال 25 ش 4 صادره در خرداد 1330- شعبان- رمضان 1370 ص 164» بنظر رسيده، و از اين اخير چنين برآيد كه وى علاوه بر اينكه از علما و فقها و در آستان قدس رضوى مدرس اول بوده؛ در نظم شعر عربى و فارسى تبحرى تمام داشته و هم از اهل سير و سلوك بوده، و نخست در 4 سالگى در شيراز در مكتب مدرسه منصوريه كه پدرش در آن مدرسه سمت تدريس داشته، نزد پدر خود و غيره بدرس خواندن مشغول شد، و در سنين هفت و نه و ده كه رسيد تقريرات دروس صرف و نحو و منطق خود را نوشته، و هم چنين تعليقات و شروحى بر كتبى كه درس مى خواند مينوشت. و در 11 سالگى بهمراه پدر بمشهد مقدس آمده مجاورت اختيار كرد، و آنجا در نزد چندين نفر از علما و فضلا مانند ملا عبد الرحمن شيخ الاسلام (1292) و پدر خود و ميرزا محمد شاگرد حاجى ملا هادى سبزوارى و حاج شيخ محمد رحيم بروجردى در انواع علوم شرعيه و رياضيه و حكميه درس خواند، و چندين كتاب تأليف كرد، از آن جمله:
اول «تاريخ علماء خراسان» كه ذكر شد. دويم «تقريرات» دروس پدرش براى او در مشكلات صرف و اشتقاق، چهار هزار بيت. سيم كتاب «تراكيب اشعار و امثال و آيات مستشهد به در شرح قطر الندى» شش هزار بيت. چهارم «شرح بر البهجة المرضيه سيوطى» پنج هزار بيت. پنجم «شرح كبرى» سيد شريف، شش هزار بيت. ششم كتاب «حكمة العارفين» در سير و سلوك بنظم. هفتم «اشعار عربى و فارسى» در سير و سلوك و غيره كه شطرى از آنرا در «مجله» ذكر كرده.
و در سير و سلوك خدمت ميرزا باباء ذهبى (1286) ارادت داشته. و در (شمار 5 همين مجله ص 223) وفات او را در نيمه دويم صفر 1298 شمسى نوشته كه مطابق عقرب ماه برجى سنه 1338 قمرى بوده باشد.
و در «فهرست كتابخانه رضويه 5: 310 در پاورقى» وفاتش را در مشهد در سنه 1336 و قبرش را در ايوان طلاى ناصرى روضه رضويه گفته.
و ما در اين كتاب در (1298) شرحى درباره «تاريخ خراسان» كه در تأليفات او نوشتيم ذكر خواهيم كرد.
ص: 1893
بعد از نوشتن مرقومات فوق كتاب «تاريخ علماء خراسان» بنظر رسيد و در مقدمه آن آقاى ساعدى شرحى در احوال وى نوشته و ما در اين كتاب از هر دوى آنها نقل مى كنيم، و در آنجا در (ص ى) وفاتش را در نيمه دوم صفر سال 1328 ومدفنش را در ايوان طلاى صحن جديد ذكر كرده، و در آخر كتاب (ص 325) در غلطنامه 1328 را نادرست و 1338 را درست، و در (ص 134) كه احوال مؤلف عنوان شده (1) وفات را در (1328 ه 1919 م) نوشته.
و ما را از اين اقوال مختلفه چنين بنظر رسيد كه همان 1338 درست و 1328 غلط است.
گرگويه ناحيه ئى است از توابع اصفهان كه در طرف ميان مشرق و جنوب آن از نه فرسنگ تا بيست و پنج فرسنگ افتاده و آنرا در اين ازمنه جرقويه بجيم و قاف مى گويند.
و صابر عليشاه از اهل قريه نصرآباد اين ناحيه و از معاريف عرفا و أركان صوفيه عصر خود بوده، و از نخست بدلالت مرحوم حاجى شروانى خدمت مرحوم مجذوبعليشاه رسيد
ص: 1894
آنگاه از خدمت رحمتعليشاه تكميل شد، و پس از وفات حاجى شروانى از طرف رحمتعلى شاه منصوب گرديد و بأخلاق نيكو و صدق و صفا قلوب مؤالف و مخالف را بخود جذب نمود، و همواره يار و ياور فقرا و سالكان بود، تا در ماه رمضان المبارك اين سال- مطابق (جوزا- سرطان) ماه برجى- در همان نصرآباد وفات كرد و هم آن جا دفن شده و اينك قبرش مزارى معروف است. و سه فرزند ذكور از او بازماند:اول ميرزا جعفر خان كه در سنه 1304 در شيراز وفات كرد.
و ديگر آقا محمد باقر و حاجى زين العابدين كه در نصرآباد زراعت مى كرده اند.
و پس از فوت وى مرحوم رحمتعليشاه امور صوفيه اصفهان را به آقا مير محمد على مشهور به قناد اصفهانى واگذار كرد ولى طولى نكشيد كه او هم وفات كرد.
حاجى درويش حسن از اهل محله بازار مرغ شيراز و مردى نقال و سخن طراز بوده و همواره لطايف حكم و مواعظ را بطور افسانه در مجالس اعيان و معاريف نقل مى نموده، و مرحوم محمد شاه خيلى باو مايل بوده، و در اين سال وفات كرد و چندين نفر فرزند باز نهاد:
اول حاجى ميرزا احمد نقيب كه در (1238 ج 4 ش 538) گذشت.
دويم حاجى ميرزا محمود شيخ المحققين كه علوم ادبيه و عربيه را نيكو فراگرفت و در نزد حاجى شيخ محمد مهدى كجورى كه در (1293) بيايد علم فقه و اصول را درس خواند ولى روزگارش مهلت نداد و بجوانى وفات كرد و يك پسر از وى بنام شيخ على بازماند كه باستحقاق بلقب پدر نائل گرديد.
سيم آقا ميرزا ابو القاسم كه در كمالات موروثى استاد بوده.
چهارم آقا ميرزا محمد نقيب الاشراف كه سفر يزد و كرمان و عراقين را نموده و آخر در تهران ساكن شده و چندين فرزند بنام ميرزا ابو الحسن خان و ميرزا جلال الدين خان كه چند سال در لندن درس خوانده و ميرزا حبيب اللّه و ميرزا فضل اللّه باز نهاده.
ص: 1895
شرحى از شعب سادات علوى سبزوار در (1262 ج 5 ش 1010) گذشت (1).
حاج ميرزا حسين صاحب عنوان فرزند مرحوم ميرزا حسن علوى، و خود از علما و ادبا و حكماء اين عصر بود كه در اين سال متولد شده، و چنان كه در «فهرست كتابخانه رضويه 4: 319 در پاورقى» نوشته بهفده سالگى با اجازت مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى بمجلس درس آن حكيم الهى حاضر شده و كتاب «أسفار» و ساير علوم حكمت را در آن مدرس مبارك تحصيل نموده، آنگاه بعتبات رفت و علوم شرعيه را در نزد فاضل اردكانى و ميرزاى شيرازى درس خواند، و چند ماهى بعد از وفات جلوه در مدرسه سپهسالار طهران در رياضى و حكمت تدريس مينمود، و پس از آن بسبزوار بازگشت و در آن شهر مرجعيت و رياستى تمام بهم رسانيد. و در قبال مرحوم حاج ميرزا حسين سبزوارى (1296) بميرزا حسين كبير شهير گرديد، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول «ارجوزه ئى در فلسفه عاليه». دويم «حاشيه بر فرائد شيخ» كه فقط بر حجيت ظن و برائت در يك جلد است.
و در پنج شنبه بيست و سيم ماه شوال المكرم سنه 1352 هزار و سيصد و پنجاه و دو- مطابق 19 بهمنماه باستانى- وفات كرد، چنان كه در جلد 1 «الذريعه: ش 2425» است، و در «جلد 6 ش 853» در سنه 1353 بدون ماه و روز نوشته، و ظاهرا وى همان باشد كه در
ص: 1896
«تاريخ سرتيپ» وفاتش را در سنه 1342 نوشته و اشتباه كرده، چنان كه در «الذريعه» در هر دو موضع مذكور نام پدرش را محسن نوشته و آنچه ما حسين نوشتيم طبق نامه ئى است كه آنرا سيد محمد حسن علوى (1349) در «20 شعبان 1372» بما نوشته و البته آن اصح از قول «الذريعه» است، و آنجا نوشته كه دو دختر حاج ميرزا عبد الكريم علوى (1337) در زوجيت حاج ميرزا حسين مذكور بودند و هر دو در خانه وى بلاعقب وفات كردند، و وفاتش را در 21 يا 22 شوال مذكور ذكر كرده و گويد: اصل او از قريه آزاد منجر سه فرسنگى سبزوار است كه هم اكنون طايفه وى آنجا سكنى دارند، و فرزندانش بعضى اهل علم بودند لكن در سلك غير اهل علم درآمدند و فوت شدند، انتهى.
و بهرحال، وى پس از فوت در سبزوار در مقبره استاد مذكورش دفن شد، و او را شاگردان چندى است: اول سيد عبد اللّه برهان سبزوارى (1). دويم حاج ميرزا على اكبر نوقانى (1300).
و اين حاج ميرزا حسين صاحب عنوان ظاهرا همان باشد كه در «مطلع الشمس 3: 219» او را بعنوان حاجى ميرزا محمد حسين ذكر كرده و فرمايد: ميرزاى شيرازى بر اجتهاد و مقامات فضل و علم ايشان تصديق فرموده و بدادن فتوى مجاز نموده اند، انتهى. و نيز در «المآثر و الاثار: 172» وى را بعنوان حاج ميرزا محمد حسين مجتهد سبزوارى ترجمه كرده وفرمايد: در آن مملكت از مروجين شريعت است و مى گويند از حجة الاسلام رئيس الشيعه حاج ميرزا محمد حسن شيرازى تصديق اجتهاد دارد، انتهى.
و دو نفر ديگر از علماء سبزوار كه در اسم و عصر با اين حاج ميرزا حسين تقريبا شركت دارند در (1296) و (1317) بيايند.
ص: 1897
در «تذكره شعراى خوانسار: 32»(1) گويد: «ميرزا رضا ملقب بنظام الشريعه و متخلص ببديع فرزند محمد، از شعراى قرن اخير است كه در سال 1268 قمرى بدنيا آمده. بديع خط رقاع و ثلث و نسخ را بسيار زيبا مينوشت و در خط نسخ استاد بود، خود او در يك قطعه چنين ادعا كرده است:
تا كرده خدا لوح و قلم را ايجاد
كس خط ننوشته چون من و مير عماد
من در خط نسخ او خط نستعليق
بوديم بعصر خويش هر يك استاد
قطعات و كتابهاى خطى او كم نظير و گرانبها و تماشائى است، مدار زندگانى بديع بكتابت و نويسندگى أسناد و قباله جات و حكاكى و تعليم خط و مساحت اراضى ميگذشت و در ساختن مركبهاى برجسته و ثابت نيز مهارت داشت». تا آنكه گويد:
«كمال واقعى و هنر بديع در ساختن ماده تاريخ بوده و اين كار را بدرجه اعلا رسانيده است». سپس چند ماده تاريخ بعنوان نمونه از آن مرحوم آورده و گويد:
«بديع در سال 1329 يكهزار و سيصد و بيست و نه قمرى در شصت سالگى بمرض ذات الريه درگذشت و قبل از فوت براى سال تاريخ خود چنين نوشته است:
ماده تاريخ وفات اين حقير است:
بسان سكه و زر چون مرا ولاى على است
مقيم جنت فردوس كرد يزدانم
«صدر المشايخ اختر كه از نزديكترين دوستان آنمرحوم بود قطعه را در مرگ او سروده كه مشتمل بر 12 بيت است و از هر 24 مصراع اين قطعه تاريخ فوت بديع بدست ميآيد، اين ماده تاريخ در شرح حال اختر نوشته شد. از آثار بديع يك «مثنوى» بجاى مانده كه متمم «تاريخ منظومه» است الخ.
ص: 1898
وى فرزند شيخ صالح بن احمد، و خود از اهل علم و ادب زمان خويش بوده و شعر هم مى گفته، و در اينسال- چنان كه در «معجم المطبوعات العربيه: 688» نوشته- در دمشق متولد شده (1) و عشقى وافر بجمع كتب خطى و بحث در اطراف آن داشته، و در اثر همين خصلت كتابخانه ئى در مدرسه ظاهريه بدمشق تأسيس نموده و كتب متفرقه در آن جمع كرد، و هم در بيت المقدس كتابخانه ئى بنا نهاد و ظاهرا در سنه 1286 مفتش مكاتب در دمشق بوده. و در حدود 1332 از ترس أتراك بقاهره رفته و در حدود 1336 بدمشق برگشت و آنجا عضو مجمع علمى عربى و مدير كتابخانه ظاهريه گرديد. و او اعتنائى تمام بنشر كلمات و آثار
ص: 1899
ابن مقفع فارسى داشته. و خود چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «اتمام الانس» در عروض فرس. دويم كتاب «اختصار شرح كتاب امنية الالمعى و منية المدعى» تأليف رشيد ابن الزبير در ملح و فكاهيات كه در آن علوم چندى را درج كرده و صاحب عنوان در اين اختصار تتمه ئى بر آن علوم و موضوعات آنها نوشته. سيم كتاب «ارشاد الالباء» در طريق تعليم الف با، كه در آن در أشكال و معانى و أعداد و ترتيب و رسم و حركات و ضبط حروف هجا بحثى وافى نموده، و آن قسم اول از كتاب «مراقى علم الادب» او است كه آنرا سه قسم قرار داده، و دويم آن كتاب التمرين، و سيم كتاب تدريب است كه هر دو بيايد. چهارم كتاب «بديع التلخيص و تلخيص البديع» كه آن قصيده بديعيه ئى است بدين مطلع:
بديع حسن بدور نحوذى سلم
قد راقنى ذكره فى مطلع الكلم
با شرح آن. پنجم كتاب «تدريب اللسان» بر تجريد بيان كه قسم سيم «مراقى» است.
ششم كتاب «تسهيل المجاز» بسوى دو فن معما و ألغاز. هفتم كتاب «التقريب» براى اصول تعريب كه در آن بحث در اطراف بعضى از معربات و راه تعريب نموده.
هشتم كتاب «تلخيص ادب الكاتب» ابن قتيبه كه در «الذريعه 4 ش 1848» نوشته.
نهم كتاب «التمرين» بر بيان و تبيين كه قسم دويم «مراقى» است.
دهم كتاب «تمهيد العروض» بسوى فن عروض. يازدهم كتاب «توجيه النظر» بسوى اصول علم اثر (يعنى مصطلح حديث). دوازدهم كتاب «جدول الحروف» در اشكال حروف عربى قديم و يونانى و هندى و غيره.
سيزدهم كتاب «الجواهر الكلاميه» در عقائد اسلاميه و توحيد. چهاردهم كتاب «حدائق الافكار» در دقايق اشعار. پانزدهم كتاب «الحكم المنثوره».شانزدهم دائره ئى در معرفت اوقات و ايام. هفدهم رسائل متفرقه در علم خط. هيجدهم «شرح خطب ابن نباته». نوزدهم «شرح كتاب كافى» خودش كه اينك ذكر ميشود. بيستم كتاب «عمدة المغرب و عمدة المعرب» كه آن قصيده ئى است در الفاظ نحويه. بيست و يكم كتاب «الفوائد الجسام» در خواص أجسام.
ص: 1900
بيست و دويم كتاب «كافى» در منشأ و اشتقاق لغت كه گفتيم خودش شرحى بر خطبه آن نوشته. بيست و سيم كتاب «مدخل الطلاب» بسوى علم حساب. بيست و چهارم كتاب «مد الراحه» براى گرفتن مساحه.
كتاب «مراقى علم الادب» كه چون أجزاء آنرا در عدد آورديم خودش را نياورديم.
بيست و پنجم كتاب «منية الاذكيا» در قصص انبياء كه ترجمه از تركى است.
بيست و ششم كتاب «ميزان الافكار» در شرح «معيار الاشعار» كه ظاهرا مقصود «معيار- الاشعار» محقق طوسى باشد، در عروض و قوافى.
و او پس از مدت هفتاد سال قمرى عمر، در سنه 1338 هزار و سيصد و سى و هشت وفات كرد.
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد تقى سپهر (ره) است كه در (ج 2 سال 1216 ص 580 ع 237) گذشت، و خود از اجله فضلا و اعاظم رجال دربار ناصرى و مظفرى بود، و بتأليف كتب نفيسه نافعه تاريخى كه بسيارى از آنها در احوال حضرات ائمه اطهار (صلوات اللّه عليهم) از روى خلوص نيت و حسن عقيدت تأليف شده شهرتى مهم بهم رسانيده.
شرح احوال وى بطور اختصار در «المآثر و الاثار: 190 س 2» ذكر شده و آنجا درباره او فرمايد: «منشى و شاعر و در اين دو فن شريف هر دو ماهر». و توصيفى از او در تتبع و استقراء و احاطه و استقصا و ساير شرايط تأليف نموده، و هم خود وى در ديباچه جلد دويم «احوال حضرت امام محمد باقر عليه السلام» فهرستى از تأليفات خود نوشته. و در «روزنامه شرف.
ش 73 سال 1307» و «ريحانة الادب» نيز احوال او ذكر شده.
و بهتر از همه شرحى است كه آقاى جهانگير قائم مقامى در مقدمه «تاريخ قاجاريه» تأليف مرحوم پدرش سپهر بزرگ در (ص 21) نوشته كه جامع مواضع مذكوره و مغنى از همه مى باشد.
ص: 1901
و از اين مآخذ كلا چنين برآيد كه وى در اين سال- بنص اين مأخذ- از بطن دختر نيك اختر فتحعليخان ملك الشعرا (چنان كه در ص 18 فرموده) متولد شده، و پس از تحصيلات لازمه در سنه 1287 بخدمات دولتى در آمد و بسمت منشى مخصوص وزارت خارجه بكار پرداخت، و در سنه 1293 داروغه دفتر وزارت خارجه گرديد، بعد از آن رئيس مجلس اجراء و أحكام آن وزارتخانه، و در سنه 1299 منشى اول و در سنه 1300 نايب دويم وزارت خارجه شد، و در خلال اين ايام مأموريت ترجمه كتاب «وفيات الاعيان» تأليف ابن خلكان را يافت و او شروع بدين كار نموده و اصل كتاب را بر چهار بخش قسمت نموده و از بابت شرح و تفصيلى كه در آن بكار برده هر ربعى را در چند جلد ترجمه كرد چنان كه ذكر مى كنيم.
و در سنه 1304 ملقب به سپهر ثانى شد و بنيابت اول وزارت خارجه ارتقاء يافت (در مقدمه آقاى قائم مقامى اشتباها اين نيابت را نيز مانند اول نيابت دوم نوشته). و پس از چند ماه بخدمت وزارت عدليه در آمد و مستشار الوزاره لقب يافته و مستوفى دويم ديوان گرديد. و بعد از سال 1307 مستوفى اول ديوان شد. و در سنه 1311 وزير دار الشورى گرديد. و خودش در بسيارى از تأليفات درباره خويش نوشته: «مستوفى اول ديوان اعلى و وزير تأليفات مجلس شوراى كبرى».
و بالاخره تا بعد از قتل ناصر الدين شاه هم در خدمات دولتى بوده ليكن بعنوان نگارش و كارهاى علمى، و پس از پيدايش مشروطيت دست از همه كشيده و فقط بكار تأليف پرداخت.
و اينك شرح تأليفات او بترتيب حروف اوائل اسماء آنها تقريبا:
همانا آن مرحوم خود در خاتمه كتاب احوال حضرت امام زين العابدين (ع) صورتى از تأليفات خويش كه تا سنه 1316 تأليف نموده نوشته كه ما آنرا با آنچه در مقدمه قائم- مقامى (ص 22) ذكر كرده با يكديگر ملفق نموده و مى نويسيم و چنين گوئيم كه در مقدمه مزبوره فرموده كه آثار او قريب نهصد هزار بيت است، و منظور از بيت سطرهاى بطول سطور مجلدات «ناسخ التواريخ» مى باشد، انتهى.
اول «احوال حضرت امام زين العابدين عليه السلام» در دو جلد، صد هزار بيت كه 2030 صفحه رحلى بزرگ است و انجام تأليف ج 1 آن سنه 1312. دويم «احوال حضرت
ص: 1902
امام محمد باقر عليه السلام» سه جلد ايضا صد هزار بيت كه جلد سيم آن 675 صفحه رحلى 25 سطرى است، انجام تأليف آن سنه 1323 و خود در ربيع الاول سنه 1324 فهرستى براى آن تنظيم كرده. سيم «احوال حضرت صادق عليه السلام» چهار جلد قريب 30000 بيت و جلد پنجم آن در 1334 در دست تأليف بوده. چهارم «احوال حضرت كاظم عليه السلام» در سه جلد بزرگ، آغاز تأليف جلد دويم آن شنبه 20 ذى القعده سنه 1324 انجامش 5 شنبه 11 ج 1 سنه 1326 و آغاز تأليف ج 3 همين روز 11 مذكور و انجام آن روز 5 شنبه 15 شعبان سنه 1340 چنان كه در اول و آخر آنها نوشته. پنجم «احوال حضرت رضا عليه السلام 15000 بيت. ششم «احوال اولاد ناصر الدين شاه». هفتم «احوال سلاطين بنى آشور و بابل». هشتم كتاب «ارشاد الخلايق» در احوال حضرت رسول و ائمه و آباء و اجداد ايشان تا حضرت آدم عليهم السلام 10000بيت. نهم كتاب «برهان النبوه ناصرى» در اثبات نبوت خاصه 500 بيت. دهم «تاريخ بنى اميه» چهار جلد كه جلد دويم آن بقطع وزيرى بزرگ در 715 صفحه 17 سطرى است، انجام تأليف آن ذى الحجه سنه 1320.
يازدهم «تاريخ دولت مظفر الدين شاه». دوازدهم كتاب «تذكره ناصرى» در احوال شعراى عصر ناصر الدين شاه كه جلد اول آن بنام «اوصاف ناصرى» است. سيزدهم «ترجمه احتجاج ابو النديل». چهاردهم «ترجمه رساله روزنامه انگليس». پانزدهم «ترجمه عوامل جرجانى» بفارسى در نحو. شانزدهم «ترجمه كتاب الفوائد الضيائيه» كه «شرح جامى» باشد بر «كافيه ابن حاجب» در نحو. هفدهم «خلاصه سفرنامه ميرزا فضل اللّه خان در ماچين». هيجدهم «خلفاى عباسى». نوزدهم ديباچه هائى بر بعضى از كتب.
بيستم «ديوان اشعار» پنج هزار بيت.
بيست و يكم «رساله ئى در نتايج احوال روى زمين». بيست و دويم كتاب «سلوك الملوك مظفرى» در گفتار و رفتار پادشاهان و حكما و دانشمندان 1500 بيت.
بيست و سيم كتاب «شامل التواريخ مظفرى» دو جلد در احوال سلاطين مغول 20000 بيت، انجام تأليف آن 5 ج 2 سنه 1316. بيست و چهارم كتاب «شبستان اندرز ناصرى» در سه جلد بسبك «كليله و دمنه». بيست و پنجم «شرح عوامل جرجانى» كه ظاهرا غير از
ص: 1903
ترجمه آن است كه گذشت. بيست و ششم كتاب «طراز المذهب مظفرى» در احوال حضرت زينب كبرى عليها السلام، بيست هزار بيت. بيست و هفتم كتاب «محمود التواريخ مظفرى» در احوال سلطان محمود غزنوى 3000 بيت. بيست و هشتم «مختصر احوال اجداد سلاطين قاجاريه». بيست و نهم و سى ام كتاب «مختصر مظفرى كه دو كتاب بدين نام تأليف كرده، يكى «مختصر تاج المآثر» صدر الدين حسن نظامى 13000 بيت، و ديگرى «مختصر آئين اكبرى» ابو الفضل هندى 12000 بيت، هر دو بنام مظفر الدين شاه.
سى و يكم كتاب «مستجمع الاجوبه» در أجوبه حاضره 10000 بيت. سى و دويم «جواب هاى عرايض زردشتيان» كه بپارسى سره نوشته. سى و سيم كتاب «مشكوة الادب ناصرى» در ترجمه «وفيات» كه ذكر كرديم و نوشتيم كه آنرا بر چهار ربع قرار داده هر ربعى چند جزء يا جلد. جزء اول از ربع اول چهل هزار بيت. جزء اول از ربع دويم بيست و پنج هزار بيت. جلد دويم از ربع دويم بيست هزار بيت. جزء اول از ربع سيم سى هزار بيت. جزء دويم از ربع سيم بيست هزار بيت. سى و چهارم مطالب ادبيه و نحويه سى هزار بيت. سى و پنجم مقالاتى در بعضى مطالب دولتى. سى و ششم «منتخب بعضى از لغات فارسى». سى و هفتم «منشئات و تلفيقات مخصوصه» 5000 بيت. سى و هشتم كتاب «مهر و سپهر» در مطالب متفرقه مفيد بحال عامه 5000 بيت.مرحوم سپهر چون در تواريخ و احوال ائمه عليهم السلام كتاب مى نوشته و آن مستلزم نوشتن احاديث آن بزرگواران بوده نه تنها مردى مورخ بشمار مى رفته بلكه مى توان وى را در عداد محدثين بشمار آورد، و گويا خود هم متوجه اين دقيقه بوده كه از مرحوم حاج ملا فيض اللّه دربندى از علماء معروف طهران در آن زمان استجازت نموده، و وى در سنه 1303 اجازه ئى براى او نوشته كه صورت آن در پشت جلد دويم احوال حضرت امام زين العابدين عليه السلام بدين نحو ذكر شده:
بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد للّه الذى خلق الانسان و علمه البيان و أنزل الفرقان و أوضح سبيل الهدى و الايمان بمحمد سيد الانس و الجان الذى خصه اللّه عز و جل بالفرقان و جعله لسان محكمات آثار الحسان ناسخا لاحكام
ص: 1904
ساير الاديان معبرا بلسان الوحى من تاريخ سوالف الازمان و مواضى الاعوام و الايام، صلى اللّه عليه و آله السفراء المعصومين الذين هم تراجمة وحى اللّه سيما ابن عمه و اخيه و وصيه و وزيره على امير المؤمنين الذى هو لسان وحى اللّه فى ملكه و ملكوته و آية هيبة اللّه فى عظمته و جبروته.
و بعد، فانى لما رأيت منبع الفضائل و معدن الفواضل قطب دائرة الكمال و بدر دائرة الفضل و الافضال ذا الحسب المنيع و المجد الرفيع أعنى به نائب الوزارة الجليلة الخارجة مقرب الخاقان و مؤتمن السلطان الا ميرزا عباسقليخان الملقب بسپهر- دام اجلاله العالى- ابن المرحوم المبرور الملقب بلسان الملك الساكن فى اعلى غرفات الجنان و حليف خازن فراديس رضوان، الذى نسخ تاريخ ناسخه تواريخ الكفرة من اهل النيران؛ قد صنف كتابا جامعا لجوامع ما يتعلق بحالات مولانا و امامنا و سيدنا و مقتدانا الامام الهمام زين العابدين و سيد الساجدين على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم- الصلوة و السلام، و هو الكتاب الذى أسفر عنه وجه الفجر و توج به مفرق الدهر و يباهى به أبناء العصر و يتعلق بكعية الفضل، صحيفة تنشر الزهر على صفحات الحدائق و تغرس الدرفى رياض المهارق، و لقد تحيرت فى وصفه فتارة اقول انه الماء المرى ء و اخرى أرجحه على العيش الهنى ء و آونة اشبهه بالسحر البابلى؛
كتاب كأن اللّه قال لحسنه
تشبه بمن قد خطك اليوم فأتمر
فأين بيان الصبح من وجه فضله
و هيهات أين الفجر من صفة القمر
و لعمرى لقد أهدى هذا الكتاب الى معاشر الموالين محاسن الدنيا و الدين بما تضمن من احوال سيد الساجدين و سند العابدين، عليه و على آبائه و أبنائه المعصومين افضل صلوات المصلين.
فاستخرت اللّه تعالى أن أجيز له فى الروايات فأجزت له بعد ما استجازنى رواية ما رويته عن مشايخى الثقات بأسانيدى المتصلة الى النبى و الائمة الهدات، عليه و عليهم السلام و الصلوة. منها ما أرويه عن شيخى
ص: 1905
الاجل الانبل الاوحد الاشيم الافضل الحاج المولى على الطهرانى الاصل النجفى المسكن و المدفن ابن المرحوم الحاج الاميرزا خليل بن ابراهيم بن محمد على الرازى رحمهم اللّه تعالى. عن الشيخ العالم الورع التقى النقى الشيخ جواد بن الشيخ تقى مولى كتاب. عن شيخه الشريف السيد جواد العاملى صاحب «مفتاح الكرامة» رحمه اللّه تعالى. عن السيد العلامة السيد محمد مهدى.
عن المشايخ الذين منهم المحقق البهبهانى (ره) الاقا محمد باقر بن محمد اكمل. عن أبيه. عن جماعة منهم الاقا ميرزا محمد الشروانى (ره) و الشيخ جعفر القاضى (ره) و محمد شفيع الاسترابادى، بأسانيدهم عن الائمة الطاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين.
و منهم المولى محمد باقر الهزار جريبى عن اساتيده محمد بن محمد زمان و اميرزا ابراهيم القاضى باصبهان بحق روايتهما عن الامير محمد حسين بن امير محمد صالح و محمد طاهر بن مقصود على و محمد قاسم بن محمد رضا الهزار جريبى الطبرسى (ره) جميعا عن مولينا الاعظم المولى محمد باقر المجلسى (رحمه اللّه تعالى) بأسانيده المتصلة اليهم (صلوات اللّه عليهم اجمعين) المذكورة فى أربعينه.
و منهم الشيخ يوسف البحرانى صاحب «الحدائق» (ره) عن الشيخ حسين الماحوزى البحرانى و الشيخ عبد اللّه بن على البلادى عن شيخهما الشيخ سليمان بن عبد اللّه الماحوزى و الشيخ سليمان بن على الشاخورى عن الشيخ على بن سليمان المتقدم البحرانى عن شيخه الشيخ بهائى عن ابيه حسين بن الشيخ عبد الصمد الحارثى عن شيخه الشهيد الثانى (ره) الشيخ زين الدين العاملى الجبعى. و روى الشيخ سليمان بن عبد اللّه الماحوزى المتقدم أيضا عن الشيخ احمد بن الشيخ محمد بن يوسف عن الشيخ على بن سليمان المتقدم. و روى الشيخ احمد المذكور عن السيد محمد مؤمن الحسينى الاسترابادى صاحب كتاب «الرجعة» عن السيد نور الدين عن أخويه أحدهما لابيه و هو صاحب
ص: 1906
«المدارك» و الاخر لامه و هو صاحب «المعالم» (ره) عن جماعة منهم والد صاحب «المدارك» السيد على و منهم الشيخ حسين بن عبد الصمد. و للشيخ سليمان الماحوزى المذكور طرق يوجب ذكرها التطويل المنافى لغرض المستجيز (دام اقباله العالى). و للسيد محمد مهدى الطباطبائى (ره) صاحب «المنظومة الغروية» طرق اخر أيضا. و أيضا أجزت لجناب المستجيز أن يروى عنى ما رويته عن السيد (رحمه اللّه) بفروعه و شعبه، ملتمسا منه أن لا ينسانى من الدعوات فى الخلوات و مظان الاستجابات، انه تعالى غافر الخطيئات و ولى الحسنات و انه عز و جل قريب مجيب. كتبه بيده الدائرة الجانية الفانية خادم الاخبار أحقر عباد اللّه المستفيض من فيض اللّه فيض اللّه الدربندى الشروانى فى دار الخلافة طهران يوم السبت من شهر رجب من شهور سنة 1303.
* بالاخره مرحوم سپهر در نوزدهم ماه جمادى الاخرى سنه 1342 هزار و سيصد و چهل و دو در طهران وفات كرده، چنان كه در مقدمه قائم مقامى (ص 22) نوشته، و آن مطابق شنبه 6 دلو ماه برجى بوده.و چنان كه خود در كتاب «احوال حضرت كاظم (ع): 44 و 45» فرموده زوجه وى دختر محمد حسين خان معظم الملك فرزند احمد خان بن محمد حسين خان بن قاسم خان قاجار (كه در 1220 ج 3 ص 676 در عنوان سليمان خان عزت گذشت) بوده، انتهى.
و در صفحه مرقومه مقدمه قائم مقامى فرمايد كه دو پسر از او باز ماند:
اول ميرزا محمد تقى خان مستوفى ملقب بكمال السلطنه (كه در 1329 بيايد). دويم عبد المجيد سپهر كه پس از وفات پدر بدنيا آمده و مدير «روزنامه واهمه» و در صفحه مرقومه فرمايد در قيد حيات است.
* و چون ما تاريخ تولد و وفات حاج ملا فيض اللّه مرقوم را نميدانيم بايد در اينجا بگوئيم كه در «المآثر و الاثار: 162 س 2» عنوانى مخصوص براى او آورده و در آن فرمايد:
ص: 1907
«عالمى فاضل و محدثى كامل است، اصلا از باب الابواب داغستان و فعلا در دار الخلافه طهران مى باشد، در تفسير و حديث و فقه و اصول و ادبيات مهارتى وافر دارد، و در نهى از منكرات و حفظ حدود شرعيه و ارغام انوف ظلام بى اختيار است، أحيانا بوعظ مسلمين و تشكيل مجالس ارشاد و هدايت عامه مى پردازد و مردم را باستماع تحقيقات و مطالب وى ولعى عظيم و ميلى مفرط است، چرا كه باحاق شريعت مقدسه موافق سخن مى راند و از تأويل و تطبيق مابين و ظاهر و باطن كه سيره سايرين است اجتنابى سخت مى ورزد، اينك بدار الخلافه نزد خواص و عوام قرين قبول تام و در نهايت اعزاز و احترام است» انتهى.
و ديدى كه وى از مرحوم حاج ملا على ميرزا خليلى روايت مى كند، و خود اجازت روايت بمرحوم صاحب عنوان داده.
آل كمونه يك سلسله از سادات حسينى ميباشند كه نژادشان منتهى مى شود بأبو منصور جعفر (18) بن ابو منصور (17) بن طراد (16) بن شكر (15) الاسود بن ابو جعفر النفيس هبة اللّه (14) بن ابو الفتح محمد 13 نقيب كوفه ابن ابو طاهر عبد اللّه (12) بن ابو الفتح محمد (11) معروف بابن صخرة بن محمد (10) الاشتر اعرجى كه در (1210 ش 3) گذشت.
و آنها را بنسبت عبد اللّه (12) بنى عبد اللّه نيز گويند.
و سيد عبد الحسين صاحب اين عنوان فرزند سيد على بن سيد محمد بن سيد ثابت نجفى از اين خانواده و از ادباء عصر خود بود. و او در اين سال در بروجرد متولد شده و هم آنجا نشو و نما و توطن نموده چندان كه ببروجردى معروف شده و تأليفاتى دارد: اول «ارجوزه ئى در رجال». دويم «كتابى در اصول فقه» در دو جلد 1- در مباحث الفاظ 2- در برائت و اشتغال.
ص: 1908
و پس از مدت شصت و هشت سال قمرى عمر در سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش در نجف وفات كرد(1).
وى مجد الدين عبد المجيد بن كريم و خود عالمى عظيم بوده كه در اينسال در سقز متولد شده و در صغر سن بواسطه استعداد فطرى در نظم و نثر قدرتى وافر بهم رسانيده و مسافرت بكردستان و كرمانشاهان و طهران و تبريز و اصفهان نموده و بصحبت بزرگان رسيده، تا آخر در سنندج متوطن شده و تأليفاتى فراهم فرموده: اول «ديوان اشعار». دويم «منظومه مجديه».
و آخر در حدود (5- 1344) وفات كرده، چنان كه در كتاب «مؤلفين كتب چاپى 4: س 5 و 6» تأليف خانبابا مشار فرموده.
وى فرزند ملا حسين بن ملا محمد على فومنى است.
ملا محمد على قاضى نواحى فومنات رشت بوده. فرزندش ملا حسين از علما و زهاد بوده و در سنه 1287 وفات نموده و در كربلا دفن شده.
فرزندش شيخ على صاحب عنوان از علماء اين عصر بود، و او در اين سال در رشت متولد شده و در خدمت چندين نفر از اعاظم علما درس خوانده تا در علوم معقول و منقول
ص: 1909
تبرزى تمام بهم رسانيد، و چهار جلد كتاب در «اصول» و هشت جلد در «فقه» تأليف كرد، و در شب آدينه بيست و سيم ماه ربيع الاخر سنه 1327 هزار و سيصد و بيست و هفت- مطابق 24 ثور ماه برجى- در رشت از ضرب گلوله چندين نفر كه در شب 22 بخانه او ريختند و بر او گلوله زدند درگذشت و جسدش را در رشت امانت نهاده و پس از آن بكربلا بردند و آنجا در حجره ئى از زاويه جنوبى و شرقى صحن حسينى (ع) دفن كردند، چنانكه در «شهداء الفضيله: 368» نوشته.
وى فرزند مرحوم شيخ محمد رضاء آل كاشف الغطاء نجفى است كه در (1297) بيايد.
مرحوم شيخ على (اعلى اللّه مقامه) از اجله علماء متتبعين نجف اشرف است، و در اين سال- چنان كه در «الاسناد المصفى: 36» نوشته- متولد شده (1).
و پس از تحصيل علوم سفرها بايران و غيره نموده، و در اثر آن تتبعى تمام و اطلاعى كافى در احوال علما بهم رسانيده، و چندين هزار جلد كتاب كه بسيارى از آنها از نفائس و منفردات كتب است جمع كرده و زياده بر صد جلد از آنها را بخط خود نوشته و كتاب خانه ئى بغايت مهم فراهم نموده، و چندين كتاب هم خود تأليف كرده از آن جمله كتاب «نهج الصواب» در كتابخانه ها و كتابت و كتاب. و از چندين نفر روايت كرده و هم چندين نفر از او روايت مى كنند. و آخر در بامداد روز سه شنبه غره ماه محرم الحرام سنه 1350 هزار و سيصد و پنجاه- مطابق 28 اردى بهشتماه باستانى- وفات كرده، و در مقبره آل كاشف الغطا در نجف دفن شد.
و او را فرزندان چندى بود: اول شيخ احمد كه در (1344) بيايد. دويم شيخ محمد حسين (1295).
ص: 1910
وى فرزند حافظ محمد جهلمى و خود از اهل علم و ادب بود، و بطورى كه در كتاب «مؤلفين كتب چاپى 4: 873» نوشته در اينسال در چتن از توابع شهر جهلم متولد شده، و كتابى بنام «حدائق الحنفيه» در تذكره علماى حنفى تأليف نموده.
مرحوم ميرزا لطفعلى فرزند محمد كاظم امين السفراء شيروانى تبريزى، و خود از بزرگان ادبا و اهل علم و عرفان و حكمت بوده و شعر هم مى گفته و تخلص دانش مى نموده.شرح احوالش در چند موضع بنظر رسيده، مانند «طرائق الحقائق ج 3» و «مجله يادگار:
ص 1 ش 8 ص 79 و ص 5 ش 4 و 5 ص 84» و «الذريعه 9: 316 ش 1877»، و از آنها همه چنين برآيد كه وى در اين سال متولد شده (1)، و در اوائل امر خويش بطهران آمده، و علوم عقليه
ص: 1911
را در خدمت آقا على مدرس و ميرزاى جلوه تحصيل كرده، و چندين كتاب تأليف نموده:
اول «ديوان اشعار» كه از آن جمله مرثيه ئى براى استادش مرحوم جلوه و مرثيه براى حاج شيخ فضل اللّه شهيد (رضى اللّه عنهما) ميباشد. دويم كتاب «اندرزنامه». سيم «قصيده انصافيه» و شرح آن. چهارم كتاب «ايضاح الادب». پنجم كتاب «ترجمان الجال» در احوال خودش مختصرا در چهار صفحه كه شيخ مهدى الهى قمشه ئى بر آن حواشى نوشته. ششم كتاب «جواهر البلاغه» در منشآت خودش. هفتم كتاب «مفتاح الخط كوفى». هشتم «مقدمه اصلاح المنطق» كه ظاهرا از ابن السكيت (يا ابن قتيبه) باشد، چون ما خود آنرا نديده ايم و اين هر دو نفر كتابى بدين عنوان دارند. نهم كتاب «المخلص» در تذكره شعرا. دهم كتاب «نمكدان». يازدهم كتاب «هزاردستان» در محاضرات، و در «الذريعه» در مخاطرات نوشته كه ظاهرا اشتباه باشد.و او در شعر تخلص دانش مينموده، و ما فهرست اسماء كسانى را كه دانش تخلص مى نموده اند در جلد دويم (سال 1210 ع 155 ص 390) ذكر كرديم كه بالغ بر ده نفر مى شدند، و اين دانش صاحب عنوان را آنجا ننوشتيم كه با وى 11 نفر خواهند شد.
و خود هم شاگردانى دارد از آن جمله حاجى محتشم السلطنه اسفنديارى كه در (1283) بيايد.
و پس از مدت هشتاد و دو سال قمرى عمر در سنه 1350 هزار و سيصد و پنجاه وفات كرده، چنان كه در «مجله يادگار: س 1 ش 8 ص 79» نوشته.
و از او فرزندى مانده بنام ميرزا مجد الدين نصيرى امينى.
و در «س 5 ش 4 و 5 ص 84» فرمايد كه وى نزد ميرزاى جلوه نيز درس خوانده و در عهد مظفر الدين شاه بتعليم چند نفر از شاهزادگان منصوب بود و سپس در زمان محمد على شاه معلم احمد شاه گرديد، و وفاتش را در 6 شعبان 1354 نوشته (1).
ص: 1912
وى از علماء رياضيين عصر خويش بوده و همانا در سنه 1241 براى اولين بار كه از مصر رسولى باروپا فرستاده شد وى بعنوان رسالت باروپا رفت و نه سال آنجا ماند و بمدرسه مهندسى فرانسه درآمد و از هر جهت فنون هندسى را تحصيل كرد، و در سنه 1250 بمصر برگشت و در مدرسه هندسى بولاق بتعليم اين علم پرداخت و بعد از آن مترجم ديوان مدرسه و سپس ناظر آن گرديد و بكمك رفاعه بك بمترجمى كتب تاريخ و جغرافيا مشغول شد. و همانا او مردى بزرگوار و مهيب و داراى رأيى صائب و فكرى ثاقب بوده، و چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «ثمرة الاكتساب» در علم حساب. دويم كتاب «جامع الثمرات» در حساب مثلثات، و اين دو معرب از كتب ديگران است. سيم كتاب «جبر و مقابله مكمله». چهارم كتاب «ميكانيقه» يعنى جرأثقال كه آنرا بكمك احمد طويل تأليف كرده. پنجم كتاب «الهندسة الوصفيه» كه معرب است.
و او در اينسال- چنانكه در «معجم المطبوعات: 622» نوشته- وفات كرد.
وى فرزند مرحوم ميرزا على محمد خان قوام الملك بن حاجى ميرزا على اكبر قوام الملك است كه در (1203 ش 86) گذشت. مرحوم ميرزا على محمد خان از اعيان عصر خود در فارس بوده، تولدش سنه 1245 وفاتش صفر سنه 1301 قبرش در تكيه قواميه در پهلوى حصار مغربى تكيه حافظيه شيراز.
ص: 1913
فرزندش محمد رضا خان از رؤسا و بزرگان مملكت فارس بود، و در اين سال در شيراز متولد شده و قسطى وافر از علوم و فضائل فراهم نمود، و در روز شنبه چهارم ماه صفر الخير سنه 1326 هزار و سيصد و بيست و شش- مطابق 17 حوت ماه برجى- در شيراز كشته شد.
و دو نفر فرزند بازنهاد: يكى ميرزا حبيب اللّه خان كه در (1286) بيايد. و ديگر ميرزا محمد على خان كه در هزار و دويست و نود و اندى در شيراز متولد شده و از معاريف فارس در زمان خود گرديد.
وى فرزند مرحوم حاجى خداداد، و خود از أجله علما و فقهاء أمجاد بود.
و او در اين سال در نخجوان متولد شده و در نزد چندين نفر از بزرگان علما درس خواند و عمرى را با اعراض از دنيا و اقبال بآخرت بسر آورد، و كتب چندى تأليف كرد از آن جمله كتاب «دعاة الحسينيه».و آخر در ساعت چهارم شب آدينه هفتم ماه ربيع الاخر سنه 1334 هزار و سيصد و سى و چهار- مطابق 21 دلوماه برجى- در كربلا وفات كرد و در نجف در حجره ئى پهلوى مسجد عمران در صحن مطهر دفن شد(1).
ص: 1914
شرح احوال او در (1209 ش 148) گذشت.
وى از شعراء اردو زبان در مملكت هند بوده، و در اينسال- چنانكه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى (1286) در (ص ع)» نوشته وفات نموده.
وى چنانكه در «ديوان سيد موسى طالقانى: 78 پاورقى» فرموده، فرزند مرحوم سيد مهدى بن محمد بن كرم اللّه بن حبيب اللّه بن مهدى بن سيد رضاء رضوى (رضى اللّه عنه)، و خود از اجله علما و فقها و صاحب مقامات نفسيه و معارف الهيه بوده، شرح احوالش در
ص: 1915
«احسن الوديعه 1: 152» و «الاسناد المصفى: 22» نوشته، و از آن ها و هم از «كتابچه آقاى الفت» بخط خودش (ص 17) چنين برآيد كه او (در اين سال. م) در كشمير متولد شده و در نجف سكونت داشته و در نزد دائى خود سيد ابو الحسن كشميرى (1260 ج 5 ص 1631 ش 971) درس خوانده، و از چندين نفر از تلامذه صاحب «جواهر» و غير آنها از آن جمله آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى (ره) روايت نموده، و كتابى بنام «اعلام الاعلام» در رجال تأليف فرموده كه أبسط از «وجيزه علامه مجلسى» است. و جناب آقاى شيخ آقا بزرگ طهرانى (ادام اللّه تعالى ايامه) از او روايت مى كند، و همچنين حاج آقا حسين قمى (ره) چنان كه در «اجازه ميرزا محمد على اردوبادى براى شيخ حسين آل محفوظ» نوشته.
و در اواخر عمر بمرض سل و بواسير مبتلا شد و پنج سال اين درد طول كشيد تا براى معالجه ببغداد رفت، و آخر در آنجا- يا كاظمين- در اول مغرب شب دوشنبه چهاردهم ماه شوال المكرم سال 1323 يكهزار و سيصد و بيست و سه- مطابق 19 قوس ماه برجى 1284- بسن پنجاه و اندى وفات كرد و نعش او را از آنجا بحائر طاهر آورده و در آن زمين مقدس در حجره هندى ها نزديك درب زينبيه پهلوى دائى مذكورش دفن كردند، و مرحوم حاجى ميرزا حسين حاجى ميرزا خليل در نجف برايش فاتحه گرفت.
و فرزندش سيد محمد در (1308) بيايد. و فرزند ديگر او دخترى بوده زوجه سيد عبد الرسول و مادر سيد محمد حسن طالقانى كه در مستدركات سال (1350) بيايد. و در «نقباء البشر: 964 در پاورقى» وفاتش را در روز يك شنبه 13 نوشته.
ص: 1916
سنه 1269 قمرى مطابق سنه 1231 شمسى
غره محرم الحرام (...) ميزان ماه برجى
وى فرزند مرحوم ملا محمد على محلاتى است كه در (1232 ج 3 ص 957 ش 444) گذشت.
مرحوم شيخ اسمعيل از اعيان علما و فقها بوده، و او در عصر چهارشنبه بيست و هشتم ماه جمادى الاولى اين سال، چنان كه خود در «انوار المعرفه» گفته- مطابق (...) حوت ماه برجى- در محلات متولد شده و در خدمت چندين نفر از علما درس خوانده و در نجف ساكن شد، و كتب چندى تأليف كرد از آن جمله كتاب «انوار العلم و المعرفه» كه آن را «انوار المعرفه» نيز گويند در اصول دين در دو جلد: 1- در توحيد، انجام تأليف آن عصر 3 شنبه 5 محرم سنه 1341. 2- در اصول اربعه ديگر.
و پس از مدت هفتاد و سه سال و نه ماه و نيم عمر، در يك شنبه سيزدهم ماه ربيع المولود سنه 1343 هزار و سيصد و چهل و سه- مطابق 20 ميزان ماه برجى- وفات كرد. و فرزندش آقا محمد در (1295) بيايد. و ديگر شيخ حسن روحانى كه از علماء قم است و در «آينه دانشوران: 167» ذكر شده، و شيخ عبد الحسين روحانى كه در «الذريعه 18: 276 ش 91» ذكر شده.
ص: 1917
سنه 1232 شمسى
دوشنبه دهم جمادى الاخرى اول حمل ماه برجى
وى فرزند ناصر الدين شاه قاجار است كه در (1247 ج 4 ش 1294 ش 693) گذشت.
مرحوم مظفر الدين شاه پادشاهى سالم و ملايم بود و در صفحه تاريخ ايران براى اين مملكت كارى ننمود الا اين كه چون مشروطه را بمردم ايران عطا كرد محبوبيتى در قلوب آن ها بهم رسانيد، و بهرحال او در روز آدينه چهاردهم ماه جمادى الاخراى اين سال- مطابق 5 حمل ماه برجى- از بطن شكوه السلطنه دختر فتح اللّه ميرزا شعاع السلطنه ابن فتحعليشاه (كه در سال چهارم سلطنت ناصر الدين شاه بمزاوجت او درآمده و در 4 شنبه 14 شوال سنه 1309 وفات كرده و در يكى از حجره هاى رواق نجف دفن شده) متولد گرديد، و در ذى القعده سنه 1278 وليعهد پدرش شد و در 2 شنبه 26 ذى الحجه سنه 1313 پس از قتل پدر رسما جلوس بسلطنت نمود، و پس از مدت پنجاه و پنج سال و پنج ماه قمرى و ده روز عمر و 10 سال و 10 ماه و 28 روز سلطنت، در بامداد روز چهارشنبه بيست و چهارم ماه ذى القعده الحرام سنه 1324 هزار و سيصد و بيست و چهار- مطابق 18 جدى ماه برجى- وفات كرد و در كربلا در حجره ميان مسجد پشت سرو رواق مطهر دفن شد، وفرزندان چندى ذكورا و اناثا از زوجات عديده از او باز ماند. از آن جمله چند نفر پسر از او در اين كتاب نوشته مى شود: اول محمد عليشاه در (1289)، دويم شعاع السلطنه در (1297)، سيم ابو الفتح ميرزا سالار الدوله كه در (1298) بيايد.
ص: 1918
ص: 1919
مرحوم آية اللّه حاج آقا منير الدين اصفهانى
ص: 1920
مظفر الدين شاه شعر هم مى گفته و «ديوان» كوچكى از اشعار بنام وى بطبع رسيده در سنه 1317 در تهران كه تخلص در مقاطيع آن مظفر دين نموده.
وى فرزند آقا جمال الدين بن ملا على بن محمد شريف بروجردى است.
مرحوم ملا على بروجردى از اجله علماء زمان خود و داماد مرحوم ميرزاى قمى بوده و در سنه 1262 وفات كرده و در بروجرد دفن شد و چندين فرزند برگذار كرده: يكى شيخ مهدى كه در (1336) بيايد، و ديگر آقا جمال الدين كه فرزندش مرحوم حاج آقا منير الدين (ره) از اعاظم علماء اصفهان بود.
مرحوم حاج آقا منير الدين در شنبه بيست و يكم ماه رجب الفرد اين سال- مطابق (...)
ثور ماه برجى- متولد شده، و در بروجرد و اصفهان درس خوانده تا از علما و فقها گرديد و در اصفهان سكونت گزيد و بامامت و قضاوت (1) و طى مرافعات اشتغال ورزيد، و در تتبع تواريخ و احوال علما و رجال و ذكر حكايات نادره و صحت استخاره تبرز و تبرعى (2) تمام بهم رسانيد، و خود مى فرمود كه «منظومه الفيه» عربى در احوال علما بنظم آورده ام، و در ماه رجب سنه 1338- كه اين فقير نيز در همان ماه بدان مكان شريف بودم- در مشهد مقدس بود و خود مى گفت كه چندين نفر را در اين سفر اجازه داده ام، انتهى.
و يكى از آنها- چنان كه در «نقبا: 1563» فرموده- شيخ على معصومى گنابدى است.
و آخر پس از مدت هفتاد و دو سال و هفت ماه قمرى و بيست و شش روز عمر، در ظهر روز دوشنبه هفدهم
ص: 1921
ماه ربيع الاخر سنه 1342 هزار و سيصد و چهل و دو- مطابق 4 قوس ماه برجى- در اصفهان وفات كرد و در تخت پولاد در تكيه ملك بخاك رفت كه هم اكنون قبر وى آنجا معلوم است.
و او را فرزندان چندى ذكورا و اناثا باز ماند، از آن جمله يكى از پسرانش مرحوم ميرزا اسمعيل بود كه از جمله علما بشمار مى آمد و بسن جوانى در 4 شنبه 3 شعبان سنه 1352 وفات كرده و در نزد پدر دفن شد. و ديگر دخترى كه زوجه مرحوم حاج سيد محمد باقر مير محمد صادقى كه در (1363) بيايد بود. و مادر اين دو نفر دختر مرحوم حاجى ميرزا جعفر نورى كه در (1300) بيايد بوده. و ديگر دخترى كه زوجه ميرزا محمد باقر فقيه ايمانى بود كه در (1370) بيايد(1).
وى مرحوم حاجى ميرزا عبد الحسين بن ميرزا ابو القاسم بن محمد الملقب به مير ميران از اعقاب سيد علاء الدين حسينى معروف بشاه شاهان اصفهانى است.
سيد علاء الدين شاه شاهان در سنه 850 مقتول و در اصفهان مدفون و اينك محله ئى را كه قبر او در آن است بنام وى شاه شاهان يا بطور تخفيف شهشهان مى گويند.
و حاج ميرزا عبد الحسين از مردم اين محله و از علما و شعرا و اهل كمال و عرفان بوده، و در ماه رجب الفرد اين سال- مطابق (حمل- ثور) ماه برجى- در همين محله متولد شده و كسب علم و فضايل نموده تا عالمى فاضل گرديد، و چندين سال در ايران و هند مسافرت و سياحت نموده، و آخر در همدان ساكن شد، و كتابى بنام «سر تمدن» تأليف كرد، و شعر هم مى گفت و تخلص نيسان داشت. و آخر در همدان در سنه 1355 هزار و سيصد و پنجاه و پنج-
ص: 1922
چنانكه آقاى الفت ميفرمود- وفات كرده و هم آنجا در قبرستان اهل قبور دفن شد(1).
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد صادق 33 چهارسوئى (1228 ج 3 ص 850 ش 387)، و خود از علماء اصفهان بود كه در پانزدهم ماه رمضان المبارك اين سال، چنان كه در «شجره نامه چهارسوئى ها» نوشته- مطابق (...) سرطان ماه برجى- متولد شده، و چنان كه در «احسن الوديعه 2: 80» احوال او را عنوان كرده و از آن برآيد؛ در نزد عمش ميرزا محمد هاشم در اصفهان و هم نزد چندين نفر از علما در عتبات درس خوانده و از چند تن روايت نموده، و در اصفهان رياستى شايسته بهم رسانيد(2).
و پس از مدت شصت و يك سال و هفت ماه قمرى و هشت روز عمر، در شب سه شنبه بيست و سيم ماه ربيع الاخر سنه 1331 هزار و سيصد و سى و يك- مطابق 12 حمل ماه برجى- در اصفهان وفات كرد و در تخت پولاد در بقعه عمش آقا ميرزا محمد باقر دفن شد. و تاريخ وفاتش بدين طور مطابق آن است كه اين فقير خود بخاطر دارم و در همان ايام ضبط نمودم، لكن در «شجره نامه»
ص: 1923
ص: 1924
تصویر
مرقومه در نوزدهم ربيع الاخر مذكور نوشته (1).
و او مخدره آمنه بيگم 34 دختر عمش آقا ميرزا محمد هاشم را بزوجيت داشته و از او فرزندان چندى بهم رسانيده بشرح ذيل طبق «شجره نامه»:
اول آقا ميرزا ابو القاسم 35 كه در سنه 1311 متولد شده و اينك از علماء اصفهان
ص: 1925
و در مسجد مريم بيگم امامت دارد(1). دويم آقا ميرزا محمود 35 كه در جمعه 3 ع 2 سنه 1322 متولد شده، و هر يك اولاد چندى دارند.
تحقيقى است از صاحب ترجمه برهامش ص 108 نسخه چاپى كتاب «الاثنا عشريه فى المواعظ العدديه.
طبع اول سنگى طهران». از تعليقات فراوانى كه آن مرحوم بر اين نسخه و بر كتب ديگر بالاخص اخبار و احاديث نوشته كمال احاطه و استحضار و تحقيق و تتبع او ظاهر ميشود. افسوس كه كتابخانه مهم آن مرحوم بالمره متفرق گرديده و از دست رفت. م.
ص: 1926
وى فرزند حاج محمد صالح آل كبه است كه در (1287) بيايد.
و خود از بزرگان علماى شيعه در عراق عرب بود و شعر هم مى گفت، و در ماه رمضان المبارك اين سال- مطابق (جوزا- سرطان) ماه برجى- در كاظمين (ع) متولد شده، و خدمت چند نفر از علما درس خوانده تا خود از علماء بزرگوار گرديد و شهرت و اهميتى بغايت بهم رسانيد، چندانكه مرحوم سيد حيدر حلى- كه در 1244 گذشت (1)- كتابى بنام «العقد المفصل» در مدح او نوشته. و كتاب هائى تأليف كرد، از آن جمله:
اول «ديوان اشعار». دويم كتاب «الرحلة المكية» كه قريب بيست نفر از اهل علم و ادب تقريظاتى بر آن نوشته اند و در «الذريعه 15: 298» اسماء آنان ياد شده. سيم «شرح كتاب ارشاد الاذهان» بسوى أحكام ايمان تأليف علامه (ره).
و در عصر پنج شنبه هفدهم ماه رمضان المبارك سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش- مطابق ششم سرطان ماه برجى در نجف وفات كرد، و هم آنجا در مقبره پدر خود نزديك در طوسى دفن شد. و فرزندى بنام شيخ مهدى برجا نهاد.و تاريخ وفات او را در جلد پنجم «الذريعه. ش 836» در عصر 5 شنبه 19 ماه رمضان اين سال نوشته و ما هم اينجا از آن نقل كرديم، و تبديل 19 به 17 باستناد تقويم آن سال است كه 5 شنبه 19 نبوده بلكه 17 بوده.
ص: 1927
وى فرزند محمود خان ملك الشعراء است كه در (1311) بيايد.
احمد خان از فضلاء اين اعصار بوده كه در اين سال متولد شده و كسب علوم و فضائل نموده تا در مهندسى و نقشه كشى استاد گرديد. و پس از مدت هفتاد و هفت سال قمرى عمر در سنه 1346 هزار و سيصد و چهل و شش وفات كرد.
حكيم ثاقب افندى بطورى كه در كتاب «لغت نامه دهخدا. جلد حرف ث: 11» نوشته از اهل اخسخه است، و آنگاه كه بدرجه سعادت درآمد در مدرسه قره مصطفى پاشا واقع در بازار ارغاد بتحصيل علوم پرداخت و طب آموخت، پس از اكمال تحصيل در مقابل جامع شريف سلمانيه در مريضخانه بتعليم طب مشغول شد. و او را أشعارى است. و در اينسال در 120 سالگى وفات كرده، انتهى.
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد خان خجسته است كه در (1239 ج 4 ص 1078) گذشت، و خود از اهل علم و فضل بوده و در اين سال متولد شده و در مشهد طبابت مى نموده و در شب
ص: 1928
سه شنبه بيست و هفتم ماه ربيع الاخر سنه 1343 هزار و سيصد و چهل و سه- مطابق 3 قوس ماه برجى- وفات كرد.
وى فرزند مرحوم شيخ زين العابدين بن شيخ بهاء الدين محمد بن شيخ محسن بن زين العابدين بن شيخ بهاء الدين ابو المعالى محمد بن شرف الدين محمد مكى بن ضياء الدين محمد بن شمس الدين على بن جمال الدين حسن بن زين الدين بن محمدبن على بن شهاب الدين محمد بن احمد بن محمد بن شمس الدين محمد بن بهاء الدين على بن ضياء الدين ابو القاسم (يا ابو الحسن) على بن شيخ جليل شهيد شمس الدين ابو عبد اللّه محمد بن جمال الدين ابو محمد مكى بن شمس الدين محمد بن حامد بن احمد نبطى جزينى (ره) است.
مرحوم شيخ جمال الدين مكى بن محمد جزينى (رضى اللّه عنه) از علما و مشايخ اجازات بوده.
فرزندش مرحوم شيخ شمس الدين ابو عبد اللّه محمد معروف بشهيد اول (يا شهيد مطلق) (اعلى اللّه مقامه) از أجله علما و عظما و فقهاء فرقه شيعه است، و در علوم شرعيه از فقه و اصول و حديث و هم چنين در علوم ادبيه و تاريخ و رجال نادره اعصار بوده و با اين همه در علوم باطن و عرفان و توحيد و اخلاق فاضله و ملكات ملكوتيه از مراتب رضا و تسليم و شوق و ذوق و وجد و حال و غيره داراى مقامات عاليه مى باشد و شعر هم مى گفته و تقريبا در ميان علماء اين فرقه نظيرى در بزرگى و بزرگوارى براى او نتوان يافت و او در سنه 734 متولد شده و كتب نفيسه چندى تأليف كرده كه اعظم و اشهر همه كتاب «اللمعة الدمشقيه» در فقه اماميه است. شهادتش چاشت پنج شنبه 19 ج 1 سنه 786 در ميدان دمشق و پس از شهادت جسد مباركش را سوزانيدند، و وى را يك دختر و سه پسر بوده كه
ص: 1929
اعقاب آنها تاكنون در بلاد شام و غيره موجود و آنها را بيت شمس الدين مى گويند؛ از آن جمله پسر أوسط او مرحوم شيخ على (عليه الرحمه) كه هم از علما و مشايخ اجازه بوده، و در سال (1366) در احوال شيخ محمد امين آل شمس الدين شهيد اول ذكرى از او ميشود.
و شيخ شرف الدين محمد مكى بن محمد از بزرگان علما در مائه دوازدهم بوده و كتب چندى تأليف نموده: اول كتاب «سفينة نوح» كه از هر چيز خوبى در آن جمع كرده. دويم كتاب «الروضة العليه». سيم كتاب «الدرة المضيئه» در دعوات. و او روايت مى كند از چند نفر: اول برادرش شيخ ابراهيم، دويم شيخ حسين بن محمد بن جعفر مأحوزى وفاتش سنه 1171، و چندين نفر از او روايت مى كنند؛ از آن جمله شيخ محمد رضا و شيخ محمد ابراهيم و شيخ محمد اسمعيل فرزندان مرحوم ملا عبد المطلب تبريزى كه در (ج 2 سال 1208 ش 137 ص 344) گذشت و در عيد غدير سنه 1178 براى ايشان اجازه نوشته.
فرزندش شيخ بهاء الدين محمد از علما بوده و بهند هجرت نموده و هم آنجا وفات كرده و قبرش در هند مزارى معروف است.
نواده اش شيخ محسن هم از اهل علم و فضل بوده.
فرزندش شيخ بهاء الدين محمد از علماء اجلاء در عصر خود بوده.نواده اش شيخ رضا بن زين العابدين صاحب عنوان از علما و فقهاء بزرگوار بوده، و نژادش را تا شيخ شرف الدين محمد مكى و از وى تا مرحوم شهيد (اعلى اللّه مقامه) بدين طور در «شهداء الفضيله» نوشته، و از شهيد تا شرف الدين تقريبا مطابق ميزان معمول، لكن از شرف الدين تا صاحب عنوان بواسطه كثرت واسطه فى الجمله مشكل بنظر رسيد.
و بهرحال مرحوم شيخ رضا از دختر مرحوم سيد محمد جواد عاملى كه در (1226 ج 3 ش 376 ص 829) گذشت متولد شده و تحصيل علوم و فضائل نموده تا عالمى جليل و فقيهى نبيل گرديد، و كتب چندى تأليف فرمود: اول كتاب «التحفة الرضويه» در شناختن اصول دين مرضيه. دويم كتاب «الرسالة الرضويه» در أحكام مرضيه در طهارت و نماز، بنا بر آنچه در جلد سيم «الذريعه» اين دو كتاب را احتمالا از وى دانسته. سيم «شرح شرايع».
و او روايت مى كند از چند نفر: اول جدش سيد محمد جواد مذكور. دويم سيد عبد اللّه
ص: 1930
شبر كه در (1242 ج 4 ش 613 ص 1164) گذشت. و فرزندش شيخ جواد كه اينك ذكر مى شود در نزد او درس خوانده. و روايت مى كند از او مرحوم حاج ملا على ميرزا خليلى كه در (1226 ج 3 ش 372 ص 827) گذشت.
و او در اين سال وفات كرد، يا در سنه 1272 چنان كه در حاشيه «اجازه سيد حسن صدر براى حاج ميرزا ابو الهدى» نوشته ام، و در مدارس هند دفن شد(1).
و فرزندش شيخ جواد شاگرد پدر خود و مرحوم حاجى شيخ محمد حسن نجفى كه در (1266 ج 5 ش 1101 ص 1826) گذشت بوده، و دو نفر پسر بنام شيخ على و شيخ محمد داشته.
شرح احوال او در (ج 2 سال 1209 ص 357 ش 146) گذشت.
ص: 1931
وى فرزند حمزة بن هادى بن يحيى بن محمد قاضى دوار صنعانى، و از اهل علم و ادب و شعر و طب بوده و مخصوصا در علوم فلك و نجوم و حساب و حكمت و رياضيات عاليه تبرزى تمام داشته و استخراج احكام مى نموده و كتب بسيارى در طب و حساب بخط خويش نوشته و خود نيز چندين كتاب بنظم و نثر تأليف فرموده: اول كتاب «بلغة المقتات» در علم اوقات.
دويم كتاب «معدن الجواهر» در اخراج ضمائر در حدود دو جزء. سيم كتاب «المهدويه» كه آن منظومه ئى است در ملحمه در وقايعى كه در همه شهرها رخ مى دهد، در حدود دويست بيت بنام امام مهدى عبد اللّه بن احمد متوكل كه در آخر آن در اظهار عدم اعتقاد خود بتأثير نجوم چنين فرموده:
و سميتها بالمهدوية كونها
برسم امام العصر دام له العلا
مع العلم و الاقرار للّه وحده
بعلم علوم الغيب علما مفصلا
و لكنه ظن و علم بحدسنا
يدل على المظنون ظنا مخيلا
و ان اعتقادى أن ربى قادر
على فعل ما يختار ان شا و ان بلا
و هم اين دو شعر از اوست كه در توريت بنام و لقب خود گفته:
و مذ أشرقت بالعلم كالشمس أنوارى
صعدت على الافلاك (قاض. كذا) و (دوارى)
ولى قلم فى العلم جل صفاته
يدل على ما كان من حكمة البارى
و او در اينسال در صنعاء- چنان كه در «معجم ادباء الاطبا 1: 222» فرموده- وفات كرد.
ص: 1932
وى فرزند حاج ميرزا محسن اردبيلى (1294) و خود از علما و فقها بوده، و در اين سال- چنانكه در «الذريعه 3 ش 436» و «نقباء البشر: 1605» فرموده- متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله كتاب «خطاء الخوانسارى»(1) درباره شيخ أحسائى در رد كلمات مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى در «روضات» در تعريف شيخ احمد أحسائى و رد كلمات خود شيخ مرقوم. و از اين كتاب چنين برآيد كه او سخت بذاء و فحاش بوده و نسبت باين دو بزرگوار و هم چنين- چنان كه در «أحسن الوديعه» نوشته- بمرحوم ملا محمد كاظم خراسانى بى ادبى هائى نموده. و آقا ميرزا احمد روضاتى (1347) در ترجمه مختصرى كه براى صاحب عنوان در پشت كتاب مرقوم نوشته بعضى از كلمات او را جواب داده.
و بالاخره وى در شنبه بيست و پنجم ماه شعبان المعظم سنه 1346 هزار و سيصد و چهل و شش- مطابق 28 بهمنماه باستانى- در اردبيل وفات كرد.
وى على اكبر خان بن محمد تقى خان بن حاجى حسين خان فارسى است.
حاجى حسين خان و فرزندش محمد تقى خان هر يك در زمان خود حاكم ايل نفر فارس بوده اند. و على اكبر خان صاحب عنوان فرزند محمد تقى خان هم بجاى آنها حاكم آن ايل و غيره بوده و علم و فضلى وافر داشته و شعر هم مى گفته و تخلص انجم مى نموده، و در اين
ص: 1933
سال وفات كرده. و فرزندش محمد حسن خان از شغل پدران خود كناره جوئى نموده (1).
وى بطورى كه در «نقباء: 1615 ش 2158» فرموده، فرزند ميرزا على محمد بن محمد على شيرازى و عالمى صالح و فاضل و زكى بوده، و همانا در اينسال در قريه زاغه از قراى همدان متولد شده، و در نزد شيخ عبد اللّه بروجردى همدانى و غيره درس خوانده تا داراى فضيلت ساميه و معرفت تامه گرديد، و در سنه 1305 در همدان سكونت گزيد، و با علم فراوان و خلق پسنديده كه داشت هم در غايت ورع و صلاح و زهد و عبادت و عفت و قناعت بود، و بواسطه اين اخلاق و وعظ و ارشادى كه مى نمود محبوب مردمان گرديد و همى دور او را گرفتند، و وى بر تلاوت قرآن و أذكار و زيارات مواظبت داشت،تا پس از مدت هفتاد و چهار سال عمر در سنه 1343 هزار و سيصد و چهل و سه در همدان وفات كرد و در سنه 1345 او را بنجف حمل كردند. انتهى.
وى فرزند مرحوم سيد صفدر كشميرى است كه در (1255 ج 5 ش 855) گذشت.
و خود ساكن لكهنو و عالمى جليل و كبير بوده، و كتابى بنام «كاشف الغمه» در أصالت برائت ذمه تأليف نموده، و در اين سال در لكهنو وفات كرده، و فرزندش سيد ابو الحسن در (1260 ج 5 ش 971) گذشت.
ص: 1934
«مؤلفين كتب چاپى ج 4 ش 597»(1)
«امين خاقان درويش عليمحمد بن محمود شيرازى خرسند بن خرم حمزوى (متولد 1269 ق متوفى 1346 ق). خطوط هفتگانه را خوش مينوشت. در اوائل منشى ميرزا على اصغر خان اتابك بود، بعد از طهران بهندوستان رفت و از آنجا. بشيراز بازگشت و در آنجا مدرسه مسعوديه را افتتاح نمود و چند سال رياست دبيرستان شعاعيه را داشت. چند روز قبل از وفاتش اداره معارف او را از اين شغل بركنار داشت» انتهى. سپس آقاى مشار تأليفى از او بنام «سيد الانشاء نوظهور» ذكر كرده و اين كتاب كه باندازه وزيرى يك بار در بمبى و دوبار در طهران چاپ سنگى شده قريب 200 صفحه ميباشد. م.
مرحوم آقا غلامعلى فرزند محمد رحيم، چنانكه در «سخنوران نامى معاصر 3: 200» نوشته، و خود از خطاطين مهم عصر خويش بوده، و در خطنويسى و آوازه خوانى صنايع عجيبه مى نموده، و در اين سال وفات كرده. و نواده پسريش آقا عبد الكريم بن حاج محمد
ص: 1935
رضا بن آقا محمد رحيم بن آقا غلامعلى مرقوم در (1316) بيايد. و نواده دختريش آقا ميرزا محمد كاظم غمگين در (1286) بيايد. و شاگردش ميرزا محمد ابراهيم ساغر در (1302) بيايد.
از «آثار عجم» چنين برمى آيد كه وى فرزند آقا محمد جعفر و از اهل فضل و كمال بوده و خط نستعليق را نيكو مى نوشته و شعر را خوب مى گفته و تخلص حجاب مى نموده، و در اين سال وفات كرده و در حرم شاه چراغ (ع) دفن شده، و اين اشعار را از او آورده:
بتيغم از بزنى از تو كى برم اميد
كه هست كشته تيغ تو زنده جاويد
كست درست نيارست ديد پرده مبند
بس است حاجب خورشيد پرتو خورشيد
ز عشق زلف سياه تو نيز نپسندم
بخويشتن كه شوم روز حشر نامه سفيد
مگر بسايه سرو قدت شوم قانع
مرا كه كرده تهى دست روزگار چو بيد
ز عكس روى تو و مستى دو چشم تو كرد
سكندر آينه را و شراب را جمشيد
گمان مبر كه حجاب ار ز غصه خاك شود
برد غبار وى از دامن تو دست اميد
انتهى. و در «گلشن وصال: 279» نوشته كه او فن خطاطى و سخنورى را در نزد مرحوم وصال آموخته.
ص: 1936
وى بطورى كه در «فهرست علماء زنجان: 120» فرموده فرزند مرحوم سيد ابو القاسم حسينى سردانى، و خود از جمله علما و امام جمعه زنجان بوده، و همانا كه در قريه سردانه- از دهات طارم سفلى از مضافات زنجان- متولد شده، و چندى در اصفهان در نزد حاجى كرباسى درس خوانده، سپس با شهادات علميه بزنجان باز آمد و يكى از زعما و مراجع روحانى آنشهر گرديد، و از جانب عبد اللّه ميرزاى دارا فرزند فتحعليشاه- كه درج 2 (سال 1211 ص 398 ش 162) گذشت- متولى مدرسه سيد كه مؤسس و واقف آن شاهزاده مزبور بود گرديد، و هماره در آن شهر بافاده و افتاء و تدريس بسر مى برد، تا در اينسال وفات كرد، و تأليفاتى چند از او باز ماند: اول كتاب «انيس الفقها» در فقه زياده بر هفت جلد. دويم «رساله در خروج مسافر از محل اقامت تا كمتر از حد مسافت» كه آنرا بأمر استاد مذكور خود تأليف كرده. سيم «حاشيه بر معالم الاصول». چهارم «رساله در مسائل عمليه با اصول عقايد».
پنجم «كتابى در فقه» در سه جلد غير از «انيس الفقها». ششم كتاب «لسان الصدق».
مرحوم سيد محمد را فرزندان و نوادگان چندى بوده همه از علماء بزرگوار: اول ميرزا عبد الواسع كه در (1235 ج 3 ص 988 ش 476) گذشت. دويم سيد فتح اللّه بن سيد قوام الدين بن سيد محمد صاحب عنوان كه در نجف درس خوانده و از فضلا بوده.
ص: 1937
وى فرزند حسين بن زين العابدين بن على بن ابراهيم، و خود از علماء معروف آذربايجان بوده و در فقه و فلسفه و تخلق بملكات فاضله و حسن بيان از نوادر بشمار مى آمده، و در «المآثر: 161 س 1» او را عنوان نموده و فرمايد: از مشايخ مشاهير شعبه شيخيه است، انتهى. و او در مجلس مباحثه با مير على محمد باب در تبريز حضور داشته. و بطورى كه در «الذريعه 9: 1241» فرموده شاگرد شيخ احمد أحسائى بوده، و در اينسال وفات نموده، انتهى. و در جلد قاجاريه «ناسخ: 561» و نيز در مقدمه ئى كه ميرزا على اكبر عماد بر «آتشكده» فرزندش نيز نوشته در 1268 گفته اند. و پس از خود فرزندانى باز نهاده، يكى ميرزا اسمعيل نياز كه از اهل علم و فضل بوده و شعر هم مى گفته و تخلص نياز مى فرموده و پس از وفات پدر جانشين او شده. و ديگر ميرزا محمد تقى حجة الاسلام كه در (1248 ج 4 ص 1337 ش 731) گذشت.
وى فرزند مرحوم سيد مال اللّه موسوى و از شعراء بوده، و در اينسال وفات نموده، چنانكه در «أعيان الشيعه 1: 404» فرموده.
ص: 1938
وى فرزند ميرزا محمد على بن ميرزا محمد بن غلامرضا بن ملا محمد (ره) است كه جد اعلايش ملا محمد مرقوم از اهل علم و فضل بوده، و خود نيز- چنانكه در «لباب الالقاب:63» فرموده- فاضل فقيه صالح متقى بوده و نخست در كاشان نزد حاج ملا احمد نراقى (1245 ج 4 ص 1235 ش 653) و حاج سيد محمد تقى پشت مشهدى (1258 ج 5 ص 1575 ش 963) و ميرزا ابو الحسن معروف بمجتهد و حاج ملا ابو القاسم تركابادى (كه از معاريف علماء كاشان و شاگرد ميرزاى قمى بوده و در پهلوى مقبره ملا محسن- چنانكه در «لباب: 63» فرموده- دفن است) درس خوانده، آنگاه بعراق عرب رفت و در نزد شريف العلما و آقا سيد محمد كربلائى درس خواند و هم از اين استاد اخير اجازت گرفت و بكاشان برگشت، و آنجا در نهايت فقر و فاقه بسر آورد و از همين رو غالبا بنماز و روزه نيابت مى پرداخت چنانكه حج او هم بنيابت بوده، و چندين كتاب تأليف نموده:
اول كتاب «زبدة الاصلاح» در مختصر «اصلاح العمل» سيد محمد مرقوم. دويم «الرسالة الجعفريه» در ديات. سيم «مجموعه ئى در اخلاق». چهارم «مجموعه ئى در أعمال ايام هفته». پنجم «مجموعه ئى در ادعيه ماه ها». ششم «شرح زبدة الاصلاح» خودش. هفتم كتاب «مجمع الفوائد» كه در آن كتاب «جامع الشتات» ميرزاى قمى را جمع كرده. هشتم كتاب «معتمد الانام» در فقه. نهم كتاب «هلال الاحكام». دهم كتاب «محبوب القلوب» در احوال انبيا و حكما و سلاطين و غيره. يازدهم تلخيص و اختصار بسيارى از كتب ديگر.
و او در اينسال بشصت و شش سالگى وفات كرده و در كاشان در كلچقانه دفن شد.
و فرزندش ميرزا محمد رضا هم از علما بوده و پس از پدر در مسجدش بجاى او امامت جماعت مى نموده و كتابى بنام «منافع» در شرح «نافع» تأليف كرده و احوال پدر خود را او بطورى كه نوشتيم نقل كرده چنانكه در «لباب» بدان تصريح نموده، و طورى آنجا عبارت را آورده كه
ص: 1939
اين تاريخ وفات درست معلوم نميشود با تأليف «منافع» كه از پدر است يا پسر، الا اينكه ما بقرينه اساتيد آنرا مربوط بپدر و تأليف «منافع» را از پسر دانستيم.
و ميرزا ابو الحسن استاد صاحب عنوان- چنانكه در «لباب: 77» فرموده- از علماء فاضل و مرجع مرافعات در كاشان و معروف به مجتهد و از أقرباء أمى مؤلف «لباب» و شاگرد حاج ملا محمد مهدى نراقى كبير و ميرزاى قمى بوده و «رساله ئى در حجيت مظنه» تأليف فرموده.
صبور- از قرارى كه در «دانشمندان آذربايجان» و «ريحانة الادب 2: 457» نوشته- نامش محمد حسين و از شعراء عثمانى و اصلا تبريزى بوده و از آنجا باسلامبول رفت و بواسطه حسن خطى كه داشت باستنساخ دو او ين بعضى از شعرا پرداخت و اين شعر از اشعار تركى طريفه او است:
آل شانه دستوه صنما طاره تللرون
گو گلوم كبى داغيت نپه رخساره تللرون
و در اين سال وفات كرده.
وى از بزرگان عرفا و حكما و اهل زهد و تقوى و اعراض از دنيا و ساير مراتب تجرد و تقدس بوده و شعر هم مى گفته. شرح احوالش را آقاى سهيلى خوانسارى در مقدمه ديوانش
ص: 1940
(كه در بهمن 1337 شمسى- رجب- شعبان 1378 قمرى در تهران چاپ شده) در چندين صفحه بطور تفصيل نوشته، و خلاصه آن چنين مى شود كه:
وى بنام محمد حسين و اصلا از اهل فريدن اصفهان بوده، و همانا در اينسال در اين ناحيه متولد شده و روزگار جوانى را برنج كسب فضل و دانش در همانجا گذرانيد، آن گاه بار سفر بسته و با برادر خود ميرزا على محمد (كه در 1343 بيايد) رحل اقامت بتهران افكندند، و هر يك در مدرسه ئى منزل گزيده و بسختى با اندك سرمايه ئى اسباب معاش را فراهم نموده و بكسب علوم مى كوشيدند، تا آن كه در علم و فضل و حكمت و فلسفه و كلام و فقه و عرفان مقام استادى يافته و در سخنورى نيز بدرجه اعلا رسيدند، و ديرى نگذشت كه شهرتى پيدا كرده و ارباب ذوق دور ايشان را گرفتند.
آن گاه برادر مهتر صفا صاحب اين عنوان در سالى كه حاجى ميرزا محمد رضاى مستشار الملك (مؤتمن السلطنه) وزير خراسان براى انجام بعضى از امور ديوانى بطهران آمد و برگشت در ركاب وى بمشهد مقدس رفت و هماره در سراى وى بسر مى برد، و بر خلاف آنچه بعضى نوشته اند هيچگاه در مدرسه منزل نگرفت و مؤتمن السلطنه نهايت پذيرائى و احترام را از وى بعمل مى آورد و با اينحال مقام تقدس و تقواى صفا چنان بود كه هيچ در «ديوان» وى اشعارى در مدح او ديده نمى شود.
و چون مؤتمن السلطنه در سنه 1309 وفات كرد و وزارت خراسان بفرزند ارشدش ميرزا على محمد مؤتمن السلطنه (چنانكه در «ص ب» نوشته) يا ميرزا محمد عليخان (چنانكه در «ص و» فرموده) قرار گرفت، وى نيز چون پدر صفا را گرامى ميداشت و در حق او احسان فراوان بجا مى آورد، چنان كه در سنه 1313 خانه ئى براى وى در مشهد در كوچه پشت مقبره (يعنى پشت مقبره نادرشاه) كه نزديك منزل خودش بود خريد، و اثاث البيت زندگانى او را هرچه بايست فراهم كرد، تا پس از چند سال مؤتمن السلطنه ثانى از وزارت خراسان معزول و ناچار بتهران رهسپار شد، و صفا را بپسر عم خويش ميرزا حسنخان (معروف به آباخان) سپرد.
نوشته اند كه وى در ايام اقامت بمشهد كمتر با مردم معاشرت داشت و هماره در خانه خلوت پاى در دامن عزلت كشيده و بيرون نمى آمد، و گاهى كه بيرون مى شد عبا را بسر
ص: 1941
مى افكند و قصايدى كه در مدح ائمه (ع) مى سرود، در مسجد گوهرشاد كنار مناره مى ايستاد و آن ها را با خضوع و خشوع مى خواند و باز مى گشت، چنان كه در مدت عمر عيال اختيار نكرد، و در سنه 1314 پهلو بر بستر بيمارى نهاد و مدتى رنجور بود و پس از بهبودى گاهى براى اجتماع قواى فكريه استعمال حشيش مى نمود و در اثر آن كار حواسش مختل شده و بدون احتفاظ سر بكوچه و برزن مينهاد، و براى گذران معاش علاوه بر آنچه مؤتمن السلطنه مى داد از ديوان دولت نيز مبلغى مستمرى داشت، تا اين كه ميرزا كريم خان بنان الدوله فرزند ميرزا فضل اللّه آنرا قطع كرد و در حق شاعرى رازى ديگر كه تخلص او نيز صفا بود برقرار نمود، چنانكه در مقدمه (ص ه) فرموده.
و ما فهرست شعرائى را كه تخلص صفا داشته اند در (1221 ج 3 ص 730 ش 306) نوشتيم، و آيا اين صفا يكى از آنها يا ديگرى است ندانيم. و در «الذريعه 9: 608 و 10» صفاء تفرشى و صفاء لواسانى را نوشته كه نزيل طهران بوده اند.
و صفاء صاحب عنوان با اين كه در اشعار خود نام هيچ كس را بزشتى نبرده با اين صفاء لواسانى بى صفائى نموده و وى را مورد هجو قرار داده.
و بهرحال، صفا پس از مدت پنجاه و سه سال قمرى عمر در سنه 1322 هزار و سيصد و بيست و دو، چند ماهى پس از مرگ آباخان بيمارى وبا در مشهد وفات كرد و جسدش را در مدرسه ملا تاج بخاك سپردند.
در مقدمه (ص و) فرمايد: اين مدرسه در شمال صحن عتيق و بنام ملا تاج معروف بوده و مرحوم حاجى ميرزا محمد رضا مؤتمن السلطنه آنرا بخرج خويش ترميم كرد و موقوفاتى براى نگاهدارى آن معين فرمود و توليت آن پس از وى با خاندانش بود، بدين مناسبت صفا را در آنجا دفن كردند در پاى مناره ئى متصل ببناى ايوان عباسى كه در عهد نادر شاه ساخته شده ولى اكنون بسبب خرابى بسيار سنگ قبر و ديگر آثار در زير آوار پنهان شده شايد اگر توده هاى خاك برداشته شود قبر او آشكار گردد، انتهى.
در «مطلع الشمس 2: 242» كه اجمالا اسماء مدارس مشهد را نوشته اين مدرسه را ذكر كرده ليكن در (ص 247) و ما بعدها كه شرح و تفصيل بعضى از آنها را آورده از اين مدرسه چيزى ننوشته.
ص: 1942
از جلد دويم «فهرست كتابخانه رضويه و ج 6 ص 575» چنين برمى آيد كه وى فرزند سيد على از علماء لكهنو است و در اين سال متولد شده و كتابى بنام «مواعظ المتقين» تأليف كرده.
شرح احوال او در (1209 ج 2 ص 347 ش 140) گذشت.
سنه 1270 قمرى مطابق سنه 1232 شمسى
غره محرم الحرام (...) ميزان ماه برجى
وى فرزند اسمعيل پاشا خديوى مصرى است كه در (1279) بيايد.
سلطان حسين كامل در نوزدهم ماه صفر الخير اين سال- مطابق (...) عقرب ماه برجى- در قاهره متولد شده و در مصر و پاريس تحصيل علوم عديده نمود، و در سنه 1333 پادشاه مصر شد، و در ظهر روز سه شنبه بيست و دويم ماه ذى الحجة الحرام به افق مصر و 21 بافق تهران سنه 1335 هزار و سيصد و سى و پنج- مطابق 16 ميزان ماه برجى- پس از مدت شصت و پنج سال و ده ماه قمرى و سه روز عمر وفات كرد و فرداى آن در نزد پدرش دفن شد.
ماه صفر. شرح احوال او در (1218 ج 3 ش 257 ص 649) گذشت.
ص: 1943
وى مرحوم معصوم عليشاه ميرزا محمد معصوم بن رحمتعليشاه شيرازى است كه در (1208 ج 2 ش 131) گذشت.
مرحوم حاجى نايب الصدر از أجله فضلا و بزرگان رجال اين عصر بود، و در سحر شب شنبه چهاردهم ماه ربيع المولود اين سال از بطن دختر ميرزا مهدى خليفه سلطانى جرقويه ئى (كه در سنه 1300 وفات كرده و در صحن كوچك حاير حسينى ع دفن است) در شيراز متولد شده، و سال ها در همانجا و عتبات و تهران در خدمت چندين نفر از علما و عرفا و حكماء بزرگ و اهل فضل و كمال و علم و عرفان درس خواند تا بدرجات عاليه در علوم شريعت و طريقت و عرفان و حكمت نائل گرديد و شعر هم مى گفت و تخلص معصوم مى نمود چنان كه هم در طريقت معصومعليشاه لقب داشت، و در سنه 1295 (بعد از فوت برادرش منصور على) از طرف ناصر الدين شاه به نايب الصدر ملقب شد، و چندين سال در اطراف بلاد هند و ايران سفرهاى عديده نمود و حاصل معلومات خود را در ظرف اين سنوات كتابى كريم تأليف فرموده بنام «طرائق الحقائق» در سه جلد:
اول در اثبات حقيقت تصوف. انجام تأليفش 2 شنبه 9 ع 1 سنه 1315.
دويم در احوال عرفاء صدر اسلام تا شاه نعمت اللّه. انجام تأليف آن روز 1 شنبه 8 شوال سنه 1316.سيم در احوال شاه نعمت اللّه تا زمان تأليف و أعيان معاصرين هر يك از عرفا در اين دو جلد. انجام تأليف آن عصر 2 شنبه 6 صفر سنه 1318.
در كتاب «نابغه علم و عرفان: 364» نوشته كه وى چند سالى حالش خوش بود ولى بعدا مدتى انقلاب حال برايش دست داده و خود دعواى جانشينى حاج آقا محمد نمود و خود را معصوم عليشاه ناميد. و هم او در انقلاب مشروطيت وارد بود و در زمان محمد على شاه
ص: 1944
خواستند وى را بدين سبب بقتل برسانند، او فرار كرده و بشاه عبدالعظيم (ع) پناهنده شد و مرحوم اعتماد التوليه نزد شاه از او شفاعت كرد و وى قبول نموده از قتل او گذشت بشرطى كه از شاه عبدالعظيم (ع) بيرون برود. لاجرم او حركت كرده و مستقيما بگنابد آمد و از كردار خود پشيمان و بتقصير خويش معترف بود، و حاج ملا سلطانعلى او را مورد لطف خود قرار داد و وى آنجا بود تا حاج ملا سلطانعلى را بقتل آوردند و اشعارى در مرثيه او سرود، و بعدا با حاج ملا على و سپس با فرزندش صالح عليشاه تجديد عهد نمود. و در اواخر چندى رئيس اوقاف گرگان شد، و بعد از آن رياست اوقاف گنابد را يافت، و بعد از آن بمشهد رفت تا وفات كرد.
و بالاخره وى پس از مدت هفتاد و چهار سال و چهار ماه قمرى و بيست و هفت روز عمر، در چهارشنبه يازدهم ماه شعبان المعظم سنه 1344 هزار و سيصد و چهل و چهار- مطابق 5 اسفند ماه باستانى- در مشهد وفات كرد، و هم آن جا در بيرون دروازه سراب كه سمت غربى شهر است دفن شد در قبرستان دويم كه از يك حد بباغ منبع مى پيوندد و بقيه حدود بصحرا است در ميان قبرستان در ميان زمينى بمساحت نه گز مربع كه يك چهار يك ارتفاع دارد.
و او را چندين نفر فرزند از زنان عديده بهم رسيده: اول ميرزا محمد حسين كه در «طرائق 3: 348» نامى از او برده شده، تولدش آخر شب 4 شنبه 14 محرم سنه 1297.
دويم ميرزا محمد تقى ناصر على، تولدش شب شنبه 26 ذى الحجه سنه 1306. و اين دو پسر با دو دختر (سكينه متولد در اول روز 4 شنبه 6 ذى القعده سنه 1307 و رباب متولد در اول روز شنبه ماه رمضان سنه 1311) از دختر حاج ميرزا مهدى بن ميرزا على اردكانى اند كه در (1259 ج 5 ش 952 ص 1605) گذشت.
و هم او را دو دختر ديگر بنام رقيه و خديجه (متولد در ساعت هشت و نيم از شب 4 شنبه 13 شوال سنه 1316) از دو بطن ديگر بوده.
در «مجله وحيد. س 11 ش 7 ص 791» نوشته كه صفيعليشاه اين شعر را درباره حاجى نايب الصدر شيرازى كه سر بسلسله طاوسيه سپرده بود گفته:
هشته عم ارشد پر مايه را
خوانده بابا عمه همسايه را!
ص: 1945
وى فرزند ميرزا اسمعيل رضوى است كه در (1242 ج 4 ش 612 ص 1163) گذشت.
و خود از اعاظم علماء أعلام و مدرسين بسيار والامقام عصر حاضر بود، و شرح احوالش در «منتخب التواريخ. باب 10 در خاتمه ص 496» و «الذريعه 13: 33 ش 108» و برخى از جلدهاى ديگر و «فهرست كتابخانه مباركه رضويه 5: 505 در پاورقى» و ضميمه «تاريخ علماء خراسان: 301 ش 120» نوشته، و از آن ها چنين برآيد كه او در هفدهم ماه ربيع المولود (كه ميلاد مسعود حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بوده) اين سال متولد شده، و در سنه 1294 بسبزوار رفت و مدتى از روحانيت حكيم بزرگوار مرحوم حاج ملا هادى «قدس سره العزيز» و اثر آن خاك پاك و تربت تابناك استفاده مطالب عاليه نموده، و سپس در سنه 1306 بعتبات عاليات مشرف شد و از مدرس مقدس آخوند خراسانى بهره مند گرديد، و در سنه 1325 از حاج شيخ حسنعلى مشهدى اجازت روايت گرفت، آنگاه در مشهد مقدس بتأليف و تدريس مشغول شد، و زياده بر دويست نفر بمجلس درس او مى آمدند و دوره «شرح لمعه» را بيش از بيست مرتبه درس گفت، و تدريس هر دوره دو سال و نيم طول مى كشيد، و حتى ايام آخر عمر هم ترك تدريس نفرمود، و چندين كتاب تأليف نمود:
اول «حاشيه بر شرح لمعه». دويم «حاشيه بر فصول». سيم «حاشيه بر قوانين». چهارم «رساله در خط». پنجم كتاب «شجره طيبه» در احوال و انساب سادات رضوى (1). ششم «شرح احاديث مشكله». هفتم «كتابى در احوال خواجه ربيع». هشتم «كتابى در عروض و قافيه و بديع». نهم كتاب «اللالى ء المنثوره» در مطالب متفرقه.
ص: 1946
و آخر، پس از مدت هفتاد و دو سال و هشت ماه قمرى و بيست و دو روز عمر، در روز شنبه نهم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1342 هزار و سيصد و چهل و دو- مطابق 21 سرطان ماه برجى- در قريه سوران پنج فرسنگى مشهد مقدس وفات كرد و جنازه اش را بمشهد آورده، و در روز جمعه عيد قربان (كه دو عيد بود) در زير درب پائين پاى حرم مطهر رضوى (ع) دفن كردند آنجا كه بدار السعاده ميرود، چنانكه در «منتخب التواريخ» است، و آنجا وفاتش را بدون تعيين ماه و روز در سنه 1343 نوشته بهفتاد و سه سالگى. و در ضميمه «تاريخ علماء خراسان» در 5 شنبه نهم ذى الحجه سنه 1342 نوشته كه در تعيين روز هفته اشتباه شده، چه طبق تقويم آن سال غره ذى القعده 5 شنبه و آن ناقص، و غره ذى الحجه جمعه و نهم آن شنبه بوده. و بر فرض تمام بودن ذى القعده باز غره ذى الحجه شنبه و 9 آن يكشنبه خواهد بود نه 5 شنبه (1).
سنه 1233 شمسى
سه شنبه بيست و يكم جمادى الاخرى اول حمل ماه برجى
وى حاجى شيخ اسد اللّه 65 بن شيخ ابو القاسم 64 بن شيخ محمد باقر 63 بن شيخ عبد الرضا 62 بن شيخ شمس الدين 61 جابرى انصارى است.
ص: 1947
شيخ شمس الدين 61 جابرى در (1214 ش 200) گذشت.
فرزندش شيخ عبد الرضا 62 از جمله أسخيا بوده و در دزفول دفن است.
فرزندش شيخ محمد باقر 63 مردى زاهد و عالم بوده.
فرزندش مرحوم شيخ ابو القاسم 64 از جمله علما و شاگرد پسرعمش مرحوم حاجى شيخ مرتضى انصارى «اعلى اللّه مقامه» بوده، وفاتش سنه 1280 قبرش در وادى السلام.
فرزندش مرحوم حاجى امين الواعظين 65 صاحب عنوان (ره) از علما و وعاظ و مردى اديب و مورخ بود. و او در سه شنبه سيزدهم ماه رجب الفرد اين سال- مطابق 22 حمل ماه برجى- در نجف متولد شده، و پس از تحصيل علوم عديده در تهرانساكن و بموعظه و تأليف پرداخت، و از جمله مؤلفات وى كتاب «حدائق الادب» در نوادر عرب است مانند «كشكول» در دو جلد. انجام تأليف جلد اول آن شب 2 شنبه 4 رجب سنه 1307. و ما خود در روز يك- شنبه غره ع 1 سنه 1352 در تهران خدمت او رسيديم و بعد از آن در جلد دويم «الذريعه ش 494» بنظر رسيد كه وى در حدود سال 1352 وفات كرده و اعقاب پسرى و دخترى او هم اينك در تهران موجوداند(1).
ص: 1948
5 شعبان. شرح احوال او در (1222 ج 3 ش 319 ص 745) گذشت.
بموجب آنچه آقاى روضاتى در يك صفحه كاغذ نوشته اند شرح احوال او بايد در اين سال بنقل از «مجله هفتگى وحيد، سال 6 ش 7 ش مسلسل 67 ص 547» دوباره نوشته شود(1).
ص: 1949
ماه شوال. شرح احوال او در (1228 ج 3 ش 390 ص 865) گذشت.
3 ذى القعده. شرح احوالش در (1217 ج 3 ش 243 ص 623) گذشت.
وى فرزند مرحوم ميرزا روح اللّه 36 بن ميرزا اقدس 35 بن ميرزا ابو الفتح 34 مهردار حسينى (ره) است.
ميرزا ابو الفتح 34 مهردار در (1212 ش 186) گذشت.
نواده اش ميرزا روح اللّه 36 از وزراء زنديه و در هنگام فتح بصره همراه نواب محمد صادقخان اعتضاد الدوله بوده.
فرزندش ميرزا مهدى 37 صاحب عنوان از اجله فضلا و رجال دوره قاجاريه بوده.
شرح احوالش در «مجله يادگار. س 4 ش 8 صادره درج 2- رجب 1367 ص 22- 34» نوشته، و از آن چنين برآيد كه او در حدود سال (1182) تقريبا متولد شده و كسب فضائل و كمالات عاليه نموده تا بأقصى مدارج علم و فضل نائل گرديد، و بخصوص در انشاء و كتابت و خط خوش كه هنر خانوادگى ايشان بود درجه ئى عالى يافت و در نوشتن انواع خط استاد
ص: 1950
زمان خود شد، و بشيوه درويش رفتار ميكرد، و قدرت قلم او بجائى رسيد كه مكرر در مدت هفت ساعت هزار بيت چيز مى نوشت در نهايت سرعت و يك صفحه را نه كثيف مى كرد نه سياه. و كتب بسيارى بخط او براى فتحعليشاه و شاهزادگان تحرير يافته. و شعر هم مى گفته و تخلص عشرت مى كرده.
و بهرحال، در سنه 1219 كه ميرزا عيسى قائم مقام بزرگ (1237 ج 4 ش 514 ص 1040) وزير عباس ميرزاى نايب السلطنه شد ميرزا مهدى را بزوجيت دختر خود مفتخر كرده و وى را با خود بتبريز برد. و در سنه 1226 وى را براى كارهاى عباس ميرزا بتهران فرستاد و اين وقت بحضور فتحعليشاه باز يافت. و در سنه 1227 رسما وكيل امور نايب السلطنه در دستگاه پدرش شد. و در (ج 2 سنه 1230) كاتب خاصه پادشاه گرديد. و در (ج 1 سنه 1235) لقب ملك الكتابى يافت. و پس از وفات ميرزا عيسى ميرزا ابو القاسم فرزندش كه قائم مقام مطلق باشد نيز اين شوهر خواهر خود را مانند پدر در كارهاى خود وارد كرد و همواره خود در تبريز بنزد نايب السلطنه بود و امور او را كه مى بايستى در دربار حل و فصل شود بميرزا مهدى رجوع مى كرد.
و چون مرحوم معتمد الدوله نشاط (1244 ج 4 ش 636 ص 1208) در اواخر عمر خود مجذوب گرديد خدمات محوله بوى نيز بميرزا مهدى رجوع مى شد. و پس از وفات عباس ميرزا كه قائم مقام مى خواست محمد شاه را وليعهد كند و تا رسمى نشده هيچ كس نفهمد ميرزا مهدى را محرم اين راز دانسته و امور مربوطه باين كار را در دربار ميرزا مهدى انجام داد. تا بالاخره بمقصود خويش نائل و قائم مقام جزاى خود را از اين پادشاه و همچنين منسوبان او از آن جمله ميرزا مهدى ببدترين وجهى يافتند، و خلاصه اين كه وى هميشه نزد فتحعليشاه بمنزله چشم و گوش قائم مقام بود و هيچ وقت از او دورى نمى نمود، چنان كه در موقعى كه فتحعليشاه در اصفهان وفات كرد نيز ميرزا مهدى همراه بود و در مخفى نمودن فوت شاه سعيى بليغ بجا آورده، و در موقعى كه محمد شاه در تبريز بتخت برآمد و ظل السلطان در تهران داعيه سلطنت نمود براى پيشرفت كار خودبميرزا مهدى متوسل شد، ولى او با ظل- السلطان همراهى نكرده و مقصد قائم مقام را تعقيب نمود، و پس از جلوس محمد شاه و وفات
ص: 1951
قائم مقام كه منسوبان او همه بزندان افتادند و اموالشان بغارت رفت ميرزا مهدى نيز مستثنى نشده زندانى گرديد و بعد از چندى فرار كرده بقم گريخت و آنجا متحصن شد و عيال و اطفالش در تهران بخانه مير محمد مهدى امام جمعه پناه بردند تا موقعى كه محمد شاه وفات كرد و در دوران ناصر الدين شاه كه ميرزا تقيخان امير روى كار آمد وى بپاس محبتهائى كه از قائم مقام ديده بود بازماندگانش را مورد ألطاف خود قرار داده و ميرزا مهدى را در سنه 1265 از قم بتهران خواست و اموال و باغات و خانهايش را بوى رد كرد، و چيزى نشد كه در سنه 1268 امير نيز براه قائم مقام رفت و باز ميرزا مهدى و غيره بشكنجه افتادند.
اين بود كه او در سنه 1269 تهران را ترك گفته بفراهان رفت، و در ماه ذى الحجة الحرام اين سال در قريه آهنگران اين بلوك در 88 سالگى وفات كرد، و جنازه اش را بقم آورده و در مقبره شيخان دفن كردند.
و فرزندى از وى بنام حاج ميرزا محمد حسين 38 بازماند (1264 ج 5 ش 1052 ص 1741).
و عشرت كه تخلص شعرى او است نيز تخلص چندتن ديگر از شعرا است از آن جمله:
1- سراج الدين ابن مولوى عبد القادر لكهنوى. 2- عشرت اللّه آبادى، كه هردو از شعراء هند و در شماره مذكور مجله مرقومه (پاورقى ص 33) نوشته اند، و غير آنها.
و مرحوم ميرزا مهدى صاحب عنوان دخترى 38 داشته كه او زوجه ميرزا على قائم مقام (1300) بوده.
وى فرزند مرحوم حاج عبد اللّه و از أجله علما در عصر خود بوده، و احوالش در «الروضة البهيه» و «روضات الجنات» و غيره نوشته، و در «قصص العلما» در ضمن احوال حاج سيد محمد باقر بيدآبادى مطالبى راجع بوى نوشته كه بسيار از او دور و شأنش اجل از آن
ص: 1952
است، و بالعكس در «المآثر» در مدايح او افراط نموده و مرقومات «الروضه» و «روضات» را كه اصح بواقع مى نمايد از اغلاط نوشته.
و بالاخره وى «تعليقه ئى بر قواعد علامه» تأليف نموده.و در اواخر اين سال، چنان كه در «روضات» و جلد اول «سفينة البحار» در ماده (أسد) آورده اند؛ وفات كرده و قبرش در بروجرد معروف است. و تاريخ وفات او را در جلد قاجاريه «ناسخ» و جلد دويم «مرآت البلدان» و جلد سيم «منتظم ناصرى» و «المآثر» در سنه 1271 نوشته اند(1).
و بهرحال، وى فرزندان چندى داشته: اول و دويم حاجى ميرزا داود و حاجى ميرزا ضياء الدين كه اين دو نفر از يك مادر و در «المآثر: 173» عنوانى دارند، و حاج ميرزا داود (بنابر آنچه آقاى ساعدى در نامه ئى كه در 3 ذى الحجه 1373 باين فقير نوشته فرموده) شاگرد شيخ انصارى بوده و «شرحى بر قضاء شرايع» دارد كه در سنه 1260 از تأليف آن فارغ شده و آنجا در اول آن شرح اجازه ئى كه از شيخ دارد ذكر كرده و نسخه خطى اين شرح جزو كتب خطى آقا شيخ حسين پدر آقاى ساعدى مرقوم موجود است.
سيم و چهارم حاجى ميرزا عسكرى و ميرزا محمد مهدى، و اين دو نفر هم از يك مادرند.
پنجم آقا جمال الدين محمد، وفاتش سنه 1302، و فرزند او آقا نجم الدين على اكبر است.
ششم آقا فخر الدين محمد، و فرزند او آقا اسمعيل است كه شعر مى گفت و تخلص نافذ مى نمود و در (1335) بيايد.
ص: 1953
هفتم آقا نور الدين محمد، و مادر اين سه نفر دختر مرحوم ميرزاى قمى است كه در (1231 ج 3 ش 424 ص 911) گذشت، كه پس از فوت ميرزا در سنه 1237- چنان كه از «المآثر» برمى آيد- بنكاح حاجى ملا اسد اللّه درآمده.
و پوشيده نباشد كه اين حاج ملا اسد اللّه صاحب عنوان غير از ملا اسد اللّه بروجردى ديگرى است كه معاصر او بوده، يعنى قدرى عقب تر از او وفات نموده كه او فرزند محمد صادق است و كتابى بنام «صحيفة الشيعه» در اصول دين تأليف كرده،چنانكه در «الذريعه 8 ش 1013» آورده. و در كتاب «مؤلفين كتب چاپى 1: 549» عنوانى بنام شيخ اسد اللّه بن عبد اللّه صدوق بروجردى آورده و كتابى بنام «مفتاح الجنان» از او ذكر كرده و وى را همين صاحب عنوان دانسته (1).
وى از اهل فضل و ادب و صاحب منصبان ديوان خانه بوده و شعر هم مى گفته، و همانا در سنه 1210 هزار و دويست و ده متولد شده، و چون احوال او را در آن سال ننوشته ايم در اينسال كه سال وفات او است تدارك كرديم.
و بهرحال، او مدتى رياست كتابخانه سلطنتى را داشته و «ديوانى در اشعار» دارد، و پس از مدت شصت سال قمرى عمر در اينسال وفات كرده، چنان كه در «مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى 1: 140» فرموده (2).
ص: 1954
مرحوم ملا حسن «اعلى اللّه مقامه» بطورى كه در «تاريخ نائين 4: 15» نوشته، فرزند زكريا و خود از أجله اهل علم و عرفان و حكمت و رياضت و زهد و تقوى بوده، اصلا از اهل قريه آرند نائين و در مدرسه نماورد اصفهان سكونت داشته و سالها آنجا برياضات شاقه و تدريس انواع و اقسام علوم بجهت طلاب فنون مختلفه روز مى گذاشته و بقناعتى فوق العاده و انزواء و انقطاع و تجرد (از زن و فرزند) و اخلاق ملكوتى و صفات ملكى و تهذيب نفس بسر آورده، تا در اين سال هم در آنجا بعالم اعلى پيوسته و در تخت فولاد در تكيه بابا ركن الدين در دم ايوان بقعه طرف راست وارد شونده دفن شده و قبر مطهرش آنجا معلوم و معين است.
در «تاريخ امامى: ص 47» نوشته كه وى دختر و پسرى داشته كه جزو زارعين بوده اند.
شرح احوال او در (1204 ج 1 ش 90 ص 156) گذشت.
وى آقا سيد حسين بن سيد رضا بن سيد صادق بن آقا هاشم بن آقا مهدى بن سيد ابراهيم رضوى است (كه از قم بهمدان رحلت كرده و اولاد او در آنجا مانده اند). و نواده اش
ص: 1955
سيد صادق منسوب بگلپايگان و امام جمعه همدان بوده.
و نواده او آقا سيد حسين صاحب عنوان در اين سال در همدان متولد شده و پس از كبارت بتحصيل علوم پرداخته و لب بشعر گفتن گشوده و در مقاطيع تخلص غبار نمود. و پس از مدت پنجاه و دو سال قمرى عمر، در سنه 1322 هزار و سيصد و بيست و دو، هم در همدان وفات كرد، چنان كه اين همه را باندك تغييرى در «الذريعه 9: 785 ش 5291» فرموده. و در آن صفحه دو نفر ديگر شاعر غبار تخلص ذكر كرده كه با اين غبار صاحب عنوان سه نفر بشوند:
يكى غبار اصفهانى كه نامش ميرزا ابو تراب بن التفات خان و در عهد عالمگير پادشاه گجرات بوده. و ديگر غبار رازى كه در (1272) بيايد(1).
وى فرزند حاجى شيخ حسن ايروانى و از فضلاء آذربايجان بوده و شعر هم مى گفته و تخلص دانش مى نموده، و در اين سال در تبريز متولد شده و سالها در وزارت خارجه ايران شغل هاى مهم و در تفليس و استانبول و پترسبورك سمت سفارت داشته، و در سنه 1317 مأمور صلح لاهه شده، و كتب چندى نظما و نثرا تأليف كرده: اول كتاب «منتخبات دانش». دويم
ص: 1956
كتب بسيارى راجع به الف باء پارسى، و استقرار صلح عمومى، و طول عمر طبيعى انسان و غيره.
و او در ماه محرم الحرام سنه 1356 هزار و سيصد و پنجاه و شش- مطابق حمل ماه برجى- در تهران وفات كرده، چنان كه در «مجله يادگار. س 3 ش 3 ص 34» نوشته. و در «الذريعه 9:
315- 317» چندين نفر شاعر دانش تخلص را ذكر كرده.
وى از اجله حكما و فضلا و در حكمت متعاليه نخست در اصفهان و بعد از آن در تهران تدريس مى فرموده، و در اين سال وفات نموده. و فرزندش مرحوم شمس الادبا در (1253 ج 4 ش 808 ص 1420) گذشت. و يكى از شاگردانش ميرزا محمد تنكابنى (1302) است.
و ديگر آقا محمد رضا قميشه ئى (1306) و چنان كه در «مجله يادگار. س 3 ش 1 ص 75 و 76» نوشته: خود شاگرد ملا على نورى و ميرزا عبد الجواد شيرازى بوده.
ص: 1957
وى ابو الحسن بن حاج شيخ جواد بن شيخ كاظم بن شيخ على بن شيخ كاظم همدانى و خود از علما و اهل شعر و ادب در اين عصر و معروف بهمدانى بود كه در اينسال- چنان كه در «الذريعه 8: ش 406» نوشته- متولد شده و چندين كتاب تأليف كرده:
اول كتاب «الدرة المنتظمه» كه آن ارجوزه ئى است در اصول فقه. دويم كتاب «العقد الفريد» انجام تأليف آن سنه 1297. سيم كتاب «فرايض الفقيه» كه آن ارجوزه ئى است در ارث و نام آن ماده تاريخ آن است كه (1317) ميشود. چهارم كتاب «لؤلؤة الميزان» كه آن ارجوزه ئى است در منطق. پنجم شرح آن، چنان كه در «احسن الوديعه 2: 108» نوشته.
و او روايت مى كند از استادش حاج شيخ محمد طه نجف، و از او سيد عبد اللّه بلادى (1291) و حاج شيخ اسمعيل نجفى اصفهانى (1288). و چندين نفر از علما از شاگردان اويند، از آن جمله سيد مهدى آل بحر العلوم (1335).
و او در آخر عمر بقصد زيارت مشهد بطرف ايران حركت كرد و چون بكرند رسيد در سنه 1333 هزار و سيصد و سى و سه، پس از شصت و سه سال عمر وفات نمود، و نعش او را از آنجا بنجف آورده و در آن زمين برين دفن كردند، چنان كه در «الذريعه 1: ش 2274» فرموده.
در «ديوان سيد موسى طالقانى: 261 پاورقى» چندين نفر از علما را كه در كرند وفات كرده اند ذكر كرده، و ما در احوال حاجى شيخ جعفر شوشترى علمائى كه در كرند وفات كرده اند ذكر نموده ايم.
ص: 1958
چهار محل (چنانكه در «تاريخ اصفهان: 183 قسمت بالاى صفحه» و نيز كتاب «تاريخ و جغرافياى چهار محل و بختيارى آقاى كريم نيكزاد امير حسينى» فرموده اند) ناحيه ئى است در جنوب غربى اصفهان يعنى ما بين مغرب و جنوب كه ابتداى آن در سيزده فرسنگى شهر و انتهايش در بيست و هشت فرسنگى آن است، و از شمال محدود است بدهستان لنحان و كرون، واز مشرق بسميرم عليا، و از جنوب بكوه سوخته ميانه اردل و شلمزار، و از مغرب بفريدن؛ و آنرا بچند شعبه قسمت كرده اند كه يكى شعبه را راست مشتمل بر چند قريه كه يكى از آن ها سامان است.
و قطره از شعراى آن محل و بطورى كه در كتاب مذكور (ص 102) فرموده نامش عبد الوهاب بن مهدى، و خود اولين شاعر معروف سامان بوده كه در حدود سال 1198 متولد شده، و اوائل عمر خود را در سامان گذرانيده و سپس بدربار و درگاه فتحعليشاه راه يافته، و كتابى دارد بنام «فتحنامه» در فتوحات مختار بن ابو عبيده ثقفى، و خود در «مجمع الفصحا» عنوانى دارد. و آخر در اينسال وفات كرده، و فرزندانى داشته، يكى نصر اللّه دريا كه در (1240 ج 4 ش 590 ص 128) گذشت. و ديگر ميرزا عبد اللّه جيحون كه در (1264 ج 5 ش 1077 ص 1785) گذشت.
ص: 1959
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا حسن 36 خان فسائى است كه در (1237 ج 4 ش 518 ص 1043) گذشت.
حاجى ميرزا سيد على از علما و معاريف فارس بوده و در اين سال از بطن دختر مرحوم ميرزا سيد على نياز كه در (1197 ش 31) گذشت متولد شده و تحصيل علوم عقليه و نقليه نموده تا از فضلا گرديد و بتدريس مدرسه منصوريه برقرار شد، و شعر هم مى گفت، و پس از وفات پدر بتوليت مدرسه مرقومه نائل و لقب مهذب الدوله يافت، و در دوره سيم مجلس وكيل مردم شيراز شد، و در روز آدينه بيست و چهارم ماه شعبان المعظم سنه 1327 هزار و سيصد و بيست و هفت- مطابق 18 سنبله ماه برجى- وفات كرده و در نزد پدر دفن شد.
وى فرزند حاج سليمان بن شيخ على بن شيخ زين صيداوى عاملى است.
شيخ زين در (1211 ج 2 ش 168 ص 403) گذشت، و چيزى كه بايد آنجا بگوئيم و نگفته ايم اين كه خزرجى كه آنجا ذكر شده منسوب است به خزرج كه نام شخصى معروف از اعراب زمان جاهليت در مدينه طيبه بوده و بعد از ظهور اسلام و اظهار دعوت حضرت رسول (ص) اولاد و اعقاب او بيارى آن جناب برخواسته و وى را بمدينه دعوت كردند و از اين رو بكلمه أنصار مشهور شدند، و بعد از آن شعب كثيره و طوائف عديده در بلاد متفرقه از آنها بهم رسيد و هر كدام بنامى معروف شدند، از آن جمله اين خانواده زين در جبل عامل كه منسوب بشيخ زين مذكوراند، و او معلوم ميشود كه شهرتى بسزا داشته كه اعقابش بوى معروف شده اند.
ص: 1960
در «نقباء البشر: 127 ش 286» فرمايد: آل زين از طوائف شريفه جبل عامل است كه در آن علما و فقها و فضلا و زعما و رؤساء چندى بهم رسيده اند كه در تاريخ صحيفه ئى بيضاء براى آنان بهم رسيده، انتهى.
و شيخ على فرزند اين شيخ زين از امراء و حكام شيعه در آن نواحى بوده، وفاتش سنه 1232 در جبل عامل، چنانكه در «شهداء الفضيله: 264» گفته.
فرزندش حاج سليمان در سنه 1263 وفات كرده و سه فرزند داشته: يكى شيخ حسين ابو خليل كه در (1284) بيايد. و ديگر شيخ محمد كه در (1317) بيايد.
و ديگر حاج على صاحب عنوان كه از شعرا و ادباء اين عصر بود و او در اين سال در صيدا متولد شده، و اين با وفات پدرش در (1263) نميسازد، و ما هر دو را بدين طور در «شهداء الفضيله:
273 و 269» ديديم، و چون در جاى ديگر چيزى بنظر نرسيد نتوانستيم در آن تحقيقى بنمائيم تا پس از اين چه بشود(1).
و بهرحال، حاج على پس از كسب علوم بشاعرى رغبت نموده و أشعار آبدار بسيارى سروده. و پس از مدت هفتاد و نه سال قمرى عمر در سنه 1349 هزار و سيصد و چهل و نه وفات كرده. و فرزندش شيخ احمد زين در (1301) بيايد.
حاجى ميرزا على اكبر فرزند شير محمد و ملقب به دبير و مكنى به ابو المكارم و معروف به صدر الاسلام و از علماء اين عصر بود. و او در اين سال- چنانكه در «نقباء البشر:
1601» فرموده- متولد شده، پدرش مستوفى امير همدان بوده و وى را نيكو تربيت نموده، و چون بحد رشد و تميز رسيد بجاى او بهمان كار پرداخت، و چون حضرت حق- جل جلاله تعالى- براى او خير مى خواست؛ هجرت بنجف نمود و با ملا حسينقلى همدانى اخلاقى
ص: 1961
آميزش بهم رسانيد و او اموال وى را از شبهات تطهير و نفسش را از رذائل پاك كرد، و حاجى ميرزا على اكبر بمكه معظمه رهسپار شد و از آنجا بنجف رفت، و چندى بدروس بعضى از علما رفت تا آخر بمجالس دروس آقاى شريعت و حاجى آقارضا همدانى و حاجى نورى راه يافت و از اين بزرگوار مجاز در روايت گرديد، و در سنه 1322 بهمدان باز آمد، و پس از دو سه سالى در سنه 1325 هزار و سيصد و بيست و پنج وفات كرد، و چندين فرزند صغير باز نهاد(1).
ص: 1962
و او شعر هم مى گفته و تخلص دبير الدين مى نموده (1)، و چندين كتاب نظما و نثرا تأليف فرموده، از آن جمله: كتاب «اخوان الصفا» در اخلاق، و كتاب «ناسخ التفاسير» هشتاد هزار بيت، و غيره.
و پس از مدت پنجاه و پنج سال قمرى عمر در سنه 1325 هزار و سيصد و بيست و پنج وفات كرد.
وى فرزند مرحوم رمضان ساوه ئى و خود از علماى عظام و فقهاى بزرگ عصر خود بوده، و در نزد صاحب «ضوابط» و غيره- چنان كه در «لباب الالقاب: 77» نوشته- درس خوانده، و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله: «شرح ارشاد علامه» كه فقط دو جلد از آن در وضوء بيرون آمده، و در اين سال در ساوه وفات كرده و در قم در مقبره ابن بابويه در پائين ديوار شرقى دفن و بر قبر او پنجره كوتاهى مى باشد.
و فرزندش مرحوم حاجى ميرزا حبيب اللّه در (1340) بيايد.
ص: 1963
در «ريحانة الادب 2: 408» بعد از ذكر محمد صائب (1262 ج 5 ش 1022 ص 1691) او را ذكر كرده و گويد: عاشق مشرب بوده و اخيرا بناى عيش و عشرت گذاشته و عاقبت مبتلا باختلال حواس گرديده و بيمارستان رفته و در اين سال در سى و چهار سالگى در همانجا درگذشت، و اين شعر را از او آورده:
باده ويردى حاصل عمريم جفاى روزگار
صائبا اوراق تدبيرين قضا سوزانيد ور
انتهى.
وى فرزند مرحوم سيد حسين مظفرى است كه در (1215 ج 2 ش 218) گذشت.
مرحوم حاج سيد محمد از علماء اين عصر و نزيل كربلاى معلا بود. و او در اين سال در نجف متولد شده و خدمت چندين نفر از علما تحصيل نموده، و «تقريرات دروس» آنها و برخى از كتب ديگر را تأليف كرده، و آخر در ماه شعبان المعظم سنه 1353 هزار و سيصد و پنجاه و سه- مطابق (ابان- آذر) ماه برجى- در كربلا وفات كرد.
و فرزندش سيد زين العابدين در فواضل و فضائل جانشين وى گرديد.
ص: 1964
هيدج- بكسرهاء هوز و سكون ياء حطى و فتح دال ابجد و سكون جيم- چنانكه در كتاب «فهرست علماء زنجان: 133» نوشته، قريه بزرگى است از مضافات زنجان در نزديكى ابهر رود كه از أعمال خمسه و ميانه زنجان و قزوين افتاده.
و مرحوم هيدجى صاحب اين عنوان- چنانكه در (ص 135) اين كتاب فرموده- نامش حاجى ملا محمد بن حاج معصوم على، و خود از مشاهير حكماء الهين و معاريف اساتيد و مدرسين اين عصر در تهران بود، و شرح احوالش در آخر حاشيه خودش بر «شرح منظومه:
435» و «فهرست علماء زنجان: 135» و «الذريعه 6: 136 ش 741 و 13: 90 ش 1863 و 9: 1304 ش 8364» نوشته، و از آنها همه چنين برآيد كه وى در اينسال (1270) بنص اين مأخذ اخير در هيدج متولد شده و در سنه 1297 مهاجرت بقزوين نمود و علوم منطق و نحو و صرف و معانى و بيان را تحصيل كرد، آنگاه در 35 سالگى بطهران و نجف رفت و پس ازبيست سال بطهران باز آمد، و در نزد ميرزا محمد حسين مدرس سبزوارى (1317) علوم كلام و رياضيات را، و در نزد ميرزاى جلوه معارف حقه و فنون حكمت را، و در نزد علماء ديگر فنون فقه و اصول و حديث و غيره را درس خواند.
آن گاه در مدرسه منيريه امامزاده سيد ناصر الدين بعنوان تدريس معقول بر قرار و در حدود سى سال آنجا بتدريس معقول مشغول بود، و گاهى شعر هم بفارسى و تركى مى گفت و تخلص از نخست مغنى و سپس هيدجى بنسبت قريه مرقومه مى نمود، بعد از پدر علايق ارثى را از ملك و مواشى ببرادران خود واگذار و مجردا در طهران بانزواء و قناعت عمرى را بسر آورد، و غير از حج و زيارت ائمه (ع) سفرى ديگر نكرد، بلكه خود را آلوده بتزويج نيز نفرمود.
و «تعليقه ئى بر شرح منظومه حاجى» در حكمت كه ذكر شد و «مجموعه ئى در نظم و نثر
ص: 1965
عربى و فارسى و تركى» در آداب و اخلاق و حكم و امثال تأليف كرد، و در «الذريعه 3: 90 ش 1863» تعبير از اين تعليقه به «شرح منظومه» نموده. و نيز منظومه ئى دارد بنام «دانشنامه»(1) در برابر «شاهنامه». و اينك اين چند شعر از او نوشته شد:
بپاكى دل پيران پارسا سوگند
كه من بجاه و جلال جهان نيم در بند
من از تمام جهانم بگوشه ئى خشنود
من از متاع جهانم بتوشه ئى خرسند
ز مال و مكنت دنيا نگاه پوشيدم
چو از نخست چنين داد پير راهم پند
كه اى جوان ز جمال جهان فريب مخور
دل از محبت اين پيره زال بايد كند
منه بمال و بفرزند دل، نبخشد سود
ترا بروز قيامت نه مال و نه فرزند
بدان كه عزت جان است با قناعت جفت
چنان كه ذلت آن است با طمع پيوند
قسم بكيش مسيحا كه هيدجى زين پس
بپاى خود نگذارد كسى گذارد بند
و آخر در ماه ربيع الاخر اين سال، چنان كه در «الذريعه 6: ش 741» نوشته- مطابق (مرداد- شهريور) ماه باستانى- در طهران وفات كرد و جنازه اش را بقم برده و در قبرستان بابلان دفن كردند.
و در مدرسه منيريه كه وى در آن مدرس بوده- چنان كه در (ص 137) جلد مرقوم «الذريعه» در پاورقى نوشته- از بناهاى امير نظام حاكم طهران است كه اتمام آنرا خواهرش منير السلطنه زن ناصر الدينشاه نموده و بنام او موسوم شده. و در آن مقبرهامامزاده سيد ناصر الدين از اولاد حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) جد سادات طالقان واقع شده، و نصف اين مدرسه و امامزاده در سنه 1351 كه خيابان خيام را احداث مى كردند در خيابان مرقوم افتاد، انتهى.
ص: 1966
و منير السلطنه مرقومه را در «المآثر: 15» منيرة السلطنه (با تاء تأنيث) و دختر محمد تقيخان معمار باشى و مادر نايب السلطنه (1272) نوشته.
محمد ارتضا على خان مردى فاضل و اديب بوده و كتب چندى تأليف نموده: اول كتاب «التصريح المحشى» در منطق. دويم كتاب «النفائس الارتضيه» در شرح «الرساله العزيزيه» تأليف شيخ عبد العزيز دهلوى در معانى و بيان با حاشيه ئى بر آن.
و در اينسال وفات كرده، چنان كه در «معجم المطبوعات: 421» نوشته.
وى فرزند مرحوم مير مؤمن بن مير محمد تقى بن مير محمد رضا بن مير محمد قاسم حسينى قزوينى است.
مير محمد رضا از علما بوده و كتابى در أعمال شهر رمضان بنام «صياميه» تأليف نموده.
نواده اش حاج سيد محمد تقى صاحب عنوان از اجله علما و اهل شعر و ادب بلكه خداوند كرامات و مقامات و قدس و تقوى بوده، و كتب چندى تأليف نموده: اول «ارجوزه الفيه ئى در نحو» كه مطلع آن اين است:
قال التقى بن النقى بن الرضا
مفتخرا بالمصطفى و المرتضى
و در اينجا ظاهرا براى نظم شعر نام پدر خود را ذكر نكرده. دويم كتاب «خلاصة التفاسير» در تفسير. و او شاگرد سيد محمد كربلائى كه در (1242 ج 4 ش 611 ص 1158) گذشت بوده و هم از او روايت نموده.
ص: 1967
و مرحوم حاج سيد محمد مهدى قزوينى كه در (1222) گذشت (1) از او روايت نموده باجازه مفصله ئى كه نزديك به «لؤلؤتى البحرين» مى شود. و در اين سال وفات كرده.
و نواده اش سيد آقاى قزوينى در (1333) بيايد.
وى از بزرگان شعرا و اهل علم و ادب عصر ما بود كه در انواع و اقسام اشعار مهارتى بسزا و طبعى سرشار داشت و تخلص شباب مى نمود، و قصائد و غزليات وى در كتابهاى ادبى و مجموعه هاى شعرى نوشته شده، و همانا وى در اينسال- بنص كتاب «سخنوران نامى معاصر 2: 165»- در كرمانشاه متولد شده و هم آنجا تحصيل علوم نمود، و چندى روزنامه ئى بنام «فصاحت» منتشر كرد، و كليات اشعار او زياده بر پنجاه هزار بيت است كه هر قسمتى از آن بهر يك از نام هاى ذيل ميباشد: 1- شكرستان 2- مخزن لاآلى 3- نشاط شباب 4- چشمه نوش 5- دبستان معرفت 6- تير شهاب 7- پريشان 8- لسان العاشقين 9- كيمياى سعادت.
و هم در كتاب «وحيد بهبهانى: 333» شرح احوال او ذكر شده و آنجا فرمايد:
«وى از خاندان ملا عبد الجليل كرمانشاهى است (چنان كه ما نيز در سال (1319) در احوال ملا عبد الجليل مذكور اشاره بدان نموديم) و طبعى روان و قريحه ئى سرشار داشته و در بديهه- گوئى استاد بوده ...».
آن گاه نوشته كه «رساله ئى در رد عارفنامه ايرج ميرزا» از وى در مجموعه اشعارى كه بخط او بود بنظر رسيد. و از عجايب اين كه در اين مجموعه كه بسال 1341 نوشته شده در قطعه ئى كه در آخر آن است تاريخ فوت خود را صريحا بنظم آورده كه نه سال پيش از وفاتش
ص: 1968
بوده، و آن اين است:
چون سال حيات من بهشتاد رسيد
بگذشت بمن عمر چه زيبا و چه زشت
هنگام رحيل را كه بر بستم رخت
رضوان جنانم خط احضار نوشت
تاريخ وفات خويشتن را گفتم:
با حب على شباب را جاى بهشت
1350
انتهى و اينك اين غزل از او از «سخنوران» آورده شد:
چنانكه ابر و گل اندر بهار گريد و خندد
دل من و لبت اى گلعذار گريد و خندد
به بينوائى فصل خزان و شادى گل ها
شگفت نيست گر ابر بهار گريد و خندد
دلم بسينه گه از درد يار و گه باميدى
كزان نگار شود كامكار گريد و خندد
بروزگار من و وعده هاى وصل دروغى
كه يار ميدهدم روزگار گريد و خندد
ز هجر يار و ببد عهدى جهان پس مردن
روان پاك من اندر مزار گريد و خندد
بدار اگر بكشندم بجرم عشق حبيبم
بپايدارى من پاى دار گريد و خندد
كسى كه همچو منش با پرى بود سر الفت
يقين شباب كه ديوانه وار گريد و خندد
و او در عصر جمعه نوزدهم ماه ربيع الاخر سنه 1352 هزار و سيصد و پنجاه و دو- مطابق 20 مرداد ماه باستانى- وفات كرد. ليكن ديدى كه در كتاب «وحيد» وفاتش را بدون تعيين
ص: 1969
ماه و روز در سال 1350 نوشته، و ظاهرا وى در 1350 كه مطابق قطعه تاريخ باشد وفات نكرده و مؤلف كتاب «وحيد» اشتباه نموده و درست همان قول «سخنوران» است.
وى بطورى كه در «مجمع الفصحا 2: 150» نوشته نامش آقا محمد حسن و از عظماء شعراء زمن خود بوده و لطافت و جذابيتى كه در اشعار او هست در اشعار كمى از متأخرين ديده ميشود. و او در اصفهان بزرگرى اشتغال داشته و در اين سال لواى سفر آخرت برافراشته. و در (1297) فهرست اسماء چندين نفر از بزرگان كه بكلمه زرگر شهرت دارند بيايد(1).
وى بطورى كه در كتاب «تاريخ رجال ايران در سه قرن اخير 2: 71» نوشته با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر: نامش ملا محمد سعيد(2) و مقيم بارفروش بوده. پس از تحصيلات مقدماتى براى تكميل اصول و فقه بعراق عرب رفت و در حوزه درس ملا محمد شريف ملقب بشريف العلماء آملى داخل شده در جزء شاگردان وى گرديد، سپس از او اجازه اجتهاد گرفته ببارفروش برگشت ... سعيد العلما در سال 1270 بناخوشى وبا درگذشت: تلخيص از «تاريخ رجال ايران».
ص: 1970
و در «الكرام البرره: 599» بتقريبى گويد كه وى از اعاظم علما و اكابر فقها و مشاهير اجلاء عصر خود بوده و بفقاهت و اجتهاد معروف و در رديف آخوند ملا آقاى دربندى و سيد شفيع جاپلاقى و شيخ مرتضى انصارى و أقرانشان بوده، و جماعتى از بزرگان علما، چون ملا محمد اشرفى و شيخ زين العابدين مازندرانى و غير آنان در نزد او درس خوانده اند. و سيد محمد بن ربيع شوشترى در حدود (1246) برخى از «تقريرات دروس» وى را نوشته است، سعيد العلما نزديك بسال (1270) وفات يافت، انتهى. م.
وى مرحوم حاجى آقا مير محمد مؤمن بن سيد ابو القاسم واصلا از سادات رضوى خراسان و اجدادش از آنجا بفارس آمده و در ايزد خواست توطن نموده اند. و حاجى آقا مير محمد مؤمن سيدى عالى همت و شاعرى نيكو فطرت بوده و در اشعار تخلص شاهد مى نموده، و او در ايزد خواست متولد شده و در شيراز تحصيل علوم نموده، و در اين سال- چنان كه در «فارس نامه» نوشته- وفات كرده. و در «طرائق» اشتباها نقل از «فارسنامه» در سنه 1261 نموده.و بهرحال، وى فرزندانى داشته: اول حاجى ميرزا حسن تولدش سنه 1249. دويم حاجى ميرزا حسين كه در سنه 1252 در شيراز متولد شده و پس از مدت 54 سال عمر در سنه 1306 در تهران وفات كرده و دو نفر پسر از او بازمانده. سيم ميرزا محمد صادق تولدش سنه 1254. چهارم ميرزا على تولدش سنه 1258،
ص: 1971
سنه 1271 قمرى مطابق سنه 1233 شمسى
يكشنبه غره محرم الحرام (...) سنبله ماه برجى
صدر، در اين موارد مقصود كسى است كه از جانب پادشاه وقت معين مى شود براى سرپرستى اوقاف و وظايف و تيولات مملكت و آنها را بأرباب استحقاق ميرساند. در كتاب «نامه نامى» تأليف غياث الدين بن كريم الدين «نسخه خطى ص 47 با ملاحظه يك ورق افتاده» شرحى نوشته بخلاصه اينكه اول كسى كه منصب صدارت را قرار داد سلطان ملكشاه سلجوقى بود كه وى براى اينكه علما و بزرگان دين براى اخذ وظائف و حقوق خود بملازمت عمال دولت كه از أتراك بودند نروند بخاطرش رسيد كه يكى از بزرگان علما كه بتصديق همه بر سايرين مقدم باشد با شخص پادشاه طرف شده وظايف را دريافت و بسايرين برساند و يكى از اولاد صاحب «محيط» را كه مشمول اين تعريف بود اختيار و او را صدر قرار داد و پس از آن سلاطين ديگر اين سنت سنيه را از وى ياد گرفته و همواره بدان عمل مى نمودند، انتهى.
و مرحوم ميرزا نصر اللّه از اهل علم و عرفان بلكه از امراء و رجال كاردان دولت در زمان خود بوده و شعر هم مى گفته و تخلص نصرت مى نموده، چنان كه هم در طريقت نصرتعلى لقب داشته و «مثنوى» پر تحقيقى بوزن رمل بنظم آورد. و در آدينه ششم ماه محرم الحرام اين سال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- در عراق عرب وفات كرده.
ص: 1972
و فرزندش ميرزا هادى در حدود سال (1306) با سنى متجاوز از هفتاد در قم وفات نمود.
و در «روزنامه اطلاعات. س 24 ش 7109 صادره در غره ع 1- 369» وفات نصرت آقاى صدرى نجل صدر الممالك اردبيلى را در كربلا نوشته، انتهى.
و ظاهرا وى نتواند پسر بلافاصله صدر الممالك باشد و چنين برآيد كه وفات وى در اواخر صفر اين سال بوده. و در شماره 7112 (5 ع 1) وى را جوان و پدر او را فضل اللّه و در حين فوت وى زنده نوشته، انتهى. پس معلوم ميشود كه نصرت آقاى متوفى پسر فضل اللّه و او شايد پسر يكى از فرزندان صاحب عنوان كه شايد ميرزا هادى مرقوم باشد بوده و مقصود از نجل نواده ميباشد.
وى فرزند مرحوم حاجى شيخ محمد باقر اصفهانى است كه در (1235 ج 3 ش 489 ص 1007) گذشت.
مرحوم حاج شيخ محمد على از بزرگان علما و فقهاء عصر خود در اصفهان بود و در فروع و شعب مسائل فقه تبحر و اطلاعى تمام داشت. و او در أحد الربيعين اين سال- مطابق (قوس- جدى) ماه برجى- از بطن دختر مرحوم آقا سيد صدر الدين عاملى (ره) متولد شده و در نزد چندين نفر از علما از آن جمله پدر خود و ميرزاى رشتى- چنانكه در «فهرست كتابخانه رضويه 5: 581» نوشته- درس خواند، و كتب چندى تأليف كرد، از آن جمله: اول «رساله ئى در ولايات»(1). دويم كتاب «لسان الصدق» در مواعظ و اخبار (چنانكه در «الذريعه
ص: 1973
18: 305 ش 223» فرموده)(1).
سيم «رساله ئى در اصول دين و اخلاق»(2).و او روايت مى كند از پدر خود از شيخ حسن بن شيخ جعفر و صاحب «جواهر» چنان كه خود در «اجازه» ئى كه براى سيد فانى (كه در 1281 بيايد) نوشته ذكر كرده. و از او سيد فانى مذكور.
ص: 1974
ص: 1975
و در سنه 1300 با برادر كوچك خود حاج آقا نور اللّه بسفر حج رفت و چندين سال زندگى و زندگانى با رياست و شايسته بدون زحمتى نمود، لكن چنانكه طبيعت روزگار است كه اين طور زندگانى نمى پايد وى نيز به پنجاه سالگى نرسيده، در شب سه شنبه چهارم ماه شعبان المعظم سنه 1318 هزار و سيصد و هيجده- مطابق (...) قوس ماه برجى- در اصفهان وفات كرد و جسدش را پيش از دفن حمل بعتبات و در نجف نزد برادرش حاج شيخ محمد حسين (كه در 1266 ج 5 ش 1093 ص 1807 گذشت) دفن نمودند.و او مخدره فاطمه ملقبه بميرزا بيگم دختر آقا محمد ابراهيم قزوينى را (كه مردى تاجر محترم بوده و مادرش «زوجه آقا محمد ابراهيم» خديجه سلطان بيگم سيده رضويه است و خود ميرزا بيگم در شب آدينه غره ج 2 سنه 1352 در اصفهان وفات كرده و در قم در حجره پهلوى حجره حاجى شيخ فضل اللّه شهيد دفن شده) بزوجيت اختيار كرده، و سه نفر پسر و چهار دختر داشته، و پسران: اول حاجى شيخ مهدى است كه در (1298) بيايد. دويم مرحوم آقا شيخ محمد حسين كه در شنبه 19 محرم سنه 1318 وفات كرده. سيم حاجى شيخ ابو الفضل كه از اعيان رجال عصر در اصفهان است و در علوم تاريخ و حوادث جهان و برخى از علوم اسلامى و مقتضيات زمان و معاشرت با أبناء آن بصيرتى شايان دارد و در سنه 1309 متولد شده و زمزم خانم دختر عمش حاج آقا جمال الدين را بزوجيت پذيرفته، و بطورى كه آقاى روضاتى در مقدمه «كتاب الاوائل مقدس» نوشته در ظهر جمعه 25 ع 1- 1391 در اصفهان وفات كرده و جسدش را بقم بردند، انتهى.
و دختران يكى بنام خانم جهان زوجه برادرزاده اش حاجى شيخ محمد باقر الفت است (كه در 1301 بيايد) و در 3 شنبه 7 ذى القعده سنه 1387 وفات كرده. و دو نفر ديگر زوجه هاى دو تن از آقايان سادات كتابفروش اصفهانى اند بنام بى بى خانم و زهرا خانم و شوهران ايشان بترتيب حاج ميرزا هلال الدين كتابى و حاج ميرزا محمد صادق كتابى اند. و اين دو نفر كوچك تر از بى بى خانم اند، و بزرگ تر از او سكينه خانم زن حاج ميرزا محمد هاشم بن حاج ميرزا عبد الجواد بن آقا محمد مهدى كرباسى است كه بجمله چهار دختر باشند.
ص: 1976
وى فرزند مرحوم آقا ميرزا محمد باقر 33 چهارسوئى است كه در (1226 ج 3 ش 370 ص 798) گذشت.
مرحوم ميرزا هدايت اللّه از علماء اصفهان بود، و در آدينه بيست و هفتم ماه جمادى- الاخراى اين سال- مطابق (...) حوت ماه برجى- متولد شده، و در نزد پدر و عم خود درس خواند تا عالمى فاضل و فقيهى كامل گرديد، چندين سال در اصفهان بامامت و تدريس اشتغال ورزيد، و پس از مدت هفتاد و چهار سال و سه ماه قمرى و پنج روز عمر، در ساعت آخر روز سه شنبه دويم ماه شوال المكرم سنه 1345 هزار و سيصد و چهل و پنج- مطابق 15 فروردين ماه باستانى- وفات كرد، و در پائين پاى پدر بزرگوار دفن شد(1).
ص: 1977
تصویر
آقا ميرزا هداية اللّه چهارسوئى و فرزندان و ملازمان
ص: 1978
و فرزندانى از او طبق «شجره نامه هاى چهارسوئى ها» بازماند، بدين شرح: اول آقا ميرزا حبيب اللّه 35 كه در سنه 1308 متولد شده و از سيد محمد مهدى كاظمينى (1319) روايت مى كند و در محله چهارسوى شيرازيان امامت و رياست دارد و فرزندان چند از او بهم رسيده (1).
دويم آقا ميرزا محمود 35 كه هم از علماء اصفهان است و فرزندانى دارد. تولدش 5 شنبه 16 محرم سنه 1315(2).
سيم آقا ميرزا اسد اللّه 35 كه در سنه 1318 متولد شده و نيز طبق شجره نامه اولادى چند دارد(3).
ص: 1979
تصویر
آقا ميرزا هدايت اللّه چهارسوئى و فرزندان و ملازمان
«توضيحا عكس ص 1978 متعلق بشرح حال مرحوم حاج مير محمد حسين روضاتى اصفهانى است كه در (1275) بيايد و اينجا اشتباها چاپ شده».
ص: 1980
سنه 1234 شمسى
چهارشنبه دويم رجب المرجب اول حمل ماه برجى
وى مرحوم سيد عبد العلى 34 فرزند سيد ابو القاسم 33 خوانسارى است كه در (1280) بيايد.
مرحوم سيد ابو تراب (ره) از اجله علماء معقول و منقول و عظماء فقهاء نجف اشرف بود(1). شرح احوالش در چندين كتاب نوشته و از آن جمله «احسن الوديعه 2: 3 تا 51»
ص: 1981
و «الذريعه 8: ش 290» و غيره، و از آنها چنين برآيد كه: او در شب پنج شنبه هفدهم ماه رجب الفرد اين سال- مطابق 16 حمل ماه برجى- در خوانسار متولد شده، و در سنه 1291 باصفهان و در 1295 بنجف آمده و در آنجا خدمت چندين نفر از اعاظم علما درس خوانده و از برخى اجازت روايت درست كرد، و پس از آن خود بتدريس و تأليف پرداخت و كتب بسيارى تأليف كرد، از آن جمله كتاب «سبل الرشاد» در شرح «نجاة العباد» حاجى شيخ محمد حسن نجفى در فقه، در ده جلد. انجام تأليف كتاب روزه سنه 1303، انجام تأليف كتاب ارث سنه 1304(1).و چندين نفر از بزرگان از مجلس درس او برخواسته يا از او روايت مى نمايند.
و آخر پس از مدت هفتاد و چهار سال و نه ماه قمرى و بيست و سه روز عمر، در دو ساعت و نيمى روز شنبه دهم ماه جمادى الاولى سنه 1346 هزار و سيصد و چهل و شش- مطابق 13 آبان ماه باستانى- در نجف وفات كرده و در وادى السلام دفن شد.
و او را سه نفر پسر بنام سيد محمد على 35 و سيد محمد مهدى 35 و سيد محمد حسين 35 بوده كه هر سه در حيات پدر وفات كردند.
وى فرزند مرحوم سيد محمد رضاء خراسانى است (1302).
مرحوم سيد محمد جواد از علماء اصفهان بود كه در روز آدينه بيست و پنجم ماه رجب الفرد اين سال- مطابق 24 حمل ماه برجى- متولد شده، و همواره در مسجد جارچى و مسجد
ص: 1982
حاجى رضا بجاى پدران خود امامت مى نمود، و تأليفات چندى هم دارد: اول «رساله ئى در احوال جد و پدر خود و برخى از علماء ديگر» آغاز تأليف آن 4 شنبه 19 ذى الحجه سنه 1339. دويم «رساله ئى در تعبير خواب». سيم كتاب «رؤياى صادقه» در خواب هاى خود و ديگران كه ديده اند و راست درآمده، و اين هرسه رساله بخط خودش پيوست بيكديگر در نزد جناب آقاى سيد محمد رضا «سلمه اللّه تعالى»(1) موجود و ما آن را اجمالا مطالعه و از رساله اول شرح احوال پدر و جدش را در اين كتاب آورده و مى آوريم، و نيز تاريخ تولد خودش را در «رؤياى صادقه» در ص 15 ذكر كرده و آنجا در روزجمعه 27 رجب اين سال نوشته، لكن ما (از اين كه در جلد قاجاريه «ناسخ» و جلد دويم «مرآت البلدان» و جلد سيم «منتظم ناصرى» عيد نوروز آن سال را 4 شنبه 2 رجب نوشته اند و قراين ديگر هم بر صحت آن داشتيم، چنان كه آنفا در ذكر اول حمل و تولد سيد ابو تراب خوانسارى نيز همين طور آدينه را بيست و هفتم منافى ديده و هفته را درست و ماه را غلط دانسته) تولد او را در بيست و پنجم آورديم.
و بهرحال، سيد محمد جواد در (...) سنه 1352 در اصفهان وفات كرده و در تخت پولاد در حوالى قبر جدش حاجى سيد يوسف (1246 ج 4 ش 667 ص 1262) دفن شد، يعنى بطرف بالا سر مايل بقبله بفاصله ده قدم. و چندين نفر براى او مرثيه و ماده تاريخ گفتند، از آن جمله حاجى ميرزا حسن خان انصارى (1287) فرمايد (چنان كه بر روى قبر هم نوشته):
ص: 1983
اذأ باثنى عشر جاءوا و قالوا: ثوى حرز الجواد طاب مثواه
1352=120+ 1340
و وى را فرزندان چندى است، از آن جمله: حاجى سيد مرتضى كه از علماء اصفهان بود. و ديگر سيد محمد رضا كه در (1311) بيايد.
وى، بطورى كه در «دانشمندان و سخن سرايان فارس 1: 237» نوشته، نامش حاج عبد الوهاب ملقب بحكيم باشى فرزند شيخ محمد حكيمباشى جهرمى است، و خود در نهم ماه شوال المكرم اينسال- مطابق (...) سنبله ماه برجى- در جهرم متولد شده و در طى دوران زندگى هم در آنجا بطبابت اشتغال داشته، و همانا بدوا در نزد پدر خود تحصيل كرده، و پس از آن بشيراز رفت و از محضر شريف الحكما و همچنين حكيمباشى (مشهور بحكيمباشى كر) مستفيد گرديد، و خصوصيات اخلاقىممتازى داشته چنانكه در معالجه مرضى بهيچوجه داراى نظر مادى نبوده و بيشتر علاوه بر آنكه از فقرا حق العلاج نمى گرفته از خود پول دوا و غذاى آنها را هم مى داده، و در اواخر عمر با وجود مضيقه مالى باز مناعت طبعش مانع از آن بوده كه حق العلاج مطالبه كند، و در نتيجه مهارت و تجربيات متمادى اغلب ساعت مرگ بيماران صعب العلاج و معالجه نشدنى را پيش بينى مى كرد، و با آنكه ادويه قديمى چندان بهايى نداشت او نسخه ها را متناسب با وضع مالى بيماران مى نوشته، و علاقه مفرطى باسب سوارى و شكار داشته، و عاقبت در نتيجه زمين افتادن از اسب مبتلا ببول الدم گرديد، و در شب سه شنبه
ص: 1984
دوازدهم ماه رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و پنجاه و شش- مطابق 12 آذرماه باستانى سال 1316- پس از مدت 84 سال و 11 ماه و 3 روز عمر وفات كرد و در قبرستان شاهزاده حسين دفن شد.
وى (1) فرزند مرحوم محمد، و خود از اجله علما و افاضل فقهاء متتبعين بوده، و در احوال رجال تتبعى عظيم داشته.
شرح احوالش در «فوائد الرضويه 2: 374» و «احسن الوديعه 1: 19» نوشته و از آنها چنين برآيد كه وى در نجف ساكن و آنجا در خدمت شيخ جعفر و فرزندانش شيخ موسى و شيخ على درس خوانده و خود نيز در آن زمين برين تدريس مى نموده، و چندين نفر از علما از مجلس درس او بيرون آمده اند: اول ميرزا محمد تنكابنى (1302). دويم حاجى شيخ محمد طه نجف (1241 ج 4 ش 608 ص 1149). سيم سيد محمد كاظمينى (1303).
چهارم سيد محمد هندى (1242 ج 4 ش 625 ص 1183)، و اين شاگرد اخير «تقريرات دروس» آن استاد راد را در كتابى بنام «تحريرات» جمع نموده، چنان كه در احوال وى اشاره بدان نموديم.
در «فوائد الرضويه» كراماتى براى شيخ محسن نوشته و فرمايد وى بعلت صعوبت مسلكى كه داشت در حيات صاحب «جواهر» مرجع عامه واقع نشد و پس از وفات وى اكثر عرب باو رجوع كردند، لكن طولى نكشيد كه او خود وفات كرد، انتهى.
و از «قصص العلما: 115» چنين برآيد كه وى زمانى هم باصفهان آمده. و بنص «فوائد
ص: 1985
الرضويه» در بيست و نهم ماه ذى القعدة الحرام اينسال- مطابق (...) اسد ماه برجى- وفات كرده، و در «الذريعه 3 ش 1414» در سنه 1270 نوشته، و در «احسن الوديعه 1: 20» در سنه 1247 نوشته كه آن غلط است.
و بهرحال، وى در نزد شيخ خضر شلال دفن شد و دو پسر بنام شيخ احمد و شيخ محمد حسن كه هر دو از اهل علم و فضل اند بر جا نهاد. و نام هر دو در «دار السلام نورى 2، 388 و 389» برده شده.
از «مجله يادگار. س 4 ش 5 ص 20 تا 23» چنين برآيد كه وى از اهل علم و ادب و شعر بوده و در ماده تاريخ گفتن تخصصى بسزا داشته، و در ماه ذى الحجة الحرام اينسال- مطابق (اسد- سنبله) ماه برجى- متولد شده، چنان كه اين ماده تاريخ كه خود گفته بدان مشعر است:
بد اسمعيل را ذى الحجه مولود. و كتابى بنام «نخبة التواريخ» از آغاز اسلام تا حدود 1322 تأليف كرده در تاريخ تولد و وفات معاريف و بزرگان و برخى از وقايع ديگر و زياده بر هزار ماده تاريخ متناسب و متين نظم كرده، و در سنه 1322 هزار و سيصد و بيست و دو وفات نموده، و قصيده ئى در سفر مظفر الدين شاه بفرنگ گفته كه هر مصرعى ماده تاريخ سال سفر است كه 1317 باشد.
و چندين نفر از كسانى كه أشعار مشتمل بر ماده تاريخ بدين طور گفته اند در (1240 ج 4 ش 586 ص 1127) گذشت.
ص: 1986
وى سيد شهاب الدين احمد بن احمد بن يوسف مصرى از عظماء علماء فرقه شافعيه است كه در اينسال متولد شده چنانكه مفهوم از «لغت نامه دهخدا 3: 1420» است كه آنجا پس از عقد عنوان وى چنين نوشته: (1271- 1332)، و مفهوم از اين پرانتز و درون آن تولد و وفات او است. و بهرحال، وى چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «اعلام الباحث بقبح ام الخبائث» در مضار شراب و تحريم آن از كتاب و سنت. دويم كتاب «بهجة المشتاق» در حكم زكوة اوراق، ورقه هاى نوت بانگها. سيم كتاب «البيان» در اصل تكوين انسان. چهارم كتاب «تبيان التعليم» در حكم آغاز نشده ببسم اللّه الرحمن الرحيم. پنجم كتاب «تحفة الرأى السديد الاحمد» براى ضياء تقليد و مجتهد در اصول فقه. ششم كتاب «الدرة» در حكم جرة و حكم قى و مره، در فقه شافعى. هفتم كتاب «دفع الخيالات» در رد مفترياتى كه بر «القول الوضاح» او وارد شده. هشتم كتاب «دليل المسافر» در مختصات سفر كننده از نماز و روزه و غيره. نهم «رساله ئى در اصول». دهم كتاب «رشد الانام» براى برء ام الامام در شرح عبادات كتاب «أم» امام شافعى در 24 جلد. يازدهم كتاب «القول الفصل» در قيام فرع بر جاى اصل. دوازدهم كتاب «القول الوضاح» در اينكه خوردن قربانى معين بجعل بعضى از آن سنت است و بعضى مباح. سيزدهم كتاب «كشف الستار» از حكم نماز گيرنده بر مستجمر بأحجار، در فقه شافعى.چهاردهم كتاب «نهاية الاحكام» در آنچه براى نيت است از أحكام، در فقه شافعى.
و او در سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو بطورى كه ذكر كرديم پس از مدت شصت و يك سال قمرى عمر وفات كرد.
ص: 1987
كلازر از جمله خاورشناسان اين عصر بود كه در اين سال در بوهمى متولد شده و در آثار عرب و برخى از لغات و تاريخ و جغرافياى عربستان تأليفاتى نموده، و پس از مدت پنجاه و چهار سال قمرى عمر در سنه 1325 هزار و سيصد و بيست و پنج وفات كرده.
وى چنان كه در «الذريعه 9: 1025 ش 6671» نوشته نامش مولوى حافظ على احمد است كه در اين سال متولد شده، و در سال تأليف تذكره «صبح روشن» (1296) بتكميل علوم باطن اشتغال داشته، انتهى.
و در اين صفحه «الذريعه» چهار نفر ديگر شاعر مذنب تخلص ذكر كرده كه با اين مذنب صاحب عنوان پنج نفر بشوند:
اول يك نفر مذنب كه نامش را در ديوانش ننوشته اند.
دويم مذنب بمرودى كه «مقامات حسينى» محمد اكبر منشى را از شعراء قرن دوازدهم (كه ناتمام بوده) باتمام رسانيده.
سيم مذنب تبريزى كه نامش فتحعلى بن حسن ايروانى و در قرن 12 بوده. چهارم مذنب خراسانى كه وى شيخ غلام رضاى واعظ ابن محمد على صاحب «مخزن الاشعار» است.
ص: 1988
مرودشت، بطورى كه در «فارسنامه. گفتار 2: 293» نوشته بلوكى است در فارس ميانه مشرق و شمال شيراز كه قصبه آن- چنانكه در (ص 300) گفته- قريه فتح آباد است، و آن قصبه را سه قسمت نموده اند بنام خفرك سفلى و خفرك عليا و مرودشت، و يكى از ديهات قسمت اين مرودشت خاص قريه كناره است كه يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق فتح آباد است.و حاجب مذكور نامش حيدر على بن جعفر، و خود از رجال فاضل اين زمان، و بطورى كه در «سخن سرايان نامى معاصر 3: 76» نوشته؛ در اينسال در قريه كناره مذكوره متولد شده و در شيراز سكونت گزيده و تحصيل دانش نمود و در نقاشى و قلمزنى مهارتى پيدا كرد و هماره از اين راه زندگى مى كرد، و در اواسط عمر بتهران رهسپار و آنجا سكونت نموده و بتكميل علوم اديبه و عربيه پرداخت، و هم در آنجا بشغل خود مشغول بود، چنانكه خط شكسته و نستعليق را هم خوش مى نوشت، و پس از چندى بتصوف و عرفان گرويده و در سلسله ذهبيه درآمد، و بعضى از رجال دولت همچون ميرزا على اصغر خان صدر اعظم و نايب السلطنه بوى كمك ها مى كردند و اشعارش را صله ها مى دادند، تا آخر در سنه 1334 هزار و سيصد و سى و چهار بدرود زندگانى گفته و در خانقاه خود مدفون شد، انتهى (1).
ص: 1989
خانواده آل محيى الدين در سال (1219 ج 3 ش 265 ص 660) گذشت. و شيخ عبد الحسين- چنانكه در «ديوان سيد موسى: 390 پاورقى» فرموده- فرزند قاسم بن شيخ حسين، و خود از أعلام و افاضل اهل ادب بوده و أشعار بسيارى در فنون عديده سروده، و در اينسال در نجف وفات نموده (1).
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 1038» فرموده، نامش شيخ عبد الواحد و مصاحب خانصاحب بوده و «ديوانى در أشعار» دارد، و در اين سال وفات نموده.و در اين صفحه «الذريعه» و صفحه 1039 هشت نفر شاعر مسكين تخلص ديگر ذكر كرده كه با صاحب عنوان نه نفر شوند، و بعضى غير از آن ها را نيز ما خود يافته ايم كه اينك همه را اينجا بترتيب حروف اوائل كلمات مضاف اليه تخلص هاى آنها مى نويسيم بدين شرح:
ص: 1990
اول مسكين اصفهانى كه در (1303) بيايد. دويم مسكين بخارى. سيم مسكين تتوى از قرن 12 كه فرزند ملا عبد الحكيم عطائى و «ديوانى» دارد، و اين دو در «الذريعه» است.
چهارم مسكين حبيب آبادى كه در (1351) بيايد. پنجم مسكين زنوزى از قرن 13.
ششم مسكين فراهى، و اين دو نيز در «الذريعه» است، و دويم بعنوان معين فراهى در ص 1078 نوشته. نهم مسكين هندى كه در (1334) بيايد(1).
بطورى كه در «الذريعه 9: 876 ش 5828» و برخى از مواضع ديگر نوشته وى مرحوم آقا سيد على فرزند سيد عزيز اللّه بن حسن بن مير ابو الفتح رضوى است كه آن سيد عزيز اللّه فرزندانى داشته، يكى حاج آقا حسن كه در (1352) بيايد، و ديگر آقا سيد على صاحب اين عنوان كه وى از شعراى عصر خود بوده، و در اين سال متولد شده، و پس از مدت چهل و پنج سال قمرى عمر، در سنه 1316 هزار و سيصد و شانزده وفات كرده و در رواق آينه صحن قم دفن شد.(2).
ص: 1991
وى از علماى أعلام و فضلاى ايام بوده كه شرح احوالش در كتاب «نقباء البشر: 1508 ش 2024» نوشته و از آن با ملاحظه برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه وى فرزند شيخ مانع بن شيخ درويش بن حسين بن عبد اللّه بن حسن بن احمد بن عبد على بن محسن بن محمد ابن شمس محاويلى است.
محاويل قريه ئى است كه امروز از نواحى لواء حله بر سر جاده عمومى افتاده.
و آل محاويلى خانواده ئى هستند در نجف اشرف كه بواسطه سكونت بعضى از اجدادشان در آن قريه بدين كلمه مشهور شده اند. و بعضى از اين خانواده كه از اجداد صاحب ترجمه بوده اند در زمان خود مكانتى بسزا داشته اند، چنانكه شيخ محمد و شيخ حسن فرزندان شيخ عبد على مذكور، در قرن 11 هجرى از اهل علم در نجف و ترجمه ايشان در «الروضة النضرة، در مائه حاديه عشره» تأليف مؤلف بزرگوار «نقباء» ذكر شده.
و پس از آن در حدود يك قرن و نيم ذكر اين خانواده پنهان مانده تا در اواسط قرن 13 شيخ درويش مذكور ظهور نموده، در «نقبا» فرموده كه من ندانم در اين مدت آنها از نجف بيرون رفته و باز بدانجا برگشته اند يا اهل علمى در آنها نبوده. و بهرحال، شيخ درويش از اصحاب شيخ راضى نجفى بوده و در سنه 1247 (كه طاعون جارف در عراق عرب بدنباله سال 1246 واقع شد بشرحى كه در سال مذكور «1246» سمت تحرير يافت) فرزندى براى او متولد شد كه ولادت او در اواخر طاعون بود، شيخ راضى وى را شيخ مانع ناميد (كه يعنى وى مانع طاعون شده) و اين شيخ مانع پدر خانواده بزرگى در نجف گرديده كه اشهر آنها شيخ على صاحب اين عنوان است (1).
ص: 1992
مرحوم شيخ على از علماء أعلام و مشاهير رجال فضل بوده كه در اينسال متولد شده و در نزد چند نفر از اهل فضل و مدرسين درس خوانده و سپس بمجالس دروس فاضل ايروانى و شيخ محمد حسن مامقانى و فاضل شرابيانى و شيخ محمد طه نجف و آقا سيد محمد كاظم يزدى و آخوند خراسانى و آقاى شريعت رفته، چنانكه قبلا نيز در كربلا نزد حاجى شيخ زين العابدين مازندرانى درس خوانده و اين بزرگوار اخير وى را بسمت وكالت از خود بشثاثه عين التمر براى هدايت مردمانش كه بر عقيده شيخيه ميرفتند روانه كرد، و در سنه 1317 براى زيارت حضرت رضا (عليه السلام) با فرزند بزرگ خود شيخ محمد جعفر بايران آمد، پس مردمان ايران اقبالى شايسته بوى نمودند و سلطان عصر مظفر الدينشاه او را گرامى داشت، و چون بمشهد رسيد و قبه مطهره را ديد قصيده عصمائى بنظم آورد كه همان اول و آخر منظوم او بوده.
سپس بآهنگ حج حركت كرد و از راه قفقاز و درياى أسود و درياى احمر و سويس براه افتاد و در باكو و باطوم و غيره از شهرهاى قفقاز مقدمش باحترام و بتجيل متلقى گرديد، و در آستانه با سلطان عبد الحميد خان ملاقات نمود و بوى فرمود كه شهر نجف مانند حرمين شريفين مقدس است و قرعه را از آب آن برداشت، و سلطان فرمانى براى او صادر كرد و راتبه ئى باندازه راتبه قاضى القضاة برايش مقرر داشت، و چون بمكه معظمه رسيد مهمان شريف عون گرديد و ابن رشيد امير حجاز او را تكريم نمود.
و چون بنجف برگشت استقبالى لايق برايش بعمل آمد، و در ثوره عراقيه بر ضد انگليس شركت داشت، و چون آن مردم مستولى بر عراق شدند مانند بسيارى ديگر گريخته و بايران آمد و بسلطان عصر احمد شاه پيوست، و چون امير فيصل اول پادشاه عراق گرديد بنجف برگشت و آنجا بعبادت و تأليف تا آخر عمر مشغول شد.
و او تأليفات چندى دارد: اول كتاب «اثبات قبر حضرت امير المؤمنين عليه السلام» كه آنرا بنام سلطان عبد الحميد خان تأليف كرده و براى او فرستاد و وى امر به احداث نهر سنيه نمود. دويم كتاب «حياة النجف». سيم كتاب «العقايد و الشرايع».
شيخ على در ماه ربيع الاخر سنه 1348 هزار و سيصد و چهل و هشت- مطابق (شهريور- مهر) ماه باستانى- وفات كرد و در محله مشراق نجف در مقبره مخصوصى واقع در شارع
ص: 1993
رسول دفن شد، و پس از چندى فرزندش حاج محمد رضا استخوانهايش را با استخوانهاى ديگران از آن خانواده كه آنجا دفن بودند درآورده و در بيرون شهر در خانه ئى از خود نزديك شارع هاتف دفن كرد. و چندين نفر براى او مرثيه گفتند، از آن جمله شيخ حسن سبتى گفته:
أيا تاليا حزنا سطورى بها اعتبر
بمن فارق الدنيا وشط مزاره
فطوبى لمن قد كان يعمل صالحا
لينجو و فى الاخرى يقال عثاره
فيا سعد زر مثوى على مسلما
و أرخ: ففى الفردوس صار قراره
و صورت حساب اين تاريخ چنين است: ففى الفردوس صار قراره.
1348
و سه فرزند از وى بازماند: اول شيخ محمد جعفر كه بزرگتر و نوشتيم در سفر ايران همراه او بوده و سلطان عبد الحميد خان لقب مدرس بوى داده كه در مدرسه سليميه نزديك خانه پدرش درس مى گفت و هم در مسجدى كه آنجا بود امامت مى نمود و در سنه 1361 وفات كرد و نزد پدرش دفن شد، و نيز شيخ حسن سبتى در مرثيه او گفته:
فقيه آل مانع
فقدانه هز النجف
جعفر من بعلمه
قد حاز فضلا و شرف
حتى جرى جارى القضا
و طائر الموت هتف
خار لقاء ربه
خير جوار و كنف
و فى جنان خلده
أرخته: نال غرف
1361
دويم شيخ مهدى كه از اهل فضل و ادب بوده و در سفر دويم پدرش بتهران همراهى نموده، و در سنه 1357 وفات كرده و نزد پدرش دفن شده.
سيم كه كوچكتر بوده حاج محمد رضا كه مؤلف «نقبا» فرمايد: در سلك معلمين مدارس جديده درآمده و مرا با وى پيوستگى تام بود و چه شبها در مسجد كوفه با يكديگر بسر برديم و همى مهمان حضرت حق (جل جلاله تعالى) بوده و التماس پذيرائى و بخشش
ص: 1994
و خشنودى او را مى نموديم، تا وى در عصر روز چهارشنبه 29 محرم سنه 1384 وفات كرد و نزد پدر و برادرانش دفن شد، و مجلسى براى چله وى در مسجد شيخ طوسى برگذار گرديد، انتهى.
شرح احوال او در (1205 ج 1 ش 107 ص 208) گذشت.
وى فرزند مرحوم سيد معصوم بن سيد مال اللّه موسوى قطيفى حايرى است، چنان كه در «الذريعه 4 ش 34» فرموده، و در (شماره 781) و (ج 9: 988 ش 6467) فرزند مال اللّه ابن معصوم نوشته.
و بهرحال، او از اهل علم و ادب بوده و شعر هم مى گفته و در خدمت مرحوم سيد عبد اللّه شبر كه در (1242 ج 4 ش 613 ص 1164) گذشت درس خواند و تأليفاتى دارد، از آن جمله: اول «ديوان اشعار» كه داراى قصائدى است مرتب بترتيب حروف، و بعضى از اصحابش مقدمه ئى بر آن نوشته، و در آن است تلميح «رائيه سيد رضى (ره)» و تخميس «قصيده نونيه» ابو الوليد احمد بن عبد اللّه بن احمد بن غالب بن زيدون مخزومى اندلسى متوفى در سنه 463 و برگردانيدن آن بمصيبت حضرت سيد الشهدا (ع) كه اول آن چنين است:
ذكر الطفوف شجى الارزاء ينسينا
و عن تغنى الغوانى الغيد يغنينا
و رب معلمة بالحال ياسينا
أضحى التنافى بديلا عن تدانينا
و آن عن طيب لقيانا تجافينا
ص: 1995
و همچنين تشطير «مقصوره ابن دريد»، و همه آنها در مرثيه حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) است، و نيز در آن قصيده ئى طولانى در مرثيه آن حضرت است كه متضمن اسماء جميع سور مباركه قرآنى است، و نيز در آن مرثيه هائى است براى چندين نفر از علما كه آخر آنها مرثيه شيخ محسن خنفر است كه در همين سال (ش 1216 ص 1985) گذشت، و چون آنجا نوشتيم كه وى در 29 ذى القعده اين سال وفات كرده پس سيد محمد بعد از اين تاريخ فوت شده، چنان كه وفات هر دو را نيز در بعضى مواضع در (1270) نوشته اند.
و بهرحال، از تأليفات صاحب عنوان: دويم «رساله ئى در ترجمه استادش سيد شبر» مرقوم (ره).
و او اين سال در كربلا وفات كرده (1).
وى از شعراء اردو زبان در مملكت هند بوده و در اينسال چنانكه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى (1286) در ص ع» نوشته وفات نموده.
ص: 1996
وى فرزند سيد اسمعيل و خود از اهل علم و ادب بوده و شعر هم مى گفته، و همانا در اينسال- چنانكه در «الذريعه 9: ش 884» فرموده- در كربلا متولد شده و از آنجا مهاجرت بدكن حيدر آباد و سپس بكلكته نموده و تا 1295 زنده بوده، انتهى.
وى مرحوم حاجى محمد على معروف بحكاك است كه داراى فضائل و فواضل بوده و از علما محسوب مى شده، و موقعى كه بسفر مشهد رفته خدمت مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى (ره) مشرف و او چون پايه فضيلتش را ديده عمامه بر سرش نهاده، و در اين سال وفات كرده.
و فرزندش ميرزا على محمد صاحب طبع بوده و از طرف مرحوم فرصت شيرازى نسيم تخلص يافته، چنان كه اين همه را در «آثار عجم» نوشته (1) و اين اشعار را از شميم صاحب عنوان آورده:
با لب مى گون او من مى پرستى مى كنم
با نگاه مست او بى باده مستى مى كنم
تندرستى را همه عالم بجان جويند و من
پيش درد او وداع تندرستى مى كنم
گفتمش هستم غلام و شرمسار از گفته ام
با وجودش اى عجب اظهار هستى مى كنم
ص: 1997
و نيز اين دو شعر را از نسيم نوشته:
دلم از كوچه عشق تو بدر مى نرود
عمرها رفته و اين راه بسر مى نرود
خود گرفتم نظر از روى تو برتابم من
چه كنم روى تو از پيش نظر مى نرود
وى فرزند نصر اللّه بن ابو الحسن بن حاج لطفعلى بن حاجى فتح اللّه بن مير كلبعلى منگره ئى، و خود از علماء عصر در اصفهان بود و در علوم غريبه و منطق تبحرى تمام داشت و همواره بگوشه گيرى و رياضت بسر مى برد و نام خانوادگى خود را «مدرس فتحى» بنسبت جد مذكور خود قرار داده بود. و او در اينسال در دزفول متولد شده و چندين سال در اصفهان سكونت داشت، و كتب چندى تأليف كرده:
اول كتاب «نور الانوار» در منطق، انجام تأليف آن شب 3 شنبه 25 ماه رمضان سنه 1295. دويم كتاب «كشاف الغايه» در حاشيه بر «تهذيب منطق» محقق تفتازانى كه در آخر «نور الانوار» آنرا ذكر كرده. و در شب جمعه (عرفه) نهم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1358 هزار و سيصد و پنجاه و هشت- مطابق 28 بهمنماه باستانى- هم در اصفهان وفات كرد، و آقاى مير سيد حسن مدرس در مرثيه و ماده تاريخ او گويد:
رفت يكى عالمى ز دست ما مردمان
كه بديگانه بدهر فريد عصر و زمان
عالم و هم با عمل زاهد و گوشه نشين
محتجب از مردمان قدرش بر ما نهان
صرف نمودى بسى عمر بفقه و اصول
جامع حكمت ولى حكمت ايمانيان
چندى از عمر خويش صرف رياضت نمود
ذكر الهيش بود دايم ورد زبان
الحق مانند او چرخ نزاد است و نيست
مثل وى از هر جهت بهيچ شهرى عيان
نام گراميش بود شيخ محمد على
مدرس فتحيش لقب بدى بى گمان
سن شريفش نود دو سال كمتر بدى
مولد دزفول و ليك اصفاهانش مكان
ص: 1998
ورا بدى سه پسر يگانه و بى نظير
صالح و هم متقى فاضل نيكو روان
اول نامش حسن بخلق و خلق و سلوك
دوم محمد كه هست مايه رشگ جهان
سوم جواد آنكه هست جوان با فر و هوش
حفظ كند هر سه را خداى كون و مكان
ز بهر تاريخ او كرد مدرس سؤال
ز پيشگاه خرد گفت ز روى بيان
اضافه كن چارده بسال شمسى و گو:
شدى محمد على بسوى جنت روان
1318= 14+ 1304
و كتاب «نور الانوار» وى در سنه 1368 در طهران چاپ شده و در ورق جلو آن تاريخ تولد و وفاتش بطورى كه ذكر شد (غير از تطبيق با هفته و شمسى) و در ورق آخر، اشعار مذكور نوشته كه از آنها هم كه گوينده اش را ندانستم (1) چنانكه ديدى فى الجمله احوال او بدست مى آيد. و مدرك تمام آنچه ما در اول عنوان تاكنون نوشتيم همان كتاب و مقدم و مؤخر آن مى باشد. و در كتاب «مؤلفين كتب چاپى 4: 432» نيز شرح احوال وى را بعنوان شيخ محمد على دزفولى تذكره كرده (2).
ص: 1999
وى محمد قاسم خان بن ميرزا حسن و همشيره زاده محمد مهدى خان شحنه است كه در (1247 ج 4 ش 713 ص 1316) گذشت. و خود از شعراء بزرگ بلكه از فقرا و اهل عرفان بوده و در بدايت حال چاكر تخلص مى نموده و سپس غازى را اختيار فرموده.
و بالاخره در اين سال در مازندران وفات كرده. و در «الذريعه 9: 214» چندين نفر شاعر چاكر تخلص را ذكر كرده (1).
وى مرحوم ميرزا محمد نصير فرزند ميرزا جعفر بهجت شيرازى است كه در (1221 ج 3 ش 297 ص 721) گذشت.
مرحوم فرصت «قدس اللّه سره» از اجله و اعاظم فضلا و اهل علم و ادب بوده و در اين مآت اخيره مانند وى كمتر كسى بهم رسيده، چنان كه در علوم ادبيه و سرودن اشعار و خط خوش و نقاشى و حكمت و خيلى از علوم و فضائل ديگر بدرجه بلند ارتقا يافته. و اين فاضل فرزانه در اين سال از دختر رجبعلى خان مذهب متخلص به تسلى در شيراز متولد شده، و در خدمت
ص: 2000
چندين نفر از بزرگان علما و حكما و اهل ادب و عرفان و فضل و كمال علوم عقليه و نقليه و فنون ادب و رياضيه را درس خواند، و در سنه 1282 كه بناى شعر گفتن نهاد از طرف استاد بزرگوارش شيخ مفيد داور شيرازى متخلص به فرصت گرديد و بدين كلمه مشهور و همچنين به ميرزا آقا معروف شد.
و در سنه 1323 بتهران رفت و از طرف مرحوم مظفر الدين شاه لقب فرصة الدوله يافت، و كتب چندى در فنون متفرقه تأليف كرد، از آن جمله كتاب «آثار عجم» در نقشه آثار سلاطين باستان ايران و بسيارى از فنون و فوائد ديگر كه از نفائس تآليف مى باشد. انجام تأليف آن ذى الحجه سنه 1313.
و آخر در حدود اذان صبح شب شنبه دهم ماه صفر المظفر 1339 هزار و سيصد و سى و نه- مطابق 31 ميزان ماه برجى- در شيراز وفات كرد و در تكيه حافظيه در پائين پاى او بنيم گز فاصله دفن شد و سنگى كه خط خوش خود وى بر آن است در روى آن نصب است. و اين حكيم فاضل و عارف كامل در مدت عمر زن نگرفت و مجردانه اين دنياى دون را ترك گفت (1).
و خواهر مجلله او زوجه شاگردش مرحوم قدسى شيرازى است كه در (1361) بيايد.
ص: 2001
وى مرحوم ميرزا محمود 38 خان بن ميرزا زين العابدين 37 فسائى است كه در (1220 ج 3 ش 281 ص 693) گذشت.
مرحوم نعمت از شعراء نامى و عرفا و رجال فاضل اين عصر بود كه در اين سال متولد شده و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله كتاب «بديع التواريخ» در ماده تاريخ هائى كه براى متقدمين و متأخرين بنظم آورده، و در اشعار تخلص نعمت مى نمود، و در عصر روز يك شنبه چهارم ماه محرم الحرام سنه 1344 هزار و سيصد و چهل و چهار- مطابق 4 مردادماه باستانى- وفات كرد(1).
وى فرزند مرحوم آقا محمد على بهبهانى است كه در (1216 ش 226) گذشت.
مرحوم آقا محمود(2) از اعاظم علما و فقهاء سلسله بهبهانيه بوده و از قرارى كه در
ص: 2002
«مجمع الفصحا» نوشته برخلاف سيره پدر بزرگوار بصحبت اهل حال مايل و خود عارفى كامل بوده و شعر هم مى گفته و تخلص بنام خود محمود مى نموده. و در «المآثر» در عنوان خود او همچون «مجمع» وى را از عرفا نوشته و در عنوان حاجى ميرزا محمد حسين شهرستانى گويد كتاب «تنبيه الغافلين» را در رد صوفيه تأليف كرده. و در «طرائق» مرقومات «مجمعالفصحا» و «المآثر» را درباره او نقل كرده و در «الذريعه» هم گويد وى كتاب «تنبيه الغافلين و ايقاظ الراقدين» را در رد صوفيه تأليف كرده و در شعبان سنه 1228 از آن فارغ شده (1).
و بهرحال، وى در اين سال در قريه دز آشوب شميران وفات كرده چنان كه در «المآثر» در عنوان خود او آورده، و در عنوان حاجى ميرزا محمد حسين شهرستانى در سنه 1269 نوشته.
و بالاخره وى در كربلا نزد جدش آقا محمد باقر بهبهانى دفن شد. و پس از وى چندين فرزند از او بازماند: اول حاجى آقا محمد كه پس از پدر در مسجد حكيم تهران امامت داشته و فرزندش بحر العلوم داماد حاجى ملا على كنى بوده. دويم حاجى محمد مهدى كه در مسجد قنبر عليخان در تهران امامت داشته و مردى عارف و از مريدان حاجى استاد غلامرضا شيشه گر بوده و در سنه 1314 وفات نموده و فرزندانى از او بازماند. سيم آقا هادى و فرزند او حاجى آقا احمد است كه در (1291) بيايد.
وى فرزند محمود خان ملك الشعراء است كه در (1311) بيايد.
عليم الدوله از فضلاء عصر خود بود و در اين سال متولد شده و كسب فضائل و كمالات نموده تا در نقاشى و خط و ساير صنايع يدى تالى پدر با هنر گرديد، و آخر در سه شنبه ششم ماه جمادى الاخرى سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش- مطابق 28 حوت ماه برجى- وفات كرد.
ص: 2003
وى هلاكو ميرزا فرزند حسنعلى ميرزا شجاع السلطنه است كه در (1204 ش 90) گذشت، و مادرش دختر مرتضى قليخان بن محمد حسنخان عم فتحعلى شاه بوده، و خود هلاكو ميرزا طبع شعرى خوش و خطى دلكش داشته بلكه در بسيارى از كمالات داراى مقاماتى بوده و در اشعار بنام خود (هلاكو) تخلص مى كرده، و در اين سال در نجف رو بعالم آخرت آورده (1)، و در رساله «شرح حال طبيب شاعر اصفهانى» تأليف كيوان سميعى (كه در آخر «ديوان طبيب» چاپ شده) ص 69 نام وى رااحمد ميرزا مشهور بهلاكو و متخلص به خراب نوشته و نقلى از تذكره «مصطبه خراب» او در احوال حاج ميرزا رحيم فخر الدوله نموده.
سنه 1272 قمرى مطابق سنه 1234 شمسى
آدينه غره محرم الحرام (...) سنبله ماه برجى
وى- بطورى كه در «الكرام البرره 1: 48 ش 103» در ضمن ترجمه سيد ابو القاسم
ص: 2004
مازندرانى نوشته- فرزند محمد تبريزى، و خود از علماء بزرگ آذربايگان و معلم ناصر الدين شاه در زمان وليعهدى وى بوده، و شعر هم مى سروده، و كتب چندى تأليف فرموده: اول «كتابى در اخلاق» كه آنرا در سنه 1255 بأمر محمد شاه در قصبه طيبه حضرت شاه عبد العظيم (عليه السلام) تأليف نموده و سيد ابو القاسم مذكور از او خواهش كرده كه دليلى عقلى بر شعور جميع موجودات بدان ملحق نما، و وى چنين كرده، و در شب آدينه 11 ذى القعده سنه 1255 از تأليف آن فارغ شده. دويم كتاب «الشهاب الثاقب» در رد نواصب، انجام تأليف آن شب 5 شنبه 12 ج 1 سنه 1268.
و در موقعى كه در تبريز مجلسى تشكيل شد براى مكالمه با ميرزا على محمد باب و چند نفر از علما در آن بودند يكى هم صاحب عنوان بوده.
و او بنص «فهرست كتابخانه رضويه 5: 285 در پاورقى» در يكشنبه هفدهم ماه محرم الحرام اين سال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- وفات نموده، چنان كه هم در جلد قاجاريه «ناسخ» و جلد دويم «مرآت البلدان» و جلد سيم «منتظم ناصرى» بدون ماه و روز نيز در اين سال نوشته اند، لكن در متن «فهرست» مذكور در سنه 1270 و در «دانشمندان آذربايجان» و جلد اول «الذريعه» در حدود (1270) نوشته اند.
و پس از وى در همان سال نصر اللّه خان قاجار دائى ناصر الدين شاه نظام العلما شد.
و پس از وى- چنانكه مفهوم از «المآثر: 26» است ميرزا محمد خان، و بعد از او ظاهرا ميرزا رفيع تبريزى (1326) نظام العلما شده باشد(1).______________________________ (1) اين شرح حال طبق نظر مرحوم مؤلف تلفيقى است از آنچه خود در اين سال و هم در سال 1270 مكررا نوشته بود. انشاء اللّه خطائى در آن نرفته است. م.
ص: 2005
15 ع 1. شرح احوال او در (ج 2 سال 1215 ش 214) گذشت.
وى فرزند مرحوم شيخ محمد مفيد زاهد شيرازى است كه در (1229 ج 3 ش 409 ص 876) گذشت، و خود از علما و امام جمعه شيراز بوده و آنجا رياستى معتد بها داشته و در سه شنبه غره ماه ربيع الاخر اين سال- چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ» نوشته- در شيراز وفات كرده و در قبرستان دار السلام دفن شد، و سه نفر پسر از او بازماند:
اول: حاجى شيخ يحيى كه از علما بوده و در سنه 1247 متولد و پس از پدر امام جمعه شيراز شد و شش نفر پسر از او در «فارسنامه» نوشته: 1- شيخ احمد تولدش سنه 1265.
2- شيخ محمد. 3- شيخ عبد اللطيف. 4- شيخ ابو تراب مشهور بشيخ آقا، تولد اين دو نفر سنه 1277. 5- شيخ بهاء الدين كه در (1288) بيايد. 6- شيخ على تولدش سنه 1289.
دويم: حاجى شيخ مجد الدين كه مردى عالم و عابد بوده.
سيم: حاجى شيخ عبد النبى كه در (1266 ج 5 ش 1113 ص 1844) گذشت.
ص: 2006
وى فرزند مرحوم نايب السلطنه عباس ميرزا است كه در (1203 ج 1 ش 82 ص 146) گذشت.
مرحوم فريدون ميرزا از شاهزادگان بزرگ قاجاريه و شعراء اين خانواده است و در شعر تخلص فرخ مى نموده و لقب فرمانفرما داشته و چندى حاكم مشهد مقدس بوده. و هم در آن شهر در روز چهارشنبه شانزدهم ماه ربيع الاخر اين سال- مطابق (...) جدى ماه برجى- وفات نموده و در دار الحفاظ مبارك در ايوان ميانى شرقى دفن شد، و وفات وى را در روز وماه و سال مرقوم در جلد قاجاريه «ناسخ» و «منتخب التواريخ» نوشته اند، و هم چنين «منتظم» بدون ماه و روز، و در «مجمع الفصحا» بدون روز و ماه در سنه 1271 ذكر كرده.
وى (1) فرزند مرحوم سيد محمد باقر 47 بن سيد ابراهيم 46 بن مير محمد هادى 45 بن مير شمس الدين 44 بن سيد حسين 43 بن سيد محمد 42 بن ميرزا على 41 بن سيد دراج 40 بن اسمعيل 39 بن سيد شجاع 38 بن سيد جعفر 37 بن سيد احمد 36 بن شمس الدين 35 بن محمد 34 بن سيد شمس الدين 33 بن الغانم 32 بن سيد اكبر 31 بن سيد ابو الوفا 30 بن سيد موسى 29 بن سيد جلال 28 بن سيد احمد 27 بن سيد جلال 26 بن سيد مقصود 25 بن سيد ميركى 24 بن سيد موسى 23 بن سيد عباس 22 بن سيد احمد 21 بن سيد سليمان 20 بن سيد شمس الدين 19 بن سيد احمد 18 بن سيد فضاله 17 بن سيد مقداد 16 ابن سيد محمد 15 بن سيد عباد 14 بن سيد ابو الوفا 13 بن سيد شمس الدين 12 بن محمد 11
ص: 2007
11 بن سيد حسين 10 بن سيد عباس 9 بن سيد على 8 بن سيد محمد 7 بن سيد محمد 6 بن تاج العارفين ابو الحسن سيد محمد 5 پرهيزكار ابن عبد اللّه 4 بن الامام زين العابدين 3 عليه السلام است.
حضرت امام زين العابدين 3 (ع) در فصل دويم مقدمه گذشت.
فرزندش حضرت امامزاده عبد اللّه 4 (ع) از بطن فاطمه دختر حضرت امام حسن (ع) متولد شده يعنى با حضرت باقر (ع) از يك مادر و خود ملقب به باهر بوده براى اين كه هرجا مى نشته نور جمالش حاضران را مبهور مى نموده، و او متولى صدقات حضرت امير (ع) و در پنجاه و هفت سالگى وفات كرده و عقب او قليل است، چنان كه اين همه را در «عمدة الطالب» گفته، و هم آن جا نوشته كه عقب او فقط از ابو عبد اللّه محمد 5 الارقط (كه چون آبله رو بود او را ارقط گفتند) بجاى ماند، لكن ظاهرا اين سيد محمد پرهيزكار غير از ارقط باشد و پرهيزكار فرزند با واسطه عبد اللّه الباهر بوده (1).
و بهرحال، مرحوم سيد ابو القاسم صاحب عنوان از اعاظم علما و فقهاء اصفهان بود، و تخمينا نيم ساعت پيش از طلوع آفتاب روز شنبه غره ماه رجب الفرد اين سال- مطابق (...)حوت ماه برجى- از بطن دختر ملا محمد ابراهيم دهكردى- كه مانند سيد محمد باقر پدر خودش هر دو از علماء دهكرد بودند- در دهكرد متولد شده، و چندين سال در اصفهان و عراق عرب خدمت چند نفر از اجله علما و فقها درس خواند و از برخى اجازت روايت درست كرد، و پس از آن در اصفهان بتدريس و تأليف و امامت و موعظه و ارشاد مشغول شد و چندين نفر از مجلس درس او برخواستند، و كتب چندى تأليف كرد از آن جمله كتاب «منبر الوسيله» در اصول خمسه اعتقاديه در دو جلد(2).
ص: 2008
و پس از مدت هشتاد و يك سال و سه ماه قمرى و پنج روز عمر، يك ساعت پيش از غروب روز شنبه ششم ماه شوال المكرم سنه 1353 هزار و سيصد و پنجاه و سه- مطابق 22 دى ماه باستانى- در اصفهان وفات كرد، و روز 7 در مقبره زينبيه سه ربع فرسنگى در يكى از حجرات طرف مغرب صحن دفن شد. و چندين نفر فرزند پسر و دختر از او بازماند كه هيچ يك چندان شهرتى ندارند، از آن جمله آقا حسين 49 كه پس از پدر چندين سال در اصفهان در محله در كوشك در مسجد سفره چى بجاى پدر بامامت جماعت ميپرداخت، تا آخر در روز شنبه 17 ذى الحجه 1377- مطابق 14 تيرماه باستانى- در همان اصفهان وفات كرد.مرحوم آقا سيد ابو القاسم صاحب عنوان- بنا بر آنچه در كتاب «تحفة الاحباب: 32» نوشته برادرى داشته بنام سيد محمود 48 كه آخوند ملا محمد كاشى مى فرموده: اگر
ص: 2009
زاهد در اصفهان هست دو نفراند، يكى همين سيد محمود را گفته و ديگرى سيد حسن لبنانى كه در صفحه مذكوره «تحفه» ذكر شده (1).
شرحى است كه آقاى دهكردى بخط خود در هامش رساله «نخبه» نوشته. و اين است منهاج صحيح در گواهى اعتبار رساله هاى عمليه تا مقلد با اطمينان خاطر بدان استناد نمايد. م.
ص: 2010
تصویر
مرحوم آقا سيد ابو القاسم دهكردى
ص: 2011
شب آدينه 14 رجب. شرح احوال او در (1207 ج 2 ش 129) گذشت.
سنه 1235 شمسى
آدينه چهاردهم رجب المرجب اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد صادق 33 چهارسوئى (1228 ج 3 ش 387) و خود از علماء عصر بود كه در سيزدهم ماه شعبان المعظم اين سال (1) چنان كه در «شجره نامه چهارسوئى ها» نوشته- مطابق (...) حمل ماه برجى- در اصفهان متولد شده، و در
ص: 2012
«احسن الوديعه 2: 35» در سنه 1273 فرموده (1).
و بهرحال، او در عتبات تحصيل كرده و در كاظمين سكونت نموده تا هم آنجا در نزديكى مغرب شب چهارشنبه بيست و دويم ماه محرم الحرام سنه 1355 هزار و سيصد و پنجاه و پنج- مطابق 26 فروردين ماه باستانى- وفات كرد و هم در آن زمين برين در صحن مطهر در حجره چهارم طرف راست آن كه از در قبله بيرون رود دفن شد. و فرزندش سيد محمد مهدى 35 در (1319) بيايد.
ص: 2013
تصویر
مرحوم آقاى حاج ميرزا سيد محمد كاظمينى و خواهرزاده او مرحوم آية اللّه حاج ميرزا سيد حسن چهارسوقى (1294) از يك عكس جمعى در سفر اخير اصفهان بسال 1347 ق.
اين دو بزرگوار بيكديگر بسيار علاقمند بوده و مكاتبات فراوانى «بين كاظمين و اصفهان» از ايشان در دست ميباشد. م.
تصویر
خط حاج ميرزا محمد كاظمينى روى يك نامه بعنوان والد راقم اين سطور «1319- 1356». م.
ص: 2014
وى مرحوم سيد ابو محمد 37 فرزند مرحوم سيد محمد هادى 36 كاظمينى است كه در (1235 ج 3 ش 494 ص 1015) گذشت.
مرحوم سيد حسن (اعلى اللّه مقامه) از اجله و اعاظم علما و فقها بود و در احوال رجال و علماء فريقين و سير و تواريخ تتبع و تبحرى فراوان داشت، و او در هنگام زوال روز آدينه (1) بيست و نهم ماه رمضان المبارك اين سال- مطابق (...) جوزا ماه برجى- در كاظمين (ع) متولد شده و در خدمت چند نفر از بزرگان اهل علم و ادب و عظماء علما و مشايخ اجازات درس خواند تا خود عالمى عامل و فقيهى فاضل و متتبعى كامل گرديد، و مخصوصا در فنون رجال و درايت و تتبع احوال علما و تراجم رجال فريقين مقامى منيع و مرتبتى رفيع بهم رسانيد،
ص: 2015
تصویر
مرحوم آقا سيد حسن صدر الدين كاظمينى
رساله ارشاد المقلدين
تاليف حضرت اية اللّه فى العالمين حجة الاسلام و المسلمين سركار اقاى اقا سيد حسن صدر الدين العاملى الكاظمى ادام اللّه تعالى ظله العالى بمحمد و آله الطاهرين آمين
صفحه اول و روى جلد كتاب «ارشاد المقلدين»
آخرين سطور اجازه آقا سيد حسن صدر براى مرحوم آقا شيخ محمد رضا نجفى در سرآغاز نسخه «نجعة المرتاد»
ص: 2016
بطورى كه كمى از علماء شيعه و سنى را مانند او بآن خبرت و احاطت توان پيدا كرد، و در اثر آن مؤلفات نافعه و تصنيفات شريفه چندى از قلم مباركش سرزد كه همه در موضوع خود از جلايل تآليف و نفايس سفاين بشمار آيد، از آن جمله:
اول كتاب «تكملة الامل» در تتميم كتاب «امل الامل» در احوال علماء جبل عامل و غيره تأليف مرحوم شيخ حر عاملى (اعلى اللّه مقامه) در سه جلد ضخيم بزرگ: اول در احوال علماء جبل عامل، دويم و سيم در احوال ساير علما كه در مقام خود از مؤلفات جليله نافعه است. دويم كتاب «الغالية» براى اهل انظار عاليه، در حرمت ريش تراشى بعربى، انجام تأليف آن غره ع 2 سنه 1315. سيم كتاب «اللمعة الحيدريه» در اجازه براى سردار كابلى چنانكه در «اجازه ميرزا محمد على اردوبادىبراى شيخ حسين آل محفوظ» نوشته. چهارم كتاب «ذكرى ذوى النهى» در حرمت حلق لحى (يعنى ريش تراشى) ايضا بعربى، تأليف آن ج 2 سنه 1343(1).
ص: 2017
و او از بسيارى از مشايخ و اساتيد خود اجازت روايت دارد، از آن جمله حاج ميرزا حسين خليلى، چنان كه در آن اجازه نوشته. و چندين نفر از علماء عصر فيض اجازت روايت از او دريافته اند(1).و بالاخره وى در اواخر عمر كه مزاجش از اعتدال منحرف شد براى تغيير آب و هوا از كاظمين بقصر جعفر خان بيرون كاظمين رفت و همان جا پس از مدت هشتاد و يك سال و پنج ماه قمرى و دوازده روز عمر، در شب پنج شنبه يازدهم ماه ربيع المولود سنه 1354 هزار و سيصد و پنجاه و چهار- مطابق 22 خرداد ماه باستانى- بدرجات جنان صعود نمود و جسدش را بكاظمين آورده و در صحن مقدس در حجره پدر بزرگوارش دفن كردند.
و از وى سه دختر 38 و دو پسر بازماند. و پسران: يكى حاجى سيد محمد 38 صدر الدين است كه در (1300) بيايد. دويم: آقا سيد على 38 كه كوچك تر از او و از علما و ائمه جماعت كاظمين و مادرش خواهر سيد حسين قارى هندى است كه در (1330) بيايد. چنان كه مادر خود آقا سيد حسن صاحب عنوان- بطورى كه در «الذريعه 8: ش 942» نوشته خواهر
ص: 2018
شيخ جابر كاظمينى (1222 ج 3 ش 318 ص 743) است. و سيد على مذكور كتابى دارد بنام «ابانه» از كتب خزانه (1)، در فهرست كتب كتابخانه پدر بزرگوارش (اعلى اللّه مقامه)، و نيز كتابى دارد بنام «حقيبه» در فوائد متفرقه مانند «كشكول»، و وى بطورى كه در مجله مباركه «المرشد. س 3 ش 1 صادره در 1 ماه رمضان 1346 ص 28» نوشته؛ اعلانى منتشر نموده دائر بر اينكه پس از اين وى را بنام شرف الدين كه يكى از اجداد او ميباشد بخوانند.
وى فرزند مرحوم ناصر الدين شاه است كه در (1247 ج 4 ش 693 ص 1294) گذشت.
كامران ميرزا از شاهزادگان آل قاجار و از اهل علم بوده، و در سه شنبه نوزدهم ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- از بطن منيرة السلطنه (2) دختر محمد تقى خان معمارباشى متولد شده. و سه شنبه بودن 19 اين ماه از آن است كه در «الذريعه» انجام تأليف «اكسير العبادات» را در آدينه نيمه آن نوشته و نيز در روزنامه هاى آن سال چنين است.
و بهرحال، وى در روز آدينه 27 شعبان سنه 1275 ملقب به نايب السلطنه گرديد، و پس از مدت هفتاد و چهار سال و نه ماه قمرى و سيزده روز عمر، در شب سه شنبه دويم ماه
ص: 2019
رمضان المبارك سنه 1347 هزار و سيصد و چهل و هفت- مطابق 23 بهمنماه باستانى- وفات كرد، و در قم در بقعه قبر فتحعليشاه دفن شد. و دختر او ملكه جهان خانم زنى با علم و فضل و زوجه محمد عليشاه پسر عمش كه در (1289) بيايد بوده و كتابى بنام «برهان الايمان» در ادعيه و أوراد تأليف نموده. و مادر اين دختر كه زوجه نايب السلطنه باشد سرور الدوله (1326) بوده.
و فرزند ديگر نايب السلطنه محمد باقر ميرزاى كامرانى امير ارفع بوده كه در «روز- نامه اطلاعات. س 29 ش 8649- 18 شعبان 1374 ص 2» اعلان فوت او در هامبورك نوشته شده و اينكه جسدش بقم حمل و آنجا دفن شد.
و فرزند ديگر نايب السلطنه محمد مهدى ميرزاى مذكور در «فهرست رضويه 6: 350 ش 551» است.
وى فرزند مرحوم ملا نصر اللّه انصارى و خود از علما و فقهاء عصر بود.شرح احوالش در (ص ز) از مقدمه كتاب «شيعه چه مى گويد» تأليف فرزندش حاج سراج انصارى (س) نوشته، و از آن چنين برآيد كه نژاد او بحضرت جابر انصارى (عليه الرحمه) ميرسد، و پدران وى از دويست سال پيش از اين تاكنون كه معلوم و اسمائشان در دست بوده همه از علما و معروف به انصارى بوده اند، و پدرش ملا نصر اللّه از علما و فقها و شاگرد صاحب «جواهر» بوده. و ميرزا عبد الرحيم خود در روز پنج شنبه پنجم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق (...) اسد ماه برجى- در قريه هجر نديس نزديك قصبه گليبر متولد شده و علوم مقدماتى را از پدرش ياد گرفت، و در اوائل سنه 1300 بعتبات رفت و مدتى در سامره نزد ميرزاى شيرازى درس خواند و بعد از آن بمدرس ملا محمد كاظم خراسانى شتافت و از
ص: 2020
تلامذه دوره اول وى گرديد، و از وى و آقا سيد محمد كاظم و آقاى شريعت اجازت اجتهاد يافت، و چندين نفر از علما در نزد وى درس خوانده اند و چندين كتاب تأليف كرد:
اول كتاب «اجتهاد و تقليد». دويم كتاب «بهجة العناوين» در مواعظ. سيم «رساله ئى در شرط متأخر». چهارم كتاب «صراط النجاة» در اصول دين. پنجم كتاب «مشكوة السالك» در ادعيه.
و او در وقت طلوع آفتاب روز جمعه نهم ماه صفر الخير سنه 1334 هزار و سيصد و سى و چهار- مطابق 24 قوس ماه برجى- وفات كرد و در تبريز در سمت زاويه شرقى قبرستانى كه در طرف مشرق صحن امامزاده حمزه (ع) واقع است دفن شد. و فرزندش حاج سراج مذكور در (1313) بيايد.
و چند نفر غير از صاحب عنوان خود را از اعقاب جابر نوشته اند:
1- حاج ميرزا على انصارى (1305) و خانواده او.
2- ملا حسينقلى همدانى كه در سال (1239 ج 4 ش 555 ص 1087) گذشت.
3- حاج ميرزا موسى خان انصارى (1273 ش 1282) كه ظاهرا وى نيز از خانواده حاج ميرزا على ميباشد.
4- ملا محمد باقر صفا شاعر نائينى كه در «الذريعه 9: 610 ش 4358» نوشته.
شرح احوال او در (1200 ج 1 ش 52 ص 103) گذشت.
