ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام

مشخصات کتاب

ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام

تالیف :مورخ شهیر دانشمند لسان الملک میرزا محمد تقی سپهر طاب ثراه

با تصحیح کامل و ترجمه بعضی اشعار و لغات و مزایای دیگر تحت نظر عدهء از فضلا و دانشمندان تهیه شده

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

جلد 1

اشاره

جلد ششم

«ناسخ التواریخ»

(در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام)

بسم الله الرحمان الرحیم

چنین گوید بنده یزدان و چاکر سلطان : محمد تقی لسان الملك ، مستوفی اول دیوان اعلی که چون از کتاب حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام بپرداختم ، ابتدا میکنم بكتاب نور چشم مصطفی ، وقوت قلب مرتضى ، وشقيق حسن مجتبی ، و پارهء جگر فاطمه زهرا ، حسين بن علی بن ابیطالب سَلَامُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ وَ أَ خِلَافِهِ المَعصومِینَ الطَّاهِرِينَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ . واین مجلد ششم است از کتاب دوم ناسخ التواریخ .

اکنون چنان صواب مینماید که از بدو خلقت . حسين بن علي عليهما السلام حدیثی چند رقم کنم ، پس از آن در سال و ماه و روز ولادت آنحضرت اختلاف کلمه روات واصحاب روایات را باز نمایم ، آنگاه مختار خویش را بنگارم ، و نگارش این روایات مختلفه از بهر آنستکه اگر کسی مختار من بنده را در اختیار اخبار ، معتبر نداند ، در اختیار هر يك از این اخبار متشتته مختار باشد.

«اَللَّهُمَّ وَفِّقْنِی لِلاِتمامِ بِالنَّبِيِّ وَ آلِهِ أَلِكَرَّامٍ»

ص: 2

(ذکر بدو خلقت حسین بن علی و آفرینش نور آنحضرت علیه السلام)

سر اول بروجه اطلاق ، وحدت حقه وحقیقت محمدیه است که سبقت دارد بر مبتدا ومنتها ، و پیشی گرفته است از ارض و سما ، هنوز عقل کیانی نبود که ادراك کلیات کند ، ومحد د جهات صورت مکانی نداشت که تحدید ماه و سال شود، لاجرم ظهور نور حسین که شقيق (1) نور محمد و اول عدد است ، بشمار ماه و سال نتوان گرفت ، ومن بنده در جائی گفته ام :

لقای حق بخفا می نداشت نام و نشان *** گه ظهور محمد شد آن خجسته لقا

و اینکه معصوم ما را خبر میدهد که نور پاك محمد و آل او چند هزار سال قبل از خلقت آدم صفی بادید(2) شد، کنایتی است از قدمت آن نور پاك ، و اگر نه بیرون متناهی را در حيز ماه و سال نتوان گنج داد . اکنون بر سر سخن رویم .

عبدالله بن نور الله در جلد هفدهم عوالم میگوید:

كِتَابُ الْمُخْتَصَرِ لِلْحَسَنِ بْنِ سُلَيْمَانَ مِنْ كِتَابِ السَّيِّدِ حَسَنِ بْنِ كَبْشٍ مِمَّا أَخَذَهُ مِنْ ألمُقتَضَبِ ، وَ وُجِدَ فِي ألمُقتَضَبِ أَيْضاً مُسْنَداً عَنْ سَلْمَانَ الفارسِی قال قال رسول الله صلی الله علیه و آل و سلم: يَا سَلْمَانُ خَلَقَنِيَ اللَّهُ مِنْ صَفَاءُ نُورِهِ فَدَعَانِي فَأَطَعْتَهُ ، وَ خَلَقَ مَنْ نورى عَلِيّاً فَدَعَاهُ إِلَى طَاعَتِهِ فَأَطَاعَهُ، وَ خَلَقَ مِنْ نُورِي وَ نُورِ عَلِيٍّ فَاطِمَةَ فَدَعَاهَا فَأَطَاعَتْهُ، وَ خَلَقَ مِنِّي وَ مِنْ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَدَعَاهُمَا فَأَطَاعَاهُ، فَسَمَّانَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَمْسَةِ أَسْمَاءٍ مِنْ أَسْمَائِهِ، فَاللَّهُ المَحْمُودٌ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ، وَ اللَّهُ الْعَلِيُّ وَ هَذَا عَلِيٌّ، وَ اللَّهُ فَاطِرٌ وَ هَذِهِ فَاطِمَةُ، وَ اللَّهُ الْإِحْسَانِ وَ هَذَا الْحَسَنُ وَ اللَّهُ

ص: 3


1- شقيق : پاره
2- بادید : پدید

الْمُحْسِنُ وَ هَذَا الْحُسَيْنُ، ثُمَّ خَلَقَ مِنْ نُورِ الْحُسَيْنِ تِسْعَةَ أَئِمَّةٍ فَدَعَاهُمْ فَأَطَاعُوهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ سَمَاءً مَبْنِيَّةً، أَوْ أَرْضاً مَدْحِيَّةً، أَوْ هَوَاءً اَوَ ماءً اوَ مَلَكاً أَوْ بَشَراً، وَ كُنَّا بِعِلْمِهِ أَنْوَاراً نُسَبِّحُهُ وَ نَسْمَعُ لَهُ وَ نُطِيعُ

در جمله میفرماید که سلمان فارسي از رسول خدا حديث میکند که فرمود: ای سلمان خداوند مرا از نور خویش بیافرید و فرمان کرد و من پذیرای فرمان شدم و از نور من على را خلق کرد و فرمان داد پس فرمانبردار شد ، و از نور من و نور على فاطمه را خلق کرد ومثال داد او امتثال نمود ، پس از من و علی و فاطمه - حسن وحسين را خلق نمود و فرمان داد و ایشان سر بفرمان نهادند ، آنگاه ما را به پنج نام از اسماء حسنای خویش نامور ساخت ، پس خداوند محمود است و من محمد و اوست على وهذا على ، و اوست خالق و فاطر و فرزند من فاطمه ، و خاص خداست احسان و فرزند فاطمه حسن ، و خداوند محسن است و برادر حسن حسين ، واز نور حسين نه تن ائمه هدی را بیافرید از آن پیش که خداوند آسمانرا بنیان کند، و زمین را بگستراند ، و آب را و هوا را بادید آورد، و ملکی یا بشری را کسوت وجود بخشد ، ما مغمور علم خداوند بودیم و خدايرا تسبیح و تهلیل همی گفتیم و گوش مطيع داشتیم .

و دیگر در کنز الفوائد از ابن مسعود مرویست :

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَنِی وَ خَلَقَ عَلِیّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ مِنْ نُورِ قُدْسِهِ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یُنْشِا خَلْقَهُ فَتَقَ نُورِی وَ خَلَقَ مِنْهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ فَتَقَ نُورَ عَلِیٍّ وَ خَلَقَ مِنْهُ الْعَرْشَ وَ الْکُرْسِیَّ وَ عَلِیٌّ وَ اللَّهِ أَجَلُّ مِنَ الْعَرْشِ وَ الْکُرْسِیِّ وَ فَتَقَ نُورَ الْحَسَنِ وَ خَلَقَ مِنْهُ الْحُورَ الْعِینَ وَ الْمَلَائِکَةَ وَ الْحَسَنُ وَ اللَّهِ أَجَلُّ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ

ص: 4

وَ الْمَلَائِکَةِ وَ فَتَقَ نُورَ الْحُسَیْنِ وَ خَلَقَ مِنْهُ اللَّوْحَ وَ الْقَلَمَ وَ الْحُسَیْنُ وَ اللَّهِ أَجَلُّ مِنَ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ

یعنی رسول خدا میفرماید خداوند بیافرید مرا وعلى را وحسن را و حسين را از نور قدس خود ، و چون خواست آفرینش را بادید آورد بشکافت نور مرا و از نور من بیافرید آسمان و زمین را ، و بشکافت نور على را و بیافرید عرش و کرسی را ، سوگند با خدا که علی بزرگتر از عرش و کرسی است، و بشکافت نور حسن را و بیافرید حور العين و ملائکه را ، سوگند با خدای که حسن بزرگتر از ملائکه وحور العين است ، و بشکافت نور حسین را و بیافرید لوح و قلم را ، سوگند با خدای که حسين بزرگتر از لوح و قلم است .

ودیگر در کتاب منهج التحقيق سند بابی جعفر علیه السلام منتهی میشود که از رسول خدا حدیث میکند :

قال قال رسول الله : إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ قَبْلَ خَلْقِ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَهِیَ أَرْوَاحُنَا. فَقِیلَ لَهُ : یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عُدَّهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَمَنْ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً؟ فَقَالَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ ذُریةِ الْحُسَیْنِ وَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ ثُمَّ عَدَّهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ ثُمَّ قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَوْصِیَاءُ الْخُلَفَاءُ مِنْ بَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ

میفرماید رسول خدا فرمود خداوند چهارده نور از نور عظمت خود بیافرید ، چهارده هزار سال از آن پیش که آدم را بیافریند و این جمله ارواح ما باشند ، گفتند یابن رسول الله نام ایشان چیست ؟ فرمود محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و نه تن فرزندان حسین و نهم ایشان قائم ایشان است . آنگاه يك يك را بنام برشمرد ، پس

ص: 5

فرمود سوگند با خدای مائیم اوصیای ، خلفا بعداز رسول خدا صلوات الله عليهم .

(ذکر ولادت حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام)

در مصباح المتهجد از توقيع صاحب الامر سلام الله عليه بقاسم بن العلاء الهمداني مكشوف ميافتد که میلاد حسين علیه السلام در روز پنجشنبه سوم شهر شعبان بود .

و دیگر ابن عياش از حسین بن علی بن سفیان آورده که گفت مرا روز سیم شعبان جعفر صادق علیه السلام طلب کرد و فرمود امروز روز میلاد حسین است ودعای روز سیم شعبانرا قرائت نمود .

ودیگر در کتاب عوالم در جلد هفدهم از مصباح متهجد سند با بوعبدالله منتهی میشود که فرمود میلاد حسين در پنجم شهر شعبان در سال چهارم هجری بود.

و دیگر از ابن شهر آشوب در مناقب مسطور است که روز پنجشنبه و بروایتی سه شنبه در سال چهارم هجری ، ده ماه و بیست روز بعد از ولادت حسن عليه السلام متولد شد، در سال غزوهء خندق . و دیگر در روضه بحار مرقوم است که حسين علیه السلام در مدینه روز پنجم شعبان در سال چهارم هجری متولد شد.

ودیگر در شرح شافيه ولادت آنحضرت را روز پنجشنبه سیم شعبان در سال چهارم هجری رقم کرده اند. ودیگر یافعی در کتاب مرآة الجنان في عبرة اليقظان ولادت آنحضرترا در سال پنجم نگاشته و بروایتی در شهر شعبان و سال چهارم مینویسد.

و دیگر در جنات الخلود ولادت آنحضرت را باختلاف رقم کرده بروز پنجشنبه وروز سه شنبه ، وهمچنان در ایام ماه اختلاف اورده سیم شعبان و پنجم شعبان ، وسال را نیز مختلف نوشته بسال سیم وسال چهارم .

و دیگر در ارشاد مفید مسطور است که ولادت حسین بن علی در پنجم شعبان وسال چهارم هجریست بعداز میلاد حسن بده ماه و بیست روز ، و بروایتی در میان حسن و حسین نیست مگر مدت حمل و آن شش ماه بود ، چه حسين علیه السلام شش ماهه متولد شد. و دیگر در مقاتل الطالبيين ولادت آنحضرت در پنجم شعبان در سال چهارم هجری مسطور است. و دیگر در اعلام الوری روز سه شنبه و بروایتی پنجشنبه

ص: 6

در سیم شعبان و بروایتی در پنجم شعبان در سال چهارم هجری حسین بن على علیه السلام متولد شد. ونیز رقم کرده که ولادت حسين در سال سیم هجری در آخر ربیع الاول بود. و دیگر در کشف الغمه مسطور است که چون پنجاه روز از ولادت حسن منقضی شد فاطمه علیها السلام بحسين حامل گشت ، و در سال چهارم هجری در پنجم شعبان بار فرو گذاشت . ودیگر حافظ جنابذی نیز بدینگونه روایت کرده .

و دیگر حافظ عبدالعزيز گويد حسين علیه السلام چند شب از شعبان گذشته در سال چهارم متولد گشت. ودیگر ابن جوزی در کتاب تذكرة خواص الامه في معرفة الأئمه ولادت آن حضرت را در شهر شعبان در سال چهارم هجری رقم کرده .

و دیگر ابن سعد در طبقات آورده که حامل شد فاطمه علیها السلام پنجاه روز بعد از ولادت حسن علیه السلام در پنجم ذیقعده سال سیم هجری و در شعبان سال چهارم هجری حسين علیه السلام متولد شد. و در کتاب مطالب السؤل في مناقب آل الرسول مرقوم است که ولادت حسين علیه السلام در پنجم شهر شعبان در سال چهارم هجریست

و در کتاب فصول المهمه في فضائل الائمه رقم شده که بعد از پنجاه روز از ولادت حسن علیه السلام فاطمه بحسين حامل گشت و آنحضرت در سال چهارم هجری در پنجم شهر شعبان متولد گشت . و دیگر فاضل مجلسی در کتاب جلاء العيون آورده که حسين علیه السلام در روز پنجشنبه واگرنه در سه شنبه در سال چهارم هجری در سیم شعبان واگرنه در پنجم شعبان متولد شد.

و ودیگر شیخ طوسی در تهذیب آورده که ولادت حسین علیه السلام در آخر ربیع الاول در سال سیم هجریست ، وبروایتی روز پنجشنبه سیزدهم رمضان بود .

ودیگر شیخ بن نما در مثیر الاحزان آورده که ولادت حسین علیه السلام در پنجم شعبان در سال چهارم هجریست ، و بروایتی در آخر ربیع الاول در سال سیم هجریست ومدت حمل فاطمه شش ماه بود و جز عیسی ، و بروایتی جز یحیی علیهما السلام شش ماهه کس متولد نشد.

ص: 7

اکنون که اختلاف روایات بنهایت شد مختار خویش را بر مینگارم . همانا در کتاب امام حسن که مجلد پنجم از کتاب دویم است ولادت حسن علیه السلام را موافق احادیث و اخبار كثيره در سه شنبه نیمه شهر رمضان در سال دویم هجری نگاشتم .

و در کشف الغمه مسطور است که پنجاه روز بعد از ولادت حسن، فاطمه علیهاالسلام بحسين حامل گشت . حافظ جنابذی نیز چنین گوید در کتاب تذكرة خواص الامه في معرفة الائمه ، همچنان ابن جوزی گوید که: فاطمه علیها السلام در پنجم ذیقعده که پنجاه روز بعد از ولادت حسن است ، بحسين علیه السلام حامل شد . و در کتاب فصول المهمه في فضائل الائمه نیز مرقوم است که فاطمه پنجاه روز بعد از ولادت حسن حامل آمد ومدت حمل آنحضرت شش ماه بود چنانکه از ارشاد شیخ مفید برمیآید آنجا که آورده

رَوَى : أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَخِيهِ إِلَّا الْحَمْلُ ، وَ أَ لِحَمْلِ سِتَّةِ أَشْهُرٍ

وروز ولادت آنحضرت موافق بیشتر از این احادیث که مرقوم شد روز پنج شنبه پنجم ماه بوده چنانکه شیخ بن نما ولادت حسین علیه السلام را در پنجم ربیع الاول نگاشته الا آنکه در سال خلاف کرده . وهمچنان شیخ بن نما ولادت آنحضرترا در سال سیم در آخر ربیع الاول مرقوم داشته . وشیخ طوسی نیز در تهذیب میلاد آنحضرترا در آخر ربیع الاول در سال سیم دانسته، از این جمله مکشوف میافتد که ولادت حسین علیه السلام روز پنجشنبه پنجم شهر جمادی الاولی در سال سیم هجریست، و این در صورتی است که مدت حمل شش ماه باشد، واگرنه ولادت آنحضر - روز پنجشنبه پنجم شهر شعبان در سال سیم هجریست، و این بصواب اقربست چه بیشتر از محدثين وعلمای اخبار ولادت آن حضرت را در شهر شعبان نوشته اند ، لكن اینوقت ولادت حسين علیه السلام ده ماه و بیست روز بعد از ولادت امام حسن است ، و فاطمه علیها السلام نه ماهه حمل خویش را فرو گذاشته است ، اکنون بر سر سخن میرویم .

در خبر است که قبل از ولادت حسین علیه السلام موافق روایت ابن بابویه که سند به جعفر صادق علیه السلام میرساند ، و ابن شهر آشوب در مناقب ، وصاحب فضائل الصحابه ،

ص: 8

در ولادت آنحضرت در کتاب علل الشرایع سند بعبدالرحمن بن مثنای هاشمی منتهی میشود .

قال: قُلْتُ لِأَبِي عبدالله علیه السَّلَامُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ أَيْنَ جَاءَ لِوُلْدِ أَلِحُسَيْنِ الْفَضْلُ عَلَى وَلَدُ أَلِحَسَنِ وَ هُماً يَجْرِيَانِ فِي شَرْعِ وَاحِدٍ ؟ فَقَالَ لأ أُرِيكُمْ تَأْخُذُونَ بِهِ (1).

میگوید عرض کردم خدمت صادق آل محمد علیه السلام فدای تو شوم از کجاست فضیلت فرزندان حسین بر اولاد حسن وحال آنکه ایشان در طريق واحد و مکان و منزلت واحدند و فرمود مگر معتقد نیستید و باور ندارید آنچه من گویم و بیان سبب فرمایم همانا جبرئیل برسول خدای نازل شد و عرض کرد که از براي تو پسری متولد خواهد شد که بعداز تو بدست امت تو شربت شهادت خواهد نوشید ، فرمود مرا با چنین پسر حاجت نیست سه کرت در میان ایشان این مخاطبت رفت، آنگاه رسول خدا امیرالمؤمنین را طلب فرمود و گفت مرا جبرئیل خبری بدینگونه آورد ، على نیز فرمود مرا بچنین فرزند رغبتی نیست ، و همچنان این گفتار سه کرت تکرار یافت ودر کرت سیم فرمود آن فرزند خداوند امامت(2) خواهد بود، و آثار پیغمبران را بوراثت خواهد نمود ، و علوم اولین و آخرین را بتمامت خواهد داشت . آنگاه فاطمه علیها السلام را مخاطب داشت و فرمود خداوند ترا بشارت میدهد بفرزندی که امت من بعد از من او را عرضه شهادت دارند . عرضکرد ای پدر اینچنین فرزند نخواهم ، همچنان سه کرت این سخن اعادت شد در کرات سیم فرمود این فرزند که از تو آید فرزندان او پیشوایان دین من ووارث آثار من و خازن علم من خواهند بود ، فاطمه عرضکرد ای پدر بقضای خدا رضا دادم پس بحسين علیه السلام حمل یافت و پس از شش ماه بار فرو گذاشت ، و فرزند شش ماهه نپاید جز حسین و عیسی (و بروایتی یحیی) این دوتن زندگانی یافتند .

ص: 9


1- لا اریكم تاخذون به : ای لاتعتقدون
2- خداوند امامت : یعنی صاحب امامت

(ذکر کیفیت ایام حمل حسین بن علی بن ابیطالب)

درشکم مادر عليهم الصلوة والسلام

اگرچه شطری از این حدیث که بشرح میرود ذکر فضیلتی است که بعد از ولادت حسنین علیهما السلام واقع شده و نیم دیگر ذکر ایام حمل حسين علیه السلام است چون نخواستم در میان حدیث فصلی و فصمی(1) واقع شود تمامت حدیث را نگاشتم همانا در جلد هفدهم عوالم از کتاب خرایج وجرايح از محمد بن اسمعیل البرمکی از حسین بن حسن واو از یحیی بن عبدالحميد و او از شريك بن حماد و او از ابی ثوبان الاسدی که از اصحاب ابی جعفر علیه السلام بود و او از صلت بن منذر و او از مقداد بن اسود الكندی آورده که مقداد گفت : که یکروز رسول خدا علیه السلام در طلب حسن وحسین بیرون شد، و گاهی که از خانه بر آمد من ملازم خدمت بودم ، لختی برفتیم ناگاه درختی دیدار شد و بر روی ارض، ماری افعی نگریستم ، چون افعی احساس رسیدن رسول خدایرا کرد برپای ایستاد از نخل بلندتر و از شتر ضخیم تر مینمود و از دهانش زبانهای آتش ساطع میگشت ، چون رسول خدایرا نگریست دیگرگون شد و مانند خیطی دقیق گشت ، پس رسول خدای روی با من آورد .

وَ قالَ : أَلَا تَدْرِي مَا تَقُولُ هَذِهِ يَا أَخَا کِندَةَ؟

فرمود آیا نمیدانی این افعی چه میگوید ای برادر کندی ؟ عرض کردم خدا ورسول داناتر باشند.

قَالَ : قَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی حَتَّی جَعَلَنِی حَارِساً لِابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ.

فرمود میگوید سپاس خداوندیرا که مرا زنده گذاشت تا گاهی که حراست فرزندان رسول خدای را کردم . اینوقت آن افعی در رمل روان شد و غایب گشت . آنگاه در آن زمین درختی دیدم که تا آنروز ندیده بودم و بعد اليوم در آنجا ندیدم ، بشاخ

ص: 10


1- فصم : بمعنی شکست است

و برگ خود حسنين را مظله(1) بود ، رسول خدای در میان ایشان بنشست ، و نخستین سرحسین را برداشت و بر ران راست نهاد ، آنگاه سرحسن را برداشت و بر ران چپ نهاد ، آنگاه زبان مبارك را در دهان حسين در برد، و او را اندك بخویش آورد چشم بگشود و گفت يا أبه. و دیگر بخواب رفت . آنگاه حسن را انگیزشی داد آنحضرت نیز گفت : یا أبه و همچنان بخواب شد ، مقداد عرضکرد یا رسول الله چنان مینماید که حسین بسال بزرگتر از حسن است.

فقال النَّبِیُّ: إِنَّ لِلْحُسَیْنِ فِی بَوَاطِنِ الْمُؤْمِنِینَ مَعْرِفَهً مَکْتُومَهً سَلْ أُمَّهُ عَنْهُ اُمهُ. فرمود از برای حسین در قلوب مؤمنین معرفتی است پنهانی از مادرش پرسش کن .

مقداد گوید چون رسول خدا حسنین را از خواب برانگیخت و بردوش خویش حمل داد ، من بدر خانه فاطمه آمدم و بر باب خانه بایستادم ، حمامه بر در سرای آمد و گفت : ای برادر کندی، مرا شگفتی آمد ، گفتم ترا که آموخت که من برباب ایستاده ام ؟ گفت سیده من مرا آگهی داد : که مردی از کنده بر در ایستاده است از برای خبری طیب، سؤال میکند از محل و مقام قرة العين من ، مقداد میگوید این کرامت در نزد من بزرك شد ، پس بدانسان که حاضر خدمت رسول خدای میشدم گاهی که در خانه ام سلمه بود روی خویش را واژون(2) کردم.

فَقُلْتُ لِفَاطِمَهَ مَا مَنْزِلَهُ الْحُسَیْنِ ؟ قَالَتْ : إِنَّهُ لَمَّا وَلَدْتُ الْحَسَنَ أَمَرَنِی أَبِی أَنْ لَا أَلْبَسَ ثَوْباً أَجِدُ فِیهِ اللَّذَّهَ حَتَّی أَفْطِمَهُ(3) فَأَتَانِی أَبِی زَائِراً فَنَظَرَ إِلَی الْحَسَنِ وَ هُوَ یَمَصُّ النَویَ فَقَالَ فَطَمْتِهِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ إِذَا أَحَبَّ عَلِیٌّ الِاشْتِمَالَ فَلَا تَمْنَعِیهِ فَإِنِّی أَرَی فِی مُقَدَّمِ وَجْهِکِ ضَوْءً وَ نُوراً وَ ذَلِکِ إِنَّکِ

ص: 11


1- مظله : سایبان
2- واژون : بروزن و معنی وارون است
3- فطام ، به کسر : از شیر باز گرفتن کودك

سَتَلِدِینَ حُجَّهً لِهَذَا الْخَلْقِ.

مقداد میگوید عرضكردم خدمت فاطمه منزلت و مكانت حسین چیست ؟ فرمود گاهی که حسن متولد شد رسول خدا فرمان کرد که باعلى علیه السلام مضاجعت نکنم و نزدیکی نجویم تا گاهی که حسن را از شیر باز کنم ، چون روزی چند سپری شده رسولخدا بدیدار من آمد وحسن را نگریست که رطبی میمزد ، فرمود حسن را از شیر باز کردی ؟ گفتم باز کردم ، فرمود اکنون اگر علی را بمضاجعت حاجت افتد از در ممانعت بیرون مشو ، چه در جبین تو بشعشعه نوری نگرانم که عنقریب فرزندی میاوری که از برای خلایق حجت باشد.

آنگاه حضرت فاطمه علیها السلام از برای مقداد ابتدا کرد بذکر کیفیت حمل و فرمود :

فَلَمَّا تَمَّ شَهْرٌ مِنْ حَمْلِی وَجَدْتُ فِیَّ سُخْنَهً فَقُلْتُ لِأَبِی ذَلِکَ فَدَعَا بِکُوزٍ مِنْ مَاءٍ فَتَکَلَّمَ عَلَیْهِ وَ تَفَلَ عَلَیْهِ وَ قَالَ اشْرَبِی فَشَرِبْتُ فَطَرَدَ اللَّهُ عَنِّی مَا کُنْتُ أَجِدُ وَ صِرْتُ فِی الْأَرْبَعِینَ مِنَ الْأَیَّامِ فَوَجَدْتُ دَبِیباً فِی ظَهْرِی کَدَبِیبِ النَّمْلِ فِی بَیْنِ الْجِلْدَهِ وَ الثَّوْبِ فَلَمْ أَزَلْ عَلَی ذَلِکَ حَتَّی تَمَّ الشَّهْرُ الثَّانِی فَوَجَدْتُ الِاضْطِرَابَ وَ الْحَرَکَهَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ تَحَرَّکَ وَ أَنَا بَعِیدٌ عَنِ الْمَطْعَمِ وَ الْمَشْرَبِ فَعَصَمَنِیَ اللَّهُ کَأَنِّی شَرِبْتُ لَبَناً حَتَّی تَمَّتِ الثَّلَاثَهُ أَشْهُرٍ وَ أَنَا أَجِدُ الزِّیَادَهَ وَ الْخَیْرَ فِی مَنْزِلِی فَلَمَّا صِرْتُ فِی الْأَرْبَعَهِ آنَسَ اللَّهُ بِهِ وَحْشَتِی وَ لَزِمْتُ الْمَسْجِدَ لَا أَبْرَحُ مِنْهُ إِلَّا لِحَاجَهٍ تَظْهَرُ لِی فَکُنْتُ فِی الزِّیَادَهِ وَ الْخِفَّهِ فِی الظَّاهِرِ وَ الْبَاطِنِ حَتَّی تَمَّتِ الْخَمْسَهُ

فرمود: چون یکماه از حمل من سپری شد حرارتی دردناك در من بادید آمد،

ص: 12

چون بعرض پدر رسانیدم کوزه از آب طلب فرمود و کلمه چند بگفت و بر آن دمید و فرمان کرد تا شربتی بنوشیدم ، پس خداوند آن رنج را از من بگردانید، و چون مدت چهل روز رسید در میان جلد وجامه در پشت من دبیبی(1) چون مشی مورچگان آشکار گشت ، و این ببود تا ماه دویم بنهایت شد آغاز اضطراب و حرکت نمود ، سوگند با خدای حرکت نمود و رغبت من از أكل وشرب منقطع گشت ، و با حفظ خداوند چنان مینمود که شربت شیر میاشامم تا ماه سیم در گذشت ، پس در منزل من خير وسعادت بزيادت گشت ، ودرماه چهارم زحمت وحشت از من. زایل شد و ملازمت مسجد اختیار کردم ، و از مصلای خویش جز بحكم حاجتی بیرون نشدم ، و در ظاهر و باطن قرین زیادت وخفت همی زیستم تا ماه پنجم نیز بکران (2) رفت

آنگاه فرمود : فَلَمَّا صَارَتِ السِّتَّهُ کُنْتُ لَا أَحْتَاجُ فِی اللَّیْلَهِ الظَّلْمَاءِ إِلَی مِصْبَاحٍ وَ جَعَلْتُ أَسْمَعُ إِذَا خَلَوْتُ بِنَفْسِی فِی مُصَلَّایَ التَّسْبِیحَ وَ التَّقْدِیسَ فِی بَاطِنِی فَلَمَّا مَضَی فَوْقَ ذَلِکَ تِسْعٌ ازْدَدْتُ قُوَّهً فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لِأُمِّ سَلَمَهَ فَشَدَّ اللَّهُ بِهَا أَزْرِی فَلَمَّا زَادَتِ الْعَشْرُ غَلَبَتْنِی عَیْنِی وَ أَتَانِی آتٍ فِی مَنَامِی وَ عَلَیْهِ ثِیَابُ بِیضٌ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِی وَ نَفَخَ فِی وَجْهِی وَ فِی قَفَایَ فَقُمْتُ وَ أَنَا خَائِفَةٌ فَأَسْبَغْتُ الْوُضُوءَ وَ أَدَّیْتُ أَرْبَعاً ثُمَّ غَلَبَتْنِی عَیْنِی فَأَتَانِی آتٍ فِی مَنَامِی فَأَقْعَدَنِی وَ رَقَانِی وَ عَوَّذَنِی فَأَصْبَحْتُ وَ کَانَ یَوْمَ أُمِّ سَلَمَةَ فَدَخَلْتُ فِی ثَوْبِ حَمَامَةَ ثُمَّ أَتَیْتُ أُمَّ سَلَمَةَ فَنَظَرَ النَّبِیُّ إِلَی وَجْهِی فَرَأَیْتُ أَثَرَ السُّرُورِ فِی وَجْهِهِ فَذَهَبَ عَنِّی مَا کُنْتُ أَجِدُ وَ

ص: 13


1- دبیب ، نرم نرفتن
2- کران : بفتح اول بر وزن امان بمعنی کنار باشد ، و بمعنى انتها هم آمده

حَکَیْتُ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ فَقَالَ أَبْشِرِی أَمَّا الْأَوَّلُ فَخَلِیلِی عِزْرَائِیلُ الْمُوَکَّلُ بِأَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ أَمَّا الثَّانِی فَخَلِیلِی مِیکَائِیلُ الْمُوَکَّلُ بِأَرْحَامِ أَهْلِ بَیْتِی فَنَفَخَ فِیکِ قُلْتُ نَعَمْ فَبَکَی ثُمَّ ضَمَّنِی إِلَیْهِ وَ قَالَ وَ أَمَّا الثَّالِثُ فَذَاکِ حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ یُخْدِمُهُ اللَّهُ وَلَدَکِ فَنَزَلَ تَمَامَ السَّنَةِ.

فرمود چون ماه ششم فرا رسید در شبهای تاريك از فروغ نور حسین مرا از طلب چراغ فراغ بود ، و در خلوت خانه مصلای خویش بانك تسبیح و تهلیل او را از درون خویش اصغاء مینمودم ، چون نه روز بزيادت شد، نیروئی بدست کردم و خداوند پشت مرا قوی ساخت و ام سلمه را آگهی دادم ، وچون ده روز دیگر سپری گشت چشم مرا خواب در ربود و در خوابگاه من تنی سفید پوش بادید آمد و بر بالین من بنشست و بر روی و پشت من بدمید ، من ترسناك بپای شدم و کار وضوی بپای بردم و چهاررکعت نماز بگذاشتم ، دیگر باره من بی خویشتن شدم، وتنی حاضر شد ومرا بنشانید، و بر من افسون خواند و تعویذ کرد، بامدادان روز ام سلمه بود و رسولخدا در من نگریست آثار سرور در چهره مبارکش آشکار شد و حال من نیکو شد، و قصه خویش را بعرض رسانیدم ، فرمود بشارت باد ترا ای فاطمه ، نخستین دوست من عزرائیل بود که موکل است بارحام زنان ، و دویم ، دوست من میکائیل بود که موکل است بارحام اهل بیت من و او درتو بدمید ؟ عرضکردم آری ، پس بگریست ومرا بر سینه بچفسانيد(1)، آنگاه فرمود سه دیگر حبيب من جبرئیل است که خداوند او را بتقديم خدمات فرزند تو گماشته.

«ذکر کیفیت ولادت حسین بن علی علیهما السلام» و تعیین نام آن حضرت

ابن بابویه باسناد خود حدیث میکند که قابله حسين علیه السلام صفیه دختر

ص: 14


1- چفسیدن : بفتح اول بروزن و معنی چسبیدن است

عبدالمطلب بود. و نیز در عيون المعجزات مسطور است که علائی در کتاب خود مرفوع میدارد حديث را بصفية بنت عبد المطلب .

قَالَتْ : لَمَّا سَقَطَ الْحُسَيْنُ مِنْ فَاطِمَةَ كُنْتُ بَيْنَ يَدَيْهَا ، فَقَالَ لِى النَّبِيِّ : هَلُمِّی إِلَیَّ بِابْنَیَّ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا لَمْ انظَفهُ بَعْدُ ، فَقَالَ لِى النَّبِيِّ : أَنْتَ تُنَظِّفِینَهُ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ نَظَّفَهُ وَ طَهَّرَهُ ، وَ رُوِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَامَ إِلَيْهِ وَ أَخَذَهُ فَکَانَ یُسَبِّحُ وَ یُهَلِّلُ وَ یُمَجِّدُ

صفيه گفت چون حسین علیه السلام از شکم مادر فرود آمد من در پیش روی فاطمه حاضر بودم ، رسولخدا فرمود فرزند مرا بمن آور ، عرض کردم یارسول الله من هنوز اورا پاکیزه نکرده ام ، فرمود تو اورا پاکیزه چکنی ! خداوند او را پاکیزه ومطهر آورده است ، هم در خبر است که اینوقت رسول خدای برخاست و بسوی او رفت و اورا بگرفت و تسبیح و تهلیل و تمجید میکرد .

وهم سند بصفيه منتهی میشود که فرمود چون حسین متولد شد و او را نزد پیغمبر بردم ، آنحضرت او را بگرفت و زبان مبارك در دهان او گذاشت وحسين آغاز مکیدن فرمود ، ومن چنان گمان کردم که پیغمبر اورا غذا میدهد از شیر و عسل ، پس رسول خدای پیشانی اورا بوسه زد و بمن سپرد وهمی بگریست، وسه کرت فرمود:

لَعَنَ اللَّهُ قَوْماً هُمْ قَاتِلُوکَ یَا بُنَیَّ.

عرض کردم پدر و مادرم فدای تو باد که او را میکشد؟

قال : بَقِیَّهُ اَلْفِئَهِ اَلْبَاغِیَهِ مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ .

فرمود بازماندگان ستمکاران بنی امیه لعنهم الله او را شهید میکنند.

وهم ابن شهر آشوب از کتاب الانوار حدیث میکند که خداوند تهنیت گفت پیغمبر را بحمل حسین و ولادت او ، و تعزیت گفت بقتل او ، از اینجاست که فاطمه

ص: 15

چون این بدانست بجای آنکه از آوردن چنین پسری شاد شود غمنده گشت ، و خداوند این آیه مبارکه را بدین فرستاد :

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (1)

خلاصه معنی آنست که حمل فاطمه حسين علیه السلام را از در کراهت بود ، و زادن او را نیز مکروه میداشت چه دانسته بود آنحضرترا شهید میکنند ، ومدت حمل و از شیر باز کردن او سی ماه بود چه شش ماه در شکم مادر بود و دو سال ایام رضاع است، و چون نیرومند شد و چهل ساله گشت گفت إلها، پروردگارا الهام کن مرا بشکر نعمت خود آن نعمتی که بر من و بر والدين من فرود آوردی ، و اینکه آن کار کنم که تو خشنود شوی ، و شایستگی بخش مرا در اولاد من چه من بسوی تو بازگشت میکنم و از مسلمانانم ، و حدیث قابله بودن لعيا حسين علیه السلام را در ذیل فضایل آن حضرت انشاء الله مرقوم خواهیم داشت.

«ذکر احوال فرشتگان که برکت ولادت حسین علیه السلام» سبب نجات ایشان شد

(2)در اكمال الدين سند با بن عباس منتهی میشود که گفت از رسول خدا شنیدم که فرمود : خداوند را فرشته ایست که او را دردائیل نام است، و از شانزده

ص: 16


1- الاحقاف : 15
2- بعضی از علماء این روایت و دو روایت بعد را معتبر نمیداند نظر باینکه خطا وتقصير درحق ملائکه قبول ندارند و مخالف میدانند با قول خداوند تعالى : لَّا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ. التحریم-6 (ج1)

هزار بال دارد ، وازهر بالی تا بالی پانصد ساله راه است ، و آن مقدار فضای میان آسمان و زمین است، و آن فرشته را روزی در خاطر خلید که از پروردگار ما شیئی رفیع تر تواند بود ؟ چون مکنون خاطر او درحضرت یزدان مکشوف بود، بالهای او را دو چندان کرد تا صاحب سی و دو هزار بال گشت ، پس حكم داد تا صعود گیرد و پرواز کند ، پانصد سال بپرید وسرش بقائمه عرش نرسید، آنگاه از خداوند بسوی او خطاب رفت که :

أَیُّهَا الْمَلَکُ عُدْ إِلَی مَکَانِکَ فَأَنَا عَظِیمٌ فَوْقَ کُلِّ عَظِیمٍ وَ لَیْسَ فَوْقِی شَیْ ءٌ وَ لَا أُوصَفُ بِمَکَانٍ .

یعنی : ای فرشته باز شو بمكان خود که من بزرگتر از هر بزرگی هستم و نیست رفیع تر از من چیزی ، و بمكاني وحدي موصوف نمیشوم ، پس خداوند بالهای او را از تن باز کرد و مقام او را از صفوف فریشتگان فرود آورد، و گاهی که حسين ابن علی علیهما السلام متولد گشت در عشته(1)پنجشنبه شب جمعه خداوند بفریشته که گنجور(2) آتش بود وحی فرستاد که آتش دوزخ را از دوزخیان فرو نشان از برای کرامت مولودی که از برای محمد متولد گشت ، آنگاه برضوان که گنجور جنان است آگهی رفت که جنت را بزینت کن و پاکیزه نمای برای کرامت این مولود در اینجهان ، وحور العين را وحی کرد که زینت بزیادت کنید از برای کرامت این مولود که از برای محمد در دنیا بوجود آمد ، وملائك را فرمان کرد که بصف ایستاده شوید و رده(3) بندید و بتسبیح و تحمید و تمجیدو تکبیر مدت بیای برید از برای کرامت این مولود در دنيا ، وجبرئیل را وحی فرستاد که فرود شو بسوی محمد با هزار گروه از فریشتگان که در هر گروه هزار هزار فریشته بشمار آید و همگان بر اسبهای ابلق سوار باشند

ص: 17


1- عشبه : شامگاه
2- گنجور : بروزن رنجور خزانه دار را گویند
3- رده : بفتح اول وثانی صف

وزین ولگام (1) اسبان منضد(2) بقباب در و یاقوت باشد، و با ایشان جماعتی دیگر از فریشتگانند که روحانیون نام دارند و در دست ایشان طبقهای نور است تا محمد را باین مولود مبارك تهنیت گویند، آنگاه از حضرت یزدان تنبیهی رفت که ای جبرئیل همانا من این مولود را حسین نام کردم و گرامی داشتم ، بگو من محمد را که این مولود را میکشند شرار أمنت تو که بر شرار دواب سوار باشند، پس وای بر کشنده ، و وای بر راننده ، و وای بر کشنده ، من از قاتل حسین بیزارم و او از من بیزار است ، و هیچ بزه کاری در قیامت حاضر نشود الا آنکه جنایت قاتل حسين ازوی افزون باشد ، و قاتل حسین با جماعتی بجهنم میرود که با خداوند خدای دیگر شريك دانند ، و آتش دوزخ بقاتل حسين شوقمندتر است از بهشت بآنان که اطاعت یزدان کردند.

بالجمله چون جبرئیل از آسمان فرود شد بدردائیل عبور داد ، دردائیل گفت ای جبرئیل این آثار چیست که در این شب از آسمان بادید میشود مگرقیامت براهل دنیا بپای ایستاد ، جبرئیل گفت نه چنین است بلکه فرزندی از برای محمد متولد گشت و ما را خداوند بتهنیت آنحضرت مبعوث فرمود ، دردائیل گفت ایجبرئیل ترا سوگند میدهم بآنکس که ترا و مرا بیافرید چون بنزد محمد شوی از من سلام برسانی و بگوئی ترا بحق این مولود سوگند میدهم که از خداوند مسئلت کنی که از من خشنود شود زبالهای مرا بازدهد و مقام مرا در صفوف فریشتگان عنایت فرماید ، پس جبرئیل فرود شد و رسول خدارا چنانکه خدای فرمود تهنیت گفت و تعزیت نمود ، پیغمبر فرمود امت من او را میکشند ، عرضکرد آری ، پیغمبر فرمود من از این امت بیزارم و دیگر باره فرمود سوگند با خدای من از این امت بری و بیزارم ، جبرئیل عرض کرد که من نیز بری باشم ، پس پیغمبر بنزد فاطمه آمد و او را تهنیت گفت و تعزیت فرمود ، فاطمه بگریست و گفت کاش نزائیدم اورا، آیا قاتل حسین دردوزخ است،

ص: 18


1- لگام : بضم اول بر وزن و معنی لجام است
2- منضد : برهم نهاده ، قباب : بکسر جمع قبه بضم

رسول خدا فرمود من شهادت میدهم که او در دوزخ است ، لكن کشته نمیشود حسين الا آنکه بجای میگذارد از فرزندان خود بعد از خود امامی هادی .

ثم قال : الْأَئِمَّهُ بَعْدِ الْهَادِی عَلِیٌّ الْمُهْتَدِی الْحَسَنُ النَّاصِرُ الْحُسَیْنُ الْمَنْصُورُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الشَّافِعُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ النَّفَّاعُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، الْأَمِینُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الْفَعَّالُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمُؤْتَمَنُ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَّامُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ مَنْ یُصَلِّی خَلْفَهُ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ

چون هنگام ظهور قائم آل محمد عیسی علیه السلام از آسمان فرود میآید و اقتدا بآنحضرت مینماید ، بالجمله چون رسولخدا امامانی که از صلب حسين علیه السلام بادید میآید بشمار گرفت- فاطمه از گریه باز ایستاد ، اینوقت جبرئیل قصه دردائیل را بعرض رسانید .

ابن عباس گوید رسولخدا حسین را فراگرفت و او ملفوف بخرقه از صوف بود پس او را برداشت و بجانب آسمان اشارت کرد .

ثُمَّ قَالَ : اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْمَوْلُودِ عَلَیْکَ لَا بَلْ بِحَقِّکَ عَلَیْهِ وَ عَلَی جَدِّیهِ مُحَمَّدٍ وَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ إِنْ کَانَ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ابْنِ فَاطِمَهَ عِنْدَکَ قَدْرٌ فَارْضَ عَنْ دَرْکائِیلَ(1) وَ رُدَّ عَلَیْهِ أَجْنِحَتَهُ وَ مَقَامَهُ مِنْ صُفُوفِ الْمَلَائِکَه.

عرضکرد ای پروردگار من بحق حسین بر تو بلکه بحق تو برحسین و بر پدران حسين اگر حسین را در نزد تو حقی است از درکائیل خشنود شو ، و گناه او را

ص: 19


1- دردائیل : او را نیز درکائیل نامند

معفو دار ، و پرهای او را بازده ، وجای او را در صفوف فریشتگان برقرار فرمای ، پس دعای پیغمبر باجابت مقرون شد ، و در کائیل هم آغوش آرزو گشت ، و در بهشت نامور شد که او غلام حسين بن على است .

ذکر نجات یافتن صلصائیل ببر کت ولادت حسین بن علی علیهما السلام

در کتاب الغيبه در حدیث مفصل سند بصادق آل محمد منتهی میشود میفرماید ملکی بود که اورا صلصائیل مینامیدند او را خداوند در انجام امر مبعوث داشت و او در امتثال امرتوانی جست ، پس خداوند بال او را باز گرفت وجناحين اورا بشکست و در یکی از جزایر بحر درافکند ، این ببود تا آن شب که حسين علیه السلام متولد گشت و فریشتگان بفرمان خداوند تبارك وتعالى از برای تهنیت رسولخدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا از آسمانی باسمانی فرود میشدند ، گاهی که بجزیره صلصائیل عبور میدادند او را دیدار کردند و ایستاده شدند ، صلصائیل گفت ای فریشتگان پروردگار من - بکجا میروید و بکجا فرود میشوید ، گفتند در این شب مولودی متولد گشته که بعد از جدش محمد و پدرش علی و مادرش فاطمه و برادرش حسن علیهم السلام از همه موجودات اکرم و اشرف است ، و او حسين علیه السلام است و ما طلب اذن و اجازت از خداوند جل وعلا کرده ایم که حبيب او محمد را بدین مولود تهنیت گوئیم ، صلصائیل گفت أى فریشتگان خدا - من سؤال میکنم از شما بخداوندی که پروردگار من و پروردگار شماست ، و بحبيب او محمد و بحق این مولود که مرا حمل کنید با خود بسوی حبیب خدا و خواستار شوید ازو و من نیز خواهنده شوم که از خدای بخواهد بحق این مولود که با او عنایت شده تا جنایت مرا معفو دارد، و کسر جناحين مرا جبر فرماید ، و مرا بآن مقام رساند که با ملائکه مقربین داشتم ، پس او را بسوی رسول خدا حمل دادند ، و آنحضرترا بولادت حسين تهنیت گفتند ، و قصه صلصائیل را نیز بعرض رسانیدند و خواستار شدند که از خداوند بخواهد تا بر صلصائیل ببخشاید

ص: 20

وجرم اورا عفو فرماید و بالهای او را باز دهد ، پس رسولخدای برخاست و بسرای فاطمه آمد.

فقال لها : نَاوِلِینِی ابْنِیَ الْحُسَیْنَ

فرمود فرزند من حسین را بمن آور ، فاطمه حسین را نزد پدر آورد و او در قماطي محفوف بود ، پس پیغمبر اورا بر زبر(1)دست نهاده بنزد فریشتگان آورد، ایشان آغاز تهلیل وتکبیر نمودند وخدایرا حمد گفتند و بر پیغمبر درود فرستادند ، اینوقت پیغمبر از جهت قبله توجه بجانب آسمان فرمود :

فقال : اللَّهمّ إنِّي أسألُكَ بحقِّ ابْني الحُسين أن تَغْفِرَ لِصَلْصائيلَ خَطيْئتَهُ وتَجْبُرَ كَسْرَ جَناحَيْهِ وتَرُدَّهُ إلى مَقامِهِ مع المَلائِكَةِ المُقرّبين؟

یعنی فرمود ای پروردگار من از تو سؤال میکنم بحق فرزند من حسین که جرم و جریرت صلصائیل را معفو داری و از خطای او در گذری و پرهای شکسته او را جبر فرمائی و او را با ملائکه مقرب بمقام خود باز فرستی؟ و این مسئلت باجابت مقرون شد.

(ذکر نجات یافتن فطرس بیرکت ولادت) حسین علیه الصلوة والسلام

در کتاب سراير سند بابوعبدالله علیه السلام منتهی میشود .

قال : إِنَّ فُطْرُسَ مَلَکٌ کَانَ یَطُوفُ بِالْعَرْشِ فَتَلَکَّأَ فِی شَیْءٍ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ فَقَصَّ جَنَاحَهُ وَ رَمَی بِهِ عَلَی جَزِیرَهٍ مِنْ جَزَائِرِ اَلْبَحْرِ.

فرمود فطرس فریشته بود که بطواف عرش خداوند روزگار می سپرد در امتثال امری

ص: 21


1- زبر : بفتح اول بمعنی بالا باشد

از امور توانی جست ، خداوند پرهای او را در هم شکست و او را در جزیره از جزائر دریا درافکند.

و در مصباح طوسی مرقوم است که خداوند فطرس را در کیفر این گناه بعذاب دنیا و آخرت مخير ساخت ، فطرس عذاب دنیا را اختیار کرد ، لاجرم او را با مژگانهای هر دو چشم در جزیره بحر معلق ساخت ، و هیچ جانوری در آنجا عبور نداشت ، و در تحت او دخانی منتن(1) مرتفع میگشت و هرگز منقطع نمیشد .

ودر امالی صدوق مسطور است که فطرس هفتصد سال در آن جزیره خدایرا عبادت میکرد این ببود تا گاهی که حسین بن علی علیهما السلام متولد گشت، پس خداوند جبرئیل را فرمان کرد تا با هزار فریشته فرود شود و رسول خدایرا بولادت این مولود تهنیت گوید ، چون فطرس احساس نزول فریشتگان کرد از جبرئيل که برای عبور میداد پرسش کرد که بکجا میشوید و بچه کار فرمان پذیرید .

فَقَالَ : وُلِدَ لِلْحَاشِرِ(2) النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ أَحْمَدَ مِنْ بِنْتِهِ وَ وَصِیِّهِ وَلَدٌ یَکُونُ مِنْهُ أَئِمَّهُ الْهُدَى إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ.

جبرئیل گفت پسری از برای احمد از دختر او فاطمه ووصی او علی متولد شده که امامان امت تا روز قیامت از فرزندان او خواهند بود ، اینک مبعوث شده ام که رسول خدا را از جانب خداوند و از جانب خود تهنیت گوئیم . فطرس گفت ای جبرئيل مرا بحضرت محمد با خود کوچ میده ، باشد که محمد بشفاعت من خدایرا بخواند و مرا از این عذاب برهاند . جبرئیل او را با خود حمل داد و چون بر رسولخدای در آمد و شرط تحیت و تهنیت بپای آورد، شرح حال فطرس را بعرض رسانید . پیغمبر فطرس را فرمود خویشتن را بدین مولود مسح فرمای و بمحل خود باز شو ، پس فطرس خویشتن را با حسین علیه السلام مسح داد و بالها باز آورد و آهنك صعود کرد.

ص: 22


1- منتن : یعنی بد بوی
2- حاشر : جمع کننده ، از اسماء رسول خداست

فَقَالَ : یَا رَسُولَ اَللَّهِ أَمَا إِنَّ أُمَّتَکَ سَتَقْتُلُهُ وَ لَهُ عَلَیَّ مُکَافَأَهٌ أَلاَّ یَزُورَهُ زَائِرٌ إِلاَّ أَبْلَغْتُهُ عَنْهُ وَ لاَ یُسَلِّمَ عَلَیْهِ مُسَلِّمٌ إِلاَّ أَبْلَغْتُهُ سَلاَمَهُ وَ لاَ یُصَلِّیَ عَلَیْهِ مُصَلٍّ إِلاَّ أَبْلَغْتُهُ صَلاَتَهُ

عرض کرد یا رسول الله همانا زود باشد که این مولور را امت تو شهیدکنند، و ذمت من بپاداش این نعمت که از وی دیده ام مشغول است بر اینکه زیارت نمیکند اورا زائرى الا آنکه کردار اورا من بحضرت حسین ابلاغ میکنم ، وسلام نمیفرستد بر او هیچ سلام کننده الا آنکه من سلام او را میرسانم ، وصلوة نمیگذارد براو هیچ مصلى الا آنکه من صلوة اورا بعرض میرسانم ، آنگاه طریق آسمان گرفت و تامقام خود ارتقا یافت ،

وَ هُوَ یَقُولُ : مَنْ مِثْلِی وَ أَنَا عَتَاقَهُ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ وَ جَدِّهِ أَحْمَدَ اَلْحَاشِرِ.

یعنی در مراحل صعود همی گفت کیست مانند من وحال آنکه من آزاد کرده حسین بن علی و فاطمه و محمدم.

(ذکر کیفیت رضا علیه السلام حسين علیه السلام و ظهور ائمه دین علیهم السلام) از صلب آنحضرت

از اخبار صحابه و تابعین و روایت ابن شهر آشوب در مناقب هنگام ولادت حسین علیه السلام فاطمه مریض شد و شیر در پستان مبارکش بخوشید (1) رسولخدا مرضعی (2) طلب فرمود و بدست نشد ، خویشتن بحجرۂ فاطمه آمد و ابهام مبارکرا در دهان حسین گذاشت تا بمکید و شير بجوشید تا سیراب گشت

ص: 23


1- خوشید: بمعنی خشك شدنست
2- مرضع : شير دهنده

وَ یُقَالُ : بَلْ کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ یُدْخِلُ لِسَانَهُ فِی فِیهِ فَیَغُرُّهُ کَمَا یَغُر(1) اَلطَّائِرُ فَرْخَهُ فَجَعَلُ اَللَّهُ لَهُ فِی ذَلِکَ رِزْقاً أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ لَیْلَهً فَنَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اَللَّهِ .

یعنی بروایتی رسولخدا زبان مبارک را در دهان حسين گذاشت و او را زقه (2) داد چنانکه مرغ جوجه خود را زقه دهد ، تا چهل روزوشب کار بدینسان کرد و بروئید گوشت حسين از گوشت رسولخدا .

در کتاب مناقب سند به بره دختر امیه خزاعی منتهی میشود که گفت : گاهی که فاطمه علیها السلام بحسن حامل گشت رسولخدا از مدينه بجانبی خروج میداد فرمود ای فاطمه مرا جبرئیل تهنیت آورد که تو پسری خواهی آورد او را شير نباید داد تا من باز آیم ، سه روز بعد از ولادت حسن بنزد فاطمه شدم و هنوز دهان حسن از آلایش شیر بی بهره بود ، عرضکردم حسن را بمن سپار تا شير دهم ، فرمود :

حاشا وَ كَلّا، ثُمَّ أدرَكَها رِقَّةُ الاُمِّهاتِ فَأرضَعَتهُ.

یعنی محبت مادری فاطمه را گماشت تا اورا شیرداد ، گاهی که رسول خدا باز آمد با فاطمه فرمود با این مولود چگونه زیستی.

قالت : أَدْرَکَنِی عَلَیْهِ رِقَّةُ الاُمِّهاتِ فَأرضَعَتهُ

چون این سخن بعرض رسانید،

فقال رسول الله : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِلا ما أرادَ .

یعنی خداوند أبا دارد که بیرون مشیت و اراده خود کار کند، کنایت از آنکه اگر حسن از دیگر کس غذا نیافتی تا رسولخدای باز آمدی - امامان امت از صلب او

ص: 24


1- غر الطاير فرخه غرا : ای زقه
2- زق : اطعام طایر است جوجه خود را

بودی، و این ببود تا گاهی که فاطمه بحسين علیه السلام حامل گشت ، همچنان رسول خدا فرمود هان ایفاطمه مرا جبرئیل تهنیت میگوید باینکه زود باشد که تو پسری آوری اورا شیر مده تا من حاضر شوم اگرچه پس از یکماه باشد ، عرضکرد چنین کنم ، و رسولخدای از مدينه بجانبی سفر کردوحسين علیه السلام متولد شد ، فاطمه اورا شير نداد تا گاهی که رسولخدای باز آمد .

فَقَالَ لَهَا مَا ذَا صَنَعْتَ ؟ قَالَتْ : ما أرضَعْتُهُ، فَأخَذَهُ فَجَعَلَ لِسانَهُ فی فَیهِ فَجَعَلَ الحُسَینَ یَمُصُّ حَتّی قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وسلم: إِيهاً حُسَيْنُ إِيهاً حُسَيْنُ ثُمَّ قَالَ : أَبَى اللَّهُ إِلَّا مَا يُرِيدُ هِيَ فِيكَ وَفِيُّ وَلَدَكَ ، يَعْنِي الْإِمَامَةِ .

یعنی رسول خدا با فاطمه فرمود چه صنعت پیش داشتی با حسین ، عرضکرد او را شیر ندادم ، پس حسین را بر گرفت و زبان مبارک را در دهان او گذاشت تا بمکید وشيرهمی نوشید چند که سیراب شد ، پیغمبر دو کرت فرمود کامیاب شدی ای حسین کافیست ترا، آنگاه فرمود خداوند أبا دارد الا آنچه را خود خواهد . هي فيك وفي ولدك ، یعنی امامت در تو و در فرزندان تست .

ودیگر در کتاب علل الشرایع در ذیل حدیثی که در فضیلت اولاد حسین بر فرزندان حسن وارد است چنانکه مذکور شد، جعفر صادق علیه السلام میفرماید چون حسین علیه السلام متولد شد.

فَکَفَلَتْهُ أُمُّ سَلَمَهَ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَأْتِيهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ يَضَعُ لِسَانَهُ فِي فَمِ الْحُسَیْنِ فَیَمُصُّهُ حَتَّی یَرْوَی فَأَنْبَتَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَحْمَهُ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَمْ یَرْضَعْ مِنْ فَاطِمَهَ وَ لا مِنْ غَیْرِهَا لَبَناً قَطُّ فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِیهِ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی

ص: 25

أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ(1)

یعنی بعد از آنکه حسين علیه السلام متولد شد ام سلمه کفالت امر او میکرد ، و رسول خدا هر روز حاضر میشد و زبان مبارك در دهان حسین میگذاشت تا بمکیدی و سیراب گشتی ، پس خداوند گوشت او را از گوشت رسولخدا برویانید ، و او را نه فاطمه و نه غير فاطمه هرگز شیر نداد ، وخدا این آیه مبارکه را فرو فرستاد چنانکه ازین پیش رقم کردیم : یعنی مدت حمل او و رضاع او سی ماه بود و چون توانا شد وسال او بچهل رسید گفت ای آفریدگار من مرا بشکر نعمت خود الهام کن آن نعمتی که مرا و پدر و مادر مرا بدان مخصوص داشتی و چنان بداری که برضای تو کار کنم و شایستگی عطا کن در اولاد من چه بازگشت من بسوی تست و در شمار مسلمانانم .

فلَوْ قَالَ أَصْلِحْ لِي ذُرِّيَّتِي كَانُوا كُلُّهُمْ أَئِمَّةً لَكِنْ خَصَّ هَكَذَا.

صادق آل محمد میفرماید هر گاه حسين علیه السلام میفرمود : أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي تاقیامت فرزندان او امامان بودند : لكن چون فرمود : فِي ذُرِّيَّتِي، مخصوص شد در نه تن از فرزندان او عليهم السلام.

ودیگر در کتاب کافی مسطور است وسند بحضرت رضا علیه السلام منتهی میشود .

قال : إِنَّ النَّبِيَّ كَانَ يُؤْتَى بِهِ الْحُسَيْنُ فَيُلْقِمُهُ لِسَانِهِ فَيَمُصُهُ فَتَجري بِهِ وَ لَمْ يَرْضِعُ مِنْ أنثي .

یعنی هرروز پیغمبر بنزد حسین آمد و زبان در دهان او گذاشت تا بمکید و شير جاری شد و هیچ زنی اورا شیر نداد .

ص: 26


1- الاحقاف - 15

و نیز در کافی سند بابوعبدالله علیه السلام ميرسد .

قال : لَمْ يَرْضَعِ الْحُسَيْنُ مِنْ فَاطِمَةَ وَ لَا مِنْ أُنْثَي كَانَ يُؤْتَي بِهِ النَّبِيَّ فَيَضَعُ إِبْهَامَهُ فِي فِيهِ فَيَمَصُّ مِنْهَا مَا يَكْفِيهَه الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّلَثَ فَنَبَتَ لَحْمُ الْحُسَيْنِ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ دَمِهِ وَ لَمْ يُولَدْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ إِلَّا عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي

میفرماید حسین علیه السلام از فاطمه واز زنی دیگر شیر نیاشامید ، پیغمبر هر روز حاضر شد و ابهام مبارك در دهانش نهاد تا بمکید - و این مکیدن او را دو روز سه روز کافی بود ، پس گوشت حسین از گوشت رسولخدا روئیده گشت ، و خون حسین از خون پیغمبر بادید آمد ، وهیچ فرزندی جزعیسی بن مریم وحسین بن علی ششماهه از مادر متولد نشد که بپاید .

و هم در کتاب امالی صدوق سند بابی عبدالله منتهی میشود میفرماید: همسایگان ام ایمن بحضرت رسول آمدند و عرض کردند ام ایمن دوش تا بامداد همی گریست و هیچ از گریستن باز نایستاد ، رسول خداکس فرستاد و ام ایمن را حاضر ساخت فقال: لَها : يا اُمَّ أيمَنَ ، لا أبكَى اللّهُ عَينَيكِ! إنَّ جيرانَكِ أتَوني وأخبَروني أنَّكِ لَم تَزل اللَّيلَة تَبكينَ أجمَعَ ، فَلا أبكَى اللّهُ عَينَكِ! مَا الَّذي أبكاكِ

فرمود ای ام ایمن خداوند نگریاند چشم ترا همانا همسایگان تو بنزد من آمدند و آگهی دادند که تو دوش همه شب گریستی آن چیست که ترا همی گریاند ، عرض کرد یارسول الله خوابی هولناك دیده ام و همه شب خواهم گریست ، رسولخدا فرمود خواب خویش را بر من قصه کن چه خدا و رسول بر تعبير آن داناتر است، گفت بر من ثقیل میآید که از آنچه دیدم سخن کنم، پیغمبر فرمود تعبیر این خواب نه چنانست که تو دانسته شرح کن ، عرضکرد چنان دیدم که بعضی از اعضای مبارکت در خانه

ص: 27

من افتاده است ، رسول خدا فرمود آسوده باش أي ام ایمن همانا از فاطمه متولد میشود حسين وتو پرستار او خواهی بود و حسین پاره از اعضای منست درخانه تو، این ببود تا حسین علیه السلام متولد شد، وروز هفتم رسولخدا فرمان کرد تا سر مبارکش را از موی بستردند و با سیم ناب بمیزان بردند و تصدق دادند و عقیقه نمودند ، آنگاه ام أيمن حسين علیه السلام را در برد رسولخدای در پیچید و بنزد آنحضرت آورد ، فَقَال رَسول اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم: مَرْحَباً بِالْحَامِلِ وَ الْمَحْمُولِ، يَا أُمَّ أَيْمَنَ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَاكِ. رسول خدا ترحيب(1) کرد اورا و حسین را ، وفرمود ای ام ایمن اینست تأویل خواب تو .

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ

در تفسیر این آیه مبارکه ازین پیش لختی نگارش یافت، علی بن ابراهیم در تفسير خویش میگوید : بعد از نزول این آیه مبارکه رسولخدا بولادت حسین علیه السلام بشارت داد و از انسان تعبير برسول خدا مینماید چنانکه محققین عرفا انسان کامل وانسان كبير و عالم كبير و صورت جامعه و عنوان الظاهر و خمیر مایه آفرینش ، حقیقت محمدیه را دانند، و از والديه تعبير بحسن و حسین علیهما السلام فرمایند چه امام از برای امت و تربیت رعیت ، بجای پدر و از پدر مهربان تر است ، و جماعتی در قرائت خویش الف والديه را انداخته ، بولدیه خوانند. یعنی وصیت کردیم محمد را . باحسان و اکرام دو فرزند خود حسن وحسين پوشیده نماند که آیات قرآن کریم

ص: 28


1- ترحيب : بحاء غير منقوطه مرحبا گفتن

و احادیث ائمه هدی ، شامل معاني كثيره است ، و این معنی نیز بجای خود است که هر انسانی پدرومادر خود را احسان کند وجانب اورا از جهت خیروخوبی فرو نگذارد. بالجمله خداوند بشارت داد پیغمبر را قبل از آنکه فاطمه حامل شود بحسین که امامت امت تا قیام قیامت در فرزندان حسین خواهد بود، آنگاه خبر داد که حسین را و فرزندان او را همی کشند ، و امامت ابدی در فرزندان او بپاداش این شهادت است، و نیز خداوند خبر داد پیغمبر را که حسین کشته میشود و دیگر باره بدنیا رجعت میکند وخدایش نصرت میفرماید تا بر دشمنان غلبه میجوید وهمگانرا بقتل میرساند و دارای زمین میگردد بمفاد این آية مبارك که میفرماید :

وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ(1). و در جای دیگر میفرماید : وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ(2)

پس رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم : فاطمه را بخبر حسين تهنیت گفت وبقتل او تعزیت فرستاد ، و از اینجاست که صادق آل محمد علیه السلام میفرماید : هیچ دیده باشید کسیرا که بشارت بدهند بوجود پسری ، و او بکراهت حامل شود و بکراهت بار بگذارد ؟ و این از بهر آن بود که فاطمه از شهادت حسين علیه السلام آگهی داشت. ومیان حسن وحسين طهر واحد بود ، و در شکم مادر ششماه افزون نزيست ، و فصال (3) او بیست و چهار ماه بود چنانکه خدای فرماید : وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلثُوْنَ شَهْرَاً(4) و مقدار اقل طهر واحد ده روز است ، وموافق این خبر میان حسن و حسین شش ماه و ده روز است.

در کتاب کافي سند بابي جعفر علیه السلام منتهی میشود ، قال: لَمَّا عُرِجَ بِرَسُولِ اللَّهِ نَزَلَ بِالصَّلَاهِ عَشْرَ رَکَعَاتٍ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ فَلَمَّا وُلِدَ الْحَسَنُ

ص: 29


1- القصص -4
2- الانبياء -105
3- فصال : از شیر گرفتن کودک
4- الأحقاف -15

وَ الْحُسَيْنُ زَادَ رَسُولُ اللَّهِ سَبْعَ رَكَعَاتٍ شَكَرَاً للَّهِ ، فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذلکَ

یعنی در شب معراج ده رکعت نماز واجب برسول خدای فرود آمد و آن پنج دو رکعت بود، بعد از ولادت حسن و حسین علیهماالسلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از در شکر گذاری هفت رکعت بر آن افزود، و خداوند بپذیرفت. روا نیست که خاطری را در این حدیث صحیح غشی عارض شود که قبل از ولادت حسنین نمازهای فریضه نیز هفده رکعت بوده است. همانا در شب معراج، بلکه در عالم الست برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز های فریضه و ولادت حسنین را عرضه دادند ؛ و بشکرانه ولادت ایشان هفت رکعت بزيادت آورد .

در کتاب عیون اخبار سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود ، و این خبر را علماء باسماء بنت عمیس منسوب داشته اند ، و من بنده در کتاب رسول خدا در ذیل قصه فتح خیبر بشرح رقم کردم؛ و نسب اسماء بنت عمیس و خواهر های او را و شوهران و دختران و پسران هريك را باز نمودم ؛ ومکشوف داشتم که اسماء بنت عمیس در زفاف فاطمه و ولادت حسنين عليهم السلام با شوهر خویش جعفر بن ابیطالب در حبشه بود ، و روز فتح خیبر از حبشه در رسیدند ، لهذا در زفاف فاطمه وولادت حسنین حاضر نبود، بلکه خواهر او سلمی حاضر بود ، لاجرم راوی اینحدیث سلمی خواهد بود، چنانکه در کتاب امام حسن علیه السلام در قصه ولادت آنحضرت رقم کردم. بالجمله میگوید : چون حسين علیه السلام متولد شد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بسرای فاطمه در آمد و مرا فرمود فرزند مرا حاضر کن، پس حسین را در خرقه سفید محفوف داشته بنزد آنحضرت بردم ، از من فرا گرفت و در گوش راست او اذان گفت و در گوش چپ اقامه قرائت کرد ؛ و او را در کنار خویش گرفت و سخت بگریست

عرض کردم این گریه چیست؟ فرمود بر این فرزند خود میگریم . گفتم : پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله این کودك هم اکنون متولد شده .

فَقالَ : تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ مِنْ بَعْدِي ، لَا أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي .

ص: 30

فرمود : او را بعد از من جماعتی گمراه وستمكاره بقتل میرسانند ، خداوند ایشان را از شفاعت من بهره ونصیبه نمیگذارد .

آنگاه فرمود : ای سلمی ، فاطمه را از این قصه آگهی مده ، چه عهد او با فرو گذاشتن حمل نزدیکست ، آنگاه با علی فرمود : فرزند مرا بچه نام خواندی؟

عرضکرد که من در اختیار نام او بر تو سبقت نکنم ، لكن دوست داشتم که او را بحرب نامبردار کنم . فرمود: من در نام او بر خداوند پیشی نگیرم . اینوقت جبرئیل فرود شد

فَقالَ: يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى تَقرَءُ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ يَقُولُ لَكَ : عَلَى مِنْكَ کَهروَن مِنْ مُوسى ، سَمِّ ابْنَكَ بِاسْمِ ابْنِ هرُوَن، قال النبي : وَ مَا اسْمُ ابْنِ هروُنَ ؟ قَالَ : شَبِيرٍ . قَالَ النَّبِيُّ : لِسَانِي عَرَبِيُّ . قَالَ جَبْرَئِيلُ : سَمِّهِ الحُسَینَ ، فَسَمَّاهُ الْحُسَيْنَ .

گفت ای محمد خداوند تورا سلام میرساند و میفرماید على ترا چنان است که هرون موسی را ، لاجرم پسر خویش را نام بردار کن بنام پسر هرون . فرمود او را نام چیست ؟ گفت شبير . فرمود زبان من عربیست . گفت اورا حسین بخوان ، پس اورا حسین نامید . و روز هفتم او را بدو قوچ فربی(1) عقیقه فرمود، و از قوچ يكران بزيادت دیناری قابله را عطا داد ، و موی سر آنحضرت را بسترد(2) وبميزان برده بسنك آن از سیم ناب تصدق داد ، و سر مبارکش را با خلوق(3) طلی کرد و فرمود: ای سلمی آن علامت که از خون بر کودک رسم میکردند ، قانون جاهلت بود(4)

ص: 31


1- فر بی۔ بفتح اول وسکون ثانی : فربه
2- ستردن - بر وزن فشردن : پاك کردن و تراشیدن
3- خلوق: دارو ئیست خوشبو . طلی: ماليدن
4- از بعضی روایات استفاده میشود که در زمان جاهلیت از خون گوسفند عقیقه ، برسر طفل میمالیدند و این عمل در اسلام نهی شده ، فروع کافی کتاب عقيقه باب ۔21.

آنگاه حسين علیه السلام را در کنار گرفت و فرمود: ای ابوعبدالله امر تو بر من سخت صعب می آید وهمی بگریست . عرض کردم : پدر و مادرم برخی (1) راه تو باد ، این چه گریه است که امروز و روز نخستین از تو معاینه میکنم ؟

قَالَ : أَبْكِي عَلَى ابْنِي هَذَا تَقْتُلْهُ فِئَةُ بَاغِيَةُ كَافِرَةُ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ ، لأأنا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيمَةِ ، يُقْتَلَ رَجُلُ يَثْلِمُ الدِّينِ وَ يَكْفُرْ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ .

فرمود: بر این فرزندم میگیریم که اورا گروهی از بنی امیه که کافران وستمكارانند میکشند ، خداوند ایشان را در قیامت از شفاعت من بی بهره کناد ، او را مردی میکشد که خداوند کافر میشود ، وخلل در دین می اندازد.

آنگاه در حق ایشان بدعای بد زبان مبارك گشاد :

ثُم قالَ : اللَّهُمَّ إِنِّي أَسئَلُکَ فِيهِمَا مَا سَئَلَكَ إِبْرَاهِيمَ فِي ذُرِّيَّتِهِ ، أَللَّهُمَّ أَحَبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا وَ الْعَنْ مَنْ یُبْغِضُهُمَا مِلْ ءَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.

فرمود : ای پروردگار سئوال میکنم از تو چنانکه ابراهیم در فرزندان خود کرد؟ ای پروردگار دوست دار ایشانرا و دوست دار کسی را که دوست دارد ایشان را ، و دشمن دار دشمنان ایشانرا.

(ذكر اسامی و کنی و القاب و شمایل و شش خاتم) (حسین بن علی علیهما السلام)

در کتاب علل الشرایع سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود قال : أَهْدَى جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ إسم الْحَسَنِ بْنُ عَلِيٍّ فِي خِرْقَةٍ حَرِيرٍ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ وَ اشْتَقَّ إسمَ الْحُسَيْنِ مِنَ إسمِ الْحَسَنِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ .

ص: 32


1- برخی : فدا شدن باشد ، و بمعنى حصه و بهره و اندکی از بسیار هم آمده (ج2)

یعنی جبرئیل اسم حسن را در نسیجی از حریر های بهشت نگاشته بحضرت رسول هدیه آورد، و اسم حسین از حسن مشتق شد.

و هم در علل الشرایع مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : این دو پسر خود را بنام دو پسر هارون نامبردار کردم ، که یکی شبر، و آن دیگر شبیر است .

و نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند :

قال النبي يافاطمة حسن و حسین بنام پسرهای هرون شبر و شبیر است

لِکَرَامَتِهِمَا عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ .

و دیگر ابن شهر آشوب حدیث میکند که حسن و حسین دو اسم از اسامی اهل بهشت است ، که از این پیش کسی در دنیا نامور نگشت .

و دیگر جابر حدیث میکند(1) قالَ النَّبیُّ: سُمِّیَ الْحَسَنُ حَسَناً لِأَنَّ بِإِحْسَانِ اللَّهِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ اشْتُقَّ الْحُسَیْنُ مِنَ الْإِحْسَانِ وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ اسْمَانِ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ تَعَالَی وَ الْحُسَیْنُ تَصْغِیرُ الْحَسَنِ

میفرماید بدین نام حسن نامبردار شد از بهر آنکه خداوند به احسان خویش آسمان و زمین را بیافرید ، کنایت از آنکه آفرینش آسمان و زمین بترشح وجود حسن و پدر حسن و جد حسن و مادر حسن و برادر حسن است ، وعلی و حسن دو نام است از نامهای خداوند، وحسين تصغير حسن است.

و هم در علل الشرایع مسطور است که آنگاه که فاطمه حسن را بزاد ، بنزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد، و آنحضرت او را حسن نام نهاد. و چون حسین را بزاد نیز بنزد رسول خدا آمد. فَقَالَتْ : یَا رَسُولَ اَللَّهِ هَذَا أَحْسَنُ مِنْ هَذَا فَسَمَّاهُ حُسَیْناً

در کتاب کافی سند به رضا علیه السلام منتهی میشود فَقَالَ إِنَّهُ لَمَّا وُلِدَ اَلْحَسَنُ

ص: 33


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص-141

ابنُ عَلِيٍّ هَبَطَ جَبرَئيلُ بِالتَّهنِئَةِ عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله فِي اليَومِ السّابِعِ ، وَأمَرَهُ أن يُسَمِّيَهُ وَ يُكَنِّيَهُ وَ يَحلِقَ رَأسَهُ وَ يَعُقَّ عَنهُ وَ يَثقُبَ أُذُنَهُ

یعنی وقتی حسن متولد شد جبرئیل در روز هفتم بر پیغمبر فرود شد و تهنیت بگفت ، و فرمان آورد که او را بنام و کنیت نامبردار کن، و سرش را از موی سترده فرما و هم از بهر او عقیقه میفرمائی و گوشش را سوراخ میکنی . و چون حسین متولد شد نیز در روز هفتم بدینگونه حکم آورد .

قال : وَ کَانَ لَهُمَا ذُؤَابَتَانِ فِی اَلْقَرْنِ اَلْأَیْسَرِ وَ کَانَ اَلثَّقْبُ فِی اَلْأُذُنِ اَلْیُمْنَی فِی شَحْمَهِ اَلْأُذُنِ وَ فِی اَلْیُسْرَی فِی أَعْلَی اَلْأُذُنِ فَالْقُرْطُ فِی اَلْیُمْنَی وَ اَلشَّنْفُ فِی اَلْیُسْرَی.

میفرماید از برای ایشان در گیسو بود در جانب چپ ، ودر شحمه(1) گوش راست سوراخی و در فراز گوش چپ سوراخی بود پس گوش راست را بقرطه (2)و گوش چپ را بشنف علاقه فرمود . و بروایتی ذوابتين ایشان از وسط سر مرسل بود ، و این بصحت نزدیکتر است .

جنابذی گوید (3) على علیه السلام نخستین حسن را حمزه نام نهاد وحسين را جعفر نامید پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم على را طلب فرمود ،

وَ قَالَ لَهُ : قَدْ أَمَرْتُ أَنْ أُغَيِّرَ اسْمُ ابْنَىْ هَذَيْنِ . قَالَ : فَمَا شَاءَ اللَّهُ وَ رَسُولَهُ قَالَ : هُمَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ .

ص: 34


1- شحمه گوش : نرمه گوش است
2- قرط : گوشواره ایست که مخصوص است به نرمه گوش راست شنف : مخصوص است به بالای گوش چپ
3- کشف الغمه در ذکر امام ثانی ابی محمد الحسن (علیه السلام) ص -155، ومناقب از مسند احمد ومسند ابی یعلی جلد دوم ص۔ 140 نظیرش را نقل میکند

فرمود: از خدای مأمورم که نام فرزندان خود را تغيير دهم . على علیه السلام عرض کرد آنچه خدا و رسول خواهند . فرمود نام ایشان حسن وحسین است . از اینحديث چنان مستفاد میشود که نام حسن تاگاهی که حسین متولد شد حمزه بوده است الله اعلم. کنیت حسين علیه السلام چنانکه در کشف الغمه مسطور است ابوعبدالله است . والقاب شریفش بسیار است. نخستين الرشید ، و دیگر الطيب، و دیگر الوفي ، و دیگر السيد ، و دیگر الزکی ، و دیگر المبارك ، و دیگر التابع ۔ لمرضات الله ، و دیگر السبط ، چنانکه از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم حديث کرده اند قال : حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ. و ابن الخشاب «اَلدَّلِیلُ عَلَی ذَاتِ اَللَّهِ» را نیز از القاب آن حضرت بشمار آورده . و مشهور ترین این القاب «الز کي» است و فاضلتر آنست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق او و برادرش حسن علیهم السلام فرموده قال : إِنَّهُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ. لاجرم «سید» اشرف است.

