مکارم الآثار در احوال رجال دوره قاجار دو قرن 13 و 14 هجری جلد 1 تا 7

مشخصات کتاب

سرشناسه:حبیب آبادی، محمدعلی، 1355 - 1269

عنوان و نام پديدآور:مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری : احوال رجال دوره قاجار: مشتمل بر تراجم و شرح احوال اعیان رجال علمی زمان قاجاریه از علماء و حکماء /تالیف میرزامحمدعلی (معلم حبیب آبادی).

مشخصات نشر : اصفهان: انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان.1327

مشخصات ظاهری : ج.مصور، نمونه، عکس

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : فهرست نویسی براساس جلد ششم، 1368

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : ج. 6.وقایع سالهای 1268 -- اواسط ق 1279

مندرجات : ج. 1 . شرح احوال 116 نفر از رجال 12 سال ابتدای قاجاریه از سال 1193 تا سال 1205ق . -ج. 2 . شرح احوال 125 نفر از رجال 11 سال اوائل قاجاریه "از سال 1206 تا سال 1216 ق. -

عنوان دیگر : مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری

موضوع : ایران -- تاریخ -- قاجاریان، 1193 - 1344ق. -- سرگذشتنامه.

رده بندی کنگره : DSR1326/ح2م7 1362

رده بندی دیویی : 955/0740922

شماره کتابشناسی ملی : 197816

ص: 1

جلد 1

مكارم الآثار جلد 1- قسمت 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

شرح حال مولف این کتاب:

در ماخذ فارسی:

1-کشف الخبیه عن مقبرة الزینبیه طبع اصفهان-1352

2-زندگانی ایة الله چار سوقی طبع اصفهان-1332 ش

3-تذکرة شعرای معاصر اصفهان طبع اصفهان-1334ش

در ماخذ عربی

1-مصفی المقال فی مصنفی الرجال طبع طهران - 1377

2-نقبا البشر فی القرن الرابع عشر-جلد سوم-نجف

جلد اول کتاب «مکارم الاثار»در نهصد نسخه روی کاغذ کتاب در مطبعه محمدی اصفهان بطبع رسید

1377ق-1337ش

جمیع حقوق طبع و ترجمه محفوظ و مخصوص موسسه نشر نفائس مخطوطات اصفهان است

ص: 4

[كلمه يى در پيرامون كتاب]

باسمه تعالى و حمده وقايع شگفت آور، پيدايش مردان بزرگ، و هرگونه اتفاقى در عالم وجود كه محرّك احساسات درونى آدمى گردد؛ بوجود آورنده فنون مختلف علم تاريخ است.

طبيعت انسانى خواستار بيادداشتن اينگونه مطالب بوده، و مايل است هر أمر شگفتى را كه در اين دنيا واقع شده و يا خود ديده؛ در خاطر داشته باشد، و هر شخص با نبوغى را كه داراى استعداد فوق العاده است؛ شناخته و از سرگذشت زندگى او آگاه گردد.

كسانيكه داراى هنر نويسندگى هستند، اين خواسته ها را در قالب نگارش ريخته و بصورت كتابى درآورده تقديم جامعه مينمايند كه «لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ»مع الاسف احساسات و عواطف بعضى از نويسندگان تاريخ، مشوب بأغراض فاسد گرديده و بالنتيجه، سرگذشت وقايع را از مجراى صحيح خود منحرف نموده و سودى را كه بايد از آن بجامعه برسد مبدل بزيان مينمايد. در اين صورت كتاب تاريخ ارزش معنوى خود را از دست داده و چيزى بيهوده، بلكه مضر و خطرناك ميگردد؛ زيرا:

گر طمع در آينه برخاستى

در نفاق آن آينه چون ماستى

گر ترازو را طمع بودى بمال

راست كى گفتى تر ازو وصف حال؟!

خواستاران مطالب تاريخى بايد باين نكته دقيق توجه داشته باشند، و گفته هر تاريخ نويسى را بى تأهل تلقى بقبول ننمايند، و اگر احساس غرض رانى از نويسنده يى نمودند؛ او را در حرفه خود متهم دانند و بر نوشته هايش ترتيب اثرى ندهند.

در مقابل اين گروه، رادمردانى هستند كه در كمال امانت و درستى و پاكدامنى؛ وقايع و حوادث تاريخى و سرگذشت بزرگان را برشته تحرير كشيده و آثار صدق و راستگويى از جوانب كلامشان لائح و آشكار است. اينها كسانى ميباشند كه قلمشان بعمد راه خطا نپيموده، و آيينه انديشه و فكرشان جز حقايق وقايع را ضبط نكرده، و در همه حال؛ شرافت نفس و نداى وجدان و اقتضاى خوى انسانى را دستخوش أميال و

ص: 5

خواهشهاى زشت نفسانى ننموده، دامان دفاتر و نوشته هاى خود را بلوث مطالب مجعول و نادرست نيالوده اند.

كتابى كه اينك از نظر مطالعه كنندگان ميگذرد، از زير قلم يكى از اين نويسندگان أمين و پاكدامن درآمده كه انسان با اطمينان خاطر ميتواند بآن كتاب مراجعه نمايد و بكليه مطالب آن استناد جويد.

نويسنده اين سطور، بيش از دوازده سال است كه نزديك شاهد و ناظر زحمات مؤلف محترم، جناب عالم فاضل محقق و دانشمند روحانى وارسته بزرگوار آقاى ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى دامت بركاته بوده، و زحماتى را كه پس از تأليف در تكميل مطالب اين كتاب شريف متحمل شده؛ برأى العين ديده ام.

مكارم الاثار محصول چهل سال تتبع و تحقيق و جستجو در أحوال و آثار دانشمدان اسلامى و بزرگان و معاريف عالم علم و أدب است كه با نهايت دقت و احتياط، تحرير و تأليف شده و مطالب آن از ميان هزاران كتاب معتبر (كه اندكى از بسيار، از اين پس بعنوان مآخذ ياد شده است) جمع آورى و انتخاب گرديده، و اينك گنجينه أدبى بسيار سودمند و مفيدى تشكيل يافته كه در اثر چهل سال زحمت و رنج در جستجوى حقايق تاريخ و أصول تراجم أحوال بزرگان، و زيرورو كردن مدارك مورد اعتماد و مآخذ شايسته استناد، و مراجعه مكرر و مطالعه مجدد؛ نواقص آن مرتفع، و فوائد آن مزيد، و زوائد بداس تعمق و تحقيق زدوده. اكنون لب لباب اين گنج شايگان بصورتى بس زيبا و پسنديده تقديم تشنگان زلال دانش و كمال ميگردد. و بسى جاى مسرت و سپاسگزارى است كه توفيق الهى شامل حال مؤلف محترم شده قسمتى از اين كتاب نفيس را بعنوان جلد اول بطبع رسانيده و در دسترس أهل معرفت قرار ميدهند.از درگاه احديت (جلت آلائه) خواستار است كه توفيق انتشار باقى أجزاء (كه زياده بر ده جلد ميباشد) نصيب شود، تا اين هلال طالع در جهان دانش بصورت بدرى كامل؛ روشنى بخش ديده مشتاقان اين گونه آثار جليله گردد، بمنه و كرمه.

سيد محمد علی روضاتی

ص: 6

مكارم الآثار جلد 1- قسمت 2

بسم اللّه الرّحمن الرحيم

مقدمة الطبع

الحمد للّه الاول بلا بداية، و الاخر بلا نهاية، و الصلوة و السلام على محمد و آله أولى النبوة و الولاية. و بعد، كتاب «مكارم الاثار» تأليف اين عبد ضعيف محمد على معلم حبيب آبادى قريب بچهل سال قبل از اين شروع در تأليفش شده، و پس از مدتى تا اندازه ئى كه مقصود بود شرح احوال رجال علمى مائتين 13 و 14 هجرى قمرى در آن نگارش يافته، و تأليف آن بخاتمت گرائيد. و چنان كه در ص 18 مقدمه ذكر كرده ايم، در آخر هر ترجمه از هر سالى، و هم بعد از ترجمه آخر هر سالى قدرى اوراق بياض وا گذاشتيم، و بطورى كه پيش بينى شده بود هماره اطلاعاتى تازه حاصل، و بتدريج در بسيارى از آنها مطالبى تحرير يافته و بدان الحاق ميشد، چنان كه بسيارى از تراجم متقدمه مستقله، يا تكميلاتى براى تراجم معنونه؛ سالها پس از تحرير تراجم متأخره يا انجام عناوين مترجمه، در بياض هاى پيش بينى شده سمت تحرير يافته، و هماره اين روش و دستور جامه عمل بخود مى پوشيد، و اغلب آن بياض ها بسواد رسيد، و اوراق بسيارى از اين مسودات و مبيضات بر روى هم متراكم و مجتمع مى- گرديد، ليكن بهيچ وجه اسباب طبع و نشر بلكه تدوين و تجليد آن اوراق فراهم نميشد.

تا در اين ايام؛ يكى از أحباء عظام و أسمياء كرام، از سلسله سادات بزرگوار و علماء عظيم القدر جليل المقدار؛ كه بنام نامى و اسم سامى خود آنجناب و آباء أنجاب و أجداد أطياب او در مجلدات آتيه اشارت، بلكه شرح أحوال هريك از آنها باقتضاء مقام در محال خود نگارش خواهد يافت؛ همت در طبع آن نموده، و اينك جلد اول كتاب در اوراق حاضر؛ تقديم ارباب بصيرت و بصائر خواهد گرديد. مأمول از پيشگاه مقدس حضرت حق جل جلاله تعالى اينكه غرض ما را از تأليف و طبع و نشر و غيره همه خالص و محض براى تحصيل رضاى خود فرموده، و آنچه نه مرضى ذات مقدسش در دل باشد (خون سازد و از ديده برون اندازد)، و الله ولى التوفيق.

بتاريخ روز شنبه بيست و چهارم ماه ذى الحجة الحرام سنه 1377

قمرى، مطابق 18 تيرماه باستانى سال 1337 هجرى شمسى محمد على معلم حبيب آبادى

ص: 1

«مآخذ اين جلد»

اسامى كتابهائى كه در مقدمه و متن اين جلد؛ مورد استفاده واقع شده، و موضوع و اسامى؟؟؟ تاريخ طبع (بتاريخ قمرى) و محل طبع و تعيين مجلدات آنها

1-اشکده( تدکره شعرا): آذر بمبى، 1277

2- آثار عجم (احوال و رجال فارس): فرصت شيرازى، بمبى، 1313

3- اجازه كبيره (اسناد حديث): سيد عبد اللّه جزائرى، نسخه خطى

4- احسن التواريخ (تاريخ سلاطين عثمانى): ترجمه ميرزا على خان اصفهانى طهران، 1332

5- احوال آقا محمد على نجفى: ميرزا محمد حسين بن آقا محمد على، نسخه خطى

6- أحوال سيد عبد الحى حسنى: سيد عبد العلى حسنى، در مقدمه ج 1 نزهة- الخواطر، حيدرآباد، 1366

7- احوال شيخ احمد احسائى: شيخ مرتضى مدرسى، طهران، 1334 ش

8- أخبار الاوائل و مونس أرباب- الفضائل (أوليات): سيد جمال الدين محمد طباطبائى يزدى، بمبى، 1312

9- ارمغان (مجله): وحيد دستگردى، طهران، 1298 ش تا عصر حاضر

10- الاسناد المصفى الى آل المصطفى المشيخه (اسناد حديث): حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى، نجف، 1356

11- الاعلام (قاموس تراجم): خير الدين زركلى، 3 جلد، قاهره، 7 ر 1345

12- اعيان الشيعه (تراجم): حاج سيد محسن أمين عاملى، 43 جلد، دمشق 1354 تا عصر حاضر

13- أقرب الموارد الى فصح العربية و الشوارد (لغت عربى بعربى): معلم سعيد خورى، 3 جلد، بيروت، 3 ر 1891 م

14- أمير كبير (زندگانى ميرزا تقى خان): سيد حسين مكى، طهران، 1329

15- انجمن آراء ناصرى (لغت فارسى):رضا قليخان هدايت، طهران، 1288

16- الانوار النعمانيه فى أحوال النشأة الانسانيه (أخبار و مواعظ): سيد نعمة اللّه جزائرى، 2 جلد، طهران، 1319

ب

17- بحار الانوار (حديث): علامه مجلسى، 26 جلد، طهران، 1303 ببعد،

18- البدر التمام فى احوال الوالد- القمقام (تراجم): حاج ميرزا أبو الهدى كرباسى، اصفهان، 1317

19- البرهان الجلى على ايمان زيد بن على (ع): آقا سيد محمد مهدى كاظمينى بغداد؛ حدود 1370

ص: 2

20- برهان قاطع (لغت فارسى): ميرزا محمد حسين خلف، نسخه خطى كتابخانه شهردارى اصفهان

21- بستان السياحه (مسالك و ممالك): حاج ميرزا زين العابدين شروانى، طهران، 1310

22- بعض مثالب النواصب معروف بنقض (رد عامه): شيخ عبد الجليل رازى، طهران، 1371

ت

23- تاج العروس فى شرح القاموس (لغت عربى بعربى): سيد محمد مرتضى زبيدى، 10 جلد، مصر، 7 ر 1306

24- تاريخ اصفهان: حاج ميرزا حسن خان انصارى، اصفهان، 1333

25- تاريخ زنديه: ميرزا عليرضا بن عبد الكريم شيرازى، نسخه خطى

26- تاريخ سرتيپ: ميرزا عبد الرزاق خان مهندس سرتيپ بغايرى، نسخه خطى مؤلف در طهران

27- تاريخ مساجد بغداد: سيد محمود آلوسى، بغداد

28- تاريخ نائين: سيد عبد الحجة بلاغى 2 جلد، طهران، 1369

29- تحفة الاحباب و بغية الطلاب (مزارات مصر): نور الدين على سخاوى قاهره، 1356

30- تحفة العالم فى شرح خطبة المعالم (معالم الاصول): سيد جعفر آل بحر العلوم

دو جلد، نجف، 5 ر 135431- تحفة العالم (اوضاع هند و غيره):

مير عبد اللطيف خان شوشترى، حيدرآباد طبع دوم

32- تذكرة الانساب (نسب نامه فرزندان مجلسى): ميرزا حيدر على مجلسى، اصفهان، 9 ر 1328 ش

33- تذكره شوشتريه (تاريخ شوشتر): سيد عبد اللّه شوشترى جزائرى، نسخه خطى

34- تذكرة العارفين (تراجم عرفاء سلسله طاوسيه): ميرزا هادى عرفانى فسائى، شيراز

35- تذكرة القبور (مزارات اصفهان): مرحوم آخوند ملا عبد الكريم گزى، اصفهان، 1324

36- تذكرة الملوك (مناصب دولتى زمان صفويه): مؤلف نامعلوم، طهران، 1332 ش

37- تذكره نصرآبادى (تذكره شعراء مائه 10 و 11): ميرزا محمد طاهر نصرآبادى، طهران، 1317 ش

38- ترجمه تاريخ قم أبو على حسن بن محمد شيبانى: حسن بن على قمى، طهران، 1313 ش

39- ترجمه تاريخ مقدس واشنگتن اروينك امريكائى (زندگانى پيغمبر اسلام ص): ابراهيم شيرازى، طهران، 1344

40- ترياق المحبين فى طبقات خرقة-

ص: 3

المشايخ الرفاعيين: أبو الفرج واسطى، مصر، 1305

41- تطبيقيه (تطبيق سالهاى هجرى قمرى و ميلادى): حاج نجم الدوله، طهران، 1320

ج

42- جامع الانساب: آقاى سيد محمد على روضاتى، جلد اول (خاندانهاى سادات موسوى)، اصفهان و طهران، 6 ر 1375

43- جنك بهترين أشعار (از آثار كليه شعراى ايران): حسين پژمان بختيارى، طهران؛ 1352

44- جواهر الكلام فى سوانح الايام:سيد حسن اشرف الواعظين يزدى حائرى آل طه، جلد اول (وقايع دهه اول محرم)، طهران، 1362

ح

45- حبيب السير فى أخبار افراد البشر:

(تاريخ)، خواندمير، 3 جلد، بمبى؛ 1272

خ

46- خلاصه بعضى از تقاويم: جمع آورى مؤلف

47- خيرات حسان در مشاهير زنان:

اعتماد السلطنه، 3 جلد، طهران، 7 ر 1304

د

48- دار السلام فيما يتعلق بالرؤيا و المنام: حاجى نورى، 2 جلد، طهران، 1306

49- دانشمندان آذربايجان (تراجم):

ميرزا محمد على خان تربيت، طهران، 1314 ش

50- ديوان مشتاق اصفهانى- مير سيد على: حسين مكى، طهران، 1320 ش

ذ

51- الذريعة الى تصانيف الشيعه (معرفى كتب): حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى، 10 جلد، نجف و طهران، 1355 تا زمان حاضر

ر

52- رجال آذربايجان (تراجم): ميرزا مهدى مجتهدى، طهران، 1327 ش

53- رجال نجاشى (تراجم): شيخ ابو العباس احمد نجاشى، بمبئى، 1317

54- روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات (تراحم): آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى، طهران، 1307

55- روضة الصفا (تاريخ): ميرخواند، 7 جزء، و رضا قلى خان هدايت، 3 جزء، طهران، 1270

56- رياض السياحة (مسالك و ممالك):

حاجى شروانى، اصفهان، 1339

57- ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية و اللقب: ميرزا محمد على مدرس قاموسى، 6 جلد، طهران، 1364- 1373

ص: 4

س

58- سبائك الذهب فى معرفة أنساب قبائل العرب: شيخ محمد امين سويدى نجف، 1354

ش

59- شجره نامه سادات خاتون آبادى:

حاج ميرزا حسين نايب الصدر، نسخه خطى

60- شجره نامه سادات وهابى تبريز: آقا سيد محمد حسين طباطبائى، نسخه خطى

61- شمس التواريخ (تراجم): شيخ اسد اللّه ايزد گشسب، اصفهان، 1331

62- شيعه يا پديدآورندگان فنون اسلام ترجمه الشيعة و فنون الاسلام آقا سيد حسن صدر: سيد على اكبر برقعى، طهران 1360

ط

63- طبقات الاجازات بالروايات (اجازه روايت): آقا سيد حسن صدر، نسخه خطى

64- طرائق الحقائق (تراجم و تصوف): 3 ج حاج نايب الصدر شيرازى، طهران، 1319

ع

65- عمدة الطالب فى أنساب آل أبى طالب: سيد احمد داودى ابن عنبه، نجف، 1358

ف

66- فارسنامه ناصرى (تاريخ و جغرافياى فارس): حاج ميرزا حسن خان فسائى، 2 جلد، تهران، 1313

67- فتنه، باب قطعه ئى از كتاب المتنبئين اعتضاد السلطنه: آقاى عبد الحسين نوائى طهران، 1333 ش

68- فرهنگ خاورشناسان (تراجم): ابو القاسم سحاب، تهران، 1317 ش

69- الفوائد الرجاليه: سيد بحر العلوم نسخه خطى

70- فوائد الرضويه در احوال علماء اماميه: حاج شيخ عباس قمى، 2 جلد، طهران، 1367

71- فهرس الفهارس و الاثبات و معجم المعاجم و المشيخات و المسلسلات (تراجم) سيد محمد عبد الحى كتانى، 2 جلد؛ فاس 8 ر 134672- فهرست كتابخانه مباركه رضويه: شاهزاده أو كتائى، 5 جلد، مشهد 1305 تا 1329 ش

73- الفيض القدسى فى ترجمة العلامة المجلسى: حاجى نورى، تهران، 1303

ق

74- قصص العلماء (تراجم): ميرزا محمد تنكابنى، تهران، 1313

ك

75- الكرام البررة (تراجم علماء مائه 13): حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى؛ 1 ج، نجف، 1373

ص: 5

76- كشف الظنون عن أسامى الكتب و الفنون: كاتب چلبى، 2 جلد، تركيه، 2 ر 1360

77- كنز العلوم و اللغه (دائرة المعارف) محمد فريد وجدى، قاهره، 1334

گ

78- گاهنامه (سالنامه): سيد جلال- الدين طهرانى، طهران، 1310 ش

79- گلشن وصال (تراجم): ميرزاعلى روحانى، طهران، 1319 ش

ل

80- لباب الالقاب (تراجم): حاجى ميرزا حبيب اللّه كاشانى، نسخه خطى

81- لغت نامه (دائرة المعارف): ميرزا على اكبر خان دهخدا، أحزاء عديده، طهران، 1325 ش تا حال

م

82- المآثر و الاثار (تاريخ و تراجم): اعتماد السلطنه، طهران، 1307

83- مجالس المؤمنين (تراجم): قاضى نور اللّه شوشترى، 2 جلد طهران، 6 ر 1375

84- مجمع التواريخ: سيد محمد خليل مرعشى، طهران، 1328 ش

85- مجمع الفصحاء (تذكره شعرا): رضا قلى خان هدايت، 2 جلد، طهران 1295

86- مراصد الاطلاع على أسماء الا- مكنة و البقاع (مسالك و ممالك) صفى- الدين عبد المؤمن، طهران، 131587- مرآت الاحوال (تاريخ و تراجم): آقا احمد بهبهانى، نسخه خطى

88- مرآت البلدان (مسالك و ممالك): اعتماد السلطنه، 4 جلد، طهران، 7/ 1294

89- المرشد (مجله علمى اسلامى): سيد صالح شهرستانى، بغداد، 1344 ببعد

90- مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ج 3 (خاتمه- تراحم): حاجى نورى؛ طهران، 1318

91- المسك الاذفر، تراجم علماء بغداد فى- القرن 12 و 13: سيد محمود آلوسى، بغداد

92- مطلع الشمس (تاريخ): اعتماد- السلطنه، 3 جلد، طهران، 3 ر 1300

93- معاريف (تراجم): ميرزا عبد الحسين خان ملك المورخين، نسخه مؤلف در طهران

94- معجم أدباء الاطباء (تراجم): شيخ محمد خليلى، 2 جلد، نجف، 6 ر 1365

95- معجم البلدان (مسالك و ممالك): ياقوت حموى، 10 جلد، قاهره، 4 ر 1323

96- معجم المطبوعات (فهرس كتب و تراجم): يوسف اليان سركيس، قاهره، 1346

97- مغتنم الدرر (فوائد متفرقه): شيخ عبد الحسين محلاتى، 3 جلد، نسخه خطى

ص: 6

98- مقدمه ديوان نشاطى: طهران،99- ملحقات تذكرة القبور- رجال اصفهان: آقاى سيد مصلح الدين مهدوى و غيره، طهران، 1369

100- منتخب التواريخ: حاج ملا هاشم خراسانى، طهران، 1350

101- منتظم ناصرى (تاريخ): اعتماد السلطنه، 3 جلد، طهران، 1298 تا 1300

ن

102- نابغه علم و عرفان (تراجم): سلطان حسين تابنده، طهران، 1333 ش

103- ناسخ التواريخ: سپهر، دوره، تهران و غيره

104- نامه دانشوران: شيخ محمد مهدى شمس العلما و غيره، دوره، تهران

105- نجوم السماء فى تراجم العلماء: ميرزا محمد على كشميرى، لكهنو، 1303

106- نسب نامه ألفت: حاج شيخ محمد باقر الفت، نسخه مؤلف در اصفهان

108- نقباء البشر فى أعيان القرن 14: حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى، نجف، 5 ر 1373

ه

108- هذاية الانام الى وقايع الايام: حاج شيخ عباس قمى با حاشيه آقا نجفى تبريزى، تهران، 1356

109- هدية لال العبا در أنساب آل طباطبا: سيد حسنعلى نقيب زاده مشايخ، تهران، 1370

110- الهلال (مجله): جرجى زيدان، قاهره، 1892 ببعد

بسيارى از مآخذ مرقومه، در اين سنوات اخيره تجديد طبع شده و فضلا بر آنها تعليقاتى نوشته اند كه انشاء اللّه تعالى براى مجلدات ديگر از آنها استفاده نموده و خصوصيات هريك را نيز در آغاز يا انجام هر جلد اشاره خواهيم كرد.غير از اين مداركى كه ذكر شد، بسيارى از كتب لغت و دائرة المعارف ها و جرائد نيز در نظر بوده و گاهگاه مورد استفاده واقع شده؛ مانند: «قاموس فيروزآبادى» و «فرهنگ آنندراج» و «كنز اللغه» و «دائرة المعارف بستانى» و «دائرة المعارف وجدى» و أمثال ذلك.

و نيز تاريخ وفات بعضى از رجال را از روى ألواح قبور آنها كه دسترسى داشته ايم تعيين كرده ايم، و در موقع خود در ذيل تراجم مربوطه خاطرنشان مينمائيم.

اين مطلب را هم ناگفته نگذاريم كه پس از نگارش مقدمه و در حين طبع كتاب، نسخه ئى از جلد اول كتاب «تاريخ اجتماعى و سياسى قاجاريه» تأليف آقاى سعيد نفيسى كه اخيرا بطبع رسيده ملاحظه شد و مطالب مفيدى درباره نژاد قاجاريه و احوال آنها بنظر رسيد كه بايد در مقدمه نقل كرده باشيم، و انشاء اللّه در جلدهاى آينده تدارك خواهيم نمود.

ص: 7

تصویر

توضیحا پس از صفحة 246 پنجاه و دو صفحه مقدمه کتاب نیز منظور گردیده و شماره صفحه 299 و صفحه آخر 300 تعیین شده است

ص: 8

[خطبه و ديباچه]

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه الّذى علّمنا مكارم المآثر و الاثار، و أوضح لنا طرائق الحقائق بتذكرة قصص العلماء الابرار، و جعل وسائل مستدرك ما تركه السالفون روضات جنات تجرى من تحتها الانهار، و زيّن مجمع الفصحاء بلؤلؤتى بحرى الحكم و الاشعار، و أروى بستان أمل الاملين برشحات سماء الانوار،(1)

ص: 9


1- (*) بسيارى از كلمات فوق؛ أسامى كتبى است در أحوال علما و رجال كه اينجا بعنوان براعت استهلال نام آنها برده شده، و اينك اشاره بدانها ميشود: 1-« مكارم الاثار» كتاب حاضر. 2-« المآثر و الاثار» تأليف مرحوم اعتماد السلطنه. 3-« طرائق الحقائق» تأليف مرحوم حاج نايب الصدر شيرازى. 4-« تذكره» نام كتب چندى است از اشخاص عديده در أحوال علما و غيره. 5-« قصص العلماء» تأليف مرحوم ميرزا محمد تنكابنى 6-« وسائل الشيعه» تأليف مرحوم شيخ حر عاملى، كه در خاتمه آن أحوال جماعتى از رجال را نوشته. 7-« مستدرك الوسائل» تأليف مرحوم حاجى نورى، كه در خاتمه آن؛ مانند« وسائل» مرقوم شرح احوال جماعتى از علما و رجال بتفصيل نوشته شده. 8-« روضات الجنات» در احوال علما و سادات، تأليف مرحوم آقا ميرزا محمد باقر چهارسوئى. 9-« مجمع الفصحا» در احوال شعراء فارسى زبان، تأليف مرحوم رضا قلى خان هدايت. 10-« لؤلؤئى البحرين» در أحوال جماعتى از علماء، تأليف مرحوم شيخ يوسف بحرينى. 11-« بستان لسياحه» تأليف حاجى شروانى( مذكور در ص 15). 12-« أمل- الامل» در احوال علما تأليف شيخ حر مذكور. 13-« رشحات سمائى» در أحوال شيخ سائى، تأليف مؤلف كتاب حاضر.

و الصلوة و السلام على مطلع شمس الاحاديث و الاخبار، و صاحب الفيض- القدسى فى القرون و الادوار محمد الماحى آثار العجم بجنوده الاخيار، و محيى مآثر الانبياء بالارشاد و التذكار. و على آله و أصحابه الذين مرآت أحوالهم دستور عمل الاعاظم الاحبار، و تذكرة قبورهم شمس تواريخ أساطين الاعصار. سيما ابن عمه على جامع المعاجم و الاسفار؛ و والد الائمة الهادين الاطهار؛ مادام رياض العلماء مخضرة بلطائف الازهار، و حياض الفضلاء مترعة بقطرات الامطار(1).

اما بعد چنين گويد ابن كمينه چاكر آستان علماء ربانى محمد على بن زين العابدين معلم حبيب آبادى برخوارى اصفهانى بلغه اللّه تعالى غاية غايات الامال و الامانى كه چون گفتن و شنيدن و خواندن و نوشتن، أحوال علماء أعلام، و حكماء اسلام، و عرفاء شامخين، و شعراء باذخين، و مشاهير منجمين، و معاريف متطببين، و أساتيد خطاطين، و أساطين مرتاضين موجب فوز عظيم، و فيض عميم، از لذائذ روحانى، و فوائد عرفانى، و حقائق بهجت آميز، و دقائق مسرت انگيز، و جذب قلوب، و ميل نفوس، و اقتداء بآثار مرضيه آنان، و اقتفاء بأطوار محموده ايشان، و اطلاع بر تأليفات شريفه، و وقوف بر تصنيفات لطيفه، و دانستن

ص: 10


1- (*) 14-« مطلع الشمس» در جغرافياى مشهد مقدس و بلاد و أمكنه واقع ما بين آن و طهران، تأليف مرحوم اعتماد السلطنه. 15-« الفيض القدسى» در أحوال علامه مجلسى و بسيارى از علماء ديگر، تأليف مرحوم حاجى نورى مرقوم. 16-« آثار عجم» در جغرافياى فارس و بعضى از مواضع ديگر و احوال بسيارى از علماء و شعراء و غيره، تأليف مرحوم فرصت شيرازى. 17-« ارشاد» در معرفت حجج خدا بر عباد، تأليف مرحوم شيخ مفيد. 18-« مرآت الاحوال» تأليف مرحوم آقا احمد بهبهانى، در كيفيت أوضاع هند و احوال بسيارى از علماء. 19-« تذكرة القبور» تاليف مرحوم آقاى گزى، در علماء مدفونين در اصفهان. 20-« شمس التواريخ» تاليف شيخ اسد اللّه ايزد گشسب، در مختصرى از احوال چندين نفر از علماء و حكماء و عرفاء و شعراء. 21-« رياض العلماء و حياض الفضلاء» در احوال علماء شيعه و سنى، تأليف مرحوم ميرزا عبد اللّه أفندى اصفهانى.

قدر هر رساله و كتاب، و سلوك راه صدق و صواب، و ترغيب بتعلم معارف و علوم، و تحريض بتفنن آداب و رسوم، و شناختن پايه اولياء خدا، و دانستن درجه رجال هدى، و احياء طريقه ارباب فضل و كمال، و إعلاء ألويه اصحاب و جد و حال، و تجديد مراسم أعاظم گذشتگان، و ترويج مناقب أكامل رفتگان، و شناختن مقابر صلحاء أبرار، و فهميدن مزارات بدلاء أخيار است؛ و هريك از اينها از أمهات وسائل قرب حضرت إلهى، و بزرگترين سبب وصول بمحامد نامتناهى است، چنان كه در آيات كلام اللّه مجيد، و أحاديث رسول حميد، و و اخبار أئمه اطهار، و آثار علماء ابرار، و كلمات بزرگان دين مبين، و أقوالى اعاظم علماء عاملين، همواره مدح اين شيوه فرخنده و هميشه نعت اين شيمه خجسته، ملفق و منظوم و مؤلف و مرقوم گرديده؛ لهذا در هر عصرى از أعصار، و دورى از ادوار، علماء شيعى و سنى، و اسلامى و خارجى، حافظ اخبار و سير علماء عاملين، و جامع آثار و خبر فضلاء كاملين بوده، و كتب عربى و فارسى، و تركى و يوروپى بسيار در اين فن شريف و علم لطيف بحيطه تأليف و حيز تصنيف درآورده اند؛ و هرچه بيشتر تتبع كرده اند؛ پيشتر رفته اند، و هرچه در عقب تر نوشته اند؛ بهتر سرشته اند، چه بحسب اقتضاء طبيعت روزگار؛ هر صنعتى را روى در ترقى، و هركارى را راه در تكميل است.

و اين بنده نگارنده را برحسب توفيقات غيبى، و تأييدات لاريبى، اغلب اوقات عمر عزيز، مصروف اين عادت حسنه، و مشعوف بدين خصلت مستحسنه شده، و با تشتت بال، و توزع احوال، از فضل حضرت ذو الجلال و الافضال، و لطف خالق لم يزل و لا يزال؛ كتب چندى از اين مقوله فراهم، و معاجم بسيارى از اين مقاله ميسر گرديده، و بسيارى از وقتها را حتى الامكان و الفراغة، روزها را بخواندن و نوشتن آنها شب؛ و شبها را بتذكر و تذكار آن روز مينمايم، و چون در هر ماه و سال، بمقتضاى فيض دائم ايزد ذو الجلال، وجود مباركى از بزرگان أرباب علم و عمل تازه، و حافظ متبتع را اطلاعاتى بى اندازه دست ميدهد، كه سابق بر آن از آن خبرى، و پيشتر از آن آنرا اثرى نبوده، از اين رو مدتى بود مديد، و عهدى ميشد بعيد كه اين فقير را در خاطر مى خليد، كه كتابى تأليف نمايم در احوال كسانى كه قريب باين أعصار بوده، و مؤلفين اين فن؛ هريك از آنان را در مواضع متفرقه ذكر نموده، يا در جائى مختصر؛ و در ديگرى مفصل تر ديده شده، يا از

ص: 11

اعاظم و مشايخى هستند كه جز در نزد خودشان احوالشان ديده نشده؛ يا اصلا در جائى نوشته نشده، و بجهت نداشتن اسباب و كتب لازمه، و اشتغال ببعضى از مطالب مهمه، هر روزى را بروزى ديگر، و هرسالى را بسالى عقب تر محول ميكردم، تا دراين دم نظر عبرتى نموده، ديدم عمر را بقائى و فرصت را وفائى چندان نيست، شايد توقف بجهت حصول اسبابى كه درخور، و اهمال بقصد آنچه منظور نظر است بوداع سراى عاريت موصول، و اين امر شگفت بتعويق و عطلت موكول گردد، در صورتى كه بزرگان دين مبين، و حكماء و عرفاء را شدين؛ هماره سفارش بغنيمت دانستن وقت، و نگه داشتن فرصت نموده اند.

مرحوم مولوى معنوى در دفتر اول مثنوى فرمايد:

صوفى ابن الوقت باشد اى رفيق

نيست فردا گفتن از شرط طريق

و شيخ بزرگوار سعدى در بوستان فرمايد:

نگهدار فرصت كه عالم دمى است

دمى پيش دانا به از عالمى است

و مرحوم صفيعليشاه در ديوان اشعار خود فرموده:

دم غنيمت دان كه عالم يك دم است

هركه با دم همدم است او آدم است

بدين منظور، در اين وقت از أرواح طيبه أئمه دين مبين، و نفوس مقدسه بزرگان علماء عاملين، و عرفاء كاملين، و اولياء عظام، و اصفياء كرام همت خواسته و حتى الامكان بر صرف وقت و عمر در اين كار افزوده، و از ديگر امور كاسته و شالوده اين بناء عالى را ريخته، و رشته اهمال و تعويق را گسيخته، و اينك كه صبح روز چهارشنبه چهارم ماه صفر المظفر سنه 1338 هجرى قمرى است شروع در تأليف اين كتاب نموده، و آنرا به مكارم الاثار در احوال بزرگان أبرار ناميدم، تا بعد از اين چه و سرانجام آن كى شود.

حافظ:

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد

ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد

خواجه عبد الله انصارى:

يا رب بقناعتم توانگر گردان

وز نور يقين دلم منور گردان

ص: 12

أسباب من شيفته سرگردان

بى منت مخلوق ميسر گردان

اينك مقدمه ئى در تذكر ببعضى از مطالب لازمه نوشته و بعدا شروع بأصل منظور خواهيم نمود، و اين مقدمه مشتمل بر چندين فصل خواهد بود.

فصل اول

كسانى كه ما احوالشان را در عنوانى مستقل خواهيم نوشت؛ چنان كه تذكر داديم آنهائى ميباشند كه احوالشان كمتر در جائى نوشته شده، يا اصلا نوشته نشده و آنها از رجال و معاريف و أعيان علمى اين دو مائه اخيره 13 و 14 هجرى قمرى اند، و چون بناء بمرقومات «ناسخ التواريخ- جلد قاجاريه» و «منتظم ناصرى- جلد سيم» ظهور دولت قاجاريه در سال 1193 يعنى قريب بانقضاء مائه دوازدهم و ورود در مائه سيزدهم بوده، ما اين هفت سال را بعقب رفته و آغاز تاليف اين كتاب را بعنوان سنوات تاريخ هجرى قمرى در شرح احوال كسانى مى گذاريم كه چيزى از تاريخ مرقوم را (و اگرچه يك روز هم باشد) درك كرده باشند. و بناء براين براى توضيح و تتميم تاريخ در اينجا مختصرى در شرح ظهور و بروز اين دولت؛ بدون إعمال هيچ غرض و منظور سياسى و شخصى با هيچ ذى نفسى بيان ميكنيم؛ و سپس باصل مقصود مى پردازيم، و چنين گوئيم:

سلسله قاجاريه بطورى كه در جلد قاجاريه «ناسخ» و جلد سيم «منتظم ناصرى» و بعضى از تواريخ ديگر اين خانواده بنظر رسيده، از نسل قاجار نويان بن سرتاق نويان بن سابا نويان بن جلاير بن نيرون اند، و نژاد قاجار نويان مرقوم بآغوز خان بن قراخان بن مغول خان بن ألنجه خان بن كيوك خان بن ديب باقوى خان بن ابو لجه خان بن ترك ابن يافث بن نوح عليه السلام ميرسد، و اين قاجار خان از اعاظم امراى غازان خان بن ارغون خان مغول است، و همانا اصل يورت و جايگاه خانواده ايشان در تركستان بوده، و در سنه 653 كه هلاكو خان مغول از جانب برادر خود منكوقاآن بروم رفت، از هر ده خانوار مغول دو خانوار با او برفتند، و مأمور محافظت حدود و ثغور ممالك روم و شام گشتند، و از آن جمله اين سلسله پدران قاجار بودند، و ايشان در آن حدود منزل كرده و هماره آنجاها بسر مى بردند، تا در سنه 803 كه امير تيمور گوركانى بسفر مصر و شام رفت، حكم كرد تا طوائف

ص: 13

مغول از آن حدود كوچ كرده بايران آيند؛ و از آنجا بتركستان كه وطن اصلى ايشان است شتابند، و آنها حسب الامر رفتار نموده حركت كردند، و چون بايران رسيدند أكثرى از ايشان رحل اقامت انداخته در آن مملكت سكونت اختيار و بتركستان نرفتند، و از جمله آنها اولاد و أحفاد قاجار مرقوم بودند كه در حدود گنجه و ايروان توقف كردند، و جماعتى را كه در سمت بالاى رودخانه، يورت اقامت نمودند يوخارى باش گفتند، يعنى بالاى سر و يوقارى كه يوخارى شده بتركى بالا را گويند، و باش سر را، و طايفه ئى را كه در سمت پايان رودخانه فرود آمدند اشاق باش گفتند، يعنى پائين سر؛ و اين اول امتيازى است كه در ايشان بهم رسيد، پس هريك از اين دو طايفه بچندين تيره جدا شدند، و هركدام بمناسبتى نامى بر خود نهادند، بعضىبملاحظه مسكن، و پاره ئى بنام پدر و سردار، و ديگرى بمواشى خود از گوسفند كه بتركى قوى و قوين گويند و شتر كه دوه است و غيره، و كلمه لورا كه بمعنى صاحب است بر آن افزودند، من جمله يك فرقه از اشاق باش را قوينلو گفتند و هكذا.

و چون مرحوم شاه اسماعيل صفوى را داعيه خروج و بمعارج سلطنتى عروج رسيد، و باستعانت طوائف متفرقه لواى پادشاهى برافراشت، سلسله قاجاريه يكى از آن طوائف ايشان را قزلباش مى گفتند بودند، و در هر مورد بخانواده صفويه كمك ها مى نمودند، و پس از استقرار سلطنت در آن خاندان از امراء بزرگ و مصدر كارهاى سترك واقع شدند چنان كه در تواريخ آن دولت گاهى بنام آنها برخورد ميشود.

و من جمله؛ يكى از ايشان شاه قليخان بن طهماسب خان قوينلو است كه در سنه 969 از طرف شاه طهماسب بسمت قونسولگرى بسمت روم رفت، و بالاخره ايشان را عدت و عدتى بهم رسيد، تا شاه عباس بناء بر مصلحت مملكتى چنان صلاح ديد كه آنها را متفرق كند بناءبراين آنان را چند شعبه نموده و هريك را بسرحدى از سرحدات مملكت مأمور فرمود كه علاوه بر تفرق خود آنها؛ آن سرحد نيز بوجود ايشان از تاخت و تاز بيگانه محفوظ ماند، و از آن جمله شعبه ئى از ايشان را در استرآباد برابر طايفه تركمان واداشت و آنها همواره با تركمانان بمدافعه و مقابله مشغول بودند، و دفع شر ايشان را از متوطنين ايران مى نمودند، تا بتدريج اكثر سلسله قاجاريه شد و حال از گنجه و ايروان نموده و باسترآباد آمدند، و آنجا مانند ساير ايلات بييلاق و قشلاق بسر مى بردند.

ص: 14

و از آن جمله در زمان شاه سليمان صفوى؛ شاه قليخان بن محمد ولى خان بن مهدى خان بن شاه قليخان مرقوم باسترآباد آمد و دختر يكى از اعيان آن ولايت را بزوجيت گرفت، و در سنه هزار و صد و چهار، مطابق (1071 يا 1072) شمسى نواب فتحعليخان از او متولد شد و پس از بلوغ بحد رشد و تميز؛ رئيس سلسله و بزرگ قوم و أميرى با تدبير گرديد، و در موقعى كه فرقه أفغان بايران آمدند، وى هزار نفر سوار جرار از خود باصفهان آورده بحضور شاه سلطان حسين رسانيد و آماده جنگ گرديد، و پس از آن عذر او را از درگاه شاهى خواسته و شمشير جهان گشا را بوى دادند و روانه باسترآبادش نمودند، و او در ابراهيم آباد ورامين جنگى با افاغنه نموده و باسترآباد رفت، و پس از استيلاء افغان بايران در سنه 1137 در اشرف مازندران بخدمت شاه طهماسب ثانى رسيد، ليكن از وى التفاتى نديد و باز بطرف استرآباد گرائيد، و در سنه 1138 دوباره لشگرى برداشته و در نزد شاه طهماسب آمد و با او بخراسان روانه شد و در دامغان از طرف وى بنايب السلطنه ملقب و با يكديگر بطرف مشهد مقدس رفتند.

در اين وقت نادر شاه كه او را در آن زمان ندر قلى بيك ميگفتند بخدمت شاه مرقوم آمد و بسعايت او فتحعليخان مرقوم در عصر چهاردهم ماه صفر الخير سنه 1139 مطابق (...) ميزان ماه برجى سنه 1105 شمسى بقتل رسيد، و در حرم خواجه ربيع يك فرسنگى مشهد مقدس مدفون شد كه هم تاكنون آنجا قبرش معلوم و معين است، و اينكه ما تولد او را در سال 1104 نوشتيم در بسيارى از تواريخ خانواده قاجاريه حتى «منتظم ناصرى» در وقايع سنين نوشته، ليكن در سال نامه هاى همين «منتظم» و همچنين سالنامه هاى ساير كتب مرحوم اعتماد السلطنه مؤلف «منتظم» تولد او را در سنه 1097 ذكر كرده اند.بهرحال، پس از قتل فتحعليخان؛ فرزندش محمد حسنخان كه در سنه هزار و صد و بيست و هفت، مطابق (1093 يا 1094) شمسى متولد شده بود؛ گاهى در استرآباد و زمانى ميان تركمانان بسر ميبرد. تا اينكه روزى با محمد زمان بيك بن محمد حسين خان قراموسانلو كه از طرف نادر شاه حاكم استرآباد بود نزاعى نمود، و نادر جمعى را مأمور استرآباد و گرفتن وى كرد، و آن جماعت بدان ولايت آمده و بسيارى از قاجاريه و غيره را بقتل رسانيده، ليكن محمد حسن خان بطرف دشت تركمان رفت، و بعد از قتل نادر باز

ص: 15

باسترآباد آمد، و آن ولايت را با مازندران و گيلان بحيطه تصرف آورد، و قريب بيست هزار نفر لشگر منظم فراهم نموده و در استرآباد پا بر مقر حكمرانى نهاد، تا در سنه 1165 كريم خان زند قصد تسخير استرآباد را نمود. ليكن منهزما برگشت، و محمد- حسن خان در سنه 1168 در قريه گلون آباد بلوك جى اصفهان با او مصاف داده و اصفهان را گرفت، و در سنه 1169 اميرگونه خان قاجار را والى آن شهر نمود، و در سنه 1170 بآهنگ جنگ آزادخان افغان به آذربايجان رفته و بيست هزار لشگر او را شكست داد و هزار خانوار از أفاغنه و اوزبيك را كوچانيده و از راه گيلان بمازندران فرستاد، و در سنه 1171 با لشگرى وافر بفارس كه مقر سلطنت كريم خان بود شتافته و او را در شيراز محصور نمود، و بعد از آن شكست خورده و باسترآباد برگشت، و كريم خان در سنه 1172 از عقب او لشگر كشيده و خود بطهران نشست و عساكر فارسى را باسترآباد روانه كرد، و در ميانه أشرف و استرآباد تلاقى فريقين شده و جنگى سخت فيما بين روى داد و محمد- حسن خان شكست خورده و در پانزدهم ماه جمادى الاخره اين سال، مطابق (...) حوت ماه برجى سنه 1137 شمسى در جرگلباد بدست سبز على بيك ملازم خود بقتل رسيد، و اينك قبر او در نجف است.

آن گاه كريم خان بشيراز رفت و مهم ترين فرزندان محمد حسن خان كه عبارت از آقا محمد خان و حسينقليخان باشند با خود بعنوان گروگان بشيراز برد، ليكن با آنها در نهايت احترام سلوك مى نمود، و حسينقليخان مرقوم در سنه هزار و صد و شصت و چهار مطابق (1129 يا 1130) شمسى متولد شده، و در سنه 1184 از طرف كريم خان مرقوم حاكم دامغان گرديد، و در سنه 1185 بوى ياغى شده و محمد خان داد و حاكم استرآباد را كشته و آشوبى بزرگ برپا كرد، تا آخر كريم خان لشگر بدفع او فرستاده و در شب چهارشنبه دوازدهم ماه صفر الخير سنه هزار و صد و هشتاد و نه، مطابق (...) حوت ماه برجى سنه 1153 شمسى بقتل رسيد، و قبر او نيز در نجف است.

و آقا محمد خان، هم چنان در نزد كريم خان محبوس بود تا وى شرحى كه در 1217 بيايد وفات نمود. آنگاه از شيراز بطهران آمد و بداعيه سلطنت در آن شهر استقرار يافت، و اينوقت اول سلطنت اين طايفه است، گرچه آقا محمد خان تا سال 1210 تاج

ص: 16

گذارى رسمى بعمل نياورد و بقاياى زنديه؛ و بخصوص لطفعلى خان فرزند جعفر خان زند هماره با او در زد و خورد بودند، بلكه اولاد نادرشاه نيز بر خراسان و اطراف آن تسلط داشتند، ليكن چون مورخين اين سلسله؛ آغاز سلطنت آنها را از سال1193 گرفته اند ما نيز متابعت نموده و چنانكه گفتيم مبناى سنوات تولد و وفات بزرگانى را كه احوالشان را مينويسيم بر آن نهاديم، يعنى كسانى را كه از آن سال (1193) بعقب تر وفات كرده يا متولد شده اند در اين كتاب عنوان مينمائيم، و البته در ضمن بسيارى از عناوين اجمالى از أحوال با ذكر تولد و وفات ديگرانى را كه پيش از آن بوده اند بمناسبت ذكر مى نمائيم.

فصل دويم در تنبيه بر بعضى از مطالب

اول- طريق آوردن احوال رجال و ترتيب عناوين اين كتاب بر اين وجه است كه: هر كس تولد و وفاتش معلوم، و هر دو در سال 1193 يا عقب تر تا حين تحرير واقع شده؛ احوالش در سال تولد عنوان و نوشته ميشود، با اشاره بوقوع وفات در سال آن و حواله احوال او بسال تولد. و هركه تولدش قبل از آن و وفاتش در آن سال يا عقب تر باشد در سال وفاتش نوشته خواهد شد، و اگر كسى تولدش و وفاتش هر دو در آن سال يا عقب تر واقع شده و تولد معلوم نباشد؛ باز در سال وفات نوشته ميشود، اما اگر تولد و وفات هر دو در آن سال يا عقب تر باشد و هيچ كدام را ما ندانيم، يا تولد قبل از آن باشد و وفات در آن سال يا عقب تر باشد و باز آنرا ندانيم؛ در ضمن سنوات نوشته نخواهد شد، و در آخر كتاب در فصلى جدا بترتيب حروف اوائل أسماء؛ عنوان و نوشته خواهد شد.

و ترتيب واردين مشمولين در يك سال؛ أعم از وقوع تولد يا وفات هركسى در آن بدين نحو است كه: هرچه روز و ماه آنها معلوم است بترتيب وقوع نوشته ميشود، و آنچه معلوم نيست بترتيب حروف أوائل أسماء آنها ميباشد با مراعات حرف دويم و ما بعدها. و أسماء آباء در صورت اتحاد، و هكذا نسب و نسبت تا هرجا كه لازم باشد مراعات ميشود، مانند كتب لغت و رجال و غيره. و شهرت و تخلص شعراء و غيره در صورت معلوم نبودن اسماء؛ قائم مقام آنها ميباشد و كنى و ألقاب و اسماء زنان همه در هر عنوانى بهمين طريق است و اسماء مركبه جزؤ اولشان ملحوظ

ص: 17

ميگردد، چنانكه در معلومين التولد و الوفات در سالى و ماهى و روزى معين متحد بالفرض؛ همين ترتيب حروف مراعات ميشود، و در برخى از سنوات كه وقايع متفرقه ذكر ميشود اگر روز و ماه آن معلوم نباشد بترتيب؛ حرف اول از كلمه اول عنوان آن واقعه؛ ذكر خواهد شد، و در آخر هرسالى؛ همين كه از نوشتن وقايع آن فراغت حاصل شد، قدرى بياض وا مى گذاريم كه بعدا هرگاه مطلبى مربوط بدان سال ديده شد؛ نوشته شود، و همچنين در آخر هر عنوانى بياضى واگذاشته ميشود كه اگر مطلبى بعدا راجع بصاحب آن عنوان بنظر رسيد قلمى گردد، چنان كه در اين مقدمه نيز براى بعضى از اصطلاحات و اطلاعات بياضى وافر واميگذاريم، و ازاين رو ممكن است در بسيارى از تراجم متقدمه؛ چيزهائى نوشته شود كه وقوع آن سالها پس از تحرير تراجم متأخره باشد، و ناظرين نبايد آنرا حمل بر اشتباه يا موجب نگرانى قرار دهند، و اين عمل فقط در نسخه اصلى كه آنرا مسودات كتاب مى گيريم واقع خواهد شد، ليكن همين كه نسخه از سواد بياض رفت و مرتب و مدون گرديد، اين كار متروك و مطالبى كه بعدا نسبت بماقبل ديده ميشود بعنوان مستدرك در آخر نسخه مرتبه؛ تحرير خواهد يافت.دويم- كسانى كه مشمول ورود در اين كتاب هستند، معروفين بعلم از علماء و فقهاء و عرفاء و شعراء و غيره ميباشند، يا اينكه چندان معروف نباشند؛ ليكن أثرى از تأليف و غيره داشته باشند كه سزاوار باشد آنها و آثارشان را معرفى نمود، يعنى در حقيقت از يك جهت كسانى را كه معروف اند، احوالشان را اينجا مى نويسيم تا هركس اسم ايشان را در خارج شنيده احوالشان را اينجا بيابد، و از جهتى ديگر كسانى را كه چندان معروفيتى ندارند و از جهت علمى يا تأليف كتابى يا شعر گفتن سزاوارند كه احوالشان ضبط شود؛ احوالشان را اينجا مى آوريم و بدان جهت معروف خواهند شد. و بهمين نظر احوال خيلى از كسانى را كه بعنوان علمى شهرتى ندارند و از جمله سلاطين و غيره مى باشند، هم اينجا مى آوريم كه از لحاظ تاريخ نويسى؛ احوال آنها ضبط گردد، چنان كه برخى از وقايع متفرقه نيز بهمين نظر نوشته خواهد شد، زيرا كه ما در اين كتاب دو نظر داريم.

يكى از راه اخلاقى كه شرح احوال بزرگان در آن نوشته شود، و ديگران تأسى بأخلاق و عادات و آداب ايشان نموده و بواسطه نخلق بدانها بشاهراه هدايت و ارشاد برسند

ص: 18

ديگر از راه تاريخى، زيرا كه شرح احوال رجال هر عصرى مهم ترين تاريخ آن عصر، و بهترين معرف براى شناسانيدن و نمايانيدن اوضاع و أطوار آن زمان است، حتى اينكه برخى گفته اند: رجال هر عصرى ايجاد تاريخ آنرا مى كند، و نوشتن تاريخ هر عصرى غير از احوال رجال آن چيز ديگرى نيست.

پس بلحاظ اينكه ذكر بزرگان دين موجب تذكر و تذكار و موقع نزول رحمت پروردگار است، علاوه بر تاريخ بودن آنها، أحوال آنها؛ را مى آوريم، و اگر كسان ديگرى نوشته شوند بلحاظ تاريخ بودن ميباشد، و در اين صورت أخير؛ پاى بند عواطف و احساسات مذهبى و ملى نخواهيم بود، و عقيده ئى را كه در مذهب و ملت خود داريم محفوظ و بى طرفانه نگاه خواهيم داشت، و معاريفى را كه مخالف آن اند، چه در كتب بى طرفان ديده، و چه از مردمان بى طرف شنيده باشيم، بعقيده صحت خواهيم نوشت و مسئول واقعيت آن نخواهيم شد؛ مانند اينكه كلماتى را كه در توصيف و تعريف هركس مينويسيم چنان كه در اول هر عنوانى مأخذ احوال آنرا دست ميدهيم از همان مأخذ منقول خواهد بود، و نزاع مذهبى و سياسى و دينى و ملى با كسى نخواهيم داشت، و از مجادله و مناظره مذهبى و دينى بركنار خواهيم ماند، و آوردن احوال هر مخالف مذهبى دليل توافق در مذهب با او نيست چنانكه نياوردنش از بابت عدم اطلاع است نه غرض شخصى، و خداى تبارك و تعالى را بر اينها شاهد گرفته و از جنابش نسبت بآنچه نه مرضى درگاه مقدسش باشد استغفار مى نمائيم، و اميدواريم ببركت آوردن آنها كه سزاوارند احوالشان نوشته شود؛ گناه آن چه سزاوار نيست بخشيده شود.

سيم: مبناى سنوات اين كتاب؛ بر تاريخ هجرى قمرى است كه تاريخ مذهبى ما مردم مسلمان باشد، و چون ببعضى از ملاحظات؛ تاريخ شمسى كه هماره لا يتغير و هر روزى از آن در فصل معينى از سال مى افتد غالبا مورد احتياج و استعمال است، ما هر واقعه ئى را در اين كتاب نخست بتاريخ هجرى قمرى نوشته، و سپس آنرا با تاريخ هجرى شمسى تطبيق مينمائيم كه باز از تاريخ مقدس هجرت بابركت پيغمبر اسلام عليه و آله الصلوة و السلام بيرون نيفتاده باشيم، و طريق تطبيق آن اين است كه: هماره أيام و شهور قمرى را با ايام بروج آسمانى و سال شمسى مطابق مى كنيم.

ص: 19

يعنى أولا تجديد و ورود سال قمرى را كه آغاز آن از غره ماه محرم باشد نوشته و تطبيق آنرا نيز با روز و ماه و سال شمسى تعيين مى نمائيم، و در بين هرسال قمرى نيز تجديد سال شمسى را كه آغاز آن اول حمل ماه برجى است معلوم ميكنيم، الا اينكه تا بسال 1322 قمرى نرسيده تعيين تطبيق غره محرم سالهاى هجرى قمرى با ايام بروج شمسى، و همچنين تعيين تجديد و دخول در سال شمسى كه اول حمل باشد تقريبى است (الا در بعضى از سال ها) و اين تقريب يكى دو روز بيشتر نخواهد شد، و در نتيجه؛ تطبيق وقايع هرسالى از قمرى با شمسى تقريبى خواهد شد، و از سال 1322 تا هرچه عقب تر باشد تحقيقى و از روى تقويم هرسالى تعيين ميشود، و در سنه 1309 شرحى در تفصيل سال شمسى و قمرى خواهيم نوشت.

چهارم: كسانى كه از سادات هستند در هر عنوانى كه براى آنها منعقد ميشود نسبشان را اگر در دست داشته باشيم تا بيكى از أئمه عليهم الصلوة و السلام ميرسانيم و اگر تا يكى از آن بزرگواران در دست نباشد تا هرجا در دست باشد مى آوريم، و در صورت اولى براى توضيح و ضبط أنساب آنها حضرت أمير المؤمنين عليه السلام را شماره يك فرض نموده، و هرچه بپائين بيايد در عقب أسماء آنها شماره مى گذاريم، و هرگاه در عنوانى ديگر نسب ديگرى را آورديم كه در يكى از أسماء گذشته باشد؛ بآن كه رسيديم اكتفاء خواهيم كرد.

و كسانى را كه از سادات نباشند نيز نسبشان تا هرجا در دست باشد نوشته، و اگر بيكى از معاريف از سلاطين و غيره رسيد و زياد طولانى شد، از آن كسى كه منتهى بوى شده گرفته و باز تا هرچه پائين آمده شماره مى گذاريم. و اجمالى از تاريخ تولد و وفات و چاى قبر آباء و اجداد هركسى را تا آنجا كه در دست باشد در أحوال آن كس ذكر ميكنيم كه اندكى از معرفى پدران هركس كه آن هم جزؤ بيان شرح احوال او محسوب خواهد شد بعمل آمده باشد.

بناءبراين نخست نسب مبارك حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه را با تاريخ تولد و وفات و مواضع قبور مطهر آنان مقدمة ذكر مى كنيم و فصل سيم براى بيان اين مطلب منعقد خواهد شد.

ص: 20

فصل سيم

در نسب حضرت رسول و أئمه أطهار صلوات اللّه عليهم و تاريخ تولد و وفات و موضع قبور هريك از آنها.

نسب حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و كنى و القاب أجداد وى بطورى كه از جلدين كتاب اول «ناسخ التواريخ» در صفحات عديده مستفاد ميشود بدين نحو است.

حضرت رسول الله صلّى الله عليه و آله، ابو القاسم محمد 22 فرزند عبد اللّه 21 بن شيبة الحمد أبو الحارث عبد المطلب 20 بن أبو فضله عمر و العلى هاشم 19 بن أبو عبد الشمس مغيرة عبد مناف 18 بن أبو المغيرة قصى زيد 17 بن أبو زهرة كلاب حكيم 16 بن أبو يقظه مرة 15 بن أبو هصيض كعب 14 بن أبو كعب لوى 13 بن أبو تيم غالب 12 بن أبو غالب عامر فهر 11 بن أبو الحارث مالك 10 بن أبو نحلد قريش نضر 9 بن أبو نضر كنانة 8 بن ابو اسد خزيمه 7 بن ابو الهذيل عمرو مدركة 6 بنابو عمرو إلياس 5 بن مضر عمر 4 بن ابو ربيعه نزار 3 بن ابو قضاعة معد 2 بن عدنان 1 عليه السلام است، و تا اينجا در نسب آن جناب هيچ اختلافى نيست و متفق عليه كتبى است كه در انساب و غيره بنظر رسيده.

لكن از عدنان تا حضرت آدم عليه السلام در بسيارى از كتب كه در دست اختلافاتى دارد، و با اينحال از بابت كمى واسطه بهيچ يك نتوان اعتماد نمود، و شايد از همين جهت باشد حديثى كه در «بحار الانوار چاپ كنپانى 6: 25» وارد شده كه: حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله فرمود: همين كه نسب من بعدنان رسيد، باز ايستيد. و نيز روايت شده كه: فرمود: دروغ ميگويند نسب دانان، انتهى (1)

وليكن در «عمدة الطالب: 12» نسب عدنان را تا قيذار بن حضرت اسمعيل عليه السلام پس از قول مشهور، بطورى نوشته كه گرچه مخالف همه كتبى است كه تاكنون بنظر

ص: 21


1- ( 1) در مورد اين حديث و اينكه كذب در اينجا بمعنى صدق آمده؛ تفصيلات و تحقيقاتى دارد كه حق مقام در مقدمه جلد اول« جامع الانساب: 15» با دقت و توضيح هرچه تمامتر أداء شده و لازم است كه بدان مراجعه شود.

رسيده، اما از بابت اينكه واسطه آن تقريبا مطابق قاعده است، درست تر بنظر مى آيد، و ما اينك قول مشهور را؛ چنان كه در جلد يكم كتاب اول «ناسخ» در صفحات مختلفه نوشته، و اندك فرقى با «عمده» دارد؛ آورده و پس از آن قول «عمده» را ذكر ميكنيم؛ و آن قول مشهور اين است:

عدنان 7 بن ادد 6 بن ازد 5 بن هميسع 4 بن نبت 3 بن حمل 2 بن قيذار 1، و اما در «عمدة الطالب»، پس از قول كلبى نسابه چنين آورده: عدنان 40 بن أدد 39 بن هميذع 38 بن سلامان 37 بن عوض 36 بن ثور 35 بن قوال 34 بن أبى 33 بن عوام 32 بن ناشد 31 بن حذار 30 بن تدلاس 29 بن تدلاف 28 بن صالح 27 بن حاجم 26 بن ناخش 25 بن ماحى 24 بن عبقى 23 بن عبقر 22 بن عبيد 21 بن الدعا 20 بن احمد 19 بن سنتين 18 بن تيرز 17 بن بحرز 16 بن لمحس 15 بن ارغون 14 بن عبق 13 ابن ريسان 12 بن عبصر 11 بن اقتاد 90 بن ابهامى 9 بن مقصر 8 بن ناحث 7 بن رازخ 6 ابن شما 5 بن يزى 4 بن عوض 3 بن عرام 2 بن قيذار 1.

كه عدنان نسبت بقيذار چهلم بشود، و بعد از آن از قول ديگرى طورى باختلاف اسماء ذكر كرده كه عدنان نسبت باو سى و نهم ميشود، و اين دو روايت هرچند (چنانكه گفتيم) مخالف مشهور و مسطورات كتب فن است، ليكن از بابت اينكه تقريبا مطابق با شمار آباء برخى از معاريف بنى اسرائيل كه نسبشان درست ضبط شده، نسبت بحضرت ابراهيم عليه السلام ميباشد، بنظر درست تر مى آيد، و خود صاحب «عمده» هم بهمين دليل اين دو قول را درست تر از مشهور مى داند.مثلا در «ناسخ التواريخ» چنان كه اينك مى نويسيم، وفات حضرت اسمعيل عليه السلام را در سنه 3548 هبوطى، و ظهور عدنان را در سنه 4821 نوشته، كه فاصله آن دو 1273 سال ميشود، و نشايد در اين مدت پنج نفر ميان آنها فاصله باشد، بدليل اينكه باز در همان «ناسخ» جلوس يواخين را كه يكى از ملوك بنى اسرائيل است در سنه 4825 نوشته كه معاصر عدنان بوده، و نسبش را اين طور ذكر نموده:

يواخين 32 بن يوياقيم 31 بن يوشيا 30 بن آمون 29 بن منشه 28 بن حزقيا 27 بن احاز 26 بن يوئام 25 بن عوريا 24 بن اموصيام 23 بن يواش 22 بن اخريا 21

ص: 22

ابن يهورام 20 بن يهوشافاط 19 بن آسا 18 بن ابيا 17 بن رحبعام 16 بن سليمان 15 بن داود 14 بن ايسا 13 بن عوبيد 12 بن باعاز 11 بن سالان 10 بن نحسون 9 بن عميناداب 8 بن ارام 7 بن حصرون 6 بن فارس 5 بن يهودا 4 بن حضرت يعقوب 3 بن اسحق 2 بن حضرت ابراهيم الخليل 1 عليه السلام.

كه يواخين نسبت بحضرت ابراهيم عليهما السلام نفر 32 ميشود، و تقريبا قريب بآن است كه ما از «عمده» در آباء عدنان آورديم.

از آن طرف عدنان بناء بقول مشهور؛ نسبت بحضرت ابراهيم عليه السلام نهم ميشود و ازاين رو تقريبا در طبقه حضرت موسى بن عمران عليه السلام يا وصى او حضرت يوشع 11 مى افتد، چه حضرت موسى كليم نسبت بحضرت ابراهيم؛ هفتم، و يوشع؛ يازدهم خواهند شد، بدين نحو:

موسى 7 بن عمران 6 بن قهاث 5 بن لاوى 4 بن يعقوب 3 بن اسحق 2 بن ابراهيم عليه السلام.

و يوشع 11 بن نون 10 بن اليشاماع 9 بن عميهود 8 بن اعداد 7 بن سولايح 6 ابن افرائيم 5 بن حضرت يوسف 4 بن يعقوب 3 عليه السلام.

در صورتى كه در «ناسخ» با ذكر نسب آنها بدين نحو؛ وفات موسى را در سنه 3868 و وفات يوشع را در 3892 نوشته كه تقريبا هريك؛ هزار سال جلوتر از عدنان بوده اند، و نشايد گفت كه قعود و طرافت موجب اين تفاوت شده، چه آنها خيلى كم اتفاق مى افتد، و آن گهى نه در يك عمود اين، و در ديگرى آن همواره بهم رسد تا موجب اين تفاوت در عصر و نسب گردد.

بهرحال، اينك از حضرت ابراهيم عليه السلام گرفته؛ و تا حضرت آدم أبو البشر نسب او را مطابق «ناسخ التواريخ جلد هبوط، صفحات متفرقه» پيوند ميدهيم، و آن هم اگرچه كم است ليكن؛ با اختلافاتى كه در ساير كتب بنظر رسيده چندان تفاوتى نميكند، و ميشود حمل بر طول عمر در آن أزمنه نمود، كه بنص «كلام اللّه مجيد» حضرت نوح عليه السلام مدت نهصد و پنجاه سال در قوم خود مانده.پس گوئيم كه: حضرت أبو محمد ابراهيم 20 خليل اللّه عليه السلام فرزند تارخ 19 ابن ناحور 18 بن شروع 17 بن راغو 16 بن قالع 15 بن هود نبى عليه السلام عابر 14 بن شالخ

ص: 23

13 بن ابو الانبياء ارفحشد 12 بن سام 11 بن نوح 10 بن لمك (1) 9 بن متوشلخ 8 ابن اخنوخ ادريس نبى 7 بن يارد 6 بن مهلائيل 5 بن قنيان 4 بن انوش 3 بن شيث 2 ابن حضرت صفى اللّه آدم ابو البشر 1 عليه السلام است، كه حضرت ابراهيم نسبت بحضرت آدم عليه السلام چنان كه شماره نهاديم بيستم ميشود، و چون حضرت رسول نسبت بعدنان بيست و دويم، و وى بقول مشهور نسبت بابراهيم نهم است، پس حضرت رسول نسبت بآدم چهل و نهم خواهد شد. و بقول غير مشهور كه عدنان نسبت بحضرت ابراهيم چهل و دويم باشد؛ حضرت رسول نسبت بآدم هشتاد و دويم ميشود.

اكنون اشاره بتاريخ تولد و وفات بعضى از اين بزرگواران با ساير خصوصيات آنها كه معرف عصر و زمان آنها اجمالا باشد و موضع قبر ايشان تا آنجا كه اطلاع داريم بسنوات هبوطى نموده، و بطورى كه مذكور شد؛ در عقب أسماء آنها شماره مى نهيم، يعنى از حضرت آدم را يك و تا پدر عدنان كه أدد باشد هرچه شد؛ بقول مشهور شماره مى نهيم كه ادد بيست و هفتم بشود، و بعدنان كه رسيديم؛ باز او را يك گرفته و تا حضرت رسول و حضرت امير عليهما السلام كه بيست و دويم ميشود هرچه بشود شماره را تجديد مى نمائيم، و بهمين طريق در أنساب سايرين رفتار خواهد شد، و مأخذ اين تواريخ چنان كه گذشت جلدين كتاب اول «ناسخ التواريخ» ميباشد.

پس گوئيم: حضرت آدم 1 عليه السلام وفاتش روز جمعه 11 محرم سنه 930 قبرش در حرم نجف. حضرت شيث 2 تولدش سنه 130 مدت عمرش 912 سال وفاتش 3 تشرين الاول سنه 1230. حضرت ادريس 7، تولدش سنه 830 مدت مكثش در زمين 865 سال رفعش بآسمان سنه 1695. حضرت نوح 10 تولدش سنه 1642 مدت عمرش 950 سال وفاتش 2592 قبرش در حرم نجف. و او فرزندان چندى داشته كه ما دو نفر از آنها را در اين كتاب مينويسيم، يكى: حضرت سام 11 (ع) كه در عمود اين نسب است، و ديگر:

يافث 11 كه در 1203 نوشته خواهد شد. حضرت سام 11 تولدش سنه 2142 مدت عمرش 601 سال وفاتش سنه 2743 قبرش در قصبه نوا در ناحيه حوران دمشق. حضرت

ص: 24


1- ( 1) لمك بفتح اول و سكون ثانى است- متوشلخ بفتح ميم و تشديد مثناة فوقيه مضموم و سكون واو و فتح شين معجمه و لام و خاء معجمه است.

ارفخشد 12 تولدش سنه 2244 مدت عمرش 462 سال وفاتش سنه 2706. حضرت هود 14، عليه السلام تولدش سنه 2648 مدت عمرش 464 سال وفاتش سنه 3112 قبرش بناء بر أصح در غار كوه حضرموت، و در اين كتاب ما دو فرزند از او مى نويسيم، يكى: قالع 15 كه در عمود اين نسب است و ديگرى: قحطان 15 كه در 1205 نوشته ميشود. حضرت قالع 15 تولدش سنه 2793. حضرت ابراهيم الخليل 20 عليه السلام تولدش غره ذى الحجه سنه 3323 وفاتش روز 5 شنبه 9 محرم سنه 3508 قبرش در مغاره ئى در زير زمين در قصبه قدس خليل يك منزلى بيت المقدس. فرزندش حضرت ابو العرب اسمعيل ذبيح اللّه 21 عليه السلام تولدش سنه 3418 مدت عمرش 130 سال وفاتش سنه 3548 قبرش در حجر اسمعيل در مسجد الحرام در شهر مكه، فرزندش حضرت قيذار 22 قبرش در كوه ثبير نزديكى مكه، (ثبير بر وزن امير و بتقديم مثلثه بر موحده نام چندين كوه است در اطراف مكه و حول و حوش آن).

حضرت عدنان 1 عليه السلام ظهورش سنه 4821. نواده اش حضرت نزار 3 را ما دو فرزند از او در اين كتاب مينويسيم، يكى: ربيعه 4 كه در 1206 بيايد، و ديگر: مضر 4 كه در عمود اين نسب است.

حضرت نضر 9 عليه السلام مشهور بقريش است، ظهورش سنه 5282.

حضرت كعب 14 وفاتش سنه 5644، حضرت قصى 17 قبرش در كوه حجون مكه.

حضرت عبد مناف 18 قبرش در قبرستان معلا در مكه. حضرت هاشم 19 قبرش در زمين غزه بر دوفرسنگى شهر عسقلان شام.

حضرت عبد المطلب 20 وفاتش 10 ع 1 سنه 579 مسيحى، قبرش نزد جدش عبد- مناف و او فرزندان چندى داشته، يكى: حضرت عبد الله 21 تولدش سنه 6138 مدت عمرش 25 سال وفاتش سنه 6163 قبرش در دار التابعه مدينه.

فرزندش حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله، تولدش وقت طلوع صبح شب جمعه 17 ع 1 سنه 571 مسيحى، مدت عمرش 62 سال و 11 ماه و 11 روز، وفاتش نزديك غروب آفتاب روز 2 شنبه 28 صفر سنه 11 هجرى قمرى، قبرش در حرم مدينه.

فرزندش حضرت أم الحسنين فاطمه زهرا 23 سلام اللّه عليها، تولدش روز جمعه 20 ج 2 سنه 615 مسيحى، مدت عمرش 17 سال و 11 ماه و 7 روز، وفاتش روز 3 شنبه 27

ص: 25

ج 1 سنه 11، قبرش نزد پدرش.

فرزند ديگر حضرت عبد المطلب 20، حضرت أبو طالب عمران 21 عليه السلام است، وفاتش 26 رجب سنه 620 مسيحى، قبرش در مقبره ئى بنام خودش در مكه.فرزندش حضرت أمير المؤمنين أبو الحسن على 22 عليه السلام، تولدش روز جمعه 13 رجب سنه 600 مسيحى، مدت عمرش 62 سال و 2 ماه و 8 روز، وفاتش پس از گذشتن ثلثى از شب يك شنبه 21 رمضان سنه 40، قبرش در حرم نجف. و آن جناب چندين نفر فرزند داشته كه ما از سه نفر آنها در اين كتاب ذكرى مى نمائيم، يعنى حضرت حسنين عليهما السلام را در اينجا و حضرت أبو الفضل العباس عليه السلام را در 1223.

آنچه تاكنون در تواريخ اين بزرگواران نوشته ايم كه خارج از جلدين كتاب اول «ناسخ» است؛ در كتب بسيارى ديگر در هريك بأقوال مختلفه نوشته، و ما مختار خود را از آنها؛ و آنچه از آنها خارج بوده؛ از كتاب «بحار الانوار» علامه مجلسى مجلدات متفرقه و صفحات متشتته گرفته ايم، چنانكه تواريخ باقى حضرات أئمه عليهم السلام را كه اينك مى نويسيم نيز از مجلدات «بحار» كه در هريك أقوال مختلفه دارد؛ يك قول را اختيار نموده و مى نويسيم، و آنچه تاريخ مسيحى نوشته ايم، از تبديل تواريخ قبل از هجرت بدان اختيار كرده ايم، بنابر اينكه هجرت در سال 622 مسيحى واقع شده باشد؛ چنان كه مرحوم حاج نجم الدوله در «تطبيقيه» فرموده، و الا طبق «ناسخ التواريخ»؛ هجرت در سال 631 مسيحى بوده، چه در آن كتاب؛ تولد حضرت عيسى را كه مبدء آن تاريخ است؛ در سال 5585 هبوط، و هجرت را در سال 6216 نوشته.

بهرحال حضرت أبو محمد الامام حسن المجتبى 23 عليه السلام فرزند حضرت أمير المؤمنين عليه السلام، تولدش روز 3 شنبه 15 رمضان سنه 3، مدت عمرش 46 سال و 5 ماه و نيم، وفاتش روز 5 شنبه آخر صفر سنه 50، قبرش در قبرستان بقيع مدينه در بقعه ئى معروف بچهار امام عليهم السلام، و آن جناب با اينكه فرزندان متعدد داشته، بطورى كه در «عمدة الطالب: 32» نگاشته؛ از أولاد ذكور از دو نفر عقب بازگذاشته كه نسل از آنها باقى مانده.

اول: زيد. دويم: حسن المثنى، و ما شعبه ئى از أعقاب آنها را در اين كتاب بترتيب در

ص: 26

1295 و 1195 مى نويسيم.

فرزند ديگر حضرت امير المؤمنين 22، حضرت أبو عبد الله سيد الشهداء الامام حسين 23 عليه السلام، تولدش روز 5 شنبه 3 شعبان سنه 4 مدت عمرش 56 سال و 5 ماه و 7 روز، شهادتش عصر جمعه 10 محرم سنه 61، قبرش در حرم معروف در كربلاى معلا.

و از اين پس براى سهولت ضبط أسماء علماء سادات و غيره و أجداد آنها؛ حضرت أمير المؤمنين عليه السلام را، شماره يك گرفته و از آن قرار در عقب أسماء أئمه و غيره شماره نهاده و چنين گوئيم:

حضرت امام زين العابدين ابو الحسن على 3 بن الحسين 2 بن على امير المؤمنين 1 عليه السلام؛ تولدش روز يك شنبه 15 ج 1 سنه 38، مدت عمرش 56 سال و 8 ماه و 10 روز، وفاتش روز 5 شنبه 25 محرم سنه 95، قبرش نزد عمش امام حسن عليه السلام، و آنحضرت بطورى كه در «عمدة الطالب: 183» فرموده از شش پسر عقب باز نهاده بدين ترتيب:1- حضرت امام محمد الباقر. 2- عبد اللّه الباهر. 3- زيد الشهيد. 4- عمر الاشرف.

5- حسين الاصغر. 6- على الاصغر. و ما در اين كتاب حضرت باقر 4 عليه السلام را اينجا، و عبد اللّه الباهر 4 را در 1272، و زيد الشهيد 4 را در 1194، و عمر الاشرف 4 را در 1329، و حسين الاصغر 4 را در 1193، و على الاصغر 4 را در 1202 مى آوريم و چنين گوئيم كه:

حضرت أبو جعفر امام محمد الباقر 4 عليه السلام، تولدش روز جمعه غره رجب سنه 57، مدت عمرش 57 سال و 5 ماه و 7 روز، وفاتش روز 2 شنبه 7 ذى الحجه سنه 114، قبرش نزد پدرش

فرزندش حضرت أبو عبد الله امام جعفر الصادق 5 عليه السلام تولدش وقت طلوع صبح شب 2 شنبه 17 ع 1 سنه 83، مدت عمرش 65 سال و 3 ماه و 28 روز، وفاتش روز 2 شنبه 15 رجب سنه 148، قبرش نزد پدرش، و او از چندين نفر عقب باز نهاده كه ما در اين كتاب چهار نفر را مى آوريم بدين نحو: 1- حضرت امام موسى الكاظم 6 عليه السلام را در اينجا 2- حضرت اسمعيل 6 در 1218. 3- حضرت محمد الديباج 6 در 1243. 4-

ص: 27

حضرت على العريضى 6 در 1262، و چنين گوئيم كه.

حضرت أبو الحسن امام موسى الكاظم 6 عليه السلام، تولدش روز يك شنبه 7 صفر سنه 128، مدت عمرش 55 سال و 5 ماه و 18 روز، وفاتش چاشت روز جمعه 25 رجب سنه 183، قبرش در حرم كاظمين، و او از چندين پسر عقب بازنهاد كه ما در اين كتاب پنج نفر را مى آوريم بدين ترتيب: 1- حضرت امام رضا 7 عليه السلام در اينجا 2- عبد اللّه 7 3- ابراهيم الاصغر 7 هر دو را در 1193. 4- احمد شاه چراغ 7 در 1223. 5-

محمد العابد 7 در 1229، و چنين گوئيم كه:

حضرت امام أبو الحسن على الرضاء 7 عليه السلام، تولدش روز 5 شنبه 11 ذى القعده سنه 148، مدت عمرش 54 سال و 3 ماه و 19 روز، وفاتش روز جمعه آخر صفر سنه 203، قبرش در حرم مشهد.

فرزندش حضرت أبو جعفر امام محمد تقى 8 عليه السلام، تولدش روز جمعه 10 رجب سنه 195، مدت عمرش 25 سال و 4 ماه و 20 روز، وفاتش روز شنبه سلخ ذى القعدة سنه 220، قبرش نزد جدش حضرت كاظم عليه السلام.

فرزندش حضرت أبو الحسن امام على النقى 9 عليه السلام، تولدش روز 3 شنبه 15 ذى الحجه سنه 212، مدت عمرش 41 سال و 6 ماه و 11 روز، وفاتش روز 2 شنبه 26 ج 2 سنه 254، قبرش در حرم سامره.

و فرزند ديگر حضرت امام محمد التقى 8 عليه السلام؛ حضرت موسى المبرقع 9 عليه السلام است كه در 1218 بيايد.و فرزند حضرت امام على النقى 9 عليه السلام؛ حضرت أبو محمد امام حسن عسكرى 10 عليه السلام است، تولدش روز جمعه 8 ع 2 سنه 232، مدت عمرش 27 سال و 11 ماه وفاتش روز جمعه 8 ع 1 سنه 260، قبرش نزد پدرش.

و فرزند ديگر حضرت امام على النقى 9 عليه السلام؛ جعفر 10 ميباشد كه در 1235 بيايد.

و فرزند حضرت امام حسن عسكرى 10 عليه السلام؛ حضرت بقية اللّه تعالى فى الارضين و حجة اللّه على خلقه اجمعين ابو القاسم (م ح م د) مهدى صاحب الزمان 11 عليه السلام

ص: 28

است، تولدش وقت طلوع صبح شب جمعه 15 شعبان سنه 255، و او هنوز زنده و مهدى منتظر و موعود است؛ عجل اللّه تعالى فرجه الشريف.

فصل چهارم در ترجمه و تفسير بعضى از كلماتى كه در اين كتاب مكررا استعمال ميشود، منقسم بچند قسمت.

قسمت اول: در كلماتى كه در جلو أسماء در مى آيد، و آنها چندين كلمه ميباشد

بدين شرح: 1- آخوند 2- آقا 3- أمير 4- بابا 5- پير 6- حاج 7- حاجى 8- خان 9- خواجه 10- سيد 11- شيخ 12- ملا 13- مولى 14- مير 15- ميرزا.

و اينك تفسير آنها بترتيب فوق:

1- آخوند:

در «حبيب السير» در احوال ملا فصيح الدين محمد نظامى، ميفرمايد:

مقرب حضرت سلطانى، أكثر متداولات را در شاگردى مولانا فصيح الدين مطالعه نموده، و از آن جناب به آخواند تعبير نموده انتهى.

و همانا مقصود از مقرب حضرت سلطانى؛ أمير عليشير وزير معروف است، و از اين كلمات چنين برآيد كه او در نزد ملا فصيح الدين درس خوانده و او را آخواند مى گفته، و آنچه ما تاكنون فهميده ايم اين نخستين وقتى است كه كلمه آخواند بر أهل علم گفته شده؛ و ظاهرا واو آن معدوله و ألف بعد از آن مكتوبه غير ملفوظه باشد، كه در اين أيام غير مكتوبه نيز شده، و بصورت آخوند نوشته و بواو معروف تلفظ ميشود، و خود واضح است كه اين كلمه مشتق از خواندن فارسى و ظاهرا بصرف نظر از ألف ممدوده در اول؛ صيغه مفرد مغايب از فعل ماضى باشد، و مقصود استاد درس است كه بر شاگرد چيزى را خوانده باشد، و كلمه مير خواند و خواند مير مؤلفان «روضة الصفا» و «حبيب السير» نيز از همين ماده و اشتقاق است.2- آقا:

در مجله «الهلال سال 11 جلد 8» گويد: آغا لفظى است فارسى بمعنى رئيس و مهتر، و مانند آن است، آقا انتهى.

و در «فرهنگ نامه پارسى 1: 182» فرمايد:

ص: 29

لفظ آغا اصلا تركى مغولى و بغين است، و معنى خواجه و سرور را مى دهد، و بعدا آقا بقاف شده انتهى.

و شايد بمناسبت همين أصالت آن در غين در بسيارى از جاها آنرا بغين مى نويسند چنان كه در «الفيض القدسى» از اول كتاب تا آخر هرچه دارد همه را بغين نوشته، لكن أكثر و أشهر در اين أوقات بقاف است، و بعضى آغاى بغين را درباره زنان و خواجگان (خصيان) استعمال ميكنند؛ تا فرقى ميان مردان و غير آنان داشته باشد، و از معنى لفظ آقا؛ آغا و ألفاظ ديگر كه اينك مى نويسيم چنين برآيد، كه همه الفاظى كه آنها را در أوائل اسماء اهل علم درآورده اند؛ بمعنى بزرگتر و رئيس و سرور و مهتر بوده و ميباشد، كه براى احترام؛ آن الفاظ را پيش از اسماء آنان در مى آورده اند. منتهى در هر عصر و زمانى و مملكت و زبانى اين ألفاظ مختلف شده.

و ظاهرا نخستين وقتى كه اين كلمه در جلو أسماء علماء شيعه و مملكت ايران در آمده؛ مائه يازدهم هجرى بوده، كه مى بينيم آقا حسين خوانسارى و فرزندانش آقا جمال و آقا رضى را بدين كلمه خوانده اند، و قبل از آنها در أسماء علماء و غيره؛ در نظر نمى آيد كسى را بدين نام خوانده باشند، و بعد از آن شايع شده تا به آقا محمد باقر هزار جريبى و آقا محمد باقر بهبهانى و غيرهما رسيده، و هلم جرا تا اين زمان ما كه بر تمام مردم از وضيع و شريف و اهل علم و غيره در مكالمات و مكاتبات و ساير محاورات عرفيه گفته ميشود، حتى اينكه قائم مقام لفظ سيد نيز شده، و بجاى آن در جلوى اسماء سادات بدون لفظ سيد و مير و ميرزا نيز در مى آورند، بلكه در اين زمان براى احترام ببعضى اشخاص، اين كلمه را در اواخر أسماء آنها درآورده و حسين آقا و هكذا غير آن مى گويند، ليكن در اسماء سادات جلوى اسم و در غير آنها كه براى احترام است در عقب در مى آورند.

در «تذكرة القبور: 32» در احوال آقا محمد باقر هزار جريبى كه در 1205 بيايد فرمايد كه: آقاى مطلق در كربلا اول او بوده و بعد آقاى بهبهانى انتهى.

براى مأخذ اين كلام رجوع شود برساله ميرزا محمد حسين نجفى در احوال پدرش آقا محمد على.

ص: 30

3- أمير:اين كلمه صفت مشبهه از أمر يأمر از باب نصر، و بمعنى آمر بصيغه اسم فاعل آن مى آيد، يعنى كسى كه متولى كار گروهى باشد، اگرچه اصالت و شرافت نداشته باشد، و همچنين كسى كه أصالت و شرافتى داشته باشد، اگرچه فرمان فرمائى بر گروهى نداشته باشد، چنان كه در «أقرب الموارد» فرموده، پس امير، فرمانده مردمانى چند زير دست خود ميباشد، و آن هماره در أعراب معمول بوده، و از صدر اسلام تا عقب تر بر بزرگان و بخصوص خلفاء اطلاق ميشده، ليكن بر پادشاهانى كه عنوان خلافت اسلامى نداشته اند گفته نمى شده، تا قرن هشتم كه ظاهرا در آن ايام براى نخستين بار بپادشاهان؛ امير گفته اند، مانند أمير تيمور و غيره، و در اين اواخر تا اين زمان قائم مقام لفظ سيد نيز شده كه آنرا با لفظ سيد يا بدون آن بر سادات اطلاق مى كنند.

در «مستدرك 3: 410» فرمايد كه: أمير مخفف (امير زائيده) است، و از اينرو كه آن اشاره باين است كه صاحب آن از اولاد امير المؤمنين عليه السلام است؛ بر سادات اطلاق ميشود، و از خصائص ألقاب آنها مى باشد انتهى.

ليكن هرگاه در جلو اسماء علماء درآورند بايد آن كس سيد باشد، مانند مير كه مخفف آن است، بخلاف ميرزا كه آن بر سيد و غيره اطلاق ميشود، و تحقيق حق در اين مقام موقوف بمراجعه مقدمه «جامع الانساب 1: 36» است.

4- بابا:

در «برهان قاطع» فرمايد: با ثالث بألف كشيده؛ پدر و جد را گويند كه پدر پدر و پدر مادر باشد انتهى.

و در «انجمن آرا» بعد از ذكر اين معنى فرمايد: اين لفظ را بر پيران كامل اطلاق كنند كه بمنزله پدر باشند، چنانكه بابا افضل كاشى و بابا طاهر همدانى و امثال ايشان، و أتراك نيز آتا گويند، مانند زنگى آتا وادون آتا كه نام دو نفر از مشايخ خوارزم بوده و قبر ايشان زيارتگاه است، من نيز در آنجا فاتحه خواندم، و مردم اولاد خود را بنام ايشان نذر كنند و مبارك دانند و آتا نياز خوانند، و در بلاد روم پيران و مرشدان خود را دده گويند، و هركس را كه در كارى بزرگ باشد تعظيما بابا خوانند انتهى.

5- پير:

در «برهان قاطع» فرمايد: پير، بر وزن و معنى پدر است، كه بعربى أب خوانند انتهى. و در «انجمن آرا» فرمايد: پير بر وزن سير بمعنى پدر است چنان كه مار

ص: 31

بمعنى مادر؛ و بكسر پا و فتح ياء؛ چنان كه مولوى گفته:

مگذر ز سر عشق كه گر در يتيمى

ماننده اين عشق ترا مار و پير نيست

و اين لغت درى، و در تبرستان مستعمل است، و بتغيير لهجه اين دو لغت در ميان أهالى فرنگ نيز بهمين معنى مستعمل و متداول است انتهى.

و از «فرهنگ آنندراج» چنين برآيد كه اين كلمه هرگاه بمعنى پدر استعمال شود؛ بر همان وزن پدر، و هرگاه بمعنى سالمند اطلاق شود؛ بسكون ياء بر وزن تير است انتهى.

و بنابراين آن بكسر اول و فتح ثانى بمعنى پدر است، و مانند بابا كه آن هم بمعنى پدر است بر مشايخ أهل طريقت نيز گفته ميشود.

و در «برهان قاطع» گويد: پيره بر وزن خيره؛ خليفه و جانشين و مشايخ ارباب طريقت و خانقاه باشد انتهى.

6- حاج:

در «المنجد» گويد: حجه حجا، كنصر أطال الاختلاف اليه، كه معلوم ميشود حج بفتح اول و تشديد ثانى؛ بسيار رفت وآمد كردن بسوى كسى است، و فعل آن متعدى و از باب نصر آمده. بعد از آن گويد: حج كرد أماكن مقدسه را، يعنى زيارت كرد آن را، و اسم فاعل آن: حاج، و جمع حاج: حجاج بضم و حجيج بفتح و حج بضم اول و تشديد ثانى است انتهى.

و در «تاج العروس» فرمايد: نخست حاج را بر واردين مكه بهر قصد كه بوده گفته اند، براى اينكه هرسال بدان رفت وآمد مى نموده اند، و بعد از آن اطلاق شده بر رفتن مكه بقصد عبادت و بجا آوردن أعمال مقرره انتهى.

و گاهى همين لفظ حاج كه اسم فاعل و مفرد است؛ بمعنى جماعت حج كنندگان مى آيد، قال فى «أقرب الموارد»: يأتى الحاج اسم جمع بمعنى الحجاج و عليه قول النحاة:

قدم الحاج حتى المشاة انتهى. و كلمه حاجى منتزع از حاج بدين معنى است.

7- حاجى:

در «كنز اللغاة» گويد: حاج: حج كننده و جمع حاجى هم آمده؛ همچه يهود كه جمع يهودى آمده انتهى.

و كلمه حاج را كه در اينجا آورده؛ مقصودش بتشديد جيم است، هرچند تصريح نكرده، زيرا كه حاج بتخفيف را بمعنى ديگر با تصريح بتخفيف پس از اين آورده.

ص: 32

پس معلوم شد كه حاج، بيك معنى جماعتى از مردم را گويند كه حج كرده باشند، مانند زنج و يهود و غيره، و يك نفر از آن را كه خواهند نام ببرند حاجى با ياء گويند، البته بتخفيف جيم براى سهولت تلفظ مانند زنجى و يهودى كه اطلاق بر يك نفراز اين اقوام و جماعت مى شود، و بناءبراين نشايد گفت كه؛ اينكه بيك نفر از زائرين مكه حاجى ميگويند غلط است، زيرا كه چنان كه اسم فاعل حج، حاج بتشديد جيم مى آيد، اسم جمع حج كننده نيز حاج آمده، مانند جان كه اسم جمع جن است، و از اينكه شيخ سعدى و خواجه حافظ، در اشعار خود آنرا استعمال كرده اند اگرچه اين دو نفر فارسى ايرانى بوده اند، و پيشتر از آنها ناصر خسرو نيز استعمال كرده، حجتى در صحت استعمال آن تواند بود؛ زيرا كه اين بزرگواران، اساتيد مسلم زبان و زمان خود بوده اند، و در زمان آنها اين كلمه چنان شايع و كثير الاستعمال بوده كه بمنزله يكى از كلمات فارسى صحيح شده، و آنها را در عبارات فارسى الاسلوب بكار برده اند.

8- خان:

از «فرهنگ آنندراج» چنين برآيد كه: خان بر وزن كان لفظى است تركى بمعنى شاه، و ازاين رو سلاطين ترك را خان گويند انتهى. ليكن در اين دو سه مائه أخيره در عقب أسماء مردم ايران براى احترام در مى آورند.

9- خواجه:

در «برهان قاطع» نوشته: با ثانى معدوله بر وزن راجه، كدخدا و رئيس خانه را گويند، و بمعنى معظم باشد، و شيخ و پير و مال دار و حاكم و صاحب جمعيت را نيز گفته اند انتهى. و خواجه مساح اشاره بحضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله است، چنانكه در «برهان» و غيره گفته اند.

و فعلا در نظر ندارم كه قبل از خواجه نظام الملك وزير، كسى را بدين كلمه خوانده باشند، و در كتاب «الفوائد البهية: 244» نوشته كه: آن گاهى اطلاق ميشود بر أعزه مردم بقصد تعظيم، انتهى.

10- سيد:

صفت مشبهه است، بر وزن فيعل بفتح فاء و سكون ياء و كسر عين از ساديسود أجوف واوى، از باب نصر مثل قال يقول، كه چون واو و ياء در يك كلمه پهلوى هم افتاده و أولى آنها ساكن است، واو قلب بياء و يائين درهم إدغام شده، و اين قياسى است كلى مانند مرموى و غيره.

ص: 33

در «تاج العروس» چندين مصدر براى اين فعل ذكر كرده، از اين قرار: 1- سود بضم. 2- سودد باضافه دال دويم با ضم سين 3- همين طور با فتح سين 4- بفتح سين و همزه بجاى واو 5- بضم سين و همزه روى واو 6- سيادت بكسر 7- سيدودة بفتح و پس از آن سكون، و باين هفت وزن؛ همه بمعنى شرافت و بزرگوارى و مهترى آمده، و سودد اسم مصدر نيز هست، و نيز وصف از اين فعل، سائد هم آمده كه در معنى پائين تر از سيد، و جمع آن سادة است. و اما جمع سيد؛ پس آن بواو و نون مصححا آمده، و بسا باشد كه مكسر هم بيايد بر غير فعله بفتحتين، مانند هم وزنهايش: هين و ميت و جيد، كه أهوناء و أموات و جيايد آمده؛ كه اين أخير بدون همزه بر قياس و با همزه بدون قياس است، و فيعل بر فعله بفتحتين جمع بسته نميشود، تااينجا مستفاد از «تاج العروس» بود كه مصدر اول (سود) را هم فرموده غريب است، و بناءبراين سادات جمع ساده خواهد بود نه جمع سيد. و اين كلمه سيد از دير زمانى ميان اعراب متداول و معمول بوده، و بر بزرگان؛ از هر طايفه ئى بوده اند گفته ميشده، چنان كه سيد اسمعيل حميرى از معاريف شعراء در عصر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ملقب بسيد بوده، با اينكه از طايفه حمير بوده، و ربطى ببنى هاشم و اولاد حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله نداشته، و در مائه سيم و چهارم هجرت أولاد أئمه عليهم السلام را براى امتياز از ديگران شريف مى گفته اند و ظاهرا نخستين زمانى كه بر آنها سيد گفته اند، و اين اصطلاحى معهود و مخصوص ببنى- هاشم شده، أواخر مائه چهارم و اوائل پنجم بوده، كه براى اولين مرتبه سيد مرتضى و سيد رضى را با اينكه شريف مى گفته اند، سيد گفتند و پس از آن توسعه در ديگران پيدا كرده تا شايع و معمول گرديد. و در مقدمه جلد اول كتاب «جامع الانساب: 30 تا 36» تحقيقات مبسوط و مفصلى درباره كلمه سيد و شريف دارد كه شايان مراجعه و توجه است.