ص: 2021
وى فرزند مرحوم شيخ صادق بن احمد حائرى مشهور به هر و خود از علما و فقها بوده، و در اين سال در كربلا متولد شده و در نزد چندين نفر از علما درس خوانده و شعر هم مى گفته و چند نفر در نزد او درس خوانده اند. و آخر در پنج شنبه غره ماه جمادى الاخرى سنه 1347 هزار و سيصد و چهل و هفت- مطابق 24 آبان ماه باستانى- در كربلا وفات كرد و هم آن جا در نزديكى قبر مرحوم آقا سيد على كربلائى (ره) دفن شد.
و فرزندش شيخ موسى نيز از علماء اين عصر مى باشد، و هر دو (پدر و پسر) در «مقالات مبسوطه» در (1347) نوشته اند(1).
وى از علما و فقهاء عصر است كه در اينسال- چنان كه در «الذريعه 7 ش 1114» نوشته- در سوق الشيوخ متولد شده و در خرم شهر كه آنرا سابقا محمره مى گفتند سكونت نموده و چندين كتاب كه از آن جمله است كتاب «خلاصة الفقه» تأليف فرموده.
وى فرزند مرحوم حاجى آقا محمد نجم آبادى است كه در (1236 ج 3 ش 508 ص 1031) گذشت، گرچه در «نقبا: 1214 ش 1740» وى را فرزند شيخ عبد اللّه نجم آبادى
ص: 2022
نوشته، لكن آن غلط است چنانكه در حاشيه نوشته ايم. و بهرحال، وى عالمى جليل و محققى بى بديل بود كه در اين سال متولد شده و در تهران رياستى شايان داشته، و در پنج شنبه هفتم ماه رجب الفرد سنه 1347 هزار و سيصد و چهل و هفت- مطابق 29 آذرماه باستانى- وفات كرد. و او چندين سال در نجف در نزد مرحوم حاج ميرزا حسين (1230 ج 3 ش 420 ص 894) درس خواند و در حدود (1320) بتهران بازگشت و كتبى تأليف كرد: اول «حاشيه بر كتاب ارث از قواعد علامه». دويم كتاب «ميزان المقادير». و روايت مى كند از استادش حاج ميرزا حسين مرقوم از صاحب «جواهر»، و از او: آقا نجفى تبريزى (س).
و فرزندش آقا حسن در (1307) بيايد.
وى فرزند نصر اللّه خان قاجار نهاوندى و خود از اجله حكما و عرفا و فلاسفه و صوفيه عصر بوده و در اين سال متولد شده و كسب علوم معقول نموده تا حكيمى كامل و فيلسوفى فاضل گرديد، و سالها در مدرسه سپهسالار قديم در تهران بتدريس مشغول و برياضت و تهذيب اخلاق عمرى را بسر رسانيد، تا در دوشنبه چهاردهم ماه جمادى الاولى سنه 1318 هزار و سيصد و هيجده- مطابق (...) سنبله ماه برجى- بدرجات جنان صعود فرمود.
وى مرحوم ميرزا عبد اللّه فرزند ميرزا محمود حكيم است كه در (1234 ج 3 ش 473 ص 984) گذشت.
ص: 2023
مرحوم رحمت از اجله اهل علم و ادب و دانشمندان بزرگوار است و در شعر و خط و طب و علوم رياضيه و غيره سرآمد أقران خود بوده، و او در اين سال- چنان كه نص «فارسنامه» و «طرائق» و مفهوم از «گلشن وصال» است- از بطن دختر مرحوم رحمتعليشاه متولد گرديد.
گرچه در «گلشن وصال» تصريح به 1270 نموده لكن اشتباه است. و علاوه بر كمالات مرقومه كه از آن جمله نظم اشعار بتخلص (رحمت) است چندين كتاب در علوم ادبيه و رياضيه تأليف نموده، و در عرفان از جد بزرگوار مادرى خود ارث برده، و در طبابت بأقسام عديده خدمات نافعه بأبناء نوع خود فرموده.
و آخر در شب پنج شنبه سلخ ماه شوال المكرم سنه 1344 هزار و سيصد و چهل و چهار- مطابق 22 اردى بهشت ماه باستانى- در شيراز وفات كرده و در بيرون شهر در بقعه شيخ ابو الوفا دفن شد. و دو فرزند از دختر عمش مرحوم وقار از او بازماند: اول ميرزا مصطفى بهجت كه در (1295) بيايد. دويم ميرزا يوسف وصال كه در (1303) بيايد.
وى فرزند ابو طالب بن على مراد نجار، و خود از فضلاء كبار بوده كه در اين سال در تبريز متولد شده و كتب چندى تأليف نموده از آن جمله: «ترجمه هيئت فلاماريون» و كتاب «نخبه سپهرى» در احوال حضرت رسول (ص). و در اواسط ماه ربيع الاخر سنه 1329 هزار و سيصد و بيست و نه- مطابق حمل ماه برجى- در تيمور خان شوره ولاد قفقاز وفات كرد، چنان كه در شماره 18 «روزنامه شمس و تمدن» نوشته و در شماره (9- 10، ج 1- ج 2/ 1329) «مجله بهار» و همچنين در «دانشمندان آذربايجان» و «رجال آذربايجان» در سنه 1328 نوشته اند، و در «معاريف» در سنه 1336 گفته كه آن ظاهرا اشتباه است.
ص: 2024
وى احمد عبد العزيز نائطى متخلص به ولا فرزند محمد نظام الدين است كه بطور مفهوم از «مؤلفين كتب چاپى 4: 58» در اينسال متولد شده و چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «آصف اللغات» هفده جلد. دويم كتاب «تصوير بلاغت» كه شعر است. سيم كتاب «كليات نظم ولا».
وى فرزند مرحوم حاج محمد حسن نائينى (ره) است كه در (1250 ج 4 ش 767 ص 1371) گذشت.
مرحوم آقا محمد اسمعيل (ره) از اهل علم و عرفان بوده، و از قرارى كه در «طرائق الحقائق» فرموده وى در خدمت پدر نامور نشوونما كرده و فيض ياب گرديد، و ميرزا محمد حسين وزير اصفهان كه از ارادت مندان حاجى محمد حسن بوده بوى نوشت كه هر كدام فرزندانتان را كه بيشتر دوست مى داريد باصفهان بفرستيد كه يك دختر دارم او را بوى تزويج نموده و املاكى كه هست با لوازم ديگر بوى بخشم. حاجى محمد حسن آقا محمد اسمعيل را فرستاد و آن وزير بى نظير بگفته خود رفتار كرد و دختر خود را بدو تزويج نمود و هرچه داشت بوى داد و نهايت اخلاص و ارادت را بظهور رسانيد. مردمان حاسد را اين معنى ناگوار شد و در خدمت مرحوم حاجى سيد محمد باقر بيدآبادى شهادات مجعول و مزورانه داده تا حكم كفر آقا محمد اسمعيل صادر و زوجه اش بى طلاق بميرزا عبد الحسين برادرزاده
ص: 2025
ميرزا محمد حسين شوهر كرد، و گويند كه فتنه اصفهان و قتل ميرزا عبد الحسين از شآمت آن تزويج بود(1). و آقا محمد اسمعيل از مردم گريخته بمشهد رفت و در يكى از حجرات متصل برواق مقدس سالها پنهان بود و پدرش بفراق وى مبتلا، تا محمد شاه بتخت نشست و آقا محمد اسمعيل ظاهر شد و بنائين آمد و از خانواده ئى ديگر زن گرفت و چندين نفر فرزند پسر و دختر آورد، و در اين سال وفات كرد و در نزد پدر دفن شد، انتهى. و بطورى كه در «تاريخ نائين 4: 17» نوشته وى سه دختر و هفت پسر داشته و از پسران: اول كه اكبر و ارشد همه است حاجى پيرزاده در (1321) بيايد. دويم آقا حسن. سيم عبد المولى. چهارم حاج آقا حسين.
پنجم حاج عليمحمد خان. ششم حاج آقا محمد خان. هفتم آقا عبد الوهاب. و از بعضى از اينها احفاد و اولادى بهم رسيده كه در (ص 18) بشرح نوشته شده.
بطورى كه در «مجمع الفصحا 2: 425» فرموده كوكب از اهل خاوران خراسان و شاعرى بلند مكان بوده و از علوم ادبى و رياضى و طبيعى بهره ئى تمام داشته و در اين سال لواى سفر آخرت برافراشته. آن گاه لختى از اشعارش را از مسوده ئى كه فرزندش بوى داده ذكر كرده.
و شعرائى كه كوكب تخلص داشته اند در (1239 ج 4 ش 557 ص 1092) گذشت.(2)
ص: 2026
وى فرزند حاج علينقى خان شجيع الملك است كه او فرمانده فوج قرائى خراسان بوده و در سنه 1327 كشته شده.
و حاجى شيخ محمد تقى خود از علما و فقها و اهل فضل و ادب عصر خويش بود كه در اين سال- چنان كه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه (ع) 5: 387» نوشته- در قريه دولت آباد چهار فرسنگى شهر تربت حيدريه متولد شده، و چون پدرش مردى نظامى بود وى نيز تا چهارده سالگى بتحصيل علوم فارسى و فنون نظامى مشغول بود، آن گاه از اين كار سر باز زده و در حدود هزار و دويست و هشتاد و اندى بمشهد مقدس مهاجرت نمود و در مدرسه ميرزا جعفر سكونت اختيار كرد و با شوقى وافر و جدى متكاثر بتحصيل علوم دينيه پرداخت، چندان كه در اواخر امر سرآمد تلامذه مرحوم ميرزا نصر اللّه تربتى (1230) گرديد(1).
آن گاه براى تكميل علوم شرعيه در سنه 1298 بنجف رفت و در خدمت ميرزاى رشتى و غيره درس خواند و با نيل بمقام اجتهاد بايران برگشت و در مشهد مقدس ساكن و همى بتأليف و تدريس اشتغال جست، و چندين كتاب تأليف نمود: اول كتاب «تقريرات» كه مجموعه ئى است از مسوده هاى مختلف و اكثر آنها در مباحث و مسائل متفرقه و بعنوان حواشى بر «طهارت» و «مكاسب» شيخ انصارى است كه بيشتر آنها ناتمام مانده. دويم «حاشيه بر مبحث تعادل و تراجيح فرائد» آن مرحوم.و آخر در ماه رمضان المبارك سنه 1330 هزار و سيصد و سى- مطابق (اسد- سنبله) ماه برجى- در مشهد وفات كرد، و هم آنجا در منزل شخصى خود در كوچه حمام سالار دفن شد.
و فرزندش آقاى شجيعى اينك از قضاة عالى مقام معاصر است.
ص: 2027
وى فرزند محمد اسمعيل بن محمد مهدى بن محمد صادق، و خود از خانواده علم و از علماء اكابر و مجاور حائر طاهر بوده و در نزد صاحب «جواهر» و شيخ انصارى درس خوانده و چندين كتاب تأليف نموده، اول: كتاب «قسطاس مستقيم» در منطق. دويم كتاب «كلمه باقيه» در اخلاق. سيم كتاب «فلك المشحون» در اصول. چهارم كتاب «مقاليد» در فقه. و او در اين سال در كربلا وفات نموده و هم آن جا در صحن كوچك دفن شده با شاهزاده ركن الدوله.
وى فرزند سيد صالح كشوان موسوى قزوينى و خود از علما و فقهاء اين عصر مى باشد كه در اين سال- چنان كه در «الذريعه 7 ش 894» فرموده- در كاظمين متولد شده و در «فهرست كتابخانه رضويه 4: 287» در سنه 1282 گفته. و بهرحال وى هم در كاظمين بتحصيل پرداخته و در حدود (1300) بسامره رفت و بدرس ميرزاى شيرازى و تلامذه مهم او مانند ميرزا ابراهيم محلاتى (1336) و شيخ اسمعيل ترشيزى حاضر شد، و در سنه 1314 بمشهد رفت و بعد از آن بكويت رفته در آنجا اقامت نمود و سال ها مرجع امور شرعيه آن شهر بود، تا در سنه 1343 ببصره رفت و در بصره سكونت نمود و هماره بأداء وظيفه شرعيه و تأليف بسر مى برد، و او چندين كتاب تأليف كرد، از آن جمله: اول كتاب «القام الحجر» بفارسى در رد شيخيه كه نام اصلى آن «هدى للمتقين» بوده و مرحوم آقاى شريعت نام آن را «القام الحجر»
ص: 2028
نهاده. و اين كتاب بعربى هم ترجمه شده و نام معرب آن «مخازى الشيخيه» است. دويم كتاب «برهان الدين الوثيق» در نقض كتاب «عمدة التحقيق» كه آنرا يكى از اهل سنت تأليف كرده، انجام تأليف آن 3 رمضان سنه 1340. سيم كتاب «بوار الغالين» در رد شيخيه، انجام تأليف آن 15 ج 1 سنه 1331. چهارم كتاب «حلية النجيب» در منع از تقليد ميت ابتداء كه كتاب «الدر النضيد» در مسئله تقليد در رد آن نوشته شده، و هم چنين شيخ على بن حبيب آل شبير أخبارى خاقانى نيز ردى بر آن نوشته، و اديب محمد هادى دفتر در كتاب «نظرة اليقين» ردى بر خاقانى دارد، چنانكه در «الذريعه 7 ش 446» فرموده. پنجم كتاب«حى على الحق» در رد كتاب «المسيح فى الاسلام» كه يكى از ترسايان تأليف كرده. ششم كتاب «خصائص- الشيعه» كه آورده است آنرا شريعت، انجام تأليف آن رجب سنه 1341. هفتم كتاب «خيبة المتناقض المريب» در رد بر «حلية النجيب» (يا اينكه «خيبه» در رد اين «حلية النجيب» سيد محمد مهدى است از ديگرى، زيرا كه در «الذريعه 7 ش 1379» بطورى نوشته كه معلوم نمى شود «خيبه» از صاحب عنوان يا از ديگرى در رد «حليه» او است).
و او در روز دوشنبه ششم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1358 هزار و سيصد و پنجاه و هشت- مطابق 26 آذرماه باستانى- در بصره وفات كرد و نعش او بنجف حمل شده و در 4 شنبه 8 آنرا با سيد عدنان و سيد مهدى بحرانيان در حجره طرف چپ در اينده صحن از در مغربى معروف بباب سلطانى دفن شد.
و در «فهرست كتابخانه رضويه، جلد و صفحه مرقوم» وفات او را در شب 3 شنبه 8 ذى القعده اينسال آورده، و اين مبنى بر ناقص بودن شوال است بأفق بصره، و ما طبق تقويم ايران آنرا تمام دانسته كه غره ذى القعده 4 شنبه شده. و در آنجا از اساتيد او حاج ميرزا محمد تقى شيرازى و حاجى نورى و حاج شيخ محمد طه نجف و سيد محمد هندى را ذكر كرده.
ص: 2029
وى فرزند محمد خاقانى و خود از علماء مشهور عصر خويش بوده كه در «المآثر: 139» وى را عنوان و تمجيد نموده، و او سفرى بطهران آمده و قبلا در نزد شيخ حسن بن شيخ جعفر نجفى درس خوانده و در جمعه بيست و دويم ماه ربيع الاول اين سال، چنانكه در «فهرست كتابخانه رضويه 5: 580» نوشته- مطابق (...) عقرب ماه برجى- در حمام هندى در نجف، چنان كه در «الذريعه 8: 297» فرموده؛ غرق شده و وفات كرده و هم آنجا دفن شد. و دختر او زوجه ملا ابراهيم قمى (1301) است. و كتابخانه ئى از صاحب عنوان بازمانده كه اينك در دست نواده اش شيخ حسين بن مشكور بن شيخ جواد بن مشكور كبير صاحب عنوان است.
غبار از شعراء بزرگ و مانند ابو العلاء معرى و خيلى ديگر از معاريف علم و ادب از ديده نابينا بوده و در اين سال بسى و چهار سالگى وفات نموده. و در سال (1270 ش 1192 ص 1955) دو نفر ديگر شاعر غبار تخلص گذشتند.
شرح احوال او در (1222 ج 3 ش 328 ص 760) گذشت.
ص: 2030
همرپورژستال از معاريف مستشرقين است كه در اين سال (يا سال 1273) وفات كرده و كتب چندى ترجمه يا تأليف نموده و از جمله تأليفات او كتاب «تاريخ آداب لغت عرب» است در هفت جلد كه تمام نشده (1).
سنه 1273 قمرى مطابق سنه 1235 شمسى 3 شنبه غره محرم الحرام (...) سنبله ماه برجى
وى فرزند مرحوم مير سيد حسن 39 مدرس است كه در (1210 ج 2 ش 154) گذشت.
مرحوم مير محمد تقى از معاريف علماء اصفهان بود كه در 2 شنبه سيزدهم ماه صفر المظفر اين سال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- متولد شده و در سه چهار ماهه گى وى پدر بزرگوارش
ص: 2031
بدرود جهان نمود و مير محمد تقى با (وجود) بى پدرى پس از طى مراتب كودكى همت بتحصيل گماشته و بعتبات عاليات رفت و مدتها در آن اراضى شريفه خدمت چندين نفر از معاريف علما درس خواند، و سپس باصفهان برگشت و بتدريس پرداخت و رياستى شايسته بهم رسانيد، تا آخر پس از مدت شصت سال و يك ماه قمرى و بيست و چهار روز عمر، در شب دوشنبه هفتم ماه ربيع الاخر سنه 1333 هزار و سيصد و سى و سه- مطابق 3 حوت ماه برجى- در اصفهان وفات كرد و در مقبره والد ماجدش دفن شد(1).و چندين نفر پسر برجا نهاد، از آن جمله: آقا مير سيد حسن 41 كه بزرگتر از همه و بجاى پدر در مسجد رحيم خان امامت جماعت مى نمايد(2).
ص: 2032
و ديگر آقا سيد جواد 41 و آقا سيد رضا 41 كه مادر اين دو نفر گوهر آغا بيگم 33 دختر حاج ميرزا ابو القاسم 32 زنجانى (1336) است.
و مير سيد حسن در شب جمعه 5 ج 2 سنه 1372- مطابق 1 اسفندماه باستانى سنه 1331 شمسى- در اصفهان وفات كرد و در مسجد رحيم خان در مقبره جد و پدر خود دفن شد، چنان كه در «روزنامه چهلستون. س 2 ش 68 (8 ج 2)» نوشته.
و ديگر حاج مير سيد محمد حسين 41 مدرس كه در «ارشاد المسلمين. ص 49» نوشته كه وى پس از فوت پدر خود چندى در اصفهان بود و بعد از چند سال حركت بتهران و در آنجا اقامه جماعت كنند و يكى از علماء آن شهر محسوب ميشوند، انتهى (1).
توضيح راجع بكليشه صفحه بعد
منتخب رساله «هداية الطالبين» در عبادات بفارسى كه اصل از مرحوم آقا مير سيد حسن مدرس بزرگ و منتخب از شاگردش مرحوم آخوند ملا محمد صادق بن احمد پيكانى «مذكور در تذكرة القبور: 93 ط 2» است و بسال 1321 ق با حاشيه فرزند مؤلف مرحوم آمير محمد تقى صاحب عنوان در اصفهان چاپ شده است. م.
ص: 2033
تصویر
سرآغاز «حاشيه فرائد الاصول» آقا مير محمد تقى بخط خودش توضيح در صفحه قبل
ص: 2034
تصویر
آقا مير سيد حسن بن مير محمد تقى
ص: 2035
تصویر
حاج سيد محمد حسين بن مير محمد تقى سيد محمد رضا بن مير محمد تقى
سرآغاز شرح منظومه «الدرة النجفيه» بحر العلوم بخط شارح مير سيد حسن بن مير محمد تقى
ص: 2036
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 975 ش 6379» نوشته فرزند ميرزا حسين بن ميرزا حبيب اللّه بن ميرزا مهدى بن ميرزا حسين مستوفى است.
ميرزا لطف اللّه خان از فضلاى زمان و آزادى خواهان منور الفكر بود كه در جمعه بيست و دويم ماه ربيع المولود اين سال- مطابق (عقرب- قوس) ماه برجى- متولد شده و در نزد دائى خود سيد جمال الدين اسدآبادى كه در (1254 ج 5 ش 830) گذشت درس خوانده تا بكمال علم و دانش زينت يافت و در سرودن اشعار طبعى سرشار بهم رسانيد و تخلص خود را محزون قرار داد، و كتب چندى تأليف كرد، از آن جمله «رساله ئى در احوال دائى مذكور خود». و پس از مدت شصت و هفت سال و نيم قمرى عمر، در ماه رمضان المبارك سنه 1340 هزار و سيصد و چهل- مطابق (ثور- جوزا) ماه برجى- وفات كرد.
و فرزندش صفات اللّه خان از فضلاء زمان و در اشعار تخلص صفا مى نمايد. و چندين نفر شاعر ديگر بتخلص محزون هستند كه فهرست آنها در سال (1274 ش 1291) بيايد. و نيز چندين نفر بلقب يا تخلص صفا هستند كه در (1221 ج 3 ش 306) گذشتند.
3 ج 2. شرح احوال وى در (1210 ج 2 ش 154) گذشت.
ص: 2037
تصویر
نسخه اصل اجازه مرحوم آقا سيد حسن مدرس (ش 154) بصاحب «روضات الجنات» در 60 سالگى مجيز و 44 سالگى مجاز. اصل آنرا كه در حاشيه سؤال مردم اصفهان راجع باجتهاد صاحب روضات مرقوم داشته در كتاب «رياض الابرار» ضبط كرده ايم. و تصوير ديگر، چند سطر از آغاز كتاب متاجر «شرح المختصر النافع» است بخط سيد مدرس و تأليف خود آن مرحوم. م.
ص: 2038
سنه 1236 شمسى
شنبه 24 رجب المرجب اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم سيد ابو القاسم حجت است كه در (1242 ج 4 ش 617) گذشت.
مرحوم سيد محمد باقر از علماء عصر و اهل شعر و ادب بود، و در شنبه هشتم ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق 15 حمل ماه برجى- متولد شده، و أراجيز چندى بنظم آورده از آن جمله ارجوزه ئى در امامت بنام «الشهاب الثاقب». و در يازدهم ماه رجب الفرد سنه 1331 هزار و سيصد و سى و يك، چنان كه در «الذريعه 12: 40» فرموده- مطابق (...) حوت ماه برجى- وفات كرده و در كربلا دفن شد. و فرزندش سيد محمد صادق در (1337) بيايد. و ديگر از تأليفات سيد محمد باقر صاحب عنوان «تتميم دره بحر العلوم» است با تمام نماز و ضم نمودن حج بر آن.
وى فرزند حاجى عليقليخان مخبر الدوله است كه در (1245 ج 4 ش 651) گذشت.
مرحوم صنيع الدوله از معاريف رجال ايران و فاضلى كافى و كاردان بود، و در شب
ص: 2039
يك شنبه نهم ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق 16 حمل ماه برجى- متولد شده و در ايران و برلن در علوم عديده و فنون جديده درس خوانده و خود را بفنون فضائل آراست، و در دولت ناصرى و مظفرى و دوره مشروطه مصدر كارهاى بزرگ و مورد خدمات مهمه بود. و در سنه 1304 پس از تلقب محمد حسنخان صنيع الدوله باعتماد السلطنه- چنان كه در «منتخب التواريخ مظفرى» است- لقب صنيع الدوله يافت. و در اخلاق انسانى و كمالات نفسانى و درويش دوستى همواره بطريقه جد و پدر بسر مى آورد، تا در روز يك شنبه پنجم ماه صفر الخير سنه 1329 هزار و سيصد و بيست و نه بتحريك اولياء دولتروسيه بدست دو نفر گرجى از تبعه آن دولت بقتل رسيد، و مدت پنجاه و پنج سال و پنج ماه قمرى و بيست و شش روز عمر نمود.
وى سيد جمال الدين ابو المعالى فرزند سيد عبد اللّه الوسى بغدادى است كه در (1248 ج 4 ش 722) گذشت. سيد محمود از علماء بزرگ اهل سنت در بغداد بود، و در پنج شنبه نوزدهم ماه رمضان المبارك اين سال- مطابق (...) ثور ماه برجى- در بغداد متولد شده و در نزد پدر خود و چندين نفر ديگر از علما درس خوانده و كتب بسيارى تأليف كرد، از آن جمله:
اول كتاب «أخبار بغداد» در سه جلد: 1- در امكنه و محال و توابع آن. 2- در تراجم رجال آن در قرن 13 كه نامش «المسك الاذفر» است و ما بسيارى از آن در اين كتاب آورديم. 3- در مساجد آن، انجام تأليفاتش سنه 1321. دويم كتاب «الاسرار الالهيه» در شرح «قصيده رفاعيه».
سيم كتاب «بلوغ الارب» در معرفت احوال عرب و جاهليت. چهارم كتاب «غاية الامانى» در رد بر نبهانى، يعنى رد كتاب «شواهد الحق» در استغاثه بسيد خلق تأليف شيخ يوسف بيروتى در دو جلد. و پس از مدت شصت و نه سال قمرى و پانزده روز عمر، در پنج شنبه چهارم ماه شوال المكرم سنه 1342 هزار و سيصد و چهل و دو- مطابق 18 ثورماه ماه برجى- وفات
ص: 2040
كرد، و در مدت عمر مجردانه بسر آورد و پاى بست زن و فرزند نگرديد. و او روايت ميكند از پدرش. و روايت ميكند از او ميرزا فضل اللّه شيخ الاسلام زنجانى (1302).
وى فرزند سيد محمد امين افندى سنى است كه در (1236 ج 3 ش 509) گذشت.
سيد محمد سعيد از علماء مشاهير و أجله فقهاء اهل سنت است و در فقه و اصول و عربيت و حديث و تفسير از اساتيد عصر خود بوده، و در نزد پدر خود داود پاشا و عبد الرحمن افندى روزبهانى درس خوانده، و مدتى در حله فتوى مى راند. آن گاه در بغداد بنيابت منصوب و پس از چندى بسمت مفتى گرى حنفيه نائل گرديد و بعد از آن از اين شغل منفصل شده و در خانه خود بتدريس پرداخت و كتب چندى تأليف كرد: اول «اسئله ئى از شرح همزيه ابن حجر» كه آنها را از برخى از علماى حيدريه هم عصر خود سؤال كرده و پس از اين كه او جواب داده سيد محمد سعيد جواب هاى او را رد و خودش بيان مراد را نموده. دويم دو «شرح بر أبيات در». سيم «شرح بر بسيارى از در مختار». چهارم شرح بر چندين رساله كوچك در موضوعات متفرقه. پنجم «شرح شرح قوشجى». ششم «شرح شواهد كتاب مجيب النداء» شهاب فاكهى در شرح «قطر الندى» ابن هشام از اشعار و امثله و آيات. هفتم «شرح اشعار عبد الباقى افندى عمرى» درباره ابو حنيفه كه مطلعش اين است:
يا من علافى الاجتهاد مناره
و بدر مذهبه غلا مقداره
هشتم «شرح عصام» در وضع، و در اين شرح و «شرح شرح قوشچى» مشكلات اين دو كتاب را رد كرده.
سيد محمد سعيد با اين همه فضائل مبتلا بوسواس بوده و كتابخانه ئى مهم داشت كه پس از فوتش همه متفرق گرديد، و بذل و بخشش بسيار بر فقرا مى نمود. و در بامداد روز شنبه
ص: 2041
سيزدهم ماه شوال المكرم اين سال- مطابق 27 ثورماه برجى- وفات كرد و در مقبره خيزران نزديك ابو حنيفه دفن شد. و چندين نفر از شعرا براى وى مرثيه و ماده تاريخ گفتند، از آن جمله سيد عبد الغفار اخرس كه در (1291) بيايد گفته:
فى رحمة اللّه حل شيخ
و جنة دارها الخلود
تفيض من صدره علوم
و قد طمى بحرها المديد
و لم يزل ميتا و حيا
من علمه الناس تستفيد
فوائد كله و فضل
و ذلك العالم المفيد
ففيه علم و فيه حلم
و فيه باس و فيه جود
سار الى ربه غير فان
بالعز و هو العزيز الحميد
و مذ توفاه قلت أرخ:
مضى الى ربه السعيد
1273
در «المسك الاذفر» وفات او را در 3 شنبه 13 شوال اين سال نوشته، و از قرارى كه ما در وفات سيد محمود الوسى آنفا نوشتيم 13 شوال آن سال شنبه بوده بدليل تقويم آن سال و غيره، از اين رو ما شنبه 13 نوشتيم، و احتمال دارد كه 3 شنبه 23 بوده باشد.
وى (بطورى كه در «مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى 1: 59» نوشته) فقيهى متأدب و از دانش هيئت و تاريخ و زبان فرانسه آگاه بوده، و همانا در اينسال در زنجان متولد شده و سال ها در نجف درس خوانده و در سنه 1305 بزنجان بازگشت و درآنجا بوعظ و تدريس پرداخت و در دوره اول و دويم مجلس از زنجان بوكالت منتخب و در تهران اقامت نمود و چندين كتاب تأليف فرمود: اول «توضيح مرام دمكرات». دويم «راه زندگى در ايران».
ص: 2042
سيم «تلخيص ژان و الژان» ويكتورهوگو. چهارم «شهريار هوشمند». و آخر در حدود 1347 وفات كرد، انتهى.
از قرارى كه در جزء 7 جلد 8 «اعيان الشيعه» نوشته نام وى احمد و او فرزند حاج ميرزا ابو القاسم كلانترى (1236 ج 3 ش 498) است.
مرحوم حاج ميرزا ابو الفضل (قدس اللّه روحه) از اجلاء و عظماء علما و فقها در عصر خود در تهران بوده و در علوم معقول و منقول و حكمت و كلام و رياضيات تبحرى تمام داشته و در سير و تاريخ و احوال رجال و ادبيات بحرى مواج بوده و اقسام اشعار عربى و پارسى را نيكو مى سروده. و شرح احوالش در چند جا نوشته، از آن جمله «نقباء البشر: 53» و «اعيان الشيعه» كه در صدر عنوان ذكر شد و غير آنها.
و او در اين سال- چنان كه در «الذريعه 6: ش 458» فرموده- در تهران متولد شده و علوم شرعيه را در خدمت پدر بزرگوار و معقول را نزد آقا محمد رضاء قمشه ئى و ميرزاى جلوه درس خواند، و در سنه 1300 بعتبات رفت و چندى در نجف در نزد ميرزاى رشتى و در سامره در خدمت ميرزاى شيرازى درس خواند. و فن رجال را از حاجى نورى فراگرفت، و از شيخ محمد حسين كاظمينى اجازت روايت درست كرد. آن گاه در سنه 1306 بمكه رفت و در سنه 1307 بتهران برگشت و سالها آنجا در مسجد و مدرسه ناصرى- از بناهاى مرحوم حاجى ميرزا حسين خان سپهسالار- بتدريس و امامت جماعت پرداخت و طلبه (1) مدرس شريفش را فوزى عظيم گرفتند. و او را تأليفاتى چند است: اول «ارجوزه در نحو» كه تا باب حال رسيده.
دويم كتاب «تميمة الحديث» در درايت. سيم «حاشيه بر رسائل شيخ انصارى». چهارم «حواشى بر رجال نجاشى» كه در اطراف آن بعلامت «ا. ب» نوشته. پنجم كتاب «الدر الفتيق» در رجال.
ص: 2043
ششم «ديوان اشعار». از قصائد و غزليات بعربى و فارسى (1). هفتم كتاب «شفاء الصدور» در شرح زيارت عاشور (يا عاشورا) كه خزينه ئى گرانبها از تحقيقات علميه و اطلاعات عميقه از رجال و تاريخ و علوم عربيه و غيره است، آغاز تأليف آن اواخر ماه رمضان سنه 1308، انجام شنبه غره صفر سنه 1309. هشتم كتاب «صدح الحمامه» در احوال والد علامه، يعنى پدر بزرگوارش. نهم «كتابى در تراجم» كه شايد همان «الدر الفتيق» باشد. دهم كتاب «ميزان الفلك» در هيئت كه منظومه عربى است. يازدهم «منظومه ئى در صرف». دوازدهم «رساله عشقيه». سيزدهم «حواشى بر أسفار». چهاردهم «حاشيه بر مكاسب».
مرحوم حاج ميرزا ابو الفضل دوران زندگى عزيزش چون ايام گل اندك بود و در روزگار جوانى در سه شنبه هشتم ماه صفر الخير سنه 1316 هزار و سيصد و شانزده، چنانكه در حاشيه «هداية الانام: 42» بدون روز هفته نوشته- مطابق (...) سرطان ماه برجى- بمرض محرقه و حصبه وفات كرد و در نزد پدر خود در شاه عبد العظيم (ع) دفن شد، چنان كه در «الذريعه جلد مرقوم» فرموده، و هم ما آنجا بزيارت تربت پاك او مشرف شديم. و در «اعيان، جلد مرقوم» و جلد اول «الكنى و الالقاب» قبرش را در وادى السلام نوشته اند، چنانكه وفاتش را در كتاب «حياة الشيخ الطوسى. ص ض» و شماره 10 از اجزاء كتاب دانشگاه مشهد ص 267(2) در سال 1319 نوشته.
ص: 2044
و او را فرزندى است بنام حاج ميرزا محمد كه از فضلاء عصر بشمار آيد.
و دائى حاج ميرزا ابو الفضل صاحب عنوان حاج حسينعلى خان بوده كه او شعر مى گفته و «ديوانى در اشعار» دارد، چنان كه در «الذريعه 9: ش 1527» فرموده.
وى- چنانكه از «المآثر: 8 و 207» برميآيد- از أجله علماء معقول بوده و در رياضيات و فن هيئت و نجوم تسلطى تمام داشته و در شهر اهر (بسكون هاء بر وزن شهر) كه ميانه اردبيل و تبريز است متولد شده و تقاويم چندى استخراج و كتب بسيارى تأليف كرده، از آن جمله: «شرح و حواشى بر قضايا و مقالات كتاب تحرير مجسطى و كتاب تحرير اقليدس». و در اين سال وفات كرده، و فرزندى بنام ميرزا هدايت اللّه برگذار كرد كه هم از علماء فن معقول و در رياضيات ربطى بكمال داشته.
شرح احوال او در (1211 ج 2 ش 159) گذشت.
بطورى كه در «المآثر: 209» نوشته وى در علم نجوم احاطه شامل و بر عمل استخراج
ص: 2045
مهارت كامل داشته و در نزد ميرزا محمد افشار 1 و ملا آقاى منجم افشار 2 و ملا صادق منجم افشار 3 و ملا على منجم افشار 4 درس خوانده و مردى خوش مشرب و نيكو محضر بوده، انتهى.
و وى در اينسال وفات كرده، و در صفحه مرقومه «المآثر» گويد او دختر مرحوم فضان آقاى مير پنج را در حباله نكاح داشت و اولادى كه قابل جانشينى پدر در اين علم باشد برجا نگذاشت، انتهى.
وى از اهل علم و ادب عصر ما بود كه در اينسال- چنان كه در «معجم المطبوعات: 782» نوشته- در بركة الحج از أعمال قليوبيه بمصر متولد شده و در جامع الازهر درس خوانده، آنگاه كاتب سر هيئت اعزامى علمى مصرى كه در حدود 1303 بمؤتمر شرقى ويانا (وين. م) روانه شدند گرديد، و هم او رئيس مجلس دار العلوم قاهره و مفتش اول نظارت معارف و قاضى محاكم اهليه و مدرس انشاء در مدرسه حقوق و علم ادب در دانشگاه بود، و كتب چندى تأليف نمود: اول كتاب «تاريخ الادب» يا «حياة اللغة العربيه» كه مجموعه محاضرات او در دانشگاه مصر است. دويم كتاب «دروس البلاغه» براى شاگردانمدارس درجه دو كه آنرا بكمك سلطان محمد و محمد دياب و مصفى طموم تأليف كرده. سيم كتاب «الدروس النحويه» كه با محمد افندى دياب و شيخ مصطفى طموم و محمد افندى صالح تأليف كرده و آن كتاب را اين مؤلفين براى مدارس ابتدائيه بطريقه ئى بغايت مفيد در سه جلد براى سه كلاس تأليف كردند، و جلد چهارم آنرا در نحو و صرف مدارس ثانيه قرار دادند. چهارم كتاب «ذكرى الهجرة النبويه». پنجم كتاب «اوزان الشعر العربى». ششم كتاب «القطار السريع» براى علم بديع.
هفتم كتاب «مميزات لغات العرب» كه آنرا در اوقاتى كه در مؤتمر شرقى ويانا بود تأليف و بدان مؤتمر اهدا نمود، و در اين كتاب لغات عاميه ئى را كه ممكن است بعربى آورد
ص: 2046
تخريج نموده.
و آخر پس از مدت شصت و چهار سال قمرى عمر، در سنه 1337 هزار و سيصد و سى و هفت در قاهره وفات كرد.
وى فرزند شيخ عبد على بن شيخ حسين است كه در (1216 ج 2 ش 229) گذشت.
شيخ خلف از علما و فقها بوده و چنان كه در «شهداء الفضيله» نوشته در بوشهر بامامت جمعه و جماعت اشتغال داشته و تأليفاتى دارد: اول «رساله ئى در اصول فقه». دويم «رساله ئى حاوى جمله ئى از مسائل فقهيه». و در اين سال در قريه دالكى بوشهر وفات كرده چنان كه در «فارسنامه» است. و فرزندش شيخ عبد على در (1303) بيايد.
وى شيخ طالب ابن حمدون بن الحاج حمدون معروف به ابن الحاج است كه از اهل علم و ادب بوده و كتب چندى تأليف نموده: اول «حاشيه بر شرح شيخ بحرق حضرمى بر منظومه لامية الافعال» ابن مالك. دويم كتاب «العقد الجوهرى من فتح الحى القيوم» در حل «شرح ازهرى بر مقدمه ابن آجروم» كه حاشيه بر «شرح آجروميه نحويه» خالد ازهرى است و در سنه 1269 آنرا تمام نموده. و در اينسال چنان كه در «معجم المطبوعات: 70» نوشته وفات كرده (1).
ص: 2047
عباسقليخان مردى فاضل و رياضى دان بوده و «شرحى بر كتاب تشريح الافلاك» شيخ بهائى در هيئت تأليف فرموده. و در اين سال در شيراز وفات نموده، چنان كه در «مجمع الفصحا» در ضمن سلطان كرمانشهانى نوشته.
ص: 2048
وى كوچكترين فرزندان مرحوم حاج ميرزا محمد أخبارى است كه در (1232 ج 3 ش 432) گذشت. و خود از علما و فضلا بوده و چندين كتاب تأليف نموده، از آن جمله: اول كتاب «سبيكة العسجد» در تاريخ بأبجد، كه در آن تواريخ پادشاهان عرب و عجم را از صدر اسلام تا زمان خود بحساب حروف ابجد در پانصد صفحه نوشته و كتاب بزرگى شده.
و بالاخره وى در اينسال وفات كرده، چنانكه در «الذريعه 12: 136 ش 932» فرموده، و در «نقباء البشر: 620 ش 1045» در سال 1275 نوشته.
و فرزندش ميرزا عبد اللّه در سنه 1329 وفات كرده.
و نواده او سيد رؤف بن ميرزا محمد بن ميرزا عبد اللّه مذكور چندى در نجف تحصيل و سپس در قصبه از أعمال آبادان (عبادان) سكونت نموده، و مؤلف «الذريعه» كتاب «سبيكه» مذكور را در نجف در نزد او ديده، چنان كه در جلد دوازدهم (ص 136 ش 922) فرموده.
و فرزند ديگر ميرزا على صاحب عنوان ميرزا حسين است كه در (1318) بيايد.
شرح احوال او در (1239 ج 4 ش 558) گذشت.
ص: 2049
وى فرزند سيد حسين بن محمد رضاء ذهبى موسوى و خود از اهل علم و ادب و عرفان بوده و شعر هم مى گفته، و بطورى كه در «الذريعه 19: 234 ش 1047» فرموده در اينسال متولد شده و در نزد پدرش (كه شاگرد آقا سيد صدر الدين كاشفدزفولى كه در 1258 ج 5 ش 918 گذشت بوده) شاگردى نموده، و چندين رساله و كتاب نظما و نثرا تأليف فرموده: اول «آداب الطريقه». دويم «تاريخ مختصر دزفول». سيم مثنوى «تحفة الحجاز». چهارم مثنوى «جواهر الاسرار». پنجم «ديوان». ششم مثنوى «رشحات نوريه». هفتم مثنوى «رفيق الاوليا» يا «هدايت نامه». هشتم مثنوى «صحيفة الاصفيا» كه در حدود 540 بيت در بحر تقارب است و ده روز آنرا بنظم آورده. نهم «فوائد». دهم «فوائد الحسينيه». يازدهم مثنوى «مشرق الانوار». دوازدهم مثنوى «نغمة الاوليا». سيزدهم مثنوى «نفحة الانوار».
«مؤلفين كتب چاپى»
«ج 4 ستون 680»(1)
شاطر غلامحسين صفائى قمى (1273 ق- معاصر). در قم متولد شده و از سن ده سالگى
ص: 2050
تا بحال (1315 ش) در طهران مقيم است. قريب بيست هزار بيت اشعار سروده است:
«كانون شعرا، سال اول، شماره 2». «ديوان شعر»، طهران 1307 ش، سربى، رقعى، خاور، باهتمام محمد مهدى زاده، 56 صفحه. انتهى.
شرح احوال او در (1196 ج 1 ش 23) گذشت.
وى كسرائيل خانم دختر ناصر الدينشاه (1247 ج 4 ش 693) و خود از زنان معروف عصر بود كه در اينسال- چنانكه در «المآثر: 11» نوشته- از بطن عفة السلطنه مادر ظل السلطان متولد شده، و پس از بزرگى بحباله زوجيت ابو الفتح خان صارمالدوله كه در «المآثر: 228» نامى از او برده درآمده، و فرزندانى كه از او آورده در (ص 13) آن كتاب ذكر شده اند، و يكى كه از همه بزرگتر است اميرزاده قهرمان ميرزا بوده كه لقب سردار اعظم داشته و پس از پدر لقب صارم الدوله يافته و چنان كه در «تاريخ نائين 4: 166» نوشته وى شوكة السلطنه دختر دائى خود ظل السلطان را كه مادرش همدم السلطنه دختر ميرزا تقيخان امير بوده تزويج نموده و فرزند وى از او ابو الفتح خان قهرمان است كه در دوره شانزدهم مجلس شورى نماينده اصفهان بود. و پس از فوت قهرمان ميرزا، اكبر ميرزا مسعود فرزند ظل السلطان لقب صارم الدوله يافت.
و بهرحال، بانو عظمى در موقع خالصه فروشى بعضى از ديهات اصفهان را خريد
ص: 2051
و ظلمى فراوان از او برعاياى آن سامان وارد آمد، چنان كه در «تاريخ اصفهان» در (1318 و 1319) اشاره بدانها نموده. و در «احسن الوديعه 2: 35 و 36» ذكرى از او فرموده و نوشته كه مخارج سفر مكه پدر مؤلف را او داده و تمجيدى از او بجا آورده.
و در كتاب «الذريعه 12: ش 508» شرحى نوشته بخلاصه اينكه نسخه ئى از كتاب «زهرة الحياة الدنيا» كه آن جلد هفتم از كتاب «مجالس الاخبار» تأليف ملا محمد مؤمن شيرازى و در گذران عمر او است در كتابخانه ناصر الدين شاه بوده و پس از وى بدين بانو رسيده و او آنرا در نجف در معرض فروش درآورده و آن كتابى بزرگ و مشتمل بر علوم و فوائدى از نظم و نثر بود و از آن جمله قصيده ئى از مؤلف در مدح حضرت امير (ع) كه در هر بيتى از آن تلميح بمبحثى از مباحث منطق بترتيب انواع قياسات از اقترانى و استثنائى و تمام اشكال اربعه داشت كه منتج خلافت آن بزرگوار ميشد، انتهى.
و بهمين مناسبت ذكر او در اين چند كتاب، ما وى را در اين كتاب عنوان كرديم. و او در ماه شوال المكرم سنه 1354 هزار و سيصد و پنجاه و چهار- مطابق (دى- بهمن) ماه باستانى- وفات كرد.
وى فرزند شيخ على حرز الدين است كه در (1277) بيايد، و خود مشهور بشيخ محمد حرز و از شعرا و اهل علم و ادب در عراق عرب بود كه در اين سال چنان كه در «الذريعه 9: 986 ش 6453» فرموده متولد شده، و «شرحى بر كتاب طب» پدر خود نوشته و نيز اشعار خود را در ديوانى بنام «وشى البرود» جمع كرده، و اين كلمه از وشى جامه ها گرفته شده كه آنها را برنگ هاى مختلف نقش كنند، و برود جمع برده ميباشد. و او آن را بر بيست و هشت فصل بعدد حروف قوافى مرتب نموده كه در محل مرقوم «الذريعه» فرمايد آنها همه مسوده و محتاج بتهذيب است. و آخر پس از مدت نود و دو سال قمرى عمر در سنه 1365 هزار و سيصد و شصت و پنج وفات كرده.
ص: 2052
شرح احوال او در (1223 ج 3 ش 338) گذشت.
وى فرزند مرحوم حاجى شيخ زين العابدين مازندرانى است كه در (1227 ج 3 ش 384) گذشت.
مرحوم حاج شيخ محمد حسين از علماء عصر خود در عراق عرب بود و در اين سال متولد شده و پس از پدر رياستى شايسته بهم رسانيد و با كمال تحقيق بتدريس اشتغال ورزيد، و در بامداد روز چهارشنبه بيست و دويم ماه شوال المكرم سنه 1339 هزار و سيصد و سى و نه- مطابق 8 سرطان ماه برجى- در كاظمين (ع) وفات كرد و در كربلا در حجره پدر بزرگوار دفن شد، چنانكه در «احسن الوديعه 1: 120» بدون تطبيق با شمسى فرموده. و فرزندش شيخ محمد باقر در سال (1300) بيايد.
وى فرزند زين العابدين و خود از علماء اعلام و فضلاى والامقام در عصر ما بود،
ص: 2053
و بطورى كه در «نقباء: 1444 ش 1954» نوشته در اينسال در يزد در محله پاى قلعه (1) متولد شده و چون بحد بلوغ رسيد در نزد سيد على مدرس يزدى و سيد مرتضى يزدى كه ملقب بشيخ مرتضى بود درس خوانده، و در سنه 1311 بهمراه استاد مذكور خود سيد على بمشهد مقدس رفت و چون سيد على مذكور در سنه 1312 در آن شهر شريف وفات كرد وى باصفهان مهاجرت نمود و آنجا در نزد حاجى آقا منير الدين و آقا ميرزا محمد حسن نجفى و غير آنها درس خواند تا بهره ئى وافر از علم و معرفت بهم رسانيد. و چون مرحوم آقا ميرزا محمد حسن مذكور در سنه 1317 وفات كرد وى بتدريس برنشست و جماعتى از مجلس درس او برخاستند، و در سنه 1323 شروع بمناظره با يكى از ارامنه جلفا نمود كه مدت دو سال طول كشيد و آخر بر آن مبلغ غلبه نمود و كيفيت آن «مناظرات» را خود در رساله ئى مخصوص نوشته، و وى سالها در محله جهانباره اصفهان ساكن و همى در مسجد آن امامت مى نمود، و اخيرا در محله احمد آباد ساكن شد و در محله حمام كوچك بامامت پرداخت و در نزد عوام و خواص موقعيتى بهم رسانيد، تا آخر در سنه 1350 هزار و سيصد و پنجاه وفات كرد و در تخت پولاد در تكيه ملك دفن شد و بر قبر او سنگى افتاده كه تاريخ وفاتش بر آن منقور است.و فرزندش شيخ محمد از شاگردان آقا سيد محمد نجف آبادى و آقا سيد محمد مهدى درچه ئى بوده (2).
و فرزند او شيخ محمد حسين بوده كه احوال جد خود صاحب عنوان را بدين طور براى مؤلف تحرير نموده (3).
ص: 2054
و صاحب عنوان «حاشيه بر مكاسب» و «تقريرات دروس استاد نجفى» مذكور خود را در فقه و اصول تأليف نموده، انتهى ما فى «نقبا».
و اين شيخ محمد على يزدى غير از شيخ على يزدى است كه در (1353) بيايد.
وى حاجى ميرزا محمد على 40 بن حاج مير سيد محمد 39 بن حاج ميرزا محسن 38 رضوى است كه جدش حاجى ميرزا محسن 38 در (1250 ج 4 ش 753) گذشت. و پدرش حاج مير سيد محمد 39 چنان كه در «منتخب التواريخ خراسانى:494» نوشته صدر آستانه مقدسه رضويه (ع) بوده كه در سنه 1253 متولد شده و در رجب سنه 1315 وفات كرده و در مشهد مقدس در زاويه رواق پشت سر دفن شده (1).
ص: 2055
و مرحوم قائم مقام خود از اجله رجال خراسان و معاريف استان قدس بنيان رضوى (ع) بوده، و همانا او در اينسال- چنان كه در «فهرست كتابخانه رضويه 4: يج» نوشته- متولد حاج سيد محمد على قائم مقام التوليه شده (1)، و در سنه 1325 چنانكه در «منتخب التواريخ: 439» فرموده تعميرى قابل و مهم در دار الضيافه مباركه آستانه قدس كرده و ملكى بر آن وقف نموده و چندين نفر حفاظ را معين كرد كه همه روزه صبح و شام در آنجا قرائت قرآن نمايند. و در شوال سنه 1341- چنان كه در فهرست مذكور (جلد و صفحه مرقوم) نوشته متولى باشى آن روضه مطهره گرديد، و در «منتخب: 430» بدون تعيين ماه در سنه 1342 گفته.
تصویر
و بهرحال، وى چنان كه در «فهرست» مذكور نوشته از اموال شخصى خود رقباتى بر آستانه قدس و مسجد گوهرشاد وقف كرد، و بقعه متبركه جد بزرگوار خود حضرت موسى-
ص: 2056
المبرقع (ع) را در قم تعمير و صحنى براى آن بنا نمود. و در (ذى القعده يا ذى الحجه) سنه 1356 كتب خود را وقف بر كتابخانه مباركه رضويه كرد. و خود در يك شنبه بيست و ششم ماه جمادى الاولى سنه 1357 هزار و سيصد و پنجاه و هفت- مطابق 2 مردادماه باستانى- وفات كرد و در دار الضيافه دفن شد(1).
و همانا تاريخ وفات او را در «فهرست كتابخانه 4: يج» بدين طور (دوم مردادماه 1307) نوشته، و گرچه احتمال سقوط «صفر» و رقم «1» هر دو در ميانه رقمين (7 و 3) جارى است، لكن از قرارى كه در دو سه سطر بعد از آن تاريخ وقف كردن او كتب خود را در بهمن ماه 1316 نوشته- كه ما با تبديل بقمرى آنفا ذكر كرديم و در «الذريعه 6: 401» نيز تصريح بوفات او در سنه 1357 نموده- ما آن رقم ساقط را «1» دانسته و تبديل بقمرى نموده و آنچه نوشتيم درآمد.
ص: 2057
شرح احوال او در (1205 ج 1 ش 114) گذشت.
شرح احوال او در (1219 ج 3 ش 270) گذشت.
حاجى ميرزا موسى خان از اهل فضل و كمال و شعراى اصفهان از خانواده حاجى ميرزا على انصارى بود(1). وى در اين سال متولد شده و كتابى بنام «خلاصة اللغه» تأليف نموده
ص: 2058
و در اشعار تخلص انصارى مى كرد، و در روز چهارشنبه بيست و دويم ماه محرم الحرام سنه 1360 هزار و سيصد و شصت- مطابق 30 بهمن ماه باستانى- در اصفهان وفات كرد و در تكيه آقا ميرزا ابو المعالى در تخت پولاد دفن شد.
شرح احوال او در (1216 ج 1 ش 225) گذشت.
ص: 2059
سنه 1274 قمرى مطابق سنه 1236 شمسى شنبه غره محرم الحرام (...) اسد ماه برجى
25 محرم. شرح احوال او در (1213 ج 2 ش 195) گذشت.
محرم. شرح احوال او در (1234 ج 3 ش 473) گذشت.
وى فرزند سلطان عبد العزيز 85 خان عثمانى است كه در (1245 ج 4 ش 659) گذشت.
شاهزاده يوسف از خانواده سلاطين آل عثمان است كه در پنج شنبه نوزدهم ماه صفر الخير اين سال- مطابق (...) ميزان ماه برجى- متولد شده، و 5 شنبه بودن 19 صفر استخراج از جلد «قاجاريه ناسخ» در وقايع 1273 شده است. و بهرحال، او بولايت عهد
ص: 2060
پسر عمش سلطان محمد خامس كه در (1262 ج 5 ش 1003) گذشت نائل گرديد، و پس از مدت شصت سال و يك ماه قمرى و هفت روز عمر، در ساعت هفت و نيم صبح سه شنبه بيست و ششم ماه ربيع المولود سنه 1334 هزار و سيصد و سى و چهار- مطابق 11 دلوماه برجى- رگ خود را گشوده و در اثر آن خود را انتحار نموده وفات كرد. و پس از وى برادرش وحيد الدين 86 كه در (1344) بيايد وليعهد شد.
شيخ محمد قاسم فرزند حاج محمد تقى بن محمد قاسم بن عبد على بن حسن بن عبد الحسين بن عبد الحسن بن قاسم بن على بن محسن بن قاسم است، و خود از علما و فقهاء بزرگوار عصر بود و در اخبار و رجال و آثار اطلاعى تمام داشت و شعر هم مى گفت، و شرح احوال وى در جزء 7 (جلد 8) «اعيان الشيعه» و غيره نوشته، و آن چه از آنها برمى آيد آن كه وى در ماه جمادى الاولى اين سال- مطابق (قوس- جدى) ماه برجى- متولد شده و در حدود پنجاه جلد كتاب تأليف كرده از آن جمله: كتاب «قبسات النار» در رد فجار، در اصول دين. و در آدينه پنجم ماه شعبان المعظم سنه 1333 هزار و سيصد و سى و سه- مطابق 28 جوزا ماه برجى- در همدان وفات كرد و نعش او را از آن جا بعد از مدتى امانت بنجف آوردند، چنان كه در «الكنى و الالقاب» نوشته. و فرزندش ميرزا محمد على در (1312) بيايد.و نام صاحب عنوان در بعضى جاها از آن جمله «الذريعه 8 ش 242» محمد قاسم و در بعضى ديگر از آن جمله همين جلد «الذريعه ش 384» ابو القاسم نوشته، و ظاهرا نام اصلى او قاسم بوده و براى احترام گاهى محمد قاسم و گاهى ابو القاسم مى گفته اند. و او روايت مى كند از حاج شيخ محمد طه نجف، و از او فرزندش ميرزا محمد على مذكور.
ص: 2061
سنه 1237 شمسى
يكشنبه پنجم شعبان المعظم اول حمل ماه برجى
21 ذى الحجه، شرح احوال او در (1211 ج 2 ش 173) گذشت.
وى فرزند ميرزا اسمعيل سلماسى است كه در (1318) بيايد.
ميرزا ابراهيم از علماء معقول و منقول و مردى فاضل و عابد و زاهد بوده، و در دوشنبه بيست و هشتم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق (...) اسد ماه برجى- متولد شده و در نزد چندين نفر از علما درس خوانده، و پس از مدت شصت و هفت سال و يك ماه قمرى و شش روز عمر در بعدازظهر روز يك شنبه چهارم ماه صفر المظفر سنه 1342 هزار و سيصد و چهل و دو- مطابق 24 سنبله ماه برجى- وفات كرد و در كاظمين (ع) نزد جد و پدر خود دفن شد.
و دخترى از وى بازماند كه آن را شيخ موسى فرزند استادش شيخ عباس جصانى تزويج كرد.
ص: 2062
وى فرزند حسينقليخان بن ميرزا محمد خان بن بيكلر خان اصفهانى و خود از فضلاء علوم هندسه و حساب و هم از تصوف و عرفان كامياب بود. شرح احوالش در «مجله عنقا. س 1 ش 7 و 8 صادره در ع 2/ 1345 ص 138» نوشته، و از آن با آنچه خود از وى شنيده و در «عراضة الاخوان» نوشته ام چنين برآيد كه: وى در اين سال متولد شده و در تهران در مدرسه دار الفنون علوم رياضيات را تحصيل كرد و از خدمت مرحوم صفى عليشاه كه در (1251 ج 4 ش 780) گذشت بدرجه عرفان و درويشى نائل گرديد، و كتب چندى در علوم رياضيه و غيره برشته تأليف كشيد، از آن جمله: اول «كتابى در جبر و مقابله». دويم «كتابى در جغرافيا».سيم «تاريخ مصر». چهارم «تاريخچه مدرسه دار الفنون» كه در كتاب «فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه عمومى اصفهان: 46» ذكر شده. پنجم «تاريخ عمومى سلاطين اروپا».
و در سنه 1312- چنانكه در «سالنامه دبيرستان سعدى: 152» نوشته- باصفهان آمد، و در بعضى مواضع آمدن او را باصفهان در سنه 1305 نوشته اند.
و بهرحال، وى هم در اصفهان در هفت ساعتى شب شنبه غره ماه جمادى الاولى سنه 1356 هزار و سيصد و پنجاه و شش- مطابق 19 تيرماه باستانى- بروضه رضوان خراميد و در ايوان مقبره مرحوم آقا مير سيد حسن مدرس كه در (1210 ج 2 ش 154) گذشت دفن شد، و چندين نفر دختر و پسر از وى بازماند كه يكى از دختران مادر فصيح شاعر (1333) است (1).
ص: 2063
وى فرزند درويش محمد است كه اصلا از كازرون و نزيل شيراز بوده، و در اين سال- چنان كه در «الذريعه 2: 186 ش 1235» فرموده- متولد شده، و كتابى در «سفرنامه حج» خود تأليف نموده كه آن دو نسخه است، هر نسخه ئى براى يك سفر. و در سه شنبه چهارم ماه ربيع الاخر 1334 هزار و سيصد و سى و چهار- مطابق 18 دلوماه برجى- وفات كرده. و اين ملا ابراهيم شوهرعمه شيخ ضياء الدين ابن يوسف بن ملا ابو الحسن بن يوسف حدائقى مؤلف «فهرست كتب خطى كتابخانه مجلس» بوده.
مرحوم ملا احمد فرزند ميرزا كرمعلى و خود از عرفاى بزرگوار و داراى فضائل حسنه و ملكات پسنديده بوده. وى- چنان كه در «آثار عجم» نوشته- اصلا اهل مازندران و ساكن ارسنجان بوده و پس از تحصيل علوم عقليه و نقليه ترك علايق دنيوى نموده در خلوت نشست و اصحاب كمال و ارباب و جد و حال از حضرتش فيض ها مى بردند. مدت ها در شيراز توطن گزيد و كتب چندى تأليف كرد: اول «جواب سؤالات متفرقه». دويم كتاب «شوريده» كه منظومه مثنوى است. و او در اين سال وفات كرده و در قبرستان دار السلام شيراز دفن شد. و فرزندانى از وى بازماند: اول ميرزا عبد الكريم كه در (1310) بيايد. دويم ميرزا كرمعلى كه در محامد ذات مسلم و ساكن شيراز بوده.
ص: 2064
وى فرزند ميرزا محمد آقا بالا مجتهد است كه در (1267 ج 5 ش 1130) ذكرى از او شد. و خود از اعاظم علماء اين عصر بود كه در اين سال متولد شده و كتب چندى تأليف نموده از آن جمله كتاب «المقالات الغرويه» در مباحث الفاظ. و در آدينه ششم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1351 هزار و سيصد و پنجاه و يك- مطابق 12 اسفندماه باستانى- در قم وفات كرد و در نجف دفن شد.
وى فرزند شيخ محمد طاهر بن شيخ محسن (1234 ج 3 ش 465) است كه آن شيخ محسن فرزندانى داشته: يكى شيخ محمد جواد (1352) و ديگر شيخ محمد طاهر مذكور.
و شيخ محمد طاهر- بطورى كه در «المآثر: 151» فرموده- متفقهى اصولى بوده و در ايالت خوزستان رياستى عامه و شهرتى تامه داشته وصيت فقاهت و فضيلت و زهد و تقوى و ورع و قدس وى تا بهمه جا رسيده بوده، انتهى. و بموجب مرقومات «فوائد الرضويه: 548» در سال (1310 و اندى) وفات نموده.
و شيخ عبد الحسين خود از علماى بزرگ و ادباى نامى خوزستان بوده و در اين سال- چنان كه در «الذريعه 9 ش 1052» فرموده- در دزفول متولد شده و از خدمت پدر نامور و غيره در تحصيل علوم بهره مند گرديد تا در علوم فقه و اصول سرآمد اقران خود گرديد و مدتى برياضت و تهذيب نفس اشتغال ورزيد، و در وعظ و خطابه تسلطى تمام بهم رسانيد، و در شعر
ص: 2065
گفتن طبعى روان پيدا كرد و از نخست در اشعار بهار آنگاه تجلى تخلص نمود، و كتب چندى تأليف فرمود، از آن جمله: كتاب «ازاحة الشكوك و الاوهام» از مشروطيت دولت اسلام، انجام تأليف آن سنه 1328. و او در سنه 1308 باصفهان آمده آنجا سكونت نمود، و در شب آدينه بيست و هشتم ماه رمضان المبارك سنه 1339 هزار و سيصد و سى و نه، چنان كه در شماره (8- 9) سال دهم «مجله ارمغان» نوشته- مطابق 15 جوزاماه برجى- در دزفول وفات كرد، لكن آن درست نمى آيد، زيرا كه طبق تقويم آن سال از ميرزا ابو القاسم خان نجم الملك: 28 ماه رمضان يك شنبه و اگر نه دوشنبه بوده.
و بهرحال، شيخ عبد الحسين پس از خود فرزندانى بنام ميرزا محمد على و ميرزا جلال كه هردو از اهل علم و فضل باشند برجا گذاشت.
بطورى كه در «الذريعه 9: 975 ش 6383» فرموده، وى مولوى عبد الرحمان واعظ هندى است كه در اين سال وفات كرده و «ديوانى در اشعار» دارد، و در اين صفحه «الذريعه» و صفحه ماقبل آن هفت نفر شاعر محزون تخلص ديگر ذكر كرده كه با صاحب اين عنوان بجمله هشت نفر شوند و چند نفر ديگر هم ما نشان داريم كه اينك همه را بترتيب حروف اوائل كلمات بعد از تخلص هايشان اينجا مى آوريم:
اول. محزون اسدآبادى كه در (1273 ش 1261 ص 2037) گذشت.
دوم. محزون اصفهانى كه در (1301) بيايد.
سوم. محزون بختيارى كه در «جنگ بهترين اشعار» نوشته.
چهارم. محزون بلگرامى كه در «الذريعه» جلد و صفحه مرقوم در ضمن صاحب عنوان نوشته.
ص: 2066
پنجم محزون حبيب آبادى كه در (1301) در ضمن محزون اصفهانى مذكور بيايد.
ششم. محزون ديگر كه نامش آقا محمد هاشم و در «الذريعه» ج و ص مرقوم نوشته.
هفتم. محزون رشتى كه در «الذريعه» ج مذكور ص 974 نوشته.
هشتم. محزون سدهى كه در (1367) بيايد.
نهم. محزون تبريزى كه او محمد حسين بن عنايت اللّه شيخ الاسلام است و در سنه 927 وفات كرده و شايد در «تذكره نصرآبادى» يا «دانشمندان آذربايجان» باشد.
دهم. محزون همدانى كه نيز در «الذريعه» جلد مرقوم بشماره 6384 نوشته.
و اينها را عقب تر يافتيم كه بى ترتيب نوشته و مى نويسيم.
يازدهم. محزون، و خشور اصفهانى كه آقاى روضاتى در 14 رجب 1387 مى گفتند كه هنوز زنده و ساكن محله طوقچى مقابل ايستگاه ماشين است، انتهى. و احوالش بايد از حاج ملا عباس تاجمير رياحى پرسيده شود(1).
وى فرزند مرحوم حاج معتمد الدوله (ره) است كه در (1233 ج 3 ش 448) گذشت.
مرحوم عبد العلى ميرزا از شاهزادگان بزرگ و اهل علم و فضل بوده و در علوم ادبيت
ص: 2067
و عربيت و رياضيه و حكمت متعاليه تسلطى تمام داشته و خط را خوش مى نگاشته، و در عرفان و تصوف از خدمت مرحوم منور على شاه وصفى عليشاه فيضياب شده و شعر هم مى گفته و تخلص عبدى مى نموده. و او در اين سال متولد شده و پس از تحصيلات و كسب عرفان از طرف منور عليشاه لقب ظهور على يافته و پس از وفات پدر در سنه 1306 كه برادرش سلطان اويس ميرزا لقب معتمد الدوله يافت وى ملقب به احتشام الدوله و پس از وى معتمد الدوله گرديد، و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله «كتابى در رجال». و در ماه رمضان المبارك سنه 1321 هزار و سيصد و بيست و يك- مطابق قوس ماه برجى- در تهران وفات كرد. و فرزندش شبل الدوله در سالنامه «نامه دانشوران» ذكر شده، و شايد اشعارى كه در كتاب «نابغه علم و عرفان: 77» از عبدى شاعر در مدح حاجى ملا سلطانعلى گنابدى نقل كرده از او باشد(1).
وى فرزند معتوق بن عبد الحسين بن مرهون، و خود از علماء عصر ما بود، و بطورى كه در «الذريعه 12: 197 ش 1319» فرموده در اينسال متولد شده و كتابى بنام «سفينة المساكين» براى نجات شاكين، در احكام شكوك نماز تأليف نموده (كه تمام آنرا شيخ فرج آل عمران در كتاب «الازهار الارجية» درج كرده). و پس از مدت هشتاد و هشت سال عمر در سنه 1362 هزار و سيصد و شصت و دو وفات كرده.
ص: 2068
وى فرزند شيخ حسن بن شيخ على بن شيخ سليمان بن احمد آل حاجى بلادى است، و خود از علما و فقها بوده و چنانكه در «شهداء الفضيله: 307» نوشته در اين سال متولد شده، و كتب چندى تأليف كرده از آن جمله كتاب «أنوار البدرين و مطلع النيرين» در تراجم علماء قطيف و أحساء و بحرين، انجام تأليف آن 3 شنبه 10 ج 1 سنه 1327(1).
و در سه شنبه يازدهم ماه جمادى الاولى سنه 1340 هزار و سيصد و چهل- مطابق 19 جدى ماه برجى- وفات كرد. و فرزندى بنام شيخ حسين برجا نهاد كه در (1301) بيايد.
در جلد 1 مقدمه (ص 49) شرحى درباره صدر و اينكه آن منقسم بخاصه و عامه و صدر الممالك ميشود نوشتيم، اينك اينجا گوئيم: يكى از متفرعات كلمه صدر همانا صدر اعظم است و از قرارى كه در «كتاب الاوائل: 453» نوشته اول كسى كه ملقب بدان شد مرحوم مير غياث الدين منصور شيرازى از علماء معروف زمان شاه اسمعيل صفوى است و قبل از آن اين لقب در اسلام نبوده، انتهى (2).
ص: 2069
و ميرزا على اصغر خان صاحب اين عنوان فرزند آقا محمد ابراهيم امين السلطان است كه در (1300) بيايد.
مرحوم ميرزا على اصغر خان از معاريف رجال ايران و اهل فضل و كمال بود و شعر هم مى گفت. و او در اين سال متولد شده و پس از وفات پدر در سنه 1300 لقب امين السلطان يافت و در 7 رجب سنه 1310 ملقب بصدر اعظم و در 2 شنبه 3 شعبان سنه 1318 ملقب به اتابيك اعظم گرديد. و در 3 شنبه 22 ج 2 سنه 1321 از صدارت عظمى معزول شد. و او «ديوانى در أشعار» دارد و تخلص قدسى مى نمود. و در يك شنبه بيست و دويم ماه رجب الفرد سنه 1325 هزار و سيصد و بيست و پنج- مطابق 9 سنبله ماه برجى- در تهران در جلو خان مجلس شوراى ملى بضرب شش لول عباس آقاى ترك مقتول و در قم در يكى از حجرات صحن پدرش دفن شد. و فرزندانى از او بازماند، از آن جمله يكى حاجى ميرزا احمد خان اتابيكى مشير اعظم است كه پسر دويم او و در 20 ع 2 سنه 1334 وزير فوائد عامه شد.
و قدسى تخلص چند نفر ديگر غير از صاحب عنوان است كه اينك اسماء آنها بترتيب حروف مضاف اليه هاى تخلصاتشان اينجا ذكر ميشود(1):
ص: 2070
«اول» قدسى اخوى كه در (1335) بيايد. «دويم» قدسى اصفهانى كه در (1287) بيايد. «سيم» قدسى رشتى كه نامش ميرزا زمان است. «چهارم» قدسى سبزوارى كه نامش مير قدسى و از شعراء مائه دهم بوده و در «تحفه سامى» نوشته. «پنجم» قدسى شيرازى كه وى ميرزا سلطان محمد حسنى است و در سال 1361 بيايد. «ششم» قدسى مشهدى كه نامش حاجى محمد جان بن عبد اللّه است، وفاتش 1055 (يا 56). «هفتم» قدسى يزدى كه نامش سيد محمد و در حدود (1355- 1356) وفات كرده، چنان كه در «تاريخ يزد» فرموده؛ و بجمله با اين قدسى صاحب عنوان هشت نفر از رجال بتخلص قدسى ميباشند، و شايد يكى از آنها همان باشد كه در «جنگ بهترين اشعار» بعنوان قدسى (مطلق) بدون وصف و قيد نوشته است و شايد او غير از اين هشت نفر هم باشد.
ديگر قدسى بيرجندى كه در (1354) بيايد.
وى فرزند سيم حسنيقليخان سباره بختيارى است كه در (1299) بيايد.
مرحوم حاج عليقليخان از رجال فاضل و تحصيل كرده و روشن فكر بختيارى بود، و او در اين سال متولد شده و چندين سال در تهران و اروپا بسر برد و يكى از عوامل مهم مشروطه گرديد و كتب چندى در رمان از زبانهاى اروپائى بپارسى ترجمه كرد. و آخر در عصر روز پنج شنبه هفتم ماه محرم الحرام سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش- مطابق 2 عقرب ماه
ص: 2071
برجى- در تهران وفات كرد و در تخت پولاد اصفهان در تكيه مير نزد پدرش دفن شد. و فرزند ارشدش جعفر قلى خان سردار اسعد در (1352) بيايد. و فرزند ديگرش محمد حسن در آدينه 4 محرم سنه 1318 وفات كرده و در تكيه مير در اطاق اول بزرگ تكيه دفن شد.
وى ميرزا عليمحمد بن ميرزا محمود بن ملا محمد بن ملا ملك احمد چهارمحلى است.
ميرزا محمود و پدرانش از علما و افاضل و برخى بمنصب قضاوت عسكر نائل بوده اند، چنانكه برادرش ميرزا شهاب لاوى هم از شعرا و در (1291) بيايد.
و طغرل از اهل قريه لاو سميرم عليا و از جمله شعراء اصفهان بود كه در اين سال- چنانكه در «نامه سخنوران: 116» فرموده- در اصفهان متولد شده و در شاعرى ابتدا شهاب و بعد از آن طغرل تخلص مى نمود، و در روز دوشنبه سيزدهم ماه رجب الفرد سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو- مطابق 18 جوزا ماه برجى- در سفر خراسان در سمنان وفات كرد و جنازه اش بوسيله ميرزا مرتضى قليخان نايب السلطنه بمشهد حمل و در پاى پنجره فولاد دفن گرديد، چنانكه در «ماه نامه وحيد. س 5 ش 9 ش مسلسل 57 ص 765» نوشته.
وى شيخ ابو عبد اللّه محمد بن حمدون ابن الحاج است كه از اهل علم و ادب بوده و كتاب «اوضح المسالك» به «الفيه ابن مالك» تأليف ابن هشام را بنظم آورده و حواشى بر آن و شرحى بر نظم مذكور نوشته، و در اينسال چنان كه در «معجم المطبوعات: 70» فرموده وفات نموده (1).
ص: 2072
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 1084 ش 7019» فرموده نامش شيخ محمد و فرزند حاج ملا على اكبر واعظ خراسانى است كه پدرش از خراسان بمحلات آمده و كتابى بنام «هادى المضلين» در اصول دين بفارسى تأليف كرده كه قريب بپنج هزار بيت است. و هم آنجا بسنى در حدود 90 وفات كرده.
و مفتون خود در اين سال در محلات متولد شده و در هزار و سيصد و اندى بعراق عرب رفته و خدمت ملا حسينقلى همدانى رسيده و در نزد حاج ميرزا حسين خليلى در فقه درس خوانده و مردى پارسا بوده و در نجف سكونت نموده و «ديوانى در مناقب و مراثى» دارد، و در ايام محصور بودن نجف در سه شنبه پانزدهم ماه رمضان المبارك سنه 1336 هزار و سيصد و سىو شش- مطابق 4 سرطان ماه برجى- وفات كرد. و فرزندش شيخ على اكبر در (1319) متولد شده و بنام جد خود موسوم گرديده و دختر سيد حسين فخر الذاكرين واعظ خراسانى محلاتى را تزويج نموده و فرزندى از اين مخدره آورده كه وى آقاى صدر الاشراف است كه در (1382) بيايد.
و مفتون تخلص چندين نفر ديگر از شعرا است كه در (1240 ج 4 ش 572) يادآور شديم.
وى از اهل علم و ادب عصر خود بوده و از قرارى كه در «مجله يادگار. س 5 ش 3 ص 51» نوشته نامش محمد و در اين سال در اعظم گره متولد شده و علوم اسلامى را از فقه و حديث
ص: 2073
و غيره و زبان عربى و فارسى را تحصيل كرده و در سنه 1300 در مدرسه عليگره بسمت معلمى اين دو زبان برقرار شد. و در سنه 1310 سفرى بخاورميانه نمود و مدتى در بلاد سوريه و مصر و استانبول و بيروت و بيت المقدس سياحت كرد. آن گاه در سنه 1314 از جانب نظام حيدر- آباد مدير اداره علوم و فنون آن شهر شد و همواره بواسطه اطلاعاتى كه از علوم اسلامى و ادبيات ألسنه ثلاثه اردو و عربى و فارسى داشت از شغلى بشغلى و از منصبى بمنصبى از مشاغل و مناصب علمى منتقل مى گرديد، و شاگردان بسيارى در اطراف وى جمع شدند، و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله:
اول كتاب «شعر العجم» در تراجم شعراء ايران بزبان اردو در چهار جلد كه آقاى سيد محمد تقى فخر داعى گيلانى آنرا بفارسى ترجمه كرده بنام «ادبيات منظوم»: جلد اول در احوال شعراء متقدمين. جلد دويم در احوال متوسطين. جلد سيم در احوال متأخرين. جلد چهارم در ادبيات ايران بطور كلى، و آقاى فخر داعى مذكور مقدمه ئى بر اين جلد چهارم نوشته و شرح احوال مؤلف اصل (صاحب عنوان) را در آن مفصلا ذكر كرده (1).
دويم كتاب «كليات» كه مجموعه ئى است از اشعار فارسى. سيم كتاب «فاروق».
و آخر در سه شنبه بيست و هشتم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو- مطابق 25 عقرب ماه برجى- وفات كرد.
ص: 2074
وى فرزند آقا ملا حسنعلى بن محمد بن ميرزاى همدانى، و خود از اهل علم و فضل و شعر و ادب در اصفهان بود، و چنان كه از كتاب «نصح الحبيب» خود وى و «معادن الافادات» فرزندش نير (ج 2 ص 26) برمى آيد، در اين سال در همدان متولد شده و در سنه 1295 براى تكميل تحصيل باصفهان آمد و آنجا در نزد ملا محمد باقر فشاركى (1314) درس خواند تا خود از علما و فضلا گرديد، و در شعر تخلص واثق را براى خود برگزيد، و صغرا دختر ميرزا محمد على خوشنويس (1287) را تزويج كرد، و در مدرسه صدر بتدريس نحو و صرف و معانى و بيان و فقه و اصول و منطق مشغول شد، و در سنه 1319 بمكه مشرفه رفت، و كتابى بنام «نصح الحبيب» بر وزن «مثنوى مولوى» در سنه 1315 در حدود هزار و سيصد شعر در نصايح و مواعظ بنظم آورده كه آن را فرزندش ميرزا حبيب اللّه نير (1308) با ساير اشعار او كه در حدود سيصد شعر مى باشد در مجموعه ئى جمع و تدوين نموده.
و بالاخره در بامداد روز شنبه دوازدهم ماه ربيع الاخر سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش- مطابق 6 دلوماه برجى- در اصفهان در خانه خود در محله درب امام وفات كرد و در تخت پولاد در صحن تكيه ميرزا عبد الغفار تويسركانى (1319) دفن شد و اينك قبر او در پشت بقعه در ميان صحن طرف قبله بقعه معروف است، و اين غزل از وى بخط فرزندش جناب نير مرقوم (سلمه اللّه) كه در نوشتن مرقومات بالا حاضر بود و آنها را تقرير مى نمود نوشته شد:
از جمله غزليات:
خم زلفت چنان شد پاى بندم
كه گوئى صيد لاغر در كمندم
نديدم چون گل رويت ببستان
هر آنچه ديده بر گلها فكندم
چنان مدهوشم از پيمانه عشق
كه تا محشر نبينى هوشمندم
بمن در دوستى جورى پسندى
حرام است ار بدشمن من پسندم
ص: 2075
كند بيرون ز بستان باغبان سر
اگر بيند قد سرو بلندم
طبيبا داروى نسيان مرا ده
كه من از ياد خوبان دردمندم
كنم من بعد ساز عشقبازى
برغم ناصحى كو دادم پندم
نشايد ناله از خوبان وگرنه
پر است از ناله چون نى بند بندم
اگر اندر غم من شادى تو است
غم عالم به واثق مى پسندم
فرزند ديگر مرحوم واثق ميرزا عبد اللّه بوده كه بطورى كه حاج شيخ محمد على عالم خبر داد در 6 شعبان 1391 وفات كرده و در مدرسه چهار باغ براى او فاتحه گرفته اند و در نزد پدر و برادر خود دفن شد(1).
وى خواهرزاده حاج محمد ابراهيم مطلوبعلى خوئى است و مقدمة در شرح حال وى گوئيم كه مرحوم حاجى محمد ابراهيم از عرفا بوده و در اصفهان و كربلا تحصيل علوم حكمت و شريعت نموده و شيخ الاسلام خوى گرديد و در خدمت مرحوم حسينعليشاه كه در (1234 ج 3 ش 457) گذشت بشرف عرفان رسيد و لقب مطلوبعلى يافت، و در سنه 1222 از جانب فتحعليشاه بعنوان تهنيت جلوس سلطان مصطفى خان عثمانى بروم رفت و بازآمد و سفر حجاز و شام و يثرب كرد و در آذربايجان بتربيت مريدان پرداخت و حقى تمام بر ذمت اين طايفه بهم رسانيد، تا آخر در شهر تبريز مسموم و هم آنجا در حدود سال هزار و دويست
ص: 2076
و سى واند وفات يافت و فرزندى بنام آقا فتح اللّه باز نهاد كه از خدمت مجذوبعليشاه و مستعليشاه بهره ور گرديد و از مرحوم صدر الممالك اجازه دستگيرى يافت.و آقا محمد تقى صاحب عنوان هم از عرفاء اين فرقه و از دائى مذكور خود در هيجده سالگى برخى از اوراد و اذكار گرفت و بعد از آن از خدمت مرحوم حاج شروانى مستعليشاه كه در (1194 ج 1 ش 9) گذشت توبه و تلقين يافت و هفت سال رياضت كشيد، و نيز از فيض صحبت مجذوبعليشاه بدرجات عاليه رسيد تا در اين سال در خوى وفات كرد(1).
وى مرحوم حاجى ميرزا محمد تقى مجد الشعرا ابن عباس شاعر شيرازى است كه در (1285) بيايد.
مرحوم شوريده از اجله شعرا و بزرگان سخنوران بوده و در روانى سخن و جذابيت كلام در چندين صد سال از اين پيش تاكنون خيلى كم نظير مى نمود. و او در اين سال (يا سال 1280) متولد شده و در هفت سالگى چشمانش از آبله نابينا شد و يا للعجب با اين حال بتحصيل اشتغال ورزيد و در اقسام اشعار بمراتب بلند رسيد چندان كه از نخست مجد الشعرا لقب يافت، و در سنه 1311 حسب الامر ناصر الدين شاه بتهران رفت و پس از ملاقات با وى در سنه 1313 او لقب فصيح الملك بوى داد، و در اشعار شوريده تخلص مى نمود. و او تأليفاتى دارد از آن جمله كتاب «نامه روشن دلان» در شرح احوال شعراى نابينا كه تمام نشده. و در شب پنج شنبه ششم ماه ربيع الاخر سنه 1345 هزار و سيصد و چهل و پنج، چنان كه در شماره (2- 3) سال 9 «مجله ارمغان» نوشته- مطابق 21 مهرماه باستانى- وفات كرد و در تكيه سعديه
ص: 2077
شيراز در عمارتى كه در حيات خود ساخته بود دفن شد. و پنج نفر پسر باقى نهاد كه دو نفر بزرگ تر آنها بترتيب: ميرزا حسين خان شيفته فصيح زاده و ميرزا حسن خان احسان فصيحى، كه اين دو نفر از شعرا و همه در شماره هاى مذكور مجله مرقومه نوشته اند(1).
وى ميرزا نور الدين محمد حسين بن ميرزا حسنعلى بن ميرزا محمد صادق بن ميرزا حسنعلى بن ميرزا ابو طالب بن ميرزا محمد تقى ألماسى (رحمه اللّه) است.
ميرزا محمد تقى الماسى در (1214 ج 2 ش 204) گذشت.
تصویر
«آخر «رساله در باب فضائل و أعمال روز غدير» تأليف ميرزا محمد تقى ألماسى كه نسخه» «اصل آن بخط مؤلف در 64 ورق بحجم ربع در كتابخانه راقم اين سطور موجود و اين همان» «نسخه ايست كه در الذريعه 27: 16» بنام الغديريه معرفى شده لكن در آنجا اشتباها بجاى محمد تقى» «الاصفهانى (الاصطهباناتى) چاپ شده و نيز كلمه لمؤلفها قبل از (الفقير) افتاده است. م.
ص: 2078
فرزندش ميرزا ابو طالب دختر مير حسيب احمد آبادى را داشته و مادر اين دختر كه زن مير حسيب باشد دختر آقا رضى بن ملا محمد نصير الدين بن ملا عبد اللّه بن ملا محمد تقى مجلسى بوده، و ميرزا ابو طالب از اين دختر فرزند خود ميرزا حسنعلى معروف بآقا ميرزا را بهم رسانيده.
و اين ميرزا حسنعلى را در ملحقات «تذكرة القبور» چاپى (ص 210) ميرزا حسينعلى و وفاتش را در سنه 1227 و قبرش را در صحن تكيه خوانسارى ها نوشته. و نيز ميرزا ابو طالب دخترى از اين دختر مير حسيب داشته كه وى زوجه ميرزا حيدر على مجلسى (1214 ج 2 ش 204) بوده.
و يكى ديگر از زنان ميرزا ابو طالب مرقوم زنى بوده كه مادر او دختر ميرزا جعفر بن ملا محمد باقر مجلسى بوده و از او پسرى بنام ميرزا محمد حسين و دخترى بهم رسانيده. و ميرزا محمد صادق فرزند اين ميرزا حسنعلى دختر عمش اين ميرزا محمد حسين بن ميرزا ابو طالب را داشته، چونكه ميرزا محمد حسين مرقوم از زوجه خود كه دختر عمش ميرزا ابو القاسم بوده سه پسر و چهار دختر داشته كه يكى از دختران همين زوجه ميرزا محمد صادق و ديگرى زوجه ميرزا محمد حسين نواده مرحوم آقا حسين خوانسارى بوده و از او هم اولادى بهم رسيده.
تصویر
نمونه خط و مهرهاى پدر صاحب ترجمه. سجع آنها چنين است:
«لا اله الا اللّه الملك الحق المبين عبده حسنعلى» و «حسنعلى بن محمد صادق المجلسى». م.و بهرحال، ميرزا نور الدين صاحب اين عنوان از شعرا و اهل وعظ و منبر در اصفهان بود، و بطورى كه از كتاب «تاريخ جرائد و مجلات ايران 1: 295» برمى آيد او در اين
ص: 2079
سال در اصفهان متولد شده (1) و سال ها در محله شمس آباد سكونت داشت، و در أشعار تخلص چهره مى نمود، و مردى خوش محاوره و خوش محضر بود، و در مدرسه شمس آباد كه از بناهاى جدش ميرزا محمد تقى الماسى بود امامت جماعت داشت، و چندين كتاب تأليف كرد:
اول «روزنامه انجمن بلديه». دويم «رساله ئى در توحيد». سيم «تاريخ فهرست ملل».
چهارم «رساله ئى در هيئت و نجوم». پنجم «كتابى در اخلاق». ششم «نثر هزل». هفتم اشعار بسيار كه تاكنون جمع نشده، و علاوه بر فضائل فوق انواع خطوط را از نسخ و رقاع و شكسته و نستعليق خوب مينوشت و در تذهيب و نقاشى و كاريكاتور و آوردن نقشه هاى بديع بواسطه ناخن بروى كاغذ كمال مهارت را داشت.
و بالاخره، در يك ساعت گذشته از شب دوشنبه نيمه ماه رمضان المبارك سنه 1347 هزار و سيصد و چهل و هفت- مطابق 6 اسفند ماه باستانى- وفات كرد و در تخت پولاد در تكيه خوانساريها
ص: 2080
تصویر
اصل اين سرمشق در نسخه «منتخب المناقب» بود و احتمالا خط ميرزا نور الدين مجلسى «چهره» است. م.
ص: 2081
دفن شد، و مرحوم سيناى كرونى اين اشعار را در مرثيه و ماده تاريخ وى فرموده:
دريغ از آفتاب علم نور الدين
كه بنمود از غروبش دوستان غمگين
كسى كز برك گل جسمش بيازردى
نمودى خاك بستر خشت را بالين
معانى و بيانش بس بديع آمد
كه نظم دلكش او بود چون پروين
چو بشنيد ارجعى لبيك گو شادان
پى رفتن بزد بر مركب جان زين
رقم زد كلك سينا بهر تاريخش
بجاويدان حياتى يافت نور الدين
1348
اين ماده تاريخ علاوه بر اينكه يك عدد زياد است از طبع غراء استاد شعراء اصفهان در عصر خود مرحوم سينا اين بحر نامطبوع غريب است!
و بهرحال، ميرزا نور الدين فرزندانى بنام ميرزا جلال الدين و جمال الدين و كمال الدين و ضياء الدين و يك دختر داشته، جلال الدين وفات كرده و كمال الدين و جمال الدين هر دو اهل فضل و شاعرى را از پدر بارث برده اند و در وزارت فرهنگ كار مى كنند، و ضياء الدين عضو دفترى بنگاه راه آهن است (1)
ص: 2082
سنه 1275 قمرى مطابق سنه 1237 شمسى
4 شنبه غره محرم الحرام (...) اسد ماه برجى
مارگليوس كه او را در عبارات عربى داود (دافيد) صمويل (مرجليوس) مى نويسند، فرزند حزقيل مارگليوس، و از مستشرقين معروف اروپا است و بخصوص در آداب لغت عربى تبحر و تخصصى تمام دارد. وى در يك شنبه نهم ماه ربيع المولود اين سال- مطابق (...)
ميزان ماه برجى- در لندن متولد شده، و كتب چندى تأليف و ترجمه نموده، از آن جمله:
اول «كتابى در مشاهد اورشليم (بيت المقدس) و دمشق». دويم كتاب «محمد و نهضت اسلام».
سيم كتاب «ديانت محمديه». و چندين كتاب از آن جمله كتاب «معجم الادباء» ياقوت را كه نامش «ارشاد الاريب الى معرفة الاديب» است تصحيح و طبع نموده (1).
ص: 2083
آل حر در (1207 ج 2 ش 123) گذشت. و شيخ احمد فرزند شيخ على بن شيخ احمد جباعى، و خود از اهل علم و اخلاق حسنه بوده و در روز آدينه از ماه جمادى الاولى اين سال- مطابق (قوس- جدى) ماه برجى- متولد شده، و در جبع در نزد شيخ محمد حسين محمد عاملى درس خوانده، و در سه شنبه سيم ماه رمضان المبارك سنه 1334 هزار و سيصد و سى و چهار- مطابق 13 سرطان ماه برجى- وفات كرد(1).
وى فرزند مرحوم آقا سيد جعفر 31 ثانى خوانسارى است كه در (1240 ج 4 ش 566) گذشت. و شرح احوالش در چندين كتاب نوشته كه از آن جمله «رساله» فرزندش ميرزا محمد باقر در احوال آباء و اجدادش باشد، و آنچه از همه اينها برمى آيد اين كه: او از عظماء علما و فقهاء اصفهان بوده و مانند پدران و فرزندان خويش در أدبيت و عربيت تبحرى غريب داشته، و در هشتم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1190 هزار و صد و نود، بنص «رساله» مذكوره
ص: 2084
(ص 6)- مطابق (...) قوس ماه برجى سنه 1157 شمسى- در خوانسار متولد شده، و چندى
تصویر
«خط صاحب ترجمه در نوجوانى بسال 1204 و خط پدرش در حاشيه»
در آنجا مانده و در نزد پدر خود و دو پسرعمش سيد ابو القاسم (1212 ج 2 ش 178) و سيد محمد مهدى (1246 ج 4 ش 690) درس خواند، آنگاه بعتبات رفت و اندكى توقف و تحصيل نموده و بخوانسار بازآمد و از آنجا باصفهان رفت و تحصيلات خود را تمام كرده و كتب چندى تأليف فرمود، از آن جمله كتاب «شرح زبده شيخ بهائى (ره)» در اصول فقه كه آنرادر اوائل عمر خود نوشته (1). و در «رساله» مرقومه در (ص 9 تا 14) چندين نفر را از مشايخ روايت و اساتيد درس او نوشته بدين شرح:
ص: 2085
1- پدرش آقا سيد جعفر 2- حاج مير محمد حسين (1) امام جمعه 3- حاج سيد محمد باقر بيدآبادى 4- مير محمد معصوم رضوى مشهدى 5- آقا سيد صدر الدين عاملى 6- حاجى كرباسى 7- ملا على اكبر اجيه ئى 8- ملا على نورى 9- شيخ حسين بحرينى برادر- زاده شيخ يوسف كه وى را در (ص 14) ذكر كرده و فرمايد پدرش اين شيخ حسين را در سفر حج در يكى از بنادر درك كرد 10- پسرعمش سيد ابو القاسم مذكور كه در (1212) گذشت 11- پسرعم ديگرش سيد محمد مهدى مذكور كه در (1246) گذشت.
تصویر
«نمونه ئى ديگر از خط صاحب عنوان»
و پس از مدت هشتاد و دو سال و هفت ماه قمرى و يك روز عمر(2)، در هنگام طلوع فجر
ص: 2086
روز شنبه دهم ماه جمادى الاخرى اين سال، چنانكه در مقدمه «ميزان الانساب: 15» نوشته- مطابق (...) جدى ماه برجى- وفات كرده و در تخت پولاد اصفهان در تكيه شيخ محمد تقى طرف بالاسر مادر شاهزاده در توى بقعه ميان تكيه دفن شد، و بر روى سنگ قبر او تاريخ فوتش 9 ج 2 ثبت شده.
و فرزند دويم او حاجى ميرزا محمد 33 از علما بوده و در نزد ميرزاى قمى درس خوانده، تولدش 11 محرم سنه 1222، مدت عمرش 71 سال و 8 ماه و 17 روز، وفاتش
تصویر
«خاتمه تعليقات شرح لمعه بخط مرحوم حاج مير سيد محمد بن زين العابدين» «در يك مجموعه رسائل از كتب كتابخانه سيد محمد على روضاتى عفى اللّه عنه»
ص: 2087
28 رمضان سنه 1293، چنان كه در «شجره نامه چهارسوئى ها» است و در «نسبنامه الفت» در سنه 1293 (در ص 218) و در (ص 114) 1297 نوشته كه مانند «احسن الوديعه» باشد.
و قبرش بالاى سر پدرش در بيرون بقعه است (1). و اگرچه تولدش در اين سال با درس خواندنش نزد ميرزا قدرى منافات دارد لكن در «احسن الوديعه» اين طور نوشته، و فرزندانى از او بازماند، از آن جمله مرحوم آقا مير سيد على 34 كه در (1247 ج 4 ش 696) گذشت.و سه نفر ديگر فرزندان صاحب عنوان ميرزا محمد باقر 33 و ميرزا محمد صادق 33 و ميرزا محمد هاشم 33 در (1226 و 1228 و 1235 ج 3 ش 370 و 387 و 477) بترتيب گذشتند.
تصویر
«سرآغاز تعليقات شرح لمعه تأليف محقق علامه حاج سيد حسين موسوى» «خوانسارى جد صاحب عنوان كه 15 صفحه اول نسخه بخط مرحوم ميرزا محمد» «جواد و 44 صفحه بقيه بخط برادرش حاج مير سيد محمد سابق الذكر است. م»
ص: 2088
و فرزند بزرگش ميرزا محمد جواد 33 در 17 صفر سنه 1219 متولد شده و از خوانسار بهمراه پدر باصفهان نيامده و همانجا مانده و وفات كرده و دفن شده و اعقابى ذكورا و اناثا از او باقى و بازمانده (1).
تصویر
«نمونه ديگر از خط مرحوم ميرزا محمد جواد خوانسارى در پايان يك» «مجموعه از رسائل نفيسه كه تماما بخط آنمرحوم و در كتابخانه راقم اين» «سطور است. تصوير دو صفحه كامل نيز از خط وى در يك مجموعه ديگر» «در (ج 5 ش 1051) چاپ شد. م.»
ص: 2089
و فرزند هشتم او ميرزا محمد حسن 33 مشهور بمجتهد كه در اصفهان دفن است.
و ششم ميرزا محمد كاظم 33 متولد در 4 ج 2 سنه 1230، هر دو بلاعقب بوده اند.
و يك دختر هم داشته بنام رقيه بيگم 33 كه وى زن حاج سيد عبد اللّه چهارسوئى بوده و از وى يك پسر بنام سيد محمود بلاعقب داشته.
و فرزند سيمش مير سيد على 33 در 4 ذى الحجه سنه 1225 متولد شده و بكودكى وفات كرده.
و بالاخره معلوم شد كه وى هشت پسر كه اول ميرزا محمد جواد و هشتم ميرزا محمد حسن باشد و يك دختر داشته كه بجمله نه نفر بشوند(1).
سنه 1238 شمسى
دوشنبه شانزدهم شعبان المعظم اول حمل ماه برجى
وى فرزند مرحوم آقا ميرزا محمد باقر 33 چهارسوئى است كه در (1226 ج 3 ش 370) گذشت.
ص: 2090
مرحوم حاجى ميرزا محمد حسين از علماء اصفهان و بنسبت كتاب جليل پدر والاشان مانند بسيارى ديگر از اين سلسله به روضاتى معروف بود. و او در شب آدينه بيست و پنجم ماه رمضان المبارك اين سال- مطابق (...) ثور ماه برجى- متولد شده، و پس از مدت هفتاد تصوير مرحوم حاج مير محمد حسين صاحب عنوان و دو تن برادرزادگانش مرحومين حجتين آقا ميرزا جلال- الدين و حاج ميرزا سيد حسن با 4 تن متفرقه اشتباها در صفحه 1978 بچاپ رسيد(1). م.
و شش سال و هفت ماه قمرى و سيزده روز عمر، در بامداد روز چهارشنبه هشتم ماه جمادى الاولى (كه هم روز وفات پدرش بود) سنه 1352 هزار و سيصد و پنجاه و دو وفات كرد و در تخت پولاد در تكيه پدرش دفن شد. و در «شجره نامه» اولادى از وى نياورده، لكن خود مؤلف آن شفاها فرمودند كه يك دختر 35 او زوجه سيد مجيد مير احمدى (1367) ميباشد، و دختر 35 ديگرش زوجه ميرزا حبيب اللّه معينيان كوپائى، و سومين دخترش 35 زوجه حاج سيد فخر الدين روضاتى (1311) ميباشند كه از اين دو هيچ اولادى بهم نرسيده و از مير احمدى سه دختر آمده است.
تصویر
ص: 2091
از جزء 14 جلد 15 «اعيان الشيعه» چنين برآيد كه وى فرزند مرحوم ميرزا حبيب اللّه موسوى و خود از علما و خانواده شرافت و بزرگوارى بوده و در اين سال متولد شده و در نزد پدر خود كه هم از اجله علما بوده درس خوانده و شعر هم مى گفته و تخلص اقبال مى نموده، و پس از مدت چهل سال قمرى عمر در سنه 1315 هزار و سيصد و پانزده در تهران وفات كرده و در صحن شاه عبد العظيم (ع) دفن شد.
در جلد پنجم جزء ششم «اعيان الشيعه» فقط درباره وى همين اندازه دارد كه او فرزند حاج محمد على تاجر و ملقب به امين الواعظين است و در اين سال متولد شده و وفاتش معلوم نيست، انتهى. و در «خلد برين 1: 102» فرمايد: وى از بزرگان وعاظ است و در سنه 1349 هزار و سيصد و چهل و نه وفات كرده و تأليفاتى دارد از اين قرار: اول كتاب «امان الخائفين» در امامت. دويم كتاب «تحفة المعاد». سيم كتاب «روح العالمين» در توحيد. چهارم كتاب «طريقة الحق» در نبوت، انتهى. و آقاى مهدوى در نامه ئى كه در 19 آذر 1328 شمسى (19 صفر 1369) باين بنده نوشته اند يك نفر را بدين نام و نشان نوشته كه در 21 ع 2 سنه 1359 در فروشان سده وفات كرده، و ظاهرا اين درست باشد.
ص: 2092
وى فرزند مرحوم سيد صالح 34 عاملى است كه در (1193 ج 1 ش 5) گذشت.
مرحوم سيد ابو الحسن چنان كه از جزء 6 جلد 7 «اعيان الشيعه» برمى آيد از اهل علم و فضل بوده و شعر را نيكو مى سروده و خطى خوش و صورتى دلكش و ثروتى فراوان داشته، و در نزد شيخ موسى و شيخ على فرزندان شيخ جعفر نجفى درس خوانده و شيخ موسى خواهر زاده خود دختر شيخ اسد اللّه كاظمينى را كه در (1234 ج 3 ش 465) گذشت بوى ترويج نمود و خود با برادرانش خيلى احترام از او مى داشت و هم چنين برادران زوجه اش اولاد شيخ اسد اللّه.
و او «كتابى در اصول فقه» از اول تا بآخر تأليف كرده، و در اين سال در تهران رو بجنان جاويدان آورده و در كربلا دفن شد. و دو نفر فرزند از دختر شيخ اسد اللّه بنام ميرزا جعفر 36 و ميرزا محمد على 36 آورد كه هر دو در (1246 و 1247 ج 4 ش 672 و 701) گذشتند.
وى فرزند عبد الحكيم كاشانى و خود از جمله علما بوده و شعر هم مى گفته و در اين سال در نجف متولد شده و در بمبئى سكونت نموده و تأليفاتى دارد: اول اشعارى كه آنها را فرزندش شيخ محمد حسن جمع كرده و بنام «منظومات الشيخ» ناميده. دويم كتابى در جواب كتابى كه از حيدرآباد از سيد على شوشترى سلطان العلما بوى رسيده، و آن «كتابى مبسوط ادبى» است چنان كه فرزندش شيخ محمد حسن نزيل نجف فرموده. و شيخ ابو القاسم خود در سنه 1351 هزار و سيصد و پنجاه و يك در نجف وفات كرده، چنان كه در جلد پنجم «الذريعه: ش
ص: 2093
825 و ج 9: ش 266» نوشته. و بنابراين مدت عمرش هفتاد و شش سال قمرى است.
ميرزا جهانگير خان فرزند محبعلى خان بن ميرزا محمد تقى خوشنويس و از فضلا و ارباب كمال بوده و شعر هم مى گفته و تخلص ضيائى مى نموده و در اين سال متولد شده و تأليفاتى دارد، از آن جمله: «شرح ترجمه سه وصيت» از وصاياى حضرت امير بامام حسن عليهما السلام بپارسى كه در سنه 1319 آنها را ترجمه كرده يعنى بنظم آورده. و در غره ماه رجب الفرد سنه 1352 هزار و سيصد و پنجاه و دو در قم وفات كرد، چنان كه در «الذريعه 5:
1468» فرموده، و در «سخنوران نامى معاصر 1: 156» عنوانى براى او آورده و او را وصف به حسينى نموده و از تأليفاتش غير از «وصيت نامه» منظومه هاى «سياست نامه» و «حقيقت نامه» را ذكر كرده و هم اين اشعار را از او نوشته:
تا مست شراب عشق
زان ساغر لبريزم
گه مرغ شباهنگم
گه شاهد شبخيزم
پر غلغله شد گردون
از آه شبانگاهم (ظ م)
پر ولوله شد هامون
از بانگ شباويزم
فرهاد نيم كز يار
مشغول شوم با كوه
من سلسله جنبان
صد خسرو پرويزم
نى خسرو پرويزم
كاندر طلب شيرين
تازم ز پى گلگون
با توسن شبديزم
چنگيز چه يازد دست
در عرصه ميدانم
در سلسله صد چنگيز
افكنده بدهليزم
من عشق بتى دارم
كز چنبره زلفش
بر چنبر اين گردون
صد چنبره آويزم
در دوره اين دوران
چون برق سبك سيرم
در پهنه اين پهنا
چون ابر گهر ريزم
گر پاى بيفشارم
در حلقه مهر و ماه
رخش فلكم لرزد
از كاوش مهميزم
تا در مقطع فرمايد:
هر دم كه ضيائى سان
اى دوست همى گويم
زين عالم امكانى
صد شور بر انگيزم
ص: 2094
وى فرزند شيخ على بن نجم سعدى رماحى، و خود از شعرا و اهل علم و ادب بود، و «قصيده ئى لاميه» در مدح حضرت امير و مرثيه حضرت سيد الشهدا (ع) گفته كه زياده بر صد شعر است و آن را شيخ حسن سبتى كه در (1299) بيايد تخميس نموده، چنان كه اين همه را در جلد چهارم «الذريعه» فرموده. و بالاخره او در اين سال وفات كرده، و در جلد 1 «اعيان الشيعه:
405» وى را بعنوان «حسن بن على سعدى رماحى نجفى مشهور بأبو قفطان» ذكر كرده و گويد از شعرا بوده و در سنه 1278 وفات نموده، انتهى. و در «الذريعه 8: ش 471» پنج نفر فرزند از او بنام هاى: شيخ حسين، شيخ ابراهيم، شيخ احمد،شيخ مهدى، شيخ على نوشته و گويد: همه از علما و صاحبان آثار خالده بوده اند و اولى قبل از 1263 وفات كرده. و نيز در «الذريعه 9: 886 ش 5883» او را عنوان فرموده.
وى خادم حسين خان فرزند مولوى عبد القادر خان جايسى است، و همانا جايس از أعمال لكهنو است، و مادرش دختر سيد دلدار على (1235 ج 3 ش 475) و خود از اهل علم و ادب و در كانپور صدر الصدور بوده و شعر هم مى گفته و در اينسال در جونپور وفات كرده، چنانكه در «الذريعه 9: ش 1673» فرموده. و در چندين شماره قبل از آن چند نفر شاعر خادم تخلص را ذكر كرده. رجوع شود بفهرست كتب خودم «ص 56 س 1 ش 44»(1).
ص: 2095
شرح احوال او در (1224 ج 3 ش 347) گذشت.
وى از فضلا بوده و «ذيلى بر كشف الظنون» نوشته كه فقط تا حرف جيم بانجام رسيده و در اين سال وفات كرده، چنان كه در «مجله يادگار: ش 10 ص 75» گفته (1).
ص: 2096
وى از اهل علم و ادب و بطور مفهوم از «فهرست كتابخانه رضويه 6: 501 ش 113» در اينسال متولد شده و مجموعه ئى مشتمل بر چهار رساله تأليف كرده و بر هر يك مقدمه ئى مختصر نوشته بدين تفصيل: اول «رساله مفسر جمله ئى از آثار ارسطو»، دويم رساله «تدبير المنزل» از روفس طبيب يونانى، سيم «الاحاديث المطربة» تأليف ابو الفرج (غريغوريوس) معروف به ابن العبرى ملطى فاضل مسيحى صاحب «تاريخ الدول» و غيره، چهارم «رساله در حقيقت نفى هم و غم و اثبات زهد منسوب بأفلاطون». دويم از تأليفات صاحب عنوان «مجله المشرق».
و بالاخره پس از مدت هفتاد و يك سال قمرى عمر در سنه 1346 هزار و سيصد و چهل و شش وفات كرده (1).
ص: 2097
وى از علماء اعلام و فقهاى عظام در عصر حاضر است، و بطورى كه در «الذريعه 20: 16 ش 1905» فرموده با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر، فرزند سيد باقر حسينى از قريه فيروز- آباد يزد است كه در اينسال در يزد متولد شده و در نزد مرحوم آخوند خراسانى (كه در 1255 ج 5 ش 875 ص 1512 گذشت) و آقا سيد محمد كاظم يزدى (كه در سال 1247 ج 4 ش 720 ص 1321) گذشت درس خوانده و بعد از وفات آن دو بزرگوار مرجع تقليد بسيارى از بلاد قرار گرفت و «رساله عمليه» او مطبوع گرديد، چنانكه هم رساله ئى بنام «جامع الكلم» در حكم لباس مشكوك تأليف كرده و «مجموعه ئى در اخلاق و مواعظ» دارد، و هم مجلس درسى دارد كه چندين نفر از فضلا در آن حاضر مى شوند همچون ميرزا عبد الحسين امينى (كه در 1320 بيايد) و حاج ميرزا فضل اللّه زنجانى كه در (1302) بيايد.
افسوس كه مرحوم آقا سيد محمد در شب جمعه سلخ ماه ربيع المولود سنه هزار و سيصد و چهل و پنج- مطابق 15 مهرماه باستانى- در سامره وفات كرد و روز جمعه نعش او را بنجف اشرف آورده و آنجا دفن نمودند.
وى فرزند سيد محمد رضاء خراسانى است كه در (1302) بيايد، و خود از جمله علما بود كه در اين سال در كاظمين متولد شده و در «الذريعه 3: ش 1562» او را وصف بعالم ورع نموده، و در يك شنبه هفدهم ماه ربيع المولود سنه 1350 هزار و سيصد و پنجاه- مطابق 10
ص: 2098
مرداد ماه باستانى- در سامره وفات كرد و همان روز نعش او را حمل بنجف نمودند. و او دختر سيد صالح نجفى (1208 ج 2 ش 132) را بزوجيت داشته.
وى فرزند حاج محمد حسين بن حاج محمد صادق است و شرح احوالش در «تاريخچه نائين» تأليف برادرش سالك (ص 7) و «تاريخ امامى. ص 76» و «تاريخ نائين 1: 185 و 4:
126» نوشته، و از آنها همه چنين برآيد كه حاج محمد صادق از اهل محله سراى نو نائين و مانند تمام مردم آن محله مردى تاجر و با اينحال از عرفا هم بوده و اظهار ارادت بمرحوم حاجى عبد الوهاب مى نموده. و فرزندش حاج محمد حسين هم تاجر بوده و فرزندانى ذكورا و اناثا داشته كه ما دو نفر آنها را در اين جا مى نويسيم و چنين گوئيم كه پسر ميانى از سه پسر حاجى محمد حسين مرقوم مرحوم حاج ملا محمد رضاء سالك التجار بوده كه از بازرگانان و در عرفان قدمى راسخ داشته و شعر هم مى گفته و تخلص چنان كه در «تاريخ نائين 1: 190» نوشته سالك مى نموده و كتابى كوچك در «تاريخچه نائين» در ج 2 سنه 1355 تأليف كرده كه عنقريب از آن نامى برديم، و در (صفحه 13) آن اين اشعار را از خود در مدح يكى از فقراء باللّه آورده:
مخمس:
چين سر زلف تو مأواى من
قامت تو سرو دل آراى من
كوى تو شد طور تمناى من
عشق تو بگرفته سرا پاى من
زان نبود جز تو در اعضاى من
اى مه برج شرف و اقتدار
بين چو هلالم تن رنجور و زار
يك نظرى سوى فقيران بدار
نيست مرا طاقت و صبر و قرار
صبر ندارد دل شيداى من
ص: 2099
غنچه بشكفته چو وا ميكنى
شور قيامت چو بپا ميكنى
با ديگران مهر و وفا ميكنى
با من غمگين چو جفا ميكنى
واى بحال دل رسواى من
يك قدمى نه سوى كاشانه ام
جز غم تو نيست بويرانه ام
بر رخ شمع تو چو پروانه ام
خال و خطت دام من و دانه ام
عشق تو سرمايه و كالاى من
از غم هجران تو در روز و شب
بيكس و رنجور و هم آغوش تب
سينه پر از آذر و خاموش لب
تا بكى اى دوست قرين تعب
رحم بدين ناله و غوغاى من
گر غم عشق تو روايت كنم
از مژگان دشت سقايت كنم
گر نكنى رحم شكايت كنم
نزد شه خويش حكايت كنم
آن كه بود مقصد و مولاى من
جان جهان عالم سرو نهان
آن حسنى خلق حسينى نشان
قدوه اخيار بزرگ زمان
نادره دهر وحيد جهان
جان جهان ملجأ يكتاى من
شخص ضيا عنصر مهر و وفا
اصل سخا دوحه جود و عطا
ريشه مجد و فلك اعتلا
محفل او مجمع اهل صفا
راهبر دنيى و عقباى من
فخر كنم بر فلك ار دانيم
سالك و هم مادح خود خوانيم
از تو پر، از خويش همه فانيم
واى بحالم چه ز خود رانيم
خاك بفرق دل رسواى من
و آن جناب در حدود 1356 بهفتاد سالگى وفات كرده و در نائين در اواسط صحن امامزاده سلطان سيد على (1288) دفن شد.
و در «تاريخ نائين 4: 126 و 127» هفت پسر و دو دختر براى او آورده كه بعضى از
ص: 2100
پسران هم در عرفان راهى داشته و از يكى پسران بيشتر عقبى باز نمانده.و بالجمله، پسر بزرگ حاجى محمد حسين: مرحوم حاجى ملا محمد حسن مرتاض صاحب اين عنوان (عليه الرحمة و الرضوان) بوده، و آن جناب از علما و فقهاء عصر خويش در نائين و بعلوم غريبه از جفر و رمل و غيره شوقى غريب و اعتقادى تمام داشته و در نتيجه معلوماتى در آنها بهم رسانيده و شعر هم مى گفته و تخلص مرتاض مى نموده (1) و خط نستعليق را خوش مى نوشته. و او در اينسال متولد شده، و مادر وى و دو برادر ديگر مخدره دختر حاج محمد كريم بن حاج محمد بوده. مرحوم حاج محمد از عرفاء عهد خود در نائين و پيرى روشن ضمير و مجذوب مرحوم حاج محمد حسن نائينى بوده و مرحوم ميرزا محمد جعفر 39 (1333) خدمت او ارادت ورزيده و در سنه 1281 وفات كرده، و در بقعه مصلى دفن شده و بر قبرش سنگى منصوب و اشعارى بر آن منقور است. و ارشد اولاد او مرحوم حاج محمد كريم بطورى كه در «تاريخچه نائين: 6» در دنباله احوال پدرش نگاشته در رياضيات و ادبيات يد طولائى داشته و در هندسه با مهارتى تمام و در خط نستعليق بدرجه استادى رسيده و در سنه 1291 وفات كرده.
و بهرحال مرحوم حاج ملا محمد حسن براى تكميل تحصيلات خود از نائين باصفهان آمده و آنجا در نزد مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى درس خواند، چنانكه در «تاريخ نائين 1: 186» نوشته. و نيز بطورى كه خود در «گوهر شبچراغ 2: 78» فرموده يكى از اساتيد او مرحوم حاجى ميرزا يحيى بيدآبادى (1250 ج 4 ش 776) بوده، و پس از فراغت از تحصيل بنائين برگشت و بتدريس و تأليف و امامت جماعت در مسجد بابا عبد اللّه پرداخت و همواره بگوشه گيرى و انزوا بسر مى برد، و زياده برسى جلد كتاب در علوم متفرقه تأليف كرده كه بيشتر آنها منظوم و ارجوزه است و در «تاريخ نائين 1: 186 تا 188» آنها را ذكر كرده، از آن جمله كتاب «طرائف السوانح» معروف به «گوهر شبچراغ» در علوم متفرقه
ص: 2101
دو جلد كه بسيارى از مطالب آن كه همه را بعبارت «گويند» آورده مورد ترديد است!
و او در اواخر عمر خود براى معالجه باصفهان آمد و در مراجعت در كوه پايه- چنانكه آقاى امامى شفاها ذكر نمود- در اوائل دهه آخر ماه ربيع المولود سنه 1354 هزار و سيصد و پنجاه و چهار- مطابق تيرماه باستانى- وفات كرد و در اطاق كفشكن امامزاده سلطان سيد على مذكور، كه در وقت ورود بحرم در طرف چپ وارد مى افتد دفن شد. و تنها دو نفر دختر از وى بازماند. و تاريخ قمرى وفات او بطور مسطور نص «الذريعه 3: ش 770» و شمسى آن نيز نص «تاريخ امامى ص 76» و «تاريخ نائين 4: 126» است، و آنها طبق تقويم آنسال مطابق يكديگر خواهد شد، لكن در «تاريخ نائين 1: 186» در اوائل (ج 1) اينسال نوشته و آن مطابق تيرماه نخواهد شد بلكه مطابق مرداد مى باشد.
وى فرزند آقا ابو طالب و مردى شاعر و مذهب بوده و در غزل سرائى و صنعت تذهيب مقام استادى داشته و در اشعار نخست تخلص بهار و پس از آن فرهنگ مى فرموده و در ابتكار مضامين عاليه قدرتى غريب اظهار مى نموده و شاهد بر آن تأليف كتاب «يخچاليه» است كه آن را در برابر «آتشكده» آذر بطور هزل در دو جلد در احوال چند نفر از شعراى موهوم تأليف كرده.
در «الذريعه 9: ش 906» فرمايد كه وى «ديوانى در اشعار» دارد، و همانا در سنه 1259 كتابى بنام «مدايح معتمديه» در احوال شعرائى كه منوچهر خان معتمد الدوله گرجى را مدح كرده بودند تأليف كرد، پس يكى از معاصرين او تذكره ئى مانند آن تأليف كرد و نسبت سرقت اشعار بوى داد. پس او غضب نموده و «يخچاليه» را در هجو چندين نفر از شعراء زمان خود تأليف كرد، انتهى. و شايد اين كتاب همان باشد كه در «مجمع الفصحا 2: 398» كه
ص: 2102
شرح احوال او را نوشته تعبير از آن به «طرب الاحباب» نموده.
و بالاخره، او در اين سال در اصفهان روى بسفر آخرت آورده، چنان كه در «تاريخ اصفهان چاپ دويم» نوشته. و مرحوم ميرزا محمد حسين ذكاء الملك در موقعى كه «يخچاليه» را چاپ مى كرده اند مختصر شرح حالى در پشت آن از وى نوشته و آنجا فرمايد: من صحبت او را درك نموده و از او فيض ها بردم، بسيار نيك نفس و پاك طبع بود و در نظم درجه ئى بلند داشت و در بهار جوانى اين كتاب را بجهت ادخال سرور در قلب مؤمن نوشته بود، و در آخر عمر متانتش از آن تأبى و بجهت آن كه حمل بر غيبت و خبث عقيدت نشود از انتشار آن تحاشى مى نمود، انتهى (1).
و در «تاريخ نائين 1: 300» ذكرى از نواده و همنام وى آقا محمد على ابن آقا محمد حسين بن آقا محمد على مذكور نموده كه با ملاحظه (ج 3 ص 127) چنين برميآيد كه وى نيز در صنعت تذهيب آميخته بنقاشى استاد و در اصفهان بدان مشغول بوده و هم بمشرب تصوف بر طريقه خاكسار گرويده و از مريدان مرحوم حاج سيد احمد دهكردى بشمار ميرفت. و او فرزندى داشته بنام ميرزا اسد اللّه كه در دبيرستان صارميه اصفهان تحصيل مى كرد و بسى باهوش و فراست بوده و در اثر رقابت نو و كهنگى لباس با شاگردان ديگر غيرت كرده و در شب يك شنبه 11 رجب 1342 (مطابق 28 دلو 1302) در موقعى كه پشت كرسى در نزد پدر و مادر خود خوابيده بود بوسيله ترياك خود را مسموم نموده و وفات كرد، و آقا محمد على بعد از آن از شدت اندوه بشبه جنون و ماليخوليائى مبتلا شده بخيال تسخير ارواح طيبه و خبيثه افتاد و همواره برياضات شافه مشغول بود، چنانكه مؤلف تاريخ مرقوم گويد وى را در شبى از شب هاى چله زمستان سال (1348) (1308 شمسى) ملاقات كردم كه با آن شدت سرماى معهود آن سال در اصفهان كه نظيرش كم ديده و شنيده شده با يك عبا بسر برد و سحر از منزل بيرون آمده بقبرستان طوقچى رفته و در نهر آنجا غسل كرد! انتهى.
ص: 2103
سنه 1276 قمرى مطابق سنه 1238 شمسى 2 شنبه غره محرم الحرام (...) اسد ماه برجى
وى مرحوم شيخ ابو الحسن بن ملا محمد حسن بن ملا اسد اللّه بن ملا عبد اللّه بن حاجى على بن محمد شريف قهستانى است.
حاجى شيخ محمد باقر از اجله علماء محققين و فقها و اصولين عصر بود، و در رجال و درايت و حديث و مقدمات آنها تبرزى تمام داشت. و او در ماه ربيع المولود اين سال- مطابق (سنبله- ميزان) ماه برجى- در قريه جازار قاين كه معروف به ام القرى است متولد شده و چندين كتاب در فقه و اصول و اخبار و غيره تأليف كرده، از آن جمله: اول كتاب «اكفاء المكائد و اصلاح المفاسد» در رد صوفيه، انجام تأليف آن رجب سنه 1316. دويم كتاب «نور المعرفه» در اصول دين، انجام تأليف آن 26 ماه رمضان سنه 1314. سيم كتاب «الكبريت الاحمر» در شرايط منبر.
و از قرارى كه فرزندش حاجى شيخ محمد حسين در «بهارستان: 319» نوشته علاوه بر علوم ظاهريه در مقامات عرفان مقالاتى و در سير و سلوك حالاتى داشته و شعر هم مى گفته و تخلص «صافى» مى نموده، انتهى. و چنان كه در «الذريعه 9: ش 734» فرموده «ديوانى در اشعار» دارد.
و بالاخره، روايت مى كند از او ميرزا محمد على اردوبادى (1312). و خود در سحر شب
ص: 2104
آدينه چهاردهم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1352 هزار و سيصد و پنجاه و دو- مطابق 10 فروردين ماه باستانى- وفات كرد، و پنج نفر فرزند ذكور از وى بهم رسيد:
اول مرحوم شيخ محمد حسن كه «شرحى بر تهذيب علامه» مى نوشته و در مشهد در حيات پدر وفات كرده. دويم شيخ محمد تقى كه در (1347) بيايد. سيم حاجى شيخ محمد حسين كه در (1310) بيايد. و ديگر شيخ مرتضى و شيخ لطف اللّه كه هر سه زنده اند.رجوع شود بضميمه «تاريخ علماء خراسان: 260»(1).
جندق- بر وزن جعفر- نام قريه ئى است در ناحيه بيابانك كه مركز و قاعده آن ناحيه است و نيز خود آن ناحيه را علاوه بر بيابانك جندق نيز مى گويند، و اين ناحيه بطول چهل فرسنگ و بعرض سى فرسنگ كه هزار و دويست فرسنگ مربع باشد در كوير مركزى ايران واقع و در ميان شهرهاى شاهرود و خراسان و اصفهان و يزد افتاده، يعنى از طرف شمال و مشرق و مغرب بحدود خاك اين چهار شهر محدود و اما فاصله هر يك از آنها تا مركز اين ناحيه كمتر
ص: 2105
از شصت فرسنگ نمى باشد. در «بستان السياحه» در گلشن پنجم كه حرف جيم است (در ص 235) شرحى نوشته بخلاصه اينكه: جندق بفتح جيم و سكون نون و فتح دال و قاف ناحيه ئى است از سمنان، هوايش گرم و نخلستان فراوان دارد و چند قريه معموره در آن است، آبش از قنات و مردمش همگى شيعى مذهب و قومى عرب اند كه از قديم آمده آنجا ساكن شده اند، و اشخاص خوب از آنجا ظهور نموده. آنگاه صاحب عنوان را ذكر كرده و فرمايد:
شخصى دانشمند و شاعرى پايه بلند بود، با فرقه عرفا سازگار و از أبناى روزگار در آزار است، چندگاه در خدمت مولانا احمد نراقى بود و از وى اذيت بسيار مشاهده نمود(1) تا بالاخره مولانا را هجو نموده و در آن مضامين خوب پيدا كرده، و دروقتى كه من در كاشان بودم همواره بمنزل من آمده مؤانست مينمود و سخنان خوب بيان مى فرمود و خط را خوب مينوشت و اشعار خوب مى گفت و اين بيت از اوست:
بيا ساقى بياور آن شراب ارغوانى را
كه يك ته جرعه اش آدم كند مازندرانى را
انتهى. و در «مجمع الفصحا 2: 580» نيز وى را عنوان كرده و قريب بمضامين مذكوره درباره او نوشته.
و بهرحال، ميرزا ابو الحسن صاحب عنوان از شعراء درجه اول مائه سيزدهم و از سخن طرازان نامى و سخنوران مهم آن دوران بشمار آيد. شرح احوالش در بسيارى از كتب نوشته كه بهتر از همه و جامع آنها كتابى است كه آنرا حبيب يغمائى (كه در 1320 بيايد) مخصوص احوال او تأليف كرده و از آن چنين برآيد كه وى ميرزا رحيم بن حاجى ابراهيم قلى جندقى است و در حدود 1196 در قريه خور جندق متولد شده و در هفت سالگى كه بشتر چرانى مشغول بوده امير اسمعيل خان عرب عامرى فرمان رواى بيابانك وى را ديده و از وطنش سؤال مى كند يغما مى گويد:
ما مردمك خوريم
از عقل و ادب دوريم
ص: 2106
امير اسمعيل خان كه خود اهل فضل و كمال و ذوق بوده چون اين كلام را از يك بچه هفت ساله شنيد پى بقابليتش برد و باجازه حاجى ابراهيم قلى وى را همراه خود برده و در تعليم و تربيتش همت گماشت و يغما تا هفت سال درس خواند و سپس در رديف منشيان امير اسمعيل خان قرار گرفت و آداب تيراندازى و سوارى را ياد گرفته و بشعر گفتن مشغول و تخلص خود را مجنون نهاد، و بالاخره ترقى كرده تا منشى باشى و پيشكار امير اسمعيل خان شد. تا در سنه 1216 كه امير اسمعيل خان بدولت وقت ياغى شده و پس از آن شكست خورده و بطرف خراسان فرار كرد و سردار ذوالفقار خان حكمران سمنان و دامغان گرديد.در اين وقت جعفر سلطان نامى از طرف سردار بجندق كه در آن وقت ظاهرا از توابع سمنان بوده براى سربازگيرى آمد و از روى غرض شخصى يغما را جزو سربازان نموده و بسمنان آورد و وى آنجا شرح حال خود را بسردار گفت و او يغما را از سربازى معاف و او بسمت منشى گرى و معاونت در خدمت سردار اقامت نمود و مدت شش سال در نزد وى بود و كتاب «سرداريه» را از قول او كه جز (زن قحبه) فحشى ديگر نميداده بنظم آورده و بعد از آن به افساد حساد، سردار با وى بغضب شده و در اثر آن او را مضروب و محبوس نمود و چندين سوار براى ضبط اموال او و كسانش بجندق فرستاد و آنها نهايت صدمه و غارت اموال بكسان او وارد آوردند. و يغما پس از مدتى ماندن در سياه چال از حبس رها شده و در اين وقت نام و تخلص خود را از (رحيم و مجنون) به (ابو الحسن و يغما) تبديل و بدان هردو موسوم و متخلص و معروف گرديد چنان كه در مقطع غزلى فرمايد:
مرا از مال دنيا يك تخلص مانده مجنون است
بكار آيد گر اى ليلى وش آنرا نيز يغما كن
بعد از آن بلباس درويشى درآمده و چندين سال سياحت بلاد و امصار نموده و ضمنا بزيارت عتبات و بغداد هم رفته و خود را بمشرب تصوف وانمود كرد لكن مذهب شيخيه را اختيار و در أعمال دينى آن را بكار مى برد، و بعد از برگشتن از عراق عرب كه سردار هم وفات كرده بود بجندق رفت و پس از شش ماه از راه يزد بتهران آمد و بمناسبت تصوف و درويشى با
ص: 2107
حاجى ميرزا آقاسى وزير پادشاه وقت آشنا شده و بحدى در قلب وى نفوذ كرد كه حاجى ميرزا اقاسى وى را مرشد خود گرفت و در اثر آن در دربار محمد شاه هم مقامى ارجمند پيدا كرد.
آنگاه بكاشان رفت و بسمت وزارت حكومت چندى آنجا ماند و كتاب «خلاصة الافتضاح» را در آن ايام بنظم آورد.
و بالاخره، در سه ساعت برآمده از روز شنبه شانزدهم ماه ربيع الاخر اين سال- مطابق (...) عقرب ماه برجى- در قريه خور وفات كرد و در همان جا در مقبره سيد داود (كه تا حضرت امام موسى الكاظم (ع) هفده نفر فاصله دارد و اعقاب او هم الان آنجا موجود و تقريبا بهمين شماره تا وى فاصله دارند دفن شد.
مرحوم يغما عشق مفرطى بزبان پارسى داشته و تا اندازه ئى نوشتجات خود را از الفاظ عربى خالى نموده و بخط خود كه نهايت خوب بوده كتاب «برهان قاطع» را نوشته و در هر فصل و باب لغاتى را كه از مؤلف فوت شده استدراك و يادداشت نموده، و تخصصش در أشعار در قسمت هجو مليح، بمضامين عاليه باكره مستحسن الذكر بوده كه در اين فن نهايت قدرت از خود ابراز داشته و نظيرى براى او نتوان يافت، و «ديوانى» دارد مشتمل بر اقسام اشعار كه براى اولين بار در تهران در سنه 1283 قمرى بچاپ رسيده و «سرداريه» و «خلاصة الافتضاح» مرقومان هم جزو آن است، اگرچه اشعار الحاقى در آن فراوان آمده خصوصا هجوياتش، و خود مرحوم يغما در موقعى كه حاجى اسمعيل بيك تهرانى بأمر مرحوم اعتضاد السلطنهعليقلى ميرزا آنها را براى چاپ جمع و تدوين مى نموده زنده بوده و كرارا اظهار بيزارى از نسبت بسيارى از آنها بخود مى نموده لكن حاجى اسمعيل بيك اين را نشنيده و هرچه را مى خواسته در آن بنام يغما جمع كرده!.
مرحوم يغما- چنانكه در «تاريخ قومس: 499» فرموده- چند نفر پسر داشته: اول مرحوم ميرزا اسمعيل كه شاعر بوده و تخلص هنر مى نموده و براى فوت پدر مرثيه و ماده تاريخى سروده. دويم مرحوم ميرزا احمد صفائى كه در (1314) بيايد. سيم ميرزا محمد على خطر. چهارم ميرزا ابراهيم دستان كه نيز از كمالات پدر حظى داشته.
و پسرزاده اش كيوان اول كه ما نامش را نمى دانيم هم شاعر بوده چنان كه در «رساله احوال يغما» كه ذكر كرديم نوشته، و ما نميدانيم فرزند كدام يك از پسران او است.
ص: 2108
و يكى از نوادهاى او ميرزا هادى خان فرمان است كه مرحوم ميرزا رجاء زفره ئى (ره) در مراسله مورخه (21 شوال 1333) كه باين حقير نوشته فرموده است: براى هم شعر گفته ايم. و ما او را هم نميدانيم از كدام يك از پسران يا دختران او است.
و صاحب رساله مشار اليها حبيب يغمائى فرزند حاجى ميرزا اسد اللّه منتخب السادات است كه او داماد ميرزا احمد صفائى و فرزندش كه نواده ميرزا احمد بشود از فضلا و ادباء بزرگوار معاصرين و اشعار دلنشين خوبى دارد و تخلص حبيب مى نمايد.
اوائل ج 1. شرح احوال او در (1197 ج 1 ش 25) گذشت.
وى فرزند حاج محمد كريم خان (1225 ج 3 ش 359) و خود از علما و بعد از برادر خود حاج محمد خان جانشين او و مرجع سلسله شيخيه در زمان ما گرديد، و همانا او در هفتم ماه رجب الفرد اينسال، چنان كه در «فهرست كتابخانه رضويه 4: 283» نوشته- مطابق- (...)
دلوماه برجى- از بطن دختر شاهزاده محمد قلى ميرزا ملك آرا متولد شده، و مادر مادر او كه زن محمد قلى ميرزا باشد- چنانكه در «فهرست كتب مشايخ: 32» نوشته- دختر شاهرخ ميرزا ابن رضا قلى ميرزا ابن نادرشاه بوده، و مادر او كه زن شاهرخ باشد دختر شاه سلطان حسين صفوى بوده.
و بهرحال. حاج زين العابدين خان چندين كتاب تأليف كرده، اول كتاب «ايضاح الاشتباه»
ص: 2109
در توضيح و تصحيح عقائد و آراء شيخيه. دويم كتاب «صاعقه». سيم كتاب «صواعق البرهان» و اين هر دو در رد بابيه است و در «مقالات الحنفا» ذكر شده. چهارم شرح اين عبارت از «فقه الرضا (ع)»: و انو عند افتتاح ذكر اللّه و ذكر رسول اللّه (ص) الخ. انجام تأليف آن 3 شنبه 6 شعبان سنه 1324. پنجم كتاب «اجوبة المسائل» و اين هردو را در «فهرست كتابخانه رضويه 5: 588» ذكر كرده.
و او پس از مدت هشتاد و سه سال و نه ماه قمرى و بيست و هشت روز عمر، در يك شنبه پنجم ماه جمادى الاولى سنه 1360 هزار و سيصد و شصت- مطابق 11 خرداد ماه باستانى- وفات كرده و در كربلا در رواق روضه مطهره حسينى (ع) دفن شد. و فرزندش ميرزا ابو القاسم خان هم از علما و فقهاء اين فرقه است كه پس از پدر جانشين او گرديد و «رساله ئى در فلسفه» و «كتابى در مسئله نماز و روزه عرض تسعين» كه شش ماه شب و شش ماه روز است تأليف كرده كه در شب شنبه 11 صفر سنه 1366 از تأليف آن فارغ شده و او نام خانوادگى خود را ابراهيمى نهاده و در ذى الحجه سنه 1371 بمكه رفته، چنان كه در «نابغه علم و عرفان: 408» در پاورقى فرموده. رجوع شود بسال (1314)(1).
ص: 2110
سنه 1239 شمسى
سه شنبه بيست و هفتم شعبان المعظم اول حمل ماه برجى
در «شرح زيارت جامعه» مرحوم شيخ احمد احسائى در شرح دعاء وداع آن زيارت در پشت صفحه آخر، عيد نوروز اين سال 1276 را در 26 شعبان نوشته كه انجام چاپ آن كتاب بوده و شايد تحويل در بعدازظهر 26 و روز عيد 27 بوده.
وى فرزند عبد اللّه خان امين الدولة بن حاجى محمد حسين خان صدر اعظم اصفهانى است.
مرحوم حاجى محمد حسينخان صدر در (1239 ج 4 ش 549) گذشت.عبد اللّه خان امين الدوله (1) كه از رجال معروف دربار فتحعليشاه و در خيرمندى و سخاوت نمونه پدر كارآگاه بوده وفاتش شعبان سنه 1263 در نجف و او را فرزندانى بوده: يكى نصر اللّه خان كه نواده او آقاى امير قلى امينى ابن ابراهيم خان بن مصطفى قلى خان ابن نصر اللّه خان مذكور از رجال علم و ادب در عصر حاضر و مدير روزنامه بنام «اصفهان» است.
و ديگر ميرزا على محمد خان (كه مادرش- چنان كه در «الذريعه 2: 208» با ملاحظه
ص: 2111
غلطنامه و «ج 4 ش 1679» نوشته- سيده ئى حسينى و بهمين جهت بشريف موصوف شده و خود بنص كتاب «جغرافياى اصفهان: 71» اكبر و ارشد و اكمل اولاد امين الدوله بوده)، از اعيان زمان و هم از جمله علما و اهل ادب بوده و شعر را نيكو مى سروده و بهر دو زبان عربى و فارسى بر آن تسلط داشته، و او پس از اشتغال مدتى بكارهاى دولتى از آنها استعفا داد، و در نجف مجاورت كرد و خدمت مرحوم حاجى شيخ محمد حسين نجفى كه در (1266 ج 5 ش 1093) گذشت بتحصيل روآورد و «تقريرات بحث دروس» آن استاد راد را تحرير نمود كه پس از وفاتش فرزندش صدر الشريعه برخى از مباحث طهارت آن ها را با «تقريرات» خود جمع و طبع كرد.
و نظام الدوله در 5 شنبه هشتم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- وفات كرد و در جوار حضرت امير (ع) دفن شد. و مادرش را كه بنقل از «الذريعه» نوشتيم سيده ئى حسينيه بوده در كتاب «جغرافياى اصفهان: 74» گويد دختر حاجى رجبعلى لنبانى بوده. و وى نواب خورشيد كلاه ملقبه بشمس الدوله دختر فتحعليشاه را بزوجيت داشته، چنان كه در «طرائق 3: 147» فرموده، و از او فرزندانى بازماند، يكى مرتضى قليخان كه در (1306) بيايد. و ديگر مرحوم شيخ بهاء الدين صدر الشريعه (رحمه اللّه) كه نيز مانند پدر از علما و فقها بوده و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله: «تقريرات دروس اساتيد» خود. و روايت مى كند از چند نفر از آن جمله مرحوم سيد محمد صادق طباطبائى كه در (1300) بيايد. و ديگر حاجى على آقا كه در نجف در زى اهل علم بوده و «رساله ئى در اصول نحو» تأليف نموده، و در حدود سال 1319 وفات كرده، چنان كه در «الذريعه 11:
ش 560» فرموده، و كلية اولاد مرحوم نظام الدوله اينك دو طايفه در نجف بنام آل حاجى اسد خان و آل حاجى على آقا تشكيل داده اند(1).
ص: 2112
وى فرزند سيد عباس بن سيد عبد اللّه بن سيد حسين بن مير محمد جعفر بن سيد شمس الدين گيلانى انگرى معروف به اشكورى، از نژاد مرحوم مير بزرگ 17 مازندرانى است كه در (1204 ج 1 ش 93 ص 160) گذشت.
سيد شمس الدين مرقوم از اعيان عصر خود بوده و سلاطين صفويه فرمانى براى وى نوشته اند كه هنوز در اين خانواده موجود است.
و مرحوم سيد اسد اللّه از علما و فقها بوده و در اين سال متولد شده و كتب چندى تأليف نموده از آن جمله «كتابى در أوانى طلا و نقره» و «كتابى در تقريرات» دروس استادش مرحوم حاجى ميرزا حبيب اللّه رشتى (ره) كه در يازده جلد بزرگ (پنج جلد در اصول و شش جلد در فقه) است و «رساله ئى در جواز نقل موتى». و در اواخر ماه ذى القعدة الحرام سنه 1333 هزار و سيصد و سى و سه- مطابق ميزان ماه برجى- در نجف وفات كرده، و فرزندى بنام سيد محمد از او بازمانده.
وى از علماء رياضى و معروف به منجم باشى بود و در اين سال متولد شده و چند سال «تقويم» هاى او بچاپ مى رسيد، تا در سنه 1333 هزار و سيصد و سى و سه- چنان كه در «تاريخ سرتيپ» است- پس از مدت پنجاه و هفت سال قمرى عمر وفات كرد، و در «سالنامه 1310» در سنه 1334 نوشته (1).
ص: 2113
ص: 2114
وى فرزند شيخ محمد قيم حلى است كه در (1293) بيايد، و خود از شعراى عراق بوده و شعر را نيكوتر از پدر خود مى سروده و همانا در اين سال- چنانكه در «الذريعه 9: 894 ش 5932» فرموده- متولد شده و مراتب شاعرى را از شيخ حمادى عراقى (كه در 1329 بيايد) گرفته و «ديوانى در اشعار» دارد كه آنرا فرزندش عبد الكريم جمع كرده و در سنه 1335 در واقعه ترك كه در حله رخ داده سوخته، و پس از آن در اين اواخر برخى از متفرقات آنرا شيخ على خاقانى جمع نموده و قصايد آن نيز در نزد سيد محمد حسن آل طالقانى (كه در 1350) بيايد موجود است، و بعضى از مراثى آنرا با مراثى قاسم بن محمد حلى؛ شيخ حسن بن على حلى در 1330 در «مجموعه» ئى جمع كرده.
شرح احوال او در (1224 ج 3 ش 349) گذشت.
ص: 2115
وى فرزند سيد احمد 27 بن حسين 26 بن اسمعيل 25 بن زين الدين 24 بن محمد 23 بن على 22 بن يحيى 21 بن ابو الغنائم 20 بن محمد 19 بن فضائل 18 بن احمد 17 بن مرجا 16 بن احمد 15 بن محمد 14 بن على 13 العالم بن حسن 12 بن محمد 11 بن على 10 بن ابو عبد اللّه حسين 9 الشاعر البرسى بن عبد الرحمن 8 بن قاسم 7 بن محمد 6 البطحانى بن ابو محمد قاسم 5 بن ابو محمد حسن 4 الامير بن ابو الحسن زيد 3 بن الامام حسن 2 المجتبى عليه السلام است.
حضرت امام حسن 2 مجتبى (ع) در فصل دويم مقدمه گذشت.
فرزندش زيد 3 از اعيان عصر خود بوده، وفاتش سنه 120 در حاجز ميان مكه و مدينه يا بقيع، على الاختلاف.
فرزندش حسن 4 الامير از معاريف رجال سياسى دولت عباسى بوده، وفاتش سنه 168 قبرش در حاجز.
فرزندش قاسم 5 مردى عابد و زاهد بوده الا اين كه مانند پدر در دربار آل عباس و براى بنى اعمام خود سعايت مى نموده.فرزندش محمد 6 البطحانى از فقها و منسوب است ببطحان- بر وزن سبحان- نام واديى در مدينه، يا بطحا بفتح با- مانند نسبت بصنعاء يمن كه صنعانى- بنون مى گويند.
و سيد حسين 28 صاحب عنوان از اهل علم و فضل بوده و در فنون تاريخ و رجال و جغرافياى بلاد عراق عرب تتبعى تمام داشته و شرح احوال او در مجله مباركه «المرشد.
جزء 7 س 3» نوشته كه فعلا در نزد ما حاضر نيست، و اجمالا او در اين سال متولد و به سيد حسون 28 مشهور شده و كتب بسيارى در تاريخ و احوال شهرهاى عراق تأليف كرده، از آن جمله: اول كتاب «بهجة المؤمنين» در احوال اولين و آخرين كه تاريخ عام تا عصر حاضر است
ص: 2116
در چهار جلد. دويم كتاب «جلاء العين» در اوقات مخصوصه بزيارت حسين. سيم كتاب «الحسرة الكامنة للزفرات» در زنان هاشميه ئى كه مصيبت زده شدند در غاضريات. چهارم كتاب «الدرة البهيه» در احوال روضه حسينيه كه تاريخ كربلا است، انجام تأليف آن 4 شنبه 12 ع 2 سنه 1316. پنجم كتاب «قلائد الدرر المرجان و العقيان» در تاريخ عمومى و وقايع هر زمان از سنين عديده كه در جلد بزرگى است. ششم كتاب «قرة العين» در عمارت كننده قبر ابو الحسنين، كه آنرا ذيل «التحفة النجفيه» كه اينك نوشته ميشود قرار داده. هفتم كتاب «التحفة النجفيه و اليتيمة الغرويه».
و آخر در ماه شعبان المعظم سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو- مطابق (سرطان- اسد) ماه برجى- در قريه لهيبات حيره، چنان كه در مقاله ئى كه شيخ محمد رضاء شبيبى در شرح احوال او نوشته و در پشت «تاريخ كوفه» از تأليفات صاحب عنوان چاپ شده (در ص 5) ذكر كرده؛ وفات كرد، و نيز در مواضع عديده از جلد سيم «الذريعه» در همين سنه 1332 نوشته، لكن در «مجله المرشد. س 3 جزء 7» در سنه 1333 نوشته بى تعيين ماه، مانند «الذريعه»(1).
وى مرحوم ميرزا علاء الدين حسين فرزند مرحوم وقار شيرازى است (1232 ج 5 ش 435).
مرحوم همت شاعرى بلند پايه و فاضلى گران مايه بوده و در اين سال متولد شده و در آغاز زندگانى يك چشمش از آبله نابينا گرديد و با اين حال در تحصيل فضل و كمال كوشيد
ص: 2117
تا بكمالات خانواده وصالى رسيد و در خط نسخ بشيوه علاء الدين تبريزى نوشت، و در اشعار تخلص همت نمود و «تاريخ چهارده معصوم مجدول» پدر بزرگوار را كه ناتمام مانده بود قسمت مهمى از آن را تأليف كرد، تا در اواخر عمر يك چشم ديگرش نيز نابينا شد، و آخر در عشر اول ماه ربيع المولود سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو، چنان كه در «تاريخ سرتيپ» نوشته- مطابق اواسط دلوماه شمسى- وفات كرد و در نزد اعمام خود فرهنگ و يزدانى دفن شد. و در «گلشن وصال» در سنه 1336 گفته. و او دخترعمش ميرزا ابو القاسم فرهنگ را تزويج نموده و از او يك دختر و سه پسر آورده بنام ميرزا احمد ناصر (يا ناصرى) (1299) و ميرزا اسمعيل متولد در 5 شنبه 14 ج 2 سنه 1304 و ميرزا موسى متولد در سنه 1307 كه هر يك از اهل علم و ادب و در ادارات دولتى شغلى دارند، و ميرزا اسمعيل از دختر عم خود عشرت دو پسر بنام عيسى و محمود دارد.
وى فرزند مرحوم محمد جعفر و خود از بزرگان علما و فقهاء شيعه بود، و در اواخر عمرش رياست عامه اين فرقه بوى مرجوع شد و در شهر قم با شهرت و اهميتى بسزا بتدريس و سر- پرستى طلاب علوم شرعيه مى پرداخت. و او در اين سال- چنانكه در «آينه دانشوران: 5» نوشته- در قريه مهرجرد كه ده فرسنگى يزد و از توابع قصبه ميبد است متولد شده، و بطورى كه در «فهرست كتابخانه رضويه 5: 594» گفته علوم مقدماتى را در يزد تحصيل نموده، و پس از آن بعتبات رفت و آنجا در نزد حاج ميرزا محمد تقى شيرازى و ميرزا ابراهيم محلاتى و حاج شيخ فضل اللّه شهيد و آخوند خراسانى و سيد محمد فشاركى و سيد محمد كاظم يزدى درس خواند و از حاجى نورى اجازت روايت گرفت، و پس از تحصيلات در سامره و نجف
ص: 2118
در سنه 1324 در حائر طاهر سكونت نمود، و در سنه 1332 بشهر سلطان آباد عراق عجم آمد و از اين رو بكلمات (يزدى، حائرى، عراقى) شهرت گرفت، و آخر در سنه 1340 بقم آمد و تا آخر عمر در آن جا ساكن و با محبوبيت و مطبوعيتى هرچه تمام تر در انظار ملت و دولت خصوصا پادشاه وقت چندين سال در آن جا بسر برد. و او را تأليفات چندى است از آن جمله:
اول كتاب «دررالفوائد» در اصول فقه از مباحث الفاظ تا تعادل و تراجيح: دويم «كتابى در نماز» بطور استدلال.
تصویر
ص: 2119
تصویر
خط و مهر صاحب ترجمه (ره) در خصوص گواهى اجتهاد مرحوم آية اللّه حاج ميرزا سيد حسن چهارسوقى (1294)و آخر در نيمه شب شنبه هفدهم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1355 هزار و سيصد و پنجاه و پنج- مطابق 10 بهمن ماه باستانى- هم در آن شهر شريف وفات كرده و در مسجد بالاسر حرم مطهر دفن شد، و در قاطبه شهرهاى شيعه عزادارى كامل برايش بپاداشتند(1).
ص: 2120
و نخستين زوجه او دختر حاجى شيخ عبد الحسين يزدى است. (1345)، و از او دخترى داشت كه زوجه شيخ محمد تويسركانى گرديد. و نيز دو پسر بنام آقا مرتضى كه از علما و محصلين قم بشمار آيد و آقا مهدى از صاحب عنوان بازماند. و نواده دختريش آقا احمد غروى فرزند شيخ محمد مرقوم نيز از محصلين آن مكان مقدس است.
وى فرزند عبد الوهاب و عالمى ورع و فقيهى كامل بوده، و همانا در اين سال (چنان كه در «نقباء البشر: 1224 ش 1755» فرموده) متولد شده، و علوم مقدماتى را در نزد چندين نفر از اهل فضل تحصيل نموده، در حدود 1298 بعراق عرب رفت، و سالى چند در كربلا ماند و آنجا بمحاضر دروس فاضل اردكانى و حاج شيخ زين العابدين مازندرانى رفت، و بعد از وفات آنها بنجف مشرف شد و در نزد حاج ميرزا ميرزا حسين خليلى و ديگران درس خواند، و در سنه هزار و سيصد و شانزده بأمر اين استاد راد بهمدان برگشت و بوظائف شرعيه پرداخت، و در سنه 1326 كه آن جناب وفات كرد باز بزيارت مشرف شده و بهمدان برگشت و بخدمات دينيه پرداخت، و هم در سنه 1338 بزيارت آمده و بازگشت. و اين بزرگوار از عباد اوتاد و برجانبى عظيم از تقوى و عبادت و صلاح بوده، و از استاد خليلى خويش علاوه بر مراتب علمى در بعضى از مقامات عملى فيض ياب گرديده چندان كه بعضى از كرامات و قضايا و ملاقات حضرت حجت (عليه السلام) را بوى نسبت داده اند، چنان كه مؤلف «نقبا» مى فرمايد: چون مرا با وى علاقه دوستى و برادرى بود وقتى از وى خواهش كردم كه چيزى از آنها را براى من بگويد، وى فرمود در سنه 1299 من از كاظمين پياده بزيارت عسكريين روانه شدم و چون نيم فرسنگ از خان مشاهده كه كنون نيز موجود و ايستگاه قطار است گذشتم، سخت از پيادگى و تشنگى بزحمت افتادم و از قافله عقب مانده و راه را گم كردم و ترسى تمام در خود يافته و بأئمه (عليهم السلام) براى نجات از آن متوسل شدم كه ناگهان دو نفر پيدا شده و از آبى
ص: 2121
كه همراه داشتند بمن دادند و اندكى با من آمدند كه بقريه ئى رسيدم و پرسيدم اينجا كجاست؟
گفتند دجيل است، و ملتفت شدم كه آنها با من نيستند و اثرى از آنها نيافتم و از قافله پرسيدم، گفتند هنوز نيامده و من بانديشه و انتظار فرو رفتم تا پس از پنج ساعت قافله رسيد!
و هم در «نقبا» فرموده كه او براى من نقل كرد كه در سنه 1326 من چهل روز «دعاء سيفى» را باجازت از استاد خليلى خود كه وى را از بركت آن حكايات و حوادثى است ميخواندم و روز چهلم بمسجد سهله رفتم و بعد از غروب چنين ديدم كه گويا آقاى سيد محمد كاظم يزدى بنماز جماعت ايستاده و من بوى اقتدا كردم و بعداز نماز پياده با وى بمسجد كوفه رفتم و در راه با او در برخى از امور گفتگو مى كردم تا از هم جدا شديم و من شب را در كوفه ماندم و صبح بنجف آمدم و پرسيدم كه سيد يزدى ديشب در كوفه مانده يا بنجف برگشته، گفتند وى چند روزى است كه بيمار و بسترى است و از منزل بيرون نيامده! پس من دانستم كه سيدى را كه من ديده ام سيد يزدى نبوده و شايد حضرت حجت (عليه السلام) بوده.
و بالاخره، در «نقبا» نوشته كه وى سالها در مشهد رضوى (ع) مجاور بود تا وفات كرد و هماره بعتبات عاليات مى آمد و مدتها مى ماند. و چندين كتاب تأليف كرده، از آن جمله:
اول كتاب «مختصر الاحكام» در تكاليف انام. دويم كتاب «مجالس المواعظ» كه چهل مجلس است، و غير آنها. و وى را اطلاعى تام بر احوال علما و بعضى از وقايع تاريخيه بود و تراجم بسيارى از علما را كه ديده بود براى من نقل فرمود، از آن جمله شيخ ميرزا على اكبر دبير همدانى كه از رفقاء وى بود، و من آنچه از تواريخ دبير مذكور و تصانيف كثيره او در مجلدات «الذريعه» هر يك را بجاى خود نوشته ام همه از نقل او است و خود دبير را نديده ام (1).
و هم آنجا دارد كه وى در سنه 1346 هزار و سيصد و چهل و شش وفات كرد، و از زوجه اوليه اش فرزندى بنام شيخ على صراف داشت كه بقتل رسيد و از دويمى حسين را داشت و كوچك تر فرزندان او حسن عشاق بود. انتهى ما فى «النقبا» و بنابر آن مدت عمر او هفتاد سال بوده.
ص: 2122
وى فرزند مرحوم حاجى شيخ زين العابدين مازندرانى است كه در (1227 ج 3 ش 384) گذشت.
مرحوم حاج شيخ على از علما و فقها و معرف به شيخ العراقين بود و در اين سال متولد شده و كتب چندى تأليف نموده از آن جمله: كتاب «انصافيه» در اصول دين. و در پنج شنبه بيست و پنجم ماه شوال المكرم سنه 1345 هزار و سيصد و چهل و پنج، چنان كه در «تاريخ سرتيپ» است- مطابق 7 اردى بهشتماه باستانى- در كربلا وفات كرد، و در «احسن الوديعه» نيز وفات او را بدون تعيين ماه و روز در اين سال نوشته، لكن در «الذريعه» در سنه 1346 فرموده.
و او را فرزندانى بوده: يكى ميرزا رضاء تجدد كه در (1306) بيايد.
و ديگر كه كوچك تر است ميرزا زين العابدين رهنما كه از رجال ادبى و سياسى عصر حاضر است و چنان كه در «رجال مازندران: 43» نوشته در 22 سالگى تحصيلات خود را در فلسفه و عرفان و ادبيات و شرعيات بپايان رسانيد، و در 27 سالگى دختر عم خود حاجى شيخ عبد اللّه (1284) را تزويج كرد، و در (1336- 1337) «مجله رهنما» را تأسيس و پس از يكسال آنرا بشكل روزنامه درآورد، و همان سال عضو دار التأليف و ترجمه وزارت فرهنگ شد.
و در (1338- 1339) مدير «روزنامه ايران» شد، و در (1342- 1343) باروپا رفت. و در دوره ششم و ما بعدها سه دوره وكيل مجلس شد، و در (1345- 1346) وزير راه و بعد وزير كشور شد، و در (1362- 1363) معاون پارلمانى نخست وزير شد، و در (1363- 1364) وزير مختار ايران در فرانسه شد، و در (1365- 1366) وزير مختار ايران در سوريه و لبنان شد.
و وى چندين كتاب تأليف كرده: اول «شرح احوال مولوى». دويم كتاب «پيامبر». سيم كتاب «ژاله». و از دختر عمش پنج فرزند دارد: اول حميد رهنما كه مدير فعلى «روزنامه
ص: 2123
ايران» در طهران است. دويم آذر كه در علوم تربيتى ليسانس خود را گرفته. سيم دكتر مجيد رهنما كه در بيروت است. چهارم فريدون كه در پاريس تحصيل ميكند. پنجم فريده كه در بيروت نزد پدر خود ميباشد، انتهى.
وى بطورى كه در «نقباء البشر 4: 1539 ش 2053» نوشته، فرزند سيد محمود بن سيد على بن سيد محمد الملقب بالامين بن سيد ابو الحسن موسى حسينى شقرائى عاملى، و خود عالمى كبير و فقيهى زعيم و اديبى بارع بوده، و همانا در اينسال در قريه شقراى جبل عامل از دختر شيخ على شمس الدين متولد شده و علوم اوليه را در همانجا و حنويه فرا گرفته، آنگاه در حدود 1290 بعراق هجرت كرد و سطوح فقه و اصول را در نزد شيخ احمد بن شيخ عبد الحسين جواهرى و شيخ محمود ذهب و غير آنها خواند، سپس بمجالس دروس شيخ محمد حسين كاظمينى و ميرزاى رشتى و شيخ محمد طه نجف و آخوند خراسانى و حاجى آقا رضاء همدانى و حاجى ميرزا حسين حاجى ميرزا خليل حاضر شد، و سالها در جوار جد خود بسر برد و رجال فقه و اصول همى از فيوضاتش استفاضه مى كردند، تا اينكه اجتهادش مورد تصديق بعضى از مشايخش قرار گرفت، و از ميرزاى شيرازى بدريافت اجازه نائل گرديد، و در نجف چندين نفر از افاضل جبل عامل و غيره در نزد او درس خواندند، و در حدود 1310 ببلاد خود برگشته و بوظائف شرعيه پرداخت و رياستى مهم و مكانى عالى بهمرسانيد، و در شقرا مدرسه اجداد خود را تجديد بنا نمود و آنرا مدرسه علويه ناميد، و از اطراف بلاد طلاب بدان هجوم آوردند. و بالاخره عمر خود را بتدريس و قضا و ارشاد بسر آورد، تا آخر در شب شنبه يازدهم ماه شوال المكرم سنه هزار و سيصد و بيست و هشت- مطابق (...) عقرب ماه برجى- وفات كرد و در مقبره جدش سيد ابو الحسن در شقرا دفن شد و روز وفاتش روزى مشهود بود و بسيارى از شعرا براى وى مرثيه ها گفتند، چنانكه خود نيز اشعار بسيارى دارد از آن جمله قصيده ئى در
ص: 2124
«رد قصيده بغداديه» كه ناظم آن در آنجا وجود حضرت حجة (عجل اللّه تعالى فرجه) را انكار نموده. و مرحوم سيد عبد الحسين شرف الدين وى را بمناسبت اينكه سيد هاشم شرف الدين شاگرد او بوده ذكر نموده.
وى از اهل علم و ادب و عرفان و اصلا از مردم يكى از ديهات شاهرود بود، و در اينسال چنان كه در «نابغه علم و عرفان: 361» فرموده متولد شده، و در سنه 1299 در گنابد بخدمت حاج ملا سلطانعلى رسيده و بعد از آن در مشهد مقدس متوطن و باداره گمرك درآمد و هماره بخدمت گذارى فقرا بسر مى آورد، و سفرها بگنابد رفت وآمد نمود.
و آخر در روز دوشنبه بيست و نهم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1359 هزار و سيصد و پنجاه و نه- مطابق 7 بهمنماه باستانى- وفات كرده و در جوار حضرت رضا (ع) دفن شد. و در «شمس التواريخ: 107» وى را با عنوانى مخصوص ذكر كرده. و در «نابغه» وفات او را در 2 شنبه 29 ذى الحجه مذكوره- مطابق 7 دى ماه- نوشته، و آن بشهادت تقويم موجود آن سال غلط است، و نشايد گفت شمسى آن درست و قمرى غلط است زيرا كه در روزنامه هاى آن ايام اعلان مجلس فاتحه او را در محرم سنه 1360 نوشته اند، و بهمين نظر در «تاريخ نائين 4:
139» وفات او را بدون ماه و روز در سنه 1360 نوشته، و آن غلط و مبنى بر تقريب است، و در «تذكرة العارفين: 124» مخصوصا در 29 بهمن بدون ماه و روز قمرى فرموده.و بهرحال، بطورى كه در «تاريخ نائين» بعداز ذكر وفات او نوشته وى نه نفر پسر و دختر داشته بدين شرح:
اول صادق خان. دويم جهانگير خان معاون بانگ صنعتى. سيم تقى خان
ص: 2125
معاون سابق كتابخانه مجلس. چهارم محمود خان عضو وزارت فرهنگ. پنجم ابو القاسم خان قاضى دادگسترى. ششم همسر احمد فريدونى معاون سابق وزارت كشور. هفتم همسر سيد صدر الدين بلاغى برادر مؤلف (1288). هشتم همسر غلامعلى خان محمودى رئيس دارائى مشهد. نهم همسر حسين درمان تاجر داروجات، انتهى.
و در «نابغه» فرزند اول (صادق) را بلقب موفق السلطان نوشته. و فرزند دويم (جهانگير خان) بطورى كه در «نامه سخنوران: 65» نوشته شاعرى است داراى احساساتى لطيف و بياناتى شيرين و اين چند فرد شعر را از او آورده:
بشنيده ام كه بوده شهى آنچنان مريض
كاورا دواى هيچ طبيبى ثمر نداشت
از بخت خويش بود ملك در ملال و غم
آه ملك بچرخ ستمگر اثر نداشت
ناچار كرد قصد سفر با دلى حزين
بر درد خويش چاره بغير از سفر نداشت
در راه، چشم شاه بدرويشى اوفتاد
بگرفته راه خويش و بسلطان نظر نداشت
فرمود شاه تا كه شود حاضر حضور
آنكو نظر بشاه و كلاه و كمر نداشت
پرسيد راه چاره ز درويش پادشاه
در سر بغير چاره خيالى ديگر نداشت
گفتا بپوش پيرهنى را كه صاحبش
از درد و رنج فارغ و شورى بسر نداشت
كردند جستجو همه شهر و نبود هيچ
مردى كه از جفاى فلك چشم تر نداشت
بى غصه كس نبود چو گشتند در جهان
وين مادر زمانه چنان يك پسر نداشت
ديدند لاجرم به بيابان كسى كه بود
فارغ ز غصه و زغم اصلا خبر نداشت
مى خواستند پيرهنش نزد شه برند
بود از قضا برهنه و چيزى ببر نداشت!
و ميرزا احمد خان فريدونى شوهر ششم از معاريف عرفاء زمان و رجال دولتى ايران است. در «نابغه: 345» شرحى درباره وى نوشته بخلاصه اينكه: وى برادر مادرى
ص: 2126
مرحوم ميرزا حسينعلى موثق السلطان و اصلا شيرازى است ولى در طهران سكونت دارد.
در ج 2 سنه 1301 متولد شده و با آنكه سالها در رأس وزارت كشور قرار گرفته و دفعاتى هم كفالت آنرا داشته از تواضع و فروتنى با فقرا فروگذار نكرده و سه پسر دارد بنام هاى فريدون خان و اسفنديار خان و بهروز خان، انتهى.
وى فرزند محمد على حائرى و خود از شعرا بوده و در اينسال وفات نموده چنان كه در «مجالى اللطف» نوشته (1).
شرح احوال او در (1204 ج 1 ش 96) گذشت.
وى فرزند ميرزا باقر 32 بن ميرزا محمد تقى 31 قاضى طباطبائى است. ميرزا محمد تقى 31 در (1220 ج 3 ش 289) گذشت.
ص: 2127
فرزندش ميرزا باقر 32 بطورى كه در «شجره نامه سادات وهابى ها: 23» نوشته در سنه 1215 متولد شده و در سنه 1262 پس از 47 سال عمر وفات كرده و در (ص 20) دو نفر فرزند از او آورده، يكى حاج ميرزا يوسف آقا 33 (1289) و ديگر حاج ميرزا محمد تقى 33 صاحب اين عنوان كه از علما و فقها بوده و در نزد شيخ انصارى درس خوانده و «حاشيه ئى بر قوانين» نوشته كه مبحث مفهوم و منطوق آن در سنه 1270 و اجماع آن در سنه 1271 بيرون آمده و برخى از آن در سنه 1319 در حاشيه «قوانين» چاپ خورده و نسخه خطى آن نزد ميرزا باقر قاضى از علماء معاصر در تبريز است.
و بالاخره ميرزا محمد تقى در اينسال در موقعى كه از حج برمى گشته در راه جبل وفات كرد و نعش او را بنجف آوردند، چنان كه در «الذريعه 6: ش 951» فرموده. و در «شجره نامه سادات وهابى ها: 34» نوشته كه او در سنه 1270 بسفر حج رفتهو در مراجعت وفات كرده كه ظاهرش چنان مينمايد كه وفات او در سنه 1271 باشد، ليكن ما قول «الذريعه» را اصح دانستيم، و در (ص 20) كه شجره آنان را ذكر كرده فرزندى براى او نياورده.
وى فرزند حاجى سيد عبد الصمد 25 شوشترى است كه در (1337) بيايد، و خود عالمى اديب ورع تقى بوده، و همانا در اينسال (چنان كه در «نقباء البشر: 291 ش 608» فرموده) متولد شده، چنان كه مرحوم وفائى شاعر شوشترى تاريخ آن را ضبط كرده. وى علوم اوليه را در نزد پدر خود خوانده و هم در نزد ديگران از علما و فضلا تحصيل نموده تا در علم و ادب براعتى بهم رسانيد و از سيد محمد كاظم يزدى و ميرزا محمد تقى شيرازى و شيخ محمد طاهر دزفولى و غير آنها باجازت روايت سرافراز گرديد، و در حسن انشا و بيانات منبرى و وعظ و خطابه مهارتى تمام داشت و هماره در ترويج دين و هدايت مؤمنين و نشر احكام و دعوت بمراسم اسلام روز مى گذاشت، و كتابى بنام «نجات العقبات» از بيانات و مواعظ خود كه در دهه محرم
ص: 2128
و ماه رمضان و غيره بر منبر مى گفته تأليف نمود. و آخر در شب چهارشنبه بيستم ماه شعبان المعظم سنه 1350 هزار و سيصد و پنجاه- مطابق 8 دى ماه باستانى- وفات كرد. و در «نقبا» فرمايد كه شيخ محمد سماوى كه وفات وى را در سنه 1352 نوشته و بر طبق آن تاريخى سروده اشتباه است، انتهى.
و فرزندانش سيد احمد و سيد نعمت اللّه در (1307 و 1326) بيايند.
وى فرزند ميرزا هادى 37 تحويلدار ابن ميرزا مهدى 36 صاحب جمع ابن ميرزا محمد 35 ناظر مشهدى است. ميرزا محمد ناظر در (1250 ج 4 ش 753) گذشت. فرزندش ميرزا محمد مهدى 36 در زمان شاهرخ افشار صاحب جمع آستان قدس بوده. فرزندش ميرزا هادى 37 هم در زمان اين شاهزاده تحويلدار آن عتبه عليه بوده.
فرزندش ميرزا محمد مهدى 38 صاحب عنوان از معاريف و أعيان مشهد در عصر خود بوده و در اين سال وفات نموده و در گنبد حاتم خان دفن شد. و سه پسر از او بازماند: اول ميرزا عبد الجواد 39 مشرف روشنائى كه در سنه 1312 وفات كرده، و فرزندش ميرزا هدايت 40 مشرف در سنه 1333 وفات كرده و برخى از اولاد و احفاد ايشان هنوز زنده اند.
دويم ميرزا طاهر 39 كه صاحب صنايع غريبه بوده. سيم ميرزا هادى 39 كه در (1333) بيايد.
ص: 2129
وى فرزند آقا محمد رضاء بن آقا ابو الحسن بن شيخ ميرزا بابا بن حاج بابا خان بن قاضى جهان بن آقا بيك بن قاضى عبد اللّه بن قاضى علاء الدولة بن قاضى شرف الدين بن خواجه شمس الدين بن شيخ محيى الدين ابو بكر محمد بن على بن محمد بن محمد بن محمد از نژاد حاتم 35 طائى جواد سخى معروف است.
و نژاد حاتم 35 طائى را چنين نوشته اند كه وى: ابو سفانة 35 بن عبد اللّه 34 بن سعد 33 بن حشر ج 32 بن امرى ء القيس 31 بن عدى 30 بن اخزم 29 بن ابو أخزم هرومة 28 بن ربيعة 27 بن جرول بن ثعلبة 25 بن عمرو 24 بن غوث 23 بن طى جلهمة 22 بن ادد 21 است كه در (1205 ج 1 ش 111) گذشت و آنجا شماره اش 24 بود. وفاتش سنه 8 قبرش در كوه عوارض قبيله طى، چنانكه در «مجله الهلال: س 8. ج 1. ص 7» نوشته.
و شيخ محيى الدين ابو بكر محمد معروف به ابن عربى (بصيغه مفرد، نه أعرابى و بدون الف و لام، نه الاعرابى يا العربى)، از اجله علماء اسلام و در حكمت و تصوف و عرفان و تفسير در بين مسلمين مقامى معروف دارد و كتب نفيسه چندى تأليف كرده از آن جمله كتاب «الفتوحات المكيه» در معرفت أسرار مالكيه و ملكيه، انجام تأليف باب 559 آن صفر سنه 629، انجام تأليف جلد آخر بامداد روز 4 شنبه 24 ع 1 سنه 636، و مشهور اين كه وى از نژاد حاتم طائى معروف مذكور است، و او از اهل شهر اشبيليه مملكت اسپانياى اروپا است و از اين جهت وى را محيى الدين مغربى گويند. تولدش شب 2 شنبه 17 ماه رمضان سنه 560 مدت عمرش 77 سال و 6 ماه و 6 روز، وفاتش شب آدينه 22 ع 1 سنه 638 قبرش در دامنه كوه قاسيون در صالحيه دمشق.
فرزندش خواجه شمس الدين را مرحوم خواجه نصير الدين محقق طوسى براى بستن رصد بمراغه آورد و او آنجا مانده و تاكنون اعقابش در آذربايجان باقى هستند.
ص: 2130
و ميرزا نصر اللّه صاحب عنوان از مردم مراغه و چنان كه در «المآثر» فرموده: در علم تنجيم بمقامى عظيم رسيده و در فنون رياضيه بالكليه درجه بلند داشت و در اواخر سلطنت فتحعليشاه منجم باشى خاص شد و بتدريج از اعيان عهد خود گرديده و تيول لايق و مرسوم قابل بهم رسانيد، و در اين سال وفات كرده و اولادى محصل علوم برجاى گذاشت، انتهى،
لكن نژاد او را كه تا محيى الدين بدين طريق آورده چندين نفر از ميزان مرسوم كمتر و ظاهرا قدرى افتاده دارد.
سنه 1277 قمرى مطابق سنه 1239 شمسى
آدينه غره محرم الحرام (...) اسدماه برجى
وى فرزند حاجى ميرزا حسين 40 بن ميرزا محمد صادق 39 شاعر فراهانى است.ميرزا محمد صادق در (1289) بيايد. فرزندش حاجى ميرزا حسين 40 از دختر عم پدرش ميرزا ابو القاسم قائم مقام بوجود آمده، وفاتش غره شوال سنه 1291 و او دختر عمه اش را كه دختر 40 پسر 39 ميرزا حسن 38 بن ميرزا عيسى 37 (1237 ج 4 ش 514) باشد بزنى گرفته و از از او چهار پسر 41 و دو دختر 41 آورده، كه يكى از دخترانش فاطمه خانم 41 شاعره شاهين تخلص (1281) و سيمين پسرانش ميرزا محمد صادق خان 41 صاحب اين عنوان است كه كنيه اش ابو عيسى و تخلصش در شعر اميرى و لقبش اديب- الممالك بود.
ص: 2131
ميرزا محمد صادق خان از أجله و عظماء شعرا و ادبا و رجال نامبردار اين عصر بود، بلكه باعتقاد كثيرى از اهل ادب و سخن نخستين شاعر عهد اخير و بر كافه معاصرين خود در نظم و نثر برترى داشت. و او در دوازده دقيقه پيش از طلوع آفتاب روز پنج شنبه چهاردهم ماه محرم الحرام اين سال- مطابق (...) اسدماه برجى- در قريه كازران بلوك شراء شهر سلطان آباد عراق كه اختصاصى مادرش بوده متولد شده و از نخست لقب امير الشعرا يافته و از اين جهت تخلص خود را كه پروانه بود در سنه 1308 اميرى نهاد، و از آن پس در سنه 1314 از طرف مظفر الدين شاه لقب اديب الممالك يافت، و چندين كتاب بنظم و نثر تأليف كرده كه از همه مشهورتر «ديوان اشعار» او است. و پس از مدت پنجاه و هشت سال و سه ماه قمرى و چهارده روز عمر در روز چهارشنبه بيست و هشتم ماه ربيع الاخر سنه 1335 هزار و سيصد و سى و پنج- مطابق 3 حوت ماه برجى- وفات كرد و در شاه عبد العظيم (ع) در صحن مرحوم آقا سيد صادق طباطبائى در حجره ميرزا ابو الحسن خان قائم مقامى دفن شد. و وى را فرزندى بنام ميرزا عيسى 42 بوده كه در سنه 1308 بده سالگى وفات كرده و غير از او فرزندان ديگرى نيز داشته كه همه پيش از خودش وفات كردند و خود در حين وفات بلاعقب درگذشت (1).
وى فرزند سيد على بن سيد حسين بن سيد حسن مير حكيم حسينى و خود از مشاهير عصر خويش در علم و ادب بوده كه در سنه 1203- چنانكه در «الكرام البرره: 265 ش 523» فرموده- در نجف متولد شده و هم در آنجا نزد پدر خود و آقا سيد محمد كربلائى و شريف العلما و غيره درس خوانده و حافظ «قرآن مجيد» بوده و هماره نماز جماعت را در صحن شريف بپا مى داشته، تا آخر هم در آن شهر شريف در عصر سه شنبه پنجم ماه ربيع الاول اينسال هزار
ص: 2132
و دويست و هفتاد و هفت- مطابق (اسد- سنبله) ماه برجى- هم در نجف وفات كرده و در صحن شريف در مقبره خانوادگى خودشان دفن شد و سه فرزند بنام سيد موسى و سيد محمد و سيد على برجا نهاد.
وى فرزند سيد محمد على 35 بن سيد حسنعلى 34 بن سيد محمد 33 بن سيد محمد رضا 32 بن سيد محمد على 31 بن سيد مهدى 30 بن سيد تراب 29 بن سيد كاظم 28 بن سيد هداية اللّه 27 بن سيد مهدى 26 بن سيد ابراهيم 25 بن سيد زين العابدين 24 موسوى است.
سيد زين العابدين 24 در (1210 ج 2 ص 373) بشماره 23 اشتباها گذشت، و چيزى كه بايد آنجا نوشته شود و براى ضيق مكان نوشته نشد اينكه درباره سيد عيسى 12 در ورقه ئى كه اينك ذكر ميشود و آنرا سيد محمد على پدر صاحب عنوان ترتيب داده نوشته كه وى در موضع تمام از توابع الكاء بورجان از توابع لرستان بختيارى دفن است، و غير از سيد ابراهيم فرزندان ديگرى از پسر و دختر هم داشته كه از پسران يكى سيد على 13 الاحول است كه در زرازرجان معروف بزارجان نزديك سه ده دفن است. و اين سيد زين العابدين را ما پس از نوشتن شماره (24) درست دانستيم.
و سيد حسنعلى 34 ورقه ئى ترتيب داده و در آن نسب خود را تا بامام نوشته و جمعى از علماء آن عصر شهادت بر صحت آن نوشته اند و او دو پسر داشته: يكى سيد محمد باقر 35 (1324) و ديگر سيد محمد على 35 پدر صاحب عنوان كه او هم ورقه ديگرى ترتيب داده و نسب خود را در آن تا بامام نوشته و جمعى از علما شهادت بر صحت آن داده اند، و اين دو ورقه در نزد سيد محمد مهدى 37 (1314) فرزند صاحب عنوان بنظر رسيد.
ص: 2133
و سيد محمد حسن صاحب عنوان از علما و فقها بوده و چنان كه فرزندش سيد محمد مهدى 37 مذكور در ورقه ئى كه نزد خود او ديده شد غير از دو ورقه شجره نوشته، در بيست و ششم ماه جمادى الاولى اين سال- مطابق (...) قوس ماه برجى- متولد شده و در نزد مرحوم حاج ميرزا بديع درب امامى و آقا ميرزا حسن ميرزا ابراهيم و جهانگير خان و آقا سيد محمد باقر درچه ئى درس خوانده و چندين كتاب تأليف كرده بدين شرح: اول «رساله اجتماع امر و نهى». دويم «رساله استصحاب». سيم «رساله اشتراط استصحاب ببقاء موضوع». چهارم «رساله تمييز مشتركات و حال ابو بصير». پنجم «رساله حجيت بينه و فروع آن». ششم «رساله رهن».
هفتم «رساله صلح». هشتم «رساله صلح حق الرجوع». نهم «رساله ظن». دهم «رساله فرق بين حيثيت تعليليه و تقييديه». يازدهم «رساله در قضا». دوازدهم «مجموعه ئى در وعظ و حديث».
و در ماه صفر المظفر سنه 1329 هزار و سيصد و بيست و نه- مطابق (دلو- حوت) ماه برجى- وفات نموده و عظامش را بنجف اشرف نقل كردند.
قلندر شاه از قرارى كه در «المآثر» نوشته از مشاهير صوفيه بوده و در قريه ونك شميران تهران سكونت داشته و در نيمه ماه جمادى اين سال- مطابق (قوس- جدى) ماه برجى- وفات كرد و در همان قريه دفن شد و مرحوم ميرزا يوسف آشتيانى صدر اعظم بر قبر وى عمارت و بنائى ساخت و خود هم پس از فوت در كنار آن آسود، و اين اشعار را در «طرائق» از روى قبر او نقل كرده كه مدرك ما در تاريخ فوت او است:
چون شنيد اين ندا ز عالم قدس
مژده حور و منظر دلخواه
هفت و هفتاد از هزار و دويست
رفته در نيمه جمادى ماه
مرغ روحش فرو شكست قفس
كرد پرواز در بهشت اله
ص: 2134
وى ميرزا على آقا ابن حاجى ميرزا موسى ثقة الاسلام است كه در سال (1258 ج 5 ش 943) گذشت، و خود از علما و فقهاء معروف آذربايجان بوده و شعر هم مى گفته، و شرح احوالش در «ريحانة الادب 1: 236» و «نقبا: 1546» و بعضى از مواضع ديگر نوشته، و از آنها چنين برآيد كه: او در شب آدينه ششم (يا هفتم) ماه رجب الفرد اين سال- مطابق (جدى- دلو) ماه برجى- در تبريز متولد شده و بجاى پدر و جد رئيس شيخيه تبريز گرديده، و كتب چندى تأليف كرده، از آن جمله: اولكتاب «ايضاح الانباء» در تعيين مولد خاتم الانبياء، انجام تأليف آن ماه رمضان سنه 1329(1). دويم كتاب «لالان» كه در آن از سياست و اجتماعيات بحث نموده و خاتمه كار خود و آذربايجان را خبر داده (2). سيم
ص: 2135
«ترجمه كتاب بث الشكوى» عبد الجبار عتبى است كه آن قسمت سيم از «تاريخ يمينى» است كه تا آن زمان ترجمه نشده بوده و اين ترجمه دليلى واضح بر تبحر او در ادبيات فارسى و عربى است (1). چهارم كتاب «مرآت الكتب» در اسماء كتبشيعه و مؤلفين آنها، و آقاى الفت كه در (1301) بيايد مى فرمود كه من اجزاء كثيره از مسودات «كشف الحجب» خود را در نجف پس از صرف نظر كردن از تأليف چنين كتابى چون ديدم او مشغول بدان است بوى دادم (2).
و بالاخره، او در روز دوشنبه دهم ماه محرم الحرام سنه 1330 هزار و سيصد و سى- مطابق 10 جدى ماه برجى- پس از مدت پنجاه و دو سال و شش ماه قمرى و سه روز عمر از ظلم دولت روس منحوس در تبريز بر سردار جفا رفته و چشم از جهان پوشيد. و پس از وى حاج ميرزا محمد آقا رئيس شيخيه تبريز شد.
و او را برادرى بود بنام ميرزا ابو الحسن ثقة الاسلامى كه در چند دوره نماينده مجلس بود و در شب 2 صفر سنه 1368 در تهران بحمله قلبى وفات كرد، چنانكه در «روزنامه اطلاعات.
ش 6808 صادره در 9 صفر 1368» نوشته.
در «روزنامه اطلاعات. س 45 ش 3262 صادره در 5 شنبه 15 مرداد 1349 (3 ج 1 سنه 1390) در ص 13» پس از شصت سال، شرحى درباره مرحوم ثقة الاسلام صاحب
ص: 2136
عنوان نوشته بخلاصه اينكه وى قبل از اعدام وضو ساخت و دو ركعت نماز خواند سپس بطرف چوبه دار رفت ولى قبل از اينكه روى صندوق قرار گيرد عمامه از سرش افتاد و يك سرباز روس آنرا برداشت، ثقة الاسلام با خشم عمامه را از دست سرباز روس گرفت و روى صندوق رفت و رو بجمعيت كثيرى كه جمع شده بودند نمود و گفت: اى ملت! شما بدانيد من براىچه اعدام ميشوم: آنها نوشته ئى از من مى خواستند و من ندادم و افتخار مى كنم كه در اين روز عزيز عاشورا شهيد شوم و چنين نوشته ئى (: روس ها با جنگ آذربايجان را گرفته اند!) بدست اجانب ندهم. سپس بروى صندوق رفت و طناب دار را با دست خود بگردنش انداخت و چند قزاق صندوق را از زير پايش كشيدند! انتهى.
وى معروف به هادوى و در شعر تخلص هادى داشت و فرزند حاج ملا حسين بن محمد محسن بن عبد اللّه بن محسن بن حسين زاهد است كه خانواده آنها اصلا چنانكه در «فهرست كتابخانه رضويه 5: 250» نوشته از اصفهان بوده و پيش از فتنه افاغنه ببيرجند رفته اند.
و خود حاج شيخ محمد هادى از علما و فقها و اهل شعر و ادب در اين عصر بود، چنان كه پدرش حاج ملا حسين نيز يكى از علما و زهاد عصر خويش و شاگرد شيخ انصارى بوده.
حاج شيخ محمد هادى در پنج شنبه دوازدهم ماه رجب الفرد اين سال- مطابق (...)
دلوماه برجى- در شهر بيرجند متولد شده و تا 16 سالگى در نزد پدر خود درس خواند، آن گاه در سنه 1293 بمشهد رفته و شش سال در آنجا در نزد حاجى ميرزا حبيب اللّه مجتهد و شيخ محمد حسن كرمانى و سيد محمد باقر گلپايگانى و ملا محمد رضاء روغنى سبزوارى شاگرد حاجى سبزوارى در فنون مختلفه درس خواند. و بعد از آن بعتبات رفت و در آن اراضى مقدسه
ص: 2137
خدمت ميرزاى رشتى و ميرزاى شيرازى و آخوند خراسانى و سيد يزدى و ميرزا محمد تقى شيرازى چندى تحصيل كرد تا برتبه اجتهاد نائل گرديد و اجازت روايت از حاجى نورى دريافت. و در سنه 1319 برحسب دعوتى كه از امير محمد اسمعيل خان شوكة الملك بعمل آمد مرحوم آقاى صدر (ره) وى را بعنوان زعامت دينيه ببيرجند اعزام داشت و وى با تهى دستى و فقر آنجا بترويج و تأليف مشغول گرديد. و در أوان مشروطيت مرحوم آخوند خراسانى وى را بعنوان عالم طراز اول بمجلس شوراى ملى معرفى نمود و رئيس مجلس وقت مرحوم ممتاز الدوله تلگرافى حضور او را در مجلس استدعا كرد و او از آن استعفا خواسته فقط در همان بيرجند تا آخر عمر اقامت نمود و با خويش و بيگانه بطور عاقلانه و دوستانه معاشرت مى فرمود و با علماء اهل سنت بنحوى مراودت مى كرد كه جا داشت رويه او سرمشق ديگران از اين صنف قرار گيرد، و علاوه بر آنها مراتب نورانيت فكر و علم بمقتضاى سياست وقت او را كمتر كسى از علما با درجه زهد و تقواى او بهم رسانيد.
و وى را تأليفات چندى است: اول كتاب «آئين سخنورى». دويم كتاب «بستان الناظر» بسبك «كشكول شيخ» كه از نفايس ذخائر ادبى است. سيم «ترجمه كتاب الادب الكبير ابن مقفع». چهارم «ترجمه عهدنامه مالك اشتر» تأليف آن سنه 1333 در23 رجب. پنجم «تقريرات دروس» اساتيد خود. ششم «ديوان اشعار». هفتم كتاب «مائده محمديه» در اينكه علوم و معارف منتهى بأنبياء (ع) است، و غير اينها. و اينك اين چند شعر از او نوشته شد:
مسعود سعد سلمان محبوس بود و من
ما هردو يادگاريم از محنت ز من
او بيست سال جوركش خصم خويش بود
من شصت سال دستخوش نفس خويشتن
او با تنى مقيد در حبس گاه ناى
من با دلى مشوش در تنگناى تن
بر او فضاى محبس مانند گور بود
بر من قباى اطلس ماننده كفن
او را نه غير حلقه زنجير مستشار
ما را نه غير رشته تقدير مؤتمن
او را ز تار شبها ديباى شوشتر
ما را ز خون دلها بيجاده يمن
او شامگاه بر زبر دست غصه سر
من صبحگاه بر سر زانوى غم ذقن
ص: 2138
او پيش تيغ حادثه گر سر سپر نمود
من پيش تيغ دهر ز جان مى كشم محن
و هم در نكوهش مى خوارگى فرمايد:
آن آتش افروخته اندر دل آب
گفتم بخرد كه چيست گفتا خواموش
كاين شعبده ترسا بچه گان ساخته اند
كز خانه ما و تو برآرند خروش
بس خانه كه داده است اين آب بر آب
بس دل كه گرفته است از اين آتش جوش
بس مرد كه اين آب فرو برده بخاك
بس مغز كه اين باده تهى كرده ز هوش
ويران كرده است كاخ آزادان ليك
آباد نموده دكه باده فروش
باده فروش و او پس از مدت هفتاد و هشت سال و يازده ماه قمرى عمر در روز شنبه يازدهم جمادى الاولى سنه 1366 هزار و سيصد و شصت و شش- مطابق 12 اردى بهشت ماه باستانى- در بيرجند وفات كرد و در قاينات و بيرجند براى او مجالس تعزيه و تعطيل عمومى بعمل آمد، چنان كه در «روزنامه اطلاعات. ش 6337» و شرح احوالش هم در (ش 6341) نوشته و اين مرقومات با اندك تصرفى از آنجا اخذ شد.
در «الذريعه 9: 7 ش 40» شرحى نوشته بخلاصه اين كه در اين سال ناصر الدين شاه بجميع مملكت خود ابلاغ كرد كه همه ساله روز 13 ماه رجب را كه روز تولد حضرت امير المؤمنين (صلوات اللّه و سلامه عليه) مى باشد عيد قرار بدهند، و در آن وقت مؤيد الدوله والى شيراز بوده و حاج كاظم شاعر شيرازى كه در شعر تخلص آشفته مى نموده قصيده ئى در اين مورد و تهنيت اين روز مبارك سروده كه در آخر آن مدح ناصر الدين شاه و امين السلطان وزير وقت و مؤيد الدوله را ذكر كرده، انتهى (1).
ص: 2139
وى سيد ابو يحيى 32 فرزند شريف ابو الحسين حمد 31 بن محمد حسن 30 بن ابو محمد عيسى 29 بن كامل 28 بن منصور 27 بن كمال الدين 26 بن منصور 25 بن زويع
ص: 2140
24 بن منصور 23 بن كمال 22 بن محمد 21 بن منصور 20 بن احمد 19 بن نجم 18 بن منصور 17 بن شكر 16 الحسينى (ره) است.
شكر 16 الحسينى در (1211 ج 2 ش 169) گذشت. نواده اش سيد كمال الدين 26 سر سلسله طايفه ئى در عراق عرب است كه آنها را بنسبت وى آل سيد كمال الدين خوانند.
و نواده او سيد حمد 31 در سنه 1287 وفات كرده و فرزندان چندى داشته كه اصغر همه سيد عيسى 32 متولد در سال وفات پدر و أشعر آنها صاحب عنوان و ديگر سيد هاشم 32 (1341) است.
و سيد جعفر 32 صاحب اين عنوان از شعراء بزرگ عراق عرب و اهل علم و ادب بوده و در علوم دينيه و محاضرات دستى قوى داشته و در سه شنبه نيمه ماه شعبان المعظم اين سال در يكى ازديهات عذار كه بقريه سادات معروف است (1) متولد شدهو در نزد حاجى شيخ محمد طه نجف و حاجى ميرزا حسين خليلى درس خوانده، و ديوانى در اشعار دارد بنام «سحر بابل و سجع البلابل» كه پس از فوتش برادرش سيد هاشم مذكور كه در (1341) بيايد آنرا جمع كرده و بسيارى از اشعار وى را در آن نياورده، و اينك اين اشعار از او اينجا نوشته شد، و او اينها را نخست در مدح امام حميد الدين يحيى گفته و بيمن فرستاده و پس از آن تغيير بمدح ميرزاى شيرازى داده با زيادتى چندى، چنان كه در مدح بسيارى همين طور مى كرده:
مر و انه و احكم فأنت اليوم ممتثل
و الامر أمرك لا ما تأمر الدول
عنك الملوك انثنوا عجزا و ما علموا
ء أنت زدت علوا أم هم سفلوا
نجاة ذى التاج أن يعطيك مقوده
لامه ان عصاك الثكل و الهبل
ص: 2141
من كان فى حكمه باللّه منتصرا
فلا تقابله الانصار و الخول
فعش فريدا بلا مثل تقاس به
لكن بطشك فيه يضرب المثل
ان كان للناس اقوال بلا عمل
فأنت أسبق من أقوالك العمل
يمناك قد خصها اللّه (1) بأربعة
لها الدعا و الندى و البطش و القبل
هى السحاب فنهنه بعض صيبها
نخشى اذا اتصلت أن تقطع السبل
ما الروس و الفرس يوما كابن فاطمة
و لا كملته الاديان و الملل
فكم له من يدفى العين (2) يشكرها
بها تحدثت الركبان و الابل
الدولة اليوم فى أبناء فاطمة
بشرى فقد رجعت أيامنا الاول
قد جانب البخل حتى ما توهمه
كأن عقيدته لم يخلق البخل
لم تمحل الناس ما دامت مواهبه
و كيف يجتمع الوسمى و المحل
يهزنا ان سمعنا مدحه طرب
كأنما مدحه فى سمعنا غزل (3)
سيد جعفر پس از مدت سى و هشت سال قمرى و هشت روز عمر، در دوشنبه بيست و سيم ماه شعبان المعظم سنه 1315 هزار و سيصد و پانزده- مطابق (...) جدى ماه برجى- در نجف بفجئه وفات كرد و همانجا دفن شد. و شيخ محمد سماوى در مرثيه او فرموده:
ص: 2142
أى فؤاد عليك ما احترقا
و أى دمع عليك ما اندفقا
يا راحلا و الكمال يتبعه
ما أنت الا الهلال قد محقا
بكى عليك القريض منفجعا
و انفجع الفضل فيك محترقا(1)
ص: 2143
سنه 1240 شمسى
پنجشنبه نهم ماه رمضان المبارك اول حمل ماه برجى
در «المآثر: 159» فرمايد: از أجله مجتهدين دار الخلافه طهران بوده، و ميرزا تقى خان امير نظام اتابيك اعظم در اوائل امر صدارتش نسبت بوى اظهار عقيدت مى كرده است، آنگاه گويند بموجبى از وى سخت برميد و اعتقادش منفسخ گرديد، رحلت اين عالم جليل عصر روز پنج شنبه شانزدهم شهر رمضان المبارك سنه 1277 يكهزار و دويست و هفتاد و هفت واقع شد. انتهى، و آن مطابق 8 حمل ماه برجى بوده.
و در كتاب «امير كبير. چاپ 2 ص 159» در وجه اين فسخ عقيدت گويد كه: شخصى در خصوص ملكى ادعائى بر امير داشت، امير مدعى را با مأمورى از طرف خود بمحضر شيخ عبد الرحيم روانه ساخت و بشيخ پيغام داد كه مطابق قوانين و موازين شرعى بدين ادعا رسيدگى كرده از روى حق و عدالت حكم صادر كند. شيخ جواب فرستاده بود: ...(1).
ص: 2144
و مقصود از عزل او كه نوشته، عزل از محضر شرعى بود كه امير وى را بدان منصوب نموده و پر و بالى بوى داد كه از همه محاضر قضائى شرعى متنفذتر گرديده بود.
و اين شيخ عبد الرحيم بروجردى غير از حاج شيخ محمد رحيم بروجردى است كه در سال (1309) بيايد. و دختر اين شيخ عبد الرحيم (صاحب عنوان) زوجه مرحوم حاجى نورى (1254) «نور اللّه تعالى روحه الشريف» بوده، چنانكه در «الكرام البرره: 724» فرموده.
وى فرزند شيخ حسين بن شيخ عزيز بن حسين بن على از اهل ناحيه خالص بغداد است.
شيخ عزيز در سنه 1286 و فرزندش شيخ حسين در سنه 1312 وفات كرده و هر دو در كاظمين دفن اند.
ص: 2145
و حاجى شيخ مهدى صاحب اين عنوان از علماء اعيان و فقهاء عصر بود و در زهد و تقوى و اقامه شعائر اللّه و اخلاق فاضله خيلى كم نظير مى نمود، و همانا در دوشنبه پانزدهم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- در كاظمين متولد شده، و كتب
تصویر
تصوير حاج شيخ مهدى خالصى مأخوذ از «احسن الوديعه»
چندى تأليف كرده از آن جمله كتاب «الشريعة السمحاء» در احكام سيد الانبياء كه در مسائل سهل العمل از طهارت تا حج بعربى و رساله ئى فتوائيه براى مقلدين است. دويم كتاب «بيان تصحيف المنحة الالهيه» از نفثه شيطانيه در رد معرب كتاب «التحفة الاثنى عشريه (1)» در رد اماميه
ص: 2146
كه اصل «التحفه» تأليف شاه عبد العزيز دهلوى در رد شيعه اماميه است بفارسى و سيد شهاب الدين آلوسى كه در (1217 ج 3 ش 243) گذشت آنرا بعربى درآورده و صاحب ترجمه «بيان» 2 را در رد آن نوشته كه در سه جلد بزرگ در سنه 1317 شروع در تأليف آن نموده و در سنه 1318 از آن فارغ شده.
و در خلال جنگ بين المللى وى بحمايت دولت عثمانى درآمده داخل مجاهدين گرديد لاجرم پس از احتلال عراق عرب دولت وقت وى را تبعيد و او در ساعت شش و نيم شب سه شنبه 10 ذى القعده سنه 1341 بسمت حجاز در حركت و بعد از اداء حج از طريق فارس بطرف ايران رهسپار و در هر شهرى از آن جمله اصفهان نهايت احترام براى وى بعمل آمده تا بقم رسيد و آنجا با ميرزاى نائينى و سيد مديسه ئى كه هم از نجف بآن شهر مشرف تبعيد شده بودند(1) ملاقات نمود، و سپس بمشهد مقدس رفته در آنجا ساكن و بترويج و تدريس مشغول شد و چندى طول نكشيد كه هم در آن جا پس از مدت شصت و پنج سال و هشت ماه قمرى و بيست و هفت روز عمر، بعداز غروب روز دوشنبه دوازدهم ماه رمضان المبارك سنه 1343 هزار و سيصد و چهل و سه- مطابق 17 فروردين ماه باستانى- بجنان جاويدان انتقال فرمود و نعش وى را با تجليلات شايسته برداشته و در اطاق صفه برابر در دار الحفاظ در دار السياده مباركه دفن كردند و تا چند ماه در بسيارى از شهرهاى ايران و عراق عرب مجالس تعزيه او برپا بود.
و فرزندش شيخ محمد خالصى زاده در (1308) بيايد.
17 ذى الحجه. شرح احوال وى در (1237 ج 4 ش 531) گذشت.
ص: 2147
وى فرزند شيخ اسمعيل بن على بن معصوم قزوينى است. شيخ اسمعيل از علماء قزوين بوده و در سنه 1327 وفات نموده و در كربلا پهلوى مسجد حاجى سيد كاظم رشتى دفن است.
فرزندش حاجى شيخ عباسعلى عالمى بلندپايه و واعظى پرمايه و در منبر فصيح البيان و طليق اللسان و بالاخره از معاريف رجال اين زمان بود.
حاجى شيخ عباسعلى در عصر چهارشنبه بيست و چهارم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- مطابق (...) سرطان ماه برجى- در محله شيخ آباد كه جزو محله قوى ميدان قزوين است از بطن خديجه دختر حاج اشور شيدستانى- كه ديهى است در سه فرسنگى شمال غربى قزوين- متولد شده، و پس از تحصيل انواع علوم معقول و منقول خدمت مرحوم حاج ملا سلطانعلى گنابدى رسيده سر سپرد و داخل سلسله صوفيه شد، و بعد از وفات او بطورى كه در «نابغه علم و عرفان: 302» نوشته خدمت فرزندش حاج ملا على نور عليشاه تجديد عهد نمود، و در 26 ع 2 سنه 1328 از طرف وى لقب منصور على يافته و بهدايت و ارشاد مأمور گرديد، و بعد از وفات او خدمت فرزندش حاج ملا محمد حسن تجديد عهد نمود و بر مأذونيت خود در ارشاد و هدايت باقى ماند، تا پس از چند سال در سنه 1344- چنانكه در «فهرست كتابخانه رضويه 4: 278» فرموده- از آن طريقه برگشت و معتقد آذر كيوان پارسى شده و لقب خود را كيوان نهاد، از اين جهت در 6 ج 1 سنه 1345- چنانكه در صفحه مذكوره «نابغه» فرموده- از خدمت مذكوره معاف گرديد!
و در اين اواخر شهرتش كلمه كيوان افتاد و كتب چندى در علوم عديده و فنون متفرقه تأليف كرده، از آن جمله: كتاب «حج نامه» در فلسفه حج مسلمين و كتاب «شهيديه» در وقايع شهادت حاج ملا سلطانعلى چنان كه در «نابغه علم و عرفان: 67» نوشته.
و بعد از آن كه چندين سال در شهرهاى مختلف ايران ساكن و صاحب ازواج و اولاد
ص: 2148
تصویر
ص: 2149
عديده گرديد، آخر ترك همه را گفته و در تهران متوطن و مقيم گرديد، و بالاخره در ماه شعبان سنه 1358 هزار و سيصد و پنجاه هشت چنان كه در صفحه مذكوره «نابغه» فرموده- مطابق (عقرب- قوس) ماه برجى- در گيلان و تنكابن وفات كرد.
و يكى از فرزندان او محمد منصورزاده بوده كه در «روزنامه اطلاعات. س 29 ش 8531- 26 ر 8 ر 33» اعلان مجلس فاتحه او نوشته شده.در «ماهنامه وحيد. س 7» در چند شماره شرح احوال او نوشته شده و از آن جمله در شماره 12 (كه شماره مسلسل 84 باشد) و بالاخره وفات او را در روز نوزدهم شعبان سال 1357 در بيمارستان امريكائى رشت و قبرش را در گورستان سليمان داراب نزديك رشت نوشته (1).
وى فرزند مرحوم حاج آقا (آقا سيد حسن) بانى مسجد سلطانى سمنان، و خود از عرفاء عظيم الشان بوده، و بطورى كه در «تاريخ قومس: 408» نوشته در اينسال در سمنان
ص: 2150
متولد شده و پس از تحصيلات مقدماتى بمحضر حاج ملا على سمنانى راه يافته و كسب فيوضات نموده تا بسر حد كمال رسيد، و در ذى القعده سنه 1322 از مرحوم حاج ملا سلطانعلى گنابدى اجازه دستگيرى فقراى آن سلسله را يافته و ملقب به محبوبعلى گرديد، و با اين مراتب عرفانى متولى مسجد سلطانى سمنان و از علماء متنفذ آن شهر بشمار مى آمد، و در استبداد صغير طرف دار ملت و مشروطه بود و بهمين جهت در شعبان سنه 1329- چنان كه در (ص 173) تاريخ مرقوم نوشته- عده ئى از تركمانان كه در تحت نظر ارشد الدوله طرف دار محمد على شاه بودند بمنزل وى ريخته و آنجا را غارت كردند و خودش را دستگير نمودند ولى بعلت مقام روحانى و نجابت و أصالت خانوادگى از كشتنش صرف نظر نموده و او را آزاد ساختند، تا بالاخره در ماه شعبان المعظم سنه 1341 هزار و سيصد و چهل و يك- مطابق حمل ماه برجى- در سمنان وفاتكرد و در قبرستان پير نجم الدين در مقبره اختصاصى دفن شد، و چنان كه در صفحه مرقومه اين كتاب نوشته مرحوم شيخ محمد فانى (ظفر على) شيخ ديگر همين سلسله نيز در كنار قبر وى مدفون است.
قنوج بطورى كه در «معجم الامكنه: 41»(1) نوشته از شهرهاى خيلى قديمى هند و در ازمنه سالفه پاى تخت آن ولايت بوده و سورى عظيم داشته و سلطان محمود غزنوى آنرا فتح نموده و تابع دهلى قرار داد و اينك شهر كوچكى است از ناحيه فرخ آباد و تابع ولايات متحده، انتهى.
و سيد احمد حسن صاحب عنوان فرزند سيد اولاد حسن و خود از اهل علم و ادب، و شعر را رصين و رقيق ميسروده، و در اينسال وفات نموده. چنانكه در «رساله احوال سيد عبد الحى
ص: 2151
حسنى (1286): ص س» فرموده (1).
وى فرزند ملا محمد سميع (2) و خود از أجله حكماء عظيم الشان عصر خويش در اصفهان
ص: 2152
و معروف بواحد العين و أرشد تلامذه ملا على نورى (1246 ج 4 ش 668) بوده و تأليفاتى دارد:
اول «حاشيه بر كتاب الاسفار الاربعه (يا حكمت متعاليه) مرحوم ملا صدرى (ره)».
دويم «حاشيه بر كتاب شوارق الالهام در شرح تجريد الكلام محقق طوسى» كه شرح امور عامه و جواهر و أعراض و الهى آن است تأليف ملا عبد الرزاق لاهيجانى. سيم «شرح كتاب العرشيه ملا صدرى» در حكمت كه نسخه خطى آن در كتابخانه مدرسه صدر موجود است.