ابن شهر آشوب در مناقب خویش میگوید:

اسْمُهُ الْحُسَیْنُ وَ فِی التَّوْرَاهِ شَبِیرٌ وَ فِی الْإِنْجِیلِ طاب وَ کُنْیَتُهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ الْخَاصُّ أَبُو عَلِیٍّ وَ أَلْقَابُهُ الشَّهِیدُ السَّعِیدُ وَ السِّبْطُ الثَّانِی وَ الْإِمَامُ الثَّالِثُ. وَ اَلْمُبَارَکُ وَ اَلتَّابِعُ لِمَرْضَاهِ اَللَّهِ، المُتحقِّقُ لصِفاتِ اللَّهِ، والدّليلُ على ذاتِ اللَّهِ، أفضَلُ ثِقاتِ اللَّهِ، المَشْغُولُ ليلًا و نهاراً بطاعةِ اللَّهِ، الشّاري نفسهُ للَّهِ، النّاصرُ لأولياءِ اللَّهِ، المُنتقِمُ مِنْ أعداءِ اللَّهِ، الإمامُ المظْلُومُ، الأسيرُ المحْرُومُ، الشّهيدُ المرحُومُ، القَتيلُ المجْزومُ (1)، الإمامُ الشّهيدُ، الوَليُّ الرّشيدُ، الوَصيُّ السّديدُ، الطّريدُ

ص: 35


1- نسخه مناقب چنين است : القتيل المرجوم جلد دوم ص -200

الفَريدُ، البَطَلُ الشّديدُ، الطَّيِّبُ الوَفيُّ، الإمامُ الرّضيُّ، ذُو النّسبِ العَليِّ، المُنفِقُ المَليُّ أبو عبداللَّه الحسينُ بنُ عليٍّ، مَنْبَعُ الأئمّةِ، شافعُ الأُمّةِ، سَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنّةِ، و عَبْرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ و مُؤْمِنَةٍ، صاحِبُ الِمحْنةِ الكُبرى، والواقِعَةِ العُظْمى، و عَبْرَةُ المُؤُمِنينَ في دارِ البَلوى، و مَنْ كانَ بالإمامَةِ أحَقُّ و أوْلى، المَقْتُولُ بِكَرْبلاء، ثاني السّيِّد الحَصُورِ يَحْيَى النّبيِّ الشّهيد ابنِ زَكَرِيّا، الحُسينُ بنُ عليٍّ المُرتضى، زَينُ المجْتَهِدينَ، و سِراجُ المُتوكِّلينَ، مَفْخَرُ الأئِمّةِ المُهتَدينَ، و بَضْعَةُ كَبِدِ سَيِّدِ المُرسَلينَ، نُورُ العِتْرَةِ الفاطِميّةِ، و سِراجُ الأنسابِ العَلَوِيّةِ، و شَرَفُ غَرْسِ الأحْسابِ الرّضَويّةِ، المَقْتُولُ بأيدي شَرِّ البَرِيّةِ، سِبْطُ الأسْباطِ، و طالِبُ الثّار يومَ الصِّراطِ، أكرَمُ العِتَرِ، و أجَلُّ الأُسَرِ، وأثْمَرُ الشّجَرِ، و أزْهَرُ البِدَرِ، مُعظّمٌ، مُكَرّمٌ، مُوَقّرٌ، مُنَظَّفٌ، مُطَهَّرٌ، أكْبَرُ الخَلائِقِ في زمانِهِ في النّفسِ، و أعَزّهُمْ في الجِنْسِ، أذْكاهُمْ في العُرْفِ، و أوْفاهُمْ فی العُرْفِ، أطْيَبُ العِرْقِ، وأجْمَلُ الخَلْقِ، و أحْسَنُ الخُلْقِ، قِطْعةُ النُّورِ، لِقَلْبِ النّبيِّ السُّرورُ، المُنزَّهُ عنِ الإفْكِ والزُّورِ، و على تَحَمُّلِ الِمحَنِ والأَذى صَبُورٌ، معَ القَلْبِ المشْروحِ جَسُورٌ، مُجْتَبى المَلِكِ الغالِبِ، الحُسَينُ بنُ عليِّ بنِ أبيطالبِ عليهما السّلام

چون علمای امامیه از این پیش اسامی و القاب حسين علیه السلام را بدینگونه تلفيق(1)

ص: 36


1- تلفيق : بهم آوردن . تنميق : نوشتن و نقش کردن

و تنميق فرموده اند ما نیز اقتفا (1) بدیشان نمودیم

در مناقب ابن شهر آشوب و دیگر کتب و از اخبار صحابه و تابعین مکشوف افتاده که فاطمه علیها السلام حسنین را بحضرت رسول آورد

وَ قَالَتِ: اِنْحَلْ اِبْنَیَّ هَذَیْنِ یَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ فِی رِوَایَهٍ هَذَانِ اِبْنَاکَ فَوَرِّثْهُمَا شَیْئاً فَقَالَ : أَمَّا اَلْحَسَنُ فَلَهُ هَیْبَتِی وَ سُؤْدُدِی وَ أَمَّا اَلْحُسَیْنُ فَإِنَّ لَهُ جُرْأَتِی وَ جُودِی

عرض کرد یارسول الله حسن وحسین فرزندان توأند، ایشانرا عطائی کن و از میراث بذلی فرمای . فرمود هیبت وسیادت خودرا باحسن گذاشتم ، و شجاعت وجود خود را باحسين دادم . عرض کرد راضی شدم .و از این روی حسن علیه السلام حليم وباحشمت و هیبت بود ، و حسين جود و شجاعت داشت . و بروایتی فرمود حسن را هیبت وحلم دادم ، و حسین را جود و رحمت .

در کتاب ارشاد ، و روضه ، و اعلام انوری، و شرف النبي ، و جامع الترمذي ، و ابانة العکبری، بطرق ثمانيه سند بانس و ابوجحیفه میرسانند که : حسين علیه السلام شبیه بود برسول خدا از سر تا سینه ، وحسن شبیه بود بآنحضرت از سینه تا پای .

و در مناقب مسطور است که فاطمه چون حسن را ترقص میداد میفرمود:

أَشْبِهْ أَباکَ یا حَسَن *** وَ اخْلَعْ عَن الْحَقِّ الرَّسَن(2)

وَاعْبُدْ اِلهاً ذَا الْمِنَنِ *** وَ لا تُوالِ ذَا الْاِحَنِ (3)

و چون حسين علیه السلام را ترقص میداد میفرمود :

أَنْتَ شَبِيهٌ بِأَبى *** لَستَ شَبِيهاً بِعَلىّ

ص: 37


1- اقتفا: دنبال رفتن
2- الرسن : ریسمان وافسار ، الحق : اگر بفتح حاء باشد ، بیت کنایه است از کشف اسرار و اگر بضم حاء یا بكسر حاه که جمع حقه بضم ياحقه بكسر باشد ، بیت کنایه از جود و بخشش است .
3- احن : كينه

در کتاب عوالم از کتب معتبره حدیث میکند ، که حسين علیه السلام گاهی که در مکانی تاريك جلوس میفرمود مردمان از ضياء جبين و فروغ سینه مبارکش بدو راه میبردند ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همواره آن جبين ماه پیکر و سینه منور را بوسه میزد.

و هم ابن شهر آشوب از جامع ترمذی آورده ، که عبیدالله بن زیاد لعنهما الله ، بعد از شهادت حسين علیه السلام چوبی که در دست داشت در بینی آنحضرت داخل کرد

وَ یَقُولُ : مَا رَأَیْتُ مِثْلَ هَذَا اَلرَّأْسِ حُسْناً.

همی گفت ندیدم مانند این سر بحسن جمال و نیکوئی . موافق اخبار صحابه و تابعین و آنچه از امالى صدوق مکشوف می افتد. سند بجعفر صادق علیه السلام منتهی میشود :

قال : کَانَ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِما السَّلاَمُ خَاتَمَانِ نَقْشُ أَحَدِهِمَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ عُدَّهٌ(1)لِلِقَاءِ اَللَّهِ وَ نَقْشُ اَلْآخَرِ إِنَّ اَللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ وَ کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ خَزِیَ وَ شَقِیَ قَاتِلُ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِما السَّلاَمُ

و در کافی سند بجعفر صادق علیه السلام منتهی میشود

قال : كَانَ فِي خَاتَمِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ الْحَمْدُ لِلَّهِ .

و در امالی صدوق مسطور است که محمد بن مسلم میگوید که از صادق آل محمد سئوال کردم که خاتم حسين علیه السلام بدست که افتاد ؟ شنیدم که از انگشت مبارکش بیرون کردند .

قال : لَیْسَ کَمَا قَالُوا إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام أَوْصَی إِلَی ابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ جَعَلَ خَاتَمَهُ فِی إِصْبَعِهِ وَ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَهُ کَمَا فَعَلَ رَسُولُ

ص: 38


1- عدة - بضم عین : استعداد و تهیه اسباب

اللَّهِ صلی الله علیه وآله بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَعَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ بِالْحَسَنِ علیهماالسلام وَ فَعَلَهُ الْحَسَنُ بِالْحُسَیْنِ علیهما السلام ثُمَّ صَارَ ذَلِکَ الْخَاتَمُ إِلَی أَبِی علیه السلام بَعْدَ أَبِیهِ وَ مِنْهُ صَارَ إِلَیَّ فَهُوَ عِنْدِی وَ إِنِّی لَأَلْبَسُهُ کُلَّ جُمُعَةٍ وَ أُصَلِّی فِیهِ

فرمود نه چنان است که مردم میگویند، همانا حسین علیه السلام با فرزند خود زین العابدین وصیت فرمود ، و خاتم خویش را در انگشت او کرد و امر خلافت را با او گذاشت چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با علی گذاشت، وامير المؤمنين باحسن ، وحسن باحسين تفویض نمود ، بدینگونه دست بدست همی رفت تا پدرم محمد باقر علیه السلام بمیراث یافت ، و از باقر بمن رسید ، اينك من در هر روز جمعه در انگشت میکنم و با آن نماز میگذارم ، محمد بن مسلم گوید من روز جمعه بر آن حضرت در آمدم چون از نماز فراغت یافت ، دست مبارك را فرا من داشت و من بر آن خاتم نگران شدم این نقش داشت :

لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ عُدَّهٌ لِلِقَاءِ اَللَّهِ .

آنگاه فرمود : این است خاتم جد من ابیعبد الله علیه السلام. مکشوف باد که تواند بود که خاتمی که در یوم طف انگشت آن حضرت را قطع کردندو ببردند ، جز این خاتم است که امامی از امامی بمیراث همی برد .

(ذکر محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت بحسین علیه السلام)

ابتدا میکنم باخباری که خاصه مشعر است در فضیلت حسین ، و خبر میدهد. از شدت محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با آن حضرت . در کتاب امالی صدوق سند بحذيفة اليمان منتهی میشود میگوید : که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که دست حسين علیه السلام را بگرفت و ندا در داد :

یَا أَیُّهَا النَّاسُ! هَذَا الحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ فَاعْرِفُوهُ ، فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ

ص: 39

إِنَّهُ لَفِی الجَنَّهِ وَمُحِبِّیهِ فِی الجَنَّهِ وَ مُحِبِّی مُحِبِّیهِ فِی الجَنَّهِ

یعنی ای مردم این حسین پسر علی بن ابیطالب است بشناسید او را، قسم بآنکس که جان من بدست اوست حسين در بهشت است ، و دوستان حسين در بهشت اند ، و دوستان دوستان حسین نیز در بهشتند.

و دیگر فاضل مجلسی از امالی شیخ سند ببراء بن عازب میرساند میگوید : رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که حسین را در آغوش داشت و میفرمود:

اللَّهُمَّ إِنِّی أُحِبُّهُ فَأَحِبَّه. يعني ای پروردگار من ، همانا من حسين را دوست میدارم ، تو نیز او را دوست میدار .

و دیگر در کامل الزیاره مسطور است باسنادی که به یعلی بن مره پیوسته میشود

قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الأَسباطِ .

وهم در کامل الزیاره سند به يعلي بن العامری میرسد میگوید : در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بضيافتگاهی روان بودیم ، در عرض راه حسين علیه السلام دیدار شد که با کودکان مشغول بلعب بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آهنگ او کرد و دست بگشاد تا او را مأخوذ دارد ، و حسین علیه السلام از اینسوی بدانسوی همی جست ، رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم خندان خندان او را مأخوذ داشت، و با یکدست ذقن او را بگرفت و دست دیگر بر قفای او گذاشت و لبهای مبارك را در دهان حسین نهاد و بوسه داد

ثُمَ قالَ : حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الأَسباطِ.

و دیگر فاضل مجلسی از روایت معتبر سند بام سلمه میرساند که گفت : حسين عليه السلام را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حله در پوشانید که از جامه های دنیا نبود . عرض کردم:

ص: 40

یا رسول الله این حله چیست ؟

فَقَالَ : هَذِهِ هَدِیَّهٌ أَهْدَاهَا إِلَیَّ رَبِّی لِلْحُسَیْنِ وَ إِنَّ لُحْمَتَهَا مِنْ زَغَبِ جَنَاحِ جَبْرَئِیلَ وَ هَا أَنَا أُلْبِسُهُ إِیَّاهَا وَ أُزَیِّنُهُ بِهَا فَإِنَّ اَلْیَوْمَ یَوْمُ اَلزِّینَهِ وَ إِنِّی أُحِبُّهُ (1)،

فرمود این جامه ایست که خداوند بسوی من هدیه فرستاده از برای حسین ، همانا تار و پود این جامه از پرهای خرد بال جبرئیل است ، و من میپوشانم حسین را وزينت میدهم او را ، همانا امروز روز زینت است ، و من دوست میدارم حسين را.

و دیگر از اسناد معتبره سند بسلمان فارسی میرسد میفرماید حسين علیه السلام بدامان مبارك رسول خدای جای داشت پیغمبر او را میبوسید و میفرمود :

أَنْتَ السَّيِّدُ ابْنُ السَّيِّدُ أبوالسادَةِ ، أَنْتَ الاِمامِ ابْنِ الامام أَبُو الْأَئِمَّةِ ، أَنْتَ الْحُجَّةُ ابْنِ الْحِجَّةِ أَبُو الْحُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ ، وَ تاسِعُهُم قَائِمِهِمْ

یعنی تو سید و پسر سیدی و پدر ساداتی ، وامام پسر امامی و پدر امامانی ، و تو حجت خدائی برخلق و پسر حجتی و پدر حجتهای خدائی ، چه نه تن حجت خدا از صلب تو بادید آید ، و نهم ایشان قائم ایشان باشد .

و نیز در خبر است که رسول خدای در منبر قرائت خطبه میفرمود ناگاه حسين علیه السلام بمسجد در آمد و پای مبارکش بدامن در پیچید و در افتاد و بگریست . رسول خدا از منبر فرود شد و او را بر گرفت .

وَ قَالٍ : قَاتَلَ اللَّهُ الشَّيْطانَ إِنَّ الْوَلَدَ لِفتنَةٌ ، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مادَرَيتُ

ص: 41


1- بعضی از علماء اینگونه روایات که ظاهر است در اینکه جبرئیل با فرشته دیگر برداشت مانند پر مرغ و از او میر یخت و محسوس بود تضعیف کرده اند

أَنِّی نَزَلْتُ عَنْ مِنْبَرِی(1)

فرمود خداوند شیطانرا بکشد ، همانا فرزند فتنه ایست ، سوگند بآنکس که جان من در دست اوست ندانستم چگونه از منبر فرود شدم!

و هم در خبر است(2) که رسول خدا از بیت عایشه بیرون شد و بر بیت فاطمه عبور داد ، وبانگ گریه حسين علیه السلام را اصغاء (3) فرمود:

فَقَالَ : أَلَمَ تَعَلُّمِي أَنْ بُكَائِهِ يُؤْذِينِي .

فرمود آیا نمیدانی که گریه حسين مرا آسیب میزند و زحمت میکند .

در مناقب ابن شهر آشوب از مغيرة بن عبدالله حدیث میکند که حسین علیه السلام عبور میداد ابوظبیان او را دیدار کرد و گفت: چه افتاد رسول خدایراکه میان پای او را میگشاید وزبيبة (4)اورا بوسه میزند

و نیز در خبر است (5) که روزی رسول خدا با جماعتی نماز میگذاشت وحسين علیه السلام بود ، گاهی که رسول خدای سر بسجده میگذاشت ، حسين علیه السلام بر پشت مبارکش سوار میشد و هر دو پای خود را جنبش میداد و میگفت : حل حل (6) و چون رسول خدای همیخواست سر از سجده بردارد ، او را مأخوذ میداشت و در کنار خود جای میداد ، چون دیگر باره بسجود میرفت همچنان بر دوش نبی سوار میشد و حل حل میگفت ، چون نماز بپای رفت مردی یهود حاضر بود عرض کرد ای محمد شما با کودکان خویش طریق رافت و شفقتی میسپارید که هرگز شیمت

ص: 42


1- این خبر در مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 195 از ابن عمر نقل شده، این خبر و نظیر این که چند صفحه بعد ذکر میشود و چند روایت که مشتمل است بر بوسیدن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم موضع مخصوص را ، بعضی از علماء تضعیف کرده اند، و منافی میدانند با مقام رسالت
2- مناقب جلد دوم ص-195 از کتاب فضائل العشره ابوالسعادات نقل میکند.
3- اصغاء : شنیدن و گوش فرا داشتن
4- زبیبه : تصغير زب بضم بمعنی ذکر ، یا خصوص ذکر انسان است
5- مناقب جلد دوم ص۔ 195 از لیث بن سعد نقل میکند
6- حل حل : کلمه ایست که بدان شتر دا میرانند

وطريقت ما نبوده .

فَقَالَ النَّبِيُّ : أَمَا لَوْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ لَرَحِمْتُمُ اَلصِّبْیَانَ.

فرمود اگر شما نیز ایمان بخدا و رسول میآوردید اطفال را مورد رحمت و رأفت میداشتید ، عرض کرد : یا رسول الله من ایمان آوردم با این عظمت قدر که تراست چندین کرم و کرامت میفرمائی .

در مناقب از ابو رافع حدیث میکند که گفت : با حسين علیه السلام بامداحی، لعب (1) میکردم . و مداحی سنگی چند خرد و مدور است واطفال حفيره در زمین میکنند و کودکی سنگ بدان حفيره رها میکند و آن دیگر سنگی از دنبال آن روان میسازد اگر باسنگ نخستین مصادمه (2) کرد غالب است و بر دوش خصم سوار میشود واگرنه مغلوب ومر کوب ، در اینمعنی است حدیث ابو رافع .

قال : کُنْتُ أُلاَعِبُ اَلْحُسَیْنَ وَ هُوَ صَبِیٌّ بِالْمَدَاحِی فَإِذَا أَصَابَتْ مِدْحَاتِی مِدْحَاتَهُ قُلْتُ : اِحْمِلْنِی فَیَقُولُ : أَتَرْکَبُ ظَهْراً حَمَلَهُ رَسُولُ اَللَّهِ؟ فَأَتْرُکُهُ فَإِذَا أَصَابَتْ مِدْحَاتُهُ مِدْحَاتِی قُلْتُ : لاَ أَحْمِلُکَ کَمَا لَمْ تَحْمِلْنِی فَیَقُولُ : أَ مَا تَرْضَی أَنْ تَحْمِلَ بَدَناً حَمَلَهُ رَسُولُ اَللَّهِ فَأَحْمِلُهُ

میگوید من با حسين آغاز لعب کردم ، و هر گاه سنک مدحاة من سنک او را میزد عرض میکردم : مرا بردوش خود سوار کن ، میفرمود تو میخواهی بر دوشی سوار شوی که رسول خدا آنرا بر پشت خود حمل میدهد ؟ ناچار من دست باز میداشتم و چون مدحاة او مدحاة مرا میزد عرض میکردم: ترا سوار نمیکنم چنانکه مرا سوار نکردی میفرمود : آیا راضی نیستی که حمل کنی بدنی را که رسول خدا حمل میکند ؟ ناچار او را بر پشت خود سوار میکردم .

ص: 43


1- لعب : بازی
2- مصادمه : بیکدیگر خوردن دو چیز

ودیگر در مناقب سند به رضا علیه السلام منتهی میشود :

قال : قال رسول الله : مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی أَحَبِّ أَهْلِ اَلْأَرْضِ إِلَی أَهْلِ اَلسَّمَاءِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی اَلْحُسَیْنِ .

یعنی رسول خدا فرمود کسی که دوست دارد که دیدار کند محبوبترین اهل زمین را در نزد اهل آسمان واجب میکند که در روی حسین نظاره کند

و نیز ابن شهر آشوب در مناقب وسمعانی در فضایل باسانید معتبره حدیث میکنند ، که حسين علیه السلام بر عبدالله بن عمرو بن العاص بر گذشت.

فَقَالَ عَبْدُ اَللَّهِ: مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی أَحَبِّ أَهْلِ اَلْأَرْضِ إِلَی أَهْلِ اَلسَّمَاءِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی هَذَا اَلْمُجْتَازِ.

عبدالله گفت کسی که دوست دارد که محبوبترین جهانیان را در نزد اهل آسمان دیدار کند ، بر این گذرنده یعنی حسین بایدش نظاره کرد، ابوسعید خدری او را بحضرت حسين علیه السلام آورد با او فرمود:

أَتَعْلَمُ أَنّی أَحَبُّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلی أَهْلِ السَّماءِ وَ تُقاتِلُنی وَ أَبی یَوْمَ صِفّینِ وَ اللَّهِ إِنَّ أَبی لَخَیْرٌ مِنّی .

فرمود ای عبدالله تومیدانی که من فاضل ترین جهانیانم و يوم صفين با من و پدر من رزم زدی و قتال دادی ! سوگند با خدای که پدر من از من فاضل تر بود. عبدالله عذری بر تراشید و گفت : رسول خدا مرافرمان داده که اطاعت پدر کنم و عمرو بن العاص مرا بر این گماشت . حسين علیه السلام اورا گفت :

اَما سَمِعْتَ قَوْلَ اللهِ تَعالی: وَ اِنْ جاهَداکَ عَلی اَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما (1)

ص: 44


1- لقمان - 14

میفرماید مگر نشنیدی حکم خدای را که میفرماید : اگر پدر و مادر بگمارند (1) ترا که از برای من شريك بگیری چیزیرا که دانا نیستی ، از اطاعت ایشان روی برتاب . و نیز رسول خدا میفرماید : اِنَّمَا الطّاعَهُ فِی الْمَعْرُوفِ. یعنی اطاعت در کارهای معروف و پسندیده است ، نه در کارهای زشت و نکوهیده (2) و هم چنان میفرماید : لاطاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصیَهِ الْخالِقِ. هیچ مخلوقی را در معصیت خداوند اطاعت نتوان کرد .

و نیز در خبر است (3) که جبرئیل بسرای فاطمه علیها السلام فرود شد و آنحضرت را در خواب یافت ، وحسين علیه السلام را قلق (4) و اضطرابی بود که اطفال را در طلب مادرهاست ، جبرئیل علیه السلام حسین را از گریستن با خویش مشغول داشت ، تاگاهی که فاطمه از خواب انگیخته (5) گشت .

و هم این حدیث از ابن عباس مرویست قال رسول الله : رَأَيْتُ فِي اَلْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ لاَ صَدْعَ فِيهَا وَ لاَ وَصْلَ فَقُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ لِمَنْ هَذَا اَلْقَصْرُ؟ قَالَ : لِلْحُسَيْنِ اِبْنِكَ ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامَهُ فَإِذَاً أَنَا بِتُفَّاحٍ فَأَخَذْتُ تُفَّاحَةً فَفَلَقْتُهَا فَخَرَجَتْ مِنْهَا حَوْرَاءُ كَأَنَّ مَقَادِيمَ اَلنُّسُورِ أَشْفَارُ عَيْنَيْهَا فَقُلْتُ : لِمَنْ أَنْتِ ؟ فَبَكَتْ ثُمَّ قَالَتْ : لاِبْنِكَ اَلْحُسَيْنِ

یعنی رسول خدا فرمود در بهشت قصری دیدم از يك مروارید سفید و آنرا هیچ خرقی و التیامی (6) نبود ، با جبرئیل گفتم این قصر کراست ؟ گفت : خاص فرزند تو حسین است ، پس از پیش روی او روان شدم و بتفاحی (7) عبور دادم و سیبی

ص: 45


1- گمار ، و گماردن بضم اول : وا داشتن بر کاری
2- نکوهیده بفتح اول : نا پسندیده و عیب کرده شده
3- در کتاب بحار جلد دهم در باب فضائل حسنين عليهما السلام از کتاب مسئلة الباهره في تفضيل الزهراء الطاهره نقل میکند
4- قلق : بي آرام شدن
5- انگیختن : جنبانیدن از جای ، و بلند ساختن
6- خرق : سوراخ و دریدگی ، التیام : بهم دیگر پیوسته شدن
7- تفاح : سیب

مأخوذ داشتم و بشکافتم ، از میان آن حورائی بیرون شد که مژگانهای چشم او چون پرهای عقابی مینمود : گفتم تو از بهر کیستی ؟ بگریست و گفت خاص فرزند تو حسینم .

در کتاب کافي سند بأبي عبد الله میرسد قال : قال أمير المؤمنين علیه السلام :

رقا النبي حسنا حسینا فقال : أُعِیذُکُما بِکَلِماتِ اللَّهِ التَّامَّهِ، وَأَسْمَائِهِ الْحُسْنَی کُلِّها عامَّهً، مِنْ شَرِّ السَّامَّهِ (1) وَالْهامَّهِ (2)، وَمِنْ شَرِّ کُلِّ عَیْنٍ لامَّهٍ (3) وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ.

امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید : چون رسول خدا این کلمات بگفت فرمود : چنین بود تعویذ (4) ابراهیم علیه السلام مراسماعیل و اسحاق را.

در تهذیب مسطور است که رسول خدا در نماز بایستاد وحسين علیه السلام در پهلوی آن حضرت بود ، چون پیغمبر تکبیر بگفت بر زبان حسین که کودکی خردسال بود نیکو جاری نمیگشت ، هفت کرت رسول خدا تکرار تکبیر فرمود در کرات هفتم زبان حسين علیه السلام نيرو یافت و نیکو جاری فرمود ، واین خصلت در شریعت سنتی گشت .

دیلمی در فردوس الأخیار از امیر المؤمنين علیه السلام حدیث میکند قال : إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ : یَا رَبِّ إِنَّ أَخِی هَارُونَ مَاتَ فَاغْفِرْ لَهُ فَأَوْحَی اَللَّهُ أَنْ یَا مُوسَی لَوْ سَأَلْتَنِی فِی اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ لَأَجَبْتُکَ مَا خَلاَ قَاتِلَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ فَإِنِّی أَنْتَقِمُ لَهُ مِنْهُ.

میفرماید موسى علیه السلام در حضرت پروردگار عرضکرد : که ای خدای من برادرم

ص: 46


1- سامة : جانورانی که سم دارند
2- هامة : دواب الارض
3- عين لامه . چشم بد که آسیب رساند
4- تعویذ : در پناه آوردن ، و نوشتن چیزی برای دفع بلا و آفة

هارون از جهان در گذشت او را بیامرز ، خداوند او را وحی فرستاد که ای موسی اگر از برای گناهکاران اولین و آخرین سؤال کنی مسئلت ترا با اجابت مقرون دارم، جز قاتل حسین بن علی را، که اورا انتقام خواهم کرد .

و نیز در خبر است(1) که موسی علی نبینا و آله و علیه السلام از خداوند زیارت قبر حسين علیه السلام را سؤال کرد و با هفتاد هزار فرشته حاضر زیارت شد.

و نیز أبو هريره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت میکند قال : اللّهُمّ إنّی أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُ ثَلاَثاً یَعْنِی اَلْحُسَیْنَ. و بروایت أبي سعد قال : الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ إِلاَّ اِبْنَیِ اَلْخَالَهِ عِیسَی وَ یَحْیَی بْنَ زَکَرِیَّا (2).

یعنی حسن و حسین سید جوانان اهل بهشت اند ، حتى عیسی و یحیی بن زکریا عليهما السلام که یکدیگر را پسر خالگانند و جوانان بهشتند .

(ذكر فضایل حسین علیه السلام و محبت رسول خدا با آن حضرت)

أمير المؤمنين على علیه السلام میفرماید : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْقِيمَةَ مِنْ جَنْبِي عَرْشِ الرَّحْمَنِ ، بِمَنزِلَةِ الشَّنفَينِ مِنَ الوَجهِ .

یعنی حسن و حسین در روز قیامت از دوجانب عرش ، منزلت دو گوشواره دارند از برای رخسار .

و نیز عایشه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت میکند قال : سَئلَتِ اَلْفِرْدَوْسُ رَبَّهَا عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَتْ : أَیْ رَبِّ زَیِّنِّی فَإِنَّ أَصْحَابِی وَ أَهْلِی أَتْقِیَاءُ أَبْرَارٌ .

ص: 47


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص۔ 234 نقل میکند از فردوس دیلمی
2- این روایت وروایت حذیفه که بعدا میآید هر دوعامی است و ظاهرا معنی «الا» و «ماخلا» استثناست

میفرماید بهشت عرض کرد : ای پروردگار من مرا زینت کن زیرا که ساکنین من پرهیزکاران و نیکوکارانند

فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهَا : أَ وَلَمْ أُزَیِّنْکِ بِالْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ؟

خداوند او را وحی فرستاد : که آیا زینت نکردم ترا بحسن وحسين .

و نیز حذيفه از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم حدیث میکند : الْحُسَیْنُ أُعْطِیَ مِنَ الْفَضْلِ مَا لَمْ یُعْطَ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِ آدَمَ مَا خَلَا یُوسُفَ بْنَ یَعْقُوبَ .

یعنی خداوند حسین علیه السلام را فضلی وفضیلتی عطا فرمود که هیچیك از فرزندان آدم را عطا نکرد ، یعنی یوسف بن يعقوب هم این موهبت و فضیلت نیافت .

و نیز على علیه السلام میفرماید : إِنَّ اَلنَّبِیَّ کَشَفَ عَنْ أُرْبِیَّتِهِ (1) الْحُسَیْنِ ، فَقَبَلَ زُبَّه وَ قَامَ فَصَلَّی مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتَوَضَّأَ.

یعنی رسول خدا از فرود (2) ناف تا فراز زانوی حسين علیه السلام را از جامه باز کرد ، و زبه (3) اورا ببوسید ، و برخاست و نماز گذاشت بی آنکه وضو بسازد .

ابن شهر آشوب در مناقب خویش سند بابن عباس میرساند که فرمود : در نزد رسول خدای بودم و آن حضرت حسین رابر زانوی راست و ابراهیم را بر زانوی چپ جای داده بود ، وکرتی روی این یکرا بوسه میزد و کر تی روی آن دیگر را ، اینوقت آن حضرت را وحی رسید .

قال : أَتَانِي جَبْرَئِيلُ مِنْ رَبِّي فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَسْتُ أَجْمَعُهُمَا لَكَ ، فَافْدِ أَحَدَهُمَا بِصَاحِبِهِ .

میفرماید از جانب خداوند جبرئیل آمد مرا و گفت : ای محمد پروردگارت سلام

ص: 48


1- ارببه . ران، یا بين ران و شکم
2- فرود بکسر اول . زیر و پائین
3- زب. معنی و بیان آن گذشت ص-2 (ج3)

میرساند و میفرماید من حسين و ابراهیم را با تو نخواهم گذاشت ، یکی را فدای آن دیگر کن، چون این کلمات را بفرمود بجانب ابراهیم نظری افکند و بگریست، آنگاه بسوی حسین نگران شد و گریان گشت

وقال : إنَّ إبْرَاهِیمَ أُمُّهُ أَمَهٌ، و مَتَی مَاتَ لَمْ یَحْزَنْ عَلَیْهِ غَیْرِی، وَأُمُّ الْحُسَیْنِ فَاطِمَهُ وَ أَبُوهُ عَلِیٌّ ابْنُ عَمِّی لَحْمِی وَ دَمِی، وَ مَتَی مَاتَ حَزَنَتْ عَلَیْهِ ابْنَتِی وَ حَزَنَ ابْنُ عَمِّی وَ حَزَنْتُ. أنَا أُؤْثِرُ حُزْنِی عَلَی حُزْنِهِمَا. یَا جَبْرَئِیلُ یُقْبَضُ إبْرَاهِیمُ فَدَیْة للْحُسَیْنَ

فرمود مادر ابراهیم کنیزکی است و چون در گذرد کس جز من بر وی محزون نشود، و مادر حسین فاطمه است و پدرش علیست، که پسر عم و گوشت من و خون منست، و چون در گذرد دختر من و پسرعم من حزین گردند و من نیز محزون شوم ، لاجرم اختیار کردم حزن خود را بر حزن ایشان، هان ای جبرئیل مقبوض میشود ابراهیم ومن او را فدای حسین کردم. ابن عباس میگوید بعد از سه روز ابراهیم در گذشت، و چون رسول خدا حسین را دیدار میکرد، او را میبوسید و بر سینه خود میچفسانید و دندانهای او را بوسه میداد

وَ قَال : فَدَیْتُ مَنْ فَدَیْتُهُ بِابْنِی إِبْرَاهِیمَ.

و میفرمود فدا شوم کسی را که فدای او کردم پسرم ابراهیم را

و نیز در خبر است (1) که جبرئیل فرود شد و فاطمه علیها السلام را در خواب یافت و حسين در مهد(2) خویش میگریست وجبرئیل او را تسليه (3) میداد، چون فاطمه بیدار شد بانگی شنید که کس حسین را تسلیه میکند نگران شد کسی را ندید، این خبر به پیغمبر برداشت ، فرمود او جبرئیل بود

ص: 49


1- نظير اين خبر گذشت درس- 48
2- مهد : گهواره
3- تسليه : دلخوشی دادن ، و بردن اندوه از دل کسی

و دیگر در کتاب فصول المهمة في معرفة الأئمة که از مصنفات علمای اهل سنت و جماعت است از بغوی سند بام سلمه منتهی میشود میگوید : گاهی که جبرئیل در خدمت رسول خداي بود حسين علیه السلام در کنار من جای داشت، ناگاه مرا بگذاشت و بحضرت رسول خدای شتاب گرفت، پیغمبر حسین را مأخوذ داشت و بر زانوی خویش بنشانید، جبرئیل عرض کرد یا رسول الله او را دوست میداری فرمود دوست میدارم،

فَقالَ : أَمَا إِنَّ أُمَّتَکَ سَتَقْتُلُهُ وَ إِنْ شِئْتَ أَرَیْتُکَ تُرْبَهَ اَلْأَرْضِ اَلَّتِی یُقْتَلُ فیهَا فَبَسَطَ جَنَاحَهُ إِلَی اَلْأَرْضِ وَ أَرَاهُ أَرْضاً یُقَالُ لَهَا کَرْبَلاَءُ تُرْبَةُ حَمْرَاءَ بِطَفِّ الْعِرَاقِ

عرض کرد آگاه باش زود باشد که امت تو او را شهید کنند ، و اگر خواهی ترا مینمایم آن خاکی را که در آن مقتول میشود، و بال خود بگسترد وزمین کربلا را بآن حضرت نمودار ساخت، و آن خاك سرخ را در طف عراق بنمود .

صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَى الحسین وَ جَدِّهِ وَ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِيهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ .

(در اثبات آنکه فرزندان فاطمه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اند)

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: كُلُّ بَنِي أُمٍّ یَنْتَمُونَ إِلَی عَصَبَتِهِمْ إِلاَّ وُلْدَ فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ وَ عَصَبَتُهُمْ

میفرماید فرزندان هر مادری منسوبند يقبیله خود ، مگر فرزندان فاطمه ، زیرا که پدر ایشان منم وقبیله ایشان منم .

و دیگر در مفردات معجم طبرانی سند بابن عباس میرسد و در اربعين مؤذن، و تاریخ خطیب از جابر روایت میشود

قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : إِنَّ اَللهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ ذُرِّیَّةَ کُلِّ نَبِیٍّ مِنْ صُلْبِهِ خَاصَّةً

ص: 50

وَ جَعَلَ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِي وَ مِنْ صُلْبِ عَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، إِنْ كُلُّ بَنِي أُمٍّ يَنتَمُونَ إِلَى أَبِيهِمْ ، إِلاَّ أَوْلَادُ فَاطِمَةَ ، فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ

یعنی رسول خدا فرمود خداوند تبارك و تعالی فرزندان هر پیغمبری را از صلب او آورد، و فرزندان مرا از صلب من واز صلب على ابن ابیطالب آفرید، همانا فرزندان هر مادری را نسبت بسوی پدر دهند، مگر اولاد فاطمه را زیراکه من پدر ایشانم.

و اینکه خداي فرمايد: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ (1) در حق زید بن حارثه است ، چنانکه مرقوم شد. و نیز خداوند میفرماید محمد پدر رجال شما نیست ، همانا رجال مردان را گویند که بسال بلوغ رسیده باشند ، و حسن و حسین بالاتفاق بالغ نبودند و از جمله رجال شمرده نمیشدند.

و دیگر سخن امیر المؤمنين على علیه السلام برهان است بر اینکه حسن و حسین پسران رسول خدایند ، چنانکه یکروز در ایام صفين حسن سرعت کرد از برای جنگ با لشگر معويه ،

قالَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: أَمْلِکُوا عَنِّی هَذَا الْغُلَامَ لَا یَهُدَّنِی فَإِنِّی أَنْفَسُ بِهَذَیْنِ یَعْنِی الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ عَنِ الْمَوْتِ لِئَلَّا یَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ (2) میفرماید باز دارید حسن را و مگذارید بسوى جنگ گرایان (3) شود، و ناچیز مکنید مرا ، چه من دریغ دارم و بیمناکم که حسن و حسین کشته شوند و نسل رسول خدای منقطع گردد . ابن ابی الحدید گوید :

اگر گویند حسن و حسین پسران پیغمبر ند، گویم هستند ، چه خداوند که در آیه مباهله فرماید : أبنائنا (4) جز حسن و حسین را نخواسته، و خداوند عیسی را

ص: 51


1- الاحزاب - 40
2- نهج البلاغه خطبه - 198
3- گرای - بكسر اول : قصد و آهنک
4- آل عمران - 54

از ذریت ابراهیم شمرده، واهل لغت خلافی ندارند که فرزندان دختر از نسل پدر دخترند. واگر کس گوید که خداوند فرماید :

ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ.

یعنی نیست محمد پدر هیچیك از مردان شما . در جواب گویم که محمد را پدر ابراهیم بن ماریه دانی یا ندانی؟ بهر چه پاسخ دهد، جواب من درحق حسن و حسین همانست همانا این آیت مبارك در حق زید بن حارثه وارد شد ، چه اورا بسنت جاهلیت فرزند رسول خدای میشمردند ، و خداوند در بطلان عقیدت ایشان این آیت فرستاد: که محمد پدر هیچیك از مردان شما نیست ، لكن نه آنست که پدر فرزندان خود حسن و حسین و ابراهیم نباشد.

و دیگر مسعودی سند به ابن عباس میرساند که گفت. از پدر خود عباس بن عبدالمطلب شنیدم که فرمود در نزد رسول خدا بودم ناگاه علی علیه السلام در آمد، چون چشم رسول خدا بر على افتاد رنگ رخسار مبارکش دیگر گون گشت.

فقلت: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ لتصفر فِي وَجْهِ هَذَا الْغُلَامِ ، فَقَالَ : يَا عَمِّ وَ اللَّهُ أَشَدُّ حُبّاً لَهُ مِنِّی، لَمْ يَكُنِ نَبِيُّ إِلَّا وذريه الْبَاقِيَةَ بِعِدَّةٍ مِنْ صُلْبَهُ ، وَ إِنْ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِ هَذَا ، إِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ دُعِيَ النَّاسِ بِأَسْمَائِهِمْ لَا بِأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ ، سِتْراً مِنَ اللَّهِ عَلَيْهِمْ ، إلأ هَذَا وَ شِیعَتِهِ فَإِنَّهُمْ يَدْعُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ ، لِصِحَّهِ وِلادَتِهِمْ

عباس میگوید گفتم یا رسول الله هنگام دیدار این غلام چهره مبارکت دیگرگون شد. فرمود: ايعم خداوند از من دوست تر دارد علی را، نیست پیغمبری مگر اینکه فرزندان او از صلب او باقی مانده و فرزندان من از صلب على بجای خواهند ماند، همانا در قیامت مردمانرا بنام دعوت خواهند کرد و نام پدران ایشانرا مستور خواهند داشت چه خداوند بستاریت خویش زنازادگانرا شناخته مردم نخواهد خواست، مگر علی

ص: 52

شیعیان علی را که بنام ایشان و نام پدران ایشان طلب میکنند، زیرا که در شیعیان علی زنا زاده یافت نمیشود.

احتجاج موسی بن جعفر عليهما السلام (1) را با هارون الرشید انشاءالله در جای خود مرقوم خواهیم داشت ، لختی از آن حدیث را که برهان است بر اینکه فرزندان فاطمه فرزندان رسول خدایند مینگارم: چون هارون الرشید از مسئلتی چند بپرداخت سخن بدينجا آورد گفت: ای موسی چگونه جایز داشته اید که عامه وخاصه شما را بسوی رسول خدا منسوب. دارنده و فرزندان رسول خدای خوانند؛ وحال آنکه شما فرزندان علی مرتضی ئید، و مرد را با پدر نسبت کنند نه با مادر، وفاطمه مرشمارا بمنزله وعائی بود، و پیغمبر از جانب مادر جد شماست. موسی علیه السلام فرمود:

لَوْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ نُشِرَ فَخَطَبَ إِلَيْكَ کَرِیمَتَکَ هَلْ کُنْتَ تُجِیبُهُ ؟ فَقَالَ: سُبْحَانَ اَللَّهِ! وَ لِمَ لاَ أُجِیبُهُ، بَلْ أَفْتَخِرُ عَلَی اَلْعَرَبِ وَ اَلْعَجَمِ وَ قُرَیْشٍ بِذَلِکَ. یعنی اگر رسول خدای زنده شود و دختر ترا خواستار گردد، او را با رسول خدای تزویج میکنی یا اجابت نخواهی کرد؟ هرون گفت چگونه اجابت ننمایم بلکه بدین نسبت فخر میکنم بر عرب وعجم وقریش موسی علیه السلام فرمود:

لکِنَهُ لا يَخْطُبُ إِلَيَّ وَلا أُزَوِّجُهُ.

یعنی خواستار دختر من نمیشود تا خطبه کند، و من هم دختر خود را با او تزویج نمیکنم هارون گفت مانع چیست؟ فرمود

لِأَنَّهُ وَلَدَنِی وَ لَمْ یَلِدْکَ فَقَالَ أَحْسَنْتَ یَا مُوسَی.

گفت از بهر آنکه من فرزند پیغمبرم و فرزند من حرام است با پیغمبر، نتواند فرزند زاده خود را نکاح کند، و من نتوانم دختر خود را با پیغمبر تزویج کنم لكن توفرزند پیغمبر نیستی و توانی دختر خویش را بشرط زناشوئی بسرای پیغمبر فرستی هارون

ص: 53


1- احتجاج طبرسي ص- 211

گفت آفرین بر تو باد ای موسی، اکنون بگوی شما خود را چگونه ذریت پیغمبر شمارید و حال آنکه پیغمبر بلاعقب است، چه عقب مخصوص پسر است و دختر را عقب نخوانند و شما فرزندان دخترید، موسی علیه السلام فرمود:

أَسْأَلُكَ بِحَقِّ الْقَرَابَةِ وَ أَ لِقَبْرِ وَ مَنْ فِيهِ إلأ أَعْفَیْتَنی عَنْ هذِهِ المَسْأَلَهِ

گفت ترا بحق خویشاوندی و رحم و قبر و کسی که در قبر است سوگند میدهم که مرا از جواب این مسئله معفو داری . هارون گفت: دست باز ندارم، باید حجت فرزندان على را بدانم که خود را چرا فرزند پیغمبر دانند، و تو امروز ای موسی سید و امام فرزندان علی میباشی، واجب میکند که آنچه از تو بپرسم اقامه برهان از کتاب خدای کنی، و شما ای فرزندان على دعوی دارید که هیچ حرفی از قرآن فرود نشده الا آنکه تأويلش در نزد شماست، وحجت میآورید بقول الله تعالی:

ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ(1)

و بیان هیچ چیز را هم بیرون قرآن نمیشمارید، و خود را از رأي علما و قياس ایشان مستغنی میدارید. موسی علیه السلام فرمود اکنون اجازت کن تا جواب گویم گفت بگوی

فَقَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ اَلشَّیْطَانِ اَلرَّجِیمِ بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ * وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحِینَ(2)

آنگاه باهارون گفت پدر عیسی کیست ؟ گفت عیسی را پدری نیست، فرمود: همانا خداوند عیسی را در سلك فرزندان انبیاء کشید از جانب مریم علیها السلام و ماذريت پیغمبر شمرده شدیم از جانب فاطمه علیها السلام که مادر ما است، و از این بزيادت گویم هارون گفت بگوی گفت قال الله تعالى:

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْنائَنا وَ

ص: 54


1- الانعام - 38
2- الانعام - 85

أبْنَآئَکُمْ وَ نِسَآئَنَا وَ نِسَآئَکُمْ وَ أنْفُسَنَا وَ أنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَة اللهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ (1).

و این معنی مکشوف است که رسول خدای، جز علی و فاطمه و حسن و حسین را در تحت کسا از برای مباهله جای نداد ، واز «ابنائنا» حسن و حسین را که پسران پیغمبرند خواسته، و از «نسائنا» فاطمه علیهاالسلام را خواسته، و از « انفسنا» علی بن ابیطالب را اراده فرموده، زیرا که بجای نفس پیغمبر است.

اِنَّ اَلْعُلَمَاءَ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَی أَنَّ جَبْرَئِیلَ قَالَ یَوْمَ أُحُدٍ: یَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ اَلْمُوَاسَاهُ مِنْ عَلِیٍّ، قَالَ: لِأَنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ، فَقَالَ جَبْرَئِیلُ: وَ أَنَا مِنْکُمَا یَا رَسُولَ اَللَّهِ ثُمَّ قَالَ: لاَ سَیْفَ إِلاَّ ذُو اَلْفَقَارِ، وَ لا فَتی إِلاّ عَلِیٌّ فَکانَ کَمَا مَدَحَ اَللَّهُ به خَلِیلَهُ إِذْ یَقُولُ: فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ.

فرمود همانا علما، همگان مفتق اند که در روز أحد جبرئیل فرود شد و عرض کرد ای محمد اینست نهایت مواساة در جانبازی علی با تو، فرمود از آنست که علی از من است و من از علی باشم، جبرئیل عرض کرد یا رسول الله من نیز از شمایم آنگاه ندا در داد که لاسیف الا ذوالفقار ولافتی الاعلى، و خداوند مدح فرموده است خلیل خود را بلفظ فتى ، و من نیز فخر میکنم بسخن جبرئیل که خود را از ما دانست و بما پیوست ، چون موسی علیه السلام سخن بدینجا آورد هارون گفت: احسنت یا موسی اکنون حوائج خود را از من بخواه، فرمود اول حاجت من اینست که پسرعم خودرا اجازت فرمائی ، تا بسوی حرم جدش مراجعت نماید و با اهل و عیال خود روزگار برد، گفت نگران باش انشاءالله باز مدینه خواهی گشت.

ص: 55


1- آل عمران - 61

وهم در خبر است (1) که یکروز ابوجعفر علیه السلام ابوالجارود را فرمود: که مردمان درحق حسن وحسین چه گویند عرض کرد که انکار میکنند که حسنین پسران پیغمبر باشند، فرمود شما از بهر ایشان چه حجت دارید، عرضکرد که بقرآن مجید حجت کنیم آنجا که خداوند فرماید:

وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحِینَ.

از آن پس که عیسی در شمار فرزندان ابراهیم رود ، چگونه حسن و حسین پسران پیغمبر نباشند ، و همچنان بآيات قرآن برهان آریم آنجا که خداوند با رسول خود میفرماید :

قُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَکُم وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُم وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُم همانا خداوند از ابناء پسران پیغمبر را خواسته است که حسن وحسین باشند ، فرمود ایشان چه گویند ؟ عرض کرد گویند فرزند دختر از صلب پدر دختر، نیست .

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام: وَاللَّهِ يَا أَبَا الْجَارُودِ لأُعْطِيَنَّكَهَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ آيَةً تُسَمّي لِصُلْبِ رَسُولِ اللَّهِ لا يَرُدُّهَا إِلّا كَافِرٌ .

فرمود ای ابوالجارود ترا آیتی از کتاب خدا عطا میکنم که حسن و حسین را پسران صلبی رسول خدا نامیده باشد و آنرا رد نکند مگر کافری ، ابوالجارود عرض کرد

بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی: آن کدام است ؟ قَالَ حَیْثُ قَالَ اللَّهُ حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ إِلَی قَوْلِهِ وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ (2)

فرمود آنجا که خداوند میفرماید : حرام کرده شد بر شما مادرهای شما و دخترهای شما و خواهر های شما ، تا آنجا که میفرماید : حرام کرده شد بر شما

ص: 56


1- تفسیر علی بن ابراهیم قمی ص- 196
2- النساء - 27

زنان پسران شما آن پسران که از صلب شما باشند ، آنگاه فرمود که ای ابوالجارود آیا حلال است از برای رسول خدا نکاح بزنان حسن وحسين ؟ اگر بگویند روا باشد با خدا دروغ گفته اند ، واگر گویند حرام باشد ، سوگند باخدای حسن و حسين فرزندان صلبی رسول خدایند ، زیرا که حرام نشده است بر رسول خدا جز زنان فرزندان صلبی او .

ودیگر يحيى بن يعمر العامری میگوید(1) که حجاج بن يوسف الثقفي مرا طلب کرد

فقالَ : یَا یَحْیَی أَنْتَ الَّذِی تَزْعُمُ أَنَّ وُلْدَ عَلِیٍّ مِنْ فَاطِمَهَ وُلْدُ رَسُولِ اللَّهِ.

گفت ای یحیی تو آنی که گمان میکنی که فرزندان على از فاطمه فرزندان رسول خدایند ، یحیی گفت اگر مرا ایمن سازی بشرح میگویم ، گفت تورا امان دادم ، پس یحیی از قرآن مجید این آیت مبارك را قرائت کرد :

وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِه داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هرُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنین * وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ اِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحینَ (2)

یعنی بخشیدیم مر ابراهیم را اسحاق و یعقوب و ایشانرا هدایت فرمودیم و همچنان از فرزندان ابراهیم داود وسليمان وایوب ويوسف وموسى وهارون را و همچنین جزا میدهیم نیکوکارانرا چون زکریا یحیی وعیسی والیاس را ، چون یحیی این ایت نهایت برد گفت : ای حجاج همانا عیسی کلمة الله و روح الله است که از عذرای بتول متولد شد و او را پدری نبود، با اینهمه خداوند تبارك وتعالی او را منسوب بابراهیم خلیل میدارد و از فرزندان ابراهیم میشمارد ، پس چرا فرزندان فاطمه فرزند رسول خدای نباشند ، حجاج را جای سخن نماند لاجرم روی با یحیی کرد و گفت: هان ای یحیی ترا چه افتاده که بنشر این احادیث میپردازی و از تذکره آن زبان باز

ص: 57


1- بحارالانوار جلد دهم ، باب اولاد فاطمه زهراء عليها السلام
2- الانعام - 85

نمیگیری. گفت از بهر آنکه خداوند واجب کرده است بر صاحبان علم که مردم را از علم خویش بهره مند سازند ، قال الله تبارك وتعالى :

وَ إِذَ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاء ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ(1).

در جمله میفرماید که خداوند عهد بستند از آنان که بر کتاب خدای دانا بودند، تا احکام خدایرا بر مردمان مکشوف سازند و پوشیده ندارند ، و ایشان این احکام را از پس پشت انداختند و در ازای آن از هواجس نفسانی ببهای اندك رضا دادند ، چون سخن بدینجا آورد حجاج گفت : سخن بصدق کردی لکن دیگر باره بدین سخن بر مگرد ، و بنشر اینحدیث واشاعت (2) این خبر میپردازد.

و هم در خبر است (3) که حجاج شبی کس بطلب عامر الشعبي فرستاد ، عامر برجان خویش بترسید ، پس برخاست و وضو بساخت و با اهل خویش وصیت کرد و بدرگاه حجاج آمد، نطعی گسترده و شمشیری کشیده دید، بایستاد و بر حجاج سلام فرستاد و او جواب سلام باز داد و گفت : بيمناك مباش که من امشب تا فردا چاشتگاه ترا امان دادم ، و او را اذن جلوس داد تا بنشست ، آنگاه فرمان کرد تا مردیرا حاضر کردند که در بند وز نجیر کشیده بودند ، او را نیز در پیش روی خویش جای داد ، اینوقت حجاج روی باعامر کرد و گفت : این شیخ میگوید حسن وحسین پسران رسول خدایند، اکنون باید از قرآن مجید در اثبات اینمعنی برهانی محکم آرد و اگرنه بفرمایم تا سرش را از تن دور کنند ، عامر گفت نخستین فرمان کن تا این غل و بند از وی بر گیرند ، چه اگر حجت تمام کند او را معفوخواهی داشت و رها خواهی ساخت، و اگر در اقامت برهان فروماند باین قیدحدید و زنجیر گران حاجت نباشد، و هیچ چیز شمشیر برانر احاجز (4) نفاذ نخواهد شد ، پس حجاج بفرمود تا قید و بند او را

ص: 58


1- آل عمران - 184
2- اشاعت : آشکار کردن
3- بحار الانوار جلد دهم ، باب اولاد فاطمه زهراء عليها السلام
4- حاجز : بازدارنده . نفاذ : روان شدن ، فرو رفتن تیر

فروگذاشتند ، عامر نگریست که او سعید بن جبیر است ، سخت غمنده(1) گشت و در اندیشه رفت که این مرد چگونه از قرآن حجت تواند آورد ، پس حجاج باسعیدبن جبیر گفت اکنون بیار از قرآن تا چه داری ، سعید گفت لحظه صابر باش ، حجاج زمانی سرفروداشت ، پس دیگرباره روی با سعید کرد و آن سخن را اعادت نمود ، سعید دیگر باره او را منتظر ساخت ، در کرت سیم گفت : هان ای سعید حجت خود را از قرآن قرائت کن و اگر نه سرتورا از تن بر گیرم ، سعید گفت :

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ اَلشَّیْطَانِ اَلرَّجِیمِ بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِیمِ : وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَ نُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسَی وَ هَرُونَ وَ کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ آنگاه روی باحجاج کرد و گفت نیم دیگر را از این آیت مبارك قرائت کن حجاج گفت:

وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ اِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحینَ.

سعید گفت ای حجاج عیسی در اینجا چه کند ، خداوند چرا عیسی را از جمله این جماعت بحساب گرفته ، گفت از بهر آنکه عیسی نیز از ذریت ابراهیم است ، سعید گفت از پس آنکه خداوند عیسی را از فرزندان ابراهيم بشمار گیرد و حال آنکه عیسی را پدری نبوده ؟ واز ولادت ابراهیم تا ولادت عیسی دو هزار و دویست و شصت و دو سال میگذرد ، آیا سزاوار نیست که حسن و حسین با قرب زمان پسر پیغمبر باشند ، حجاج را مجال سخن بدست نماند ، پس فرمان کرد تا سعید را ده هزار دینار عطا آوردند ، وغلامان خود را فرمود تا آن عطا را حمل کردند ، و در خدمت سعید تا خانه او برفتند و تسلیم دادند ، عامر شعبی در بامداد با خود اندیشید، که من گمان داشتم که از همه کس در فهم معانی قرآن داناترم ، اکنون دانستم که باید در نزد این شیخ حاضر شد و معانی قرآنرا بتعلیم فرا گرفت ، و در طلب سعید بیرون شد و او

ص: 59


1- غمنده : غمگین و آزرده

در مسجد یافت و نگران(1) گشت که آن دنانير را در نزد خود نهاده و مردم در گرد او انبوه (2) شده اند ، وهر کس را ده دینار تصدق میکند و میگوید:

هَذَا بِبَرَكَةِ أَلِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنُ ، لَئِنْ كُنَّا أغممنا وَاحِداً لَقَدْ فَرِحْنَا أَلْفاً وَ أَرَضِينَا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ .

یعنی این بذل واحسان در حق فقرا و مساکین ببرکت حسن و حسین است ، اگرتنی را غمگین آوردیم هزار تن را شاد نمودیم ، وخدا ورسول را راضی داشتیم ، بالجمله سعید بن جبیر را حجاج امامت جماعت داد و از پس آن قضاوت مکه داد ، لكن چون سعید حجاج را کافر میدانست بهر نوع که امکان یافتی جهاد او را واجب شمردی، لاجرم آنگاه که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قیس کندی بر عبدالملك بن مروان خروج کرد ، سعید بعبدالرحمان پیوست ، وچون عبدالرحمان هزیمت شد، سعید بمکه گریخت ، اوراحاکم مکه بگرفت و بنزد حجاج فرستاد وحجاج اورا شهید ساخت ، وما شرح شهادت او را در کتاب اميرالمؤمنين علیه السلام در ذیل احوال تابعين مرقوم داشتیم .

اکنون چنان صواب مینماید که ذكر نسب عیسی را علی نبینا و آله و علیه السلام از جانب مادر بابراهيم خليل علیه السلام باز نمائیم .

همانا مريم عليها السلام دختر یوقيم است و او را ادر کیم نیز گویند، که بعربي عمرانش خوانند ، و عمران پسر متن ، بن ايليعازر ، بن ايلیود ، بن آكين، بن زادوق، بن عازور ، بن ايليا قيم ، بن أبيود، بن زور ابابل، ابن شلتائیل، بن يوكانيا ، بن يوشيا ، بن آمون ، بن منسي، بن حزقيا ، ابن آحاز ، بن يوثام، بن عوزيا، بن یورام، بن يهو شافاط ، بن آسي، بن

ص: 60


1- نگران : بیننده و تأمل کننده
2- انبوه : بسیار

ابیا ، بن رحبعام ، بن سليمان بن داود ، بن ایسا، بن عوبید، بن باعاز، بن سالأ ، بن نحسون ، بن عميناداب، بن آرام، بن حصرون ، بن فارص ، ابن يهودا، بن يعقوب پسر اسحاق است، و اسحاق پسر ابراهيم خليل علیه السلام است، سخت عجب میآید مرا که خداوند تبارك وتعالی بعد از چهل ويك پشت ومدت دو هزار و دویست و شصت و دو سال عیسی را از جانب مادر فرزند ابراهیم خواند و دشمنان آل رسول حسن وحسين عليهما السلام را پسران پیغمبر نخوانند .

(ذکر شدت محبت رسول خدا نسبت بحسن و حسین) عليهما السلام مشتمل بر سی و پنج حدیث ازعامه و خاصه

در مجالس مفید از جابر بن عبد الله انصاری مرویست قال : خَرَجَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ آخِذاً بِیَدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ فَقَالَ إِنَّ ابْنَیَّ هَذَیْنِ رَبَّیْتُهُمَا صَغِیرَیْنِ وَ دَعَوْتُ لَهُمَا کَبِیرَیْنِ وَ سَئلْتُ اللَّهَ لَهُمَا ثَلَاثاً فَأَعْطَانِی اثْنَتَیْنِ وَ مَنَعَنِی وَاحِدَهً سَئلْتُ اللَّهَ لَهُمَا أَنْ یَجْعَلَهُمَا طَاهِرَیْنِ مُطَهَّرَیْنِ زَکِیَّیْنِ فَأَجَابَنِی إِلَی ذَلِکَ وَ سَئلْتُ اللَّهَ أَنْ یَقِیَهُمَا وَ ذُرِّیَّتَهُمَا وَ شِیعَتَهُمَا النَّارَ فَأَعْطَانِی ذَلِکَ وَ سَئلْتُ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَ الْأُمَّهَ عَلَی مَحَبَّتِهِمَا فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنِّی قَضَیْتُ قَضَاءً وَ قَدَرْتُ قَدَراً وَ إِنَّ طَائِفَهً مِنْ أُمَّتِکَ سَتَفِی لَکَ بِذِمَّتِکَ فِی الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی وَ الْمَجُوسِ وَ سَیَخْفِرُونَ ذِمَّتَکَ فِی وُلْدِکَ وَ إِنِّی أَوْجَبْتُ عَلَی نَفْسِی لِمَنْ فَعَلَ ذَلِکَ ان لَّا أُحِلَّهُ مَحَلَّ کَرَامَتِی وَ لَا أُسْکِنَهُ جَنَّتِی وَ لَا أَنْظُرَ إِلَیْهِ بِعَیْنِ رَحْمَتِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ

ص: 61

میگوید یکروز رسول خدا برما در آمد و دست حسن و حسین را مأخوذ داشت و فرمود : این دو فرزند خود را تربیت کردم گاهی که صغیر بودند، و خدایرا ز بهر ایشان خواندم گاهی که کبیر شدند ، خواستار شدم برای ایشان از خداوند سه چیز ، پس خداوند دو دعوت مرا اجابت فرمود و یکیرا منع نمود ، همانا خواستار شدم تا ایشانرا طاهر ومطهر و پاکیزه دارد، این مسئلت باجابت مقرون گشت ، ودیگر خواستار شدم که محفوظ دار وایشانرا و فرزندان ایشانرا و شیعیان ایشانرا از دوزخ، این نیز پذیرفته گشت ، وهمچنان خواهنده گشتم که امت را بتمامت در محبت ایشان همدستان کند ، خطاب آمدکه ای محمد من قضائی رانده ام وقدری فرموده ام : همانا طایفه از امت تو وفا کنند بعهد تو درحق یهود و نصاری و مجوس ، لكن عهد ترا فرو گذارند در حق اولاد تو، ومن بر خویشتن واجب فرموده ام که ایشانرا کیفر کنم ، و در محل کرامت خود جای ندهم ، ودر بهشت خود مسکن نگذارم ، و در روز قیامت بچشم رحمت در ایشان نگران نشوم

و دیگر در جامع ترمذی ، وفضایل احمد، وشرف المصطفى ، و فضایل سمعانی ، و امالی ابن شريح ، وابانة ابن بطه مرقوم است :

إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم أَخَذَ بیَدَ الْحُسَیْنِ وَ صِنْوِهِ یَوْماً وَ قَالَ وَ صَحِبَهُ فِی مَجْمَع: مَنْ وَ دَّنِی یَا قَوْمِ أَوْ هَذَیْنِ أَوْ أَبَاَْهِمَا وَ أُمَّهُمَا کَانَ مَعِی فِی اَلْجَنَّهِ، یَوْمِ اَلْقِیمَهِ.

یعنی رسول خدا یکروز دست حسین و حسن را بداشت واصحابش انجمن بودند فرمود : هان ايجماعب آنکس که مرا دوست دارد یا ایشان را یا پدر ایشان علی را دوست دارد یا مادر ایشان فاطمه رادوست دارد ؟ در قیامت با من در بهشت خواهد بود ، این حدیث را ابو الحسن را در نظم الأخبار بنظم آورده .

اَخَذَ النَّبِیُّ یَدَ الْحُسَیْنِ وَ صِنْوِهِ (1) *** یَوْماً، وَ قالَ وَ صَحْبُهُ فی مَجْمَعٍ

ص: 62


1- صنوه : شاخه درخت که با شاخه دیگر از يك ريشه باشد، صحب : جمع صاحب

مَنْ وَدَّنِی یَا قَوْمِ أَوْ هَذَیْنِ أَوْ *** أَبَوَیْهِمَا فَالْخُلْدُ مَسْکَنُهُ مَعِی

و دیگر ترمذی بحدیث صحیح گوید که رسول خدای در حق حسنین فرمود :

إِنَّکُمَا مِنْ رَیْحَانِ اَللَّهِ . یعنی حسن و حسین ریحانه های خدایند .

وهم عتبة ابن غزوان (1) گوید : رسول خدا حسنین را در کنار خود جای داده بود و هریکرا جداگانه بوسه میداد ، بعضی گفتند یا رسول الله آیا ایشانرا دوست میداری؟

فقال : مَا لِی لاَ أُحِبُّ رَیْحَانَتَیَّ مِنَ اَلدُّنْیَا .

فرمود چیست مراکه دوست ندارم دوريحان خود را از دنیا . گویند ایشانرا بريحان تشیه کرد ، از بهر آنکه فرزند را میبویند ، چنانکه ریحان را میبویند .

و دیگر در تاریخ بغداد سند بخوله بنت حکیم میرساند که گفت : رسول خدای دست حسن و اگرنه حسین را داشت و میفرمود :

إِنَّکُم لتُجَبِّنُون و تُبَخِّلون و تُجهِّلون و إِنَّکُم لِمن رَیْحَان اللّهِ .

یعنی شمائید که از زبان شما ترسناك باید بود، و شمائید که مکانت و منزلت شما ناشناخته خواهد ماند، و شمائید که حفظ و حراست شما واجب است، وشمائید که ریحان خدائید .

ودیگر در جامع ترمدي وابانه عکبری و کتاب سمعانی سند باسامة بن زید برند میگوید: شبی بنزد رسول خدای رفتم تا حاجت خود را بعرض رسانم آن حضرت بیرون آمد و چیزی محفوف(2) داشت که من ندانستم، چون از حاجت خویش پرداختم عرض کردم : چیست که پوشیده داری ؟ مکشوف داشت ، دیدم که حسن و حسین را بر ورکین (3) خویش دارد ،

فقالَ: هَذَانِ اِبْنَایَ وَ اِبْنَا اِبْنَتِی اَللَّهُمَّ إِنِّی أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا

ص: 63


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص- 130
2- محفوف : پیچیده
3- ورك: ران

فرمود ایشان پسرهای منند و پسرهای دختر من فاطمه اند ، ای پروردگار من همانا من دوست دارم ایشانرا تو نیز دوست دار ایشانرا و دوست دار دوستان ایشانرا .

ودیگر درجامع ترمذیست که رسول خدا فرمود :

اللَّهُمَّ إِنِّي أَحَبَّهُمَا ، وَ أُحِبُّ مَنْ أَحَبَّهُمَا .

یعنی ای پروردگار من همانا من دوست میدارم حسن و حسین را ، و دوست میدارم کسی را که دوست میدارد ایشانرا.

و دیگر ابوالحويرث (1) گوید که رسول خدا فرمود:

أَللَّهُمَّ أَحَبَّ حَسَناً وَ حُسَيْناً ، وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُهمُا .

و دیگر از معوية بن عمار مر ویست (2) که رسول خدا فرمود :

إِنَّ حُبَّ عَلِیٍّ قُذِفَ فِی قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِینَ فَلاَ یُحِبُّهُ إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَ لاَ یُبْغِضُهُ إِلاَّ مُنَافِقٌ وَ إِنَّ حُبَّ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ قُذِفَ فِی قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُنَافِقِینَ وَ اَلْکَافِرِینَ فَلاَ تَرَی لَهُمْ ذَامّاً.

میفرماید حب على افتاده است در دلهای مؤمنين ، ودوست ندارد او را مگر مؤمن ودشمن ندارد او را مگر منافق ، وحب حسن و حسین افتاده است در دلهای مؤمنين و منافقین و کافرین ، و هیچکس ایشانرا نکوهش ننماید ، وهم میفرماید که رسول خدا هنگام رحلت از این جهان ، حسن وحسین را طلب فرمود وایشانرا ببوئید و ببوسید و بمکید و از چشمهای مبارکش اشك میبارید .

و دیگر از صحیح بخاری و دیگر کسان و نیز از حضرت رضا علیه السلام حدیث میکند که رسول خدا فرمود: الو لِدْ رَيْحَانَةُ ، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْيَا

ص: 64


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص- 130
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص۔ 130 «ج 4»

یعنی فرزند ریحانه ایست ، وحسن وحسين دو ريحانه منند از دنيا

و دیگر ابن مسعود (1) میگوید که حسن و حسین بر زانوی رسول خدا نشسته بودند و آن حضرت می فرمود : مَنْ أَحَبَّنِی فَلْیُحِبَّ هَذَیْنِ .

یعنی هر که دوست دارد مرا واجب میکند که حسن و حسین را دوست دارد

و دیگر ابن مسعود و ابوهریره (2) حديث کنند که رسول خدای برما بیرون آمد و حسن وحسین را بردوش راست و چپ نشانده بود ، و گاهي یکی را بوسه میداد ، چون بنزديك ما آمد مردی گفت : یا رسول الله دوست میداری ایشان را

فقال : مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّنی ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَنی .

فرمود هر که دوست دارد ایشان را مرا دوست دارد ، وهر که دشمن دارد ایشان را مرا دشمن دارد .

و دیگر سند بعبدالله بن عمر بن الخطاب میرسانند(3) که گفت : در خدمت رسول خدای نشسته بودیم ناگاه حسنین عبور دادند

فقال رسول الله : هَاتِ ابْنِي أَعُوذُ هُمَا بِمَا عَوَّذَ بِهِ إِبْراهِيمَ ابْنَيْهِ إِسْمَعِیلَ وَ إِسْحَقَ . فرمود بیاورید پسر های مرا تا تعویذ کنم ایشان را بچیزی که ابراهیم خلیل تعویذ نمود پسر های خود اسماعیل و اسحاق را ، آنگاه روی بحسنین کرد.

فقال : اُعیذُ کُما بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ ، مِنْ كُلِّ عَيْنٍ لِأُمَّةِ ، وَ مِنْ كُلِّ شَیطانٍ ، وَ هَامَة.

فرمود تعویذ میکنم شما را بکلمات تامه خداوند که محفوظ ماند از هر چشم

ص: 65


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 130
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص۔ 130
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 131

زخمی ، وازهر شیطانی ، وازهر جانور گزنده ، و در بیشتر از تفاسير مرقوم است که رسول خدای به معوذتين (1) حسنین را تعویذ فرمود، و از این روی این دو سوره مبارکه به معوذتین معروف گشت . و گفته اند که رسول خدای چندان حسنين را به معوذتين تعویذ فرمود که ابن مسعود ودیگر کسان ایندو سوره مبارکه را ، عوذتان حسنین گفتند و از قرآن کریم ندانستند. و دیگرذر بن جيش (2) از رجال اميرالمؤمنين سند بابن مسعود میرساند

قال : کَانَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ یُصَلِّی، فَجَاءَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ فَارْتَدَفَاهُ، فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُمَا أَخْذاً رَفِیقاً، فَلَمَّا عَادَ عَادَا، فَلَمَّا اِنْصَرَفَ أَجْلَسَ هَذَا عَلَی فَخِذِهِ اَلْأَیْمَنِ وَ هَذَا عَلَی فَخِذِهِ اَلْأَیْسَرِ، ثم قَالَ مَنْ أَحَبَّنِی فَلْیُحِبَّ هَذَیْنِ وَ کَانَا حُجَّهَ اَللَّهِ لِنَبِیِّهِ فِی اَلْمُبَاهَلَهِ وَ حُجَّهَ اَللَّهِ مِنْ بَعْدِ أَبِیهِمَا أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَی اَلْأُمَّهِ فِی اَلدِّینِ وَ اَلْمِنَّهُ لِلَّهِ

میگوید که رسول خدا در نماز بود سر بسجده فروداشت ، حسن وحسين در آمدند و بر شانه مبارك پیغمبر سوار شدند ، چون پیغمبر سر از سجده برداشت ایشان را برفق و مدارا فرود آورد، و دیگر باره سر بسجده گذاشت ایشان نیز دیگر باره برشانه رسول خدا بر آمدند و سوار شدند، چون آن حضرت از نماز فراغت جست، حسن رابر زانوی راست و حسین را بر زانوی چپ جای داد ، آنگاه فرمود: آنکس که مرا دوست دارد واجب میکند که حسن و حسین را دوست دارد ، چه ایشان حجت خدایند از برای پیغمبر خدا در روز مباهله ، و حجت خدایند در دین بعد از پدر خود امیرالمؤمنین بر امت و دیگر از علمای عامه احمد حنبل در مسند، وابن ما جد در سنن، وابن بطه در ابانه، وابوسعید در شرف النبي وسمعانی در فضائل الصحابه و هم چنان ابویعلی در مسند خود حدیث کرده اند که رسول خدا فرمود:

ص: 66


1- معوذتين : سورة الفلق ، والناس
2- ارشاد شیخ مفید ، باب احوال امام حسین «علیه السلام»

مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَقَدْ أَحَبَّنِي ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي .

یعنی هر که دوست دارد حسن و حسین را مرا دوست دارد ، وهر که ایشان رادشمن دارد مرا دشمن دارد . و دیگر ذاذان (1) که مکنی بابو عمره فارسی است از خواص على علیه السلام ، از سلمان فارسی حدیث میکند

قال : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ فِي الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ : اللَّهُمَّ إِنِّي أَحَبُّهُمَا فَاَحِبَّهُما، وَ أُحِبُّ مَنْ أَحَبَّهُمَا .

یعنی شنیدم از رسول خدا که فرمود در حق حسن و حسين : الهی من دوست دارم ایشان را پس دوست دار ایشان را ، و دوست دار کسی را که دوست دارد ایشان را . و دیگر در جامع ترمذی سند بانس بن مالك رساند

قَالَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : أَيُّ أَهْلِ بَيْتِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ ؟ قَالَ : أَلِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنُ، أَحَبَّهُمَا ، وَ مَنْ أَحَبَّهُمَا أَحْبَبْتُهُ ، وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ أَحَبَّهُ اللَّهُ ، وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ، وَ أَبْغَضَهُمَا أَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضْتُهُ أَبْغَضَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ اَللَّهُ ادخَلَّهُ اَلنَّارَ.

یعنی از رسول خدا پرسش کردند که از اهل بیت تو در نزد تو محبوب تر کیست ؟ فرمود حسن و حسین ، دوست دارم ایشان را ، وهر که دوست دارد ایشان را دوست دارم اورا، وهر که را من دوست دارم خدای دوست دارد ، هر که را خدای دوست دارد در بهشت جای دهد، و کسی که ایشان را دشمن دارد من او را دشمن دارم و کسی را که من دشمن دارم خداوند دشمن دارد، و آنراکه خداوند دشمن دارد بدوزخ درافکند. و دیگر احمد حنبل در مسند خویش میگوید بروایت ابوهریره ، که یکروز رسول

ص: 67


1- ارشاد شیخ مفید ، باب احوال امام حسین «علیه السلام»

خدا حسن و حسین را بوسه میداد ، عيينه فزاری واگرنه اقرع بن حابس عرض کرد: یا رسول الله مرا ده تن فرزند است و هرگز هیچیك را بوسه ندادم ، رنگ رسول خدای از غضب گلگون گشت و فرمود:

إِنْ كَانَ اللَّهُ قَدْ نَزَعَ الرَّحْمَةِ مِنْ قَلْبِكَ مَا أَصْنَعُ بِكَ ، مَنْ لَمْ يَرْحَمْ صَغِیرَنَا وَ لَمْ یُعَزِّزْ کَبِیرَنَا فَلَيْسَ مِنَّا .

یعنی همانا خداوند رحمت را از دل تو بر گرفته است و اصلاح امر ترا نتوان کرد ، کسیکه رحم نکند صغیر ما را و عزیز نشمارد کبیر ما را از ما نیست .

و دیگری یحیی ابن ابی کثیر و سفيان بن عينيه (1) باسناد خود حدیث میکنند ، که یکروز رسول خدا گاهی که در منبر جای داشت بانگ گریه حسن وحسین را بشنید ، از روی فزع برخاست، ثُمَّ قَالَ : أیها النَّاسُ مَا أَلِوُلْدِ إِلاَّ فِتْنَةٍ ، لَقَدْ قُمْتُ إِلَيْهِمَا وَ مَا مَعِي عَقْلِي .

فرمود هان ای مردم بدانید که فرزند جز فتنه نیست. هر آینه من از بانگ گریه حسين برخاستم وعقل من با من نبود .

ودیگر از امیرالمؤمنين علیه السلام علیه السلام(2) روایت کرده اند که یک روز آب بدست ما نبود و مسلمانان را عطش زحمت میکرد ، فاطمه علیها السلام حسن و حسین را بحضرت رسول آورد و عرض کرد: ایشان کودکانند و بر تشنگی صبر نتوانند ، پیغمبر حسن را طلب فرمود وزبان مبارك در دهانش گذاشت تا بمکید وسیراب گشت ، آنگاه حسین را فراگرفت و زبان در دهانش گذاشت تا بمکید وسیراب گشت .

و دیگر ابوحازم از ابوهریره (3) روایت میکند که دیدم رسول خدا رضاب (4) دهان حسن و حسین را میمکد ، چنانکه مردمان خرما را .

ص: 68


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 132
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 132
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص-132
4- رضاب : آب دهان

و دیگر در تفسیر ابی یوسف سند بابن مسعود میرسد میگوید : رسول خدا حسن و حسین را بر پشت مبارك سوار کرد ، وحسن را بر اضلاع (1) راست وحسين را بر اضلاع چپ و لختي برفت و گفت :

نِعْمَ اَلْمَطِیُّ مَطِیُّکُمَا وَ نِعْمَ اَلرَّاکِبَانِ أَنْتُمَا، وَ أَبُوکُمَا خَیْرٌ مِنْکُمَا .

یعنی بهترین شترها شتر شماست ، و بهترین سوارها شمائید، و پدر شما فاضلتر از شماست . و روایت کرده اند که رسول خدای را در گیسوی بافته بر وسط سر بود، گیسوان بدست حسنین داد (2). و نیز روایت کرده اند که رسول خدا با هر دو دست هردو کتف حسنین را بگرفت و قدمهای ایشان بر قدم رسول خدای بود ، پس آن حضرت فرمود تَرَقَّ عَینَ بَقَّهَ يعني بالا بیا ای چشم پشه ، یکتن از ایشان صعود داد ، تا پای بر سینه پیغمبر گذاشت ، رسول خدا فرمود دهان باز کن، چون دهان بگشاد دهان او را بوسه داد

ثم قال : اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی أُحِبُّهُ.

فرمود الهی من دوست میدارم اورا تو نیز او را دوست بدار(3)

و جماعتي رقم فرموده اند که فرمود: حُزُقَّهٌ حُزُقَّهٌ تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّهٍ، اللّهُمَّ إنّی اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وَ أحِبَّ مَن یُحِبُّهُ (4)

یعنی ای کوچك اندك خطوه اي (5) ای کوچک چون چشم پشه ، بالا بیا، آنگاه میفرماید : الهی او را دوست میدارم ، تو دوست دار او را و دوست دار کسی را که دوست میدارد او را و گفته اند که از بقه فاطمه علیهاالسلام(6) را اراده فرموده است ، وخطاب کرده است با حسين عليه السلام

ص: 69


1- اضلاع : استخوانهای پهلو
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134
4- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134
5- خطوه : قدم برداشتن
6- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134

یَا قُرَّهَ عَیْنِ بَقَّهَ تَرَقَّ.