11- شيخ:

صفت مشبهه است بر وزن فعل بفتح از شاخ يشيخ، أجوف يائى از باب ضرب مثل باع يبيع، بمعنى مرد پير، و جمع آن شيوخ بضم و كسر، و اشياخ و شيخه بكسر شين با فتح و سكون ياء و شيخان بكسر و مشيخه بر وزن مرحمة، و بكسر شين و سكون ياء، و مشيوخاء بفتح و مد، و مشيخا بدون واو و مشايخ است؛ كه بجمله يازده كلمه بشوند، چنان كه در «شرح ملا محمد حسين طالقانى بر نصاب» أبو نصر فراهى نوشته. و در

ص: 34

«اقرب الموارد» مشايخ را جمع مشيخه و آنرا جمع شيخ، چنان كه هم أشاييخ را جمع أشياخ نوشته، و در «المنجد» گويد: آن بر استاد و عالم و بزرگ قوم اطلاق ميشود، و در «اقرب» فرمايد: اطلاق آن بر اين سه فرقه و رئيس صناعت همانا باعتبار بزرگى در علم و فضيلت و مقام و مانند اينها است انتهى.

12- ملا:

در نظر چنين دارم كه در «غياث اللغات» گويد: آن مخفف ملاء بصيغه مبالغه از ملأ يملأ بمعنى پربودن است، يعنى اين كس پر از علم ميباشد، ليكن فعلا حاضر نيست كه مراجعه كنم، و بعضى آنرا مخفف مولى دانند، و إشكالى در آن است كه استعمال مولى چنان كه مى نويسيم بعد از استعمال ملا بوده، الا اينكه بگوئيم نخست آنرا بمعنى مولى مخففا و مصحفا استعمال، و بعد از آن خود مولى را استعمال كرده اند، و ظاهرا آغاز استعمال آن در مائه هشتم هجرى بوده كه ملا قطب شيرازى و غيره گفته اند، و در بعضى از مواضع بعضى از اشخاص را بمنلا (يا ابن المنلا) بنون بين ميم و لام مخففه وصف كرده اند. قال فى «اقرب الموارد» فى مادة مل: الملا و المنلا (بضم الميم فيهما): الكاهن؛ بلغة التتر، و منه: الملا لصنف من القضاة، أو أصلها مولى بالعربية، فحرفها الا تراك الى ملا، يقولون: قاضى ملا، و أصله قاض مولى؛ أى يلقب بمولانا عند الكلام عنه او اليه انتهى.

13- مولى:در كتب لغت و رجال و درايت و كلام و غيره، زياده برده معنى براى لفظ مولى نوشته اند، كه يكى از آنها بزرگتر و رئيس و صاحب اختيار باشد، و استعمال اين كلمه در جلو اسماء علماء بيشتر در مائه يازدهم و در كتاب «رياض العلماء» بنظر ميرسد يا كتبى كه از آن نقل نموده اند.

14- مير:

مخفف أمير زائيده است بشرحى كه اينك مى نويسيم، و مختص است بسادات، چنان كه در «مستدرك 3: 410» فرمايد بنقل از «برهان» كه: ميرزا مخفف امير زائيده است، بلكه أمير و مير نيز مخفف از آن است انتهى.

و شايد اين نقل از «برهان جامع» باشد، زيرا كه در «برهان قاطع» در نسخه ئى خطى كه فعلا حاضر است اصلا ماده ميرزا را ندارد، و «برهان جامع» حين تحرير حاضر

ص: 35

نيست كه مراجعه بدان شود، و نخستين وقتى كه اين كلمه استعمال شده، مائه هشتم هجرت بوده.

15- ميرزا:

در «حبيب السير» در ضمن سلاطين سربداران فرمايد: امير لطف اللّه را ميرزا مى گفتند، و معلوم نيست كه پيش از او اين لفظ را بر كسى اطلاق كرده باشند انتهى.

و اين ميرزا لطف اللّه در سنه 757 كشته شده، و بعد از آن در مائه نهم متداول شده كه فرزندان أمير تيمور گوركانى و أعقاب آنها را ميرزا گفته اند؛ مانند ميرزا شاهرخ و غيره كه تا اين زمان هنوز شايع است، منتهى وقتى بأواخر زمان آنها و أوائل زمان صفويه رسيده كلمه ميرزا را در عقب أسماء شاهزادگان درآورند، و مثلا: سلطان حسين ميرزاى بايقرا و طهماسب ميرزا و غيره گفتند، و بعد از آن در اولاد و احفاد نادرشاه و قاجاريه نيز همين طور رفتار شده تاكنون، و هرچند كه شاهزاده ئى از أحفاد بسيار دور شاه هم باشد و در تمول و تشخص و شهرت و اهميت نيز چندان قابل توجه نباشد، اين قاعده تاكنون برقرار است، و فرقى در أعقاب اين سه سلسله سلاطين هنوز بعمل نيامده.

برخلاف لفظ شاه كه در صفويه آن را در جلو اسم درآورده و شاه عباس و غيره گفته اند، و در نادر و قاجاريه در عقب اسم درآورده و نادرشاه و فتحعليشاه و غيره گفتند، و شايد وجه اينكه لفظ ميرزا را در صفويه و ما بعدها در عقب اسم درآورده اند اين باشد كه بعد از عصر تيموريه اين كلمه بأسماء غير از شاهزادگان نيز ملحق شده، بنابراين مى خواسته اند امتيازى بين خانواده سلطنتى و غيره در ميان باشد، چنان كه مى بينيم از چندين قرن پيش از اين تاكنون لفظ ميرزا ملحق بأسماء اغلب مردم ميشود، از خانواده سلاطين و سادات و علماء و عوام و غيره. لكن در «مستدرك 3: 410» فرمايد: در هند لفظ ميرزا را بر علماء غير سيد اطلاق نمى كنند، حتى اينكه آنها ميرزاى قمى را هم ملا ابو القاسم ميگويند انتهى. و تحقيق كلام در مقدمه «جامع الانساب 1: 36» شده.قسمت دويم- در ساير كلماتى كه در احوال علماء و غيره بسيار بدانها برخورد مى شود

و آنها نيز چند كلمه است بدين شرح: 1- اجازه 2- استاد 3- بياض 4- بيت 5- تأليف 6- ترجمه 7- تصنيف 8- تعليقه 9- تلميذ 10- حاشيه 11- ديوان

ص: 36

12- رساله 13- شاگرد 14- شرح 15- عنوان 16- كتاب 17- متن 18- هامش و اينك تفسير آنها بترتيب مذكور:

1- اجازه:

مصدر باب افعال است، از جاز يجوز، أجوف واوى، از باب نصر بمعنى دستورى و اذن دادن بكسى براى كارى، و اجازه علماء بيكديگر؛ يا بدين است كه يكى اذن بديگرى ميدهد در ورود در أمور شرعيه كه وظيفه مجتهد است، و آنرا اجازه تصديق اجتهاد گويند، و اين چندان مقصود ما نيست. ديگر اين كه كسى بديگرى اذن بدهد در روايت كردن حديث كه خود او هم از ديگرى اين اجازه را داشته باشد، يا از زيادتر و آنهم بدين طريق اجازه داشته باشد، و هكذا تا برسد بيكى يا بيشتر از أئمه اثنى عشر عليهم السلام، كه آنرا اجازه روايتى گويند، و بيشتر، ما در اين كتاب در مقام ذكر اين نوع اجازه هستيم.

2- استاد:

در «برهان قاطع» گويد: استاد بضم اول و سكون دال، آموزگار و آموزاننده باشد، و داننده صنعتى را در امور كليه و جزئيه نيز استاد گويند انتهى

و در «المنجد» گويد: الاستاذ: المعلم المدبر العالم (ج) أساتذة و أساتيذ انتهى.

و از اينكه آن را در اين دو كتاب لغت فارسى و عربى ذكر كرده اند، معلوم مى شود اين كلمه اصلا فارسى باهمال دال است، و در عبارات عربى آنرا بعنوان تعريب بكار برده و دال مهمله را ذال معجمه نموده اند.

3- بياض:

در «الذريعه 3: 166» فرمايد: بياض غالبا أجزائى را گويند كه أوراق آن از طرف پهنا باز شود، زيرا كه يكى از طرفين عرض آن هماره دوخته ميشود، و از طرف ديگر باز مى گردد، برخلاف سائر كتب كه يكى از طرفين طول آن دوخته و از طرف ديگر باز ميشود، چنان كه غالبا دفتر و سفينه هم آنرا گويند كه مانند بياض باشد، و گاه باشد كه بياض را مطلقا يا مقيدا بر كتابى اطلاق كنند، و اگرچه دوختن و بازشدنش از طرف طول باشد. آن گاه چندين كتاب را نام برده كه أسماء آنها را بياض نهاده اند، و همانا وجه تسميه اين نوع از مكتوبات به بياض اين است كه، چندين ورق كاغذ سفيد (مقصود ننوشته است نه رنگ مخصوص) را اين طور بهم دوخته و همراه خود

ص: 37

مى برده اند كه هرگاه چيزى بيابند، در آن بنويسند، و پس از آن كه از بياض بسواد آمده و أوراق آن هم نوشته شده بهمين اسم اولى بياض باقى مى مانده انتهى.

4- بيت:

در لغت بمعنى خانه است، و نيز دو مصراع كلامى كه موزون باشد يك بيت خوانند، و در احوال علماء؛ براى تعيين بزرگى و كوچكى تأليفات آنان استعمال ميشود، بدين نحو كه هر پنجاه حرفى را يك بيت مى گويند، چنان كه در «قصص العلماء: 162» فرموده؛ و طريق تعيين آن اين است كه عدد حروف يك سطر را شمرده، و حاصل را در عدد سطور يك صفحه ضرب مى كنند. آنگاه عدد حاصل را در عدد صفحات كتاب ضرب ميكنند، و بدين طريق شماره أبيات يك كتاب تقريبا بدست مى آيد.

5- تأليف:

تأليف مصدر باب تفعيل است، از ألف يألف مهموز الفاء، از باب ضرب يضرب، چون أزر يأزر، و مصدر مجرد آن ألفت بضم مى آيد؛ يعنى فراهم شدن، و چون كتاب فراهم شده از كلماتى است آنرا مؤلف بفتح لام و مجازا تأليف، و فراهم كننده آنرا مؤلف بكسر خوانند.

6- ترجمه:

در «الذريعه 4: 72» در مقدمه ذكر ترجمه كتب فرمايد: ترجمه بناء رباعى است، زيرا كه فعلش ترجم چون دحرج است، و أصل معناى آن تفسير و كشف و بيان است، چنان كه گويند: ترجمه: يعنى تفسير و بيان كرد آنرا، و ترجم لسانه؛ يعنى تفسير كرد آنرا بزبانى ديگر، و ترجمان؛ تفسيركننده زبان است، چنان كه در «صحاح» و «قاموس» نوشته، و مترجم كتاب؛ كسى است كه آنرا بلغت ديگرى ترجمه كند. پس كتاب مفسر بفتح، اصل، و كتاب مفسر بآن، ترجمه آن اصل؛ و وجودش مترتب بر آن و متفرع از آن است و آن كتابى تازه و مغاير با اصل خود خواهد بود انتهى. و در نزد بيان تراجم اشخاص؛ ذكرى از ترجمه احوال كسى نفرموده؛ و در «مقياس الهداية» بعد از تفسير ترجمه باين كه: آن تفسير لغتى بديگرى است، فرمايد: اطلاق ترجمه بر شرح حال مرد؛ مجازى است كه اصطلاح بر آن نموده اند، زيرا كه آن تفسير نام مرد بمرادفش در لغت ديگرى نميباشد بلكه شرح حال او است انتهى.

و در «اقرب الموارد» و «المنجد» نوشته اند كه: ترجمه، تفسير و ذكر سيرت

ص: 38

شخصى و اخلاق و نسب و زندگانى او است، و جمع آن تراجم مى آيد. و ترجمه كتاب؛ فاتحه آن است و در «اقرب» اين زيادتى را دارد كه: جوهرى اين كلمه را در رجم بناء بزيادتى تاء و در «قاموس» در ترجم ذكر كرده است؛ در فصل تاء از باب ميم انتهى.

و در «مستدرك الوسائل 3: 614» احوال حضرت شاه عبد العظيم عليه التحية- و التسليم را از رساله ئى كه مرحوم صاحب ابن عباد مخصوص احوال آن جناب تأليف كرده، و نسخه ئى خطى قديمى از آن بخط بعضى از بنى بابويه كه تاريخ خط سنه 516 و در نزد حاجى بوده نقل ميكند بعين عبارت؛ تا ميرسد بتأليفات او و مى فرمايد:

(له كتاب يسميه كتاب يوم و ليلة، و كتب ترجمتها: «روايات عبد العظيم بن عبد اللّه- الحسنى» تا آخر.

و از اين عبارت صاحب كه خود در قرن چهارم، و از فحول ادباء و أهل لغت در زمان خود بوده، چنين برمى آيد كه ترجمه در آن قرن براى عنوان استعمال ميشده، زيرا مدلول اين عبارت چنين است كه حضرت شاه عبد العظيم عليه السلام كتابهائى دارد كه عنوان آنها «روايات عبد العظيم- الخ» است، يعنى در اوائل آنها كه مى خواسته اند كتاب معرفى شود، اين عبارت را مى نوشته اند، و عنقريب در لفظ عنوان؛ ما ذكر ميكنيم كه معنى لغوى عنوان، هر چيزى است كه ترا بر غير خودش آگاه نمايد، و فاتحه كتاب كه در «أقرب» و «المنجد» براى معنى ترجمه نوشته اند همين است، و بناءبراين ترجمه بر ذكر سيرت و اخلاق و احوال كسى، معنى ميدهد و اطلاق آن بر مدلول و مفهوم عنوان درست است.

7- تصنيف:

صنف بكسر و فتح صاد يعنى نوع، چنان كه در «أقرب الموارد» است، و گويد: اين كه گويند چيزى را تصنيف كرد، يعنى آن را نوع نوع نمود، و بعضى را از بعضى ديگر جدا كرد، و اگر گويند: كتاب را تصنيف كرد، يعنى: آن را تأليف كرد، انتهى.

و ما قريبا معنى تأليف را بيان كرديم، و اينك گوئيم كه برحسب لغت، چون مطالب يك كتاب از جاهائى فراهم ميشود آنرا تأليف، و چون اين فراهم شده ها هريك در تحت أنواع و اقسامى درمى آيد تصنيف خوانند.

و اما اصطلاحا فرق تصنيف و تأليف اين است كه. تأليف كتابى است كه فقط مؤلف آن مطالبى از مواضع متفرقه در آن جمع كند، و از خود تحقيقات و مطالبى علمى

ص: 39

نداشته باشد، و تصنيف آن است كه: فراهم كننده آن از خود مطالب علمى و تحقيقات و نتايج افكار و معلومات خود را در آن بياورد.

8- تعليقه:در «المنجد» گويد: تعليقه چيزى است كه آويخته شود بر كنار كتاب يا دور و كنار آن، و جمع آن تعاليق است انتهى.

و در «الذريعه 4: 223» فرمايد: تعليقه، شرح و بيان بر بعضى از مواضع هر كتابى است كه غالبا در دور و كنار آنجاى كتاب نوشته ميشود و تقريبا چندان فرقى با حاشيه ندارد، الا اين كه نوشتن اطراف كتب معقول را غالبا تعليقه ميگويند، پس شايد كه بعضى از اين نوع نوشتن ها را تعليقه گويند تا اشاره بدقت مطالب و تحقيقات عقليه آن بوده باشد، و در (ج 6 ص 7) فرمايد: گويا أهل علوم عقليه نخواستند تعليقات فلسفى خود را بحاشيه بنامند براى اينكه معنى حشو (يعنى زيادتى) از آن نمايان است انتهى.

9- تلميذ:

در «رياض العلماء» (على ما نقل عنه) فرمايد: تلميذ بكسر اول چو قطمير خادم و غلام صانع و يادگيرنده صنعتى است، و تاء آن اصلى و وزنش فعليل است و إهمال دال؛ لغتى در آن است انتهى.

و در «اقرب الموارد» فرمايد: بعضى گفته اند: آن كسى است كه واميگذارد خودش را بر معلمى تا او صنعت خود را بياد وى بدهد، چه علم باشد يا غير آن؛ پس مدتى او را خدمت ميكند تا آن صنعت را از او ياد گيرد انتهى.

و در «كنز اللغاة» آن را بكلمه شاگرد معنى كرده.

پس از اين كلمات معلوم شد كه: تلميذ بكسر در اصل لغت بمعنى خدمتكار است، و چون كسى ميخواهد چيزى يا كارى را از كسى ياد گيرد و چندى در خدمت او ميباشد، آن يادگيرنده را تلميذ ياددهنده گفته اند، و بعد از آن براى اينكه بگويند كسى اين طور بوده؛ فعلى جعلى براى آن اختيار و برطبق آن فعل مصدر و اسم فاعل و غيره درست كرده اند، و آن را مانند بسيارى ديگر از أفعال جعلى، فعل رباعى مجرد گرفته اند و گفته اند: تلمذ چو دحرج. قال في «رياض العلماء»: تلمذه تلمذه، كدحرجه دحرجة بمعنى خدم انتهى.

ص: 40

و بناء براين كه فعل رباعى مجرد، متعدى؛ و مطاوعه آن؛ رباعى مزيد تفعلل است، روا باشد كه اگر كسى ديگرى را بشاگردى خود بگيرد گويند: تلمذ، و آن كه آنرا قبول ميكند بگويند: تتلمذ.

قال في «المنجد»: تلمذ الولد فتتلمذ، اتخذه تلميذا. (ج): تلاميذ و تلامذة، و هو من تعلم منك علما أو صنعة انتهى. و روا باشد كه همين رباعى مجرد متعدى را مانند مزيد آن لازم گرفته و فاعل تلمذ را خود شاگرد را گيرند.

قال فى «أقرب الموارد»: تلمذ له و تتلمذ: صار تلميذا له انتهى.

و قال فى «رياض العلماء»: و أخطا من ظن أن تاء. مزيدة و يجعله مشنقا من لمذ، بل رباعى انتهى.و در اين زمان ما؛ بر تمام ألسنه و مكتوبات اهل علم و ادب حتى فحول ادباء (الا ما شذ و ندر) اين غلط؛ دائر، و همه آن را از لمذ بباب تفعل دانسته و تلمذ بتشديد ميم با فتح در فعل ماضى، و ضم در مصدر، و متلمذ بكسر در اسم فاعل استعمال ميكنند، و اين غلطى سخت ناشايسته و زشت است.

10- حاشيه:

در «كنز اللغاة» فرمايد: حاشيه: طرف و كناره، و در «كشف الظنون 1: 415» فرمايد: حاشيه عبارت از اطراف كتاب است، و بعد از آن؛ عبارت از چيزى شده كه در آن اطراف نوشته ميشود انتهى.

و در «الذريعه 6: 7 و 8» شرحى مستوفى درباره حاشيه نگاشته كه ما را از هر جهت از بحث در اطراف آن بى نياز مينمايد. و اينك ترجمه آن چنين است كه ميفرمايد:

حاشيه، زيادات و إلحاقات و شروحى است كه در اطراف كتابها مينويسند، و آن از حشو بمعنى زائد، يا از حاشيه بمعنى كناره از باب تسميه حال بنام محل است، و چندان فرقى با تعليقه ندارد. (تا اين كه فرمايد): همانا تاريخ تعليق حواشى بر كتب در اسلام برميگردد بزمان انتشار خود آن كتب، زيرا هركسى كه چيزى از علم خوانده و ميتوانسته بنويسد؛ اين نوع تصنيف را از دست نداده، چه إبداء رأى براى هركسى كه ميتواند؛ امرى طبيعى خواهد بود، و همانا قبل از قرن عاشر، حاشيه نوشتن منحصر بوده بكشف غوامض مسائل و شرح بعضى از عبارات پيچيده، و از حواشى بعد از اين تاريخ

ص: 41

ممتاز بوده باينكه آنها واضح تر از متون خود كه براى توضيح آنها مينوشته اند بوده، و بعد از آن در عهد صفويه و قاجاريه نوشتن حواشى زياد شده، و با إغلاق و تعقيدى سخت بظهور رسيده كه دست كمى از مشكلات متن خود نداشته. و هرچه پيشتر آمده اين اثر بيشتر از سابق در آن بوضوح پيوسته، و ميتوان گفت در اين تاريخ حواشى بر سه قسم گرديده:

اول: حواشى بر كتب أدبيه و خصوصا آنهائى كه مورد تدريس قرار گرفته، كه حواشى آن كتب بغايت زياد، و همه براى تشريح و تنقيح و بسط و تعليلات زائده و استدراك نكاتى كه ما تن براى اختصار حذف كرده بعمل آمده، و اندكى از اين امور تجاوز بانتقاد نموده.

دويم: حواشى بر كتب دينيه، و آنها يا در مسائل اصليه است يا فرعيه.

اما اول، پس حواشى آنها همانا توضيح مراد ما تن و استدلالات عقليه يا نقليه براى او، يا رد و انتقاد است، و در اين مورد بحاشيه اكتفاء نكرده بلكه رسالات مستقله در آن نوشته شده. و اما مسائل فرعيه، پس حواشى آنها يا مختصر و فتوائى است كه محشى چيزى را كه در مسئله برخلاف استنباط ماتن استنباط كرده مينويسد، يا مفصل و مبسوط و متضمن بحث در أسناد اخبارى است كه مورد استدلال قرار گرفته، يا در كيفيت استدلال و استنباط، يا انتقاد خفيفى است.سيم: حواشى علوم عقليه، و آن در عهد تيمورى أخير؛ بالا گرفت، و بواسطه آن كه اصحاب آن نظريات خود را حق ميدانستند؛ معركه آراء متخالفه گرديد، و بمجرد اينكه كسى رساله يا كتابى مينوشت بأندك وقتى حواشى چندى بر آن وارد ميشد، و چيزى نميگذشت كه آن حواشى؛ خود بمنزله متنى مفروض، و مورد حواشى ديگر چندى ميگرديد، كه يا نصرت از مؤلف اصل بود، يا نصرت از محشى آن، يا إبداء رأى ثالثى، يا محاكمه بين آنها، و اينك ما مى بينيم كه هر كتابى بضميمه حواشى از وضع اولى خود بيرون رفته و باهم تأليفى از محشى ميگردد، زيرا كه وى بعضى از اين كتاب حاشيه شده را كه حاشيه نكرده امضاء نموده و بعضى را كه حاشيه كرده، إبداعى از خود آورده، چنانكه اكثر تصانيف مستقله نيز همين طور است كه مؤلف آن بعضى از مطالبى را كه ديگرى متعرض شده و بعضى را كه خود ابداع كرده در آنها جمع ميكند، منتهى در حاشيه نوشتن؛ محشى مطالب غير خود را بهمان كه آن غير آورده اكتفاء ميكند و زحمت وانوشتن آنرا بخود نميدهد

ص: 42

و هرچه خود ابداع ميكند ميآورد، و ازاين رو عدد حواشى چندان شده كه از حيز احصاء بيرون رفته، و تمام آنها اهميتى تاريخى دارد، از اين كه مورد بحث؛ تطور عقلى آن كسى است كه اين افكار در او بهم رسيده، تا اينجا نقل از «الذريعه» شد.

و اين حواشى گاهى در همان اطراف كتاب باقى ميماند كه آنرا بتعبير «مجالس المؤمنين» حاشيه كنار كتابى، و در اين أزمنه غير مدونه ميگويند، و گاهى در جائى جمع شده و بحاشيه مدونه مذكور ميگردد.

11- ديوان:

اين كلمه مشتق است از دان بدون؛ أجوف واوى از باب نصر، مثل قال يقول، و آن بكسر و فتح فاء هر دو آمده، و در أصل دوان (بتشديد واو) بوده كه يكى از واوهايش تبديل بياء شده.

در «كنز اللغاة» گويد: ديوان كتاب حساب و كتاب شعر. و قال فى «تاج العروس» قال أبو عبيدة: هو فارسى معرب، و أورده الجواليقى «فى المعرب»، و كذا الخفاجى فى «شفاء الغليل» و قال الكسائى: هو بالفتح لغة مولدة. و قال سيبويه: انما صحت الواو فى ديوان؛ و إن كانت بعد الياء و لم تعتل كما اعتلت فى سيد؛ لأن الياء فى ديوان غير لازمة و انما هو فعال من دونت و الدليل على ذلك قولهم: دواوين، فدل ذلك على أنه فعال، و انك انما أبدلت الواو بعد ذلك. قال: و من قال ديوان فهو عنده بمنزلة بيطار.

و بالاخره در «تاج» پس از چند سطر ديگر نوشته كه: ديوان اطلاق شده بر دفتر، پس از آن بر هر كتابى، و گاهى مخصوص ميشود بشعر شاعرى معين، و اين معنى بر ديوان نخست مجاز بوده، و پس از آن حقيقت در آن شده. آن گاه فرموده كه: خلاصه، ديوان پنج معنى دارد: 1- نويسندگان 2- جاى آنها 3- دفتر 4- هر كتابى 5- مجموعه شعر.

تا اينجا نقل از «تاج العروس» است، و در «اقرب الموارد» دياوين بياء را در جمع آن نقل كرده و آن دليل بر لزوم و اصالت ياء خواهد بود.12- رساله:

در «المنجد» گويد: رسل كعلم يرسل رسلا بالتحريك و رسالة بالفتح:

تدلى (يعنى پائين رفت). و رساله بفتح و كسر؛ اسم از أرسل است، و صفحه چه ئى است كه كلام مرسل در آن نوشته ميشود، و جمع آن رسائل و رسالات است انتهى.

ص: 43

و در «كشف الظنون 1: 537» فرمايد: رساله مجلدى است مشتمل بر كمى از مسائلى كه بر يك نوع باشد، و أصل آن نامه ئى است كه از بزرگى فرستاده شده باشد انتهى.

و در اصطلاح اين ايام، هر كتابى را گويند كه چندان بزرگ نباشد، و بخصوص اگر نام معينى براى آن معلوم نكرده باشند، و بسيارى كسان؛ كتبى را كه براى مسائل عمليه مقلدين نوشته باشند؛ رساله خوانند.

13- شاگرد:

معروف است، يعنى كسى كه از ديگرى چيزى را ياد گيرد، چه علم باشد و چه كارى، و اين كلمه با اينكه فارسى است، در «برهان قاطع» و «انجمن آرا» بنظر نرسيد، فقط در «برهان» دارد كه: شاگردى، معروف است؛ كه در مقابل استادى باشد انتهى.

14- شرح:

«در كنز اللغاة» نوشته: شرح آشكارا كردن انتهى. و آن از باب منع مستعمل، و اصطلاحا اين است كه كسى مطالب كتاب ديگرى را مانند حاشيه؛ توضيح و تفسير و تسهيل كرده و أقرب بفهم نمايد. يا علل و وجوه استدلالات و مطالبى ديگر از اين قبيل در آن بياورد؛ كه غرض او تقريب بأذهان نباشد، بلكه بسا فهم آنها مشكل تر باشد.

و فرق آن با حاشيه اين است كه اين شارح اين مطالب خود را در اصل متن كتاب بنويسد آن گاه بسا باشد كه تمام كلام متن را ذكر نكند، بلكه هرجا را كه ميخواهد شرح بدهد ذكر ميكند، و بعد؛ از خود كلماتى در شرح آن بياورد، مانند «تفسير كشاف» و بسا باشد كه تمام كلمات متن را ذكر كرده، و در شرح و توضيح آنها از خود كلماتى بياورد.

و اين قسم اخير نيز دو نوع است: يكى اينكه يك مقدارى از عبارات اصل را (چه كم باشد يا زياد) ذكر كند، و بعد از آن؛ آنها را شرح نمايد، و در اين صورت كلمات متن از شرح مجزى و ممتاز باشد، مانند «شرح أنموزج» و غيره. ديگر اينكه عبارات اصل را با شرح ممزوج نموده و درست يك كتابى بوجود آورد كه هرگاه خود امتيازى بكلمات اصل ندهد؛ از خط روى آنها كشيدن، يا برنگى غير از رنگ مداد اصل نوشتن، يا درشت و جلى نوشتن، و غيره؛ امتياز دادن اصل و شرح چندان واضح نباشد الا براى قليلى كه خيلى آشنا بعبارت اصل باشند. و هرچه مهارت و قدرت اين شارح در ادب و

ص: 44

لغت و تصرف در كلمات و فصاحت و بلاغت بيشتر، و در احاطت بألفاظ و معانى؛ استادتر باشد؛ امتياز كلمات متن و شرح از يكديگر مشكل تر گردد، و اغلب شروح از اين نوع أخير است از شيعه و سنى مانند «شرح تصريف» و «شرح ألفيه» سيوطى و «شرح لمعه» و «تاج العروس» و «رياض المسائل» و «جواهر الكلام» و غيره كه مؤلفين اين شروح؛ نهايت زبردستى و استادى را در مزج عبارات اصل با شرح در آنها بكار برده اند، و اگر بواسطه امتيازات مرقومه نباشد؛ بعسرت توان امتياز بين آنها داد، و خصوصا «تاج العروس» كه امتياز كلمات متن از شرح بوقوع متن در درون پرانتز ميباشد، و اين را شرح مزجى نامند.

در «اخبار الاوائل 34» نوشته كه: اول كسى كه شرح مزجى نوشت از علماء اماميه خواجه نصير طوسى بود، و اكنون آن شرح حاضر است انتهى. وليكن اينجا معين نكرده كه خواجه بر چه كتابى اين شرح مزجى را نوشته، و در أحوال خواجه از «روضات» و غيره ملاحظه ميكنيم كه وى چندين كتاب از خود و ديگران را شرح كرده.

و نيز در «اخبار الاوائل: 106» گويد كه: اول كتابى كه در شرح مزجى از اماميه نوشته شد «شرح فصول» خواجه است، نسخه ئى از آن ديده شد انتهى.

و باز اينجا نام شارح را معلوم نكرده. و نيز در «روضات: 295» بعد از ذكر «شرح ارشاد» علامه از شهيد ثانى فرموده كه: كسى در طريقه شرح مزجى بمتن بر شهيد ثانى سبقت نگرفته، و بعد از ذكر چندين شرح مزجى از آن مرحوم، فرموده: همانا رغبت او در شروح مزج براى اين بوده كه چون ديد عامه همه آن را دارند و اصحاب ما ندارند، حميت، وى را بشروح مزجى واداشت، با اين كه خود آن بنفسه چيزى نيكو است.

15- عنوان:

در «كنز اللغاة» گويد: يعنى ديباچه كتاب، و در معنى ديباچه گويد:

اول كتاب، و روى آدمى انتهى.

و در «اقرب الموارد» فرمايد: عنوان و عنيان كتاب (بواو و ياء در ثالث) بكسر و ضم اول: نشانه و ديباچه آن است، و اصل آن عنان بر وزن رمان بوده، و وجه تسميه آن اين است كه اين كلمه از عن يعن از باب ضرب بمعنى رخ آوردن است، و چون نخستين چيزى كه از دو طرف كتاب پيدا ميشود همانا آن است كه ميرساند آن چه كتابى است؛

ص: 45

ازاين رو آن را عنوان گفته اند، زيرا هرچه تو بدان استدلال نموده و غير خودش را بر تو آشكار كند؛ آن عنوان آن چيز خواهد بود، يقال: الظاهر عنوان الباطن. و از اين كلمه فعلى جعلى بر وزن رباعى مجرد بناء نهاده و گفته اند: عنون الكتاب عنونة: كتب عنوانه، و يقال: عنونه و عنه و عننه و عناه، و الاسم العنوان انتهى بخلاصة مافيه.

16- كتاب:

در «المنجد» گويد: كتاب چيزى است كه نوشته در آن نوشته شود؛ و جمع آن: كتب، بضمتين است. و هم آنجا گفته: كتب الكتاب كنصر كتبا بالفتح و كتابا و كتابة و كتبة بالكسر فى الثلثة، صور فيه اللفظ بحروف الهجاء انتهى.

و در اين زمان معروف است، و فرق آن با رساله اين است كه كتاب تقريبا تا اندازه اى بايد بزرگ باشد، و كتب كوچك را در اصطلاح علماء غالبا رساله گويند، چنان كه در رساله گفتيم.

17- متن:

در «قاموس» چندين معنى براى متن نوشته كه يكى از آنها زمين سخت بلند است، و فعل آن از باب شرف آمده، و در «المنجد» فرمايد: متن كتاب، خلاف شرح و حواشى است انتهى. و آنچه منظور ما در اين كتاب است؛ همين معنى منقول از «المنجد» ميباشد.

18- هامش:

در «المنجد» گويد: همش الشى ء، من أبواب منع و نصر و ضرب؛ همشا بالفتح: جمعه، و اهتمش القوم: اختلطوا، و هامش اسم فاعل و حاشيه كتاب، و باين معنى اخير مولد است انتهى.

قسمت سيم: در كلماتى كه بعنوان لقب و منصب بر اشخاصى داده شده و آنها بدان كلمات مخاطب و معروف گرديده اند،

و در اين كتاب گاهى بدانها برخورد ميشود؛ بترتيب حروف، و نقل از كتاب «تذكرة الملوك» با اشاره بصفحات آن؛ و هرچند آنچه در آن كتاب نوشته مربوط بدربار دولت سلاطين صفويه و خصوصا اواخر آن است؛ ليكن چون تا دير زمانى بعد از آن بلكه تا اين زمان نيز بسيارى از آنها بهمان معانى و مفاهيم باقى مانده؛ از آن جهت آنرا مأخذ نقل قرار داديم.

1- اعتماد الدوله:

در وزير اعظم بيايد.

ص: 46

2- أمير:بغير از معنائى كه از پيش گذشت، در «تذكرة الملوك: 4 و ما بعدها» تفصيلى نوشته بخلاصه اين كه: امراء ايران مطلقا دو نوع بوده اند: امراء سرحد، و امراء دولت- خانه. و امراء سرحد چهار قسم است، اول: ولات. دويم: بيگلر بيگيان. سيم: خوانين چهارم: سلاطين، و هريك از اين چهار طبقه بترتيبى كه نوشته شد در مرتبه منصب و درجه اعتبار بيشتر و پيشتر از ما بعد خود ميباشند، يعنى؛ والى مقدم بر بيگلر بيگى، و هكذا، و والى عربستان باعتبار سيادت و شجاعت و زيادتى ايل و عشيرت از والى هاى ديگر بزرگتر و عظيم الشأن تر است، و بعد از آن والى لرستان فيلى است، كه باعتبار اسلام أعز از والى گرجستان است، و بعد از مرتبه والى گرجستان، والى كردستان است، و بعد از او حاكم ايل بختيارى.

بيگلر بيگى كسى بوده كه فرمانفرماى يكى از اين سيزده ولايت بوده. اول:

قندهار. دويم: شروان. سيم: هرات. چهارم: آذربايجان. پنجم: چخور سعد. ششم:

قراباغ و گنجه. هفتم: استرآباد. هشتم: كوه گيلويه. نهم: كرمان. دهم: مرو- شاهى جهان. يازدهم: قلمرو عليشكر. دوازدهم: مشهد مقدس معلى. سيزدهم: دار- السلطنه قزوين.

اما امراء دولتخانه چهار نفر بوده اند كه آنها را اركان دولت قاهره ميگفته اند اول: قورچى باشى. دويم: قوللر آقاسى. سيم: ايشيك آقاسى باشى. چهارم: تفنگچى آقاسى. و اين چهار نفر با وزير اعظم و ديوان بيگى و واقعه نويس كه مجموع هفت نفر ميشوند در قديم داخل امراء جاقى بوده، و در اواخر زمان شاه سلطان حسين در مجمع ناظر و مستوفى الممالك و امير شكارباشى داخل شدند انتهى مختصرا.

3- امير آخورباشى:

در «تذكره: 14» نوشته كه: نظم و نسق طوايل سركار خاصه شريفه و دواب پيشكشى كه باسطبل خاصه ميآورده اند با او بوده انتهى.

4- ايشيك آقاسى باشى:

در «تذكره: 8» فرمايد: وى ريش سفيد كل يساولان صحبت و ايشيك آقاسيان و قاپوچيان ديوان و نسق مجلس و ترتيب مجلس نشينان و ايستادگان مجلس از أعلى تا أدنى با او است انتهى مختصرا.

ص: 47

5- ايشيك آقاسى باشى حرم:

در تذكره: 27» نوشته كه: وى كسى بوده كه پيرتر و قديمى تر مردمان دربار پادشاهى بوده، و شب و روز در حرم حاضر و قاپوچيان و ايشيك آقاسيان حرم؛ تا بين و تابع فرمان او بوده اند.6- ايشيك آقاسى باشى مجلس:

در «تذكره: 27» شرحى نوشته بخلاصه اين كه: از امراءزادگان و غير ايشان هركس لياقت خدمت حضور شاه را در مجالس عام داشته، وى را ايشيك آقاسى مجلس ميگفته اند، و آنها تابع و تابين يك نفر بعنوان ايشيك آقاسى باشى مجلس بوده اند انتهى.

7- بيگلر بيگى:

در ضمن مقرب الخاقان بيايد.

8- تفنگچى آقاسى:

در «تذكره: 9» فرمايد: وى ريش سفيد مين باشيان و يوزباشيان و جارچيان و ريكايان و قاطبه تفنگچيان است، و تيول و مواجب ايشان بتجويز و تصديق او برقم وزير ديوان اعلى ميرسيده انتهى.

9- حكيم باشى:

در ضمن مقرب الخاقان بيايد.

10- خليفة الخلفاء:

در «تذكره: 18» نوشته كه: شغل وى آن بوده كه بدستور زمان شيخ صفى الدين در شبهاى جمعه درويشان و صوفيان را در توحيدخانه مباركه جمع و بذكر كلمه طيبه لا اله الا الله بطريق ذكر جلى اشتغال نمايند، و در شبهاى جمعه نان و حلوا و طعام و در ساير أوقات نان و طعام مقررى درويشان را صرف نمايند، و دو نفر خليفه و خادم باشى و چند نفر عمله توحيدخانه و خليفه در كل ممالك محروسه بجهت أمر بمعروف و نهى از منكر از طرف او تعيين ميشده.

11- خواجه سرا:

در ضمن مقرب الخاقان بيايد.

12- دواتدار:

در ضمن مقرب الخاقان بيايد.

13- ديوان بيگى:در «تذكره: 13، فرموده: وى در هفته ئى دو روز مرجع شكايات مردمان خارج از دربار بوده، چه از اهل شهر وديهات و چه از مردمان شهرهاى ديگر كه اگر از بيگلر بيگيان و فرماندهان خود شكايتى داشتند باو ميگفتند تا بعرض

ص: 48

پادشاه برساند و رسيدگى بدان شود.

14- صدارت خاصه و عامه:

در «تذكره: 2» فرمايد: لازمه منصب مطلق صدارت؛ تعيين حكام شرع و مباشرين اوقاف تفويضى و ريش سفيدى جميع سادات و علماء و مدرسان و شيخ الاسلامان و پيش نمازان و قضاة و متوليان و حفاظ و ساير خدمه مزارات و و مدارس و مساجد و بقاع الخير و وزراى أوقاف و نظار و مستوفيان و ساير عمله سركار موقوفات و محرران و غسالان و حفاران با او است، و ديوان أحداث اربعه را كه عبارت از قتل و إزاله بكارت و شكستن دندان و كور كردن است، و حكام شرع ديگر را مدخليت در أحداث اربعه نيست، و امور شرعى سركار فيض آثار متعلق و مختص عاليجاه صدرخاصه است و صدر ممالك را مدخليتى در آن نيست، و صدر خاصه روز شنبه و يك شنبه با ديوان بيگى در كشيكخانه عالى قاپو بديوان مينشيند. آن گاه چندين شهر كوچك را در ايران نام برده و گفته: حكام شرع آنها را صدر خاصه تعيين و امور متعلق بصدر خاصه را در اين ولايات نايب الصداره و ساير مباشرين صدر خاصه متوجه ميشده اند.

عاليجاه صدر ممالك، صاحب اختيار تعيين حكام شرع و مباشرين موقوفات از مزارات و مدارس و مساجد و غيرهم از كل ممالك محروسه از آذربايجان و فارس و عراق و خراسان ميباشد سواى آنچه در تحت اسم صدارت تفصيل يافته با صدر ممالك است، و در بعضى از أزمنه سلاطين صدارت خاصه و عامه با يك شخص بوده و مجملا عزل و نصب مباشرين موقوفات اگر تفويضى بوده باشد، بصدور خاصه و عامه متعلق است، و اگر شرعى باشد هيچ يك از حكام شرع و صدور را مدخليتى در آن نيست، بلكه شرعا هركس را واقف اوقاف، متولى و صاحب اختيار قرار داده مباشر خواهد بود، و تغيير آن مخالف شريعت مقدسه نبوى است انتهى.

از آنچه نوشتيم معلوم شد كه صدارت؛ تصرف در امور موقوفات بوده، و آن بكلمه عامه و خاصه مقيد ميشده، صدر عامه كه او را صدر ممالك هم ميگفته اند صاحب اختيار تعيين متولى چهار ولايت مذكور در ايران، و صدر خاصه؛ صاحب اختيار تعيين متولى شهرهاى ديگر كه ذكر شد بوده، كه در اين شهرها هر موقوفه ئى كه واقف آن قرار ميداده كه توليت آن با حاكم شرع باشد؛ اينها آن حاكم شرع را تعيين ميكرده اند، و اين صدر خاصه يا عامه خود در پاى تخت كه اصفهان بوده مى نشسته و جاى جلوس صدر خاصه در چند روزى معين در هر هفته اى براى رسيدگى باين امور در عمارت عالى قاپو بوده، و اينها هركس را براى رسيدگى باين امور در شهرهاى ديگر معين ميكرده اند او را نايب الصدر ميگفته اند.

ص: 49

15- صدر خاصه: و 16- صدر عامه و 17- صدر الممالك: در ضمن صدارت گذشت.

18- قاپوچى باشى خلوت ياديوان:

چندين نفر در خلوت، و چندين نفر ديگر در ديوان، سمت قاپوچى گرى داشته، و رئيس فرقه اول را قاپوچى باشى خلوت، و رئيس فرقه ديگر را قاپوچى باشى ديوان ميگفته اند.

19- قاضى:

در «تذكره: 3» فرمايد: قاضى اصفهان بغير از جمعه در خانه خود بتشخيص دعاوى شرعيه مردم موافق قانون شريعت غرا و ملت بيضا ميرسيد، و ضبط مال غايب و يتيم را بعد از زمان شيخ جعفر قاضى بهركس قاضى اصفهان ميشد رجوع مينمودند انتهى.

20- قاضى عسكر:

در «تذكره الملوك: 3» فرمايد: قاضى عسكر، در كشيكخانه ديوان بيگان بحكم شرعى عساكر منصوره ميرسيده، و بعد از آن كه صدر در اصفهان تعيين، و مقرر شد كه ديوان بيگى در حضور صدر بمرافعه شرعيه عباد اللّه رسد، آمدن قاضى عسكر بكشيكخانه ديوان بيگى متروك گرديد، و شغل قاضى عسكر در أواخر زمان سلاطين صفويه؛ منحصر بآن شد كه عساكر نصرت مآثر؛ سواد ارقام تنخواه مواجب خود را كه بممالك محروسه ميفرستادند، بمهر قاضى عسكر ميرسانيدند، و مادام كه سواد أرقام تنخواه مواجب قشون بمهر قاضى عسكر نميرسيد؛ بيگلربيگيان و حكام ولايات؛ سواد مزبور را اعتبار و اعتماد ننموده تنخواه نميدادند.

21- قورچى باشى:

مشار اليه؛ عمده ترين أمراء دولت، و تيول، و همه ساله و تنخواه قاطبه قورچيان بعد از تصديق قورچى باشى برقم وزير أعلا رسيده و پرداخت ميگردد.

22- قوللر آقاسى:

يعنى سركرده غلامان شاهى، چه قول در تركى بمعنى غلام و قوللر جمع آن است، و صاحب منصب ايشان قوللر آقاسى است.

بعد از عاليجاه قورچى باشى؛ وى عمده ترين امراء و اركان دولت است، و تيول و مواجب همه ساله و إنعام قاطبه غلامان؛ بعد از تجويز او برقم وزير ديوان اعلى ميرسيده، و او از امراء جانقى است.23- مجلس نويس:

جواب نامه هائى كه از پادشاهان بپادشاه ايران نوشته ميشده بايد واقعه نويس انشاء نموده، و مجلس نويس بنويسد.

24- مستوفى الممالك:

مشار اليه از جمله امراء عظام، و شغل و عمل وى

ص: 50

بغايت عظيم است، تعيين دخل و خرج مملكت از ماليات هر ولايت و تيولات و سائر عوائد و مخارج؛ همه بايد بتصويب او باشد.

25- معير الممالك:

در ضمن مقرب الخاقان بيايد.

26- مقرب الخاقان:

اين طايفه دو نوع بوده اند: يكى خواجه سرايان كه در اندرون حرم رفت و شد داشته، و اينها از جنس سياه پوست و همه با ريش سفيد بوده اند. و ديگر اشخاصى غير از اينها كه براى احتياجاتى گاهى وارد حرم سرا ميشده اند، و آنها هشت فرقه بوده اند:

اول: حكيم باشى كه ريش سفيد اطباء خاصه بوده. دويم: منجم باشى كه رئيس منجمانى بوده كه هرروزه بدر دولت خانه حاضر بوده اند كه اگر پادشاه بناى امرى و اختيار كارى ميخواهد نمايد، تحقيق سعد و نحس و تعيين ساعت آنرا بنمايند. سيم:

معير الممالك كه بايد كاركنان ضرابخانه؛ طلا و نقره را بعيار و وزن مقرر بدون غل و غش بتعيين ايشان سكه بزنند.

چهارم: منشى الممالك و او موظف باين بوده كه پروانجات و حكم هائى كه ديوان بيگى ميداده آنها را بسرخى آب و طلا؛ بدين الفاظ برحسب اقتضاء مقام طغرا ميكشيده: حكم جهان مطاع شد، فرمان همايون شد، فرمان همايون شرف نفاد يافت.

پنجم: مهردار مهر همايون كه ارقام وزارت ها و استيفاها و كلانترى و امثال آنرا بعد از ثبت دفاتر وى در گوشه عنوان بدين مهر ممهور مينموده.

ششم: مهردار مهر شرف نفاد كه احكام قاطبه ارباب مناصب جزؤ و كل را كه در اردوى معلى با ممالك محروسه بوده اند، در برابر مهر همايون مهر ميكرده، و اين مهر كوچكتر از سابق بوده.هفتم: مهردار مهر مهر آثار كه ارقامى را كه واقعه نويسان طغرا ميكشيده اند، دارنده اين مهر، طبق مقرراتى كه معمول بوده وجهى ميگرفته و اين مهر را بدان ميزده و او هماره در پهلوى دواتدار پروانجات مى ايستاده.

هشتم: دواتدار كه وى پهلوى قورچى باشى در صف قورچيان مى ايستاده، و از ارقام حوالجات؛ تنخواهى كه صادر ميشده، از هر تومانى نيم شاهى ميگرفته انتهى.

و مقصود از دواتدار در اينجا همان است كه در اين أعصار منشى ميگويند و چون دوات نويسندگى را داشته او را دواتدار و يا براى تخفيف دوادار مى گفته اند. قال فى «المنجد: 226» فى مادة دود: الدوادار و الدويدار: الكاتب انتهى.

27- ملاباشى:

در «تذكره: 1» فرمايد: مشار اليه سركرده تمام ملاها، در ازمنه سابقه سلاطين صفويه، ملا باشيگرى منصب معينى نبود، بلكه افضل فضلاى هر

ص: 51

عصرى در معنى ملاباشى، در مجلس پادشاهان نزديك بمسند، مكان معينى داشته، أحدى از فضلاء و سادات نزديكتر از ايشان در خدمت پادشاهان نمى نشستند، و ايشان بغير از استدعاء وظيفه بجهت طالب علمان و مستحقين و رفع تعدى از مظلومين و شفاعت مقصرين و تحقيق مسائل شرعيه و تعليم ادعيه و امور مشروعه؛ بهيچ وجه بكار ديگرى دخل نميكردند انتهى.

28- منجم باشى و 29- منشى الممالك و 30- مهردار مهر شرف نفاد و 31- مهردار مهر مهر آثار و32- مهردار مهر همايون: در مقرب الخاقان گذشت. 33- ناظر بيوتات، مخارج بيوتات خاصه سلطنتى را كه همه ساله وزير بيوتات تعيين ميكرده ناظر بيوتات تصديق و مهر نموده و حواله تأديه آنرا بوزير اعظم مينموده و صاحب اختيار كل سى و سه كارخانه بيوتات معموره بود. 34- نايب الصدر: در ضمن صدارت گذشت. 35- نقيب:

نقب در لغت بمعنى شكافتن و نقيب بمعنى شكافنده است. و در اصطلاح علماء نسابه، نقيب كسى است كه متولى امور سادات بوده و أنساب قدماء و مولدين را ضبط كند تا سيد اصلى از داخلى تميز يابد. در مجله مباركه «المرشد سال 4 جزء 4» شرحى در موضوع نقابت نوشته كه با ملاحظه مقدمه جلد اول كتاب مستطاب (جامع- الانساب: 38) خلاصه آن اين ميشود كه: نخستين كسى كه پيشنهاد تأسيس نقابت بر سادات را بدربار خليفه وقت المستعين بالله عباسى نمود؛ سيد جليل حسين بن احمد بن محمد بن يحيى بن حسين ذى الدمعة ابن حضرت زيد شهيد عليه السلام بود، و خليفه اين تقاضا را از او پذيرفته و خود وى را بنقابت منصوب نمود، و از آن زمان باز تاكنون در شهرهاى متعدده؛ نقباء كثيره منصوب و همى يكى بعد از ديگرى بدين سمت برقرار ميگردد، بلكه در بسيارى از اعصار و أدوار در عصر واحد؛ نقباء كثيره معين بوده كه هركدام نقيب شهرى يا قريه ئى يا طايفه ديگرى دون ديگرى، و غير آنها از خصوصيات بوده اند، و او كه سمت رياست بر همه آنها داشته، يا بعضى از آنها را خودش نصب نموده درحالى كه خود منصوب از قبل خليفه وقت يا سلطان عصر بوده؛ وى را نقيب الممالك يا نقيب النقباء مى گفته اند، و اين جريان هم در سلاطين و ممالك شيعه و هم در سنى هر دو معمول و سادات هر دو فرقه آنرا مشمول بوده اند.

36- وزير اعظم- اعتماد الدوله:

در «تذكرة الملوك: 5» فرمايد: عاليجاه وزير اعظم ديوان أعلى و اعتماد الدوله، عمده ترين أركان دولت، و قاطبه امراء درگاه و سرحدات ولايات، و دادوستد كل ماليات بدون تعليقه و أمر عالى جاه معظم اليه، دادوستدى نمى شود انتهى. مقدمه بهمين جا پايان يافته و اينك شروع در اصل مطلب ميشود

ص: 51

مكارم الآثار جلد 1- قسمت 3

اشاره

سنه 1193 قمرى مطابق سنه 1157 شمسى

غره محرم الحرام ... جدى ماه برجى

سنه 1158 شمسى

... ربيع المولود أول حمل ماه برجى

* (1- وفات سيد أبو الحسن 22 شوشترى)*

وى فرزند مرحوم سيد عبد اللّه 21 بن سيد نور الدين على 20 بن سيد نعمت اللّه 19 جزائرى ابن سيد عبد اللّه 18 بن سيد محمد 17 بن سيد حسين 16 بن سيد أحمد 15 بن سيد محمود 14 بن سيد غياث الدين 13 بن سيد مجد الدين 12 بن سيد نور الدين 11 بن سيد سعد الدين 10 بن سيد عيسى 9 بن موسى 8 بن الامام زاده عبد اللّه 7 بن الامام موسى الكاظم 6 عليه السلام است (1).

در اين نژاد نيز مانند عدنان تا قيذار (چنانكه در مقدمه گذشت) چند نفر افتاده دارد.

زيرا كه در اين دوره چهارده مائه اسلامى بتجربه و تفحص كسانى كه درست أنساب و تواريخشان مضبوط است در هر صد سالى تقريبا سه نفر بايد باشد، و از زمان تولد سيد نعمت اللّه 19 مذكور در اين سلسله تا أواسط زمان حضرت كاظم عليه السلام كه نهصد سال ميشود سيزده نفر هستند كه تقريبا نصف ميزان معمول باشد. و دليل ديگر اينكه از تولد سيد نعمت اللّه مرقوم تاكنون كه تقريبا سيصد سال است در حدود هشت نفر ميباشند، چنانكه در سنه 1211(2) بيايد؛ ولكن خود سيد نعمت اللّه در «الأنوار النعمانيه: 127» و بسيارى ديگر اين نسب را همين طور نوشته و درست دانسته اند. بلكه نواده اش

ص: 1


1- ( 1) لفظ سيد كه در جلوى اين أسماء گذارده شده مطابق« تحفة العالم» و غيره است. و أعدادى كه در عقب هر نامى گذارده شده مشعر بر اين است كه فاصله صاحب نام تا حضرت أمير المؤمنين كه شماره 1 تعيين شده چقدر است، چنانكه در مقدمه نيز گذشت.
2- ( 2) مقصود از سنوات غير مقيد، از أول تا آخر اين كتاب؛ هجرى قمرى است.

سيد عبد اللّه 21 مذكور در «تذكره شوشتريه» فرمايد: اين چنين نسب قليل الواسطه را علماء أنساب، عالى گويند.

بهرحال؛ حضرت امام موسى الكاظم 6 عليه السلام در فصل دوم مقدمه ذكر شد.فرزندش؛ حضرت امام زاده عبد الله 7 از امام زادگان بزرگ و قبرش در آبه كه آنرا آوه نيز گفته اند و قصبه ايست از ساوه، معروف است، چنان كه در «بعض- مثالب النواصب- معروف بكتاب النقض: 170» نوشته؛ و دو فرزند ما از او در اين كتاب مى نويسيم. يكى: سيد موسى 8 كه در اينجا ذكر شده و ديگر: سيد حسن 8 كه در 1238 بيايد.

و مرحوم سيد نعمت اللّه 19 مزبور از بزرگان علماء و صاحب مؤلفات كثيره عاليه و تحقيقات وافيه است، از آن جمله: كتاب «الأنوار النعمانيه» در معرفت نشأه انسانيه- دو جلد- كه حاوى بسى از مطالب جليله و تحقيقات علميه است. أنجام تأليف آن شب 22 ماه رمضان سنه 1089. تولدش سنه 1050. وفاتش شب جمعه 23 شوال سنه 1112 در منزل جايدر از دهات لرستان فيلى، و قبرش نيز در همان جا است.

يكى از فرزندان او: سيد ولى الله 20 از أفاضل علماء بوده چنان كه در «لباب- الألقاب: 38 نخ» فرموده.

و فرزند ديگرش: مرحوم سيد نور الدين أبو عبد اللّه على 20، كه در عمود اين نسب ذكر شده و بلقب خود نور الدين مشهور گرديده، و او را سيد نور الدين جزائرى گويند؛ نيز از علماء و داراى تأليفات چندى است، از آن جمله: «كتاب الفروق» در فرق لغات مترادفه عربى كه آن را «فروق اللغات» ناميده، و خيلى براى فقهاء و أدباء نافع و مغنى از كتب ديگر است، تولدش سنه 1088. وفاتش شب ششم ذى الحجه سنه 1158. قبرش در جوار مسجد جامع شوشتر.

سيد نور الدين هشت نفر پسر داشته، كه ما چهار نفر از آنها را در اين كتاب مى آوريم؛ يعنى: 1- فرزند أول او سيد عبد اللّه 21 را در اين سال. و 2- فرزند هشتم سيد رضى 21 را در 1194. و 3- فرزند هفتم سيد طالب 21 را در 1220. و 4- فرزند چهارم

ص: 2

سيد محمد 21 را در 1283.

فرزند أول: مرحوم سيد عبد الله 21 شوشترى (ره) از أجله علماء محققين و أفاضل رجال أهل اسلام است، و در ميان علماء؛ معدودى چون او در تحقيقات علميه و فنون عديده بهم رسيده اند، و تأليفات چندى دارد كه همه در موضوع خود نادر و نافع و از جلايل مؤلفات و نفايس آثار بشمار آيند.

از آن جمله: كتاب «الذخر الرايع» در شرح «مفاتيح الشرايع» ملا محسن فيض در فقه؛ كه متن و شرح هر دو بغايت جليل و مفيد مى باشد. و شعر هم ميگفته و تخلص فقير مى نموده، و همانا فقير تخلص چند نفر ديگر غير از او است؛ أول: فقير عباسى دهلوى كه نامش شمس الدين از أولاد بنى عباس و معاصر همين سيد عبد اللّه بوده و در سنه 1179 وفات نموده، چنانكه در «الذريعه 8: 40» فرموده. دويم: فقير نوقانى، كه او حاج ميرزا على أكبر خراسانى است و در 1300 بيايد.

تولد سيد عبد اللّه 21 در شعبان سنه 1104 و وفاتش سنه 1173 و قبرش نزد پدرش مى باشد. و او چندين نفر پسر داشته، از آن جمله؛ يكى: سيد محمد هادى 22 كه نواده اش مرحوم سيد نور الدين محمد 24 بن سيد نعمة اللّه 23 بن سيد محمد-هادى مذكور، از أهل علم و أدب بوده، و كتابى بنام «الاسمعيليه» در أنساب سادات مرعشيه شوشتر براى ميرزا اسمعيل خان مرعشى كه در 1209 بيايد، تأليف نموده و در روز دوشنبه 16 شعبان سنه 1238 از تأليف آن فارغ شده و چندين نفر بر آن تكمله نوشته اند. أول: سيد محمد برادر ميرزا اسمعيل خان مذكور. دويم: سيد أحمد شوشترى و اين دو نفر در 1209 و 1356 بيايند.

سيد نور الدين 24 مذكور خود در حدود 1245 وفات كرده، چنانكه در «الذريعه 2: 69» فرموده.

و ديگر: سيد محمد جواد 22 كه در 1215 بيايد.

و ديگر از جمله فرزندانش: مرحوم سيد أبو الحسن 22 صاحب اين عنوان است، كه از علماء دوران و فضلاء أوان بوده، و در نزد پدر بزرگوار خود سيد عبد الله درس خوانده، و بعد از وفات وى از جانب كريم خان شيخ الاسلام شوشتر گرديده، و بافاضت

ص: 3

و افادت اشتغال ورزيد، و در أيام جوانى بحيدرآباد دكن رفت و با همه فضائل در علوم طب و رياضى سرآمد أقران خود بوده، و چندين رساله در اين دو فن تأليف فرموده و هم شرحى مبسوط بر «مفاتيح الشرايع» نوشته كه تمام نشده. و مير عبد اللطيف خان كه در 1220 بيايد در نزد او درس خوانده و آخر در ماه شوال المكرم اين سال، چنانكه در «تحفة العالم: 75» فرموده، مطابق (ميزان- عقرب) ماه برجى وفات كرده و در شوشتر در مقبره ئى مخصوص دفن شده. و فرزندان و أعقابى چند از او مانده، و يكى از آنها مرحوم حاج سيد محمد 25 بن سيد محمد تقى 24 بن سيد محمد 23 بن سيد أبو الحسن 22 مسطور است كه در ماه رمضان سنه 1309 تعداد پانصد و بيست و يك جلد كتاب بنام او وقف بر كتابخانه آستانقدس رضوى گرديده، چنانكه در پشت هريك از آنها نوشته شده.

در «فهرست كتابخانه مباركه 4: يا» فرمايد كه او در آغاز جوانى از شوشتر بيرون رفت و پس از پانزده سال تحصيل بمنظور تبليغ و ترويج أصول و شعائر مذهبى و دينى به بمبئى رفت و تا آخر عمر پيشواى فرقه اماميه آن شهر بوده و هماره بتقوى و وعظ و ترويج أحكام اشتغال داشت، تا در 12 رجب سنه 1309 وفات كرد انتهى.

* (2- وفات ميرزا أبو الحسن بحرينى)*

ميرزا أبو الحسن فرزند محمد، و خود از علماء و فقهاء و شعراء با إعزاز، و ساكن شيراز بوده، و كتب چندى تأليف نموده. أول: «تفسير» بزرگى بنام كريم خان كه برخى از جلدهاى آن در شيراز نزد أحفاد او موجود است. دويم: «شرح نهج البلاغه».

سيم: «شرح كتاب الآداب الدينيه» تأليف شيخ أبو على طبرسى. چهارم: «شرح- كتاب الاحتجاج» تأليف شيخ أبو طالب طبرسى. پنجم: «شرح صحيفه سجاديه».و او در اين سال وفات كرده، و در شاه چراغ دفن شده.

* (3- تولد سيد أحمد 37 زوين نجفى)*

زوين ظاهرا تصغير زين، و مقصود، جدش زين الدين كه اينك ذكر ميشود باشد، چنانكه در «أعيان الشيعه» نوشته.

سيد أحمد 37 فرزند سيد حبيب 36 بن سيد أحمد 35 بن سيد مهدى 34 بن سيد

ص: 4

محمد 33 بن سيد عبد العلى 32 بن سيد زين الدين 31 بن سيد رمضان 30 بن سيد صافى 29 بن سيد جواد 28 بن سيد محمد 27 بن سيد عطيس 26 بن سيد حبيب اللّه 25 بن سيد صفى الدين 24 بن سيد جلال 23 بن سيد موسى 22 بن سيد على 21 بن سيد حسين 20 بن أبو الحسن عمران 19 الهاشمى بن أبو على حسن 18 بن سيد رجب 17 بن سيد طالب 16 بن عماد (عمار خ ا. حماد خ ا) 15 بن سيد فضل (مفضل خ ا) 14 بن محمد 13 بن صالح 12 بن أبو العباس أحمد البن 11 بن الأمير أبو الحسين محمد الأشتر 10 بن عبيد اللّه الثالث 9 بن أبو الحسين على 8 بن أبو على عبيد اللّه الثانى 7 بن أبو الحسن على الزوج الصالح 6 بن أبو على عبيد اللّه الأعرج 5 بن أبو عبد اللّه حسين الأصغر 4 بن الامام زين العابدين على عليه السلام است.

حضرت امام زين العابدين 3 عليه السلام در صفحه 27 مقدمه ذكر شد.

فرزندش حضرت حسين الأصغر عليه السلام امام زاده ئى بزرگوار بوده و روايت از پدر و برادرش حضرت باقر عليهما السلام نموده. قبرش در نزديكى قريه گرماب بلوك بار معدن نيشابور. و او چنانكه در «عمدة الطالب: 305» نوشته از پنج نفر عقب بازنهاد كه ما در اين كتاب نام سه نفر آنها را مى آوريم. يكى: على 5 كه در 1199 بيايد. و ديگر: أبو محمد حسن المحدث 5 كه در 1204 بيايد. و ديگر: جناب عبيد اللّه الأعرج 5 كه از رجال بزرگ و از أصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده، و سر سلسله جماعتى كثيره از سادات بزرگ است كه آنها را أعرجى خوانند و بدين كلمه از ساير سادات حسينى متميز گردند. او در مزرعه ذى امران (يا ذى امان) وفات كرد.

و بطوريكه در «عمدة الطالب: 312» نوشته از چهار مرد عقب بازنهاد. 1: جعفر الحجه 6، 2: على الزوج الصالح 6، 3: محمد الجوانى 6، 4: حمزه مختلس الوصيه 6.

و ما در اين كتاب از محمد الجوانى و حمزه مختلس الوصيه عقبى نياوريم، و جعفر الحجه را در 1205 آورده، و در اينجا فقط گوئيم كه:

جناب على الزوج الصالح 6 كه او را على الصالح هم گفته اند از روات حضرت كاظم عليه السلام بوده.فرزندش عبيد اللّه ثانى 7 از پدر خود روايت نموده.

ص: 5

فرزندش على 8 مردى محدث و از أهل كوفه بوده.

نواده اش محمد الأشتر 10 از معاريف عصر خود بوده.

سيد حبيب 36 از علماء و شاگرد شيخ جعفر نجفى بوده، و «كتابى در كبائر» تأليف كرده.

فرزندش سيد أحمد 37 صاحب عنوان، از علماء و عرفاء و أدباء و أعلام عصر خود بوده كه در اين سال، مطابق (1157- 1158) در رماحيه (1) متولد شده، و در سنه 1232 بايران آمده و چندى در مدرسه صدر طهران مانده، و آنجا علوم و آداب عربيه را تدريس و خود نيز در علوم غريبه نزد بعضى تدرس نموده، بعد از مدتى بمشهد رفت و سفرنامه ئى نغز در مشاهدات خود در آن سفر نگاشت. و در سنه 1242 از راه بيابان بقصد حج از نجف بحجاز رفت، و «أرجوزه ئى در مناسك» و تعيين أمكنه مقررات حج در آن سفر بنظم آورد.

سيد أحمد نخست مايل بوحدت وجود بوده و آخر از آن برگشت و رساله ئى در رد قائلين آن تأليف كرد، و اينك صورت تاليفات او:

أول: كتاب «أنيس الزوار» در أدعيه و زيارات. دويم: كتاب «رائق المقال» در فائق أمثال، كه در آن امثله شايعه را بترتيب حروف تهجى جمع و شرحى مختصر بر هريك نوشته. سيم: «رساله ئى در رد وحدت وجود». چهارم: كتاب «سفرنامه حجاز». پنجم: كتاب «سفرنامه خراسان». ششم: كتاب «مستجاب الدعوات» در آنچه متعلق است بجميع اوقات، برسك «عدة الداعى» ابن فهد؛ ولى مفصل تر از آن، و تأليف آن در سالى بوده كه طاعون در عراق عرب واقع و خود پس از سبك شدن آن بهمان مرض وفات كرد. يعنى پس از مدت هفتاد و چهار سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و هفت در نجف اشرف وفات كرد، چنانكه در مجله مباركه «المرشد: 83 و 84 سال 4 جزء 2 صادره در ذى القعده 1347» نوشته، و آنجا گفته كه بنابر مشهور عقبى از وى باز نماند.

ص: 6


1- ( 1) رماحيه جائى است در عراق عرب كه نامش در اصل روم ناحيه بوده و از كثرت استعمال واو محذوف و ميم و نون در يكديگر إدغام شده اند،

* (4- وفات شيخ محمد عباده عدوى)*

وى از علماء أهل سنت و «حاشيه ئى بر شرح شذور الذهب» ابن هشام در نحو دارد، و در اينسال وفات كرده، چنانكه در «كنز العلوم: 662» نوشته.

* (5- تولد آقا سيد صدر الدين 35 عاملى ره)*

وى سيد محمد 35 بن سيد صالح 34 بن سيد محمد كبير 33 بن سيد شرف الدين ابرهيم 32 بن سيد زين العابدين 31 بن سيد نور الدين على 30 بن سيد نور الدين على 29 بن سيد عز الدين 28 بن سيد أبو الحسن محمد 27 بن سيد حسين 26 بن سيد على 25 بن سيد محمد 24 بن سيد تاج الدين أبو الحسن العباس 23 بن سيد شمس الدين محمد 22 بن سيد جلال الدين عبد اللّه 21 بن سيد أحمد 20 بن حمزة الأصغر 19 بن سعد اللّه 18 بن حمزة الأكبر 17 بن أبو السعادات محمد 16 بن أبو محمد عبد اللّه 15 بن أبو الحارث محمد 14 بن أبو الحسن على 13 (معروف بابن الديلميه) ابن أبو طاهر عبد اللّه 12 بن أبو الحسن محمد المحدث 11 بن أبو الطيب طاهر 20 بن حسين القطعى 9 بن أبو سبحه موسى الثانى 8 بن أبو محمد ابرهيم الأصغر المرتضى 7 بن الامام موسى الكاظم 6 عليه السلام است.

حضرت كاظم عليه السلام در صفحه 28 مقدمه گذشت. فرزندش حضرت ابرهيم الأصغر 7 از بزرگان امام زاده ها است، و نزد حضرت سيد الشهداء عليه السلام در كربلا دفن است، ليكن أثر قبرش اكنون نمايان نيست، چنان كه در «أعيان الشيعه جزء 5 جلد 6» فرموده. و در «ترياق المحبين» وفات وى را در بغداد بشهادت ذكر كرده، و تاريخش را بظن غالب در سنه 205 نوشته و او را أمير يمن دانسته، و گويد قبرش در نزديكى قطيعه كه محله ئى است در بغداد مشهور است، انتهى. و همانا قطيعه فعيل بمعنى مفعول، و تأنيث آن بجهت اين است كه وصف أرض واقع شده، و آن از قطع از باب منع در لغت بمعنى جدا كردن جزئى را است از كلش، و در اصطلاح اين است كه امام يا خليفه زمينى بدون مالك را بكسى بدهد كه او آنرا آباد و تحجير نمايد و ملك خود او باشد، و طلبيدن چنين زمينى را از خليفه استقطاع و دادن او آنرا بكسى إقطاع گويند كه دو مفعول بگيرد، أول آن كسى كه زمين را باو ميدهند، و دوم خود آن زمين و آن زمينى كه داده مى شود قطعه بضم قاف و جمع آن قطع بضم و بعد از آن فتح و قطعات بدو ضمه است. و چون

ص: 7

منصور دوانيقى بغداد را ساخت بسيارى از أراضى اطراف آنرا بأشخاص معين داد و پس از آباد شدن آنها را قطيعه باضافه آن بأسماء مالكينش يا كلمات ديگر گفتند. و در اين صورت قطيعه نام چندين محل است در بغداد كه تميز هريك بمضاف اليه هاى آنها مى باشد، چنان كه در «معجم البلدان» و «تاج العروس» و غيره آنها را ذكر كرده اند.

بنابراين نمى توان معلوم كرد كه اين قطيعه كه مدفن ابرهيم الأصغر است كدام يك مى باشد، و نسبت بآن قطعى بتحريك است؛ چنان كه قياس نسبت بفعليه بفتح فا مى باشد در صورت عدم اضافه و صحت عين؛ اگرچه در حين نسبت مضاف اليه ذكر نشود.و بهمين جهت در «تاج العروس» أشخاصى را كه منسوب باين محل هستند به قطيعى باثبات ياء وصف كرده.

مجملا، فرزندش أبو سبحه موسى الثانى 8 كه كنيه او را أبو الحسن نوشته اند؛ در ع 2 سنه 220 در بغداد وفات كرده چنان كه در «ترجمه تاريخ قم: 222» نوشته، و در مقابر قريش دفن شده، چنان كه در «ترياق المحبين» است. و در پاورقى «عمدة الطالب: 190» فرمايد كه او را أبو سبحه گفتند براى اين كه از تسبيحى كه در دستش رنگين شده بود بسيار تسبيح مى گفت، و سبحه بضم سين بمعنى تسبيح است، انتهى.

ولى چندان اعتمادى بمرقومات «ترياق المحبين» در مورد اين دو نفر نمى باشد، و ما چندين فرزند از او در اين كتاب مى آوريم. يكى: أحمد 9 الأكبر الصالح كه در 1213 بيايد. و ديگر: على 9 كه در 1250 بيايد. و ديگر: حسين 9 القطعى كه در عمود اين نسب ذكر شد.

بهرحال سيد عز الدين حسن 28 از علماء بوده. تولدش سنه 906. وفاتش شب 9 رجب سنه 963. قبرش در قريه جبع جل عامل.

فرزندش سيد نور الدين على 29 از علماء بزرگ و شاگرد و شوهر دختر مرحوم شهيد ثانى بوده.

فرزندش سيد نور الدين على 30 دويم، از علماء معروف و صاحب تأليفاتى است.

از آن جمله: كتاب «الأنوار البهيه» در شرح «اثنى عشريه صلوتيه» شيخ بهائى (ره).

ص: 8

انجام تأليف آن 8 ج 1 سنه 1024 تولدش سنه 970 وفاتش 17 ذى الحجه سنه 1068.

فرزندش سيد زين العابدين 31 از علماء و فضلاء بوده، وفاتش سنه 1073.

فرزندش سيد شرف الدين ابرهيم 32 از علماء با تعظيم است، و از موقعيت و مقامى كه داشته جماعتى از أولاد او در اين أعصار خود را بوى منتسب نموده كه آنها را آل شرف الدين مى خوانند، يا أسماء آنها را بلقب او (شرف الدين) إضافه مى نمايند و از جمله آنها سيد عبد الحسين 38 شرف الدين است كه در 1290 بيايد، و كتابى بنام «بغية الراغبين» در أحوال آل شرف الدين تأليف كرده كه گذارش تاريخى اين خانواده را در آن بشرح ذكر نموده.

تولدش سنه 1030. مدت عمرش 50 سال. وفاتش سنه 1080 در شحور از قراى جبل عامل.

فرزندش سيد محمد كبير 33 شاگرد شيخ حر عاملى صاحب «وسائل» و «أمل الآمل» بوده و هم از آنجناب روايت نموده و دختر او را بزوجيت داشته، و فرزندش سيد صالح از او روايت نموده، و فرزندانى داشته. يكى: سيد محمد 34 كه در 1290 در آبآء سيد عبد الحسين مرقوم بيايد. و ديگر: سيد صالح 34 كه در عمود اين نسب است.اين سيد صالح نواده دخترى شيخ حر است، چنانكه معلوم شد. و خود دختر شيخ على بن محيى الدين بن شيخ على (صاحب «الدر المنثور») ابن شيخ محمد بن شيخ حسن (صاحب «معالم») ابن شيخ زين الدين شهيد ثانى را بزوجيت داشته، و از علماء عصر خود و مرجع أمور اماميه در بلاد شاميه بوده. و همانا وى در سنه 1122 متولد شده، و در سنه 1197 در أثر ظلم أحمد جزار كه در 1219 بيايد؛ از ولايت جبل عامل هجرت و در كاظمين سكونت نموده، و پس از 95 سال عمر در سنه 1217 وفات كرده، و چندين فرزند ما از او در اين كتاب مى آوريم. يكى: سيد محمد على 35 كه در 1237، و ديگر:

سيد أبو الحسن 35 كه در 1275 بيايند. و ديگر: آقا سيد صدر الدين محمد 35 صاحب اين عنوان كه بلقب خود شهرت گرفته و او را آقا سيد صدر الدين عاملى گويند. و همانا وى از علماء و فقهاء عصر خود بوده، و در علوم أدبيه و سرودن أشعار عربيه تبحرى غريب داشته.

ص: 9

شرح أحوالش در «روضات الجنات: 333» و بعضى از مواضع ديگر نوشته، و از آنها چنين برآيد كه او در اين سال در قريه جب شيث از بلاد بشاره جبل عامل، چنانكه در «الاسناد المصفى: 23» نوشته؛ از بطن دختر شيخ على مرقوم متولد شده: و در «روضات» فرموده كه وى خود براى من فرمود كه در قلعه قشيب نزديك معمرك از دهات جبل عامل متولد شده، انتهى.

بهرحال، وى با پدر خود بتاريخى كه ذكر شد بعراق عرب آمد و سالها در كاظمين و نجف أشرف ماند، و در نزد سيد بحر العلوم، و شيخ جعفر نجفى، و سيد جواد عاملى، و آقا سيد محسن كاظمينى، و سيد سليمان بن معتوق عاملى، و غير آنها در فقه و أصول درس خواند تا خود از علماء و فقهاء گرديد؛ و هماره با أدباء عراق بمحاورات شعريه و مجالس أدبيه بسر ميرسانيد، و بخصوص سيد بحر العلوم در فنون أدب و معرفت بأشعار و أسلوب كلام عرب اعتمادى تمام بوى داشت. و در آن سرزمين مخدره جانجان خانم دختر شيخ جعفر نجفى را تزويج كرد، و از چندين نفر اجازت روايت يافت. أول: پدرش سيد صالح.

كه روايت مى كند از پدرش سيد محمد كبير. دويم: شيخ سليمان مذكور، از سيد محمد كبير مرقوم، از شيخ حر عاملى از جماعتى. منجمله علامه مجلسى كه سلسله سندش در أحوال آقا محمد باقر بهبهانى در 1205 بيايد. سيم سيد بحر العلوم كه در 1212 بيايد. چهارم: آقا سيد محسن كاظمينى. پنجم: شيخ جعفر نجفى. ششم: آقا سيد على كربلائى. هفتم: ميرزا مهدى شهرستانى.

آقا سيد صدر الدين، بعد از سالها كه در عراق عرب مانده بود باصفهان آمد و آنجا سكونت نمود، و شهرت و أهميتى تمام بهمرسانيد؛ و از جمله علماء آن شهر معدود گرديد.

اگرچه در آن زمان بواسطه شهرت و رياست مرحوم سيد حجة الاسلام رشتى؛ ساير علماء اصفهان؛ چنان كه در «قصص العلماء: 107» نوشته در تحت الشعاع او واقع شده بودند.و آنجا بتدريس و افاضت پرداخت؛ و چندين نفر از فيض تدريس و روايت از او سرافراز و بمقامات عاليه ممتاز گرديدند.

أول: مرحوم سيد محمد حسن موسوى؛ كه در 1263 بيايد. دويم: مرحوم حاج ميرزا زين العابدين خوانسارى كه در 1275 بيايد. سيم: مرحوم شيخ أنصارى كه در 1214 بيايد و اين سه نفر مخصوصا از او اجازت روايت داشته اند. چهارم: مرحوم آقا ميرزا محمد-

ص: 10

باقر چهارسوئى، كه در «روضات» در أحوال او فرمايد: وى را با من شفقتى تمام بود و مرا در تأليف اين كتاب يارى فرمود. و در بعضى از تراجم ديگر اشارت بدان دارد كه از وى استفاده هائى نموده. پنجم: آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى، كه نزد او درس خوانده و هم از او روايت مى كند.

مرحوم آقا سيد صدر الدين چندين كتاب نيز تأليف نموده. أول: كتاب «أسرة العترة» در فقه استدلالى كه مجلدى بزرگ است. دويم: «حاشيه بر كتاب نقد الرجال» مير مصطفى تفريشى. سيم: «رساله ئى در أحوال محمد بن أبى عمير» كه در «قصص- العلماء: 108» فرموده. چهارم: «رساله ئى در حجيت مظنه» أنجام تأليف آن سنه 1242. پنجم: «رساله ئى در شرح مقبوله عمر بن حنظله» ششم: «رساله ئى در- مسائل ذو الرأسين» بر طريقه ئى كه شيخ جعفر نوشته. هفتم: كتاب «قرة العين» در نحو كه آن را در أواخر عمر خود در مدت بيش از يكماه براى فرزندش سيد محمد تقى تأليف كرده و شواهد مباحث و مسائل آن را از آيات مباركه قرآن مجيد آورده با بعضى شواهد منظوم و منثور ديگر. و اين كتاب با اختصارش از جلائل كتب نحويه و داراى مطالب نادره و فوائد نافعه بسيارى است. هشتم: كتاب «القسطاس المستقيم» در أصول فقه.

نهم: «قصائد و أشعار» فاخره بسيارى مطولا و مختصرا كه بعضى از آنها را هم خود شرح نموده. دهم: كتاب «قوت لا يموت» كه رساله ئى است عمله براى مقلدين.

يازدهم: كتاب «المجال» در رجال، كه در «الاسناد المصفى: 24» و جاهاى ديگر نوشته اند. دوازدهم: كتاب «المستطرفات». سيزدهم: «منظومه ئى- در رضاع» بوضعى لطيف با شرح آن. چهاردهم: «حواشى متفرقه بر منتهى المقال» كه مرحوم آقا سيد حسن صدر آنها را تدوين نموده و بنام «نكت الرجال» بر منتهى المقال، موسوم فرموده.

مرحوم آقا سيد صدر الدين بطوريكه در «روضات» نوشته در أواخر ماه شوال سنه 1262 از اصفهان كه موطن أهل و عيالش بود با بعضى از فرزندان صغار خود بعزم سفر عتبات بيرون رفت، و ميفرمايد: بواسطه ضعف بنيه و غلبه أمراض بر بدن وى بسى درباره اين سفر من با او سخن گفتم و قبول نفرمود و سفر كرد، تا در أوائل ذى الحجه

ص: 11

بكاظمين رسيد و چندين ماه مجاور تربت جد بزرگوار خود بود، و بعد از آن بكربلا و از آنجا بنجف رفت و بعزم مجاورت بقيه عمر در نجف، بخانه برادر خود سيد أبو الحسن كه مجاور غرى سرى بود منزل نمود. تا اينكه در شب جمعه چهاردهم ماه محرم سنه هزار- و دويست و شصت و سه كه صباح آن روزى بسيار سرد بود و باران مى باريد وفات نمود.

و شيخ محمد بن شيخ على بن شيخ جعفر نجفى بر او نماز گذارد، و در يكى از حجرات صحن مقدس كه طرف بالاسر و روبروى قبله حضرت مقدسه است دفن شد، انتهى. و آن حجره برطرف راست كسى است كه از در سلطانى وارد صحن مى شود. و همانا شب چهاردهم محرم مذكور مطابق يازدهم جدى ماه برجى بوده، ليكن إشكالى چند بر اين كلمات وارد است. يكى اينكه در همين «روضات: 155 سطر 15» دهم صفر اين سال (1263) را نيز جمعه نوشته، و اينها باهم نميسازد؛ چه محرم ناقص باشد و چه تمام.

و از ملاحظه بعضى قرائن چنين برآيد كه جمعه بودن چهاردهم محرم درست و دهم صفر غلط است. و مرحوم آقا سيد حسن صدر در «طبقات الاجازات بالروايات: 6 نخ» وفات را در شب أول صفر همين سال (1263) نوشته.

ديگر اينكه آقاى ألفت در كتاب «نسبنامه» وفات را در 1264، بدون تعيين ماه و روز نوشته و شفاها مى فرمود أصلا 1263 غلط است، بدليل همين عبارت خود صاحب «روضات» كه مى فرمايد: وى در أوايل ذى الحجه 1262 بكاظمين رسيده و چندين ماه مانده و بعد بكربلا و از آن جا بنجف رفته؛ نتواند بود كه در محرم 1263 وفات كرده باشد، انتهى.

و بدين دليل و اختلافى كه در وفات او در مواضع عديده ديده شده نتوان وفات را در 1263 دانست، مضافا باينكه در نسخه ئى از «روضات» چاپى، همين چاپ أول كه مورد نقل ما است؛ و آنرا مرحوم آقا ميرزا مسيح فرزند مؤلف تصحيح نموده و در نزد أحفاد او موجود است و چاپ دويم از روى آن چاپ شده، 1263 را در اين جا به 1264 تصحيح فرموده. و در خلاصه تقويم آن سال كه در دست داريم، غره محرم 1264 را جمعه نوشته كه چهاردهم هم نتواند جمعه باشد. الا اينكه چون ذى الحجه 1263 را ندانيم ناقص يا تمام گرفته اند، ممكن است كسى كه غره محرم 1264 را جمعه دانسته، ذى الحجه

ص: 12

را ناقص گرفته باشد و طبق آن جمعه غره محرم باشد، و اگر ذى الحجه را تمام بگيرند غره محرم، شنبه و چهاردهم، جمعه باشد.

در «مستدرك 3: 397» نيز وفات را سنه 1264، و در «الذريعه 2: 57» و 6: 228 و 278» و «الاسناد المصفى: 23» در سنه 1263 نوشته اند، و همه اينها بدون تعيين روز و ماه است. و در حاشيه آقا نجفى مرعشى بر «هداية الأنام» أول صفر 1262 نوشته، كه على التحقيق غلط است، و ظاهرا همان 1263 درست باشد؛ منتهى در غير ماه محرم آقا سيد صدر الدين در حيات خود زنان عديده تزويج كرد، و از آنها فرزندانى ذكورا و إناثا بهمرسانيد كه عدد آنها بيازده نفر ميرسد، بدين شرح:أول: سيد محمد على 36 آقا مجتهد كه در 1274 بيايد. دويم: سيد أبو جعفر 36 كه در 1324 بيايد. سوم و چهارم و پنجم و ششم: چهار نفر دختر كه بترتيب زوجات ملا محمد صالح جويباره ئى، كه در 1285 بيايد، و حاج شيخ محمد باقر نجفى، و آقا ميرزا محمد هاشم چهارسوئى كه هر دو در 1235 بيايند، و ميرزا محمد تقى حسين آبادى بوده اند. و مادر اين شش نفر، دختر شيخ جعفر نجفى بوده. هفتم: حاج سيد اسمعيل 36 صدر كه در 1258 بيايد، از زوجه ئى دائميه يزدى. هشتم: سيد أبو الحسن 36. نهم:

سيد حسين 36 كه در سنه 1331 وفات كرده، از مادر سيد أبو الحسن. دهم: دخترى كه زوجه شيخ عبد الهادى قاضى بوده. يازدهم: دخترى كه زوجه شيخ محمد شريف دزفولى بوده، و مادران اين چهار نفر أخير، بلكه حاج سيد اسمعيل نيز، باحتمالى كه در «نسب نامه ألفت: 3 و 216» داره همه منقطعه بوده اند. و در آنجا در صفحات متفرقه أولاد و أحفاد هريك از اين يازده نفر فرزند ذكورا و إناثا بتفصيل ذكر شده، ليكن از سيد محمد تقى 36 كه «قرة العين» بنام او تأليف شده و سيد اسمعيل 36 كه مرحوم آقا سيد صدر الدين در شوال 1232 ده جلد از مجلدات «بحار الأنوار» را براى او و چند نفر از دختران خود وقف كرده، اسمى نبرده، و وجه آن ظاهرا اينست كه مقصود از ضبط أولاد هركسى در آن كتاب أولادى بوده كه از آنها فرزندى بوجود آمده يا خود أهميتى تمام داشته؛ و اين دو نفر ظاهرا در كودكى يا در جوانى وفات كرده اند؛ چنانكه بعد از وفات سيد اسمعيل مرقوم؛ حاج سيد اسمعيل صدر متولد و بنام او ناميده شده.

ص: 13

اينك اين دو بيت از آقا سيد صدر الدين در وصف كتاب «مغنى» اينجا آورده شد چنانكه در «روضات: 456» نقل كرده:

«مغنى اللبيب» تصفح و تتبع

و تفكر و تدبر و تذكر

فاجعل لها مغنى اللبيب ذريعة

و لشرح بدر الدين شأن أكبر

* (6- تولد سلطان مصطفى خان 84 چهارم عثمانى)*

وى فرزند سلطان عبد الحميد خان 83 أول است كه در 1203 بيايد؛ و خود از سلاطين سلسله عثمانى است كه در اين سال متولد شده و در سنه 1222 جلوس بسلطنت نمود، و در سنه 1223 پس از سى سال قمرى عمر وفات كرد؛

چنانكه در «احسن التواريخ» نوشته

سنه 1194 قمرى مطابق سنه 1158 شمسى

شنبه غره محرم ... جدى ماه برجى

* (7- وفات ميرزا باباى جوهرى تبريزى)*

وى فرزند حاجى كاظم، و خود مردى فاضل و عالم و رياضى دان و مهندس بوده و طبعى عالى داشته، و سالها در خدمت مرحوم شيخ يوسف بحرينى و آقا محمد باقر بهبهانى كه در 1205 بيايد درس خوانده. و تأليفاتى دارد. أول: كتاب «روضة الواعظين» در موعظه. دويم: «نظم قصه يوسف و زليخا». و آخر در شب شنبه أول ماه محرم الحرام اين سال در تبريز از زلزله زمين وفات كرد؛ چنان كه در «دانشمندان آذربايجان: 100 و 354» نوشته. و در آن كتاب در صفحه 100 فرمايد كه از مشاهير آذربايجان در اين زلزله چندين نفر در زير خاك مانده و وفات كردند، مانند علامة العلماء أبو على مراغه ئى و ملا اسمعيل و فضلعلى بيك، برادر عبد الرزاق بيك مفتون (كه در 1243 بيايد)، و ميرزا فضل اللّه طبيب، كه همه از فضلاء بزرگ بودند، انتهى.

جوهرى، تخلص چندين نفر ديگر غير از اين جوهرى صاحب عنوان است. أول:

جوهرى تبريزى ديگر، كه او ميرزا مقيم بن ملا بايندرو در مائه يازدهم بوده، و در «تذكره- نصرآبادى: 401» ذكر شده. دويم: جوهرى تبريزى ديگر، كه او نيز ميرزا مقيم و فرزند ميرزا على أكبر بوده، و در «دانشمندان آذربايجان: 100» ذكرشده. و در اين

ص: 14

دو كتاب درباره هريك از اين دو نفر غير از اختلاف نام پدر چيزهاى ديگر هم نوشته اند كه نتوان درست حكم باتحاد آنها نمود. سيم: جوهرى هراتى، كه در 1253 بيايد.

سنه 1159 شمسى

... ربيع المولود أول حمل ماه برجى

* (8- وفات سيد رضى 21 شوشترى)*

وى فرزند هشتم سيد نور الدين 20 جزايرى است، كه در 1193 شماره 1 گذشت و خود از أفاضل أهل علم و أصحاب عرفان بوده، و شعر هم مى گفته و تخلص أقدس مى نموده.

و بطورى كه در «تحفة العالم: 73» فرموده؛ وى چندى در خدمت پدر بزرگوار و برادر والاتبار خود درس خوانده تا بدرجه كمال رسيد و جامع علوم ظاهر و باطن و وارسته ئى غريب و عجيب گرديد، و در جوانى با برادرش سيد حسين بهند افتاد، و بعد از آمدن برادر مدتى در شاه جهان آباد، خدمت وزير أبو المنصور خراسانى بود، و بالأخره عازم وطن شد، و چون در آن روزگار راه كابل و قندهار مسدود بود ناچار بحيدرآباد دكن آمد كه از آنجا روانه وطن شود. چون بدانجا رسيد نظام الملك آصف جاه او را نگاه داشته و آنچه خواست بوطن برگردد ميسرش نشد، و ليكن مناصب ديوانى بلكه شرعيه را هم آنچه گفتند نپذيرفت، و پانزده شانزده سال پيش از وفات، خلوت بر مزاجش غالب آمده در صومعه ئى كه داشت منزوى گرديد و پا از آنجا بيرون نكشيد، تا در شب دوشنبه بيست و چهارم ماه جمادى الأولى اينسال؛ مطابق (...) جوزا ماه برجى در همانجا وفات كرد، و جنازه اش را بيرون آورده دفن كردند.سيد رضى، «ديوانى در أشعار» و «حواشى و تعليقاتى بر بسيارى از كتب علمى» دارد. و فرزندش مير عالم بهادر 22 در 1223 بيايد، و فرزند ديگرش: سيد زين العابدين 22 در سنه 1213 در سريرنك پتن، چنانكه در «تحفة العالم: 105» نوشته؛ وفات كرد و فرزندانى باز نهاد.

* (9- تولد حاج ميرزا زين العابدين شروانى، مستعلى شاه)*

شروان: بكسر شين و سكون راء بدون ياء در بين آنها، ولايتى است معروف در ايران

ص: 15

كه اينك در تصرف روسيه است، چنان كه در «روضات: 644» بدان تصريح فرموده، و نيز در صفحه 78 منسوب بدان را بكسر شين ضبط كرده؛ و در «معجم البلدان 5: 258» آنرا بفتح شين ضبط كرده، و ظاهرا آن براى تعريب بوده كه ميخواسته لاأقل اندك فرقى بين أسلوب عربى و تلفظ فارسى موجود باشد. و اين ولايت محدود است از طرف شمال بجبال ألبرز و ملك داغستان، و از جانب جنوب برود كروموغان، و از سمت مشرق بدرياى خزر، و از جهت مغرب بگرجستان؛ چنان كه در «رياض السياحه: 51» تأليف صاحب عنوان نوشته. و قصبه اين ولايت، يعنى قاعده و حكومت نشين آن، شهر شماخى بفتح شين و تخفيف ميم است؛ چنان كه در «معجم: 291» و «رياض: 53» فرموده اند.

و اين شهر را يزيديه نيز مى گويند، چنان كه در «معجم 8: 507» نوشته. و در بعضى از مواضع نام اين ولايت را شيروان بياء بعد از شين نوشته اند، و آن غلط است. عجب اينكه صاحب عنوان با آنكه خود از آن ولايت بوده، در «رياض» در دو صفحه مذكور و ما بين آنها در مواضع عديده؛ آنرا بعنوان شيروان؛ بادخال ياء در بين شين و راء ذكر كرده. و در «روضات: 644» فرموده: گويا كسى كه آنرا بياء گفته اشتباه به شيروان بفتح راء بر وزن ايروان نموده، و آن؛ چنان كه در «قاموس» نوشته، قريه- اى است ببخارا، انتهى. و در «معجم: 324» نوشته كه شيروان، بكسر شين و سكون ياء قريه اى است در پهلوى بمجكث (بفتح باء و سكون ميم و كسر جيم و فتح كاف و سكون ثاء مثلثه) از نواحى بخارا. و سپس چندين نفر از علماء را از آن آورده، چنان كه اين شروان مورد بحث نيز مولد و موطن جماعتى از علماء و عرفاء و شعراء بوده، از آن جمله:

حكيم خاقانى، و ملا ميرزاى شروانى، و صاحب عنوان، و غيره.

بهرحال، مرحوم حاج ميرزا زين العابدين، صاحب عنوان، فرزند ملا اسكندر است كه وى مردى عالم بوده و فرزندانى داشته. يكى: صاحب عنوان، و ديگرى: حاجى محمد على كه از معاريف زمان بوده و كتابى بنام «شرافة الانسان» تأليف نموده، كه ألحق خوب كتابى است؛ چنان كه در «طرائق الحقائق 3: 128» نوشته.

صاحب عنوان، خود از عرفاء و فضلاء و مردى دانشور و كامل و مطلع بر أحوال بلاد و رجال بوده، و بواسطه تأليف «بستان السياحه» و «رياض» و حسن معاشرتى كه با فرق

ص: 16

أنام نموده و سياحت كاملى كه كرده و معلوماتى از آن بدست آورده؛ مشرب تصوف و عرفان و طريقه نعمت اللهيه نور عليشاهى را رونقى بسزا بخشيده، و خود پيشوا و مرشد جماعتى از معاريف اين فرقه گرديده، و در بين اين طائفه شهرتى وافر بهم رسانيده، و او داراى أخلاق حميده و أحوال پسنديده بوده.

در «طرائق الحقائق 3: 127» شرحى در آداب و أخلاق وى نوشته، بخلاصه اينكه:

در مأكول و مشروب بأقل ما يقنع قناعت و با وجود فقر و فاقت، نهايت سخاوت و مناعت را داشته. غالبا روبروى قبله نشستى، و در بروى مساكين و فقراء نبستى. سحرها قبل از طلوع فجر بيدار و تا گاه ظهور خورشيد بأوراد و أذكار در كار بودى. شهور رجب و شعبان و رمضان را همه ساله صائم و با تقليل طعام و ذكر دائم بسر مى آورد، و در أحوال مريدين و مخلصين در عين قدرت تصرفات غريب مى كرد. انتهى.

شرح أحوالش را خود در دو كتاب مذكور بتفصيل هرچه تمامتر نوشته، و بعد از آن بنقل و اختصار از آنها و اضافات ديگر، در چندين كتاب؛ مثل «مجمع الفصحا 2: 83» و «رياض العارفين» و «فارس نامه ناصرى 2: 144» و «طرائق الحقائق 3: 124» كه نسبة مفصل و جامع تر است، و «شمس التواريخ: 55» و غيره. نوشته اند. و آنچه از همه آنها برمى آيد اينكه: وى در پانزدهم ماه شعبان المعظم اين سال مطابق (...)

أسد ماه برجى متولد شده، و در پنج سالگى بهمراه پدر خود و ساير متعلقين بعتبات عاليات آمده، و در كربلا مجاور شدند، و وى مدت دوازده سال در آن سرزمين در نزد پدر خود و بعضى از علماء ديگر بتحصيل علوم رسميه پرداخت و فيض صحبت جماعتى از علماء و عرفاء را دريافت، مانند: آقا محمد باقر بهبهانى، و سيد بحر العلوم، و ملا عبد الصمد همدانى، و ميرزا محمد مهدى شهرستانى، و شيخ جعفر نجفى، و آقا سيد على كربلائى، و شيخ موسى بحرينى، و حاج ميرزا محمد أخبارى، و سيد معصوم عليشاه دكنى، و نور عليشاه و حسينعلى شاه اصفهانيان، و رضا عليشاه هراتى، و رونق عليشاه بمى كرمانى، و غيرهم.