و در اين سال وفات كرده چنان كه در «الذريعه 6: ش 65» فرموده. ليكن نسخه ئى خطى بخط مرحوم حاج ميرزا بديع درب امامى در نزد آقاى سيد محمد على روضاتى است كه در آنجا طورى وى را وصف كرده كه در سنه 1271 و اگر نه در 1272 مسلما وفات كرده بوده، و ما مأخذ قول «الذريعه» را ندانستيم كجاست (1).و وى غير از ميرزا اسمعيل اعرج است كه در «قصص العلما: 59 چاپ طهران 1313» او را ذكر كرده و گويد: هفتاد شاگرد در محكمه طب او مى نشستند و ميرزا سليمان پدر مؤلف نزد او در طب و او نزد ميرزا سليمان در «شرح تجريد» تدارس نموده اند، انتهى.
و نيز غير از ملا اسمعيل عقدائى يزدى است بشرحى كه در (1230 ج 3 ش 418) گذشت.
ص: 2153
شرح احوال او در (1198 ج 1 ش 37) گذشت.
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 805 ش 5428» فرموده، نامش حاج حاجى بوده و «ديوانى در مدايح ائمه معصومين عليهم السلام و مرائى حضرت سيد الشهدا عليه آلاف التحية و الثنا» دارد در پنج هزار و اندى شعر كه در شوشتر موجود است، و در اين سال وفات كرده، و شباب شاعر شوشترى (1) قصيده ئى در مرثيه وى گفته كه ماده تاريخ آن اين است:
«و للفايز فوز عظيم» 1277.
و وى فرزندى داشته بنام محمد طاهر كه وى نيز شاعر بوده و تخلص عارف مى نموده.
و در «ص مذكوره الذريعه» پنج نفر شاعر ديگر بتخلص فايز ذكر كرده كه با اين فايز صاحب عنوان شش نفر شاعر فايز تخلص خواهند شد. و فهرست شعراء عارف تخلص در (1239 ج 4 ش 560) گذشت (2).
ص: 2154
شرح احوال او در (1238 ج 4 ش 533) گذشت.
شرح احوال او در (1220 ج 3 ش 285) گذشت.
ژونبول مستشرقى معروف و از علماء روحانى بوده و در زبان عربى تخصصى تمام داشته و چندين كتاب عربى را طبع و نشر نموده و قصايد متنبى و معاصرين او را در مدح سيف الدوله بلاتينى ترجمه و منتشر كرده، و در اين سال يا سال 1278 رو بعالم آخرت آورد، و از خود پسرى بجا گذارد كه وى خدمات پدر را دنبال و كتاب «تنبيه» شيخ ابو اسحق شيرازى را در فقه با ترجمه لاتينى آن منتشر نمود(1).
ص: 2155
در سال (1239 ج 4 ش 549 ص 1075) در عنوان جدش حاجى محمد حسين خان هرچه نوشته ام اينجا نوشته شود(1).
ص: 2156
وى فرزند مرحوم حاجى سيد عباس (1238 ج 4 ش 541) و خود از علما و فقها و مانند پدر خود به مجتهد معروف بود. و او در اينسال- چنانكه در «الذريعه 7: ش 934- 935» نوشته- در شيراز متولد شده و در نزد ميرزاى رشتى و آخوند خراسانى درس خوانده و «تقريرات دروس» آن دو استاد راد را از نماز و بيع و غيره در كتابى شامل چندين جلد جمع نموده،و نيز «خطابه هائى بعربى و فارسى در استحكام مشروطيت» انشا فرموده. و آخر در پنج شنبه هيجدهم ماه رجب الفرد سنه 1343 هزار و سيصد و چهل و سه- مطابق 23 دلوماه برجى- در شيراز وفات كرد و در تكيه حافظيه دفن شد، چنانكه نص جلد مذكور «الذريعه» در شماره هاى مرقوم است، و در «جلد چهارم: ش 1671» وفات او را در نجف اشرف نوشته، و در اين صورت نشايد كه قبر او در حافظيه شيراز باشد؛ و ظاهرا مرقومات جلد هفتم درست است و در جلد چهارم اشتباه شده.
و در «روزنامه اطلاعات: س 14 ش 4135 صادره در 29 اسفند 1318 ص 8» وفات آقا سيد على كازرونى از علماء شيراز را در سن صد سالگى در صبح 4 شنبه همين 29 اسفند نوشته كه مطابق 10 صفر 1359 بشود، و ظاهرا وى غير از صاحب عنوان باشد. رجوع شود به «نقبا: 1460 ش 1972».
و بهرحال، وى را فرزندى است بنام سيد محمد كه از علما و مشتغلين نجف بشمار آيد. رجوع شود به «الذريعه 9: 743 سطر 16»(1).
ص: 2157
وى فرزند شيخ عبد اللّه بن حمد اللّه بن شيخ محمود حرز الدين مسلمى و خود عالمى طبيب بوده و بطورى كه در «الذريعه 17: 277 ش 270» نوشته «كتابى در طب و تشريح» تأليف كرده كه فرزندش شيخ محمد حرز (كه در سال 1273 ش 1278 ص 2052 گذشت) شرحى بر آن نوشته، و در اينسال وفات كرده.
احوال وى در پشت كتاب «معراج المتقين» خودش و «نقبا: 1493 ش 2012» نوشته، و از آن ها و ديباچه «چراغ ايمان» چنين برآيد كه وى فرزند علينقى سيرجانى كرمانى حائرى است كه پدرش از علما بوده و در سنه 1304 وفات نموده، و خود هم از علما بوده و در اين سال در سيرجان متولد شده و در پنج سالگى بمكتب رفت و در مدت سه ماه قرآن را آموخت و بعد از آن «نصاب» و «ألفيه» و «صمديه» را حفظ كرد و سطوح را نزد پدر خود درس خواند و قبل از بلوغ آنها را در مدرسه معصوميه كرمان درس مى داد، و بعد از آن بمشهد رفت و سه سال در مدرسه فاضل خان نزد ملا عبد اللّه تونى درس خواند، آنگاه بيزد رفت و دو سال در مدرسه خان نزد سيد ابراهيم مهرجردى درس خواند، و هنوز بيست ساله نشده بود كهبنجف رفت و چندى در نزد ميرزاى رشتى درس خواند، پس بكربلا رفت و ده سال نزد مرحوم حاج شيخ زين العابدين مازندرانى درس خواند و از او مجاز گرديد و هم چنين از مرحوم حاج ميرزا محمد حسين شهرستانى.
ص: 2158
و كتب چندى تأليف كرده. اول كتاب «چراغ ايمان» مرقوم در اصول دين با حواشى آن در سؤال و جوابى مربوط بحضرت زهرا (ع). دويم كتاب «معراج المتقين» در ترجمه و توضيح چهل حديث در تهذيب اخلاق. سيم كتاب «نور الدين» در مسائل عمليه بطريق احتياط.
وى سيد علاء الدين فرزند سيد نعمان (1252 ج 4 ش 792) و خود از علماء اهل سنت در بغداد بوده كه در اينسال چنان كه در «معجم المطبوعات: 6» نوشته متولد شده و در نزد پدر خود و سيد محمود شكرى پسر عم خود (1473 ش 1264 ص 2040) و غير آنها از فضلاء بغداد درس خوانده و جامع مابين علم و عمل و سياست گرديد، و پس از وفات پدر خود بجاى وى در مدرسه مرجان رصافه و مدرسه شيخ صندل كرخ بتدريس پرداخت و جمعى از مجلس درس او بيرون آمدند، و چندين كتاب تأليف كرد: اول كتاب «الدر المنتثر» در رجال قرن ثانى عشر و ثالث عشر كه تمام نشده. دويم «نظم كتاب آجروميه» در علم نحو. و آخر پس از مدت شصت و سه سال قمرى عمر در سنه 1340 هزار و سيصد و چهل وفات كرد.
وى فرزند مرحوم حاج ملا شكر اللّه (1319) و خود از علما و فقهاء عصر در تهران بوده، و بطورى كه در «الذريعه 4: 161 ش 790» و «نقبا: 1643 ش 2196» فرموده در اينسال متولد شده و در دامن تربيت پدر بزرگوارش پرورش يافته و از بركات وى استفاده نموده و هم بمجلس
ص: 2159
درس ميرزاى آشتيانى حاضر شده و پس از آن بنجف رفت و بمجالس دروس آخوند خراسانى و حاجى ميرزا حسين خليلى و آقاى شريعت تشرف يافت تا در عداد اهل علم افاضل و مشتغلين نابهين قرار گرفت، و در هزار و سيصد و بيست و اندى بتهران برگشت و بتدريس و ارشاد و امامت و موعظه و تأليف پرداخت، و كتب چندى تأليف كرد: اول كتاب «انيس العارفين» كه در «الذريعه» در محل خود ذكر نشده. دويم كتاب «تحفة الاحباب» كه هم در «الذريعه» در محل خود ذكر نشده با اينكهآنجا چندين كتاب بدين نام را آورده. سيم كتاب «جلاء الابصار» كه نيز آنجا ذكر نشده. چهارم كتاب «الشيخ و الشيخة» در أحكام آنها كه آنجا در (ج 14) ذكر شده. پنجم كتاب «ميزان الاخوة». ششم «كتابى در ترجمه امام غزالى»(1).
و آن جناب در چهارشنبه دويم ماه صفر الخير سنه 1364 هزار و سيصد و شصت و چهار- مطابق 27 دى ماه باستانى- چنان كه در «روزنامه اطلاعات» صادره در فرداى آن روز (3 صفر) فرموده وفات كرد و در قم در پهلوى مقبره حاج شيخ عبد الكريم دفن شد. و فرزندش شيخ محمد على در سال (1298) بيايد.
فريتاگ از مستشرقين اين سرزمين است كه در زبان عربى رنجها كشيده و چندين كتاب مربوط باين زبان تأليف كرده، از آن جمله «قاموسى بعربى و لاتينى» كه از «صحاح» جوهرى و «قاموس» فيروزآبادى انتخاب نموده، و در اين سال يا سال 1278 از دنيا بيرون رفته (2).
ص: 2160
وى فرزند سيد محمد تقى 38 بن سيد عبد المطلب 37 بن مير محمد تقى 36 بن مير عبد المطلب 35 بن مير ابو طالب 34 بن مير سيد على 33 معروف به پلا سيد بن سيد حسين 34 بن مير سيد وكيل 31 بن مير سيد حاتم 30 بن سيد خليل اللّه 29 بن شاه نصير 28 بن سيد خضر 27 بن سيد ناصر 26 بن سيد يحيى 25 بن سيد سليم 24 بن سيد سميع 23 بن سيد قاسم 22 بن مير كريم 21 بن سيد داود 20 بن سيد حبيب اللّه 19 بن سيد شمس الدين 18 ابن سيد غياث الدين 17 بن سيد افضل 16 بنسيد افتخار 15 بن سيد ضياء الدين 14 بن سيد طاهر 13 بن سيد طيب 12 بن نور الدين ابو الحسن 11 بن فخر الدين على 10 بن ابو القاسم على 9 ببلخ ابن ابو محمد حسن 8 (كه مدفون در بلخ است) بن حسين 7 بن جعفر 6 الحجة (عليه السلام) است.
حضرت جعفر 6 الحجه (ع) در (ج 1 سال 1205 ش 106 ص 206) گذشت. فرزندش حسين 7 در «عمدة الطالب: 323 چاپ نجف در 1358» ذكر شده و آنجا درباره وى فرمايد كه او ببلخ رفت و در آنجا اعقابى آورد كه در آنها پادشاهان و بزرگان و نقبا بودند.
سپس چند نفر از اعقاب او را ذكر كرده، از آن جمله: سيد فاضل ابو الحسن بلخى
ص: 2161
على 15 بن ابو طالب حسن 14 النقيب ببلخ ابن ابو على عبيد اللّه 13 بن ابو الحسن محمد 12 الزاهد ابن عبيد اللّه 11 بن على 10 بهرات ابن ابو القاسم على 9 مذكور، كه شايد على 10 كه اينجا نوشته در هرات بوده همان باشد كه ما فخر الدين على 10 نوشتيم، و نواده اش ابو الحسن محمد 12 الزاهد ابن عبيد اللّه 11 بن على 10 همان باشد كه ما نور الدين ابو الحسن 11 بن على 10 نوشتيم و عبيد اللّه 11 ساقط شده باشد.
و ما اين نسب را از «كتاب آقاى خاتون آبادى (1316)» نقل كرده و در تلقب بعضى از قدماء آنها بدانچه نوشتيم و در اسماء بعضى از متأخرين آنها اشكالى كه هميشه داشته ايم داريم.
و بهرحال، مير سيد على 33 پلا سيد فرزندانى داشته: يكى مير محمد مهدى 34 كه در (1322) بيايد، و ديگر مير ابو طالب 34 كه در عمود اين نژاد افتاده. و سيد محمد تقى 38 پدر صاحب عنوان از اهل علم و عبادت و شاگرد آقا سيد على قزوينى (1298) بوده چنان كه عمش سيد مرتضى 38 نيز از اهل ورع بوده.
و خود سيد محمد صاحب عنوان از اجله علماء فقه و اصول در طهران بود، و شرح احوالش در رساله ئى كه خود تأليف كرده و اينك ذكر ميشود نوشته، و از آن چنين برآيد كه وى در اينسال در قريه آخوند محله از توابع سخت سر تنكابن كه آنرارام سر مى گويند از بطن دختر آقا سيد محمد هاشم تنكابنى (1262 ج 5 ش 1026) متولد شده، و چندين نفر از بنى اعمام آقا سيد هاشم مرقوم را در آن رساله نوشته كه از علما بوده اند: اول آقا سيد ابو الحسن تنكابنى كه بعدا قزوينى شده، و شايد وى همان دائى ميرزا محمد باشد كه در (1302) اشاره بدو مى شود. دويم مير عبد الباقى كه مسجد و مدرسه ئى در قريه آخوند محله مرقومه ساخته.
سيم آقا سيد مرتضى كه باسمو مقامى كه داشته شعر هم مى گفته و مرائى چندى بنظم آورده.
چهارم آقا سيد صادق. پنجم آقا سيد على.
و بهرحال، مرحوم سيد محمد بطورى كه خود در آن رساله نوشته در هفت سالگى در نزد شيخ رجبعلى نامى بخواندن قرآن پرداخت و پس از يك سال از آن فارغ شد و در آن اوان مادرش وفات كرد، و وى بعد از تعلم كتب فارسى در حدود هيجده سالگى بتحصيل علوم عربى مشغول شد و چندى در نزد 2 سيد حبيب اللّه و 3 سيد احمد فرزندان سيد على و 4 سيد ابراهيم
ص: 2162
سيد يوسفى و 5 سيد هادى بن سيد مرتضى از وجوه طايفه درس خواند، پس «شرح لمعه» و «قوانين» را در نزد 6 ملا حبيب اللّه نارنج بنى خواند و ضمنا بدرس 7 ميرزا باقر لات محلى هم مى رفت.
پس در حدود بيست و يك سالگى بأمر پدر خود بقزوين رفت و آنجا «رياض المسائل» را در نزد 8 حاج ملا آقاى خوينى (1237 ج 4 ش 694) و «فرائد» را در نزد 9 حاجى شيخ حسين الموتى قزوينى خواند، و نيز بدرس 10 ملا على اكبر جلو خانى هم حاضر ميشد.
و پس از دو سال بأمر پدر خود بطهران رفت و در مدرسه شيخ عبد الحسين منزل نمود و در آن اوقات بغايت پريشان و از أموال دنيوى تهى دست بود و در طهران زياده بر پانزده سال بدرس 11 ميرزاى آشتيانى حاضر مى شد و اجل و اعظم اساتيد او همانا آن بزرگوار است، و ضمنا مدت هشت سال در نزد 12 ميرزاى جلوه كتب حكمت الهى و طبيعى و غيره را درس خواند و هم علوم حساب و نجوم و هيئت و هندسه را نزد 13 ميرزا جواد جهانبخش (1) و 14 ميرزا حسين سبزوارى خواند، و مدتى نيز بدرس 15 ميرزا عبد الرحيم نهاوندى رفت، و در اين ضمن در بيست و هفت سالگى متأهل بيكى از بنات عم خود گرديد، آنگاه خود بتدريس پرداخته و مدت سى سال در نهايت ابهت و جلال در طهران مباحثه و تدريس مى فرمود و جماعتى از وجوه اهل علم از مجلس درس او برخواسته اند. و در اين اوقات وقتى با حال فقر و فاقه ئى كه داشت مبتلا باسهال گرديد و بعد از دو سال بموجب بشارتى كه از ميانه نجف و كوفه بوى رسيده بود از آن درد شفا يافته و امور زندگانى او مرفه و از هر حال فارغ البال گرديد، و در طهران در مسجد جامع قديم بامامت اشتغال ورزيد، و در چهل و دو سالگى آرزوى حفظ قرآن را نموده و آنرا تماما حفظ فرمود، و در طول مدت عمر چندين كتاب تأليف كرد:اول «رساله ئى در اصول دين» بفارسى با ادله اجماليه. دويم كتاب «ايضاح الفرائد» در حاشيه بر «فرائد شيخ» كه سى هزار بيت در دو جلد و اعظم و اشهر تأليفات او است. انجام تأليف آن 12 ذى الحجه سنه 1351. سيم «كتابى در مقتل». چهارم «رساله ئى در عقل» كه
ص: 2163
آنرا بنا بخواهش ميرزا ابو القاسم سلطان الحكماء نائينى تأليف كرده. پنجم «حواشى بر جلد اول رياض المسائل». ششم «حواشى بر مكاسب» و اين دو حاشيه تدوين نشده. هفتم «رساله ئى احوال خودش» كه اشاره بدان نموديم و آنرا در آخر عمر خود در پنجشنبه 20 ج 1 سنه 1359 تأليف نموده و پس از انجام آن بيست روز ديگر در قريه دماوند طهران زنده بود، و در روز سه شنبه دهم ماه جمادى الاخرى سنه 1359 هزار و سيصد و پنجاه و نه (چنانكه در حاشيه آن رساله كه در پشت جلد دويم «ايضاح الفرائد» چاپ شده نوشته)- مطابق 25 تير ماه باستانى- هم در دماوند مذكور وفات كرد و جنازه او را بطهران آورده و در مقبره ابن بابويه در جوار شيخ صدوق دفن كردند. و فرزندى بنام سيد مهدى از او بازماند كه با داماد او حاج سيد مرتضى در اواخر عمر او متصدى طبع و تصحيح «ايضاح» بودند.
وى بطورى كه در «الذريعه 12: 222 ش 1466» فرموده فرزند ناصر بن نمر و خود از علماء ابرار است كه شعر هم مى گفته و در اين سال متولد شده و «ارجوزه ئى در رضاع» بنظم آورده كه نزديك بصد بيت است، و آن را شاگردش شيخ فرج آل عمران در «الازهار الارحية» درج كرده، و در آن بعد از خطبه چنين فرموده:
و بعد فالاهم فى الاحكام
مسائل الحلال و الحرام
لا سيما الرضاع حيث تنتشر
عنه امور لا تكاد تنحصر
و نيل ما نظمت من نظام
بسلم الوصول للسلام
الخ. و پس از مدت هفتاد و يك سال عمر در سنه 1348 هزار و سيصد و چهل و هشت وفات كرده (1).
ص: 2164
بهار- بفتح باء موحده و هاء و الف و راء- قريه ئى است از همدان. و حاجى شيخ محمد باقر (كه او را حاجى شيخ باقر هم مى گويند) فرزند محمد جعفر بن محمد كافى بن محمد يوسف، و خود از علما و فقهاء عصر و در رجال و حديث تبحرى تمام داشته و با اخلاقى فاضله امر بمعروف و نهى از منكر مى نموده.
شرح احوال وى در جزء 13 جلد 14 «اعيان الشيعه» نوشته و از آن و برخى از جاهاى ديگر چنين برآيد كه وى در اين سال در قريه بهار متولد شده و هم آنجا در مكتب رفته چندى درس خوانده تا صاحب مكتب او را از آنجا بيرون نموده كه وى قابل تحصيل نمى باشد، و او از جد و جهد بسيار از اجله و فحول علما گرديد، بلكه گويند حضرت سيد الشهدا (ع) در عالم خواب وى را بشارت بمقامات عاليه داده و فهم و حفظى قوى بهم رسانيد، و از اينجا چنين برآيد كه جد و جهد مدخليتى عظيم در ارتقاء بدرجات بلند دارد، چنان كه از قفال مروزى و ملا محمد صالح مازندرانى حكاياتى در اين باب نقل مى كنند.
و بهرحال، او پس از آن در نزد پدر خود بتحصيل پرداخت و بعد از آن بهمدان رفت و علوم مقدماتى را در مدرسه ملا حسين همدانى در نزد ملا محمد اسمعيل همدانى خواند، و پس از آن ببروجرد رفت و چندى نزد حاجى ميرزا محمود بروجردى درس خواند تا از خواندن
ص: 2165
سطوح فراغت بهمرسانيد، و در دروس خارج نيز بمرتبه عاليه نائل گرديد. آنگاه هجرت بنجف فرمود و مدت بيست سال در نزد مرحوم ميرزاى رشتى و حاجى ميرزا حسين خليلى و ملا لطف اللّه مازندرانى و فاضل شرابيانى و فاضل ايروانى و حاجى شيخ محمد حسن مامقانى و ميرزاى شيرازى و شيخ محمد حسين كاظمينى و حاجى شيخ محمد طه نجف و ملا محمد كاظم خراسانى درس خواند، و در سنه 1308 از همه آنها باجازت روايت سرافراز گرديد، چنان كه هم در آدينه 27 ع 2 سنه 1302 از مرحوم حاجى نورى روايت نموده، و در خلال اين احوال در خدمت مرحوم ملا حسينقلى همدانى بتهذيب اخلاق و تكميل نفس پرداخته تا از خواص اصحاب وى گرديد، و پس از فوت او بهمدان بازگشت و بلوازم دينى و وظايف علمى پرداخت، و كتب بسيارى در حديث و رجال و غيره تأليف كرد از اين قرار:
اول كتاب «ابهى الدرر» در تكمله كتاب «عقد الدرر» در أخبار منتظر تأليف ابو بدر يوسف ابن يحيى شافعى سلمى. دويم كتاب «اعلان الدعوه» در تكمله كتاب «الدعوة الحسينيه» خودش كه اينك ذكر مى شود. سيم كتاب «ايضاح الخطا» در قبايح استبداد. چهارم كتاب «ايضاح المرام» در امر امام (ع) يعنى در غيبت. پنجم كتاب «بدر الامه» در جفر ائمه (ع). ششم كتاب «بسط النور» در ترجمه «كتاب النور» خودش كه اينك ذكر مى شود، بپارسى. ششم كتاب «البيان» در حقيقت ايمان. هفتم «ترجمه كتاب تسديد المكارم» خودش كه اينك ذكر مى شود، بپارسى. هشتم كتاب «تسديد المكارم و تفضيح الظالم» در بيان مواردى كه در كتاب «مكارم الاخلاق» شيخ طبرسى در چاپ مصر تحريف شده كه آنها را بصفحه و سطر تعيين كرده و كتاب بزرگى شده و چندين نفر از علماء چون ميرزاى رشتى و حاجى ميرزا حسين حاجى ميرزا خليل و ميرزاى شيرازى و حاجى شيخ محمد طه و ملا محمد كاظم خراسانى و سيد محمد كاظم يزدى بر آن تقريظاتى نوشته اند، انجام تأليف آن ع 1 سنه 1311. و پس از آن كه چندين مرتبه «مكارم» مرقوم در ايران بطور صحيح چاپ شده و در حواشى اشاره بتحريفات چاپ مصر نموده اند همه مأخوذ از آن كتاب است، و شنيدى كه خود آن را بپارسى ترجمه كرده و نيز كتابى در تلخيص آن نوشته چنان كه بيايد(1).
ص: 2166
نهم «تعليقه بر مكاسب شيخ انصارى (ره)». دهم كتاب «تفصيل» در معنى تفضيل در رد عامه در آنچه در معنى تفضيل بين صحابه گفته اند. يازدهم «تلخيص رساله سيد حجة الاسلام بيدآبادى در احوال ابراهيم بن هاشم. دوازدهم «تلخيص رساله او در احوال ابو بصير و اسحق ابن عمار». سيزدهم «تلخيص هفده رساله ديگر از او در رجال» بدين تفصيل:
1- «رساله اتحاد معوية بن شرح با معوية بن ميسرة بن شريح». 2- «رساله اصحاب اجماع». 3- «رساله ترجمه ابان بن عثمان الاحمر». 4- «ترجمه احمد بن محمد بن خالد برقى». 5- «ترجمه احمد بن محمد بن عيسى». 6- «ترجمه حماد بن عيسى جهنى».7- «ترجمه سهل بن زياد آدمى». 8- «ترجمه شهاب بن عبدربه». 9- «ترجمه عبد الحميد ابن سالم عطار و فرزندش محمد». 10- «ترجمه عمر بن يزيد». 11- «ترجمه محمد بن احمد راوى از عمركى». 12- ترجمه محمد بن اسمعيل راوى از فضل در أسناد كلينى».
13- «ترجمه محمد بن خالد برقى». 14- «ترجمه محمد بن سنان». 15- «ترجمه محمد ابن عيسى بن عبيد يقطينى». 16- «ترجمه محمد بن فضيل راوى از ابو الصباح كنانه ئى»، و 17 را در «أعيان» ذكر نكرده لكن در «الذريعه» يكى از رسائل رجاليه سيد را «ترجمه حسين ابن خالد» نوشته.
چهاردهم كتاب «تنبيه بر تحريفاتى كه در كتب مكارم الاخلاق و كشكول شيخ در چاپ مصر نموده اند». پانزدهم كتاب «تنزيه المشاهد» از دخول أباعد، در عدم جواز دخول جنب در مشاهد مشرفه. شانزدهم «جزئى در قضاء». هفدهم «جمله ئى از مسائل فقهيه در نماز جماعت و لباس مصلى و أفعال نماز و نماز مسافر و سهو مأموم و أحكام خلل و زكوة و صيد و اجاره».
هيجدهم «حاشيه بر شرح ألفيه» كه تمام نيست. نوزدهم «حواشى بر رسائل شيخ انصارى».
بيستم «حواشى بر قوانين ميرزاى قمى». بيست و يكم كتاب «الدرة الغروية و التحفة الحسينيه» در احوال حضرت سيد الشهدا (ع) در سه جلد كه آغاز تأليف آن را در نجف نهاده و از اين جهت بدين كلمه ناميده شده. بيست و دويم كتاب «الدعوة الحسينيه» بسوى مواهب اللّه سنيه در استحباب گريه بر حضرت سيد الشهدا (ع) از طرق اهل سنت، و گذشت كه نيز تكلمه ئى بنام
ص: 2167
«اعلان الدعوه» بر آن دارد. بيست و سيم كتاب «دعوة الرشاد» در مدارك أعمال عباد. بيست و چهارم كتاب «ذيل النور» در تكمله «كتاب النور» خودش كه اينك ذكر مى شود. بيست و پنجم «رساله در احوال اخطب خوارزم» ضياء الدين ابو المؤيد موفق بن احمد بن ابو سعيد اسحق مكى حنفى كه در حدود (484) متولد شده و در صفر سنه 568 در خوارزم وفات كرده. بيست و ششم «رساله در أمر با علم بانتفاء شرط». بيست و هفتم «رساله در ترجمه عثمان بن عيسى رؤاسى عامرى كلابى». بيست و هشتم «رساله در تفسير آيه كن فيكون و اين كه آن براى اخبار نيست. بيست و نهم «رساله در جمع بين دو فاطميه». سى ام «رساله در خصوص دو شهر جابرقا و جابرصا». سى و يكم «رساله در عدالت». سى و دويم «رساله در فضل عمار». سى و سيم «رساله در مختصر و تلخيص تسديد المكارم» خودش كه گذشت. سى و چهارم كتاب «روح الجوامع» در رجال. سى و پنجم كتاب «سلاح الحازم» براى دفع ظالم در رد كتاب «تطهير الجنان و اللسان» از خطور و تفوه بثلب (1) معوية بن ابو سفيان تأليف ابن حجر متأخر هيثمى.
سى و ششم «شرح كتاب قطر الندى و بل الصدى» تأليف ابن هشام انصارى كه تمام نشده.سى و هفتم كتاب «الطلع النضيد» در ابطال منع از لعن يزيد باذيلى بر آن، هم در رد ابن حجر مرقوم. سى و هشتم كتاب «العلائم» براى رهنمائى هوائم يعنى سرگردانان در علامات ظهور مهدى (ع). سى و نهم «فوائد اصوليه متفرقه» در تسامح در ادله سنن و اجزاء و مطلق و مقيد و مجمل و مبين و مشتق. چهلم «كتابى در أخبار وفات حضرت رسول (ص)». چهل و يكم «كتابى در استحاله توقيت ظهور حضرت حجت (عج)». چهل و دويم «مسائلى در اصول». چهل و سيم كتاب «مستدرك الدره». چهل و چهارم كتاب «مطلع الشمسين» در فضل حمزه و جعفر ذو الجناحين (ع). چهل و پنجم كتاب «نثار اللباب» در بوسيدن أعتاب، در اثبات استحباب بوسيدن (تقبيل) آستانه در مشاهد مشرفه. چهل و ششم كتاب «النور» در أخبار امام مستور (ع)، و گذشت كه خود آن را بپارسى ترجمه كرده و ذيلى هم بر آن نوشته. چهل و هفتم كتاب «وجيزه» در غيبت.
ص: 2168
و روايت مى كند از او مرحوم آقا شيخ محمد رضاء نجفى (ره) كه در (1287) بيايد.
و آن جناب در اواخر ماه شعبان المعظم سنه 1333 هزار و سيصد و سى و سه- مطابق سرطان ماه برجى- در همدان وفات كرده و هم آنجا دفن شد و اينك قبرش آنجا معروف است.
در «أعيان» گويد: در سنه 1353 من در سفر مشهد در قريه بهار فرزند وى شيخ محمد حسين را ديدم و از من اجازت خواست و من او را اجازت دادم و آنجا مهمان شيخ رضاء بهارى برادر صاحب عنوان بودم (1).
وى فرزند حاج ميرزا عبد الرحيم شيخ الاسلام بن حاج ميرزا محمد سعيد بن حاج ميرزا عبد الرحيم نظر عليشاه منوچهرى نائينى است.
مرحوم نظر عليشاه در (1240 ج 4 س 580) گذشت. فرزندش حاج ميرزا محمد سعيد بعد از پدر شيخ الاسلام نائين گرديد و هم پس از فوت در نزد او دفن شد، چنانكه در «تاريخ نائين 1: 118» نوشته، و همانا وى چهار پسر و هشت دختر داشته كه اسماء هر يك
ص: 2169
تصویر
خط يكى از قدماء فضلاء خاندان منوچهرى نائينى در ظهر نسخه ئى از «قواعد» علامه حلى
ص: 2170
را با اولاد و أحفاد چندى در (ج 4 ص 51 تا 53) بشرح نگاشته، و از آن جمله فرزند دويم او ميرزا عليمحمد صدر العلما است كه در (ص 52) اعقاب او را نوشته، و يكى از آنها مرحوم ميرزا جعفر خان شيخ الاسلامى فرزند ميرزا محمود نظام الشريعه ابن ميرزا محمد سعيد صدر العلما- كه زوجه اش حسنيه خانم دختر حاج ميرزا محمد مترجم «احقاق الحق» (1305) بوده- ابن ميرزا على محمد مرقوم بود كه وى جوانى هيجده ساله و در غايت هوش و ذكاوت بود و در تحصيل علوم جدى تمام داشت و در 4 ع 2 سنه 1370 در مدرسه كاسه گران ملاقاتش دست داد كه در دبيرستان سعدى كلاس چهارم درس مى خواند، ولى افسوس كه در چندى قبل از اين در اصفهان بيمار و براى معالجه بطهران رفت و آنجا در شب 5 شنبه 9 محرم اينسال 1371 وفات كرد، رحمة اللّه عليه.
و پسر سيم وى ميرزا صادق صدر الشريعه است كه مردى با فضيلت بوده و سه پسر داشته كه همه در (ص 53) نوشته شده اند. و چهارم شيخ محمد حسن معين الاسلام است كه در طريق وارستگى و عرفان قدم نهاد و در (ص 53) گويد: در ميانه فرزندان شيخ بزرگ تنها او بود كه در سلوك مسلك تصوف وارد رويه پدر شد، و پس از آن اعقابى از او آورده.
و بالاخره، فرزند اول حاج ميرزا محمد سعيد: مرحوم حاج ميرزا عبد الرحيم شيخ الاسلام است كه از علما و معاريف نائين بوده و نه فرزند آورده: هفت پسر و دو دختر كه در (ص 51 و 52) اسامى آنها و بعضى از اولاد و احفاد آنها را نوشته، و از آن جمله: پسر اول او مرحوم صاحب عنوان است كه به ميرزاى نائينى مشهور و از اجله علما و فقهاء محققين و افاضل فضلا و مدرسين اصول فقه در نجف اشرف بود، و سالها در آن زمين مبارك در اين علم تدريس مى نمود و جماعتى كثيره بدرس وى حاضر و امروز بسيارى از آنها از وجوه علماء فرقه شيعه بشماراند. و با اينهمه خطى مليح و انشائى فصيح داشته.
شرح احوال وى در كتاب «احسن الوديعه 2: 96 و 97» و «تاريخ نائين 1: 188 و ج 3:101 تا 104 و ج 4: 51» و «فهرست كتابخانه رضويه 5: 558» و بعضى از مجلدات متفرقه
ص: 2171
«الذريعه» نوشته (1)، و از آنها چنين برآيد كه: وى در اينسال- بنص «الذريعه 6: ش 809»-
تصویر
مرحوم آية اللّه حاج ميرزا محمد حسين نائينى
ص: 2172
متولد شده، و مادر وى و چهار برادرى كه هريك از وى بترتيب كوچكتراند (چنان كه در «تاريخ نائين 4: 52» فرموده) دختر حاج ميرزا على اكبر بوده. و مرحوم ميرزا نخست در اصفهان در نزد مرحوم حاج شيخ محمد باقر نجفى (1235 ج 3 ش 489) و ميرزا ابو المعالى كرباسى (1247 ج 4 ش 699) درس خوانده و آنگاه بعتبات رفت (1) و آنجا نخست در سامره در نزد ميرزاى شيرازى و سيد محمد فشاركى و بعدا در كربلا نزد آقاى صدر و سپس در نجف نزد آخوند خراسانى سالها تحصيل نمود تا خود از اعاظم علما و محققين فقها گرديد، و در موقعى كه مشروطه خواهى در ايران پيدا شد وى مانند آخوند مرقوم از طرفداران اين نهضت بود چندان كه رساله ئى چنان كه ذكر مى كنيم در اين باره تأليف فرمود و البته بدين سبب مخالفين مشروطه نظر خوبى بوى نداشتند.
و وى بعد از وفات حاج ميرزا محمد تقى شيرازى و آقاى شريعت مرجعيت تامه بلكه رياست عامه فرقه شيعه را بهم رسانيد، چنان كه در آن زمان رياست تقليد و ايصال سهام امام و ساير مهمات و أحكام فقط بوى و آقا سيد ابو الحسن اصفهانى و آقا ضياء الدين عراقى و حاج شيخ عبد الكريم يزدى انحصار يافت.
و چون دولت عراق كه بمجاهدت و اهتمام علماء شيعه استقلال بهم رسانيده بود خواست انتخابات مؤسسان فراهم كند و مرحوم حاج شيخ مهدى خالصى آنرا منافى با استقلال آن مملكت مى دانست فتوى بر حرمت آن داد و بالنتيجه دولت عراقوى را در شب 3 شنبه 10 ذى القعده الحرام 1341 بحجاز و ايران تبعيد كرد(2)، مرحوم ميرزا و آقا سيد ابو الحسن اصفهانى بر اين عمل دولت اعتراض كردند و هردو در اواخر ذى القعده بطرف ايران معترضانه حركت نمودند و چندين ماه در ايران ماندند. و چون عمل دولت عراق در ممالك اسلامى اثرى بد پيدا كرد ناچار دولت در اين اقدام تجديدنظر نموده و علما را بعراق
ص: 2173
تصویر
دو تقريظ چاپشده در سرآغاز «تنبيه الامه»
ص: 2174
تصویر
صفحه اول كتاب «تنبيه الامه» آية اللّه نائينى
ص: 2175
تصویر
صفحه آخر كتاب «تنبيه الامة و تنزيه المله»
ص: 2176
دعوت نمود و خالصى در مشهد ماند ولى ميرزا و آقا سيد ابو الحسن در 4 شنبه 18 ماه رمضان سنه 1342 بعراق عرب برگشتند و بيش از پيش بر اهميت مقام اين دو نفر افزود(1).و مرحوم ميرزا كتب چندى تأليف كرده: اول «حاشيه بر كتاب العروة الوثقى» آقا سيد محمد كاظم يزدى (ره). دويم كتاب «وسيلة النجاة» كه رساله عمليه مختصرى است در ابواب عبادات و معاملات از اول باب تجارت تا آخر باب ميراث بر اساس و ترتيب «تبصره علامه» كه آنرا تحرير و تطبيق با فتاوى خود نموده، انجام تأليف آن 6 ماه رمضان سنه 1340.
سيم «رساله ئى در لباس مشكوك» كه در سنه 1315 تأليف كرده (2). چهارم كتاب «تنبيه الامة و تنزيه المله» در لزوم مشروطيت ايران كه گذشت (3).
و او روايت مى كند از چند نفر: اول مرحوم حاجى نورى (ره). دويم حاج شيخ محمد طه نجف. سيم حاج ميرزا حسين خليلى، و اين دو نفر اخير را ميرزا محمد على اردو- بادى در «اجازه شيخ حسين آل محفوظ» ذكر كرده.
ص: 2177
و چنان كه گذشت چندين نفر از علماء أعلام از برآمدگان مدرس مبارك اويند: اول، سيد ابو القاسم خوئى (1317). دويم شيخ حسين بن على حلى صاحب «رساله اوضاع لفظيه» كه آنرا در سنه 1338 تأليف كرده (1). سيم شيخ محمد على كاظمينى (1309). چهارم شيخ محمد ابراهيم كلباسى (1322). پنجم ميرزا محمد باقر زنجانى (1312).
و نيز چند نفر از او روايت ميكنند: اول آقا سيد محسن حكيم طباطبائى. دويم شيخ عبد النبى عراقى نجفى. سيم آقا ميرزا محمد على اردوبادى (1312).
و بسيارى از اين بزرگواران تقريرات دروس آن استاد راد را تحرير نموده و از آنها كتبى بوجود آورده اند.
و او در اواخر عمر بسبب فكر زياد يا اثر زكام ثقل سامعه بهم رسانيد بطورى كه تكلم با او خالى از صعوبتى نبود، تا بالاخره در جمعه بيست و ششم ماه جمادى الاولى سنه 1355 هزار و سيصد و پنجاه و پنج چنانكه در «الذريعه 6: ش 809» غير از تعيين هفته (2) فرموده-
ص: 2178
تصویر
اجازه صاحب عنوان بمرحوم آية اللّه حاج ميرزا سيد حسن چهارسوقى (1294)
ص: 2179
مطابق 23 مردادماه باستانى- در نجف وفات كرد و در يكى از حجرات صحن مطهر دفن شد، و ... هيچ در ايران مجلس ترحيم و تعزيت براى او گرفته نشد(1).
ص: 2180
و چنانكه در «تاريخ نائين 4: 51» نوشته چهار فرزند از وى بازماند: اول ميرزا على
ص: 2181
آقا كه نامش در «الذريعه 14: 184 س 1» برده شده (1). دويم ميرزا محمد. سيم ميرزا مهدى، و هر سه بعلت كسالت مزاج از تحصيل بازماندند. چهارم دخترى كه زوجه يكى از علماء همدان شد، انتهى.و ديگر از شاگردان صاحب عنوان با ملاحظه عدد آنچه گذشت: ششم شيخ حسن دجيلى (1309)(2).
ص: 2182
تصویر
«تقريرات كتاب البيع» مرحوم شيخ موسى خوانسارى بخط مرحوم حجة الاسلام سيد محمد هاشم علامه روضاتى در نجف
ص: 2183
شرح احوال او در (1211 ج 2 ص 400 ش 165) گذشت.
وى شيخ محمد رضا بن ملا حسين و خود معروف به صدر الذاكرين بوده و در اشعار تخلص صدر مى نموده، و همانا در اين سال- چنان كه در «الذريعه 9: 604 ش 4323» فرموده- متولد شده، و «ديوانى در اشعار» دارد كه آن را شيخ محسن بن شيخ محمد بن ملا جعفر بن شيخ محمد باقر شرف الدين شوشترى جمع كرده و اين شيخ محسن نواده دائى صاحب عنوان بوده، چه مادر او دختر شيخ محمد باقر مذكور بوده پس ملا جعفر دائى او و شيخ محمد پسردائى و شيخ محسن نواده دائى او مى شده. و برادر صاحب عنوان ملا حسن ملهم بوده كه در (1300) بيايد.
ص: 2184
وى فرزند آقا احمد اردوبادى و خود از علماء متقين و ساكن نجف بود و در اين سال متولد شده و كتابى بنام «ارشاد المتقين» در علم اعداد بطور رمز تأليف كرده نزديك بچهار هزار بيت كه در «الذريعه» فرمايد: تاكنون بجلد در نيامده، و پساز مدت هفتاد و پنج سال قمرى عمر در سنه 1352 هزار و سيصد و پنجاه و دو، با تجرد از اهل و عيال در نجف وفات كرد(1).
وى بطورى كه در كتاب «ضميمه تاريخ علماء خراسان: 299 ش 115» نوشته از علماء بزرگوار عصر حاضر در مشهد مقدس رضوى (ع) بوده، و همانا در اينسال در كربلا متولد شده و پس از پايان تحصيلات بأرض اقدس رضوى آمده و آنجا اقامت نموده و بترويج احكام و اقامت جماعت پرداخته و در مسجد كله واقع در كوچه چهنو مردم از فيوضات جماعت او استفاده مى كردند و تأليفاتى هم دارد: اول كتاب «تحفة الاماميه». دويم كتاب «الوسائل»(2).
ص: 2185
و زياده از ده مرتبه بمكه معظمه مشرف شده، و با پدر مؤلف كتاب ضميمه نهايت دوستى داشته و وى را وصى خود نموده و هر روز در منزل خود روضه خوانى ميكرده، تا آخر در دوشنبه شانزدهم ماه رمضان المبارك سنه 1361 هزار و سيصد و شصت و يك- مطابق 6 مهرماه باستانى وفات نموده و در صحن نو مقدس در ايوان طلاى مبارك دفن شد. انتهى بتغيير يسير.
ص: 2186
تصویر
ص: 2187
وى مرحوم شيخ نظام الدين بن شيخ الاسلام حسن بن شيخ مرتضى بن جواد بن هادى عاملى (ره) است.
شيخ مرتضى از علما و فقهاء اين عصر بود و در اين سال متولد شده و در نزد برخى از علما از آن جمله فاضل شرابيانى (1245 ج 4 ش 663) درس خوانده و كتبى تأليف كرده، از آن جمله «كتابى در تجرى» از تقريرات درس استاد مرقومش،انجام تأليف آن شنبه 16 رجب سنه 1310، و سيد ابو القاسم اشكورى تقريظى بر آن با اجازه براى مؤلفش نوشته. و شيخ مرتضى پس از مدت پنجاه و نه سال قمرى عمر در سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش وفات كرد(1).
ص: 2188
وى بطورى كه در «الذريعه 9: 1032 ش 6724: فرموده دختر ميرزا ابو القاسم 38 قائم مقام است (كه در 1251 ج 4 ش 778 گذشت)، و مادرش دختر ميرزا حسن مستوفى الممالك آشتيانى است كه در (1195 ج 1 ش 14) گذشت. و خودزنى فاضله و شاعره بوده و شرح احوالش در «خيرات حسان 3: 197» و كتاب «از رابعه تا پروين: 211» نوشته، و چون محمد شاه پدرش را بقتل رسانيد وى قصيده ئى گفت كه بوسيله آن خانواده خود را از اذيت آن پادشاه نجات داد، و بالاخره در اين سال وفات كرد(1).
ص: 2189
وى فرزند سيد محمد بن حسن بن ابراهيم بن ناصر بن قاسم موسوى است كه اصلا از بغداد و از معاريف اهل علم و ادب در عراق عرب بوده و در اينسال- چنان كه در «الذريعه 9:ش 239» فرموده- در نجف متولد و به كرادى معروف شده، و لب بشعر گفتن گشوده، و بطورى كه در آن جلد و نيز جلد اول در شماره هاى مختلف نوشته منظوماتى دارد از اين قرار:
اول «ارجوزه ئى در سلسله نسب خود». دويم «ارجوزه ئى در شطرنج». سيم «ارجوزه ئى در منطق». چهارم «ديوانى در اشعار» كه آنرا شيخ عبد المولى طريحى (1344) جمع كرده. پنجم كتاب «اللؤلؤ و المرجان» كه آن ارجوزه ئى است در معانى و بيان.
و آخر پس از مدت پنجاه و دو سال قمرى عمر در اينسال وفات كرده، و فرزندى بنام سيد صالح كه از اهل علم و فضل است بازنهاد.
ص: 2190
وى مرحوم نور اللّه ميرزاى جناب ابن محمد اسمعيل ميرزاى ابن محمد رضا ميرزاى افسر (ره) است.
مرحوم محمد رضا ميرزا در (1211 ج 2 ش 165) گذشت.
نواده اش مرحوم نور اللّه ميرزا معروف به جناب و متخلص به نور و شاهزاده ئى بشعر و علم و فضل مذكور بود، و او در اين سال در تهران متولد شده و چندى بخدمات دولتى و از آن پس در سبزوار بتحصيل علوم پرداخته و لباس روحانيت پوشيد و بزهد و تقوى و تكميل نفس و تهذيب مذهب كوشيد، تا پس از مدت پنجاه و نه سال قمرى عمر در سنه 1336 هزار و سيصد و سى و شش وفات كرده و در بيرون مشهد در حرم خواجه ربيع در پشت سر جدش فتحعليخان- كه در (ج 1 در مقدمه، ص 15) گذشت- دفن شد.و چند نفر ديگر غير از صاحب عنوان تخلص نور مى نموده اند: 1- نور هندى كه در همين سال (ش ص) گذشت (1). 2- حاج آقا نور اللّه اصفهانى كه در (1346) بيايد.
و او دخترعمش محمد هاشم ميرزا (1260 ج 5 ش 977) را بزنى داشته، و فرزندش از اين مخدره نواب محمد هاشم ميرزاى افسر است كه در (1297) بيايد(2).
ص: 2191
سنه 1278 قمرى مطابق سنه 1240 شمسى
چهارشنبه غره ماه محرم الحرام (...) سرطان ماه برجى
شب 17 صفر. شرح احوال او در (1208 ج 2 ش 131) گذشت.
وى فرزند مرحوم حاجى ميرزا عبد الكريم ملا باشى است كه در (1220 ج 3 ش 275) گذشت.
ميرزا فضلعلى آقا از علما و فضلاء آذربايجان بود و شعر عربى و فارسى هم مى گفت و تخلص صفا مى نمود. و او در روز يكشنبه 13 ماه جمادى الاولى اين سال، پنج ساعت و شانزده دقيقه بأذان شام مانده- مطابق (...) عقرب ماه برجى- متولد شده، و در «رجال آذربايجان در عصر مشروطيت: 125 سطر 1» كه در (1272) نوشته ظاهرا اشتباه است (1).
ص: 2192
و كتب چندى تأليف نموده از آن جمله: كتاب «حدائق العارفين» در جمع آيات و أخبار كتب اربعه اوايل: «كافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب، استبصار» و ثلثه اواخر: «وافى، وسائل، بحار» با تفسير و شرح آنها در چند جلد، و در خاتمه مقدمات كتب مذكوره را با شرحى در ذكر كتب اسلاميه خصوصا شيعه آورده است. انجام تأليف آن غره ج 1 سنه 1321(1).
ص: 2193
تصویر
صفحه اول نسخه «حدايق العارفين» كتابخانه روضاتى مزين بدستخط مرحوم مؤلف
ص: 2194
و پس از مدت شصت و يك سال قمرى و هفده روز عمر، در شب چهارشنبه سلخ ماه جمادى الاولى سنه 1339 هزار و سيصد و سى و نه- مطابق دلوماه برجى- در برلين وفات كرده و در قبرستان مسلمانان آنجا دفن شد(1).
ص: 2195
و فرزندش مرحوم منتخب الدوله مولوى در سال (1325) شمسى وفات كرده، چنانكه در «مؤلفين كتب چاپى 4: 848» نوشته.
و نواده اش ميرزا محمد على مولوى از فضلا و ادبا در عصر حاضر است.
ص: 2196
شب سلخ ج 1. شرح احوال او در (1204 ج 2 ش 95) گذشت.
ج 1. شرح احوال او در (1220 ج 3 ش 271) گذشت.
وى فرزند مرحوم حاجى محمد ابراهيم كرباسى است كه در (1261 ج 5 ش 981) گذشت.
مرحوم آقا محمد مهدى از عظماء علما و فقهاء محققين اصفهان بوده و پس از وفات پدر رياستى معتد بها بهم رسانيد، و در ساده لوحى و برخى از صفات ديگر مانند پدر مشهور شده، و كتب چندى تأليف كرده از آن جمله: كتاب «معراج الشريعه» در شرح كتاب «منهاج الهدايه» پدرش در فقه، در چند جلد كه جلد دويم آن كه انجام تأليفش عشر ثانى شوال سنه 1262 بوده و بخط خودش در نزد آقاى سيد محمد على روضاتى بنظر رسيد(1).
ص: 2197
تصویر
صفحه اول نسخه اصل «نور العيون للمتقين» بخط مؤلف
ص: 2198
و روايت مى كند از آقا محمد مهدى مرقوم مرحوم سيد محمد رضاء كلهرى كاشانى.
و او دختر مرحوم حاجى سيد محمد باقر حجة الاسلام را بزوجيت اختيار و از وى فرزندانى داشته كه تاريخ تولد سه نفر از آنها بخط خودش در پشت ورق اول جلد دويم «معراج الشريعه» بنظر رسيد بدين نحو:
اول حاجى ميرزا عبد الجواد: يك ساعت مانده بصبح در شب شنبه دوازدهم ماه شوال المكرم سنه 1254، چنان كه در آن سال (ج 5 ش 840) گذشت. دويم مرحوم ميرزا احمد:
نيم ساعت متجاوز گذشته از روز پنج شنبه دويم ماه ذى القعده الحرام سنه 1258. سيم ميرزا محمد حسين: اول طلوع آفتاب روز سه شنبه پنجم ماه جمادى الاخرى سنه 1267. و ديگر:حاجى ميرزا ابو القاسم كه در «المآثر» نوشته و در (1308) بيايد.
ص: 2199
ژرژ «جرجى» زيدان فرزند زيدان يوسف مطر، و خود از اجله مورخين و اعاظم فضلا و محققين اين عصر بود، و او در يازدهم ماه جمادى الاخراى اين سال- مطابق (...) قوس ماه برجى- در بيروت متولد شده، و پس از تحصيل علوم تبحر و تخصصى عجيب در تحقيقات تاريخى و ابتكار درآوردن تاريخ بصورت افسانه بهم رسانيد، و كتب بسيارى در اين مقوله تأليف كرد كه اشهر و اعظم همه كتاب «تاريخ تمدن اسلامى» در چهار جلد است كه بچندين زبان ترجمه شده و حاوى تحقيقات عميقه و اطلاعات عجيبه است (1). و ديگر «مجله الهلال» براى بيست و دو سال در بيست و دو جلد كه بعد از وفاتش فرزندانش بدان مشغول شدند، و چندين كتاب در تاريخ بطور افسانه كه نهايت مشهور و متداول و بزبانهاى ديگر ترجمه شده.
و آخر در شب چهارشنبه بيست و هشتم ماه شعبان المعظم سنه 1332 هزار و سيصد و سى و دو، چنانكه در «جريده چهره نما» نوشته- مطابق 31 سرطان ماه برجى- پس از مدت پنجاه و چهار سال و دو ماه قمرى و هفده روز عمر، وفات كرد. و دو فرزندش اميل بيك زيدان و شكرى زيدان پس از وى در قاهره بسرپرستى «مجله الهلال» اشتغال ورزيدند.
ص: 2200
وى نامش نظير حسن و برادر بزرگ سيد نور الحسن بهادر، و خود مردى شاعر است كه در بيست و يكم ماه رجب الفرد اين سال، چنان كه در «الذريعه 9: 916 ش 6056» نوشته- مطابق (جدى- دلو) ماه برجى- متولد شده، و در شعر بر ظهورى و نظير شاگردى كرده و از نخست نور و سپس كليم تخلص فرموده.
و وى غير از كليم كاشانى است كه نامش ابو طالب همدانى و در 15 ذى الحجه سنه 1061 وفات نموده. چنانكه چند نفر ديگر هم نور تخلص مى نموده اند و در همين سال ذكر شد(1).
ص: 2201
وى فرزند بنجامين از اهل نيوكاسل انگلستان و خود از اجله و اعاظم مستشرقين زمان مخصوصا در ادبيات و زبان پارسى است.
ادوارد براون در هفتم ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق (...) دلو ماه برجى- در شهر نيوكاسل متولد شده و پس از تحصيل علوم و تبحر غريب در خاورشناسى نه تخصص تنها در ادبيات فارسى بهم رسانيد، بلكه عشق و علاقه غريبى باين زبان و اهالى ايران و علاوه بدين اسلام و «قرآن مجيد» پيدا كرد و همواره از حقوق ايران و ايرانى دفاع مى نمود، و با علماء شيعه در نجف مكاتبات داشت، اگرچه روى اصل سياسى و تمايل مصلحتى هم بود كه دولت انگليس در آن سنوات كه مقارن با ايجاد مشروطه بود بايران ابراز مى نمود(1).
ص: 2202
و بهرحال، براون تأليفات چندى دارد كه اشهر همه «تاريخ ادبيات ايران» است در چهار جلد بانگليسى كه برخى از آنها بپارسى ترجمه شده. و پس از مدت شصت و پنج سال و ده ماه قمرى و سيزده روز عمر، در سه شنبه بيستم ماه جمادى الاخرى سنه 1344 هزار و سيصد و چهل و چهار- مطابق 15 دى ماه باستانى- وفات كرد و در قبرستان السويك نيوكاسل دفن شد، و اينك قبر او آنجا در مقبره ئى مخصوص معروف است. و پس از خود دو پسر كه يكى در آن وقت هيجده ساله و ديگرى صغير بودند و مادرى 87 ساله بجا نهاد.
ص: 2203
وى فرزند حاجى ميرزا معصوم رضوى است (1255 ج 5 ش 848).
مرحوم حاجى ميرزا حسن از علماء بزرگ مشهد بوده، نخست چندى در نزد برادر خود حاجى سيد محمد قصير (1255 ج 5 ش 848) درس خواند، آن گاه باصفهان رفت و مدتى از محضر درس شيخ محمد تقى ايوان كيى (1248 ج 4 ش 724)استفاده كرده و سپس بكربلا رفت و دو سال در نزد آقا سيد محمد كربلائى (1242 ج 4 ش 611) درس خواند، پس بمشهد برگشت و بعد از وفات برادر مرجع امور عامه و رياست تامه گرديد، و چندين نفر از فيض تدريس او بهره ور شدند از آن جمله: حاجى ميرزا نصر اللّه مشهدى (1298) و فاضل بسطامى (1309). و آخر در ماه شعبان المعظم اين سال- مطابق (دلو- حوت) ماه برجى- وفات كرد و در مشهد در مسجد پشت سر حرم مطهر دفن شد.
سنه 1241 شمسى
آدينه بيستم ماه رمضان المبارك اول حمل ماه برجى
وى مرحوم ميرزا حبيب اللّه بن محمد جعفر و اصلا از اولاد ديالمه و از مردم شهر سلطان-
ص: 2204
آباد ناحيه عراق عجم (كه در 1247 ج 4 ش 714 گذشت) بود. و همانا محمد جعفر پدر وى در سنه 1292 وفات كرده، و خود او از اجله فضلاء عصر و اعاظم اهل علم و ادب در اين زمان بود. شرح احوالش در كتاب «كرج نامه: 286» و «روزنامه اطلاعات. ش 6527 صادره در 14 صفر 1367» نوشته، و حاصل آن با برخى از تصرفات ديگر اين ميشود كه:
وى در چهارشنبه بيست و يكم ماه ذى القعدة الحرام اين سال- مطابق (...) ثورماه برجى- در سلطان آباد متولد شده، و در «كرج نامه» در 1281 نوشته. و بهرحال، وى پس از رسيدن بسن بلوغ عشقى مفرط بعلوم فلكى بهم رسانيد و در نزد استادى كه نام آنرا بتوان برد درس نخوانده، بلكه در اثر توجه و پشت كار و هوش خداداد در اين فن بجائى رسيد كه بدون وسائل جديده علمى و دست رسى برصدخانه هاى مجهز دنيا اكتشافاتى در حركات قمر نمود، و در سير و تحقيق اين عوالم هم دست رسى بعلوم رياضيه عاليه ديگر پيدا كرد و بخصوص هندسيات عالى و بسيارى از علوم عقلى ديگر. و با اين وصف در أخبار و تفسير آيات آيتى غريب بود، و در تاريخ و سير و رجال قدرتى تمام داشت. و اين فقير در ماه محرم 1352 در تهران كرارا خدمت او رسيدم و آن وقت مدرس علوم عقليه در مدرسه سپهسالار بود، و چندين كتاب تأليف كرده:
اول «تقاويم سنوات عديده» كه هر ساله در «سالنامه پارس» نوشته ميشود تا سنه 1384.
دويم «كتابى در زيج» از روى أرصاد جديده (1).و آخر در عصر روز پنج شنبه دوازدهم ماه جارى صفر الخير سنه 1367 هزار و سيصد
ص: 2205
تصویر
و شصت و هفت- مطابق 3 دى ماه باستانى- در تهران وفات كرد، پس از مدت هشتاد و هشت سال و دو ماه قمرى و بيست و يك روز عمر، و دو ساعت پيش از ظهر جمعه نعشش را از آنجا براى دفن حمل بقم نمودند.
ملا محمد اسمعيل فرزند عبد العظيم بن محمد باقر و خود ملقب بفخر الدين و از عظماء علما بوده، و بطورى كه فرزندش حاج ملا محمد باقر در «جنة النعيم: 520» نوشته اصلا از اهل كجور مازندران بوده و پس از بلوغ بسن رشد و تميز از آنجا بطهران آمده و در محله ارگ سلطانى منزل نمود و در مدرسه آن محله مشهور بمدرسه مهد عليا در نزد مرحوم حاجى ملا محمد-
ص: 2206
تقى دامغانى مقدمات نحو و صرف و غيره را درس خواند، و هم در نزد علماء ديگر علوم فقه و اصول و رجال را ياد گرفت، و پس از چندى بعتبات رفته و در نزد شيخ محمد حسن نجفى و شيخ انصارى تحصيل فقه و اصول نمود و بعد از آن بطهران بازگشت و مرجع احكام شرعيه آن شهر گرديد.
تا آخر در نزديكى ظهر روز يك شنبه 30 سلخ ماه ذى القعدة الحرام اين سال، چنان كه در (ص 521) نوشته- مطابق (...) جوزا ماه برجى- وفات كرده و در تهران در ايوان شمالى سر قبر آقا دفن شد. و فرزندانش حاج ملا محمد باقر در (1255 ج 5 ش 849) و شيخ محمد جعفر در (1295) و حاج شيخ محمد سلطان در (1353) گذشته و بيايند. و روز وفات او يك- شنبه سلخ ذى القعده منافات دارد با اين كه ما آنفا نوشتيم آدينه بيستم ماه رمضان بوده، چه رمضان و شوال هر دو را تمام يا ناقص و چه يكى را تمام و يكى را ناقص بگيريم، و غره ذى الحجه آن سال نيز جمعه بوده، و آن با بيستم ماه رمضان آدينه بودن منقول از تقويم آن سال است گرچه خود آنرا نديده ايم، لكن درست ميشود كه ماه رمضان و شوال تمام و ذى- القعدهغره اش 5 شنبه و ناقص و غره ذى الحجه جمعه باشد. و سلخ ذى القعده يك شنبه بودن را خود در «جنة النعيم» چنان كه نوشتيم ديده ايم و فعلا نيز حاضر و در نظر است.
و بهرحال اين تطبيق روز هفته و ماه اشتباه است.
وى فرزند ملا محمد حسين و خود از اجله علماء عصر و در علم احاديث و أخبار و سير و تاريخ و فقه و اصول و ساير علوم شرعيه و برخى از عقليه از افاضل و أكامل بشمار مى آيد، و نخستين كسى است برحسب تاريخ تولد كه احوالش در اين كتاب نوشته شده و تا حين
ص: 2207
تصویر
تحرير زنده است.
شرح احوالش در «نقباء البشر: 1599 ش 2134» نوشته، بخلاصه اينكه او در اين سال متولد شده- و اينكه در «الذريعه 15: 84 ش 551» در 1299 فرموده اشتباه است-، و پس از حل وتر حال بشهرهاى عديده ايران و عراق عرب و فراغت از تحصيل علوم و ادب و حضور در مجالس دروس جماعتى از آن جمله حاج شيخ محمد طاها نجف از چندين سال پيش از اين در مشهد مبارك خراسان ساكن و تاكنون هم در آن زمين برين توطن دارد و آنجا مرجعيتى شايسته و رياستى پسنديده بهم رسانيده و نزديك بسى جلد كتاب در فنون أخبار و اخلاق و مواعظ و متفرقات ديگر تأليف كرده كه بسيارى از آنها مطبوع و منتشر گشته، و از آن جمله است: اول كتاب «بنيان رفيع در احوال خواجه ربيع» انجام تأليف آن روز 4 شنبه 20 شوال 1341.
دويم كتاب «جنتان مدهامتان» در عقايد و اخلاق و عرفان و برخى از فنون متفرقه ديگر در دو جلد.
انجام تأليف جلد اول آن 5 شنبه عيد غدير سنه 1346. انجام تأليف جلد دويم دوشنبه عيد
ص: 2208
اضحى سنه 1347. سيم «رساله ئى در نماز مسافر» از تقريرات دروس استاد مذكورش.
مرحوم حاجى شيخ على اكبر از چندين نفر از علما روايت مى كند، و هم روايت مى كنند از او چند نفر از آن جمله ميرزا محمد على اردوبادى.
صاحب عنوان در شنبه نوزدهم ماه ع 2 سنه 1369- مطابق 18 بهمن ماه باستانى- چنان كه در «الذريعه 12: ش 887» فرموده بدون تعيين هفته و شمسى، در مشهد وفات كرد، و اعلان مجلس فاتحه او در طهران در «روزنامه اطلاعات، س 24ش 7149 صادره در 20 ع 2» منتشر شده. و زوجه او دختر مرحوم سيد مرتضى واعظ يزدى (1212 ج 2 ش 190) و دختر او زوجه شيخ حسين بن محمد صادق خراسانى است كه آن محمد صادق در 9 شوال سنه 1349 در مشهد وفات كرده، و شيخ حسين از اهل علم و ادب اين عصر است و شعر هم مى گويد و «ديوانى در اشعار» دارد، چنانكه در «الذريعه 9: ش 1520» فرموده.
وى فرزند ميرزا ابو القاسم شهيدى است كه در (1263 ج 5 ش 1036 ص 1715) گذشت، و خود از علما و فضلا بوده و بطورى كه در «مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى 1: س 126» فرموده در اين سال متولد شده و چندين سال در نجف درس خوانده و در حدود 1330 بوطن خود قزوين برگشت و از افاضل آن ديار بشمار آمد، و چندين كتاب تأليف كرده: اول «رساله ئى در توحيد». دويم «تفسير آيه نور». و آخر در ذى القعده يا ذى الحجه سنه 1375 هزار و سيصد و هفتاد و پنج- مطابق تيرماه باستانى- وفات كرد.
ص: 2209
وى فرزند شيخ هادى و خود بطورى كه در «الكرام البرره: 196 ش 398» فرموده عالمى اديب از افاضل ادباء نجف و أعلام آن در عصر خويش (1) بوده، سيد جعفر خرسان در «مجموعه» خود مرثيه ئى كه او براى سيد حسن بن على خرسان (متوفى 1265) سروده آورده و او را عالم اديب كامل تقى ورع خوانده، و آن مرثيه لاميه خوبى است در حدود 40 بيت. و از منظومات صاحب عنوان ايضا تهنيتى است براى مرحوم صاحب «جواهر الكلام» و هم رثائى براى او و رثاء شيخ محمد بن على بن شيخ جعفر كاشف الغطا و غير اينها.
و شيخ محمد سماوى در «الطليعه» نيز او را ذكر كرده و گويد وى اديبى فاضل و شاعرى بزرگ بود و از شعر اكتساب نمى كرد و در (1278) وفات يافت.
وى فرزند مرحوم حاجى ملا احمد نراقى (اعلى اللّه مقامه) است كه در سال (1245 ج 4 ش 653) گذشت.
و خود از علما و فقهاء عصر خويش در كاشان بوده، و همانا در سال 1222 هزار و دويست و بيست و دو- چنانكه در «لباب الالقاب: 103» و «الكرام البرره: 275» فرموده اند- متولد شده، و در نزد پدر بزرگوار و بعضى ديگر از أعلام أبرار درس خوانده تا بدرجه
ص: 2210
ساميه در علم و عمل نائل گرديد و مورد وثوق خاصه و عامه قرار گرفت و بامامت جماعت و امر بمعروف و نهى از منكر اشتغال ورزيد و در تقوى و نقاوت و فقاهت و فطانت درجه عالى را احراز كرد، تا پس از مدت پنجاه و شش سال عمر در اينسال رو بعالم آخرت آورد(1).
وى فرزند آقا سيد حسين قزوينى است كه در (ج 2 سال 1208 ص 339 ش 133) گذشت، هرچند كه آنجا ننوشتيم كه او فرزندى بدين نام داشته.
و خود- بطورى كه در «الكرام: 281 ش 556» نوشته- از اجلاء و اعاظم علماء قزوين در عصر خود بوده و در اينسال وفات نموده و فرزندان چندى از سه زن بازنهاده كه از ده نفر آنها عقب گذاشته: اول دختر نايب الصدر. دويم دختر آقا سيد محمد مجاهد.
مرحوم ميرزا حسن از شعراء اصفهان بود(2) و در تصوف و عرفان خود را از سلسله صفى عليشاه مى نمود، و او در اين سال متولد شده و چندين سال بترياك فروشى اشتغال داشت، تا در ماه رجب الفرد سنه 1356 هزار و سيصد و پنجاه و شش- مطابق (شهريور- مهر) ماه باستانى- پس از ابتلاء بمرگ فرزند جوانى بنام ميرزا عباس- كه زياده بر يك ماه پيش از وفات وى بدرود جهان نموده بود- وفات كرد.
ص: 2211
شيخ فدا حسين كه نامش سراج الدين حسن بن عيسى قرشى يمانى هندى است (1) از جمله علماء عصر بود كه در اين سال متولد شده و كتب چندى تأليف كرده از آن جمله:
اول كتاب «اكمال المنه» در نقض كتاب «منهاج السنه» كه آن از احمد ابن تيميه حرانى در رد
ص: 2212
كتاب «منهاج الكرامة» علامه حلى در امامت است. دويم كتاب «دفع الاستغراب و الانكار» از دو معجزه صلاة و افطار از پدر ائمه اطهار (ع).
و پس از مدت هفتاد و پنج سال قمرى عمر، در سنه 1353 هزار و سيصد و پنجاه و سه وفات كرده، چنان كه در «الذريعه 8: ش 933» نوشته.
ص: 2213
وى فرزند ملا محمد كزازى است كه پدرش ملا محمد از علماء ناحيه عراق ايران و به ملا محمد كبير معروف بوده و در «المآثر و الاثار: 165 س 2» وى را در عنوانى مخصوص ترجمه نموده و فرمايد: «ساكن سلطان آباد و از نبهاء فقهاء است و بكثرت حفظ و حسن تقرير وحدت نظر و جودت قريحه ميان أقران امتياز دارد» انتهى. و بطورى كه در «نقباء البشر» در اول عنوان صاحب ترجمه نوشته وى از مجازين حاج سيد شفيع جاپلقى بوده و بعد از سال 1300 وفات نموده، انتهى.
و آقا ضياء الدين خود از اعاظم علماء محققين و افاضل فقها و اصوليين در نجف اشرف بود، و شرح احوالش در «احسن الوديعه 1: 109» و بهتر و مفصل تر از آن در «نقباء البشر: 956 ش 1449» نوشته، و از اين اخير چنان برآيد كه وى در اين سال متولد شده. و در پاورقى نوشته كه نام او على بوده ليكن مطلقا بدان معروف نشده، انتهى.
و بهرحال، از اين دو مأخذ و بعضى از مواضع ديگر- از آن جمله كتاب «كرج نامه:
283» كه آنجا تولدش را در 1287 نوشته (1)- چنين برآيد كه وى در نزد پدر خود درس
ص: 2214
خوانده و هم در بعضى از شهرهاى علمى ايران فيض مدرس بعضى از علماء آنها را دريافته و بنجف اشرف شتافته (1) و آنجا در نزد سيد محمد فشاركى و حاج ميرزا حسين خليلى و سيد يزدى و آقاى شريعت و بالاخره آخرين آنها كه مرحوم آخوند خراسانى (ره) بوده درس خوانده و شطرى وافر از علوم فقه و اصول و حديث و رجال و حكمت و كلام و غير آنها را تحصيل كرد و در همان اوائل بذكاء مفرط و نبوغ مبكر و عبقريت علمى و وسعت معرفت و اطلاع معروف و از مواقعى كه درس مى خواند باحترام از طرف اساتيد خود و غيره بهره مند گرديد و باين كه وى از اجلاء شاگردان آخوند خراسانى است شهرت گرفت، و چيزى نشد كه خود بتدريس نشست و از حسن القاء و عذوبت منطق و براعت در تحقيق شهرتى پيدا كرد، و پس از وفات آخوند مجلس درسش اهميتى بهم رسانيده و در حدود سى سال همى در نجف بر منبر تدريس مى كرد و صدها نفر از مجتهدين افاضل كه خود اهل رأى و فتوى بودند بدرس
ص: 2215
او حاضر مى شدند، و هرگاه اشكالى از شاگردان وارد ميشد آنرا پذيرفته و در اطرافش تحقيقات بعمل مى آورد تا در سعت صدر ضرب المثل و در حقيقت نمونه اساطين علمى سلف و بقيه آنها گرديد، و علماء عصر همه بعلو مقام او اعتراف داشتند، چنان كه مرحوم حاجى سيد على نجف آبادى كه تصديق بمقام علمى هيچ يك از علماء عصر خويش نداشت او را اول شخص از علما و خود را ثانى او مى پنداشت (1)، و در «نقبا» نوشته كه قول او در مشاكل علميه حجت و حقا كه وى مجدد علم اصول بود، انتهى.
و وى اجازت روايت از مرحوم حاجى نورى گرفته، و كتب و رسائل چندى تأليف نموده همه مملو از تحقيقات علميه و مطالب عليه (2) از آن جمله: اول كتاب «تكمله» در شرح
ص: 2216
«تبصره علامه». دويم كتاب «قضاء» كه تا مبحث تعاقب ايدى رسيده و از تأليف آن در سنه 1357 فارغ شده. سيم كتاب «بيع». چهارم «مقالات اصوليه». پنجم «فروع علم اجمالى».
ششم «حاشيه بر العروة الوثقى». هفتم «شرح تبصره» كه در نقباء فرموده ظاهرا آن همان بيع
ص: 2217
مذكور است. هشتم «تقريرات اصوليه» كه آنها را دو نفر شاگردانش ميرزا هاشم آملى و شيخ محمد تقى بروجردى كه هر دو از علماء قم هستند چاپ كرده اند. نهم «حاشيه بر رساله حاج شيخ عبد اللّه مازندرانى» براى مقلدين.
و چند سالى قبل از وفاتش رياست علماء شيعه منحصر در وى و معدودى ديگر گرديد، و در نجف بساط تدريس پهن كرد و در اواخر براى ضعف مزاج سواره بمسجد طوسى براى تدريس مى رفت. و چندين نفر از فيض آن مدرس مقدس بدرجات عاليه رسيده اند، از آن جمله:
ص: 2218
اول حاج شيخ محمد باقر الفت كه در (1301) بيايد. دويم شيخ عباس بن حاج آقا محمد آقاى تاجر طهرانى كه در (1309) بيايد. سيم شيخ محمد حسين آيتى كه در (1310) بيايد. چهارم آقا نجفى تبريزى كه در (1315) بيايد. پنجم سيد عبد الهادى شيرازى كه در (1305) بيايد. ششم سيد ابو القاسم خوئى. هفتم سيد على كاشانى يثربى.
هشتم آقا سيد محسن حكيم كه در (1306) بيايد. نهم شيخ عبد النبى عراقى وفسى كه در (1307) بيايد. دهم شيخ محمد تقى آملى. يازدهم ميرزا حسن يزدى. دوازدهم شيخ محمد تقى بروجردى. سيزدهم شيخ على محمد بروجردى. چهاردهم ميرزا هاشم آملى.
پانزدهم سيد حسن بجنوردى. شانزدهم سيد يحيى يزدى. هفدهم شيخ على كاشانى.
هيجدهم شيخ آقا بزرگ تهرانى مؤلف «نقبا» كه در (1293) بيايد، و فرمايد: من در مجلس درس آخوند خراسانى با او مصادقت بهم رسانيده و پس از وفات وى بدرس خود او ميرفتم. و غير آنها(1).
و چند نفر از وى روايت مى كنند، از آن جمله سيد محمد تقى خوانسارى، و ديگر شاگردش آقا نجفى مرقوم (2).و بالاخره، وى در ساعت يكم شب دوشنبه بيست و هشتم ماه ذى القعدة الحرام (3)
ص: 2219
سنه 1361 هزار و سيصد و شصت و يك- مطابق 16 آذرماه باستانى- در نجف وفات كرد، و در حجره دويم طرف چپ آن كه از در مغرب معروف بباب سلطانى بيرون رود و پهلوى دالان است دفن شد، و بوفات او فاجعه بزرگى بمذهب شيعه رخ داد(1)، و در نجف چندين روز و همچنين در ساير شهرها مجالس تعزيه متعدده براى او برپا نمودند، چنانكه مرحوم حاجى سيد على نجف آبادى نيز در اصفهان در 1 شنبه 11 ذى الحجه مجلسى براى ترحيم وى فراهم نمود. و مراثى عديده براى او گفته شد، از آن جمله شيخ جواد قسام خطيب نجفى فرموده:
ما مات من آثاره بعده
بين الورى باقية الاسم
لما سروا بنعشه و الهدى
ظلت أسى عيونه تدمى
بلوعة أرخته: قد دجا
بعد ضياء أفق العلم
1361
تصویر
در «نقبا» فرمايد: ظاهرا ناظم دجا را با الف مقصوره نوشته و در حساب ياء گرفته و ده اعتبار كرده. و در (ص 958) فرمايد: فرزند وى در حيات خودش بديوانگى مبتلا شده و وفات كرد(2).
ص: 2220
تصویر
حاج سید محمد هاشمی نجفی
ص: 2221
تصویر
آية اللّه آقا ضياء عراقى تصوير ديگرى از آن مرحوم در «ريحانة الادب» و بنقل از آنجا در «مؤلفين» مشار چاپ شده است
ص: 2222
تصویر
نامه آية اللّه آقا ضياء الدين عراقى به آية اللّه آقا ميرزا سيد حسن چهارسوقى در تسليت فوت آية اللّه ميرزا سيد محمد هاشم روضاتى، رحمة اللّه عليهم اجمعين.
ص: 2223
وى فرزند ابو الفتح خان بن ابراهيم خليل خان بن پناه خان بن ابراهيم خليل خان سيم ابن پناه آقاى دويم ابن ابراهيم خليل آقاى دويم ابن پناه آقاى بن ابراهيم خليل آقاى قراباغى، و خود از بزرگان دولت قاجاريه بوده كه سالها مناصب ارجمند يافته، و در اينسال (چنانكه در «منتظم ناصرى» دارد) وفات كرده (1).
وى فرزند حاجى ميرزا محمد باقر 50 ملاباشى ابن حاجى ميرزا سيد محمد 49 ابن حاجى ميرزا محمد باقر 48 ملاباشى شيرازى است.
حاجى ميرزا محمد باقر 48 در (1240 ش 571 ج 4: 1108) گذشت.فرزندش حاجى ميرزا سيد محمد 49 ملاباشى از اعيان عصر خود بوده، وفاتش سنه 1297 و بنابر آنچه در «آثار عجم: 526» نوشته وى پسرخاله ميرزاى شيرازى است.
فرزندش حاجى ميرزا محمد باقر 50 ملاباشى از معاريف عصر بوده، تولدش سنه 1253.
فرزندش ميرزا عبد الباقى 51 صاحب عنوان از اهل علم و فضل بود، و او در اين سال متولد شده، و پس از مدت هفتاد و هشت سال قمرى عمر در سنه 1354 هزار و سيصد و پنجاه و چهار- چنانكه در جلد سيم «الذريعه: ش 67» نوشته- وفات كرد، و فرزندانى- چنانكه در «آثار الحجه 1: 84 ش 19» نوشته- بازنهاد، يكى آقا سيد محمد باقر 52 عالم آية اللهى كه از علماء شيراز است (2)، و ديگر حاجى سيد محمد كاظم 52 آية اللهى كه در قم ساكن و از علماء آن بشمار آيد.
ص: 2224
وى فرزند ميرزا محمد تقى 31 قاضى (1220 ش 289 ج 3 ص 701)، و خود از علما و معاريف عصر خويش در آذربايجان و از جمله رؤسا و مصادر امور آن سامان بوده.
شرح احوالش در «شجره نامه سادات وهابى ها. ص 37» و «هدية لآل العبا:
40 و ما بعدها» نوشته، و از آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين برآيد كه:وى در سنه 1164 هزار و صد و شصت و چهار- مطابق (1129- 1130) شمسى- متولد شده، و ابتداء نقابت أشراف را داشته. و او و آقا مير فتاح (1209 ش 146 ج 2 ص 357) هر دو دختران ميرزا عطاء اللّه شيخ الاسلام (1213 ش 196 ج 2 ص 478) را بزوجيت داشته اند. و در سنه 1243 كه قشون دولت روسيه تبريز را گرفت و آقا مير فتاح اظهار تمايل با آنها نمود وى مخالفت كرد و از اين جهت بعد از ورود قشون بشهر چند روزى محبوس گرديد، و در اثر آن مورد اعتقاد دولت ايران و عموم مردم قرار گرفت، و نايب السلطنه عباس ميرزا وى را شيخ الاسلام آذربايجان نمود، و او سالها با تصدّر و نفاذ امر و بسط يد و تموّلى وسيع بدان امر اشتغال داشت، و در زمان ولى عهدى ناصر الدينشاه در مجلس مباحثه علما با ميرزا على محمد باب حاضر بود، و در اول سلطنت او ميرزا تقى خان امير وى را با فرزندش ميرزا ابوالقاسم بطهران جلب كرده و سه سال توقيفشان نمود، و بعد از عزل و قتل وى ميرزا آقا خان نورى آنها را رها كرده و با كمال احترام بتبريز ارجاع داشت.
و او همى آنجا بود تا در اينسال بسن صد و چهارده سالگى قمرى وفات نمود، و جنازه اش را بكربلا برده آنجا دفن كردند، و با اينكه عمرش از صد و ده سال متجاوز بوده با قوّت مزاج و مشاعرش همه درست مى بود، و بعد از صد سالگى فرزند بهم رسانيده. انتهى بتغيير يسير.
ص: 2225
آنگاه در «شجره نامه ص 22 تا 24» ده نفر فرزند براى او آورده كه ما در اين كتاب فقط چهار نفر ايشان را عنوان مى كنيم، يكى حاج ميرزا ابو القاسم 33 كه از همه بزرگتر بوده و در (1279) بيايد. و ديگر حاج ميرزا محمود 33 كه در (1240 ش 584 ج 4 ص 1123) گذشت. و ديگر ميرزا شفيع 33 نقيب الاشراف (1281)، و مادر اين سه نفر دختر ميرزا عطاء اللّه شيخ الاسلام بوده. و ديگر شيخ آقا كه در (1294) بيايد. و كوچكترين فرزندان او مرحوم ميرزا محمد آقا 33 شيخ الاسلام بوده كه در سنه 1296 بجوانى در حدود بيست و پنج سالگى وفات كرده، چنانكه در «شجره نامه:
ص 41» نوشته و در «هدية لآل العبا: 46» نوشته كه فرزند وى حاج ميرزا على اصغر 34 طباطبا- كه در سنه 1290 متولد شده- فعلا شيخ الاسلام آذربايجان و رئيس خانواده و در احترام مقدم بر كل ميباشد، انتهى.
وى ميرزا على اكبر طاهرزاده و از شعراء اين عصر بوده، و در دهم ماه ذى الحجة الحرام اين سال- چنانكه در «ريحانة الادب 3: 10» نوشته- مطابق (...) جوزاماه برجى، در شماخى متولد شده، و در هشت سالگى بمكتب رفته و بسى در نوشتن دروس خود حريص بوده و در عوض تشويق از طرف معلم خود مورد شكنجه واقع شده، و چون فى الجمله خواندن و نوشتن را ياد گرفت پدرش او را از درس خواندن بازداشته و با خود بتجارتخانه اش برد، و او در اثر شوق فطرى و ذوق شعرى بنوشتن حريص تر شده و اشعارى ميسرود تا پدرش ملامتش كرده و كتاب اشعارش را پاره نمود و او ناچار فرار اختيار و با قافله ابرار بخراسان رهسپار شد و پدرش از اثناى راه او را برگردانيد، بعد از آن در اثر نوحه هائى كه در مرثيه حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) سروده محبوب والدين و ديگران گرديد.و بالاخره، وى در سنه 1301 بمشهد مقدس رفته و مدتى در شهرهاى مختلفه خراسان و تركستان سياحت نمود و بعد از آن بشماخى آمده و بكربلا رفت و كتابى بنام «هوپ هوپ نامه» در هجو مليح تأليف كرده، و نيز «ديوانى» دارد در اشعار تركى.
ص: 2226
و پس از مدت پنجاه سال و هفت ماه قمرى و هيجده روز عمر، در 3 شنبه بيست و هشتم ماه رجب الفرد سنه 1329 هزار و سيصد و بيست و نه مطابق 2 اسد ماه برجى وفات كرد(1).
وى سيد فتح اللّه بن حاج ميرزا حسين بن حاج ميرزا اسد اللّه بن حاج ميرزا فضل اللّه حسينى از أقوام (2) نزديك مرحوم قائم مقام، و خود از فضلا و شعراء عصر ما بود، و تخلص نظام مى نمود. و همانا او در اينسال در مشهد الكربه متولد شده، چنان كه در «كرجنامه: 288» نوشته و فرمايد: اكثر اشعارى كه گفته قصائدى است در مدح ائمه أطهار عليهم السلام و تاكنون اقدامى بجمع آن نشده. و پس از مدت هفتاد و يك سال قمرى عمر در سنه 1349 هزار و سيصد و چهل و نه وفات كرد.
ص: 2227
«مؤلفين كتب چاپى 4: 846»(1).
رحمانعليصاحب در «تذكره علماى هند، ملقب به تحفة الفضلاء فى تراجم الكملاء:
164 ط لكهنو 1332 ق» گويد: «مولوى فضل حق خير آبادى عمرى حنفى ماتريدى چشتى، در سال 1212 ه ولادت يافته شاگرد پدر خود مولوى فضل امام است، حديث از مولانا عبد القادر دهلوى مانند كرده، و «قرآن مجيد» در چهار ماه ياد گرفته و فراغ علمى بعمر سيزده سالگى حاصل نمود ... نظمش زائد بر چهار هزار أشعار خواهد بود ... بسال 1264 ه مؤلف هيچمدان بمقام لكنهو بخدمتش رسيده ... تأليفات رائقه دارد و انگريزان او را بزمانه فساد هند قيد كرده بجزيره رنگون فرستادند، همدر آنجا بتاريخ دوازدهم صفر سال 1278 ه وفات يافته» انتهى، و مخفى نماند كه مرحوم مشار در مأخذ مزبور گويد كه دو تأليف از صاحب عنوان در گانپور بطبع رسيده 1- «امتناع النظر» در 336 صفحه 2- «الهدية السعدية فى الحكمة الطبيعية» و در هامش آن «التحفة العليه» در 339 و 27 صفحه كه هر دو كتاب باندازه وزيرى و چاپ سنگى ميباشد.
ايضا ناگفته نماند كه شرح حال صاحب عنوان در «نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر 7: 374- 377» نيز با ذكر چند قطعه شعر عربى از او آمده و مؤلف آن كتاب با اعتراف بمقام شامخ علمى او نكوهش فراوانى هم از او بعلت ارتكاب منكراتش نموده، و نيز از كتاب «نزهه» مستفاد ميشود كه آنچه مرحوم مشار آنرا «امتناع النظر» ناميده صواب «امتناع النظير- نظير النبى صلى اللّه عليه و آله» است، و هم در آنجا از جمله تأليفات اين شخص «حاشية على «الافق المبين» للسيد باقر داماد» را ذكر كرده و ضمنا توضيح داده است كه اين شخص اصلا در زىّ امراء بوده نه علماء و اللّه العاصم. م. عفى عنه.
ص: 2228
وى (1) بطورى كه در «الذريعه 9: 7 ش 40» نوشته «ديوانى در أشعار» دارد كه در يكى از قصايد آن ذكر زلزله واقعه در شيراز را فرموده و دعاء براى مردمان آن كرده، و در اينسال وفات نموده و در نجف دفن شده، انتهى.و ظاهرا مقصود از زلزله مذكور، زلزله واقعه در سنه 1269 است كه در آن سال در يك ساعت پيش از طلوع صبح شب 1 شنبه 25 رجب زلزله بسيار سختى در آن شهر رخ داد، چنانكه در «فارسنامه: گفتار اول: 308» فرموده. و كسانى كه آشفته تخلص دارند در (1319) بيايند.
ص: 2229
وى فرزند حاج ميرزا احمد بن ميرزا محمد شرف بن ميرزا حسين بن حاج ميرزا محمد جعفر بن امير نظام الدين محمد بن ملا مصاحب امير حسيناى شهدادى است، چنانكه در «تاريخ نائين 4: 127 و 129» و نيز در «ج 1: 197»- از حاج ميرزا محمد جعفر تا ملا مصاحب- نوشته، و در «ج 1: ش 193» حاج ميرزا جعفر بن ملا مصاحب ذكر كرده.و بهرحال، شهداد- چنان كه در (1245 ج 4 ص 1244 ش 654) گذشت- قريه ئى است در حومه نائين. و اين خانواده- بطورى كه هم در آن صفحه از جلد چهارم نوشته- از أعقاب دخترى خانان مغول اند، و ملا مصاحب جدّ اعلاى آنها از شعراء معروف در مائه يازدهم هجرت بوده كه در «آتشكده» و غيره او را عنوان نموده اند، و در «تاريخ نائين 4: 129» نوشته كه وى با اينكه سيد نبوده معلوم نيست چرا كلمه مير باسم او افزوده شده و شايد مخفف امير است، انتهى. و در (ص 28) نوشته كه قبرش در بقعه گنبد خانه جلو محراب صفه قبلى مسجد بابا عبد اللّه نائين است، انتهى.
فرزندش امير نظام الدين محمد، بطورى كه در (ص 129) نوشته تا سال (1107) زنده بوده.
فرزندش حاج ميرزا محمد جعفر دو پسر داشته: يكى حاج ميرزا حسن (1285) و ديگر ميرزا حسين واقع در عمود اين نسب.
و نواده او حاج ميرزا احمد مردى تاجر و خوشنويس بوده كه در خط نسخ مهارتى بسزا داشته و چند جلد قرآن بخط خود نگاشته، و يك دختر و چهار پسر بازگذاشته كه دخترش زوجه ميرزا حبيب اللّه مصاحبى (1285) بوده. و از پسران سيم و چهارم بنام ميرزا ابو الفضل و ميرزا هاشم بوده اند، و دويم ميرزا محمد حسين بوده، و او- چنانكه در «تاريخ نائين 4: 130» نوشته- مانند پدر از خطّاطان عصر بوده و بيشتر در اصفهان بسر مى برده و هم در آنجا وفات كرده، و دخترى از فرزندان ميرزا صفى بن حاج ميرزا رفيع طباطبائى را بزوجيت داشته، و سه دختر و دو پسر بنام ميرزا
ص: 2230
محمد سعيد سعيد العلما و ميرزا احمد طبيب برجا گذاشته، كه ميرزا محمد سعيد از علما و فضلا بوده و در عتبات تحصيل كرده و مدتى در مشهد مقدس ساكن و آنجا تدريس و امامت داشته و در اواخر عمر بنائين برگشت، و سه پسر باقى نهاد:
اول- ميرزا محمد عرب زاده كه يكى از فرزندانش ميرزا محمد سعيد از اهل منبر و در قريه دولت آباد برخوار اصفهان ساكن و متأهل شده.
دويم- ميرزا على محمد شمس العلماء.
سيم- ميرزا محمد على. و از هر يك از اين سه نفر نيز اولادى بهم رسيده.
و ميرزا احمد طبيب طب را نزد اطباء درجه اول اصفهان درس خوانده و بعد از آن بطهران رفت و آنجا اندوخته هاى خود را تكميل نمود و در صحّيه قشون خاصه ناصر الدينشاه فوج ناصرى درآمده و برياست بهدارى قشون ساخلوى طهران برقرار گرديده، تا در أوان (1305) وفات كرد، و از يگانه پسرش حاج ميرزا محمد احفادى چند برجا گذاشت كه اغلب در ادارات دولتى مى باشند، چنانكه اين همه نيز در صفحه مرقومه نوشته.و بالاخره، پسر اول حاج ميرزا احمد: مرحوم ملا ميرزا محمد صاحب اين عنوان است كه در (ج 1: 197) وى را فرزند ابو الحسن نوشته، و نيز در (ج 4:
130) گويد: وى را شيخ محمد بن ابو الحسن نيز نوشته اند، انتهى. و ممكن است كه كنيه پدرش ابو الحسن بوده باشد. و در (ص 132) او را فرزند حاج ميرزا حسن بن مير اشرف نوشته.
و بهرحال، ملا ميرزا محمد از بزرگان علما و فقها و اهل فضل و ادب و جامع معقول و منقول بوده، و بطورى كه در «تاريخ نائين 3: 106» نوشته در سنه 1258 با خواهرزادگان خود ميرزا عبد الخالق و خواهرش از قريه محمديه نائين باصفهان آمده و بواسطه كمالات خود با مرحوم حاج ملا محمد جعفر آباده ئى و آقا مير سيد محمد شهشهانى آميزش بهم رسانيد تا آنجا كه خواهرزاده خود يعنى خواهر ميرزا عبد الخالق را بمير سيد محمد تزويج نمود، انتهى.
و در (ج 4 ص 129) تأليفاتى براى ملا ميرزا محمد نوشته از اين قرار: اول كتاب «اصلاح ذات البين» در شقاق و خلع. دويم كتاب «الدرّة الحمراء» در زيارت عاشورا. سيم كتاب «الرسالة الكرية» كه آن رساله كوچكى است در شرح دو لغزيكى عربى و ديگرى فارسى در تعيين مقدار كرّ بوزن و مساحت. چهارم كتاب «الرسالة الهلالية» در اختلاف رؤيت هلال. پنجم كتاب «العرايس البكرية» در عوايد صهريه. ششم كتاب
ص: 2231
«قناطر الوصول» بسوى مداين اصول. هفتم كتاب «كشف النهاية» در علم قرائة.
هشتم كتاب «اللؤلؤ المكنون» در وقت نافله ظهر. نهم كتاب «مجلاة المشاعر» در علم حكمت. دهم كتاب «مسالك النهج» در مناسك حج. يازدهم كتاب «نظم الدرر» در حل و عقد مختصر، انتهى. و ظاهرا مقصود كتاب «مختصر» محقق تفتارانى باشد در اختصار كتاب «مطول» خود او كه آن شرحى است بر «تلخيص» خطيب دمشقى و آن مختصرى است از قسم سيم كتاب «مفتاح العلوم» امام سكّاكى در معانى و بيان.
و او در اينسال وفات كرده و در تخت پولاد در تكيه شيخ محمد تقى دفن شده، چنان كه در «تاريخ نائين 3: 106» و پاورقى آن نوشته.
و در (ج 4 ص 129) فرزندانى از او آورده كه با ملاحظه (ج اول: 197) و (ج 3: 207 و 208) و (ج 4: 132) و پاورقى هاى آنها بدين خلاصه مى شود كه: وى يك دختر داشته كه پس از فوتش بحباله زوجيت ميرزا عبد الخالق خواهرزاده اش درآمده، و نيز چهار پسر داشته كه سه نفر كوچك آنها بنام: حاج ميرزا ابو الحسن متوفى در 29 رمضان سنه 1335، و ميرزا ابو الفضل، و ميرزا محمد بوده اند.
و فرزند بزرگ او مرحوم حاج ميرزا غلامعلى «رضى اللّه عنه» بوده كه از اهل علم و فضل و ادب بشمار مى رفته، و همه انواع خط خصوصا نسخ را در نهايت خوبى مى نوشته، و شعر هم مى گفته، و چندين كتاب نظما و نثرا تأليف كرده: اول«الفيه ئى در اصول». دويم «الفيه ئى در صرف و نحو». سيم كتاب «دموع العين» در مراثى حسين (عليه السلام) كه منظومه عربى است. چهارم «رساله ئى در اصول». پنجم «رساله ئى در صبر». ششم كتاب «المنتخب» در نخبه الفاظ عرب. هفتم «منظومه ئى در مظّنه» كه در غرّه ج 1 سنه 1288 از آن فارغ شده.
و او گاهى در اصفهان و گاهى در نائين بوده و در اواخر عمر بطهران هجرت كرده و هم در آنجا وفات نموده، و فرزندى بجا نهاد بنام دكتر على محمد خان مصاحب كه از اطباء و در بهدارى لشگر بوده و در حدود (1364) وفات نموده و يك دختر بنام شمس الملوك مصاحب كه دكتر ادبيات است و دو پسر باز نهاده كه دويم آنها ميرزا محمود خان مصاحب رئيس اداره نان طهران، و اول دكتر غلامحسين خان مصاحب كه از أجلّه و اساتيد علماء رياضى در اين زمان است و مقاله ئى در تاريخ رياضيات و وضع أرقام و علامات و استعمال حروف و مكعّبات و مثلثات و تربيع دايره و غيره نوشته كه آنرا با رساله «براهين الجبر» حكيم خيام بچاپ رسانيده (1).
م. عفى عنه.
ص: 2232
وى فرزند حاجى شيخ محمد حسين صفاء شيرازى است كه در سال (1251 ج 4 ص 1401 ش 790) گذشت، و خود از علما و فقهاء شيراز بوده كه در اينسال- چنانكه در «فارسنامه ناصرى 2: 28» و «فهرست كتابخانه رضويه 6: 358 ش 625» نوشته- از بطن دختر نيك اختر حاج ميرزا على اكبر قوام الملك- كه در (ج 1 سال 1203 ص 151 ش 86) گذشت- متولد شده و تحصيل مراتب علميه و علوم دينيه را نموده و زبان بشاعرى گشوده و تخلص تمامى- بنام خانواده خود- فرموده، و خط شكسته و نستعليق را خوش مى نوشته، و سالهاى متمادى امور شرعيه در محضرش تحرير و تنظيم و قطع و فصل مى شده، و كتابى بنام «منتخب الدعوات» در بعضى از سور مباركات و ادعيه و تعقيبات صلوات كه در آخر آن «قصيده ئى در مدح
ص: 2233
حضرت حجت (ع)» دارد تأليف نموده.
و آخر در ماه ذى الحجة الحرام سنه 1375 هزار و سيصد و هفتاد و پنج- مطابق (تير- مرداد) ماه باستانى 1335- وفات كرده و در شيراز در يكى از حجرات صحن شمالى شاهچراغ (ع) دفن شده (1).شيخ محمد باقر از اهل علم و فضل بوده و در شعر گفتن وفا تخلص مى نموده، و در حيات پدر گاهى بنيابت از وى قضاوت مى فرموده، و كتابى بنام «الدرّ الثمين» در فضائل امير المؤمنين و ائمه معصومين در چند جلد- چنانكه در «الذريعه 8 ش 214» گفته- تأليف كرده، و اين چند شعر را در حاشيه منه «آثار عجم» از او نقل كرده:
تا چشم من بروى تو اى ماه رو فتاد
در صو لجان زلف تو دل همچو گو فتاد
تا دست من ز موى ميان تو دور شد
دل از غمت در آتش هجران چو مو فتاد
تا شهره شد بعشق تو اندر جهان وفا
بد نام خاص و عام شد از آبرو فتاد
بتير غمزه ام آن چشم جادو
زند ناوك بدل هر دم ز هر سو
بعمر خود نديدم جمع با هم
شب و روزى جز آن رخسار و گيسو
و هم او كتابى دارد بنام «مجموعه تمامى» چنانكه در «الذريعه 3: ش 66» نوشته (2).
ص: 2234
شرح احوال او در (1206 ج 2 ص 302 ش 117) گذشت.
وى چنانكه در «رساله احوال سيد عبدالحى حسنى (1286): ص ع» نوشته از شعراء زبان بومى هند بوده و در اينسال وفات نموده (1).
ص: 2235
وى فرزند حاج سيد محمد على 30 (1282) و خود از اهل علم و ادب بوده، و در اين سال متولد شده، و كتاب كوچكى بنام «غرقاب» در سنه 1303- كه همان كلمه غرقاب ماده تاريخ تأليف است- در احوال بعضى علماء از حدود (1000 هجرى) تا زمان خود تأليف نموده، چنانكه در «مجله يادگار س 5 ش 10 ص 43» فرموده (1).
ص: 2236
سنه 1279 قمرى مطابق سنه 1241 شمسى
يكشنبه غره ماه محرم الحرام 7 سرطان ماه برجى
وى فرزند شيخ ابراهيم آل صادق است كه در (1221 ج 3 ص 718 ش 294) گذشت.
شيخ عبد الحسين از علما و اهل ادب بوده و شعر هم مى گفته، و در ماه صفر الخير اين سال- چنانكه در «الذريعه 4: ش 1988» نوشته- مطابق (اسد- سنبله) ماه برجى- در نجف متولد شده، و تأليفاتى نظما و نثرا دارد، از آن جمله كتاب «تنبيه الغافلين» بر عقايد وهّابيين. و پس از مدت هشتاد و يك سال و ده ماه قمرى عمر، در ماه ذى الحجة الحرام سنة 1361 هزار و سيصد و شصت و يك- مطابق (آذر- دى) ماه باستانى- وفات كرد. و دو فرزندش شيخ حسن و شيخ محمد تقى هم از علماء و ادباء و شعراء اين عصراند، چنان كه در «شهداء الفضيله» فرموده. و شيخ بشير شوكينى (1324)- چنانكه در «الذريعه 9: ش 862» نوشته- مرثيه ئى براى او گفته.
ص: 2237
وى سيد شمس الدين فرزند سيد على 35 سيد الاطباء (1202 ج 1 ص 133 ش 76) و خود از علما و فقهاء عصر ما بود و در علم نسب و رجال و تاريخ و فقه و اصول از اجله فحول بشمار مى آمد. و همانا او در ماه صفر المظفر اينسال، چنان كه در نامه ئى كه شيخ حسين آل محفوظ(1) بآقاى سيد محمد على روضاتى در (10 ع 1/ 1374) نوشته ذكر شده- مطابق (سرطان- اسد) ماه برجى- در نجف متولد شده، و در نزد چندين نفر از علما درس خوانده، و از چند نفر از آن جمله پدر خود اجازت روايت گرفته، و هم چندين نفر را از فيض تدريس و اجازت روايت بهره مند نموده، از آن جمله فرزندش آقاى نجفى (1315)، و چندين كتاب تأليف كرده: اول كتاب «تراجم علماء سادات» دويم كتاب «مشجرات» در انساب كه آنرا در «الذريعه 2: ش 1509» بعنوان «الانساب» ذكر كرده.
و آخر در سنه 1338 هزار و سيصد و سى و هشت در نجف وفات كرده، چنان كه در شماره مرقومه جلد مذكور «الذريعه» فرموده، و نيز در دو نامه كه فرزند مرقومش در (4 ج 2/ 1357) و (11 ج 2/ 1366) باين فقير نوشته ذكر شده. پس اين كه در مجله مباركه «المرشد. س 1 ش 3» در سنه 1337 نوشته اشتباه است. و معلوم شد كه فرزند او آقاى نجفى در (1315) مى آيد.
ص: 2238
وى فرزند مرحوم ميرزا محمد تقى وزير حسينى تبريزى است كه پدرش ميرزا محمد تقى در تبريز در زير دست مرحوم ميرزا بزرگ قائم مقام (1237 ج 4 ص 1040 ش 514) كار مى كرده، و خود ميرزا جعفر خان از رجال باهوش و كاردان ايران و در وطن پرستى و پيش بينى و سياست تبرّزى تمام داشته و علاوه بر آنها در رياضيات قديمه و جديده سرآمد اقران خود بوده.
شرح احوال وى در شماره 7 س 2 «مجله يادگار: 43- 50» نوشته و خلاصه آن اين ميشود كه: او در تبريز علوم مقدماتى ادبى و عربى را درس خوانده و هم برخى از علوم جديده را در آن شهر ياد گرفت، آن گاه در 10 ج 2 سنه 1230 با چهار نفر ديگر بأمر نايب السلطنه براى تحصيل بانگلستان رفت، و نخستين بار كه از ايران براى تحصيل علم كسى باروپا رفت آنها بودند، و در 29 شوال بخاك انگلستان رسيدند، و در غره شوال 1234 از آنجا حركت كرده و در (صفر- ع 1) سنه 1235 بتبريز رسيدند.و ميرزا جعفر خان از طرف نايب السلطنه بعنوان مهندسى بتعليم فنون رياضى منصوب و پس از چندى ملقب به مهندس باشى و يكى از ديهات آذربايجان بعنوان تيول ابدى درباره وى برقرار گرديد، و بعد از چندى بلقب خانى و مشير الدوله سرافراز شد و تا سنه 1252 در دستگاه نايب السلطنه و محمد شاه بود و در اين سال به سفارت دربار عثمانى منصوب گشته و تا سنه 1259 بدين سمت در اسلامبول اقامت داشت، و در اين سال حاج ميرزا آقاسى وى را براى عضويت در مجلس صلحى كه بنا بود در ارزنة الروم «در اثر قتل و غارتى كه در سنه 1257 نجيب پاشا در كربلا بعمل آورده بود» مركّب از نمايندگان چهار دولت (ايران، عثمانى، روس، انگليس) تشكيل شود طلب كرد و او بايران بازگشت و از تهران بدين عنوان بارزنة الروم رهسپار شد، و چون بتبريز رسيد در 23 ذى الحجه اين سال بيمارى سختى بوى دست داد و ناچار ميرزا تقيخان امير بجاى او بارزنة الروم رفت و ميرزا جعفر خان پس از بهبودى در تبريز ماند، و همواره بخدمت گذارى ناصر الدين شاه كه در آن وقت وليعهد بود بسر
ص: 2239
مى برد، تا اين كه در سنه 1265 براى رفع اختلاف سرحدّى بين ايران و عثمانى ببغداد رفت و اين اختلاف تا سنه 1271 بطول انجاميد و از آن پس وى بايران آمد.
و چون در محرم سنه 1275 ناصر الدين شاه ميرزا آقا خان نورى صدر اعظم را از صدارت انداخت و امور دولتى را در تحت تدبير شش وزارتخانه و هيئت شوراى وزراء نهاد ميرزا جعفر خان را در غرّه صفر رئيس آن هيئت نمود، و او تا سنه 1277 بدان سمت برقرار بود، و در اين سال با حفظ اين عنوان بعنوان سفارت فوق العاده بلندن رفت، و پس از يك سال در اوائل سنه 1278 بتهران برگشت، و در ذى الحجه اين سال باز با حفظ رياست شورى متولّيباشى مشهد مقدس شده و بدان زمين برين حركت كرد، و چيزى نگذشت كه در ماه جمادى الاخره اين سال- مطابق (قوس- جدى) ماه برجى- هم در آن شهر شريف وفات كرد، و در دار الحفّاظ در ممرّ خزانه دفن شد(1).
و او در عبارات فارسى نوشتن تخصصى بسزا داشته و تأليفاتى دارد:
اول كتاب «تحقيقات سرحديه» در وقايع تعيين سرحد بين ايران و عثمانى. دويم كتاب «خلاصة الحساب» بطرز حساب جديد كه آنرا در سنه 1262 بنام محمد شاه تأليف كرده، و آن نخستين كتابى است كه بپارسى بطرز حساب جديد تأليف شده.
و ظاهرا وى نخستين كس باشد كه در دولت قاجاريه لقب مشير الدوله يافته، و پس از آن دويم: حاجى ميرزا حسينخان سپه سالار كه در (1241 ج 4 ص 1142 ش 602) گذشت، و سيم: برادرش يحيى خان معتمد الملك كه در (1243 ج 4 ص 1201 ش 630) گذشت، چهارم: حاجى ميرزا محسن خان (1317)، پنجم:ميرزا نصر اللّه خان نائينى (1325)، ششم: ميرزا حسنخان فرزندش (1290)، كه اينها هر يك پس از ديگرى اين لقب را يافته و بشرح حال هر يك در اين كتاب اشاره شده و ميشود. و فهرست اسماء متوليان مشهد در (1220 ج 3 ص 706 تا 715 ش 291) گذشت.
ص: 2240
26 رجب، شرح احوال او در (1237 ج 4 ص 1046 ش 519) گذشت.
وى فرزند مرحوم ميرزا مصطفى 32 وكيل لشگر ابن ميرزا حسن 31 بن محمد مخدوم مرتضى 30 بن مير مصطفى 29 بن محمد مخدوم مرتضى 28 بن مير داود 27 بن مير اسمعيل 26 بن مير محمد حسين 25 بن مير فضل اللّه 24 بن نظام الدين حبيب اللّه 23 ابن جعفر 22 بن تاج الدين حسن 21 بن فخر الدين على 20 بن رضى الدين مرتضى 19 بن زين الدين على 18 بن شمس الدين محمد 17 بن صدر الدين 16 بن امين الدين 15 بن ابراهيم 14 بن شرف الدين يحيى 13 بن شمس الدين محمد 12 بن ابراهيم 11 بن زين الدين عبد اللّه 10 بن على 9 البرطلة حسينى (ره) است.
حضرت على 9 البرطلة در (1242 ج 4 ص 1164 ش 613) گذشت.
و مير داود 27 از حكما و عرفا و صاحب تأليفات و كرامات بوده و قبرش در تفرش مشهور است.
فرزندش محمد مخدوم مرتضى 28 در سنه 1125 كتابى بنام «عقد الدرر» تأليف كرده و مادرش دختر مرحوم مير مصطفى صاحب «نقد الرجال» بوده.
و مرحوم ميرزا مصطفى 32 وكيل لشگر از اعيان زمان ناصر الدين شاه بوده و در شب يك شنبه 19 ع 2 سنه 1298 وفات نموده، و فرزندانى داشته: يكى حاج ميرزا محمد على خان 33 امير الدوله كه در سنه 1271 متولد شده و از عرفاء با محبت گرديده و در شب 4 شنبه 17 ماه رمضان سنه 1339 وفات يافته و جنازه او را حمل بكربلا نموده و نزد پدرش دفن كردند، چنان كه در «نابغه علم و عرفان: 349» فرموده.
و ديگر: مرحوم ميرزا محمد مهدى خان 33 صاحب اين عنوان كه او از علماء
ص: 2241
تصویر
«دستخط مبارك شيخ شهيد نورى طاب ثراه در تقريظ بدايع الانوار» ترجمه و تصوير شخص لاهوتى در تاريخ رجال ايران 6: 273 نيز هست. م.
ص: 2242
و اهل فضل و كمال اين زمان و ملقب به بدايع نگار بود و شعر هم مى گفت و تخلص لاهوتى و مخلص مى نمود، چنان كه در «شمس التواريخ: 100» و «نابغه علم و عرفان: 349» و «الذريعه 9: ص 940 ش 6184 و ص 1020 س 18» بعنوان «مخلص» نوشته اند.
و او در هشت ساعتى شب يك شنبه بيست و هفتم 27 ماه رجب الفرد اين سال- مطابق 28 جدى ماه برجى- متولد شده، و در سنه 1301 از طرف ناصر الدين شاه لقب بدايع نگار يافت، و چندين كتاب در علوم متفرقه تأليف كرده كه در جزء 13 ج 14 «اعيان الشيعه» برخى از آنها را نوشته، از آن جمله:
اول كتاب «بدايع الانوار» در احوال هفتمين ائمه اطهار (ع) يعنى حضرت كاظم صلوات اللّه عليه، انجام تأليفش 2 شنبه 4 ع 1 سنه 1302 و در آنجا تخلص شعرى خود را مخلص نوشته. دويم كتاب «رياض المنجّمين» در هيئت قديم و جديد و معرفت تقويم رقمى، تأليف آن شوال سنه 1300. سيم كتاب «صراط العارفين» در اصول دين. چهارم كتاب «اللاهوتيه» در شرح «تهذيب منطق» تفتازانى بپارسى. پنجم كتاب «العلائم البديعه» در علماء شيعه. ششم كتاب «افتضاح الكافرين» در اختلاف عبارات «تورية» و «انجيل» با يكديگر. هفتم كتاب «حمدان و- نهران» در حكايات مضحكه. هشتم «ديوان اشعار» نزديك به ده هزار شعر. نهم كتاب «بدايع الاسرار» در اصول دين، انجام تأليف آن شعبان سنه 1329.
و بالاخره در پنجشنبه بيست و پنجم 25 ماه ربيع الاخر سنه 1360 هزار و سيصد و شصت- مطابق اول خردادماه باستانى- وفات كرد و در امامزاده قاسم شميران دفن شد.
وى مرحوم حاجى شيخ اسمعيل فرزند مرحوم شيخ محمد تقى دزفولى است كه در (1223 ج 3 ص 771 ش 339) گذشت. مرحوم حاجى شيخ المشايخ از اهل علم و ادب و عرفان و در علوم عقلى و نقلى با اطلاع و در نقاشى و صحّافى استاد بود، و تخمينا يك ساعت و نيم پيش از ظهر روز پنج شنبه بيست و سيم 23 ماه شعبان المعظم
ص: 2243
اين سال- مطابق 23 دلوماه برجى- در دزفول متولد شده، و پس از تحصيل علوم و فضائل در تهران سكونت ورزيد، و در موقعى كه براى توطن بطهران آمد بخدمت عضد الملك نايب السلطنه رسيد و مورد لطف او واقع شد، و چنانكه در «نابغه علم و عرفان: 344» فرموده در سنه 1322 بوسيله حاج شيخ عبد اللّه مازندرانى مشرف! بفقر و در طريقه تصوف پيرو سلسله گنابدى ها شده و ملقب بشيخ المشايخ گرديد، چنان كه هم بمناسبت امير معز الدين- يكى از اجدادش- به امير معزّى شهرتبهم رسانيد، و شعر هم مى گفت، و خط نسخ و نستعليق را بغايت خوب مى نوشت، و تأليفات چندى دارد، از آن جمله «رساله ئى در احوال خودش و پدرش».
و او در زمان احمد شاه رئيس كتابخانه سلطنتى شد و پس از خلع آن پادشاه آنچه خواستند وى را بدان كار وادارند نپذيرفت.
و اين فقير در تهران مكرر او را ديدار كردم و پس از مراجعت اين فقير چند سالى حيات داشت، تا اينكه در عيد غدير سنه 1359 مبتلا بذات الريه گرديده و در اثر آن پس از مدت هشتاد سال و چهار ماه قمرى و هفت روز عمر، در شب چهارشنبه غره ماه محرم الحرام سنه 1360 هزار و سيصد و شصت- مطابق 9 بهمنماه باستانى- در تهران وفات كرد و نعش او را با تجليلى تمام برداشته و حسب الوصية در قريه ونك نزد مرحوم مستوفى الممالك دفن كردند. و در كتاب «نابغه» گويد: وى يك روز قبل از فوت اين مصرع را براى ماده تاريخ خود گفت: حسن المشايخ فى جنان اللّه. انتهى.
و فرزندى از او بازماند كه در وقت وفات پدر در رشت رفته بود.
و از جمله تأليفات او كتابى است بنام «نوادر الامير» در حكايات مربوط بامير كبير چنانكه در كتاب «امير كبير» تأليف ميرزا حسين مكّى در (چاپ 2 ص 184) نوشته، و آنجا گويد: فرزندش آقاى مهندس ضياء الدين امير معزى است، انتهى.
ص: 2244
وى فرزند سيد عقيل بن عبد اللّه بن عمر بن يحيى حسينى و خود از جمله علماء اين عصر در يمن بوده كه در ماه شعبان المعظم (1) اين سال، چنانكه در «فهرست كتابخانه رضويه (ع) 5: 339» نوشته- مطابق (دلو- حوت) ماه برجى- در شهرستان مسليه (2) آل شيخ متولد شده، و مسافرت هاى زيادى براى تحصيل علم و تجارت بممالك مشرق و مغرب نموده، و كتب چندى تأليف فرموده، از آن جمله:
اول كتاب «احاديث المختار» در معالى كرّار، كه در «الذريعه» ذكر كرده.دويم كتاب «نصائح الكافيه»(3) براى دوستدار معاويه، در مثالب آن ملعون و ردّ بر قائل بحرمت لعن او، انجام تأليف آن 11 صفر سنه 1326.
و آخر در سنه 1350 هزار و سيصد و پنجاه در مكلاء يمن وفات كرد(4).
ص: 2245
شنبه غره ماه شوال سنه 1242 شمسى
المكرّم «عيد فطر» اول حمل ماه برجى
وى فرزند محمد رمزى گرجى است كه پدرش محمد از نخست اسلام آورده
ص: 2246
و سپس رئيس انجمن شهردارى اسلامبول گرديد. و ابراهيم حقى پاشا از فضلاء و اهل علم و يكى از رجال سياسيون دولت عثمانى بوده.
شرح احوالش در جلد اول كتاب «فرهنگنامه پارسى: 403 و 404» نوشته و از آن چنين برآيد كه: وى در شنبه بيست و دويم ماه شوال المكرم اين سال- مطابق 22 حمل ماه برجى- در محله بشيك طاش استانبول متولد شده و پس از رشد بتحصيل پرداخته و شطرى مهم از علوم ادب و حقوق و تاريخ و ألسنه خارجه فراهم ساخت و سپس در كارهاى دولتى و سياسى وارد شده، تا در سلخ ذى الحجه سنه 1327 وزير اعظم دولت عثمانى گرديد، و كتب چندى تأليف كرد:
اول كتاب «تاريخ حقوق بين الدول» مختصرا. دويم كتاب «تاريخ عثمانى» كه با شركت محمد عزمى براى مدارس متوسطه نوشته. سيم كتاب «تاريخ عمومى» در سه جلد از قديم الزمان تا قرن 16 ميلادى. چهارم كتاب «حقوق اداره» كه گرانبهاترين تأليفات او است. پنجم كتاب «مختصر اسلام تاريخى» كه نيز با محمد عزمى براى مدارس متوسطه نوشته اند. ششم كتاب «مختصر تاريخ عثمانى». هفتم كتاب «مدخل حقوق دول»(1).
ص: 2247
9 ذى الحجه. شرح احوال او در (1194 ج 1 ص 24 ش 10) گذشت.
در «ماهنامه وحيد 5: 6: 54: 547» شرحى درباره امير دوستمحمد افغان نوشته بمفاد اينكه: وى در سه شنبه بيست و يكم ماه ذى الحجة الحرام اينسال در هرات وفات نموده و در جوار مرقد خواجه عبد اللّه انصارى دفن شده، و پسران متعددى از او بجاى ماند كه يكى از آنها امير شير عليخان بود كه هرچند وى بزرگتر از ديگران نبود ليكن سمت ولايت عهدى پدر را او داشت، و انگليسها كمك بوى نموده تا تخت و تاج را تصاحب نموده، تا در 29 صفر 1296- چنان كه بيايد- وفات كرد.
ص: 2248
ذى الحجه. شرح احوال او در (1221 ج 3 ص 720 ش 295) گذشت.
شرح احوال او در (1199 ج 1 ص 96 ش 47) گذشت.
وى فرزند حاج ميرزا على اصغر 32 (1278 ص 2225 ش 1392)، و خود از علماء آذربايجان و بعد از پدر شيخ الاسلام آن سامان بوده، در «شجره نامه سادات وهابى ها: 43» نوشته كه او شخص متشخص صاحب شرف و همت و بزرگ فطرت و رئيس خانواده شيخ الاسلام و در سفر طهران همراه پدر خود بوده و بعد از انقضاء توقيف بتبريز برگشته و در اينسال وفات نموده، و قنات ميرزا ابو القاسم در تبريز از آثار او است، انتهى بتغيير يسير.
آنگاه در (ص 24) سه نفر فرزند براى او آورده كه يكى از آنها: ميرزا عطاء اللّه 34 (1258 ج 5 ص 1571 ش 931) است.
و ديگرى حاج ميرزا رضا آقا 34 مجتهد است كه در (ص 44) شرحى درباره او نوشته بخلاصه اينكه: وى از معاريف اين سلسله جليله و از اهل حال بوده، و در بدايت امر بعنوان تحصيل بنجف رفته و در سنه 1300 بعد از فراغت از آن با عزتى فوق العاده بتبريز برگشت، و در عهد خويش بغايت با همت و متنفذ بوده. و در سنه 1330 كه دولت روسيه بعنوان طرفدارى از محمد عليشاه بر آذربايجان مستولى گرديد
ص: 2249
و بناى قتل عام نهاد وى با جمعى از آقايان و علما بقريه باسنج كه بطرف شرقى شهر در راه طهران است رفت و با رئيس قشون روس مخابره و قتل عام را برطرف نمود.
آن گاه فرمايد: همانا اين سلسله از پانصد سال قبل باين طرف با دول هم جوار آذربايجان يعنى تركيه و روسيه هميشه در زدوخورد بوده اند و اين دفاع و زدوخورد با آنها در اين طايفه مانند ارث بوده، و باستدعا و تمناى رجال سلف اين خانواده سلاطين ماضيه تبريز را دار السلطنه و وليعهدنشين نموده اند.
و بالاخره وفات او را در سنه 1332 ذكر كرده.
آن گاه در ص 24 چندين نفر فرزند براى او آورده كه يكى از آنها سيد ابو القاسم 35 علامه است كه در (1288) بيايد.
و يكى ديگر از فرزندان صاحب عنوان فرخنده 34 بوده كه بزوجيت پسر عم خود ميرزا سيد محمد على 34 نقيب (1301) درآمده و مير عماد 35 نقيب زاده مشايخ از او بهم رسيده.
وى فرزند سيد مهدى و خود بطورى كه در «لباب الالقاب: 68» فرموده، عالمى فقيه و جليل القدر بوده و مرافعات مردم را طى مى نموده و در نزد حاج ملا محمد مهدى نراقى ثانى درس خوانده و از وى اجازه گرفته، و تأليفات چندى دارد: اول «اجوبه سؤالاتى در بيع تاديات». دويم «رساله ئى در اصول دين». و در اينسال در سفر مكه وفات كرده، انتهى.
وى فرزند اسمعيل پاشا راغب است كه پدرش ناظر داخلى و رئيس سابق مجلس نظّار و خود از وجهاء و فضلاء گروه مصريّين بوده و در اين سال- چنان كه در «معجم المطبوعات: 413 با ملاحظه غلطنامه: 5» نوشته- در قاهره متولد شده و در
ص: 2250
كودكى آثار زيركى از او ظاهر بود و از اين رو پدرش بزرگان معلمين خودى و بيگانه را بخانه آورد و ادريس بك در نزد آنها بدرس خواندن پرداخت تالغات عربى و تركى و فرانسه و انگليسى را كامل ساخت و در رياضيات و طبيعيات و شرعيات حظى تمام بهم رسانيد و حكومت، وى را نخست در حدود (1306- 1307) نايب قضاوت و سپس قاضى مصر قرار داد. آن گاه در حدود (1308- 1309) بجاى محمد توفيق پاشا رئيس بزرگ محفل وطنى مصر گرديد و كمكى تمام بماسونيه نمود، و در حدود (1312- 1313) مدير قليوبيه شده و در آن مجلسى ماسونى بپا كرد.
و وى هماره بدرس و مطالعه مى پرداخت و كتابخانه ئى شامل زياده بر دو هزار كتاب براى خود فراهم نمود، و كتب چندى تأليف كرد:
اول كتاب «التحفة الراغبيه» در أفعال عربيه، در دو قسمت 1- در تصاريف أفعال 2- در معجم أفعال. دويم كتاب «طيب النفس» در معرفت اوقات خمس كه آنرا هديه براى عباس پاشا قرار داده. سيم كتاب «القانون الماسونى» براى مجلس بزرگ.
چهارم كتاب «الموسيقى الشرعى» كه آنرا بكمك محمد كامل خلعى در موسيقى ايرانى و فرنگى تأليف كرده.
وى فرزند ابراهيم پاشا است كه در (1204 ج 1 ص 158 ش 91) گذشت و از جمله سلاطين مصر بوده. نوشته اند كه وى در سنه 1830 متولد شده و در اين سال بعد از وفات سعيد پاشا بزمامدارى مصر رسيد و در سنه 1879 از آن خلع شده و در سنه 1895 وفات كرده.
و چون تحقيقا سال تولد و وفات وى- بقمرى- بر ما معلوم نشد از احوال وى بدين چند كلمه در اين عنوان اكتفا كرديم (1)
ص: 2251
و او چندين نفر فرزند داشته: بزرگ تر، محمد توفيق پاشا (1310)، و ديگر سلطان حسين كامل (1270 ص 1943 ص 1184).
وى- چنانكه در «فهرست كتابخانه مباركه رضويه ع: 6: 453 پاورقى» فرموده- سيدى بوده نجيب و از همه خطوط با نصيب، و در اينسال بسن بيست و چهار سالگى وفات نموده (1).
وى فرزند مرحوم ملا آقاى قزوينى است كه در (1247 ج 4 ص 1296 ص 694) گذشت. ميرزا حسين از علماء اين عصر است و در اين سال متولد شده، كتاب «تأمليات» كه حاشيه پدرش است بر «رياض المسائل» از آغاز آن تا مبحث روزه اش را در پنج هزار بيت تدوين كرده و باقى آن همين طور متفرق مانده است (2).
وى از اهل علم و ادب در عصر خود در اصفهان بود، و بطورى كه در «تاريخ جرائد و مجلات ايران 1: 181» نوشته، در اينسال در طهران متولد شده و پس از كسب معلومات آنزمان بخدمات دولتى مشغول و سال ها در وزارت خارجه خدمت كرد تا در
ص: 2252
سنه 1325 رئيس عدليه كرمان گرديد و در مدت محدودى كه بدين سمت در آنجا بود از أعمال خود معنى عدالت را بمردم آن ولايت فهمانيد و در اثر آن معزول شده و باصفهان آمد و دو روزنامه بنام «اصفهان» و «نقش جهان» در آن شهر برقرار نمود و در محرم سنه 1328 بعنوان كارگذارى خوزستان بمحمّره رفت و آنجا از حسن كفايت و سياست وقت دولت ايران را سربلند نمود.
و آخر در اوائل سال هزار و سيصد و سى در كرمانشاه از مظالم سالار الدوله وى را بدار جفا كشيده تيرباران كردند و دو روز نعش او بر دار بود تا شبانه كسان زنانه او بزور پول زياد بدن پاره پاره او را پائين آورده دفن كردند(1).
وى فرزند حمزه آل نوح شمرى، و خود از شعراء بزرگ بوده و «ديوانى در أشعار» دارد كه آنرا برادرش شيخ صالح كواز جمع كرده و از بابت بسيار بودن آنها تمام آنرا جمع ننموده. و شيخ حمادى در اينسال وفات كرده، چنانكه در «الذريعه 9 ش 1598» فرموده.
و او غير از شيخ حمادى حلى (1325) است.
وى فرزند حاج جابر خان نصرة الملك بن حاج يوسف بن حاج مرد او محمّره ئى است.
شرح احوال شيخ خزعل خان و خانواده او در كتاب «تاريخ پانصد ساله خوزستان» تأليف سيد احمد حسينى تبريزى معروف بكسروى (1308) نوشته، و خلاصه آن با ملاحظه برخى از جاهاى ديگر چنين مى شود كه محمره در اصل ديهى بوده بجاى شهر
ص: 2253
بيان محمّره خرّمشهر
بيان كه در قرون اوليه اسلام از شهرهاى خوزستان شمرده مى شده و بعد ويران گرديده مانند ديهى گرديده و همان ديه را نيز بيان مى گفته اند، تا در مائه سيزدهم نام آن كوت المحمره شده و پس از آن محمره گرديده و صورت شهريّت بخود گرفته و بازاز شهرهاى معتبر خوزستان بشمار آمده، چنان كه بعد از تأليف تاريخ مرقوم «پانصد ساله» نام آن خرم شهر شده و كنون بدين نام معروف است (1).
و حاج يوسف مرقوم سرپرست اين شهر بوده. و پس از وى فرزندش حاج جابر در زمان فرمانروائى شيخ ثامر كعبى در خوزستان رئيس اين شهر و در زمان وى رونق آن زيادتر شده و او در سنه 1299- چنان كه در «مجلة المجلات» نوشته- يا سال (1297 يا 1298) چنانكه در «تاريخ پانصد ساله» است- در محمره وفات كرد و سه فرزند برجا نهاد:
اول: شيخ محمد كه پس از پدر، ناصر الدين شاه فرمان حكمرانى محمره را براى او فرستاد لكن برادرش شيخ مزعل با او نساخته و شيخ محمد تاب طرفيت با برادر را در خود نديد و ترك حكومت گفته از خوزستان ببصره رفت و آنجا نشيمن نمود.
دويم: شيخ مزعل، چنان كه ناصر الدين شاه لقب نصرة الملك كه از پدرش بود بوى داده و بعد از آن او را به عز السلطنه لقب داد كه در «المآثر: 238 س 2» باين لقب ذكر شده. و او مانند پدر در ظاهر دولتخواه ايران و در باطن همدست انگليسيان و از اين رو شكوهى تمام در خوزستان بهمرسانيد و در حدود ده سال با برادر خود شيخ خزعل صاحب عنوان طرفيت نموده، تا آخر بدستور همين برادر، در 4 شنبه غره محرم سنه 1315 در كوشك فيليه محمره كشته شده و گرچه پانزده نفر زن داشت ليكن پسرى از خود نگذاشت.
سيم: شيخ خزعل خان صاحب عنوان كه از رجال معروف خوزستان در عصر خود و وقايع اخير او فصلى از تاريخ اين ولايت بلكه مملكت ايران را اشغال كرده، چنان كه شيخ محمد جواد شبيبى (1281) «رساله ئى مخصوص احوال او» تأليف نموده.
و او در اين سال- چنان كه در جريده «مجلة المجلات. سال 6: 174» نوشته-
ص: 2254
از بطن دختر طلال- يكى از اشراف عشيره باوى عربستان- متولد شده، و پس از كشته شدن مزعل لقب معز السلطنه و سپس سردار اقدس يافت، و در محمره و حدود و اطراف خوزستان نفوذى تمام بهمرسانيده و تموّل و تسلطى غريب پيدا كرد. و بتول خانم دختر حسينقليخان مافى نظام السلطنه (1248 ج 4 ص 1334 ش 728)، و هم چنين دختر برادر عبد المجيد ميرزاى عين الدوله را بزنى گرفت، و در اجراء مقاصد و پيشرفت نفوذ خود از هر سياه كارى و قتل و غارت ناحقى باك نداشت، و مانند پدر و برادر با دولت انگليس سازش كرده و دولت ايران را هيچ نمى انگاشت، و در جنگ بين المللى كه دولتايران رسما و علنا اعلان بى طرفى داده شيخ خزعل آشكار بدولت انگليس پيوسته و يكى از علل شكست لشگر عثمانى در عراق عرب گرديد، و بعد از آن سردار ارفع لقب يافت.
و بالاخره بر دو ثلث خاك خوزستان حكم روا و تسلطى در آن سرزمين بهم رسانيد كه از زمان شاه اسمعيل صفوى تا آنزمان چنو كسى را دست نداده بود. تا اين كه پادشاه سابق پهلوى ظهور نمود، و او در سنه 1342 لشگر بخوزستان فرستاد و در سنه 1343 كار را بر شيخ تنگ نمود، تا در يك شنبه (10 ج 1) آن سال يك باره در جنب دولت وقت تسليم گرديد و در ماه شوال وى را بتهران بردند، و آن جا ببود تا- چنان كه در شماره 4946 سال 17 صادره در 7 رجب سنه 1361- 31 تير 1321 «روزنامه اطلاعات» نوشته- در شب دوشنبه چهارم ماه ربيع المولود سنه 1355 هزار و سيصد و پنجاه و پنج، مطابق 4 خردادماه باستانى، هم در آن شهر در خانه خودش بحيله و خفيه مانند خيلى ديگر از كسان كه بغدر و امر و دستور اين پادشاه كشته شدند- در حالى كه بيمار بود او را با درفشى كه در گيج گاه او فرو بردند كشتند.
و در «تاريخ پانصد ساله» و «مجله» پسرانى بنام شيخ عبد الحميد و شيخ عبد الكريم و شيخ عبد اللّه از او نام مى بردند. و نيز پسرى از وى در «مجله يادگار» بدون ذكر نام او نوشته كه شايد يكى از اين سه نفر مذكور باشد.
و از جمله كارهاى وى- از قرارى كه در اين تاريخ نوشته- اين كه براى پيشرفت مقاصد خود همواره پول هاى بسيارى كه همه را از طرق غير مشروعه و خون دل بيچارگان فراهم نموده بروزنامه نويسان عراق و مصر و غيره و شعرا و ادباء متملّق بى شرافت وقت داده تا وى را بألقاب و عناوين سلطنتى و غيره بلندآوازه كنند، و آن ها هم چنين نموده تا آن جا كه كتابى بنام «الرياض الخزعلية» در سياست انسانيه، بعنوان اين كه
ص: 2255
تأليف شيخ است منتشر و آن را دوبار در مصر چاپ كردند، و در «تاريخ» مرقوم گويد: بآسانى پيداست كه مؤلف آن سالها در نجف نشيمن داشته و شيخ هيچ گاه بنجف نرفته!(1).
ص: 2256
وى فرزند حاج ميرزا عبد الباقى 47 بن حاج محمد اسمعيل بيك 46 بن آقا بابا بيك 45 بن علينقى بيك 44 بن حسين بيك 43 بن مختار على بيك 42 بن ابراهيم خليل 41 بن محمد جلال الدين 40 بن جليل 39 بن خليل 38 بن اسمعيل 37 بن ابراهيم 36 بن احمد 35 مختار جلال الدين بن عبد الحميد 34 ابن عبد المجيد 33 بن مختار على 32 بن محمود 31 كمالالدين بن اسمعيل 30 بن اسد اللّه 29 بن حسين 28 بن ابراهيم 27 بن حسن 26 بن على 25 بن عبد اللّه 24 بن اسد 23 بن راشد 22 بن احمد 21 بن مختار 20 بن ابو عبيده ثقفى 19 (ره) است، كه پدرش حاج ميرزا عبد الباقى ملقب به اعتضاد الاطباء بوده و در «المآثر: 223» عنوانى دارد و آنجا درباره وى فرمايد:
«در فن طب و تدريس كتب اساتيد سلف و بعضى از علوم عقلانيه مسلم صناديد اساتيد و مدرسين دار الخلافه تهران مى باشد»، انتهى.
و در «مجله يادگار. س 3 ش 5: 45» خلاصه ئى از احوال او نوشته، بحاصل اين كه: او در حدود سال (1316- 1317) در كربلا وفات كرده و شاگرد حاج ميرزا سيد اسد اللّه طبيب و او شاگرد حاج ميرزا بابا حكيمباشى نايب السلطنه و فرزندش محمد شاه بوده، و حاجى ميرزا عبد الباقى چند كتاب طبى و ادبى را چاپ كرده و بر آنها مقدماتى در احوال مؤلف يا غيره و حواشى مفيدى نوشته، از آن جمله «قانون» شيخ الرئيس كه «حواشى» مفيده بر آن دارد و «گنجينه معتمدى» يعنى رسائل و اشعار معتمد الدوله نشاط و «ديوان يغما» كه پدرش همت بطبع آن گماشته و وى بخط خود آن را نوشته و مقدمه آن از پدرش مى باشد، انتهى.
و مرحوم حاج ميرزا عبد الباقى چندين پسر داشته: 1- صاحب عنوان 2- عبد الحميد خان متين السلطنه (1296) 3- ميرزا جليل خان دبير الدوله مؤيد الحكماء مدير «روزنامه اصلاح» 4- عبد المجيد خان حاذق الدوله.
و بهرحال، مرحوم اعلم الدوله از مشاهير اطباء اين عصر بود و در برخى از فضايل ديگر نيز تتبع و تحقيقى كامل داشت و نثر را بسيار جذاب و ساده مى نوشت.
شرح احوالش در «مجله يادگار، سال و شماره و صفحه مرقوم» و جزء اول
ص: 2257
كتاب «فهرست كتب خطى كتابخانه عمومى معارف: 164» نوشته، و از آن ها چنين برآيد كه: وى در اين سال متولد شده و پس از تحصيلات طبيب مخصوص مظفر الدين شاه گرديد، و در مدرسه دار الفنون بتعليم طب پرداخت و لقب اعلم الدوله يافت و بجاى دكتر ابراهيم حكيم الملك طبيب مخصوص وى گرديد، و در تهران شهرت و اهميتى بهم رسانيد، تا در اواخر عمر خود بواسطه انتحار يكى از پسران رشيدش افكارى گوناگون در او پيدا شد و معتقد بتسخير ارواح گرديده و در تهران برياست يا عضويت «انجمن معرفة الروح تجربتى ايران» برقرار شد و برخى از حكايات تأليفاتش روى اين افكار ده بيست سال آخر عمرش بيان شده، و او را تأليفات چندى است:
اول كتاب «تحفه نوروزى». دويم «ترجمه درسهاى كلينيك»- يعنى معالجه مرضى در بستر- تأليف دكتر آلبو فرانسه ئى معلم طب دار الفنون در عهد ناصر الدينشاه.سيم «ترجمه كتاب جراحى» دكتر مرقوم. چهارم كتاب «تشريح». پنجم كتاب «خردنامه جاويدان» در حكايات و قصص. ششم كتاب «صد و پنجاه مقاله يادگار عصر جديد» كه آنها را در «مجله عصر جديد» كه در تحت مديريت برادر كوچكش عبد الحميد خان متين السلطنه (1296) منتشر مى شد نوشته و پس از كشته شدن وى آنها را جمع و تدوين نمود و در ص 2 آن- چنان كه در «مجله يادگار» گفته- نسب خود را تا مختار بن ابو عبيده ثقفى ذكر كرده كه در مجله آنرا نياورده لكن در «تاريخ جرائد و مجلات ايران 3: 155» آنرا نقل كرده و ما در صدر عنوان از آن نقل كرديم.
هفتم كتاب «فلسفه جديده». هشتم كتاب «فوائد لغت فرانسه». نهم كتاب «فوائد النصائح». دهم كتاب «كليد زندگى». يازدهم كتاب «مقالات گوناگون» در وقايع تاريخى قاجاريه. دوازدهم كتاب «هزار و يك حكايت». سيزدهم كتاب «هزار و يك نصيحت». چهاردهم كتاب «هفتاد و يك مقاله معرفة الروح» كه مربوط بانجمن مرقوم است.
و او در صبح روز دوشنبه سيم ماه ربيع الاخر سنه 1363 هزار و سيصد و شصت و سه- مطابق 7 فروردينماه باستانى (1)- در تهران وفات كرد.
ص: 2258
و در مجله عمر او را هشتاد و هفت سال نوشته، و اين منافات با تاريخ تولد او- كه ما بنقل از «فهرست كتابخانه عمومى» نوشتيم- دارد.
و اينك گوئيم كه حضرت مختار 20 بن ابو عبيده- كه اين طائفه نسب خود را بوى مى رسانند- كنيه اش ابو اسحق و لقبش كيسان و از معاريف (1) توابين و قاتل قتله حضرت سيد الشهداء (ع) است و در قدح و مدح او در كتب اخبار و رجال اختلاف است. تولدش سنه 1 شهادتش 14 ماه رمضان سنه 67 قبرش در مسجد كوفه. و او فرزند ابو عبيدة 19 بن مسعود 18 بن عمير 17 بن عقدة 16 بن عنز 15 بن عوف 14 بن قسى 13- اين قسى ملقب بثقيف و سرسلسله اين طايفه است- بن منبه12 بن بكر 11 بن هوازن 10 بن منصور 9 بن عكرمة 8 بن حصفة 7 بن قيس 6 بن عيلان 5 (نأس) بن مضر 4 است كه در مقدمه (فصل سيم ص 25) گذشت.
وى فرزند شيخ عبد على بن عبد الرسول بن اسماعيل مالكى، و خود از علما و اهل فضل و ادب بوده، و در سوق الشيوخ سكونت داشته، و كتابى دارد بنام «الانوار- السنيه» در شرح «شرح آجروميه».
تبيين اين كه: «آجرومية» كتابى است از شيخ محمد بن محمد صنهاجى در نحو و آن را «جروميه» نيز گويند و چندين نفر بر آن شرح نوشته اند، از آن جمله يكى از علماء شيعه كه اين شيخ طاهر صاحب عنوان نام او را از شيخ محمد قطيفى شنيده و فراموش كرده، و «الانوار السنيه» مرقوم شرح بر اين شرح است، و آنرا بنام دو پسر خود شيخ على و شيخ دخيل تأليف كرده، انجام آن 14 صفر سنه 1262.
و خود در اين سال در حدود نود سالگى وفات كرده و چندين نفر فرزند داشته:
ص: 2259
يكى شيخ على كه نوشتيم «الانوار» بنام او تأليف شده و در سنه 1284 وفات كرده.
و ديگر شيخ دخيل (1245 ج 4 ص 1250 ش 656) و شيخ عبد على (1357).
وى از علماء اين عصر و بطورى كه در «فهرست علماء زنجان: 72» فرموده منسوب بيكى از ديهات طارم در نزديكى قريه سردان اين شهر است، و همانا در اينسال متولد شده و در سنه 1299 بعراق عرب رفته و آنجا در نزد آخوند خراسانى درس خوانده و در سنه 1314 بازگشت و در جلالت و فضل شهرتى بهم رسانيد، زيرا كه وى مجتهدى محقق كثير العلم سليم النفس حسن الخلق جيد الخط بود و در مسجد جميليه نماز جماعت مى كرد و هم بمنبر مى رفت و بمواعظ متينه مردمان را بهره مند مى نمود، و هيچ وقت پس از مراجعت از نجف از زنجان بجائى سفر نكرد الا اينكه گاهى- آن هم كم- ببعضى از ديهات آن مى رفت.تا بالاخره در پنج شنبه دوازدهم (يا 13) ماه صفر المظفر سنه 1365 هزار و سيصد و شصت و پنج- مطابق 6 بهمنماه باستانى- وفات كرد. و دو فرزندش آقا كمال الدين و آقا عماد الدين از محصلين اند.
و برادر صاحب عنوان حاج ملا فتح اللّه هم از علماء است كه در هيدج در نزد ملا على درس خوانده تا فاضلى جليل گرديد و هم در آن ولايت سكونت گزيد و فرزندش آقا ميرزا عبد العظيم در هيدج نزد مدرسين آن درس خوانده تا از اهل فضل گرديد.
و فرزند وى ميرزا عبد الرحمن از فضلاء محصلين در شهر مقدس قم مى باشد(1).
ص: 2260
وى فرزند مرحوم سيد محمد على 36 بن سيد على اكبر 35 بن حاج ميرزا رفيعا 34 بن مير سيد محمد 33 بن مير محمد حسين 32 بن ميرزا رفيع الدين محمد 31 طباطبائى نائينى (ره) است.
ميرزا رفيع الدين محمد 31 در (1195 ج 1 ص 35) گذشت، و آنجا وعده داديم كه شرح احوال فرزندش مير محمد حسين 32 را در اينسال بنويسيم.
اينك گوئيم كه مرحوم مير محمد حسين مرقوم- بطورى كه در «تاريخ نائين 3: 96» نوشته- سيدى محدث و فقيه بوده و در سنه 1175 وفات نموده و در اصفهان در قبرستان آب بخشان نزديك بمسجدى كه در كنار آن بوده دفن شده و بر قبرش سنگى افتاده و بر آن عباراتى منقور بوده كه در موقعى كه قبور آن قبرستان را براى امتداد خيابان جديد چهارباغ تا آخر شهر بطرف برخوار خراب مى كرده اند و مخصوصا عملجات اين كار داشته اند كلنگ ميزده اند آقاى نجفى مرعشى عبارات آن سنگ را وامى نوشته و از جمله اين شعر ماده تاريخ بوده:
گفتا رفيق از پى تاريخ آن امام
يا رب بخلد جاى محمد حسين باد
انتهى كلام «تاريخ نائين» الا تغيير در تاريخ وفات، بدين معنى كه ماده مزبور (1090) ميشود نه (1175)، و ما آنرا بدو راه اشتباه دانستيم: يكى اينكه مير محمد حسين مرقوم برادر مير سيد على 32 (1195 ج 1 ص 35 ش 13) و در طبقه او است و نشايد كه تقريبا صد سال پيش از او يا هشت سال بعد از جد اعلايشان ميرزا رفيعاى نائينى 28 معروف وفات كرده باشد.ديگر آن كه: گوينده اين شعر- چنان كه ديدى- رفيق اصفهانى (1212 ش 180) است و او در (1090) نبوده بلكه در حوالى (1175) بوده و اين ماده را گفته، و در نقل ماده اشتباه شده، و أصل آن را آقاى مير سيد محمد 37 يزدانيان كه اينك ذكر ميشود چنين نقل مى كرد:
گفتا رفيق از پى تاريخ آن مدام «الخ»
و اين وقت سنه 1175 ميشود و درست است.
ص: 2261
و او علاوه بر چندين شعر مرثيه و ماده تاريخ بطور مذكور، عبارات نثرى روى سنگ را نيز داشت كه پدرش سيد اسمعيل آنرا در سنه 1352 كه قبرستان را خراب مى كرده اند وانوشته بود و از جمله آن تصريح بتاريخ وفات در 3 ج 1 همين سال 1175 بود.
و مير سيد محمد مرقوم بطورى كه مى گفت فرزند سيد اسمعيل 36 بن سيد حسن 35 بن ميرزا محمد حسين 34 شيخ الاسلام بن مير محمد صادق 33 مدفون در زواره ابن مير محمد حسين 32 مذكور است و «شجره نامه ئى» در دست داشت كه آنرا عم پدرش سيد اسمعيل 35 بن ميرزا محمد حسين 34 شيخ الاسلام در ذى الحجه 1223 بخط نسخ بسيار خوب در نسب خودش تا ميرزا رفيعا بطورى كه اينجا نقل كرديم و از او تا حضرت امام حسن (ع) مانند آنچه در 1195 ذكر شد نوشته بود، الا يكى دو جا تفاوت، و آن «شجره نامه» هم خالى از اشكالى كه در اغلب انساب سادات بدان اشاره نموده ايم نبود، مانند عم بودن او نسبت بسيد اسمعيل پدر سيد محمد يزدانيان مرقوم، و هيچ شعب و فروعى در آن نبود، و فقط همان نسب خود را تا حضرت امام حسن (ع) نوشته بود.
و بهرحال، فرزند ابن مير محمد حسين: مرحوم مير سيد محمد 33- بطورى كه در «تاريخ نائين مرقوم 3: 93» نوشته- در تخت پولاد پهلوى قبر جدش ميرزا رفيعاى مذكور دفن است.
فرزندش حاج ميرزا رفيعا 34 در نجف دفن است.
فرزندش سيد على اكبر 35 مشهور به محيى طبيب بوده.
فرزندش سيد محمد على 36 مشهور بشمس الاطباء و در نجف دفن است، و او چهار پسر داشته: اول سيد على اكبر 37 صاحب عنوان. دويم سيد ابو الحسن 37 كه در زواره بزاويه مقدسه حضرت شاه عبد العظيم «عليه التحية و التسليم» مهاجرت نموده و دفترى براى ازدواج و طلاق دارد. سيم سيد عبد الجواد 37 كه در زواره بزراعت مى- گذراند. چهارم سيد مصطفى 37 فتوحى كه از زواره بزاويه مقدسه آمده و آموزگار دبستان دولتى است، چنان كه اين همه در جلد و صفحه مرقومين تاريخ مزبور نوشته.و سيد على اكبر صاحب عنوان از اهل علم و ادب است و شعر هم مى گويد و بطورى كه در آن صفحه گفته در اينسال متولد شده و نخستين كسى است از اين خانواده كه از زواره بزاويه مقدسه حضرت شاه عبد العظيم (ع) هجرت نموده و تاكنون در آنجا سكونت دارد، انتهى. و شهرت او بفتوحى بنسبت جدش ابو الفتوح احمد 9 است
ص: 2262
كه در (1195 ش 13) گذشت.
حيدر آباد- بطورى كه در «معجم الامكنه: 23» نوشته- ولايتى است از هند جنوبى معروف بحيدر آباد دكن كه در قديم حكمران آن تابع پادشاه دهلى بوده، و پس از آن چون نظام الملك آصفجاه اول بر آن دست يافت از تبعيت آن ولايت خارج و خود مملكتى مستقل و بمملكت نظام معروف شد، و شهر حكومت نشين و قاعده اين ولايت نيز بهمين نام حيدرآباد ميباشد. و نيز چنانكه در (ص 24) نوشته- حيدرآباد شهرى است از مقاطعه سند در ولايت بمبئى.
و نواب فخر الدين صاحب اين عنوان- بطورى كه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى (1286): ص ى» نوشته- از حكماء رياضيين هند و ملقب به شمس الامراء بوده و كتبى تأليف كرده: اول كتاب «السنة الشمسيه» دويم كتاب «شمس الهندسه»، و در اين سال وفات كرده (1).
سيّد محمّد على روضاتى
ص: 2263
ابراهيم حقى پاشاى استانبولى 2246
ابراهيم زنجانى/ شيخ 2042
ابراهيم سلماسى كاظمينى/ ميرزا 2062
ابراهيم كازرونى/ ملا 2064
ابراهيم واعظ اصفهانى امين الواعظين/ ميرزا 2092
ابن الحاج سلمى سنى/ شيخ ابو عبد الله محمد/ 2072
ابن الحاج سلمى سنى/ شيخ طالب 2047
ابو تراب امام جمعه شيرازى/ حاج شيخ 2006
ابو تراب خوانسارى/ سيد 1981
ابو تراب شهيدى قزوينى/ حاج 2209
ابو الحسن اميد نهاوندى/ ميرزا 1954
ابو الحسن تهرانى/ ملا 2021
ابو الحسن عاملى/ سيد 2093
ابو الحسن يغما شاعر جندقى/ ميرزا 2105
ابو طالب عارف سمنانى/ ميرزا 2150
ابو الفضل تهرانى/ حاج ميرزا 2043
ابو القاسم امام جمعه تهرانى/ ميرزا 2006
ابو القاسم دهكردى/ سيد 2007
ابو القاسم شيخ الاسلام تبريزى/ حاج ميرزا 2249
ابو القاسم كاشانى نجفى/ شيخ 2093
احتشام الدوله/ عبد العلى ميرزا 2067
احمد آل حر عاملى/ شيخ 2084
احمد ارسنجانى/ ملا 2064
احمد بك شافعى حسينى/ سيد 1987
احمد حسن قنوجى هندى/ سيد 2151
احمد خان مجاهد الدوله تهرانى 1928
احمد شاعر قاجار 1943
احمد عارف حكمت شيخ الاسلام 2096
احمد موسوى كاشانى/ سيد 2250
احياء شاعر جهرمى عبد الوهاب 1984
ادريس يك راغب سنى مصرى 2250
ادوارد براون خاورشناس انگليسى 2202
ادوارد كلارز آلمانى 1988
ارتضا على خان صفوى مدراسى 1967
آروينك امريكائى 2109
اسد الله امين الواعظين تهرانى/ حاج شيخ 1947
اسد الله بروجردى/ حاجى ملا 1952
اسد الله رودبارى نجفى/ سيد 2113
اسمعيل پاشاى مصرى 2251
اسمعيل خان دبير تفرشى 1986
اسمعيل شيخ المشايخ تهرانى/ حاجى شيخ 2243
اسمعيل محلاتى/ شيخ 1917
اسمعيل واحد العين اصفهانى/ ملا 2152
اقبال موسوى ميرزا آقاى جندقى 2092
ص: 2264
اميد نهاوندى ميرزا ابو الحسن 1954
امير كبير ميرزا تقى خان 1884
امين الواعظين اصفهانى/ ميرزا ابراهيم 2092
امين الواعظين تهرانى/ حاجى شيخ اسد اللّه 1947
امين خاقان شيرازى 1935
انجم شاعر نفرى فارسى 1933
باجورى شافعى مصرى 2154
باقر كاظمينى/ شيخ 2210
بانو عظمى افتخار الدوله قاجار 2051
بديع/ نظام الشريعه خوانسارى 1898
پرنس ارفع الدوله تبريزى 1956
تقى خان امير كبير/ ميرزا 1884
ثاقب افندى اخسخه ئى 1928
ثقه الاسلام تبريزى ميرزا على آقا 2135
جرجى زيدان بيروتى 2200
جعفر خان مشير الدوله/ ميرزا سيد 2239
جعفر شاعر حلى/ سيد 2140
جعفر طالقانى نجفى/ سيد 2132
جعفر هر كربلائى/ شيخ 2022
جهانگير خان ناظم الملك مرندى ضيائى/ ميرزا 2094
جواد جهان بخش منجم نهاوندى/ ميرزا 2113
جواد قزوينى/ سيد 2211
چهره شاعر مجلسى ميرزا نور الدين 2078
حاجب شاعر مرودشتى حيدر على 1989
حاجى آقا قراچه داغى/ ميرزا 2045
حبيب الله حكيم قاآنى/ ميرزا 1948
حجاب شيرازى آقا فتح الله 1936
حسنخان ملك الحكماء خراسانى/ ميرزا 1928
حسن ساكت اصفهانى/ ميرزا 2211
حسن صدر كاظمينى/ آقا سيد 2015
حسن (فدا حسين) لكهنوى/ شيخ 2212
حسن قفطانى نجفى/ شيخ 2095
حسن قيم شاعر حلى/ حاج شيخ 2115
حسن مدرس اصفهانى/ آقا مير سيد 2035
حسن مشهدى/ حاجى ميرزا 2204
حسن نائينى/ ملا 1955
حسن نقيب الممالك شيرازى/ حاجى درويش 1895
حسنعلى ميرزا شجاع السلطنه 1955
حسنعلى وفا شاعر شيرازى/ ميرزا 2115
حسين براقى شاعر نجفى/ سيد 2116
حسين بروجردى/ آقا سيد 2155
حسينخان اعتلاء الدوله اصفهانى/ ميرزا 2252
حسين خوينى قزوينى/ ميرزا 2252
حسين دلدارى هندى/ سيد 2045
حسين علوى سبزوارى/ حاج ميرزا 1896
حسين غبار شاعر همدانى/ سيد 1955
حسين كامل خديوى مصرى/ سيد 1943
حسين منجم افشار/ ملا 2045
حسين نجم آبادى/ آقا 2022
حنفى بك ناصف مصرى 2046
حكيم هيدجى حاجى ملا محمد 1965
حمادى كواز شاعر حلى/ شيخ 2253
حيدر خان قاجار 2023
حيدر على حاجب شاعر مرودشتى 1989
خادم شاعر لكهنوى خادم حسين خان 2095
خزعل خان معز السلطنه خوزستانى/ شيخ 2253
خلف آل عصفور/ شيخ 2047
خليل خان ثقفى اعلم الدوله تهرانى/ دكتر 2257
دبير تفرشى ميرزا اسمعيل خان 1986
درويش على حايرى بغدادى/ شيخ 2155
درويش عليمحمد امين خاقان شيرازى 1935
ص: 2265
دوستمحمد خان افغان/ امير 2248
ذو الفنون عراقى تهرانى ميرزا حبيب الله 2204
رحمت شاعر شيرازى ميرزا عبد الله 2023
رحمتعلى شاه شيرازى 2192
رضا خان ارفع الدوله/ پرنس ميرزا 1956
رضا عاملى/ شيخ 1929
رضا نظام الشريعه بديع/ ميرزا 1898
رضى لاريجانى/ حاج سيد 1957
زرگر شاعر اصفهانى محمد حسن 1970
زين العابدين خان قاجار كرمانى/ حاج 2109
زين العابدين خوانسارى/ حاجى ميرزا 2084
ژرژ (جرجى) زيدان بيروتى 2200
ژونبول خاورشناس هلندى 2155
سپهر مشير افخم ميرزا عباسقليخان 1901
سعيد العلماء بارفروشى مازندرانى 1970
شاهد شاعر ايزد خواستى مير محمد مؤمن 1971
شباب شاعر كرمانشاهى ميرزا محمد جواد 1968
شبلى نعمانى هندى اعظم گره ئى/ محمد 2073
شعرى شاعر اصفهانى 2096
شميم شاعر شيرازى حاج محمد على حكاك 1997
شهاب الدين آلوسى بغدادى/ سيد 1950
شوريده شيرازى حاجى ميرزا محمد تقى مجد الشعرا 2077
شيخ الاسلام تبريزى حاج ميرزا ابو القاسم 2249
شيخ الاسلام تبريزى حاج ميرزا على اصغر 2225
شيخ المشايخ تهرانى حاجى شيخ اسماعيل 2243
صابر شاعر شماخيه ئى ميرزا على اكبر 2226
صابر عليشاه گرگويه ئى 1894
صادق آقا تبريزى/ ميرزا 2065
صبور شاعر تبريزى 1940
صدر شاعر شوشترى شيخ محمد رضا 2184
صفاء شاعر اصفهانى 1940
صمد على عارف تهرانى 1891
ضياء الدين عراقى/ آقا 2214
ضيائى ميرزا جهانگير خان مرندى 2094
طاهر جزائرى دمشقى/ شيخ 1899
طاهر حچامى مالكى/ شيخ 2259
طغرل شاعر چهارمحلى ميرزا عليمحمد 2072
عارف حكمت بك 2096
عباس پاشا خديوى مصرى 1950
عباسعلى قزوينى منصور على/ حاجى شيخ 2148
عباسقليخان جوانشير معتمد الدوله 2224
عباسقليخان سپهر مشير افخم 1901
عباسقليخان كلهر 2048
عبد الباقى افندى عمرى 2197
عبد الباقى ملاباشى شيرازى/ ميرزا 2224
عبد الحسين آل كمونه نجفى/ سيد 1908
عبد الحسين آل محيى الدين/ شيخ 1990
عبد الحسين تجلى دزفولى/ شيخ 2065
عبد الحسين خان صدر اصفهانى 2156
عبد الحسين خيامى آل صادق عاملى/ شيخ 2237
عبد الحسين نيسان شاعر شهشهانى/ حاجى ميرزا 1922
عبد الرحمن مدرس مشهدى/ ميرزا 1892
عبد الرحيم بروجردى/ شيخ 2144
عبد الرحيم طالب اوف تبريزى/ حاجى ميرزا 2024
عبد الرحيم گلى برى انصارى/ ميرزا 2020
عبد الرحيم مهانى زنجانى/ ميرزا 2260
عبد العلى زنجانى/ شيخ 1890
عبد العلى ميرزا احتشام الدوله 2067
عبد الفتاح شيخ الاسلام تبريزى/ حاجى ميرزا 1931
عبد الكريم يزدى/ حاجى شيخ 2118
ص: 2266
عبد الله كليم يمنى/ شيخ 1932
عبد الله قطيفى/ شيخ 2068
عبد المجيد خان عثمانى/ سلطان 2147
عبد المجيد بن كريم مجدى كردستانى 1909
عبد المجيد همدانى/ شيخ 2121
عبد الهادى آل شليله بغدادى/ شيخ 1958
عبد الوهاب حكيم باشى جهرمى احياء 1984
عبد الوهاب قطره شاعر چهارمحلى 1959
عزيز جنگ شمس العلماء احمد عبد العزيز ولا 2025
علاء الدين همت شاعر شيرازى 2117
على آل كاشف الغطا/ شيخ 1910
على آلوسى بغدادى/ سيد 2159
على زين عاملى/ حاج 1960
على احمد مذنب شاعر بدايونى 1988
على اخبارى نيشابورى/ ميرزا 2049
على امين عاملى/ سيد 2124
على بحرينى/ شيخ 2158
على بلادى بحرينى/ شيخ 2069
على حرز الدين نجفى/ شيخ 2158
على شيرازى/ حاجى ميرزا سيد 1960
على فومنى رشتى/ شيخ 1909
على كازرونى/ آقا سيد 2157
على كربلائى شيخ العراقين/ حاج شيخ 2123
على مانع نجفى/ شيخ 1992
على هندى نجفى/ سيد 2049
على اصغر شيخ الاسلام تبريزى/ حاج ميرزا 2225
على اصغر خان صدر اعظم تهرانى/ ميرزا 2069
على اكبر آقا اردبيلى/ ميرزا 1933
على اكبر خان انجم شاعر نفرى 1933
على اكبر طاهرزاده صابر شاعر/ ميرزا 2226
على اكبر فتوحى زواره/ سيد 2261
على اكبر نهاوندى/ حاجى شيخ 2207
على اكبر همدانى/ حاجى ميرزا 1961
عليرضا همدانى/ شيخ 1934
عليشاه رضوى/ سيد 1934
عليقليخان سردار اسعد بختيارى/ حاج 2071
عليمحمد خان نظام الدوله اصفهانى/ ميرزا 2111
عليمحمد طغرل شاعر چهار محلى/ ميرزا 2072
على مدد كاشانى/ ملا 1963
عيد رسمى 13 ماه رجب 2139
عيسى لواسانى/ حاج شيخ 2159
عين الدين دزفولى/ مير 2050
غازى شاعر مازندرانى محمد قاسم خان 2000
غبار شاعر رازى تهرانى/ ميرزا نبى 2030
غبار شاعر همدانى 1955
غلامحسين صفائى/ شاطر 2050
غلامرضا خان مصدق السلطان تفضلى/ ميرزا 2125
غلامعلى خوشنويس اصفهانى/ آقا 1935
فايز شاعر شوشترى/ حاج حاجى 2154
فتح الله نظام الشعراء فراهانى/ سيد 2227
فتحعلى حجاب شيرازى/ آقا 1936
فتحعلى زنجانى/ آقا 1889
فخر الدين حيدر آبادى هندى/ نواب 2263
فرخ قاجار فريدون ميرزا 2007
فرصت شيرازى ميرزا محمد نصير 2000
فروغى شاعر بسطامى 2060
فريتاك خاورشناس آلمانى 2160
فريدون ميرزا فرخ قاجار 2007
فضل حق چشتى/ مولوى 2228
فضلعلى آقا صفاء ايروانى/ ميرزا 2192
فقير محمد لاهورى/ مولوى 1911
ص: 2267
قاآنى/ ميرزا حبيب الله حكيم شاعر 1949
قاسم هر حائرى/ شيخ 2127
قاسم بيك شاعر آذربايگانى 1995
قائم مقام التوليه رضوى حاج ميرزا محمد على 2055
قدرت شاعر قمى سيد على 1991
قطره شاعر چهار محلى عبد الوهاب 1959
قلندر شاه عارف ونكى 2134
كاترمر مستشرق فرانسوى 2051
كاظم آشفته شيرازى/ حاجى 2229
كامران ميرزا نايب السلطنه قاجار 2019
كسرائيل خانم بانو عظمى قاجار 2051
كليم شاعر هندى نظير حسن 2201
كوكب خراسانى ميرزا محمد باقر 2026
كيوان قزوينى حاج شيخ عباسعلى 2148
لطف الله خان اسد آبادى همدانى/ ميرزا 2036
لطفعلى صدر الافاضل/ ميرزا 1911
لويس شيخويسوعى 2097
مارگليوس خاورشناس انگليسى 2083
مجدى ملك الكلام كردستانى 1909
محزون شاعر/ مولوى عبد الرحمن واعظ هندى 2066
محسن خنفر شيخ 1985
محمد افندى بيومى مصرى 1913
محمد تركابادى/ حاج ملا ميرزا 1939
محمد تنكابنى/ آقا سيد 2161
محمد حجه الاسلام مامقانى تبريزى/ ملا 1938
محمد حرز نجفى/ شيخ 2052
محمد حكيم هيدجى/ حاجى ملا 1965
محمد خطى/ سيد 1995
محمد زنجانى/ سيد 1937
محمد سنوسى صوفى/ سيد 2127
محمد صائب شاعر تركى 1964
محمد بن عقيل حضرموتى علوى/ حاج سيد 2245
محمد عوامى قطيفى/ شيخ 2164
محمد فيروزآبادى/ سيد 2098
محمد قطيفى حائرى/ سيد 1938
محمد كاظمينى/ حاج ميرزا 2012
محمد لاجوردى/ حاجى سيد 1964
محمد مصاحبى نائينى/ ملا ميرزا 2230
محمد مفتون شاعر محلاتى/ شيخ 2073
محمد هاشمى نجفى/ حاج سيد 2221
محمد ابراهيم چهارسوقى/ ميرزا 1923
محمد ابراهيم ذوق شاعر دهلوى/ آقا 1996
محمد اسمعيل كجورى مازندرانى/ ملا 2206
محمد اسمعيل نائينى/ آقا 2025
محمد امين افندى بغدادى/ شيخ 2053
محمد باقر بهارى همدانى/ حاج شيخ 2165
محمد باقر بيرجندى/ حاجى شيخ 2104
محمد باقر حجت كربلائى/ سيد 2039
محمد باقر كوكب خراسانى/ ميرزا 2026
محمد باقر مدرس رضوى/ ميرزا 1946
محمد باقر واثق شاعر همدانى/ حاجى شيخ 2075
محمد باقر وفاء شيرازى/ شيخ 2233
محمد بيرم رابع تونسى/ شيخ 2197
محمد تقى تربتى خراسانى/ حاج شيخ 2027
محمد تقى خراسانى نجفى/ سيد 2098
محمد تقى قاضى تبريزى/ حاج ميرزا 2127
محمد تقى قزوينى/ حاج سيد 1967
محمد تقى مجد الشعراء شوريده شيرازى/ حاجى ميرزا 2077
محمد تقى مدرس اصفهانى/ مير 2031
محمد تقى منصور على خوئى/ ميرزا 2076
محمد جعفر موسوى جزائرى/ سيد 2128
ص: 2268
محمد جواد خراسانى/ سيد 1982
محمد جواد شباب كرمانشاهى/ ميرزا 1968
محمد جواد نراقى/ حاج شيخ 2210
محمد حسن آل كبه/ حاج شيخ 1927
محمد حسن سه دهى اصفهانى/ سيد 2133
محمد حسن مرتاض نائينى/ حاج ملا 2099
محمد حسين بلبل كوچك خراسانى/ سيد 1997
محمد حسين روضاتى اصفهانى/ حاجى ميرزا 2090
محمد حسين صبور شاعر تبريزى 1940
محمد حسين صفاء شاعر اصفهانى 1940
محمد حسين كربلائى/ حاج شيخ 2053
محمد حسين نائينى غروى/ حاج ميرزا 2169
محمد حسين يزدى/ آقا 2028
محمد رضا خان قوام الملك شيرازى 1913
محمد رضا ميرزا افسر قاجار 2184
محمد سعيد افندى بغدادى/ سيد 2041
محمد شريف اردوبادى/ شيخ 2185
محمد شفيع شوشترى/ سيد 2062
محمد صادق خان اديب الممالك فراهانى/ ميرزا 2131
محمد صادق مدرس خاتونابادى/ مير 2012
محمد طاهر بريلوى هندى/ ملا 2235
محمد على اصفهانى/ ثقه الاسلام حاجى شيخ 1973
محمد على حكاك شميم شيرازى/ حاجى 1997
محمد على دزفولى اصفهانى/ شيخ 1998
محمد على قائم مقام التوليه رضوى/ حاجى ميرزا 2055
محمد على گلستانه اصفهانى/ حاج سيد 2185
محمد على مذهب اصفهانى/ آقا 2102
محمد على نخجوانى/ ميرزا 1914
محمد على يزدى اصفهانى/ شيخ 2053
محمد قاسم اردوبادى/ شيخ 2061
محمد كاظم كاشانى/ آقا 2058
محمد مهدى بيد آبادى اصفهانى/ مير سيد 2236
محمد مهدى تحويلدار مشهدى/ ميرزا 2129
محمد مهدى خان بدايع نگار تفريشى/ ميرزا 2241
محمد مهدى كرباسى/ آقا 2197
محمد مهدى كشوان كاظمينى/ سيد 2028
محمد مهدى نراقى ثانى/ حاجى ملا 1915
محمد مؤمن خان شاعر دهلوى 1915
محمد نصير نراقى كاشانى/ ميرزا 2058
محمد هادى بيرجندى/ حاج شيخ 2137
محمود بهبهانى/ آقا 2002
محمود خان علاء الملك تبريزى/ ميرزا 1892
محمود شكرى آلوسى بغدادى 2040
محمود مرعشى تبريزى/ ميرزا 2238
محمود نظام العلماء تبريزى/ حاج ملا 2004
مذنب شاعر بدايونى/ على احمد 1988
مرتاض نائينى حاج ملا محمد حسن 2099
مرتضى عاملى كاظمينى/ شيخ 2188
مرتضى قليخان صنيع الدوله تهرانى 2039
مرتضى كشميرى/ سيد 1915
مريم شاعره قائم مقامى 2189
مسكين شاعر اكبر آبادى شيخ عبد الواحد 1990
مشكور حولاوى نجفى/ شيخ 2030
مظفر الدين شاه قاجار 1918
معصوم عليشاه محمد معصوم نايب الصدر 1944
مفتون شاعر محلاتى شيخ محمد 2073
ملك الكتاب فراهانى ميرزا مهدى 1950
منير الدين اصفهانى/ حاج آقا 1921
مهدى ابو طاپو بغدادى/ سيد 2190
مهدى خالصى/ حاجى شيخ 2145
ص: 2269
مهدى خان عليم الدوله تهرانى 2003
مهدى لكهنوى/ سيد 1943
مهدى ملك الكتاب فراهانى/ ميرزا 1950
موسى خان انصارى اصفهانى/ حاجى ميرزا 2058
ميرزا آقا خان محاسب الدوله 2063
ميرزا آقا جندقى اقبال موسوى 2092
ميرزا بابا خوشنويس شيرازى 2252
نايب الصدر شيرازى/ حاجى 1944
نبى غبار شاعر رازى تهرانى 2030
نجفقلى ميرزا والى شاعر قاجار 2030
نصر الله صدر الممالك اردبيلى/ ميرزا 1972
نصر الله منجم مراغه ئى/ ميرزا 2130
نظام الشريعه خوانسارى/ بديع 1898
نظام الشعراء فراهانى عراقى سيد فتح الله 2227
نعمت فسائى ميرزا محمود خان 2002
نور شاعر قاجار، نور الله ميرزاى جناب 2191
نور الدين چهره مجلسى اصفهانى/ ميرزا 2078
نيسان شاعر شهشهانى 1922
هاشم مشهدى/ حاجى ميرزا 1943
هدايه الله چهارسوئى/ ميرزا 1977
هلاكو شاعر قاجار 2004
همايون ميرزاى حشمت قاجار 2059
همت شاعر شيرازى ميرزا علاء الدين 2117
همرپورژستال، مستشرق اطريشى 2031
واثق شاعر همدانى/ حاجى شيخ محمد باقر 2075
يغما شاعر جندقى ميرزا ابو الحسن 2105
يوسف عز الدين افندى/ شاهزاده 2060
«پايان فهرست عناوين و الحمد لله»
تصویر
ص: 2270
سرشناسه:حبیب آبادی ، محمدعلی ، 1355 - 1269
عنوان و نام پديدآور:مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری / تالیف محمدعلی (معلم حبیب آبادی )
مشخصات نشر : اصفهان : انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان
مشخصات ظاهری : ج .مصور، نمونه ، عکس
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
يادداشت : فهرستنویسی براساس جلد ششم ، 1368
یادداشت : کتابنامه
مندرجات : ج . 6.وقایع سالهای 1268 -- اواسط ق 1279
شماره کتابشناسی ملی : 197816
ص: 2252
مکارم الآثار
جلد هفتم
مانده وقایع سال 1279 - پایان 1285 ق
ص: 2253
ص: 2254
جلد هفتم
مؤلف: مرحوم میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی
سال انتشار: بهار 1374 ، نوبت چاپ اول :حروفچینی خدمات فرهنگی اصفهان
لیتوگرافی
چاپ: نشاط (اصفهان)
ناشر :انجمن کتابخانههای عمومی اصفهان
خدمات فنی: انتشارات نورین سپاهان
حق چاپ محفوظ
ص: 2255
تصویر
« آخرین دستنوشته مرحوم مؤلف در دو ماه پیش از وفات »
چنان زندگانی کن اندر جهان
که گر مرده باشی نگویند مرد
ص: 2256
ص: 2257
به نام خدا
شناخت شخصیتها و انسانهای برگزیدۀ هر جامعه ای نشان دهنده اعتلای فرهنگ و اندیشه آن اجتماع است. شرایط و امکاناتی که باعث ترقی و تعالی اشخاص بزرگ و چهره های موفق جامعه بشریت می شود برای آیندگان ما باید سرمشق باشد تا حرکتها بر اساس روش شایستگان و رهروان دنبال و حقیقتها نشان داده شود، تلاشهای مردان و زنان پیروز از گذشته های دور تا زمان معاصر همچنان در آسمان تاریخ میدرخشد و شیفتگان خدمت به مردم را به دنبال خود می کشاند.
محققان و پژوهشگران علوم انسانی باید که شباروزشان را صرف مطالعه و بررسی آثار باقیمانده از پیشینیان نمایند تا مبادا نکته ای را نگفته بگذارند و یا مطلبی را نانوشته رها کنند تا تشابه نامها و یا شهرهای مردان ،تاریخ باعث تداخل و توارد یادداشتها نشود.
چه بسیار باید که در زوایای کتابها جستجو ،کرد خاطرات معاصران را بدست آورد. تحقیقات گذشتگان را مورد کنکاش قرار داد تا شرح حال صحیح، آثار شایسته، اندیشه والا، تفکر صائب و بینش درست عالمان و آگاهان را بدست آورد و منتشر کرد. کار تحقیق با امکانات محدود گذشته بسیار دشوار و در حد فداکاری و از خود گذشتگی بوده است. محققان عموما زندگی و عمر و خانواده خود را فدای این هدف می کردند و بدون آنکه کوچکترین چشمداشتی داشته باشند هزینه های مربوطه را نیز با سختی تأمین نموده و اگر برای انتشار نوشته های آنها امکاناتی پیدا نمی شد، کتابشان همچنان در گوشه خانه ها میماند یا آنکه به مرور زمان تباه می شد و امروز نیز که امکانات چاپ و کاغذ فراوان است. متأسفانه هزینه هایش آنقدر سنگین است که هیچ محققی را توان پرداختن به آن نیست.
توفیقی شامل احوال گشت که انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان در راستای
ص: 2258
فعالیتهای فرهنگی و احیای کتابخانه های استان اصفهان، اقدام به چاپ کتب مربوط به این شهر تاریخی بنماید که همه مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است.
از سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی پیشینیان این انجمن موفق بوده اند که شش جلد از کتاب «مکارم الآثار» در احوال رجال قرن سیزده و چهارده هجری را که مورخ و محقق دانشمند مرحوم مغفور ميرزا محمد علی معلم حبیب آبادی (متوفی در سال 1355 شمسی تألیف فرموده بودند به زیور طبع ،بیارایند و ما نیز سنت حسنه آنها را دنبال می کنیم .
دوره این کتاب مشتمل بر تراجم و شرح احوال اعیان و رجال علمی زمان قاجاریه به ،بعد از ،علماء ،حکماء، عرفاء، شعراء و زمامداران کشورهای اسلامی و مشاهیر
مستشرقین می باشد
در حال حاضر زحمت آماده کردن و تکمیل مطالب را محقق دانشمند حضرت آية الله حاج سید محمد علی روضاتی مدظله العالی همچون جلدهای پیشین به عهده گرفتند و کتاب را از هر جهت منقح نموده و در اختیار انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان قرار دادند.
توفیق روزافزون برای ایشان و رحمت ابدی برای مؤلف را از خدای بزرگ خواستاریم و از درگاهش میخواهیم که توفیق چاپ و انتشار مجلدات آینده را به این
انجمن عنایت فرماید.
من الله التوفيق وعليه التكلان
انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان
اسفند ماه 1373
ص: 2259
پیشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
و أفوّضُ امرى الى الله ان الله بصير بالعباد
این دفتر بخشی دیگر از کتاب گرانبار مکارم «الأثار است فراگیر بازماندۀ وقایع سال (1279) تا پایان (1285) هجری قمری که بنام جلد هفتم چاپ و منتشر می گردد .
از دشواریهای استخراج ،ارجاعات ،ترتیب تنظیم شماره گذاری ،تراجم تکمیل کردن ناقصیها سامان دادن متن، تهیه فهرست، تصاویر، ،اسناد، تصحیح مکرّر نمونه ها و تحمل دیگر سختی ه_ا س_خ_ن ب_یش ب_م_ی_ان نمی آوریم.
اما درباره تحریر تعلیقات کتاب باید بگوییم که همه باقتضای حال و مجال، گاه بتفصیل و گاه به اجمال برگزار شد و تا آنجا که در توان بود در تصحیح و توضیح و تکمیل متن و آوردن فوائد گوناگون کوتاهی روا نداشتیم.
،اینک، هرچه هست اثر کوشش انفرادی مستمر چهل ماهه است تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
از درگاه حضرت احدیت مسئلت دارد که عنایات و افاضات و الطاف عالیه از بندگان دریغ نفرماید و هرگز ما را بحال خود و انگذارد، و نیز رحمت
ص: 2260
واسعه بیکرانش را بروان پاک معلم دانشمند مؤسس این اساس متین و این بنای رفیع رصین رزین ارزانی دارد و توفیق ادامه این خدمت و دیگر خدمات علميه بنحو احسن کرامت فرمايد بالنبي المصطفى و آله الطاهرين، صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين فسيكفيكهم الله وهو السميع العليم.
سید محمد علی روضاتی
بتاريخ 12 جمادای دوم 1415
مطابق 25 آبانماه 1373
في بيت_ه بي__ت آبائه الأمجاد»
رضوان الله عليهم، باصفهان
ص: 2261
نمونه نسخه اصل مکارم الأثار
ص: 2262
تصویر
گزارشی از انگیزه و اندیشه نگارش اصل کبیر متروک و کتاب حاضر، بخط مؤلّف»
ص: 2263
شرح احوال او در (1217 ج 3 ص 631 ش 245) گذشت.
وی بطوری که در «الذریعه 9: 951 ش (6236 نوشته فرزند سید هاشم موسوی و خود از علماء شعر و ادب بوده و همانا در این سال متولد شده و اشعاری دارد که بعضی از قطعات آن را استاد محمد مسلم در کتابی که آن را در ترجمه وی بعنوان ذكرى السيد ماجد نوشته ذکر کرده و پس از مدت هشتاد و هشت سال قمری ،عمر در
سنه 1367هزار و سیصد و شصت و هفت وفات کرده (1)
ص: 2264
ببلاو در (1251 ج 4 ص 1396 ش 787) گذشت و سید محمد از بزرگان علماء اهل سنت است که در اینسال چنانکه در معجم المطبوعات : 523 نوشته در قاهره متولد شده و در نزد پدر خود که ظاهرا همان سید علی مذکور در 1251 ص (مذکوره باشد. تربیت یافته، تا در سنه 1292 در سلک طلاب الأزهر درآمد و سعيى بليغ تحصیل علوم در نزد افاضل اساتید بجا آورد و در اقران خود بذكاء و فطانت مشهور و در میان طلاب آن جامع مبارک حرصی تمام بجمع نفائس کتب عربیه و ترتیب و بحث در اطراف آنها بهم رسانید تا اتفاقا در محرم س_ سنه 1300 بمترجمی کتب کتابخانه خدیویه تعیین شد و با جدی هرچه تمامتر بتهذیب و ترتیب فنون و تنظیم فهارس و بحث در احوال مؤلفین آنها بکار افتاد و در ترتیب آن کتابخانه مهارتی تمام از خود ابراز داشت. و از آن پس مانند پدر خود نقیب سادات گردید و بسعت خلق ولي_ن ج_انب و خدمت اهل علم شهرتی وافر بهم رسانید و مؤلف معجم را در تألیف این کتاب شریف باعتراف خود او معاونی مهم گردید و چندین کتاب برشته تألیف کشید اوّل كتاب بهجة الطلاب وتحفة القرّاء والكتاب که منظومه ئی است در علم رسمِ حروف و اوّل آن این است :
أفضل ما يرسم بالبنان
حمد الإله دائم الاحسان
دویم کتاب «ضیاء النیّرین» در خطب مسجد حسین سيّم فهرست أعلام و أماكن و غیره جزء 4 و 5 کتاب «انتصار لواسطة عقد الأمصار» تألیف ابن دقماق حنفی مصری در جغرافیای مصر. چهارم فهرست أسماء بلدان وارده در کتاب «التحفة السنية بأسماء بلاد مصريّة تأليف ابن جيعان ،مصری و موسیو موریس فرانسوی مقدمه ئی بزبان فرانسه بر آن نوشته پنجم فهرست أسماء وارده در کتاب «بدائع الزهور در وقایع دهور تألیف ابن ایاس حنفی ششم فهرست کتب عربیه کتابخانه خدیویه» (1).
ص: 2265
وی حاج میرزا محمد باقرخان 40 بن میرزا علی محمدخان 39 بن میرزا عبدالوهاب خان 38 بن میر سید محمدخان 37 بزرگ ابن میرزا معصوم خان 36 بن میرزا صفی 35 بن غیاث الدین محمد 34 بن سید معصوم 33 بن قاضی نورالهدی 32 بن شرف الدین علی 31 بن غیاث الدین مسعود 30 بن تقی الدین محمد 29 بن بهاء الدين حیدر 28 بن غیاث الدین محمد 27 بن مرتضی 26 طباطبائی حسنی است.
مرتضی طباطبائی در (1195 ج 1 ش (13) گذشت و نورالهدی 32 معروف بقاضی نور است چنانکه در تاریخ نائین 4 : 58 نوشته و گوید: اینکه حاج سید سعید در نسبنامه» خود منضم به قرآنی که چاپ کرده نورالهدی 35 بن غیاث الدین 34 نواده او
را قاضی نور نوشته غلط است، انتهی.
و همانا نورالهدی ثانی در عمود نسب صاحب عنوان نیامده بلکه برادر وی میرزا صفی 35 مذکور در اینجا است و این قاضی نور نخستین کسی است از این دسته سادات طباطبائی که مدينة السادات زواره را ترک کرده و در نائین مسکن گزیده (زیرا که سادات طباطبا بشرحی که در 1213 ج 2 ص 480 گفتیم همه در زواره بوده اند و همان است که شعبه ئی از اعقاب وی خود را بدو منسوب و آنها را قاضی نوری میگویند و در بسیاری
ص: 2266
از مواضع موجوداند و بهرحال، سید معصوم 33 فرزند وی در سنه 1106 وفات کرده و در نزدیکی مصلی جدید نائین مدفون است فرزندش غیاث الدین محمد 34 دو فرزند از او در این کتاب میآوریم یکی میرزا صفی 35 که در عمود این نسب است، و دیگر نورالهدی 35 که گفتیم حاجی سید سعید وی را قاضی نور میداند و در (1333) بیاید و شرح احوال و اعقاب این دو برادر را در تاریخ» نائین :4 59 تا 104» و همچنین بعضی را متفرقا در (ج 1 و 3 در صفحات متفرقه ذکر کرده که ما را موجبی در آوردن تمام آنها نیست و فقط در شرح احوال معدودی از آنان ناچاریم چیزی بنویسیم:
و اینک در این عنوان گوئیم که میرزا صفی 35 مذکور در عمود این نسب تا سال 1124 زنده ،بوده و از دو زن معقوده و یک کنیز پنج پسر داشته بدین شرح اول حاج میرزا رفیع 36 دویم میرزا معصوم خان 36 مذکور در عمود این نسب سیم حاج میرزا محمد علی 36 چهارم حاج میرزا حبیب الله .36 پنجم میرزا عبدالغفار 36 که مادر اول وسیم و چهارم آغا زینب بیگم دختر آخوند ملاکاظما و مادر میرزا معصوم خان زنی از قریه بافران نائین و مادر پنجم کنیز بوده و آخوند ملا کاظمای مرقوم بطوری که در تاریخ :امامی (232) و تاریخ نائین 4 : 31 نوشته اند فرزند ملاشفیعا است که پدرش از علماء مائه 11 و دارای علوم غریبه از طلسمات و غیره بوده و خود شاگرد علامه مجلسی و هم علاوه بر مقام فقاهت در علوم غریبه مهارت داشته و بأمر مجلسی به نائین آمده و بأمور شرعیه می پرداخته و تا حدود 1130 زنده بوده و در این دو کتاب اولاد و اعقابی چند از او در نائین ذکر کرده اند.
و بهرحال ما در این کتاب از چهارم و پنجم و اعقاب آنها چیزی نیاوریم و سیم را هم در (1333) نوشته و در این عنوان فقط اول و دویم را ذکر نموده و چنین گوئیم که حاج میرزا رفیع مرقوم بطوری که در تاریخ امامی (51» و «تاریخ نائین 4 : 5» نوشته از معاریف عصر خود در نائین و معروف بجلوخانی بوده.
جلوخان مرکب از دو کلمه «جلو» بكسر اول و فتح دویم یعنی عنان اسب و «خان»
خانه است و در این مورد مراد مقدمۀ خانه و نام کوچه ئی است در نائین.
ص: 2267
و او از اهل ریاضات و باطن و لكن با صوفیه ظاهریه راهی نداشته چنانکه در زمان وی نورعلیشاه بنائین آمده و نظر علیشاه را ربوده و مجذوب خود نمود و در وی تأثیری نکرد، و تعمیر مسجد جلوخان و احداث یا تجدید مزرعه زندوان نائین از او .است. و وی در نزدیکی مصلای کوچک در نائین مدفون و بعضی عقیدتی از زیارت قبر
او در رواشدن حاجات دارند.
و او سه پسر داشته که اعقاب آنها شعبه ئی از سادات طباطبائی را در نائین تشکیل داده و آنها را سادات جلوخانی میگویند و آنها میرزا عبدالعلی 37 و حاج میرزا ابوتراب 37 و میرزا صفی 37 معروف بآقا میباشند.
و از جمله اعقاب حاج میرزا ابوتراب :37 حاج میرزا حسین ابن حاج میرزا سید حسین 39 (حاج آقا ابن میرزا جعفر 38 بن حاج میرزا ابوتراب 37 مذکور است که از علماء عصر در نجف اشرف است. در «تاریخ نائین 4 : 61» نوشته که وی نخست در نائین تحصیل کرده و بحوزۀ درس پدر من می آمد آنگاه در سنه 1340 بنجف رفت و بمدرس میرزای نائینی مشرّف شد و اینک از أجلّ تلامذهٔ او بشمار آید و فرزندی ندارد انتهى .
و نیز در «تاریخ امامی (135) وی را عنوان کرده و قریب بهمین مضامین دارد. و چندین نفر میرزا حسین دیگر نیز در این زمانها در نائین بوده اند که مشخصات آنها را اینک مینویسیم تا با این میرزا حسین مشتبه نشوند:
1 - میرزا حسین خطاط که در المآثر (226 وی را عنوان کرده و فرماید: در قلم
شکسته بمقامی بلند رسیده .
2- میرزا حسین بن حاج عبدالمحمد نائینی که در محلهٔ کلوان مینشسته و نیز خط شکسته را خوب می،نوشته مانند پدرش خط نسخ را و در تاریخ نائین 1 : 101 درباره پسر :فرماید من چند ماهی نزد وی تلمّذ نمودم .
3- میرزا حسین بن میرزا ابوطالب (1340) که هر دو در« تاریخ نائین 1 : 101 س 1 »ذکر شده و اینکه هر دو در نائین دفن اند .
ص: 2268
4- حاج میرزا حسین بن میرزا محمد باقر که در (1333) در احوال برادرش بیاید. و اما میرزا معصوم خان 36 فرزند میرزا صفی 35 پس وی از معاریف نائین در عصر خود و نخستین کسی است از این سلسله سادات طباطبائی که کلمه خان در آخر اسم او افزوده شده و قبلاً وی را فقط میرزا معصوم می گفته اند چنانکه بر فرش زیلوی مسجد جامع نائین که در سنه 1181 بدستور او تهیه شده وی را میرزا معصوم نوشته اند، و بعد از آن بطوری که در تاریخ نائین :4 : 62 فرموده سبب دفع فتنه گروهی از بلوچ که هماره در آن حدود متعرض زوار مشهد می شدهاند از طرف کریم خان زند لقب خانی بوی اعطاء و پس از آن اولاد و اعقابش این کلمه را در اواخر اسماء خود افزوده و در نائین
بسلسلهٔ خوانین معروف شده اند و او دو پسر داشته:
یکی میرزا سید علی خان 37 که مادرش زنی از قریه بافران نائین و خود از معاریف و سالها حاکم آن سرزمین بوده و بمقتضای وقت و حال همواره بخشونت با رعایا رفتار می نموده و در تاریخ نائین 4 : 63 تا 71 شرحی از اولاد و اعقاب وی نوشته که ما چند نفر آنها را اینجا می آوریم:
،اول سیّد حسین خان 42 سرشار مصطفوی ابن میرزا محمد علیخان 41 بن میرزا مصطفی خان 40 بن میرزا جعفرخان 39 بن میرزا علی اکبرخان 38 بن میرزا سیدعلیخان 37 مرقوم که از اهل علم و ادب این روزگار و شاعری شیرین گفتار و متخلص به سرشار است و در تاریخ امامی 145 و 312) و تاریخ نائین : 64 او را عنوان کرده اند و خلاصه آنچه درباره وی نوشته اند اینکه او در حدود 1334 در نائین متولد شده و پس از فراغ از تحصیل بوزارت پیشه و هنر در آمده و بخدمت مشغول شد و چندی روزنامه ئی بنام سرگذشت انتشار داد و چون قانون اخیر مطبوعات بتصویب رسید که در آن روزنامه نگاری با شغل دولتی ممنوع شده بود ناچار ترک روزنامه را نمود و بهمان خدمت دولتی اکتفاء ،فرمود و اینک این اشعار از او نوشته شد:
دلبرم از حال زار من خبر دارد ندارد
هیچ از راه کرم با من نظر دارد ندارد
در گلستان سر و همچون قامتش روید نروید
جلوه رخساره اش شمس و قمر دارد ندارد
ص: 2269
طره جانانهاش روزی به چنگ آید نیاید
شامِ هجرِ رویِ زیبایش سحر دارد ندارد
ترک چشمش غیر خونریزی رهی پوید نپوید
آه سوزان در دل سنگش اثر دارد ندارد
دامنِ وصلش به چنگ عاشقان افتد نیفتد
کشتگان را بر سر بالین گذر دارد ندارد
کس ز خوبان نیکی و مهر و وفا دیده ندیده
هیچکس از سرو امید ثمر دارد ندارد
کس ز سودای جمالت بهره ئی جوید نجوید
وادی عشق و محبت جز خطر دارد ندارد
شعله عشقِ تو جز سرشار را سوزد نسوزد
آتش رویت بجز جانم شرر دارد ندارد
در تاریخ امامی (145) فرزندی کودک برای او نوشته بنام میرزا مسعود خان 43 (1). ،دویم میرزا فرج الله خان 42 مصباح السلطان سیف پور، ابن میرزا علی محمد 41 سيف العلماء ابن میرزا نصر الله 40 بن میرزا محمد صادق خان 39 بن میرزا علی اکبرخان 38 مذکور که پدرش میرزا علی محمد 41 از علماء نائین بوده و در حدود 1354 وفات نموده، و خود از معاریف رجال زمان و ملقب بمصباح السلطان است و مردی فعال و باهوش و استعداد می باشد و چنانکه در تاریخ امامی (141 نوشته چندی در اداره مالیه اصفهان و سپس بدستگاه بختیاریها در آمده و بفقراء دستگیری ها می کند و در حدود 45 سال دارد انتهی.
و در تاریخ نائین 4: 66 فرزندانى براى وى ذكورًا وإناثًا ،نوشته، و مادرش دختر میرزا عبدالوهاب خان شجاع السلطان است که عنقریب در همین عنوان بیاید و این میرزا فرج الله مصباح السلطان غیر از میرزا علینقی خان 40 مصباح الدوله است که در (1290)
ذکر می شود.
سیم برادرش سید نصرالله خان 42 سیف پور فاطمی ابن میرزا علی محمد 41 سیف العلماء که از عظماء رجال علم و ادب در طهران و وقتی هم نماینده مجلس شوری بوده. در تاریخ نائین 4 : 67 شرح حال او را نوشته و نیز در تاریخ امامی: 141 اجمالی ذکر کرده و خلاصه هر دو این می شود که وی سه سال از مصباح کوچکتر و نخست در اصفهان درس خوانده و در دوره چهاردهم مجلس شوری نماینده از طرف نجف آباد
ص: 2270
بوده و تألیفاتی دارد:
اوّل مجله» و «روزنامه «باختر که نخست مجله بمدیریت آقای امینی مدیر روزنامه اصفهان و مسئولیت او و در اصفهان منتشر و تاریخ شماره اول آن «شعبان 1352 است و تا 8 شماره از سال 2 بدین نحو منتشر گردید و بعد از آن نام امینی محذوف و خودِ سیف پور بعنوان مدیر و مؤسس معرفی و با انتشار شماره (11) اینسال که تاریخ آن رجب سنه 1354 است مجله خاتمه یافته و بجای آن در همین سال «روزنامه باختر در اصفهان انتشار یافت تا قبل از شعبان (1360 اداره آن بطهران منتقل شد. و همانا در اوائل این روزنامه بمدیریت سید نصرالله بود و پس از چندی که سید نصرالله بأمور سیاسی در آمده و در کارهای دولتی وارد شد امور روزنامه چه در اصفهان و چه در طهران در عهده برادرش سید حسین خان 42 که اینک ذکر می شود قرار گرفت(1).
دویم - ترجمه کتاب تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون از انگلیسی بفارسی که جزئی از آن شامل شعراء اول صفویه تا اوائل قاجاریه بعنوان «گلزار ادبیات ایران» مطبوع و منتشر گردیده.
سیم کتابی در شرح احوال خواجه حافظ».
و خلاصه، بعد از مدتی سیدنصرالله بامریکا رفت که هم اکنون در یکی از دانشگاههای کلمبیا بتدریس و تدرس میپردازد و فرزندانی هم دارد(2))
چهارم - برادر دیگر آنها سید حسین خان 42 بن میرزا علی محمد 41 سیف العلماء که گفتیم امور روزنامه «باختر را بعهده گرفت و او از اهل علم و ادب و قلمی سلیس و روان دارد و پس از تحصیل در اصفهان و طهران برای تکمیل آن بپاریس رفت و روزنامه تعطیل شد و چون در ع 2 - 1368) مجدداً بطهران برگشت روزنامه را بعنوان باختر «امروز» دائر و منتشر نموده که هنوز هم ادامه دارد(3)
،پنجم حاج میرزا ابوالحسن 38 وزیر که فرزند دویم میرزا سید علیخان 37 مرقوم و هماره وزارت حكّام شهرهای مختلف مانند کاشان و غیره را داشته و املاک
ص: 2271
و رقبات چندی وقف نموده که در تاریخ نائین 4 : 70 گوید: هنوز کم و بیشی از آن باقی و برقرار و به موقوفات حاجی میرزا ابوالحسنی معروف است و خود بلاعقب وفات کرده، انتهی.
فرزند دیگر میرزا معصوم خان 36 مرحوم میرزا سید محمدخان 37 بوده که وی را بنسبت با نوادهاش میرزا سید محمدخان 39 (1290) و برای تمیز و تشخيص ميرزا سید محمد خان بزرگ و او را «میرزا سید محمد خان کوچک 39 میگویند و در تاریخ نائین 4 : 70 شرح حال او را عنوان نموده و گوید: دارای ذوق ادبی بوده و گاهی اشعار آبداری میسروده و همواره حکومت نائین را داشته و قریه تودشک واقع در هشت فرسنگ فرسنگی ظ. (م) طرف مغرب نائین را که در مسیر نائین باصفهان است احیاء و تجدید آبادی نموده و در حدود (1250) وفات کرده.
آنگاه شرح اولاد و اعقاب او را از آن صفحه تا (ص 92) بتفصیل ذکر کرده که ما باز چند نفر آنها را در این کتاب ذکر می کنیم و چنین گوئیم که مرحوم میر سیدمحمدخان 37 چهار پسر داشته که داشته که دویم و سیم آنها میرزا سعید خان 38 و میرزا رضا خان 38 بوده اند و در این کتاب نیایند و اول حاج میرزا حسین خان 38 بوده که در (1290) بیاید. و چهارم میرزا عبدالوهاب خان 38 مذکور در عمود نسب صاحب عنوان است و مادر این یک نفر فقط دختر آقا محمد بن حاج عبدالوهاب (1212 ج 2 ش 183) بوده، زیرا که میر سید محمد چون دید همی شه میان طایفه خوانین و اولاد و اعقاب پسری و دختری حاج عبدالوهاب نزاع و جدال در کار است دختری از آن طایفه تزویج کرد تا رفع اختلاف و تنازع بشود و از این عمل تا اندازه ئی هم موفقیت حاصل کرد، و پس از وی میرزا عبدالوهاب خان نیز هماره میان برادران پدری و اخوال خود و اعقاب آنان را اصلاح می داد.
و او بطوری که در تاریخ نائین 4 :82 نوشته دارای مسلک تصوف بوده و عمارت مصلی را که مقبره اجداد اُمّی او است تعمیر و از خرابی جلوگیری نموده و آب انباری در خندق نارنج قلعه نائین ساخته که آنرا انبار خان میگویند، و سه پسر از او باز
ص: 2272
مانده :
اول حاج میرزا رضاقلی خان 39 که در جلد و صفحه مرقوم او را عنوان کرده
و چهار پسر برایش :نوشته 1- حاج میرزا محمد قلیخان 40 که از علماء شیخیه و رؤساء 1- خوانین و مشایخ نائین بوده و در اوائل سنه 1351 در طهران وفات نموده و در امامزاده عبدالله دفن شده. 2- حاج میرزا سید علیخان 40 3 حاج میرزا حسن خان 40 مشهور بمعصومی که در سنه 1350 آب انباری در نائین بنا نهاد و مشغول عملیات آن بود و هنوز تمام نشده که خود در ذی القعده یا ذی الحجه سنه 1352 در اصفهان وفات کرد و پس از آن فرزند بزرگش میرزا اسمعیل خان 41 آنرا تمام نمود در سنه 1356 . 4۔ میرزا حسین خان 41 معصومخانی که از ادباء است و چندی هم قاضی عدلیه بوده. و از برای هر یک از این چهار نفر پسر حاج میرزا رضا قلیخان که فرزند اول میرزا عبدالوهاب خان است در تاریخ نائین :4 : 83 و 84) و تاریخ امامی 153 تا 158 اولاد و احفاد چندی نوشته اند.
و فرزند سیم او حاج میرزا غلامحسین خان 39 بوده و فرزند او میرزا عبدالوهاب خان 40 شجاع السلطان است که از اهل شعر و ادب بوده و گاهی اشعاری می گفته و تخلّص طوبی می نموده و در حدود 1353 در یکی از شهرها که حکومت داشته از اسب افتاده و بسن پنجاه و پنج سالگی چنانچه در تاریخ نائین 4 : 92 نوشته وفات کرده(1) و این چند بیت از غزلی است که گفته:
حكايت من و عشق تو خسرو خوبان
همان حکایت شیرین و عشق کوهکن است
نگار من چو زنی شانه بر دو زلف سیاه
فتاد چیزی اگر روی خاک جان من است
بگیرش از سر زلف و فكن بحلقه موی
که این غریب پرستار و عاشق وطن است
و او برادر مادری میرزا محمودخان 41 ثقة السلطنه است که وی فرزند میرزا محمد علی 40 بن میرزا جعفر 39 بن میرزا زین العابدین 38 بن میرزاصفی 37 معروف بآقا است که در همین عنوان (ص 2268 س1) گذشت و در حدود 1348 وفات کرده.
ص: 2273
و بالجمله فرزند دویم میرزا عبدالوهاب خان مرحوم میرزا علی محمدخان 39 مذکور در عمود این نسب یعنی پدر صاحب عنوان است که مدتی حاکم نائین بوده و در سنه 1314 هم در آن شهر وفات نموده چنانکه در مجمع الانساب» فرموده، و او دو پسر و چند دختر داشته که دویم آنها حاجی میرزا حسین خان 40 است و در «تاریخ نائین 4 : 91 او را عنوان نموده و یک پسر و أحفادی برای او ذکر کرده.
و فرزند اول میرزا علی محمدخان : مرحوم حاجی مشیرالملک میرزا محمد باقرخان 40 صاحب این عنوان است که از معاریف رجال ایران و در حُسن سیاست و فراست و کیاست قدوه همکنان و هم در علوم ادبیه و خط خوش و انشاء دلکش ربطی کامل داشت و در مذهب بروش شیخیه میرفت بلکه در اصفهان پیشوای آن فرقه معدود بود و در نماز جماعت بر آنها امامت می نمود.
شرح احوال وی در تاریخ امامی : 72 و 158) و تاریخ نائین 1: 203 و 4: 84 تا 89» و «مجمع الانساب آقای خاتون آبادی نوشته و نیز خود وی در سنه 1345 که سیّد جناب تاریخ «اصفهان را مینوشت به خواهش او برای درج در آن کتاب در مقاله ئی شامل چندین صفحه شطری ذکر کرده و آنچه از همه آنها بر می آید اینکه:
وی در اینسال بنص آنچه خود در آن مقاله -نوشته در نائین متولد شده و در «تاریخ نائین» در( ج 1 ص 204 )در سنه 1272 و در (ج 4 ص 84 )در 1276 نوشته که ظاهرًا هر دو اشتباه باشد.