و در خبر است (1) که فاطمه ترقص میداد حسن را و میفرمود :

أَشْبِهْ أَباکَ یا حَسَن *** وَ اخْلَعْ عَن الْحَقِّ الرَّسَن

وَ اعْبُدْ إِلَهاً ذَا مِنَنٍ *** وَ لَا تُوَالِ ذَا الْإِحَنِ

و از برای حسین فرمود:

أَنْتَ شَبِيهٌ بِأَبى *** لَستَ شَبِيها بِعَلىّ

در مسند موصلی مرقوم است که ابوبکر با حسن علیه السلام خطاب میکرد :

أَنْتَ شَبِیهٌ بِنَبِیٍّ *** لَستَ شَبِيها بِعَلىّ

وعلى عليه السلام اصغا مینمود و تبسم میفرمود، وام سلمه با حسن میگفت :

بِاَبِی ابنٌ عِلىٍّ *** أَنْتَ بِاالْخَيْرِ َملِیٍ (2)

کُنْ کَأَسْنَانِ حُلِیٍّ (3) *** کُنْ کَکَبْشِ حَوْلِیِ

وام الفضل زوجه عباس بن عبدالمطلب با حسین خطاب میکرد :

بِابْنِ رَسُولِ اَللَّهِ *** یَا ابْنَ کَثِیرِ الْجَاهِ *** فَرْدٌ بِلَا أَشْبَاهٍ *** أَعَاذَهُ إِلَهِی

مِنْ أَمَمِ الدَّوَاهِی

ودیگر خر گوشی در کتاب لوامع وشرف النبي، وسمعانی در فضایل، و ترمذی در جامعه و ثعلبی در کشف، وواحدی در وسيط، و احمد بن حنبل در فضایل، وجماعتی سند بعبدالله بن بریده میرسانند که از پدر خود روایت میکند : که رسول خدای در منبر جای

ص: 70


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 135
2- ملی : پر ، و توانگر
3- أسنان حلی : کنایه از استوای حسن است ، کبش حولی : قوچیکه سالش تمام شده باشد ، کنایه از فربه بودن است

داشت وخطبه قرائت میفرمود، ناگاه حسن وحسين بمسجد در آمدند و پیراهن احمر در برداشتند و در عرض راه لغزشی کردند و در افتادند ، رسول خدای قطع سخن فرمود و بعجلت از منبر فرود شد، و هردوتن را بر گرفت و در نزد خود جای داد و فرمود :

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَ أَوْلَادُکُمْ فِتْنَهٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ(1)

و ابوطالب الحارثی در کتاب قوة القلوب این حديث مخصوص بامام حسين علیه السلام دانسته . ودیگر از ابن حماد(2) مردیست که رسول خدای بخفت، وحسنين عليهما السلام را بر پشت مبارك سوار کرد، حسن را بر اضلاع راست ، و حسین را بر اضلاع چپ ، و فرمود : نِعْمَ اَلْجَمَلُ جَمَلُکُمَا. ودیگر از مقدام بن معد(3) يكرب حديث کرده اند که گفت :

قال النبي : حَسَنُ مِنِّي وَ حُسَيْنُ مِنْ عَلَيَّ ، وَ قَالَ هُمَا وَدِيعَتِي فِي أُمَّتِي .

یعنی حسن از من است وحسين از على ، واین هردو امانت منند در میان امت من ودیگر در شرف النبي مسطور است که رسول خدا نشسته بود ، ناگاه حسن و حسین در آمدند ، پیغمبر برخاست و از بهر آنکه زودتر ایشان را مأخوذ دارد پذیره (4) گشت و هر دو تن را بر گرفت و بر کتف خود سوار کرد

وقال: نعَمُّ الْمَطِيَّ مَطيکُما ، وَ نِعْمَ الراكِبانِ أَنْتُمَا ، وَ أبوكُما خَيْرٌ مِنْكُمَا .

فرمود بهترین شتران شتر شماست ، و بهترین سواران شمائید ، و پدر شما على علیه السلام بهتر از شماست. و دیگر ابن بطه در ابانه سند بجابر بن عبدالله میرساند که گفت : بر رسول خدای در آمدم ، وحسن وحسین بر دوش آن حضرت سوار بودند ؟ و پیغمبر از بهر ایشان بر زانو نشسته بود و میفرمود :

ص: 71


1- الانفال - 28
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134
3- بحار الانوار جلد دهم ، باب فضائل حسنين عليهما السلام
4- پذیره : پیشواز رفتن و استقبال کردن

نِعمَ ألجَمَلُ جَمَلُکُما وُ نِعمَ ألعِد لأنِ أنتُما .

یعنی بهترین شترها شتر شماست ، و بهترین دو عدل که حمل کنند شمائید . وهم در خبر است (1)که حسن و حسین بر پشت رسول خدا سوار بودند . و يقولان حل حل و میگفتند حل حل واین کلمه ایست که عرب وقت راندن شتر میگوید، و آن حضرت میفرمود : نِعمَ ألجَمَلُ جَمَلُکُما.

ودیگر سمعانی سند بعمر بن الخطاب میرساند که گفت : حسن وحسین را بر دوش رسول خدای دیدم

فَقُلْتُ : نِعْمَ اَلْفَرَسُ لَکُمَا فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ وَ نِعْمَ اَلْفَارِسَانِ هُمَا .

یعنی گفتم بهترین اسبها از بهر شماست ، رسول خدا فرمود : بهترین سواران ایشانند ودیگر على علیه السلام (2) میفرماید: که رسول خدای فرمود ،

یَا عَلِیُّ لَقَدْ أَذْهَلَنِی هَذَانِ اَلْغُلاَمَانِ - یَعْنِی اَلْحَسَنَ وَ اَلْحَسَنَ - أَنْ أُحِبَّ بَعْدَهُمَا أَحَداً أَبَداً، إِنَّ رَبِّی أَمَرَنِی أَنْ أُحِبَّهُمَا وَ أُحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا .

فرمود ای علی مرا محبت حسن و حسین بازداشت از اینکه بعد از ایشان کسی را دوست دارم ، همانا پروردگارمن مرا امر فرمود که دوست دارم ایشان را ، ودوست دارم هر که ایشانرا دوست دارد .

و دیگر از ابوذر (3)مرویست که رسول خدا حسین را میبوسید و میفرمود :

مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ ذُرِّيَّتِهِمَا لَمْ تَلفَحهُ النَّارِ .

یعنی هر کس دوست دارد حسن و حسین را آتش دوزخ نمیسوزاند او را ، ودیگر از ابی عبدالله علیه السلام (4) مرویست

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : مَنْ أَبْغَضَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، جَاءَ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ لَيْسَ

ص: 72


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 134
2- کامل الزیارات باب چهاردهم ص 50
3- کامل الزیارات باب چهارم ص 51
4- كامل الزيارات باب چهاردهم ص 51

عَلَى وَجْهِهِ لَحْمُ ، وَ لَمْ تُنِلْهُ شَفَاعَتِي .

یعنی رسول خدا فرمود کسی که دشمن دارد حسن و حسین را، در قیامت حاضر میشود و حال آنکه در چهره اش گوشت نباشد، و شفاعت من او را فرا نگیرد. و دیگر احمد بن حنبل در فضایل و مسند ، و ترمذی در جامع ، وابن ماجه در سنن، و ابن بطه در ابانه ، وخطيب درجامع ، وموصلی در مسند ، وواعظ در شرف المصطفی، وسمعانی در فضایل و ابونعیم در حلیه ، از سه طریق، این جمله در کتب مسطوره رقم کرد اند ، و همچنان ابن حشیش التميمي از اعمش، ودارقطني بعبدالله بن عمر بن الخطاب سند میرساند که گفت :

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : ابنای هَذَانِ سیدا شَبَابَ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهُمَا. یعنی رسول خدا فرمود دو پسر من حسن و حسین ، سید جوانان اهل بهشتند ، و پدر ایشان علي علیه السلام بهتر از ایشان است . و دیگر عمران بن حصین (1) گوید که رسول خدا فرمود:

یا عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ ءٍ مَوْقِعاً مِنَ الْقَلْبِ، وَ مَا وَقَعَ مَوْقِعَ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ مِنْ قَلْبِي شَيْ ءٍ قَطُّ ، فَقُلْتُ : كُلُّ هَذَا يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : يا عِمْرَانَ وَ مَا خَفِيَ عَلَيْكَ أَكْثَرَ مِمَّا أَمَرَنِی اَللَّهَ بِحُبِّهِمَا

فرمود ای عمران هر چیز را در دل من جائیست ، و نیست چیزی که در دل من جای حسن و حسین را فرو گیرد ، عمران گفت یا رسول الله هیچ مقام ایشان را فرا نگیرد ، فرمود : ای عمر آنچه بر تو پوشیده است بیشتر است از آنچه خدای در محبت ایشان مرا مامور داشته. و دیگر از ابوذرغفاری (2) مرویست گوید : رسول خدا مرا بمحبت حسن و حسین سامورداشت ، لاجرم ایشان را دوست دارم ، ودوست

ص: 73


1- کامل الزیارات باب چهاردهم ص 50
2- کامل الزیارات باب چهاردهم ص 51

دارم کسی را که ایشان را دوست دارد، از بهر آنکه رسول خدا ایشان را دوست داشت. ودیگر از ام سلمه(1) و میمونه وعلى علیه السلام مرویست که فرمودند : دیدیم رسول خدای را که پای مبارك در لحاف یا در جامه داشت، ناگاه حسن علیه السلام آب طلبید، رسول خدا بسرعت برجست و از آنجا که وعای آب بود مقداری آب بر گرفته بدست حسن نهاد و حسین علیه السلام جنبش میکرد تا آن آبرا فرا گیرد، رسول خدای مانع بود، فاطمه عرض کرد یارسول الله چنان مینماید که حسن نزد تو محبوبتر است.

قالَ : مَا هُوَ بأحبهما إِلَيَّ ، وَ لَكِنَّهُ اسْتَسْقَى أَوَّلَ مَرَّةٍ ، وَ إِنِّي وَ إِيَّاكَ وَ هَذَيْنِ النَّجْدَيْنِ يَوْمَ الْقِيمَةُ فِي مَكَانٍ وَاحِدٍ .

فرمود حسن را افزون دوست ندارم ، لكن او نخست آب خواست. همانا من وتو و این دوصاحب نجد در روز قیامت در يك مكان خواهیم بود. و دیگر سند بانس (2) بن مالك منتهی میشود که گفت : از رسول خدای پرسش کردند که از اهل بیت خویش کدامیک را محبوبتر داری ؟ فرمود حسن و حسین را ، آنگاه فاطمه رافرمان داد که پسرهای مرا پیش خوان ، و ایشان را بر سینه خود میچسفانید و میبوئید.

و دیگر سند (3) بجابر منتهی میشود که گفت :

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : إِنَّ الْجَنَّةَ تَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةً مِنْ أَهْلِي قَدْ أَحَبَّهُمُ اللَّهِ وَ أَمَرَنِي بِحُبِّهِمْ ، عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، وَ الْحَسَنِ ، وَ الْحُسَيْنُ ، وَ المهدی الَّذِي يُصَلِّي خَلْفَهُ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ .

یعنی رسول خدا فرمود بهشت مشتاق چهار کس است از اهل بیت من، که دوست میدارد ایشان را خدای و امر کرد مرا بدوستی ایشان ، نخست علی بن ابیطالب

ص: 74


1- بحارر الانوار جلد دهم باب فضائل حسنين عليهما السلام
2- کشف الغمة باب احوالات امام حسن «علیه السلام» ص 155
3- کشف الغمة باب احوالات امام حسن «علیه السلام» ص 157

عليهما السلام ، ودیگر حسن و حسين ، وچهارم مهدی قایم آل محمد که وقتی ظهور کند عیسی بن مریم از قفای او نماز گذارد و اقتدا باو کند صلوات الله عليهم اجمعين و دیگر در کتاب اربعین سند بجابر بن عبدالله منتهی میشود که گفت : داخل بررسول خدای شدم و حسن و حسين بر پشت مبارکش سوار بودند و آن حضرت با دو دست و دو پای مشی میفرمود ومیگفت :

نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُکُمَا وَ نِعْمَ الْحَمْلَانِ أَنْتُمَا.

یعنی بهترین شترها شتر شماست و بهترین بارها شمائید . و دیگر هنگامیکه (1) رسول خدای مریض بود ، عباس بن عبدالمطلب بعيادت آن حضرت حاضر شد، و پیغمبر را از بستر برانگیخت و بر سریر بنشاند ، رسول خدا فرمود: رفعك الله يا عم عباس عرض کرد على علیه السلام اجازت بار میطلبد ، فرمود در آید پس علی در آمد وحسن وحسین ملازم خدمت او بودند ، عباس عرض کرد:

هَؤُلاَءِ وُلْدُکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ؟ قال : ثُمَّ وُلْدِكَ يَا عَمُّ ، فقال : أَحَبُّهُمْ، قال : أَحَبَّکَ اَللَّهُ کَمَا أَحَبَّهُمَا .

گفت ایشان فرزندان تواند یا رسول الله، فرمود فرزندان تواند ایعم ، عرض کرد دوست دارم ایشان را فرمود، دوست دارد خداوند ترا چندانکه ایشان را دوست داری .

(در ذکر احادیثی که آتش دوزخ بر اولاد فاطمه) (عليها السلام حرام است)

در کتاب معانی الاخبار باسناد محکم مرقوم است که علی بن موسی الرضا عليهما السلام گاهی که در خراسان سکون داشت ، یکروز از بزرگان اصحاب جماعتی در مجلس او حاضر بودند ، و زید بن موسی نیز در آن مجلس حاضر بود و با اهل مجلس از مفاخر خویش سخن همی کرد ، و ما و من همی گفت ، علی بن موسی

ص: 75


1- کشف الغمة باب احوالات امام حسن علیه السلام ص -157

عليهما السلام اگر چند با اهل مجلس حدیث میفرمود ، نیز سخنان زید را میشنود پس روی بازید کرد

فقال : یا زَیدُ ، أغَرَّکَ قَولُ بَقّالِی الکوفَهِ : إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا وَ اَللَّهِ مَا ذَلِکَ إِلاَّ لِلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ وَ وُلْدِ بَطْنِهَا خَاصَّهً فَأَمَّا أَنْ یَکُونَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ یُطِیعُ اَللَّهَ وَ یَصُومُ نَهَارَهُ وَ یَقُومُ لَیْلَهُ وَ تَعْصِیهِ أَنْتَ ثُمَّ تَجِیئَانِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ سَوَاءً فَأَنْتَ أَعَزُّ عَلَی اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ اَلْحُسَیْنِ کَانَ یَقُولُ : لِمُحْسِنِنَا کِفْلاَنِ مِنَ اَلْأَجْرِ وَ لِمُسِیئِنَا ضِعْفَانِ مِنَ اَلْعَذَابِ

فرمود ای زید آیا بفریفته است ترا سخن بقالان کوفه، از این حدیث که میفرماید همانا فاطمه معصومه است از همه محرمات ، و خداوند حرام کرده است آتش جهنم را بر فرزندان او ، سوگند با خدای که این حدیث وارد نشده است مگر در حق حسن وحسين وزينب و ام کلثوم که از بطن فاطمه علیها السلام اند ، هان ای زید چون موسی بن جعفر عليهما السلام اطاعت خدا کند ، و روزها روزه بدارد و شبها از بهر عبادت برپای بایستد ، وتوعصیان خداوند کنی ، چون هردوان حاضر محشر شوید ، تو با او در نزد خداوند یکدرجه خواهید داشت ! این وقت از روی تعرض میفرماید : پس تو در پیشگاه خداوند عزوجل از موسی گرامی تر خواهی بود ؛ مگر ندانسته که علی بن الحسين عليهما السلام میفرماید : که خوبان ما را در ازای يك ثواب دو اجر دهند ، و بدان ما را بجای يك بی فرمانی دوعذاب فرمایند ، چون سخن بدینجا آورد روی باحسن الوشاکرد و فرمود : ای حسن این آیت مبارك را از قرآن کریم چگونه قرائت میکنی :

قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ(1)

ص: 76


1- هود - 48

حسن عرض کرد یا ابن رسول الله جماعتی (عمل غير صالح) خوانند، و گروهی تنوین داخل (عمل) نکنند(عمل غير صالح ) دانند ، و کنعانرا پسر نوح نخوانند ، فرمود: حاشا او پسر نوح بود لكن چون در حضرت حق گناهکار شد ، خداوند او را از پسری نوح نفی کرد

كَذا مَن كانَ مِنّا لَم يُطِعِ اللّه َ فَلَيسَ مِنّا ، وأنتَ إذا أطَعتَ اللّه َ فَأَنتَ مِنّا أهلَ البَيتِ.

یعنی همچنین است کسی که در نسبت و نژاد از ما باشد واطاعت خدای را نکند از ما نیست ، و تو ای حسن با اینکه از خویشاوندان مانیستی، چون خدای رافرمان بردار باشی ، در شمار اهل بیت ما خواهی بود . ودیگر در لمعان الاخبار سند بمحمدبن مروان منتهی میشود که گفت : در خدمت ابوعبدالله عرض کردم که آیا رسول خدا فرمود:

إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَى النَّار؟

فرمود چنین است لكن مقصود از این حدیث حسن وحسین و زینب و ام كلثوم است ودیگر در معانی الاخبار سند بحماد بن عثمان منتهی میشود که مانند این حدیث از ابی عبد الله علیه السلام روایت میکند ، و همچنان در عیون اخبار از رضا علیه السلام، و در مصباح الانوار از ابی عبدالله مانند این احادیث روایت شده ، و دیگر در عیون اخبار سند بیاسر پیوسته میشود که زیدبن موسی برادر حضرت رضا سلام الله عليهما در مدينه خروج کرد، و جماعتی را مقتول ساخت و گروهی را در آتش انداخت ، چنانکه در جای خود انشاء الله مرقوم خواهد شد ، ازین روی او را زیدالنار نامیدند مأمون خلیفه کس فرستاد اورا اسیر کرده بخراسان آوردند، آنگاه بفرمود او را بحضرت رضا بردند، آن حضرت روی بازید کرد و فرمود :

يازيد أَ غَرَّكَ قَوْلِ سَفَلَتِ أَهْلِ الْكُوفَةِ : إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ

ص: 77

اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَی النَّارِ ذَاکَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ خَاصَّهً إِنْ کُنْتَ تَرَی أَنَّکَ تَعْصِی اللَّهَ وَ تَدْخُلُ الْجَنَّهَ وَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ أَطَاعَ اللَّهَ وَ دَخَلَ الْجَنَّهَ فَأَنْتَ إِذاً أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ اللَّهِ مَا یَنَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تَنَالُهُ بِمَعْصِیَتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْت

خلاصه این کلمات بفارسی چنین میآید فرمود : ای زید کلمات سفلگان(1) کوفه ترا مغرور کرده است از این حدیث که آتش جهنم بر فرزندان فاطمه حرام است ، این حدیث مخصوص حسن وحسين است ، چنان میدانی که تو خدای را عصیان کنی و داخل بهشت شوی ، و موسی بن جعفر با اطاعت خدا داخل بهشت شود ، پس تو در نزد خدا گرامی تر از موسی بن جعفری سوگند با خدای هیچکس از ما را در حضرت حق قربتی نباشد الا بطاعت او ، و اینکه تو گمان کرده که با معصیت حق درحضرت حق راه توانی کرد، گمانی ناستوده است، زیدعرض کرد آیا من برادر تو نیستم پسر پدرتو نیستم ؟ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ : أَنْتَ أَخِي مَا أَطَعْتَ اللَّهِ عَزَّ وَجِلَ .

فرمود ای زید تو برادر منی مادام که اطاعت کنی خدای را ، مگر ندانسته گاهی که کنعان پسر نوح وزوجه نوح علیه السلام، پی سپر طوفان میگشتند ، ودستخوش هلاك ودمار بودند ، چنانکه خدای فرماید :

قالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ (2)

عرض کرد پروردگارا اینك پسر منست و از اهل منست ، و تو وعده فرمودی که اهل مرا ازین داهيه نجات دهی .

فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ : يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلُ غیر صَالِحُ (3)

ص: 78


1- سفلگان : اشخاص پست
2- هود - 47
3- هود - 48.

فرمود ای نوح، کنعان از اهل تو نیست، زیرا که عمل غير صالح است، آنگاه فرمود:

فأَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ مِنْ أَنْ يَكُونَ مِنَ أَهْلِهِ بِمَعْصِيَتِهِ .

یعنی چون کنعان مرتکب عصیان شد خداوند او را از پسری نوح بیرون برد.

(ذکر فضایل امام حسن و امام حسين عليهما الصلوة والسلام)

در کتاب امالی صدوق سند بعبدالله بن عمر بن الخطاب پیوسته میشود

قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ زَيْنُ عَرْشِ رَبِّ الْعَالَمِينَ بِكُلِّ زِينَةُ ، ثُمَّ یُؤْتَی بِمِنْبَرَیْنِ مِنْ نُورٍ طُولُهُمَا مِأةُُ مِیلٍ فَیُوضَعُ أَحَدُهُمَا عَنْ یَمِینِ اَلْعَرْشِ وَ اَلْآخَرُ عَنْ یَسَارِ اَلْعَرْشِ ثُمَّ یُؤْتَی بِالْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ فَیَقُومُ الْحَسَنُ عَلَی أَحَدِهِمَا وَ الْحُسَیْنُ عَلَی الْآخَرِ یُزَیِّنُ اَلرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بِهِمَا عَرْشَهُ کَمَا تُزَیِّنُ اَلْمَرْأَهَ قُرْطَاهَا.

یعنی رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود : در روز قیامت عرش خداوند مزین میشود بتمام زینت ، پس دو منبر که درازی هريك صد میل است بر جانب راست و چپ عرش نصب میکنند ، وحسنين هريك بر منبری قرار میگیرند، و خداوند عرش خود را مزین میفرماید بایشان ، چنانکه زن را زینت میکند گوشوارهای او .

و دیگر در کتاب امالی سند بجابر بن عبدالله میرسد

قال : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلَاثٍ: سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْکَ أَبَا الرَّیْحَانَتَیْنِ أُوصِیکَ بِرَیْحَانَتَیَّ مِنَ الدُّنْیَا فَعَنْ قَلِیلٍ یَنْهَدُّ رُکْنَاکَ وَ اللَّهُ خَلِیفَتِی عَلَیْکَ .

یعنی شنیدم که رسول خدا سه روز از آن پیش که جهان را وداع گوید ؛ علی علیه السلام

ص: 79

را فرمود : سلام خدای بر تو باد ای پدر دوریحانه ، وصیت میکنم ترا بدو ریحانه خود ، زود باشد که دور کن تو منهدم شود و خداوند خلیفه من باشد برتو ، لاجرم چون رسول خدا از جهان برفت على علیه السلام فرمود : این یکی از آن دو رکن است که پیغمبر فرمود ، وچون فاطمه وداع جهان گفت، فرمود این رکن دیگر بود که رسول خدا مر خبر داد. و دیگر در کتاب خصال سند بعبدالله ابن عمر بن الخطاب میرسد قال: کَانَ عَلَی اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ تَعْوِیذَانِ حَشْوُهُمَا مِنْ زَغَبِ جَنَاحِ جَبْرَئِیلَ یعنی حسن و حسین را هريك تعویذیست که آکنده (1) است از پرهای تازه رسته كوچك جبرئيل . و دیگر در کتاب معالم العترة الطاهرة سند بام ولد میرسد، واو از زوجات امیر المؤمنين على علیه السلام مادر عثمان بود ، حدیث میکند که رسول خدای را قطیفه بود که خاصه از برای جلوس جبرئیل گسترده میداشت ، و چون جبرئیل عروج میکرد ، از پرهای کوچک او چیزی بر آن قطيفه میافتاد ، ورسول خدای آن پرها را فراهم آورده ، در تمیمه (2) و تعویذ حسنین می آکند. و دیگر در کتاب كامل الزياره از ابوجعفر علیه السلام مرويست که فرمود:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ : مَنْ أَرَادَ أَنْ یَتَمَسَّکَ بِعُرْوَهِ اَللَّهِ اَلْوُثْقَی اَلَّتِی قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ فَلْیَتَوَالَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ عَلَیهمُ السَلامَ فَإِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یُحِبُّهُمَا مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ.

یعنی رسول خدا فرمود کسی که بخواهد متمسك شود بعروة الوثقی که در قرآن کریم خداوند یاد فرموده ، آنجا که میفرماید :

لا اِکْراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ و

ص: 80


1- آكنده : پر کرده شده ، بیان روایت گذشت
2- تمیمه : از قبیل بازو بند و غیره که برای حفظ با کودک همراه میکنند

يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(1)

واجب میکند که تو لاجويد بعلی بن ابی طالب وحسنين ، زیرا که خداوند از فراز عرش خویش حسن و حسین را دوست میدارد . و نیز این حدیث (2) از رسول خداست که فرمود: قُرَّةُ عَيْنِي النِّسَاءُ وَرَيْحَانَتَيَّ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ .

و دیگر در کتاب ارشاد این حدیث بدینگونه مسطور است :

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ: إِنَّ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ شَنَفَا اَلْعَرْشِ وَ إِنَّ اَلْجَنَّهَ قَالَتْ یَا رَبِّ أَسْکَنْتَنِی اَلضُّعَفَاءَ وَ اَلْمَسَاکِینَ فَقَالَ اَللَّهُ لَهَا أَ لاَ تَرْضَیْنَ أَنِّی زَیَّنْتُ أَرْکَانَکِ بِالْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ قَالَ فَمَاسَتْ کَمَا تَمِیسُ اَلْعَرُوسُ فَرَحاً یعنی رسول خدا فرمود : حسن و حسین دو گوشوار عرش اند ، همانا بهشت عرض کرد ای پروردگار من ، ضعیفان ومسکینان را در من جای میدهی ، خداوند او را مخاطب داشت که آیا رضا نمیدهی که ارکان تو را با حسن و حسین زینت کنم ؟ اینوقت بهشت برخود ببالید و متبختر (3) شد، چنانکه عروس شادمانه تبختر کند. ودیگر در کتاب امالی شیخ از رسول خدای خدیث میکند :

قال : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ القیمة عَنْ جَنْبَيِ عَرْشِ الرَّحْمَنِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ، بِمَنْزِلَةِ الشَّنفَينِ مِنَ الوَجه .

یعنی رسول خدا فرمود حسن و حسین در روز قیامت بردوجانب عرش خداوند جای دارند؛ مانند دو گوشواره در کنار چهره . و دیگر در کتاب کفایه سند بطارق بن شهاب منتهی میشود که گفت :

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنُ: أأَنْتُمَا إِمَامَانِ بِعَقِبِی، وَ سَيِّدَا شَبَابِ

ص: 81


1- البقرة - 257
2- کامل الزیارات باب چهاردهم ص 52
3- تبختر : خرامیدن

أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ اَلْمَعْصُومَانِ حَفِظَکُمَا اَللَّهُ وَ لَعْنَهُ اَللَّهِ عَلَی مَنْ عَادَاکُمَا. یعنی امیرالمؤمنين علیه السلام با حسن وحسین فرمود : شما بعد از من دور امام باشید امت را ، ودو سیدید جوانان اهل جنت را، و دومعصومید از هر نازیبا ، خداوند حفظ کند شما را ، ولعنت خدا بر کسی که دشمن دارد شما را . و دیگر در عیون اخبار الرضا علیه السلام مرویست

قَالَ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ خَيْرُ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ بَعْدِي وَ بَعْدَ أَبِيهِمَا ، وَ أُمِّهِمَا أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْأَرْضِ.

یعنی رسول خدا فرمود : حسن و حسین بهترین مردم روی زمین اند بعد از من و بعد از على ، و مادر ایشان بهترین زنان روی زمین است . و دیگر در کتاب قرب الاسناد مرقوم است که رسول خدا فرمود :

الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، وَ أَبُوهُمَا خیر مِنْهُمَا ، أَمَّا الْحَسَنِ فأنحله الْهَيْبَةِ وَ الْحِلْمِ ، وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ فأنحله الْجُودِ وَ الرَّحْمَةِ .

میفرماید حسن وحسین دوسیدند جوانان بهشت را ، و پدر ایشان بهتر از ایشان است ومن عطا کردم هیبت وحلم خود را بحسن ، وعطا کردم جود و رحمت خود را با حسین . همچنان در کتاب خصال مسطور است که آنگاه که رسول خدای مریض بود ، فاطمه علیها السلام حسن وحسین را حاضر حضرت نمود و عرض کرد:

یَا رَسُولَ اَللَّهِ هَذَانِ اِبْنَاکَ فَوَرِّثْهُمَا شَیْئاً فَقَالَ : أَمَّا اَلْحَسَنُ فَانَ لَهُ هَیْبَتِی وَ سُؤْدَدِی وَ أَمَّا اَلْحُسَیْنُ فَلَهُ شَجَاعَتِی و جُودِی

عرض کرد: حسن و حسین پسر های تواند ، ایشان را میراث چیزی عطا فرما ، فرمود : هیبت وسیادت خود را باحسن گذاشتم ، و شجاعت وجود خود را باحسين عطا کردم. و نیز در کتاب ارشاد بدینگونه جدیث رفته . و دیگر در عیون اخبار از

ص: 82

حضرت رضا علیه السلام مرویست ، که شبی حسن و حسین در خدمت رسول خدا مشغول لعبت بودند ، تا لختی از شب بگذشت ، آنگاه پیغمبر ایشان را از رخصت، انصراف داد تا بنزد مادر شوند ، چون طریق مراجعت گرفتند، برقی برمید و پیش روی ایشان را روشن همی داشت ، تاگاهی که بنزديك مادر شدند، چون رسول خدای این بديد قال : اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی أَکْرَمَنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ.

یعنی شکر خداوند را که ما اهل بیت را مکرم داشت . و دیگر در امالی مسطور است که ابن ابی نعیم میگوید: در نزد عبدالله بن عمر حاضر بودم مردی در آمد ، و از قتل پشه سئوال کرد عبدالله عمر گفت : مردم کجائی ؟ گفت: از عراق عرب ، پس روی با اهل مجلس کرد و گفت نگران (1) باشید این مردم را که پسر رسول خدای را میکشند ، و از من خون پشه پرسش میکنند ! و حال آنکه از رسول خدای شنیدم که فرمود : أَنَّهُمَا رَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا ، يَعْنِي الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ .

ودیگر در امالی صدوق از جعفر صادق علیه السلام مرویست که رسول خدای مریض بود، و شبانگاهی فاطمه علیها السلام دست حسن و حسین را گرفته از بهر عیادت پدرروان شد ، و حسنين علیه السلام از جانب يمين وشمال روان بودند تا بسرای عایشه در آمدند و رسول خدای را خفته یافتند ، حسن برطرف راست پیغمبر نشست ، و حسین بر طرف چپ ، و بدن آن حضرت را فشار میدادند ، چون رسول خدای از خواب انگیخته نشد فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنُ : حَبِيبِي إِنْ جَدَّکُمَا قَدْ غَفَا فَانْصَرِفَا سَاعَتَکَمَا هَذِهِ وَ دَعَاهُ حَتَّی یُفِیقَ وَ تَرْجِعَانِ إِلَیْهِ فَقَالا: لَسْنَا بِبَارِحَیْنِ فِی وَقْتِنَا هَذَا

فاطمه با فرزندان خود فرمود ای محبوبان من ، همانا جد شما در خواب است ، درینساعت مراجعت کنید و او را بحال خود باز گذارید تا بیدار شود ، آنگاه

ص: 83


1- نگران : بیننده و تأمل کننده

بسوی او بازشوید ، گفتند ما از اینجا بیرون نشویم وحسن بر بازوی راست ، وحسين بر بازوی چپ آن حضرت بخفتند و در خواب شدند ، اینوقت فاطمه برخاست و بسرای خویش شد ، حسنین لختی بخفتند و بیدار شدند، ورسول خدای راهنوز در خواب دیدند ، با عایشه گفتند مادر ما بكجا شد ؟ گفت بسرای خویش رفت، پس برخاستند تا در آن تاریکی شب نزديك مادر شوند، چون راه پیش گرفتند ، رعدی بخروشید و برقی بدمید، و آن روشنی در پیش ایشان (1) بپائید پس حسن با دست راست دست حسین را بگرفت ، وهردوتن با یکدیگر سخن همی کردند و طی طریق نمودند تا بحديقه بني النجار در آمدند ، و متحیر گشتند، حسن با حسين عليهما السلام گفت ما حيرت زده بجای ماندیم ، صواب آنست که هم در اینجا بخسبیم ، تا صبح دیدار شود ، پس هردوتن دست در گردن یکدیگر در آورده بخفتند، از آن سوی چون رسول خدای بیدار شد ، در طلب حسنين بسرای فاطمه آمد، هیچکس را نیافت ، پس بر سر پای ایستاد وَ هُوَ یَقولُ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ ، هذانِ شبلاي خَرَجَا مِنِ الْمَخْمَصَةُ وَ الْمَجَاعَةِ، اللَّهُمَّ أَنْتَ وَکِیلِی عَلَیْهِمَا.

عرض کرد ای پروردگار من ایسید و مولای من ، حسن وحسین فرزندان منند که گرسنه بیرون شدند ، تو وکیل منی برایشان ، اینوقت نوری ساطع شد از پیش روی رسول خدای ، و آن حضرت در ظل آن نور بحديقه بني النجار آمد، این هنگام سحابی متراکم (2) بود ، و بشدت باریدن داشت ، رسول خدای نگران شد ، حسن وحسين را دست در گردن خفته دید ، وابريرا نظاره کرد که از فراز سر ایشان مانند طبقی منقشع (3) شده ، چنانکه قطره از باران برایشان چکیدن نداشت ، و ماری عظیم که تنش از موهای درشت نیستانی مینمود ، و او را دو بال بود ، یکی را بر فراز سرحسن ، و آن دیگری را بر فراز سر حسین گسترده میداشت ، رسول خدای چون این بدید تنحنحی فرمود ، آن مار برخاست و بیکسوی شد

ص: 84


1- پائیدن : توقف کردن
2- متراکم : بر روی هم جمع شده
3- منقشع : برطرف شده

وَ هِيَ تَقُولُ : اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ أُشْهِدُ مَلَائِكَتَكَ ، أَنَّ هَذَيْنِ شِبلا نَبِيِّكَ قَدْ حَفِظَهَا عَلَيْهِ وَ دَفَعْتَهُمَا إِلَيَّ سَالِمِينَ ، صَحِيحَيْنِ.

آن مار بزبان آمد و عرض کرد ای خدای من همانا تو را شاهد میگیرم، وفریشتگان تورا بشهادت میخوانم ،که شیر بچگان پیغمبر تو را حفظ و حراست نمودم ، و ایشان را صحیح و سالم با پیغمبر تو سپردم ، رسول خدای فرمود : ای مار تو کیستی و از کجائی؟ عرض کرد از جانب جن بسوی تو برسالت آمده ام ، فرمود از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از جن نصيبين ، همانا جماعتی از بنی ملیح آیتی از قرآن را فراموش کرده اند ، لاجرم مرا بسوی تو گسیل (1) داشتند ، تا آنچه فراموش شده فراگیرم و بسوی ایشان باز شوم، چون بدینموضع رسیدم شنیدم که یکی ندا در داد که :

أَيَّتُهَا الْحَيَّةِ هَذَانِ شبلا رَسُولَ اللَّهِ ، فَاحْفَظِیهِمَا مِنَ الْعَاهَاتِ وَ الْآفَاتِ وَ مِنْ طَوَارِقِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ .

یعنی ای مار، حسن و حسین شیر بچگان رسول خدایند ، حفظ کن ایشان را از آفات وحوادث لیل و نهار ، پس ایشان را حراست کردم و بسلامت با تو سپردم ، آنگاه رسول خدا آنچه از قرآن فراموش کردند آموزگاری فرمود، و جنی را رخصت مراجعت داد، اینوقت حسن را بر شانه راست، وحسین رابرشانه چپ سوار کردوباز شتافت، در عرض راه على علیه السلام فرا رسید، و بعضی از اصحاب عرض کردند : بابی انت وامی یکی را با ماگذار تا حمل شما سبك باشد، فرمود : دست باز دارید خداوند سخن شما را شنید و مقام شما را دانست ، آنگاه با حسن علیه السلام فرمود : رضا میدهی که بردوش پدر خود على سوار شوی ، عرض کرد: سوگند با خدای دوش ترا از دوش پدر خود دوست تر دارم، آنگاه با حسین فرمود : اگر توخواهی بر دوش پدر باش عرض کرد : من نیز همان گویم که برادرم حسن گفت ، بالجمله رسول خدای هردو

ص: 85


1- گسیل - بضم اول وسكون آخر : فرستادن کسی باشد بجائی

تن را بسرای فاطمه آورد ، و فاطمه خرمائی چند که از برای ایشان ذخیره کرده بود بدیشان داد ، تا بخوردند و سیر شدند و شاد گشتند، رسول خدا فرمود : اکنون برخیزید و بکشتی یکدیگر را فرا گیرید ، پس برخاستند ویکدیگر را فرو گرفتند ، اینوقت فاطمه که از بهر کاری از بیت بیرون شده بود برسید ، و نگریست که رسول خدای میفرماید : إیهن یَا حَسَنُ شُدَّ عَلَی الْحُسَیْنِ فَاصْرَعْهُ.

یعنی ای حسن حمله کن و زیادت در کار میجوی و حسین را بیفکن فاطمه علیها السلام چون این کلمات را بشنید عرض کرد ای پدر

أتُشَجِّعُ الکَبیرَ عَلَی الصَّغیرِ؟

آیا بزرگتر را بر کوچکتر تشجيع ميفرمائی و دلیر میکنی؟

فَقَالَ لَهَا : يَا بُنَيَّةُ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ أَقُولَ أَنَا ياحُسَینُ شُدَّ عَلَى الْحُسَيْنِ فَاصْرَعْهُ وَ هَذَا حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ يَقُولُ : ياحُسَين شُد عَلَى الْحَسَنِ فَاصْرَعْهُ

رسول خدا فرمود : ای دختر من آیا رضا نیستی که من حسن را دلیر کنم بر حسين و بگویم : او را بیفکن ، وحال آنکه دوست من جبرئیل بهمان کلمات حسين را بر حسن تشجیع میکند و فرمان میدهد که او را بیفکن. و دیگر در کشف الغمه مسطور است که رسول خدای مریض شد ، وجبرئیل طبقی از نار و انگور نزد آن حضرت حاضر ساخت ، و رسول خدای مقداری بخورد، و آن نار و انگورخدای را تسبیح گفتند ، و آنگاه حسن و حسین در آمدند و لختی بخوردند ، و آن نار و انگور تسبیح نمودند ، و از پس ایشان امیر المؤمنين على علیه السلام در آمد ، هم از آن نار و انگور بخورد ، و بانگ تسبیح و تهلیل از نار وانگور برخاست ، اینوقت مردی از اصحاب بیامد و مقداری بخورد ، و از انگور ونار بانگ تسبیح برنخاست

فَقَالَ جِبْرِيلَ : إِنَّمَا يَأْكُلُ هَذَا نَبِيٍّ ، أَوْ وَصِيٍّ ، أَوْ وَلَدُ نَبِيٍّ .

جبرئیل گفت این فضیلت خاص پیغمبر ، یا وصی پیغمبر یا فرزندان پیغمبر انست

ص: 86

و دیگر از ام سلمه (1) وحسن بصری حدیث کرده اند ، که حسن وحسین بر رسول خدای در آمدند ، واینوقت جبرئیل در خدمت رسول خدای حاضر بود، ایشان اورا دحیه کلبی دانستند و برگرد او بر می آمدند ، وجبرئیل دست فرا برد و چنان نمود که چیزی فرا گرفت، پس سیبی، و بهی، و ناری، بدست کرد و بدست حسنین دادایشان بنزد پیغمبر آوردند ، آن حضرت بگرفت و ببوئیدو باز داد و فرمود بنزديك مادر شویدو اگرنه نخست بنزد پدر برید نیکوتر باشد، و ایشان بحسب فرمان کار کردند و از آن میوه ها نخوردند، تا گاهی که رسول خداحاضر شداین هنگام بخوردند، لکن هر وقت میخورند دیگر باره بجای خود میآمد و همچنان بر جای بود ،حسین علیه السلام میفرماید : بعد از رسول خداي نیز آن میوه ها برجاي بود ، چون فاطمه وداع جهان گفت بازمفقود شد ، و سیب و بهی بر جای بود ، آنگاه که امیر المؤمنين علیه السلام شهید شد بهی نیز برفت ، و سیب از بهر حسن باقی بود ، و بعد از حسن همچنان آن سیب بود و آنگاه که آب فرات را بر روی من بستند و تشنه شدم ، آن سیب را میبوئیدم و سورت (2) تشنگی را ببوی سیب میشکستم ، و چون عطش غلبه کرد آن سیب را با دندان بگزیدم، ويقين من برمرگ استوار شد . علی بن الحسين عليهما السلام میفرماید: این کلمات را از پدرم شنيدم يك ساعت قبل از شهادت آن حضرت ، و بعد از او بوی سیب بپائید لکن سیب مفقود شد، و چون بزیارت قبر پدر حاضر شدم ، استشمام بوی آن سیب همی کردم ، و از خاصان شیعیان آن کس که بزیارت آن قبر حاضر شود هنگام سحر، استشمام آن بوی تواند کرد . و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب سند بموسی بن جعفر عليهما السلام منتهی میشود ، در تفسیر این سوره مبارکه :

وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ (3) قال : اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ، وَ طُورِ سِینِینَ قَالَ: عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَ هذَا اَلْبَلَدِ اَلْأَمِینِ قَالَ: مُحَمَّدٌ: صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قال : لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ قَالَ : اَلْأَوَّلُ ، يعني أبو بكر ، ثُمَّ رَدَدْناهُ

ص: 87


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 136
2- سورت : تیزی
3- التين 2- 8

أَسْفَلَ سٰافِلِينَ يُبغِضُهُ أمير المُؤْمِنِينَ.

یعنی از پس آن نیکوئی آنکس که علی را دشمن است خداوندش به اسفل السافلين انداخت، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ .

باین معنی ، این آیت مبارك در حق على علیه السلام فرود شد :

فَلَهُمْ أَجْرُ غیر مَمْنُونٍ فَمَا یکذبک بَعْدُ بِالدِّينِ يَا مُحَمَّدُ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أبیطالب ، أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ .

ودیگر در کتاب امالی ابوالفتح حفار بن عباس و ابورافع حديث کرده اند، که در حضرت رسول خدای نشسته بودیم که جبرئیل فرود شد ، و با او جامی از بلور احمر آکنده (1) از مشك و عنبر بود،

فَقَالَ لَهُ : السَّلَامُ عَلَيْكَ إِنَّ اللَّهَ يقرء عَلَيْكَ السَّلَامُ ، وَ يُحْيِيكَ بِهَذِهِ التَّحِيَّةِ وَ یَأمُرُکَ أَنْ تُحْيِي بِهَا عَلِيّاً وَ وَلَدَيْهِ .

درود فرستاد بر رسول خدا ، و عرض کرد که خداوند تو را تحیت میفرماید باین تحیت ، وامر میکند تورا که تحیت فرمائی باین تحیت، على و فرزندان اورا، چون آن جام را بدست رسول خدای داد ، سه کرت از آن جام بانگ تهليل، وسه کرت بانگ تکبیر برخاست، آنگاه بزبان فصیح گفت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى(2).

پس رسول خدا آن جام را ببوئيد ، و بدست علی مرتضی داد ، در دست علی گفت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ (3)

ص: 88


1- آكنده : پر کرده شده
2- طه -1
3- المائده - 60

پس علی آن جام را ببوئید و بدست حسن داد ، در دست حسن گفت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عَم َّ يَتَساءَلُون َ * عَن ِ النَّبَإِ العَظِيم ِ(1)

همچنان حسن ببوئيد و بدست حسین داد ، در دست حسین گفت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورُ شکور (2)

آنگاه دیگر باره آن جام بدست رسول خدا رسید و گفت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ (3).

راوی گوید ندانستم از آن پس آن جام بجانب آسمان صعود داد و یا بزمین فرودشد. ودیگر در کتاب معالم مسطور است که فریشته بصورت طیری از آسمان فرود شد و بردست رسول خدای بنشست و سلام داد او را به نبوت ، و بردست على علیه السلام بنشست و سلام داد بوصيت ، و بردست حسن و حسین نشست و سلام داد ایشان را بخلافت، فقال رسول الله : لِمَ لَا تَقْعُدْ عَلَى يَدِ فُلَانٍ ؟ فَقَالَ : إِنَّما لأ أَقْعُدُ فِي أَرْضٍ عُصِیَ عَلَيْهَا اللَّهُ ، فَكَيْفَ أَقْعُدُ عَلَى يَدِ عَصَتِ اللَّهَ .

یعنی رسول خدا فرمود : چرا بردست فلان، نشیمن نساختی ؟ عرض کرد من بر زميني که خدای را بر بالای آن عصیان کرده باشند نشیمن نکنم چگونه بر دستی نشینم که خدای را عصیان کرده باشد ، ودیگر رکن الائمه عبدالحمید بن میکائیل سند بعايشه میرساند که گفت : روزی رسول خدا سخت گرسنه بود از مأكولات برچیزی دست نداشت ، مرا فرمود ردای مرا حاضر کن، تا بسرای فاطمه روم وحسن وحسین را دیدار کنم و گرسنگی خود را لختی بشکنم ، چون بخانه فاطمه آمد فرمود: فرزندان من در کجا باشند ؟ عرض کرد: سخت گرسنه بودند گریان از خانه بیرون شدند ،

ص: 89


1- النبأ - 2
2- الشورى - 22
3- النور - 35

لاجرم رسول خدا در طلب ایشان بیرون شد، ودرعرض راه ابو دردا را دیدار کرد ، فرمود یا عویمر پسر های مرا دیده باشی ، عرض کرد در سایه دیوار بنی جذعان خفته باشند ، پس پیغمبر بنزد ایشان آمد و هردوتن را بر سینه خود بچفسانید، و اشك از رخسارایشان بسترد. (1) ابودردا عرض کرد: اجازت فرمای تا ایشان را بر دارم، یَا أَبَا الدَّرْدَاءِ دَعْنِی أَمْسَحِ الدُّمُوعَ عَنْهُمَا فَوَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ قَطَرَ قَطْرَهً فِی الْأَرْضِ لَبَقِیَتِ الْمَجَاعَهُ فِی أُمَّتِی إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ. فرمود ای ابودردا بگذار تا آب دیده ایشان را بسترم ، سوگند بدان کس که مرا به پیغام بری فرستاده ، اگر قطره از آب دیده ایشان بر زمین افتد ، تا قیامت بلای گرسنگی از میان امت بیرون نشود، پس هردوتن را برداشت و ایشان میگریستند ورسول خدای نیز میگریست ، اینوقت جبرئیل در رسید

فقال : السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ رَبُّ ألعزة جَلَّ جَلَالُهُ يُقْرِئُكَ السَّلَامُ ، وَ يَقُولُ : مَا هَذَا الْجَزَعُ ؟

عرض کرد یا رسول الله خداوند تورا سلام میرساند و میفرماید : این جزع چیست؟ رسول خدا فرمود: ای جبرئیل من از درجزع نمیگریم ، بلکه از ذلت دنیا میگریم

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ : أيسرک أَنْ أَحْوَلَ أَحَداً ذَهَباً ، وَ لَا يَنْقُصُ لَكَ مِمَّا عِنْدِي شَيْ ءُ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : لَمْ ؟ قَالَ : لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُحِبُّ الدُّنْيَا ، و لؤ أَحَبَّهَا كَمَا جَعَلَ لِلْكَافِرِ أَكْمَلَهَا .

جبرئیل گفت خداوند تبارك وتعالی میفرماید : آیا شاد میشوی که کوه احد را از بهر تو زر خالص کنم ، و از مقام تو در نزد من چیزی کاسته نشود ، فرمود نخواهم جبرئیل عرض کرد از بهرچه ، فرمود : از بهر آنکه خداوند دوست نمیدارد دنیارا ،

ص: 90


1- ستردن : پاك کردن

اگر دوست داشتی از برای کافران تکمیل بهره نفرمودی ، آنگاه جبرئیل عرض کرد : ای محمد آن کاسه بزرگ را که در میان خانه است طلب فرما ، چون حاضر کردند سرشار از ترید(1) بود و آکنده از گوشت فراوان ، جبرئیل عرض کرد: بخور، و فرزندان و اهل بیت خود را بخوران ، ابودردا گوید بخوردند و سير شدند و بسوی من فرستادند ، تا بخوردیم وسیر شدیم و آن کاسه همچنان آکنده از نرید بود ، قال : مَا رَأَيْتُ جَفْنِهِ أَعْظَمُ بَرِّكَةً مِنْهَا .

ابودردا گفت : هرگز کاسه بزرگتر و با بر کت تر از آن ندیدم، پس آن کاسه از نزد ایشان مرفوع شد فَقَالَ النَّبِيُّ : وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَوسَکَتَ ، لَتَداوَلَها فُقَرَاءِ أُمَّتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ.

رسول خدا فرمود : قسم به آنکس که مرا بحق مبعوث فرمود اگر سخن نکردی ، تا قیامت این کاسه در میان فقرای امت من بودی ، وبدان رفع حاجت کردندی :

ودیگر طبری سند بسلمان رساند که گفت : در نزد رسول خدای بودم ، ناگاه ام ایمن در آمد عرض کرد : یا رسول الله حسن و حسین (2) یاوه گشته اند ، و اکنون روز به نیمه رسیده و ایشان نا پیدایند ، رسول خدا فرمود : برخیزید و فرزندان مرا بجوئيد ، وروان شد واصحاب از قفای او روان شدند ، تا بفراز کوه آمدند و حسن وحسين را نگریستند که بر هم چفسیده اند(3)، و از بهر حراست ان يك افعی بردم ایستاده ، و از دهانش چیزی مانند آتش زبانه میزند، رسول خدای بجانب افعی روان شد و او بسوی پیغمبر همی نگران گشت ، پس سرعت نمود و بسوراخ خویش در رفت ، آنگاه رسول خداحسن وحسین را از یکدیگر جدا کرد و چهره مبارکشان را مسح فرمود، و قال : بِأَبِی وَ أُمِّی أَنْتُمَا مَا أَکْرَمَکُمَا عَلَی اللَّهِ.

فرمود پدر و مادرم فدای شما ، عظیم بزرگوارید در نزد خداوند ، ویکی را بر دوش

ص: 91


1- تريد : تليت
2- یاوه : گم شده
3- چفسيدن : بر وزن و معنی چسبیدن

راست و آن دیگری را بر دوش چپ سوار کرد

قَالَ سَلْمَانَ : طُوبَاکُمَا، نِعْمَ اَلْمَطِیَّهُ مَطِیَّتُکُمَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : وَ نِعْمَ اَلرَّاکِبَانِ هَمّاً ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهُمَا

سلمان گفت خوشا حال شما ، بهترین شترها شتر شماست ، رسول خدا فرمود : و بهترین سواران ایشانند ، و پدر ایشان بهتر از ایشان است و دیگر از مراسیل این حديث مرقوم میشود که حسن وحسین خطی نگاشتند ، وهريك از درمفاخرت خط خویش را نیکوتر دانست ، این داوری بحضرت فاطمه علیها السلام آوردند، آن حضرت مکروه داشت که یک تن را برنجاند و خط يك تن را از آن دیگر بهتر خواند، فرمود بنزد پدر شوید و از وی پرسش کنید، لاجرم به حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام آمدند و او نیز ایشان را غمنده (1) نخواست ، و ایشان را بحضرت رسول دلالت نمود و پیغمبر فرمود من حكم نكنم ، تا گاهی که جبرئیل فرود شود ، چون جبرئیل حاضر شد عرض کرد من این حکم نیز نخواهم کرد مگر اسرافیل بدین حکم اقدام فرماید ، اسرافیل گفت : من در میان ایشان حكم نكنم الا آنکه از خداوند رسول سئوال کنم چون سئوال کرد ، خطاب رسید که من حكم نفرمایم ، این حکومت با فاطمه است ، فاطمه فرمود : من حكم میكنم، و او را قلاده بود با فرزندان فرمود : من جواهر این قلاده را در میان شما پراکنده میکنم ، هر کس از آن جواهر بیشتر بدست میکند خطش نیکوتر است ، وجواهر آن قلاده را بپراکند ، اینوقت خداوند جبرئیل را از قائمه عرش فرو فرستاد ، تا در حفظ تکریم و تعظیم ایشان آن جواهر را دو نیمه ساخت ، تا هريك نيمی بدست کرد ، و بر آن يك فزونی نتوانست جست. و دیگر در بحار الانوار مسطور است که مردی اعرابی حضرت رسول آمد وعرض کرد : یا رسول الله آهو بره صید کرده ام و آورده ام خاص از بهر حسنين ، رسول خدا بپذیرفت و او را دعای خیر گفت ، اینوقت حسن علیه السلام حاضر بود و آن آهو بره

ص: 92


1- غمنده : غمگین و آزرده

را رغبت فرمود ، و پیغمبر با او عطاکرد ، و زمانی دیر برنگذشت حسین علیه السلام در آمد و آهو بره را با برادر دید عرض کرد: یا جداه آهو بره را با برادر من عطا کردی تا بدان لعب کند ، مرا نیز آهو بره عطاكن ، واین سخن را چند کرت همی گفت ، و پیغمبر خاموش بود و گاهی او را ملاطفت میفرمود ، باشد که از طلب آهو بره بگذرد بر اینگونه لختی بر گذشت ، پس حسین علیه السلام آغاز گریستن نمود ، و این هنگام بانگ صیحه از باب مسجد برخاست ، چون نگران شدند ، گرگی ماده نگریستند آهوئی راکوس (1) همیزند و با بچه میدواند، بدینگونه بحضرت پیغمبر آورد ، این آهو بسخن آمد و عرض کرد:

یَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ کَانَتْ لِی خِشْفَتَانِ إِحْدَایهُمَا صَادَهَا الصَّیَّادُ وَ أَتَی بِهَا إِلَیْکَ وَ بَقِیَتْ لِی هَذِهِ الْأُخْرَی وَ أَنَا بِهَا مَسْرُورَهٌ وَ إِنِّی کُنْتُ الْآنَ أُرْضِعُهَا فَسَمِعْتُ قَائِلًا یَقُولُ أَسْرِعِی أَسْرِعِی یَا غَزَالَهُ بِخِشْفِکِ إِلَی النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ أَوصِلِیهِ سَرِیعة لِأَنَّ الْحُسَیْنَ وَاقِفٌ بَیْنَ یَدَیْ جَدِّهِ وَ قَدْ هَمَّ أَنْ یَبْکِیَ وَ الْمَلَائِکَهُ بِأَجْمَعِهِمْ قَدْ رَفَعُوا رُءُوسَهُمْ مِنْ صَوَامِعِ الْعِبَادَهِ وَ لَوْ بَکَی الْحُسَیْنُ لَبَکَتِ الْمَلَائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ لِبُکَائِهِ وَ سَمِعْتُ أَیْضاً قَائِلًا یَقُولُ أَسْرِعِی یَا غَزَالَهُ قَبْلَ جَرَیَانِ الدُّمُوعِ عَلَی خَدِّ الْحُسَیْنِ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلِی سَلَّطْتُ عَلَیْکِ هَذِهِ الذِّئْبَهَ تَأْکُلُکِ مَعَ خِشْفِتکِ فَأَتَیْتُ بِخِشْفِی إِلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ قَطَعْتُ مَسَافَهً بَعِیدَهً وَ لَکِنْ طُوِیَتْ لِیَ الْأَرْضُ حَتَّی أَتَیْتُکَ سَرِیعَهً وَ أَنَا أَحْمَدُ اللَّهَ رَبِّی عَلَی أَنْ جِئْتُکَ قَبْلَ جَرَیَانِ دُمُوعِ الْحُسَیْنِ عَلَی خَدِّهِ

يعني آن عرض کرد که از برای من دو بچه بود ، یکی را صیاد صید کرد و بحضرت

ص: 93


1- کوس : دو کس که دوش بردوش یا پهلو بر پهلو زنند

تو آورد ، دل به آن دیگر خوش داشتم و اینوقت او را شیر میدادم ، ناگاه شنیدم که گوینده گفت : بسرعت این بچه خود را بنزد رسول خدا رسان ، زیرا که حسین در پیش روی او قصد گریستن دارد ، و فرشتگان از معابد خود سر ها فراز کرده اند ، اگر حسین بگرید فریشتگان جمله گریان شوند. ودیگرباره شنیدم که گوینده گفت هان ای ماده آهو سرعت کن از آن پیش که اشک بر چهره حسين جاری شود و اگر توانی و تراخی جوئی ، این گرگ را بر تو مسلط میکنم که تو را و بچه تو را مأكول سازد ، لاجرم بچه خود را برداشته بحضرت تو آوردم ، و راهی دراز در نوشتم(1) لكن زمین از بهرمن پیچیده همی گشت ، اکنون شکر میکنم خدای را که قبل از ریختن اشک حسین بدین حضرت رسیدم، چون سخن بدینجا آورد، بانگ تسبیح و تهلیل از اصحاب بالا گرفت ، و پیغمبر آن آهورا دعای خیر گفت ، و حسين آهو بره را بگرفت و شاد خاطر بنزدیک فاطمه علیها السلام آورد و دیگر سند (2) باسحق بن سليمان هاشمی منتهی میشود که از پدرش روایت میکند که با جماعتی در مجلس هارون الرشید بودیم ، سخن از اميرالمؤمنين على علیه السلام بمیان آمد، هارون گفت : جماعتی از عوام گمان میکنند که علی و فرزندان او را دشمن میدارم ، لاوالله چنین نیست ، بلکه اولاد ایشان میگمارند ما را بخونخواهی حسين علیه السلام بر سهل و صعب زمین ، آنگاه بر ما در می آیند و خروج میکنند و حسد میبرند ، همانا پدرم مهدی از ابی جعفر منصور از محمد بن علی بن عبدالله بن عباس مرا حديث کرد که ابن عباس گفت : که در خدمت رسول خدای بودیم ، ناگاه فاطمه علیها السلام در آمد و میگریست، پیغمبر فرمود : ای فاطمه این گریستن از چیست ؟ عرض کرد یا رسول الله حسن و حسین از خانه بیرون رفته اند و نمیدانم بكجا شده اند

فَقَالَ النَّبِيُّ : لا تَبكينَ فِدَاكَ أَبُوكَ ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ خَلَقَهُمَا وَ هُوَ أَرْحَمُ بِهَا ، اللَّهُمَّ إِنَّ كَانَا أُخِذَا فِي بَرٍّ فَاحْفَظْهُمَا وَ إِنْ کَانَا قَدْ أَخَذَا فِی بَحْرٍ فَسَلِّمْهُمَا

ص: 94


1- در نوشتن - بفتح نون و واو : طی کردن
2- کشف الغمه باب احوالات امام حسن «علیه السلام» ص 156

پیغمبر فرمود گریه مکن پدرت فدای تو شود ، همانا خداوند آفریده است ایشان را و او مهربان تر است برایشان ، آنگاه عرض کرد : ای پروردگار من اگر فرزندان من طریق بیابان پیش داشتند ، حفظ فرمای ایشان را ، و اگر براه دریا رفتند، سالم بدار ايشان را

فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ : يَا أَحْمَدُ لَا تَغْتَمَّ وَ لا تَحْزَنْ ، هُمَا فاضلان فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهَا ، وَهْماً فِي حَظِيرَةِ بَنِي النَّجَّارِ نَائِمَيْنِ ، وَ قَدْ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِمَا مُلْكاً عَظِيماً يَحْفَظُهَا .

یعنی جبرئیل فرود شد و گفت : ای احمد غمگین وحزين مباش ، ایشان در دنیا و عقبی فاضل اند و پدر ایشان على عليه السلام بهتر از ایشان است ، هم اکنون درحظيرة بني النجار خفته اند ، وخداوند فريشته عظیم بحفظ و حراست ایشان گماشته است ، ابن عباس گوید اینوقت رسول خدای برخاست ، و با گروهی در خدمت او بحظيرة بني النجار آمدیم ، حسن وحسين دست در گردن بخفته بودند ، و فریشته خداوند با یک بال خود ایشان را پوشیده میداشت ، اینوقت رسول خدا حسن را بر گرفت وحسين را آن فریشته حمل داد ، وهمگنان (1) چنان مینگریستند که هر دوتن را . پیغمبر حمل میدهد ، ابوبکر و ابو ایوب انصاری عرض کردند : یا رسول الله یکی از ایشان را با ما سپار

فقال : دَعاهُما فَإِنَّهُمَا فاضلان فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، وَ أَبُوهُمَا خَيْرُ مِنْهُمَا .

فرمود بگذارید ایشان را که ایشان در دنیا و آخرت فاضل اند ، پدر ایشان بهتر از ایشان است، آنگاه فرمود سوگند باخدای تشریف میدهم امروز ایشان را ، چنانکه خداوند تشریف داده ، و آغاز خطبه فرمود

فقال : يا أَيُّهَا النَّاسُ أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النَّاسِ جِدّاً وَجَدْتَ ، قالُوا : بَلَى

ص: 95


1- همگنان - بکسر كافي: همه کسان

یا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : أَلِحُسْنِ والحُسَینُ جَدِّهِمَا رَسُولَ اللَّهِ ، وَ جَدَّتُهُمَا خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ .

فرمود ای مردم میخواهید شما را خبر بدهم از بهترین مردم از جهت جد و جده ، عرض کردند آری یا رسول الله ، فرمود آن حسن و حسین است ، که جد ایشان رسول خدا وجده ایشان خدیجه کبری است ، دیگرباره فرمود :

أَلَا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِخَیْرِ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ أَبُوهُمَا عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ وَ أُمُّهُمَا فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم

فرمود میخواهید آگاهی دهم شما را از بهترین خلق از جهت پدر و مادر ، عرض کردند آری ، فرمود اينك حسن وحسین است که پدر ایشان علی بن ابیطالب ، و مادر ایشان فاطمه دختر پیغمبر است ، آنگاه فرمود

أَلَا أُخْبِرُكُمْ أیها النَّاسُ بِخَيْرِ النَّاسِ عَمّاً وَ عَمَّةٍ ، قالُوا : بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، عَمُّهُمَا جَعْفَرِ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، وعمتهما أُمَّ هَانِي بِنْتَ أَبِيطَالِبٍ .

فرمود خبر میدهم شما را از بهترین مردم از جهت عم و عمة ، و اوحسن وحسین است عم ایشان جعفر بن ابیطالب ، وعمه ایشان ام هانی دختر ابوطالب است

أَلَا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِخَيْرِ النَّاسِ خَالًا وَ خَالَهُ ؟ قالُوا : بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : أَ لَحَسَنُ وَ الحُسَینُ ، خالُهُمَا الْقَاسِمُ بْنَ رَسوُلِ اللَّهِ ، وخالتُهُما زَيْنَبُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ .

ص: 96

فرمود: ای مردمان میخواهید شما را به نیکوترین مردم آگهی دهم از جهت خال وخاله عرض کردند : بلى يارسول الله ، فرمود حسن وحسین ، خال ایشان قاسم پسر رسول خدا ، خاله ایشان زینب دختر رسول خداست ، آنگاه فرمود:

أَلَا إِنَّ أَبَاهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ أُمِّهِمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ جَدَهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ جَدَّتُهُمَا فی الْجَنَّةِ، وَ خَالُهَما فِي الْجَنَّةِ ، وخالَتُهُما فِي الْجَنَّةِ ، وَ عَمُّهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ عَمَتُهُما فِي الْجَنَّةِ ، وَ مَنْ أَحَبَّهُمَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ مَنْ أَحَبَّ مِنْ أَحَبَّهَا فِي الْجَنَّةِ

ودیگردر کتاب ارشاد، وجامع ترمذی و ابانه عکبری و کتاب شرف النبي، وروضه، واعلام، از انس بن مالک وابو جحیفه حدیث میکنند که حسين علیه السلام از سینه تافرق- سر برسول خدای شبیه بود ، و حسن علیه السلام از سینه تا پای با پیغمبر شباهت داشت و نیز در مناقب مسطور است

وَ اجْتَمَعَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ عَلَى أَنَّ النَّبِيَّ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ إِمَامَانِ ، قَامَا ، أَوْ قَعَدَا

یعنی علمای خاصة وعامه متفق اند که رسول خدا فرمود : حسن وحسين دو امامند ، چه ایستاده و چه نشسته باشند ، تواند شد که این سخن کنایتی است از اینکه خواه ایشان خلیفه باشند و حق خود را بدست گیرند، و خواه مظلوم و مقهور گردند، امام وخلیفه بحق ایشانند ، و از کثرت فضیلت حسنين ، ومحبت رسول خدا با ایشان، رکعات چهار گانه نوافل مغرب را دو رکعت در ولادت حسن ودو رکعت در ولادت حسین مقرر داشت(1) و دیگر در تفسیر فرات بن ابراهيم مسطور است که ابن عباس در تفسیر این آیه میگوید : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ کفلين مِنْ رَحْمَتِهِ (2). یعنی حسن وحسين

وهمچنان از آن حضرت مرویست

ص: 97


1- علل الشرایع باب 15 ص 116
2- الحديد - 28

قال : مَا ضَرَّ مَنْ أَكْرَمَهُ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ شِيعَتِنَا مَا أَصَابَتْ فِي الدُّنْيَا ، وَ لَوْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى شَيْ ءٍ يَاکُلُهُ إِلَّا ألحَشیشَ

میفرماید زیان نمیرساند اگر مصیبتی برسد در دنیا کسی را که خداوند گرامی داشت به پیروی ما، اگرچه قادر نشود بر چیزی که بخورد مگر گیاه زمین و دیگر (1) این حديث باسامة بن زید پیوسته میشود که گفت : رسول خدا حسن را بر ران خویش جای داد ، و حسين را بر ران دیگر و فرمود : دارد

اللَّهُمَّ ارْحَمْهُما فَإِنِّي أَرَحِمِهِمَا .

و دیگر از ابن عباس (2) مرویست که گفت :

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : لَيْلَةُ عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ ، رَأَيْتُ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ مَكْتُوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ ، عَلِيُّ حَبِيبَ اللَّهُ ، الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ صَفْوَةَ اللَّهُ ، فَاطِمَةَ أَمَةَ اللَّهُ ، عَلَى باغضيهم لَعْنَةُ اللَّهِ .

فرمود در شب معراج که مرا به آسمان عروج دادند ، بر در بهشت نوشته دیدیم :

لا اله الا الله ، عمل پیغمبر خداست ، و علی دوست خداست ، حسن و حسین صفوة اللهند ، وفاطمه کنیز خداست ، بر دشمنان ایشان لعنت خدای باد . و دیگر محمد بن احمد بن على بن شاذان (3) باسناد خود از ابن عباس روایت میکند که گفت: در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بودیم ، و علی و فاطمه و حسن و حسین حاضر بودند ، اینوقت جبرئیل فرود شد وسیبی آورد و بدست رسول خدا داد ، آن حضرت بپذیرفت و بامیرالمؤمنین علی داد ، وعلى علیه السلام بگرفت و ببوئید و بازداد ، رسول خدا بگرفت و بدست حسن داد، امام حسن نیز بگرفت و ببوئید و بازداد، آنگاه بدست حسین علیه السلام داد ، آن حضرت بگرفت و ببوئید و بازداد ، از پس آن بفاطمه سپرد ، و فاطمه

ص: 98


1- کشف الغمه ، باب احوالات امام حسن «علیه السلام» ص 158
2- کشف الغمه ، باب احوالات امام حسن «علیه السلام» ص 157
3- بحارالانوار جلد دهم ، باب فضائل حسنین علیهما السلام

همچنان بگرفت و ببوئید و باز داد ، رسول خدا بگرفت و کرت دیگر بدست على داد ، چون على علیه السلام خواست دیگر باره بدست رسول خدا دهد ، آن سیب بشکافت و دو نيمه شد، و نوری از آن بسوی آسمان دنیا ساطع گشت ، و خطی بدینگونه در دو سطر مکتوب کرد :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، تَحِيَّةً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى إِلَى آلِ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى ، وَ عَلِيُّ المرتضی ، وَ فَاطِمَةَ الزهرآء ، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سِبطَی رَسُولَ اللَّهِ ، وَ أَمَانُ لِمُحِبیهِما يَوْمَ الْقِيمَةَ مِنَ النَّارِ .

يعني این تحیتی است از خداوند بسوی آل محمد ، على مرتضى . و حسن و حسين فرزندان رسول خدا ، وامانی است از برای دوستان حسن وحسین در روز قیامت از آتش جهنم و نیز سند (1) بعمر منتهی میشود که گفت شنیدم از رسول خدای که فرمود: إِنَّ فَاطِمَةَ وَ عَلِيّاً وَ أَ لِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنِ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ ، فِي قُبَّةٍ بیضآء ، سَقَّفَهَا عَرْشِ الرَّحْمَنَ عَزَّ وَجِلَ .

یعنی فاطمه وعلى وحسن وحسین در بهشت خدای جای دارند ، در میان قبه سفید که سقف آن عرش خداوند است و دیگر شاذان (2) سند بسلمان فارسی میرساند که گفت بحضرت رسول خدای رفتم وسلام دادم ، و از آنجا حاضر خدمت فاطمه عليها السلام شدم ، فرمود : ای سلمان حسن و حسین گرسنه اند و میگریند ، ایشان را برداشته به حضرت رسول خدای شو، بحسب فرسان ، ایشان را بر گرفتم و بنزدیک پیغمبر آوردم

قَالَ : مَا لَكُمَا ياحَسَنَيَ : قَالَا : نَشتَهِي طَعَاماً یارَسُولَ اللَّهُ ، فَقَالَ النَّبِيُّ اللَّهُمَّ أَطَعْمِهِمَا ثَلَاثاً .

ص: 99


1- کشف الغمه ، باب احوالات امام حسن «ع» ص 157
2- بحار الانوار جلد دهم ، باب فضائل حسنین علیهما السلام

رسول خدا فرمود چیست شما را ایفرزندان من ؟ عرض کردند گرسنه ایم و طعام میخواهیم ، پیغمبر سه کرت فرمود : الهم اطعمهما ، یعنی ای خداوندایشان را اطعام بده، سلمان گوید نگران شدم ، بهی دردست پیغمبر دیدم بصورت سبوئی ، سفید تر از برف ، شیرین تر از عسل و نرم تر از کف شیر ، پس پیغمبر با ابهام مبارک آن را مالش داد و دو نیمه ساخت ، پس نیمی حسن را و نیمی حسين را عطا فرمود ، ومن بدست ایشان نگران بودم و دوست داشتم که از آن بخورم،

قَالَ : ياسَلمانُ لَعَلَّكَ تشتَهِيها ، قِلَّةُ : نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ : يَا سَلْمَانُ هَذَا طَعَامُ مِنَ الْجَنَّةِ ، لا یَأكُلُهُ أَحَدٍ حَتَّى يَنْجُو مِنَ الْحِسَابِ .

فرمود ای سلمان دوست میداری که از این طعام بخوری ، عرض کردم آری یا رسول الله ، فرمود ای سلمان این طعام بهشت است ، هیچکس از آن نخورد تا در قیامت حساب خویش را نپردازد . و دیگر ابوعبدالله مفید نیشابوری در کتاب امالی خود آورده که حضرت رضا علیه السلام حدیث میکنند که عید نزديك شد وحسن وحسین را جامه در خور عید نبود ، بنزديك مادر شدند و گفتند اطفال مدینه را در روز عید جامهای نیکوست ، چیست که ما را زینت میکنی؟ فاطمه علیهاالسلام فرمود که جامهای شما در نزد خیاط است و هنگام حاجت حاضر خواهد ساخت این ببود تا شب عید برسید حسنين عليهما السلام بنزديك مادر آمدند و آن سخن را اعادت کردند ، فاطمه برایشان رقت (1) کرد و بگریست ، و همچنان جواب باز داد که لباس شما در نزد خیاط است و ایشان را ساکت فرمود ، چون شب تاريك شد بانگ سندان (2) از در برخاست ، فاطمه فرمود کیستی ؟

قَالَ : يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ أَنْ ألخياط جِئْتُ بِالثِّيَابِ .

ص: 100


1- رقت : ترحم کردن
2- سندان : آهنی که بدرب خانه نصب کنند ، تا برای خبر کردن حلقه را بآن بزنند

عرض کرد ای دختر رسول خدا من خیاطم، ولباس عید آورده ام ، فاطمه در بگشود مردی با جامه عید در آمد

قَالَتْ فَاطِمَةَ : وَ اللَّهُ لَمْ أَرَ رَجُلًا أَهيَبَ هَيْبَةً مِنْهُ .

فرمود سوگند یا خدای هرگز مردی مهیب تر از وی ندیدم . بالجمله رزمه (1)سر بسته بفاطمه داد ، و آن حضرت مراجعت فرمود و سر آن رزمه را بگشود، در میانش دو پیراهن و دو دراعه (2) و دو سراویل (3) و دو رداء ، و دوعمامه و دو موزه (4) سیاه بود و آن موزه ها از دنبال حمرتی(5) داشت ، پس فاطمه عليها السلام حسنین علیهما السلام را از خواب برانگیخت ، و آن جامه ها را بدیشان در پوشانید ، و اینوقت رسول خدا در آمد و ایشان را در جامه زیبا نگریست هردو تن را بر گرفت و ببوسید ، و با فاطمه فرمود خیاط را دیدار کردی ، عرض کرد بلی یا رسول الله برسید و آن لباسها که انفاذ (6) فرمودی برسانید

قَالَ : يَا بُنَيَّةُ مَا هُوَ خَيَّاطٍ ، إِنَّمَا هُوَ رِضْوَانُ خَازِنُ الْجَنَّةِ .

فرمود ای دختر آن مرد خیاط نبود ، اورضوان بهشت و خزینه دار جنت بود، فاطمه عرض کرد یا رسول الله کدام کس تورا آگهی داد ؟ فرمود : تا او بنزد من نیامد و مرا آگهی نداد بسوی آسمان عروج نکرد، و دیگر سند(7) بجماعتی از صحابه میرسد گویند : رسول خدا بخانه فاطمه در آمد

فَقَالَ : يَا فَاطِمَةُ إِنَّ أَبَاكَ الْيَوْمَ ضَيْفُكَ

فرمود ای فرزند امروز پدر تو مهمان تست ، عرض کرد ای پدر حسن و حسین از من خواستند و دست نیافتم بر چیزی که ایشان قوت کنند، پس رسول خدا بنشست وعلی و فاطمه و حسن و حسین بنشستند ، لكن فاطمه در حیرت بود که از کجا طعامی

ص: 101


1- رزمه ، بفتح اول وسكون ثاني : بوقچه رخت
2- دراعه ، بضم اول و تشدید راء : جامه
3- سراويل : شلوار
4- موزه : کفش ، چکمه
5- حمره ؛ سرخی
6- انفاز : فرستادن
7- بحار الانوار جلد دهم ، باب فضائل حسنين عليهما السلام

بدست کند . اینوقت رسول خدا بجانب آسمان نگران شد وجبرئیل فرود آمد

وَ قَالٍ : يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ ويخصك بِالتَّحِيَّةِ وَ الْإِكْرَامِ ، وَ يَقُولُ لَكَ قُلْ لِعَلِيٍّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، أَيُّ شَيْ ءٍ يَشْتَهُونَ مِنْ فَوَاكِهِ الْجَنَّةِ .

جبرئیل گفت ای محمد خداوند تو را سلام میرساند و میفرماید : با علی و فاطمه و حسن وحسین بگو: از میوه های بهشت چه میخواهید؟ پیغمبر با ایشان فرمود : خداوند از گرسنگی شما آگاه است، از میوه های بهشت با كدام يك رغبت دارید ؟ ایشان از رسول خدای شرم ناك شدند و سخن نکردند ، حسين علیه السلام گفت : ای پدر ، ای امیرالمؤمنین، ای مادر ای سيدة نساء العالمين ، ای برادر ، ای حسن زکی مرا اذن میدهید تا از برای شما یکی از میوه های بهشت را اختیار کنم ؟ گفتند : ما رضادادیم بهر چه خواهی از برای ما اختیار میکن ؛ پس روی با پیغمبر کرد

فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ فَانٍ لِجَبْرَئِيلَ إِنَّا نشتَهِي رُطَباً جَنِيًّا .

عرض کرد یا رسول الله جبرئیل را بگوی : ما رطب تازه میخواهیم ، پیغمبر فرمود خداوند داناست ، آنگاه با فاطمه فرمود : برخیز و آنچه در خانه می بینی بنزد ما حاضر کن، پس فاطمه بدرون خانه رفت و طبقی از بلور دید، آکنده از رطب تازه چیده، وحال آنکه در غیروقت رسیدن رطب بود ، و مندیلی از سندس سبز روپوش داشت ، فاطمه عليها السلام آن طبق را بر گرفت و بنزد رسول خدا آورد ،

فَقَالَ النَّبِيُّ : يَا فَاطِمَةُ أَنَّى لَكِ هَذَا ؟ قَالَتْ : هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بغیر حِسَابٍ (1) كَمَا قَالَتْ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ .

پیغمبر فرمود : این از کجا خاص تو گشت ، عرض کرد از نزد خداوند رسید ، همانا

ص: 102


1- آل عمران - 32

خداوند روزی میدهد هر که را بخواهد بیرون از حساب ، همچنان که مریم دختر عمران را ، پس پیغمبر برخاست و آن طبق را بر گرفت و در پیش روی خود گذاشت و فرمود : بسم الله الرحمن الرحيم ، ويك رطب بر گرفت و در دهان حسين علیه السلام گذاشت

فَقَالَ : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا حُسَيْنٍ .

یعنی ای حسین بر تو گوارا باد ، آنگاه رطب دیگر برداشت و در دهان حسن گذاشت و فرمود : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا حَسَن .

و طب سیم را در دهان فاطمه گذاشت و گفت :

هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا فَاطِمَةَ .

ورطب چهارم را در دهان علی گذاشت و فرمود:

هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا عَلِيُّ .

آنگاه از جای بجست و بایستاد ، ودیگر باره بنشست ، و آن رطب را با اهل بیت بخوردند ، تا همگان سير شدند، و آن طبق بسوی آسمان عروج کرد ، اینوقت فاطمه عرض کرد : ای پدر مرا ازین برخاستن و نشستن توعجب آمد، رسول خدای فرمود : ای فاطمه گاهی که رطب در دهان حسين گذاشتم ، شنیدم که میکائیل و اسرافیل گفتند : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا حُسَيْنٍ . من نیز در تقریر این کلمات با ایشان موافقت کردم ، چون رطب دویم را در دهان حسن گذاشتم ، هم این دو فرشته این کلمه بگفتند ، من نیز موافقت کردم ، چون رطب سیم را در دهان تو نهادم ، حور بهشت شادی کنان برما مشرف شدند ، واین کلمه را بگفتند ، من نیز بگفتم چون رطب چهارم را در دهان علی گذاشتم از حضرت خداوند تبارك وتعالی ندا در رسید که:

هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا عَلِيُّ .

من اقتفا بخداوند جل جلاله کردم، و رطب های دیگر را که نیز با على خورانیدم همچنان این ندا بشنیدم و اقتفاکردم ، پس برخاستم اجلالا لرب العزة جل جلاله ،

ص: 103

فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ : يَا مُحَمَّدُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْناً وَ لُتَّ عَلِيّاً مِنْ هَذِهِ السَّاعَةِ إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ رَطْبَةً رَطْبَةً ، لِقِلَّةِ لَهُ : هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ ياعَلِيُ بَعْدَ انْقِطَاعَ .

یعنی شنیدم ندای خداوند را که فرمود: ای محمد بعزت و جلال خود قسم یاد میکنم : اگر تا قیامت از رطب عددی از پس عددی در دهان علی میگذاشتی ، چون دست باز میبردی میگفتم: هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا علی ، ودیگر از سلمان فارسی (1) مرویست که وقتی در نزد رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم در غير وقت انگور خوشه انگور دیدم ،

فَقَالَ لِي : يَا سَلْمَانُ ائْتِنِي بِوُلْدِي الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، لِيَأكُلا مَعِي مِنْ هَذَا الْعِنَبِ .

یعنی رسول خدا فرمود : ای سلمان فرزندان من حسن وحسین را حاضر کن ، تا با من از این انگور بخورند ، من شباهنگام (2) بسرای فاطمه رفتم ایشان را ندیدم بخانه ام کلثوم شتافتم هم ایشان را نیافتم ، لاجرم بحضرت رسول آمدم و خبر باز دادم ، پیغمبر مضطرب شد و برخاست و گفت :

وَا وَلَدَاهُ ، وَا قَرَّتْ عَيْنَاهُ ، مِنْ یُرشِدنِی عَلَيْهِمَا فَلَهُ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ .

پس پیغمبر دریغ خورد بر فرزندان خود ، وفرمود کسی که دلالت کند مرا بر ایشان بر خداست که او را جای در بهشت دهد ، اینوقت جبرئیل در رسید و عرض کرد : ای محمد این اضطراب چیست ؟ فرمود بر فرزندان خود از کید یهود ترسناکم ، جبرئیل عرض کرد: از کید منافقین بیمناك تر باش که کید ایشان اشد از کید یهود است ، و و نیز عرض کرد که : حسن و حسین در حديقه أبود حداح بخفته اند ، پس پیغمبر سلمان را برداشته بحديقه أبود حداح أمد ، وحسنین را دست در گردن خفته دید، و اژدهائی را نگریست که بسته از ریحان در دهان دارد، و بجای بادبیزن با ریحان

ص: 104


1- بحارالانوار جلد دهم ، باب فضائل حسنین علیهما السلام ، بیان این روایت در روایت دردائیل اول کتاب گذشت
2- شباهنگام در وقت شب

ایشان را باد میزند، چون اژدها پیغمبر را بدید ، ریحان را از دهان بیفکند و رسول خدای را سلام داد ، وعرض کرد: یا رسول الله من اژدها نیستم ، بلکه فرشته هستم يك چشم زد از ذکر خدا غافل شدم ، خداوند بر من غضب کرد ، و مرا مسح فرمود ، و از آسمان بزمين افكند ، سالها میگذرد که در آرزوی کریمی هستم که مرا شفاعت کند ، باشد که خداوند بر من رحم فرماید ، و مرا بصورت نخستین باز برد ، رسول خدا بنزد حسنين آمد و ایشان را بوسه داد ، تا بیدار شدند و بر زانوی پیغمبر بنشستند ، آن حضرت با ایشان فرمود : ای فرزندان من این اژدها فريشته ایست از فریشتگان کروبی، از ذکر خداوند غفلتی کرد ، و خداوندش بدین صورت برآورد ، از شما میخواهم او را در حضرت یزدان شفاعت کنید ؛ پس حسنين ازجای بجستند و تجدید وضو کردند و دو رکعت نماز بگذاشتند

وَ قَالَا : أَللَّهُمَّ بِحَقِّ جَدُّنَا الْجَلِيلُ الْحَبِيبِ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى ، وبِأبِینا عَلِيِّ المُرتَضی ، وَ بِأمَنا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ، إِلاَّ ما رَدَدْتُهُ إِلَى حَالَتِهِ الْأُولَى .

عرض کردند: پروردگارا سوگند میدهیم تورا بحق جد ما محمد مصطفی، و بحق پدر ما على مرتضى ، و بحق مادر ما فاطمه زهرا ، مگر اینکه این فریشته را بصورت نخستين آری . هنوز دعای ایشان بنهایت نشده بود ، که جبرئیل با يك فوج از فریشتگان از آسمان بزیر آمدند ، و او را بمغفرت خداوند و باز آمدن بصورت نخستين بشارت دادند، و با خویشتن بسوی آسمان عروج دادند ، و خداوند را تسبیح گفتند ، هم در زمان جبرئیل به حضرت رسول مراجعت نمود و خنده ناك عرض کرد : یا رسول الله این فریشته برفریشتگان هفت آسمان فخر میکند و میگوید ، کیست مانند من ؟ زیرا که من در امان شفاعت پسران رسول خدا حسن و حسینم و دیگر از عروة البارقی مروریست(1) که در مراجعت سفر مکه معظمه بمدینه آمدم و بمسجد رسول خدای در رفتم نگریستم که آن حضرت نشسته و دو كودك که

ص: 105


1- بحار الانوار جلد دهم، باب فضائل حسنین علیهما السلام

هنوز سنين عمرشان به ده سال نرسیده در کنار پیغمبرند ، و پیغمبر گاهی این یکی را بوسه میدهد ، و گاهی آن دیگر را ، و مردمان مینگرند و خاموشند ، من از میانه پیش شدم و عرض کردم : یا رسول الله ایشان پسران تواند

فَقَالَ : إِنَّهُما ابْناً ابْنَتِي ، وَ ابْناً أَخِي ، وَ ابْناً ابْنُ عَمِّي ، وَ أَحَبَّ الرِّجَالِ إِلَيَّ ، وَ مَنْ هُوَ سَمْعِي وَ بَصَرِي ، وَ مَنْ نَفْسِهِ نَفْسِي وَ نَفْسِي نَفْسِهِ ، وَ مَنْ أَحْزَنَ لِحُزْنِهِ وَ يَحْزَنُ لحزني .

فرمود ایشان پسران دختر من ، و پسران برادر من و پسران پسرعم من که محبوبترین مردان بنزد منست ، و کسی است که گوش من و چشم من است، و کسی است که جان اوجان منوجان من جان اوست ، و کسی است که محزون میشوم از حزن او ومحزون میشود از حزن من، عروة عرض کرد یارسول الله عجب میآید مرا از کردار تو با ایشان و شدت محبت تو مر ایشان را. رسول خدا فرمود : ای عروه آن شب که مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم ؛ بپای درختی رسیدم که سخت شگفت(1) آورد مرا از نیکوئی بوی ، جبرئیل گفت عجب مکن از این شجره ، همانا میوه آن نیکوتر است از رایحه(2) آن ، و از میوه آن لختی مرا داد(3) تا بخوردم وسخت نیکویافتم ، پس به شجره دیگر عبور دادم ، جبرئیل گفت : ای محمد از میوه این درخت نیز بخور ، که شبیه است شجر نخستین را ، و نیکوتر است از جهت طعم و رایحه از ثمر و رایحه نخستین، پس مرا بهره مند ساخت ، و رغبت من از آن نعمت هر گز سستی نپذیرد ؛ گفتم : ای برادر من جبرئیل هرگز از این دو شجره نیکوتر ندیدم ؛ گفت میدانی نام این دو شجره چیست ؟ گفتم ندانم ، گفت یکی حسن نام دارد، و آندیگر حسین ، آنگاه گفت : ای محمد گاهی که فرود شدی بزمين ، خديجه را طلب فرمای و در ساعت با او مضاجعت کن ، تا از رایحه ثمر این دو شجره حامل شود ، و از وی فاطمه زهرا

ص: 106


1- شگفت ، بكسر اول وثاني : عجب و تعجب
2- رائحه : بوی
3- لخت : بعض ، جزء.

متولد گردد ؛ پس او را با برادرت على تزویج فرما ، تا دو پسر آرد، یکی را حسن نام بگذار، و آندیگر را حسين ، و آنگاه که حسن و حسین متولد شدند جبرئیل بنزد من آمد ، گفتم : ای جبرئیل دوست دارم که از آن دو درخت بهره گیرم ، گفت : ای محمد گاهی که رغبت کنی باكل (1) و رایحه ثمر آندو درخت ، حسن و حسين را ببوی ، لاجرم هر گاه رسول خدای مشتاق رایحه آندو شجره میشد ، حسنین عليهما السلام را میبوئید و میبوسید ، و میفرمود :

صَدَقَ أَخِي جَبْرَئِيلُ ، ثُمَّ يُقَبِّلُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنِ وَ يَقُولُ : يا أَصْحَابِي إِنِّي أَوَدِ أَنْ أَقاسَمَهُما حيوتي لِحُبِّي لَهُمَا ، وَ هُماً ريحانتاي مِنَ الدُّنْيَا .

یعنی میبوسید حسن وحسین را و میفرمود : ای اصحاب من دوست دارم که قسمت کنم عمر خود را بر حسن وحسين از برای محبتی که با ایشان دارم ، وایشان دوريحان منند از دنیا ، عروه سخت شگفتی گرفت از محبت رسول خدا ، و از صفت کردن رسول خدا حسنين را. ودیگر ابن شهر آشوب در مناقب خویش حدیث میکند که مردی در زمان رسول خدا گناهی کرد و از بيم پنهان شد، تا گاهی که حسنین را در کوی تنها یافت، پس ایشان را بر گرفت و بر دوش خود سوار کرد و بحضرت رسول آورد، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ إِلَيَّ مُسْتَجِيرُ بِاللَّهِ وَ بِهِمَا .

عرض کرد : ای پیغمبر خدا من پناهنده ام بخدا ، و بحسن و حسین از این گناه که کرده ام ، رسول خدای چنان بخندید که دست بدهان مبارك گذاشت ، فرمود :

إذهَب فَأَنْتَ طَلِيقُ .

یعنی برو که آزادی ، وحسنين را فرمود که شفاعت کنید او را ، پس این آیت مبارك فرود شد: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيماً(2)

ص: 107


1- اكل : خوردن
2- النساء - 67

یعنی اگر این منافقان گاهی ستم کردند برخویشتن و در حضرت تو حاضر شدند؛ و از خدای طلب آمرزش کردند، پس تو خواستار شدی آمرزش ایشانرا ، هر آینه خدای را پذیرنده توبت وانابت و مهربان یافتند . ودیگردر بحار الانوار ومناقب ابن شهرآشوب مسطوراست که مردی اعرابی از عبدالله زبيروعمرو بن عثمان از مسئله پرسش کرد ، ایشان چون ندانسنتد پاسخ او را بیکدیگر حوالت کردند ، اعرابی آزرده خاطر گشت .

فَقَالَ اتَّقِیَا اللَّهَ فَإِنِّی أَتَیْتُکُمَا مُسْتَرْشِداً أَ مُوَاکَلَهٌ فِي الدَّيْنِ .

گفت : از خدای بترسید من بنزديك شما آمدم ، تا مرا ارشاد کنید و شما جواب مسئلت مرا با یکدیگر حوالت مینمائید ، گفتند از حسن و حسین پرسش کن ، پس بنزد حسنين عليهما السلام آمد ، واستفتای خویش را پاسخ گرفت و این شعر در ثنای ایشان بگفت :

جَعَلَ اَللَّهُ حُرَّ وَجْهَیْکُمَا *** نَعلَینِ سِبطاً يَطَأهُمَا ألحَسَنانِ(1)

دیگر در خبر است (2) که مردی برذمت نهاد ، که هر دو پای مردی را که افضل قریش باشد تدهين (3) کند، گفتند امروز افضل قریش مخرمه است ، پس قاروره (4) دهن را برداشت و بنزد مخرمه آمد، و مسئلت خویش را باز نمود ومخرمه هر دو پای خویش را کشیده داشت تا با روغن طلی(5) کند مسور پسر مخرمه حاضر بود گفت ای مرد خرافت شيخوخت پدر مرا دریافته است، او را در جاهلیت سری وسروری بود ، امروز آنروز گار سپری شد و او را بنزدیک حسن وحسین فرستاد

وَ قَالٍ : أَدَّهِنُ بِهَا أَرْجُلِهِمَا فَهُمَا أَفْضَلُ النَّاسِ وَ أَكْرَمَهُمْ الْيَوْمِ .

گفت امروز افضل ناس حسن و حسین است بنزد ایشان رو ، و هر دو پای ایشان را

ص: 108


1- قرار بدهد خداوند رخسار آن دو نفر را نعلین دباغی شده ، که زیر پا بگذارند آن دو راحسنین علیهما السلام
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 142
3- تدهين : با روغن چرب کردن
4- قاروره : شیشه
5- طلي : ماليدن

تدهین کن. و دیگر در خبر است (1) که ابن عباس وقتی هنگام سوار شدن رکاب حسنین را بگرفت ، مدرك بن ابی زیاد گفت : یا ابن عباس تو بسال از ایشان افزونی واجب نمیکند که رکاب ایشان گیری

فَقَالَ يَا لُكَعُ : وَ مَا تَدْرِي هذین ؟ هذانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ، أوَلَيسَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيَّ أَنْ أَمْسَكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّي عَلَيْهِمَا .

فرمود ای مرد فرومایه، نمیدانی ایشان کیستند؟ اینان پسران رسول خدایند، آیانیست بر من در ازای نعمتی که خداوند مرا داده ،رکاب ایشانرا بگیرم و ایشان را نیکو بر اسب بنشانم و دیگر در عيون المحاسن مسطور است که حسن و حسین برشیخی عبور دادند که وضو میساخت ، نگران شدند که وضوی او ناتندرست است ، روا ندیدند که او را در تعلیم این امر مورد شناعتی و خجالتی دارند، در کار وضو سخن در انداختند و آغاز مناقشت ومنازعت ساختند ، پس بنزديك شيخ آمدند و گفتند : ياشيخ ماهر دو تن بنزد تو بکار وضو میپردازیم ، تو نگران باش که وضوی کدام يك بصحت مقرون است ، وهريك جداگانه وضو ساختند ، و گفتند : یا شیخ اکنون بگوی تا ورزی کدام يك نيکوست، شیخ گفت : رضوی شما هردو تن قرين صواب و صحت است ، لكن وضوی این پیر جاهل ناتندرست است، اکنون تعليم گرفت از شما وتائب شد بدست شما ، ببرکت شما وشفقت شما براهت جدشما . در خبر است (2) که حسین عظمت حسن را در نزد او سخن نمیکرد ، ومحمد بن حنفیه حشمت حسین را در نزد او تکلم نمیفرمود . و دیگر در تاریخ بلادری مسطور است که رسول خدای عزم سرای فاطمه کرد ، واو را از پس در ایستاده دید ، فرمود: ای محبوبه من تورا چه رسیده؟ عرض کرد که پسرهای تو صبحگاه بیرون شدند ، و تاکنون خبری از ایشان ندارم ، رسول خدای بر اثر ایشان روان شد و هر دو تن را در کهف جبل خفته یافت ، و ماری

ص: 109


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 142
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 143

را نگریست که بر گردن طوق داشت ، و بر فراز سر ایشان خفته بود ، پیغمبر سنگی برداشت و بدو پرانید

فَقَالَتْ : ألسَلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ، وَ اللَّهِ مَا نِمْتَ عِنْدَ رُؤُسِهِما إِلَّا حِرَاسَةِ لَهُمَا .

آن مار بسخن آمد و عرض کرد: ای پیغمبر خدای سوگند با خدای من بر فراز سر ایشان نخفتم ، مگر از بهر حراست ایشان ، پس پیغمبر اورا دعای خیر گفت ، وحسنين رابر دوش راست و چپ خود سوار کرد، اینوقت جبرئیل علیه السلام فرود شد و حسین را بر دوش خویش حمل داد ، از آن پس ایشان مفاخرت میفرمودند

فَيَقُولُ الْحَسَنِ : حَمَلَنِي خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ ، وَ يَقُولُ الْحَسَنِ : حَمَلَنِي خَيْرُ أَهْلِ السَّمَاءِ .

حسن میفرمود : مرا بهترین اهل زمین حمل داد و حسین میفرمود : مرا بهترین اهل آسمان بر دوش کشید ، سلام الله عليهم اجمعین،

( ذکر آیات و اخباری که منصوص است بر امامت ) ( حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام )

نخستین ابتدا میکنیم بذکر آیات قرآن کریم که ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین، بنص امامت حسین بن علی علیهما السلام تعبیر و تاویل فرموده اند ، در خدمت (1) صادق آل محمد از حسین بن علی علیهم السلام تذکره شد، و این آیه مبارکه قرائت گشت :

وَ أَنْ هَذَا صِرِاطی مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بکم عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصيكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (2)

ص: 110


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -176
2- الانعام - 154.

حضرت صادق فرمود : لفظ هذا أشارت برسول خداست و پیروان او ائمه هدایند، ابوهریره حدیث میکند(1) که از رسول خدا از این آیه مبارکه سؤال کردم ، که میفرماید : وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (2).

عرض کردم : این کلمه باقیه در عقب کیست ؟

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : جَعَلَ الْإِمَامَةَ فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ ، يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِهِ تِسْعَةٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ ، مِنْهُمْ مَهْدِيِّ هَذِهِ الْأُمَّةُ .

فرمود خداوند خلافت و امامترا در فرزندان حسین مقرر داشت، که یکی از قفای دیگری ظاهر شود ، و از ایشان است مهدی این امت مفضل بن عمرو (3) گوید : از جعفر صادق علیه السلام از تاویل این آیه مبارکه سؤال کردم

قَالَ : يَعْنِي بِهَذِهِ الْآيَةِ الِامامَةَ ، جَعَلَهَا فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ .

فرمود از این آیت امامت را خواسته ، که تا قیامت در اولاد حسین علیه السلام گذاشته عرض کردم : چگونه است که این کرامت را از اولاد حسن برداشت و در اولاد حسین گذاشت ؟ فرمود: همانا موسى وهارون دو پیغمبر مرسل و دو برادر بودند ، خداوند نبوت را در صلب هارون گذاشت دون صلب موسی ، و سخن بدینجا آورد که خداوند در کردار خویش حکیم است :

لأيُسئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمُ يُسْئَلُونَ (4).

از او سئوال نمیکنند از آنچه میکند، و از دیگران پرسش مینماید ، و نیز در خبر است(5): قَوْلُهُ فِي عَقِبَهُ ، أَيْ فِي آلِ مُحَمَّدٍ .

ص: 111


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -176 ، و نظیرش در کمال الدین صدوق ، واصول کافی روایت شده
2- الزخرف - 27
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -177
4- الانبياء -23
5- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -177

و دیگر حماد بن عیسی الجهنی(1) از صادق آل محمد علیه السلام حدیث میکند :

قَالَ : لَا تَجْتَمِعْ الامامة فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ، إِنَّمَا هِيَ فِي الْأَعْقَابِ ، وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ .

فرمود بعد از حسن و حسین امامت در میان دو برادر جمع نمیشود، مگر در اعقاب واعقاب اعقاب ، زید بن علی میگوید در تأویل این آیه ، که خلافت اصلاح نپذیرد الا بدست ما . در خبر است(2) که حسين علیه السلام را چون هنگام وفات رسید، جایز نبود از برای او که خلافت را باولاد برادر گذارد ، چه خداوند فرماید :

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ (3)

همانا امام زین العابدين علیه السلام قرب رحم داشت با پدر ، واز برای حسین اولی بود که امامت را بفرزند خود گذارد ، نه اینکه بفرزند برادر تفویض فرماید، و این آیه مبارکه ، امامت را از اولاد امام حسن علیه السلام بیرون برد، ودر اولاد امام حسین علیه السلام گذاشت ، ودر ایشان بپائید (4) تا روز قیامت ، وهم چنان خدای میفرماید :

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً(5).

لاجرم علی بن الحسين عليهما السلام در خونخواهی پدر ، و ایستادن بجای پدر ، اولی واحرى از دیگر کس است . و دیگر عبد الله حسين(6) گفت واجب میکند که امامت از فرزندان حسن و حسین بیرون نشود ،

لِأَنَّهُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ

و ایشان در فضل و شرف همانندند، الا آنکه چون حسن بسال بزرگتر است افضل است،

ص: 112


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص- 177 ، نظیرش در کمال الدین صدوق ، و اصول کافی روایت شده
2- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -177
3- الانفال -76
4- پاییدن : همیشه و جاوید بودن
5- الاسراء -35
6- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص -177

درین صورت باید امامت در فرزندان حسن فرود آید . ربیع بن عبدالله او را پاسخ داد و گفت : موسى وهارون در پیغمبر مرسل بودند : وموسي اكبر وافضل ازهارون بود ، و خداوند نبوت را در فرزندان هارون گذاشت ، دون فرزندان موسی، و همچنان امامت را در فرزندان حسین گذاشت دون فرزندان حسن تا این سنت حذو النعل بالنعل با آنچه در امم سابقه رفته بيك میزان رود ، چون این خبر بصادق آل محمد رسید فقال احسنت يا ربيع. ودیگر موسی بن جفعر (1) از حسین بن علی عليهم السلام حدیث میکند در این آیه مبارکه :

الَّذِينَ إِنْ مَكَنّام فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ وَ أْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (2) .

حسين علیه السلام فرمود : این آیه مبارکه در شان ما اهل بیت فرود شد. و دیگر ابو بصیر (3) از صادق آل محمد حدیث میکند في قوله تعالی :

قُلْ إِنَّمَا یُوحَی إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ(4).

میفرماید : رسول خدا در مفاد این آیه مبارکه فرموده : الوصية لعلى بعدی وحضرت باقر علیه السلام (5) میفرماید نیز در تشدید این تاویل تنزیلی است که جبرئیل عليه السلام بر رسول خدا آورد :

فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (6). میفرماید علی وصی رسول خداست ، و بعد از آن حضرت امامت امت خاص على و اولاد اوست.

ص: 113


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص- 177
2- الحج 42
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص- 177
4- الانبياء - 108
5- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص - 177
6- البقره - 126

(ذکر احادیثی که رسول خدا صلی الله عليه وآله ) (در امامت حسین علیه الصلوة والسلام منصوص داشته)

موافق اخبار صحابه و تابعين ابن شهر آشوب سند به سلمان فارسی میرساند، میفرماید: حسین علیه السلام بر ران رسول خدای جای داشت ، پیغمبر او را می بوسید و میفرمود :

أَنْتَ السَّيِّدِ بْنُ السَّيِّدُ أَبُو السَّادَةِ ، أَنْتَ الاِمامُ ابْنِ الْإِمَامُ أَبُو الْأَئِمَّةِ ، أَنْتَ الْحُجَّةُ ابْنِ الْحِجَّةِ أَبُو الْحُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ ، تاسِعُهُم قَائِمُهُمْ .

یعنی تو سید پسر سید وپدر ساداتی ، وامام پسر امام پدر امامانی ، وحجت پسر حجت و پدر حجتهای خدائی، از صلب تو نه تن امامان بادید آیند ، و نهم ایشان قائم آل محمد است که تا قیامت بجای باشد ، ودر كفاية الاثر سند با بوسعید الخدری منتهی میشود میگوید : از رسول خدای شنیدم که با حسین فرمود :

أَنْتَ الاِمامُ بْنِ الاِمامِ وَ أَخُو الامام ، تِسْعَةُ مِنْ صُلْبِكَ أَئِمَّةِ أَبْرَارُ ، وَ التَّاسِعُ قَائِمِهِمْ

ودر كفاية سند بابی سعید منتهی میشود میگوید : از رسول خدا شنیدم فرمود :

ياحُسَينُ أَنْتَ الْإِمَامُ أَخُو الِامامِ ، تِسْعَةُ مِنْ وُلْدِكَ أَئِمَّةِ أَبْرَارُ ، تاسِعُهُم قَائِمِهِمْ .

عرض کردند : یا رسول الله ائمه چند تن باشند ؟ فرمود : دوازده تن ، و نه تن از ایشان از صلب حسین بادید آیند .

(ذکر احادیثی که فاطمه علیها السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم) ( در نص امامت حسین روايت میکند )

در کتاب کفاية الاثر سند به زینب دختر علی علیه السلام میرساند ، که از فاطمه علیها السلام روایت میکند :

ص: 114

قَالَتْ : دَخَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ عِنْدَ وِلَادَةِ ابْنِي ألحُسَینِ وَ نَاوَلْتُهُ إِیَّاهُ فِی خِرْقَهٍ صَفْرَاءَ فَرَمَی بِهَا وَ أَخَذَ خِرْقَهً بَیْضَاءَ فَلَفَّهُ فِیهَا ثُمَّ قَالَ خُذِیهِ یَا فَاطِمَهُ فَإِنَّهُ اَلْإِمَامُ وَ أَبُو اَلْأَئِمَّهِ تِسْعَهٌ مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّهٌ أَبْرَارٌ وَ اَلتَّاسِعُ قَائِمُهُمْ

فاطمه علیها السلام میفرماید : که بعد از ولادت حسین علیه السلام رسول خدا بر من در آمد من حسین را در قماطي زرد فام پیچیده ، بنزد آن حضرت بردم ، بگرفت و آن خرقه زرد فام را از وی باز کرد و بیفکند ، و او را در خرقه سفید در پیچیده ، و فرمود: ای فاطمه بگیر حسین را ، که او امام است و پدر نه تن امامان است ، که نهم ایشان قائم ایشان است . و نیز سند به ابوذر(1) منتهی میشود :

قَالَ : سَمِعْتُ فَاطِمَهَ تَقُولُ: سَأَلْتُ أَبِی عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَی: وَ عَلَی اَلْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ (2) قَالَ: هُمُ اَلْأَئِمَّهُ بَعْدِی عَلِیٌّ وَ سِبْطَایَ وَ تِسْعَهٌ مِنْ صُلْبِ اَلْحُسَیْنِ هُمْ رِجَالُ اَلْأَعْرَافِ لاَ یَدْخُلُ اَلْجَنَّهَ إِلاَّ مَنْ یَعْرِفُهُمْ وَ یَعْرِفُونَهُ وَ لاَ یَدْخُلُ اَلنَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ یُنْکِرُونَهُ لاَ یُعْرَفُ اَللَّهُ إِلاَّ بسَبِیلِ مَعْرِفَتِهِمْ.

میگوید از فاطمه شنیدم که میفرمود : از رسول خدا سئوال کردم از معنی این آیه مبارکه: وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالُ يَعُرَّ فون کلا بِسِیماهُم .

و فرمود ایشان امامانند بعد از من ، نخستین علی و دو فرزند من حسن و حسين و نه تن اما مانند از صلب حسین ، ایشانند رجال اعراف ، وداخل بهشت نمیشود ، کسی الا آن کس که بشناسد ایشان را ، و ایشان بشناسند اورا ، وداخل نمیشود در جهنم مگر آنکس که نشناسد ایشان را و ایشان نشناسند اورا ، وکس خدای را نشناسد

ص: 115


1- مناقب ابن شهر آشوب جلد اول ص- 210
2- الأعراف - 44

جز بشناختن ایشان و نیز در کفایه سند بسهل بن سعد الانصاری منتهی میشود میگوید : سؤال کردم از فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ائمه هدی

فَقَالَتْ : كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ لِعَلِيٍّ : کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ لِعَلِیٍّ : یَا عَلِیُّ أَنْتَ اَلْإِمَامُ وَ اَلْخَلِیفَهُ بَعْدِی وَ أَنْتَ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَیْتَ فَالْحَسَنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی اَلْحَسَنُ فَالْحُسَیْنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی اَلْحُسَیْنُ فَابْنُهُ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی مُوسَی فَابْنُهُ عَلِیٌّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ عَلِیٌّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفسِهِمْ فَإِذَا مَضَی عَلِیٌّ فَابْنُهُ اَلْحَسَنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَی اَلْحَسَنُ فَالْقَائِمُ اَلْمَهْدِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَفْتَحُ اَللَّهُ بِهِ مَشَارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَهُمْ أَئِمَّهُ اَلْحَقِّ وَ أَلْسِنَهُ اَلصِّدْقِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُمْ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُمْ.

خلاصه معنی آنست که فاطمه میفرماید : که رسول خدا باعلى علیه السلام خطاب کرد که يا على توخلیفه منی و امام امتی بعد از من ، و توسزاوارتری در تصرف جان و مال مؤمنان از ایشان ، وهمچنان هريك از فرزندان تو ، تا قائم آل محمد که یکی از پی دیگری بادید آید، در تصرف جان و مال مؤمنان از نفوس ایشان اولی باشند

ص: 116

و خداوند از برای قائم آل محمد مشارق و مغارب جهان را مفتوح میدارد ، و ایشانند امامان برحق والسنه صدق(1) کسی که نصرت کند ایشان را ، منصور ومظفر است ، و آنکس که مخذول دارد ایشان را ، خوار ومخذول است.

(ذکر احادیثی که أمير المؤمنين علیه السلام برامامت حسین ) ( از رسول خدا منصوصا آورده است )

در كفاية الاثر در نصوص برائمه اثنا عشر در حدیثی طویل مسطور است

إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ قِلَّةٍ : يَا رَسُولَ اللَّهِ أَفَلَا تُسَمِّيهِمْ لِي ؟ قَالَ : نَعَمْ أَنْتَ الْأَمَامَ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي ، تَقْضِيَ دَيْنِي وَ تَنَجُّزَ عِدَاتِی وَ بَعْدَکَ ابْنَاکَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ بَعْدَ الْحُسَیْنِ ابْنُهُ عَلِیٌّ زَیْنُ الْعَابِدِینَ وَ بَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ یُدْعَی بِالْبَاقِرِ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ جَعْفَرٌ یُدْعَی بِالصَّادِقِ وَ بَعْدَ جَعْفَرٍ ابْنُهُ مُوسَی یُدْعَی بِالْکَاظِمِ ، وَ بَعْدَ مُوسَی ابْنُهُ عَلِیٌّ یُدْعَی بِالرِّضَا وَ بَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ یُدْعَی بِالزَّکِیِّ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِیٌّ یُدْعَی بِالنَّقِیِّ وَ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْحَسَنُ یُدْعَی بِالْأَمِینِ وَ الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ سَمِیِّی وَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِی یَمْلَا هَا قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.

امیر المؤمنينعلیه السلام میفرماید : در حضرت رسول خدا عرض کردم که اسامی ائمه را از برای من بشمار نمیگیری ؟ وفرمود : از بهر تو شمرده میکنم ، همانا تو بعد از من امام امت وخلیفه منی ؛ دین مرا ادا میکنی و مواعيد مرا وفا میفرمائی ، و بعد از

ص: 117


1- السنه - جمع لسان : زبان

تو فرزندان تو حسن و حسین ، و بعد از حسین نه تن از فرزندان حسین را بدینگونه که مرقوم افتاد ، بشمار گرفت، و فرمود قائم آل محمد از فرزندان حسين ، همنام من است ، و شبیه ترین مردم است بامن جهان را از نصفت (1) وعدل انباشته (2) کند، از پس آنکه از ظلم و ستم انباشته باشد . در اكمال الدين بحدیثی طویل از على علیه السلام مرویست :

قَالَ : قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ سَمِّهِمْ لِي ، فَقَالَ : ابْنِي هَذَا ، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِ الْحَسَنِ ، ثُمَّ ابْنِي هَذَا ، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنُ ، ثُمَّ ابْنُ لَهُ يُقَالُ عَلَيَّ .

میفرماید عرض کردم : یا رسول الله نام ائمه را بر من شماره کن ؟ فرمود اینک فرزند من ، ودست مبارك را بر سر حسن گذاشت ، وفرمود : بعد از و فرزند من، و دست بر سر حسین نهاد ، آنگاه فرمود فرزند حسین ، و او را على بن الحسين خواهند گفت ودیگردر عیون اخبار رضا باسناد معتبره مسطور است که حضرت امیر المؤمنين عليه السلام سئوال کردند که رسول خدا فرموده :

إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی

از عترت که را خواسته است ؟ فَقَالَ : أَنَا وَ أَلِحُسْنِ وَ الْحُسَيْنُ ، وَ الْأَئِمَّةِ التِّسْعَةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنُ ، تاسِعُهُم مَهدِیُّهُم، لا یُفارِقونَ كِتابِ اللَّهِ ، وَ لا یُفارِقُهُم حَتَّى يَرُدُّوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ حَوْضِهِ

فرمود عترت رسول خدا منم وحسن وحسین و نه تن اماماند از فرزندان حسین ، که نهم ایشان مهدی ایشان است ، ایشان از قرآن جدا نشوند ، و قرآن از ایشان جدا نشود ، تاگاهی که در کنار حوض کوثر بر رسول خدا در آیند.

ص: 118


1- نصفت : انصاف دادن
2- انباشتن پر کردن

(ذکر اخباریکه خاصة از امير المؤمنین علی بنص خلافت) (وامامت حسین علیهما السلام وارد شده)

در کتاب عوالم از كفاية الأثر سند بطارق بن شهاب منتهی میشود ،

قَالَ : قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنُ : أَنْتُمَا إِمَامَانِ بعقبي ، و سَیِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، والمعْصُومان حفظكُما اللَّه، ولعنةُ اللَّهِ على مَنْ عاداكُما فرمود : حسن وحسین بعد از من دوامامند ، وهردوتن سید جوانان اهل بهشتند و حق هردو تن را غصب کنند ، خداوند حفظ فرماید ایشان را و لعنت کند بر کسی که با ایشان خصومت آغازد . وهم در اكمال الدین سند باصبغ بن نباته میرساند میگوید : امير المؤمنین بیرون شد ، و دست مبارکش در دست حسن بود، حديثي چند بر زبان مبارکش برفت ، آنگاه فرمود:

أَلَا وَ إِنِّي أَقُولُ : خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدِي وَ سَيِّدُهُمْ ابْنِي هَذَا ، وَ هُوَ إِمَامُ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ أَمِيرُ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدَ وَفَاتِي ، أَلَا وَ إِنَّهُ سيظلم بَعْدِي كَمَا ظَلَمْتُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ، وَ خَيْرِ الْخَلْقِ وَ سَيِّدُهُمْ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنِي أَخُوهُ ، أَلِحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ بَعْدَ أَخِيهِ ، الْمَقْتُولُ فِي أَرْضٍ کَربٍ وَ بَلَآءٍ ، الأ وَ انْهَ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ سَادَاتِ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيمَةِ

میفرماید گوش فرا دارید بدانچه من میگویم ، بهترین خلق بعداز من، وسيد مردمان، پسر من حسن است ، اوست امام همه مسلمانان و امیر همه مؤمنان بعد از وفات من و بدانید که او مظلوم میشود بعد از من ، چنانکه من مظلوم شدم بعد از رسول خدا ، و بهترین خلق و سید خلق بعد از حسن ، فرزند من و برادر حسن، حسین مظلوم است ، و او کشته میشود در زمین کربلا ، و بدانید که او واصحاب او سادات

ص: 119

شهداء اند در روز قیامت . و دیگر الشيخ ابراهيم بن محمد الحموینی که از اجله علمای سنت و جماعت است ، در کتاب فرائد السمطين ، في فضائل المرتضی و البتول والسبطين ، باسناد معتبره خود آورده ، که در ایام خلافت عثمان ، على علیه السلام در مسجد رسول خدای جای داشته ، وجماعتی از مهاجر و انصار در خدمت او انجمن بودند ، و از فضایل قریش لختی سخن رفت و امير المؤمنين على علیه السلام خاموش بود ، عرض کردند : چرا سخن نکنی ؟ آن حضرت آغاز منا شده نهاد ، و من بنده این حديث را در کتاب عثمان یاد کرده ام، و هريك از حاضرین مجلس را نام برده ام ، اکنون به تکرار نمیپردازم ، جز اینکه از پایان این طویل مناشده (1) شطری (2) مینگارم :

قَالَ أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَامَ خَطِيباً وَ لَمْ يَخْطُبُ بعد ذَلِكَ ؟ فَقَالَ : يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ ، كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي ، فتمسکوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا ، فَإِنَّ اللَّطِيفَ أَخْبِرْنِي وَ عَهِدَ إِلَيَّ أَ بِهَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَى الْحَوْضِ .

فرمود : هان ای مردم شما را با خدای سوگند میدهم، آیا دانا نیستید براینکه رسول خدای از برای خطبه برپای شد و این واپسین خطبه بود، فرمود : ای مردم من در میان شما باز گذاشتم ثقلین : و آن کتاب خدا و عترت من : اهل بیت منست متمسك شوید باین هردو ، و بر طریق ضلالت مروید ، همانا خداوند مرا خبر داده است ، وعهد محکم فرموده است ، که این هر دو از هم دور نشوند، تا گاهی که در کنار حوض کوثر برمن در آیند، چون سخن بدینجا رسید ، عمر بن الخطاب مانند مردی غضبان برخاست و عرض کرد : یا رسول الله آیا این سخن شامل تمامت اهل بیت تست ، فرمود : شامل همگان نیست ، لكن خاص اوصیای منست .

ص: 120


1- منا شده : کسی را قسم دادن
2- شطر : جزء ، جانب

أَوَّلُهُمْ أَخِی وَ وَزِیرِی وَ وَارِثِی خَلِیفَتِی فِی أُمَّتِی، وَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی هُوَ أَوَّلُهُمْ، ثُمَّ اِبْنِی اَلْحَسَنُ ثُمَّ اِبْنِیَ اَلْحُسَیْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَیْنِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّی یَرِدُوا عَلَیَّ اَلْحَوْضَ، شُهَدَاءُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَجُهُ فِی خَلْقِهِ، وَ خُزَّانُ عِلْمِهِ وَ مَعْادِنُ حِکْمِتهِ، مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَد أَطَاعَ اَللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَد عَصَی اَللَّهَ

فرمود: اول اوصیای من ، برادر من ، ووزير من ، ووارث من، وخلیفه من در میان امت من ، وولي ووالی هر مؤمنی بعد از من ، على است ، اوست اول اوصیای من، بعداز او ، پسر من حسن است ، و بعداز حسن فرزند من حسین است ، آنگاه نه تن از فرزندان حسین است ، که یکی بعد از دیگری بادید میشود ، و بر امامت وخلافت من میپایند تا گاهی که در کنار حوض کوثر بر من در آیند ، ایشانند شهدای خدا در زمین خدا ، و حجت خدا بر خلق خدا و گنجوران (1) علم خدا ، ومعدنهای حکمت خدا ، کسی که اطاعت کرد ایشان را خدای را اطاعت کرد ، و آنکس که عصیان کرد ایشان را خدای را عصیان کرد ، چون سخن برینجا آورد ، مهاجران و انصار (2) همگان گفتند ما حاضر بودیم ، و از رسول خدای این کلمات را شنیدیم . و دیگر ابوالحسن الفقيه ابن شاذان از طریق علمای سنت وجماعت از اميرالمؤمنين علي عليه السلام حديث میکند :

قَالَ : وَ اَللَّهِ لَقَدْ خَلَّفَنِی رَسُولُ اَللَّهِ فِی أُمَّتِهِ وَ أَنَا حُجَّهُ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ بَعْدَ نَبِیِّهِ وَ إِنَّ وَلاَیَتِی لَتَلْزَمُ أَهْلَ اَلسَّمَاءِ کَمَا تَلْزَمُ أَهْلَ اَلْأَرْضِ وَ إِنَّ اَلْمَلاَئِکَهَ لَتَتَذَاکَرُ فَضْلِی وَ ذَلِکَ تَسْبِیحُهَا عِنْدَ اَللَّهِ أَیُّهَا اَلنَّاسُ اِتَّبِعُونِی أَهْدِکُمْ

ص: 121


1- گنجور-بر وزن رنجور : خزانه دار
2- مهاجریان - نسخه اصل

سَواءَ السَّبِيلِ وَ لاَ تَأْخُذُوا یَمِیناً وَ شِمَالاً فَتَضِلُّوا وَ أَنَا وَصِیُّ نَبِیِّکُمْ وَ خَلِیفَتُهُ وَ إِمَامُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ أَمِیرُهُمْ وَ مَوْلاَهُمْ وَ أَنَا قَائِدُ شِیعَتِی إِلَی اَلْجَنَّهِ وَ سَائِقُ أَعْدَائِی إِلَی اَلنَّارِ أَنَا سَیْفُ اَللَّهِ عَلَی أَعْدَائِهِ وَ رَحْمَتُهُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ أَنَا صَاحِبُ حَوْضِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ لِوَائِهِ وَ صَاحِبُ مَقَامِهِ وَ شَفَاعَتِهِ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ تِسْعَهٌ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمُ خُلَفَاءُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَی وَحْیِهِ وَ أَئِمَّهُ اَلْمُسْلِمِینَ بَعْدَ نَبِیِّهِ وَ حُجَجُ اَللَّهِ عَلَی بَرِیَّتِهِ

میفرماید سوگند با خدای مخلف گذاشت رسول خدا مرا در میان امت خود، ومنم حجت خدا در میان امت بعد از پیغمبر خدا، همانا قبول ولايت من واجب است بر أهل آسمان ، چنانکه واجب است بر اهل زمين ، و فریشتگان بذکر فضایل من مشغولند ، و ذكر فضائل من تسبیح فریشتگان است در نزد خدا ، هان ای مردم متابعت کنید مرا تا شما را بر صراط مستقیم عبور دهم ، وبسوی چپ و راست گام نزنید تا گمراه نشوید، همانا منم وصی پیغمبر شما وخلیفه پیغمبرشما ، وامام مؤمنین و امیر مؤمنین و مولای مؤمنين ، منم که شیعیان خود را بسوی جنت میکشانم ، و دشمنان خود را بجانب جهنم میرانم ، منم شمشیر خدا بر دشمنان خدا، و رحمت خدا بر دوستان خدا ، منم صاحب حوض کوثر رسول خدا و لوای حمد ، و صاحب مقام شفاعت ، و حسن و حسین و نه تن فرزندان حسین خلفای خدایند در ارض خدا ، و امنای خدایند بروحی خدا ، و امامان مسلمانانند بعد از پیغمبر خدا و حجت های خداوند بر بندگان و دیگر ابن جوزی که از اجله علمای عامه است در کتاب تذكرة خواص الأمة في معرفة الأئمة سند بواثلة بن الاسقع میرساند که گفت : در باب سرای فاطمه علیها السلام حاضر شدم ، و پرسش کردم که على علیه السلام در کجا باشد ؟ فرمود بحضرت رسول خدا رفته ، بانتظار نشستم ، ناگاه رسول خدا دیدار شد ، و

ص: 122

علی و حسنین ملازم خدمت بودند ، پیغمبر دست ایشان را همی داشت تا بدرون سرای رفت، آنگاه حسن را بر ران راست وحسين را بر ران چپ جای داد ، وعلى وفاطمه در پیش روی او بودند ، پس کسای خود یا جامه خود را بر سر ایشان کشید ، و این آیه مبارکه را قرائت کرد :

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهُرَا (1) آنگاه فرمود : أَللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي حَقّاً.

یعنی ای پروردگار من اینانند براستی اهل بیت من . وهم ابن جوزی از ثعلبی حدیث میکند در تاویل این آیه مبارکه :

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ (2)

از سفیان ثوری و سعید بن جبیر روایت میکند که « بحرین » علی و فاطمه است و « برزخ » رسول خداست و « لؤلؤ و مرجان » حسن و حسين عليهما السلام است

(ذکر تفویض امام حسن هنگام وفات خلافت و امامت) (را بحسین بن علی علیهما السلام )

در کتاب بحار الانوار ، و در کتاب عوالم ، و در کتاب اعلام الوری، ودیگرکتب از عامه وخاصه مسطوراست

لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ الْوَفَاةُ قَالَ : یَا قَنْبَرُ انْظُرْ هَلْ تَرَی وَرَاءَ بَابِکَ مُؤْمِناً مِنْ غَیْرِ آلِ مُحَمَّدٍ ؟ فَقَالَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ قَالَ : امْضِ فَادْعُ لِی مُحَمَّدَ ابْنَ عَلِیٍّ قَالَ : فَأَتَیْتُهُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ قَالَ : هَلْ حَدَثَ إِلَّا خَیْرٌ قُلْتُ : أَجِبْ أَبَا مُحَمَّدٍ فَعَجِلَ عَنْ شِسْعِ

ص: 123


1- الاحزاب - 33
2- الرحمن 19 -20

نَعْلِهِ فَلَمْ یُسَوِّهِ فَخَرَجَ مَعِی یَعْدُو فَلَمَّا قَامَ بَیْنَ یَدَیْهِ سَلَّمَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ اجْلِسْ فَلَیْسَ یَغِیبُ مِثْلُکَ عَنْ سَمَاعِ کَلَامٍ یَحْیَی بِهِ الْأَمْوَاتُ وَ یَمُوتُ بِهِ الْأَحْیَاءُ کُونُوا أَوْعِیَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الدُّجَی فَإِنَّ ضَوْءَ النَّهَارِ بَعْضُهُ أَضْوَأُ مِنْ بَعْضٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ وُلْدَ إِبْرَاهِیمَ أَئِمَّةً وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ آتَی دَاوُدَ زَبُوراً وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَا اسْتَأْثَرَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَیْکَ الْحَسَدَ وَ إِنَّمَا وَصَفَ اللَّهُ تَعَالَی بِهِ الْکَافِرِینَ فَقَالَ : کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُ (1) وَ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لِلشَّیْطَانِ عَلَیْکَ سُلْطَاناً یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَ لَا أُخْبِرُکَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِیکَ فِیکَ ؟ قَالَ: بَلَی قَالَ سَمِعْتُ أَبَاکَ یَقُولُ یَوْمَ الْبَصْرَةِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَبَرَّنِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَبَرَّ مُحَمَّداً یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَکَ وَ أَنْتَ نُطْفَةٌ فِی ظَهْرِ أَبِیکَ لَأَخْبَرْتُکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِی وَ مُفَارَقَةِ رُوحِی جِسْمِی إِمَامٌ مِنْ بَعْدِی وَ عِنْدَ اللَّهِ فِی الْکِتَابِ الْمَاضِی وِرَاثَةَ النَّبِیِّ أَصَابَهَا فِی وِرَاثَةِ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ خَیْرُ خَلْقِهِ فَاصْطَفَی مِنْکُمْ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِیّاً وَ اخْتَارَنِی عَلِیٌّ لِلْإِمَامَةِ وَ اخْتَرْتُ أَنَا الْحُسَیْنَ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ أَنْتَ إِمَامِی وَ سیلَتِی إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ نَفْسِی ذَهَبَتْ قَبْلَ

ص: 124


1- البقره - 103

أَنْ أَسْمَعَ مِنْکَ هَذَا الْکَلَامَ أَلَا وَ إِنَّ فِی رَأْسِی کَلَاماً لَا تَنْزِفُهُ الدِّلَاءُ وَ لَا تُغَیِّرُهُ بُعْدُ الرِّیَاحِ کَالْکِتَابِ الْمُعْجَمِ فِی الرَّقِّ الْمُنَمْنَمِ کُلما أَهُمُّ بِإِبْدَائِهِ فَأَجِدُنِی سُبِقْتُ إِلَیْهِ سَبْقَ الْکِتَابِ الْمُنْزَلِ وَ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ إِنَّهُ لَکَلَامٌ یَکِلُّ بِهِ لِسَانُ النَّاطِقِ وَ یَدُ الْکَاتِبِ وَ لَا یَبْلُغُ فَضْلَکَ وَ کَذَلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُحْسِنِینَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْحُسَیْنُ أَعْلَمُنَا عِلْماً وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ رَحِماً کَانَ فَقیهاً إِمَاماً قَبْلَ أَنْ یُخْلَقَ وَ قَرءَ الْوَحْیَ قَبْلَ أَنْ یَنْطِقَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فی أَحَدُ غیر مُحَمَّدِ خیراً مَا اصطفی مُحَمَّداً فَلَمَّا اخْتَارَ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدُ علیا أَمَاماً واختارَکَ عَلی بَعْدَهُ وَ اخْتَرْتُ الحُسَینَ بَعدَکَ سَلَّمْنَا وَ رَضَینا بِمَنْ هُوَ الرِّضَا بِمَنْ نَسْلَمُ بِهِ مِنْ المَشکِلاتِ

خلاصه این کلمات فارسی چنین می آید ، یعنی : چون حسن مشرف بر مرگ شد قنبر را فرمود : برادرم محمد بن حنفیه را حاضر کن ، قنبر برفت ومحمد را گفت : اجابت کن برادرت ابو محمد را ، محمد بن حنفیه بی آنکه بند نعل استوار کند ، دوان دوان به حضرت حسن آمد و سلام داد ، حسن علیه السلام او را رخصت کرد تا بنشست و فرمود : مانند تو کس غایب نباید بود ، از اصغای سخنی که مرده را برانگیزاند ، وزنده را بميراند ، واجب میکند که شما جواهر علم را گنجور ، ومسالك جهل را مشاعل (1) نور باشید ، همانا فروغ روز زمان تا زمان بعضی بر بعضی فزونی دارد مگر ندانی خداوند فرزندان ابراهیم را بعضی بر بعضی فزونی داد ، و داود را زبور فرستاد ، و محمد را از میان ایشان برگزید ، هان ای محمد بن علي من برتو

ص: 125


1- مشاعل - جمع مشعله : چراغ

از حسد نمیترسم ، چه خداوند کافرانرا بحسد صفت کرده ، و در قرآن کریم یاد فرموده ؟ وابليس را بر توسلطنت نداده ، اگر خواهی خبر دهم تورا بدانچه پدرتو در حق تو خبر داده ، عرض کرد نیکو باشد، فرمود شنیدم که على علیه السلام در یوم بصره فرمود : آنکس که خواهد در دنیا و آخرت با من نیکوئی کند ، با فرزندان من محمد نیکوئی کند ، هان ای محمد بن علی اگر خواهی تورا بیاگاهانم (1) از وقایعی که تو در پشت پدر بودی ، ای محمد دانسته باش که بعد از مفارقت روح من ازجسم من برادرم حسین امام است، و این میراثی است که از پدر و جد بر وی فرود آمده ، ودر کتابهای خدا رقم گشته ، همانا خداوند شما اهل بیت را از آفریدگان برگزیده و از میان شما محمد را به پیغمبری بر کشید ، ومحمد على را بخلافت خویش مخصوص داشت ، وعلى مرا بعد از خود بامامت امت گماشت ، و من اینك حسين را خاص امامت اختیار کرده ام ، اینوقت محمد آغاز سخن نمود و عرض کرد: تو امام منی و سید منى ووسيله منی بسوی محمد، کاش جان من بر آمدی پیش از آنکه این سخن از تو بشنودمی ، همانا در نزد من سخنی چند درصفات تومكنونست که شرح آن از اندازه بیان بیرونست ، و آن کلمات مكنونه برياح شبهات (2) پراکنده نگشته ، و تغيير نپذیرفته ، کتابی است سر بسته در ورقهای نیکو نگاشته ، و چون خواهم ابتدا باظهار کلمه فرمایم نگران میشوم ، که از پیش در کتاب خدا نوشته و بر زبان انبیا گذشته ، همانا کلامی است که کندی میگیرد از ادای آن زبان گوینده ، و از تحریر آن از کار میشود دست نویسنده ، وفضل تو در حيز احصا (3)در نمی آید ، چنین است از خداوند جزای نیکوکاران ، آنگاه عرض کرد : حسين اعلم ماست در علم و گران تر ماست درحلم، و نزدیکتر ماست با پیغمبر، و او امام بود و فقیه بود ، از آن پیش که از پشت پدر و رحم مادر بوجود آید ، وقرائت قرآن میفرمود ، و از آن پیش که در عالم کیانی و کودکی بزبان آید ، اگر خداوند جز در محمد خیری داشت او را برگزید ، لاجرم محمد را

ص: 126


1- بیاگاهانم : آگاه کنم
2- رباح - جمع ریح : باد. شبهات - جمع شبهه ؛ پوشیدگی
3- حیز : مكان و ناحيه . احصا : شمرادن و نوشتن و ضبط کردن

اختیار کرد، ومحمد ، علی را بامامت اختیار کرد، وعلى تورا اختیار کرد بعد از خود وتوحسين را بعد از خود اختیار کردی ، ما مسلم داشتیم ورضا دادیم بامامت او ، و خویشتن را جز با او با کدام کس سپاریم ، و مشکلات خویش را جز بحضرت او با کدام کس بریم :

(ذکر ظهور امامت و خلافت حسین بن علی بن ابیطالب) ( عليهم الصلوة والسلام در سال پنجاهم هجری )

در صدر قصه ظهور امامت حسین بن علی علیهما السلام ، از کتاب اسرار الانوار فی مناقب الأئمة الأطهار ، این چند بیت که در ثنا وستایش حسين بن علي عليهما السلام بنظم کرده ام برمینگارم :

جنگ را چون حسین ، شیر نبود *** هیچ شیری چنو ، دلير نبود

شير ، کز پشت شیر حق راند *** بر همه شیر ها ، سبق راند

دل و جان جز، بسوی شاه نکرد *** جان پی شاه داد و آه نکرد

نیک و بد ، رشته زو به پیوسته است *** سر هر رشته هم، بدو بسته است

دوست را جمله ، در ترازو اوست *** شمر را نیز ، زور بازو اوست

تن او در غزا ، چو خسته شدی *** آفرینش همه ، شکسته شدی

آفرینش همه ، تن او بود *** زین زهر شیء رگی زخون بگشود

خون ، چو از حلق او بخاک چکید *** خون گرست آن یزید و شمر پلید

گرچه درخون، زدشمن آغشته است *** هم نگهدار دشمن ، او گشته است

هیچ ازینسان کریم ، نامد مرد *** که دوا مینهند ، بکیفر درد

این گهر، از صدف شرف جسته است *** صدف از بحر لم يزل رسته است

در کتاب حسن علیه السلام بشرح نگاشتم ، که چون(1) علی علیه السلام على علیه السلام از این جهان بسرای دیگر تحویل میداد، اکابر فرزندان و اعاظم اهل بیت وزعمای (2) شیعیان را انجمن

ص: 127


1- اصول کافی ، چاپ جدید ص -298
2- زعماء - جمع زعيم : رئیس

ساخت ، و کتاب وسلاح خود با حسن علیه السلام عطا فرمود :

ثُمَّ قَالَ : يَا بُنَيَّ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ : أَنْ أُوصِيَ إِلَيْكَ وَأَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكَ كُتُبِي وَ سِلَاحِي ، کَما أَوْصی إِلَیَّ رَسُولُ اللّهِ وَ دَفََع إِلَیَّ کُتُبَهُ وَ سِلاحُهُ، وَأَمَرَنی أَنْ آمُرَکَ إِذا حَضَرَکَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَها إِلی أَخیکَ الْحُسَیْنِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی ابْنِهِ الْحُسَیْنِ فقالَ وَآَمَرَکَ انَّ تَدْفَعُ وَصیتَکَ اِلی عَلی ابْنِ الحُسینِ وَ آمُرُ علی بْنِ الحُسَینِ انَّ یَدفَع الوَصیةَ اِلی وَلَدِهِ مُحَمدِ ابنِ عَلی فَاَقرَءهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَنی السَّلَامُ .

يعني على علیه السلام با حسن فرمود : که مرا رسول خدا فرمان داد که تورا وصی خویش گردانم : و کتاب وسلاح خود را با تو سپارم ، چنانکه رسول خدا مرا وصی خویش داشت ، و کتاب و سلاح را بمن گذاشت ، وفرمان کرد مرا که تورا فرمان کنم :گاهی که مرگ تو را فرا رسد ، این جمله را به برادرت حسين سپاری ، آنگاه روی بفرزندش حسين آورد ، و فرمود : نیز فرمان میکنم تو را که وصیت خویش را بفرزندت علی بن الحسين مقرر داری ، و امر ميفرمایم علی بن الحسين را ، که فرزندش محمد بن علی را وصی خویش داند، و از جانب رسول خدا و از قبل خود اورا سلام میرسانم ، لاجرم چون حسن علیه السلام را وفات برسید ، حسين علیه السلام را وصی خویش فرمود ، وکتب و سلاح را باو گذاشت ، واثاثه (1) امامت را با او تفویض فرمود ، و مواريث انبیا و اسم اعظم ، او را داد ، و این واقعه در روز بیست هشتم شهر صفر المظفر ، در سال پنجاهم هجری بود ، و این اول روزی است که حسين علیه السلام بصورت ظاهر ، متصدی امامت و هدایت امت گشت ، و محمد بن حنفیه و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر ، ودیگر صنا دید بنی هاشم وعلمای اصحاب و زعمای شیعیان اطاعت

ص: 128


1- اثاثه : ودایع

حضرتش را متقلد و متابعت او را متفق گشتند، و در معضلات(1) فرایض و مشکلات سنن ، جنابش را پناهنده آمدند .

(ذکر طغیان معاویه در قتل و نهب شیعیان علی ابن ابیطالب) ( بعد از قتل و شهادت حسین علیهم السلام)

حسن بن علی علیهما السلام چند که در این جهان زندگانی داشت، معاویه را آن نیرو بدست نمیشد که شیعیان علی را بر حسب آرزو عرضه هلاك و دمار دارد ، چه قلوب دوست و دشمن از حشمت وهيبت حسن علیه السلام آکنده بود ، و مسلمانان را بحضرت او شعف و شفقتی(2) میرفت ، و از آن مصالحت که با معاویه رفته بود ، جنابش را هدف ملامت مینمودند، ودر طلب حق خویش و مقاتله با معاویه انگیزش میدادند، ازینروی معاویه هراسناك بود و با شیعیان امیر المؤمنين علیه السلام كار برفق و مدارا میفرمود ، چندانکه شیعیان علی سفر شام میکردند و معاویه را بشنعت (3) و شتم می آزردند و با اینهمه ، عطای خود را از بیت المال میگرفتند ، و بسلامت میرفتند ، چنانکه در کتاب وافدين بشرح رقم کردم . و معاویه را این تحمل و عطا بحكم حلم و سخا نبود ، بلکه بموجبات مصلحت و تدبیر مملکت کار میکرد ، و اگر بداعی ضرورت بذل وعطا کردی بيع وشری کردی ، واگر عصیانی را از بیم زیانی معفوداشتی ، این کرامت را وسیله سلامت پنداشتی ، واگرنه معاویه راچه افتاد که بعد از وفات حسن علیه السلام بر مرد وزن دریغ نخورد ، وشيعيان على علیه السلام را دستخوش تیر و تیغ ؛ و پایمال اسر ونهب (4) نمود، اکنون با سر سخن رویم . در سال پنجاهم هجری پس از آنکه حسن علیه السلام ازین سرای فاني بجنان جاویدانی تحویل داد ، معاوية بن ابی سفیان باتفاق پسرش یزید ، زیارت مکه را تصمیم عزم داد، چنانکه فاضل مجلسی در جلد فتن از کتاب سليم بن قيس ، و در کتاب روضه از احتجاج سند بعمر بن ابی سلمه

ص: 129


1- معضلات : سختیها
2- شعف : محبت و شیفته شدن
3- شنعت : زشتی
4- اسر : اسیر کردن ، نهب : غارتگران

و سليم میرساند ، که چون معاویه از شام خیمه بیرون زد ، وکوچ بر کوچ طی مسافت کرده ، روزی که وارد مدینه خواست شد ، اهل مدينه او را پذیره شدند ، معاویه نگران شد که پذیرندگان بیشتر قرشی اند ، و از انصار کمتر کس پدیدار است : گفت چه افتاد انصار را که ما را استقبال نکردند، گفتند ایشان درویشان و مسکينانند چندانکه بر دابه دسترسی ندارند که پای بر پشتش گذارند، معاویه گفت نواضح ایشان را چه رسید ؟ و از این سخن تشنيع وتحقیر انصاررا خواست ، چه نواضح شتران آب کش را گویند ، کنایت از آنکه انصار در شمار مزدورانند، نه در حساب اکابر و اعیان، این سخن بر قیس بن سعد بن عباده که سید و سیدزاده انصار بود، ثقیل افتاد

فَقالَ : أفنَوها يَوْمَ بَدْرٍ وَ أَحَدُ ، وَ مَا بَعْدَهُمَا مِنَ مَشَاهِدِ رَسُولُ اللَّهِ حِينَ ضَربُوك وَ أَبَاكَ عَلَى الاسلامِ ، حَتَّى ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ کار هَوَّنَ . گفت : هان ای معاویه انصار شتران خود را در غزوه بدر واحد و دیگر غزوات رسول خدا تباه کردند گاهی که شمشیر میزدند بر تو و بر پدر تو در راه اسلام تا آنگاه که امر خداوند ظاهر شد ، و بر شما مكروه مینمود ، معاویه لختی خاموش نشست ، دیگر باره قیس آغاز سخن کرد :

فَقَالَ : أَمَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ عَهِدَ إِلَيْنا أَنَا سَنَلقی بَعْدَهُ أَثَرَةً ، قَالَ مُعويَةُ : فَمَا أَمَرَكُمْ بِهِ ؟ فَقَالَ : أَمَرَنَا أَنْ نَصْبِرَ حَتَّى نَلْقَاهُ ، قَالَ : فَاصْبِرُوا حَتَّى تَلْقَوْهُ .

گفت : رسول خدا ما را خبر داده است که بعد از او برما کسی فرمانروا خواهد گشت که فضیلت خواهد داد دیگران را بر شما در بذل فييء(1) وغنیمت ، و نگران حق شما نخواهد بود ، معاویه گفت : از پس این خبر شما را چه امر فرمود؟ قیس . گفت ما را امر فرمود که بر این زحمت و زجرت صبر کنیم ، تا گاهی که اورا دیدار

ص: 130


1- فييء: خراج ملك و مالی که از کافر مسلمان رسیده باشد

نمائیم، گفت : پس صبر کنید تا او را دیدار کنید، درین سخن بکنایت ، عقیدت ایشان را قرین شناعت (1) داشت ، یعنی چه ساده مردمی بوده اید که گمان دارید در سرای دیگر با پیغمبر دیدار خواهید کرد ، دیگر باره قيس بسخن آمد و گفت : ای معاویه ما را بشتران آبکش تعيير(2) و تشنیع میکنی ! سوگند با خدای که شما را در بوم بدر بر شتران آبکش دیدم که رزم میزدید ، که نورخدای را فرو نشانید و سیرت شیطان را استوار کنید ، و تو و پدرت ابوسفیان از بیم شمشیر ما ، بتمام کراهت قبول اسلام کردید ، معاویه گفت : ای قیس تو بر ما منت میگذاری که انصار، رسول خدای را نصرت کرده است ، خاص خداوند و حق قریش است که بر شما منت گذارد، چه رسول خدا از قریش است و پسر عم ماست، پس این نعمت و منت از ماست بر شما چه خداوند شما را انصار و اتباع ما ساخت ، تا بما هدایت یافتید، قیس گفت : خداوند محمد را برانگیخت ورحمة للعالمين فرمود ، و بر جن و انس و سیاه و سفید بعثت داد ، وبرسالت و نبوت اختصاص فرمود : واول کس علی بود که او را تصدیق کرد و ایمان آورد ، وابوطالب آن حضرت را حارس وحافظ ، واز زحمت کفار قریش، حاجز (3) و حایل بود، و رسول خدای را بتبليغ رسالت خویش تحريص (4) میداد ، تا گاهی که زمانش برسید ، پس فرزند خود علی را بوزارت و نصرت او بگماشت ، وعلی در هر خطبى (5) و شدتی جان خویش را برخی(6) راه او ساخت و خداوند علی را بدین کرامت ، از تمامت عرب و عجم اختصاص داد ، اینوقت رسول خدا بنی عبدالمطلب را ، چه ابوطالب وچه ابولهب وچه دیگر مردم را، چهل تن در سرای ابوطالب انجمن ساخت ،

فَقَالَ : أيکم يَنتَدِبُ أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي

ص: 131


1- شناعت : زشت
2- تعیير : وادار کردن ، تشنیع : زشت گفتن، و عیب کردن
3- حاجز و حايل : بازدارنده
4- تحر یص : وادار کردن
5- خطب : کارهای عظیم ناگوار
6- برخی : فدا شدن

أُمَّتِی وَ وَلِیَّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی

فرمود كدام يك از شما میخواهید برادر من و وزير من ووصی من وخليفه من در میان امت من و ولی همه مؤمنان بعد از من باشید ؟ قوم سخن نکردند ، رسول خدا سه کرت این کلمات را اعادت فرمود، و در هر کرت علی گفت من حاضرم یا رسول الله پس پیغمبر سر او را در کنار گرفت و در دهان او بدمید

وَ قَالٍ : اللَّهُمَّ امْلَأْ جَوْفَهُ عِلْماً وَ فَهْماً وَ حِکَما ، ثُمَّ قَالَ لأبيطالب : يَا أَبَا طَالِبِ اسْمَعْ الأن لأِبنِكَ وَ أَطِعْ ، فَقَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ مِنْ نبیه بِمَنْزِلَةِ هرون مِنْ مُوسی

یعنی ای پروردگار آکنده کن سینه علی را از علم وحکمت، آنگاه روی با ابوطالب کرد و فرمود : گوش دار تا علی چه گوید ، و او را اطاعت میکن ، چه خداوند او را در نزد پیغمبر خود آن منزلت داد که هارون را در نزد موسى ، و از برای علی با خویشتن عقد اخوت استوار کرد، و ازینگونه قیس فراوان از فضايل على علیه السلام بشمار آورد ، و گفت از ایشان است جعفر بن ابیطالب که او را خداوند با دو بال در بهشت اختصاص داد ، و از ایشان است حمزه سیدالشهداء ، و از ایشان است فاطمه سیده نساء اهل جنت ، اگر رسول خدا و اهل بیت اورا از قریش بیکسو نهی، سوگند با خدای ایمعشر قریش که ما بهتر از شما و محبوب تر از شمائیم در نزد خدا و رسول خداو اهل بیت رسول خدا ، گاهی که انصار فراهم شدند و خواستند که با پدر من بیعت کنند ، قریش با ما خصومت کردند و با قرابت رسول خدا احتجاج کردند ، و از پس آن برانصار و آل محمد ستم نمودند ، قسم بجان خودم که نه از انصار و نه از قریش و نه يك تن از عرب وعجم جز على مرتضى واولاد او هیچکس را در خلافت حقی نیست ، معاویه از این کلمات خشمناك شد ، گفت ای پسر سعد از کدام کس این کلمات آموختی و از کدام کس این خبر شنیدی ، پدرت این حدیث از بهر تو کرد و از وی

ص: 132

فراگرفتی ، قیس گفت از کسی شنیدم وفراگرفتم که بهتر از من بود ، و بهتر از پدر من است ، وحق او بر من بزرگتر است از حق پدر بر من ، گفت آن کیست ؟ گفت علی بن ابیطالب عالم این امت وصدیق این امت، آن کسی که خداوند در حق او این آیت مبارک فرستاد :

قُلْ کَفَی بِاللهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ(1)

و بسیاری از آیات قرآن که در حق على فرود شده قرائت کرد ، معاویه گفت صدیق امت ابوبکر است ، وفاروق امت عمر است و آنکس که در نزد اوست علم کتاب ، عبدالله بن سلام است ، قیس گفت: نه چنین است بلکه احق واولی باین اسماء ، آنکس است که خداوند این آیت در شأن او فرستاد :

أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدُ مِنْهُ (2) .

و آنکس احق و اولی است که رسول خدا او را در غدیر خم نصب کرد، و فرمود ،

مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ ، فَعَلَيَّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ .

و در غزوه تبوك با او فرمود : أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هرون مِنْ مُوسى ، إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي .

چون قیس سخن بدینجا آورد ، معاویه فرمان کرد تا منادی مردم بیاگاهاند (3) که هر کس در فضايل على علیه السلام سخن گوید ، واز على برائت نجوید مالش هبا (4)وجانش هدر است ، بالجمله معاویه یکروز در مدينة برجماعتی از قریش عبور داد ، قرشیان حشمت او را بپای خاستند ، جز ابن عباس که از جای جنبش نکرد ، این معنی برمعاویه گران افتاد، گفت : یا ابن عباس ، چه باز داشت تورا که تکریم مرا بپای

ص: 133


1- الرعد - 43
2- هود - 19
3- بیاگاهاند : آگاه کند
4- هبا : ریزه های خاك که در هوا پراکنده میشود

نخاستی ؛ چنانکه اصحاب تو برخاستند ، همانا آن خشم و کین در خاطر داری که در صفین با شما قتال دادم ، خشمگین مباش یا ابن عباس، پسرعم من عثمان مظلوم مقتول گشت .

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَعُمَرُ بْنِ الْخَطَّابِ قَدْ قُتِلَ مَظْلُوماً ، قَالَ : إِنَّ عُمَرَ قَتَلَهُ كَافِرُ ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَمَنْ قُتِلَ عُثْمَانُ ؟ قَالَ : قَتَلَهُ الْمُسْلِمُونَ ، قَالَ : فَذَاكَ أَدْحَضَ لحُجَتِكَ .

ابن عباس گفت پس عمر نیز مظلوم مقتول گشت ، معاویه گفت : اور کافری کشت ، ابن عباس گفت : قاتل عثمان کیست ؟ گفت او را مسلمانان کشتند ، ابن عباس گفت: هان ای معاویه این سخن حجت تو را باطل کرد ، اگر عثمان را مسلمانان باتفاق کشتند ، چه سخن داری ؟ اینوقت معاویه گفت : من در بلاد و امصار منشور کرده ام و نهی فرموده ام ، که هیچکس ذكر مناقب على واهل بیت او را بر زبان نگذارد ، تو نیز با ابن عباس زبان خویش کشیده دار ، گفت ای معاویه آیا ما را از قرائت قرآن منهی میداری ، گفت نهی نمیکنم ، گفت از تاویل قرآن ما را نهی میکنی ؟ گفت آری ، قرائت کن قرآن را لكن مگوی خداوند از این کلمه چه خواهد ، ابن عباس گفت : قرائت قرآن واجب تر است یا عمل باحكام آن ، گفت: عمل واجب تر است ، ابن عباس گفت اگر کس نداند که خدای از کلمات چه خواسته است ، چگونه عمل میکند ، معاویه گفت : از دیگری سئوال کن ، تا از برای تو تاویل کند ، بیرون آنکه تو و اهل بیت تو تاویل میکند ، ابن عباس گفت : هان ای معاویه قرآن بر اهل بیت من فرود شده ، تومیگوئی من از آل ابی سفیان سئوال کنم ، آیا نهی میکنی ما را که اطاعت کنیم خدای را بحكم قرآن ، و حلال و حرام را باز دانیم ، اگر تو نیز پرسش نکنی و ندانی هلاك میشوی در دین ، معاویه گفت قرائت کنید قرآن را وتاویل کنید لکن آنچه خداوند در حق شما فرو فرستاده باز مگوئید

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ فِي الْقُرْآنِ : يُرِيدُونَ أَنْ يُطفِئوا

ص: 134

نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کرة الْكَافِرُونَ (1)

ابن عباس گفت خداوند میفرماید : اگر کافران بخواهند نور خدای را فرونشانند توانند چه خداوند ابا دارد و نور خود را بكمال قوت افروخته سازد ، اگر چند بر کافران مکروه آید، معاویه گفت : یا ابن عباس برجای باش و زبان خویش را از اینگونه کلمات کشیده میدار ، و اگر ناچار بخواهی گفت چنان بگوی که بیگانگان اصغا نفرمایند و آشکار نباشد ، این بگفت و بسرای خویش رفت و صد - هزار درهم بابن عباس فرستاد ، وفرمان کرد تا منادی در کوی و بازار مدينه ندا در داد ، که از عهد معاویه و امان او بیرونست کسی که در مناقب على وفضیلت اهل بیت او حدیثی روایت کند ، و منشور کرد تا در هر مکانی خطیبی بر منبری عروج میداد و على علیه السلام را لعن میفرستاد ، و از وی برائت میجست ، و اهل بیت آن حضرت را نیز بلعن یاد میکرد ، بالجمله معاویه از مدينه بجانب مکه کوچ داد ، و بعد از فراغت از مناسك حج پی سپر مسالك شام گشت و بتشديد قواعد پادشاهی خویش و تمهید تباهی شیعت علی پرداخت ، و درین سال جویریه (2) زوجه رسول خدا که شرح حالش در کتاب آن حضرت مرقوم افتاد ، در مدینه وفات یافت ، اما یافعی در تاریخ خویش وفات جویریه را در سال پنجاه و ششم هجری رقم کرده .

(ذکر وقایع سال پنجاه و یکم هجری و طغیان معاوية ) ( درخصمي شيعيان على علیه السلام )

در کتاب سلیم بن قیس هلالی سند با بان بن ابی عیاش منتهی میشود ، وفاضل مجلسی روایت میکند که معاویه قراء و قضات اهل شام را حاضر ساخت، و ایشان را ببذل عطایا و حمل مطایا بنواخت، وفرمان کرد که در نواحی شام ودیگر بلادپراکنده شوند ، و تاسیس احادیث کاذبه کنند ، و بروایات منحوله و اصول باطله ، عقیدت

ص: 135


1- التوبه - 32
2- جلد هجرت ص 619 مناقب ابن شهر آشوب جلد اول ص -109

مسلمانان را از اهل بیت بگردانند ، ودیدن (1) مردم را در دین دیگر گون نمایند و نمودار کنند که علی عثمان را بکشت ، و از ابو بكر وعمر برائت جست ، و بدینگونه معاویه بیست سال کار همی کرد، و بدست آویز خونخواهی عثمان ، مردم شام را مستمال(2) همی ساخت و مردم دنیا دوست ، بر سرخوان طعام وشراب او حاضرهمی شدند ، و سیر و سیر آب همی گشتند ، و باخذ اموال وضبط سیورغال (3) شاد و شادخوار آمدند ، این کار را چنان استوار کرد که مردم شام لعن شیطان را متروك ساختند و به لعن على و اهل بیت علیهم السلام پرداختند . ابان بن سلیم میگوید: از شیعیان على يك تن که با من صديقي شفيق (4) بود، در نزد زیاد بن ابیه منصب دبیری داشت ، یکروز مکتوب معاویه را که در جواب زیاد رقم کرده بود ، بمن داد تا صورت آن را بنگاشتم و برداشتم ، وهي هذه :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ كَتَبْتُ إِلَيَّ تَسْأَلُنِي عَنِ الْعَرَبِ ، مَنْ أَكْرَمَ مِنْهُمْ ؟ وَ مَنْ أَهَيِّنُ ؟ وَ مَنْ أَقْرَبُ ؟ وَ مَنْ أَبْعَدُ ؟ وَ مَنْ آمِنُ ؟ وَ مَنْ أَحْذَرُ ؟

وَ فِي رِوَايَةُ أُخْرَى : وَ مَنْ آمِنُ ؟ وَ مَنْ أَخِيفَ , وَ أَنَّا يا أَخي أَعْلَمُ النَّاسِ بِالْعَرَبِ ، أَنْظُرُ إِلَى هَذَا الْحَیِّ مِنَ الْیَمَنِ فَأَکْرِمْهُمْ فِی الْعَلَانِیَهِ وَ أَهِنْهُمْ فِی السِّرِّ فَإِنِّی کَذَلِکَ أَصْنَعُ بِهِمْ ، أُکْرِمُهُمْ فِی مَجَالِسِهِمْ وَ أُهِینُهُمْ فِی الْخَلَاءِ إِنَّهُمْ أَسْوَءٍ النَّاسِ عِنْدِی حَالًا وَ یَکُونُ فَضْلُکَ وَ عَطَاؤُکَ لِغَیْرِهِمْ سِرّاً مِنْهُمْ وَ انْظُرْ إِلَی رَبِیعَهَ بْنِ نِزَارٍ فَأَکْرِمْ أُمَرَآئهُمْ وَ أَهِنْ عَامَّتَهُمْ فَإِنَّ عَامَّتَهُمْ تَبَعٌ لِأَشْرَافِهِمْ وَ سَادَاتِهِمْ وَ انْظُرْ إِلَی مُضَرَ فَاضْرِبْ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ فَإِنَّ فِیهِمْ غِلْظَهً وَ کِبْراً وَ نَخْوَهً شَدِیدَهً فَإِنَّکَ إِذَا

ص: 136


1- دیدن : عادت
2- مستمال : محبوب داشتن و بزرك شمردن
3- سیورغال : عطيه
4- شفیق : مهربان

فَعَلْتَ ذَلِکَ وَ ضَرَبْتَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ کَفَاکَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ لَا تَرْضَ بِالْقَوْلِ مِنْهُمْ دُونَ الْفِعْلِ وَ لَا بِالظَّنِّ دُونَ الْیَقِینِ وَ انْظُرْ إِلَی الْمَوَالِی وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنَ الْأَعَاجِمِ فَخُذْهُمْ بِسُنَّهِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ خِزْیَهُمْ وَ ذُلَّهُمْ : أَنْ یَنْکِحَ الْعَرَبُ فِیهِمْ وَ لَا یُنْکِحُونَهُمْ وَ أَنْ یرثوهم الْعَرَبُ وَ لَا یَرِثُوا الْعَرَبَ وَ أَنْ تَقْصُرَ بِهِمْ فِی عَطَائِهِمْ وَ أَرْزَاقِهِمْ وَ أَنْ یُقَدَّمُوا فِی الْمَغَازِی یُصْلِحُونَ الطَّرِیقَ وَ یَقْطَعُونَ الشَّجَرَ وَ لَا یَؤُمَّ أَحَدٌ مِنْهُمُ الْعَرَبَ فِی صَلَاهٍ وَ لَا یَتَقَدَّمْ أَحَدٌ مِنْهُمْ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ إِذَا أُحْضِرَتِ الْعَرَبُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ الصَّفَّ وَ لَا یُوَلِّی أَحَداً مِنْهُمْ ثَغْراً مِنْ ثُغُورِ الْمُسْلِمِینَ وَ لَا مِصْراً مِنْ أَمْصَارِهِمْ وَ لَا یَلِی أَحَدٌ مِنْهُمْ قَضَاءَ الْمُسْلِمِینَ وَ لَا أَحْکَامَهُمْ فَإِنَّ هَذِهِ سُنَّهُ عُمَرَ فِیهِمْ وَ سِیرَتُهُ جَزَاهُ عَنْ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ بَنِی أُمَیَّهَ خَاصَّهً أَفْضَلَ الْجَزَاءِ.