و از تأثير نفس اين بزرگواران قائد توفيق گريبان گيرش شده و جذبه ئى از حق او را ربود كه لجذبة من جذبات الحق يوازى عمل الثقلين. و من عند اللّه ملهم باين شد كه وراء علوم ظاهرى علومى باطنى نيز هست كه بايد آنرا تحصيل كرد و خود نوشته كه از

ص: 17

اين انديشه إنقلاب أحوال بهم رسيد، و كار بسرحد پريشانى كشيد، و عزم جزم نمود كه بخدمت أهل تحقيق هر ديار برسد، و حقيقت طوائف أمم را برأى العين به بيند.

پس بدين اراده ببغداد رفت و از آنجا وارد عراق عجم گرديد و أكثر بلاد آنرا ديد و بصحبت طوائف مختلفه رسيد. پس بدار المرز گيلان وارد؛ و خود نوشته كه از كثرت باران و قلت ياران تر آمده برآمد؛ و چندگاه در بلاد شروان و مغان و طالش وآذربايجان سياحت كرد، و لوازم مجالست و معاشرت با هر فرقه را بعمل آورد. و بعد از آن بكشور هند رفت، و بملك پنجاب و بنگاله و گجرات و دكن درآمد. آنگاه بكشتى نشسته و بسيارى از جزاير هندوستان و سودان را ديد، و عجائب بحار و غرائب روزگار را مشاهده نمود.

و از تلاطم أمواج درياها و تراكم أفواج راجه ها زحمت بسيار كشيد، و رنج بيشمار ديد؛ تا آخر الأمر بولايت سند افتاد، و از راه مولتان و جبال بكشمير رسيد، و مدتى در آن ديار توقف نمود. و بعد از ديدن آن ولايت از راه مظفرآباد و كابل بولايت طخارستان و توران و جبال بدخشان افتاد، و از آنجا بخراسان آمده، و از راه عراق بفارس وارد شد. آنگاه از راه دارابجرد و هرمز بعمان و از راه حضرموت و بنادر يمن و بر حبش بجده رسيد، و از آنجا بصوب حجاز رفت. و بعد از أداء مناسك حج و عمره بمدينه طيبه آمد، و بزيارت حضرت خير الأنام و أئمه بقيع عليهم السلام تشرف حاصل كرد. سپس از راه دريا بكشور صعيد مصر آمد و شام و روم و أرمنيه كبرى و صغرى و ديار بكر و جزاير روملى و بلاد أنا- طولى را سياحت نمود. و از راه آذربايجان بطهران رسيد، و مدتى در آنجا مكث كرد، و بعد از آن عزيمت همدان نمود، و از همدان باصفهان، و از آنجا بفارس، و از فارس بكرمان رفت، و بعد از چندى بشيراز، و از آنجا ببغداد رفت، و در سنه 1235 تأهل اختيار كرد، و بعد از وفات مجذوبعليشاه كه در 1238 بيايد؛ خليفه و جانشين وى و قطب سلسله عليه باصطلاح صوفيه گرديد، و در شيراز سكونت گزيد. و بواسطه مسئله تصوف علماء آن شهر بمعادات او برخاستند. و حسينعلى ميرزا فرمانفرما بحكم محكم علماء وى را در سنه 1241 از آن شهر بيرون كرد، و او بآذربايجان رفت. و بعد از آن مطابق ميل خود بشيراز باز آمد، و در آنجا بر وفق دلخواه مسكن نمود، و قريه كشن از بلوك حومه شيراز كه در يك فرسخى آن شهر بطرف مغرب واقع است بتيول وى برقرار شد، و او

ص: 18

چندين دست خانه و حمام در شيراز پرداخت، و در آن شهر تا آخر عمر بسر آورد. و در طول مدت عمر چندين كتاب تأليف كرد:

أول: كتاب «بستان السياحة» أنجام تأليف آن 27 رجب سنه 1248 در شيراز.

دويم: كتاب «حدائق السياحه». سيم: كتاب «رياض السياحه» بنام نواب محمد رضا ميرزا ابن فتحعليشاه، أنجام تأليف آن در قومشه اصفهان سنه 1237؛ و اين سه كتاب همه بعنوان مسالك و ممالك، و أول و سيم مطبوع و منتشر گرديده، و دويم تاكنون بنظر نرسيده. و «رياض» بترتيب أقاليم و ممالك و «بستان» بترتيب حروف هر شهر و مكانى است. و در هر دو در بسيارى از مواضع شرح حالى از رجال ذكر شده و بعدا مسئله تصوف عنوان و بأقصى الغايه در إثبات حقيت آن سعيى موفور بعمل آمده، و مخصوصا «بستان» گنجينه ئى است نفيس از فوائد متفرقه و علوم عديده، و مشتمل است بر بسيارى أخبار و أدله حقيت مسئله تصوف و عرفان.حاج ميرزا زين العابدين شعر هم مى گفته، و تخلص تمكين مى نموده، چنان كه در تصوف هم ملقب به مستعليشاه بوده. و هم تمكين تخلص سيد رضاء بمى بوده و اينك اين أشعار از اين تمكين صاحب عنوان بنقل از «مجمع الفصحاء 2: 83» و «فارسنامه ناصرى 2: 144» اينجا آورده شد:

در فقر بديده ايم ما شاهى را

و اندر غم عشق راه آگاهى را

هر سلسله و طريقه ديديم ولى

جستيم طريق نعمت اللهى را

و هم از او است:

أندر پى إنسان همه آفاق بگشتم

بسيار بگشتم من و بسيار نديدم

تمكين، بكه گويم غم دل را كه بگيتى

جز يار نديدم من و آن يار نديدم

آنكه در دور جهان در طلبش گرديدم

از أزل همره من بود چو نيكو ديدم

شمس چون جلوه كند ذره شود سرگردان

منم آن ذره كه سرگشته آن خورشيدم

نيستم معتقد تقوى خود در ره دوست

ليك بر لطف ويم هست بسى اميدم

و هم از او است:

گفتم كه جهان و همه أوضاع جهان چيست؟

پير خردم گفت كه خوابى و خيالى!

بس راه سپرديم و كمال همه كس را

ديديم و بجز عشق نديديم كمالى!

ص: 19

تمكين، ديدى كه جمله ديدى و گذشت

رفتى و رساندى و رسيدى و گذشت

غمگين نشوى كه واعظت كافر خواند

فردا است كه اين نيز شنيدى و گذشت!

از تهمت و طعنم چو از اين شهر برانى

زاهد ز تو اين خانه، كه من خانه بدوشم!

از كلمات مرقومه معلوم شد كه مرحوم حاج ميرزا زين العابدين از خدمت مرحوم مجذوبعليشاه كسب تصوف و عرفان نموده و ارشاد و تربيت يافته. و اينك گوئيم كه هم او در طول مدت سياحت و نيز در أوقات توقف در شيراز جماعتى را ربوده و مجذوب خويش نموده و در طريقت تصوف تربيت فرموده، و آنان از جمله مخلصين و مريدين وى معدود مى گردند، و اينك أسماء چندين نفر از آنها بنقل از «طرائق الحقائق- ج 3» در مواضع متفرقه (از ص 130 تا 145) نوشته خواهد شد:

أول: مرحوم ميرزا اسحق محلاتى كه از سالكين آگاه و عارفين باللّه بوده، و شعر هم مى گفته و تخلص أنور مى نموده، و فهرست كسانى كه أنور تخلص دارند در 1216 بيايد، و اين رباعى از اين أنور (ميرزا اسحق مرقوم) است:

أنور كه ز سر وحدت آگاهى يافت

از دولت فقر ملكت شاهى يافت

شد خاك گدايان در مستعلى

تا ره ببساط نعمت اللهى يافت

و او در حدود سال 1260 در طهران وفات يافته.

و اين ميرزا اسحق خواهرى داشته كه وى از عارفات عهد و مادر ميرزا كاظم خان محلاتى است كه او سال ها در پاريس در فيزيك و شيميائى درس خوانده، و در مدرسه دار الفنون طهران معلم كل علوم طبيعى بوده، و با اينحال در طريقت غلوى داشته، و در روز 21 شوال سنه 1313 وفات كرده.

و فرزندش جناب مقرب الخاقان، محمود خان از أطباء حاذق فن جديد، و درويشى را بارث دارا بوده، چنانكه در «طرائق 3: 131» فرموده. دويم: مرحوم رضاء قليخان هدايت كه در 1215 بيايد. سيم: مرحوم حاج ميرزا كوچك رحمتعليشاه، زين العابدين شيرازى كه در 1208 بيايد. چهارم: حاج ميرزا آقاسى عباس ايروانى كه در 1198 بيايد. پنجم: مرحوم ميرزا عبد الحميد بن ملا عبد الغفار شيرازى كه پدرش از مقدسين

ص: 20

آن ديار، و خود از عرفاء و شعراء بوده، و تخلص بهجت مى نموده.

ميرزا عبد الحميد، در ريعان جوانى و عنفوان زندگانى از علوم رسميه بهره مند شده، و بمفاد الخط لأهل العلم جمال، خط نسخ تعليق را نيكو نوشتى و از زحمت بنان؛ بنان رسيدى، و بمحنت نويسندگى معيشت نموده و منت از حاتم طائى نكشيدى، و هميشه مايل بصحبت أرباب حال و أصحاب كمال بودى، و مدت ها با صاحب عنوان طريق معاشرت و مجالست پيمودى، و إظهار خلوص عقيدت نمودى، و چندى با مرحوم حاج محمد- حسين حسينى كه در 1249 بيايد أبواب آمد و شد گشودى، و گاهى برحسب حال و مقال أشعار نيكو سرودى. و از آن جمله اين چند شعر نوشته شد:

چه جلوه كرد ندانم نگار عشوه گرم

كه هركه را نگرم روى او است در نظرم

أسرار خرابات و رموز دل عشاق

گفتن بر بيگانه سزاوار نباشد

رندى براه عشق سبكبار مى رود

كاول قدم بخانه خمار مى رود

و او در حدود هزار و دويست و پنجاه و أندى وفات كرده، چنان كه در «فارسنامه- 2: 133» فرموده. و فهرست أسماء شعرائى كه بهجت تخلص دارند در 1223 بيايد.

ششم: مرحوم حاجى عبد الرسول إشتهاردى كه در 1230 بيايد. هفتم: مرحوم ميرزا على، ثابتعلى قهفرخى (ره).

قهفرخ معرب كوه فرخ، و نام قريه ئى است در بلوك چهارمحال اصفهان، و مرحوم ميرزا على چنان كه نيز در «طرائق 3: 131» نوشته، مردى عارف و شاعر بوده، و أشعارى در أسماء أقطاب سلسله نعمت اللهيه از زمان خود تا امام عليه السلام بنظم آورده كه اين چند بيت از آنها است:

گفت پيغمبر كه دانش كن طلب

خواه در چين خواه در شام و حلب

كن طلب از مهد تا وقت لحد

علم روزان و شبان با جهد و جد

علم را ز افواه مردان ياد گير

هرچه غير از قول مردان؛ بادگير

مرد كبود؟ آن كه از دنيا گذشت

آن كه از دنيا و ما فيها گذشت

جز خدا از هركه بينى پا كشيد

رخت از خشگى سوى دريا كشيد

آن كه از ياد خدا آتش فروخت

أولين دم هستى خود را بسوخت

ص: 21

آرزوى خويش بر يكسو نهاد

بر بساط لطف حق پهلو نهاد

اين گروه رند ربا نيستند

ديگران مردان اين ره نيستند

بيشه شيران نه جاى روبه است

خرمن آتش نه مأواى كه است

خود نه جولانگاه خفاش است اين

منظر مهر ضيا پاش است اين

چون كه منزلگاه رندان است اين

بهر زاهد طرفه زندان است اين

چون سخن از حلقه مردان رسيد

پس قلم بايد بهر دفتر كشيد

هركه در راه طريقت ره رود

بايد از مردان ره آگه شود

پس نگارم نسبت اين سلسله

از دل شيران برآرم ولوله

گرچه از مردان اين ره نيستم

پيرو پيران ربا نيستم

تا بود جان چاكر أهل دلم

مهر ايشان است در آب و گلم

بر در پيران اين ره بنده ام

من سگ اين آستان تا زنده ام

گر بخوانندم سگ اين آستان

پاى بگذارم بفرق فرقدان

بنده درگاه سلطان ولى

چاكر أهل صفا ثابتعلى

چون رخ از هر دو جهان برتافتم

اين لقب از پير كامل يافتم

پير كامل قطب گردون كمال

مظهر حق در درياى وصال

در شريعت پيشواى أهل دين

در طريقت مرجع أهل يقين

آن كه از جام وفا مست على است

در گشاد كارها دست على است

(تا آخر)

هشتم: مرحوم آقا محمد تقى عارف اصفهانى (ره) كه بناء بمسطورات (ص 131) نيز در شيراز متولد شده، و أمر معيشت از تجارت مى گذرانيده، و در أوائل حال بكمند عشق جوانكى عطار گرفتار، و ببوى محبت او مشام جان را معطر مى كرد، و آخر بمفاد المجاز قنطرة الحقيقة، جذبات شوق إلهى در كانون دلش جلوات نموده و بخدمت صاحب عنوان رسيد، و حلقه ارادتش را در گوش جان و دل كشيد، و در زمره فقيران صداقت كيش و درويشان ارادت أنديش درآمد، و اين أشعار آبدار از أفكار أبكار اوست:

تا دلم با درد عشقت كرد خوى

دردهايم جمله درمانى گرفت

ص: 22

تا كه شور عشق او در سر فتاد

اين سر شوريده سامانى گرفت

بر روى مهت زلف سيه ريخته ديدم

روز و شب خود را بهم آميخته ديدم

اين بود اميدم كه كشى زارم و أفسوس

در كوى تو خون ديگران ريخته ديدم

در زير پر خويش كشيده است سر از غم

هر مرغ كه از دام تو بگريخته ديدم

و اين آقا محمد تقى در أشعار تخلص عارف داشته، و فهرست أسماء شعرائى كه عارف تخلص داشته اند، در 1300 بيايد.

نهم: مرحوم آقا محمد تقى منصور على خوئى كه در 1274 بيايد. دهم: نواب محمد رضا ميرزا أفسر كه در 1211 بيايد. يازدهم: سيد محمد صالح كرمانى. دوازدهم:

سيد محمد على منير عليشاه سيرجانى، و شرح أحوال اين هر دو در 1303 بيايد. سيزدهم:

سيد محمد على عزت عليشاه كه در 1219 بيايد.

مرحوم حاج ميرزا زين العابدين با اين كه مكرر بمكه معظمه و مدينه منوره مشرف شده بود؛ در أواخر عمر باز آرزوى حج بيت اللّه الحرام نمود، و بدين قصد روانه شده و پس از مراجعت در سنه هزار و دويست و پنجاه و سه، چنان كه در «شمس التواريخ: 55» فرموده؛ در نزديكى جده بر روى دريا وفات كرده و سياح عالم ملكوت گرديد، و هم در جده در قبرستان حضرت حواء عليها السلام دفن شد. و فرزندانى از او باز ماند.

يكى: ميرزا جلال الدين محمد كه در سنه 1248 متولد شده، و پس از پدر در نزد رحمتعليشاه تربيت يافت، و چندى در بلوك دشتى فارس متوطن و با خوانين آنجا مصاهرت بهم رسانيد، و براى دوستى آنها صدمات بسيار كشيد، و سى با صدق و صفاء و محبت و وفاء بوده، و در حدود سال 1290، از رنج اين خاكدان فراغت يافت، و خلفى از او بازنماند؛ چنان كه در «طرائق 3: 128» نوشته.ديگر: ميرزا على صدر العرفاء كه در 1253 بيايد. و در «تذكرة العارفين: 109» عنوانى دارد بنام ميرزا أحمد شيروانى و در آن فرمايد: از نبيره مستعليشاه است كه بدست حاج شيخ عماد الدين حكيم إلهى تشرف در فقر حاصل نموده، انتهى.

و ما ندانستيم كه وى از نسل كدام يك از فرزندان صاحب عنوان است.

ص: 23

* (10- تولد ابن جميل سنى بغدادى)*

وى عبد الغنى أفندى معروف بابن جميل و مكنى بأبو محمود و از بزرگان علماء أهل سنت بوده و شعر هم مى گفته، و سيد عبد اللّه آلوسى كه در 1248 بيايد كتابى بنام «الروض- الخميل» در مدايح عبد الغنى جميل در أحوال وى تأليف كرده كه فرزندش سيد محمود شطرى از آن را در «المسك الأذفر» نقل نموده، و از آن چنين برآيد كه وى در بيستم ماه ذى القعدة الحرام اين سال، مطابق (...) عقرب ماه برجى متولد شده، و كسب كمالات و تحصيل علوم عربيت نموده تا بمقامى سامى رسيد، و در سخن سرائى بدرجه ئى عالى ارتقاء گزيد و از غايت علو همت همواره بطريق حماسه أشعارى مى سرود، چنان كه در قصيده ئى گويد:

أيذهب عمرى هكذا بين معشر

مجالسهم عاف الكريم حلولها

و أبقى وحيدا لا أرى ذا مودة

من الناس لا عاش الزمان ملولها

و كيف أرى بغداد للحر منزلا

اذا كان مفرى الأديم نزيلها

فما منزل فيه الهوان بمنزل

و فى الأرض للحر الكريم بديلها

و او مكرر بطرف شام سفر نمود، و در آنجا از شيخ عبد الرحمن كزبرى و شيخ حامد عطار إستجازت بجميع كتب حديث بهم رسانيد، و در سنه 1247 رضاء پاشا، وى را از شام ببغداد طلبيد، و إفتاء فرقه حنفيه را بوى مفوض گردانيد؛ و پس از چندى نفرتى ميانه ايشان بهم رسيد؛ و در أثر آن أموال أفندى كه از آن جمله هفت هزار جلد كتب قليل النظير بود عرضه نهب و غارت گرديد. و بعد از آن باز پاشاى مرقوم باستمالت خاطر وى گرائيد. و بالأخره؛ أفندى پس از مدت هشتاد و پنج سال قمرى و نوزده روز عمر؛ در نهم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و هفتاد و نه؛ مطابق (...) جوزا ماه برجى بسراى باقى شتابيد؛ و چندين نفر از شعراء براى وى مرثيه ها سرودند؛ از آن جمله سيد عبد الغفار أخرس كه در 1291 بيايد قصيده ئى طولانى گفته كه اين چند شعر از آن است:

سأبكى و أستبكى عليك المعاليا

و أسكب من عينى الدموع الجواريا

ص: 24

و أصلى لظى نار الأسى كلما أرى

مكانك ما قد كان بالأمس خاليا

و إن لم يكن يجدى البكاء و لم يعد

على الأسى من ذلك العهد ماضيا

و من حق مثلى أن يذوب حشاشة

من الحزن أو يبكى الديار الخواليا

خلت من أبى محمود دار عهدتها

تضى ء به أرجائها و النواحيا

(إلى آخر القصيدة)

* (11- وفات زبيده شاعره اسلامبولى)*

وى بطورى كه در «خيرات حسان 2: 14» نوشته دختر محمد أسعدى أفندى ابن اسمعيل أفندى شيخ الاسلام مشهور اسلامبول، و خود از فضلاء و شعراء و نساء مشهوره آن شهر بوده، و در علوم فقه و لغت و ادب مهارتى تمام داشته، و شعر فارسى و تركى را نيكو مى سروده، و سلاطين و وزراء اواخر مائه دوازدهم را مدح نموده و بيشتر وقت خود را بمطالعه كتب مى گذرانيده، و اشعار خود را مدون كرده، و چون پدرش محمد اسعد افندى، و برادرش شيخ الاسلام شريف افندى نيز شعر مى گفته اند؛ ديوان او را بديوان خود ملحق كرده يعنى آنها را در يك مجلد قرار داده اند، و بعد از آن ناسخين؛ اين وضع را رسم كرده كه در استكتاب اشعار اين پدر و پسر و دختر، اول گفته اسعد افندى و بعد ابيات شريف افندى و در آخر، ديوان زبيده را مى نويسند. و اين زبيده بزوجيت درويش أفندى نقيب الأشراف كه از صدور آن عصر بود درآمد، و پسرش كه فطنت تخلص داشته نيز از مشاهير شعراء شمرده مى شود، چنان كه در «تاريخ مرادى» فرموده ليكن در كتاب «مشاهير النساء» گفته كه فطنت تخلص همان زبيده است، و ترتيبى را هم كه در استنساخ دواوين گفتيم؛ گويد خلاف مشهور است. و بدين بيان كه فطنت تخلص همان زبيده باشد، در «خيرات حسان 2: 30» ثانيا در حرف فاء عنوانى براى او بسته؛ و اين چند شعر تركى را از او آورده:

غزل:

كللر قزار رشرم ايله اول غنجه كولنجه

سنبل خم اولور رشك ايله كاكل بوكولنجه

عنقاد خى اولورسه دوشر پنجه عشقه

صيد دل شهباز نگاهك سوز و لنجه

اول غنچه نشكفته اولور گل كبى خندان

شبنم كبى اشك دل شيدادو كولنجه

ص: 25

هر تارى بر رمار اولور گنج حسنده

رخسار كه زلف سيهك شانه بولنجه

جان ويرمك ايسه قصدك اگر عشق ايله فطنت

خاك در دلدار دن آير لمه او لنجه

و هم اين دو بيت از برادر او بنقل از همان «خيرات حسان 2: 30» آورده شد:

حق، عليم است ندانى بحقيقت أحكام

چون بتحقيق در أفلاك مقوم باشى

عالم الغيب خداوند حكيم است همان

سخنت كذب بود گر تو منجم باشى

و اين فطنت كه اينجا ذكر شد غير از فطنت طرابزونى است كه در 1258 بيايد.

و بالأخره، زبيده صاحب عنوان در ماه ذى القعدة الحرام اين سال، چنان كه در «خيرات حسان» نوشته مطابق (عقرب- قوس) ماه برجى وفات كرده، و در اسلامبول در محله أيوب در قبرستان در كوشك إدريس دفن شد.

* (12- وفات مرحوم سيد أبو الحسن 24 عاملى ره)*

وى مرحوم سيد موسى 24 بن سيد حيدر 23 بن سيد أحمد 22 بن ابراهيم 21 بن أحمد 20 بن قاسم 19 بن أبو عبد اللّه حسين المقرى 18 بن محمد 17 بن عيسى 16 بن طاهر 15 بن أبو طاهر محمد 14 بن أبو الحسن على 13 (معروف بابن هيفا) بن محمد 12 بن أحمد الناصر 11 بن أبو الصلت يحيى 10 بن ابو العباس احمد 9 بن ابو الحسن على 8 بن عيسى 7 بن ابو الحسين يحيى 6 بن ابو عبد اللّه ذو الدمعه حسين 5 بن ابو الحسين زيد شهيد 4 بن الامام زين العابدين 3 عليه السلام است.

حضرت امام زين العابدين عليه السلام در صفحه 27 مقدمه گذشت.

فرزندش حضرت زيد شهيد 4 عليه السلام، از اجله امامزادگان و شهداء و روات و بزرگان دين است. تولدش را در «الشيعة و فنون الاسلام» در سنه 80 نوشته، چنان كه در ترجمه آن «شيعه يا پديدآورندگان فنون اسلام: 27» ذكر كرده. و در «ايمانزيد بن- على: 8» بنقل از «الحدائق الورديه» در سنه 75 نوشته است. شهادتش روز 2 شنبه 2 صفر سنه 122 در كوفه، و جسدش را مدت ها مصلوب نموده و بعد از آن سوزانيدند.

و وى را چهار نفر پسر بوده، أول: حضرت شاهزاده يحيى 5 كه پس از پدر خروج كرده، و در عصر جمعه اواخر سنه 125 در حوالى جوزجان شهيد و در ارغونه از توابع جوزجان دفن

ص: 26

شد كه هم اكنون قبرش در نزديكى گنبد قابوس ميانه جرجان و استرآباد معروف و زيارتگاه است و از او عقبى بازنمانده. دويم: جناب أبو يحيى عيسى 5 مؤتم الأشبال كه در سنه 109 متولد شده و پس از مدت 60 سال عمر در سنه 169 در كوفه وفات كرد؛ و گرچه أعقابى از او بازمانده، لكن ما أعقابى متصل از او در اين كتاب نياوريم. سيم: حسين 5 ذو الدمعه كه اينك اينجا ذكر مى شود. چهارم: محمد 5 كه در 1199 بيايد.

پس اينك در اينجا گوئيم كه: حضرت حسين 5 ذو الدمعه كه او را ذو العبره هم گفته- اند، سيدى بزرگوار و از روات أخبار بوده كه در سنه 116 متولد شده. و وفاتش را در سنه 140 نوشته اند، ولى ظاهرا غلط مينمايد. فرزندش يحيى ء عليه السلام در سنه 207 در بغداد وفات كرده. و مادر او خديجه 5 دختر عم پدرش حضرت باقر عليه السلام يا عم ديگرش جناب عمر الأشرف 4 بن الامام زين العابدين عليه السلام است.

و سيد أحمد 22 يا پدرش سيد ابراهيم 21 اول كسى است از اين سلسله كه در حدود سال 1080 از شهر حله عراق بجبل عامل آمده و آنجا در قريه كفره از أعمال صور و تنبين توطن نمود، و پس از آن بمجدل سلم از اعمال ناحيه هونين آمد. آن گاه او يا يكى از أولادش بشقراء از ناحيه هونين آمدند. و تاكنون أعقاب او در آنجا مى باشند.

و از جمله ايشان سد حيدر 23 است كه در عمود اين نسب افتاده، و دو فرزند ما از او در اين كتاب مى نويسيم. يكى: سيد محمد 24 كه در 1226 بيايد. و ديگر: سيد أبو الحسن 24 صاحب اين عنوان، و چنين گوئيم كه:

سيد أبو الحسن 24 بطوريكه در «أعيان الشيعه» نوشته از علماء بزرگ و سادات جليل القدر جبل عامل بوده، و در آن جا مجلس درسى داشته و چندين نفر؛ از شاگردان او مى باشند. أول: برادرزاده اش مرحوم سيد جواد 25 عاملى كه در 1226 بيايد.

دويم: فرزندش سيد حسين 25 كه در 1230 بيايد. سيم: شيخ ابراهيم بن يحيى عاملى كه در 1214 بيايد.

مرحوم سيد أبو الحسن در سنه 1182 مسجد جامع بزرگى در قريه شقراى جبل عامل بناء نهاده و شاگردش شيخ ابراهيم مذكور در تاريخ آن گفته:

يا عصبة الدين الا فانظروا

ما شاده مولى الموالى لكم

ص: 27

أبو الأمين العلوى الذى

صبر من كسب العلى كسبكم

أمسى خطيب الدين فى جامع

قد جمع اللّه به شملكم

يقول فى تاريخه: آمرا

يا أيها الناس اتقوا ربكم

سيد أبو الحسن در اين سال وفات كرد، و شاگردش شيخ ابراهيم قصيده ئى در مرثيه وى گفته كه در آن فرزندانش سيد محمد أمين و سيد حسين را تعزيت نموده و اين چند بيت از آن است:

أتعجب من دمعى السخى اذا جرى

لأنت خلى ما سمعت بما جرى

ألم تر أن المجد حب سنامه

و أن فؤاد المكرمات تفطرا

و أن رياض الفضل صوح نبتها

و كان لعمرى بالفضائل مزهرا

و أن عقود العلم من بعد جيدها

أبى الحسن الماضى محللة العرى

فقدنا به بدر السماء و نوره

يشق الدياجى و الربيع منورا

فدمعى ياقوت و قد كان لؤلؤا

و فودى كافور و قد كان عنبرا

فيا قبره و اريت منه مهندا

صقيلا بأسرار العلوم مجوهرا

و يا قبره و اريت و اللّه مور دا

لكل جميل فى الوجود و مصدرا

و يا قبره واريت أفضل عالم

تستر نور العلم لما تسترا

و يا قبره واريت شمسا منيرة

لها كان ينجاب الظلام عن الورى

فديت الذى أمسى رهين جنادل

ظفرن بخير الناس مرئى

و مخبرافديت الذى أمسى رهين جنادل

سلبن من العافين منتجع القرا

و ما كنت أدرى قبل ما غاب تبنها

محياه أن البدر يغرب فى الثرى

فمن لأصول الدين يفصح روحها

بتحقيقه حتى ترى الحق مزهرا

و من لمعانى الذكر يبدى بديعها

بأورى زناد فى البيان و أسورا

و من لأحاديث النبى و آله

يميط غطاها موضحا و مقررا

و من لفنون النحو يبدى عويصها

و يظهر من معناه ما كان مضمرا

و من للمعانى و البيان مبين

بأفصح ما قال البليغ و أخصرا

لقد أفصح الدين الحنيفى بعده

ذليلا فياللّه من حادث عرا

ص: 28

تحول عن دار الشقاء مكرما

و صار الى دار النعيم مطهرا

و ما زال ذاك النور حتى أفادنا

هلالين بل بدرين لن يتسترا

و لا جف ذاك البحر حتى أفادنا

بوبلين بل بحرين لن يتكدرا

رضيعى لبان العلم و الحلم و الندى

و أفضل من فوق البسيطة عنصرا

لقد زال عنا بالأمين و صنوه

حسين فولى الحزن عنا و أدبرا

(الى آخر القصيدة)

و چنان كه ضمنا معلوم شد، وى را فرزندان چندى بوده، از آن جمله يكى:

سيد محمد أمين 25، و فرزندان او يكى سيد على أمين 26 است كه در 1249، و ديگرى سيد أحمد أمين 26 كه در 1254 بيايند. و فرزند ديگر صاحب عنوان؛ سيد حسين 25 است كه در 1230 بيايد.

سنه 1195 قمرى مطابق سنه 1159 شمسى

غره محرم الحرام ... جدى ماه برجى

* (13- وفات مير سيد على 32 نائينى طباطبائى)*

وى فرزند مير محمد رفيع 31 بن محمد مهدى 30 بن أبو الحسن ملقب ببهاء الدين محمد 29 بن رفيع الدين محمد 28 معروف بميرزا رفيعاء بن حيدر 27 زين الدين على 26 بن مير حيدر 25 بن حيدر 22 على 21 بن بهاء الدين حيدر 20 ملقب بأبو الفتوح بن كمال الدين حسن 19 بن شهاب الدين على 18 نقيب ابن فتوح الدين أحمد 16 بن عباد 15 بن شهاب الدين على 14 بن حمزه 13 بن طاهر 12 أبو الحسن شهاب الدين على 11 فتوح الدين احمد 9 مكنى به ابو المحمود بن ابو جعفر 8 ملقب بزين العابدين بن عباد احمد 7 شهير برئيس بن ابراهيم 6 طباطباء بن ابو ابراهيم الامام زاده اسمعيل الديباج الأكبر 5 بن ابو اسمعيل ابراهيم الغمر 4 بن ابو محمد حسن المثنى 3 عليه السلام است.

اين نسب بطورى كه اينجا آورده شده، غير از وضع اعداد بر آنها؛ نقل از «تاريخ نائين 3: 93 و 96» است، و ما را از مير سيد على 32 صاحب عنوان تا ميرزا رفيعا 28 ترديدى در صحت آن نميباشد. لكن از ميرزا رفيعا 28 تا حضرت حسن المثنى 3

ص: 29

على التحقيق اشتباهات و اسقاطات عديده در آن رخ داده كه ما با ملاحظه آن اشتباهات روى آنها شماره نهاديم، و اكنون تا آنجا كه ميتوانيم آنرا در دو قسمت تصحيح مى نمائيم.

يكى: از حضرت حسن المثنى 3 عليه السلام تا شهاب الدين على 18 نقيب، و ديگر: از شهاب الدين مرقوم تا ميرزا رفيعا؛ پس چنين گوئيم كه:

حضرت حسن المثنى 3 عليه السلام در مقدمه ذكر شد، و آنجا وعده داديم كه أعقاب او را در اين سال ذكر كنيم. اينك گوئيم كه:

آن جناب امامزاده ئى بزرگوار و از روات أحاديث و أخبار بوده. و در سنه 97 چنان كه در «عمدة الطالب: 86 در پاورقى» نوشته وفات نموده، و بطورى كه در «منتخب التواريخ- خراسانى: 139» فرموده در بقيع دفن شده، و در «عمده: 87» عقب او را از پنج نفر نوشته: عبد اللّه المحض 4. ابراهيم الغمر 4. حسن مثلث 4؛ كه اين هر سه از بطن فاطمه دختر حضرت سيد الشهداء عليه السلام بوده اند، و داود 4 و جعفر 4؛ كه مادرشان ام ولدى بنام حبيبه روميه بوده. و در اين كتاب ما فقط اولاد عبد اللّه المحض 4 را در 1205 و اولاد حضرت ابراهيم الغمر 4 را اينجا آورده و چنين گوئيم كه:

حضرت ابراهيم الغمر 4 عليه السلام بطورى كه در «عمدة الطالب: 149» نوشته سيدى شريف بوده، و بواسطه جودى كه داشته ملقب بغمر شده؛ و حديث هم روايت كرده.

و غمر چنان كه از «أقرب الموارد» برآيد: صفت مشبهه مانند صعب و بمعنى كريم است.و در «عمده: 150» فرمايد: وى در سنه 145 در حبس منصور بسن شصت و نه وفات كرد، و او همان صاحب صندوق در كوفه است كه قبرش را زيارت مى كنند، انتهى.

و در پاورقى اين صفحه نوشته كه قبر او نزديك كراى سعد بن أبى وقاص معروف، برطرف چپ كسى است كه از راه آهن بشريعه كوفه برود و تاكنون مزار وى معروف است، انتهى.

و هم در اين صفحه و پاورقى آن دارد كه اين ابراهيم با اينكه چندين نفر پسر و دختر داشته، فقط أعقابش از فرزندش حضرت اسمعيل الديباج 5 باقى مانده، و هم آنجا نوشته كه وى را شريف خلاص مى گفتند، و در وقعه فخ حاضر بوده، انتهى. و حضرت امامزاده اسمعيل مذكور ملقب به الديباج الأكبر، و بنابر آنچه مشهور بلكه در بعضى از

ص: 30

كتب نيز مسطور است در اصفهان مدفون مى باشد. و اينك قبر وى در كنار شرقى خيابان هاتف نزديك بفلكه شكرشكن واقع، و بر آن گنبد و بارگاه و حرم و صحن و دستگاهى مجلل برپا است كه آنرا بنام وى امامزاده اسمعيل مى گويند؛ لكن مدرك درستى در وقوع قبر وى در اين محل بنظر نرسيده.

فرزندش حضرت ابراهيم 6 ملقب بطباطبا است، و در وجه تلقب وى بدين كلمه در «عمده: 161» فرموده كه پدرش وقتى در كودكى وى خواست جامه ئى برايش ببرد و او را مخير بين پيراهن و قبا نمود و او گفت طباطبا يعنى قباقبا، انتهى.

و اين ابراهيم طباطبا بطورى كه در «تاريخ نائين 3: 94» نوشته، دختر أحمد ابن رستم معاصر مرداويج حكمران اصفهان را بزوجيت داشته؛ و أحمد مرقوم رقباتى بعنوان وقف أولادى بر سادات طباطبائى وقف نموده كه آنها عبارت است از: زواره و جوزان، و سروشنان، و كشه، و طرق، و تار، و قدرى از ورامين؛ و تاكنون دودانگ از زواره و جوزان بوقفيت باقى و اين سلسله از آن استفاده مى كنند، انتهى.

و اين أحمد واقف را ما ندانستيم كيست. اگر چنانكه آنجا نوشته معاصر مرداويج بوده نتواند پدرزن ابراهيم طباطبا باشد، زيرا كه مرداويج بطورى كه در «تاريخ- اصفهان» جابرى نوشته، در سنه 323 بقتل رسيده، و ابراهيم طباطبا از رجال مائه دويم و در طبقه حضرت كاظم عليه السلام بوده، و فرزندش محمد 7 برادر أحمد الرئيس مذكور در عمود اين نسب، چنان كه در «عمدة الطالب: 161» در پاورقى نوشته در سنه 199 وفات نموده، و در «شجره نامه سادات وهابى ها» قضيه وقف كردن و دختر أحمد داشتن را درباره على الشهاب شاعر 11 مى نويسد، و ما بنام او كه مى رسيم مى نويسيم، و آنجا درست و در «تاريخ نائين» اشتباه است.

بهرحال ابن ابراهيم سرسلسله جماعتى از سادات حسنى است كه همه را بنام و نسبت وى طباطبائى مى خوانند، و آنها قومى عظيم و گروهى أنبوه و در أقطار عالم از ايران و عراق عرب و شام و حجاز و هند و مصر و يمن و غيره موجوداند، وجماعتى از رجال از علماء و معاريف و شعراء و غيره در هر عصرى از آنها بهم رسيده اند كه در اين كتاب ببسيارى از آنها برمى خوريم، و در «مجله المرشد سال 1 شماره 2: 46» قبر او را در چملان

ص: 31

اصفهان نوشته كه معلوم نيست مدرك درستى داشته باشد.

و از حضرت حسن المثنى 3 تا اين ابراهيم 6 طباطبا مرقومات «تاريخ نائين 3:

93» كه نسب صاحب عنوان از آن نقل شد با «عمدة الطالب» موافق است، و بعد از آن در اسماء و عناوين بعضى ديگر كه در «عمده» هستند و چند نفر ديگر كه در آنجا نيستند و در «مستدرك الوسائل 3: 383» و «مجله المرشد» و غيره ذكر شده، اختلافاتى موجود است كه نظر بعدم اعتبار تاريخ مذكور نسبت بدانها، ما آن اسماء را ثانيا از آن مواضع نقل نموده، و چنين گوئيم كه: بطور صحيح از شهاب الدين على 18 نقيب تا ابراهيم طباطبا اين نحو است:

شهاب الدين ابو المكارم على 18 بن عباد 17 بن ابو المجد احمد 16 بن عباد 15 ابن على 14 بن حمزه 13 بن طاهر 12 بن ابو الحسين على الشهاب الشاعر 11 بن ابو الحسن محمد الشاعر 10 بن ابو الفتوح احمد 9 بن ابو جعفر محمد الأصغر 8 بن ابو عبد اللّه احمد الرئيس 7 بن ابراهيم طباطباء 6.

أبو جعفر محمد الأصغر 8 را در «عمدة الطالب: 163» در پاورقى نوشته كه نزد جدش در چملان اصفهان دفن است، انتهى. و فرزندش أبو الفتوح أحمد 9 مرقوم را در «مجله المرشد، شماره مذكور» نوشته كه در محله جويباره اصفهان در حدود بازار غازى دفن است.

و فرزندش أبو الحسن محمد الشاعر 10 از معاريف شعراء عصر خود در اصفهان بوده، و كتابى بنام «نقد الشعر» تأليف فرموده، و در سنه 322 وفات نموده، چنان كه در «پاورقى- صفحه 163 عمده» ذكر كرده و وفات او در اصفهان بوده.

فرزندش أبو الحسين (يا أبو الحسن) على الشهاب 11 از معاريف سادات و داماد أحمد بن مطيار بوده.

در «شجره نامه سادات وهابى ها: 8» نوشته: كه مطيار مرقوم نسب بطوس ابن نوذر مى رسانيده، و از أمراء أكاسره بوده، و منصب سپهدارى داشته؛ و أحمد بن محمد بن رستم نواده وى بكرم و سماحت معروف و حكومت اصفهان را داشته؛ و بعد از آن كه بشرف اسلام مشرف شده؛ دختر خود أميره فاطمه را باين سيد أبو الحسين تزويج كرده و أملاك و مستغلات و قنوات بسيارى وقف بر أولاد أميره فاطمه نمود كه تا اين

ص: 32

نزديكى ها بعضى از آنها باقى بود، انتهى. و اين قضيه موقوفات أولادى و تزويج دختر أحمد حاكم اصفهان، همان است كه نوشتيم در «تاريخ نائين» درباره ابراهيم 6 ذكر كرده، و آنجا با آن تفصيل غلط، و اينجا باين إجمال درست است. و در كتاب «هدية لآل العباء: 27» گويد: قبر اين على الشهاب در زواره است.

و ما دو فرزند از اين على الشهاب 11 در اين كتاب مى نويسيم:

يكى: سيد عماد الدين 12 در 1213، و ديگر: طاهر 12 كه در عمود اين نسب است. و اين طاهر را در «أخبار الأوائل: 69» نوشته كه در خوزستان دفن است و آنجا بواسطه سقطاتى كه در ميان اين طاهر 12 و على 18 واقع شده؛ يك نفر عباد بيشتر ندارد و او را وصف بنسابه نموده، كه ما ندانستيم وى عباد 15 در اينجا يا عباد 17 است.

بهرحال، چنان كه اشاره نموديم، در «تاريخ نائين» از بالا بپائين تا اين شهاب- الدين أبو المكارم على را ما توانستيم با مرقومات «مستدرك» و غيره تطبيق كنيم، و نام محمد الشاعر 10 را هم كه از آنها افتاده بود آورديم، و اينك در مورد ميرزا رفيعا 28 تا شهاب الدين على نقيب 11 گوئيم: بطورى كه از «تاريخ نائين 1: 58 و 59 و 3: 93» معلوم ميشود با نظريه ئى كه ما خود در إسقاط كلمه (ابن) بين يكى دو تا از اين أسماء داريم: ميرزا رفيعا 28 فرزند حيدر 27 بن زين الدين على 26 بن مير حيدر 25 بن مرتضى 24 بن على 23 بن حيدر 22 بن على 21 بن بهاء الدين حيدر 20 بن كمال الدين حسن 19 ابن شهاب الدين على 18 نقيب مذكور است، كه از حضرت حسن المثنى 3 تا ميرزا رفيعا 28 بيست و شش نفر مى شوند، و چون بناء بر قاعده ئى كه در مقدمه گفتيم حضرت حسن المثنى شماره نسبش 3 مى شود؛ ميرزا رفيعا 28 خواهد بود، و در نتيجه: مير سيد على صاحب عنوان نسبت بحضرت أمير عليه السلام، نفر 32 ميشود، چنان كه در صدر عنوان و نيز در اين سطور شماره بر آنها نهاديم.

اكنون سخنى چند در أطراف اين أسماء مى نويسيم، و چنين گوئيم كه:

براى شهاب الدين على 18 نقيب مذكور كه بناء بتوضيح و تصحيح ما، شهاب الدين أبو المكارم على 18 باشد؛ ما دو فرزند در اين كتاب مى آوريم. يكى: عباد 19 كه در 1204 بيايد. و ديگر: كمال الدين حسن 19 مذكور در عمود اين نسب، كه فرزندش

ص: 33

بهاء الدين حيدر 20 را در «تاريخ نائين 3: 98» نوشته كه در زمان هلاكو شهيد شده و در زواره دفن است، انتهى. و برحسب طبقه بالا تواند بود كه اين بهاء الدين حيدر در مائه هفتم و معاصر هلاكو بوده باشد. لكن برحسب طبقه پائين نتواند بود، كه از وى تا ميرزا رفيعا هفت نفر فاصله باشد بتصحيحى كه ما گرديم (و الا آنچه در صفحه- مذكور نوشته سه نفر فاصله مى باشد) در صورتيكه چنان كه در مقدمه و جاهاى ديگر گفتيم، بايد در هر صد سالى سه نفر باشند، و در بسيارى از أنسابى كه در اين كتاب مى نويسيم اين اسقاطات بعمل آمده، و خود مؤلف تاريخ مذكور نيز پى بدين اسقاطات و اغتشاشات اين أنساب برده و در (ج 4 ص 57) بدان اشاره نموده. و اين بهاء الدين حيدر در 1329 بار ديگر بعنوان صدر الدين بن حسن ذكر مى شود كه ظاهرا غلط؛ و صحيح آن همان حيدر باشد.بهرحال، مير حيدر 25 بن مرتضى 24 را در اين كتاب ما دو فرزند برايش مى نويسيم يكى: مرتضى 26 در 1279. و ديگر: زين الدين على 26 مذكور در عمود اين نسب كه در اين صفحه فرزند او حيدر زين الدين على را بتعبير خود او (كه ما آنرا حيدر بن زين الدين على نوشتيم) گويد: همان امامزاده حيدر مدفون در نائين است. و نيز در (ج 1 ص 66) قبر او را در محله گلوان نائين نوشته؛ و در (ص 101) عنوانى مخصوص بنام او آورده؛ و در (ج 3 ص 78) تصريح كرده كه امامزاده حيدر پدر ميرزا رفيعا است.

و مرحوم ميرزا رفيعا 28 أعلى اللّه مقامه؛ از أجله علماء محققين و حكماء و متكلمين در مائه يازدهم بوده؛ و چندين كتاب تأليف نموده، از آن جمله كتاب «شجره الهيه» در أصول دين، كه آنرا در سنه 1047 تأليف فرموده. و مير جمله محمد سعيد أردستانى كه در سنه 1072 در هند وفات كرده و هم در آن ولايت دفن است؛ رقباتى را در أردستان بر أولاد و غيره وقف نموده و توليت آن را باين ميرزا رفيعا داده و تاكنون آن رقبات در دست أولاد واقف است؛ چنان كه در «تاريخ نائين 3: 94» گفته. و ميرزا رفيعا در 7 شوال سنه 1082 چنان كه در «روضات: 641» فرموده وفات كرده، و در تخت پولاد دفن شده، و بر قبرش گنبدى رفيع و تكيه ئى وسيع ساخته اند كه تاكنون برقرار و بنام خود او تكيه ميرزا رفيعا مى گويند. و أعقاب آن جناب تاكنون در أردستان و زواره و نائين و غيره موجود. و طايفه بزرگى از آنها تشكيل شده. و جماعتى از علماء و رجال

ص: 34

و معاريف از آنها بهم رسيده، كه بسيارى را هم ما در اين كتاب ذكر خواهيم كرد.

بعضى كه نسبشان را نتوانيم بوى متصل نمائيم اشاره ببودن آنها از أعقاب او مى نمائيم، و بعضى ديگر را نسبشان را تا او متصل مى كنيم. و از قسم دويم همين اندازه اينجا گوئيم كه:

فرزند آن جناب، مرحوم ميرزا أبو الحسن 29 كه در عمود اين نسب واقع شده بطورى كه در «تاريخ نائين 3: 95» نوشته، در أواسط شوال سنه 1098 وفات كرده.

و نواده اش ميرزا رفيع الدين محمد 31 از علماء بوده، و ما دو پسر از او در اين كتاب مى آوريم.

يكى: مير محمد حسين 32 در 1279.

و ديگر: مرحوم مير سيد على 32 صاحب اين عنوان كه از علماء و فقهاء عصر خود بوده، و در نجوم و طب و رياضيات تسلط داشته، و شعر هم مى گفته، و در نزد پدر خود درس خوانده، و چندين كتاب تأليف كرده. أول: «حاشيه بر تفسير بيضاوى». دويم:

«رساله ئى در إثبات اين كه رجعت از ضروريات مذهب شيعه است». سيم: «رساله ئى- در حرمت ريش تراشيدن». چهارم: «رساله ئى در وجوب نماز جمعه عينا».و او در دهم ماه محرم الحرام اين سال مطابق (...) جدى ماه برجى وفات كرده چنان كه ما خود قمرى آنرا بر روى سنگ قبرش مقارن تحرير اين ورقه ديديم، و نيز آقا نجفى مرعشى در «حاشيه هداية الأنام: 35» و هم چنين در «تاريخ نائين 1: 123» همين طور نوشته اند. لكن در كتاب «جواهر الكلام: 495» فرموده كه آقا نجفى مذكور در حاشيه هدايه 10 محرم سنه 1095 نوشته، و بعد از آن گويد: خودم در قم خدمت آن جناب رسيده، و أحوال مير سيد على را از او خواستم و او نوشت و داد، و در آخر آن وفات او را در 10 محرم سنه 1198 نوشته بود، انتهى. و گويا نظر مؤلف «تاريخ نائين» بهمين بوده، كه در «جلد 3 ص 96» او نيز 10 محرم سنه 1198 نوشته، و اينها همه اشتباه در اشتباه است. يعنى آقا نجفى چنان كه گفتيم در حاشيه مزبور (10 محرم 1195) گفته و وفات هم نتواند در 1095 باشد. و در اين همه مواضع فقط روز و ماه و سال قمرى نوشته شده و تطبيق آن با برجى و شمسى از خود ما مى باشد.

بهرحال، قبر اين مير سيد على در امامزاده ستى فاطمه در اصفهان موجود

ص: 35

است. بدين شرح: كه از فلكه چهارسو بطرف دروازه طهران كه برود، پس از صد قدم تقريبا از سمت راست، بكوچه ئى ميرسد، و چند قدم معدودى كه رفت قبرستان سابق جلوى مقبره نمايان، و قبر مير سيد على در لب جوى آب أول قبرستان واقع و آنرا مقدارى از زمين با سنگ برآورده، و لوحى بر آن موجود، و ما را چنان كه گفتيم مقارن تحرير بر آن ورود رو نمود، و آنچه اينجا در أحوال او و تأليفات و غيره نوشتيم مأخوذ از همين «جواهر الكلام» بنقل از آقا نجفى است.

* (14- تولد ميرزا حسن مستوفى الممالك آشتيانى)*

آشتيان، بألف ممدوده و شين معجمه و تاء مثناة فوقيه با ألف ديگر و نون: قصبه ئى است تابع شهر سلطان آباد در عراق عجم (1) و اين خانواده مستوفى الممالك، چنان كه در كتاب «رجال آذربايجان: 177» نوشته از نسل حضرت مالك الأشتر رضى اللّه عنه ميباشند.

و مقدمة در اينجا بايد بگوئيم كه:

شتر، بفتح شين و سكون تاء بمعنى قطع است. و أشتر بفتح همزه و سكون شين و فتح تاء أفعل وصفى از آن است، و چون مالك مرقوم لب پائينش شكافته شده بود بدين كلمه ملقب و معروف گرديده. و وى فرزند حارث از قبيله نخع و ساكن كوفه و از أجله تابعين و أصحاب حضرت أمير المؤمنين عليه السلام بوده، و در سنه 38 در شهر قلزم سه منزلى مصر بعسل مسموم كه بكيد و كين معويه باو خورانيده بودند وفات نموده، و بطوريكه در «مجالس المؤمنين 1: 289» نوشته جسد او را از آنجا بمدينه آورده و دفن نمودند. و أولاد و أعقاب او در قرون عديده و ولايات بعيده هماره موجود بوده و ميباشند، و در بعضى از أعصار بعضى از معاريف و رجال از آن ها بهم رسيده اند، از آن جمله اين خانواده مستوفى الممالك ميباشند.و ميرزا حسن صاحب اين عنوان فرزند ميرزا محمد كاظم و برادر كهتر ميرزا محمد- على مايل شاعر آشتيانى است، و برادر ديگر ايشان ميرزا عبد اللّه خلف است كه در 1254 بيايد. و ما نخست اجمالى از أحوال ميرزا محمد على مذكور را در اينجا مى آوريم و بعد از آن أحوال برادرش ميرزا حسن صاحب عنوان را مى نويسيم، و چنين گوئيم كه:

ص: 36


1- ( 1) سلطان آباد در اين أعصار به أراك مشهور شده است.

مرحوم ميرزا محمد على مرقوم، بطورى كه در «مجمع الفصحاء 2: 483» فرموده از معاريف رجال و أعيان ايران در عصر خود بوده، و در مراتب شاعرى پايه ئى أعلا و درجه ئى قصوى داشته، و سال ها وزير و مستوفى و پيشكار محمد شاه در آذربايجان و طهران بوده، و در زمان حيات او بدرود جهان نموده. آن گاه در «مجمع» أشعار بسيارى از او آورده كه ما فقط چند بيت از آن را اينجا نقل ميكنيم، و تخلص او مايل بوده.

در مدح حضرت فاطمه معصومه بنت حضرت امام موسى الكاظم عليه السلام:

اى بانوى بهشتى، اى زاده پيمبر

فر فراخ كيوان، نور بزرگ داور

رخشنده اخترجان، زيبنده گوهر دل

فرخنده دخت موسى، فرخ سليل جعفر

معصومه دو عالم، مجموعه دو گيتى

بانوى هفت حجله، خاتون هفت كشور

آنجا كه مسند تو؛ميران برند سجده

آنجا كه معجر تو؛ شاهان نهند افسر

با رأى روشن تو، بر چهر مهر برقع

با فر حشمت تو، بر فرق ماه معجر

در عرصه گاه امكان، فرخ سير نياكان

ميران ملك آرا، شاهان دادگستر

فرمان بران يزدان، فرماندهان كيهان

پروردگان زهرا، نو باوگان حيدر

و همانا مايل تخلص چند نفر ديگر از شعراء غير از اين مايل آشتيانى است كه اينك فهرست آنها بترتيب مضاف اليه هاى كلمه مايل اينجا نوشته ميشود: 1- مايل استرابادى كه نامش اسماعيل بيك و در شعراء معاصرين «آتشكده» نوشته. 2- مايل اصفهانى كه در «مجمع الفصحاء 2: 446» ذكر شده و نامش شيخ رحيم و نيز از شعراء همان مائه دوازدهم بوده. 3- مايل افشار كه نامش ميرزا حسن و در «المآثر و الآثار: 207» نوشته. 4- مايل تويسركانى كه نامش يد اللّه خان و در 1369 بيايد. 5- مايل شاملو كه نامش قليج و در شعراء سلاطين «آتشكده» نوشته و از رجال مائه يازدهم بوده. 6-مايل شيرازى كه نامش ملا مهدى و در «آثار عجم: 566» است. 7- مايل طهرانى نامش شاطر غلامحسين. 8- مايل قزوينى نامش محمد. 9- مايل مشهدى كه در «مطلع- الشمس 2: 442» نوشته. 10- مايل همدانى. 11- مايل هندى كه نامش لاله متهن- لال بوده. 12- مايل هندى ديگر كه نامش مير شير على است. و 4 و 7 و 8 و 10 و 11 و 12 كه

ص: 37

شش تن بشوند در «جنگ بهترين أشعار» ذكر شده. و 4 و 7 از معاصرين اند و اينها همه با ميرزا محمد على مذكور؛ سيزده نفر شاعر مايل تخلص خواهند شد.

بالجمله، ميرزا حسن صاحب عنوان هم مانند برادر از رجال معاريف عصر خود بوده و همانا در هيجدهم ماه محرم الحرام اين سال، چنان كه در «تاريخ سرتيب» نوشته، مطابق (...) جدى ماه برجى متولد شده، و پس از وفات برادرش ميرزا محمد على كه پيش از وفات محمد شاه بوده، محمد شاه در أول سلطنت خود، وى را مستوفى الممالك نمود؛ و او در سنه هزار و دويست و شصت وفات كرد و در صحن قديم قم در بقعه ئى قرينه بقعه فتحعلى شاه دفن شد و فرزند وى ميرزا يوسف آشتيانى صدر أعظم در 1303 بيايد.

سنه 1160 شمسى

... ربيع المولود

أول حمل ماه برجى

* (15- وفات شيخ ابراهيم آل سليمان (يا ابن سليمان) عاملى)*

در جزء پنجم (جلد ششم) «أعيان الشيعه» از اين كه شيخ محمد نحوى حلى نجفى و سيد صادق فحام كه هر دو از شعراء و أدباء بزرگ مى باشند، أشعارى در مرثيه و تاريخ وى گفته اند؛ استدلال كرده كه او از علماء بوده و سپس أشعار سيد صادق را در مرثيه و ماده تاريخ وى نقل كرده كه وفات او را در اين سال ميرساند، و آنها اين است:

أضريح ما أرى أم روضة

بعثت نشر عرار و خزامى

جدث ضاء به الكون كما

مزق البارق من جنح ظلاما

أيها الزائر قف مستعبرا

ناضحا بالدمع ذياكالرغاما

مهديا فى البدء و العود إلى

ذلك القبر صلوة و سلاما

تاليا فاتحة الذكر له

ناعشا بالختم هاتيك العظاما

ثم أنشد بعد تعدادك من

فضله تاريخه بيتا تماما

حل ابرهيم فى دار علا

و كساه الله بردا وسلاما

ص: 38

* (16- وفات شيخ اسمعيل قونوى سنى)*

وى فرزند محمد بن مصطفى است و «حاشيه ئى بر تفسير بيضاوى» دارد، و در اين سال وفات كرده؛ چنان كه از كتاب «كنز العلوم و اللغة: 63 و 753» مستفاد مى شود.

* (17- وفات ابن مغيزل طبيب دمشقى)*

وى سيد عبد الفتاح بن مغيزل بن مصطفى بن عبد الباقى بن عبد الرحمن بن محمد و خود از أهل علم و أدب و حكمت و طب و معروف به ابن مغيزل بوده. و همانا در سنه هزار و صد و بيست و دو، مطابق 1088 يا 1089 شمسى در دمشق متولد شده و در بزرگى بعد از تأهل بتحصيل علم گرائيد. و در نزد جد خود سيد عبد الباقى و جماعتى ديگر؛ و بخصوص شيخ عبد الغنى نابلسى و شيخ مصطفى صديقى درس خوانده، و در أواخر عمر ملازم خدمت شيخ عمر بغدادى نزيل دمشق گرديده، و هماره با بنى حمزه كه نقباء دمشق بودند رفت وآمد مى كرد، چندان كه از خواص آنان بشمار آمد و بالأخره خود در علم طب و معالجه مرضى و سرائيدن أشعار و حكمت متعاليه و أخلاق فاضله شهرتى بسزا بهم رسانيد، و اينك اين أشعار از او نوشته شد:

و روض بهيج قد تفتق نوره

كسته يد التدبيج أحسن ملبس

بأحمر منثور و أزرق سوسن

و أخضر ريحان و أصفر نرجس

و هم او گفته:

و رب ليل بدر الغيث جادلنا

و قد كسى حلة التدبيج للأفق

فأبيض البرق و ضاح بأسوده

و أزرق الغبم غطى أحمر الشعق

سيد عبد الفتاح در آخر كار با مهارتى كه در طب داشت بدرد مفاصل گرفتار، و هماره از آن در آزار بود، و روز بروز بر شدت آن مى افزود تا پس از مدت هفتاد و سه سال قمرى عمر، در اين سال چنان كه در «معجم أدباء الأطباء: 1: 247» فرموده وفات كرد. و در مرج دحداح در تربت ذهبيه دفن شد، و فقط چند نفر دختر از او بازماندند، انتهى.

أنشد السيد الميناثى فى «الاثنى عشريه» فى الفصل الثامن من الباب الرابع:

ألا يا ايها المغرور تب من غير تأخير

فان الموت قد يأتى و لو صيرت قارونا

ص: 39

فكم قدمات ذو طب و كم قدمات ذو مال

تلاقى بطشة الجبار ذا عقل و مجنونا

بسل مات رسطاليس، أفلاطون ببرسام

و بقراط بافلاج و جالينوس مبطونا

قال فى «أقرب الموارد» ما يستفاده منه: البرسام بالكسر و الفتح: إلتهاب يعرض للحجاب الذى بين الكبد و القلب، فارسى معناه: إلتهاب الصدر. برسمه: أحدث فيه البرسام.

برسم بالبناء للمفعول: أخذه البرسام، فهو مبرسم، انتهى.

* (18- وفات حاجى لطفعلى بيك آذر بيگدلى)*

بيگدلى: نام طايفه ئى است از أتراك از نژاد بيگدل خان بن ايلدگزخان بن آغوزخان، كه در زمان هلاكو خان بأمر وى از تركستان بشام آمده، و بعد از آن در زمان أمير تيمور، هم بفرمان وى از آنجا بايران آمده اند (چنان كه در مقدمه گفته شد) و بدين جهت آنها را بيگدلى شاملو مى خوانند.

حاجى لطفعلى بيك صاحب عنوان، فرزند آقا خان است كه از أعيان عصر خود در اصفهان بوده و مقارن فتنه أفغان از آنجا با خانواده خويش بقم رفت و چهارده سال در آن ديار بسر آورد، و در سنه 1148 از جانب نادرشاه بحكومت خطه لار و سواحل فارس سرافراز گرديد، لا جرم با أهل و عيال بدان ولايت انتقال داد، و پس از دو سال در حوالى بندر عباس وفات كرد، چنان كه فرزندش صاحب عنوان در «آتشكده» در ضمن شرح أحوال خودش ذكر كرده، و او را چندين نفر برادر بوده كه أعمام صاحب عنوان ميشوند.

از آن جمله، يكى حاج محمد بيك كه در أحوال صاحب عنوان عنقريب نامش برده ميشود.

و ديگر: مرحوم ولى محمد خان مسرور كه از أهل أدب و شعر بوده، و تخلص مسرور مى نموده، و همانا وى در اصفهان تحصيل كمالات لايقه كرده و در عهد شاه- طهماسب ثانى بسمت قونسولگرى بسمت روم رفته، و چندى حكومت كرمان و آذربايجان نموده، و شوق بسيار بنظم أشعار داشته و شعر را خوب مى فهميده، و در سنه 1145 در شهر لار فارس بقتل رسيد،چنان كه برادرزاده اش صاحب عنوان در «آتشكده: مجمره دويم، پرتو أول» در حروف ميم نوشته، و هم آنجا اين أشعار را از او آورده:

ص: 40

ما از كجا، نشستن بزم تو از كجا؟!

بر روى ما همين كه نبندند در، بس است!

خوشم كه آبله پا چنان بسنگ آيد

كه احتياج بدرد سر مغيلان نيست

گريه بر بيگانگى هاى كسى ميآيدم

از زبان هركه حرف آشنائى سرزند

زبان تيشه بسنگ آشنا نبود هنوز

كه لوح سينه فرهاد نقش شيرين داشت

و مسرور تخلص چند نفر ديگر از شعراء است كه فهرست أسماء آنها در (1308) بيايد.

و هم آقا خان خود فرزندانى چند داشته يكى: صاحب عنوان كه اينجا نوشته ميشود، و ديگر: اسحق بيك عذرى كه هم در «آتشكده: پرتو أول از مجمره دويم» در حرف عين، و نيز در «مجمع الفصحاء 2: 344» نوشته و در «آتشكده» فرمايد: برادر كهتر فقير و جوانى محجوب و منصف بوده، و دلش از رموز عشقبازى آگاه و طبعش شكفته و دلخواه، و در سنه 1185 وفات كرده، و مرحوم صباحى شاعر كه در 1207 بيايد بخواهش صاحب عنوان در تاريخ وى گفته:

گفت: بادا در بهشت جاودان اسحق بيك و صاحب عنوان اين اشعار را از او آورده:

شاد سازيد پس از مرگ دل زار مرا

بر سر تربتم آريد دل آزار مرا

چه خوش آن كه از پى قتل من،

ز ستمگرى خبرى رسد

ز پى رساندن آن خبر،

دگرى پى ديگرى رسد

دهقان پسرى كه بر سرم هوش نهشت

امروز برغم بخت اندوه سرشت

با جامه سبز ديدمش بر لب كشت

چون سرو كه رسته باشد از باغ بهشت

آن به كه چو من بچهره گردى دارد

رنگ زردى از دم سردى دارد

پيداست ز رنگ او كه دردى دارد

دردى دارد كه رنگ زردى دارد

دلاك پسر دل از غمت مى نالد

مى نالد وزين ناله بخود مى بالد

تو دست خضاب كرده بر سينه من

مى مالى و در سينه دلم مى مالد

افسوس كه شد باد خزان باز وزان

شد فصل بهار و آمد ايام خزان

آنان كه بدند روز و شب گرد رزان

انگشت زنان شدند و انگشت گزان

ص: 41

و اين اسحق بيك كتاب «آتشكده» برادر خود صاحب عنوان را مختصر كرده و تذكره ئى ترتيب داده.

و اين عذرى بيگدلى غير از عذرى تبريزى است كه از شعراء مائه يازدهم بوده، و شرح حالش را در «دانشمندان آذربايجان: 272» نوشته، و در «ملحقات تذكرة- القبور: 187» قبر اين عذرى بيگدلى را در اصفهان در ايوان مقبره درب امام ذكر كرده.

اينك پس از اين تطويل، شروع بأحوال صاحب عنوان نموده و گوئيم كه:

وى از شعراء معروف و رجال مشهور علم و أدب بوده، و در سخن سرائى و شعر شناسى و اطلاع بر أحوال و أشعار شعراء متقدمين و متأخرين تتبعى كافى و تبحرى وافى داشته، و شرح أحوالش را خود در «آتشكده: مجمره دويم پرتو دويم» نوشته، و بعد از وى هم ديگران بنقل از آنجا و غيره در تذكره ها او را عنوان نموده اند؛ و از آنجمله در «تحفة العالم: 141» و «مجمع الفصحاء 2: 73» شرحى از أحوال او آورده اند و از آنها همه چنين برآيد كه:

وى در يك ساعت و كسرى برآمده از صبح روز شنبه بيستم ماه ربيع الاخر سنه هزار و صد و سى و چهار، مطابق (...) دلو ماه برجى سنه 1100 شمسى در اصفهان، بطالع حوت متولد شده؛ چنانكه مفهوم از «آتشكده» در هر دو پرتو از مجمره دويم است.

بدين توضيح كه وى تاريخ تولد خود را در اول احوال خود از پرتو دويم در نسخه ئى كه در نزد ما است و در سنه 1270 چاپ شده و حاوى بسيارى از اغلاط ميباشد پس از ذكر ماه و روز و ساعت اين طور نوشته بأرقام هندى: سنه 1123، و بعد از آن بلافاصله شرحى نوشته بدين مضمون كه:

مقارن اينحال فتنه محمود غلجائى أفغان در اصفهان رخ داد، و پدرم با اهل و عيال بقم حركت كرد و مدت چهارده سال در آن ديار بوديم، تا در اول جلوس نادرشاه كه پدرم بعنوان حكومت لار از طرف نادر حركت بفارس نموده، و من در شيراز متوطن شدم.و در پرتو اول در اوائل مقدمه مفصله ئى كه در خلاصه وقايع پنجاه ساله ايران،

ص: 42

از آمدن افغان باصفهان تا حدود تأليف كتاب نوشته، نيز بدين عبارت تولد خود را آورده (صبح شنبه ربيع الثانى در سنه 1136) و بعد از آن بدين مضمون گويد:

مقارن اين حال فتنه افغان رو داد، كه از قندهار باصفهان آمده در چهار فرسنگى طرح محاربه انداختند و بعد از نه ماه در اواسط شهر محرم الحرام در سنه 1130 آنمردود بى حجاب وارد اين شهر خراب و خود را سلطان ناميد و سكه زده خطبه خواند؛ كه نص دارد كه در همان ايام تولد، محمود باصفهان رسيده، و پس از نه ماه از تولد، اصفهان را گرفته، و در هر دو موضع تصريح بوقوع تولد در اصفهان دارد، و در پرتو دويم نوشته:

بطالع جودت؛ كه آن هم غلط، و صحيح آن حوت است.

و چون ما از خارج مى دانيم كه ورود افغان باصفهان و محاصره نمودن شهر را در سنه 1134 بوده، و در 11 محرم سنه 1135 شاه سلطان حسين از محاصره بتنك آمده و از شهر بيرون رفت و تاج و طره سلطنت را بمحمود مردود داد (و اينكه نوشته در اواسط محرم سنه 1130، از اغلاط نسخه چاپى است كه بجاى رقم پنج نقطه گذاشته شده) و جلوس نادر، در 8 ساعت و 1 دقيقه برآمده از روز 5 شنبه 24 شوال سنه 1148 بوده، و همچنين با ملاحظه تطبيق شهور و سنوات قمرى و شمسى بيكديگر، در بيستم ربيع الاخر سنه 1134، آفتاب در دلو بوده كه در يك ساعت و كسرى برآمده از روز برج حوت طلوع مى نموده، و در ع 2 دو سال مرقوم ديگر كه 1123 و 1136 باشد در 20 ماه ع 2 آفتاب بترتيب در (جوزاء) و (اواخر جدى يا اوائل دلو) بوده. و بناء براين در 1123، حتما و در 1136، احتمالا نتواند بود كه در يك ساعت و كسرى برآمده از روز آن؛ برج حوت طالع باشد، و نيز در «الذريعه: 1: 4» تولد او را بدون ماه و روز از همين «آتشكده» در سنه 1134 نقل كرده، لذا تاريخ تولد بسال و ماه و روز همان خواهد شد كه گفتيم.

بهرحال مرحوم آذر، چنان كه ضمنا معلوم شد، در شيرخوارگى از اصفهان بقم رفته، و در حدود 1148 از آنجا بشيراز آمده، و پس از قتل پدرش با حاجى محمد بيك عم خود بقصد حج بيت اللّه الحرام بمكه معظمه و مدينه طيبه مشرف شد، و از آنجا بعراق عرب آمد. و فيض زيارت مشهدين غروى و حايرى و سامره و كاظمين را دريافت و

ص: 43

عزيمت عراق عجم و فارس را نموده و پس از يك سال با جماعتى از دوستان جانى و برادران روحانى بزيارت آستان مقدس سلطان خراسان فيض ياب شد و در آن ايام اردوى نادرى كه در اواخر شوال سنه 1153 از هند برگشته در آن أرض أقدس مقيم و عازم جبال لكزيه بوده پس وى بعد از چند روز توقف در آن زمين برين دوشنبه 26 ذى الحجه بهمراهى اردو از راه مازندران حركت كرده بآذربايجان رفت، و از آنجا عزيمت عراق نموده، و در اصفهان كه وطن آباء و اجدادى او بودتوطن فرمود و پس از قتل نادرشاه چندى مستوفى و نويسنده على عادلشاه و در سلك ملازمان ركاب وى و ابراهيم شاه برادرزادگان نادر منسلك بود، چنانكه در اول ورود ابراهيم ميرزا بعراق سمت داروغه گى دفتر داشت، و يك روز قبل از اينكه وى در قم با ميرزا سيد محمد شاه سليمان ثانى جنگ كند أسير فوجى از سپاه عليشاه شده، و بدستيارى حفظ الهى از بازخواست شاهى نجات يافته و آزاد گرديد، و در جلوس شاه اسمعيل ثالث كه در سنه 1164 بوده بخدمتگذارى او مقرر شد، و در جنگ كنار آب كرن كه در سنه 1165 ميانه على مردان خان بختيارى و كريمخان واقع شد حاضر و محبوسا آن قضيه را ناظر بود، و بعد از جنگ خلاص شد، و در سنه 1167 تأهل اختيار كرد.

مرحوم آذر، در طول مدت چندين سال اين مائه دوازدهم كه متجاوز از نصف آن در سرتاسر ايران قحط و غلا و گرانى و ناامنى و جنگ و جدال و فتنه و آشوب و زد و خورد در كار بود و هيچ كس بهيچ كار نميتوانست بپردازد، و بخصوص أهل علم و ادب و فضل و كمال همه پژمرده و افسرده بودند، مانند بسيارى ديگر از بزرگان آن زمان دنبال علم و ادب را رها نكرده، و خدمت جمع كثيرى از علماء و عرفاء و شعراء و ظرفاء و ارباب فضل و كمال و اصحاب وجد و حال رسيده، و از فيض صحبت هريك بهره مند گرديد و علوم متداوله را دريافت، و بخصوص هماره با چندين نفر از شعراء آن عصر كه خود در «آتشكده: پرتو اول از مجمره دويم» شرح احوال و آثار ايشان را بعنوان معاصرين ذكر كرده محشور و معاشر و بمجالست و مصاحبت و محاورت و مشاعرت مى پرداختند و در آن دوره كه طرز سخن سرائى شعراء متقدمين داشت تجديد ميشد، و رسم شعر گفتن دوره صفوى كه بسبك هندى مى نمود از بين ميرفت؛ چندين نفر

ص: 44

از اين أساتيد سخن در اصفهان و شيراز انجمن شده و اشعار يكديگر را تصحيح مى نمودند، و او خود بطورى كه در پرتو دويم تصريح كرده بيشتر رسوم و آداب شعر و شاعرى را از يگانه آفاق مرحوم مير سيد على مشتاق شاعر حسنى (كه در محله عباس آباد اصفهان ساكن بوده و در سنه 1171 وفات نموده) ياد گرفت، و بسيارى از اوقات با هاتف اصفهانى كه در 1198 و صباحى كاشانى كه در 1207 بيايند بوطن يكديگر بمهمانى ميرفتند، و بسا بود كه تا يك سال طول ميكشيد؛ يعنى سالى در اصفهان بودند كه وطن آذر بود، و ديگرى در كاشان وطن صباحى؛ و سيمى را در قم بسر مى بردند.

حاجى لطفعلى بيك تخلص خود را در شعر نخست واله و پس از آن نگهت و آخر آذر را اختيار كرده و بدان باقى مانده بلكه شهرت گرفت؛ و نيز بطورى كه خود نوشته در سلك عرفاء و صوفيه و درويشى هم منسلك بوده؛ و در پرتو دويم سنه در آمدن خود را در اين طايفه و پوشيدن لباس فقر را نوشته لكن عدد سال را ذكر نكرده و همچنين نام بزرگى را كه در خدمت او مشرف بفقر شده نياورده، اگرچه ظاهرا چنين مى نمايد كه در آن زمان چون هنوز مرحوم سيد معصوم عليشاه دكنى از هند بايران نيامده بود و سلسله نعمت اللهى در آن مملكت شهرت و كثرتى نداشت و از فرقه ذهبيه جماعتى كثيره در فارس بودند؛ بايد وى خدمت يكى از آنان سرسپرده باشد.

مرحوم آذر در طول مدت عمر تأليفاتى پرداخته اول: كتاب «آتشكده» در احوال شعراء متقدمين و متأخرين و معاصرين خودش كه آنرا در مدت قرنى بنص «مجمع الفصحاء» جمع آورى نموده و بنام كريمخان زند تأليف فرموده و در سنه 1180انجام يافته و آن مشتمل است بر دو مجمره مجمره اول: در شعراء متقدمين. مجمره دويم: در معاصرين و مجمره اول شامل يك شعله در شعراء ملوك و سه اخگر است.

اخگر اول: در شعراء ايران اخگر دويم: در شعراء توران اخگر سيم: در شعراء هندوستان، و بعد از آن فروغى عنوان كرده در شعراء زنان، و هر اخگرى بمقتضاى مقام و لزوم مشتمل است بر چند شراره؛ و هر شراره ئى در صورت لزوم منقسم بر شعاع هائى است؛ چنانكه اخگر اول مشتمل است بر پنج شراره 1: در شعراء آذربايجان 2: در

ص: 45

شعراء خراسان 3: در شعراء طبرستان و جرجان و آن حوالى 4: در شعراء عراق مشتمل بر دو شعاع، اول: در عراق عرب دويم: در عراق عجم 5: در فارس، و چنانكه ولايات اين شراره ها بترتيب حروف است اسامى شهرهاى هر شعاعى نيز بترتيب حروف و اسامى شعراء يعنى تخلصات آنها نيز در هر شهرى بهمان ترتيب است و مجمره دويم فقط منقسم است بر دو پرتو. پرتو اول: در شعراء عصر غير از خودش نيز بترتيب حروف تهجى نسبت بتخلصات آنها پرتو دويم: در احوال خودش. و گذشت كه برادر وى اسحق بيك اين كتاب را مختصر نموده، و ما؛ در اين كتاب در بسيارى از مواضع، از اين كتاب «آتشكده» نقل نموده و مينمائيم.

و در «الذريعه 1: 4 و 5» چندين كتاب بنام «آتشكده» ذكر كرده. دويم: كتاب «دفتر نه آسمان» در شعراء معاصرين خودش كه در «الذريعه 8: 226» ذكر كرده سيم: «ديوان اشعار» زياده بر ده هزار بيت، چنانكه در «تحفة العالم» فرموده و خود در «آتشكده» در ضمن پرتو دويم نوشته كه هفت هشت هزار بيت از افكار خويشتن را تدوين كرده و در تاراج اصفهان مفقود شد. لا جرم مدتى طوطى ناطقه لال، و طبعش شكسته بال بود، تا بازگاه گاهى بتكلف احباب بآرايش گلشن خيال پرداخت انتهى.

چهارم: كتاب «قصه يوسف و زليخا» كه آن منظومه ئى مثنوى بر وزن «گلشن- راز» است در دوازده هزار بيت؛ و اينك اين اشعار از آن نقل شد:

بنام آن كه نامش كرد يغما

دل از يوسف چو يوسف از زليخا

تعالى اللّه خداوند يگانه

كه بود و هست و باشد جاودانه

شب و روز آور روزان و شبها

بهم آميز غم ها و طرب ها

چراغ افروز پيران سحرخيز

نواآموز مرغان شب آويز

شكرپاش دهان نوشخندان

خردبخش دماغ هوشمندان

ثريا ساى فرق كج كلاهان

فسون فرماى چشم خوش نگاهان

خرامان ساى كبك كوهسارى

نواپرداز مرغ مرغزارى

ورق گردان هر شاخ و گياهى

جرس جنبان هر گم كرده راهى

بجستجوى آن يكتا در پاك

ز سطح خاك تا بالاى افلاك

ص: 46

فلك ز انجم، زمين از چشمه روشن

در آن نيلى چمن و اين سبزه گلشن

بروز و شب شده محو نظاره

يكى از ديده آن يك از ستاره

فلك را شوق، كورا جويد از خاك

زمين را ذوق، كش بيند در افلاك

ز هر سو چشمها برهم گشاده

نديده آنچه مى بينى زياده

باسطرلاب جستن راز افلاك

خبر دادن ز رمل از طينت خاك

ترا پيمودن از كف آب دريا است

شدن از پا بر ايوان ثريا است

مرحوم آذر در اين سال بتصريح «تحفة العالم» وفات كرده و فرزندش مرحوم حسينعلى بيك هم از شعراء و مادحين دربار فتحعليشاه بوده كه در شعر تخلص شرر داشته و پايه نظم بتارك شعرى مى گذاشته، و در «مجمع الفصحاء 2: 261» او را عنوان نموده، و فرمايد ساكن قم بوده، و اشعارى از او نقل كرده كه اين چند بيت از آنها است:

در بهاران ديگر از جستن برقم چه زيان

هركجا شعله ئى افروخته از خرمن ما است

از مددكارى اشك آن كه بمن دشمن بود

اين زمان قطره خونى است كه در دامن ما است

سوختن خون شدن ايدل بفراقش خوشباش

جستم آخر ز پى درد تو درمانى چند

جز خيال تو كه در هر دلى آمد وطنش

يوسفى كس نشنيده است بزندانى چند

دل چو جاى آن زنخدان شد برويت در گشادم

از پى طيب مشامت سيب در آذر نهادم

گفت در راح است اگر راحت درين عالم گزينى

كاندران عالم براحت باد جان اوستادم

جز منت سحابم حاصل نه در بهاران

تا تخم مى فشانم در راه اين سواران

نشگفت اگر ز خطت بار دزديده اشگم

چون ماه هاله گيرد باشد دليل باران

بزير حلقه هاى زلف پيدا عارضش گوئى

دكان گل فروشان است در بازار عطاران

و همانا شرر تخلص چند نفر ديگر غير از او است: 1- شرر شيرازى كه نامش ميرزا محمد هادى و در «آتشكده در مجمره اول، اخگر اول، شراره پنجم» در شيراز نوشته 2- شرر مشهدى كه در 1211 بيايد. و فرزند اين شرر بيگدلى كه نواده صاحب عنوان باشد، مرحوم حاج رشيد خان است كه از شعراء زمان ناصر الدين شاه بوده و در

ص: 47

شعر تخلص اخگر مى نموده، و ديوانى در اشعار دارد؛ چنانكه در «الذريعه 9: 357» فرموده و در «المآثر: 204» او را عنوان نموده و در آن چنين گويد:

از شعراء و خطاطين اين دوره معدود بود، و در شكسته نويسى و خط تحرير استادى بزرگ محسوب ميگرديد، و رؤساء دوائر عظيمه دولتى در طلب وابستگى وى همگان جدى تمام داشتند، و با يكديگر بخل مى ورزيدند، تا اينكه در آخر عنوان وفاتش را بدون تاريخ در مشهد رضوى (ع) نوشته، و در «منتظم ناصرى» فرموده كه وى در سنه 1283 مستوفى درجه سيم دولت ناصر الدين شاه شده انتهى.

و چند نفر ديگر نيز اخگر تخلص دارند: 1- اخگر اصفهانى نامش ميرزا احمد خان 2- اخگر اصفهانى ديگر نامش ميرزا حسين خان 3- اخگر بختيارى نامش محمد حسين 4- اخگر همدانى نامش عبد المحمد كه در «مجمع الفصحاء 2: 71» است، و دويم در «دانش نامه است»؛ و با سيم هر دو از همين مائه چهاردهم اند. و فرزند اين شرر؛ باز شاعرى بوده بتخلص آذر كه ديوانى هم دارد؛ چنانكه در «الذريعه: 9: 3» فرموده

* (19- وفات ميرزا محمد رفيع سوداى شاعر هندى)*

وى چنانكه در «ريحانة الادب 2: 240» نوشته از مشاهير شعراء هند؛ و در اصل از اهالى دهلى بوده، و در لكهنو سكونت داشته و قصائد و غزليات و هجويات بسيارى بزبان فارسى و هندى گفته، و در اين سال وفات كرده انتهى.

و در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى» كه در (1286) بيايد در (ص ع) وى را از شعراء زبان اردو نيز نوشته.

* (20- وفات انصاف شاعر هندى)*

وى ميرزا تقى خان بن نقد عليخان از شعراء هندوستان است كه نخست بتخلص نظم راه نظم مى پيموده؛ و پس از آن انصاف را اختيار فرموده، و در اين سال چنانكه در «الذريعه 9: 108» نوشته وفات نموده؛ و او غير از انصاف قاجار است كه در (1222) بيايد.

ص: 48

سنه 1196 قمرى مطابق سنه 1160 شمسى

غره محرم الحرام ... قوس ماه برجى

سنه 1161 شمسى

... ربيع الاخر اول حمل ماه برجى

* (21- وفات شيخ برهان الدين حنفى حمصى)*

وى چنانكه در «ريحانة الادب 1: 157» نوشته: ابراهيم بن على بن حسين؛ از علماء و فقهاء حنفيه اهل سنت است كه از بلده حمص براى تحصيل علوم و تكميل آن بمصر رفته، و پس از آن بحمص برگشت و اخيرا مفتى طرابلس گرديد، تا در اين سال هم در آنجا وفات كرد.

* (22- وفات سيد جعفر صادقى دهلوى)*

بطورى كه در «ريحانة الادب 2: 450» نوشته؛ وى از مشاهير شعراء دهلى بوده و كتابى بنام «بهارستان جعفرى» تأليف نموده و در اين سال وفات كرده، و اين شعر از اوست:

ترك من دست چو بر خنجر بيداد برد

تشنه را ذوق زلال خضر از ياد برد

* (23- تولد ايتين كاترمر فرانسه ئى)*eremertauQ enneitE

وى از مستشرقين فرانسه است كه در علوم اسلام و عربيت دستى داشته.

«گاهنامه 1310: 136» شرحى درباره وى نوشته كه با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر بخلاصه اين ميشود كه او در نزد سيلوستر دساسى كه در 1253 بيايد؛ درس خوانده چندان كه از مبرزين شاگردان وى بشمار آمد و بعد از او پيشواى مستشرقين و فضلاء عصر خويش گرديد، و علاوه بر مقامات علمى و ادبى داراى ملكات حسنه و اخلاق فاضله بوده، و بواسطه همين مزايا وجاهت و محبوبيتى مخصوص بهم رسانيد، تا آنكه در سنه 1267 بعضويت آكادمى فرانسه نائل شد، و در مدارس علوم شرق بتعليم پرداخت

ص: 49

و بعد از وفات دساسى در ميان رفقاء و همكاران خود در مراتب علميه برجسته گرديد، و چندين كتاب مربوط باسلام و عرب تأليف نموده يا همت بطبع آنها گماشت و تصحيح و تحشيه نمود، مانند:

اول: «ترجمه كتاب تاريخ ممالك مقريزى» بفرانسه در چهار جلد با حواشى بر آن.

دويم: «كتابى در انتقاد و انتخاب و ملاحظات تاريخى و جغرافيائى». سيم: «مقالات- متعدده در آداب عرب و اسلام» كه اغلب در مجله آسيائى منتشر شده. چهارم: «كتابى- در آثار مصر قديم و بين النهرين و سامره» و آخر پس از مدت هفتاد و هفت سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و سه وفات كرد.

* (24- وفات شيخ محمد بكرى صديقى)*

وى فرزند مصطفى بن كمال الدين بن على بن كمال الدين بن عبد القادر بن محيى الدين حنفى غزى است كه پدرش شيخ مصطفى از أجلاء علماء حنفيه و عرفاء خلوتيه بوده، و كتب بسيارى تأليف نموده. تولدش سنه 1099، مدت عمرش 63 سال، وفاتش سنه 1162.

شيخ محمد صاحب عنوان نيز از علماء اهل سنت بر طريقه حنفيه و از بزرگان اهل علم و أدب بوده، و همانا وى در سنه 1143 مطابق (1114 يا 1115) شمسى متولد شده، و در حجر پدر خود تربيت يافته، و نه سالگى قرآن عظيم را حفظ كرد و بتحصيل علوم پرداخت، و در نزد جماعتى درس خواند و از پدر خود طريقت صوفيه خلوتيه را فراگرفت و چندين كتاب نافع و نفيس تأليف كرد، اول: «شرح منظومه» پدرش. دويم: «صلوات شريفه ئى» كه انشاء كرده. سيم: كتاب «كشف الظنون» در اسماء شروح و متون كه در اسماء كتب بطرزى غريب، و غير از «كشف الظنون» در اسامى كتب و فنون تأليف كاتب چلبى است كه زياده بر صد سال پيش از او بوده، و همانا «كشف الظنون» مطلق مشهور اين «كشف الظنون» چلبى ميباشد. چهارم: كتاب «النفحات العواطر» در شرح رساله «الكلمات الخواطر». و او پس از مدت پنجاه و سه سال قمرى عمر در اين سال در شهر غزه شام كه مدفن حضرت هاشم بن عبد مناف عليه السلام است وفات كرد، و هم آنجا دفن شد، چنانكه در «معجم المطبوعات: 580» نوشته.

ص: 50

سنه 1197 قمرى مطابق سنه 1161 شمسى

غره محرم الحرام ... قوس ماه برجى

سنه 1162 شمسى

پانزدهم ربيع الاخر اول حمل ماه برجى

* (25- تولد واشينگتن آروينك آمريكائى)*

وى از مشاهير ادباء مملكت امريكا است، و شرح حالش را آقاى حاج سيد نصر اللّه تقوى در آخر «ترجمه تاريخ مقدس» وى (ص 324) نوشته، و خلاصه آن بتغييرى اندك و ملاحظه بعضى از مواضع ديگر چنين ميشود كه او در أواخر ماه ربيع الاخر اين سال مطابق حمل ماه برجى در شهر نيويورك متولد شده، و پدرش تاجرى بوده اصلا اسكتلندى، و مادرش زنى انگليسى، و اروينك تحصيلات خود را در مدرسه كلومبيا بپايان رسانيد و با اينكه ضعف بنيه غالبا او را از كار باز ميداشت، اطلاعاتى عميقه و دقيقه فرا گرفت، و بعد براى اصلاح احوال مزاجى مسافرت نموده و در ممالك فرانسه، ايتاليا، سويس، هلند، انگلستان، سير نموده، و در اقاليم مختلفه اطلاعاتى مبسوطه بدست آورد، و همانا اول قدم او در ادبيات در سن هيجده سالگى بود كه يك سلسله مكاتيب مطايبه آميز در روزنامه ئى كه برادرش اداره ميكرد انتشار داد، و آنها بسرعت هرچه تمامتر جالب انظار و موجب اشتهار وى گرديد، سپس تصنيفات متعدده ديگر حسن قريحت و پايه شهرتش را مستحكم ساخت، و در ابتداء؛ شغل وكالت ترافع در آوكارا اختيار كرد، وليكن بزودى اين عمل پر قيل و قال را ترك نمود و با برادر خود بتجارت پرداخت و در همان اوان جنگ امريكا و انگلستان شروع شد، و وى بسمت آجودانى (ژنرال تومپكن) داخل جنگ گرديد، و در حدود سال 1230 با منصب سرهنگى از قشون خارج شد، ليكن كشمكش جنگ رشته تجارت او را بكلى پاره كرد، و مجبور شد از راه ادبيات در تحصيل معاش كار كند، لذا مجددا بمسافرت انگلستان و پاريس و آلمان شتافت، و در اين ممالك از مشهودات و تحقيقات خود تصانيفى انتشار داد؛ و چون در ضمن تحقيقات خود در تبيين و تشريح مسائل تاريخى جودت، مخصوص بروز داده بود، وزير مختار امريكا در اسپانيا او را باسپانيا دعوت

ص: 51

نمود، تا در اسنادى كه راجع بتاريخ كريستوف كلومب در آن مملكت سراغ كرده بود فحص نمايد، آروين نيز باشتياق هرچه تمامتر قبول دعوت نموده و بتفحص و تفصيل آن اسناد پرداخت، و در نتيجه پس از دو سال زحمت از اواسط سال 1243 تا اواسط 1245 «تاريخ زندگانى و مسافرت كريستوف كلومب» انتشار يافت، بطورى كه از عذوبت گفتار و حسن تركيب عبارات سرآمد سائر تأليفات مصنف گرديد، و او هم خود در ضمن اين تأليف در حدود سال 1244 داخل خدمت دولت شده و بسمت منشى گرى سفارت امريكا در لندن منصوب گرديد؛ و تا حدود 1247 در آنجا اقامت گزيد و در آن وقت بامريكا برگشت؛ و در شهر واشينگتن سكونت نموده و طرف توجه و احترام عموم قرار گرفت و بعدا از آنجا بممالك شرقى دول متحده مسافرت كرد، و شرح مسافرت خود را در كتاب «تشريح و توصيف نوحى شرقى» نگاشته، و در حدود 1257 بسمت نمايندگى امريكا در دربار اسپانيا انتخاب شد و تا حدود 1259 آنجا بود.

در اين وقت يكنفر از مخلصين وى مالى هنگفت بدو بخشيد كه امور معاشش را اداره ميكرد و وى از آن ببعد خدمت دولتى را ترك كرده و در سال 1262 دوباره به نيويورك برگشت، و در حوالى آن شهر مسكن گرفت تا وفات كرد.

و اينك صورت تأليفات او، اول: كتاب «تاريخ احوال حضرت رسول صلى اللّه- عليه و آله و خلفاء او» در چند جلد كه آنرا در حدود سال 1265 تأليف كرده، و ميرزا محمد ابراهيم شيرازى جلد اول آنرا كه در احوال حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله است، در سال 1271 شروع بترجمه نموده و در روز 4 شنبه 4 ع 2 سنه 1275 باتمام رسانيده، و بنام «تاريخ مقدس»معروف شده، و اين شرح احوال چنانكه بدان اشاره نموديم از آخر آن نقل گرديد، و ميرعماد نقيب زاده مشايخ كه در 1301 بيايد؛ اين ترجمه را مطبوع و منتشر نموده، و حواشى چندى در پاورقى از خود بر آن نوشته.

دويم: كتاب «تاريخ زندگانى كريستوف كلومب» كاشف امريكا، و ظاهرا كتابى كه ميرزا محمد بن احمد منشى در ماه صفر 1328 در احوال كريستف كلمب تأليف كرده مأخوذ از اصل يا ترجمه همين كتاب باشد. سيم: كتاب «تشريح و توصيف نوحى شرقى».

چهارم: تصنيفات متعدده ديگر. پنجم: «مكاتيب متفرقه» كه گفتيم در روزنامه ئى كه

ص: 52

برادرش منتشر ميكرده درج شده.

و بالاخره، وى پس از مدت هفتاد و نه سال قمرى و چند روز عمر در اوائل ماه جمادى الاولى سنه هزار و دويست و هفتاد و شش مطابق اوائل قوس ماه برجى وفات كرد

* (26- وفات شيخ ابراهيم صايحانى حنفى)*

وى شيخ برهان الدين ابو اسحق، و چنانكه در «ريحانة الادب 2: 454» نوشته از اكابر فقهاء حنفيه، و در علوم دينيه مردى متمهر بوده، و در قاهره از شيخ حسن مقدس و ديگر بزرگان تحصيل مراتب علميه نموده، و در رياضيات و فلكيات دستى توانا داشته، و كتب چندى تأليف كرده؛ اول: «رساله ئى در ربع مقنطر» دويم:

«رساله ئى در عروض». سيم: «شرح فرائض ابن شحنه». و در اين سال در دمشق وفات كرد.

* (27- وفات مرحوم شيخ ابراهيم حويزه ئى)*

حويزه، چنانكه در «روضات الجنات: 511» نوشته بصيغه تصغير ناحيه ئى است در ميانه بصره و خوزستان در وسط ريگزار؛ و در غايت بدهوائى كه زمين آن خاك؛ و آسمانش گرد، و ابرش بى آب؛ و بادسمومش زهر، و آبهايش تيرها؛ و خواصش عوام، و عوامش فرومايه اند؛ انتهى.

شيخ ابراهيم صاحب اين عنوان فرزند خاجا عبد اللّه بن شيخ كرم اللّه بن شيخ محمد حسن بن شيخ حبيب بن شيخ فرج اللّه بن شيخ محمد بن شيخ درويش بن شيخ محمد بن شيخ حسين بن شيخ جمال الدين ابن اكبر حويزه ئى است.

اين اشخاصى كه در اينجا نوشته شدند بطورى كه در كتاب «الحياة الروحيه» نوشته همه از علماء و روحانيون بوده اند، و شيخ جمال الدين مرقوم نامش موافق همان كتاب تحرير شد؛ لكن در «روضات الجنات» در صفحه مرقومه نامش را جمال؛ و در «الذريعه 2: 487» حماد نوشته؛ و بهرحال از ميانه رجال مذكورين؛ مرحوم شيخ فرج اللّه مخصوصا از علماء و فقهاء عصرخود در مائه يازدهم بوده، و در علوم رجال و تاريخ و ابتكار در طرز تأليف تتبعى غريب و تبحرى عجيب داشته، و چندين كتاب تأليف كرده؛ از آن جمله كتاب «ايجاز المقال» در معرفت رجال؛ و غيره؛ و در «روضات» در صفحه

ص: 53

مذكوره شرح احوال او را در عنوانى مخصوص ذكر كرده.

و شيخ كرم اللّه مذكور فرزندانى داشته؛ يكى: شيخ محمد كه در 1317 بيايد؛ و ديگر: خاجا عبد الله كه پدر شيخ ابراهيم صاحب اين عنوان است؛ و شيخ ابراهيم خود از بزرگان علماء در مائه دوازدهم بوده و روايت ميكند از مرحوم سيد عبد اللّه شوشترى قدس اللّه تعالى سره كه در (ص 3) گذشت، و همانا وى از جمله چهار نفرى است كه سيد عبد اللّه مرقوم اجازه كبيره معروفه را براى آنها نوشته؛ و در آن شطرى وافر و مهم از احوال علماء مائه دوازدهم آورده كه داراى فوائد كثيره ميباشد، و شيخ ابراهيم در اين سال وفات كرده چنانكه در «أعيان الشيعه: جزء 5 يا جلد 6» نوشته، و مرحوم سيد محمد زيناء نجفى كه در 1216 بيايد در مرثيه و ماده تاريخ وى فرموده:

ترى أى خطب قد ألم جليل

و اى مصاب قد أتيح مهول

أجل فجع الناعى المبكر معولا

فهاج عويلا موصلا بعويل

نعى اليوم ابراهيم افضل من نعى

و أوفى خليل للاله جليل

موارد علم جف سائغ وردها

و روضة فضل آذنت بذبول

ألا فى سبيل اللّه من سد بعده

لطالب دين اللّه كل سبيل

فيار احلا قد غادر الهم قاطنا

يريع قلوبا آذنت برحيل

مقامك ابراهيم أصبح عامرا

بخير سليل قد نجلت نبيل

مناقبها الحسنى على دليلها

فأكرم بمدلول و خير دليل

و ما صاح روض قد نمت فى بقاعه

زواكى فروع طيبات اصول

على وان جلت و جمت مصيبة

فأنت اذا حلت اجل حمول

أندعوك للصبر الجميل جهالة

و لم نر خلقا منك غير جميل

أتى أول الباكين ينعى مورخا

بكى فقد ابراهيم كل

خليل

1197= 2+ 1195

در اين اشعار معلوم شد كه وى فرزندى داشته بنام على كه طرف خطاب در اين مرثيه قرار گرفته.

ص: 54

* (28- وفات شيخ أحمد رسمى اقريطشى)*

رسمى، منسوب است بر سمو كه نام ديگرى است براى جزيره اقريطش.