و بهر حال پس از طی مراتب صباوت بتحصیل علوم پرداخته و در همان نائین در نزد میرزا عباس کاشفی (1330) چندی درس خواند و پس از چهار سال بیزد رفت و آنجا در نزد میرزا محمد حسن نوّاب مدّتی تحصیل کرد و در حدود هیجده سالگی باصفهان آمد. زمانی در خدمت میرزا عبدالعلی هرندی و حاج میرزا بدیع درب امامی و جهانگیرخان قشقائی و آخوند کاشی در علوم ادبیه و حکمت و ریاضیات درس خواند. آنگاه بخدمت دولت درآمده و در دستگاه میرزا حبیب الله خان مشیرالملک انصاری که در( 1257 ج 5 ص 1544ش 903 )گذشت راه یافت و بمنشی گری وی
ص: 2274
تصویر
نشسته بر صندلی در وسط : میرزا حبیب الله خان مشیرالملک انصاری پایین او حاج میرزا باقرخان نایینی «صاحب عنوان». نفر آخر نشسته بر صندلی: مرحوم حاج ميرزا حسنخان جابری مورّخ مشهور (نویسنده اسامی، در جوانی). حدود 1305 ق.
ص: 2275
مشغول و ملقب و معروف به منشی حضور شد و بدین وسیله معروف ظل السلطان گردید، و او خیلی از امانت و کفایت و فعالیتِ حاج میرزا محمدباقرخان بشگفت آمده و بميرزا حبیب الله خان سفارش وی را نمود و مشیرالملک انصاری برعکس_ بن_اء بدرفتاری با وی نهاد که او ترک خدمت نماید و روزی جایگزین وی نشود، چنان که هم اکنون نیز بسیاری از کسان برحسب مصالح دنیوی خود؛ اهل فضل و کمال و لیاقت را برای ادامه مقامات خود در فشار و گمنامی وامی دارند اما خدا هرچه بخواهد بعمل می آید
و حاج میرزا محمد باقرخان از میدان در نرفته و ثبات و استقامت ورزید.
و در سنه 1302 دختر میرزا حسن خان معروف بخانباباخان بن شکرالله خان بن حاج محمد حسین خان صدر را که مادرش حاجیه طرب خانم دختر شاهزاده عباسقلی میرزای (1307) بود تزویج نمود. تا در سنه 1308 که ظل السلطان با میرزا حبیب الله مشیرالملک بطرفیت برخاست و مشیر و منشی هر دو را بزندان افکند و پس از دو روز منشی حضور را احضار نموده و وی را مورد عطوفت خود و ملقب به منشی باشی گردانید و امر کرد همه روزه مستقیماً بدفترخانه حکومتی حاضر و بانجام خدمات مرجوعه بپردازد و چیزی نشد که در سنه 1309 مشیر انصاری- چنانکه در 1257) ج 5 ص 1544ش (903 گذشت وفات کرد و ظل السلطان وی را ملقب به مشیرالملک نمود
و از این تاریخ حاج میرزا محمد باقرخان شروع در ترقی نموده و مورد اطمینان كامل ظل السلطان گردید و تمام امور حکومت بوی مرجوع و حتی هر سال وی از طرف ظل السلطان بطهران رهسپار و حساب یک ساله را بمستوفیان پرداخته و قبض تصفیه میگرفت و از آن راه و انواع و اقسام راههای دیگر بشرحی که در تاریخ نائین 4 : 85 و 86 نوشته در مقام جمع اموال برآمد و تموّلی کامل بدست آورد.
و از حُسن معاشرت و فرط کیاست و علم و عمل دنیاداری، خود را مورد توجه عموم مردم قرار داد و در سنه 1317 در محله شهشهان مدرسه ئی بنام باقریه بطرز ،
ص: 2276
مدارس جدیده بساخت که پس از مدتی آن مدرسه منتقل بمحله چهارسو شیرازیان
گردید.
و در سنه 1325 که در اثر حدوث مشروطه ظل السلطان معزول گردید و بنای
افتتاح انجمنهای ولایتی و ایالتی شد وی بعضویت انجمن برقرار شد.
و در سنه 1326 پس از بروز خلاف بین محمد علیشاه و ملت، وی از کارها کناره
سلطنت
گرفته و در خانه خود بتدریس در حدیث و غیره برای فرقه شیخیه پرداخت. و در سنه 1328 با جماعتی از خانواده خود و دیگران بمکه رفته و پس از ده ماه برگشت و در این وقت پسران خود را که هر یک بنوبت قابل ورود در کارهای دولتی می شدند بمقتضای وقت و حال بکار میگمارد و در ایام احمد شاه تا طلوع و پهلوی نیز همواره بعزّت و احترام در نزد دولت و ملت میزیست و همی شه پشت و پناه مردم ضعیف و بیکس بود و رفع ظلم حكّام و اصلاح امور آنها را مینمود، چنانکه هم بأهل نائين خصوص أرحام خويش صلات کثیره بعمل می آورد، و در این ...(1) و چندین مرتبه بمشهد مقدس مشرف شد.
تا آخر در روز یکشنبه ششم ماه رجب الفرد سنه 1348 هزار وسیصد و چهل و هشت مطابق 17 آذر ماه باستانی در اصفهان وفات کرد و جسدش را در مقبره صاحب ابن عباد ،امانت گذارده و پس از چندی بکربلاء نقل و آنجا در رواق پائین پای مقدس حضرت سیدالشهداء علیه السلام که خود در زمان حیوة آنرا آئینه کاری نموده بود دفن کردند.
و تاریخ وفات او بدین طور از یادداشتهای خود این فقیر است که در همان اوقات ضبط نموده و در مواضع متعدده نوشته ام و هنوز هم نیک بخاطر دارم و جای تردیدی نیست و نیز در تاریخ امامی 72 و 158 در زمستان 1308 شمسی، و در «تاریخ نائین :4 85 در سال 1348 - آذر ماه 1308 شمسی نوشته اند؛ لکن هم در تاریخ نائین 1 : 204 در یکشنبه ششم ماه رجب سال 1347 نوشته (2) و ظاهرا ماه و روز آنرا از یادداشتهای این فقیر گرفته و سال آنرا از تاریخ اصفهان و «ری تألیف آقای حاج میرزا
ص: 2277
حسن خان انصاری که مشارالیه هماره تواریخ موالید و وفیات را تابع ماده تاریخهای خود قرار میدهد که هر سالی با ماده ئی که خودش گفته مطابق می شود آنرا می نویسد چنانکه شواهد کثیره و نظایر وغیره بر آن موجود است و با خود او حضورًا هم در این باره تذکر و تکلم بعمل آمده
و ،بهرحال مرحوم حاجی مشیر شش پسر و سه دختر داشت که شرح احوال و اعقاب آنها را در تاریخ نائین 4 : 89 تا 91 نقل کرده و از آن جمله پسر اول او میرزا مهدی خان 41 عمادالسلطنه است که در رجب سنه 1307 متولد شده و چندین دوره نماینده مجلس بوده و نیز چندین بار بوزارتهای مختلف منصوب شده و آخر در ماه شعبان 1380 وفات کرد (1).
و چیزی که درباره مرحوم مشیر صاحب عنوان باید اشاره کنیم یکی اینکه وی چهارم کسی است که ملقب به مشیرالملک گردیده و سه نفر دیگر در (1257 ج 5 ص 1544ش (903 در احوال مشیر انصاری ذکر شدند.
دیگر اینکه او کتاب خانه ئی مهم از کتب شاهزاده عباسقلی میرزا و نیز از کتابخانه
حاج میرزا هاشم امام جمعه برای خود فراهم نموده بود.
و دیگر اینکه در تاریخ نائین 4 : 85 تا 89 شرحی از انتقاداتی که در تاریخ اصفهان و ری بر أعمال او نوشته نقل کرده و سپس خود هم بنحوی از آنها عذرخواهی
.نموده
(1) برای اطلاع بیشتر از احوال سرشار رجوع به چهره مطبوعات معاصر: 40 و تذکره سخنوران یزد خاضع و تذکرهٔ سخنوران نائین: 57» شود.م.
(2) رجوع به فهرست مجلههای فارسی از ابتدا تا سال 1320 شمسی: 20 و فهرست» روزنامههای ،فارسی سال 1320 - 1332 ش : 31 شود. .م.
(3) رجوع به مؤلفین کتب چاپی 6: 58 شود. .م. (4) مقصود حدود و حوالی 1330 شمسی است اما دیری نپایید که اوضاع و احوال دگرگون شد و دکتر حسین فاطمی در گوشه ئی خود را پنهان کرد، عاقبت او را یافتند و بجرم دخالت در سیاست و مخالفت با دولت وقت محکوم باعدام شد و سر در آن راه داد. مرحوم مؤلف قدس سره» در هامش نسخه خود از کتاب انساب» خاندانهای مردم
ص: 2278
نائین (6٩ گوید: «سید حسین خان در کابینه دکتر مصدق وزیر خارجه گردید و در 8 ذی الحجه 1372 که مردم طهران دور خانه دکتر مصدق را احاطه نموده و بر او شوریدند فاطمی پنهان گردید تا چند ماهی قبل از این او را یافتند و پس از چندین محاکمه حکم اعدام او را صادر نمودند و چنان که در روزنامه اطلاعات س 29 ش 8526 صادره در 13 ع (1) نوشته در وقت سفیده صبح شب 4 شنبه 13 ع ١ سنه 1374 او را تیرباران کردند و جسدش را در ابن بابویه با مانت ،نهادند «معلم» در خرداد 1394 ش کتاب «زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر حسین فاطمی مدیر روزنامه باختر امروز» بقلم دکتر نصرالله شیفته سردبیر باختر امروز در بیش از 400 صفحه با تصاویر فراوان در طهران انتشار یافت و پس از آن دو مقاله متضاد در روزنامه کیهان شماره های 12591 مورخه 64/8/19 و 12593 مورخه 14/8/22 ص 2 منتشر گردید تكمله : مطالب روزنامه اطلاعات ضمیمه (73/8/19 نیز درباره دکتر فاطمی است .م.
(5) او چندی رئیس نظمیه یزد و گاهی در شهرهای کوچک حاکم بود و در سال 1313 شمسی مرحوم شد تذکره سخنوران نائین (87 در آنجا غزل متن را بصورت دیگر و کاملتر نقل کرده و سپس غزل دیگری هم از او آورده است. م.
(6) در اثر فرسودگی ،کاغذ چند کلمه گویا راجع بسفر نجف و کربلای مترجم بكلی محو شده است. م.
(7) در تقویمهای آن دو سال است که ششم ماه رجب 1348 یکشنبه 17 آذر
1308 بوده و ششم ماه رجب 1347 چهارشنبه 28 آذر 1307. م.
(8) وفاتش ماه شعبان 1382 در طهران نقل از تعلیقه مؤلف بر «تاریخ نائین: 41». این اختلاف در خط خود مرحوم معلم واقع شده و ناگفته نماند که نویسنده کتابهای دولتها و دولتمردان ایران در عصر مشروطیت در چند جا این شخص را از مردمان
فراموشخانه معرفی کرده است .م.
تذکر لازم : در جلد 6 ص ٢٢6١ ش 1420 شرح حال «سید علی اکبر 37 فتوحی زواره ئی بعنوان تولد او در سال 1279 ق چاپ شد. زمانی که آن جلد منتشر گردید مرحوم میرزا ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی مؤلف آثار ملی اصفهان باین جانب نوشتند که آقای فتوحی متولد 1279 ش و هنوز در قید حیاتند پس اشتباه مرحوم معلم بدان جهت بوده که صاحب تاریخ نائین تاریخ تولد را بدون قید شمسی نوشته و ایشان قمری پنداشته اند. لذا آن شرح حال جایش در آن موضع نیست. .م.
ص: 2279
شرح احوال او در (1214 ج 2 ش (208) گذشت.
وی فرزند محمد سمیع بن محمد جعفر عراقی است.
محمد جعفر در (1240 ج 4 ص 1114 ش (575) گذشت. نواده اش حاجی میرزا محمد شفیع از علماء این عصر بود و او در اینسال متولد شده و کتب چندی تألیف کرده، از آن جمله کتاب تنزیه «القلوب از پلیدیهای عیوب در حکم و مواعظ ائمه (ع) و غیره بنظم و نثر انجام تألیف آن سنه 1350.
و پس از مدت هفتاد و چهار سال قمری ،عمر در سنه 1353 هزار و سیصد
و پنجاه وسه در سلطان آباد وفات ،کرد، چنانکه در جلد چهارم «الذریعه : ش 2041 نوشته و در جلد دویم (در شماره (1442) در سنه 1354 فرموده(1).
وی فرزند حاج ابراهیم بن حاج هاشم دُجَيْلي و خود از أجله علماء فقه و اصول و ماهر در فنون عربیت و ادبیت و معقول بود و شعر را نیکو می سرود، و او در این سال در کاظمین متولد شده و کتب چندی تألیف کرده از آن جمله شرح کتاب «کفایه ملا محمدکاظم خراسانی و در چاشت روز چهارشنبه دوازدهم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1339 هزار و سیصد وسی نه مطابق 25 اسد ماه برجی در کاظمین بفُجئه وفات کرد و نعش او را با اتومبیل بنجف اشرف نقل و در وادی السلام دفن نمودند (2).
(1) این شرح حال برگرفته از «احسن الوديعه 1 : 184 ط 1» می باشد و در 13:20
ص: 2280
نیز نامی از او هست مؤلفان الذریعه» و «زندگانی آخوند خراسانی مرگی در نور هم تنها شرح کفایه او را نوشته اند، و در نقباء البشر: ص 198 مصوّره نسخه اصل فرماید که او شاگرد شیخ عباس جصانی و شیخ محمد حسن آل یس و شریک درس و بحث شیخ راضی و شیخ مهدی فرزندان شیخ حسین بن شیخ عزیز خالصی کاظمی بود جز اینکه او گرفتار امور دنیوی و ثقل سامعه شد و از تکمیل باز ماند از آثار او رساله در تنجیس متنجس است در ردّ بر شیخ مهدی خالصی و نیز «شرح الفية ابن مالک» و «حاشیه كفاية الاصول و جز اینها انتهى و ترجمۀ خالصی در «ج 6 ش 1349 گذشت. م.
وی بطوری که در الذریعه 20 : 123 ش (2216 نوشته فرزند سیداکبر حسین
نقوی است که در اینسال متولد شده و کتابی بنام «المحاسن» بزبان اردو، در حرمت ریش تراشی تألیف نموده (1).
(1) باز در «الذریعه 4 : 483» بنقل از سید علی نقی نقوی گوید کتاب «التوحید» از
سید نجم الحسن بن سیداکبر حسین امروهی لکهنوی متوفی (1353). و در «ج- 12 164 گوید: سرادق «عفت» در وجوب حجاب بر زنان و حرمت نگاه به آنان، تألیف سید نجم الحسن ... متولد 1279 متوفی 1353 بزبان اردو چاپ شده است، الخ و در (ج) (24 (40) گوید: کتاب «النبوة و الخلافة در اثبات آن بمعنی ولایت بقلم سید نجم الحسن ... داماد و شاگرد مفتی میر عباس شوشتری اصل بزبان اردو و ترجمه اش به انگلیسی چاپ شده است و در «ج) 23 : 253 و 255» دو رساله دیگر از آنمرحوم بنامهای «الموحد» در توحید و مورث النشاط فى ارث الاحفاد والاسباط ذکر شده که در موضع اخیر باز وفات را در (1353) قید ،نموده، لکن در شرح حالی که از او بدون ذکر مأخذ در اعیان الشیعه 49 : 21 آمده وفاتش را بسال (1390) نوشته است. ناگفته نماند که شرح حال مفصل صاحب عنوان در تکمله» نجوم السماء 2 : 300 - 322 موجود است طالبان تفصیل خود بدانجا رجوع فرمایند تنها اشاره می کنیم که عنوان وی در آن كتاب .... السيد نجم الحسن الرضوى القمی است با ذکر عمود نسبش تا حضرت موسى المبرقع، و تاریخ ولادتش روز پنجشنبه ششم ذی الحجه 1279 ضبط شده و تاریخ وفاتش در پایان شرح حال که خاتمه کتاب است چنین :آمده «عبد مفتاق سعادت حسین
ص: 2281
سلطانفوری میگوید که وفات حسرت آیات علامه مذكور الصدر در هفدهم صفر سنه ١٣6٠ هجری در دارالعلم لکهنو واقع شد انتهی پس تاریخ فوتی که شیخنا العلامه صاحب الذريعه قدس الله روحه مرقوم داشته اشتباه است لکن در نسخه اصل «نقباء البشر: ص 625 مصوّره همانند خاتمه تکمله نوشته اند با چند سطری در شرح حال آن
مرحوم .م.
وی فرزند میرزا ابو طالب خان اصفهانی است که از طرف پدر نژاد خود را بنوشیروان و از طرف مادر بحضرت جابرانصاری (1214 ج 2 ش 200 ص 490 )می رساند.
و خود میرزا نصرالله خان از شعرا و سخنوران نامی این عصر بود. شرح احوالش
در مجله ارمغان (16 : 5 : 374 نوشته و از آن چنین برآید که:
او در این سال در اصفهان متولد شده و از نخست نامش را محمد نهاده و پس از آن بنصرالله شهرت گرفته و در سنه 1288 بتهران ،رفت، و آنجا علوم مقدماتی و رسم الخط را در نزد شیخ محمدرضاء مازندرانی که شاگرد بلا واسطه حکیم قمشه ئی -بود و نایب الصدر ساوجی یاد گرفت و باستعداد ذاتی در بسیاری از علوم راه یافت و بخصوص در نجوم مهارتی تمام بهم رسانید الا این که چون در ایام کودکی به بی پدری مبتلا شد کاملاً از تکمیل تحصیل بازماند و برای امر معاش چند سالی در دستگاه میرزا علی اصغرخان صدراعظم رفت و آنجا بواسطه مدائحی که برای مظفرالدین شاه گفت صلات و جوائزی یافت.
و بعد از چندی بمقتضی طبع بلند سر از آن باز زده و هر چند وقتی را بکاری پرداخت که روحش از قیود خدمات اداری آزاد باشد و از آن جمله مدتی از طرف وزارت معارف مأمور گردآوری اشیاء عتیقه و آثار باستانی شده و سفرها بطرف قزوین ورشت و بندر پهلوی و قم و کاشان و کرمانشاه و غیره نمود و از آن جمله فارس و در حدود دو سال در شیراز ماند و آنجا در صحبت کمال السلطنه پیشکار شعاع السلطنه بسر
ص: 2282
برد و در آن ایام با شعراء آن شهر از آن جمله مرحوم شوریده مصاحباتی شاعرانه بعمل آورد. و پس از عزل شعاع السلطنه بتهران آمده و در وزارت عدلیه بعنوان معمارباشی و مصدقی منصوب شد که تا آخر عمر بهمان سمت باقی ماند.
مرحوم صبوری طبعی بلند و قناعتی بسزا داشت که بهیچ وجه از کسی چیزی
نمیخواست و در اثر همین خصلت پس از مرگ چیزی از خود باقی نگذاشت.
و در عقائد اسلامی و اخلاص بأئمه(ع) کاملاً ،پابرجا، و در أشعار از اکثر شعراء عصر خود بهتر و دارای مرتبه رفیعی بود و چندین کتاب منظوم و منثور تألیف کرد بدین :شرح اول کتاب افيونيه». دویم کتاب «بهار جاوید». سیم کتاب «خوابنامه» در زیارتِ اساتید سخن بحال مراقبه چهارم کتاب دستور شاهنشاهی در آداب ملوک و صدور( این دو کتاب نثر است.) پنجم« دیوان اشعار» هفتاد هزار بیت مشتمل بر اقسام عدیده
شعر. ششم کتاب سرود اختران.
و او در روز یکشنبه سیم ماه شعبان المعظم سنه 1353 هزار و سیصد و پنجاه وسه مطابق 20 آبانماه ماه -باستانی در تهران وفات کرد و در «مجله وفاتش را در اشنبه 24 آبان بدون روز ماه قمری نوشته و ما طبق تقویم موجود دیدیم که 1شنبه 20 آبان آنسال است نه 24؛ از این جهت 20 را اختیار کرده و با قمری تطبیق نموده و نوشتیم (1).
و صبوری تخلّص چند نفر دیگر غیر از صاحب عنوان است که اینک بترتیب کلماتِ مضاف اليه تخلّص آنها فهرست آن اینجا آورده می شود:
1 - صبوری تبریزی که نامش آقا میر عباس معلّم از شعراء قرن (13) است. 2- صبوری تبریزی ،دیگر که نامش محمد حسین بن قرابیک زرگر و این دو در دانشمندان آذربایجان نوشته - صبوری حسین آبادی که نامش حاج ملا محمد علی ابن حاج محمد حسین و در ذی القعده سنه 1284 تا ذی الحجه سنه 1285 کتابی بنام مجمع الصفات بر وزن «شاهنامه» در اخلاق بنظم آورده - صبوری خوانساری، که نامش ملاهاشم و در قرن (11) بوده و در «تذکره «نصرآبادی» نوشته 5- صبوری گیلانی
ص: 2283
که نامش میرزا سید باقرخان و در «طرائق 3 :285 »نوشته 6 صبوری ملک الشعراء (1322) و اینک این اشعار از این صبوری صاحب عنوان نوشته شد:
باد أجل وزید و خزان گشت باغ عمر
آخر نهاد بر دل ما مرگ داغ عمر
رفت آن چنان که باد بگردش نمیرسد
در حیرتم که از که بگیرم سراغ عمر
دنیا پس از وجود من آیا چه می شود
بعد از تو خاک بر سر دنیا چه می شود
چون دیده ئی که از پس پیشینیان چه شد
این خود چه پرسشیست که بی ماچه می شود
(1) مقاله« صبوری اصفهانی بقلم امیر فیروز کوهی» مندرج در «مجله ارمغان. س ١6 ش 5 ص 373 تا 379 بتاریخ مرداد 1314 ش» در آنجا چنین آمده است «.... در روز یکشنبه 24 آبانماه سنه 1313 شمسی بواسطه عروض کسالت مختصری در ٧6 سالگی با کمال فقر و نهایت استغناء در گذشته و پاره ای از پیکر ادب را با خویش بگور برد». در چند سطر بعد نیز تصریح به ٧6 سال زندگانی او شده است. و در ص 374 ولادت صبوری را بسال 1279 بدون ذکر روز و ماه نوشته اند پیشتر «ارمغان سال 12 ش 7 مهر ماه 1310 ص 502 - 507» مقاله ئی بقلم خود وحید دستگردی بعنوان ملک الادب استاد سخن صبوری اصفهانی» انتشار داده و از او تجلیل فراوان نموده و نمونه ئی از اشعارش را نیز چاپ کرده و تاریخ ولادتش را در آنجا در پنجم ماه ذیقعده سنه 1279 (قمری نوشته و گوید: «اینک قریب 71 سال از عمر وی میگذرد». انتهی. صبوری از جمله شعرائی است که بمناسبت شصتمین سال تولد ادوارد براون (جلد 6 ش 1378) چکامه 26 بیتی باین مطلع
برون ای خداوند آموزگار
که علم از تو آموخته روزگار
ساخته و همانند دیگر فریب خوردگان ،غافل آن مأمور خارجی را بسی نواخته است بتفصیلی که در مجله ارمغان 2 : 5 و 6 مورخه 1300 ش ملاحظه می.شود صاحب عنوان و صبوری گیلانی (1265) ج 6 ش (1082) در مقدّمه دیوان طرب : 257 و (258 نیز شرح حال دارند .م.
وی فرزند حاج میرزا هادی دولت آبادی است که در (1322) بیاید، و خود از
ص: 2284
جمله ادبا و رجال سیاسی کاردان ایران و از احفاد قاضی نورالله شوشتری بود و از طرف مادر بمرحوم آخوند ملاعلی نوری (ره) می پیوست و بزبان فارسی و عربی شعر هم می گفت.
و همانا در اینسال چنانکه در الذریعه 9 : 1309 ش 8394» فرموده در قریه دولت آباد متولد شده و در «سخنوران نامی معاصر 2 : 281» در سال 1241 شمسی نوشته که تقریباً همین سال خواهد شد(1).
و ،بهرحال وی پس از طی زمان ،کودکی در علوم شرعیه و ادبیه تحصیل نموده تا
فاضلی نامبردار گردید و خطی خوش بهم رسانید و در هیجده سالگی بطهران رفت و مدتی هم در سامره در نزد میرزای شیرازی درس خواند و پس از برگشتن از عتبات بتکمیل ادبیات و تحصیل فلسفه پرداخت و چندی در طهران نزد میرزای جلوه درس خواند.
از آن پس سفری ببین النهرین و مصر و حجاز کرد و چند سال در فرانسه ساکن و در قید سفر بود و سپس بایران ،بازگشت و در انقلاب مشروطیت در سلک آزادی خواهان در آمد و به پیشرفت مشروطه کمک کرد. آنگاه باز بخارجه رفت و پس از خلع محمد علیشاه بایران باز آمد و در حدود سال 1314 بأمور فرهنگی پرداخت و در این راه خدمات شایانی انجام داد و بتأسیس مدارس ادب و سادات فرهنگ جدید ایران را رونقی بسزا بخشیده و پایۀ آنرا محکم ،نمود و در ایام سکونت در فرانسه زبان مردم آن دیار را یاد گرفت چنانکه هم بدان کتاب تألیف کرد و هم از آن ترجمه نمود.
و در کتاب «فتنه باب ص آخر . س آخر» در احوال میرزا یحیی صبح ازل گوید: جانشینی او برای خود معین نکرد و فقط در طهران حاج میرزا هادی دولت آبادی و بعد حاج میرزا یحیی دولت آبادی وضع ریاست مانندی داشتند، انتهی.
و اینک صورت تألیفاتش چنان که در شعرای معاصر اصفهان: 544» ذکر نموده
1- کتاب آئین در ایران 2-کتاب اردیبهشت» که مجموعه آثار منظوم او است دو جلد کتاب «ارمغان یحیی» 4-کتاب« اصفهان و بیگانگان» 5 کتاب «تذکره».
ص: 2285
6- ترجمه کتاب تربیت اراده 7- ترجمه «روان نامه» 8- ترجمه «مکتوب بآکادمی» از نوشته های فنلن. 9- تسدیس قصیده خاقانی 10- کتاب «چنته». 11- کتاب
«حیات یحیی در تاریخ ایران چهار جلد. 12 کتاب داستان عشقی «شهرناز». 13 - کتاب «دوره زندگانی 14-کتاب رهنمای انتخاب 15- کتاب «زندگانی علی بن ابی طالب علیه السلام» که آخرین تألیف او است. 16- کتاب «سرگذشت درویش» 17 -کتاب «شجره طیبه» در حکمت الهی که در بعضی جاها بنابر آنچه در شعرای معاصر فرموده بنام او نوشته اند. 18- «شرح احوال امیرکبیر »که بعضی آنرا حقایق خوانده و بعضی آنها را دو کتاب گفته اند 19-شرح احوال قائم مقام. 20-کتاب علی که اولین کتاب درسی است که در ایران تألیف شده. 21- کتاب کنگره نژادی 22 - کتاب «لاوره پرس» که مجموعه خطابه های او در سوئد است. -23 - كتاب «لبخند فردوسی» 24- کتاب« مرگ و نسیان» 25 -کتاب «نعمتان مجهولتان» 26- کتاب «نهال ادب».
و اینک این اشعار از او اینجا نوشته شد از یک قصیدهٔ عربی بنقل از «شعرای معاصر»:
سقتني رحيق الراح راحة مهجتى
فهيّج أش__واق_ي و عجعج لوعتي
له تحت أستار السوالف وجنة
بها لو تجلى للرواسي لدكت
بداخده والناس منه بنيلهم
أصابوا و إني قد أصبت بنيلتي
فأظهر نورًا أشرق الارض كلها
و أوقد نارًا قد أحلّت بمهجتى
و لما رأيت الغدر أصبح وجهه
و قد بان بين الناس أحسن شيمتي
إذًا لغمضت العين من كل مقبل
و أطويت أقدامي بأذيال عزلتي
و لست براج منية النفس كلها
فما كلَّ نفس أوتيت ما تمنّت
و «عجعج» في البيت الاول أى صاح. قال في «الاقرب» : عج الرجل من باب ضرب وعلم - عجا و عجيجا - أى صاح و رفع صوته و عجعج بمعناه، و مضاعفته دليل
ص: 2286
على التكرير فيه، انتهى (1).
حاج میرزا یحیی در نزدیکی غروب آفتاب روز جمعه سیزدهم ماه رمضان المبارک سنه 1358 هزار و سیصد و پنجاه و هشت - مطابق 4 آبانماه -باستانی در تهران وفات کرد و زوجه او دختر میرزامحمد محسن خان مظفرالملک ابن میرزا عبد اللطیف طسوجی بوده.
و فرزندش مهندس علی اکبر دولت آبادی در شب شنبه 4 ج 2 سنه 1366 - مطابق 15 اردی بهشتماه باستانی چنانکه در روزنامه ،عرفان صادره در 26 ج 2 اینسال بشماره ،2626 ،نوشته در بلژیک وفات کرد.
(عبداللطیف طسوجی )
و میرزا عبداللطيف مذكور مترجم اوّلی و اصلی کتاب الف ليلة وليلة» در سنه 1259 بنام محمدشاه است و در «المآثر : 202 س 1 »عنوانی دارد، چنانکه در «الذریعه» فرموده و آنجا گوید ترجمه منثورات این کتاب بنثر پارسی از میرزا عبداللطیف و ترجمه اشعار عربی آن بنظم پارسی از میرزا محمد علیخان سروش ،است، انتهی پس اینکه در «المآثر» گوید وی بحکم ناصرالدین شاه آنرا از عربی بفارسی نقل کرده اشتباه است. و میرزا عبداللطیف یک پسر دیگر کوچکتر از مظفرالملک داشته بنام میرزا مهدیخان و او لله اولاد ظل السلطان بوده و نیز یک دختر داشته بنام نصرت خانم که زن ظل السلطان ،بوده چنانکه در «مجله یادگار 5: 8 و 9: 70 »نوشته و دختری دیگر از او بعنوان فروغ شهاب در «مؤلفین کتب چاپی 4 : 816» ترجمه شده (2).
(1) دولت آبادی خود در حیات یحیی 12:1 نوشته است تا این تاریخ که سی سال از عمرم میگذرد و شروع بنگارش این شرح حال نموده ام پدرم پنج پسر و یک دختر دارد... من پسر دوم هستم که در سنه 1279 هزار و دویست و هفتاد و نه هجری روز چهارشنبه هفدهم ماه رجب در دولت آباد متولد گشته ام.
مرحوم استاد همایی نیز در «مقدمه دیوان طرب 207» گوید: «ولادت وی بهمان دلیل خط پدرش پشت کتاب« شرح تجرید» - هفدهم رجب 1279 قمری است، و در چهارم آبانماه 1318 ش موافق 1357 ق وفات یافت از وی اولاد پسر نمانده است».
ص: 2287
1357 گویا غلط چاپی ،است درست 1358 می باشد چنانکه در متن دیده می شود. ایزد گشسب در نامه» سخنوران 149 ط 1319 ش که چند سطری از دولت آبادی
و سروده هایش آورده ولادتش را (1241 ش) نوشته است.
مرحوم مشار در« مؤلفین 6: 828 »در (1281 ق)، و مرحوم معلم نیز پیشتر شرح حال او را در (1282 )نوشته بود بعد آنجا را خط زده و بدلالت «الذریعه» در اینسال آورده است شاید ارائه (1281 یا 2 )از سوی خود او بوده شرایط انتخابات مجلس را یا اشتباه دیگران است. .م.
(2) سراینده در این اشعار عربي أفكار و مقاصد معلوم خود را پنهان کرده است. م.
(3) پیرامون طسوجی و کتاب او رجوع فرمایند بمجلۀ« هنر و مردم 23:10 ببعد و 16:11 ببعد، مرداد و شهریور 1342» و «فهرست دیوانهای خطی کتابخانه سلطنتی وكتاب هزار ويكشب 2: 1375 تا آخر اردیبهشت 1355». م.
کتاب چهار جلدی «حیات یحیی» همانند دیگر آثار نظم و نثر این شخص، از جمله بیانیه بلند بالای او «سفر اصفهان در محرّم 1344» چاپ «مطبعه مجلس» همگی حاکی از إنحراف دینی و دشمنی با علماء دین و دینداران و حمایت از منحرفان و ملحدان است در لفافه و لابلای سخن و گاه بی پروا و آشکارا.
در آن مجموعه تاریخ معاصر یا حیات یحیی نسبت بمقام شامخ علامه مجلسی و شهید بزرگوار حاج شیخ فضل الله نوری و بخصوص قامع فرقه ضاله مضله، مرحوم آیة الله آقا نجفی اصفهانی «رضوان الله عليهم» بصراحت جسارت و اهانت آشکار نموده، و در حق سایر علماء ایران و عتبات عالیات نیز هر زمان فرصتی بدست آورده از هتک و دشنام کینه توزانه خودداری نکرده و تنها بمنظور دفع تهمت از خود و جلب أنظار و فریب عوام و ظاهر بینان گاه برخی علماء و مراجع را اندکی ستوده است.
نوشتن این سخنان و صرف عُمر عزیز که «ودیعۀ الهی» است در مجموع این عنوان با
کراهت قلبی انجام گرفت، «أمتِ الباطل بموت ذكره».
چنانچه کسانی طالب بررسی بیشتر باشند بکتابهای خاطرات احتشام السلطنه که خود نیز از او در «حیات یحیی» یاد کرده و «فتنه باب» و «تاریخ رجال ایران بامداد 438-436:4» و «مؤلفين مشار 828:6 ببعد» و «تذکره شعرای معاصر اصفهان 542» و «دانشمندان و بزرگان اصفهان 532» و کتب تاریخی مرحوم حاجی خان انصاری
ص: 2288
و «مجلس اوّل و بحران ،آزادی آدمیت : 348-349 »مراجعه فرمایند.
ناگفته نگذاریم که در اوائل سال ١٣6٣ ش دفتری نیز از برادر صاحب عنوان بنام «خاطرات سید علی محمد دولت آبادی لیدر اعتدالیون» در تهران چاپ و منتشر شد که از سراسر آن آثار و علائم بغض و عناد و اسائه ادب و هتاکی نسبت بعلماء عاملين و فقهاء راشدین و مقدسات اسلامی واضح و لائح است و جای هیچگونه حسن ظنّی را درباره نویسنده و نشر دهنده باقی نمیگذارد .م
وی فرزند میرزا علی آقا ابن حاجی میرزا محمد علی قراچه داغی (1310) است که پدرش میرزا علی آقا مردی فقیه و عابد و خود از علماء أجلاء و صاحب زهد و تقوى و تارک دنیا بوده و شعر هم میگفته و در اینسال چنانکه در کتاب «علماء معاصرین : 115 »نوشته در تبریز متولد شده و در مدارس علمیه بتحصیل پرداخته و بعد از دریافت شطری از علوم عربیت و منطق و ادبیت و اصول فقه در سنه 1299 بنجف اشرف رفت و در حدود دوازده سال در آن مكان بتکمیل تحصیلات مشغول بود و در نزد فاضل ایروانی و شیخ هادی طهرانی همی درس خواند و در سنه 1311 بتبریز بازآمد و آنجا بموعظه و هدایت و ارشاد و تألیف پرداخت و در بیانات منبری و تأثیرات آن بدرجات سامی رسید و چندین کتاب در فقه و غیره تألیف کرد از آن جمله
اول کتاب لسان الحق یا مظالم «المسیحیین در ردّ نصاری (1) دویم کتابی در رد معتقدات حاجی کریمخانی ها» سیم کتابی در اثبات اینکه «ترجمه قرآن بلغات مختلفه غیر مقدور است. چهارم کتابی در« ابتلاء ائمه ع». پنجم «دیوان اشعار» هزار بیت .
و او در سنه 1337 از تبریز بزیارت عتبات بیرون رفت و در راه بیمار شد و همواره بدتر می شد تا در شب شانزدهم صفر به کاظمین (ع) رسید و فردای آن که روز پنج شنبه شانزدهم ماه صفر المظفر سنه 1337 هزار و سیصد و سی و هفت بود مطابق 29 عقرب
ماه برجی هم در آن زمین برین وفات کرد و در رواق کاظمیه دفن شد.
ص: 2289
(1) در «مؤلفین کتب چاپی 6 : ٨٩6» گوید که «لسان الحق» بسال 1336 در تبریز طی 538 صفحه رقعی چاپ شده است و در «الذریعه 18 : 302 »نام پدر صاحب عنوان را میرزا زین العابدین ،نوشته همچنانکه در نسخه اصل« نقباء البشر: ص 653 مصوّره» فرماید:« الشيخ العالم الفاضل الماهر الميرزا يوسف بن الميرزا زين العابدين بن محمد على القره داغی التبریزی عالم فاضل متبحر له «لسان الحق» في الردّ على النصارى، المطبوع سنة ١٣٣6. و هو ابن عمّ الميرزا محمد صادق صاحب المقالات الغريّة» و «رسالة المشتق». وتشرّف الى زيارة العتبات سنة 1337 فتوفّى بالكاظمية، رحمه الله و دفن بالرواق الشريف. وحدثني ولده الفاضل الميرزا على المشتغل في النجف أنّ لوالده مقتل كبير (كذا) و ديوان المدايح والمراثى عربيا، و ينقل عنه الفاضل الخياباني في «وقايع الأيام»، انتهى. م.
ص: 2290
سنه 1280 قمری مطابق سنه ١٢4٢ شمسی
(....) غرّه محرم الحرام (...) جوزا ماه برجی
وی فرزند مقصود علی بن نظر علی بن مقصود علی بن حسنعلی از اهل محله نماورد اصفهان و مردی است که علاوه بر سواد خواندن و نوشتن فارسی گاهی شعر هم میگوید و تخلص بکاء یا بکائی مینهد و خط نسخ و شکسته و نستعلیق را تا دو سه سال پیش از این که در اثر پیری و رعشه دست از کار افتاده خوب مینوشت و در ماه ربیع المولود این سال مطابق اسد سنبله) ماه برجی متولد شده، و چندین سال است که این فقیر با او آشنائی بهم رسانیده ام و چندین نفر فرزند ذکور و اناث پیدا کرده که برخی وفات نموده و برخی تاکنون مانند خود او زنده اند.
مرحوم شیخ بکائی در شب شنبه سیم ماه رمضان المبارک سنه 1367 ه_زار و سیصد و شصت و هفت مطابق 19 تیر ماه باستانی در خانه مسکونی خود در نزدیک مدرسه نم آورد وفات کرد و روز شنبه نعش او را برداشته و در تخت پولاد در نزدیکیهای قبر فاضل هندی دفن کردند(1)
(1) نمونه احوال و اشعار بکائی در «شعرای معاصر :اصفهان: 90» و «دانشمندان
و بزرگان :اصفهان 201 »ذکر شده است. م.
وی فرزند مرحوم حاجی میرزا محمد حسین 38 شهرستانی (ره) است که در
ص: 2291
(1256 ج 5 ص 1536 ش 895) گذشت و خود که او را حاج میرزا سید علی هم نوشته اند. بطوری که در «فهرست کتابخانه رضویه (ع) 6 : 654 ش 130» فرموده با ملاحظه بعضی از مواضع دیگر؛ سلاله خاندان شریف سیادت و علمی است که در شب دوشنبه سیم ماه رجب الفرد اينسال مطابق (...) جدی ماه برجی در کربلا متولد شده و علوم متنوعه عقلی و ریاضی را نزد پدرش آموخت و فقه و اصول را نزد فاضل ایروانی و میرزای رشتی و میرزای شیرازی خواند سپس در کربلا بتدریس و تألیف پرداخت و از مراجع تقلید و اعلام علما گردید و اینک تألیفات او:
اول کتاب «التبیان» در تفسیر غریب ،قرآن دو جلد دویم کتاب «الدرة العزیزه» در
(شرح الوجيزه) شیخ بهائی در درایه سیم رسائل اربعه در مباحث: إعراض از مال لباس مشکوک معرفت وقت مغرب ولایت بر باکره
و آخر در نیم ساعت پیش از غروب آفتاب روز سه شنبه یازدهم ماه رجب الفرد سنه 1344 هزار و سیصد و چهل و چهار مطابق 6 بهمنماه باستانی - وفات کرد و در کربلا در مقبره خانوادگی واقع در رواق جنوبی روضه مطهره حسینی(ع) دفن شد(1).
(1) گویا قدیم ترین مأخذ ترجمه صاحب عنوان كتاب «الشجرة الطيبة في آثار العلماء المنتخبة» تأليف شيخ محمد قاری کوفی ابن حاج عبود عباچی حائری متوفی 1340 در کربلاست که در تاریخ هفتم ج ٢ / ١٣٣6 شرح حال را از زبان خود مرحوم شهرستانی نوشته و او در آن تاریخ نام پنجاه کتاب از تألیفاتش را برای کوفی برشمرده، و مؤلف
«اعيان الشيعه 46 : 145 »که ترجمه موصوفه را از همان کتاب نقل نموده نام سی جلد از آنها را آورده اما در آنجا تاریخ وفاتش به رقم (1346) چاپ شده است، و لذا این اشتباه در« معجم المؤلفين :11: 49» و «معجم رجال الفكر و الادب: 258» نیز بعين دیده می شود.
نام صاحب عنوان در «اعیان الشیعه» سید میرزا محمد علی و در «نقباء البشر: 1410» سید میرزاعلی و در «ریحانة الادب 2 : ٣6٣» و «مؤلفین کتب چاپی 4: 410 »حاج میرزاعلی و حاج میرزا سید علی ذکر شده و برای آگاهی بیشتر از احوال و آثار آنمرحوم بهمین منابع رجوع فرمایند. دو تصویر نیز از ایشان در دو مأخذ اخیر چاپ شده است. م.
ص: 2292
وی سید جلال الدین بن حاجی سید محمدرضاء حسینی کاشانی و خود از جمله
رجال سیاسی و اهل علم و ادب در عصر ما بود.
شرح احوالش در« روزنامه ایران س 15 ش 3431 صادره در 24 شعبان 1349 در ص 3 »و کتاب «تاریخ جرائد و مجلات ایران 2 : 205 »بنظر رسیده و آنچه از آنها بر می آید اینکه حاجی سید محمدرضا مانند پدرانش از علما و فقهاء کاشان بوده و سه پسر و دو دختر داشته یکی از دختران فرخ سلطان بوده که قبل از ازدواج وفات نموده
و دیگر ملک خانم که فرزند او میرزا خلیل الله از علماء کاشان است، و سه پسر او: اول حاجی سید محمد علی معروف به آقا بزرگ که هم از اهل علم بوده و شاید وی همان باشد که در «تاریخ مشروطهٔ ملکزاده 1 : 255 »گوید: او از علماء روشن فکر در نجف و ناشر «روزنامه حبل المتین» برادرش در آن شهر بود، انتهی.
و سیم میر سیدحسن که ساکن طهران و آنجا مدیر روزنامه يوميه حبل المتين» بوده که شماره اول آن در 2 شنبه 15 ع 1 - 1325 منتشر شده و پس از بمباردمان مجلس و تبعید وی از طرف محمد علی شاه چند ماه در رشت ماند و چند شماره از آن را در آنجا انتشار داد و پس از و پس از خلع محمد علی شاه در اواسط سنه 1327 باز بطهران آمد و مشغول نشر روزنامه گردید و در این دفعه بواسطه اینکه در شماره ششم صادره در رجب این سال مقاله ئی در زیر عنوان «اذا فسد العالم» درج کرده محکوم بحبس شده و پس از مدتی که محبوس بود از حبس خارج و دیگر آنرا منتشر نکرد و آخر هم در طهران وفات نمود. و أوسط آنها مرحوم مؤید الاسلام صاحب این عنوان بوده، و او در شنبه سیزدهم ماه رجب الفرد اينسال چنان که نص تاریخ جرائد مذکور است. مطابق (...) جدی ماه برجی - در محله کلهر کاشان از بطن مخدره خانم سلطان دختر نیک اختر آقای حاجی میر محمد علی کاشانی (1294) متولد شده و هم در کاشان علوم معموله فارسی و مقدمات عربی را درس خواند و بعد از وفات پدر با برادر بزرگ خود برای تکمیل تحصیل
ص: 2293
باصفهان رفت و آنجا در نزد مرحوم آقا میرزا ابوالمعالی کرباسی کتب سطوح را یاد گرفت و بعد از آن چندی در مدرسه صدر بدرس آخوند کاشی و آقای شریعت رفت و بعد از پنج سال بکاشان برگردید و از آن جا بطهران و مشهد رفت و از مشهد بعتبات عالیات سفر کرد و در سامره چندی بدرس خارج میرزای شیرازی حاضر شد و در این مسافرت و معاشرتها شطری وافر از علوم فقه و اصول و حکمت و ریاضیات را یادگرفت.
و در سنه 1305 با اجازه از میرزا ببندرعباس رفت و آنجا یک ماه و نیم با سید جمال الدین اسد آبادی معاشر و محشور بود و از کلمات وی مستفیض و در نتیجه بخط سیاست و ایجاد انقلاب در تمدن جدید ایران افتاد !
آنگاه سیدجمال الدین بشیراز و اصفهان و تهران آمد و او بعمّانات رفت و در آن وقت حکومت آن ولایت با سید ترکی فرزند سید سعید بود و در آنجا از وضع آن ولایت متأثر شده نامه ئی بمیرزا علی اصغرخان صدراعظم که مصدر همه امور پادشاه وقت بود نوشت مبنی بر این که هنوز امام مسقط تحت نفوذ کامل انگلستان در نیامده و باندک توجهی ممکن است آب رفته بجوی باز آید و چون ترتیب اثری بر این نامه ندید پس از یک سال و نیم توقف از عمانات بعنوان سیاحت هندوستان در حرکت آمد و در سنه 1308 ببمبئی رسید و بعد از چندی بسمت مشرق آن شهر رو کرد و بمدرس و نگون و سنگاپور و بالاخره بکلکته رفت و بتجارت مشغول شد.
در آن اوقات که مقارن سنه 1311 بود سیدجمال الدین در انگلستان و میرزا ملکم خان ناظم الدوله وزیر مختار دولت ایران در لندن ،بودند و در اثر مکاتباتی که میان این سه نفر رد و بدل شده رأی هر سه باین قرار گرفت که باید بوسیله جراید مردم ایران را مهیای انقلاب فکری نمود و بدین منظور میرزا ملکم خان« روزنامه قانون» را در لندن منتشر و سید جلال الدین در کلکته «روزنامه حبل المتین» را تأسیس نمود که شماره اول آن در 10 ج 2 سنه 1311 مطبوع و منتشر گردید و تا آخر عمر وی ادامه داشت و در این مدت قریب چهل سال چهل و سه مرتبه توقیف شده و باز براه افتاده و یک دفعه آن از
ص: 2294
سنه 1335 تا سنه 1343 هشت سال طول کشیده چنان که خود او هم چندین بار از طرف حکومت هند محکوم بتبعید و برعکس ده بار هم از هند عازم حرکت بوده و از حکومت هند محجور می شد و چندین بار هم روزنامه اش از ورود بایران ممنوع بود و مدت ده سال هر هفته ئی پنج هزار نسخه آنرا از هر شماره ی برای ترغیب عموم مردم بخواندن میان علماء عتبات و ایران مجاناً توزیع می نمود!
و مختصر این روزنامه از همه روزنامه های آزاد فارسی اقدم و اشهر و در بیدار کردن مردم ایران أدخل بوده و هر شماره ی در حین انتشار بچندین زبان ترجمه می شد و ما آن را اینجا اول از تألیفات او می شماریم. دویم «مجله هفتگی مفتاح الظفر» انتشار آن سنه 1315 سیم «مجله هفتگی آزاد »چهارم «روزنامۀ یومیه کلکته» بزبان اردو و این دو را در سنه 1316 تأسیس نموده پنجم «مجله هفتگی ملک و ملت» بانگلیسی انتشار آن سنه 1321 ششم «روزنامه حبل المتین» بزبان اردو و بنگاله غیر از اول که نوشتیم اشاعه آن در حدود (1330) هفتم «روزنامه حبل المتین» دیگر هفتگی انگلیسی که در حدود (1332) آنرا نشر داده هشتم أشعار چندی که آنها را در ایام جوانی سروده و از آن جمله این سه شعر را در «تاریخ جرائد 207 »نقل کرده
حضرت داودای مفتاح هوش
از مؤید پند کن آویز گوش
در سیاست اقتضای وقت بین
مسلک پیغمبران را برگزین
ما نمیخواهیم آخوند و قجر!
در سیاست قطع ید کن زین دو سر
مؤيد الاسلام (1) در ظهر روز 19 رجب سنه 1349 در موقعی که در دفتر کار خود در کلکته نشسته بود ناگهان مبتلا به حمله قلبی گردید و پس از پنج روز در شب دوشنبه بیست و چهارم ماه رجب الفرد اینسال (سنه 1349 هزار و سیصد و چهل و نه )مطابق 24 آذرماه باستانی هم در آن شهر وفات کرد و حسب الوصیّه که گفته بود مدفنش در ایران باشد پس از یک سال جسد او را بایران حمل کرده و در 6 شعبان سنه 1350 که روز سال شمسی فوت او باشد بمشهد آوردند و آنجا در ایوان عباسی دفن کردند .
ص: 2295
و پس از خود یک پسر بنام سید جمال الدین که در حین فوت پدر چهارده سال داشت و پنج دختر باز گذاشت و دختر دویم او فرخ سلطان چندی مدیر ثانی «حبل المتین» بوده.
(1) تأیید اسلام تنها بید قدرت خداوند سبحان و بوسیله بیان آیات قرآن مجید و احادیث معصومین صلوات الله عليهم اجمعین و عمل بر طبق آنهاست بدون تأويل و انحراف و الا این گونه افراد صاحبان اقلام مستأجره بودند که روزنامه هایشان جز نشر عقائد إلحادى و خدمت بأجانب هدف دیگری نداشت. لقد صدق القائل الكريم شر الأمور محدثاتها. مرحوم محمود محمود گوید: از سال 1309 ق انگلیسیها زمین و زمان را بر علیه شاه و صدراعظم ایران برانگیخته بودند روزنامه «قانون» در لندن، روزنامه هفتگی «حبل المتین »از کلکته... تبلیغات سید جمال الدین از استانبول نطقهای آتشین پرفسور برون در لندن و طبع کتاب «تاریخ نو» میرزاحسین همدانی... و جراید مهم لندن... تمام اینها تهیه یک مقدمه بود که از یک انقلاب دامنه داری در ایران که عن قریب روی خواهد داد خبر میداد...» «تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم 6: 240 و دیگر صفحات همین جلد و جلدهای دیگر».
درباره زادروز صاحب عنوان استدراک پایان کتاب ملاحظه شود. .م.
وی فرزند ملا محمد بن زین العابدین ابن ملا محمود شیرازی، و خود از اعلام علماء عصر بود که بنابر آنچه در «فهرست کتابخانه رضویه 6 303 ش 205 و 206 »فرموده با ملاحظه بعضی از مواضع دیگر۔ در 5شنبه بیست و هفتم ماه رجب الفرد - اینسال مطابق (...) جدی ماه برجی متولد - شده و نزد پدر زنِ خود ملا حبیب الله کاشانی و میرزا فخرالدین نراقی و آقا سید محمدکاظم یزدی درس خوانده
تصویر
ص: 2296
و چندین کتاب تألیف نموده از آن جمله کتاب آب حیات» در ترجمه و شرح «دعاء سمات» که در سنه 1354 آنرا بانجام رسانیده.
و آخر، پس از مدت هشتاد و پنج سال و شش ماه و یازده روز عمر در چهارشنبه هشتم ماه صفر الخیر سنه 1366 - مطابق (1)... ماه باستانی وفات کرد و در مقبره پنجه شاه کاشان پهلوی مرقد پدر و نیای خود دفن شده
(1) هشتم صفر 66 مطابق 11 دیماه (1325) بوده است. برای آگاهی بیشتر از احوال و آثار صاحب عنوان بکتابهای «مؤلّفین مشار 3 :849» و «نقباء البشر: 1119» و «گنجینه دانشمندان 6: 258-٢62 »رجوع فرمایند. .م.
وی فرزند احمد 30 بن محمد 29 بن علوی 28 بن محمد 27 بن طالب 26 بن علی 25 بن جعفر 24 بن ابوبكر 23 بن عمر 22 المحضار بن عبدالرحمن 21 سقاف علوی یمنی است. عبدالرحمن 21 سقاف در( 1262 ج 5 ص 1674 ش 1005) گذشت(2))
فرزندش عمر 22 المحضار نخستین کسی است که نقیب تریم حضر موت گردید. و سید محمد 31 صاحب این عنوان از علما و فقها و ادبا و محدثین بود و در ماه رجب الفرد این سال مطابق( قوس - جدی) ماه برجی در جبیل از أعمال دوغن طرف مغرب حضرموت متولد شده و پس از تحصیل انواع علوم ادبیه و فقه و سلوک و عرفان و غیره در ساعت هفتم شب دوشنبه بیستم ماه شوال المکرم سنه 1344 هزار و سیصد و چهل و چهار مطابق 12 اردیبهشت ماه باستانی وفات کرد و در شهر سورابایاء جاوه در نزدیکی مسجد جامع امفیل در گنبد صهر خود سید محمد عیدروس حبشی دفن شد. و دو فرزندش سید عبدالله 32 و سید علوی 32 در علم و فضل جانشین وی گردیدند.
(1) همچنین رجوع شود به ج( 6 ش 1405 ص 2245) و پدر صاحب عنوان در
الأعلام 1 : 247 ترجمه دارد. م.
ص: 2297
وی مهدی قلیخان فرزند مرحوم علیقلیخان مخبرالدوله است که در (1245 ج 4
ص 1222 ش 651 )گذشت.
آقای حاجی مخبرالسلطنه از رجال معروف کاردان ایران و در علم و فضل نیز قدوة أمثال و أقران است و در هفتم ماه شعبان المعظم این سال مطابق (...) جدی ماه برجی در طهران متولد شده و تحصیل علوم معقول و منقول نموده و در ریاضیات تبحری بهم رسانیده و کتابی در نقشه کشی و هیئت و جغرافیای قدیم و جدید» تألیف کرده که در آن نصف النهار کوه دماوند را مرکز قرار داده و در مقدمه ذکری از مهره و مخترعین این علم از مسلمین نموده.
و چندین مرتبه هم بریاست وزرایی و سایر مناصب مناسب نائل گردیده و چندبار
نمایندگی مجلس را داشته و شعر هم می گوید.
در «مجله تعلیم و تربیت :22 : 3 : 55 »شرح حال او را عنوان کرده و پس از ذکر تولد او بطوری که نوشتیم کلماتی نوشته بخلاصه اینکه او در سنه 1315 پس از وفات پدرش از طرف مظفرالدین شاه لقب مخبرالسلطنه یافت و پیش از آن بخان خاقان معروف بود و در سنه 1320 با میرزا علی اصغرخان صدراعظم بمکه رفت و در طول مدت عمر چندین کتاب تألیف کرده
اول کتاب احوالات خویش که شاید کتاب «خاطرات و خطرات» یا همان کتاب بر من چه گذشت باشد و از اسناد مهم تاریخ معاصر می باشد. دویم کتاب «أفكار أهم». کتاب بستان ادب چهارم کتاب تاریخ ایران پنجم کتاب «تحفة الافاق» در جغرافیای اروپا که شاید همان باشد که ذکر شد و گفتیم در نقشه کشی است. ششم کتاب «تحفة الاريب» هفتم کتاب «تحفة الافلاک» هشتم کتاب تحفه مخبری نهم کتاب «تعليم الاطفال» دهم کتاب «جبر و مقابله و هندسه و مثلثات». یازدهم کتاب« چنته مخبری». دوازدهم رساله در تصوف» سیزدهم «رساله در منطق». چهاردهم کتاب
ص: 2298
سفرنامه دور کره پانزدهم کتاب «فوائد الترجمان در تعلیم زبان فرانسه شانزدهم كتاب مجمع الادوار در موسیقی قدیم و جدید (1) و این دو شعر را هم از او آنجا نقل
کرده:
پی آرامش کشور فتاده
بهرسو همچنان سنگ فلاخن
گهی اندر شمالم جان همی کاست
گهی اندر جنوبم سوده شد تن
انتهى. وكتاب «افکار أهم» را در «مجله اخگر» «أفكار أمم» در فلسفه شرقی نوشته .
مرحوم حاج مخبرالسلطنه - بطوری که در روزنامه کیهان .س 14 ش 3675
خ 34/6/22 ص 1» نوشته در سه ساعت پیش از ظهر 4شنبه 26 محرم 1375 در طهران وفات کرد و در (ص 5) شرحی از احوال او نوشته که آنچه در متن ذکر نشده :اینکه وی در سنه 1295 برای تحصیل ببرلن ،رفت و در اواخر ج 1 سنه 1296 بایران برگشت و بتحصیل ادبیات فارسی و موسیقی مشغول شد و وی قدیمترین کسی است که دستور زبان فارسی و کتاب دبستانی را تألیف نموده، و هم او اول کسی است که فن گراورسازی را ،آموخته و در ماه رمضان سنه 1301 بعنوان پیشخدمت خلوت بدربار ناصرالدین شاه ،رفت و در دوره مشروطه اولین کس او بود که قانون مطبوعات را تدوین نمود، و در سنه 1326 حاکم آذربایجان و بعد از آن حاکم فارس شد و در ذی الحجه سنه 1345 رئيس الوزرا شد و از هفتم آن ماه تا 21 ج 1 سنه 1352 بدان سمت باقی بود، و پس از انفصال از کارهای دولتی همواره در خانه شخصی خود در دروس بسر میبرد و از تألیفات او با ملاحظه أعداد مذكوره هفدهم کتاب «دستور سخن».
و در شماره بعد آن «3676 خ 34/6/23 در ص آخر» نوشته که 5 ساعت بعد از ظهر همان روز جنازه او را برداشته و در دروس در مقبره خانوادگیشان دفن کردند
انتهى
(1) مخبرالسلطنه یک رساله 27 صفحه یی نیز در همین زمینه بنثر و نظم نوشته که تاریخ پایان آن «26 تیر 21 ش» است و بخط خود او در «گلزار معانی: 739-765 ط 2 »چاپ شده و پس از آن یک صفحه شرح حال او برگزیده از «تاریخ بامداد» است
ص: 2299
و در «ص 738 »زیر عکس او تاریخ فوتش را نادرست «صفر 1375» نوشته اند.
نویسنده کتابهای «دولتهای ایران و دولتمردان ایران در عصر مشروطیت »در چندین
جا مخبر را از مردم فراموشخانه معرفی کرده و بخصوص در« دولتمردان: 301 و ٣٢6 »سخنانی دارد. مجله« یغما 31 : 455» و مؤلّفين مشار 6: 458 »نیز دیده شود. .م.
در «نقباء البشر 973 ش 1465 »شرحی در احوال وی نوشته که با ملاحظه بعضی از مواضع دیگر بخلاصه این است که وی فرزند میرزا فرج الله و خود از حکماء بزرگ و اهل علم و ادب و فلاسفه عصر حاضر در تهران بود و از قراری که در «مجلهٔ یادگار 5 : 4 و 5 : 86» نوشته؛ در جمعه هیجدهم ماه رمضان المبارک اینسال مطابق (...) حوت ماه برجی در کلاردشت مازندران متولد شده و در تهران در خدمت آقا محمدرضای قمشه ئی و آقا علی مدرّس و میرزای جلوه درس خوانده و در دوره اول مجلس بوکالت برقرار و مدت ها در مدرسه قنبر علیخان و مدرسه سپهسالار درس می گفت.
و پس از آن در اثر قدرت مطلقه حكّام ناحیه تنکابن که املاک طایفه ایشان را که به بنی فقیه معروف بودند غصب کرده بودند (1) از تدریس در آن محل ممنوع گردید، و پس از آن در خانهٔ خود بتدریس پرداخت و جماعتی کثیره از اهل حکمت و فلسفه و ادب از
درس او بهره مند شدند.
و از خصایص اوکتابخانه ئی بود که در آن از کتب نفیس خطی و چاپی بسیار جمع کرده. تا آخر پس از مدت هشتاد سال و یک ماه قمری و بیست و شش روز عمر، در بامداد پنج شنبه چهاردهم ماه ذی القعدة الحرام سنه 1360 هزار و سیصد و شصت مطابق 13 آذر ماه باستانی در تهران وفات کرد و بر حسب وصیت در روز پانزدهم در جوار مزار مرحوم جلوه دفن شد. و از جمله شاگردان وی آقای بدیع الزمان فروزانفر است(2). و تاریخ وفات وی بدین طور و اینکه در روز پانزدهم نعش او را برداشتند ن_ص صریح «روزنامه اطلاعات است که وقایع را روز بروز می نویسد؛ و در «مجله» جمعه را
ص: 2300
16 ذی القعده گفته که ظاهرا اشتباه باشد و منشأ آن شاید اختلاف رؤیت هلال و تقاویم ،باشد چه جمعه 15 بودن مبنی بر تمامیت شوال است (1).
و در کتاب «مازندران 2: 11 »شرحی در احوال وی نوشته که خلاصه آنچه ما از آن درآوردیم این است که وی از اهل کلارستاق مازندران از طایفه بنی فقیه است و در قریه کردی چال کلاردشت متولد شده و تا 11 سالگی در موطن خود و سپس تا 16 سالگی در بلوک لنگای تنکابن تحصیل نمود و بعد از آن بطهران آمد و بدوا در مدرسه کاظمیه و مدرسه قنبر علیخان و آخر در مدرسه سپهسالار منزل کرد و آنجا در حکمت نزد آقا محمدرضاء قمشه ئی و آقاعلی مدرس و میرزای جلوه و در هیئت و نجوم نزد میرزا عبدالله درس خواند و بواسطه ذکاوت فطری و عشق مفرطی که بتحصیل داشت ترقیات کاملی نمود بطوری که میرزای جلوه بفضلش معترف و محصلین را باستفاده از او توصیه می فرمود.
و او علاوه بر فلسفه و حکمت در فقه و اصول و علوم رياضيه و طبّ تبحر و تخصصی تمام داشت و کتاب «قانون» را چندین دوره درس گفت و بر آن «حواشی» مفیده یی نوشته که در کتابخانه مجلس موجود است و خط را خوش مینوشت و کتابخانه یی مهم برای خود فراهم کرد ،که هر چند شماره کتب آن چندان زیاد نبود ولی شامل نسخ بسیار خطی عدیم المثل يا قليل المثل بود.
و در دوره مشروطه از طرف طلاب در دوره اول و سیم مجلس بنمایندگی رفت، و در جنگ بین المللی اول در سنه 1334 جزو مهاجرین در آمده بعتبات عالیات هجرت کرد و مدتی در موصل بسر برده و باز بایران آمد.
و در سنه 1339 در اول کودتا از طرف سیدضیاءالدین طباطبائی دستگیر شده
و چندی در زندان بود و نیز در دولت پهلوی چندی در زندان و سپس تبعید بکاشان گردید و در تشکیلات جدید عدلیه از طرف داور بخدمت دعوت شده و مدتی رئیس محاکم ابتدائی و استیناف و چندی هم مستشار دیوان عالی کشور بود و بالاخره همه را ترک گفته و در مدرسه سپهسالار و غیره بتدريس علوم عقلیه و فلسفه عالیه پرداخت
ص: 2301
و چندین نفر از بزرگان از برآمدگان مدرس مبارک وی گردیدند.
افسوس که بعضی از این کتب نفیسه خود را خودش در مرض موت بعلت احتیاج
و بعضی را ورثه اش پس از فوت برای اداء قروض وی بکتابخانه مجلس فروختند.
و در «تاریخ مدرسه سپهسالار 125 در پاورقی» فرماید: وی «حاشیه ب_ر كتاب الجوهر النضيد در شرح منطق تجرید» تألیف علامه و «رسائل عدیده در منطق» و غیره تألیف کرده انتهی.
و هم در« مقالات الحنفا: 260» عنوانی مخصوص برای احوال وی منعقد نموده.
و دیگر از شاگردانش آقای حاج شیخ اسمعیل کلباسی است که در سال (1322) بیاید.
(1) چنین است «غصب کرده بودند»، بصیغهٔ جمع در اصل خط مرحوم معلّم و لكن چنان که در مأخذ یعنی« وفیات معاصرین قزوینی» چاپ شده در مجله «یادگار» آمده
غصب کرده بود درست ،است بصیغه ،مفرد که مقصود شخص پهلوی است .م.
(2) فروزانفر او را در «سخن و سخنوران ٣65 ط 2 در حاشیه» چنین ستوده است «افضل المتأخرین آقای میرزا محمد طاهر تنکابنی» و همو در شرح حال خود گوید: «در سال 1342 بتهران آمدم و یک دوره «شرح اشارات» و «شفاء» و کلیات «قانون» پیش مرحوم میرزا طاهر تنکابنی تلمّذ شد و «نجات» و «تمهيد القواعد» را هم بر ایشان قرائت کردم» «مباحثی از تاریخ ادبیات ایران 268»
میرزا محمدخان قزوینی نیز در حاشیۀ ترجمۀ 14 سطري علامه تنکابنی گوید: قسمت عمده این شرح حال مأخوذ از تقریر کتبی فاضل دانشمند معروف آقای بدیع الزمان فروزانفر - یکی از تلامذهٔ آن مرحوم است که برحسب خواهش راق__م ای__ن سطور برای من فرستاده اند. اضافه کنیم که مرحوم دهخدا در حرف طاء لغتنامه 97 بدون اینکه از خود چیزی درباره صاحب عنوان نوشته ،باشد شرح حال وی را بعنوان طاهر تنکابنی از چند جا تلفیق کرده است
1- همان نوشته قزوینی با همان ،پاورقی 2- از «کتاب مازندران» عبّاس شایان که مأخذ مرحوم معلم نیز هست 3 -چند کلمه از تاریخ مشروطه ایران»، 4- إرجاع به الذریعه :6 141 و 285 و حاشیۀ« غزالی نامه 122 ط 1317 ش». این بود مآخذ دهخدا .
ص: 2302
اینک توضیح دهیم که تنها در ص 141 ذریعه سخنی از تنکابنی درباره استادش میرزای جلوه و کتاب الشفاء بوعلی آورده شده و در ص 285 نوشته اند که همه مجلدات شرح نهج البلاغه گلستانه در کتابخانۀ او بوده است.
در حاشیه «غزالی نامه» هم مرحوم همایی یک نسخه از «فضائل الأن_ام م_ن رس_ائل حجة الاسلام» را چنین وصف کرده اند «نسختی کهنه از این کتاب... متعلق بحضرت استاد علامه فیلسوف تحرير آقا میرزا طاهر تنكابني دامت ،إفاداته بأمانت در دست نگارنده
است».
دیگر از جاهایی که مختصر شرح حالی برای فاضل تنکابنی نوشته شده تاریخ رجال ایران 2 185 -186 بقلم بامداد است و نیز از آن رو که وی از وکلاء منتخب دورهٔ اول و سوم مجلس شورای دستوری ،بود میتوان گزارش آن را از روزنامه های مجلس و تواریخ مشروطیت بدست آورد. پیکره معمّم او هم در همان جاها دیده می شود، تا بعد که مجبور بترك زي روحانيت گردید و بیشتر عکسهای او در غیر آن کسوت است. م.
(3) متأسفانه تاریخ فوت را مرحوم معلم اشتباه نقل کرده اند، روزنامه اطلاعات س ١6 ش 4728 مورخه جمعه چهاردهم آذرماه 1320 - پانزدهم ذی القعده ١٣6٠) که بعد از ظهر همان روز جمعه چاپ و منتشر گردیده در صفحه اول چنین نوشته است: فقدان اسفناک حکیم دانشمند و فیلسوف بزرگوار حضرت علامه آقای میرزا طاهر طبرسی تنکابنی که از مفاخر نامی ایران و عالم اسلام بشمار میروند صبح امروز برحمت ایزدی پیوسته اند مراسم تشییع فردا ساعت ده صبح از مدرسه عالی سپهسالار بعمل خواهد .آمد فقدان این مرد دانشمند که سالهای اخیر عمر خود را در زاویه عزلت میگذراندند برای جامعه علم و ادب بسیار تأثرانگیز است چون این خبر هنگامی که صفحات روزنامه بسته شده بود رسید شرح حال و خدمات فقید سعید را ببعد موکول می نمائیم.....
باز همان روزنامه «اطلاعات شنبه پانزدهم آذر 1320 مطابق ١6 ذیقعده ص ١ »نوشت:
مراسم تشییع جنازه مرحوم میرزا طاهر تنکابنی ساعت 10 و ربع صبح امروز مراسم تشیع جنازه فیلسوف نامی مرحوم میرزا طاهر تنکابنی از مسجد سپهسالار با تشریفات لازم انجام گردید جنازه را در حالی که آقای رئیس مجلس شورای ملی (یعنی حسن اسفندیاری و چند تن از آقایان وزیران و نمایندگان مجلس شورای ملی و چند تن از
ص: 2303
آقایان وزیران و نمایندگان مجلس شورایملی و رئیس دیوان کشور و جمعی از قضات عالی رتبه و عده ای از آقایان استادان دانشگاه و دبیران دبیرستانها و دانشجویان دانشکده ها و جمع کثیری از معاریف گیلانیان و مازندرانی ها و تنکابنیها تشییع مینمودند، از خیابان نظامیه روی دست تا سرچشمه آورده و از آنجا جنازه با اتومبیل بابن بابویه حمل شد در حدود 150 اتومبیل ماشین مخصوص حمل جنازه را تا ابن بابویه تشییع نمودند و جنازه فقید سعید در آرامگاه مرحوم ابوالحسن جلوه بخاک سپرده شد، و در حدود نیمساعت بعد از ظهر تشییع کنندگان بتهران مراجعت نمودند. این اولین مرتبه ای بود که در سالهای اخیر در مرگ دانشمند بزرگواری چنین احساساتی ابراز گردیده است.
با این تفصیل که از عین روزنامه اطلاعات آنزمان نقل کردیم و آنچه پس از این بخطّ مؤلّف دانشمند «گلزار معانی »و همچنین ضبط استاد همایی بیاید صاحب عنوان در ساعت نه و نیم بامداد آدینه داعی حق را لبیک اجابت گفته و روز بعد یعنی شنبه 15 آذر بخاک رفته است در کتاب «مقالات الحنفاء: تذكره عرفاء 26٠ »نیز که در متن یاد شده است گوید: «وفاتش در صبح جمعه» اما چهاردهم آذر را بچهاردهم ذی القعده اشتباه
کرده است.
چند روزی پس از تحریر مطالب فوق برحسب اتفاق برگ یادداشتی بخط مرحوم« معلم مؤلف كتاب عليه الرحمه» یافتیم که این عبارت را در آن نوشته بود: «مجله راهنمای کتاب سال 17 شماره های 1 و 2 و 3 ص 133، میرزا طاهر تنکابنی، تولد روز 5 شنبه 28 محرم 1280 در قریه کردیچال از توابع کلاردشت با) شرح حال مفصل)، وفات در ساعت نه و نیم روز جمعه 14 آذر در بیمارستان نجمیه وفات کرد» پایان.
با مراجعۀ بمجلّدات گرامی «فهرست مقالات فارسی» دانسته شد که در آن مجله بسال 1353 ش مقالۀ «میرزا طاهر تنکابنی، بقلم آقای نصرة الله امینی» از ص 133 تا 140 چاپ شده است و پیش از آن بسال 1344 مقالهٔ «معراج میرزا طاهر تنکابنی» بقلم آقای نصرة الله باستان در مجله «یغما :18: 437-439» و پس از آنها بسال 1357 مقالهٔ «طاهر تنکابنی» بقلم آقای احمد نیکو همت در مجله سعی وحید :243 59-21، که همگان مشکور باد .
لابد از اختلاف در تاریخ ولادت علامه تنکابنی هم در همان مقالات گفتگو شده است.
ص: 2304
از غرائب اتفاقات آنکه روزنامه اطلاعات در همان صفحه اول مورّخه شنبه که تشییع جنازه و دفن مرحوم فاضل تنکابنی را خبر داده تلگراف حضوری مالکین مازندران را با وکلای مجلس آنروزی درباره باز پس گرفتن املاک و تهدید مخاطبین چاپ کرده است.
نیز همان روزنامه در ص 1 مورخه دوشنبه هفدهم آذر نوشت:
«ساعت ده صبح امروز مجلس ترحیم مرحوم میرزا طاهر تنکابنی در مسجد مجد برقرار بود و آقای فروغی نخست وزیر آقای رئیس مجلس شورایملی آقای تدیّن وزیر ،فرهنگ آقای وزیر دادگستری و عده زیادی از محترمین رجال در مجلس ترحیم حضور بهمرسانیدند».
آگهی های تسلیت و تجلیل از مقام آنمرحوم نیز در جراید همان ایام بچشم میخورد
و این اعلان هم در« اطلاعات پنجشنبه 12 آذر 21 مطابق 24 قعده 61» چاپ شد:
«مجلس :تذكّر بمناسبت تصادف روز جمعه 13 آذرماه جاری با شب سال وفات فيلسوف علامه مرحوم میرزا طاهر تنکابنی مجلس تذکری از ساعت سه بعداز ظهر در ابن بابویه منعقد خواهد بود».
باری علامه تنکابنی در دو سه ماه آخر عمر خود پایان کار و فرارسیدن دوران نکبت و إدبار ديو مازندران بتعبير مرحوم معلم را بچشم دید و عاقبت سوء غصب اموال و مستغلات خود و دیگران را که سرنوشت همۀ غاصبان و ستمگرانست برأی العین مشاهده کرد و زبونی و اضطرار دیو را در کناره گیری و استعفاء از سلطنت ظالمانه در روزنامه های 25 شهریور همان سال 1320 خواند و سپس با وجدانی آسوده و عقیده و ایمانی ثابت و راسخ بدیدار حق شتافت.
دریغ است است چند سطری را که باز همان روزنامه اطلاعات« ص 1 یکشنبه 16 آذرماه»
بامضای «ج» چاپ کرده است در اینجا نیاوریم
«مرگ فیلسوف نامی... فیلسوف نامی مرحوم طبری تنکابنی، سپهر فضیلت و حکمت را ستاره درخشانی بود متأخرین از حکماء بمرتبۀ جامعیت او در علوم ادبی و فلسفی نرسیده بودند. این دانشمند گرامی در ادبیات و منطق نیز اطلاعات شایانی داشت. در طب بو علی اوستاد بود، و در فلسفۀ مسائی بی نظیر و اگر بگوییم تنها مدرّس فلسفه ارسطو در این دوران بود خطا و نابجا نگفته ایم. خصائص روحی و عظمت اخلاقی ویژه این فقید دانشمند بود بزرگواری او نقل محفل دانشوران بود و کلام وی وِرد زبان سخن سنجان....
ص: 2305
آشنا و بیگانه وی را بمناعت طبع و علو همت می ستودند و بنیکی از او یاد می کردند. آن خداوند ،حکمت خوشبین بود و بیش آمدهای ناگوار بدیدۀ خوش بینی مینگریست. کیمیای سعادت را در خیرخواهی و یاری افتادگان می.جست این حکیم عالی مقام دوران عمر را در مطالعه و تعلیم فلسفه و منطق گذرانید دوستداران فلسفه در محضر وی استفاده ها کردند و از ازهار پندارش دامنها پر نمودند. مرگ او ضایعه عظیمی است....».
گویا تنها کسی که در اواخر عمر علامه تنکابنی مقاله یی در تجلیل از آن مرحوم
و استمداد از دولت وقت در حمایت و استمالت او نوشت استاد سید محمد محیط طباطبائی «تازه در گذشته بظهر روز سه شنبه 18 صفر 1413 مطابق 71/5/27 در
تهران »بود که آن مقاله در «روزنامه اطلاعات مورّخه 20 شوال 1360 نوزدهم آبان 1320 ص 1 و 3»، بیست و پنج روز پیش از درگذشت آن مرحوم بچاپ رسید و از تأثیر آن نوشدارو نیز در آن برهه از زمان پر هرج و مرج و فلاکت مملکت خبری در
دست نیست.
چون مقاله عالی مرحوم محیط را مؤلف کتاب «تاریخ بیست ساله ایران :108-105 »طی سخنانی ،دیگر بیکم و زیاد از روزنامه نقل کرده اند، حاجتی آوردن آن در اینجا نمیبینیم و فقط یادآور می شویم که در آنجا فروش کتابهای آن مرحوم» را «ببهای مناسبی» چاپ کرده اند که گویا در اصل مقاله «ببهای نامناسبی» بوده و روزنامه بمصلحت روز و اینکه طرف معامله کتابخانه یی دولتی بوده آنرا تحریف کرده است.
از مرحوم آقا میرزا طاهر تنکابنی رسالۀ بسیار جامع و مفیدی در معرفی «کتب متداوله بين طلاب و محصلین در اکثر از بلاد و ممالک ایران که در مدارس خوانده می شود» در دو جزء در دست است که بعنوان «کتب درسی قدیم» در جلد بیستم «فرهنگ ایرانزمین: 82-39» بچاپ رسیده و تاریخ نگارش آن (ج 1-2 سال 1358) می باشد.
مقاله یی نیز بقلم آن مرحوم بعنوان« مختصر شرح احوال میرزای جلوه» بسال 1306 ش در مجله «آینده 2 : 654-656»، چاپ شده است.
ناگفته نگذاریم که چنانکه در «فهرست مقالات فارسی 3 : ش 3185 »آمده مقاله یی هم بعنوان «میرزا طاهر تنکابنی» بقلم دانشمندانه ابراهیم صفائی در نشریه« انجمن تاریخ
35-32:3 »در اواخر سال 1349 ش چاپ شده است.
ص: 2306
و اینک چند قطعه در رثاء صاحب عنوان که تنها در مأخذ بنظر رسید: 1 - سرودۀ ممتاز حسین مسرور کوپایی (1308-1388) بیاد میرزا طاهر تنکابنی حکیم: «کبوتر عرشی».
پرتوی سر زد از دریچه غیب
آمد از عرصه حیات برون
چند روزی فکند سایه بخاک
بست بر تن طراز کن فیکون
مرغ قدسی که عرش بودش جای
تنگدل شد از این فساد و فسون
پر و بال از غبار خاک افشاند
در حریم صفا گرفت سکون
میرزا طاهر آن یگانه دهر
فیلسوف همه علوم و فنون
در فصول و شفا اشاراتش
مشکلات و رموز را قانون
هم بزندان فتاده چون سقراط
هم کشیده لقب چو افلاطون
جان بجان آفرین سپرد و برفت
گشت آزاد ازین حدود و شوون
کلک(مسرور)بهر تاریخش
خواست همت ز طبع ناموزون
"قدس الله مضجع الطاهر"
گشت با سال فوت او مقرون
این سوکنامۀ شیوا در کتاب «راز إلهام، يا ديوان أشعار استاد سخن حسین مسرور، سخنیار »بسال 1338 ش چاپ شده است اما در سرودن ماده مسامحتی رفته و باین صورت مطابق 1389 می شود که نادرست است و اگر لفظ جلاله را برخلاف میزان بیک لام هم حساب کنید باز (1359 )در می آید مگر بصورت «الاه» که از هر جهت اختلال حاصل خواهد شد.
سخنیار، باقتضای فرهنگ الحادى حاكم ،زمان سروده ناپسندی بعنوان «بایزید بسطامی و صوفی عامی »دارد که از نوع شطحیات است و شاید موافق مذاق نگارنده
«تاریخ قومس: 359 ط 2، »والله العالم.
2 - سرودۀ 25 بیتی مرحوم استاد جلال همایی که در دیوان سنا 196-197 چاپ شده و بنقل عنوان و سر آغاز و دو بیت پایانش بسنده می کنیم در رثاء و ماده تاریخ وفات دانشمند بزرگوار و فیلسوف نامدار مرحوم آقامیرزا طاهر تنکابنی طبرسی که روز جمعه چهاردهم آذر ماه 1320 شمسی هجری مطابق پانزدهم ذی القعده 1360 در تهران بدرود زندگانی گفت و بمرگ او حکمت و فلسفۀ قدیم در تهران بمرد. رحمة الله علیه».
ای دو صد افسوس کز دست ستمکار أجل
از کف ما رفت یکتا گوهر دانشوری
ص: 2307
الغرض چون طاهر از آلایش تن پاک گشت
شد بسوی عالم پاکان روان از طاهری
بهر تاریخش سنا پا در میان بنهاد وگفت :
«شد رها جان مجرّد از قیود عنصری »
سرودۀ ١6 بیتی صاحب «گلزار معانی 203 ط 2 »که بخط خود چاپ کرده اند،
و سه بیت آغاز و سه بیت انجام آن چکامه چنین است:
از جهان رفت آن که زد بفلک
پایه علم و فضل او پهلو
فیلسوفی که با خضوع زدند
فیلسوفان بدرگهش زانو
نیک مردی که داشت در همه عمر
طینت پاک و سیرت نیکو
دوش گفتم بعقل کارآگاه
کای مرا تا ابد بسوی تو رو
سال فقدان آن یگانه دهر
چیست گفتا از دور شمسی گو:
فیلسوف و یگانه آفاق
میرزا طاهر طبرسی کو
اکنون شایسته است که پس از مدتی صرف اوقات و قلمفرسایی بسیار در احوال و آثار این دانشمند گرانمایه با نقل مقالی بس محققانه از آن مرحوم؛ دمی مشام جان را ببوی خوش عطر آگین ریاحین گلستان ولایت مرتضوی معطر گردانیم و خود را از افاضات معنوی بهره ور نماییم که حکیم خاقانی فرماید:
دل در سخن محمّدی بند
ای پور علی ز بو علی چند
این مقال گهربار را علامه تنکابنی یکسال و نیمی پیش از درگذشتش و در هنگامه طغیان دیو مازندران و قدرت مطلقه زمان و بحبوحة سُلطة إنحراف و الحاد أبناء مشروطه و در عین پریشانی احوال خود ترتیب داده که حاکی از قوت ایمان راسخ آن مرحوم می باشد. او این رساله مذهبی را در زمانی نگاشته است که عموم دانشی مردان عصر و حتی شاگردان فراوان خود او بپیروی از دیو و دربار دست از شعائر دینی برداشته و غرق در افکار شیطانی و شهوات نفسانی بودند و در وادی گمراهی و ضلالت گام می زدند. اینک اصل آن مقالۀ گرامی بنقل از خط عالی و ممتاز خود علامه که در کتاب نفیس «گلزار معانی 198-202 ط 2 »گراور شده است و باید توضیح دهیم که در نقل حدیث «علل» چند افتادگی و اختلاف جزئی دیده می شود.
ص: 2308
بسم الله الرحمن الرحيم. اعتصمتُ بالله و توكلت على الله
على حبُّه جُنَّه قسيم النار والجنّه وصي المصطفى حقا إمام الإنس والجنه
و في كتاب «علل الشرائع» للشيخ الصدوق، رحمة الله عليه، بإسناده المتصل عن مفضّل ابن عمر، ره، قال: قلت لأبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق، عليهما السلام: بما صار علي بن ابیطالب علیه السلم قسيم الجنّة والنار ؟ قال: لأنّ حبَّه ایمان و بغضه كفر، وإنما خُلقت الجنّة لأهل الإيمان و خُلقت النار لأهل الكفر، فهو قسيم الجنة والنار بهذه العلة، والجنّة لا يدخلها إلا أهل محبّته، والنار لا يدخلها إلا أهل بغضه.
قال المفضل: يابن رسول الله! فالأنبياء والأوصياء هل كانوا يحبونه وأعدائهم يبغضونه؟
فقال: نعم.
قلت: فكيف ذلك؟
قال: أما علمت أن النبي (صلی الله علیه و آله) قال يوم خبير: لأعطين الرأية غدا رجلا يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله ما يرجع حتى يفتح الله على يديه؟
قلت: بلى.
قال: أما علمت أن النبي (صلی الله علیه و آله) لما أتي بالطائر المشوي قال: «اللهم إئتني بأحب خلقك إليك يأكل معي هذا الطير» وعتى به عليا(علیه السلام) ؟
قلت: بلى.
قال: يجوز أن لا يحب أنبياء الله ورسله أوصيائهم رجلا يحبه الله ورسوله ويحب الله ورسوله؟
قلت: لا.
قال: فقد ثبت أن جميع أنبياء الله ورسله وجميع المؤمنين كانوا العلي بن أبي طالب (علیه السلام) محبين، وثبت أن أعدائهم والمخالفين لهم كانوا له ولجميع أهل محبته مبغضين.
قلت: نعم.
قال: فلا يدخل الجنة إلا من أحبه من الأولين والآخرين، فهو إذن قسيم الجنة والنار.
قال المفضل بن عمر: فقلت له: يابن رسول الله! فرجت عنی فرج الله
عنك، فزدنی مما علمك الله
فقال: سل یا مفضل!
فقلت: أسأل يابن رسول الله! فعلي بن أبي طالب (علیه السلام) يدخل محبه الجنة ومبغضه النار، أو رضوان ومالك؟
فقال: يا مفضل! أما علمت أن الله تبارك وتعالى بعث رسوله وهو روح إلى الأنبياء وهم أرواح قبل خلق الخلق بألفي عام؟
قلت: بلى.
ص: 2309
قال : أما علمت أنه دعاهم إلى توحيد الله وطاعته و اتباع أمره ووعدهم الجنة على ذلك ، وأو عد من خالف ما أجابوا إليه وأنكره النار؟ فقلت : بلى. قال: أفليس النبيُّ صلّى الله عليه و آله ضامنا لما وعد و أوعد عن ربه، عزّ و جلّ؟
قلت: بلی.
قال: أوليس علي بن أبي طالب ( عليه السلام ) خليفته وإمام اُمّته ؟
قلت : بلى .
قال: أوليس رضوان ومالك من جملة الملائكة المستغفرين لشيعته الناجين بمحبّته ؟
قلت: بلى. قال: فعليّ بن ابيطالب إذن قسيم الجنة والنار عن رسول الله صلى الله عليه و آله
و رضوان و مالک صادران عن أمره بأمر الله تبارک و تعالى.
يا مفضّل! خُذ هذا، فإنّه من مخزون العلم و مكنونه، لا تخرجه إلا إلى أهله. قيل: قد أفاد مولانا الصادق عليه السلام فيهذا الحديث الشريف فوائد جَمّةً لا يذهب على أولي النُّهى.
منها : أنّ المراد بمحبّة أمير المؤمنين عليه السلام ما يورث المعرفة بتمامه، عليه السلام إذ هو الذي يساوق الإيمان و أن ليس المراد بها محبة شخصه الموجود في الدني_ا م_دة المحسوس بالحواس الجزئية، بل المراد محبّة حقيقته الإلهية ومقامه العقلي الكلّي الذي قبل أن يخلق الخلق، و أنّ نبينا أرسل الى سائر الأنبياء و أوصيائهم، عليهم السلام، ف_ي مقامه العقلي الكلي، وبشرهم و أنذرهم و هم يومئذ مكلفون بطاعته و امتثال أمره و اجتناب معصيته تصديقًا لقوله سبحانه: هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذْرِ الأُولى، وأنه الضامن على الله ما وعد به أهل الإستجابة والطاعة و ما توعد به أهل التكذيب والمعصية، و أنّ أمير المؤمنين عليه السلام خليفته على ذلك كله في سائر أُمته من الأولين والآخرين، سواءً الأنبياء والأمم، و أنّ حُكمه جارٍ على سدنة الجنان و على خزنة النيران، يصدرون عن أمره و نهيه و أنّ الملائكة متعبدون بالاستغفار لشيعتهم كتعبدهم بالتوحيد والنبوة والولاية ؛ قال الله تعالى: الَّذِينَ يَحْمِلُونَ العَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا. قال بعضُ الأعلام بعد نقل هذا الكلام و من هذا الحديث يظهر معنى قول أمير المؤمنين، عليه السلام: أنا الصراط الممدود بين الجنة والنار و أنا الميزان و معنى قول الصادق علیه السلام الصراط في الدنيا هو الإمام المفترض الطاعة. و قال عليه السلام في قوله عزّ وجلّ: وَ نَضَعُ المَوَازِينَ القِسْطَ لِيَوْم الْقِيمَةِ: إنّهم الأنبياء والأوصياء، عليهم السلم، و في رواية أخرى نحن الموازين القسط. إلى غير ذلك مما في معناه.
ص: 2310
فإنّ الصراط هو الطريق إلى معرفة الله تعالى والهادي إلى سبيله، جل جلاله، قولاً و فعلاً، وكذلك سائر الأنبياء والأئمة عليهم السلام. فَمَن عرفهم في الدنيا و اقتدى بهم واستَنَّ بسُنَّتهم مرّ على صراطهم المستقيم، أي الصراط الذي مروا عليه وطريقتهم الذي كانوا عليها في الأعمال والأخلاق والمعاشرة مع الناس، كما في قوله، عزّ و جلّ، حكاية عن النبي صلى الله عليه و آله وَ أَنّ هذا صِرَاطي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوه، فقد مر _ لا محالة - على الصراط الذي هو جسر جهنّم في الأخرة، و من لم يعرفهم في الدنيا و لم يهتد إلى طريقتهم و لم يعمل زلّت قدمه عن الصراط في الآخرة فتردى في نار جهنّم.
وكذا القول في الميزان. فإنّ الميزان هو المعيار الذي يُعرف به قدر الشيء، و ارتفاع قدر العباد و قبول أعمالهم إنما هو بقدر محبتهم الأنبياء والأوصياء، عليهم السلام، وطاعتهم إيَّاهم في أفعالهم و أقوالهم و اقتفائهم لاثارهم و استنانهم بسنتهم والإعتقاد فيهم بالنبوة
والإمامة وكونهم على الحق مبعوثين من الله تعالى منتجبين من لدنه، إلى غير ذلك. فالمقبول الراجح من الأعمال ما وافق أعمالهم والمرضي من الأخلاق والأقوال ما طابق أخلاقهم و أقوالهم، والحقُّ من العقائد ما اقتبس منهم، والمردود منها ما خالف ذلك، وكلّما قرب منهم قرب من الحق، وكلّما بعد عنهم بعد عنه، فهم إذن موازين الأعمال والعلوم، و بقدر الإعتقاد فيهم يكون اليقين بحقيقتهم، و بقدر اليقين بحقيقتهم تكون ،محبتهم، و بقدر محبتهم يكون سلوك طريقتهم و مشایعتهم والصيرورة من شيعتهم و بقدر سلوك طريقتهم يكون الفوز بلقاء الله والجنة والكون معهم في الرفيق الأعلى؛ و بقدر أضدادها يكون أضداد ذلك.
و لهذا قال النبي ، صلى الله عليه و آله ما ثبت حبُّ عليّ في قلب إنسان إلا ثبت الله قدمه على الصراط حتى يدخل الجنة، وقال: حبُّ علي حسنةٌ لا تضر معها سيئةً ، و بُغض علي سيئة لا تنفع معها حسنةٌ و ذلك لأن من أحبَّ عليًّا فإنّما أحبّ وليَّ الله، و مطيعه فهو محب لله ولطاعة الله و من هو كذلك تسوته السيِّئَةُ لا محالة، لمعرفته بقبحها فيندم عليها ألبتة، وذلك توبة منه صادقةٌ، والتائب من الذنب كمن لا ذنب له، و سيئة تسوءك خير
من حسنة تعجبك.
قيل: إنّ رجلاً من المنافقين قال لمولانا الرضا عليه السلام: إنّ من شيعتكم من يشرب الخمر على الطريق، لا يدعون عنه واعترضه آخر فقال: إنّ من شيعتكم من يشرب النبيذ، يعني الخمر ! قال: فعرق وجهه الشريف حياءً ثم قال: الله أكرم أن يجمع بين رسيس الخمر و حبنا أهل البيت فى قلب المؤمن. ثمّ صبر هنيئةً و قال: و إن فعله المنكوب
ص: 2311
منهم فإنّه يجد ربا رؤفًا ونبياً عطوفاً و إماماً على الحوض عروفا و سادةً له بالشفاعة و قوفًا. و كذلك من أبغض عليًّا، عليه السلم، فإنّما أبغض وليَّ الله، و مطيعه فهو مبغض لله و لطاعة الله، و من هو كذلك فلا يفعل الحسنةَ لله، بل إن فعلها فإنّما يفعلها لهواه و لرياه
و دنیاه .
نعم! من لم يعرف أنّ عليا ولي الله و مطيعه في أفعاله وأقواله أمكن ألا يحبه و إن أحبّ الله و أحبَّ طاعة الله، إلا أنّ هذا المسكين لعدم بصيرته في الدي_ن ت_ائه ف_ي ب_ي_داء جهالته كالسائر على غير الطريق لا يزداده كثرة السير إلا بعدا. فإنّه غفل عن الأصل واشتغل بالفرع و أتعب نفسه في إحكام السقف من دون أن يُحكم الأساس.
روى في «الأمالي» عن مولانا الباقر عليه السلام، أنه قال: إنّ رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) أنّه قال يوما: ما بال قوم إذا ذكر إبراهيم و آل إبراهيم استبشروا، و إذا ذكر محمّد و آل محمّد اشمأزت قلوبهم، فو الذي نفس محمد بيده لو جاء أحدكم بأعمال سبعين نبيّا، و لم يأت بولاية أهل بيتي لدخل النار صاغرا و حشر في جهنّم خاسرا، أيّها الناس نحن أصل الإيمان و تمامه و نحن وصيّة اللّه في الأوّلين و الآخرين، و نحن قسم اللّه الذي أقسم بنا فقال: وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ* وَ طُورِ سِينِينَ* وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ و لو لانا لم يخلق اللّه خلقا و لا جنّة و لا نارا.
انتهى ما أردنا ذكره وتحريره في هذه العجالة بعون الله تعالى.
کتاب فضل ترا آب بحر کافی نیست
که ترکنی سر انگشت و صفحه بشماری
من آنچه خوانده ام همه از یاد من برفت
إلا حديث دوست که تکرار می کنم
هم القوم من أصفاهُم الوُد مخلصا
تمشک في أخريه بالسبب الأقوى
هم القوم فاقوا العالمين مآثرا
محاسنُها تجلی و آیاتها تُروى
بهم عرفوا النّاسُ الهدى فهديهم
يُضِلُّ الَّذي يعلى و يهدي الذي يهوى
موالاتهم فرضٌ و حبّهُم هُدًى
و طاعتهم قُربى و ودهم تقوى
و در تکمیل و تتمیم این مطلب عالی که قرة العيون عرفاء و ثمرة الفؤاد أولياء است
بنقل این چند بیت اکتفاء می شود هوالمسك ماكرّرته يتضوّع:
إذا شئت أن ترضى لنفسك مذهبًا
تقیک غدا حَرَّ الجحيم على النار
فخَلّ حديث الشافعي و مالک
و أحمد والنعمان عن كعب أحبار
و وَالٍ أناسا قولهم وحديثهم
رؤى جدنا عن جبرئيل عن الباري
ص: 2312
تصویر
پایان مقاله علامه تنکابنی
در پایان این مقال یادآور شویم که مورّخ ادیب فاضل مرحوم محمد علی صفوت تبریزی نیز در کتاب داستان دوستان : 119 - 121 طقم 1328 ش زبده احوال میرزا محمد طاهر تنکابنی را برشته تحریر کشیده که از اعتبار خاص برخوردار است. .م.
ص: 2313
مرحوم حاج ملا محمد جعفر فرزند محمد صفی صغادی است.
و صغاد که آنرا چغاد گویند قریه ای است در یک فرسخ و نیم میانه شمال و مغرب
،آباده چنانکه در «فارسنامه» است.
و مرحوم حاج ملا محمد جعفر اصلاً از این قریه و متوطن در اصفهان و از اجله و اعاظم علما و فقهاء آن زمان بوده و علاوه بر فضائل و علوم شرعی؛ در حاضر جوابی و حسن محاضره و لطیفه گوئی و شوخیهای ملیح نظیری در علما برای او دیده و شنیده نشده، و بطوری که در «فهرست کتابخانه رضویه (ع) 5 : 636» نوشته؛ وی از شاگردان و خواص سید حجة الاسلام و حاجی کرباسی بوده و در نزد آقا سید محمد کربلائی هم درس خوانده و کتب چندی تألیف کرده، از آن جمله :
«خاتم حاجی آباده یی»
اول کتاب «نقود المسائل» در فقه استدلالی بعربی و فارسی با هم(1)
دویم کتاب «وجیزه» در مختصر «تحفة الابرار» حاج سید محمد باقر (2)
و او در دقتِ امور قضاوت تدابیری کافی و تدرّبی غریب داشته .و در شب شنبه نوزدهم ماه رمضان المبارک این سال مطابق (...) حوت ماه برجی وفات کرده چنانکه سالش در «تذكرة القبور» و غیره مسطور، و ماه و روزش بخط مرحوم آقا سید محمد 26 شوشتری (1211ش 173) بنظر رسید که در پشت یکی از کتابهایش نوشته بود(3) و در «فارسنامه عمر او را زیاده بر نود سال نوشته و در تخت پولاد دفن شد و اینک تکیه نی که محیط بر قبر او است در اوّل آن زمین برین واقع و بنام او مشهور است چنانکه مسجدی هم که در شهر میان محله نماورد و درب امام برای او بنا شده و خیلی باصفا و خوش وضع است؛ بنام او معروف
ص: 2314
می باشد.
و دو پسر داشت بنام آقا عبدالجواد که بجای پدر در مسجد مذکور امامت می کرده و حاجی اعطاء الله که از دنیا گذشته و وارسته و ساکن نجف بوده و در آن شهر مقدس بطاعون وفات نموده و هر دو در وادی السلام قريب بمقام صاحب علیه السلام دفن اند (1) و مرحوم حاج ملا محمد جعفر روایت می کند از سید حجة الاسلام رشتی (1260 ج 5 ص 1614 ش 975) و از او شیخ محمد نبي مؤلّف «لثالى الاخبار»(2).
در کتاب «یادنامه هزاره شیخ طوسی» تألیف أعضاء دانشگاه مشهد، در قسمت «مؤلفات شیخ طوسی :255 » یکی از کسانی را که بر «تهذیب» شیخ «فهرست» نوشته اند بنام محمد جعفر بن محمد صفی فارسی نوشته و گوید وی از رجال قرن 11 هجری است و این عبارت «محمد جعفر بن محمد صفى فارسى» بعينه همان است که در «روضات» در آخر ترجمه حاج ملا محمد جعفر استرآبادی(3) بعلاوه کلمه آباده ئی درباره این حاجی ملا محمد جعفر آباده صاحب این عنوان نوشته.
اینک این دو نفر یکی هستند و قرن 11 در اینجا اشتباه بقرن 13 شده یا دو نفراند؟
باید تحقیق شود(4)
(1) از «نقود» یک مجلد سیصد صفحه ئی در 1279 ق بحجم خشتی در «دارالطباعه حاج علیمحمد »بچاپ سنگی خوب رسیده است حاوی مسائل خمس و زکوة و صوم. طبع بقیه کتاب شاید بعلت فوت حاجی در همان اوان متوقف گردیده، و حتی کتابخانه مهم و آثار قلمی انبوه خود آنمرحوم در انواع علوم بخصوص فقه و رجال و اصول چندی پس از درگذشتن متفرق ،گردید و برحسب اتفاق مجلداتی و اوراقی پراکنده از تألیفات وی شامل اجزائی از «نقود» و «حاشيه مفصله شرح لمعه» و «اصول فقه- سؤال و جواب »بتدریج بدست این حقیر رسید و تفصیل مختصات هر یک موکول بمجلدات چاپ نشده« فهرست کتب خطی» است .م.
(2) در مقاله« مطبوعات حروفی قدیم ایران» بیان داشته ایم که بسال 1246 رساله حاجی کرباسی بنام «نخبه» در مطبعه معتمدی اصفهان چاپ و منتشر شد عملية مرحوم و چون نخستین رساله عملیه فارسی بود که بطبع رسید بیکباره شهرت و عظمت و مقبولیت عام تمام یافت، لذا مقلّدين مرحوم سيد حجة الاسلام برای طبع و نشر رسالهٔ
ص: 2315
تصویر
«نسخهٔ اصل یکی از مصنفات حاجی آباده یی »
«وگواهی نکاحیه »
ص: 2316
آنجناب دست بکار شدند و چون رساله فارسی مختصر و آماده یی مانند «نخبۀ حاجی» حاضر نبود بسرعت چند نفر بتلخیص «تحفة الابرار» سیّد که خود کتاب مبسوط مهمّ محققانه یی بود پرداخته و مرحوم حاجی محمد جعفر آباده یی توانست آنرا بصورت خیلی مختصر برای چاپ آماده نماید که در همان سال و همان مطبعة حروفی معتمدی طبع و منتشر گردید بنام «وجیزه» که در مجله «کاوه 9 : 11 ط برلن» معرفی شده است.
همچنین محمدمهدی بن محمد باقر محلاتی از شاگردان ،سید باز در همان زمان تلخیص دیگری از «تحفة» بعمل آورد و آنرا «جواهر المسائل» نامید و در مقدمه ستایش فراوانی از سید مرحوم نمود و نسخه آن نیز در فهرست کتب خطی معرفی خواهد شد. و هكذا «تلخیص تحفه» از ملا محمدتقی هروی (1217 ج 3 ش 242) شاگرد دیگر سید و شرحی که خودش بر آن بنام «کاشف الأستار» نوشته و در «الذریعه» یاد شده است.
بهرجهت ، این تلخیص تحفه ها که همانند اصل آن تنها پیرامون برخی از مسائل نماز و مقدمه یی مختصر در اجتهاد و تقلید است یارای مقابله با نخبه را که در عموم مسائل عبادي مورد احتیاج عامه مردم نوشته شده بود نیافت با اینکه هر چه «نخبه» تجدید چاپ می شد «وجیزه» را نیز باصطلاح باسمه می کردند چنانکه در آخر عمر مرحوم سید بسال 126٠ و پس از آن در 1271 و 1277 که چاپ سنگی شده است. بجبران این نقیصه دست بکار چاپ «سؤال و جوابی» از سید حجة الاسلام اعلی الله مقامه شده و جلد اول آنرا یکسال بعد یعنی در 1247 در همان مطبعه معتمدی چاپ حروفی رسانیدند که يکبار دیگر هم چاپ سنگی شد. با همه این کوششها، وجیزه ها و سؤال و جوابها و امثال آنها از بزرگانی دیگر چندان رافع حاجت نشد و متروک گردید.
اما «نخبه» تا یک قرن بعد سر پا ماند و مراجع هر عصری بر آن حاشیه زدند و دست آخر هم مادر رساله های عملیه متأخر گردید.
چاپ معتمدی حروفی 1246) وجیزه را مرحوم مشار و صاحب «ذریعه» نیز هر دو نوشته اند و آن نسخه در اصفهان بطبع رسیده چنانکه مشار نوشته نه در طهران که در «ذریعه» آمده است. از چاپ ١٢6٠ نسخه ئی در دست داریم و دو چاپ دیگر را در ذریعه 25 : 49 متعرض شده اند با خصوصیاتی از آنها و نسخ دیگری از وجیزه در متن و حاشیه که اظهار نظر درباره آنمطالب موکول برؤیت نسخه ها می باشد. یادآوری دیگر اینکه مرحوم مشار در« فهرست 1 : 1195» گوید که «تحفة الابرار
ص: 2317
محمدباقر (کذا) بسال 1246 در اصفهان چاپ شده است. گویا این مطلب هم از سهو القلم های آن کتاب است.
تألیف دیگری نیز از حاجی محمد جعفر آباده یی بطبع رسیده که در مآخذ یاد شده از آن خبری نیست و آن «رساله عملیه فارسی» آن مرحوم است مشتمل بر احکام تقلید و طهارت و صلوة و قدری از صوم که طی 180 صفحه، رقعی، اندکی پس از درگذشت سید حجة الاسلام بید آبادی گویا در اصفهان بچاپ سنگی نامرغوبی رسیده و نسخه آن در دست است. دنباله این سخنان در وقایع (1281 ص 2359 ببعد) ذیل عنوان «وفات حاجی شیخ مرتضی انصاری» خواهد آمد.
(3) همچنین است تاریخ فوت حاجی بخط مؤلف در حاشیه نسخه «روضات الجنات» آنمرحوم و نیز در حاشیه نسخه «تذکرة القبور 26 ط 1 »که در پاورقی چاپ دوم (ص 32 )بعین از آنجا نقل شده و نیز چنین است در« گنجینه آثار تاریخی اصفهان 792 »
ص: 2318
لابد بنقل از کتاب اخیر اما بنقل از همان مأخذ در آثار ملی اصفهان 596 در یک موضع صحیح و در دو جا از متن و حاشیه «شب شنبه 19 ذيحجة الحرام» چاپ شده که گویا سهوالقا سهو القلم ،باشد زیرا مطابق تقویم «تطبیقی نیز تاریخ متن صحیح است، و «9 رمضان »در «الذریعه 24 : 295» و (ظ) از آنجا در «مستدرک سفینه 5 :207 »نیز خطای مطبعی است. برای آگاهی از کیفیت مسجد و مزار مرحوم حاجی آباده یی بمواضع عدیده همین دو کتاب آثار و نیز تاریخ اصفهان و ری 291 ببعد مراجعه فرمایند.
اینک اشعاری را که مرحوم میرزا علیرضا پرتو اصفهانی معروف بمیرزا آقاجان، در رثاء حاجی سروده است از بیاض اشعار مرحوم معلم: 115-119 نسخه اصل نقل می کنیم.
حیف از حاجی محمد جعفر آن که
گمرهان را سوی حق بودی بره
مذهب جعفر «ع» ز صدقش شد بپا
صدق آری دین حق دارد نگه
خُفت اندر خاک و زاین غم تا بحشر
آسمان بنشست بنشست بر خاک سیه
دیده اختر بارد از داغش که بود
بر سپهر فضل ماه چارده
پیش خاک تربت آن جان پاک
ناف آهو چیستی تا ارزد بکه
ز امر حق خيل ملك أطباق نور
هر شب آرندش نثار خوابگه
پادشاهی بود در اقلیم شرع
رایت فضلش کشیده سر بمه
اكبر و أعلم بد او بر اهل فضل
کبریا این است نه از گنج وسپه
تا لوای اجتهادش شد بپا شد
قوی اسلام و کفر از وی تبه
کیست تا گویم چو او باشد بقدر
کی گهر همسنگ گردد با شبه
بود اندر موقف عرض و شهود
در برش یکسان گدا با پادشه
خلق را بس داشت سرگرم ثواب
بد بعهدش سرد بازار گنه
چرخ خم شد تا نماز آرد بر او
در نماز آنگه که پشتش شد دو ته
بود اندر سده درگاه او
سائلان را بار در بیگاه و گه
هر که در چاه ضلالت شد فرو
حبل فيض او بر آوردش ز چه
جز بسوی حق نکردی چشم باز
هر که را کرد او بفضل از خود نگه
بود افضل شقه دستار او
از هزاران خسرو صاحب كله
الغرض چون زاین سرا بر بست رخت
جست اندر قُرب یزدان خوابگه
ص: 2319
گفت: اللهم نور مضجعه 1280
اشعار مرحوم پر تو پایان یافت و اکنون به چند مطلب دیگر اشاره کنیم :
1 - نسخة« تلخيص الأقوال فى معرفة الرجال» استر آبادی که از کتابخانه صاحب عنوان و دارای حواشی فراوان از آن مرحوم بوده است در کتاب «مصفّى المقال: 110 »ذیل عنوان «المولى محمد جعفر الفارسي الساكن في النجف »معرفی شده است.
2- نگارنده« تکمله نجوم السماء 1: 214-215» در شرح حال حاجی تاریخ وفاتش را بدون ذکر مأخذ بسال 1282 هم برقم و هم بحروف نوشته که نادرست است. 3- مؤلف گرامی« بیان المفاخر 1 :288-294 »سخنان چند تن از تراجم نویسان را درباره مرحوم حاجی گرد آورده و در تازه ترین اثر مطبوعشان «سیری در تاریخ تخت فولاد اصفهان 48-52 »پیرامون تکیه آباده یی نیز شرحی مفید قلمی فرموده اند. م.
(4) مخفی نماند که یکی از همسران مرحوم آقا جلال الدین نجفی فرزند آیة الله حاج شیخ محمدتقی آقای نجفی اصفهانی خواهر حاج میرزا علیمحمد ابرقوئی از نوادگان مرحوم حاجی آبادهی بوده است چنانکه در (1281 ش 1472) اشاره خواهد شد و هر دو پسران عالم حاجی در الکرام البررة عنوان دارند. .م.
(5) لآلئ الأخبار والاثار كتاب مهمی است بعربی در تزکیه نفس و تصفیه قلب و اخلاق حسنه و آداب مرضیه و معارف حقه، تألیف مرحوم حاج شیخ محمد نبی بن احمد تویسرکانی مقیم طهران که نظارت چاپ دوم آنرا خود وی در ماه ج یک 1320 بپایان برده و در خاتمه کتاب مذکور صورت اجازات خود را از چند تن علماء اصفهان مندرج داشته است از :اینقرار - اجازه مفصل حاجی آباده یی بتاریخ 12 حجه 1279 و 2 - اجازه مرحوم آخوند ملاحسینعلی تویسرکانی بتاریخ صفر 1279 و 3- اجازه مرحوم حاج ملا عبدالرحیم اصفهانی بتاریخ 9 ج 2 - 1279 و 4- اجازه مرحوم سید حبیب الله موسوی اصفهانی بتاریخ اواخر 1277. م.
(6) مرحوم آية الله العظمی صاحب روضات الجنات» را با حاجی آباده یی رضوان الله عليهما صداقت و رفاقت و رفت و آمد بوده و این مراوده تا پایان عمر حاجی ادامه داشته است چنانکه چند ماهی قبل از وفات در مجلس عقد کنان یکی از فرزندانِ بزرگوار آن مرحوم حاضر و صیغه عقد نکاح را باتفاق مرحوم صاحب روضات اجراء و خود و فرزندش آقا عبد الجواد هامش قباله نکاحیه را مزین و تسجیل نموده اند.
ص: 2320
مع الوصف در روضات راجع بحاجی بیش از دو سطری آنهم ذيل شرح حال مفصل حاج ملا محمد جعفر استرآبادی طهرانی متوفی 1263 نیامده که زمان تحریرش همان سال 1293 بوده و این است اوصاف حاجی در روضات فاضل فقیه نبيه معاصر، مفتی ،اصفهان ادام الله تعالى ظلاله وكثر بين السلسلة امثاله»، والسلام .م.
(7) بلی اشتباه شده و منشأ آن عدم تحقیق و دقت لازم از طرف مؤلف« فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران 8: 556 »می باشد که در آنجا نگارنده «فهرست تهذيب الاحکام» نسخۀ آن کتابخانه را باشتباه شناسانده اند همچنانکه در همان« فهرست ج 5 : 1449» نیز «فهرست کافی مرحوم آباده یی را معرفی نموده و باز مؤلفش را نشناخته اند یاد آوری مؤلف دانشمندان و سخنرایان فارس 2 : ٨6 - ٨٧ تنها شش هفت سطری را که محمد جعفر حسینی خورموجی در کتاب« آثار جعفری» درباره حاجی آباده یی داشته نقل کرده لکن هیچ اطلاع دیگری از آن مرحوم بدست نیاورده و در ،ذیل شرح مبسوطی پیرامون آباده نوشته است. م.
تصویر
نسخه حاشیه محقق بهبهانی بر معالم الاصول کتابخانه روضاتی و سند دیگر که در هر دو نام فرزند صاحب عنوان عطاء الله است نه إعطاء الله.
ص: 2321
یکشنبه دوازدهم سنه ١٢4٣ شمسي
ماه شوّال المكرّم اوّل حمل ماه برجی
وفات حاجی میرزا عسکری امام جمعه مشهدی *
14 شوال شرح حال او در (1211 ش (163) گذشت.
وى لسان الدین بن شیخ عبدالله و شاعری فصیح و در علوم عربیت با سررشته
و آگاه بود، در ماه شوال المکرم این سال مطابق (حوت 1242 - حمل 1243) ماه برجی متولد شده و چندین سال در اصفهان خطبههای مجالس و مجامع عمومی تعزیت و تهنیت را وی بزبانی فصیح و صدائی رسا اداء مینمود و از این رو بخطیب شهرت یافت چنان که در شعر نیز تخلص خطیب ،داشت و خط را نیز نیکو مینگاشت و در بين الطلوعين روز سه شنبه بیست و یکم ماه ربیع المولود سنه 1359 هزار و سیصد و پنجاه ونه مطابق 10 اردی بهشت ماه باستانی وفات کرد و در تخت پولاد در پشت تکیه کازرونی بر روی سکوئی بطرف غربی تکیه دفن شد و فرزندان چندی از وی بازماند(1)
(1) برای اطلاع بیشتر از شرح حال صاحب عنوان رجوع فرمایند به دانشمندان
و بزرگان «اصفهان» و «گنجینه آثار تاریخی اصفهان و «آثار ملی اصفهان». م.
وی فرزند مرحوم میرزا عبدالحسین خوشنویس هرندی است که در (1253 ج 4 ص 1432 ش 816) .گذشت
مرحوم میرزا عبدالجواد از علماء اصفهان بوده (2) و در ماه ذی القعدة الحرام این سال مطابق (حمل - ثور) ماه برجی متولد شده و در کودکی بتحصیل علوم پرداخته
ص: 2322
تصویر
ص: 2323
و هوش سرشار و فهمی قوی داشته بطوری که در اندک مدتی تحصیل جُلّی از علوم نموده و خود بتدریس پرداخت، لکن افسوس که در جوانی پس از مدت بیست و چهار سال و دو ماه ،قمری ،عمر در ماه محرم الحرام سنه 1305 هزار وسیصد و پنج مطابق (سنبله- میزان) ماه برجی وفات کرد.
و فرزندش میرزا عباس نحوی در (1300) بیاید.
(1) مقصود معنای لغوی کلمه است چون معنای مصطلح علما با سن کمی که صاحب ترجمه در این جهان داشته است تطبیق نمی.کند .م
میرزا اسحق از اهل علم و ادب و ملقب به شمس المعالی بوده و بوده و همه خطوط خصوصًا نسخ را خوب مینوشته و شعر هم گفته و در اینسال در شوشتر وفات کرد. و در احوال رکن الملک (1) گذشت که او در نزد این شمس المعالی کسب کمالات نموده. (1) رجوع به ج 5 ص 1475 ش (838 شود و مأخذ ترجمه فوق «فارسنامه
ناصری است چنانکه مأخذ دانشمندان آدمیت 3 : 317 نیز بوده است. م.
شرح احوال او در 1197 ش (29) گذشت.
وی از اهل علم و ادب عصر خود بوده و کتابی بنام «داستان غم در تاریخ تألیف نموده و در اینسال وفات کرده چنان که در «الذریعه 8 ش 63 »فرموده
وی بنابر آنچه در «الکرام البرره 66 ش 131 »فرموده فرزند مرحوم سید محمد مهدی 32 خوانساری است که در (1246 ج 4 ص 1291 ش (690) گذشت
ص: 2324
و خود از علما و فقها بوده و در نزد شیخ محسن خنفر (1271 ص 1985 ش 1216 )و صاحب «جواهر» (1266 ج 5 ص 1826 ش 1101) و شیخ انصاری (1214 ج 2
اج ش200 )درس خوانده و کتابی مفصل در تجارت و بیع دارد که پر از تحقیقات است، چنان که در جزء 7 جلد 8 اعیان الشیعه» نوشته و در این سال وفات کرده و فرزندش سید ابوتراب 34 در (1271 ج 6 ش 1213) گذشت و فرزند دیگر او سیدمحمود 34 است و فرزند او سیدابوالقاسم 35 ریاضی (1313) است.
وی فرزند سید محمدتقی همدانی و خود چنانکه در کتاب «فهرست کتابخانه رضویه 6 327 ش (382 فرموده از دانایان پرهیزکار بوده و شعر هم میگفته و همانا در اینسال متولد شده و در نزد میرزای شیرازی و میرزای رشتی و ملاحسینقلی همدانی و حاجی میرزا حسین خلیلی درس خوانده و پرورش یافته و شرحی متوسط بر نود و نه نام اسماء الحسنی مبارکه تألیف کرده که انجام آن 9 ج 1329 بوده، و در سال 1343 (یا1344 )در همدان وفات کرده (1)
(1) اسامی برخی از آثار دیگر مرحوم آقا سید حسین درود آبادی در کتاب «بزرگان و سخنسرایان همدان 2 : 65 و 66 »یاد شده و نوشته اند که نسخ تألیفات آنمرحوم در نزد فرزندش حاج سیدابوالفضل عارفی همدانی ساکن تهران موجود و برخی از آنها بطبع رسیده است نیز رجوع فرمایند به مؤلفین مشار 2: 713. م.
وی فرزند مرحوم ملاعلی بن ابراهیم بن علی رازی است که پدرش ملاعلی از اهل علم و مردی فقیر الحال ،بوده و خود طبیبی مسیحادم و پزشکی عیسوی نفس و از حذاق اطباء بلکه از معاریف عباد و زهاد و صلحا و اهل زهد و تقوی و مردان راه خدا بوده .
شرح احوالش در کتاب معجم ادباء الاطباء» تألیف نواده اش میرزا محمد خلیلی
ص: 2325
«ج 1 . 144 تا 153» و بعضی از مواضع دیگر نوشته و از آنها چنین برآید که او در سنه 1180 هزار وصد و هشتاد مطابق (1146 یا 1147 )شمسی در طهران متولد شده و نخست برویه پدرش بتحصیل علم پرداخت تا در صغارت او پدرش وفات کرد و وی در تحت کفالت مادرش در آمد و بتحصیلات علمی خود همی مشغول شد تا وقتی بمرضی سخت گرفتار گردید و پس از بهبودی با خود اندیشید که همانا علمی که انسان را از چنین مرضی خلاص کند سزاوار تحصیل است و از آن رو بتحصیل طب گرائید و در طهران نزد از بزرگان اطباء آن فن شریف را دریافت تا خود استادی کامل و طبیبی شهیر گردید و هم در طهران بمعالجت بیماران پرداخت و سفرهای عدیده ببلاد متفرقه نمود.
و آخر در سنه 1215 بعراق عرب رفت و چندی در کاظمین ،ماند آنگاه بکربلا رفت و بعد از مدتی بنجف انتقال نمود و در آنجا سکونت گزید و آن شهر مقدس را وطن همی شگی خود گردانید و با چندین نفر از علماء بزرگ همچون میرزای قمی و آقا سیدعلی کربلائی و شیخ جعفر نجفی و آقا سید محسن کاظمینی و شیخ اسدالله کاظمینی و سید محمد مجاهد و سید عبدالله شبر ملاقات نمود و بعضی از این بزرگواران را که مریض می شدند بحسن معالجت مداوا ،فرمود و در معالجات بیماران خود هماره جنبۀ حسن اخلاق و حسن تدبیر علمی و عملی و امانت و دیانت را مراعات و با توجه و عقیده بمبدء فیض طبابت می کرد و از اینرو معالجاتش همه تأثیرات عجیبه می بخشید.
و وقتی زنی سیده علویه را از اهل هند که مرضی سخت و متعفن داشت و هیچ طبیبی با او ملاقات نمی کرد در کربلا معالجه نمود و بعد از بهبودی آن زن خودش بیماری سختی مبتلا شد پس آن زن بحرم مطهر حسینی رفت و در تحت آن قبۀ شریفه که محل استجابت دعوات است شفاء او را از خدا خواست و از شدت گریه بخواب رفت و پس از اندک مدتی بیدار شد و بسرعت از حرم بیرون دویده و همی میگفت خلیل ببرکت حسین شفا یافت و بخانۀ آن جناب ،آمد و چون آنجا رسید حاجی میرزا خلیل :فرمود بشارت تراکه عوض معالجه ئی که برای تو کردم ببرکت حسین اداء شد و همانا
ص: 2326
من در حال بیهوشی بوده و ملک الموت روبروی من ایستاده بود که ناگهان بزرگواری درآمد و بملک الموت :فرمود حضرت سیدالشهداء (ع) در نزد خدا شفاعت کرد برد روح او و تا سی سال دیگر عمر می کند و فرزندانی بهم میرساند و من هماندم عرق کرده و بهتر شدم .
و این قصه عجیبه را جماعتی از شعرا بنظم آورده اند از آن جمله شیخ محمد سماوی در کتاب «مجالی اللطف» در ارض طف، و غیره.
مؤلف این کتاب فقیر سراپا تقصیر محمد علی معلم حبیب آبادی عفى الله عن جرائمه بعرض میرساند که ،افسوس افسوس اطباء سابقه همه از اهل علم و فضل و ادب و زهد و تقوی و عبادت و عقیدت بمبدء و معاد ،بودند وقتی در «گاهنامه سید جلال الدین» و غیره بمعجم منجمین مینگریم و شرح احوال اهل هیئت و نجوم را میخوانیم میبینیم بسیاری از ایشان طبیب بوده اند و وقتی در کتاب «معجم ادباء الاطباء» و غيره بأحوال اهل علوم ادبیه مراجعت می کنیم میبینیم چه قدر اطبا در میان ایشان بودهاند و همچنین بسیاری از اطبا را شنیده بلکه خود نیز دیده ایم که اهل عبادت و تهجد و نماز شب و قرآن و دعا بودند و عقیده بمبدء و معاد و قدرت حق و افاضت فیض از فیاض مطلق داشتند و هماره آیت مبارک «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ » و همچنین «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ (39)» را در نظر میآوردند و با توجه بمضامین آنها معالجه مینمودند لذا از مبدء فيض تدابير عمليه و معالجات علمیه بقلوب پاک آنها القاء میگردید و دستورات آنان تأثیرات عجيبه می بخشید .
اما امروز طبیبان عصر حاضر همه از اروپا و آمریکا رفته و نرفته تقلید کورکورانه تمدن و طبابت جدید اروپائی را نموده و نخست چیزی که از آن یاد میگیرند استقلال طبیعت و نفی ماوراء آن و در مورد ،عمل ترک دواهای گل و گیاه ایرانی و استعمال ادویه بسیار گران قیمت ،فرنگی و بعضی از آنها ترک نماز و روزه و تذکر و توجه بخدا و رسول و اسلام و ایمان و سایر مبادی دینی را یکسره مینمایند و فقط اتکال بعلم سراندر پا
ص: 2327
غلط خود دارند.
و از این رو میبینیم که معالجات آنها بعد از مدتی معطلی و مخارج کمرشکن نه فقط بهبودی نداده بلکه سوء اثر هم بخشیده چنان که درباره خود این فقیر که یک سال و نیم است بمرضی صعب گرفتار هستم مطالب فوق بالحسّ و العيان صورت وقوع بخود گرفته، و بچندین نفر از دکترهای معروف مراجعه نموده ام که همه و بخصوص دو نفر آنها و از میان آن دو تن یکی از آنها نهایت حسن سلوک و حسن توجه را مرعی داشته اند و هیچ بهبودی حاصل نشده.
و مبادا سوء تفاهم بهمرسد که این فقیر کشفیات طبی طب جدید اروپائی را انکار داشته باشم حاشا و کلاً اینها چیزهائی است که قابل انکار نیست و بالحسّ و العيان مشهود است کلام در این است که باید دکترها اولا در حین معالجه عمل خود را مستقل التأثیر ندانسته و با توجه بمشیّت و اراده حق و عقیده بمبدء و معاد و دین و آیات ،قرآن دستوری بدهند و ثانیا با توجه بکشفیات جدیده گل و گیاه های ایرانی را هم که بر طبق فرمايش أعط كلّ بدن ما عودته در ابدان مردم ایران تأثیری کلی دارد قدری بکار بندند.
و بهرحال، کلام در احوال مرحوم حاجی میرزا خلیل صاحب عنوان بود که باید اینک :بگوئیم وی با همۀ این فضائل در سرودن اشعار عربی هم قدرتی بسزا داشته و از جمله اشعار او ارجوزه ئی است در فضیلت علم طب که این چند شعر از آن است :
قال الخليل بن علي الرازي
أحمد من بلطفه احترازي
مصليا على النبي الطاهر
محمد وآله الأكابر
وبعد فاسمع يا بنيِّ مني
وارو لمن تحب بعد عني
تحلّ بالطب ففيه للجسد
والروح منجاة إذا ما السقم جد
فنسبة الطب إلى العلوم
كنسبة البدر إلى النجوم
فلا تقس به العلوم الباقيه
وما الذي تقيسه بالعافيه
وهل يعد شأنه وفضله
إن صح جسم المرء صح عقله
ص: 2328
وكل ذي روح له محتاج
إذ كل روح وله مزاج
يعني بأمر الجسم من طفولته
ثم يماشيه إلى شيخوخته
يمر بالمهد على الأطفال
مرّ المسيح في حنو عال
فاشكر إذا بلغت هذي المرحله
نعمة من ولاك هذي المنزله
فلا تلابس نفسك الخيانه
وأد ما أودعت من أمانه
«تا آخر أرجوزه»
و آن مرحوم پس از مدت صد سال قمری ،عمر در اینسال در نجف وفات کرد و هم آنجا در خانه خود در محله عماره دفن شد.
و از وی پنج پسر برازنده بازمانده که اولاد و احفاد آنها طایفه بزرگی بنام آل خلیل «یا خلیلی» در نجف و طهران و غیره موجود و همه بوی منسوباند، بدین شرح:
اول: میرزا محمد که در طب مقامی سامی داشته و ساکن طهران بوده و در آن شهر و سایر نواحی ایران علم شهرت برافراشته و در سنه 1283 وفات کرده و أعقاب وی اینک در همان شهر و غیره فراوان اند .
دویم: مرحوم حاج ملاعلی (1226 ج 3 ص 827 ش (372
سیم: حاج میرزا حسین (1230) ج 3 ش (420) که این هر دو نفر از اجلاء علما
چهارم :میرزا حسن که در نزد پدر خود درس طب خوانده تا از مشاهیر اطباء گردید و سالها در نجف با اخلاقی خوش و روشی نیکو طبابت مینمود تا در سنه 1308 وفات کرد و فرزندانی باز گذاشت یکی میرزا مهدی که در سال (1294) بیاید و دیگر میرزا محمود که در سال (1340) بیاید. پنجم میرزا باقر (1247 ج 4 ص 1309 ش 706) که وی نیز طبیب بوده.
وی از علماء و فقها بوده و شرحی بر دره «بحرالعلوم نوشته و در اینسال وفات
ص: 2329
نموده چنان که در« الذریعه 8: 110» فرموده (1).
(1) رجوع به الكرام البرره : 544 : 988) فرمایند. م.
وی ابوعلی فرزند میرزا باقر (1247 ج 4 ص 1309 ش 706) و خود از علما و فقها و حکیمی کامل و طبیبی فاضل بوده و گاهی شعر هم می گفته، و همانا در اینسال - چنانکه در معجم در «معجم ادباء الاطبا 1 : 200 نوشته در نجف متولد شده و هم آنجا علوم عربيت ومنطق را فرا گرفت و در اصول و فقه در نزد حاج آقا رضاء همدانی و در طب و حکمت نزد پدر خود درس خواند، و همچنین از محاضر بعضی از اطبای ایرانی که برای زیارت بنجف می آمدند در طب استفاداتی نمود تا بالاخره در این فن شریف از هر جهت کامل گردید و بمعالجه و تدریس مشغول شد و در تدریس «قانون» تخصصی بسزا پیدا کرد و بسیاری از فضلا بمجلس درس او در طب و حکمت حاضر می شدند و با اینهمه در تقوی و زهد و تمسک بأمور دینیه هماره پابرجا بود و کتب چندی تألیف نمود اول کتاب «التحفة «الخليلية» در شرح بابی در أبحاث نبض از کتاب ابن ابی صادق از اطباء قرن پنجم هجری که نخست نام آن را «الرسالة «الحمدية» در دلائل نبضیه نهاده و پس از آن بنام فرزندش میرزا خلیل بدین نام نامیده انجام تألیف آن سنه 1340، چنانکه در «الذریعه 3 ش 1564 و 7 : 91» فرموده. دویم: کتاب «الكليات الطبية» در شرح باب دیگری از همان کتاب در قسم نظری علم طب.
و اینک این چند شعر از او نوشته شد:
كم ابرأت مهنتى الداء العضال و قد
أفنيت عمري في حرب مع الداء
لكن صارم طبّی قد نبا عجزا
عن حرب داء الهوى أذفت أعضائى
داء يكلّ لديه الطب اذ عجزت
لدى الكفاح عقاقير الاطباء
و هم از اوست
مشينا ضحى بين الخورنق والرمل
و عُذا لنا عما نحاول في شغل
ص: 2330
سرقنا من الدهر الخؤون سويعة
تعادل عمر الدهر عند ذوى النبل
و او در روز چهارشنبه هفدهم ماه جمادی الاخره سنه 1343 هزار و سیصد و چهل وسه چنانکه در «معجم» مذکور جلد مزبور (ص 201) نوشته مطابق 24 ج_دی م_اه برجی در نجف وفات کرد گرچه برحسب تقویم آن سال با تمام بودن جمادی الاولی چهارشنبه هیجدهم جمادی الاخره می شود نه هفدهم و در «معجم» اشتباه شده و تطبیق برجی آنرا هم ما با 18 که 4 شنبه باشد نمودیم نه با 17 و در «الذریعه 3 ش 1564» در سیم جمادی الاولی این سال و در« ج :7 91 »بدون تعیین ماه و روز در این سال گفته .
و بهرحال جسد وی را پس از تشییعی عظیم در صحن مقدس نزد باب الفرج بطرف محله عماره دفن کردند و مرحوم شیخ مرتضی شکر قصیده ئی در مرثیه او گفته که در آن ماده تاریخ را چنین آورده:
ما للجنان فتحت أبوابها
أرّخت :ذاللصادق ابن الباقر 1343
و پس از وی چهار نفر پسر بزرگوار از او بازماندند اول میرزا علی دویم میرزا خليل (1308) سیم میرزا محمد مؤلف معجم» مذکور (1318). چهارم میرزا جعفر.
١ - المهنة بالفتح والكسر وكشجرة وكلمة الحذق بالخدمة و العمل. ج: مهن بكسر الميم وضمها و فتح الهاء «ما مهنتك ها هنا بالفتح والكسر و التحريك وكسر الاول مع فتح الثاني. أى عملك ٢ - الكفاح روبرو شدن - النبل، كقفل: الذكاء و النجابة والفضل و كمال الجسم. منه.
وی فرزند سیدعلی بن سیدحسن بن سعد بن فرج الله بن على بن سعد بن عبدالله ابن حماد موسوی جزائری است. در نقباء البشر: 1111 ش 1618 فرماید آل حلو از خانواده های علویه شریفه در نجف اشرف است که چندین نفر از علماء أعلام و فقهاء افاضل از آنها بهم رسیده و رجال این خانواده معروف بورع و فضیلت و کمال و حسن اخلاق اند، و سید
ص: 2331
عبدالحسین بن سید محمد رضاء بن سید محمد بن سید حسن بن سید سلمان بن سعد مذکور «شجره نامه ئی» برای این خانواده نوشته که تمام ذراری منتشره آنرا در آنجا جمع کرده و همچنین سید عبدالله بن سلمان مذکور که کتابخانه بزرگی در نجف دارد در پشت بعضی از کتب آن که تملک خود را نسبت بدان نوشته نسب خود را تا حماد مذکور بهمین نحو ذکر کرده و از جمله آنها کتاب «ذکری» تألیف شهید اول است که سید عبدالله تملک خود را بدان در سنه 1263 نوشته و پس از وی بفرزندش سید سلمان رسیده و این سید سلمان اخیرا در سنه 1316 بقریه دسم در چهار فرسخی نجف سكونت نموده تا در سنه 1323 وفات کرده و این نسخه را من در نزد سید عبدالمحسن که صاحب این عنوان باشد ،دیده ام و سیدعلی پدر وی از اهل علم بوده و کتابی بنام حسن المقال در علم رجال تألیف کرده چنانکه من در «الذریعه 7: 16 »و «مصفى المقال: 275 »نوشته ام و آنجا اشتباهی رخ داده که پدر آنها سلیمان نوشته شده و حال این که او سلمان است.
و سید علی پدر صاحب عنوان را فرزندانی بوده یکی سید عبدالرزاق که در (1337) بیاید و دیگر سید عبدالمحسن صاحب این عنوان که کوچکتر از وی بوده و در نقباء مذکور (1229 ش 1760) عنوانی برای وی آورده و فرماید وی از صلحاء أخیار و اهل اخلاق فاضله و نجابت و مخائل علویه بوده و در این سال متولد شده و در نزد شیخ محمد حسین کاظمینی و شیخ محمد طه نجف و بیشتر در نزد شیخ محمد شوشتری از شاگردان شیخ انصاری (1) درس خوانده و کتابی در نماز بعنوان «شرح بر شرایع» تألیف کرده که تا مبحث نماز مسافر رسیده.
و پس از مدت شصت و هفت سال ،عمر در سنه 1347هزار و سیصد و چهل و هفت وفات کرده انتهى بتغيير يسير.
(1) در جلد دویم در سال 1214 در ص 500 تا 514 که اسامی روات و شاگردان شیخ انصاری ذکر شد کسی بعنوان شیخ محمد شوشتری نوشته نشد. یادداشت مؤلف.
ص: 2332
وی فرزند امین الدین احمد است که در اینسال بنابر آن چه در «مؤلفین کتب چاپی 4 37 »نوشته متولد شده و کتابی بعنوان «دستور پارسی آموز» تألیف کرده(1)
(1) چنین است همین مطالب متن در «فهرست کتابهای چاپی مشار 2 : 2128»، و از هر دو کتاب مرحوم مشار معلوم می شود که «دستور پارسی آموز» رساله ای است 85 صفحه ئی که در 85 / 1877 میلادی در لکهنو اکره بحجم وزیری چاپ سنگی شده است. ترجمه این شخص در مآخذ موجود بنظر نرسید. .م.
وی شیخ قدرت الله از شعراء هندوستان و منشی حاکم بهوپال بوده و چندین کتاب بنظم و نثر تألیف نموده که نام همه را اضافه بکلمه قدرت کرده، بدین شرح: اول كتاب« أزهار قدرت» دويم، كتاب «أكوان قدرت». سیم، کتاب «تماشای ،قدرت» ،چهارم «کتاب حکایات» قدرت پنجم کتاب« دیوان قدرت» ششم کتاب «رقعات قدرت» . هفتم کتاب« عجایبات ،قدرت »،هشتم کتاب« کیمیای قدرت» نهم کتاب «گلزار قدرت» دهم کتاب« مجرای قدرت» یازدهم کتاب «مجربات قدرت» و از این :جمله چهارم و ششم و هفتم و یازدهم نثر و باقی نظم است. و او در اینسال چنان که در ریحانة الادب 3 : 281 و الذریعه 9 887 ش
5829 نوشته وفات کرده (2).
(1) مآخذ شرح حال قدرت در «فرهنگ سخنوران (468 مذکور است و باید دقت شود. م
وی از جمله مبلّغین و دعات انگلیسی است که بیشتر اشتغالش در زبان سریانی
ص: 2333
و عربی بوده و چندین کتاب عربی را مطبوع و منتشر نموده و در این سال وفات کرده (1). (1) ولیم كورتن Cureton William متولد 1808 م مطابق 1223 ق فارغ التحصیل اکسفورد در زبان عربی و سریانی و استاد سریانی در همان دانشگاه از جمله کتبی که منتشر کرده است «الملل و النحل» شهرستانی در دو جلد (لندن 1842 - 46) و عاقبت در نیمه دوم سال 1280 ق مطابق 1846م در لندن درگذشت برای اطلاع بیشتر به« المستشرقون :2 479 ط 3» و «فرهنگ خاورشناسان: 108 ط 2» مراجعه فرمایند .م.
وی فرزند علیمحمد و خود از رجال دوره مشروطه و مدیر مدرسه اسلام است و چندین کتاب تألیف کرده اول کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان(2)». دویم کتاب «علائم ظهور» که در« فهرست کتابخانه رضویه 1 : ف 4 ص 19 کتب اخبار چاپی: 107» فرماید: در آن غثّ و سمین هر دو هست سیم روزنامه هائی بنام «نوروز» و «کوکب دری» و در فهرست مذکور که در سنه 1345 تألیف شده گوید دو سه سالی است وفات یافته است. و در «ج 5 :290 »نیز نوشته که در حدود سال 1340 وفات کرده(3).
(1) «تاریخ بیداری ایرانیان» بیانگر یکی از مصیبتهای عظیم عمومی این قوم است و در حقیقت این نام با آن موضوع متضاد است. نود سالی از زمان آن بلای خانمانسوز میگذرد و در گوشه و کنار هنوز کسانی که ماجری را کمابیش بخاطر داشته باشند .
زنده اند هم ابناء آن عصر و هم دیگران که تاریخهای کوچک و بزرگ و رنگارنگ مشروطه را خوانده اند اکنون همگی بخوبی یقین کرده اند که آن واقعه شوم جنایتی عظیم بر مسلمین این خطه بوده است بطراحی جنایتکاران فرنگی با تذکر این مطلب که تاکنون تاریخ تحلیلی از جانب مخالفین آن فتنه نیز نوشته نشده و یا منتشر نگردیده است. تعلیقات شرح حال مؤيّد (ش 1433 )و ظهیر (ش 1467) را ملاحظه فرمایید. .م.
(2) آقا سید محمد هاشمی کرمانی در مقدمه ئی که بر چاپ دوم جلد اول تاریخ بیداری ایرانیان نوشته است تاریخ فوت صاحب ترجمه را به بیماری آنفلونزا در اواخر صفر 1337 مطابق آبانماه 1279 و مدفنش را در مزار سید علویه در نزدیکی منزل وی در کرمان قید کرده و گوید از وی سه پسر بنامهای علی و حسین و احمد و یک دختر
ص: 2334
باقی ماند. مقدمه یاد شده در چاپهای کامل دو جلدی کتاب نیز هست و برای اطلاع بیشتر سوای آنجا مقدمه مفصل آقای سعیدی سیرجانی بر جلد دوم و همچنین تاریخ جراید و مجلات ایران تألیف مرحوم سید محمد صدر هاشمی در ذیل عناوین روزنامه های ناظم مفید خواهد بود. ناگفته نماند که بگواهی تقویم سال 1297 هجری شمسی در آن سال: روز آخر آبانماه برج قوس مطابق 17 هفدهم صفر 1337 بوده است. م.
خلخال ،چنانکه در «شهداء الفضیله 373 »،نوشته شهری است در آذربایجان در میان کوه ها که تا قزوین هفت روز و تا اردبیل دو روز راه می باشد و سید محمد صاحب عنوان فرزند مرحوم سید غفار بن سید عبدالل_ه ب_ن سید محمد خلخالی است که هر سه نفر پدران مرقوم او از علماء و خود هم از علما و فقهاء این عصر بود و در این سال در قریه هشجین خلخال متولد شده و پس از تحصیل علوم در ارمیه بریاست پرداخت تا هم در آنجا در بعدازظهر روز شنبه نوزدهم ماه رمضان المبارک سنه 1336 هزار و سیصد و سی وشش مطابق 8 سرطان ماه برجی بضربت سخت فرقه ارامنه شهید و پس از آن سرش را جدا نمودند. و فرزندش سید عبدالله بعد از چند سال اعضاء متفرقه او را که در خانه خودش امانه دفن کرده بودند بقم آورده و در مقبره شیخان بخاک سپرد، چنانکه در «شهداء الفضیله: 373 تا 375» نوشته.
وى مؤلف كتاب مشکوةالنحو است و در این سال وفات نموده چنان که در الذریعه 6: 201 فرموده (1) و مرحوم شیخ موسی بن محمد علی بن شیخ مراد خراسانی حائری که در حدود (1333) در حائر وفات کرده «شرحی» بر آن نوشته.
[شیخ موسی شوقی ]
و شیخ موسی مذکور شاگرد سید محمد مرقوم و غیر از شرح مزبور چندین کتاب دیگر نیز تألیف کرده اول کتاب «البتول العذراء» در وصف كيمياء حمراء، و آن قصیده ئی
ص: 2335
است که ظاهر الفاظش در مدح حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) است، و از قرار شرحی که خود ناظم بر آن نوشته باطنا در علم کیمیا می باشد.
دویم کتاب «بحرالدرر» در تدبیر حجر وكيمياء احمر سیم کتاب «البر غوثية »كه ظاهر الفاظش شکایت از برغوث «یعنی کیک» و باطنا در علم کیمیا است. چهارم کتاب «الروضة» که مشتمل بر بیست و هشت قصیده است به بیست و هشت قافیه بترتيب حروف تهجی برای هر حرفی یک قصیده پنجم «شرح مسطور بر البتول العذراء »ششم کتاب «صدف الدرر» در کیمیا و او در علم کیمیا ماهر و مردی شاعر بوده و تخلص شوقی می نموده(1).
(1) رجوع به الذریعه 21 : 6٣: ٣٩6١) و پیگیری شود. م.
(2) رجوع به الذریعه 9 : 549 : 3038 شود. شوقی در نسخه اصل «نقباء البشر: ص 192 مصوّره» ترجمه نه سطری بگونه متن دارد .م.
وی محمد ابراهیم بن محمدمهدی و خود از اهل علم و فضل بوده که در این سال چنانکه در «مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی 1 : 43» نوشته متولد شده، و از مبادی عهد شباب با برادر خود میرزا آقای مهندس بتحصيل مقدمات عربی پرداخت و پس از ده سال بمدرسه دارالفنون در آمد و بریاضیات و ألسنه خارجی و نقاشی مشغول شد و در سنه 1301 در رکاب ناصرالدین شاه بمشهد مقدس رفت و در مراجعت منشی مجد الملک وزیر وظایف و اوقاف گردید و پس از آن ملقب بمدایح نگار شد و در سنه 1314 بعنوان مستوفی در مشهد مشغول خدمت شد و چندین کتاب تألیف کرده .
اول «تذکره انجمن ناصری» در تراجم شعراء. دويم تذكره قدسیه هم در تراجم با عکس صاحبان آنها سیم تذکره مجدیه در تراجم چهارم کتاب «ملستان» که شرح حال خود را در خاتمه آن نوشته(2) .
و آخر پس از مدت چهل و پنج سال قمری عمر در سنه 1325 هزار وسیصد و بیست و پنج وفات کرد.
ص: 2336
(1) رجوع فرمایند به الذریعه» 22 : 215 : 6747 و 9: 444 : 2566 و مقدمه چاپ عکسی تذکره انجمن ناصری و تذكرة مجديّه. تهران 1393 ش. تاریخ (1290) که برای ولادت صاحب عنوان در جلد نهم ذریعه چاپ شده بی شبهه نادرست است. م.
حاج میرزا عبدالله مشهدی اصلاً از سبزوار و خواهرزاده مرحوم حاج میر سید محمد (1198 ج 1 ش 42) و خود از علما و فقها بوده که در نزد خالوی خود درس خوانده و سپس مدرس آستان مبارک و نایب الصدر مشهد مقدس گردید، و در سنه 1239 بهفتاد و هشت سالگی وفات کرده و دوازده فرزند بر جا نهاد همه هنرور و دانشمند چنانکه در «مطلع الشمس 2 : 417 »،نوشته از آن جمله میرزا حسن که بمنصب تدریس رسیده .
و دیگر: میرزا محمدتقی صاحب این عنوان که هم از علما و فقها بوده.
در مطلع الشمس 2 : 420 عنوانی دارد برای مولانا محمدتقی و گوید مولدش بلوک چولائی خانه است از أعمال مشهد و شاگرد حاجی سید محمد علم الهدی بوده و دو« رساله عملیه» کوچک و بزرگ و «رساله ئی در علم» کلام تألیف کرده
و بیک عنوان فاصله، عنوانی دیگر در (ص 421) دارد برای میرزا محمدتقی بن میرزا عبدالله و گوید مدرّس آستان رضوی بود و دو منظومه» یکی در فقه و یکی در نحو از او مانده و وفات هر دو را در سنه 1280( این سال) نوشته و هم چنین در «المآثر» در (ص 172 و 177) دو عنوان برای آنها آورده با قریب بهمین مضامین و ما چون مردد میان تعدّد و اتحاد آنها بودیم و بهیچ طرف ظنی نداشتیم آنها را در یک عنوان ،آوردیم تا پس از این چه شود.
و نیز در المآثر 207 عنوانی دارد بنام میرزا عبدالعلی بن میرزا محمدتقی بن میرزا عبدالله و در آن فرماید از علماء بزرگ فنّ تنجیم و بمنجم باشی گری آستان رضوی قرین اعزاز و تکریم است و در اعمال موالید تألیفات نغز دارد، انتهی(1).
(1) رجوع به الکرام البرره : 220 : 450 و إرجاعات آن شود. م.
ص: 2337
وی فرزند مرحوم میرزا سید محمد شمس الادبا (1253 ج 4 ص 1420 ش 808) و خود از عرفا و شعرا و فضلاء این عصر بود و در این سال متولد شده و علوم ادبیه و حکمت را تحصیل نموده و در شعر سرودن طبعی موزون داشت و بطوری که در نابغه علم و عرفان (342 فرموده روزی در مشهد در پای منبر مرحوم حاج میرزا حبیب الله (1266 ج 6 ص 1842 ش 1110) نشسته بود که ناگهان وی بدون مقدمه فرمود: نمیدانم چه در پیمانه کردند از این سخن مرحوم شمس الادباکه قبلاً شور عشق و طلب در سر داشت حالش دیگرگون شد و چون نام مرحوم حاج ملا سلطانعلی جنابدی را شنیده بود بطور ناشناس و با لباس مبدل بگنابد حرکت کرد و بخدمت وی رسید و پس از چند روز راهنمائی شد و بأمر وی لباس سابق خود را پوشید و در مراتب فقر و فنا و سیر و سلوک در آمد و در عین حال با کمال مناعت و وقار رفتار می کرد(1).
تا آخر در روز دوشنبه بیستم ماه جمادی الاولی سنه 1349 هزار وسیصد و چهل ونه مطابق 21 مهر ماه باستانی - وفات کرده و در شاه عبدالعظیم (ع) در مقبره طاوس العرفا دفن شد چنانکه در نامه سخنوران 108 فرموده.
(1) مرحوم معلم این گونه مطالب را در کتاب خود از کمال ساده لوحی و ملاک ظاهر و زودباوری که مخصوص خودش بود آورده والا اینجانب گواهی میدهم که معتقدات دینی و مذهبی آن مرحوم صحیح بود والله العاصم. .م.
وی فرزند مرحوم سید علی اکبر موسوی و خود از بزرگان علما و فقها بوده و در علوم معقول و منقول و حدیث و رجال براعتی تمام داشته و در «المآثر: 148 و 149» شرحی کامل در بزرگواری او نگاشته و او از نژاد سید نظام الدین احمد است که آن سید نظام الدین بطن ششم از اولاد حضرت کاظم (ع) و صاحب مزار معروف با مامزاده قاسم در نزدیکی بروجرد می باشد.
ص: 2338
و مرحوم حاجی سید محمد شفیع اصلاً از جاپلق و ساکن بروجرد و بنص «قصص العلما: 91» شاگرد شریف العلما بوده (1)، و کتب چندی تألیف کرده از آن جمله:
اول کتاب «الاصول الكربلائيّة» در اصول فقه که آنرا در کربلا تألیف نموده و فرزندش حاجى سيد على اكبر الحاقاتی بر آن افزوده.
دویم کتاب «الروضة البهیة» در اجازه شفیعیه (2) که آن را در اجازه برای دو فرزندش حاجی سید علی اکبر و حاجی سید علی اصغر تألیف کرده و مانند لؤلؤة البحرین احوال جماعتی از علما را در آن ،آورده انجام تألیف آن ماه رمضان سنه 1278 .
و در این سال در بروجرد وفات نموده و فرزندانی از او ماند:
اوّل مرحوم حاج سید علی اکبر که در سال (1282 ش 1525 )بیاید. دویم مرحوم حاجی سیدعلی اصغر که در (1313) بیاید سیم دختری که فرزند او حاج آقا رضا ابن مرحوم حاجی سید علیمحمد بروجردی بوده و در «الذریعه» 5 ش 285 ذکری از او نموده.
(1) صاحب «نخبة المقال 233 »در احوال حاج ملا احمد نراقی (رحمة الله عليهما) فرمايد: «و قرأ عليه سيّدنا الأجل السيد محمد شفيع الموسوی دام ظله»، و در خاتمه «مستدرک الوسائل 3 : 399 »نیز بصاحب عنوان و یکی از طرق روایتش اشارتی شده است. برای آگاهی بیشتر از احوال آن مرحوم رجوع فرمایند به «تاریخ بروجرد2:402-427».
در اینجا مطلب مهم دیگری را بمناسبت یادآور شویم و آن اینکه دانشمند گرامی آقای مولانای بروجردی در همان «تاریخ بروجرد 2 : 385 ببعد» شرح حال آیة الله حاج آقا منیر اصفهانی و خاندانشان را نوشته اند و چون بموقع خود (ص 1921 ج 6 مکارم) از تذکر این مطلب غفلت شد اینک گوییم که جناب ایشان را بهنگام نقل عبارت ناشیانه و مغلوط «اعیان الشیعه :120:48 »لغزشی رخ داده و ضمیر [و عن خاله] را که متعلق بمرحوم آیةالله حاج شیخ محمد باقر (نیای اعلای مادری راقم این سطور و مذکور درج 3 : 1007 )مکارم است راجع بمرحوم حاج آقا منیر دانسته و حاج آقا منیر را که هفت سال پس از فوت مرحوم شیخ حسن کاشف الغطاء (ج 1 ص 121) متولد شده مجاز از او یعنی شیخ حسن دانسته و باضافه این نتیجه ناصواب را نیز گرفته
ص: 2339
و گفته اند که از عبارت اعیان الشیعه استفاده می شود که مادر آقا منیرالدین از دختران شیخ جعفر كاشف الغطاء بوده است
حاشا و کلاً! اسامی دختران گرامی جدنا الأمجد الأعلى مرحوم کاشف الغطاء و اسامی همسران معظمشان همگی مشخص و معلوم است و هیچیک مادر حاج آقا منیرالدین نبوده اند و آنچه در میان بازماندگان ایشان در اصفهان گفته می شود اینست که مادر آنمرحوم دختر خاله پدرش بوده و زوجه اش دختر مرحوم شیخ جعفر ابن آخوند ملاعلی نوری مشهور شاید مرحوم علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه در «مجموعه» خود که نسخه آن (بشماره 1293 طباطبائی 31996) در کتابخانه مجلس تهران محفوظ و رساله چهارمش در بیان احوال پدر مرحوم حاج آقا منیرالدین است مادر ایشان را نیز مشخص کرده باشد، والله العالم. م.
(2) كتاب «الروضة البهية» در حقیقت همان «لؤلؤة البحرين» معروف است که مرحوم حاج سید شفیع بدون اعمال کمترین دقتی عین عبارات مغلوط نسخه چاپ سنگی آن کتاب را آورده و مطالب اندکی نیز از خود افزوده است و برای آگاهی بیشتر از احوال آن مرحوم رجوع فرمایند بكتاب «مصفّى المقال: 195» و «الكرام البرره: 625: 1126».م.
مرحوم حاجی شیخ مرتضی (1) فرزند حاج میرزا محمد حسن آشتیانی است (1319) .
وی از اعاظم علما و فقهاء این عصر بود و شرح احوالش در شماره 6207 روزنامه اطلاعات صادره در 26 ذی الحجه 1365 پس از گراور عکس او بطوری نوشته
که با اندک تغییری چنین می شود که :
او در این سال(2) در نجف متولد شده و در تهران علوم معقول و منقول را در نزد پدر بزرگوار و حکمت را در نزد میرزا ابوالحسن جلوه درس خواند و پس از آن برای تکمیل بعتبات رفت و آنجا در محضر درس میرزا حسن یزدی در روزنامه چنین است و ظاهرًا غلط و باید میرزای شیرازی باشد و میرزای رشتی حاضر شده تا بدرجه اجتهاد
ص: 2340
تصویر
نائل و از وجوه علما و فقهاء بزرگ گردید و بترويج شرع شریف و اداء تکلیف پرداخت، و زمانی در نجف و چندی در تهران و مدتی در مشهد بتدریس اشتغال ورزید و بالاخره در سنه 1317 بتهران رفت و در مدرسه خان مروی که تولیت آن طبق وقف نامه با أعلم علماء تهران بود بتشكيل حوزه علمیه و سرپرستی طلاب همّت گماشت و پس از چندی که آوازه مشروطه خواهی بلند شد در آن شرکت نموده و با علما بقم مهاجرت فرمود. و هم چنین در استبداد صغير محمدعلی شاه در شاه عبدالعظیم (ع) متحصن شد و بعد از آن که اوضاع سیاسی ایران تغییر کرد حاجی شیخ مرتضی از تهران بمشهد رفت و در آنجا ریاستی مهم بهم رسانید و از معاریف علما و رجال آن گردید و بتدریس و ترویج اشتغال ورزید.
و در سنه 1354 که غائله کشف حجاب در مشهد رخ داد وی بضدیت با دولت وقت متهم شده و بتهران تبعید گردید. و در شعبان سنه 1360 که پادشاه پهلوی معزول شد مجددًا بمشهد رفت و بخدمات علمی خود پرداخت تا در این اواخر بضعف مزاج و بیماری مبتلا شد، و در دوشنبه بیست وسیم ماه ذی الحجة الحرام ای__ن س__ال ه_زار و سیصد و شصت و پنج مطابق 27 آبان ماه باستانی هم در آن شهر شریف وفات کرد(1)، و چنان که در« فهرست کتابخانه رضویه :5: 268 در پاورقی» نوشته در دارالسعاده مبارکه دفن شد و در تهران و غیره مجالس ترحیم عدیده برای وی برپا داشتند.
ص: 2341
و او روایت می کند از پدر خود چنان که آقای همائی در اجازه شیخ حسین محفوظ نوشته و روایت می کنند از او چند نفر اول آقای همائی مرقوم دویم حاج میرزا
حسن اشرف الواعظين ابن سید محمد حسینی یزدی ،آل طه که از معاریف و أجله اهل وعظ و منبر و علم و ادب و اطلاع و تتبع و تحقیق است و در حدود سال 1317 چنانکه در «فهرست» مذکور جلد و صفحه مرقوم نوشته در مشهد متولد شده و از صاحب عنوان و حاج شیخ محمد باقر بیرجندی و حاج شیخ عباس قمی روایت نموده و چندین کتاب تألیف فرموده: اول کتاب «جواهر الکلام» در وقایع ایام دویم کتاب «دررالسنیه» در مواعظ ،عددیه ده باب هر بابی شامل مواعظ مرتبه بر عدد آن باب انجام تألیف آن 2 شنبه 10 صفر سنه 1349(1).
و ،بهرحال فرزند بزرگوار صاحب عنوان میرزا محمود از علماء و بموجب مسطورات «آینه دانشوران 151 »شاگرد حاجی شیخ عبدالکریم یزدی(ره) است(2).
و دیگر فرزندان وی حاج میرزا ابراهیم و میرزا اسمعیل نیز از اهل علم و ادب اند چنانکه از شماره 31 سال اول روزنامه صدای مردم بر می آید و تاریخ وفات پدرشان - صاحب ترجمه - هم از آنجا نقل شد(3).
و میرزا اسمعیل بطوری که در «سخنوران نامی معاصر 1 : 132 »نوشته از اهل شعر و ادب و نقاشی زبردست است و تخلص شعله مینماید و در حدود (1309 یا 10) در طهران متولد شده (4) و هم آنجا علوم مقدماتی را فرا گرفت و برای تکمیل بدارالفنون در آمد و بصنعت نقاشی گرائید و در نزد کمال الملک (1264 ج 5 ص 1745 ش 1057) آنرا بدرجه اعلی رسانید و در سنه 1334 بدریافت دیپلم نائل گردید و در حدود (1348 یا 49) باروپا رفت و بازگشت و چندین کتاب تألیف کرد
اول اختراع الف باء برای خط فارسی دویم تحشیه و تصحیح دیوان منوچهری و احوال ممدوحین و شعراء مذکور در آن سیم ترجمه و تألیف دوره مفصلی از« مناظر و مرایای عملی» چهارم منتخباتی از دواوین باباطاهر و خیام و حافظ و صائب پنجم سفرنامه اروپا و اینک این اشعار از او نوشته شد
ص: 2342
دور شو از مردم زمانه که اینان
دور ز مردی و مردمی و تمیزند
تا که بزرگی و جاه و سیم و زرت هست
پیش تو کمتر ز هر غلام و کنیزند
ور ز بلایی به سویشان بگریزی
از تو چنان چو نکه از بلا بگریزند
گاه عمل هیچ نیستند و گه حرف
بی همه چیزان نکرده خود همه چیزند
گر که ز پای افتی از تو دست بدارند
جز پی سرکوبی ات ز جای نخیزند
گر بدهی جمله نان سفره ی خود را
نان بستانند و آبروت بریزند
دنیا چون لاشه است و مردم دنیا
بر سر آن چون سگان به جنگ و ستیزند.
(1) مرحوم علامه طهرانی در نقباء البشر: ص 79 مصوّره نسخه اصل چند سطری دربارهٔ صاحب عنوان نوشته اند که در اینجا نقل می کنیم :
الشيخ العالم الجليل والفقيه الماهر النبيل الحاج شيخ مرتضى بن العلامة الأجل الحاج میرزا محمد حسن الاشتياني نزيل طهران كان في النجف سنين متلمذا على شيخنا العلامة الحاج ميرزا محمد حسین الطهرانی و رجع الى طهران حدود سنة ١٣١6 و صار مرجعًا في حيوة والده وتمّت له المرجعية بعده و انتقلت إليه الموقوفات التي كانت بيد والده العلامة مثل تولية المدرسة الفخرية المعروفة بمدرسة المروي. أدام الله تسديده. ثمّ جاور المشهد الرضوي في حدود سنة 1333 إلى أن توفي بها، انتهى. برای آگاهی بیشتر از احوال آن مرحوم و دیگر رجال خاندان آشتیانی این کتابها معرفی می شوند
1 - چهارده رساله فارسی یادبود نهمین سال رحلت آیة الله حاج میرزا احمد آشتیانی چاپ قم 1403. 2- فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه مروی طهران 32-50 چاپ قم 1371 ش. 3- مؤلفین مشار براهنمایی عنوان آشتیانی. 4-اوائل جلد سوم «گنجینه دانشمندان». م.
(2) این که مؤلّف تولّد صاحب عنوان را در این سال (1280) نوشته اند مستند بروزنامه یادشده در متن است گلزار :معانی (١6) نیز همین سال (1280) را آورده و بدون روز و ماه اما در مقدّمۀ 14 رساله فارسی آنرا یک شب پس از فوت مرحوم شیخ انصاری نوشته اند و در گنجینهٔ دانشمندان 7 195 گوید: «روز وفات علامه انصاری». إرتحال مرحوم شیخ چنان که در (ج) 2 ش (200) گذشت و در سال آتی هم بیاید در نیمه شب شنبه 18 ج 2 (1281) در نجف اشرف بوده است. مرحوم استاد
ص: 2343
همایی نیز اشاره بداستان کرامت آمیز ولادت آشتیانی بپیشگویی و نام گزاری مرحوم شیخ انصاری قبل از ولادت او نموده و گوید که آن داستان میان خاندان محترم آشتیانی معروف است «دیوان سنا 170 »:
حسن، پس نجل پاک او سمی شیخ انصاری
که از نور کرامت گشت تابان کوکب فالش
غریق رحمت حق بادکز نقل روایتها
مرا خط اجازت داد طبع فيض مفضالش
پس باید ضبط روزنامه مأخذ را اشتباه تلقی کرد و جای این شرح حال را در سال آتی (1281) درست دانست، والله العالم.
ناگفته نگذاریم که یک مقالهٔ محققانه دربارۀ حدیث شريف «نية ال_م_ؤم_ن خ_ي_ر م_ن عمله» بخط خود صاحب عنوان در کتاب «گلزار معانی: 17-20 ط 2» چاپ شده و مغتنم است. م
(3) در «یادداشتهای قزوینی :8 244 »تاریخ فوت را مستفاد از جراید یک روز دیرتر نوشته است و گویا از آن یا از جرائد در گلزار معانی ١6 و در هر دو 8/28 - 24 ،حجّه است، مؤلّف «گنجینه» 7: 95» نیز «24 حجه» نوشته اند. م.
(4) رجوع به فهرست مؤلفین کتب چاپی 2 : 628 شود. یکنفر دیگر از راویان صاحب عنوان مرحوم شیخ محمدتقی همدانی نجفی است که در( 1282 ش 1527 ).بیاید .م
(5) نقل از روزنامه اطلاعات 4 شنبه 28 قعدهٔ 1400 مطابق 16 مهر 1359 ص 2 باختصار :
ساعت 9 صبح امروز جنازۀ فقید سعید حضرت آیت الله العظمی میرزا محمود آشتیانی «قدس سره» که در سن 98 سالگی دعوت حق را لبیک گفت از محل امامزاده سیّد نصرالدین در خیابان خیام تشییع شد تا برای دفن بمشهد مقدس منتقل گردد... فقید سعید صاحب تألیفات گوناگون می باشد که از جمله آنها «کتاب صلوة» «اجاره» «کتاب نکاح »و تقریرات همان بحثهای مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی است». م.
(6) یکی از دختران صاحب عنوان زوجه مرحوم حاج سید علی اکبر طباطبائی فشارکی (ج 4 ص 1437) است و مرحوم حاج سید عباس برادر حاج سید علی اکبر مذکور نیز داماد مرحوم حاج میرزا احمد آشتیانی برادر صاحب عنوان بوده است و بموجب اعلان مندرج در روزنامه اطلاعات 23 ج 1 / 1400 مجلس ختم اقدس الشریعه آشتیانی زوجه مرحوم حاج سید عباس در پنجشنبه 24 در مساجد تهران برگزار شده است.
ص: 2344
در اینجا اضافه و استدراک می کنیم که برای شرح حال مرحوم سید استاد «فشارکی» رجوع بكتابهای «الكلام يجر الکلام 1 : 54»« دانشمندان و بزرگان اصفهان 165 »«گنجینه دانشمندان 4 : 512 و 6: ١٠6» مفید است. م.
(7) در تنها مقاله خوبی که راجع به استاد بی بدیل میرزا اسمعیل در مجله «هنر و مردم ش 94 مرداد 49 »با تصویر خود او و چند اثر گرانبهایش چاپ شده است. همانند گلزار معانی 371 ط 2 تاریخ تولد او را بسال 1271 ش نوشته اند که با ضبط مکارم مطابق است و پس از نقل آخرین اثر منظوم او که در بیمارستان سروده مقاله این چنین ختم شده است: «مرگ استاد در 78 سالگی و با 50 سال زندگی با فکر و هنر در بیمارستان اتفاق افتاد علت مرگ بیماری قلبی بود و برای جامعه ایران تأسف عمیقی بجا مرحوم گذاشت »انتهى.
مجله «وحید ش 77 »نیز در صفحه داخل جلد و در زیر عکس شعله 12 سطر درباره او نوشته و وفاتش را در دهه اول اردیبهشت 1349 قید کرده و در گلزار معانی 371 همچنان زیر عکس نوشته اند: ولادت 1271 ش در طهران وفات روز چهارشنبه نهم اردیبهشت 1349، مدفن مقبرۀ خانوادگی واقع در صحن اصلی حضرت عبدالعظیم چهارشنبه یاد شده بیست و دوم ماه صفر یکهزار و سیصد و نود تمام بوده است. استاد سید کریم امیری در مقدّمۀ دیوان اشعارش «دیوان امیری فیروزکوهی 1: 43» شرح موجزی از احوال شعله نگاشته و او را ستوده و در همان جلد (ص 477-481) چگامۀ بلندی که بسال 1346 ش در وصفش سروده آورده، و باز در همان جلد (ص 406-408) قطعه دیگری است که در پائیز 1349 در رثای آن مرحوم گفته و ایضاف را در هر سه موضع حق کمال دوستی با شعله را بخوبی ادا نموده است.
دانشمند گرانمایه امیری از نوادر روزگار خود بود و با دوست صمیم و همسایه هم پیمان قدیمش یعنی عالم فرزانه حكيم جليل مولانا الحاج میرزا خلیل کمره یی، هر دو بفاصله چند ساعتی در روز پنجشنبه نیمه محرم 1405 برحمت ایزدی پیوستند و، نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند!
استاد بزرگ دیگر «همایی اصفهانی» که در جمعه شب ششم ماه رمضان 1400 تمام وفات یافت همچنان رئای یازده بیتی در سوک شعله سروده و گفته است: «تاریخ وفات مرحوم خلد آشیان جنّت ،مکان آیت حُسن خلق و ادب استاد فاضل نقاش سخنگوی سخندان آقا میرزا اسمعیل آشتیانی استاد دانشگاه طهران.....». و این است دو بیت تاریخ از
ص: 2345
«دیوان سنا : 171 »
چو اسماعیل نجل مرتضای آشتیانی را
که در کاخ هنر زیبنده باشد نقش و تمثالش
أجل بستر ددر ماه صفر نقش بهین صورت
أجل بستر ده نقش پاک اسماعیل» شد سالش
در پایان این تعلیقه اشاره کنیم که اشتغال و اشتهار شعله به هنر نقاشی که حاصل آن یکصد اثر بسیار ممتاز است بتقریب سایر کمالات علمی و ادبی او را تحت الشعاع خود قرار داده بود و نمونه نثر و نظم و خط و ربط آن مرحوم مقالتی است در شرح حال استادش کمال الملک غفاری که در( 28/11/14) ش نوشته و عین دستخط او در کتاب گلزار معانی (372-383، چاپ شده است. .م.
و یکی از جمله معارف خاورشناسان و از اهل لیپزیک آلمان بوده و در علوم ریاضی عربی تخصصی تمام داشته و چندین کتاب از این مقوله ترجمه و طبع کرده، از آن جمله تلخیص کتاب جبر و مقابله فخری تألیف کرخی که آن را با مقدمه نی در جبر و مقابله عرب طبع و منتشر نموده و در این سال بجوانی وفات کرده (1).
(1) نامش در عربی ،فبکه و بلاتين Wopcke Franz، و چنانکه از «فرهنگ خاورشناسان : 352 ط 2» و« المستشرقون 2 : 698 »مستفاد می شود وی بسال 1826م (1242-1241 ق) در یکی از دیهات لیپزیک متولد و در 1864 م (که آغازش از ماه شعبان 1280) بوده در گذشته و آثار علمی متعددی را در پاریس منتشر نموده است، از جمله کتاب «خلاصة الحساب تأليف مرحوم شیخ بهاءالدین عاملی برای اطلاع بیشتر، دو مأخذ یاد شده مفید است. .م.
ص: 2346
سنه 1281 قمری مطابق سنه ١٢4٣ شمسی
2 شنبه غرۀ محرم الحرام (..) جوزا ماه برجی
تصویر
وی مرحوم حاجی میرزا عبدالکریم ابن ملا عبدالرزاق از اهل قریه دستگرد خیار بلوک جی اصفهان و خود از شعراء و اهل علم و ادب و ملقب به ناظم السهیلی و معروف به ادیب بود و در شعر تخلّص
سودائی مینمود. مرحوم ادیب در آغاز این سال چنانکه در «نامه سخنوران : 83» فرموده در دستگرد متولد شده و چندین کتاب بنظم و نثر تألیف کرده، از آن جمله کتاب ترجمة الدرر در ترجمه کلمات قصار حضرت امیر علیه السلام ده هزار بیت .
و در سنه 1352 هزار و سیصد و پنجاه و دو وفات کرد و در قبرستان سودائی دستگردی اصفهانی دستگرد دفن شد.
و فرزندش میرزا ابراهیم طبیبی نیکو
ص: 2347
است و شعر هم میگوید و تخلص انواری می کند. و خود صاحب عنوان از آقا میرزا محمد باقر چهار سوئی اجازت روایت دارد و در تذكرة القبور، چاپ دویم 99 در پاورقی وفاتش را در سنه 1353 نوشته(1).
(1) 1353 غلط چاپی است و آفت از اشتباه در ارقام است بهنگام حروفچینی، زیرا نویسنده گرامی آن ،پاورقی خود در تذکره شعرای معاصر اصفهان 250 و «دانشمندان: 317» در شرح حال سودائی همان 1352 را آورده اند، در «الذریعه : 2695:475 »و هر دو چاپ« فرهنگ سخنوران» هم اگرچه سند دیگری نداشته اند اما مختارشان همان (1352) می باشد، و معتبرتر از همه مدارک همانا عکس لوح ق_بر خود سودائی است که در مقدمه «گلزار» چاپ شده و تاریخ در آنجا «فی شهر ربیع الاول 1352» خوانده می شود. در «نامه سخنوران 164» نیز که گویا مأخذ مرحوم معلم هم باشد گوید: «سودائی در 1352 مرحوم شده اند».
با این همه جای بسی شگفتی است که در مقدمۀ سه کتاب مطبوع سودائی تاریخ فوت باز بأرقام 1351 است و ما بهنگام چاپ این شرح حال از برخی بازماندگان محترم آن مرحوم در این خصوص پرسش کردیم اما پاسخی بدست نیامد. و اینک معرفی آن سه کتاب :
اول : «گلزار» باین خصوصیات روی جلد دیوان گلزار و چند قصیده از سودائی دستگردی باهتمام دکتر ابراهیم انواری» صفحه عنوان مجموعه کامل کتاب گلزار با چند قصیده از مرحوم ،سودائی انواری دستگردی ،اصفهانی شرکت چاپ ،میهن لاله زار کوچه باربد تاریخ پایان :چاپ اواخر سال ١٣٣6 ش. مقدمه ١6 صفحه در کلیات و شرح حال سودائی بامضاء سید علی نوربخش آزاد و چند تصویر و ابیاتی از دکتر ابراهیم انواری اشعار سودائی در مدح و منقبت و مراثی 32 صفحه غزلیات سودائی 282 صفحه اشعار عربی تا 297 چند رباعی تا 299 تا اینجا کتاب زیر نظر دکتر ابراهیم انواری بچاپ رسیده و بشرحی که فرزندش مهندس حسین انواری در ص 300 نوشته دکتر ابراهیم در دهم بهمن همان سال مطابق پنجشنبه نهم ماه رجب 1377 وفات یافته سپس چند مرثیه و ماده تاریخ است برای آنمرحوم و سپاسگزاری از آقا سید علی ،نوربخش و در آخر 7 صفحه غلطنامه کتاب نوربخش در 1306 متولد و در 1402 وفات یافت مهندس حسین انواری در «97/11/21 »نسخه یی از گلزار را بنگارنده این
ص: 2348
تعلیقات اهداء نمود و پس از چند بعارضه سکته در روز سه شنبه سوم ربیع یکم 1411 --6٩/٨/١) در اصفهان وفات یافت
دوم :در سال (1357 ش) بهمت والای یکی دیگر از فرزندان مرحوم دکتر ابراهیم دیوان قصائد و مراثی اثر طبع مرحوم سودائی دستگردی که تمام آن در مدائح و مراثی حضرات اهل بیت معصومین علیهم السلام است در 335 صفحه بخط نستعلیق جلي و خوب ناظم در تهران تکثیر شد و مقدمه نوربخش بر «گلزار» نیز با اندکی تغییر و بانضمام رئای دکتر ابراهیم در آغاز افزوده گردید.
سوم : مرحوم مهندس حسین انواری در این اواخر بر چاپ انوار سهیلی منظوم و مقدمة الطبع آن همت گماشت و شرح حال سودائی را از اصل مکارم و برخی یادداشتهای دیگر از راقم این سطور تحصیل نمود متأسفانه در حین اشتغال بدان مهم اجل موعودش گریبان گرفت و تکمیل آن خدمت بدست فرزندان گرامی و چند تن از فضلای خاندان و دوستانشان حوالت یافت تا در همین ایام که پائیز 1371 ش است مجموع مقدمه ها و اصل کتاب و ضمایم آن با عنوان انوار سهیلی اثر منظوم.... سودائی در 872 صفحه منتشر گردید در مقدمه این کتاب سخن دینشاه ایرانی را از سخنورانش که بسال 1313 ش در شهر بمبئی چاپ شده آورده اند که او تولد سودائی را در (1270) ضبط کرده و در مقدمه یاد شده نه در خصوص این اشتباه و نه در باب اختلاف در تاریخ وفات آن مرحوم توضیحی داده نشده است. برخی اغلاط چاپی و غیره نیز در مقدمه ها و ضمائم دیده می شود.
اینک مطلب باقیمانده و خواندنی درباره صاحب عنوان را از «مجله ارمغان سال 2 ش 7 ص 35 »که بسال «1340 ق 1300 ش» بقلم خود حسن وحید دستگردی مؤسس و مدیر مجله نوشته شده و در مقدمات کتب سه گانه دیده نمی شود نقل می کنیم:
«سودانی دستگردی» اسم شریفش حاجی ملا عبدالکریم و تخلصش سودائی است. این شاعر دانشور تاکنون که قریب شصت مرحله از مراحل زندگانی را طی کرده همواره با فقر توأم و با قناعت و مناعت همدم بوده در آغاز جوانی با نهایت تنگدستی بتحصیل علوم عربيه و ادبیه در مدارس اصفهان مشغول شده و از راه کتابت معیشت خود را فراهم می،داشته با اینحال در فاصله چهار سال بیش از بیست سال دیگران تحصیلات خود را ترقی داده علم و ادب و حکمت آموخت سودائی چنانچه شیوه روحانیین دهات است، در قریه دستگرد گاهگاه افتتاح مکتبخانه نموده و بتعلیم اطفال روزگار میگذرانید
ص: 2349
و نگارنده (یعنی حسن وحید) تحصیلات فارسی و مقدمات صرف و نحو را تا سن 12 سال در خدمت این استاد معظم تکمیل نموده... باری سودائی با آنکه در طی دوره زندگی همواره دچار سختی معیشت بوده و هست بوظیفۀ شاعری خود کاملاً رفتار نموده کتب بسیار تألیف کرده و دیوان اشعار او اکنون بر بیستهزار بیت بالغ می شود.
سپس یک غزل و دو قطعه از آن مرحوم آورده که یکی از آن دو قطعه اینست:
راحت و عشرت و فراغت دل
نشود جمع با جهان داری
روغن کنجد ار ببینی صاف
یاد آور ز سنگ عصاری
و بیت دوم مضمون این شعر عربی است که وصف الحال تعليقات مكارم الاث_ار نیز هست. م
يرى الناس دُهنا في قوارير صافيا
و لم يدر ما يجري على رأس سمسم
وی فرزند مرحوم علی «یا عباس علی» طالقانی و خود از فحول علماء و مشاهیر فقهاء و ساکن کربلاء معلی، و چنانکه در «فوائد الرضویه : 521» نوشته شاگرد صاحب ضوابط و صاحب «جواهر» و «شیخ انصاری بوده و کتب چندی تألیف نموده، از آن جمله اول کتاب بدایع الاصول در اصول دویم کتاب «نتيجة البدایع» در شرح شرایع در چند جلد سیم« رسائلی در منطق».
و در پنج شنبه چهارم ماه محرم الحرام این سال مطابق (...) جوزاماه برجی در کربلاء در شصت و سه سالگی وفات کرد و هم در آنجا در صحن کوچک در مقبره رکن الدوله نزد قبر صاحب ضوابط استاد مرقوم خود دفن شد، چنانکه در جلد «الذریعه» در ضمن «بدائع الاصول» فرموده.
و این همان است که در «المآثر: 156 »او را عنوان کرده و گوید: «نزیل حائر شریف و از فحول مجتهدين عصر وكبراء فقهاء زمان بود و بمزید اشتهار و ریاست
عظمی امتیاز کلّی ،داشت، و بعد از آن از تاریخ فوت او اظهار بی اطلاعی نموده. و هم در «الذریعه» فرموده که فرزندش شیخ موسی از جمله علماء بوده انتهی
ص: 2350
(میرزا آقای قزوینی حائری )
و هم چنین خواهرزاده اش میرزا ابوتراب معروف به میرزا آقای قزوینی حائری از جمله علماء و شاگرد صاحب ضوابط بوده و ظاهرًا همان باشد که وی را در «المآثر: 151» بعنوان حاج سید ابوتراب ذکر کرده و گوید: «از اجله مجتهدین بود و محكمة عامر داشت »،انتهی و این میرزا آقای مورد بحث ما که خواهرزاده صاحب عنوان است کتب چندی تألیف نموده از آن جمله اول تقریرات درس استاد مرقومش در دو جلد :1-در ،قضاء انجام آن سنه 1255 2-دربیع، انجام آن سنه 1260.
دویم :«شرحی بر دره بحرالعلوم» در نهایت بسط و بزرگی و روایت می کند از او مرحوم میرزا جعفر طباطبائی کربلائی( ج 5 سال 1258 ش 916 )که در سنه 1292 باو اجازه ،داده و پس از آن قبل از 1300 وفات نموده چنانکه این همه نیز مستفاد از جلد چهارم «الذریعه» می باشد در شماره (1606) و در (ج 1 شماره های 636 و 637) شرحی درباره وی نوشته بمفاد اینکه او شیخ ابوتراب قزوینی حایری مدعو بمیرزا آقا بوده و از چندین نفر مانند شیخ حسن بن شیخ جعفر و صاحب «جواهر» و حاج ملا اسدالله بروجردی و شیخ انصاری روایت نموده و چند نفر از او روایت کرده اند: ١- ميرزا محمد باقر بن زین العابدين بن حسین بن علی یزدی که تاریخ اجازه اش برای او 23 ج 2 - 1279 است. 2- میرزا جعفر مذکور، انتهی (1).
(1) شرح حال صاحب عنوان و خواهرزاده یاد شده او در «الكرام البررة، شماره های 826 و 48 مذکور است. .م.
وی فرزند سبکتکین میرزای قاجار است که در (1214 ش 197) گذشت. محمود میرزا از جمله شعراء و مردی نیک سیرت بوده و در یکشنبه بیست و یکم ماه محرم الحرام این سال مطابق (...) سرطان ماه برجی متولد شده، و پس از تحصیل کمالات در شعرگویی به مدیحه سرائی ائمه علیهم السلام پرداخت و تخلص پروانه نمود، و بعد از مدت شصت و هفت سال و یازده ماه قمری و بیست روز عمر در دوشنبه
ص: 2351
یازدهم ماه محرم الحرام سنه 1349 هزار و سیصد و چهل و نه مطابق 19 خرداد ماه باستانی در تهران وفات کرد .(1)
(1) صاحب این عنوان در منابع موجود مانند «حديقة الشعراء»، «الذریعه»، «فرهنگ سخنوران ط 1 و 2 تاریخ بامداد» و «نامه سخنوران »یاد نشده است، شاید مأخذ مؤلف «تاریخ سرتیپ »مذکور در مآخذ جلد اول باشد که بدان دسترسی نیست .م.
تصویر
وی مرحوم میرزا محمد علی بن حسن بن علی بن نعمت الله از اهل قریه زفره کوهپایه اصفهان است.
مرحوم میرزا رجاء (علیه الرحمه) از افاضل و رجال دانشمند بود و شعر هم بطور متوسط می سرود و او در ماه محرم الحرام اینسال مطابق جوزا - سرطان ماه برجی در زفره متولد شده و در کودکی دست راستش از آبله معیوب و از کار افتاد و وی بتحصیل علوم همت گماشته تا در فنون هیئت و نجوم قديم و أحكام و رمل و معمى و لغز اطلاعاتی وافی بهم ،رسانید و خطی متوسط پیدا کرد و تمام تحریرات خود را بدست چپ می نمود .(2)
و در شعر تخلّص رجاء مقصورًا یا ممدودًا نهاد و سالها این فقیر با او آشنائی داشتم و بسیاری از علوم هیئت و نجوم قدیم و لغز و معما را از او فراگرفتم که
اغلب آن بمكاتبه بود نه مشافهة.
و چندین کتاب در علوم متفرقه تألیف کرد از آن جمله:
اول : کتاب «قواعد النجوم» انجام تألیف آن ماه رمضان سنه 1334.
دویم : كتاب متفرقة النجوم» انجام تألیف آن ج 2 سنه 1345.
ص: 2352
سیم کتاب سپهراللغة انجام تألیف آن 25 ذی القعده سنه 1327.
چهارم کتاب منتخب المقدمات در صرف و نحو، انجام تأليف آن ايضا سنه 1327.
پنجم : «کتابی در ارث» انجام تألیف آن 9 ع 2 سنه 1355 .
ششم : كتاب «أسهل اللغات» تألیف آن نیز سنه 1355.
هفتم : کتاب عمّان «الحساب در شرح خلاصة الحساب به نظم ،فارسی انجام تألیف آن اواسط ج 1 سنه 1348
هشتم: «مجالس بسیاری در تعزیه »شبیه خواندن که زیاده بر پنجاه مجلس می شود (1)
و آخر، در عصر روز شنبه بیست و هشتم ماه محرم الحرام سنه 1361 ه_زار وسيصد و شصت و یک مطابق 25 بهمن ماه باستانی هم در زفره وفات کرد و در قبرستان عمومی آن دفن شد.
و چندین نفر فرزند ذكور وإناث از دو زن بهم رسانید از آن جمله :
یکی: مرحوم میرزا عبدالجواد اختر که در هنگام طلوع صبح شب سه شنبه 25 ماه رمضان سنه 1316 متولد شده و برخی از علوم را دریافته، و گاهی شعر هم میگفت و تخلّص «اختر» می نمود و پس از مدت 26 سال و 5 ماه و 22 روز عمر، در هنگام طلوع صبح صادق شب 5شنبه 17 ع ١ سنه 1343 در همان زفره بجوانی وفات کرد و در ا قبرستان آن دفن شد.
دویم میرزا عبدالرزاق اخضر که در (1330) بیاید و مادر این دو نفر زوجه اولین او بود.
سیم : آقای میرزا حسن رجائی از زوجهٔ دویم، که در (1349) بیاید.
و این رجاء زفره ئی غیر از رجاء نائینی است که در سال (1333) بیاید.
(1) و مما يناسب هنا ما قاله في مجلة «المرشد المباركة (السنة الثانية، الجزء الرابع ص 157 تحت عنوان «کشکول» المرقوم فيه مطالب متفرقة، ماصورته: 122 - الكتابة باليدا ليسرى : في مدارس اليابان يعلّم الأساتذة الطلبة ان يكتبوا باليدا ليسرى كما يكتبون
ص: 2353
باليمنى، على حد سواء، و قصدهم من ذلك أنه اذا فقد أحدهم إحدى يديه فانه يبقى قادرًا على إنجاز أشغاله باليدا ليسرى. انتهى.
و دیگر در «الذریعة 17 : 183 : ٩6٢، »مجنون چپ نویس را عنوان کرده که شاعری از اهل مشهد بوده در قرن 10 و منظومه دارد در اوصاف خط و مرکب و رنگهای كاغذ بنام «قواعد خط». منه، رحمه الله.
(2) آنچه از آثار چاپ شده صاحب عنوان و فرزندشان اینک در دست است.
اول-گلچین رجاء زفرهای 104 ص اصفهان 1341 ش با خاتمه یی از مرحوم معلم حبیب آبادی.
دوم-منتخبی از آثار رجاء زفرهای ٩6 ص ،اصفهان، 1342 ش.
سوم-نمونه اشعار رجاء زفرهای بانضمام خلاصه تاریخ زفره 88 + 20 ص اصفهان 1345 ش.
چهارم-تذکرة الاطياب در اسامی کتب تاریخ و انساب، ج 1، 80 ص، اصفهان 1345 ش.
پنجم-زفره ،تاریخ، جغرافیا، شرح حال ،آداب 56 ،ص، اصفهان، 1350 ش. م.
وی فرزند آقا محمد اسمعیل بن آقا محمد علی بهبهانی علیهم الرحمة، است که پدرش آقا محمد اسمعیل در ج 2 ص 567) گذشت و خود از علماء عصر خویش
،بوده و در «المآثر» در دو جا ترجمه مختصری از وی آورده .
یکی در( ص 176 س 2 )که در عنوانی مخصوص وی را ذکر کرده و فرماید (ص «آقا محمد صالح کرمانشهانی از اجله علماء و مشاهیر رؤساء بود، بزرگی خاندان ایشان مشهور تمام ،ایران ،است، اعلی الله مقامه» انتهى.
و دیگر در (ص 180 س 2) در ترجمه حاج میرزا محمد حسین شهرستانی که آنجا از «موائد وی تاریخ وفات او را با قبرش نوشته و در کتاب «وحید بهبهانی 465 وی را بعد از پدرش ترجمه کرده و همان را که در «المآثر» درباره او نوشته آورده و آن تقریبا زیاده بر آنچه نوشتیم این که وی در ماه محرم الحرام این سال وفات کرده و در
ص: 2354
کربلا در حجره متصل بباب السدر دفن شده آنگاه هفت پسر از وی بنامهای 1-آقا محمد هادی پدر آقا محمد صالح و آقا محمد کریم و آقا رحیم و 2 آقا بهاء الدين و 3- آقامحمدعلی و 4- شجاع الدین و 5- آقا علیجان و 6- آقاعلینقی، از او آورده و نام 7-را ننوشته و از برای بعضی از اینها که نوشته شد اولاد و احفادی ذکر کرده(1).
(1) رجوع فرمایند به اعیان الشيعة 56 : 40. م.
(١466 _ وفات مرحوم ملاعبدالجواد خراسانی) * (مدرّس كبير قدس سره )
وی فرزند ملا محمد علی بن ملا احمد ،تونی و خود از أجله حكماء إلهيين بوده، و سالها در اصفهان با نفس عیسوی طبابت و در اقسام علوم حکمت تدریس می نموده چندان که ملقب بمدرّس کبیر گردید و شاگردان چندی در این شهر از فیض تدریس آن حکیم شهیر بهره مند گردیدند از آن جمله اول مرحوم جلوه (1238 ج 4 ش 535 ) دویم حاجی میرزاعلی انصاری (1305) سیم - ملا محمد کاشی (1333).
تا آخر در شب چهارشنبه غرّهٔ ماه صفر الخیر این سال مطابق (....) سرطان ماه برجی - وفات کرده و در نجف دفن شد و حاجی میرزاعلی مذکور در تاریخ وی گفته:
(مات الجواد و مات العلم والعمل 1281 )
و او پس از خود فرزندانی برجا نهاد از آن جمله حاجی میرزا محمد باقرحکیم باشی که در (1327) بیاید (2).
(1) مآخذ شرح حال صاحب عنوان: 1- «المآثر والأثار: ١٨٣ ط ١٣٠6 ق». 2- عموم تألیفات تاریخی مرحوم شیخ جابری در وقایع سال (1281). 3- «الكرام البررة: 702 : 1285 »که در این مأخذ اخیر استادان او را جدنا الأمجد الأعلى صاحب «هداية المستر شدین و مرحوم حاجی کرباسی صاحب الاشارات دانسته و شاگرد المسترشدين جلیل القدرش را مرحوم آقای شریعت اصفهانی نوشته که او آن استاد را بسیار می ستوده و نیز در آنجاست که وی قدرتی تمام بر تدریس کتاب «القانون »ابن سینا داشته است. م.
ص: 2355
وی فرزند مرحوم حاجی محمد ناصرخان ظهير الدولة ابن محمد ابراهیم خان بن جان محمد خان بن قراخان دولو است.
محمد ابراهیم خان و آباء وی از امراء دولت قاجاریه بوده اند و حاجی محمد ناصرخان فرزند محمد ابراهیم خان در دولت ناصرالدین شاه مرجع خدمات مهمه ،بوده وفاتش سنه 1294 .
فرزندش مرحوم علیخان صاحب عنوان هم از معاریف رجال ایران و در امور دولتی مصدر کارهای بزرگ بوده و علاوه بر آنها در تصوّف و عرفان هم وارد و شعر هم می گفت.
و او در چهار ساعتی شب یکشنبه هفدهم ماه ربیع المولود اینسال مطابق (...) أسد ماه برجی در جمال آباد شمیران تهران متولد شده و فروغ الدولة دختر ناصرالدین شاه (1247 ج 4 ش 693) را به زوجیت اختیار کرد و در سنه 1303 - چنانکه در «نابغه علم و عرفان 415 »نوشته دست ارادت بمرحوم صفی علیشاه (1251 ج 4 ش 780 )داد و در تصوّف از خدمت آنمرحوم بهره مند گردید چندان که پس از وی بخلافت او نائل آمد و در طریقت ملقب بصفاء علی بود (1) و در شعر تخلّص صفاء می نمود، و چندین کتاب نظما ونثرا تألیف ،فرمود از آن جمله کتاب «روح الارواح» در تحقیق ارواح.
و پس از مدت شصت و یکسال و هشت ماه قمری و هفت روز عمر در شنبه بیست و چهارم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1342هزار و سیصد و چهل و دو مطابق 7 سرطان ماه برجی - وفات کرد و در جعفرآباد شمیران دفن شد که هم اکنون مقبره وی آنجا معروف است و چندین فرزند از فروغ الدوله ذكورًا و انانا بهم رسانید، از آن جمله ناصر قلیخان صفاء که چند سال است باصفهان آمده و هنوز زنده و بسیاری از اوقات ما او را میبینیم و هیچ از طریقه پدر بهره ندارد
ص: 2356
و دیگر چنانکه در «تاریخ مشروطه ملک زاده 2 30 »نوشته: ظهیرالسلطان که در مقدمات مشروطه جزو کانون جوانان بود.
و در کتاب «نابغه علم و عرفان : 415» فرماید که او در نهایت صدق و اخلاص و از خودگذشتگی و دارای اخلاق پسندیده بود و در اواخر خانه نشین شده و ترک دستگیری نمود و آقای میرزا علیخان نورالحکماء میگوید که من اجازه طاوس العرفاء بخط رحمتعلیشاه را نزد وی بردم چون آنرا دید و عین خط حضرت رحمت یافت قسم خورد که من بصدق در این راه قدم نهاده ام و از این موضوع آگاه نبودم و از این ببعد ترک دستگیری مینمایم و همانطور نیز نمود و پس از وفات او امور پیروان قدری مختل شد و چندین نفر ادعای جانشینی نمودند و آن که در خانقاه وی می بود مولوی هادی گیلانی (1369) بود. انتهی كلام «نابغه» بتغيير يسير في الأخر.
(1) عقیده ظهیرالدوله درباره صفی اینست .... آن حضرت هم گذشته را میداند و هم آینده را و هم میتواند همه کار بکند...» : «خاطرات و اسناد ظهیرالدوله: 52
و این هم عقیده جناب صفی درباره خودشان «دیوان: ١٢6»:
هر کس که رهی گزید رهبر نشود
هر حیّه دری بدهر حیدر نشود
کی گام پی صفی علی شاه نهد
تا مرد مجرد و قلندر نشود
برای آگاهی بیشتر از احوال و آثار صاحب عنوان دو کتاب «اسناد تاریخی وقایع مشروطه ایران نامههای ظهیرالدوله به کوشش سرهنگ دکتر جهانگیر قائم مقامی، طهران 1348 ش» و کتاب مفصل مصوّر «خاطرات و اسناد ظهیرالدوله، جلد اول بکوشش ایرج افشار طهران 1397 ش و مقاله چند آگاهی درباره ظهیرالدوله »چاپ شده در« مجله ،آینده جلد 15 شماره 6-٩ سال 1368 ص: 457-493 »و مقاله «صفی علیشاه و ظهیرالدوله مندرج در خاطرات و اسناد وحیدنیا 3: 120-129. طهران ١٣6٩ »معرفی می شود و در اینجا شرحی را که ایزدگشسب گنابادی مشرب (حدود 1303 - ١٣66 ق) در کتاب« شمس التواریخ 104 ط اصفهان 1331 ق» نوشته است می آوریم:
علیخان ظهیرالدوله ،صفاعلی ابن مرحوم محمد ناصرخان قاجار ظهیرالدوله بمصاهرت پادشاه مرحوم ناصرالدین شاه مفتخر شده و حکومت بسیاری از بلاد ایرانرا
ص: 2357
نموده ارادتمند مرحوم حاجی میرزا حسن صفی علی اصفهانی و جانشین اوست جمعی کثیر در حلقه ارادتش هستند گویند عددشان بهجده هزار رسیده. شعر خوب میگوید، این شعر را باو نسبت میدهند «نظم»:
خیز ای ساقی و پُر کن زکرم شیشه ما
پیش از آنی که کند سیل اجل ریشه ما
بهریک جرعه می منت ساقی نکشیم
اشک ما باده ما دیده ما شیشه ما
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما
کوه ما سینه ما ناخن ما تيشه ما
عشق شیریست قوی پنجه و میگوید فاش
هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ما
ما در اندیشه که از نخل قدش میوه خوریم
او در اندیشه که از تیشه کند ریشه ما
دانم ای عشق جفا پیشه چه خواهی کردن
دست بردار نه تا نکنی ریشۀ ما
هنگام اغتشاش طهران و توپ بستن بمجلس در چند سال قبل، بمنزل او بسی صدمه وارد آمد پایان .
اینک گوییم: باین ترتیب نخستین کسی که این غزل را بسال (1331 ق) در احوال ظهير الدوله اما بقید نسبت میدهند آورد ایزد گشسب است نه پژمان بختیاری که بیست سالی بعد آنرا با تفاوتی در« بهترین اشعار» یا بتعبیر مرحوم معلم «جنگ بهترین اشعار» بنام ظهیرالدوله چاپ کرد چنانکه در مقاله یادشده «چند آگاهی...» نوشته اند و در همان مقاله آمده است که عده ای غزل را از ادیب نیشابوری ذکر کرده اند و نویسنده، نسبت غزل را بادیب نیشابوری اشتباه دانسته و دلائلی بر آن اقامه کرده اند، اما غزل را آقای عباس زرین قلم خراسانی در کتاب لآلی مکنون دیوان اشعار استاد بزرگوار مرحوم ادیب اریب میرزا عبدالجواد نیشابوری 8 و 9 چاپ 1333 ش و هم بتازگی نگارنده زندگی و اشعار ادیب نیشابوری 126 ط ١٣6٧ ش هر دو نفر از سروده های ادیب نیشابوری که شرح حالش بشماره (1479) بیاید دانسته اند و در این باره هیچ تردید نکرده اند، والله العالم. ناگفته نماند که از ادیب مذکور نامی در «شمس التواریخ» دیده نشد و تازه ترین آگاهی راجع بظهیر در مجله آینده جلد 18 سال 1371 : 455، بچاپ رسیده است .م.
ص: 2358
(وفات حاجی شیخ مرتضی انصاری )*
(أعلى الله مقامه)
شب 18 ج .2 شرح احوال او در (1214 ش 200) گذشت (1).
(1) پس از چاپ ترجمه شیخ الطائفه انصاری در جلد دوم مكارم الأثار بسال (1342 ش) یعنی سی سال پیش از این تا زمان حاضر برخی کتب و مقالات گوناگون در این زمینه نوشته شد و منتشر گردید، و باز هم در راهست که بمناسبت دویستمین سال ولادت آن جناب در آخرین ماه سال 1414 ق انتشار خواهد يافت، إن شاء الله. اکنون که بهنگام نوشتن تاریخ وفات آن مرحوم در متن کتاب فرصتی پیش آمد بنظر رسید که مطلبی را پیرامون چگونگی مرجعیت و تألیف و نشر فتاوای آن بزرگوار در میان مقلدان فارسی زبان ایشان بنویسیم چون تفصیل این موضوع مهم در جای دیگری تاکنون بنظر نرسیده ممکن است برای پژوهندگان مفید و راهگشا باشد، و اینک گوییم: در شرح حال مرحوم حاجی آباده یی (ش 1438 همین جلد )شمّه یی درباره رساله های عملیه فارسی حاجی کرباسی و حجة الاسلام بید آبادی نوشته و متذکر شدیم که رساله حاجی بنام «نخبه» نخستین رساله فارسی است که (بسال 1246 ق) در مطبعه معتمدی اصفهان با حروف رایج آن زمان بحجم رقعی چاپ شد که در اینجا تصویر فشرده آغاز و انجام آن ملاحظه می شود
تصویر
ص: 2359
و در اینجا هم تصویر آغاز و انجام رسالۀ سرکار سید» یا «الوجيزة» است که مرحوم حاجی آباده یی از کتاب نفیس تحفة الأبرار سيّد حجّة الاسلام بید آبادی حاج سید محمد باقربن محمد نقی شفتی رحمة الله عليهما استخراج و تلخیص نموده است، دستور العملی برای مقلّدان سیّد چاپ سنگی رقعی (126٠) (ق) در طهران
تصویر
ص: 2360
سيد حجة الاسلام و حاجی کرباسی که دو مرجع تقلید منحصر زمان در بلاد ایران و برخی جاهای دیگر و صاحب رساله مطبوع ،بودند بفاصله کمی هر دوبسن بالای هشتاد سال در 1260 و 1261 در اصفهان وفات یافتند و مقلدانشان جمعی بر تقلید باقی ماندند و گروهی بأشهر و اعظم علماء عصر یعنی مرحوم آیة الله شیخ محمد حسن صاحب جواهر الکلام مقیم نجف اشرف (که برخی هم ایشان را اصفهانی الاصل میدانند )رجوع نمودند کسانی نیز از مجتهدان دیگری همانند آیات عظام آقا میر سید حسن مدرّس اصفهانی (1210-1273) و همان حاجی آباده ئی (متوفی 1280 در حدود 9 سالگی) و آقا سید محمد شهشهانی (متوفی 1287 نیز در سنین بالا )و صاحب روضات الجنات (١٢٢6-131٣) و حاج سید اسدالله بید آبادی (1227-1290) و حاج شیخ محمد باقر مسجد شاهی (1235-1301) که همۀ این بزرگواران در اصفهان میزیستند و همچنین از برخی دیگر تقلید کردند.
مرحوم صاحب «جواهر» که مقدم بر همه بود بسال 1266 در 65 سالگی در نجف اشرف وفات یافت و علماء أعلام آن دیار بر مرجعیت شیخ الطائفة انصاری اجماع نمودند. تا آنجا که معلوم است مرحوم شیخ انصاری که در آن هنگام 52 ساله و با مرگ زودرس صاحب جواهر نیز مواجه گردیده و تا آن زمان هر چه نوشته بود آثار علمی تحقیقی و همه بزبان عربی و خود رساله فارسی برای عمل ننوشته بود اینک باید جوابگوی مسائل مقلّدان فارسی زبان صاحب جواهر و دیگر مجتهدان نیز باشد. لذا عالم فاضل ایرانی حاج ملا محمد یوسف استرآبادی از شاگردان صاحب «جواهر» بملازمت شیخ انصاری درآمد و برای تهیه رساله فارسی مطابق فتاوی آنمرحوم دست بکار شد او ابتدا سؤال و جوابی درست کرد و نسخه هایی دست نویس آماده و بامضاء شیخ رسانید که نمونه سر آغاز یکی از آنها را در اینجا ملاحظه می فرمائید «در این نسخه هیچ تاریخی دیده نمی شود ».
تصویر
ص: 2361
توقیع گواهی شیخ در حاشیه چنین است: «بسم... قد شهد بمقابلة هذه النسخة بعض الثقات لدى الأحقر مرتضى الأنصارى». سجع مهر: «لا إله إلا الله الملك الحق المبين.
عبده مرتضى الأنصاري».