خلاصه این کلمات بفارسی چنین میآید میگوید : سئوال کردی از من صفت عرب را از زیبا و زشت ، ونرم ودرشت ، وقريب و باین (1) وامين وخابن ، واز آنکه باید ایمن زیست و از آن کس که باید خایف بود ؟ همانا ای برادر من عرب را از هر کس نیکوتر شناسم ، نيك نظر کن در مردم یمن و ایشان را آشکار احساس میکن، و پوشیده زیان میرسان ، و صنعت من با ایشان بدین روش است ، چه ایشان بد تر مردم اند در نزد من، و چون با دیگر کس عطیتی کنی ، از ایشان مستور میدار تا مصدر شرور نشوند، و نيك بیندیش قبیله ربيعة بن نزار را ، و بزرگان ایشان را اعانت کن و عامه را اهانت فرما ، چند که بزرگان برطریق طاعت شتابند، عامه سر

ص: 137


1- باین : دوری ، و جدائی

از متابعت برنتابند ، و در قبیله مضر نیز نظر کن ، و در میان ایشان انگیزش فتنه میكن، و بعضی را بمخاصمت بعضی مشغول میدار ، و خود فارغ بال میباش، چه ایشان جماعتی با غلظت خوی و شر است طبع و نخوتی (1) شدیدند و گفتار این جماعت را استوار مدار چند که گفتار ایشان با کردار موافق گردد ، و با حسن ظن در ایشان نگران مباش چند که آن ظن بایقین پیوسته شود ، و نيك بیندیش در موالی و مسلمانان عجم ، و با ایشان چنان باش که عمر بن الخطاب بود ، وعرب از موالی و عجم دختر بشرط زناشوئی میبردند ، لكن دختران خویش را با موالی وعجم نكاح نمی بستند، وعرب از عجم اخذ میراث میکرد ، لكن عجم را میراث نمیدادند ، و عطای ایشان را از بیت المال کمتر از عرب بحساب میگرفتند ، و روز جنگ ایشان را مقدمة الجيش میفرمودند ، و باصلاح طريق وحمل آزوقه وعلف مامور میداشتند ، وهرگز در صلواة ، امامت جماعت بدیشان نمیگذاشتند ، و ایشان را در صف اول جای نمیدادند الا گاهی که عرب اندك بود و ضرورت از برای تکمیل صف بحضور ایشان داعی میگشت ، و هرگز ایشان را بحدود و ثغور(2) مسلمين حارس و حافظ نفرمود ، و حکومت بلدى از بلاد نداد ، وبقضات امور مسلمین نگماشت ، این بود کردار عمر با ایشان که او را از امت محمد خاصه از بنی امیه فاضل ترین جزای خیر عاید شود . هم از این مکتوب است که میگوید :

فَلَعَمْرِی لَوْ لَا مَا صَنَعَ هُوَ وَ صَاحِبُهُ وَ قُوَّتُهُمَا وَ صَلَابَتُهُمَا فِی دِینِ اللَّهِ لَکُنَّا وَ جَمِیعَ هَذِهِ الْأُمَّهِ لِبَنِی هَاشِمٍ الْمَوَالِیَ وَ لَتَوَارَثُوا الْخِلَافَهَ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ کَمَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ کِسْرَی وَ قَیْصَرَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَخْرَجَهَا مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ صَیَّرَهَا إِلَی بَنِی تَیْمِ بْنِ مُرَّهَ ثُمَّ خَرَجَتْ إِلَی بَنی عَدِیِّ بْنِ کَعْبٍ وَ لَیْسَ فِی قُرَیْشٍ حَیَّانِ أَذَلَّ مِنْهُمَا وَ لَا أَنْذَلَ فَأُطْمِعْنَا

ص: 138


1- نخوت : نازیدن و تکبر کردن
2- ثغور : سرحدات

فِیهَا وَ کُنَّا أَحَقَّ بِهَا مِنْهُمَا وَ مِنْ عَقِبِهِمَا لِأَنَّ فِینَا الثَّرْوَهَ وَ الْعِزَّ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الرَّحِمِ مِنْهُمَا ثُمَّ نَالَهَا صَاحِبُنَا عُثْمَانُ بِشُورَی وَ رِضًا مِنَ الْعَامَّهِ بَعْدَ شُورَی ثَلَاثَهِ أَیَّامٍ مِنَ السِّتَّهِ وَ نَالَهَا مَنْ نَالَهَا قَبْلَهُ بِغَیْرِ شُورَی فَلَمَّا قُتِلَ صَاحِبُنَا عُثْمَانُ مَظْلُوماً نِلْنَاهَا بِهِ لِأَنَّ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً وَ لَعَمْرِی یَا أَخِی لَوْ کَانَ عُمَرُ سَنَّ دِیَهَ الْعَبْدِ نِصْفَ دِیَهِ الْمَوْلَی لَکَانَ أَقْرَبَ إِلَی التَّقْوَی وَ لَوْ وَجَدْتُ السَّبِیلَ إِلَی ذَلِکَ وَ رَجَوْتُ أَنْ تَقْبَلَهُ الْعَامَّهُ لَفَعَلْتُ وَ لَکِنِّی قَرِیبُ عَهْدٍ بِحَرْبٍ فَأَتَخَوَّفُ فُرْقَهَ النَّاسِ وَ اخْتِلَافَهُمْ عَلَیَّ وَ بِحَسْبِکَ مَا سَنَّهُ عُمَرُ فِیهِمْ وَ هُوَ خِزْیٌ لَهُمْ وَ ذُلٌّ وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَی: یَا أَخِی لَوْ أَنَّ عُمَرَ سَنَّ دِیَهَ الْمَوَالِی عَلَی النِّصْفِ مِنْ دِیَهِ الْعَرَبِیِّ فَذَلِکَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی لمَا کَانَ لِلْعَرَبِ فَضْلٌ عَلَی الْعَجَمِ فَإِذَا جَائَکَ کِتَابِی هَذَا فَأَذِلَّ الْعَجَمَ وَ أَهِنْهُمْ وَ أَقْصِهِمْ وَ لَا تَسْتَعِنْ بِأَحَدٍ مِنْهُمْ وَ لَا تَقْضِ لَهُمْ حَاجَهً فَوَ اللَّهِ إِنَّکَ لَابْنُ أَبِی سُفْیَانَ خَرَجْتَ مِنْ صُلْبِهِ وَ قَدْ کُنْتَ حَدَّثْتَنِی- وَ أَنْتَ یَا أَخِی عِنْدِی صَدُوقٌ- أَنَّکَ قَرَأْتَ کِتَابَ عُمَرَ إِلَی الْأَشْعَرِیِّ بِالْبَصْرَهِ وَ کُنْتَ یَوْمَئِذٍ کَاتِبَهُ وَ هُوَ عَامِلٌ بِالْبَصْرَهِ وَ أَنْتَ أَنْذَلُ النَّاسِ عِنْدَهُ وَ أَنْتَ یَوْمَئِذٍ ذَلِیلُ النَّفْسِ تَحْسَبُ أَنَّکَ مَوْلًی لِثَقِیفٍ

در جمله میگوید : قسم بجان خودم اگر نه این بود که عمر کرد آنچه کرد وصاحب او ابوبکر ، و اگر نه قوت و صلابت ایشان در دین خدا بكار میرفت ، هر آینه ما و تمامت این امت از برای بنی هاشم بندگان فرمانبردار بودیم

ص: 139

و ایشان هر یکی از پی دیگری این خلافت و سلطنت را بحكم ميراث ، دست بدست میداد چنانکه فرزندان کسری و قيصر همی کردند ، لكن خداوند این منصب را از بنی هاشم خلع کرد ، و بر ابو بکر که از بنی تیم بن مره است ، فرود آورد ، و از پس او عمر که از قبیله بنی عدی بن کعب است ، بدین منصب دست یافت و حال آنکه در میان قریش ازین دو قبيله ذلیل تر و زبون تر کس بدست نشود ، اینوقت ما ، در امر خلافت طمع بستیم ، و ازین هردو واز فرزندان ایشان احق و اولی بودیم ، چه ما صاحب ثروت و حشمتیم و با رسول خدا قربت رحم داریم ، پس عثمان در مجلس شوری بعد از سه روز ، از میان آن شش تن که مرشح(1) خلافت بودند برگزیده آمد ، وزمام خلافت بدست کرد، و از آن دو تن که قبل از وی این منصب داشتند فاضل تر بود ، چه ایشان بیرون مصلحت و مشورت بدین مقام ارتقا (2) جستند ، وچون عثمان مظلوما مقتول شد، ما دست طلب از آستین بیرون کردیم ، چه خداوند ولی مقتول را در خونخواهی او سلطنت داده ، سوگند بجان خودم ای برادر ، در اینکه عمر بن الخطاب دیه عبد را نصف دیه عربی مقرر داشت نزدیکتر است بتقوی و پرهیز کاری ، چه عرب را فضلی است بر عجم ، لاجرم چون این مکتوب را قرائت

کردی ، عجم را ذلیل کن ، وخوار و زبون میدار ، و اعانت مکن هیچیك از ایشان دا ، و در اسعاف (3) حاجات ایشان چند که توانی خویشتن داری میكن ، سوگند با خدای پسر ابو سفیانی و از صلب او بادید آمدی ، شقيق من وصديق منی ، و کتاب عمر را که بابی موسی اشعری کرده بود ، در بصره قرائت کردی ، و او عامل بصره بود و تو کاتب او ، وفرمانبردار او بودی ، وچون گمان داشتی که عبدی از مردم ثقیقی خویش را ذلیل و زبون می پنداشتی ، هم از این مکتوب است که میگوید :

وَ لَوْ كُنْتُ تَعْلَمُ يَوْمَئِذٍ يَقِيناً كَيَقينِكَ الْيَوْمِ : أَنَّكَ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ ، لأَعظَمتَ نَفْسِكَ وَ أَنَفَةُ أَنْ تَكُونَ كَاتِباً لِدَعِى الْأَشْعَرِيَّيْنِ ، وَ أَنْتَ

ص: 140


1- مرشح : پرورده شده ، واهل شده
2- ارتقا : بالا رفتن
3- اسعاف : روا کردن حاجت

تَعْلَمُ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ یَقِیناً أَنَّ أَبَا سُفْیَانَ کَانَ یَحْذُو حَذْوَ أُمَیَّهَ بْنِ عَبْدِ شَمْسٍ وَ حَدَّثَنِی ابْنُ أَبِی الْمُعَیْطِ أَنَّکَ أَخْبَرْتَهُ أَنَّکَ قَرَأْتَ کِتَابَ عُمَرَ إِلَی أَبِی مُوسَی الْأَشْعَرِیِّ وَ بَعَثَ إِلَیْهِ بِحَبْلٍ طُولُهُ خَمْسَهُ أَشْبَارٍ وَ قَالَ لَهُ أَعْرِضْ مَنْ قِبَلَکَ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَهِ فَمَنْ وَجَدْتَ مِنَ الْمَوَالِی وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنَ الْأَعَاجِمِ قَدْ بَلَغَ خَمْسَهَ أَشْبَارِ فَقَدِّمْهُ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ فَشَاوَرَکَ أَبُو مُوسَی فِی ذَلِکَ فَنَهَیْتَهُ وَ أَمَرْتَهُ أَنْ یُرَاجِعَ فَرَاجَعَهُ وَ ذَهَبْتَ أَنْتَ إِلَی عُمَرَ بِالْکِتَابِ وَ إِنَّمَا صَنَعْتَ مَا صَنَعْتَ تَعَصُّباً لِلْمَوَالِی وَ أَنْتَ یَوْمَئِذٍ تَحْسَبُ أَنَّکَ ابْنُ عَبْدِ ثَقِیفٍ فَلَمْ تَزَلْ تَلْتَمِسُ حَتَّی رَدَدْتَهُ عَنْ رَأْیِهِ وَ خَوَّفْتَهُ فُرْقَهَ النَّاسِ فَرَجَعَ وَ قُلْتَ لَهُ یَوْمَئِذٍ وَ قَدْ عَادَیْتَ أَهْلَ هَذَا الْبَیْتِ أَخَافُ أَنْ یَثُورُوا إِلَی عَلِیٍّ فَیَنْهَضَ بِهِمْ فَتَرکَ الکُلَ فَکَفَّ عَنْ ذَلِکَ وَ مَا أَعْلَمُ یَا أَخِی وُلِدَ مَوْلُودٌ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ أَعْظَمَ شُؤْماً عَلَیْهِمْ مِنْکَ حِینَ رَدَدْتَ عُمَرَ عَنْ رَأْیِهِ وَ نَهَیْتَهُ عَنْهُ وَ خَبَّرَنِی أَنَّ الَّذِی صَرَفْة عَنْ رَأْیِهِ فِی قَتْلِهِمْ أَنَّکَ قُلْتَ إِنَّکَ سَمِعْتَ عَلِیَّ بْنَ أَبِیطَالِبٍ یَقُولُ لَتَضْرِبَنَّکُمُ الْأَعَاجِمُ عَلَی هَذَا الدِّینِ عَوْداً کَمَا ضَرَبْتُمُوهُمْ عَلَیْهِ بَدْءً وَ قَالَ لَیَمْلَأَنَّ اللَّهُ أَیْدِیَکُمْ مِنَ الْأَعَاجِمِ وَ لَیَصِیرُنَّ أَسَداً لَا یَفِرُّونَ فَلَیَضْرِبُنَّ أَعْنَاقَکُمْ وَ لَیَغْلِبُنَّکُمْ عَلَی فَیْئِکُمْ فَقَالَ لَکَ وَ قَدْ سَمِعَ ذَلِکَ مِنْ عَلِیٍّ یَرْوِیهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَذَلِکَ الَّذِی دَعَانِی إِلَی الْکِتَابِ إِلَی صَاحِبِکَ فِی قَتْلِهِمْ وَ قَدْ کُنْتُ عَزَمْتُ عَلَی أَنْ أَکْتُبَ إِلَی عُمَّالِی فِی سَائِرِ الْأَمْصَار

ص: 141

فَقُلْتَ لِعُمَرَ لَا تَفْعَلْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنِّی لَسْتُ آمَنُ أَنْ یَدْعُوَهُمْ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی نُصْرَتِهِ وَ هُمْ کَثِیرٌ وَ قَدْ عَلِمْتَ شَجَاعَهَ عَلِیٍّ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ عَدَاوَتَهُ لَکَ وَ لِصَاحِبِکَ فَرَدَدْتَهُ عَنْ ذَلِکَ میگوید: اگر ازین پیش دانستی چنانکه امروز میدانی که تو پسر ابو سفیانی ، نفس خویش را بزرگ میداشتی و سر بر میگاشتی (1) از اینکه کاتب مردی باشی که خویشتن را باشعریون بسته ، وتومیدانی و ما نیز بر یقینیم که ابوسفیان نعلا بالنعل برطریق امية بن عبد شمس همی رفت ، وابن ابی معیط مرا حديث کرد که تو او را آگهی دادی که مكتوب عمر را که بابو موسی اشعری کتابت کرده قرائت نمودی ، همانا حبلی بسوی او گسيل فرمود که پنج شبر طول داشت و فرمود : اعراض کن از آن موالی و اعاجم که در بصره سكون دارند وقتل ایشان مورث دهشت خاطرها ، وتشتت (2) آرای سکنه آن بلده میشود ، پس هر که را از موالی و اعاجم که مسلمانی گرفته اند، چون باین اندازه رسیدند و دست یافتی ، بی توانی (3) گردن بزن، چون ابوموسی منشور عمر را قرائت کرد، با تو سخن بمشورت افکند ، تو او را نهی کردی و این رای بصواب نشمردی پس ابو موسی صحبت تو مکتوبی بسوی عمر فرستاد وتو در رعایت موالی ، کردی آنچه کردی و این رعایت از در تعصب بود ، چه آن ایام تو خود را عبد ثقيف می پنداشتي ، ازین روی استوار ایستادی وعمر را از تفرقه مردم بیم دادی و گفتی.: تواند شد که مردم بشورند، و بر علی بن ابوطالب گرد آیند، و او در طلب حق خویش جنبش کند، لاجرم عمر از انجام این امر خویشتن داری کرد ، هان ای برادر، دانا نیستم در فرزندان ابی سفیان شوم تر از تو کسی برایشان ، گاهی که عمر را بصوابدید خویش نگذاشتی ، و از آن اندیشه که داشت سر بر کاشتی ، و مرا آگهی داد که مراجعت عمر را از قتل اعاجم نیز بدین خبر استوار (4) کردی و گفتی : شنیدم علی بن

ص: 142


1- کاشتن : گردانیدن
2- تشتت : پراکنده شدن
3- توانی : سستی کردن
4- استوار : محکم

ابی طالب فرمود : که اعاجم در پایان امر شمشیر در شما خواهند گذاشت چنانکه شما در اول امر شمشیر در ایشان گذاشتید، وزمين آکنده میشود از اعاجم ، و ایشان چون شیران شرزه(1) هرگز پشت باجنگ نمیکنند ، وشمشیر در شما میگذارند ، و بر شما غلبه میکنند ، وفييء شمارا بدست میگیرند : عمر گفت : این سخن از علی شنیده شد که از رسول خدای روایت کرد و گفت : هان ای زیاد این خبر داعی شد که من بسوی صاحب تو ابوموسی رقم کردم که در قتل اعاجم خویشتن داری مکن ، و عزیمت درست کردم که بسوى عمال خود در همه بلدان و امصار رقم کنم که يك تن از اعاجم را زنده نگذارند ، تو گفتی : یا امیرالمؤمنین این رای ستوده نیست چه من سخت ترسناکم که علی مرتضى علیه السلام فرصت بدست کند، و مردم را بنصرت خویش دعوت فرماید ، و لشگری بزرگ بر سر او انجمن شود ، و توعداوت علی را با خود و ابوبكر نيك دانسته ، و شجاعت اورا و اهل بیت او را میدانی ، از اینگونه فراوان سخن کردی تا او را ازین اندیشه بازداشتی هم از این مکتوب است که میگوید:

فَأَخْبَرْتَنِی أَنَّکَ لَمْ تَرُدَّهُ عَنْ ذَلِکَ إِلَّا عَصَبِیَّهً وَ أَنَّکَ لَمْ تَرْجِعْ عَنْ رَوأْیِهِ جُبْناً وَ حَدَّثْتَنِی أَنَّکَ ذَکَرْتَ ذَلِکَ لِعَلِیٍّ فِی إِمَارَهِ عُثْمَانَ فَأَخْبَرَکَ أَنَّ أَصْحَابَ الرَّایَاتِ السُّودِ وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَی وَ خَبَّرْتَنِی أَنَّکَ سَمِعْتَ عَلِیّاً علیه السلام فِی إِمَارَهِ عُثْمَانَ یَقُولُ إِنَّ أَصْحَابَ الرَّایَاتِ السُّودِ الَّتِی تُقْبِلُ مِنْ خُرَاسَانَ هُمُ الْأَعَاجِمُ وَ أَنَّهُمُ الَّذِینَ یَغْلِبُونَ بَنِی أُمَیَّهَ عَلَی مُلْکِهِمْ وَ یَقْتُلُونَهُمْ تَحْتَ کُلِّ کَوْکَبٍ فَلَوْ کُنْتَ یَا أَخِی لَمْ تَرُدَّ عُمَرَ عَنْ ذَلِکَ لَجَرَتْ سُنَّهً وَ لَاسْتَأْصَلَهُمُ اللَّهُ وَ قَطَعَ أَصْلَهُمْ وَ إِذَاً لَا ْتَسَتْ بِهِ الْخُلَفَاءُ بَعْدَهُ حَتَّی لَا یَبْقَی مِنْهُمْ شَعْرٌ وَ لَا ظُفُرٌ وَ لَا نَافِخُ نَارٍ فَإِنَّهُمْ

ص: 143


1- شرزه - بروزن هرزه : خشمگین

آفَهُ الدِّینِ فَمَا أَکْثَرَ مَا قَدْ سَنَّ عُمَرُ فِی هَذِهِ الْأُمَّهِ بِخِلَافِ سُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَتَابَعَهُ النَّاسُ عَلَیْهَا وَ أَخَذُوا بِهَا فَیَکُونُ هَذِهِ مِثْلَ وَاحِدَهٍ مِنْهُنَّ فَمِنْهُنَّ تَحْوِیلُهُ الْمَقَامَ عَنِ الْمَوْضِعِ الَّذِی وَضَعَهُ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ وَ صَاعُ رَسُولِ اللَّهِ وَ مُدُّهُ وَ حِینَ غَیَّرَهُ وَ زَادَ فِیهِ وَ نَهْیُهُ الْجُنُبَ عَنِ التَّیَمُّمِ وَ أَشْیَاءُ کَثِیرَهٌ شَتَّی أَکْثَرُ مِنْ أَلْفِ بَابٍ أَعْظَمُهَا وَ أَحَبُّهَا إِلَیْنَا وَ أَقَرُّهَا لِأَعْیُنِنَا تنزَیْلُهُ الْخِلَافَهَ عَنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ عَنْ أَهْلِهَا وَ مَعْدِنِهَا لِأَنَّهَا لَا تَصْلُحُ إِلَّا لَهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْأَرْضُ إِلَّا بِهِمْ

در جمله میگوید مرا آگهی دادی که عزم عمر را در قتل موالی و اعاجم دیگر گون نساختی مگر از در عصبیت ، چه خود را عبد ثقيف می پنداشتی ، و از اصغای حدیث علی بیم نداشتی ، و خویشتن مرا حديث کردی که در زمان خلافت عثمان قصه منشور عمر را در قتل موالی و اعاجم ، بعرض علي بن ابیطالب رسانیدم ، فرمود : صاحبان علمهای سیاه اعاجم اند که از جانب خراسان جنبش میکنند، و بر بنی امیه غلبه میجویند و سلطنت را بدست میگیرند ، و در هر زاویه و بیغوله (1) ایشان را دستگیر مینمایند ، وسر از تن بر میدارند ، هان ای برادر اگر عزیمت عمر را کندی ندادی و حکم او بنفاذ میشد ، خداوند اصل ایشان را از بیخ میزد و بنیان این جماعت را از بن برمیکند ، چنانکه هیچ صامت و ناطقی و نافخ ناری (2) بجای نماندی ، و از پس او خلفا را کس بسب و شتم یاد نکردی ، چه این گروه آفت دینند ، و بساكارها که عمر بصوابدید خویش در این امت ، بخلاف سنت رسول ، بكار بست و مردمان بپذیرفتند، که یکی از آن جمله فتوای خون اعاجم است ، و دیگر تحویل مقام است از آن موضع که پیغمبر وضع کرده بود ، و دیگر تغییر مد وصاع

ص: 144


1- بیغوله : گوشه
2- نافخ نار : دمنده آتش

رسول خداست ، که بر آن بیفزود ، ودیگر نهی جنب است از تیمم ، از اینگونه هزار باب بحساب میتوان گرفت ، بهتر از همه که چشم ما بدان روشن است ، زایل کردن خلافت بود از بنی هاشم و خانواده ایشان ، از برای اینکه بر پای نمیشد. خلافت مگر از بهر ایشان ، و بنظم نمیگشت جهان مگر حکومت ایشان . بالجمله چون معاویه سخن بدینجا آورد رقم کرد که ای برادر چون این مکتوب را قرائت کردی پاره میكن، واسرار آنرا در گنجینه (1) خاطر ذخیره میدار ، چون زیاد این نامه را قرائت کرد بر زمین افکند ، وروی با کاتب خویش کرد

فَقَالَ وَيْلِي مِمَّا خَرَجْتُ وَ فِيمَا دَخَلْتَ کُنتُ مِنْ شِيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ فَدَخَلْتُ فِي شِيعَةِ آلِ الشَّيْطَانِ وَ حِزْبُهُ ، وَ فِي شِيعَةُ مَنْ يَكْتُبُ مِثْلِ هَذَا الْكِتَابِ ، إِنَّما وَ اللَّهُ مِثْلِي كَمَثَلِ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَسْجُدَ لآِدَمَ کفرا وَ كَبَّرَا وَ حَسَداً . گفت وای برمن از چه بر آمدم و بچه در آمدم، شیعه آل محمد بودم شیعه آل شیطان شدم ، وداخل شدم در لشگر او ودر شیعه آنکس که چنین مکتوب کند ، سوگندباخدای مرا با ابليس باید همانند ساخت ، که از کمال کبرو کفر وحسد ، از سجده آدم صفی . على نبينا وآله عليه السلام سر برتافت

(ذكرمنا شير معاويه بعمال بلاد وأمصار در استیصال ) «شیعیان علیعلیه السلام »

در نسخه واحده در تمامت بلدان وامصار از معاویه بجانب حکام و عمال بدینگونه منشور رفت،

انْظُرُوا مَنْ قَامَتْ عَلَیْهِ الْبَیِّنَهُ أَنَّهُ یُحِبُّ عَلِیًّا وَأَهْلَ بَیْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّیوَان، وَ أَسْقِطُوْا عَطَاءَهُ وَ رِزْقَهُ وَ شَفَعَ ذَلِکَ بِنُسْخَةٍ أُخْرَی مَنِ اتَّهَمْتُمُوهُ

ص: 145


1- گنجینه: محل ذخیره

بِمُوَالاَةِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ وَ لَمْ تُقَمْ عَلَیْهِ بَیِّنَهٌ فَاقْتُلُوهُ

عمال خود را فرمان میدهد که نيك نگران باشید ، در حق هر کس که استوار افتاد که از دوستداران علی بن ابیطالب و محبان اهل بیت اوست ، نام او را در دیوان عطایا که از بیت المال مقرر است ، خط ترقين (1)برکشید و ساقط سازید ، وجيبه(2) و اجرای او را هم بدین قدر رضا نداد ، وخطی دیگر نگاشت که هر کس را بدرستی على و اهل بیت او متهم سازند ، اگر چند استوار نباشد و گواهی بر این معنی حاضر نشود ، بهمان تهمت او را دستخوش نقمت (3) سازید و سر از تنش بردارید ، چون این حکم از معاویه پراکنده شد، عمال و حکام او بقتل و غارت شیعیان امیرالمؤمنین پرداختند، و بسیار کس را بتهمت نا تندرست و گمان سست با تیغ در گذرانیدند ، وخانهای ایشان را خراب یباب(4)ساختند ، چه بسیار افتاد که مردی بی آنکه بیندیشد و معنی کلمه را سنجیده باشد ، سقطه در کلام او افتاد که حمل بر حب اهل بیت توان کرد، بی آنکه از او بپرسند و بازرسند ، سرش را با تیغ از تن برداشتند ، چنان افتاد که شیعه على علیه السلام، چون خواست با رفیقی موافق و صدیقی موثق سخن گوید ، او را بسرای خویش در می آورد ، و از پس سترات و حجابات می نشست ، و بر روی خادم و مملوك نیز در می بست ، آنگاه او را بایمان مغلظه (5) سوگند میداد، که از مکنون ضمير سری بیرون نیفکند ، پس با تمام خوف ودهشت حدیثی روایت میکرد و از آنسوی احادیث کاذبه و اکاذیب کثیره وضع کردند ، وعلى و اهل بیت علیهم السلام را هدف بهتان و تهمت ساختند، و مردمان بتعليم وتعلم آن مجعولات پرداختند ، و کار بدینگونه همی رفت ، تا فقها و قضاة و ولاة این قانون بدست کردند ، وقراء ریاکار و پارسایان نابهنجار(6) بجعل احادیث پرداختند و آنرا وسیله قربت ولاة وحكام دانستند ، و بدین دست آویز از ایشان

ص: 146


1- ترقين . سیاه کردن
2- وجیبه . مواجب و دیه
3- نقمت . عذاب وعتاب
4- يباب. ویران
5- قسم های اکید شده
6- نابهنجار . زشت کردار

اموال ، و سيور غال بهره بردند ، در پایان کار چنان شد که این احادیث مجعوله را . حق دانستند ، دینداران که هرگز ساحت ایشان بكذب آلوده نگشتی، این روایا ترا بپذیرفتند و باز گفتند و باور داشتند ، وروایت کردند در این وقت یکباره حق جلباب (1) باطل پوشید ، وباطل بکسوت (2) حق بر آمد وصدق دستخوش (3) کذب گشت ، و کذب سرکوب صدق آمد و بعد از وفات حسين علیه السلام فروغ این فتنه بزیادت گشت ، وزیان این فساد بر افزون آمد ، شیعیان علی را در هیچ موضعی از ارض ایمنی نبود ، برجان ومال ترسنده و در پست و بلند ارض پراکنده بودند ، در خلافت عبدالملك بن مروان مردی که بروایتی جد اصمعی بود ، در پیش روی حجاج حاضر شد و فریاد برداشت :

فَقَالَ : أَيُّهَا الْأَمِيرَ إِنَّ أَهْلِي عَقُّونِی وَ سَمَّوْنِی عَلِيّاً ، وَ إِنِّي فَقِيرٍ بِائِسٍ ، وَ أَنَّا إِلَى صِلَهِ الْأَمِیرِ مُحْتَاجُ .

گفت ای امیر پدر و مادر مرا عاق کردند و بنام على خواندند، ومن مردی فقیر و مسکینم و بعطای امیر حاجتمندم ، حجاج بخندید و او را در موضعي عمل داد وخشنود ساخت و نیز ابوالحسن علی بن محمد بن ابی سیف المداینی در کتاب الاحداث رقم کرده ، که چون امر سلطنت بر معاویه استوار ایستاد ، فرمانگذاران خویش را در امصار و بلاد فرمان داد که:

بَرِئَتِ اَلذِّمَّهُ مِمَّنْ رَوَی شَیْئاً مِنْ فَضْلِ أَبِی تُرَابٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ .

یعنی عهد خویش را شکستم ، وحبل بيعت و پیمان خود را گسستم از آنکس که از فضایل علی بن ابیطالب و اهل بیت اوسخنی بر زبان آرد ، و روایت حدیثی کند ، چون این خبر در بقاع و بلاد پراکنده گشت ، در هر بقعه و بلده خطیبی بر منبری عروج داد ، نخستین زبان بلعن وشتم على واهل بيت او گشاد ، و برائت از حضرت

ص: 147


1- جلباب . چادر
2- کسوت . جامه پوشیدنی
3- دستخوش . زبر دست

اوجست خاصه در کوفه که شیعیان علی از دیگر امکنه افزون بود ، و زیاد بن ابیه که در اینوقت حکومت کوفه و بصره داشت ، و شیعیان علی را چه مرد و چه زن از شیخ فرتوت(1) و كودك برزن (2) همه را نیکومیشناخت، چه سالهای فراوان چنانکه در کتاب على علیه السلام مرقوم افتاد ، در شمار عمال آن حضرت بود و شیعیان علی را نيك ميشناخت و منزل و مأوای ایشان را اگر چند در زاویها و بیغوله ها بود نيك میدانست ، دست ظلم و ستم بيازيد (3) وهمکاران را دستگیر ساخت و با تیغ در گذرانید ؛ جماعتی را میل در کشید نابینا ساخت ، و گروهی را دست وپا به برید و از شاخهای نخل در آویخت ، و گروهی در مغاکهای (4) صحاری و شکاف های کهسارها متواری شدند ، یکتن از شناختگان شیعیان علی در عراق بجای نماند ، و همچنان در تمامت آفاق بدینگونه بعمال خویش ابلاغ کرد :

لاَّ یُجِیزُوا لِأَحَدٍ مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍّ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ شَهَادَةً وَ کَتَبَ إِلَیْهِمْ أَنِ انْظُرُوا مَنْ قِبَلَکُمْ مِنْ شِیعَةِ عُثْمَانَ وَ مُحِبِّیهِ وَ أَهْلِ وَلاَیَتِهِ وَ الَّذِینَ یَرْوُونَ فَضَائِلَهُ وَ مَنَاقِبَهُ فَادْنُوا مَجَالِسَهُمْ وَ قَرِّبُوهُمْ وَ أَکْرِمُوهُمْ وَ اکْتُبُوا الِی بِکُلِّ مَا یَرْوِی کُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ وَ اسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ وَ عَشِیرَتِهِ.

یعنی جار مدهید و رخصت مفرمائید شیعه على و اهل بیت اورا ، که حاضر شوند از برای ذکر احادیث و اخباری که مشعر است بر فضایل على علیه السلام، و نیز مکتوب کرد که نيك بیندیشید آنان که در شمار شیعیان و دوستداران عثمانند، و آنان که از فضائل و مناقب عثمان حدیث میکنند ، حاضر مجلس ایشان شوید، و بزرگ دارید ایشان را واظهار مهر و حفاوت (5) فرمائید ، و آنانکه از فضایل عثمان همی

ص: 148


1- فرتوت - بروزن مربوط . پیر سالخورده
2- برزن . کوچه و محله
3- بیازید . زیاد کرد
4- مغاك - بر وزن کنار : گودال
5- حفاوت . مهربانی

روایت کنند ، هریکی را جداگانه بنام و نشان وحسب و نسب ، و بدانچه روایت کرده اند بسوی من مکتوب کنید ، تا عطایا و مواهب ایشان مهمل نماند ، لاجرم حکام و عمال معاویه بدین منوال کار همی کردند ، و احادیث مجعوله وروایات منحوله (1) را در فضایل عثمان چون وحی آسمان استوار همی داشتند ، و بسوی معاویه مکتوب همی کردند ، و از جانب او بدایع اموال و قطايع(2) سیورغال و انواع کسا وعطا بسوی عرب وعجم متواتر گشت ، ودر هر شهری و بلدی ، جز ذکر فضایل عثمان بر زبان ها نمیرفت ، وهر کس منقبتی وفضیلتی از عثمان حديث کرد و دروغی بر خدا و رسول بست ، نام او را در دیوان جريده (3) کردند، و افزون از طمع و طلب او وحبيبه دادند ، اینوقت دیگر باره معاویه بعمال خویش بدینگونه مکتوب کرد :

أَنَّ الْحَدِیثَ فِی عُثْمَانَ قَدْ کَثُرَ وَ فَشَا فِی کُلِّ مِصْرٍ وَ فی کل وَجْهٍ وَ ناحِیَةِ فَاِذا جائَکُم کِتابی هَذَا فَادْعُوا النَّاسَ إِلَی الرِّوَایَه ِفِی فَضَائِلِ اَلصَّحَابَةِ وَ الْخُلَفَاءِ الْأَوَّلِینَ وَ لاَ تَتْرُکُوا خَبَراً یَرْوِیهِ أَحَدٌ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ فِی أَبِی تُرَابٍ إِلاَّ وَ آتُونِّی بِمُنَاقِضٍ لَهُ فِی اَلصَّحَابَةِ فَإِنَّ هَذَا أَحَبُّ إِلَیَّ وَ أَقَرُّ لِعَیْنِی وَ أَدْحَضُ لِحُجَّةِ أَبِی تُرَابٍ وَ شِیعَتِهِ وَ أَشَدُّ اِلَیهِم مِنْ مَنَاقِبِ عُثْمَانَ وَ فَضْلِهِ

يعني چند که باید فضائل ومناقب عثمان در انحا(4) واقصای جهان پراکنده گشت و در هر شهری و بلدی ذکر زبانها و نقش روانها افتاد ، اکنون چون این نامه قرائت کردید ، مرمان را انجمن فرمائید وفرمان کنید که بذكر فضائل صحابه ، و مناقب ابو بكر وعمر پردازند، و چون يك تن از مسلمانان حدیثی در فضیلت على روایت

ص: 149


1- نحل . بخود بستن کلام یا شعر دیگری را
2- قطائع - جمع قطيعه ، قطعه های اراضی خراج
3- جریده . دفتر
4- انحاء - جمع نحو . جانب

کند، دست باز ندهند الا آنکه بنقض اوحدینی بروایت صحابه بر تراشند؛ و این معنی در نزد من محبوب تر است ، و چشم مرا نيك تر روشنی بخشد ، و در بطلان حجج وبراهين على وشيعة اوفاضلتر باشد ، پس مكتوب معاویه را عمال او بر مردمان قرائت کردند ، تا بطمع جاه و مال در حق صحابه بجعل احادیث پرداختند ، و در منابر قرائت کردند ، چنان شد که معلمین کتب در تعلیم دختران و پسران و خدم و حشم ، بجای قرآن تعلیم این احادیث مجعوله کردند و کار بدینگونه رفت و هم در این سال عتبان (1) بن مالك ؛ بن عمر بن العجلان الأنصاري السالمي ثم من بني عوف ابن الخزرج ، از طبقه اولی که در غزوه بدرواحد ويوم خندق حاضر بود ، ازین سرای فانی بجنان جاودانی تحویل داد ، در زمان رسول خدای نابینا گشت و در میان اصحاب جز او کس عتبان نام نداشت ، او را سعادت صحبت روزی بود ، لكن ازوی روایتی بدست نیست. و هم در این سال (2)عمرو بن الحمق سعادت شهادت یافت همانا عمرو بن الحمق از صناديد(3) اصحاب على و حواری آن حضرت است ، چنانکه در کتاب امير المؤمنين از وی باد کردیم ، و نیز در شمار اصحاب حسن علیه السلام است و آن کس است که رسول خدا جماعتی را که بسريه (4) مامور فرموده بود گفت:

إنکم تَضِلُونَ وَ تَمُرُّونَ بِرَجُلٍ وَ يَذْبَحُ لَكُمْ كَبْشاً ، فَاقرَؤهُ مِنِّي السَّلَامَ میفرماید: شما در راه یاوه (5)میشوید و بر کسی میگذرید که از برای شما گوسفندی ذبح خواهد کرد ، او را از من سلام برسانید، و این سخن روی با عمرو بن حمق داشت ، ایشان بدانسان که رسول خدا خبر داده بود ، در آن سريه راه را یاوه کردند ، و بر عمرو بن حمق عبور دادند ، ایشان را فرود آورد و طعام داد و راه را بنمود ، آن جماعت فراموش کردند که سلام رسول خدای را بدو رسانند ، عمرو

ص: 150


1- عتبان - بکسر عين وسكون تاء ، در نزد علماء رجال مجهول است
2- عمر و بن الحمق - بفتح حاء و کسر میم ، علماء رجال او را از اصحاب على «ع» بلکه از حواری آن حضرت شمرده اند ، و قضایای او وكلمات على «ع» در باره او در کتب رجال مسطور است ممقانی
3- صناديد - جمع صنديد بكسر صاد ، دلاور و مهتر
4- سریه - جنگهائی که لشگر کمی میفرستادند
5- یاوه شدن . گم شدن

پرسش نمود که آیا رسول خدا در مدینه دعوت خویش را آشکار ساخت ، گفتند چنین است ، پس از مکان خود هجرت کرده بمدينه آمد و در خدمت رسول خدای ببود ، يك روز چنان افتاد که عمرو بن حمق در برابر رسول خدای ایستاده بود و آن حضرت فرمود:

ماشاء اللَّهِ ارْجِعْ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي مِنْ هَاجَرَتْ ، فَإِذَا تَوَلَّى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَأْتِهِ

یعنی بمنزل خویش مراجعت کن و چون خلافت برعلی علیه السلام تقریر یافت بنزد او بشتاب ، لاجرم چون امر خلافت برعلى علیه السلام فرود آمد ، بحکم رسول خدا بملازمت حضرت او شتافت ، امير المؤمنين بدین کلمات او را بدانچه قضا بر سر او میراند خبر میدهد :

يَقولَ: أَيْنَ دَارِكَ وَ اِجْعَلْهَا فِی اَلْأَزْدِ فَإِنِّی غَداً لَوْ غِبْتُ لَطُلِبْتَ فَمَنَعَکَ اَلْأَزْدُ حَتَّی تَخْرُجَ مِنَ اَلْکُوفَهِ مُتَوَجِّهاً إِلَی حِصْنِ اَلْمَوْصِلِ فَتَمُرَّ بِرَجُلٍ مُقْعَدٍ فَتَقْعُدَ عِنْدَهُ ثُمَّ تَسْتَسْقِیَهُ فَیُسْقِیَکَ وَ یَسْأَلَکَ عَنْ شَأْنِکَ فَأَخْبِرْهُ وَ اُدْعُهُ إِلَی اَلْإِسْلاَمِ فَإِنَّهُ یُسْلِمُ وَ اِمْسَحْ بِیَدِکَ عَلَی وَرِکَیْهِ فَإِنَّ اَللَّهَ یَمْسَحُ مَا بِهِ وَ یَنْهَضُ قَائِماً فَیَتَّبِعُکَ وَ تَمُرُّ بِرَجُلٍ أَعْمَی فَتَسْتَسْقِیهِ وَ یُسْقِیکَ وَ یَسْأَلُکَ عَنْ شَأْنِکَ فَأَخْبِرْهُ وَ اُدْعُهُ إِلَی اَلْإِسْلاَمِ فَإِنَّهُ یُسْلِمُ وَ اِمْسَحْ بِیَدِکَ عَلَی عَیْنَیْهِ فَإِنَّ اَللَّهَ یُعِیدُهُ بَصِیراً فَیَتَّبِعُکَ وَ هُمَا یُوَارِیَانِ بَدَنَکَ ثُمَّ تَتْبَعُکَ اَلْخَیْلُ فَإِذَا صِرْتَ فِی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا رَهَقَتْکَ اَلْخَیْلُ فَانْزِلْ عَنْ فَرَسِکَ وَ مُرَّ إِلَی اَلْغَارِ فَإِنَّهُ یَشْتَرِکُ فِی دَمِکَ فَسَقَهٌ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ

ص: 151

میفرماید : ای عمرو در هر کجا خانه داری در قبیله ازد، جای کن ، زیرا که چون من نباشم دشمن تورا بجوید و از و حفظ فرماید، تا از کوفه بجانب موصل سفر کنی ، و در عرض راه مردی را نگری که زمن (1) باشد و جنبش نتواند ، پس بنزد او می نشینی و آب میطلبی تورا سقایت میکند ، و از حال تو فحص میفرماید تو او را از خویشتن آگهی میده و باسلام دعوت میکن ، چون مسلمانی گیرد هر دو ورك او را با دست خود مسح میكن در زمان شفا یابد ، و ایستاده شود و از قفای تو پوید(2) آنگاه بمردی نابینا عبور دهی و ازو آب خواهی ، او نیز تو را سقایت کند و حال بپرسد همچنان او را خبر میده و باسلام دعوت میکن، چون مسلمان شود چشم اورا مسح فرما که بینا خواهد شد ، و این هردوتن متابعت تو خواهند کرد ، دانسته باش که این دو مردند که بدن تو را پوشیده دارند ، و گاهی که لشگر دشمن دررسد و تو را بخواهد مأخوذ داشت ، از اسب پیاده شو و خویشتن را بدرون غار پوشیده میدار ، همانا گمراهان جن و انس در خون تو شريك خواهند بود .

بالجمله عمرو در خدمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میزیست، و این حدیث از وی روایت کرده اند می فرماید : در مسجد الحرام بروایتی در مسجد مدینه رسول خدا مرا مخاطب داشت فرمود :

یَا عَمْرُو! هَلْ لَکَ فِی أَنْ أُرِیَکَ آیَةَ الْجَنَّةِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ! وَ آیَةَ النَّارِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ؟

میفرماید : ای عمرو میخواهی تورا نمودار کنم آیت بهشت را که میخورد و میآشامد و در بازارها عبور میدهد ؟ و همچنان بنمایم آیت دوزخ را که میخورد و می آشامد وعبور میکند در بازارها ، عمرو بن حمق عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد این

ص: 152


1- زمن . آنکس که از هر دو پای عاجز و نشسته طی مسافت کند
2- پوییدن . راه رفتن

هردو را بر من آشکارساز، دراینوقت على علیه السلام از راه فرا رسید وسلام داد و بنشست رسول خدا فرمود :

یَا عَمْرُو هَذَا وَ قَوْمُهُ آیَهُ اَلْجَنَّهِ.

على وشیعیان او آیت بهشت اند ، از قفای آن حضرت معاویه در آمد و سلام داد و بنشست ، رسول خدا فرمود:

یَا عَمْرُو هَذَا وَ قَوْمُهُ آیَهُ النارِ .

یعنی معاویه واتباع او آیت جهنم اند . بالجمله عمرو بن حمق در حضرت امیر المؤمنين روزگار همی برد ، تا گاهی که آن حضرت وداع جهان گفت ، پس طوق رقيت حسن در گردن افکند ، وچند که حسن علیه السلام زنده بود، معاویه واتباع او در زحمت عمرو شدت نمیکردند ، چون حسن علیه السلام نیز در گذشت و حکومت کوفه بزياد بن ابیه افتاد ، عمارة بن عقبة بن ابی معیط بنزديك زیاد آمد و گفت : عمرو بن الحمق از دوستان على است ، وسرای او مطاف ومآب شیعیان ابي تراب است ، عمرو بن حریث حاضر بود ، چون این کلمه بشنید گفت ای عماره واجب نمیکند سخنی را که ندانسته و عاقبت آن را ندانی بیان کنی ، زیاد گفت : شما هيچيك اصابه نکردید ، نخستين عماره را چه افتاد که این خبر را در مجلس عام بمن رسانید ، ودیگرعمرو بن حریث را چه آمد که در دهن عماره سخن بشکست، اکنون هردو تن برخیزید و عمرو بن حمق را دیدار کنید، و بگوئید این چیست که از تو بما میرسد و از این بیهوده سکالیدن (1) و نابهنجار پوئیدن ، چه اندیشه داری ، چون این خبر بعمرو رسید وقت دانست که وصیت علی علیه السلام را بکار بندد ، لاجرم از کوفه بیرون شد و بشهر زور که از توابع موصل است سفر کرد، چون این خبر بمعاویه بردند بدینگونه بسوی او مکتوب کرد

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ أَطْفَأَ النَّائِرَةِ وَ أَخْمَدَ ألفتنة ، وَ جَعَلَ السافية لِلْمُتَّقِينَ

ص: 153


1- سکالیدن - بر وزن خراشیدن گفتگو کردن

وَ لَسْتَ بِأَبْعَدِ أَصْحَابِکَ هِمَّةً وَ لَا أَشَدِّهِمْ فِی سُوءِ الْأَثَرِ صُنْعاً کُلُّهُمْ قَدْ أَسْهَلَوا بِطَاعَتِی وَ سَارَعَوا إِلَی الدُّخُولِ فِی أَمْرِی وَ قَدْ بَطُأ بِکَ مَا بَطُأ فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ یُمْحَ عَنْکَ سَالِفُ ذُنُوبِکَ وَ یُخبَِیَ دَائِرُ حَسَنَاتِکَ وَ لَعَلِّی الَا أَکُونُ لَکَ دُونَ مَنْ کَانَ قَبْلِی إِنْ أَبْقَیْتَ وَ اتَّقَیْتَ وَ وَقَیْتَ وَ أَحْسَنْتَ فَاقْدَمْ عَلَیَّ آمِناً فِی ذِمَّةِ اللَّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِهِ ص مَحْفُوظاً مِنْ حَسَدِ الْقُلُوبِ وَ إِحَنِ الصُّدُورِ وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً.

یعنی خداوند نایره (1) فساد و نيران فتنه را فرونشانید ، و پرهیزکاران را آسایش داد ، و تو ای عمرو بن حمق از اکفاء(2) و اقران خود همتی فاضلتر نداری ، و در سوء آثار صنعتی کاملتر نیاوردی ، همگان طریق طاعت من گرفتند ، در پذیرائی امر من سرعت کردند، و تو از همگان باز پس ماندی ، داخل شو در امر من تا محو شود سیئات تو و زنده گردد حسنات تو ، امید میرود که نیکوئی من از برای تو کمتر نباشد از آنکس که پیش از من ، یعنی علی بن ابیطالب اگر با من بیائی ، و بر طریق نیکوئی روی تعجیل میكن ، و بنزد من میشتاب و ایمن میباش بحكم عهد خدا و رسول خدا ، وخویشتن را از حسد بد خواه و کین بداندیش محفوظ و محروس میشمار، عمرو بن الحمق مکتوب معاویه را وقعی ننهاد ، وجوابی بسوی او نفرستاد لاجرم بحکم معاویه سواری چند بدفع واخذ عمرو بن الحمق مامور شد، و عمرو خویشتن را نگران بود ، و آندوکس را که شفا داد بحراست او اشتغال داشتند ، هرروز بتلی که مشرف بر صحاری (3) بود عروج میدادند و دیدبانی میکردند يك روز او را از رسیدن خیل خبر دادند ، عمرو بحکم امیرالمؤمنین که خبر داده بود ، اسب خود را رها کرد و بغار در رفت ، اندرغار ماری سیاه او را بگزید چنانکه در

ص: 154


1- نائره : برانگیخته شده
2- اكفاء : امثال
3- صحاری - جمع صحرا : بیابان

جای خود سرد گشت، از آنسوی سواران در رسیدند و اسب او را بدیدند دانستند که جز در این اراضی نخواهد بود ، بفحص حال او بر آمدند ، واورادر غار مرده یافتند چنانکه هر عضوی از او را فرا می گرفتند از سورت (1) زهر از تن باز میشد ، پس سر او را از تن جدا کردند ، و بر سنان نیزه برافراشتند و بنزد معاویه بردند، و این اول سری بود که در اسلام ، از شهری بشهری حمل دادند ، معاویه سر عمرو را بنزد زوجه او فرستاد و در خانه او نهاده

فَقالَت : سَتَرتُموهُ عَنّی طَویلاً و أهدَیتُموهُ إلَیَّ قَتیلاً فَأَهلاً و سَهلاً مِن هَدِیَّهٍ غَیرَ قالِیَهٍ و لا بمقلِیَّهٍ ، بَلِّغ أیُّهَا الرَّسولُ عَنّی مُعوِیَهَ ما أقولُ : طَلَبَ اللّهُ بِدَمِهِ ، وعَجَّلَ لهُ الوَبیلَ مِن نِقَمِهِ فَقَد أتی أمرا فَرِیّا، و قَتَلَ بارّا تَقِیّا فَأبلِغ أیُّهَا الرَّسولُ مُعوِیَهَ ما قُلتُ .

گفت ایامی چند اورا از من پوشیده میداشتید ، چه از بیم شما متواری میزیست ، آنگاه او را مقتولا بسوی من هدیه فرستادید ، اهلا وسهلا از هدیه ، که نه خصمي باکس داشت و نه کس او را خصم بود ، هان ای رسول ابلاع کن از منه معاویه راکه ، خداوند خون عمرو را از تو بجوید ، و در کیفر ونقمت تو تعجیل فرماید، چه مرتکب شدی بدروغ در امری ، وکشتی مردی پرهیز کار را ، پس ای رسول بگوی معاویه را بدانچه گفتم چون این خبر بمعاویه آورد کس بدو فرستاده او را حاضر ساخت و گفت این سخنها تو گفتی و بمن پیام کر دی ،

قَالَتْ نَعَمْ غَیْرَ نَاکِلَةٍ عَنْهُ وَ لَا مُعْتَذِرَةٍ مِنْهُ.

گفت آری من گفتم و از آنچه گفتم بر نگردم و عذرخواه نشوم ، معاویه گفت اکنون از بلاد من بیرون شو ،

ص: 155


1- سورت : شدت و تیزی

قَالَتْ : أَفْعَلُ ، فَوَ اللَّهِ ماهُوَ لِي بِوَطَنٍ ، وَ لَا أَحَنَّ فِيهَا إِلَّا شَحَناً ، وَ لَقَدْ طَالَ بِهَا سَهَرِي ، وَ اشْتَهَرَ بِهَا عِبْرِيٍّ ، وَ كَثُرَ فِيهَا دَيْنِي مِنْ غَيْرِ مَا قَرَّتْ بِهِ عَینی .

گفت : سوگند با خدای بیرون شوم ، نه آنجا را وطن گیرم و نه جز محزون در آنجا نشیمن نمایم ، چه بسیار دراز شد در آنجا بیخوابی من ، و سمر(1) گشت عبرت من و فراوان شد قرض من ، بی آنکه هرگز روی شادی را دیدار کرده باشم اینوقت عبدالله بن ابی سرح گفت : یا امیرالمؤمنین این منافق را با شوهرش ملحق کن ، بجانب او شرزا(2) نگریست ،

فَقالَت : يا مَن بَينَ لِحيَتَيهّ کَجُثمانِ الضِّفْدِعِ ، الأ قَتَلَتْ مِنْ أَنْعُمِكَ خُلْعاً وأَصفيكَ بِكِسَاءٍ ، إِنَّما أَلِمَارِقِ الْمُنَافِقِ مَنْ قَالَ بِغَیرِ الصَّوابِ ، وَاتَّخَذَ العِبادَ کَالأَربابِ ، فَاُنزِلَ کُفرُهُ فِی الکِتابِ .

گفت ای کسی که چانه تو مانند جسد ضفدع (3) نمودار است، کشتی کسی را تورا بتشریف برگزید، و ببذل جامها اختیار کرد، همانا بيدين منافق کسی است که که جز بكذب سخن نکند ، و بندگان خدای را بخدائی بگیرد ، همانا کفر او در کتاب خدای مسطور است : معاویه را ازین کلمات خشم آمد، و بجانب حاجب اشارت کرد تا او را از مجلس خروج دهد ،

فَقَالَتْ وَا عَجَبَاهْ مِنِ ابْنِ هِنْدٍ یُشِیرُ إِلَیَّ بِبَنَانِهِ وَ یَمْنَعُنِی بنَوَافِذُ لِسَانِهِ أَمَا وَ اللَّهِ لَأَنقُرَنَّهُ بِکَلَامٍ کَنَوَافِذِ الْحَدِیدِ أَ وَ مَا أَنَا بِآمِنَةَ بِنْتِ الشَّرِیدِ ؟

گفت ای مردمان نگران این شگفتی شوید از پسر هند ، مرا ببنان اشارت میکند

ص: 156


1- سمر : افسانه
2- شرزا : نگاه کردن از روی غضب
3- ضفدع : قورباغه

و بزخم زبان زحمت میدهد ، سوگند با خدای او را بسخنی چون دم شمشير آسيب خواهم زد ، مگر من آمنه دختر رشید نیستم ، این بگفت و از نزد او بیرون شد در خلاصه و کشی است که حسین بن علی علیهما السلام مكتوبي طويل الذيل بمعاویه فرستاد ، و این کلمات را در حق عمرو بن الحمق بنگاشت :

أوَلَسْتَ قاتِلَ عَمْرِو بْنِ الحَمْقِ صاحِبِ رَسُولِ اللهِ الْعَبْدِ الصّالِحِ الَّذی أَبْلَتْهُ الْعِبادَهُ، فَنَحَلَ جِسْمُهُ، وَ اصَفَرَ لَوْنُهُ، بَعْدَ ما آَمَّنْتَهُ وَ أَعْطَیْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللهِ وَ مَواثیقِهِ، ما لَوْ أَعْطَیْتَهُ طائِراً لَنَزَلَ إِلَیْکَ ؟ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَهً عَلی رَبِّکَ، وَاسْتِخْفافاً بِذلِکَ الْعَهْدِ.

میفرماید : آیا تو قاتل عمرو بن حمق نیستی ؟ مردی صالح از اصحاب پیغمبر که کثرت عبادت بدنش را فرسوده (1) وجسمش را لاغر و رنگش را زرد کرد، از پس آنکه او را امان دادی ، و این پیمان را بعهود و مواثيق خداوند پیوند کردی ، که اگر مرغی را بدانگونه امان داده بودی ، بسوی تو فرود می آمد، پس او را بکشتی و بر خدای بیرون شدی ، وعهد او را پست کردی ، واین عمرو بن الحمق آنکس است که در یوم دار بر سینه عثمان بن عفان بنشست ، و او را نه زخم بزد، چنانکه در کتاب عثمان بشرح نگاشته آمد . و هم در این سال معاوية بن ابی سفیان فرزندش یزید را مامور بفتح قسطنطنیه نمود . و او را با لشگری در خور جنک روان داشت یزید در دیر مر ان سکون اختیار کرد، و بشراب و شکار پرداخت ، سفیان بن عوف با لشگر برفت ، و در اراضی روم لشگر گاه ساخت ، و آزوقه وعلف دیر بدست آمد ، چندان که مردمان دستخوش (2) قحط و غلا گشتند و مریض شدند ، چون این خبر بمعاویه رسید یزید را منشور کرد، که بتعجيل وتقريب با سفیان بن عوف پیوسته شو ، تا با مسلمانان در این داهيه (3) شريك باشی، اگر چند جان بر سر

ص: 157


1- فرسوده - بر وزن فرموده : افسرده
2- دستخوش : زبر دست
3- داهيه : مصیبت و بلا

این کار نهی ، یزید از دیر مران ، با لشگر بعلبك شتاب گرفت و در اراضی روم با سفیان بن عوف پیوسته شد و از آنجا لشگر براند ، وتا کنار سور قسطنطنیه عنان نکشید ، پادشاه روم که در اینوقت قسطنط بود ، وملقب بپوكانا ، از پی مدافعه لشگر بیرون فرستاد ، وجنگهای صعب در میان ایشان برفت ، در این مقاتله خالد بن (1) زید بن، كلب ، بن ثعلبة بن عبدالله بن عوف ، بن غنم ، بن مالك ، بن النجار که مادرش هند ، دختر سعد بن عمرو بن امرء القيس بن مالك ، بن ثعلبة بن كعب :، بن الخزرج ، بن الحارث ، بن الخزرج الأكبر بود ، ومعروف بابو ایوب الانصاری ، که ذكر حالش در مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم افتاده ، وفات یافت ، و چون زمانش فراز (2) آمد فرمود که چون من در گذرم ، جسد مرا در تحت اقدام خود مدفون سازید ، و شما را حدیثی خواهم گفت ، و اگر مرا مرگ فرا نرسید این حدیث را بر شما قرائت نمیکردم ،

قَالَ : سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ مَنْ مَاتَ لاَ یُشْرِکُ بِاللَّهِ شَیْئاً دَخَلَ اَلْجَنَّهَ.

گفت از رسول خدا شنیدم که فرمود : کسی که بمیرد و با خدای در چیزی شرك نیاورد داخل بهشت میشود ، بالجمله چون در گذشت یزید سوار شد وجیش با او سوار شدند ، و نعش او را مشایعت نمودند ، و مردم روم از فراز (3) باره نگران بودند ، و دانستند که مردی بزرگ از مسلمانان در گذشته چون جسد او را در کنار سور بخاك سپردند ، يزيد عليه اللعنه بانگ برداشت که :

يا أَهْلَ القُسطَنطَنِیهِ هَذَا رَجُلُ مِنْ أَكابِرَ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ نَبِيِّنَا صلی الله علیه و آله و سلم وَ قَدْ دَفَنَّاهُ حَيْثُ تَرَوْنَ ، وَ واللهِ لَئِنْ تَعَرَّضْتُمْ لَهُ لاهدِمَنَ كُلِّ كَنِيسَةُ فِي

ص: 158


1- از جمله اصحاب حضرت رسول «صلی الله علیه و آله و سلم» و امير المؤمنین «علیه السلام» میباشد و بعضی از علماء رجال او را د. اما می دانند و رفتن او تحت رايت معویه را برای تقویت اسلام می دانند مامقانی
2- و در آمدن
3- فراز : بلندی ، باره: حصار قلعه

أَرْضُ الْإِسْلَامِ ، وَلأ يُضْرَبُ ناقوُسٌ بِأَرْضِ الْعَرَبِ أَبَداً .

فریاد برداشت که ای مردم روم این مرد یکتن از بزرگان اصحاب پیغمبر ما بود، و او را بخاك سپردیم در این مقام که نگرانید، سوگند با خدای اگر قبر اورا زیانی رسانید هر معبدی و کلسیائی که در ارض اسلام دارید از بن بر می اندازم ، و هرگز بانگ ناقوسی در ارض عرب شنیده نخواهد شد ، این بگفت و با سپاه طریق مراجعت برداشت ، از پس او مردم روم برقبر ابوایوب بنیانی عالی بر آوردند ، و قناديل در آویختند ، وزمان تا زمان بر تکریم آن افزودند و با برکت آن قبر استشفا نمودند

(وقایع سال پنجاه و دویم هجری و قتل سمرة بن) ( جندب مردم بصره را )

از این پیش مرقوم شد که زیاد بن ابیه چون حکومت کوفه یافت ، سمرة بن جندب را در بصره بنیابت گذاشت و طریق کوفه برداشت ، از پس او سمره هشت هزار تن از مردم بصره و بیرون بصره را گردن بزد ، در میان ایشان چهل و هفت تن حافظ و قاری تمامت قرآن بودند ، وجرم وجريرت این جماعت حب علی بن ابیطالب بود ، بلکه بعضی را بتهمت از شیعیان علی گرفتند و سر بر گرفتند، چون زیاد از نظم کوفه پرداخت و برای دفع خوارج بجانب بصره کوچ داد ، سمرة بن جندب را گفت بیم دارم که از این جماعت که مقتول ساختی ، کسی را بيجرم و جنایت کشته باشی ، سمره گفت : من چنان دانم که اگريك چندان دیگر بکشم خطا نکرده باشم ، اینوقت زیاد از برای دفع خوارج و تحريض(1) مردم بصره بقتال ایشان بمسجد جامع آمده بر منبر عروج داد

فَقَالَ : يا أَهْلَ الْبَصْرَةِ وَ اللَّهِ لِتَکفُنُنی هَؤُلَاءِ أَوْ لأبدَانَ بِکُم ، وَ اللَّهُ لَئِنْ أَفْلَتَ مِنْهُمْ رَجُلُ لِأَبَدِ أَنْ بِكُمْ ، ثُمَّ لَا تَأْخُذُونَ الْعَامِ مِنْ عَطائِكُم دِرْهَماً وَاحِداً .

ص: 159


1- تحریض . حریص کردن

گفت ای مردم بصره سوگند با خدای واجب میکند که شما کفایت کنید مرا در دفع این خوارج ، و اگر نه ابتدا میکنم بقتال شما ، سوگند با خدای اگر يك تن از خوارج فرار کند و بسلامت از حربكاه بجهد ، نخستین شمشیر در شماخواهم گذاشت و یکدرهم از عطای شما را در این سال نخواهم داد ، چون این کلمات پای رفت ، مردم بصره در قتل خوارج يك جهت شدند ، و باعداد(1) کار پرداختند و از آن سوى قريب بن مرة الازدی و زحاف الطائی دو تن عابد و مجتهد از اهل بصره بودند ، دین خوارج گرفتند و از بصره بیرون شدند، و گروهی در گرد ایشان انجمن شدند ، مردمان را اختلاف کلمه افتاد که ازین دو تن كداميك رئیس قومند، وایشان با اتباع خود از مردمان بیکسوى شد، رو به ضبعی را که شیخی عبادتكار بود از بنی ضبيعة بن ربيعة بن نزار ، مقتول ساختند ، غوغا در مردم افتاد ، و مردی از بنی قطيعه از قبیله ازد با شمشیر کشیده بیرون تاخت ، جماعتی از پشت خانهای حرورية اورا بانگ زدند که خویشتن را واپای که ما از اهل حروریه نیستیم بلکه از مردم شرط باشیم و او را کشتند چون خبر این خارجیان بمرداس بن ادیه مکنی بابو بلال رسید ، فَقالَ : قَرِيبُ لأ قِرَّ بِهِ اللَّهَ ، وَ زَحافٌ لأعَفَى اللَّهُ عَنْهُ .

هردوتن را بدعای بد یاد کرد، با اینکه ابو بلال خود خارجی بود ، کردار ایشان را پسندیده نداشت ، و بنیان امر ایشان را استوار نمی پنداشت همیخواست تا مردمان از ایشان پراکنده شوند ، همی گفت ایشان بر شتری کور سوارند و در شبی تاريك راه میسپارند. بالجمله قریب وزحاف با اتباع خود بیرون شدند ، بهر قبیله شتافتند بکشتند هر کرا یافتند ، چون بمیان قوم بنی علی بن سود از قبیله ازد، رسیدند دست نیافتند ، چه درین قبیله صد تن مرد کماندار بود اعداد جنك کردند، و آن جماعت را هدف (2) خدنگ ساختند ، خارجیان بانگ برداشتند که ای قوم بنی علی مارا با شما مناضله (3) ومبارات نیست مردی از بنى على، بدین شعر او را پاسخ داد:

ص: 160


1- اعداد . آماده کردن
2- خدنگ. درختی است چوب آن بسیار محکم که از آن تیر میسازند
3- مناضله . بیکدیگر تیراندازی کردن ، مبارات . معارضه ودشمنی کردن

لأشَيء لِلْقَوْمِ سِوَى السِّهَامِ *** مَشحُوذَةً في غَلَسِ الظَلامِ(1)

خارجیان ناچار از آن جماعت بازگشتند ، و از مقبره بنی یشکر عبور دادند ، و انتظار همی بردند که از قبیله مضر ودیگر قبایل ، مردان جنگ با ایشان پیوسته شود ، هشتاد تن از مضر و گروهی از بني طاحیه و بنی سود با ایشان بپیوست ، از آن سوی لشگر زیاد بن ابیه که در طلب ایشان طی مسافت میکرد در رسیدند ، و جنگی پیوسته کردند ، هیچکس از خارجیان نماند جز اینکه دستخوش شمشیر گشت قریب و زحاف نیز کشته شدند ، ودیگر از خوارج عروة بن جدیر بود که يك تن از بني ربيعة بن حنظله از بنی تمیم است ، او را عروة بن اديه گفتند ، وادیه جده او بود در جاهلیت ، عروة بن جدیر را نیز اصحاب و اتباعی فراهم شد ، زیادبن ابیه بر اودست یافت، چه او را دست بگردن بسته نزد زیاد آوردند فرمان کرد تا او را گردن زدند .

فرزدق شاعر مکنی بابو فراس است ؛ و نام او همام پسرغالب بن صعصعه است ، و آنکس است که سید سجاد علیه السلام را در طواف مکه در قصیده که مطلعش رقم میشود ثنا گفت

هذَا الَّذی تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأَتَهُ *** وَ الْبَيْتِ يَعْرِفُهُ ، وَ أَلَحِلَّ وَ الْحَرَمُ (2)

لاجرم ما شرح حسب و نسب و تذكره احوال و اقوال وذكر اشعار و آثار او را با این قصه ودیگرقصاید انشاء الله در کتاب امام زین العابدین علیه السلام رقم خواهیم کرد . درین مقام باقتضای وقت قصه اورا با زیاد بن ابیه مینگاریم ، چنان افتاد که فرزدق بقبیله بنی منقر(3) عبور داد ، و در خانه مردی شاعر که او را لعين(4) مینامیدند فرود آمد، از قضا خواهر لعين که ظميا نام داشت بر فرزدق در آمد، و ماری افعی در مقنعه و گیسوان ظميا دررفته بود ، فرزدق چون این بدید برجست و افعی را دفع داد ، چنانکه از گیسوی ظميا بيرون جست وبرفت ، اینوقت فرزدق ظمیارا

ص: 161


1- میگوید : نیست برای قوم مگر تیرهای تیز شده در تاریکی آخر شب
2- وطاة محل نهادن قدم ، الحل : خارج حرم
3- منقر - بکسر میم وفتح قاف : اسم قبیله ایست
4- لعين - بر وزن امیر ، و كنیه او ابواكيدر ، بضم الف ، وفتح كاف ، وسكون یاء ، و کسر دال

در بر گرفت و بسوی خود در کشید ، باشد که با وی کام براند ، ظميا اورا برد ومنع از خود دور همی کرد، این معنی بر فرزدق گران آمد و او را بدین شعر هجا گفت :

وَ أَهْوَنَ غیر ألمنقریة أَنَّهَا *** شَديدٌ بِبَطنِ الحَنظَلِيَ لُصُوقُها(1)

رَأت مِنقَراً سُوداً قِصاراً وَأبصَرَت *** فَتی دارِميَا كَالهِلالِ يَروُقُها(2)

فَما أنَا هِجتُ ألمِنقَریَةَ لِلصَبا *** وَ لَكِنَّهَا استَعصَت عَلَيْهَا عُرُوقُهَا (3)

چون در میان قبایل این خبر سمر گشت ، صنادید بنی منقر و بنی نهشل و فقیم ، شکایت اورا بنزد زیاد بن ابیه آوردند، زیاد فر مان کرد که فرزدق را حاضر کنند، ازین خبر فرزدق بترسيد و فرار کرده ، نیم شبی بر عیسی بن خصله وارد شد ،

فقالَ : إِنَّ هذا الرَّجُلَ أَخَافَنِي وَ جَمِيعَ مَنْ كُنْتُ أَرْجُوهُ لَفَظَني ، وَ إِنِّي أَشَدُّ غَيْبَتِي عِنْدِكَ .

گفت : زیاد بن ابیه مرا بیم داده است و آنان که مناص ومآب من بودند و من بدیشان رجای وائق داشتم از من دست باز داشتند ، لاجرم غیبت خود را در حضرت تو استوار دانستم ، عیسی او را تکریم کرد و ترحيب(4) گفت : سه روز فرزدق در سرای او ببود ، آنگاه گفت : چنان رای زده ام که بشام روم، عیسی گفت: آنچه تو میخواهی میکن، اگر در انجام این امر تصمیم عزم داده ، ناقه ارحبيه(5) من حاضر است تورا بذل خواهم کرد ، تا بر نشینی و بهر جا که میخواهی میروی، فرزدق آن ناقه را بگرفت و بر نشست و راه پیش داشت و این اشعار انشاد کرد:

کَفاني بِهَا البَهزِيُ حِمْلَانِ مَنْ أَبى * مِنَ النَّاسِ وَ الْجَانِي تَخَافُ جَرآئِمُهُ (6)

ص: 162


1- غير - مصدر : رشگ بردن ، و در بعض نسخه ها ، غير با عين مفتوح : حمار وحشی با اهلی، حنظل : اسم قبیله ایست
2- دارم : نام قبیله ایست : روق : خوشحال شدن و بعجب افتادن
3- عروق : رگ و ریشه ها
4- ترحيب : مرحبا گفتن
5- ارحبيه -بر وزن امجدیه : شتر نر
6- بهز - بفتح اول : نام قبیله ایست ، و زدن دست و پا بسينه ، و دور کردن بمشقت

وَ مَنْ كَانَ يَا عِيسَى يُؤَنَّبُ ضَيْفَهُ *** فَضَيفُکَ مَجنُورٌ مُهَنی مَطاعِمُهُ(1)

فَقَالَ تَعْلَمُ أَنَّهَا أرحَبيَةٌ *** وَ أَنَ لَكَ اللَيلَ الَّذِي أَنْتَ جاشِمُهُ (2)

وَ أصَحتُ وَالمَلقى وَرايَ وَ حَنْبَلٌ *** وَ مَا صَدَرَتْ حَتَّى تَلَا اللَّيْلِ عاتِمُهُ (3)

تَزَاوُرُ عَنْ أَهْلِ الحُفَینِ كَأَنَّهَا *** ظَلِيمُ تُبَارِي جُنَّحَ لَيْلٍ نَعائِمُهُ (4)

رَأَتِ بَيْنَ عَيْنَيْهَا رَوِيَّةٍ وَ انْجَلَى *** لَها الصُّبْحِ عَنْ صَغلٍ أَسَيْلِ وَ مَخاطِمُهُ (5)

كَأَنْ شِراعاً فِيهِ مُثَنًّى زِمَامَهَا *** مِنِ السَّاجِ لَولَا خُطُمُهَا وَ مَلاغِمُهُ (6)

آنگاه کوچ بر کوچ بتعجيل وتقريب برفت تا بمدینه رسید ، و بر سعید بن عاص که اینوقت از جانب معاویه حاکم مدینه بود در آمد و ایستاده شد،

فقال : هَذَا مَقَامُ ألعائِذِ مِنْ حَلَّ بِهِ لَمْ يُصِبْ دَماً وَ لَا مالأً .

فریاد برداشت که این مقام پناهنده است ، که او را بهیچ مالی و خونی کس زیانی نتواند رساند،

فَقَالَ سَعِيدُ قَدْ أُجِرْتَ إِنْ لَمْ تَكُنْ أَصَبْتَ مالأ ولأ دَماً ، مَنْ أَنْتَ ؟

سعید گفت : تو را جا دادم اگر آلوده بخونی و مالی نیستی ، اکنون بگوی توچه کس باشی ؟ فرزدق گفت : من همام بن غالب بن صعصعه ام، و امیر را به بیتی چند ثنا گفته ام اگر اجازت میرود قرائت میکنم ، سعید گفت بیار تا چه گفته ، فرزدق ابتدا کرد بدین مطلع وقصیده را تا بمقطع بر خواند :

وَ كَومٍ تُنْعِمُ الْأَضْيَافُ عَیناً *** وَ تُصْبِحُ فِي مَبارِکِها ثِقالاً (7)

ص: 163


1- يؤنب : ملامت کرده . محبور : مسرور
2- جاشم : دشوار دارنده
3- عاتم : گذشتن بعضی از شب
4- حفین - بر وزن زبیر : نام قبیله ایست ، ظليم و نعام : شتر مرغ
5- رویه : بز کوهی ماده ، و نام زنی است
6- خطم و ملاغم : اطراف دهان و بینی
7- کوم : گله شتر ، مبارك - جمع مبرك : خفتن گاه شتر

اینوقت مردی که حطيئه(1) نام داشت بنزدیک فرزدق آمد،

فقال : قُلْ ما شِئْتَ فَقَدْ أَدْرَكْتَ مَنْ مَضَى ، وَ لَا يُدرِكُکَ مَنْ بَقِيَ.

گفت: بگوی آنچه خواهی، تو در صنعت شعر و فصاحت ، مقام پیشینیان را دریافتی ، و آنان که بجای مانده اند بمقام تو نتوانند رسید ، و روی با سعید بن عاص کرد و از در مبالغه گفت : سوگند با خدای که فرزدق نفس شعر است ، وفرزدق از آن پس گاهی در مکه وزمانی در مدینه روز گار همی برد ، واین شعر گفت و بزياد بن ابیه فرستاد

أَلَا مِنْ مُبْلِغِ عنيِّ زِيَاداً * * * مُغَلغَلةً يَجِبُ بِهَا أَلِبُرَيْدِ(2)

بإني قَدْ فَرَرْتَ إِلَى سَعیدٍ *** وَ لَا یُستطاعُ مَا يَحْمِيَ سَعِيدٍ (3)

فَرَرْتَ إِلَيْهِ مِنْ لَيْثٍ هِزبرٍ *** وَ عادُ عَنْ فَرِيسَتِهِ الْأَسْوَدِ (4)

فَإِنْ شِئْتَ انتَسَبتُ إِلَى النَّصَارَى * * * وَ إِنْ شِئْتَ فَناسَبَني أليَهُودُ(5)

وَ إِنْ شِئْتَ انتَسَبتُ إِلَى فُقَيمٍ * * * فَناسَبَني وَ ناسَبَتِ القُروُدُ (6)

وَ أَبْغَضُهُمْ إِلَى بَنُو فُقَيمٍ * * * وَ لَكِنَّ سَوْفَ آتِي مَا أُرِيدُ (7)

چون این شعر بزيادبن ابیه رسید گفت : مکنون خاطر من زیان و ضرر فرزدق نبود، اگر بنزد من می آمد اورا از بذل مال و مناعت محل و مقام ، شاد خاطر می ساختم ، چون این خبر گوشزد فرزدق گشت بانشاد این قصیده پرداخت :

تَذْكُرُ هَذَا الْقَلْبِ مِنَ شَوْقِهِ ذِکراً * * * تَذَکَرَ شَوْقاً لَیسَ ناسِيهُ عَصْراً (8)

تَذْكُرُ ظَمياءَ الَّتِي لَيْسَ نَاسِياً * * * وَ إِنْ كَانَ أَدْنَى عَینِها حُجَجاً عَشْراً (9)

ص: 164


1- حطيئه - بصيغه تصغير
2- مغلغله - بروزن مدحرجه : رساله با مکتوبی که حمل شود از شهری بشهری
3- يسطاع - لغتی است در یستطاع
4- ليث هزبر : شیر درنده
5- انتساب : اظهار نسب کردن
6- فقيم - بروزن زبیر : نام قبیله ایست ، قرود - جمع قرد بكسر قاف : بوزینه
7- آتی ما اريد : افعل ما اريد
8- عصر : يوم ، دهر ، وقت عصر
9- حجج - جمع حجه بكسر حاء : سال . سنه

وَ مَا مِغْزَلُ بالغور غَوْرُ تِهَامَةَ * * * تَرْعَى أراكا مِنْ مَخارِمِها نَضراً (1)

مِنْ ألعُوِج حَوَّاءَ المَدامِعِ تَرعَوِي * * * إِلَى رِشَاءً طِفْلُ تَخَالُ بِهِ فتراً (2)

أَصَابَتْ بِأَعْلَى وَ لوَلانَ حِبَالِهِ * * * فَمَا اسْتَمْسَكْتُ حَتَّى حُسِبَتْ بِهَا نَفَراً (3)

بِأَحْسَنِ مِنْ ظَمياءَ يَوْمَ لَقِيتُها * * * وَ لَا مُزْنَةُ رَاحَةً غَمامَتُها قَصْراً (4)

إِذَا أَوْ عَدُوني عِنْدَ ظَميآءَ سَاءَهَا * * * وَ عِيدِي وَ قَالَتْ لَا تَقُولُوا لَهُ هُجْراً (5)

دَعَانِي زِيَادٌ لِلعَطاءِ وَ لَمْ أَكُنْ * * * لِأقرِبَهُ مَا سَاقَ ذُوحَسَبٍ وَ فَراً (6)

وَ عِنْدَ زِيَادِ لَوْ يُرِيدُ عطائهم * * * رِجالُ كَثِيرُ قَدْ تَری بِهِمْ فَقَرَأَ

قُعُودٍ لَدَى الْأَبْوَابِ طُلَّابِ حَاجَةٍ * * * عَوَانٍ مِنِ الْحَاجَاتِ أَوْ حَاجَةٍ بِكْراً (7)

فَلَمَّا خَشِيَتْ أَنْ يَكُونَ عَطَاؤُهُ * * * أداهِمَ سُوداً أَوْ مُحَدرَجَةً سُمراً (8)

فَزِعَتْ إِلَى حَرْفٍ أَضَرَّ بَنينَها * * * سَرَّى اللَّيْلِ وَاستِعراضُهَا الْبَلَدِ القَفراً (9)

تَنَفَّسَ مِنْ بِهِوَ مِنَ الْجَوْفِ وَاسِعُ * * * إِذَا مَدَّ حِيزَ وَ مَا شَرّاسَيْفُهَا الضُفراً (10)

تَرَاهَا إِذَا صَامَ النَّهَارَ كَأَنَّمَا * * * تُسامی فَتِیقاً أَوْ تُخالِسُهُ خَطَراً (11)

وَ إِنْ أَعْرَضْتَ زَوراءَ أوشَمَرت بِهَا * * * فَلَاةٍ تَرَى مِنْهَا مخارمها غُبْراً (12)

ص: 165


1- مغزل - بر وزن محسن : ماده آهو - مخارم - جمع مخرم : دامنه کوه
2- عوج - بضم عین جمع عوجاء . شتر میان باریك ، حواء : گیاه سبز که از شدت سبزی میل بسیاهی پیدا کند
3- حبال - جمع حبل : ریسمان، نفر : کراهت داشتن
4- مزنة - بضم ميم و سکون زاء : ابر یا ابر سفید
5- هجر : دوری و جدائی
6- وفر : مال فراوان داشتن
7- عوان : وسط حاجت . بكر : اول حاجت
8- محدرجه : تازیانه
9- سرى الليل : سیر کردن در شب. قفر: بیابان بی آب و علف
10- حيزوم : وسط سيئه . شراسيف - جمع شرسوف : سر استخوان سینه که در شکم است
11- فتبق : گوسفند نر یا حیوان دیگر که او را گرانی دارند نه اذیت کنند و نه او را سوار شوند
12- زوراء : نام زمینی است ، غبر - بضم غین : بقيه هرچیزی :

تُعَادِيَنَّ عَنْ صَهبِ ألحَصى وَ كَأَنَّمَا * * * طُحِنَ بِهِ مِنْ كُلِّ رَضراضَة جَمْراً (1)

عَلَى ظَهْرِ عَادٍ كَانَ مُتونَهُ * * * ظُهُورُ أَلَا يُضَحِّي فَيافِيَهُ حُمراً (2)

يَؤُمُّ بِهَا ألمومات مِنْ لَنْ تُرَى لَهُ * * * إِلَى ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ جَاهاً وَلأعُذراً (3)

وَ حِضنين مِنْ ظَلْمَاءَ لَيْلٍ سُرِّيَّتَهُ * * * بِأَغيَدَ قَدْ كَانَ النُّعَاسُ لَهُ سُكَّراً (4)

رَمَاهُ الْكِرَى فِي الرَّأْسِ حَتَّى كَأَنَّهُ * * * أَمِيرُ جَلاميدٌ تَرْكَنْ بِهِ وَ قراً (5)

جَرَرنا وَ فَدَيْناهُ حَتَّى كَأَنَّمَا * * * یَری بِهَوادِى الصُّبْحِ قُنبَلَةً شَقراً (6)

مِنَ السِّيَرِ والاسادِ حَتَّى كَأَنَّمَا * * * سَقَاهُ الکَري فِي كُلِّ مَنْزِلَةً خَمْراً

فَلَا تَعجَلاني صَاحِبَِي فَرُبَّمَا * * * سَبَقَتْ بِوَردِ الْمَاءِ غادِيَة كُدراً (7)

و هم در این سال عقيل(8) بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم القرشی وداع جهان گفت ، و بروایتی در سال پنجاه ویکم هجری در گذشت ، واومکنی بابویزید است ، و اولاد ابوطالب نخستين طالب است ، دویم عقیل ، سه دیگر جعفر، چهارم على علیه السلام ومادر ایشان فاطمه بنت اسد است ، و این برادران بدین ترتیب که رقم شد ، طالب ده سال از عقیل بزرگتر است ، وعقيل ده سال از جعفر ، وجعفر ده سال از علىعلیه السلام بسال بزرگتر است ، و عقیل در میان عرب بعلم نسب نامبردار است ، چهار تن نسابه عرب بشمار میشدند ، نخستين عقیل ، دیگر خزمة بن نوفل الزهری و دیگر ابوجهم بن حذيفة العدوی ، چهارم حويطب بن عبدالعزي العامري ، و عقیل فاضلتر از ایشان بود، وعرب عقیل را دشمن میداشتند ، چه بر مثالب ومعایب ایشان

ص: 166


1- رضراض : سنگهای ریز و کوچک
2- فیافی : جاهای هموار ، یا بیابان بی آب
3- المومات : بیابان وسیع بی آب
4- حضن - بكسر حاء : از پائین زیر بغل تا پهلو
5- جلاميد - جمع جلمد : شديد سخت
6- جررنا : راندیم ما، شقر : رنگ زرد و سرخ
7- غاده : ابر یا باران صبح . کدر : تیره
8- بعضی از علماء رجال او را مدح کرده اند وصدوق «قدس سره» در کتاب امالی مجلس 27 روایتی از رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» در مدحش بیان میکند

آگهی داشت ، و او از طبقه ثانیه است از مهاجرین ، در سال هشتم هجری مسلمانی گرفت ، و در جواب حاضر دستی قوی داشت ، در زمان شیخوخت دوچشم از بینش معطل گشت ، روزی بر معاویه در آمد و معاویه او را بر سریر خویش جای داد

وَ قَالَ لَهُ : يا بَنِي هَاشِمٍ أَنْتُمْ تُصَابُونَ فِي أَبْصَارَكُمْ ، فَقَالَ لَهُ عَقِيلُ : وَ أَنْتُمْ يَا بَنِي أُمَيَّةَ تُصَابُونَ فِي بَصَائِرِكُمْ

معاویه گفت : ای بنی هاشم بصر شما را زیان میرسد و نابینا میشوید ، عقیل گفت: و شما را ای بنی امیه بصیرت نابود میگردد و کور دل میشوید . وما شرح حال عقيل را در مجلدات ناسخ التواریخ بتمام بسط رقم کرده ایم ، در این مقام حمل اطاله کلام نخواهیم کرد ، و هم در این سال نعیمان(1) بن عمرو از طبقه اولی از انصار که در مکه حاضر عقبه شد در خدمت رسول خدا ، ودرهمه غزوات ملازمت رکاب داشت وفات نمود ، واو مردی خمرخواره بود ، وچند کرت رسول خدا حد خمر بر اوجاری فرمود ، یکروز عمر بن الخطاب گفت :

اللَّهُمَّ أَلْعَنُهُ فَمَا أَكْثَرَ مَا يَشْرَبْ ، رسول خدا فرمود:

لأ تَلْعَنُهُ فَإِنَّهُ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ .

فرمود او را لعن مکن ، چه او دوستدار خدا ورسول است . وقصه های او را و مزاح های او را در کتاب رسول خدا بشرح نگاشتیم . وهم در این سال سفيان بن (2) عون بن المعقل الازدی از تابعین وفات یافت، و این آن کس است که در وقعد يرموك(3) از جانب ابوعبيدة از برای استمداد بسوی عمر بن الخطاب شتاب گرفت و بسوی شام باز تاخت چنانکه در کتاب عمر نگارش یافت ، او را معاویه بر صواف حکومت داد ، و با لشگر معاویه همی بود در غزوات روم ، ودر آن اراضی وفات یافت .

ص: 167


1- نعیمان - بصيغه تصغير : در نزد علماء رجال حالش واضح نیست
2- در نزد علماء رجال مجهول است ، ازدی -بفتح همزه وسکون زاء
3- برموك : نام زمینی است که در آن، زمان خلافت عمر در سال پانزدهم هجری جنگی واقع شد میان مسلمانان و رومیان

وهم در این سال عبدالله بن (1) ابی معقل بن عبديهم المزنی وفات یافت ، و کنیت او ابوسعید است ، و در شمار بكائين است ، و از طبقه ثالثه است از مهاجرين. وهم در این سال میمونه(2) دختر حارث ، زوجه رسول خدا وداع جهان فانی گفت . و هم در این صال ابوموسى الأشعرى(3) وفات یافت ، نام اوعبدالله پسر قیس است در شمار طبقه ثانی است از مهاجرين ، و نام مادرش طيبه دختر و هب است ، از قبیله عک ، گویند در قرائت قرآن صوتی حسن داشت .

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ أُعْطِيَ مِزْمَاراً مِنَ مَزَامِيرَ آلِ دَاوُدَ .

یعنی خداوند ابوموسی را از صوت داود بهره عطا فرموده ، و رسول خدا او را بر قبیله زبید ، واراضي عدن وساحل یمن حکومت داد ، وابو بکر در زمان خود او را از عمل باز نکرد ، وعمر بن الخطاب اورا بحكومت بصره فرستاد ، و در زمان عثمان حکومت کوفه داشت ، و ما نام و نژاد اورا و شرح حالش را در مجلدات ناسخ التواریخ یاد کردیم ، و ذکر حکومت او را در ميان على علیه السلام و معاویه باز نمودیم ، چون مرگش فرا رسید فرزندان خود را حاضر ساخت ،

فَقالَ لَهُمْ : إِذَا أَنَا مِتُّ فَلَا تؤذنوا بِمَوتی أَحَداً ، وَ لَا يَتْبَعُنِي صَوْتٍ وَ لَا نَادِ ، وَ لْيَكُنْ مَمْشَى أَحَدُكُمْ بِحِذَاءِ رُكْبَتَيَّ مِنَ السَّرِيرِ ، وَ أَنَّا بَرْيِ مِمَّنْ حَلَقَ وَ سَلَقَ وَ خُرْقُ .

گفت گاهی که من مردم رخصت ندارید که احدی را آگهی دهید ، و نباید ناله از قفای من روان شود ومنادی ندا کند ، الا آنکه یکنفر از شما بهمراه نعش من

ص: 168


1- در نزد علماء رجال مجهول است . مز نی - بضم ميم وفتح زاء
2- احوالش جلد هجرت ص 622 ومناقب ابن شهر آشوب ، جلد اول ص 109
3- از جمله مبغضين و مخالفين بوده ، و عداوت او با علی «علیه السلام» مشهور است

روان باشید ، و از برابر زانوی من پیشی نگیرید ؛ ودانسته باشید که من بیزارم از آنکس که موی برکند ، وهمی صیحه زند ، و جامه خویش بدرد آنگاه مادرهای فرزندان را طلب کرد و گفت : آنکس که در مرگ من ناله برکشد و صیحه زند مرا با او وصیتی نیست . وهم در این سال کعب بن (1) عجرة ، بن کعب بن ، امية بن، عدی بن ، عبيد بن الحارث البلوی وفات یافت ، و او حليف انصار ، وبروایتی حلیف حارث بن خزرج است ، و کنیت او ابومحمد است ، در مدینه وفات نمود ، و نیز بروایت یافعی عمران بن حصین خزاعی وابو بكر الثقفي وداع جهان گفتند . وهم در این سال جریر بن (2) عبیدالله بجلي ، ونفيع بن الحارث درگذشتند و هم در این سال حسان بن (3) ثابت الانصاری وفات نمود ، او شاعری خندید(4) واز همه مخضرميين (5) فاضلتر بود ، و ما شرح حال او و اشعار او را در کتاب رسول خدا و دیگر مجلدات ناسخ التواریخ نگاشته ایم . در خبر است که زبان حسان چندان دراز بود که بر فراز بینی خود میرسانید .

وَ يَقُولُ : مَا یَسُرنِی بِهِ مقول مِنَ الْعَرَبِ ، وَ اللَّهِ لَوْ وَضَعْتَهُ عَلَى شَعْرٍ لِحَلْقِهِ ، أَوْ عَلَى صَخْرٍ لَقْلَقِهِ .

میگوید : با این زبان که من دارم ، زبان هیچکس از عرب مرا مسرور نمیدارد ، و بشعر خود جنبش نمیدهد ، سوگند باخدای بدان حدت که آنراست ، اگر بر موی فرا نهم برترا شد، اگر بر سنگ گذارم بر شکافد. و هم در این سال و بروایت ابن عبدالبر که در کتاب استيعاب آورده ، حجر بن (6) عدی سعادت شهادت یافت ، هو حجر بن

ص: 169


1- كعب بن عجره - بضم عين وسکون جیم و فتح را ، در نزد علماء رجال توثیق نشده است
2- جرير- بر وزن خبير ، اول از اصحاب امير المؤمنين «علیه السلام» بود و بعدا از مخالفين شد و با معاویه پیوست و علی «علیه السلام» خانه او را در کوفه خراب کرد مامقانی
3- شاعر رسول الله «صلی الله علیه و آله و سلم» بود، و در غدیر خم اشعاری گفته که معروف است ، و حضرت رسول او را دعا کرد که مادامیکه نصرت ما الهی مؤید باشی بروح القدس ، ولكن بعد از رحلت حضرت منحرف شد مامقانی
4- خندید - بكسر خاء : شاعر مجید را گویند
5- مخضرم - بروزن مدحرج : کسیکه مقداری از عمر او در جاهلیت و مقداری در اسلام گذشته باشد
6- حجر - بضم حاء وسکون جیم ، علماء رجال او را توثیق کرده اند، بلکه بعضی او را از بزرگان صحابه گفته اند ، و كلمات على «علیه السلام» در حق او در کتب رجال مسطور است .

عدی بن ، معاوية بن جبلة بن الأدبر الكندي(1) اورا ازینروی ادبر گفتند که الیه او جراحت شمشیر یافت ، و حجر مکنی بود با بوعبدالرحمن ، و در شمار مردم کوفه میزیست ، واو از صنادید صحابه رسول خدا و زعمای اصحاب على مرتضى است دريوم صفين قاید میمنه ، و در نهروان امير ميسره بود ، چون سلطنت معاویه استوار گشت ، و زیاد بن ابیه را امارت عراق داد ، و او بنیان ظلم وستم را بغاية القصوى نهاد، چنانکه در مجلدات ناسخ التواریخ بشرح رفت، یکروز حجر بن عدی در تاخير نماز بر وی اعتراض آورد ، و او را هدف شناعت (2) فرمود، و سر از طاعت او برتافت ، این کردار بر زیاد ناگوار افتاد، و معاویه را در شکایت او مکتوبی فرستاد ، چون حجر بحب علی معروف بود ومعاویه در قتل او منتظر فرصت میزیست این معنی را مغتنم دانست و زیاد را منشور کرد ، که حجر بن عدی را با اصحاب او دست بگردن بسته بنزد من فرست ، چون زیاد بدین حکم نیرومند گشت کس بطلب حجر بن عدی فرستاد ، عبدالله بن خليفة الطائی پسرعم عدی بن حاتم حجررا برداشته ، بمیان قبیله خویش برد و متواری ساخت ، زیادبن ابیه جماعتی از اهل شرط را بیرون فرستاد تا ایشان را ماخوذ دارند، و این جماعت از اهل باخمرا بودند ، معافصة بمیان قبیله عبدالله بن خلیفه تاختن بردند ، وعبدالله را با خود داشتند خواهر او که نوار نام داشت بمیان قبیله آمد.

فَقَالَتْ : يا مَعْشَرَ طيء أَ تَسْلَمُونَ عبدالله بْنِ خَلِيفَةَ

فریاد برداشت : که ای مردم طی ، دست باز میدارید تا عبدالله را کوچ دهند ، و پایمال هلاك سازند ! مردم طی بیرون تاختند ، واهل شرط را سرو دست بکوفتند، وعبدالله را رها ساختند ، آن جماعت مراجعت کرده بكوفه آمدند ، و در مسجد جامع این خبر را بزیاد آوردند ، اینوفت عدی بن حاتم در مسجد جای داشت، زیاد بتمام غضب روی با او کرد و گفت : حاضر کن عبدالله بن خلیفه را ، عدی گفت او را

ص: 170


1- کندی - بکسر كاف وسكون نون و یاء نسبت
2- شناعت : زشتی

چه خواهی ؟ قصه بی فرمانی او را بشرح کردند .

قَالَ : فَهَذَا شَيْ ءُ كَانَ فِي أَلُحِيِّ لَا عِلْمَ لِي بِهِ ، أَجِيئُكَ بِابْنِ عمی تَقْتُلْهُ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ تَحْتَ قَدَمَيَّ مَا رَفَعْتُهَا عَنْهُ .

عدی گفت: این امری است در میان قبیله حديث شده مرا آگهی نیست ، اکنون توهمی خواهی من پسر عم خویش را حاضر کرده با تو سپارم تا با شمشیرش در گذرانی ! سوگند باخدای اگر در زیر قدم من باشد ، پای خود را از سر او بر نگیرم ، زیاد بن ابیه در خشم شد، و فرمان کرد ، تا عدي بن حاتم را بحبس خانه در بردند و بازداشتند ، مردم کوفه از يمني وربعي ، و جز ایشان بنزد زیاد آمدند ، و گفتند : این چیست که با عدی بن حاتم که از اجله صحابه رسول خداست روا میداری؟ گفت من او را بشرط رها میکنم ، گفتند : شرط چیست ؟ گفت : عدی پسرعم خود را از میان قبیله اخراج کند ، و مادام که من سلطنت کوفه دارم داخل این شهر نشود ، این خبر را بعدی بردند گفت : روا باشد ، وعبدالله بن خلیفه را مکتوب کرد که زیاد باتو طریق رفق و مدارا نخواهد سپرد، صواب چنان مینماید که در جبلين (1) سکون اختیار کنی، پس عبدالله طريق جبلين گرفت و با عدى بمكاتبه روز میگذرانید ، این قصیده را نیز بعدی فرستاد :

تَذْكِرَةُ لَيْلَى ، وَ الشَّبِيبَةِ أَ عَصْراً * * * وَ ذَكَرَ الصَّبَا بَرِحٌ ، عَلَى مَنْ تَذَکرا (2)

وَ وَلِيَ الشَّبَابِ فَافتَقَدتُ غُصُونُهُ * * * فَيالكَ مِنْ وَجَدٍ بِهِ حِينَ أَ دُبُراً (3)

فَدَعْ عَنْكَ تَذكارَ الشَّبَابِ وَ فَقَدَهُ * * * وَ أَسْبَابَهُ إذبان عَنْكَ فَأجمَرا (4)

وَ بَكَ عَلَى الخُلانِ لِمَا تُحَرِّمُوا * * * وَ لَم يَجِدُوا عَنْ مَنْهَلَ أَلِمَوْتِ مَصدَراً (5)

ص: 171


1- جبلان : کوه سلمی و کوه أجا بفتح همزه و جیم دو کوه قبیله طی است
2- شبیبه بروزن سفینه : جوانی برح: سخت
3- غصون - جمع غصن : شاخه درخت
4- تذکار - بفتح تاء : یاد آوردن ، شباب : جوانی
5- خلان - بضم خاء : فقير ، منهل : چشمه

دَعَتهُم مَناياهُم وَ مَنْ حَانَ يَوْمَهُ * * * مِنَ النَّاسِ فَاعْلَمْ أَنَّهُ أَنْ لَنْ يُؤَخِّرَا (1)

أُولَئِكَ كَانُوا شِيعَةُ لِي وَ مَوْئِلاً * * * إِذَا الْيَوْمَ أَلْفَيْ ذَا احْتِدَامَ مُذکرا (2)

وَ ما كُنْتَ أَهْوَى بَعْدَ هُمْ مُتَعَلِّلًا * * * بِشَيْ ءٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا أَنْ أَعُمُراً (3)

أَقُولُ وَ لَا وَ اللَّهِ أُنْسِي ادکارَهُم * * * سَجِيسُ اللَّيَالِي أَوْ أَمُوتَ فَأقبَرا (4)

عَلَى أَهْلِ عَذْرَاءَ السَّلَامُ مُضَاعَفاً * * * مِنَ اللَّهِ وَ لْيَسُقْ ألغَمام ألكَنَهدرا (5)

وَ لَا قِيٍّ بِهَا حَجَرٍ مِنَ اللَّهِ رَحْمَةُ * * * فَقَدْ كَانَ أَرْضِي اللَّهِ حَجَرٍ وأعذَرا (6)

وَ لَا زَالَ هَطالٌ مُلِثٌ وَ دِيمَةً * * * عَلَى قَبْرِ حَجَرٍ إِذْ يُنَادِي فَيُحشَرا (7)

فَيَا حَجَرٍ مِنْ لِلْخَيْلِ تُدمی نُحُورُها * * * وَ لِلْمَلَكِ المُفرى إِذا ما تَغَشمَرا (8)

وَ مَنْ صَادِقٍ بِالْحَقِّ بَعدَکَ نَاطِقُ * * * بِتَقوی وَ مَنْ إِنْ قِيلَ بِألجَور غِيَراً (9)

فَنَعَمْ أَخُو الاسلام کنت وَ إِنَّنِي * * * لأطمع أَنْ تُعْطَى الْخُلُودِ تُحبَرا (10)

وَ قَدْ كُنْتُ تُعْطِي السَّيْفِ فِي الْحَرْبِ حَقِّهِ * * * وَ تَعریف مَعْرُوفاً وَ تُنکِرُ مُنکَرا (11)

فَيَا أخَوَينا مِنْ تَمِیمِ عُصمتُما * * * وَ بُشرتُما بِالصَّالِحَاتِ فَأَبشرِا (12)

وَ يا إخوَتا مِن حَضْرَمَوْتَ وَ غَالِبُ * * * وَ شَيْبَانَ لُقیتُم جِنَاناً مُبَشِّراً (13)

سَعِدْتُمْ فَلَمْ أَسْمَعُ بأصوَبَ مِنکُمْ * * * حُجَّاجاً لَدَى الْمَوْتِ الْجَلِيلُ وأصبَرا

ص: 172


1- منایا - جمع منيه : مرگ
2- موئل : پناه . احتدام : زیاد گرم شدن
3- متعللا - مشتغلا
4- سجیس: تغير
5- الكنهدر - بز وزن سفرجل : ابر های زیاد رویهم چیده شده
6- حجر : حجر بن عدی
7- هطال ملث: بارانی که چند روز ادامه داشته باشد هطال بروزن شداد . ملث - بصيغه اسم فاعل
8- تغشمر : غضب کرد. واخذ كرد بظلم وقهر
9- جور ، ستم
10- تحبر : مسرور شوی
11- حرب : جنگ
12- تمیم : تام قبیله ایست
13- حضرموت و غالب و شیبان : نام قبیله است

سَأَبكِيكُمُ مَا لَاحَ نَجْمُ وَ غَرَدَ * * * أَلِحَمَامِ بِبَطْنِ الوادِیَينِ وَ قَرقَرا (1)

فَقُلْتُ وَ لِمَ أَظْلَمُ لِغَوثِ بْنِ طَيءِ * * * مَتَى كُنْتُ أَخْشَى بَيْنَكُمْ أَنْ أَسِيراً

هَبَلتُم أَلَا قاتَلتُمُ عَنْ أَخِيكُمْ * * * وَقَدَدتَ حَتَی مَالٍ ثُمَّ تَجَورَا (2)

تَفَرَجتُمُ عَنِّي فَغُودِرتُ مُسْلِماً * * * كَأَنِّي غَرِيبُ مِنْ أيادٍ وَ أَعصرَا (3)

فَمَنْ لَكُمْ مِثْلِي لَدَى كُلِّ غَارَة * * * وَ مَنْ لَكُمْ مِثلي إِذْ ألبَأسُ أَصحَرا (4)

وَ مَنْ لَكُمْ مِثْلِي إِذِ الْحَرْبِ قَلَّصَتْ * * * وَ أَوْضَعُ فِيهَا المُستُمِیت وَ شَمَرا (5)

فَهَا أَنَا ذَا آوِي بأجبال طَيء * * * طَرِيداً فَلَوْ شَاءَ الالهُ لَغَیرا (6)

نَفاني عَدُوِّي ظَالِماً عَنْ مُهَاجِرِيُّ * * * رَضِيتَ بِمَا شَاءَ الالهُ وَ قَدْراً

وَ أَسَلِّمْنِي قَوْمِي بغَیر جِنَايَةً * * * كَأَنْ لَمْ يَكُونُوا لِي قَبیلاً وَ مَعشَراً

فَمَا كُنْتُ أَخْشَى أَنْ أَرَى مُتَغَرِّباً * * * لَحَى اللَّهُ مِنْ لأحى عَلَيْهِ کَثرا (7)

وَ لاقى الرَّدِيِّ الْقَوْمِ الَّذِينَ تَحَزَبُوا * * * عَلَيْنَا وَ قَالُوا قَوْلٍ زُورٍ وَ مُنْكَراً

فَلَا يُدْعي قَوْمِي لِغوثِ بْنِ طَيءٍ * * * إِذَا دَهْرِهِمْ أشقی بِهِمْ وَ تَغَیَرا

فَلَمْ أغزهم فِي الْمُعَلِّمِينَ وَ لِمَ أَتَرَ * * * عَلَيْهِمْ عَجاجاً بِالكُؤَيفَةِ أكدَرا (8)

فَبَلَغَ خَلیلي إِنْ رَحَلَتْ مَشْرِقاً * * * جَديِلَةَ وَ ألحَيينِ مَعَنَا وَ بُحتَرا (9)

أَلَمَ تَذَكَّرُوا يَوْمَ الْعُذَيْبَ أَلْيَتَيِ * * * أَمَامَكُمْ أَنْ لَا أَرَى الدَّهْرِ مُدْبِراً (10)

ص: 173


1- غرد و قرقره : آواز وصوت کبوتر
2- هبل : گریه کردن مادر برای اولاد
3- غودرت : متروك شدم من - ایاد واعصر : نام قبیله است
4- الباس اصحر : سختی و شکنجه فراخ گردد
5- قلصت : ارتفعت
6- آوی . متكم وحده : انزل
7- لحي الله : زشت کند خدا
8- کویفه - بهینه تصغير : محليست نزديك كوفه
9- جديله ، و بعتر ، وحيين ، بنوحی بکسر و بنوحي بفتح نام قبیله است
10- عذیب- بروزن زبير : نهر آبیست مختص بنو تميم ، وروز یست که عرب در آنروزجنگی کرده

وَ كَرِيُّ عَلَى مِهْرَانَ وَ الْجَمْعِ حَابِسٍ * * * وَ قَتْلَى أَلِهَمَّامٍ المُستُمیتَ المُسَودا (1)

وَ يَوْمَ جَلَولاءَ الْوَقِيعَةِ لَمْ أَلَمَ * * * وَ يَوْمَ نَهاوَندَ الْفُتُوحِ وَتُستَرا (2)

وَ تَنسُونَني يَوْمَ الشَّرِيعَةِ وَ الْقَنَا * * * بِصفَین فِي أَكْتَافِكُمْ قَدْ تَکَسَرا (3)

جَزی رَبِّهِ عَنِّي عَدِيِّ بْنِ حَاتِمٍ * * * بِرُّ فضِي وَخِذلاني جَزاءُ مُوفَرَّا (4)

أَ تُنْسِي بَلَائِي سَادِراً یا ابْنِ حَاتِمٍ * * * عَشِيَّةَ مَا أَغْنَتْ عَدَيك جَذمَرا (5)

فَدَافَعْتَ عَنکَ الْقَوْمِ حَتَّى تَخاذَلُوا * * * وَ كُنْتُ أَنَا ألخَصمَ الألَدالعَذوَرا (6)

فَوَلُّوا وَ مَا قَامُوا مَقَامِي کانَما * * * رَأونيَ لَيْثاً بَالًا یائَةِ مُخدَرا (7)

نُصْرَتِكَ إدخانَ الْقَرِيبِ وَ أَنْقَضَ * * * الْبَعِيدُ وَ قَدْ أَفْرَدْتُ نَصْراً مُؤزَرا (8)

فَكَانَ جَزَائِي أَنْ أجَرَر بَيْنَكُمْ * * * سَحِيباً وَ أَنَّ أَوْلَى الْهَوَانِ وأوسَرا (9)

كَأَنِّي لَمْ أَرْكَبُ جَوَاداً لِغارَة * * * وَ لَمْ اترُک الْقَرْنِ الكَمِي مُقَطَراً (10)

وَ لَمْ أَعْتَرِضُ بِالسَّيْفِ مِنکُمْ مُغِيرَةَ * * * إذالنَکسُ مَشْيِ القهقری ثُمَّ جَرجَرا (11)

مع القصه زیاد بن ابیه حجر بن عدی را با بازده تن از اصحاب او ماخوذ داشته بدست عوانان وحارسان سپرد، و از کوفه بسوی دمشق روان داشت ، چون چند میل از کوفه طی مسافت کردند ، بروایت عبوس منصوری که در کتاب زبدة الفكره آورده این اشعار را هند دختر زیدبن محزمة الانصاری انشاد کرد، و بروایت

ص: 174


1- مهران : نام نهر و دهی است . همام - بضم : مرد بزرگ و دلير
2- جلولاء - بالمد : نهر عظیم
3- القنا - بفتح قاف : نیزه . اكتاف . جمع كتف : استخوان شانه
4- موفر : خیلی زیاد
5- سادر : حیرت زده
6- الد : شديد الخصومه ، العذور : مرد بد خلق سخت دل
7- خدر : بیشه شير
8- مؤزر : تقویت شده
9- سحب : کشیدن روی زمین
10- قرن - بكسر قاف : کسیکه مثل و مانند شخص باشد در شجاعت . الكمی : مرد شجاعی که سلاح پوشیده باشد
11- جرجر : آواز یست که شتر در حلقوم خود میگرداند

مسعودی در مروج الذهب ، دختر حجر این شعر خواند ، و جز آن دختر فرزند نداشت

تَرْفَعُ ایَها أَلقَمَرُ ألمنير * * * تُبْصِرُ هَلْ تَری حَجَراً يَسِيرُ

يَسِيرُ إِلَى معوية بْنِ حَرْبٍ * * * لِيَقْتُلَهُ كَمَا زَعَمَ الْأَمِيرُ

وَ يُصَلِّبَهُ عَلَى بابی دِمَشْقَ * * * وَ تَأْكُلُ مِنْ مَحَاسِنِهِ النُّسُورُ (1)

تَجَبَّرْتَ ألجبابر بَعْدَ حِجْرٍ * * * وَ طَابَ لَهَا الخُوَرنَقُ والسَدیرُ (2)

وَ أَصْبَحَتِ الْبِلَادِ لَهُ مَحُولاً * * * كَانَ لَمْ يُحيِها مُزْنُ مَطِيرٌ (3)

أَلَا يَا حَجَرُ حَجَرُ بَنِي عَدِيٍّ * * * تَلقَتكَ السَّلَامَةِ وَ السُّرُورِ

أَخَافُ عَلَيْكَ مَا أَدْرِي عَدِيّاً * * * وَ شَيْخاً فِي دِمَشْقَ لَهُ زَئیرٌ (4)

أَلَا نَادَيْتُ حَجَراً مَاتَ مَوْتاً * * * وَ لَمْ یُنحَر كَمَا نَحَرَ الْجَزُورِ (5)

فَإِنْ یَهلك فَكُلْ زَعِيمُ قَوْمٍ * * * إِلَى هُلَكَ مِنَ الدُّنْيَا يَصِيرَ

بالجمله حجر را بدینگونه کوچ بر کوچ براندند ، چون ده میل تا دمشق مسافت بجای ماند پیکی از پیش روان کردند ، ومعاویه را آگهی دادند که اینك حجر را دست بگردن بسته آورده ایم تا چه فرمائی ، معاویه مردی اعور را با چند تن دژخیم (6) تا مرج عذرا باستقبال ایشان فرستاد ، چون نزدیکت رسیدند ، يك تن از اصحاب حجر گفت : چنان مینماید که یک نیمه ما را گردن بزنند و نیمی رها شوند، گفتند: از کجا میگوئی؟ گفت : مگر نگران نیستید که یک چشم این دژخیم کور است. بالجمله چون نزدیک شدند آن مرد اعور روی با حجر آورد و گفت:

ص: 175


1- النسور - جمع نسر : عقاب
2- خورنق و سدير : نام دو است قصر در عراق
3- محول - بر وزن حسود : زمين خشك . مزن - بر وزن قفل : ابر
4- زئير - بر وزن امیر : آواز شیر
5- جزور- بر وزن صبور : شتر تحر شده
6- دژخیم - بر وزن اقليم : بدخوی و جلاد ، مرج عذرا : محلی است نزديك دمشق

ای امیر گمراهان ، ومعدن کفر وطغيان ، و دوستدار ابوتراب ، همانا امیر المؤمنين مرا فرمان کرده است که تورا و اصحاب تورا با تیغ سر از تن بر گیرم ، الا آنکه از کفر خود بازگشت فرمائید ، وعلى ابوطالب را لعنت کند و از وی برائت جوئید ،

قَالَ حَجَرُ وَ جَمَاعَةٍ مِمَّنْ كَانَ مَعَهُ : إِنَّ الصَّبْرُ عَلَى حَرُّ السَّيْفِ لأيْسَرُ عَلَيْنَا مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ ، ثُمَّ الْقُدُومِ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى نَبِيِّهِ وَ عَلَى صَفِيُّهُ أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْ دُخُولُ النَّارِ .

حجر و پنج تن از اصحاب او گفتند : صبر کردن برحدت شمشیر برما سهل تراست از آنچه شما ما را بدان میخوانید ، ودوست تر داریم که بر خدا و پیغمبر وصفی او وارد شویم ، نه آنکه بجهنم در آئیم ، این هنگام شش تن از اصحاب حجر از بیم جان از امیر المؤمنين على علیه السلام برائت جستند، و بسلامت جستند ، حجر مردانه قدم پیش نهاد و تن بهلاک در داد، گفت: اکنون مرا بگذارید تا دو رکعت نماز بگذارم ، گفتند : روا باشد ، پس بنماز ایستاد ، ودر حضرت حق ابواب نیاز بگشاد گفتند : مگر از مرگ میترسی که چندین انجام نماز را بدرازا میکشی؟

قَالَ : لَا ، وَ لَكِنِّي مَا تَطَهَّرَتْ لِلصَّلَاةِ إِلَّا وَ صَلَّيْتُ ، وَ مَا صلیت أَخَفُّ مِنْ هَذِهِ ، وَ كَيْفَ لَا أَجْزَعَ وَ إِنِّي لَأَرَى قَبْراً مَفْتُوحاً وَ سَيْفاً مَشْهُوراً وَ کفنا مَنْشُوراً .

گفت من هرگز اعداد نماز نکرده ام جز اینکه نماز گذاشته ام ، وهرگز سبکتر ازین نماز بپای نبرده ام ، واگر ترسیده باشم نیز بعید نباشد ، زیرا که خاص خود قبر گشاده ، وشمشیر کشیده ، وکفن گسترده (1) مینگرم . بالجمله حجر را با پنج تن از اصحاب او سر بر گرفتند و بنزدیک معاویه باز شتافتند ، خبر این قتل شنیغ

ص: 176


1- گسترده - بضم گاف : پهن کرده

در بلاد وامصار پراکنده گشت، چون حسین بن علی علیهما السلام آگهی یافت ، این مکتوب بمعاویه فرستاد :

أَمَّا بَعْدُ أو لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِیٍّ أَخِی کِنْدَهَ ؟وَ الصَّالِحِینَ الْعَابِدِینَ الذینَ کَانُوا یُنْکِرُونَ الظُّلْمَ وَ یَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَ لَا یَخَافُونَ فِی اللَّهِ لَوْمَهَ لَائِمٍ ثُم فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً بَعْدَ مَا کُنْتَ أَعْطَیْتَهُمُ الْأَیْمَانَ الْمُغَلَّظَهَ وَ الْمَوَاثِیقَ الْمُؤَکَّدَهَ لَا تَؤخُذُهُمْ بِحَدَثٍ کَانَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ وَ الَا بِإِحْنَهٍ تَجِدُهَا فِی نَفسِكَ.

میفرماید : ای معاویه آیا تو کشنده حجر بن عدی از آل کنده نیستی ، وکشنده پارسایان و عبادتکاران امت من نباشی ؟ که ظلم را نکوهیده (1) میشمردند ، و بدعت را گناه بزرگ میدانستند ، و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کننده باک نداشتند، ایشان را از درظلم وطغیان عرضه هلاك ودمار داشتی، از پس آنکه ایشان را امان دادی ، وسوگندهای مغلظه موکده یاد کردی، بی گناهی وجنایتی وخصومتی که در میان شما رایشان حديث شود همگان را دستخوش شمشیر ساختی.

وهم در آن سال حسین بن علی علیهما السلام بزیارت مکه شتافت ، و از آنسوی معاویه نیز سفر مکه کرد ، چون حسين علیه السلام را دیدار کرد گفت : یا ابا عبدالله هیچ دانستی که ما با حجر و اصحاب و اشیاع او وشیعه پدر تو چه کردیم؟ فرمود : چه کردید و گفت : ایشان را کشتیم و کفن کردیم ، و برایشان نماز گذاشتیم ، حسین عليه السلام بخندید ،

فَقَالَ : خَصْمُكِ أَ لِقَوْمٍ يَا مُعويَةُ ، لكِنَّا لو قَتَلْنَا شِيعَتَكَ مَا کَفَناهُم وَ لَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ ولأ قبرنام ، وَ لَقَدْ بَلَغَنِي وَ قِيعَتَكَ فِي عَلِيٍّ ، وَ قِيَامِكَ

ص: 177


1- نکوهیده . بفتح نون : نا پسندیده

بِنَقْصِنا، وَ إِعْتِراضُکَ بَنی هاشِمٍ بِالْعُیُوبِ. فَإِذا فَعَلْتَ ذلِکَ فَارْجِعْ فی نَفْسِکَ، ثُمَّ سَلْهَا الْحَقَّ، عَلَیْها وَ لَها، فَإِنْ لَمْ تَجِدْها أَعْظَمَ عَیْباً فَي أَصْغَرَ عَیْبُکَ فیکَ. فَقَدْ ظَلَمْناکَ یا مُعوِیَهُ، وَ لا تُوتِرَنَّ غَیْرَ قَوْسِکَ. وَ لا تَرْمِیَنَّ غَیْرَ غَرَضِکَ وَ لاَ تَرْمِنَا بِالْعَدَاوَهِ مِنْ مَکَانٍ قَرِیبٍ فَإِنَّکَ وَ اَللَّهِ قَدْ أَطَعْتَ فِینَا رَجُلاً مَا قَدُمَ إِسْلاَمُهُ وَ لاَ حَدُثَ نِفَاقُهُ وَ لاَ نَظَرَ لَکَ فَانْظُرْ لِنَفْسِکَ وَدَعْ

فرمود : دشمن باد تو را قوم ای معاویه ، لكن ما اگر شیعه تورا گردن زنیم اورا کفن نکنیم، و بر او نماز نگذاریم و بخاك نسپاریم، هان ای معاویه بمن رسید سگالش(1) نا بهنجار تو در حق على ومقالات تو بمثالب(2) ما واعتراض تو بمعایب بنی هاشم نیکو آنست که بعد ازین کردار و گفتار بنفس خویش بازگشت کنی ، و پرسش فرمائی که بر سود تست یا بر زبان تو ، اگر چنان نیافتی که کوچک تر عيب تو بزرگترعیبی است تورا ، از ما ستم رسیده باشد تورا، هان ای معاویه جز از كمان خویش تیر میفکن، وجز بر نشان خود خدنگ رها مکن و با ما طريق مخاصمت ومبارات مسپار ، سوگند با خدای اطاعت کردی مردی را که اسلام او حادث و نفاق او قدیم بود خویشتن را نیکو وابین و این کردار نا ستوده را دست باز دار اگرچه اینوقت سالهای دراز بود که عمرو بن العاص بمرده بود ، لكن روی این سخن با او بود ، بروایت ابن عبدالبر و فاضل مجلسی ، چون خبر قتل حجر به خراسان رسید ، ربیع بن زياد الحارثی که از جانب معاویه حکومت خراسان داشت ، چون این خبر بشنید بمسجد جامع آمد و نماز ظهر بجماعت بگذاشت ، پس بر منبر صعود داد و خدای را حمد و ثنا بگفت ،

وَ قَالَ أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ قَدْ حَدَثَ فِی اَلْإِسْلاَمِ حَدَثٌ عَظِیمٌ لَمْ یَکُنْ

ص: 178


1- سگالش - بر وزن سفارش : دشمنی و خصومت کردن
2- مثالب : معایب ، ودشنام دادن

مُنْذُ قَبَضَ اَللَّهُ نَبِیَّهُ مِثْلُهُ بَلَغَنِی أَنَّ مُعَوِیَهَ قَتَلَ حُجْراً وَ أَصْحَابَهُ فَإِنْ یَکُ عِنْدَ اَلْمُسْلِمِینَ غِیَرٌ فَسَبِیلُ ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُمْ غِیَرٌ فَأَسْئلُ اَللَّهَ أَنْ یَقْبِضَنِی إِلَیْهِ وَ أَنْ یُعَجِّلَ فَقَالَ اَللَّهُمَّ إِنْ کَانَ لِلرَّبِیعِ عِنْدَکَ خَیْرٌ فَاقْبِضْهُ إِلَیْکَ وَ عَجِّلْ

گفت : ای مردمان ، عظیم حادثه در اسلام با دید شد که از آنگاه که رسول خدا وداع این جهان گفت مانند آن دیده نشد ، بمن رسید که معاویه حجر و اصحاب او را مقتول ساخت ، اگر شما را نيروي خونخواهی است جنبش کنید ، و اگرنه من از خدای میخواهم که مرا بجهان دیگر تحویل دهد آنگاه گفت : ای پروردگار اگر ربیع را در حضرت تو قربتی است او را قبض کن و تعجیل فرمای ، هنوز این سخن در دهان داشت که بدیگر سرای تحویل داد ، وچون عایشه این خبر بشنید گفت :

أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كَانَ لِجُمجُمَةِ الْعَرَبِ عَزَّ وَ مُنِعَة وَ فَّقَهُ .

گفت : سوگند با خدای از برای عرب قوت دفع شر و نیروی منع ناشایست نمانده است ! و این دو شعر از لبید قرائت کرد :

ذَهَبَ الَّذِينَ يُعاشُ فِي أَكْنَافِهِمْ * * * وَ بَقِيَتْ فِي خَلْفَ کَجِلدِ الْأَجْرَبِ (1)

لأ يَنْفَعُونَ وَ لَا یُرَجی خَیرُ هُمْ * * * وَ يُعابُ قَاتِلَهُمْ وَ إِنْ لَمْ يَسغبِ (2)

بالجمله جلالت قدر حجر بن عدی فراوان است ، فضل بن شاذان او را از كبار تابعين ، ورؤسای تابعين ، وزهاد تابعين شمرده ، در کشی مرقوم است که يعقوب بن شیبه سند بحجر بن عدی میرساند که گفت امير المؤمنين علیه السلام مرا فرمود :

ص: 179


1- اکناف جمع کنف بروزن شرف : بال پرنده ، اجرب : کسیکه مرض جرب داشته باشد و آن فرضی است که دانه های کوچک بر بدن ظاهر شود و خارش کند
2- سغب : گرسنه شدن ، و بمعنی تجویز هم میباشد

كَيْفَ تَصنَعُ إِذَا ضُرِبَتْ وَ أَمَرْتَ بِلَغَتی ؟ قُلْتُ لَهُ : كَيْفَ أََصْنَعُ ؟ قَالَ : أَلَعْنِي وَ لأ تَبَرء مِنِّي فَإِنِّي عَلَى دِينِ اللَّهِ.

فرمود : چکنی گاهی که تو را بزنند و امر بلعن من کنند ؟ گفتم : چکنم ؟ فرمود : مرا لعن کن لكن برائت از من مجوی ، چه من بردین خدایم ، این ببود تا گاهی که محمد بن يوسف بردر مسجد صنعا او را باز داشت ، و بصعب تر وجهی بزد، و فرمان داد که علی را لعن کن ، حجر باعلى صوت بانگ برآورد:

وَ قَالٍ : الْأَمِيرُ أَمَرَنِي أَنْ أَلْعَنِ عَلِيّاً فَالْعَنُوهُ لَعَنَهُ اللَّهُ .

گفت : امیر امر میکند مرا که علی را لعن کنم ، پس لعن کنید او را که خدایش لعن کناد ، از برقی وابن داود وکتاب خلاصه مستفاد میشود که حجر بن عدی از اصحاب صادق علیه السلام است ، کشی گوید آن حجر بن عدی که از اصحاب صادق است جز این است که در شمار اصحاب على وحسن عليهما السلام است ، وسال شهادت حجررا در سال پنجاهم هجری ، و در سال پنجاه وسیم نیز رقم کرده اند.

(ذكر وقایع سال پنجاه و سوم هجری از کتاب ) و ( سيد الشهداء علیه السلام )

معاوية بن ابی سفیان درین سال عبدالرحمن ام الحكم ثقفي را با لشگری ساخته باراضی روم تاختن فرمود ، جنادة بن ابی امية الازدی که بك تن از سرهنگان سپاه بود با جماعتی از لشگریان بجانب جزیره رودس (1) کوچ داد ، و آنجزیره را بگشاد ، مردم عرب در آنجا سکون اختیار کردند ، وبغرس اشجار پرداختند ، و دور (2) و قصور بساختند ، و حصنهای (3) حصین بر آوردند ، تا هنگام فزع و استیلای خصم حافظ و حارس باشد ، و کشتی های دریا نورد و مراكب بحرپیما

ص: 180


1- رودس - بضم و بفتح راء و کسر دال : نام جزیره ایست در بلاد روم
2- دور - جمع دار : خانه و مسکن
3- حصنهای حصين : قلعه های محکم

ساختند ، و بغارت اهل روم پرداختند ، این ببود تا سال شصتم هجرت که معاريه در گذشت ، پسرش یزید را آن بینش و جنبش در کار نبود ، لاجرم رومیان دیگر باره آن جزیره را بتحت فرمان آوردند ، مادام که معاویه زنده بود مسلمانان را ببذل وجيبه وابری و ایفاذ مواهب وعطايا خرسند میداشت . وهم در این سال زیاد بن ابیه شربت هلاکت نوشید، و او مکنی با بو المغيره بود ، و مادر زیاد سمیه نام داشت و او کنیزک حارث ابن كلدة بن عمرو بن علاج الثقفی بود ، و حارث بن کلده طبيب عرب است ، و شرح حال او را در کتاب رسول خدا مرقوم افتاد ، اما سمیه زنی زانیه بود ، چندانکه صاحب رایت گشت و دست بدست همی رفت ، در پایان کار بحباله نكاح عبید بن اسید(1) که عبدی رومی بود در آمد، و او در طایف شبان گوسفندان بود، ابوسفیان چون سفر طایف نمود با سمیه زنا کرد ، از اینجاست که معاویه زیاد را برادر خویش خواند ، و ما شرح استلحاق او را در کتاب حسن علیه السلام رقم کردیم ، وشرح حال زیاد در مجلدات ناسخ التواریخ بتفاریق نوشته شد ، بالجمله زیاد را چون پدری شناخته نبود ، او را زیاد بن ابیه میگفتند ، و گاهی او را منسوب بمادر میداشتند ، وزياد بن سمیه مینامیدند، و چون در فراش عبید متولد شده بود ، زیادبن عبید مینامیدند ، و بعد از استلحاق بحكم معاویه اورا زیاد بن ابی سفیان خطاب میکردند در زمان ابو بکر مسلمانی گرفت چون امر خلافت بر عمر بن الخطاب تقریر یافت اورا از برای اصلاح امری بیمن فرستاد ، چون مراجعت نمود در برابر عمر بقرائت خطبه پرداخت که کس کمتر شنیده بود ، اینوقت على علیه السلام وابو سفیان وعمرو بن العاص حاضر بودند ، عمر گفت اگر پدر این غلام قرشی بود عرب را بیک چوب همی راند ، ابوسفیان گفت : سوگند با خدای پدر او قرشی است و در نزد من معروف است ، علی علیه السلام فرمود ان کیست ؟ گفت : من او را در رحم مادر وضع کردم ، و این شعر قرائت کرد:

ص: 181


1- عبید و اسید - بصیغه تصغير

أَمَا وَ اللَّهِ لَولَا خَوْفٍ شَخْصُ * * * يَرَانِي يَا عَلِيُّ مَنْ الأَعادِى (1)

لأظهر أَمَرَهُ صَخْرٍ بْنِ حَرْبٍ * * * وَ لَمْ يَخَفِ الْمَقَالَةَ فِي زِيَادٍ (2)

وَ قَدْ طَالَتْ مُجامَلَتي ثَقِیفاً * * * وَ تَرْكِيَ فِيهِمْ ثَمَرٍ ألفُؤادِ (3)

و از این کلمه که گوید «لولاخوف شخص» روی سخن با عمر بن الخطاب دارد، بالجمله سمیه را سه پسر بود ، یکی نفیع ، که مکنی بود با بوبكره و او از عرب بود ، و دیگر نافع، ونسب او از موالی بود ، و دیگر زیاد ، و او را منسوب بابو سفیان خواندند و قرشی گفتند ، چنانکه یزیدبن مفرغ گوید :

إِنَّ زِيَاداً وَ نَافِعاً وَ أَبًّا * * * بُكْرَةً عِنْدِي مَنْ أُعْجِبَ أَ لَعَجَبُ (4)

إِنَّ رِجَالًا ثَلَاثَةَ خُلِقُوا * * * فِي رَحِمٍ انثي مُخَالِفِي النَّسَبِ (5)

ذَا قُرَشِيُّ فَمَا يَقُولُ وَ ذَا * * * مَؤلىً وَ هَذَا بِزَعْمِهِ عَرَبِيُّ (6)

بالجمله ذکر احوال واخلاق زیاد بشرح رفت ، وخصمی او با امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فرزندان و شیعیان آن حضرت نگارش یافت، در این سال که اجلش فرامیرسید بسوی معاویه مکتوب کرد :

إِنِّي قَدْ َضَبطتُ الْعِرَاقِ بِشِمَالِي ، وَ يُمْنِيَ فَارَقْتَ يَعْنِي فَوَلَني الْحِجَازِ أَشْغَلُ یَمِینی بِهِ .

مفاد این کلمات اینست ، میگوید : من ضبط عراق و حکومت ایران و خراسان تا سرحد هندوستان را بدست چپ کفایت میکنم ، ودست راست من در تقديم خدمت عاطل(7) است ، فرمانگذاری حجاز و یثرب را نیز با من گذار، تا مرا شاغلی

ص: 182


1- اعادی - جمع عدو : دشمن
2- صخر بن حرب : نام ابوسفیان پدر معاویه است
3- مجامله . نیکوئی کردن
4- ابا بكره . کنیه نفیع است
5- رجالا ثلاثه ، زیاد و نافع و نفيع
6- زیاد از قریش ، نافع از بندگان ، نفيع از عرب
7- عاطل . خالی

باشد، و این مکتوب را بهیثم بن الأسود النخعی داد و بمعاویه فرستاد ، معاویه آرزوی او را بپذیرفت، ومنشورحکومت حجاز و یثرب را بصحبت هيثم بدو فرستاد،طبری گوید: ششماه در مکه ومدینه اورا خطبه کردند، عبوس منصوری در تاریخ بنی امیه مینویسد : چون این خبر بعبدالله بن عمر رسید دست برداشت ، و مردم را گفت دست بردارید :

فَقَالَ : اللَّهُمَّ اكْفِنَا يَمِينٍ زِيَادٍ .

ای پروردگار ، ما راکفایت فرما از شر دست راست زیاد ، همگان آمین گفتند ، پس دست راست اورا مرض طاعون افتاد ، و نیز در کتب دیگر مسطور است که یکروز در خاطر نهاد که تمامت مردم کوفه راحاضر کند، و بسب ولعن امیر المؤمنين علی علیه السلام فرمان دهد ، تا هر که سر بپیچد سرش را بر گیرد اینوقت اثر طاعون در دستش با دید آمد، اطبا را از بهر مداوا حاضر ساخت ، گفتند: دست او را قطع باید کرد ، باشد که جان بسلامت برد ، کس بطلب شریح قاضی فرستاد ، چون برسید گفت : با تو سخن بمشورت خواهم کرد ، در قطع ید چه فرمائی ؟

فَقَالَ لَهُ : لَكَ رِزْقُ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ ، وَ إِنِّي أَكْرَهُ إِنْ كَانَتْ لَكَ مُدَّةِ أَنْ تَعِيشُ فِي الدُّنْيَا یمین ، وَ إِنْ كَانَ قَدْ دنى أُجِلُّكَ أَنْ تَلْقَى رَبِّكَ مَقْطُوعَ الْيَدِ ، فَإِذَا سَأَلَكَ قَطَعْتَهَا قُلْتُ بُغْضاً فِي لِقَآئِكَ .

گفت مدت ومدا تو درین جهان معين ومعلوم است، دوست نمیدارم اگر زنده بمانی تورا دست راست نباشد، و اگر بمیری خدای را مقطوع الید ملاقات کنی ، و چون خداوند از تو پرسش کند چرا دست خویش را قطع کردی ، کوئی خواستم زنده بمانم زیرا که ملاقات تو را دوست نمیداشتم ، بالجمله زیاد هم در آن روز درگذشت ، شریح را گفتند : اگر دست او را قطع کردند زنده بماندی ، و توزندگانی او را نخواستی .

ص: 183

فَقَالَ : إِنَّما اسْتَشَارَنِي ، وَ الْمُسْتَشَارُ مُؤْتَمَنُ ، وَ لَولَا الْأَمَانَةِ فِي الْمَشُورَةَ لَوَدِدْتُ أَنَّهُ قَطَعَ يَدُهُ يَوْماً ، وَ رِجْلُهُ يَوْماً ، وَ سَائِرِ جَسَدِهِ يَوْماً .

گفت: از من طلب مشورت کرد و در مشورت خیانت روا نیست و اگرنه ، دوست داشتم که دستش را روزی ، و پایش را روزی ، وسایر جسدش را روزی قطع کنند. بالجمله زیاد در شهر رمضان در سال پنجاه و سیم هجری جان بداد ، و عبدالله بن خالد بن اسد بر وی نماز گذاشت ، و او را در ثویه که نزدیک بكوفه موضعی است بخاک سپردند، گویند از وی هزار دینار زر سرخ ، و دوقمیص ودر ازار بجای ماند ، و او را عقار و دار نبود ، و همی گفت :

مادام مُلکُنا قَائِماً فَالدُّنْيَا لَنَا ، وَ إِنْ زَالَ عَنَّا فَالَّذِي يُجْزِينَا مِنَ الدُّنْيَا أَقَلُّهَا .

یعنی مادام که سلطنت ما استقرار دارد دنیا خاص و خالصه ماست ، و آنروز که سلطنت پشت با ما کند آنچه بدست کرده باشیم هم از دست برود، مدت عمرش پنجاه و پنج سال بود ، و پنج سال حکومت عراق داشت ، چون خبر مرگش بمعاویه رسید ، این شعر قرائت کرد :

وَ أَفْرَدْتُ سَهْماً فِي الْكِنَانَةِ وَاحِداً * * * سَيرمی بِهِ أَوْ يَكْسِرُ السَّهْمُ کاسِرُهُ (1)

و زیاد را چهل تن دختران و پسران بودند ، و حارثة بن بدر الغدانی او را بدین شعر ها مرثیه گفت :

أَبَا المُغَیرَةِ وَ الدُّنْيَا مُغَيَرَةٌ * * * وَ إِنْ مِنْ غُرَّةُ الدُّنْيَا لِمَغْرُورٍ (2)

ص: 184


1- و تنها گذاردم تیر را در جعبه او یکی ، زود است که انداخته شود ، یا بشکند آن تير را شکننده
2- ای با مغيره دنیا دیگر گون شونده است ، و بدرستی که فریب خورده کسی است که دنیا او را فریب زند.

قَدْ كانَ عِندَکَ لِلْمَعْرُوفِ مَعْرِفَةِ * * * وَ كَانَ عِنْدَكَ لِلتَنکِیرِ تَنکیرٌ (1)

لَوْ خُلِّدَ الْخَيْرِ وَ الْإِسْلَامِ ذَا شَرَفٍ * * * إِذَا یُخَلَدُکَ الْإِسْلَامِ وَ الخَیرُ (2)

و مردی شاعر از قبیله ضبی گوید :

إِذَا كُنْتَ مِنْ نأدى السَّمَاحَةَ وَ النَّدَى * * * فَنَادِ زِيَاداً أَوْ أَخاً لِزِيَادِ (3)

يُجبِكَ امرُءٌ يُعْطِي عَلَى الْحَمْدُ مَا لَهُ * * * إِذَا ضَنَّ بِالْمَعْرُوفِ كُلِّ جَوَادُ (4)

وَ ما لِيَ لا أُثْنِي عَلَيْهِ وَ إِنَّمَا * * * طَريفيَ مِنْ مَعْرُوفَهُ و تِلادِي (5)

عجلان حاجب زیاد میگوید : که در یکروز در خدمت زیاد مرا بیست هزار دینار زر سرخ و هزار قبضه شمشیر بدست شد، گفتند : چگونه این بهره یافتی ؟ گفت : یک روز هزار تن از لشگریان را عرض داد ، وهرتن را دوست دینار زر و يك قبضه تیغ عطا کرد، چون از خدمت زیاد باز شدند ، هریک ده دینار مرا عطا کردند، و آن شمشیر را نیز بمن گذاشتند ، بالجمله زیاد بحصافت (6) عقل و فصاحت کلام معروف بود، از کلمات اوست که میگوید :

لَيْسَ ألعاقِلُ مِنْ يَحْتَالُ لِلاَمرِ الَّذِي وَقَعَ فِيهِ ، وَ إِنَّمَا الْعَاقِلُ مَنْ يَحْتَالُ الْأَمْرَ قَبْلَ أَنْ يَقَعَ فِيهِ .

یعنی نیست عاقل کسی که از دست حوادث شربت ناگوار نوشد آنگاه از پی چاره کوشد ، بلکه عاقل کسی است که قبل از وقوع امر تدبیری اندیشد که جلباب دواهی نپوشد ، و دیگر مردی در شکایت فرزند خود بسوی زیاد مکتوب کرد ، در پاسخ نوشت :

ص: 185


1- تو عارف بودی بکارهای خوب ، و جاهل بودی بکارهای زشت
2- اگر خیر و اسلام صاحب شرف را مخلد کند دررحمت ، باید حکما تو مخلد شوی
3- هر وقت خواستی ندا کنی جود و بخشش را . ندا کن زیاد و برادر او را
4- جواب میدهد ترا مردیکه عطا میکند بر این ستایش مالش را در وقتی که بخل میکند بجود هر جوادی
5- چرا من ثنا نگویم بر او و حال آنکه مال جديد و کهنه من از احسان اوست
6- حصافت . قوی شدن عقل

رُبَّمَا كَانَ عُقُوقِ الْوَلَدُ مِنْ سُوءِ تَأْدِيبِ ألوالد.

چون پدر عالم بتادیب فرزند نباشد پسر ناستوده سیر گردد ، و از کلمات اوست :

تَأْخِيرُ جَزاءُ الْمُحْسِنُ لَوْمَ ، وتَعجِیلُ عُقُوبَةً الْمُسِي ءِ طيشٌ .

یعنی مماطله (1) پاداش نیکو کار مورث نکوهش (2)و سرزنش است ، و تعجیل در مکافات گناهکار موجب خفت و سبکساریست، و دیگر معاویه بسوی او مکتوب کرد

أَمَّا بَعْدُ ، فَاعزِل حُرَيْثٍ بْنِ جَابِرٍ عَنِ الْعَمَلَ ، فَإِنِّي لأأذكر مَقَامَاتِهِ بِصِفِّينَ إِلَّا كَانَتْ حَزَازَةً فِي صَدْرِي .

یعنی : عزل کن از حکومت حریث را چه هرگاه کردار اورا در يوم صفين بخاطر می آورم سینه من كانون آتش میگردد ، زیاد در پاسخ نوشت :

أَمَّا بَعْدُ فَخَفَضَ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنْ حُريثاً قَدْ سَبَقَ شَرَفاً لأيرفعه مَعَهُ عَمَلٍ ، وَ لَا يُضَيِّعَهُ مَعَهُ عَزَلَ .

یعنی حکومت حریث را بر خویشتن سهل و آسان گیر، چه حریث را آن مناعت (3) محل وعلو شرف است که نه منصب بر مکانت او می افزاید ، و نه عزل از منزلت او میکاهد (4) و از کلمات اوست :

يَقُولُ : هُمَا طَرِيقَانِ لِلْعَامَّةِ الطَّاعَةِ وَ السَّيْفِ وَ كَانَ المُغَیرَةُُ يَقُولُ : لَا وَ اللَّهِ حَتَّى يُحَمِّلُوا عَلَى سَبْعِينَ طَرِيقاً غَيْرِ السَّيْفِ .

میگوید: حکم عامه از دو طریق بیرون نیست ، باید طریق طاعت سپرد ، و اگرنه دستخوش شمشیر گردید ، وچون مغیره این سخن بشنید گفت : لاوالله ، بهفتاد طریق دیگر میتوان کار کرد که بیرون شمشیر باشند، با زیاد گفتند : حظ و بهره نیکوچیست؟

ص: 186


1- مماطله . تأخیر انداختن
2- نکوهش . عیب گوئی و مذمت
3- مناعت . محکم بودن
4- کاهیدن . کاستن و کم شدن

قَالَ : أَنْ يُطَوِّلَ عُمُرِكَ ، وِتْرِى فِي عَدُوِّكَ مَا يَسُرُّكَ

گفت : حظ آنست که زندگانی تو بدراز کشد ، و در دشمن خود به بینی آنچه تورا شاد خاطر سازد، و از کلمات اوست :

أَحْسِنُوا إِلَى أَهْلِ الْخَرَاجِ فَإِنَّكُمْ لَا تَزَالُونَ سِمَاناً مَا سَمِنُوا .

یعنی نیکو کنید با رعیت که خراج گذارند، همانا شما را فربهی است مادام که ایشان فر بهند ، و از کلمات اوست :

مَا قَرَأْتُ كِتَابَ رَجُلٍ قَطُّ ، إِلَّا عَرَفْتُ عَقْلِهِ مِنْهُ .

میگوید مقدار عقل هر کس را بمکتوب او توان دانست ، چه دست و زبان محکوم عقل است ، و نیز از کلمات اوست که در خطبه میگوید:

اسْتَوْصُوا بِثَلَاثَةِ مِنْكُمْ خَيْراً ، الشَّرِيفُ وَ الْعَالِمُ ، وَ الشَّيْخِ ، فَوَاللَّهِ لَا يَأْتِيَنِي وَضَعَ بشريف يَسْتَخِفُّ بِهِ إِلَّا أنتقمت مِنْهُ ، وَ لَا شَابُّ بِشَيْخٍ يَسْتَخِفُّ بِهِ الأ أَوْجَعْتُهُ ضَرْباً وَ لَا جَاهِلُ بِعَالِمٍ يَسْتَخِفُّ بِهِ الأ نَكَلَتْ بِهِ

میگوید پاس حشمت سه کس را بشما میسپارم که شکسته نکنید، نخست شریف کریم الطبع ، و دیگر عالم دانش پژوه (1) سه دیگر شیخ سالخورده ، هر وضیعی که تخفیف شریفی جوید بدست من پایمال مكافات میشود ، و هر جوانی که با پیر در آویزد او را دستخوش کیفر خواهم ساخت، وهر نادان بیخردی که عالم دانشمندی را رنجه سازد در اشکنجه (2) خواهم انداخت، و پسرش عبیدالله را خطاب میکند:

عَلَيْكَ بِالْحِجَابِ وانما اجتَرَأتِ الرُّعَاةَ عَلَى السِّبَاعِ بِكَثْرَةِ نَظَرِها إِلَيْهَا

ص: 187


1- پژوه - بکسر اول . جو ینده
2- اشكنجه . آزار

میگوید: در بار خویش را بحجاب آراسته دار ، و بیشتر محجوب میباش، نه بینی که شبانان بردرندگان از کثرت دیدار دلیر باشند ، و از کلمات اوست :

لأيُستكمَلُ الْمَرْوَةِ عِنْدَ مَنْ يَحَوجُ أَهْلِهِ إِلَى غَيْرِهِ .

بکمال نیست مروت کسی که اهل او بدیگر کس حاجتمند شود ، و هم ازوست که بعمال خود رقم کرده :

أُميطُو الْحُدُودِ عَنِ ذَوِى الْمُرُوَّاتِ .

برداشته میشود حمل حدود از صاحبان مروت. هم او گوید:

اشْتَرِ بَعْضِ دِينِكَ بِبَعْضٍ وَ إِلَّا ذَهَبَ كُلَّهُ .

یعنی دین خود را بنیروی مراقبت در دین خود محفوظ بدار ،

جماعتی از عامل او شکایت کردند در پاسخ نوشت :

مِنْ أَمَالِهِ الْبَاطِلِ قَوْمِهِ الْحَقِّ .

کسی را که باطل از راه بگرداند حق او را بصراط مستقیم آرد

(وفات جبلة بن الايهم الغسانی در سال پنجاه ونهم هجری)

جبلة بن الأيهم (1) از ملوك غسانیان است ، و ما در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ در قصه خرابی سد مارب بشرح نگاشتیم ، و یاد کردیم که عمروبن عامر بن مزيقيا با اهل و عشیرت از شهر سبا کوچ داده باراضی شام آمد، و بر سر چشمه که غسان نام داشت فرود شد ، و ازین روی ایشان را غسانیان گفتند، و سلطنت هريك را در جلد اول ، ومجلد ثانی بجای خود نگاشتیم ، تا نوبت بجبله رسید ، و او در زمان عمر بن الخطاب مسلمانی گرفت ، وقصه اسلام او را و ارتداد او را و جنگهای او را با لشگر اسلام در کتاب عمر بن الخطاب رقم کردیم ، بعد از

ص: 188


1- الایهم - بفتح همزه وهاء ، و غسان - بروزن ریان ، و جبلة بن الایهم آخرین پادشاه غسان بود

غلبه مسلمانان در اراضی شام و بعضی از بلاد روم، جبله در خدمت سلاطین روم میزیست ، و در قسطنطنیه سکون میداشت ، عبدالله بن مسعدة الفزاری گوید : مرا معاوية بن ابی سفیان بسوی قسطنط ملك روم رسول فرستاد ، چون برملک روم در آمدم در مجلس او مردی را نگریستم که بر سریر ذهب جای داشت ؛ و با من ابتدا بسخن کرد، گفتم : تو کیستی ؟ و از کجائی؟ گفت : من مردی هستم که شقاوت بر من غلبه یافت ، انا جبلة بن الايهم الغسانی از پس آنکه بمنزل خود باز شدی مرا ملاقات کن که با تو سخنی خواهم گفت ، لاجرم از منزل خود بدیدار او شتافتم . مرا گفت : چگونه می بینی صاحب خود معاویه را ؟ اگر من از روم بیرون شوم و با او پیوسته گردم ، آیا مردیست که وفا بعهد کند وجانب مرا فرو نگذارد؟ گفتم : بهر شرط که خواهی شرح میده که معاویه مسئلت تو را با اجابت مقرون خواهد داشت ، گفت : از اراضی شام بثنيه (1) را بامن عطا کند ، چه خانهای ما در آنجا بود ، و بیست دیه از قرای غوطه (2)با من گذارد ، و از برای جماعت ما مفروز (3) کند محلی را ، و از حسن جوار و جوایز چیزی از ما دریغ ندارد ، چون از روم باز شدم و بنزد معاویه آمدم پیغام جبله را بعرض رسانیدم، معاویه مسئلت او را بپذیرفت ، و بسوی او مکتوب کرد ، و پسر بشر بن براء بن معرور الانصاری را که بروایتی تمیم نام داشت برسالت روم مامور فرمود، وقتی برسید جبلة بن الأيهم بمرده بود ، چون قصه های جبله را بتمامت در مجلدات سابقه بتفاریق نگاشته ام ، درین مقام زیاده بر این اطاله کلام است . وهم در این سال فضالة بن (4)عبیدبن نافذين قيس الانصاری ، مکنی بابو محمد از طبقه ثانیه از انصار ، ازجماعت اوس وفات یافت و این آن کس است که بشارت ورود رسول خدای را بمدينه آورد ، و مردی شاعر وفاضل بود ، و در جنگ احد و يوم خندق و دیگر غزوات ملازمت رکاب داشت .

ص: 189


1- بثنیه . اسم ناحية از دمشق است
2- غوطه - بضم غین . شهری است از دمشق
3- مفروز ، جدا شده
4- فضاله - بضم فاء ، عبید . بصيغة تصغير ، در نزد علماء رجال از جمله ضعفاست

و از آن جماعت است که در تحت شجره با رسول خدا بیعت نمود ، معاویه در زمان خود قضاوت دمشق را با او گذاشت ، و گاهی که از دمشق غایب میشد او را بنیابت میگماشت ، در این سال بسرای دیگر شتافت ، او را در باب الصغير بخاک سپردند. و هم در این سال وردان(1) غلام عمرو بن العاص که مکنی بود بابوعبدالله وفات یافت ، او از اسرای اصفهان است ، و بحصافت عقل و رزانت(2) رای معروف بود ، عمرو بن العاص بی مشورت او تقديم امری نمیفرمود ، و همه وقت ملازمت عمرو داشت ، سوق وردان در فسطاط مصر از بناهای اوست ، چون عمرو عرضه هلاك گشت معاویه ارتفاع خراج مصررا برذمت وردان نهاد . وهم در این سال سعید بن العاص(3) که از جانب معاویه حکومت مدینه داشت با مردمان تصمیم حج نمود ، و بزیارت مکه معظمه حاضر شد . و هم در این سال ربيع(4) بن زياد الحارثي که از جانب زیاد بن ابیه در خراسان حکومت داشت وفات یافت ، و ما در قصه شهادت حجر بن عدی بدین معنی اشارت کردیم ، تواند شد موافق بعضی از روایات شهادت حجر بن عدی در سال پنجاه و سیم هجری، واگر نه خبر شهادت او در سال پنجاه و سیم بر بیع بن زیاد رسیده باشد ، بالجمله چون خبر شهادت حجر در خراسان گوشزد ربیع گشت ،

فَقَالَ : لَا تَزَالُ الْعَرَبِ تُقْتَلُ صَبْراً بَعْدَهُ ، وَ لَوْ نَفَرَتْ عَنْ قَتَلَهُ لَمْ يُقْتَلَ رَجُلٍ مِنْهُمْ صَبْراً وَ لَكِنَّهَا أَقَرَّتْ وَ ذِلَّت .

گفت : ازین پس بی دافعی و مانعی عرب را دست بگردن بسته با تیغ در گذرانند واگر حمل این ذلت را بر خود سهل نمیگرفتند ، و هنگام قتل او سر بر میتافتند و جنبشی میکردند ، ازین پس عرب مقید و مغلول کشته نمیگشت ، این بگفت و ببود

ص: 190


1- وردان - بفتح واو و سکون راء در نزد علماء رجال از ضعفاست
2- رزانت . گرانی
3- از اشراف و فصحاء قريش بوده در زمان عنوان والی کوفه بود و بعد از او در خانه نشست و با علی «علیه السلام» بیعت نکرد و در جنك جمل و صفین حاضر نبود و معاویه او را بعد از عزل مروان در مدینه والی کرد چنانچه گذشت
4- از عمال معاویه بوده و در نزد علماء رجال ضعیف است

تا روز جمعه فراز (1) آمد پس جامه سفید در بر کرد و حاضر مسجد شد ،

فَقَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُ الْحَيَاةِ وَ أنأداع بِهَذِهِ الدَّعْوَةِ فامنوا ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ بَعْدَ الضَلاةِ وَ قَالٍ : اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ لِي عِنْدَكَ خَيْرُ فَاقبِضنی إِلَيْكَ عَاجِلًا .

گفت : ای مردم من از زندگانی ملول گشتم ، و اینک شما را وداع میگویم ، پس دست برداشت و گفت : ای پروردگار ، اگر مرا در حضرت تو قربتی است در قبض من عجلت کن ، این بگفت و از مسجد بیرون شد ، هم در زمان در افتاد او را بسوی خانه حمل دادند ، چون بخانه در آوردند در گذشت ، و هم در این سال بعد از هلاكت زیاد بن ابیه معاویه، عبدالرحمن بن خالد بن اسید (2) رابحکومت کوفه گماشت وسمرة بن جندب(3) را در بصره امارت داد ، و پس از ششماه اورا از عمل باز کرد سمره گفت : سوگند با خدای ، اگر اطاعت کردم خدای را چنانکه اطاعت کردم معاویه را ابدا مورد سخط وعذاب خداوند نمیشدم ، و این بار گران و بليه صعب بر من فرود نمی آمد .

ص: 191


1- فراز آمد . باز آمد
2- اسید - بر وزن زيبر
3- جندب - بضم جيم وفتح دال وسکون نون ، ازضعفاست و کسی است که فرمایش رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» را رد کرد ، مطابق روایت ابن مسکان از زراره، درخت خرمائی داشت راه آن از خانه يك مرد از انصار بود هر روز میآمد و بدون اذن میرفت و مزاحم مرد انصار میشد مرد انصار از او خواهش کرد که اذن طلب کند قبول نکرد، مرد انصار خدمت رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» شکایت کرد، حضرت سمزه را خواست و فرمود هر وقت میروی اذن طلب کن مزاحم مرد انصار و اهل او مشو ، گفت : راه خودم هست چرا اذن طلب کنم ، حضرت فرمود از آندرخت بگذر من بتو يك درخت مثل آن در فلان مكان میدهم ، قبول نکرد ، حضرت فرمود دو درخت ، قبول نکرد تا آنکه حضرت فرمود: ده درخت قبول نکرد ، حضرت فرمود از آن بگذر خداوند در عوض يك درخت بتو در بهشت عطا میکند قبول نکرد ، حضرت فرمود تو مرد ضاری هستی و ضرر نباید بر شخص مؤمن وارد آید امر کرد برويد و آن درخت را از ریشه بکنید ، درخت را کندند و افکندند در مقابل حضرت فرمود بردار و بیر هر کجا که میخواهی بکار فروع کافی باب الضرار ص414

(ذكر وقایع سال پنجاه و چهارم هجری )

درین سال معن بن یزید السلمي ، ومحمد بن مالک در اراضی روم ، در صيف (1) و شتا کار غزا (2) داشتند و با لشگر قسطنط رزم میدادند ، وجنادة بن ابی امیه در بحر قتال میداد ، و جزیره ارواد را بگشاد ، و در این سال سعيد بن العاص حکومت مدينه داشت ، معاویه خواست در میان او ومروان الحكم خصومت افکند ، پوشیده از مروان سعید مکتوب کرد ، که خانه مروان را ویران کن ، واز بیخ و بن بر کن. سعید این سخن را پوشیده داشت لکن پذیرای حکم نشد ، و متصدی خرابی خانه مروان نگشت ، دو کرت دیگر بدو نوشت و نپذیرفت ، عصیان سعید بر معاویه سخت افتاد و او را از حکومت باز کرد، و مروان بن الحكم را بجای او نصب نمود ، و بدونوشت که اموال سعید را ماخوذ دار ، و در حجاز چیزی با او مگذار مروان بن الحكم پسرخود عبدالملک را نزد سعید فرستاد و پیام داد که اگر غیر از معاویه که امروز امیرالمؤمنین است بزیان توحکمی فرمود نپذیرفتم ، لكن از اطاعت امر او ناگزیرم سعید مکاتیب(3) معاویه را که در خرابی خانه مروان نوشته بود بدوفرستاد ، مروان خجل گشت ، و از ضبط اموال سعید دست بازداشت ، و از آن سوی سعید شرحی بمعاویه نوشت ، و آغازگله وعتاب کرد ، معاویه گفت : مرا ازین قصه خبری نیست؛ هرگز نگفته ام و ننوشته ام ، وسعيد را بملاطفت وشفقت بنواخت ، و دل او را بجست وهم در این سال چون معاویه سمرة بن جندب را از حکومت بصره عزل نمود ، عبدالله بن عمر بن غيلان (4) را بجای او حکومت داد وحکومت کوفه با عبدالله بن خالد بن اسید بود ، و هم در این سال عبیدالله بن زیاد بن ابیه بنزد معاویه آمد و گفت : چونست که مزا بتقديم خدمتی آزمایش نمیفرمائی و مكانت مرا بتقرير ولایتی فزایش نمیدهی ، معاویه گفت : اگر پدرت زیاد تو را حکومت داده بود

ص: 192


1- صیف : تابستان . شتا : زمستان
2- غزا : جنگ
3- مکاتیب به جمع مکتوب : نامه
4- غيلان - بروزن ريحان

بخدمتی آزمون کرده بود هرگز تو را بی شاغلی نمیگذاشتم، عبیدالله گفت : سوگند میدهم تو را بخدای ، مگذار که بعد از تو مرا گویند اگر پدر تو و عم تو حکومتی تو را بر کشیدند ولایق دانستند ما از تو دریغ نداشتیم ، این سخن در معاویه اثر کرد، و بفرمود : تا منشور حکومت خراسان را بنام عبد الله نگاشتند ، آنگاه او را بدین کلمات وصیت کرد گفت : من با تو عهد میکنم چنانکه با عمال خود عهد کرده ام تو آن قانون را دانسته همان را بکار بند ، و بر زیادت بحكم قرابتی که تو را با من است وصیت میکنم ،

لأتبيعَنَ كَثِيراً بِقَلِيلٍ .

مفروش بسیار را بكم ، یعنی در طلب دنیا آخرت را از دست مده ، واگر نه نام بلند را بطمع اندک پست مکن.

خُذْ لِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ .

یعنی بکاربند از برای خویشتن آنچه را بحكم عقل خود پسنده میداری ، واکتفا کن در چیزی که میان تو ومیان خصم تست بوفای عهد تا کار بر تو واز برای تو بر من سبک بر آید ، و باب سرای خود را بر روی مردم گشاده مدار تا در کار ها چنانکه مردم دانایند داننده باشی ، ودر امور از جزئی و کلی بی خبر نمانی وچون در امری تصمیم عزم دادی ، مردم را از ابرام (1) عزيمت آگهی ده تاکس بر خلاف رای توطمع نبندد و امر را برتو برنگرداند ، و اگر اصحاب تو محتاج شود و با تو مساوات خواهد سر از مساوات برمتاب ، وبترس از خدای ، و چیزی را بر تقوی اختيارمکن ، و پرهیز که ساحت خود را آلوده دناست. (2)کنی و چون با کسی عهدکردی وفا كن بعهد ، و بسیار را باند مفروش ، و چون دشمن را دیدار کردی مصلحت وقت را فرومگذار و کار بعجلت مکن ، وصبر و شکیب را پشت پای مزن و نباید کسی بیرون حق خود در تو ظمع بندد ، یا از آنچه حق دارد مایوس شود

ص: 193


1- ابرام : محکم کردن
2- د ناست : ناپاکی

پس عبیدالله را وداع گفت، و او از شام خیمه بیرون زد و راه خراسان پیش داشت ، و جعدبن قیس از پیش روی او مرثیه زیاد بن ابیه را خواندن گرفت ، کوچ بر کوچ همی براند تا بخراسان آمد، و بلاد وامصار آن مملکت را بنظم کرد، آنگاه با سپاه خویش از جیحون عبور داد ، وهمی براند تا بر کوهستان بخارا صعود گرفت قريه رامیثن(1) ویک نیمه اسکندریه را بگشاد ، در اینوقت سپهسالاری از ترکان با سپاهی گران بترکتاز در رسیدند ، و با لشگر عرب جنگ بپیوستند، در میان ایشان رزمی صعب برفت ، در پایان کار لشگر ترکان شکسته شدند ، وطريق هزیمت پیش داشتند ، و چنان آشفته شدند که خاتون سپهسالار یک خف(2) خویش را بپوشید و مجال لبس(3) خف دیگر را نیافت، بر نشست و بجست ، لاجرم یک خف او را مسلمانان بر گرفتند ، بدویست هزار درهم بها بفروش رسید وعبیدالله بشدت باس معروف شد و او را دو هزار تن مرد کماندار از ترکان ملازم رکاب گشت ، و دو سال در خراسان فرمانگذار بود، وهم در این سال مروان بن الحكم که در مدینه حکومت داشت با مردمان حج بگذاشت ، وهم در این سال ثوبان (4) غلام رسول خدا که مکنی بابی عبدالله بود وفات کرد ، رسول خدا او را بخرید و آزاد فرمود، و او از طبقه ثالثه است از مهاجرين ، وهمواره با رسول خدا میزیست ، و بعد از آن حضرت سفر شام کرد ، و در حمص سکون اختیار فرمود، و او را در حمص دار صدقه بود، و هم در آنجا وداع جهان گفت و او را در حمص بخاك سپردند و هم در این سال زوجه رسول خدا ، سوده(5) بنت زمعة ابن قيس ، بن عبدود، بن نضر ، بن مالك ، بن جندب ، بن عامر ، بن لؤي بن غالب القرشية العامرية وفات یافت ، وکنیت او ابو الاسود است ، ومادرش شموس ، بنت قيس بن عمر ، بن زید،

ص: 194


1- رامیثن - با ثای مفتوح : نام قریه ایست از بخارا
2- خف : چکمه
3- لبس: پوشیدن
4- ثوبان بن بجدد - بضم باء ودال اول و سکون جیم : بعد از آنکه رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» او را آزاد کرد، فرمود اگر میخواهی ملحق شو باهل خود واگر میخواهی در نزد ما باش، اختیار کرد ودن خدمت رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» را
5- سوده . کنیه او ام الاسود ، مادرش - شموس بنت قیس ، شرح حالش در کتاب هجرت ص 611

بن لبيد ، بن خداش است ، وما شرح حال او را در کتاب رسول خدا ، در ذیل زوجات مطهرات نگاشته ایم ، بتکرار نمیپردازیم . وهم در این سال حكيم بن (1) حزام و ابوقتاده و اسامة بن زيد ، و مخرمة بن نوفل بسرای آخرت تحویل دادند ، و شرح حال ایشان در مجلدات ناسخ التواریخ بشرح رفت ، وهم در این سال بعضی ازخراج مملكت يمن را بسوی معاویه حمل میدادند، چون حاملان خراج بمدينه رسیدند حسين بن على علیه السلام فرمان داد تا آن اموال و اثقال (2) را ماخوذ داشتند و آن جمله را بر اهل بیت خود و دوستان خود بخش فرمود ، و بسوی معاویه بدینگونه مکتوب کرد و بدو فرستاد :

مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ علیه السَّلَامَ إِلَى معوية بْنُ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عیراً مَرَّتْ بِنا مِنَ الْیَمَنِ تَحْمِلُ مالاً وَ حُلَلاً وَ عَنْبَراً وَ طیباً إِلَیْکَ، لِتُودِعَها خَزآئِنَ دَمِشْقَ، وَ تَعُلَّ بِها بَعْدَ النَّهَلِ بِبَنی أَبیْکَ وَ إِنّی إِحْتَجْتُ إِلَیْها فَأَخَذْتُها وَالسَّلامُ.