و شيخ أحمد فرزند ابراهيم بن أحمد و كنيه اش أبو الكمال و از أهل علم و ادب و فضل و كمال بوده، و بطورى كه در كتاب «لغت نامه دهخدا 3: 1101» نوشته در سنه هزار و صد و شش مطابق (1073 يا 1074) شمسى در جزيره اقريطش متولد شده، و هم آنجا مقدمات علوم عربيه را ياد گرفت، و در سنه 1147 باسلامبول رفت و فقه و منطق را آنجا خواند، و معلومات أدبيه خود را تكميل كرد، و در انشاء و ترسل و حفظ وقايع و أشعار و حسن خط بر همگان تفوق يافت، و در مشاغل دولتى درآمد، و در أمور جنگى كه ميانه سلطان مصطفى خان و روسيه واقع شد حاضر بود و مناصب مهمه داشت، و در آخر عمر چشمش ضعيف گشت، و او را تأليفات چندى است، اول: كتاب «حديقة الرؤساء» در تراجم رؤساء كتاب دولت عثمانى. دويم: كتاب «الخميلة الكبرى» در تراجم خواص و مقربان آن دولت. و آخر پس از مدت نود و يك سال قمرى عمر در اين سال وفات كرد انتهى. و «خميله» كه نام كتاب او است بخاء معجمه بر وزن سفينه بمعنى درخت پربرگ و بار است، و پوشيده نباشد كه در «لغت نامه» تاريخ وفات صاحب عنوان را بأرقام هندى در سنه 1097 نوشته، و آن اشتباه است، زيرا كه اولا تولد وى را چنانكه گفتيم در سنة هزار و صد و شش و رفتنش را باسلامبول در سنه 1147 ذكر كرده، و اگرچه آنها هم أرقام هندى است نشايد گفت آنها غلط و اين درست است، و علاوه بر آن سلطان مصطفى خان كه در اين جنگ طرف با روسيه بوده، همانا سلطان مصطفى خان سيم بوده كه در سنه 1171 جلوس نموده، و در سنه 1182 روسيه بعثمانى اعلان جنگ داده، و جنگ در كار بود تا در سنه 1188 صلح واقع شد، و در «لغت نامه همين جلد: 1429» عنوانى ديگر براى احمد رسمى آورده كه ظاهرا آنها را دو نفر دانسته و تولد او را در سنه 1133 و وفاتش را در سنه 1203 ذكر كرده، و شرح مختصرى از وى نوشته، كه بنظر ما هر دو يكى هستند و آنجا اشتباه شده، و بدين جهت ما در آن سال عنوانى براى او نمى آوريم، و همين اندازه گوئيم كه: تأليفاتى كه آنجا نوشته و اينجا نيست، يكى:

«تاريخ جنگهاى روس و عثمانى»، و ديگر «سياحت نامه» و سفرهاى خودش است كه

ص: 55

هر دو را هامر بآلمانى ترجمه كرده.

* (29- تولد حاجى أسد الله خان بالاكفتى شيرازى)*

بالا گفت، بطورى كه در «فارسنامه 2: 22 و 46» فرموده محله اى است از پنج محله حيدرى خانه شيراز كه در ميانه مشرق و جنوب آن شهر واقع شده، و در زمان كريم خان با محله ئى كه سابقا باغ نو مى گفته اند يكى گشته و همه را بالا گفت گويند چنان كه مزارات و بقاعى كه در كتب، آنها را نوشته اند در محله باغ نو است اينك همه در محله بالا گفت ميباشد، و كفت بكسر كاف عربى و سكون فاء و تاء دو نقطه، در لغت فارسى: دوش و سردوش را گويند كه بعربى كتف بتقديم تاء بر فاء باشد، و اين محله را بالاكت و بال كت و بال كد نيز مى گويند انتهى مختصرا.

حاجى أسد اللّه خان صاحب عنوان فرزند مرحوم حاجى ابراهيم خان اعتماد الدوله ابن حاجى هاشم خان بن حاجى محمود بن حاجى محمد على تاجر از نژاد مرحوم حاجى قوام الدين حسن ممدوح مرحوم خواجه حافظ شيرازى است.

حاجى محمود مردى خيرمند بوده، و در سنه 1130 مدرسه و مسجدها شميه را در محله بالاكفت شيراز بنام فرزندش حاجى هاشم خان بناء نموده.

فرزندش حاجى هاشم خان از معاريف شيراز و در زمان نادرشاه كدخداباشى پنج محله حيدرى خانه آن شهر بوده، و فرزندان چندى داشته، 1 حاجى طالب كه در 1255 بيايد. 2: عبد الرحيم خان كه در غره ذى الحجه سنه 1215 بقتل رسيده، و فرزندش حسن خان از شعراء زمان و فصحاء دوران بوده، و تخلص طاير مى كرده، و در حدود 1244 در كرمانشاه وفات نموده. 3: حاجى ابراهيم خان كه از أجله رجال و أعيان دولت آقا محمد خان قاجار و فتحعليشاه بوده، و در سنه 1209 صدر أعظم آقا محمد خان و ملقب باعتماد الدوله شده، و در حدود سال (1215- 1216) بفرمان فتحعليشاه در طالقان بجهان ديگر رفت، و فرزندان چندى بازنهاد، از آن جمله: پسر چهارم او حاجى ميرزا على اكبر قوام الملك است كه در 1203 بيايد، و پسر دويم او مرحوم حاجى أسد الله خان صاحب اين عنوان است كه از فضلاء عصر و ادباء زمان خود بوده، و در «فارسنامه ناصرى 2: 48» شرح أحوال او نوشته، و از آن چنين برآيد كه:

ص: 56

وى در اين سال در اصفهان متولد شده، و با اينكه در سنه 1215 در موقع نكبت پدر و خانواده خود از هر دو چشم نابينا شده كسب كمالات و علوم نموده و فاضلى گرانمايه گرديد، و «رساله ئى» در احوال خود از حين تولد تا سنه 1262 نوشته كه در آن از آيات و اخبار و اشعار و امثال و كلمات حكماء و غيره شطرى وافر باقتباس آورده، و گنجينه ئى نفيس ترتيب داده، و بطوريكه در «گلشن وصال: 294 و 299 و 340»؛ نوشته داورى شيرازى زبان و ادبيات تركى را نزد او تحصيل نموده، و آخر الامر پس از مدت هشتاد و سه سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هشتاد وفات كرده.

* (30- وفات سجاعى نحوى مصرى)*

وى از علماء نحو و ادب است كه شرحى بنام «فتح الجليل» بر شواهد «شرح ابن- عقيل» بر «الفيه» ابن مالك در نحو تأليف فرموده، و در اين سال وفات نموده، چنانكه در «كنز العلوم: 544» نوشته.

* (31- تولد مرحوم مير سيد على نياز شيرازى)*

وى فرزند مرحوم ميرزا حسنعلى طبيب شيرازى است كه در 1225 بيايد.

و خود از شعراء و فضلا بوده، و بطورى كه در «فارسنامه ناصرى 2: 118» فرموده در اين سال از بطن دختر مرحوم ميرزا جانى فسائى كه در 1212 بيايد متولد شده، و در خدمت والد ماجد خود كسب مراتب حكمت و طب نموده؛ و از خالوى بزرگوار خود مرحوم حاجى ميرزا ابراهيم حجة الاسلام كه در 1255 بيايد مطالب كتب فقه و اصول را آموخت، و مرتبه شاعرى را از طبع نقاد و ذهن وقاد خود دريافت، و رموز خوشنويسى را از خواجه ابو الحسن فسائى شاگرد بلاواسطه درويش عبد المجيد شكسته نويس اصفهانى فراگرفت.

(درويش عبد المجيد استاد بسيار مهم و معروف در خط شكسته بوده و در سنه 1185 وفات نموده و در قبرستان كوچكى كه در تخت پولاد نزديك تكيه مير فندرسكى است دفن شده و بواسطه سنگ لوحى كه بر قبرش افتاده و نام و تاريخ وفاتش بر آن نوشته ميتوان قبرش را پيدا نمود).

مرحوم نياز چندان كسب فضائل و كمالات نموده كه در حكمت و طب بدرجه اعلى

ص: 57

ارتقاء وصيت شعرش از شعرى گذشت، و خط شكسته اش در درستى خط نسخ بر خطوط خوشنويسان كشيد، و در شعر تخلص نياز نمود، و در خط بخوشنويس مشهور شد، و در سال هزار و دويست و سى و اندى بسياحت هندوستان رفته و بعد از دو سال باز بشيراز برگشت.

و از آنجا كه هميشه ارباب فضل و كمال و اصحاب وجد و حال از مال دنيا تهى دست و بپريشانى و سختى بايد بسر برند (الا ماشذ و ندر) مرحوم نياز نيز بعد از چندى پريشان و مقروض شده، و خانه نشين و تكيه جدش حاجى آقاسى بيك و ضياع و عقار خود را در شيراز فروخت و قروض خويش را اداء نمود، و مدتى بسرپرستى املاك خود در قريه نوبندگان فسا توقف فرمود، و بعد از آن عود بشيراز كرد و تا آخر عمر در آن شهر بسر آورد.

مرحوم نياز در طب درس هم مى گفته، و مرحوم حاجى ميرزا حسنخان فسائى مؤلف «فارسنامه» در اين علم در نزد او درس خوانده، و نيز چندين نسخه از «ديوان حافظ» و «خسرو و شيرين» وحشى و «خمسه» نظامى و «شاهنامه» فردوسى را بخط خوش خويش كتابت كرد، و خود هم كتبى دارد، اول: «ديوان غزليات» نزديك بپنج هزار بيت. دويم: كتاب «راز و نياز» كه آن مثنوى بر وزن «گلشن راز» و در قصه فيروز و نسرين خياليه است، نزديك بدو هزار و پانصد بيت؛ و اينك اين اشعار از او در اينجا نوشته ميشود:

اى ز شوقت در دل من خارها

وى ز لطفت خارها گلزارها

گر اميد وصل باشد عاقبت

سهل باشد در رهت دشوارها

بر سرم بگذر كه دارم در نظر

غير جان دادن براهت كارها

در ميان ما و شادى جهان

روزگار از غم كشد ديوارها

ميكشد بهر تو اى گل رخ نياز

از رقيبان اين همه آزارها

تا نگيرد لشگر غم سر بسر ملك جهان

ره نيابد در دل، اين رندان عشرت پيشه را

هر دلى را كاندر او غم ريشه محكم كرده است

جزمى از جا برنيارد كند هيچ اين ريشه را

كى بعشق افسانه گشت از چاره پردازى نياز

گر نميزد عاقبت فرهاد بر سر تيشه را

افغان كه چون نهال اميدم ببر رسيد

جانم رسيد بر لب و عمرم بسر رسيد

ص: 58

سيلاب اشك سد رهم شد بكوى دوست

بنگر چها كه بر من از اين چشم تر رسيد

اى مرغ دل، ز بى پرى آسوده ئى كنون

پروانه را نگر كه چه از بال و پر رسيد!

ره زن من زلف يار، رهبر من، بوى او است

بتكده ام كوى دوست، قبله من روى او است

زاهد وطوف حرم، برهمن و سومنات

سجده گه عاشقان، طاق دو ابروى او است

روضه دار السلام، گر نبود ميكده

چشمه كوثر روان، بهرچه از جوى او است

دام دل هوشمند، دانه خال وى است

گردن جان را كمند، سلسله موى او است

يار ندارد نياز، ميل بخشم و بناز

با تو اگر شد چنين،از تو نه از خوى او است

امروز كه يار، يار ما نيست

جز مرگ، علاج كار ما نيست

در وادى عشق خوبرويان

جز كشته شدن شعار ما نيست

برق ار چه بسوزد عالمى را

همچون دل پرشرار ما نيست

با لاله رخان وفا نبوده است

يا بوده بروزگار ما نيست

با خسته دلان تفقد و لطف

رسم است كه در ديار ما نيست

صيدى چو نياز لاغر و زار

شايسته شهسوار ما نيست

اكنون كه گل نشست بر اورنگ خسروى

مى خور بروى يار به آهنگ پهلوى

ساقى بيار باده كه هر دم نسيم باغ

خوش ميكند حكايت أنفاس عيسوى

پركن قدح ز باده كه شايد دمى مرا

بخشد فراغتم ز أمل هاى دنيوى

اى دل ز فكر تفرقه خاطر نگاه دار

خواهى ملول گشت گر اين نكته بشنوى

غافل مشو ز پنجه شاهين روزگار

اى كبك خوش خرام كه سرمست ميروى

آزاد از غم دو جهان گشت آن كه او

از جان و دل بپير مغان كرد پيروى

آن تخم دوستى كه فشاندى بدل نياز

جز غم نداده حاصلى اكنون كه بدروى

و چند نفر ديگر از شعراء نيز تخلص نياز دارند اول: نياز شيرازى ديگر كه در 1234 بيايد. دويم: نياز طباطبائى كه نامش آقا سيد حسين و از أحفاد ميرشاه تقى جوشقانى است كه در زمان شاه سليمان و از محترمين آن زمان بوده، و شطرى از أحوال آقا سيد حسين كه از شعراء مائه سيزدهم بوده با أشعار او در «مجمع الفصحاء:

ص: 59

2: 497» و «دانش نامه» ذكر شده، و اين چند شعر از او نوشته شد:

دل پريشان زخم طره او شد آرى

در چنين تيره شبى جاى پريشانى بود

جز آرزوى آن كه زنى تير ديگرش

مطلب ز دست و پا زدن بسمل تو نيست

نيست معلوم كه دلها ز غم او چون شد

اين قدر هست كه پرخون شده دامانى چند

بى قدريم نگر كه بهيچم خريد و من

شرمنده ام هنوز خريدار خويش را

بگو چگونه فروشم غم ترا بدو عالم

كه شادى دو جهان دادم و غم تو خريدم

شانه كمتر زن كه ترسم تار زلفت بگسلد

تار زلف تو است اما رشته جان من است

و بمضمون اين بيت اخير، حزينى شاشى اين بيت را گفته، كه در «طرائق ج 3» فرموده آن بهتر است:

بس كه دلهاى كسان بسته آن زلف دوتا است

شانه را راه گذر نيست ز بسيارى دل

بهرحال، مرحوم نياز صاحب عنوان، پس از مدت شصت و شش سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و سه وفات كرد، و پسرش مرحوم حاجى ميرزا بزرگ وفا در 1224 بيايد، و دخترش زوجه مرحوم حاج ميرزا حسنخان مؤلف «فارسنامه» است كه گفتيم شاگرد او بوده.

* (32- وفات خرد، شاعر نورى مازندرانى)*

مرحوم خرد، نامش ميرزا على مردان، و از اهل شهر نور مازندران است، و بطورى كه در «مجمع الفصحاء 2: 111» نوشته، در اصفهان كسب كمال نموده، و بناء اشعار خود را بر قدح و مدح نهاده، و عمر را بأهاجى ركيكه بسر رسانيد، و آخر توبه كرده، و در اين سال در نخجوان بجهان ديگر خراميد، چنانكه در «منتظم ناصرى» است، و در «مجمع» در سنه 1098 گفته و آن اشتباه است، كه ميخواسته 1198 بنويسد، زيرا كه وى احوال او را در قسمت چهارم كتاب كه بعنوان شعراء معاصرين است آورده و در آن از شعراء زمان صفويه بعد از مائه يازدهم هيچكس را ذكر نكرده، بلكه آنان را در قسمت سيم بعنوان شعراء متوسطين تذكره نموده و آنجا اين چند شعر را بهترين اشعار او دانسته:

ص: 60

دلم خلد برين است و خيال يار رضوانش

خيابانش طريق عشق و سامان بيش از امكانش

شراب خوشگوارش ز هر غم مستيش هشيارى

نعيمش محنت و قطع علايق حور و غلمانش

جداول جوى خون و چشم گريان چشمه كوثر

مقاصد دورى از مقصود و راحت رنج دورانش

خدا خلاق خلق است و نبى اللّه مقصودش

نبى جان جهان است و ولى اللّه جانانش

مسلمانى است از او باقى، كسى كز نامسلمانى

جز اين داند، شوى كافر اگر خوانى مسلمانش

تكاور چون بهر ميدان دهد جولان بگف چوكان

شود جرم زمين غلطان چو گو، در پيش چوكانش

بدانسان كز شهان احسان گدايانرا طمع باشد

بود چشم كرم دايم، شهانرا از گدايانش

موحد مؤمنى كاو را نباشد مهر او، باشد

شريك شرك توحيدش، قرين كفر ايمانش

* (33- تولد مرحوم وصال شاعر شيرازى)*

وى مرحوم ابو أحمد ميرزا كوچك، محمد شفيع بن محمد اسمعيل بن محمد شفيع بن محمد اسمعيل اصفهانى (رحمه اللّه) است.

شرح احوال درياى فضل و كمال مرحوم وصال و خانواده جليله وصاليه، در بسيارى از كتب باختصار و تفصيل نوشته، از آن جمله آنچه در نزد ما اينك حاضر و در نظر است:

«مجمع الفصحاء 2: 526» و «فارسنامه ناصرى 2: 64» و «طرائق الحقائق 3:

165- 186» و از همه بهتر «گلشن وصال» كه آنرا مخصوص احوال آن خانواده نوشته اند ص 22؛ و از همه آنها چنين برآيد كه ميرزا اسمعيل جد اعلاى وصال در دوران صفويه عامل گرمسيرات فارس بوده.

فرزندش ميرزا محمد شفيع چون خطى خوش داشته، دبير نادرشاه بوده، و چهار نفر فرزند داشته: ميرزا اسمعيل، ميرزا محمد تقى، ميرزا ابراهيم. ميرزا قاسم و اين پسران بعد از وفات پدر، ترك علاقه از اصفهان نموده بشيراز آمدند. و ميرزا ابراهيم و ميرزا بگوشه گيرى و انزواء عمر را بسر رسانيدند، بلكه ميرزا قاسم از مشايخ سلسله ذهبيه بشمار مى آمد، و ميرزا محمد تقى بهندوستان رفته آنجا مقيم شد، و ميرزا اسمعيل چون در فن سياق و استيفاء استاد بود يكى از اعضاء مهم دفتر استيفاء كريمخان زند گرديد، و بعد از چندى از آن كار استعفاء داده و بآذربايجان رفت، و آنجا زنى را تزويج نموده و از او دخترى آورده، و چون بزرگ شد وى را بزناشوئى بتاجرى داده

ص: 61

و خود بشيراز برگشت و بگوشه گيرى پرداخت. و آنجا دختر ميرزا عبد الرحيم شاعر شروانى را بزوجيت اختيار كرد، و از آن مخدره مرحوم وصال صاحب عنوان در اين سال متولد شد.

مرحوم وصال (عليه الرحمه) از اجله و اعاظم شعراء و اهل علم و ادب و فضل و كمال و وجد و حال و تصوف و عرفان بوده، خطى خوش و صوتى دلكش و صورتى زيبا و سيرتى ملكوتى و اخلاقى روحانى و نفسى رحمانى داشته، و در نقاشى و حسن سليقه و ابتكار در ظرايف فنون خطوط سبعه و ساير صنايع و اعمال يدى؛ نظيرى برايش بهم نميرسيده، در حكمتالهى و علوم رياضى بخصوص موسيقى مرتبه ئى رفيع و مقامى منيع بهم رسانيده، و چون متولد شد، چندى نگذشت كه پدرش وفات كرد، و جد مادريش ميرزا عبد الرحيم بپرورش وى پرداخت، و بعد از دو سال او نيز بسراى ديگر رفت، و ميرزا عبد الله فرزندش كه كاتب كلام اللّه مجيد مى بود بتربيت خواهرزاده قيام نمود.

مرحوم وصال در آغاز جوانى طبعى سرشار پيدا كرد و ميرزا عبد اللّه خالوى وى او را از گفتن شعر جلوگيرى مينمود و هماره بكتابت كلام اللّه و دعواتش امر ميفرمود، و با اين وصف كه اشعار خود را پنهان ميداشت و براى اصلاح آنها و راه افتادن طبع بأنجمن شعراء نميتوانست برود، باز طبع روان وى كار خود را كرد و در سخن سرائى بدرجه ئى رسيد كه در «تذكره دلگشا» و «رياض العارفين» و «مجمع الفصحاء» چندان در تعريف وى مبالغه نموده اند كه ادوارد براون انگليسى در «تاريخ ادبيات- ايران» آنها را حمل باغراق نموده، ولى الحق كه وى سزاوار آن بوده.

وصال چون بحد رشد و تميز رسيد بفقر و درويشى گرائيد، و در جستجوى مردى كامل برآمد تا بخدمت پير بزرگوار مرحوم ميرزاى سكوت كه در 1239 بيايد رسيد، و از فيض صحبت آن عارف ربانى و مرشد حقانى بدرجات عاليه علم و عمل فائز آمد، و نخست در شاعرى مهجور تخلص ميكرد، و چون از وصال آن زبده ارباب حال زمان مهجورى سرآمده باشارت وى وصال تخلص فرمود، و بعلت اينكه همنام جد خود بود، بميرزا كوچك معروف شد، و سالها در شيراز مرجع اهل شعر و ادب، و مجلس ارم مونسش مجمع دوستان جانى و برادران روحانى بود، و هيچ كس هيچوقت از ملاقات

ص: 62

و مقالات وى سير نميشد، و بميل؛ آن محفل أنس را ترك نميكرد.

مرحوم رضا قليخان هدايت كه در اوقات حيوة وى چندين سال در شيراز بوده و هماره با او حشر و معاشرت داشته، در «مجمع الفصحاء» در وصف آن جناب نوشته:

عجب دارم از آن دل وز ملالش

كه باشد راه در بزم وصالش

مرحوم وصال يك بدست زمين نداشته و هماره امور معاش را از كتابت كلام اللّه مجيد مى گذرانيده و غالبا آن صحايف مكرمات يا قطعه هاى خط و دعوات را براى بزرگان هديه مى نمود، و امر معاش را بدانها منظم مى فرمود، و در سى و دوسالگى زنى از خويشان خود را تزويج كرد، و در مدت عمر كتب و تأليفات چندى بعرصه ظهور و بروز آورد از اين قرار: اول: كتاب «بزم وصال» كه آن منظومه يى است مثنوى بر وزن «شاهنامه» شامل چهل بزم در حكايات شيرين و دلنشين و آنرا در زمانى كه با خوانين قشقائى مسافرت كوتاهى نموده، و چهل شب هر شبى را در منزلى بسر مى برده سروده. دويم: «تتميم مثنوى شيرين و فرهاد» يا «خسرو و شيرين» وحشى.

مرحوم كمال الدين محمد بافقى كرمانى متخلص به وحشى، كه در سنه 991 وفات نموده، و قبرش در يزد معين و معروف بوده، و در اين چند ساله نزديك بسبب احداث خيابان مهدوم و معدوم گرديده و از بين رفت، كتابى منظوم در قصه اين عاشقو معشوق بوزن «گلشن راز» آغاز نهاده و شطرى گفته و ناتمام مانده، مرحوم وصال آنرا تمام كرده و در «گلشن وصال: 25» نوشته كه مرحوم هدايت اشعار وى را بر وحشى برترى داده، ليكن خود مرحوم وصال فرموده:

غرض عشق است و أوصاف كمالش

اگر وحشى سرايد يا وصالش

سيم: «ديوان اشعار» بالغ بر سى هزار بيت، مشتمل بر قصائد و غزليات و مراثى و ترجيعات و مثنويات؛ و غزليات آن بر سه نوع است، قسمتى بطرز غزليات سعدى در دفترى جدا، و قسمتى در جواب غزليات حافظ در دفترى جدا، و قسمتى متفرق در دفترى جدا، و از آن جمله نزديك دو هزار بيت در مراثى حضرت سيد الشهداء عليه السلام و غيره است كه نهايت جانسوز و دلربا و شامل مضامين بكر است و مكرر چاپ خورده و در اطراف و اكناف عالم منتشر شده، و مخصوصا از قصائد او چندين قصيده طولانى در

ص: 63

حكمت الهى و توحيد و عرفان و مراتب سير و سلوك است كه يكى بنام آب زندگانى در مدح ميرزاى سكوت رحمه اللّه است.

در «گلشن وصال: 26» نوشته: در هرجا كه باستقبال استادان سخن رفته بهمان مسلك گرائيده، با آنكه لطافت مخصوص را دارا است. در غزلى مى فرمايد:

مرا نه طالع سعد است و نه اتابك سعد

خدا نخواست كه خيزد دو سعدى از شيراز انتهى

چهارم: كتاب «سفينه» در شرح احاديث قدسيه نظما و نثرا. پنجم: «شرح كتاب- أطواق الذهب» زمخشرى در مواعظ و آداب و حكم و اخلاق أيضا بنظم و نثر. ششم:

كتاب «صبح وصال» بطرز گلستان سعدى. هفتم: «كتابى در ادبيات و قوانين عروض» هشتم: «كتابى در حكمت و كلام» بنثر و نظم. نهم: «كتابى در گفتار حكيم- فارابى» در علم موسيقى، و ديگر از آثار او خطوط و نوشتجاتى است كه از او بأقسام مختلفه خط باقى مانده، و از آن جمله قرآن هاى مجيد و كتب دعوات است كه در «گلشن- وصال: 32» نوشته: شصت و هفت قرآن و هفتصد دعوات و چند جلد از «مثنوى» مولوى و «ديوان حكيم خاقانى» و «انورى» و «كليات شيخ سعدى» و «كتاب خواجه حافظ- شيرازى» بخط برجسته نستعليق و شكسته است، و بعضى از قرآنها بقطع وزيرى و هيكلى بوده، و صفحه ئى را بچندين خط و چندين رنگ مى نوشته، و تذهيب و نقاشى ميكرده، و در آخر هر قرآنى نوشته كه قرآن چندم از مكتوبات او است.و هرچند نتوان از اشعار او چيزى انتخاب كرد، چون همه در اعلا درجه شيوائى و دلربائى است، ليكن ما؛ در اينجا از «فارسنامه ناصرى 2: 65» اين چند شعر را در مدح حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله از او آورديم:

ماه فلك را كلف مگوى كه لاف است

اين اثر آن بنان ماه شكاف است

كاهكشان پهلوى دريده چرخ است

اى كه ترا خرق و التيام گزاف است

اختر گردون كه شد زريك روان بيش

شاهد تسبيح سنگ ريزه، كفاف است

ديده شبكور نفس اگر ز چه طبع

شبرو افلاك را نديده معاف است

مه چو شكافد كسى فلك بشكافد

آن سخنان حكيم بيهده ياف است

طوف سماوات كرد يك شب و عمرى است

هفت سماوات گرد او بطواف است

ص: 64

ره نزند عرض صافنات جيادش

كش بهمه حال با خدا دل صاف است

زان كه كسى با خدا شريك نسازد

گر بصلوة است يا بصف مصاف است

گر صلوات آرى آورم بتو نامش

اين خلف بى خلاف عبد مناف است

قاعده مردمى محمد مرسل

كش ز خداوند عصمت است و عفاف است

آن نبى السيف كز كمال جهادش

تا بأبد تيغ انبيا بغلاف است

أطلس گردون كجا و جامه قدرش

هيچ كفاف ار كند براى سجاف است

شعر فصيحان زوحى زير گليمش

سر بسر افسانه هاى زير لحاف است

تا بعزيزى رسد بخواب زمانه

هفت فلك در شمار سبع عجاف است

شد بتر ازو شبى چو يوسف و اين زال

در هوسش بر كف از مجره كلاف است

بيهده از بهر مثل او كه محال است

هفت پدر را بچار مام زفاف است

اين قصيده از حيث وزن و قافيه و مضامين و الفاظ، از جياد قصائد بشمار آيد؛ و اتفاقا نشاطى هزار جريبى كه معاصر همين وصال بوده و در سال وفات او وفات نموده، قصيده ئى بهمين وزن و قافيه در مدح حضرت امير المؤمنين عليه السلام دارد كه ضمن شرح حال او در (شماره 57) بيايد.

مرحوم وصال شاگردان چندى داشته، از آن جمله شش نفر فرزندانش، هرچند كه در مورد غير داورى كه در «گلشن وصال: 294» تصريح بشاگردى او نسبت بپدر نموده درباره ديگران جائى مصرحا نديده ام كه در نزد او درس خوانده باشند. و ديگر آقا فتحعلى حجاب كه در 1269 بيايد، و او را در «گلشن وصال: 279» نوشته كه فن خطاطى و سخنورى را از او آموخت. و بهرحال وى را يك دو سال پيش از وفات آبى در چشم پديد آمد كه يك سال نابينا بماند، و از نوشتن و خواندن روى خط محروم گرديد و پس از يك سال مردى كحال از كرمانشاه بشيراز آمد و چشمش را ميل زد و باز روشنى يافت و شهرى بلكه خلقى را شادمان نمود. و چون ماده مرض دفع نشده و چشم را زياده از حد بنوشتن و خواندن واداشت؛ پس از چندى ديگر باره آب آورد، و اين دفعه علاج پذير نبود، و مدتى ماند تا در ماه رجب الفرد سنه هزار و دويست و شصت و دو

ص: 65

مطابق سرطان ماه برجى وفات كرد، و در شيراز در بقعه شاه چراغ در جوار مرشد بزرگوار خود مرحوم ميرزاى سكوت دفن شد، كه هم اكنون قبرش آنجا زيارتگاه، و أشعارى بعربى و فارسى در ماده تاريخ او بر آن نوشته شده، و از وى شش پسر باز ماند كه هريك در جهات سته فضل و كمال مانند خود وصال كلى منحصر در فرد بودند.

اول: ميرزا احمد وقار. دويم: ميرزا محمود حكيم، سيم. ميرزا محمد داورى، چهارم: ميرزا ابو القاسم فرهنگ، پنجم: ميرزا اسمعيل توحيد، ششم: ميرزا عبد الوهاب يزدانى، و شرح أحوال اين بزرگواران بترتيب در 1232 و 1234 و 1238 و 1242 و 1246 و 1252 بيايد.

ما در همه اين بزرگواران بطورى كه از «گلشن وصال: 26 و 134» برمى آيد، زنى بنام سكينه از خويشاوندان خود وصال بوده كه وى را در سى و دو سالگى خود تزويج نموده، و او در سنه هزار و دويست و هشتاد و نه وفات كرده و در بقعه شاه چراغ نزديك قبور اولاد خود دفن شد.

سنه 1198 قمرى مطابق سنه 1162 شمسى

پنجشنبه غره محرم الحرام ... قوس ماه برجى

* (34- وفات مرحوم آقا محمد بيدآبادى قدس سره)*

وى فرزند ملا محمد رفيع گيلانى است كه پدرش ملا محمد رفيع از اهل علم و فضل و ورع و اجتهاد بوده، چنان كه در «روضات الجنات: 652» فرموده، و ظاهرا وى از گيلان باصفهان آمده و آنجا توطن كرده و هم در آن شهر وفات نموده،چنانكه قبرش هم تا اين ايام در تخت پولاد در پشت تكيه خوانسارى ها معين و معلوم است كه بعدها فرزندش صاحب عنوان در نزد او دفن شد.

مرحوم آقا محمد، خود از أجله حكماء متألهين و افاضل اهل سير و سلوك و زهد و تقوى و رياضت و عبادت و يقين بوده، بلكه وى را از صاحبان مقامات عاليه و كرامات زاكيه ميشمرند.

شرح احوالش در چندين كتاب نوشته، و از آن جمله «روضات الجنات: 651»

ص: 66

و از آنها همه چنين برآيد كه وى در اصفهان متولد شده، و هم آنجا در نزد ميرزا محمد تقى ألماسى كه در 1214 و آخوند ملا اسمعيل خاجوئى كه در 1282 بيايند درس خوانده و خدمت سيد قطب الدين نيريزى كه در 1199 در احوال آقا هاشم ذهبى بيايد، بموجب مسطورات «طرائق الحقائق 3: 98» ارادت بهمرسانيده و سالها در آن شهر بتدريس كتب حكمت الهى مشغول و اهل سير و سلوك را هدايت و ارشاد مى نمود، و خود برياضت و عبادت و تهذيب اخلاق بسر مى آورد، بلكه در «تذكرة العارفين: 104» فرموده كه وى در مدرسه حكيم درس تفسير هم مى گفته، و در «ووضات» نوشته كه وى مدت شش ماه در يكى از سنوات قحطى اصفهان هماره بأكل زردك بسر برده كه گاهى آنرا پخته و گاهى خام تناول مى فرمود، و هيچ اظهار انزجار نميكرد و همى با شعف و نشاط بدان نحو گذران مى نمود و با اينكه سلاطين آن عصر اظهار ارادت باو مى كردند، وى اعتنائى بدانها نداشته، و از غايت تواضع از سوار شدن بر الاغ رعيتى با پالانهاى معمولى امتناعى نميكرده، و چون نماز جمعه را واجب عينى مى دانسته و بايد ميان دو نماز جمعه حد اقل يك فرسخ شرعى فاصله باشد، و در آن سنوات طبقه امام جمعه هاى اصفهان همى نماز جمعه در آن شهر مى خواندند، لذا وى همه جمعه ها را بقريه رنان بلوك ماربين اصفهان رفته و آنجا نماز جمعه بجا مى آورد، و معروف است كه وى علم كيميا داشته، و چنان در آن صفت ماهر بوده كه طلائى را كه وى ميساخته اگر باندازه سه برابر آن طلاى مغشوش و معيوب داخلش مى كردند همه را بعمل آورده خوب مى نمود انتهى.

مانند اينكه در مسئله ارشاد و هدايت و سير و سلوك نيز نفسش تأثير كيميا را داشته، و جمعى كثير از مريدين و مستعدين را بدرجات عاليه علم و عمل ارتقاء داد و بسيارى هم از فيض مجلس درس او در حكمت الهى از حكماء ابرار و نقاوه روزگار گرديدند، و خود تصنيفاتى در معارف حقه الهيه پرداخته، و بر بسيارى از كتب محققين از علماء يا حكماء تعليقاتى نوشته، و اينك اسامى چند نفرى از شاگردان او اينجا آورده ميشود:

اول: آقا ميرزا ابو القاسم مدرس خاتون آبادى كه در 1202 بيايد. دويم:

سيد اسمعيل 22 بن سيد مرتضى 21 بن سيد نور الدين على 20 جزايرى، كه اين سيد نور الدين در (ص 2) گذشت. سيم: ملا عبد الكريم اشراق قاينى. چهارم: آخوند

ص: 67

ملا على بن جمشيد نورى. پنجم: آقا مير سيد على 38 بن مير محمد باقر 37 مير محمد- صادقى. ششم: ملا محراب گيلانى. هفتم: آقا سيد صدر الدين محمد دزفولى. هشتم:

حاج محمد ابراهيم كرباسى. نهم: ميرزا محمد مهدى شهيد، كه بترتيب از نفر سيم ببعد در 1229 و 1246 و 1210 و 1217 و 1258 و 1261 و 1218 بيايند.

نوشته اند كه حاجى كرباسى بعد از فوت پدر خود صغير، و آقا محمد قيم او و وصى پدرش بوده و وى حاجى را در حجر تربيت خود پرورش داده و اول بلوغ وى را بسفر حج فرستاده، و خود بعد از دو سال تقريبا وفات كرد، و مرحوم حاج آقا منير الدين كه در 1269 بيايد، ميفرمود كه آقا محمد مدت يك سال اين مصرع را براى سرمشق حاجى مى نوشته: (كسب كمال كن كه عزيز جهان شوى) و بارها اين شعر را بر او ميخوانده:

هزار سال بود از تو تا مسلمانى

هزار سال ديگر تا بشهر انسانى

و نيز بيشتر اوقات ميفرموده:

آنچه مى گويم بقدر فهم تست

مردم اندر حسرت فهم درست انتهى.

در كتاب «نابغه علم و عرفان: 410» نوشته كه پس از سيد قطب الدين نيريزى سه نفر دعواى جانشينى وى نمودند: ملا محراب گيلانى، و آقا محمد بيدآبادى، و آقا محمد هاشم شيرازى. و جانشين آقا محمد بيدآبادى سيد صدر الدين دزفولى بود انتهى.

مرحوم آقا محمد در دو ساعت مانده بظهر روز جمعه نهم ماه محرم الحرام اين سال مطابق (...) قوس ماه برجى وفات كرده، و در تخت پولاد در پشت تكيه خوانسارى ها در نزديكى قبر پدر خود دفن شد، و بطورى كه از «تذكرة القبور: 51» برمى آيد، وى خودش فرموده بود كه تكيه و عمارتى بر قبرش بناء نكنند و زياده بر صد و بيست سال بهمان منوال باقى مانده بود، تا در اين أواخر مرحوم ركن الملك كه در 1254 بيايد فرمود تا عمارت چهارطاقى مختصرى بر آن مرقد منور بناء كردند، و در اين صفحه «تذكره» نوشته كه مردمان بزرگ در زيارت قبر او استمدادات و توسلات ميجويند، بلكه مواظبت بزيارت وى از ختومات مجربه گرديده انتهى.

تاريخ وفات آقا محمد بطورى كه نوشته شد بماه و روز و ساعت و سال قمرى در

ص: 68

پشت نسخه ئى از جلد دويم كتاب «حيوة القلوب» خطى كه در سنه 1118 نوشته شده، و در كتابخانه آقاى كلباسى كه در 1295 بيايد موجود بوده بخط كسى كه نشناختم بنظر رسيد، مانند تاريخ وفات بعضى ديگر از بزرگان كه هريك بجاى خود نوشته و اشاره بدانها خواهد شد، و ما را قطع بر صحت آنها بهم رسيد، ليكن در «روضات الجنات» و بسيارى از كتب ديگر هرجا تاريخ وفات او ديده شده در سال 1197 بدون تعيين ماه و روز گفته اند، و ظاهرا همه بى واسطه يا بواسطه منقول از «روضات» بوده باشد و مأخذ او هم اشعار مرثيه و ماده تاريخى است كه از مرحوم آقا محمد كاظم و اله بر روى سنگ لوح قبر او نقر شده بدين قرار:

از جفاكارى چرخ و از ستمكارى دهر

رفت از اين دنياى دون و شد از اين دار زبون

حضرت آقا محمد آن كه در هر فن علم

طفل مكتب خانه او بود عقل ذو فنون

ماحى كفر و ضلال و حامى اسلام و دين

عرف از قهرش مخوف و شرع از لطفش مصون

چونكه بود او چار ركن علم و عرفان رفت و شد

خانه دين قصر علم و كاخ رفعت سرنگون

شاهبازش چون همائى بود قدسى آشيان

كرد پرواز او ز شاخ عالم ناسوت دون

موجى از درياى وحدت بود و رفت و باز شد

متصل با بحر و از چاه طبيعت شد برون

عارف سر إله آن نظم وحدت آنكه بود

قطب الاقطاب جهان و كاخ گردون راستون

گشت پران بر سپهر و شد روان اندر زمين

از دل و چشم خلائق تير آه و سيل خون

مرغ روح او ز تن چون طائر از قيد قفس

رفت و طيران كرد اندر گلشن لاهوت دون

كرد و اله از پى تاريخ او بيتى رقم

تا بود هر مصرعى بر سال فوتش رهنمون

قبله ارباب علم آقا محمد شد ز دهر

برگزيده عارفى عالم شد از دنياى دون

و اين اشعار و ماده هيچ حجيتى ندارد، چه مكرر ديده شده شعرائى كه ماده تاريخ مى گويند، وقتى كه تاريخى جستند كه يكى كمتر يا زيادتر از سال واقعى است همان را درج در يادداشت ها و روى سنگ قبر نموده و سال وفات را طبق آن قرار ميدهند، بلكه از چندين نفر از شعراء معاصرين كه ماده تاريخهاى كم و زياد گفته بودند شنيديم كه اين مسامحات را مغتفر ميدانستند، و بهرحال از أعقاب او ما همين اندازه ميدانيم كه

ص: 69

مرحوم ميرزا يحيى بيدآبادى شاعر مدرس، خود باين فقير فرمود كه نسب او از طرف مادر بوى متصل ميشود.

سنه 1163 شمسى

... ربيع الاخر اول حمل ماه برجى

* (35- وفات ميرزا محمد على ميرزا مظفر اصفهانى قدس سره)*

ميرزا محمد على فرزند ميرزا مظفر و خود مردى حكيم و عارف و گوشه گير و زاهد و مرتاض بوده. و در اصفهان در مسجد على نزديك قبه هرونيه در محله ميدان كهنه امامت مى نموده، و ظاهرا بعد از وفات او مرحوم ملا على اكبر اجيه ئى كه در 1232 بيايد، امام آن مسجد شده كه تاكنون زياده بر صد و هفتاد سال ميشود كه در اعقاب او بازمانده و بهرحال در تذكرة القبور (ص 43) درباره ميرزا محمد على نوشته كه: گويند هيزم و روغن چراغ خود از بازار مى گرفته، وقت امامت كنار محراب ميگذارده، من بعد بخانه ميبرده، و با وضع فقر كمال مواظبت در آداب شريعت داشته، از بى اعتنائى هاى او بدنيا وضع هاى غريب نقل مى كنند.

گويند وقتى پادشاه آقا محمد خان قاجار بديدن او مى رفته، نوكرها ديده بودند ميرزا از بيرون مى آيد در حالتى كه زير جامه يا لباس ديگر خود را شسته و سرچوبى كرده كه بخشگد و مى آيد توى خانه، و از اينگونه زهدها خيلى از او واقع شده، و از مردمان عارف و بزرگ اظهار كمال اعتقاد به آن بزرگوار شده و مى شود انتهى.

و او در اقسام حكمت و خصوصا الهيات استادى كامل بوده، و بطورى كه در «طرائق الحقائق 3: 115» نوشته، مرحوم مجذوبعليشاه كه در 1238 بيايد، نزد او درس خوانده، چنان كه هم حاجى كرباسى بطورى كه در «البدر التمام» گفته از دامن تربيت او پرورش يافته، و بالاخره وى يكساعت مانده بغروب آفتاب روز سه شنبه سيزدهم ماه شوال المكرم اين سال چنان كه بر سنگ قبرش نوشته مطابق (...) سنبله ماه برجى وفات كرده، و در تخت پولاد بيرون تكيه ميرزا رفيعا دفن شد بطورى كه قبر او

ص: 70

در بيرون برابر قبر ميرزا رفيعا كه در اندرون تكيه است بفاصله كمى واقع شده و سنگى سياه با خط رقاع برآن افتاده، و دخترش زوجه ملا مصطفى قمشه ئى است كه در 115 بيايد.

* (36- تولد فاضل خان راوى كروسى)*

كروس، از اعمال ولايت همدان، و فاضل خان نامش محمد و لقبش فاضل و اصلا بطورى كه در «الذريعه 2: 365» نوشته از طايفه بايندرى تركمان بوده، و پدرانش در حدود چهار صد سال در كروس سكونت داشته اند، و فاضل خان خود از أعيان شعراء و اهل علم و ادب در عصر خويش بوده.

شرح احوالش در «مجمع الفصحاء 2: 141» نوشته، و از آن چنين برآيد كه وى در چهاردهم ماه ذى الحجة الحرام اينسال مطابق (...) عقرب ماه برجى در كروس متولد شده، و همى در حجر تربيت پدر خويش بسر آورد تا وى در سنه 1214 وفات كرد، و او پس از فوت پدر در وطن نمانده، و ببلاد عراق و غيره هجرت كرده و تحصيل علوم و فضائل را وجهه خود ساختهتا در انواع علوم حظى وافر يافت. و بعد از آن بطهران رفت، و بوسيله فتحعليخان ملك الشعراء در دربار فتحعليشاه راه بهم رسانيد و ملك الشعراء شطرى از فصاحت و بلاغت و حسن روايت او را گوشزد پادشاه نمود، و او مورد اشفاق خاقانى شده و بروايت مدايح او اختصاص يافت، و بيش از پيش در تحصيل قواعد عربيت كوشيد و بزرگ جارچيان دربار شاهى گرديد، و بروايت اشعار ملك الشعراء سرافراز شد، و بدين جهت تخلص راوى نمود، و چون در آن اوقات جماعتى از شعراء بدربار فتحعليشاه جمع شده بودند، فرمان رفت تا تذكره ئى در احوال آنها نوشته شود، نخست احمد بيك اختر گرجى دست بدين كار زده و شطرى نوشت ليكن بپايان نرسانيده كه وفات كرد، و بعد از آن برادر كهترش محمد باقر بيك نشاطى دنبال آنرا گرفت و هم باتمام نياورده وفات كرد، و شرح احوال اين دو نفر برادر، در 1232 بيايد سپس بامر حضرت خاقان، مرحوم فاضل خان صاحب عنوان شروع بدان نمود، و تذكره ئى بنام «انجمن خاقان» نظما و نثرا تأليف كرد كه مورد قبول شاهى قرار گرفت، وليكن چندان مشهور نشد، و آنرا «تذكره انجمن خاقان» نيز ميگويند و تاليف آن در سنه

ص: 71

1234 بوده، چنانكه در «الذريعه 9: 273» فرموده.

فاضل خان، بعد از وفات فتحعلى شاه بعزلت پرداخت، و محمد شاه، راتبه ئى در حقش برقرار ساخت، و آخر در سنه هزار و دويست و پنجاه و نه، چنانكه در «منتظم- ناصرى» نوشته وفات كرد. و در «روضة الصفاء» در ضمن احوال او وفاتش را در سنه 1252، و در ضمن وقايع سنين در سنه 1258 و در «مجمع الفصحاء» در سنه 1253 آورده؛ و اين هر دو كتاب از مرحوم رضا قليخان هدايت است كه در يكى از آنها در دوجا وفات يكنفر معين را مختلف، و در ديگرى با هر دو مخالف نوشته، و در «مرات البلدان 1: 58» كه نيز از اعتماد السلطنه مؤلف منتظم است در سنه 1258 آورده كه مخالف با «منتظم» و موافق با يك جاى «روضه» است. و بهرحال در «مجمع الفصحاء» اين اشعار را از او نقل كرده:

دل ديوانه كجا پند پذيرد مگرش

شكن زلف بتى نام كنم زندان را

گرنه از آتش دل خشك شدى ديده تر

خلق را گفتمى آماده شدن طوفان را

شايد ارديده گريان مرا عذر نهد

هركه بيند نظرى آن دهن خندان را

ترا تا زلف بر رخ برشكستند

جهانى دل بيكديگر شكستند

از خوشى ها همه آغوش تهى بايد داشت

با غم رويش اگر دست در آغوش كنى

يار از يار فرامش نكند جهدى كن

كه بآزار نه از يار فراموش كنى

* (37- تولد شيخ ابراهيم باجورى شافعى)*

باجور كه آنرا بيجور نيز مى نويسند قريه ئى است در ناحيه منوفيه مصر.

شيخ ابراهيم فرزند محمد بن احمد، و خود از عظماء علماء شافعيه مصر است كه در اين سال چنان كه در «معجم المطبوعات: 507» نوشته در باحور متولد شده، و در حجر تربيت پدر خود پرورش يافته، و «قرآن مجيد» را از او ياد گرفته، و در سنه 1212 براى طلب علم بجامع الازهر رفت و چون در سنه 1213 فرنسيس بمصر آمد، وى بجيزه رفت و آنجا ماند تا فرنسيس از مصر بيرون شد، و او باز بجامع الازهر آمده و شروع باشتغال علم كرد، و جمعى از بزرگان را همچون امير كبير كه در 1232 و شيخ عبد الله شرقاوى كه در 1227 بيايند و غير آنها را دريافت، و در اندك مدتى آيات بزرگى در او ظاهر شده و بتدريس و تأليف پرداخت، و در سنه 1263 رئيس جامع الازهر گرديد،

ص: 72

و هماره بتدريس و شئون شيخيت مى پرداخت و عباس پاشا خديو مصر بدرس او مى آمد، و شيخ ابراهيم براى او بپا نميشد، بلكه بيرون مدرس كرسيى از چوب براى او مى نهاد و او بر آن كرسى مى نشست، و تا كبر سن بهمين نحوها بود، تا در جامع الازهر حوادثى رخ داد كه موجب اقامت چهار نفر وكيل براى وظائف مقرره در تحت رياست شيخ مصطفى عروسى گرديد، و اينك صورت تأليفات او نوشته ميشود:

اول: كتاب «التحفة الخيريه» در حاشيه بر كتاب «الفوائد الشنشوريه» در شرح «المنظومة الرجبية» كه منظومه مرقومه نامش «بغية الباحث» از جمل موارث در ميراث و فرائض بر مذاهب اربعه است، از ابن المتفننه رجبى، و شرح مذكور آن از شيخ عبد اللّه شنشورى است، انجام تاليف تحفه مذكوره سنه 1236. دويم: كتاب «تحفة- المزيد» در شرح «جوهرة التوحيد» تأليف شيخ برهان الدين ابراهيم لقانى. سيم:

كتاب «تحقيق المقام» در حاشيه بر كتاب «كفاية العوام» استادش فضالى كه در 1236 بيايد، انجام تأليف آن سنه 1223. چهارم: «حاشيه بر كتاب ام البراهين» در عقائد، تأليف شيخ ابو عبد اللّه سنوى در توحيد. پنجم: «حاشيه بر كتاب فتح القريب- المجيب» در شرح الفاظ «تقريب» تأليف ابن قاسم غزى كه آنرا «القول المختار» در شرح «غاية الاختصار» نيز گويند، و اين تقريب يا غاية الاختصار تأليف ابو شجاع اصفهانى در فقه شافعى است. ششم: «حاشيه بر رساله فضالى» مرقوم در لا اله الا اللّه (يا كلمه توحيد). هفتم: «حاشيه بر شرح سنوسى» مذكور بر مختصر خودش در منطق. هشتم: «حاشيه بر قصيده برده» بوصيرى. نهم: «حاشيه بر كتاب السلم- المرونق» در علم منطق، منظوم أخضرى الجزائرى. دهم: «حاشيه بر الرساله السمرقندية» تأليف شيخ ابو القاسم سمرقندى در استعارات از علم بلاغت. يازدهم: «حاشيه بر كتاب- مولد النبى» شيخ احمد در دير كه در 1201 بيايد. دوازدهم: «رساله در توحيد» سيزدهم: كتاب «فتح الخبير اللطيف» بشرح متن ترصيف كه آن شرحى است بر ارجوزه «الترصيف» در فن تصريف از ابن عيسى مرشدى حنفى. چهاردهم: كتاب «فتح- رب البريه» بر «الدرة البهية» در نظم «آجرومية» منظوم شيخ عمر بسطى. پانزدهم:كتاب «المواهب اللدنيه» در حاشيه بر كتاب «الشمائل النبويه و الخصال المصطفويه»

ص: 73

تأليف امام ترمذى صاحب صحيح.

شيخ ابراهيم پس از مدت هفتاد و نه سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و هفت وفات كرد.

* (38- وفات هاتف شاعر اصفهانى عليه الرحمه)*

نام وى مرحوم سيد احمد حسينى، و چنانكه در «دانشمندان آذربايجان: 396» نوشته؛ جدش در زمان سلاطين صفويه از اردوباد آذربايجان باصفهان آمده متوطن شد انتهى.

و خود از اعاظم شعراء و ادباء عصر خويش بوده و طبابت هم مى نموده و با اين همه در مراتب توحيد و عرفان زبده همگنان و سرآمد اهل زمان بشمار مى آمده، و ترجيعات بند او در اين موضوع قبولى تام و شهرتى تمام يافته، بحدى كه هيچ يك از ترجيعات بپايه آن نرسيده.

شرح احوالش در «آتشكده: مجمره دويم، پرتو اول» و «تحفة العالم: 56» و «مجمع الفصحاء 2: 567» و غير اينها نوشته، و از همه اين مواضع چنين برآيد كه وى بفيض صحبت جماعتى از علماء و بزرگان رسيده، و از علوم عربيت بهره ئى تمام بهم رسانيده و زمانى چند در نجف اشرف سكونت گزيد و آخر با حاجى لطفعلى بيك آذر و صباحى كاشانى طرح رفاقت ريخت، و سالى را چنان كه در احوال آذر گفته شد در اصفهان، و ديگرى را در كاشان و سيمى را در قم با هم بسر ميبردند، و او شعر را بهر دو زبان عربى و فارسى نيكو مى سرود، و ديوانى در اشعار فارسى دارد، و در اواخر عمر در كاشان سكونت نمود چنانكه در «تذكره سفينة المحمود» بعنوان هاتف كاشانى ذكر شده، و آخر در اين سال در قم وفات كرد، و مرحوم صباحى در تاريخ وى گفته:

بآيين دعا گفتا صباحى بهر تاريخش

كه: يارب منزل هاتف بگلزار جنان بادا

و اين هاتف اصفهانى غير از هاتف قزوينى است كه نامش عبد الله بوده و در «جنگ- بهترين اشعار» ذكر شده.

و اينك يك بند از ترجيعات صاحب عنوان نوشته ميشود:

چشم دل باز كن كه جان بينى

آنچه ناديدنى است آن بينى

ص: 74

گر باقليم عشق رو آرى

همه آفاق گلستان بينى

بر همه أهل آن زمين بمراد

گردش دور آسمان بينى

آنچه بينى دلت همان خواهد

وانچه خواهد دلت همان بينى

بى سروپا گداى آنجا را

سر بملك جهان، گران بينى

هم در آن، پابرهنه جمعى را

پاى بر فرق فرقدان بينى

هم در آن، سربرهنه قومى را

بر سر از عرش، سايبان بينى

گاه وجد و سماع، هريك را

بر دو كون، آستين فشان بينى

دل هر ذره ئى كه بشكافى

آفتابيش در ميان بينى

هرچه دارى اگر بعشق دهى

كافرم گر جوى زيان بينى

جان گدازى اگر بآتش عشق

عشق را كيمياى جان بينى

از مضيق جهات در گذرى

وسعت ملك لامكان بينى

آنچه نشنيده گوش، آن شنوى

و آنچه ناديده چشمى آن بينى

تا بجائى رساندت كه يكى

از جهان و جهانيان بينى

با يكى عشق ورز از دل و جان

تا بعين اليقين عيان بينى

كه يكى هست و هيچ نيست جز او

وحده لا إله الا هو

مرحوم هاتف فرزندان چندى داشته، يكى ميرزا محمد سحاب كه در 1222 بيايد.

و ديگر: دخترى بنام بيگم كه شاعره ئى شيرين كلام بوده، و تخلص رشحه مى نموده، و در «مجله ارمغان 15: 14» او را ذكر كرده، و تعريفى بليغ از او نموده، و نوشته كه وى بهتر از برادرش سحاب شعر مى گفته، و لختى از أشعار او را آورده كه اين چند فرد از آنها است:

پى وصل تو ما را زور و زر نيست

نگاه حسرتى داريم و آهى

بمقصد پى برم كى، رشحه چون نيست

بغير از بخت كمره خضر راهى!

جدا از زلف و رخسار تو جان دادم بناكامى

نه خرم از تو در صبحى، نه دلشاد از تو در شامى

ندارم غم ز قرب مدعى رشحه، كه در كويش

كنون قربى كه هست او را، مرا هم بود أيامى

ص: 75

شهنشاه جوان شهزاده محمود آن جوان بختى

كه عقل پير باشد پيش عقل پخته اش خامى

رشحه، زوجه على اكبر نطنزى بوده، و فرزندى داشته بنام ميرزا أحمد همنام جد خود صاحب عنوان كه او هم شاعر بوده، و تخلص كشته مى نموده، و اين مادر و پسر هماره در دستگاه همايون ميرزا و محمود ميرزا فرزندان فتحعليشاه بوده، و مداحى اين دو برادر و ضياء السلطنه خواهر أبوينى آنها را مى نموده اند، و أعقاب آنها هم اكنون در نطنز سكونت دارند.

* (39- وفات خواجه ميردرد، شاعر دهلوى)*

وى چنان كه در «رساله أحوال سيد عبد الحى حسنى» كه در 1286 بيايد، در (ص: ع) نوشته، از شعراء اردو زبان در مملكت هند بوده، و در اين سال وفات نموده.

* (40- تولد حاجى ميرزا آقاسى فخرى ايروانى)*

وى عباس خان بن ميرزا مسلم بن ميرزا عباس است كه پدرانش اصلا از طايفه بيات ايروان بوده اند، و خود حاج ميرزا آقاسى از معاريف رجال ايران و مردى عارف و شاعر و صوفى و درويش مسلك بوده، و در علوم حكمت الهى و رياضيات تبحرى تمام داشته و با اين حال چندين سال وزارت محمد شاه را نموده، و شعر هم مى گفته و تخلص فخرى مى فرموده.

شرح أحوالش در چندين كتاب نوشته، از آنجمله «مجمع الفصحاء 2: 387» و «المآثر: 157» و «طرائق الحقائق 3: 132» و غيره، و علاوه بر آن چون وى از اول تا آخر سلطنت محمد شاه، وزير او بوده در كتب تاريخى قاجاريه كه وقايع زمان محمد شاه را نوشته اند، شطرى از أحوال او برمى آيد، و خلاصه همه آنها اينكه وى در اين سال متولد شده، و چون همنام جدش بوده، براى احترام وى او را بنام نخوانده و آقاسى گفتند، و او بدين كلمه مشهور شد، چنانكه بسيارى ديگر از اين قبيل پسر و نواده را آقا يا آقا كوچك و غيره مى گويند.بهرحال پس از طى زمان كودكى او، پدرش كه خود از أهل علم بود وى را به عتبات آورد و در كربلاء او را بخدمت مرحوم ملا عبد الصمد همدانى كه در 1216 بيايد

ص: 76

واگذاشت، و او از فيض تربيت و صحبت آن عارف ربانى بدرجات انسانى ارتقاء نمود و بعد از شهادت او حسب الوصية زوجه او را بهمدان آورده و خود بايروان رفت، و با پاى پياده بسفر مكه رهسپار شد، و در آن سفر با حاج ميرزا زين العابدين شروانى برخورد و ميان آنها آشنائى كامل حاصل گرديد، و در بعضى از سفرهاى وى همراه او بود، و بعد از چندى بآذربايجان باز آمد، و چون داراى علوم عقليه و نقليه و حكمت الهى و رياضى و تصوف و عرفان گرديده بود، بزرگان آن عصر در آن ملك صحبتش را غنيمت شمردند، و ميرزا عيسى قائم مقام وى را بتعليم فرزندش حاج ميرزا موسى خان كه در 1220 بيايد برگماشت، و بعد از چندى در پيشگاه نايب السلطنه معروف شد، و وى او را بتربيت و تعليم فرزندان خود خصوصا محمد شاه مأمور گردانيد، و حاج ميرزا آقاسى مدتها بتعليم آن شاهزاده روز گذرانيد، و در ضمن وى را بتصوف و عرفان آشنا نمود، و بطورى كه خود از بزرگان شنيده بود وعده سلطنت باو داد؛ و بعد از آنكه محمد شاه جلوس نمود و ميرزا أبو القاسم قائم مقام را معزول و معدوم كرد، حاج ميرزا آقاسى را بوزارت خود برگزيد، و او در تمام مدت سلطنت آن پادشاه بسمت وزارت اعظم وى برقرار بود، و در آن مدت علاوه بر ساير تصرفات در امور ملكى، در تهيه توپ و تنقيه قنوات و احداث قرى و مزارع جدى تمام داشت، چنان كه در سنه 1263، هزار و چهارصد و سى و هشت قريه كه خود آنها را احداث يا احياء نموده بود، و بپول آن زمان در حدود دو كرور تومان قيمت داشت بشخص پادشاه واگذار نمود.

در «قصص العلماء: 118» نوشته كه ملا قربانعلى بيدل شاعر قزوينى اين رباعى را براى حاجى ميرزا آقاسى گفته:

نگذاشت براى شاه، حاجى درمى

شد صرف قنات و توپ، هر بيش وكمى

نه مزرع دوست را از آن آب نمى

نه خايه خصم را از آن توپ غمى!

چون محمد شاه وفات كرد، مرحوم حاجى اوضاع را دگرگون ديده بعتبات عاليات رفت و مجاورت گزيد، و چندان طولى نكشيد تا وقتى بدون مرض صورى از رحلت خود خبر داد، و پس از يك هفته، در شب جمعه دوازدهم ماه رمضان المبارك سنه هزار و دويست و شصت و پنج مطابق (...) أسد ماه برجى در عتبات عاليات وفات كرد، و او تأليفاتى دارد

ص: 77

اول: اشعار چندى كه «در مجمع الفصحاء 2: 288» تصريح كرده كه آنها جمع نشده. دويم كتاب «سهام عباسيه» در فقه. سيم: كتاب «شيم فخرى» كه مطالب مهمه شريعت و حقيقت را در نهايت وضوح و اختصار در آن درج كرده. چهارم:

كتاب «نگارنامه» در جغرافيا.حاجى در اشعار نسبت بلقب استاد خود ملا عبد الصمد كه فخر الدين بوده، تخلص فخرى مينموده، گرچه لقب خود او را نيز در «مجمع» فخر الدين نوشته، و اينك اين دو شعر از او اينجا نوشته شد:

ساقى بده رطل گران زان مى كه دهقان پرورد

انده برد، غم بشگرد شادى دهد جان پرورد

در خم دل پير مغان، در جام؛ مهر زرفشان

در دست ساقى قوت جان، رخسار جانان پرورد

در «مجمع الفصحاء 2: 160» غزلى از مرحوم ميرزا محمد تقى سپهر كاشانى كه اين مطلع را گرفته و تعقيب نموده آورده، و نيز مرحوم فروغى بسطامى كه در 1213 و حكيم قاآنى كه در 1222 بيايند هريك غزلى گفته كه اين بيت صاحب عنوان را مطلع آن قرار داده اند.

و همانا فخرى كه تخلص او بوده، تخلص چند نفر ديگر از شعراء نيز ميباشد كه فهرست أسماء آنها در 1298 بيايد.

حاج ميرزا آقاسى بعد از وفات موسى خان فرزند حسينقليخان ثانى برادرزاده فتحعليشاه، زوجه او عزت نساء خانم دختر فتحعليشاه را بزوجيت گرفت، و فرزند او شيخ محمد جعفر از جمله علماء بوده، كه در «المآثر: 162» او را عنوان كرده، و فرمايد: در نجف سكنى داشت، و نامش در عداد مجازين از حاج سيد محمد شفيع جاپلقى مسطور است انتهى.

برادرزاده او نيز كه پسر عم شيخ محمد جعفر ميشود و نامش على آقا بوده، بطورى كه در «طرائق 3: 142» فرموده از جمله عرفاء زمان و ساكن شهر خوى آذربايجان بوده،

* (41- وفات شيخ عبد الرحمن بنانى مغربى)*

وى فرزند جار اللّه و خود از علماء اهل سنت بوده كه حاشيه ئى بر شرح شيخ

ص: 78

جلال الدين محلى بر كتاب «جمع الجوامع» در اصول فقه تأليف شيخ تاج الدين سبكى نوشته، و در اين سال وفات نموده چنان كه در «معجم المطبوعات: 591» ذكر نموده.

* (42- وفات حاج مير سيد محمد سبزوارى- ره)*

وى فرزند مرحوم مير شاه قاسم است كه از علماء و أجلاء بوده، و در أواسط مائه ثانيه بعد الالف وفات نموده، چنانكه در «مطلع الشمس 2: 414» فرموده.مرحوم حاج مير سيد محمد، خود هم از علماء معروف خراسان بوده كه در سبزوار متولد شده و بعد از تكميل علوم در مشهد توطن نموده، و آنجا اعتبارى تمام بهم رسانيده تا نصر اللّه ميرزا ابن نادرشاه وى را امام جمعه آن شهر نمود، و آخر در اين سال بسن هشتاد سال تقريبى وفات كرد، و در يكى از حجرات شماليه صحن جديد دفن شد، چنانكه در (ص 415) جلد مرقوم نوشته، و پس از وى مرحوم ميرزا محمد مهدى شهيد امام جمعه آن شهر گرديد، و دو نفر خواهرزادگان او هم از معاريف آن عصر و آن شهر بوده اند يكى: مرحوم سيد جعفر سبزوارى كه از علماء و فقهاء عصر آقا محمد خان قاجار بوده، و چندين كتاب تأليف نموده: اول: كتاب «أسرار الصلوة». دويم: «رساله در- اثبات حرمت شرب توتون». سيم: «رساله در علم قرائت». چهارم: كتاب «رياض الأنوار» در أحوال أئمه اطهار عليهم السلام، و او هم مجاور مشهد مقدس و پس از وفات در نزد خال مفضال مرقوم خود دفن شده، چنانكه در (ص 416) جلد مرقوم فرموده، و ديگر: حاج ميرزا عبد اللّه كه در 1280 بيايد.

و چون در اينجا ذكرى از امام جمعه گى بميان آمد، بالمناسبه گوئيم كه امامت جمعه منصبى است كه در دول و ملل اسلامى از صدر سلف تاكنون هماره از طرف سلاطين عهد و ولات وقت بيكى از علماء كه لياقت اقامت آنرا داشته واگذار مى شده و وى آنرا برگذار مى نموده.

در كتاب «نقباء البشر 1: 176» شرحى در اين موضوع نوشته، بخلاصه اينكه امامت حكمى وضعى و منصبى إلهى است كه آنرا شارع مقدس در صدر اسلام مقرر كرده بدين معنى كه مقرر اين ملت ميمون حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله در ابتداء علو اسلام براى هر ناحيه و شهرى از مسلمين امامى تعيين ميفرمود كه براى آنها نماز بخواند، چه

ص: 79

فرائض يوميه و چه غير آنها از عيدين و غيره، و پس از آن حضرت؛ خلفاء آن جناب بهمين نحو رفتار مى كردند، تا دولت بنى أميه و بنى عباس و هكذا فاطميه و زيديه هريك تا برسد بسلاطين عثمانى، همه بر اين روش استمرار داشتند كه ائمه جماعات و خطباء و مؤذنين را آنها تعيين مينمودند، و مناصب هريك را از ديگرى تفكيك مى كردند، و وظائف و مستمريات و رواتب براى آنها از دولت مقرر ميداشتند، و هلم جرا، تا زمان دولت صفويه.

چون آن دولت ظهور كرد، و رياست مطلقه علماء شيعه بر محقق كركى شيخ نور- الدين على بن عبد العالى كه در 1229 بيايد مستقر شد، و فتواى وى بر وجوب عينى نماز جمعه در زمان غيبت بشرط وجود فقيه جامع الشرايط كه نايب امام است بود، (زيرا كه وى ميگفت، شرط وجوب نماز جمعه همانا وجود نايب امام عليه السلام است، چه نايب خاص مانند زمان غيبت صغرى، و چه نايب عام واجد شرايط مانند زمان غيبت كبرى).

و خود نيز هماره در نجف در مسجد خودش بر جبل نور، آنرا بپا داشته و بجا مى آورد و همانا جبل نور در آن زمين مبارك منسوب بهمان جناب است كه لقب نور الدين داشته، و اينك آن مسجد مشهور بمسجد طريحى ميباشد). پادشاه وقت در آن زمان كه شاه طهماسب صفوى بود باطاعت أمر وى براى هر شهرى امام جمعه ئى تعيين مى كرد كه اين رأى و فتواى محقق بمورد عمل گذاشته شود، و اين قاعده نصب امام جمعه هماره در سلاطين آن خانواده برقرار بود، انتهى.و بالاخره ما مى بينيم كه در أواسط آن دولت كه مائه يازدهم بود، با صدور فتاواى بسيارى از علماء آن عصر بر عدم وجوب عينى نماز جمعه، بلكه بر حرمت آن در زمان غيبت، باز نظر بوجوب عينى بفتواى بعضى ديگر، اين قاعده برقرار بوده كه پادشاه وقت يكنفر را براى امامت جمعه در هر شهرى و حتى در قصبات بزرگ جدا جدا تعيين مى نموده، تا اينجا كه مى بينيم نصر اللّه ميرزا براى مشهد امام جمعه تعيين كرده، و اين قاعده جارى بوده تا بزمان قاجاريه رسيده، كه فتحعليشاه مسجدى براى اين امر در طهران و ديگرى در سمنان، چنان كه در «نقباء» مذكور فرموده بناء نموده، و براى هريك امامى معين كرده، و همچنين در «المآثر و الاثار» بسيارى از امام جمعه هاى زمان ناصر الدين شاه

ص: 80

در بلاد مختلفه ايران مذكور و در اين كتاب بعضى از آنها بموقع خود مسطور خواهند شد.

بعد از انقراض آنان هم تا حين تحرير، اين قاعده برقرار است و ما، در 1207 أسماء امام جمعه هاى اصفهان را در حدود سه قرن مرتبا ذكر مى نمائيم.

* (43- تولد ابن عابدين دمشقى سنى)*

وى شيخ محمد أمين بن عمر بن عبد العزيز بن احمد بن عبد الرحيم بن نجم الدين بن صلاح الدين محمد مشهور بعابدين، از عظماء علماء اهل سنت در شام، و بنسبت جد أعلاى مذكور خويش معروف بابن عابدين است.

و همانا خود در اين سال، چنان كه در «معجم المطبوعات: 150» نوشته در دمشق متولد شده، و در حجر تربيت پدر خود پرورش يافته، و در كودكى قرآن مجيد را حفظ كرد، و بعد از آن بجاى پدر خويش در حجره تجارت نشست، تا روزى در آنجا قرآن ميخواند كه مردى ناشناس بر وى درآمد، و گفت بدو جهت تو نبايد در اينجا قرآن بخوانى يكى اينكه اينجا جاى تجارت است و مردم استماع قرآن نمى كنند، و تو و آنها همه گناه كار مى شويد؛ و ديگر اينكه اين قرائت تو غلط است. وى پس از شنيدن اين سخن فورا از جا برخواست؛ و از بزرگترين قراء عصر سئوال نمود، او را بر شيخ سعيد حموى دلالت كردند و او كه هنوز بحد بلوغ نرسيده بود، نزد شيخ سعيد رفته، و نخست در قرائت أراجيز و قصايد ميدانى و جزرى را، و بعد از آن علوم نحو و صرف و فقه امام شافعى را در نزد او خواند، آنگاه در نزد سيد محمد شاكر سالمى عمرى عقاد علم معقول و حديث و تفسير را خواند، و بالزام اين استاد از طريقه شافعى بمذهب أبو حنيفه تحول نمود و كتب فقه و اصول را هم در نزد او خواند، تا خود علامه زمان و بارع بر أقران گرديده و هم چندى در نزد شيخ أمير مصرى درس خواند، و از شيخ محمد كزبرى محدث ديار شام باجازت روايت نائل گرديد.

جمعى از علماء نيز كه أجل آنها سيد عبد الغنى غنيمى ميدانى، صاحب كتاب «اللباب در شرح الكتاب» يعنى شرح مختصر قدورى، و شيخ حسن بيطار، و حاج احمد افندى اسلامبولى صاحب كتاب «تحفة الناسك» در بيان مناسك ميباشند، از وى أخذ حديث نموده اند؛ و اينك اسامى تأليفات كثيره نافعه او كه همه بر مذهب ابو حنيفه است:

ص: 81

اول كتاب «الابانة» از أخذ اجرت بر حضانة. دويم: كتاب «اتحاف الذكى النبيه» بجواب آنچه مى گويد فقيه. سيم: كتاب «اجابة الغوث» به بيان حال نقيب و نجباء و أبدال و أوتاد و غوث. چهارم: كتاب «أجوبه محققه» از اسئله متفرقه. پنجم: كتاب «إعلام الاعلام» بأحكام إقرار عام ششم: كتاب «الاقوال الواضحة الجليه» در مسئله نقض قسمت و مسئله درجه جعلية. هفتم: كتاب «بغية الناسك» در أدعيه مناسك. هشتم:

كتاب «تحبير التحرير» در ابطال قضاء بفسخ بر غبن فاحش بلا تقرير نهم: كتاب «تحرير العبارة» در كسى كه أولى است باجاره. دهم: كتاب «تحرير النقول» در نفقه فروع و اصول. يازدهم: كتاب «تنبيه ذوى الافهام» بر احكام تبليغ در پشت سر امام. دوازدهم: ايضا كتاب «تنبيه ذوى الافهام» بر بطلان حكم بنقض دعواى بعد از إبراء عام. سيزدهم: كتاب «تنبيه الغافل الوسنان» بر أحكام هلال رمضان. چهاردهم كتاب «تنبيه الوقود» بر مسائل نقود. پانزدهم: كتاب «تنبيه الولاة و الحكام» بر أحكام شاتم خير الانام يا يكى از اصحاب كرام. شانزدهم: «حاشيه بر تفسير بيضاوى».

هفدهم: «حاشيه بر مطول». هيجدهم: ذيلى بر كتاب «سلك الدرر» كه در 1206 بيايد. نوزدهم: كتاب «الرحيق المختوم» در شرح كتاب «قلائد المنظوم» در فرائض مذاهب اربعه. بيستم: كتاب «رد المختار بر كتاب الدر المختار» كه آن حاشيه بر «الدر المختار» مذكور تأليف شيخ علاء الدين حصكفى در شرح كتاب «تنوير الابصار و جامع البحار» تأليف شيخ محمد تمرتاشى در فقه حنفى و معروف بحاشيه ابن عابدين است، و فرزندش شيخ علاء الدين كه در 1306 بيايد تكمله ئى بر آن نوشته بنام «قرة عيون الاخيار». بيست و يكم: كتاب «رفع الاشتباه» از عبادت أشباه. بيست و دويم: كتاب «رفع الانتقاض و دفع- الاعتراض» بر قول معروف (الأيمان مبنية على الالفاظ لا على الاغراض). بيست و سيم:

كتاب «رفع التردد» در عقدا صانع در نزد تشهد. بيست و چهارم: كتاب «سل- الحسام الهندى» براى نصرت ملا خالد نقشبندى. بيست و پنجم: كتاب «شفاء العليل و بل الغليل» در حكم وصيت بختمات و تهاليل. بيست و ششم: كتاب «العقود الدرية» در تنقيح كتاب «الفتاوى الحامديه» تأليف شيخ حامد افندى عمادى در فقه حنفى.

بيست و هفتم: ايضا كتاب «العقود الدريه» در قول واقف بر فرائض شرعيه. بيست و

ص: 82

هشتم: كتاب «عقود اللالى» در أسانيد عوالى، باصطلاح حديث. بيست و نهم: كتاب «العلم الظاهر» در نفع نسب طاهر. سى ام: كتاب «غاية البيان» در اينكه وقف دو نفر بر نفس خود يك وقف است نه دو وقف. سى و يكم: كتاب «غاية المطلب» در اشتراط واقف برگشتن بهره وقف را بأهل درجه: الاقرب فالاقرب. سى و دويم: كتاب «الفوائد العجيبه» در اعراب كلمات غريبه. سى و سيم: كتاب «الفوائد المخصصه» باحكام داغ كردن حمصه. سى و چهارم: كتاب «مناهل السرور» براى جويندگان حساب كسور. سى و پنجم: كتاب «منحة الخالق» بر: «البحر الرائق» كه آن حاشيه است بر كتاب «البحر الرائق» تأليف ابن نجيم مصرى در شرح كتاب «كنز الدقائق» حافظ الدين نسفى، كه در فقه حنفى و ملخص از «وافى» است. سى و ششم: كتاب«منة الجليل» براى بيان اسقاط ما على الذمة از كثير و قليل. سى و هفتم: كتاب «منهل- الواردين من بحار الفيض» بر ذخر متأهلين از مسائل حيض. سى و هشتم: كتاب «نسمات- الاسحار» بر شرح «المنار» كه حاشيه ئى است بر كتاب «افاضة الانوار» تأليف علاء- الدين حصكفى در شرح كتاب «منار الانوار» حافظ الدين نسفى در اصول فقه، انجام تأليف «نسمات» مذكور سنه 1222. سى و نهم: كتاب «نشر العرف» در بناء بعض احكام بر عرف. چهلم: كتاب «الهدية- العلائيه» براى شاگردان مدارس ابتدائيه.

ابن عابدين پس از مدت پنجاه و چهار سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و پنجاه و دو در دمشق وفات كرد، و هم آنجا بمقبره باب الصغير دفن شد، و فرزندش، ابن عابدين ثانى در 1306 بيايد.

* (44- تولد مرحوم حاج ملا محمد جعفر استرآبادى- ره)*

استرآباد بفتح همزه در أول و سكون سين مهمله و فتح تاء مثناة در بالا وراء و ألف و باء موحده و ألف و ذال معجمه، چنان كه در «معجم البلدان 1: 224» نوشته شهرى است از طبرستان. و در «طرائق 3: 309» نوشته كه آنرا استارباد بكسر همزه نيز گفته اند و شهرى است در ولايت طبرستان انتهى.

و از مسطورات «انجمن آرا» در حرف همزه و نيز گاف فارسى و «روضات الجنات:

443» چنين برمى آيد كه گرگان بضم گاف فارسى بصيغه جمع گرگ (حيوان معروف)

ص: 83

كه آنرا معرب نموده و جرجان بدو جيم گويند، ولايتى است مشهور در ايران كه قاعده و حكومت نشين آن ولايت را استرآباد خوانند، و گاهى بعكس؛ يعنى نام آن ناحيت يا ولايت را جرجان و نام شهر حكومت نشين را استرآباد خوانند، و چنان كه نص «طرائق» است شهرى كه در قديم آنرا جرجان مى گفته اند در اين ازمنه خراب و غير از گنبد قابوس و شمگير علامتى از آن نيست. و شهر أعظم و أشهر اين ولايت امروز همان استرآباد است.

مرحوم حاج ملا محمد جعفر صاحب اين عنوان (عليه الرحمه) فرزند ملا سيف الدين و خود از علماء و فقهاء و فضلاء عصر خويش بوده، و در علوم عديده و فنون متفرقه از فقه و اصول و كلام و رجال و حديث و تفسير و رياضيات و هيئت و علوم نجوم و أفلاك و أدب و أخلاق و وعظ و خطابت و أدعيه و زيارات در هريك جداجدا تبحرى تام و تبرزى بغايت داشته، و شعر هم مى گفته و تخلص والى مى نموده. شرح احوالش در «روضات الجنات: 154» و «قصص العلماء: 81» و مجلدات متفرقه «الذريعه» و «الكرام البرره: 253» كه اين آخرى مفصل تر و مغنى از همه است بنظر رسيده، و آنچه از همه اينها و بعضى از مواضع ديگر برمى آيد اينكه وى در اين سال بنص «الكرام البرره» در قريه نوكنده از قراى بلوك انزان استرآباد متولد شده و پس از رشد و بلوغ، پدرش كه از أتقياء و أخيار بود وى را بطلب علم واداشت، و او چندى در همان بلاد خودتحصيل نمود و پس از آن بدين منظور ببارفروش رفت، و هر كتابى را كه درس ميخواند بخط خود مينوشت از آنجمله كتاب «مطول» كه در سنه 1217 از كتابت آن فارغ شده، و در همين اوقات كتابى هم تأليف مى كرد.

آنگاه بعتبات عاليات رفت و بدرس آقا سيد على كربلائى كه در 1231 بيايد حضور بهم رسانيد، و چندى در نزد وى درس خوانده و كتاب «ملاذ الاوتاد» را كه در تأليفات او بيايد در تقريرات درس آن استاد راد تأليف كرد و آنرا بر وى عرضه داشت و مورد تحسين او واقع شد، و بعد از آن كتاب «شوارع» را در شرح «قواعد» تأليف نموده و بنظر استاد مرقوم رسانيد و او برايش اجازه ئى در ظهر آن نوشت.

بالاخره دو سال قبل از وفات آقا سيد على ببلاد خود بازگشت و در آنوقت رياست

ص: 84

علمى آن ولايت با ملا محمد رضاء استرآبادى شاگرد آقا محمد باقر بهبهانى بود، وى چندى در آنجا مانده و كتاب «مشكاة الورى» را در آن اوقات تأليف كرد، و چون اقامت در آنجا برايش ناگوار بود بقزوين رفت و آنوقت ملا عبد الوهاب قزوينى تازه در آن شهر رياست يافته بود، حاج ملا محمد جعفر بمنزل وى وارد و مورد اكرام و ترويج او قرار گرفت، چندى نگذشت كه فتحعليشاه بقزوين آمد و وى در آن شهر با شاه ملاقات نمود و پادشاه پى بفضيلت و فضل او برده و بآمدن طهرانش أمر كرد و او حسب الامر بطهران آمد و شاه براى وى منزلى در نزديكى عمارات سلطنتى در جنب مدرسه حكيم هاشم كه آنرا مادر پادشاه ساخته و بهمين جهت بمدرسه مادر شاه معروف بود تعيين فرمود و خود هماره وى را احترام نموده و لا أقل در ماهى يك مرتبه بديدن او ميرفت. حاج ملا محمد جعفر آنجا مقامى سامى بهمرسانيد و بتأليف و تدريس مشغول شد و چندين نفر از علماء در اين اوقات از مجلس درس او برخاسته اند كه عنقريب نام آنها نوشته ميشود، و بعد از چند سال در سنه 1241 با سيد محمد مجاهد بجهاد روس رفت و پس از مراجعت بسفر حج مشرف شد و از راه نجف برگشته و بكربلا كه رسيد بقصد توطن در آن زمين برين اقامت نمود، ظاهرا در همين ايام بوده كه بنص «الكرام البررة:

254» وى با شيخ أحمد احسائى كه در 1241 بيايد اظهار مناقضاتى نموده، چنان كه بعد از وفات او هم با حاجى سيد كاظم رشتى كه اعظم تلامذه شيخ مرقوم بوده و ساير اصحاب و تلامذه وى هماره طرف مناقضه و معارضه بوده، و بطورى كه در «قصص العلماء:

38» نوشته وى بمعيت شريف العلماء در محضر آقا سيد محمد مهدى فرزند آقا سيد على كربلائى با حاج سيد كاظم مناظره نموده و آقا سيد محمد مهدى بشهادت اين دو نفر حكم بتكفير شيخ كرد.

در سنه 1246 كه طاعون معروف در بلاد عراق عرب بهم رسيد، چندين نفر از اهل و اولاد صاحب ترجمه وفات كردند و او در شبى كه آقا سيد محمد مهدى كربلائى براى أخذ تربت مقدسه جهت استشفاء بدرون ضريح مطهر حضرت، سيد الشهداء عليه السلام رفت، دختر حاج محمد على خان را كه صاحب موقوفات كثيره در كربلاء بوده تزويج نمود، و فرزندش شيخ محمد حسن از آن مخدره متولد شد.

ص: 85

«قصص العلماء» نوشته كه وى دو درس مى گفت. يكى اصول و يكى هم فقه كه از تأليفات خودش بود و پيش از درس در هر روز خطبه ميخواند و بعد از درس دعاء ميكرد و طريقه اش آن بود كه هر وقت ناخن ميگرفت آنها را جمع ميكرد و پس از آن ميفرستاد كه در كربلاء دفن كنند انتهى.

مختصر، وى بعد از دو سال بعلت اين كه داود پاشا آن بلده مطهره را محاصره نمود چنان كه در «روضات: 155» نوشته از كربلاء بقصد زيارت حضرت رضا عليه السلام با نهايت ترس و وحشت از فرقه شيخيه كه همى ميخواستند وى را هلاك كنند و دومرتبه بر سر او ريخته و خداوند نجاتش داده بود در حركت آمد. در اين سفر مدتى در كرمانشاه و چندى در طهران و زمانى در استرآباد مكث كرد، و چون بمشهد رسيد بعزم مجاورت مدتى آنجا ماند، و ملا عبد الخالق يزدى از وجوه تلامذه و تبعه شيخ احمد احسائى با او بمعارضت برخواست، تا در سنه 1255، كه محمد شاه از جنگ هرات برگشت او را ترغيب بآمدن طهران نمود و وى عهود و مواثيقى از شاه گرفته و باز بطهران آمد و اين دفعه از پادشاه و خواص و عوام اقبالى تمام برايش فراهم شد و مرجعيتى تامه در نماز جماعت و غيره بهم رسانيد، و بالاخره رئيس دين و دنياى مردم آن شهر گرديد و بلقب شريعتمدار مشهور شد و تا آخر عمر خود در آن شهر بماند، و كليه مدت اقامت او در طهران بنص «روضات: 155» قريب به بيست سال رسيد. و بطورى كه هم آنجا نوشته تا او در طهران اقامت داشت امور شريعت را رواجى بغايت بود، چنان كه هم امور دينى عتبات عاليات در ايام توقف وى در آنجا در غايت انتظام بود و هيبتى از وى در صدور حكام و صدور و أرباب مذاهب فاسده و ملاحده جا گرفته و همه پاس احترام و بزرگى او را ميداشتند.

حاج ملا محمد جعفر در طول مدت عمر خود كتب قيمه و مؤلفات نافعه چندى در فقه و اصول و ساير علوم اسلاميه از كلام و رجال و حديث و تفسير و رياضيات و هيئت و نجوم و فلك و علوم ادب و اخلاق و وعظ و خطابت و أدعيه و زيارت و غير آنها تأليف نموده كه عدد آنها در حدود هفتاد است، و اينك أسماء هريك بترتيب حروف اوائل آنها نوشته ميشود:

ص: 86

اول: كتاب «آب حياة» كه رساله ئى است مختصر در اصول دين بفارسى، چنانكه در «الذريعه 1: 1» نوشته و آنجا چندين كتاب ديگر كه بدين نام تأليف شده ذكر كرده و در شماره (3) فرموده كه يكى از شاگردان صاحب عنوان؛ اين كتاب «آب حيات» را خلاصه نموده و بنظم آورده و نيز به «آب حيات» موسوم كرده، و در آخر آن اشاره باينكه أصل آن از آنجناب است نموده (انتهى). دويم: كتاب «أجوبة المسائل» كه در «الكرام البررة: 255» فرمايد آنها بعربى و فارسى ميباشد. سيم: كتاب «الاشارات» بسوى كيفيت نيت عبادات بطريق رمز و اشارات. چهارم: كتاب «اصل الأصول» در اصول دين بفارسى كه خود آنرا ترجمه كرده چنان كه بيايد، و شرحى هم بر آن نوشته شده بنام «فصل الفصول». پنجم: كتاب «اصل العقائد الدينيه» كه خود آنرا مختصر كرده چنان كه بيايد. ششم: كتاب «اعمال العلوم» در قواعد علوم ادبيه و منطقيه براى انتفاع بآن در استنباط احكام شرعيه. هفتم: كتاب «أعمال مسجد الكوفة». هشتم:

كتاب «أنيس الزاهدين و جليس العابدين» در نوافل و تعقيبات و أدعيه ساعات و مناجات.انجام تأليف آن سنه 1238 چنان كه در «الذريعه 2: 455» فرموده. و خود آنرا مختصر كرده كه بيايد. نهم: كتاب «انيس الواعظين و جليس الفائزين» در مواعظ قرآنيه مشتمل بر سى مجلس كه در هر مجلسى آيه ئى از جزئى از قرآن كه مطابق عدد آن مجلس است عنوان نموده؛ يعنى در مجلس أول آيه ئى از جزؤ اول و در دويم از جزو دويم و هكذا و هم در هر مجلسى در پنج مقام گفتگو مى كند، بترتيبى كه خود در اين بيت فرموده:

نصيحت است و اصول و فروع دين أخلاق

ديگر فضيلت در يگانه خلاق

و اين كتاب تمام نشده. دهم: كتاب «الايجاز» در قواعد درايت و رجال كه آن مختصر كتاب «لب اللباب» خود او است كه بيايد، قريب سه هزار بيت. يازدهم: كتاب «ايقاظ النائمين» در حكايات مضحكه و مطايبات طريفه شامل موعظه و اعتبار نيز.

دوازدهم: كتاب «البراهين القاطعه» در شرح «تجريد العقائد» الساطعه كه آن شرحى است بر تجريد خواجه نصير در علم كلام، نزديك بشصت هزار بيت در شش جلد كه جلد اول آن در امور عامه و پنج جلد ديگر در اصول خمسه (توحيد- عدل- نبوت- امامت- معاد) است، چنان كه در «الذريعه 3: 83» فرموده. سيزدهم: كتاب «تحفة العراق» در علم

ص: 87

اخلاق. چهاردهم: كتاب «جامع الرسائل» كه در آن اكثر رسائل أصحاب را با فوائدى از خود جمع كرده در حدود چهل هزار بيت. پانزدهم: كتاب «جامع الفنون» در دوازده علم كه بعقيده او شرط اجتهاد مى باشد بطريقى كه خود در اين دو بيت انشاد كرده:

چهار علم ادب على الكفاية

ميزان و رجال و هم درايه

فقه است و اصول فقه اخيار

تفسير و كلام و علم اخبار

تتمه ئى هم برآن در علم اخلاق نوشته. و مراد از چهار علم ادب، صرف و نحو و بلاغت و لغت مى باشد. شانزدهم: كتاب «الجامع المحمدى» در طهارت و نماز و زكوة و بعضى از تجارت كه آنرا «الجامع المحمدى» صغير مى گويند در قبال «الجامع المحمدى» ديگرى از او كه بزرگتر است و بيايد. هفدهم: «حاشيه بر كتاب انوار التنزيل و- أسرار التأويل» يعنى «تفسير قاضى بيضاوى». هيجدهم: «حاشيه بر تجريد» كه آن مختصرى از «أصل العقائد الدينيه» و اساس كتاب «البراهين القاطعه» كه هر دو از خود او است و آنها را ذكر كرديم ميباشد، چنان كه در «الذريعه 6: 31» فرموده.

نوزدهم: «حاشيه بر كتاب تحرير القواعد المنطقيه» در شرح رساله «شمسيه» كاتبى قزوينى در منطق، تأليف قطب الدين رازى. بيستم: «حاشيه بر حاشيه ميرسيد- شريف بر تحرير القواعد» مذكور. بيست و يكم: «حاشيه بر كتاب الروضة البهية» در شرح كتاب «اللمعة الدمشقية» در فقه اماميه كه أصل متن از شهيد اول و شرح آن از شهيد ثانى است، و اين حاشيه بر مبحث طهارت تا آخر نماز است. بيست و دويم:«حاشيه بر شرح قاضى زاده رومى» بر كتاب «ملخص» در هيئت تأليف محمود چغمينى بيست و سيم: «حاشيه بر كتاب الفوائد الضيائيه» در شرح «كافيه» ابن حاجب در نحو تأليف ملا جامى. بيست و چهارم: «حاشيه بر كتاب المطول» در شرح كتاب «تلخيص المفتاح» خطيب دمشقى كه آن تلخيص قسم سيم كتاب «مفتاح العلوم» امام سكاكى است در معانى و بيان تأليف محقق تفتازانى. بيست و پنجم: كتاب «حيوة الارواح» در رد شيخ أحمد أحسائى و عقايد او نزديك به پنج هزار بيت. بيست و ششم. كتاب «حزائن العلوم» كه مختصرى است از «موائد العلوم» خودش كه اينك ذكر مى شود

ص: 88

نزديك بسه هزار بيت و شامل 332 أصل و قاعده. بيست و هفتم: كتاب «دلائل- المرام» در آيات أحكام كه تمام نشده. بيست و هشتم: «رساله ئى در اصول دين» بفارسى. بيست و نهم: «رساله ئى در صفات بارى تعالى». سى ام: «رساله ئى فارسى در طهارت و نماز». سى و يكم: «رساله ئى در مقدار زمان نوافل ظهرين» در هر روزى از فصول اربعه. سى و دويم: «رساله ئى در نجوم». سى و سيم: «رساله ئى در هيئت و تشخيص قبله». سى و چهارم: كتاب «زينة الصلاة» كه مختصرى است از «انيس الزاهدين» كه گذشت. سى و پنجم: كتاب «سفينة النجاة» در حقيقت وباء و طاعون و أحراز و أدعيه منجيه از آنها. سى و ششم: كتاب «سلك البيان» در اصطلاح و تفسير كلمات مشكله و حل مشاكل قرآن. سى و هفتم: كتاب «شاخ نبات» در ترجمه «أصل الاصول» خودش كه ذكر شد. سى و هشتم: «شرح خلاصة الحساب» بطريق مزج. سى و نهم: «شرح درج المضامين» در تجويد. چهلم: «شرح مشيخه- تهذيب و استبصار» كه هر دو از شيخ طوسى و در حديث و أخبار است. چهل و يكم:

كتاب «شفاء الصدور» در تفسير آيات موعظه و اخلاق. چهل و دويم: كتاب «شوارع- الانام» در شرح «قواعد» علامه كه متفرقا بر آن نوشته و در أوائل عنوان ذكر شد.

چهل و سيم: كتاب «الفلك المشحون» در اصول دين كه معروف به «آب حيوة كبير» در قبال كتاب «آب حيوة صغير» او است كه گذشت. چهل و چهارم: كتاب «القواعد- الفقهيه» بترتيب كتب فقه در حدود پانزده هزار بيت. چهل و پنجم: «كتابى در ادعيه» چهل و ششم: «كتاب «لب الالباب» در قواعد رجاليه مبسوطتر از «الايجاز» كه گذشت چهل و هفتم: كتاب «مائدة الزائرين» در زيارات. چهل و هشتم: كتاب «مائدة- الزائرين» أيضا، كه يكى از آنها عربى و ديگرى فارسى است. چهل و نهم: «مختصر موازين الاحكام» خودش كه اينك ذكر ميشود، و آن بمنزله فهرست «موائد» او است كه نيز ذكر ميشود. پنجاهم: كتاب «مدائن العلوم» در لغت و نحو و صرف و منطق و معانى و بيان. پنجاه و يكم: كتاب «مشارع القاصدين» در سلوك بسوى معالم دين، يعنى در شرح «معالم» نزديك بصد هزار بيت. پنجاه و دويم: ايضا كتاب «المشارع» در حدود پانزده هزار بيت كه مختصرى است از آن و آنرا «المشارع الصغير» گويند.

ص: 89

پنجاه و سيم: كتاب «مشكلات القرآن». پنجاه و چهارم: كتاب «مشكوة الورى» در شرح «ألفيه» شهيد اول در فقه شامل فروع كثيره كه آنرا در استرآباد در مدت 14 ماه تأليف كرده و در سنه 1231 از آن فارغ شده. پنجاه و پنجم: كتاب«مصابيح- الدجى» در اصول فقه نزديك بهفتاد هزار بيت. پنجاه و ششم: كتاب «مصباح الهدى» در بيست هزار بيت. پنجاه و هفتم: كتاب «مظاهر الاسرار» در وجوه اعجاز قرآن، كه تفسير أم الكتاب و كمى ديگر از آن بيرون آمده در حدود دوازده هزار بيت. پنجاه و هشتم:

كتاب «المغنيه» در اصول دين شبيه «واجب الاعتقاد» علامه. پنجاه و نهم: أيضا كتاب «المغنيه» در مباحث وقت و قبله و صبح و شفق. شصتم: كتاب «ملاذ الاوتاد» در تقريرات سيد استاد، يعنى آقا سيد على در اصول. شصت و يكم: كتاب «موازين الاحكام» در كيفيت استدلال و استنباط. شصت و دويم: كتاب «مواليد الاحكام» در فقه بر مذاهب خمسه تا كتاب خمس. شصت و سيم: كتاب «موائد العوائد» در بيان قواعد و فوائد أصوليه در چهل هزار بيت. شصت و چهارم: «كتاب نجم الهدايه» در احكام متفرقه كه تمام أبواب فقه در آن جمع و معروف به «الجامع المحمدى الكبير» است. شصت و پنجم: كتاب «نخبة الزاد» در مختصر «زاد المعاد» و ادعيه أسابيع و شهور. شصت و ششم: كتاب «نخبه غريبه» در اصول دين، و ديگرى كه بزرگتر از آن است. شصت و هفتم: كتاب «ينابيع الحكمه» در شرح «نظم اللمعه» ميرزا قوام الدين قزوينى كه كتاب «اللمعة الدمشقيه» را كه ذكر شد بنظم درآورده، و اين شرح تا كتاب وقف متصلا و پس از آن متفرق ميباشد. شصت و هشتم: كتاب «ينبوع الدموع» عربى. شصت و نهم: ايضا كتاب «ينبوع الدموع» فارسى.

اين تأليفات همه از «روضات» و «الكرام البررة» با عدد أبيات بعضى از آنها نقل، و در بسيارى از آنها عدد ابيات را در اين دو كتاب مختلف نوشته بودند و ما اكثر را گرفتيم.