فقیه استر آبادی که در ذیل احوال مرحوم آیة الله شیخ محمد صالح علامه مازندرانی سمنانی از مشایخ اجازۀ این ضعیف در وقایع (1297) یاد می شود، بکلی بملازمت شیخ انصاری درآمد و همۀ توان و کوشش خود را در راه تنظیم و طبع و نشر رساله های فارسی بر وفق فتاوی آن جناب صرف نموده سؤال و جواب را که شامل مسائل طهارت بتفصیل و نیز اندکی از مباحث صلوة بود بضميمة تلخيص تحفة الأبراره كه مرحوم حاجی آباده یی سابق الذکر تهیه نموده و در مقابل نخبۀ حاجی کرباسی بعنوان ، وجیزه نامیده می شد و مسائل دیگری از احکام صلوة را در بر داشت با حواشی فتوائی شیخ؛ هر دو را بطهران فرستاد که بسان رساله عملیه از همان سال اول زمامداری شیخ تا چندین سال (1297 ببعد) پی در پی به چاپ سنگی طبع و منتشر گردید «الذریعه 12: 250: 1947 و 25: 45: 230 و پاورقی ص 46 »و «مؤلفين مشار 6: 129 ».
حاجی استر آبادی که مدام در مقام تأیید و ترویج شیخ انصاری و چاپ و پخش فتاوای آن مرحوم بود بسال 1277 بایران آمد و یک مجموعه جامعه را بدستیاری حاج ملا محمد باقر خوانساری نویسانده و خود مباشر مقابله و تصحیح آن گردید و بقطع کوتاهتر از وزیری در طهران بچاپ سنگی رسانید، بدین گونه صفحه 2-3 مقدمة الطبع که فشرده تصویر آغاز آن در اینجا دیده می شود:
تصویر
ص: 2362
سپس «سؤال و جواب» معهود تا صفحه 227 نوشته شده پس از آن رساله «وجیزه» یعنی همان مختصر تحفة الأبرار» یاد شده است با مقدّمۀ مرحوم حاج ملا یوسف در متن و موضوع تصحیح و مقابله در حاشیه که چندبار هم بمُهر خود «عبده محمد یوسف» رسانیده. شماره صفحات وجیزه را کاتب از (2) شروع و به (88) ختم کرده است. آراء شیخ انصاری را در سراسر این کتاب در حواشی نوشته اند همانند رساله آخرین :
سومین رساله این مجموعه مسائل «باقی نمازهای واجب و بحث خمس و زکوة و صوم» است که برای تکمیل دو رسالهٔ پیشین از نجبه حاجی کرباسی گرفته و در این مجموعه گذارده اند با گواهی و مهر استرآبادی در پیشانی سرآغاز آن که به جای ص 89 کاتب (91) نوشته است «نخبه» در صفحه (144) خاتمه یافته و کاتب در سطر پایانی تاریخ «27 ماه شعبان 1277 »را ،نوشته و در حاشیه همین صفحه نیز گواهی مرحوم شیخ انصاری را که خواندن رساله و اضافه کردن آراء خودش را در تاریخ 11 محرم1297« آغاز مرجعیت» میرساند نقل کرده است که باز تصویر آن صفحه را در محرم اینجا مشاهده میفرمایند
تصویر
ص: 2363
اینک پس از گزارش چگونگی تهیه و تنظیم رساله های عملیه و فتاوای شیخ الطائفه انصاری «أعلى الله مقامه دریغ است داستانی را ناگفته بگذاریم که آنرا عبدالعلی خان ادیب الملک (ج 4 ش 613 - متولد 1243 متوفی 1302) درباری شیخی مسلک أعيان منش و برادر محمد حسنخان صنیع الملک ،معروف در کتاب «دلیل الزائرين 185-182 »که سفرنامه عتبات عالیات اوست پیرامون دیدار خود (بسن 30 سالگی) با مرحوم شیخ انصاری 59 ساله در نجف اشرف «دهه در نجف اشرف دهۀ سوم ربیع دوم 1273 »بقلم شیوای منشیانه نمایش داده است، گوید:
روزانه :چهارم جناب شریعت انتساب حقیقت اکتساب عوارف و معارف آداب زبدة المجتهدين قدوة المحققين ملجأ الأنام و حجّة الاسلام شیخ مرتضی «سلّمه الله تعالی» برادرش را بدیدن فرستاد و بسی منت نهاد معذرت خواست که جناب شیخ از احدی دیدن نمی کند و راست گفت و زیاده از حد درهای محبت شفت.
تا آنجا که گوید: نظر بإرادت ظاهر و باطن و سعادت موجود و کائن، تمنای شرفیابی خدمت جناب فخر المجتهدين و قدوة المحققین شیخ مرتضی «سلّمه الله تعالی» در دل افتاد و إدراك خدمت ایشان در مقام خلوت زیاد از حد زحمتها کشیدم و برادر ایشان را دیدم تا اینکه یک شبی را معین فرمودند و ازین بابت در بهجت بر رویم گشودند.
چون شب معیّن رسید و آفتاب اقبالم از مشرق امید درخشان گردید، با ارباب محبت اكتساب و طرفه خازن الأشعار و آقا نصر الله ارادت آثار بشرف آستانش مشرف شدیم و بسی پاک یزدان را سپاس و شکرگذاری کردیم.
چون داخل خانه خُلد نشانه گشتیم دیدیم راهش باریک است و از بی چراغی بیرونش چون دلِ بیخردان تاریک فانوس جلو را در اطاق گذاشتیم و تخم ارادتش در دل کاشتیم.
چون نشستیم دیدیم فرش حصیر است و باعتقاد جمعی عرشش سریر چون از اندرون برآمد شب انتظار سر آمد بی مضایقت دستش را داد بوسیدیم و بی ممانعت در برابر رویش آرمیدیم !
گفتم: شرفیابی خدمت شما بسی سعادت بود گفت راست است، لیکن بازدید کسی از من مطالبت ننمود !
گفتم پس کجا پس از این شرفیابی خدمت بیابم؟ گفت: من برای نماز ظهر و مغرب بحرم می شتابم
ص: 2364
گفتم: سرکار حاجب الدوله شما را مقلد و از جمله بندگانست! گفت: او با ما متعهد و از جمله مخلصانست .
گفتم: ایشان از سرکار التماس دعا دارند گفت خدایش اجر ده_اد ک_ه از نیکان روزگارند .
گفتم خیلی دلم میخواهد که شما را زیارت کنم و ببینم! گفت: ببخشید که من بیش از این نمیتوانم بنشینم!
« ایشان باندرون رفتند و دعای ما گفتند بنده نیز بخدمت شافع روز جزا و شیر خدا شتافتم و عین مقصود از آن آستان یافتم».
این بود نمایش داستان دیدار ادیب الملک از حضرت شیخ انصاری در بحبوحه عصر مرجعیت و اقتدار آن ،مرحوم وی سپس سخنی از ناشناسی نقل کرده که در جای دیگر باید بدان پرداخت .
و حال در پایان این بحث حسن ختام را مناسب است چند بیتی از رثاء وفات شیخ که عالم فاضل شاعر ،زمان حاج ملا فتح الله شوشتری متخلص بوفائی «متوفی در حدود 1303 ق »سروده و در کتب و مقالاتی که تاکنون پیرامون زندگانی شیخ چاپ شده بنظر نرسیده بیاوریم گویا وفائی ،خود آن چگامه را در مراسمی که بمناسبت درگذشت شیخ در شهر شوشتر برگزار شده بود و آیت الله حاج شیخ جعفر شوشنری (متوفی 1303 ق) حضور داشت سروده و پس از تعزیت آن مرحوم ده بیتی نیز در مدح و منقبت ایشان در پی ،آورده و این است آنچه از آن مرثیه انتخاب کردیم و تمام آنرا در «فیض الباری فی ترجمة الشيخ الأنصارى نوشته ایم، بنقل از دیوان شاعر:
جهان کاخیست بس دلکش ولی سست است بنیانش
فنا و رخنه و نقص و خرابی چار ارکانش
چو مردان خدا دیدند لذاتش همه فانی
ز دنیا چشم بر بستند و نعمتهای الوانش
خصوصًا شخص كامل مرتضی آن پیر انصاری
که بر زد پشت پایی بر جهان و عهد و پیمانش
نه مدحش باشد ارگفتم جه_ان ن_اید ب_چشم او
بچشمش در نمی آید بهشت و حور و غلمانش
ص: 2365
شعیب آسا مقامی داشت انار عالم معنی
که خود میل شبانی داشتی موسی بن عمرانش
خلیل آسا چنان بشکست بتهای تمنّی را
که آتش در دو گیتی گشت ریحان و گلستانش
کلیم آسا چنان سر برد در طور عبودیت
که خط بندگی دادند صد فرعون و هامانش
مقام مرتضایش داد نزد مصطفی ایزد
چو اسمش با مسمی بود، داد این قرب یزدانش
بأهل خویش ملحق ،شد سراسر جان مطلق شد
زوالی نیست آن جانرا که پیوندد بجانانش
رسید او در مقام سرمدی و ملک جاویدی
ولی صد حیف کو ته گشت دست ما از دامانش
بود امروز ماهانه که خلقی همچو پروانه
بگرد شمع ماتم سوختند از تاب هجرانش
بماهی در عزای آفتابی نیست کم اما
بود این آفتاب دین که تا حشرم عزاخوانش
عزا داری درین ماتم بماه و سال کم باشد
که باید عمر نوح و گریه کردن همچو طوفانش
پایان ابیات از رثاء وفائی در ارتحال شیخ الطائفة انصاری «قدس سرهما». شیخ احمد بن صالح بحرانی (ج 4 ش 782) نیز از شاگردان شیخ دو قصیده بدیع بینظیر بعربی در سوگ آن مرحوم سروده است که در مجلس ختم نجف اشرف خوانده شده و مورد إعجاب و تحسین واقع گردید یکی ضائیه است در 31 بیت و دیگری نونیه در 27 بیت و تمام آن مراثی و مطالب دیگر در کتاب «فیض الباری، مخطوط»
نوشته شده است.
در تکمیل این تعلیقه اضافه کنیم که چون تاکنون چاپ «الكرام البررة» همانند نقباء البشر» ناتمام مانده و شرح حال شیخ انصاری بقلم مصنف گرامی «طبقات» هنوز منتشر نشده و آنچه در «مصفی المقال: 456 »بمقدار نصف صفحه یی بچاپ رسیده اشارتی بیش نیست لذا اکنون اغتنام فرصت نموده مضمون آنچه را که در ذیل عنوان
ص: 2366
مرحوم ملا رحمة الله شوشتری خادم ملازم صدیق شیخ نوشته اند در اینجا می آوریم:
مولی رحمة الله تستری متوفی 1282 از بندگان شایسته خدا و از پرهیزکاران مقرب و عارف حضرت احدیت بود. او در زمره علماء بحساب نمی آمد لکن خدمتگزار شیخ الطائفه ابوذر زمان شیخ مرتضای انصاری بود همان کسی که در پرهیزکاری و شایستگی ضرب المثل .است ملاً رحمة الله همانند سایه در سفر و حضر ملازم شیخ بود و آگاه از أسرار و بسیاری از کرامات و مقامات او همانگونه که در همه گفتار و کردار خود اقتدای بمخدومش کرده بود؛ بهمین جهت در انظار مردمان شیعه و سنی زمان مکانتی والا و مقامی ارجمند داشت که همه او را دست پرورده خانه زاد و تربیت یافته مدرسه شیخ میدانستند و چه گمان رود بکسی که روز و شب با چنان بزرگمردی میبرد که اعلاترین نمونه تدین درست و ایمان بحق تعالی را باو مثل میزنند که روحانیت آن زعیم بزرگ و رحمت پروردگار در او کارگر بوده است. ملا رحمة الله بیش از یکسال از درگذشت آقایش زیست نکرد او به حج خانه خدا مشرّف شد و أعمال خود را انجام داد و بسال 1282 در مدینه منوره در گذشت اهل ایمان از درگذشتش غمگین شدند و بسیاری از شعراء و ادیبان زمان در سوکش مرثیه ها ،سرودند، رحمت خدا بر او باد پایان باز در اینجا اشاره کنیم که مؤلف تكملة نجوم السماء 1: 211-214 نیز بقدر وسع خود شرح حالی برای شیخ الطائفه نوشته است. همچنان که آیة الله مامقانی هم در مقدّمۀ شرح مكاسب استادش« غاية الأمال . ط 1317 »دو صفحه یی درباره آن مرحوم نگاشته اند و ناگفته نگذاریم که یکی از اعیان دربار تهران نیز در هر دو ربیع بزيارت شیخ نائل گردیده و در چند جای« روزنامه وقایع سفر کربلای معلا »چاپ شده در نخستین دفتر« میراث اسلامی ایران قم 1373 ش» علوّ مقام آن جناب را بسی ستوده و این سه اثر همه شایسته مراجعه است. م.
(وفات حاجی محمد ولی میرزای قاجار) *
شب 24 ج 2 شرح احوال او در (1203 ش 81) گذشت.
یکی از فرزندان حاجی محمد ولی میرزا مرحوم چنگیز بوده که از اهل علم و فضل بوده و کتابی در اخلاق بنام لمعات «ناصری تألیف نموده که در 18 صفر سنه 1267 که ناصرالدینشاه بسفر اصفهان رفته بوی تقدیم کرده چنانکه در «الذریعه 18 347 :419 »نوشته
ص: 2367
زایچۀ تولد حاج محمد ولي ميرزا
تصویر
این زایچه نقل از مجموعه ئی شد که در زایچهٔ محمدشاه (1222 ش 316 )نوشتیم و هر دو استخراج میرزا حسن دوستمحمد است که در (1211 ش 161 )احوالش نوشته شد.
وی مرحوم حاجی سید محمد حسن 29 بن سیدحسین 28 بن سید اسمعیل 27 ابن سید مرتضی 26 بن محمد 25 بن حاجی سیدعلی 24 بن حاجی سید نصرالدین 23 ابن سید حسن 22 بن سید شرف الدین 21 بن سید رکن الدین 20 بن سید شمس الدین 19 ابن سید نظام الدین 18 بن سید جبرئیل 17 بن سید ابودلف 16 بن حمزة 15 بن
ص: 2368
احمد 14 بن مطهر 13 بن عبدالله 12 بن صالح 11 بن محمد 10 بن عبدالله 9 بن علی 8 الدينوري بن الحسن 7 بن الحسین 6 بن الحسن 5 الأفطس(ع) است.
سلسله این نسب را بدین طور آقای آقا سید علی 30 فرزند صاحب عنوان بدین طور نوشته و برای این فقیر فرستاد و ما گوئیم که حضرت سیدحسن 7 بن حسین 6 بن حسن 5 الأفطس(ع) در (1212 ش 186) گذشت. و فرزندش علی 8 الدینوری در «عمدة الطالب: 338 چاپ نجف 1358 »ذکر شده و آنجا درباره وی فرماید:
او صاحب علم و فضل بوده و بأمر حضرت جواد (علیه السلام) بدینور سكونت نموده و پس از فوتش بهشتاد و پنج سالگی ترکه او پنجاه هزار دینار بود، انتهی.
آنگاه از اعقاب او که در عمود این نسب باشند محمد 10 بن عبدالله 9 بن علی 8 الدینوری را نوشته و فرزندی از این محمد بنام حمزه با اعقابی آورده مختصرا و نامی از این صالح که در این عمود است ،نیاورده و نیز فرزندی از او بنام حمزه 9 ملحن التفلیسی با أعقابی مختصر ذکر کرده
و بهرحال، سید حسین 28 در پیش از طلوع فجر روز آدینه 10 محرم سنه 1310 بسنّ 39 سالگی در کربلا وفات کرده و نزدیک شبکه بالا سرِ حرم حسینی(ع) بطرف بیرون دفن شده.
فرزندش حاجی سید محمد حسن 29 صاحب عنوان از معاریف اهل منبر و مردى واعظ و عالم و محدّث و شاعر بود و در آدینه دویم ماه رجب الفرد این سال مطابق (...) قوس ماه برجی در یزد متولد شده(1) و چندین کتاب در اخبار و مواعظ و مقاتل تألیف کرده از آن جمله اول کتاب «برهان المتقین و نیران الملحدین» در ردّ ،بابیه انجام تألیف آن ذی القعده سنه 1325.
دویم کتاب «اکسیر الأخبار» در احادیث در چند جلد، انجام تألیف جلد سیم سنه 1307.
و او معروف به فانی بود و شاید این کلمه تخلّص شعری او بوده باشد.
و پس از مدت پنجاه و شش سال و هشت ماه و نیم قمری ،عمر در شب پنج شنبه
ص: 2369
هفدهم ماه ربیع المولود سنه 1338 هزار وسیصد و سی و هشت مطابق 18 قوس ماه برجی در اصفهان وفات کرد و در تخت پولاد در صحن تکیه ملک بر تختی آجری بالای سر ملا محمد کاشی (1333) دفن شد و صندوق مختصری از چوب بر قبر او
نهاده اند.
و اینک پنج نفر فرزند پسر از او باز مانده اند، بدین قرار:
اول : سید محمدهادی 30 معروف بسيد علامه که مردی محصل علم و روضه خوان و ساکن اصفهان است و گاهی با او ملاقاتی واقع می شود.
دویم : آقا سید محمد 30 که در یزد ساکن و از اهل علم و ادب آنجا است.
سیم : آقا ضیاءالدین 30 که نیز معروف بعلامه و از رجال علم و ادب اصفهان و در بیانات منبری مسلّط و در تحریر قلمی نزیر النظیر است.
چهارم: آقا سید علی 30 که چندی در اصفهان تحصیل کرده و بعد در نجف، و اینک نیز در اصفهان است و نوشتیم که نسب پدرشان را او برای ما فرستاده
(1).
پنجم: آقا سید مهدی 30 که نیز از اهل علم در اصفهان است.
(1) مطلب غریبی است اگر سید حسین در 1310 بسن 39 سالگی فوت شده باشد پس تولد او بسال 1271 می شود و این مستلزم آنست که فرزندش صاحب عنوان را در ده سالگی خود بوجود آورده باشد خدا رحمت کند معلم فاضل دقیق را، چگونه از این نکته غفلت نموده است؟ در کتابهای آقای مهدوی و« ریحانة الادب» و «نقباء البشر» که شرح حال صاحب عنوان هست تاریخی برای سید حسین دیده نمی شود و بنظر میرسد که مرحوم معلم آنرا از یکی از مصنفات صاحب عنوان گرفته باشد، والله العالم. م.
(2) آن بزرگوار آیة الله حاج میر سید علی علامه فانی «قدس سره» است که بموجب شرحی که از احوال خود بسنّ شصت سالگی برای مؤلف گرامی «گنجینه دانشمندان 2 : 212-210،» اظهار داشته اند تاریخ تولد زوال روز پنجشنبه ٢6 ربیع الاول ١٣٣٣ ق در اصفهان بوده و تا سال 1392 ق هم در این شهر از علماء و مدرسان نامدار اصفهان بخصوص مرحوم آية الله حاج میر سید علی نجف آبادی «اعلی الله مقامه» بشایستگی استفاده نموده و در ضمن بتدریس و تبلیغ و ترویج می پرداخته و پس از درگذشت استاد یاد شده در همان سال بحوزه علمیه نجف اشرف وارد و تا سال 1393 ق مدت سی سال
ص: 2370
در آن مکان مقدس با کمال جدیت اشتغال بتعلم و تعلیم داشته تا خود مجتهدی بارع و بسیار مبرز گردید و تقریرات فقهيّه و كتب و رسائل علمیه فراوان تألیف کرد، و بالأخره در 1393 بحوزه علمیه قم منتقل گردید و آنجا مستقر و مشغول بتدریس و افاضه شد و در زمره مراجع تقلید بشمار آمد.
البته در خلال سالهای توقف در نجف اشرف و قم گهگاه به اصفهان می آمد و پس از چندی باز میگشت از جمله آن سفرها یکی بسال 1370 ق بود که در آنسال با مرحوم معلم دیدار کرد، و در همۀ این سفرها و هم در نجف اشرف و قم با نویسنده این تعلیقات مجالستهای بسیار و الفت و مؤانست باستمرار داشت و الحق که در فنون دانش و بینش بسی ممتاز بود و در این اواخر اظهار فرمود که تفصیل شرح حال خود و استادانش را برای مکارم الأثار تحریر نموده است اما از سرنوشت آن نوشته آگاهی نداریم.
آية الله علامه در ماه رمضان 1409 در یکی از بیمارستانهای طهران تحت عمل جراحی «پرستات» قرار گرفت لكن سودی ندید بلکه گرفتار مشقت و رنج بسیار شد، و آخر در نیمروز دوشنبه بیست و سوم شوال (8 خرداد 68 ش) در همان شهر وفات یافت و روز سه شنبه پیکر آن مرحوم را بقم انتقال داده و در یکی از حجرات شرقی صحن بزرگ دفن کردند.
یکی دو روز پیش از آن نیز پیکر عالم فقیه جلیل مرحوم حاج سید مصطفی مهدوی هرستانی را از اصفهان بقم منتقل و در همان اطاق بخاک سپرده بودند و مجالس ترحیم چندی برای آن دو بزرگوار در قم و اصفهان برگزار شد.
بسیاری از تألیفات مرحوم علامه فانی چاپ و منتشر گردیده است.
در آخرین ساعات فرصت چاپ این سطور ناشاد رساله یی که بنام «فرازهایی از زندگی مرجع عالیقدر شیعه.... »بوسیلهٔ برخی از افاضل شاگردان محترم آن مرحوم در 24 صفحه نوشته و چاپ شده بود رؤیت گردید که برای مشتاقان بسیار مفید و مغتنم است جزاهم الله خيرًا. ناگفته نگذاریم که از چند تن برادر دانشور یاد شده در متن کتاب اکنون تنها سومین آن بزرگواران آقای حاج سید ضیاء الدین عالم محدّث رجالی ماهر در اصفهان مقیمند و آثار ارزشمند چندی بتصحیح و تحقیق و اهتمام ایشان بطبع رسیده، و خود از جمله مروجین کوشای شرع انور در تمام نیم قرن اخیر میباشند، سلّمه الله تعالی. م
ص: 2371
تصویر
دستخط آیة الله علامه فانی در باب مسئلۀ فدک از فوائد علمیهٔ آن مرحوم
ص: 2372
وی ابوالرضاء بن شیخ محمد بن شیخ شبیب بن شیخ ابراهيم بن صقر بطائحى نجفی است و خود چنانکه در «نقباء البشر337 690» و «الذریعه 12: 72 500 »
فرموده-عالم جلیل و ادیب کبیر و لغوی بارع و شیخ ادباء عراق بوده، و هم_انا در 1 شعبان المعظم اینسال مطابق جدی ماه برجی از بطن دختر شیخ صادق اطيمش در بغداد متولد شده .
و تعیین سال آن بدین طور در« الذریعه» جلد و شماره مذکور و «نقباء» در صدر عنوان وی بدون تعیین ماه آن است لیکن در «نقباء» پس از ورود در احوال او در سطر سیم که آخر صفحه می شود در شعبان 1271 ،نوشته و ما آن دو جا را که 1281 بود اختیار کردیم .(1)
و بهرحال میفرماید پس از چند روزی از تولد وی پدرش وفات کرد و مادرش بعد از چند ماه بنجف ،آمد زیرا که جماعتی از اقارب او در آن وقت در آن شهر بودند. مادرش بشطره ،رفت چه پدر او رئیس علمی آنجا بود و شیخ محمدجواد در تحت تربیت این جد مادری پرورش یافته تا قرائت و کتابت را یاد گرفت و ذوق شعر بهم رسانیده و بدان میل نمود و جدّش از آن بشگفتی آمده و همی وی را تشویق می کرد تا در سنه 1296 وفات نمود.
پس شیخ محمد (جواد) ببغداد آمده و همی به کاظمین رفت و شد می کرد، بعد از آن بنجف رفت و در نزد چندین نفر مانند سید عبدالكريم أعرجى و شیخ احمد مشهدی و سید مهدی حکیم در فقه و اصول درس خواند، الا اینکه هماره میل او بأدب و شعر بود و همی در اطراف لوازم آن کوشش مینمود و در آن باره از شیخ محسن خضری و شیخ جعفر شروقی و سید محمد سعید حبوبی استفادت بسیار کرد و با بسیاری دیگر از عباقره آن عصر در شعر آمیزش فرمود و در علم لغت توسعی بیغایت فراهم کرد، و در اثر این مذکورات دیوانی در شعر برای او حاصل شد که جامع بين كثرت و إجادت
ص: 2373
گردیده لیکن متأسفانه آن در بعضی حوادث مفقود گردید، اما سید محمود حبوبی که خود شاعری مُبدع بوده همت نموده و زیاده بر دو هزار و پانصد بیت از اشعار او را جمع کرد، و شیخ علی صغیر که نیز شاعری شهیر می باشد آنها را از خط حبوبی و انوشته تا دیوانی در چهارصد صفحه بقطعی کبیر گردید و آنرا بشیخ محمدرضا فرزند صاحب عنوان هدیه نمود. و علاوه بر آنچه ذکر شد شیخ محمد جواد کاتبی زبردست بوده و غیر از شهرتش ،بشاعری هم از کبار کتاب عراق بشمار آید و کتاب «الدرالمنثور» بر صدور دهور که آنرا «مجموع الرسائل» نیز گویند تألیف کرد زیرا که شامل مراسلاتی است که آنها را با علام عراق عرب نوشته و از آن إحاطت و خبرت وی بر بسیاری از أخبار أعراب معلوم خواهد شد.
و با این همه وی زمانی دراز در اواخر عمر خود ترک نظم و کتابت را نموده تا در سنه 1363هزار و سیصد و شصت و سه (1) پس از مدت هشتاد و دو سال قمری عمر در بغداد وفات کرد و نعش او را بنجف برده و در محله براق در نزدیک خانه اش در مقبره مخصوصی دفن کردند و مجالس فاتحه بسیاری برایش برپا داشتند، و هم برای چله اش در مدرسه صدر نجف مجلس تذکری فراهم کردند که جماعتی از اعلام شعراء و کتاب در آن شرکت نمودند و هم چندین نفر برایش مرثیه و ماده تاریخ گفتند، از آن جمله شیخ محمد سماوی (که در سال 1293 بیاید) قصیده ئی گفته که ماده آن این است
«حل جواد الغُرَف 1363 »
(1) شرح حال صاحب عنوان را فاضل مرحوم علی خاقانی در کتاب «شعراء الغری او النجفيات :2 179 - 436 ط نجف اشرف 1373 »با مقدار زیادی از اشعار و منشآت او آورده است اما در حرف جیم بعنوان «جواد نه در حرف میم که «محمدجواد »ها را ،نوشته و تاریخ تولدش را باستناد «الروض النضير : 235 »تألیف علامه مرحوم شيخ جعفر نقدی بسال 1284 «ماه شعبان» اختیار کرده لكن خود در ص 181 از أعيان الشيعه 17 194 بسال 1281 آورده و اظهار نظری ننموده است. صاحب «نقباء» که 1281 نوشته آنرا از خود شبیبی نقل کرده که در اینجا مأخذ مرحوم معلم هم
ص: 2374
می باشد اگرچه در 1284 نیز در نسخه اصل مکارم باختصار عنوان شده و مؤلف در اثر فراموشی متوجه وحدت دو عنوان نگردیده و آن نویسنده غیر مسلمان عراقی ه__م ک_ه بعمد تواریخ اسلامی را همواره بمیلادی برگردانده است تولد آن مرحوم را در «معجم المؤلفين العراقيين :3 :128 »بسال (1864م) نوشته که موافق همان 1281 می شود .م .
(2) در «شعراء الغری نیز روز و ماه وفات نیامده است .م.
وی میرزا نصرالله خان خان بن میرزا اسدالله خان بن میرزا نصر الله خان بن(1) حاج میرزا محمد اکبر آقا باباخان بن خواجه ابدال بیک بن حاجی میرزا محمد اکبر بن خواجه بیک بن خواجه لطف الله مازندرانی از نژاد خواجه ابو الصلت هروی(ره) است(2).
خواجه حضرت خواجه ابو الصلت عبدالسلام بن صالح هروی
ابو الصلت رضی الله عنه از رجال معروف و رواة مشهور و خادم حضرت
هروى رضا علیه السلام بوده و در کتب رجال او را عنوان بلکه توثیق
نموده اند وفاتش 7 شوال سنه 203 قبرش در مزاری معروف در نزدیکی طرق دو فرسنگی ،مشهد و معلوم ما نیست که اولاد او چه وقت به مازندران آمده که اکنون میبینیم سالها است طایفه ی از شهر نور مازندران خود را از نژاد او دانسته و بمناسبت این که وی را خواجه ابو الصلت میگویند به خواجگان ،معروف،اند چنانکه یک طایفه نیز در شهر گواشیر کرمان موجود و به خواجگان معروف و خود را از نسل شیخ محمود شبستری صاحب گلشن راز میدانند بطوری که در (1217 ش 250) اشاره بدان نمودیم.
و بهرحال شرح احوال میرزا آقاخان در جلد اول «فرهنگ نامه پارسی: 201» نوشته و از آن چنین بر آید که چون این خانواده در نور مازندران ساکن بودهاند پیش از سلطنت قاجاریه با آنها مربوط بوده اند و روی همین اصل آقا محمد خان قاجار؛ میرزا نصرالله خان جد صاحب عنوان را عارض سپاه «یعنی لشگر نویس باشی» خود قرار داد
ص: 2375
و او تا اواسط سلطنت فتحعلیشاه بدان منصب برقرار بود.
و فرزندش میرزا اسدالله خان پدر صاحب عنوان در کارهای محمدشاه بوده و پس از وفاتش محمد شاه منصب پدر را بصاحب عنوان داد و چون او همنام جدش بود برای احترام نام وی را از زبانها انداخته و او را میرزا آقاخان خواندند که اصلا لفظ آغا که ترکی مغولی و به غین است و معنی خواجه و سرور را میدهد چنانکه در ص 182 فرهنگ مرقوم نوشته و بعدا آقا بقاف شده یکی از معانیش این شده که چون نام کسی را بر نواده اش نهند برای احترام آن جد؛ نواده را بآن نام نخوانده و او را آقا میگویند و نظیر این را خیلی سراغ داریم.
و بهرحال میرزا آقاخان در همان زمان محمد شاه به وزیر لشگر معروف شد و عنوانی بهم رسانید و بهمین جهت حاج میرزا آقاسی با او بی میل گشته و در 14 محرم سنه 1262 او را با دو برادرش بکاشان تبعید کرد و پس از وفاتِ محمدشاه وی برای کمک بناصرالدین شاه و رسانیدن او را بسلطنت عازم تهران شد و در 3 شنبه 20 شوال سنه 1264 بتهران رسید. و ناصرالدین شاه پس از جلوس بسلطنت منصب سابق وی را باو داده و پس از آن بوزارت لشگر رسید و پس از عزل امیرکبیر در 25 محرم سنه 1268 صدراعظم و پس از چندی وزیراعظم و شخص اول ایران شد و عنوانی مخصوص و اهمیتی معروف بهم ،رسانید آنگاه در 2 شنبه 20 محرم سنه 1275 او را از همه کارها معزول و از تهران بسلطان آباد عراق و سپس باصفهان و قم تبعید کردند تا در دویم ماه ذى الحجة الحرام این سال (1) مطابق (...) ثور ماه برجی در قم وفات کرد و جنازه او را بكربلاء برده و آنجا دفن کردند و فرزندانی چند از وی بازماند، از آن جمله: یکی : حاج حسینقلیخان صدرالسلطنه که در صفر سنه 1265 متولد شده و در (1357-1356) وفات کرده و دیگر میرزا داودخان وزیر لشگر که در فهرست کتابخانه مدرسه سپه سالار 1 : :236 :300 نامش برده شده.
ص: 2376
و برادر میرزا آقاخان صاحب عنوان : میرزا فضل الله وزیر نظام است که در (1289) بیاید.
(1) جمله «میرزا نصر الله بن را مرحوم معلم در آغاز کار ننوشته و پس از مدتی آنرا در بالای سطر اضافه کرده اند مؤلف «صدر التواریخ 233 »نیز آن نام را در پدران صاحب عنوان نیاورده است .م.
(2) استقامت خواجه ابو الصلت هروی مورد اتفاق نیست برای اطلاع بیشتر از احوال او رجوع به کتب رجال حدیث خاصه و عامه شود، إن شاء الله تعالى بحث مستوفی در «شرح روضات الجنات،» خواهد بود. م.
(3) مقصود سال (1279 ق 1242 ش) است که چنانکه در (ج 1، ص 2248) گفتیم مرحوم معلم در آغاز شرح حال میرزا آقاخان را در آن سال ضبط کرده بود، و پس از گذشتن چندین سال از نوشتن آن شرح حال «ماهنامه «وحيد» چاپ شد و بدست آنمرحوم رسید و در آنجا تاریخ وفات میرزا آقاخان را بسال 1281 دید، از اینرو ترجمه مختصر دیگری برای وی در این سال نوشت و بعلت طول زمان فراموش کرده بود که خود در سوابق ایام شرح حال وی را در 1279 نوشته است.
چون تاریخ اخیر درست است ما آن ترجمه سابق را از 1279 باینجا آوردیم و با توجه بخطای در تاریخ فوت ،متن عین عبارت آن مرحوم را که در آخر موضع دوم یعنی سال 1281 نوشته است نقل می کنیم بدین شرح:
و در دوازدهم ماه شوال المکرم اینسال چنانکه در «ماه نامه وحید، سال 7 ش 12 ش مسلسل 84 ص 1472 »نوشته در قم وفات کرد .انتهی و آن روز مطابق جمعه 20 حوت ماه برجی بوده.
اضافه کنیم که تاریخ فوت میرزا آقاخان در «صدرالتواریخ» نیامده، اما مؤلف «تاریخ رجال ایران 4 :379 »از «یادداشتهای حاج فرهاد میرزای معتمدالدوله» چنین آورده است: هفت سال مستقلاً وزارت کرد از محرم ،126٨ و ایام معزولی شش سال و ده ماه ،بود گاه در سلطان آباد ،بود گاه یزد و گاه ،اصفهان تا در قم مرحوم شد. نیز مینویسد: میرزا آقاخان صدراعظم شب جمعه 12 شوال المکرم سال 1281 چهار ساعت از شب گذشته در قم مرحوم شد ولادت معزي إلیه در ربیع الاول 1222 واقع شده، ماده تاریخ: عثمان ثانی، 59 سال و 8 ماه از ولادت سال او گذشته بود. انتهی.
ص: 2377
اوضاع و احوال میرزا آقاخان نوری و برادر و فرزندانش بتفصیل در چندین جا از مجلدات تاریخ «بامداد» و «صدرالتواریخ 233-248» و «حقوق بگیران انگلیس در :ایران 248 - 280 ط 8» و «سیاستگران دوره قاجار 1:1-58 و گوشه ای نیز در «گنجینه مقالات دکتر محمود أفشار 2 :639 ط تهران 1370» نوشته و چاپ شده است و مطالعه آنها هر غیرتمندی را قرین اندوه و أسف می سازد.
با این همه بنای خیری از او بنام مسجد و مدرسۀ حاج ملا صادق در شهر مقدس قم بیادگار مانده که وی آنرا در ایام صدر اعظمی خود بسال 1272 و بپاس احترام آیة الله حاج ملا محمد صادق قمی« علیه الرحمة» ساخته است، بتفصیلی که در تواریخ قم و خاطرات و ،اسناد وحیدنیا 1: 18 و مآخذ آنجا دیده می شود مقارن همان ایام نیز باغ و عمارت مجللی برای نظام الملک فرزند خود، در طهران احداث کرد که اجمالی از وصف آن در مجله هنر و مردم 11: 19 ببعد، شهریور
1342 نوشته شده است.
در پایان این تعلیقه یادآور شویم که میرزا طاهر شعرای اصفهانی (1224-1275) چنانکه در «ج3 ش 347 »گذشت کتاب «گنج شایگان »را بنام میرزا آقاخان تألیف و در آن شرح حال چند تن شاعران ستایشگر او را با سروده هایشان گرد آورده است. برای توضیح بیشتر بکتابهای «تاریخ تذکره های فارسی :2 73 ط 2» و «مقدمه دیوان طرب ١6٩» رجوع فرمایند. افزون بر آنچه گذشت مرحوم سعادت نوری نیز در طی کتاب زندگی حاج میرزا ،آقاسی ط تهران 1356 ش انتشارات ،وحید بارها از نوری و کردارش سخن گفته است.
تکمله در کتاب تازه چاپ صدراعظمهای سلسله قاجاريه : 165-179، تهران 1372 نیز فصلی بصاحب عنوان اختصاص دارد والسلام .م.
ص: 2378
تحویل شمس بحمل : روز 2 شنبه 22 شوال
11 ساعت و 15 دقیقه و 50 ثانیه از روز برآمده
سه شنبه بیست و سوم سنه ١٢44 شمسی
ماه شوّال المكرم اوّل حمل ماه برجی
شیخ جعفر فرزند شیخ عبدالحسن بن شیخ راضی نجفی است که در (1290) بیاید و از قراری که در جزء 15 جلد 16 «أعیان الشیعه» نوشته این شیخ جعفر عالم و فاضل و نیکو سلیقه و خوش اخلاق بوده و در این سال متولد شده و پس از پدر در نجف بریاست رسیده و در نزد چندین نفر درس خوانده و هم چند تن در نزد او درس ،خوانده و کتابی بنام «المبانى الجعفريّة » چنان که در «الذریعه 5 ش 1052» نوشته تألیف کرده و ده، و در پنج شنبه چهاردهم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1344 هزار وسیصد و چهل و چهار - مطابق 5 خرداد ماه باستانی وفات کرده و شاگرد او شیخ محمدرضاء غراوي در (1303) بیاید (1).
(1) برای آگاهی کامل از احوال و آثار صاحب عنوان و پدر بزرگوارش رجوع فرمایند بکتابهای «ماضي النجف و حاضرها 2 : 286 و 294» و «نقباء البشر: 290 و 1026» و «الذریعه 19: 45 : 237». م.
ص: 2379
وی فرزند مرحوم آقا نجفی است (1262 ش 997) و خود از علماء اصفهان بود، و در این سال در آن شهر از دختر مرحوم ملا محمد صالح جویباره ئی (1285) متولد شده، در سنه 1300 بعتبات رفت و تا حدود (1307) آنجا بود و قدری از علوم شرعیه را درس خواند و آنجا دختر شیخ مهدی بن شیخ موسی (1241ش 593)را تزویج کرده و باصفهان برگشت و پس از برگشتن باصفهان تمولی تمام پیدا کرده و بفراغت بال عمری را بسر آورد و گاهی در مسجد شاه تدریس می کرد تا در شب سه شنبه ششم ذى الحجة الحرام سنه 1337 هزار و سیصد و سی و هفت مطابق 10 سنبله ماه برجی هم در اصفهان وفات کرد و نعش او را پس از امانت در آن شهر بکربلاء برده و آنجا در یکی از حجرات صحن حسینی (ع) دفن کردند که هم اکنون قبر وی معلوم است.
و او از یک زن دائم که دختر شیخ مهدی مرقوم است یک دختر، و از دائمه دیگر از أحفاد حاجی آباده ئی (1) دو پسر و یک دختر و از یک منقطعه که دختر سید محمدرضاء روضه خوان بوده پسری بنام حاجی میرزا عبدالحسین (1348) را بهم رسانید و یکی از پسران او شیخ محمد علی شوهر دختر عمش شریعتمدار (1283) است چنان که این همه از کتاب «نسبنامه» آقای الفت استخراج شد (2).
(1) رجوع به شرح حال حاجی (1280 ش 1438 در تعلیقه ش 4) شود. م.
(2) تقوای ادبی و ادب تاریخی را مرحوم معلم بدرستی رعایت نموده و آنچه را از نظر شرع و عقل بیاشکال دانسته است از دفتر نسبنامه نقل فرموده؛ حد همین است سخندانی و دانایی را مرحوم حاج میرزا حسنخان شیخ جابری (1287-1379) که خود از نزدیک صاحب عنوان را می شناخت در« تاریخ اصفهان 3 : 55» درباره آن مرحوم چنین گفته است:
184 - آقا جلال الدین نجفی فرزند مرحوم آقا نجفی مجتهدی مبرز و متموّل بودند تدریس فقه و اصول میفرمود وفاتشان 1337 آقای میرزا عبدالحسین قدسی خوشنویس تاریخش را چنین فرموده
قدسی آندم که برون رفت« جلال الدین» گفت
« آیت الله بفردوس برین کرد مقام
ص: 2380
و بنده جابری تاریخش را چنین گفته ام
بشیری از بهشت آورد سر «ب» در جمع و پس گفتا:
«جلالی یافت از علمش بآن عالم جلال دین »
پایان سخن شیخ جابری و عکس صاحب عنوان و پدر و برادر (علیهم الرحمه) در ( ج 5 ص 1965) چاپ شد. م.
وی فرزند حاج میرزا علی اصغر 32 شیخ الاسلام (1278 ج 6 ش 1392)، و خود از علماء تبریز بوده و در اینسال چنانکه در« دانشمندان آذربایجان» نوشته وفات نموده. و در «شجره نامه سادات وهابیها : 23» چندین نفر فرزند از او نوشته که یکی از آنها میرزا یوسف 34 نقيب الأشراف (1262 ش 1029) است، و دیگری میرزا سید محمدعلی 34 نقیب (1301) و در «هدية لأل عبا: 49» درباره صاحب عنوان نوشته که وی علاوه بر مقام فقهی در امور قضائی و کشف حق از باطل مهارت عجیبی داشته و از این رو در ماه رمضان سنه 1270 رئیس دیوان دولتی آذربایجان گردید. و در (ص 50) فرماید وی در تبریز وفات کرده و در کوه عین علی در مقبره مخصوصی دفن شده، انتهی (1).
(1) در «کرام» و «أعیان عنوانی برای صاحب ترجمه دیده نشد. .م.
وی فرزند مرحوم شیخ ناصر بن علی آل طعان ،بحرینی و خود از علماء و فضلاء و اهل ادب بوده، و کتابی به نام «تسلیة الحزین» از فقد أقارب و بنين، در تسلّي مصیبت زدگان تألیف نموده که آن از کتاب مسكّن «الفؤادِ شهیدثانی بزرگتر می باشد. و در اینسال در مکه معظمه بطاعون وفات کرده چنان که در «الذریعه 4 ش 877 »فرموده و در «ج 7 :289 »فرماید وی کتابخانه ی برای خود فراهم کرده بود که پس از وفاتش بفرزندش شيخ أحمد (1251 ش 782) و پس از او بفرزندش شیخ محمد صالح
ص: 2381
(1333) و پس از او بفرزندش شیخ عبدالله از علماء عصر در بحرین منتقل شده، انتهى (1).
(1) نام و نسب صاحب عنوان در «الكرام البررة 656» صالح بن ناصر بن علی است همانند «أنوار البدرین: 252» و در «نقباء البشر : 102» صالح آل طعان بن ناصر بن على. برای آگاهی بیشتر از شرح احوال و آثار یاد شدگان در متن بهمین مآخذ و مواضع بسیار «الذریعه» رجوع فرمایند. .م.
در «نقباء البشر: 756» در ترجمه شیخ محمدرضا فرزند صاحب عنوان فرماید:
حلفی نسبت است بأحلاف که قبیله ای است در جنوب عراق انتهی.
و شیخ طاهر فرزند فرج الله بن محمدرضا بن عبدالشيخ بن محاسن نجفی، و خود مردی عالم فاضل و تقی صالح و از اهل ورع و اخلاق فاضله ،بوده و همانا در این سال چنانکه در نقباء البشر: 972 ش 1464 فرموده در نجف متولد شده و علوم اولیات را در نزد بعضی از افاضل درس خواند آنگاه در محضر دروس شیخ محمد طه نجف و حاجی میرزاحسین خلیلی و غیر آنها از سایر علماء عصر حاضر شده تا بمقامات عالية علم و عمل نائل گردید و «مجموعه ی در علوم ادبیه» تألیف کرده و تعالیق و حواشی چندی بر بعضی از کتب درسی نوشت که همه آنها در نزد فرزندش شیخ محمدرضا فرج الله موجود است.
و ،آخر در شنبه غره ماه رجب الفرد سنه 1344 هزار و سیصد و چهل و چهار 1344هزار مطابق 26 دی ماه باستانی وفات کرد و در صحن شریف بناء بوصیتی که نموده بود دفن شد و از وی فرزندانی باز ماند
اول: شیخ محمدرضا فرج الله مذکور که در (1319) بیاید.
دویم: شیخ محمد طه که از اهل علم و فضل بوده و در سنه 1346 وفات نموده، چنانکه در نقباء» مذکور فرموده.
سیم استاد مرتضی فرج الله که در همانجا فرماید از شعراء معروفین نجف است (2).
ص: 2382
(1) رجوع فرمایند بكتاب «شعراء الغري، أو النجفيات، بقلم الخاقاني ١١: ٢6٨- 291 ط نجف اشرف 1376» و «ماضي النجف و حاضرها 3: 60-2 ط همانجا در همانسال» .م.
وی از شعراء بزرگوار بلکه عرفاء نامی و حکماء گرامی در عصر ما بود که در حدیث و فقه و اصول و حکمت الهی و طبیعی و ریاضیات قدیم و جدید مقامی سامی داشت، و با این همه سالک مسلک عرفان و تصوّف هم بود، و در بازی شطرنج و آس تبحری تمام داشت و اشعاری نیکو میسرائید و تخلّص خود را در مقاطیع ادیب می نهاد.
و شرح احوالش در چندین کتاب بنظر رسیده همچون «سخنوران نامی معاصر 1: 3» و «نامه سخنوران : 26» و «تاریخ خراسان : 154» و «ضمیمه تاریخ علماء خراسان 249» و «الذریعه 5 :136» (1) و از آنها چنین برآید که وی بنص «سخنوران نامی »فرزند ملاحسن، و در «تاریخ خراسان» ملاحسین و در «الذریعه» ملاعباس نوشته.
و خود در این سال در قریه بیژن -گرد از دیهات -نیشابور- متولد شده و در «نامه سخنوران »در سال 1284 فرموده .
و بهرحال وی علوم مقدماتی را از صرف و نحو و منطق و معانی و بیان و بدیع تا شانزده سالگی در همانجا آموخت و در سنه 1297 بمشهد رفته و چندی در مدرسه نوّاب و سپس در مدرسه فاضل خان منزل ،نمود و بمطالعه کتب عربی و ادبی همچون «سبعه معلقه» و «مقامات حریری» پرداخت.
و یک چشمش بر اثر آبله از دست رفته و از چشم دیگر هم با زحمت استفادت می کرد و با اینحال هماره بتدریس و مطالعات عمیق مشغول و آنی بیکار نبود و جز با معدودی با هیچ کس آشنائی نداشت و رفت و آمدی نمی کرد، و بمناعت طبع زندگی می نمود؛ و آفرین بر چنین عمری که بدینگونه بسر ،رسد و چندین کتاب تألیف کرد
اول :« أشعاری در حدود پنج هزار بیت »دویم: جزوه هائی در «تلخیص شرح
ص: 2383
خطیب تبریزی بر حماسه ابوتمام». سیم: «رساله ی در جمع بین عروض فارسی و عربی »چهارم« شرح قسمتی از سبعه معلقه».
و بالأخره، زیاده بر چهل سال در آن ارض اقدس بتدریس می پرداخت، تا آخر در شب جمعه پانزدهم ماه ذی القعدة الحرام سنه 1344- چنانکه در« ضمیمه تاریخ علماء خراسان» بدون تعیین روز هفته که آن مأخوذ از تقویم آن سال است فرموده مطابق 6 خرداد ماه باستانی در مشهد مقدس وفات کرد و در دارالسیاده مبارکه دفن شد، و اینک قبرش در آنجا معلوم و بر آن سنگی افتاده.
در «ضمیمه تاریخ علماء خراسان» نوشته که خود مکرر می گفت: در ذیقعده
وفات خواهم یافت و در تاریخش شیخ احمد بهار که در 1366 بیاید فرموده
دور أدب نپرورد بهر ادیب تالي
جای ادیب خالی جای ادیب خالی 1344
و همچنین شاگردش شیخ محمد تقی راموز بهادر (1) که نیز معروف بأديب نیشابوری و از اساتید و مدرسین عصر حاضر و در فنون ادبیه تالی آن استاد بزرگوار
است و هم اکنون مدرّس آستان قدس می باشد، چنین گفته:
تو هم بیا و بگو بهر سال تاریخش
قدم نهاد بدار السلام و شد مسرور 1344
و اینک این چند شعر بنقل از ضمیمه تاریخ علماء خراسان» از او اینجا نوشته می شود (2):
زلف ،تو به از مشک ختا هست و خطا نیست
در خط تو این حکم روا هست و روا نیست
هم شور نمک دارد و هم طبع طبرزد
جان را لب لعل تو دوا هست و دوا نیست
هم آفت جان است و هم آسایش جان است
بالای تو ای دوست بلا هست و بلا نیست
ص: 2384
چشم تو گهی جان دهد و گاه ستاند
بادام تو ای دوست شفا هست و شفا نیست
و بنقل از «سخنوران»:
باز از فراق آن بت نوشادی
چشم من است دجله ی بغدادی
خورشیدنیکوان و به روی وموی
روز و شب سفندی و خردادی
گردون ندیده ماه بدین تابش
گیتی ندیده سرو بدین رادی
آن روز کو که بود به بزم اندر
با یک جهان جمال خدادادی
از او همه نیایش شیرینی
وز من همه تراوش فرهادی
باشد که رام دل کنمش روزی
چون موم سازمش دل پولادی
گیرم فراز گنبد گردون است
آرمش زی نشیب به استادی
آید شبی که انجمن ما را
خلّخ کند به گونه ی نوشادی
آن روز می رسد که کنار من
کشمر کند به قامت شمشادی
گیتی ندیده است ونخواهد دید
چونین اساس خرمی و شادی
بزم «ادیب» و توشه ی دانایی
وصل حبیب و گوشه ی آزادی .
تا چند بخلوت و خاموشی
چندی بباغ چم بقدح نوشی
ساقی کجا است کز می پیراری
از من برد خمار پرندوشی
آهوی مشک موئی و با آهو
همواره بینمت بخطا کشی
مشک اندرون نافه بود و اینک
مشک تو دوشی است و بناگوشی
مرحوم ادیب در مدت زندگانی مجرد زیست و زن و فرزند نداشت، لیکن اولاد روحانی او که شاگردانش باشند همه در ردیف فضلای عصر بشمار آیند و بمراتب
برای یادگاری و بقای نام از اولاد جسمانی برتر و بهتر میباشند (1).
(1) بامداد نیز در تاریخ رجال ایران او را بنامش عنوان کرده و ستوده است،
ص: 2385
همچنان مرحوم علامه طهرانی در نقباء البشر: 1024 : 1532 با تردید در تاریخ ولادتش «1281-1284»، تاریخ وفات را نیز در (12) ذی القعده نوشته اند. م.
(2) ایشان را ادیب ثانی گویند و نامشان مکرّر در کتاب «زندگی و اشعار ادیب نیشابوری بمیان آمده و تمام رثاء یاد شده و رثاء بهار در آنجا دیده می شود، و تعبیر
راموز بهادر از همان ضمیمه تاریخ علماء خراسان است.
این بزرگوار در شب بیستم ذى الحجة ١٣٩6 «1355/9/21 ش» در مشهد مقدس وفات یافت و در ایوان آخرین غرفه جنوب شرقی صحن عتیق دفن شد. تولدش در قریه خیر آباد عشق آباد نیشابور در حوالی (1315 ق) بوده است، و بسال (1365 ش) چند تن از شاگردان گرامی ش مجموعه مقالات و رسائل ارزشمندی را بعنوان «یادنامۀ ادیب نیشابوری زندگانی استاد و مجموعه مقالات در مباحث علمی و ادبی» بالغ بر 400 صفحه با عکس آن مرحوم در طهران طبع و منتشر کردند، سعیشان مشکور باد. م
(3) پیرامون یک غزل مشتبه بنام ادیب و ظهیرالدوله بتعليقه شرح حال ظهير (ش 1497) رجوع فرمایند. م.
(4) استاد بدیع الزمان فروزانفر در مقدمه کتاب شرح حال مولوی ک_ه بس_ال (1315 ش) تألیف کرده است در ضمن سرگذشت خود شمّه یی درباره محضر ادیب صاحب عنوان بقلم شیوا و محکم خود نوشته است که بجهت امتیاز آن شایسته نقل است
گوید:
...روزگاری گذشت و ایامی بخوشی و تلخی سپری شد تا اینکه عزیمت مشهد جزم گردید و آنجا به محضر استادم مرحوم عبدالجواد نیشابوری (1281-1344) راه یافتم و بکلی ربوده آن بیان شیرین و گفتار ملیح گردیده سر از قدم نشناختم و دل بر فراق خویشان و پیوستگان نهاده آهنگ اقامت کردم تا از محضر استاد فائده برگیرم.
استاد مرحوم در علوم بلاغت و فنون ادب سخت توانا و بر أسرار آن نیک واقف بود و ذوقی از نسیم صبحگاه لطیف تر داشت و اشعار فراوان از قدماء شعرای عرب و ایران که انتخاب آنها از جودت فکر و لطف قریحه او حکایت می کرد محفوظ او بود و گاه و بیگاه بقرائت و املاء آن ابیات مجلس افاضت و محضر درس را نمودار جنات عدن میساخت و از فرط رغبت بتكميل طالب علمان همواره اصرار می کرد که آن اشعار گزیده را بنویسند و از بر کنند.
ص: 2386
رسم چنان بود که دانش آموزان روشن بین علاوه بر مجلس درس که فیض عام و بمنزله خوان یغما بود و نزل دانش در کنار مستحقان و نامستحقان ریخته می شد صبحگاه بحجره خاص که مسکن شبانروزی استاد بود حاضر شوند و آنچه میسر گردد از افاضات و معارف وی بقید کتابت درآورند و ابیات و قصائد منتخب بعربی و فارسی در دفاتر خود بنویسند و روز دیگر حفظ کرده بقصد تصحیح بر استاد فرو خوانند.
اما بیشتر محفوظات استاد از گفتار متقدمان پارسی و تازی بود و بأبي_ات ج_زل و حماسیات میلی هر چه تمامتر بخرج میداد و از شعرهای رقیق و نازک کاریهای متأخرین لذت نمی برد و دانش آموزان را هم بمذاق خود مشغول دیوانهای شعرای خراسان می کرد و از مطالعۀ سخن دیگران باز میداشت.
بنده هم بجهت آنکه عقیده ثابتی باستاد داشتم و راستی آنکه بصفاء ذهن و لطافت قريحة او معجب بودم و بفضائل نفسانی وی عشق میورزیدم و گاهی نیز نظمی بیسر و سامان و بیتی شکسته بسته می سرودم براهنمائی آن فاضل فرشته خو بتتبع و مطالعه دیوانهای پیشینیان وقت صرف می کردم چندانکه شب و روز هنگام آسایش و حرکت از خواندن یا تکرار و حفظ «شاهنامه» و «دیوان فرخی و مسعود سعد و منوچهری» غفلت نمی ورزیدم و طبعا نظر به پیروی سلیقه استاد با مولانا (كذا) جلال الدین سر و کاری نداشتم سهلست خالی از انکار هم نبودم.
پایان سخنان فروزانفر درباره ادیب نیشابوری.
در ختم این مقال ناگفته نگذاریم که در کتاب جامع و دقیق «زندگی و اشعار ادیب نیشابوری» که طی بیش از چهارصد صفحه بسال ١٣6٧ ش در تهران چاپ شد با کمال تأسف و ،ملال گهگاه خصوصیاتی از کیفیت زندگی صاحب عنوان بچشم می خورد که اگر مرحوم معلم و علامه طهرانی آگاه بودند آنچنان تجلیل و تکریم اظهار نمی کردند از قبیل نسبت سود خواری و استعمال حشيش وقمار وإحضار خمر برای شاعر ملحد همدمش و بسی چیزهای دیگر و دست آخر إعراض از دعاء عدیله بهنگام جان دادن «که داستان حمّام منجاب را بیاد میآورد» و اینگونه انحرافات همگانی از آثار شوم چیرگی اهریمن مشروطیت بود بر فرهنگ جامعه اسلامی که حیاء و غیرت و حمیت و دیگر فضائل اسلامی و انسانی را آنچنان نابود کرد که تا به پس اطاقهای مدارس دینی شهر مقدس مشهد امام معصوم علیه السلام رذائل اخلاقی و مفاسد عقیدتی راه یافت. نسأل الله حُسن الخاتمة. .م.
ص: 2387
وى ملاعبدالحسین بن محمدهادی بن بشیر معروف به مهرنویس یعنی حکاک و از رجال علم و ادب بوده که شعر هم میگفته و تخلّص عارف می نموده، و همانا در اینسال در دزفول متولد شده چنانکه در «الذریعه :9 268: 4683 و 18 :225 :122» فرموده و کتابی بنام «گلشن بدایع» در اخلاق نظیر «گلستان سعدی» و «پریشان قاآنی»۔ که نیز دارای جنبۀ ادبی است و نزدیک بهزار و پانصد بیت می،شود، در 5 شنبه 10 صفر 1316 تألیف فرموده چنانکه در« الذریعه 18 ص مذکوره» نوشته و هم «دیوانی در أشعار» ،دارد و کتابی بنام «نگارستان مانی» دارد که در (1367) از آن فارغ شده و در اوائل سال 1373 مبتلا بفلج شده (1) و دیوانش زیاده بر شش هزار بیت است که در 17 رجب سنه (1355) از جمع آن فارغ شده، انتهى بتغيير يسير.
و فهرست کسانی که عارف تخلّص دارند در سال 1239 ش 560) گذشت (2).
(1) در شرح حال ده سطری صاحب عنوان که در «نقباء البشر: 1079: 1584» نوشتهاند فرمایند که او پس از ابتلاء بسکته ناقص بهمان حال بود تا در شب چهارشنبه چهاردهم ذی الحجه همان سال (1373) وفات یافت. م.
(2) پی نوشت 2 ص 2154 ش 1354 ج 6 و پی نوشت 2 ص 1570 ش 929 ج 5 را ملاحظه فرمایند. م.
آل حِرزالدین خانواده ی معروف اند در نجف که نژادشان منتهی می شود بشیخ محمود حرزالدین که از قبایل مشهور عرباند و آنها را بنی مسلم می خوانند و جمعی از اهل فضیلت و ادب از آنها بهم رسیده اند.
و شیخ عبدالحسین بطوری که در مقدّمۀ جزء 1کتاب «معارف الرجال» بقلم ناشر آن محمد حسین حرزالدین نوشته از اهل علم و ادب بوده و کتابی بنام «أمالي در تاریخ و امامت تألیف نموده و در اینسال وفات کرده و برادرش شیخ حسن در
ص: 2388
(1304) بیاید .(1)
(1) شرح حال صاحب عنوان در کتاب شریف ماضى النجف و حاضرها 2: 165 آمده و در آنجا ولادتش را در بیستم ریبع الأول (1250) نوشته و مأخذ خود را غیر از معارف الرجال» یاد شده، «النوادر» شیخ محمد حرز قید فرموده و از صفحه پیشین تا چند صفحه پیرامون بیت حرز و رجالش سخن گفته است.
ناگفته نماند که تحریر این ترجمه یکی از آخرین نوشته های مرحوم معلم است، چه این جانب نسخه «معارف الرجال» را که بتازگی تهیه کرده بودم چند ماهی پیش از فوت آن مرحوم در اختیارش قرار دادم و او پس از مدتی بیماری در بعد از ظهر روز سه شنبه 22 ماه رجب 1396 برحمت ایزدی پیوست. م.
وی فرزند مرحوم سید مرتضی 34 (1212 ش 190)، و خود از علماء و أعيانِ عصر خویش در طهران بوده و در اینسال چنانکه برادرزاده اش آقای حاج علم الهدی (1297) میفرمود متولد شده و برادرزاده دیگرش آقا سید محمدمهدی (1285) در تاریخ تولد او (البته سالها بعد از تولد فرموده: علي الطباطبائي ظهر 1281.
و کتابی بنام «وسائل مظفّري» در موعظه و مصیبت بنام مظفرالدینشاه در سنه 1318 تألیف کرده و جمله «وسائل مظفر» را ماده تاریخ سال تألیف ،نوشته، گرچه قاعده باید وسائل بیاء حساب شود نه همزه و در آن صورت 1327 خواهد برحسب بود (2).
و بهرحال، وی از علماء مستبدین ،محسوب و در وقایع محمدعلیشاه با مجلس و قضیه میدان توپخانه چنانکه در «تاریخ مشروطه ملک زاده3: 141» نوشته طرفدار آن پادشاه بود، و در موقعی که فرزندش سید ضياء الدين رئيس الوزراء گردیده و برحسب سیاست وقت بعضی از اشخاص را مأخوذ میداشت و آنها سید علی آقا را بشفاعت بر می انگیختند و او بپسر امر برعایت ایشان مینمود لذا سید ضیاءالدین از پدر خواهش خروج از طهران و مهاجرت بقم را نمود که بین المحذورین دچار نشود، زیرا که امر پدر
ص: 2389
واجب و رفع توقیف از بعضی با سیاست وقت مخالف بود، و سید علی آقا ناچار بقم رفت، انتهى.
و آخر در سنه 1350هزار و سیصد و پنجاه چنانکه در «فهرست کتابخانه رضویه 5 :347 »نوشته وفات کرد و در شاه عبدالعظیم (علیه السلام) دفن شد و فرزند مذکورش در (1308)بیاید .
(1) کتاب شریف «وسائل مظفّری» که متن آن در 480 صفحه رحلی با دو صفحه «دیباچۀ» تاریخی بچاپ حروفی و کاغذ ممتاز در مطبعه مبارکه شاهنشاهی در سال 1320 ق بفرمان مظفرالدینشاه قاجار در طهران انجام گرفته و برایگان میان اهل منبر پخش گردیده در حقیقت یکی از تألیفات ارزشمند و پرفائده است بفوائد گوناگون حدیث، تاریخ فقه و غیره و جای آن دارد که دانشمندی محقق و متبحر بدست توانای خود کتاب را بصورت شایسته یی تحقیق و تحشیه و طبع فرماید که نفع آن عام و تمام خواهد بود.
درباره مخالفتهای صاحب عنوان با جریان مشروطیت تحمیلی میتوان بکتب تاریخ مشروطه و «خاطرات حسن إعظام قدسی» و «خاطرات و أسناد ، وحیدنیا 3: 85» نگاه کرد. و در (ش 1604 )بیاید که سیّد علی آقای یزدی از جملهٔ استادان حاج میرزا باقر آقای طباطبائی تبریزی رحمة الله عليهما بوده است. م.
(1480 - تولّد فاطمه 41 أديبة الزمان قائم مقامی، ره)(1)
(1) بسال (1282 ش 1503) رجوع فرمایند. .م.
وی فرزند ابراهیم بن شیخ علی بن شیخ عبدالولی رَبَعيِّ است .
ابراهیم مرقوم مشهور بمشهدی بود.
فرزندش شیخ محمد از علماء و فقهاء عصر خود بوده که در نجف متولد شده، و در خدمت شیخ علی و شیخ حسن فرزندان شیخ جعفر درس خوانده و از شیخ حسن اجازه داشته، و کتابی بنام «جواهر الأفکار» در شرح «شرایع» در چندین جلد تألیف کرده،
ص: 2390
و در این سال وفات نموده فرزندش شیخ احمد مشهدی است (1)
(1) تنها مأخذ مرحوم معلم در این ترجمه کتاب« الذریعه 5: ٢6٣: ١٢64 »است و مأخذ آنجا «تكملة الأمل» سيدنا الحسن صدرالدین بوده که مخطوط است، و علامه متبحر مرحوم شیخ جعفر آل محبوبه شرح حال صاحب عنوان را از «تکمله» یاد شده
و جلد چهارم «الحصون المنيعة »مرحوم کاشف الغطاء در «ماضي النجف و حاضرها : 355-354» آورده و دربارۀ تاریخ فوتش گوید که در «حصون» بسال 1280 و در کشکول سید محمد هندی 1281 نوشته اند. همچنین شرح حال شیخ احمد فرزند صاحب عنوان را نیز در (ص352-353 )ذکر فرموده و تولدش را در 1259 و وفاتش را در 1309 قید کرده است و در( ص 351 )یک صفحه تمام پیرامون معرفی بيت المشهدی نوشته و چند تن دیگر از رجال این خاندان را نیز در صفحات بعد شناسانده است .
بیت معظم مشهدی و رجالش در کتاب شریف «معجم رجال الفكر والأدب في النجف: 414 ط نجف اشرف 1384» نیز یاد شده اند و لازم بتذکر است که نام پدر شیخ احمد در معجم مذکور «ش 1764 »فراموش گردیده و بجای «احمد بن الشيخ محمد بن الشيخ ابراهيم...» بخطاء احمد بن الشيخ ابراهيم.... چاپ شده است. .م.
وی فرزند رجبعلی و خود از علماء و فقهاء ،عصر و در احوال رجال و مشایخ اجازات و معرفت مُجیزین و مُجازین روایتی تتبعی کامل و کافی و تبحری شامل ووافی ،دارد و بطوری که خود در اجازههای سید محمدمهدی علوی و ارده شیره نوشته؛ از أحفاد علامه مجلسی است.
و در اینسال چنانکه در «الذریعه 6: 402» نوشته متولد شده و مادر او دختر سيّد ابو القاسم طباطبائی و خواهر سید زین العابدین طهرانی (1303) می باشد و از فیض تدریس و تربیت جماعتی از علماء و اهل سیر و سلوک بدرجات عالیه نائل گردید مانند میرزای شیرازی و حاجی نوری و ملا حسینقلی همدانی و حاج ملاً فتحعلی سلطان آبادی و حاجی میرزا محمدتقی شیرازی «رحمهم الله».
ص: 2391
تصویر
دستخط مرحوم آیةالله آقا میرزا محمد عسکری «قدس سره» در اجازه محقق کتاب
ص: 2392
تصویر
و پس از تحصیلات در شهر عسکر مبارک یعنی سامره ساکن شده و از این رو معروف بعسکری گردیده و چندین کتاب تألیف نموده اول : كتاب «الصحيفة
المهدوية». دويم كتاب مستدرک اجازات «البحار که در آن اجازات در جلدِ آخر بحار را تتمیم و تکمیل نموده یعنی آنچه قبل از آن و بعد از آن نوشته شده و آنجا نیامده همه را در آن جمع کرده و کتبی که در جمع اجازات تألیف شده بجملگی را در آن آورده و تاکنون این کتاب مبارک بچهار جلد رسیده و وی همچنان بالحاق آن از اطلاعات جدیده خود مشغول است و از اینرو مجموع نفیسی برای طالبین علم بأحوال علماء فراهم ،فرموده و خود هم از حاج میرزا حسین خلیلی و سیّد ابوتراب خوانساری اجازت روایت دارد و چندین نفر نیز از وی بإجازت روایت سرافرازند و او دختردائی خود سید زین العابدین مرقوم را تزویج نموده و فرزندش از این مخدّره میرزا نجم الدین (1313) .است و نواده صاحب عنوان : آقا سید مرتضی عسکری فرزند حاج سید ابو محمد
ص: 2393
ساوه ئی (1333) است که در «آینۀ دانشوران: 177 »عنوانی دارد، و آنجا فرماید: در سامره متولد شده و در قم نزد ادیب طهرانی و آقا نجفی مرعشی و شیخ علی اصغر کرمانی و میرزا خلیل کمره ئی (1317) درس میخواند انتهی.
مرحوم میرزا محمد در روز 2 شنبه 28 ج 1 سنه 1371- مطابق 5 اسفندماه باستانی در سامره وفات کرد چنانکه روز هفته و ماه قمری آنرا آقای سید محمدعلی روضاتی (1348) در نامه ای که در 15 ج 2 به من نوشته و آنرا ضبط نموده ام ذکر کرده اند(1).
(1) در کتابهای «مصفّی المقال : 442» و «معجم رجال الفكر والادب في النجف 311 »چند سطری درباره مرحوم آیة الله آقا میرزا محمد طهرانی عسکری نوشته اند، و در خصوص نسبتشان بعلامه مجلسی مولانا محمد باقر بن محمد تقى «عليهم الرحمة »چنانکه خود در اجازه راقم این سطور متذکر شده اند مرحوم سید ابوالقاسم زواره ئی پدر مادرشان نژادش، از طرف مادری بعلامه مجلسی میرسد ، و مؤلف محقق گرامی کتاب زندگینامه علامه مجلسی 1 :383 و 22: 299-300 در ضمن گزارشی از احوال آن مرحوم در این باره نیز تتبع شایسته فرموده اند.
اینک چون شرح حالی که صاحب «نقباء البشر »برای آن عالم ربانی نوشته اند هنوز چاپ نشده، لذا عین عبارت آن مرحوم را که از روی کمال بصیرت و خبرویت است، از نسخهٔ اصل «نقباء : ص 130 مصوّره» نقل می کنیم:
الشيخ العلامة الفقيه المحدّث المتتبع الماهر مولينا الميرزا محمد بن رجبعلی بن الحسن الطهراني نزيل سامراء و مجاور دار ولادة ولي الله، الناشر لأحكام الله والخادم لأثار أولياء الله. وُلد - دام بقائه في شعبان سنة 1281 و هي سنة وفاة العلامة الأنصارى، و توفّي والده سنة المجاعة بايران التي سافر فيها السلطان ناصرالدین شاه لزيارة العتبات و هي سنة ،1287، فكان في تربية خاله العلامة السيد زين العابدين بن أبي القسم الطباطبائي المشهور بالسيد آغا.
ثمّ تشرّف معه إلى العتبات سنة 1290 و نزل خاله مع ساير متعلّقيه و منهم أخته العلوية الجليلة والدة صاحب الترجمة في النجف على آية الله الحاج ميرزا محمد حسن الشيرازي لمناسبات سابقة، فلما هاجر إلى سامراء لحقوا به كأحد أبنائه و رباه كما ربي ولده، و لذا يُعرف فى الأوائل بميرزا محمد الربيب.
ص: 2394
واشتغل في الأدبيات على بعض الأفاضل، و من سنة ثلثمائة اختص من آية الله ببحث مخصوص له ولابنه السيد الأجل الميرزا على آغا في «المعالم» و «باب [كذا] الحاد يعشر»، و بعد مدةٍ لحقهما الحاج ميرزا محمد ولده الأرشد والسيد ابراهيم الطهراني، فكان يستفيد من بحثه الخاص والعام إلى أن توفي ، فانحصر استفادته في شيخنا العلامة الميرزا محمد تقي الشيرازى، مدّظلّه، و أخذ علوم الحديث عن شيخنا العلامة النوري، وبرزمن قلمه الشريف «الصحيفة المهدوية »في أدعية صاحب الأمر ، عليه السلم و عجل الله فرجه و «مصابيح الأنوار» في فهرست أبواب جميع مجلدات« البحار» كتبه لتسهيل الأمر عليه فيما هو مشغول به الآن من «مستدرك بحارالأنوار»، و قد استدرك على كثير م_ن أب_واب_ه. نسئل الله توفیق اتمامه.
«و أدركه الأجل المحتوم فى الاثنين الثامن والعشرين من جميدى الاولى (1371) و دفن قرب والدته في رواق العسكريين عليهما السلام و له «الذكر الجميل» ذكر في حرف الذال ص 34 »
سخن صاحب «نقباء» در ترجمه علامه عسکری پایان یافت و «الذكر الجميل» کتابی است که آن مرحوم در شرح حال خلیل بن احمد فراهيدى لغوى مشهور متوفاي 170 تألیف کرده و در الذریعة« 10: 34 : 165» یاد شده است.
آیة الله آقا میرزا محمد طهرانی ،عسکری ده ماهی پس از نوشتن اجازه روایت راقم این سطور برحمت ایزدی پیوست و ده روزی پس از فوت آن مرحوم توفیق تشرف بعتبات عالیات نصیب گردید و در روز جمعه هفتم ماه شعبان المعظم همان سال (1371) در سامراء بمعیّت فرزندان بزرگوار آن مرحوم زیارت مرقد مطهرش در جوار روضه مقدّس منوّر عسكرتين عليهما السلام دست داد، والحمد لله ربّ العالمين. عکس مرحوم آیة الله عسکری همانند بسیاری از تصاویر و اسناد این کتاب، نخستین بار است که چاپ و منتشر می شود. م
وی فرزند مرحوم حاجی شیخ زین العابدین مازندرانی (1227) ج 3 ش 384) أعلى الله مقامه است.
مرحوم حاجی شیخ محمد از جمله علماء ،بوده و در این سال متولد شده
ص: 2395
و تألیفاتی دارد، از آن جمله کتاب بیان الأوزان در تطبیق اوزان هند با عراق عرب.
و در یک شنبه بیستم ماه جمادى الآخرة سنه 1350 هزار و سیصد و پنجاه مطابق 9 آبان ماه باستانی در قم وفات کرد (1).
(1) کتاب «بیان الأوزان» در «الذریعه» نیز یاد شده و در «نقباء البشر : ص 121 نسخه اصل» فرمايد: «الشيخ الفاضل الشهير بابن الشيخ : الحاج شيخ محمد بن الفقيه العلامة الحاج شیخ زین العابدين البارفروشى الحائري. كان من الأجلاء الأفاضل، سافر الى الهند زمانًا، ثمّ الى طهران، و هو اليوم في طهران يقيم الوظائف الشرعية و يعين الدولة أوالملة.و أتى الخبر بوفاته «ج٢ سنة 5٠ 1350 »في بلدة قم و بها دفن، له «بيان الأوزان» في تطبيق الأوزان المتداولة بالهند مع أوزان العراق عند السيد شهاب الدين الراوي عنه، و هو يروى عن أبيه و عن العلامة النوری» پایان عبارت «نقباء»، و چنانکه ملاحظه می شود تاریخ تولد صاحب ترجمه در اینجا و همچنین در «ذریعه» نیست و اکنون ما از مأخذ مرحوم معلّم آگاهی نداریم.
مرحوم مشار باز بدون ذکر مأخذ تولدش را بسال 1283 ،نوشته، چنانکه در مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی 5 : 491 گوید: شیخ محمد بن شیخ زین العابدین حائری مازندرانی (1283 ق - 1350 ق) در سال 1329 ق رئیس دیوان عالی تمیز بوده و در یکی از اطاقهای قبرستان نو قم مدفونست تألیفات : 1- «دستورالعمل اصول محاكمات ،حقوقی طهران 1332 ،ق ،سنگی جیبی باهتمام احمد آقازاده نراقی مدیر مدرسه شوکتیه ١6٠ ص». 2- «رسالهٔ ،تمیزیه دستورالعمل دیوان عالی ،تمیز طهران 1329 ق ،سنگی، رقعی، 54 ص». پایان.
آگاهی دیگری که پیرامون صاحب عنوان داریم سخن دانشمند مرحوم حاج ميرزا عباس فيض قمی (1328-1395) است در کتاب «انجم فروزان 1 : 105 ط قم 1322 ش »که در زمرۀ دفن شدگان در جوار مزار مطهر حضرت معصومه عليها السلام :گوید: «و حاج شیخ محمد ابن الشیخ مازندرانی که در اکثر علوم مهارت داشته »انتهى و در« الكلام يجرّ الكلام 2 : 268 »داستانی از سیاحت هنداو آمده است. م.
وی مرحوم شیخ محمد بن ملا عبدالله بن ملا علیشاه است که پدر و جدش - هر
ص: 2396
دو - امام جمعه اصطهبانات بوده اند و خود از علماء و فقهاء ظاهر و امام جمعه وقت خود در اصطهبانات بود و هم در عرفان و تصوّف مقامی ارجمند داشت و سالها بطريقه سلسله صوفيه جُنا بديّه دلالت و دستگیری می نمود.
و بطوری که در «تذکرة العارفین : 79» فرموده (1) در اینسال در اصطهبانات متولد شده، و در هفت سالگی بتحصیل پرداخت و بعد از چندی برای تکمیل اندوخته های خود بشیراز ،رفت و مدتی بمسند قضاوت و دخالت موقوفات نشست و در نماز جماعت امامت کرد، و در عین حال، وقت خود را صرف خدمت عموم نمود، و هماره با خواهشهای نفسانی مخالفت می،فرمود و قلبًا جویای راه حق و صراط مستقیم بود تا اینکه برفاقت معین الشریعه (1296) که با هم قرابت داشتند رهسپار کربلای معلی و نجف اشرف شدند و چون از علوم ظاهری مأیوس (!) و همی طالب باطن بودند در سنه 1316 - چنانکه در کتاب «دانشمندان و سخن سرایان فارس 1 : 310 »تألیف رکن زاده آدمیت (2) نوشته در کربلاء خدمت حاج شیخ عبدالله مازندرانی رحمتعلیشاه ثانی رسیدند و پس از مراجعت از کربلاء و ورود بوطن مورد طعن و ملامت شدند و بعد از آن صاحب عنوان مصاحب شیخ محسن صابر علی (1337) و پیر دلی_ل ف_ق_رائ_ی ک_ه می خواستند خدمت او برسند گردید و بعد از وفات او در سنه 1337 بگنابد رفت و در شنبه 20 ذی القعده از طرف صالح علیشاه بمنصب شیخيّت ممتاز و بلقب فيضعلی سرافراز شد و با اذن و اجازت دستگیری به مملکت فارس بازآمد و روزی که بشیراز وارد شد جماعتی از درویشان او را استقبالی شایان نمودند و بپیر دلیلی نقیب الممالک
تجدید عهد کردند.
و او هماره بهدایت و ارشاد و تهذیب اخلاق خود و نفوس دیگران می پرداخت و مدرسه ئی که قدیما آباء و اجداد او در آن بودند در بازار اصطهبانات خراب کرد و بطرز مدارس جدیده بساخت و خانقاهی هم در پهلوی آن بنا نهاد «!»، آنگاه در اواخر عمر بطهران رفت و آخر در شب دوشنبه سیم ماه ربیع المولود سنه 1368 هزار وسیصد و شصت و هشت مطابق 13 دی ماه باستانی هم در طهران وفات کرده در زاویه مقبره
ص: 2397
طاوس العرفاء دفن شد.
و میرزا محمد حسن کاردان این اشعار را در مرثیه و ماده تاریخ او گفته که هم بر سنگ قبرش نوشته شده:
فیاض ازل دست بایجاد چو بگشود
آن لحظه يقين واسطه فيض «علي» بود
زان فيض مقدّس همه آفاق عیان گشت
وز پرتو او این همه اعیان شده موجود
پس حق بگرفت از همه پیمان ولایش
آنکس که بلی گفت ز آفات بیاسود
زاین رو است که بی مهر علی بندگی حق
یک ذره در این عالم امکان ندهد سود
در دوره ما بود بدوران یکی پیر
کو دست و دل خود ببدی هیچ نیالود
سلمان زمان پارسی پاک نهادی
پا تا بسرش لطف و صفا با کرم وجود
تا آنکه گوید:
پرسید چو از جمع «حسن» سال وفاتش
گفتند: مراد همه این فیضعلی بود 1368
و او بعد از خود یک پسر بنام محمود آقا باقی نهاد که اینک در شیراز در تحت توجه و تربیت میرزا رضاخان نور (1336) قرار گرفته (1).
(1) تذکرة العارفین در تراجم عرفاء سلسلة طاوسيه تأليف هادی عرفانی فسائی در شیراز چاپ شده است فهرست مآخذ جلد اول مكارم الآثار ص 3. شرح حالش در (1289) بیاید .
(2) مرحوم رکن زاده در اینجا از «نابغه علم و عرفان در قرن 14» نقل کرده است، و حاج شیخ عبدالله برادر حاجی شیخ محمد ش (1483) است و در (1284) بیاید.
(3) مرحوم رکن زاده پنج بیت شعر در رثاء صاحب عنوان از هادی حائری آورده که بیت نغز آخر چنین است:
گفت هادی برای تاریخش
بمحمّد رسید فيض على 1٣6٨
ناگفته نماند که ماده تاریخ در کتاب رکن زاده بصورت به محمد» است که پنج سال اضافه می شود و غلط محض است و این هم آفتی است که برخی نویسندگان در این چند سال اخیر حرف باء را بحد افراط و بناحق از کلمه بعد جدا می کنند!
ص: 2398
محمد حسن کاردان شیرازی در کتاب رکن زاده« 1 : 226-229 »عنوان دارد بدون تاریخ تولد و تمام رثاء متن در آنجا هست و در بیت پنجم بجای «بدوران صواب آن بدان عهد» چاپ شده و هادی حائری فرزند همان حاج شیخ عبدالله مازندرانی مذکور در متن است و در (1309) بیاید.
در سال (1240 ش 575) نامی از کزاز برده شد اینک اینجا در تکمیل آن گوئیم :که کزاز بدو زای بعد از کاف ،مفتوحه بر وزن صیغه مبالغه مانند بزاز - چنانکه در کتاب «کرجنامه : 205» فرموده - نام بلوکی است سردسیر در طرف جنوب شهر عراق عجم که آن را سلطان آباد میگفتند و در این اواخر اراک میگویند و همانا یکی از نواحی این شهر آستانه است که آن را سه بخش نمودهاند و کزاز یکی از بخشهای آن است ، و دیهی که قاعده این بخش است نیز بنام کزاز معروف است.
در این کتاب« در ص 1» فرموده که آستان بفتح اول، همچون مستان، جای خواب و آرامگاه است و لغت آستانه بطور تحقیق مرکب از دو واژه «است -نه» است که الف إطلاق آن دو را بهم پیوسته است پس «است» بمعنی ناحیت و «نه» علامت نسبت است که در بسیاری از کلمات فارسی چون مردانه و امثال آن دیده می شود.
و در ص 276 فرموده که عراق عجم شامل شهرهای اصفهان گلپایگان ،همدان و اراک فعلی بوده و این اصطلاح یعنی عراق عجم بیشتر در اصطلاح گویندگان و شعراء وارد گردیده است و اراک با کلمه ایران خویشاوندی مستقیم دارد، و گمان پاره نی بر آن است که نزدیکترین خویشاوندان ،عراق، رغه یا فرگاه یعنی ری فعلی باشد و همه از اصل ایران منشأ گرفته باشند. بنا براین میرزا آقاخان که عراق را برای اولین دفعه «اراک» خوانده است خیلی از موضوع بدور نیفتاده، انتهى. و بهرحال ملامحمد ابراهیم فرزند حاج شیخ زین العابدين بن حاج ملا اسمعيل مازندرانی است که پدرش حاج شیخ زین العابدين بأمر پدر خود حاج ملا اسمعیل در عتبات عالیات تحصیل می کرد و چون فتنه و هابیه در آن اراضی مقدسه روی داد
ص: 2399
و سکنه آن بأطراف و اکناف مختلفه پراکنده شدند ملا زین العابدین نیز بطرف مازندران حرکت کرد.
در أثناء راه مردم استانه مقدم او را گرامی داشته و تقاضای توقف او را در آن سرزمین نمودند و او اجابت نموده آنجا ماند و هم چنانکه در «المآثر» است آنجا بخاک سپرده شد و در «احسن الودیعه» بنقل از «الروضة البهیه» نوشته که وی در قم دفن است انتهی .
و وی سه پسر بنام ملا محمد ابراهیم ملاً ،رضا ملا محمد داشته و اشهر همه ملا محمد ابراهیم بوده که از علماء أعلام و رجال عصر خویش بشمار می آمده و شرح احوالش در «المآثر والآثار : 66: 1» و «أحسن الوديعه 1 : 47» و «کرجنامه : 25» نوشته، و از آنها چنین برآید که وی تحصیلات خود را در محل شروع نموده و برای تکمیل آنها باصفهان و بروجرد و قم حرکت کرده و در نزد اساتید بزرگوار چون حاج آقا اسدالله و حاج سید شفیع جاپلقی درس خواند و در شهر قم بدامادی حاج ملا محمد کزازی ،مفتخر، و هم در آن خاک پاک مقیم بوده.
و حاج ملا محمد مذکور هم از علماء آن زمان و فقهاء آن دوران بوده. در «المآثر : 165 :2 »عنوانی برای او منعقد نموده و در آن :فرماید ساکن سلطان آباد از نبهاء فقهاء است و بکثرت حفظ و حُسن تقریر و حدّت نظر وجودت قریحه میان اقران امتیاز دارد انتهی. و در «کرجنامه : 280 »فرماید: زوجه اش دختر حاج ملا احمد نراقی بوده. و ملا محمد ابراهیم در قم تدریس می نموده تا در این سال وفات کرده و در بقعه شیخون دفن شده
وی فرزند شیخ موسی بن شیخ حسین محفوظ (1239 ش 554)، و خود از علماء و اهل فضل و ادب بوده که شعر هم میگفته و در این سال متولد شده، و «حاشیه ئی بر شرح ابن هشام انصاری بر قطر الندای خودش در نحو» نوشته و هم «دیوانی در اشعار »
ص: 2400
دارد و نسخۀ آن هر دو نزد نوادهاش شیخ حسین بن علی بن صاحب عنوان موجود .است و پس از مدت هفتاد و هفت سال قمری ،عمر در سنه 1358 هزار و سیصد و پنجاه و هشت در هر مل وفات کرده چنانکه در «الذریعه 6 ش 687 وج 9 ش 1286» آورده.
و نواده اش شیخ حسین مرقوم هم از اهل علم و ادب عصر حاضر است که شعر هم میگوید و چندین دیوان در شعر تنظیم کرده هر یک باسمی خاص، چنانکه در «الذریعه ش 1508 »بشرح آورده و او چند سالی است که از کاظمین موطن اصلی آباء و اجدادی خود بطهران آمده و آنجا در دانشگاه تدریس می کند و در ماه شوال سنه 1373 باصفهان آمد و آنجا ملاقاتش دست داده و آشنائی با هم حاصل شد (1).
(1) صاحب عنوان در «نقباء البشر 342 : 695 »یک صفحه شرح حال دارد و در آنجا وفاتش در (6 ذى الحجة) سال مرقوم قید شده و نوادۀ آن مرحوم آقای دکتر حسین علی محفوظ پس از چند سال توقف در تهران بعراق بازگشت و در جامعه بغداد مشغول تدریس شد و بطبع و نشر کتب و رسائل بسیار و مقالات مفید فراوان اقدام نمود و ارتباطش با راقم این سطور تا حوالی (1400 ق) برقرار بود، پس از آن خبری از ایشان نداشتیم تا مقارن این روزها شوال المکرم 1413 مطابق فروردینماه 1372 که بایران آمد و در مراسم هزاره مرحوم شیخ مفید در قم حضور یافت.
دکتر حسین محفوظ کاظمینی بسال (73 ق 33 ش) چند روزی در اصفهان میهمان علامه شهیر حاج میرزا محمد باقر الفت نجفی (1301) بود، و آن مرحوم از نام و نسب ایشان آگاه شد پس شرحی در دفتر نسبنامه در این باره نوشت که بهمان شیوه در اینجا می آوریم :
( آل محفوظ) خاندانی بسیار قدیم و معروف بعلم و تقوی از قبیله (بنی اسد) در شهر(حلة سیفیه) از بلاد عظیمۀ عراق بوده و قديما (بنووشاح خوانده می شده و در قرن هفتم که شیخ شمس الدین (محفوظ) از علماء مشهور (حله) در آن خاندان بوده، پس وى أعقابش بنام (بنی محفوظ) خوانده شده بحدود شام و لبنان مهاجرت نموده و در اکثر آن بلاد مخصوصا در بلده (الهرمل) سکونت یافته اند.
أواخر قرن دوازدهم شیخ حسين بن الشيخ على (متوفی سنه ١٢6٢) بعراق آمده در در بلده کاظمین رحل اقامت انداخته دختر سیّد صالح عاملی را که خواهر سیّد صدرالدین بوده است بنام (رحمة) بعقد ازدواج خود گرفته و نسل وی اولاد و أعقاب
ص: 2401
تصویر
ص: 2402
متعدد بیادگار گذاشته است که بدین سبب قرابت نسبی با نگارنده دارند و چون از نسل سید صدرالدین ریشه) سوم این کتاب نبوده اند لذا در این فصل جداگانه بثبت اسامی و أنساب بعضی از آنها ذیلاً میپردازیم.
سپس علامه الفت اسماء أعقاب شیخ حسین سر دودمان آل محفوظ را از بطن (رحمه) دختر مرحوم سید صالح عاملی (ج :1 : 7 : 5) تشجیر نموده و دکتر حسین محفوظ را چنین نمایانده است:
شیخ حسین محفوظ (متولد 1344 ق) دکتر ادبیات فارسی فرزند شیخ علی محفوظ (متوفی 1355 ق) فرزند شیخ محمد جواد فرزند شیخ موسی محفوظ فرزند شیخ حسین بن على و رحمة انتهى .م.
حاجی محمد جواد از شعراء این عصر و مشهور به بذقت بوده و در این سال چنانکه در «أعیان الشیعه 1: 405» (1) نوشته وفات نموده.
(1) مقصود نخستین چاپ اعیان است مطابق چاپ سوم آن (1 : 2 : 207) که تنها بهنگام ذکر طبقات شعراء شیعه گفته است: «والحاج محمد جواد الحائري الشهير ببذقت. 1281». امّا در حرف (17 : 194-188) ده دوازده سطری با نام پدرانش نوشته و گوید: وی در 1281 درگذشت چنانکه در مسوّدۀ کتاب نوشته ام لکن در مجله «الغري» 1285 گفته است. والله أعلم. سپس چندی از اشعارش را بنقل از «الطليعة »علامه سماوی آورده است.
مصنّف «الكرام البررة : 287 »نیز همانگونه شرح حال را با تاریخ فوت 1285 و دفن در کربلاء بنقل از همان مأخذ بدون أشعار نوشته و فرماید که مرحوم سید جعفر خرسان نجفی (1216-1303) هم او را در مجموعۀ ادبی خود با برخی اشعارش یاد کرده است. و نیز فرماید که دیوان اشعار بدقت مخطوط و همۀ آن نیکو است انتهی جلد نهم «الذریعه» بنظر نرسید ،باری دور نیست که مأخذ مرحوم سماوی در تاریخ فوت همان مجموعه خرسان باشد که خود نسخۀ آنرا داشته است و احتمال میدهیم که خرسان (1280) بأرقام هندی و صفر را مجوّف نوشته بوده و مرحوم سماوی آنرا پنج خوانده باشد، والله العالم.
موسى الكرباسی مقیم عراق از أحفاد مرحوم حاجی کرباسي (١٢6١ ش ٩٨١) در (981)
ص: 2403
كتاب «البيوتات الأدبية في كربلاء 1 : 113-123 ط نجف 1387» «بیت بدقت۔ ،بدگت »را عنوان و دو شخصیت ادبی را از آن بیت معرفی کرده است یکی صاحب عنوان و دیگری شیخ محمد حسین بدقت (1255-1335).
الكرباسی تاریخ ولادت حاج جواد را از مجله رسالة الشرق الكربلائية ٢ : 6٢ بسال 1210 و تاریخ فوت او را از مجالي اللطف مرحوم سماوی سابق الذکر 1285 مطابق جنى رياض المقل که سروده خود سماوی است آورده و اضافه می کند که حاجی جواد پس از طلوع فجر شب عید فطر آنسال در گذشته است. شاید این مطلب از همان مجموعه خرسان گرفته شده باشد.
اما مأخذ قول بوفات آن مرحوم در 1281 را باید مطلب دیگری دانست که الكرباسی (در ص 117 و 120 )یک دو بیتی از شیخ فلیح الحسون الجشعمي متوفى ١٢٩6 شاعر کربلائی همدل و همزبان و همدم حاج جواد نقل کرده است که او تاریخ وفات و تاریخ منظومه ئی از او هر دو را (غرفا) گفته است که (1281) می شود. ناگفته نماند که از آنچه الکرباسی در احوال و اشعار حاجی جواد و شیخ فلیح آورده معلوم میگردد که آن دو تن از شاعران بیت حاج سید کاظم رشتی (ج 5 ص 1600 مکارم) و فرزندش سید احمد( مقتول بسال 1295 )بوده و از صلات آنان ارتزاق می کرده اگر چه از محبّان و مادحان اهل البیت علیهم السلام بوده اند. .م.
وی از علماء و فقهاء و اهل حکمت و عرفان عصر خویش و شاگرد شیخ احمد
أحسائى ،بوده و در مجلس درس او در اصفهان در اندک مدتی بغایت بهرمند شده و برحسب وصیّت و نصیحت آن ،جناب بعد از ختم تحصیل و ورود ببارفروش بتدریس شرح وی بر «عرشیه» ملاصدرا پرداخت و شروع در تألیف شرح مزجی مبسوطی بر آن نمود که تا نصف جلد اول شرح شیخ در سه جلد درآمد و آخر در اینسال وفات کرد، چنانکه در کتاب احوال شیخ احمد تألیف آقای مدرسی (1327) در ص 30 نوشته (1)
(1) مرحوم آقا مرتضی مدرسی چهاردهی صدیق نویسنده دانشمند، که در «ج 2 یا رجب 1407 مطابق اسفند 65 وفات یافت شرح حال صاحب عنوان را در تاریخ
ص: 2404
فلاسفه اسلام (84» و «سیمای بزرگان 127-158» و «شیخیگری و بابیگری 114-89» نیز بتفصیل نوشته و تولدش را 1196 و درگذشتش را 1283 قید کرده است بجز در «سیمای بزرگان : 158 »که گوید: «حاج ملا محمد حمزه شریعتمدار در سنه 1281 شمسی (کذا!) فوت نمود و اولاد متعدد پسر و دختر از خود باقی گذاشت »انتهى.
مؤلّف بزرگوار نقباء البشر: 443 نیز چهار سطری پیرامون احوال شریعتمدار - بدون ذکر تاریخ آورده و فرماید اصل او از حمزه کلا و معاصر با سعیدالعلماء بارفروشی است، اما مخالف مشرب و مذاق او بود و کتاب بزرگی بنام «أسرار الشهاده» بفارسی نوشته است که من «صاحب نقباء» نسخۀ اصل خط خودش را نزد نوادۀ او شیخ علی بن شیخ محمد حسن بن صاحب الترجمه دیدم و شیخ علی در «1344 »درگذشت، انتهی.
در «سیمای بزرگان : 143 »گوید: خوشبختانه نسخه اصل خطی کتاب« أسرار الشهاده» در خاندان شریعتمدار باقی مانده که فعلاً نزد فاضل محترم آقای
شریعت زاده مدیر مجله «جلوه» نواده پسری او موجود است که مورد استفاده نگارنده مدرسی قرار گرفته است کتاب مزبور بسیار قطور و صفحات آن بقطع وزیری و شامل هزار و بیست و هشت صفحه .است .انتهی تفصیل بیشتر موکول بکتاب یاد شده است.
آقای شریعت زاده محمد نجفی فرزند مرحوم شیخ علی شریعتمدار بابلی مذکور در کلام « نقباء» است و شرح حالش در کتاب مازندران شایان 2 : 115 چاپ شده. ناگفته نگذاریم که مرحوم مشار در «مؤلفین 3 : 420 »گوید: «شریعتمدار بارفروش( رجوع شود به) محمد حمزه کلائی انتهی راقم این سطور نه در (حمزه)ها و نه در (محمّدین) آن کتاب چیزی نیافتم، والله العالم. م.
وی فرزند ملا علی اکبر حکمی یزدی است که در (1322) بیاید و خود از علماء عصر است که در اینسال چنانکه در «الذریعه 7 ش (1314 نوشته متولد شده و در قم سکونت نموده، و کتابی بنام «خواص الأعمال» در آثار ظاهره از اعمال نیک یا بد از حین جان دادن تا دخول بهشت یا جهنّم تألیف کرده و آقا نجفی تبریزی از او اجازه دارد. (1)
(1) متن تنها برگرفته از الذریعه» است میافزاییم که مرحوم ناصر الشریعه شیخ
ص: 2405
محمد حسین « 1272 ش - 1339 ش» آخرین شرح حالی را که در «مختار البلاد تاریخ قم »نوشته چنین است
آقا شیخ مهدی (حکمی پسر مرحوم آخوند ملا علی اکبر حکمی است، مجتهدی دانا و عالمی بینا بود، پس از تحصیلات قم بسر من رآی و نجف اشرف عزیمت و در نزد آقا سید محمد فشارکی اصفهانی و مولی محمد کاظم خراسانی تحصیلات خود را تکمیل نموده مُجازا بقم مراجعت و در قم محل توجه و وثوق قاطبه اهالی بود و جماعتی عظیم داشت چند سال قبل در قم مرحوم و در مقبره مرحوم حاج شیخ عبدالکریم مدفون گردید.
و سید محمد مقدّس زاده در کتاب «رجال قم و بحثی در تاریخ :آن 164 چاپ 1335 ش »گوید: «حاج شیخ مهدی حکمی معروف بپایین شهری از دانشمندان جلیل و حکمای پارسای قم بوده اند، فرزند آخوند ملا علی اکبر حکمی و در سال 1280 متولد شده است.... در سال 1322 ق بقم مراجعت و مورد توجه عموم گردید. محضر ایشان محل ترافع و حكومات شرعیه بوده است در سال 1390 ق در محلات وفات یافت. م.
بطوری که در «الذریعه 15 : 81 : 532 »،فرموده وی از علماء و فقهاء عصر خویش بوده، و «رساله نی در نماز جمعه» تألیف نموده و در آن سی دلیل بر وجوب عینی آن آورده که تا چهل و پنج هزار بیت رسیده و حواشی چندی بخط خود بر آن نوشته که غلامرضاء اصفهانی آنها را تدوین کرده و این رساله در ذی القعده 1280 تمام شده و مُلمّع بعربی و فارسی است و بعد از وفاتش ملا محمد حسین قمشه ئی کبیر آن را برحسب وصیت وی وقف کرد و بالاخره ملاً مهدی در این سال وفات کرده، انتهی. (1) و حاج شیخ محمد رضاء جرقویه ئی نیز کتابی در وجوب عینی نماز جمعه در زمان غیبت ،دارد چنانکه در سال (1305) بیاید
(1) دیگر از آثار صاحب عنوان «شرح شرایع الاسلام» است که بسیار مفصل تر از جواهر الکلام نوشته شده و شش مجلّد آن نزد صاحب الذریعه موجود بوده بتفصیلی که در جلد 13 ص 329-330 فرموده و آنجاست که نام کتاب «مدارك الأحكام» است و از آن مستفاد می شود که ملاً مهدی شاگرد حاجی کرباسی و سید حجة الاسلام بید آبادی
ص: 2406
و صاحب جواهر بوده است. در موضع یاد شده ذریعه شماره مرسومی را برای این کتاب نگذاشته اند گویا بدین منظور که آنرا در حرف میم هم بنویسند و آنجا ترقیم کنند اما فراموش کرده اند و در (ص317) آنرا «حاوي مدارک الاحکام» نامیده اند. باز در همان موضع ذریعه گویند که از کتاب نماز جمعه این عالم جلیل مستفاد می شود که در آن هنگام بسنّ 72 سالگی اسیر دست ستمگرانی بوده که تمام اموالش را غصب کرده بودند و تاریخ نوشتن این مطلب بیستم ذی الحجه (1277) است پس وی بتقریب متولد (1205) می باشد .م
وی فرزند شیخ شریف (1250 ش 758)، و خود از شعراء و أهل علم و ادب بوده و قصیدهٔ مقصوره دُریدیه» را «تخمیس» نموده و بمدح حضرت امیر و سبطین (علیهم السلام) برگردانیده و در این سال وفات کرده چنانکه در جلد چهارم «الذریعه ش 33 و ج 9 : 1121ش 7234» فرموده (1).
و آل محیی الدین یا آل ابو جامع در (1237 ش 523) گذشت.
(1) صاحب ترجمه و پدرش و فرزندش شریف ثانی در تكملة امل الآمل: شماره های 399 و 197 و 199 تألیف سيدنا الحسن صدر الدین قدس سره» عنوان دارند و هر دو شریف نیز در« الکرام البررة: رقمهای 1117 و 1118» یاد شده اند. همچنین در کتاب ماضي النجف و حاضرها 3 : 300-350 که چهل و سه تن دانشمندان آل محیی الدین را بر شمرده و در خصوص صاحب این عنوان وفاتش را در حدود 1281 نوشته است لکن مرحوم خاقانی در «شعراء الغري 11 : 365-403 »که شرح حال و بسیاری از اشعار او را آورده همانند دیگران وفاتش را در عین سال مرقوم ضبط کرده است. م.
وی مولوی هادی علی بجنوری از دیهات لکهنو و از اهل علم و ادب بوده و شعر هم میگفته و در اینسال وفات نموده و در نزد قبر فخرالدین شهید دفن شده، چنانکه در
ص: 2407
«الذریعه :9 ش 455 »فرموده (1)
(1) مآخذ شرح حال اشک در چاپ دوم «فرهنگ سخنوران: 6٧ »بدین شرح است: تذکره «صبح گلشن» قنوجي،« قاموس الأعلام» سامی، «الذریعه» و «مؤلفين مشار 6: 74٣ »
مرحوم مشار گوید که گهر منظوم» اثر شعری محمد هادی علی اشک با «رساله لامیه» و «فصول «اکبری بسال 1321 ق طی 140 صفحه وزیری در دهلی چاپ سنگی شده است .م.
وی میرزا هدایت الله بن ملاً صادق (1311)، و خود معروف به حاجی مجتهد، و از علماء و فقهاء عصر است و در این سال متولد شده و تألیفاتی دارد از آن جمله كتاب «تحفة الأنام» در معرفت امام علیه السلام.
مرحوم حاجی مجتهد یکی دو روز مانده به آخر ماه ذی القعدة الحرام سال 1364۔ مطابق (...) ابان ماه باستانی وفات کرد، چنان که در شماره 5903 غرّة ذى الحجة «روزنامه اطلاعات »آگهی مجلس فاتحه او در تهران برای 2 ذی الحجه نوشته شده.
و فرزندانی از او ماندند از آن جمله حاجی میرزا نصر الله شهیدی قزوینی (2)
(1) نقل از نسخه اصل «نقباء البشر: ص 644 »
الشيخ العالم الفقيه الكامل المعروف بحاج مجتهد، الحاج ميرزا هداية الله بن الشيخ الفقيه الشيخ صادق بن الحاج مولى محمد تقى الشهيد البرغانى القزويني، دامت برکاته. من العلماء الأجلاء المتمكنين بقزوين، وله اليد الطولى في الوعظ. ولد حدود سنة ١٢٨١، واشتغل عند والده و غيره الى حدود سنة ،1298 ، فهاجر الى العتبات و حضر عند الشيخ محمد حسن آل يس بالكاظمية، و عند الحاج شيخ زين العابدين و الأردكاني بكربلاء، و عند الشيخ محمد حسين الكاظمي والميرزا الرشتى والمولى لطف الله والايرواني في النجف، و رجع الى قزوين سنة 1310 قبل وفاة والده بسنةٍ، قائمًا بالوظائف الشرعية من التدريس والامامة والوعظ في شهر رمضان و له ست بنين اكبر هم: الشيخ الفاضل الحاج میرزا نصر الله تلميذ العلامة السيد ابو الحسن الاصفهاني النجفی دامت برکاته، انتهى. م.
ص: 2408
مرحوم حاجی میرزا هدایت الله از علماء بزرگ و صاحب علوم عقلیه و نقليه و مَشرب عرفان بوده و کتب چندی تألیف نموده از آن جمله «شرح مبسوطی بر معالم الاصول» و در این سال در مكه وفات کرده و در مقبره آل ابوطالب «علیه السلام»
دفن شد (1).
(1) مأخذ این شرح حال «مطلع الشمس 2 : 420 »است، در آنجا او را از شاگردان جدنا الأمجد الأعلى صاحب «هداية المسترشدین در منقول و از تلامذه مولانا اسمعیل در معقول بر شمرده و گوید :
زیاده از سیصد هزار بیت مؤلفات ،گذاشت از آنجمله است «شرحی مبسوط معالم الاصول» و «شرحی شریف بر شرایع الاسلام».
ناگفته نگذاریم که اگرچه «مطلع الشمس »بنام محمد حسن خان صنیع الدوله (اعتمادالسلطنه بعد) بچاپ رسیده و شهرت یافته است اما از شرحی که در هامش ص 389 همین ج 2 نوشته شده بخوبی معلوم می شود که مؤلف آن کتاب نفیس مرحوم شیخ محمد مهدی قزوینی عبدالرب آبادی است و این که او هم گرفتار حاسدان و أعداء بوده!
در مأخذ نسبت حاجی را «اور سیجی از قرای بسطام» با حرکات ،نوشته، اما در یکی از دو موضع یاد او در «الذریعه 14 : 72 : 1794 »که باستناد همان مأخذ «اورسیجی» بوده، غلطنامه های اخیر آنرا «اورسنجی» بنون تبدیل کرده اند که گویا درست نباشد و بنظر
در میرسد این همان است که در «فرهنگ آبادیهای ایران : ١6» بصورت «ابرسج» از قرای شاهرود نوشته و در «گنجینه دانشمندان 5 :359» از کوه پایهای آنجا .م.
هوهانس که او را آوانس نیز میگویند از رجال معروف ایران و ادباء این زمان بود (2) و چنانکه از مجله یادگار 1 : 6 : 47 بر می آید در این سال در تهران متولد شده و نخست در همانجا و سپس در پاریس تحصیل کرد و در امور دولتی کارهای
ص: 2409
بزرگ چون وزارت مختاری و همچنین نمایندگی مجلس را بارها تحمل نموده، و چندین کتاب از ادباء انگلیس و ایران را به زبانهای متعدد ترجمه کرد از آن جمله کتاب «ایران و ایرانیان» تألیف مستر بنجامین آمریکایی که آنرا از انگلیسی بفارسی ترجمه نموده. و در آدینه نهم ماه رجب الفرد سنه 1350 هزار و سیصد و پنجاه مطابق 27 آبان ماه باستانی در شهر خاربین از بلاد منچوری بعالم آخرت رو آورد و نعش او را به تهران آورده و آنجا دفن کردند(1).
(1) همین شخص است که کمال الملک نقاش (ج 5 ش 1057 مکارم) نزد او زبان فرانسه خواند چون ناصرالدین شاه کشته شد بفکر مسافرت اروپا افتادم زیرا با مظفرالدین شاه افق من نگرفت شروع بتعليم (كذا) زبان فرانسه کردم، قدری نزد اوانس خان مساعد السلطنه خواندم شرح حال کمال الملک از زبان خودش در
«یادداشتهای دکتر قاسم غنی 8 :37 ط تهران» و از آنجا در «کمال هنر: ١٧6». م.
(2) مطالب متن برگزیده از مقالهٔ «نخستین رابطه سیاسی بین ایران و آمریکا و مختصری از احوال میرزا سعیدخان وزیر خارجه» است بقلم اقبال آشتیانی مدیر مجله «یادگار» با عکسهای صاحب عنوان و بنجامین و سعید خان اقبال درباره یکی از ترجمه های آوانس Hovhannes Khan Massehintz" گوید: «کتاب سفرنامه برادران شرلی را هم از انگلیسی بفارسی نقل کرده و این ترجمه اخیرا در سال 1330 قمری در تهران بطبع رسیده است».
اینک گوییم چنانکه در پیشگفتار چاپ یاد شده سفرنامه شخصی به نام احمد مشیر حضور نوشته است آن ترجمه برای ناصرالدین شاه «مقتول 1313 ق» انجام گرفته و پس از گذشت چندین سال حاجی علی قلی خان سردار اسعد مشیر حضور را مأمور چاپ آن کتاب کرد و تاریخ آن پیشگفتار« ذیقعده 1330» است و تنها نامی که از مترجم در سراسر کتاب دیده می شود در پایان آنست که گوید «ترجمه خانه زاد دولت ابد آیت (آوانس) طهران مطبعه برادران با قراف» ص 192 نسخه چاپ حروفی یاد شده در سال 1357 ش نیز( بصورت افست )تکثیر و ١6
صفحه مقدمه در تحلیل اجمالی اصل سفرنامه بر آن افزوده شده و همانند چاپ ،اصلی بیش از یک کلمه ترجمه آوانس هیچ معرفی از مترجم نکرده و تنها (در ص هفت) گویند: .... شخصی بنام اوانس که محتملاً از همکاران مرحوم اعتمادالسلطنه بوده
ص: 2410
است...... پس نویسنده آگاهی از مقاله استاد اقبال نداشته اند.
ترجمه «سفر نامه برادران شرلی» بار دیگر (بسال 1392 ش) با یک مقدمه 34 صفحه ای در 16٣ صفحه باز همانگونه بدون شناخت مترجم، یعنی با یک کلمه ترجمه اوانس همچنان در طهران چاپ حروفی تازه شد و نویسنده آن مقدمه باقتضای ،حال مطالبی را دربارۀ تاریخ اسلام و ایران اسلامی باختصار نگاشته و در نکوهش صفویه سخنانی از این و آن آورده و برای تضییع حیثیت آنان دو موضوع را دستاویز قرار داده اند که خدا را در یغمان آمد پیرامون آن سخنان لختی درنگ و تأمل نکنیم اگرچه خارج از موضوع کتاب حاضر است :
1- جنگ صفویان با ترکان ،عثمانی که آنرا باعث نفاق بین مسلمین و موجب تضعیف دولت عثمانی و در نهایت دست کشیدن آنان از تسخیر دول اروپایی دانسته اند.
در این باره باید :گفت که این گمان از ریشه خطاست چه سلاطین مقتدر عثمانی همانند سلیم و سلیمان هرگز از اقتدار دولت نوخاسته شیعی هراس آنچنانی نداشت و بر فرض که چنین بود اگر معیار و میزان سنجش کارها حق و باطل باشد باید پرسید مگر عثمانیان حکومتشان بر حق بود که جنگ با آنان باطل باشد؟ آنها از اتباع و أقران خلفاء جور و امویان و عباسیان بودند نه از پیروان ائمه حق علیهم السلام بإضافه اینکه این عثمانیان بودند که بدستاویز« جهاد با کفار قزلباش» پیوسته بشهرهای ایران لشگرکشی و قتل و غارت می کردند، آیا دفع آنان لازم نبود؟ مگر اینکه کسی با فتنه گر آن زمان پسر روزبهان خُنجی که از او در مقدمه کتاب حدیث منزلت عبقات الأنوار (چاپ نشر نفائس مخطوطات اصفهان) یادی کرده ایم همداستان و با این بیت همزبان شود که آن ناصبی بتعبیر قاضی شهید سید نورالله مرعشی در قصیده یی خطاب به سلیمان قانونی سلطان یورشگر عثمانی (926-974) سروده است:
بیا از نصر دین کسر صنم کن
بتخت روم مُلک فارس ضم کن
تمام آن قصیده بیشرمانه و قصیده ترکی دیگرش در جلد اول «منشآت السلاطين فریدون بیک »چاپ شده است.
کسی که مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی آن زمانها را در آن کتاب و جاهای دیگر بخواند و تأمل کند بخوبی آگاه می شود که مطلب غیر از این سخنان گزافه بوده است ایرانیان از کیان خود و آب و ملکشان دفاع کرده اند و ضعف دولت عثمانی در فساد
ص: 2411
و تباهی سلاطینشان ریشه داشته تا بحدی که سلطان سلیم دوم «974-982» را از غایت فسادش «دائم الخمر» لقب داده بودند.
2- موضوع دوم درباره نسب صفویه است که نویسندۀ آن مقدمه نفی سیادت آنان را از نگارنده شیخ صفی و تبارش نقل کرده و بر آن مبنی صفویان را مدعیان دروغین سیادت» دانسته اند! با وجود اینکه آن نویسنده مرتد این عبارت را گفته است: «شیخ صفی در زمان خود سیّد نمی بوده... پسرش صدرالدین بهوس سیّدی افتاده...
گرفتم چنین باشد که عارف عارفزاده یی پس از اشتهار کامل خود و نیاکانش به «شیخ بودن و نه «سيّد» و «هاشمی» بودن ناگهان ادعای سیادت کند و شجره نامه یی با اسم و رسم بسازد و در مقابل همگی نقیبان خاندانهای سادات و تبارشناسان أشراف عالی درجات یعنی نشابه ها که باقتضای ذوق فطرى وإحساس تعهد و التزام دینی؛ چراغ این علم شریف را در همه زمانها روشن نگاه داشته و همواره مشت دروغگویان و مدعیان بیبنیان را باز می کرده اند همه و همه رویاروی ادعای سیادتِ صدر الدین خاموشی گزیده و مریدان طریقت و حاسدان حرفه یی هم در برابر چنین گزافه آشکاری هیچ نگفته و ننوشته باشند با چنین وضعی آيا أعقاب صدرالدین یعنی همان صفویه اینک از گذشتن صدها سال که بسیادت شناخته شده اند باید بهنگام آن قیام بزرگ خود را از کسوت سیادت آباء و اجدادی خارج می کردند و پشت اندر پشت پدران خود را تکذیب مینمودند؟ توقع و انتظار شگفت آوری است!
آخر، اگر چنین کاری روا باشد، اوّل خود این مهاجم محارب محکوم است که چگونه بدون در دست داشتن سند سیادت و شجره نامه جابجا نام خود را مقرون بلفظ (سید) نوشته و نمایش داده است بشهادت ،تاریخ سیادت صفویه از همان روزهای نخست شهرتشان امری مقطوع و مسلّم بوده و حتی آن دشمنان خون آشام یعنی ترکان عثمانی نتوانسته اند در این باره سخنی بگویند و الا اگر جز این بود همانند خلیفۀ عباسی قرن 4-5 که برای انکار سیادت خلفای فاطمی مصر بتکاپو افتاد و محضر ،نوشت آنهاهم بچنین حربه ئی متوسل شده دست از این پیراهن عثمان بر نمی داشتند شما در اسناد تاریخی آنان چنین چیزی را نمی یابید.
بالاتر آنکه بایزید دوم سلطان عثمانی (886-918) در نامه یی که به شاه اسماعیل سر دودمان سلاطین صفوی نوشته است او را بخطاب جناب ... سيادت انتساب ... شاه اسماعیل ستوده و پسرش سلطان سلیم جنگ افروز وقعه چالدران (918-926)
ص: 2412
او را «امیر اسماعیل نامدار »،نوشته و فرزند او سلطان سلیمان قانونی در دو فقره از نامه هایش بشاه طهماسب صفوی او را سیادت انتساب و در نامه مورخ ربیع) یکم ٩6٨) «ستاره سيّارۀ سماء سیادت» و «ما برحت نجوم حشمته في بروج السيادة لامعةً »مخاطب ساخته است. حال آن قلمزن مغرض هرچه خواهد نوشته باشد. افسوس که انگیزه اصلی این شخص گمراه در نوشتن کتابها و مقالاتش برای برخی از اهل قلم پنهان مانده یا خود در مقام یافتن آن انگیزه نبوده و یا آنرا بچیزی نگرفته اند که در هر صورت مایه تأسف است.
نزدیک بچهل سال پیش از این نویسندۀ این تعلیقات در جلد اوّل «جامع الأنساب 1 : 120 »سند إنحراف و الحاد اين شخص را بدست داد و آشکار کرد که او در آنجا بکلّی همۀ کیشها و ادیان را بگمان جنون آمیز خود باطل اعلام کرده، و اینک شمه یی از آنچه در «جامع الأنساب» نوشتیم:
این بیخرد... در جزوه منحوس «دولت بما پاسخ دهد، صفحه دهم چاپ تهران 1323 ش» دربارۀ مذهب مقدس شیعه گوید «این کیش با خرد ناسازگار است، با دانش ناسازگار است با تاریخ ناسازگار است با خود اسلام ناسازگار است، با زندگانی ناسازگار است» و پس از چند صفحه یاوه سرایی بطور کامل پرده از اندیشههای پلیدش برداشته یکسره دشمنی خود را با همۀ ادیان و مذاهب آشکار نموده در صفحه 19 نوشت: این کوششها که ما پاک دینان آغاز کرده ایم و این نبردی که با کیش شیعه و دیگر کیش ها می کنیم بهترین کوشش و ورجاوندترین نبرد است.....! گمان نداریم که با تأمل در این سخنان مبنی بر إعلان حرب با همۀ مذاهب و ادیان، دیگر نیازی باثبات گمراهی و فساد فکری نویسنده آن ترهات ،باشد اما باز هم شرحی که در کتاب رجال آذربایجان در عصر مشروطیت : 223-224 بقلم ناقد فاضل خبير بصیر واقف بأحوال و آثار این شخص در تمام عمر و زندگانی او، نوشته شده است، توصیه می شود.
البته بر دانشمندان صافی ضمیر پنهان نیست که او و امثال او از گفتن و نوشتن کفریات بجایی نرسیده اند همچنان که از انکار سیادت صفویه نیز طرفی نبسته اند، زیرا حاکمان صفوی را جهانیان بچند کار مهم و چشمگیر آنان شناخته و خواهند شناخت، یکی ترویج كامل مذهب و إقامة شعائر دين مبين و توجّه فراوان نسبت بدانش و دانشمندان و دیگر عمران و آبادانی سراسر مملکت و بنای مساجد و مدارس و اماکن متبرکه بقاع شريفه
ص: 2413
و روضات مقدّسۀ امامان و امامزادگان محترم علیهم السلام و أنواع ابنيه خيريه بسيار، وسوم تشکیل مملکتی ،پهناور یکپارچه آباد و ،آزاد یکدل و یکزبان.... و همه این کارها در کمتر از یکصد و پنجاه سال
اما انگیزه اصلی خیالی آن نویسنده و همفکرانش در نفی سیادت صفویه، در حقیقت تضييع حيثيت عموم علماء و فقهاء گرامی چهار پنج قرن اخیر و بی اعتبار نشان دادن اقوال و افعال آنان بوده و هست، زیرا که آن بزرگواران از أمثال جناب محقق کرکی (متوفی 940) و قاضی شهید سید نورالله مرعشی (1019) و شیخ بهائی (1030) و شیخ حسین پدر آنمرحوم (984) و میرداماد (1040) گرفته تا برسد بزمان علامه مجلسی (1110) و معاصران ایشان و پس از آنان تا علماء متأخر و معاصر ما، همگی صفویه را از سلسلهٔ سادات موسوی دانسته و در کتب و آثار خود آنان را بوصف سیادت ستوده اند همانگونه که ایشان را مروّج شریعت محمدی و مذهب جعفری» دانسته اند، علاوه بر آنکه در بسیاری از کتب انساب که در این چهار پنج قرن تألیف شده نسب آنان ثبت و ضبط گردیده است صرف نظر از کتاب کلان مقالات صفوة الصفاء ابن بزاز «چاپ مطبع مظفّری بمبئی 1329 ق» و «سلسلة النسب صفویه »پیرزداه زاهدی« چاپ ایرانشهر برلین 1343 ق» و تذکره شاه طهماسب چاپ کاویانی برلین 1343 ق» و «روضات الجنان» ابن الکربلائی چاپ( تهران 1344- 1350 ش) که در همۀ اینها اصل و نسب صفویان بنام و نشان وارد می باشد.
حال اگر در این ایام برخی از مصنفات علامه «مجلسی اعلی الله مقامه الشريف» را چاپ کرده و دیباچه آنرا حذف نموده اند آن مطلب دیگری است. تشکیک در سیادت صفویه در حقیقت ردّ بر همۀ آن عالمان بزرگ و فقیهان پارسا و تکذیب آنان خواهد بود و این همان چیزی است که منظور نظر و هدف اصلی منحرفان است و بس؛
چو عیب نقش میگویی بهش باش
که گویی در حقیقت عیب نقاش
محظور بسیار مهمتر غمز در سیادت صفویه این است که انکار سیادت چند تن شاهان صفوی و فرزندانشان بمُلازمه منجر می شود باینکه هزاران نفر بندگان خدا که از قرنها پیش بشاخههای بالای این شجره متصل بوده و هم اکنون بازماندگانشان در سراسر جهان پراکنده و بسیادت نامبر دارند همانند خاندانهای حکیم سلمانی و کلانتری و جز آنان بناحق هدف اتهام و ملام وإنكار از خدا بی خبران واقع شوند، و این نیز خود جنایتی
ص: 2414
دیگر است، وإلى الله المصير.
یادآور می شویم که پیرامون عمود نسب یادشدگان اندکی در (ج 4 ش 571) گفتگو شد و تفصیل موکول بقسم چاپ نشدۀ «جامع الأنساب» است، و آنچه مهم و پند آموز می باشد دوام و بقاء این سلسله و طائفه است برخلاف نسل و نژاد ستمگران تاریخ که بسنّت إلهى همه ریشه کن و نابود شدند، إنّ شانئك هو الأبتر.
سخن آخر پیرامون مقدّمۀ (چاپ ١٣6٢ ):اینکه ١ چاپ سردار اسعد را «چاپ سنگی» نوشته اند که درست چاپ حروفی است 2- یک صفحه پیش گفتار مشیر حضور را چاپ نکرده اند 3- در عبارت پایان مقدمۀ اوانس تصرف نموده و چند سطر از آن را نیز حذف کرده اند. 4- شخص نویسنده مقدمه که بنام پروردگار آغاز نکرده بجای خود، «بسم الله الرحمن الرحيم مرقوم در بالای مقدمه مترجم را هم برداشته اند!
بیش از این سخن متناسب این تعلیقات نیست همچنان که اصل کتاب مورد بحث مشمول موضوع تصانیف شیعه ،نبوده اما آن را به عنوان «سفرنامه شرلی» در کتاب «الذريعة الى تصانيف الشيعه 12 : 187 : ١٢6٣ »إقحام فرموده اند!
ناگفته نگذاریم که از اوانس صاحب عنوان دو سفرنامه در «فهرست نسخه های خطی فارسی 6: 4012 و 4014 بتفصيل شناسانده شده و برای آگاهی بیشتر از احوال و آثار او رجوع فرمایند بدفتر تازه چاپ شورش هندوستان 1274 ق. مترجم : اوانس ماستیان بکوشش صفاء الدین تبرائیان با مقدمه ایرج افشار تهران 1372ش، 222 صفحه رقعی .م.
از قراری که در« طرائق188:3» ،نوشته حاجی درویش یوسفعلی از ارادت کیشان مرحوم رحمتعلیشاه (1208 ش 131) بوده و احوالات نیکو و صفات پسندیده داشته، جز اینکه زیاده از حد درویشی و قدر حاجت جمع حطام دنیوی می نموده و در این سال در سیرجان وفات کرد و جسدش را به مشهد مقدّس برده آنجا دفن کردند و محمد اسمعیل خان وكيل الملک حاکم کرمان بسیاری از اموال او را برد.
و او را پس از وفات شش نفر پسر باز ماند
ص: 2415
اول : حاجی محمد ابراهیم معروف به درویش منوّر که در «طرائق» فرماید: با این که با بضاعت و ثروت است ببرادرزادگان و ارحام چیزی نمیدهد و فرزند ذکوری ندارد .
دویم : آقا نجفعلی که در سنه 1304 وفات کرده و فرزندش شیخ محمد حسن جامع کمالات غربی و شرقی و دارای خُلقی نیکو بوده، و در «طرائق» فرماید: من او را حسنعلی نام نهاده ام و در تعلیم زبان فرانسه اول معلم ایرانی است و خط ملتی را نیکو می،نگارد و مدتها در گیلان به تعلیم این زبان مشغول بوده و خوب از عهده برآمده که در اندک وقتی شاگردان او قادر بر تحریر و تقریر لغت فرانسوی می شدند، و پس از آن به پاریس رفته و آنجا بنشان علمی و دولتی نائل گردیده و در ایران صاحب ریش بزرگ و عمامه بوده و در فرنگ «صاحب طرائق گوید» ندانم بر چه وضع است!
سیم : میرزا ابوالحسن که خط خوشی داشته و در سنه 1288 وفات کرده.
چهارم آقا نصر الله.
پنجم: آقا محمد هادی، وفاتش سنه 1312.
ششم آقا موسی
ص: 2416
سنه 1282 قمری مطابق سنه ١٢44 شمسی
شنبه غره ماه محرم الحرام 7 جوزا ماه برجی
وی فرزند دویم إدوارد هفتم (1257 ج 5 ش 899) و خود از سلاطین انگلستان است و بطوری که در «روزنامه اطلاعات 10 : 2692 صادره در 26 شوال 1354» بتواریخ شهور و سنوات مسیحی نوشته و ما خود با هجری قمری تطبیق کردیم؛ در شنبه هشتم ماه محرم الحرام اینسال مطابق 14 جوزا ماه برجی متولد شده و مادر وی ملکه الکساندر دختر کریستیان نهم پادشاه دانمارک بوده است.
صاحب عنوان در حدود 1294 وارد خدمات نیروی دریائی شد و گردشی با کشتی موسوم به پاشانت در دور دنیا ،نمود و پس از فوت برادرش آلبر ویکتور «که در 13 ج 2 سنه 1309» بوده وارث قانونی تاج و تخت بریتانیای کبیر گردید و در حدود 1319 رسما بولایت عهدی رسید و در 21 ذى الحجة سنه 1310 با پرنسس ماری اف تک عروسی کرد و بعد از وفات پدر بجای وی پادشاه شد و در 24 ج 2 سنه 1329 در کلیسای و ستمنیستر تاجگذاری نمود و در ذی الحجّة همین سال با زوجه خود بهند رفته و آنجا نیز در دهلی تاج گذاری کرد و در ایام جنگ بین المللی خدمات شایانی به مملکت نمود.
و بالآخره در سه شنبه بیست و پنجم ماه شوال المکرّم ماه شوّال المكرّم سنه 1354هزار و سیصد و پنجاه و چهار - مطابق 30 دی ماه باستانی در لندن پس از مدت هفتاد و دو سال و نه ماه قمری و هفده روز ،عمر و 26 سال و 6 ماه سلطنت وفات کرد.
ص: 2417
و چنان که در «شمارۀ 2699 صادره در 4 ذی القعده »نوشته، در 3 ذی القعده مراسم تشییع و آداب مذهبی و دفن او در همان لندن بعمل آمد.
و پس از وی فرزندش ادوارد هشتم چند ماهی پادشاه بود. و پس از وی فرزند دیگرش ژرژ ششم (که در 1355 بیاید) پادشاه شد.
وی فرزند آقا محمد جعفر بن مرحوم آخوند ملا محمد اسمعیل بن محمدحسین ابن محمد رضاء بن علاء الدین محمد مازندرانی است.
تصویر
1-پایان «حاشیۀ فاضل خفری بر شرح تجرید»
2-پایان حاشیه دوانی بر شرح مطالع، که رسالۀ دوم و سوم یک مجموعه است و رساله نخستین «الدرّة «الفاخرة» صغير ملا جامی است بانضمام فوائد و یادداشتهای پراکنده در آغاز ووسط مجموعه، و همۀ صفحات دارای حواشی متعارف ،است و تمام مجموعه بخط شخص مرحوم آخوند ملاً اسمعیل است و معلوم می شود که آن مجموعه را بهنگام اشتغال بتحصیل این گونه آثار کلامی که در آن عصر رواج کامل داشته استنساخ نموده است. کا تب گرانمایه در این هر دوجا نام خود را اسمعیل و پدرش را محمد حسین نوشته م.
ص: 2418
مرحوم ملا محمد اسمعیل بن محمد حسین معروف به آخوند ملا اسمعیل خواجوئی «أعلى الله مقامه» از أجلّه علماء أعلام محققین و عظماء حکماء متألهین بوده، و کتب بسیاری در مواضیع متفرّقه تألیف نموده که همه در غایت دقت و تحقیق و از نفایس تألیف بشمار آیند از آن جمله : کتاب «هداية الفؤاد» در معاد، انجام تألیف آن اواسط شب 20 ماه رمضان سنه 1146 (1).
تصویر
سرآغاز «رساله شفعه »و پایان مَقالِ «عِلم الباری» در یک مجموعه بخط مبارک فاضل خاجویی «قدس سره» آن مرحوم در این هر دو جا نام خود را محمد مشتهر باسمعیل و نام پدر را حسین نوشته است. م.
ص: 2419
وفاتش 11 شعبان سنه 1173، قبرش در تخت پولاد در نزدیکی های تکیه میرزا ابوالمعالی، بر روی سکویی معروف و دور آن طاقچه طاقچه است.
تصویر
«بخش میانی لوح سنگی ممتاز هفت سطری گرداگرد آن چکامه دبیر که در تعلیقات میآوریم بخط نستعلیق نقر شده نوشته متن بعربی و خط ثلث ممتاز در أوصاف و تاریخ فوت مرحوم فاضل خاجويى أعلى الله مقامه است». م.
ص: 2420
نواده اش آقا محمد اسمعیل صاحب عنوان از علماءِ زمان خود بوده و یکی از کسانی است که در ماه رجب سنه 1256 تصدیق بر صحت نسب میرجهان جشوقانی نوشته و صورت آن در کتاب« السبيكة البيضاء» تأليف آقای میرجهانی (که در 1319 بیاید) در (ص 79) درج شده(1)
و او در روز آدینه بیست و پنجم ماه ربیع المولود این سال مطابق 27 أس__د م_اه برجی - وفات کرده و در پیش روی قبر جدش بر تخت آجری دفن شده و برای این که نامی از این جد بزرگوار در این کتاب برده شود احوال او را در اینجا عنوان کردیم چنانکه نیز در «تاریخچهٔ محله خواجو» (2) عنوانی دارد
(1) در «شرح روضات الجنّات ١ : 296-307 ط اصفهان 1341 ش» و «فهرست كتب خطی کتابخانه های اصفهان 1: 9-14 ط اصفهان 1341 ش» و أجزاء چاپ نشده آن دو کتاب از احوال و آثار فاضل خاجویی «علیه الرحمة »بتفصیل گفتگو شده لکن در اینجا شایسته دید شرح حال مختصر آن مرحوم را که میرزا ابوالحسن غفاری متوفی در حدود 1207 ق (ص 2457)» در «تاریخ گلشن مراد : 391» بقلم منشیانه و بلیغ خود نگاشته نقل کنیم اما از سخن غفاری معلوم نمی شود که وی بخدمت آن بزرگوار رسیده و درک محضرش نموده باشد. افسوس که نخستین چاپ این اثر گرانقدر از آفت اغلاط فراوان در امان نمانده و اینجا چند مورد را بقیاس اصلاح کردیم:
«سالک مسالک حق جویی ملا اسماعیل خاجویی ترجمان مقالات اهل یونان و متحتّم کمالات نوع انسان شهباز بلند پرواز عالم نفوس و عقول، طایر فرّخ پر و بال منازل عروج و مراحل وصول، محقق دقايق علوم و مدقق حقايق رسوم، مشهور في الافاق، مفخر أهالى فارس و عراق زیبنده مسندِ افادت و فروزنده مجلس شریعت، واقف سوابح ليل و نهار و عارف[ معارف . ظ] هشت و چهار، مُنکرِ آثارِ تکلّف و تصلّف و مظهر انوار اشراق و تصوّف بودند
اگر چه آن عالی جناب در جمیع علوم ماهر بودند لیکن بجهت كثرت ممارست مطالب حکمیه و دقائق عقلیه در زمره حکمای مشهور و به آن عنوان در أفواه و ألسنه جمهور مذکور بودند
اصل آن جناب از مازندران بهشت ،نشان نهایت در اوائل سن شريف بدار السلطنة اصفهان ،آمده کسب کمالات صوری و معنوی نموده ترقی معقولی از برای ایشان
ص: 2421
دست داد
در زهد و ورع و تقوی و اعتزال از ارباب دولت و بی طمعی از ملوک و اُمراء
ضرب المثل بودند. مدة العمر بعد از فراغ از تحصیل علوم مشغول افاده می بوده اند، در اوائل دولت خاقان مغفور بشوق لقاى جناب اقدس إلهى از دار فناء بدار بقاء ارتحال فرمودند مزار فایض الأنوار آن جناب در قبرستان تخت فولاد اصفهان است
«چون سنّ شریف آن جناب معلوم مسوّد اوراق نبود از آن جهت بذکر آن مبادرت ،ننمود ،نهایت از تلامذهٔ آن جناب و کسانی که بخدمت ایشان فائز گردیده بودند معلوم نمود [عمر . ظ] ایشان از هشتاد متجاوز بود والعلم عندالله.» پایان سخن غفاری.
صاحب «حديقة الشعراء» نيز سخنی در مدح آخوند ملا اسماعیل دارد که در تعلیقهٔ پایانی همین عنوان میآوریم و اینک اشعار مرحوم دبیر که در اطراف سنگ قبر آسیب رسیدۀ آن مرحوم نوشته شده است بنقل از «جنگ بیاض أشعار معلم: 91-92 نسخه اصل مورّخه 1328 ق» و رؤیت:
تعزیه مرحوم آخوند ملا محمد اسمعیل خاجوئی «ره» من کلام دبیر «ره» :
حیف کز گردش سپهر دو رنگ
صبح عیش جهان به شام رسید
آه کز دور چرخ، دوران را
گشت چون شب سیاه، روزِ سفید
عالمی رخت بست از عالم
که چو او دیده زمانه ندید
فاضلی رفت از جهان که چو او
در جهان کس ندید و کس نه شنید
گشت یعنی نهان ز چشم جهان
فلک اجتهاد را خورشید
کرد ملّا محمّد اسماعیل
از جهان جا بجنّت جاوید
آن که در بزم معرفت همه کس
می عرفان ز جام او نوشید
سال تاریخ او دبیر نوشت:
خانه علم منهدم گردید
1173.م.
(2) چون اثر دیگری از صاحب عنوان در دست نداریم با درج تصویر لوح قبر او، عبارت مورد اشاره در متن را نیز از مأخذ می آوریم که چنین است: «بسم... هنالِكَ الوَلايَةُ لِلّهِ الحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا. لاريب فى صحة ما أجابوا في الكتاب و متانة ما برز في هامشه بقلم قدوة أولى الألباب أدام الله أيّام افاضاته، و لعمرى قد صدر من أهله و وقع في محلّه و حرّر ذلك في شهر رجب الأصب سنة 1256 الهجرية، و أنا العبد الذليل ابن
ص: 2422
تصویر
محمد جعفر بن المولی اسمعیل الخواجوئی: محمد اسمعیل.. سجع شهر: «لاله الا له الملک الحق المبین. عبده محمد استعیل».
ناگفته نماند که در اصل دستخط که در «سبیکه:110 »عکس آن دیده می شود در آيا شریفه «40 سورة مبارکة کهف» کلمةً طبیه «هو» بسهو نوشته نشاده است.
«سبیکه بیضاه »کتابی است که آقای حاج میر محمد حسن میرجهانی محمد آبادی در اثبات سیادت نیا کانش تألیف و در سال « 1380 ق1339ش, بخط نسخ زیبای خود نوشت و با اسناد و مشجراتی طی 114 صفحه رقعی در آن تاریخ منتشر ساخت، و پس از آن موفق بتألیف و کتابت و طبع و نشر چندین کتاب و دیوان شعر شد. ایشان مدت زمانی در مشهد مقدس و تهران مقیم بود تا آنکه ده دوازده سال پایان عمر را باصفهان خرامید و بتکمیل و طبع آثار مذهبی اشتغال ورزید و هم بأخلاق خوش و بیانات دلکش از مشتاقان دیدارش در خانه خود پذیرائی نمود. سرانجام در بعد از ظهر چهارشنبه بیست و یکم جمادی الآخره سال جاری ،1413، بیست و پنجم آذر 1371 بدرود حیوة گفت و روز پنجشنبه با تشییع و تجلیل بمسجد جامع حمل و در ایوان پهلوی بقعه متبرک مزار جلسین بخاک سپرده شد. از مرحوم میرجهانی 128 فرزند و فرزندزاده بجا ماند. م.
(3) تاریخ محله خواجوی اصفهان که صفحه عنوان آن خواجوی اصفهان که صفحه عنوان آن چنین است مختصری از
ص: 2423
تاریخچه محله خواجو و تاریخ ساختمان حمام شریف و عین وقفنامه آن. جمع و تألیف سید مصلح الدین مهدوی چاپ محمّدی (اصفهان) و تاریخ یادشده در صفحه 120 که پایان کتاب است( سوم آبان 1345) می باشد. عبارت آنجا چنین است: ملاً اسماعيل ثاني : آقا محمد إسماعيل بن محمد جعفر بن ملا اسماعیل خواجوئی عالم فاضل ادیب حكيم، متوفى... ماده تاریخ وفاتش را کفاش شاعر گفته و بر روی قبر منقور است
حال کفاش بتاریخ وفاتش تو بگو
شد ز دنیا سوی بستان جنان اسمعیل
پایان مانند همین سخنان و أوصاف علمی در «تتمیم تذكرة القبور: 198 : 20 و «دانشمندان اصفهان: 136 : 187»، بقلم همان مؤلّف محقق بزرگوار دیده می شود. اینک توضیحی پیرامون دو سه مطلب لازم بنظر میرسد مطلب نخست : ماده تاریخ بصورتی که در بالاست بهمین شکل در تصویر لوح قبر صاحب عنوان مشهود است و آن مطابق «1280» است و اگر اسمعیل را هم با الف حساب کنیم باز «1281» و این هر دو مخالف با عبارت متن لوح است که «سنه 1282 بصراحت نوشته شده
مطلب دوم : سرایندهٔ مرثیه که از او هیچ نام و نشانی در دست نداریم بجز تخلّص کفاش که حاکی حرفهٔ او می باشد و اصفهانی بودن تنها صاحب «الذریعه 9: 912» نزدیک پانصد بیت اشعار او را در مراثی حضرت سيدالشهداء علیه السلام در یک «بیاض »در نجف اشرف دیده اند و بعنوان «دیوان کفاش اصفهانی» یاد کرده اند. همچنین اشعاری از او در برخی امکنه اصفهان مانند بقعه مرحوم سیّد حجة الاسلام و عمارت عالی قاپو در تعمیرات عهد ناصری بر کتیبه ها نوشته شده و دیوان اشعار پانصد صفحه یی نیز از کفاش در دست مرحوم حاج شیخ عبدالرزاق کتابچی کتابفروش معمّر اصفهانی متوفی در اواسط ربیع یکم همین سال 1413 بود که با حدود دو هزار نسخه خطی که همه آنها آثار علمی اصفهان و برخی از آنها وقف خاص این شهر است، در این اواخر بقم منتقل گردید. شاید با بررسی درست آن بیاض و این دیوان بتوان بنام و نشان شاعر دست یافت.
مطلب سوم : مرحوم معلم در ابتدا چون هیچ آگاهی از مراتب علمی صاحب عنوان نداشته و تنها استنادش بسنگ مزار آن مرحوم بوده که آن هم چیزی جز این عبارت نیست که وفات مرحمت و غفران پناه جنّت و رضوان آرامگاه آقا محمد اسمعیل ولد
ص: 2424
مرحوم مغفور آقا محمد جعفر ابن مرحمت و مغفرت مآب فضیلت و معارف اکتساب علام فهام وحيد الأيام مقتدى الأنام آخند ملا محمد اسمعیل خواجوئی» إلخ، بنابراین در آخر ترجمه نوشته اند «و برای این که نامی از این جد بزرگوار» إلخ، يعنى مقصود اصلی نوشتن چیزی دربارۀ آن نیای گرامی است که چون وفاتش پیش از سال 1193 «نخستین سال شروع در وقایع کتاب» بوده ناچار برای نواده همنامش که تاریخ وفاتش مشمول وقایع این کتاب بود عنوانی قرار داده اند اگر چه نه از پایۀ دانش او و نه از پدرش آقا محمد جعفر آگاهی در دست نیست.
سالها پس از نوشتن مطالب مورد اشاره در اصل ،مکارم دو کتاب «سبيكه بيضاء» و تاریخچه محله خواجو بدست آن مرحوم رسید و آثاری از دانشمندی آقا محمد
اسمعيل ديد لذا جمله از علماء زمان خود بوده إلخ را در حاشیه نسخه اصل افزود.
اکنون ما سه نشانی دیگر یاد می کنیم:
1 - در همین کتاب «مکارم 2 : 324 : 129» گذشت که مرحوم آقا میر محمد صادق مدرس خاتونآبادی «1207-1272 »حکمت و کلام را از آخوند ملا علی نوری و ملا محراب گیلانی و ملا اسمعیل خاجویی فراگرفته است. مرحوم آقای معلم این خاجویی را نیای معظم صاحب این عنوان دانسته و احتمال جز او را هم نداده و لذا اصل مطلب را منگر دانسته و منکر شده اند.
چون این موضوع شاگردی آقا میر محمد صادق نزد یادشدگان، در وثائق خانوادگی آن مرحوم بخصوص فرزند بزرگوارش مرحوم حاج میر محمد حسین نائب الصدر ديده شده لذا إنكار آن وجهی ندارد و باید گفت مقصود همین صاحب عنوان بوده است نه نیای مشهور او .
2 - گواهی مرحوم سید احمد دیوان بیکی ادیب معاصر ناصرالدین شاه قاجار که دربارۀ مرحوم ملا محمد حسین ضیاء فرزند همین صاحب عنوان گوید: «پدر در پدر از فضلاء و علمای اخیار» که تمام سخن او را در همین تعلیقه می آوریم. پس باید گفت که ننوشتن القاب و اوصاف روی لوح قبر صاحب عنوان برای او و پدرش انگیزه یی جز پاس احترام و تجلیل نیای بزرگوار آن مرحوم و اشاره بکمال وارستگی خود او نداشته و بهیچ روی نافی مقامات علمی نیست، والله العالم. 3- 3-دربارهٔ سه اثر تألیفی که احتمال میدهیم از مرحوم آقا محمد اسماعیل صاحب عنوان باشد در پایان کتاب حاضر سخن خواهیم گفت.
ص: 2425
اینک معرفی فرزند هنرمند صاحب عنوان:
مرحوم آقا محمد اسمعیل را فرزند با نبوغی بود که بچهل و هشت سالگی درگذشت اما یادگارهای با ارزشی از او باقی ماند و لازم است در اینجا ابتدا شرح حال آن فرزند را که مرحوم سید احمد دیوان بیکی شیرازی «متولد 1241 یاد شده در جلد 4 بشماره 598 مکارم» در تذکره نفیس« حديقة الشعراء 2 : 1074» در حرف ض گفته است بیاوریم و آن چنین است:
ضیاء اصفهانی: اسم شریفش ملامحمد حسین پدر در پدر از فضلاء و علمای اخیار تا بمرحوم ملا محمد اسمعيل خواجویی معروف طبری الاصل که آن مرحوم معاصر افاغنه و نادر شاه بودند و صاحب سیصد رساله و تصنیف و در نزد علماء معروف و مشهور و صاحب کشف و کرامات بوده است، «شرح دعای صباح» و «فضل السادات» وكتب حکمیه و فقهیه ایشان نزد اهل دانش اکسیر اعظم است»،
و از طرف مادر بمیرزا مهدی خان منشی کوکب تخلص که «دره نادری» و «جهانگشای» نمونه فضل اوست میرساند و خود آن مرحوم معاصر با زمان سلطنت خاقان مغفور و شاهنشاه مبرور فتحعلیشاه و محمدشاه بوده و در علوم ظاهری سرآمد عصر و در علم هیئت و نجوم و هندسه و حساب اعجوبه دهر بوده، هفت خط او أقاليم سبعه را ،سیار شکسته را بدرستی دو اُستاد و نستعلیق را مثل رشیدا و عماد و نسخ را چون میرزای نیریزی ،نوشتی علاوه بر کمالات صوری و معنوی حالش چنان پسندیده بود که حجره آن مرحوم هرگز از ادباء و شعراء و فضلای عراق و فارس خالی نبود و از او کسب کمال و حال مینمودند هرگاه شرح احوال آن مرحوم را خواهند بکتاب «شمس التواریخ» که از مصنفات مرحوم میرزا عبدالوهاب قطره سامانی است و بکتاب «کنزالدرر» که مجموعه یی است از شعرای سخن گستر رجوع فرمایند و در سنه یکهزار و دویست و شصت و پنج در سن چهل و هشت سالگی بدرود جان در اصفهان گفت و در أرض تخت فولاد که از اراضی متبرکه است مدفون ،گشت و او را «دیوانی» است مبسوط، بعضی از قصائد و غزلیات و قطعات آن مرحوم را نگارش نمود....
سپس آقا سید احمد بقدر دو صفحه یی از اشعار ضیاء را نقل کرده است و خدایش بیامرزاد که نام چنین هنرمندی را با نوشتن آن سطور مخلّد کرد و الا نه از شمس «التواریخ» و «کنز الدرر» بجز در همین یک مورد از «حدیقه» نشانی هست و نه از «دیوان ضیاء »که گوید مبسوط است در هیچ کتاب و فهرستی تا بحال از این سه اثر
ص: 2426
گرانبها حتی نامی هم دیده نمی شود.
آگاهیهای دیگری از مرحوم ضیاء که در سه مدایح نامه چاپ نشده آمده است :
1- در کتاب «مآثر باقریه» که میرزا سید محمد علی زواره یی متخلّص بوفاء، أشعارى را که در مدح و ثنای مرحوم حاج سید محمد باقر حجّة الاسلام بید آبادی و پیرامون مسجد بزرگ سید سروده شده با مختصر شرح حال سرایندگان، در سال 1245 ق تألیف کرده و از جمله آنان ضیاء .است نسخه های« مآثر باقریه» در «تاریخ تذکره های فارسی 2 : 11 - 117 »و فهارس دیگر شناسانده شده است.
2-در کتاب «مدائح معتمدیه» که میرزا محمد علی مذهب اصفهانی متخلّص ببهار، چکامه هایی که در ستایش منوچهر خان گرجی معتمدالدوله والی اصفهان متوفی ١٢6٣ سروده شده است همچنان با ترجمه یی از سرایندگان بسال 1259 تألیف کرده و یکی از آن جمله «ملا محمد حسین ضیاء اصفهانی» است.
نسخه نفیس «مدایح معتمدیّه» نخستین بار بسال 1320 ش در «فهرست کتابخانه مجلس 3 : 682 - 685 ط ١ مطابق 487-491 ط 2» معرفی شد و آنجا است که نام و نشان مرحوم ضیاء بشماره 47 در ص 323 نسخه آمده است. باستناد همان فهرست «دیوان ضیاء اصفهانی» در کتاب «الذریعه 9 :628 :4470 »وارد شد و شاید عنوان پیش از آن یعنی «دیوان ضیاء 6٢٧ : 4469 »نیز با همان متحد باشد. مدائح معتمدیه مأخذ و نسخه های آن در «تاریخ تذکره های فارسی 2 : 185 - 190 »شناسانده شده است.
3- در «مدائح معتمدیه» دیگر که ملا علی اورگانی مبارکه یی لنجانی اصفهانی همان کتاب میرزا محمد علی مذهب را بشکل و ترتیب دیگری درآورده و در تاریخ تذکره های فارسی 2 : 191 - 201 با نسختی از آن معرفی و ضیاء و چکامه اش را در صفحهٔ 144 آن نسخه نشان داده اند.
همچنین در رسالهٔ بی نام و نشانی که بعنوان تذکره شعرای اصفهان در همین :11 278 ط (2 معرفی شده شامل مختصر شرح حال هیجده تن شاعران عصر قاجاری ،است از جمله محمد حسين ضياء.
آگاهی دیگر مرحوم معلم حبیب آبادی قدّس سرّه خود در نسخه اصل «کتاب أمالي : 47» چنین فرموده است «ضیاء تخلّص چند تن است اوّل محمد حسین بن محمد اسمعیل که در تعزیه مرحوم حاجی میرزا علینقی زنجانی (ره) أشعاری دارد. دويم» إلخ.
همان مرحوم در «جنگ بیاض أشعار: 92 نسخهٔ اصل »گوید: «تعزیه و تاریخ وفات
ص: 2427
مرحوم حاجی میرزا علینقی زنجانی (ره) من كلام مولانا ضیاء «ره»:
آه که از جور چرخ گشت نهان زیرخاک
اختر برج علوم شمع شبستان دین
سرو رياض نبی پاک دل و متقی
زاد على النقى، فخر زمان و زمین
آن که به دین پروری بود بسی نکته دان
وانکه بدانشوری بود بسی خرده بین
بود ببحر ،کمال موسی دریانورد
بود بچرخ جلال، عیسی گردون نشین
تا که بماه صفر کرد سفر از جهان
گشت حسینش ،انیس شد حسنش همنشین
رفت چو از این جهان جانب دارالأمان
گشت چوخلدش مکان شد چو بجنت مکین
از پی تاریخ او کلک ضیا زد رقم
رفت بسوی جنان هادی راه یقین 1258
این صفحه و چند صفحه دیگر از بیاض را مرحوم معلم بسال 1328 نوشته و در آن هنگام بیست ساله بوده است ، پس از نیم قرنی که گذشت جلد نهم ذریعه چاپ شده بدست ایشان رسید و این چند کلمه را در حاشیه در زیر نام ضیاء نوشتند: «وی ملا محمد حسین بن محمد اسمعیل بوده رجوع شود به الذریعه: ج 9 ق 2 ص 628 ش 4470 »انتهى. و این آقای زنجانی همانست که شرح حالش در مکارم 5 : ش 915 گذشت و أشعار فوق از روی سنگ قبر آن مرحوم نقل شده است.
ناگفته نگذاریم که اتصال نسب مرحوم ضياء بمرحوم علامه بزرگ آخوند مولانا اسمعیل خاجویی تا زمان تحریر این تعلیقه نامعلوم بود و بیش از نام و نام پدرش چیزی مشخص ،نبود اینک براهنمایی «حديقة الشعراء »شناخته شد حال سزاوار است تا پاس زحمت «دانشمند گرامی مؤلّف محترم دانشمندان و بزرگان اصفهان : 393 »را نگاهداشته سخن ایشان نیز بیاوریم، و لله دره :
«ضیاء شاعر : نامش حسین فرزند ،اسمعیل ادیب فاضل و شاعر ماهر و از اساتید فن خط در قرن سیزدهم در اصفهان می زیسته و جهت جمعی از فضلاء این شهر ماده تاریخ گفته در 1265 وفات یافته قبرش نزدیک فاضلان در تخت فولاد است. خط سنگ قبر مادرِ شاهزاده از اوست تاراج در تاریخ فوتش گوید:
ناگه زبان خامه تاراج زان میان
کرد این بیان بدیده مردم ضیا نماند
پایان عبارت دانشمندان بیکم و زیاد و انصاف را که تاراج خوب ماده تاریخی سروده است «بدیدۀ مردم ضیا نماند 1265».
اما این که فرموده اند خط سنگ قبر مادر شاهزاده در تخت فولاد اثر قلم ضیاء است
ص: 2428
باید توضیح دهیم که اشعار آن سنگ سرودۀ مرحوم ضیاء و خط آن که نستعلیق بی همتا و بر روی سنگی بسیار ارزشمند نوشته شده خط محمد باقر خوشنویس است همانگونه که مرحوم استاد همایی در« مقدّمۀ دیوان طرب : 88 »آنرا خط آقا محمد باقر سمشوری از أعاظم نستعلیق نویسان اصفهان در قرن سیزدهم دانسته اند و اینک آن اشعار آبدار را که نموداری استوار از طبع شعر و اندیشه و پندار مرحوم ضیاء نامدار است با رقم کاتب و حجار هنر کار آن روزگار در اینجا می آوریم:
بدوران محمد شاه قاضی
که در زیر نگینش ملک عالم
شهنشاهی که آمد پشت در پشت
جهانبخش و جهانبان تا بآدم
فریدون فر منوچهر جم آیین
که آمد شاه را دستور اعظم
ظهیر ملک و ملت معتمد آن
که باشد زیب بخش مسند جم
خدا کیهان جهانگیری که عزمش
بود در مملکت گیری مسلّم
ز سهمش باز شد همراز تیهو
ز بیمش یار شد با زنگ ضیغم
کرم اندر ضمیرش هست مضمر
ستم اندر زمانش هست مدغم
یکی از چاکران اوست قاآن
یکی از بندگان اوست حاتم
بدورانش اساس ظلم ویران
در ایامش بنای عدل محکم
ز زرافشانی دستش تهی کان
ز گوهر بخشی طبعش خجل يم
بشوکت از شه ایران مؤخّر
بهمت از دگر شاهان مقدّم
ز يمن همّتش کار جهان راست
به پیش در گهش پشت فلک خم
بکار خیر بانی هست دایم
بأمر نیک ساعی هست هردم
از آنرو خواست در گیتی نماند
بعهدش کاری اندر مُلک مُبهم
یکی از محرمانِ پاک طینت
که بر فتح علی شه بود محرم
چو در ماه صفر رخت سفر بست
بپاشد در صفر شور محرم
چو تاریخ وفاتش بینشان بود
بماندی بینشان نامش بعالم
ز بعد از شانزده سال از وفاتش
بحكم محكم خان معظم
ضیا از بهر تاریخش رقم زد
بحوران همنشینی کرد مریم 1246
كتبه محمد باقر صنعه محمد حسین ١٢6٢
قبر مادر شاهزاده در میان بقعه رفیعه متبرکه رضوان آیین مرحومین آیتین حجتين
ص: 2429
معظمين الشيخ محمد تقى صاحب «هداية المسترشدين» و الحاج سید زین العابدین موسوی والد ماجد امام مجدد صاحب «روضات الجنّات» (ج) 3 ش 370 و ج 4 ش 724) قرار ،گرفته و آن بقعه رفیعه در وسط تکیه مقدّسه منوّره در سمت شمال تکیه علامه شهیر آقا حسین خوانساری واقع و دو تکیه متصل بیکدیگر است.
با اسف و افسوس بی پایان در فاصله زمانی چاپ جلد ششم و این جلد هفتم «مکارم الآثار» کمر همت بر ویران کردن مزارات متبرکه تخت فولاد بسته شده و آثار قبور علماء عاملين و فقهاء راشدین ،گذشته بخصوص مقابر لسان الأرض در شرف محو و اضملال کامل قرار گرفته است قبور بزرگانی همچون مرحوم فاضل اصفهانی معروف بهندی صاحب دو کتاب فقه بی نظیر «کشف اللثام» و «المناهج السوية» در شرح کتاب «شرح لمعه» و غیره و همین فاضل خاجوئی یاد شده در متن و محقق بزرگ مرحوم آخوند ملا علی اکبر ایژهی مصنّف کتاب عظيم الشأن «زبدة المعارف»، و غیره، و بسیاری دیگر که همگی حقوق مسلّمه بر گردن عموم اهل دین و ایمان و فرهنگ اسلام و تشیع .دارند و لا تحسبن الله غافلاً عمّا يعمل الظالمون و ان ربك لبالمرصاد.
این که در این ،تعلیقه ما بیش از حد متعارف بوصف مزارات و نقل سنگ نبشته ها پرداختیم بهمین جهت است که اگر در آینده خدای ناخواسته اثری از آنهمه ذخائر و مواریث فرهنگی و دینی باقی نماند دست کم تاریخچه یی از آنها در این کتاب ثبت و ضبط شده باشد و اینک اشعار بلندر تبه و بسیار ممتاز مرحوم ضیاء که در سوک مرحوم آية الله العظمى صاحب «هداية المسترشدین» سروده و بخط نستعلیق بی نظیر خود بر روی سنگ مزار آن مرحوم نوشته است:
آه که در بزم دهر، ساقی أیام ریخت
زهر أجل از جفاء فخر جهان را بجام
شیخ محمدتقی آن که بگاه سخن
صيقل نطقش زدود، از آینه دل ظلام
كاشف أسرار حق هادی راه هدی
حامی شرع ،مبين، وارث خير الأنام
بود ز تقوای او خانه عصیان خراب
داشت ز احکام او دین پیمبر قوام
گوهر الفاظ او زینت گوش سخن
رشحة أقلام او زیب بدیع و كلام
بوده از علمش ،بملک جهل چو عنقا نهان
داشته از نظم او کشور دین انتظام
بود فروع و اصول ناقص اگر پیش از این
علم فروع و اصول فکرت او کرد تام
تا بأبد در جهان زنده بود نام او
گرچه بزیر زمین خاک شد او را عظام
ص: 2430
تصویر
ص: 2431
در دل سنگ ارچه شد لعل درخشان نهان
لعل درخشان برون آید اگر از رخام
زان مه برج علوم تا که بیابد نشان
پویه بگرد ،زمین چرخ کند صبح و شام
دَر بَرِ فضلش نگفت کس زفلاطون سخن
درگه درسش نبود هیچ ز ادریس نام
او بجنان شادمان باشد و اندر جهان
دست بسر میزنند از غم او خاص و عام
طایر روحش چو شد از قفس تن بری
رفت برون و نمود جای بدار السلام
خانه دین را خراب گر نه فلک خواستی
بهر خرابی او از چه نمود اهتمام
اشک فشان در غمش دیده أحباب و او
گشته بصحن جنان شاد دل اندر خرام
بس بعزایش فتاد غلغله اندر جهان
کرد کمان ،آسمان کرده قیامت قیام
طایر روحش روان گشت بباغ جنان
چون ز چنانش رسید رایحه در مشام
از پی تاریخ آن کلک ضیا زد رقم :
راه نمای امم کرد بجنّت مقام 1248
حرّره محمد حسين المتخلص بضياء ابن محمد اسمعيل
صنعه محمدرضا ابن محمد علی حجّار 1258
سروده یی دیگر از مرحوم ضیاء :
مؤلّف گرامی «گنجینه آثار تاریخی اصفهان : 782 »آنجا که آرامگاه مرحوم سید حجة الاسلام بید آبادی «اعلی الله مقامه» را وصف ،نموده سنگاب حجاری سرسرای بقعهٔ شریفه را که بر اطراف لبه آن شش بیت سرودۀ مرحوم ضیاء است چنین تعریف کرده اند: کتیبه سنگاب رواق بقعه : در وسط سرسرای رواق جار نفیسی آویزان است و در زیر آن سنگابی قرار دارد که کتیبه آن بخط نستعلیق برجسته شامل اشعاری است
بشرح زیر.
سپس اشعار را آورده اند که بیت آخر در آنجا چنین است :
ضیاء شد بیدل و تاریخ بنوشت (1249) که گردد تشنه از آب سیراب مرحوم رفیعی مهرآبادی متوفی در اواسط ماه صفر 1408 مطابق اواسط مهرماه ١٣66 پس از نقل عبارت و اشعار یاد شده از همان «گنجینه» در کتاب «آثار ملی :اصفهان 802 دربارۀ مصراع اخیر نوشته اند ماده تاریخ مزبور بحساب جمل مطابق است با عدد ،1292، ... و در اصل یا در نقل اشتباه شده است».
اگرچه مرحوم رفیعی بتعمیهٔ مصراع نخست توجهی نفرموده، اما باکسر حداکثر تعمیه باز هم 1249 بدست نمی آید و برای نزدیکتر شدن بحساب مورد نظر باید چنین نوشت:
ص: 2432
ضي_ا بی دل شد و تاریخ بنوشت که:« گردد تشنه ای از آب سیراب 1244 - 34-1278»
لیکن صورت نقر شده بر سنگاب که بروز شنبه 29 شعبان المعظم 1413 دیدیم این چنین است، والله العالم:
ضياء بیدل شد و تاریخ بنوشت
(1249)
که گردد تشنشه از آب سیراب ناگفته نگذاریم که سنگاب ارزشمند یاد شده چندی پیش آسیب دیده، شکسته گردید و اهل خیر آنرا مرمت کردند.
از آنچه نوشتیم دانسته شد که :
1 - مرحوم ضیاء 18 بیت اشعاری که در سوک مرحوم آیة الله آقا شیخ محمدتقی «متوفی 1248» سروده خود بخط نستعلیق زیبایش در 1258 نوشته و استاد
محمدرضا بن محمد علی حجاری کرده است.
2- اشعاری که برای سنگ قبر مادر شاهزاده «مریم متوفیه 1246 و یادشده در :3 :1330 »بسال 1262 ،سروده خوشنویس نامدار زمان ملا محمد باقر سمسوری ج بخط نستعلیق بیمانندش نوشته و استاد محمد حسین حجّار در همان سال بر سنگ قبر نقر کرده و آنرا ساخته است. پس این سنگ پنجسالی پس از سنگ مزار مرحوم شیخ درست شده است.
3- شش بیت شعر برای نوشتن بر سنگاب سرسرای بقعهٔ سيّد حجّة الاسلام «قدس سره »سروده و نام کاتب نوشته نیست و تاریخ قید شده بر روی سنگ (1249) و مادهٔ تاریخ بشکلی که گفتیم «1244» است.
4- اشعاری که در سوک مرحوم آقای زنجانی سروده تاریخش همان (1258) است که سنگ مزار صاحب الهدایه را نوشته است.
بازپسین آگاهی که از دانشمندان خاندان فاضل خواجویی داریم مطلبی است که علامه میرجهانی سابق الذکر در همان کتاب سبيكة بيضاء : 29 نوشته اند
مرحوم باین عبارت :
«در زمان اقامت در اصفهان در یکی از روزها که مصادف بود با روز سوم ماه شعبان المعظم سال یکهزار و سیصد و پنجاه و سه ،قمری یکی از رفقای روحانی که در محله خواجو با هم همسایه و رفیق بودیم و در هفته دو روز هم مباحثة فقهى بين إثنيني
ص: 2433
با هم داشتیم از احفاد خلد مقام مرحوم آخوند ملا اسمعیل خواجویی، بنام آقای حاج میرزا ،حسن شهیر بكُمیلی که از ائمه جماعت آن محله بودند، برای صرف ناهار بعنوان جشن روز عید ولادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام از حقیر دعوت بمنزل خود کردند تا آخر.
از این حاج میرزا حسن کمیلی که بگفته مرحوم آقای میرجهانی از اعقاب فاضل خواجوئی بوده و نوشتجاتی از اجداد خود بدست داشته است آگاهی دیگری نداریم و اگر از آن مرحوم یا دیگر فروع مرحوم فاضل خواجوئی بازماندگانی باشند کسی را در زی اهل علم و ادب نمی شناسیم، والله اعلم.
در پایان این تعلیقه یادآور شویم که آن سیصد اثر مرحوم فاضل بزرگوار که در سخن صاحب «حديقة الشعراء» آمده بود یا کمتر از آن هر چه باشد، همگی نسخه های اصل بخط خوش و خوانای شخص فاضل، بجز اندکی که دستخوش آفات گردیده، بقیه بحال خود موجود و این حقیر بسیاری از آنها را زیارت کرده اما چنان که رسم دیرین روزگار است بمرور ایام آن اجتماع همچون بنات النعش بتفرقه گراییده و هر یک یا چند نسخه از آنها نصیب کسانی یا کتابخانه هایی در اینجا و آنجا گردیده و پراکنده شده است .
در طول قرن سیزدهم نیز دانشمندانی برحسب علاقه و احتیاج خود برخی از مرحوم فاضل را بخط خویش یا کاتبان دیگر از روی نسخه های اصل یا ،بواسطه استنساخ کرده و بخصوص رساله های کوتاه و مقالات و تحقیقات متفرقه را بصورت مجموعه در آورده اند که چند مجلّد از مصنفات و مجموعه ها با اندکی از اصول در نزد این ضعیف موجود و محفوظ است و در جاهای دیگر نیز رؤیت و زیارت شده و سی سال پیش از این زمان هم یکی از آثار ممتع آن مرحوم را بنام «جامع الشتات فى النوادر والمتفرّقات »در «فهرست کتب خطی کتابخانههای اصفهان 1 : 9-14 ط اصفهان 1341 ش» معرفی نموده ایم. م.
وی فرزند مرحوم سید محمدقلی هندی است که در (1260 ج 5 ش 956) گذشت.
مرحوم سید سراج الحسین که در جلد اول «أحسن الوديعه وی را سراج الدین
ص: 2434
نوشته از علماء و فضلاء عهد خود بوده و در علوم و السنه غربی هم دست داشته و در رياضيات تألیفاتی .نگاشته و در یکشنبه بیست و هفتم ماه ربیع المولود این سال چنانکه در حاشیه آقا نجفی تبریزی بر «هداية الأنام» قمی (ص52) نوشته «که یک شنبه و مطابق 29 اسد ماه برجی بوده» وفات کرده، و در «احسن الودیعه» در حدود این سال نوشته (1).
(1) پیرامون این شرح حال چند توضیح لازم است :
1- صاحب عنوان که نامش سراج حسین است بدون الف و لام نخستین پسر مرحوم سیّد محمد قلی مفتی است و دومین ،پسر، سيّد إعجاز حسين است صاحب کتاب «كشف الحجب و الأستار »معروف مشهور، و سومین آنان مرحوم آنان مرحوم آیةالله میرحامد حسین مؤلف كتاب عظيم الشأن «عبقات الأنوار»، أعلى الله مقاماتهم.
مأخذ مرحوم معلم در نوشتن نام صاحب عنوان بقيد الف و لام، همان حاشية «هداية الأنام» بوده که مکرّر چاپ شده و در« چاپ ١٣6٧ ق» نیز بهمان صورت است با یک اشتباه دیگر که از عبارت برادر صاحب عبقات الأنوار» کلمه «برادر» نوشته نشده است.
بهر حال مضاف الیه نام هر سه برادر بزرگوار «حسین» است نه «الحسین» و اینگونه نامگذاری بأسماء مركّبه در بلاد هند بسی رایج و شایع می باشد. سراج الدین هم جز در أحسن الوديعه 1 : 107 ط 1 و 1: 87 ط 2 در جای دیگر دیده نشد.
2- نگارنده «علماء معاصرین : 134 »در پایان شرح حال مرحوم میرحامد حسین گوید «برادر مکرم صاحب ترجمه (مآثر و آثار ص 154): میرغازی حسین لکهنوی برادر میرحامد حسین است.....» إلخ. لكن باید دانست که نویسنده «المآثر والأثار» در نوشتن این نام خطا کرده اضافه بر این که هیچ مطلبی هم پیرامون شرح حال او بدست ،نداده مانا که چیزی دربارۀ آن دو برادر والاگهر شنیده و یادداشت کرده است و در ترجمه مرحوم سید اعجاز حسین «ج 4 ش 565» گذشت که مقصود از میرغازی حسین «ج کسی جز ایشان نیست.
اغتنام فرصت نموده متذکر شویم که در آن شرح حال «در سطر 5» کلمۀ منیرتهه غلط است و درست آن میرَتهه می باشد چنانکه بوضوح در خطبۀ محقق «كشف الحجب : 3 »اعراب گزارده اند.
بگذریم، بهرحال، از مؤلّف «علماء معاصرین» در شگفتیم که با وجود مراجعه آن مرحوم بكتاب «احسن الوديعه» و نقل از آن در همان صفحه چگونه نام و ترجمه دو
ص: 2435
برادر جناب میرحامد حسین را از آن کتاب نیاورده و در این باره بشرحی که «المآثر» بصورت مغلوط و مبهم و مجمل و تنها درباره یک برادر نوشته بسنده کرده است!
همین قصور مرحوم واعظ ،خیابانی در سی سال پیش از این زمان ما را نیز به اشتباه انداخت تا در آخر بخش پنجم ضمائم حديث ثقلين و سفينة «عبقات الانوار 6 : 1230 ط ،اصفهان 1341 ش» دریغا تنها اعتماد بر ضبط آن مرحوم نموده و برادر مرحومین سيّد حامد حسين وسيّد إعجاز حسین را «میر غازی حسین» نوشتیم.
3- نگارندۀ « أعیان الشیعه» که پیشتر کلمۀ «سراج» را جزو نام سید سراج حسين نمی دانسته و آنرا مانند لقبی برای او تصوّر میفرموده؛ چند سطری در شرح حال آن مرحوم در حرف حاء و در زمرۀ حسین نام ها آورده «ج 27 : 215 ط 1،» لکن پس از وقوف بر حقیقت حال در حرف سین آن اشتباه را جبران نموده است.
مصنف «الكرام البررة : 597 : 1072» نیز چند کلمه یی درباره سید سراج حسين بنقل از اصل «نجوم السماء» نوشته و سپس :گویند ویرا فرزندی عالم و فاضل بنام سید کرامت حسین بود که در حدود 1336 درگذشت و در« نقباء البشر» ذکر شده است.
حال چون بحمدالله تصویر نسخهٔ اصل «نقباء» را در دست داریم آن مطلب را هم «از ص 504 : 15 »در اینجا بیاوریم:
«السيد الفاضل القمقام الشهير السيد كرامة حسين ابن السيّد سراج حسين بن السيد محمدقلي الكنتوري، المتوفى حدود ١٣٣6. له «رسالة في الأمور العامة »و له «الدين والكون» المطبوع باللسان الاردوى و «المقدّمة في الكلام» الذي ردّ عليه العلامة السيد محمد باقر بن ابی الحسن الرضوي الكشميري اللكهنوي المتوفى شعبان سنة ١٣46 و سمّاه« ردّ المقدّمة». ترجمه» في «التجليات» و عده من تلاميذ المفتى مير عباس الهندي. و رأيت تقريظه مع تقريظ السيد تفضّل حسين على «الفرائد البهية المطبوع سنة 1312»، پایان.
آثار سید کرامت حسین در «ذریعه» نیز یاد شده است.
بازگردیم بأحوال صاحب عنوان و اضافه کنیم که نویسنده کتاب «نزهة الخ_واط_ر 1957 : 349 »هم که از سنیان هندوستانست شرح حال کوتاهی بنقل از تکمله نجوم السماء برای آن مرحوم آورده است.
«تكملة نجوم السماء» تألیف میرزا محمد مهدی کشمیری است که بدنباله کتاب پدر خود «نجوم السماء» در احوال علماء و فضلاء نوشته( متأسفانه تاریخ فوت هر دو مجهول است) و آنجا شرح حال صاحب ترجمه را بعنوان سلطان الحكماء الإلهيين
ص: 2436
و تاج الفلاسفة الاسلاميين جناب المولوى السيد سراج حسين...» از «ص 216 تا 224 ج 1»، نوشته و وفاتش را بمرض وباء در همان تاریخ متن یعنی یکشنبه 27 ع 1 با سروده هایی در سوک آن مرحوم آورده است. پس تفصیل احوال را بهمان تکمله جلیله باید خواند.
ناگفته نگذاریم که مرحوم سید اعجاز حسین نیز دو رساله از آثار گرانبار این برادر بزرگوار را در «کشف الحجب : ش 1518 و 2597 یاد کرده و آن جناب را بسی ستوده و پیرامن آن دو اثر توضیحی مختصر داده است. م.
در «المآثر : 211 : 1» شرحی درباره وی نوشته که با ملاحظه بعضی از مواضع ،دیگر بخلاصه این می شود که :
وی فرزند حاجی میرزا عبدالله است که از اجله سادات تفرش بوده، و در اواسط سن از شیراز باصفهان آمده آنجا متوطن گردیده و خواهر مرحوم میرمحمدصادق منجم خاتون آبادی را که در (1244 ش 648 )گذشت تزویج نمود و صاحب عنوان از بطن مخدّره مشار إليها متولّد شد.
و خود در نجوم و سایر علوم مسلط بوده و در چهارم ماه جمادى الأخری اینسال وفات نموده و در تخت ،پولاد برابر درب تکیه شیخ محمدتقی بفاصله پنجاه قدم دفن شده و تاکنون قبرش در آنجا معلوم و سنگی نیم قد بر آن افتاده و فرزندش میرزا محمد حسن منجم باشی در (1298) بیاید.
وی فرزند علیقلیخان مخبرالدولة است که در (1245 ج 4 ش 651) گذشت، و خود از اعیان رجال عصر است که در آدینه ششم ماه جمادی الاخره این سال مطابق 5 عقرب ماه برجی متولد شده و در آلمان تحصیل کرده تا از فضلاء علوم غربی و شرقی گردید و در ادوار مشروطه هم چندین مرتبه بنمایندگی و وزارتهای مختلفه رسیده،
ص: 2437
و اینک از اعیان زمان بشمار آید.
بطوری که از روزنامه اطلاعات س 25 ش 7431 صادره در 15 ع 1370/2 بر می آید مخبرالملک در حدود هفتم هشتم (ع) 1 اینسال (1370) مطابق اواخر آذرماه باستانی - وفات کرده (1).
(1) مخبرالملک در «تاریخ رجال ایران 3: 473-474 »مختصر شرح حالی دارد، و در کتاب «دولتهای ایران در عصر مشروطیت : 132 »هفتمین کابینه ایام فترت مجلس شورای ملی را معرفی و همۀ وزراء آن کابینه را همانند دیگر کابینه ها در طول دوران مشروطیت بدون استثناء و باسم و رسم «فراماسونر» دانسته و از جمله گوید: «وزیر مالیه محمد قلی خان مخبرالملک (هدایت) فراماسونر» تاریخ تشکیل آن کابینه خائنانه و قس عليها فعلل و تفعلل : سوم ربیع دوم 1336 ق بوده و در کتاب یاد شده 1326 غلط چاپی است .م.
وی فرزند شیخ محمد کمونه اسدی است که در اصل از نجف و ساکن حائر طاهر بوده و خود از اهل علم و ادب و شعر و با دو برادر خود حاج مهدی و شیخ محمد حسن کمونه از خدمه حرم حسینی(ع) بوده اند.
و حاج محمد علی «دیوانی در اشعار» دارد که آنرا فاضل بزرگوار محمدکاظم بن شيخ كاتب طریحی نجفی جمع و با مقدمه ئی از خود در احوال ناظم و تغلیقاتی، در سنه 1367 چاپ نموده.
و ناظم ،بزرگوار خود در شب یکشنبه از ماه جمادی الاخری اینسال مطابق عقرب ماه برجی با سنّی مُناهز ،بهشتاد بوباء وفات ،کرد چنانکه این همه را غیر از تطبیق با شمسی در «الذریعه 9 ش 163 »فرموده .
و در «مجالى اللطف 77 »وی را بعنوان سيّد محمد علی معروف بابن کمونه مذکور و وفاتش را بدون تعیین ماه و روز هم در اینسال و قبرش را در کربلاء نوشته و در «أعیان الشیعه 1 : 404» نیز وی را بعنوان شیخ محمدعلی بن محمد معروف
ص: 2438
با بن کمونه حایری ذکر ،کرده لیکن وفاتش را در سنه 1275 نوشته که ظاهرا اشتباه باشد. چنانکه هم در «الذریعه 18 : 263:32 »وفاتش را در سنه 1285 نوشته، و آنجا نام دیوانش را «الأليُّ المكنونة» از أشعار شیخ محمدعلی آل کمونه؛ نوشته و فرماید بعضی از أحفادش آنرا جمع کرده، انتهی.
و اینکه نواده اش جمع کرده بار اول بوده و شیخ محمدکاظم بنص «الذريعة» مذکور برای بار دویم آنرا جمع نموده (1).
(1) برای آگاهی بیشتر دربارهٔ مرحوم حاج محمد علی کمونه صاحب عنوان، رجوع فرمایند بكتاب البيوتات الأدبية في كربلاء: 459-465 ط كربلاء، 1387) تألیف آقای موسى ابراهيم الكرباسى و «أعيان الشيعة 56 : 40» .م.
وی دختر حاج میرزا حسین و نواده قائم مقام فراهانی است و خود زنی شاعره و اهل کمال ،بوده که در ششم ماه رجب الفرد این سال چنانکه در «الذریعه 5411:802:9» فرموده مطابق شنبه 4 قوس ماه برجی متولد شده و در بزرگی زبان بشعر گفتن گشوده، و از جمله اشعار او «قصیده» ئی است در تقریظ کتاب «خیرات حسانِ» اعتماد السلطنه (2).
(1) مرحوم مؤلف شرح حال بانوی صاحب عنوان را تنها بإستناد نامه سخنوران در (1281 ش 1480) نیز آورده بود این تاریخ در مأخذ برقم یعنی (1281) چاپ غلطنامه توضیحی ندارد چون (1282) درست تر مینمود آنچه را که در آنجا بود باینجا میآوریم و ناگفته نگذاریم که عنوان صاحب ترجمه در «نامه سخنوران چنین است: اديبة الزمان فاطمه سلطان خانم شاهین قایمقامی و در آنجا یک قطعه 15 بیتی پیرامن عزّتِ زن از او آورده است.
مؤلّف «فرهنگ سخنوران »یکبار او را (در ص 291 ط 1) چنین ذکر نموده: «شاهین فراهانی. فاطمه خانم خواهر ادیب الممالک فراهانی متخلص بأميری و تاریخ تولد یا وفاتی برایش نیاورده و مأخذ خود را کتاب« زنان سخنور 1 : 287-288» تأليف مشیر سلیمی و مجله« ارمغان14: 603 »نوشته است.
ص: 2439
بار دیگر ( در ص 428 ط 1) گوید: «فاطمه فراهانی. فاطمه سلطان خانم دختر حاج میرزا حسن نواده میرزا ابوالقاسم قایم مقام فراهانی» و تاریخ تولد او را 1282 و مأخذ خود را همان «زنان سخنور 2 :20-22 »و كتاب «رياحين الشريعه 5 : 3-4» ذکر کرده است.
اکنون با اینکه هم مشیر سلیمی و هم خیامپور و هم معلم حبیب آبادی «ره» دو بانو فاطمه در دو جا از کتابهای خود نوشته اند ما را گمان میرود که آن دو یکی بیش نبوده و تحقیق افزونتر موکول بهمّت اهل فن است. اینک آنچه را که مرحوم معلم در سال (1281) در نسخهٔ اصل مکارم نوشته اند بیاوریم
«تولد فاطمه 41 أديبة الزمان قائم مقامی، ره. وی خواهر میرزا محمد صادق 41 ادیب الممالک فراهانی (1277 ج 6 ش 1340) است و خود از زنان شاعرات مشهور بود، و در این سال چنانکه در «نامه سخنوران : 27» فرموده متولد شده و در ماه شعبان المعظم سنه 1338 هزار و سیصد و سی و هشت مطابق ثور ماه برجی وفات کرد.انتهى« الذریعه :9 ش2825 و 5411 »نیز مراجعه شود. م.
وى حاج علی رضا بن حاج محمد طاهر، نزیل ،بمبئی و خود از شعرای عصر خویش بوده و فرزندش محمد علی حزین در «تحفة الأحباب» او را ترجمه نموده و نواده اش عباس بن حزین قول پدر خود را دربارهٔ این جد در مقدمه «نالهٔ حزين» نقل نموده (1).
و صاحب عنوان «دیوانی در اشعار» دارد و در دهم ماه رجب الفرد ،اینسال چنانکه در« الذریعه 9: 1146 ش 7385» فرموده مطابق اوائل قوس ماه برجی در حالی که در خواب بوده، فُجئَةً، بشصت و پنج سالگی وفات کرده، و جنازه اش را بنجف آورده و در باب طوسی دفن کردند و شاگردش عبدالوهاب تائب مرثیه ئی برای او گفته .
(1) رجوع به الذریعه 24 : 18 : 95 نالهٔ حزین و مؤلفين مشار 3: 685: پرفسور عباس بن محمد علی حزین مهرین ،شوشتری و 4 : ٣٢6 : محمد علی بن عليرضا بن محمد طاهر شوشتری حزین فرمایند .م.
ص: 2440
در مقدمه «دیوان سید موسی طالقانی: 13 »شرحی در احوال وی نوشته، که با ملاحظه بعضی از مواضع ،دیگر بخلاصه این می شود که او از افاضل فقهاء وكبار أدباء بوده که در یازدهم ماه رجب این سال مطابق (...) میزان ماه
تصویر
(1) برجی - متولد شده، و در نزد جمعی هم چون آخوند خراسانی و آقای شریعت و آقا سید محمدکاظم و غیره درس خوانده و شهرت و اهمیتی تمام بهمرسانیده (2)
و آخر در 5 شنبه 25 ذی الحجه 1354 - مطابق 28 اسفندماه باستانی وفات کرده و در نجف نزد قبور آباء و اجداد خود دفن شده و از او فرزندانی بازماند و مدت عمرش 72 سال و 5 ماه و 14 روز بوده.
(1) چنین است بخط مرحوم معلم و سهو ،است زیرا در شماره پیشین (1504) گذشت که دهم ماه رجب موافق اوائل قوس بوده است و مطلب زیر که تصویر از کتاب «زنبیل :١66» حاج فرهاد میرزا است نظر ما را ثابت می کند با فوائد دیگر .م.
(2) عبارت نسخه اصل «نقباء البشر : ص 87» دربارۀ صاحب عنوان چنین است :
السيد العالم الفاضل الورع التقي السيد مشكور بن السيد محمود بن السيد عبدالله بن احمد بن الحسين بن الحسن الشهير بمير حكيم الحسيني الطالقاني النجفي، ولديها 11 رجب (1281) و قرأ على والده و عمّه السيد ميرزا بن السيد عبدالله و الايتين الكاظمين و شيخ الشريعة و غيرهم. وله «تقريرات» بخطه في المسوّدة، وتوفى يوم الجمعة 25 ذيحجة 1354 و خلف ولدين: ١- السيد عبدالرسول المولود (1317) سلّمه الله. 2 - السيد محمدرضا، ولد 1343 و توفی ١٣66 : «غاية الأماني في احوال آل
ص: 2441
الطالقاني و رثاه السيد محمد صادق الهندي بقصيدة و مادة التاريخ:
أرّخ : «به وسعيه للشرع مشكور »
پایان عبارت «نقباء»، و تفصیل احوال آن مرحوم در کتاب «ذكرى السيد عبدالرسول الطالقانی: 10181 ط نجف 1396» با دیگر رجال خاندان جلیل آل طالقانی بیان گردیده و ذکرای یاد شده برای همان فرزند صاحب عنوان ترتیب یافته و تاریخ وفاتش را (در ص 254) نزدیک ساعت 9 صبح جمعۀ یازدهم شعبان المعظم 1394 نوشته اند. ناگفته نماند که تاریخ تولد صاحب عنوان را در «ذکری :81» بروز جمعه نوشته اند، و این منافاتی با آنچه در شرح حال شماره (1503) گذشت ندارد که از آنجا پنجشنبه یازدهم مستفاد می شود چه یک روز اختلاف در رؤیت هلال امری طبیعی است مطلب دیگر اینکه سال تولد را در «نقباء» برقم (1281) نوشته اند! م.
وی فرزند مرحوم میرزا علی اکبر بن رستم خان و خود از علماء أعيان و فقهاء عصر و زمان بوده مختصری از احوالش در «الذریعه :4 ش 1611» و «فهرست علماء زنجان : 39» نوشته و از آنها چنین برآید که او در سه شنبه نوزدهم ماه رمضان المبارک این سال مطابق 18 دلو ماه برجی متولد شده و در ایام جوانی که نزدیک بحدود سال (1300) می شده بنجف ،رفت و پس از آن بسامره هجرت کرد و بدرس میرزای شیرازی حاضر می و عمده تحصیلش نزد سید محمد فشارکی بود.
و چندی بعد از وفات میرزا بنجف رفت و باز در حدود (هزار و سیصد و بیست و اندی) بسامره بازگشت و اختصاصی تمام بمرحوم حاجی میرزا محمد تقی شیرازی بهم رسانید و پس از فوت او زمانی در کاظمین «ع» و چندی در نجف ماند و ضمنًا بسامره رفته و بموجب نذری که کرده بود یک سال آنجا ماند و بعد از آن بنجف برگشت و مزاجش ضعیف شد و در اواخر عمر زمین گیر گردید.
تا پس از مدت هفتاد و یک سال و نه ماه قمری و بیست روز عمر، در روز سه شنبه نهم ماه رجب الفرد سنه 1354 هزار و سیصد و پنجاه و چهار مطابق 15 مهرماه باستانی
ص: 2442
در نجف وفات کرد و در میان صحن شمالی در پشت مقبره فاضل شرابیانی و جلو مقبره حاج معین بوشهری دفن شد.
و چندین کتاب و رساله تألیف کرده از آن جملة «تقریرات» دروس اساتید خود و «رسائلی مستقله» ؛ در طهارت و بیع و خیارات که همه بخط خوش نیکوی وی در نزد فرزندش که در همه فضائل جانشین او است میرزا علی زنجانی ساکن کاظمین «ع» موجود است انتهى .
و دختر وی زوجه شیخ علی اصغر دیزجی برادر شیخ علی اکبر دیزجی (1310) است. و چنانکه در «احسن الودیعه 2 : 34 »نوشته وی از مرحوم آقا میرزا محمدهاشم چهارسوئی «ره» روایت می کند و سید محمد مهدی کاظمینی مؤلف «احسن الودیعه» در نزد او درس خوانده و هم از وی روایت می کند و نیز میرزا محمد علی اردوبادی (1312) از وی روایت می کند .
در «أعیان الشیعه» تولد صاحب عنوان را در 19 ماه رمضان سنه 1272 ،نوشته، و ما در آن سال از آن نقل کردیم و پس از دیدن «الذریعه» و «فهرست علماء زنجان» این را أصح دانسته و اینجا نوشته و آنجا را خط محو کشیدیم، لکن در نسخه ئی که پس از این نوشته می شود باید آنچه را در آنجا آورده و اینجا نیاورده ایم اینجا آورده شود (1).
(1) صاحب عنوان در «نقباء البشر: 140 : ٣١6» نیز ترجمه مختصر ده سطری دارد و آنچه مرحوم معلم در نسخه اصل در وقایع (1272) نوشته بود هم اکنون مراجعه شد، تلخیصی است از عبارت «أعیان الشیعه» و مطلب لازمی که در اینجا بیاوریم نداشت دسترسی بمأخذ هم آسانست. م.
وی فرزند میرزا علیخان 34 صفاء السلطنه (1246 ش 669) و خود از اهل علم و ادب و رجال دولتی این عصر بود و شعر هم میگفت و در احوال او نیز مانند پدرش اشتباهات و اختلافاتی بنظر رسیده و بعضی از مدارکی که از او ذکری نموده اند فعلاً حاضر نیست و اجمالاً، وی چنانکه در« تاریخ نائین 4 : 37» نوشته در طهران از زوجه
ص: 2443
کاشانیه پدرش متولد شد.
و همانا تولد وی در شب چهارشنبه بیستم ماه رمضان المبارک این سال مطابق 19 دلو ماه برجی بوده و در سنه 1319 - بنص «منتخب التواريخ مظفری: 526 چاپ 2 »بعد از وفات پدرش لقب صفاء السلطنه یافت و بخدمات وزارت عدلیه اشتغال ورزید و در حدود سال 1358 در سن یکصد و پانزده سال وفات ،کرد و جنازه اش از طهران حمل بقم و آنجا دفن شد چنانکه در «تاریخ نائین 1 : 175» نوشته.
و آنجا وی را فرزند حاج میرزا محمد و در «ج 4: 37 »فرزند میرزا علیخان صفاء السلطنه پسر حاج میرزا محمد نائینی نوشته و ای_ن ق_ول اخیر او درست است، و تاریخ تولد و تلقب او را بصفاء السلطنه آنجا ندارد و از کلام خود ما است. و اما تاریخ وفات او با این مدت عمر محققاً غلط است، زیرا که مستلزم تولد او در
حدود سال 1243 می باشد و آن تقریبا قریب بسنوات پدر او می باشد. پس میتوان گفت: مؤلف «تاریخ نائین» آنجا بنوّت حاج میرزا محمد و تولد در 1240 و اندی را که مربوط بمیرزا علیخان صفاء السلطنه است درباره فرزندش میرزا عباس خان آورده و در (ج4) بنوت را درست اما باز مدت عمر و تاریخ وفات را که ذکر کرده آن غلط باقی مانده، والله العاصم والعالم.
و در ص (38) گوید فرزند وی دکتر بقائی در وزارت بهداری است انتهی.
خیابان، علاوه بر این که بمعنی راه رو فراخ مسطح مستقیم در آبادیها و بیابانها آمده، نام محله ئی مشهور و معروف در تبریز نیز می باشد.
و حاج ملا علی از مردم این محله و فرزند عبدالعظیم، و خود عالمی مبرز و خبیر و فاضلی متتبع و بصیر و واعظی متبحر و جامع و فرزانه ئی بر اقران خود بارع بود. و همانا در جمعه بیست و هشتم ماه شوال المکرّم این سال چنان که خود در كتاب« وقايع الأيام، ج 3 »و نیز در کتاب «علماء معاصرین: 406» فرموده_ مطابق اواخر
ص: 2444
تصویر
ثقة الاسلام الحاج ملا على واعظ خیابانی مؤلّف وقايع الأيام اصل این عکس را آقای محمد صادق فرزند آنمرحوم در حدود 1375 ق که مدتی در اصفهان شاغل بود تسلیم نمود و برادر دیگرش جناب ملا محمد باقر ساکن تبریز است. م.
ص: 2445
حوت ماه برجی - متولد شده و در نزد پدر خود و بسیاری دیگر از علماء درس خوانده و سفرهای عدیده ببلاد قریبه و بعیده ،نموده و در بیانات منبری شهرتی عظیم حاصل کرده و از چند نفر اجازت روایت ،گرفته و كتب كثيره مفيده تألیف نموده که أشهر همه کتاب «وقایع الأيام» در مجلدات متعدّده است که نام آن برده شد و دلالت بر طول باع وسعتِ اطلاع آن عالم فاضل و جامع کامل و واعظ حاذق می کند:
1-در وقایع رجب و شعبان آغاز تألیف آن نیمه شعبان سنه 1323، 2- در وقایع ،محرم 3-در وقایع ماه رمضان آغاز تألیف آن ج ١ سنه 1341، انجام تألیف شب ٣ شنبه آخر ماه رمضان سنه 1347، و این جلد دارای مطالب عالیه علميه و فوائد جليله در تاریخ و رجال و احوال علماء و غیره است و بسیاری در این کتاب از آن آورده ایم. 4 در وقایع عصر عاشورا و تتمه ماه محرم، انجام تألیف آن 14 ع 2 سنه 1354 و دیگر از تألیفات او كتاب علماء (معاصرین است در شرح حال علماء مشهوری که معاصر مؤلف بوده و تا حین تألیف که 1366 باشد وفات کرده یا تا آن وقت زنده بوده اند (1).
مرحوم حاج ملا علی در روز یکشنبه چهاردهم ماه صفر المظفر سنه 1367هزار و سیصد و شصت و هفت مطابق 6 دی ماه باستانی- وفات کرد، و مدت عمرش هشتاد و چهار سال و سه ماه قمری و هفده روز بوده (2).
(1) کتاب علماء «معاصرین در 18» شهر رمضان المبارک ١٣66 تألیف آن پایان یافت و در همان سال بخط خوش مرحوم حاج میرزا طاهر بن حاج عبدالرحمن خوشنویس مشهور در تبریز کتابت شد و بهمان سال در مطبعه اسلامیه طهران بچاپ گراوری طبع و منتشر گردید شامل ١6 صفحه فهرست عناوین و مطالب مهم ضمنی، سپس 410 صفحه متن و در پایان (تا ص 418 )فهرست نامهای صاحبان تراجم که 295 نفر از علماء أعلام و فضلاء بنام شیعه در قرن 13 و 14 بودند و دیگر، نام مآخذ 28 گانه کتاب. م.
(2) تاریخ فوت مرحوم واعظ خیابانی بشرح متن درست است، و «روزنامه اطلاعات ش 6532، پنجشنبه 19 صفر ١٣6٧، دهم دی ١٣٢6 نیز مؤید می باشد، جز اینکه مقدمة مرحوم حاج میرزا عباسقلی آقا واعظ چرند ابی بر کتاب «زندگانی محمد، صلى الله عليه و آله .ص يب ط تبریز 1370» چنین آمده است
ص: 2446
«...خطیب شهیر مرحوم حاج ملا علی خیابانی تبریزی، طاب ثراه، متوفای روز یکشنبه 14 صفر ١٣6٨ هج_ مطابق ٢6/١٠/6 شمسی در تبریز که البته (1368) اشتباه چاپی است و درست همان (1367) است.
واعظ، شرح حال خوشی در «نقباء البشر: 1983:1498» دارد و آنجا است که او در حکم آباد از محلات تبریز بدنیا آمد سپس اسامی استادان و مشایخ اجازه او را بر شمرده و مصنفاتش را یاد کرده و صدق و صفایش را ستوده و برای آن مرحوم و خود طلب مغفرت کرده اند. م.
وی حاج میرزا عبدالمحمود ناظری این حاج محمد صادق ناظر، و خود از شعراء اصفهان است که در ماه شوال المکرم این سال مطابق( دلو-حوت) ماه ب_رج_ی_ متولد شده و در شاعری سرخوش تخلص می نماید و در «دانش نامه» غزلی به نام او نوشته شده (1).
(1) «دانشنامه خاتمه : ق 2: آقایان شعراء اصفهان : 25 : 19 »
تاریخ فوت سرخوش معلوم نیست در تذکره شعرای معاصر اصفهان 239 پس از ذکر نام و تولدش فرماید از اعضاء محترم و قدیمی انجمن ادبی شیدا بود که غزل را بطرز قدماء نيكو میگفت و در اغلب مسابقه های ادبی طهران و اصفهان شرکت می جست، از أشعار اوست ..... الخ.
ایز دگشسب در نامۀ سخنوران 159 ط 1319 ش تنها نام او را با دو بیت شعر از او آورده است. م.
ص: 2447
چهارشنبه سیم ماه سنه ١٢45 شمسی
ذى القعدة الحرام اوّل حمل ماه برجی
وی فرزند مرحوم میرزا زین العابدین 33 امام جمعه است که در (1261 ج 5 ش 986) گذشت.
مرحوم حاجی میرزا ابوالقاسم از علماء أعیان و معاریف رجال تهران بود.
در «المآثر:165 »وی را عنوان نموده و تولدش را در دوشنبه بیست و دویم ماه ذى القعدة الحرام این سال که مطابق 20 حمل ماه برجی بوده بدون روز هفته و تطبیق با شمسی نوشته و گوید در صفر سنه 1304 بنجف رفته و در نزد میرزای رشتی تحصیل علوم شرعیّه نموده تا از جملهٔ علماء و فقهاء گردید و چنان که در جزء 7 جلد 8 «اعیان : 161» دارد رسائلی در «تسامح در ادله سنن» و «منجزات مریض» و «قاعده ضرر» تألیف کرد.
و در «اطلاعات ماهانه س 2 ش 5(17) 33 »گوید تا 1319 در نجف تحصیل می کرد و در آن سال بطهران باز آمد و هم در حیات پدر امام مسجد شاه گردید. و پس از فوت پدر امام جمعه تهران شد و یک« رساله عملیه» نوشته و در حدود پانصد نفر طلبه بمجلس درس او می آمدند. و در سنه 1327 بواسطه همکاری با حاج شیخ فضل الله (1) و مخالفت مشروطه مجبور بجلاء وطن گردیده و بمصر رفت و تا سنه 1334 آنجا بود بعد بطهران آمد و از کارها کناره گرفته در اماميه ساكن بود انتهى .
و در «فهرست کتابخانه رضویه 5 :620» کتابی از او آورده بنام «مقصد الطالب» در شرح« مکاسب شیخ انصاری ».
ص: 2448
و او بعد از مدت شصت و سه سال و هفت ماه قمری و چهار روز عمر در پیش از ظهر بیست و ششم ماه جمادی الاخرای سنه 1346هزار و سیصد و چهل و شش۔ مطابق 29 آذرماه باستانی چنان که در «سالنامه پارس 1307 : 25 »نوشته در تهران وفات کرد و نعش او را با تجلیل تمام برداشته و در نقاط عدیده مجلس فاتحه برایش ،گرفتند و در «الذریعه 4 ش 857» در حدود سال (1337) نوشته که اشتباهی واضح و آشکار است (1).
و چون به دو سه روز بعد از او مرحوم حاج آقا نورالله اصفهانی (1346) نیز در قم وفات کرد و هنی عظیم از فقدان این دو پشت و پناه مردم تهران و اصفهان بملت ایران وارد آمد و دولت وقت یعنی دیو مازندران امور خودسرانه خود را بسطی تمام داد. و پس از عزل وی برادرش میرزا سید محمد 34 (1293) امام جمعه تهران شد.
و پس از وی دکتر میر سید حسن 35 امامی فرزند حاجی میرزا ابوالقاسم صاحب عنوان امام جمعه طهران ،شد و او چندی در نجف در نزد میرزای نائینی و آقا ضیاء عراقی و آقا سیدابوالحسن مدیسه ئی درس خوانده و با صدور اجازات بطهران مراجعت کرد، و تا حین تحرير بإمامت جمعه طهران برقرار و امام جمعه ششم از این خانواده است و شرح احوالش در «اطلاعات ،ماهانه س 2 ش 5 (17) : 33» و همچنین «روزنامه اطلاعات، س 27 ش 7846، 8 شوال 1371» و «أغصان طیبه» که همه تقریباً مثل هم است نوشته شده(2).
در کتاب «تاریخ رجال ایران در سه قرن اخیر 571» درباره صاحب عنوان نوشته است:
در روز سیزدهم رجب 1327 ق که حاج شیخ فضل الله نوری بدار زده شد، در همین روز حاج سید ابوالقاسم با وحشت زیادی که او را گرفته بود از قلعه امامیه با شتاب هرچه تمامتر خود را بسفارت روس در زرگنده رسانیده و در آنجا متحصن شد و پس از چندی بعد از گرفتن تأمین از دولت بوسیله سفارت رهسپار اروپا گردید. چند سالی که در اروپا بسر میبرد اکثر ممالک و شهرهای اروپا را سیاحت نمود و پس از چند سال توقف
ص: 2449
در اروپا با موافقت و اجازه دولت به ایران بازگشت و در سال 1306 خورشیدی در سنّ 62 سالگی در تهران درگذشت» انتهی (1).
(1) مقصود مرحوم آیة الله عظمی شهید نوری «اعلی الله مقامه الشریف» است که إجمال شرح حالشان در «ج 5 ش 953» گذشت. م.
(2) تاریخ فوت صاحب عنوان در کتاب «نقباء البشر: 156:68» درست و همانند متن نوشته شده و آنجا پس از نام و نسب وی فرماید:
او دانشمندی جلیل و در نجف اشرف از شاگردان علامه مرحوم میرزا حبیب الله رشتی متوفی 1312 بود و درسی مخصوص نزد مرحوم آقای شریعت اصفهانی متوفی 1339 داشت و پس از آن بطهران بازگشت و ترقی ،کرد اما در آخر منحط و از امامت برکنار شد و از جمله مصنفاتش« منجزات مریض» و «قاعده لاضرر» و «قاعده تسامح» بسال 1343 در یک جلد بچاپ رسید .الخ .م.
(3) شرح حال دکتر سیدحسن امامی در «مؤلفین مشار 2 : 511 »بکوتاهی از «پارلمان ایران بقلم دهناد» یاد شده و آنجا تولدش را در (1283 ش) نوشته و برخی از مجلدات ششگانه «حقوق مدنی ایران» و «شرح قانون ثبت اسناد و املاک» او را برشمرده است.
آگهی درگذشت ایشان در «روزنامه اطلاعات شنبه 28 ماه رجب 1399 مطابق دوم تیر 58 ش» باین صورت چاپ شد :«با نهایت تأثر درگذشت پدرم دکتر سید حسن امامی را که پس از مدتی بستری بودن در بیمارستان شهر ژنو بدرود حیات گفتند باطلاع خویشاوندان و دوستان میرسانم. طبق وصیت آن مرحوم هیچگونه مراسمی برگذار نمی شود حسین امامی» پایان آگهی.