یعنی از حسين بن على بمعاویه مرقوم میشود که قافله برما عبور داد که از یمن بنزد تو می آمد و مبلغی مال وحلل (3) وعنبر وعطر بسوی تو حمل میداد ، تا در خزاین دمشق بودیعت بگذاری و اهل وعشيرت تو كرة (4) بعد كرة بكار برند ، چون مرا بدان اموال و اثقال حاجت بود ماخوذ داشتم ، چون این مکتوب بمعاویه رسید

ص: 195


1- حکیم - بصيغة تصغير ، حزام - بکسر حا، وفتح زاء ، از اشراف قریش بود هم در جاهليت وهم در اسلام ، ولی بعد از رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» با علی «علیه السلام» بیعت نکرد، ابوقتاده - اسم او حارث بن ربعی : از اصحاب رسول «صلی الله علیه و آله و سلم» و علی «علیه السلام» بوده و علی«علیه السلام» در زمان خلافت خود او را والی مکه کرد و بعدا او را عزل کرد و قثم بن عباس را والی کرد ، و بعضی وفات او را در کوفه در زمان خلافت علی «علیه السلام» میدانند و علی «علیه السلام» باو نیاز کرد. اسامة بن زيد : از اصحاب رسول خدا «ص» و مردی جلیل و محبوب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» بود و حضرت او را امير لشگر کرده بود در هنگام وفات ، ولكن بعد از رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» حال او واضح نیست . مخرمة بن نوفل - با خاء : از جمله اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» و در نزد علماء رجال مجهول الحال است.
2- اثقال : بارهای گران
3- حلل : بردهای یمانی و غیر آن
4- کره : نوبت

در پاسخ نوشت :

من عِندِ عَبدِ اللّه ِ مُعوِیَهَ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی الحُسَینِ بن عَلِیٍّ سلامٌ علیکَ ، أمَّا بَعدُ فإنَّ کتابَکَ ورَدَ عَلَیَّ تذکُر أنَّ عِیْراً مرَّت بِکَ مِنَ الیَمَنِ تَحمِلُ مالاً وَ حُلَلاً وَ عَنْبَراً وَ طِیْباً إلیَّ لأُودِعَها خَزَائِنَ دِمَشقَ ، وأعُلُّ بها بَعدَ النَّهَلِ بَنی أَبی ، وأنَّکَ احتَجتَ إلیَها فَأخَذتَها وَ لَم تَکُن جَدیراً بِأَخذِها إذْ نَسَبتَها إلیَّ لأنَّ الوالی أحقُّ بالمالِ ، ثُمَّ عَلَیهِ المَخرَجُ مِنهُ ، وَ أَیمُ اللّه ِ ، لو تُرِکَت ذلِکَ حَتَّی صارَ إلیَّ ، لَم أبْخَسْکَ حَظَّکَ مِنهُ ، وَ لکنِّی قَد ظَنَنتُ یابنَ أخی أنَّ فی رأسِکَ نَزْوَهً ، وَ بِوُدِّی أن یَکونَ ذلِکَ فی زَمانی فَأَعرِفَ لَکَ قَدرَکَ ، وأتجاوَزَ عن ذلِکَ ، وَ لکنِّی واللّه ِ ، أتَخَوَّفُ أنْ تُبتلی بِمَن لا یُنظِرُکَ فُواقَ ناقَهٍ .

میگوید از معاویه بحسين بن على مکتوب میشود ، همانا کتاب تو بمن رسید که کاروانی که حمل مال و حلل وعنبر وطيب بسوی من می آورد ، تا در خزاین دمشق از برای اهل و عشیرت خود بودیعت گذارم ، تاكرة بعد کره بکار برند ، بر تو عبور دادند ، تو حاجتمند بودی و آن جمله را ماخوذ داشتی ، از بهر توسزاوار نبود چه آن مال خاص من بود زیرا که والی احق است باخذ مال ، آنگاه بایثار و اختیار خود بذل میکند ، اگر آن را ترک کردی تا بمن آوردند ، تو را از آنچه بهره و نصیبه بود دریغ نداشتم ، لكن گمان میکنم ای برادر زاده که تو را خیال مدارات و مصافات نیست ، و در زمان من با محبت من این کردار بر توصعب نمی افتد ، چه بر قدر و منزلت تو دانايم ومعفو میدارم ، لكن سوگند با خدای میترسم که بعد از من با کسی دوچار شوی که تو را باندازه فؤاق ناقه (1) مجال ندهد و این شعر بنوشت :

ص: 196


1- فؤاق ناقه : فاصله بين دو دوشیدن ، یا دست برداشتن از پستان و دوباره گذاردن

ياحُسَينُ بْنِ عَلِيُّ لَيْسَ مَا * * * جِئْتُ بِالسائِغِ يَوْماً فِي أَلِعِلَلٍ (1)

أَخَذَکَ الْمَالَ وَ لَمْ تُؤْمَرُ بِهِ * * * إِنَّ هذا مِنْ حُسَيْنِ لَعَجَّلَ (2)

قَدْ أَجَزناها وَ لَمْ تَغْضَبْ لَهَا * * * وَاحتَمَلنا مِنْ حُسَيْنُ مَا فَعَلَ (3)

يَا حُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ذَا الْأَمَلِ * * * لَكَ بَعْدِي وَ ثَبَةٌ ، لَا تَحْتَمِلُ(4)

وَ بؤدي إِنَّنِي شَاهِدَهَا * * * فَإَليها مِنْكَ بِالْخَلْقِ الْأَجَلِ (5)

إِنَّنِي أُرْهَبُ أَنْ تُصَلَّى بِمَنْ * * * عِنْدَهُ قَدْ سَبَقَ السَّيْفِ العَذَل (6)

( ذكر وقایع سال پنجاه و پنجم هجری )

در این سال معاوية بن ابی سفیان عبدالله بن خالد بن اسید را که بعد از وفات زیادبن ابيه حکومت کوفه داده بود از عمل باز کرد ، وضحاك ابن قیس را منصوب ساخت وعبدالله بن عمر بن غیلان را از حکومت بصره معزول نموده وعبیدالله بن زياد بن ابيه را بحکومت بصره گماشت ، و عبدالله بدین گناه معزول شد که روزی در فراز منبر قرائت خطبه میفرمود : جبیر بن ضحاک که مردی از قبیله بنی ضبه بود سنگ پاره بدو پرانید ، عبدالله او را بشناخت و بفرمود تا دستش را قطع نمودند ، جبير گفت : من بدین حکومت رضا دادم از بهر آنکه بنی تمیم معفو بمانند و بسلامت بجهند ، اینوقت بنوضبه انجمن شدند و بنزد عبدالله آمدند و گفتند : جبير مرتکب جرمی شد و کرد آنچه کرد برضرر خویش و امیر در عقوبت او کار بنهایت برد ، با اینهمه ما ایمن نیستیم و بیم داریم که چون این قضیه گوشزد امير المؤمنين معاویه شود حکمی براند که خاص و عام را نيران سخط فرو گیرد ، صواب آن است که

ص: 197


1- سائغ : شراب گوارا ، العدل : دو باره یا پی هم آب خوردن
2- عجل : شتاب کردن
3- و احتملنا : اطقنا و صبرنا
4- وثبة : برجستن و حرکت کردن
5- ود : دوستی
6- العذل : ملامت ، واین مثل است ، و اول کسی که کفت ضبة بن ادر بود وقتی که مردی را کشت در شهر حرام و مردم او را ملامت کردند گفت : سبق السيف العذل

امیرعنایت خویش را از ما دریغ نفرماید ، ومكتوبی بسوی معاویه کند و يك تن از ما را رسول فرماید ، باشد که ساحت او از آلایش غضب وسخط (1) زدوده گردد ، وما آسوده گردیم ، عبدالله این کلمات را باور داشت ، و مکتوبی بدانچه رفته بود بنگاشت ، جماعت بنی ضبه آن مکتوب را بداشتند تا سال بپایان رفت ، این وقت مكتوب عبدالله را بمعاویه آوردند و بنمودند ستمی که از عبدالله بجبیر بن ضحاك رسیده ، معاویه گفت : عامل مرا نتوان بکیفر جبير دست برید، لكن اگر بخواهید دیت دست او را از بیت المال بدهم ، و دیگری را بر شما حاکم فرمایم ، گفتند : روا باشد، پس دیت بستدند آنگاه معاویه گفت : کرا با مارت بر میدارید ، اگر خواهید ابن عامر را بر شما امیر فرستم چه میدانست ایشان را با ابن عامر ابواب مهر وحفاوت (2) گشاده است ، گفتند حکم تو راست ، معاویه لختی بخویشتن فروشد و پشت و روی این کار را بیندیشید پس سر برداشت و گفت : نیکو آنست که برادر زاده خود عبیدالله بن زیاد را بامارت شما بگمارم ، ومنشور حکومت بصره را بنام عبیدالله کرد، وعبیدالله از جانب خود اسلم بن زرعه را بحکومت خراسان فرستاد (3) و هم در این سال سعد بن ابی وقاص وفات نمود ، وهو سعد بن مالك ابن وهب ، بن عبد مناف بن زهرة، بن کلاب بن مره ، همانامالك پدر سعد مکنی بابی وقاص است و سعد مکنی بابی اسحق بود ، در همه غزوات ملازمت رکاب رسول خدا داشت ، در جنگ احد رسول خدا در حق او فرمود :

اللَّهُمّ سَدِّدْ رَمیَتَهُ وَأَجِبْ دَعْوَتَهُ.

از این روی او را مجاب الدعوه میگفتند . و قصه کمانداری او در جنگ احد در کتاب رسول خدا بشرح رفت ، وخبر حکومت های او و سپهسالاری او در جنگ عجم و

ص: 198


1- زدودن - بكسر اول : ازاله کردن و پاك ساختن
2- حفارت : مهربانی کردن
3- از اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» است ، و در نزد عامه مقام شامخی دارد ، او را از جمله عشره مبشره میشمارند ، وعمر او را یکی از شش تن شوری قرار داد و در جنگهای علی «علیه السلام»، با على «علیه السلام» حاضر نشد .

سر برتافتن او از بیعت امير المؤمنين عليه السلام ، در مجلدات ناسخ التواریخ هريك درجای خود نگاشته آمد، و عمر بن الخطاب او را يك تن از اصحاب شوری شمرد ، و علمای سنت وجماعت او را آخر کس از عشره مبشره بشمار گیرند ، وأورا پسران و دختران، چهل تن فرزند بود ، که یکی از آنها عمر سعد بود عليه اللعنه ، که در یوم طف(1) سبب شهادت سیدالشهدا گشت . وهم در این سال سحبان وأبل وفات نمود هو سحبان بن زفر ، بن ایاس ، بن عبد شمس الوابلی ، در بلاغت سخن و فصاحت بیان در میان همه عرب نامبردار بود ، یکروز جماعتی از خطبای عرب در مجلس معاویه حاضر بودند، ناگاه سحبان از در در آمد ، بر آن جماعت ثقیل بود که با سحبان در يك انجمن جای کنند وعرض سخن فرمایند ، یک یک بتفاریق بیرون شدند ، سحبان گفت :

لَقَدْ عُلِمَ أَلُحِيِّ أليَمانُونَ أَنَّنِي * * * إِذَا قُلْتُ أَمَّا بَعْدُ إِنِّى خَطيبُها (2)

معاویه گفت : هان ای سحبان ما را بقرائت خطبه شادکن ، گفت : از برای من عصائی حاضر کنید تا بر آن تکیه زنم ، گفتند عصا چکنی؟ چه در حضرت امیر المؤمنين تورا ترک ادبی واورا کسر حشمتی است،

قالَ ما كَانَ يَصْنَعُ بِهَا مُوسَى وَ هُوَ يُخَاطِبُ رَبِّهِ فَأَحْضَرَهَا .

گفت : موسی در حضرت پروردگار باعصا بود و حال آنکه با خداوند مخاطبه داشت حاضر کنید عصا را ، برفتند و عصائی بیاوردند ، سحبان برخاست و ماخوذ داشت آن عصا را، و از هنگام ظهر ابتدا کرد بقرائت خطبه ، و تا هنگام عصر بی آنکه نفس خود را پست و بلند بر آورد ، یا خراشی در گلوگاه او پدید گردد ، یا آواز اوخشن شود ، یا لکنتی در زبان و تکیه در کلام نمودار کند ، پیوسته تا بعصرسخن کرد، هنوز از خطبه او نیمی بجای بود و وقت نماز سپری میگشت ، معاویه بانگ

ص: 199


1- طف : اسم موضعی است در کربلا
2- بتحقیق میداند طایفه عرب از بلاد یمن که وقتی بگویم من- اما بعد - خطیب آنها هستم

در داد که الصلوه سحبان گفت :

الصَلاة أَمَامَكَ ، أَلَسْنَا فِي تَحْمِيدُ وَ تَمجیدٍ وَ عِظَةُ وَ تَنبیهٍ وَ تَذکیرٍ وَ وَعَدَ وَ وَعِيدٍ .

معاویه گفت : تو بهتر خطیبی از عرب .

قَالَ : أَوِ الْعَرَبِ وَحْدَهَا ، بْنُ أَخْطَبَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ .

سحبان گفت : هان ای معاویه من خطيب ترین عربم و بس ، بلکه من از جن و انس خطیب تر باشم، معاویه گفت: چنین است که تو گوئی. وهم در این سال کعب بن(1) عمرو الانصاری ، وارقم بن(2) ابی ارقم ازین سرای فانی جهان جاودانی شتافتند.

(ذكر وقایع سال پنجاه و ششم هجری و تقرير ) ( وليعهده ی یزید )

در سال پنجاه و سیم هجری از آن پیش که زیاد بن ابیه وداع جهان گوید ، معاویه در خاطر نهاد که پسرش یزید را بولایت عهد بردارد ، و از مردم بیعت گیرد ، از در استشارت بزيادبن ابیه مکتوب کرد ، که تو را در تسدید و تشیید این امر رای چیست؟ زیاد این سخن را با عبيد بن کعب النميري در میان نهاد ، و گفت : معاویه را در خاطر است که ولایت عهد یزید را آشکار کند، و مردم را برای بیعت ، او دعوت فرماید و در این کار تاسیس نفرت ناس خواهد فرمود ، چه یزید را در تقديم امور تهاون (3) وتراخی است ، و در کار شکار ولهو حرصی بکمال است،

فالِقُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مُؤَدِّياً عَنِّي ، فَأَخْبَرَهُ عَنْ فَعَلَاتِ يَزِيدُ ، وَ قُلْ رُوَیدَکَ

ص: 200


1- كعب بن عمرو ، كنیه او ابواليسر - بفتح یاء وسين : از اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» وجليل القدر بوده .
2- ارقم بن ابی ارقم ، کنیه او ابوعبدالله ، و اسم پدر او عبد مناف ، از اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» بوده و حضرت او را متصدی صدقات کرده بودند.
3- تهاون: سستی

بِالْأَمْرِ فَأَخزى لَكَ أَنْ يُتِمَّ لَكَ مَا تُرِيدُ وَ لَا تُعَجِّلْ فَإِنَّ دَرَكاً فِي تَأْخِيرِ خَيْرُ مِنْ تَعْجِيلِ عَاقِبَتَهُ الْفَوْتِ .

گفت : معاویه را دیدار کن و از من او را آگهی بده و کار و کردار یزید را باز نمای و بگوی : عجلت مجوی در کار تاگاهی که استوار بپاید ، و بر حسب آرزوی تو بر آید شتاب زدگی مکن که تأخیر در اسعاف (1)حاجت پسنده تر است از تعجیلی که عاقبت آن بوخامت(2) پیوندد ، عبید گفت : سخن اینست و لاغير ، زیاد گفت : جز این رأی چیست ؟ گفت : من چنان دانم که بفساد رأي معاویه رأى نزنی و یزید را با خوددشمن نکنی ، وصواب آن است که پوشیده یزید را آگهی دهی که معاویه در ولایت عهدتو و بیعت مردم با تو از من مشورت جست ، ومن بيم داشتم که مردمان نپذیرند و در عصیان امر دلیر شوند ، چه هنوز جوانی و در کار لهو و لعب نگران هیچ سهل و صعبی نیستی . خواستم تو را دیدار کنم و نصیحت فرمایم تا از این کردار خویشت ندار باشی ، و اندیشه مردم را در حق خویش دیگر گون کنی تا معاویه بر مردمان حجت تمام کند، و این امر را به نیکوتر وجهی بخاتمت برد، چون چنین کنی هم معاویه خرسند گردد ، هم یزید رضا دهد ، زیاد گفت : برو بنام خدا ، پس عبید. بنزد یزید آمد و او را از این جمله آگهی داد ، و نصیحت زیاد را مکشوف داشت ، یزید بپذیرفت و از کار های ناستوده چند که توانست دست باز داشت ، آنگاه بنزد زیاد مراجعت کرد وزیاد از وی شاد شد، و زمینی او را بسیور غال عطا کرد ؛ از پس آن مکتوبی بمعاویه فرستاد و او را بتوانی ورفق دلالت نمود ، این ببود تا زیاد بمرد وسال پنجاه و ششم هجری فراز آمد ، معاویه وقت دانست که امر ولایت عهد را بریزید استوار دارد ، ضحاك بن قیس را طلب داشت و گفت : فردا بگاه (3) سخن خواهم کرد در چیزی که خدای خواسته است چون سخن بپای بردم

ص: 201


1- اسعاف : روا کردن حاجت
2- وخامت : دشوار شدن
3- گاه : وقت

برخیز و بگوی درحق یزید آنچه سزاوار دانی ، و مردم را بسوی بیعت او دعوت کن ، و همچنان عبدالرحمن بن عثمان الثقفي ، وعبدالله بن عصاة الأشعري ، وثوربن معن السلمی را گفته ام تا تو را بصدق سخن تصدیق کنند، و بدانچه دعوت فرمائی اجابت نمایند ، چون روز دیگر آفتاب بالا گرفت معاویه از سرای بیرون شد ، و مکتوبی که باستخلاف یزید نگاشته بود بر مردمان قرائت کرد، و بنمود که چون مرا مرگ فرا رسد ولایت عهد یزید راست ، اینوقت ضحاک بن قيس برخاست ومعاویه را اجابت کرد، و مردم را بر بیعت یزید دعوت نمود ، و معاویه را بر تصمیم این عزیمت ترغیب فرمود ، و همچنان عبد الرحمن بن عثمان الثقفي ، و عبدالله بن عصاة الاشترى ، وثور بن معن السلمی بپای شدند ، وضحاک بن قیس را تصدیق کردند ، اینوقت معاویه روی با احنف بن قیس کرد که از وافدين (1) عراق بود و گفت یا ابا بحر برخیز و سخنی بگوی ، احنف برخاست

فقالَ : إِنَّ النَّاسَ قَدْ أَمْسَوْا فِي مُنکَرِ زَمَانُ قَدْ سَلَفَ وَ مَعْرُوفُ زَمَانُ یُوتَنَفُ ، وَ يَزِيدُ حَبِيبٍ قَرِيبُ فَإِنْ تَوَلَهُ عَهدَکَ عَنْ غَیرِ کِبَرٍ مُفنٍ وَ مَرَضٍ مُضِنُّ فَقَدْ حَلَبَتِ الدُّهُورُ وَ جَرَّبَتْ الْأُمُورِ، وَ عُرِفَتْ مِنْ تَسْتَنِدْ إِلَيْهِ عَهْدَكَ وَ مَنْ تَوَلهُ الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِكَ ، فَاقْتَصَرَ عَلَى مَنْ يَأْمُرُكَ وَ لَا يَقْدِرُ لَكَ ، وَ يُشِيرُ عَلَيْكَ وَ لَا يَنْظُرُ لَكَ .

یعنی مردمان روزگار سخت و صعب را در سپردند ، و اینک روز سعد و سهل فرا میرسد ، و یزید در نزد ما دوستی ستوده و یاوری حاضر است ، و اگر امر خلافت را بدو باز گذاری بی آنکه از کبر سن ملول باشی ، یا از مرضی مزمن زبون گردی صواب آن است که با کمال کیاست وفراست امر خلافت را با کسی تفویض میفرمائی که صلاح رعیت واصلاح مملکت را در زمان تو نیك میداند ، و بعد از تو ولی عهد

ص: 202


1- وافدين : واردین

تو میباشد ، بدین خرسند باش که کسی را بر خویشتن امارت خواهی داد که بر امر و نهی تو قدرت نخواهد داشت و کسی را مشیر خواهی ساخت ، که بر اقرار و انکار تو نگران نتواند بود ، ازین کلمات نمودار کرد که هم اکنون معاویه امر خلافت را با یزید گذارد ، و خویشتن کناری گیرد ، اصحاب معاویه چنان دانستند که احنف بن قیس چنین رای میزنند که مردم را بر معاویه بشوراند، چه مکشوف بود که خلافت یزید بر عموم مسلمانان ثقیل است ، لاجرم ضحاك بن قيس خشمگین وغضبان بپای خاست و گفت : مردم عراق جز از در شقاق و نفاق نیستند ، هان ای معاویه سخن ایشان را در دهان ایشان بشکن ، و از پذیرائی این ترهات(1) پرهیز و همچنان عبدالرحمن بن عثمان برجست و از این گونه کلمه چند پرداخت ، اینوقت مردی از قبیله ازد برخاست وروی با معاویه کرد و گفت : امروز اميرالمؤمنين تو باشی، و چون از این جهان جای پردازی امير المؤمنین یزید خواهد بود .

فَمَنْ أَبِي هَذَا فَهَذَا وَ اخُذَ بِقَآئِمٍ سَيْفَهُ فَسَلْهُ

گفت کسیکه این رأی را پسنده ندارد ، پاسخ او را با زبان شمشیر خواهیم داد ، و تیغ خود را از نیام بکشید و بر افراخت ، معاریه گفت : بنشین تو اخطب ناسی ، بالجمله معاویه اول کس است در اسلام که پسر خود را بولیعهدی برگزید، و برطریق اكاسره (2) وجبابره رفت ، عبدالله بن همام السلولی در این معنی در قدح او میگوید:

فَإِنْ تَأْتُوا بِرَملَة أَوْ بِهِندٍ * * * نُبايِعها بَا مَرَّةً مُؤمِنينا (3)

إِذَا مَا مَاتَ کِسری قَامَ كِسْرَى * * * فَبَعْدَ ثَلَاثَةَ مَتْناً سِقینا (4)

فيالَهفا لَوْ انَّ لَنَا انُوفاً * * * وَ لَكِنَّ لَا نَعُودُ كَمَا عُنينا (5)

ص: 203


1- ترهات - بر وزن أمهات : بیهوده و هرزه
2- اكاسره- جمع کسری : اسم پادشاهان فارس
3- رمله : نام زنی است ، و دختر ابو سفیان ام حبیبه زوجه پیغمبر «صلی الله علیه و آله و سلم» را نیز رمله میگفتند
4- تناسق : مرتب و منظم و پیوستگی چیزی با چیزی
5- انوف . جمع انف : بینی و این کنایه است.

إِذَا لًضُربتُمُ حَتَّى تَعُودُوا * * * بِمَكَّةَ تَلعَقُونَ بِهَا السَخَينا (1)

حُسَيْناً ألغَيظَ حَتَّى لَوْ شَرِبْنَا * * * دِمَاءَ بَنِي أُمَيَّةَ مَا رُوینا (2)

لَقَدْ ضَاعَتْ رَعِيَتکم وَ أَنْتُمْ * * * تَصيدُونَ الْأَرَانِبِ غافِلينا (3)

در این وقت که معاویه تقریر ولایت عهد یزید میداد ، جماعتی از وافدین کوفه در شام جای داشتند ، وهانی بن(4) عروة المرادی که سید قوم وزعيم قبیله خویش بود نیز حضور داشت، و در مسجد دمشق با جماعتی مجلسی کرده بود،

فَقَالَ : الْعُجْبُ لِمُعويَةَ ، يُرِيدُ أَنْ يَقسُرنا عَلَى بِيعَتْ يَزِيدَ وَ حَالُهُ حَالِهِ ، وَ مَا ذَاكَ وَ اللَّهِ بِكَائِنٍ .

گفت: مرا از معاویه سخت شگفت میآید که میخواهد بقهر و غلبه ما را بمتابعت و بیعت یزید بگمارد ، با آن خوی و خصالی که یزید راست ، سوگند بخدای که هرگز این کار بزمین نمی آید ، در میان آن جماعت غلامی از قریش حاضر بود در زمان برفت و معاویه را ازین قضیه آگهی برد، معاویه گفت : توخود شنیدی که هانی چنین سخن کرد ، گفت : خود شنیدم ، گفت: اکنون بازشو وحاضر آنمجلس میباش تاگاهی که مردم پراکنده شوند، آنگاه بی آنکه از من چیزی شنیده باشی پیش شو و بگو ای شیخ ، همانا سخن تو گوشزد معاویه شده است و دانسته است که این ایام زمان ابوبکر و عمر نیست که در کیفر آنچه نپسندند مسامحتی کنند دوست نمیدارم که بدینگونه سخن کنی ، توخود جرئت بنی امیه را و تقدیم ایشانرا

ص: 204


1- لعق : ليسيدن . سخین : نام غذائیست که با آرد درست میکنند
2- حسينا الغيظ : کنده ایم چاه خشم و کینه را
3- ارانب - جمع ارنب : خر گوش
4- هانی بن عروة المرادی ، از اشراف کوفه و اعیان شیمه ورئیس قوم مذحج بوده و زمان رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» را نیز درک کرده و کسی است که مسلم بن عقیل را در کوفه جای داد ، و جان خود را فدای راه دین کرد ، و بعضی از علماء این قضیه که مذکور است در متن قبول ندارند و از مقام هانی بعید میدانند وعلى فرض صحت میگویند تو به کرده مثل حر بن یزید ریاحی «رضي الله عنه»

در کارها دانسته ، من از در حفاوت (1) وشفقت تورا نصيحتی گفتم ، نيك بنگر تا چه میگوئی ، چون سخن بپای آورد غلام قرشی باز شده و در کنارهانی بنشست ، چون مجلس سبك شد آن کلمات را از در نصیحت با هانی در میان نهاد ، هانی گفت : شرط نصیحت بپای بردی ، واین کلمات را که معاویه با تو آموخت نیکو القا کردی چه من كلمات او را میشناسم ، غلام گفت : مرا با معاویه چه کار است اومرا نمیشناسد ، هانی گفت : بر تو نبود الا ابلاغ ، اکنون ای برادر زاده برخیز ومعاویه را از من بگوی ، سوگند با خدای این کار با مراد تو متفق نخواهد گشت، غلام قرشی باز شد و معاویه را بیاگاهانید ، این ببود تا روزی چند بگذشت آنگاه معاويه وافدین را حاضر ساخت و گفت : حوایج خود را عرض دهید تا بشنوم و پاسخ گویم ، هانی که از جمله وافدين بود جریده حاجات خویش را بدست او داد ، معاویه گفت : ای هانی ، این اشیای مختصر چیست که از من خواسته ، بر افزای براین تا چه خواهی، هانی چیزی بر افزود و عرض داد ، معاویه گفت: همچنان همت کوتاه آوردی بر افزای ، اینوقت هانی حاجتی از خویش واز قوم خویش بجای نگذاشت ، الا آنکه عرض داد ، معاویه همگان را بپذیرفت و گفت : ای هانی همت بلند دار، و از من بخواه آنچه میخواهی ، هانی برخاست

فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَاجَةٍ بَقِيَّةَ ، قَالَ : مَا هِيَ ؟ قَالَ : أَنْ أَتَوَلَّى أَخَذَ الْبَيْعَةَ لِيَزِيدَ بْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِالْعِرَاقِ .

گفت : مرا دیگر حاجتی باقی نمانده است الا آنکه مرا متولی و متصدی فرمائی تا از اهل عراق بولایت عهد یزید بیعت گیرم ، معاویه گفت : ای هانی ، از برای انجام چنین کارها مانند تو کسی سزاوار است ، پس هانی بعراق مراجعت کرد ، و باخذ بیعت پرداخت ، آنگاه معاویه بهر شهری و بلدی جداگانه منشوری نگاشت ، و عمال وحكام خویش را بگماشت تا از مردمان بولایت عهد یزید بیعت گیرند ، و

ص: 205


1- حفاوت : مهربانی کردن

بمروان بن الحكم که اینوقت حکومت مدینه داشت نیز مکتوبی کرد و آگهی داد که ما یزید را بولایت عهد اختیار کردیم ، چون این منشور را قرائت کردی از آن مردم که در خدمت تو و در تحت حکومت تست اخذ بیعت فرما چون مروان از این قضیه آگهی یافت سخت غضبناك شد ، و از مدینه خیمه بیرون زد ، ومغضبا از میان بنی کنانه و اخوال خود عبور داد ، و همچنان خشمگین طی مسافت کرده وارد دمشق شد و بسرای معاویه داخل شد و از آنجا که معاویه بانگ اورا توانست اصغا فرمودسلام داد، و آغاز سخن کردو زبان بتوبيخ و تشنیع(1) گشود و گفت : هان ای معاویه در رتق و فتق امور کار بعدل و اقتصاد میكن، و اطفال را بر قوم خویش سلطنت مده ، و خصمی ایشان را در خاطرها اندوخته مساز ، که قوم تو را در این کار انکاری بکمال است ، معاویه گفت : ای مروان آهسته باش که تو همانند منی و پشتوان من و بازوی منی ، از این کار رنجیده خاطر مباش ، من یزید را ولیعهد خویش کردم ، و تو را بولایت عهد یزید بر گزیدم ، بدین اکاذیب دل مروان را بجست ، و او را بسوی مدینه مراجعت داد، تا بولایت عهد یزید از مردم بیعت گیرد ، از پس روزی چند معاویه او را از عمل باز کرد ، و حکومت مدینه را بوليد بن عقبة بن ابی سفی ان گذاشت .

(ذکر جماعتی که از بیعت یزید بن معاويه مربرتافتند )

در کتاب زبدة الفكره في تاريخ الهجرة ،که خاصة در تاریخ بنی امیه رقم شده عبوس منصوری مینویسد که چون معاویه عمال خویش را فرمان کرد تا از مردمان بولایت عهد یزید بیعت گیرند در همه بلاد وامصار مسلمانان حکم او را گردن نهادند و بولیعهدی یزید رضا دادند از پنج تن که پذیرای فرمان معاویه نشدند ، نخست حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام ، دویم عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب ، سه دیگر عبدالله بن زبیر بن العوام ، چهارم عبدالله بن عمر بن الخطاب ، پنجم عبدالرحمن

ص: 206


1- توبیخ : سرزنش کردن . تشنیع : زشت گفتن وعیب کردن

ابن ابی بکر بن ابی قحافه ، لاجرم معاویه نخست بسوي حسين علیه السلام مکتوب کرد ،

فَقَالَ : يَا ابْنَ أَخِي ، قَدْ اسْتَوْسَقَ النَّاسَ لِهَذَا الْأَمْرِ خَلَا خَمْسَةُ نَفَرٍ أَنْتَ تَقُودُهُمُ ، فَمَا رَأْيُكَ إِلَى هَذَا الْخِلَافِ .

نوشت ای برادر زاده ، مردم بتمامت در قبول ولیعهدی یزید همدست وهمداستان شدند الا پنج تن و تو قاید ایشانی ، بگوی تا رای تو در این مخالفت چیست ؟ و از چه در است ؟ حسين علیه السلام بدینگونه پاسخ کرد،

فَقَالَ : فَاَرسِل إِلَيْهِمْ ، فَإِنْ بایَعُوا کُنتَ رَجُلًا مِنْهُمْ ، وَ إِلَّا تَكُنْ عَجَّلْتَ عَلِيِّ بِأَمْرِ .

فرمود: تو نخست کس بسوی ایشان فرست و ایشان را دعوت کن ، اگر بیعت کردند من نیز يك تن از ایشان خواهم بود ، واگرنه در امر من تعجیل مکن ، گفت اگر ایشان بیعت یزیدرا انکار نکنند تو انکار نکنی ؟ گفت : نکنم آنگاه از آن حضرت عهد بستد که احدی را از این حدیث آگهی ندهد ، از پس آن معاویه کس بسوی عبدالله بن زبیر فرستاد و پیام داد که ای برادر زاده مردم در بیعت یزید یکجهت شدند جز پنج تن از قریش، و تو یکتن از ایشانی ، بگوى تا رای تو درین مخالفت و مناقضت چیست ؟ ابن زبیر نیز در پاسخ اقتفابه (1) حسین علیه السلام کرد و گفت : نخست ایشان را دعوت کن، اگر پذیرفتند من یکی از ایشانم ، از عبدالله زبیر نیز عهد بستد که این سخن را باکس در میان نگذارد ، عبدالله گفت : یا امیر المؤمنين ما در حرم خدا وعهد خدائیم ، عهد خدای را نتوان پست کرد و پیمان بشکست ، اینوقت کس بعبدالله بن عمر فرستاد و سخن نرم و فریبنده آورد ، گفت : ای پسر عمر، من مکروه میدارم که امت محمد را ، چون گله بگذارم که بی شبان باشد ، از این روی یزید را بولایت عهد بر کشیدم ، و مردمان در همه امصار وبلدان او را بپذیرفتند الا پنج تن

ص: 207


1- اقتفا : بدنبال رفتن

از قریش ، تو در این مخالفت چه اندیشیده عبدالله عمر گفت : هیچ میخواهی که تقديم امر کنی که فتنه انگیخته نشود و خون مردم ریخته نگردد ، و بر تو عصیانی فرود نیاید ؟ معاویه گفت : چرا نخواهم و چنین امری را نيك دوست میدارم ، عبدالله گفت : سریر خود را نصب کن و بر فراز آن بنشین تا من نخستین در آیم و باتو بیعت کنم ، بشرط که بعداز تونصب امامت باجماع امت باشد سوگند با خدای بعداز تو اگر امت پیغمبر انجمن شوند، وعبدی حبشی را بامامت بر گزینند من داخل شوم بدانچه امت داخل شوند، این بگفت وداخل سرای خویش شد ، و در بروی خویش و بیگانه فرو بست، و هر کس از دوستان او عزم زیارت او کرد رخصت بار نداد ، از پس او عبدالرحمن ابی بکر را انهی(1) کرد، که تو را چه افتاد که مخالفت مرا سهل شمردی ، و تقدیم معصیت من کردی گفت من خیرخویش را در آن دانستم ،

قَالَ : وَ اللَّهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَقْتُلَكَ ، قَالَ : لَوْ فَعَلْتُ لَمَنَعَكَ اللَّهُ بِهِ فِي الدُّنْيَا ، وَ أَدْخَلَكَ بِهِ النَّارَ فِي الْآخِرَةِ .

معاویه گفت: سوگند با خدای تو را با تیغ در میگذرانم ، عبدالرحمن گفت : اگر چنین خواهی کرد ، خداوند در دنیا تورا دفع میدهد، و در آخرت بدوزخ میفرستد معاویه از عبدالله بن عباس نام نبرد ، بروایت طبری عبدالله در طایف ضیعتی(2) بدست کرده بود و بمنفعت آن کار معیشت راست میکرد، و اینوقت دیدگانش از بینش عاطل (3) بود ، وهمی گفت مرا چشم بیننده نباشد خليفتی را نشایم ، دیگر واجب نمیکند که معاویه از من بیعت یزید ستاند ، چه او را در این « لا » و « نعم » سود و زیانی نیست. بالجمله معاویه صواب ندانست بر آن جماعت در بیعت یزید سخت گیرد ، طريق مسامحت سپرد ، تا موسم برسید و زیارت مکه را تصمیم عزم داد ، وراه بگردانید و به بمدینه آمد و حسين بن علي ، وعبدالله بن زبير ، وعبدالله بن عمر، و

ص: 208


1- انهاء : اعلام
2- ضيعت ، زمین و آب
3- عاطل : خالی

عبدالرحمن بن ابی بکر را گفت : که شما از فرمان من سر برتافتید و من بر شما سخت نگرفتم ، اکنون در میان جماعت سخنی خواهم گفت ، واجب میکند که شما بر سخن من اعتراض نفرمائید ، و آنچه گویم برمن برمگردانید ، و اگرنه همگان را با تیغ در میگذرانم ، این بگفت و بمسجد جامع آمد و بر منبر صعود داد . وابتدا بقرائت خطبه نمود و گفت : حسين بن علي ، وعبدالله بن زبير ، و عبدالله بن عمر ، وعبدالرحمن بن ابی بکر بولایت عهد یزید گردن نهادند ؛ ودست بیعت دادند، و ایشان از بیم تیغ خاموش نشستند، آنگاه از منبر بزیر آمد، و روز دیگر بجانب مکه کوچ داد ، ومرتکب این نیرنگ(1) از بهتر آن شد ، که مردم فتنه جوی منتظر جنبش سرداری و سرهنگی نباشند ، و خاموش نشینند . وهم در این سال زوجه رسول خدای جویریه دختر حارث بن ابی ضرار بن ابی حبیب ، بن عايذ ، ابن مالك ، بن خزیمه خزاعیه وفات یافت ، رقصه او در غزوه مریسیع (2) در کتاب رسول خدا در ذیل احوال زوجات مطهرات بشرح رفت، وفات اورا بعضی در سال پنجاهم هجری رقم کرده اند چنانکه بدان اشارت شد ، بالجمله مروان بن الحكم بر او نماز گذاشت ، و او را در مدینه بخاك سپردند ، و هم در این سال قثم بن عباس ابن عبدالمطلب، بروایت یافعی وفات نمود و من بنده چنان دانم که در جنگ سمرقند کشته شد چنانکه در قصه سعيد بن عثمان رقم کردم .

( ذكر وقایع سال پنجاه و هفتم هجری )

چون معادیه ولایت عهد یزید را بدان شرح که تحریر شد تقریر داد ، و ایامی چند بر این قصه سپری شد وموسم برسید، حسین بن علی علیهماالسلام بسیج(3) راه کرده بزیارت مکه شتافت ، وعبدالله بن جعفر ، وعبدالله بن عباس ، و از بنی هاشم زنان و مردان وجماعتي از موالیان و شیعیان ملازمت رکاب آن حضرت داشتند ، یکروز

ص: 209


1- نیرنگ : مکر و حیله
2- مریسیع - بهینه تصغير : اسم چاه یا آبی است قبیله خزاعه . وغزوه بنی المصطلق را باین اسم میخوانند جلد هجرت ص 619
3- بسیج : آماده شدن و کارسازی برای سفر

در منی گروهی را از هزار تن افزون از بنی هاشم ودیگر مردم انجمن ساخت ، و قبه بر افراخت و بر نشست ، و از اصحاب رسول خدا و تابعین وفرزندان ایشان ، چند که دسترس بود طلب فرمود، آنگاه بپای خاست و ابتدا بقرائت این خطبه نمود ، و بعد از حمد وثنا فرمود :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِیَهَ قَدْ صَنَعَ بِنَا وَ بِشِیعَتِنَا مَا قَدْ عَلِمْتُمْ وَ رَأَیْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ بَلَغَکُمْ وَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِی وَ إِنْ کَذَبْتُ فَکَذِّبُونِی اسْمَعُوا مَقَالَتِی وَ اکْتُمُوا قَوْلِی ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَی أَمْصَارِکُمْ وَ قَبَائِلِکُمْ مَنْ آمِنْتُمْوهُ وَ وَ ثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلَی مَا تَعْلَمُونَ فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ یَنْدَرِسَ هَذَا الْحَقُّ وَ یَذْهَبَ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ

بعد از حمد و سپاس خداوند و درود بر مصطفی فرمود : معاویه از در طغیان وعصيان کرد بجای ما و بجای شیعیان ما آنچه کرد ، همه را دانستید و نگریستید ، و حاضر شدید و شنیدید ، اکنون از شما از چیزی چند پرسش خواهم کرد ، اگر سخن بصدق کردم مرا تصدیق کنید، و اگر نه تکذیب فرمائید ، بشنوید تا چه گویم ، ومقالات مرا محفوظ دارید ، و گاهی که بامصار و اقوام خود بازگشت نمودید ، جماعتی که بدیشان واثق باشید و منافق ندانید بخوانید، و بدانچه از من اصغا نموديد القا فرمائید چه بیم دارم که دین خدا دستخوش اندراس (1) وانمحا گردد، و کلمه حق مجهول و مخذول ماند ، وحال آنکه خداوند شعشعه (2) نور خود را تابش دهد ، وجگربند کافران را بر آتش نهد، چون حسین علیه السلام این وصیت را بنهایت برد، آغاز سخن فرمود:

ص: 210


1- اندراس : از میان رفتن : انمحا : نابود شدن
2- شعشعه : شعاع

وَ ذَکَرَهُم أََنْ قَالَ: أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبیطالبٍ کانَ اَخا رَسُولِ اللَّهِ حینَ آخا بَیْنَ أَصْحابِهِ فَآخا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ نَفْسِهِ وَ قالَ أَنْتَ أَخی وَ أَنَا أَخُوکَ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ. قالُوا: اَللَّهُمَّ نَعَمْ قالَ : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رُسُولَ اللَّهِ إِشْتَری مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَ مَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَنا فیِه عَشْرَةَ مَنازِلَ، تِسْعَةٌ لَهُ وَ جَعَلَ عاشِرَ ها فِی وَسَطِها لِأَبی. ثُمَّ سَدَّ کُلَّ بابِ شارِعٍ إِلَی الْمَسْجِدِ غَیْرَ بابِهِ، فَتَکَلَّمَ فی ذلِکَ مَنْ تَکَلَّمَ، فَقالَ : ما أَنَا سَدَدْتُ وَ فَتَحْتُ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَمَرَنی بِسَدِّ أَبْوابِکُمْ وَ فَتْحِ بابِهِ ثُمَّ نَهَی النَّاسَ أَنْ یَنامَ فِی الْمَسْجِدِ غَیْرَهُ، وَ کانَ یَجْنُبُ فِی الْمَسْجِدِ، وَ مَنْزِلُهُ فی مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ فَوُلِدَ لِرَسُولِ اللَّهِ فیهِ اَوْلادٌ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ. أَفَتَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَرَصَ عَلی کُوَّةٍ قَدْرِ عَیْنِهِ یَدَعُها مِنْ مَنْزِلِهِ إِلَی الْمَسْجِدِ فَأَبی عَلَیهِ ثُمَّ خَطَبَ فَقالَ : إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنی أَنْ أَبْنِیَ مَسْجِداً طَاهِراً لا یَسْکُنُهُ غَیْری وَ غَیْرُ أَخی وَ ابَنیهِ قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَصَبَهُ یَوْمَ غَدیرِ خُمٍّ فَنادی لَهُ بِالْوِلایَةِ؟ وَ قالَ: فَلِیُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغائِبَ قالُوا أَللَّهُمَّ نَعَمْ. أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قالَ لَهُ فی غَزْوَةِ تَبُوکٍ: أَنْتَ مِنیّ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی وَأَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

ص: 211

قال : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ حینَ دَعَا النَّصاری مِنْ أَهْلِ نَجْرانَ إِلَی الْمُباهِلَةِ ؟ لَمْ یَأْتِ إِلّا بِهِ وَ بِصاحِبَتِهِ وَ ابْنَیْهِ قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أُنْشِدُکُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ إِلَیْهِ اللِّواءَ یَوْمَ خَیْبَرٍ ؟ ثُمَّ قالَ: لَأَدْفَعُها إِلی رَجُلٍ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، کَرَّارٌ غَیْرُ فَرّارٍ یَفْتَحُهَا اللَّهُ عَلی یَدَیْهِ قالُوا: أَللَّهُّمَّ نَعَمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ بَعَثَهُ بِبَرائةٍ ؟ وَ قالَ: لا یُبَلِّغُ عَنّی إِلاَّ أَنَا اَوْ رَجُلٌ مِنّی قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ یَنْزَلْ بِهِ شَدیدَةٌ قَطُّ إِلاَّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ ؟ وَ لَمْ یَدْعُهُ بِاِسْمِهِ قَطُّ إِلاَّ بقُولُ یا أَخی وَ ادْعُوا لی أَخی قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ أََتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَضی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ جَعْفَرٍ وَ زَیْدٍ فَقالَ : یا عَلیُّ أَنْتَ مِنّی وَ أَنَا مِنْکَ وَ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی قالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ کانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کُلَّ یَوْمٍ خَلْوَةٌ وَ کُلَّ لَیْلَةٍ دَخْلَةٌ ؟ إِذا سَئلَهُ أَعْطاهُ وَ إِذا سَکَتَ إِبْتَدَأَهُ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ فَضَّلَهُ عَلی جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ ؟ حینَ قالَ لِفاطِمَةَ : زَوَّجْتُکَ خَیْرَ أَهْلِ بَیْتی أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمُهُمْ حِلْماً وَ أَکْبَرُهُمْ عِلْماً قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ قالَ: أَنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ، وَ أَخی عَلِیٌ سَیِّدُ الْعَرَبِ، وَ فاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسآءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَالْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِبْنایَ سَیِّدا شَبابِ أَهْلِ

ص: 212

الْجَنَّةِ ؟ قالُوا : أَللَّهُمَّ نَعَمْ. قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ جِبْرَئیلَ یُعینُهُ ؟ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ. قال : أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ قالَ فی آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَها إِنّی قَدْ تَرَکْتُ فیکُمُ الثِّقْلَیْنِ کِتابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتی فَتَمَسّکُوا بِهِما لَنْ تُضِلُّوا ؟ قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ

درین منا شده حسين علیه السلام فضایل امیر المؤمنين على علیه السلام را يكان يكان تذكره فرمود ، و بهريك اشارتی نمود ، چون این جمله را در کتاب رسول خدا بشرحی مشبع (1) نگاشته ام ، وقصه هريك را از بدایت تا نهایت مکشوف داشته ام ، در این مقام اجتناب از اطاله کلام را بترجمتی نپرداختم ، چه اگر بترجمت این کلمات عزیمت درست میکردم ، واجب میکرد که کتاب رسول خدای را اعادت کنم، بالجمله حسين علیه السلام بزيادت ازین منا شده (2) آیتی از قرآن کریم که در فضیلت على و اهل بیت فرود شد بجای نگذاشت الا آنکه قرائت کرد ، و همگنان (3) تصدیق کردند ، آنگاه فرمود : همانا شنیده باشید که رسول خدا فرمود :

مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَ یُبغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذَبَ ، لَيْسَ یُحِبنُی وَ يُبْغِضُ عَلیّا .

یعنی هر کس گمان کند دوستدار منست وعلى را دشمن دارد سخن بکذب میکند دشمن علی دوست من نتواند بود ، مردی گفت یا رسول الله ، این چگونه باشد ، چه زیان دارد که مردی بمحبت تو پردازد و خصومت علی آغازد (4)

قَالَ : لِأَنَّهُ مِنِّي وَ انا مِنْهُ ، مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي ، وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهُ .

فرمود : على منست ومن عليم ، چگونه میشود که یکتن راكس هم دوست باشد و

ص: 213


1- اشباع : سیر کردن و تمام کردن
2- منا شده : کسيرا سوگند دادن
3- همگنان - بکسر گاف : جماعت حاضر
4- آغازیدن : قصد و اراده و ابتدا کردن

هم دشمن ، لاجرم آنکس که علی را دشمن دارد مرا دشمن دارد و آنکس که مرا دشمن دارد خدا را دشمن دارد ، حاضران هم آواز گفتند : یا ابن رسول الله ما همگان از رسول خدای این کلمات را شنیدیم ، آنگاه از منی متفرق شدند . و در این سال عبدالله بن قيس بحکم معاویه ایام شتا (1) را در سرحد روم روزگار گذرانید، معاویه مروان الحكم را از حکومت مدینه باز کرد ، و ولید بن عتبة ابن ابی سفیان را بحکومت نصب نمود ، و او درین سال حج بیت الله را با مسلمانان بگذاشت ، وحکومت کوفه را ضحاك بن قیس داشت ، وحکومت بصره و ایران و خراسان با عبیدالله بن زیاد بن ابیه بود. وهم در این سال شداد بن(2) اوس بن المنذر بن النجار وفات نمود، و او از طبقه ثالثه از انصار بود ، درجنگ يرموك(3) و جابيه(4) بشرحی که در کتاب عمر بن الخطاب نگاشته آمد حاضر بود ، آنگاه در بیت المقدس نزول کرد و سکون فرمود، و همواره باجتهاد کار میکرد ، و بعبادت وزهادت روزگار میبرد ، چون هفتاد و پنج سال روز در نوشت در گذشت، او را در بیت المقدس بخاك سپردند و هم در این سال شیبة بن عثمان(5) ابن ابی طلحه وداع جهان گفت ، و او حاجب کعبه بود ، و سدانت (6) بيت را با فرزند بگذاشت و بگذشت ، و او در مکه اقامت حج مینمود ، و امامت صلوة میفرمود چون پنجاه و هشت سال روز بشمرد ، طریق سرای دیگر سپرد و هم در این سال عبدالرحمن(7) بن ابی بکر در منزلی که تا مکه شش میل راه مصافت داشت بمرگ فجا(8) در گذشت ، کنیت او ابو محمد است ، و پسرش محمد، ابو عتیق کنیت

ص: 214


1- شتا : زمستان
2- شداد بن اوس - بفتح همزه، از اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» است و خیلی عابد و زاهد وخائف از خداوند متعال بوده
3- يرموك : نام زمینی است ، و در سال پانزدهم هجری جنگ میان مسلمانان و رومیان در آن زمین واقع شد
4- جابيه : اسم دهی است نزديك دمشق ، و در سال بیستم مجری جنگ میان مسلمين و مصر واقع شدو فتح مصر شد بدست عمرو عاص
5- شیبه - بفتح شين وسكون یا، و فتح باء . در نزد علماء رجال مجهول الحال است
6- سدانت : خانه خدا را خدمت کردن
7- در نزد علماء رجال مانند پدرش ضعیف است بلکه اضعف
8- فجا : ناگهانی

داشت، و از طبقه ثالثه از مهاجرین است ، و باعایشه صلبا وبطنا برادر است و مادر- ایشان ام رومان است ، وسال وفات او را بعضی در سال پنجاه و سیم هجري و گروهی در سال پنجاه و پنجم نیز نوشته اند ، وما شرح حال عبدالرحمن را از زمان جاهلیت تا این هنگام ، در مجلدات ناسخ التواریخ رقم کرده ایم ، معاویه صد هزار درهم او را عطا کرد ، که اقرار بولیعهدی یزید کند نپذیرفت و برانکار بیفزود ، مکشوف باد که در نزد این بنده نگارنده وفات عایشه وعبدالرحمن، در اواخر سال پنجاه و هشتم واگر نه در اوایل پنجاه و نهم بوده ، چه مخاصمه عایشه و عبدالرحمن در مدینه با معاویه در اواخر سال پنجاه و هشتم هجری است و از آنجا معاویه بمکه رفت و در محرم سال پنجاه و نهم زیارت مکه نمود و بشام رفت ، چنانکه شرح این قصه عنقریب نگارش خواهد یافت. وهم در این سال عایشه (1) دختر ابوبکر زوجه رسول خدا وفات نمود ، وکنیت او ام عبد الله است ، و او شب سه شنبه هفدهم شهر رمضان در سال پنجاه و هفتم هجری، و بروایتی در سال پنجاه وهشتم یا پنجاه و نهم در مدینه وفات نمود ، و در اینوقت شصت و شش ساله بود ، هم در آن شب او را بر داشتند و ابو هریره بروی نماز گذاشت، و او را در بقیع بخاك سپردند . و هم در این سال عبدالله بن سعدی عمیری وفات نمود

(ذكر وقایع سال پنجاه وهشتم هجری )

در این سال معاوية بن ابی سفیان مالك بن عبدالله الخثعمي را باراضی روم حکم جنگ داد تا با لشگر قسطنط رزم داد ، و یزید بن سجره در جنگ بحر مقتول گشت ، و هم در این سال معاويه حکومت کوفه را بعبدالرحمن بن عبدالله بن عثما بن ربيعة الثقفي، تفویض داد و ضحاك بن قیس را از عمل کوفه باز کرد ، و این عبدالرحمن خواهر زاده معاویه بود چه مادر او ام الحكم دختر ابوسفیان است ، ازین پیش در کتاب حسن بن علی

ص: 215


1- در کتاب کامل بهائی تالیف حسن بن محمد بن طبری که اخیرا در قم تجدید چاپ شد میگوید : عایشه را معاویه هلاك کرد ، و قضيه آنرا مفصلا نقل میکند چاپ جدید جلد دوم ص 270

عليهما السلام قصه مستورد خارجی ، و خروج او و رزمهای او را بشرح نگاشتیم، و باز نمودیم که جماعتی از خوارج که با مستورد بن علقمه بیعت کرده بودند دستگیر مغيرة بن شعبه شدند ، واو این جماعت را بزندانخانه انداخت ، و چند که حکومت کوفه او را بود محبوس همیداشت ، این ببود تا مرگ مغيره فرا رسید ، این وقت ایشان از زندان بجستند و پراکنده شدند ، حيان بن ظبيان السلمي ، که یکتن از صنادید خوارج بود فرصتی بدست کرد ، وایشان را بخویشتن دعوت نمود ، چون فراهم شدند در میان ایشان بپای شد

ثُمَّ إِنَّهُ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ، ثُمَّ قَالَ لَهُمْ : أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ كَتَبَ عَلَيکُم الْجِهَادِ : فَمِنَّا مَنْ قَضَى بِحُبِّهِ فَاولئكَ الْأَبْرَارِ الْفَائِزُونَ بِفَضْلِهِمْ وَ مِنَّا مَنْ يَكُونُ يَنْتَظِرُ فَهُوَ مِنَ سَلَفِنَا القاضِينَ نَحبَهُمُ السَّابِقِينَ بِإِحْسَانٍ ، فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ يُرِيدُ اللَّهُ وَ ثَوَابُهُ فَلیَسلُک سَبِيلِ أَصْحَابِهِ وَ إِخْوَانِهِ ، يُؤْتِهِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ .

معنی چنان است که حیان بن ظبیان بعداز حمد وثنا، آن جماعت را مخاطب داشت و گفت : همانا خداوند واجب کرده است بر شما جهاد را ، و جماعتی از ما سرای فانی را بدرود گفتند ، و طریق سرای جاودانی سپردند ، ایشان نیكان و نیکو کارانند که بفضل خویش فایز شدند ، وجماعتی از آن پیشینیان و در گذشتگان که بجای ماندند ، و وقت معلوم و اجل محتوم انتظار میبردند ، آنکس که خدای را نگران باشد و جزای خیر از خدا خواهد ، واجب میکند که بر طریق برادران خود رود ، و کردار اصحاب خود بکار بندد ، تا خداوندش در دو جهان کامران دارد ، وا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد ، چون سخن بدینجا آورد ، معاذبن حویر الطائی برخاست و گفت :

ص: 216

يا أَهْلَ الاِسلامِ ، إِنَّا لَوْ عَلِمْنَا : أَنَّا لَوْ تَرَكْنَا جِهَادِ الظَلَمهِ وَ إِنْكَارُ الْجَوْرِ كَانَ لَنَا بِهِ عِنْدَ اللَّهِ عُذْراً ، لَكَانَ تَرَكَهُ أَيْسَرَ عَلَيْنَا وَ أَخَفَّ مِنْ رُکُوبِهِ وَ لَكِنَّا قَدْ عَلِمْنَا وَاستَيقَنَا أَنَّهُ لَا عُذْرَ لَنَا ، وَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَنَا الْقُلُوبِ وَ الْأَسْمَاعِ ، حَتَّى نُنْكِرُ الظُّلْمِ وَ نُغَیرَ ألجَورَ وَ نُجاهِدَ الظَّالِمِينَ .

گفت : ای مسلمانان اگرما دانستیم که با کافران و جایران ترک جهاد گوئيم ، و خداوند عذرما را بپذیرد البته ترک گفتیم ، چه ترک جنگ و جهاد برما سهل تر مینمود تا حمل سلاح و زخم سنان و ملاقات یوم کریه(1) لكن دانسته ایم و استوار داشته ایم که خداوند عذر ما نپذیرد و حال آنکه ما را دلهای توانا و گوش های شنوا اعطا فرموده تا ظالمان را دفع سازیم ، و با جایران جهاد آغازیم (2) چون این کلمات بپای آورد، روی با حسان بن ظبيان کرد و گفت : دست فرا ده تا با تو بیعت کنیم و با او بیعت کرد، از قفای او همگان پیش شدند و تقدیم بیعت کردند و اینواقعه در امارت عبدالرحمن خواهر زاده معاویه بود و این گروه خوارج روز تا روز در اندیشه قتال با مسلمانان بودند، و بیشتر با فرمان گذاران کوفه رزم زدند چنانکه هریک انشاء الله در جای خود بشرح خواهد رفت. وهم در این سال عقبة ابن عامر بن(3) عبس الجهني، من جهينة بن زید، بن سود ، بن اسلم، بن عمرو بن الحاف ابن قضاعه وفات یافت، کنیت او ابوحماد ، وبروایتی ابو اسید است ، و بعضی ابو اسد و جمعی ابوسعاد ، و گروهی ابواسود ، وجماعتی ابو عمار، و گروهی ابوعامر گفته اند در صفین حاضر بود و بجانب مصر سفر کرد، و او را خانه بود در دمشق در کنار قنطره بنی سنان ، از نواحی باب توما(4)-و او باكتم(5) وسواد خضاب میکرد ، و این مصراع قرائت مینمود :

ص: 217


1- کریه : قبيح
2- آغازیدن : قصد و اراده و ابتدا کردن
3- عقبه - بضم عين و سکون قاف وفتح باء و بعضي بفتح عين و قاف و باء گفته اند : در نزد علماء رجال مجهول الحال است ، جهينه - بصيغة تصغير
4- توما : دهیست بدمشق
5- كتم : گیاهی است وسمه نام که رنگ آن دوام دارد

نُسَودُ أَعْلَاهَا وَ تَأْبى أُصُولُهَا

و او در مصروفات نمود و در فسطاط (1) مدفون گشت در اصحاب جز او عقبة بن عامر نیست . وهم در این سال جبیر بن مطعم(2) وفات نمود ، هوجبير بن مطعم ابن نوفل ، بن عبدمناف ، بن قصى النوفلي القرشی ، کنیت او ابو محمد است و بروایتی ابوعدی ، مادرش ام جميل ، دختر سعید ، بن بني عامر ، بن لؤى است ، در غزوه خیبر ، بروایتی در یوم فتح ایمان آورد ؛ پدرش از اشراف قریش است ، عبوس منصوری میگوید : مطعم در جاهلیت حراستی از رسول خدای داشت ، و روز بدر رسول خدای فرمود:

لَوْ كانَ المَطْعَمِ حَيّاً لَوَهَبتُ لَهُ هَؤُلَاءِ النُتنا يَعْنِي أَهْلَ ألقَلِيبِ .

میفرماید : اگر مطعم زنده بود ، من این جماعت از اهل قریش را که کشتم و اندرین چاه افکندم ، بدوهی بخشیدم ، بشرافتی که او راست ، گویند جبير اول کسی است که در مدینه طیلسان(3) پوشید ، ومدت زندگانی او درین جهان پنجاه و هشت سال بود وهم در این سال عبيدالله (4) بن عباس ، بن عبدالمطلب وفات یافت ، واویکسال از برادرش عبدالله کوچکتر بود ، کنیت او ابومحمد است ، و نام مادرش لبابه ، دختر حارث(5)، بن مزن الهلاليه است ، شرح حال او در مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم است .

(ذکر وقایع سال پنجاه و نهم هجری )

در این سال معاوية بن ابی سفیان خواهر زاده خود عبدالرحمن بن ام الحكم را از

ص: 218


1- فسطاط - بضم فاء : نام محلی است
2- جبير - بر وزن زبير . مطعم - بضم میم و سکون طاء و كسر عين ، از اصحاب رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» بوده
3- طيلسان - بفتح طاء : پارچه است مانند چادر که بخود می پیچند
4- از اصحاب رسول الله «صلی الله علیه و آله و سلم» و امام حسن (علیه السلام) بوده ، لكن امام حسن (علیه السلام) او را با لشگری گران بجنگ معاویه فرستاد ، معاویه صد هزار درهم فرستاد و او فریب خورد و ملحق بمعاویه شد و لشگر امام حسن بدون سر کرده بماند
5- لبابة - بضم لام . مزن - بضم ميم وفتح زاء

عمل کوفه بازداشت ، و نعمان بن بشیر انصاری را بحکومت گماشت. و هم در این سال عبد الرحمن بن زیاد بن ابیه از معاویه منشور حکومت خراسان ماخوذداشت ودر اخذ منشور حکومت تدبیری اندیشید ، و ناگاه وافدا (1) برمعاویه در آمد و گفت : یا امیر المؤمنين مرا در دولت تو حقی و نصيبه ثابت است ، معاویه گفت : چنین است ، اکنون چه خواهی ؟ گفت: مرا بحكومت بلدى منشور کن ، تا تو را خدمتی کنم و خود نعمتی برم ، معاویه گفت : که من حکومت کوفه را بنعمان بن بشیر تفویض کرده ام ، واو مردی از اصحاب رسول خداست ، عملی که دی او را داده ام امروز نتوانم گرفت ، ایالت بصره تا نهایت سر حد خراسان با برادرت عبیدالله بن زیاد است ، و برادر دیگرت عباد بن زیاد والی اراضی سجستان است ، عملی را نگران نیستم که عامل آن تو باشی ، و در خور مكانت تو باشد الا آنکه تو را در عمل با عبیدالله مشارکت دهم ، عبدالرحمن گفت : یا امیرالمؤمنین نیکو رای زدی ، چه ایالت او را طول وعرضی بکمال است ، لاجرم منشور ایالت خراسان بنام عبدالرحمن نگاریافت، و او طریق خراسان پیش داشت . وهم در این سال جماعتی از اهل عراق سفر دمشق کردند ، و برمعاویه و افدا نزول نمودند ، چون معاویه را از ورود ایشان آگهی دادند ، رخصت بار داد تا در آمدند و احنف بن قیس نیز با آن جماعت بر معاویه در آمد، و از عبيدالله بن زیاد سخت آزرده خاطر بود، لكن بحكم مناعت(2)محل و منزلت قدر ، در مجلس معاویه خاموش نشست ، معاویه چون احنف رانگران شد او را ترحيب(3) وترجیب گفت ، و بر سریر خویش جای داد ، درینوقت وافدين آغاز سخن کردند ، وهريك شرحی مشبع از معالي مكارم ومحاسن فضایل عبیدالله بن زیاد پرداختند ، و کردار او را در رعایت رعیت و نظام مملکت بستودند ، احنف اینکلمات را اصغا مینمود و خاموش بود ، معاویه گفت : ای ابو بحر چیست که توسخن نمیکنی و دم نمیزنی ؟ احنف گفت : چگويم که قوم را پسندیده خاطر نیفتد ؟

ص: 219


1- وافدا : آمدن با شتاب
2- مناعت : محکم بودن
3- ترحيب : مرحبا گفتن . ترجيب : تعظیم کردن و بزرگ شمردن

معاویه دانستکه احنف بحکومت عبید الله رضا نمیدهد، با قوم گفت برخیزید و راه خویش گیرید که من عبیدالله را معزول کردم، اکنون هر کرا بخواهید بر شما امارت خواهم داد بزرگان قوم هريك بخواهش آرزوی خویش مردی را از بنی امیه ، و اگر نه ازصنادید مردم شام بحکومت بصره اختیار کردند، هم در اینوقت احنف بن قیس ساکت نشست ، و نام هیچیك را بر زبان نیاورد، و روزی چند بر اینگونه گذشت ، پس یکروز که دیگر باره وافدين برمعاویه در آمدند ، پرسش فرمود که چه کس را بامارت خویش اختیار کردید ، هر کس مکنون خاطر خویش رامکشوف داشت ، معاویه چون اختلاف کلمه ایشان را نگریست روی با احنف کرد و گفت: ای ابو بحر، چه شد که باز سخن نمیکنی ورائی نمیزنی؟ احنف گفت : یا امیر المؤمنين اگر از اهل بیت خود کسی را بامارت بر کشی ؟ هیچکس او را همسنك عبدالله نخواهد دانست ، واگر جز از بنی امیه کسي را برگماری واجب میکند که در این امر غوری(1) بسزا فرمائی ، تامبادا ازین کرده پشیمانی بدست شود ، معاویه گفت ازین جمله واجب است که عبیدالله را بشما برگردانم ، ومنشور حکومت بنام او کرد ، واحنف را گفت : تو را وصیت میکنم که باعبيدالله براه مباعدت نروی، بلکه طریق مرافقت و موافقت سپری، و ایشان را رخصت مراجعت داد ، و از آن پس در جنبش هر فتنه و انگیزش هر فسادی ، احنف پشتوان عبيدالله بود ، و دستیاری اور مینمود . و هم در این سال یزید بن ربيعة بن مفرغ الحميري ، وعباد بن زیاد بن ابیه، از جانب عبیدالله بن زیاد حکومت سجستان داشتند، این وقت فرمانگذار خوارزم تصمیم عزم داد که با مسلمانان رزم آغازد ، و لشگری در خورجنگی جنبش داد ، از این سوى عباد بن زیاد پذيره او را اعداد کرده خیمه بیرون زد ، و با سپاهی لایق استقبال جنگ را آهنگ نمود ، ویزید بن مفرغ تن آسائی را بجای بود ، از قضا در لشگر گاه عباد کار قحط وغلا بالاگرفت و علف و آزوغه ديرهمی بدست آمد و کار

ص: 220


1- غور : دقیق نظر کردن

بر لشگریان سخت و صعب همی شد ؛ چون یزید بن مفرغ این بشنید این شعر در قدح عباد گفت:

الأ لَیتَ اللِّحَى كَانَتْ حَشِيشاً * * * فَنُعلِفَها دَوَابَّ ألمُسلِمِينا (1)

و این شعر از بهر آن گفت که عباد كث اللحية(2) بود میگوید اگر این شعر(3) که در زنخ(4) دارد اگر شعیر بود علف اسب های مسلمانان را کفایت میکرد ، چون این خبر بعباد بردند یزید را طلب کرد تا کیفر کند ، یزید چون این بدانست نیز اورا بدین شعر هجا گفت :

إِذَا أَوْدَى مُعوِيَةُ بْنِ حِزْبَ * * * فَبَشِّرْ شُعَبٍ رَحْلِكَ بِأنصِداعٍ (5)

فَأَشْهَدُ أَنَّ أُمُّكَ لَمْ تُبَاشِرِ * * * أَبَا سُفْيَانَ وَاضِعَةً الْقِنَاعَ (6)

وَ لَكِنَّ كَانَ أَمْراً فِيهِ لُبِسَ * * * عَلَى وَجَلٍ شَدِيدُ وَارتِياع (7)

و نیز او گوید :

أَلَا أَبْلِغْ مُعوَيةَ بْنِ حَرْبٍ * * * مُغَلغَلةً عَنِ الرَّجُلِ الْيَمَانِيِّ (8)

أَتَغضَبَ أَنْ يُقَالَ أبوکَ عَفَّ * * * وَ تَرْضَى أَنْ يُقَالَ أَبُوكَ زَانٍ (9)

فَأَشْهَدُ أَنَّ رَحِمَكَ مِنْ زیادٍ * * * کَرَحم الْفِيلِ مِنْ وُلْدِ الْأَتَانِ (10)

یزید بن مفرغ بعداز انشاد این اشعار سکون خویش را در سجستان بقانون حزم(11) نیافت ، بی توانی راه بر گرفت و پست و بلند زمین را در هم نوشته ببصره آمد، عباد چون این بدانست بعضی از اشعار هجای او را مکتوب کرده ، بسوی برادرش عبیدالله بن زياد ، که اینوقت حاکم بصره و خراسان بود فرستاد تا او را کیفر کند،

ص: 221


1- میگوید : ای کاش بود ریش او گیاه ، تا علوفه میدادیم ما از او اسبهای مسلمین را
2- کث اللحيه : موی ریش زیاد و پر پشت
3- شعر : فری
4- زنخ - بفتح زاء و نون : چانه و بعربی ذقن گویند
5- انصداع : بر بدن و شکافتن
6- قناع : پارچه که زن بر سر می بندد
7- ارتياع : فزع کردن
8- مغلغله : پیغام فرستادن
9- عف : پاکدامن
10- اتان : ماد. الاغ
11- حزم محکم کاری کردن در کار و احتیاط

عبید الله این معنی را پوشیده همی داشت تا گاهی که سفرشام خواست کرد، پس باوافدين عراق بشام آمد ، واشعار یزیدبن مفرغ رابعرض معاویه رسانید و خواستار شد که رخصت کند تا او را بقتل رساند ، معاویه کس فرستاد و اورا بشام آورد ، چون بر معاویه در آمد و بیم داشت که او را بعباد ياعبيدالله فرستد تا مقتول سازد، سخت بگریست

فَقَالَ مُعوِيَةُ : اِذْهَبْ فَقَدْ عَفَوْنَا عَنْكَ .

معاویه گفت : بیم مکن من گناه تورا معفو داشتم . و هم در این سال اسامة بن(1) زید وفات یافت ، هوا سامة بن زید بن حارثة ، بن شراحيل ، بن کعب ، بن عبد العزي الكلبي ، نام مادر او برکه است ، و کنیتش ام ایمن مولاة رسول الله است و زید حب رسول الله لقب داشت ، شرح احوال او در کتاب رسول خدا ، و در کتاب اصحاب وخلفا مرقوم شد ، ابن عبدالبر وفات اسامه را در سال پنجاه و چهارم هجری رقم کرده ، عبوس منصوری ، و یافعی ، وجماعتی دیگر در سال پنجاه و نهم دانسته اند ، عمر بن الخطاب چون اسامه را دیدار میکرد میگفت : السلام عليك أيها الامير ، او در جواب میگفت: السلام عليك يا أمير المؤمنين ؛ این چیست که مراخطاب میکنی ، عمر همی گفت من همواره تورا بدین نام خطاب خواهم کرد ، چه رسول خدا وداع جهان گفت و تو برما امیر بودی ، در پایان زندگانی در ارض جرف وداع جهان گفت ، جسد او را بمدينه حمل دادند و در بقیع غرقد بخاك سپردند .

و هم در این سال قیس بن (2) سعد بن عباده وفات یافت ، وما قصه های او را در مجلدات ناسخ التواریخ ، خاصه در کتاب امير المؤمنين على علیه السلام ياد کرده ایم وشرح شجاعت ومناعت او را باز نموده ایم ، گویند چون در مدینه مریض شد، بزرگان مدینه همه روزه بعبادت او شتاب میگرفتند گروهی عظیم مدیون قیس بودند ، و شرم میداشتند که بی آنکه ادای دین کرده باشند، بعيادت او حاضر شوند ، قیس از این

ص: 222


1- بيان حال او گذشت ، كلبي : بفتح كاف ولام و کسر باء
2- از اصحاب رسول «صلی الله علیه و آله و سلم» و علی «علیه السلام» و امام حسن «علیه السلام» بوده و از بزرگان انصار و شجاع و کریم می باشد و از کسانی است که با ابو بکر بیعت نکرد و علی «علیه السلام» در زمان خلافت خود او را والی مصر کردند

معنی آگهی یافت ، بفرمود تا منادی در کوی و بازار مدینه ندا در داد که ای مردمان هر کرا برذمت از قیس بن سعد دینی است ساحت خودرا از دین بری داند که قيس آن مال را هبه فرمود و هم در این سال(1) ابومحذوره مؤذن قرشی جمحی وفات یافت ، در نام او اختلاف کرده اند، بعضی سمره ، و برخی سلمان بن سمره ، و گروهی سلمه دانسته اند ، رسول خدا او را در خدمت عتاب بن اسید در مکه گذاشت تا اذان بگوید و این قصه در کتاب رسول خدا و در کتاب اصحاب بشرح رفت.

وهم در این سال سعيد(2) بن عاص، بن سعید بن عاص بن امیه وفات نمود، وماشرح حال او را در کتاب عثمان، ودیگر مجلدات ناسخ التواریخ رقم کردیم، در خلافت امير المؤمنين على علیه السلام عزلت اختیار کرد ، و در جنگ جمل و صفین حاضر نشد ، و چون معاویه در خلافت استقلال و استقرار یافت ؛ حکومت مدینه را بدست کرد ، ومعاویه بعد از عزل او مروان بن الحكم را نصب نمود ، مردی با فصاحت و سماحت(3) بود . و هم در این سال عبدالله بن(4) عامر بن کر بز، بن حبیب، بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی القرشی العبثمی وفات یافت ، او پسرخال عثمان بن عفان بود ، وما قصه های او را در کتاب عثمان ، و در کتاب اصحاب رسول خدا رقم کرده ایم ، دیگر بتكرار نخواهیم پرداخت ، و هم در این سال عبدالرحمن (5) بن خالد بن ولید وفات یافت ، همانا پسرهای خالد بن ولید ، یکی عبدالرحمن ، و آن دیگر مهاجر نام داشت ، عبدالرحمن در جیش معاویه میزیست ، و با علی مرتضی طریق خصومت میسپرد ، ومهاجر ملازمت حضرت على علیه السلام داشت ، و در جنگ جمل وصفين حاضر بود ، این ببود تا گاهی که معاویه خواست یزید را بولیعهدی اختیار کند ، جماعتی از اهل شام : را حاضر ساخت و با ایشان سخن بمشورت در انداخت ، گفتند عبدالرحمن بن

ص: 223


1- ابو محذوره - بفتح میم وسکون حاء وضم ذال : جمحی - بفتح جيم وسکون میم و کسر حاء ، و بعضی نام او را اوس بن معمر گفته اند
2- بیان حال او گذشت
3- سماحت : جود و بخشش کردن
4- عبدالله بن عامر : در زمان رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» متولد شد، و در جوانی از طرف عثمان والی بصره بود ، و کسی است که تمام اموالش را بذل کرد برای مهیا کردن جنگ جمل و مردم را تشویق میکرد که با عايشه مدد کنند و علی «علیه السلام» را از بین ببرند
5- عبدالرحمن بن خالد : از فرسان قريش وشجاعان عرب بوده و فاضل و کریم الا آنکه خصومت داشت با علی (علیه السلام) و بنی هاشم بعکس برادرش مهاجر :

خالد مردی بشجاعت و سماحت آراسته است ، اگر او را بولایت عهد اختیار کنی نيك شایسته است این سخن بر خاطر معاویه ثقیل افتاد ، این ببود تا اینوقت که عبد الرحمن مریض گشت ، مردی متطبب که از جهودان بود بمعالجه او حاضر میگشت ، معاویه با او مواضعه نهاد ، تا اورا شربتی زهر آلود بخورانید، تاعرضه هلاك گشت ، این خبر بمهاجر آوردند ، و بدانست که برادرش راطبيب جهود به حکم معاویه بکشت ، بی توانی آهنگ سفر شام کرد و جامه خود را دیگرگون ساخت ، و پوشیده از مردم روزی چند در دمشق بگذرانید تا شبی که آن جهود از نزد معاویه بیرون شده برای خویش میشتافت ، ناگاه بروی در آمد و حمله کرد ، جهودان از گرد او بگریختند ، پس طبيب جهود را بخون برادر بکشت و باز شتافت .