از جمله نظريه هاى مخصوص صاحب عنوان چنان كه بدان اشاره كرديم و نيز در (روضات: 155) فرموده، شرط داشتن دوازده علم در تحقق اجتهاد مجتهد است. و هم آنجا اين دو بيت را از او آورده كه در مقام افتخار خود بنيل بمرتبه أعلاى اصول فقه فرموده:

ص: 90

تخم اصول فقه در ايام إندراس

آقاى بهبهانى از آن كشت با أساس

در وقت آب، سيد دامادش آب داد

والى نمود خرمنش اى خوشه چين بداس

در «قصص العلماء» فرموده كه وى در «مداين العلوم» گفته كه از مصدر پانزده وجه باز ميگردد؛ و هم در باب قضايا از «مداين» قضاياى مركبات را بيشتر از سيزده شمرده، و ظاهرا در اين باب متابعت مير غياث الدين را نموده كه او نيز چند قضيه از مركبات بر سيزده قضيه مشهوره افزوده. تمام شد كلام «قصص».

و چندين نفر از علماء بزرگ از مجلس درس او برخواسته و شاگردان آن جناب ميباشند.اول: مرحوم ميرزا محمد تنكابنى، چنان كه خود در «قصص العلماء: 61 و 81» فرموده. دويم: مرحوم سيد نصر اللّه استرآبادى نزيل طهران. سيم: مرحوم ملا ميرزا محمد اندرمانى طهرانى. چهارم: ملا محمد جعفر نورى كه در 1296 بيايد، و اين سه نفر أخير را در «الكرام البررة» نوشته، دو نفر اول در (ص 252) و سيم در (ص 260).

مرحوم حاج ملا محمد جعفر پس از ماندن سال ها در طهران و گذرانيدن عمرى را در آنجا برياست و امامت و تدريس و تأليف و قضاء و افتاء، هم در آن شهر در شب جمعه دهم ماه صفر المظفر سنه هزار و دويست و شصت و سه، چنان كه در «روضات: 155» فرموده مطابق (...) دلو ماه برجى بمرض سل و ضيق النفس و ذات الجنبى كه بر آنها رخ داده بود وفات كرد و نعش او را حمل بنجف نموده و در ايوان مطهر نزد مرقد علامه دفن كردند انتهى.

و در «الكرام البررة: 255» فرمايد كه وى خود آنجا را براى مدفن خويش تعيين نموده، و آن در نزد پله هائى است كه از آنها بر بام كيشوانيه شمالى بالا ميروند انتهى.

اين تاريخى كه قمرى آن بتعيين ماه و روز و هفته در «روضات» نوشته، منافى با اين است كه در همان (روضات: 333) وفات آقا سيد صدر الدين عاملى را هم در شب جمعه 14 محرم اين سال نوشته، چه مستلزم اين است كه غره محرم شنبه، و غره صفر 4 شنبه باشد،

ص: 91

و اين خود نتواند درست بيايد، چه محرم تمام باشد و چه ناقص، و يكى از آنها اشتباه است. و ما را از بعضى قرائن چنين يقين شد كه غره محرم آن سال؛ شنبه بوده و غره صفر اينجا اشتباه شده، هرچند وفات آقا سيد صدر الدين در محرم اين سال مورد اشكال است، چنانكه در احوال او اشاره شد؛ لكن وفات مرحوم حاج ملا محمد جعفر در اين تاريخ بى اشكال است. زيرا كه در «الكرام البررة: 255» وفات او را بدون تعيين روز هفته در 9 صفر اين سال نوشته كه تقريبا با شب دهم يكى خواهد شد.

مرحوم حاج ملا محمد جعفر، چنان كه گذشت دختر حاجى محمد على خان را بزوجيت اختيار نموده و فرزندانى چند داشته:

اول: مرحوم شيخ على شريعتمدار كه در 1315 بيايد. دويم: مرحوم شيخ محمد- حسن كه در 1318 بيايد. سيم: دخترى كه زوجه آقا ميرزا جعفر بن آقا سيد محمد- صادق طهرانى كه در 1303 بيايد بوده، چنان كه در «الكرام البررة: 257» فرموده.

سنه 1199 قمرى مطابق سنه 1163 شمسى غره محرم الحرام ... عقرب ماه برجى

* (45- تولد سيد محمد 33 دلدارى هندى)*

وى فرزند مرحوم سيد دلدار على 32 هندى است كه در 1235 بيايد، و خود از أجله و أعيان فقهاء و فضلاء و ملقب بسلطان العلماء بوده، و در حكمت و كلام مهارتى تمام داشته، و با اينكه از مردم هند بوده در تحرير و تقرير؛ علم تفوق بر همگنان خود برافراشته.

شرح احوالش در «أحسن الوديعه 1: 52 تا 54» و «الذريعه» مجلدات متفرقه و بعضى از مواضع ديگر نوشته، و از آنها چنين برآيد كه او در هفدهم ماه صفر الخير اين سال مطابق (...) جدى ماه برجى متولد شده، و در نزد پدر خود و مرحوم سيد محمد قلى هندى كه در 1260 بيايد درس خوانده تا بمراتب عاليه علوم و فضائل نائل گرديد، چندان كه در نوزده سالگى؛ دور و نزديك بفضيلت او اذعان نمودند و پدرش اجازتى مبسوط براى او نوشت، و در روزگار سلطان أبو المظفر محمد مصلح الدين أمجد عليشاه، حكومت شرعيه و قضاوت آن سامان بدو قرار گرفت و پادشاه هيچ از أوامر او كناره

ص: 92

نميكرد. و چون سلطان مذكور در 26 صفر سنه 1263 وفات كرد، پس از او پسرش ناصر الدين محمد واجد عليشاه نيز بر طريقه پدر تاجور در تنفيذ أحكام وى جدى بليغ داشت، و مرحومان حاج شيخ محمد حسن صاحب «جواهر» و آقا سيد ابراهيم قزوينى صاحب «ضوابط» كلماتى بالغه درباره او دارند، و وى كتب چندى تأليف كرد.

اول: كتاب «أحكام الكفار و الارضين» كه در آن زمين ها را باعتبار احكام بچهار قسم نموده، و آن غير از كتاب «احكام الارضين» پدرش ميباشد. دويم: كتاب «احياء الاجتهاد» براى ارشاد عباد در أصول فقه، آنچه مربوط بتقليد أحياء و أموات است. انجام تأليف آن نيمه محرم سنه 1236: سيم: كتاب «اصل الاصول» در رد بر أخباريين، و در «الذريعه: 2 شماره 618 تا 622» كه آن هم مكرر شده و بايد 623 باشد كتبى كه از شيعه بدين نام تأليف شده نوشته و بجمله شش كتاب است. چهارم:

كتاب «البارقة الضيغميه» در رد بر كتاب «التحفة الاثنى عشريه» در رد بر اماميه تأليف عبد العزيز فاروقى دهلوى در حليت متعتين.

اين كتاب «البارقه» ملقب به «الحملة المختاريه» ميباشد، زيرا كه صاحب عنوان آنرا بأمر نواب معتمد الدوله مختار الملك سيد محمد بهادر خان ضيغم جنگ وزير سلطان غازى الدين حيدر پادشاه غازى تأليف كرده. و مولوى رشيد الدين شاگرد مؤلف «التحفه» مذكور كتابى در رد آن نوشته بنام «الشوكة العمريه» و سيد محمد قلى هندى استاد صاحب عنوان كتابى بنام «الشعلة الظفريه» در رد «الشوكة» مذكور نوشته و بعد از آن خود صاحب عنوان هم كتابى در رد آن بنام «الضربة الحيدرية» نوشته كه عنقريب ذكر ميشود. پنجم: كتاب «البرق الخاطف» در قصه إفك عايشه كه در «بحار الانوار 6: 551» چاپ كنپانى ذكر شده، ششم: كتاب «بشارة محمدية».

هفتم: كتاب «البوارق الموبقه» در رد باب هشتم: كتب «التحفة الاثنى عشريه» مذكور كه در امامت است. نهم: كتاب «ثمرة الخلافه» در اينكه شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السلام بناء بر اصول عامه اثبات نخواهد شد، و مولوى حيدر علىفيض- آبادى از علماء سنى كتابى در رد آن نوشته بنام «اثبات الخرافه» براى صاحب «ثمرة- الخلافه» و سيد محمد باقر فرزند صاحب عنوان در انتصار براى پدر خود كتابى در رد

ص: 93

اين «اثبات الخرافة» و كتاب «ازالة الغين» از بصارة العين تأليف ديگر مولوى مرقوم نوشته بنام «تشييد مبانى الايمان». نهم: «حاشيه بر شرح صغير» آقا سيد على كربلائى بر «نافع». دهم: «حاشيه بر شرح كتاب السلم المنورق» در علم منطق كه آن شرح از ملا حمد اللّه است. يازدهم: «رساله ئى در عدم نجاست عرق جنب از حرام». دوازدهم:

«رساله ئى در مواسعه و مضايقه». سيزدهم: «رساله ئى در نماز جمعه». چهاردهم:

كتاب «السبع المثانى» در قراءت، و چندين كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده:

1- «سبع المثانى» شيخ نجيب الدين رضاء زرگر تبريزى متوفى در سنه 1085 كه آن منظومه مثنوى است. 2- «السبع المثانى» مير محمد حسين خاتون آبادى كه در 1207 بيايد و در زيارات است.

پانزدهم: كتاب «سم الفار». شانزدهم: كتاب «السيف الماسح» در اثبات مسح رجلين. هفدهم: «شرح كتاب زبده» شيخ بهائى در اصول فقه. هيجدهم: كتاب «الصمصام القاطع» در رد بعضى از فرق عامه. نوزدهم: كتاب «الضربة الحيدريه» كه آنفا ذكر شد در دو جلد ضخيم. بيستم: كتاب «طعن الرماح» در نقد بر بعضى از مواضع «التحفه» مذكوره. بيست و يكم: كتاب «العجالة النافعه» در كلام. بيست و دويم:

كتاب «الفوائد النصيريه» در زكوة و خمس. بيست و سيم: «كتابى در امامت» در رد بر «التحفه» مذكور غير از «البارقه» كه ذكر شد. بيست و چهارم: كتاب «كشف- الغطاء»؛ و چند كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده:

1 و 2- «كشف الغطاء» شيخ جعفر نجفى كه در 1228 بيايد و وى دو كتاب بدين نام دارد. 3- «كشف الغطاء» حاج محمد حسن قزوينى كه در 1240 بيايد. 4-

«كشف الغطاء» فاضل قندهارى كه در 1227 بيايد.

بيست و پنجم: كتاب «گوهر شاهوار» در فضل أئمه أطهار عليهم السلام.

سيد محمد روايت ميكند از پدرش كه نوشتيم وى بنوزده سالگى از او اجازت يافته، و در «الذريعه 1: 191» تصريح كرده كه آن در سنه 1218 نوشته شده و اجازه روايتى است.

چندين نفر هم در نزد او درس خوانده يا از او روايت ميكنند. اول: فرزندش

ص: 94

سيد بنده حسين كه در 1292 بيايد (ش و ر). دويم: برادرش سيد حسن كه در 1205 بيايد (ش). سيم: برادر ديگرش سيد حسين كه در 1211 بيايد (ش). چهارم:

فرزند ديگرش سيد على محمد كه در 1260 بيايد (ش). پنجم: برادرزاده اش سيد محمد تقى كه در 1234 بيايد (ر). ششم. برادرزاده ديگرش سيد محمد هادى كه در 1228 بيايد (ر).

بالاخره مرحوم سلطان العلماء پس از مدت هشتاد و پنج سال قمرى و بيست و پنج روز عمر در دوشنبه دوازدهم ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و هشتاد و چهار، چنانكه در مجله مباركه «المرشد» و نيز «حاشيه آقا نجفى مرعشى بر هداية الانام» حاج شيخ عباس قمى در (ص 48) البته هر دو بدون تعيين روز هفته نوشته اند، مطابق (...) سرطان ماه برجى وفات كرد و در نزد پدرش دفن شد، و در ماده تاريخ او مات مجتهد العصر گفتند كه مطابق سال مرقوم است، لكن در «احسن الوديعه» مات مجتهد العصر- و الزمان نوشته و ملتفت زيادى كلمه و الزمان نشده كه بسى بيشتر از سال وفات خواهد شد.

صاحب عنوان چندين نفر فرزند داشته. اول: سيد محمد باقر 34 كه در 1234 بيايد. دويم: سيد محمد صادق 34 كه در 1258 بيايد. سيم: سيد مرتضى 34 كه بناءبر آنچه در «احسن الوديعه 1: 55» نوشته از علماء معقول و منقول بوده، و مرحوم مير حامد حسين كه در 1306 بيايد در آنها بر وى شاگردى نموده، و در حيوة پدر بجوانى وفات كرده، و فرزند او مرحوم سيد اصطفى 35 از جمله علماء بوده و كتابى دارد بنام «الافادات» بزبان اردو در عروض و قوافى؛ چنانكه در «الذريعه 2: 253» فرموده.

چهارم: سيد بنده حسين 34 كه در 1292 بيايد. پنجم: سيد على اكبر 34 كه در 1327 بيايد. ششم: سيد على محمد 34 كه در 1260 بيايد.

ص: 95

سنه 1164 شمسى

... جمادى الاولى اول حمل ماه برجى

* (46- تولد سلطان محمود خان ثانى عثمانى 84)*

وى فرزند سلطان عبد الحميد خان 83 اول است كه در 1203 بيايد.

سلطان محمود خان در سيزدهم ماه رمضان المبارك اين سال مطابق (...) سرطان ماه برجى متولد شده، و در سنه 1223 بسلطنت نائل و معروف بسلطان محمود خان دويم گرديد (در قبال سلطان محمود خان ديگرى كه پسر عم پدرش بود). و پس از مدت پنجاه و پنج سال و هفت ماه قمرى و شش روز عمر در نوزدهم ماه ربيع الاخر سنه هزار و دويست و پنجاه وپنج مطابق (...) سرطان ماه برجى وفات كرد، و دو نفر فرزندانش سلطان عبد المجيد خان 85 در 1237 و سلطان عبد العزيز خان 85 در 1245 بيايند.

* (47- تولد شيخ ابراهيم قفطان نجفى)*

قفطان بر وزن قربان، نام لباسى است كه يكى از أجداد شيخ ابراهيم هميشه آنرا مى پوشيده، و از آن رو بأبو قفطان معروف شده (در عرب رسم است كه هركس خيلى علاقه بچيزى دارد وى را پدر آن چيز ميگويند و آنرا كنيه آنكس قرار ميدهند، مانند ابو تراب براى حضرت امير المؤمنين عليه السلام چون خيلى بر روى خاك مى نشسته و ابو هريره براى صحابى معروف). و در اثر آن أولاد و اعقاب او بدين كلمه معروف، و اينك آل قفطان خانواده ئى بزرگ در نجف مى باشند. شيخ ابراهيم فرزند شيخ حسن بن شيخ على بن شيخ عبد الحسين بن نجم سعدى رياحى است كه پدرش شيخ حسن از أهل علم و أدب و مردى شاعر بوده، و ديوانى در أشعار دارد، و چندين فرزند داشته كه همه از علماء و أجلاء بوده اند، يكى بنام شيخ ابراهيم كه (صاحب عنوان است) و ديگران: شيخ احمد و شيخ على و شيخ محمد و شيخ مهدى و شيخ حسين كه در حدود سال 1255 در حيوة پدر خود وفات كرده؛ چنانكه در «الذريعه 9: 240» فرموده، و صاحب عنوان خود از علماء و ادباء و معاريف نجف است.

ص: 96

وى در اين سال در نجف متولد شده، و هم آنجا نشوونما نموده و در نزد شيخ عبد الحسين طريحى و شيخ جعفر نجفى و فرزندانش شيخ على و شيخ حسن، و حاجى شيخ محمد حسن صاحب جواهر و قدرى هم در أواخر نزد شيخ انصارى درس خواند، و نيز از آنها اجازت روايت بهم رسانيد، و چندين نفر هم در نزد او درس خواندند، و «كتابى در رهن» تأليف كرد كه از مسوده خارج نشد، و اينك اين چند شعر را از او در مرثيه حضرت سيد الشهداء عليه السلام اينجا آورديم:

سفه وقوفك بين تلك الأرسم

و سؤال رسم دارس مستعجم

يا ربع مالك موحشا من بعد ما

قد كنت للوفاد محشد موسم

أفكلما بالغت فى كتم الهوى

غلبتك زفرة حسرة لم تكتم

هلا وفيت بأن قضيت كما وفى

صحب ابن فاطمة بشهر محرم

من كل وضاح الفخار لها شم

يعزى علا و لآل غالب ينتمى

و اذا هم، سمعوا الصريخ تواثبوا

ما بين سافع مهره او ملجم

نفرقضوا عطشا و من أيمانهم

رى العطاش بجنب نهر العلقمى

أسفى على تلك الجسوم تقسمت

بيد الضبا و غدت سهام الأسهم

شيخ ابراهيم مردى أحص بوده، يعنى سرش بى موى و فقط بر روى او دو يا سه تار مو روئيده بود، و پس از مدت هشتاد سال عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و نه در نجف وفات كرد، و هم آنجا در صحن شريف نزد درب طوسى، پهلوى پدر و برادر خود دفن شد، چنانكه در «أعيان الشيعه: جزء 5 جلد 6 نوشته».

* (48- وفات مرحوم سيد أحمد 25 قزوينى- ره)*

وى فرزند مرحوم سيد محمد 24 بن سيد حسين 23 بن أبو القاسم 22 بن محمد- باقر 21 بن آقا جعفر 20 بن أبو الحسين 19 بن على 18 بن زيد 17 بن ابو الحسن على الغراب 16 بن يحيى العنبر 15 بن ابو القاسم على 14 بن أبو البركات محمد 13 بن ابو جعفر احمد 12 بن محمد 11 بن زيد 10 بن على الشاعر 9 الحمانى بن محمد الخطيب 8 بن جعفر الشاعر 7 بن الامامزاده ابو جعفر محمد المحروق 6 بن أبو عبد اللّه محمد 5 بن زيد شهيد 4 عليه السلام است.

ص: 97

حضرت زيد شهيد 4 عليه السلام در (ص 26) گذشت. فرزندش محمد 5 از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده. فرزندش امامزاده محمد محروق 6 در بيرون شهر نيشابور بطرف مشهد بقعه و بارگاهى معروف دارد. فرزندش جعفر الشاعر 7 از سادات بزرگوار بوده، و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى آوريم: يكى احمد السكين 8 در 1210، و ديگر محمد الخطيب 8 كه در عمود اين نسب است، و فرزند او على الشاعر 9 الحمانى از أجله و معاريف شعراء بوده و در سنه 301 وفات نموده؛ چنانكه در پاورقى «عمدة الطالب: 294 چاپ نجف» نوشته، و على الغراب 16 از معاريف زمان خود بوده، و اولاد و فرزندش زيد را بنسبت وى بنى غراب ميخوانند، چنانكه در «عمدة الطالب: 295» نوشته، و از بعد او تا صاحب عنوان ظاهرا چند نفر افتاده باشد، زيرا كه أعقاب وى را تا سال تأليف «عمده» كه 812 بوده، چنانكه مذكور شد ذكر كرده؛ و از آن زمان تا عصر صاحب عنوان تقريبا سيصد سال و نبايد بدين كمى واسطه باشد، و ما اين طور كه نوشتيم از «اعيان الشيعه: جزء نهم- جلد دهم» چنين ديده و نقل نموديم.

بهرحال، مرحوم سيد احمد 25 صاحب عنوان از رجال بزرگ عصر خود بوده، و نخستين كس است از اين سلسله كه در مائه دوازدهم از قزوين بنجف آمده. و آنجا دختر سيد مرتضى بروجردى را كه در 1204 بيايد تزويج كرده، و اولاد او طايفه سادات قزوينى ها را تشكيل داده، و آنها جماعتى كثيره و در نجف و حله سكونت دارند، و چندين نفر از علماء و مردان مهم از آنها بهم رسيده اند كه ببرخى از ايشان در محال خود اشاره مى شود، و گذشته از فضايل علمى همواره مروج شعر و ادب بوده اند، و در اثر تشويق شعراء و ادباء و اعطاء صلات وافره بآنها فن شعر و ادب در عراق عرب رواجى كامل بهم رسانيد، و بالاخره سيد احمد پس از چندين سال از نجف بزيارت مشهد رفت، و در برگشتن براى ديدن ارحام خود بقزوين آمد؛ و در آنجا در اين سال وفات كرد، و وصيت نمود تا جسدش را بنجف حركت دهند، ليكن اهل قزوين اطاعت نكرده و براى تبرك؛هم در قزوين او را دفن كردند، و چون خبر وفات وى بنجف رسيد مجالس فاتحه براى او تشكيل و چندين نفر از علماء و شعراء معروف براى او مرثيه و ماده تاريخ گفتند، از آن جمله مرحوم سيد محمد زينا كه در 1216 بيايد فرموده:

ص: 98

أكذا المعالى فى التراب توسد؟!

أكذا المفاخر فى الحفائر تلحد؟!

أكذا شموس المجد بعد بهائها

تطفى و يكسف نورها المتوقد

أكذا جبال العز تنسف بعد ما

سمقت علا ينحط عنه الفرقد

بكر النعى بضد ما نهوى فلم

يعبأ به فانصاع و هو مفند

خبر أتاح لكل قلب حسرة

فى كل قلب نارها تتوقد

فمن الذى يحيى الدجى مهما سجى

و اليوم أودى القائم المتهجد

أسفى عليه قضى غريبا مفردا

بأبى و غير أبى الغريب المفرد

عظم المصاب فأى قلب لم يذب

أسفا عليه و أى عين تجمد

هل أحمد الأيام بعدك أحمد

و يطيب لى عيش و يحلو مورد

لا يشجينك أن قبرك شاحط

ناء و عن مثوى الأئمة مبعد

فلقد رءآك بخير رؤيا مرتضى

من قومه و بقوله لا ينفد

و افاك و العلماء حولك ضمكم

عند الوصى الطهر ذاك المشهد

ورءآك ملحودا هنالك راقدا

برواقه يا نعم ذاك المرقد

تلك البشارة لا بشارة مثلها

كم كنت قاصدها فتم المقصد

صبرا بنيه! و إن تعذر صبركم

فتصبروا فى ما جرى و تجلدوا

جلت مصيبتكم و حسب جلالها

ان المعزى اليوم فيها السيد

إنى لأعجب من مصاب فاقد

يأوى حمى المهدى ماذا يفقد

متكفل الأيتام عن آبائهم

فكأنما الايتام منه تولدوا

أو هل ترى احدا سواه يكشف ال

- كربات أو عند الحوائج يقصد

لا و الذى هو عالم بصفاته

و بذاته و بما يحيط و يحشد

قد حير الاحلام أحلام الورى

فرد بكنه صفاته متفرد

فاسعد و فز و اهنأ بأعلى جنة

بنعيمها الموصول أنت مخلد

و حبيت أقصى ما تشاء فأرخوا

لك منزل فى الخلد أزهر أحمد

در اين جا باشاره (حبيت اقصى ما تشاء) منتهاى تشاء، كه همزه است جزو مصرع

ص: 99

اخير و ماده 1199 مى شود، و در شعر يازدهم و عقب تر اشاره بخوابى است كه مرحوم سيد بحر العلوم ديده مبنى بر اينكه جسد او در نجف دفن شده.

مرحوم سيد احمد پس از خود پنج نفر پسر برجا نهاد، و آنها: سيد حسن 26 و سيد محمد باقر 26 كه در 1222 و 1246 بيايند، و ديگر سيد محمد على 26 و سيد على 26 و سيد حسين 26 ميباشند كه از هريك اولاد و اعقابى بازمانده.

* (49- وفات ابن سعيد تونسى مالكى)*

وى شيخ ابو عبد اللّه محمد بن على بن سعيد، و از علماء اهل سنت است كه كتابى بنام «زواهر الكواكب» براى بواهر مواكب كه حاشيه ئى است بر شرح شيخ ابو الحسن اشمونى بر «الفيه» ابن مالك تأليف كرده، و در اين سال با سنى كمتر از سى وفات نموده چنانكه در «معجم المطبوعات: 117» ذكر كرده.

* (50- وفات ملا محمد حسن لكهنوى هندى)*

وى بطوريكه در «رساله احوال سيد عبد الحى» حسنى كه در 1286 بيايد، در (ص: ى) نوشته از علماء هند بوده، و «شرحى بر كتاب سلم العلوم» قاضى محب اللّه بهارى نوشته، و در اين سال وفات نموده. قاضى نامبرده نيز چنانكه در (ص: ط) رساله مزبوره گفته بسال 1119 وفات كرده.

* (51- وفات آقا محمد هاشم ذهبى شيرازى)*

وى فرزند آقا محمد اسمعيل، و خود از اهل علم و ادب و از جمله عرفاى بزرگوار و صوفيه فرقه ذهبيه بوده و شعر هم مى گفته، و شرح احوالش در چندين كتاب نوشته، از آن جمله: «فارسنامه ناصرى 2: 152» و «طرائق الحقايق 3: 98» و غيره؛ و آنچه از همه آنها بر ميآيد اينكه: او در اوائل جوانى بشغل نويسندگى و استيفاى خوانين زنديه روز مى گذارده و در اواسط حال استعفا نموده و يك مرتبه ترك دنيا كرد و رو بجانب آخرت آورد، و بخدمت مرحوم شاه كوثر هندى (رحمه اللّه) از مشايخ سلسله طيفوريه شطاريه رسيد و ملتمس ذكرى گرديد، و بعد از آن بفيض صحبت جناب عارف فاضل و عالم عامل و مرشد كامل مرحوم سيد قطب الدين نيريزى قدس اللّه تعالى روحه الشريف رسيد و سر ارادت بر پاى مبارك او نهاد.

ص: 100

و از بركات تربيت و توجه وى بدرجات عاليه ممتاز و بدامادى او سرافراز گرديد، و اذن ارشاد و دستگيرى يافت و بتكميل نفوس شتافت و خود هماره بعبادات قلبيه و رياضات بدنيه مبادرت مى فرمود، و كرامات عظيمه و مكاشفات غريبه از او ظهور مى نمود، و درگاهش مرجع طالبان طريقت و مجمع عالمان شريعت مى بود، و آقا محمد كازرونى در ارشاد و هدايت از او نيابت ميكرد، و همانا تأليفات چندى هم دارد؛ اول:

بعضى از غزليات و رباعيات مشهور. دويم: كتاب «مناهل التحقيق». سيم: كتاب «ولايت نامه» كه آن منظومه ئى مثنوى است، و اينك اين اشعار از او آورده شد:

بر چهره مرآت تو تا هست غبار

كى عكس بگيرد اندر آن جاى قرار

آيينه دل ز زنگ أغيار بشوى

تا جلوه كند در آن جمال رخ يار

اى دوستان اى دوستان، رفتم ز خود من بارها

تا آنكه ديدم يار را، در كسوت أغيارها

وحدت چو آمد در نظر، كثرت شد از پيش بصر

بت ها شكستم سر بسر، وارستم از زنارها

چون بتابد بر دل، آن نور خدا

زنگ باطل ها شود از وى جدا

شبهه و شك نيست در ذات قديم

كه بود محتاج اثبات اى حكيم

گفتيم كه مرشدين او دو نفر بوده اند، و هم چندين نفر از اصحاب فضل و كمال و أرباب وجد و حال از فيض تربيت و ارشاد او بشاهراه هدايت رسيده و از مريدان او ميباشند. اول: مرحوم آقا خليل معروف بآقا بزرگ مدرس شيرازى كه در 1244 بيايد. دويم: دامادش ميرزا عبد النبى كه در 1286 بيايد. سيم: آقا لطفعلى خاكى خراسانى كه در 1234 بيايد. چهارم. آقا محمد كازرونى مذكور. پنجم: ملا محمد اسمعيل ازغدى خراسانى كه در 1232 بيايد، و بطورى كه در كتاب «نابغه علم و عرفان:410» نوشته اين دو نفر اخير دعواى جانشينى او را داشته اند.

آن جناب بنص «طرائق» در اين سال بعمرى در قرب نود سالگى وفات كرد، و در تكيه مرحوم خواجه حافظ در شيراز دفن شد و بر قبرش سنگ لوحى بخط نستعليق مرحوم ميرزا محمود خوشنويس پدر ميرزاى شيرازى كه در 1230 بيايد افتاده، و در «فارسنامه» وفاتش را در هزار و دويست و اندى نوشته كه ظاهرا اشتباه باشد، و اينك مضجع مقدس وى زيارتگاه اهل راز و مرجع اصحاب نياز است و گذشت كه وى دختر مرشد خود

ص: 101

مرحوم سيد قطب الدين نيريزى را داشته، و همانا فرزند او از آن مخدره؛ مرحوم آقا محمد رضاء نياز است كه در 1234 بيايد، و ديگر دخترى كه زوجه مريدش مرحوم ميرزا عبد النبى ذهبى شيرازى بوده، چنانكه اشاره بدان نموديم.

اينك بمناسبت گوئيم كه سيد قطب الدين نيريزى مرقوم نامش محمد 30، و او است فرزند سيد أبو طالب 29 بن سيد عز الدين يوسف 28 بن سيد قطب الدين حيدر 27 بن سيد شهاب الدين أحمد 26 بن سيد قطب الدين حيدر 25 بن سيد شهاب الدين أحمد 24 بن سيد جلال الدين، عبد اللّه 23 بن سيد قطب الدين محمد 22 بن سيد جلال الدين عبد اللّه 21 بن سيد قطب الدين محمد 20 بن سيد عبد اللّه مكرانى 19 بن سيد هادى 18 ابن سيد محمد 17 بن سيد حسن 16 بن سيد ابو الفتوح 15 بن سيد حسان 14 بن سيد حسن 13 بن سيد معتوق 12 بن سيد ادريس 11 بن سيد حسن 10 بن سيد عبد اللّه 9 بن سيد عيسى 8 بن احمد الأكبر الكوكبى 7 المشهور بعقيقى ابن عيسى الكوفى 6 بن على 5 بن الحسين الاصغر 4 عليه السلام كه در (ص 5) گذشت؛ و خود از عرفاء بزرگوار و أهل علم و ادب و سيروسلوك و رياضت و تهذيب نفس و ارشاد و هدايت بوده، و با اين وصف در علوم ادبيت و عربيت يدى طولى داشته، و چندين كتاب تأليف نموده، و بعربى و فارسى شعر هم مى گفته و تخلص قطب مى نموده، و منظومات كثيره و اراجيز عديده در صرف و نحو و غيره بنظم آورده، و چندين نفر از بزرگان از فيض صحبت و ارادت او تربيت شده اند و خود مريد مرحوم شيخ علينقى اصطهباناتى بوده، و در 18 شعبان سنه 1173 وفات كرده و در نجف دفن شده، و فرزندش آقا سيد على 31 جانشين پدر بوده، و در (ص 68) گذشت كه بعد از وى سه نفر دعواى جانشينى او را نمودند كه يكى همين آقا محمد هاشم صاحب عنوان بوده. و او هم شعر مى گفته؛ و فرزند ديگرش مخدره ام سلمه 31 هم از أهل علم بوده، و كتابى بنام «جامع الكليات» در ترجمه مختصرى از كتاب «فصل- الخطاب» پدرش كه در توحيد و حكمت بوده تأليف نموده، و گفته شد كه زوجه صاحب عنوان نيز دختر سيد قطب بوده، ليكن ندانستيم كه وى همين ام سلمه است يا دختر ديگرى از او.

ص: 102

سنه 1200 قمرى مطابق سنه 1164 شمسى غره محرم الحرام ... عقرب ماه برجى

* (52- تولد مرحوم ملا أبو الحسن طهرانى- ره)*

وى فرزند مرحوم ملا ابو القاسم بن عبد العزيز بن محمد باقر بن نعمت اللّه مازندرانى است كه مقام قديمى و موطن اصلى اجداد ايشان، چنان كه در «نامه دانشوران: ج 1» نوشته همانا ولايت مازندران بوده، و در اوايل سلطنت كريم خان از آنجا بطهران آمده مسكن گزيدند. و ملا ابو القاسم پدر صاحب عنوان در زمره اصحاب قدس معدود و در سلك ارباب علم منظوم بوده، و مرحوم ملا ابو الحسن خود از علماء عظام و فقهاء فخام طهران در عصر خويش بوده، و در «المآثر: 181» ضمن احوال فرزندش ملا غلامحسين نامش برده شده، و ترجمه او را حواله به «نامه دانشوران» نموده، و در نامه مذكور (ج 1: 761 تا 763) شرح احوال او را نوشته، بخلاصه اينكه: وى در چهاردهم ماه صفر الخير اينسال مطابق (...) قوس ماه برجى در طهران متولد شده، و در عهد صبا و خوردى آثار رشد و تميز و آيات هوش و ذكاء از ناصيه اش هويدا بود، و از اين روى پدر بر تربيتش همت گماشت تا از موائد علوم و فوائد فنون حظى وافر يافت، و مدرس أفاضل را شايسته گشت، و در مجلس درس مرحوم حاجى سيد آقا كه خود از سلسله سادات اخوى و حاوى معقول و منقول بود و در مدرسه ملا آقا رضاء بعنوان مدرسى تدريس مى فرمود باكتساب أصول و تحصيل فروع اقامت گزيد و چندى نگذشت كه از همگنان در طى مقامات فضل و أدب بگذشت، و چون در آن أوان دار السلطنه اصفهان بوجود اعيان فقهاء و اصوليين و اركان حكماء متألهين مجمع علوم و آداب و مرجع علماء و طلاب بود؛ لاجرم توقف آن سامان را نصب العين كرده و باصفهان رفت، و آنجا در خدمت مرحوم حاجى كرباسى كه در 1261 بيايد بأخذ معارف و اكتساب معالى مشغول گشت، و يك چند بدين منوال بسر برد، و بعد از آن بتقبيل عتبات عاليات سعادت اندوز گرديد، و در آن خاك پاك كه سرچشمه معارف و ادراك است خدمت مرحوم آقا سيد على كربلائى كه در 1231 بيايد يك دو سال استقاضت نمود، و چون كما ينبغى اسباب اقامت

ص: 103

برايش فراهم نبود دوباره باصفهان بازگشت، و عهد تحصيل و تكميل را خدمت حاجى مرقوم تجديد كرد، و بالجمله دقيقه ئى از طلب ننشست تا رتبه اجتهاد يافت و با اجازت نامه بموطن و مسكنش رخصت انصراف بخشيد، و چون در طهران بساط حكومت و قضاوت بگسترانيد جمعى اجتهادش را إنكار نمودند، و خواطر عوام را بدان شبهت آلوده كردند. مردم طهران محض تحقيق، ما جرى را خدمت مرحوم حاجى نوشتند. آن جناب در جواب نوشت كه اجتهاد را درجات بسيار است، و ملا ابو الحسن طهرانى از حضيض تقليد و تجزى رسته و بأوج اجتهاد قدم نهاده، و در نزد من معتمد و مقبول القول است. بعد از حصول اين جواب بيش از پيش در انظار عموم وقعى يافته و مرجع خاص و عام شد، بحدى كه اكثر مرافعات و مشاجرات طهران در محضر وى مى گذشت، و هركس صحبتش را درمى يافت مى فهميد كه احكامش بهواى نفسانى آلوده نبوده. و اين بزرگوار زهدى خشك داشت و پيوسته در امر بمعروف و نهى از منكر اقدام مى نمود، چنان كه هرگاه أوباش و مقامر او را در شوارع و معابر مى ديدند فرار مى كردند، و هم وى تأليفاتى دارد؛ اول: «كتابى در فروع» دو هزار بيت. دويم: كتاب «لمعات» در اصول شش هزار بيت.

وى در اواخر عمر با حالت انزواء و اعتزال خوش بود، و از مراودات و مرافعات كناره مى جست تا در سنه هزار و دويست و هفتاد و دو در طهران وفات كرد، و نعش او را حمل بنجف نموده و آنجا در قبرستان وادى السلام بين مقام هود و صالح عليهما السلام دفن كردند، و پنج نفر فرزند ذكور از او بازماند:اول: مرحوم ملا غلامحسين كه در 1313 بيايد. دويم: ملا محمد حسين. سيم:

شيخ موسى. چهارم: شيخ بهاء الدين. پنجم: حاجى شيخ محمود(1).

سنه 1165 شمسى

نوزدهم جمادى الاولى

أول حمل ماه برجى

* (53- وفات شيخ حسين خالدى قدسى)*

ابو عبد اللّه بن محمد بن موسى بن محمود بن صالح حنفى از أهل بيت المقدس كه در نسبت بآن

ص: 104


1- ( 1) شرح حال صاحب عنوان در« الكرام البرره: 32 و 33» نيز مذكور است.

مقدسى بر وزن مجلسى و نيز قدسى مى گويند، و خود از اهل علم و ادب و انشاء و كتابت بوده و خط را خوش مى نوشته و شعر را خوب مى گفته، و در أثر تفتين حساد از بيت المقدس بدمشق احضار و محكوم بحبس و تأديب گرديد، و بشفاعت سيد محمد خليل مرادى آزاد شده و باز ببيت المقدس برگشت، و او تأليفاتى دارد:

اول: كتاب «البشائر النبويه». دويم: كتاب «غاية الوصول» در مدح حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله، و در آخر ماه شعبان المعظم اينسال مطابق (...) سرطان ماه برجى بپنجاه سالگى وفات كرده؛ چنانكه در «ريحانة الادب 1: 375» فرموده.

* (54- تولد سيد على 33 دلدارى هندى)*

وى فرزند مرحوم سيد دلدار على 32 است كه در 1235 بيايد، و خود از أعيان علماء و معاريف فقهاء است، و در تجويد و قراءت بسى مهارت داشته، و همانا او در هيجدهم ماه شوال المكرم اينسال، چنان كه در «احسن الوديعه 1: 10» فرموده متولد شده، و در نزد پدر خود درس خوانده و در سنه 1245 بزيارت عتبات عراق عرب مشرف شد، و آنجا علماء اعلام همگى مقدمش را بتأهيل و ترحاب تلقى كردند، و پس از يك سال بوطن خود بازگشت و ببحث و تأليف پرداخت، و در سنه 1256 بزيارت مشهد مقدس رفت و بعد از آن باز بعتبات آمد، و وى چندين كتاب تاليف كرده:

اول: «رساله ئى در اقامه تعزيت حضرت سيد الشهداء» عليه السلام. دويم:

«رساله ئى در تجويد». سيم: «رساله ئى در رد اخباريين». چهارم: «رساله ئى در كلام». پنجم. «رساله ئى در متعه». ششم: نيز «رساله ئى در متعه». هفتم:«رساله ئى در مسئله فدك». هشتم: كتاب «التوضيح المجيد» در تفسير كتاب اللّه حميد در دو جلد بزرگ بزبان اردو، كه آنرا براى سلطان مصلح الدين أمجد عليشاه تأليف كرده، و در سنه 1253 از تاليف آن فارغ شده، چنان كه در «الذريعه 4: 495» فرموده.

آخر پس از مدت پنجاه و هشت سال و يازده ماه قمرى عمر، در هيجدهم ماه رمضان المبارك سنه 1259 مطابق (...) ميزان ماه برجى در كربلا وفات كرد، و در پهلوى قبر مرحوم آقا سيد محمد كربلائى كه در 1242 بيايد دفن شد، و ادباء عراق مراثى بسيارى براى او گفتند كه آنها را مرحوم ملا هادى استرآبادى كه در 1214

ص: 105

در ضمن شاگردان صاحب «ضوابط» بيايد؛ در كتابى بنام «المراثى الخليليه» جمع كرده،

* (55- وفات مرحوم ميرزا محمد كلانتر شيرازى)*

وى از أحفاد مرحوم مير سيد شريف زين الدين ابو الحسن على بن محمد بن على حسينى جرجانى حنفى است كه از اجله و اعاظم علماء فريقين و صاحب مؤلفات نافعه و كتب جليله چندى بوده كه همه از زمان خودش تاكنون مرجع تدريس و تدرس مبتدئين تا علوم عاليه و مطرح انظار فضلاء قرون خاليه است، از آن جمله «شرح كتاب المواقف- السلطانيه» قاضى عضد الدين ايجى در علم كلام؛ انجام تاليف آن أوائل شوال سنه 807. تولدش سنه 740، وفاتش 4 شنبه 6 ع 2 سنه 816، قبرش در بقعه كوچكى بنام دار الشفا در محله لب آب شيراز.

مرحوم ميرزا محمد، خود از عظماء معاريف شيراز و فضلاء ممتاز در مائه دوازدهم هجرى است و روزنامه ئى در گذران عمر خود و وقايع فارس در نيمه آخرى آن مائه نوشته كه داراى بسى از فوائد جليله است، و در ع 1 اين سال آنرا تمام كرده و خود هم در اواخر اين سال در اصفهان وفات نموده و در نجف دفن شده، چنان كه در «فارسنامه- ناصرى 1: 227» فرموده، و يكى از فرزندان او است مرحوم ميرزا محمد حسين كه از شعراء بوده و عالى تخلص مى نموده، و ديوانى دارد، و در حدود سال هزار و دويست و چهل و اندى وفات كرده، چنان كه در «فارسنامه 2: 40» فرموده، و مرحوم هدايت در «مجمع الفصحاء 2: 350» در حدود سال 1236 گفته و آن غلط است، زيرا در سنه 1243 كه ضريح شاه چراغ را نقره نموده اند، او زنده بوده و ماده تاريخى براى آن فرموده. و همانا عالى تخلص چندين نفر ديگر غير از او است: 1- عالى بخارائى نامش ملا شاه محمد. 2- عالى بدخشانى كه هر دو را در «جنگ بهترين- اشعار» نوشته. 3: عالى شيرازى نامش ميرزا على صدر العلماء كه در 1238 بيايد.

4- عالى شيرازى ديگرى نامش نور الدين محمد ملقب بنعمت خان كه نيز در جنگ مرقوم است. 5- عالى صفوى ايضا در جنگ مرقوم. 6- عالى كردستانى كه نامش ميرزا محمد- حسين و در «مجمع الفصحاء» ذكر شده.

يكى از فرزندان اين عالى كه فرزند صاحب عنوان بوده، مرحوم ميرزا احمد روشن است

ص: 106

كه در 1215 بيايد، و اينك اين اشعار از مرحوم عالى فرزند صاحب عنوان اين جا نوشته ميشود:

اى داده روى و موى تو از روز و شب نشان

وى لاله ات ز سنبل تر كرده سايبان

خد تو أرغوان و قدت سرو، اى عجب!

هرگز نبود بار سهى سرو، ارغوان

گشته خجل ز نور جبين تو مشترى

تا سوده ئى بخاك در خسرو زمان

كسرى نشان حسينعلى ميرزا كه چرخ

در آستان بارگهش گشته پاسبان

بينا، ز فيض مكرمتش هركه را بصر

گويا بذكر محمدتش هركه را زبان

گردون بآستان رفيعش كند نظر

ز انسان كه از زمين نگرد كس بآسمان

عمر را خواهيد اگر بر گردن افكندن كمند

باسهى قدان دلكش دست در گردن كنيد

رسد چو تير قضاى خدا پناهى نيست

اگرچه هست سراى جهان وسيع فضا

تو نيز باش رضا گر أمان همى خواهى

كه نيست تير قضا را سپر بغير رضا

تا توانى عالى از بى دانشان دورى گزين

زانكه جز بى حاصلى ز ايشان نگردد حاصلت

مشكلى را صحبت ايشان كجا آسان كند

بلكه هر ساعت فزايد مشكلى بر مشكلت

* (56- تولد شيخ محمد أمين سويدى بغدادى)*

وى فرزند شيخ على سويدى است كه در 1237 بيايد.

شيخ محمد امين از نوابغ علماء اهل سنت است كه در اواخر اين سال در بغداد متولد شده، چنان كه در پاورقى صفحه 133 كتاب «تاريخ مساجد بغداد» نوشته، و در نزد پدر خود و ديگران درس خوانده و كتب چندى تأليف كرده، اول: كتاب «التوضيح و التبيين» در شرح كتاب «العقد الثمين» تأليف پدرش. دويم: كتاب «سبائك الذهب» در أنساب عرب. سيم: كتاب «الصارم الحديد» در دو جلد بزرگ. چهارم: «نقد كتاب احياء العلوم غزالى». و او در سنه 1239 مدرسه ئى در بغداد ساخته كه بنام وى معروف و همانجا محل سكونت او بوده، و آخر پس از برگشتن از سفر حج در سنه هزار و دويست و چهل و شش در قريه بريده نجد وفات كرد و هم آنجا دفن شد، و فرزندى از خود باقى ننهاد.

ص: 107

* (57- تولد مرحوم ميرزا أحمد شروانى)*

وى فرزند ميرزا محمد تقى بن ميرزا محمد على بن ميرزا ابراهيم خان انصارى همدانى است.

شرح احوالش در كتاب «دانشمندان آذربايجان: 31» و «أعيان الشيعه: جزء 10- جلد 11» در دوجا بگمان تعدد و احتمال اتحاد و برخى از مجلدات متفرقه «الذريعه» و «مجله يادگار 5: 4 و 5: 143- 145» بنظر رسيده، و از آنها همه خلاصه چنين مى شود كه ميرزا ابراهيم خان بنص «الذريعه 5: 291» وزير نادرشاه بوده، و پس از آن استعفاء داده و در نجف تا آخر عمر مجاورت گزيده، فرزندش ميرزا محمد على كه وى را در «الذريعه» (على) نوشته بنص مجله (ص 143) مستوفى الممالك نادرشاه بوده.

فرزندش ميرزا محمد تقى بنص مجله (همان صفحه) پس از اقامت در شروان بشيخ محمد شروانى معروف شده، و بعد از اقامت در يمن در شهر حديده با دختر سيد حيدر بغدادى از تجار و دلالان عراق وصلت نموده انتهى.

و شايد بهمين جهت نام او را در «الذريعه» (محمد) نوشته، و بهرحال ميرزا احمد صاحب عنوان از علماء و اهل فضل و ادب در عصر خود بوده و شعر هم مى گفته.

وى در اين سال در حديده از بطن دختر سيد حيدر مرقوم متولد شده و بعد از تحصيلات در يمن، در سنه 1220 بهندوستان رفته و در كلكته ساكن شد، و آنجا اولياء انگليسى شركت تجارتى شرق، وى را در حدود سال 1224 بمعلمى عربى مدرسه فرويليام انتخاب نمودند.

(فرويليام، نامى است كه انگليسيان بسه قريه حومه كلكته بافتخار ويليام پادشاه خود داده و در آنجا مدرسه ئى براى تعليم عربى ساختند).

ميرزا احمد چندى در اين مدرسه بتعليم و تصحيح چندين كتاب عربى براى چاپ بسر برد و پس از آن استعفاء داده، و نزد غازى الدين حيدر ملقب بشاه زمان پادشاه ولايت أود رفت و در نزد او منزلتى تمام يافت، و دختر سيد اسمعيل نامى را آنجا تزويج نمود، و پس از وفات شاه زمان بكاونپور و بنارس و حيدرآباد و بهوپال و بمبئى سفر نمود، و در مدت عمر چندين كتاب تأليف فرموده، اول: كتاب «بحر النفائس». دويم كتاب «ناج-

ص: 108

الاقبال». سيم: كتاب «جوارس التفريح». چهارم: كتاب «الجوهر الوقاد» در شرح «بانت سعاد» (قصيده معروفه كعب بن زهير). پنجم: كتاب «حديقة الأفراح لازالة- الأتراح» در احوال ادباء عصر خود. ششم: كتاب «العجب العجاب» در آنچه مفيداست براى كتاب. هفتم: كتاب «المناقب الحيدريه» در أشعارى كه در مدح غازى الدين حيدر مرقوم گفته شده. هشتم: كتاب «منهاج البيان الصافى» در علم عروض و قوافى. نهم:

كتاب «نفحة اليمن فى ما يزول بذكره الشجن» در پنج باب در حكايات لطيفه، كه آنرا بتشويق لمسدن خاورشناس انگليسى تأليف كرده، و فيلوت خاورشناس آنرا بانگليسى ترجمه نموده، و ميرزا حاجى آقاى واعظ تفريشى كه دو 1347 بيايد سه باب آنرا بپارسى ترجمه كرده. دهم: كتاب «المكاتيب» در مراسلاتى كه بعنوان مولوى رشيد الدين خان نوشته. يازدهم: كتاب «شمس الاقبال» در مناقب ملك بهوپال. و اين چند شعر را محمد صادقخان أختر معاصر وى در كتاب «آفتاب عالمتاب» از او آورده:

باد نو روزى وزيد اندر ز من

گل چراغ افروخت در بزم چمن

ناله هاى بلبل فصل بهار

شوق را أفزود بهر وصل يار

من بهجران نگار گل عذار

گل فشانم دائما از چشم زار

بى جمالش اين بهارم دشمن است

نيست دشمن در نگاهم گلخن است

و بالاخره وى در نوزدهم ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و پنجاه و شش مطابق (...) جوزا ماه برجى در شهر پونه هند وفات كرد، چنان كه نص مجله (ص 144) است و در جلد چهارم «الذريعه: 143» در سنه 1250 بدون تعيين ماه و روز نوشته كه ظاهرا اشتباه باشد. و وى را فرزندى است بنام شيخ محمد عباس كه در 1241 بيايد.

* (58- تولد نشاطى شاعر هزار جريبى)*

وى ميرزا عباس از أهل هزار جريب مازندران، و خود از شعراء عصر و رجال دهر خويش و معروف بميرزا بابا و نيز نشاطى خان بوده، و شرح احوالش را ميرزا محمد بن فتحعلى لواسانى در مقاله ئى شامل پانزده صفحه در مقدمه ديوانش نوشته، و از آن چنين برآيد كه وى بنص اين مقاله (ص 4) در اين سال در قريه سرخ ده واقعه در سرحد سمنان و دامغان بمحاذات چشمه سار مشهور بچشمه على متولد شده و چون پدرانش

ص: 109

همه مردم زراعت پيشه و چوپان بوده اند، او هم چندى بدين نوع كارها مشغول بود، و سپس برحسب استعداد فطرى سر از آنها باززده و بمكتب رفت و بأندك وقتى قرآن مجيد را ياد گرفت. و در همان ايام طبع غيورى داشت كه از هركس رنجش ديدى هجوش نمودى، و نخست شعرى كه گفته اين فرد بوده كه آنرا در هجو يكى از شاگردان كه سرش را شكسته بود سروده:

اى آنكه مرا بسنگ سرمى شكنى

روباهى و مغز شير نر مى شكنى

و بعد از چندى از مكتب بمدرسه رفت و علوم صرف و نحو و منطق و معانى و بيان و فقه و اصول و تفسير را نيك ياد گرفت و هم از علوم رياضى و حسن خط شطرى وافر فراهم كرد، تا موقعى كه فتحعليشاه سفر مازندران نموده و بسارى آمد، وى در آنجا بخدمتش بار يافت و شعرى در مدحش خواند كه پسند خاطر او افتاد و وى را همراه خود بطهران آورد و ملازم ركاب نمود، و نشاطى در طهران نيز هماره بشعر گفتن ميپرداخت، و با مراعات تهذيب اخلاق، بعضى از اشخاص را هجوهاى ركيك نمودى، و از نوال شاهنشاه بهره هاى كافى بردى و زندگانى مرفهى برايش آماده گرديد و دوازده پسر بهم رسانيد كه هريك را بمناسبت حال و كار اسمى و تخلصى بود از اين قرار: خيالى، كمالى، جمالى، جلالى، مجالى، جدالى، قتالى، وصالى، خصالى، فلكى، ملكى، عرشى؛ و دختر هيچ برايش نماند، و اشعار او بشصت هزار بيت رسيد، و در حدود 1261، ديوان او را جمع نموده و بأمر محمد شاه در حدود شش هزار بيت آنرا كه شامل مدايح و مراثى و توحيد بوده با مقدمه مذكوره باهتمام منوچهر خان معتمد الدوله كه در آن روزگار صنعت چاپ را تازه بايران آورده بود بطبع رسانيدند.

نشاطى در «مجمع الفصحاء 2: 513» نيز عنوانى دارد، و آنجا درباره وى شرحى نوشته بخلاصه اينكه او طبع خوبى داشته، ليكن تتبع كم كرده، و سال ها است كه نظير او شاعر طامع سخنورى ديده نگرديده، در شعر صاحب قانونى است طبيعى، و در بى ساختگى و بى استكبارى معروف، و بمحبت أهل بيت عصمت موصوف است. غالب اشعارش حقايق و شرايع و مناقب و مراثى ائمه دين است، و هم در مدح فتحعليشاه و محمد شاه و غيره اشعارى گفته و أهاجى مليحه و قطعات فصيحه بسيار دارد، و اشعار او در ديوانى

ص: 110

جمع آمده، و در سنه هزار و دويست و شصت و دو وفات كرده انتهى.

بناءبر تولد او كه ما نوشتيم، مدت عمرش شصت و دو سال قمرى خواهد بود، و اينك اين قصيده در مدح حضرت امير المؤمنين عليه السلام از او نوشته شد بنقل از «مجمع: 513 و 514»:

مرد معما شكاف، بيهده لاف است

مرد كسى كو ز تيغ، موى شكاف است

موى شكافى كسى ز تيغ نداند

غير يكى كو، ز آل عبد مناف است

دست خدا آن كه دست او ز پى حرب

يا بسر ذو الفقار يا بغلاف است

فرض، حرم را طواف سالى و هردم

از حرمش جان انس و جان بطواف است

در صف او با كفن، عدوى عجب نيست

صف، صف حشر است تا كه او بمصاف است

مستى اگر بايدت پياله از او خواه

كايچ در او درد نيست يكسر وصاف است

خون اگر از زخم او است باز نه استد

كشته شمشير او برنج رعاف است

از دم گرزش چو شين شكسته سرآمد

گر تن خصمش بزرگ چون سر قاف است

هرچه بنفى خلافتش حجج آيد

از خلفاى ثلاث، محض گزاف است

كاين خلف، ابن عم نبى و خلافت

حق وى است و در اين سخن نه خلاف است

مهر على از عمر مجوى كه گويند:

بى پدر از مهر اهل بيت معاف است

پادشها! خصم تو ز قدر تو غافل

زانكه تو رخشنده مهرى، او چو خشاف است

تار تنى، كوز پود مهر تو عارى

طاعت او بيهده كه بيهده باف است

طاعت جزئى، كند كفايت كلى

مهر تو در دل اگر بقدر كفاف است

من بتو زين مدح كى رسم كه جلالت،

يوسف و من زال و شعر من چو كلاف است

تا كه علامات قحط مصر مبرهن

از أخر يابسات وسبع عجاف است

مرده عدويت بسال قحط، بخوارى

گر همه شيخ ثقال و شاب خفاف است

و همانا در 1197 در احوال مرحوم وصال قصيده ئى بهمين وزن و قافيه از آن جناب در مدح حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله آورديم، و اينك تمييز ما بين مضامين اين دو قصيده با ناظرين است، گرچه هر دو از حيث الفاظ و مضامين و وزن و قافيه از جياد قصايد بشمار آيند و اتفاقا گويندگان آنها در يك سال وفات كرده اند. و بسال تولد اندكى پس

ص: 111

و پيش ميباشند، و از وطن و مسكن بونى بعيد و بعدى كثير در بين آنها بوده، مانند مراتب علمى و عرفانى و ساير مقامات عاليه كه سالها و قرن ها مانند وصال بدنيا نخواهد آمد.

* (59- وفات شيخ عبد الرحمن سويدى شافعى)*

وى شيخ زين الدين أبو الخير فرزند ملا عبد اللّه است كه ذكر او با وجه تسميه سويد در 1203 بيايد.شيخ عبد الرحمن از علماء اهل سنت بوده، و در تراجم رجال سنن و آثار و زهد و تقوى مقامى سامى داشت، و همانا او در سنه هزار و صد و سى و چهار مطابق (1100 يا 1101) شمسى متولد شده، و در نزد پدر خود و شيخ فصيح الدين هندى و شيخ يسن هيتى درس خوانده، و كتب چندى تأليف كرده، اول: كتاب «إرواء المحتسى». دويم: «حاشيه بر شرح تشريح الافلاك» فخرى زاده. سيم: «حاشيه بر شرح قطر» عصامى. چهارم:

«حاشيه بر كتاب تحفة أهل التحديث» از شيوخ حديث تأليف ابن حجر عسقلانى.

پنجم: «شرح تحفه مرسله». ششم: «شرح كتاب العقائد الشيبانيه» كه آن قصيده ئى است از محمد أبو عبد اللّه شيبانى، هزار بيت. هفتم: «شرح كلمات رسلان» در تصوف.

وى پس از مدت شصت و شش سال قمرى عمر در اين سال وفات كرده و در تربت معروف كرخى در بغداد دفن شد، و پسرى بنام شيخ محمد و دخترى برجا نهاد، و فرزند اين شيخ محمد، شيخ عبد الرحيم است كه در 1237 بيايد.

* (60- وفات تحسين شاعر لكهنوى)*

وى مير عطاء حسين خان فرزند محمد باقر خان متخلص بشوق و ملقب بمرصع قلم بوده و كتب چندى تأليف نموده. اول: «انشاء تحسين». دويم: «تواريخ قاسمى».

سيم: «ضوابط انگريزى». چهارم: «نوطرز مرصع»، و اين شعر از او است:

شد بوقت شهادتم معلوم

زندگى هم بكار مى آيد

و او در اين سال وفات كرده، چنان كه در «ريحانة الادب 1: 207» فرموده، و دو نفر شاعر تحسين تخلص در 1294 و 1297 بيايند.

ص: 112

* (61- وفات مير سيد على شاعر مشهدى)*

وى از شعراء و خطاطين بوده، و شعرهاى چندى سروده و تخلص سيد مى نموده، و در اين سال در هندوستان وفات كرده، چنان كه در «مطلع الشمس 2: 433» فرموده.

و همانا سيد تخلص چند نفر ديگر نيز غير از او است، اول: سيد تبريزى كه نامش سيد محسن و معروف بآقا مير گلستان و از مشاهير نقاشان بوده، و كتابى دارد بنام «مرآت البكاء» در مرثيه حضرت سيد الشهداء عليه السلام، و در حدود سال هزار و سيصد و سى وفات كرده، و آقا مير مصور و برادرانش ارژنگ و رسام هر سه برادرزادگان او هستند، چنان كه در كتاب«دانشمندان آذربايجان» نوشته. دويم: سيد عاملى كه او نيز نامش سيد على و در مائه يازدهم بوده و در «تذكره نصرآبادى» ذكر شده. سيم:

سيد قزوينى كه در جنگ بهترين اشعار نوشته شده. چهارم: سيد كرمانى كه او مرحوم شاه نعمت اللّه ولى است و در 1218 در ضمن ميرزا مهدى شهيد اشاره ئى باو ميشود.

اينك اين دو شعر از اين سيد صاحب عنوان اينجا آورده شد:

در بحر وجودش دو جهان نقش بر آب است

با هستى او هستى ما موج سراب است

معمارى اقليم دل ما نتوان كرد

چندان كه در آن ديده كند كار خراب است

* (62- وفات شيخ غلامحسين طباطبائى هندى)*

وى از علماء عصر خود در هند بوده، و كتابى بنام «سير المتأخرين» تأليف كرده، و در اين سال وفات نموده، چنان كه در رساله «احوال سيد عبد الحى» حسنى، كه در 1286 بيايد در (ص ن) فرموده.

* (63- وفات سيد غلامعلى آزاد بلگرامى- ره)*

بلگرام در 1250 در احوال شيخ أوحد الدين بلگرامى بيايد.

سيد غلامعلى فرزند سيد نوح حسينى واسطى و خود از معاريف شعراء و اهل ادب و تاريخ و شرح حال رجال در هندوستان بوده شرح احوالش در كتاب «فرهنگنامه پارسى 1: 125» تأليف آقاى سعيد نفيسى و «الذريعه 7: 157» نوشته، و خلاصه آنها اين كه او در روز يكشنبه بيست و پنجم ماه صفر الخير سنه 1116 مطابق (...) سرطان ماه برجى سنه 1083 شمسى متولد شده، و پس از سفرهاى بسيار در هندوستان، در سنه

ص: 113

1151 بحج رفت، و پس از چندى در سنه 1152 بهند برگشته و در أورنگ آباد سكونت گزيد و داخل سلسله صوفيه چشتيه گرديد و تا آخر عمر در همانجا بسر برد.مير غلامعلى در نظم و نثر پارسى و بخصوص در ادبيات اين زبان دستى دراز داشته و چندين كتاب تأليف كرده، از آن جمله، اول: «تدوين كتاب مآثر الامراء» صمصام- الدوله از دوستان او در احوال بزرگان هندوستان در دوره سلاطين مغول كه مؤلف اصل آن در سنه 1171 كشته شده و نسخ آن پراكنده بوده و مير غلامعلى آنرا جمع كرده.

دويم: كتاب «خزانه عامره» در احوال شعراء فارسى زبان مديحه گوى، آغاز تأليف آن سنه 1176، و آنرا براى برادرزاده اش أولاد محمد بن غلام امام كه در سنه 1151 متولد شده تأليف كرده. سيم: «ديوان أشعار پارسى». چهارم: «ديوان اشعار تازى».

پنجم: كتاب «روضه الأولياء» در أحوال صوفيه هند. ششم: كتاب «سبحة المرجان» در آثار هندوستان در أحوال علماء و فقهاء هند. انجام تأليف آن سنه 1177. هفتم:

كتاب «سرو آزاد» كه جلد دويم «مآثر الكرام» او است، در احوال شعراء فارسى و هندى مائه يازدهم و دوازدهم، تأليف آن سنه 1166. هشتم: «قصائد غراء» كه آنرا هم ميشود ديوانى گرفت، و با دو ديوان كه از پيش گذشت سه ديوان بشود كه يكى از آنها را در سنه 1187 تمام كرده. نهم: كتاب «مآثر الكرام در تاريخ بلگرام» در احوال بزرگان اين شهر. دهم: كتاب «يد بيضا» در تذكره شعراء پارسى زبان. يازدهم:

كتاب «حظيرة الجنان» براى اهل ايمان. دوازدهم: كتاب «دلگشانامه در خونخواهى مختار بنظم، تأليف آن سنه 1131. سيزدهم: كتاب «سند السعادات» در حسن خاتمه سادات. چهاردهم: كتاب «السبع السيارة».

سيد غلامعلى در اين سال در اورنگ آباد وفات نموده، و در أشعار تخلص آزاد مى فرموده. و اينك چند شاعر آزاد تخلص غير از او را بترتيب كلمات مضاف اليه آزاد، اين جا ذكر مى كنيم:

1- آزاد بريلى. نامش أمير الدين، مقيم شهر بريلى هند در قرن سيزدهم. 2-

آزاد جهانگيرنگرى، سيد محمود بن سيد أسد الدين حيدر بن سيد على مهدى خان بهادر هندى نيز در آن قرن. 3- آزاد حبشى، نامش، ألماس، غلام ميرزا سيد محمد سحاب

ص: 114

كه در 1223 بيايد. 4- آزاد خاتون آبادى، كه وى ميرزا حسين اصفهانى و در 1316 بيايد. 5- آزاد دهلوى، و او شمس العلماء محمد حسين مؤلف كتاب «آب حياة» در تراجم شعراء هند، و «سخندانان فارس» در تراجم شعراء عجم و نيز صاحب ديوانى در اشعار بوده، و در حدود سال: 133 وفات كرده، چنان كه در «الذريعه 1: 1 و 9: 6» فرموده. 6- آزاد سود هره ئى، كه در 1209 بيايد. 7- آزاد شيرازى، نامش مير آزاد از قرن يازدهم.8- آزاد قزوينى از قرن دوازدهم. 9- آزاد كشميرى، ميرزا ارجمند از شعراء قرن دوازدهم در هند. 10- آزاد كشميرى، محمد آزادخان كه در 1297 بيايد. 11- آزاد كشميرى، ميرزا محمد على از شعراء قرن سيزدهم هندى در ايران. 12- آزاد كشميرى محمد مقيم، و او شاگرد سليم كشميرى و ساكن اكبرآباد هند بوده، وفاتش سنه 1150.

13- آزاد لكهنوى كه در 1264 بيايد. 14- آزاد يزدى، بنام محمد صديق كه شاگرد ملا شرف الدين على يزدى بوده، چنانكه در «الذريعه 9: 6» فرموده. 15- آزاد يزدى ديگر در قرن دهم، وفاتش سنه 950؛ و اين دو بيت را در «الذريعه 7: 157» از صاحب عنوان در استدلال بر تشيع وى آورده:

بر در شهر نبى رحل اقامت ريختم

تا برآيم از طفيل آنجناب از ششدرى

شاه عالم پرورا، ظل عنايت گسترا

جانب درگاه أقدس كرد بختم رهبرى

و فرمايد مشار اليه (آن) در كلمه آن جناب (در) است نه (شهر)، و اشاره بآن است كه غير از حضرت امير عليه السلام شش نفر ديگر اعضاء شورى را ترك كردم انتهى.

و نواده او امير حيدر در 1293 بيايد.

* (64- وفات سيد صفى الدين حنفى بخارى)*

وى سيد أبو الفضل محمد بن احمد أثرى حسينى است كه در أصل از اهل بخارا بوده و بهمين جهت ببخارى معروف شده وليكن در شام حكومت داشته، و همانا خود از مشاهير محدثين اهل سنت و اكابر مسندين آن مرقه بوده، و نخست در بلده طيبه قدس خليل نازل و سپس بنابلس شام مقام و توطن نموده، و از جماعتى كثيره از شيوخ بخارا و يمن و مصر و شام و حجاز مجاز بروايت گشته، و خود بشيخ محمد بن عبد الرحمن كزبرى شافعى اجازت داده و در حفظ حديث و معرفت رجال سند آن آيتى بوده، و آنقدر كتاب از كتب حديث جمع نموده

ص: 115

كه كمتر نزد ديگرى جمع شده، و كتابى بنام «القول الجلى» در ترجمه اين تيميه حنبلى تأليف فرموده و در اين سال بطاعون وفات كرده و در مقابر نابلس دفن شد، چنان كه در «معجم المطبوعات: 537» نوشته.

سنه 1201 قمرى مطابق سنه 1165 شمسى

غره محرم الحرام ... عقرب ماه برجى

سنه 1166 شمسى

... جمادى الا .. اول حمل ماه برجى

* (65- تولد مرحوم ميرزا محمد تقى نورى، نور الله روحه)*

نور شهرى است مشهور در مازندران، و نيز چنان كه در «تاج العروس» فرموده قريه ئى است در بخارا، و صاحب اين عنوان از نور مازندران، و خود فرزند ميرزا عليمحمد نورى از نژاد بهزاد بن كيومرث بن كاوس است؛ و ميرزا على محمد مرقوم مردى مستوفى بوده، و چندين نفر فرزند داشته كه أولاد آنها هفت شعبه شده و در طهران و غيره موجوداند، و بنسبت جد اعلاى خود بهزاد مذكور ببهزادى معروف ميباشند، و غالبا مانند آباء و اجداد خود از أعوان سلطان و أعضاء ديوان بوده و مى باشند، و چندين نفر از اين خانواده كتابى بمعاونت يكديگر در شرح أنساب و أعقاب آنها نوشته اند كه به «دفتر- خانوادگى» معروف است و در طهران بطبع رسيده.

مرحوم ميرزا محمد تقى صاحب عنوان از علماء أعيان و فقهاء زمان خود بوده، و در فقه و اصول و علوم معقول و منقول مهارتى تمام داشته و شعر هم مى گفته.

شرح احوالش را فرزند بزرگوارش مرحوم حاجى نورى (نور اللّه روحه الشريف) در كتاب «دار السلام 1: 295» نوشته، و خلاصه آن باملاحظه بعضى از مواضع ديگر اينكه او در روز شنبه يازدهم ماه شوال المكرم اين سال مطابق (...) أسد ماه برجى متولد شده و برخلاف آباء و أقارب دست از محاسبى دفتر و ديوان برداشت، و راه مدارس علماء و محافل فضلاء را گرفت، و آن چند كه از آن راهش باز داشتند؛ دوباره گريزان بدانها برمى گشت، و چون أمر تحصيل را در وطن متوقف ديد از مازندران هجرت

ص: 116

گزيده و باصفهان آمد و چند سال در آن جا در نزد آخوند ملا على نورى و حاجى كرباسى علوم عقلى و نقلى را تحصيل كرد، و پس از آن بعتبات رفت و در خدمت آقا سيد على كربلائى و فرزندش آقا سيد محمد اندوخته هاى خود را بكمال رسانيد، و پس از فراغت بوطن بازگشت و بتأليف و تصنيف و ترويج شرع شريف و دين حنيف پرداخت، و در سى سالگى مجمع كمالات صورى و معنوى گرديد و در تحقيق مرام و زهد تمام و بحث و مرافعه آيتى گشت، و زياده بر سيصد نفر از طلاب را رعايت نموده و از انديشه معاش فارغ البال مى ساخت، و در تعليم مسائل بعوام و نشر آداب و أحكام همى اقدام ميكرد، چنان كه در هريك از ديهات آن حدود كسى را معين كرده بود كه مسائل لازمه و تجويد قرائت را بأهل آن بياموزد، و محاضره ئى خوش و زبانى دلكش و خطى زيبا و بيانى شيوا داشت، و هماره با دلى نازك و چشمى گريان و زهدى نمايان بسر مى برد، و از اعمال و اخلاق خود مردم را موعظت مى كرد، و در أمر بمعروف و نهى از منكر و گرفتن اموال ظلمه و فساق و بخش كردن آنرا بمستحقين خوددارى نداشت. تا اينجا كلام «دار السلام» بود.

و در «قصص العلماء: 116» در احوال حاج سيد محمد باقر حجة الاسلام بيدآبادى شرحى درباره او نوشته بدين عبارت:

ميرزا محمد تقى نورى از شاگردان حاجى كلباسى بود وحدت ادراكى داشت و فى الجمله تلمذى نيز در خدمت آقا سيد على نموده و در اصول راجل بود، و تقويت از أقوال ضعاف مى نمود، مانند اينكه در مضاف قائل است باين كه نجاست از أسفل بأعلا سرايت مى كند، و حال اينكه اين قول برخلاف فتواى مشهور، بلكه دو اجماع منقول برخلاف آن است، و ايضا تسبيحات اربع را در دو ركعت آخر ظهر و عصر و عشا و يك ركعت آخر مغرب، سه مرتبه واجب عينى نميدانست؛ و در ماه رمضانغليان بر بالاى منبر مى كشيد و دخان را مفطر نميدانست. اگرچه مفطر نبودن دخان صوم را فتواى شيخ حسن بن شيخ جعفر نجفى و صاحب «مدارك» و جمعى ديگر است، و قاعده نيز اقتضاء عدم افطار ميكند، و تمسك بأولويت خالى از صعوبت نيست، ليكن فتوى دادن و علانيه كشيدن خلاف طريقه فقهاء است. مجملا ميرزاى مزبور را فتاواى غريبه كه خارج از قانون فقاهت است بسيار است، ليكن در أمر بمعروف أوحد زمان و نادر دوران بود، پس

ص: 117

جماعتى از أهالى نور در خدمت حجة الاسلام شهادت بر فسق او دادند، پس سيد او را تفسيق نموده، و فتحعليشاه او را بجهت فتواى غليان بطهران آورد، براى اينكه تأديبش كند، در حضور با او محاجه كرد، و سخنان ناشايسته بميرزا گفت. ميرزا عرض كرد كه أعلم العلماء شما آقا سيد محمد باقر است، بفرستيد بيايد در طهران و در باب غليان با من گفتگو كند. سلطان گفت: آخوند تو مخبوط و مصروعى؛ آقا سيد محمد باقر كذائى از اصفهان از براى من و تو مى آيد بطهران؟! پس بعضى از اعيان توسط نمودند و سلطان از او گذشت انتهى.

و شايد مراد صاحب «قصص» از تفسيق سيد، صاحب عنوان را؛ كلامى باشد كه در «البدر التمام: 19» از كتاب «سؤال و جواب» سيد نقل كرده بدين عبارت: و اما آنچه در اين اوقات استماع شده كه در بلاد طبرستان كسى ادعاء نموده كه غليان كشيدن در ماه مبارك رمضان جايز و بى عيب، بلكه خود مى كشد و ترغيب مردم در كشيدن آن مينمايد، اگر اصل داشته باشد، چنين كسى قابل تصرف در احكام خلاق جهان جلت عظمته نيست، بلكه چنين أشخاص مخرب شريعت پيغمبر آخر الزمان و مطرود درگاه وهاب على الاطلاق ميباشند. بر كافه اهل ايمان اجتناب از ايشان بلكه اهانت آنها لازم است انتهى.

و اينك تأليفات و ساير حالات او از «دار السلام»:

اول: كتاب «تشويق العارفين» در موعظه بنظم. دويم: «جواب مسائل و حاشيه كتب و رسائل متفرقه». سيم: كتاب «دلائل العباد» در شرح ارشاد، يعنى كتاب «ارشاد- الاذهان» در احكام ايمان تأليف مرحوم علامه حلى (ره) در فقه از طهارت تا أطعمه كه جامع اقوال و اخبار و تحقيقات بيرون از شمار وجودت الفاظ و حسن عبارات است، در چند جلد بدين تفصيل: 3 جلد در طهارت، 4 جلد در صلوة، جلدى در زكوة و خمس و روزه، جلدى در مكاسب، جلدى در دين و توابع آن، جلدى در اجاره و ملحقاتش، جلدى در ميراث و قضاء. جلدى در صيد و ذباحه و أطعمه و أشربه؛ كه بجمله سيزده جلد بشود و باقى ابواب فقه از آن ظاهر نشده. چهارم: «رساله ئى در اشتقاق و تصريف». پنجم:

«رساله ئى در امامت»، ششم: «رساله ئى در جواز هبه ولى» مدت زوجه منقطعه مولى عليه را. هفتم: «رساله ئى در رضاع». هشتم: «رساله ئى در روزه». نهم:

ص: 118

«رساله ئى در صيد و ذباحه و اطعمه و اشربه». دهم: «رساله ئى در فور و تراخى» قريب پنج هزار بيت. يازدهم: كتاب «كشف الاوهام» در حلال بودن قليان در ماه صيام.

دوازدهم: كتاب «كشف الحقايق» در معذور نبودن مخطى در عقليات. سيزدهم: كتاب «ماتمكده» در مصيبت بنظم و نثر. و «ماتمكده» نام كتاب ديگرى هم هست تأليف مرحوم ملا قربانعلى بن رمضان بادشتى رودبارى قزوينى كه آن نيز در مصيبت است، و انجام تأليفش در سنه 1266 بوده، و مؤلف آن متخلص به بيدل ميباشد، و در 1285 اشاره ئى بدو ميشود. چهاردهم: «مجموعه ئى در اشعار قصائد مديحه». پانزدهم: «مجموعه ئى در اشعار قصايد مرثيه». شانزدهم: «مجموعه ئى در أشعار مجالس تعزيه». هفدهم:

كتاب «مدارج» در اصول، دو جلد: 1- تا بحث مشتق قريب 4000 بيت. 2- در قليلى از أوامر. هيجدهم: كتاب «مخزن الصلوة». نوزدهم: «نظم كتاب تهذيب منطق» محقق تفتازانى. بيستم: كتاب «هداية الأنام» در مسائل حلال و حرام در دو جلد. و چندين كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده: 1- «هداية الانام در شرح شرايع الاسلام» از شيخ محمد حسين كاظمينى كه در 1308 بيايد. 2- «هداية الأنام» حاج شيخ عبد اللّه مامقانى كه در 1290 بيايد. 3- «هداية الأنام» بسوى وقايع أيام از حاج شيخ عباس قمى (ره) كه در 1359 بيايد. 4- «هداية الأنام» سيد حسين عرب باغى كه در 1369 بيايد.

مرحوم ميرزا محمد تقى، بطورى كه در «دار السلام» نوشته در أواخر عمر خيلى از أبناء دهر بتنگ آمده و از وقوع ناملايمات آسوده نبود، تا اينكه در ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و شصت و سه مطابق (دلوياحوت) ماه برجى در قريه سعادت آباد نور وفات كرد، و جسد او را بنجف آورده و در وادى السلام دفن كردند، و فرزندش مرحوم حاجى نورى مرقوم در 1254 بيايد، و ديگر دخترى كه زوجه ملا عباس نورى بوده كه در 1259 بيايد.

* (66- وفات شيخ احمد در دير مالكى)*

وى ابو البركات فرزند محمد بن احمد بن ابو حامد عدوى أزهرى خلوتى مشهور بدردير و خود از علماء عصر و عرفاء عهد خويش بوده، و بطورى كه در «معجم المطبوعات:

869، نوشته. در سال هزار و صد و بيست و هفت مطابق (1093 يا 1094) شمسى در بنى عدى

ص: 119

از صعيد مصر متولد شده و آنجا قرآن مجيد را حفظ كرد و تجويد آنرا ياد گرفت، و بواسطه طلب علم بجامع الازهر رفته و وارد مدرس علماء گرديد، و از شيخ حفنى طريقه خلوتيه و تلقين ذكر را تلقى نمود و از بزرگترين خلفاء وى شد، و علم فقه را در نزد شيخ صعيدى خواند.

شيخ احمد مردى سليم الباطن خوش نفس كريم الاخلاق بوده و پس از وفات شيخ على صعيدى، شيخ مالكيه و مفتى و ناظر اوقاف صعيدى ها گرديد و نه تنها شيخ طايفه رواق بلكه شيخ اهل مصر بتمامه در ظاهر و باطن شد، و در أمر بمعروف و نهىاز منكر وسعى در امور خيريه اقدامى تمام داشت، و در اواخر عمر مدتى بيمار و بسترى بود تا بالاخره در اين سال وفات كرد و در زاويه ئى كه خود بناء كرده بود دفن شد، و اينك صورت تأليفات او:

اول: كتاب «أقرب المسالك» بسوى مذهب امام مالك. دويم: كتاب «تحفة- الاخوان» در اصول و آداب تصوف و عرفان. سيم: ايضا كتاب «تحفة الاخوان» در علم بيان كه خود هم شرحى بر آن نوشته چنان كه بيايد. چهارم: «حاشيه بر قصه معراج» نجم الدين غيطى كه در سنه 1284 در بولاق با قصه مذكوره در حاشيه آن چاپ شده. پنجم: كتاب «الخريدة البهيه» در عقائد توحيديه كه آن منظومه ئى است در فقه مالك. ششم: شرح كوچكى بر «اقرب المسالك» كه تا باب جنابت رسيده و شاگردش شيخ مصطفى عقباوى آنرا تمام كرده و در سنه 1220 از تكميل آن فارغ شده هفتم:

شرح بزرگى بر مختصر سيدى خليل در فقه مالك. هشتم: «شرح رساله بيان» تأليف خودش كه ذكر شد. نهم: «شرح فوائد الفرائد» كه آن منظومه ئى است در ضابط عقائد از شيخ مصطفى بكرى صديقى. دهم: كتاب «مولد النبى» صلى اللّه عليه و آله كه شيخ أحمد باجورى كه در (ص 72) گذشت حاشيه ئى بر آن نوشته.

* (67- وفات بيخود، شاعر دهلوى)*

وى از شعراء اين عصر، و اصلا از كشمير بوده، و در اين سال در عظيم آباد وفات نموده، چنانكه در «الذريعه 9: 152» فرموده.

ص: 120

* (68- تولد شيخ حسن نجفى- ره)*

وى فرزند سيم مرحوم شيخ جعفر نجفى (ره) است كه در 1228 بيايد، و خود از أعاظم علماء و أفاضل فقهاء شيعه در عصر خويش بوده، و هماره بر مواظبت آداب و سنن همت مى گماشت، و در تعظيم شعائر اللّه و دعوت خلق بحق بأعمال و أقوال خويش سعيى بليغ داشت. شرح احوالش را فرزند بزرگوارش شيخ عباس صغير در كتابى مخصوص بنام «نبذة الغرى» در احوال حسن جعفرى نوشته كه تاكنون آن نسخه شريفه بنظر ما نرسيده؛ ليكن در چندين كتاب ديگر أحوال او ديده شده بدين تفصيل: «روضات الجنات:

182»، «قصص العلماء: 145 تا 148» و بعضى از صفحات ديگر آن كتاب، «المآثر- و الاثار: 145» (با اينكه وى از دو جهت نبايد در «المآثر» بيايد، يكى اينكه بقول مؤلف آن وى ايرانى نيست، ديگر اينكه اصلا او قبل از سلطنت ناصر الدين شاه وفات كرده)، «مستدرك الوسائل 3: 402»، «أحسن الوديعه 1: 95»، «الكرام البررة:

316 تا 320»؛ و آنچه از همه آنها با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر برمى آيد آن كه وى در اين سال بنص «الكرام: 317» در نجف متولد شده، و شيخ محمد رضاء نحوى در ماده تاريخ آن اين بيت را گفته:

أهلا بمولود له التاريخ (قد

أنبته اللّه نباتا حسنا)

و در كودكى و جوانى در حجر تربيت پدر بزرگوار و دو برادر بزرگ خود شيخ موسى و شيخ حسن پرورش يافت، و هم در نزد اين سه نفر و نيز سيد جواد عاملى و شيخ قاسم محيى الدين و شيخ اسد اللّه شوشترى و سيد عبد اللّه شبر و شيخ على بحرانى و شيخ سليمان قطيفى و غير آنها از علماء بزرگ درس خواند تا حظى وافر از فقه و اصول فراهم نمود، و هنوز بسن بيست سالگى نرسيده در احكام شرعى بپايه اجتهاد نائل و در مسائل برأى خويش عمل مى نمود، و اين را نتوان أمرى كوچك و آسان گرفت. بلكه آن دليل مكائنى بزرگ و نبوغى غريب مى باشد، چندان كه شيخ محسن خنفر وى را بر پدرش تفضيل ميدهد.

بهرحال؛ شيخ حسن بعد از وفات برادرش شيخ محمد چندى در حله ماند و پس از وفات او باز بنجف آمد. تبيين اين كلام بطورى كه در «الكرام البررة: 317» در پاورقى نوشته اين كه: رياست دينى و أدبى شهر حله همانا سال ها با سيد سليمان حلى

ص: 121

و فرزندانش سيد داود و سيد حسين كه بترتيب در 1211 و 1223 و 1236 بيايند بوده، و پس از انقراض خانواده آنها، شيخ محمد فرزند چهارم شيخ جعفر نجفى كه برادر اين شيخ حسن صاحب عنوان باشد بدان شهر شيعه نشين رفت و برياست و هدايت آنان پرداخت، و چون وى در سنه 1247 بطاعون وفات كرد مردمان آن شهر از شيخ على برادر بزرگ آنها كه فرزند دويم شيخ جعفر بود تقاضاى ارسال عالمى بدانجا براى ارشاد و هدايت نمودند، و وى اين شيخ حسن صاحب عنوان را فرستاد، و چون شيخ على خود در نجف وفات كرد شيخ حسن بنجف آمد و رياست خانواده خود را در نجف تحمل نموده و بنيكوتر وجهى أمور و لوازم آنرا اداره فرمود و در حسن خلق و وجاهت و ادب در نزد مؤآلف و مخالف و شيعه و سنى أهميتى تمام بهمرسانيد، و در مسجد پدر بزرگوار بامامت و در منزل خود بتدريس مشغول شد، و با بيانى دلكش و شيوا بزبان عربى در فقه درس مى گفت، و جماعتى كثيره فيض آن مدرس مقدس را مغتنم شمرده و بدان مجلس ارم مونس حاضر شده مستفيض مى گرديدند كه از اين پس أسماء ايشان ذكر خواهد شد.

در «قصص العلماء: 146» شرحى نوشته بخلاصه اينكه: در زمانى كه مير عليمحمد باب طلوع نمود، قرآن جعلى خود را بهمراه دو نفر نزد بعضى از أصدقاء خويش بعربستان فرستاد و آن دو نفر ببغداد وارد شدند. پاشاى بغداد اطلاع پيدا كرد، و آنرا از ايشان گرفت و آن دو نفر را حبس نمود، و قضاة و مفتيان و أفنديان عامه را جمع نمود و بر اين قضيه ايشان را اطلاع داد و آنها فتوى بقتل آن دو نفر دادند، ليكن چون آنها از عجم بودند، خواست كه قتل آنها باستحضار علماء اماميه باشد، و علماء اماميه با علماء عامه مناظره كنند، و چون شيخ جعفر و اولادش در بلاد عرب مطاعيت و رياست عامه داشتند، چنان كه أليوم نيز چنين است، و مقدم بر همه علماء مى باشند، بخصوص شيخ حسن كه در آن زمان أفقه بوده؛ پس پاشا تخت روانى براى شيخ حسن بنجف و ديگرى براى استادم آقا سيد ابراهيم بكربلاء فرستاد و اين دو بزرگوار را احضار كرد، پس روزى كه خواست اجلاس شود و علماء عامه و خاصه حاضر شوند و مكالمه نمايند، در اول علماء عامه و مفتيان و أفنديان حاضرشدند، پس شيخ حسن حاضر شد و آقا سيد ابراهيم نيز در جنب شيخ حسن قرار گرفت، پس مسئله را عنوان كردند. علماء عامه گفتند كه اين قرآن

ص: 122

بدعت و آورنده اش مبدع در دين و از مفسدين فى الارض باشد، و قتلش لازم است.

شيخ حسن گفت كه اين قرطاس است، و لا عمل فى القرطاس حاكم بر عدم اعتناء كتاب و عدم لزوم اعتقاد صاحب كتاب برآن كتب است، و اما أمر بكتب در آيه فليكتب بينكم كاتب، و إملال در آيه فليملل وليه محمول برآن است كه صاحب كتب چون خط خود را ببيند بخاطرش بيايد و علم حاصل كند و شهادت خود را أداء نمايد، نه اينكه اين گونه كتب بنفسه حجت باشند، و اين دو نفر كه آورنده اين كتاب مى باشند عالم نيستند بآنچه در او است، و مطالب آنرا اعتقاد ندارند، اكنون ايشان را احضار نمائيد و اعتقاد آنها را استفسار كنيد.

پس آن دو نفر را احضار كردند، و اعتقاد ايشان را استفسار نمودند، ايشان گفتند كه ما را بآنچه در اين كتاب است خبرت و آگاهى نيست و اعتقاد ما اعتقاد عامه مسلمانان است، پس شيخ گفت: قتل ايشان چگونه روا باشد و ايشان رسول بوده اند و آقا سيد ابراهيم نيز در اين احكام تصديق شيخ حسن نمود، و آقا سيد ابراهيم نهايت جبن داشته و بسيار مراعات تقيه مى نمود. پس پاشا كتاب را گرفت، و آن دو نفر را مرخص ساختند و هداياى بسيار بشيخ و سيد عطاء نمود، از آن جمله به آقا سيد ابراهيم ساعتى داد كه مبلغ شصت تومان بقيمت درآمد، و باعزاز تمام شيخ و سيد را بتخت روانى نشانيد و بنجف و كربلاء روانه ساخت انتهى.

اينك صورت تأليفات او: اول: كتاب «انوار الفقاهه» در فقه در چندين جلد كه جميع كتب فقهيه بترتيب از آن بيرون آمده، غير از كتاب صيد و ذباحه، و سبق و رمايه و حدود و ديات، چنان كه در «الذريعه 2: 437» فرموده، با ذكر كتاب ديگرى كه بدين نام تأليف شده، و در «مستدرك» نام آنرا «انوار الفقه» آورده، و در «روضات» نوشته كه:

گويا ديده ئى مانند آنرا در كثرت تفريع و احاطت بنوادر فقه و استقامت در طريق استدلال نديده باشد انتهى.

و در «قصص:148 فرمايد: از جمله فتاواى او اين است كه غليان كشيدن مفطر صوم نيست، و عبارتش اين است: لا بأس بدخان التنباك انتهى.

دويم: «شرح اصول كتاب كشف الغطاء» تأليف پدر بزرگوار خويش. سيم:

ص: 123

كتابى براى عمل مقلدين، و اين هر سه را در «روضات» نوشته. چهارم: رسائلى ديگر، چنان كه در «الكرام: 320» فرموده در تتميم شرح كتاب «بيع قواعد» تأليف پدرش و غير آنها از مباحث فقه.مرحوم شيخ حسن روايت ميكند از پدر خود، چنان كه نيز در «مستدرك» نوشته، و هم از دو برادر بزرگ خود شيخ موسى و شيخ على، چنان كه در «الذريعه 1: 254» نوشته.

و هم چندين نفر در نزد او درس خوانده يا از او روايت ميكنند، و يا اينكه هم شاگرد درس و هم مجاز بروايت اند كه حسب المعهود در آخر اسماء هريك كه بترتيب حروف أوائل آنها ذكر ميشود بحرف (ش) يا (ر) علامت مى نهيم:

اول: مرحوم حاج ميرزا ابراهيم بن اسمعيل شريعتمدار سبزوارى كه در 1315 بيايد (ش). دويم: مرحوم شيخ ابراهيم بن حسن قفطان كه در (ص 96) گذشت (ش و ر).

سيم: شيخ ابراهيم بن صادق طيبى كه در 1221 بيايد (ش و ر). چهارم: ميرزا ابو تراب قزوينى در 1281. (ر) پنجم: حاج ميرزا ابو القاسم امام جمعه در 1215 (ر).

ششم: حاج شيخ جعفر شوشترى در 1303 (ش). هفتم: حاج سيد حسين بن سيد رضاء بروجردى در 1238 (ش). هشتم: حاجى سيد حسين بن سيد محمد ترك كوه كمرى در 1299 (ش). نهم: شيخ راضى نجفى در 1290 (ش). دهم: ملا زين العابدين گلپايگانى در 1218 (ش). يازدهم: سيد على عطيفه در 1244 (ر). دوازدهم: شيخ قاسم نجفى در 1290 (ش ور). سيزدهم: شيخ محمد بن ابراهيم مشهدى در 1281 (ش و ر).

چهاردهم: ميرزا محمد بن سليمان تنكابنى در 1302 (ش). پانزدهم: حاج آقا محمد ابن محمد ابراهيم كرباسى در 1292 (ر). شانزدهم: خواهرزاده اش مرحوم حاج شيخ محمد باقر اصفهانى در 1235 (ش و ر). هفدهم: شيخ محمد حسين كاظمينى در 1230 (ر).

هيجدهم: حاج سيد محمد مهدى قزوينى در 1222 (ر). نوزدهم: سيد مهدى بن سيد حسن كاظمينى در 1227 (ر). بيستم: برادرزاده اش حاجى شيخ مهدى بن شيخ على در 1289 (ر). و بيست و يكم: شيخ نعمت طريحى كه در 1207 بيايد (ر).

در «الكرام البررة: 319» نام چندين نفر از شاگردان شيخ حسن را از كتاب «نبذة الغرى» نقل كرده، و بعد از آن خود فرمايد: حق اينكه شاگردى حقيقى در حق

ص: 124

بعضى از اينها صدق نميكند انتهى.

و بدين جهت ما نام چندين نفر ديگر را كه در اين صفحه از «الكرام» از شاگردان او بنقل از «نبذة القرى» نقل كرده اينجا نياورديم.مرحوم شيخ حسن در شب چهارشنبه بيست و هشتم ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و شصت و دو، چنانكه در «الكرام» نوشته مطابق (...) ميزان ماه برجى؛ بمرض وباء وفات كرد، و در نجف نزد پدر خود دفن شد و در «الكرام» بعد از شوال بترديد ذى القعده را نيز ذكر كرده و شايد نظرش بروضات بوده كه آنجا در ذى القعده فرموده، و در «الذريعه 1: 169» در شوال بدون تعيين روز آن نوشته، و در (2: 436) در 1262 بدون تعيين ماه و روز آن هر دو نوشته، مانند «مستدرك 3: 402»، و در «شهداء- الفضيله: 383» در پاورقى، بيست و هشتم شوال بدون تعيين روز هفته نوشته.

و بالجمله؛ در نزد ما ترديدى نيست كه وى در اين سال (1262) در ماه شوال وفات كرده، پس در «قصص العلماء» كه در (ص 148) نوشته: وى در سال وفات استادم آقا سيد ابراهيم وفات كرده، و در (ص 17) وفات آقا سيد ابراهيم را در سنه 1264 گفته اشتباه است. يعنى اين دو نفر هر دو بچند روزى فاصله در يك سال وفات كرده اند، ليكن آن سال سال 1262 بوده نه 1264، و در احوال آقا سيد ابراهيم در 1214 نيز اشاره بدانچه اينجا نوشته شد مى نمائيم.

بهرحال؛ مرحوم شيخ حسن فرزندانى داشته، يكى مرحوم شيخ عباس كه در 1253 بيايد، و ديگر دخترى كه زوجه برادرزاده اش شيخ محمد بن شيخ على بوده.

* (69- وفات تائب شاعر آذربايجانى)*

وى حاجى خدا وردى و اصلش از قصبه چورس از أعمال بلده ماكو بوده، و ديوانى دارد مركب از پارسى و تركى، و تاريخ هاى بسيار مناسب بنظم آورده، و اينك اين اشعار از او نوشته شد:

در دل ما غم خوبان وطنى ساخته اند

خوش مكانى است، در او انجمنى ساخته اند

در ره عشق، دل و دين شده تاراج از آنك

چشم جادوى ترا راهزنى ساخته اند

ص: 125

كرده است آن كه چنين طبع ترا عهدشكن

متحمل بجفا همچو منى ساخته اند

گل تائب بسرشتند ز درد غم عشق

ببلا و بعنا ممتحنى ساخته اند

و آخر در اين سال در چورس وفات كرد، چنان كه در «دانشمندان آذربايجان: 84» نوشته، و در «الذريعه 9: 163» چندين نفر شاعر بدين تخلص ذكر كرده.

* (70- وفات سيد غلام حسن شاعر دهلوى)*

وى بطورى كه در «رساله احوال سيد عبد الحى حسنى ص: ع» نوشته از شعراء أردو زبان در ولايت هند بوده، و در اين سال وفات نموده.

* (71- تولد شيخ محمد بيرم ثالث تونسى)*

وى فرزند بيرم ثانى است كه در 1247 بيايد، و خود از اهل علم و ادب بوده و در اين سال، چنان كه در «معجم المطبوعات: 612» نوشته متولد شده، و در ذى القعده سنه 1229 بفتوى دادن منصوب گرديد، و در 15 ج 1 سنه 1247 شيخ الاسلام و نقيب أشراف شد، و «شرحى برايساغوجى» دارد كه در 18 ذى الحجه سنه 1258 از تأليف آن فارغ شده، و در ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و پنجاه و نه، مطابق (حمل- ثور) ماه برجى وفات كرد، و فرزندش بيرم رابع در سنه 1220 بيايد.

سنه 1202 قمرى مطابق سنه 1166 شمسى

غره محرم الحرام ... ميزان ماه برجى

* (72- وفات سيد عليم الله چشتى هندى)*

وى فرزند سيد عتيق اللّه و چنان كه در «ريحانة الادب 2: 270» فرموده؛ خود از عرفاء هند، و علاوه بر علم حقيقت در علوم ظاهرى نيز مقامى سامى داشته، و كراماتى بوى نسبت داده اند، و چندين كتاب تأليف كرده، اول: كتاب «بهار الأسرار» در شرح «بوستان» سعدى. دويم: كتاب «زبدة الروايات» در فقه. سيم: كتاب «نثر الجواهر» بفارسى.

چهارم: كتاب «نزهة السالكين» در شرح «اخلاق ناصرى» خواجه نصير (ره). او در شانزدهم ماه صفر الخير اين سال، مطابق (عقرب- قوس) ماه برجى بسن نود و سه وفات كرد، و تاريخ او عبارت: شيخ الكرام شد، انتهى.

ص: 126

* (73- وفات مرحوم آقا محمد شيخ زين الدين- ره)*

مرحوم شيخ زين الدين على بن عينعلى خوانسارى (أعلى اللّه مقامه) از أعاظم علماء و أفاضل فقهاء عصر خود در مائه دوازدهم بوده و اصلا از خوانسار و در اصفهان اقامت، و چنان كه در «بستان السياحه» نوشته جنبه شريعت و طريقت هر دو را داشته، و در آن شهر چنان كه نيز در «بستان» و هم در «تذكرة الأنساب: 101» نوشته، امام جمعه بوده و نماز جمعه ميگذاشته، و فهرست أسماء امام جمعه هاى اصفهان در 1207 بيايد. و در دو سه موضع از «روضات الجنات» نامش برده شده: در أحوال آخوند ملا اسمعيل خاجوئى (ص 33) و أحوال مير محمد حسين خاتون آبادى (ص 198) و آخر احوال شهيد ثانى (ص 299)؛ و او چنان كه در «الفيض القدسى- فصل چهارم» بنظر رسيده، و نيز در «فوائد» بحر العلوم در حرف زاى در عنوانى مخصوص نوشته تأليفاتى دارد:اول: «رساله ئى در رد رساله ملا حيدر على شروانى» در اينكه فرق غير امامى نجس و از اسلام بيرون اند، انجام تأليف آن شعبان سنه 1133. دويم: «رساله ئى در آنچه از ابريشم نماز در آن تمام نمى شود» در رد ملا محمد شفيع تبريزى، انجام تأليف آن سنه 1150.