در همان زمان مجله «سپید و سیاه ش ،1112 جمعه هشتم تیرماه »چنین نوشت: سرنوشت آخرین امام جمعه تهران: دکتر سید حسن امامی امام جمعه تهران در رژیم ،گذشته در ژنو درگذشت دکتر سید حسن امامی که سالها در فرانسه بتحصيل حقوق پرداخته بود، اوّل کراوات میزد و لباس شخصی میپوشید پس از درگذشت پدر خود (كذا) امام جمعه قبلی تهران معمم شد و بامامت جمعه تهران رسید. دکتر سید حسن امامی، که حقوق مدنی او از معتبرترین کتابهای حقوقی ایران است سالها در دانشکده حقوق دانشگاه تهران و دورۀ دکترای دانشگاه ملی تدریس می کرد و یکی از نزدیکان رژیم شمرده می شد. او قبل از پیروزی انقلاب از ایران خارج شد و پس از انقلاب، خانه او مصادره و کلیه اموالش حراج شد پایان مقاله «سپید و سیاه». م.
ص: 2450
(4) بامداد بمناسبت شرح حال صاحب عنوان در ص 56 بریشه اصلی فتنه مشروطه اشاره کرده و در حاشیه بصراحت گفته است: «مخفی نماند که در آن ایام مستبدین آلت دست ،روسها و مشروطه خواهان آلت دست انگلیسها بودند. نیز بامداد دربارۀ یکی از کارهای «هیئت مدیرۀ پس از برکناری محمد علی میرزای قاجار»، یعنی همان از خدا بی خبران که حکم اعدام شهید نوری و جمعی دیگر را امضاء کردند، گوید:
هیئت مدیره حاج سید ابو القاسم امام جمعه را معزول کرد و برادرش حاج سید محمد که معروف به امامزاده و خودش هم مشروطه خواه و جزء اعضاء دادگاه انقلابی بود، بجای او امام جمعه شد .م.
وی ابو علی فرزند محمد بن امین حلّی، و خود ادیبی متضلع و شاعری بارع بوده، و همانا در ماه ذی القعدة الحرام این سال چنان که در «نقباء البشر : 1226 : 1757» فرموده_ مطابق «حوت 1244 - حمل 1245» ماه برجی در بغداد متولد شده، و جدش أمين وی را با پدرش محمد از آنجا بحله آورد و بعد از وفات آنها وی دکانی در بازار عطارها باز کرده و بفروختن دواهای یونانی ،پرداخت و ضمنا با اهل فضل و ادب نیز ،معاشرت و دواوين شعراء و سایر کتب را نیز مطالعه می کرد .
و در آن ،روزگار حلّه مجمع علماء و شعراء و اهل ادب و هر بازاری از آن؛ گوئی بازار عُکاظ ارباب دانش و عرفان بود بلکه برخی از دکانهای آن مجالس ادبی و مدارس شعریه شمرده می شد و چندین نفر از شعراء مجیدین در آن جا مجتمع بودند، همچون دو برادر شیخ صالح و شیخ حمادی کوازین و حاج حسن ،قیم و غیر آنها.
و این معنی از تفضّل علماء و ادبائی بود که در آن دکاکین رفت و آمد می نمودند و حاج عبدالمجید از جمله آنان بود.
و وی از کسانی بود که از سماع و مطالعه بدرجه علم و ادب رسیده و مردی فائق الذكاء و سریع الخاطر و حاضر جواب بود و در نظم شعر و ترجمه براعتی تمام داشت زیرا که وی لغت فارسی و ترکی را خوانده و آنها را نیک دانسته و بسیاری از
ص: 2451
آنها را ترجمه نموده و قصائدی در مرثیه حضرت سیدالشهداء عليه السلام» انشاء کرده و در نظم تواریخ شعریه تبحری غریب به هم رسانیده بود، چنان که در تاریخ بناء مقام» علی در حلّه دو بیت گفته که 28 تاریخ در آنها آورده و همچنین در بناء «مقام مهدی و وقایع دیگر از غرائب این فن که همه را مرتجلاً بدون انديشه و إعمال رويه می سروده و مورد استغراب اهل فن می گردید
و بالأخره، وی در سنه 1334 در موقعی که اهل حله بر سلطنت ترکیه شوریدند بکوفه رفت و آنجا اقامت نموده تا در روز جمعه شانزدهم ماه ذى القعدة الحرام سنه
، 1342 هزار و سیصد و چهل و دو مطابق 30 جوزا ماه برجی - وفات کرد و نعش او را بنجف آورده و آنجا دفن کردند (1) ، و شیخ علی بازی در تاریخ او گفته:
أبو علي قد قضى وا أسفى
و هو لأرباب النهي عميدها
و ناعي المجد أسى لفقده
أرخ: يَنُحْ غادِرُها مجيدها
و صورت حساب آن چنین است ی 10 ن 50 ح 8 غ 1000 أ 1 د 4 ر 200 ه_ 5 أ1م 40 ج ٣ ی 10 د 4 ه_ 5 أ1 - 1342.
(1) مرحوم شیخ محمد علی یعقوبی خطیب علامه بارع و دوست صاحب عنوان شرح حال و اشعار او را در کتاب نفیس «البابليات ٢:٣ : 6٩٠-٨٣: ١١٧ ط نجف ،1374 »آورده و مرحوم علی خاقانی صُحفى مؤلف «شعراء الغري» که عمر خود را در معارضه و منافسه و تشاح و ایذاء خطیب سپری کرد نیز او را در کتاب «شعراء الحله أو البابلیات 4 : 283 - 299 ط،نجف، 1372 اگر درست باشد» بنام «حاج مجید عطار» عنوان نموده و شرح حال و اشعارش را نقل کرده و بخطا تاریخ فوتش را در دهۀ نخستین ذى القعده نوشته است.
خواندن و مقارنه کردن مطالب متعارض هر دو کتاب و مواضع آنان در همه موارد هم مفید و هم عبرت انگیز است، تجاوز الله عنهما و عنا.م.
در (1262 ش 1010) شرحی از شعب سادات علوی سبزوار نوشتیم.
و حاج میرزا ابراهیم صاحب عنوان فرزند حاجی میرزا معصوم بن سیّد ابراهیم
ص: 2452
ابن میرزا ،معصوم و خود از اهل آداب و علوم و مردی عابد و جلیل بوده که در اینسال متولد شده چنان که نواده اش سید محمدحسن (1349) در نامه ئی که در 3 رجب 1372 باین فقیر نوشته فرموده.
و بعد از تحصیلات از علماء سبزوار بشمار آمده و فرزندی فاضل متبحر متتبع ،بزرگوار یعنی مرحوم سید محمد مهدی علوی را بهم رسانید ولی افسوس که این فرزند برومند بجوانی وفات کرد و داغ مصیبت وی که از کوه گران سخت تر بود بر پدر نامور وارد آورد ولی پس از چندی چشمش بجمال علم و عمل فرزند او جناب سید محمد حسن مذکور روشن گردید و وی پس از بلوغ این نوادهٔ آزاده اجازت روایت بوی عطاء فرمود.
و آخر خود نیز در شش ساعت بعد از ظهر روز سه شنبه شانزدهم ماه جمادی الاولى سنه 1366هزار و سیصد و شصت و شش مطابق 18 فروردین ماه باستانی در سبزوار وفات کرد و روز 17 نعش او را با تشییعی عظیم برداشته و آنجا در مزار حضرت امامزاده یحیی بن الامام موسی(ع) دفن کردند، چنان که در مجله «آئین اسلام 4 : 1 : 19 صادره در 3 ج 2 نوشته و فرزندش سید محمدمهدی مذکور در (1326) بیاید
(وفات شیخ ابراهیم ،قدسی شاعر آذربایجانی )
شرح احوال او در (1231 ش 423) گذشت .(1)
(1) در «فرهنگ سخنوران : 469 »تنها مأخذ این قدسی را دانشمندان آذربایجان تربیت (306 نوشته است که همان کتاب مأخذ «الذریعه» نیز می باشد و اینست عین عبارت تربیت :
«شیخ ابراهیم قدسی ،کنجوی از شعرای قرن سیزدهم هجری است در 1231 تولد یافته و در 1282 وفات کرده است دیوانش مرکب از فارسی و ترکی است» پایان
از مأخذ تربیت آگاهی نداریم. م.
ص: 2453
حاج میرزا ابوالحسن فرزند حاجی میرزا سید محمد آقای شیخ الشريعة ابن محمد علی بن ابوالخیر بن عبدالباقی بن عبدالوهاب حسینی و خود از اجله علماء و فقهاء عصر بود که در این سال متولد شده چنان که در «الذریعه 6 : ش 529» نوشته و «حاشیه بر ریاض المسائل» و «کتابی در حج» و کتابی بنام «إزاحة الإلتباس» از حكم مشکوک فيه لباس؛ تألیف کرده.
و در سه شنبه هیجدهم ماه ذی القعدة الحرام سنه 1357 هزار و سیصد و پنجاه و هفت مطابق 20 دی ماه باستانی وفات کرده .
و در کتاب «رجال آذربایجان: 181 »عنوانی برای صاحب این ترجمه آورده و در آن مطالبی نوشته که با ملاحظه« آینه دانشوران: 137» خلاصه آن این می شود که انگج محله ای است در تبریز و حاج میرزا ابوالحسن بواسطه اقامت در آن محله بدین کلمه مشهور شده و همانا پدرش از معاریف تبریز ،بوده و او خود در اینسال در تبریز متولد شده و هم آنجا نزد میرزا محمود اصولی و سید عبدالفتاح سرابی درس خوانده و در سنه 1304 بنجف رفت و شش سال آنجا ماند و در خدمت مرحوم فاضل ایروانی و شیخ محمد حسین کاظمینی و میرزای رشتی و شیخ محمد حسن مامقانی فقه و اصول درس خواند تا بدرجه اجتهاد رسیده و بتبریز بازگشت و بوظایف شرعيّه مشغول شد.
و چون صدای مشروطه در ایران بلند شد جزو مشروطه خواهان درآمد و در حدود بیست سال بعد از آن که عنوان نظام إجبارى شد او با دولت وقت در این باره مخالفت نموده و در اثر آن از تبریز تبعید شد و بعد از مدتی باز بدان شهر برگشت (1).
و او در عصر خود از اعاظم علماء و محققین و معارف رجال آذربایجان بوده و در علوم ادبی اطلاعی وافی داشته و پس از وفات بتاريخ مرقوم، در تبریز در مقبره خانوادگی خود در آن شهر دفن شد.
ص: 2454
و چندین فرزند از وی بازماند، اوّل میرزا حسن آقا دویم: حاج میرزا محمدعلی آقا سیم حاج میرزا مهدی ،آقا و این سه نفر در قم خدمت حاج شیخ عبدالکریم درس خوانده تا در فقه و اصول بدرجهٔ اجتهاد رسیده و صاحب محراب و منبر گردیده اند.
و میرزا مهدی آقا در سنه 1347 بقم آمده و در نزد سید محمد حجت نیز درس خوانده و از بزرگان علماء آذربایجان بشمار آید، چنانکه در «آینه دانشوران: 136» نوشته.
چهارم :دکتر اسمعیل پنجم دکتر ابراهیم ششم دکتر محمود، و این سه در سویس تحصیل علوم طب و شیمی نموده تا دیپلم دکترا بدست آورده اند و هر شش تن بکلمه «انگجی» مشهور شده اند، انتهی(1).
(1) مؤلف علماء معاصرین: 179 تأدب نموده گوید: «و سنه 1347 بواسطه فتنه تبریز از شهر حرکت کرده و بعد از توقف زمانی در خارج، موفق بزیارت حضرت ثامن الائمه عليهم الصلوة والسلام گردیده تقریباً یکسال مجاور آن آستان مقدس بودند، بعد از آن بخواهش دولت بتبریز مراجعت فرمود». م.
(2) مرحوم حاج ملا على واعظ خیابانی (ش 1508) همسن و همشهری و مصاحب صاحب عنوان شرح حال او را در «علماء معاصرین: 128 - 129 »نوشته و مؤلف «ريحانة الأدب 5 : 39 -40» شاگرد آن مرحوم نیز بهمان گونه ها در حقش سخن رانده، و صاحب« نقباء البشر: 43 »دو سه خطی بیش درباره اش نیاورده و هیچ یک از این سه بزرگوار بهیچ روی از شش فرزند یاد شده در متن ذکری نکرده اند، لکن در جلد یکم «گنجینه دانشمندان 245 - 246» ذیل شرح حال اجمالی صاحب ترجمه اسامی فرزندان گرامی را بشرح متن آورده و در «جلد سوم: 301-302» نیز بذکر آنان پرداخته و در «جلد چهارم 380 - 382 »شرح حالی از فرزند ارجمند سوم نگاشته و وفات آن مرحوم را در تهران بسال 1383 یادآور شده و اینکه جنازه ایشان حمل بقم و در مسجد موزه دفن گردید. مجلس ختم دکتر سید محمود نیز در یکم ج 1414/2 در تهران برگزار شد. م.
شرح احوال او در( 1229 ش 396) گذشت (2).
(1) تا آنجا که دانستیم شرح حال چاپ شده در «ج 3 : ٨6٠-٨6٢» را مرحوم معلم،
ص: 2455
تنها از دو مأخذ نوشته بودند و چون اکنون ما آگاهیهای تازه یی یافته ایم توضیح میدهیم:
مأخذ نخست تبارنامه نقل از «پشت نسخه یی مطبوع از فیه مافیه مولوی». این مأخذ همانست که در« کتابشناسی خاندان غفاری کاشانی» نوشته اند «فيه مافيه... طهران 1333 ق، 2 جلد بأمر معاون الدوله چاپ شده و دارای شجره نامه خانوادۀ غفاری است»: «فرهنگ ایران زمین 20 : 228 : 123 ».
تبار نامه غفاریها در دست سهیل کاشانی هم بوده است که بسال «8-1287 »در «مرآة القاسان تاریخ کاشان 316 »گوید:
«... اگر مبنای این کتاب ایجاز و اختصار نبود رشته این طایفه را باباذر منتهی و متصل می نمودم... »
خارج از موضوع در اینجا تذکر دهیم که سخنان سهیل را ناشر گرامی کتاب نفیس تاریخ گلشن مراد تألیف میرزا ابوالحسن اوّل غفاری در «مقدمه مصحح بر چاپ ١٣6٩، نقل کرده اند، اما هم رسم الخط آن را دگرگون نموده و هم در میان جملهٔ «... اصل شجره ...»و او بی موردی افزوده اند شاید سهو از چاپخانه باشد.
نیز یادآور می شود که مرحوم معلم نامی از گلشن مراد نبرده اند، چه در مأخذ شرح حال صنيع و مأخذ آن نیز نبوده است.
شجره نامۀ مورد بحث را نظام الدین مهندس الممالک «مکارم 5 : 1620 : 958 »از خود تا جناب ابوذر بخط خوش نوشته و تصویر آن در« فرهنگ ایران زمین 20 : 240 »چاپ شده، و از قاضی مطلب تا برسد بجناب ابوذر هیچ اختلافی با آنچه در مکارم است ندارد. و همچنین است تبار نامه چاپ شده در ضمن مقاله یا رسالهٔ یکصد صفحه یی« تاریخچه و شجرۀ خاندان غفاری کاشانی: 165 »چاپ شده در همان «فرهنگ 20: 244-145 ،تهران 1353» باز بدون اختلاف اما دگرگونی بزرگی دربارهٔ نژاد میرزا ابوالحسن نقاش مستوفی است که باید در اینجا آشکار کنیم و آن اینکه در مکارم» باستناد مأخذ او را فرزند شخص قاضی مطلب یا عبدالمطلب نوشته اند و این درست همانند گفته های کمال الملک نقاش معاصر است برای دکتر غنی که عین آن را از «یادداشتهای دکتر قاسم غنی ٣٢:٨، تهران، ١٣6٧»
اینجا می آوریم:
قاضی معز الدین، بعد قاضی احمد بعد قاضی عبدالمطلب که معاصر نادرشاه افشار بود و پسری داشته موسوم بمیرزا ابوالحسن که نقاش بود و صورتی از پدر خود کشیده که
ص: 2456
سوار بر قاطری است و قرآنی در دست دارد و میخواند و پسر نوشته: «صورت شمس فلک ،فضیلت قاضی عبدالمطلب غفاری کاشانی که بر حسب امر نادری از متنزهات خلخال عبور مینماید »که متعلق بمن (کمال الملک) بود... پدر، میرزا ابوالحسن را عاق کرد بواسطه همین که نقاش بود... میرزا ابوالحسن تاریخی از زندیه نوشته که نزد من بود حالا شاید نزد پسرهای من باشد. میرزا ابوالحسن دو پسر داشته موسوم بمیرزا محمد و میرزا ابوالقاسم میرزا محمد پسری داشته موسوم بمیرزا ابوالحسن که نقاش بود و این شخص عموی من (کمال الملک) است که معروف بمیرزا ابوالحسن خان صنیع الملک نقاشباشی دولت ایران بود... میرزا ابوالحسن پسر بزرگ میرزا محمد است. پسر دیگر میرزا محمد میرزا بزرگ خان است که پدر من کمال الملک است. پسر دیگر میرزا علیرضا بود که خود را با تریاک کشت، تا آخر.
اما در مقالۀ ممتع محققانه «میرزا ابوالحسن خان صنیع الملک غفاری مؤسس نخستین هنرستان نقاشی در ایران »چاپ شده در مجله «هنر و مردم ش 10 : 14-27 مرداد ماه 1342 و ش 11 : 33 شهریور ماه همان سال» البته بدون آگاهی از گفته های کمال میرزا ابوالحسن نقاش مستوفی را نوادۀ قاضی مطلب دانسته اند ایدون گزیده سخنان ایشان را هم بیاوریم نیای بزرگ خاندان غفاری قاضی عبدالمطلب است و تصویر او توسط ابوالحسن المستوفى الغفاری یکی از نواده های او در سال 1209 ه_ ق نقاشی شده یکی از فرزندان قاضی عبدالمطلب مذکور قاضی احمد خوانده می شده از این قاضی نیز تصویری بقلم ابو الحسن مذکور، مورّخ 1212 ه_ ق موجود است فرزند قاضی احمد میرزا معز الدین محمد بوده دو تصویر آبرنگ نیز از این شخصیت بارز خاندان غفاری بدست فرزندش میرزا ابوالحسن مستوفی ساخته شده که یکی رقم و تاریخ 1199 ه_ دارد و دیگری بی رقم و تاریخ است. معز الدین محمد غفاری نیز سه فرزند داشت که نخستین آنان میرزا احمد بود که او پدر میرزا مهدی پدر فرخ خان غفاری امین الدوله است. دومی میرزا ابوالحسن نام داشته که بشغل استیفاء و نقاشی مشغول بوده، کتابی نیز بنام «گلشن مراد در تاریخ زندیه تألیف کرده است و نقاشیهایی که در بالا شمردیم همه از او است. سومی میرزا عبدالمطلب همنام نیای بزرگ خود دارای دو فرزند ذکور بوده بنام میرزا ابوالقاسم و میرزا ،محمد که میرزا ابوالحسن خان صنیع الملک و میرزا بزرگ «پدر میرزا ابوتراب نقاشباشی و میرزا محمد کمال الملک »و میرزا علیرضا هر سه فرزندان میرزا محمد
ص: 2457
مذکور بوده اند. آقای سید محمدتقی مصطفوی در مقاله ممتع خود درمجله «نقش و نگار» گویا باستناد اطلاعات آقای حسن نراقی در خصوص شجره نامه خاندان غفاری میرزا محمد پدر ابوالحسن ثانی را بلا واسطه فرزند معز الدین محمد دانسته اند که البته چنان نبوده است تا آخر .
تصویر
ص: 2458
چون در سخنان بالا منشأ این اشتباه بعقیدۀ نویسندۀ دانشمند مقاله اطلاعات فاضل فقید حسن نراقی علیه الرحمه بوده برای تکمیل مطلب گوییم که آن مرحوم در پیشگفتار رساله «نخبة البيان مولانا محمد مهدی نراقی، علیه الرحمه، (تهران، (1335 (2) که شرح حال آن علامه بزرگ را از نسخه خطی یگانه گلشن مراد نقل کرده است گوید :
ابوالحسن غفاری مورّخ نامبرده عموی ابوالحسن غفاری ثانی نقاشباشی ملقب بصنیع الملک بوده.....
این مسامحه در نوشته برخی از نویسندگان خود خاندان غفاری نیز بچشم میخورد مانند آنچه در «فرهنگ ایران زمین 20 : 215» نوشته اند «.... ابوالحسن مستوفی و برادر زاده اش ابوالحسن ثانی صنیع الملک..... »
البته در (ص 195-199فرهنگ )پیوند این افراد بدرستی نوشته شده، یعنی مستوفی مورّخ؛ برادر میرزا عبدالمطلب و او پدر میرزا محمد پدر صنیع معرفی گردیده، اما در فرهنگ : 165 اشتباهی بهنگام چاپ رخ داده که ناروا مدتی از عمر عزیز بر سر اصلاح آن بهدر رفت و آن اشتباه در سطر 17 است که پسر دوم میرزا احمد غلط است و درست آن پسر دوم میرزا محمد می باشد یعنی بجای احمد باید محمد چاپ می شد. ،بهرحال، بموجب توضیحاتی که نوشتیم دو مطلب را باید در شرح حالی که در« مکارم : ش ٣٩6» بقلم مرحوم علامه معلم نوشته شده است تصحیح کرد:
1- قاضی مطلب 54 مذکور در سطر نخست آن شرح حال پدر میرزا ابوالحسن ،نبوده بلکه او پدر قاضی احمد و او پدر معزالدین محمد و او پدر میرزا ابوالحسن مستوفی مورّخ نقاش صاحب گلشن مراد بوده است و او خود چندین بار در کتاب یاد شده بنام خود و پدر و هنر خود و شغل پدر در کمال وضوح تصریح کرده است. و ریشه اشتباهی که در «مکارم» واقع شده بازگشت بنوشته مرحوم خان ملک ساسانی می کند چنانکه خواهیم ،گفت و شگفتا که کمال الملک نقاش معاصر هم دچار همین خطا بوده است.
2 - نویسندۀ «گلشن مراد» نه عموی شخص صنیع الملک (صاحب عنوان) بوده و نه نیای او، بلکه صنیع پسر میرزا محمد بن میرزا عبدالمطلب برادر مستوفی نویسنده گلشن بوده است. پس مستوفی عموی پدر صنیع می شود .
در پایان این موضوع ناگفته نگذاریم که مؤلف دانشمند کتاب هنرمندانه و کمال هنر،
ص: 2459
تهران 1368 ش در احوال و آثار کمال الملک مکارم 5 ش 1057 تبارنامه و اسامی فروع را درست و بدور از اشتباهات یاد شده نوشته اند البته بدون ذكر مأخذ و اگر سخنی باشد در این است که نسب را به ابی ذر الغفاری الکاشانی رسانیده اند یعنی جناب ابوذر را هم کاشانی نوشته اند!
ماخذ دوم گزارش زندگانی صنیع بنقل از تاریخ جراید و مجلات ایران
مرحوم سید محمد صدر هاشمی «رحمة الله علیه» آنچه در آنجا آورده گزیده مقاله مرحوم احمد (خان ملک ساسانی) چاپ شدۀ بعنوان «بزرگترین نقاش عصر قاجاریه »در مجله «اطلاعات ،ماهانه س 1 (1327) ش2:29-30 »می باشد .
در این زمینه هم یک دشواری دیگر هست و آن اینکه خان ملک آگاهی دقیقی از درگذشت صنیع ،نداده بلکه با یک بررسی که در آثار بازمانده از صنیع نموده گوید: پسین شمارۀ «روزنامۀ دولت علیه ایران »که نام صنیع در آن دیده می شود بتاریخ« 1ع8 - 1283 »چاپ شده و «پس از این تاریخ دیگر اسم صنیع الملک در روزنامه های آن ایام و سایر نوشته های دولتی بنظر نویسنده این سطور نرسیده، شاید در همان سال 1283 فوت نموده است... بعلاوه از خویشان مرحوم صنیع الملک نیز بتواتر شنیده شده که مشار إليه در 54 سالگی بمرض سکته وفات نموده است».
این بود سخن خان ملک و بنقل از او در «تاریخ جرائد» تاریخها نیز همه در هر دو جا برقم است نه ،بحروف و چنانکه ملاحظه می شود آن مرحوم هیچ آگاهی در این باره جز از راه حدس و تخمین نداشته است افزون بر همۀ اینها او سند زنده بودن صنیع را تا هشتم ربيع بكم 1283 بدست داده است.
پس اینکه مرحوم معلم تاریخ فوت را هم در جلد سوم و هم در اینجا بسال 1282 نوشته اند البته درست نیست و باید آنرا مستند بخطای باصره دانست که در سه جای ص 306 ج 2 تاریخ جراید شماره «3» را «2» خوانده اند.
اینک از مکارم بگذریم و از دو نوشته دانشمند هنرور معاصر یاد کنیم:
1 - در کتاب کارنامه بزرگان ،ایران ،تهران 1340 که ایشان هم در سر آغاز شرح حال صنیع الملک و هم در پایان آن (ص 343 -344 )فوت او را بروشنی (1281) و در سن 54 سالگی نوشته اند، بدون ذکر مأخذ.
2- در« کمال هنر :4 »که وصف آن گذشت نوشته اند در سال 1278 ملقب بصنیع الملک گردید و در پنجاه سالگی بسال 1282 بمرض سکته از این جهان در
ص: 2460
گذشت و از او سه پسر باقی ماند اسدالله سیف الله یحیی... معتمدالدوله فرهاد میرزا نقاشباشی چرسی ،مُرد 1282 را تاریخ فوت او یافته است».
این بود سخن تازه استاد سخن در «کمال ،هنر»، پس ایشان در سابق صنيع را متوفای (1281) در 54 سالگی نوشته اند و در این روزها (1282) و در پنجاه سالگی بماند.
ناروایی در ماده تاریخی است که از مرحوم حاج فرهاد میرزا آورده اند، باز بدون ذكر مأخذ.
اینک نخست باید بگوییم که عبارت بصورتی که نقل فرموده اند (1281) می شود نه (1282) که پهلویش گذارده اند.
افزون بر این ماده تاریخ نه چنانست که ایشان آورده اند و انگیزه آنرا نمیدانیم بلکه درست چنین است که از کتاب زنبیل: 155 تألیف شخص حاج فرهاد میرزا بعين عبارت؛ می آوریم :
تاریخ صنیع الملک نقاشباشی میرزا ابوالحسن کاشی نقاشباشی چرسی بمُرد 1283 این عبارت بیکم و زیاد مطابق یکهزار و دویست و هشتاد و سه است، و آنرا بقید
رقم در زیر ماده هم نوشته اند. پس باین ترتیب، حدس مرحوم خان ملک ساسانی صائب بوده که مرگ صنیع را در 1283 دانسته است.
حال که احوال نقاشباشی هم معلوم گردید باید برای تضییع عمر عزیز در اینگونه کارها استغفار کنیم و با رائه اثر بی نظیری از او که تا بحال در هیچ جای دیگری چاپ نشده کم کم باین گفتار پایان داده و بترجمه های پس از این برسیم. در بالای صورت نوشته است: «السلطان محمد شاه ١٢6١» و در پایین: «رقم کمترین ابوالحسن ١٢6١».
اضافه کنیم که پس از مرگ نقاش یاد شده نوبت بمیرزا بزرگ غفاری پدر کمال الملک رسید و او در دارالطباعه «دولتی تا سال 1303 که مرد بهمان گونه کارها اشتغال ،جست و از جمله آثارش نقاشیهای کتاب سفرنامه مشهد مقدس ناصرالدین شاه در 1283/4 است که در 1286 بچاپ سنگی رسید و ما در پایان وقایع (1283 ش 1558 )از آن یاد خواهیم کرد.
اینک نام چند مأخذ دیگر بمنظور قدردانی از نویسندگانش:
١ - مقاله «پنج ابوالحسن نقاش در یک قرن» مجله «هنر و مردم ش 170/16٩ (آذر 1355) 61-65 » 2 - مجله «راهنمای کتاب س 16 (1352) 498،
ص: 2461
تصویر
ص: 2462
وس 17 (1353): 31) 3- مقالهٔ «نقاشان عصر ناصری»: مجله یغما، س 10 (1336): 168 ببعد. 4-«تاریخ رجال ایران بامداد 1: 41». 5 - مقدمۀ مصحح مصحح «گلشن مراد. 6 - مجله «آینده، ج 15 (1368) ش 1 - 2 : 106 و 201 »که تصویر نقاشی منوچهر خان گرجی (بتاریخ ١٢6١ )اثر همین شخص در آن چاپ شد. 7 مقاله «کتابشناسی کمال الملک» در مجله «نشر دانش 5 (1364) ش 4 : 292». م.
وی فرزند احمدخان بن میرزا محمود خان ناصر الملک فرمانفرمای قراگوزلوی همدانی است.
میرزا محمود خان از اعیان رجال زمان ناصرالدین شاه بوده (1) و نوادهاش میرزا ابو القاسم خان هم از معاریف رجال دولت های وقت خود بود، و در این سال متولد شده، و سالها تحصیل علوم ،نمود و در کارهای مهم دولتی وارد شد و کتاب «تاریخ نادرشاه» را که فریزر انگلیسی تألیف کرده بفارسی ترجمه نمود و در سنه 1305 پس از وفات جدّ مرقوم خود چنانکه در «منتخب التواریخ »خراسانی -است ملقب بناصر الملک گردید (2).
و در سنه 1327- چنانکه در «سالنامه پارس 1307 : 24» نوشته- بأكثریت 42 رأی از طرف مجلس شوری ملّی بنیابت سلطنت برقرار گردید. و در سنه 1333 باروپا مهاجرت نمود و در روز دوشنبه غرّه ماه رجب الفرد سنه 1346هزار و سیصد و چهل و شش مطابق 4 دی ماه باستانی وفات ،کرد و نعش او را با احترامات لازمه بخاک سپردند، انتهی و در «مؤلّفین کتب چاپی 278:1 »تولد او را در سنه 1272 نوشته (3).
(1) اعتمادالسلطنه در «روزنامه خاطرات :132» در وقایع روز شنبه چهارم محرم 1299 :گوید: «باز نصیر الدوله (عبدالوهاب )و ناصر الملک (محمود) احضار شدند عجب حسن عقیده باین دو نادان غیر عاقل شاه دارد ».
و در صفحة بعد ذیل دوشنه ششم :گوید و ناصر الملک مرد ابله بی قابلیت و وزیر خارجه که ده سال قبل که بیست و یکساله بود وزیر خارجه بود معلومات درستی نداشت و جز بتأنّنی حرف زدن و عبارات مغلقه گفتن یا نوشتن عربی مخلوط به ترکی دیگر هیچ نداشت، حالا که هم پیر است و هم ده سال است که از کارها عاری، خلاصه بماچه ما در
ص: 2463
رعیتی ناصرالدین شاه و ملت پرستی ایران جز غصه چه توانیم داشته باشیم.
این که اعتمادالسلطنه توجّه شاه را باینگونه اشخاص مبنی بر حسن عقیده گمان کرده است دلیل ساده اندیشی و ظاهر بینی او است ناصر عوامل و خود فروختگان به بیگانگان زورمند را بخوبی می شناخته و چاره یی جز مماشات و گرم گرفتن با آنان نداشته است تا مگر بیگانه او را هم متمایل بخود داند!
مرحوم احمد خان ملک ساسانی در پایان مقدمه جلد اول «سیاستگران دوره قاجار» :گوید: «اگر شاه شخصی درستکار و صمیمی را بر سر کار می گذاشت که مصلحت خارجیان در آن نبود از راههای مختلف برای آن شخص کارشکنی می کردند تا آنکه شاه ناامید شده و او را از کار برکنار می کرد و اگر شخصی را بمیل خارجیان بکار میگماشت مدتها بسر آن کار میماند و امروز با کمال وضوح می بینیم که چه زیانها از این طرفداران خارجی بروح و جسم این مملکت وارد شده است. خان ملک ساسانی. طهران دیماه 1338 ».
توجه دهیم که ناشر گرامی خاطرات گویا در اثر شتابزدگی «شصت و یکساله» را در خط اعتمادالسلطنه بیست و یکساله خواندهاند یا اینکه در چاپ تحریف شده است، وی پس باید ناشر محقق با رجوع بأصل عبارت را در چاپهای دیگر تصحیح و در جایی هم تذکر دهند.
باری شرح حال این وزیر وابسته بیگانه در «تاریخ رجال ایران بامداد 4: 54-59 نیز یاد شده است .م. »
(2) اعتمادالسلطنه در «روزنامه خاطرات 530 »مورّخه جمعۀ هشتم ربیع دوم 1305 نوشته است «طلوزان.... :گفت دیشب ساعت هشت ناصر الملک فرمانفرما سکته کرده فوت شد... عصر دوشان تپه رفتم تمام امتیازات ،فرمانفرما، از لقب ناصر الملکی و حکومت همدان و تمثال و نشان بأبو القاسمخان نوه او مرحمت شد. میگویند ناصر الملک فرمانفرما دو کرور دولت دارد! »
از صفحه 332 چهارشنبه 13 ع 2 سال 1302 : «امّا غریبتر از همه این است که بأبو القاسم خان نوۀ ناصر الملک که 26 سال دارد لقب مشیر حضوری داده شد. بلی باید تمام امناء و مشیر و مشارها یکی باشد ».
از ص 371 شنبه 27 ماه رمضان همانسال : «.... ابو القاسم خان نوه وزیر خارجه دیده شد، شاه فرمودند مقدّمات قانون را نوشتی؟ عرض کرد بلی!... خلاصه تفصيل قانون
ص: 2464
نوشتن ابو القاسم خان از این قرار است این جوان سی ساله اگر چهار پنج سال در لندن در وزارت و نظارت ملکم خان تحصیل کرده باشد شاگرد عقائد ملکم ،است ملکم آنچه را که خود نتوانست اجراء نماید حالا غیر مستقیم باین واسطه اجراء میدارد! میخواهد قانون دولتی بنویسد و در ایران ایجاد نمایند... این ابو القاسم سی ساله بعد از هزار و سیصد سال میخواهد قانون ابو القاسم عربی (ص) مبعوث چهل ساله را بهم زند ای شاه ابوالقاسم همدانی ابوالقاسم هاشمی نمی شود! چنگیز خان کافر حربی رویه محمدی را بهم نزد ای شاه این جوان همدانی است نه همه دانی.... ».
در ص 980 شنبه 27 ع 2 سال 1312 درباره «فتنه عمل تنباکو و بهم خوردن رژی» گوید :«... بنا شد که ناصر الملک را باسلامبول و پاریس فرستند که وکالت از دولت ایران بکند و جواب کمپانی را بدهد».م.
(3) مرحوم مشار مأخذ تاریخ یاد شده را ننوشته و دور نیست که از آفات چاپ حروفی 8 وارونه شده باشد زیرا با مداد نیز در« تاریخ رجال ایران 66:١ »تولد ناصر را همان (1282) نوشته است.
اشتباه دیگر در تاریخ منقول از «سالنامه پارس» است آن هم بهمان شکل چه بامداد :گوید «ناصر الملک که از اواخر سال 1325 ق در اروپا بود در سال 1328ق، بدستیاری و اشاره انگلستان از طرف مجلس شورایملی بنیابت سلطنت ایران بجای علیرضاخان قاجار عضدالملک متوفی در 17 رمضان 1328 ق، گزیده شد و در تاریخ 12 صفر 1329 ق او را با سلام و صلوات بتهران وارد کردند».
دیگر اوضاع و احوال این فرنگی مآب را که بقول نویسنده کتاب «دولتهای ایران در عصر مشروطیت» از اعضاء فراموشخانه بوده در تاریخ بامداد و منابع او نیز میتوان خواند. نگارنده «المآثر والآثار» در حقیقت هنر نویسندگی خود را بنمایش گزارده است که در بیست و چند سالگی ناصر الملک تازه بدوران رسیده او را چنین می ستاید:
« ... از برآمدگان عصر جدید و پروردگان این دولت جاوید است سالها در مدارس فرنگ بتکمیل دانش و هوش و هنگ ،پرداخته و در فنون و السنه چند مهارت کامل حاصل کرده علی الخصوص لغت انگلیسی و فرانسه که تقریبا در این دو زبان از افراد زمان است ».
اعتمادالسلطنه در «روزنامه خاطرات: 624» بتاریخ شنبه 13 ماه رجب ١٣٠6 که «المآثر والأثار» تازه از چاپ در آمده و برای شاه نسخه یی از آنرا برده است کتاب را
ص: 2465
تأليف خود قلمداد کرده اما چندی نگذشته است که آنرا موافق میل خود نیافته و لذا در (ص 170 شنبه 15 ع 1 سال بعد) گوید: «امسال در کتاب مآثر والآثار که بدستورالعمل من شیخ مهدی نوشته و اسامی فضلاء و شعرای این عصر را ثبت نموده خلاصه این کتاب را امسال شیخ مهدی ضایع کرد از طرز و موضوعی که من دستورالعمل دادم خارج کرده از هرکس تملق و طمعی داشته تمجید زیاد نموده از این جهت اکثر مردم را از من رنجانده است اما در شرح حال خودش و پدرش دو ورق نوشته و بسگ آبی خودش را رسانده »پس شیخ مهدی عبدالرب آبادی درباره ابوالقاسمخان مسائل دیگری را هم در نظر داشته است، والله العالم. م.
وی فرزند حاج ملا محمدعلی شاهرودی (1293)، و خود از علماء و فقهاء عصر ما بود که در اینسال چنان که در« فهرست کتابخانه رضویه 4: 305» و «تاریخ قومس : 410» نوشته در شاهرود متولد شده و پس از تحصیلات بعتبات رفته، و بعد از ،مراجعت مرجعیت و مقبولیت تمامی پیدا کرده و بتدریس فقه و اصول پرداخت و چندین کتاب تألیف فرمود:
اول : كتاب «إزالة الأوهام» در جواب كتاب «ينابيع الاسلام» که آنرا یکی از نصاری در ردّ اسلام تألیف نموده دویم کتاب «حق المبین» در ردّ بهائیین سیم کتاب «مدنية الاسلام روح التمدن» در اینکه دین اسلام اصلح همه نظامات اجتماعی است. انجام تأليف آن 4 شنبه 11 ذی القعده 1346 چهارم کتاب «مرآت العارفین« در دفع شبهات مبطلين در اثبات نبوت خاصه و عامه انجام تألیف آن سنه 1339 در مشهد. و جماعتی از آن جمله آقا نجفی مرعشی از او روایت می کنند. و او در سه شنبه پانزدهم ماه محرم الحرام سنه 1350 هزار و سیصد و پنجاه مطابق 11 خرداد ماه باستانی ۔ وفات کرده و در قم در قبرستان جدید دفن شد(1).
(1) صاحب عنوان در نقباء البشر: 258:115 ترجمۀ کوتاهی دارد از جمله اینکه او بسال 1346 یکسال و اندی در عتبات عالیات بسر برد همچنین در «أعیان الشیعه
ص: 2466
8: 442 : 1292،» نیز باختصار یاد شده و آنجا شاهرود را بعربی «مجمع الأنهر» دانسته، و از آثار مرحوم شاهرودی کتابی در «تفسیر قرآن کریم» نام برده و گوید که ناتمام است و در آن برخی از مطالب «تفسیر طنطاوی» را رد کرده است.
مختصات آثار چاپشده آن مرحوم نیز در« مؤلفین مشار 1 : 409-410» با مسامحاتی آمده و باید با مراجعه بخود نسخه ها و فهارس دیگر اصلاح شود.م.
تصویر
ص: 2467
وی پسر نهم عباس میرزای نایب السلطنه و خود بطوری که در کتاب «تاریخ رجال ایران در سه قرن اخیر 1 : 105» نوشته :(1)
(1) مرحوم مؤلف تا همینجا نوشتهاند و گویا پس از خواندن داستان مأموریتهای این شهزادۀ نمونه دولتمردان فاسد زمان چون پایان کارش را در مأخذ ،دیده در نوشتن ترجمه یی برای او درمانده و رها کرده اند.
محض ،عبرت آن چند سطر پایانی را در اینجا میآوریم تا از عرف و عادات طبقهٔ حاکمه و زمامداران از خدا بیخبر آن روزگاران گوشه یی نمایانده شود، بامداد گوید:
«اردشیر میرزای رکن الدوله چون بیاده گساری میل مفرط و حرصی شدید داشت، در سال 1282 قمری در سن شصت و اندی بناخوشی کبدی درگذشت و ناصرالدین شاه لقبش را در سال 1283 ق بمحمّدتقی میرزا برادر صلبی خود که حاکم زنجان بود داد. اردشیر میرزا شاهزاده یی بوده ،فاضل، ادیب، شاعر، ولی دائم الخمر، و در اشعار خود آگاه تخلّص می کرده و از ممدوحین قاآنی شاعر معروف نیز بوده است، و چون از منتخبین میرزا ابوالقاسم قائم مقام و میرزا تقی خان امیرکبیر بوده معلوم می شود که لیاقت هم داشته است پایان .
خدا را چه کسانی زمامداران با لیاقت آن دوران بوده اند فاضل ،ادیب، شاعر، ممدوح شاعران و دیگر مداحان زمان و هم «دائم الخمر!».
بد گهر را علم و فن آموختن
دادن تیغ است دست راهزن
برای آگاهی بیشتر از احوال و آثار آن تبه ،روزگار جز کتاب بامداد، مآخذ یاد شده در «فرهنگ سخنوران : 12 ط 2» را میتوان مراجعه کرد خود مرحوم مؤلف نیز چند سطری راجع باین ،شخص ذیل احوال پدرش در (ج 1 ش 82 ص 147) نوشته اند. م.
(وفات سید امام علیشاه سامری نقشبندی )*
شرح احوال او در (1212 ج 2 ش 179 )گذشت.
آقاحسین طباطبائى حسينى قمّى - أدام الله أيامه فرزند مرحوم
ص: 2468
ابن على طباطبائی(1)، و خود از أجله علماء عصر و فقهاء بزرگ زمان ما است و چنانکه در کتاب «انجم فروزان» تألیف میرزا عباس فیض فرزند میرزا محمد
فيض قمی (1293) نوشته وی در این سال در قم متولد شده و هم در آنجا علوم مقدماتی و ادبیه را تحصیل نموده و سپس در تهران سطوح را بپایان رسانید و بعد از آن بعتبات رفت و علوم نظری را در
تصویر
مرحوم آية الله حاج آقا حسین قمی
نجف اشرف و سامره درس خواند تا از رؤوس أساطين محققین و اساتید ارباب فتوى و مجتهدین گردید و از حاج میرزا حسین خلیلی و حاج سید مرتضی کشمیری و حاج شیخ عباس قمی اجازت روایت بهم رسانید چنانکه میرزا محمد علی اردوبادی که از او اجازت روایت دارد در اجازه شیخ حسین آل محفوظ فرموده.
و در سنه 1331 بایران بازگشت و بخواهش مردم مشهد مقدس در آن زمین برین رحل اقامت افکند و بواسطه زهد و ورع و قدس و تقوی و تهجد و عبادت و شجاعت و شهامت و شدّت تعصب در إعلاء شعائر مذهبی و دیگر ملکات فاضله و أخلاق حسنه ریاستی تمام و مرجعیتی کامل بهم رسانید و یکی از روحانیون درجه اوّل در مذهب شیعه گردید و حوزه علمیه خراسان را رونقی بسزا ،بخشید، و چندین نفر از وجوه اهل
ص: 2469
علم دور او جمع شدند.
در سنه 1349 برای دومین مرتبه بمکه معظمه رفت و در مدینه طیبه، مشاهد ائمه بقیع را پس از تخریب وهابیه آباد نمود بلکه یک دستگاه چراغ برق هم در آنجا کشید و از این رو فرقه شیعه را در حجاز شهرت و اهمیتی بهم رسید .
و درع 2 سنه 1354 که بحکم دولت وقت در کشف حجاب و لبس کلاه تأکیدات شدیده میرفت وی برای رفع آن بتهران رهسپار ولدى الورود از طرف شاه سابق ممنوع از ملاقات و قریب یک ماه در باغ سراج الملکی محبوس و تحت نظر درآمد، و سپس مجبور بخروج از ایران شده و در کربلاء متوقف گردید و حوزه علمیه آنجا را رونقی تمام بخشید.
و در سنه 1362 که شاه سابق از کار افتاده و تغییرات دیگری در دولت ایران بهم رسید وی قصد این مملکت نموده بایران حرکت و در هر شهری رسید مقدمش بقبول تلقی شده و استقبالی شایان از او بعمل آمد تا در قم وارد شده و علماء آنجا نهایت احترام از وی منظور آوردند و در ماه های شعبان و رمضان در تهران مانده و مطالبی راجع به مذهب و ملت از دولت وقت درخواست و علماء بزرگ دیگر ق_م ه_م بدین منظور و پشتیبانی وی بتهران ،آمده تا بالاخره نخست وزیر وقت میرزا علیخان سهیلی مطالب او را انجام داده و دیگرباره بقم ،برگشت و در اوائل شوّال بعتبات عالیات حرکت و تاکنون در آن اراضی مقدسه بسر میبرد. و او را اینک فرزندی است بنام حاجی آقا حسن که هم از علماء عصر بشمار می رود.
و دخترش - صفيه خواتون زوجه حاجی آقا سید صدرالدین کربلائی (1299) است.
برای تکمیل این ترجمه رجوع شود به «أمالی : 189» و ضمیمه «تاریخ علماء :خراسان 294» (1).
در «الحديقة الرضویه: 284 پاورقی» تألیف شیخ محمد حسن ادیب هروی، وفات
ص: 2470
وی را نزدیک بظهر روز 14 ع 1/ 1366 - مطابق 17 بهمن 1326 نوشته، و گوید بالا را دست مقبره آخوند خراسانی و آقا سید ابوالحسن اصفهانی دفن شد، در یکی از حجرات صحن نجف.
(1) فرزند دیگر آن ،مرحوم حاجی سید احمد است که در روزنامه اطلاعات س 43 ش 12730 ص 19 س 1 صادره در شنبه 11 آبان 1347 اعلان مجلس ترحیم او در مشهد برای 1 شنبه 11 شعبان 1388 نوشته شده بخط مؤلّف.
مرحوم حاج سید احمد پدر همسر مرحوم محدث قمی است چنانکه در پایان آخرین تعلیقه این شرح حال یاد می شود .م.
(2) چون «تاریخ علماء خراسان» مطبوع و منتشر ،است تنها آنچه را که مر در نسخة أصل كتاب مالی - چاپ نشده نوشته اند، در اینجا می آوریم در شرح احوال حاج آقا حسین قمی سلّمه الله چنان که در شماره 6197 سال 21 معلّم روزنامه اطلاعات صادر در 14 ذی الحجه سنه 1365 نوشته با اندک تغییری آیة الله آقای حاج آقا حسین قمی از سادات طباطبائی قم و تا بیست و هفت واسطه بحضرت امام حسن علیه السلام میرسند فرزند مرحوم آقای حاج سید محمود، که از أخيار و مردمان با تقوی و ملاکین قم بوده است، میباشند در بیست و هشتم ماه رجب سال 1282 هجری قمری در قم متولد شده اند (28 رجب آن سال یک شنبه بوده) تا سن شانزده سالگی در قم تحصیل مقدمات نموده سپس برای ادامه تحصیل بتهران که در آن وقت دارالعلم بوده می.آیند. هفت سال در تهران مشغول تحصیل معقول و منقول می شوند معقول را نزد مرحوم آقای میرزا ابوالحسن جلوه و مرحوم آقا علی مدرّس و برخی از مدرسین دیگر تلمّذ می کنند و منقول را نزد میرزای آشتیانی و اساتید دیگر و ضمنا علوم ریاضی را هم از قبیل حساب و هندسه و هیئت نزد مرحوم شیخ عبدالحسین که در آن وقت استاد ریاضی بوده درس میخواند، و بعد از آن در 23 سالگی بعتبات مشرف و در آن اراضی مقدسه در نزد میرزای شیرازی و حاج آقا رضاء همدانی و آقا سید محمد سید محمد کاظم یزدی و ملا علی نهاوندی و آخوند خراسانی درس خوانده و از شاگردان مبرز آنها گردید، و مورد توجه همه واقع شد، و بعد از آن در محضر حاج میرزا محمد تقی شیرازی؛ مشاور در فتاوی و امور مسلمین گشت تا در سنه 1331 برای زیارت بمشهد ،رفت جمعی کثیر از اهل مشهد از میرزای شیرازی مرقوم اخیر درخواست کردند که دستور دهد تا وی بمشهد بماند
ص: 2471
و برحسب امر وی و خواهش اهل مشهد او در آنجا ساکن شد و بتدریس و ترویج رداخت و چندین نفر از علماء که در آن شهر از درس او برخواسته اند اینک در بلاد عدیده متفرق میباشند و در همان بدو ورود مرجع تقلید و در بسیاری از نقاط مقلدین بسیار بهم رسانید و در سنه 1354 بكربلاء رفت و در آنجا حوزه علمیه را تشکیل داده و مرجعیتی تمام در تدریس و تقلید پیدا کرد و هنگامی که آقا سید ابوالحسن برای معالجه بیعلیک ،رفت بسیاری از علماء نجف از او خواهش کردند که برای سرپرستی حوزه علمیه نجف بدانجا حرکت نماید ولی او برای احترام آقا سید ابوالحسن از آن استنکاف نمود و پس از وفات وی حوزه علمیه تهران تلگرافاً از او خواهش کردند که بنجف رفته و حوزه علمیه آنجا را اداره نماید و او را فرزندان چندی است، از آن جمله سه نفر حاج آقا ،مهدی حاج آقا حاج آقا باقر از علماء و هر سه بمقام اجتهاد رسیده و در کربلاء هر یک حوزه درس حسن جداگانه دارند . انتهی
«مرحوم حاج آقا و شرح احوال او را نیز در شماره 6270 روزنامه «اطلاعات» مانند اینجا با وفات نوشته و محتویات همه را این بنده خود تلفیق نموده و در شماره 2590 روزنامه «عرفان» بچاپ رسید حسین در ظهر 5شنبه 14 ع 1 / 1396 در کاظمین وفات کرد،
و در مختار البلاد 262 شرح حال او را عنوان نموده و در «الذریعه 6 ش 811»حاجی سید محمود را فرزند محمد بن علی طباطبائی نوشته. پایان مطلب «أمالي». مؤلف «علماء معاصرين : 194» (ش 1508) که خود همسن با صاحب عنوان معظم ،بود شرح موجز و مفیدی در اواخر عمر ایشان ،نوشته و صاحب نقباء البشر: 65٣ - 655 نیز شرح حال خوبی برای آن مرحوم قلمی فرموده، جز اینکه روز درگذشت را باشتباه چهارشنبه 14 نوشته با اینکه پس از آن روز دفن را بطور صحیح جمعه 15 ذکر نموده اند.
نویسنده این تعلیقات خود در آن ایام در نجف اشرف حاضر بود و غوغای عام و عزای تمام را در آن مصیبت مشاهده نمود و بقید ،تاریخ روز وفات و روز دفن را در یادداشتهای خود نوشت که اینک حاضر و در نظر است.
ناگفته نگذاریم که مرحوم آیةالله آقا سید ابوالحسن اصفهانی (1284) پس از سالها
ص: 2472
مرجعیت بزرگ جهان تشیع در نهم ذی الحجه 1365 برحمت ایزدی پیوست و بی درنگ آن مقام عالی بمرحوم آیة الله حاج آقا حسین قمی که دو سالی هم از آن مرحوم بزرگتر بود متوجه گردید جز اینکه مرجع جدید در آن هنگام بسیار مریض و علیل بود و برای معالجه مدتی در مریضخانه یی در بغداد بستری گردید و تحت جراحی قرار گرفت و هر دو پهلو را شکافتند و رنج فراوان بر ایشان وارد ساختند و با این همه هیچ سودی عائد نشد و عاقبت پس از سه ماه و پنج روز از درگذشت آیة الله اصفهانی در همان مستشفای بغداد بروز پنجشنبه چهاردهم ربیع یکم طائر روحش بشاخسار جنان پرواز نمود و روز جمعه فردای همان روز جنازه مطهرش را بنجف اشرف حمل نمودند و پس از یک طواف حرم ،اضطراری در مقبرۀ آیة الله شریعت اصفهانی دفن کردند. رضوان الله تعالى عليهم اجمعين.
در پایان برخی دیگر از جاهایی که گزارشی از زندگانی آیةالله قمی را پس از درگذشت آن ،مرحوم نوشته اند یادآور می شود:
١ - مجله گرامی «آیین اسلام »شماره (143) 27 محرم ١٣66.
2 - فوق العاده همان مجله شماره (151) ربیع یکم ١٣66.
3- نشريه 28 هزار روز در تاریخ ایران و جهان ضمیمه روزنامه اطلاعات (ص757)
4- مجلة شريفة «نور علم» شماره (13) ربیع دوم 1406، مبتنی بر مآخذی که بر شمرده اند.
5-« مؤلفین مشار 2 : 873 »که حواشی «عروة الوثقی» و رساله های عملیه صاحب عنوان را با چند سطر شرح حال یاد کرده و مأخذ خود را «فوائد الرضویه، ص 559 »نشان داده است که اگر مقصود کتاب مرحوم محدث قمی داماد برادر آن مرحوم باشد درست نیست.
محدّث قمّى بمناسبتی در مقدمه کتاب خود لختی قلم را در مدح صفات عالیه و ملکات سامیه و مقام والای علم و عمل آیة الله قمی و پدر بزرگوارش بجولان درآورده و در حاشیه همان جا افزوده است که سیّد اجل عالم ورع متقی مولانا الحاج آقا احمد قمّى «برادر معظم صاحب عنوان» جدّ فرزندان من است از دختر گرامی علویه اش و این بزرگوار همانست که در نخستین تعلیقهٔ این عنوان یاد شد ناگفته نماند که عبارت طباطبائی (حسینی در صدر ،عنوان عین نوشته مرحوم معلّم است.م.
ص: 2473
وی کربلائی محمد ،عطار و از غزل سرایان آذربایجان ،است که در اینسال بوباء وفات کرده و در قله أخى سعدالدین دفن شده چنانکه در «دانشمندان آذربایجان
151 »فرموده(1).
(1) دلگیر در «فرهنگ سخنوران 342 ط» نیز مأخذى جز «دانشمندان» و «الذریعه »که از همانجا است .ندارد .م
جگروان ناحیه ئی است در پنجاب هند.
و رجبعلیخان از اهل علم و فضل بوده و کتب چندی تألیف نموده، اول: کتاب «السر الأكبر» در تفسیر سوره فجر دویم کتاب «کشف الغطاء» در تفسیر سوره هل أتى، بفارسی .
و در این سال وفات کرده چنان که در «الذریعه 12 : 165 : 1104» آورده (2).
(1) مأخذ مرحوم معلم در این ترجمه تنها کتاب «الذریعه »بوده است و ما در کتابهای «نجوم السماء» و«تكملة نجوم السماء» و «نزهة الخواطر» و «تذکره علمای هند» و «أعیان الشیعه» عنوانی برای صاحب ترجمه ندیدیم لکن در«الكرام البررة: 536 ، ٩6٧ »، بدون ذكر مأخذ شرح حال مختصری نوشته اند بدین مضمون:
«سید رجب علی خان ،هندی در گذشته ،1282 فرزند علی بخش جگروانی هندی عالمی خبیر و فاضلی جلیل و از اعیان عصر خود در آن بلاد و ثروتمند و مرفه بود، همانگونه که از بهترین اهل علم و فضل و در برخی از دانشها خبیر و در تفسیر و حدیث بارع بود و آثار مهمه یی همانند «السّر الأكبر» و «كشف الغطاء» و جز آن دو داشت». سپس باز تاریخ وفاتش را نوشته اند که بغلط (1272) چاپ شده و در غلطنامه تصحيح فرموده اند. در «ذریعه 615:46:18» نیز تاریخ وفات بخطا (1286) چاپ شده است. مرحوم مشار که نسخه های چاپی دو تألیف یاد شده را دیده، برخی آگاهیهای دیگر در «مؤلفين :٣: ١٠6 »دارد، باین عبارت
ص: 2474
سیّد رجبعلی خان بهادر حسنی حسینی نقوی بهرکی دهلوی لاهوری ( ):
1 - سر اکبر در تفسیر سوره فجر، ط لاهور، ١٢6٧ق، سنگی.
2 - كشف الغطاء عن وجوه آیات هل أتى ط ،لاهور ،سنگی ط،هند 1285 ق، سنگی ،وزیری 125 ص». چنانکه ملاحظه می شود مشار هیچ مأخذى جز دو تأليف ياد شده نداشته است. تنها کسی که در زمان حیات صاحب عنوان از او یاد کرده مرحوم سيد إعجاز حسين هندی «متولد 1240 متوفی 1286» است که در کشف الحجب والأستار : 46٧: 2640» در مدح و تعریف آن جناب و کتابش گوید:
كشف الغطاء في تفسير سورة هل أتى، بالفارسية، للفاضل اللوذعي والعالم الألمعي، منبع الجود والإحسان، قدوة الأعيان، صدر الزمان، المشار إليه بالبنان: السيد رجب عليخان، سلّمه الله الملك المنّان سلك فيه مسلكًا غريبا، بيّن طباق السورة على واقعة كربلاء، أوله إلخ.
مرحوم صاحب «ذریعه» بسخن صاحب« کشف الحجب» نیز اشاره فرموده و آنچه ما میتوانیم بر مطلب فوق بیفزاییم اینست که غلام ربانی نامی از مخالفان مذهب حق آن کتاب شریف را بگمان فاسد خود ردّ نموده و بعنوان «إزالة الخطاء في ردّ كشف الغطاء» بسال 1284 طی 122 صفحه در مطبع محب کشور هند چاپ کرده، و نسخه آن در فهرست کتابهای فارسی چاپ سنگی و کمیاب کتابخانه گنج بخش: 39-40 چاپ لاهور معرفی شده است.
«فرزند صاحب عنوان »
مطلب دیگر این است که رساله مرغوبی در باب مسئله خُمس بفارسی با عنوان «مدارک العقول» اکنون در نزد این حقیر است و آن تألیف مرحوم سید شریف حسین فرزند صاحب ترجمه و در اثبات این که خمس حق آل رسول علیهم السلام است از طریق اهل سنّت و ردّبر ناصبیان بخصوص نویسنده «تحفة اثناعشریه »که شرح حالش در «ج:4 ش 556» گذشت این رساله در 62 صفحه رقعی در« مطبع مجمع البحرين لودیانه» چاپ سنگی شده و پس از آن دو ملحق آمده است:
1- رساله 23 صفحه یی فارسی؛ در اثبات غصب خلافت حقه، بقلم جناب سحبان الزمان سبحان علیخان لکهنوی متوفی 1264 که از آن مرحوم در «ضمائم عبقات الأنوار 6: 1206 ط اصفهان» یاد کردیم( از ص 6٣ تا ٨6). 2 - مكتوب فارسی سیّد ابو القاسم علی بن علی نقوی مدعوّ بسیّد مقرّب على صاحب خطاب به اعلم علماء سنیه مولوی
ص: 2475
تصویر
ص: 2476
علاءالدین (از ص 87 تا 95 )و تنها تاریخی که در این مجموعه هست در همین صفحه 95 و آن پایان کتابت نسخه را برای چاپ میرساند باین عبارت: «24 شهر شوّال المكرم سنه 1275 هجری، مقام جكرا....»
باری از شریف حسین فرزند صاحب عنوان و رساله یاد شده در هیچ یک از کتب و فهارس موجود نزد ما خبری نیست و اینک مختصری در این باره مینویسیم: مصنف در سرآغاز رساله خود را «الحسين بن على النقوى الحسيني، الموعو بالشريف حسین معرفی نموده است که در ضمن میرساند که نام پدرش در اصل علی است و پس از چند سطر مینویسد: «و سمّيتها بآيات القدس في إثبات الخمس، ملقبا بمدارك العقول في إثبات الخمس لآل الرسول».
در صفحه عنوان «که تصویر آن مشاهده می شود» نوشته اند «بهرهٔ سومی از رسالهٔ «لمعة البدر بلمعان البدرين» و سپس مدح و ثنای مؤلف است و پدربزرگوارش «المولوی السيد رجب على المخاطب بأرسطوجاه مولوی سید رجب علیخان بهادر ».
بدلالت عنوان کلّی فوق بكتاب «الذریعه :18 350 :434 »رجوع نمودیم و اینک آنچه در آنجا یافتیم:
« لمعة البدر بلمعان البدرين: اسم لمجموعة رسائل طبعت في مطبعة مجمع البحرين في الهند. خرج منه سبعة أجزاء في 1277».
این بود تمام کلام ذریعه که بسیار موجز و مختصر است و همینقدر معلوم می شود که گویا مؤلف بزرگوار ذریعه آن مجموعه را دیده اند که مشتمل بر هفت جزء بوده و این رسالۀ خمس ما سومین آنها است.
بیش از این تحقیق درباره این پدر و پسر دانشور میسر نگردید و همین اندازه هم مغتنم است.
در اینجا ناگفته نگذاریم که بخصوص قرن سیزدهم هجری در بلاد هند بازار علم و دانش اسلام بسیار گرم بوده و علماء و دانشمندان افزون از شمار در گوشه و کنار آن دیار بتألیف و تصنیف روزگار میگذرانیده و در مقابل ضدیتهای علم_اء رسمي مخالفین؛ قد مردانگی علم و با بحث و مناظره و لوح و قلم پایه های تحقیق علمی را در همۀ ميادين بأعلى درجات ممکن رسانیده و چیزی فروگزار نکرده اند شکرالله مساعيهم الجميلة .م.
ص: 2477
وی فرزند محمود یک خلیل است که مردی شاعر و ادیب و متصوّف از طایفهٔ آل العظم مملکت سوریه بوده.
و خود رفیق بیک نیز از اهل علم و ادب این عصر و مردی سیاسی محسوب می،شد و شعر هم میگفت و در این سال در دمشق متولد شده و کتب چندی تألیف کرده، از آن جمله :
اول كتاب «أشهر مشاهير الاسلام در حرب و سیاست» چهار جزء دویم کتاب «البيان» در تمدن و اسباب عمران سیم کتاب «تنبيه الأفهام» بسوى مطالب حياة اجتماعيه در اسلام چهارم: «الدروس الحکمیه» برای ناشته اسلامیه پنجم: «كيفية انتشار الأديان» و اینکه قیام دین اسلام با دعوت بوده نه با شمشیر و اینها را در «ریحانة الأدب 3: 95 »ذکر کرده.
و در روز چهارشنبه نهم ماه ذی الحجۃ الحرام «عرفه» سنه 1343 هزار و سیصد و چهل و سه مطابق 10 تیرماه باستانی وفات کرد (1).
(1) مآخذ دیگر: «الأعلام زرکلی 3 :30» معجم المؤلفین 4: 170-171» با ذکر اختلاف در تاریخ تولد. م.
وی بطوری که در« فهرست کتابخانه آستان قدس 6 500 : 107 »نوشته از نویسندگان نامی مصر بوده که در اینسال متولد شده و کتابی بنام «أدب الاسلام» در عقاید و عبادات و علم و عمل و معاشرت و حکومت و تهذیب نفس تألیف کرده و آنرا بخدیو مصر عباس پاشای دویم اهداء نموده و پس از مدت چهل و نه سال عمر در سنه 1331 هزار و سیصد و سی و یک وفات کرده (2)
(1) مآخذ :دیگر: «الأعلام زرکلی 3 : 190 »«معجم المؤلفين 5 : 6» با ذکر اختلاف در تاریخ تولد. م.
ص: 2478
در «دیوان سید موسی طالقانی: 391 »شرحی نوشته که با ملاحظه بعضی از مواضع دیگر، بخلاصه این می شود که :
آل بلاغی از خانواده های علمی قدیمه نجف اشرف و از طوایف مشهور علم و ادب آن شهر مقدس است.
و شیخ طالب صاحب عنوان فرزند شیخ عباس بن شیخ ابراهیم بن شیخ حسین بن شيخ عباس بن شيخ حسن بن شیخ عباس بن شیخ محمد علی بن محمد نجفی است.
شیخ محمد علی از علماء معروف عصر خود در مائه دهم بوده، و «شرحی بر اصول کافی» نوشته و در شوّال سنه 1000 وفات نموده و در کربلاء در حرم مقدس دفن شده و اعقاب مذکورین وی همه از علماء زمان خود بوده اند از آن جمله :
نواده اش شیخ حسن بن عباس مذکور صاحب کتاب «تنقیح المقال» در علم رجال در دو جلد از اعیان علماء بوده و در رجب سنه 1105 از تألیف آن فارغ شده.
و فرزندش شیخ عباس بن شیخ حسن هم از علماء و فقهاء بوده و کتابی بنام بغية الطالب» در مسائل عمليّه تألیف نموده که در سنه 1170 از تألیف آن فارغ شده، و او را فرزندانی بوده یکی شیخ محمد علی که در «الذریعه 5 ش 172» و «ريحانة الأدب 172:1» شرحی درباره وی نوشته اند بخلاصه اینکه او از محققین علماء و شاگرد آقای بهبهانی و آقا سید محسن کاظمینی و شیخ جعفر نجفی بوده و در حدود سی جلد کتاب در فقه و غیره تألیف نموده از آن جمله کتاب «جامع الاقوال» در فقه استدلالی، انتهی.
و دیگر شیخ حسین که در عمود نسب صاحب عنوان است.
و صاحب عنوان یکی از مشاهیر رجال عصر خویش بوده، بطوری که از اجلاء علماء و اکابر ادباء و صلحاء اتقیاء بشمار می آمده.
در «دیوان مذکور محل ،مسطور نوشته که وی در سنه 1266 ناگهان بسفر رفته
ص: 2479
و چند سال کسی از او خبر نداشت و همی بر وی اظهار اندوه می نمودند، و بیشتر از همه سید صالح قزوینی بر او تلهف مینمود و چون برگشت، سید صالح «موشّحه» ئی در مدح او سرود و باقی آنهائی که در ایام غیبت او اظهار حسرت بر غیبت او نموده بودند، از روی آن موشحاتی گفتند.
و بالأخره، شيخ طالب در اینسال وفات کرده و فرزندانی داشته، یکی شیخ حسین که از اهل شعر و ادب بوده و دیوانی در اشعار» دارد، چنانکه در «الذریعه :9 ش 883» فرموده و دیگر شیخ حسن که فرزند او شیخ محمد جواد در (1352) بیاید(1)
(1) مرحوم شیخ طالب بلاغی در «الكرام البررة: 6٧6-6٧٨» و «ماضي النجف و حاضرها 2 :72 -75» و «شعراء الغريّ :419:4 - 435 »شرح حال ممتعی دارد و در ماضی و کرام در آغاز و انجام عنوان وفاتش را در همین سال (1282) نوشته اند اما در شعراء (1283) برقم آورده است که گویا اشتباه چاپی است. م.
وی از جمله علماء و فضلاء هند بوده که در این سال متولد شده و در سنه 1302 در لکهنو سکونت ،نموده و در نزد سید ابوالحسن دلداری (1288) درس خوانده وكتب چندی تألیف فرموده از آن جمله اول کتاب تحریر الکلام در حکم جنب از حرام دویم کتاب «التقرير الحاسم» برای عروسی قاسم (ع) سیم: «کتاب التوحيد والعدل» چهارم کتاب «القول الشافی» در ترجمه «اصول کافی» .
و در شنبه اول ماه ذی القعدة الحرام سنه 1357 هزار و سیصد و پنجاه و هفت مطابق 3 دی ماه باستانی در همان لکهنو وفات ،کرد چنان که در جلد چهارم «الذریعه: ش 1598 نوشته با تولدش در اینسال و سکونتش در (1302) در لکهنو. و در همین جلد «ش 645» در بیان «ترجمه محیط دائره» در عروض و قوافی که از تألیفات او است؛ تولدش را در سنه 1302 نوشته که آن ظاهرا اشتباه است.
ص: 2480
و دیگر از تألیفات او که در «ج 8 ش 261 »نوشته این چند کتاب است که با ملاحظه چهار شماره قبل و ترجمه محیط ذکر می شود :
ششم کتاب «الدر المنتظم» در حل جذر أصم .هفتم کتاب «الصوب الهطال».
هشتم: «کتاب نُبُوَّت» (1).
(1) شرح حال صاحب ترجمه در« نقباء البشر: 979» بعنوان «السيد ظهور الحسن بن السيد زنده على اليارهوى الهندى من مشاهير علماء الهند» بدون تاریخ تولد، یاد شده و در پاورقی نوشته اند که نامش بصورت مرقوم در کتاب« تذکرهٔ بی بها 206 »آمده و در جاهای دیگر که ظهور الحسین نوشته اند اشتباهست .انتهى در نزهة الخواطر (8: 206 : 191 نیز یک فاضل حنفی مذهب معاصرش را بنام ظهور الحسن الرامپوری عنوان کرده و ظهور الحسین نام ندارد .م
ابیورد ناحیه ئی است در خراسان .
و شیخ علی از اهل علم و ادب و أصلاً از ابیورد و ساکن شیراز بوده، و شعر هم ،گفته و همانا در این سال در قریه لاله گون متولد شده چنان که در« الذریعه 9: 748 »فرموده و در سامره نزد شاگردان میرزای شیرازی درس خوانده و کتابی بنام «کنز النصایح» یا «گنج سعادت» و «قصیده»ئی در تتبع «قصیدهٔ خاقانی» در وصف ایوان کسری، و «قصیده ئی در وصف تخت جمشید »که خرابه هایش در فارس موجود است؛ بنظم آورده (چنانکه فرصت شیرازی نیز قصیده ئی در وصف خرابه های مذکور بنظم آورده).
و در ماه رجب الفرد سنه 1357هزار و سیصد و پنجاه و هفت مطابق« مرداد شهریور» ماه باستانی - وفات کرده (2).
(1) مرحوم مشار در «مؤلفین کتب چاپی 182:4» درباره صاحب ترجمه چند سطری بعنوان: «حاج شیخ علی بن حبیب الله بن عبدالله ابیوردی شیرازی متخلّص به حبیب »بنقل از «دانشمندان و سخن سرایان فارس :22 221 - 228 »و «شهر شیراز 189 »
آورده و تألیفات چاپ شده او را چنین ذکر نموده است
ص: 2481
1 - «دزدبگیر، ردّ بهائیه» 2 - « ذخيرة المعاد» 3- «الفرائد العلوية» 4- «كنز النصائح »یا گنج سعادت بشعر و مختصات چاپی آنها را نیز نوشته است.
مرحوم رکن زاده آدمیت در کتاب یاد شده او را بعنوان «حبیب ،شیرازی» و نامش را مرحوم شیخعلی مجتهد ابیوردی شیرازی با نسبش بشرح بالا نوشته و گوید:« از فضلاء و شعراء و مجتهدین معاصر است در سال 1282 در قریه لاله گون سرحد چهاردانگه متولد شده »تا گوید:« بیست و چهار ساله بود که برای تکمیل تحصیلات ديني و أخذ جواز اجتهاد بعراق عرب رفت و بسامره وارد شد و در محضر درس حاج میرزا حسن مجدّد شیرازی حضور یافت و تا سال 1312 که مجدّد حیات داشت در خدمت او بود و استفاده می کرد و اجازه گرفت پس از فوت آن مرحوم بنجف رفت و مدتی در حوزه درس آخوند مولی محمد کاظم مجتهد خراسانی معلومات خود را... بوجه أتم و اکمل بپایان رسانید و حسب الأمر آخوند مذکور برای ترویج مشروطه ایران بشیراز برگشت و مردم شیراز از او استقبال شایان کردند و... اهالی شیراز او را بوکالت انتخاب کردند و بطهران رفت و پس از پایان دوره مجلس بشیر از برگشت ابیوردی خط نسخ و شکسته را خوش مینوشت و چند جلد قرآن مجید بخط خوش نسخ و همچنین قطعاتی بخط شکسته نوشته است بمناسبت نام پدرش که حبیب الله بوده تخلّص خود را حبیب اختیار کرده است، ... قسمتی از اشعارش که از دستبرد زمانه محفوظ مانده و متضمّن مدح ائمه اطهار و مثنویات اخلاقی است برادرش آقای نصرالله قهرمانی مدون کرده و مرحوم آقا داداش اردبیلی مؤسس کتابفروشی احمدی آنرا بنام «کنز النصائح» یا «گنج سعادت» بسال 1325 شمسی در شیراز چاپ کرده است و مطالب مندرجه در این ترجمه هم از دیباچه دیوان مزبور اقتباس شده است.... نگارنده رساله ای از او دیده است بنام «دزدبگیر» که سابقاً در شیراز چاپ شده و در ردّ طائفه بهائیه است. رکن زاده سپس مقداری از اشعار صاحب عنوان را نقل کرده و در پایان ترجمه گوید:
در ماه رجب سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت در شیراز وفات یافت و شعاع الملک سرود
فیلسوف زمانه شیخ علی
شیعه خالص عليّ ولي
گفت تاریخ او شعاع الملک
وای از مرگ حاج شیخ علی 1357
نگارنده این تعلیقات :گوید که مرحوم ،رکن ،زاده حساب نکرده این شمارهٔ «1357» را در زیر ماده گذارده است در حالی که شاعر آنرا بسال شمسی سروده که 1317 باشد. م.
ص: 2482
وی فرزند مرحوم حاج سید محمد شفیع جاپلقی است که در سال (1280 ش 1458) گذشت و خود از علماء عصر خویش و به آقا کوچک معروف بوده و ظاهرا در این موارد مثلاً پدرش را آقا بزرگ و وی را آقا کوچک میگرفته اند.
و بهرحال، وی تألیفاتی دارد. اول: إلحاقاتي بركتاب «القواعد الشریفیه» پدرش در بعضی از مبادی ،لغویه چنانکه در کتاب «الذریعه 17: 184: 972» فرموده. دویم: «رساله در استصحاب».
و ،آخر در این سال وفات ،کرده چنانکه در «الذریعه 2 ش 821 و 17 ش مذکوره» فرموده و آنرا از قول خواهر زاده اش آقا رضا نقل کرده و در «المآثر: 1:2» در عنوانی مخصوص ،بوی یک سال بعد از پدرش گفته و در «أحسن الودیعه 14:1» بسالی پیش از وفات ،پدرش بنقل از المآثر ،نوشته و آن نقل اشتباه است چنانکه هر دو کتاب اینک حاضر و در نظر است (1).
(1) در أعیان الشیعه :36 : 121 حرف ش ذیل احوال پدر گوید: «.... ولده الأكبر المتوفّى بعده بسنتين سنة 1282 پدر در حرف میم اعیان 224:45 »نیز معنون است. م.
(وفات حاجی میرزا علی اکبر قوام الملک شیرازی )*
شرح احوال او در (1203 ش 86) گذشت.
اندرمان دیهی است از توابع تهران .
و مرحوم حاجی ملاً میرزا محمد از أجلّه علماء عصر خود در تهران بوده، و نفوذ کلمه و بسط یدی تمام داشته و در اثر آنها مدرسه فخریه مدتها بدست وی بود، و او بر کافه علماء مقدّم، و در فصل خصومات و إغاثة ملهوفین کوتاهی نمی کرد.
و در این سال در تهران وفات ،نمود و نعش او را بهمان حال تر و تازه حمل بعتبات
ص: 2483
نموده و در نجف در حجره علماء که بر طرف راست وارد شونده از در سلطانی «یعنی در غربي» صحن مقدس می باشد نزد آقا سید صدرالدین ،عاملی، دفن کردند، چنانکه در جلد چهارم «الذریعه: 446 »فرموده و در« تاریخ سرتیپ» این دو شعر را در تاریخ آن آورده:
دريغ حاجي ملا محمد آن که بود
ز خاک آنجا، کش باشد آب آن درمان
ز دست مردم ری رفت و آمدش تاریخ
بهشت دیان جای علیم اندرمان 1282
و فرزندش شیخ عبدالله در سنه 1348 بیاید.
(وفات شیخ محمد بربیر بیروتی)
شرح احوالش در (1261 ج 5 ش 994) گذشت.
وی فرزند آقا مرتضی و از جمله علماء ،است و در این سال متولد شده و کتب چندی تألیف کرده؛ از آن جمله «کتاب اربعین» در آداب و اخلاق بسیار مفصل (1).
(1) مأخذ این مطالب تنها «الذریعه 1 : 413 : 2140» که در 1355ق در نجف اشرف چاپ شده بوده و لكن دو سه سال بعد كه «الأربعون حديثاً» در 203 صفحه در نجف بطبع رسید و مؤلف شرح حال خود را در مقدمه آن آورد، صاحب ذریعه» او را در نقباء البشر : 269 : 571 ترجمه نموده و تاریخ تولدش را گویا باستناد
آن مقدّمه (1281) ،نوشت هم در عنوان و هم در آغاز شرح حال، و این که مرحوم معلم نوشته اند «کتاب اربعین در آداب و اخلاق، بسیار مفصل اندک مسامحه یی دارد، چه در دو کتاب مأخذ آنرا در أحكام و اخلاق نوشته اند و نه بسیار مفصل در پایان کتاب هم اجازات مشایخش را برای خود چاپ کرده و از جمله آنان مرحوم حاج شیخ مرتضی آشتیانی است که شرح حالش در همین جلد ( 1280 ش 1459) گذشت.
باری شرح حال صاحب عنوان طی یک صفحه تمام در «نقباء» مذکور و او را شیخ محمد تقی طهرانی مقدّس خوانده اند که نیاکان او همدانی و خود زاده طهران و دلداده نجف اشرف بود و در خلال سی سالی در بمبئی مرجع دینی شیعیان گردید و در 1355
ص: 2484
بنجف اشرف بازگشت نمود و در 29 شوال 1358هزار و سیصد و پنجاه و هشت. مطابق دوشنبه 19 آذر 1318 - وفات یافت و در وادی السلام در صحن مزار هود و صالح بخاک سپرده شد، انتهی .م.
وی فرزند محمدعلی و خود از رجال علم و ادب این عصر است که در این سال۔ چنانکه در «الذریعه 234:18: 165 »فرموده در نجف متولد شده، و کتابی در «تاریخ مختصر ایران» تألیف کرده و آخر در سنه 1354هزار و سیصد و پنجاه و چهار وفات ،نموده انتهى .
و بناء براین مدت عمرش شصت و سه سال خواهد بود.
و در همین عنوان یک نفر دیگر را بنام حسین سعادت نوری اصفهانی ذکر کرده و فرماید وی کتابی دارد بنام گلهای ادب در تذکرهٔ شعرای معاصرین و آنها را دو نفر دانسته انتهی (1)
و بطوری که در مؤلفین کتب چاپی 2 : 753 نوشته صاحب عنوان پس از تکمیل تحصیلات فقه و ادب بطهران رفته و کتابی در« تاریخ مختصر ایران» تألیف نموده و در سنه هزار و سیصد و پنجاه و چهار وفات نموده .
و از دانشمندان و سخن سرایان فارس 3: 95 چنین برآید که :
وی فرزند شیخ محمد علی بن حاج شیخ عبدالکریم بن ملا حسن واعظ بن شيخ عبدالعلی بن عالیشاه بن قطب الدین ،است که در این سال در نجف متولد شده و در 1316 در طهران معلم بوده و در 1317 مأمور تأسیس مدرسه سعادت بوشهر گردید، و عده زیادی از تربیت وی دارای فضایل علمی و اخلاقی شدند. و در 1342 از طرف اهالی لارستان بنمایندگی مجلس شوری برگزیده شد و در 1346 مدیر دبستان شعاعیه شیراز شد. و بالاخره در شب یکشنبه دویم ماه شوّال المكرّم سنه 1354 - مطابق 7 دی ماه باستانی در شیراز وفات کرد و او را تألیفاتی است اول «تاریخ خلیج فارس». دویم «کتاب مختصری در منطق» سیم تاریخ مختصر ایران و او با این که فاقد یک
ص: 2485
دست بوده و ناچار برای قطع آن بهندوستان ،رفته میتوان گفت که خدماتی بمعارف ایران ،کرده و امثال او از انگشتان دو دست تجاوز نمی کند .انتهی.
(1) گزیدۀ شرح حال ،حسین سعادت نوری در مؤلفین مشار» بنقل از «تذکرهٔ شعرای معاصر :اصفهان 244 »با خصوصیات هفت اثر چاپ شده او آمده است و کتاب دیگرش بنام «ظل السلطان جلد اول» در 1347 ش در تهران چاپ شد و پشت جلد آن در معرفی نویسنده و اینکه او بسال (1285 ش) در اصفهان بدنیا آمده و همچنین است در «پیش گفتار» نهمین نوشته یی که از وی با عنوان «زندگی حاج میرزا آقاسی» در روزهای پایانی عمر او چاپ شد از انتشارات وحید ،تهران 347 ص 1356 ش. این کتاب در واقع مجموعه مقالاتی است که سعادت پیرامون شرح حال حاجی در چندین شماره از مجله یغما نگاشت و دارای ارزش تاریخی بسیار می باشد.
در همان «پیش گفتار» است که «سعادت در سالهای اخیر زمینگیر و خانه نشین شده بود و با درد و رنج روزگار میگذرانید» درگذشتش را نیز همانجا در روز سوم دیماه (1355 ش) نوشته اند که مطابق آدینه دوم محرم 1397 ،است، لکن در مجله «راهنمای کتاب 19: 11 و 12 926، بهمن و اسفند 1355 »ضمن شرح حال او تاریخ فوت را چهارم دیماه نوشته اند که گویا درست همان سوم ،باشد چه آگهی ترحیمش را در شنبه چهارم؛ روزنامه «اطلاعات ش 15196 »با مضاء تنی چند از دانشمندان زمان چاپ کرد مبنی بر انعقاد مجلس ختم در بعد از ظهر دوشنبه 6 دی در خانقاه صوفیان تهران بهرحال او هفتاد سالی در این جهان زیست و فرزندانی هم از خود بجا نهاد. ناگفته نگذاریم که از حسین سعادت نوری مقالات شیوای بسیاری در مجله های یادگار ارمغان ،غما وحید و روزنامه های «عرفان اخگر اصفهان» و «نشریه وزارت امور خارجه ایران در زمان حیاتش چاپ شده و یکی از بهترین آنها نقدی است که پیرامن چاپ نخست کتاب روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه در سال 19 مجله یغما) نوشت و از آنجا در مقدّمۀ چاپ دوم آن کتاب آورده شد و فهرست آنچه سعادت در مجلات تهران نگاشته در مجلدات کتاب گرانقدر فهرست مقالات فارسی دیده می شود و شایسته است که همه مقالات و نوشته های او با تحقیق جدید گردآوری و چاپ شود. نمونه سروده های نوجوانی او نیز دو بیت شعر است که ایزدگشسب در «نامه سخنوران 159 ط 1316 ش» با عنوان «سعادت ،نوری ،حسین گرد آورنده گلهای ادب» آورده است. .م.
ص: 2486
وی فرزند مرحوم سيد حجة الاسلام 29 (1260 ش 957) و خود از علماء وفقهاء، وبنص مجله «یادگار 5 : 10 : 43 »شاگرد صاحب «جواهر» بوده و در تذكرة القبور : 94 وی را از اهل عبادت و تقوی نوشته و فرماید که صبح ها را در مسجد سید امامت می نموده انتهی.
و او در اینسال چنان که در مجله ذکر شده وفات کرده، و بمرقومات «تذکره» در بیرون صندوق قبر پدر بزرگوار بطریق پیش رو دفن است.
و فرزندش میر سید محمد مهدی در 1278) ش (1399) گذشت (1).
(1) اقبال آشتیانی بسال 1328 ش شرح حالی از مرحوم سيد حجة الاسلام والد ماجد صاحب این عنوان بقلم خود نوشت و در آخرین شماره مجله «یادگار 5: 10: 43-28،» چاپ کرد و آنجا بساحت قدس آن یگانه زمان بسی ترک ادب نمود و از إجراء أحكام و حدود شرعیه اش بیباکانه بد گفت چه خود و دیگر دست پرورده های عصر مشروطیت از قید آیین و مذهب آزاد و بیگانه بودند و إجراء احكام شرعيّه و حدّ زدن میخواران و دیگر مجرمان را تحمل نمی کردند اتفاق را که از باطن سیّد والامقام و عقوبت استهزاء بأحكام «یادگار» بهمان شماره موقوف و گرداننده آن نیز راهی دیار فرنگ شد و در غربت از دنیا رفت.
،باری اقبال در پایان آن شرح حال مطالبی از رسالهٔ غرقاب میر سید محمدمهدی فرزند صاحب عنوان نقل کرده و از جمله آنچه را که در متن بدان اشاره شده و این است عین عبارت نسخه خطی غرقاب 70 که اینک تصویر آن در اختیار ما است:« أما الوالد الماجد الورع الفاضل والعامل اللوذعى الألمعي قدوة أرباب المجد والكمال و عمدة أرباب الزهد والإفضال الفقيه النبيه الحاج السيد محمد على اعلى الله مقامهما العالى، و كان مجازاً من الشيخ محمد حسن طاب الله ثراه، كما أشرنا اليه، و قد توفي آخر شعبان عام الاثنين وثمانين بعد المائتين، وكان عمره يومئذ خمسة و خمسين سنة، وكنت يومئذ ابن اربع سنين أو خمسة »انتهى بلفظه.
نویسنده «غرقاب» فوت پدرش را در آخر ماه شعبان 1282 و عمر خودش را در آن هنگام چهار یا پنج سال ،نوشته، یعنی تصریح بسال ولادت خود نکرده، اما اقبال که آنچه
ص: 2487
درباره حاج سید محمدعلی و پسرش نوشته تنها از «غرقاب» آورده كلمة أو خمسة را نادیده گرفته و بی محابا تاریخ 1278 را برای تولد او تعیین کرده، گوید: و پسر حاج سید محمد علی بنام سید محمد مهدی متولد سال 1278.... تاریخ وفات مؤلف رسالۀ غرقاب بدست نیامد مرحوم معلم نیز که ترجمه سید محمدمهدی را در «ج 1 : 2239 : 1399» نوشته اند تمام آن شرح چهار سطری را از نوشته اقبال گرفته اند نه از جای دیگر و اعتماد آنجا سید را در وقایع 1278 عنوان کرده اند در حالی که هیچ دلیلی بر عین آن سال نیست و چون بهنگام چاپ آن موضع از «مکارم» رسالهٔ «غرقاب» حاضر نبود باین مطلب پی نبرده بودیم تا در حاشیه تذکر دهیم.
مؤلف گرامی «بیان المفاخر 203:2» نیز که تاریخ تولد سیّد محمد مهدی را همان گونه نوشته اند باید مأخذشان همان مکارم و یادگار باشد، اما تاریخ وفات و مدفن او را که بدست آورده اند چنین نوشته اند:
در سال 1278 متولد گردیده و در 12 شوال سال 1326 وفات یافته در بقعه تکیه
آقا سید أبو جعفر در تخت فولاد مدفون گردید. اما اینکه در «غرقاب» نوشته است «كما أشرنا إليه» بازگشت بآنست که در نیمه های رساله «ص 6٢» در احوال صاحب «جواهر» گفته است: «و غالب علماء العصر مجاز من قبل هذا الشيخ الأكبر، وقد أجاز للسيدين الفاضلين الورعين عمّي حجة الاسلام و والدي العلام أعلى الله في الخلد مقامهما، وقد رأيتُ الأخير و قد أكثر فيها من التجليل والاحترام وتجاوز الحد من المبالغة في التعظيم والإكرام المصرّح في غاية جلالة المجاز ومزيد الاعتناء بعلمه،» انتهى.
«غرقاب» در حقیقت مجموعه مطالب چندی است مستفاد از کتاب شریف روضات «الجنّات با اضافاتی پیرامون احوال خود و خاندان و استادانش باختصار، و در غیر از این اضافات عموم مطالبش از روضات» است تا بدان حد که تاریخ فوت جد امجدش سیّد حجة الاسلام را هم از آن کتاب آورده است : و بالجملة، كان انتقاله من دارالفاني إلى دار الباقي في عصر يوم الأحد الثاني من شهر ربيع الأول، إلخ: «ص 6٩ نسخه».
در اینجا چند جمله یی را که آن مرحوم در اواخر زمان حیات دونیای عالیقدر م_ا صاحب روضات الجنّات و صاحب «مباني الأصول» راجع به آن دو برادر بزرگوار نوشته
ص: 2488
است بیاوریم که چندان بی مناسبت نیست :
در «ص 6٧» در زمرۀ اسامی چند تن از حضار مجلس درس سيد حجة الاسلام «اعلی الله مقامه »گوید: والسيد السند الفاضل المعتمد الميرزا محمد باقر الاصفهاني مؤلف روضات الجنّات فى الرجال، دام عمره و أجزل بره و در ص 72 که خاتمه رساله است چند تن از مشاهير علماء را که تا نزدیک سال 1320 ق در گذشته اند یاد کرده و از جمله گوید: و في العالم الثالث عشر مات السيد الجليل والعالم النبيل الميرزا محمد باقر الموسوى مؤلف روضات الجنات فى الرجال من اصفهان و كان عمره تسعين سنة و كان مجازا من الجد العلامة حجة الاسلام، اعلی الله مقامه».
و در ص 71 که شرحی پیرامون احوال مرحوم آیة الله آقا میر سید حسن مدرّس محله نوی ،نوشته دو شاگرد مجتهد بزرگ او را که آن هنگام در قید حیات بوده اند یاد کرده است اول میرزای شیرازی «قدس سره» و دوم:« السيد السند والركن المعتمد أعلم علماء عصره و وحيد أوانه و دهره سيدنا الأستاد الميرزا محمد هاشم دام إفضاله على رؤس العباد، فإنّ هذين العلمين كانا شريكاً في الدرس على جناب السيد المقدّس، حتى صار الأول ، دام ظلّه، ملاذا للأنام و مفتيا للفرقة الناجية شرقاً وغرباً عجما و عربا، والثاني رأسًا و رئيسًا و قاضيا و حاكما و مدرسًا والأن ينحصر أمر التدريس باصفهان إلى جنابه المعظم المفخّم دامت أیام افاداته». و در خاتمه ص :گوید و في شهر رمضان هذا العام مات السيد العلامة وافضل علماء الخاصة والعامة، الميرزا محمدهاشم الموسوى الخونسارى الاصفهانى المنتهي نسبه بالسيد عبدالله بن الامام السابع مولانا موسى بن جعفر الكاظم، صلوات الله و سلامه، بخمسة وعشرين واسطة من النجف، بعد حركته من اصفهان بعزم زيارة الأئمة الأنام و قصد تشرف بيت الله الحرام، فلم يمهله الأجل و قصر عنه الأمل، رضوان الله عليه ولعمري قلما يوجدله في بلاد العجم نظير كما يشهد له من شهد فضائله و لا ينبتك مثل خبير، و قد تجاوز عمره من الثمانين، وقد أدرك جما غفيرا من الأسانيد الأساطين كصاحبي المطالع» و «الاشارات و الميرزا سيد حسن والسيد صدرالدين الموسوي العاملي والحاج التويسركاني والسيد الشهشهاني والشيخ الأنصاري و غيرهم من الأجلاء، اعلى الله مقامهم.
و از ص 74 و 75 که آخر رساله است معلوم می شود که مؤلف غرقاب خود، در نجف اشرف بمجالس درس آیات عظام مرحوم شیخ محمدحسن مامقانی و مرحوم
ص: 2489
آخوند ملا محمد شربیانی و مرحوم شیخ عبدالله مازندرانی حاضر شده و استفاده کرده و در اصفهان نزد مرحوم آیة الله العظمی آقا میرزا سید محمدهاشم مجتهد چهارسوقی و مرحوم آیة الله آقا شیخ مرتضی ریزی اصفهانی درس خوانده است. چون غرقاب تا بحال چاپ نشده و نسخه متعدّد ،ندارد ما با وجود ضعف عربیت مشهود آن عبارات مبادرت بنقل مطالب فوق از آن رساله نموديم والعُذر عندكرام الناس مقبول.
بازگشت بأحوال صاحب عنوان :
مؤلف گرامی کتاب شریف «بیان المفاخر 2: 159 »در شرح حال صاحب عنوان فرموده اند: مرحوم حاج سید محمد علی دارای پنج فرزند پسر بشرح زیر بوده است : 1 - آقا سید ابوالحسن، پدر آقا سید حسن شفتی ساکن طهران و آقا سید فرج الله ساكن قم و مدفون در آنجا 2- آقا سیدابوالقاسم، پدر آقا حسین موسوی بیدآبادی معروف .پدرجان 3- آقاسید علی 4-آقاسید مهدی مؤلف کتاب «غرقاب». 5- آقاسید محمد در کتابخانه آیةالله مرعشی نجفی در قم مجموعه یی بشماره 1995 می باشد، شامل چهار رساله از تألیفات مرحوم حاج سيّد محمد على صاحب عنوان بدین شرح : ١- إتلاف العبد مال المولى و جنايته عليه 2 - الصلوة في مكان المغصوب ٣- شرح شرائع الإسلام محقق اوّل 4- شرح لمعة دمشقیه،
در ضمن این مجموعه صورت اجازه مرحوم آقا شیخ محمد حسن صاحب جواهر الکلام جهت مرحوم حاج سید محمد علی نقل گردیده، و از رسالهٔ «شرح لمعه»
مستفاد می شود که آنها تقریرات استادش مرحوم صاحب «جواهر» می باشد و دو رسالهٔ و سوم در سال 1293 در نجف اشرف نوشته شده است ص ٣66 پنجم فهرست کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، قم» پایان برای سیدابوالحسن و فرزندانش رجوع فرمایند به نقباء البشر : 41 و استدراکات و تعلیقات : 5 : 96. م.
وی فرزند میرزا محمد علی وامق بن محمد باقر بن میرزا محمد سعید بن میرزا محمدامین حسینی حسنی(ره) است.
در نامه یی که سید محمد حسین طباطبائی از علماء قم در 25 رجب 1388 بآقای روضاتی ،نوشته نسب میرزا محمد علی وامق را از« آشیانه می کده» که اینک ذکر می شود.
ص: 2490
اینطور نقل کرده
محمد على «وامق» بن محمدباقر بن سيد يحيى بن میرزا سعید بن میرزا محمد امین بن میرزا محمد كبير بن ميرزا محمد رضی بن میر محمد محسن بن غیاث الدين الحسيني الحسنى .
میرزا محمدامین از اهل علم و فضل بوده و شعر را نیکو می گفته.
فرزندش میرزا محمد سعید نیز مردی عارف و متموّل و شاعر و با علم بوده و مخصوصا در حلّ أشعار خاقانی و خمسه نظامی و لغز و معمّی بصیرت تمام داشته و زوجه اش دختر 37 میرزا صدرای 36 یزدی بوده که در (1329) بیاید و این مخدّره زنی فاضله و خوش نویس و طبیب و شاعره بوده و تخلّص اسیری می نموده. و أعقاب خوشنویس این میرزا محمد سعید تاکنون در یزد موجود و آنها را بنسبت وی میرزا سعیدی می،گویند و جماعتی از علماء و أعیان از آنها بهم رسیده اند.
فرزندش سید محمد باقر در سنه 1255 وفات کرده .
فرزندش میرزا محمد علی ،وامق از فضلاء و رجال بزرگ عصر و زمان خویش بوده و مادرش دختر میرزا محمد صادق منشی کرمانی است و( میرزا محمد صادق مذکور نیز عالم و شاعر بوده و تخلّص بیغش می نموده و «دیوانی در اشعار» دارد).
و میرزا محمد علی وامق در کرمان متولد شده و در کودکی بوطن اصلی خود «یزد» آمد و آنجا در مدرسه مصلّى بتحصیل پرداخت و در مابین سی و چهل سالگی بسیاحت رفته و في الجمله عراق عرب و عجم و آذربایجان و خراسان را دید و در مشهد و غیره خدمت جماعتی از علماء و فضلاء و اهل استعداد رسید و از صحبت آنها بهره مند گردید و در اشعار دیوانی ترتیب داد و تخلص خود را وامق نهاد و نیز کتابی بنام می کده در احوال شعراء تألیف کرد که آنرا «تذکره منی کده» یا «آشیانه می کده» میگویند و گرچه تاکنون آن را ما ندیده ایم لکن از منقولات آن در آینه دانشوران «قم معلوم می شود که کتابی نفیس با عباراتی سلیس است تألیف آن سنه 1255 تا سنه 1262 .
وفاتش همان سال یا سال بعد «1263».
ص: 2491
و در تاریخ یزد 340 او را با میرزا محمدعلی مدرّسی حیران تخلّص (1329) یکی دانسته و مطالب مربوط بهر دو را مختلطاً دربارهٔ یک نفر ،آورده چنان که در آینه دانشوران نیز احوال و تواریخ این دو خانواده میرزا سعیدی و مدرسی را بطوری مغلوط و ،مغشوش، در (ص 35 و ص 41 تا 48 )نوشته که کمال اشتباه در آن بهم میرسد و این تواریخ که ما نوشتیم مأخوذ از جلد چهارم «الذریعه» است که مؤلف بزرگوار آن از «آینه» بفکر ثاقب خود استخراج و اختیار نموده. و بهرحال، سیّد یحیی فرزند میرزا محمد علی ،وامق که صاحب این عنوان است از علماء و فضلاء ،بوده و کتب چندی تألیف ،نموده و در مدرسه مصلّی یزد بتدریس اشتغال داشته و تخلّص در اشعار فدائی می کرده و در ادبیت هم کامل بوده و در این سال بوباء وفات کرده و فرزندش حاجی میرزا سید حسین وامق در (1307) بیاید (1)
(1) برای آگاهی بیشتر از همه مندرجات این عنوان بدو کتاب تذکره «حديقة الشعراء» مرحوم سيد احمد دیوان بیکی و تعلیقات آن و تاریخ تذکره های فارسی ط 2 براهنمایی فهرست اعلام آنها مراجعه فرمایند. م.
«أما بنعمة ربك فحدّث »
در خردادماه 72 «حجه 1413» همزمان با حروفچینی این صفحات نسخه چاپی «تذکره می کده» باصفهان رسید که بهمت والای فرهنگدوستی ادب پرور از خطه یزد همین روزها در تهران چاپ شده است دارای 40 ص دیباچۀ مصحح، و از ص 41 تا ٢٧6 متن تذکره و از 277 تا 352 که پایان کتاب است افادات گوناگون را در بر دارد سعیشان مشکور باد.
امید که با پیدا شدن نسخهٔ اصلی با حفظ امانت رسم خط مؤلّف بسیار پرمایه و آوردن تمام سروده های او و نیز تجلیل و احترام شایسته نسبت بنام و نشان دانشمندان که آینه حق شناسی و آداب دانی انسان است و همچنین تصحیح اغلاطی که از راه ضعف ادبی ناشی شده اقدام بچاپ ممتاز دیگری فرمایند، ان شاء الله .م.
ص: 2492
سنه 1283 قمری مطابق سنه ١٢45 شمسی
شنبه غره ماه محرم الحرام 7 جوزاماه برجی
وی فرزند مرحوم آقا میرزا مسیح 34 چهارسویی (1255 ج 5 ش 859)، و خود از علماء اصفهان بود که در شنبه(1) بیست و یکم ماه صفر المظفر اینسال، چنان که در «شجره نامۀ چهارسویی ها »نوشته مطابق (...) سرطان ماه برجی متولد شده و در «الذریعه 3 : 355 س 11 »اشتباها نام او را جمال الدین نوشته.
و بهرحال، او سالها در اصفهان بعلم و عمل رفتار کرد، و بخط خوش خویش کتب چندی استنساخ نمود و کتابی هم در احوال شیطان» تألیف فرمود (2). و بالاخره آخر هم در اصفهان پس از مدت هفتاد و هفت سال و شش ماه قمری و بیست و پنج روز عمر در چهارشنبه شانزدهم ماه رمضان المبارک سنه 1360هزار و سیصد و شصت مطابق 16 مهرماه باستانی وفات کرد و در تخت پولاد در بقعهٔ جدّ بزرگوار خود آقا میرزا محمد باقر مابین قبر پدرش و عمّش آقا میرزا محمدمهدی (1251 ج 4 ش 781 )دفن شد.
و در حدود چهار سال پیش از فوت بمصیبت وفات فرزند جوان عالم فاضل خود مرحوم میرزا محمدهاشم مبتلا گردید که تا مدتی پس از غرق شدن وی نگذاشتند بفهمد و پس از فهمیدن البته طریقه صبر و تسلیم را که شیوۀ بزرگان دین است مراعات نمود و بدین جهت بدرجات مقربین نائل آمد.
و او هفت پسر بهم رسانید اول میرزا کمال الدین 36 که از مادری جدا بوده
ص: 2493
تصویر
مرحوم آیة الله العظمی آقا میرزا سید مسیح چهارسوقی
ص: 2494
و بلاعقب وفات نموده (1). دویم میرزا محمد باقر (1316) سیم میرزا محمدهاشم مرقوم (1319). چهارم میرزا مهدی تولدش 1 شنبه 18 شعبان سنه 1324 پنجم: میرزا ،محمد، تولدش 3 شنبه 26 ماه رمضان سنه 1327 ششم میرزا سیدعلی، تولدش 1 شنبه 11ع ٢ سنه 1330. هفتم میرزا محمد رضاء تولدش شنبه 10 ع 2 سنه 1335. و مادر میرزا محمد باقر نیز جدا و پنج نفر اخیر هم از یک مادر بوده اند و هر دو دختر میرزا سید علی بن میرسید محمد بن حاجی میرزا زین العابدین (1275 ج 6 ش 1306 )بوده، یعنی وی نخست دختری از میرزا سید علی گرفته و میرزا محمد باقر از او بهم رسیده و وفات کرده و سپس دختری دیگر از او گرفت و آن 5 نفر پیدا شده اند و مادر این هر دو دختر که زن حاج میرسید علی باشد دختر آقا میرزا محمدهاشم (1235 ج 3 ش 477) بوده و این هفت پسر را آقامیرزا احمد 37 نواده اش (1347) نقل کرد، و غیر از
تصویر
ص: 2495
اول، شش نفر دیگر با تاریخ تولد در «شجره نامه» (1) است و در آنجا برای برخی از اینها فرزندانی هم نوشته.
(1) والد ماجد صاحب عنوان مرحوم آیةالله آقامیرزاسيّد مسيح ابن الإمام المجدد صاحب الروضات؛ در موضعی که نام و تاریخ تولد فرزندان گرامی خود را ضبط فرموده چنین نوشته اند :
«تاریخ تولد نورچشمی محمدتقى الملقب ب_جلال الدين المكنى بأبي جعفر، شب پنجشنبه 21 صفر سنه هزار و دویست و هشتاد و سه دو ساعت از شب گذشته. »
پس «شنبه» که در متن دیده می شود از سهو قلم است. م.
تصویر
ص: 2496
(2) نسختی از این کتاب که در دست اینجانب و بخط مبارک آن مرحوم است دارای 190 برگ «320 صفحه» بقطع 1/8 و مرتب بر 31 مجلس می باشد و نام مؤلف در آن ،نیست شاید اصل تألیف از دیگری است و خود در روی برگ نخستین چنین نوشته اند: «كتبته لنفسي و جعلته ذخيرةً ليوم بأسي وأنا العبد المُذنب العاصي جلال الدین الموسوى عفى عنه في رابع شهر ذي القعدة الحرام ١٣٠6».
مقصود اصلی از نگارش این گونه کتب که برخی نیز مانند یکی از اجزاء «مجمع النورين» مرحوم حاج ملا اسماعيل واعظ مشهور بطبع رسیده و یکی هم در «فهرست نسخه های خطی فارسی فلسفه عملی :1639 »بنام «شرح حال شیطان» یاد شده است همانا بیان کید و مکر شیطان و نفس امّاره انسان و پند و اندرزهای اخلاقی و موعظه و ارشاد مردم و دعوت بحق و ترک هواپرستی است با یاد برخی قصص و حکایات. عنوانها در متن و حواشی و بالای صفحات نسخه بسرخی نوشته شده و جابجا مطالب دیگری مناسب مقام از سوی خود کاتب بزرگوار افزوده شده است. محض نمونه تصویر صفحۀ آخر مجلس ششم در صفحه بعد آورده شد. همچنین یکی از نامه های صدر اعظم میرزا علی اصغرخان اتابك بتاريخ ١6 رمضان 311 و نامه ای از مرحوم سیدالعلماء حاج سید عبدالعلی مرندی آتی الذکر بتارخ 20 شوال 1352 ، هر دو بصاحب عنوان .
(3) چون مؤلف نام کمال الدین را نوشته اند بناچار توضیحی در این باره میدهیم، اگر چه چندان فائده یی بر آن مترتب نیست:
صاحب عنوان در آغاز ،شباب عفیفه یی از خاندان معروف شیخ الاسلام، یعنی خواهر مرحومان میرزا محمد باقر مجد الاطباء و ميرزا ابو طالب فرزندان مرحوم میرزا محمد جعفر بن محمد باقربن میرزا عبدالله شیخ الاسلام «مکارم الاثار 4 ضمن ش 737» را بحباله نکاح در آورده دو فرزند پسر از او بدنیا آمد که هر دو بخردسالی درگذشتند و در پی آنان مادرشان نیز برحمت ایزدی پیوست آقای بزرگوار خود تاریخ بدنیا آمدن دو پسر یاد شده را در آخرین صفحه کتاب سابق الذکر نوشته و پس در گذشتشان هم آن نوشته ها را خط محو و بطلان کشیده اند که مفاد آنچه خوانده می شود چنین است:
فرزند نخست : کمال الدین ابوتراب محمد متولد روز دوشنبه 28 ربیع یکم 1306.
فرزند دوم زین العابدین ابوالمفاخر محمد متولد در نخستین ساعت روز جمعه دهم رجب 1308 این دو پسر و مادرشان پیش از (1309ق) درگذشتند و پدر داغدیده در پایین همان صفحه دو رباعی زیرین را که حاکی از تأثر و تألم روحی است نوشته اند:
ص: 2497
تصویر
ص: 2498
كتبتُ و في فؤادي نار شوقي
لها لهب و للدمع انسكاب
فلولا النارُ بَل السطر دمعي
و لولا الماءُ لاحترق الكتاب
بكيتُ على فراقك بعد بعد
فأنزعت الجفان من الجفون
و لو أني بكيتُ بقدرودي
لأجريتُ العيون من العيون
اضافه کنیم که مادر آقا میرزا محمد جعفر شیخ الاسلام پس از فوت همسر خود با مرحوم حاج سیّد احمد مرندی« سر دودمان سادات مرندی و مهاجر از مرند باصفهان» ازدواج کرده و از او فرزندانی آورد از جمله حاج میرزا عبدالعلی مرندی متوفی در شب سه شنبه 21 ربیع دوم (1354) شوهر یکی از خواهران مجلله صاحب عنوان عليهم الرحمة والرضوان پس میرزا محمدجعفر برادر مادری حاج سیدعبدالعلی بوده است. مرحوم مجد الأطباء در نیمه های قرن 14 رئیس صحیه و مریضخانه یی در اصفهان بوده از او فرزندان شایسته یی باقی است و یکی از دخترانش زوجه مرحوم سید محمدتقی مرندی نواده برادر حاج سید عبدالعلی و مادر فرزندانش بوده است.
از مرحوم میرزا ابو طالب شیخ الاسلام نیز بازماندگانی موجودند.
باری آقای صاحب عنوان پس از گذراندن دوران مصائب و مشقات نخستین وصلتِ ناكام تن بتجدید فراش داده و بموجب أسناد ،موجوده در شب 19 ذی الحجه 1309 دومین دختر والاگهر مرحوم آية الله العظمى الحاج ميرسيد علي (1247 ج 4 ش 6٩6) پسر عم والد ماجدش را، که متولدۀ یکساعتی پیش از ظهر پنجشنبه ششم محرم 1298 بود؛ بنکاح خود درآورد آن علویه نیز با بجا گزاردن یک فرزند پسر «شماره دوم متن» در سه شنبه نیمه محرم 1318 بهنگام وضع حمل دختری که دو روزی بعد جان داد؛ بهیجده سالگی وفات یافت و داغهای دیگری بر دل آن سید عالم درد آشنا نهاده شد.
ایشان بناچار سومین همسر خود را که خواهر همسر دوم و متولده روز دوشنبه بیستم ماه رمضان 1301 بود، در تاریخ شب دوم ربیع یکم 1318 بزوجیت اختیار کرد و پیاپی پنج فرزند پسر و یک دختر از این مواصلت بوجود آمد که اینک همه درگذشته اند. علویه عالمه صالحه عابده زاهده مادر این شش فرزند نیز پس از 53 سال و 40 روز عمر پرمشقت و رنج در هفت ساعتی شب یکشنبه غرّة ذى القعده يکهزار و سیصد و پنجاه و چهار (5) بهمن 1314 دار فانی را وداع گفت و به لقاء حق پیوست.
ص: 2499
مرقد این دو خواهر گرامی در شرق و جنوب داخل بقعه متبرک آیة الله العظمی صاحب الروضات واقع است.
سید عالم بزرگوار بسیار داغدیده که گرفتار هجران ارشد فرزندان خود نیز بود؛ شش سالی دیگر در این جهان با مصائب فراوان و امراض جانکاه دست بگریبان، و اوقات خود را بعبادت و اقامه جماعت و بیان احکام و مطالعۀ کتب و نوشتن رسائل و مجاميع و تفقد احوال و معاشرت با یگانه برادر با جان برابر و چهار تن خواهران گرامی و فرزندان و دیگر اقارب و ارحام و علماء و دانشمندان میگذرانید.
نویسنده این تعلیقات گوشه یی از احوال این نیای عظیم الشان را در کتاب «زندگانی آیة الله چهار سوقي. چاپ اصفهان 1332ش »نگاشته و اینک چند سطری از آنجا نقل می شود :
«...عاقبت از فرط اندوه و ألم از جهت درگذشت ارش_د فرزندان بأمراضی گوناگون ،مبتلا گشته چند روزی در بیمارستان بستری شد و در اثر جراحی مفصل و بی ثمر فوت نمود... تاریخ فوت را برادر ارجمندشان آقای آیة الله چهارسوقی چنین فرمود:
یکی آمد برون و گفت چنین :
شد بخلد برین جلال الدین
فوت آن مرحوم بعد از ظهر چهارشنبه 16 مهرماه (1320) در بیمارستان خورشید ،اصفهان، دو روزی پس از عمل رخ داده و جثمان مطهرش تا مزار تخت پولاد تشییع و در بقعه متبرّك جد امجد بخاک سپرده شد چنان که در متن نیز نوشته اند.
مخفی نماند که آن حادثه 23 روزی پس از برکناری رضاخان سوادکوهی یا بتعبير مرحوم معلم دیو مازندران و بیرون راندن او در 25 شهریور از تهران اتفاق افتاد، و در عین حرج و مرج عمومی چون از فشار قوانین بدعت آمیز او کاسته شده بود شادروان آیة الله چهارسوقی برادر بزرگوار آن مرحوم توانستند چندی مجلس ختم و ترحیم ایشان را در مسجد آیةالله عظمی آقا میرزا سید محمدهاشم چهار سوقی «اعلی الله مقامه» برگزار نمایند. این مسجد در نیمه راه خانۀ صاحب عنوان به فلکه چهارسو واقع است.
ناگفته نگذاریم که در طول مدت اقامت فرزند دلبند آن مرحوم در نجف اشرف نامه های بسیاری در میانشان ردو بدل گردید و شایسته است یکی از نامه های فرزند را بپدر که حاکی و مبین کمال ادب و احترام و تربیت و تعلیم صحیح و وظیفه شناسی نسبت بحق
ص: 2500
تصویر
«بقعه متبرک آية الله العظمى صاحب الروضات »
پدر است در اینجا بیاوریم که سر مشقی است کرامند برای هر خلف صالحی:
بسم الله الرّحمن الرّحيم.
جمعه 24 شهر شوال 1355
روحي لتراب نَعلك الفداء، و جسمي لجسمك الشريف الوقاء؛ أطال الله لك البقاء، و أذل لك الأعداء؛ يا سيدي و ولي نعمتي في الشدة والرخاء! أسئل الله تعالى لحضرتك دوام العمر والعزّ والشرف و السعادة وحُسن الخاتمة
امید است ان شاء الله وجود ذیجود میمنت مسعود شریف قرین نهایت صحتمندی و کمال عافیت و مسرت و خورسندی بوده باشد و بکلی رفع جمیع کسالات و نقاهات سابقه و لاحقه از مزاج محترم عالی گردیده باشد و هیچگونه کلال و ملالی عارض خاطر عاطر نباشد، بالنبي و آله الأمجاد،
«دستخط مرحمت نمط که برسم بنده نوازی و ذرّه پروری بعنوان این عبد خاطی در
ص: 2501
عشر اخیر شهر شعبان المعظم، ارسال فرموده بودید، عصر پنجشنبه چهارم شهر الله اعظم زیارت گردید از سلامتی حالات شريفه يكدنيا فرح و مسرت حاصل، و عبارات عالية المضامين و الإشاراتش روشنی بخش دیدۀ رَمَد رسیدۀ این مهجور معترف بتقصير و قصور گردید، خداوند ظلّ عنایت و عطوفت آن صاحب اختیار معظم را از سر این ذرّه بيمقدار و کافه ناس کوتاه نگرداند
«از حال پر ملال این ضعیف تفقدی فرموده باشید، لله الحمد، نعمت صحت باقی و برقرار و بدعاگوئی و ثناجوئی و نیابت زیارت وجود شریف که وظیفه دائمه و فریضهٔ لازمه حقیر است و بأمر تحصیل اشتغال داشته و دارم و ألمى نيست سواى ألم مفارقت محضر مبارک امید است آن هم بزودی مرتفع گردد
«فوق العاده از قصور در عریضه نگاری بواسطه ضیق ،مجال، و از تقصیرات سابقه و لاحقه در أداء حقوق واجبه و وظائف إلهيّه معذرت خواه و التماس عفو و درگذشت دارم و از أنفاس قدسیه شریفه ملتمس دعای خیر میباشم. البته معلوم است برحس_ وظیفۀ ،مولویت در مظان اجابت دعوات فراموشم نخواهید فرمود، «امید است ان شاء الله اسباب تشرّفتان باعتاب مقدسه با نهایت سلامتی و عزّت در أسرع اوقات فراهم و بإدراك زیارات کامله و فیوضات شامله موفقیت حاصل فرمائید، «البته قلب مبارک بهترین گواه هست براینکه هیچگاه از دعای بوجود شریف و استدعای اصلاح امور دارین و سعادت نشأتين، تحت قباب مظهره، و لاسيما هنگام تشرّف بآستان مقدس حضرت مولى الموالى رئيس الموحدین امیرالمؤمنين صلوات الله و سلامه علیه غفلت نداشته و ندارم و سلامتی و عافیت و دوام ظل عنایت وجود شریف را از خداوند متعال در هر حال خواستارم.....
در اینجا دو مطلب دیگر را بیفزاییم:
١ - بموجب أسناد موجوده صاحب عنوان در عنفوان جوانی دو اجازه روایتی از جد امجد خود مرحوم آیة الله العظمی صاحب «روضات الجنّات» و یک اجازه از ع_م پ_در والامقام و نیای اعلای فرزندان گرامی خود مرحوم آیة الله العظمی آقا میرزاسید محمدهاشم صاحب «اصول آل الرسول» دریافت داشته که سر آغاز آنها در تصویرها دیده می شود. در اواخر عمر نیز شرحی بتعظیم و تکریم آن مرحوم و مشتمل بر اجازات حسبیه از طرف مرجع زمان و دوست دیرین و بتقریب همسن و سال خود یعنی
ص: 2502
آية الله العظمى السيد ابو الحسن الموسوی الاصفهانی از نجف اشرف صادر و باصفهان ارسال شده است.
2- تا جایی که میدانیم صاحب عنوان يكبار باتفاق والد ماجد و خالوی گرامی خود «آقامیرزاسید محمد ابراهیم 1299ج 6 ش ١١6٣ »بعتبات عالیات مشرف شده با عموم علماء أعلام آن بلاد مقدسه دیدار و از فیض حضور در مجالس علم و انس آن بزرگواران بهره ور گردیده و برخی اجازات علمیه نیز دادوستد شده است. در این سفر که مدت آن از اواخر (1300) تا اوائل (1301) بود، ایشان در عنفوان شباب و ١6 -١٧ ساله بوده اند.
مرحوم صاحب روضات «قدّس سرّه الشریف» در نامه یی که روز عرفه «جمعه 9 حجّه 1300» از اصفهان برای فرزند ارجمند خود آیة الله آقا میرزا سید مسیح فرستاده انداز این نوادۀ محبوب چنین یاد کرده اند: «... شکوفه بوستان جمال و کمال و مشکوفه مائده مکرمت و اقبال حفظهم الله من موجبات الملال ولاحظهم بعين العناية إلى يوم الوصال». پس از رحلت پدر بزرگوار علیه الرحمة نیز بار دیگر بدیدار آن دیار مُشکبار رهسپار گردیده اند که بموجب ضبط برادر والاگهرشان روز چهارشنبه دهم ربیع دوم 1344 آغاز آن سفر از اصفهان بوده است.
در این سفر که مقارن بحبوحه مرجعیت و اوج زعامت مرحوم آیة الله اصفهانی بود، نیز با علماء بزرگ آن سامان و برخی از ارحام و آشنایان ،ملاقات، و همچنین با مادر بسیار گرامی دو همسر اخیر خود که از (١٣٢6) در نجف میزیست و بعبادت و زیارت سرگرم و دلخوش بود؛ دیداری تازه کرد آن مرحومه بزرگترین دختران مکرمه آیة الله العظمى صاحب اصول آل الرسول و در طول مدت اقامت بیست و چند ساله در نجف مورد کمال احترام و تجليل علماء أعلام و مراجع عظام آن دیار بود، تا عاقبت در سه شنبه نوزدهم محرّم 1349 «27 خرداد 1309» در همان زمین برین جان بجان آفرین سپرد و در بقعه متبرکه والد ماجدش در مزار وادی السلام دفن شد. .م.
(4) مقصود شجره نامه یی است که نویسنده این تعلیقات آنرا بسال (1367 ق 1326 ش) ترتیب داد و روی یک برگ بزرگ در تهران چاپ سنگی شد و برخی از آن اوراق بضمیمه چاپ دوم کتاب شريف روضات الجنّات بتصحیح و تحشیه این ضعیف در همان روزها منتشر گردید و دو سالی پس از آن نیز در بغداد بضمیمه کتاب دوائر المعارف» تجدید چاپ شد صورت شجرۀ اولاد و أحفاد مرحوم مبرور آية الله علامه كبير قدوة المجتهدین آقای حاج میرزازين العابدين موسوي..م.
ص: 2503
تصویر
ص: 2504
تصویر
سرآغاز نامه یی است از پدر بزرگوار که یعقوب وار بفرزند دلدار خود اما پس از گذشتن ده ماهی از سانحه جان دادن آن جوان دانشمند ناکام در دریای خروشان کوفه نوشته و از اصفهان بوسیله پست دولتی بنجف اشرف فرستاده و مرجوع گردیده است. چنان که در متن دیده می شود پدر مدتها از سرنوشت فرزند بی خبر نگهداشته شده بود.م.
ص: 2505
تصویر
1 - سرآغاز نخستین اجازه مرحوم آیة الله العظمى صاحب الروضات بصاحب عنوان تاریخ اجازه« 17 شوال 1309».
2- سرآغاز اجازه مرحوم آیة الله العظمی آقامیرزا سید محمدهاشم چهارسوقی بصاحب عنوان تاریخ اجازه 10 ربیع دوم 1313
ص: 2506
تصویر
سرآغاز اجازه دیگری است بخط مبارک مرحوم آیة الله العظمی صاحب الروضات بتاريخ 2) ربیع دوم 1313» سی و پنج روز پیش از درگذشت مُجیز بزرگوار قدّس سرّه» بهشتاد و هفت سالگی.
تصویر
نمونه یی از رساله هایی که صاحب عنوان بخط شریف خود استنساخ کرده اند.
ص: 2507
تصویر
ص: 2508
تصویر
مرحومین صاحب عنوان و یکی از اعمام گرامی او آیة الله حاج میرمحمدحسین چهار سوقی که شرح حال ایشان در ج 6 ش (1307) گذشت و أصل عکس جمعی در ص(1978) همان جلد چاپ شد.
ص: 2509
تصویر
ص: 2510
تصویر
ص: 2511
وی فرزند سیّد شُبّر (1288) و خود از اعاظم سادات و علماء و اهل شعر و أدب در عصر حاضر بود و بطوری که در «الذریعه 4909:708:9 »و بعضی از مواضع دیگر ،نوشته، در غرّه ماه جمادی الأخری این سال مطابق (...) میزان ماه برجی در بصره متولد شده و در کودکی وی پدرش وفات ،کرد و او در تحت تربیت و رعایت دائی خود سید سلمان و مادر خویش قرار گرفت و در چهارده سالگی از شهر محمّره که آنرا خرم شهر نیز میگویند مهاجرت بنجف ،نمود و آنجا در نزد عمش سیّد علی و میرزای رشتی و حاجی شیخ محمد طه و سید محمد سعید حبوبی درس خواند، و چندین کتاب نظما و نثرا تألیف کرد اول: «ارجوزه ئی در حجّ». دويم كتاب «الأنساب المشجرة». سيم: «حاشيه العروة الوثقی». چهارم: «حاشیه قوانین» پنجم «دیوان اشعار» که علی خاقانی در کتاب «دليل الأثار، نسخه خطی» فرماید: من آنها را از مجاميع مختلفۀ خطی جمع کردم و بصد و شصت صفحه رسید و همانا در 10 ذی القعده (1361) از جمع آنها فارغ شدم. ششم کتاب «قبسة العجلان».
و آن جناب در بصره بمرض إستسقاء مبتلا شده و برای بهبودی وی را بکاظمین(ع) آوردند و آنجا در دوشنبه پنجم ماه شعبان المعظم سنه 1340 هزار سنه و سیصد و چهل - مطابق 13 حمل ماه برجی - وفات کرد و همانروز وی را نقل بنجف نموده و در حجره طرف چپ آن که از در سلطانی وارد صحن مقدس شود دفن کردند. و شیخ حسین آل محفوظ (که در 1281 در عنوان جدّش شیخ محمد جواد هر ملی ش 1486 گذشت) أشعار او را در مجلّدی بزرگ جمع کرده و نیز کتابی بنام «النابغة البحرانی» در أحوال او تألیف نموده.
و سیّد حسن فرزند صاحب عنوان در محمّره سکونت نموده(1).
ص: 2512
(1) تحقیق بیشتر و کاملتر در شرح حال و آثار صاحب عنوان مستلزم رجوع بکتابهای «نقباء البشر: 1262 - 1782:1265» و «شعراء الغريّ 6: 178 - 232 »و «منية الراغبين : 508» و مآخذ ياد شده در آنهاست. م.
بندنیجی چنان که در «المسک الأذفر: 132» نوشته نسبت است ببندنیجین که شهری است از توابع بغداد بر سه منزلی آن در سرحدات ایران و آنرا مندلی- بفتح میم وسكون نون و کسر دال می گویند.
و شیخ عیسی که وی را صفاء الدین ابوالهدی نوشته اند از علماء اهل سنت بوده و در عربیت و منطق و تاریخ و تفسیر و جدل تبحری تمام داشته و شعر هم می گفته، و بسه زبان عربی و فارسی و ترکی هم مینوشته و هم میخوانده و خطی خوب داشته، و با این همه از اهل صلاح و تقوی و عبادت و ذکر و فکر و تصوّف و عرفان در طریقهٔ قادریه و نقشبندیه بوده و او ساکن بغداد و چندی در مدرسه داودپاشا درس می گفته و جمعی از مجلس درس او برخواسته اند و کتب چندی تألیف کرده:
اوّل:« جواب سؤالاتی» که از لاهور بوی فرستاده بودند دویم: «رسالۀئی در ردّ امامیه». سیم: «شرح نظم سراجيّه» علامۀ رَحَبي در فرائض چنانکه در «المسک الاذفر» ،گفته لكن ما این منظومه و ناظم آنرا نشناختیم زیرا در «کشف الظنون» یک جا فرماید: فرایض رَحَبيّه ارجوزه ئی است بنام بغیة الباحث» که آنرا سیوطی و شیخ محمد سبط ماردینی شرح کرده اند و جای دیگر :فرماید: «فرائض سجاوندی» که آنرا «فرائض «سراجیه گویند از سراج الدین محمد سجاوندی حنفی است و چندین نفر را گوید که آنرا شرح یا مختصر یا منظوم نموده اند و هیچ از ناظمین رحبی را نام نمی برد (1).
و بهر حال؛
چهارم «فوائد و تعلیقات متفرّقه» پنجم «کتابی در تراجم بزرگان مدفون در بغداد و نواحی آن».
و او در شب یکشنبه هفدهم ماه رجب الفرد این سال مطابق (...) قوس ماه
ص: 2513
برجی - وفات کرد و صبح هفدهم در تکیه بندنیجی در حجره ئی نزدیک گنبد سید علی دفن شد، و چندین نفر فرزند بر جانهاد که هیچ یک از اهل علم و بر طریقه پدر نبودند (1).
(1) أرجوزة بغية الباحث مشهور به« رَحَبيّه» در ،فرائض سروده محمد بن علی بن محمد بن حسن رَحَبی شافعی« متولد 497 متوفی 577 »است و بچاپ رسیده، الاعلام : 279 و مآخذ دیگر. م.
(2) برای آگاهی بیشتر از احوال این صوفی معاند نگاه فرمایند به «الأعلام 5 : 110» و «معجم المؤلفين : 34 - 35» و مآخذ آن دو کتاب .م.
میرزا رضا ،قلیخان چنانکه در «الذریعه 18: 188:296 »فرموده؛ فرزند حاجی مهدی قلیخان بن بن محمد صالح خان بن خلیفه قلی بیک بن محمد صالح بیک بن صالح محمد شقاقی و خود از فضلاء آذربایجان و معروف به تاریخ نویس بوده، و نیابت وزارت خارجه را می نموده و تألیفاتی دارد:
اول: «ترجمه تاریخ پترکبیر، روسی» از فرنگی بفارسی. دویم کتاب «لجة الألم» در ترجمه و شرح کتاب «الملهوف» بر کشتگان طفوف تألیف مرحوم سید ابن طاوس «ره» که نسخه ئی از آن بنظر رسید که آنرا در سنه 1311 یکی از فرزندانش که بواسطه افتادن چندین ورق از آن نامش را نفهمیدیم چاپ کرده و مقدمه یی بر آن نوشته و از این کتاب چنین برآید که وی بعربی و فارسی و ترکی شعر هم میگفته و اینک این چند شعر عربی از او نوشته شد:
الله أكبرُ ماذا الخطب في اللهج
فقد تضرّم منه النار فى المُهَج
ما ذلك الويل والويلات في الملأ
الأعلى المُضَعْضَع منها الرسل في العرج
يا من بكته السم__ا بالدماء ويا
قتيل دمع قتیل دمع فؤادی فیک منزعج
یا حجة الله يا شمس الضحاء وقد
قل العزاء و غاص الشمس بالعجج
لِلّه دَرُّک یا مولای من ظمأ
اذالجؤك بقطع النحر والودَج
ماذا صنعت بهم ياذا المكارم من
دون الهداية في الأهوال و اللجج
ص: 2514
صالوا و جالوا بدار منک یا سندی
کالکلب والذئب والخنزير والهمج
روحي الفدا لشهيد لأمعين له
قد قطعوه بلاجُرم ولاحرج
و از مقدمه کتاب چنین برآید که وی در صبح روز نوزدهم ماه رمضان المبارک این سال -مطابق (...) دلو ماه برجی- بهفتاد و شش سالگی در طهران وفات کرده.
و برادرش مرحوم حاجی ملا محمدکریم هم از فضلاء و ادباء عهد و معروف به ملاباشی بوده و بتعلیم و تدریس محمدشاه اشتغال داشته و نیز تألیفاتی دارد:
اول: کتاب برهان جامع در لغت فارسی بنام فتحعلیشاه. دویم: «جُنگی در متفرّقات» که در دانشمندان آذربایجان فرماید آن بخط خودش نزد من می باشد.
و هم در دانشمندان صاحب عنوان را ذکر کرده مانند «الذریعه 85:4».
رجوع شود به الذریعه 25:7:18) ضمن احوال فرزندش ممتحن الدوله میرزا مهدیخان(1).
(1) چنین است بخط مؤلف و درست «الذریعه 19 : 7 : 25» است که آنجا گوید: «مآثر المهدوية» در تواریخ ایران و جز آن از معاهده های دولتی، در یک مقدمه و دو جزء، هر یک در چند باب و هر بابی در چند ،فصل ،فارسی تأليف ممتحن الدوله میرزا مهدیخان مهندس فرزند میرزا رضا قلیخان تاریخ نویس فرزند حاج مهدی قلیخان تبریزی سرابی نزیل تهران و در گذشته پس از سال 1311 چه در آن تاریخ مقدمه کتاب «لجة الالم» پدرش را که در 1283 فوت شده بود نوشته است. پس درگذشتش بعد از آن زمانست. نسخه یی از «مآثر» در کتابخانه مجلس بشماره 780 موجود است که تاریخ نوشتن آن (1310) و نسخه یی دیگر نزد آقای فخرالدین نصیری در تهران هست که در (1312) نوشته شده و دارای حواشی مؤلف است پایان .
مرحوم مشار در« مؤلفین 212:3 - 213 »عنوانی برای صاحب ترجمه قرار داده و تنها مأخذ خود را دانشمندان آذربایجان 159 یاد کرده و سپس آثار مطبوع او را بر شمرده است.
از جمله اتفاقات حسنه و افاضات غیبیه و فتوحات لاریبیه یی که بهنگام اشتغال بتحقیق
ص: 2515
کتاب «مکارم الاثار» دست داد این که در طول چهار ماه استنساخ و نگارش وقایع این سال (1283) برای دیدن نسخه یی از «لجة الآلم» بسی کوشیدیم و اثری نیافتیم، تا آنکه چند ساعتی پیش از تحویل این اوراق بحروف چینی ناگهان در نیمروز شنبه 12 محرم جاری 1414«12 تیر 72 »بسته یی پستی از مبدأ تهران رسید و چون گشودیم با کمال شگفتی نسختی بود از چاپ تازۀ تصویری آن کتاب شریف که آنرا دوستی دائم الفیض با اخلاص قویم صمیم فاضل و کریم از تبار اصفهانیان قدیم اهداء و ارسال فرموده بود.
دعایش گفتیم و ثنایش خواندیم و تقارن این امر شگفت آور را بفال نیک گرفته ،بشکرانه توضیحی پیرامون این اثر ارزشمند که مکمّل مطالب متن هم خواهد بود آن چنان که از این چاپ لوحی مستفاد شود مینویسیم :
صفحه دوم و سوم اصل «مقدّمه» یی است بدون نام ،نویسنده، در ستایش از «میرزا مهدیخان ممتحن الدوله» و كتابش مآثر مهديه بدون الف و لام و اقدام در طبع الجّة الألم في حجّة الأمم پدرش «میرزا رضا قلی خان تاریخ نویس» و یادی از «وزیر امور خارجه میرزا سعیدخان انصاری ».
صفحه 4 تا 9 «دیباچه» شخص ممتحن الدوله که پس از حمد و ثنا، نام و نسب و شرح حال و تاریخ درگذشت پدرش صاحب عنوان را نوشته است.
صفحه 10 و 11 حاوی دو بیت شعر فارسی و اشعاری بعربی در رثاء حضرت سيّد الشهداء علیه السلام همه از خود تاریخ نویس که هشت بیت از سر آغاز یک قصیده را مرحوم معلم از آنجا نقل کرده اند و در بیت سوم بدرستی «سماء» است بجای «السماء»، و نیز «قتل» است بجای «قتیل» گویا تصرف نادرستی باشد.
تمام آن رثاء ارزشمند بیست بیت است.
از ص 12 تا ١6٧ متن كتاب «شرح كتاب ملهوف المسمّى بلجة الألم في حجّة الأمم »بهمین تعبیر - است و مقصود از ملهوف همان کتاب شریفی است که بعنوان درست تر اللهوف على قتلى الطفوف مشهور و معروف می باشد.
باری این شرح بنثر و نظم و بیانی شیوا و رساست نیکلکش از آن شکر ریز است کاصلش از خاک پاک تبریز است عبارات فارسی بخط نستعلیق و عربیها بنسخ برای چاپ سنگی نوشته شده و نام کاتب ندارد و در آخر کار تاریخ «سنه 1311» دارد. در این چاپ ،لوحی هم در هامش آن موضع و هم در سر آغاز کتاب سال مرقوم را برابر 126٩ شمسی نوشته اند اما بی شبهه 1311 در میان سالهای 1272 و 1273
ص: 2516
بوده است نه ١٢6٩.
خطای دیگر اینکه در اصل دیباچه ص 7 که تاریخ فوت صاحب عنوان بتمام حروف یکهزار و دویست و هشتاد و سه بوده در چاپ تازه بالای آن (1282) و در حاشیه (برابر 1243 شمسی) نوشته اند. صوان آنست که در گذشت مرحوم تاریخ نویس چنانکه در متن مکارم است در ماه قبل از آخر سال 1245 شمسی واقع گردیده.
نادرستی دیگر در حرکات و إعراب نام کتاب است بر روی جلد و دیگر جاهای آغازین که بسی جای جای تأسف است.
با همه این اوصاف باید از فرزند ارجمند ممتحن الدوله سپاسگزار بود که پس از گذشتن یکقرن از چاپ سنگی کتاب آنرا بهمت والای خود تجدید طبع نموده و برایگان در اختیار مشتاقان قرار داده اند جزاه الله تعالى خيرًا.
رجاء واثق آن که همتی دیگر فرموده این کتاب گرانسنگ بینظیر را بر دست عالم محقق خبیر بصیری با سبک و اسلوب علمی و فنّی ،زمان بچاپی شایسته و در خور مقام و منزلت آن برسانند که «الإكرام بالإتمام». م.
این خانواده جابری حجامی غیر از خانواده جابری انصاری اند که در (ج 2 سال 1214ص490 )گذشت بلکه صاحب این عنوان فرزند شیخ جاسم بن محمد بن عبدالله شریداوی و منسوب بجوابر است که آنها بطنی از بنی تمیم (1) در لواءِ دیوانیه میباشند و بعضی از اجدادشان هجرت بنجف نموده و اولاد و احفادش در آنجا مانده و جماعتی از اعیان خطباء از آنها بهم رسیده و از آن جمله :
صاحب این عنوان که وی بطوری که در نقباء البشر : 1360 : 1896» فرموده با ملاحظه بعضی از مواضع دیگر خطیبی فاضل و پرهیزکاری کامل بوده و همانا در ماه شوّال المكرّم اینسال مطابق دلو (حوت ماه برجی در نجف متولد شده و پس از نشو و نمای طیبه و فراگرفتن مبادی علوم ادب و فقه را نزد سید مرتضی خوئی و شیخ محمد حسن سلامی و سید عبدالصاحب حلو و سید باقر هندی و شیخ محمد حسین حمد
ص: 2517
حلى و غیر آنها در مجالس وعظ حاج شیخ جعفر شوشتری و شیخ محمد فیخرانی حاضر شده چندانکه نام وی مشهور و از خطباء اوائل نجف گردید، و وی را صوتی و حفظی قوی بوده و شعر هم می گفته.
و آخر در شب چهارشنبه هشتم ماه رمضان المبارک سنه 1333 هزار و سیصد و سی و سه مطابق 29 سرطان ماه برجی - وفات ،نموده و در صحن شریف دفن شد. و فرزندش شیخ مسلم در (1331) بیاید.
(1) چنین است بخط مرحوم معلم و درست بنی حچیم» است چنانکه هم در مأخذ و هم در« شعراء الغری 9: 500-504» که نیز شرح حال و نمونه أشعار صاحب عنوان را نوشته دیده می شود.م .
پنجشنبه چهاردهم سنه ١٢46 شمسی
ذى القعدة الحرام اوّل حمل ماه برجی
وی فرزند سيّد ابراهيم بن سیّد عبدالحسين بن هادي بن ابراهیم موسوی نجفی و خود از اهل علم و فضل این عصر و معروف بمحرّر بود که در روز عید غدیر «هيجدهم ماه ذی الحجّة الحرام» ،اینسال چنان که در «مؤلفین کتب چاپی 288:1» و «فهرست کتابخانه رضویه 212:304:6» و «نقباء البشر: 137:59» نوشته مطابق اوایل ثور ماه برجی متولد شده و در نجف بخدمت آقا سید محمد کاظم یزدی پیوسته و محرّر وی گردیده و بدین جهت بدین کلمه معروف شده و چندین کتاب بخط وی بچاپ رسیده و خود نیز تألیفاتی دارد:
اوّل: كتاب أبواب الجنان در آداب و اعمال شبانروزی که آنرا بخواهش
ص: 2518
سهم المُلک عراقی «متوفی در سنه 1345 »تألیف کرده چنانکه در «الذریعه 74:1: 366» فرموده، و آنجا بعد از ذکر این کتاب شش کتاب دیگر از دیگران بدین نام ذکر کرده که كلّية هفت کتاب بدین نام باشد.
دویم: کتاب «جامع الرسائل العمليّه» که آنرا از فتاوی سید یزدی بزرگوار مذکور و غیره جمع کرده و در «الذریعه جلد پنجم که جای ذکر آن است ذکر نشده. حاج سید ابوالقاسم روایت می کند از مرحوم آقا میرزا محمدهاشم چهارسوئی، و خود از مشایخ سید مهدی غریفی بحرینی مهدی غریفی بحرینی است که در (1300) بیاید.
و پس از مدت هشتاد و شش سال قمری و سه ماه و هیجده روز عمر در بامداد روز دوشنبه ششم ماه ربیع الآخر سنه 1370 هزار و سیصد و هفتاد مطابق 25 دی ماه باستانی وفات کرد و در نجف در حجره پیوسته بباب طوسی بطرف راست داخل شونده بصحن شریف دفن شد (1).
(1) آگاهی بیشتر از احوال و آثار صاحب عنوان اعلی الله مقامه موکول به «مؤلّفين مشار 1 : 288 - 289» و دانشمندان و بزرگان اصفهان: 40 است و از جمله آثار آن : مرحوم تکمیل «ترجمة العُروة الوثقى» بنام «غاية القصوى» چاپ شده است.
همچنین در 1327 «سال شهادت آیت الله حاج شیخ فضل اله نورى» تعليقات و اضافات آیت الله آقا سید محمد کاظم را بر «نعم الزاد ليوم المعاد» يعنى رسالة علمية مرحوم آیت الله شیخ محمد طه نجف داخل متن برده و با دیباچه آنرا طی 77 صفحهٔ رقعی در بغداد بچاپ رسانید.
ناگفته نگذاریم که در «معجم رجال الفكر و الأدب في النجف الأشرف 34 : 70 »ذیل عنوان اصفهانی بخلاصه چنین آمده است:
ابوالقاسم موسوی نجفی متولد 1304 عالم فقيه جليل متتبع فاضل صاحب حاشية کفایه و رساله در نحو و ابواب الجنان». سپس مأخذ خود را نقباء: (73) نشان داده اند.
در اینجا دو سهو رخ داده یکی تاریخ تولد که بکلّی نادرست است، و دیگر صفحه ای که برای نقباء نوشته اند؛ چه در ص 72 نه (73) سید ابوالقاسم اصفهانی شخص دیگری است سدهی اصل ساکن تهران متوفی به سال یکهزار و سیصد و سی ونه و آن هم د رنقباء به اشتباه (1329) چاپ شده است.
ص: 2519
خطای بزرگتر در «اعیان الشیعه 7 :165 :890» واقع گردیده که پس از عنوان مرحوم سید ابوالقاسم و یاد ابواب الجنانش، بناحق منظومه میمیهٔ خالی از ألف مرحوم علامه كبير حاج میر ابوالقاسم موسوی متوفی 1158 نیای اعلای راقم این تعلیقات را نیز از تشابه اسمی _ بصاحب عنوان نسبت داده اند، والله العاصم. این هم گفته شود که مرحوم سهم المُلک بانی نخستین چاپ مصباح المتهجد نیز بوده و در «الذریعه» یاد شده است. م.
تصویر
وی میرزا حسنخان فرزند میرزا محمد صدیق المُلک مازندرانی است.
صدیق المک در (1317) .بیاید فرزندش حاجی محتشم السلطنه یکی از رجال ممتاز و بزرگ ایران بود که هم با سیاست و شجاعت و شهامت و امانت و دیانتی شایسته در کارهای دولتی وارد و هم در حُسن اخلاق و ملکات ستوده انسانی و تقید بآداب
ص: 2520
و أحكام شرعیه و مراتب علمی از تفسیر و فقه و حدیث و علوم ریاضیه و حکمت و نحو و لغت عربی و فارسی از برجسته ترین افراد عصر خود بود.
شرح احوال وی در شماره هشتم سال یکم مجله «یادگار» و کتاب «مازندران 5:2» نوشته، و خلاصۀ آن با ملاحظه بعضی از مواضع دیگر این که وی در روز چهارشنبه هیجدهم ماه ذى الحجة الحرام عيد غدیر این سال مطابق (...) ثور ماه برجی در تهران متولد شده و در «فهرست کتابخانه رضویه 5 : 545» در سنه 1285 بدون تعیین ماه و روز گفته که آن ظاهرًا غلط است.
و بهرحال وی در مدرسه دارالفنون درس خوانده و هم از محضر دو نفر فاضل بزرگوار مرحوم ادیب پیشاوری (1260 ج 6 ش962) و میرزالطفعلی صدر الأفاضل «ره» (1268 ج 6 ش 1153 )و فیض تدریس آنها در علوم حکمی و ادبی بهره مند گردید و در سنه 1312 لقب محتشم السلطنه یافت و چندین مرتبه بمأموریتهای مهم در ممالک خارجه رفت و در کابینههای عدیده بوزارتهای مختلفه منصوب و در ادوار متعدّده مجلس شوری بنمایندگی و چندین دوره بریاست مجلس تعیین شد و کتب چندی تألیف :نمود اوّل: كتاب «أخلاق محتشمی در ترجمه و شرح دعاء مكارم الأخلاقِ «صحيفة سجاديه»، تأليف آن شوّال ذی القعده سنه 1348 دویم: کتاب «تجارت و قضاء و شهادات» که آن را در ایامی که در کاشان بزندان بوده از قواعد علامه ترجمه نموده، انجام تألیف آن 4 شنبه 11 صفر سنه 1338 سیم کتاب «علل بدبختی و علاج آن». چهارم کتاب «جُنگ» در مطالب متفرقه، دو جلد.
و بالأخره، پس از مدت هشتاد سال و دو ماه قمری و بیست و چهار روز عمر، در چهار ساعتی شب یکشنبه دوازدهم ماه ربیع المولود این سال هزار و سیصد و شصت و چهار مطابق 6 اسفند ماه باستانی در بیمارستان رضاء نور تهران وفات کرد و فرزندی بنام سرتیپ دکتر اسفندیاری بجا نهاد و فرزند دیگری هم داشت بنام میرزا مهدی خان ،اسفندیاری نصیر السلطنه که وی در سنه 1302 متولد شده و در چندین وزارتخانه
ص: 2521
بمناصب عالیه رسیده و در دوره چهارم مجلس نماینده بارفروش بود، و در «شعبان (رمضان سنه 1353 وفات ،کرد چنان که در «رجال مازندران :37» نوشته
و مرحوم اسفندیاری صاحب عنوان شعر هم میگفت و اینک این قطعه از او نوشته شد :
عمر بود نعمتی بوزن نیاید
عمت دیگر و را بکفّه میزان
قدر چنین نعمتی هر آن که نداند
خواری باشد جزاش و انده و حرمان
قدر شناسد کسی که صرف نماید
عمر بكسب کمال و حکمت و عرفان
نفس چو طفلست گر ادب ننمائیش
بار نیارد مگر که ذلّت و جرمان
سخت ریاضت دهش که می نپذیرد
باره ناگشته ،رام گردش فرمان
و بهرحال وی شبی که وفات کرد جنازه اش را بمسجد سپهسالار بردند و روز یک شنبه از آنجا بابن بابویه منتقل و مدفون شد (1).
(1) شرح حالی از صاحب عنوان هم با ستایش و هم با نکوهش در کتاب «تاریخ رجال ایران 321:1 -322 »دیده می شود اما تاریخ فوت در آنجا باشتباه «دهم ربیع الاول» چاپ شده است.
نویسنده کتابهای «دولتها و دولتمردان ایران »نیز آن جناب را همانند دیگر وزرای عصر مشروطیت، اهل فراموشخانه دانسته است، والله العالم. ناگفته نماند که «جُنگ دو جلدی محتشم السلطنه که مجموعه یی از مطالب ارزشمند گوناگون منظوم و منثور است در (1355 ش) بکوشش دکتر حسینعلی اسفندیاری فرزند مؤلف، از روی خود او بنام کشکول محتشمی در خارجه چاپ عکسی شد، و بار دیگر نیز بسال (1361 ش) پس از درگذشت دکتر حسینعلی بهمّت فرزند ایشان بهمانگونه در تهران تجدید چاپ گردیده و روی برخی مطالب را سیاه کرده اند. .م.
(وفات ابراهیم بک مرزوق مصری)
شرح احوالش در (1233 ج 3 ش 450 )گذشت.
ص: 2522
وى سيّد ابراهيم بن سیّد حسین بن میرزا علینقی وقت ساعتی موسوی یزدی (ره) است.
میرزا علینقی از فحول علماء و أعزّه یزد بوده و آنجا نفوذ کلمه تمامی داشته نخست در خدمت ملا اسماعیل عقدائی (1230 ج 3 ش 418) درس خوانده و پس از آن مقامی عالی در یزد بهم رسانیده و أعقاب او طایفه بزرگی هستند که در بنادک سادات اقامت دارند از آن جمله صاحب عنوان و دامادش شکوهی که اینک ذکر می شود و دکتر معتمد و خردمند و غیره.
نواده اش سیدابراهیم صاحب عنوان از شعراء و معاریف اهل علم و ادب در یزد و مردی نیکخو بوده و در این سال از بطن دختر نوّاب محسن میرزا متولد شده و در کودکی مادرش وفات کرد و زن پدر مانع ترقیاتش گردید تا در سن شانزده از بنادک سادات بشهر آمده و نخست در شغل حکاکی و سپس در خوشنویسی ماهر شده و ضمنًا بتحصيل علم کوشید و قریحه خدادادش بتحصيل علم واداشت و بسرودن اشعار مشغول شد.
و در بیست و شش سالگی باصفهان و تهران سفر کرد و در همه جا اشعارش جلوه گر شد و در سی و شش سالگی بوسیله میرزا علی اصغرخان صدراعظم بدربار مظفرالدین شاه بار یافت و قصائدش بقبول تلقی شده و صلات گرانمایه بدو رسید و در اثر آنها ملقب به افصح المُلک گردید و تخلّصش در اشعار جلال می باشد.
افصح در سنه 1344 نیز برای معالجه بتهران رفت و در موقع جلوس رضاشاه پهلوی با شدت مرض چکامه ئی غرّاء سروده و مشمول نظر وی گردیده و بأخذ مدال تمثال شاهی نایل شد و در سنه 1345 به یزد بازگشت و در پنج شنبه غرّه ماه ربیع المولود همین سال هزار و سیصد و چهل و پنج مطابق 17 شهریور ماه باستانی وفات کرد و در درون حرم امامزاده جعفر بخاک ،رفت و قطعه ئی در مرض موت خود سروده که
ص: 2523
برحسب وصیّت فرزند ارشدش آنرا بر لوحه قبر نقر نمود و آن این است:
هیچکس نیست که او بر خورد از دولت عمر
یا که از مرگ رهد عاقبت از صولت عمر
عمر اگر عمر ابد هست بجز زحمت نیست
ای خوش آن روز که فارغ شوم از زحمت عمر
رفتن و زیست نکردن همه فارغ شدن است
روز مرگ است که آن روز بود راحت عمر
عمر اگر همت خود را همه صرف تو کند
بیشتر تا لب گورت نبرد همت عمر
مدت عمر بسر آمد و افسوس که هیچ
تخم نیکی نفشاندیم در این مدت عمر
عمر اگر خواهد بر من بگذارد منت
مرگ را گو که بیا تا نکشم منت عمر
افصح المُلک بیا و برو و راحت باش
بیش از این تا نکشی رنج و غم و محنت عمر
و ماده تاریخ وفات او جزئی از مصرع آخر قطعه ای گردید که آن را در سنه 1328 سروده و به خط خود بر چوب پوش سقف عمارتی که در بنادک سادات می ساخته نوشته و آن بهترین معرّف او در صفاء قلب و پاکی نهاد است و آن این است:
دلی بود و دماغی بود و حالی
فراغی بود و عمری بود و مالی
که ما برساختیم این آشیان را
خجل کردیم اوج آسمان را
پس از ما هر که اینجا کرد منزل
به میل جان رسید و مقصد دل
روان در بحر راحت کرد چون فلک
بگوید: جات خالى أفصح المُلک
عبارت درون پرانتز ماده تاریخ گردیده که آنرا دامادش شکوهی تطبیق نموده. مطالب مرقومه در حال افصح خلاصه ئی است از آنچه آقای آیتی در تاریخ یزد
در شرح احوال او نوشته و در عقب آن فرماید:
فرزندش افصح زاده که نامش سید علی است با این که در سلک تجار منسلک است و بمدیریت شرکت قند و شکر یزد منصوب گاهی از شگر سخن اهل ادب را دهن شیرین میسازد ولی نه بقدر پدر که شکر شکن بود همین قدر معلوم می دارد که از ارث پدر بی بهره نیست و اگر گاهی فراغتی جسته طبع را بکار اندازد ممکن است بازار
ص: 2524
قند و شکر را کساد سازد و شاید بهمین جهت کمتر بشعر میپردازد! او را است :
بدوش افکنده در گیسو سلاسل
که در بند آورد هر جا بود دل
گره ها می زند در کار از آن زلف
زبانش گرچه شد حلال مشکل
از او دست هوس مانده است کوتاه
و ز او پای خرد رفته است در گل
و از جای دیگر آن چنین برآید که شکوهی مرقوم نامش سید حسن فرزند میرسید علی ملک السادات بنادکی از احفاد میرزا علینقی وقت و ساعتی مذکور در صدر
عنوان و شعراء آن سامان و شغلش بازرسی اداره مالیه یزد و این اشعار از او است:
در کوی عشق چون نیست ما را بدوست راهی
اینجا نمی توان زیست یاران گریزگاهی
نی اشتباه کردم فکری تباه کردم
از دوست برنگردم، زاندیشه تباهی
گر ابر فتنه بارد از هر طرف بلائی
عاشق نمی گریزد در گوشه پناهی
آنانکه خوانده ما را از جمع و خرج خارج
البته کرده باشند در جمع اشتباهی
ما را و زاهد شهر دیگر خصومتی نیست
در جامعه چو ما را قدری نماند و جاهی
هر یک از حق و باطل تنها رهی گرفتیم
من میروم براهی او می رود براهی
غیر از جبین آن ،ماه، کز طرف کاسکت تافت
کس دیده آفتابی در سایه کلاهی
تا از پی تواضع از سر کلاه برداشت
دیدم سیاه زنگی در برگرفته ماهی
صبری کن ای شکوهی گرچشمداشت داری
کان مه بچشم مهری با ما کند نگاهی
انتهى (1).
(1) مآخذ شرح حال صاحب عنوان و فرزندش و شکوهی، هر سه در «فرهنگ سخنوران ط 1 و 2 »یاد شده است.
درباره وقت ساعتی، توضیح دهیم که این نسبت در مأخذ مرحوم معلم تاریخ یزد آیتی 271 بهمین صورت است لکن در همانجا ص 297 هم در متن و هم در حاشیه میرزا علینقی وقت و ساعتی است با واو عطف و در ص 114 شرحی درباره وقت و ساعت نوشته و از جمله :گوید وقت و ساعت نام مدرسه و بقعه یی بوده است
ص: 2525
نزدیکی محلی که اکنون بقعهٔ (مقبره) سید رکن الدین در آنجا است و محله وقت و ساعت که یکی از محلات معتبره یزد است بدان منسوب بوده و هست...».
از اتفاقات نیکو اینکه بهنگام نگارش این ،مطالب در روز شنبه هشتم خرداد 1372 «7 حجه 1413»، نخستین جلد کتاب گرانبار «یزدنامه: نگارش و گردآوری ایرج افشار» را چاپاری بهدیت ،آورد و از ص 377 آن مجموعه کرامند - که مدرسه ركنية جنب ، مسجد جامع یزد را یاد کرده اند - این توضیح بدست آمد:
« در کنار مدرسه، رصد وقت و ساعت (ساختهٔ 725 ق.) و بيت الأدوي_ه ه_م موجود بود ».
راجع به «شکوهی» نیز در همان کتاب نفیس در مقالهٔ روزنامه های یزد گزارشی پیرامون نشریه باران بهار و صاحب امتیاز و مدیر و سردبیر آن در سال 1338 ق یعنی میرزا سید حسن شکوهی امیرالشعرای یزدی؛ نوشته و در صفحه (561-562) ولادت او را بسال (1271ش) در روستای بنادک میانکوه یزد و درگذشتش را در یزد بتاریخ (1333/8/28 ش) قید کرده اند که این تاریخ مطابق است با آدینه بیست و دوم ربیع یکم 1374. م.
وی فرزند محمدکاظم تهرانی و خود چنان که در جزء 13 جلد 14 «اعیان الشیعه» و «الکرام البرره: 187: 388» نوشته اند؛ از علماء و فقهاء بوده و در اوائل امر در قزوین و سپس در اصفهان درس خوانده و پس از آن بنجف رفت و در نزد شیخ على بن شيخ جعفر و صاحب جواهر و شیخ انصاری درس خواند و هم از صاحب «جواهر» اجازات روایت گرفت و شیخ انصاری همواره تعریف فضل او را می کرد و درس خواندن او را کافی میدانست.
آن گاه بتهران رفت و مردم تهران خواستند برای امامت وی را آنجا نگاه دارند و او قبول نکرده و فقط سه سال در غایت عزّت و اکرام در آن شهر ماند، و بعد از آن بنجف بازگشت و در آنجا اقامت نموده تا در اینسال هم در آن مکان مقدس وفات کرد و مؤلفاتی در فقه و اصول باز گذاشت که هیچ یک از مسوده برنیامد.
ص: 2526
و اعقاب او چهار نفراند که بزرگتر ایشان شیخ موسی در سنه 1288 رحلت بتهران نموده و آنجا ماند تا وفات کرد و دیگر شیخ هادی و شیخ محمدصالح پس از او وفات کردند. و دیگر شیخ محمد که یکی از محصلین نجف بشمار بوده و تا 1326 حيوة داشته.
و در «الکرام» تولّد صاحب عنوان را در سنه 1218 نوشته، لکن چون آنرا از مدّت عمر و تاریخ وفاتش استنباط نموده ما احوالش را در اینسال که سال وفاتش می باشد آوردیم.
وی از شعراء و سخنوران معروف قصبه گرگراست، و در علوم عقلی و نقلی استاد و در فنّ عروض و قافیه ماهر بوده و اشعاری بزبان ترکی ،سروده و در این سال بوَباء وفات نموده؛ چنان که این همه را در کتاب دانشمندان آذربایجان فرموده (1).
(1) مأخذ تربیت در این عنوان «حديقة الشعراء »محمد كاظم تبریزی اسرار علیشاه است که بسال (1295) تألیف کرده و تاکنون چاپ نشده است. وی تذکره مفصلتری نیز «بنام بهجة الشعراء» نوشته که نسخۀ آن هم خطی است و بموجب فهرست اسماء شعراء آن کتاب که در تاریخ تذکره های فارسی 132:1 ط 2 آمده در آنجا نفر دوازدهم «تالاندی مرندی» می باشد در سخنوران :آذربایجان 203 و 1045 نیز نامی از او هست .م.
سعادت آباد چنان که در الذریعه 9 ش 1213 فرموده از دیهات درکه است. و جعفرخان صاحب عنوان از اهل علم و عرفان و ادب این زمان است و شعر هم می گوید، و همانا او در اینسال چنان که در جلد و شمارۀ مرقومه «الذریعه» نوشته متولد شده و در قریه سعادت آباد مذکوره سکونت ،نموده و هفتاد و سه سال مسافرت و پنجاه و چهار نفر مرشد را خدمت کرده که آخر آنها شمس العرفاء (1288) است و تألیفاتی دارد
ص: 2527
اول: «ديوان أشعار». دويم «شرح دعاء صباح» که آنرا بأمر شمس العرفاء تأليف کرده سیم کتاب «مناظرات» که بعضی اشعار خود را در آن آورده و در آنها تخلّص خود را جعفر ،نهاده و هم او تعبیر از خود بدهقان گم نام نموده (1).
(1) مأخذ «فرهنگ سخنوران 1 : 211 ط 2 »همان موضع «الذریعه» و دیگر قاموس الأعلام تركى :5 : 3402 تألیف شمس الدین سامی است، و در «ذریعه 7103:281:22» گویند که مناظرات آب و خاک و رز مختصری است بفارسی از محمد جعفر قاجار که با مناظرات جمال و کمال و مناظرات دل و دماغ او بسال (1329 ش) چاپ شده است.
و در «مؤلفین مشار 2 : 331 »تنها زیر عنوان جعفر قاجار، دهقان گمنام از چاپ «ترجمه دعای کمیل» و «مذاکرات یا مشاجرات با آخوند ابحر رودی» و «مناظره روحی چاپ ،تهران 1317 ش 32 ص »خبر داده است، والسلام .م.
وی فرزند مرحوم سید ابراهیم 33 آل بحر العلوم «ره» است (1248 ج 4 ش 726).
مرحوم سید حسن از اهل علم و ادب بوده که در این سال متولد شده، و کتابی معروف به تاریخ منظوم بنظم آورده که در آن نزدیک بهزار شعر در تواریخ علماء و حوادث می باشد چنان که در الذریعه :3: 1068:289 نوشته و در عصر روز شنبه نوزدهم ماه جمادی الاولی سنه 1355 هزار و سیصد و پنجاه و پنج مطابق 17 مردادماه باستانی در نجف وفات ،کرد چنان که در «شهداء الفضیله :337 »نوشته و این طور برحسب رؤیت در نجف بوده و الا در تقویم حاجی میرزا احمد شیرازی شنبه را بیستم نوشته .
و فرزندش سید محمد صادق 35 از اهل علم و ادب در عصر حاضر در نجف است و در (1315) بیاید. (2)
(1) مآخذ شرح حال صاحب عنوان «اعلی الله درجته» در «معجم رجال الفكر
ص: 2528
والادب 57 : 172 »بدین شرح است: «اعیان الشیعه 20 : 435» «شعراء الغری 124:3 » علماء معاصرين : 6٩ الفوائد الرضويه : 374 معجم المؤلفين 8 : 183. گویا مؤلف گرامی «معجم رجال الفكر والأدب» همانند مرحوم معلم توجه به از قلم افتادههای نخستین بخش نقباء البشر : 464 : 18 نفرموده اند چه صاحب عنوان شرح حالش در آنجاست، لکن هم در عنوان و هم در متن تولد آن مرحوم به رقم (1282) بچاپ رسیده و گویا همین درست باشد زیرا در ترجمه مفصلتری که فرزند علامه یاد شدۀ آن مرحوم در مقدمۀ جلد اول رجال السيّد بحر العلوم : 152 برای پدر خود نوشته اند همانگونه (1282) ضبط کرده اند: ولد في النجف الأشرف اواخر ذى الحجة سنة 1282 اما در عنوان از آفت ارقام که مکرّر ،گفته ایم (1382) چاپ شده است! ،بهرحال هم (1282) و هم (1283) را باید مستند بهمان مرحوم آقا سید محمد صادق - صديق عالم محقق متبع بزرگوار - دانست نه از خطای صاحبان «ذریعه» و «مکارم»، و الله العالم.
باستناد دو مأخذی که یاد کردیم صاحب عنوان در زمرهٔ شاگردان آیات عظام: آقای شریعت اصفهانی و آقا سید محمد کاظم طباطبائی و آقا شیخ عبدالله مازندرانی «علیهم الرحمه» بوده است.
همسرش دختر عمّش مرحوم سیّد محمد تقی بوده و فرزندانش سه پسر والا گهر سیّد محمدباقر و سید محمد صادق و سید محمد تقی و یک دختر( همسر پسر عمش سید رضا بن سیّد محمد) بوده اند، و شرح حال همه أعلام خاندان بحرالعلوم در مقدمه موصوفه گرد آمده است.
در اینجا بی مناسب نیست یادآور شویم که فوائد ،رجالیهٔ سيّد بحر العلوم «اعلى الله مقامه الشریف» که بنام رجال السید بحرالعلوم در چهار مجلد، سی سالی پیش از این زمان در نجف اشرف بهمت والای مرحوم آقا سید محمد صادق و آقا سید حسین بحر العلوم چاپ شد در حقیقت تحریر نخستین کتاب است و خود مرحوم سید مؤلف؛ بعدها در آن اثر تجدید نظر نموده و آنرا کاملتر فرموده که تحریر دومی است چنانکه از دو سه نسخه خطی نزد این ضعیف معلوم می شود.م.
وی فرزند ابراهیم بن محمد بن حسن بن علی بن سليمان بن حمزة بن سليمان
ص: 2529
عاملی صوری و خود از علماء و فضلاء این عصر بود و در این سال چنانکه در «الذریعه :7 122 : 648» نوشته متولد شده و در سنه 1308 از جبل عامل بعراق عرب آمد و آنجا همی تحصیل نمود تا در سنه 1322 آقای شریعت او را اجازه داد و حاجی میرزا حسین خلیلی وی را بکوت العمارة فرستاد و او در كوت العمارة توطّن نموده، وكتب چندی تألیف کرده
اوّل : كتاب «أنيس النفوس در موعظه و اخلاق دویم کتاب «حیوة القلوب» در مواعظ و آداب سیم کتاب «ینابیع الاحکام» چهارم کتاب «الفوائد الخليليّة».
و او در سنه 1340 هزار و سیصد و چهل در کوت وفات نمود، چنانکه در «الذریعه» در جلد و شمارۀ مرقوم فرموده (1).
(1) شرح حال صاحب عنوان اندکی گسترده تر از متن حاضر، در نقباء البشر: 1143:703» بنقل از خط خود او آمده است، و پیرامون درگذشتش فرماید: او در شهرک «کوت مریض شد و بنجف اشرف آمد و درمان نشد و بهبود نیافت و در (1340) وفات کرد.
مؤلف اعیان الشیعه 30 : 49 : 6110 تاریخ ولادت صاحب عنوان را درست آورده اما وفاتش را بر خلاف نقباء بسال 1342 در همان کوت دانسته و گوید جنازه اش بنجف حمل و در آنجا بخاک سپرده شد.
این سخن مؤلف اعیان مطابق است با ذریعه :7 122 که گوید: در همان کوت بیمار شد و همانجا وفات یافت، والله العالم.
باری، سیّد مشايخنا الأمين در شرح حال صاحب ترجمه گویند: او در شهر صور بدنیا آمد و چندی در جبل عامل درس خواند سپس با ما صاحب اعیان» بسال 1308 برای دانش آموزی بنجف اشرف هجرت کرد و آنجا نزد چندتن از جمله خود ما صاحب اعیان تحصیل کرد و ما بسال 1319 بدیار خود بازگشتیم اما او «شیخ خلیل» در نجف ،ماند تا خبر رسید که او به «كوت الإمارة» کوچیده و در آنجا اقامت گزیده و بریاست و جاه و رفاه رسیده است... سپس نام شش تألیف او را نوشته و گوید ما هیچ یک را ندیده ایم.
این را نیز بگوییم که «کوت الإمارة» بهمین صورت هم در «أعیان» و هم در «نقباء» بهمزه است پس در متن که با عین آمده مسامحه یی رخ داده م.
ص: 2530
(وفات ،داوری شاعر شیرازی )*
شرح احوال او در( 1238 ج 4 ش 546) گذشت.
شرح احوال او در (1219) گذشت (1).
(1) آن شرح حال بهنگام چاپ جلد سوم از قلم مرحوم معلم افتاده است، اینک آنرا از نسخهٔ اصل میآوریم تولد دوروژهٔ خاورشناس فرانسه ئی وی از خاورشناسان و فضلاء فرانسه است که در این سال یعنی 1219 ق 1183 ش متولد شده، و کتابی در «تاریخ عرب پیش از اسلام و بعد از اسلام تألیف کرده و پس از مدت شصت و چهار سال قمری ،عمر در سنه 1283هزار و دویست و هشتاد و سه وفات کرد» پایان .
رجوع به «فرهنگ خاورشناسان: 122 ط 2» فرمایند. م.
دوستمحمد خان از پادشاهان افغانستان است که پس از کشته شدن شاه شجاع پادشاه سابق بتخت سلطنت این مملکت نشست و در این سال وفات کرد و فرزندش
امیر شیر علیخان در (1296) بیاید .
(وفات رینو فرانسه ئی )
شرح احوال او در (1209 ج 2 ش 143) گذشت.
وی فرزند مرحوم آقا نجفی اصفهانی است (1262 ج 5 ش 997). مرحوم شریعتمدار از علماء اصفهان بود که در این سال از بطن دختر مرحوم
ص: 2531
ملا محمد صالح جویباره ئی (1285 ش 1591) متولد شده، و پس از تحصیلات درنجف باصفهان آمد و سالها در زمان پدر بقضاوت اصفهان و نفوذ کلمه و ریاست بسر برد، بدین شرح که بطور مرقوم در «نسبنامه الفت» در سنه 1321 که پدرش بتهران رفت وی جانشین شرعی و اجتماعی او گردید و در سنه 1324 که آواز مشروطه خواهی بلند شد. هر چند که مخالف تمدن جدید بود اما بواسطه حبّ ریاست و نفوذ امر از اقتدار پدر استفاده کرده در کارها مداخلاتی کرد و پس از فوت پدر تا چند سال با سرمایه عظمت وی در امور اجتماعی و شرعی اصفهان بخشونت طبع - برخلاف سیره پدر - تصرّفات می،کرد لکن چیزی نشد که بعد از جنگ بینالمللی این بساط برچیده شد. و در سنه 1339 بمکه رفت و آنجا از سرمایه اموال دنیوی با شریف مکه آمیزش بهم رسانید و آنجا «شيخ العجم و رئیس شیعه نامیده شد و در مدینه با نیروی مال کثیر، دولت حجاز را با خود موافق نمود که صحن و استخر و دستگاهی برای ائمه بقیع بسازد و بدین منظور و اسم بتخريب قبور ائمه سنت در بقیع پرداخت و بدین جهت خود را منفور مردمان آن دیار ساخت و عموم عشاير أعراب بمخالفت وی برخواستند و کلیه حاج شیعه مورد حملات اعراب قرار گرفتند و حکومت حجاز فقط حفظ جان وی و بستگانش را نمرده و وضع قبور بحال نخستین بازگشت و اموال فراوانی از او خرج شد تا حاج ایرانی توانست خود را سالما به بندر ینبع برساند. و بالاخره پس از برگشتن مکه، در حدود یکسال در نجف ماند و در سنه 1341 باصفهان بازگشت و هنوز اهمیت مقام او برقرار بود که ناگهان دوره پهلوی ،آمده هر صاحب نام و نفوذی تحت تعقیب وی قرار گرفت و از این رو چندی با وی در جنگ و گریز بود تا آخر در سنه 1347 از ایران بعراق عرب تبعید و در نجف مجاورت گزید و چون کار ایران یکطرفی و نفوذ پهلوی در آن كاملاً مستقر شد با قيد إلتزام بعدم مداخله در امور ،سیاسی، در سنه 1351 با اجازت مخصوص باصفهان ،آمد و بمرض نقرس مبتلا گردید.
و آخر در شب پنج شنبه دهم ماه رمضان المبارک سنه 1352 هزار و سیصد و پنجاه و دو مطابق 7 دی ماه باستانی در اصفهان وفات ،کرد و نعش او را حمل بنجف
ص: 2532
نموده و آنجا در دالان صحن مطهر در حجره مرحوم حاجی سید اسدالله«ره» (1228 ج 3 ش 382) دفن کردند، و فقط یک دختر از او باز ماند چنان که عمش آقای الفت در کتاب اقارب و اقوام خود یعنی «نسبنامه» مذکور نوشته.
وی فرزند حاجی میرزا محمد حسن زنوزی (1310)، و خود از فضلاء و اطّباءِ عصر بوده و در این سال چنانکه در «الذریعه 5 ش 366 »نوشته متولد شده(1)، وكتب چندی تألیف نموده:
اول: «رساله ی در جدري». دویم کتاب مطارح الأنظار» در ترجمه احوال برخی از اطباء و غیره بترتیب حروف در سه جلد.
و در کتاب «رجال آذربایجان: 182 »عنوانی برای او آورده و در آنجا وفاتش را در سنه 1322 هزار و سیصد و بیست و دو نوشته و بناء بر این مدت عمر او سی و نه سال قمری خواهد بود.
و در «ريحانة الأدب 3: 249 »او را عنوان نموده و فرماید: نخست لقب ركن الحکماء داشت و پس از آن بفيلسوف الدوله مشهور شد و در نزد سیدالاطباء (1202 ج 1 ش 76) طبّ علمی و عملی را یاد گرفت و سالها در تبریز ساکن و بمداوا و معالجه قیام داشت و چندین کتاب تألیف کرده که اینک با ملاحظه شماره دو کتاب که ،نوشتیم بدین نحو ذکر می شود»:
سیم: کتاب «تاریخ تبریز» چهارم کتاب «الجُذامیه» در مرض جذام پنجم «حاشیه بر تحریر اقلیدس». ششم: کتاب «معرفة السموم». هفتم کتاب «مفتاح الأدويه». و او در اواخر عمر قطع علاقه از تبریز نموده و بقم رحلت و آنجا اقامت نمود. و آخر بمشهد مقدس هجرت و آنجا در سنه 1360هزار و سیصد و شصت
وفات ،کرد انتهى .
و این تاریخ ظاهرا درست و آنچه از رجال آذربایجان نقل کردیم گویا بدون
ص: 2533
تقیید قمری و شمسی باشد که تقریباً 1362 ،بشود و فعلاً حاضر نیست که مراجعه شود (1) و این یکی از معایب و مفاسد تخلیط شمسی و قمری نوشتن تواریخ در این اواخر است و بناء براین مدت عمر او هفتاد و هفت سال قمری خواهد بود.
و در «روزنامه اطلاعات س ،16 ش ،4750، صادره در 6 دی 1320» وفات او را در 30 آذر نوشته که مطابق یک شنبه 2 ذی الحجه 1360 ،بشود و از فرزندان دو دختر و سه پسر بنام دکتر نصرالله فیلسوفی و دکتر مهدی فیلسوفی و دکتر اسمعیل برایش ذکر کرده.
(1) محقق کتاب گوید که مؤلف شرح حال فيلسوف الدوله را در نسخه اصل بتفاریق و در زمانهای مختلف یعنی هرگاه مأخذی ،یافته بچند نوع قلم نوشته و بدین جهت مجموع آن یکدست نیست و ناهموار مینماید چون خود آن مرحوم فرصت پاکنویس کردن نیافت ما نیز بدون تصرف آوردیم و اینک توضیحاتی در تکمیل مطالب متن میافزاییم:
از چند جای «الذریعه» مأخذ تاريخ تولد صاحب عنوان معلوم می شود، اول: «3 : 242 : 899 : تاریخ تبریز» که بدون ذکر ولادت نوشته اند: «نزيل قم أخيرا... توجد نسخة التاريخ بخطّ مؤلّفه عند السيد شهاب الدين التبريزى نزيل قم، كما ذكره في مكاتبته إلينا بخطه». دوم: «5 : 89 : ٣66 : رسالة الجدري» كه مأخذ مرحوم معلّم است نوشته اند: «لفيلسوف الدولة... المولود (1283) مؤلف مطارح الانظار و ذكر السيّد شهاب الدين التبريزى النجفى القميُّ أن النسخة بخط المؤلف توجد عنده».
سومین جایی که در «الذریعه» از او یاد کرده و متعرض تاریخ تو تولد 21: 149 : 4364 : مطرح الأنظار است که گویند: «ولد - سلّمه الله - في 1283). در بازپسین غلطنامههای ذریعه تنها این مورد اخیر را به (1277) تصحیح کرده اند و منشأ این کار همانا شرح حال فیلسوف است که مؤلف گرامی ذریعه خود در نقباء البشر: 1043 : 1553 تولد و وفاتش را نخست در عنوان نوشته اند: (1277 - بعد 1358)، سپس در متن بوضوح فرمايد: «ولد في سنة 1277 ه_ كما كتبه لي بخطه ... و قد أهداني في سنة 1358 ه_ نسخةً من كتابه (مطرح الأنظار) و كتب عليها بقلمه الشريف، وكان آخر عهدي به و لا أدري بالضبط متى توفي»، پایان.
دیگر از جاهایی که تاریخ تولد فیلسوف آمده کتاب داستان دوستان: 174» است که
ص: 2534
گوید: «مرحوم فیلسوف سال 1245 خورشیدی تولد یافته و در آذرماه (1320) در شهر مشهد زندگیرا بدرود گفت».
این تاریخ (1245ش) درست و مطابق با همین سال (1283ق) است، اما مرحوم مشار در «مؤلّفین 3: 749-750 »که مأخذش را «رجال آذربایجان، ریحانه داستان دوستان» در شرح حال فیلسوف نشان داده تاریخ تولد و وفات را «1243 ش۔ 1322 ش» نوشته و سه اثر چاپ شده آن مرحوم را شناسانده است. حال کدام یک از این تاریخها در تولد فیلسوف درست است، خدا میداند. دریغ از عمر عزیز که صرف این قبیل تحقیقات شود.
بگذریم، چون مرحوم محمد علی صفوت دانشمند ادیب تبریزی «متولد 1298 متوفی 1379 مدفون در قم »از نزدیک با صاحب عنوان آشنا بوده و در کتاب ارزشمند «داستان دوستان، یا تذکره ادباء و شعرای آذربایجان. چاپ قم، 1328ش، 200 صفحه» شرح حال نیکی برای او نوشته بنظر آمد که عین آنرا در اینجا بیاوریم زیرا نسخه های آن کتاب چندان در دسترس همگان نیست:
«دکتر عبدالحسین فیلسوف شادروان فیلسوف که نخست رکن الحكماء لقب داشت کارمند انجمن ادبی بود [ انجمن ادبی تبریز]و ألحق انجمن بوجود او میبالید و هماره چشم و گوش رفقای انجمن متوجه آن رادمرد بود که از مخزن دانش و گنجینه فضیلت و پرورش او بعوائد و فوائد برسند؛ تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی فيلسوف مأسوف از تیپ [کلمهٔ فرنگی ناروا ] پزشکانی بوده که تحصیل از روی طب نو اروپایی کرده ولی از طب کهن شرقی هم آگاه بوده اند، گذشته از پزشکی از برخی دانشهای دیگر نیز آگاهی داشته و یک کتابی بنام «مطرح الأنظار في تراجم فلاسفة الأمصار و أطباء الأعصار» در سه جلد تألیف کرده و جلد اول آنرا در تاریخ 1334 قمری در تبریز با بهترین اسلوب چاپ کرده شرح حال و تاریخ چهار صد و شش تن از حکماء و اطباء عالم است که بی اغراق هر چند سطح دانش و پایۀ فرهنگ مردم بالا رود بیشتر مورد استفاده خواهد بود مطالب بسیار علمی و تاریخی و غیره در متن و حواشی کتاب ذکر شده که بدانش و آگاهی مؤلف گواهی میدهد
جای شگفت و پرسش است که دولتهای وقت و روشن فکران ایران چرا در صدد إحياء آثار متروک و مهجور او بر نیامده و هیچگونه یادی از وی نمی کنند
این روش در جهان بود معمول
یا فقط رسم کشور عجم است
ص: 2535
كتاب «معرفة السموم» و كتاب «مفتاح الأدوية» از آثار باقیه آن مرحوم است که در سال 1309 قمری در تهران چاپ شده است
شادروان فیلسوف به بی چیزان و درماندگان دستگیری دریغ نگفتی و از بیماران آنان نه تنها مزد طبابت نگرفتی دارو نیز مجانی دادی این دلیل پاکدامنی و نیکخواهی اوست که پس از سالها طبابت در شهر تبریز و داشتن مراجعات بسیار اندوخته ای برای خود نداشت و در آخر عمر با دست تهی و با قناعت و سختی بسر می برد دکتر عبدالحسین فیلسوف و دکتر محمودخان مؤيّد (مؤيّد الحكماء) و أمثال آنها نیکمردان متدیّن و معتقد بودند و در سایهٔ تربیت دینی اهالی آذربایجان بویژه فقیران و بیچارگان آن رادمرد را نعمت و عطای الهی می شمردند، رحم الله معشر الماضين... بالجمله دکتر عبدالحسین فیلسوف یکی از پزشکان بنام تبریز و خود یک مرد نیکخواهی بود دکتر نامبرده مدتی در تبریز ریاست بهداری را عهده دار بوده نه تنها حقوق دریافت نمی کرد بلکه هزینه اداری و پذیرائی ارباب رجوع و کمسیون اطباء را که در زمان او معمول بود خود متکفل بودی ،مرحوم فیلسوف، سال 1245 خورشیدی تولد یافته و در آذرماه (1320) در شهر مشهد زندگی را بدرود گفت
بهرشاخی که روید تازه برگی
شود تاراج بادی یا تگرگی
گل آن خوشتر که جز روزی نماند
چو ماند هیچکس قدرش نداند
هستی خوش بود دامن فشاندن
لی زیبا ،شدن یک لحظه ماندن
(2) عين عبارت مأخذ چنین است: «میرزا عبدالحسین خان فیلسوف الدوله در تبریز ،متولّد در 1322 درگذشت.
در اینجا باید بیفزائیم که مرحوم معلم به استناد تاریخ یاد شده، که بخطا آنرا قمری پنداشته؛ شرح حال دیگری برای فیلسوف در مستدرکات آن سال نوشته و هیچ بخاطر نداشته که او را در (1283) عنوان کرده است. اینک آن شرح را نیز در اینجا می آوریم وفات میرزا عبدالحسین فیلسوف الدوله تبریزی وی فرزند میرزا محمد حسن زنوزی است که او از علمای معتبر و موجّه تبریز بوده و اصلاً از قریه زنوز که دهی است در نزدیکی ،مرند بلکه وصل به آن می باشد بوده است و فرزندانی داشته یکی میرزا رضی آقای مجتهد که از علمای بزرگ تبریز و از شاگردان آخوند خراسانی و فقیهی دانشمند
ص: 2536
و مقیم قم و مرجع تقلید عده ای در تبریز بوده و «رساله ای دارد، و وی را تالی آقا رضی قزوینی میدانند و دیگر میرزا عبدالحسین صاحب این عنوان که از علمای معتبر و موجه تبریز و - بطوری که در «رجال آذربایجان : 182» فرموده در ادبیات عرب و طب قدیم و جدید اطلاعاتی فراوان داشته و همانا او مقدمات علوم قدیمه و طب را در تبریز ،آموخت آنگاه بتهران رفت و در نزد دکتر تلوزان فرانسوی تحصیل کرد و پس از بازگشت بتبریز مطبّی برای خود تهیه و بمعالجه مشغول شد، و چون مردی متدین و صاحب فضل بود مورد مراجعۀ همگانی واقع شد و مردم بدست او بطب جدید ایمان آوردند و وی نخست لقب ركن الحکماء داشت و سپس فیلسوف الدوله لقب يافت و طبيب مخصوص محمد علی شاه در زمان ولیعهدی وی در تبریز بود و کتابهای چندی تألیف کرده، اوّل: کتاب مطرح الأنظار در احوال اطباء و فلاسفه در دو جلد که تألیف آن رنج فراوان کشیده و تاریخ حیوة اطبای شرق و غرب را بطور استقصاء در آن جمع کرده. دویم کتاب «معرفة السموم» که حاوی مطالب مفید طبی است. متأسفانه - چنانکه نظایر آن باز هم هست - چون اطبای متعدده تحصیل کرده در آمدند بازار او کاسد شد و مانند حاج میرزا حسن رشدیه بقم رفت و آنجا بود تا وفات کرد، انتهی پایان شرح حال فیلسوف از مستدرکات مکارم .م.
تصویر
ص: 2537
وی فرزند سید محمد 23 است که در (ج3 سال 1220 عنوان 273) گذشت هر چند که در( ج 1 ص 3) نوشتیم که وی در این سال می آید.
و خود از اهل علم و عبادت و تقوی و ریاضت و کرامات و مکاشفات و محرم أسرار مرحوم شیخ انصاری و وصی او بوده چنان که در جلد چهارم «الذریعه: ش (786 فرموده و شاگردش حاج شیخ عبدالرحیم شوشتری (1226) (1)رساله ئي در ترجمه احوال او و برادرش سیداحمد ،24 (1337) نوشته و در جلد سیم «طرائق» فرماید که شیخ انصاری بحاجی سیدعلی ارادت داشته و حاجی سیدعلی از فحول مجتهدین و عرفاء کاملین بوده و بعد از تحصیل علوم رسمیه و تکمیل مراتب اجتهاد از علماء نجف اجازه حاصل و بوطن باز آمد و بتدریس و قضاوت مشغول شد و بعد از آن بدستور ملاقلی نامی ترک همه را گفت! انتهی ملخّصًا.
و او در این سال در نجف وفات کرد و نواده اش سیّد علی اصغر 26 در (1342) بیاید.
(1) چون شرح حال حاج شیخ عبدالرحیم شوشتری متولّد (1226) بهنگام چاپ جلد سوم از قلم مرحوم معلم افتاده است بناچار آنرا در سال فوتش (1313) بیاوریم. و برای صاحب عنوان رجوع فرمایند به زندگانی و شخصیت شیخ انصاری: 135 - 138 ط 2 و شرح حال وفائی شوشتری 4140 .م.
وی از علماء و فقهاء این عصر بود که در این سال متولد شده و کتابی مبسوط در نماز مسافر» بطور استدلال تألیف کرده و در سنهٔ 1318 از آن فارغ شده و خود در
چهارشنبه بیست و دویم ماه جمادى الاخري سنه 1371 هزار و سیصد و هفتاد و یک چنان که در «الذریعه 15 : 58 : 1392 فرموده مطابق 28 اسفند ماه باستانی وفات نموده. (2).
ص: 2538
(1) همچنین در «ذریعه 13 : 82: 262»فرماید: «شرح أسانيد الكافي» تأليف عالم پرهیزکار شیخ علی بن ملا ابراهیم قمی نجفی متوفای شب چهارشنبه 22 ج 2 سنه 1371 مدفون در مقبره ،حویزی روبروی مقبره صاحب «جواهر» نسخه آنرا نزد خودش دیدم. انتهى.
خواهر صاحب عنوان همسر مرحوم شیخ مشكور بن محمد جواد حولاوی نجفی (1353-1285) فقیه جلیل بوده است چنانکه در ماضی النجف و حاضرها 177:2 فرموده و خود نیز مادرش دختر مرحوم شیخ مشكور كبير حولاوی (متوفی 1272) بوده است چنانکه در( ج 6 ش 1257) گذشت.
شيخنا العلامه صاحب الذريعه شرح حال مفصلی برای مرحوم قمی در نقباء البشر.
ش 1859 نوشته و حق دوستی پنجاه و چند ساله با آن مرحوم را بخوبی اداء نموده اند در آنجا و لادتش را بهفتم ماه رمضان این سال در طهران قید کرده، جز اینکه برخلاف عنوان در متن (1273) چاپ شده است آفت ارقام در چاپ حروفی. شرح حال یاد شده بسیار خواندنی و بسی عبرت آموز می باشد و در پایان آن فرماید که تألیفات کثیره او را در نزد فرزند فاضلش آقا شیخ موسی دیده است. رحم الله معشر الماضين. م.
«مؤلفین کتب چاپی 4 : 556» (1)
(1) چنین است بخط مرحوم معلم در نسخه اصل و برای آگاهی از چند قلم کتابی که بنام این شخص در پسین دهۀ سده سیزدهم در بلاد هند بچاپ رسیده است مرجع یاد شده در متن و همچنین «تاریخ تذکره های فارسی 756:1 ط 2 »زیر عنوان صبح گلشن و «تذکره نویسی فارسی در هند و پاکستان : 6٠٧ - 6١٢ بهمان عنوان، و «مقدمه ط 2 ج 9 ذریعه : 9 : گلشن معرفی می شود.
نیز رجوع فرمایند به مکارم 6 : 2201 : 1377 و در آنجا در سطر 6 پاورقی نام این شخص را محمد علی حسن خان باستناد تاریخ تذکره نویسی فارسی در هند و پاکستان : 6٠٧ تألیف سید علیرضا نقوی نوشته ایم، لکن در دیگر مآخذ «علی حسنخان» است و باید گفت همین نام درست و محمد علی اشتباهست. مؤلف تذکره نویسی یاد شده درباره صاحب عنوان میگوید .... گنیت وی نواب صفى الدوله حسام الملک سیّد ابو النصر و تخلص وی سلیم است.
ص: 2539
وی پسر کوچک نواب سید صدیق حسن خان از بطن زن اول او دختر محمد جمال الدین خان دهلوی نخست وزیر بهوپال بوده و در چهارشنبه 4 ربیع الاخر 1283 ه_ بدنيا آمد... إلخ.
عنوان روز روشن نیز در تذکره نویسی و تاریخ تذکره ها مراجعه شود. سیّد نقوی در تألیف کتابش بسیار زحمت کشیده و از مآخذ بی نام و نشان کتاب اخیر بوده است. و تاریخ درگذشت قنوجی معلوم نشد. م.
وی فرزند حاجی اسمعیل علی هندی و از جمله علماء این عصر است که در اینسال متولد شده و کتب چندی تألیف نموده، از آن جمله:
اول کتاب انوار البیان در تفسیر قرآن سه جلد دویم: کتاب «زاد آخرت» در مقتل بزبان گجراتی سیم مجله راه نجات که هم آنرا بگجراتی در کراچ_ی ص_ادر می کرد و پس از وفاتش بفرزندش منتقل و او اینک آنرا در هند صادر می کند. چهارم كتاب «أمهات المؤمنین» در احوال زنان حضرت رسول صلى الله علیه و آله. پنجم: کتاب «بحر المصائب» ششم کتاب «زاد الصالحین» در اعمال سال بگجراتی .
و او در حدود سال 1367 وفات نموده چنان که در «الذریعه 12 ش 17 »فرموده و در «ش 1660 در عین این سال نوشته (1).
(1) رجوع به مقامات معنوی : ص 241 و نقباء البشر : 1959 : 2225 شود. یادداشت مؤلف .
مرحوم معلم اگرچه صاحب عنوان را در نسخهٔ اصل «مقامات معنوی» ذي__ل س_ن_ه (1283) عنوان نموده اما هیچ مطلبی افزون بر اینجا ننوشته است جز مجرد نام چهارده اثر از او که غیر از آنچه در متن آمده اینها است: «بحر غم» «بوستان كربلاء» تحفة الأطفال» «تحفة الحاج» «تحفة الحاجات» «تحفة الزائرين» «تحفة الصائمين» «تحفة العابدين» «تحفة المؤمنات» و «تحفة الناجي».
در «نقباء» نیز مولوی را بدون ذکر مأخذ، باختصار عنوان نموده، وفاتش را در حدود ١٣6٧ و او را از فاضلان معاصر هند و از مجاهدان راه دین در آن دیار نوشته و اینکه تألیفاتش بالغ بر یکصد و بیست اثر و همگی بلغت گجراتی است والسلام .م.
ص: 2540
وی بطوری که در ضمیمه تاریخ علماء خراسان : 288 فرموده از اساتید قرائت عصر حاضر در مشهد مقدس بوده و همانا در این سال متولد شده و کتابی بنام منتخب التجوید» تألیف کرده و شاگردان بسیاری را بحد کمال رسانیده، و پس از هشتاد و یک سال عمر در سنه 1364هزار و سیصد و شصت و چهار وفات کرده و در صحن جدید دفن شده .
وی فرزند سید حسین بخش حسینی از نژاد حضرت زید شهید(ع) (1193 ج 1 ش 12) است و خود از فضلاء متتبعین در هند بوده که در این سال متولد شده و چندین کتاب تألیف کرده از آن جمله اول: کتاب «تذکرهٔ بی بها» در احوال علماء هند دویم: کتاب «دمع ذَروف» در ترجمه لهوف.
و در اوّل شب جمعه بیست و دویم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1355 هزار و سیصد و پنجاه و پنج چنان که در «الذریعه 8 ش 1114» نوشته مطابق 16 بهمنماه باستانی- وفات کرد و فرزندی بنام سید محمد مجتبی بجا نهاد که در (1324) بیاید (1).
(1)پیرامون این عنوان توضیح دهیم که 1- شرح حال این بزرگوار در« نقباء البشر 571 : 995 بمقدار یک صفحه آمده و زادگاهش را نوکانوی هند نوشته اند، اما استاد یا شاگرد و مجیز یا مجازی برایش ننوشته اند.
2- نام سیزده تألیف چاپی او را یاد کرده و تصریح نموده اند که تمامی آثارش بزبان اردو است، با این وصف یازدهمین اثر او را «المقاصد البهيّة في شرح الألفية» گویند که بفارسی است و بچاپ رسیده!
3- دومین اثر او را پیراهن یوسفی در مصائب حضرت سیّد الشهداء عليه السلام
نوشته و چنانکه در «الذریعه 200:3: 745» نیز گفته اند بلغت اردو است و در هند چاپ شده مرحوم مشار در هر دو کتابش چنین اثری را بملا محمد یوسف هندی نسبت داده
ص: 2541
و گوید شعر است و در مطبع نولکشور لکهنو هند بچاپ سنگی رسیده و بیش از ای__ن توضیحی نداده. شاید این ترجمه منظوم آن اثر باشد، والله العالم.
4- مرحوم مشار در کتابهایش هیچ یادی از صاحب عنوان نکرده است، چون بتصريح صاحب الذریعه آثار وی همه بزبان اردو بوده .
5-در نقباء» است که آن مرحوم دو فرزند پسر از خود بجای گذاشت: اول سید مظاهر حسين، و دوم سید محمد مجتبی که او تاریخ ولادت و وفات و نام برخی از آثار پدرش را برای صاحب نقباء» گفته است و تاریخ وفات را در «الذریعه 264:8) بتمام حروف نوشته اند که سرشب جمعه بیست و دوم ذی القعده بوده است، اما در «نقباء» به رقم« شب جمعه 2 ذق» بچاپ رسیده.
اینک نمیدانیم که در نقباء» گرفتار آفت چاپ شده یا بیست و دوم اشتاهست. در تقویمهای متعدد ایرانی نگاه کردیم دوم قعدۀ 1355 را آدینه 24 دیماه 1315
و بیست و دوم آنرا پنجشنبه 15 بهمن نوشته اند. بنظر میرسد که همان جمعه بیست و دوم درست باشد که در «ذریعه» تصریح کرده اند زیرا یک روز اختلاف در رؤیت هلال و آفاق گوناگون طبیعی است. پس در نقباء» اشتباه چاپی است. والعلم عند الله.م.
وى سيّد أبوكمال ابن سيد ابو القاسم بن سیّد فتح الله بن سید نجم الدین حسینی است که جدش سید نجم الدین ملقب بآقابزرگ «یا میرزا آقاء» کمالی بوده، و فرزند او سید فتح الله فرزندانی داشته:
یکی سید مرتضی که مردی طبیب بوده و هماره ساکن حلّه و در آنجا طبابت می نموده.
و دیگر سید ابوالقاسم پدر صاحب عنوان که بمناسبت سکونت برادرش در حله او هم ساکن آن شهر بوده.
و صاحب عنوان، خود از اهل فضل و ادب بلکه فقه و اصول و طب بوده و شعر عربی را نیکو میسروده و همانا او در اینسال در حله چنان که در «معجم ادباء الأطباء
ص: 2542
1: 168» نوشته متولد شده و در دامن پدر و عمّ خود تربیت یافته، و پس از بزرگی شطری از مبادی علوم عربیه را در نزد شیخ محمود آل سماکه و شیخ حمادی آل رعیده و غیر آنها از فضلاء حله درس خواند.
و بعد از آن در حدود 1300 بنجف رفت و آنجا علوم منطق و معانی را در نزد بعضی از بزرگان باکمال رسانید آنگاه سطوح اصول را در نزد سید محمد علی شاه عبدالعظیمی .خواند و برای علم فقه نخست در حوزۀ فاضل ایروانی و سپس بمدرس آقا سید محمدکاظم یزدی رفت و در خلال این احوال از بیانات منبری و مواعظ اخلاقی خود نیز مردمان را مستفید میفرمود.
و بعد از چندی در اواسط عمر خود بعنوان زیارت مشهد مقدس بایران آمد و بعضی از شهرهای این مملکت را دید و در اثناءِ آن شطری از علوم ریاضی را بهم رسانید، و علم طب قدیم را فرا گرفته بطوری که متخصص در آن فن شریف گردید و باز بحله برگشت و بمعالجه بیماران و بیانات منبری اشتغال ورزیده و غالبا در خانه خود باعتزال و اقتصاد در معیشت و زهد و تقوی بسر می آورد. و در سنه 1329 بحج بیت الله سفر نمود و چندین کتاب نظما ونثرا تأليف فرمود.
اوّل: «ارجوزه ئی در علم كلام». دويم كتاب «جُمان الأبحر» که ارجوزه ئی است در اصول ،دین انجام نظم آن دههٔ اوّل شعبان سنه .1305 سیم کتاب «الحدائق الزاهرة» در زاد دنیا و آخرة در مواعظ و اخلاق چهارم «دیوان اشعار» که آنرا در حیوة خود جمع آوری نموده پنجم کتاب «الصوارم الحاسمة» در مصائب حضرت فاطمه علیها السلام که در کتاب «ماضی النجف و حاضرها 117:1» در پاورقی ذکر کرده.
ششم کتاب «عقدالفرید »در علم تجوید هفتم کتاب« کنز الافراح و مُراح الارواح» در نوادر و ادبیات هشتم «منظومه ئی در علم اعداد و حروف». نهم کتاب «نهاية الأمال »در علم رجال که ارجوزه ئی است.
و اینک این چند شعر از او نوشته شد:
غزال اللوى بالأجر عين مزاره
يشق علينا بعده و انتظ انتظاره
ص: 2543
كأن لم يكن في شرعة الحب والهوى
لأهل الهوى والحُبّ الأنفاره
فكم لام_ن_ى ف_ي_ه الخ_لي م_عنّفا
ولا تنطفي باللوم عني ناره
لي الله ك__م ألجمت في حلبة الهوى
جواد اصطباري ثم يبدو عثاره
وكم من غمام الجفن أمطرت وابلاً
على جمر قلبی فاستطار شراره
و آن جناب در دوشنبه آخر ماه ذى الحجّة الحرام سنه 1346 هزار و سیصد و چهل و شش مطابق 28 خرداد ماه باستانی در حله وفات کرد، و نعش او را از آنجا بنجف آوردند. و در حیوة خود وصیت کرده بود که کتب خطی و چاپی او در نجف بکتابخانه حسینیه شوشتریه واگذار شود و بعد از فوتش همان طور کردند و وصي او مرحوم میرزای نائینی صیغه وقف آنها را جاری نموده و همین مضمون را بخط خود در سنه 1347 مرقوم فرموده(1).
(1) مضمون این شرح حال در «نقباء البشر ٧٣6 : 1211» نیز دیده می شود و مرحوم خطیب یعقوبی در« البابلیات :3 :2 : 85: 119» در ذیل ترجمه مفصل صاحب عنوان فرماید که استاد شیخ محمد خلیلی عین این ترجمه را از کتاب حاضر «البابلیات» در کتابش «معجم ادباء الأطباء» نقل کرده است.
استاد علی خاقانی در «شعراء الحلة أو البابليات 395:2 - 401 ط 1» نیز شرح حال صاحب ترجمه و نمونه هایی از نظم و نثر او را آورده و در پایان گفته است که نمونه های نثری را از کتاب «الكلم اللامع في الأدب الضايع» سيد قاسم خطیب و شرح حال را از کتاب «الحصون المنيعة» علامه کاشف الغطاء ،گرفته و سپس بر حسب عادت مستمر خود از خطيب يعقوبی علیه الرحمه نکوهش کرده و بسان دأب و دیدن حاسدان بی ایمان آن مرحوم را بخیانت در امانت متهم نموده است امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: الإيمان بريء من الحسد و امام صادق عليه السلام فرمود: اصول الكفر ثلاثة : الحرص و الإستكبار والحسد. .م.
وی فرزند مرحوم ملا محمد و برادر مرحوم شهید ثالث (1263 ج 5 ش
ص: 2544
1036)، و خود از علماء عصر و فقهاء زمان خود در قزوین بوده.
شرح احوال او در «قصص العلماء: 74 چاپ طهران 1313» و «المآثر : 183» و «احسن الوديعه 1 : 35» و «ريحانة الأدب 1 : 152» و «فوائد الرضويه : 210» عنوان شده و هر یک چیزی نوشته اند.
و نیز در روضات الجنات : 415 چاپ اول در ضمن احوال آقا سيد على کربلائی، و «قصص العلماء» در صفحات مختلفه عناوین دیگران و «المآثر : 144» در احوال برادرش شهید ثالث و بعضی از جلدهای «الذریعه» فی الجمله ذكرى و شرح حالی از وی نموده و نوشته اند (1)؛ و آنچه از تمام آنها بر می آید اینکه:
وی بعد از تحصیل علوم مقدّماتی برای تکمیل باصفهان رفت و چندی آنجا در نزد مرحوم حاج سید محمد باقر حجّة الاسلام در کتاب «مطوّل» درس خواند و در
«قصص: 76» نوشته که وی خود گفته که درس او مرا پسند نیفتاد (2) انتهى.
از آن پس بعتبات رفت و اندکی بدرس آقا سید علی کربلائی حاضر شد و بعد از وفات او بدرس آقا سید محمد فرزند وی رفت (3) و عمده تحصیلات خود را نزد او انجام داد و بعد از آن بقزوین رفت و بتدریس و تألیف و سایر تکالیف پرداخت و ریاست و شهرتی کامل حاصل کرد و در آن شهر مسجدی عالی و مدرسه ئی وسیع مشتمل بر سه طبقه با تمام استحکام بناء نمود و بنهایت جدیت امر بمعروف و نهی از منکر می فرمود، و در امور تعزیت سیدالشهداء وبكاء و إبكاء بر آن جناب اهتمامی تمام داشت و هماره بعبادت و تضرع و زاری بسر می آورد و در امر مصیبت نمیگذاشت كسى أخبار غير معتبر ذکر کند و خود در اخبار تتبعی تمام داشت.
و بالأخره چنان که در «المآثر: 144 و 183 نوشته» از عظماء علماء دولت قاجاریه و از أجله و فحول مجتهدین بود پس اینکه در «قصص» در یکی دو جا از ص 75 قصوری از اصول و فقه و اجتهاد و تحقیق وی ذکر کرده ظاهرا بی وجه باشد؛ چنان که در «احسن الودیعه 37:1 و 38» فرموده.
و وی چندین کتاب تألیف کرده که بعضی در اخبار و نهایت اشتهار است(4).
ص: 2545
اوّل: كتاب «أعمال السنة» در اعمال ایام سال.
دویم :کتاب « أعمال شش ماه» و این هر دو فارسی است، و در «الذریعه، ج 2» آنها را در دو شماره ذکر کرده و هر یک را فرماید یکی از اسباط و احفاد وی گفته که نزد من موجود است، و بعد :فرماید شاید کتاب دویم همان نصف کتاب اول بعینه بوده باشد.
سیم کتاب بحر العرفان و معدن «الایمان در تفسیر قرآن که هفده جلد است چنان که در الذریعه 3 ش 88 فرموده و در «ریحانة» هم متابعت نموده و ظاهرا همان باشد که در «قصص» آنرا هفت جلد نوشته و در «احسن الودیعه» هم متابعت نموده و بواسطه کوچکی و بزرگی جلدها این اختلاف بهم رسیده باشد یا شاید آن که در «قصص» 7 جلد گفته تفسیر و سیط باشد که اینک مینویسیم چنان که در «الذریعه» :فرماید: من جلد هفدهم آنرا دیدم که از سوره اعلی تا آخر قرآن بود و در رجب سنه 1266 از تألیف آن فارغ شده و نیز جلد پانزدهم را دیدم که در تفسیر سوره محمد تا ممتحنه است و در این کتاب اخباری را که در تفسیر از ائمه علیهم السلام در کتب اصحاب و غیره روایت شده جمع نموده و در نسخه یی از آن بعد از اتمام تفسیر سوره الناس بعضی از آیاتی را که در شأن آل محمد صلوات الله علیهم نازل شده با تفسیر آنها بدان ملحق ،کرده ،انتهی و این کتاب «تفسیر کبیر» او است.
چهارم: کتابی دیگر در تفسیر در یک جلد که «تفسیر صغیر» او است.
پنجم: کتابی دیگر در تفسیر در نه جلد که «تفسیر وسیط» است، چنان که هر دو را در «الذریعه :4 ش 1282» ذکر کرده و در ریحانه تفسیر وسیط را در دو جلد گفته .
ششم: کتاب «الدرة» در فوائد متفرقه مانند «کشکول».
هفتم: کتاب «الدرة الثمينة» در مواعظ
هشتم: کتاب غنيمة المعاد در شرح «ارشاد علامه» که آن شرح کبیر او بر این کتاب و چهارده جلد است چنان که در «قصص العلماء» فرموده و در «احسن الودیعه» و ریحانه بیست و چهار جلد نوشته اند (1).
نهم: کتاب «مخزن البکاء» در مصیبت که فارسی و مطوّل است و در شوّال سنه
ص: 2546
1256 از تألیف آن فارغ شده و در «قصص» درباره آن گوید: در اعتبار اخبار پست تراز كتاب معدن البكاء» است انتهى.
دهم: کتاب مسالک الراشدین در شرح ارشاد مرقوم که شرح صغیر او بر آن و سه جلد است چنان که در «الذریعه 511:1» فرموده و در احسن الوديعه» و «ریحانه
نیز نام آنرا مسالک نوشته اند و در اول و نیز «قصص» آنرا دو جلد گفته اند، چنان که در اول فرماید .
ظاهرا آن مختصر اوّل است و در دویم نام آنرا «مسلک» نوشته، و در «فهرست کتابخانه رضویه 5 : 504 »نامش را مسلک الراشدین در احکام دین و در سه جلد، و مختصر از «غنیمه» نوشته جلد اول در عبادات جلد دویم در تجارت تا آخر وصایا، انجام تألیف آن 12 صفر سنه 1247 جلد سیم از نکاح تا آخر دیات، انجام تألیف آن محرّم سنه 1249، انتهی (1).
یازدهم: کتاب معدن «البکاء که نیز در مصیبت و فارسی است و در «قصص» فرماید: آن در اخبار مصیبت بهتر از سایر کتب است .
دوازدهم :کتاب مفتاح البکاء» چنان که در «الذریعه 8ش 321 »نوشته.
سیزدهم: کتاب «منبع البکاء» در مصیبت ،بعربی که در «قصص» فرماید: در این کتاب نهایت دقت در تنقیح أخبار مصیبت کرده و روایات معتبره مذکور داشته و در آخر ،کتاب بسیار از حکایات مُبکیه و قصاید عربیه در مراثی ذکر نموده انتهى. چهاردهم شرح قصیده عينيّة سیّد «حمیری چنان که در «الذریعه 13:ش
1516» فرموده.
و اساتيد ثلثه مذکوره آنجناب در (1231 ج 3 ش 423) و (1242 ج 4 ش 611) و (1260 ج 5 ش957 )گذشتند.
و در «قصص: 75 و 155 »فرماید وی اجازه از آقاسید محمد کربلائی و سید عبدالله شبر داشته چنان که هم در ص 61 و 75 فرماید من در نزد او چندی درس خوانده ام، انتهی و سید عبدالله مذکور در (1242 ج 4 ش 613) گذشت و مؤلف
ص: 2547
قصص خود در (1302) بیاید
و مرحوم حاج ملا محمد صالح بعد از سالها که در قزوین ماند، ترک علاقه از آن شهر نموده و بکربلاء رفت و آنجا خانه خریده و مجاورت اختیار نمود تا اینکه روزی چنان که در قصص: 76 فرموده بزیارت حضرت سیّدالشهداء علیه السلام مشرف شد و پس از زیارت در بالای سر مرقد مطهر ایستاده دعاء مینمود که بناگاه افتاده و او را بدوش گرفتند و بخانه بردند بلافاصله فوت شد انتهی.
و همانا وفات وی در آن زمین برین بفُجئه در این سال رخ داده، چنان که در «الذريعه : ش 321» فرماید بدین طور بخط بعضی از فرزندان او در پشت کتاب
مفتاح البکاء» او دیدم و گوید وی در رواق حسینی طرف بالا سر دفن شد، انتهی. و این مأخذی که وی در تاریخ وفات صاحب عنوان در اینسال ذکر کرده درست و مجال بحثی در اطراف آن نمی باشد .(1) بناء براین در «فوائد الرضویه» که وفات او را در سنه 1294 نوشته و ماده تاریخ را «البرغانی» آورده غلط است (2). چنان که در بعضی از كتب ،هم سال وفات او را بتقریب و حدود؛ ذکر کرده اند مانند اینکه در «روضات» و بتبعيت او احسن الوديعه وفات او و شهادت برادرش را در حدود 1270 نوشته اند، و در «الذریعه» تا این تاریخ فوق را ندیده بود بتقریب و حدود مختلفه ذکر کرده چنان که در «ج3» در حدود 1270 - که ظاهرًا بتبعیت روضات بوده فرموده، و در «ج 2 : ش ج 975 وج 4 »در حدود 1275 نوشته (3) و در «ریحانة الأدب» ظاهرا نظر او را گرفته که در حدود این هر دو سال آورده.
و بهرحال آن جناب چندین دختر و پسر داشته و یکی از پسران که خلف ارشد بوده مرحوم میرزا عبدالوهاب است که از اهل علم و اعیان عصر خود در قزوین بوده، و در «المآثر:163» او را عنوان نموده و در آن فرماید: تتبع وی در میان سلسله برغانیه احدی را ،نبود معقولاً و منقولاً با اساتید شرکت می کرد و خود را مجتهدی جامع الشرایط می دانست و بقزوین ریاستی معتد بها داشت و نزد حکام دیوان اعلی بسیار مطاع بود.
ص: 2548
تا اینکه فرماید در اواخر احوال میلی مفرط بتصوّف بهم رسانیده بود، الحق در طلاقت زبان و ملاحت بیان و حلاوت لهجه و حُسن تفهیم او بهرحال عموما و بمنبر خصوصا در تمام ایران أحدى نرسید، انتهى (1).
و پسر دیگر: حاج شیخ حسین بوده که نواده اش میرزا احمد بن میرزا علی اصغر مهندس ابن حاج شیخ حسین از علماء بوده و کتابی بنام «کفایة الفقه» تألیف نموده و او در نجف نزد آخوند خراسانی چندی درس خوانده و بعد از سال 1336 بقزوین برگشته چنانکه در «الذریعه 18 : 97 : 842 »و «نقباء البشر : 114 : 254 »نوشته برای توضیح و تفصیل اولاد و اعقاب این دو برادر شهید و حاج ملامحمد صالح باید رجوع به نقباء 4 : 1630 : 2180 نمود و بدقت ملاحظه کرد و هم چنین «ج 1: 114 : 254 »و عنوانی مفصل منعقد نمود و اجمالاً:
یکی از فرزندان دیگر صاحب عنوان شیخ حسن بوده و فرزند او میرزا علینقی در (1320) بیاید .
و دختران اوّل امّ سلمه زرّین تاج خانم معروفه بقرة العين (2). دويم مرضيه محمدعلی خانم که او را در الکواکب الدرّيّه 1: 100 ذکر کرده و گوید: وی زوجه میرزا محمد علی ابن حاجی ملا عبدالوهاب قزوینی (1264 ج 5 ش 1051) بوده. سیم: دختر دیگری که زوجه میرزا هبة الله قزوینی و مادر سید محمد بحر العلوم مشهدی (1296) است. وكليّةً أحفاد و أسباط حاج ملا محمد صالح غالبا در کربلاء توطن داشته و هنوز هم دارند .(3)
(1) صاحب عنوان در الكرام البررة: 66٠ : 1199 یک صفحه یی ترجمه دارد و چون مرحوم معلم این شرح حال را پیش از چاپ و نشر آن کتاب نوشته لذا از آن نامی نبرده است .م.
(2) انصاف را گفتن و نوشتن چنین سخنی ناپسند و بسی شرم آور است. م.
(3) آقا سید علی در (1231) و آقا سید محمد در (1242) در گذشته اند. م.
(4) بنوشته مؤلفین مشار: 3 : 518 - 519 تنها کتاب مشهور مطبوع آن مرحوم مخزن البکاء» است بالغ بر سیصد صفحۀ رحلی که چندین بار هم در زمان خود او و هم
ص: 2549
بعد از وفاتش در طهران چاپ سنگی شده است.
در این ده سال اخیر برخی از فضلاء خاندان صاحب عنوان همت والای خود را مصروف طبع و نشر كتاب «غنيمة المعاد في شرح الارشاد» فرموده چندین مجلد از آن را با عنوان «موسوعة البرغانى فى فقه الشيعة) منتشر ساخته و در سر آغاز جلد نخست مقدمه یی در 74 صفحه نهاده و بتفصیل پیرامون مؤلف و دیگر رجال خاندان آن بزرگوار و آثار آنان بحث کرده اند تاریخ مرقوم در پایان مقدمه «24 ماه رمضان 1405» در قزوین است .م .
(5) در مقدمة ياد شده «غنيمة المعاد را برحسب تعیین مؤلف در چهارده مجلّد و «منهج الاجتهاد» مرحوم شهید ثالث را در بیست و چهار جلد نوشته اند. م.
(6) برخی جاهای دیگر «الذریعه که از این کتاب یاد شده است:
1- «مسالک الراشدین 3522:380:20» که گوید نسخه آن در کتابخانه او در کربلاست و از تکمله صدر بر می آید که نامش مسلک السداد» است.
2- «مسلك السداد 23:21 »که آنجا فرماید آن در دو جلد است و بعنوان «مسلک الراشدین» یاد شد و نخستین مجلد آنرا که تاریخ تألیفش 1247 بوده بنزد عبود بن شیخ حسن صالحی نوادۀ مؤلف در کربلاء ،دیدم انتهى معظم له همان ناشر «غنيمة المعاد» و نویسنده مقدمه گسترده آنند.
3- مسلک الراشدین 3759:23:21 که در این موضع نخست وفات مؤلف را بسال 1271 چاپ کرده اند و در پسین غلطنامه ها آنرا به (1283) تغییر داده اند.
(7) مرحوم معلّم حق داشته اند که اینگونه سخن در تاریخ فوت صاحب عنوان ،بگویند زیرا اعتماد کامل بر تصریح در «الذریعه 321:89:8» داشته و جز آن مورد هم در «ج 1221:167:18 کنز المعاد» و «ج 4142:105:21 مصباح الجنان» و «ج 22 : 358 : 7422 منبع البکاء» و هم در الکرام البرره ١١٩٩:66٠ تاریخ فوت همان گونه است یعنی بسال 1283 و بنقل از خط یکی از اولاد آن مرحوم در آخر (یا در ظهر) نسخة «مفتاح البكاء».
اما صاحب ذریعه و کرام در موارد یاد شده تنها بكلمة بعض الأولاد برگزار نموده و هیچ ننوشته اند که نام آن فرزند چه بوده و اگر در مأخذ نامش مشخص نبوده پس از کجا فهمیده اند که از اولاد آن مرحوم بوده؟ و نص عبارتش را نیز نیاورده اند. م.
(8) آری چنین است در نسخه چاپی فوائد (رضويّة محدّث قمی، اما خود آن
ص: 2550
مرحوم در کتاب «طبقات» ذیل وقایع سنه 1231 که سال فوت مرحوم صاحب رياض المسائل بوده و شمه یی از احوال ایشان را آورده از جمله شاگردانش دو برادر بزرگوار برغانی را یاد و تاریخ وفات صاحب عنوان را (حدود 1270) نوشته، لکن از آن مرحو مرحوم حاج ملا محمدتقی شهید را بخطا در عین (1270) قید کرده است که چنانکه در شرح حالش ج 5 ش 1036 گذشت او بسال ١٢6٣ شهید گردید.
اما آن کسی که بسال 1294 مطابق البرغانی در گذشته او میرزا عبدالوهاب فرزند صاحب عنوانست چنان که در مقدمۀ غنيمة المعاد 1: 49 با روز و ماه 25 ذی الحجه نوشته اند، لكن صاحب الكرام البررة: 1510:808 از آن تاریخ آگاه نبوده و ارتحالش را در حدود 1295 قید کرده اند .م.
(9) این جاها همه را در پسین غلطنامه به (1283) برگردانیده اند، و نویسنده مقدمه غنيمة المعاد 1 : 45 47 شرحی پیرامون درگذشت و خاکجای صاحب عنوان نوشته و با اشاره باختلافاتی که در تاریخ فوت او موجود است، گویند که نسخه یی از آخرین تألیف آن مرحوم یعنی «کنز المعاد» که در ادعیه و اعمال سال است؛ بخط فرزند ارشدش میرزا عبدالوهاب دیده اند و او در آن نسخه تاریخ فوت پدر را در کربلاء معلی هنگامی که در حرم مطهر نزدیک ضریح مبارک حضرت سیّد الشهداء علیه السلام در طرف سر - بزیارت ایستاده بود بهنگام غروب آفتاب روز آدینه بیست و هفتم جمادای دوم 1271 «مطابق کلمه فاضل عصر» بمرگ ناگهانی - مفاجاة - نوشته است.
پس تاریخ درست همین باید باشد و چنانکه در پاورقی 6 گفتیم در «الذریعه 23:21 »هم نخست همین تاریخ را نوشته اند و شاید آن نیز مستند بضبط میرزا عبدالوهاب است.
تاریخ تولد صاحب عنوان
جناب نویسنده مقدمة «غنيمة المعاد 10:1 »آورده اند که تاریخ ولادت مرحوم آخوند حاج ملاصالح را پدر گرامی ش در بیست و پنجم ذی القعده ١١6٧ نوشته است، «موافق کلمه مظهر ایزد» اما نفرموده اند که آن نوشته در کجاست و عبارتش چگونه است. بنابراین اگر تاریخها چنین باشد مدت عمر آن مرحوم یکصد و سه سال و هفت ماه قمری و دو روز می شود، والله العالم. شگفت آورتر آنکه آن مرحوم بشش ماهی پیش از درگذشتش از تألیف تفسیر مصباح الجنان لايضاح أسرار القرآن فراغت یافته و نسخهٔ اصل آن کتاب شریف نزد
ص: 2551
نویسنده گرامی مقدمۀ غنیمه موجود و در تصویر آخرین صفحه آن که در (ص 72 مقدمه )چاپ شده اثری از اختلال و ارتعاش دست و انگشتان در آن دیده نمی شود. در پایان این تعلیقه بیفزائیم که پس از فوت سیدالأعیان یادداشتهای پراکنده آن مرحوم را دربارۀ صاحب عنوان در سه جای اعیان الشیعه 45 ش 2254 و 2258 و 2265 چاپ کردند پس از چندی مرحوم سید صالح شهرستانی شرح حالی در تکمیل و تصحیح آن سه موضع با قید تولد به سال یکهزار و دویست تمام و تاریخ فوت مطابق ضبط مقدّمۀ «موسوعه نوشته است که با یادداشتهای دیگر آن با مرحوم در جلد 56 اعیان الشیعه چاپ شد.
همچنین آگاهیهای دیگری نیز درباره صاحب عنوان و خاندانش از« ذریعه 77:11: 479 و 25 106: 582» بدست می آید .م.
(10) میرزا عبدالوهاب در الکرام البررة (1510:808 ترجمه دارد و همچنین در مقدّمة «غنيمة المعاد 48:1 49 و در همین مقدمه است که او در 25 حجّه 1294
مطابق) «البرغانی در گذشته چنانکه پیشتر ،گفتیم، در تعلیقه شماره (8).
دیگر افراد علمی خاندان صاحب عنوان نیز در مقدّمۀ یاد شده معرفی گردیده اند اما بهیچ روی حتی نام یک نفر از خاندان برغانی در کتاب «البيوتات الأدبيّة في كربلاء» تألیف آقای موسی الکرباسی دیده نشد! .م.
(11) نویسنده جليل مقدّمۀ «غنيمة المعاد تنها بنام و شرح حال هفت پسر دانشور حاج ملا محمد صالح پرداخته و از دختران آن مرحوم هیچ یاد نکرده است.
با وجود اینکه اندک شبهه یی در ارتداد و إلحاد زرّین تاج نیست اما شگفتا کفریات منسوب باو را در الحاقات الذريعة 22 : 135 : 6413 یعنی کتابی که خاص معرّفی آثار شیعیان بوده؛ این چنین شناساندهاند مكاتيب» قرّة ،العين طاهره دختر مولی (كذا) صالح برغانی قزوینی... که بسال (1268ق) بقتل رسید او بفارسی و عربی شعر خوب سروده و دیوانش بسال 1368 چاپ شد یعنی از سوی فرقه ضاله». نسخه خطی دیوانش نزد دکتر احمد قاسم زاده «مجاهد» در طهران موجود است شامل نود برگ کوچک الخ. م.
(12) در اینباره در تعلیقهٔ پیشین توضیح داده شد و اینک در پایان این تعلیقات مطلب دیگری را شایسته تذکر میبیند و آن اینکه ناشر گرامی و نویسنده مقدمه مفصل کتاب شریف «غنيمة المعاد في شرح الارشاد: موسوعة البرغانى فى فقه الشيعة» در جابجای آن مقدمه و همچنین در صفحه عنوان هر پنج مجلّدی که اینک از آن کتاب حاضر است،
ص: 2552
پیوسته گوشزد فرموده اند که این موسوعه همان کتابی است که مرحوم صاحب جواهر الکلام در تألیف کتابش از آن استعانت جسته است.
چون برای این ادّعاء، تنها بمسموعات خود اعتماد فرموده اند شایسته بود یکی دو مورد از مطالب دو کتاب را که نشان استعانت «جواهر» از «غنیمه »در آن باشد ارائه می دادند و از این راه کمکی بشناخت بهتر منابع فقهی مینمودند و راه بدگمانی را هم می بستند. امید است که در چاپ ،دیگر همچنین غلطهای چاپی مقدمه و اصل کتاب اصلاح و مطالب منقول در آن بطور کلی و همگی مستند و مآخذ هر یک بصورت محققانه در ذیل صفحات معیّن شود. م.
قهفرخ، معرّب کوه فرّخ و قریه ئی است در ناحیه چهار محل اصفهان (1).
و مصباح صاحب عنوان بطوری که در کتاب تذکره شعرای معاصر اصفهان 453» فرموده؛ نامش علیجان و فرزند عبدالله است و همانا در این سال در قهفرخ متولد
شده و این اشعار از اوست:
آنچه با فرهاد از کین تیشه فولاد کرد
یار شیرین با من از سرپنجه بیداد کرد
آن که هادی شد مرا اندر طریق دین حق
حق روانش شاد فرماید روانم شاد کرد
صرفه کی مجنون زلیلی برد از بیداد چرخ
تیشه زال فلک بنگر چه با فرهاد کرد!
و او پس از مدت هفتاد و پنج سال قمری ،عمر در سنه 1358 هزار و سیصد و پنجاه و هشت وفات کرد.
(1) برای قهفرخ چندین وجه تسمیه در جلد دوم تاریخ چهار محال و بختیاری ص 175 نوشته شده است. هر دو جلد این کتاب ، بعنوان شناخت سرزمین چهار محال نویسنده و گرد آورنده: کریم نیکزاد امیرحسینی در اصفهان بچاپ رسیده، جلد نخست 648 صفحه با 8 صفحه مقدمه (1357 ش). جلد 6٣١ صفحه و 9
دوم صفحه مقدّمه (حدود 1365 ش). پیشتر نیز کتاب شناخت سرزمین بختیاری در 584 صفحه و 8 صفحه مقدمه بسال (1354ش) از همین نویسندهٔ فاضل کوشا هم در اصفهان چاپ شد اما از مصباح صاحب عنوان در این کتابها اثری بنظر نرسید. .م.
ص: 2553
وی فرزند میرزا ابو محمد است که از منشیان نایب السلطنه عباس میرزا بوده و نسب خود را بمقرّب درگاه باری حضرت خواجه عبدالله انصاری - قدس سره العزیز (1) می رسانیده.
و میرزا مهدی از شعراء عصر خود بوده که در گرمرود سراب متولد شده و در ،بزرگی لقب بیان الملک یافته و دیوانی از قصائد و غزلیات قریب بدو هزار بیت دارد و در این سال وفات ،نموده چنان که در «دانشمندان آذربایجان» نوشته(2).
(1) خواجه عبدالله انصاری مشهور که ممدوح سنیان و مقتدای صوفیانست خود، حنبلی مذهب و مخالف شیعیان بود ذهبی ترکمانی مورّخ ناصبی بنام « 973 - 748» در «تذکرة الحفاظ 1028:1183» او را چنین ستوده است :
«حافظ امام زاهد ابو اسماعیل عبد الله بن محمد بن علی بن محمد بن احمد بن علی بن جعفر ابن منصور بن مت انصاری هروی از ذریه ابوایوب انصاری ولادتش 399، مرگش در ذى الحجه 481 تا آخر .
نامهای یاد شده در تبار خواجه مطابق است با ضبط سمعانی مورّخ منحرف« 506- 562» در کتاب «التحبير 1 : 153 : 83» در احوال فرزندش ابوعطيه جابر بن عبدالله «قع 444- پنجشنبه غرّه قع 520 مدفون در کوه گازرگاه همچنان که موافق است با ضبط ابوالفرج بغدادی دمشقی حنبلی 736 - 795 در کتاب الذيل على طبقات الحنابلة لابن رجب 1 : 50-98 .
مطالبی که در کتابهای یاد شده و بخصوص در این مأخذ اخیر دیده می شود بهترین گواهست بر دوری نخستین شیخ الاسلام حنبلیان معاند یعنی جناب خواجه عبدالله انصاری از مذهب تشیع و دشمنی او با همۀ مذاهب جز مذهب احمد حنبل! از این موضع است که ایشان کتابی هم در مناقب احمد بن حنبل» مقتدای خود تألیف کردند و ذهبی آن را بگوش جان در نزد استاد شنید.
ابن طاهر ابوالفضل مقدسی محمد بن طاهر بن على معروف بابن القيسرانی شیبانی شوال 448- آدینه نیمه ربیع یکم 507 در بغداد شاگرد جناب خواجه عبدالله است.
ص: 2554
ذهبی گوید که ابن طاهر از خواجه بر بالای منبر این بیت شعر را شنیده:
أنا حنبلي ما حييت و ان أمت
فوصيّتى للناس أن يتحنبلوا
من (خواجه عبدالله میگوید) حنبلی مذهبم تا زنده ام و بهنگام رفتن وصیتم بمردم اینست که حنبلی مذهب گردند!
در میان انبوه مشایخ و استادان خواجه و پسرش که سمعانی و ذهبی و ابوالفرج بر شمرده اند یک تن شیعه مذهب دیده نمی شود همچنان که در میان شاگردانشان؛ بلکه همگی از مردمان عامه اند.
جناب خواجه بر مبنای مذهب خود دربارۀ حاکم نیشابوری معروف (321- 405) مصنف كتاب المستدرک علی الصحیحین سخنی گفته اند که باز همان ابن طاهر - صوفی ظاهری ،مذهب إباحى مشرب - از زبان ایشان شنیده است :
ذهبی در «تذکرة الحفاظ، ش 1053 »گوید که ابن طاهر، نظر ابو اسماعیل انصاری یعنی خواجه عبدالله را دربارۀ حاکم یاد شده جویا شد ایشان فرمودند: حاکم در نقل حدیث راستگوست امّا او رافضی خبیثی است!
پس با این دلائل قاطع واضح چنین کسی را که در مذهب مخالف و متعصب و معاند است؛ چگونه میتوان او را ستود کسی که نص و عصمت را باور ندارد و تولّي و تبري نمی شناسد از نظر شیعه هرگز مقرّب درگاه باری نیست.
صوفیان و نویسندگانی که در حوزه تشیّع از خواجه عبدالله باحترام و تقدیس ی_اد می کنند همگی نظر بآثار عرفانی فارسی منسوب با و .دارند اما آیا سخنانی دلنشین با وجود انحراف مذهبی گوینده برای کسی که دارای مذهب تشیع باشد پذیرفتنی است؟ اضافه بر این که صحت انتساب آن آثار باین خواجه انصار محل تردید و انکار است چنان که مصحح محقق کتاب اسرار التوحيد ١ : مقدمه : ١٠6 پی نویس 4 تهران ١٣66 نوشته اند:
آثار» فارسی انصاری همگی منحول است تا چه رسد بشعرهای فارسی او تنها بازمانده چند مناجات بلهجه هروی و متن طبقات الصوفیه را میتوان جزء آثار انصاری بفارسی دانست بقیه رسائل که بارها بنام وی چاپ شده است غالبا از آثار قرن 8 و 9 است و کوچکترین ارتباطی با زبان قرن 5 ندارد.
در میان آثار فارسی منسوب بخواجه عبدالله انصاری سخنانی هم دیده می شود که حاکی از بی اعتنائی بعبادات است از جمله درباره ،نماز همان فریضه یی که اگر قبول
ص: 2555
درگاه حق نشود هیچ کار نیک دیگری پذیرفته نخواهد شد. دهخدا در أمثال و حکم این سخنان را بایشان نسبت داده است:نماز را قضاست صحبت را قضا نیست
نماز را بحقیقت قضا توان کردن
قضای صحبت یاران نمیتوان کردن
نماز زیاده کردن کار پیرزنان است و روزه افزون داشتن صرفه نان است و حج نمودن تماشای جهان است نان دادن کار مردان است بیش از این در اینباره ها قلمفرسایی نکنیم. امید که شیعه مذهبان، در هر حال و مقال غیرت مذهبی را فراموش نکرده و شکوه و فر نظم و نثر ناماوران_ی چ_ون خ_واج_ه و عطّار و مولوی و سعدی و حافظ و جامی بر مبانی مذهبی و عقائد و شعائر دینی آنان چیره نگردد، ان شاء الله تعالی .م.
(2) برای آگاهی بیشتر از احوال نثار گرمرودی مآخذ یاد شده در «فرهنگ سخنوران : 594» مفید خواهد بود. .م.
در کتاب «تاریخ رجال ایران در قرون ،12 13 14» تألیف مهدی بامداد (در 263 ج 4 )در احوال ناصرالدین شاه نوشته است:
در سال 1283 ه_ ق بخراسان مسافرت کرد در این سفر که هم برای سرکشی و استفاده و هم برای زیارت ،بود مهد علیا ،مادر، عزّت الدوله خواهر و عده ای از زنانش در شصت کالسکه 6 اسبه همراه وی ،بودند این مسافرت در حدود شش ماه طول کشید. از کارهایی که در این سفر نمود (کذا!) این بود که در روز ورودش بمشهد، میرزا محمدخان سپهسالار والی خراسان و متولی باشی آستان قدس رضوی درگذشت
و معروف گردید که بوسیلهٔ خوراندن قهوه قجری او را مسموم و کشته است .انتهى مؤلف :گوید در کتاب« منتخب التواریخ ،خراسانی باب دهم 1425 چاپ اول سنگی. م. » نوشته که در سنه هزار و دویست و هشتاد و چهار در دهم ماه صفر مرحوم ناصرالدینشاه بزیارت مشهد مقدّس مشرف شد و جقه سلطنتی را تقدیم آستانه مقدسه نمود که فعلاً در میان حرم مطهر در بالای طاق بالای سر مطهر، منصوب است، و در
ص: 2556
هیجدهم ربیع المولود از مشهد مقدس حرکت فرمود بجانب طهران و در ایام توقف مرحوم ناصرالدینشاه مرحوم محمدخان قاجار که ملقب بسپهسالار بود و پیشکار جلال الدوله بود از دنیا رفت و در صفّه توحیدخانه ،مبارکه، پشت پنجره فولاد دفن ،شد انتهی و منافاتی بین این دو کلام نیست که مسافرت در 1283 یا 1284 بوده، چه حرکت از طهران در 1283 و ورود بمشهد مقدس در 1284 بوده (1).
و مرحوم میرزا محمدخان سپهسالار مذکور فرزند امیرخان بوده و در هنگام نماز صبح روز هفدهم ماه صفر سنه 1284 وفات نموده (2).
(1) صاحب عنوان دوبار از طهران بمشهد مقدس مشرف شده و سفرنامه هر دوبار جداگانه تألیف و بسالهای 1286 و 1306 ق در طهران چاپ سنگی شده است.
سفرنامۀ نخستین را میرزا علینقی حکیم الممالک (1320) طبیب ملازم و همراه ناصر نوشته و برحسب امر عليه (!) روزنامه حکیم الممالک ،نامیده و تصویرهای متعدد آنرا میرزا بزرگ غفاری پدر کمال الملک معروف با ذکر نام خود ترسیم کرده و برخی از آنها را هم از روی عکسی که آقا رضا عکاسباشی برادر همان حکیم الممالک در همان سفر شیشه گرفته بتصویر کشیده است چون برای چاپ آنها راه دیگری جز ترسیم با مرکب و کاغذ مخصوص چاپ سنگی در طهران میسر نبود.
«روزنامه حکیم الممالک» یعنی «سفرنامه خراسان ناصرالدین شاه قاجار» در پایان ج 2 سال 1286 تألیف آن تمام و بخط نستعلیق کاتبی علی اصغر» نام در کارخانه سید سند آقامیر باقر طهرانی بخطی نیکو و طرزی ،مطبوع، مطبوع گردید و شماره آخرین صفحه آن (485) است، بقطع وزیری .
باری آغاز سفر اوّل و حرکت از طهران چنانکه حکیم در ص 7 نوشته است «روز یکشنبه پانزدهم شهر ذيحجة (كذا) الحرام سنه توشقان ئيل يکهزار و دویست و هشتاد و سه... که درین روز یکماه از عید نوروز سلطانی گذشته بوده و در ص 176 ورود بشهر مشهد را در روز دوشنبه 14 صفر 1284، و در ص 299 خبر خروج از آن شهر را پس از 34 روز ،اقامت در یکشنبه 18 ع 1 همان سال نوشته است و این تاریخها تمام همانند ضبط منتخب التواریخ مظفری 125 ،بعد ط 2 است و هیچ اختلافی در میان نیست همانگونه که در تاریخ «منتظم ناصری : 1887 - 1897 ط حروفی» نیز دیده می شود روزنامۀ حکیم الممالک با چند فهرست مفید بسال 1356 ش در تهران
ص: 2557
بچاپ لوحی تجدید طبع شد و از روی سهو در یادداشت سر آغاز آن و همچنین در یادداشتی که بسال ١٣6١ ش در سر آغاز چاپ لوحی سفرنامه دوم ناصر سفرنامه خراسان، بخط میرزا محمدرضا کلهر نوشته اند تاریخ تألیف را که گفتیم 1286 بوده تاریخ اصل سفر اول پنداشته اند که البته چنین نیست.
سفرنامۀ دوم بموجب سرآغازی که اعتمادالسلطنه بر آن نوشته، بقلم خود ناصر است و آنرا میرزا محمدرضای کلهر با خط نستعلیق هو شر بایش کتابت نموده و بسال (١٣٠6ق) در دارالطباعه خاصه دولتی بطبع ،رسید مرحوم مشار باشتباه (1300) نوشته است. سفر دوم از عصر دوشنبه پنجم شعبان المعظم 1300 یکهزار و سیصد تمام آغاز و به روز پنجشنبه هشتم ذی الحجّة الحرام مطابق هیجدهم ميزان هم_ان 1300 پایان یافت تصویرهای این سفرنامه را میرزا ابو ترابخان غفاری «برادر کمال الملک که پس از مرگ پدرش میرزا ،بزرگ نقاشباشی دربار بود ترسیم کرده است.
سفرنامۀ دوم را چنان که گفتیم بسال ١٣6١ش در تهران با فهرستهایی در 317 صفحه بچاپ لوحی وزیری تصغیر و تکثیر نموده اند اما چون شماره صفحات اصل را بر هم زده اند و فهرستها موافق اصل چاپ سنگی است لذا با این چاپ همخوانی ندارد. دو سال بعد بار دیگر «سفرنامه دوم خراسان »مطابق اصل با تمام خصوصیات در همان تهران همچنان چاپ لوحی رحلی شد با یک مقدمه و ملحقات و چند گونه فهرست، البته این چاپ دارای امتیاز بیشتری است. م.
(2) سپهسالار محمدخان در سال آتی (1284 ش 1559) عنوان مستقل دارد. م.
تصویر
ص: 2558
سنه ١٢٨4 قمری مطابق سنه ١٢46 شمسی
2 شنبه غرّهٔ ماه محرم الحرام (...) ثور ماه برجی
وی فرزند ،امیرخان و خود از معاریف زمان و متصدی مناصب عالیه در دولت
ناصرالدینشاه ،بوده چنانکه در سنه 1281 منصب صدارت عظمی در دولت را داشته و چندی هم پیشکار جلال الدوله ،بوده و مدتی ایالت خراسان و سیستان را تحمل ،فرموده و در تهران مدرسه یی ساخته که بنام وی بمدرسه سپهسالار مشهور شده و چون بعد از آن حاجی میرزا حسینخان سپهسالار نیز مدرسه یی ساخته که هم بعنوان مذکور مشهور شد لاجرم برای تمییز هر یک از آنها از دیگری؛ این را مدرسه سپهسالار قدیم یا مدرسه خان مروی و آنرا مدرسۀ سپهسالار جدید «یا مطلق مدرسه سپهسالار گفتند.
و بالآخره میرزا محمدخان صاحب عنوان هنگام نماز صبح روز هفدهم ماه صفر المظفر اینسال که همراه ناصرالدینشاه در مشهد مقدس آمده بود وفات کرد و در صفه توحیدخانه مبارکه پشت پنجره پولاد دفن شد چنانکه در «منتخب التواریخ، باب دهم» فرموده (1).
(1) «منتخب التواریخ خراسانی : 425 ط ١ و 6٢٩ ط اسلامیه».
صاحب عنوان در تاریخ رجال ایران 232-228:3 شرح حال دارد و از جمله :گوید: «معروف است که میرزا محمدخان سپهسالار چندان معلوماتی نداشت و از قجرهای درباری بود، و پسرانش داماد شاه بودند. نامبرده مردی متدین، منظم، جدی، و خطش بسیار بد و لا يقرء بود. رجوع بشماره (1558) در همین جلد فرمایند. همچنین کتاب تازه چاپ صدر اعظمهای سلسله قاجاريه : 183 - 190 تهران 1372 .م.
ص: 2559
وی فرزند ملا محمد علی بن ملا محمد بن ملاً آقا بابا بن محمد باقر مشهدی است. ملا محمد علی جزو خدام آستان رضوی «ع» بوده.
فرزندش حاج ملاهاشم أعلى الله مقامه از علماء بزرگ و فقهاء معروف مشهد بود، و در تواریخ و احوال علماء اطلاعی خوب داشت.
تصویر
و او در ماه صفر الخیر این سال مطابق جوزا - سرطان ماه برجی - متولد شده (1) و در نزد چندین نفر از علماء درس خوانده و اجازت روایت ،گرفت و در مشهد با شهرت و ریاست بتدریس و ترویج مشغول بود، و چندین کتاب تألیف کرد؛ أشهر و أنفع همه کتاب «منتخب التواریخ» در احوال ائمة عليهم السّلم وفوائد نافعه كثيره متفرقه دیگر انجام تألیف آن ماه رمضان سنه 1349.
و چندین کتاب دیگر بدین نام تألیف شده
1 - منتخب التواريخ شیخ عبدالقادر ابن ملوک شاه بداونی هندی که در سنه 1004 وفات کرده در علماء زمان اکبرشاه (2).
و آخر در روز شنبه غرّه ماه ذى الحجّة الحرام سنه 1352 هزار و سیصد و پنجاه و دو - مطابق 26 اسفندماه باستانی در ارض اقدس وفات کرد (3) و در دارالسيادة مبارکهٔ آن جا که میخواهند بدار الحفاظ ،بروند در طرف راست پای دیوار دفن شد که اثری بر قبر او نیست و فرزندی به نام آقا محمد از او ماند که از علماء مشهد به شمار آید.(4)
(1) مرحوم مروّج مروّج الاسلام در شرح حال مختصری که برای صاحب عنوان
ص: 2560
نوشته و در پایان مقدّمة الطبع منتخب التواريخ، ط اسلامیه» چاپ شده بتردید گوید :«ولادتش در ارض اقدس در ماه صفر سنه 1280 یا 1284 است». نویسنده «فهرست کتابخانه آستانه قدس رضوی 5 : 575 »گوید: «متولد در پنجشنبه از ماه رمضان 1280».
مرحوم معلم در حاشیه نخستین صفحۀ نسخة منتخب التواریخ گزیده شرح حال مصنف را در حضور خود او نوشته و تولدش را همچنان که در متن آورده قید
کرده است.
لكن شخص مرحوم حاج ملا محمدهاشم در ذیل وقایع سال یکهزار و دویست و هشتاد و چهار منتخب التواريخ : 425 ط 1 و 629 ط اسلامیه فرماید:
وگویا تولد حقیر جامع این مختصر هم در اینسال بوده انتهی.
این عبارت کاشف از عدم اطلاع خود او از تاریخ درست ولادتش می باشد، والله العالم. م.
(2) معلم در نخستین حاشیه یی که بر نسخه منتخب التواریخ نوشته در این باره پس از ذکر کتاب بداونی گوید :
2 - منتخب التواريخ تأليف محمد یوسف بن شیخ که نیز تاریخ عمومی است، و این دو را دکتر رضازاده شفق در تاریخ ادبیات ایران 52 ذکر کرده 3 -منتخب التواريخ حاجی میرزا ابراهیم خان صدیق الممالک کاشانی در تاریخ سنوات». پایان حاشیه معلم و البته کتابهای بدین نام بیش از اینهاست و در «الذریعه» و فهارس دیگر یاد شده اند. م.
(3) چنین است تاریخ فوت صاحب عنوان در شرح حال جداگانه یی که پس از این از خط مؤلف میآوریم، لکن در «الذریعه 7576:390:22» مانند «نقباء البشر، نسخه اصل» آنرا در ذی القعده و اواخر آن ضبط کرده اند که البته مبتنی بر مسموعات بوده و در «فهرست کتابخانه آستانه قدس رضوی 575:5» دوم ذیحجه نوشته و مرحوم مروّج :گوید آن مرحوم روز یکشنبه 3 ذى الحجه 1352 داعی حق را اجابت نمود و مردم در تشییع او ازدحام کرده بودند و بین درب دارالسیاده و دارالحفاظ در معبر زوّار دفن گردید.
شاید رقم ٣ در چاپ اشتباه شده باشد زیرا تقویم های آن سال غرّه را شنبه نوشته اند. و در جمع بین اقوال باید گفت: درگذشت مرحوم حاج ملا محمدهاشم روز شنبه و تشییع
ص: 2561
در یکشنبه بوده است .م.
(4) مرحوم مروّج از مشایخ روایتی این ضعیف در شرح حال صاحب عنوان گوید:
و از او هفت فرزند چهار پسر و سه دختر ماند پسر ارشد ایشان شریعتمآب مروّج الأحكام آقا شیخ محمد، هر صبح در مسجد گوهرشاد پس از نماز جماعت مردم را مستفیض میفرماید .
از «ضمیمۀ تاریخ علمای خراسان 278 »مستفاد می شود که حاج شیخ محمد یاد شده بسال 1381 در مراجعت از سفر حج پس از مدتی بیماری در گذشته است.
«تكمله»
مرحوم حاج ملا محمدهاشم را صاحب نقباء البشر: 642 عکس نسخه اصل این گونه عنوان نمودهاند الشيخ الفاضل الورع التقي الصالح الحاج مولى هاشم بن محمد علی الخراسانی المشهدی دامت بركاته من الفضلاء الاتقياء الاخيار الموجه الموثوق به عند الخواص والعوام. يقيم الجماعة ويعلم الأحكام بالمشهد المقدس الرضوی، على مشرفه السلم. سپس برخی آثار چاپ شده او را یاد کرده و درگذشتش را اواخر قعده (1352) نوشته اند.
مرحوم معلم حبیب آبادی شصت سالی پیش به زیارت مشهد مقدس مشرف شده
و دیدارهایی با صاحب عنوان داشته و در 13 صفر 1352 «4 شنبه 17 خرداد 1312 »نسخه یی از نخستین چاپ منتخب التواریخ را از دست مؤلف بهدیه دریافت کرده و در همانروز و همان مکان شریف شرحی در این باره و مختصری از احوال مصنف را در کنار صفحه عنوان کتاب نوشته و خود مؤلف نیز چند سطری در حاشیه بالایی مرقوم داشته است.
معلم«ره» مدتی پس از بازگشت باصفهان و شنیدن خبر درگذشت مرحوم حاج ملا محمدهاشم شرح حال مفصلی برای او ترتیب داده و بسر آغاز نسخه ی_اد ش__ده منضم کرده اند که نقل آن در اینجا مفید است :
بسم الله الرحمن الرحيم در شرح احوال مرحوم مؤلف اين كتاب، أعلى الله مقامه، چنانچه از متن و حاشیه صفحه اول همین کتاب و برخی از مواضع دیگر بر می آید، بدان که مؤلف این کتاب مستطاب عليه الرحمة جناب عالم عامل ربّانی و فاضل کامل صمدانی، مرحوم حاجی ملاهاشم خراسانی قدس الله تعالی سره العزیز؛ است که از
ص: 2562
تصویر
ص: 2563
أجلّه علماء عصر و أعزّة فقهاء دهر و مشاهیر رجال خراسان و صنادید مراجع آن سامان. و از آنجا که بهترین معرّف برای تعرفه مراتب و مقامات هر کسی کتب و کلمات و تألیف و نوشتجات او است لذا بموجب مطالعۀ مطاوی همین کتاب بدرستی و راستی دانسته می شود که آن فقیه فاضل و نویسنده کامل در ف_ن احادیث و أخبار و تواریخ و رجال تتبع و استقصائی بلیغ ،داشته و پایۀ خوش سلیقه گی را در تألیف و تلفیق تواریخ و روایات و تدوین قصص و حکایات به مقامی عالی گذاشته و در اخلاص و ارادت به حضرات ائمه معصومین - صلوات الله عليهم اجمعين و محبت ب_خاندان رسالت و ولایت همانا بی اختیار ،بوده و خلقت طینت خود را از فاضل طینت ایشان بخوبی آشکار ،نموده روانش بفردوس اعلی شاد و حشرش با همان بزرگواران ،باد و همانا جنابش فرزند ارجمند مرحوم ملا محمد علی بن ملا محمد بن ملا آقابابا ابن محمد باقر مشهدی ره است مرحوم ملا محمد علی ،پدرش تقریبا هفتاد سال در آستانه مقدسه رضویه - على
صاحبها آلاف الثناء والتحيّة - بخدمت فرّاشی مشرف بوده و مرحوم حاجی ملاهاشم - رحمة الله علیه - خود در ماه صفر الخیر سنه 1284 هزار و دویست و هشتاد و چهار هجری قمری مطابق دی ماه قدیم سنه ١٢٣6 یزدگردی در زمان ناصرالدینشاه متولد شده و پس از طی مراتب صباوت در نزد جماعتی از علماء
آقا ارض اقدس چون مرحوم میر سید علی یزدی و آقا شیخ اسماعیل ترشیزی و حاجی شیخ حسنعلی تهرانی و حاجی فاضل خراسانی، رضوان الله عليهم؛ تحصيل مراتب فقه و اصول و سایر مقدّمات و لوازم علوم شرعیه و فنون دینیه را نموده تا خود مجتهدی فرزانه و فحل و دریای علم و فضل گردید و در عداد علماء ارض اقدس و فقهاء مشهد مقدس بشمار آمد
و در سنوات (1310) و (1319) و (1322) سه سفر بمکه متبرکه و مدینه منوره مشرف گردید و غیر از آنکه در خلال آنها بزیارت ائمه عراق عليهم السلام فيضياب می شد؛ سه سفر نیز مستقلاً بنجف اشرف و کربلای معلا رهسپار و از زیارت قبور مطهره آن بزرگان قرین مسرت و افتخار آمد و از چند نفر از بزرگان بفیض اجازهٔ روایت سرافراز و در سلک روات أخبار مفتخر و ممتاز شد چون استادش حاجی شیخ حسنعلی مرقوم و آقا سید حسن صدر و حاجی شیخ محمد باقر بیرجندی؛ رحمة الله تعالى عليه وادام الله ايام افاضاتهما الشريفة،
ص: 2564
وبالاخره خود در مشهد مقدّس در محله بالا خیابان در کوچه مرحوم حاجی شیخ محمد تقی بجنوردی ره ساکن و بتأليف و تصنيف وإجراء أحكام شرعيه و لوازم نيابت عامه اشتغال ورزید و این حقیر در ماه صفر سنهٔ ماضیه (1352) که در آن زمین برین مشرف بودم مکرر خدمت ایشان مشرّف و از دیدار مبارکش قرین عزّت و شرف بودم و هر روزه در مسجد گوهر شاد از اوایل طلوع آفتاب تا تقریبا دو ساعت از روز آمده مشغول مسئله گفتن بود بدین نحو که فقط مانند مجلس درس بر روی زمین نشسته و در حدود سی چهل نفر دور او حلقه زده و کتاب «العروة الوثقى» آقا سید محمد کاظم یزدی اعلی الله مقامه را عنوان نموده و از روی کتاب عین عبارت مسئله را بعربی میخواند و پس از آن مطلب را بفارسی ،گفته و اگر از فتاوی فقهاء ثلثه عصر حاضر: جناب آقای حاجی شیخ عبدالکریم حایری و آقا سید ابوالحسن اصفهانی و آقای میرزا محمد حسین نایینی سلّمهم الله تعالی چیزی با آنها اختلاف داشت از روی حواشی مدوّنه آنها بر آن که باز حاضر بود بعین عبارت میخواند و بپارسی ترجمه و بالاخره خوب تفهیم می کرد
و مجملاً نسخه یی از این کتاب را که همین ورق ضمیمه آن است باین حقیر ،مرحمت و چنانچه ملاحظه می.شود بخط و خاتم شریف خود؛ پشت آنرا مزین فرمود. و این بنده اجمالاً یکی دو روز در مطاوي آن سیر و با نداشتن مدارک و مآخذ مرقوماتِ ،آن بسیاری از اغلاط و اشتباهاتی را که در حاشیه نوشته ام ملتفت و بر آن جناب عرض کردم،
پس در حضور خود حقیر به مدارک آنها رجوع و وقوع آنها را تصدیق فرمودند و گفتند که ممکن است کسی مثل شما با داشتن مدارک اشتباهاتی دیگر نیز پیدا کند چنانچه همین طور هم شد و پس از اینکه باصفهان رفتید و مآخذ تاریخیه یی که دارید ،دیدید اشتباهات آنرا همه یادداشت و در نزد خودم ارسال دارید که چون بنای تجدید چاپ این کتاب است در چاپ دویم آنها تدارک شود،
ولى متأسفانه این بنده را پس از ورود باصفهان و حبیب آباد و شروع در مطالعه و نوشتن حواشی موانعی در کار آمد که همه روزه این امر شگرف امروز و فردا شد؛ تا در بین مطالعه و تحشیه خبر رسید که آن جناب به رحمت الهى واصل گردیده و آن مقصدی که ما داشتیم بعمل نیامد ای بسا آرزو که خاک شده،
ص: 2565
و آن جناب را تألیفات مفیده چندی است از این قرار: 1- «رساله یی در ارث» 2- رساله یی در نفقات 3- رساله یی در قبله و اوقات نماز یومیه 4- رساله یی در ربا 5- رساله یی در رضاع 6- «رساله یی در مقدمات حج 7- «رساله یی در شرایط معاملات »8- كتاب وسيله الأمان از أخطار شیطان در حال احتضار 9- کتاب «غاية الأمال» در موجبات حُسن خواتيم أعمال ١٠ - كتاب «المجالس» در مطالب متفرّقه 11- «کتابی در اخلاق» 12- «رساله یی در خلل نماز» 13- «رساله یی در ارکان نماز» 14- رساله یی در خمس 15- «رساله یی در أوزان» ١6- «رساله یی در طلاق» 17- «رساله یی در تجوید« 18 - همین کتاب «منتخب التواریخ» که ملاحظه می فرمایید و از حسن ترتیب و تنقیح و تهذیب محتاج به بیان نیست و همانا مطالعه آن در تعریفش کافی است و چند کتاب دیگر نیز بدین نام تألیف شده :
1 - منتخب التواريخ ملا عبد القادر هندی در علماء زمان اکبر شاه تیموری،
2 - منتخب التواریخ حاجی میرزا ابراهیم خان صدیق الممالک کاشانی در تاریخ سنوات، 19 - رسائل متفرقه در فقه.
20-حواشی و توضیحاتی بر بسیاری از رسائل عملیه چون «عروة الوثقي» يزدى و «نجاة العباد» و «منهج الرشاد» و «آداب التجارة »و غير اينها؛ و بسیاری از این کتب تاکنون بچاپ رسیده و مشهور است
و از آنچه نوشتیم معلوم شد که اساتید درس یا مشایخ روایت آنجناب چند نفرند : اول: مرحوم حاجی شیخ حسنعلی تهرانی، رحمة الله عليه. وفاتش بامداد روز شنبه 4 رمضان سنه ،1325 قبرش در میان حرم مطهر رضوی (ع) لب صفه قوام معروف است،
«دویم جناب آقا شیخ اسمعیل ترشیزی
سیم مرحوم آقامیر سید علی یزدی، رضی الله عنه. وفاتش سنه 1330، قبرش در یزد، چهارم: جناب آقا سید حسن 33 ،صدر، سلّمه الله تعالى ...
پنجم مرحوم حاجی ملا محمد علی فاضل خراسانی علیه الرحمة. وفاتش ع ١ سنه ،1342 ، قبرش در اطاق صفۀ سپهسالار در دارالسیاده ،مبارکه مقابل در دارالحفاظ، در مشهد .
ششم: جناب حاجی شیخ محمد باقر بن محمد حسن بن اسد الله بن عبدالله محمدباقر محمدحسن قاینی دام ظله العالى، تولدش ع ١ سنه ١٢٧6 ...،
بیرجندی و آن بزرگوار در روز شنبه غرّه ماه ذى الحجة الحرام سنه 1352 هزار و سیصد و پنجاه و دو قمری مطابق 12 آبانماه قدیم سنه 1303 یزدگردی در مشهد مقدس
ص: 2566
وفات کرد... و نعش او را با کمال احترام و اجتماع و ازدحام از علماء و عوام برداشته و پس از تجهیز در آستانه دارالحفاظ مبارک آنجا که از دارالسیاده شریفه وارد می شود بخاک سپردند. امید که زیارت آن تربت تابناک روزی شود، و این حقیر قصیده یی در تعزیت و تاریخ ایشان گفته ام که زیاد بر پنجاه شعر و از آن
جمله این چند شعر نوشته شد . ...
روز شنبه غرّة ذى الحجّه داد او جان بجانان
دار حفاظ شریفش مدفن اندر آستان شد
با ادب گفتا معلم از پی تاریخ سالش :
حاجی ملا هاشم عالم فراسوی جنان شد
«حرّره ناظمه أقل الفقراء محمد علی بن زین العابدين معلم حبیب آبادی برخواری ،اصفهانی در روز یکشنبه 25 ماه رجب الفرد سنه 1353 (29 خرداد ماه قدیم 1304 یزدگردی)»
پایان شرح حال صاحب عنوان که مرحوم معلم روی دو صفحه بزرگ نوشته و در سر آغاز نسخه منتخب التواریخ ،نهاده اند با تلخیصی در سه موضع.
آن مرحوم، بتقريب در همۀ صفحات نسخۀ خود که 6٠٨ صفحۀ رحلی است حاشیه یی تصحیحی یا توضیحی و تکمیلی نوشته و در ذیل آخرین حاشیه (در ص 6٠٧) گوید: تمام شد حواشی این حقیر محمد علی معلم عفی عنه بر این کتاب در ظهر 4 شنبه 21 رجب 1353... »
نخستین چاپ منتخب التواریخ همان است که سه سالی پیش از درگذشت مؤلف آن انجام گرفته و مؤلف در پایان کتاب نام خود را محمدهاشم بن محمد علی خراسانی المشهدی و تاریخ انجام تألیف را در ماه رمضان 1349 نوشته و همان زمان بدست کاتب که محمد حسن نجف آبادی ساکن مشهد بوده سپرده و او آنرا بر روی کاغذ مخصوص چاپ سنگی بمرکب چاپ تحریر و در ع 1 - 1350 تمام کرده و بالاخره در مطبعه سنگی علمی در طهران بچاپ رسیده است. چنانکه از فهرستهای مرحوم مشار معلوم می شود چاپهای دیگر منتخب التواریخ
ص: 2567
همه پس از درگذشت مؤلف و بوسیله مطابع حروفی تهران بوده، و کمابیش در تصحیح و تحقیق آنها دقت لازم نشده است.
از جمله نسخه یی که اینک حاضر و در نظر است و عکس مؤلف در سر آغاز آن دیده می شود چاپ اسلامیه بسال 1378( 1337 ش) دارای مقدمة الطبع از علامه مرحوم حاج میرزا ابوالحسن شعرانی و سپس مختصری از احوال مؤلف بقلم ثقة المحدثين حاج شیخ علی اکبر مروّج الاسلام مشهدی، رحمة الله عليهم اجمعين.
دریغا که مرحوم شعرانی در پایان مقدمۀ خود که در واقع مقاله یی است پیرامون درایه و انواع حدیث و خبر سخن تندی بر زبان قلم رانده و نظر سختی دربارۀ أخبار كتاب شریف کافی اظهار فرموده که منشأ آن برداشت ناروایی از مرآة العقول مرحوم علامه مجلسی و از آنجا در «الذریعه و برخی مواضع دیگر است، و آن گونه اظهار نظر؛ کارهای ناپسندی را در پی داشت. این سخن بگذار تا وقت دگر .م. علی الله عنه.
(وفات آقا سید محمد دلداری هندی)
12 ع .1 شرح احوال او در (1199 ج 1 ش 45) .گذشت
وی فرزند حاجی سید عبدالله الوسی بغدادی است (1217 ج 3 ش 243) سید عبدالرحمن از علماء و وعاظ اهل سنت بوده و در نزد برادر خود سید شهاب الدین محمودالوسی (1217 ج 3 ش 243) درس خوانده و همواره در مسجد جامع صندل در محله کرخ بغداد موعظه می نموده، و گاهی هم در علوم عقلیه درس می گفته و کمی نیز بسرودن اشعار میپرداخته و چندان بتألیف کتب اهتمام نداشته؛ الا این که چیزی از تقریر خود را بر حواشی برخی از کتابها .نوشته تا آخر در ظهر روز سه شنبه دوازدهم ماه ربیع الاخر این سال مطابق (...) اسد ماه برجی در حدود شصت سالگی وفات کرده و در نزد برادر مرقوم خود دفن شد. در «المسک الأذفر» سه شنبه را 13 این ماه (ع 2) نوشته، و در «روزنامه علمیه
ص: 2568
دولت ایران» تألیف اعتضادالسلطنه غرّه این ماه را آدینه نوشته که 3 شنبه 12 بشود. و نشاید :گفت چون بغداد در غربی ایران است ممکن است بواسطهٔ اینکه قمر پس از غروب در افق آنجا در شب 5 شنبه بیشتر در افق مانده آنجا دیده شده و در ایران دیده نشده ،باشد زیرا که غرّه (ع 1) 5 شنبه بوده و نتواند که ماه (ع2) هلالش شب 5 شنبه دیده شود .(1)
و ،بهرحال از سید عبدالرحمن فقط دو نفر دختر باز ماند و محمد سعید نجفی (2) قصیده ئی در مرثیه وی سروده که این چند شعر از آن است:
انما هذه الحيوة غرور
فسفاها تغترّ فيها سفاها
کم دهتنا فوادح الدهر حتى
راعنا من صروفها أده_اها
إن أُمّ العلوم تنعى و و لكن
باسم عبد الرحمن كان نعاها
علم من بني بني لوي لوته
حادثات الردى فشلت ي_داها
قمَرٌ غاب للهدى فلعمري
من به العالمون تلقى اهتداها
نفس قدس لوكان يقدى لودّت
كلّ نفس بأن تكون ف_داها
كان للناس مقتدی و اماما
من ترى بعد فقده مقتديها
ندبته مدارس العلم شجوا
حيث مات الندب الذي أحياها «الخ»
(1) محامى عباس العزاوى مورخ متعصب عراقی در کتاب «ذكرى ابي الثناء الآلوسى: 94 ط بغداد 1377 »سه فرزند پسر برای پدر صاحب عنوان دانسته و دومین را گوید :
«السيد عبدالرحمن، و توفي 13 ربیع الثانى سنة 1284، و لم يعقب».
نویسنده «هدية العارفین :5591 »تاریخ درگذشت را چنین نوشته: «المتوفى سنة 1283 ثلاث و ثمانين ومائتين و الف». كحاله نیز عبارت «هدیه» را نقل کرده است. م.
(2) این شخص شیخ محمد سعید اسکافی است که ترجمه او در( ج 4 ش ٧6٩) گذشت، و تفصیل شرح حال و أشعارش در «شعراء الغري 94:9 - 147» موجود و تمامی مرثیه یاد شده نیز در آنجا دیده می شود .م.
ص: 2569
وی فرزند مرحوم حاج ملا سلطانعلی گنابدی است که در (1251 ج 4 ش 779) گذشت. مرحوم حاج ملاعلی از علماء عصر و عرفاء عهد خود بود، و شرح احوالش در« روزنامه اطلاعات س 24 ش 7226 و 7227 صادره در 28 و 29 رجب سنه 1369»،نوشته و از آنها و کتاب نابغه علم و عرفان در قرن 14 چنین برآید که :
وی در یکشنبه هفدهم ماه ربیع الاخر این سال مطابق (...) اسد ماه برجی از بطن دختر حاج ملا علی بیدختی متولد شده و تحصیل علوم نموده تا بدرجات علم و عرفان نائل گردید و کتب چندی برشته تألیف ،کشید از آن جمله کتاب «ذوالفقار» در حرمت تریاک کشیدن. و پس از وفات پدر بعنوان خلافت از وی دعوی ارشاد و دستگیری نمود، و جمعی از فرقه صوفیه بوی گرویدند و در طریقت لقب نور علیشاه داشت و در کتاب مؤلفین کتب چاپی 505:4 عنوانی بنام نور علیشاه ثانی غیر از صاحب ترجمه دارد. و آخر پس از مدت پنجاه و دو سال و ده ماه قمری و بیست و هشت روز عمر در سحر شب پنج شنبه پانزدهم ماه ربیع المولود سنه 1337 هزار و سیصد و سی و هفت مطابق 27 قوس ماه برجی در میانه کهریزک و شاه عبدالعظیم(ع) وفات کرد و در شاه عبدالعظیم، در حجره طاوس العرفاء (1293) بالا سر قبر او، طرف مایل بشمال که در واقع پشت سر بشود، دفن شد (1).
و چندین نفر فرزند از وی بازماند از آن جمله حاجی ملا محمد حسن صالح علیشاه (1308) از دختر حاج ملا محمد صالح بیدختی که دایی صاحب عنوان بوده.
(1) صاحب عنوان در« تاریخ رجال ایران ١6١:6 -١6٢ »بقلم مهدی بامداد شرح حالی دارد و در آنجا بصراحت ولادتش را در (1288 ق 1250 ش) و مدت عمرش
چهل و نه سال نوشته است مراجعه فرمایند.م.
اوسکامان از فضلاء خاورشناسان است که در پنج شنبه نوزدهم ماه جمادی الاولی
ص: 2570
این سال مطابق (...) سنبله ماه برجی در برلن متولد شده و کتابی در «شعب مختلفه زبان کردی» تألیف کرده و پس از مدت پنجاه و یک سال و نه ماه قمری و یک روز عمر؛ در پنج شنبه بیستم ماه صفر المظفّر سنه 1336 هزار و سیصد و سی و شش مطابق 14 قوس ماه برجی - بفجئه وفات کرد (1)
(1) نام کامل این مستشرق اوسکارمان oskar mann است و چنانکه ملاحظه می شود مرحوم معلم مأخذ این ترجمه را یاد نکرده اند.
او از دوستان همفکر و همکار تقی زاده در مجله «کاوه» چاپ برلن بوده، مقاله «کاوه و درفش کاویانی بقلم او در سر آغاز نخستین شماره «کاوه: 18 (ع1) 1334» چاپ شده و تقی زاده در پایان مقاله از نویسنده آن بدین گونه سپاسگزاری کرده است.
اداره کاوه مقاله فوق را جناب پروفسور اوسکار مان برای زینت صحائف ورقة ما مرقوم داشته اند پروفسور محترم که علامه زبان فارسی و لهجه های مختلف آن خصوصا لغات ایران غربی است علاوه بر خدماتشان بعلم و ادب که نزد مطلعین معروف است بواسطه حسّیات دوستانه ایشان بایران نیز خدمات زیادی بمقصد آزادی ایران نموده و از آنجمله مدد معنوی و تشویق مخصوصی در این روزنامه محقر ما فرموده اند. از توجهات معظم له و مخصوصا از کمک قلمی ایشان تشکر خود را تقدیم آن دانشمند ایراندوست می نمائیم.
خبر مرگ خاورشناس را نیز در آخرین صفحهٔ شماره 24 «کاوه: 2 (ع2) ١٣٣6 »که مأخذ «مکارم» هم گویا با واسطه بوده، این چنین نوشت :
تصویر
ص: 2571
مرحوم ابوالقاسم سحاب در فرهنگ خاورشناسان : 241 ط 2 چند سطری باختصار درباره مان و مقاله یاد شده او آورده است. با تشکر از گفتگوی تلفنی آقای افشار دانشمند در شب پنجشنبه 14 مرداد (72 که راهگشای این تعلیقه گردید. .م.
وی از رجال دولتي لكن مردى فاضل و بزرگوار و خیرخواه و سالها حاکم کرمان و بلوچستان بوده، و در سنه 1276 ملقب بوکیل الملک ،شده، و کتابی در خلاصهٔ «تاریخ گیتی گشای میرزا محمد صادق نامی (1204 ج 1 ش 98) تألیف کرده؛ چنانکه در «الذریعه : ش 1050» فرموده.
و در شانزدهم ماه جمادی الاخری اینسال چنانکه در «مرآت البلدان 90:3»فرموده مطابق (...) میزان ماه برجی وفات کرد.
و از آثار خیریه او اینکه ثلث اموالش را برای وجوه بریه در اختیار مرحوم حاجی سید اسدالله 1228ج 3 ش 382 نهاد و او آب فرات را به نجف از آن وجه در سنه 1286 جاری کرد چنانکه در «المآثر 84» فرموده.
و فرزند او مرحوم مرتضی قلی خان وکیل الملک ،ثانی، پس از وی بلقب او و حکومت کرمان برقرار شده و در سنه -1296- چنانکه در «منتظم ناصری» نوشته
وفات کرد (1).
و فرزند او میرزا حسینخان سردار نصرت و فرزند او مرءاة السلطنه هر دو از عرفاء و مریدان حیرتعلیشاه نائینی که در (1325) بیاید بوده اند چنانکه در تاریخ نائین
81:4 نوشته .
(1) برای هر دو وکیل رجوع به تاریخ رجال ایران 3: 297 - 298 و 4: 6٢ - 6٣ فرمایند .م.
ص: 2572
وی فرزند مرحوم میرحامد حسین هندی «ره» است (1306) .
سیدناصرحسین از علماء بزرگوار شیعه در اقطار هند است که در نوزدهم ماه جمادى الاخري این سال چنانکه در «أحسن الوديعه 1 : 108» نوشته - مطابق (...) میزان ماه برجی متولد شده و چندین کتاب تألیف کرده از آن جمله کتاب نفحات الأزهار در فضائل ائمة أطهار علیهم السلام و دیگر «خطبی برای جمعات و أعياد».
و او روایت می کند از پدرش و از او آقا نجفی تبریزی «س».
و در ماه رجب سنه 1361 هزار و سیصد و شصت و یک چنانکه در «الذریعه ج 7 ش 955 و ج 9: 1154 نوشته وفات کرده (1) و فرزندش سید محمد سعید در (1333) بیاید .
(1) در شرح حالی که برای صاحب عنوان أعلى الله مقامه در ضمائم جلد حدیث ثقلين و سفينة «عبقات الأنوار 6 : 1216 ط اصفهان 1382» نوشتیم تاریخ فوت آن ١6 مرحوم را بنقل از ریحانة الادب 145:4 بیست و پنجم ذی الحجه سال یاد شده آوردیم اکنون تحقیق روز و ماه بیش از این میسر نیست.
شرح حال آن مرحوم در مقدمة الطبع جزء نخست کتاب نفيسش «إفحام الأعداء والخصوم »که ده سالی پیش از این زمان در تهران چاپ شد بتفصیل ،آمده و در اینجا شایسته است آنچه را که مرحوم صاحب «الذریعه» در نقباء البشر: 624 عکس نسخه اصل در حیات آن بزرگوار نوشته اند بیاوریم :
السيد العلامة المحدث الفقيه المتكلّم المتتبع الماهر السيد ناصر حسين بن السيد العلامة الإمام المير حامد حسين اللكنهوري - دام ظله - القائم مقام والده العلامة في تنقيح مباحث الإمامة بتتميم عبقات الأنوار الذي ماصُنّف نظيره في جميع الأعصار، و هو المرجع العامّ والمقلد في لكهنو، ويروي عن والده و عن العلامة المفتى ميرعباس و أروى عنهما بواسطته - دام ظله - لأنى استجزته سنة تشرّفه للعتبات و هى 1339 . وله «نفحات الأزهار» و «إثبات رد الشمس و فضائله يوم خيبر» و «مسند فاطمة بنت الحسين» و «نفحات الأنس »«إسباغ النابل» ديوان الخطب ديوان الشعر كتاب المواعظ كتاب الإنشاء، انتهى. همچنین دریغ است که شرح حال آن بزرگوار را از قلم همشهری معاصرش عبدالحي ندوی 1286 - 1341 عالم سنّي مذهب لكهنو؛ نادیده بگیریم و اینست
ص: 2573
سخن او در کتاب نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر 488:8 -490ط حیدرآباد تکن 1390 بهمان گونه که چاپ شده است با توضیح باین که پنج سطر اخیر پس از بهمانگونه أشعار را ابوالحسن علي ندوي پسر مؤلف که اینک در قید حیات و مروّج طريقة وهابيان دیار خود می باشد افزوده و تاریخ فوت را باشتباه ( ١٣6٠) نوشته است. م.
5١٧ - السيد ناصر حسين اللكهنوى
الشيخ الفاضل ناصر حسين بن حامد حسين بن المفتى محمد قلى الحسينى الموسوى اللكهنوى، أحد علماء الشيعة الإمامية وكبرائهم .
ولد يوم الخميس لتسع عشرة خلون من جمادى الآخرة سنة أربع وثمانين وماتين وألف ببلدة لكهنؤ ، ونشأ في معهد العلم ، و قرأ نهج البلاغة على وانده سبع مرات ، و حفظ أكثره ، وفي أثناء ذلك كان يختلف إلى المفتى عباس بن على الحسينى التسترى ، و يأخذ عنه الفنون الأدبية و المعارف الحكمية، حتى برع فيها وفاق أقرانه ، وكان التسترى شديد الرأفة به ، كثير الحدب عليه ، و قد أجازه إجازة عامة برواية جميع مروياته و مسموعاته ، وكان ذلك في آخر أيام حياته ، و أوصى إليه بالصلاة عليه .
له مصنفات كثيرة ، منها ديوان الشعر ، و ديوان الخطب ، و «كتاب الأثمار الشهية في المنشآت العربية »، و « اسباغ النائل بتحقيق »، و « نفحات الأزهار في فضائل الأئمة الأطهار» في زهاء ستة عشر مجلدا ، و له رسالة مفردة في وجوب السورة ، وكتاب مفرد طويل ظهر من فضائل سيدنا على المرتضى كرم الله وجهه يوم خيبر ، و هو في صدد تكميل عبقات الأنوار من فضائل الأئمة الأطهار لوالده.
و له من قصيدة يذكر النيروز فيها و يمدح محمد بن حسن العسكرى :
حان الربيع بعدة وعتاد
وأتى بعيد أعظم الأعياد
يوم به أضحى الرياض كأنها
حلل مفوفة من الأبراد
قد عطرت ميدا لباس خريدة
أدنى ملابسها صبيغ الجادي
قد أطربت بورودها وزهورها
وبكل غصن للصبا مياد
ص: 2574
قد صابها الوسمى ثم وليها
من بعد ما سقيت بصوب عهاد
قد وافق الأنهار مطر وإنها
تجري كصب مستهام صاد
فحمائم البستان فيه هواتف
وسواجع الكعتان فيه شواد
لا غرو لو طربت وغنت أنه
يوم أتى بالحظ والاسعاد
يوم منير بين أيام الورى
متوقد كالكوكب الوقاد
يوم له شرف على شامخ
يسمو عن الغايات والأبعاد
يوم أقر بفضله أهل النهى
من مشرك أو مسلم منقاد
وله من قصيدة يمدح بها سيدنا عليا المرتضى و يذكر مولده :
مالي أرى ليلى حفت با نوار
كانها بضياها دانت أقمار
أتلك ليلة ليلى إذ رأت قمرا
فصيرته بدورا عد انظار
خود حصان مصان شخصها أبدا
وضوء غرتها تبريق أبصار
باتت لوامعها حتى بها التلفت
أنجاد أرض حماها بعد أغوار
لا يعرف الحى ممشاها وإن جهدوا
الا بطيب شذاها الفائح السارى
وله قصيدة يمدح بها سيدنا عليا المرتضى وهى المسماة بالبرد المفوف :
وجف الفؤاد بلذع حب معنف
من ناحل صب كئيب مدنف
كلف بخالة القلوب خريدة
ترنو بلحظ كالصوارم مرهف
فتاكة بنفوس أرباب الهوى
عجالة لهم يحتف مذعف
قمراء وجها في تحندس شعرها
عفراء لونا ذات قد أهيف
أصمت له قلبا معنى بالجوى
إذ أرسلت طيفا بايل مغضف
قد بات فيه يمص ريقا سلسلا
أهني و أشهى كاحتساء القرقف
من بعد جفوتها و طول صدودها
سمحت بذاك فصار كالمترشف
حتى إذا صاح الديوك وخفقت
زهر النجوم درى بأن لم تسعف
بل كان ذا منها لتسعر لوعة
في قلبه المصلى بنار شفشف
فضى وهام بين أنه مشتك
و يضح ضجة ذي رزاح مزرف
ص: 2575
يبكى على دار تطمس رسمها
لم يبق منها غيرحقف مشرف
سارت ظعائنها فما تركت بها
غير المها وسوى نعاف نعف
هلا سلوت عن الصبو إلى الدمى
وبكى الطول خرفة لا تنطفى
فاقد أسفت على العلوم تأسفا
يحكى زفير المرمض المتلهف
لما رأيت ربوعها قد أقفرت
عن أهلها طرا كقاعة تفتف
درست معالمها و بادت اهلها
أطلالها محيت بسيل مجحف
لله أهلوها الذين تحملوا
عنها بتحثيث المنايا المرعف
قد ساقهم عن عقرها و فنائها
قدر الإله إلى نعيم
كانوا لها كالشمس يقبس نورها
و الآن تكسى بالظلام المسدف
زالت دعائمها و خر أساسها
ظلت شرائعها كأرض حرشف
ورث عن أبيه مكتبته الحافلة بنوادر الكتب و مخطوطات المؤلفين ، و حافظ عليها و زاد حافظ عليها و زاد فيها ، و اشتهرت باسمه بالمكتبة الناصرية ، وأُمَّها العلماء والباحثون من بلاد بعيدة، مات سنة ستين و ثلاث مأة و ألف في لكهنؤ ، ودفن في اكره بجوار المفتى نور الله الشوسترى المعروف بالشهيد الثالث ] . پایان عبارت نزهة الخواطر و شرح حال مرحوم میرناصرحسین. م.
تصویر
ص: 2576
وی فرزند میرزا عبدالوهاب منجم باشنی است (1250 ج 4 ش 760). میرزا محمودخان از أجلّه فضلاء فنون ریاضی در این عصر بود، که در چهارشنبه هفتم ماه شعبان المعظم این سال مطابق (...) قوس ماه برجی - متولد شده، و بتحصیل علوم همت گماشته و از هوش سرشار موروثی از پدر بزرگوار و جد عالی مقدار دریای مواجی در علوم ریاضی و طبیعی و غیره گردیده و در سنه 1312 لقب نجم الملک یافت. و پس از مدت چهل و یک سال و شش ماه قمری و نوزده روز ،عمر در یک شنبه بیست و ششم ماه صفر الخیر سنه 1326 هزار و سیصد و بیست و شش مطابق 9 حمل ماه برجی در شهر بارفروش مازندران وفات کرد .(1)
(1) گویا این شرح حال نیز مستفاد از همان مآخذ راجع به پدر یاد شده و جدش ملاً علیمحمد (ج ٢ ش 220) باشد ،مؤلف شرح حال صاحب عنوان را مفصل تر از اینجا در نسخه اصل مقالات مبسوطه 35 نوشته است .م.
وی فرزند مرحوم شیخ عباس آل كاشف الغطاء است (1253 ج 4 ش 814). مرحوم شیخ مرتضی از جمله علماء و اهل ادب در عراق بود و شعر هم میگفت و در شب غرّه ماه رمضان المبارک این ،سال چنان که در «علماء معاصرین :148 »نوشته مطابق شنبه (...) جدی ماه برجی متولد شده و کتب چندی تألیف کرده، از آن جمله کتاب «اسنی التحف» در شرح «قصیدهٔ شیخ محمد طه نجف (1241 ج 4ش 608 )»در امامت و «فوزالعباد» در عقائد و تقلید و طهارت و نماز و حاشیه مکاسب و أشعار بسيار و روایت می کند از او میرزا محمدعلی اردوبادی.
و او در ماه رمضان المبارک سنه 1349 هزار و سیصد و چهل و نه مطابق بهمن ماه باستانی وفات کرد (2).
و فرزندش شیخ موسی از علماء و ادباء عراق عرب است (3).
ص: 2577
(1) الشيخ الفاضل الأديب الماهر الشيخ مرتضى بن الشيخ العالم الشيخ عباس ... دامت بركاته: من الأفاضل الأجلاء الأدباء. طبعت منظومته الموسومة «الغرر الغروية في الأحكام الزكوية» في آخر العروة الوثقى... حكى بعض تلاميذه أنه ولد سنة 1284 في شهر الصيام، وتوفّي فيه أيضًا في سنة 1349» : «نقباء البشر: ٨6 تصویر نسخه اصل».
شرح حال و نمونۀ أشعار صاحب عنوان در «شعراء الغريّ 251:11- 255 »نیز هست و آنجا گوید شیخ موسی فرزندش تاریخ ولادت پدر را بسال 1284 بمن گفت اما شیخ هادی کاشف الغطاء آن را در «کشکول» خود بسال 1281 نوشته است.
همچنین صاحب «ماضي النجف و حاضرها 3 :197 - 199» به نیکی شرح حال و گزیده سروده های آن مرحوم را آورده و تولدش را بسال 1291 نوشته که این شاید از آفات چاپ حروفی و در اصل 1281 باشد و دربارۀ وفاتش گوید: در شب شنبه 25 ماه رمضان 1349 درگذشت و روز شنبه با تشییع محترمانه یی در مقبره خانوادگی خودشان در نجف اشرف بخاک سپرده شد و مجلس ترحیم او در مسجد خودشان برگزار و شعراء چندین مرثیه سوزناک در سوک او سرودند و یک فرزند پسر بنام شیخ موسی از او بازماند.
کحاله، در «معجم المؤلفين 12 : 216 : 1 »دو کلمه یی درباره صاحب ترجمه نوشته و بعلت اشتباه در تطبیق سال میلادی و هجری بدون ذکر تاریخ تولد، وفات آن مرحوم را (1350) ذکر کرده است و مأخذ خود را علماء معاصرین: 148 - 149 و مجله العرفان 21 : ٢6٠ و كتاب بروکلمن ( 803 : 11و ) بر شمرده است.
زرکلی، در «الأعلام 7 : 201 »تولد و وفات را همانند متن آورده و نام سه کتاب مطبوع آنجناب را باستناد معجم المؤلفين العراقيين 294:3 گرگیس عوّاد بغدادی
نوشته است.
عوّاد سال گذشته (1992) (م) درگذشت «مجلة مجمع اللغة ١٧6:6٨. م.
(2) ترجمه مرحوم شیخ موسی در نقباء البشر: 172 تصویر نسخه اصل پس از ذکر تولدش بسال 1317 و وفاتش در شب جمعه سوم ربیع دوم ١٣٨6 چنین آمده است : ولد - سلّمه الله - ليلة الثالثة عشر شعبان سنة ،1317، و قد أرّخ ولادته العلامة الشاعر الكبير الشيخ جواد الشبيبي بقصيدة طبعت في مجلة «الحيرة في النجف، منها :
تبسم ثغر الدهر عن شبل مرتضى ،
التاريخ منذ أتى موسى قرء النحو والصرف على أساتذه والمنطق والبيان على السيد هادي الصايغ، ، اصول الفقه على السيد محمود الحكيم و على السيد محسن القزويني،
ص: 2578
و حضر على الشيخ آغاضياء العراقي و على الحجّتين والده والحاج ميرزا حسين النائيني مدةً تنوف على الخمسة والعشرين سنة. ثم استقل في التدريس والصلوة في جامع كاشف الغطاء. مصنّفاته : 1 - رسالة مسمّاة «الفلاح في عقد النكاح» 2 - «حاشية على ذخيرة الصالحين »للسيد كاظم اليزدى اعلى الله مقامه. ٣- «حاشية على كفاية الاخوند...». 4- «إرشاد المسلمين في أحوال النبي و الأئمة المعصومين.» 5- «العنوان في بيان الإستخارة في القرآن». 6- «رسالة في حدّ الحائر الحسيني (ع) و مدفن رأسه الشريف، و استن_ان العقيقة و الأضحية من الأنعام الثلاث.» 7- «أرجوزة فى الشكوك....» 8- شرح دعاء السمات مختصر 9 - «مسائل متفرّقة وسؤال وجواب في الفقه». هذا ما وجدناه منها»انتهى .
شرح حال و آثار شیخ موسی را در زمان حیاتش خاقانی در «شعراء الغري 519:11 - 522» و مرحوم شیخ جعفر آل محبوبه در ماضي النجف و حاضرها 3: 205 نیز نوشته اند و تاریخ وفات آن جناب تنها بخط شريف صاحب نقباء البشر» دیده شد که در صدر این تعلیقه نقل گردید. .م.
وی فرزند میرزا محمد مهدی بن ملا هاشم مبارکه ئی لنجانی است.
ملا هاشم در اواخر سلطنت محمدشاه مصدر حل و عقد امور دولتی اصفهان .بوده فرزندش میرزا محمدمهدی در سنه 1322 وفات نموده فرزندش میرزا حیدر علی صاحب عنوان از اهل علم و ادب اصفهان است و در شب سه شنبه هیجدهم ماه رمضان المبارک این سال مطابق (...) جدی ماه برجی متولد شده و کتب چندی تألیف نموده، از آن جمله کتاب مختصری در «تاریخ اصفهان» که نسخۀ آن را بخط خودش ما نزد خود او دیدیم و دیگر کتاب «جنگ» که در شرح احوال استادش میرزا محمدحسین همدانی از آن نقل می شود و دیگر شرحی فارسی بر حاشیه معروفه ملا عبدالله بر تهذیب منطق که نسخه خطی شارح در کتابخانه آقای سید محمدعلی روضاتی بنظر رسید و این کتاب بدون مقدمه و دیباچه است و در آخر آن شارح چنین نوشته است: شنبه 23 شهر ذی حجه 1300 این کتاب تمام شده هنگامی که مشغول تحصیل
ص: 2579
تصویر
بودم در مدرسه جده ،بزرگ در خدمت مرحوم مغفور آقامیرزا محمدحسین همدانی طاب ثراه» و کتاب حاشیه ملاعبدالله را در منطق خدمت آن مرحوم میخواندم، بطور شرح این کتاب را مینوشتم حیدر علی ندیم الملک شهر رمضان (1345) (1).
و این میرزا محمد حسین همدانی در سال (1324) بیاید.
(1) نسخه یاد شده دارای 552 صفحۀ مکتوب است بقطع ثمن، و عکس صفحه
ص: 2580
آخر آن در اینجا بچاپ میرسد.
از کتابچه تاریخ اصفهان چند نسخه خطی در دست است که سه نسخه از آنها در «فهرست نسخه های خطی فارسی4228:6» شناسانده شده و متأسفانه نویسنده گرامی، فهرست بمحض اینکه نام و نام پدر ندیم الملک را همسان با نوای شاعر شیرازی مذکور در دانشمندان و سخن سرایان فارس 722:4 یافته باشتباه ندیم اصفهانی را با نوای شیرازی یکی دانسته اند در حالی که میرزا حیدر علی کمالی اصفهانی (1288) نیز نام پدرش محمدمهدی و با آن هر دو همعصر و همروش بوده است. اشتراک اسم « لفظ» دائم رهزن است.
باری آن کتابچه با عنوان «تاریخ مختصر اصفهان» تنها از روی یک نسخه در جلد دوازدهم «فرهنگ ایران زمین 145 - 173 ،تهران، 1344 ش» بچاپ رسید. مرحوم ندیم در صفحه دوم تاریخ گوید که خود کتاب مروج الذهب مسعودی معروف مشهور را بفارسی ترجمه کرده است.
نسخه های خطی این کتاب هم در فهرست نسخه های خطی فارسی 6: 4129 -4130 معرفی و باز همان خطا تکرار شده و نوشته اند «ترجمه از میرزا حیدر علی فخر الادباء متخلص به نوا بسال (١٣١6 ق) بدستور مسعود میرزا ظل السلطان».
تألیفات دیگری نیز از ندیم الملک در دست است. او در اواخر عمر با مرحوم آقای حاج میرزا سید محمد باقر حسینی تویسرکانی متوفی 1374، عالم جلیل القدر و امام جماعت مسجد مرحوم حاجی آباده یی- رحمة الله عليهم- رفت و آمد با اخلاص داشت و برخی از نسخههای اصل آثار قلمی خود را بایشان هدیه کرد، از جمله رساله در تاریخ اصفهان سابق الذکر که در انجام آن این عبارت را نیز بخط خود نوشته است:
تصویر
ص: 2581
و دیگر «تفسیر لغات مشکلهٔ قرآن کریم» بعربی و اندکی بفارسی در 58 صفحه رقعی، با تاریخ 1343. سه دیگر: «ترجمه مقامه نخستین مقامات حریری» در 10 صفحه.
چهارم:« شرح لامية العجم للطغرائي».
سه اثر نخستین را در شب 21 صفر الحیر جاری (1414) آقای دکتر حاج سید احمد تویسرکانی فرزند دانشمند مرحوم آیة الله تویسرکانی بنظر اینجانب رسانیدند. صاحب عنوان با میرزای طرب متوفی 1330 پدر استاد جلال الدین همایی نیز دوستی و رفاقت داشته و پس از فوت آن مرحوم بطهران رفته و بدربار محمدحسن میرزا برادر احمدشاه قاجار پیوست مرحوم همایی در مقدمه دیوان طرب (138) نوشته اند : در آن مدت که در طهران مصاحب محمد حسن میرزای ولیعهد بود لقب ندیم الملک بوی داده بودند،
مردی بسیار فاضل و ادیب و سخندان و بلند طبع و کریم النفس بود، خط تحریری را خوب مینوشت زبان فرانسه را هم خوب میدانست
برای عزّت نفس و بی اعتنائی او بمال دنیا همین بس که چند سال با نهایت تقرّب و منزلتی که در دستگاه پادشاه و ولیعهد داشت هیچ منصب و مالی را توقع نکرد، سهل است که همۀ اموال و املاک موروثی خود را که در اصفهان داشت بثمن بخس فروخت و خرج آبرومندی خود کرد که مبادا رایحه فقر و احتیاج از وی شنیده شود، بعد از آنکه دیگر چیزی در بساط وی نماند باصفهان برگشت و تا آخر عمر در سختی و فاقه بسر برد. خانه اش در کوچه کلیمیها معروف بکوچه حاج عباس گندلی بود. حدود هشتاد سال
عمر کرد و در حوالی سنه 1350 قمری درگذشت
پدرش میرزا مهدی ملاهاشم نام داشت
او را برادری بنام حاج میرزا احمد دبیر هم بود که نزدیک امامزاده احمد مینشست. عجب است که این دو برادر در تمام صفات و اخلاق و سجایا با یکدیگر مباینت داشتند و بقول معروف نقطه مقابل یکدیگر بودند....... إلخ. اینکه مرحوم همایی نوشته اند .... و تا آخر عمر در سختی و فاقه بسر برد از جای
دیگری تأیید نشد و گویا دور از مبالغه نیست. مرحوم معلم نیز خود با صاحب عنوان رفت و آمدی داشته و شرح حالی از او در مقامات معنوی 244 نسخه اصل در وقایع (1284) نگاشته که آنچه نگفته ماند اینجا می آوریم :
ص: 2582
تولد جناب آقای ندیم الملك سلمه الله تعالى... در خدمت مرحوم میرزا محمد حسین همدانی (رحمة الله علیه) که در سنه 1324 وفات کرده و در قم دفن است. كسب فنون علوم نموده بزیور کمالات آراسته ،گشت و سالها در خدمت ظل السلطان بمنادمت و برخی دیگر از کارهای دولتی ،گذرانید و سفرها بتهران رفت و از جانب احمد شاه بلقب ندیم الملکی نایل شد و این فقیر مؤلف مکرّر در خانه مسکونی او نزدیک میدان کهنه اصفهان خدمت
او رسیده ام و او را تألیفاتی باشد:
اول «ترجمه مروج الذهب مسعودی »دویم کتاب کوچکی در تاریخ اصفهان سیم جنگی در مطالب متفرقه که شرح احوال خود را در آن نوشته. چهارم «ترجمه و تفسير لغات مشكله قرآن ».
پایان سخن مؤلف در مقامات معنوی و از اینکه نه در آنجا و نه در «مکارم» تاریخ فوت صاحب عنوان ذکر نشده معلوم میگردد که مؤلّف از آن واقعه خبری نیافته، اینک ما تاریخ وفات ندیم الملک را از دفتر یادداشتهای مرحوم آیة الله تویسرکانی می آوریم که آنرا فرزند ارجمند و دانشمندشان آقای دکتر سیّد احمد تویسرکانی چنین نقل کردند : «جمادی الثانی 1357 شب پنجشنبه بیست و هشتم فوت ندیم در مریضخانه انگلیس اللهم اغفر له. »
تاریخ یاد شده مطابق است با سوم شهریورماه (1317) شمسی. ندیم الملک در تخت پولاد اصفهان دفن شده و از بازماندگان او آگاه نیستیم، جز آنچه همچنان مرحوم آقای تویسرکانی در یادداشتهای خود نوشته اند باین عبارت : یازدهم رجب 1354، عصر عقد فخرالسادات نوۀ ،ندیم جهت منصور میرزا پسر شاهزاده اردشیر انتهی .م.
ص: 2583
آدینه بیست و پنج سن_ه 124٧ شمسی
ذی العقده اول حمل ماه برجی
«تحویل 4 ساعت و 42 دقیقه از روز برآمده »
احمد ملک فؤاد فرزند کوچکتر و آخرین اسمعیل پاشای مصری است (1279 ج 6 ش 1411) و خود از سلاطین طایفه خدیوی مصر بود.
شرح احوال او در شمارهٔ 48 سال 15 جریدهٔ چهرهنما» نوشته و خلاصه آن چنین می شود که وی در آدینه دويم ماه ذى الحجة الحرام این سال مطابق 8 حمل ماه برجی - متولد شده و در هفت سالگی بمدرسه خانوادگی ملوکی خودشان رفت و تا سه سال آنجا درس خواند پس بجنیو که یکی از شهرهای سویسره است رفته و دو سال هم در آنجا تحصیل کرد و بعد از آن در سایر مدارس ایتالیا علوم متعدّده را فرا گرفت و در سنه 1309 باسلامبول ،رفت و در سنه 1311 بمصر برگشت تا پس از وفات برادر خود سلطان حسین کامل در 23 ذي الحجّة سنه 1335 بتخت سلطنت مصر نشست (1335).
و در سه شنبه ششم ماه صفر الخیر سنه 1355 هزار و سیصد و پنجاه و پنج، چنان که در سال نامه (1316 نوشته مطابق 8 اردیبهشت ماه باستانی پس از مدت هفتاد سال و دو ماه و چهار روز قمری ،عمر وفات کرد و پس از وی پسرش ملک فاروقِ اول پادشاه مصر شد (1338) (1).
و دختر او فوزیه خانم زن محمدرضا پهلوی پادشاه ایران است و دختری دیگر هم دارد بنام فائزه خانم با دو نفر دخترهای دیگر.
ص: 2584
(1) رجوع فرمایند به «الأعلام 196:١ »عنوان أحمد فؤاد الأول، و «الأعلام 5 : 128» عنوان فاروق بن أحمد فؤاد. م.
مرحوم حاجی رجبعلی نیلی هراتی از اهل تصوّف و عرفان بوده و از قراری که در جلد سیم طرائق (156) نوشته؛ اصلاً از مردم هرات و چون تجارت نیل می کرده بدین کلمه مشهور شده و عمری را در اصفهان بسر برده و دعوای ارادت خدمت مرحوم حسینعلی شاه می نموده (1234 ج 3 ش 457 ).
و پس از مدتی در مشهد مقدّس ساکن و جمعي بحلقه ارادتش درآمدند، تا ،بالاخره پس از عمری دراز متجاوز از نود در ماه ذی الحجّة الحرام این سال مطابق (حمل ثور) ماه برجی هم در مشهد وفات کرد و در مقبره مرحوم شیخ بهائی، در صفهٔ طرف دست چپ دفن شد.
(وفات شیخ ابراهیم طیبی عاملی)
شرح احوال او در (1221 ج 3 ش 294 ).گذشت
مدیسه بر وزن مدینه قریه ئی است در بلوک لنجان اصفهان .
و آقا سید ابوالحسن «سلّمه الله تعالی »فرزند سید محمد موسوی و خود از أجلّه علماء و فقهاء عصر و أعزّه سادات موسوی و پشت مذهب شیعه اثنی عشریه امروز بوی مستظهر و قوی است.
آن ،جناب در این سال چنان که در جلد اول «اعیان الشیعه: 291» و مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی 1371 نوشته متولد شده و پس از تحصیلات علوم عقلی و نقلی در اصفهان در سنه 1310 به نجف رفت و آنجا تکمیل اندوخته های خود را در فقه
ص: 2585
و اصول نموده چندان که از اعاظم علماء اصولیین و فقهاء بزرگوار محققین گردید.(1)
و از چندین نفر از علماء اجازت روایت بهم رسانید اول، آقای شریعت. دویم، آقا سید حسن صدر؛ که این هر دو را در کتاب المنية 59 چاپ 7 ذکر کرده (2). و اینک چندین سال است که ریاست مطلقه علماء شیعه امامیه بوی برقرار و هرجا از این مذهب کسی ،باشد در ایران و هند و افغانستان و عراق عرب و غیره جنابش را باعلمیت و مطاعیت پذیرفتار گشته اند و روی تقلید و توجه همه این فرقه بوی معطوف گردیده و کتب چندی از او در اقطار جهان پراکنده گشته، از آن جمله :
كتاب وسيلة النجاة در فقه بعربی در دو جلد جلد اول در عبادات جلد دویم در معاملات و احکام تا آخر باب ارث و حاج سید ابوالقاسم اصفهانی(3) هر دو جلد آنرا بفارسی ترجمه نموده بنام «صراط النجات و مرحوم میرزای نائینی (1277 ج 6 ش 1366) نیز کتابی به نام« وسيلة النجاة» تألیف کرده. و اینک در نجف ساکن و چندین نفر از وجوه علماء همواره از محضر تدریسش بهره مند می باشد و فرزندی دارد به نام میرزا حسین(4)
مرحوم آقا سید ابوالحسن (ره) در هنگام غروب آفتاب روز 2 شنبه 9 ذى الحجة سنه 1365 در سامره وفات کرد، و در نجف در اطاق کوچکی در صحن مطهر دفن شد (5).
و یکی از فرزندان او سید علی است.
شماره 2548 روزنامه عرفان هم ملاحظه شود با مرقومات حاشیه» (6) بعد از وفات آقا سید ابوالحسن (ره) یکی از شاگردانش که نام خود را ذکر نکرده
کتابی در احوال او در سنه 1366 تألیف کرده (7)، و از آن اجمالاً چنین برآید که : وی فرزند مرحوم حاج سید محمد مدفون در خوانسار ابن سید عبدالحمید از وجوه تلامذهٔ صاحب جواهر و مدفون در اصفهان ،است که نژادش به بیست و هشت واسطه بحضرت امام موسی الکاظم علیه السلام منتهی می شود، و جد هشتمش - امامزاده جعفر طیار در یکی از بقاع قریبهٔ اصفهان مدفون و آنجا مزارش معروف و محل
ص: 2586
تبرک است.
و خود مرحوم آقا سید ابوالحسن بنص آن کتاب در ص 33- در سنه 1284 در مدیسه متولد شده و تا حدود ده سالگی همانجا علوم مقدماتی را درس خواند. آن گاه باصفهان آمد و در مدرسه محلهٔ بیدآباد مقصود مدرسه میرزا حسین است» منزل کرد،
تصویر
ص: 2587
تصویر
و آنجا علوم عقلیه را نزد سید محمد معروف بآخوند کاشانی که در 1324 وفات کرده درس خواند «اشتباه، و مقصود ملا محمد کاشی متوفی در عصر شنبه 20 شعبان 1333 است و همواره شائق مهاجرت بعتبات ،بود تا در سنه 1310 از اصفهان بعراق عرب وارد و در نجف برای تحصیل اقامت کرد و دو سال آنجا در نزد مرحوم میرزای رشتی درس خواند و پس از وفات وی ملازم درس مرحوم آخوند خراسانی شده چندان که اجل شاگردان او گردید و بمحرمیت أسرار و توجه مخصوص در مابین سایر تلامذه او اختصاص یافت .
و پس از وفات آخوند مرجعیت تامه عامه مطلقه بسیّد یزدی، و پس از وی بحاج میرزا محمدتقی شیرازی و پس از او بآقای شریعت رسید و آقا سید ابوالحسن هر روزه شهرتش بر افزون می شد و میرزا محمد تقی ترویجی کامل از او نمود و در ثوره عراقیه
ص: 2588
با میرزا شرکت داشت تا اینکه آقای شریعت وفات کرد.
پس از فوت او ریاست بسه نفر وی و میرزای نائینی و شیخ احمدآل كاشف الغطاء رسید، لکن از حیث مرجعیت تقلید؛ آقا سید ابوالحسن از آن دو نفر بیشتر
و پیشتر بود.
تصویر
خط و خاتم شریف مرحوم آیةالله اصفهانی در اجازه مرحوم آیة الله چهار سوقی (1294)
ص: 2589
و چون مرحوم حاج شیخ مهدی خالصی فتوی بحرمت انتخابات ،داد دولت عراق او را در شب 5شنبه 13 ذی القعده سنه 1341 بایران تبعید نمود و چندین نفر از علماء بپاس احترام او با وی همراهی کردند و پیشرو همه آنها آقا سید ابوالحسن بود که وی با میرزای نائینی بایران آمدند و یازده ماه در آن مملکت سکونت داشتند، تا دولت عراق پی بفساد این عمل برده و حکم به برگشتن آنان صادر کرد. پس مرحوم خالصی در مشهد ماند و آقا سید ابوالحسن و میرزا در 4 شنبه 18 رمضان 1342 بعراق عرب برگشتند (1).
و چون در سنه 1344 شیخ احمد آل کاشف الغطاء و در سنه 1355 میرزای نائینی وفات کردند یکباره ریاست مطلقه عامه تامه شیعۀ تمام دنیا بوی رسید و دیگر از کثرت مرجعيّت و أشغال فراوان نتوانست مانند سابق بتدریس بپردازد.
و او را تألیفات چندی است، بدین شرح :
1 - شرح «کفایه استادش در دو جلد 2-کتاب «وسيلة النجاة» بزرگ 3- کتاب وسيلة النجاة کوچک هر دو در فقه برای مقلدین و غیره. 4-کتاب «ذخيرة العباد». 5-کتاب «ذخيرة الصالحين». 6- کتاب «انيس المقلّدين». 7- کتاب «منتخب الرسائل».8- كتاب «صراط النجاة» در ترجمه وسیلة النجاة بپارسی. 9- حاشیه بر «العروة الوثقى سید یزدی». 10- «حاشیه بر نجاة العباد». 11 - کتاب «مناسک حج». 12- «حاشیه بر تبصره علامه ».
و خلاصه آن شد که اساتید وی آخوند کاشی و میرزای رشتی و آخوند خراسانی اند و با میرزا یحیی مدرس که ما خود نوشته ایم چهار نفر می شوند و مشایخ روایتش 1- آخوند خراسانی که از وی هم اجازه روایتی و هم تصدیق اجتهاد دارد. 2- حاج میرزا محمدتقی شیرازی 3- آقای شریعت. 4- آقا سید حسن صدر «ره» و شاگردان او جماعتی کثیرهاند.
و او دو زن داشت :
1 - دختر حاج ابوتراب که در نجف وفات کرد و 4 پسر بشرح ذیل از او بهم
ص: 2590
رسانید: 1- سید حسن که در شنبه 15 صفر سنه 1349 بتیر یکی از معاندین شهید شده در نجف و پدر بزرگوارش چنان صبری از خود ابراز داشت که مایه حیرت عموم مردم گردید (1).
2- سید محمد 3- سید علی ساکن کربلاء. 4- آقا سید حسین.
2- دختر حاج عبدالرحیم بوشهری که از وی فرزندی نیاورد (2).
فی 29 ج 1 - 1367، معلم.
تصویر
در ماه شعبان 1369 که حاجی میر سید علی فرزند مرحوم آقا سیدابوالحسن که در ظهر او را فرزند سیم و ساکن کربلاء نوشته باصفهان آمد و در مدرسه چهارباغ چند روزی منزل کرد. آقای میرزاحسین خاتون آبادی نسب مرحوم آقا سیدابوالحسن را از او
ص: 2591
پرسیده و او قسمتی گفته و قسمتی هم سید محمود قرشی که پس از این او را ذکر می کنیم و بیانات ایشان هر دو بر روی هم بطوری که آقای خاتون آبادی نقل می کرد.
این نتیجه را میدهد :
آقا سید ابوالحسن 33 بن حاج میرسید محمد 32 بن سید عبدالحمید 31 بن سید محمد 30 ابن سید علی بخش 29 بن سید محمد 28 بن سید جلیل 27 بن سید محمد طاهر 26 بن سید اسدالله 25 بن سید نصرالله بن سید نصرالله 24 ب_ن س_ی_د ولي الله 23 بن سید نصر الله 22 بن سید محمد 21 بن سید جلال الدین 20 بن سید صدرالدین 19 بن سید محمود 18 اطیار بن سید محمد 17 بن سید طاهر 16 بن سید مهدی 15 عزالدین 14 بن سید تاج الدین 13 بن سید قطب الدین 12 بن سید ابراهیم 11 بن سید 10 بن سید محمود 9 بن سید رکن الدین 8 بن سید ابو طاهر 7 بن سید ابوالحسن 6 بن سید علاءالدین 5 بن سید مرتضی 4 بن ابی سبحه موسی 3 بن ابراهيم 2 المرتضى ابن الامام موسى الكاظم عليه السلام
تصویر
ص: 2592
و سید محمود 34 قرشی مرقوم فرزند سید محمدتقی 33 بن حاج میر سید محمد 32 و برادرزاده مرحوم آقا سیدابوالحسن 33 است. تا اینجا مستفاد از خط خاتون آبادی برای ما بنقل از این دو نفر است که آقا سیدابوالحسن (33) بشود.
و اینک کلمات ما در اطراف این شجره با شماره یی که خود بر روی آن نهاده ایم : 1- در آن ورقه ترتیب چهار نفر پسر را بدین شرح نوشته :
1 - حاج سیدحسن شهید. 2- حاج آقا حسین. 3- حاج سیدعلی. 4- میر سید محمد.
2- در مجله «یادگار :3: 3 :28 »که نوشته وی اصلاً از سادات موسوی بهبهان است و من نوشته ام اگر چنین است از سلسلهٔ آقا سید عبدالله بهبهانی می شود؛ اینک خلاف آن معلوم شد. چه این شجره به ابراهيم الأصغر بن الامام موسى الكاظم علیه السلام و سادات بهبهانیها به محمد العابد بن الامام موسی علیه السلام میرسند.
3- در آن ،رساله چنانکه گذشت؛ جد هشتم او را امامزاده جعفر طیار و مدفون در یکی از بقاع قریبهٔ اصفهان مینویسد و در اینجا اصلاً جعفر نامی در این نسب دیده نمی شود و فقط محمود طیار که به شماره ی_ی ک_ه م_ا نهادیم (18) می شود دیده خواهد شد.
4- ابی سبحه موسی بن ابراهیم المرتضی را با شماره (8) در «مکارم الاثار: ج 1 ش 5 »در أجداد آقا سید صدرالدین عاملی در سنه 1193 ذکر کرده ایم و در «عمدة الطالب چاپ نجف 192:1358» عقب او را از 8 نفر ذکر کرده، چهار مُقِلّ و چهار مکثر که هیچ کدام سید مرتضی که اینجا نوشته شده نیستند و از این صفحهٔ «عمده» تا ص 205 که اعقاب این هشت نفر را اجمالاً ذکر کرده چنین اسمائی که در عمود این نسب اند بنظر نرسید، والله اعلم.
«في 9 رمضان 1369 »
(1) پیرامون سال ولادت آیة الله اصفهانی و انتقال بنجف اشرف اختلافاتی هست. مؤلف در کتاب «مقامات معنوی 440 نسخهٔ اصل» شرح حال ایشان را در مقام سیم در شمار کسانی که تاریخ تولدشان معلوم نیست ،آورده و مقامات معنوی بسال 1354 ق
ص: 2593
تأليف آن پایان یافته است.
نویسنده این تعلیقات در کتاب زندگانی آیةالله چهار سوقی: 127، ط اصفهان 1332 ش نوشت که ایشان بین سالهای (1276 - 1284 )در قریه مدیسه متولد
شده اند .
ایامی که آیة الله سید هبة الدین شهرستانی «قدس سره» باصفهان آمده بودند از ایشان شنیدیم که روزی در شهر ،کوفه خود آن مرحوم سال تولد را بایشان (1283) گفته اند.
در کتاب الامام السيد ابو الحسن: 33 است که آن جناب در قریه مدیس بر وزن رئیس بسال یکهزار و دویست و هشتاد و چهار بدنیا آمدند.
صاحب « أعیان الشیعه 53 : 47 »در شرح حال آیة الله اصفهانی گوید: بسال 1284 در قریه کوچکی از قرای اصفهان متولد شده و هنوز برادرانش در آنجا هستند و أصل ایشان از نواحی بهبهان است و نیایشان بدان قریه منتقل شده و بدین گونه آن مرحوم بزبان خود برای ما تعریف کرد هنگامی که بسال 1353 در نجف اشرف با او دیدار کردیم، پس هر آنچه جز این یعنی سال 1284 درباره تاریخ ولادتش گفته اند خطاست. انتهى.
باز در همان صفحه :گوید از اتفاقات لطیفه اینکه سال ولادت سید همان سال ولادت ما و هجرتش بعراق نیز در همان تاریخ ورود ما بعراق است بسال 1308. صاحب أعيان این مطلب را در سفرنامه عراق و ایران خود رحلات: 92 هم تکرار نموده و بهبهاني الأصل بودن سید را در عنوان سید حسن شهید اعیان 20 : 443 : 3997 نیز متعرّض شده اند.
در نقباء البشر : 41 آمده است که سید خود بپاسخ کسی ولادتش را در (1284) گفته و صاحب نقباء» خروج او را از اصفهان بسال (1307) از خود ایشان شنیده است. نویسنده کتاب الامام السيد ابو الحسن: 39 و 40 گوید که مرحوم سید در نیمه سال 131 به نجف اشرف رسید.
در زندگانی آیةالله چهارسوقی : 127 نیز همین سال 1310 را نوشته ایم. خطای بزرگ در معارف الرجال 1 : 47 واقع شده است که در ترجمه سید مرحوم گوید او در اواخر قرن سیزدهم بنجف اشرف وارد شد، یعنی پیش از سال 1301، آنجا تاریخ تولدشان را مانند مشهور 1284 نوشته است. م.
(2) مدتی صرف وقت شد تا کتاب مورد استناد مرحوم معلم را شناختیم و آن رسالة
ص: 2594
«المنية»، في تحقيق حكم الشارب و اللحية است تأليف آية الله حاج شيخ محمدرضا طبسی (1322 - 1405) ط نجف اشرف 1372 ق. این کتاب پربار و نظائر بسیار آن در بیان حکم فقهی موی صورت و شارب تألیف و چندین بار و بزبانهای چندی چاپ شده است.م.
(3) مقصود مرحوم حاج سیدابوالقاسم صفوی اصفهانی است که شرح حالش در (1283 ش 1536) گذشت .م.
(4) پیرامون فرزندان صاحب عنوان پس از این در متن و تعلیقات گفتگو می.شود. م.
(5) مؤلف ساعت و مکان ارتحال را بهمین صورت در مقاله چاپ شده در روزنامه عرفان نوشتهاند لکن در کتاب «الامام السید ابو الحسن : 77» آمده است که آن جناب در ساعت هفت شب نهم ذی الحجه در شهر مقدس کاظمین (ع) نداء حق را لبیک اجابت گفت، و همین درست است و مطابق ضبط نقباء البشر: (41) و «أعیان الشیعه 53:53» و جاهای دیگر.
داستان بیماریها و حوادث اخیر مرحوم سید علی الله مقامه که منجر بارتحال او شد نیز در دو کتاب «الامام» و «اعیان» و جز آنها به تفصیل بیان گردیده و نیازی بنقل نیست.
مقاله و کتاب الامام را در تعلیقه دیگر می شناسیم.
خبر درگذشت آیة الله اصفهانی در شب چهارشنبه یازدهم ذی الحجه بوسیله رادیو در سراسر ایران منتشر شد و از روز چهارشنبه جنبش بیمانند سوگواری سراسری و تعطیل همگانی آغاز و تا چهل روز در همه شهرها و دیهات ادامه داشت.
تصویر
ص: 2595
همانگونه که بمناسبت مراسم ایام سوک و بزرگداشت تا سالگرد آن مرحوم، چه در نجف اشرف و چه در بلاد و ممالک دور و نزدیک رساله ها و مقالات و کتب فراوانی که بیاد او او اختصاص داشت بزبانهای مختلف چاپ و منتشر گردید .
در اینجا گزیده یی از آنچه اداره روزنامه اطلاعات بعنوان «فوق العاده» در 15 آبان 1325 یازدهم ذی الحجه 65 چاپ کرد و بیانگر احساسات عمومی در آن زمان است می آوریم :
رحلت حضرت آیةالله آقای سیدابوالحسن اصفهانی در سراسر جهان تشیع مراسم عزاداری برپاست. ملت ایران و جامعه شیعیان ایران ماتمزده و سوگوارند. عالم اسلام و بویژه دنیای تشیّع از فقدان تأسف انگیز بزرگترین عالم روحانی زمان و مقتدا و پیشوا و مرجع تقلید کلیه شیعیان جهان اکنون قرین ماتم و تأسف است مرحوم آیة الله اصفهانی اعلی الله مقامه یکی از شموس درخشان فضل و تقوی و یکی از بزرگان علماء و دانشمندان اسلامی در قرون اخیر و یکی از مفاخر ملی ایران بود. در مدت 27 سال که ریاست روحانی عالم تشیّع و مرجعیت تقلید شیعیان با ایشان بود با درایت و کفایت بی نظیری که خاص شخصیت بارز و عالیمقامی نظیر ایشان بود؛ حوزه روحانیت اسلام را در نجف اشرف و کربلای معلا و سامره و کاظمین بخوبی اداره می فرمودند و تمام ساعات و دقایق عمر گرانبهای آن بزرگوار صرف بحث و تدریس و پرورش روحانیون و ترویج اسلام و مکارم اخلاق و حل و عقد امور شیعیان بود که از أقطار گیتی پیوسته بدیشان مراجعه می نمودند
در حوزۀ درس اختصاصی مرحوم آیة الله بالغ بر هزار نفر که اغلب برتبه اجتهاد رسیده بودند تلمّذ می کردند و از خرمن دانش و معارف اسلامی آن بزرگوار استفاده
می نمودند آیة الله ،مرحوم که از نسل حضرت امام موسی کاظم علیه السلام بوده و با بیست و هشت واسطه آن امام همام میرسیدند؛ کلیه صفات نیک و مکارم و فضایل اخلاقی را از جد بزرگوار خود بمیراث برده و از هر حيث متأدب بآداب اسلامی و اهل زهد بودند، و در نتیجه همین مقام بزرگ علمی و اخلاقی، نه تنها مورد توجه و ستایش شیعیان جهان و مرجع تقلید آنان ،بودند بلکه در کلیه محافل اسلامی محترم و معزّز و محبوب بودند و عموم مسلمانان گیتی بشخصیت بزرگ و عالی ایشان احترام میگذاشتند، خبر رحلت آیة الله العظمى... ساعت 8 و نیم بعد از ظهر پریروز «دوشنبه» رادیو بغداد
ص: 2596
ناگهان برنامۀ معمولی خود را متوقف ساخته و پس از اندکی سکوت، سخنگوی رادیو یک بیانیه رسمی که از طرف دولت عراق راجع برحلت آیة الله اصفهانی تنظیم شده بود قرائت نمود
در این بیانیه پس از دادن خبر ملالت اثر رحلت آیةالله در ساعت شش بعد از ظهر روز دوشنبه دولت این کشور مراتب تأثرات و تأسفات خود را ابراز داشته بود، همین رادیو که بمناسبت مراسم عید اضحی که در عراق چهار روز است برنامه فوق العاده یی تنظیم کرده بود در حدود ساعت 9 و ربع دیروز نیز برنامه خود را قطع نموده و آیین تشییع جنازه مرحوم آیةالله را بسمع شنوندگان رسانید.
دنباله مطالب فوق العاده پیرامون تعطیلی بازار و ادارات و کیفیت عزاداریها و سوگواریها در اثر فقدان بزرگ مرجع شیعیان است پنج روز پس از آن، روزنامه
اطلاعات 20 آبان چنین نوشت:
جریان تشییع جنازه مرحوم آیة الله ،اصفهانی بگزارش فرستاده :اطلاعات با پستِ امروز گزارش مفصلی در خصوص مراسم تشییع جنازه مرحوم آیة الله اصفهان_ی ب_ما رسیده است. این گزارش حاکی است که جنازه مرحوم آیة الله، شب روز 14 آبان، پس از ،غسل در حرم مطهر کاظمین گذاشته شد و صبح روز چهاردهم آقای محسن رئیس وزیر مختار «ایران و آقای علی اصغر کیوانی مستشار سفارت ایران و چند نفر دیگر از کارمندان سفارت در صحن کاظمین به نمایندگی از طرف دولت ایران حضور یافتند «حاجی آقا حسین فرزند مرحوم آیة الله اصفهانی و دیگر نزدیکان آن مرحوم با عده یی از علماء در صحن بودند و رئیس در بارشاهی عراق به نمایندگی از طرف ملک فیصل دوم و رئیس تشریفات سلطنتی از طرف نایب السلطنه و همچنین هیئت دولت عراق و جمعی از رجال و سران شیعه حضور داشتند ساعت 9 صبح جنازه روی دوش از کاظمین بطرف بغداد حمل شده، در این وقت تمام دکانها در کاظمین و بغداد و کربلاء و نجف و سایر نقاط شیعه نشین تعطیل بود و در مردم آن محل جنازه را تحویل گرفته و آن را بمحل دیگر میرساندند، و باین هر نقطه مردم ترتیب پنج ساعت تمام طول کشید تا جنازه بسر راه کربلا رسید بعد جنازه را در اتومبیل مخصوصی گذاشتند در تمام آبادیهای سر راه عشایر و قبیله های عرب با نوحه های مخصوص خود و با بیرق های سیاه و علم باستقبال آمده و جنازه را چند دقیقه بدوش می کشیدند و باین طریق آنرا بکربلا رساندند
ص: 2597
در کربلا تمامی علمای کربلا حاضر شده جنازه را در صحن مطهر حضرت سیدالشهداء گذاشتند. صبح روز 15 آبان جنازه با دوش تا خارج شهر کربلا برده شد و از آنجا در اتومبیلی قرار گرفت
«در بین راه کربلا و نجف نیز در بعضی از نقاط عشایر عرب جنازه را تا مسافتی بدوش می کشیدند. عصر آنروز بالاخره جنازه بنجف اشرف رسید و آنرا طواف داده در مقبره خانوادگی آن ،مرحوم جنب مقبره آخوند ملا محمدکاظم خراسانی بخاک سپردند. »
این بود گزیده یی از مطالب روزنامه اطلاعات و تفصیل آن داستان بزرگ در کتاب «الامام السيدابوالحسن» بشرح آمده است. م.
عُلوّ في الحيوة و في المَماتِ
لحق أنت إحدى المعجزات
(6) روزنامۀ «عرفان» که سالها بمدیریت مرحوم احمد عرفان در اصفهان چاپ و منتشر می شد نخست در شماره (2544 پنجشنبه 16 آبان 1325) مطابق (12 حجه 65) خبر درگذشت آیة الله اصفهانی را با عنوان فاجعه عظیم چاپ کرد، چند روز بعد مرحوم معلم شرح حالی برای آن بزرگوار نوشت که در همان روزنامه (شماره 2548 یکشنبه 26 آبان) بچاپ رسید. در آن مقاله ٢6 چنین آمده است: تحصیلات خود را در اصفهان در خدمت علماء آن زمان از آن جمله مرحوم آقا میر محمد صادق کتابفروش اصفهانی علیه الرحمه ،نمود
مرحوم میر محمد صادق کتابفروش فرزند حاج میرسید محمد حسینی اصفهانی از اعاظم علماء اصفهان بوده و در سنه 1303 ه_ ق وفات کرده و در تخت فولاد دفن شد و اینک سادات کتابی در اصفهان از خانوداه آن مرحوم معروفند.
معلم پس از گذشتن مدتی بنام استادی دیگر برای آیة الله اصفهانی واقف شده و این عبارت را بدستخط کنار آن شرح حال در نسخه روزنامه خود افزود : دیگر از اساتید او مرحوم میرزا یحیی مدرس (ره) بوده، چنان که آقای شیخ عباسعلی ادیب میگفت من در ایامی که نزد میرزا یحیی درس میخواندم از او شنیدم و سپس در سفر کربلاء که خدمت خود آقا سیدابوالحسن رسیدم از خود او نیز شنیدم. انتهى.
در «دانشمندان و بزرگان :اصفهان 138» نیز آمده است که آیة الله اصفهانی برخی مقدمات علوم را نزد مرحوم حاج سید مهدی نحوی (1248 - 1307) فرا گرفته اند. م.
ص: 2598
(7) مقصود كتاب الامام السيد ابوالحسن است که بمناسبت یکمین سالگرد ارتحال آن جناب همچون یادنامه یی طی 56 عنوان در 140 صفحهٔ رقعی با چندین عکس در نجف اشرف چاپ و منتشر شد و بهنگام نشر آن کتاب نویسنده این تعلیقات در عتبات عاليات مشرف بود و نسختی از آنرا در کربلای معلی بدست آورد و یکی از علماء نجف اظهار داشتند که مؤلف آن خطیب استاد شهیر شیخ محمد علی یعقوبی صاحب كتاب
البابلیات است .م.
تصویر
(8) شرح حال آقای خالصی و داستان تبعید و مهاجرت در (ج 6ش 1349) و نیز در ترجمۀ مرحوم نایینی (ج 6 ش ١٣66) گذشت. در اینجا بیفزاییم که خلاصۀ تاریخ جنگ بین الملل و قضیه انگلیس در عراق و تبعید آقای خالصی و دیگران و داستان مجمع بین الملل و مطالب مربوطه دیگر همه در کتاب شريف الكلام يجرّ الكلام 66:١ - ٧١ یاد شده و نیز مقاله مستندی در همین زمینه بعنوان خالصترین روزهای مبارزه با ذکر مآخذ معتبر در روزنامه اطلاعات 10 فروردین 1370 (13 ماه رمضان 1411) ص 6 و 7 و باز مقاله یی دیگر با عنوان آفتاب» «پنهان در یکصدمین شماره مجله «کیهان فرهنگی 116 - 121 مرداد 72 »چاپ شده است
ص: 2599
مسأله ورود علماء بزرگوار نجف اشرف بقم در نقباء البشر: ١١6٠ ذیل شرح حال آية الله حائری نیز مطرح گردیده و امین الریحانی شاعر و نویسنده نصرانی عرب (متولد 1293 در فریکه ،لبنان، متوفی 1359 در همان دهکده زرکلی) در کتاب ملوك العرب ط بیروت که سیاحتنامه مصوّر بسیار دلاویز او در بلاد عرب است؛ در ص 365 هم شرحی در این باره نوشته و گوید: عبدالمحسن سعدون رئيس مجلس وزراء عراق (متولد 1299 که در 1348 با گلوله خودکشی کرد زرکلی) در کانون یکم 1341 تشکیل کابینه داد و آیة الله خالصی را به حجاز تبعید کرد و شیعیان بشدت بهیجان آمدند و علماء به ایران هجرت ،نمودند و در مقابل؛ دولت ایران بسختی بعراق اعتراض کرد و در نتیجه پیشرفت سیاسی دولت ایران و تظاهرات ایرانیان و تحریم مال التجاره انگلیس؛ کابینه سعدون یازده ماهی بیش دوامی نیاورد و در تشرین دوم 1342 ساقط شد. میرزا محمدخان قزوینی طی مقالی مفصل وصف دلنشینی از «ملوک العرب» در همان زمان انتشار کتاب نوشت که در بیست مقالهٔ قزوینی 1 : 134 تا 165 ط 2 چاپ شد و شرح فوق از پایان همان مقاله است.
اعیان الشیعه 53 : 48 در شرح حال مرحوم سید گوید که پس از جنگ جهانی اول عراق شکست خورد و شورشهایی در آن مملکت پدید آمد و حکومت انگلیسی عراق آیة الله اصفهانی و آیةالله نایینی را به تهمت دخالت در منع از تشکیل مجلس نواب ب_ه ایران تبعید کرد، انتهى، والله العالم. م.
(9) سانحه شهادت آقا سید حسن آیة الله زاده را مرحوم معلم به تیر یکی از معاندین» نوشته اند درست آنست که آلت قتل چاقو یا خنجر بوده ،است، چنانکه در کتاب زندگانی آیةالله چهارسوقی: 128 نوشته ایم. مرحوم آیةالله چهارسوقی در هامش سالنامه پارس 1309 ش بخط خود این چنین یادداشت کرده اند :
«شهادت و ذبح آقا سید محمد حسن جوان بیست و هشت ساله مظلوم نجل آقا سیدابوالحسن آیة الله مدیسه یی در نجف اشرف در صحن مطهر حضرت امیر علیه السلام در حال نماز وصف جماعت والد ماجد خود بدست شیخ علی طلبه نمای قمی سی ساله شقی خبيث النفس بضرب خنجر، وقلت في تاريخه بالفارسية : شهيد شد بنجف در صف نماز حسن ».
و مرحوم آیة الله حاج سید احمد زنجانی در کتاب «الكلام يجرّ الكلام 207:1 که
ص: 2600
تاریخ پایان تألیفش «20 ج 2 - 1356» است چنین آورده اند :
از جمله قتل بی وجه که در این اواخر اتفاق افتاد قتل مرحوم آقای آقا سید حسن فرزند آیةالله آقای آقا سید ابوالحسن اصفهانی دام ظله ،بود، که او در نجف اشرف در صحن مقدس حضرت امیر سلام الله علیه در صف جماعت والد ،معظمش شب شانزدهم شهر صفر 1349 بین دو نماز مغرب و عشاء نشسته تعقیبات میخوانده شیخ علی اردهالی یکدفعه حمله کرده با چاقو سر او را برید تا اینکه مردم سر او را برید تا اینکه مردم ملتفت جنایت او بشوند هماندم چابکی کرده خود را تسلیم مأمورین نظمیه نمود از استنطاقش هم معلوم نشد که چه کسی او را تحریک نموده ،باشد آیا جنون داشته یا همان دم حال جنون در او بروز کرده یا ده یا وجه دیگری داشته؟ معلوم نشد بهر صورت خود آیة الله سماحت کرده تعقیب نکرد، ولی در عدلیه تعقیب کرده قاتل را محکوم به بیست سال حبس کردند و حالا[ سال 1356 ق.م] در حبس است. اما نجف یکماه چهل روز عزاخانه گردید، از تمام عشایر عرب دسته دسته آمده حضور آیة الله تسلیت عرض مینمودند و مراثی انشاء می کردند و مراسم عزاداری بجا می آوردند،
إنّ الشهادة أبراد لنا نسجت
مِن صنعة اليمن لامن صنعة اليمن
تصویر
المغفور له الشهيد السيد حسن نجل آية الله
ص: 2601
کلمه آخرش این بوده یا جدا! یا حسین یا مظ کلمه مظلوم تمام نشده مظلومیتش تمام شد.
حشره الله مع أجداده المظلومین پایان عبارت الكلام.
مرحوم آقا میرزا عباس فیض قمی مورخ دانشمند در کتاب «بدر فروزان: 128 ط قم ١٣64 ق» نیز داستان را باین عبارت نوشته است:
«...سال قبل در سانحهٔ جگر خراش قتل یگانه فرزند دلبند و ارجمندش فقید سعید آقای آقا سید محمدحسن آیة الله زاده موسوی در موقع اداء فریضهٔ عشائین در سجود، در صحن مطهر حضرت امیر علیه السلام در اثر ضربه کارد و یا زخم خنجر شیخ علی ،نام آرونی کاشانی که گرگوار در لباس می ش در آمده در زيّ اهل عمائم وارد شده بود؛ سید کظم غیظ فرموده قاتل فرزند را عفو و از تعقیب و انتقام و قصاص آن جانی خونخوار یا دیوانه بدون افسار درگذشت.
مرحوم فیض این مطلب را در ذیل شرح حال و گزارش محامد اوصاف و خدمات بزرگ و شرائف اعمال مرحوم آیة الله اصفهانی نوشته و در آخرین سال حیات آن مرحوم چاپ کرده است «از ص 127 تا 133 ».
حادثه 15 صفر 1349 زیر همین عنوان در کتاب «الامام السید ابو الحسن : 54-52 »و «معارف الرجال 47:1 »باختصار و در «هكذا عرفتهم 111:1 و 16:5 - 19»بتفصيل آمده است؛ چه مؤلف کتاب اخیر خود از همدرسان قدیم شهید مظلوم سید محمد حسن بوده است.
کسان دیگری هم از نویسندگان عرب و غیر عرب آن حادثه جانگداز را در آثارشان متعرض شده اند آنچه در این تعلیقه آوردیم نمونه یی بود از نوشته های نویسندگان این ديار اما مؤلف «اعیان الشیعه 3967:443:20ط 1364 دمشق» یکسالی پیش از درگذشت آیة الله ،اصفهانی، عنوانی - بتسامح - برای شهید باین صورت باز کرده است : «السيد حسن بن السيد أبى الحسن بن السيد محمد بن السيد عبد الحميد الموسوى البهبهاني الأصل الأصفهاني المسكن النجفي الهجرة والمدفن، قتل في أواخر سنة 1348».
نابسامانی این انتسابها و نادرستی تاریخ شهادت آشکار است، و سپس فرموده: «كان من أهل الفضل والنجابة ووالده السيد ابوالحسن فقيه الإمامية في عصره الرئيس
الشهير العزيز النظير، مدالله في عمره».
پس از این ،سخنان داستان شهادت را به کوتاهی آورده و این که تعزیتنامه یی خود بمرحوم سید نوشته و آن جناب هم جواب آنرا فرستاده اند. بعد بمقدار هفت صفحه
ص: 2602
(تا ص 451 )مراثي شهید را که شعراء جلیل القدر عرب سروده اند نقل کرده است. م.
قسمت نگر که کشته شمشیر عشق یافت
مرگی که زندگان بدعا آرزو کنند!
(10) آنچه راجع بزنان و فرزندان سید صاحب عنوان در متن دیده می شود نیز برگرفته از کتاب «الامام السید ابوالحسن: 71» است و ما اینک از حیات و ممات آنان جز آنچه دربارۀ سید حسن شهید گذشت آگاهی کامل نداریم، لکن در بخش چاپ نشده كتاب جامع الأنساب تاریخ تولد سه تن از چهار پسر مرحوم سید را در سوابق ایام این چنین نوشته ایم :
میر سید محمد ١٣٢6 حاج سید علی 1331 حاج آقا 13 حاج آقا حسین 1337 و برای هر یک نیز فرزندانی ذکر نموده و سه نفر برادران خودِ مرحوم آیة الله را که مقیم سعید آباد لنجان بودند؛ بنامهای سید محمد حسین سید اسدالله و سید محمدتقی «متوفی 1359 پدر آقا سید محمود قرشی متولد 1337» با اسامی برخی از اعقاب آنان آورده ایم و آن آگاهیها همه از سوی همان آقای قرشی است در حوالی سال 1374 ق که سالیانی چند در اصفهان اشتغالات فرهنگی و ثبتی داشت.
«ذيل »
در پایان این ،تعلیقات باید افزود که مرحوم علامه امین چون ترجمه معاصران را تا زنده بودند چاپ نمی کرد اعیان 53 : 00 : 11488 بدین علت شرح حالی را که برای آیة الله اصفهانی نوشته بود پس از درگذشت هر دو بزرگوار در جلد 53 که از مستدرکات کتاب است بشماره (11485 ص 47 تا 59) بچاپ رسید آنجا مؤلف شمه یی از چگونگی دیدارهایش را با آن مرحوم (در سال 1352 و 53) گزارش نموده و در (ص 48) گزران عمر خود را با وی مقایسه یی نه چندان شایسته کرده و با اینکه پس از آن سید را بسیار ستوده است باز در صفحه بعد بخورده گیری از کیفیت مصرف حقوق بدست ایشان پرداخته و دیگر باره سخنی در مدح آن مرحوم نوشته و همچنان بدنبال آن گفته است که سید در اثر اشتغالات فراوانش جز رساله های عملیه عبادی حتی یک سطر تصنیف و تألیفی از خود بجا نگذاشت!
سبحان الله در این مورد هم سخنی بجفا رفته است. اگر ما چندین اثر فقهی مطبوع آن مرحوم را که در کتاب «الامام السید ابو الحسن 65 - 66 »و از آنجا در «مؤلفین مشار 138:1- 139» بشرح آمده و آن آثار بارها چاپ شده است نادیده بگیریم آیا تنها کتاب جامع كامل مهم وسيلة النجاة بزرگ که در تمامی ابواب مورد نیاز فقه _ اعم از
ص: 2603
عبادات و معاملات است و بر حسب احتیاج عموم، دهها هزار نسخه از آن چاپ و منتشر شده و باز هم چاپ خواهد شد؛ برای باقیات صالحات کافی نباید دانست؟! تا چه رسد به ذخيرة العباد آن مرحوم که در آن دو مأخذ نوشته اند در زمان سید هفتاد و یکبار چاپ شد در متن حاضر نیز نام دوازده اثر فقهی و اصولی یاد گردید.
اتفاق را رمز موفقیت سید بزرگوار در همین مطلب بود که او افزون بر عقل و خرد خدادادی فوق العاده - هرگز پای خود را از دائره فقاهت و اجتهاد بیرون نگذاشت و بدیگر فنون و شعب؛ وقت و عمر عزیز را صرف نکرد برخلاف صاحب أعيان و دیگر مؤلفان و مصنفان بنام زمان که متذوّق بودند و در رشته های گوناگون بنظم و نثر طبع آزمایی کردند و گرچه آنها نیز همه حق گفتند و برای حق نوشتند و فیض بردند و بفیض رساندند؛ اما معیار مرجعیت و میزان پیشوایی همان التزام بفقاهت و اجتهاد محض راهی که سید برگزید است نه بذوفنون بودن و مصنفات فراوان داشتن. بگذریم، صاحب أعیان پس از آن ایراد چند سطری نیز درباره رسالة «التنزيه لأعمال الشبیه خود نوشته و از این که مرحوم سید از نظریه بلوائی ایشان دفاع کرده اند یاد نموده است.
دربارۀ این رسالهٔ «التنزیه» توضیح دهیم که همزمان با هنگامۀ تخریب مزارات مطهرة بقیع در مدینه منوره و غارت موجودیهای بسیار ارزشمند آنها بدست وهابیان حاکم بر عربستان در هشتم شوّال 1344 ق و پیامدهایی که در بلاد و ممالک شیعه نشین پدید آمد بناگاه حرکتی از طرف مرحوم آقا سید محسن عاملی که خود در آن ایام و در سن شصت سالگی یکی از معدود بزرگان علماء مدافع مذهب بشمار می رفت _ ظاهر گردید که نحوه مراسم سنتی عزاداری شیعیان را در سوک حضرت سیدالشهداء و خاندان عصمت در ایام محرم بیاد انتقاد سخت گرفته و بسیاری از آن اعمال را تحریم نموده و بدعت دانست و رأی خود را در جرائد لبنان و برخی از نوشتجاتش آشکار کرد این حرکت که از انگیزۀ آن خدای آگاهست و بعنوان حرکت اصلاحی از سوی مصلحی کبیر، شهرت داده شد؛ جمعی را بهواداری و گروهی را بمخالفت برانگیخت. شیعیان که از مظالم وهابیۀ حجاز بخشم آمده و بعزا نشسته و در اندیشه چاره یی بودند اینک در گرماگرم آن ماتم مواجه با چنین پیشامد ناخوشایندی شدند که فاجعه بسیار دردآور تخریب مزارات مقدسه را بکلی تحت الشعاع خود قرار داد و نزاعی تازه و بی سابقه در داخل مذهب و میان علماء سرشناس و همه خدمتگزار و بزرگوار درگرفت که مایه
ص: 2604
کدورت و نقار گردید و گرفتاری و دردسر بزرگی برای همگان بوجود آمد و آن امر عظیم یعنی فاجعه حجاز رفته رفته بدست فراموشی سپرده شد. ابتدا علماء همان دیار جبل عامل بمقابله برخاستند و مرحوم شیخ عبد الحسين صادق مجتهد عاملی (1279 ج 6 ش 1400) با تألیف کتاب «سیماء الصلحاء» بميدان مبارزه رفت و کم کم غائله بنجف اشرف کشید:
و يكفينا عن وقوع الخلاف بيننا تهاجم الأعداء علينا من كل ناحية و مكان، و يلزم علينا اليوم أن تكون حادثة المدينة و هدم قبور أئمّة البقيع - سلام الله عليهم أجمعين - هي الشغل الشاغل لنا عن كلّ خلاف الداعية لكلّ تعاضد بيننا و ائتلاف.
این عبارتی است از اعلامیه فتوائی مرحوم آیة الله حاج شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء که اگرچه تاریخ مرقوم در« آن 17 صفر سنة 45» است اما گویا درست (1346) باشد چه بنظر میرسد که آن اعلامیه در پی انتشار دفتر بیست و دو صفحه یی «التنزيه لأعمال الشبيه» - بقلم آقا سید محسن امین در ردّبر کتاب «سیماء الصلحا» چاپ شده باشد که تاریخ نگارش آن دفتر در بیروت هیجدهم محرم 1346 بوده و آنرا همان زمان مطبعه العرفان در صیدا بچاپ رسانید و بار دیگر نیز بسال (1392) دارالهداية للطباعة . والنشر آنرا با تحریفی در 32 صفحه تجدید طبع کرد!
مؤلف در آن رساله کار را بجاهای باریک و ناخوشایند ،کشانید، غضب سخت خود را نسبت بمخالفان که البته از طبقه خود بودند بخصوص شیخ عبدالحسین آشکار کرد. رسیدن نسخه های آن دفتر بعتبات عالیات هنگامۀ تازه یی براه انداخت و دو دستگی آغاز شد، برخی از مراجع و دانشمندان بنام آن دیار بیاری علماء بلاد جبل عامل که مخالف با آن حرکت بودند برخاسته کتابها و اعلامیه ها بر علیه علامه امین نوشتند و چاپ کردند خطباء منبر حسینی جملگی در ضدیت کوشیدند و باسم و رسم شعارها دادند و هواداران آن حرکت را «آموی» خواندند.
از آن طرف برخی جوانان دانشجوی نجفی که باقتضای خوی جوانی و تحت تأثیر جراید و مجلات عصری جذب هر فکر نو و طرح تازه یی می شدند؛ با دیدن «رسالة التنزيه »بدان گرویدند و داخل میدان مبارزه شده و بکارهای ناپسند هراسناک دست زدند، جعفر الخلیلی خود گوید که بدفاع از طرح نو مقاله های تند مینوشت و با امضاء جعلی و مستعار در جراید چاپ می کرد کم کم جوانهای دیگری هم باین کار نامشروع پرداختند.
ص: 2605
تصویر
ص: 2606
خلیلی پس از گذشتن ،سالها خاطرات آن زمان و ماجرای آن داستان را ابتدا برای درج در چهلمین جلد اعیان الشیعه که اختصاص بشرح حال مؤلف دارد نوشت که پس از 102 صفحه شرح حال صاحب اعيان بقلم خودشان و تلخیص رساله «التنزيه»، از ص 103 تا 124، نوشته خلیلی چاپ شد.
او چندی بعد همان مطالب را بتفصیل در کتاب هكذا عرفتهم ٢٠6:١ ببعد نیز در شرح حال سيّد الاعیان چاپ کرد. ،باری چنان که از نوشته های استاد خلیلی آشکار می شود مرحوم آیة الله اصفهانی در نجف اشرف از کمال فهم و درایت خاص خود؛ بمنظور حراست از حریم پاک روحانیت شیعه پردشمن و البته رعایت آبرو و شرافت و حفظ جان و سلامت و ایمنی آقا سید محسن که دارای سابقۀ بس درخشان در حوزه روحانیت بود بسختی از او دفاع کرد و رأی او را در خصوص تعازي تأیید و خود را بطور کامل موافق با او قلمداد نمود و از مخالفت با آراء دیگر هراسی بدل راه نداد و هرگونه آزاری را از سوی مخالفان تحمل ،فرمود چنان که خود صاحب « أعیان» نیز در ترجمه سید باین داستان اشاره و بدان إذعان کرده است : «و أصابه رشاش ممّا أصابنا، كما أخبرنا بذلك حين اجتماعنا به في الكوفة».
استاد خاقانی هم بتلخی در چند جا باین داستان پرداخته است «شعراء الغري 4 : 299 و 5 : 372 و 9: 510 و 10 : 69» و جاهای دیگر بسط بیشتر درباره آن ماجری بهمان نوشته های خلیلی و خاقانی و خود آقا سید محسن و دیگر آثاری که در آن خصوص در دست است موکول می شود اما در همینجا خاطر نشان کنیم که اگر چه سرتاسر آن پیشامد ناگوار یعنی مسئله تعازی موجب دو دستگی و نزاع داخلی و تنافر طرفین گردید، اما باعتبار فرمایش معصوم علیه السلام اختلاف أصحابي لكم رحمة که در کتاب شریف علل الشرایع است؛ آن مسئله باعث و محرک شد که مطالعات جدی در آن موضوع از سوی علماء بزرگ بعمل آمد و چندین کتاب و رساله محققانه تألیف و نشر گردید و مطالب عالی علمی بسیار در آنها مطرح و بررسی شد و شاید از همه آنها نفیس تر كتاب النقد النزيه لرسالة التنزيه تألیف مرحوم آیة الله شیخ عبدالحسین مجتهد حلّی باشد که در آن بروانکاوی نیز پرداخته و برخی حالات روحی و اخلاقی سیدناالامین را آشکار فرموده، اما تنها جزء اول آن طيّ 194 صفحه بسال (1347ق) در مطبعة الحیدریه نجف اشرف چاپ شد و جزء یا اجزاء دیگر آن متوقف گردید گویا باشارۀ آیة الله اصفهانی و غيره، والله العالم.
ص: 2607
تصویر
اگرچه دربارۀ آن داستان غم انگیز زیاده روی ،شد اما باز این سخن را بنقل کلامی از كتاب «الأعلام زرکلی 3: 279» پایان میدهیم که در ترجمۀ بزرگ مدافع حريم تشیع مرحوم آية الله سید عبدالحسین شرف الدین عاملی (1290 - 1377) چنین گفته است:
وكان يُؤخَذ عليه إباحثه للعوام ضرب أجسامهم بالسيوف والسلاسل في ذكرى سيد الشهداء الحسين انتهى .
دیگر از مطالبی که صاحب «اعیان الشیعه» در شرح حال مرحوم آیة الله اصفهانی نوشته داستان محبتهای فراوان و الطاف خاصه سید است در حق ایشان بهنگام سفر (3- 1352) بعتبات عالیات و شگفت آور اینکه در موضوعی بپاسخ سیّد گفت: «أنا رجل درویش لا أبالي أين أنزل و با اینکه در آن صفحه (ص 51) سخنانی در شخصیت بزرگ عقلانی سید بر زبان قلم رانده و لکن باز خویشتنداری نفرموده و نقیصه دیگری برای سید تراشیده قلیان کشیدن آن مرحوم را منکر دانسته و بدون رعایت جهات اخلاقی و آداب
ص: 2608
معاشرت؛ بزرگ مرجع جهان تشیع را که هنوز از داغ شهادت فرزند عزیزش در تب و تاب بود در خانه خودش خجالت زده و شرمگین کرده است :
«فنهيتُه عن ذلك فكان ذلك فكان يمتنع عن تدخينها بحضورى»!
واین در حالی است که علامه امین خود در ترجمه احوال خویش در صفحات ( 49 و 70 ج 40) سخن از دخانیات دارد.
تصویر
بگذریم صاحب الأعیان در خاتمه آن شرح حال شمه یی نیز راجع بسفر مرحوم آية الله اصفهانی بشهر بعلبک و ملاقات خود با آن مرحوم و داستان کسالتها و شکستن پا و بازگشت بعراق و حادثه فوت و مراثی چندی که برای ایشان سروده شده سخن گفته و ترجمه را پایان داده است.
یکی دیگر از کسانی که شرح حال مرحوم سید را مقارن با ایام ارتحالش بتفصیل نوشت همان استاد جعفر خلیلی عراقی سابق الذكر «برادر» عبّاس خلیلی تهرانی نویسنده معروف و صاحب روزنامه اقدام است که نخست آن را در جریده «الهاتف س 12 ش .436 تشرین دوم 1946 میلادی محرّم (1366 و سپس بسال ١٩6٣
ص: 2609
(1382 ق) در کتاب هكذا عرفتهم 1 : 99 - 120 در بغداد چاپ کرد چون مجمو شش جلدی این کتاب شگفت آور بتازگی در قم تجدید چاپ شده و در دسترس است حاجتی بنقل مطالب آن در اینجا دیده نمی شود .
باز هم در پایان این شرح حال بچند مطلب اشاره می کنیم :
1-از سال (1339 ق) که آقای شریعت اصفهانی مرجع تقلید وحید زمان و مورد قبول همگان درگذشت و برحمت ایزدی پیوست بازار تألیف و طبع انواع كتب و رسائل بخصوص در نجف تا سالها بسی گرم بود گردآوری و بررسی آن آثار و ملاحظۀ صفحات عنوان و ألقاب و عناوین ثبت شده در آنها خود موضوع مفید و عبرت آمیزی است بلکه میتوان گفت آن وضع پس از فوت صاحب کفایه (1329) بوجود آمد!
2- مرحوم حاج خانباباخان مشار در کتابهایش نام آیة الله اصفهانی را همه جا «حاج میرزا سیدابوالحسن» نوشته است اما آن مرحوم بحج نرفته و بمیرزا نامبردار نبود.
مشار یکی از چاپهای سنگی «ذخیرة العباد» ایشان را هم نوشته است که در بمبئی بسال (1327 ق) در 159 صفحه وزیری ،بوده و این سخن غریبی است چه گویا نخستین رساله یی که از مرحوم سید منتشر شد منتخب الرسائل» است که پس از فوت آقای شریعت در شب 8 ع 2 (1339) در اواخر همان سال در تهران بچاپ رسید و پس از آن نیز بیش از چهل بار دیگر تجدید طبع گردید. در 1339 سید 55 ساله بود.
کتابهای بزرگ و بی نظیر مرحوم مشار از آغاز تا انجام آنها محتاج تحقیق و بررسی همه جانبه است و من الله التوفيق وعليه التكلان.
3- در برخی از کتب و مقالات داستانهای کرامتواره یی در حق مرحوم آیة الله اصفهانی و ارتباط با حضرت ولی عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف _ نوشته اند، همچنان که نظیر آن داستانها دربارۀ دیگران نیز نوشته و گفته شده و می شود.
در اینجا تنها باین مطلب مهم اشاره می کنیم که مرحوم آية الله عظمى شيخ جعفر کاشف الغطاء بزرگ نجفی (متوفی 1228) در کتاب نفیس الحق المبين: 87 برد مدعی رؤیت این عبارت را نوشته اند: «وكأنه لم ير الأخبار الدالّة على عدم وقوع الرؤية من أحد بعد الغيبة الكبرى و لا تتبع كلمات العلماء الدالة على ذلك.»
و این سخنان از بزرگواری است که در تجلیل و تأیید و ترویج و تعظیم مرحوم سید بحر العلوم (متوفی 1212 )چه در زمان حیات و چه پس از فوت او از هیچ
اقدامی
ص: 2610
کوتاهی نفرمود و تا پای جان کوشید و داستانهای مرحوم سید بحرالعلوم و رؤیت بسی مشهور است، والعلم عند الله.
4- در ماجرای مشروطیت در جلسۀ هفتم ماه شعبان 1328 مجلس پنج تن مجتهد طراز اول برای نظارت در قوانین تعیین شد و یکی از آنان آیت الله اصفهانی بود که مراتب با تلگراف بایشان در نجف اشرف ابلاغ گردید اما آن مرحوم به موافقت آیتین خراسانی و مازندرانی از آمدن بایران و حضور در مجلس امتناع فرمود تفصیل این اجمال در نخستین مقالهٔ تاریخ معاصر ایران کتاب ،دوم تهران ١٣6٩ و جاهای دیگر بشرح آمده است.
5- از جمله معاصران بزرگوار و نامدار مرحوم سید که درباره آن مرجع گرامی باجمال حق سخن را ادا فرموده همانا آیت بزرگ الهی حاج سید عبدالحسین شرف الدین موسوی عاملی (1290 - 1377) است در کتاب شریف بغية الراغبین آنجا که در بیان احوال خود سفر عراق و ایران خویش را «از غرّۀ ذی الحجه 1355» تا بازگشت و خروج از بغداد (در 7 ربیع یکم 1356) گزارش داده و مشاهیر عالمان هر یک از شهرهای عراقین را که دیدار کرده بشایستگی ستوده همچنانکه از ستمهای ملحدانۀ پهلوی نخست نیز یاد نموده است از باب نمونه آنچه دربارۀ سیّد مرحوم فرموده این چند سطر را از ص 229 جلد 2 کتاب، ط بیروت 1411» در اینجا می آوریم و هو - على الإجمال - امام النجف الأشرف في هذه المرحلة، ونظام الحيوة العلمية، و سيّد حوزتها، القائم بمهماتها أحوط ما يكون على مجدها؛ وبهذا كان إمام الكل في الكلّ، يحمل على كاهله أثقال النجف الأشرف ، وإن شئت فقل أثقال الأمة»! ناگفته نگذاریم که محقق محترم کتاب در همین موضع تاریخ تولد مرحوم سید را (1271) نوشته اند که نادرستی آن معلوم است.
6- مطلب مهمی که در خاتمه شایسته ذکر است این که بنوشته مرحوم خاقانی در شعراء الغري 12 : 515 چندی پس از درگذشت آیة الله عظمی آقا سیدابوالحسن اصفهانی بخش عمده یا تمام کتابخانۀ آن بزرگوار که شامل برخی نسخه های خطی منحصر بفرد بود بکتابخانه مبارکه آستان قدس رضوی منتقل شد و آن گنجینه گرانبها بموطن اصلی بازگشت و از دستبرد زمانه و مردم زمان مصون و محفوظ ماند، و حسنه بزرگ دیگری بر حسنات آن مرحوم افزوده گردید. قدس الله تعالى روحه الشريف. انتقال کتابخانه بمشهد مقدس در «الضیاء اللامع : ١6٣) نیز یاد شده است. م.
ص: 2611
تصویر
سرآغاز تقریرات فقه آیة الله اصفهانی بقلم علامه روضاتی میرزا سیدمحمدهاشم غریق
وی فرزند محمد و خود از اهل تصوّف و عرفان بوده و چندین کتاب تألیف نموده اول «شرح ابيات: تطهّر بماء الغيب، إلخ». دويم :كتاب «الفتوحات الغيبية در شرح الصلوات المشيشية». سيم: کتاب «مدارک (یا: مدارج )السلوک »بسوی ملک الملوک .
و در اینسال چنان که در معجم المطبوعات : 591» نوشته وفات کرده (1).
و او فرزندی داشته بنام شیخ فتح الله که نیز از اهل علم و عرفان بوده و کتابی بنام «عقد الدّر و اللأل» در فضل فقر و فقراء و فضیلت سؤال تألیف نموده (2).
(1) رجوع به «الأعلام 2 : 70 »و «معجم المؤلفين 3 : 73» فرمایند. کحاله گوید: «ولد، و توفّي برباط الفتح في ١٧ جمادى الثانية». كذا. .م
(2) فتح الله (1281 - 1353) نیز در دو مأخذ یاد شده ترجمه دارد. م.
ص: 2612
وی از رجال علم و ادب و فضل و تحقیق بوده که در اینسال چنانکه در «فهرست کتابخانه مبارکه رضویه (ع) 6: 555» فرموده در اسکندریه متولد شده، و کتاب «التاج» تأليف ابو عثمان جاحظ عمروبن بحرلیثی کنانی را که در اخلاق شاهی و آداب درباریان و ندیمان و غیره از تشریفات درباری است و مطالب آن از آداب دربار ساسانی ریشه گرفته مورد توجه و تحریر مقدّمه یی بفرانسه و حواشی و تعالیق مفصل و ممتع و فهارس قرار داده و پس از مدت شصت و نه سال عمر در سنه 1353هزار و سیصد و پنجاه و سه در قاهره وفات کرده (1).
(1) شرح حال و آثار صاحب عنوان مستند بمآخذ بسیار در «الأعلام 1 : 127 و معجم المؤلفين 1 : 225 226 موجود و تولدش را کحاله در 13 محرم
نوشته است. م.
وی بطوری که در الکرام : 206 : 427 مختصرًا از «المآثر :309» نقل کرده فرزند ابوالحسن افشار و خود فیلسوفی فاضل و منجمی بارع بوده و همانا از ارومیه هجرت بنجف نموده و در نزد علماء آن سرزمین تحصیل کرده تا در علوم معقول و منقول و نجوم و فلک براعتی بهم رسانید. آنگاه خود را از امور بر کنار کشیده تا در اینسال وفات کرد و در آن وقت پدرش وفات کرده بوده .انتهی
وی فرزند حاج شیخ محمد باقر نجفی (1235 ج 3 ش 489 )و خود از علماء و فقهاء بزرگوار ،اصفهان و در شدائد و اهوال پناه مردم آن سامان بود و بطور مفهوم از «مقالات الحنفاء : 247» در اواخر عمر از عرفان راز میجست و ارادت خدمت مرحوم
ص: 2613
شمس العرفاء داشت !
و بهر حال وی در این سال چنان که آقامیرزا محمد باقر صفوی (1264 ج 5 ش 1068 )میگفت متولد شده و چنانکه از «نسبنامۀ الفت» و برخی از مواضع دیگر بر می آید در سنه 1308 بنجف رفت و آنجا در نزد میرزای رشتی و آخوند خراسانی درس خواند تا عالمی جلیل و فقیهی نبیل گردیده، و در حدود (1314) باصفهان باز آمد و آنجا در مسجد شیخ لطف الله بامامت پرداخت و در سنه 1319 بمکه رفت و باز آمد، و ریاستی مهم خصوصا بعد از وفات برادرش آقا نجفی بهم رسانید.
و چیزی نگذشت که جنگ بیالمللی بر پا و دولتین روس و انگلیس بر اصفهان مستولی شدند، و در اثر آن وی با چند تن سپاهی مسلّح تحت الحفظ بتهران رفت و آن جا بغایت معزّز و محترم گردید و پادشاه قاجار فرمایشاتش را اطاعت می کرد.
و چون دوره پهلوی رسید، در نقاضت با مقاصد شوم او با برادر خود حاج آقا نورالله شرکت گزید و بالأخره مقهور بیداد آن شاه مستبد گردید، و در نتیجه در اوائل سال 1352 باز باصفهان آمد و درست در خانه نشست و در بر روی آشنا و بیگانه بست و در حقیقت تحت نظر سخن چینان بی شرافت منافق آن پادشاه دیو مازندران قرار گرفت.
تا در شب یکشنبه بیست و پنجم ماه جمادى الاولى سنه 1354 هزار و سیصد و پنجاه و چهار مطابق 2 شهریورماه باستانی در اصفهان روحش بملأ اعلی پیوست، و در تخت پولاد در بقعهٔ تکیه جدّش شیخ محمدتقی نزد پائین پای آن مرحوم جلو روی میرزا محمد صادق چهارسویی دفن شد و فقط باجازه امناء دولت وقت چند ساعتی محدود در مسجد شاه برایش فاتحه گرفتند و دیگر هیچگونه سوگواری و ترحیمی از سوء مقررات دولت برایش برپا نشد .
و او از زوجه دائمه خود عالم تاج خانم دختر حاج آقا محسن عراقی (1247 ج 4 ش 714 )چهارده نفر فرزند پسر و دختر دارد که بززرگتر از همه شیخ محمد حسین و اینک از علماء اصفهان است
ص: 2614
تصویر
صاحب عنوان با حجتین آیتین آقا میرزا سید جلال الدین (ش 1531) و حاج میرزا سید حسن (1294) روابط بسیار صمیمانه خالصانه داشته و این دستخط یکی از نامه های آن جناب است ببرادر بزرگتر عليهم الرحمة .م.
ص: 2615
و فرزند ششم او آقاشیخ مرتضی شوهر عصمت خانم» دختر عمش آقا نجفی که در سنه 1323 از مادر شیخ محمدجواد متولد شده می باشد، و یکی از دختران «فاطمه» زوجه آقا نورالله 40 سه دهی (1264 ج 5 ش 1068) می باشد
و فقط فرزندی بنام آقارضا از زوجه تهرانی پیدا کرده که بجمله چهارده نفر میباشند و از هر یک تاکنون اعقابی فراوان پیدا شده اند، ذکورا و انائًا، بشرحی که در
کتاب «نسبنامه الفت» نوشته (1).
(1) در چهل سال پیش که نویسنده این تعلیقات کتاب «زندگانی آیةالله چهارسوقی» أعلى الله مقامه را در اصفهان بطبع رسانید؛ مرحوم معلم حبیب آبادی شرح حال صاحب عنوان را جداگانه برای درج در آن کتاب تحریر نمود و آن نوشته با گزیده قصیده یی که خود در سوک آن مرحوم سروده بود در صفحات (154- 155) زندگانی چاپ شد. معلم در زمان حیاتِ صاحب عنوان هم شرح حال مختصری از ایشان در کتاب دیگرش «مقامات معنوی : 453 نسخه اصل »نگاشته و داستان وقایع پس از فوت را در همان روزهای تاریک؛ این چنین آورده است:
ياللأسف که این بزرگوار در شب یکشنبه 25 ماه جمادی الاولی سنه 1354 ... در اصفهان بدرجات جنان صعود نمود و روز (25) نعش او را برداشته و با قدغن هایی که از طرف مصادر امور دولتی در کار بود باز هم جمعیت زیادی شده با حالت جگر خراشی در تخت پولاد برده نزد قبر جدش مرحوم شیخ محمد تقی«ره» در پایین پای قبر آن مرحوم دفن کردند و فقط با اجازه امناء دولت؛ چند ساعتی محدود در مسجد شاه برای او فاتحه ،گرفتند و فی الجمله بازارها را بستند که از طرف دولت با و عید و تهدید امر به باز کردن بازارها شد
و فوت این فقید مظلوم چنان حالت تحسّر و تأثر و تأسف و تألمی در قلوب عموم مردم ایجاد نمود که در فوت هیچ یک از علماء چنین نشد،
زیرا که در این دو سه ماه اخیر مقدّمات و گذارشاتی در ایران و خصوصا خراسان و این وقایع جگر خراش احکام صادره دولتی در تبدیل لباس و کلاه و کشف حجاب بسیاری از شعائر اسلامی و اشاعه رسوم چندی مخالف ملیت ایرانی روی داد که حقيقه باید بزرگی مانند وی که ممنوع از دفع آن بلکه معاشرت با مردمان بود و طاقت
ص: 2616
تصویر
حاج آقا جمال الدین اصفهانی
ص: 2617
دیدن آنرا نمی آورد؛ از تنگنای این فضا بیرون جهد و بجزئی کسالت دو سه روزه ظاهری با حالت مسمومی که هیچ کس جرءت ابراز آنرا ندارد؛ روی بعالم بقاء آرد. رحمة الله عليه».
پایان نقل از «مقامات معنوی». م.
مرحوم شیخ ضیاءالدین خالصی عالم محقق کاظمینی (1315- 1370) نیز شرحی راجع بصاحب عنوان نوشته و برای آیة الله حاج سید محسن امین عاملی بدمشق فرستاده و ایشان بسال (1365 ق) آنرا در پایان جزء 21 اعيان الشيعه 479 :4197 باین صورت چاپ کرده اند .
تصویر
حاج شیخ جمال الدین نجفی
ص: 2618
آقا جمال ابن الشيخ محمد باقر ابن الشيخ محمد تقى صاحب «حاشيه المعالم» الاصفهاني نزيل طهران، «توفي سنة 1348 باصفهان و دفن فيها كتب لنا ترجمته الشيخ ضياء الدين الخالصي الكاظمي، والعهدة عليه؛ فقال:
كان مقيما فى طهران وكان عالما ورعًا تقيًّا ناسكًا زاهدًا مدرسًا واعظا اماما للجماعة خشنًا في ذات الله آمرًا بالمعروف ناهيا عن المنكر، نفاه الشاه رضا البهلوي إلى بلده الأصلي ،اصفهان، فمات بها بعد مدة قليلة كمدًا ممّا يعامل الشاه به اهل العلم من التحقير والإذلال والاستخفاف بالدین، فذهبت نفسه عليهم ،حسرات
كان يحدثنا بذلك أخوه الشيخ اسماعيل و غيره من العلماء، و جاء خبر وفاته الى العراق و أخوه المذكور بالكاظمية، فأقام له مجلس الفاتحة بها»، پایان و آشکار است که تاریخ فوت در اینجا اشتباه می باشد و گوشه های دیگری از احوال آن بزرگوار که خالوی جدّه ماجدۀ نویسندۀ این تعلیقات باشد- در کتاب گرانسنگ «بیان سبل الهداية 3: 6٨ - ٨6 ط قم 1٣6٧ ش» یاد شده است .م.
(تولد شیخ ،جواد شبیبی نجفی) *
وی فرزند محمد بن شبیب بطائحی و خود از شعراء و ادباء این عصر است که در این سال در نجف متولد شده و کسب کمالات و علوم نموده تا از مشاهیر شعراء و ادباء گردید، و رسائلی چند تألیف کرد و بیشتر اشعارش در قضیه عراقیه از بین رفت (1).
(1) شرح حال صاحب عنوان بشماره (1469) گذشت و آنجا پیرامون اختلاف در تاریخ تولدش توضیح دادیم این ترجمه را مرحوم معلم بسی پیشتر از آن دیگری نوشته و مأخذش را تعیین نکرده است.
اینجا می افزاییم که صاحب جریدهٔ «الهاتف »عراقی در سال نهم «شماره 350 مورخه 17 آذار1944 »مقالهٔ خواندنی مفصلی بمناسبت درگذشت شیخ الادباء شیخ جواد شبیبی نگاشت و بیست سالی بعد نیز آنرا در کتاب «هكذا عرفتهم 1 : 55- 78» درآورد و بچاپ رسانید. از جمله مطالب آن داستانی است که در حضور خود شبیبی گفتگو از تولد او و او و چند تن دیگر در سال وفات مرحوم شیخ انصاری (1281) بوده است. افسوس که این جریده نویس داستان سرا «قاص: معجم رجال الفكر : ١64»- همانند
ص: 2619
بسیاری دیگر از مسلمانزادگان غربزده عموم ممالک اسلامی بی پروا اهل تحرّي و تجاهر بمناهي و متهتك يا بتعبیر خود او «متمرد» بوده است یا شبه متمرّد : «الجزء الاوّل: 251 : 15»، و الله العاصم. م.
در جلد سیم طرائق الحقائق : (212) بطوری که خلاصه آن چنین می شود می نویسد که :
وی بتوسط مرحوم حاجی سید محمد تقی پشت مشهدی کاشانی خدمت حاجی محمد حسن نائینی (1250 ج 4 ش 767 رسید و تا آخر عمر جذبه اش بر سلوک غلبه داشت مردی درویش و اویسی کیش بوده با محبت صرف و افتادگی بی ساختگی سلوک می نموده و فقیر و توانگر در نظرش یکسان بوده و در اواخر عمر در بیرون دروازه شمیران تهران در شهر جدید البناء ناصری که در سنه 1284 تمام شده خانقاهی بناء نهاد؛ تا در این سال وفات کرده و همان جا دفن شد و این مصراع تاریخ گردید :
«دل شیر حق بود شیر علی 1284»
و مزارش آنجا معروف است و سه پسر و یک دختر از او باز ماند و پسران اول میرزا حسینعلی که در (1298) بیاید.
:دویم میرزا حیدر علی که نیکو اخلاق و خجسته سیاق بوده، و در نهایت قناعت بسر آورده و از کسی چیزی قبول نمی کرد.
:سیم میرزا فتح الله که نیز بحالت قناعت در خانقاه پدر مجردا زیسته، و در (طرائق) فرماید من او را فتحعلی خواندم!
وی از فضلاء و ادباء و نویسندگان بارع عرب و از یاوران سید جمال الدين اسد آبادی ،بوده که در اینسال چنانکه در «فهرست کتابخانه مباركه رضویه، على صاحبها السلام والتحيّة 6 : 500 : 106، کتب اخلاق چاپی» فرموده با ملاحظه بعضی از
ص: 2620
مواضع دیگر؛ در طرابلس شام متولد شده و بسمت نایب رئیس مجمع علمی دمشق، و عضو مجمع لغوی (فرهنگستان) قاهره و عضو مجمع علمی عربی دمشق نائل گردیده، و کتابی بنام «الأخلاق و الواجبات» در بیان جمله یی از آداب و وظائف دینی فردی و خانوادگی تألیف نموده که در اول شعبان سنه 1338 شروع بتألیف آن نموده و در اول صفر سنه 1339 از آن فارغ شده.
و آخر در بیست و هشتم ماه شوال المکرّم سنه 1375 هزار و سیصد و هفتاد پنج مطابق جمعه 18 خرداد ماه باستانی وفات کرده (1).
(1) صاحب عنوان در «الأعلام47:4» و «معجم المؤلفین 306:5 »شرح حال دارد با ذکر مآخذ عدیده و این که نام پدرش مصطفی است و خود از مریدان جمال الدین افغانی و شیخ محمد عبده بودم .
وی فرزند شیخ حسین مشهور بأبی خلیل انصاری خزرجی است. شیخ حسین ابوخلیل در (1270ج 6 ش 1198) گذشت.
فرزندش شیخ عبدالکریم صاحب عنوان بطوری که در «نقباء البشر: 1170 : 1696» فرموده از جمله اعلام این خانواده رفیع و یکی از بزرگان علمی آن بوده، و همانا او در این سال در جبع متولد شده و در آن ایام آن جا یکی از شهرهای علمی ،بود و شیخ عبدالکریم در تحت تربیت پدر خویش پرورش یافته و علوم اولیه و بعضی از مقدمات را در نزد او آموخت. آن گاه به بنت جُبیل رفت و آنجا مقدمات را در نزد بعضی از فضلاء مدرسه شیخ موسی شراره تکمیل نمود.
سپس در سنه 1305 بنجف اشرف مشرّف شده و در محاضر مدرّسین آن عصر، همچون آخوند خراسانی و شیخ محمد طه نجف و حاج آقا رضاء همدانی و حاجی شیخ عبدالله مازندرانی و آقای شریعت حاضر و سالیانی بدان مواظبت داشت، تا بدرجات عالیه علم و شهرت ،رسید و دانشمندان همه ببراعت او اعتراف کردند.
ص: 2621
و خود بتدریس سطوح اشتغال ورزید و عده یی از طلاب که خود، صیتشان بهمه جا رسیده در حلقه شاگردی او در آمدند و با این همه در نظم أشعار نیز ممارست می نمود و از اشعار او قصیده یی است در «مرثیه میرزای شیرازی».
و همچنین وی خطی خوش داشته و از اهل صلاح و تقوی و ورع بوده. و بالأخره، در خره در سنه 1323 با اجازات عدیده از علماء نجف ببلاد خود برگشت،
و در جب شیث اقامت نمود و در عداد علماء عظام جبل عامل در آمد و مورد احترام همگانی قرار گرفت و بوظائف امامت و هدایت و ارشاد پرداخت، و هماره بخدمت فقراء و اهل علم مشغول و از خودنمایی و بزرگ منشی دوری می جست، و چندین کتاب تألیف کرده :
اول: «ادعيه نبي و ائمه عليهم السلام». دویم: «دیوان بزرگی در اشعار». سیم: «كتاب الرحمة» در طب و حکمة چهارم :«ردّ بر وهابيّة »:پنجم «رساله در اصول». ششم :«رساله در توحید» هفتم «رساله در شفور و حجاب» هشتم «رساله در فقه». نهم :«رساله در مُفَوّضه و جبریه» دهم: «شرح قصيدة لامية العرب» منظوم شنفرى. یازدهم :کتاب «مباحث المجتهدین» در رد بر بعضی از مسیحیین. دوازدهم: «مواعظ اهل بیت علیهم السلام و حکمتهای ایشان»، و غیر اینها.
و آن جناب پس از مدت هفتاد و شش سال قمری ،عمر در سنه 1360 هزار و سیصد و شصت وفات کرد.
و پس از وی فرزندش شیخ حسین قائم مقام وی گردید. در نقباء البشر: 599: 1028 دربارهٔ وی نوشته که او از اعلام و أجلاء این خانواده در عصر خود بود، و همانا او مهاجرت بنجف کرده و چندی از مجالس دروس آن زمین برین فیضیاب گردید و سپس بجب شیث برگشته و بجای پدر خود بارشاد و نفع مؤمنین پرداخت که تاکنون بهمان حال باقی مانده و تألیفاتی دارد از آن جمله کتاب «الشيعة في التاريخ كه تألیفی قیم و سفری نافع است و بعضی از فصول آن در مجله زاهره «العرفان» منتشر شده.
و فرزندش شیخ عبدالحلیم در نجف بتحصیل علم مشغول است. انتهی (1).
ص: 2622
(1) شرح حال و بخشی از سروده های مرحوم شیخ عبدالکریم صاحب عنوان در کتاب «شعراء الغريّ 5 : 489 - 504» آمده است کحاله نیز در «معجم المؤلفين 315:5» باستناد مجلة «العرفان 65:31- 70 و 529:43- 533» از او یاد کرده است. فرزند بزرگوارش علامۀ شهیر شیخ محمد حسین الزین که بسهو نامش شیخ حسین در متن آمده بموجب شرح حال بسیار خوب و شایسته یی که از او در «شعراء الغري 8 :219 - 228 »،نوشته در شب 27 ماه رجب 1319 در نجف اشرف متولد شده است.
كتاب نفيس «الشيعة في التاریخ» پس از نشر تدریجی در مجله «العرفان» بصورت مستقل نيز طي 222 صفحه بسال (1357 ق) از طرف همان مجله و در همان مطبعه العرفان واقع در شهر صیدا چاپ شد و پس از آن نیز تجدید چاپ گردید و الحق کتابی است بسیار مفید و ارزشمند جز اینکه ،مطبعه از راه تقیّه پهلوی نام غاصبان خلافت رمز (رض) نهاده است.
از اشعاری که در «شعراء الغري» از جناب شیخ محمد حسین آورده معلوم می شود که ایشان را دو پسر بنامهای عبدالام بنامهای عبدالأمیر و عبدالحلیم است و در مدح دومی خود گوید : «ولده الثاني الشيخ عبد الحليم الذي يقيم اليوم في النجف كأبرز طالب ديني، قدورث جميع مواهب أبيه».
تاریخ چاپ آن جلد شعراء (1374 ق) یعنی چهل سال پیش از این زمان است و در معجم رجال الفكر و الادب : 216 ط 1384 نجف نامی از آن دو فرزند نیست. م.
وی فرزند مرحوم حاجی شیخ زین العابدین مازندرانی(ره) است (1227 ج 3 ش384).
حاجی شیخ عبدالله از اهل علم و عرفان و تصوّف در این زمان بود، و او در این سال در کربلاء متولد شده و پس از تحصیلات از مسلک پدر روگردانیده و در سنه 1306 در کربلاء خدمت مرحوم حاجی ملا سلطانعلی گنابدی (1251 ج 4 ش 779 )رسید، و بیک نظر مجذوب وی شده ارادت !ورزید و پس از آن ملقب برحمتعلیشاه گردید و پس از مدتها در تهران شیخ این سلسله شد و همه سر سپردگیهای آن فرقه
ص: 2623
باعتبار و اختیار وی انجام مییافت و در این اواخر شهرت و ریاستی شایسته برایش فراهم شد.
تا آخر در روز پنج شنبه سلخ ماه ذى الحجّة الحرام سنه 1356 هزار و سیصد و پنجاه و شش - مطابق 12 اسفندماه باستانی در تهران وفات کرد و در شاہ عبد العظیم (ع) در حجره طاوس العرفاء (1293) دفن شد (1).
و فرزندی دارد بنام شیخ هادی (1309).
(1) شرح حال حاج شیخ محمد برادر صاحب عنوان در همین جلد ش (1483) گذشت و در (ش 1484) نامی از حاج شیخ عبدالله و فرزندش آقا شیخ هادی بمیان آمد اینک مطالبی دربارۀ صاحب عنوان بنقل از چند کتاب :
١ - مؤلف احسن الوديعه 1: 119 ط بغداد 1348 او را سومین فرزند پدر نوشته :
الثالث: الشيخ عبدالله الساكن الان في طهران، و هو من كبار مشايخ الصوفية، فهو ع_ل_ى غير طريقة أبيه وإخوته، وصار مصداق قوله إنّه ليس من اهلك إنه عمل غير صالح؛ وكان أبوه و أخوه الاتى (آية الله حاج شیخ حسین متوفی 1339) من المنكرين عليه.
2- صاحب علماء معاصرین 39 سخنان «احسن الوديعه» را بفارسی درآورده است.
3- فاضل مرحوم غلامرضا کیوان سمیعی متوفی بصبح دوشنبه ششم ماه صفر جاری 1414، در صفحه هشتادم مقدّمة مفاتيح الإعجاز . ط تهران 1337 ش گوید : بعقيده بنده کتاب «سعادت نامه »با همه اختصاری که دارد بهترین تألیفات فارسی مرحوم حاج ملا سلطانعلی می باشد و کلمات و جمله های آن بدون اینکه تکلف و تصنعی داشته باشد بسیار منشیانه و عالمانه و پرحرارت است و بطوری که مرحوم حاج شیخ عبدالله حائری نقل می کرد مطالعه کتاب مزبور باعث گرویدن او بتصوّف و ارادت بحاج ملا سلطانعلی شده بود و این اثر در کتب دیگر آن عارف دانشمند حتی در تفسير بيان «السعاده او هم وجود ندارد.
4- مرحوم مشار در مؤلفین کتب چاپی ٩6٧:٣ ذیل نام صاحب عنوان رساله یی باین شرح با و نسبت داده است :
لايحه متمم لايحه هفدهم ربیع الثانی 1332 ق طهران، 1332 ق، سنگی، جیبی، 58 ص . بالایحۀ هفدهم ربيع الثاني سيد مجتبی قزوینی.
و در ج 177:5 ذیل عنوان سید مجتبى بن عبد الوهاب حسینی قزوینی طهرانی
ص: 2624
گوید:
«لايحه ليله هفدهم ربیع الثانی 1332 ق در تصوّف طهران، 1332 ق، سربی، جیبی 58 ،ص، با لایحه متمّم بقلم شيخ عبد الله بن زین العابدین مازندرانی حائری».
اثر یاد شده یعنی دو لایحه صوفیانه اینک در دسترس نبود.
5- در کتاب «أسرارخلقت »سرهنگ احمد ،اخگر چاپ تهران، 1316 «قسمت سوم از دوره دوم نظریات نویسندگان 71 -74 مقاله یی است بقلم حاج شیخ عبدالله حائری در اثبات توحید و ردّ بر ،ملحد از خواندن آن مقاله که بروش خاص نوشته تا حدی گوشه یی از عقائد و افکارش روشن می شود.
در فهرست سرآغاز «أسرار خلقت ص ق تاريخ تولد صاحب عنوان را بسال (1244 ش در کربلاء )نوشته اند اما چنانکه ملاحظه می شود بموجب ضبط مکارم» (1246 یا 7) درست است و الله العالم. م.
وی سیّد عبدالله بن میر عبدالباقی خان و نواده میرزاعبدالوهاب نشاط معتمدالدوله ،اصفهانی و خود از شعراء زمان خویش است که در این سال چنان که
سخنوران نامی معاصر 3 26 نوشته در تهران متولد شده(1).
(1) مرحوم معلم بیش از این ننوشته مانده را از مآخذ می آوریم :
و در ماه شعبان سال 1332 هجری قمری بمرض قلب درگذشت و در ابن بابویه ... و در مدفون گردید. امیر از اکابر رجال عصر خویش بشمار میرفت و علوم ادبیت و عربیت را نیکو میدانست خط را عالی مینوشت و شعر را بیاندازه لطیف و سلیس میسرود امیر در زمان صدارت عین الدوله از منشیان دستگاه او بود و بعلت انشاء پسندیده و دلنشینی که داشت میرزا علی اصغر خان اتابک اعظم او را بسمت منشی گری خود فراخواند و در سلک منشیان او منظوم گشت پس از عزل اتابک عین الدوله وی را بجرم اینکه منشی اتابک گردیده از تهران تبعید کرد و تا عین الدوله بر مسند صدارت برقرار بود بحال تبعید بسر میبرد و امیر از تبعیدگاه خود قصیده ای در هجو عین الدوله ساخت و برای او فرستاد، و عین الدوله همینکه اشعار را خواند دستور داد پیک او را بچوب بستند و امیر پس از اطلاع از جریان؛ شخص مضروب را اکرام بسیار کرد و آن اشعار اینست. مؤلف «سخنوران» سپس هجویه را نقل کرده و بعد مستزاد ممتاز شاعر و نیز چند غزل
ص: 2625
و ابیاتی دیگر را، اما مأخذی برای آن شرح حال و اشعار ننوشته. بامداد هم عکس و شرح حال را در «تاریخ رجال ایران 145:6 »از همان «سخنوران» آورده و هیچ اشاره بمأخذ خود نکرده است مانند بسیاری از جاهای دیگر تا مگر خواننده آن مطلب را از خود او بداند و باو نسبت دهد این گونه انتحال که رواجی هم دارد کاری زیبنده نیست و بسی ماية تأثر و تأسف است در (ج 5 ش 946 ص 1587) نیز باین کار اشاره نمودیم. درباره آن مستزاد ممتاز یادآور شویم که صورت منظم و صحیحتر آن در کتاب گلچین :جهانبانی 233 تهران 1316 با کسر یک بیت نقل شده و پس از آن مستزاد ارجمندی نیز از وثوق الدوله حسن وثوق آورده است.
اضافه کنیم که از صاحب عنوان یادی در جای دیگر بنظر نرسید و تنها مرجع «فرهنگ سخنوران» نیز همان سخنوران نامی معاصر است. م.
وی فرزند سید موسی طالقانی است که در (1230 ج 3 ش413) گذشت، و خود عالمی بارع و ادیبی کامل بوده و بطوری که در «نقباء البشر: 1781:1261» [ نوشته ] در این سال (1) از بطن دختر سیّد عطيّه رفیعی در نجف متولد شده، و در سنه 1298 که وی چهارده ساله بوده پدرش بطاعونی که در آن سال در عراق عرب رخ داده بود وفات نمود، و همچنین بعضی دیگر از أعمام وی و بزرگان آن طایفه از آن بلا وفات کردند، و او در تحت کفالت برادرش سید یاسین قرار گرفت و علوم مقدّماتی را در نزد چندی از افاضل درس خواند و در نزد سید محمود طالقانی علوم ادبیه را درس خواند تا در آن فنّ و نظم شعر براعتی بهم رسانید.
آن گاه بمجالس دروس شیخ علی خاقانی و آخوند خراسانی و آقای شریعت و سید محمدکاظم یزدی در علوم فقه و اصول رفته و آنها را نیک یاد گرفت تا خود در علم و فضل مقامی منیع یافت و با حسن معاشرت وسعت اطلاع و معرفت بهمگان رفتار می کرد.
و بعد از آن در بدره سکونت و مورد احترام موفور مردمان آن قرار گرفت و در ايّام إحتلالِ مردمانِ انگلیس بعراق عرب منصب قضاوت یافت و پس از دو سال
ص: 2626
استعفاء جُست.
و او را تألیفاتی ،باشد از آن جمله تقریرات فقه و اصول» اساتید خویش و أجزائی در تواریخ بعضی از غزوات حضرت رسول صلى الله علیه و آله و مجموعه یی در متفرّقات مانند «کشکول» و «قصائد و مقاطيع» متفرّقه شعريّه و بالأخره، در روز جمعه بیست و هشتم ماه رمضان المبارک سنه 1364 ه_زار و سیصد و شصت و چهار مطابق 16 شهریور ماه باستانی وفات کرد.
و باید دانست که در «نقباء» مذکور وفات او را بطوری که نوشتیم (یعنی جمعه 28 شهر رمضان) آورده لیکن در تقویم آن سال با تمام بودن شعبان غره ماه رمضان را روز جمعه نوشته که جمعه یی که او در آن وفات کرده بیست و نهم خواهد شد.
و بهرحال آن جمعه چنان که نوشتیم 16 شهریور ماه بوده، چه 28 یا 29 ماه رمضان باشد .
و در «نقباء» مذکور فرزندانی برای او نوشته یکی سیّد علی، و دیگر سید حسن که در حیوة خود وی در سنه 1360 وفات کرده و پس از وفات او سید حسین و سید کاظم از او باز ماندند که بجمله چهار نفر بشوند و اولاد و احفاد اینها در بدره و بعضی در نعمانیه اقامت دارند.
(1) سال تولد صاحب این عنوان در «نقباء، چاپ 1384 نجف »همچنانست که مرحوم معلم نوشته اند با قید بچهارده سالگی او در 1298، لکن در مقدمه «دیوان السيد موسى الطالقانی : 77 چاپ 1379 (نجف) سال تولد را (1297) یعنی سال قبل از درگذشت پدرش سید موسی ضبط کرده اند لذا مرحوم معلم در وقایع آن سال نیز شرح حالی مختصر تر از اینجا بنقل از آن مقدمه آورده و بعلت سهو و نسیان از وحدت دو عنوان غفلت کرده و در شرح حال پدرش نیز (883:3) تنها بهمان سال (1297) ارشاد نموده اند.
با آگاهی از اینکه امر تصحیح و طبع «نقباء» بر عهده همان نویسنده گرامی «مقدمه دیوان» بوده و ایشان در کتاب تازه ترشان« ذكرى السيّد عبدالرسول الطالقانی : 6١ چاپ 1396 نجف» بکلّی تاریخ تولدی برای سیّد عبدالهادی ننوشته اند؛ اینک با عدم اطلاع از مآخذ ،دیگر اظهار نظری نمیتوانیم کرد اگر چه ضبط «نقباء» را مقدم می شماریم.
ص: 2627
شگفت آورتر اینست که در ذکری وفات صاحب عنوان را بدون ماه و روز بسال ١٣6١ نوشته اند .
پس «أهل البيت أدرى بما فی البیت» در همه جا مصداق ندارد و الله العالم.م.
وی فرزند حاجی میرزا لطفعلی مغانی تبریزی است (1262 ج 5 ش 1018 )مرحوم حاج میرزا علی از علماء و فقهاء بوده که در نزد شیخ انصاری (1214 ج 2
ش200) و حاجی سید حسین ترک (1299) درس خوانده و کتابی در هفت جلد در تقریرات درس این استاد اخیر در اصول و برخی از تقریرات حاجی شیخ محمد حسن مامقانی (1238 ج 4 ش 532) تألیف کرده، و در این سال۔ چنان که در جلد چهارم الذریعه : ش 1673 نوشته رو بعالم آخرت ،آورده و در «شهداء الفضيلة» بعد از این سال بدون تعیین آن که چه سالی بوده نوشته.
و فرزندانش شیخ علینقی در (1318) و میرزا لطفعلی در (1340) بیایند.
وی فرزند شیخ عبد الجليل بن زین العابدین اصفهانی است .
پدرش شیخ عبدالجلیل طبیب ناصرالدین شاه بوده و در سنه 1288 در رودخانه جاجرود غرق شده چنان که در جلد 2 (الذریعه ش1196 نوشته .
و میرزا علیخان خود از علماء طبّ و طبیعی بوده و در این سال متولد شده و «کتابی در تشریح تألیف کرده چنان که در جلد چهارم «الذریعه: ش 925» نوشته. و او خواهرزاده حاجی نجم الدوله (1259 ج 5 ش 949 )و هم شاگرد او بوده و از نخست ناصر الحكماء و سپس اعلم الممالك لقب یافته (1).
(1) مرحوم مشار در «مؤلفین 4: ٢6١» صاحب عنوان را ناصر الحكماء على بن زین العابدین خطاط ابن شیخ عبدالجلیل اصفهانی طهرانی متولد 1284 بدون تاریخ فوت نوشته و چنانکه ملاحظه می شود در نام پدر و جدش تقدم و تأخر واقع گردیده،
ص: 2628
سپس از مقدّمۀ کتاب حفظ صحت ط طهران، 1315 ق، سنگی، خشتی، خط زین العابدین محلاتی، 271 صفحه شرح حالش را چنین آورده است :
در حال تحریر این اوراق (1315) سی و یکسال از مراحل زندگانی من گذشته و از دوازده سال قبل بمعلّمی مشغول بوده یعنی ابتداء در دارالفنون بتدریس ریاضی اشتغال جسته تا مدت چهار سال و شش سال دیگر در مدرسه نظامی دولتی معروف بناصری معلّم طب و جراحی و کحالی و حکمت طبیعی بوده، در ضمن تکالیف معلمی و مشاغل طبی؛ در علوم مزبوره کتابها نوشته و یا از األسنه خارجی ترجمه کرده،انتهی در مقدمة «حفظ صحت خود را سید علی بن عبدالجليل بن زین العابدين معرّفی نموده است.
پایان عبارت «مؤلفين مشار». م.
( وفات ،فکولت حکیم فرانسه )
شرح احوال او در( 1234 ج 3 ش 467 )گذشت.
مؤلف «المنجد» در لغت: «الأعلام 6 : 114» (1).
(1) مرحوم مؤلّف بیش از این چیزی ننوشته و مأخذشان چاپ دوم کتاب زرکلی بوده است، مطابق چاپ رحلی «الأعلام 5 : 247» صاحب عنوان در «معجم المؤلفين : 160» نیز یاد شده و هر دو مؤلف برای خود مآخذی نوشته اند. مفصلتر و دقیقتر از آنان کتاب «مصادر الدراسة الأدبية 2 : 727 -729 »است که تولّد لویس معلوف را (١٨6٣/١٠/١٨ )در زحله ،لبنان و مرگش را در (1947/8/7) ضبط کرده است بدون ذکر خاکجای. اما زرکكلى و كحاله و «المنجد في الأعلام: 675 ط 7» هر سه بدون روز و ماه تولد را در (186٧) و مرگ را در (1946 کاله : 6 آب )نوشته اند، و زرکلی و کحاله منطبق با (1284) و (1365). البته در اینجا (١٨6٧ م) مطابق (1284 ق) است و (1949م) برابر (1365) ق. م.
ص: 2629
وی فرزند سید عبدالکریم 27 عاملی است که در (1249 ج 4 ش 741) گذشت. سید محسن، سلّمه الله تعالی از اجله علماء و فقهاء شیعه در بلاد شامیه ،است که در این سال چنان که خود در جلد اول اعیان الشیعه: 333 و 358 نوشته در قریه شبرا (1) از توابع هونین که نزدیک بیروت است متولد شده و در سنه 1308 بنجف آمده و چندین سال در عراق عرب خدمت علماء بزرگ آن سرزمین درس خواند و هم در کسب اخلاق فاضله چند روزی (2) فیض حضور ملا حسینقلی همدانی (1311) را دریافت تا در علوم شرعیه و ادبیه و نظم شعر تبحّری تمام بهم رسانید و مخصوصا در تاریخ و احوال رجال بحری مواج گردید و اطلاعات مفیدی بهم را رسانید و در اثر آن کتاب جلیل اعیان الشیعه را در احوال معاریف علمی و غیره این فرقه بطرزی شگفت آور که حاکی از وسعت تتبع تامّ غریب است تألیف فرمود که تاکنون هفده جلد از آن بنظر ما رسیده و تا مقداری از حرف جیم بیشتر نیامده و ما از آن بسیاری در این مختصر آورده و می آوریم (3).
تصویر
ص: 2630
و غیر از اعیان آنچه ما فهمیده ایم زیاده بر چهل جلد کتاب دیگر در مواضیع عدیده تألیف ،فرموده و هم اکنون وجود مبارکش در شام ساكن و آنجا بتأليف و أداء تکلیف روز میگذارد. امید از درگاه حق آن که توفیق اتمام تألیف این کتاب شریف را بوی عطاء فرماید.
و از «ص 410 »جلد مذکور اعیان چنین برآید که تا 3 صفر سنه 1354 پنج نفر فرزند بدین اسامی : 1- سید محمدباقر 29 2- سید حسن 29 3- سیدهاشم 29 4- سید جعفر 29 5-سید عبدالمطلب 29 برای او بهم رسیده.
افسوس که جناب آقا سید محسن بطوری که مستفاد از روزنامه «اطلاعات :23: 6889 صادره در 18 ج 1 (1368) ص 12»است در اواسط ماه جمادی الاولی این سال (1368) مطابق اواخر اسفندماه باستانی وفات کرد و در ایران در تهران و اصفهان و غیره مجالس عدیده برای تعزیت وی برپا شد.
بعد از مدتی معلوم شد که این خبر از رادیو گرفته شده و اشتباه بوده و جناب آقا سید محسن بحمدالله زنده و سالم می باشند.
بعد از آن طبق مندرجات همین روزنامه 26 : 7776 : 1 و 8 : ٣ شنبه 5 رجب -1371 معلوم شد که وی در اوائل رجب این سال (1371) مطابق اوائل فروردینماه - باستانی 1331 شمسی - وفات کرده و نیز در طهران و اصفهان و غیره برای او فاتحه گرفتند.
بعد از تحریر این کلمات ،بمدتی در یادداشتهای سفر نجف آقا سید محمد علی روضاتی بنظر رسید که وی در یکشنبه سیم یا چهارم ماه رجب مذکور مطابق 10 فروردین ماه باستانی در بیروت وفات کرده و نعش او را بشام آورده و آنجا در جوار مقبره حضرت زینب خاتون«ع» دفن کردند.
بعد از این در «الذریعه 6388:976:9 »بنظر رسید که وی در روز شنبه 3 رجب
ص: 2631
سال 1371 وفات کرده و رفع همۀ این تردیدات و تقریبات شد و باید تاریخ وفات را همین طور دانست (1) .
تصویر
ص: 2632
(1) چنین است ،شبرا بباء ابجد بخط مرحوم ،معلم و گویا از سهو قلم است، چه در دو موضع جزء اول اعيان» مأخذ متن تنها سال تولد دیده می شود و در جزء چهلم که شرح حال مؤلف است بقلم خودشان و آنرا چند ماهی پیش از فوت نوشته اند (ص 5) گویند که در قریه شقراء بقاف همچنان که در ج 4 ش 741 نیز گذشت] از بلاد جبل عامل بسال 1284 تولّد ،یافته و اضافه کرده اند که همین 1284 درست است بقرائتی که یاد نموده اند نه 1282 و جز آن که در جاهای دیگر نوشته اند و مقصودشان کتاب الرحيق المختوم خودشانست که در (1333) چاپ شده و آنجا (در حدود 1282) قید کرده اند چنان که در احسن الودیعه 2: 135 ط (1) نقل شده و نیز در کتاب «الروض الأریض که در آن بسال (1283) نوشته اند و جز آن جاها. ایشان داستانی هم دربارهٔ ضبط گوناگون تاریخ تولدشان در دفاتر حکومتی در همان جزء «أعيان ٣6:4٠ - ٣٧» یاد کرده اند. م.
(2) در اعیان 149:40 گویند که همسایه ایشان در نجف اشرف شیخ ملا حسین قلی همدانی فقیه عارف اخلاقی مشهور بوده و ایشان تنها دو روز بدرس اخلاق او رفته و ترک نموده اند و بعد از ترک آن درس پشیمان شده اند .م.
(3) چنانکه در «زندگانی آیة الله چهار سوقی :90 »نوشته ایم اعیان الشیعه» در حیات مؤلف تا پایان حرف سین در 39 جلد چاپ و منتشر شد و بقیه را پس از فوت آن مرحوم فرزند وفادار و دانشمند مؤلف یعنی آقای سید حسن الامین - تا بآخر که جزء 56 است چاپ کرد و بر آن ملحقات و مستدرکاتی نیز افزود. م.
(4) در شرح حال مرحوم آیة الله اصفهانی (ش 1571) مطالبی دربارۀ صاحب عنوان علیهما الرحمه نوشته شد در اینجا کافی است بگوییم که گزارش زندگی و زندگانی خاطرات و سوانح پایه و مایۀ علمی قدرت شگرف ،قلمی خدمات مهم مذهبی و فرهنگی آن مرحوم بتمام معنی از سراسر مصنفات فراوان و در نهایت شیوایی و فصاحت خود ایشان مستفاد و معلوم ،می شود بخصوص از سفر نامه ها و از جمله سفرنامه عراق و ایران که بنام «الرحلة العراقیة الایرانیة »چاپ شده و همچنین از جزء چهلم اعیان که ویژه خود آن جناب است.
اما ناگفته نگذاریم که آن بزرگوار در جابجای اعیان الشیعه هرگاه بعبارتی در کتب تاریخی برخورده یا بمطلبی در احوال و آثار ارباب تراجم واقف شده اند که از نظر مبارک ایشان درست نبوده و یا با افکار عالیه شان تناسب و مساعدت نداشته بسختی
ص: 2633
بر آشفته و نکوهش و نقد فرموده اند.
اگرچه این گونه حالات بصورتها و انگیزه های دیگری در آثار کرامند برخی مشایخ ایشان و همعصرانشان نیز دیده می شود اما انصاف را در چنین مواردی حفظ حیثیت و آبروی اهل علم و ایمان بحکم شرع و عقل و ادب واجب و لازم است، و اگر آنچنان پرخاشها بفراوانی در میان نبود ما این سخنان را هم در اینجا نمینوشتیم بزرگ استاد فقهاء و مجتهدان یعنی مرحوم شیخ انصاری در ذیل عنوان غیبت از مكاسب محرمه فرماید :
, وقد وقع من بعض الاعلام بالنسبة إلى بعضهم ما لا بد له من الحمل و التوجيه. أعوذ بالله من الغرور و إعجاب المرء بنفسه و حسده على غيره و الإستيكال بالعلم». پس از چند صفحه سخنی برتر فرماید :
«وأما ما وقع من بعض العلماء بالنسبة إلى من تقدّم عليه منهم من الجهر بالسوء من القول فلم يُعرف له وجه، مع شيوعه بينهم من قديم الأيام.» این سخنان شيخ الطائفه ناظر بمباحثات و مناظراتِ علمی فقهاء و مجتهدان است که بازگشت بأحکام الله می کند نه در مثل آثار تاریخی و ادبی و سرگذشت که نزاع و مشاجره در این امور و هتک حرمتها هیچ گونه محمل و توجیهی ندارد و چه بسیار اتفاق افتاده است که سخن ناقد بکلّی اشتباه و نادرست از کار در آمده و همگی حق با طرف مقابل بوده و مظلوم واقع شده است چنان که در چند جای نخستین جلد شرح روضات الجنّات ط اصفهان (1382) ببرخی از این گونه موارد اشاره کرده ایم.
اینک بجاست در پی این تعلیقات شرحی که مرحوم مؤلّف «نقباء البشر» در ترجمه صاحب عنوان نوشته اند بنقل از تصویر نسخهٔ اصل آن ،کتاب و سپس سخنی پیرامون سفرنامه های صاحب عنوان و در پایان متن سخنان استادی جلیل از دانشمندان سوریه را در مراسم یادبود چهلمین سالگرد سيّدنا الأمین که در روز 21 شوال 1412 در «مکتبة الأسد دمشق ایراد شده بنقل از مجلّة مجمع اللغة العربية بدمشق 3:17 : 495- 506 »بیاوریم.
و ناگفته نگذاریم که استاد جعفر الخلیلی روزنامه نویس عراقی هم بقلم سحرآمیز خود خاطراتش را با صاحب عنوان بتجلیل تمام نوشته و نخست در جریده الهاتف :1143:17 و سپس در کتاب هكذا عرفتهم 205:1 - 224 چاپ کرده، اما
ص: 2634
در جای جای آن نوشته از استهزاء بآنچه را که در برخی حوزه ها نمی پسندیده کوتاهی ننموده است.
اینک عین عبارت نقباء البشر» از بخش چاپ نشده کتاب :
السيد العلامة الفقيه المحدّث الجليل السيد محسن بن السيد عبدالكريم بن علي بن محمّد الأمين بن ابي الحسن موسى بن حيدر بن احمد، الحسيني العاملي، نزيل دمشق، دامت برکاته
ذكر لي شفاها عند ورودي عليه في الشام من ليلة السبت ٢٢ شوال سنة ١٣64، و كنت عنده ضيفًا مع السيد محمدتقى و السيد ابراهيم عدة أيام؛ فقال: ولدت بشقرا سنة 1284 و هاجرت الى العراق سنة 1308 و رجعت الى الشام (1318)، و ذکر فی (ج 142:27 [يعنى أعيان الشيعه]) أنه رجع الى الشام (1319)، و قد تلمذ في النجف سنين على شيخنا العلامة الشيخ محمدطه و العلامة الحاج ميرزا حسين الطهراني والعلامة الأخوندالمولى محمد كاظم الخراسانی و العلامة الحاج آغا رضا الهمداني و العلامة الشيخ شريعة الاصفهاني و استفاد من بركات شيخنا العلامة النوري كثيرا، وعاد قريب العشرين الى بلاده مشتغلاً بالتأليف والتصنيف، لا يفرغ آنامن آنات عمره الشريف
و في آخر كتابه «الروض الأريض» له ترجمة و فيها أنه ولد بشقرى سنة ١٢٨٣ و رحل إلى النجف للتحصيل و التكميل سنة 1308 و عاد بعد نيل المراد إلى بلاده في
سنة 1319،
و له من الأولاد السيد محمدباقر و السيد جعفر و السيد حسن و السيد هاشم و السيد عبد المطلب،
و قد بر زمن قلمه ما هو مطبوع متداول مثل : 1 - الدر الثمين في أهم ما يجب معرفته على المسلمين في جزئين أصول الدين و فروعه. ٢- «تحفة الأحباب، في آداب الطعام والشراب». 3 - الحصون المنيعة، في ردّما أورده صاحب «المنار» في حق الشيعة». 4- أيضاً: «الشيعة و المنار». 5- «المنيف، في علم التصريف». 6_ «السحر الحلال، في، المفاخرة بين العلم و المال - الدر النضيد في مراثي السبط الشهيد». 8- «لواعج الأشجان» في مقتل الحسين عليه السلام. 9 - النعي بلسان أهل الحسكة في مراثي الحسين عليه السلام. 10- «أصدق الأخبار، في قصة الأخذ بالثار». ١١ - «الصحيفة الخامسة السجّاديّة »على منشيها آلاف التحية . 12 - «كاشفة القناع عن أحكام الرضاع» منظومة فيها.
ص: 2635
13 - «جناح الناهض إلى تعلم الفرائض منظومة في المواريث. 14 - «الروض الأريض»، في تصرفات المريض،
والغير المطبوع منها: 15- أساس الشريعة في الفقه. ١6_ «البحر الزخار، في شرح أحاديث الأئمة الأطهار عليهم السلام 17 - كشف الغامض، في أحكام الفرائض. 18 - مختصره الموسوم سفينة الخائض في بحر الفرائض. ١٩ - إرشاد الجهال، إلى مسائل الحرام و الحلال 20 - المسائل الدمشقية في الفقه. 21 - ضياء العقول، في حكم المهر إذامات احد الزوجين قبل الدخول. 22 - «الدر المنظم، في حكم تقليد الأعلم. ٢٣ - «الدرّة البهيّة، فى تطبيق الموازين الشرعيّة على العرفية». 24 - البرهان على وجود صاحب الزمان عليه و على آبائه آلاف التحيّة و الصلوة من الملك المنّان قصيدة و شرحها 25 - معادن الجواهر». ٢6 - «الردّ على مجلة الحقايق». 27 - «السعادة الأبدية، في ذكر مصائب العترة النبوية». 28- «منظومة في علاقات المجاز». 29- «شرح الايساغوجي». ٣٠ - «كتاب في النحو». 31 - «منظومة فى الصرف». ٣٢- «الحاشية على القوانين »33- «الرحيق المختوم في المنثور و المنظوم». 34- «شرح غريب الصحيفة الثانية السجادية من جمع المحدّث الحر العاملي». 35 - «قصة المولد الشريف النبوى صلى الله عليه و آله» و البرهان على وجود صاحب الزمان شرح لقصيدته في جواب القصيدة
البغدادية مطبوع
تصویر
ص: 2636
و توفّى في الأحد ثالث رجب (1371) و أقيمت له الفواتح في النجف وكربلا و كاظمية [ كذا ] و سامراء. توفّي في بيروت و حمل إلى دمشق الشام،
و ممن رثاه السيد محمدحسن الطالقاني، آخره :
فالأمين الروح ينعى أرّخو:
قد مضى من كان للدين الأمين
و أقيمت فاتحته في مدرسة كاشف الغطاء ومدرسة السيد اليزدي بنفقة السيد محسن الحكيم ومدرسة البخاري بنفقة السيد الشاهرودي و في منتدى النشر، و في مجلد (40) من« أعيان الشيعة: 150» أنه توفي حوالي منتصف ليلة الأحد 4 رابع رجب (1371) - الموافق 30 آزار 1952 م». پایان. عبارت «نقباء».
الرحلة العراقية الايرانية
علامه امین مرحوم آقای حاج سید محسن در روز شنبه 13 شعبان 1352 «11 آذر 1312» بقصد سفر بعراق و ایران از جبل عامل خارج و پس از چهار ماه و ده روز اقامت در عتبات عالیات روز یکشنبه 14 محرم 1353 (2/9/ 1313) از مرز خسروی وارد ایران شده و 25 روز در قم در خانه مرحوم آیةالله آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری توقف نموده و در اواخر صفر 1353 خرداد 1313 از قم بطهران رفته و در آنجا در خانه علامه شیخ اسحق رشتی در محله عربهای خیابان ناصری «ناصر خسرو »نزول اجلال نموده و چهل روزی در آن شهر بسر بردند و سپس بمشهد مقدس عزیمت و مدتی را نیز در آن مکان شریف ،ماندند و در همه آن شهرها و دیگر شهرهای طول راهها با كمال تجلیل و احترام علماء و عامه مردم مواجه بودند.
این مطالب همه برگرفته از کتاب «الرحلة العراقية الايرانية» است، اما در آنجا تاریخ خروج از مشهد مقدس و کیفیت بازگشت بوطن دیده نمی شود، جز اینکه در مقدمه یی که خود سید بر سفرنامه نوشته و تنها در کتاب دوم چاپ شده گویند که پایان آن سفر یازده ماهه در اواخر ماه رجب 1353 بوده است.
كتاب «الرحلة» نخستین بار بسال 1374 یعنی چهل سالی پیش از این زمان باهتمام آقای سید حسن الأمين در بیروت چاپ شد و سر آغاز آن پیش گفتاری است در یازده صفحه بقلم عالم کامل مرحوم شیخ سلیمان ظاهر نباطی عاملی که یک ماه و چند روزی پس از سید بزرگوار بایران آمده و در آن سر آغاز گوشه یی از خاطرات خود را در آن سفر نوشته و نخستین دیدارش را در ایران با آن مرحوم بروز شنبه دهم ربیع یکم 1353 که باشتباه در ص 6 رحله دو بار 1352 چاپ شده است در خانه میزبان سید یعنی اقا
ص: 2637
شیخ اسحاق رشتی مدرّس فقه و اصول مدرسۀ سپهسالار شرح داده، و نیز نوشته است که سیّد در بازگشت از مشهد مقدس بطهران با رضاخان پهلوی دیدار فرمود.