و روايت مى كند وى از چند نفر، اول: مرحوم مير محمد حسين خاتون آبادى مذكور در 1207 كه او كتابى بنام «مناقب الفضلاء» در اجازه براى شيخ زين الدين نوشته و آن از كتب نفيسه نافعه و فوائد تاريخى و رجالى چندى دارد. دويم: مرحوم ملا محمد- صادق كه در سنه 1082 متولد شده فرزند ملا محمد فاضل سراب كه در 1285 بيايد، و ظاهرا پس از مرحوم مير محمد حسين مرقوم، مرحوم شيخ زين الدين امام جمعه اصفهان شده، و پس از او فرزندان مير محمد حسين، مرحومان آقا مير محمد مهدى كه در 1215 و آقا مير عبد الباقى كه در 1207 بيايند؛ بترتيب مذكور امام جمعه شده اند.

شيخ زين الدين در سنه 1167 وفات كرده، چنان كه در «ديوان مير سيد على مشتاق: 170» از ماده تاريخى كه مشتاق براى او گفته برمى آيد؛ و آن اين است:

بسوى بزم جنان رفت

قدوه علما

ليكن اين ماده، اگر همزه بعد از ألف علماء حساب نشود 1167، و اگر حساب

ص: 127

شود 1168 ميشود؛ و ظاهرا (بملاحظه اينكه آخر بعضى از أشعار اين مرثيه مختوم بألفات فارسى است كه قطعا بى همزه ميباشد، و اكثر آنها هم كه عربى است اگر بعد از آنها يا واجب الهمزه يا جايز الوجهين باشد بايد بى همزه گرفت) 1167 أصح مى نمايد، و در ديوان كه در زير مصرع 1176 نوشته؛ غلط، و ظاهرا ناشى از قلب مكانى رقمين آحاد و عشرات مى باشد، و چون ما غير از اين ديوان در جاى ديگر تاريخ وفات او را نديده ايم در تعيين آن چيزى بطور قطع نميتوانيم بگوئيم. و قبر او در قبرستان آب بخشان اصفهان و بر آن بقعه ئى كوچك از چهار ديوار گلين و طاقى مختصر ساخته بودند كه تا چند سال قبل از اين بر لب جاده معين و معلوم بود، و پس از آن در أثر امتداد خيابان چهارباغ بطرف اين قبرستان و بيرون بردن آنرا از شهر بطرف بلوك برخوار، اين قبرستان تسطيح و قبور آن غير از قبر جوهرى كه در 1253 بيايد نيست و نابود گرديد. و مرحوم آقاى گزى أعلى اللّه مقامه مى فرمودند: من در حين تاليف «تذكرة القبور» نميدانستم اين قبر از او است كه ذكر كنم انتهى. و مدرك ما در محل قبر او همين قول آن مرحوم است و بس.

بالاخره؛ پس از شيخ زين الدين اولادش طايفه ئى را تشكيل داده كه أسماء آنها را بنام او اضافه و تلفظ مى نمايند، و آنها از دو رشته پسرى و دخترى بهم رسيده اند، چنان كه در «طرائق الحقائق 3: 99» نوشته، و از جمله سلسله پسرى مرحوم طاوس- العرفاء است كه در 1293 بيايد، و از دخترى: مرحوم حسينعلى شاه كه در 1234 بيايد، و او را حاجى شيخ محمد حسين شيخ زين الدين ميگويند و فرزند بلاواسطه دختر او بوده، و پسر بلاواسطه او مرحوم آقا محمد صاحب عنوان است كهاو نيز از علماء عصر خود در اصفهان بوده و وى را آقا محمد شيخ زين الدين مى خوانده اند، و خواهرزاده اش حسينعلى شاه مرقوم در نزد او درس خوانده، و او در نهم ماه ربيع الاول اين سال، چنان كه از روى قبرش بنظر رسيد مطابق (...) جدى ماه برجى وفات كرد، و قبر او در تخت پولاد بيرون بقعه آقا محمد بيدآبادى كه در (ص 66) گذشت بأندك فاصله ئى بطرف مشرق شمالى معلوم و معين است، و بر روى آن چندين فرد شعر از رفيق شاعر كه در 1212 بيايد؛ در مرثيه و ماده تاريخ نوشته كه از آن جمله در ماده تاريخ وى گويد:

ص: 128

بهر تاريخش بآيين دعا گفتا رفيق

گفت: دايم باد خلد آقا محمد رامكان

مرحوم آقا محمد، چنان كه در «تذكرة الأنساب: 101» نوشته؛ دختر 30 مير سيد رضاء 29 بن ميرزا زين العابدين 28 بن مير محمد صالح 27 خاتون آبادى را كه در 1207 بيايد بزوجيت داشته، و از وى پسرى بنام ميرزا محمد على و دخترى را كه زوجه ميرزا جعفر طبيب بوده بهم رسانيده، و مادر مير سيد رضاء مذكور دختر علامه مجلسى از عتيقه ئى معقوده بوده انتهى. و ديگر از اين طايفه شيخ زين الدين در اصفهان جناب حاجى ميرزا على حصه ئى واعظ معروف در اين زمان است.

سنه 1167 شمسى جمادى الاخره أول حمل ماه برجى

* (74- وفات مرحوم ميرزا ابو القاسم 29 مدرس خاتون آبادى- ره)*

خاتون آباد نام قريه ئى است در بلوك جى اصفهان كه در مائه يازدهم هجرى اهميت و عظمتى شايان داشته، و در فتنه أفغان مانند بسيارى ديگر از ديهات اين شهر خراب شده و اينك معدودى خانوار در آن سكونت دارند.

مرحوم ميرزا أبو القاسم 29 صاحب اين عنوان فرزند مرحوم مير محمد اسمعيل 28 ابن مير محمد باقر 27 بن مير محمد اسمعيل 26 بن مير محمد باقر 25 بن مير اسمعيل 24 ابن مير عماد الدين محمد 23 بن الامير حسن 22 بن سيد جلال الدين 21 بن سيد مرتضى 20 ابن أمير حسن 19 بن سيد حسين 18 بن سيد شرف الدين على 17 بن سيد مجد الدين محمد 16 بن سيد تاج الدين حسن 15 بن سيد شرف الدين حسين 14 بن مير عماد الشرف 13 ابن سيد عباد 12 بن سيد محمد 11 بن أمير حسين 10 بن سيد محمد 9 بن أبو عبد اللّه امير- حسين القمى 8 بن أبو الحسن على 7 بن عمر الاكبر 6 بن أبو محمد حسن الافطس 5 بن ابو الحسن على الاصغر 4 بن الامام زين العابدين 3 عليه السلام است.

حضرت امام زين العابدين 3 عليه السلام در صفحه 27 مقدمه ذكر شد.

فرزندش حضرت على الاصغر 4 عليه السلام در ينبع كه در شش منزلى مدينه

ص: 129

بركنار دريا افتاده دفن است. نواده اش عمر الاكبر 6 در سنه 169 در زمين فخ شهيد شده و هم آنجا دفن است. نواده اش امير حسين القمى 8 در قم دفن است. و سيد شرف- الدين حسين 14 در مدينه دفن است. و مير عماد الدين محمد 23 در دامنه كوه قريه گورت بلوك قهاب اصفهان دفن و قبرش زيارتگاه مردم آن سامان است، و چون آن مقبره در پهلوى قريه خاتون آباد افتاده و خود او هم چندى در خاتون آباد ساكن بوده از اينرو او را خاتون آبادى و در أثر آن أعقاب او بسادات خاتون آبادى مشهور شده و سلسله بزرگى را در اصفهان تشكيل داده اند، و شعبه هائى از آنها جدا شده، و در طهران و مازندران و گيلان و غيره متفرق شده اند، و چندين شجره نامه در أعقاب و شعب و فروع و أنساب و احوال بعضى از آنان تأليف شده كه در 1219 اشاره ببعضى از آنها خواهد شد.

در اين كتاب، ما دو فرزند از اين مير عماد الدين مى آوريم، يكى مير سيد على 24 در 1244، و ديگر مير اسمعيل 24 كه در عمود اين نسب افتاده و اين دو برادر رحلت بگورت نزد قبر پدر خود نمودند، و در آنجا ماندند تا وفات كردند، و مير اسمعيل نزد پدر خود مدفون شد و بر قبر او بقعه ئى ساختند و آنجا معروف بشاه مراد و محل نذورات و برآمدن حاجات است، و در اين كتاب، ما دو فرزند از او مى آوريم، يكى ميرمحمد صالح 25 در سال 1207، و ديگر مير محمد باقر 25 كه در عمود اين نسب است، و او عالمى با زهد و ورع بوده، و دو مجموعه بخط خود در اخبار و فوائد متفرقه ديگر نوشته، هريك قريب بسى هزار بيت، و در قبرستان قريه گورت دفن است، و سه نفر فرزند، ما از او در اين كتاب مى نويسيم، يكى: مير عبد الحسين 26 در 1219. و ديگر: مير عبد اللّه 26 در 1314، و ديگر: مير محمد اسمعيل 26 كه عالمى جليل و در زهد و عبادت بى عديل بوده، و در روز 2 شنبه 16 ع 2 سنه 1031 متولد شده، و كتب چندى تأليف نموده، از آن جمله:

تفسيرى در 14 جلد، و الحاقاتى بر كتاب «وقايع السنن» برادر خود مير عبد الحسين، و غيره، و در سنه 1116 وفات كرده، و در تخت پولاد در تكيه ئى مشهور در اطاق اول سمت غربى تكيه كه محل تهجد و عبادت او در حيوتش بوده دفن شده، و آن تكيه بنام وى معروف كه آنرا تكيه مير محمد اسمعيل و نيز تكيه خاتون آبادى ها مى گويند.

فرزندش مير محمد باقر 27 در زمان شاه سلطان حسين، ملاباشى؛ و از علماء

ص: 130

معقول و منقول، و فاضلى مقدم بر همه فحول بوده و اول كسى است كه در مدرسه چهارباغ اصفهان پس از اتمام ساختمان آن بسمت مدرسى آن مدرسه برقرار، و چندين كتاب تأليف نموده، از آن جمله «شرح كتاب عيون الحساب» ملا محمد باقر يزدى (ره). وفاتش ع 1 سنه 1127، قبرش در اطاق دويم شرقى تكيه مذكوره.

فرزندش مير محمد اسماعيل مدرس 28 در فقه و حديث و تفسير بى نظير بوده، و در مسجد شاه امامت و در مدرسه چهارباغ تدريس مينموده، و در عشر 1160 وفات كرده، و در نزد پدرش دفن شده؛ و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى آوريم، يكى: ميرزا أبو المحسن 29 در 1294، و ديگر مرحوم ميرزا ابو القاسم 29 صاحب اين عنوان، أعلى اللّه مقامه.مرحوم ميرزا أبو القاسم (قدس سره)، حكيمى بزرگوار و مدرسى شهره روزگار بوده، و در حكمت الهى و علوم شرعيه از فقه و حديث و تفسير أهميتى بسزا داشته، و قريب بسى سال در مسجد شاه امامت، و در مدرسه چهارباغ تدريس مى نموده، و از علو مقام و مرتبه تدريسى، بكلمه مدرس مشهور شده، و ساليانى دراز خود وى، و در اثر آن أعقاب و احفادش بدين كلمه مشهور بوده اند، تا اينكه مرحوم آقا مير سيد حسن مدرس (رحمه اللّه) كه در 1210 بيايد، طلوع و ظهور نمود، و هم در تدريس مقامى مهم بهم رسانيد، و او و خانواده اش نيز بدين كلمه (مدرس) شهرت قهرى و طبيعى گرفتند، و در چند سال قبل از اين كه اتخاذ نام خانوادگى در ايران معمول گرديد، بسيارى از افراد اين هر دو خانواده در اصفهان اين كلمه را نام خانوادگى خود قرار داده اند، و بعضى از آنها براى تمييز آنرا بكلمه ديگرى اضافه ميكنند.

بهرحال، مرحوم آقا ميرزا ابو القاسم صاحب اين عنوان كتب چندى تاليف كرده، أول: «شرح نهج البلاغه». دويم: «تعاليقى بر كتب أربعه» در حديث. سيم: «تعليقه بر تفسير كاشى». چهارم: «تفسيرى بفارسى». و همانا وى در نزد مرحوم آخوند ملا- اسمعيل خاجوئى كه در 1282 بيايد و آقا محمد بيدآبادى كه در (ص 66) گذشت در علوم عقليه از حكمت و كلام و غيره، و در نزد سيد بحر العلوم كه در 1212 بيايد در فقه و اصول و حديث و ساير علوم شرعيه درس خوانده، و سيد نيز در نزد او حكمت و كلام را خوانده،

ص: 131

و چهار سال اين دو عالم بى مثال در نزد يكديگر درس خوانده اند. اينك اسامى بعضى از شاگردان او:

اول: مرحوم آقا مير عبد الباقى امام جمعه كه در 1207 بيايد. دويم: همين سيد بحر العلوم (رحمة اللّه عليه). سيم: مرحوم آقا سيد جعفر ثانى خوانسارى كه در 1240 بيايد.

چهارم: مرحوم آخوند ملا على نورى (نور اللّه روحه) كه در 1246 بيايد.

صاحب عنوان؛ در ماه ذى الحجة الحرام اين سال، چنان كه نواده اش مرحوم حاج ميرزا حسين نايب الصدر كه در 1326 بيايد در «شجره نامه خاتون آبادى ها» نوشته، مطابق (سنبله- ميزان) ماه برجى در اصفهان وفات كرده و جسدش را حمل بنجف نمودند، و آنجا در سردابى نزديك مضجع منور دفن كردند. و در «أعيان الشيعه: جزء 8 جلد 9» عنوانى براى او قرار داده و آنجا نسب او را تا بامام عليه السلام، و نيز وفات او را بماه و سال قمرى همين طور نوشته، و قبلا در جلد هشتم عنوانى ديگر بنام ميرزا ابو القاسم حسينى خاتون آبادى بدون نسب حتى نام پدر آورده، و تأليفاتى كه نوشته شد بوى نسبت داده، و وفاتش را بدون ذكر ماه در سنه 1203 نوشته، و ظاهرا آنها را دو نفر دانسته، يا اينكه در جلد هشتم اطلاعاتى پيدا كرده و نوشته، و بعدا اطلاعاتى بيشتر بهم رسانيده و در جلد نهم نوشته، و غفلة متذكر نشده كه چنين عنوانى را قبلا ذكر كرده، و بهر حال اين دو نفر ميرزا ابو القاسم كه در «اعيان» آورده هر دو يكى هستند و وفات نيز در همين سال 1202 بوده، و در جلد هشتم اشتباه شده، و مرحوم حاجى ميرزا حسين نايب الصدر در «شجره نامه خاتون آبادى ها» در احوال پدر خود، مرحوم مير محمد- صادق خاتون آبادى كه در 1207 بيايد، نوشته كه وفات او بشش ساعت بعد از تحويل شمس بحمل واقع شده، و همچنين وفات پدرش مير محمد رضا و پدر او ميرزا ابو القاسم مدرس انتهى.و در أحوال ميرزا محمد رضاء مرقوم، پسر صاحب عنوان نيز همين طور گفته؛ ليكن اين سخن درباره صاحب عنوان اشتباه است، چنان كه ديدى ما اينجا ماه ذى الحجه را مطابق سنبله يا ميزان نوشتيم، و اين تطبيقات ما در اين كتاب مطابق «رساله تطبيقيه» مرحوم حاجى نجم الدوله و بعضى از مواضع ديگر است كه هيچ ترديدى در آن نداريم

ص: 132

مگر در بعضى از موارد بيكى دو روز پس و پيش، ليكن درباره دو نفر ديگر ميرزا محمد- رضا و مير محمد صادق اجمالا درست است، چنان كه در احوال آنها بيايد، و مرحوم ميرزا ابو القاسم بطورى كه از «تذكرة الانساب: 100» برمى آيد؛ دختر مرحوم مير محمد صالح 29 مشهور بآقا تكمه دوز ابن مير محمد جعفر 28 بن مير محمد صالح خاتون آبادى 27 را كه در 1207 بيايد بزوجيت داشته، و از وى دو پسر بنام مير محمد رضا كه در 1238 و حاج ميرزا محمد كه در 1311 بيايند و دو دختر بهم رسانيده؛ كه يكى از دختران زوجه مير محمد اسمعيل معروف بآقا ميرزاى مدرس بوده، و از آنها فرزندانى ذكورا و اناثا بهم رسيده، و ديگرى زوجه ميرزا ابراهيم بن مير محمد صادق بروجردى بوده.

* (75- وفات شيخ حسن كفراوى شافعى)*

وى فرزند على، و خود از علماء اهل سنت از فرقه شافعيه است كه در بلده كفراشيخ در نزديكى محله كبرى متولد شده، و در محله، متون معموله را حفظ نمود، آنگاه بقاهره رفت و بدروس شيوخ وقت، مانند شيخ احمد سجاعى و شيخ عمر طحلاوى و شيخ محمد حفنى حاضر شد و بفصل دعاوى و قضايا بين متخاصمين پرداخت، و مردمان اقبالى تمام بوى نمودند، و هدايا و جعالات كثيره برايش بردند، و وى بملابس حسنه و ركوب بغالات عادت گرفت، و قبل از استقلال أمير محمد بك أبو الذهب بامارت، همى با او رفت و شد مى نمود و امير مرقوم در ماه رمضان در مشهد حسينى هماره بدرس او حاضر ميشد، و چون مسجد جامع خود را بناء نمود وى را بتدريس و إفتاء در آن تعيين كرد، و مشيخه فرقه شافعيه بر وى قرار گرفت و همانا او يكى از سه نفرى بود كه آنها را أمير مرقوم بافتاء تعيين نموده و اين منصب را بر آنها مقصور داشت، و آن دو نفر ديگر يكى شيخ احمد در دير مالكى كه در (ص 119) گذشت، و ديگرى شيخ عبد الرحمن عريشى حنفى بودند.

شيخ حسن شرحى دارد بر كتاب «آجروميه» تأليف شيخ محمد صنهاجى در نحو، و در اين سال در قاهره وفات كرد، و در جامع الازهر در مجلسى حافل بر او نماز خوانده شد و در تربت مجاورين مدفون گرديد، چنان كه در «معجم المطبوعات: 1563» آورده

* (76- تولد مرحوم سيد الاطباء تبريزى- ره)*

وى مرحوم شرف الدين سيد على 35 فرزند سيد محمد فلكى 34 است كه در 1264

ص: 133

بيايد، و خود از علماء و فقهاء و طبيبى بغايت مشهور، و ملقب بسيد الاطباء بوده.در كتاب «دانشمندان آذربايجان: 10» او را عنوان كرده و از سادات موسوى نوشته، (هرچند كه در احوال سيد محمد فلكى مرقوم كه نسب اين سلسله بيايد؛ منتهى بحضرت امام زين العابدين عليه السلام ميشود كه حسينى باشند)، و بعد از آن شرحى در باره او آورده كه خلاصه آن با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر از آن جمله «ريحانة الادب 2: 255» چنين ميشود كه سيد الاطباء در اين سال در تبريز متولد شده، و هم در آن شهر علوم ادبى را درس خوانده، آن گاه از تبريز مسافرت كرده و علوم معقول را در نزد ملا على نورى و حاجى سبزوارى و منقول را از صاحب «جواهر» فراگرفت، و علم طب را نزد ميرزا حسن شروانى خواند، و هم در مطب او بمزاولت عمل اشتغال داشت، و چندين كتاب تأليف نموده بيادگار گذاشت، اول: كتاب «تاريخ تبريز». دويم: «ترجمه آداب- المتعلمين» خواجه (ره). سيم: كتاب «تعيين قبله». چهارم: كتاب «جامع العلل».

پنجم: كتاب «جدرى». ششم: «حاشيه بر جواهر». هفتم: «حاشيه بر شرح لمعه».

هشتم: «حاشيه بر شرح منظومه حاجى سبزوارى». نهم: حاشيه بر شرح نفيسى» در طب.

دهم: «حاشيه بر كليات قانون» شيخ الرئيس. يازدهم: كتاب «زاد المسافرين». دوازدهم:

كتاب «قانون العلاج».

مرحوم سيد الاطباء در دوشنبه دوازدهم ماه شعبان المعظم سنه هزار و سيصد و شانزده، چنان كه نواده اش جناب آقا نجفى مرعشى در «حاشيه وقايع الايام» حاجى شيخ عباس قمى (ص 78) بدون روز هفته نوشته، مطابق (...) جدى ماه برجى در تبريز وفات كرد، و حمل بنجف شد، و فرزندانش ميرزا جعفر 36 و ميرزا محمود 36 و شريف الاسلام 36 در 1318 و 1279 و 1354 بيايند؛ و ديگر مير سيد ابراهيم 36 مرعشى كه در «روزنامه كيهان سال 9 شماره 2209» صادره در شنبه 11 ذى القعده 1369 خبر وفات او را كه در همان دو سه روزه واقع شده بود نوشته بودند.

بهرحال؛ مرحوم صاحب عنوان چنان كه در اجازه آقا نجفى مرقوم براى آقاى ميرزا احمد روضاتى نوشته شده روايت مى كند از پدرش، و روايت مى كند از او فرزندش ميرزا محمود مرقوم.

ص: 134

* (77- تولد راغب شاعر هندى)*

وى مير مبارك اللّه خان و از شعراء زمان خود بوده، و چنان كه در «ريحانة الادب 2:

67» نوشته در اين سال متولد شده، و تأليفاتى دارد، اول: ديوانى مرتب در اشعار.

دويم: «منظومه ساقى نامه». سيم: «منظومه فراق نامه». و اين شعر از او است:

ز اضطراب خود آرام يافتم راغب

بسان جنبش گهواره شد تپيدن من

انتهى.

سنه 1203 قمرى

مطابق سنه 1167 شمسى

غره محرم الحرام ... ميزان ماه برجى

* (78- تولد محمد على ميرزاى دولتشاه قاجار*)

وى فرزند مرحوم فتحعليشاه خاقان است كه در 1250 بيايد، و خود شاهزاده ئى بغايت شجاع و رشيد و دلاور و عادل و باكفايت و رؤف و مهربان بوده، و اگر بجوانى وفات نميكرد شايد سروصورتى بسلطنت اين خانواده ميداد.

شرح احوالش در «مجمع الفصحاء 1: 26» بملاحظه اين كه شعر هم مى گفته در عنوانى مخصوص ذكر شده. و هم چنين در بسيارى از تواريخ قاجاريه كه فعلا حاضر و در نظر است گذران زندگى او بتفاريق تحرير يافته، مانند: «ناسخ التواريخ» جلد قاجاريه و «مرآت البلدان» ج 1 و «منتظم ناصرى» ج 3 و «فارسنامه» گفتار 1، و غيره؛ بلكه در «الذريعه 9: 331» از اين كه در «مجمع الفصحاء» فرموده كه: تفصيل غلبه او را بر كهياى بغداد و محمود پاشا در تاريخ دولت نوشته ام، چنين استظهار كرده كه: وى تاريخ مستقلى در احوال او نوشته، نه اينكه مقصود از تاريخ دولت؛ جلد نهم «روضة الصفاء» باشد، و بعد از آن فرمايد: وى سزاوار اين است كه تاريخى مستقل برايش نوشته شود انتهى.

وليكن ظاهر بنظر قاصر چنين است كه مقصود همان «روضة الصفا» در تاريخ دولت قاجاريه است، نه كتاب مستقلى در احوال اين دولت صاحب عنوان. و بهرحال از كتب أربعه مذكوره كه بنظر رسيده چنين برآيد كه وى در شب يك شنبه هفتم ماه ربيع الاخر

ص: 135

اين سال بنص «مجمع»، مطابق (...) جدى ماه برجى در قصبه نوا از توابع مازندران از بطن مخدره زيبا چهر خانم گرجيه تفليسيه متولد شده، و همانا يك شنبه بودن هفتم ربيع الاخر اين سال؛ مفهوم از «تاريخ زنديه» تأليف ميرزا عليرضا شيرازى ميباشد در صفحه 63 از نسخه خطى «كتابخانه شهردارى» اصفهان؛ كه در 6 ج 2- 1240 كتابت آن تمام شده. و اين كه مادر او زيباچهر خانم گرجيه بوده نص جلد قاجاريه «ناسخ:

254» است.

مرحوم محمد على ميرزا نخستين فرزند فتحعليشاه و در شعر تخلص دولت داشته، و در ألسنه و أفواه بلقب دولتشاه معروف بوده، و در كوچكى آثار بزرگى از ناصيه اش ظاهر و بحاضر جوابى دلها را بخود جذب مى نموده؛ چنان كه وقتى پدرش بوىملاطفت فرموده و بدست خود كلاهى درويشى بر سر او نهاد و گفت: اين كلاه بر سر تو خيلى خوب مى آيد، او در جواب گفت: بعد درويشى اگر هيچ نباشد شاهى است!

گذران عمر او اجمالا چنين است كه: وى در محرم سنه 1212 كه عم پدرش آقا محمد خان بقتل رسيده بود و پدرش از شيراز بطهران ميرفت، بايالت مملكت فارس منصوب، و بعد از سه ماه معزول شد، و در سنه 1213 بحكومت قزوين شتافت، و در 1215 در آنجا دختر أحمد خان مراغه ئى را بازدواج خود درآورد، و در 1217 در مقدمه لشگر پدر بمحاصره مشهد مقدس روان شد، و در 1221 بحكومت حدود بصره تا خرم آباد و كرمانشاه تا خاك بغداد مقرر گرديد، و در 1224 كه پدرش با روسيان جنگ داشت، اين شاهزاده در محل حمانلو سه منزلى ايروان با قشون روس جنگى كرده و بر ايشان غالب آمد، و بعضى اسراء از آنها گرفته بأردوى پدر فرستاد و خود بجانب تفليس رانده لشگر او آن صفحات را نهب كردند.

بالاخره، بسبب حسن گفتار و نيكى رفتار و همت مردانه و اخلاق كريمانه و فتوت و مروت در اندك روزگارى صيت حشمت و شوكتش از ايران بتوران و روس و روم انتشار يافت، و آثار شجاعت و كاردانيهاى او در عراق عرب شهره گرديد، و با اين همه؛ او در حسن شمايل و علو فضايل نيز بى نظير بوده و بذل و بخششى بسزا داشته، و هماره دور و نزديك و تازى و پارسى از خوان احسانش بهره ها مى بردند، و همه ساله صره هاى سربسته

ص: 136

پر از زرناب بهريك از أعيان دربار خاقان ارسال ميداشت، و در صله مدايح؛ جوايز خطير مى داد. و از آثار معروفه اش شادروان شوشتر است كه ناسخ سد شاپور ذو الاكتاف گرديده، و در احترام علماء و عقيده دينى رسوخى سخت داشته.

در «قصص العلما: 33» فرمايد كه وى سالى هفتصد تومان در أيامى كه شيخ احمد أحسائى در كرمانشاه بوده باو ميداد، و در (ص 32) نوشته كه: وقتى شيخ را قروضى بهم رسيد. محمد على ميرزا گفت يك باب خانه در بهشت بمن بفروش؛ من هزار تومان بتو ميدهم! پس شيخ يك باب خانه بدو فروخت، و وثيقه نوشته و مهر نمود و داد و هزار تومان گرفت. و همچنين وقتى سيد محمد رضا بحر العلوم مقروض شده و از نجف بكرمانشاه آمد و درخواست وجه نمود، و شاهزاده گفت كه يك باب بهشت بمن بفروش بهزار تومان. سيد گفت از كجا كه من مالك آن باشم؟ شاهزاده گفت تو قباله در باب آن نوشته و علماء نجف و كربلاء آنرا مهر كنند من قبول دارم و از خداى تعالى خواهم گرفت! پس سيد چنين كرد و هزار تومان گرفت، و شاهزاده در زمان وفات وصيت كرد كه هر دو قباله را در كفن او بگذارند، و البته حق تعالى عطاء خواهد فرمود انتهى.

و اين شاهزاده بزرگوار تأليفاتى دارد. اول: كتاب «تذكره دولتشاهى» در مآثر دنيا و تواريخ آن، چنانكه در «الذريعه 4: 33» فرموده. دويم: «ديوان أشعار» كه دريائى است پر از لؤلؤ ناب، و بسيارى از آن در تذكره ها مذكور و در أفواه مسطور است، و اينك اين چند شعر از آنها بنقل از «مجمع الفصحاء» اينجا آورده ميشود:

حالت مجنون ديگر شد كارش از سودا گذشت

هودج ليلى مگر روزى از اين صحرا گذشت

شكوه شام غمش گفتم بمحشر سركنم

ساعتى افزون نبود آن هم بصد غوغا گذشت

يك دو روزى پيش و پس بود ار نه از جور سپهر

بر سكندر نيز بگذشت آنچه بر دارا گذشت

نيست دولت بى سبب اين اضطراب دل مرا

در دل بيگانه آن ناآشنا گويا گذشت

بر هركه در اين بتكده ديديم بتحقيق

در خرقه توحيد نهانش صنمى هست

صد كشته فزون دارد وزان باك ندارد

بى باك يكى بسته فتراك ندارد

نه بيم ز برقى و نه منت ز سحابى

خوش آن كه چو من دانه در اينخاك ندارد

ص: 137

بالاخره وى قصائد و غزليات عاشقانه و فصيحانه بسيار دارد، و چنان كه در «منتظم- ناصرى» نوشته، در سنه 1237 ميانه دولت ايران و عثمانى اختلافى درگرفت كه در اثر آن عساكر عثمانى براى جنگ با ايران در كنار آب سيروان اردو زدند، و شاهزاده با پانزده سواره و پياده و ده عراده توپ از كرمانشاه براى مقابلى با آنها حركت نمود، و حسنخان فيلى نيز با جمعى ألوار لرستان باو ملحق شد و جنگى سخت ميان فريقين واقع شد، تا آخر الامر قشون عثمانى شكست خورده و فرار كردند، و شاهزاده بسليمانيه آمد، و از آنجا بسر من رآى رفته و عزيمت تسخير بغداد نمود، ولى در منزل دلو عباس بمرض اسهال مبتلا گرديد، و با اينحال عساكر وى هر روزه اطراف بغداد را تاخت وتاز ميكردند تا اينكه داود پاشا بضراعت و شيخ موسى نجفى بشفاعت برخواستند و شاهزاده مراجعت بايران نمود، و چون بطاق گرا رسيدند مرض شدت كرد و طبسى انگليسى از بغداد بمعالجه آمد ولى مفيد نيفتاد، و شاهزاده در سحر شب پنج شنبه بيست و ششم ماه صفر المظفر سال مرقوم (هزار و دويست و سى و هفت)، مطابق (...) قوس ماه برجى در طاق گرا وفات كرد، و نعش او را با تخت روان بكرمانشاه آورده، و بعد از چندى، چنان كه در جلد دويم «تحفة العالم» تأليف سيد جعفر آل بحر العلوم نوشته آنرا بكربلاء حمل و در رواق حسينى (ع) دفن نمودند، و در 6 ع 1 خبر بطهران رسيد، و نه تنها دربار خاقان، بلكه تمام مردم ايران در آن مصيبت ابراز تأسف و اندوه نمودند، و مراثى جانگداز چندى در فوتش گفته شد؛ از آن جمله ميرزا محمد تقى على آبادى كه در 1256 بيايد قصيده بزرگى گفته كه اين چند بيت از آن است، بنقل از «مجمع الفصحاء 2: 302»:

دولتشه جوان كه بدى باختر خداى

از أمر كدخداى جهان شاه نامور

چون برفراختى قد، يك جويبار سرو

چون بر فروختى رخ، يك بوستان زهر

آن جويبار سرو، كه اش بيخ و شاخ عدل

آن بوستان، زهر كه در اورنگ و بوهنر

بر عزم روميان سوى موصل زمين كشيد

لشگر بساز رزم ز كرمانشهان بدر

تا آن كه فرمايد:

زان پس كه نام جست ز فتح سپاه روم

آمد پى گشادن بغداد پى سپر

تنگى گرفت كار دو عالم از آن گشاد

تلخى گرفت كام دو گيتى از آن شكر

ص: 138

باز جهان ربودش و معدوم از آن نشان

گرگ أجل دريدش و محروم از او نظر

زى تخته اش ز تخت كشاندند ناگهان

بگذشت از آن گذر كه نبودش از آنگزر

و نيز در قصيده ئى ديگر كه در (ص 314) نوشته چنين گفته:

جهانا! طرفه بى مهر و وفا، بدخو جهانستى

همى با مهربانان بى سبب نامهربانستى

بپيمان تو دل بستم، همه عهدت خلافستى

بدكان تو ره جستم، همه سودت زيانستى

خزانى را بهار آرى، نهالى را ببار آرى

كه بارش بى زيان، گوئى بهارش را خزانستى

نه زان آرايش بستان، نه زين آرامش مستان

ببادش بردهى ناگه، چه نيكو باغبانستى!

نه از شاهان ترا بيم است و نزميران ترا پروا

همى بينم كه اندر خون ميران و شهانستى

پرير، آن دولت محمود بود و شوكت سنجر

خراب اكنون ز تو غزنى و مرو شاه جانستى

پس از دوران دولتشه، يكى بگذر بكرمانشه

چنان بينى مداين را، كه بى نوشيروانستى

خورنق مانده بى نعمان، تهى ايوان نوشروان

نشان از طاقديسى ماند و خسرو بى نشانستى

بجايش برنشاندى بر فرازگاه، شاهى را

كه بينى آفتابى بر سرير خاورانستى!!

سرير خاورانستى!!آن گاه شروع در مدح حشمة الدوله فرزند او كرده، و چند فردى درباره او گفته.

مرحوم دولتشاه را بعد از خود چندين پسر بيادگار مانده كه همه بكمالات صورى و معنوى آراسته، و از معايب و نقايص نفسانى و روحانى پيراسته و مانند عقول عشره ده نفر بودند، چنان كه در «مرآت البلدان 1: 541» نوشته بدين ترتيب:

اول: محمد حسين ميرزا حشمة الدوله كه در 1262 بيايد. دويم: مرحوم طهماسب ميرزا مؤيد الدوله كه شاهزاده ئى رشيد و فقيه و عارف و شاعر بوده و در فقه فقيه القاجار لقب داشته، و در عرفان خدمت مرحوم رحمتعليشاه ارادت درست كرده، و در شاعرى سرور تخلص مى نموده، و سال ها با كمال كفايت و درايت و عدالت در ايالات مختلفه و مهمه حكومت نموده، و در سنه 1250 بعد از وفات فتحعليشاه؛ محمد شاه لقب مؤيد الدوله بوى داده و بحكومت كاشانش فرستاد، و در «المآثر: 190» عنوانى براى او آورده، و در آن فرمايد: از فحول فضلاء ايل جليل قاجار و در سير و أدب و أخبار عجم و عرب يگانه روزگار بود انتهى.

ص: 139

مؤيد الدوله فرزندان چندى داشته از آن جمله يكى: مرحوم عبد الباقى ميرزا كه مانند پدر از أهل علم و ادب و عرفان و شعر بوده؛ و تخلص عشرت مى نموده و هم در «المآثر: 201» بعنوان عبد الفاضل ميرزا عنوانى مخصوص دارد، و در آن نوشته كه: در كامه آن فضيلت ها و مزيتها كه مرحوم طهماسب ميرزا مؤيد الدوله داشت، تالى پدر فضيلت پرور هنرگستر بود انتهى.

و همانا چون وى هميشه زياده از دخل خود در حكومت خرج ميكرده و پيوسته باقى كار ديوان بوده؛ مرحوم ناصر الدين شاه نام او را عبد الفاضل ميرزا نهاده و گفته تا ديگر باقى كار ديوان نشود، و از اينرو در «المآثر» بدين نام عنوان شده، و او هم مانند پدر؛ خدمت مرحوم رحمتعليشاه ارادت داشته، و اشعارى بغايت نيكو دارد و از آن جمله اين دو بيت نوشته شد:

ساقى بيار باده خاموشى

غم را بده بباد فراموشى

آهنگ سبز خيمه رستم كن

تا كى أسير خون سياووشى

در «طرائق 3: 193» در آخر احوال طهماسب ميرزا و أولادش نوشته كه:

سبحان اللّه! كه با همه نيكى مرحوم مؤيد الدوله (ره) غالب نوادگان و اولادش أسير پنجه فقر وفاقه بوده اند انتهى.

و فهرست نام كسانى كه تخلص عشرت دارند در 1210 بيايد. و مادر اين عبد الباقى ميرزا، دختر نايب السلطنه عباس ميرزا، و مادر او زنى از احفاد زنديه بوده، و عبد الباقى ميرزا در حدود سال هزار و دويست و هشتاد و أندى، چنان كه در «مجله يادگار 5: 1 و 2:

144» نوشته وفات كرده، و نبيره طهماسب ميرزا، عبد الحسين ميرزا است كه در 1241 بيايد.سيم: نصر الله ميرزاى والى. چهارم: اسد الله ميرزا. پنجم: فتح الله ميرزا.

ششم: امامقلى ميرزا عماد الدوله كه در 1292 بيايد. هفتم: جهانگير ميرزا. هشتم:

نور الدهر ميرزا. نهم: محمد رحيم ميرزا كه در 1266 بيايد. دهم: ابو الحسن ميرزا.

اين ده نفر فرزند بدين نامها چنان كه نوشتيم، در «مرآت البلدان 1: 541» و نيز جلد قاجاريه «ناسخ: 243» و «منتظم ناصرى سال 1237» نوشته، كه مخصوصا در

ص: 140

«ناسخ» دارد، وى چهارده دختر و ده پسر داشته بدين اسماء؛ و در آن شبهتى نباشد، پس اينكه در فهرست «گلچين جهانبانى- حرف خ» خسروى شاعر را كه در 1298 بيايد؛ بنام محمد ناصر ميرزا و فرزند او نوشته غلط است، و شايد فرزند يكى از فرزندان او باشد.

سنه 1168 شمسى

22 جمادى الاخره أول حمل ماه برجى

* (79- وفات سلطان عبد الحميد خان اول 83 عثمانى)*

وى فرزند سلطان أحمد خان سيم 82 بن محمد خان چهارم 81 بن ابراهيم خان اول 80 بن احمد خان اول 79 بن محمد خان سيم 78 بن مرادخان سيم 77 بن سليم خان دويم 76 بن سليمان خان دويم 75 بن سليم خان اول 74 بن بايزيد دويم 73 بن ابو الفتح سلطان محمد خان دويم (فاتح) 72 بن مرادخان دويم 71 بن محمدخان اول 70 بن ايلدرم بايزيد اول 69 بن سلطان مراد غازى اول 68 بن آورخان 67 بن أبو الملوك سلطان عثمان 66 بن أرطغرل 65 بن سليمان شاه 64 بن قباالب 63 بن قزل بوغا 62 بن بايندر- خان 61 بن ايقوتلوغ 60 بن تورغار 59 بن بايسنقرخان 58 بن باقى آو 57 بن سورغادجاق 56 بن توقتمور خان 55 بن باسوق 54 بن كوكب الب خان 53 بن اغوزخان 52 بن قراخان 51 بن ايقوتلو خان 50 بن توراق خان 49 بن قراخان 48 بن پايسوب خان 47 بن يلواج خان 46 بن باى بك خان 45 بن طغرل خان 44 بن اى طوغمش خان 43 بن كوج بك خان 42 بن ارتوق خان 41 بن قمارى خان 40 بن پكتمور خان 39 بن طواچ خان 38 بن قمرى خان 37 بن قزل بوغا 36 بن يماق خان 35 بن باش بوغا خان 34 بن قاى خان 33 بن حمورمير خان 32 بن پلى سوب خان 31 بن طغرل خان 30 بن سونج خان 29 بن چارپوغا خان 28 بن قورتلبمش خان 27 بن قراجاد خان 26 بن بالجق خان 25 بن قرماش خان 24 ابن قره اوغلان خان 23 بن سليمان شاه خان 22 بن قره خول خان 21 بن قورلوغان خان 24 ابن قره اوغلان خان 23 بن سليمان شاه خان 22 بن قره خول خان 21 بن قور لوغان خان 20 ابن پلى تمور خان 19 بن تورمش خان 18 بن قويخان 17 بن چين 16 بن ماجين 15 بن بولجاس 14 بن ترك 13 بن كومر 12 بن يافث 11 بن حضرت نوح نبى 10 عليه السلام است.

سلسله اين نژاد بطورى كه اينجا آورديم، از سلطان عبد الحميد خان 83 صاحب

ص: 141

عنوان تا سليمان شاه 64 در بسيارى از كتب و تواريخ سلاطين عثمانى نوشته، و جاى ترديد و شبهه ئى در آن نميباشد. ليكن از سليمان شاه 64 تا بولجاس 14 فقط در كتاب «سبائك- الذهب: 93» بدين طور ديده شده (1)؛ و بقيه مأخوذ از جلد هبوط «ناسخ» است.

بهرحال، حضرت نوح نبى 10 عليه السلام در فصل دويم مقدمه گذشت. و سليمان شاه 64 در نزد قلعه جعبر دفن است. فرزندش ارطغرل 65 در سنه 687 وفات كرده. فرزندش سلطان عثمان 66 سرسلسله اين خانواده، و بنسبت وى أحفاد او را سلاطين عثمانى خوانند، تولدش سنه 645؛ وفاتش 21 رمضان سنه 726، قبرش در شهر بورصه كه آنرا بروسا هم ميگويند. فرزندش اورخان 67، تولدش سنه 680، مدت عمرش 81 سال وفاتش سنه 761، قبرش در بورصه. فرزندش سلطان مرادغازى 68، تولدش سنه 726، مدت عمرش 65 سال، وفاتش سنه 791، قبرش در بورصه. فرزندش ايلدرم بايزيد 69 تولدش سنه 761، وفاتش روز 5 شنبه 14 شعبان سنه 805، قبرش در بورصه. فرزندش محمد خان اول 70، تولدش سنه 781، مدت عمرش 43 سال، وفاتش سنه 824. فرزندش مراد خان دويم 71، تولدش سنه 806، وفاتش محرم سنه 855، قبرش در بورصه.

فرزندش محمد فاتح 72، تولدش 26 رجب سنه 833، مدت عمرش 52 سال و 7 ماه و 8 روز، وفاتش 4 ع 1 سنه 886، قبرش در آستانه. فرزندش بايزيد دويم 73، تولدش سنه 851، وفاتش 10 ع 1 سنه 918. فرزندش سليم خان اول 74، تولدش سنه 875، وفاتش 9 شوال سنه 926، قبرش در جامع سليميه اسلامبول. فرزندش سليمان خان دويم 75، تولدش غره شعبان سنه 900، مدت عمرش 73 سال و 6 ماه و 20 روز، وفاتش 20 صفر سنه 974 در پشت شهر زى جست. فرزندش سليم خان دويم 76، تولدش 6 رجب سنه 930، مدت عمرش 52 سال و يك ماه و 21 روز، وفاتش 27 شعبان سنه 982. فرزندش مراد خان سيم 77، تولدش 5 ج 1 سنه 952، مدت عمرش 51 سال و 3 روز، وفاتش 8 ج 1 سنه 1003. فرزندش محمد خان سيم 78، تولدش 7 ذى القعده سنه 974، مدت عمرش 37 سال و 8 ماه و 5 روز، وفاتش 12 رجب سنه 1012.

ص: 142


1- ( 1) راجع باين قسمت از نژاد، مؤلف« سبائك» گويد: هذه الاسماء التى تذكرها بلغة الترك القديم و هى غير مضبوطة؛ فهذا الذى قدرنا على ضبطه انتهى.

فرزندش احمدخان اول 79، تولدش 12 ج 2 سنه 998، مدت عمرش 28 سال و 5 ماه و 14 روز، وفاتش 26 ذى القعده سنه 1026. فرزندش ابراهيم خان اول 80، تولدش 12 شوال سنه 1024، مدت عمرش 33 سال و 9 ماه و 16 روز، كشته شدنش 28 رجب سنه 1058. فرزندش محمد خان چهارم 81، تولدش 29 رمضان سنه 1051، مدت عمرش 54 سال و 6ماه و 9 روز، وفاتش 8 ع 2 سنه 1106، قبرش نزد مادرش، فرزندش احمدخان سيم 82، تولدش 3 رمضان سنه 1082، وفاتش سنه 1149.

فرزندش سلطان عبد الحميد خان 83 صاحب عنوان كه بعدا در قبال سلطان عبد الحميد خان 86 ديگرى كه در 1258 بيايد بعبد الحميد اول معروف است، از سلاطين مشهور اين خانواده است كه در سنه هزار و صد و سى و هفت، مطابق (1103- 1104) شمسى متولد شده، و در سنه 1187 بسلطنت جلوس نموده، و از سيد محمد مرتضى زبيدى معروف كه در 1205 بيايد، اجازت روايت گرفته، و در دوازدهم ماه رجب الفرد اين سال بنابر آنچه در «احسن التواريخ: 222» نوشته؛ مطابق حمل ماه برجى وفات كرد، چنانكه تواريخ باقى سلاطين اين خانواده كه در اين عنوان نوشته شد نيز همه مأخوذ از همان «احسن التواريخ» در صفحات متفرقه است. و فرزندانش سلطان مصطفى خان چهارم 84 و سلطان محمود خان دويم 84 در (ص 14 و 96) گذشتند.

* (80- تولد محمد قلى ميرزاى ملك آراى قاجار)*

وى فرزند فتحعليشاه خاقان است كه در 1250 بيايد.

محمد قلى ميرزا از شاهزادگان زمان خود بوده و شعر هم مى گفته و تخلص خسروى مى نموده و در عناوين دولتى ملك آرا لقب داشته، و او در چهارشنبه بيست و دويم ماه رمضان المبارك اين سال، چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ: 243» نوشته، مطابق جوزا ماه برجى در شهر نواى دماوند از آسيه خانم دختر محمدخان قاجار قوانلو كه در 1220 در ضمن عزت شاعر قاجار بيايد متولد شده. و اين آسيه خانم از نخست زوجه مهدى قلى- خان بن محمد حسن خان، عم فتحعليشاه بوده، و از او ابراهيم خان ظهير الدوله را كه در 1240 بيايد آورده، و پس از وى فتحعليشاه او را تزويج نموده، پس محمد قلى ميرزا برادر مادرى ابراهيم خان خواهد بود.

ص: 143

بهرحال؛ وى چنان كه در «مجمع الفصحاء 1: 25» و جلد قاجاريه «ناسخ» نوشته، در زمان پدر در سنه 1214 بحكومت مازندران برقرار، و در 1228 بحكمرانى استرآباد منصوب، و هم در عهد پدر بملك آرا ملقب شد، و تا آخر زمان حيات وى بحكومت آن ولايت برقرار بود، و در اول سلطنت محمد شاه بفريب قائم مقام كه: تو فرزند بزرگ پدر هستى بطهران بيا و اذن جلوس ببرادرزاده بده! بطهران آمد و ديگر روى برگشتن نديد و بتوقف همدان مأمور شد و تا آخر عمر هماره در همدان بطاعات و عبادات بسر ميبرد، تا در سنه هزار و دويست و شصت و چهار، هم در همدان وفات كرد، چنان كه در «طرائق الحقائق 3: 306» از پسرش عبد اللّه ميرزا نقل كرده، و در «روضة الصفاء» در سنه 1265 نوشته، و در «معاريف» ملك المورخين در سنه 1260 در همدان، و در «تاريخ سرتيپ» 1289 است كه اين دو قول أخير ظاهرا غلط باشد.خسروى تخلص چند نفر ديگر نيز غير از او است. اول: خسروى بختيارى، نامش رستم خان كه در «جنگ بهترين اشعار» نوشته شده. دويم: خسروى بختيارى ديگر، نامش صالح خان كه در 1321 بيايد. سيم: خسروى دولتشاهى كه در 1298 بيايد. چهارم:

خسروى ماوراء النهرى كه وى جمال الدين ابو المشاهد بخارائى است، و در «مجمع- الفصحاء 1: 199» نوشته است. و اين خسروى صاحب عنوان ديوانى در اشعار دارد كه در «مجمع الفصحاء» اين چند شعر را از آن نقل كرده:

شد آن محمل نشين از چشم وز اه حسرت آميزم

زمام ناقه اش چون دل بدست ساربان لرزد

دل من مضطرب شد در خم زلف چو چوگانش

چو آن طفل مشعبد كز فراز ريسمان لرزد

چنان لرزد ز باد مشگبو زلف سياه او

كه از بيم شهنشه راى در هندوستان لرزد

جهان مكرمت فتحعلى شه آنكه از جودش

دل خورشيد در گنجينه دريا و كان لرزد

ز سوداى غمش در عشق اين معنى يقينم شد

كه خواهد چاك شد از غم اگر صد پيرهن دارم

بجنت خسروى از ياد كويش گريد و گويد

كه بس دلگيرم از غربت تمناى وطن دارم

خوش آن كه خط برخت اى مه آشكار نبود

ميان عشق من و حسنت اين غبار نبود

مران بيگانه وارم از در خويش

كه اين بيگانه روزى آشنا بود

ص: 144

مرحوم محمد قلى ميرزا در مدت حكمرانى مازندران با اهل علم و فضل معاشر و از آنها احترامى تمام مرعى ميداشت، چنان كه مرحوم ميرزا سليمان تنكابنى را كه در 1302 بيايد، بطورى كه در «قصص العلماء: 60» براى شهرتش در علم طب بمازندران خواست، و مدتها وى را در دربار خود نگاه داشت.

بالاخره، اين شاهزاده فرزندان چندى داشته، از آن جمله يكى: سام ميرزا كه در سنه 1309 بيايد، و ديگر: شاهزاده عبد الله ميرزاى نظام العلماء كه از اهل علم بوده، و در هفدهم ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و سى و هشت متولد شده، و در «طرائق- الحقائق 3: 306» ذكرى از او كرده، و اينكه در 5 شنبه 28 رجب سنه 1315 در سارى با او ملاقات نموده، و او هم فرزندانى داشته، از آن جمله: دخترى كه زوجه آقا سيد كاظم بن سيد مصطفى خراسانى الاصل ساروى المسكن بوده، و اين دو نفر پدر و پسر نيز از سادات بزرگوار و علماء أبرار بوده، و شعر هم مى گفته اند.ديگر از فرزندان محمد قلى ميرزا، شاهزاده بديع الزمان ميرزاست، پدر مرحوم شاهزاده ابو محمد نادر ميرزا، كه از ادباء عصر و فضلاء دهر بوده، و «كتابى در انواع اطعمه و اغذيه» تأليف نموده، و آنرا بآيات و اخبار و امثال و نوادر عديده موشح كرده، چنان كه در «المآثر: 197» در عنوانى مخصوص كه براى وى آورده فرموده. و در «دانشمندان آذربايجان: 368» چندين كتاب ديگر نيز از تأليفات او ذكر كرده از اين قرار:

اول: كتاب «نوادر نادرى» در امثال عرب. دويم: «كتابى در لغات تشريح اعضاء آدمى» بعربى. سيم: «كتابى در تاريخ تبريز» بفارسى خالص، و گويد همه اين كتب نزد اولادش موجود است.

ديگر از فرزندان محمد قلى ميرزا: دخترى است كه زوجه حاج محمد كريم خان قاجار كه در 1225 بيايد بوده.

* (81- تولد حاجى محمد ولى ميرزاى قاجار- ره)*

وى نيز فرزند مرحوم فتحعليشاه است كه در 1250 بيايد.

مرحوم حاجى محمد ولى ميرزا شاهزاده ئى با علم و فضل بوده، و مخصوصا در نجوم و أحكام تسلطى تمام داشته، و بهمين جهت در «المآثر: 198» عنوانى مخصوص براى

ص: 145

او آورده، و او در روز آدينه عيد فطر اين سال، چنان كه در جلد قاجاريه از «ناسخ:

243» نوشته، مطابق (...) سرطان ماه برجى از بطن مستوره شاه بى بى كوچك خانم خواهر صادق خان بروجردى متولد شده، و چندين سال بحكومت برخى از شهرها و كارهاى ديگر دولت پرداخته؛ و از آن جمله: در سنه 1236 حاكم يزد شده، و در مدتى كه حكومت آن ولايت را داشت؛ چندين نفر از علماء آنجا را مأمور بتأليف و ترجمه كتب چندى در فقه و اخبار و أدعيه و اخلاق و آداب و عبادات نمود، و از جمله آنها سيد احمد اردكانى بود كه وى ظاهرا مؤلف كتاب «شجرة الاولياء» باشد. و ديگر سيد أبو الحسن فيروزآبادى. و ميرزا سليمان يزدى كه در 1252 بيايد. و ميرزا علينقى امام (جد آيتى مؤلف «تاريخ- يزد») بوده اند. بالاخره پس از مدت هفتاد و هفت سال و هشت ماه قمرى و بيست و سه روز عمر؛ در شب آدينه بيست و چهارم ماه جمادى الاخره سنه هزار و دويست و هشتاد و يك، مطابق (...) عقرب ماه برجى وفات كرد، و در مشهد مقدس در صفه شمالى مسجد بالاسر حرم مطهر دفن شد. و فرزندش عباسقلى ميرزا در 1307 بيايد، و ديگر محمد ولى ميرزا كه در 1333 ذكرى از او خواهد شد.

* (82- تولد نايب السلطنه عباس ميرزاى قاجار)*

وى نيز فرزند فتحعليشاه است كه در 1250 بيايد.نايب السلطنه از شاهزادگان بزرگوار و رشيد قاجاريه است، و خدماتى از او بدولت و ملت ايران بظهور رسيده، و او در روز چهارشنبه چهارم ماه ذى الحجة الحرام اين سال، مطابق (...) سنبله ماه برجى در شهر نوا از بطن آسيه خانم دختر فتحعليخان قاجار دولو متولد شده، و در طول مدت عمر لشگركشى ها و جهانگيريها نموده و غالبا با دولت روس در زد و خورد و بر روى هم مغلوب آن گروه بوده و در نتيجه چندين ايالت و ولايت از مملكت ايران جزء آن دولت گرديد. تا آخر پس از مدت چهل و پنج سال و شش ماه قمرى و شش روز عمر در شب پنج شنبه دهم ماه جمادى الاخره سنه هزار و دويست و چهل و نه، چنان كه در «مطلع الشمس 2: 361» با تاريخ تولدش هر دو نوشته، مطابق (...) حمل ماه برجى وفات كرده، و در مشهد مقدس در دار الحفاظ مبارك در سكوى شاه نشين پيوسته بديوار مسجد گوهرشاد دفن شده و از وى چندين نفر فرزند ذكور و اناث كه از آن جمله بيست

ص: 146

و شش نفر پسر بوده اند، بازمانده كه در اين كتاب اسامى برخى بدين قرار نوشته خواهد شد:

اول: مرحوم محمد شاه كه در 1222 بيايد. دويم: مرحوم بهرام ميرزا معز الدوله كه در 1299 بيايد. سيم: مرحوم جهانگير ميرزا، ركن الدوله (ره) كه او كتابى بنام «تاريخ نو» در تتميم كتاب «مآثر سلطانى» نوشته كه حاوى وقايع سال 1240 تا 1267 ميباشد و شايد نقل قولى كه در «منتظم ناصرى» در سال 1251 در وفات قائم مقام از «تاريخ جهانگير ميرزا» نموده، مقصود همان كتاب باشد. و اين جهانگير ميرزا دو نفر فرزند فاضل داشته، يكى: مرحوم حاجى محمد طاهر ميرزا (رحمه اللّه) كه در «المآثر: 190» در عنوانى مخصوص وى را مذكور، و در آن او را باستحضار در علوم عربيت و ادبيت و برخى از فنون جديده و ألسنه أجنبيه وصف نموده، و دو نفر نوادگانش شاهزاده سليمان ميرزا و يحيى ميرزا فرزندان مرحوم محسن ميرزا كفيل الدوله ابن حاجى محمد طاهر ميرزا در دوره دويم مشروطه سمت نمايندگى داشته اند، و سليمان ميرزا در 1263 بيايد.

و ديگر از فرزندان جهانگير ميرزا، مرحوم شاهزاده على بخش ميرزا است كه در «المآثر: 193» عنوانى مخصوص برايش آورده، و در آن وى را بمهارت در علوم ادبيه و ألسنه اروپيه و مترجمى حضور مظفر الدين شاه موصوف داشته (1).

چهارم: مرحوم بهمن ميرزا كه در 1301، و پنجم: فريدون ميرزا كه در 1272، و ششم: قهرمان ميرزا كه در 1255 بيايند. هفتم: مرحوم اردشير ميرزا ركن الدوله كه شاهزاده يى عالم و فاضل و شاعر بوده، و تخلص آگاه مى نموده، و در «مجمع الفصحاء 1: 25» او را عنوان كرده و در آن فرمايد: در كلمات منقول و معقول، و مراتب عربيه و مقامات ادبيه و رياضى و حكمت و اخبار و تواريخ و سير و اخلاق و سلوك و خط و ربط و نظم و نثر و عروض و بديع ماهر و كامل مى باشد.

آن گاه در (ص 26 تا 28) شطرى از اشعار او را آورده كه از آن جمله اين

ص: 147


1- ( 1) كتاب« تاريخ نو» را ميرزا عباس خان اقبال آشتيانى بسال 1327 شمسى در در طهران بطبع رسانيد، و شرح حال جهانگير ميرزا در 1269 كه سال فوت او است مجددا خواهد آمد.

ابيات است:

اى شهره شهر و فتنه برزن

بنمارخ و آتشم بجان برزن

در مشگين زلف پرخمت كرده

مسكين دل بى قرار من مسكن

آن قامت و زلف و چهره در چشمم

گوئى سرو است و سنبل و سوسن

هشتم: مرحوم احمد ميرزا معين الدوله كه در 1310، و نهم: مرحوم حاجى حسام السلطنه و دهم: مرحوم حاجى معتمد الدوله كه هر دو در 1233 بيايند. يازدهم: مرحوم حمزه ميرزا حشمة الدوله (ره) كه در پنجم ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و نود و هفت وفات كرده، و در ضلع شمالى گنبد حاتم خان در مشهد دفن است. دوازدهم: مرحوم مصطفى قلى ميرزا كه در سنه هزار و دويست و هفتاد و يك وفات كرده. سيزدهم: مرحوم خانلر ميرزا احتشام الدوله كه دخترش زوجه ميرزا حسن خان نائينى و مادر ميرزا رضا خان كه در 1290 بيايد بوده، و در سنه هزار و دويست و هفتاد و هشت در اصفهان وفات نموده. چهاردهم:

مرحوم بهادر ميرزا، وفاتش سنه هزار و دويست و شصت و هشت. پانزدهم: خسرو ميرزا كه در سنه هزار و دويست و نود و دو در همدان وفات كرده، چنان كه در كتاب «امير كبير:

33 ط 2» نوشته. شانزدهم: منوچهر ميرزا كه حاكم لرستان و گلپايگان بوده، و در سنه هزار و دويست و پنجاه و پنج وفات نموده، چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ: 330» نوشته. هفدهم: مهدى قلى ميرزا سهام الدوله كه در سنه 1229 كيفيت جنگ او با فرقه بابيه بيايد.

خلاصه از اين بيست و شش نفر پسر، هفده نفر اينجا بنام نوشته شدند كه شرح احوال هشت نفر پس از اين در سالهاى معين بيايد، و براى نه نفر هم اجمالا چيزى نوشتيم و از ذكر نام نه نفر ديگر در اين كتاب مانند أسماء و احوال دختران او كه بيست و يك نفر بوده اند؛ صرف نظر نموديم كه بجمله فرزندان وى چهل و هفت نفر ميباشند.

* (83- تولد مرحوم حسينعلى ميرزا، فرمانفرما- ره)*

وى نيز فرزند فتحعليشاه است كه در 1250 بيايد.حسينعلى ميرزا از معاريف شاهزادگان آن دوره است كه شعر هم مى گفته،

ص: 148

و در روز سه شنبه دهم ماه ذى الحجة الحرام اين سال، چنان كه در «فارسنامه 1: 231» بدون تعيين روز هفته گفته (و تعيين آن مفهوم از تعيين روز هفته تولد نايب السلطنه ميباشد) مطابق (...) سنبله ماه برجى در نوا از بطن بدر جهان خانم دختر جعفر خان بن قادر خان عرب عامرى بسطامى متولد شده، و در نيمه ج 1 سنه 1214 دختر أمير گونه خان كرد زعفرانلو حاكم خبوشان را تزويج نمود، و در همين سال بسمت حكومت فارس و لقب فرمانفرما منصوب و ملقب گرديد، و چندين سال بايالت آن مملكت منصوب بود و با كمال كامروائى فرمانفرمائى مى نموده، تا آخر پس از مدت چهل و هفت سال و سه ماه قمرى و شانزده روز عمر، در بيست و ششم ماه ربيع المولود سنه هزار و دويست و پنجاه و يك، چنان كه نص گفتار اول «فارسنامه» است، مطابق (...) سرطان ماه برجى در طهران وفات كرده و در كربلاء دفن شد، و تاريخ وفات وى در ع 1 اين سال علاوه بر «فارسنامه» در بسيارى از كتب ديگر چون «مرآت البلدان» و غيره نوشته، ليكن در جلد قاجاريه «ناسخ» در ع 1- 1252 ذكر كرده، و آن ظاهرا اشتباه است.

مرحوم فرمانفرما را چندين فرزند پسر و دختر بوده كه در «فارسنامه 2: 110» عده پسران را نوزده نفر نوشته، و از آن جمله يكى از پسران كه سيم بوده مرحوم نجفقلى ميرزا والى است كه در 1222 بيايد. و ديگر كه پنجم بوده تيمور ميرزاى حسام الدوله است كه در 1291 بيايد. و يكى از دختران زوجه مرحوم آقا اكبر نواب كه در 1263 بيايد.

و ديگرى زوجه مرحوم ميرزا ابو الحسنخان مجتهد كه در 1221 بيايد؛ بوده اند.

اينك اين چند شعر از صاحب عنوان بنقل از «فارسنامه 2: 110» اينجا آورده شد:

در بر اهل نظر روى ترا نيست نظير

فردى از دفتر خوبى است ولى منتخب است

يار اگر بر سر كين است چه سود از ديگران

دوست گر بر سر مهر است چه باك از دشمن

دشمن تو است اگر دوست، چه هجران چه وصال

باز اگر با تو بود يار، چه گلخن چه چمن

اى شير خدا تو آگهى از دل ما

كز روز أزل هم تو سرشتى گل ما

با مهر خود آميخته ئى آب و گلم

مهر تو كجا برون رود از دل ما

ص: 149

* (84- تولد مرحوم شيخ حسن كجائى- ره)*

كجا، ديهى است در ناحيه كهدم از بلاد گيلان كه آنرا نه من گويند.

شيخ حسن مذكور فرزند محمد على بن حسين بن محمود بن محمد أمين بن پير أحمد كجائى، و از علماء و أفاضل عصر خود بوده.

وى در اين سال متولد شده، و كتابى بنام «ارشاد المتعلمين» در سنه 1245 در كربلاء تأليف كرده، و در آن خود را بشانزده واسطه از نژاد زراقه حاجب متوكل عباسى، و پير أحمد مذكور را استاد معقول شيخ بهائى نوشته، و آنجا گويد كه: زراقه چون اجابت دعاء حضرت هادى عليه السلام را در هلاكت متوكل ديد از شيعيان خاص او گرديد، و حضرت هادى قرآنى بخط حضرت أمير عليه السلام بوى داد كه وزن آن بناء بر مشهور نه من است، و پس از وى بفرزندش ابو الحسن بن زراقه، و هكذا بطنا بعد بطن از هر پدرى بپسرى رسيد تا اينك كه در نزد من است، و چون اين قرآن در قريه كهدم مذكور بوده، اين قريه را نه من گفته اند، و ظاهرا اين پير أحمد همان مؤلف كتاب «جمع- القواعد» در تجويد باشد، چنانكه اين همه را در «الذريعه 1: 519» نوشته و در (ج 5: 139) نيز اشاره ئى بدان نموده، ليكن بنظر ما اشكالى در آن بهم ميرسد، و آن اينكه از زمان متوكل تا صاحب عنوان تقريبا در حدود هزار سال فاصله است، و بايد دو برابر اين اندازه فاصله در نسب موجود باشد، و علاوه بر دليل كلى كه در مقدمه بدان اشاره نموده ايم، از مقايسه واسطه بين او و پير أحمد كه استاد شيخ بهائى بوده نيز معلوم مى شود كه بايد واسطه تا زراقه بيشتر باشد، اگرچه واسطه بين آنها نيز بقاعده كلى تقريبا قدرى كم ميباشد.

* (85- وفات مرحوم ملا عبد النبى طسوجى- ره)*

طسوج چنان كه در «الذريعه 4: 281» نوشته، در هشت فرسنگى شهر خوى از توابع آذربايجان است.

ملا عبد النبى، بنقل از همانجا فرزند اوجاق قلى؛ و طبق «دانشمندان آذربايجان:

267» فرزند شرف الدين محمد، و خود از أجله علماء عهد و فضلاء عصر خويش بوده، كه در سنه هزار و صد و هفده، مطابق (1083- 1084) شمسى در شهر خوى متولد شده،

ص: 150

و مدتى در لاهيجان در خدمت سيد محمد لاهيجانى و غير او درس خوانده، تا در علوم نقليه و فنون عربيه و ادبيه تبحرى تام بهم رسانيده آنگاه بمشهد مقدس رفت، و آنجا در نزد ملا رفيعا گيلانى علوم فقه و اصول و رياضى و معقول و غيره را تكميل كرد. پس در سنه 1196 بنجف رفت و آنجا توطن اختيار نمود؛ و وى كتابى دارد در تفسير كه حاوى نكات بديعه مى باشد، و در اين سال پس از مدت هشتاد و شش سال قمرى عمر در كربلاى معلى برياض اعلا خراميد، و شاگردش مرحوم ميرزا حسن زنوزى كه در 1223 بيايد در تاريخ وى فرموده:

چو شد عبد النبى آن معدن فضل

از اين وحشت سرا بر خلد هارب

ز فوتش گشت غارب مهر افضال

از آن رو سال فوتش گشت: غارب

و فرزندانش آقا احمد و آقا نقى در 1232 و 1264 بيايند.

* (86- تولد مرحوم حاجى ميرزا على اكبر قوام الملك- ره)*

وى فرزند مرحوم حاجى ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازى است كه در (ص 56) گذشت، و خود از اعيان و رجال كاردان و خيرمند زمان خويش بوده كه در اين سال، چنان كه در «فارسنامه 2: 49» نوشته متولد شده، و در سنه 1273، چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ:

695» نوشته لقب صاحبديوان يافت، و در سنه 1279 متولى باشى مشهد گرديد، و پس از مدت هفتاد و نه سال قمرى عمر، در سنه هزار و دويست و هشتاد و دو در مشهد مقدس وفات كرد، و در مسجد پشت سر در درگاه طرف شمال شرقى دفن شد، و پس از خود فرزندان چندى باز نهاد.

از آن جمله: يكى مرحوم ميرزا على محمد خان قوام الملك كه در 1268 بيايد. و ديگر: ميرزا فتحعليخان صاحب ديوان كه وى در سنه 1236 متولد شده، و در سنه 1308 چنان كه در «منتخب التواريخ: 426» نوشته متولى مشهد گشته، و پس از مدت 78 سال عمر در سنه 1314 وفات كرده و در مشهد دفن شد، و نواده اش خان بابا خان فرزند ميرزا محمود خان صاحب ديوان فرزند فتحعليخان مرقوم؛ در دوره سيم مجلس شوراى ملى وكيل بوده، و فرزند ديگر ميرزا فتحعليخان كه برادر ميرزا محمود خان باشد؛ ميرزا حسين خان مؤتمن الملك است كه در «فارسنامه 2: 50» عنوانى دارد، و مادر او خرم بهار

ص: 151

خانم احترام الدوله است كه در 1331 بيايد، و فهرست اسماء متوليان مشهد مقدس نيز در 1220 بيايد.

* (87- تولد سيد محمد افندى سنى طبقجلى بغدادى)*

وى فرزند سيد احمد طبقجلى است كه در 1213 بيايد، و خود از معاريف علماء اهل سنت بوده، و همانا در اين سال متولد شده، چنان كه در «المسك الاذفر» فرموده، و در جوانى چندان مايل بتحصيل نبوده، و پس از گذشتن شطرى از عمر رغبت بتحصيل علوم نمود، و در نزد شيخ عبد الرحمن روز بهانى و غيره درس خواند، و بعد از تكميل تحصيل؛ خود از نخست در مدرسه عليه، و سپس در خانه خويش بتدريس پرداخت، و شرحى بر شرح پدر خود بر كلمه شهاده و توحيد تأليف كرد، و پس از مدت شصت و دو سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و پنج بسراى سپنج شتافت، و در بغداد در دروازه أزج در مقبره شيخ عبد القادر دفن شد، و از خود فرزندى برجا ننهاد، و كتب خود را بر خانه ئى كه در طرف رصافه نزديكمسجد عاقولى داشت وقف كرد، و أملاكى كه داشت هم بر آن وقف نمود، و شيخ داود نقشبندى را بتدريس در خانه خود منصوب ساخت.

* (88- وفات مرحوم آقا محمد جعفر هرندى- ره)*

هرند بفتح هاء هوز و راء مهمله و بعد از آن نون ساكن قبل از دال مهمله، بطورى كه در «تاريخ اصفهان: 89» فرموده قريه ئى است در ناحيه قهپايه اصفهان كه صفارى آن مشهور است انتهى.

آقا محمد جعفر صاحب عنوان فرزند مرحوم ملا محمد مهدى بن حاج محمد ظهير بن حاجى محمد سميع بن حاج خدابخش؛ است كه او پسر پسر ملا بديع الزمان هرندى از نژاد جناب ابو الحسن زراره عبد ربه بن أعين بن سنسن شيبانى كوفه ئى رحمهم اللّه بوده.

شيبان نام قبيله ئى است معروف در عرب، و سنسن بضم دو سين كه ما بين آنها نون ساكنه است و بعد از سين دويم نون ديگرى است از مردم روم بوده و فرزندش أعين، چنان كه در «رجال نجاشى» نوشته مولاى آل عبد اللّه 23 بن عمرو السمين 22 بن أسعد 21 بن همام شيبانى بوده و بدان قبيله منسوب شده، و نسب همام مرقوم در 1206 بيايد. و أعين أفعل وصفى است از عين بمعنى نيكو و فراخ چشم و مؤنث آن عيناء و جمع عيناء عين بكسر عين

ص: 152

و سكون ياء است. و اين أعين بواسطه آن كه يكى از پدرانش آزاد كرده قبيله شيبان بوده بدان قبيله منسوب شده. و زراره از أهل كوفه و از أجله رواة حضرت صادق عليه السلام و از طبقه اول أصحاب اجماع و نامش عبد ربه، و زرارة لقب او بوده و بدان شهرت يافته. وفاتش سنه 150؛ و بر ما معلوم نشد كه در چه زمانى أعقاب او بايران آمده اند كه در اين مآت أخبره اين خانواده صاحب عنوان از آنها در هرند پيدا شده اند.

و مرحوم ملا بديع الزمان از علماء مائه يازدهم هجرت بوده، و شرحى بر «صحيفه سجاديه» دارد بنام «رياض العابدين» كه آن مشهور و در «روضات الجنات: 197» نام ملا بديع مرقوم در عداد شراح «صحيفه» ذكر شده، و او در سنه 1049 وفات كرده، و فرزند او كه جد اين خانواده بوده، و همچنين فرزند او نامشان از ما مستور است، و فقط نام حاج خدابخش كه پسر پسر او چنانكه نوشتيم بوده بما رسيده، و نواده او حاجى محمد ظهير مردى مقدس و گوشه گير بوده و فرزندانى داشته.

يكى: حاج محمد هادى كه در 1256 بيايد. و ديگر: ملا محمد مهدى كه از علماء بزرگ عصر خويش بوده و از مير محمد حسين خاتون آبادى اجازت روايت داشته. وفاتش 9 ج 2 سنه 1180. قبرش در صندوق چوبى واقع در كنار ايوانچه غربى بقعه سر قبر آخوند در دالان درب قبله ئى مسجد جمعه اصفهان.فرزندش آقا محمد جعفر صاحب عنوان؛ در ميان اين طايفه معروف به آقا محمد- جعفر بزرگ و هم از علماء زمان خود بوده، و امور شرعيه اردستان و هرند از مناصب او، و همچنين توليت مدرسه جده كوچك اصفهان باو واگذار شده تا در اين سال وفات كرده، و در بقعه ئى معروف بنام خودش در محله جولاباد هرند دفن شده.

فرزند او مرحوم حاجى محمد حسين نايب الصدر از معاريف رجال اصفهان و در زمان خود مرجع أحكام و قضاوت شرعيه بوده، و او دو پسر داشته، يكى: مرحوم ميرزا محمد باقر كه شيخ الاسلام اردستان بوده، و برخى «حواشى بر شرح لمعه» نوشته، و پس از خود فرزند پسر نداشته، و ديگر: مرحوم حاجى ميرزا محمد تقى كه در 1222 بيايد.

اين شرحى كه ما در اين عنوان نوشته و هم در بعضى از عناوين ديگر راجع باحوال علماء هرند مينويسيم منقول از ورقه ئى است كه آنرا در سنه 1345 مرحوم آقا ميرزا

ص: 153

عباس نحوى كه در 1302 بيايد، بخواهش سيد جناب كه در 1287 بيايد؛ براى درج در «تاريخ اصفهان» در احوال اين خانواده كه آنها را نحوى هاى هرند ميگويند نوشت، و ما همان سال آنرا از روى نسخه اصل خط وى در كتاب «أمالى» نقل كرديم، و بعد از آن در عصر 5 شنبه 4 ع 2 سنه 1360 ملاقات حضورى ديگرى با او بعمل آمد، و توضيحات و تغييراتى در آن رخ داد كه در حاشيه صفحات «أمالى» اشاره بدانها نموده ايم و اينك نقاوه و مهذب آن در اينجا نقل شد.

* (89- وفات شيخ محمد سعيد سويدى بغدادى)*

خانواده سويديان جماعتى از علماء معروف بغدادند، و نخستين كسى كه اين كلمه (سويدى) بر او گفته شده، ملا عبد اللّه پدر صاحب اين عنوان است، و آن چنان بوده كه ملا عبد اللّه با ملا حسين افندى راوى در نزد ملا نوح حديثى در مدرسه عمريه كه برابر جامع قمريه بوده و اينك خراب است؛ باهم درس ميخوانده اند، و پس از مفارقت يكديگر، هرگاه ملا حسين نامه بوى مى نوشته، در پشت آن عنوان مى كرده كه: (بملا عبد اللّه برادرزاده ملا احمد بن سويد برسد) چون ملا احمد هم ملا عبد اللّه متولى موقوفه معروف كرخى بوده؛ و بمشيخه و خدمت گذارى آستان وى شهرت داشته، ملا حسين راوى اين را بلفظ سويدى مختصر ميكرده.

بهرحال، شيخ محمد سعيد، كنيه اش أبو السعود و فرزند شيخ ابو البركات عبد اللّه بن شيخ حسين بن شيخ مرعى بن شيخ ناصر الدين عباسى بغدادى است.

شيخ عبد الله از بزرگان علماء اهل سنت در مائه دوازدهم بوده و در نزد چندين نفر از علماء عصر خويش از آن جمله عمش شيخ احمد درس خوانده، و هم جماعتى از علماء عراق و غيره در نزد او درس خوانده اند؛ و تأليفات چندى دارد، از آن جمله: «شرحى بر صحيح بخارى»، تولدش سنه 1104، مدت عمرش 66 سال، وفاتش سنه 1170، قبرش در مقبره معروف كرخى در بغداد، و او فرزندانى داشته:يكى: شيخ احمد كه در 1210 بيايد. و ديگر: شيخ محمد سعيد صاحب اين عنوان و او از علماء اين طايفه است و شعر هم مى گفته، و همانا خود در سنه هزار و صد و چهل و يك، مطابق سال (1107- 1108) شمسى در بغداد متولد شده، و در نزد پدر خود و شيخ على

ص: 154

انصارى درس خوانده، و اجازت حاصل كرد، و چندين سفر بمصر رفت، و آنجا با سيد محمد مرتضى زبيدى كه در 1205 بيايد ملاقات نمود، و هم از وى اجازت روايت كتب او را بهم رسانيد، و اينك اين اشعار از او در اينجا نوشته ميشود:

يا ليلة الكرخ عودى لى بذى سلم

لازال يدرك مع ظلماك فى سلم

أفدى سويعة بشرفيك اذرجعت

كرائم المال من خير و من نعم

يا ليلة فى أراضيك الشموس سمت

الى السما فمحت ما فيك من ظلم

جعلت ذكراك ذكرى كى أذكر ما

بى من مذكر تأنيث الجوى السقم

ان لم تعودى و ان العود أحمد فى

باقى البقا فبقائى فيه كالعدم

يا ليلة بحمى بغداد ذات حمى

سقى أديمك هطال من الديم

در «المسك الأذفر» فرمايد كه: وى وقتى از بام خانه خود افتاد و ألمى سخت بدو رسيد، پس شروع بتشطير «قصيده برده» نمود، و هنوز آن تشطير تمام نشده بود كه او عافيت يافت و اين أشعار از آن است:

(أمن تذكرجيران بذى سلم)

أسلمت قلبك فى سلم بلا سلم

و دل فى صدق هذا الحال انك قد

(مزجت دمعا جرى من مقلة بدم)

(أم هبت الريح من تلقاء كاظمة)

تثير ما فى الحشاللو جد من ضرم

فأرعد الرعد من صوت الحداة دجى

(و أومض البرق فى الظلماء من أضم)

شيخ محمد سعيد، پس از مدت شصت و دو سال قمرى عمر در اين سال وفات كرد، و در مقبره معروف كرخى دفن شد و سه پسر بعد از خود برجا نهاد، يكى: شيخ على كه در 1237 بيايد، و ديگر شيخ حسين و ملا عبد الله كه آنها هم از اهل علم بوده اند.

ص: 155

سنه 1204 قمرى مطابق سنه 1168 شمسى

غره محرم الحرام ... سنبله ماه برجى

سنه 1169 شمسى

دويم رجب المرجب أول حمل ماه برجى

* (90- تولد شاهزاده حسنعلى ميرزاى شجاع السلطنه قاجار)*

وى فرزند فتحعليشاه است كه در 1250 بيايد، و خود شاهزاده ئى شجاع و دلاور و رشيد و شاعرى سخنور بوده، و در أشعار شكسته تخلص مى نموده، و همانا او در جمعه غره ماه ذى الحجة الحرام اين سال، چنان كه در «منتظم ناصرى 3: 159» نوشته، از بطن مادر حسينعلى ميرزاى فرمانفرما كه در (ص 249) گذشت متولد شده، و در آن كتاب و هم چنين «مجمع الفصحاء 1: 35» و «مرآت البلدان» و جلد قاجاريه «ناسخ» و غير آنها شرح؛ احوالش بتفاريق نوشته شده، و خلاصه آن اين كه: او در سنه 1229 ايالت يزد و بسطام و نيابت طهران را يافت، و در سنه 1231 چون خوانين خراسان اختلالى در آن ولايت انداخته بودند، وى ملقب به شجاع السلطنه و بايالت خراسان منصوب شد كه در 17 محرم سنه 1232 وارد مشهد گرديد، و خوانين بجاى خود آرام گرفتند، و در همان سال بعزم تدمير حاجى فيروز الدين ميرزا فرزند تيمور شاه افغان كه در 1209 بيايد، آهنگ هرات نمود كه در اوائل ج 1 بخبوشان رسيد، و در هر منزلى هركه سر بطغيان برآورده بود وى را سركوبى مى نمود تا بهرات وارد شد، و حاجى فيروز الدين ميرزا را نيز باطاعت درآورد و برگشت. و در سنه 1233 ميان رباط كافر و كوسويه با فتيح خان افغان جنگ كرد و فاتح شد، و در سنه 1235 تربت حيدريه را فتح كرد، و خواهر محمد خان قرائى را بنكاح خود درآورد، و در سنه 1236 در قلعه كأريز باخرز، با بنياد خان هزاره ئى جنگ كرده و غالب شد و تا حوالى هرات راند، و در سنه 1238 بجهت بعضى از تهمت ها در 5 رجب بطهران آمد و بخواهش خود از حكومت خراسان درگذشت، و براى معالجه كسالتى كه داشت با برادر خود فرمانفرما باصفهان رفت، و در سنه 1239 باز بايالت خراسان منصوب

ص: 156

شد، و در رجب 1241 چنان كه در جلد قاجاريه «ناسخ: 163» نوشته از مشهد بيرون شده و در دامنه كوه اژدر كوه با تركمان ها و اوزبيك ها جنگ كرده و غالب آمد، و در سنه 1242 بتدمير شاه محمود افغان بهرات رفت و برگشت، و در اين مدت هاى حكومت خراسان، سركشان آن سامان از بيم تيغ تيزش خواب و آرام نداشتند، و آوازه دليرى و دلاوريش بهر مرزوبوم پراكنده گرديد. و بالاخره در سنه 1243 حاكم كرمان شد، و در سنه 1245 كه موكب فتحعليشاه بطرف فارس حركت كرد، وى بدان سرزمين باستقبال پدر رفت، و در سنه 1246 بدون رضاء پدر با شفيع خان راورى در يزد جنگ كرد، و از حكومت كرمان معزول شد، و در سنه 1249 باز بكرمان رفت، و در سنه 1250 بعد از فوت پدر با برادر أعيانى خود حسينعلى ميرزا همدست شده و بر محمد شاه ياغى گرديدند، و هرچند خود او لياقت سلطنت داشت؛ زيرا كه در فرزندان بلاواسطه فتحعليشاه، يكى دو تن بدلاورى و رشادت و كفايت او بهم رسيده اند، ليكن چون براى احترام فرمانفرما كه برادر بزرگ تر بود هماره بدستور او رفتار ميكرد، و او هم آن درايت و كفايت سلطنتى را نداشته، يا براى پابست قوانين مذهبىبعضى كارها را نميكرده، بالاخره لشگر محمد شاه بفارس آمده، و در أثر آن شجاع السلطنه در شيراز مغلوب و مأخوذ، و در طهران مكحول گرديد، و سالها با عالم نابينائى زندگى كرد، و مدتها در تبريز ماند، و در زمان ناصر الدين شاه بطهران آمد، و آخر در سنه هزار و دويست و هفتاد وفات كرد؛ و در «مجمع» اين اشعار را از آورده:

درد تو در دل نهفته ايم و طبيبان

درد سر ما دهند كاين خفقان است

ساقى مى خانه داد جام شرابم

خانه اش آباد باد، ساخت خرابم

مرحوم حسنعلى ميرزا بطورى كه در صفحه مذكوره جلد قاجاريه «ناسخ» نوشته؛ شانزده نفر فرزند داشته، كه هفت نفر آنها پسر بوده اند بدين ترتيب: اول: هلاكو ميرزا كه در 1271 بيايد. دويم: آباقا خان فروغ الدوله كه تخلص فروغى شاعر كه در 1213 بيايد بمناسبت نسبت بوى بوده كه هماره مداحى او را مى نموده.

سيم: شاهزاده ارغون ميرزا كه در شجاعت و شهامت ثانى و تالى پدر بوده و سال ها حكومت شهرهاى مختلف و با دشمنان جنگ كرده، و آخر در اواسط سنه 1248 در محاصره

ص: 157

شهر كرمان كه بامداد عم خود فرمانفرما بمحاصره آن رفته بود؛ بقتل رسيد، چنان كه در «فارسنامه 1: 282» فرموده. چهارم: منكوقاآن ميرزا. پنجم: حاجى اوكتاى- قاآن ميرزا كه در 1308 بيايد؛ و مادر اين پنج نفر دختر مرتضى قليخان بن محمد حسن خان بوده كه دختر عم فتحعليشاه بشود. ششم: أبو سعيد ميرزا كه مادرش از اهل قم بوده. هفتم: قهرمان ميرزا از دختر اسحق خان قرائى و اين اسحق خان از مشاهير خوانين خراسان بوده، و با پسرش حسنعليخان در سنه 1231 در مشهد بحكم شاهزاده محمد ولى ميرزا، مقتول شدند. و پسر ديگرش محمد خان در دولت آباد، علم ياغى گرى برافراشت؛ چنان كه در «مطلع الشمس: ج 2» در وقايع آن سال نوشته.

* (91- تولد ابراهيم پاشاى خديوى مصرى)*

وى فرزند محمد على پاشا است كه در 1265 بيايد، و خود از مشاهير رجال زمان و مردى كافى و كاردان بوده، و همانا وى در اين سال در قوله مصر متولد شده، و علاوه بر دلاورى و تبحر در رموز و أمور كشورگيرى و كشوردارى، در زبان عربى و فارسى و تركى مهارتى تمام داشته، و در سنه 1264 كه پدرش بأواخر عمر رسيده و بيمار شد؛ وى بزمامدارى مملكت مصر نائل گرديد. ليكن بيش از يازده ماه بدان برقرار نبود، و در ماه ذى الحجة الحرام همان سال هزار و دويست و شصت و چهار، مطابق (اسد يا سنبله) ماه برجى در حيوة پدر وفات كرد، و فرزندان چندى برگذار نمود.اول: پرنس احمد تولدش (1240 يا 1241). دويم: اسمعيل پاشا كه در 1279 بيايد. سيم: پرنس مصطفى تولدش (1247 يا 1248).

* (92- تولد شيخ حسن خليلى شافعى)*

وى فرزند على قويدر مغربى است و بناء بر آنچه در «معجم المطبوعات: 1534» نوشته؛ يكى از أجداد او در خليل از بلاد فلسطين متولد شده، و پدرش از آنجا براى تجارت بقاهره آمد و در آن شهر اقامت نمود، و شيخ حسن خود در اين سال در مصر متولد شده و آداب و علوم را بر شيوخ وقت؛ مانند شيخ حسن عطار و باجورى درس خواند، آنگاه بانشاء فصول و قصائد پرداخت، و با ادباء وقت بمكاتبه مشغول شد و كتاب و شعراء از هرجهت رو بوى آورده و مورد استفاده قرار گرفتند، و او خود كتب چندى تأليف كرده

ص: 158

اول: «شرح منظومه عطار» در نحو. دويم: «قصيده ئى مزدوجه» كه آغاز آن اين است:

حمدا لمن أودع فى الأحداق

سواد ما سار الى الافاق

و زين الحدود بالاشراق

مصونة بصبغة الخلاق

كفضة قد موهت بالتبر

و در اين مزدوجه شرح احوال خود را هم ذكر كرده. سيم: كتاب «نيل الارب» در مثلثات عرب. شيخ حسن پس از مدت پنجاه و هشت سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و دو در مصر وفات كرد، و شاگردش صفوت ساعاتى مرثيه ئى درباره او گفته كه اين دو بيت از آن است:

بكت عيون العلا و انحطت الرتب

و مزقت شملها من بعدك الكتب

و نكست رأسها الاقلام باكية

على القراطيس لما ناحت الكتب

* (93- وفات سلطان داود ميرزاى مرعشى 33- ره)*

وى فرزند مرحوم ميرزا سيد محمد 32 بن ميرزا محمد داود 31 بن ميرزا عبد اللّه 30 بن ميرزا محمد شفيع 29 بن ميرزا رحمة اللّه 28 بن ميرزا ابو الحسن 27 بن ميرزا قوام الدين محمد 26 بن مير عبد القادر 25 بن الأمير قوام الدين محمد 24 بن سيد نظام- الدين على 23 بن سيد قوام الدين محمد 22 بن تاج الدين ابو محمد الامير حسن 21 بن سيد مرتضى خان 20 بن الامير سيد عليخان 19 بن الامير كمال الدين احمد 18 بن الامير قوام الدين 17 (مير بزرگ) بن سيد كمال الدين احمد 16 معروف بصادق بن سيد أبو صادق عبد اللّه 15 بن سيد محمد 14 بن السيد ابو محمد هاشم 13 بن سيد أبو الحسن على 12 النقيب بطبرستان ابن ابو عبد اللّه حسين النسابه 11 بن سيد على 10 بن أبو عبد اللّه حسن- المحدث 9 بن ابو الحسن على المرعش 8 بن أمير العراقين عبد اللّه 7 بن ابو الحسن محمد الاكبر السيلق 6 بن ابو محمد حسن المحدث 5 عليه السلام است. حضرت حسن المحدث 5 عليه السلام در (ص 5) گذشت، و او نزيل مكه معظمه بوده و در روم وفات نموده. فرزندش جناب محمد السيلق 6 كه وى را محمد الاكبر هم نوشته اند

ص: 159

از محدثين و فقهاء و زهاد عصر خود بوده، و بواسطه تندى زبان بكلمه سيلق بر وزن حيدر كه وصف از سلاقت كه بمعنى تندى زبان است مشهور شده، چنان كه در «عمدة- الطالب: 305 ببعد» كه چندين مرتبه نام او ذكر شده بلفظ سيلق بتقديم ياء بر لام آورده، لكن در چندين كتاب ديگر كه نام او برده شده اين كلمه را سليق بر وزن أمير نوشته اند.

و در اثر آن جماعتى كثيره از أعقاب وى را نسبت او سيلقى يا سليقى ميخوانند، و ما دو فرزند از او در اين كتاب مى آوريم. يكى: ابو عبد اللّه جعفر 7 در 1316. و ديگر: عبد اللّه 7 مذكور در عمود اين نسب، و جناب على المرعش 8 از مشاهير سادات حسينى است و بواسطه علو مقامى كه داشته بكلمه مرعش كه بمعنى كبوتر بلند پرواز است ملقب شده، و سلاسل كثيره از أعقاب او در ايران و عراق و غيره؛ منتشر شده كه همه را بنسبت او مرعشى ميخوانند، و جماعتى بسيار از علماء و سلاطين و ساير معاريف از آنها بهم رسيده كه بعضى هم در اين كتاب ذكر شده و ميشوند، و بطورى كه در «الذريعه 4: 411» فرموده چهار طايفه از آنها بهم رسيده: مرعشيه مازندران، و شوشتر، و اصفهان و قزوين، انتهى. و اين خانواده صاحب عنوان از مرعشيه مازندران اند. مرحوم مير بزرگ 17 نخستين كس از سلاطين مرعشيه مازندران، بعلاوه بزرگوارى عارف و مرشد بوده، و چندين سال خود و أعقابش در مازندران سلطنت كرده اند، وفاتش محرم سنه 781، قبرش در آمل مازندران در بقعه ئى معروف و زيارتگاه است. فرزندش سيد كمال الدين 18 والى سارى بوده. وفاتش سنه 801، قبرش در سارى. فرزندش امير سيد عليخان 19 در سنه 820 وفات كرده، و در سارى مدفون است. فرزندش أمير مرتضى خان 20 والى مازندران و فيروز كوه بوده، و در 4 صفر سنه 837 وفات نموده، و دو فرزند ما از او در اين كتاب مى نويسيم، يكى: سيد محمد خان 21 در 1264، و ديگر امير حسن 21 كه در عمود اين نسب است، و ميرزا محمد شفيع 29 مستوفى كل موقوفات ممالك ايران بوده.

فرزندش ميرزا عبد اللّه 30، مخدره عز شرف بيگم دختر سيمون خان والى گرجستان كارتيل را بزوجيت داشته، و اين سيمون خان بطورى كه در «مجمع التواريخ:92 و پاورقى آن» نوشته فرزند باگراتى ششم ابن داود خان بن لوارصاب خان پادشاه

ص: 160

شمال غربى تفليس است كه پدرش باگراتى در سنه 1025، از جانب شاه عباس بسلطنت اين ناحيه برقرار، و پس از وفات وى در سنه 1028 شاه عباس مقام او را بسيمون مذكور فرزند خردسالش داد، و او هم پس از ده سال در گرجستان بقتل رسيد، و زوجه سيمون خان كه مادر عز شرف بيگم باشد، جهان بانو بيگم دختر عيسى خان قورچى باشى ابن سيد عليخان مشهور بسيد بيك صفوى ابن معصوم خان ابن عم شاه طهماسب ماضى بوده، و زوجه عيسى خان (مادر جهان بانو بيگم) مخدره زبيده بيگم دختر شاه عباس كبير بوده، و مادر زبيده بيگم (زوجه شاه عباس) فخر جهان بيگم دختر باگراتى مذكور و خواهر سيمون خان مرقوم بوده؛ كه در «مجمع التواريخ: 92 و پاورقى آن» چنان كه گفتيم نسب هريك از اين زنان را بطورى كه ذكر شد نوشته. ليكن بدين طريق مستلزم آن ميشود كه زوجه سيمون (جهان بانو بيگم) نواده خواهرش بشود، و اين در شرع اسلامى حرام است، و اگر گوئيم آنها نصرانى بوده و اين نكاح ها را جايز مى دانسته اند؛ چرا اين سادات و عظماء دولت صفوى كه مسلمان متشرع بوده اند با اينها دادوستد دخترى مينموده اند؟! با اينكه حليت اين گونه نكاح هم در مذهب نصارى معلوم نيست. بهرحال، ميرزا عبد اللّه 30 از شعراء و متخلص بعشقى بوده و از عز شرف بيگم فرزندش ميرزا محمد داود 31 را بهم رسانيده، و ميرزا محمد داود 31 هم از شعراء و متخلص بعشق و مستوفى خاصه شاه سلطان حسين بوده و در سنه 1065 متولد شده، و كتابى بنام «خمسه داود» بنظم آورده، و در سنه 1109 متولى باشى مشهد گرديد، چنان كه در «مطلع الشمس 2: 337» نوشته؛ و در سنه 1121 بطورى كه در «مجمع: 92» گفته بهفت سالگى پسرش ميرزا سيد محمد وفات كرد انتهى.

و اين نشايد، زيرا كه اينك مينويسيم كه تولد سيد محمد در سنه 1128 بوده و هفت سالگى او در سنه 1135 خواهد بود، نه 1121؛ و يكى از اين دو تاريخ اشتباه است، و ظاهرا تاريخ تولد درست و وفات اشتباه باشد، زيرا كه آنجا سال تولد را قوى ئيل تركى نوشته و از تطبيق با شمسى درست ميشود، و وفات در غير 1121 بوده. مجملا، ميرزا محمد داود، مخدره شهربانو بيگم دختر شاه سليمان صفوى را بزوجيت داشته و از وى فرزندش ميرزا سيد محمد 32 بوجود آمده، و فرزند ديگر

ص: 161

ميرزا محمد داود 31 مرحوم ميرزا ابو القاسم 32 است كه در سنه 1136 در فتنه افاغنه مقتول شد. و فرزند او ميرزا سيد احمد 33 است كه در همين سال 1136 فرمانى مجعول بنام و مهر شاه طهماسب درست كرد؛ و آنرا بشيراز آورد، و ادعاى فرمانروائى نمود، و پس از زد و خوردها در ربيع الاول 1140 جلوس نمود و بسيد أحمد شاه معروف شد، و طولى نكشيد كه اسير سپاه اشرف افغان شده و او را باصفهان بردند و آنجا ره سپر سفر آخرت شد.بهرحال؛ مرحوم ميرزا سيد محمد، از أجله سادات و عظماء رجال زمان خود بوده و شرح احوالش در كتاب «مجمع التواريخ» تأليف نواده اش خليل ميرزاى 34 صفوى (از ص 90 تا آخر كتاب) بتفصيل، و هم در مقدمه ئى كه آقاى ميرزا عباس اقبال بر آن كتاب نوشته باجمال ذكر شده، و از آنها و برخى از مواضع ديگر چنين برآيد كه: وى در سنه هزار و صد و بيست و هشت مطابق سنه 1094 شمسى در اصفهان از بطن مخدره مرقومه متولد شده، و در ايام صبى كه مقارن سلطنت دائى خود شاه سلطان حسين بوده؛ بملاحظه اينكه پدرش داود و جد مادريش سليمان بوده؛ بنام جد مادرى خود شاه سليمان ملقب شده و او را سليمان ميرزا گفتند، و بهمين لقب عند الخواص مشهور بود، و بعد از وفات پدر خود كه گفتيم وى هفت ساله بوده با مادر خود در نزد دائى خود شاه سلطان حسين بسر ميبرد، تا در سنه 1134 كه محمود افغان اصفهان را محصور نمود و شاه سلطان حسين فرزند خود شاه طهماسب را بپنهانى براى مدد آوردن از اصفهان بيرون فرستاد؛ چون اوضاع را آشفته ديد، شهربانو بيگم خواهر خود را با ميرزا سيد محمد و دو دختر خود را كه يكى زوجه ميرزا سيد مرتضى ابن ميرزا سيد على ابن ميرزا سيد حسين خليفه سلطان، و ديگرى زوجه ميرزا محمد مقيم ابن ميرزا محمد نصير بن ميرزا سيد حسن بن خليفه سلطان مرقوم بودند، و هر دو از زنان صالحه و فاضله بشمار مى آمدند، بعد از رفتن شاه طهماسب بهمراهى عنايت سلطان بافقى مخفيا بيزد روانه كرد، و ميرزا سيد مرتضى مرقوم؛ در زمان شاه سلطان حسين صدر الممالك بوده و يكى از فرزندانش ميرزا ابو تراب است كه بعد از قتل نادر، كريم خان زند و أبو الفتح خان بختيارى وى را دست آويز سلطنت كرده و بشاه اسمعيل ثالثش ملقب نمودند. و ديگرى احمد ميرزاى نيازى است كه شاعرى معروف

ص: 162

و داماد دائى خود؛ شاه طهماسب ثانى بوده، و در سنه 1187 وفات نموده، و ميرزا محمد مقيم در زمان شاه سلطان حسين صدر الصدور و هم از علماء بوده، و چندى از طرف شاه سليمان ثانى مرقوم خواهرزاده جد خود توليت مشهد مقدس را داشته، و نايب التوليه او ميرزا محمد شفيع بوده و قبرش در قبرستان ستى فاطمه اصفهان است.

و يك دختر ديگر شاه سلطان حسين كه فاطمه سلطان بيگم و خواهر أبوينى شاه طهماسب بوده؛ در شب جمعه 17 رجب سنه 1143 بازدواج رضا قلى ميرزا فرزند نادر درآمده كه در روز يك شنبه دوازدهم شوال سنه 1146 شاهرخ ميرزا از وى متولد شد. و دختر ديگر او چنان كه اينك مى نويسيم زوجه ميرزا سيد محمد مرقوم بوده.

مختصر، چون شاه طهماسب خبردار شد كه عمه و خواهرانش از اصفهان بيزد آمده اند؛ محمد خان تركمان اوغلى را فرستاد تا آنها را از راه جندق و بيابانك بقزوين آورده و از آنجا بأردبيل كه در آن وقت مضرب خيام بود رسانيد، و در وقتى كه خود بعزم استخلاص مشهد مقدس از ملك محمود سيستانى بخراسان رفت، ميرزا سيد محمد را با متعلقان حرم سرا دربار فروش مازندران و رستمدار گذاشت، و أللّه قليخان قاجار را بمحافظت آنها مأمور نمود. ميرزا سيد محمد در طى اين انقلابات و انتقالات هماره بتحصيل علوم و آداب كوشيده، و در اندك مدتى جامع كمالات صوريه و معنويه و محل عقيدت و اخلاص قزلباش و صوفيه گرديد، و شاه طهماسب از بزرگوارى وى متوحش شده، لكنبجهت رعايت خاطر عمه خود آزارى بوى نميتوانست نمايد، و بعد از اين كه خراسان را گرفت و باصفهان برگشته افاغنه را بيرون كرد؛ ميرزا سيد محمد را باصفهان خواست، و خواهر خود را بوى تزويج نمود، و بعد از آن كه نادر بر شاه طهماسب تسلط يافت و او را مقيد نموده از راه يزد بخراسان فرستاد، ميرزا سيد محمد را با أهل حرم از راه سمنان و دامغان روانه خراسان داشته و از آنجا بسارى مازندران فرستاد، و پس از يك سال از راه چشمه على دامغان بسمنان روانه كرد، و پس از استقرار بسلطنت؛ در صحراى مغان كه شاه طهماسب و پسرش شاه عباس ثالث را بسبزوار فرستاد، ميرزا سيد محمد را باصفهان اعزام داشت، و شهربانو بيگم جانب برادرزاده را رعايت نموده با فرزند خود وداع كرد و با شاه طهماسب روانه

ص: 163

سبزوار گرديد.

بعد از اين كه نادر در سنه 1149 شاه طهماسب را و در سنه 1150 شاه عباس را بقتل رسانيد، شهربانو بيگم از سبزوار باصفهان نزد فرزند خود آمد. و چون نادر در سنه 1153 از فتح هند برگشته و در اواخر شوال بخراسان آمد، وى و ميرزا سيد محمد را نزد خود طلبيد ببهانه اينكه صدارت كل ايران و توليت مشهد خراسان را بسيد محمد داده و او را نزد خود نگاه دارد. شهربانو بيگم از مقصد او مطلع شده پيغام داد كه: اگر اراده دارى پسر مرا مثل برادرزاده ام بقتل رسانى علنا نزد من اين كار را بعمل آور، والا من ضعيفه پير را كه يك پسر دارم بفراق او هلاك مكن!

نادر از اين پيغام فسخ عزيمت نمود و او را با فرزند مرخص و باصفهان باز فرستاد، و بعد از سه سال؛ شهربانو بيگم در اصفهان وفات كرد و ميرزا سيد محمد نعش او را بمشهد فرستاده تا در داخل درب طلا دفن كردند. و در سنه 1154 وقتى كه نادر عزيمت داغستان را داشت، ميرزا سيد محمد را بسنه و أردلان فرستاده تا از راه همدان و فراهان و قم و طهران بعنوان توليت بمشهد مقدس رود، و او دو ماه و نيم راه را در مدت بيست روز طى كرد و خود را بدان شهر شريف رسانيد، و در سنه 1156 بمنصب توليت فائز گرديد، و در ماده تاريخ آن اين مصرع را گفتند:

آن آيت رحمت الهى و مدت هفت سال در كمال عزت و شوكت بدان شغل خطير بسر برد. و فهرست أسماء كسانى كه در روضه مقدسه رضويه (ع) متولى بوده اند در 1220 بيايد.

ميرزا سيد محمد در اين بين، يك بار ببردع سفر كرد، و بار ديگر بشكى رفت، و در اين سفر مجلسى مملو از أحبار يهود و پادريان نصارى و علماء اهل سنت و جماعت در باب حقيت مذهب اسلام تشكيل شد، و چندين نفر از علماء شيعه هم در آنجا حاضر بودند و ميرزا سيد محمد گذارش مباحثات آنرا كه دو ماه و نيم طول كشيد خلاصه نموده دروان بسمع نادررسانيد و باز بمشهد برگشت، و در سفر أخير كه نادر از كركوك و موصل برگشته بخراسان آمد و أحوال و أوضاع را منقلب ديد محافظت قلعه مشهد را بوى واگذاشت

ص: 164

و خود روانه قوچان گرديد، و ميرزا سيد محمد هفت هزار افغان را كه نادر براى حفاظت شهر در نزد او گذاشته بود از شهر بدر نمود و جماعت قزلباش را بمحافظت برج و باره تعيين فرمود، تا نادر در شب يكشنبه 11 ج 2 سنه 1160 كشته شد و او مسرعان بسيستان بطلب عليقليخان برادرزاده نادر فرستاد تا وى را بسلطنت بردارد، و هرچند نصر اللّه ميرزا و امام قلى ميرزا فرزندان نادر، در چناران هفت فرسنگى مشهد آمده و خواهش دخول در شهر كردند؛ وى بملاحظه اين كه تمام فرق قزلباش و رعاياى ايران از نادر و أولادش متنفر بودند و در آن وقت هم متوسل بنور محمد خان افغان و عطا خان اوزبيك كه در آن ولا با هفتاد هزار كس مجتمع در حوالى جام بودند؛ شده بودند، و اگر پسران نادر مسلط بر ايران ميشدند قتل و نهب عظيم در خراسان و ساير بلاد ايران رخ ميداد، و برعكس قزلباشيه را بعليقليخان حسن ظنى بود، لهذا شهر را بتصرف آنها نداد تا عليقليخان از سيستان رسيد، و چنان كه رسم متوليان از دير زمانى مى بود؛ وى باستقبال رفت و او را بشهر درآورد و بتقبيل عتبه عليه مشرف گردانيد، و همان روز كه 27 ج 2 بود وى را بتخت سلطنت نشانيد و او معروف بسلطان عليشاه و عادلشاه گرديد، و پس از آن براى قلع و قمع برادر خود ابراهيم ميرزا خواست بسمت عراق و آذربايجان بيرون آيد، ماندن ميرزا سيد محمد را با اين همه خدمت در مشهد مناسب ندانست و تخويف أهل غرض نيز مزيد بر علت شد و براى تأليف قلب ظاهرى؛ صدارت خاصه و عامه كل ايران را علاوه بر توليت كه داشت باو داد، و بهمراه خود از مشهد بيرون آورد و بمازندران و استرآباد براى دفع محمد حسنخان قاجار رفت، و محمد حسنخان تاب مقاومت نياورده فرار كرد و عادلشاه فرمود تا فرزند وى آقا محمد خان را كه در آن وقت طفلى هفت ساله بود از حليه رجوليت عارى كردند. و بميرزا سيد محمد گفت: چون خان قاجار از صوفى زادگان سلسله عليه صفويه است، و بهيچ وجه اطاعت نادر را نكرده شما برويد و او را مطمئن نموده نزد من آريد. آن جناب فرمود: در اين موقع كه اين ظلم از تو نسبت بفرزند صغير بى گناه او بظهور رسيد، او بقول من و هيچ كس ديگر اطمينان پيدا نخواهد كرد و نزد تو نمى آيد، و مرا نيز بقول تو اطمينان نيست. عادلشاه از اين سخن از وى رنجيد ولى براى مصلحت بروى خود نياورد، و خود

ص: 165

بعزم گوشمال برادر خويش ابراهيم ميرزا بسمت آذربايجان رفت. و در ماه جمادى ... سنه 1161 در سلطانيه از وى شكست خورده و مغلوب و مكحول و پس از چندى بأمر شاه رخ بدست زنان در ماه ج 2 سنه 1162 مقتول گرديد، و در مشهد در قتلگاه برابر غسالخانه دفن شد، و ابراهيم ميرزا در 17 ذى الحجه اين سال جلوس بتخت سلطنت نمود و خود را ابراهيم شاه خواند، و ميرزا سيد محمد را بأمور و مناصب سابقه مأمور و منصوب داشت، و خود براى مقابله و مقاتله با شاهرخ ميرزا فرزند رضا قلى ميرزا ابن نادرشاه كه مادرش دختر شاه سلطان حسين، و در شوال اين سال در خراسان بتخت سلطنت نشسته بود؛ بسمت مشهد رفت، و او را با اثاثيه سلطنتى و توپخانه و عادلشاه مكحول بقم روانه كرد، و در راه جماعت قزلباش بسبباتحاد وى با افغان و اوزبيك از او روگردان شده بقم نزد ميرزا سيد محمد آمدند، و ابراهيم شاه نيز برگشته در حوالى قم نامه ئى بوى نوشت و او را نزد خود طلبيد و او جواب يأسى بوى داد، و ابراهيم شاه آنجا جنگى نموده و شكست خورد و نااميد شده برگشت، و در راه جماعت افغان و اوزبيك هم از او برگشته شبى وى را گرفتند و بسليم خان قوتولوى افشار وكيل مطلق شاهرخ ميرزا دادند و او بأمر شاه رخ وى را مكحول و پس از چندى در راه مقتول نمود و نعش او را بمشهد بردند.

بعد از اين وقايع جماعتى كثيره از قزلباش از اكثر ولايات ايران، چه در قم بخدمت ميرزا سيد محمد رسيده و چه بنامه هاى عديده كه فرستادند اظهار داشتند كه: چون از سلسله صفويه كسى ديگر باقى نيست، استدعاء آن كه سايه خود را بر سر مردم ايران انداخته و بقبول سلطنت منتى بر كافه برايا و رعايا ثابت فرمائيد، و شاهرخ ميرزا هم از مشهد نامه ئى نوشت مبنى براينكه استدعاء دارم بتقبيل روضه رضويه مشرف و تدبير امور مملكت را هرطور ميدانيد مقرر و اين يتيم را از دست أجامره و أوباش خلاص كنيد، و اين نامه را با قرآن مجيد و مهر مبارك حضرت رضاء عليه السلام بوى ارسال داشت. پس از وصول اين نامه، آن جناب بناء بر شرم و آزرم جبلى وصله رحم كه شاه رخ ميرزا نواده دخترى دائى و هم خواهرزاده زوجه او بود؛ جماعت قزلباش را جواب گفته و مرخص بأوطان خود نمود، و با اموال منقول و عادلشاه مكحول و اثاثيه سلطنتى از قم حركت بمشهد نموده و از راه كاشان و نطنز و يزد و بيابان كوير براه افتاد تا بفيض آباد

ص: 166

دو منزلى مشهد رسيد و از آنجا خبر آمدن خود را بشاه رخ داد، و او دو نامه متضاد المضمون در يك خريطه نهاده بوى فرستاد كه در يكى أمر بآمدن بتعجيل بطوريكه سوار بمشهد و اثاثيه سلطنت را از عقب بياورند نموده، و در ديگرى اينكه با أثاثيه سلطنت بتأنى بيايد و ميرزا سيد محمد از اين دو نامه تفرس مكر او را نسبت بخود نمود، و بحكم استخاره با دويست سوار بمشهد آمد و بتقبيل عتبه عليه فائز شده و با شاهرخ بچهار باغ رفت، و چون چندين سوار ديگر هم با جماعتى قريب بهزار نفر از متعلقان وى آنجا جمع شدند، شاهرخ مصلحت در أذيت او نديد، و بظاهر اظهار دوستى و كوچكترى نمود و نفاق او كاملا بظهور پيوست، و آن جناب بحرمخانه خود نزد عيال و اولاد كه در غيبت او در مشهد بودند رفت، و سواران براى محافظت خود در أطراف حرمخانه گماشت، و شاهرخ چندين مرتبه بأنواع حيل و تدابير و أمر بچندين نفر مصمم قتل آن جناب با اين همه خدمت از ترس سلطنت با استعفائى كه وى از آن داده بود، گرديد، و در هيچ يك بمراد خود نرسيد كه بعضى نتوانستند، و بعضى قبول نكردند. لكن بر همه كس آشكار و يقين شد كه وى آن سيد بى گناه را خواهد كشت! از اين جهت امراء يك روز بهيئت اجتماعى بدر حرمخانه آمده و شانزده نفر آنها كه از آن جمله محمد حسن خان قاجار كه در 1211 بيايد و أمير علم خان خزيمه ئى كه در 1309 بيايد، بودند با اجازه بأندرون رفتند و تقاضاى قبول سلطنت از وى كردند، و او فرمود: اگر با من ارادتى داريد كمك كنيد تا من از شر شاهرخ آسوده از مشهد بيرون و رهسپار عتبات گردم. ايشان گفتند: ما بسلطنت شاهرخ بواسطه انتساب از جانب مادر بصفويه تن در داده ايم، و الا اگر بملاحظه پدرى بود يكى از اولاد يا برادرزاده هاى نادر را پادشاه مى نموديم، و اصلا اهل ايران از نادر و نادريان منزجراند، و بخصوص از شاهرخ كه با اين خدمتى كه شما بوى نموده ايد اين طور با ارسال قرآن و مهر حضرت رضاء عليه السلام همه را ترك كرده و در مقام قتلشما برآمده، و اگر شما سلطنت را قبول نكنيد و وى شاه باشد بر جان ما نيز نخواهد بخشيد، و ما هماره بايد خود را محافظت كنيم، و مفاسد عظيم بر اين كار مترتب خواهد شد، و چون از سلسله صفويه أحق و أولى از هرجهت از شما يافت نميشود، بغير از قبول سلطنت چاره ئى نيست، و يكى از امراء اسبى آورده وى را سوار و بهيئت اجتماعى با جمعيتى در حدود هشتاد هزار

ص: 167

نفر وى را از حرمخانه بيرون آوردند و داخل چهارباغ كه مقر سلطنت است نمودند، و نقاره شادى نواخته و توپ ها و تفنگ ها شليك كردند، و شاهرخ ميرزا چون اين صدا را شنيد، گمان كرد كه امراء؛ يكى از برادران عادلشاه و ابراهيم شاه را مى خواهند بسلطنت بردارند، بدون تحقيق بحرمخانه گريخت و چندين نفر از اين برادران را كه در حرمخانه بودند فرمان داد تا ريسمان بگلويشان انداخته خفه كنند، و تا اين خبر بميرزا سيد محمد رسيد و او فرستاد كه آنها را نكشند دو نفر كه حسن ميرزا و رحيم ميرزا بودند چون نفسى داشتند زنده ماندند، و سه نفر حسين ميرزا و قاسم ميرزا و ألقاص ميرزا وفات كرده بودند، و اين واقعه در 20 محرم سنه 1163 بود، و شاهرخ از سلطنت معزول شد.

ليكن براى احترام ماه محرم جلوس رسمى بعمل نيامد، و خود وى اراده ايقاع آنرا در ماه ربيع الاول داشت؛ اما امراء مصلحت در تعويق آن نديده و در يك ساعتى روز پنجم ماه صفر المظفر سنه 1163، آن جناب بتخت سلطنت جلوس كرد، چنان كه در «مجمع- التواريخ 114 و 116» فرموده؛ و در «منتخب التواريخ» خراسانى در 3 شنبه 5 صفر سنه 1162 نوشته كه اشتباه است. بهرحال؛ پس از جلوس سكه بر زرزده و تاج بر سر نهاد و خطبه بنام او خوانده شد و ساير رسوم جلوس سلطنتى كه در شاهان صفوى معمول بود همه بعمل آمد، و از حين تولد تاكنون كه اسما شاه سليمان ثانى بود، اينك رسما هم شاه سليمان گرديد، و فرزند بزرگ خود داود ميرزا صاحب اين عنوان را متولى باشى مشهد كرد، و ميرزا محمد امين ابن ميرزا شمس الدين محمد موسوى را نايب التوليه او گردانيد و صدارت ممالك را بميرزا محمد مقيم خليفه سلطانى كه گفتيم مادر او دختر شاه سلطان حسين بود واگذار نمود، و صدارت خاصه را بميرزا شفيع خواهرزاده خود عطاء فرمود، و اين دو نفر در آن وقت در اصفهان بودند، فرمان و خلاع اين مناصب را براى آنها ارسال داشت؛ و أمير علم خان خزيمه ئى را وكيل الدوله نمود، و محمد حسن خان قاجار را بمنصب ايشيك آقاسى گرى مجلس و بيگلربيگى استرآباد برقرار داشت؛ و هكذا هر كارى را بكسى سپرد، و ماليات سه ساله ايران را بخشيد، و سپاهى بقندهار و كابل فرستاد و بأحمد خان درانى كه در هرات مستقل بود اعلان جنگ داد، و بالاخره آرزوى چندين ساله مردم ايران كه از جماعت

ص: 168

افغان و افشار بجان آمده و بواسطه تشيع عوام و علماء و تصوف بزرگان و امراء و تمايل نادر و أعقابش بجماعت افغان و اوزبيك و مذهب تسنن، همواره مايل بسلطنت صفويه بودند؛ برآمده، و همه بمراد خود رسيدند، و پس از چند روز آن جناب براى بازديد مراتع اسبان بچمن رادكان ده فرسنگى مشهد رفت، و هفت روز توقف نمود.در غيبت او امير علم خان كه وكيل الدوله بود، محمد رضا بيك افشار را كه از جانب ميرزا سيد محمد مأمور محافظت شاهرخ ميرزا بود كه كسى أذيتى باو نرساند، پى كارى فرستاد، و چند نفر ديگر باقى مستحفظين وى را فريفته، بأندرون حرم رفتند و او را مكحول كردند. چون اين خبر بدانجناب رسيد امراء را معاتب نموده فرمود: من هيچ در مقام سلطنت نبوده و نيستم و باصرار شما قبول اين امر شگرف را نمودم بشروطى كه يكى از آنها اذيت نرسانيدن بشاهرخ است، و اينك كه شما اين عمل را كرديد هيچ اطمينان بقول شما نتوان كرد! امراء هريك عذرى آورده و بنوعى جواب دادند.

اما از آن طرف هواخواهان شاهرخ ميرزا هم از پا ننشسته و در مقام تلافى اين كار بودند، تا دختر ميرزا خان سلطان جلاير كه زوجه شاهرخ بود بيوسف على خان جلاير حاكم مشهد پيغام داد كه ميل كشيدن شاهرخ دروغ و او با چشمان بينا لايق سلطنت است و غيرت و حميت ايليت شما كجا رفته كه جمعى وى را از سلطنت خلع كرده اند؟! از اين سخن يوسف عليخان بحركت آمده، و نيز بعضى از امراء براى بخشيدن ماليات سه ساله كه راه دخل آنان مسدود بود و برخى از كارهاى ديگر؛ از آن جناب رنجيده، تا روزى كه مهراب خان ناظر وفات كرده و امراء خاص همه بتشييع جنازه او رفته بودند، يوسف عليخان فرصت يافته جماعتى از هواخواهان خود را برداشته و بتدريج داخل چهارباغ شدند، و غفلة با شمشيرهاى كشيده بر سر آنجناب ريختند و او را از چشم نابينا كردند؛ و شاهرخ را از محل خود درآورده و ببينائى مشهور و بسلطنت منصوبش كردند و نقاره را كوبيده توپ ها را شليك كردند، و امراء هواخواه سيد چون خبردار شدند، يوسف عليخان را معاتب نموده و بواسطه اينكه توپخانه را در دست نداشتند، و آنجناب نيز دريد تصرف طرف داران شاهرخ بود؛ از بيم آن كه مبادا آزار جانى بوى رسانند از تعقيب قضيه خوددارى نمودند، و نامه ئى بأحمد خان ابدالى نوشته و او را بتسخير مشهد

ص: 169

تحريص كردند، بشرحى كه در كتب تواريخ؛ آمدن وى و تسلط بر شاهرخ ميرزا نوشته شده، و شاهرخ پس از اين قضيه امر كرد زبان جناب ميرزا سيد محمد را نيز بريدند.

ليكن پس از قطع لسان از فصاحت او چيزى كاسته نشد. و اين واقعه خلع او و نصب ثانوى شاهرخ ميرزا در 11 ع 2 رخ داد. پس مدت سلطنت وى از 5 صفر تا آن روز 66 روز بوده، و وى پس از اين واقعه احتياط نموده فرزند اكبر خود سلطان داود ميرزا صاحب اين عنوان را با فرزند اوسط خود سلطان على ميرزا بعتبات عاليات فرستاد كه بزيارت مشغول باشند، و خود در مشهد مقدس ماند تا در سنه هزار و صد و هفتاد و هفت؛ بنص «مجمع التواريخ: 145»، مطابق (1142- 1143) شمسى، هم در آن أرض اقدس بمرض سل وفات كرد، و در صحن پائين پاى مبارك در مقبره ئى كه پدرش براى خود ترتيب داده بود دفن شد، و در تذييلات «مجمل التواريخ» وفات او را در (ص 298) در (1168- 1169) نوشته. اين مرحوم ميرزا سيد محمد، پنج نفر پسر داشته كه دويم آنها سلطان على ميرزاى 33 است، و نوشتيم كه وى پس از خلع پدر بأمر وى با برادر بزرگ خود داود ميرزا بعتبات رفت، و پس از يك سال پدرشان نامه ئى بسلطان عالمگير ثانى پادشاه هند نوشت و از او مدد در استخلاص خود خواست، و آنرا بعتبات فرستاد كه اين دو نفر برادر بهند ببرند.سلطان داود ميرزا همان وقت نامه را بهند برد و سلطان على ميرزا در عتبات ماند، و پس از مدتى او هم بهند رفت، و در سنه 1188 در بندر هوگلى در شمال كلكته بلا عقب وفات كرد.

و سه نفر ديگر: سلطان حسن ميرزا 33 و سلطان قاسم ميرزا 33 و سلطان هاشم ميرزا 33 ميباشند كه در موقع خلع پدر؛ همه صغير و در مشهد نزد او بازماندند، و سلطان هاشم ميرزا سالها بعد از پدر زنده بود، و در سنه 1218 كتابى بنام «تذكره آل داود» يا «زبور آل داود» در أحوال پدر خود و خاندان او تأليف كرده. فرزند اكبر ميرزا سيد محمد، مرحوم سلطان داود ميرزا صاحب اين عنوان است كه از اهل علم و أدب بوده، و يادداشت هائى در سلطنت و وقايع پدر خود و ساير حوادث

ص: 170

عصر خويش داشته كه ظاهرا از مدارك عمده «مجمع التواريخ» و «مجمل التواريخ» گرديده، و چنان كه شنيدى پس از سلطنت پدر متولى باشى مشهد گرديد، و بعد از خلع وى بعتبات و از آنجا نامه پدر را برداشته بهند رفت، و چون بدهلى رسيد أوضاع سلطنت عالمگير را آشفته ديد، و دانست كه كمكى از وى نتواند بعمل آيد. بدين جهت ببنگاله آمد كه از آنجا بعتبات برگردد، پس مهابت جنگ، صوبه دار آنجا، وى را نزد خود نگاه داشت، و در اين بين برادرش سلطان على ميرزا هم از عتبات رسيد، و هر دو در بنگاله ماندند، و بتدريج كسان ديگر خود را هم بدانجا طلبيدند، و داود ميرزا در سال (1195- 1196) در مرشدآباد هند بوده، و در اين سال بنص «مجمع التواريخ: 144» در مرشدآباد وفات كرد، و در مقدمه «مجمع ص- ج» وفات او را در سنه 1203 نوشته كه ظاهرا اشتباه است، و سه پسر و پنج دختر از وى بازماندند.

يكى از پسران؛ مرحوم ميرزا محمد خليل (يا خليل ميرزا 34) صفوى است كه از اهل علم و ادب و تاريخ بوده، بلكه در رياضيات و حديث و تفسير نيز تبحر و تبرز داشته، و چنان كه در (ص: ج) مقدمه «مجمع التواريخ» نوشته در سنه 1192 بأمر پدر از اصفهان بهند رفت و آنجا سكونت نموده، و بموجب مقدمه «مجمل التواريخ- ص: يا) در سنه 1209 در اصفهان بوده و چندين كتاب تأليف فرموده: اول: «حاشيه بر أنوار التنزيل» كه تفسير بيضاوى باشد. دويم: «حاشيه بر تحرير اقليدس» تأليف خواجه نصير (ره). سيم: «حاشيه بر شرح تذكره خواجه» در هيئت.

چهارم: «حاشيه بر عقائد شيخ». پنجم: «حاشيه بر مدارك». ششم: «حاشيه بر من- لا يحضره الفقيه». هفتم: «كتابى در أنساب سادات مرعشيه». هشتم: كتاب «مجمع- التواريخ» در وقايع ابتداء آشوب ايران در أواخر شاه سلطان حسين تا حين تأليف، و بخصوص شرح مبسوطى در سلطنت جد خود كه در اين صفحات مكرر از آن نقل كرديم. تأليف آن سال (1207- 1208)، و آخر در حدود سال 1220 وفات كرده و در بنگاله دفن شد.

ص: 171

* (94- وفات شيخ سليمان جمل مصرى)*

وى فرزند عمر بن منصور عجيلى، و خود از علماء بزرگ و عرفاء معروف شافعى در جامع الازهر و معروف به جمل بوده، و بطورى كه در «معجم المطبوعات: 710» نوشته در قريه منيه عجيل كه از ديهات غربى است متولد شده و از آنجا بقاهره آمد و ملازم شيخ شمس الدين (يا نجم الدين) محمد بن سالم بن احمد حفنى (يا خفاوى) شافعى (كه در 1101 متولد و در 1181 وفات كرده) گرديد، و از وى طريقه صوفيه خلوتيه را فرا گرفت، و هم در فقه در نزد او و بعضى از علماء ديگر درس خواند، و شهرتى بزهد و عفت نفس بهم رسانيد، و شيخ حفنى مذكور اعتنائى تمام بوى داشت، و هماره بتجليل او همت مى گماشت و او را امام و خطيب مسجد خودش كه در نزد خليج بود گردانيد، و او در أشرفيه و مشهد حسينى در فقه و حديث و تفسير درس مى گفت، و جمعى كثير از طلبه بدرس او مى آمدند، و در آخر كار بلباس زاهدانه متلبس گرديد، و عباء و عمامه و طيلسان پشم پوشيد، و كتب چندى هم تأليف كرده.

اول: كتاب «تقريرات شيخ جمل» در فقه شافعى. دويم: كتاب «الفتوحات الاحمديه» بر «همزيه» كه قصيده شيخ محمد بوصيرى باشد. سيم: كتاب «الفتوحات الالهيه» بتوضيح «تفسير جلالين» بدقائق خفيه كه آن حاشيه ئى است بر «تفسير جلالين». چهارم: كتاب «فتوحات الوهاب» بر شرح كتاب «منهج الطلاب» در مختصر «منهاج الطالبين» امام نووى در فقه شافعى، و «منهج» و شرحش هر دو از قاضى زكرياى انصارى است. انجام تاليف اين كتاب «فتوحات» سنه 1184 و پنج جزء است.

بالاخره شيخ سليمان در اين سال در قاهره وفات كرد.

* (95- تولد عبد الباقى أفندى عمرى فاروقى بغدادى)*

وى فرزند سليمان بن احمد افندى از نژاد خليفه ثانى عمر بن الخطاب است، و اصلا از اهل موصل ولى ساكن بغداد و از شعراء بزرگ عهد خود بوده، و از اشعارش خلوص دوستيش بر ائمه اطهار عليهم السلام ظاهر ميشود، و همانا او در اين سال؛ چنان كه در «الذريعه 4: 14» و «معجم المطبوعات: 1383» و «الاعلام: 474» فرموده اند؛ در موصل متولد شده، و در «المسك الأذفر» در سنه 1203 نوشته، و پس از بزرگى

ص: 172

مناصب ساميه را متقلد شده و در جوانى بأدب و نظم شعر پرداخت، و كتب منظومه چندى دارد. اول: كتاب «الباقيات الصالحات» يا «الترياق الفاروقى» كه ديوان اشعار او است، و آنرا در سنه 1270 تمام كرده، و چندين نفر از اهل علم و ادب از شيعه و سنى برآن تقريضاتى نوشته اند، و شيخ جعفر نقدى كه در 1303 بيايد؛ شرحى بر تمام آن دارد، و چندين نفر ديگر از شيعه و سنى بعضى ديگر از قصائد آنرا شرح كرده اند از اين قرار:1- حاج سيد كاظم رشتى كه در 1205 بيايد؛ شرحى بر قصيده ئى از آن كه درباره پوش كاظمين (ع) گفته نوشته. 2- سيد محمد سعيد أفندى كه در 1273 بيايد، شرحى بر قصيده ئى كه در مدح ابو حنيفه گفته نوشته. 3- سيد محمود آلوسى كه در 1217 بيايد؛ شرحى بر قصيده عينيه آن در مدح حضرت أمير عليه السلام و شرحى بر قصيده قادريه آن در مدح شيخ عبد القادر گيلانى كه در 1261 بيايد نوشته؛ بنام «الطرار المذهب» در شرح قصيده باز أشهب. دويم: «تخميس قصيده همزيه» شيخ محمد بوصيرى. سيم: كتاب «أهلة الافكار» در مغانى ابتكار كه معروف بديوان عبد الباقى أفندى است. چهارم: كتاب «نزهة الدنيا» در تراجم بعضى از رجال موصل در مائه دوازدهم و سيزدهم. پنجم:

«القصيدة العينيه» در مدح حضرت امير عليه السلام كه آنفا ذكر شد. ششم: «قصيده- لاميه» در مدح حضرت كاظم عليه السلام. هفتم: كتاب «نزهة الدهر» در تراجم فضلاء عصر. عبد الباقى در شب 29 ج 1 در ساعت شش شب براى وضوء نماز عشاء از منزل خود بيرون شده و از طارمى حريم بپائين پرت شد، و شب بعد از آن كه شب دوشنبه سلخ ماه جمادى الاولى سنه هزار و دويست و هفتاد و هشت بود، مطابق (...) قوس ماه برجى در بغداد وفات كرد؛ و هم آنجا در دروازه ازج نزديك قبه شيخ عبد القادر دفن شد، و اين بيت ماده تاريخ آن گرديد.

بلسان يوحد اللّه أرخ

ذاق كأس المنون عبد الباقى

اين ماده، 1279 ميشود، و باشاره بلسان يوحد اللّه، يكى از اين بيرون ميرود

ص: 173

تا 1278 و مطابق سال وفات شود، و صاحب عنوان را فرزندان چندى بوده كه بعضى در مصر و ديگرانى در موصل ساكن شدند.

* (96- تولد سيد محمد سنوسى صوفى)*

وى فرزند سيد على حسنى ادريسى مكى، و خود از عرفاء و صوفيه اهل سنت، و سرسلسله طايفه سنوسيه صوفيه است كه در جنوب طرابلس غرب سكونت دارند. شرح احوالش در «دائرة المعارف فريد و جدى 5: 312» و «فهرس الفهارس و الاثبات 1: 68» و «الاعلام: 954» عنوان شده، و از آن ها چنين برآيد كه او در اين سال در بيابان مستغانم از أعمال ألجزاير متولد شده، و پس از بزرگى براى طلب علم قصد فاس نمود و بطريقه قادريه درآمد، و از آن پس بمكه رفت و بخدمت سيد احمد بن ادريس يكى از شيوخ صوفيه رسيد، و سيد احمد وى را خليفه خود گردانيد و اذن ارشاد داد و در كوه ابو قبيس زاويه ئى براى او برپا شد، و بعد از آن در سنه 1255 بجبل أخضر در نزديكى بنى غازى از أعمال برقه رفت، و آنجا چندين زاويه بناء كرد و بهدايت و ارشاد پرداخت،و در سنه 1263 بمكه برگشت، و در زاويه كوه ابو قبيس قرار گرفت و تا هفت سال در فقه و حديث درس گفت و مردم در اطراف او جمع شدند. بعد از آن با استاد خود بيمن رفت، و پس از وفات وى باز بمكه آمد. و چون شريف عبد المطلب بر سلطان عثمانى خروج كرد، سنوسى متهم بهمراهى با وى گرديد، و از اين رو بمصر گريخت، و عباس پاشا والى وقت در مصر كه در 1228 بيايد او را اكرام نمود و زاويه ئى در جهت قللى براى او بناء كرد. ليكن وى از نزول در آن اباء نموده و بجيزه رفت و در قريه كرداسه منزل كرد، و بعد از آن بطرابلس رفت و قصرى را كه يكى از قدماء يونان قديما در آن ساخته بود آباد نمود و آنرا عذبات ناميد، و آنجا مريدان وى بسيار شدند و چون دولت عثمانى مراقب رياست وى بود، در سنه 1273 در واحه جغبوب رفت، و تا حين وفات آنجا بود.

سيد محمد كتب چندى تأليف كرده از اين قرار: اول كتاب «ايقاظ الوسنان» در عمل بسنت قران. دويم: «كتاب التحفه» در اوائل كتب شريفه، سيم: كتاب «السلسبيل المعين» در طريق اربعين. چهارم: كتاب «الشموس الشارقه» در أسماء مشايخ مغاربه و مشارقه.

ص: 174

پنجم: كتاب «المنهل الرائق» در أسانيد و طرائق. ششم: كتاب «الكواكب الدريه» در أوائل كتب أتريه (يعنى از چندين كتاب حديث أوائل آنها را جمع كرده و كتابى ترتيب داده)، چنان كه مفهوم از «فهرس الفهارس: 1: 68» است. و چندين نفر از او روايت مى كنند، از آن جمله: ابو السير فالح ظاهرى مهنوى مدنى و قاضى ابو العباس احمد بن طالب بن سوده و معمر عبد الهادى بن عربى عواد فاسى، هر سه از وى بسند عالى؛ و از آنها سيد محمد عبد الحى ادريسى مؤلف كتاب «فهرس الفهارس و الاثبات».

بالاخره؛ صاحب عنوان در سنه هزار و دويست و هفتاد و شش، پس از مدت هفتاد و دو سال قمرى عمر وفات كرد. و مقصود از زاويه كه در اين موارد نوشتيم مسجد و مدرسه ئى بوده كه در آن قرآن مجيد و بعضى از علوم ديگر را تعليم مى داده اند، و هريك موقوفاتى داشته كه منافع آن عايد شيخ آن مى شده.

سيد محمد صاحب عنوان چند تن فرزند داشته بدين تفصيل: يكى: سيد محمد المهدى كه در سنه 1261 در جبل أخضر متولد شده و پس از پدر جانشين وى گرديد و با برادر آتى الذكر خود سيد محمد شريف بهدايت پرداخت و مريدان بسيارى پيدا كرد، و قريب صد زاويه برايش بناء شد؛ و از عوائد آنها دولت سرشارى بهم زد، و از اطراف بلاد مردم براى استشفاء بسوى وى رفته و نذورات مى بردند، پس سلطان عبد الحميد خان او را بطرف خود خواند و سيد محمد ترسيده سر ببيابان ليبيا نهاد تا ببلاد كفره رسيد و در واحه كباد و زاويه ئى ساخت، و بعد از آن از آنجا هم رحلت كرده بماوراء كفره رفت، و در قرو، و عاصمه، و أداى، منزل نمود و آنجا معركه هائى ميان تبعه او و فرنگان برپا شد، و فرقه سنوسيه بغايت قوت گرفتند، تا آنجا كه در موقعيكه دولت عثمانى بفرمانروائى دولت ايتاليا بر طرابلس اعتراف نمود؛ سنوسى باين اعتراف تن در نداده، و بلكه أتباعش در برابر آنها ايستادگى كرده و همواره با آنها در زد و خورد بوده و ميباشند.سيد محمد المهدى پس از مدت 59 سال عمر در سنه 1320 در واحه قرو؛ وفات كرده، و هم آنجا دفن شد و پس از چندى بدن او را ببلاد كفره بردند، و پس از وى سيد احمد شريف برادرزاده اش بجاى وى نشست كه هم اكنون در بلاد ترك ميباشد.

ص: 175

ديگر از فرزندان سيد محمد صاحب عنوان؛ سيد محمد شريف است كه در سنه 1263 در جبل اخضر متولد شده، و پدر؛ او را با برادر بزرگش سيد محمد مهدى در خلافت شركت داد، چنان كه بدان اشارت شد.

* (97- تولد محمد أسعدى افندى تركى)*

وى از مورخين أتراك است كه در اين سال در آستانه متولد شده. آستانه در اصطلاح دولت عثمانى بر اسلامبول (قسطنطنيه) كه مركز سلطنت بوده، اطلاق ميشده؛ چنانكه در «فرهنگ نامه پارسى» و «لغت نامه» دهخدا و «دائرة المعارف» فريد و جدى و جاهاى ديگر ذكر كرده اند(1).

محمد اسعدى بمعارف تاريخيه خود مشهور شده، و در سنه 1246 مدير جريده «تدوين وقايع رسميه» در اسلامبول گرديد، و در سنه 1250 سلطان محمود خان دويم كه در (ص 96) گذشت، او را بايران نزد محمد شاه فرستاد، و از آن پس بألقاب شريفه ملقب گشت، و كتب چندى تأليف كرده از آن جمله: كتاب «أس الظفر» در نكبت انكشاريه كه آنرا بفرانسه ترجمه كرده اند، و غير آن؛ چنان كه در «دائرة المعارف بستانى 3: 514» نوشته.

* (98- وفات ميرزا محمد صادق نامى شاعر اصفهانى)*

ميرزا محمد صادق از اهل علم و أدب و از شعراء نامى عصر خود و معروف بميرزا صادق خان منشى بوده و در شعر تخلص نامى مينموده، و شرح احوالش در «آتشكده» جزو شعراء معاصرين و «مجمع الفصحاء 2: 521» نوشته، و در هر دو جا او را برادرزاده ميرزا رحيم حكيم باشى ذكر كرده اند، و چون نام پدرش بر ما مجهول است، از آوردن نسب او در اينجا خوددارى و واگذار بسال 1244 بواسطه عم مرقومش نموديم، و اينجا همين اندازه گوئيم كه از اين دو كتاب و بعضى از مواضع ديگر چنان برآيد كه وى در جوانى مشق انشاء نموده تا در نظم و نثر وقوفى بهم رسانيد، و از فنون نظم بيشتر بمثنوى سرائى

ص: 176


1- ( 1) مواضع ديگرى بهمين نام و قريب باين نام بصورتهاى مختلف هست كه براى شناسائى آنها رجوع شود بمصادر مذكور در متن؛ و نيز:« معجم البلدان» و« مراصد- الاطلاع» و« دائرة المعارف».

راغب گرديد و همى ميخواسته تتبع در «خمسه نظامى» را بنمايد، و شروع در آن نموده نام هر پنج را مجتمعا «نامه نامى» نهاد، ليكن بنظم بيش از سه مثنوى از آن كه اينك ذكر ميشود توفيق نيافت.

اول: كتاب «خسرو و شيرين». دويم: كتاب «ليلى و مجنون». سيم: كتاب «وامق و عذرا». ديگر از تأليفات او: كتاب «گيتى گشا» در تاريخ زنديه است كه در «مجمع» درباره آن نوشته كه وى در اين كتاب در تمجيد آن طايفه بيش از اندازه ضرورت سخن رانده كه مايه كدورت گرديده انتهى. و دو ذيل بر آن نوشته شده: 1- «تذييل آقا محمد رضاء منشى شيرازى» كه در سنه 1220 از تأليف آن فارغ شده. 2- «تذييل عبد الكريم بن عليرضاء شيرازى» كه بنام وفاء فراهانى كه در 1212 بيايد تأليف كرده.

اينك اين چند شعر از خسرو و شيرين بنقل از «مجمع الفصحاء» اين جا آورده شد:

چو شيرين شهره شد در دلربائى

غرورش كرد دعواى خدائى

بلى خوبان خداى عاشقانند

ولى رسم خداوندى ندانند!

بهرسو عشوه اين آواز افكند:

كه از نو حسن طرح تازه افكند،

بدل پيوسته اش ذوق شكار است

شكارش صيد دلهاى فكار است

چو خسرو سوى شكر كرد آهنگ

شكر لب ماند تنها با دل تنگ

سيه گرديد روز و روزگارش

بر سوائى كشيد انجام كارش

عجب دردى است دور از يار بودن

صبورى كردن و ناچار بودن!

چه خوش بودى كه بعد از آشنائى

نبودى در ميان رسم جدائى!

و همانا، نامى تخلص چند نفر ديگر از شعراء غير از او است: 1- نامى تبريزى كه در قرن دهم بوده و در «تحفه سامى» نوشته. 2- نامى خلجستانى؛ نامش ميرزا عبد اللّه.3- نامى ساوه ئى؛ نامش ميرزا حسن. 4- نامى كرمانشاهى. 5- نامى لنگرودى، كه 2 و 4 در «مجمع» و 3 و 5 در «جنگ بهترين اشعار» نوشته شده اند.

صاحب عنوان در اين سال، چنان كه در «الذريعه 4: 53» نوشته وفات كرده.

ص: 177

* (99- تولد محمد عمر تونسى سنى)*

وى فرزند سليمان و خود از فضلاء أعيان است كه در اين سال؛ چنان كه در «معجم- المطبوعات: 1683» نوشته در تونس متولد شده، و پس از چندى بمصر آمده و آنجا چندان در تحصيل علوم كوشيده تا توانست در خدمت ابراهيم پاشا در موقعى كه حمله بموره نموده بود بموعظه بپردازد، و در آن ايام بتصحيح كتب طبيه و نقل آنها بزبان عربى پرداخت، و در اين فن امتيازى بهم رسانيد و بعضى از كتب را بعربى ترجمه نمود، و كتب چندى هم بشخصه تأليف فرمود. اول: كتاب «تشحيذ الاذهان» بسيرت بلاد عرب و سودان. دويم:

كتاب «الدر اللامع» در نباتات و خواص آنها. سيم: كتاب «الشذور الذهبيه» در ألفاظ طبيه انتهى.

* (100- وفات مرحوم سيد مرتضى 30 بروجردى- ره)*

وى فرزند مرحوم مير سيد محمد 29 بن سيد عبد الكريم 28 بن سيد مراد 27 بن شاه أسد اللّه 26 بن سيد جلال الدين الامير 25 بن سيد حسن 24 بن محمد 23 بن مجد الدين 22 بن قوام الدين 21 بن اسمعيل 20 بن عباد 19 بن شهاب الدين أبو المكارم على 18 طباطبائى است، كه در (ص 33) گذشت، و چنان كه آنجا گفتيم نسب صاحب عنوان بدين طور در «مستدرك الوسائل 3: 383» نوشته، غير از اين كه آنجا مانند «أخبار الاوائل: 69» محمد 23 را بين حسن 24 و مجد الدين 22 ندارد، بلكه آنرا در «تاريخ نائين 4: 58» نوشته، چنان كه هم آنجا سيد جلال الدين الامير 25 را كه فرزند سيد حسن مذكور باشد در پاورقى نوشته كه: در قريه جشوقان كه از ديهات ناحيه كوپا ميباشد دفن است انتهى. و در بعضى از كتب أنساب، اندك اختلافى در بعضى از اين اسماء ديده شده.

بهرحال؛ سيد مراد 27 را در اين كتاب دو فرزند برايش مى نويسيم. يكى: سيد نور الدين 28 در 1212. و ديگر: سيد عبد الكريم 28 كه در اين عنوان است.

فرزند او مرحوم مير سيد محمد بروجردى 29 أعلى اللّه مقامه از أجله و اعيان علماء مائه دوازدهم بوده، و كتب و مؤلفات نافعه چندى دارد، از آن جمله: «شرح كتاب مفاتيح» فيض (كه در ص 3 نامش برده شد) در دو جلد كه تمام نيست. و وفاتش را در مجله مباركه «المرشد 3: 1: 27- صادره در غره رمضان 1346» در سنه 1200 نوشته، و آن

ص: 178

اشتباه است، زيرا كه مرحوم سيد عبد اللّه شوشترى كه در (ص 3 در ضمن فرزندش سيد ابو الحسن) گذشت؛ در اجازه كبيره شرح حال او را نوشته، و هرچند تاريخ وفات او را ندارد ليكن طورى درباره او سخن رانده كه از آن چنين برآيد كه وى در حين تأليف آن اجازه كه سال 1168 باشد زنده نبوده، و در «روضات: 678» تصريح كرده كه اين مير سيد محمد؛ پسر خواهر علامه مجلسى، و از جمله اولاد دختران پدرش ملا محمد تقى بوده، و بهمين جهت نواده اش سيد بحر العلوم تعبير از علامه مجلسى بدائى خود نموده انتهى.

و اين اشتباه است، زيرا كه هرچند سيد محمد بخانواده مجلسيين قرابت داشته، ليكن از اين نبوده كه مادرش خواهر مجلسى ثانى و دختر مجلسى اول باشد، چه؛ دختران مجلسى اول چهار نفر بوده اند، و شوهران هر چهار نفر در «تذكرة الانساب» و غيره معين و معلوم اند، و هيچ كدام زن سيد عبد الكريم كه مادر سيد محمد بشود نبوده اند. و همانا از راهى كه سيد محمد بخانواده مجلسيين متصل ميشود اين است كه چنان كه در (1231) بيايد؛ وى دختر ميرزا ابو طالب بن مير أبو المعالى كبير را بزوجيت داشته، و مادر اين ميرزا أبو طالب دختر ملا محمد صالح مازندرانى، يعنى خواهرزاده ملا محمد باقر مجلسى بوده. و نيز: خود ميرزا أبو طالب دختر ملا عبد اللّه بن ملا محمد تقى مجلسى، و هم دختر ملا نصير الدين ابن ملا عبد اللّه مذكور را بزوجيت داشته، چنان كه در «الفيض القدسى» نوشته.

خلاصه، مرحوم مير سيد محمد در بروجرد در مقبره صوفيان نزديك حصار در مزارى معروف بطرف راست آنكه از شهر بيرون رود نزديك جاده دفن است. فرزندش مرحوم سيد مرتضى 30 صاحب عنوان از علماء و فقهاء بوده، و نخستين كس است از اين خانواده كه در سنه 1199 ترك سكونت در بروجرد را كرده و بنجف مهاجرت و آنجا توطن نموده، و آل بحر العلوم از أعقاب وى آنجا خانواده ئى بزرگ را تشكيل داده اند، و او شرحى بر بعضى از مباحث نماز كتاب «كفاية الفقه» محقق سبزوارى كه در 1226 بيايد تأليف كرده، و فرزندش بحر العلوم در نزد او درس خوانده، و در اين سال وفات نموده و در كربلاء نزديك مزار شهداء (ع) دفن شده، و اينك بر قبر او صندوقى از خاتم ميباشد، و تاريخ وفات او در اين سال نص مجله «المرشد» است، و دو قصيده كه مرحوم سيد ابراهيم عطار (كه در 1205 در ضمن سيد حيدر كاظمينى بيايد)

ص: 179

در مرثيه او گفته؛ نيز دلالت بر آن دارد، كه در يكى از آنها ماده تاريخ را اين طور:

فبشريه أن كان تاريخه:

(تبوء اجنات عدن ديارا)

و در ديگرى اين طور آورده:

إن رمت تاريخ الشريف المرتضى

فهلم أرخ: (قد قضى علم الهدى)

مرحوم سيد احمد عطار كه در 1215 بيايد، برادر سيد ابراهيم مرقوم نيز قصيده ئى در تعزيت و تاريخ وى گفته و در آخر آن چهار بيت آورده، كه در هر چهار بطور تعميه تاريخ فوت او را ياد كرده، و چهارم آنها اين است:

(الوجد)[13] وافى و (المسرة)[700] أنتأت

اذ قال من أرخ: (مات مرتضى)[1891]

1204= 700- 1891+ 13 در «نجوم السماء» ماده ديگرى آورده كه با سال هاى اين أزمنه مطابق نميشود و آن اين است:

(توى بجنات النعيم المرتضى)

و شايد در مصراع جلو اشاره بكم كردن چيزى از آن شده باشد. بهرحال مرحوم سيد مرتضى را فرزندانى بوده. اول: مرحوم سيد بحر العلوم 31 كه در 1212 بيايد. دويم: سيد محمد جواد 31 كه در 1249 بيايد. سيم: دخترى كه زوجه سيد أحمد قزوينى كه در (ص 97) گذشت بوده.

ص: 180

سنه 1205 قمرى مطابق سنه 1169 شمسى

شنبه غره محرم الحرام ... سنبله ماه برجى

سنه 1170 شمسى

... رجب المرجب أول حمل ماه برجى

* (101- وفات سيد محمد مرتضى زبيدى حسينى)*

زبيد بر وزن سعيد، شهرى است در يمن كه آنرا محمد بن زياد مولاى مهدى عباسى در زمان هرون الرشيد بناء كرده، و نيز ديهى است در كنار درياى مهديه در افريقيه، و سيد محمد مرتضى از اين زبيد يمن است، و همانا وى سيد محب الدين أبو الفيض محمد بن ابو الغلام محمد بن القطب ابو عبد اللّه محمد بن ولى صالح خطيب ابو الضياء محمد بن عبد الرزاق حسينى معروف بمرتضى زبيدى، از سادات واسطيه عراق عرب است؛ كه از آنجا ببلگرام هند (مذكور در ص 113) رفته اند. و نسبش منتهى ميشود بأبو عبد اللّه محمد المحدث الكبير 7 ابن أحمد المختفى 6 بن عيسى مؤتم الاشبال 5 فرزند زيد شهيد عليهما السلام كه در (ص 27) گذشت، و خود در كتاب «شجرة الانساب» أسماء آباء خويش را تا عيسى مؤتم الاشبال متصلا ذكر كرده، چنان كه در «تاج العروس» در ماده زيد نوشته.و اين سيد محمد مرتضى از عجايب دهر و نوادر زمان و أجله علماء و فضلاء و عظماء محدثين و مؤلفين اهل سنت از فرقه حنفيه است و داراى علوم لغت و أدب و تاريخ و رجال و اخلاق فاضله و ملكات ملكوتيه و تصوف و عرفان از سلسله قادريه و نقشبنديه بوده. شرح أحوالش در آخر جلد دهم «تاج العروس» بطور تفصيل نوشته، و از آن با ملاحظه بسيارى از مواضع متفرقه ديگر اين كتاب جليل و همچنين برخى از جاهاى ديگر؛ از آن جمله: كتاب «فهرس الفهارس: 1: 398 ببعد» چنين برآيد كه: وى در سنه هزار و صد و چهل و پنج؛ مطابق سال (1110- 1111) شمسى در بلگرام متولد شده، و هم در آن ديار نشوونما نموده، و در نزد علماء هند مانند شيخ محمد فاخر إله آبادى و محدث دهلوى درس خوانده، و از قريب بسيصد نفر از علما تلقى علم و حديث نموده. آن گاه مسافرت بيمن كرد و مدتى در زبيد مانده چندان

ص: 181

كه بدان منسوب و بدين نسبت مشهور گرديد، و از علماء مذاهب اربعه و بلاد دوردست اجازت حاصل كرد و در سنه 1164 در حديده، يكى از ثغور يمن بوده، و آنجا «صحيح بخارى» را بر سيد مشهور أهدلى قراءت نموده، و در خلال اين اوقات دوبار بمكه معظمه رفت و با شيخ عبد الله سندى و شيخ عمر بن احمد مكى و شيخ عبد الله سقاف (1) و شيخ مسند محمد مزجاجى و شيخ سليمان بن يحيى و ابن طيب ملاقات و معاشرت نمود، و در مكه سيد عبد الرحمن عيد روس را دريافت، و «مختصر» سعد را بر او خواند و مدتى ملازم وى بود، و سيد عبد الرحمن او را خرقه تصوف پوشانيد، و اجازت بمرويات و مسموعات خودش داد، و هم چنين شطرى از كتاب «احياء علوم الدين» امام غزالى را نزد وى خواند و بتشويق او روانه مصر گشت، و در 9 صفر سنه 1167 بقاهره رسيد، و آنجا در كاروانسراى صاغه منزل كرد و بدروس مشايخ وقت؛ مانند شيخ احمد ملوى و جرهزى و حفنى و بليدى و صعيدى و مدابغى و غيرهم؛ حاضر شده و علوم كثيره از آنها فرا گرفت؛ و همه شهادت بفضل و علم او داده و اجازت ها برايش نوشتند؛ و چندى هم ببلاد بحريه همچون رشيد و دمياط سفر كرده و از علماء آنجا سماع حديث نمود، و هم سفرى بأسيوط و ساير بلاد صعيد رفته و از علماء آن احاديث دريافت. آنگاه متأهل گرديده و در عطفه غسال كه محله ئى است در مصر سكونت گزيد و بتأليف «تاج العروس» اشتغال ورزيد.

بعد از چندى؛ در اوائل سنه 1189 در بازارچه لالا منزل گرفته بدانجا منتقل شد، و بزرگان آن حدود بر وى گرد آمده و همواره خواهان معاشرت او بودند، زيرا كه او مردى نيكو اندام پسنديده صفات بشاش باوقار محترم بود، و مانند مردم مكه عمامه سفيد منحرف بر سر مى نهاد و لباس پاكيزه مى پوشيد، و استحضارى تمام از نوادر و مناسبات داشت و حفظى قوى و ذكاوتى وسيع بهمرسانيد. و لغت تركى و فارسى را خوب ميدانست، و در نشر أحاديث و إلقاء آن بر مستمعين اهتمام داشت و در صليبه (كه محله ئى است در مصر) بجامع شيخون (كه مسجدى است منسوب بشيخون يكى از امراء مصر) هر دوشنبه و پنج شنبه علماء الازهر، مانند شيخ احمد سجاعى (منسوب بسجاعيه بكسر كه قريه ئى است در مصر) و شيخ مصطفى طائى (منسوب بطاء كه نيز قريه ئى است در مصر)

ص: 182


1- ( 1) سقاف يعنى طاق زن( كسى كه عمل سقف بجا بياورد).

در مجلس تحديث او جمع شده، و سيد حسين شيخونى «صحيح بخارى» را ميخواند و او حديثى از مسلسلات أوليه يا غير آنها املاء ميكرد و در رجال و روات آن از حفظ بحثى تمام مى نمود، و از عقب آن چند شعر ميخواند كه مورد تعجب سامعين ميگرديد و از آن رو نامش مشهور و مقامش بزرگ شد، و اكابر و أعيان رو بوى آوردند و بسيارى از اعيان مهمانى هاى عمده نموده و او را با خواص طلبه دعوت، و وى آنجا براى آنها إقراء حديث ميكرد و صاحب خانه و اولاد و عيال وى و اصحاب و أحبابش همه مى شنيدند و مجمره هاى عود براى احترام حديث همواره در اشتعال بود. و در سنه 1194، پادشاه وقت سلطان عبد الحميد خان اول كه در (ص 141) گذشت و وزير اعظم او محمد پاشاى راغب، او را نزد خود خوانده و او از رفتن امتناع كرد، و همچنين ملوك نواحى ديگر؛ از ترك و حجاز و هند و يمن و شام و مصر و عراق و مغرب و سودان و فران (1) و ألجزائر و ساير بلاد بعيده، همه با او مكاتبه داشتند، و سلطان عبد الحميد خان مرقوم و محمد پاشا از او اجازت خواستند و او اجازتى بكتب حديث براى وى و محمد پاشا نوشته ارسال داشت، و همچنين اجازه ها براى مردم غزه و دمشق و حلب و آذربايجان و تونس و ديار بكر و سنار(2) و دارفور و غير آنها كه بر او وارد شده و حديث مى شنيدند نوشت و بالاخره در ميان علماء متقدمين و متأخرين اسلام مقام بلندى از علم و عمل و شهرت و رياست بهم رسانيد.

اينك أسماء برخى از تأليفات او بترتيب حروف نوشته ميشود: [الف] 1- «الابتهاج» بختم صحيح مسلم بن حجاج 2- «الابتهاج» بذكر أمر حاج 3- «إتحاف الاخوان» در حكم دخان 4- «اتحاف الاصفياء» بسلاسل أولياء 5- «اتحاف بنى الزمن» در حكم قهوه يمن 6- «اتحاف السادة المتقين» بشرح أسرار إحياء علوم الدين، در شرح كتاب «إحياء علوم الدين» امام غزالى در اخلاق، ده جلد 7- «اتحاف سيد الحى» بسلاسل بنى طى 8- «اجازه براى اهل راشديه» 9- «اجازه براى مردم قسمطينه» 10- «الاحتفال» بروزه شش روز از ماه شوال (3).

ص: 183


1- ( 1) فران، بر وزن شداد بلاد وسيعى است در مغرب.
2- ( 2) سنار، بكرسين ناحيه ئى است در بحرين.
3- ( 3) احتفال: ايستادگى كردن

11- «اختصار مشيخه أبو عبد اللّه بيانى» 12- «أربعين حديث» در رحمت 13- «ارشاد- الاخوان» بأخلاق حسان، صد و بيست بيت 14- «الازهار المتناثرة» در احاديث متواتره، و آنرا مير صديق حسن مختصر كرده 15- «أسانيد الكتب الستة الصحاح» 16- «الاشغاف» بحديث مسلسل بأشراف 17- «اعلام الاعلام» بمناسك حج بيت اللّه الحرام 18- «اقرار- العين» بذكر منسوبين بحسن و حسين عليهما السلام 19- «اكليل الجواهر الغاليه» در روايت احاديث عاليه 20- «ألفية السند» هزار و پانصد بيت 21- «الامالى الحنفيه» 22- «الامالى الشيخونيه» دو جلد، كه تا سال 1195 كه در آن اجازه ئى براى محمد بن اسمعيل ربعى يمنى نوشته، چهارصد مجلس شده بود 23- «انالة المنى» در سركنى 24- «إنجاز وعد السائل» در شرح حديث أم زرع از شمائل، هشت جزؤ.

(أم زرع زنى است از صحابيات كه حديثى از او در «صحيح بخارى» از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله روايت شده، و چندين نفر از علماء شيعه و سنى غير از صاحب عنوان شروحى بر آن نوشته اند؛ از اين قرار: 1- قاضى ابو الفضل عياض بن موسى بن عياض بن عمر بن موسى بن عياض بن محمد بن موسى بن عياض يحصبى سبتى اندلسى. تولدش سنه 476 وفاتش روز جمعه 7 ج 2 سنه 544، قبرش در دروازه ايلان شهر مراكش مغرب در اندرون شهر. نام شرحش: «بغية الرائد» از آنچه دربر دارد حديث ام زرع از فوائد 2- شيخ تاج الدين عبد الباقى بن عبد المجيد مكى. وفاتش سنه 743. نام شرحش: «مطرب- السمع» در شرح حديث ام زرع. 3- مرحوم سيد عليخان شيرازى كه در 1210 در ضمن احوال حاجى ميرزا عبد الرحيم عشرت بيايد، و او در كتاب «أنوار الربيع» در ضمن صنعت تمثيل شرحى بر آن نوشته. 4- مرحوم شيخ مفيد داور شيرازى كه در 1325 بيايد). 25- «ايضاح المدارك» از نسب عواتك.

[ب] 1- «بذل المجهود» در تخريج حديث شيبتنى هود عليه السلام 2- «البرنامج» كه در آن ذكر مشايخ و تأليفات خود را نموده (1) 3- «بلغة الاريب» در مصطلح آثار حبيب.

ص: 184


1- ( 1) برنامج: معرب برنامه، و در اينجا بمعنى طومار است.

[ت] 1- «تاج العروس» از جواهر قاموس، در شرح كتاب «القاموس المحيط» تأليف شيخ مجد الدين فيروزآبادى؛ كه در ده جلد بدين ترتيب چاپ شده:جلد أول: از آغاز كتاب تا حرف (ث). جلد دويم: از (ج تا ذ) انجام تاليف آن 29 ع 1 سنه 1182. جلد سيم: در حرف (ر) انجام تأليف آن سحر شب 2 شنبه 25 ماه رمضان سنه 1183. جلد چهارم: از (ز تا ص) انجام تأليف آن چاشت آدينه 16 ج 1 سنه 1184.

جلد پنجم: از (ض تا ع). جلد ششم: از (غ) تا فصل (ظ از ق). جلد هفتم: از فصل (ع از ق) تا فصل (ظ از ل). جلد هشتم: از فصل (ع از ل) تا فصل (ع از م). جلد نهم: از فصل (غ از م) تا آخر حرف (ه) انجام تاليف آن چاشت 4 شنبه 6 جمادى ... سنه 1187. جلد دهم: در حرف (و) و (ى) انجام تأليف آن ميان دو نماز روز 5 شنبه 2 رجب سنه 1188؛ و كلية مدت 14 سال و 2 ماه تأليف اين كتاب طول كشيده، و آن از جلائل آثار و نفايس تآليف بشمار مى آيد كه مؤلف فاضل آن بترتيبى خوش و روشى دلكش آن را مرتب نموده و در هر لغت؛ اختلاف كلمات لغويين و مآخذ و شواهد معنى آنرا از أشعار عربى غالبا آورده، و گذشته از مطالب نفيسه لغويه؛ در ساير علومى كه مربوط بهر لغت بوده و در متن اشاره بدان كرده يا نكرده؛ از قراءت و احوال رجال و أمكنه و طب و غيره تحقيقات وافيه و اطلاعات كافيه با بيانى مختصر و مفيد در آن آورده، و چنان متن و شرح را باهم مزج كرده كه اگر امتيازى بوسيله علامات مقرره نبود؛ هيچ نميشد آنها را از هم تميز داد.

و اين فاضل فرزانه روزى كه از تأليف اين كتاب جليل فارغ شد، در قاهره مجلس ضيافتى تهيه كرده و جماعتى از بزرگان را دعوت نموده و آن را بآنها ارائه داد، و آنها همه آنرا بنيكى توصيف نموده و تقريظاتى بر آن نوشتند، و چيزى نگذشت كه در اقطار مصر و شام و حجاز و غيره نسخ آن منتشر و حتى سلاطين آفاق از مؤلف بزرگوار نسخه آنرا خواستند، تا بالاخره بطورى كه در «معجم المطبوعات: 1727» نوشته؛ اولين بار تا حرف (عين) آن بسال 1286 و 1287 در پنج جلد در مصر بطبع رسيد، و بار ديگر در سنه 1307 تمام دوره آن در ده جلد بشرحى كه نوشتيم در قاهره مصر بنيكوتر وجهى چاپ شده و در دسترس عموم درآمد، و احوال مؤلف هم در آخر جلد دهم آن تحرير يافت

ص: 185

كه ما هم آنچه اينجا آورديم نقل از آن با برخى از تصرفات جزئى و مراجعه بكتب ديگر كه در صدر عنوان گفتيم ميباشد. و كلمه «تاج العروس» نام كتاب ديگرى هم هست از تاج الدين بن عطاء اللّه اسكندرى كه آن در تصوف ميباشد. 2- «التحبير» در حديث مسلسل بتكبير 3- «تحفة العيد» در يك جزء 4- «تحفة الودود» در ختم «سنن ابو داود» 5- «تخريج احاديث الاربعين النوويه» 6- «تخريج حديث نعم الادام الخل» 7- «ترويح القلوب» بذكر ملوك بنى أيوب 8- «التعريف» بضرورى علم تصريف 9- «التعليقة الجليلة» بتعليق مسلسلات ابن عقيله 10- «التغريد» در حديث مسلسل بيوم عيد 11- «التفتيش» در معنى لفظ درويش؛ و آقاى سيد ابو الفضل ابن الرضاى برقعى قمى معاصر نيز كتابى نوشته بفارسى بنام «التفتيش» در مسلك صوفى و درويش 12- «تفسير سوره يونس- عليه السلام» بزبان قوم 13- «تكملة القاموس» در ذكر لغاتى كه در آن نيامده 14- «تنبيه العارف البصير» بر أسرار حزب كبير در شرح «حزب كبير» شاذلى.مقصود از شاذلى شيخ نور الدين أبو الحسن على بن عبد اللّه بن عبد الحميد شاذلى مغربى يمنى است كه در سنه 656 وفات كرده و چندين كتاب در ادعيه تاليف نموده كه همه موسوم به «حزب» است، و هريك بسبب اضافه بكلمه ئى يا وصفى از يكديگر متمايز ميشوند، از آن جمله يكى معروف به «حزب كبير» است، و صاحب عنوان اين كتاب را در شرح آن نوشته). [ج] 1- «جزئى در طريق حديث اسمح يسمح لك» 2- «جذوة الاقتباس» در نسب بنى عباس 3- «الجواهر المنيفه» در اصول مذهب أبو حنيفه، از آنها كه با أئمه سته موافقت نموده.

[ح] 1- «حسن المحاضره» در آداب بحث و مناظره؛ و شيخ جلال الدين سيوطى نيز كتابى دارد بنام «حسن المحاضره» در تاريخ مصر و قاهره 2- «حكمة- الاشراق» بسوى كتاب آفاق، كه ظاهرا مقصود كتاب «آفاق الاشراق» در حكمت، تأليف نجم الدين ابن اللبودى باشد 3- «حلاوة الفانيد» در ارسال حلاوة أسانيد. [د] 1- «الدرة المضيه» در وصيت مرضيه؛ دويست و بيست بيت 2- «دلائل القرب» در شرح «هفت صيغه» از سيد مصطفى بكرى، و احتمال دارد كه «دلائل-

ص: 186

القرب» نام هفت صيغه بكرى باشد نه اسم شرحى كه صاحب عنوان بر آنها نوشته است.

[ر] 1- «رساله ئى در اصول حديث» 2- «رساله ئى در اصول معمى» 3- «رساله ئى در تحقيق لفظ اجازه» 4- «رساله ئى در طبقات حفاظ» 5- «رشف سلاف الرحيق» در نسب ابو بكر صديق 6- «رفع الشكوى» بسوى عالم سرو نجوى 7- «رفع الكلل (1)» از علل- «علل» نام كتابهائى چند است كه در آنها علل حديث يا قراءت يا نحو و غيره را نوشته باشند 8- «رفع نقاب الخفاء» از منسوبين بوفاء و أبو وفاء. وفاء جد طايفه ئى است كه از جمله ايشان ابو التخصيص عبد الوهاب بن يوسف وفائى، و نواده اش ابو هادى محمد بن عبد الفتاح باشند 9- «الروض المؤتلف» در تخريج حديث:

يحمل هذا العلم من كل خلف. [ش] 1- «شجرة الانساب» كه در صدر عنوان ذكر شد 2- «شرح كتاب ألفية السند» خودش كه ذكر شد، در ده جزؤ 3- «شرح سه صيغه» از شيخ أبو الحسن بكرى 4- «شرح الصدر» در أسماء اهل بدر 5- «شرح صيغه ابن مشيش» 6- «شرح صيغه سيد بدوى» يعنى سيدى أبو الفتيان أحمد بن على بن ابراهيم بن محمد بن أبو بكر صوفى قدسى. تولدش سنه 596، وفاتش روز سه شنبه 22 ع 1 سنه 675، و او را بدوى گفتند براى اينكه همواره دو دهن بند بر خود بسته بود، و صيغه در اين چند مورد يعنى خلقت.[ع] 1- «العروس المجليه» در طرق حديث أوليه 2- «العقد الثمين» در حديث أطلبوا العلم و لو بالصين 3- «عقد الجمان» در احاديث جان 4- «عقد- الجوهر الثمين» در حديث مسلسل بمحمدين 5- «العقد المكلل بالجوهر الثمين» در طرق إلباس و ذكر و تلقين 6- «العقد المكلل بالدر العقيانى» در اجازه اولاد غريانى، كه شيخ او بوده 7- «العقد المنظم» در أمهات نبى صلى اللّه عليه و آله و سلم 8- «عقيلة الاتراب» در سند طريقه و أحزاب.

[ف] 1- «الفجر البابلى» در ترجمه بابلى 2- «الفوائد الجليله» بر مسندات ابن عقيله 3- «الفيوضات العليه» بآنچه در سوره الرحمن است از أسرار صيغه إلهيه.

ص: 187


1- ( 1) كلل بكسر كاف، جمع كله نيز بكسر آن است، بمعنى پرده هاى نازك.

[ق] 1- «القول الاسد» در حكم استمناء بيد؛ چنان كه در ماده عمر «تاج العروس» است 2- «القول المبتوت» در تحقيق لفظ تابوت- يا- ياقوت؛ و شايد دو كتاب بدين نام تأليف كرده باشد، يكى در تابوت و ديگرى در ياقوت. 3- «القول- الصحيح» در مراتب تعديل و تجريح 4- «القول النفيس» در نسب مولاى ادريس 5- «قنسوة التاج» در بعض أحاديث صاحب إسراء و معراج.

[ك] 1- «الكاملى» در كسانى كه روايت كرده اند از بابلى 2- «كشف الغطا» از نماز وسطى. و چندين كتاب ديگر نيز بدين نام تأليف شده؛ يعنى بنام «كشف الغطاء» از چندين نفر از علماء شيعه كه آنها را در (ص 94) ذكر كرديم. 3- «كشف اللثام» از آداب ايمان و اسلام، و «كشف اللثام» نام كتاب ديگرى نيز هست از فاضل هندى (ره) در شرح «قواعد الاحكام» علامه حلى و همچنين نام كتب بسيار ديگرى از شيعه و سنى.

[ل] 1- «لقط اللالى» از جوهر غالى، در اسانيد استاد حفنى، و آن استاد در سالى كه صاحب عنوان بمصر وارد شد، اجازه ئى برايش در آن كتاب نوشت 2- «لقطة العجلان» در (ليس فى الامكان ابدع مما كان). [م] 1- «المربى الكاملى» در كسانى كه روايت كرده اند از شمس بابلى 2- «مختصر- العينى» در لغت 3- «المرقاة العليه» در شرح حديث مسلسل بأوليه 4- «معارف الابرار» در آنچه در كنى و ألقاب است از اسرار 5- «المعجم الاكبر» كه شامل حدود ششصد ترجمه از شيوخ او است و باز هم بسيارى از آنها را ذكر نكرده 6- «معجم شيوخ شيخ سجاده وفائيه» 7- «معجم شيوخ علامه عبد الرحمن اجهورى» شيخ قراء بمصر 8- «المعجم الصغير» 9- «المعجم المختص» 10- «المقاعد العنديه» در مشاهد نقشبنديه 11- «مناقب أصحاب الحديث» كه آن منظومه ئى است در 250 بيت 12- «المواهب- الجليه» در آنچه متعلق است بحديث اوليه.[ن] 1- «نشق الغوالى»(1) از تخريج «عوالى» يعنى عوالى شيخش على بن صالح شاورى 2- «نشوة الارتياح» در بيان حقيقت ميسر و قداح 3- «النفحة القدوسيه» بواسطه بضعه عيد روسيه، يعنى قطب عيد روس كه شيخ او بوده.

ص: 188


1- ( 1) نشوه و نشق هر دو بمعنى بوئيدن است

[ه] 1- «هدية الاخوان» در شجره دخان 2- «الهدية المرتضيه» در احاديث مسلسل بأولية. اين تأليفاتى كه ذكر شد آنهائى است كه ما از مواضع متفرقه مصادر سابق الذكر و «الاعلام: 983» و «معجم المطبوعات: 1726» و «ريحانة الادب 2: 115» بر آنها اطلاع پيدا كرديم و كلا بصد و سه شماره بالغ ميشود، و در «فهرس الفهارس 1: 408» بعد از ذكر چندين كتاب از تاليفات او در علم حديث و فروع آن فرمايد: اين عدد عديد از تصانيف در بابى واحد از أبواب حديث براى كم كسى ميسر خواهد شد و اگر همه اجازات او جمع شود هراينه نزديك بصد خواهد رسيد انتهى.

از آنچه نوشتيم با ملاحظه بعضى از مواضع ديگر، و از آن جمله: «فهرس الفهارس 1: 402 بعد» و بعضى از مواضع متفرقه «تاج العروس» چنين برآيد كه اساتيد درس يا مشايخ روايت او چندين نفراند كه ما اينك آنها را بترتيب حروف اوائل أسماء آنها حسب المعهود، در اينجا مى آوريم، و چنان كه مكرر گفته ايم بذكر حرف (خ) يا (س) در آخر هر اسمى معين ميشود كه او استاد درس بوده يا شيخ روايت يا هر دو؛ و بعضى را كه نميدانيم استاد يا شيخ هستند؛ هيچكدام از دو حرف را نمى نويسيم. اينك اسامى أساتيد و مشايخ:

[الف] 1- ابراهيم بن احمد بن عيسى حسنى شافعى (س) 2- ابراهيم بن احمد ابن يحيى حسينى شبانى كوكبانى (خ) 3- ابراهيم بن حسين حنفى حسنى شامى (خ) 4- ابراهيم بن خليل شافعى زبيدى (س) 5- ابراهيم بن عبد اللّه دمياطى (س) 6- ابراهيم بن عطاء اللّه أبو صيرى (س) 7- ابراهيم بن على فوى (س) 8- ابراهيم بن محمد بن ابراهيم زيادى حنفى ازهرى (خ) 9- ابراهيم بن محمد سعيد متوفى مكى 10- ابو بكر بن خالد جعفرى مدنى (س) 11- ابو بكر بن يحيى زبيدى مدنى (س) 12- ابو الحسن بن محمد صادق مدنى سندى (س) 13- ابو القاسم جماعى (س) 14- احمد طهطأى شاذلى (خ) 15- احمد قاطن صنعانى (خ) 16- احمد بن حسن موقرى صوفى زبيدى (خ) 17- احمد بن حسن ابن عبد الكريم شافعى خالدى (س) 18- احمد بن حسين بن نعمة اللّه رشيدى (خ) 19- احمد بن عبد الرحمن اشبولى شافعى (س) 20- احمد بن عبد الفتاح ملوى شافعى (س) (ملوى ظاهرا

ص: 189

منسوب باشد به هلاكه نام چندجا در ديار عرب است) 21- احمد بن عبد اللطيف حسنى مشهور بزروق متوطن عنابه و مفتى آن (خ) 22- احمد بن عبد اللّه سوسى تونسى (خ) 23- احمد بن عبد المتعال سملاوى حنفى (خ) 24- احمد بن على منينى حنفى دمشقى (خ) 25- احمد بن محمد سجيمى مالكى (س) 26- احمد بن محمد موقت خليلى (س) 27- احمد بن محمد حلوى حسنى قادرى (خ) 28- احمد بن محمد بن أبى حامد عدوى (س) 29- احمد بن محمد بن احمد عجمى شافعى (س) 30- ادريس بن محمد عراقى (س) 31- اسمعيل ابن احمد رفاعى (س) 32- اسمعيل بن عبد اللّه حنفى مدنى (س) 33- اسمعيل بن محمد حنفى مقرى (س) 34- اسمعيل بن أبى المواهب محمد بن صالح قادرى حلبى (خ).

[ج و ح] 35- جعفر بن حسن برزنجى مدنى 36- حسن بن ابراهيم جبرتى (س) 37- ابو الفضل حسن بن احمد بن علامه ابراهيم كورانى مدنى (خ) 38- حسن بن سلامة رشيدى مالكى (س) 39- ابو المعارف حسن بن عبد الرحمن باعبديد مخاءى حسنى 40- ابو الاقبال حسن بن على منطاوى شافعى مدابغى (س)(1) وفاتش سنه 1177- 41- حسن بن منصور حسنى محلى (س). [خ] 42- خليل بن شمس الدين رشيدى (س) 43- خير الدين بن محمد زاهد سورتى (س).

[د] 44- داود بن سليمان بن احمد خربتاوى مالكى (س) 45- درويش بن مصطفى مدنى (خ). [س] 46- سابق بن رمضان بن عزام زعبلى شافعى (خ) تولدش سنه 1068، وفاتش سنه 1182 (سند صاحب عنوان از اين شيخ، عالى ترين سندهاى او است، زيرا كه وى شيخ بابلى را كه در سنه 1078 وفات كرده درك نموده) 47- سالم بن احمد نفراوى (س) 48- سعد بن عبد اللّه عناقى حنفى مكى (س) 49- سعيد ابن محمد كبودى شافعى (س) (كبود بر وزن صبور، قبيله ئى است در يمن) 50- سليمان ابن ابو بكر هجام حسنى شافعى أهدلى (س) 51- سليمان بن مصطفى بن محمد نقيطه ئى منصورى مفتى حنفيه در مصر (س) تولدش سنه 1095، وفاتش در حدود 1170- 52- سليمان بن يحيى بن عمر حسنى شافعى (س).

ص: 190


1- ( 1) مدابغ ديهى است كوچك در مصر نقيطه بر وزن سفينه: ديهى است در مصر از أعمال مرتاحيه.

[ش] 53- سيد شعيب بن عمر بن اسمعيل أدلبى شافعى صوفى كيالى شامى (س) وفاتش سنه 1171 در بين الحرمين؛ چنان كه در ماده كال «تاج العروس» فرموده، و در «فهرس الفهارس 1: 402» او را شعيب بن اسمعيل حلبى شافعى؛ و از اساتيد صاحب عنوان نوشته، و در «الاعلام: 412» نيز بنقل از «سلك الدرر 2: 189» او را شعيب ابن اسمعيل، و تولدش را در 1116 و وفاتش را در 1172 ذكر كرده.[ص] 54- شيخ صبغة اللّه بن هداد حنفى خيرآبادى هندى. [ع] 55- عبد البارى بن نصر رفاعى عشموى (س) 56- عبد الحليم بن مصطفى بن عبد العظيم بن شرف الدين بن زين العابدين بن محيى الدين بن ولى الدين احمد بن يوسف بن القاضى زكرياء أنصارى (س) (قاضى زكرياء أبو يحيى بن محمد بن زكرياء سنيكى مصرى از اعيان علماء شافعيه در مائه دهم هجرت بوده و در سنه 926 وفات نموده).

57- عبد الحى بن حسن حسنى بهنسى مالكى (س) 58- رضى الدين عبد الخالق بن ابو بكر ابن زين بن صديق بن محمد بن مزجاجى زبيدى نمرى حنفى (خ)، تولدش سنه 1102، مدت عمرش 79 سال، وفاتش سنه 1181 (مزجاجى منسوب است بمزجاجه بكسر ميم كه جائى است نزديك زبيد. و نمرى بفتحتين منسوب است بنمره بفتح نون و كسر ميم) 59- عبد الرحمن بن أسلم حسنى حنفى مكى (س) 60- عبد الرحمن بن عبد اللّه اجهورى مقرى (س) 61- عبد الرحمن بن عبد المنعم بن احمد انصارى (س) 62- عبد الرحمن بن على بن حسن حسينى بزاز صاحب وادى در يمن (خ) 63- عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن حسينى مكى (خ) 64- سيد وجيه الدين ابو المراحم عبد الرحمن بن مصطفى عيدروس حسينى تريمى (س) تولدش سنه 1135، وفاتش شب 3 شنبه 10 محرم سنه 1192، قبرش جلو مقام زينبى در مصر 65- عبد الرحمن بن يوسف شهاوى (خ) 66- عبد الغنى بن محمد بحرانى نزيل مخا (خ) 67- عبد القادر راشدى قسمطينى (خ) 68- عبد القادر بن احمد امام كوكبان (خ) 69- عبد القادر بن احمد شكعاوى (خ) 70- عبد القادر بن محمد بن احمد تونسى معمر (خ) 71- عبد الكريم بن على رجراجى معمر (خ) 72- عبد الكريم بن على مشيشى حسنى (خ) 73- عبد الوهاب عفيفى مرزوقى (خ) 74- عبد الوهاب بن احمد فيومى شناوى (خ) 75- عبد الوهاب بن عبد السلام عفيفى (س) 76- عبدى افندى خلوتى شارح «فصوص» (خ)

ص: 191

77- عثمان جبلى زبيدى (خ) 78- عثمان بن على شافعى زبيدى (س) 79- عطاء اللّه بن احمد ازهرى نزيل حرمين شريفين (خ) 80- عطاء اللّه بن احمد مصرى شافعى مكى 81- عطية بن عطيه اجهورى (س) 82- على بن ابراهيم حنفى عطار (س) 83- على بن احمد بكرى صديقى (خ) 84- على بن احمد بن مكرم صعيدى عدوى مالكى (س) تولدش 1112 وفاتش 1189 در قاهره 85- على بندق صوفى ابن احمد بن محمد بن محمد بن عبد القدوس بن محمد (قبرش در محله روح) بن احمد بن عبد اللّه بن عمر بن هلال شناوى (منسوب بشنو بكسر شين و تشديد نون مضمومه كه ديهى است در غربى مصر) روحى احمدى. تولدش در حدود 1061. 86- على بن خضر عمروسى مالكى (س). وفاتش سنه 1173- 87- على بن الزين مزجاجى حنفى (س) 88- على بن صادق داغستانى نزيل دمشق (خ) 89- على بن صالح بن موسى شاورى (س) 90- على بن عبد الباقى مالكى (خ) 91- على بن العربى بن محمد سقاط (بمعنى خورده فروش) فاسى مصرى (خ) وفاتش سنه 1183 در مصر 92- على بن محمد سوسى (س) 93- على بن موسى حنفى حسنى (س) 94- العمالجى ابن مغبش (بصيغه اسم فاعل تفعيل) صوفى (خ) 95- عمر بن احمد بن ابو بكر بن محمد بن ابو بكر بن عقيل حسنى شافعى مكى (خ) و او از احفاد سيد عماد الدين ابو الغوث عبد الرحمن ابن محمد بن على بن علوى حسينى است.96- عمر بن احمد بن على منينى دمشقى كه شيخ او بوده (خ) 97- عمر بن عبد اللّه بن عمر قاضى جماعت در فاس 98- عمر بن على بن يحيى طحلاوى مالكى (س) 99- عمر بن مختار شنجيطى (خ) 100- عيسى بروى (خ). [ف] 101- عيسى بن احمد بيرى شافعى (س) 102- عيسى بن رزيق صاحب اللحيه (خ) 103- فيض اللّه بن وفاء علمى مقدسى (س).

[م] 104- المحجب بن عبد الرحمن مخائى (خ) 105- نور الدين محمد قبولى (خ) (منسوب به قبوله بفتح كه قلعه ئى عالى در هند بوده) وفاتش سنه 1190. 105- محمد كشك شاذلى (خ) 106- محمد بن ابراهيم حسينى طرابلسى نزيل حلب (خ) 107- محمد بن ابو بكر حسنى بغدادى (س) 108- ابو عبد اللّه محمد بن خليفه غريانى تونسى (خ) 109- ابو المواهب محمد بن احمد بن صالح بن رجب حنفى حنبلى

ص: 192

قادرى (خ) 110- محمد بن احمد بن عبد المنعم بكرى شيخ سجاده بكريه در مصر (خ) 111- محمد بن اسحق بن امير المؤمنين صنعانى (خ) وفاتش سنه 1180. 112- محمد بن اسمعيل الامير (خ) 113- محمد بن حجازى عشماوى (س) 114- محمد بن حسن سمنودى (س) 115- محمد بن حسن موقرى (س) 116- محمد بن حسن وفائى مصرى (خ) 117- محمد بن حسن بن همات (خ) 118- محمد بن زين باحسن جمل اليل تريمى علوى (خ) 119- محمد بن زين باسميط علوى (خ) 120- محمد بن الزين بن عبد الخالق مزجاجى (خ) 121- ابو عبد اللّه محمد بن سالم شريف قريشى حفنى (كه ظاهرا منسوب است بناحيه حفن از رستاق الصناى مصر) (س) 122- محمد بن سليمان كردى مدنى مفتى شافعيه در مدينه (خ) 123- محمد بن سعيد بن سعد ظاهرى معمر (خ) 124- محمد بن طالب فاسى (س) 125- ابو عبد اللّه محمد بن طيب بن محمد شرفى فاسى (س) تولدش سنه 1110، مدت عمرش 60 سال، وفاتش سنه 1170 در مدينه منوره (احتمال دارد وى با سابقش يكى باشند) 126- محمد بن عبد الرحمن تادلى (خ) 127- ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن ايوب تلمسانى (خ) وفاتش روز يك شنبه 12 شوال سنه 1172 در مصر 128- محمد بن عبد الوهاب طبرى (س) 129- ابو عبد اللّه محمد بن علاء الدين بن عبد الباقى مزجاجى (خ) 130- محمد ابن على حنفى ازهرى (س) 131- محمد بن على صالحى (خ) 132- ابو عبد اللّه محمد بن عيسى بن يوسف دمياطى شافعى (خ) وفاتش 6 شعبان سنه 1179 (دمياط ناحيه ئى است در مصر) 133- سيد محمد بن محمد حسينى بليدى (س) (منسوب ببليده بتصغير كه قريه ئى است در مصر) 134- ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن محمد اندلسى (خ) 135- ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن محمد بن موسى شرفى فاسى (خ) 136- محمد بن مسعود طرنباطى فاسى 137- محمد بن مصطفى بن احمد بن بركات طنطاوى (س) (اين شيخ برادرزاده شيخ عبد الوهاب طنطاوى بوده) 138- محمد بن منصور حسنى محلى (س) 139- محمد سعيد سمان دمشقى (خ) 140- محمد سعيد سنبل مكى (خ) 141- محمد سعيد بن امين الدين مكى (س) 142- محمد سعيد بن عبد اللّه سويدى بغدادى عباسى؛ چنان كه نص «فهرس الفهارس 1: 406» است و ما؛ در (ص 155) كه احوال اين شيخ محمد سعيد را نوشتيم، گفتيم كه شيخ محمد سعيد از سيد محمد مرتضى اجازت گرفته، و آن مانند باقى احوال شيخ محمد-

ص: 193

سعيد منقول از «المسك الاذفر» بود، و احتمال تجازى هر دو نفر از يكديگر دارد 143- محمد فاخر بن محمد يحيى زائر تخلص إله آبادى عباسى (س) 144- مساوى بن ابراهيم حشبيرى (س) 145- سيد مشهور بن مستريح أهدل حسينى (س) 146- مصطفى بن احمد سنداوى (س) 147- مصطفى بن عبد السلام منزلى (س) 148- مصطفى بن عبد الفتاح نابلسى حنفى (س).

[ن] 149- نور الحق بن عبد اللّه حسنى نزيل مكه (س). [و] 150- شيخ ولى اللّه بن عبد الرحيم محدث عمرى دهلوى صاحب كتاب «حجة اللّه البالغه» (س) تولدش 4 شوال سنه 1114، وفاتش سنه 1176.

و هم چنين چندين نفر از بزرگان در نزد او درس خوانده، يا اجازت روايت از وى دارند كه اينك أسماء آنها بدون وضع علامت معموله در آخر آنها (چون تحقيق آن ممكن نبود) اينجا نوشته ميشود: [الف] 1- شيخ ابراهيم رئيس (رميس) زمزمى مكى 2- ابن بدير مقدسى شامى 3- ابن سعد تلمسانى جزائرى 4- ابن عبد السلام ناصرى درعى 5- ابن قدور، زرهونى 6- أبو رأس المعسكرى الجزائرى، صاحب كتاب «السيف المنتضى» در اسانيد شيخ مرتضى 7- الشهاب احمد البربير بيروتى 8- الشهاب احمد دمنهوجى مصرى 9- شيخ احمد سجاعى 10- الشهاب احمد عطار شامى 11- احمد بن صالح عراقى 12- أحمد بن عبد الرحمن طبولى طرابلسى 13- أحمد بن عبد الكريم 14- اسمعيل بن محمد سعيد ابن محمد أمين سفر المدنى 15- أولاد النفيس سليمان بن أهدل ذكورا و اناثا 16- أولاد غريانى كه شيخ خودش بوده و در مشايخ او (بشماره 108) گذشت.

[ب ج ح] 17- بلقاسم بن على 18- بو طاهر نيزاوى فلالى 19- أبو الامانة جبريل بن عمر سودانى 20- حامد بن احمد عطار، كه اين احمد عطار در حرف الف مشايخ او بشماره 6 گذشت 21- حسونه قصرى 22- سيد حسين شيخونى 23- حمدون بن الحاج 24- سيد حمزة بن نقيب دمشقى 25- حموده مقابسى جزائرى. [د ز س ش ص] 26- داود قلعى مصرى 27- زين العابدين بن هاسم عراقى فاسى 28- شيخ سليمان اكراشى 29- شنوانى مصرى 30-

ص: 194

صالح فلالى مغربى.

[ع] 31- عبد الحفيظ عجيمى قاضى مكه 32- سلطان عبد الحميد خان عثمانى كه در (ص 141) گذشت 33- عبد الرحمن كزبرى 34- عبد الرحمن بن حسن جبرتى مصرى 35- عبد العزيز بن حمزه مصطاعى مراكشى 36- عبد القادر بن دحراشدى ألجزائرى 37- عبد القادر بن شبرون 38- عبد اللطيف بن حمزه فتح 39- عبد المولى دمياطى حنفى مصرى 40- عبد الواحد فاسى 41- عثمان بن محمود هزارى قادرى بغدادى وفاتش سنه 1238 در مغرب 42- عربى بن معطى بن صالح شرقى 43- على ميلى مصرى 44- على ونائى مصرى 45- على بن محمد سعيد سويدى، كه در حرف ميم مشايخ (شماره 142) گذشت 46- عمر آمدى ديار بكرى 47- أبو التوفيق عمر بن جبريل، كه در حرف جيم (شماره 19) گذشت 48- عمر بن عبد الرسول عطار مكى 49- عمر بن المؤدب شادلى تونسى. [م] 50- الشمس محمد بخارى نابلسى شامى 51- محمد بخارى بن ج 52- محمد بنيس شارح «همزيه» 53- محمد پاشا راغب وزير اعظم 54- محمد السنوسى الجزائرى 55- المعمر محمد المختار بن محمد بن على بن عثمان المعطاوى الشهير بدمراوى ساكن تازى 56- محمد بن احمد بهى طندتائى مصرى 57- الشمس أبو الامداد محمد بن اسمعيل ربعى اشعرى يمنى، چنان كه در «فهرس الفهارس 1: 408» نوشته 58- محمد بن الجندوز المستغانمى الجزائرى 59- محمد بن حفيظ بن هاسم قادرى فاسى طرمباطى شارح «ألفه» 60- محمد بن حموده حسنى تونسى الشهير بصقار 61- الشمس محمد بن خليل بن محمد بن غلبون خولانى أندلسى طرابلسى 62- محمد بن عبد الرحمن بصرى مكناسى 63- محمد بن مصطفى عشائى مصرى 64- شيخ محمد سعيد سويدى، كه در (ص 154) گذشت، و نيز در ضمن مشايخ و اساتيد (بشماره 142) ذكر شد 65- شيخ مصطفى دهنى 66- سيد مصطفى طائى 67- سيد مصطفى بن عبد القادر الراشدى الجزائرى 68- مهيرز المكناسى.

[ن و] 69- النهامى بن عبد اللّه علوى 70- وجيه أهدل، كه در «فهرس الفهارس 1: 400» ذكر شده 71- وجيه كزبرى شامى.

ص: 195

اين شاگردان و روات از صاحب عنوان كه عده آنها زياده بر هفتاد نفر ميشود، چنان كه مكرر اشاره كرده ايم مستخرج از «فهرس الفهارس» و بعضى از مواضع متفرقه «تاج العروس» و غيره است. و با ملاحظه عده آنها با عده اساتيد و مشايخ و عده تأليفات و ساير احوال و اخلاق وى؛ بلندى مقام او در علماء اسلام بخوبى واضح ميشود، ليكن با اين همه چنان كه در بسيارى ديگر از بزرگان نيز ديده ميشود، هماره در رنج و آزار حساد بوده و دعائى كه در ديباچه «نصاب» براى أبو نصر ناظم آن شده درباره اين سيد جليل بعمل آمده؛ در «فهرس الفهارس 1: 412» فرمايد: بعضى از معاصرين وى را حسد بجائى رسيد كه درباره «شرح قاموس» اين اشعار را گفته:

أقول لشارح القاموس لما

أتى فيه بشبه الفارسية

لقد شبهت مجد الدين قوسا

فأحدث فيه شبه الفارسيه

فليتك أن تكون امام نحو

فتحسن ما بمتن الاجرومية

تفوز من الاجور بضرب

عشر بعشرتم ذاك الاجرمية!

و مسند معمر ابو محمد عبد الكبير بن مجدوب در جواب اين اشعار فرموده:

أقول لشارح القاموس

لما أتى فيه بعقيان و در

بنيت وقاية للدين قوسا

و قاك اللّه من سوء و ضر

انتهى. و مقصود از قوس در اين كلمات هر دو هلالى ميباشد كه وى در «تاج العروس» آنها را در طرفين عبارات متن قرار داده و بدان ها متن و شرح از يكديگر متمايز شده، و از اين جا معلوم ميشود كه وى خود اين علامت را براى امتياز قرار داده، و احتمال اينكه خود بعلامتى ديگر تعيين نموده و ديگران در موقع استنساخ تغيير داده اند؛ باطل خواهد بود.

و بالاخره، بعضى ديگر، برعكس فرقه اول بعلو مقام و مرتبه او اذعان نموده تا آنجا كه وى را مجدد سرمائه دوازدهم نوشته اند، و در «فهرس الفهارس 1: 412» فرمايد كه: شهاب مرجانى در «وفيات الاسلاف» و صاحب «عون الودود» بر «سنن ابى داود» صاحب ترجمه را از مجددين محدثين بر سرمائه دوازدهم شمرده اند و شاگرد او بربير

ص: 196

بيروتى در كتاب «عقود الجمان» در كسيكه ناميده شده بسليمان؛ نيز وى را بدين سمت توصيف نموده، و بجان من قسم كه وى هرآينه سزاوار بدان ميباشد زيرا كه اغلب شروط تجديد در او متوفر بوده انتهى. و ما، در همين سال در احوال آقا محمد باقر بهبهانى مقصود از مجدد در سر هر مائه را بيان خواهيم كرد.