یادآوری می شود که سالهای 14- 1313 بحبوحه طغیان دیو مازندران و پیکار بیامان او با شعائر دینی و لباس روحانیون و حجاب زنان بود
تصویر
کتاب دوم : در این پانزده سال اخیر دفتری بنام رحلات السيد محسن الأمين في لبنان و العراق و ایران و مصر و الحجاز بكوشش دارالتراث الاسلامي للطباعة والنشر و التوزیع در بیروت منتشر شد اما در آن هیچ نامی از شخص بانی طبع و تاریخ چاپ نیست و مشتمل است بر سفرنامۀ اول و دوم حجّ علامه امین که البته این دو را از جلد دوم معادن الجواهر مطبوع خود سید گرفته اند و سپس همان سفرنامه عراق و ایران که از چاپ نخست تجدید شده با این تفاوت که برخی مطالب اصل قلم مؤلف را ناشر در چاپ سابق نیاورده و در این چاپ آمده است و بر عکس؛ چیزهایی در دفتر اول هست که در
ص: 2638
دومی دیده نمی شود ،بخلاصه سلیقه ها و افکار ناشر یا ناشران در هر دو چاپ سفرنامه عراقی ایرانی علامه امین دخل و تصرف نموده است.
توضیح دهیم که آقا شیخ اسحاق رشتی میزبان آن ،مرحوم، فرزند آیة الله عظمی حاج میرزا حبیب الله رشتی است و شرح حال او در سال تولدش (1300) بیاید و درگذشتش بسال (1357) بوده.
وسيّد العراقين تهرانی همان است که از «29 مرداد 1329» تا مدتی نیابت تولیت مدرسه عالی سپهسالار داشته و مرحوم ابوالقاسم سحاب« مؤلف فرهنگ خاورشناسان وكتب مفید دیگر» بأمر او تاریخ مدرسۀ عالی سپهسالار را در بیش از 200 صفحه تألیف کرد و با عکسها و تفصیلاتی از سید نایب التولیه و دیگران در همان سال بچاپ رسانید.
پیرامون نخستین سفر حج مرحوم علامه امین این توضیح شایان ذکر است که بموجب نوشته خودشان در سفرنامه مربوطه ایشان روز دوشنبه 7 ذی القعده 1321 بعزم حج از دمشق خارج و دو روز مانده از همان ماه وارد مکه معظمه شده و خود هلال ذی الحجه را در شب جمعه رؤیت ،کرده و آن هنگام شریف عون امیر و احمد راتب پاشا والی حجاز بوده اند.
مرحوم سید پس از بجا آوردن اعمال حج و زیارت مدینه منوره قصد بازگشت بوطن نموده و خود هلال محرم 1322 را در شب شنبه در عسفان دیده و پس از طی طریق که منزل بمنزل را نوشته در قطرانه با خط آهن بسوی دمشق حرکت نموده است.
این بود کیفیت نخستین سفر حج صاحب الاعیان که مدت آن کمتر از سه ماه شده است. حال در برخی از نوشتههای عصری داستانهایی مبنی بر اقامت چند سال در حجاز و بروز کرامتها و تشرف خدمت ولي عصر «عجل الله تعالى فرجه» دیده می شود که بهیچ روی با آنچه خود در سفرنامه نوشته اند سازگار نیست. در شرح حال مرحوم آیة الله اصفهانی (ش1571) نیز سخنانی در باب رؤیت قلمی شد، والله العالم. سفر حج دوم سيّد الأعيان بسال 1341- 1342 بوده که گزارش آن هم جداگانه در معادن الجواهر و رحلات چاپ شده است.
اینک عین مقاله سودمند، مندرج در مجله سودمند، مندرج در مجله مجمع اللغة دمشق. م.
ص: 2639
السيد محسن الأمين العاملي
(١٢٨4 - ١٣٧١ه_ )
(١٨6٧ - ١٩5٢م )
الدكتور شاكر الفحام
الجانب الأدبي
إن من يتتبع سيرة السيد محسن الأمين وأعماله الخيرة ، ويتبينُ طريقته التي التزمها نهجاً في حياته ، ويطالع مؤلفاته ومقالاته ، وما أكثرها وما أنفعها ، لا يملك إلا أن يُكبر هذه العبقرية الفذّة التي اجتمع لها العلمُ
(*) ألقيت هذه الكلمة في الحفل الذي أقيم في مكتبة الأسد يوم 21 شوال ١4١٢ه_ / 22 نیسان 1992م ، في الذكرى الأربعين لرحيل العلامة الكبير والأستاذ الجليل السيد محسن الأمين العاملي .
وقد تناولت فيها أدب الفقيد رحمه الله وأغدق عليه سحائب رضوانه .
(**) تجد ترجمة السيد محسن الأمين وأخباره في كتابه : الرحيق المختوم 1 :
٣٣٩ - 4٠٧ ( دمشق - 1333ه_ ) ، 2 : 139 - ١62 ( دمشق - ١٣4٨ه_ ) ، وكتابه : أعيان الشيعة 10 : ٣٣٣ - 446 ( بيروت - ١٩٨6م ) ، وأحسن الوديعة في تراجم مشاهير مجتهدي الشيعة للسيد محمد مهدي الموسوي 2 : 280 - 281 ( النجف الأشرف - ١٩6٨م) وأحسن الأثر للشيخ صالح الكاظمي : ٣١ - ٣6 ( بغداد - 1933م) ، ومجلة المجمع العلمي العربي بدمشق ، مج 17 : 5٢٨ - 5٣4 ، 55٠ - 55١ ، مج ٢٧ : 6١٩ - 6٢٣ ، مج ٢٩ : 44٢ - 45٨ ، مج ٣١ : 4٨٣ - 4٨6 ، وأعيان الشيعة 8 : 291 ، وانظر بقية المراجع في الأعلام للزركلي ه : 287 ، ومعجم المؤلفين لعمر رضا كحالة 8 : 183 - 185 .
ص: 2640
السيد محسن العاملي
الواسع الغزير والاستقامة في السلوك والعمل، والانقطاع إلى الإصلاح والإرشاد ، ويتهدّى إلى الأسباب التي رفعت السيد الأمين ليكون منارةً ماديةً تتشوّف إليها الأبصار لقد وقف نفسه طوال حياته يسدّد ويقوّم ، ويعلم ويهدي ، ويدعو إلى وحدة القلوب واجتماعها على المحبة والخير . لم تعقه العقبات ، ولم تثنه الصعاب ، بل زادته عزماً وتصميماً على السير قدماً حتى يبلغ هدفه المأمول (1) .
إننا ونحن نجلو اليوم جوانب من سيرة هذا العالم الكبير ، والصالح المصلح لنزداد معرفة به ، وتقديراً لجهوده ، وإحاطة بالمهمة الرفيعة التي اضطلع بها ، لا يفوتنا أن نرمي إلى غرض ثانٍ ، هو تقريب هذه السيرة إلى الأجيال الجديدة ، تجد فيها القدوة والأسوة ، فتنصرف إلى العلم ، تبذل في سبيله كل جهد مستطاع ، وتنهل من معينه ما يُسعفها لترقى بالوطن درجات وترفع من طاقاته وقدراته ، ثم تهيب بها هذه السيرة المباركة أن تتمسك بالقيم والمبادئ ، وتتعلق بالفضائل والمُثل ، فترنو بأبصارها إلى معالي الأمور ، وتتجنب سَفسافها .
ولد السيد محسن الأمين في حدود سنة ١٢٨4ه_ (١٨6٧م) بقرية شقرا التابعة لناحية هونين من أعمال مرجعيون ، وهي من قرى جبل عامل . وبدأ تعلمه في مسقط رأسه لينتقل من بعد إلى مدارس جبل عامل ، ويقرأ على علمائها ، وقد جدَّ في التحصيل حتى لانَ له عَصيٌّ العلوم . وكان يتكئ على نفسه في قراءة العلوم حين لا يجد المدرس المسعف المساعد . ومما قرأه بنفسه في أواخر هذه المرحلة من التعليم شرح نهج
ص: 2641
شاكر الفحام
البلاغة لابن أبي الحديد . وبدأ التأليف في تلك المرحلة المبكرة من حياته ، وقال الشعر . ولما ملأ عيابه مما أخذ العلماء العامليين وجه همه إلى الرحلة في طلب العلم ، شأن السلف الصالح ، فقصد النجف الأشرف سنة 1308ه_ ( 1891 م ) ، وقرأ على علمائه الفضلاء ، فلما بلغ مراده، ونال بغيته ، غادر النجف إلى دمشق سنة 1319ه_ ( 1901م) ليتخذها منزلاً ومقاماً . ونصب نفسه للتعليم والتأليف والهداية ، وأنشأ المدرستين المحسنية واليوسفية ، إلى جانب جميعة الإحسان ، وجمعية الاهتمام بتعليم الفقراء والأيتام.
وكان ، رحمه الله ، منهوماً بالعلم ، مشغوفاً بالمطالعة ، يصف أيام مقامه بالنجف فيقول : كنتُ فيها مكباً على المطالعة والمراجعة والقراءة والتدريس والإفادة ، والتصنيف والتأليف ، ليلي ونهاري ، معرضاً عما سوى ذلك إلا بقدر الضرورة موجهاً إلى تحصيل العلم همة أعلى من الصراح ، وعزمةً أمضى من بيض الصفاح (1) وظلَّ ذلك دأبه وديدنه طوال حياته ، وقد تحدَّث عن حبه للعلم وتبتله في محرابه في غير موضع من كتبه (2) . وقال في صفة الكتاب :
ضيتُ بالوحدة في منزل
ليس جليسي فيه غير الكتاب(3)
أكرم به من صاحب صادق
يَهْدي إلى نهج الهدى والصواب
بصحبتي إياه في غربتي
وموطني قد لذ عيشي وطاب
ص: 2642
السيد محسن العاملي
وجعل مطلع كتابه : ( معادن الجواهر )بيان فضل العلم والتأليف والكتابة . ووصف نفسه فقال :
أنا الذي في طلاب ال_
علوم أفنيتُ عمري (*)
وليس لي من جلیس
الا دواتي وسفری
و فی يميني يراع
في الطرس ما زال يجري
وكان ، رحمه الله ، كما وصف نفسه ، يواصل الكتابة والتأليف ، فغزر نتاجه ، وكثرت كتبه ومصنفاته . يقول عن نفسه : « له مؤلفات كثيرة ، وبعضها قد طبع مرتين أو مراراً ، وبعضها قد ترجم إلى غير العربية وطبع ، وأكثرها يزيد على 500 صفحة إلى 800 صفحة . وحسبك أن يكون أعيان الشيعة يبلغ مئة مجلد .... ولو قسم ما كتبناه تسويداً وتبييضاً ونسخاً وغيرها على عمرنا لما نقص كل يوم عن كراس ، مع عدم المساعد والمعين غير الله تعالى» (6) .
وكان يتحمل الشدائد والمشاق ، ليبلغ مشته_اه في التحقيق والتدقيق ، ويكفي أن نشير إلى رحلاته ، ولا سيما الرحلة العراقية الإيرانية ، لنتبين مدى ما قدّم وما بذل ليصل إلى طلبته(٧)
وتتجلى في مؤلفاته روحُ النَّصَفَةِ والنزاهة وحب الحقيقة . وكان حريصاً على توثيق نقوله ، وذكر مصادره ، ليكون القارئ على بينة مما بين يديه . وقد بلغ عدد المصادر التي رجع إليها في تأليف كتابه ( أعيان
(5) معادن الجواهر ( دمشق - ١٣5١ ه_ ) ٣: 4٠٣ .
(6) أعيان الشيعة 10 : 371 ، مجلة المجمع العلمي العربي بدمشق ، ج 27 ،623.
(7) الرحلة العراقية الإيرانية ( بيروت - ١٩54 م ) ، رحلات السيد محسن الأمين ( بيروت - دار الغدير ) ، معادن الجواهر 2 : 289 - ٣4٣ ، أعيان الشيعة ١٠
: 373، 370 ،٣6٩
ص: 2643
شاكر الفحام
الشيعة ( ثلاثةً وتسعين وثلاث مئة مصدر (1)
وتقديراً لمكانته العلمية السامية ، وما قام به من جليل الأعمال والمآثر فقد اختاره أعضاء المجمع العلمي العربي بدمشق زميلاً لهم ، فانضم إلى مجمع الخالدين سنة ١٣6١ه_ (١٩4٢م ) ، وشارك زملاءه في أعمال المجمع ، وآزرهم في مهمتهم ، وكان نعم العون والعضد ، حتى اختاره الله إلى جواره سنة ١٣٧١ ه_ ( 195٢م) (2)
لقد كان ، رحمه الله ، من أولئك العلماء الأعلام الذين لا يقصرون جهودهم على علم واحد ، بل يمدون من آفاق معرفتهم لتشمل أنواعاً شتى من العلوم ، فبرع ، رحمه الله ، في العلوم الدينية ، واتسع في قراءة التاريخ وعلم الرجال والأدب ، وعُني باللغة وأتقن علوم العربية ، ورزق حافظة قوية ، أسعفته في حفظ الكثير من مختار الشعر ، وبليغ النثر . وألف فأكثر ونوع . ويكفي أن نشير إلى كتاب أعيان الشيعة ليدرك القارئ دائرة المعارف الواسعة التي كان ، رحمه الله ، يجول في رحابها ، ويجني من ثمارها (3) .
ليس من همي أن أتقصى جوانب نشاط السيد الأمين ، فذلك فوق الوسع والطاقة . وإنما أنا قاصر كلمتي على الجانب الأدبي كان طالب العلم ، كما قص علينا السيد الأمين في سيرة حياته ، يبدأ بختم القرآن الكريم ، وتعلم الكتابة ، ثم يجود الخط ، ويقرأ كتب
ص: 2644
السيد محسن العاملي
النحو متدرجاً من الآجرومية إلى شرح قطر الندى وبل الصدى لابن هشام ، إلى شرح ابن الناظم على ألفية ابن مالك ، إلى ما فوقها من كتب ، مثل شرح الرضي على الكافية ، والتصريح على التوضيح للشيخ خالد ، ثم يضم إلى ذلك دراسة علوم أخرى مثل قراءة المعالم في أصول الفقه والمطول في البلاغة ، وما يختاره المدرس من كتب الفقه والمنطق والأدب ، وسواها . وعماد الدراسة في ذلك الحفظ غيباً في المتون خاصة .
ويحدثنا السيد الأمين أن أول ديوان شعر قرأه كان ديوان أبي فراس الحمداني ، وأنه حفظ كثيراً منه . وتدلُّنا آثار السيد الأمين على تمكنه من ناصية اللغة ، ومقدرته المبكرة على فهم أساليب العربية ، قد أوتي الحافظة القوية ، والموهبة المسعفة ، والذكاء اللمّاح . وظهر تفوقه على أقرانه وأنداده ، وكان يتفطّن إلى ما لا يتفطن له سواه : مر ببيروت سنة ١٣٠٨ه_ في طريقه إلى النجف ، وكان في الرابعة والعشرين من عمره ، فاطلع في مكتبة الشيخ أحمد عباس على كراسة من ديوان الشريف الرضي الذي كان يُطبع آنذاك ، فنبه على الخطأ الذي وقع في تفسير بيت الشريف :
وموقف صافحت أيدي الرجال به
طلى الرجال على الخرصان من كتب
ودلّ على الصواب (1) . وطالما فعل ذلك .
ومكنه تفوقه من التأليف المبكر ، وقول الشعر ، فكتب حاشية على المطول ، وحاشية على المعالم ، وكتاباً في النحو (2) . وقد ضمّ ديوان الرحيق المختوم بجزأيه جُلَّ شعر السيد الأمين ، وكثير منه مما نظمه في أيام الشباب . وفيه قصائد قالها سنتي ١303ه_ و ١٣٠4ه_ يرثي بها أقرباء وعلماء فجع بهم (3)
ص: 2645
شاكر الفحام
وهو يمضي في شعره على سنن السابقين من الشعراء ، يجاريهم في أغراضهم ومعانيهم وصورهم وأساليبهم . وقد نهج نهجهم فيما سلكوه من التشطير ، والتخميس ، والتوشيح ، والتذييل ، وقول القصائد المحبوكات ، والمعميات والألغاز ، وفن التأريخ ، والملح ، والمعارضة .
وتعدّدت الأغراض التي طرقها ، وقد نسقها في الجزء الأول من ديوان : الرحيق المختوم في ثمانية عشر باباً منها المديح والغزل والرثاء والحماسة والصفات والحنين إلى الأهل والأوطان .
وجل مدائح السيد الأمين قالها في مدح النبي صلی الله علیه واله والإمام علي رضوان الله عليه ، والعترة الطاهرين . وإذا كان السيد محسن الأمين قد أفرد قصائد للغزل والنسيب فانه قد افتتح جملة قصائده الأخرى ولا سيما المديح بالغزل على غرار الشعراء السابقين ويطالعك في غزله أحياناً شيء من نفحات حجازيات الشريف الرضي . يقول :
یا سائرین تیمموا نجدا
تخد المطى بطعنهم وخدا (1)
خطوا الرحال على مرابعها
واستنشقوا من تربها الندا
يا ساكني نجد سألتكم
بالعهد أن ترعوا لنا العهدا
سَقْياً لأيام مضين بها
قد كان عيشي ناعما رغدا
وبأيمن العلمي_ن ري_م ف_لاً
قد واصل الهجران والصدا
وساير السيد الأمين شعراء العصر ، فوصف في شعره المخترعات الحديثة . يقول في مطلع قصيدة له في مدح نبي الرحمة محمد صلی الله علیه واله يصف القطار الذي امتطاه لزيارة الرسول في المدينة ، وتخلّص من الوصف إلى المديح ، وهو ما يسمّى عند علماء البديع حسن التخلص :
ص: 2646
السيد محسن العاملي
سرت بنا تقطع الغيطان والأكما
تسابق الريح مهما هب أو نسما(1)
بزلاء ليس لها رحل ولا قتب
ولا زمام ولا شدُّوا لها حزما
من السوابق في المضمار ما حملت
سرجاً ولا مضغت في دهرها اللجما
تخب طوراً وطوراً سيرها رَمَلٌ
وتارة تسبق السيل الذي دهما
وزاره الشيب مبكراً ، وظهر في مفرقه ولم يبلغ الثامنة عشرة من عمره ، فهاجه للقول ، فقال :
دهى مفرقي بالشيب صرف زماني
وما تم لي عشر مضت وثماني(2)
وأسرع في الشيب قبل أوانه
ومن ذا الذي يبقى على الحدثان
وقال :
أرى نوب الزمان تعاورتني
ونالت قصدها بالرغم منی
وشيب مفرقي صرف الليالي
وما أوفت على العشرين سني
والشطر الأخير مستعار من قول أبي تمام وقد دهاه ما دهى السيد الأمين فقال :
وما أوفت على العشرين سني
فما عذر المشيب إلى عذاري
وحافظة السيد الأمين القوية كانت ترفده وتمده دائماً . وقد ألف أن يضمن شعره ونثره قطوفاً من أشعار السابقين ونثرهم ، ومأثور الحكم والأمثال . بله آيات الذكر الحكيم ، وأقوال الرسول الكريم .
ومما قاله في الحنين إلى دمشق :
خان الزمان وقدماً كان خوانا
فشطّ منزل من نهوى ويهوانا (3)
أحبابنا بدمشق لا أغبكم
فيض السحائب مطالاً وهتانا
ص: 2647
شاكر الفحام
إنْ يَنْأُ ربعكم عن ربعنا فلكم
في القلب ربع غدوتم فيه سُكّانا
ذكراكم في محاني القلب ث_ابت_ة
فهل نسيتم البعد العهد ذكرانا
وكان السيد الأمين يباهي بأشعاره ويفاخر ، فعل الشعراء المتقدمين ، فيقول :
إليك من غرر الأقوال قافية
كالتبر منسبكاً والدر منتظما (1)
تُعي فصاحتها قُسّاً وتتركُ مِنْ
ورائها كل ذي نثر ومن نظما
ويقول أيضاً :
فی الشعر كم لي ق_واف
من كل غراء بِكْرِ (2)
شوارد سائرات
في كل سهسل ووعر
يشدو بها الركب حدواً
في كل بيداء قفر
تسري مس ي مسير الدراري
في كل برّ و بحر
لقد كانت صور السيد الأمين وأخيلته ومعانيه تجول في رياض الشعر الموروث . أما أسلوبه فكان أقرب إلى الجزالة في أغراض الفخر والحماسة والمديح ، ويرقّ في غرض النسيب . وقد طاوعته العبارة ، وأسلست له قيادها ، وواتته الألفاظ لسعة محفوظه واقتداره ، تنثال عليه الكلمات يختار منها ما يروقه . وقد رضي عن مذهبه في الشعر ، وكأنما كان يردّد لنفسه :
أتيتُ بمنطق العرب الأصيل
وكان بقدر ما عاينت قيلي
أما نثره فكان السهل القريب المتناول ، تقرأ سيرته التي حبرها فتحس أنه قريب منك يقص عليك بأسلوب سلس ، لا تعمل فيه ولا تكلف . لقد كانت غايته الأولى في كتبه ورسائله التعليم والإفهام ، فاختار العبارة الواضحة السهلة . وقد هيّأ له هذا الأسلوب انتشار كتبه وتداولها بين فئات
ص: 2648
السىد محسن العاملی
مختلفة ، كل فئة منها تجد فيها طلبتها ومرادها
ويضطرنا ضيق المقام إلى إيجاز القول في منظوم السيد الأمين ومنثوره ، ومجال القول ذو سعة ، لننتقل إلى الحديث عن مؤلفاته الأدبية. لقد بدأ السيد الأمين الكتابة في الأدب وعلومه في مطلع شبابه ، وكان حريصاً على اقتناص الفوائد يختارها ويجمعها . وقد أشار إلى ذلك في مطلع كتابه : معادن الجواهر ونزهة الخواطر الذي حشاه فوائد مصطفاة ، ولآلئ نفيسة تدل على الميدان الرحب من الثقافات المنوعة التي طوّف السيد في جنباتها . يجتبي ويجني الخيار منها.
وقد قصر الجزء الثالث من كتابه على الشعر والأدب ، فدل ما جمعه واختاره في هذا الجزء على ما يتمتع به من مقدرة فائقة في تذوق الكلام ونقده ، ومن اطلاع واسع ومعرفة عميقة بتراثنا الأدبي .
وتبدت طاقات السيد الأمين الأدبية ، وذوقه الناقد ، وحسه المرهف في كتابه أعيان الشيعة حين تصدى لترجمة كبار الأدباء من الشعراء والكتاب .
كان يرى فرضاً واجباً أن يحيط بأخبار الشاعر أو الكاتب الإحاطة البالغة ، فيبحث وينفّر في الكتب المطبوعة والمخطوطة ليعود بزاد وفير . ثم يعرض ما جمع على محك النقد ، فيوازن بين الأخبار ليدلّ على المتناقض منها ، وينفي المتهافت الضعيف . ويعود إلى ديوان الشاعر وآثار الكاتب يستعين بها في التحقق من صحة الاخبار . وينتقي بعد ذلك مختارات من رائع شعره أو بليغ قوله ، ويذكر ما أخذه النقاد عليه ، ملتزماً النَّصَفَةَ والنزاهة . وهو في كل ذلك لا يتوقف عن تصحيح المحرف وتقويم المصحف من النصوص التي مسخها النساخ .
کان رحمة الله يطيل في تراجم الأدباء من الشعراء والكتاب منساقاً
ص: 2649
شاكر الفحام
بفطرته الأدبية ، وذوقه الناقد ، وانك لتستطيع ان تجتزئ كل ترجمة من تلك التراجم لتفردها بكتاب مستقل ، كترجمة المتنبي وأبي فراس الحمداني
وأبي تمام وأبي نواس ودعبل بن علي الخزاعي والصاحب بن عباد كانت تلك طريقته في عمله ، يقول في مقدمة ترجمة أبي فراس : «... وبعد فإني ذاكر في هذه الأوراق ترجمة أحوال الأمير أبي فراس الحمداني .... مما استفدته مما استفدته من أقوال المؤرخين ، وما استنبطته، من مجرى الحوادث وقرائن الأحوال ، ومن التأمل وإعمال الفكر في أشعاره وما يستفاد صفاته ومختلف حالاته ، حسبما أدى إليه بحثي وتنقيبي ووصل إليه فهمي ومعرفتي مما أرجو أن أكون أصبت فيه شاكلة الصواب ، مع إيراد نبذ صالحة من شعره المستحسن .... ولا سيما ما عثرت عليه زيادة على ما في ديوانه المبطوع وهو شيء كثير »
وكان يدرك أنه بذلك قد قدم ما لم يقدم سواه ، وأنه تفرد بما لم يشركه فيه غيره . يقول في مقدمة ترجمة أبي نواس : « ... وبعد فهذه سيرة الشاعر الشهير أبي نواس الحسن بن هانئ الحكمي .... تامة مستقصاة من جميع نواحيها بما لم يُسبق إليه . » .
وبعد ، فلقد كنت وأنا أقرأ سيرة السيد محسن الأمين ، تطالعني صورته المحببة بعلمه الغزير ، وسعة أفقه ، وتسامحه ، ومناقبه ، وتواضعه الجم يستقبل قاصديه لا فرق بين كبير وصغير ، ويزودهم بنصحه وإرشاده ، قد نذر نفسه لخدمة مجتمعه ، وهدايته ، ورَفَعَ منارة العلم يبدد بها ظلمات الجهل وغشاوة التخلف، ودعا إلى الوحدة ونبذ الخلاف ، لم يبخل بتضحية ، وعزف عن المغريات، ولم تغرّه مظاهر الدنيا البراقة ، فكان المؤمن المتمسك بالمبدأ والقيم والمثل ، وكان القدوة الحسنة الطيبة في خلقه ومسلكه وعلمه ونزاهته
ص: 2650
السيد محسن العاملي
لقد كنت وأنا أقرأ أردّد لنفسي قول رسول الله صلی الله علیه واله : «و ألا أخبركم بأحبكم إليَّ وأقربكم مني مجالس يوم القيامة ؟ أحاسنكم أخلاقاً ، الموطؤون
أكتافاً ، الذين يألفون ويؤلفون ».
رحمه الله الرحمة الواسعة ، وأسكنه فسيح جنانه ، فلقد كان الحسن الأخلاق ، الموطأ الأكتاف ، يألف ويُؤلف ، فعل المؤمنين الأبرار .
پایان مقاله مجله مجمع اللغة العربية». م.
تصویر
ص: 2651
وی فرزند شیخ آقا 33 ی (1294) و خود از علماء و فقهاء بوده که در اینسال - چنان که در «شجره نامه سادات وهابیها : (39) (1) و «هدية لآل عبا: 47» نوشته اند متولد شده و پس از رشد و بلوغ در کمال زهد و تعبّد و سخاء و حسن سیرت بسر برده، و در ادبیات و املاء و انشاء و بیان حظی وافر داشته و کتب چندی تألیف نموده :
اوّل : كتاب رشق «الألحاظ» در تفسیر اصطلاحات شعری عرفاء. دویم: «رساله ئی در تحقیق لفظ جلاله». سیم کتاب مقالات سمیه در جمع کلمات علمیه پدرش مرحوم شیخ آقا در تحقیقات متفرقه.
و آخر، پس از مدت چهل و شش سال قمری ،عمر در سنه 1330 هزار و سیصد و سی وفات کرده.
و در ص 22 شجره نامه دو نفر فرزند برای او نوشته:
یکی: حاج میرزا محمد حسین 35 مؤلف شجره نامه مذکوره (1321)
و دیگر: میرزا حسن آقا 35 إلهی که صاحب فضائل و فواضل و کمالات صوری و معنوی است و بطوری که در «شجره نامه: 41 »نوشته؛ در سنه 1325 متولد شده و با برادر مذکور خود بنجف رفته و آنجا در نزد میرزای نائینی و سید حسین آقا حکیم بادکوبه ئی و حاج میرزا علی آقا ایروانی درس خوانده و از آقا سید ابوالحسن اصفهانی اجازه گرفته و در «ص 22» فرزندی بنام سید محمد 36 از او آورده(2)
(1) مقصود دفتری است که مرحوم علامه طباطبائی صاحب تفسیر «المیزان» فرزند صاحب عنوان در بازگشت از نجف اشرف بتبریز تألیف نموده و در شرح حال کوتاهی که از خود نوشته اند و بارها چاپ شده از آن به کتاب سلسلة أنساب طباطبائيان آذربایجان تعبیر نموده اند و در برخی جاهای دیگر مانند یادنامه مفسّر كبير : 50 بعنوان «رساله أنساب آل عبدالوهاب» نیز یاد شده و از آن دفتر در این کتاب مکرر استفاده شده است. م.
ص: 2652
(2) در یادنامه های ویژهٔ مرحوم علامه طباطبائی صاحب «المیزان» مختصری نیز پیرامون احوال برادر بزرگوار ایشان دیده می شود. .م.
وی فرزند سید محسن بن سید محمد باقر بن سید کاظم بن امیر محمد حسین است که پدرش از علماء و مردی ثقه صالح بود و در 10 ذی الحجه سنه 1317
وفات نموده.
و آقا سید محمد خود از علماء أعلام و حكماء عظام بوده، و چنان که در «فهرست مشاهیر علماء :زنجان: 112 نوشته؛ در این سال متولد شده و شطری از علوم را در زنجان تحصیل کرده و سپس بطهران رفت و آنجا در نزد آقا علی مدرّس و میرزای جلوه در حکمت درس خواند و بعد از آن بنجف رفت و در نزد علماء أعلام تحصیل کرده و بزنجان برگشت و در آن جا مرجعیتی بهم رسانیده و یکی از رؤساء روحانیون گردید و بإفادت پرداخت، و بسی حسن الخلق كريم النفس متقن القول بود و «کتابی در فقه» تألیف کرده که تمام نشد.
و آخر در روز پنج شنبه هشتم ماه ذى القعدة الحرام سنه 1355 هزار و سیصد و پنجاه و پنج مطابق 1 اسفندماه باستانی وفات کرده، و سه پسر برگذار نمود :
اول: آقا جواد که از فضلاء محصلین بشمار آید.
دویم حاج میرزا ابوالفضل که در (1318) بیاید
سیم : حاج آقا رضا که در حدود 1322 متولد شده و کتب متون را در زنجان خواند و سپس بقم رفته و در مجلس درس حاج شیخ عبدالکریم حاضر شده تا از علماء و فقهاء گردید و پس از وفات وی بزنجان باز آمد و اندکی مانده و بطهران رفته و آنجا ساکن شد. (1)
(1) مختصر شرح حال صاحب عنوان و سومین از فرزندان در گنجینه دانشمندان :15 251-250 ،آمده و داستانهایی نیز از مرحوم حاج سید محمد در کتاب شریف
«الکلام 1: 99 تا 120 ط 2 قم» نقل شده است.
ص: 2653
خبر درگذشت آیة الله حاج سید ابوالفضل «فرزند دوم» در «روزنامه اطلاعات: شنبه 24 محرم 1413 مطابق سوم مرداد 1371 ص 2» اعلام گردیده اما وقت و روز آن مشخص نشده است.
همچنان درگذشت آیة الله حاج سید رضا فرید زنجانی فرزند سوم در اوائل ربیع دوم 1404 واقع شده و مجلس ختم آن مرحوم بنوشته همان روزنامه در روز دوشنبه 5 ع 2 مطابق 19 دیماه 1362 در مسجد ارک تهران برگزار گردیده، و در ستون یادبود اطلاعات مورّخۀ (15 دی 72) بمناسبت دهمین سالگرد وفاتش شرحی در تجلیل از وی بچاپ رسید .م.
وی فرزند مرحوم سید محمد (1242 ج 4 ش 625) و خود از اهل علم و شعر و ادب در عراق عرب در عصر ما بود و بطوری که در الذریعه :9 ش 761 نوشته؛ در اینسال در نجف متولد شده، و تألیفاتی دارد :
اول: أشعار چندی که آنها را شیخ حسن بن علی حلّی در سنه (1330) جمع نموده و دیوانی شد و یکی از أشعار قصیده غدیریه آن این است :
كلُّ غَ_در و ق___ول إفك و زور
هو فرع عن جَحِدِ نَصِّ الغدير
و نسخه یی هم از «دیوان» او در نزد فرزندش سید محمد صادق هندی در شهر -بلد بین سامره و بغداد موجود است که مشتمل بر قریض و حَسكة قصايد مديح و مراثی است.
دویم :کتاب «دین الفطرة» در این که دین بحسب فطرت بشریت لازم است نه بادله عقلیه که منجر بدور و تسلسل و غیره شود. و در کتاب ماضي النجف و حاضرها (1) این نه بیت را از او در تاریخ کاشی کاری اخیر ایوان نجف نقل کرده :
حضرة قدس قدسما سمكها
تزدحم الأملاك في بابها
يوَدُّ جبرائيل لوأنه
يُعدّ من جملة حُجّابها
ص: 2654
الباب باب الله، تاریخه :
باب علي لذبأعتابها ١٣٢٧
و آنجا وفات او را در سنه 1328 نوشته که ظاهرًا غلط است، و صحیح آن که وی در سه شنبه غرّه ماه محرم الحرام سنه 1329 هزار و سیصد و بیست و نه، چنان که در «الذریعه (جلد و شماره مرقوم)» و «اعیان الشیعه 13 (14) »نوشته مطابق 12 جدی ماه برجی - وفات کرده.
و فرزندش سید محمد صادق مرقوم از علماء عصر است و کتابی دارد بنام «الكرّة والرجعة» در اثبات رجعت ببیان عصری چنانکه در «الذریعه :357:291:17» فرموده .(1)
تصویر
(1) این مطلب از نخستین چاپ «ماضی النجف و حاضرها ١: 6٠ - 6١ صيدا 1353» نقل شده و مرحوم شیخ جعفر آل محبوبه مؤلف آن کتاب گرامی پهلوی مصراع اخیر نوشته است «كذا»: باب على لذ بأعتابها (كذا). م.
(2) شرح صاحب عنوان در شعراء الغري 375:1- 390 و همچنین نقباء البشر : 222 یاد شده و فرزندش سید محمد صادق نیز در نقباء : 901) معنون
ص: 2655
است و بسال (1371 ق) که نویسنده این تعلیقات بعتبات عالیات مشرف بود مکرّر بملاقات آن عالم جلیل در بلده طیبه کاظمین نائل گردید و روزی در ضیافت بخانه خود نسختی از «دین الفطرۀ» پدر بزرگوارش را که پس از آن الكرّة و الرجعه خود او چاپ شده بهدیّت ،داد و هر دو رساله اثری مفید و ممتاز است.
در معجم رجال الفكر و الادب: 469 سال درگذشت سید محمد صادق را (1384 ق) تعیین کرده اند. ناگفته نماند که صاحب عنوان را فرزند دانشمند دیگری بود بنام سید حسین هندی نجفی که او نیز در نقباء: 891 عنوان شده و در ح حال و آگذشتش را در همان «معجم: 468» بسال (1382ق) نوشته اند. رحمة الله عليهم أجمعين. م.
میرزا محمد حسین خان ملقب بمعزالدین و فرزند میرزا محمد علی مستوفی انصاری ،اصفهانی و از جملهٔ شعراء و اهل علم و ادب اصفهان بود. (1) و او در این سال در اصفهان متولد شده و کسب علوم و فضائل نموده و خطی خوب بهم رسانید و در شاعری تخلّص ثمر نهاد و کتب چندی تألیف کرد، از آن جمله کتاب «عبرة للناظرین» در تاریخ و در ماه جمادى الأولى يا الاخري سنه 1344 هزار و سیصد و چهل و چهار مطابق آذرماه باستانی وفات کرد و در اطاق آخرین دست چپ تکیه آقا میرزا عبدالغفار تویسرکانی دفن شد.
(1) مأخذ آنرا در کتاب «جعبه، ص 195 نوشته ام. یادداشت مؤلف.
مرحوم معلّم بسال (1345 ق) که بخانه آقا میرسید ع_ل_ى جناب مؤلف كتاب الاصفهان رفت و آمدی داشت این شرح را در «جعبه: 195 نسخه اصل» نوشت : جناب سیّد جناب سلّمه الله تعالى بناء بر آنچه خود فرمودند از مرحوم میرزا حسین خان ثمر - رحمه الله - شرح حال خود او و مرحوم حاجی میرزا محمدباقر بهاء شاعر را ،خواسته و او شرحی نوشته که عبارت آن این است:
میرزا حسینخان ثمر ،انصاری مولدش در سال 1284 در اصفهان و نیاکانش از شیراز چون مرجع امور دولتی بودند در زمان شاه عباس باصفهان پایتخت ایران مهاجرت
ص: 2656
و در آنجا سکنی گزیدند
از فامیل [کذا.م] مرحوم میرزا حبیب الله خان مشیرالملک وزیر و رئیس مالیه ولایات جنوب و غرب ایران در زمان ظل السلطان
و سابق ثمر در نظام توپخانه اصفهان بوده و بعد بژنرال آجودانی حضور ظل السلطان منسوب [کذا.م] گشت و اکنون که سال 1343 هجری است انزواء گزیده و بتأليف تاريخ زمان «عبرة للناظرین» و وقایع نگاری از منه و قرون قدیمه و جدیده اشتغال دارد
و نیز چندین کتب منظومه و ترجمۀ تواریخ خارجه و داخله از قبیل «شرق اقصی» و جنگ ژاپون و روس و «تاریخ فرانسه »و غیره و کتاب رعنا و زیبای منظومه که آن فقط بطبع رسیده از وی باقی است و بقیه هنوز طبعشان در عهده تعویق مانده است،
بعرض عالی میرساند حسب الفرمایش [کذا.م] مختصری از تعرفه خود نوشته ارسال داشت کم و زیاد و تصحیح آن دیگر بعهده خود سرکار است در خصوص حاجی میرزا بهاء همین قدر چنین بنظر است که سال ١٣١6 ایشان شدند و هشتاد چیزی کم از سن ایشان گذشته بود و از روی تاریخ وفات و سنّ ایشان میتوان سال تولد ایشان را هم بدست آورد چون از کسان و اقوام ایشان آدمی که معروف باشد باقی نمانده است زیاده مورث جسارت است
تمام شد کلام مرحوم .ثمر و خود جناب سیّد فرمودند که او در سال پیش که 1344 باشد وفات کرد، رحمة الله عليه
و او است معز الدین بن میرزا محمد علی مستوفی انصاری ره
نامه دانشمندان در مورد وفات خودش ماه آنرا (آذر) نوشته که مطابق (ج 1) در می شود. اما وفات حاجی میرزا ،بها در ١٣١6 اشتباه است زیرا که از شماره 3 سال 2
روز نامه «ثریا» چنین برآید که او تا (2 - 1317) زنده بوده ».
پایان مطلب منقول از جعبه
اینکه ثمر در نوشته خود گوید و کتاب رعنا و زیبای منظومه که آن فقط بطبع رسیده گویا فراموش کرده که خود بسال (1304 ق) که بیست سالی بیش نداشته بدنبال ديوان أشعار استادش میرزا آقاجان پرتو؛ نخستین دیوان اشعار خود را هم بچاپ رسانیده بود.
رعنا و زیبا را اگرچه مرحوم مشار در فهارس خود آورده اما تنها گوید که در تهران
ص: 2657
چاپ سربی شده است، بدون هیچ توضیح دیگری.
مرحوم معلم باز شرح حال ثمر را در کتاب مقامات :معنوی 18 نسخه اصل در وقایع (1344 ق) با قطعه شعری از او آورده و افزون بر آنچه گذشت این است
که گوید:
«...مخصوصا در نزد مرحوم میرزا علیرضاء ملقب بمیرزا آقاجان پرتو بن محمد علی، شاعر خوشنویس اشیانی لنجانی که در (ج 1 سنه 1304) وفات کرده؛ شاگردی کرد، تا در علوم عدیده و خطوط متفرّقه و ألسنة خارجه مهارتی بهم رسانید ...» انتهى.
دربارۀ اشعار پرتو و ثمر گوییم که یک مجموعه چاپ سنگی رقعی بی شماره صفحه اینک در دست داریم؛ سر آغاز آن 4 صفحه در مدح پرتو و سپاسگزاری از ثمر و مهدیقلی میرزای قاجار، بقلم میرزا محمد حسین ادیب اصفهانی ملقب بفروغی» که در ماه رجب 1304 یعنی دو ماهی پس از مرگ پرتو نوشته اما نمیدانیم چرا فروغی گفته است:
«و آن پیر جوان بخت که پار رخت از این جهان ببهشت جاودان برد »!
سپس بموجب صفحه شمار دستی از ص 5 تا 145 غزلیات و یک ترجیع بند ممتاز از پرتو و در پایان؛ کاتب نسخه میر برغانی تاریخ ذی القعده بدون ذکر سال نوشته و این عبارت را :
چون میرزا آقاجان پرتو استاد مقرّب الحضرت العليّه ميرزا حسینخان [یعنی ثمر] ،بود الحق که حق استادی را بجای آورده وقتی آن پیر دانشور از این دنیای فانی بدار باقی رحل اقامت افکند آن عالیجاه دامن همت بر کمر زده دیوان آن مرحوم را بطبع ،رسانید در سنه 1304.
از ص 146 تا 236 قصائد مدائح و مراثی است از پرتو سپس رباعیات و قطعات او تا ص ٢46 .
پس از آن دیوان نخستین ثمر است شامل غزلیات و ترجیع بند و ساقینامه و رباعیات از ص 248 تا 319 و تصویر انجام آن در اینجا دیده می شود.
ص 320 شرحی است بزبان فرانسه بخط و امضاء حسين متخلص بثمر و تاریخ 1304، مشتمل بر حمد و ثنای الهی و اینکه چاپ کتاب در عهد شاهزاده ظل السلطان انجام یافته و نیز عذرخواهی از دانشمندان اگر خطا و اشتباهی ،بیابند و در ص 322 که پایان کتاب است این عبارت نوشته شده:
ص: 2658
تصویر
در نهایت خوبی و صحت و درستی بسعی و اختتام جناب محامد آداب آقا میرزا
ابو القاسم صراف و در دارالطباعه خاصه همایونی به استادی میرزا حبیب الله طبع گردید. بسال (1347 ش) مرحوم رضا ثمر دومین فرزند پسر میرزا حسینخان ،ثمر دیوان دیگری از ثمر طی ٩6 صفحه وزیری در اصفهان چاپ کرد، مشتمل بر غزلیات و ترجیع بند و رباعیات و بوستان راز ثمر و مدح حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله.
ص: 2659
دیوان ثمر
شامل قصاید و غزلیات اثر طبع میرزا حسین سرتیپ انصاری متخلص به ثمر دیوان معز الدین مرحوم میرزا حسین خان سرتیب انصاری فرزند مرحوم میرزا محمد على مستوفی انصاری متخلص به ثمر بهمت فرزند او رضا ثمر انصاری بچاپ رسیده و امیدوارم که بتوانم تألیفات عدیده آن مرحوم را که در دوره زندگانی بخط خود نوشته است بچاپ رسانیده و از این راه خدمتی به فرهنگ کشور بنمایم.
تصویر
مقارن با نوشتن این ،تعلیقات یکی از فرزندان مرحوم رضا ثمر اظهار داشتند که صاحب عنوان دارای دو پسر بود یکی میرزا محمد علیخان ثمر که در تهران سکونت داشته و حوالی سال (1340 ش) همانجا درگذشت.
و :دیگر رضا ثمر که مقیم اصفهان بود و در چاپ دیوان دوم اهتمام نمود و در بیست و پنجم فروردین 1355 14 - 2 - ١٣٩6 وفات یافت و همانند پدر در تخت پولاد ١- ع ٢ بخاک سپرده شد.
از این دو پسر و نیز دو دختر - فرزندان صاحب عنوان اولاد متعدد بجای مانده و آثار قلمی ثمر در نزد آنان محفوظ است. م.
وی فرزند ملا احمد بن ملا محمد شوشتری«ره» است. ملا محمد از علماء بوده و از شوشتر بقصبهٔ محلات عراق عرب آمده آنجا توطن
ص: 2660
فرزندش ملا احمد سالها بهدایت عباد میپرداخت.
فرزندش ملا محمد علی صاحب عنوان از علماء و فقهاء بوده، و در سنه 1260 از محلات بشیراز آمد و آنجا در مسجد مولاها بامامت و تدریس و ترویج پرداخت و رساله یی - چنانکه در جلد چهارم« الذریعه ش 812 »نوشته در ترجمه محمد بن سنان نزدیک بهزار بیت تألیف ،کرد که آن را شاگردش ملا عبدالحميد بن عبدالوهاب فراهانی حایری متوفی در حدود هزار و سیصد و بیست و اندی بخط خودنوشته و در ضمن مجموعه یی از تألیفات دیگر صاحب عنوان در کربلاء در مدرسه حسن موجود و موقوف است.
و بالأخره، ملا محمد علی در این سال در شیراز وفات کرد، و چهار نفر پسر بر جا نهاد :
اول: شیخ محمد حسین که از بزرگان علماء شیراز ،بوده و در سنه 1247 متولد شده و پس از پدر بجای وی در شیراز در مسجد مولاها تدریس می کرده و پس از مدت 62 سال عمر در سنه 1309 وفات کرد، و دو نفر پسر برگذار نمود :
شیخ محمد حسن که از علماء بوده و در سنه 1279 متولد شده، و شیخ محمد جعفر که هم از اهل علم و صلاح بوده و در همین سال (1284) متولد شده و در روز 5شنبه 6 ع ١ سنه 1358 وفات کرد و در شیراز در مقبره سید امیر علی بن حمزة ٧ بن الامام موسى 6 الکاظم علیه السلام در بیرون دروازه اصفهان دفن شد، و فرزندش شیخ جلال الدین در قم در نزد آقا نجفی مرعشی درس خوانده، چنانکه در« آینۀ دانشوران: 167» فرموده.
دویم :شیخ عزالدین احمد که هم از علماء بوده و پس از شیخ محمد حسین بجای پدر و برادر امامت داشته
سیم :میرزا ابراهیم (1336).
چهارم :شیخ محسن که در فنون علمیه یگانه بوده.
این چهار پسر را در« فارسنامه گفتار 232»برای ملاً محمد علی نوشته و در
ص: 2661
«اعیان الشیعه 6(7) 246 »عنوانی برای شیخ ابوتراب بن ملامحمدعلی محلاتی آورده و فقط دارد که در سنه 1288 در نجف وفات کرده (1).
(1) همگی مطالب این عنوان برگرفته از چهار مأخذ یاد شده در متن است و نسخهٔ فارسنامه ناصری مرحوم معلم چاپ نخستین بوده که چاپ سنگی بقطع رحلی است و زیر نظر خود مؤلف آن انجام گرفته است و آن مطالب در چاپ حروفی تازه در جلد دوم (ص 911 - 912) قرار دارد. با تأسف ،بسیار در این چاپ رعایت امانت کامل نشده و تصرفات فراوان در کتاب نموده املاء و انشاء مؤلّف و اسلوب اصل را دگرگون فرموده اند. باری برخی از رجال خاندان محلاتی در جلد دوم کتاب «آثار عجم: 440 -441 ط 2 بمبئی» نیز بتجلیل یاد شدهاند.
خود صاحب عنوان در اجزاء چاپ نشده الكرام البررة شرح حال دارد، و نخستین فرزند او شیخ محمد حسین در نقباء البشر : 6٢6 : 1055 بدون تاریخ ولادت و وفات همانند شیخ جعفر بن شیخ محمد حسین نقباء : ٢٨٧ : 6٠١».
این بزرگوار در دانشمندان و سخنسرایان فارس 2 : 91-93 و از آنجا در «گنجینه دانشمندان 5 : 457 »عنوان شده است جز اینکه در این دو کتاب تولّد ایشان (آیةالله شیخ جعفر) را (1243 ش) نوشته اند که مطابق (1 - 1280 ق) می شود و ضبط متن درست تر می نماید چنان که آن هر دو کتاب تاریخ فوت را (شانزدهم اردیبهشت 1318) آورده اند و متن ما بموجب تقویم «پارس» مطابق است با ششم اردیبهشت اما در این تقویم پنجشنبه را هفتم ربیع یکم نوشته است.
شیخ جلال الدین بن جعفر نیز در« گنجینه دانشمندان 458:5 مختصر شرح حالی دارد با ذکر تاریخ تولدشان در بیست و یکم ذی القعده (1330) در شیراز .
فرزند دیگر آن مرحوم آیة الله حاج شیخ بهاءالدین بن جعفر، مجتهد محلاتی «اعلی الله مقامهما شرح حالش در دانشمندان و سخنسرایان فارس 469:1- 471 و «گنجینه دانشمندان 5 : 458-459 آمده و بموجب خبر مندرج در روزنامه کیهان، سه شنبه 17 شوال 1401 مطابق 27 مرداد 1390 آن بزرگوار در حوالی طلوع فجر همان روز در شیراز بعارضه سکته قلبی در گذشته و با تجلیل و تشییع شایسته در کنار مرقد امامزاده علی ابن حمزه بخاک سپرده شد و در (1314) همین کتاب نیز بیاید. فرزند گرامی ایشان عالم کامل بزرگوار آقای حاج شیخ مجدالدین محلاتی خلف
ص: 2662
صدق والد ماجدند و شرح حالشان در گنجینه دانشمندان 5 : 459 - 460 و 9 : ٣٠٣-306 آمده است.
پنجمین فرزند صاحب عنوان : مرحوم شیخ ابوتراب محلاتی، ترجمه او در (الکرام البررة : 28 : 54) بنقل از تكملة أمل الأمل صدر موجود و از فرزندش عالم جلیل شیخ مرتضی نیز یاد کرده اند و اینک شرح حال آن مرحوم را از نسخه اصل «نقباء البشر : 708 مصوّره» که هنوز بطبع نرسیده است می آوریم :
الشيخ العالم الفاضل الجليل الشيخ مرتضى بن الشيخ الورع التقي الميرزا أبي تراب ابن العلامة المولى محمد على المحلاتي الشيرازي: من العلماء الأجلاء القائمين بالوظائف الشرعيّة بشيراز، دامت بركاته. كان والده من العلماء الاتقياء توفي بالنجف سنة 1288 و جده من أعلام العلماء بشيراز توفي سنة .1284. و هو اشتغل في النجف و عمدة تلمّذه على شيخنا العلامة الحاج ميرزا حسين الطهراني مع ابن عمّه الشيخ جعفر بن الشيخ محمد حسين بن محمد علي .انتهى. مرحوم رکن زادۀ آدمیت نیز شرح حال محترمانه آقا شیخ مرتضی مجتهد محلاتی را با تصویر ایشان در دانشمندان و سخنسرایان فارس 4 : 406-409 آورده و در پایان گوید:
عاقبت، این مرد حکیم و مجتهد علیم در ماه جمادى الأولى سال هزار و سيصد و چهل و نه مطابق خرداد ماه 1309 ش در شصت و سه سالگی روح پرفتوحش قالب خاکی را بدرود گفت و مردم جنازه او را با تجلیل فراوان در جوار آرامگاه خواجه حافظ دفن کردند و دولت و ملت در مسجد وکیل برای او ختم گذاشتند. رحمة الله عليه و على سيرته.
پایان سخن ،آدمیت، اما همۀ 29 روز از جمادای یکم 1349 واقع در مهرماه 1309 بوده است نه در خردادماه م.
(وفات سید هاشم آل بحرالعلوم ره)
شرح احوال او در( 1255 ج 5 ش 877) گذشت.
ص: 2663
سنه 1285 قمری مطابق سنه ١٢4٧ شمسی
شنبه غره محرم الحرام (...) ثور ماه برجی
وی فرزند ملا محمد محسن بن ملا عبد الفتاح بن ملا محمدرضاء بن ملا محمد بن عبد الفتاح تنکابنی «ره» است.
مرحوم ملا محمد بن عبد الفتاح تنکابنی «رحمه الله» از اجله علماء و فقهاء عصر خود در اصفهان و معروف به فاضل سراب بوده و کتب چندی تألیف نموده از آن جمله كتاب «سفينة النجاة» در اصول دین و خصوص امامت وفاتش روز 18 ذی الحجه «عيد غدیر» سنه 1124 قبرش در میان سکوی بلندی از سنگ مرمر در بقعه وسط تکیه معروف بنام خودش در اوّل قبرستان تخت پولاد (1).
فرزندش ملا محمدرضاء بعنوان رضا در «فوائد الرضویه : 182» ذکر شده و گوید در سنه 1135 وفات کرده، انتهی و در «تذکره حزین : 109» فرماید تولد وی در اصفهان بوده (2).
و مرحوم ملا محمد صالح از علماء و فقهاء معروف اصفهان بوده و بطوری که در «فوائد الرضویه 545» فرموده(3) اوّل در اصفهان تحصیل کرده و سپس بعتبات رفت و آنجا در کربلاء نزد شریف العلماء در اصول مشغول شد و چون شیخ موسی و شیخ علی فرزندان شیخ جعفر بواسطهٔ فتنه هایی که در نجف رخ داد از آنجا بکربلاء آمدند ملا محمد صالح در کربلاء نزد آنها در فقه هم درس خواند تا از علماء و فقهاء بزرگ شد و باصفهان باز آمد و دختر آقا سید صدرالدین را که اینک ذکر می شود تزویج کرد
ص: 2664
و بترویج پرداخت.
و برخی از نوشتجات و کتب و جواب سؤالات متفرقه دارد از آن جمله کتاب «كواشف الحُجب» در اصول ،فقه چنانکه در «الذریعه 18 : 177 : 1275» فرموده. و کتابی در اصول فقه که در «الذریعه 791:205:2» فرماید آن حاوی برخی از مباحث آن است و بگمانم پیش نویس یا مسوده «کواشف» باشد، انتهی.
و در شب شنبه غرّه ماه محرّم الحرام این سال مطابق (...) ثور ماه برجی وفات کرده، و در تخت ،پولاد در تکیه شیخ محمدتقی (1248 ج 4 ش 724) در پشت سرقبر مادر شاهزاده دفن شده(1).
و زوجه او مخدّره زهراء بیگم 36 دختر بزرگ آقاسید صدرالدین 35 عاملی است (1193 ج 1 ش 5 )که مادر او جانجان خاتون دختر شیخ جعفر نجفی (1228 ج 3 ش 389) بوده و این زهراء بیگم زنی عالمه و با معرفت بوده و چنانکه در «فوائد الرضویه : 546» فرموده «تعلیقه یی بر شرح لمعه» نوشته (2) و در همین بقعه پشت سرشوهر خود دفن است و ملا محمد صالح از وی چهار نفر فرزند داشته :
یکی حاجی میرزا محمدمهدی (1261 ج 5 ش 985) بوده، و سه دختر که دو تای آنها غیر مزوجه وفات کردند و دیگری زوجه مرحوم آقانجفی (1262 ج 5
ش 997) بوده (3) .
و نیز ملا محمد صالح از زنی دیگر که ظاهرًا منقطعه بوده چندین نفر فرزند ذکور و إناث ديگر بهم رسانیده که اولاد و احفاد آنها تاکنون در اصفهان موجوداند، چنان که این همه در «نسبنامه الفت 213 »نوشته .
(1) از جمله مصنفات بزرگ مرحوم فاضل سراب که بفارسی نگاشته کتاب «ضياء القلوب» است در اصول دین و بحث امامت ،مفصل که نسخه آنرا با شرح حال و آثار مؤلّف در فهرست کتب خطی کتابخانه های اصفهان 1 : 123 - 126 شناسانده و پیرامون نسخه های رسالهٔ «نماز جمعه» او وأصل مسئله و نیز دیگر آثار قلمی آن عالم جلیل در بخش چاپ نشدۀ «فهرست» و «تکملة الذریعه» سخن گفته ایم. شرحی هم دربارۀ فاضل سراب و نگارشهای او در (الکواکب المنتثره: 6٧١-6٧٣)
ص: 2665
که چند روزی است (در ماه شعبان 1414) منتشر شده مرقوم فرموده اند. و تاریخ فوت و مدت عمر آن مرحوم را فرزند دانشمند دیگرش آقا محمد صادق این چنین نوشته است: تخمیناً پنج ساعات از شب دوشنبه هجدهم ذى الحجّة الحرام 1124 و سن شریفشان درمحرم -1125 بمقتضای فرموده خودشان هشتاد و پنج می شد (تراجم الرجال 519:1). دریغا که مؤلّف گرامی تاریخ تولد فاضل را بجای 1040 بخطا 1006 نوشته اند.
تصویر پایان نسخه اصل رساله مفصل نماز جمعه فاضل سراب بخط شخص مؤلّف در اینجا ملاحظه می.شود .م
تصویر
(2) یکی دو سطری که در فوائد رضویه آمده بنقل از تكملة أمل الأمل» آية الله سید حسن صدر ،است و در الکواکب المنتشرة : 264 فرمایند که تاریخ فوت او در
ص: 2666
(1135) را مرحوم صدر از کلام حزین نتیجه گرفته اند یعنی در جایی تصریح باین سال دیده نشده است. م .
(3) تمام آنچه در «فوائد رضويه راجع بصاحب عنوان نوشته ان_د ب_از ن_قل از تكملة «الأمل» یاد شده است همچنانکه در اعیان الشیعه :45 : 235 : 2248 نیز عین عبارات «تکمله» را آورده اند و در عنوانی دیگر ص ٢٣6 : 2253 گویند: شیخ محمد صالح اصفهانی فرزند محمد محسن مازندرانی او راست «رساله یی در مسأله صحیح و اعم» که نسخۀ خطی آن را در کرمانشاه دیدیم.
گویا این شخص مؤلّف رساله کسی جز صاحب عنوان ما نباشد.
بیفزاییم که در الکرام البررة : 151 : 1183 نیز ترجمه آن جناب را بکوتاهی از همان «تکمله» آورده و در ص 66٠ : 1198 عنوان دیگری نهاده و برخی آثار فقهی و اصولی را بر شمرده و احتمال داده اند که آنها پیش نویسهای همان تألیفات صاحب عنوان ما باشد چنان که در «ذریعه» نیز فرموده و در متن یاد شد. البته نام پدر در این عنوان اخیر محمد حسن است که غلط چاپی بوده و در «ذریعه» درست چاپ شده.
لطيفه : مرحوم حاج میرزا حسنخان شیخ جابری انصاری (1287 - ١٣٧6) ادیب مورّخ نامدار معاصر در کتاب نفيس أمثال و حكم «جوهر الجواهر: 225 که در سال پایانی عمر خود در اصفهان بچاپ رسانید داستانی را از زبان مردم در زیر عنوان خرت را از خرمن ما بیرون ببر این چنین آورده اند :
گویند مرحوم حجّة الاسلام ملا صالح مازندرانی خواسته بودند در مزرعه یی که سه دانگش از مرحوم سلطان العلماء آقای آقا میرزاسید محمد امام جمعه بزرگ و مقتدر شریک بودند وارد شوند آقای امام برای ایشان پیغام داده :
خرت را از خرمن ما بیرون ببر!». آن مرحوم بجواب درمانده مرحوم علامه و یگانه دوران آقای سید صدرالدین جبل عاملی از جانب آن مرحوم نوشته :
از برای امتثال امر آقا خواستم
تا خر خود را برون در خرمن دیگر برم
لیک چون سازم که آقا خرمن عالم گرفت
خرمنی دیگر نمیبینم که آنجا خر برم
پایان لطیفه یی که مرحوم حاجی خان انصاری آورده است والله العالم .م.
(4) مرحوم میرزا آقاجان پرتو شاعر اصفهانی متوفی 1304 دو بیتی در مرثیه و ماده تاریخ فوت صاحب ترجمه سروده که بدون عنوان و ناشناخته در «دیوان اشعار : 205 چاپ سنگی 1304 یاد شده در ش 1589» این چنین دیده می شود
ص: 2667
تصویر
با این که زیر مصراع (1285) نوشته اما در حساب (1235) می شود. چندی باندیشهٔ اصلاح ماده گذشت تا آنکه بهنگام فریضه نیمروز سه شنبه 28 صفر سال کنونی (1414) فیض إلهى ملهم شد که شاعر آنرا درست سروده و کاتب نسخه تحریف کرده و مصراع در اصل چنین بوده است :
«صالحین را مقام باد بهشت »
در این صورت ماده مطابق است با (1285) سال درگذشت مرحوم آیة الله آخوند ملا محمد صالح صاحب عنوان، والحمد لله وحده. م.
(5) این مطلب نیز هم در فوائد رضویه و هم در اعیان :45 : 235 ذیل شرح حال صاحب عنوان و برگرفته از نسخه خطی تكملة أمل است و در عداد محشّین شرح لمعه در «الذریعه» نیاورده اند .م.
(6) در دفتر نسب نامۀ «الفت او را نیز بلا عقب» نوشته اند. در اینجا یاد آور شویم که مرحوم آقا سید صدرالدین از دختر کاشف الغطاء چهار دختر داشته و چهارمی همسر مرحوم میرزا محمد تقی خاتو نابادی از خانواده محترم سادات حسینی خاتو نابادی بوده که بوده که بنوشته مرحوم آقای الفت بقریۀ حسین آباد اصفهان مسکن گزیده و پیشوای مذهبی مردم آنجا بوده و از این همسر گرامی خود یک پسر و یک دختر داشته است.
در دانشمندان و بزرگان اصفهان: 387 دختران آقاسید صدرالدین را سه تن و برای صاحب عنوان از دختر آن مرحوم دو پسر نوشته اند که درست نیست و چنانکه در متن آمده حاجی میرزا محمدمهدی تنها پسر آن علویه بوده و این مطلب در کتاب شریف بیان سبل الهدایه بدرستی نوشته شده است. جای تأسف بسیار است که از شومی عصر مظلم پهلویان در بیشتر بیوتات روحانی، از جمله بيت صاحب عنوان؛ خَلف با نام و نشانی وجود ندارد. م.
ص: 2668
وی فرزند سیدابوالحسن کشمیری است (1260 ج 5 ش 971).
سید محمد باقر از علماء و فقهاء ،بوده و در شنبه هفتم ماه صفر الخیر این سال چنان که در «الذریعه 2 ش 145» غیر از روز هفته نوشته مطابق (...) جوزا ماه برجی در لکهنو هند متولد شده، و در «فهرست کتابخانه رضویه (ع) 5 : 537» در 17 صفر این سال نوشته و در «نقباء البشر 192 : 429» نیز 7 نوشن (1).
و ،بهرحال از این دو کتاب چنین برآید که وی علوم مقدّماتی را در لکهنو دیده و بعد از آن بنجف آمد و آنجا در نزد حاج شیخ محمد حسن مامقانی و آخوند خراسانی و سید محمدکاظم یزدی و آقای شریعت و حاج میرزاحسین خلیلی درس خواند، و بعد از آن بلکهنو برگشت.
و کتب چندی تألیف ،نموده از آن جمله كتاب إسداء الرغاب» در مسئله استثناء رو. و دو کف از ستر در نماز (2).
و پس از مدت شصت و یک سال و شش ماه قمری و نه روز عمر در عصر روز پنج شنبه شانزدهم ماه شعبان المعظم سنه 1346 هزار و سیصد و چهل و شش مطابق 19 بهمن ماه باستانی در کربلاء وفات کرد و نزد پدر خود دفن شد (3).
(1) اختلاف در روز تولد بگونه یی است که در متن دیده می شود، و افزون بر آن در نقباء» هم در عنوان و هم در متن سال آن را ١٢٨6 چاپ کرده اند و مرحوم معلم نیز باین اختلاف در گوشۀ نسخهٔ اصل اشاره نموده است. در «اعیان 44 : 102 : 9859 »فرماید: ولد في صفر سنة 1285 في لكهنو.م.
(2) کتاب «إسداء الرغاب» تأليف بسیار ارزشمند پرفایده یی است بفارسی، و در آن حرمت نظر به أجنبيه حتى بوجه و کفین و وجوب پوشاندن آن را اثبات نموده است. دیگر تألیفات آن مرحوم در «نقباء البشر» و «الذریعه» و «أعيان» یاد شده و از جملهٔ آنها ردّالمقدمه 10 : 225 : 673 است در ردّ ناتمام مقدّمة الكلام سيدكر امتحسين متوفى ١٣٣6. م.
ص: 2669
تصویر
(3) سید محمد باقر در دو جای «اعیان الشیعه 44 : 93: 9846 و 102 : 9859 »شرح حال محترمانه و ممتاز دارد و دو فرزند پسر بنام سید محمد و سید علی برای او ،نوشته، و این دو بیت شعر را در تاریخ فوت خود او از سید علی نقی نقوی نقل فرموده که هم روز و ماه و هم سال آنرا تعیین کرده است :
ص: 2670
في شهر شعبان أشجانا برحلته
لمّا مضت ستة من بعد عاشره
فقال في عامه شجوا مؤرّخُه
الفقه أشجاه حزنًا موتُ باقره
یادآور شویم که در سطر پایانی (ص 93) سال فوت از آفت أرقام هندى بخطا (1343) چاپ شده و در سطر پایانی (ص 102) درست (1346) است. بهرحال (ص مراجعه بهر دو موضع که در دو زمان نوشته شده مفید می باشد.
در کتاب «ذکرى السيد عبد الرسول الطالقانی :151» نیز از صاحب عنوان یاد شده و داستانی در چگونگی پیشآمد فوت آن مرحوم نوشته اند. م.
وی فرزند سیدهاشم ،موسوی و خود بناء بر آنچه در نقباء البشر: 1609: 2149 فرماید عالمی ورع و فاضلی جلیل ،بوده و همانا در شنبه بیست و هشتم ماه صفر الخیر اینسال مطابق (جوزا - سرطان)ماه برجی در خوی متولد شده و در سنه 1307 بعراق رفت و یک سال در نجف و دو سال در سامره ماند.
آنگاه در سنه 1310 باز بنجف رفت و بمباحث فاضل شربیانی و شیخ محمد محسن مامقانی حاضر شد و کتابی در «تقریر» مباحث فاضل مذکور تألیف کرده، و در سنه 1315 بخوی برگشت و در سنه 1326 باز بنجف آمد و در سنه 1346 بمشهد مقدس خراسان رفت و در سنه 1367 منصوب بدین شد که سالی دو بار ی_ا س_ه ب_ار ضریح مقدس را از گرد و غبار پاک نماید (1) .
بالأخره در شب سه شنبه هیجدهم ماه شعبان المعظم سنه 1371 هزار و سیصد و هفتاد و یک مطابق 23 اردی بهشت ماه باستانی که بعنوان زیارت بنجف آمده بود، در آن مقام مقدّس وفات کرد و در ایوان مقبره آقای شریعت دفن شد.
و فرزندش سیّد ابوالقاسم از علماء است(2).
(1) صاحب عنوان چند سالی پس از استقرار در مشهد مقدس گرفتار ستمهای ملحدانه پهلوی گردید. داستان را بکوتاهی از نشریه «گنجینه اسناد، فصلنامه تحقيقات تاریخی 2 : 1 و 2 : 100 »می آوریم : در 28 خرداد 1314 [4 شنبه 17 ربیع یکم 1354 عید ولادت حضرت
ص: 2671
رسول اکرم صلی الله علیه و آله وزارت کشور طی بخشنامه ای استفاده از کلاه پهلوی را متروک و مردم را ملزم باستفاده از کلاه بین المللی شاپو (تمام لبه )کرد، که در 21 تیرماه شنبه 11 ربیع دوم با عکس العمل علماء و مردم و تظاهرات در مسجد گوهرشاد مواجه گردید و عده ای از روحانیان در این مراسم علیه متحد الشکل شدن که زمینه سازی برای کشف حجاب بود بسخنرانی پرداختند و مردم را باستقامت و پایداری دعوت کردند اما دیری نپایید که منجر بدرگیری مردم با نیروهای انتظامی و لشگر شرق بفرماندهی سرلشگر ایرج مطبوعی گردید
در این قیام قریب دو هزار نفر مقتول و مجروح شدند روز بعد از قیام حکومت خراسان عده زیادی از وعاظ و مدرّسان حوزههای علمیه را از جمله آیات عظام یونس ،اردبیلی ،آقازاده شیخ بزرگ شاهرودی، سید عبدالله شیرازی، هاشم قزوینی و سید علی اکبر خویی و سیّد عبدالحسین هندی و ... بازداشت و عده ای را نیز تبعید کرد ..... صاحب ،عنوان چندی در نظمیه تهران بازداشت بوده و سپس بشهرستان خوی تبعید و مدتی طولانی در آنجا اقامت داشته و عائله ایشان در مشهد مقدس بدون سرپر بسر می برده اند
آن مرحوم نامه هایی بمنظور استخلاص خود بمركز فرستاده و از جمله نامه یی برای مرحوم آیة الله کاشانی حاج سیدابوالقاسم فرستاده اند که صورت یکی از نامه ها بعنوان جم رئيس الوزراء وقت بتاريخ (13 خرداد 1315 )و سفارشنامه آیة الله کاشانی (در 27 اردیبهشت 15 )مبنی بر مظلومیت آقای خویی و تقاضای خلاصی ایشان و بازگشت بمشهد مقدس، در همان شماره فصلنامه (ص 93 -94) چاپ شده است. ایستادگیهای علماء أعلام و مردم مسلمان در مقابل ستمگریهای ملحدانه پهلوی چندین بار در شهرهای مختلف بوقوع پیوست و داستان آن قیامها بمناسبت در جایجای «مکارم الآثار» باختصار یا تفصیل بازگو شده است. م.
(2) مقصود سيّد الفقهاء و خاتم المجتهدين الحاج سيد ابو القاسم موسوی خوئی نجفی أعلى الله مقامه است که در نیمه ماه رجب 1317 در شهر خوی آذربایجان متولد و در روز شنبه نهم صفر 1413 در نجف اشرف برحمت ایزدی پیوست. در اینجا باید توضیح دهیم که شرح حال صاحب عنوان را مرحوم معلم تنها از «نقباء» گرفته و چون مؤلف آن کتاب در آن موضع فقط نوشته اند که بدعوت فرزندش «الحجّة السيد ابو القاسم »بر جنازه آن مرحوم نماز خوانده اند و دیگر هیچ معرفی بیشتری
ص: 2672
از آن بزرگوار نفرموده باین جهت نویسنده «مکارم فرزند گرامی را بجا نیاورده و تنها آن چند کلمه را نوشته است اما خود شرح حال همین بزرگوار را در وقایع (1317) باستناد «مؤلفین مشار» و «الذریعه» آورده ولی از مراجعه به نقباء 164:71 بکلّی غفلت کرده است.
حاصل این که مؤلف کتاب حاضر با وجود نوشتن شرح حال هر دو پدر و فرزند ارجمند در مواضع خود از ربط آنها با یکدیگر آگاه نشده است، و سبحان من لا يسهو. م.
تصویر
این عکس از سالنامه شرق ،ایران ،مشهد 1316 ش، تألیف عبدالباقی و قاسم طهرانیان است که بحکم دیو مازندران (در دیماه )1314 زنها را بدون حجاب در صحن مقدّس و سپس بحرم مطهر رضوی بردند. اسناد این جنایتها در دو کتاب تازه چاپ پیرامون واقعه کشف حجاب دیده می شود.
چو بد کردی مشو ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات
وی فرزند آقا حسین بن محمد رسول بک بن عبدالله بن جعفرخان، از نژاد بردی
یک بن اورنگ خان بن جوجی خان بن چنگیزخان بن بیسوکا بهادر بن برنان بهادر بن قوبله خان بن تومنه خان بن بایسنغرخان بن قابدوخان بن دوتومین خان بن بوقاخان بن
ص: 2673
بوزنجرقا آن بن آلانقوا دختر جونیه دختر یلدوزخان بن منکلی خواجه بن تیمورتاش تاتار است.
تاتار که آن را تتار بحذف الف اول و تتر نیز «بحذف هر دو الف» می نویسند؛ نام قومی معروف است در ولایت ترکستان
و چنگیزخان از سلاطین معروف جهان و از اسلام و ایمان بی نشان بوده، تولدش 20 ذی القعده سنه ،549 وفاتش ماه رمضان سنه 624 در مرو. نواده اش اورنگ خان در سنه 758 در دشت قبچاق وفات نموده.
فرزندش بردی بک که در آن وقت حاکم تبریز و مردی مسلمان و موحد بوده پس از وفات پدر بدشت قبچاق ،برگشت ولی اولادش در آذربایجان مانده و این خانواده را آنجا تشکیل داده اند.
و حاجی علیخان از معاریف دولت محمدشاه و ناصرالدین شاه و مقرّب درگاه شاه اخیر بوده و نخست ملقب به حاجب الدوله و بعد ضياء الملک شده و مشهور بمقدّم ،بوده چنان که فرزندش محمد حسنخان که در (1313) بیاید (1) نیز بدین کلمه معروف بوده.
در کتاب رجال آذربایجان در عصر مشروطیت : 95 نوشته که وجه تسمیه این ایل بمقدّم اینکه افراد آن در مقدّمۀ قشون شاهی جنگ می کردند و از آنها مردان مشهور برخاسته اند، از آن جمله احمدخان مقدّم که در فترت بین نادرشاه و فتحعلیشاه نفوذی یافته و بیگلر بیکی مراغه بوده و محمدحسن خان را گاهی اعتماد مقدم میگویند، و خانواده اعتماد مقدم از اولاد او میباشند و گویا آنها این کلمه را نام خانوادگی خود نموده بودند، چنان که در این اواخر نام خانوادگی اختیار نمودن بحکم دولت در ایران معمول شده.
و بهرحال وی در سنه 1263 بمکه رفته و «سفرنامه»یی درباره آن تألیف کرده چنان که در الذریعه :12 : 186: 1230 فرموده و ما بهمین جهتِ کتاب داشتن عنوانی برای او قرار دادیم (2).
ص: 2674
و در سنه 1268 پس از انجام قتل امیرکبیر در کاشان چنانکه در روزنامه هفتگی «وحید: س 5 ش 2 :1 »نوشته لقب اعتمادالسلطنه یافته.
و بالاخره وی در وقت 2 ساعت از دسته گذشته روز جمعه سلخ ماه ربیع المولود این ،سال چنان که در مرآت البلدان نوشته مطابق (سرطان-اسد) ماه برجی در قریه جماران شمیران تهران وفات ،کرد و سه نفر پسر و یک دختر از چهار زن برگذار نمود از هر زنی یکی؛ و از پسران :
اول: عبدالعلیخان ادیب الملک که در سنه (1243 ج 4 ش 631) گذشت.
دویم: عبدالحسین خان که از اهل علم و فضل بوده و در مدرسه دارالفنون درس خوانده، و در شب ٣ شنبه سلخ شعبان 1288 در سن 37 وفات کرده چنان که هم در (مرآتِ) مذکور ذکر کرده (1).
:سیم محمد حسنخان اعتمادالسلطنه که در (1313) بیاید (2) و از دختررضا قلیخان قجر - از اعقاب مصطفی قلیخان بن محمد حسنخان که در (ج 1 در مقدمه ص 1.5) گذشت بوده.
(1) سفرنامه مکه معظمه صاحب عنوان که تنها نسخه شناخته شده آن بدستور پسرش محمدحسنخان بسال 1309 در 109 برگ استنساخ شده، یادداشتهای سفر است و در کتابخانه آستان قدس رضوی(ع) نگهداری می شود. م. (2) چون در تاریخ یاد شده اشتباهی رخ داده است باید توضیح دهیم که ناصرالدین شاه در ماه ربیع دوم و جمادای یکم 1285 مدتی بیلاقات لار سفر کرده و محمد حسنخان صنیع الدوله فرزند صاحب عنوان نیز همراه او بوده است، از این روی در جلد سیم کتاب مرآت البلدان ناصری : 99 ط سنگی تهران (1299 ذیل وقایع 1285 گوید: «اعتمادالسلطنه - والد مؤلّف در سلخ ربیع الاول داعی حق را لبیک اجابت گفت».
بعد بمقدار یک سطر و نیم بیاض افتاده و پس از آن چنین است : چون وقت وفات اعتمادالسلطنه بنده مؤلّف در رکاب نصرت انتساب همایون بودم و برادر بزرگ مؤلّف، ادیب الملک پرستار پدر بود و در هر مقام از احوال او با خبر؛ بدین واسطه خود چیزی ننگاشته و موقوف باطلاعات ادیب الملک داشته ام و تفصیل
ص: 2675
احوالات او از قراریست که ادیب الملک نوشته و در ذیل ثبت است :
نگارش ادیب الملک : تاریخ رحلت مرحوم حاجی علیخان اعتمادالسلطنه - غفر الله له يوم جمعه سلخ ربیع الاول سنه 1285 - مطابق سال لوی ئیل - دو ساعت از دسته گذشته است که در قریه جماران شمیران در خانه جناب آقا سید محمد باقر جمارانی بعالم باقی ،پیوسته و از سن ایشان شصت و سه سال گذشته بود. پس از این عبارات تا ص (104) تفصیل مطالبی است که باختصار و ترتیب خاص در متن مکارم آورده شده و نیز شرح حال خود ادیب الملک.
صنیع الدوله در «منتظم ناصری 3 : 903 ط حروفی» باز در وقایع 1285 گوید: «حاجی علی خان اعتمادالسلطنه - والد مؤلّف در سلخ ربیع الاول داعی حق را لبیک اجابت گفت و شرح احوال آن مرحوم مفصلاً در جلد جلد دویم [درست: جلد سیم] مرآت البلدان موسوم به «مآثر السلطان» نگارش یافته است. پس صنیع الدوله هم در منتظم) و هم ابتدا در (مرآة) مرگ پدرش را در سلخ یعنی سی-ام- ربیع یکم 1285 بصراحت نوشته است بدون تعیین روز هفته.
اما برادرش ادیب الملک باین ،تاریخ روز هفته هم افزوده و آنرا یوم جمعه تعیین کرده است، و اینست اشتباهی که در سر آغاز تعلیقه گفتیم، و مرحوم معلم نیز همانند سایر مورّخان متوجه این اشتباه نشده اند، زیرا در (ش 1595) بیاید که تولد مرحوم ثقة الاسلام» (یکشنبه 12 ع 2) بوده یعنی غرّه ربیع دوم چهارشنبه می شود و درست مطابق تقویم تاریخی پس سلخ ربیع یکم سه شنبه بوده نه آدینه که ادیب الملک نوشته است! خطای دیگر همان محمد حسنخان که گفتیم در دو کتابش مرگ پدر را در وقایع سال 1285 ،نوشته در دفتر کلان «روزنامه خاطرات : 205 ط 3 »گوید: «پدر من در سنه 1284 در خانه سید جمارانی که ییلاق رفته بود مرحوم شد.
این 1284 را با مداد نیز پیش از چاپ دفتر یاد شده در تاریخ رجال ایران 2: 3792-374 از نسخۀ خط خود اعتماد نقل کرده است با شرح حال حاجی علیخان از آنجا و «مرآت و غیره و با عکس تمام قد و یک تصویر کار ابو تراب نقاشباشی کاشانی که از «مرآت» گرفته است.
حاج علیخان بگواهی «روزنامه سفر خراسان» و «مرآت» و «منتظم» و منتخب التواریخ مظفری خود و دو پسرش عبدالعلی و محمدحسن در آن سال (1284) جزو همراهان ناصرالدین شاه در سفر مشهد مقدس بوده و تا پایان آن سفر
ص: 2676
و بازگشت بحوالی تهران (21 جمادای یکم )از او جدا نشده است. پس این خطای محمد حسنخان را باید از راه فراموشی دانست چه او آن عبارت را در
سال (1300) یادداشت می کرده و از تاریخ مرگ پدرش 15 سال گذشته شاید خطای ادیب هم مستند بفراموشی باشد که سه شنبه را آدینه نوشته، چه تألیف و طبع «مرآت» نیز ده سالی پس از مرگ حاج علیخان ترتیب یافته است .م.
(3) در مرآت 3 : 150 ذیل وقایع (1288) گوید : «عبدالحسین خان سرهنگ پسر مرحوم اعتمادالسلطنه در سن سی و هفت سالگی در شب سه شنبه سلخ ،شعبان، بمرض و محرقه برحمت ایزدی پیوست». در «منتظم 3 : 1927 ط حروفی» نیز در وقایع مطبقه همان سال عین عبارت را با حذف در شب سه شنبه سلخ شعبان آورده است. م.
(4) مؤلف چون در سابق آگاهی از تاریخ تولد محمدحسنخان نداشت شرح حالش را در سال فوتش (1313) وارد کرده بود، لکن بهنگام چاپ کتاب بتاریخ تولدش دست یافت از این روی ترجمه او را بسال ولادتش (1259 ج 5 ش 946 )منتقل نمود و در تعلیقه آنجا نیز ما باین مطلب اشاره نمودیم اکنون باید بیفزاییم که محقق گرامی کتاب روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه چاپ سوم 1356 در صفحه سیزدهم پیشگفتار خود زیر عنوان اجمالی در احوال مؤلف با تجدیدنظر» چنین نوشته اند: «محمد حسن خان روز بیست و یکم شعبان 1256 قمری در تهران زاده شد (ص 340).
در صفحهٔ یاد شده چیزی دربارۀ ولادت اعتماد بنظر ،نیامد اما در صفحه (345) بتاریخ چهارشنبه 23 جمادای یکم (1302) خود را چهل و سه ساله نوشته است، که این البته با 1259 منطبق است نه با 1256، والله العالم. م.
وی فرزند مرحوم آقا سید محسن 40 میر محمد صادقی است (1328).
آقا سید عبدالله از علماء و فقهاء اصفهان در عصر حاضر است و در احوال علماء و مشایخ و رجال و تاریخ در میان علماء این شهر امتیازی بین دارد. و او در یک شنبه دوازدهم ماه ربیع الاخر (1) این سال مطابق (...) اسد ماه برجی
ص: 2677
تصویر
متولد شده و در اصفهان و عتبات تحصیل نموده و اینک از وجوه علماء اصفهان می باشد و در محله نو ساکن و در مسجد رحیم خان امامت می نماید، و کتب چندی تألیف کرده از آن جمله :
کتاب ارشادالمسلمین بسوی اولاد امیرالمؤمنین علیه السلام در سلسله سادات میرمحمدصادقی که خود هم از آن طایفه است انجام تألیف آن آدینه 14 ع 2 سنه 1345. و ما آن نسخه را از روی نسخۀ خط مؤلّف بخط خود استنساخ نمودیم، و در این کتاب بسیاری از آن نقل نموده و می نماییم و فوائد چندی مانند مشافهات خود مؤلّف از آن در احوال علماء برده ایم، لکن بسیاری از اغلاط واضحه در آن واقع شده، چنان که در حاشیه که بر آن نوشته ایم آنها را توضیح و تصحیح کرده ایم (1).
و وی را اینک چندین نفر فرزند از زنهای مختلف موجود است که برخی بتحصیل علم مشغول و پارهٔ در ادارات دولتی بکاراند.
ص: 2678
تصویر
ص: 2679
افسوس که جناب آقای ثقة الاسلام در صبح روز 2 شنبه ششم ماه صفر المظفر سنه 1382 هجری قمری مطابق 18 تیرماه باستانی سال 1341 شمسی در اصفهان وفات کرده(1) و همان روز جسد او را در خانه خود تغسیل و تکفین و حمل بمسجد مرحوم آقامیرسیدحسن رحیم خان نمودند و آقای حاج سیدابوالحسن شمس آبادی با جمعیتی کثیر بر آن نماز خواند و سه ساعت بعد از ظهر آن را با تشییعی عظیم حرکت داده و در تخت پولاد در حوالی تکیه ملک دفن کردند و روز سه شنبه در همان مسجد مجلس فاتحه مهمی برایش گرفتند و این فقیر قصیده یی در تعزیت و تاریخ او گفته ام که آخر آن این است :
سادس ماه صفر روز دوشنبه چاشتگاه
روح پاکش کرد اندر عالم علوی مکان
از پی سالش معلم رفت اندر انجمن
تا بپرسد از رجال علم و عرفان سال آن
ناگهان آمد یکی از انجمن بیرون و گفت :
سیّد عبدالله رفت از این جهان اندرجنان
و پس از وی از دو زن فرزندانی چند از او ماند که ارشد آنها جناب آقا سید محمد کاظم 42 از زوجهٔ نخستین او است که از علماء و اینک بجای پدر بزرگوار برقرار است و مادر او وفات کرده که پس از فوت وی آن مرحوم زوجه دویم را تزویج نموده(2)
(1) در شرح حال با تجلیلی که در «نقباء البشر: 1210 : 1735» برای صاحب عنوان نوشته اند، تولدش را بدون ذکر مأخذ در (12 ربيع الأول) قید کرده اند و س_ه_و ق_ل_م است، بخصوص که در «مصفی المقال : 245» نیز در ترجمۀ ایشان بدرستی( 12 ع 2) آورده اند. م.
(2) مرحوم معلم در این کتاب مکارم شرح حال صاحب عنوان را همانند نیتی که در اصل تألیف برای همگان داشته بکوتاهی ،نوشته و در «مقامات معنوی : 246-250 نسخه اصل» برگرفته از «ارشادالمسلمین» و افادات حضوری گسترده تر با قطعه شعری از سروده های آن مرحوم آورده است در اینجا پاس حقوق را بهتر دیدیم که آنچه خود بسن شصت سالگی در ارشاد : 57 - 61 نسخۀ یاد شده در متن نوشته اند بیاوریم و آن چنین است:
«الأحقر العاصي مؤلّف اين أرجوزه: عبدالله الحسيني النجفي مي باشم، تولد احقر دوازدهم ربیع الثاني سنه 1285 می باشد در سن هفت سالگی بمکتب رفته ام، بعد از
ص: 2680
تصویر
تکمیل فارسی شروع بمقدمات عربی ،نموده آنچه استاد کامل در نحو و صرف و منطق و معانی بیان و هیئت د راصفهان بود بخدمت آنها مشرّف و بقدر امکان از آنها اخذ ،نمودم بعد از آن شروع بفقه و اصول نزد علماء اصفهان نمودم در سن هیجده سالگی تصمیم کردم که حرکت بعتبات عالیات نمایم با فراهم نبودن ،اسباب در فصل زمستان ماه ربیع الاول سنه 1304 با جمعی از اقارب و بنی اعمام حرکت بعتبات نمودم با مرارت بیاندازه؛ اوّل ماه رجب خود را ببلده کاظمین رسانیده بعد از فراغ از زیارت بکربلا و از آنجا بنجف مشرّف شده، چند روزی سیر درس مدرّسین و حالات آنها نموده، بنظر آم_د ک_ه م_رح_وم ع_ال_م زاهد عابد آقامیرزا محمد علی رشتی که یکی از مرتاضین علماء آن عصر بود اختیار کنم چندی در خدمت آن مرحوم مشغول ،استفاده بعد از آن حوزۀ یک یک از علماء بزرگ و آیات و حجج اسلام را سیر ،نمودم هر کدام را مدتی ملازمت کردم چندی خدمت مرحوم آیةالله میرزا محمد حسن -شیرازی رحمه الله - در سُرّمَن رأى
ص: 2681
تصویر
بودم، ولی شدت ریاست و مرجعیت عامه آن مرحوم مانع از افادات علمیه بود، غالب مطالب عالیه آن مرحوم را تلامذهٔ ایشان که سر من رأى بودند تدریس و تقریر می فرمودند؛ مثل مرحوم خلد مکان آقا میرزا محمد تقی شیرازی که در این اواخر مرجع شیعه گردیدند و مثل خلد آشیان حاجی سید اسمعیل معروف بصدر که ایشان هم بعد از شدند و مثل خلد مکان آقا سید محمد فشارکی اصفهانی که محققی استاد خود مرجع بی نظیر بود و در حال فقر مرحوم شدند
ص: 2682
تصویر
ص: 2683
و در نجف اشرف مدتی در حوزۀ علامة العصر حاجی میرزا حبیب الله رشتی صاحب کتاب بدائع الأصول و مدتی در حوزۀ علامه آقا سید محمدکاظم یزدی صاحب «حاشیهٔ مکاسب شیخ» و مصنفات دیگر ،بودم تا آنکه در این اواخر، محقق ثالث و علامة ثاني آخوند ملا محمد کاظم خراسانی را اختیار و از خواص اهل حوزهٔ آن مرحوم شدم و در ضمن مشغول تدریس و تألیف گردیدم یک دورۀ اصول از مباحث الفاظ تا آخر تعادل و تراجیح را دو مرتبه ،نوشتم یک مرتبه تقریرات اساتید مرتبه دوم کتابی مستقل مسمّی به خلاصة الأصول معلم انجام تألیف آن روز سه شنبه دهۀ سیم ج ١ سنه 1307. «حاشیه بر طهارت شیخ انصاری تا آخر غسل اموات نوشتم «رساله ئی در عدالت» و «رساله ئی در قاعده من ملک» و «رساله گی در تقلید اعلم» و «رساله ئی در لباس مشکوک» و «رساله ئی در قاعدهٔ میسور تصنیف نمودم
كتاب مقتصر المقال في علم الرجال را بطرزی مرغوب تألیف نمودم کتاب انیس «العارفین در احوال نزع و برزخ و جنت و دوزخ فارسی قلمی داشتم کتاب مسمی به مشکول که مُهمل کشکول است و مطالب متفرقه از علوم متشتته در آن درج است و هنوز ناتمام است .نوشتم رساله گی بر طبق رسالهٔ شیخ اسمعیل مقري در وضوء» نوشتم که تمام سطر هرگاه خوانده شود مسئله وضوء است، و کلمات اوّل سطرهای هر صفحه لغز است و کلمات وسط سطرها هرگاه جمع شود مسئلۀ تیمم است و کلمات آخر سطر ها هرگاه جمع شود بیان غرض از تألیف رساله است، و كتاب لؤلؤ الصدف في تاريخ النجف، و كتاب مبكي المؤمنين في اندراس المذهب والدین که در آن نموده ام مصائب وارده بر مذهب از تفرقه اهل علم و تشتت احوال آنها و انصراف وجهه مردم از دیانت و غیره و غیره و کتاب نور الايمان في إغاصة بحر العرفان که ردّ کتاب بحر العرفان که یکی از بهائیه ضاله نوشته است و در مقام اثبات مذهب بهائیه بوده، ببيانات واضح رفع شبهات آن ملعون نموده ام و «رساله گی در توحید و نبوت و امامت و عدل و «معاد بطرز اسلوب مكاتيب جديد بجهت مدارس نوشته ام
و رساله های کوچک و مقالات سیاسی بجهت رفع شبهات متجددین بسیار نوشته ام، «فهرست مشایخ اجازۀ روایات را که از خود متصل بمعصوم نموده ام با سلوب عجیبی نوشته ام. تا آنکه در سنه 1330 بعد از فوت مرحوم آیةالله خراسانی و تشتت اهل علم در نجف اشرف و انقلابات دنیا و گرفتاریهای شخصی و فوت عیال و اختلال امر معاش مضطر شدم و بقصد زیارت حضرت ثامن الائمه - صلوات الله علیه حرکت باصفهان ،نمودم و دچار مشکلات و مبتلا بعوام کالانعام ،شدم، قناعت بتدریس و نماز جماعت در مسجد مرحوم خلد مكان آقا میرسیدحسن مدرس - رحمه الله و موعظه ،نمودم و دائما با خود میگویم :
ضيعت عمری باصفهان و همتي
عدم المقام به__ا م___ع الخسران
و إذا الفتى بالبؤس ضيّع عمره
فمن الكفيل له بعمر ث___ان
معلم مضمون این دو شعر از یکی از بزرگان دیگر و عبارت کنونی آن از خود جناب مؤلّف سلّمه الله - است چنانچه از خود ایشان شنیدم ،
ص: 2684
تصویر
در این مدت مدید که در عتبات عالیات عرش درجات بودم کرامات و خارق عادات از آن مراقد مطهره بسیار ،دیدم و مردمان کامل از اختیار و ابرار و ابدال بسیار ملاقات نمودم که ان شاء الله اگر اجل مهلت دهد کتابی در شرح حالات و تذکره آنها خواهم ،نوشت در خاتمه توصيه بأولاد و اعقاب خود می کنم بچند کلمه که اگر عمل بآنها نمایند صلاح دنیا و آخرت را دریابند...».
سپس وصیتنامه یی است بعربی و کتاب را بآن پایان داده اند.
از مصنفات مرحوم ثقة الاسلام در زمان حیاتشان لؤلؤ الصدف في تاریخ النجف بسال 1379 و انیس العارفين بسال 1380 ، هر
تصویر
ص: 2685
تصویر
یک در زیاده بر یکصد و پنجاه صفحه رقعی در اصفهان چاپ شد و نسخه اصل لؤلؤ الصدف بخط خود آن جناب در دست این ضعیف است و معلوم می شود که چند تن از علماء و فضلاء زمان مؤلف آن نسخه شریفه را دیده و خوانده اند، از جمله مرحوم مرحوم آیةالله آقاشیخ محمدرضا ابوالمجد نجفی که بر دو سه موضع آن نیز حاشیه یی نوشته اند .م .
(3) تاریخ فوت صاحب ترجمه در نقباء البشر» هم در عنوان و هم در متن و از آنجا در معجم رجال الفكر والادب : 270 بخطا (1381) چاپ شده
است. م .
(4) از مرحوم آقای ثقة الاسلام هفت فرزند پسر و یک دختر - همه با فضیلت
عفاف۔ پدید آمد: مرحوم سیّد محمد کاظم و مرحوم سیدکمال و آقاسید رضا از نخستین همسر در نجف اشرف و مرحوم سیدجلال و آقایان سیدجمال و سیدمهدی و سیداحمد و خواهرشان از همسر دوم در اصفهان و همگی دارای فرزندان و فرزندزادگانند و اینک هیچیک از آنان بلکه از بازماندگان مرحوم آیةالله آقا سیّد محسن پدر صاحب عنوان کسی در کسوت روحانیت نیست.
آخرین فرد روحانی این خاندان ارشد فرزندان آقای ثقة الاسلام یعنی آقاسید محمدکاظم مدرّس صادقی عالم زاهد مهذب متقی وارسته نیکوخص_ال ب_ود ک_ه بتازگی در چهار ساعتی پس از نیمروز آدینه سوم ماه رجب این سال (1414) مطابق (٢6 آذر 72) در خانه خود در اصفهان وفات یافت و در مقبره خانوادگی جنب مسجد الرحیم دفن شد. آن مرحوم چند کتاب و رساله بخط خود استنساخ ،نموده، و از دختر ع__م گرامی ش حوم سید محمدباقر سه فرزند پسر و سه دختر بجای گزارد. م.
ص: 2686
وی فرزند حاج سید محمد باقر 35 (1212 ج 2 ش 190)، و خود از علماء و وعاظ این عصر بود، و در غره ماه جمادى الأخري این سال- چنانکه در ضمیمه «تاریخ علماء خراسان: 281» فرموده مطابق (...) اسد ماه برجی در کاظمین(ع) متولد شده، و در مشهد مقدس سکونت داشت و کتب چندی تألیف کرد، از آن جمله کتاب «الأنفاس القدسيّة» در حوائج انسیه.
و در شنبه دویم ماه محرم الحرام سنه 1346 هزار و سیصد و چهل و شش مطابق 10 تیرماه باستانی در مشهد وفات کرد.
و بطوری که پسر عمش حاج علم الهدی شیرازی (1297) میفرمود، وی در انشاء ماده تاریخ تبحری عجیب داشته و غالبًا وقایع را بهمان طوری که نثرا اداء می کنند بصورت ماده در میآورده چنانکه در ماده تاریخ طلا کردن گلدسته حضرت عباس علیه السلام گفته :
زهی تاریخ شایسته :
مطلاً گشت گلدسته 1319
و در تاریخ آینه کردن شعاع السلطنه حرم شاه چراغ را گفته :
در آینه های حرم شاهچراغ
تاريخ ظريف من شنو تافت شعاع 1322
انتهى (1).
(1) ترجمۀ شرح حالی که در نسخهٔ اصل «نقباء البشر : 199» فرموده اند :
سيد فاضل واعظ ادیب متبحر ماهر مصنّف کامل سیدمهدی فرزند علامه حاج سید محمد باقر بن مرتضى بن احمد بن ميرحسين بن ميرسامع بن ميرغیاث زواره یی طباطبائی یزدی حائری ،واعظ دامت برکاته ولادتش بسال 1285 و مادرش شاهزاده تاج ماه دختر محمد میرزا پسر حسینعلی میرزای فرمانفرما پسر فتحعلی شاه قاجار است صاحب ترجمه از افاضل بزرگوار و متبحر در وعظ و نگارش است و از تألیفات او «أمّ الكتاب» است مشتمل بر چهار کتاب : یکی کتاب« وقایع الأيام» که تألیف آن در کربلای معلی در ماه شعبان 1307 «یعنی در 22 سالگی پایان یافته و علامه مرحوم حاج شیخ زین العابدین مازندرانی حائری ب_ر
ص: 2687
آن تقریظ نوشته است،
دیگر از آثار او کتاب بزرگ ودایع «الکلام در وقایع ایام است که نزدیک 14 هزار بیت کتابت دارد و در آن مطالبی از دویست کتاب آورده و بسال 1337 از آن فراغت یافت و در سال بعد بزیارت عتبات عالیات شتافت.
دیگر از تألیفات او انفاس قدسیه در حوائج انسیه است.
برادر وی سیّد محمد طالب الحق است که دو سال از او کوچکتر می باشد. او را قریحه نیکویی در ماده تاریخ گفتن است از جمله در تاریخ شهادت امام مظلوم حضرت سيّد الشهداء علیه السلام - بنابقول ابن شهر آشوب که بسال شصتم هجرت نوشته چنین گفت سردین را برید بی،دینی و در تاریخ فوت میرزای شیرازی سرود : چون پایه مذهب از میان رفت بگو قدمات محمد حسن الش_ حمد حسن الشیرازی که در آن تعمیه بکار برده و از مجموع ارقام مصراع دوم که 1314 می شود باید «پ:2» در پایه مذهب را کسر کرد.
و در تاریخ فوت شهرستانی «محمد حسین متوفی 1315 »گفت الآن شهرستان دین قدهدم و در تاریخ درگذشت حاج سید حسین کوهکمری گفت: دخل الخُلده: 1299.
و در فوت فاضل شربیانی يرحم الله جناب الفاضل: 1322، و ماده تاریخ های دیگری نیز دارد
سید مهدی پس از سفر یاد شده بیزد رفت و سپس بمشهد مقدس رضوی مشرّف گردید و در آن سرزمین برین بماند تا در ماه صفر 1344 وفات یافت.
سخن صاحب «نقباء» در ترجمه سیدمهدی طباطبائی بهمین جا پایان پذیرفته و مرحوم حاج شیخ علی اکبر مروّج الاسلام مؤلّف كتاب نفیس «کرامات رضویه» و غیره، در سفری که بعتبات عالیات مشرّف شده و در نسخه اصل «نقباء» مطالعه کرده زیر عبارت تاریخ فوت مذکور نوشته است: «وفاته في ثانى محرم سنة 46. مروّج ».
پس بنابراین تاریخها صاحب عنوان بهنگام فوت 6٠ سال و 7 ماه و یک روز از عمرش گذشته بود. .م.
مهاتما بمعنی روح بزرگ است.
و گاندی از مشاهیر رجال عصر حاضر و عمده آزادی خواهان این زمان بود. شرح
ص: 2688
احوالش در مجله «یادگار سر 4 ش 8 169 »،نوشته، و از آن چنین برآید که :
او در جمعه بیست و چهارم ماه جمادی الاخرى -اینسال مطابق (...) میزان ماه برجی در شهر کوچک پوربندر واقع در نواحی غربی هندوستان متولد شده (1)، و در 19 سالگی بلندن رفت و آنجا علم حقوق را دریافت و در حدود (1309) ببمبئی ،برگشت و پس از چندی رئیس هندوهای هند گردید و آنان را بآزادی و شانه از زیر ظلم خارجیان خارج کردن واداشت و خود بکف نفس از لذات و ریاضات شاقه پرداخت؛ بطوری که در هر چند روز روزه می بود، و غیر از آب چیز دیگری نمی خورد، و این نوع روزه داشتنش تأثیری غریب در هندوها برای پیروی او داشت.
و در این اواخر که میانه مسلمانان و هندوهای هند اختلاف درگرفت پنج روز روزه گرفت، و دو هفته بعد در بامداد روز جمعه هیجدهم ماه ربیع المولود این سال سنه 1367 هزار و سیصد و شصت و هفت مطابق 9 دلو ماه برجی - بضرب گلوله یکی از دشمنان چنان که در روزنامه« اطلاعات ش 4554 صادره در 19ع 1367/1» نوشته کشته شد، و در« 21 ع 1» چنان که در روزنامه «عرفان ش 2725 صادره در 22 ع 1» نوشته جسدش را بمراسم هندوان سوزانیدند.
گاندی فرزندی داشت بنام ما فی لعل که او هم چنان که در روزنامه پست تهران ش35/1/18:851 نوشته در جمعه 24 شعبان سنه -1375 مطابق 17 فروردین ماه باستانی 1335 شمسی - وفات کرد.
(1) مؤلّف در سال تولّد گاندی بهنگام تطبیق میلادی با هجری دچار اشتباه شده، زیرا در مآخذ بسیار و از جمله مقاله مجلهٔ مورد استناد که بقلم مرحوم حسین سعادت نوری( ش 1528) است و از همه معتبرتر نوشته خود گاندی در کتابی که اینک می شناسانیم؛ آنرا در دوم اکتوبر 1899 مسیحی نوشته اند و این بگواهی «تقویم و ستنفلد» مطابق است با شنبه 25 جمادای دوم سال بعد یعنی ١٢٨6 .
کتاب یاد شده داستان کلان سرگذشت مهاتما گاندی بقلم خود او، يا : تجربيات من با سلامتی، ترجمۀ مسعود ،برزین تیرماه 1335 طی 434 صفحه و چند پیشگفتار در تهران بچاپ رسیده است.
ناگفته نگذاریم که در کتاب «ذكرى السيد عبدالرسول الطالقاني: 150 - 151 ط
ص: 2689
نجف »حکایت دیدار صاحب یادنامه در هند با گاندی بشرح آمده است. م.
وی فرزند میرزا احمد مجتهد تبریزی است (1265 ج 5 ش 1078). حاجی میرزا باقر از علماء و فقهاءِ آذربایجان بوده و در آن ولایت امامت جمعه
و ریاستی عظیم ،داشته و در نزد پدرش و حاجی شیخ محمد حسن نجفی و شیخ انصاری درس خوانده و از پدرش روایت نموده و در پنج شنبه پنجم ماه رجب المرجب این ،سال چنان که در «شهداء الفضيلة : 383» در احوال پدرش نوشته مطابق (...) میزان ماه برجی در تهران وفات کرده و در «المآثر: 149» بعنوان حاج میرزا محمدباقر او را ذکر کرده و وفاتش را در سنه 1286 آورده (1).
و وی را فرزندانی بوده :اول حاج میرزا محمود که در نجف وفات کرده دویم حاج میرزا حسن (1338) سیم حاج میرزا عبدالرحیم (300).
حاج میرزاباقر صاحب عنوان «رساله ئی در روزه» تألیف کرده که در 5 رجب سنه 1278 از تألیف آن فارغ شده، چنان که در فهرست کتابخانه مبارکه رضویه (ع): 5 : 440 فرموده.
(1) نقباء البشر: 198 : 357 در شرح حال صاحب عنوان «شیخ میرزا محمد باقر تبریزی فرماید که او بنوشته المآثر و «الآثار» در طهران بسال ١٢٨6 وفات یافت و سیّد فتاح شاعر بخط خود نوشته است که او در ماه رجب آن سال رحلت کرد، پس آنچه از تاریخ میرزا عبدالرزاق سرتیپ نقل شده است که او تاریخ فوت را غیر از آنچه گفتیم نوشته قابل اعتماد نیست.
این بود ترجمه سخن نقباء» لكن بجز آنکه نفرموده اند خط سیّد فتاح شاعر را در کجا دیده و ناقل از تاریخ سرتیپ چه کسی بوده است افزون بر آنچه گذشت شرح حال صاحب عنوان در چند کتاب معتبر دیگر از دانشمندان تبریز نیز آمده است که همگی وفات را بسال (1285) نوشته اند :
1- «علماء معاصرین: 333 »که گوید «.... علامه شهیر حاج میرزا باقر مجتهد... در طهران 5 رجب 1285 وفات کرد.
ص: 2690
2- «ريحانة الادب 3: 445 ط 1» : «مجتهد: حاج میرزا باقر بن میرزا احمد فوق الذکر [کذا]!!... در پنجم رجب هزار و دویست و هشتاد و پنجم هجرت در تهران عازم جنان گردیده ...
3-«رجال آذربایجان در عصر مشروطیت 6٨» که همۀ سخن نگارنده آن کتاب را نقل می کنیم که بمصداق أهل البيت أدرى بما في البيت گويد :
«فرزند دیگر میرزا ،احمد حاج میرزا باقر آقا مجتهد بود که او را مجتهد (بطور مطلق) خطاب می کردند. پس از وفات پدر جانشین او شد ببالاترین درجه نفوذ و اقتدار رسید. تغییراتی در رسوم و عادات تبریز داد. مسجد مجتهد را که از بزرگترین مساجد تبریز است بنا کرد ناصرالدین شاه از نفوذ و اقتدار او خائف ،شد وی را بطهران خواست بیش از هزار مرد مسلح حمایت از او را بعهده گرفتند. چون بیم فساد میرفت ناچار اطاعت کرد. در غربت در 1285 وفات یافت مادۀ فوت او لفظ «غرفه» است...»
مؤلّف کتاب اخیر دانشمند فاضل دکتر مهدی ،مجتهدی بگزارش مجله «آینده 12 :516» متولد (1294 ش) بود و بروز یکشنبه (23 شهریور 1395 ش) تاسوعای حسینی 1407 درگذشت و مجلس ترحیمش روز جمعه 14 محرم در مسجد الجواد تهران برگزار شد.
آن مرحوم فرزند آیة الله حاج میرزا مصطفی آقای مجتهد فرزند حاج میرزاحسن آقای مجتهد فرزند حاج میرزا باقر آقای صاحب عنوان است، رحمة الله عليهم اجمعين. در پایان این تعلیقه ناچار از این توضیح هستیم که تعیین روز هفته یعنی پنجشنبه برای وفات صاحب عنوان که در متن دیده می شود از طرف مرحوم معلم است والا روز پنجشنبه نه در «شهداء الفضیله» نوشته شده و نه در دیگر مآخذ و آنرا مؤلّف خود از تقویمها یا دیگر ماخذ جاها بدست آورده و افزوده است و این کار را آن مرحوم در بسیاری از موارد انجام داده که در برخی از آنها تصریح کرده است که تعیین روز هفته در نبوده و در دیگر جاها این تذکر را فراموش نموده و بهرحال افزودن روز هفته بدون مأخذ کار درستی نیست و دشواریهایی پدید می.آورد سنگینی بار تحقیق این کتاب نیز بما فرصت یادآوری در همۀ این گونه موارد را نداده است. إن شاء الله استفاده کنندگان محترم از همۀ اجزاء این کتاب باید این تذکر را بخاطر شریف داشته باشند. م.
ص: 2691
وی فرزند میرزا عبدالخالق بن ميرزا حبیب الله بن میرزا علی اکبر بن میرزا یوسف ابن حاج میرزاحسن بن حاج میرزا محمد جعفر مصاحبی نائینی است. حاج میرزا محمد جعفر در (1278 ج 6 ش 1396 ص 2230) گذشت. نواده اش میرزا حبیب الله دختر حاج میرزا احمد مصاحبی مذکور در صفحهٔ مسطور را که از بنی اعمام او بوده تزویج نموده و از او پسری بنام میرزا عبدالخالق و دختری بهم رسانیده که دخترش زوجه مرحوم آقامیرسید محمد شهشهانی (1287) شده، و میرزا عبدالخالق مرقوم بطوری که در مجله «ارمغان 15 : 7» نوشته در سنه 1242 در قریه محمدیه نائین متولد شده و در سنه 1258 بهمراه دائی خود مرحوم ملا میرزا محمد از آنجا باصفهان آمد و سه سال پس از وفات وی دختر او را تزویج نموده، و آخر خود پس از 62 سال عمر در سنه 1304 وفات کرد.
فرزندش مرحوم میرزا محمد علی عبرت صاحب عنوان از رجال فاضل عصر ما در طهران و در شعر و حسن خط که شیوۀ عموم میرزایان محمدیه مصاحبی ها است. رآمد ،اقران و با این همه از اهل سیر و سلوک و عرفان بود، و بطوری که در مجله
مرقومه و «تاریخ نائین 1: 193 تا 197 و 3: 106 و 4 :130» و «تاریخ امامی 87 و 290» و «الذریعه :9 705 »نوشته در ماه رمضان المبارک اینسال مطابق قوس - جدی ماه برجی از دختر ملامیرزا محمد در اصفهان متولد شده و در سنه 1304 از آنجا بیرون رفته و پس از آن بازگشته و در نزد آخوند کاشی و غیره درس خوانده تا بعلوم معقول و منقول نائل گردید آنگاه پس از وفات پدر بسیاحت پرداخته و مدت هفده سال در اقطار جهان گردش نمود و ضمنا بوادی سیر و سلوک درآمده و در سنه 1321 باصفهان آمده و در نائین متزوّج شده و آخر در سنه 1322 در طهران سکونت فرمود و آنجا از اعساء انجمن ادبی گردید و در شعر شناسی و شعر گویی از اساتید مهم بشمار آمد، و تخلّص
ص: 2692
خود را در أشعار عبرت قرار داد و هماره بكتابت إمرار معاش نموده و مناعت نفس و قناعت را از کف نداد، و کتابی بنام «مدينة الأدب» در احوال شعراء عصر خود تألیف کرد که ترجمه 35 نفر شاعر در آن است و در «تاریخ نائین» کتابی نیز بنام «نامه فرهنگیان» از او نقل کرده که آنها هر دو یک کتاب بدو نام است. و هم او «دیوان حاجی سيد على أخوی» را جمع کرده.
و آخر در یک ساعتی روز شنبه دویم ماه محرم الحرام سنه 1362 هزار و سیصد و شصت و دو مطابق 19 دی ماه باستانی در طهران وفات کرد و در امامزاده عبدالله در نزد قبر وحید دستگردی دفن شد و در تاریخ امامی: 88 فرماید: من از اولاد او اطلاعی ندارم .(1)
(1) مرحوم معلم ترجمۀ عبرت را در مقامات معنوی 251 - 252 نیز همانند متن با غزل توحیدی او آورده و عموم مآخذ شرح حالش در «الذریعه 9: 705: 4894» و «فرهنگ سخنوران 383 ط 1» یاد شده است. م.
برناد کارا دوو از مستشرقین معروف فرانسه است شرح احوالش در کتاب فرهنگ خاورشناسان : 81 تألیف میرزا ابوالقاسم سحاب نوشته، و از آن و برخی از
جاهای دیگر چنین برآید که :
وی در چهارشنبه بیستم ماه شوال المکرّم این سال مطابق (...) دلو ماه برجی در فرانسه متولد شده (2) و در مدرسه سیاسی پلیتکنیک تحصیل کرده و از شاگردان قدیم آن بشمار میآید و چندین کتاب ترجمه و تألیف نموده :
اول: کتاب «احوال امام غزالی». دویم: «ترجمه كتاب التنبيه و الإشراف» (3) مسعودی سیم «کتاب متفکرین اسلام »چهارم کتاب «آویسن» در احوال شیخ الرئیس ابو علی ابن سینا .
(1) مرحوم ابوالقاسم سحاب در فرهنگ خاورشناسان: 81 ط 1 و 91 ط 2 گوید: برنارد کارادوو خاورشناس معروف ،فرانسوی، چنانکه بخط خود نگاشته در 3
ص: 2693
فوریه 1869 میلادی در فرانسه متولد شده مرحوم معلم این تاریخ را بدرستی بهجری قمری در آورده است لکن در المستشرقون 1:263ط 3 که شرح حال او را بعنوان البارون کارادی فو [ .Carra de Vaux, Bon. B] با تفصیل بیشتر نگاشته ولادتش را بسال ١٨6٧ قید کرده است، و در هر دو مأخذ با ارقام چاپ شده نه با حروف. م.
(2) در هر دو مأخذ یاد شده الاشراق بقاف است. م.
یک شنبه هفتم سنه ١٢4٨ شمس
ذى الحجة الحرام اول حمل ماه برجی
وی فرزند حاج میرزا حسین 34 آقای (1254 ج 5 ش 837)، و خود از علماء و فضلاء و اهل ادب و شعر در این عصر بود (1).
در «شجره نامۀ سادات وهابیها :36» شرحی در احوال او نوشته که با ملاحظه «نقباء : 1565 : 2080» و بعضی از مواضع دیگر بخلاصه این می شود که : وی عالم عامل ادیب شاعر فقيه محدّث عارف متأله و در لغت عربیه و املاء و انشاء و نظم مهارت عجیبی داشته و فقیهی ساده و محدثی متتبع و متضلع بوده. و همانا او در سیزدهم ماه ذی الحجّة الحرام اينسال مطابق (...)(2) حمل م_اه ذى برجی از بطن دختر حاج میرزا محسن قاضی (1236 ج 3 ش 507) در تبریز متولد شده، و بعد از بلوغ و رشد بتحصیل علوم ادبیه و دینیه مشغول گردید، و مدتی در نزد پدر بزرگوار خود و میرزا موسی تبریزی صاحب حاشیه رسائل و میرزا محمد علی قراچه داغی (3) درس خواند. آنگاه در سنه 1313 بنجف اشرف مشرّف شد و زمانی در خدمت مرحوم فاضل شرابیانی و شیخ محمدحسن مامقانی و آقای شریعت و آخوند خراسانی و حاجی
ص: 2694
تصویر
میرزا حسین خلیلی درس خواند و مخصوصا از أجلّه تلامذه این استاد اخیر بشمار آمد که در خدمت وی تهذیب اخلاق را تحصیل کرد
و بعد از آن بطهارت اعراق اصلیه رجوع کرده و بساط تنعم برچید و دست از آلايش لذائذ نفسانيه بالمره کشید و بکلی از تهیه اسباب دنیویه منقطع گردید، و بخدمت جمعی از اکابر اولیاء ،رسید و از آن جمله سالهای چند در حجر تربیت مرحوم
ص: 2695
آقاسید احمد کربلائی (1332) آرمید و از فیض صحبت آن بزرگوار بدرجات اولیاء أبرار ارتقاء ،گزید چندان که در تهذیب اخلاق شاگردان و مریدان و ملازمان چندی بهم رسانید و نوشتجات و آثاری بیادگار گذاشت از آن جمله «تفسیری» که از آغاز قرآن مجید تا آیه مبارکه «قال الله ثمَّ ذَرهم» از سوره مبارکه انعام رسیده، چنانکه پدرش نیز تفسیری دارد.
و در «نقباء» پس از عقد عنوان وی در زیر نامش عبارت (1274- 1366) نوشته که میرساند تولدش در 1274 بوده و چون شروع بشرح احوال او کرده تولدش را در 13 ذی الحجه سنه 1385 ،نوشته و ما آنها هر دو را اشتباه دانسته و تولدش را در 1285 و اینجا آوردیم و در غلطنامه هیچ یک از اینها تدارک نشده (1)
و بهرحال وی در دوشنبه چهارم ماه ربیع المولود سنه 1366 هزار و سیصد و شصت و شش مطابق 7 بهمن ماه باستانی هم در نجف اشرف وفات کرد و در وادی السلام نزد پدر خود دفن شد.
و در «ص 21» (2) چندین فرزند برای او نوشته که مادر بعضی از آنها دختر میرزا محمد علی قاضی دائی پدرشان صاحب عنوان بوده.
و در «نقباء» وفات او را در شب چهارشنبه 6 ع 1 مذکور نوشته و گوید: شیخ محمد سماوي ابیاتی در مرثیه وی دارد که ماده تاریخ آن این است «قضی علی العلم بالأعمال».انتهى (3). و مدت عمرش بناء بر وفات در 4 ع 1 هشتاد سال و دو ماه و بیست و یک روز خواهد بود.
(1) در اینجا این توضیح لازم است که مؤلّف در شرح حال پدر صاحب عنوان تحقیقی پیرامون سال فوت آن مرحوم نموده و تاریخ یکهزار و سیصد تمام را که در «الذریعه» دیده بسیار بعید دانسته لکن از رجوع به ترجمه او در نقباء : 529 : 955 غفلت ورزیده است.
در «نقباء» گویند که آن تاریخ را یکی از اعلام أرحام او نقل کرد، اما فرزندش العالم الصفي الميرزا على القاضي نزيل النجف - بما گفت که پدرش در
ص: 2696
(1314) درگذشت.
توضیح دیگر اینکه در پایان آن شرح حال (ج 5 ص 1475 س 1) سنه (1289) نادرست و صواب (1285) است. م.
(2) چنین است بخط مؤلّف و بموجب آنچه خود در عنوان تطبیقی نوشته اند باید 13 ذی الحجه روز شنبه هفتم حمل ماه باشد .م.
(3) شرح حال حاج میرزا موسی در (1307) و حاج میرزا محمد علی در (1310) نسخه اصل «مکارم» نوشته شده است. حاج میرزا محمد علی از سادات نبوده و در «نقباء: 1565» کلمة «السيد» اشتباه چاپی است .م.
(4) بموجب استدراکات چاپ دوم «نقباء» مؤلّف خود متوجه آن خطاء شده و در نسخۀ شخصی نوشته اند: «ولادته 1285». م.
(5) یعنی صفحه 21 رسالهٔ خطی شجره نامه یاد شده در صدر همین عنوان و (ش 1604) و (ش 1586) و بسیار جاهای دیگر .م.
(6) عبارت نقباء» بتمام حروف است : «ليلة الأربعاء سادس ربيع الأول»، پس باید همین معتبر باشد .
در پایان این تعلیقات چند مطلب را یادآور می شویم :
1- این که در متن بشعر و شاعری صاحب عنوان تصریح شده است بهیچ وجه از نقباء» بر نمی آید و در عناوین کتاب 12 جلدی «شعراء الغري» نیز نامی از آن جناب دیده نمی شود .
2- از آن بزرگوار در کتابهای« معارف الرجال» ، «شهداء الفضيله»، «علماء معاصرین»، رجال آذربایجان»، « أعيان الشيعه»، «ريحانة الادب» و «معجم رجال الفكر والأدب» يادى نشده است .
3- در یادنامه هایی که بمناسبت درگذشت مرحوم علامه طباطبائی صاحب تفسیر کبیر «المیزان »بچاپ رسید گوشه هایی از کیفیت زندگی و زندگانی آن عالم جلیل را نیز نوشته اند و مکاشفات ،کرامات مقامات و خوارق عاداتی بایشان نسبت داده شده است، در حالی که مؤلّف گرامی «نقباء البشر» با معاشرت پنجاه ساله هیچ اشاره یی باین قبیل امور نکرده اند و از بیانات مرحوم علامه طباطبائی هم که در کتاب «لب اللباب» نقل فرموده اند حکایتی دیده نمی شود و این است عین پرسش و پاسخ گرانقدر :
(س) دربارۀ استاد اخلاقتان آقای قاضی مطالبی را بفرمایید
ص: 2697
ج بلی مرحوم حاج سید میرزا علی آقای قاضی تبریزی از اعجوبه های دهر بود، از كلمات دلنشین مرحوم قاضی این بود که اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن انسان کامل صرف کند جا دارد بنده پس از اینکه بنجف اشرف برای تحصیل مشرّف شدم از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی و رحمیّت؛ گاهگاهی بمحضر قاضی شرفیاب می شدم
یک روز در مدرسه یی ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا عبور می کردند، چون بمن رسیدند دست خود را روی شانه من گزاردند و گفتند: ای فرزند دنیا میخواهی نماز شب بخوان آخرت میخواهی نماز شب بخوان» این سخن آنقدر در من اثر کرد که از آن ببعد تازمانی که بایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضی روز و شب بسر میبردم و آنی از ادراک فیض ایشان دریغ نمی کردم و از آن وقتی که بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد؛ پیوسته رابطۀ ما برقرار بود و مرحوم قاضی طبق روابط استاد و شاگردی دستوراتی میدادند مکاتبات از طرفین برقرار بود
در هر حال هرچه داریم از مرحوم قاضی داریم دربارهٔ مکاشفات ایشان حکایات بسیار نقل شده است از جمله اینکه مرحوم قاضی دلهای شاگردان خود را با دستوراتی که مطابق موازین شرع بود آماده پذیرش الهامات عالم غیب می نمود،
خود ایشان در مسجد کوفه و سهله حجره داشتند و بعضی از شبها را بتنهایی در آن حجرات بیتوته می کردند و شاگردان خود را نیز توصیه می کردند که بعضی از شبها را بعبادت در مسجد کوفه و یا سهله بیتوته کنند پایان بیانات علامه طباطبائی صاحب تفسیر «المیزان» و اگر نامه هایی که اشاره فرموده اند گردآوری و منتشر شود چه بسا دارای ارزش فراوانی خواهد بود والله العالم. .م.
وی فرزند شیخ محمد حسن مامقانی است که در (1238 ج 4 ش 532) گذشت و خود از علماء و فقهاء بزرگوار بوده و بطوری که در «الذریعه :22: 16: 5801» فرموده؛ در اینسال متولد شده و کتابی بنام «مقباس الكرامة» در شرح تبصره علامه» تألیف کرده که مجلّدی از اوّل طهارت تا آخر خمس بخط خودش در نزد فرزندش شیخ عبدالمحسن موجود است.
ص: 2698
و پس از مدت شصت و شش سال عمر در سنه هزار و سیصد و پنجاه و یک وفات کرده است انتهى بتغيير يسير (1).
(1) صاحب عنوان در «نقباء 65» و «معارف الرجال 1 : 52 - 53» و «ماضی النجف : 252-251» شرح حال محترمانه دارد و در «ماضی» فرماید که فرزندش شیخ محسن اهل علم و فضل است و در حق او دعاء کرده است. م.
(وفات اسدالله خان غالب شاعر دهلوی )*
شرح احوال او در سال (1212 ج 2 ش 176) گذشت.
وی فرزند میرزاشهاب لاوی است .(1291)
میرزا اسمعیل از شعراء این عصر در اصفهان است که در این سال متولد شده و در سنه 1319 جزئی از مراثی و مجالس تعزیه «دیوان» پدر خود را در اصفهان چاپ کرده .
و پس از فوت در اطاق آخری دست چپ وارد شونده در تکیه میرزاعبدالغفار تویسرکانی تخت پولاد دفن شد (2).
(1) مؤلّف در «مقامات معنوی: 253 نسخه اصل» نیز ثاقب را بیش از ای__ن م_عرفی نکرده ده و در تذکره شعرای معاصر اصفهان 134 وفاتش را در 29 محرم ١٣6٠ ق و از آنجا در «فرهنگ سخنوران 198 ط 2 »نوشته اند لکن در« دانشمندان و بزرگان :اصفهان 149 »29 محرم 1365 آورده اند و در هر دو کتاب سال فوت برقم چاپ شده است نه بحروف و در غلطنامهها چیزی دیده نشد. .م.
(وفات ،میرزا حسن سامانی شاعر شیرازی )
شرح حالش در (1256 ج 5 ش 886) گذشت.
ص: 2699
وی فرزند میرزا محمدعلی 35 قاضی (1236 ج 3 ش 507)، و خود از علماء و فقهاء آذربایجان و رجال معروف آن سامان است و در عصر خویش ملجأ سلسلة قضاة و مایه افتخار آن طایفه جلیله بوده.
شرح احوالش در چندین کتاب بنظر رسیده از آن :جمله کتاب «علماء معاصرین: 240 »و بعضی از مجلدات «الذریعه» و «شجره نامه سادات وهابیها : 47 و 48 »و«ه__ديّة لال عبا 73 و 74 و کتاب «رجال آذربایجان 39 با ملاحظه 221»، و آنچه از همه آنها بر می آید اینکه :
تصویر
او در جمعه شانزدهم ماه محرم الحرام این سال (1) بنص «رجال آذربایجان»- مطابق 18 بال تبریزی حمل ماه برجی در تبریز متولد شده و در «الذریعه 4 ش 1616» و «علماءِ معاصرین »و «شجره نامه سادات وهابیها» در سنه 1285 - بدون ذکر ماه و روز گفته اند و این اقوال علاوه بر کثرتش چون یکی از آنها قول شجره نامه و قضيّه أهل البيت أدرى بما فى البيت معروف است؛ بنظر درست تر می آید خصوصا اینکه آنجا وی را اکبر اولاد پدرش میرزا محمدعلی و تولد برادرش حاجی میرزا اسدالله را در سنه 1286 نوشته (2).
و بهرحال وی هم در تبریز مقدّمات فقه و اصول را در نزد میرزا محمود اصولی و میرزا فتاح سرابی و حاج میرزا محمد علی قراچه داغی و آقاسیدعلی یزدی (1281 ش 1479 )درس خواند آن گاه در سنه 1308 بعتبات عالیات رفت (3) و در آن اراضی مقدسه از مجالس دروس علماء أعلام چون مرحوم میرزای رشتی و فاضل شربیانی
ص: 2700
و شیخ محمدحسن مامقانی و آقاسید محمدکاظم یزدی و آقای شریعت و شیخ محمد باقر اصطهباناتی و ملا اسمعیل ،قراباغی در علوم فقه و اصول؛ و از محضر ملاحسینقلی همدانی در تهذیب اخلاق برخوردار گردید.
و پس از آن در سنه 1324 بتبریز برگشته بأمور شرعیه و تکالیف دینیه پرداخت، و سالها در مسجد مقبره تبریز که در مرکز بازار واقع است و بواسطه این که حاج میرزا مهدی قاضی (1241 ج 4 ش 609) جد او در آن دفن شده بدین نام «مقبره» شهرت یافته امامت ،نمود و چندین کتاب تألیف فرمود:
اول کتاب مخزن الفوائد در حاشیه بر فرائد شیخ انصاری اعلی الله مقامه). دویم حاشیه بر فصول سیّم حواشی بر مکاسب چهارم کتابی در اصول در تقریرات دروس اساتید خود پنجم حاشیه بر ریاض المسائل». ششم: «كتاب «خیارات» هفتم کتاب «الدرر الغرویه» در فوائد علمیه شامل رسائل :چندی 1 رساله حُجِّيّت خبر واحد -2 رساله بزرگی در استصحاب - رساله یی در بعضی از مسائل اصولیه و مسائل بیع و مسائل توحید و اخلاق و علم إلهى و تهذیب نفس و أسرار صلوة
و غیره.
و روایت می کند از مرحوم آقا سیدابوالحسن مدیسه ئي (1284 ش 1571). و او در تبریز بعلت کبر سنّ و انتساب بیک خانواده قدیمی مهم ریاستی شایسته بهم رسانید و در شدائد و أهوال پناه مردم آن شهر گردید و همواره برای رفاه آنها با دول وقت معارضه ها می کرد؛ چنان که در سنه 1346 برای نظام وظیفه برضد پادشاه عصر قیام نمود و پس از ختم غائله که بعضی از علماء از اوطان خود تبعید شدند او نیز مدتی از تبریز دور ماند (1).
تا بالاخره در سه ساعت بعد از ظهر روز یکشنبه یازدهم ماه رجب الفرد سنه 1366هزار و سیصد و شصت و شش چنان که در روزنامه نقش جهان ش 703 صادره در 12 رجب آن سال نوشته مطابق 10 خرداد ماه باستانی پس از مدت هفتاد و هفت سال و یازده ماه قمری و بیست و پنج روز عمر در تبریز - چنانکه در ریحانة الادب
ص: 2701
3 : 263» نوشته وفات کرد و جنازه او بقم انتقال و در آن ارض شریف در مقبره بیات دفن شد.
و در «الذریعه : ش 469 »با ملاحظه غلطنامه آخر ،کتاب در شنبه دهم رجب مذکور نوشته و در «شجره نامه:48» نهم رجب فرموده؛ و در ص 25 دو پسر برای او نوشته که یکی از آنها میرزا محمد علی 37 (1330) است (1).
(1) مقصود مؤلّف از «این سال» سال (1288 ق- 1250 ش) است که در آن موضع (یعنی ص 781 نسخه اصل مکارم) تنها باستناد رجال آذربایجان در عصر مشروطیت: 39 ط تهران 1327 ش شرح حال صاحب عنوان را در وقایع (1288) ،نوشته و عین عبارت مأخذ چنین است : «حاج میرزا باقر آقا قاضی در شانزدهم محرم 1288 ه_ ق در تبریز متولد گردید. اما تعیین روز هفته (جمعه) و تطبیق با شمسی هر دو از خود مرحوم معلم و دربارهٔ (محرم 88) است.
پیرامون روزهای هفته وقایع این کتاب و همچنین «رجال آذربایجان» و مؤلّفش همین جلد (ش 1598) شرحی نوشتیم. ،باری، مؤلّف شرح حال صاحب عنوان را پیشتر در (1285 ق - 1248 ش) باستناد «الذریعه» در ص 741 نسخه اصل نوشته و پس از دیدن «رجال» «آذربایجان آنرا قلم گرفته و توضیح داده است که در 1288 برده شد و در (ج 3 ش 507 ص 1030 )نیز بهمانجا ارجاع داده و این کار تنها باعتماد آن مرحوم بر اعتبار و صحت نسخهٔ «رجال آذربایجان بوده، در حالی که یا از آفات چاپ حروفی رقم آحاد (5) به (8) تبدیل شده و یا بکلّی مرحوم مجتهدی اشتباه کرده است.
بهرحال با در نظر گرفتن همان مطالب متن و ضبط رقمی و نقباء البشر: 217، و بتمام حروف «ريحانة الادب ::٣ ٢6٢ - ٢6٣ »که گوید «در سال هزار و دویست و هشتاد و پنجم هجرت در تبریز متولد»؛ دیگر جایی برای آن شبهه باقی نمیماند و باید همین را درست دانست اینک بنظر رسید آنچه را که مؤلّف گرامی ریحانه» در بیان گوشه یی از حالات آن روحانی بزرگوار «علیهما الرحمه» نوشته اند بیاوریم : ... و تا آخرین لحظه زندگانی خویش حبّه و دیناری از وجوهات شرعيه صرف
ص: 2702
نکرده و با آن همه مراتب سامیه بسیار حلیم و متواضع بوده و از خود آرایی و خودستایی امتناع اکید داشته و أصلاً حرفی راجع بفضل و کمال و تألیفات خود بزبان نیاوردی!
سپس «ریحانه» نام هفت اثر فقهی و علمی آن مرحوم را برشمرده است. م.
(2) این بزرگتر بودن صاحب عنوان از برادرش که متولد (١٢٨6) است در (ج 3 ص 1030) تصریح شده و با این وصف، مؤلّف در اثر مرور زمان و موانع دیگ_ر ب_ر تاریخ رقمی «رجال آذربایجان» خط بطلان نکشیده است اما بگواهی مآخذ عدیده آنرا باید نادرست دانست و از تعیین روز و ماه ولادت نیز که در آنجا هست صرف نظر کرد، تا بعد چه شود. م.
(3) سال 1308 زمان هجرت بنجف آیة الله اصفهانی (ش 1571) و صاحب اعیان الشیعه (ش 1585) و شیخ علی خُنیزی (ش ١615) - عليهم الرحمه - نیز هست. م.
(4) بگوشه یی از ستمهای وارده بر علماء آن عصر مظلم در تعلیقه شرح حال آقای خویی (ش 1593) اشاره شد. .م.
(5) قاضی شهید فرزند یاد شده صاحب عنوان در مقدمه یی که بتاریخ( 16 جمادای یکم 1371) بر کتاب «تنقيح الأصول» آقا سید محمدرضا طباطبائی تبریزی چاپ نجف نوشته از رجال آذربایجان نکوهش بسیار فرموده و از جمله گوید که نویسنده آن کتاب در شرح حال پدر ایشان دچار لغزشهایی ،شده و سپس در حاشیه فرماید که آن مرحوم صاحب عنوان ما در دهم ماه رجب ،درگذشته که این تاریخ مطابق است با ضبط ریحانه.
همچنین نوشته اند که شرح حال درست آن مرحوم بقلم فاضل ألمعي سيد محمد حسین طباطبائی فرزند حاج میرزا محمد مجتهد برادر بزرگتر صاحب« تنقیح الأصول» در مجله «العرفان :10:33» بچاپ رسیده و شرح حالی هم که صاحب «ریحانه» نوشته اند درست و خالی از غلط است و اعتماد بر ترجمه مشحون بأغلاط رجال آذربایجان نباید ،کرد .انتهی .
مرحوم مدرّس تبریزی صاحب ریحانه از مقالهٔ مذکور مجلة العرفان ص 1197 نیز یاد کرده است.
در پایان این تعلیقات بدو مطلب دیگر اشاره کنیم :
1 - در نقباء البشر : 217 سهو قلمی رخ داده است که گویند: «خبر درگذشت صاحب عنوان در سه شنبه ٣ رجب ١٣66 بنجف رسید. این خطا باید مانند همی شه از
ص: 2703
آفات چاپ حروفی از قام باشد.
2- یکی از دانشمندان ادیب و مورّخ نامدار خاندان قاضی تبریز سيّد حسن قاضی طباطبائی استاد دانشگاه تبریز است که در هفتم سرطان 1295 (4شنبه 26 شعبان 1334) بدنیا آمد، و عصر یکشنبه هیجدهم اسفند 1394 (27 جمادای دوم 1406) بعارضه سکته در گذاشت و روز بعد در وادی رحمت تبریز بخاک رفت
آن مرحوم فرزند حاج میرزا علی آقا فرزند حاج میرزامهدی فرزند حاج میرزا هاشم فرزند حاج میرزا محمد مهدی قاضی القضاة تبریزی (1241 ج 4 ش 6٠٩)، و خود صاحب تألیفات و آثار ارزشمند است از جمله تعلیقات و حواشی بر تجارب «السلف که بسال (1351 ش) در تبریز چاپ شد و شمارهٔ 142-143 «نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز بهار و تابستان 1371 بیادنامه آن استاد فاضل اختصاص یافت دو مقاله جداگانه نیز بمناسبت درگذشت آن مرحوم در مجلهٔ «آینده 12: 4-2 : 288» و مجله نشر دانش 6: ٣ : 88 بچاپ رسید. م.
تصویر
،ورق بر وزن رونق بطوری که در «فارسنامه گ :2 (238» نوشته ناحیه وسیعی است از گرمسیرات فارس میانه شمال و مغرب شیراز که برای مجاورت دریا هوائی گرم و تر دارد و آنرا در این ایام فلاحی گویند (1).
و سیّد جابر فرزند سید مشعل و خود از شعراء بوده که در اینسال چنانکه در «الذریعه :9 ش 1167 »فرموده در دورق متولد شده و در اهواز سکونت نموده،
و «دیوانی در اشعار» دارد.
ص: 2704
(1) بامداد در تاریخ رجال ایران :2 110 در پاورقی گوید: بسیاری گمان برند که دورق همان فلاحیه است در صورتی که چنین نیست و دو دیه جدا از هم بوده نهایت نزدیک و همجوار یکدیگر بوده اند. پس از اینکه شیخ سلمان بآبادی فلاحیه کوشید ( ١١6٢ ه_ ق) و دیه را شهر نمود دورق از رونق اولیه افتاد و از این تاریخ رو بخرابی نهاد و از میان رفت که اکنون ویرانه های آن در چند میلی فلاحیه .پیداست فلاحیه یا فلاحی همان است که امروزه آن را شادگان میگویند پایان .م
وی فرزند شاهزاده ظلّ السلطان است (1266 ج 5 ش 1095).
جلال الدوله از شاهزادگان معروف خانواده قاجاریه است که در این سال از بطن همدم السلطنه متوفاة در سنه 1296 دختر میرزاتقی سنه 1296 دختر میرزاتقی خان امیر متولد شده و چندین سال حکومت ولایات عدیده را نموده و در دوشنبه نهم ماه محرم الحرام سنه 1332 هزار و سیصد و سی و دو مطابق 16 قوس ماه برجی - وفات کرد (1).
(1) صاحب عنوان در کتاب تاریخ رجال ایران : 77 80 شرح حال و عکس دارد و در برخی اجزاء دیگر هم نام او دیده می شود. م.
(وفات سیّد حسین مظفری کاشانی )
شرح احوال او در ( 1215 ج 2 ش 218) .گذشت
(وفات شیخ دخیل حجامی )
شرح احوال او در (1245 ج 4 ش 656) گذشت.
میرزا زین العابدین از شعراء عصر در اصفهان است که در این سال متولد شده و در «دانش نامه غزلی بنام او نوشته (1).
(1) مؤلّف در مقامات معنوی 253 نسخه اصل در زمان حیات شاعر بهمین گونه
ص: 2705
سخن رانده و غزل را هم از «دانشنامه» آورده اما مأخذ تاریخ تولد او را معین نکرده است. در (تذکرهٔ شعرای اصفهان :173) فرماید :
از اعضاء قدیمی و محترم انجمن مرحوم شیدا و از مؤسسین اولیه آن بوده، در سال 1286 ق در اصفهان متولد و در 20 حجه 1352 ق وفات یافت. اشعار زیادی گفته و دیوانی دارد. سپس چند غزل از او آورده اند. ناگفته نماند که برخلاف جاهای دیگر مرحوم معلم در اینجا تخلّص شاعر را خواموش با واو معدوله رایج در کلمات فارسی نوشته اند همانند خ_واج_و، خواهش، خواهر و جز اینها .م.
وی فرزند میرزا علی محمد مسکین اصفهانی است (1303). میرزا شکرالله از شعراء شیرین سخن اصفهان بود که در این سال متولد شده، و بشغل زرگری اشتغال نموده و در دانشنامه غزلی بنام او تحریر یافته و پس از وفاتش دیوانی از وی بنام سفره «منعم از طبع درآمده و منتشر شد.
و او در شنبه چهارم ماه جمادی الاولی سنه 1360 هزار و سیصد و شصت مطابق 10 خردادماه باستانی در اصفهان وفات کرده و در تخت پولاد در تکیه خواتون آبادیها دفن شد و فرزندانی از او باز ماند (1) .
(1) مرحوم معلم در «مقامات معنوی : 254 نسخه اصل» که چند سطری درباره منعم ،دارد مأخذ خود را در تاریخ ولادت او بسال 1285 یادداشتهای آقای همائی- نامه دانشمندان نوشته و بعد گوید که در« الذریعه :9 1111» بسال 1286 است.
مرحوم همائی در «مقدّمۀ دیوان طرب : 250» پنج سطری درباره منعم نوشته و از جمله این که .... برادر میرزا عبدالرحیم ،افسر از اساتید شعرای کهنه کار روزگار خود بود... ولادتش 1285 وفاتش ربیع الثانی ١٣6٠ واقع شد. در «تذکره شعرای اصفهان: 471 تولد را 1286 نوشته اند و شرح حالش را از خط خود او نقل فرموده اند اما وفات را همانند استاد همائی ضبط کرده اند. گویا مرحوم همائی از تذکره یاد شده گرفته باشد و تاریخ متن باید درست باشد. مآخذ «فرهنگ سخنوران 569 ط 1 نیز همین تذکره و مجله «ارمغان
ص: 2706
14: 44-43 است لکن در مجله همانند «دانشنامه» چیزی جز چند بیت شعر از منعم نیست و «ذریعه» کلامش در اینجا و جاهای دیگری از جلد نهم که پس از نشر «فرهنگ» چاپ شده برگرفته از همانست بدون تذكر، والله العالم. م.
وی از اهل علم و ادب عصر خود و صاحب «العينيّة الرقيقة» است و در اینسال وفات نموده چنان که در رسالهٔ «احوال سیّد عبدالحى حسنی (1286) در ص س »فرموده (1).
(1) مقصود از رساله مأخذ، مقدّمۀ نخستين جزء كتاب نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر ، ط حیدر آباد دکن ١٣66 است. تفصیل شرح حال صاحب عنوان در اصل نزهه :2207 221 (399 موجود و آنجا ولادتش را بسال (1204) در دهلی و درگذشت و خاکجایش را نیز در همان شهر نوشته است. م.
عباس شاعر شیرازی از نژاد مرحوم ملا محمد أهلى تخلّص شاعر شیرازی است که شرح احوالش در برخی از تذکره ها نوشته و در سنه 935 وفات کرده و در صحن تکیه خواجه «ره» مدفون است.
و عباس مرقوم نیز گاهی شعر میگفته و تخلّص بنام خود عباس می نموده، و در این سال وفات کرده (2).
و فرزندش مرحوم حاجی محمدتقی شوریده است (1274 ج 6 ش 1302).
(1) تنها مأخذ ترجمۀ عباس همان چند سطری است که شوریده فرزندش برای مرحوم حاج میرزاحسنخان فسائی نوشته و او آنرا در فارسنامه ناصری 2: 103 ط 1 برابر :2 : 1078 ط حروفی آورده است .والسلام .م .
آل شکر بطوری که در دیوان سید موسی طالقانی : 402 پاورقی فرموده از
ص: 2707
خانواده های معروف نجف و بنام جدّشان شکر شهرت گرفته اند.
و شیخ عبدالحسین فرزند شیخ احمد بن محمد بن ،شکر و از اکابر شعراء می باشد که در نزد پدر خود درس خوانده و میل بشعر گفتن نموده چندان که در فضل و ادب مشار بالبنان گردید و هماره بسیاحت میپرداخت چنانکه سه بار بایران سفر کرد و با بعضی از وزراء و اعیان آن آمیزش بهم رسانید و با ناصرالدین شاه ملاقات نموده و او را مدح گفت .
و آخر در تهران در این سال در حیوة پدر خود وفات کرد (1).
و این دو بیت را در مفاخره خود گفته :
و إن طلبت مني الحَواسِد شاهدًا
اتيتُ لها بين الأنام بأربع
جوادی و رمحي و الصوارم و العدى
شهود على ما قد أقول وأدعي
(1) شرح حال صاحب عنوان در شعراء الغريّ 5 : 133 - 157 با نمونه هایی از سروده هایش آمده است همچنان که خود در الکرام البرره 706-707 و پدرش در همانجا 83- 84 و هر دو در ماضی النجف و حاضرها 3 : 103 106 و دیوان صاحب عنوان دوبار در «الذریعه 9 : 534 : 2963 و 683: 4765 »بتفصیل یاد شده. شیخ عبدالحسین علیه الرحمه» در سلک بزرگانی است که بر کتاب «الدمعة الساكبه» مرحوم حاج ملا محمد باقر دهدشتی (ش ١6٢٠) تقریظ نوشته اند، و تقریظ شیخ در کمال فصاحت هم بنظم و هم بنثر می باشد و تمام آن را در «شعراء الغری» نیز آورده اند. مؤلّف شعراء» ادیب صحفی علی خاقانی نجفی بسال (1399) (ق) درگذشت چنان که در تعليقات« بغية الراغبين :1 : 235» نوشته اند. م.
سیّد عبدالرسول از جمله شعراء اصفهان و به شجره معروف بود و تخلّص بزمی می نمود و در «دانش نامه غزلی بنام او نوشته شده و او در این سال بدنیا آمده و پس از مدت هفتاد سال قمری عمر؛ در سنه 1355 هزار و سیصد و پنجاه و پنج وفات کرده و در تخت پولاد دفن شده (2) و فرزندش آقا سید حسین نیز معروف به شجره و اینک در تهران از فضلاء زمان
ص: 2708
و تألیف کتاب «شخصیت «مولوی بر فضیلتش بزرگتر برهان است (1).
(1) در کتاب تذکره شعرای معاصر :اصفهان 86 87 نیز چند سطری درباره بزمی نوشته و سپس اشعاری از او نقل کرده اند همانند اضافات «تذکرة القبور - رجال اصفهان 219 ، و از آنجا بر می آید که وی اهل منبر بوده است. م.
(2) در مؤلّفين مشار ٢ ٧6٠ چند سطری درباره سید حسین شجره با عکس و مآخذ شرح حال او هست و سپس نام و مختصات شش کتاب از آثار چاپ شده .او.
بنا بآگهی مندرج در روزنامه اطلاعات یکشنبه 29 فروردین ١٣6١ مطابق 23 جمادای دوم 1402 مجلس ختم آن مرحوم فردای آنروز از طرف دو دختر و دو خواهر او در تهران برگزار شده است.
از آنجا که شجره در مدرسه آمریکائی تحصیل کرده و بزبان خارجه مسلط بود بیشتر آثارش ترجمه از کتب غربی است و از جمله همان شخصیت مولوی که برگرفته از نوشتجات نیکلسن است پیرامون «مثنوی »دارای سخنان انحرافي و إلقاء تفكّرات غیر اسلامی همچنین ستایشگری مکرّر از پهلوی و پسرش براه و روش معمول زمان م .
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جدائیها شکایت می کند
تصویر
ص: 2709
وی بطوری که در «نقباء البشر: 1187 : 1711» فرموده _ عالم جلیل و فقیه متبحر و محقق فاضل بوده و همانا در این سال متولد شده و علوم مبادی را در ولایت خود درس خوانده و آنگاه باصفهان رفت و مقدمات علوم را تحصیل کرده تا بحداتقان آنها را کامل کرد.
پس بنجف رفت و آنجا با آخوند خراسانی خصوصیت و ملازمتی بهم رسانید، چندان که از بزرگان شاگردان وی گردید و هیچ وقت از خدمت او جدا نمی شد، و همی شه مباحث دروس او را برای بعضی از شاگردانش تقریر می کرد، چنان که خود نیز مجلس بحث مخصوصی داشت که عده یی از فضلاء در آن حاضر می شدند و هم او را تألیفات و آثار قیمه چندی است :
اول: کتاب «التبرالمسکوک» در حکم لباس مشکوک. دویم: «تقریرات دروس استاد مرقومش چنان که گذشت فقها و اصولاً سیم :کتاب «فصل القضاء» برای انتصار ،رضا در إنكار معانى مجازيّه(1).
شیخ عبدالله در اواخر عمر خود بمرض سل مبتلا شده و برای معالجه بایران آمد و چندان طولی نکشید که برگشت و مرضش سخت شد تا پس از مدت چهل و دو سال عمر در سنه 1327 هزار و سیصد و بیست و هفت بلا عقب وفات کرد و استادش مرحوم آخوند بسی بر او اندوهناک گردید و بنیکوتر وجهی بتجهیز او پرداخته و وی را در وادی السلام دفن ،کرد، و مجلس فاتحه برایش برپا داشت. انتهی.
و این شیخ عبدالله همان است که در (1258 ج 5 ش 930) در عنوانی مخصوص ذکر شد، و آن جا نوشتیم که یکی از این دو سال در تولد او اشتباه، و ظاهراً 1258 اشتباه و این سال 1285 درست باشد (2)
(1) در «الذریعه 16 : 234 : 922 فصل القضا» فرماید: «انتصر فيه للشيخ أبى المجد الرضا الشهير بآقارضا الاصفهاني من إنكاره المجاز رأسًا.... »إلخ.
(2) در کتاب «زندگانی آخوند خراسانی مرگی در نور» چند جا نام و نشان صاحب عنوان دیده می شود لکن در اعیان الشیعه» و «معارف الرجال» چیزی بنظر نرسید. م.
ص: 2710
وى على بن اسمعیل سرمدی آشتیانی متخلص به آشوب، و خود از اه_ل ع_ل_م و ادب است که در اینسال چنانکه در« مؤلفین کتب چاپی :4: 266» نوشته متولد شده، و در ریعانِ جوانی در کسب فضائل جدی کامل نموده تا باندک مدتی حائز قصبات سبق شده در مقدمات ادب همت نموده و در معانی از همه درگذشت، و بأوج حکمت و منطق عروج کرد و در علوم ریاضی از هیئت و حساب کتابها سپرد و باندک نظر در قنون ادب و تتبع سیر و اشعار عرب گوی سبقت ربود و در سخن سرایی یدبیضاء نمود، و اگر نثری گفت گوهر نثار کرد و از جانب مظفرالدین شاه در ایام ولیعهدی در دارالانشاء تبریز بشغل انشاء اشتغال ،ورزید و کتابهایی برشته تألیف کشید:
اول تبریک نام بنظم دویم: «چهارده بند از ادب». سیم: «چهارده بند، در مصیبت حضرت سیّدالشهداء علیه السلام چهارم: «وطنيّات بنظم، انتهى. و در صدر عنوان اشاره بوفاتش در سنه 1337 هزار و سیصدوسی وهفت نموده(1).
(1) عنوان ادیب خلوت تا «آشوب» مطابق مأخذ است و در «الذریعه ٧6٨:٩: 5189» بدون ذکر «آشوب» و بدون ذکر مأخذ نوشته اند: «دیوان عماد لشگر سرمدی آشتیانی ادیب خلوت علی بن اسماعيل».
شرحی که مرحوم مشار نوشته برگرفته از مقدّمۀ یوسف اعتصام الملک آشتیانی است بر چهارده بند ،ادیب همچنان به «فرهنگ آذربایجان 1: 151» و «داستان دوستان 78-74 نیز اشاره نموده .
آنچه از مأخذ اخیر معلوم می شود اینست که میرزاعلی خان ادیب خلوت متخلّص (بآشوب فرزند میرزا اسماعیل خان عماد لشگر بوده یعنی عماد لشگر را لقب پدر دانسته نه فرزند و تفصیل شرح حال و نمونه اشعار ادیب موكول بمراجعۀ کتاب یاد شده است. مرحوم صفوت گوید که طبع و تصحيح (شرح نهج البلاغة )مرحوم حاج ملاصالح برغانی و دیباچه فاضلانۀ آن بچاپ سربی مطبعه محمد علی میرزای ولیعهد در تبریز (بسال 20 -1321ق) حاصل زحمت و کوشش ادیب خلوت است. البته اشتباه در نسبت برغانی بجای روغنی از همان مقدمه ناشی شده اما انصاف را
ص: 2711
که مرحوم ادیب در احیاء آن اثر نفیس رنج فراوان برده و در پایان کتاب نیز از سروده های خود پنج قصیدهٔ طولانی در مدح و منقبت حضرت امیر مؤمنان علیه السلام و یک قصیده در ستایش ولیعهد که تمام هزینه چاپ کتاب را پرداخته آورده است. اضافه کنیم که ادیب نام خود را در آن دیباچه بدین گونه نوشته: «علی ادیب خلوت، پسر مرحوم میرزا اسماعیل عماد لشگر آشتیانی»، و در خاتمة الطبع که بعربی نگاشته است بدین گونه : «علی الاشتیانی الملقب باديب الخلوة ابن المرحوم عماداللشكر». رحم الله معشر الماضين. م.
وی فرزند حاج حسن علی بن حسن بن مهدی (1291) و خود بطوری که در کتاب نقباء البشر: 1393 : 1920 فرموده - عالمی فقیه و فاضلی جلیل بوده که در این سال متولد شده، و در نزد شیخ محمد علی ماحوزی چیز نوشتن را یادگرفت، و «قرآن مجید» را در نزد شیخ حسین آل سیف خوانده چندان که آن کتاب مبارک را حفظ کرد، و چندی بقماش فروشی پرداخت سپس رغبت در طلب علم ،نموده و در ذی القعده سنه 1308 هجرت بنجف اشرف کرد و مقدمات را در نزد شیخ محمد علی جشی.... (1)
(1) مؤلّف تا همینجا نوشته است بترجمه از مأخذ در آنجا نام استادان صاحب عنوان است و اینکه او در ماه شعبان 1323 با اجازات مشایخ بوطن خود بازگشت و در قطیف اقامت کرد و بوظائف خود بنحواحسن قیام نمود تا آنکه در شب سه شنبه سوم صفر ١٣6٢ در بحرین وفات کرد و جنازه اش بقطیف انتقال یافت و در مقبره حباکه دفن شد و بسیاری از شعراء در سوکش مراثی چندی سرودند.
سپس تألیفات او را برشمرده و از فرزندش شیخ عبدالکريم (١٣٣٧ - ١٣6٩) یاد کرده است صاحب عنوان در انوارالبدرین (377 نیز ترجمه مختصری دارد و در حاشیه وفاتش را در همان شب سه شنبه اما دوم صفر نوشته اند. .م.
در نقباء البشر: 1496 : 2015 شرحی نوشته بخلاصه این که :
وی فرزند غلامعلی است که پدرش شاگرد شیخ زین العابدین مازندرانی
ص: 2712
و برادرش شیخ محمد حسین از اهل فضل بوده.
و صاحب عنوان عالمی بارع و فاضلی کامل بوده، و همانا خود در اینس_ال کربلاء متولّد شده، و هم آنجا در دامان پدر تربیت یافته و در نزد شیخ علی بفروئی حایری و غیره درس خوانده و هم از او و میرزا محمد حسین شهرستانی که هر دو از فاضل اردکانی روایت می کنند روایت نموده و بهرجهت بهره وافری از علم یافته و بمحمّره رفت و آنجا بوظائف شرعیه پرداخت و ریاست و وجاهتی بهم رسانید و سیّد عدنان محمّره یی و سید مهدی بن سیّد علی بحرینی که در 1340 بیاید از او اجازت یافتند. و کتابی بنام «هداية الأنام و غیر آن نیز تألیف کرده (1).
(1) شرح حال پدر صاحب عنوان باختصار و بدون تاریخ ولادت و وفات در نقباء: 166٠ : 2227 و فرزند دیگرش شیخ محمد حسین (متوفی 1334) پدر شیخ جواد در (634 : 1065) آمده است و آگاهی دیگری از آنان بدست نیامد .م.
مؤلّفین کتب چاپی 4 529 (2).
(1) چنین است در نسخه ،اصل مرحوم مشار گزیدۀ شرح حال عماد را از «داستان دوستان: 105 »نوشته، ما نیز از آنجا می آوریم :
علی اکبر عماد متخلص برمزی از فضل و کمال بهره بسزا داشته و از اخیار زمان معاصر بشمار .است در ردیف ارادتمندان مرحوم لنکرانی و کارمندان انجمن صفا بوده تا اینزمان زیاده از هشتاد سال عمر گزرانده است هنوز ارباب ذوق و دانش از افادات معنوی و اخلاقی رمزی بهره مند هستند کتاب نگارنگ در چهارده مجلّد از تألیفات اوست محض تخلید نام و یاد ایام همپایی یکرباعی و یک قطعه از آثار ادبی او در زیر نگاشته می شود :
چه حکمت است که مردسترنج اهل هنر
در اینز مانه غمخانه بی هنر ببرد
مدام خون جگر باغبان خورد از چیست
که در نتیجه مگر منعمی ثمر ببرد
برای اختصار قطعه شعر عماد را در اینجا نیاوردیم و داستان دوستان بسال (1328 ش 9 - 1368 ق) در قم چاپ شده است.
تاریخ تولد و وفات صاحب عنوان را مرحوم مشار در زیر عنوان و بالای عکس او این
ص: 2713
چنین نوشته است :(1285 ق دی ماه 1339 ش) که «دیماه 39» مطابق با «رجب شعبان 1380»بوده و گویا مشار آن دو تاریخ و عکس رمزی را از دو جلد چاپ شده (رنگارنگ) نقل کرده باشد که بنوشته همو جلد نخست بسال (1370 ق) در 483 صفحه و جلد دوم ده سال بعد در 503 ،صفحه هر دو در تبریز بچاپ رسیده است .م.
سرخه دیزج قریه یی است در طرف مشرق زنجان بهفت فرسنگی و شیخ فیاض فرزند ملا محمد است که وی از علماء و أجلاء و شاگرد ملاعلی قارپوز آبادی (1209 ج 2 ش 144) بوده .
و خود شیخ فیاض هم از علماء و فقهاء و حکماء این عصر بود. و بطوری که در کتاب علماءِ معاصرین «189» و «فهرست علماء زنجان :94» فرموده اند؛ در این سال در سرخه دیزج متولد شده و علوم مقدماتی را در نزد پدر خود یادگرفت، و بعد از آن بزنجان آمد و بعضی از متون معروفهٔ فقه و اصول را آنجا ،خواند آن گاه بطهران رفت و مدتی در خدمت میرزای جلوه و میرزای آشتیانی درس ،خواند و بعد از آن بنجف رفت و مدتی در نزد شیخ هادی طهرانی و دیگران تحصیل کرد. پس در حدود 1326 بزنجان باز آمد و تا آخر عمر خود آنجا بتدریس و امامت و تألیف و هدایت پرداخت و کتب چندی تألیف کرد:
اول: کتابی در «اجاره» انجام تألیف آن 29 صفر سنه 1336، چنانکه در «فهرست کتابخانه رضویه (ع) 5 :534» نوشته دویم کتاب دیگری در «خمس». سیم کتابی در «زكوة».
و آخر در روز جمعه چهاردهم ماه ذى الحجّة الحرام . الحجةالحرام سنه 1360هزار و سیصد و شصت مطابق 12 دی ماه -باستانی در زنجان وفات کرد و در طرف شرق آن شهر نزدیک مقبره قارپوز آبادی مذکور دفن شد (1).
و فرزندش آقازین الدین از علماء عصر است که در نزد سید حجت و آقای بروجردی درس خوانده و کتب چندی تألیف نموده :
ص: 2714
اول رساله یی در «غیبت». دویم رساله در «حق و حکم». سیم: کتاب «الفوائد» در مسائل متفرّقه چهارم کتابی در «ردّصوفیه» در چندین جلد که یک جلد آن تمام شده.
(1) الشيخ الفاضل الكامل الماهر الميرزافياض الزنجانی دامت برکاته. تلمذ سنين في النجف عند العلامة الحاج شيخ هادى الطهرانی و رجع الى وطنه، و هو اليوم- يعنى سنة 1344 - مرجع هناك، و طبع في هذه الأيام كتابه في «المعاملات والاجارة». و قد توفي (ره) في سنة ١٣6٠: «نقباء البشر 493 مصوّرة الأصل».
تاریخ فوت صاحب عنوان در آدینه چهاردهم حجّه شصت مطابق است با «علماء ،معاصرین» و در «گنجینه دانشمندان 5 : 251 »که روز جمعه 18 ذی الحجه (عيد سعيد غدير) ١٣6٠ نوشته اند نادرست است چه تاریخ نخست موافق تقویمهای آن سال (1320 ش) می باشد و عید غدیر سه شنبه ١6 دی بوده است.
شرح حال مرحوم آقا شیخ فیاض و فرزند ایشان بسان متن در «گنجینه دانشمندان» موجود، و بگزارش فهارس مرحوم مشار سه اثر از صاحب عنوان در تهران چاپ شده است 1 - ذخائر الامامة كتاب الخمس بسال (1359ق) در 239 صفحه 2- کتاب الاجاره بسال (1343 ق) در 171 صفحه 3- «رساله عمليه» بدون مشخصات .م.
سیّد آقاجان از اهل علم و وعاظ و اصلاً از اهل قصبه ریز لنجان و ساکن اصفهان بود که در این سال متولد شده، چنان که در شماره 156 روزنامه «اصفهان صادره در 2 محرم 1364 »نوشته و آنجا درباره وی فرماید که: مرحوم سید آقاجان در اصفهان و عتبات تحصیل کرده و در وعظ و تذکر یدی طولی داشت بطوری که از زمرهٔ مشاهير وعاظ اصفهان بشمار میرفت در
تصویر
ص: 2715
تدریس «مغني» و «مطوّل» بگواهی عموم روحانیون اصفهان در درجه اول و بلکه منحصر بفرد بود، و چه در تهران و چه در اصفهان جلسات تدریس داشته و همواره منبع فیض و افاده بوده، بنشر علم و حقایق مذهب اسلام میپرداخت، انتهی.
و او در حدود اذان صبح شب یکشنبه غرّه ماه محرم الحرام این سال «کنونی 1364 »هزار و سیصد و شصت و چهار مطابق 26 آذرماه باستانی در اصفهان وفات کرد و نعش او را با تجلیل شایسته برداشته و در تخت پولاد در تکیه سیدالعراقین دفن کردند و این فقیر مرثیه و ماده تاریخی برای او گفته ام.
پس از نوشتن این سطور از آقای مهدوی شنیدم که نام وی سید محمد، و بناء بر این ترتیب آن باید درست شود یعنی در حرف م اینسال بیاید (1).
(1) بر طبق نظر مرحوم مؤلّف رفتار شد. شرح حال صاحب عنوان «عليه الرحمه »نزدیک بمتن در کتابهای «خلد برین تاریخ گویندگان :اسلام 280 - 281» و «دانشمندان و بزرگان اصفهان» نیز آمده است .م.
وی فرزند عبدالکریم بهبهانی اخل نو نوشت و انا والد قمر امانة و خود از اهل علم و ادب در نجف اشرف بوده و بطوری که در الذریعه 8 ش 1118 نوشته؛ در کتابت قلمی سریع داشته و در اثر آن همواره بکتابت کتب برای دیگران می پرداخته چنان که سه دوره «جواهر» را باجرت هر دوره یی پنجاه تومان استنساخ نموده و در اثر کتابت کتب و مجالست اهل علم و ادب ملكه تأليف برای خودش بهم رسیده تا کتابی بنام الدمعة الساكبه» در مصیبت راتبه و مناقب
تصویر
ص: 2716
ثاقبه و مثالب عائبه در پنج جلد تألیف کرده که سه جلد اول آن چاپ شده، و چندین نفر از علماء بر آن تقریظاتی نوشته اند و خطبه و دیباچۀ آنرا مرحوم میرزامحمد همدانی (1303) انشاء کرده و مرحوم حاجی نوری در دارالسلام منامات و مقاماتی از او نقل کرده .
و بالأخره، وی در اینسال در نجف وفات کرده و هم آنجا چنان که در کتاب (وحید بهبهانی 139) نوشته دفن شد. و فرزندش ملا علی محمد هماره در صحن علوی کتابفروشی می نمود، تا در حدود 1324 وفات کرد (1) .
(1) مطالب متن بتقریب همسان با «الكرام البررة: 184 : 381 »است، و همچنان باختصار تمام در «فوائد :رضويه: 403»، لكن مؤلّف (علماء معاصرین: 330-331) مطالب ارزشمندی دربارۀ صاحب عنوان از کتاب «دارالسلام» مرحوم آقاشیخ محمود مجتهد عراقی نقل کرده که عبرت آمیز و شگفت آور است از جمله اینکه «.... در حجره در کنج شرقی صحن مطهر متصل بسمت قبله ،صحن روزها نشسته و کتاب معامله می نمود، و مدفن او هم حسب الوصية _ در همان مکان واقع گردید...»
صاحب «علماء معاصرین» خود گوید: «کتاب دمعة (كذا) الساكبة تا احوال امام حسن عسکری علیه السلام یک مرتبه سنگی و یک مرتبه سربی در تهران طبع شده و جزء آخر آن که مفصلاً در احوال حضرت حجّة عليه السلام است و کتاب کبیری است با تمام رسیده ولی هنوز طبع نگشته و حقیر یک نسخه مصححه بخط خوبی که وقف سور نجف اشر فست دو مرتبه در مسافرتهای خود در آن مکان شریف دیده و اجمالی نوشته ام، انتهى.
مرحوم مشار در «مؤلّفین 2 : 6٢ آورده است که آن کتاب شریف نخستین بار در (١٣٠6 ق) باهتمام میرزا علیمحمد فرزند مؤلف در تهران چاپ سنگی شد، سپس بار دیگر بسال (1312 ق) طی 668 صفحه در همانجا بهمان شکل بچاپ سنگی رسید و سومین بار نیز در (1331 ق) مشتمل بر 543 و 197 صفحه در تبریز چاپ سنگی شد.
پیرامون چاپ سربی که مرحوم واعظ خیابانی نوشته و چاپ تبریز که مشار اشاره نموده سخنی نداریم چون آنها را ندیده ایم اما چاپ سنگی تهران که مرحوم مشار آنرا
ص: 2717
تصویر
متعدّد نوشته اند یعنی دو چاپ (١٣٠6 و1312 )این نادرست است و هر دو یکی ،است و این گونه اشتباهات در فهرستهای آن مرحوم فراوان است و علت آن مکرّر دیدن کتابها و چند بار یادداشت برداشتن در ظرف مدت طولانی است و خطای مورد بحث در فهرست کتابهای چاپی عربی ٣6٨ - ٣6٩ تألیف همان بزرگوار نیز تکرار شده و در آنجا (1312 ق) هم بخطا (1314 ق) چاپ شده است.
نسخه چاپ سنگی یاد شده که اینک حاضر و در نظر است تا صفحه 532 آن دارای صفحه شمار صحیح است اما بعد از آنجا تا آخر کتاب را شماره صفحه ننوشته اند و ما چندین بار دقت کردیم تمام کتاب در ( 6٧٠ صفحه) است نه (66٨) که مرحوم مشار نوشته اند.
اما علت اشتباه ایشان در گمان تعدّد چاپ سنگی تهران اینست که بگواهی نسخۀ ما جزء اول کتاب که تألیف آن در روز 12 ماه رجب 1276 بأحوال حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام پایان یافته کتابت آن برای چاپ سنگی بخط سيد اسمعيل بن حسن رضوی موسوی خونساری در روز پنجشنبه ١6 جمادای یکم 1304 در ص (٢٢6) بخاتمت گراییده و جزء دوم که تألیف آن در ٢6 ماه رجب 1277 بگزارش احوال حضرت امام جعفر صادق علیه السلام انجام پذیرفته استنساخ آن نیز برای چاپ بخط علی رضا بن عباسعلی خونساری در یازدهم ماه رجب 1304( در ص 491) تمام شده، و جزء سوم که تألیف آن بروز شنبه بیستم قعده 1279 بشرح زندگانی حضرت امام حسن عسکری علیه السلام پایان پذیرفته کتابت آن هم برای چاپ سنگی بخط همان علیرضا خونساری در ماه حجّه 1305 در ص (66٨ شرف کمال یافته و پس از آن تا آخر (ص 670) تفریظهای ششگانه کتاب است.
در سر آغاز نیز چهار صفحه جداگانه قرار دارد و صفحه نخستین عنوان است که صورت آن در اینجا آورده شد و سه صفحه دیگر یازده تقریظ از دیگر بزرگان علماء
ص: 2718
زمان مؤلّف می باشد که همه تقریظها تاریخی و مهم است. اما سال (1312) که منشأ اشتباه فهارس مرحوم مشار گردیده بدان جهت است که در بالای صفحه دوم تقریظات شرح مستوفائی بقلم مرحوم آية الله حاج ميرزا اب__وال_ف_ض_ل طهرانی صاحب «شفاء الصدور» نوشته شده و تاریخ آن «سابع عشر ربيع الاول سنه 1312 »قلمی گردیده و همچنین در صفحهٔ عنوان تاریخ «سنه 1312» دیده می شود. پس باید گفت که استنساخ و چاپ اجزاء سه گانه کتاب شریف و تقریظات آن از
(1304 ق) شروع و در (1312ق) پایان یافته است. جزاهم الله جميعًا خير الجزاء. و تواند بود که چاپ همگی اصل کتاب (در 670 صفحه) بسال (١٣٠6) پایان یافته و آن چهار صفحهٔ مقدمه در (1312) جداگانه نوشته و بطبع رسیده باشد و لذا برخی از نسخه ها فاقد آن چهار صفحه بوده و همین امر سبب دو چاپ پنداشتن شده باشد. در اینجا لازم است یادآور شویم که در جلد 8 کتاب الذریعه 264 1118 که الدمعة الساكبة را معرفی فرموده اند گویا بهنگام چاپ از آغاز سطر 22 یک کلمه والأخر» ساقط گردیده اما در غلطنامه ها متعرض نشده اند، والله العالم.
اضافه کنیم که ده سال پیش از این در 19 ماه شعبان 1404 یکی از محققان گرامی مقيم قم اظهار داشتند که نسخه یی خطی از دو جزء پایانی «دمعه» را در اختیار دارند و از آن مدح و تعریف بسیار نمودند و آرزوی طبع و نشر آنرا داشتند. .م.
وی فرزند میرزا فضل الله حسینی (1) و خود از سادات بزرگوار و اهل علم و فضل و در امور دولتی نیز وارد بوده و از شماره «2» سال اول مجله «یادگار» و برخی از کتب ،دیگر مانند «طرائق» و غیره؛ چنین برآید که :
او در اوائل بمناسبت این که پدرش معلم نایب السلطنه عباس میرزا بوده در دستگاه نایب السلطنه مورد توجه شده و وقتی نایب السلطنه او را بشیراز نزد حسینعلی میرزا فرستاد و پس از برگشتن در عهد محمد شاه بریاست دیوان خانه عدلیه برقرار و بهمین جهت صدر دیوان خانه لقب یافت و در اثر آن تخلّص خود را در اشعار صدر نهاد.
و در سنه 1267 میرزاتقی خان امیر وی را بسفارت روسیه فرستاد و او تا سنه
ص: 2719
1270 بدان سمت آنجا بود و پس از برگشتن بتهران در همان سال ملقب بعضدالملک و وزیر وظایف و اوقاف شد و در سنه 1272 متولی باشی مشهد مقدس گردید (1)، و در سنه 1277 از آن عزل شد و در سنه 1282 پس از وفات حاجی میرزاعلی اکب_ قوام الملک مجددًا بتولیت رسید و تا بدان کار برقرار بود تأسیسات و مقررات نیکو بجانهاد، و در رجب سنه 1276 مقداری از کتب خاصه خود را وقف آستانه مقدسه ،نمود چنانکه در «فهرست کتابخانه 4 یا» نوشته و بالأخره، وی قصاید و غزلیات نیکو سروده و در این سال بعالم آخرت رو آورده و در مشهد مقدس دفن شد (2) و پس از وی علیرضا خان قاجار عضدالملک گردید (1328).
و دو پسر از او باز ماند یکی میرزا محمد علی صدر قزوینی (1319)، و دیگر میرزا فضل الله خان و او از اعیان زمان بود و از آقا محمد حسن زرگر آداب سلوک فراگرفت و چندی در بمبای کارگذار دولت ایران بود و یگانه فرزندش میرزا ، ابراهیم خان نبیل السلطنه در وزارت خارجه شغلی معتبر داشته؛ چنان که در طرائق 3 : 260 نگاشته و همانا فهرست اسماء متولیان مشهد در (1220 ج 3 ش 291) گذشت.
(1) بامداد گوید: «فضل الله الحسینی پسر میر محمد شفیع و پدر میرزا محمد حسین عضدالملک قزوینی .است فضل الله الحسینی دو پسر داشته که یکی جد شیخ الاسلامهای قزوین بوده و دیگری میرزا محمد حسین عضدالملک می باشد، و شجرۀ وی بدین نحو ضبط شده است :
فضل الله بن محمد شفيع بن بهاء الدين محمد الحسيني العاملی شیخ الاسلام ساکن قزوین یک نسخه محافل المؤمنين، ذیل «مجالس المؤمنين» تأليف محمد شفيع بخطّ همین فضل الله پر از اغلاط و اشتباهات در کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است :
تاریخ رجال ایران 3: 94 و در همان جلد (ص 409) گوید: «میر محمد شفیع پسر بهاء الدين محمد الحسینی العاملی شیخ الاسلام ساکن قزوین و جداعلای صدرالممالک ها
ص: 2720
و شیخ الاسلامهای قزوین و مؤلف کتاب «محافل المؤمنين» بوده که در حقیقت کتاب مزبور ذیل مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری می باشد
«محافل المؤمنین» بخط پسرش فضل الله جزء کتب آستانقدس رضوی موجود است پر است از اغلاط و اشتباهات زیاد
میر محمد شفیع تألیفات دیگری هم داشته و «محافل المؤمنین» در زمان کریم خان زند نوشته شده است پایان آگاهی بیشتر از« محافل المؤمنین »موکول است به الذریعه 20 : 130 : 2249 و تكملة الذريعه بقلم نگارندۀ این تعلیقات که هنوز بچاپ نرسیده. م.
(2) رجوع فرمایند به تاریخ بامداد ٣: ١٠6 و ٢6٧ و ٣٨١.
در موضع اخیر گوید که تولیت مشهد بار اول از ماه رجب 1272 تا محرم 1278 و بار دوم از صفر 1282 تا 1283 بوده است. م.
(3) صاحب عنوان در «تاریخ بامداد :3 381 »چند سطری همانند متن حاضر شرح حال دارد با تصویر قلمی او، و در پایان گوید :
میرزا محمد حسین عضدالملک مردی فاضل و معلومات قدیمه او خوب بوده اما
خطش چندان تعریفی نداشته و در سال 1284 ه_.ق در تهران درگذشت ناگفته نماند که درباره شعر و شاعری عضدالملک چیزی در «الذریعه» و «فرهنگ
سخنوران »بنظر نرسيد والله العالم. م.
آقا محمدرحیم از عرفاء عصر خویش و أشراف افشار ارومیه بوده و بمرحوم میرزا نصر الله صدرالممالک (1271 ج 6 ش 1210) ارادت داشته و از طرف وی ارشاد و دستگیری می نموده و دیوانی در اشعار دارد و در این سال چنان که در دانشمندان آذربایجان نوشته وفات کرده و آن را نقل از «المآثر نموده، لكن آن نقل اشتباه است زیرا که در «المآثر» و «طرائق» تقریبا در این سال نوشته اند. و او فرزندانی داشته :
یکی :حاجی میرزا محمد آقا و دیگر حاجی میرزا محمد علی که هر دو خاندان فقر بوده اند چنانکه در «طرائق .است و مخصوصا حاجی از سالکان عصر و
ص: 2721
میرزا محمد علی نایب الصدر در خط شکسته و نستعلیق یدی طولی داشته، چنانکه در دانشمندان است و آنجا نام او را حاج میرزاعلی نوشته و حاج میرزا محمد علی چون نیاکان پاک در را بروی خویش و بیگانه باز نهاده و در خدمت خلق اقتداء بپدر نموده (1).
(1) با وصف اینکه نگارنده این تعلیقات ملتزم برعایت حیثیت و احترام دانشمندان گرامی است اما گهگاه اشتباهاتی که در اثر شتاب در تألیف برای برخی از بزرگان پیش آمده بناچار قلم ضعیف را بگزارش آن گونه نااستواریها وادار می سازد. از جمله در مورد این شرح حال باید بگوییم که :
مؤلّف المآثر والأثار: 222 : 2 عنوان آقامحمدرحیم را بخط جلی و متمایز در یک سطر جداگانه چنین آورده است :
«آقا محمد رحیم نایب الصدر افشار »
سپس در سطر ،بعد در وصف او گوید: «عارفی معروف بود...» یعنی عارف معروفی .بود اینک اشتباهی که رخ داده چنین است که در بخش دیوانهای «الذریعه» وصف عارفی را تخلص شعری او پنداشته و بدین رو در حرف ع جلد نهم چنین فرموده اند: «4698 : دیوان عارفی افشار».
و در حرف ن همان جلد نیز آمده است دیوان نایب الصدر افشار راجع عارفی افشار».
این اشتباه بی شک به پیروی از «الذریعه» در کتاب «فرهنگ سخنوران :٣6٨ ط 1 »نیز راه یافته اگرچه مأخذ خود را مآثر ،نوشته گوید: «عارفی افشار آقامحمدرحیم نايب الصدر....
مرحوم خیامپور (در ص 593 )این شخص را دوباره باستناد دانشمندان آذربایجان :12 چنین عنوان کرده است
«نایب افشار آقا محمد رحیم نایب الصدر. 1285 »
بگذریم با اینکه در «المآثر» گوید دیوان غزلیاتش مشهور است و أشعار معارف شعارش بر ألواح صدور مسطور؛ امّا آگاهی بیشتری از اشعار و دیوان آقامحمدرحیم میسر نگردید.م.
نمین از اعمال اردبیل و شیخ محمد صادق فرزند آقا محمد و خود از علماء
ص: 2722
تصویر
و فقهاء بوده و در جلد اوّل «الذریعه» او را بعنوان راوکاهی (1) لنگرانی قفقازی نوشته و از آن جا چنین برآید که او در کربلاء در نزد مرحوم صاحب «ضوابط» (1214 ج 2 ش 201) درس خوانده و آنجا خواهر شیخ صالح آل «گداعلی بیک» کربلائی(2) را تزویج نمود و پس از آن با اهل و عیال بنمین مراجعت فرمود و مرجعیتی نیکو در آن جا برایش فراهم شد و او را تألیفات چندی می باشد :
اول: كتاب «ابتلاء الأولياء» دو جلد دويم: كتاب «إتمام الحجة» در اثبات وجود قائم حجّة عليه السلام.
و در جلد مرقوم «الذریعه» در ضمن این دو کتاب :فرماید: وی کتاب «إثبات الحجّة »هم ،دارد، لکن در ضمن اثبات الحجة آن را همین اتمام الحجّة» گفته و هر دو را یکی دانسته (3).
و بهرحال شیخ محمد صادق در این سال وفات ،کرد چنانکه در جلد 6 «الذریعه، شماره (1)» نوشته .(4)
ص: 2723
تصویر
(1) چنین است در نسخه اصل از سهوی که برای مؤلّف رخ داده و باید براو کاهی نوشته باشد، چه در در مأخذ یعنی «الذریعه 1 : 6١ : 300 »باثبات باء است همانند« 20 : 298 : ٣٠64 : المراسم الشرعيّة» و هر دو جا بکاف عربی و در «1:3:6 : الحائریات »که بسطی در احوال و آثار صاحب عنوان دارد؛ بگاف پارسی است، همانند الكرام البررة : 145 : 1172؛ جز اینکه در نسخه چاپی ارشاد أذهان (بدون لا) در امامت ائمّه انام..... بروشنی برادگاهی است بدال نه ،واو چنانکه در تصویر دیده می شود. بهرحال این نام بهیچ صورت در کتاب فرهنگ آبادیهای ایران یافت نشد و گویا دهکده یی باشد در لنکران.
کتاب شریف «ارشاد اذهان» صاحب عنوان طی 244 صفحه وزیری بسال 1281 در تبریز چاپ سنگی شده است. .م.
(2) شیخ محمد صالح آل گدا علی حائری از علماء و مراجع عصر خود بوده و در (1288) وفات یافته و در الکرام 66٣: 1202 دو صفحه یی شرح حال دارد. م.
(3) در فهارس مشار (علیه الرحمه) است که اتمام الحجّة اثبات الحجة بزبان عربی است و بسال (1285) یعنی همان سال فوت مؤلّفش در تبریز چاپ سنگی شده است. .م.
(4) ترجمه گسترده تر صاحب عنوان در «کرام: 645 -646» موجود و آنجا فرماید که تاریخ فوت او را محمد مهدی حکیم حائری (متوفی 1331) ضمن شرح حالش در یکی از مجموعه های خود نوشته است .م.
ص: 2724
وی فرزند نصرالله و خود از اهل علم و ادب در مائه سیزدهم بوده و کتابی بنام «سبیل النَّجاة» در مواعظ و آداب و عرفان تألیف نموده و دختر میرزا محمدخان صدیق الملک را بزوجیت داشته و هم از او فرزند آورده و در اینسال چنان که در فهرست کتابخانه رضویه 5 98 نوشته وفات کرده(1).
(1) در مأخذ گوید که سبیل النجاة خطّ مؤلّف را آستان قدس بسال (1323 ش) برای کتابخانه خریده و تاریخ تحریر نسخه جمادای یکم 1285 است امّا در «الذریعه 12: 141 : 953 »تاریخ فراغت 1275 چاپ شده که گویا اشتباه چاپی است از آفت معمول ارقام در فهرست گویند که شرح حال مؤلّف را در جایی ندیده اند و تاریخ فوت او از یادداشتهای صدیق الملک و نواده اش که در آغاز و انجام همان نسخه است مستفاد گشت.
بیافزاییم که در «الذریعه 4 : 48 : 190 »فرماید: کتاب «تذكرة المصائب» مقتل بزرگی است بزبان فارسی که در ایران چاپ شده و مؤلّف آن ملا محمدهاشم بن نصرا نوری مازندرانی است.
گویا مرحوم مشار که در فهارس خود تنها بنام این کتاب و مؤلّف بدون هیچ برگزار کرده از همان «الذریعه» گرفته است. در تاریخ بامداد نامی از محمدهاشم نوری دیده نشد اما شرح حال صديق الملك و عکس او را در جلد سوم (ص 243- 244) آورده و او پدر حاج محتشم السلطنه اسفندیاری است که بشمارهٔ (1537) گذشت و آنجا در متن، شرح حال پدرش به (1317) که سال فوت او است حوالت گردیده.
پس محتشم السلطنه برادر زن صاحب عنوان بوده است. م.
وی فرزند سید عبدالعلی موسوی و خود از اهل منبر و موعظه عظه در عصر ماد اصفهان بود که در اینسال چنان که در «فهرست کتابخانه رضویه 5 : 254» نوشته متولد شده، ولیکن خود در دیباچۀ کتاب ثمرات الحیات 2 :3 که اینک ذکر می شود نوشته
ص: 2725
که: «الیوم که سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت است عمر من تقریبا هشتاد سال می شود ».
و بهرحال در «فهرست» فرماید که وی از مرحوم حاجی میرزا بدیع درب امامی
ص: 2726
روایت نموده و کتابی بنام ثمرات الحیات در معارف و مواعظ و مناقب و مصائب تألیف کرده که در سنه 1357 از تألیف آن فارغ شده، انتهی.
و این کتاب را چنان که خود در ج 2 :341 نوشته بر سه جلد مرتب کرده: 1- در احوال حضرات اربعۀ اولی از خمسه طيبه عليهم السلام .2- در احوال حضرت سيّد الشهداء علیه السلام 3- در احوال باقى ائمه عليهم السلام.
و آخر، چند روزی پیش از تحریر این سطور، در شب چهارشنبه بیست و دویم ماه ذى الحجة الحرام سنه ماضيه 1372 هزار و سیصد و هفتاد و دو مطابق 11 شهریور ماه باستانی در اصفهان وفات کرد و روز 22 نعش او را بتخت پولاد برده و آنجا در تکیه کازرونی در پهلوی میرزا محمد باقر فقیه ایمانی (1370) دفن کردند.
و در «فهرست »مذکور، جلد و صفحۀ مرقوم؛ او و حاجی میرزا بدیع هر دو را برخلاف آنچه در اصفهان دائر بر السنه عموم است امامی نوشته نه درب ،امامی در حالی که این دو کلمه اندک فرقی با هم دارند چنان که خود او هم در دیباچۀ «ثمرات» مذکور خود را امامی نوشته(1).
(1) کتاب شریف «ثمرات الحيوة» از همان زمان تألیف و نشر در دو جلد تاکنون از کتب رایج و مورد استفاده بوده و مکرّر بطبع رسیده است. مرحوم مشار، در اثر شتابزدگی معمول در نشر آثارش صاحب ترجمه را دوبار عنوان نموده «مؤلّفين 6: 9 و 53 »و تولدش را در موضع اول (1277 ش) و در موضع دوم (1285ق) نوشته است.
برای نگارنده این تعلیقات آگاهی بیشتر از احوال و آثار صاحب عنوان عليه الرحمة که در عصر خود از مشاهیر محدثان بود میسر نگردید و تنها اطلاعی که مقارن تحریر این تعلیقه از بازماندگان آن مرحوم یافتیم آگهی زیر است که بامضاء خانواده های متعدد منسوبان در روزنامه اطلاعات شنبه ١6 شعبان 1414 مطابق 9 بهمن 72 چاپ شده است:
«... شادروان سید محمد امامی هاشمی فرزند آیة الله حاج سید محمود امامی هاشمی صدوق الواعظین صاحب ثمرات الحيات بر اثر سانحه رانندگی بلقاء الله پیوست، مراسم ختم... دهم بهمن ماه... در مسجد الرضا... برگزار میگردد.....».م.
ص: 2727
تصویر
ص: 2728
،وی بناءِ بمفهوم از «الذریعه :18 61 325؛ »فرزند رضا و معروف به ریشارخان بوده که در اینسال متولد شده و کتابی بعنوان متد فرانسه بفارسی» تألیف نموده، و در سنه 1354 وفات کرده (1).
(1) شرح حال این شخص را مرحوم مشار در «مؤلّفین کتب چاپی 6: 891- 893» از مجله« یادگار 3 : 10 : 25» آورده و پنج اثر قلمی او را که چاپ شده بر شمرده و در آنجا وفاتش بروز (یکشنبه) 22 صفر 1354 مطابق چهارم خرداد 1314 قید گردیده است.
با مداد باختصار در« تاریخ رجال ایران 6 : 296 »گوید :
يوسف خان مؤدّب الملک پسر میرزارضاخان (ژول ریشار فرانسوی) در سال 1285 قمری در تهران زاده شد او نیز مانند پدرش سالها در دارالفنون زبان فرانسه تدریس می،کرد و در سال 1314 خورشیدی (1354 قمری) در سن 69 سالگی در تهران درگذشت و در شهرری در امامزاده عبدالله بخاک سپرده شد. نامبرده دارای کلکسیون مسكوكات نفیسی بود و اشیاء نفیس دیگری نیز داشت .م.
بیاری پروردگار توانا
تحریر جلد هفتم مکارم الاثار از متن و تعلیقات تا پایان سال 1285 ،قمری در 23 شعبان المعظم 1414 « ١6 بهمن (72) و آخرین غلط گیری و تصحیح در
جمادای دوم 1415« آبانماه 73 »انجام گرفت تعلیقات ای__ن ضعیف در همه مجلدات با نشانه هم است.
سید محمد علی روضاتی
ص: 2729
«مکارم الاثار»
تصویر
ص: 2730
تصویر
ص: 2731
تصویر
ص: 2732
تصویر
ص: 2733
تصویر
ص: 2734
تصویر
ص: 2735
تصویر
ص: 2736
تصویر
ص: 2737
تصویر
ص: 2738
در (صفحه 2425 )ذیل احوال مرحوم آقا محمد اسمعیل خواجویی اصفهانی (ش 1498 )وعدۀ شناسایی سه کتاب را که گمان دانشمند است داده بودیم اینک معرفی آنها بترتیب :
1- «شرح حدیث رأس الجالوت»
در دومین دفتر «نشریه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران : 107 : 1 مجموعه یی را شناسانده اند که شامل «کلمات طريفة» فیض کاشانی و «مفاتیح الغیب» صدرای شیرازی و شرح حدیث رأس الجالوت مع الامام الرضا عليه السلام از محمد اسمعیل بن محمدجعفر سپاهانی است. و تمام آن مجموعه بخط رقاع و شکسته عباسقلی بن محمد زکی خان نوری سردار فارس و کرمان نوشته شده و بروز پنجشنبه 28 جمادای دوم (1280) از آن فراغت یافته و کاتب خود گوید که «مفاتیح الغیب» را نزد شارح حدیث رأس الجالوت خوانده است.
بیش از این چیزی از آن نشریه مستفاد نمی شود.
اما کاتب مجموعه که شاگرد آن مرحوم در خواندن «مفاتیح الغیب» بوده همانست که بامداد عکس و شرح حالش را بدون تاریخ تولد و وفات؛ در تاریخ رجال ایران 2 : 232 آورده و پدرش را در 3 : 406-408، و گزیدۀ آن چنین است:
عباسقلی خان سرتیپ پسر محمد زکی خان نوری وزیر و سردار فارس و پسر عمو و برادر زن میرزا آقاخان صدر اعظم نوری (مکارم 1281 ش 1470 همین جلد 7) بوده... در سال 1271 هنگامی که الکساندر دوم پسر نیکولای اول امپراطور روسیه شد.... میرزا آقاخان موقع را مغتنم شمرده خواست که یکی از قوم و خویشهای نزدیک خود را ترقی داده او را بیکی از مناصب عالیه مملکتی برساند، از این جهت این شخص را که عوام و بیسواد و از همه جا بی اطلاع بود ملقب بسیف الملک نموده با رتبه
ص: 2739
میرپنجی بمترجمي نظر آقا یمین السلطنه بسفارت پطرزبورگ روانه نمود،
از این شخص عوام و بیسواد حکایتهای عجیب و غریبی نقل می کنند که چنین اعمالی از یک نفر سفیر خیلی حیرت انگیز و تعجب آور است و در سال 1273 بتهران بازگشت ...
در ایامی که میرزا آقاخان نوری در اصفهان در حال تبعید بسر می برد سیف الملک نیز بدانجا تبعید شد... انتهى.
در کتاب احوال و آثار خوشنویسان نستعلیق نویسان 2 : 342-341 تهران 1341ش آمده است:
1346 ش نیز چنین عباس قلی ،نوری ملقب بسیف الملک فرزند محمد زکی خان نوری است که در فارس و کرمان صاحب مناصبی بوده و خود در پایان یکی از کتابهایی که کتابت کرده متذکر است که مدتها در شهرهای ایران سرگردان بوده تا باصفهان رسیده و در این شهر بتحصيل علوم پرداخته است ترجمه احوالش را نیاورده اند ولی ظاهرا کاتب دستگاه میرزا آقاخان اعتمادالدوله نوری صدر اعظم ناصرالدینشاه بوده است که چند کتاب بنام وی استکتاب کرده و اکنون در کتابخانه آقای دکتر مهدوی موجود است،
این خوشنویس بخطوط نستعلیق و شکسته و رقاع و تعلیق آشنا بوده، نستعلیق را خوش و رقاع را عالی نوشته است و تاریخ کتابت خطوط او بین سالهای 1279 و 1280 است پایان
پس با وجود چند سال شاگردی عباسقلی خان در نزد مرحوم آخوند ملا محمد اسمعیل و استنساخ چندین کتاب حکمت و آن استادی او در فنّ خوشنویسی، سخنان با مداد را در حق او باید ناروا و بی انصافی دانست.
چون بگواهی فهرست نامهای روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه از این عباسقلی خان در آن کتاب یادی نشده و عنوان سیف الملکی هم در آنجا برای دیگری بکار رفته است باید گفت که او پیش از جمادای 1292 «تاریخ شروع بنگارش آن دفتر و چندی پس از حکومتش بسال 1286 در طوالش؛ وفات یافته است.
ص: 2740
2- «جلوات ناصریه»
این کتاب نخستین بار بسال «١٣6٣ ق» در «الذریعه :5 127 :523 »چنین شناسانده شده که آن بفارسی است در توحید از ملا محمد اسماعیل بن محمد جعفر اصفهانی که بنام ناصرالدین شاه تألیف و نسخه بخط محمد علی کرمانشاهی در کتابخانه سیّد محمد مشکاة در طهران و تاریخ کتابت آن ذی الحجه 1287 می باشد، انتهی. محمد علی کرمانشاهی گویا همان مؤلف «مشکوة العارفین» یاد شده در «نشریه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران: 2 : 130 : 2 »باشد. مرحوم معلم حبیب آبادی در نسخه اصل مکارم 1304 احوال مرحوم حاج ملا اسمعیل حکیم درب کوشکی (متوفی 1304) سخن ذریعه را آورده و سپس گوید و ظاهرًا مؤلف آن همین حاجی ملا اسمعیل می باشد.
نام این حکیم در بکوشکی در مکارم و حاشیه قلمی معلم بر «تذكرة القبور» حاج ملا اسمعیل فرزند میرزا جعفر است اما بر سنگ مزار حکیم «الحاج محمد اسمعیل» بدون ذکر نام پدر می باشد و مأخذ مرحوم معلم را اینک در این باره نمیدانیم. مرحوم استاد جلال الدین همایی نیز در مقاله یی که در نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی اصفهان 13 و 23:14 چاپ شد نام پدر او را ننوشته و شاگرد مجتهد فرزانه حکیم مرحوم آقا سید ابوالقاسم دهکردی هم بخط شریف خود تنها او را «حکیم متأله حاجی ملا اسمعیل حکیم ساکن در محله درب کوشک» نوشته اند.
نویسندۀ گرامی «دانشمندان و بزرگان اصفهان : 135 : 185 »باز تنها باستناد همان «ذریعه صاحب «جلوات را در عنوانی خاص جدای از در کوشکی و خواجویی نوشته اند بدین گونه :
«مولی محمد اسمعیل بن محمد جعفر از علماء دوره ناصرالدینشاه است کتابی بنام جلوات «ناصریه در توحید تألیف نموده در 1287 زنده بوده است».
اما این که مصنّف جلوات در 1287 زنده بوده در مأخذ یعنی «ذریعه»
ص: 2741
نیامده است.
در اینجا بیفزاییم که در جلد 24 الذریعه : 224 : 1162 چاپ 1398 ق که یک منظومۀ 250 بیتی در اصول فقه بنام «نظم اللآلي» از اسمعیل بن جعفر اصفهانی قائنی را شناسانده و خود نسخۀ آنرا در کتابخانه مدرسه آیةالله بروجردی در نجف اشرف دیده و تاریخ فراغت ناظم را از آن منظومه «آدینه ع مه آدینه ع 1451/2 (ظ درست 1251 است )»نوشته اند آنجا صاحب ذریعه احتمال دادهاند که این شخص همان صاحب جلوات ناصریه باشد.
اما این احتمال مشکلی را آسان نمی کند و چنان که خواهیم دید نگارنده جلوات قائنی ناشناخته نیست.
بالجمله از چاپ و انتشار «فهرست کتابخانه اهدائی آقای سید محمد پس مشکوة بكتابخانه مرکزی دانشگاه تهران جلد سوم بخش یکم : 223 : 193 »بسال (1332 ش) معلوم شد که آن نسخه 26 برگی با نقصی که در وسط دارد یکی از پنج رساله مجموعهٔ شماره (780) است که بخط شکسته تعلیق محمد علی کرمانشاهی کتابت شده و نگارنده فاضل فهرست موضوع «جلوات» را «وحدت وجود» نوشته و دیگر رساله های آن مجموعه را هم در جای جای فهرست شناسانده اند.
پس از گذشت 12 سالی جلد ششم «فهرست کتابخانه مجلس» تأليف مرحوم سعید نفیسی بسال (1344 ش) در تهران بطبع رسید و نسخه دیگر «جلوات ناصریه» بشماره (2092، شماره دفتر 13000) در آن فهرست (ص 80- 82 )معرفی شد، که نویسنده این نسخه نفیس کامل بسیار ممتاز همان عباسقلی خان نوری نویسنده «شرح حدیث رأس الجالوت» است و از ویژگیهای یاد شده در فهرست و دو صفحه یی که خود نوری نوشته و تصویر آن را در اینجا میآوریم معلوم می شود که این نسخه 58 صفحه یی را کاتب در نهایت زیبایی و نفاست بمنظور پیشکش بناصرالدینشاه استنساخ کرده و نام مصنف را بروشنی مولانا الحاج محمد اسمعیل نوشته است.
ص: 2742
تصویر
استاد نفیسی در فهرست خود گزارشی از مأموریتهای عباسقلیخان باستناد جلد دوم مرآت البلدان «ناصری و شماره 231 روزنامه وقایع اتفاقیه که همه مشعر بقابلیت او بوده آورده، اما در آنجا نیز از تاریخ تولد و درگذشتش خبری نیست، و آخرین مأموریت او را بنقل از «مرآة ٣: ١٩6 حکمران طوالش بسال ١٢٨6
نوشته است.
سومین نسخهٔ «جلوات» در فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد مقدّس 397:1 بسال ( 1396 ق) معرفی شد که آن نیز در یک مجموعه چهار کتابی قرار دارد و همۀ آنها بخط عبدالجواد بن یوسفعلی خطیب در
ص: 2743
مشهد مقدس رضوی است و جلوات ناصریه را این چنین شناسانده اند :
«فارسی» در توحید از آخوند ملا محمد اسمعیل بن محمد جعفر اصفهانی که آنرا بنام ناصرالدینشاه قاجار معنون ساخته است و تاریخ کتابت را (19 ج 1293/2)
نوشته اند.
ناگفته نگذاریم که در «نشریه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران 2 : 115 : 1» نیز مجموعه تزیینی نفیس دیگری را شناسانده اند که شامل دو کتاب از صدرای شیرازی اكسيرالعارفين والحكمة العرشيّه است بخط «شکسته نستعلیق عباسقلی سیف الملك نوری پسر محمد زکیخان سردار فارس.... که اولی را بروز آدینه 18 رمضان 1280 و دومی را در سه شنبه ١6 شعبان همان سال نوشته است.
باز در همان نشریه (ص127) مجموعه سومی بخط نوری یاد شده است محتوی «الانسان الكامل» و «شرح اشارة الانسان الکامل» که در اواخر سال 1279 از استنساخ آن فراغت یافته.
پس این همه کوششهای عباسقلی نوری در نوشتن آثار عقلی و عرفانی بر علاقه و پشتکار او در تحصیل آن دانشهای والا دلالت کامل دارد و شاید آثار دیگری هم از او بجای مانده باشد که هنوز از آنها آگاه نیستیم و توان گفت که همه یا بیشتر کوششهای تحصیلی و نوشتنی او از برکت مجلس درس و فیض مصاحبت استاد حکیم اصفهانی او در همین شهر بوده است.
3- «رساله در اثبات سکون زمین »
این رساله فارسی که نسخهٔ 13 برگی ناقص آن به همراه چند برگ مطالب متفرقه در «فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی آیة الله گلپایگانی قم :842 چاپ 1356 ش باختصار یاد شده نگارنده آنرا محمد اسمعیل بن محمدجعفر اصفهانی» نوشته اند.
حال با معرفی سه اثر که باید گفت بی شبهه همگی تألیف یک نفر است که در هر سه خود را «محمد اسمعیل بن محمد جعفر اصفهانی» نامیده ممکن است آنها از
ص: 2744
آقا محمد اسماعیل خاجویی صاحب عنوان (ش 1498) باشد یا باحتمال دیگر از مرحوم حاج ملا اسمعیل حکیم در بکوشکی که شرح حالش در وقایع (1304) خواهد آمد، چه حکیم مدرّس دیگری از مردم سده سیزدهم این شهر که نامش محمد اسمعیل و پدرش محمدجعفر باشد نمی شناسیم و اگر ما دسترسی باصل نسخه های موصوفه داشتیم با قرائن داخلی و خارجی آنها شاید میتوانستیم مؤلف را بدرستی شناسایی کنیم، اما اکنون دست ماکوتاه و خرما بر نخیل است. امید که دانش دوست صاحب همتی روزی باین مهم بپردازد و بلکه مجموعه آثار یاد شده را بچاپ برساند، والله الموفق.
«استدراک»
در صفحه (2292 س 4) گذشت که سوم ماه رجب (1280) دوشنبه بوده و همین درست مطابق ضبط و ستنفلد است جز اینکه در صفحهٔ پس از آن (س 19) تولد مدیر حبل المتین از تاریخ جراید و مجلات ایران در شنبه 13 رجب آمده که البته در نقل اشتباهی واقع نشده است مرحوم صدر هاشمی نیز از سال دهم مجلهٔ «ارمغان» آورده و آن نقل نیز مطابق با مجله می باشد.
پس اشتباه از مأخذ اصلی است چه بحساب درست سیزدهم رجب آن سال پنجشنبه و شنبه پانزدهم بوده است، والله العالم.
سید محمدعلی روضاتی
12 ج 1415/2
1373/8/25
ص: 2745