اينك سلسله سند بعضى از مشايخ او را تا بعضى از معاريف در اينجا ذكر ميكنيم و چنين گوئيم كه: عبد الخالق مزجاجى (شماره 58) روايت ميكند از چند نفر: 1- شيخ عبد الفتاح ابن اسمعيل خاص سراج حنفى، از پدرش ابو الفداء اسمعيل خاص ابن عبد الفتاح، از پدرش فخر الدين عبد الفتاح بن صديق بن محمد خاص؛ و عمش شيخ عبد الرحيم بن صديق، از شرف الدين ابو الفداء اسمعيل بن محمد خاص؛ و پسران عم ديگرشان: وجيه الدين ابو بكر و جمال الدين ابو عبد اللّه محمد؛ فرزندان صديق بن محمد خاص، از سه نفر برادران:

رضى الدين أبو محمد صديق، و شيخ شجاع الدين ابو حفص عمر، و شيخ نور الدين ابو عمرو عثمان. هر سه نفر از پدرشان جمال الدين محمد بن صديق بن ابراهيم خاص سراج حنفى مزجاجى زبيدى، از شيخ شرف الدين عبد العليم بن اقبال قريتى(منسوب به قريتا بتحريك و تشديد ياء تحتانى كه شهرى است در فلسطين) حنفى زبيدى، از شيخ زين الدين ابو العباس احمد بن عبد اللطيف شرجى (شرجه شهرى است بساحل يمن) حنفى زبيدى، از شيخ مجد الدين فيروزآبادى صاحب «قاموس»، و اين سند مسلسل بحنفيه و زبيديين است. 2- شيخ علاء الدين كه پدر ابو عبد اللّه محمد شيخ ديگر او بوده.

3- سيد عماد الدين يحيى بن عمر بن عبد القادر حرار (يعنى ابريشم باف مانند حريرى) حسينى زبيدى، از شيخ أبو البقاء (يا ابو الاسرار) حسن بن على بن يحيى حنفى مكى عجمى، از چند نفر: (1) شيخ عبد الرحيم بن صديق مذكور. (2) ابو الوفاء احمد بن محمد بن عجيل (اين كلمه تصغير عجل است) عجيلى شافعى صوفى يمنى از اولاد احمد بن موسى بن على بن عمر ملقب بعجيل بن حامد بن زرنق بن وليد بن محمد بن حامد بن معزب معزبى از طايفه بنى عك، كه اين احمد از شيخ شهاب الدين سهروردى خرقه پوشيده، و ابو الوفاء روايت

ص: 197

ميكند از امام يحيى بن مكرم بن محب الدين محمد بن محمد بن احمد طبرى، از شيخ جلال الدين سيوطى، از 12 نفر: 1- تقى محمد بن فهد، 2- برادرش ولى الدين ابو الفتح عطيه، و دو فرزندش: 3- فخر الدين أبو بكر؛ و 4- حافظ نجم الدين عمر، 5- سيد اسمعيل بن ابو بكر زبيدى، 6- فخر ابو بكر بن محمد بن ابراهيم مرشدى، 7- امين الدين سالم بن ضياء محمد بن محمد بن سالم قرشى مكى، 8- علم الدين شاكر بن عبد الغنى بن جيعان، 9- محب محمد بن على بن محمد معروف بابن الالواحى، 10- رضى الدين أبو حامد محمد بن ظهيره مكى و 11- برادرش ولى الدين، 12- محمد بن مقبل حلبى؛ هر دوازده نفر از صاحب «قاموس». و بعلاوه، ابن فهد روايت ميكند از ابن حجر؛ كه از صاحب «قاموس» روايت ميكند، و از جمال الدين أبو عبد اللّه محمد بن ابو بكر بن محمد بن صالح همدانى معروف بابن خياط تفرى جيلى.

و شيخ عمر بن أحمد بن ابو بكر (شماره 94) روايت ميكند از دائيش عبد اللّه بن سالم بصرى. و محمد بن اسحق بن امير المؤمنين (شماره 111) نيز روايت ميكند از عبد اللّه مذكور.

و ابو عبد الله ابن طيب (شماره 125) روايت ميكند از حسن بن على عجمى كه ذكر شد. و ابو عبد الله منور (شماره 127) روايت ميكند از شيخ ابو عبد البر محمد بن محمد مرابط دلائى.

و أبو عبد الله مزجاجى (شماره 129) روايت ميكند از پدرش علاء الدين، از برادرش عفيف الدين عبد اللّه بن عبد الباقى، از شيخ عبد الهادى بن عبد الجبار بن موسى بن جنيد قرشى، از شيخ برهان الدين ابراهيم بن محمد بن جعمان، از شيخ شريفطاهر بن حسين أهدل (1)، از شيخ وجيه الدين عبد الرحمن بن على بن ديبع شيبانى زبيدى، از حافظ سخاوى؛ از ابن خياط مذكور در سابق؛ و از ابن حجر. ______________________________ (1) أهدل: آن كه لبش پائين آمده باشد.

ص: 198


1- ( 1) أهدل: آن كه لبش پائين آمده باشد.

و ديبع بر وزن حيدر، لقب على بن يوسف بن احمد بن عمر بن عبد الرحمن بن على ابن عمر بن يحيى بن مالك بن حرام بن عمرو بن مالك مطرف بن شريك بن عمرو بن قيس بن شراحيل بن همام بن مرة بن ذهل بن شيبان؛ و معنى آن بلغت نوبى؛ سفيد است.

و جعمان بر وزن سحبان، فرزند يحيى بن عمرو بن محمد بن احمد بن على؛ و بطن بزرگى است از صريف بن ذؤال بن شبوه، كه آن صريف پدر قبيله ئى است از عك در يمن و خود جعمان؛ پدر خانواده بزرگى است در يمن كه فقهاء و محدثين بسيارى از آنها بهم رسيده و آنها را بنى جعمان گويند. و صاحب عنوان «صحيح بخارى» را مسلسلا از آنها روايت كرده. و از جمله آنها رئيس زبيد و قاضى آن، امام محدث اسحق بن محمد بن ابراهيم بن ابو القاسم بن اسحق بن ابراهيم بن ابو القاسم بن ابراهيم بن ابو القاسم بن عبد اللّه بن جعمان است كه در سنه 1014 در زبيد متولد شده و از پدر خود و پسر عمش طيب بن ابو القاسم اخذ نموده و در زبيد چندين بار «صحيح بخارى» را بر ديگران خوانده و آنرا كرارا بپايان رسانيده و مشايخ بسيارى باو اجازه داده اند، و در حرمين شريفين چندين نفر مانند: شيخ ابراهيم كردى و عيسى جعفرى و محمد بن رسول برزنجى و غيره از او استماع حديث نموده اند، و پس از مدت 62 سال عمر در سنه 1076 در زبيد وفات كرده. و برزنج بر وزن فرزند، شهرى است از نواحى أران آذربايگان.

و فرزندش شهاب الدين ابو العباس احمد، كه قاضى زبيد و محدث آن بوده و از پدر خود روايت كرده، و از وى شيوخ مشايخ صاحب عنوان؛ چون: سيد يحيى بن عمر كه در طبقه مشايخ وى بوده و شيخ مصطفى بن فتح اللّه حموى در سنه 1094 و غير آنها روايت نموده اند. و نيز علاء الدين مزجاجى مذكور روايت ميكند از شيخ اسمعيل بن عبد الفتاح خاص، كه در (شماره 58 ص 197) ذكر شد.

و ابو عبد الله شرفى (شماره 135) روايت ميكند از (1) شيخ ابو عبد اللّه محمد ابن أحمد مناوى، و (2) ابو عبد اللّه محمد بن احمد شاذلى، و (3) ابو العباس احمد بن على و جارى اندلسى؛ هر سه از شيخ ابو عبد اللّه محمد صغير بن أبو زيد عبد الرحمن بن امام

ص: 199

عبد القادر فاسى، از امام أبو زيد محمد بن احمد فاسى، از أبو عبد اللّه محمد بن قاسم مشهور بقصار غرناطى قيسى، از ابو عبد اللّه محمد يسيتنى، از ابو عبد اللّه محمد بن غازى مكناسى، از دو نفر: 1- حافظ سخاوى، و 2- شيخ الاسلام زكريا؛ هر دو از ابن حجر مذكور در سابق. و نيز يستينى روايت ميكند از ابو عبد اللّه محمد حطاب، از سخاوى.

و منيه بكسر، اسم چندين ديه در مصر است كه هركدام بكلماتى اضافه ميشود، و نسبت بهمه منياوى است، از آن جمله: منيه أبو الخصيب در كنار رود نيل بصعيد بالا، ولى نسبت بآن مناوى بضم است. و شايد اين مناوى مذكور منسوب بآن باشد. و سقاط (شماره 91) روايت ميكند از پدرش.

و محمد بن عيسى (شماره 132) روايت ميكند از ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن محمد دمياطى. و نقيطه ئى (شماره 51) روايت ميكند از ابو الحسن على بن محمد عقدى، و شاهين منصور بن عامر أرمناوى حنفيين. و عقد چوصرد، و نيز بفتح و سكون، جائى است ميان بصره و ضريه، و شايد اين شخص منسوب بدان باشد.

و اما سلسله روايت از وى تا معاصرين پس براى نمونه، معدودى از آنرا اينجا آورده و گوئيم كه بناء بمرقومات «فهرس الفهارس 1: 411» روايت ميكند از عمر آمدى ديار بكرى، و عبد الرحمن كربزى، و عبد اللطيف بن حمزه (كه هر سه در جزو شاگردان و روات صاحب عنوان نوشته شدند): عبد الله سكرى. و از او: سيد محمد عبد الحى ادريسى حسنى كتانى مؤلف «فهرس الفهارس». و نيز روايت ميكند از حامد عطار (كه نيز در جزو شاگردان و روات نوشته شد): نصر الله جيلى و سعيد حبال. و از هر دو: سيد محمد عبد الحى مرقوم.

و نيز روايت ميكند از محمد بن احمد بن يوسف طندتائى (مذكور در جزو شاگردان و روات): الشهاب احمد الجمل نهيطى مصرى. و از او: سيد محمد- عبد الحى مرقوم. و نيز روايت ميكند از عبد الحفيظ عجيمى (كه جزو مذكورين گذشت): شيخ نور الحسنين بن محمد حيدر انصارى حيدرآبادى. و از او سيد محمد عبد الحى مرقوم.

ص: 200

و روايت ميكند از سيد محمد عبد الحى مرقوم، آقاى روضاتى مؤلف كتاب «جامع الانساب» چنان كه در مقدمه جلد اول كتاب مذكور (در ص 80) فرموده.بالاخره؛ اين فاضل بزرگوار؛ پس از گذرانيدن عمرى در علم و عمل و رياست و شهرت، در اواخر عمر از مردم كناره گرفت و كمتر از خانه بيرون مى آمد و ترك درس و إقراء را نمود؛ تا در اين سال طاعون عمومى در قاهره واقع شد، و او پس از نماز روز آدينه در مسجد كردى برابر خانه خود بدان مبتلا گرديد. پس او را بخانه آوردند، و همان شب زبانش بند آمد، و روز يك شنبه در ماه شعبان المعظم اين سال؛ مطابق (حمل- ثور) ماه برجى وفات كرد، و از شدت طاعون در آن روز كسى ملتفت مردن او نشد؛

پس از آن جنازه او را برداشته و در مقبره ستى نفيسه در قبرى كه براى خود آماده كرده بود دفن كردند، و او بلا عقب درگذشت، و هيچ فرزندى پسر و دختر بجا ننهاد. و ابن ستى نفيسه دختر حسن الامير بن زيد بن الامام حسن المجتبى عليه السلام است، كه در سنه 145 متولد شده، و پس از مدت 63 سال قمرى عمر در سنه 208 وفات كرده، و قبرش در قاهره معروف است، و برخى ابن نفيسه مدفون در مصر را دختر زيد بن الامام حسن عليه السلام گفته اند، كه عمه نفيسه مذكوره بشود، و در «عمدة الطالب: 55» اين را درست دانسته، و در «تحفة الاحباب و بغية الطلاب: 122» نوشته كه قبر صاحب عنوان در فضاء مسجد مشهور بسيده رقيه دختر حضرت امير المؤمنين عليه السلام ميباشد، و در (ص 121 و چند صفحه بعد) شرحى در متن و پاورقى هاى آن نوشته، بخلاصه اين كه در قاهره مشهدى است كه از قديم تاكنون مشهور بسيده رقيه دختر حضرت امير المؤمنين عليه السلام است كه عبد الرحمن كتخدا در سنه 1175 بقعه آنرا تجديد نموده، و در ايام خديو عباس پاشا عمارت و مسجدى بر آن بناء كردند و بعد از آن مسجد را وسعت دادند و سيد محمد مرتضى در طرف قبلى آن مسجد، زاويه ئى براى قبر زوجه خود سيده أم الفضل زبيده (كه قبل از وى؛ چنان كه در پاورقى (ص 123) نوشته در سنه 1196 وفات كرده)؛ بناء نموده، و قبر سيد محمد مرتضى برطرف راست كسى است كه داخل زاويه شود در پهلوى قبر زوجه مذكوره اش، و خود پرده ها و فرش هائى براى آن تهيه نموده، و در «تحفة الاحباب» مذكور (ص 123) فرمايد: آن زاويه تاكنون باقى و برقرار است، و

ص: 201

نسبت اين قبر بسيده رقيه بنت حضرت امير المؤمنين على عليه السلام محل بحث و نظر ميباشد، و اگر آن از مشاهدى نباشد كه در خواب ديده ميشود؛ پس همانا بناء برآنچه ابن زيات روايت ميكند، آن از سيده رقيه دختر حضرت امام على بن موسى الرضاء عليه السلام است، و نظر بأدله كثيره؛ اين قول مورد تصويب باحث در اين امور قرار گرفته، انتهى.

و در (ص 122) تصريح كرده كه تربت سيده رقيه قريب بمشهد نفيسى است كه مخصوصا اين عبارت، تعدد مشهد رقيه و مشهد نفيسه را ميرساند.

* (102- تولد مرحوم سيد حسن 33 دلدارى- ره)*

وى فرزند مرحوم سيد دلدار على 32 هندى (ره) است كه در 1235 بيايد، و خود از بزرگان علماء مشاهير و فقهاء نحارير است، كه در بيست و يكم ماه ذى القعدة الحرام اين سال؛ چنان كه در «احسن الوديعه 1: 11» و «الكرام البررة: 325» نوشتهمطابق (...) اسد ماه برجى در لكنهو متولد شده، و در نزد پدر بزرگوار و برادر بزرگ خود سيد محمد كه در (ص 92) گذشت درس خوانده، و كتب چندى تأليف كرده بدين قرار: اول: كتاب «الباقيات الصالحات» در علم كلام و اصول دين. دويم: كتاب «تذكرة الشيوخ و الشبان» در مواعظ. سيم: «حواشى بر تحرير اقليدس». چهارم: «رساله ئى در احكام أموات». پنجم: «رساله ئى در تجويد». ششم: «رساله ئى در تحقيق كلمه انشاء اللّه» هفتم: كتاب «رشحه فيض» نيز در تجويد، چنان كه در «احسن الوديعه» آنرا با پنجم ذكر كرده، و در «الكرام» آنها هر دو را يك كتاب دانسته.

و آخر پس از مدت پنجاه و چهار سال و ده ماه قمرى و بيست روز عمر در پنج شنبه يازدهم ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و شصت؛ مطابق 2 عقرب ماه برجى وفات كرد، و در حسينيه پدرش پهلوى قبر برادرش سيد مهدى دفن شد، و اين دو بيت را در تاريخ او گفته اند.

سيد حسن آن مفخر عباد زمن

در خلد برين رفت بگلگشت چمن

معنى حديث از سر إلهام بخوان:

سردار جوانان جنان است حسن

در اينجا بايد سر إلهام كه الف و در عدد يكى است بر مصراع اخير افزوده شود.

ص: 202

از صاحب عنوان فرزندانى بازماند؛ يكى: سيد حسن مثنى (34) و ديگر: سيد مهنا (34) و ديگر: دخترى كه وى را سيد مرتضى فرزند عمش سيد محمد تزويج كرد.

* (103- وفات ميرزا ابو الفتح كلنبوى)*

وى از علماء اهل سنت بوده كه در «معجم المطبوعات: 1565» شرح احوالش نوشته بخلاصه اينكه او تأليفات چندى دارد.

اول: «حاشيه بر كتاب ميزان الادب» تاليف محمد تبريزى كه آن شرحى است بر «آداب البحث» قاضى عضد ايجى. دويم: «شرح ايساغوجى» انتهى.

* (104- وفات دبير شاعر هندى)*

وى منشى ترائن بن منشى رام بن جسونت، شاگرد سراج الدين آرزو (متوفى در سنه 1169) و خود از شعراء بوده، و در اين سال وفات نموده؛ چنانكه در «الذريعه 9: 320» فرموده، و دبير ديگرى در 1292 بيايد.

* (105- تولد مرحوم سيد حيدر 38 كاظمينى- ره)*

وى فرزند مرحوم سيد ابراهيم عطار 37 بن سيد محمد 36 بن سيد على 35 بن سيد سيف الدين 34 بن رضاء الدين 33 بن سيف الدين 32 بن رميثه 31 بن رضاء الدين 30 بن محمد على 29 بن عطيفه 28 بن رضاء الدين 27 بن علاء الدين 26 بن مرتضى 25 ابن محمد 24 بن الامير عز الدين ابو شقرا حميضه 23 بن نجم الدين أبو نمى الاول محمد 22 امير مكه بن ابو محمد سعد الدين حسن 21 بن على 20 بن ابو عزيز قتادة 19 بن ادريس 18 بن مطاعن 17 بن عبد الكريم 16 بن عيسى 15 بن حسين 14 بن ابو عبد اللّه سليمان 13 بن على 12 (معروف بابن السليمه) بن ابو محمد عبد اللّه القود 11 بن أبو جعفر محمد 10 معروف بتغلب بن أبو محمد عبد اللّه الاكبر 9 بن ابو جعفر محمد الاكبر الثائر الحرانى 8 ابن ابو عمر الثانى الابرشى 7 بن ابو محمد عبد اللّه الرضى 6 بن ابو الحسن (ابو عبد اللّه خ) موسى الجون 5 بن أبو محمد عبد اللّه المحض 4 بن الحسن المثنى 3 عليه السلام است.

حضرت حسن المثنى 3 عليه السلام در (ص 30) گذشت. فرزندش حضرت عبد اللّه- المحض 4 عليه السلام در 10 ذى الحجه سنه 145 شهيد شده و در كوفه دفن است، و فرزندان چندى داشته؛ يكى: حضرت محمد نفس زكيه 5 كه در 1286 بيايد، و ديگر:

ص: 203

حضرت موسى الجون 5 كه اينجا ذكر شد، و او در سويقه وفات كرده. نواده اش جناب موسى الثانى 7 كه كنيه او را ابو الحسن نيز نوشته اند در سنه 256 شهيد شده. و قتاده 19 در سنه 618 وفات كرده. نواده اش حسن 21، وفاتش سنه 651. فرزندش محمد 22 أمير مكه بوده، وفاتش سنه 701. فرزندش حميضه 23، وفاتش سنه 720. سيد محمد 36 از علماء و اجلاء و معروف به عطار بوده، زيرا كه در بازار عطاران بغداد سكونت داشته، وفاتش در همانجا سنه 1171 قبرش در كاظمين (ع).

فرزندش سيد ابراهيم 37 اديب و شاعر بوده كه در (ص 179) نوشتيم براى سيد مرتضى بروجردى مرثيه گفته، و خود ذرماه شعبان سنه 1230 وفات نموده، چنانكه در مقدمه كتاب «عمدة الزائر» فرزندش صاحب عنوان كه اينك بيايد نوشته. فرزندش سيد حيدر 38 صاحب عنوان از معاريف علماء كاظمين (ع) بوده، و شرح احوالش در مجله مباركه «المرشد: سال 2 جزء 8» صادره (در ع 1- 1346 ص 302) و «احسن الوديعه 1: 21» و «الكرام البررة: 447» نوشته و از آنها چنين برآيد كه وى در اين سال متولد شده، و در نزد چندين نفر از علما از آن جمله شيخ جعفر نجفى درس خوانده، اگرچه در مجله گويد كه: وى نزد سيد بحر العلوم هم درس خوانده، ليكن با تاريخ وفات بحر العلوم كه سيد حيدر در آن وقت هفت ساله بوده نمى سازد.بهرحال؛ سيد حيدر تأليفاتى دارد. اول: كتاب «البارقة الحيدريه» در نقض مبرمات كشفيه و رد طريقه شيخيه، انجام تأليف آن سنه 1255، و همانا وى چنان كه در «احسن الوديعه 1: 22» نوشته از نخست اعتقادى عظيم بشيخ احمد أحسائى داشته و رساله ئى در رفع شبهاتى كه بوى وارد آورده بودند تأليف كرده كه اينك ذكر ميكنيم، و بعد از چندى از اين عقيده برگشت و اين كتاب را در رد او نوشت. دويم: همين «رساله رد شيخ احمد». سيم: كتاب «العقائد الحيدريه» در حكمت نبويه. چهارم: كتاب «عمدة- الزائر و عدة المسافر» در أدعيه و زيارات، انجام تاليف آن 3 ع 1 سنه 1233. پنجم: كتاب «المجالس الحيدريه» در تعزيت حسينيه، تاليف آن سنه 1257. ششم: مجموعه ئى در جمله ئى از حكم و مواعظ مفيده و نوادر لطيفه و حكايات ظريفه. هفتم: كتاب «النفحة- القدسيه» در أجوبه حيدريه كه در جواب شاهزاده هلاكو ميرزا (كه در 1271 بيايد)

ص: 204

در مسئله ربوبيت و محل اهل عصمت در آن حضرت در سنه 1260 تأليف كرده. هشتم:

ايضا كتاب «النفحة القدسيه» در جواب ميرزا أحمد بن ميرزا محمد شفيع اصفهانى نزيل محلات، تأليف آن سنه 1262. نهم: رساله ئى ديگر غير از رساله رد شيخ احمد كه نوشتيم و آنرا در سنه 1246 تأليف كرده؛ چنان كه در مقدمه «عمدة الزائر» فرموده. دهم: «حواشى بر كتاب تحقيق» تأليف عمش سيد احمد كه در 1215 بيايد.

بالاخره، سيد حيدر پس از شصت سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و شصت و پنج وفات كرد و در كاظمين بر در روضه مطهره نزديك قبر شيخ مفيد (ره) دفن شد. و وى را از دختر عمش سيد احمد 37 هفت نفر پسر بوده (كه از اعقاب آنها طايفه بزرگى در عراق عرب تشكيل شده و همه را بنسبت او آل سيد حيدر مى خوانند) بدين قرار:

اول. سيد احمد 39 كه در 1222 بيايد. دويم: سيد ابراهيم 39 كه در 1250 بيايد. سيم: سيد باقر 39 كه در 1290 بيايد. چهارم: سيد جواد 39 كه عالمى با تقوى بوده و در سنه 1321 وفات نموده، و چهار پسر بنام سيد صادق 40 و سيد صالح 40 و سيد عبد الحسين 40 و سيد محسن 40 داشته. پنجم: سيد عبد الرسول 39 وفاتش ذى القعده سنه 1322؛ و او را يك فرزند بوده كه نام او را در مآخذ مذكوره ننوشته اند. ششم: سيد عبد اللّه 39 هفتم: سيد حسن 39 كه در جوانى قبل از تزويج وفات كرده.

* (106- وفات مرحوم سيد صادق فحام 30- ره)*

وى مرحوم سيد ابو احمد 30 بن سيد محمد 29 بن سيد حسن 28 بن سيد هشام 27 بن سيد عبد اللّه 26 بن سيد هاشم 25 بن سيد عبد اللّه 24 بن سيد هاشم 23 بن سيد عبد اللّه 22 بن سيد هاشم 21 بن سيد قاسم 20 بن سيد شمس الدين سنان19 بن سيد عبد الوهاب قاضى 18 بن سيد نميلة قاضى 17 بن سيد محمد قاضى 16 بن امير ابراهيم 15 قاضى مدينه بن أمير عبد الوهاب 14 قاضى مدينه بن أمير أبو عمارة حمزة المهنى الاكبر 13 بن أبو هاشم داود 12 بن ابو احمد قاسم 11 بن ابو على عبيد اللّه 10 بن ابو القاسم طاهر 9 بن ابو الحسين يحيى النسابة 8 بن أبو محمد حسن 7 بن جعفر الحجة 6 بن عبيد اللّه- الاعرج 5 عليه السلام است؛ چنان كه در مجله مباركه «المرشد: جزء 1 از سال 3» نوشته، و در «الذريعه 3: 320» وى را فرزند سيد على بن حسن بن هاشم نوشته.

ص: 205

بهرحال حضرت عبيد اللّه الاعرج 5 در (ص 193) گذشت، و آنجا باز نموديم كه يكى از فرزندان او جناب جعفر الحجه 6 عليه السلام است؛ كه در اين سال بيايد، اينك گوئيم كه:

جناب جعفر الحجة از سادات بزرگوار و رواة اخبار و از كبار ائمه زيديه بوده، تا آنجا كه آن طايفه وى را (حجت آل محمد) گفته اند و از اين رو بدين كلمه مشهور شده، و وى بطورى كه در «عمدة الطالب: 323» نوشته از دو مرد: حسن 7 و حسين 7 عقب باز نهاد، كه ما حسين 7 را در 1277 مى آوريم، و در اينجا درباره حسن گوئيم كه او مردى با منزلت و جواد بوده و در سنه 221 وفات نموده. فرزندش حضرت يحيى النسابة 8 از عظماء علماء و محدثين اماميه است، و نخستين كسى است كه «كتابى در أنساب آل أبو طالب» عليهم السلام نوشته، تولدش سنه 214 مدت عمرش 63 سال وفاتش سنه 277.

فرزندش طاهر 9 از محدثين بزرگ و رجال مشهور عصر خود بوده؛ و از آن رو أولاد برادرانش را همه بنام او ابن أخى طاهر مى خوانده اند. فرزندش عبيد اللّه 10 امارت مدينه و نقابت آنرا داشته، و سالها در أعقاب او باقى بوده، و امير عبد الوهاب 14 قاضى مدينه و أعقاب وى تا چندين پشت قاضى آنجا بوده اند، و يك شعبه از اعقاب وى كه أجداد صاحب عنوان باشند در قريه الحصين بصيغه تصغير حصن كه از ديهات حله و در حدود ده ميل بطرف جنوب آن افتاده سكونت داشته اند، و در مجله مباركه «المرشد: سال 3 جزء 1» كلمه الحصين را تشكيلى غريب نموده كه بهيچ وزنى از أوزان عربى درست نمى آيد، يعنى آنرا بفتح همزه و كسر لام و سكون حاء و فتح صاد و سكون ياء و ضم نون نوشته، در صورتى كه در «تاج العروس» و «اقرب الموارد» و «معجم البلدان» آنرا بهمين وزن معروف مصغر تشكيل نموده اند، و ظاهرا تشكيلى كه در «المرشد» نوشته مطابق تلفظ معمولى امروزى أهل عراق عرب است.

در مجله مرقومه فرمايد كه: وقتى يكى از سادات أجداد صاحب عنوان با دزدان چندى دچار شده و براى دفاع عصاى خود را آتش زده و با آن جد انها حمله نمود تا عصاى او سوخته و زغال شد و از اين رو أولادش را آل فحام گفتند، و از اينجا يك خانواده از آل-

ص: 206

أعرج جدا شده.

مرحوم سيد صادق صاحب عنوان از علماء و ادباء بزرگ عصر خويش بوده و شعر هم مى گفته. و او در سنه 1145؛ مطابق سال (1110- 1111) شمسى در الحصين متولد شده و در ميان طايفه خود نشو و نما نموده، و از بعضى از آنها فنون قرائت و كتابت را ياد گرفت و بعد از چندى بنجف رفت، و آنجا خدمت جماعتى از علماء و فقهاء و ادباء و شعراء رسيد، و تحصيلات خود را تكميل كرد تا خود از علماء و ادباء بزرگوار گرديد، و چندين كتاب منظوم و منثور برشته تأليف كشيد. اول: «ديوان اشعار» كه يك قسمت آن بنام «إخوانيات» است، و در آن مراسلات و مكاتبات شعريه فيما بين خود و شعراء و ادباء را جمع كرده. دويم: «شرح شواهد» كتاب شرح ابن هشام بر كتاب «قطر الندى و بل- الصدى» كه آنهم تأليف خود ابن هشام است در نحو. سيم: «كتابى در تاريخ نجف» و اين دو را در «احسن الوديعه 1: 4» نوشته، و اينك اين چند شعر از او اينجا آورده شد:

دنياك لا تبرح غدارة

فشأنها الحيلة و المكر

لا تتخذها موطنا لينا

رب رماد تحته جمر

و لا يغرنك إبهاجها

فالاسد الغضبان يغتر

مرحوم سيد صادق با چندين نفر از شعراء و ادباء آن عصر معاشرت و مراجعت و مراسلت و مكاتبت داشته، مانند: شيخ احمد نحوى كه در 1226 بيايد، و شيخ محمد رضا نحوى كه در 1195 وفات كرده، و سيد سليمان حلى كبير، و شيخ ملا كاظم أزرى كه هر دو در 1211 بيايند، و شيخ محمد على أعسم كه در 1233 بيايد، و شيخ مسلم بن عقيل كه در 1230 وفات كرده. سيد صادق، در نزد سيد محمد بروجردى كه در 1204 گذشت درس خوانده، و سيد بحر العلوم كه در 1212؛ و شيخ جعفر نجفى كه در 1228، و شيخ حضز شلال؛ كه در 1255 بيايند؛ در نزد او درس خوانده اند. و در مجله مرقومه اين هر سه نفر را نيز از اساتيد او نوشته، و آن اشتباه است، چنان كه در «دار السلام نورى 2: 392» نوشته كه: سيد

ص: 207

بحر العلوم و شيخ جعفر هر دو در علوم ادبيه نزد سيد صادق فحام درس خوانده اند، و هر دو براى حق تعليم در ايام رياستشان دست او را مى بوسيده اند انتهى. و در «روضات:

152» دارد كه: شيخ جعفر نزد او درس خوانده و هم از او روايت ميكند انتهى.بالاخره، سيد صادق پس از مدت شصت سال قمرى عمر در اين سال در نجف وفات كرده و هم آنجا دفن شد. و تاريخ وفات او در اين سال نص مجله مرقومه است، و در «الذريعه 3: 320» در سنه 1204، و در «احسن الوديعه 1: 4» در سنه 1209 نوشته اند، و جماعتى از شعراء براى او مرثيه ها گفتند، از آن جمله: شيخ مسلم مرقوم قصيده ئى گفته كه در آخر آن ماده تاريخ را چنين آورده:

فذا حادث فيه يقول مؤرخ

أسى ء الحديث اليوم

من رزء صادق و او را فرزندانى بوده؛ يكى: سيد احمد 31 كه در سنه 1274 وفات كرده، و ديگر سيد محمد 31 كه از شعراء بوده و در اوائل مائه سيزدهم وفات نموده؛ چنان كه در «اعيان الشيعه 1: 402» فرموده.

* (107- تولد قاسم بيك شاعر آذربايجانى)*

وى فرزند على بيك از قريه خضر استان قراباغ و متخلص به ذاكر بوده و در اين سال در شهر شيشه متولد شده، و هم آنجا نشو و نما نموده، و اشعارى بزبان تركى گفته كه اين مطلع از آن جمله است:

تو كولمش هر زمان زلف سياهك مشگبولنمش

پريشان لق گوروب باد صبادن تند خولنمش

و پس از مدت شصت و شش سال قمرى عمر در سنه هزار و دويست و هفتاد و يك وفات كرده؛ چنان كه در «دانشمندان آذربايجان: 152» نوشته. و نواده اش ملا قاسم ذاكر ثانى در 1314 بيايد.

* (108- وفات قدرت، شاعر دهلوى)*

وى شاه قدرت اللّه از شعراء هند است كه ديوانى مرتب حاوى بيست هزار بيت، و نيز منظومه ئى دارد بنام «نتايج الامكار» و اين دو بيت از او است:

ص: 208

ز فيض نم چشم گريان ما

بود دامن فيض، دامان ما

گناهى كه از خلق ناكرده ماند

قضا بسته؛ آن هم بدامان ما!

و او در اين سال در مرشدآباد وفات كرد، چنان كه در «ريحانة الادب 3: 280» نوشته

* (109- وفات كازيرى ميشل ايتاليائى)*lehciM irisaC *

وى از جمله مستشرقين اروپا است كه در سنه هزار و صد و بيست و يك، مطابق سال (1087- 1088) شمسى متولد شده، و در رم زبان شامى و عربى و گلدانى را تحصيل كرده؛ و در سنه 1161 باسپانيا احضار و رئيس كتابخانه كتب عتيقه و قديمه در أسكوريال گرديد، و كتابى در «دائرة المعارف» بعربى و اسپانيولى تأليف نموده كه شامل فهرست كتب خطى عربى كتابخانه اسكوريال نيز مى باشد. و پس از مدت هشتاد و چهار سال قمرى عمر در اين سال در مادريد وفات كرده؛ بناء برآنچه در «گاه نامه 1310 ص 125» تاريخ تولد و وفات او را در صدر عنوان 1710 و 1791 مسيحى نوشته، و پس از تطبيق با هجرى قمرى همان كه نوشتيم ميشود. و نيز شرح احوال او در «فرهنگ خاورشناسان:

82» نوشته شده.

* (110- تولد حاج سيد كاظم رشتى كربلائى)*

وى فرزند سيد قاسم حسينى حريرى و خود از أجله علماء شيخيه، و در فنون فضائل و احاطه بر بسيارى از علوم در عصر خويش بغايت مهم و ممتاز بوده، و در ترويج مقصد و مرام شيخ احمد احسائى مساعى جميله بظهور رسانيده، و در اين طايفه صاحب مقامى منيع ميباشد. شرح احوالش در «روضات الجنات: 27» و «قصص العلماء: 38 تا 54» كه بتفاريق نامى از او برده و چيزى درباره او نوشته؛ و بعضى ديگر از كتب كه در نوشتن احوالش بدانها اشارت خواهد شد؛ ذكر شده، و از آنها همه چنين برآيد كه: وى در اين سال؛ چنان كه در «تاريخ سرتيپ» نوشته متولد شده، و در نزد علماء عصر خود درس خوانده تا بمقامات عاليه علميه فائز گرديد، و از ميان همه اختصاصى تمام بمرحوم شيخ احمد أحسائى بهم رسانيد، و خدمت آن فقيه فاضل و حكيم كامل و عالم عامل را از جان و دل برگزيد، و سال ها در نزد او درس خواند تا از أجل تلامذه و أخص خواص او بشمار آمد

ص: 209

و تا او بمجلس درس حاضر نميشد؛ شيخ شروع بدرس نمى فرمود، و در اواخر عمر شيخ كه عنوان تكفير او آشوبى در عراقين بپا كرد، صاحب عنوان از روى خلوص با او ايستادگى نمود، و هماره كلمات و ادله مخالفين او را رد مى فرمود، و چيزى نگذشت كه شيخ بسفر مكه رفت، و در مدينه وفات يافت. پس تبعه شيخ همگى وى را بجان و دل برياست خود پذيرفتند و او بر آنها رئيسى مطاع گرديد، و علماء مكفرين؛ وى را طرف كلمات خود قرار ميدادند. در «قصص العلماء: 38» نوشته كه: بعد از اين كه شهيد ثالث شيخ احمد را تكفير كرد و خبر بعتبات عاليات رسيد و شيخ نيز وفات كرده بود جمعى از آقا سيد مهدى فرزند آقا سيد على كربلائى درخواست كردند كه حاجى ملا محمد تقى شيخ را تكفير كرده و اينك تكليف ما با تابعين او چيست؟ و آقا سيد مهدى از شدت تقوى فتوى نمى گفت. پس مجلسى فراهم كرد، و در آن شريف العلماء و حاجى ملا محمد جعفر استرآبادى و حاجى سيد كاظم را احضار نمود، و آن دو نفر با حاجى سيد كاظم مناظره نمودند و مواضعى چند از كتاب شيخ را ارائه دادند و گفتند كه: ظاهر اين عبائر كفر است. حاجى سيد كاظم اذعاننمود كه ظواهر اين عبائر كفر است، ليكن او ظواهر آنرا اراده نكرده و اينها را تأويلى است كه آن تأويل مراد شيخ است! آنها گفتند كه ما مأمور بتأويل نيستيم مگر در آيات قرآن و كلمات سبحان و أخبار آل عصمت صلوات اللّه عليهم، و الا هر كافرى كه بكلامى تكلم كند لا محاله تأويلى دارد! و بسيد گفتند كه: تو بنويس كه ظاهر اين عباير كفر است، سيد نوشت و مهر كرد. پس آقا سيد مهدى اگرچه فتوى نميگفت؛ ليكن بشهادت اين دو عادل يعنى شريف العلماء و حاجى ملا محمد جعفر حكم بتكفير شيخ نمود، و از آن پس بمسجد رفت و صريحا شيخ و تبعه او را تكفير كرد.

و باز در «قصص:44» پس از ذكر اينكه شيخ احمد عادى بخوردن كندر براى قوت حافظه بود؛ نوشته كه: متابعان او نيز كندر ميخوردند، و شاگردش حاجى سيد كاظم آن قدر كندر خورده بود كه دندان هايش ريخته بود، زيرا كه كندر بسيار گرم است، و حديث نيز در مدح كندر خوردن وارد شده، بلكه در حديث است قريب بدين مضمون كه: هيچ پيغمبرى مبعوث نشد مگر بر قائل بودن ببداء و اينكه در ميراث او كندر

ص: 210

بود انتهى. حاجى سيد كاظم بعد از وفات شيخ در عتبات عاليات در أمكنه متفرقه يعنى بهرچند وقتى در جائى سكونت نمود، و در هريك مجلس درسى داشت، چنان كه در «الذريعه 8: 136» نوشته، و آخر در كربلاء توطن و آنجا نيز مجلس درسى براى خود فراهم كرد و بسيارى از وجوه علماء كه بعضى هم از منكرين طريقه شيخيه بودند بدان مجلس حاضر ميشدند، و او هماره كلمات شيخ را در مجلس درس بيان، و آنها را تشييد و ترويج مى نمود، و كلمات مخالفين و منكرين را دفع مى فرمود، و سدى سديد در برابر حمله علماء بتبعه و مريدان او بود، و در آن روزگار استيلاء علماء؛ شخصيت خيلى مهمى مى خواست كه بدين طور علنا مخالفت با آنها بنمايد، و از اين رو وى در ميان اين فرقه مقامى مهم بهم رسانيده، و او همواره در كربلاء نماز جماعت را در پشت سر مقدس بجا مى آورد، و از اينرو اين طايفه علاوه بر كلمه شيخيه بپشت سرى نيز معروف شدند، و مخالفين ايشان ببالا سرى.

در «قصص العلماء: 46» درباره او نوشته كه طريقه وى و شيخ؛ حرمت عمل بظن بوده، و هم آنجا گويد: وقتى ميرزا حسن فرزند ملا على نورى بكربلاء رفت، و حاجى سيد كاظم شبى وى را مهمان كرد، و در ضمن سخن از عبارت ملا صدرا: (بسيط الحقيقة كل الاشياء) بميان آمد، و سيد آنرا بطريقه شيخ لفظا و معنى فاسد نمود. ميرزا حسن گفت: اين معنى مراد ملا صدرا نبوده و من مراد او را مى گويم؛ آنوقت اگر شما ايرادى داريد بفرمائيد، و معنائى براى آن عبارت بيان كرد، و گفت: ايرادى داريد؟ سيد گفت بناء بر اين معنى ايرادى وارد نيست انتهى. و در (ص 47) فرمايد: ايامى كه من در كربلاء بودم، اهل هند استفتائى خدمت آقا سيد ابراهيم صاحب «ضوابط» فرستادند بدين مضمون، كه: آيا جماعت شيخيه و شيخ احمد كافراند يا نه؟ و سبب تكفير ايشان چيست، و عقايد آنها چه، و تكليف ما با آنها چگونه است، و احكام اسلام برايشان جارى است يا نه؟ و او خيلى تقيه ميكرد، و در مجلس درس و غيره هرگز سخنى در تكفير و مذمت كسى از او شنيده نشده. پس در بالاى آن نوشت:قال الله تعالى: وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا و قال امير المؤمنين عليه السلام لكميل: أخوك دينك فاحتفظ لدينك. و قال الصادق عليه السلام

ص: 211

لزرارة: خذما اشتهر بين أصحابك. حرره ابراهيم الموسوى.

پس اين سؤال و جواب را با يك چنين استفتائى بنزد حاجى سيد كاظم بردند. سيد رساله ئى بنام «دليل المتحيرين» در آن باب نوشت، و در آن نهايت اساءت أدب بعلماء عراق عرب بجا آورد، و چندين نفر را بعنوان اول و ثانى و ثالث؛ مانند خطبه شقشقيه ذكر كرد، و بعد از آن مانند دعاء صنمى قريش آنها را مورد قدح قرار داد، و اعمال آنها را بعنوان فرب فلان، و رب فلان تذكره نمود، و بر جواب آقا سيد ابراهيم ايراداتى كرد از اين قبيل كه شما: خود را نايب امام مى دانيد و سبل ميباشيد، مردم را حواله بآيه نمودن با اجمالش، يعنى چه؟! و هم در آن مذاهب شيخ احمد را بيان كرد، و توصيفى بليغ از او نمود، و تأليفات او را بطور استقصاء ذكر كرد، بحدى كه هر قصيده يا خطبه ئى را تأليفى گرفت، و از فقهاء مذمت زياد نمود. چون آن رساله بنظر آقا سيد ابراهيم رسيد و نام آنرا شنيد، تبسمى كرده و فرمود:

اين رساله را بايد شتميه ناميد، زيرا كه مطالب آن همه دشنام و سب علماء اعلام است! پس حاجى شيخ مهدى كجورى شروع در نوشتن رساله ئى در رد آن نمود، و آقا سيد ابراهيم كسى را فرستاد و وى را از آن منع نمود، و اظهار داشت كه: من راضى نيستم! و حاجى شيخ مهدى قبول نكرده؛ و گفت: من مبدعى را در دين ديده ام كه كلماتى نوشته كه موجب اضلال عوام است و مى خواهم رفع بدعت او را نمايم و رضاء شما شرط نيست انتهى.

و ما عنقريب اين «دليل المتحيرين» را با كتاب ديگرى بدين نام در تأليفات صاحب عنوان ذكر ميكنيم. بالاخره، تقريبا تا مدت هفده سال بعد از وفات شيخ اين همهمه و دمدمه در كار بوده تا در سنه 1258 نجيب پاشا كربلاء را محاصره نمود، و قتل عام معروف مسطور در كتب تواريخ را در آن بعمل آورد، و مردم همه از آن زمين مقدس متفرق، و اين فتنه تقريبا بالطبع منتفى و آتش آن خود بخود منطفى گرديد.

و هم در «قصص:49» نوشته كه: وقتى ميرزا محمد حسين ساروى از راه دريا بزيارت نجف رفت. چون محاذى مسجد كوفه از طراده درآمد ديد كه حاجى سيد كاظم

ص: 212

با اصحاب خود نشسته. ميرزا بنزد آنها آمد، و پس از طى تعارفات، پرسيد: شما در اين ايام بچه كار مشغوليد؟ سيد گفت: مسائلى از تفسير و غيره سؤال شده بود، جواب مى نوشتم ميرزا پرسيد: تفسير از كدام آيه، و شما چه نوشتيد؟ گفت از آيه: إِنَّالسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا. و من نوشتم: تأويل آيه خلغاء ثلاثه اند، زيرا كه اول هر حكمى ميكرد، مى گفت: سمعت عن رسول اللّه، و ثانى ميگفت رأيت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يفعل كذا، و ثالث مى گفت: أقول هكذا، أو: عندى كذا، و از اين رو آنها را تعبير بسمع و بصر و فؤاد كردند. ميرزا گفت: اين تفسيرها برأى تو است! و هر آيه ئى را أمثال اين تأويلات بحسب عقل ظنى توان نمود، لكن در تأويل محتاج بنص صحيح است. سيد گفت: اگر از مشايخ شما بپرسند چه خواهند گفت؟ ميرزا گفت: من با شما مكالمه ميكنم، چه ربطى بمشايخ ما دارد؟! و مشايخ ما آنجا كه هستند شتر ناف بر زمين ميگذارد! آنگاه صاحب «قصص» خود فرموده كه: حديث برطبق تأويل وارد شده انتهى. و در «طرائق الحقائق 3: 152» فرمايد كه: بعد از وفات شيخ و سيد؛ پيروان آنها بدو فرقه شدند و هر دو طرف نقيض يكديگر، يكى ركنيه، و ديگرى بابيه. اما مرحوم ميرزا حسن گوهر كه از خواص مرحوم سيد بود؛ انكار هر دو فرقه را مى نمود، و مرحوم آقا ميرزا ابراهيم شيرازى كه مريد جناب گوهر بود مى فرمود كه: عقيده ميرزاى گوهر اين است كه اينها أبدا بمرحوم شيخ و سيد انتساب ندارند و محض دكان؛ خود را بآن دو بسته اند. تمام شد كلام «طرائق».

اينك تأليفات صاحب عنوان: در «روضات الجنات: 27» پس از ذكر چندين رساله و كتاب از او، فرمايد: الى غير ذلك از رسائل در اجوبه مسائل و غيره كه نزديك بصد و پنجاه رساله منفرده ميشود؛ چنان كه خود فهرست آنها را در «دليل المتحيرين» نوشته انتهى. و ما بعضى از آنها را اينجا مى آوريم: اول: كتاب «أسرار الحج» كه در «الذريعه 2: 43» فرموده: آنرا براى آقا محمد- باقر يزدى تأليف كرده، و در اين جلد «الذريعه» كتبى را كه بدين نام تأليف شده در (ص 43 و 44) ذكر كرده؛ و در (ج 5 ص 181) دوباره آنرا بعنوان «جواب سؤال آقا-

ص: 213

محمد باقر يزدى» ذكر نموده. دويم: كتاب «اسرار الشهادة» در أسرار قضيه طف، كه براى حاج ملا عبد الوهاب قزوينى، تأليف كرده، و كتب مؤلفه بدين نام در «الذريعه 2:

46 و 47» ذكر شده. سيم: كتاب «اسرار العبادة» كه آنرا با كتاب ديگرى بدين نام در همين جلد «الذريعه» از مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى (قدس سره) ذكر كرده. و در «روضات» آنرا «اسرار العبادات» نوشته. چهارم: «جواب سؤال يكى از أهل سمنان» در تأويل و ظاهر. پنجم: جواب سؤال يكى از علماء شام از سبب چشم زخم و دواى آن. ششم: جواب سؤال شيخ جواد از معنى: أنا الذات أنا مذوت الذوات، هفتم: «جواب سؤال سيد حسن رضاء» هندى. هشتم: جواب سؤال شاهزاده محمد رضا ميرزا افسر از شبهه آكل و مأكول. نهم: جواب سؤال ميرزا شفيع صدر أعظم از مرجع ضمير در: زيد ضرب. و از چهارم تا اينجا را در «الذريعه 5: 181» ذكر كرده، و در (ص 207) شماره نهم را دوباره بعنوان «جوابات الميرزا محمد شفيع» ذكر فرموده، و اين كتب بعنوان: جواب (يا) جوابات، همه رساله هاى خيلى كوچك است، و چون در «الذريعه» هريك از آنها را در شماره ئى جدا آورده ما هم متابعت نموديم. دهم: «جواب سؤالات» كه آنرا در (ص 184) ذكر فرموده، و ظاهرا همان گذشته ها باشد كه يك جا جمع شده، و احتمال دارد مقصود كتابى باشد كه در «فهرست- كتابخانه مباركه رضويه (ع)» آنرابعنوان «أجوبة المسائل» نوشته در (جلد 4 ص 10) و فرمايد: مربوط بنبوت و ولايت و غيره است، يا آنكه در (ج 5 ص 356) نوشته، الا اينكه ما باز متابعت او را در شماره ئى جدا گرفتن نموديم. يازدهم: «جواب مسائل ميرزا ابراهيم شيرازى كه ده مسئله بوده، و در (ص 187) ذكر كرده. دوازدهم: «جواب مسائل يكى از رجال جبل عامل» كه نه مسئله بوده و نيز در آن صفحه است. سيزدهم: «جواب مسائل ميرزا باقر طبيب بهبهانى» كه سه مسئله بوده ايضا در آن صفحه. چهاردهم: «جواب مسائل ثلاثه»: 1- افعال اللّه 2- اختلاف أحاديث 3- ذكرى كه دفع شبهه قلب را بكند. پانزدهم: «جواب مسائل ثلاثه»: 1- ان الله داخل فى الاشياء لا بالممازجه 2- نيت قربت عبادات و معنى وصول و فناء 3- معنى: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا؛ و اين دو كتاب را نيز در آن صفحه ذكر كرده. شانزدهم: «جواب مسائل ميرزا حسن دهلوى» شاگردش. هفدهم:

«جواب مسائل مير محمد حسن وزير» كه شش مسئله بوده. هيجدهم: «جواب مسائل

ص: 214

سيد حسين». نوزدهم: «جواب مسائل پنج گانه». بيستم: «جواب مسائل محمد رحيم خان» كه نيز پنج سؤال بوده. بيست و يكم: «جواب مسائل ملا صالح» كه چهار سؤال بوده. بيست و دويم: «جواب مسائل حاج عبد المطلب». بيست و سيم: «جواب مسائل ملا عبد الوهاب لاهيجى» كه دو مسئله است؛ و از شانزدهم تا بيست و سيم در (ص 188) است.

بيست و چهارم: «جواب مسائل سيد على» كه سه مسئله است. بيست و پنجم: «جواب مسائل سيد على بهبهانى» كه چهار مسئله است. بيست و ششم: «جواب مسائل ميرزا على اشرف». بيست و هفتم: «جواب مسائل ملا كاظم مازندرانى». بيست و هشتم: «جواب مسائل شيخ محمد» بن حسين بن حنيف بن سلمان بحرانى كه نه مسئله است. بيست و نهم:

«جواب مسائل شيخ محمد» بن حسين بن خلف بحرانى كه هشتاد مسئله است. سى ام: «جواب مسائل حاج مكى» بن حاج عبد اللّه مقابى بحرانى. سى و يكم: «جواب مسائل نصر اللّه بيك»، و از بيست و چهارم تا سى و يكم در (ص 189) است. سى و دويم: «جواب مسائلى در جن» و خصوصيات آنها كه بر او رسيده، كه در (ص 190) نوشته، و ظاهرا اين همان باشد كه در «روضات» بعنوان «رساله ئى در وجود جن» و حقيقت ايشان و آنچه متعلق بآنان است؛ ذكر كرده. سى و سيم: «جواب مسئله مفتى بغداد» از وجه اختلاف آيات در مدت خلق عالم بين يومين، و اربعه، و سته، كه در (ص 193) نوشته. سى و چهارم:«جوابات مسائل شيرازيه» كه شاگردش ميرزا ابراهيم كه در 1240 بيايد از او سؤال كرده، كه در (ص 225) نوشته. سى و پنجم: كتاب «الحجة البالغه» در رد يهود و نصارى و ساير ملل باطله كه در «الذريعه 6: 259» نوشته، و در (ج 5 ص 181) گفته كه: آن جواب سؤال سيد احمد است، و در (ص 258 ببعد) كتبى كه بدين نام تأليف شده ذكر كرده. سى و ششم: كتاب «دليل المتحيرين» بعربى در جواب مسائلى كه بعضى از شيخيه از او سؤال كرده، و در اين كتاب؛ أحوال شيخ احمد احسائى و اجازات و تأليفات او را ذكر كرده، و يكى از مريدان او بنام محمد رضى بن محمد رضا؛ آنرا بفارسى ترجمه نموده، چنان كه در «الذريعه 8: 260» نوشته، و ظاهرا اين همان باشد كه در ضمن أحوال او نوشتيم كه آن را در جواب استفتاء اهل هند تأليف كرده؛ و در «روضات» كتابى از او بعنوان «دليل المتحيرين و ارشاد المسترشدين» ذكر كرده. سى و هفتم: أيضا كتاب «دليل-

ص: 215

المتحيرين» بعربى در سير و سلوك. انجام تاليف آن در روز (2 شنبه 11 صفر سنه 1238) در قريه سروا آن رشت بوده، و آنرا حسين بن على خسرو شاهى تبريزى بفارسى ترجمه نموده، و انجام اين ترجمه در روز (4 شنبه 24 شوال سنه 1242) بوده، و اين كتاب همان است كه در «روضات» آنرا بعنوان «كتاب علم اخلاق و سلوك» ذكر كرده، و در نسخه ترجمه كه ما ديديم نام «دليل المتحيرين» در آن نبود، و همانا اين نام را در «الذريعه 8: 260» براى آن ذكر كرده. سى و هشتم: «رساله ئى در حرمت عمل بظن» كه در «قصص العلماء: 46» نوشته. سى و نهم: «شرح دعاء سمات». چهلم: «شرح قصيده بائيه» از «شذور الذهب» و لاميه در مدح حضرت كاظم عليه السلام. چهل و يكم: «كتابى در شرح كلمات منسوبه بامام فخر» در توحيد. چهل و دويم: كتاب «اللوامع الحسينيه» كه شاگردش ملا محمد تقى هروى بر آن تعليقاتى نوشته بنام «الدرر المنثورة» چهل و سيم: كتاب «المحجة- الدامغة». چهل و چهارم: كتاب «مقامات العارفين»، و مرحوم آقا نجفى كه در 1262 بيايد نيز كتابى بدين نام دارد. چهل و پنجم: «شرح حديث عمران صابى» كه در كتاب «عيون أخبار الرضا عليه السلام» نوشته، و آنرا بخواهش ميرزا زين العابدين نامى تأليف كرده، انجام تأليف آن (2 شنبه 7 شوال سنه 1241). چهل و ششم: «شرح آية الكرسى» و اين هر دو را بدين طور در «فهرست كتابخانه رضويه (ع) 5: 105» نوشته. چهل و هفتم:

«شرح خطبه تطنجيه» كه آن خطبه را در «المجموع الرائق» كه در سنه 703 تاليف شده، و نيز شيخ رجب برسى در «مشارق أنوار اليقين» ذكر كرده اند. تأليف آن سنه 1232؛ چنان كه در «الذريعه 7: 201» فرموده. چهل و هشتم: كتاب «اصول دين» كه در «الذريعه 2: ش 726» فرموده، و نوشته كه: آنرا «اصول العقائد» نيز گفته اند. چهل و نهم: «شرح قصيده عبد الباقى افندى» كه در (ص 173) گذشت درباره ضريح مقدس كاظمين (ع). پنجاهم: كتاب «الاسم الاعظم» و تحقيقات متعلقه بآن كه در «الذريعه 2: 63» فرموده كه: آنرا براى حاج محمد تأليف كرده. پنجاه و يكم: «تفسير آية الكرسى». پنجاه و دويم: «رساله در عقايد خمس». پنجاه و سيم: كتاب «مطالع الانوار» در تحقيق مطالب «كلمات مكنونه» ملا محسن فيض و اينكه كدام آنها حق و كدام باطل است.

پنجاه و چهارم: كتاب «المسائل الرشيديه» در أجوبه مسائل ملا محسن مذكور؛ در أعيان

ص: 216

ثابته. پنجاه و پنجم: «رساله در بيان بعضى از اسرار بسمله». پنجاه و ششم: «رساله در بعض از اسرار بسمله و سوره حمد». پنجاه و هفتم: «رساله در اسرار مستنبطه از بسمله». پنجاه و هشتم: «رساله ئى ديگر در اسرار بسمله» كه براى ملا محمد على جدلى نوشته. پنجاه و نهم: «رساله ئى در آنچه حق و باطل را بدان توان تميز داد». شصتم:

«رساله ئى در أجوبه مسائل شيخ اسمعيل» بن شيخ اسد اللّه كاظمينى. و غير اينها از رسائل و كتب كثيره در موضوعات متفرقه كه براى تفصيل آنها بلكه تفصيل احوال خود او لازم است بدليل المتحيرين مراجعه شود.

مرحوم حاجى سيد كاظم چنانكه گفتيم در نزد شيخ احمد أحسائى كه در 1241 بيايد درس خوانده و از چندين نفر اجازت روايت دارد: اول: همين شيخ أحمد مرقوم. دويم: سيد عبد اللّه شبر كه در 1242 بيايد. سيم:

ملا على رشتى. چهارم: شيخ موسى نجفى كه در 1241 بيايد، و اين ها همه از شيخ جعفر نجفى روايت ميكنند، چنان كه خود صاحب عنوان در اجازه ئى كه براى سيد محمد حسن موسوى كه در 1263 بيايد نوشته؛ ذكر كرده. و هم چندين نفر در نزد او درس خوانده يا از او روايت ميكنند. اول: ميرزا ابراهيم شيرازى كه در 1240 بيايد. دويم: ميرزا حسن بن أمان اللّه دهلوى عظيم آبادى كه بموجب مسطورات «الذريعه 6: 384» نخست در نزد سيد حسين دلدارى كه در 1211 بيايد درس خوانده، و سپس بكربلاء آمده و نزد صاحب عنوان درس خواند انتهى.

و ما آنفا گفتيم كه يكى از تأليفات صاحب عنوان، جواب مسائل اين شاگرد است، چنان كه در «الذريعه 5: 188» فرموده. و آنجا دارد كه: وى إطراء در تعريف اين شاگرد خود نموده. سيم: ميرزا حسن بن على گوهر قراچه داغى، كه معروف بميرزا حسن گوهر بوده، و در «طرائق 3: 152» وى را از خواص سيد، و ميرزا ابراهيم شيرازى مرقوم را مريد او نوشته، و قبلا نقل قولى از او نموديم كه تبعه شيخ و سيد؛ هيچ حالات و أخلاق آنان را ندارند، و در «الذريعه 1: 227» دارد كه سيد اجازه اى در پشت «رساله صوميه» مجاز براى او نوشته، و اين ميرزا حسن تأليفاتى دارد. اول: «شرح كتاب حيوة الارواح» كه آنرا حاج ملا محمد جعفر استرآبادى در رد شيخ أحمد احسائى تأليف كرده، و

ص: 217

ميرزا حسن شرحى بر آن نوشته. دويم: «جواب اعتراضات» حاجى مرقوم كه آنها را از اين شرح بأمر استاد خود (صاحب عنوان) استخراج و جمع نموده، و آنرا رساله ئى جداگانه گردانيده؛ چنان كه در «الذريعه 5: 174 و 7: 115» گفته. سيم: «رساله صوميه» كه ذكر شد.چهارم: ام سلمه زرين تاج معروفه بقرة العين قزوينى؛ كه: در 1233 بيايد، و در «فتنه باب: 2» در پاورقى نوشته كه وى در كربلاء مدعى نيابت سيد و مسلم نزد قوم بود انتهى. پنجم: مير على محمد باب كه در 1235 بيايد. ششم: ميرزا محمد تنكابنى كه در 1302 بيايد. هفتم: سيد محمد حسن موسوى كه در 1263 بيايد. هشتم: ملا محمد حسين بن على اكبر مدعو بمحيط كرمانى حائرى كه در «الذريعه 5: 970» وى را بدين عنوان ذكر كرده و فرمايد: او «جوابات ملا عبد العلى طبسى» را بأمر استادش سيد كاظم رشتى تأليف نموده انتهى. و در «فتنه باب: 2» در پاورقى فرمايد: وى مدعى نيابت سيد بوده، و بعد از وى دو پسر او آقا سيد حسن و آقا سيد احمد را تربيت كرد، و خط شكسته را مانند درويش عبد المجيد مينوشت انتهى.

نهم: حاج محمد كريم خان قاجار كه در 1225 بيايد. دهم: ملا حسين بشرويه ئى كه در 1229 بيايد. يازدهم: ملا شيخ على ترشيزى كه از معاريف بابيه گرديد، و بطورى كه در كتاب «فتنه باب: 40 و 47 و غيره» نوشته؛ وى شاگرد خاص سيد بوده، و بعدا بوسيله ملا حسين بشرويه ئى بباب گرويده، و يكى از خلفاء باب و از طرف او ملقب بحضرت عظيم شد؛ زيرا كه عدد شيخ على و عظيم بحساب ابجد مطابق و هريك 1020 است، و او رئيس بابيه طهران بود، و در هرچند روزى بلباسى در مى آمد كه شناخته نشود و هرچه خواستند او را بيابند نتوانستند، تا در شوال سنه 1268 كه واقعه تيرزدن بابيه بناصر الدين شاه؛ رخ داد و جماعتى از اين فرقه گرفتار شدند؛ و او نيز بطورى كه در «فتنه باب: 50» نوشته گرفتار شد، و اول گوش او را بريدند، و بعد در دالان عمارت دولتى نياوران حبسش كردند و زنجير بر گردنش نهاده و ميخ زنجير را در دم دالان كوبيدند، و آخر بنص (ص 51) بعد از قتل همه آن جماعت؛ وى را بمجلس علماء برده و آنها حكم بقتل وى

ص: 218

داده، و مير غضبان بقتلش رسانيدند انتهى. دوازدهم: ملا على بسطامى كه نيز از بابيه گرديد. در «فتنه باب: 71» نوشته كه:

وى از شاگردان سيد بود و كمى بعد از ملا حسين بشرويه ئى بشيراز رسيد، و وقتى سيد عليمحمد باب مريدان اوليه خود را بأطراف فرستاد؛ ملا على بطرف عراق عرب رفت و آنجا بمناسبت اقوال و افعال كفرآميز بزندان افتاد و شش ماه محبوس بود و معلوم نشد كه آخر كارش بكجا رسيد. گويا در حين انتقال از بغداد باستانبول بيمار شده و وفات كرد يا مأمورين عثمانى سربنيستش كردند انتهى. سيزدهم: ملا مهدى خوئى، كه نيز در همان صفحه نوشته شده، و گويد: اول از شاگردان سيد كاظم رشتى بوده و سپس از گروندگان باب گرديد انتهى.

چهاردهم: ملا احمد مراغى كه هم در آن صفحه گويد: از شاگردان سيد رشتى و از مقتولين بابيه بود انتهى.پانزدهم: حاجى محمد على بارفروشى كه ملقب به قدوس و از اعاظم بابيه بود و او را ملا محمد على هم نوشته اند و ما هم گاهى چنين مى نويسيم، و در (ص 27) فرمايد: او بى نهايت مورد احترام بابيه اوليه بود، بطوريكه حاجى ميرزا جانى مقام او را از باب هم بالاتر شمرده! و او بسيار جوان و از شاگردان سيد كاظم رشتى بود، و در هنگام گرويدن بباب 27 سال داشته، و باب پس از ارسال تبعه خود بأطراف تنها با او بسفر مكه رفت، و در بازگشت از اين سفر نه ماهه؛ حكمران شيراز او را با دو نفر ديگر مهار نموده در شهر گردانيد و بعد از آن براى تبليغ حاجى محمد كريم خان بكرمان رفت انتهى. و در 1233 در ضمن احوال قرة العين شرحى از أحوال او بيايد، و هم آنجا باز مى نمائيم كه بچه علت اين شاگردان صاحب عنوان از پيروان باب شدند، و اين چهار نفر أخير از جمله هيجده نفر گروندگان اوليه باب اند كه آنها را از حروف حى دانند. و اين حاجى محمد على (يا ملا محمد على) بارفروشى غير از ملا محمد على زنجانى است كه در 1267 بيايد.

شانزدهم: ملا محمد تقى هروى كه در 1299 بيايد. هفدهم: ميرزا محمد جعفر صدر كه در 1218 بيايد. هيجدهم: شيخ ابراهيم بن عبد الجليل كه شاگرد او و شيخ

ص: 219

احمد هر دو بوده، و كتابى بنام «تحفة الملوك در سر سلوك» در سنه 1247 بنام عباس ميرزا نايب السلطنه تأليف نموده؛ چنان كه آقاى شيخ مرتضى مدرسى در كتاب «احوال شيخ احمد أحسائى: 29» در متن و پاورقى هر دو فرموده. اين چند نفر كه نوشته شدند همه شاگردان او ميباشند الا سيد محمد حسن موسوى كه او فقط اجازت روايت از او دارد، و ميرزا حسن گوهر هم شاگرد است و هم اجازت روايت دارد.

مرحوم حاجى سيد كاظم در ماه ذى الحجة الحرام سنه هزار و دويست و پنجاه و نه؛ مطابق (...) جدى ماه برجى وفات كرد، و در كربلاء در رواق حضرت سيد الشهداء عليه السلام دفن شد، و در ماده تاريخ او گفتند: غاب بدر الهدى و فرزندانى از او بازماند، يكى: آقا سيد حسن و ديگر: آقا سيد احمد كه در 1295 بيايد، و نوشتيم كه بعد از او ميرزاى محيط متعهد تربيت اين دو فرزند گرديد.

بعد از وفات حاج سيد كاظم چنان كه قبلا هم نوشتيم تابعانش بدو فرقه شده، و بابيه و شيخيه ظهور نمودند و تا او بود اين خبرها نبود و چون او در سال مرقوم وفات كرد سال بعد آن كه 1260 باشد مير على محمد داعيه بابيت كرد؛ چنان كه در احوال او در 1235 بيايد.

* (111- وفات مرحوم آقا محمد باقر بهبهانى أعلى الله مقامه)*

بهبهان چنان كه در «فارسنامه ناصرى 2: 263 و 267» نوشته؛ شهرى است در مملكت فارس كه ميانه شمال و مغرب شيراز بمسافت چهل و شش فرسخ كاروانى افتاده.مرحوم آقا محمد باقر 64 صاحب اين عنوان؛ فرزند مرحوم ملا محمد أكمل الدين 63 بن محمد صالح 62 بن احمد 61 بن محمد 60 بن ابراهيم 59 بن محمد رفيع 58 ابن احمد 57 بن ابراهيم 56 بن قطب الدين 55 بن كامل 54 بن على 53 بن محمد 52 بن على 51 بن شيخ مفيد أبو عبد اللّه محمد 50 بن محمد 49 بن النعمان 48 بن عبد السلام 47 ابن جابر 46 بن النعمان 45 بن سعيد 44 بن جبير 43 بن وهيب 42 بن هلال 41 بن أوس 40 بن سعيد 39 بن سنان 38 بن عبد الدار 37 بن الريان 36 بن فطر 35 بن زياد 34

ص: 220

ابن الحارث 33 بن مالك 32 بن ربيعه 31 بن كعب 30 بن الحارث 29 بن كعب 28 بن عله (بضم عين مهمله و تخفيف لام) 27 بن جلد 26 بن مالك 25 بن أدد 24 بن زيد 23 ابن يشجب 22 بن عريب 21 بن زيد 20 بن كهلان 19 بن عبد الشمس سباء الاكبر 18 ابن يشجب 17 بن يعرب 16 بن قحطان 15 بن هود نبى 14 عليه السلام است. *** سلسله اين نسب بدين طور از مرحوم شيخ مفيد 50 تا يعرب 16 در بسيارى از كتب رجال و أحوال علماء ذكر شده، كه ظاهرا منشأ همه «رجال نجاشى» باشد كه آنجا در (ص 283) آنرا بطورى كه اينجا نوشته شد آورده. ليكن از شيخ مفيد تا صاحب عنوان در هيچ جا بنظر نرسيده الا «أعيان الشيعه» كه آنجا در (جزء 9 يا جلد 10) آنرا بطور مسطور نقل كرده، و در هر دو اشكال كمى واسطه موجود است؛ خصوصا از شيخ تا صاحب عنوان و على التحقيق چندين نفر افتاده دارد، و در «الكرام البرره» نيز همانطور نوشته.

بهرحال، حضرت هود نبى 14 عليه السلام در صفحه 25 مقدمه گذشت. فرزندش قحطان 15 بفتح قاف و سكون حاء مهمله؛ پدر قبائل كثيره و طوائف عديده است. مرحوم شيخ مفيد 50 (أعلى اللّه مقامه) از اجله و أعاظم علماء و مروجين و فقهاء و متكلمين مذهب اماميه و معروف به ابن المعلم بوده، و در ميان علماء اين فرقه كمى مانند او پيدا شده و كتب نافعه بسيارى تأليف كرده، از آن جمله: كتاب «الارشاد» در معرفت حجج خدا بر عباد، كه در احوال أئمه عليهم السلام است. تولدش 11 ذى القعده سنه 338. مدت عمرش 74 سال و 9 ماه و 22 روز. وفاتش شب جمعه 3 رمضان سنه 413. قبرش در كاظمين (ع) در رواق پائين پاى مطهر، و در بعضى از كتب نوشته اند كه وى را فرزندى بوده بنام ابو القاسم على 51 كه در سنه 461 وفات كرده؛ ليكن چنانكه گفتيم هيچ جا نديده ايم كه از اين على أعقابى باقى مانده باشد، الا اينكه در «أعيان» نسب صاحب عنوان را بدين طور بوى متصل كرده.

خلاصه؛ مرحوم ملا محمد اكمل 63 از عظماء و علماء و مشايخ اجازات است، چنان كه فرزندش صاحب عنوان؛ بنقل «مستدرك 3: 384» وى را در اجازه بحر العلوم بألقاب عاليه علميه ستوده، و او بنص «تذكرة الانساب: 104» دختر آقا نور الدين

ص: 221

محمد بن ملا محمد صالح بن احمد مازندرانى را بزوجيت داشته، و مادر آقا نور الدين؛ طبق صفحه (94 و 102) از «تذكره» مذكوره؛ دختر ملا محمد تقى مجلسى بوده، و ملا محمد أكمل از اين مخدره فرزندانى آورده:

يكى: آقا حسن رضا 64 كه بنص «تذكره: 104» با فرزندان خود آقا محمد ابراهيم 65 و آقا محمد حسين 65 در كازرون بوده اند. و ديگر: آقا محمد حسين 64 كه او هم در كازرون بوده، و ديگر: آقا محمد على 64 كه در «الفيض القدسى: 26» نوشته شده، و ديگر، دخترى 64 كه زوجه آقا سيد محمد على طباطبائى كه در 1231 بيايد بوده. و دختر ديگرى 64 كه زوجه آقا مير سيد على كبير كربلائى كه در 1207 بيايد بوده؛ كه اين هر دو دختر را براى ملا محمد أكمل در «الفيض القدسى: 26» نوشته، و در «تذكرة الانساب: 105» مير سيد على مذكور را خواهرزاده صاحب عنوان نوشته، كه در نتيجه؛ دختر ملا محمد أكمل زوجه سيد منصور پدر آقا سيد على مذكور بشود، و اين قول درست است؛ چنان كه در مجله مباركه «المرشد 4: 9 و 10: 415 و 416» فرموده.

بالجمله؛ ديگر از فرزندان ملا محمد أكمل مذكور: صاحب اين عنوان مرحوم آقا محمد باقر (رحمه اللّه) است كه عالمى جليل و محققى بى بديل و در فقه و اصول و رجال و غيره مهارتى تمام داشته، و اصول فقه را بطرزى جديد و أنيق تأسيس و تدوين نموده و در اثر تجديد نظر در مباحث آن ترويجى سخت شگفت آور بدان داده، و از اين رو وى را مؤسس بهبهانى و مروج بهبهانى، و أستاد أكبر و استاد كل و همچنين آقاى بهبهانى يا بطور مطلق آقا مى گويند. و در اثر اين تجديدات و ترويجات او را مجدد سرمائه دوازدهم هجرت در مذهب شيعه گرفته اند. تبيين اين كلام باقتضاء اين مقام و خيلى مختصر و ساده اينكه: حديثى بطرق أهل سنت از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله بألفاظ مختلفه بدين مضمون روايت شده كه:

خداوند تعالى در سر هر صد سالى كسى را برمى انگيزاند كه اين دين مبين و مذهب اسلام را تجديد كند. و هرچند از طرق مردمان شيعى اين حديث وارد نشده، چنان كه عالم فاضل مرحوم حاجى شيخ فضل اللّه نورى شهيد (اعلى اللّه مقامه) در ظهر جلد اول «مستدرك»

ص: 222

فرمايد: اين حديث از طرق شيعه بنظر اين خادم شريعه نرسيده انتهى. ليكن ايشان هم آنرا بقبول تلقى نموده و هريك از شيعه و سنى يك نفر را در سر هر صدى بعنوان مجدد تعيين كرده، بلكه أهل سنت در سر بعضى از مآت از هريك از مذاهب اربعه و محدثين و قراء و وعاظ و غيره جداجدا يك نفر را تعيين نموده اند. و گروه شيعه نيز در سر هر مائه كسى را بعنوان مجدد نام برده، و از آن جمله در سرمائه دوازدهم مرحوم آقا محمد باقر صاحب اين عنوان را تعيين كرده اند، و مقصود از سر هر مائه؛ تمام شدن، يعنى سرآمدن آن مائه ميباشد، چنان كه صاحبعنوان را در سر تمام شدن مائه دوازدهم در عداد مروجين مآت شمرده اند، و بايد آن مجدد در سر آن مائه زنده و بلكه وفاتش بعد از دخول در مائه بعدى بوده و چيزى از آن را درك نموده باشد.

بالجمله؛ شرح احوال مرحوم آقا محمد باقر در كتب چندى بطور تفصيل يا اجمال در عنوانى مستقل يا مواضع متفرقه نوشته شده؛ مانند؛ منتهى المقال. حرف م» و «روضات الجنات: 124» و «قصص العلماء: 157» و «مستدرك الوسائل 3: 384» و «الكرام- البرره: 171» و غير اينها؛ كه ببعضى در ضمن نوشتن شرح احوال و نقل اقوال اشارت خواهد شد. و از آنها همه چنين برآيد كه: وى در سنه هزار و صد و هيجده يا هفده، بترديدى كه در «منتهى المقال» نوشته؛ مطابق سال (1084 يا 1085) شمسى در اصفهان متولد شده، و در «مستدرك» احتمال سال 1116 را نيز داده. و بناء بر قول 1118 ماده تاريخ آن، چنان كه در «روضات: 29 و 124» فرموده اين كلمه مباركه: ناقة الله لكم آية ميشود كه جزئى است از آيه شريفه 71 سوره مباركه أعراف.

بهرحال؛ آن جناب چندى در اصفهان در نزد پدر خود؛ چنان كه در «قصص» فرموده درس خواند و بعد از آن هجرت ببهبهان نمود، و ظاهرا علت آن بلكه وقتش نيز ظهور فتنه أفغان در اصفهان بوده كه آتشى در آن شهر مشتعل شد كه بسيارى ترك وطن نموده و بأطراف بلاد دور يا نزديك مهاجرت نمودند، و چندى در آن جا ماند، و در اثر آن بدان شهر منسوب و ببهبهانى معروف گرديد، و در مدت اقامت در آنجا بدرس گفتن مشغول بود، و بناء بمرقومات «مرآت البلدان 1: 308» دختر خواجه عزيز كدخداى آنجا را تزويج

ص: 223

فرمود، و بعد از مدتى رخت بعتبات عاليات بربست، و در حاير حسينى (على مشرفه السلام) نشست، و آنجا چندى بمجلس درس مرحوم شيخ يوسف بحرينى (أعلى اللّه مقامه) رفت. آنگاه براى سختى امر معيشت بخاطرش گذشت كه از آن زمين مقدس بيرون رود. چون شب شد؛ حضرت سيد الشهداء عليه السلام را بخواب ديد كه فرمود: من راضى نيستم كه از جوار من بيرون روى! پس وى عزم بر توطن دائمى در آن مكان شريف نمود و تا آخر عمر در آنجا بود. و هم او مدتى، بنص «روضات: 332» در نزد مرحوم آقا سيد صدر الدين قمى شارح «وافيه» درس خواند چندان كه از كبار تلامذه او بشمار آمد.

و در آن اوقات كه اواسط مائه دوازدهم هجرت ميبود، جماعت أخباريين در تمام عراق عرب و خصوصا مشهدين شريفين علو و علوى تمام داشتند، و بسى از تعصبات بارده را مرتكب ميشدند، مانند اينكه بعضى از ايشان هرگاه مى خواستند كتابى از علماء اصوليين بردارند آنرا با دستمال برمى داشتند! و مرحوم آقا محمد باقر از خلوص نيت و حسن كفايت؛ آنها را هدايت نمود چندان كه كسى از آن جماعت در عراق نمانده، و سرزمين عتبات از وجود آنها خالى گرديد، و او نخست از شيوع و سلطه آن طايفه؛ براى تقيه در زيرزمين (سرداب) علم اصول را درس ميگفت، تا بتدريج آنرا ترويج نمود، و خلاصه مطالب متقدمين را با أفكار ابكار خود ممزوج نموده، و اصول فقه جديدى تأسيس كرد كه از زمان وى تاكنون مأخذ استنباط أحكامشرعيه ميباشد؛ با تصرفاتى كه ديگران: مانند شيخ انصارى و آخوند خراسانى و غيره در آن نمودند، و بدين جهت وى را مؤسس بهبهانى و ساير كلماتى كه در صدر عنوان نوشتيم ميگويند. در «روضات: 125» فرمايد: وقتى از او پرسيدند كه بچه چيز بدين مرتبه و مقام رسيدى؟ فرمود: من چيزى در خود ندانم الا اينكه هيچ وقت خود را چيزى ندانستم، و در تعظيم اهل علم و احترام آنها كوتاهى نكردم، و هماره تحصيل علم نموده و آنرا بر هر كارى مقدم داشتم انتهى.

و اين سه صفت، همه از صفات فاضله و اخلاق كامله اولياء دل آگاه، و دستور سلوك سالكين الى اللّه است، كه مرحوم صفيعلى شاه در ديوان خود درباره اول فرمايد.

ص: 224

گرچه زرى باز جو طبع مسى

تا بجانها كيميا كارت كنم!

و درباره دويم مرحوم مولوى معنوى در دفتر اول «مثنوى» فرموده:

از خدا خواهيم توفيق أدب

بى ادب محروم ماند از فيض رب

بى أدب تنها نه خود را داشت بد

بلكه آتش در همه آفاق

زد! و درباره سيم در «ديوان» منسوب بحضرت امير المؤمنين عليه السلام نوشته:

لو كان هذا العلم يدرك بالمنى

ما كان يبقى فى البرية جاهل

إجهد و لا تكسل و لا تك غاملا

فندامة العقبى لمن يتكاسل!

در «قصص العلماء: 160» فرموده كه: وى هر وقت بزيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مشرف ميشد، نخست آستان مبارك را ميبوسيد و روى و محاسن بر آن مكان مقدس ميماليد، و بعد بزيارت ميپرداخت، و در مصيبت آن جناب؛ نهايت اهتمام را مراعات ميكرد انتهى. و از آنچه در صدر عنوان نوشتيم؛ معلوم شد كه مرحوم علامه ملا محمد باقر مجلسى دائى جد مادرى او، و ملا محمد صالح مازندرانى، جد پدرى مادر او، و ملا محمد تقى مجلسى جد مادرى جد مادرى او بوده اند، و بدين جهت وى در كتب و كلمات خويش تعبير از علامه مجلسى بخال، و از آن دو نفر تعبير بجد نموده.اينك صورت تأليفات شريفه او بترتيب حروف أوائل آنها:

اول: «اجوبه مسائل» كه اگر جمع شود چندين جلد خواهد شد؛ چنان كه در «منتهى المقال» است؛ و در «قصص العلماء: 161» تصريح كرده كه آنها فارسى است. دويم: كتاب «التحفة الحسينيه» كه رساله ئى است عمليه در طهارت و نماز و روزه بعربى.

سيم: ايضا كتاب «التحفة الحسينيه» در ترجمه آن بفارسى كه مخصوصا در «الذريعه 3: 427» آنها را در دو شماره مختلف متوالى (1547 و 1548) ذكر كرده و دو تأليف گرفته، و در (جلد 4 ص 72 و 73) شرحى در استقلال ترجمه بتأليفى جدا بودن غير از اصل بيان كرده، و در «منتهى المقال» اين دو كتاب را بعنوان «رساله ئى در طهارت و نماز» ذكر

ص: 225

كرده، و دويم را تصريح بفارسى بودن نموده، و آنرا كه تصريح ندارد براين كه بچه زبانى است، با يازدهم كه اينك مى نويسيم آخرين تأليفات وى دانسته. چهارم: «تعليقه بر كتاب منهج المقال» در علم رجال معروف برجال كبير تأليف مرحوم ميرزاى استرآبادى كه در آغاز آن پنج فائده در مطالب رجاليه آورده، و اين تعليقه از جياد كتب رجال بشمار ميرود، و ازاين رو چندين نفر شرح و حاشيه بر همه آن يا بر فوائد خمس آن بتنهائى نوشته اند، و فهرست حواشى آن؛ همه در «الذريعه 6: 39 تا 41» ذكر شده.

پنجم: «حاشيه» بر ديباچه «مفاتيح» فيض كه در (ص 3) نامش برده شد. ششم: حاشيه بر كتاب «ذخيرة المعاد» در شرح «ارشاد» تأليف محقق سبزوارى (ره)، و «ارشاد» تاليف علامه حلى است كه عنقريب نامش برده خواهد شد. هفتم: «حاشيه بر كتاب ردود و نقود» تاليف ملا ميرزا جان باغنوى، كه اين «ردود و نقود» حاشيه ئى است بر «شرح قاضى عضد ايجى بر مختصر اصول» و اين «مختصر الاصول» كتابى است از ابن حاجب كه آنرا از كتاب ديگر خود بنام «منتهى السؤل و الامل» در علم اصول و جدل مختصر نموده.

هشتم: حاشيه بر طهارت و نماز و قدرى از زكوة كتاب «مدارك الاحكام» در شرح «شرايع الاسلام» تاليف سيد محمد عاملى، و «شرايع» مرقوم تأليف محقق اول است، و صاحب عنوان در اين حاشيه؛ تنبيه بر غفلات سيد محمد شارح نموده، و بعد از آن وى را در خواب ديده و او اظهار رضايت بر بيان آن تنبيهات فرموده. نهم: «حاشيه بر كتاب كفاية المقتصد» محقق سبزوارى. دهم: «حاشيه بر كتاب مجمع الفائدة و البرهان» در شرح كتاب «ارشاد الاذهان» بسوى أحكام ايمان؛ كه اين «ارشاد» تأليف علامه حلى، و شرح مرقوم آن تأليف مقدس اردبيلى است؛ و اين متن و شرح و خصوصا متن كه «ارشاد» باشد از جلايل كتب فقه شيعه بشمار آيد، و اين حاشيه از اول كتاب متاجر تا آخر كتاب قضاء؛ و نزديك بده هزار بيت است،و اين كه در «معاريف» نوشته كه: ميرزاى شيرازى حاشيه بر متاجر آقا محمد باقر بهبهانى دارد، شايد مقصود همين حاشيه باشد كه وى تعبير از آن بمتاجر نموده. يازدهم: «حاشيه» بر كتاب «معالم» تاليف مرحوم شيخ حسن ابن شهيد ثانى (ره)، و همانا مرحوم شيخ حسن مرقوم كتابى تأليف كرده بنام «معالم الدين و ملاد المجتهدين» كه موضوع اصلى آن فقه است، ليكن مقدمة نخست شرحى مفصل و مبسوط در اصول فقه

ص: 226

نوشته، و از غايت خلوص نيت و حسن طريقت وجودت سليقتى كه در تأليف اين مقدمه بكار برده؛ اين قسمت از آن مقبوليتى تمام در بين علماء اعلام بهم رسانيده، و از زمان خود او تاكنون مورد تدريس و تدرس و مطرح أنظار علماء و افكار فضلاء قرار گرفته، و آن را از باقى كتاب كه در فقه است و اندكى از آن بيشتر تأليف نشده؛ جدا نموده و كتابى مستقل تلقى كرده اند، و بكلمات معالم الاصول يا اصول معالم يا بطور مطلق معالم معروف شده، و آنرا كتابى برأسه گرفته و مورد مطالعه و رجوع قرار داده اند كه ما هم در اين كتاب آنرا بهريك از اين سه نام ياد ميكنيم، و تقريبا باقى كتاب هيچ شهرتى ندارد، حتى اين كه بسيارى اصلا نميدانند كه اين «معالم» متداول معروف، مقدمه كتاب ديگرى ميباشد، و آنرا كتابى چنان كه نوشتيم مستقل تلقى نموده اند، و براين كتاب مبارك حواشى و شروح كثيره نوشته شده كه از آن جمله؛ اين حاشيه صاحب عنوان است، و آنرا بخواهش فرزند خود آقا عبد الحسين، كه در آخر عنوان مختصرا أحوال او را مى نويسيم؛ تأليف فرموده و آخر تاليفات او است چنان كه بدان اشارت نموديم، و در اين أواخر با بعضى از رسائل او چاپ شده؛ ليكن او را حواشى متفرقه ديگر هم براين كتاب «معالم» ميباشد.

در «الذريعه 6: ش 1136» نوشته كه: وى ببيست مرتبه كتاب «معالم» را درس گفته، و در هربار حاشيه ئى بر آن نوشته، و ملا محمد حسين كرهرودى فرموده: من نوزده تاى از اين حواشى را در بروجرد ديده ام. تمام شد كلام «الذريعه». و يكى از آن حواشى؛ حاشيه ئى است بر اوائل آن، كه در «منتهى المقال» آنرا جدا؛ غير از آن كه براى آقا عبد الحسين تاليف شده ذكر كرده. دوازدهم: حاشيه بر كتاب «وافى» تأليف ملا محسن فيض در أحاديث و أخبار. سيزدهم: حاشيه متفرقه بر تمام «مفاتيح» غير از حاشيه ديباچه اش كه ذكر شد. چهاردهم: «حواشى بر كتاب تهذيب الاحكام» شيخ طوسى در اخبار. پانزدهم: «حواشى بر شرح قواعد» چنان كه در «منتهى المقال» است، و همانا علامه و شهيد هريك كتابى بنام «قواعد» در فقه دارند؛ كه از علامه بنام «قواعد الاحكام» در مسائل حلال و حرام، و از شهيد بنام «القواعد و الفوائد» است، و بر قواعد علامه چندين شرح نوشته اند كه از آن جمله: «جامع المقاصد» محقق كركى است كه در 1229 در ضمن همايون شاعر

ص: 227

بيايد. و در «الذريعه 6: 56» فقط براى تبيين حواشى شروح قواعد، شرح محقق كركى را عنوان كرده بدون ذكر مؤلف قواعد، و يك حاشيه از شيخ لطف اللّه ميسى عاملى براى آن نام برده. شانزدهم: «حواشى بر كتاب مسالك الافهام» در شرح «شرايع الاسلام» تأليف شهيد ثانى، از اول مكاسب محرمه تا آخر معاطاة كه خود رساله ئى هم در آن تأليف كرده. هفدهم: «رساله ئى در اجتهاد و أخبار» در رد اخباريه و كيفيت اجتهاد. انجام تأليف آن 13 رجب سنه 1155، چنانكه در «الذريعه 1: 269» فرموده، آن گاه در (ص 270) فرموده كه در بعضى از مواضع؛ آنرا در اجتهاد و تقليد نوشته اند، و صحيح همان اول است چنان كه شاگرد او ابو على حائرى در رجال تصريح بدان فرموده انتهى. هيجدهم:

«رساله ئى در احكام عقود» و آن غير از «رساله معاملات» است كه در «منتهى المقال» هريك از آنها را جدا ذكر كرده. نوزدهم: «رساله ئى در استحباب نماز جمعه» مفصلا. بيستم: رساله ئى در همين موضوع كوچكتر از اول. بيست و يكم: «رساله ئى در أصالت براءت» بيست و دويم: «رساله ئى در اصول اسلام و ايمان و حكم ناصب». بيست و سيم:

«رساله ئى در اصول دين» بفارسى. بيست و چهارم: «رساله ئى در اقسام جمع بين اخبار». بيست و پنجم: «رساله ئى در انحصار مردم بمجتهد و مقلد». بيست و ششم: «رساله ئى در جبر و اختيار». بيست و هفتم: «رساله ئى در حج بفارسى» مختصرا كه مرحوم شيخ ابو على رجالى آنرا بعربى ترجمه كرده. بيست و هشتم «رساله ئى در حجيت اجماع». در «الذريعه 6: ش 1455» بعد از ذكر اين رساله فرمايد: همانا وى مقاله ئى نيز در اجماع دارد كه آنرا از أجزاء «شرح ديباچه مفاتيح» قرار داده، و بعضى گفته اند كه: او رساله سيمى نيز در اجماع دارد، و من خود در كتابخانه سيد محمد على آل بحر العلوم آن رساله سيم اجماع را در جزو مجموعه ئى از رسائل وحيد بهبهانى ديده ام انتهى.

بيست و نهم. «رساله ئى در حجيت استصحاب». سى ام: «رساله ئى در حكم دماء معفو عنها در نماز». سى و يكم: «رساله ئى در حكم عصير» عنبى و تمرى و زبيبى. سى و دويم: «رساله اى در حليت جمع بين فاطميتين» در رد شيخ يوسف بحرينى (ره). سى و سيم:

رساله اى در همين موضوع مفصل تر از آن. سى و چهارم: رساله اى در آن أيضا كه

ص: 228

كوچكتر از هر دو است». سى و پنجم: «رساله اى در حيض» كه كوچك و ناتمام است. سى و ششم: «رساله اى در حيله هاى شرعيه ربا». سى و هفتم: «رساله اى در زكوة و خمس» كه فارسى و كوچك است. سى و هشتم: رساله اى در صورت مناظره اش با بعضى از علماء عامه در استحالت رؤيت حق تعالى. سى و نهم: رساله اى در عدماعتماد برؤيت هلال» قبل از زوال. چهلم: «رساله اى در فساد عقد بر دختر صغيره» براى محض حليت نظر بمادرش چهل و يكم: «رساله اى در قياس» كه كوچك است، و آنرا تتمه «حاشيه ذخيره» قرار داده. چهل و دويم: «رساله اى در معاملات». بفارسى. چهل و سيم: «رساله اى» در وجه تسميه بعضى از ائمه عليهم السلام فرزندان خود را بنام خلفاء جور.

چهل و چهارم: «شرح مفاتيح» فيض از طهارت تا خمس كه از جياد كتب بشمار آيد و باندازه كتاب «مدارك» ميباشد. چهل و پنجم: كتاب «الفوائد الحائريه» در بيان آنچه فقيه ناچار است از دانستن آنها. چهل و ششم: «فوائد» ملحقه بآن ها و بسا باشد كه اولى را «الفوائد العتيقه» و ثانيه را «الفوائد الجديده» گويند، و مرحوم حاج محمد حسن قزوينى كه در 1240 بيايد، أولى را مختصر كرده بنام «ملخص الفوايد ألسنيه» و چندين نفر بر اين «فوايد جديده» حاشيه نوشته اند، از آن جمله: سيد احمد خراسانى كه در 1235 بيايد.

چهل و هفتم: «رساله اى در نقد جوابات علامه مجلسى» بر مطالب بعضى از فضلاء خراسان؛ كه در «الذريعه 5: 201» نوشته. اينك اسامى أساتيد و مشايخ روايت او: همانا ما از پيش نوشتيم كه وى در نزد پدر خود ملا محمد أكمل و آقا سيد صدر الدين قمى و شيخ يوسف بحرينى درس خوانده، و اكنون گوئيم كه: او هم از پدر خود و سيد صدر الدين مرقوم و سيد محمد بروجردى اجازت روايت داشته؛ چنان كه در «الاسناد المصفى: 31» فرموده، و در «روضات: 125» فرمايد كه: من تاكنون روايت او را باجازت و غير آن از أنحاء تحمل نديده ام مگر از پدرش ملا محمد أكمل، و در (ص 678) در أحوال سيد محمد بروجردى مزبور فرموده كه: وى يكى از مشايخ ثلاثه روايت سمى ما مروج بهبهانى بوده انتهى.

و اين دو سخن باهم تنافى ندارد، زيرا كه در وقتى كه در اين كتاب أحوال آقا

ص: 229

محمد باقر را مينوشته، بر روايت او از سيد محمد مطلع نشده؛ ليكن پس از چند سال كه در حرف ميم؛ أحوال سيد بحر العلوم و در ضمن او أحوال جدش سيد محمد را مينوشته، اطلاع بر آن پيدا كرده بوده، و ظاهرا اطلاع او از اجازه حاج ملا احمد نراقى براى آقا محمد على نجفى بهم رسيده؛ كه وى در آنجا سيد محمد را از مشايخ روايت آقا محمد باقر ذكر كرده، و آن اجازه را ميرزا محمد حسين فرزند آقا محمد على در رساله اى كه در احوال پدرش نوشته درج كرده؛ و نسخه اى از آن را اين فقير بخط خود نوشته ام و اينك موجود است و در (ص 33) اين نسخه اين مطلب ذكر شده، و اين رساله را بموجب آنچه در «روضات» در أحوال آقا محمد على صريحا و تلويحا در آخر صفحه 661 و اول صفحه 662 نوشته، ميرزا محمد حسين از نجف باصفهان براى ميرزا محمد حسن فرستاده و آنجا بدست مؤلف «روضات» افتاده و اين مطلب را از آن نقل كرده. بهرحال، تاكنون ما بغير از اين چهار نفر كسى را از أساتيد درس و مشايخ روايت او نيافته ايم، و پدرش ملا محمد أكمل در صدر اين عنوان اندكى از احوالش نوشته شد، و ببقيه؛ يعنى آقا سيد صدر الدين در 1218، و شيخ يوسف در 1220 اشارتى خواهد رفت، و سيد محمد نيز در (ص 178) گذشت.اكنون بايد سلسله سند روايت اين سه نفر مشايخ روايت آن بزرگوار را تا بيكى از أئمه عليهم السلام برسد ذكر كنيم، پس چنين گوئيم كه: بموجب مسطورات «روضات- الجنات: 125» و «الاسناد المصفى: 31» و ما بعدها؛ ملا محمد أكمل روايت ميكند از علامه مجلسى، از پدرش ملا محمد تقى، از شيخ بهائى، از پدرش شيخ حسين، از شهيد ثانى، از شيخ على بن عبد العالى ميسى، از محقق كركى، از شيخ على بن هلال جزائرى، از شيخ أحمد بن فهد حلى، از شيخ مقداد فاضل، از شيخ بزرگوار شهيد اول، از فخر المحققين، از پدرش علامه حلى، از دائيش محقق حلى، از سيد محيى الدين محمد ابن زهرة، از ابن شهر- آشوب، از سيد ذو الفقار مروزى، از شيخ طوسى، از شيخ مفيد، از شيخ جعفر ابن قولويه، از شيخ كلينى، از سعد بن عبد اللّه أشعرى، از محمد بن أحمد بن يحيى، از محمد بن خالد برقى كه از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بوده.

و آقا سيد صدر الدين؛ چنان كه در «روضات: 332» نوشته روايت ميكند از ملا-

ص: 230

ابو الحسن شريف، از دائى خود مير محمد صالح خاتون آبادى، از دائى خود علامه مجلسى؛ چنان كه در «الاسناد المصطفى: 11» فرموده. و سيد محمد بروجردى روايت ميكند از مشايخ خود بأسانيدشان، چنان كه در «الاسناد المصفى: 32» نوشته. و اسامى مشايخ او بر ما پوشيده است. و سند روايت شيخ يوسف در 1320 بيايد. و چندين نفر از أجله و أعاظم علماء مائه دوازدهم و سيزدهم در نزد صاحب عنوان درس خوانده يا از وى اجازت روايت دارند كه اگر اتصال روايت آنها بوى در دست نبود و اين سلسله و يكى دو تا ديگر از سلاسل روايات غير از او بعلامه مجلسى و بعضى ديگر در مائه دوازدهم متصل نميشد؛ ممكن بود انقطاعى در سلسله روايت علماء شيعه در آن فترت فظيعه بهم رسد. اينك أسماء بعضى حسب المعهود تحرير مييابد، و حرف (ش) يا (ر) يا هر دو را در آخر أسماء آنها مينويسيم:

اول: حاج ميرزا ابو القاسم قمى كه در 1231 بيايد (ش و ر). دويم: سيد احمد خراسانى كه در 1235 بيايد (ش و ر). سيم: حاج ملا احمد نراقى كه در 1245 بيايد (ش). چهارم: شيخ اسد اللّه كاظمينى كه در 1234 بيايد (ش). پنجم: ميرزا باباى جوهرى كه در (ص 14) گذشت (ش). ششم: شيخ جعفر نجفى كه در 1228 بيايد (ش و ر). هفتم: ملا حسين خان كه در «الذريعه 1: 147» نوشته كه: وى باو اجازه داده (ر). هشتم: شيخ خلف بن محمد بن حردان حلى مشهور بشيخ خلف حردان عطاوى؛ كه كتاب