(ذكر أحوال ابو المليکه حطيئه شاعر )

حطيئه(1) شاعر ، هو، جردل ، بن اوس، بن مالك ، بن جوية ، بن مخزوم ، بن مالك ابن غالب بن قطيعة ، بن عبس ، بن بغيض بن ريث بن غطفان بن سعد بن قيس بن عيلان بن مضر ، بن نزار ، يك تن از فحول شعر است ، و کنیت او ابوملیکه است ، در فنون شعر از مدح وهجا وفخر ونسيب(2) توانا بود ، و او مردی سفیه و شرانگیز با دناست(3) خلق وشر است(4) خلق بود ، زبانی گز اینده، و بیانی نکوهنده(5) داشت ، و هر روز خویشتن را از قبیله میگسست و با قبیله دیگر می بست ، و نخستین راهجا میگفت ، گاهی با قبیله عمر بن علقمه بود، از بني الحارث بن سدوس، و گاهی با ذهل بن ثعلبه ، و زمانی با بني عوف بن عمرو بود ، و هیچیك از زخم زبان او بیزحمت جراحت نبودند ، بزيادت ازین اطوار ناستوده و آثار نکوهیده ، زنا زاده

ص: 224


1- حطيئه - بصيغه تصغیر
2- نسیب - بر وزن امير : ذکر کردن نسب خود و حسن زن در شعر
3- دناست : نا پاکی
4- شر است : بد اخلاق بودن
5- نکوهنده سرزنش کننده

بود ، ابن کلبی گوید حطيئه مغمور(1) النسب است . رقم کرده اند که اوس بن مالك عبسی دختر ریاح بن عوف شیبانی را نکاح بست، و او را کنیزکی بود که صراء نام داشت، آن کنیز بحطيئه حامل گشت ، واوس بن مالك را سفری ناگزیر افتاد و بار بر بست ، این ببود تا صرا را مدت حمل بپای رفت و بار بگذاشت، دختر ریاح گفت : هان ای صراء این کودک را از کجا آوردی ؟ صراء بیم کرد که بگوید از اوس حامل گشتم ، گفت : از برادرت افقم بار گرفتم ، چون آن كودك با افقم شبیه بود دخترریاح این سخن را باور داشت و او را جردل نام نهادند، و چون جردل بحد رشد و بلوغ رسید ملقب بحطيئه گشت چه قامتی کوتاه داشت و با زمین نزديك بود ، وحطأة بمعنى قصر است . و بروایتی در مجلس از وی بادی بجست ، گفتند: این چه بود؟ گفت : حطيئه بود ، وحطأة بمعنی ضرطه است، با این لقب یافت از بهر آنکه حطيئه مرد زشت و ناکس و رذل و لئيم را گویند، و اوخداوند این صفات بود ، و او از جمله مخضرمين(2) است هم ادراك جاهلیت کرد ، و هم در اسلام روزگار برد ، و گاهی مرتد گشت و مسلمانان او را اسیر گرفتند تا دیگر باره اسلام آورد ، ابن قتیبه گوید اسلام او را در زمان رسول خدای ندانسته ایم الا آنکه در ابتدای خلافت ابوبکر هنگام ارتداد عرب این شعرها از حطيئه بما رسیده :

أَطَعْنا رَسُولُ اللَّهِ إِذْ كَانَ بَینَنا * * * فَيَا لِعِبَادِ اللَّهِ مَا لِأَبِي بَكْرٍ

أیُورَثُها بَكْرٍ إِذَا مَاتَ بَعْدَهُ * * * وَ تِلْكَ وَ حَقَّ اللَّهِ قَاصِمَةُ الظُّهْرِ (3)

بالجمله افقم(4) بيرون حطيئه که نسبت با او میکردند دو پسر دیگر از زنی حره داشت که ایشان ازجانب پدر با حطيئه برادر بودند، و از آن سوی دختر ریاح صرا را آزاد کرد، و او مردی را شوی گرفت ، واز وی دو پسر آورد ایشان نیز از جانب مادر با حطيئه برادر بودند ، ودختر ریاح اگرچه صرارا آزاد کرده بود ،

ص: 225


1- مغمورالنسب : مجهول النسب
2- مخضرم : کسی که مقداری از عمر او در جاهلیت و مقداری در اسلام گذشته باشد
3- قاصمة الظهر : شکننده پشت
4- بيرون حطيئة : غیر از حطیئه

چون يك تن از عیال اوس، بود اورا روزی میداد ، وصراء گاهی میگفت: حطيئه پسر اوس بن مالك است، لاجرم حطيئه بنزد پسران اوس آمد و گفت : هان ای برادران سهم مرا از میراث پدر با من گذارید ، گفتند: ما تو را از میراث پدر بهره برادر نمیدهیم ، لكن تو با ما میباش که پشتوان توایم تورا بی بهره نگذاریم . حطيئه این شعر بگفت :

أَ أَمَرَ تُماني أَنْ أُقِيمَ عَلَيکُما * * * كَلاَّ لِعُمَرَ اَبِیکُماَ الحَناقِ (1)

عَبْدَانِ سَيْرِهِمَا يَسُلُّ بِضَبعِهِ * * * سَلْ الأجِیرِ قَلَائِصَ الْوَرَّاقِ (2)

آنگاه بنزد صرا آمد و گفت : بگوی پدر من کیست ؟ صرا، اوس ، وافقم ، و جزانیان را برشمرد ومكشوف نیفتاد که پسر کیست، حطيئه این شعر گفت :

تَقُولُ لِي الصَراءِ لَسْتُ لِوَاحِدٍ * * * وَ لَا اثْنَيْنِ فَانْظُرْ كَيْفَ شِرک أولائِكا (3)

وَ أَنْتَ امرءٌ تَبْغِي أَبَا قَدْ ضَلَلتَهُ * * * هَبلتَ أَلَماً تَستفَق مِنْ ضَلالِكا (4)

پس حطينه بر مادر بر آشفت و بنزد برادران خود بني الافتم آمد ، و در قریه نزول نمود و ایشان را بدین شعر مدح گفت :

إِنَّ الْيَمَامَةِ خَيْرُ سَاكِنُهَا * * * أَهْلُ الْقَرْيَةِ مِنْ بَنِي ذُهَلٍ (5)

الضامِنُونَ لِمَالِ جارِهِم * * * حَتَّى يُتِمَّ نَواهِضُ الْبَقْلِ (6)

قَوْمُ إِذَا انتُسِبُوا فَفَرعُهُمُ * * * فَرعی وَ أَثْبَتَ أَصْلِهِمْ أُصَلِّيَ (7)

آنگاه میراث خود را از بنی الافقم مطالبه نمود ، برادران وی اورا بی بهره نگذاشتند و بعضی نخلات(8) پدر را با او دادند ، فقال :

ص: 226


1- حناق : کینه و خشم دارنده
2- قلائص : شتران ماده جوان
3- صرا : نام مادر حطيئه
4- هبل : بی فرزند شدن و عزا گرفتن مادر
5- يمامه : نام شهر یست قریه : موضعی است در یمامه
6- نواهض : شتران قوى جثه
7- انتساب : اظهار نسب کردن
8- نخلات : درختهای خرما

لِیَهنَ تُرَاثِي لامرَءِ غَیرَ ذِلَّةُ *** صَنانِيرُ أَخْدانٍ لَهُنَّ حَفِيفَ (1)

حطيئه بانخلات قناعت نکرد و بهره خود را از میراث افقم بتمام خواست، برادران نپذیرفتند ، از ایشان نیز بر نجيد ، واین شعر بگفت :

تَمَنَیتُ بِكْراً أَنْ يَكُونُوا عَمارَتِی * * * وَ قَوْمِي وَ بَكْرِ شَرِّ تِلْكَ الْقَبَائِلِ (2)

إِذَا قُلْتَ بَكريٌ بَنَوتُم بِحَاجَتِي * * * فَيالَيتَني مِنْ غَيْرَ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ (3)

و این شعر دیگر گونه کرد ولفظ خیر را بشر تبدیل نمود و گفت :

إِنَّ أليمامة شَرِّ ساکِنِها * * * أَهْلُ الْقَرْيَةِ مِنْ بَنِي ذُهَلٍ (4)

در خبر است که چون حطيئه را مرگ فرا رسید و در غمرات سکرات افتاد اهل و عشيرت او حاضر شدند و گفتند : هان ای حطيئه ، این روز واپسین است که هیچ آفریده را ازین روز گزیری نیست ، و تو را دیگر از این جهان بهره و نصيبه بدست نشود ، اکنون وصیتی کن که در آن جهان ترا بکار آید گفت : میراث من خاص از بهر پسران منست ، ودختران مرا حظی و نصیبه نیست ، گفتند خدای جز این امر فرموده گفت : من چنین امر میکنم ، آنگاه گفت: وای بر شعر که راوی آن نکوهیده باشد و آنرا ناستوده قرائت کند گفتند : از برای فقیران و درویشان وصیتی کن تا ازمال تو ایشانرا بهره دهند گفت : من ایشانرا وصیت میکنم که چندانکه زنده باشند دست از مسئلت باز ندارند که این حرفت(5) تجارتی است . که هرگز خسارت نیاورد ، و مردمانرا وصیت میکنم که هرگز ایشانرا حبه بذل نفرمایند . گفتند : يسار عبدتست و سالهاست در حضرت تو تقديم خدمت کرده است او را آزاد کن . گفت : شما گواه باشید چندانکه یکتن از بنی عبس زنده باشد او عبد است . گفتند : فلان يتيم را از هیچ روی نیروی معاش نیست ، در وجه او

ص: 227


1- صنانیر : مرد بی ادب دانا و اشخاص بخيل . اخدان - جمع خدن : دوست و یار و معشوق
2- تمنی : آرزو داشتن . بكر : بكر بن وابل
3- بکری : منسوبست بکر : بن وابل
4- بدرستی که بدتر ساکنين یمامه ، اهل قریه از بني ذهل است
5- حرفت : صنعت

وصیتی میکن وعطيتی میفرمای ، گفت : در حق او وصیت میکنم که مالش را بربایند و مادرش را بگایند ، گفتند : جز این چیزی نفرمائی ؟ گفت : جز این چیزی ندانم گفتند : وصیتی کن گفت : مردم ضابی را آگهی دهید که او شاعری نیکو بود ، چه او گوید :

لِكُلِّ جَدِيدٍ لَذَّةٍ غَيْرِ أَنَّنِي * * * وَجَدْتُ جَدِيدِ الْمَوْتِ غَيْرِ لَذِيذِ (1)

گفتند : ای حطيئه ، این سخنان بیهوده چیست ! چیزی بگوی که بكار آید گفت : آل شماخ را انهی(2) کنید که برادر شما اشعر عربست که میگوید :

وَ ظُلت بِأَعراقٍ صِيَاماً كَأَنَّهَا * * * رِمَاحَ نَجَّاهَا وَجَّهْتُ الرِّيحُ راکِزٌ (3)

گفتند : یا حطيئة رحمك الله أوص. وصیت کن ، گفت : مردم کنده را خبر دهید که امرء القیس اشعر عر بست که گفته است :

فَيَا لَكَ مِنْ لَيْلٍ كَأَنَّ نُجُومِهِ * * * بِأمراسِ کَتانٍ إِلَى صَمْ جَنْدَلٍ (4)

گفتند : این سخنها ترا سودی نبخشد ، چیزی بگوی که بكار آن جهانت آید، گفت : انصار را بگوئید که برادر شما حسان نیکو مدح کند که فرماید :

یُغشَونَ حَتَّى مَا تَهِر كِلَابَهُمْ * * * لَا يَسْأَلُونَ عَنِ السَّوَادِ الْمُقْبِلِ (5)

فرزندان بخروشیدند که ای پدر تا چند از اینگونه سخن کنی وصیت کن ، گفت : شما را بشعر وصیت میکنم ، واین اشعار انشاد کرد:

الشِّعْرُ صَعْبٍ وَ طَوِيلٍ سَلِّمْهُ * * * إِذَا ارْتَقَى فِيهِ الَّذِي لَا يُعْلِمَهُ (6)

زَلَّتْ بِهِ إِلَى الْحَضِيضِ قَدَّمَهُ * * * وَ الشَّعْرُ لأیَسطيعُهَ مَنْ يَظْلِمُهُ (7)

ص: 228


1- برای هر جدیدی لذتی است الا آنکه من يافتم جدید موت را غير لذيذ
2- انهاء : اعلام
3- اعراق - جمع عرق : بچه شتر . صوم : منم کردن از علف . رماح راكز : نیزه هایی که بر زمین زده باشند
4- عجب شبی بود برای تو که ستارگان او با ریسمان كتان واقع شده بود بر سنگ سخت
5- نزديك گردیده میشوند تا اینکه زوزه میکشد سگهای. ایشان ، سئوال نمیکنند از سیاهی که اقبال کرد
6- صعب : سخت . سلم : نردبان
7- حضيض : پستی زمین در دامن کوه

يُرِيدُ أَنْ یُعرِبَهُ فَیُعجِمُهُ * * * وَ لَمْ يَزَلْ مِنْ حَيْثُ يَأْتِي يَخْدُمُهُ

مِنْ يَسِمِ الْأَعْدَاءِ يَبْقَ مَیسَمُهُ (1)

گفتند : ای حطيئه باز هرزه درائی کردی وصیت میكن اینوقت بگریست . گفتند: این گریه چیست ؟ گفت : بر شعر نیکو میگریم که راوی آن نيكو نباشد و نابهنجار روایت کند. آنگاه گفت : ای فرزندان من ، مرا بر پشت حماری بنشانید و بر گرد این تل طوف دهید زیرا که مردم کریم بر پشت حمار نمیرند ، لاجرم اورا بر پشت حمار بر نشاندند ، و بر گرد آن تل بگردانیدند و او این شعر قرائت کرد:

قَدْ عَجَّلَ الدَّهْرِ وَ الْأَحْدَاثِ يُتمکُما * * * فَاستَغِينا بِوَشيِكَ إِنَّنِي غان (2)

وَ دَليانِيَ فِي غَبَراً مَظْلِمَةُ * * * كَمَا تَدَلَّى دَلاةٌ بَيْنَ أَشطان (3)

در کتاب اغاني سند باصمعی میرساند .

قَالَ : كَانَ الحَطيئَةُ جَشِعاَ ، سَئُولاً ، مِلْحاً ، دُنَيِّ النَّفْسِ ، کَثیرَ الشَّرِّ ، قَلِيلَ الْخَيْرِ ، بَخِيلًا ، قَبِيحَ الْمَنْظَرِ، رَثُّ الهیئة ، مَغْمُورِ النَّسَبِ ، فَاسِدُ الدِّينِ ، وَ مَا تَشَاءُ أَنْ تَقُولَ فِي شَعْرِ شاعِرُ مِنْ عَیبٌ إِلَّا وَجَدْتُهُ ، وَ قَلَّمَا تَجِدُ ذَلِكَ فِي شَعْرِهِ .

ابو عبیده گوید : بخيلان عرب را چهار تن بشمار گرفته اند: اول حطيئه ، دوم حميد الأرقط ، سیم ابو الاسود الدئلی ، چهارم خالد بن صفوان . مدائنی گوید : مر بن الحمامه که مردی روی شناس بود بر حطيئه در آمد، و او در آستانه خانه خویش جای داشت .

ص: 229


1- اعجام : نقطه گذاردن بر حرف
2- وشيك : شتا بكار
3- کما تدلى الخ : همچنانکه آویخته میشود دلو بين ریسمانهای دراز

فَقَالَ : السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَقَالَ : قُلْتُ مالأ ینکر قَالَ : إِنِّي خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِ أَهْلِي بغیر زَادَ ، قَالَ : مَا ضَمِنْتُ لِأَهْلِكَ قُرَاكَ .

ابن حمامه سلام داد ، در پاسخ گفت : سخنی ستوده است ، گفت : من از نزد اهل و عشیرت بی حمل خورش وخوردنی بیرون شده ام ، گفت : من برذمت ننهاده ام از برای اهل وعشیرت تو که ترا مهماندار باشم .

قَالَ : أَنَا ابْنُ حَمَامَةً ، قَالَ : أَنْصَرِفُ وَ كُنْ ابْنِ أَيُّ طَائِرٍ شِئْتَ .

ابن حمامه گفت : آخر من پسر حمامه ام که بر تو وارد شده ام ، گفت : بازشو و راه خویش گیر و پسر کبوتر مباش و پسر هر مرغی که میخواهی میباش.

قَالَ : أَفَتَأْذَنُ لِي أَنْ آتِيَ ظِلِّ بَيْتِكَ فَأَتَفَیاَ بِهِ ، قَالَ : دُونَكَ الْجَبَلِ يَفِي ءَ عَلَيْكَ .

ابن حمامه گفت : رخصت میکنی که من ساعتی در سایه دیوار خانه تو بر آسايم ؟ گفت : برو در ظل این کوه بیاسای که سایه آن ترا کافی است . اصمعی گوید: هیچگاه مهمانی بر حطيئه وارد نشد الا آنکه اورا هجا گفت ، یکروز مردی از بنی اسد بروی در آمد حطيئه اورا شربتی شیرداد ، و این شعر درهجو او انشاد کرد:

لِمَا رَأَيْتَ أَنَّ مَنْ يَبتَغِني ألقِرا * * * وَأَنْ ابْنِ أَعْيَا لَا مَحَالَةَ فاضِحي (1)

شَدَّدْتُ حَیازِ یم ابْنِ أَعْيَا بِشَرْبَةٍ * * * عَلَى ظَماءٍ شِدَّةِ أُصُولِ الجَوانِحِ (2)

وَ لَمْ أَكُ مِثْلَ ألكاهِلي وِعِرسِهِ * * * بَغَى الوُدمِن مَطروُفَةِ أَلِعَيْنِ طامِحٍ (3)

غَداً بَاغِياً یَبغِي رِضَاهَا وَ وُدَّهَا * * * وَ غَابَتْ لَهُ غَيْبُ أمرءٍ غَيْرُ نَاصِحٍ (4)

ص: 230


1- قرا : مهمانی . فاضح : رسوا کننده
2- حیازیم - جمع حیزوم : کمر و میان سینه
3- عرس : زن با شوهر ، و مرد با زن
4- ناصح : پند دهنده

دَعَتْ رَبِّهَا أَلَا يَزَالُ بِفاقَةٍ * * * وَ لَا يَغْتَدِي اِلأ راى حَدُّ بارِحٍ (1)

فَأَجَابَهُ صَخْرٌ

أَلَا قَبَّحَ اللَّهُ الحُطَیئَةَ أَنَّهُ * * * عَلَى كُلِّ ضَيْفُ ضَافَهُ فَهُوَ سَائِحُ (2)

دَفَعْتُ إِلَيْهِ وَ هُوَ يُخْنَقُ كَلْبَهُ * * * الأ كُلِّ كَلْبٍ لَا أَ بَالُكَ نابِحٌ (3)

بَكَيْتَ عَلَى مَذقٍ خَبِيثُ قَرْيَتِهِ * * * الأ كُلِّ عَبسيٍ عَلَى الزَّادِ شائِحٌ (4)

بالجمله چون حطيئه دانست که مرگ او فراز آمد ، و اینك بر پشت حمار جان خواهد داد این کلمات بگفت و دم فرو بست .

لَا أَحَدُ الْأُمِّ مِنْ خَطِيئَةٍ * * * هَجا بَنِيهِ وَ هَجَا أَلمَرِيئَةً (5)

مِنْ لُؤمِهِ مَاتَ عَلَى فُرَيئَةَ (6)

و این اشعار حطيئه دلالت بر تأخير عمر او میکند که میگوید :

وَ آثَرْتَ ادلاجي عَلَى لَیلِ حُرَّةُ * * * هَضِيمُ الحَشا حَسَانَةَ المُتَجَردِ (7)

اذاار تَفَتُّ فَوْقَ الْفِرَاشِ حَسَبْتَهَا * * * تَخَافُ الْبَنَاتِ الْحَضَرِ مالَم تُشَدِّدُ (8)

وَ أَدْمَاءَ حُرجُوجٍ تَعالَلتُ مُوهِناً * * * بِسَؤطِيَ فَارمَدت نَجَاءَ الخُفَيدَدِ (9)

تری بَيْنَ لِحيَيها إِذا ما تَرَغَّمَتْ * * * لُعاماً كَبَيْتِ الْعَنْكَبُوتِ المُمَدَدِ (10)

وَ تَشْرَبُ بالقَعب الصَّغِيرِ وَ إِنْ تُقَد * * * بِمَشفَرها يَوْماً إِلَى الْحَيِّ تَنقُدِ (11)

ص: 231


1- بارحه : شب گذشته
2- سائح : شخص روزه دار و گرسنه
3- نابح : فریاد سگ
4- شائح : جد و جهد کننده
5- مريئه - تصغير مراة : زن
6- فريئه . تصغير فراء: حمار صحرائی
7- ادلاج : سیر کردن در شب . هضيم : زن باريك مبان
8- شدده : أحكمه
9- حرجوج : ناقه فر به ودراز . خفیدد - بصيغة تصغير : شتر مرغ نر
10- لغام : کف دهان شتر
11- قعب الصغير : ظرف کو چك . مشغر : لب شتر

تَزُورُ امرء يُؤْتِي عَلَى الْحَمْدُ مَا لَهُ * * * وَ مَنْ يُعْطِ أَثْمَانَ الْمَكَارِمِ يُحْمَدَ (1)

تَرَى الْبُخْلِ لأ يُبْقِي عَلَى الْمَرْءِ مَالِهِ * * * وَ تَعْلَمُ أَنَّ الشُّحِّ غَيْرِ مَخْلَدٍ (2)

کَسُوبٌ وَ مِتلافٌ إِذا مَا سَأَلْتُهُ * * * تَهَلَّلَ وَ اهْتَزَّ اهتِزازَ المُهَنَدِ (3)

مَتی تَأْتِهِ تَعَشَّوْا إِلَى ضَوْءٍ نَارِهِ * * * تَجِدُ خَيْرُ نَارٍ عِنْدَهَا خَیرَ مُؤقِدٍ (4)

تَزُورُ امرَءً إِنَّهُ يُؤْتِكَ الْيَوْمَ نائلاً * * * بِكَفَّيْكَ لأيَمنَعكَ مِنْ نَائِلُ الْغَدِ (5)

از رواة يونس گوید : حطيئه را سفری واجب افتاد باتفاق زنش امامه ودخترش مليكه بار بر بست و راه پیش داشت ، در عرض راه بمنزلی فرود شد و شتر خویش را از برای علف چرسه بهره ساخت ، شامگاه که خواست در هم آورد یک بهره را یاوه کرد، پس این شعر را بگفت :

أَذِئْبِ الْقُفْرِ أَمْ ذَبَّ أَنِيسٍ * * * أَصَابَ الْبِكْرِ أَمْ حَدَثَ اللَّيَالِي (6)

وَ نَحْنُ ثَلاثَة وَ ثَلَاثُ زَوَّدَ * * * لَقَدْ جَارِ الزَّمَانِ عَلَى عِيَالِي (7)

چون حطيئه بزیان زبان و هجای مردمان معروف بود، ابوعبیده از وی خواستار شد که مردی را هجاگوید ، حطيئه کسی را بخاطر نمی آورد تا قدح او گوید و سخت آزرده خاطر بود، ناگاه مردی را نگریست که سر از برکه(8) آب بر آورد این شعر انشاد کرد:

أَبَتِ شَفَتايَ الْيَوْمَ إِلَّا تَكَلُماً * * * بِسُوءٍ فَمَا أَدْرِي لِمَنْ أَنَا قَائِلَةٍ (9)

أَرَى لِي وَجْهاً شؤة اللَّهُ خَلْقِهِ * * * فَقَبَّحَ مِنْ وَجْهٍ وَ قُبْحِ حَامِلَهُ (10)

ص: 232


1- اثمان - جمع ثمن : وجه مقابل مبیع
2- شح : بخل و حرص
3- کسوب : كثير الكسب متلاف : شديد الاتلاف
4- موقد : شعله آتش
5- نائل : بخشنده
6- ذئب القفر : گرگ بیابان بی آب و علف
7- ذود : شتر از سه تا ده یا بیشتر
8- بر که : گودالیکه در ان آب جمع شود در بیابان
9- شفتای : دو لب من
10- شوه الله : قبيح كند خدا

کلب بن كبش صرا مادر حطيئه را بشرط زناشوئی بسرای خویش آورد ، حطيئه اورا هجو گفت ، ومادر خود را نیز مهجو ساخت .

وَ لَقَدْ رَأَيْتُكَ فِي النِّسَاءِ فسؤتني * * * وَ أَبِي بَنِيكَ فسائني فِي الْمَجْلِسِ

إِنَّ الذَّلِيلَ لِمَنْ يَزُورُ رِكَابُهُ * * * رَهْطِ ابْنِ جَحْشٍ فِي الْخُطُوبِ الحُوسِ (1)

أَبْلِغْ بَنِي جَحْشٍ بِأَنْ نِجارَهُم * * * لَوْمُ وَ أَنَّ أَبَاهُمْ كَالهِجرَسِ (2)

و نیز در هجو مادر گوید :

جَزَاكَ اللَّهُ شَرّاً مِنْ عَجُوزُ * * * وَ لَقَّاكَ الْعُقُوقِ مِنَ الْبَنِينَ (3)

فَقَدْ مَلَكَتْ أَمَرَ بَنِيكَ حَتَّى * * * تَرَكْتَهُمْ أَدَقُّ مِنِ الطَّحِينِ (4)

فَإِنْ تُخَلِّيَ وَ أمرک لَا تَصُولي * * * بِمُشتَد قُوَاهُ وَ لأ مَتِينُ (5)

لِسَانَكَ مِبرَدٌ لَا خَيْرَ فِيهِ * * * وَ دَرُکِ دُرٍّ جَارِيَةً دَهِينٍ (6)

نیز مادرش را مهجو ساخته :

تَنَحَّيْ فَاجلِسي مِنِّي بَعیداً * * * أَرَاحَ اللَّهُ مِنْكَ ألعالَمِينا (7)

أَغَرَّ بَالًا إِذَا اسْتَوْدَعَتْ سِرّاً * * * وَ کانُونا عَلَى المُتَحَد ثِينا (8)

حَيَاتِكَ مَا عَلِمْتَ حَيَاةِ سَوْءٍ * * * وَ مؤتُکِ قَدْ يُسْرٍ الصالحِينا

این کلمات را در هجو پدر انشاد کرده :

لَحاكَ اللَّهِ ثُمَّ لَحاكَ حَقّاً * * * أَباً وَ لَحاكَ مِنْ عَمٍّ وَ خَالٍ (9)

ص: 233


1- خطوب . جمع خطب : امر عظيم
2- هجرس : روباه
3- عقوق : نافرمانی و آزار پدر و مادر
4- طحين : آرد
5- مشتد و متين :- محكم وقوی
6- در : خير . دهين : كم خير
7- تنحي : دورشو
8- کانون : کسیکه طلب میکند حفظ احادیث را
9- لحالک الله : کلمه نفرین ولعنت است

فَنَعَمْ الشیخ أَنْتَ عَلَى المَخازِي * * * وَ بِئْسَ أَنْتَ لَدَى الْمَقَالِ (1)

و این شعر در هجای ضجيع(2) خود گوید:

أَطُوفُ مَا أَطُوفُ ثُمَّ آوِي * * * إِلَى بَيْتِ قَعِیدَتُهُ لُکاعٌ (3)

در خبر است که حطيئه سفر مدینه کرد ، واو چنانکه بعادت بود از کثرت جشع(4) و سئوال ، مردم را بفزع وملال می آورد ، و هم در آن سال بزيادت مردمان از شدت قحط وغلا، قرین ضجرت(5) و ابتلا بودند ، صنادید مدینه و زعمای اقوام انجمن شدند و گفتند : در سختی سال وسخط حاكم ، وثقل خراج ، خطيئه شاعر از راه رسیده ، و هریک از اشراف راهدف سئوال و نشان مسئلت میسازد ، و بالحاج وابرام میپردازد ، اگر مسئلت اورا مقرون باجابت دارند خویشتن گرسنه و جوعان وداع جهان گویند، واگر رد مسئلت او کنند مورد قدح وهجا گردند ، لاجرم بزرگان قوم چهار صد دینار زر سرخ فراهم آوردند و نزد او حاضر کردند، و گفتند : این مبلغ صله فلان قبیله ، وجایزه فلان سلسله ، وعطای فلان طایفه است ، و آن جمله را ماخوذ داشت ، وقوم چنان دانستند که حطيئه بدین مال رضا داد ، و از آن پس قرع الباب(6) سئوال نخواهد کرد، ناگاه نگریستند که روز جمعه امام جماعت را استقبال کرد و همی گفت :

مِنْ يَحمِلُنی عَلَى بَغلَینِ ؟

یعنی کیست که مرا سوار کند بر دو استر ؟ مفضل روایت کند :

انَّ الحُطَيئَةَ أفحَمَتةُ السَنَّةُ

یعنی قحط و غلا روز و روزگار حطيئه را تاریک کرد ، مقلدبن یربوع گوید :

ص: 234


1- مخازی : رسوائی و خواری
2- ضجيع : هم بستر
3- قعيدته لكاع : زنی که در آنخانه نشسته لئیمه است
4- جشع - بفتح جيم وشين : طمع وشدت حرص
5- ضجرت : اندوه و ملال
6- قرع الباب : کوبیدن درب

مردمان در کار او همی سخن کردند، و گفتند ما از زخم زبان او بسلامت نخواهیم زیست، صواب آن است که بنزد اوشویم و پرسش نمائیم تا کار چنان کنیم که محبوب شمارد ، وبپرهیزیم از آنچه مکروه دارد، لاجرم حاضر مجلس او شدند و گفتند: یا ابا ملیکه تو از همه عرب ما را اختیار کردی که بجوار ما آمدی ، حق تو برما عظیم است ، اکنون فرمان کن، تا چه خواهی که ما سر از فرمان بر نخواهیم تافت

فَقَالَ : لأ تُكْثِرُوا زِيَارَتِي فَتُمِلُونی ، وَ لَا فَتُطَعُوها فََتُوحِشُوني ، وَ لا تَجْعَلُوا فَنَاءِ بَيْتِي مَجْلِساً لَکُم ، ولأ تَسْمَعُوا بَناتِي غَنَاءَ شُبانِكُم ، فَإِنِ الْغِنَاءِ رقیة الزِّنَا .

گفت: بسیار بدیدار من شتاب مگیرید که مرا خسته خاطر و ملول سازید ، و ترک زیارت من مگوئید ، چندانکه موجب وحشت ودهشت من گردد ، و آستانه خانه مرا مجلس صادر ووارد مسازید که طریق ذهاب واياب برمن صعب افتد و جوانان خود را مگذارید که بانگ خود را بتغني(1) بر آورند و دختران مرا بشنوانند زیرا که غنا افسون زناست ، چون این کلمات را تقریر داد ، اشراف اقوام جوانان خود را طلب کردند و گفتند : چند که حطيئه در میان ما چای دارد ، اگر بانگ شما بتغنی بالاگیرد کیفر شما را باطراف شمشیر حداد حوالت خواهیم داد، آنگاه حطيئه بی اندیشه مکروهی بار اقامت فروگذاشت ، و ببود تا گاهی که قحط وغلا مرتفع گشت ، پس بار بر بست و بانشاد این اشعار پرداخت : .

جَاوَرْتَ آلِ مُقَلِدٍ فَحَمِدتُهُم * * * إِذْ لَيْسَ كُلُّ أَخِي جِوَارِ یُحمُدُ (2)

أَيَّامُ مَنْ يُرِدِ الصَّنِيعَةُ يَصتَنِعُ * * * فِينَا وَ مَنْ يُرِدِ الزَّهَادَةِ يَزْهَدُ (3)

زبرقان بن بدر که در کتاب رسول خدا شرح اسلام او مرقوم افتاد ، بحکم رسول

ص: 235


1- تغني : آواز خواندن
2- آل مقلد : طايفه ایست از عرب
3- صنيعه : هنر و کار

خدا بر جماعتی حکومت داشت و بعد از رسول خدا، ابوبکر نیز او را از عمل باز نکرد در زمان عمر بن الخطاب در سالی که حبات و غلات کمیاب بود ، زبرقان اموال صدقات را حمل داده بنزدیک عمر میشتافت ، در عرض راه حطيئه را دیدار کرد که با پسران اوس ودختران خود و زوجه خود در بیابان بی درازی و پهنا طی مسافت میکرد ، و زبرقان حطيئه را بشناخت گفت: در این قحط سال از کجا میآئی؟ وبکجا میروی؟ و اما حطيئه زبرقان را نمیشناخت ، گفت : بعراق میروم ، گفت : تا چکنی ؟ گفت: باشد که بر جوانمردی عبور دهم که بر ما درین قحط سال بخشایش آرد ، ومن تا زنده باشم او را ستایش آرم . زبرقان گفت : آن را که همی جستی بیافتی ، چونست که معیشت تورا با شیر و تمر(1) سعت کنند ، و به نیکوتر وجهی جار دهند ، وتکریم فرمایند ، گفت : اینجمله را که از حوصله آرزوی من افزون است از کجا توان یافت؟ گفت : در نزد من ، گفت تو کیستی؟ گفت : من زبرقان، گفت : خانه تو کجاست؟ گفت : این شتر را بر گیر و بر نشین و بجانب مشرق میشتاب تا گاهی که قمر دیدار شود خانه من آشکار شود ، پس زبرقان مکتوبی بام شذره نگاشت که مادر زبرقان و عمه فرزدق است که حطيئه را نیکو میدار ، و از شیر و خرما چندانکه بخواهد عطا میفرها . و بروایتی این مکتوب را بزوجه خود دختر صعصعة المجاشعیه نوشت ، وحطيئه با اهل خویش بر نشست ، و بمرابع(2) زبرقان پیوست ، و آن ضیق و زحمت را بخصب(3) نعمت محو و منسی ساخت ، بغيض بن عامر از جماعت بني آنف الناقه با زبرقان دعوی دار حشمت ومناعت محل بود ، و از وی بعلو نسب و شرافت حسب سبقت داشت الا آنکه زبرقان را بنفس خویش تجلدی (4)بود ، و یکتنه کر و فری(5) مینمود بر بغيض دشوار آمد که حطيئه درسرای زبرقان پناهنده باشد ، و از آن سوی دیدار زشت و خباثت سرشت حطيئه واهل او مانع بود که بدانچه از عیال زبرقان متوقع است مبذول افتد ، بغيض

ص: 236


1- تمر : خرما. سعت : گشاده
2- مرابع : سرای و محله
3- خصب : فراخ شدن
4- تجلد ، جابکی کردن
5- کروفر : آمد ورفت

این بدانست و کس بحطيئه فرستاد که با این قلت ، چند ذلت لئام خواهی داشت ، برخیز و بنزد ما شتاب گیر تا تقديم خدمت کنیم تورا چنانکه تورا باید، حطيئه نپذیرفت و گفت : تقصير وغفلت از مخصوصات صفات زنان است ، ومن آنکس نباشم که مردان را بگناه زنان عتاب کنم . دیگر باره شماس بن لاى ، وعلقمة بن هوده ، و بغيض بن شماس ، ومخل شاعر در کوچ دادن حطيئه الحاح فراوان کردند، و او در انجاح مسئلت ایشان تقاعد ورزید الا آنکه گفت : اگر من ازینجا کوچ دهم ، و این کار ناستوده را مرتکب شوم بنزد شما خواهم آمد ، آن جماعت در کوچ دادن حطيئه بدین سخن طمع بستند ، واورا بمواعيد بزرگ آرزومند ساختند و گفتند : اکنون باید مراجعت کرد و در میان زوجه زبرقان و اهل بیت حطيئه فتنه انگیخت ، و احبال(1) ارتباط ایشان را یکباره بگسیخت ، پس باز شدند و پوشیده کس بنزد زوجه زبرقان فرستادند ، و او را بیاگاهانیدند که ازین میزبانی زبرقان همی خواهد که دختر حطيئه ملیکه را که سیاقت (2)ملک ولیاقت ملک دارد ، بشرط زناشوئی بسرای خویش آرد ، زوجه زبرقان ناگزیر بدانچه زنان را سزاست ، همی خواست از میزبانی حطيئه بكاست ، لاجرم حطيئه باربر بست و با بغيض ابن عامر پیوست چون زبرقان از سفر باز آمد و این قصه بدانست در خشم شد و بفرمود تا قوم خویش را ندا در دادند و انجمن کردند، و بر نشست و نیزه خویش را بدست کرد و بتاخت ، و بر فراز قرينين بايستاد و ندا در داد که جار مرا بسوی من باز گردانید، مردم بغيض گفتند : حطيئه جار تو نیست ، با او نپرداختید ، و او را رها ساختید ما او را یاوه (3) نگذاشتیم ، و بنيکوئی برداشتیم ، چون نزدیک افتاد که زبان تیغ و سنان در میانه فصل الخطاب شود ، اهل حجاز انجمن شدند و مقرر داشتند که هر کدام را حطيئه بخواهد بدو پناهد ، حطيئه بغيض را اختیار کرد و بمدح مردم قرينين پرداخت بی آنکه زبرقان را هجاگوید اما بغيض این اشعار در هجو زبرقان انشاد كرد :

ص: 237


1- احبال - جمع حبل : ريسمان
2- سياقت : روش
3- یاوه : گم شده

أَرَى إِبِلِي بِجَوفِ الْمَاءِ حَلَّتْ * * * وَأَعوَزَها بِهِ الْمَاءُ الرُّوَاءِ (1)

تَحِلِّي يَوْمَ وَرَدَ النَّاسِ إِبِلِي * * * وَ تَصْدُرُ وَ هِيَ مُحنِقَةٌ ظَماءٌ (2)

أَلَمَ أَكُ جَارٍ شَمَّاسٍ بْنِ لِأَيِّ * * * فَأسلَمَني وَ قَدْ نَزَلَ أَ لِبَلَاءٍ (3)

فَقُلْتُ تَحَوَّلِي يَا أُمَّ بَكْرٍ * * * إِلَى حَيْثُ الْمَكَارِمِ وَ الْعَلَاءِ

وَ جَدْنَا بَيْتِ بَهْدَلَةَ بْنِ عَوْفٍ * * * تَعَالَى سَمْكُهُ وَ دَحَا أَلِفَنَاءِ (4)

وَ مَا أَضْحًى لِشَماسِ بْنِ لِأَيِّ * * * قَدِيمُ فِي الْفِعَالُ وَ لَا رِيَاءٌ (5)

سِوَى أَنْ الحُطَیئَةَ قَالَ قَوْلاً * * * فَهَذَا مِنْ مَقَالَتِهِ جَزَاءً

این هنگام حطيئه بتحريص مردم بغيض در این قصیده که انشاد نموده ، روی سخن باز برقان بن بدر آورد و گفت :

ألأ قَالَتْ أُمَامَةَ هَلْ تَعَزَي * * * فَقُلْتُ أَمَامَ قَدْ غَلَبَ ألعَزاءُ

إِذَا مَا ألعَینُ فَاضَ الدَّمْعِ مِنْهَا * * * أَقُولُ بِهَا قَذًى وَ هُوَ أَلِبُكَاءُ (6)

لَعَمْرُكَ مَا رَأَيْتُ ألمَرءَ تُبْقِي * * * طَريقَتُهُ وَ إِنْ طَالَ الْبَقَاءِ

عَلَى رَیبِ الْمَنُونِ تَداوَلَتهُ * * * فَأَفنَتهُ وَ لَيْسَ لَهُ فَنَاءُ (7)

إِذَا ذَهَبَ الشَّبَابِ فَبَانَ مِنْهُ * * * فَلَيْسَ لِمَا مَضَى مِنْهُ لِقَاءٌ

أَلَا أَبْلِغْ بَنِي کَعبِ بْنِ عَوْفٍ * * * وَ هَلْ قَوْمُ عَلَى خُلُقِ سَوَاءُ

ص: 238


1- اعوز : افتقر
2- ورد : آیندگان از مردم بر آب . محنقه : خشم و کینه کننده
3- شماس : نام جد ثابت بن قیس صحابی است
4- سمك : سقف خانه
5- فعال - جمع فعل : حر کت و کردار
6- فاض : روان شد . قذی : خار و خاشاك
7- ریب المنون : حوادث روزگار

عُطارِدُها وَ بَهْدَلَةَ بْنِ عَوْفٍ * * * فَهَلْ يَشْفِي صُدُورِكُمُ الشِّفَاءُ (1)

أَلَمَ أَكُ نَائِياً فَدَعَو تُمُوني * * * فَجَاءَتْنِي ألمَواعِدُ وَ الدُّعَاءِ

أَلَمَ أَكَ جَارُ كَمْ وَ يَکون بَيْنِي * * * * وَ بَيْنَكُمْ الْمَوَدَّةِ وَ الْإِخَاءَ (2)

وَ لَمَّا كُنْتُ جارَکُمُ أَبَیتُم * * * وَ شَرَّ مَوَاطِنَ الْحَسَبِ الإباءُ (3)

وَ لَمَّا كُنْتُ جارَهُمُ حَبَوني * * * وَ فِيكُمْ كَانَ لَوْ شِئْتُمْ حِبَاءِ (4)

وَ لَمَّا أَنْ مِدْحَةُ الْقَوْمِ قُلْتُمْ * * * هَجَوتَ وَ مَا يَحِلُّ لِى الْهِجَاءُ

فَلَمْ أَ قَصَبٍ لَكَم حَسَباً وَ لَكُنَّ * * * حُدُوثِ بِحَيْثُ يَسْتَمِعُ الْجِدَاءُ (5)

فَلَا أَبِيكَ مَا ظَلَمْتُ قُرَيعٌ * * * وَ لَا عَنَفُوا بِذَاكَ وَ لَا أَسأوُا (6)

لِعَثرَةِ جارِهِم أََنْ يَنعِشُوها * * * فَيَعثَرُ بَعْدِهِمْ نِعَمْ وَ شَاءٌ (7)

وَ إِنِّي قَدْ عَلِقَتْ بِحَبْلِ قَوْمٍ * * * أَعَانَهُمْ عَلَى الْحَسَبِ الثَراءٌ (8)

اَلَم أََكُ نَائِياً فَتَرَكتُمُوني * * * لِكَلبٍ فِي دِثَارٍ کُمُ عُوَاءَ (9)

هُمْ المُتَخَفِروُنَ عَلَى الْمَنَايَا * * * بِمَالِ الْجَارِ دَلَّهُمْ الْوَفَاءِ (10)

هَمَّ الْقَوْمِ الَّذِينَ إِذا أَلَمَت * * * مِنَ الْأَيَّامِ مَظْلِمَةُ أضاؤا (11)

إِذَا نَزَلَ الشِّتَاءِ بِدَارٍ قَوْمٍ * * * تَجَنَّبْ دَارِ بَیتِهِم الشِّتَاءِ

ص: 239


1- عطارد و بهدله : نام دو مرداست
2- مودة : دوستی . اخاء : برادری
3- اباء : کراهت داشتن
4- حباء : دهش
5- قصب : قطع کردن
6- عنف : درشتی کردن
7- نعم : شتر و گوسفند . شاء-جمع شاة : گوسفند
8- ثراء : كثرت مال و قوم
9- عواء : بانگ گرگ و سگ
10- منایا : جمع منیه : اجل و مرگ
11- المت ، فرود آید

فأبقوا لَا أَ بَالُكُمْ عَلَيْهِمْ * * * فَإِنْ مَلَامَةً الْمَوْلَى شَقَاءِ

فَإِنْ شِعَارُ کم لَهُمْ شِعَارُ * * * وَ إِنْ نَمَاءُ كَمْ لَهُمْ نَمَاءُ

وَ إِنْ أَبَاهُمْ الْأُولَى أَبُوكُمْ * * * وَ إِنْ صُدُورِهِمْ لکم بِرَاءُ (1)

وَ إِنْ بَلائَهُم مَا قَدْ عُلِّمْتُمْ * * * عَلَى الْأَيَّامِ انَّ نَفَعَ الْبَلَاءِ

وَ تَغرَّ لأيُقامُ بِهِ كُفُوكُم * * * وَ لَمْ يَكُ دُونَهُمْ لَکُم کِفاءٌ (2)

بِجُمهُورٍ يَحارُ الطَرفُ فِیهِ * * * يَظَلَّ مُعَضَلاً مِنْهُ الْفَضَاءُ (3)

از پس این قصیده همچنان در هجو زبرقان دل یکی کرد وبغيض را از خویش شاد ساخت و این شعر انشاد فرمود :

وَ اللَّهِ مَا مَعْشَرَ لأمُوا أَمَرْتُ جُنُباً * * * فِي آلِ شَمَّاسٍ بْنِ لِأَيِّ بِأكياس (4)

ما كانَ ذَنْبٍ بَغِيضَ لَا أَ بَالُكُمْ * * * فِي بِائِسٍ جَاءَ يَحُدُّوا آخِرِ النَّاسِ (5)

لَقَدْ مَرَیتُکُم لَوْ أَنَّ دَرَتَکُم * * * يَوْماً يَجِي ءُ بِهَا مُسحِي وَ اِبساسِي (6)

وَ قَدْ مَدَحتُكُمُ عَمْداً لأرِشدَكُم * * * كَیما يَكُونُ لَکُم مَتحِي وَ إِمراسِي (7)

لَمَّا بَدالِيَ مِنْكُمْ عَيْبَ أَنْفُسِكُمْ * * * وَ لَمْ يَكُنْ لِجِراحِي فِيكُمْ آسِي (8)

أَزْمَعْتَ یَأساً مَتْناً مِنْ نَواِلكُمُ * * * وَ لَنْ تَرَى طارِداً لِلْحُرِّ كالياسِ (9)

جَارُ لِقَوْمٍ أطالُوا هؤن مَنْزِلِهِ * * * وَ غادَرُوهُ مُقِیماً بَيْنَ أًرماسٍ (10)

ص: 240


1- براء - بروزن سحاب : پاك
2- تغر : رخنه
3- یحار : یردد
4- جنب : بیگانه . اكياس - جمع کیس : زبرك
5- بغيض : نام میز بان حطيئه
6- ابساس : بس بس گفتن در وقت دوشیدن وزجر کردن شتر
7- متح : آب کشیدن از چاه . امر اس : انداختن ريسمان بجای خود
8- آسی . طبيب
9- نوال : عطا
10- ارماس - جمع رمس : خاك قبر

مَلُّوا قِراةُ وَ هَرتهُ كِلَابَهُمْ * * * وَجَرَحُوهُ بِأَنيابٍ وَ أَضْرَاسُ (1)

دِرْعُ الْمَكَارِمِ لَا تَرْحَلْ لِبُغیَتِها * * * وَ اقْعُدْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الطَّاعِمُ ألكاسِي (2)

مَنْ يَفْعَلِ الْخَيْرِ لَا يَعْدَمُ جَوازِيَهُ * * * لأيَذهَب الْعُرْفِ بَيْنَ اللَّهِ وَ النَّاسِ

ما كانَ ذَنْبِي أَنْ فَلَتَّ مَعاولُکُم * * * مِنْ آلِ لِأَيِّ صِفَاتِ أَصْلُهَا راسٍ (3)

قَدْ ناضَلوُكُم فَسَلُوا مِنْ کَنائنِهِم * * * مَجْداً تَلِینداً وَ نَبلاً غَيْرِ أَنكاسٍ (4)

چون زبرقان اصغای این کلمات کرد در غضب شد ، و شکایت بعمر بن الخطاب آورد عمر کس فرستاد وحطيئه را حاضر ساخت و فرمان کرد تا آن اشعار را انشاد نمود عمر ندانست که این کلمات را از در مدح گفته یا قصد قدح کرده ، بفرمود تاحسان ابن ثابت را در آوردند ، گفت : هان ای حسان، حطيئه بدین شعر زبرقان راهجا گفته ؟ گفت: بلکه بر هیکل او پلیدی کرده ، عمر در خشم شد و بفرمود حطيئه را بزندان خانه بردند و باز داشتند ، روزی چند در زندان بزیست ، و این اشعار را در محبس بهم پیوست :

أَعُوذُ بِجَدَکَ اِنی امرُءٌ * * * سَقَتني الْأَعَادِيَ إِلَيْكَ سِجَالًا (5)

فَإِنَّكَ خَيْرُ مِنِ الزِّبْرِقَانِ * * * أَشَدُّ نَكَالًا وَ أرجی نَوَالًا (6)

تَحَنَّنْ عَلَى هَدَاكَ المَلِيكُ * * * فَإِنَّ لِكُلِّ مَقَامٍ مَقَالًا (7)

وَ لَا تَأْخُذْ نِي بِقَوْلِ الوُشاةِ * * * إِنَّ لِكُلِّ زَمَانٍ رِجَالًا (8)

ص: 241


1- هر : با نگ سک ، انیاب واضراس - جمع ناب وضرس : نیش و دندان
2- طاعم : طعام دهنده . کاسی : پوشاننده
3- فل : رخنه . معاول : قبیله های ازد
4- نبل : تير . انکاس - جمع نکس : تیری که نوك او بشکند و او را وارونه کنند
5- سجال - جمع سجل : دلو با آب
6- نکال - بر وزن سحاب : عقوبت و سزا
7- تحنن : مهربانی نمودن
8- وشایت : سخن چینی کردن

فَإِنْ كَانَ مَا زَعَمُوا صَادِقاً * * * فَسِيقَت إِلَيْكَ نِسَائِي وِجالاً (1)

حَواسِرَ لايَشتَکِينَ ألوَجا * * * أَيَخْفِضُ آلأ وَ يَرْفَعْنَ آلأً (2)

وعمرو بن العاص در خدمت عمر از وی شفاعت کرد ، عمر بفرمود تا او را از محبس حاضر مجلس کردند ، گفت : هان ای حطيئه دیگر به جای کس سخن نکنی؟ وذيل عفاف مردم را با شعار دروغ و دنس، آلایش ندهی ؟ گفت : یا امیر المؤمنين ، توهمی خواهی عیال واطفال من جوعان وعطشان جان می دهند ؟ شعرمن بذر حنطه (3) و شعير است ، وهجای من مایه رجای منست ، میفرمائی مکسب خویش را دست باز دهم ؟ و سر بر بالش مرگ فرا نهم ؟ ازین کلمات آتش خشم در کانون خاطر عمر زبانه زدن گرفت ، گفت : تا از بهر او کرسی بیاوردند بر زبر (4) کرسی بنشست وحاضران را گفت : بگوئید تاكيفر این شاعر چیست ، روزگار او بهذیان میگذرد، مدح میگوید مردم را بمحاسنی که هرگز از آن بهره نداشته اند ، وهجو میگوید مردم را بقبایحی که هرگز آلوده نگشته اند و زنان مسلمانان را بعيب و بهتان دهان زده مردمان مینماید ، نیکوتر آن است که زبان او را قطع کنم و مردم را از زیان او برهانم ، و فرمان کرد تا طشتی وکاردی حاضر کردند ، حاضران گفتند : یا امیر المؤمنين حطيئه را عفو فرمای که از این پس این خوی را اعادت نخواهد داد ، واورا اشارت کردند که انابت جوی حطيئه گفت :

ماذا تَقُولُ لأفراخٍ بِذِي مُرْخٍ * * * زَغَبُ الْحَوَاصِلِ لأماءٌ وَ لَا شَجَرٌ (5)

أَلْقَيْتُ كاسِبَهُم فِي قَعْرِ مَظْلِمَةُ * * * فَاغْفِرْ عَلَيْكَ سَلَامُ اللَّهِ يَا عُمَرُ (6)

أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِي مِنْ بَعْدِ صَاحِبِهِ * * * أَلْفَيْ إِلَيْكَ مَقَالِيدُ النى الْبِشْرِ (7)

ص: 242


1- و جال - جمع و جل : مرد ترسناك
2- حواسر : زنان برهنه
3- حنطه : گندم شعیر : جو
4- زبر : بالا
5- افراخ - جمع فرخ : جوجه . ذي مرج : نام مکا نیست
6- قعر مظلمه : ته و آخر تاریکی
7- مقاليد - جمع مقلد : کلید

مَا آثروكَ بِهَا إِذْ قَدَمُوکَ لَهَا * * * لكِنِ لِأَنْفُسِهِمْ قَدْ كَانَتِ الْأُثُرُ (1)

فَامْنُنْ عَلَى صَبِيَّةٍ بِالرَّمَلِ مَسنكَنُهُم * * * بَيْنَ الْأَبَاطِحَ تَغْشَاهُمُ بِمَا ألقُرَرُ (2)

أَهْلِي فَدائُكَ كَمْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ * * * مِنْ عُرْضِ دَاوَيْةٍ يَخْفَى بِالْخَبَرِ (3)

عمر از کلمات حطيئه و عرض حال اطفال گرسنه و برهنه او بگریست ، عمرو بن العاص گفت :

مَا أَظَلَّتْ الْخَضْرَاءِ وَ لَا أَقَلَّتِ الغَبراءٌ أَعْدَلُ مِنْ رَجُلٍ يَنْكِي عَلَى تَرَكِ الحُطَيئَةِ .

یعنی سایه نینداخته آسمان و بر نگرفته زمين ، اعدل از مردی که میگرید بر باز گذاشته حطيئه . آنگاه عمر بن الخطاب حطيئه را رها ساخت و از بهر آنکه زیان زبان او را از مسلمانان بگرداند ، اعراض مسلمین را از وی بسه هزار درهم بخرید واز بیت المال عطاکرد . حطيئه در این معنی گوید :

وَ أَخَذَتْ أَطْرَافِ الْكَلَامَ فَلَمْ تَدَعْ * * * شَتماً يَضُرُّ وَ لَا مَديحً يَنْفَعُ (4)

وَ حَمَيتَي عَرَضَ اللَّئِيمِ فَلَمْ يَخَفْ * * * ذِمِّيٍّ وَ أَصْبَحَ آمَنَّا لَا يَفْزَعُ (5)

بالجمله بسیار وقت ، حطيئه در میان بنی قریح اقامت جست و ایشان را مدایح گفت ، و چون خواست بیرون شود بغيض او را صد شتر عطا کرد، پس حطيئه بار بر بست واین شعر بگفت :

لأ یُبعِدِ اللَّهِ إِذْ وَدَّعْتَ أَرْضِهِمْ * * * أَخِي بَغیضاً وَ لَكِنْ غَيْرِهِ بُعْداً (6)

لأ یُبِعدِ اللَّهُ مَنْ يُعْطِي الْجَزِيلَ وَ مَنْ * * * يُحِبُّوا الْجَلِيلِ وَ مَا أكدي وَ لَا نَكِداً (7)

ص: 243


1- اثر - بضم همزه وثاء : جای زخم که بعداز خوب شدن باقیماند
2- قرر. جمع قره : سرما
3- داویه : بیابان
4- شتم : دشنام . مديح : ستایش
5- حمی : حفظ و نگاهداشتن
6- بغيض : نام میزبان
7- جزیل : بزرگ : نكد : سختی

وَ مَنْ يُلَاقِيهِ بِالْمَعْرُوفِ مُبْتَهِجاً * * * إِذَا أَجْرُ هُدَّ صَفّاً الْمَذْمُومِ أوصَلَدا (1)

لأقَیتُهُ ثَلْجاً تَنْدَى أَنَامِلُهُ * * * إِنَّ يُعْطِكِ الْيَوْمَ لَمْ يَمْنَعْكَ ذاکَ غَداً (2)

أَنِّي لَرافِدُهُ وُدْيٍ وَ مَنصرَتَي * * * وَ حَافَظَ غَيْبِهِ إِنْ غَابَ أَوْ شَهِدَا (3)

گویند : وقتی حطيئه باكعب بن زهیر دیدار کرد و گفت که از فحول شعرا جز من جز تو کسی بجای نمانده، وشنیده باشی روایت مرا در اشعار خانواده شما ، لاجرم هرگاه شعر گوئی چون از مفاخرخویش بپرداختی از مآثر من نیز یاد میکنی پس کعب این شعر بگفت :

فَمَنْ لِلقَوافي شَأْنِهَا مِنْ يَحُوكُها * * * إِذَا مَا نَوی کَعب وَ فَوزَ جَروَلٌ (4)

كَفَیتُكَ لأتَلقى مِنَ النَّاسِ وَاحِداً * * * تَنْحَلُّ مِنْهَا مِثْلَ مَا تَتَنَحَلُ (5)

تَقُولُ فَلَا نَعیا بِشَيْ ءٍ نَقُولُهُ * * * وَ مَنْ قائِلَيها مِنْ يُسِي ءُ وَ يُجْمِلُ (6)

یُثَقفُها حَتَّى تُلِينَ مُتُونِهَا * * * فَيَقْصُرُ عَنْهَا كُلُّ مَا يَتَمَشلُ (7)

چون این سخن را مزردبن ضرار برادر شماخ که یزید نام داشت بشنید ، بر وی اعتراض آورد و از در خشم این اشعار تذکره همی کرد :

بِاسْتِكَ إِذْ خَلَفتَني خَلْفَ شَاعِرٍ * * * مِنَ النَّاسِ لَمْ أَكُفٍّ وَ لِمَ أَتَنْحَلُّ (8)

فَإِنْ تَخشُنا أَخْشَنَ وَ إِنْ تَتنَحلا * * * وَ إِنْ كُنْتَ أَفْتَى مِنکُما اتَنَحَلِ

فَلَسْتُ كَحَسانِ الحُسامِ بْنِ ثَابِتٍ * * * وَ لَسْتُ کشماخٍ وَ لَا كَالمُخَبلِ (9)

ابوعبیده گوید : گاهی که سعید بن العاص حکومت مدینه داشت شامگاهی با

ص: 244


1- اجرهد : سرعت کردن و طول دادن در کار . صلد : سخت
2- انامل - جمع انمله : سرانگشت
3- رفد : یاری و عطا کردن
4- حوك : بافتن . فوز : هلك . جزول: نام حطيئه است
5- تنحل : بخود بستگی و ادعا کردن.
6- نعيا . عاجز نیستیم ما
7- تثقیف ، آماده کردن و راست کردن نیزه
8- آكف : بستن گلیم یا نمد بر پشت الاغ
9- حسان وشماخ ومخبل . نام سه شاعر است

مردمان نماز عشا را بجماعت گذاشت ، چون مردم طریق مراجعت گرفتند نگریست که مردی قبيح المنظر، کریه الهيئه بر بساط او نشسته با چند تن از اهل مسامره(1) احادیث عرب میکند ، اینوقت از عوانان سعيد مردی پیش شد تا او را از جای بجنباند. سر از فرمان برتافت ، سعید گفت : بگذار تا بماند ، پس روی با او کرد که تو براحادیث عرب مشرف ومطلعی؟ گفت: بیخبر نیستم، گفت: اشعرعرب کیست؟ گفت : آنکس که این شعر گفت :

لأ أَعِدِ الْإِقْتَارِ عُدماً وَ لَكُنَّ * * * فَقَدْ مِنْ رَزیتُهُ الإعدامُ (2)

و ابتدا کرد بدین قصیده و قرائت نمود تا بدین شعر ، سعید گفت : گوینده کیست ؟ گفت : ابود وادالايا دی گفت : از پس او کیست ؟ گفت : آنکس که این شعر گفته :

أَدْرَكَ بِمَا شِئْتَ فَقَدْ يُدْرِكُ * * * الْجَهْلُ وَ قَدْ يُخَادِعِ الْأَرِيبُ (3)

و قصیده او را نیز قرائت کرد ، سعید گفت : قایل این شعر کیست ؟ گفت : عبيد بن الأبرص . آنگاه این کلمات انشاد فرمود :

الشُّعَرَاءُ فَاعلَمَنَ أَرْبَعَةُ * * * فَشاعرٌ لَا یرَتَجي لِمَنفَقَةٍ

وَ شاعِرُ يُنْشِدُ وَسَطِ المَعمَعَةِ * * * وَ شاعِرُ آخَرَ يَجْرِي مَعَهُ (4)

وَ شاعِرُ يُقَالُ خَمْرُ فِي دَعَةٍ (5)

سعید گفت : تو کیستی و از کجا میرسی؟ گفت: من حطيئه شاعرم ، گفت: نیکونکردی که خویش را از ما پوشیده داشتی ، و نا شناخته برما در آمدی ، پس او را ترحيب و ترجیب کرد ، و بفرمود تا او را بصله و کسوه ، گرانبار کردند . گویند وقتی حطيئه بر عتيبة بن النهاس العجلی در آمد ، ودر طلب مال از وی سئوال کرد ، عتيبه

ص: 245


1- مسامره . افسانه گفتن
2- نمیشمرم بی چیزی نیستی ولكن نیستی ازدست دادن کسی است که مصیبت او نیست کردن است
3- ادراک کن بهر چه که میخواهی پس گاهی جاهل درك میكند چیزیرا و گاهی عاقل و خردمند گول میخورد از چیزی
4- معمعه . آواز دلیران در معرکه جنگ
5- دعه . خفت ودفع کردن بشدت

گفت : مرا حکومتی نیست و دست در ایالتی ندارم ، و افزون از عشيرت وعيال خود مالی نیند وخته ام تا تو را بنوالی (1) خوشدل سازم . حطيئه گفت : بر تو چیزی نیست و باز شد . همگنان گفتند : يا عتيبه چه میکنی ؟ این حطيئة شاعر است که هیچکس از شر زبان او آسوده نیست ، ما را و خود را هدف هجای او ساختی گفت : او را مراجعت دهید ، چون حطيئه باز شد گفت : خویش را از ما پوشیده داشتی خواستی برای قدح ما بهانه بدست کنی ، بنشین که از برای تو در نز ما چیزی است که مسرور میدارد تورا چون حطيئه بنشست گفت: بگوی تا اشعرعرب کیست؟ حطيئه این شعر از زهیر بن ابی سلمی قرائت کرد:

وَ مَنْ يَجْعَلُ الْمَعْرُوفِ مِنْ دُونِ عِرْضَهُ

یُفِرهُ وَ مَنْ لَا يَتَّقِ الشَّتْمِ یُشتَمِ (2)

عتيبه گفت : تقریر این شعر مقدمات افعی های تست که ما را بدان بیم میدهی ، پس کارگذار خود را گفت : باتفاق حطيئه ببازار شود آنچه او بخواهد و طلب کند از بهر او ابتیاع میکن و تسلیم میده ، چون او را ببازار آورد خواست از بهر او اشیای نفیسه و جامه های حریر و دقیق ابتیاع کند نپذیرفت و حملی از کرابیس(3) واکسیه غلاظ وجامه خشن بخرید ، چون باز آمدند هنوز عتیبه در مجلس خود جای داشت ، چون چشمش بر حطيئه افتاد :

قَالَ : هَذَا مَقَامُ ألعائذ بِكَ يَا أَبَا مُلَيْكَةَ مِنْ خَيرکَ وَ شَرکَ .

گفت : ای ابوملیکه من بتو پناه میجویم ، مرا بحال خود بگذار و نه مدح میگوی و نه هجومیكن حطيئه گفت : از تقریر این دو بیت که گفته ام ناگزیرم :

سُئِلْتَ فَلَمْ تَبْخَلُ وَ لَمْ تُعْطِ طايِلاً * * * فًسِيانِ لأ ذَمَّ عَلَيْكَ وَ لِأَحْمَدَ (4)

ص: 246


1- نوال : عطا
2- کسیکه قرار دهد معروف را از غير راه عرض شدیدا شادمانت ، و کسیکه از دشنام پرهیز نکند دشنام گردیده میشود
3- کرابیس . جمع کر باس
4- طائلي . منفعه و فایده و بیشتر با حرف نفي استعمال میشود

وَ أَنْتَ امرُءٌ لَا الْجُودِ مِنْكَ سَجِيَّةٍ * * * فَتُعطيَ وَ يَعْدِي عَلَى النَّائِلِ الوجدُ (1)

ابوعبیده حدیث میکند: که حطيئه همی خواست بترك زوجه خویش گوید لاجرم او را بدین شعر انهی(2) کرد که در مفارقت من سالها را بشمار گیر ، نه ماه راکه مدتش اندک است

عُدَىَّ السِّنِينَ إِذَا هَمَمْتَ بِرِحلَةٍ * * * وَ دُعِىَ الشُّهُورِ فَاِنَهُنَ قَصَّارٍ (3)

زنش بدین شعر اشتیاق خود را بدو باز نمود و مهجوری دختر های صغیر او را تذکره فرمود ،

أَذْكُرُ تَحَنُنَنا إِلَيْكَ وَ شَوْقَنَا * * * وَ أَذْكُرَ بَنَاتِكَ إِنَّهُنَّ صِغَارٍ (4)

این سخن در قلب حطيئه کاوش(5) افکند ، بار فرونهاد و گفت : از این پس سفر نخواهم کرد . ابوعمرو گوید : چون این بیت حطيئه عرب را بیتی براستی نیست ،

مَنْ يَفْعَلِ الْخَيْرِ لَا يَعْدَمُ جَوَازِیَهُ * * * لَا يَذْهَبُ الْعُرْفِ بَيْنَ اللَّهِ وَ النَّاسِ (6)

گفتند صادق ترا زین ، شعر طرفه است که گوید :

سَتُبدي لَکَ الْأَيَّامِ مَا كُنْتَ جَاهِلًا * * * وَ يَأْتِيكَ بِالْأَخْبَارِ مَا لَمْ تَرَوَدِ (7)

فَقَالَ : مِنْ يَأْتِيكَ بِهَا مِمَّنْ زَوَدَتَ اَکثَرُ .

یعنی این شعر با شعر حطيئه در صدق سخن همانند نیست چه اخباری را که تو تزود کردهء و انتظار بردهء افزون است از آنچه بیخبر بر تو وارد میشود ، همانا بیرون شعر حطيئه هر بیتی که عرب بمیزان طبع سنجیده ، هدف طعن ودق تواند بود . عبوس منصوری در کتاب بنی امیه میگوید : این چند شعر بهترین اشعار حطيئه

ص: 247


1- سجیه . خو و طبیعت
2- انهاء : اعلام
3- قصار : کوتاه
4- یاد بیاور مهربانی ما را وشوق ما را بخودت و یاد کن دختران خود را که آنها کوچک اند
5- کاوش : شعله و شرر
6- کسیکه کار نیك میکند جزای آن نیست نمیشود ، از بین نمیرود نیکی در بین مردم و خدا.
7- برای تو زود است که ایام ظاهر کند چیزیرا که تو جاهل بودی ، و بیاورد برای تو اخباری که آگاه نبودی

است ، ومن بنده در کتب دیگر این اشعار را از حطيئه ندیده ام ، یا فراموش کرده ام

أَقِلُّوا عَلَيْهِمْ لَا أَبَ لأبیكُمُ * * * مِنَ اللُّؤْمِ أوِسدُوا الْمَكَانِ الَّذِي سُدُّوا (1)

أُولَئِكَ قَوْمُ انَّ بَنَوْا أَحْسِنُوا البَني * * * وَ إِنْ عاهَدُوا أَوْفُوا وَ إِنْ عَقَدُوا شُدُّوا (2)

وَ إِنْ كَانَتِ النَّعْمَاءِ فِيهِمْ جَزُّوا بِهَا * * * وَ إِنْ أَنْعِمُوا لَا کَدرُوها وَ لَا كَدُّوا (3)

مکشوف باد که بعید نیست بعضی از خرده بینان بر من خرده گیرند که واجب نمیکند اقوال حطيئه لئيم را ببسط مقال آراستن و خویشتن را در تصحیح اشعار او کاستن ، خاصه در کتاب حسین بن علی علیهما السلام کلمات فضول ومقالات منحول ستوده عقول نیست. در پاسخ گوئیم : نخست باید دانست که سياقت(4) ناسخ التواريخ محکوم بجامعیت واحاطت است ، و شرط است که هر قصه در این کتاب تذکر شود ، خواننده را از مذاکره و مراجعه دیگر کتب کمتر نیاز افتد ، و دیگر آنکه مردم برخوی واحد نیستند ، جماعتی تن در طلب نکات ادبيه و لغات عربيه کاهند ، و گروهی اصغای اخبار مصیبت واحادیث رزیت خواهند، چون این کتاب جامع مقصود جانبين است ، ناچارعلماء چون از مطالعه احادیث مانده شوند، بعلوم ادبيه ولغات عربیه خواهند پرداخت ، وفهم ایشان در معانی احادیث افزون خواهد گشت ، وادبا چون از شعر عرب و علم ادب خسته خاطر گردند ، ابتدا بمطالعه احادیث خواهند کرد واجر اخروی خواهند برد.

(ذکر احتجاج حسین بن علی علیهما السلام با معاویه ) ( واتباع او در مدت زندگانی معاویه )

در کتاب عوالم از صحابه و تابعین حدیث مکتوب است ، و در مناقب و احتجاج سند بموسى بن عقبه منتهی میشود که معاویه را گفتند: خویشتن را نگران باش که چشم

ص: 248


1- اقلال . مرد درویش ، و کوتاه کردن
2- شد : محکم کردن
3- کد. رنج و سختی
4- سياقت . روش

مردم بسوی حسین بن علی علیهما السلام نگران است، صواب آنست که از وی خواستار شوی تا بر منبر صعود کند و مردم را خطبه خواند، تواند بود که ازعي(1) کلام و کلالت لسان(2) حشمت او بشکند ، وعظمت او در چشم مردم اندک شود، معاویه گفت : ما این گمان در حق برادرش حسن بردیم ، و او را بر منبر صعود دادیم آغاز خطبه نمود و بدست فصاحت ما را پایمال فضاحت ساخت ، وحشمت و عظمت او در چشم مردم دو چندان گشت ، اتباع در انجاح(3) این مسلئت الحاح کردند ناچار معاویه گفت : یا اباعبدالله تواند شد که بر منبر شوی و مردم را خطبه کنی آن حضرت مسئول او را باجابت مقرون داشت و بر منبر شد و خدای را ثنا گفت و رسول را درود فرستاد ،

فقال : نَحْنُ حِزْبُ اَللَّهِ اَلْغَالِبُونَ وَ عِتْرَهُ رَسُولِ اَللَّهِ اَلْأَ قْرَبُونَ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ اَلطَّیِّبُونَ وَ أَحَدُ اَلثَّقَلَیْنِ اَلَّذِینَ جَعَلَنَا رَسُولُ اَللَّهِ ثَانِیَ کِتَابِ اَللَّهِ تَبارک َو تَعَالَی الَذِی فِیهِ تَفْصِیلُ کُلِّ شَییْءٍ لا یَأْتِیهِ اَلْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ وَ اَلْمُعَوَّلُ عَلَیْنَا فِی تَفْسِیرِ وَ لاَ یُبْطِینَا تَأْوِیلُهُ بَلْ نَتَّبِعُ حَقَائِقَهُ فَأَطِیعُونَا فَإِنَّ طَاعَتَنَا مَفْرُوضَهٌ قَالَ اَللَّهُ عز و جل أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ فَانٍ تَنازَعْتُمْ فی شَییءٍ فَرَدُّوهُ الی اللَّهَ وَ الرَّسُولِ (4) وَ قَالَ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی اَلرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلَّا قَلِیلًا(5) وَ أُحَذِّرُکُمُ اَلْإِصْغَاءَ إِلَی هُتُوفِ اَلشَّیْطَانِ بِکُم فَإِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ

ص: 249


1- عی : در ماندن
2- کلالت . کند شدن
3- انجاح . روا شدن حاجت
4- نساء - 62
5- النساء - 85

فَتَکُونُوا کَأَوْلِیَائِهِ اَلَّذِینَ قَالَ لَهُمْ لا غالِبَ لَکُمُ اَلْیَوْمَ مِنَ اَلنّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمّا تَرائَتِ اَلْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ فَتُلْقَوْنَ لِلسُّیُوفِ ضَرَباً وَ لِلرِّماح وَرَدَا وَ لِلْعُمُدِ حَطَماً وَ لِلسِّهَامِ غَرَضاً ثُمَّ لاَ یُقْبَلُ مِنْ نَفْسٍ إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً

میفرماید : مائیم لشگر های غالب و قاهر خدا ، و مائیم عترت وعشيرت رسول خدا و هیچکس را با آن حضرت قربت وقرابت مانیست ، ومائیم اهل بیت پاک و پاکیزه او ، ومائیم یکی از ثقلين ، وما را رسول خدا با قرآن کریم همانند فرمود ، و آن قرآنی که دارای تفصیل تمامت اشیاست ، و اطراف آن از باطل ولاطايل پرداخته و پیراسته است ، و تفسیر و تاویل آن بی زیاده و نقصان در نزد ماست ، پس اطاعت کنید ما را ، وسر از فرمان ما نتابید زیرا که خداوند طاعت ما را بر شما واجب ساخته ، آنجا که میفرماید : اطاعت کنید خدا و رسول را واولی الامر را ، و آنجا که در کاری درمانده شوید بکتاب خدا وخطاب رسول بازگشت کنید، تا آنان که از تفسیر و تاویل آگاهند شما را آگهی دهند ، واگر فضل و رحمت خداوند شامل نشود ، کمتر کس از احبال(1) واشباک شیطان برهد ؛ و بسلامت بجهد ، هوش باز آرید و گوش بندای شیطان فرا مدهید ، همانا چون این دشمن قوی پنجه شما را بشیفت و بطمع دوستی بفريفت ، ناگاه از شما روی بگرداند و شما را در هم شکند ، و با شمشير مشرفی و نیزه خطی(2) وخدنگ چاچی کیفر کند، اینوقت یک تن از شما بسلامت نرهد ، و شما را ایمان شما خط امان ندهد ، این کلمات برمعاویه عظیم ثقل افکند

ص: 250


1- احبال - جمع حبل : ريسمان، اشباك ، دامها .
2- مشرف . اسم محلی است بنام مشارف الشام ، خط : موضعیت در بحرین ، چاچ . نام شهریست از ماوراء النهر

فَقَالَ : حَسْبُكَ يَا أباعبد اللَّهِ فَقَدْ أَبْلَغْتَ

گفت: بدانچه گفتی ابلاغ وافی کردی ، وما را کافی افتاد . ودیگر ابن شهر آشوب گوید : مردی اعرابی بر معاویه در آمد و در انجاح مسئلت خود الحاح همی نمود حسين علیه السلام حاضر بود ، معاویه با اعرابی نپرداخت، و خویشتن را با صحبت حسين علیه السلام همی شاغل ساخت ؟ اعرابی گفت : این کیست که معاویه از وی با من نپردازد ؟ و مرا حاجت روا نسازد؟ گفتند : این پسر على مرتضى ، و پنجم آل عبا است ، پس اعرابی روی با حسين آورد و گفت : یا ابن رسول الله الطاف خویش را از من دریغ ندار ، ودر اسعاف(1) حاجت من سخنی بگوی ، حسین علیه السلام در انجام امر او كلمه بگفت ، ومعاویه بپذیرفت و اعرابی را کامروا ساخت ، اینوقت اعرابی این اشعار را انشاد کرد:

أَتَيْتَ العَبشًمِيَ وَ لَمْ يَجِدْ لِي * * * إِلَى أَنْ هَزَهُ إبنُ الرَّسُولِ (2)

هُوَ ابْنُ المُصطَفی کَرَماً وَ جُوداً * * * وَ مَنْ بَطْنِ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ

وَ إِنْ لِهاشِمٍ فَضْلًا عَلَیكُم * * * كَمَا فَضَّلَ الرَّبِيعِ عَلَى المَحولِ (3)

معاویه گفت: ای اعرابی من ترا صله و جایزه عطا میکنم و تو حسین را ستایش و ثنا میکنی؟

قَالَ الْأَعْرَابِيُّ يامُعوِيَةُ أَعْطَيْتَنِي مِنْ حَقِّهِ ، وَ قَضَتْ حَاجَتِي بِقَوْلِهِ.

یعنی تو از حق او که غصب کرده مرا عطا دادی ، و بقول او اسعاف حاجت من فرمودی لاجرم ترا بر من حق سپاس و ستایش نیست. و نیز از صحابه و تابعین رسیده که عمرو بن العاص در حیات خود با حسين علیه السلام گفت : چیست که فرزندان ما از شما

ص: 251


1- اسعاف : بر آوردن حاجت
2- هز . جنبانیدن و حرکت دادن
3- محول . خشکی زمین و قحطی

بشمار افزون می آید و در پاسخ بدین شعر تمثل فرمود :

بُغَاثِ الطَّيْرِ أَكْثَرَهَا فِرَاخاً * * * وَ أُمِّ الصَّقْرِ مقلاةٌ نَزُورٌ (1)

گفت : چیست که آثار شيخوخت در شوارب ما سرعت میکند ؟ و موی سفید در شارب شما دیرتر ظاهر میگردد ؟

فَقَالَ اللحسين : إِنَّ نِسَاءَ كَمْ نِسَاءِ بِخَرْةٌ فَإِذَا دَنى أَحَدُكُمْ مِنِ امْرَأَتِهِ نَكْهَةً عَلَى وَجْهِهِ فَشَابَ مِنْهُ شار بُهُ

فرمود: همانا زنان شما که ضجيع شما باشند ، در روی شما بشدت دم زنند، و از بخر دهان(2) ایشان موی شارپ شما سفید گردد گفت: چیست که موی محاسن شما از موی زنخ (3) ما افزونست ؟ بدین آیه مبارکه استشهاد کرد،

فَقَالَ : وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاذن رَبَّهُ وَ أَلِذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَکِدًا (4).

اراضی پاک و پاکیزه بکثرت و خضارت(5) گیاه متوقع است ، بیرون اراضی خبیثه که از نتن(6) گیاه و قلت نما ناگزیر است

فَقَالَ مُعويَةُ : بِحَقِّي إِلَّا سَکَتَ ، فَإِنَّهُ ابْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ .

معاویه گفت : قسم بجان من الا آنکه خاموش باشی که او پسر علی بن ابیطالب است عليهم السلام ، فقال :

إِنْ عَادَتِ ألعَقرَبُ عُدْنَا لَهَا * * * وَ كَانَتِ النَّعْلُ لَهَا حَاضِرَةً (7)

ص: 252


1- بغات ، مرغ کوچک که آهسته طيران میکند بیشتر است جوجه او ، ولی باز شکاری یکه زا و قليل الولد است
2- بخر . بوی دهان
3- زنخ . چانه و بعربی ذقن گویند
4- الأعراف - 56
5- خضارت . سبزی
6- نتن . بد بوی
7- اگر عقرب بیاید ما هم میرویم سمت او ، و کفش برای او حاضر است

قَدْ عَلِمَ الْعَقْرَبِ وَ اسْتَيْقَنْتَ * * * أَنَّ لأ لَهَا دُنْيَا وَ آخِرَةَ (1)

و نیز ابن شهر آشوب از صحابه و تابعین حدیث میکند که مروان بن الحكم یک روز با حسین بن علی علیهما السلام گفت :

لَولَا فَخرُكُم بِفَاطِمَةَ فَبِمَا كُنْتُمْ تَفتَخِروُنَ ؟

یعنی اگر با فاطمه فخر نمی جستید با کدام کس مفاخرت میتوانستید کرد ؟ حسين عليه السلام درخشم شد برجست و او را فرو گرفت و گلوگاهش را سخت بفشرد چنانکه بیخویشتن گشت ، پس او را بیفکند ، و روی با جماعت کرد و قریش را مخاطب داشت

فَقَالَ : أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ إِلَّا صُدَّ قتُمُوني إِنَّ صَدَقَةُ

گفت : سوگند میدهم شما را با خدای تصدیق کنید مرا اگر سخن براستی کردم آنگاه فرمود :

أَتَعْلَمُونَ أَنَّ فِي الاَْرْضِ حَبِيبَيْنِ كانا أَحَبَّ إِلى رَسُولِ اللّهِ مِنّي وَ مِنْ أَخي؟ أَوْ عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ اِبْنُ بِنْتِ نَبىٍّ غَيْري وَ غَيْرُ أَخي؟ قالُوا لا ؟ قالَ: وَ إِنّي لا اَعْلَمُ أَنَّ فِي الاَْرْضِ مَلْعُونُا ابْنُ مَلْعُون غَيْرُ هذا وَ أَبِيهِ طَريدَ رَسُولِ اللّهِ، وَاللّهِ ما بَيْنَ جابَرْس وَ جابَلْق- أَحَدِهِما بِبابِ الْمَشْرِقِ وَ الاْخَریِ بِبابِ الْمَغْرِبِ- رَجُلانِ مِمَّنْ يَنْتَحِلُ الاِْسْلامَ أَعْدى لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ اَِهْلِ بَيْتِهِ مِنْكَ وَ مِنْ أَبِيكَ إِذْ كانَ وَ عَلامَةُ قَوْلي فيكَ أَنَّكَ إِذا غَضِبْتَ سَقَطَ رِداؤُكَ مِنْ مَنْكَبِكَ

فرمود: آیا میدانید که در روی زمین از من و از برادرم حسن در نزد رسول خدا

ص: 253


1- عقرب میداند و يقين دارد که نه برای او دنیاست و نه آخرت

محبوب تر کس نبود ؟ وهمچنان آیا میدانید که بر پشت ارض پسر دختر پیغمبری غیر از من و برادرم حسن کس نیست و گفتند : چنین است که تو فرمائی ، فرمود اما من در روی زمین ملعون پسر ملعون ، جز مروان و پدرش حکم طرید رسول خدا ورانده حضرت او نمیدانم ، سوگند با خدای که در میان جابلسا وجابلقا که یکی دروازه مشرق ، و آن دیگر دروازه مغربست ، از مروان و پدرش که بدروغ اسلام را بر خود بسته اند، دشمن تر از برای خدا و از برای رسول خدا و اهل بیت او کس نیست ، هان ای مروان علامت صدق این سخن آنست که چون برخیزی وغضب کنی ردای تو از منکب(1) تو فرو افتد راوی این حدیث محمد بن الشائب گفت : سوگند با خدای برنخاست مروان از مجلس جز اینکه غضب کرد ، و ردای او در افتاد از دوش او بر گردنش. و دیگر در رجال کشی مسطور است که مروان الحكم در حکومت خویش از مدينه بسوی معاویه مکتوب کرد بدینگونه :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَمْرَو بْنَ عُثْمَانَ ذَکَرَ أَنَّ رِجَالًا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ وَ وُجُوهَ أَهْلِ الْحِجَازِ یَخْتَلِفُونَ إِلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ لَا یَأْمَنُ وُ ثُوبَهُ وَ قَدْ بَحَثْتُ عَنْ ذَلِکَ فَبَلَغَنِی أَنَّهُ لَا یُرِیدُ الْخِلَافَ یَوْمَهُ وَ لَسْتُ آمَنُ أَنْ یَکُونَ هَذَا أَیْضاً لِمَن بَعْدَهُ فَاکْتُبْ إِلَیَّ بِرَأْیِکَ فِی هَذَا وَ السَّلَامُ

یعنی دانسته باش که عمرو بن عثمان مرا آگهی داد که جماعتی از اهل عراق و گروهی از صنادید اهل حجاز در خدمت حسين بن على آمد شدن دارند ، وهمی گفت : من ایمن نیستم از خروج او ، وچند که فحص کردم بمن رسید که حسین امروز در خلافت بیرون نخواهد شد ، لكن ایمن نیستم از آن کس که بعد از تو بر مسند خلافت جای کند، لاجرم مرا آگهی ده تا رای تو چیست ؟ چون این مکتوب بمعاویه رسید در پاسخ نگاشت :

ص: 254


1- منكب : شانه

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی کِتابُکَ وَ فَهِمْتُ مَا ذَکَرْتَ فِیهِ مِنْ أَمْرِ الْحُسَیْنِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَعْرِضَ لِلْحُسَیْنِ فِی شَیْ ءٍ وَ اتْرُکْ حُسَیْناً مَا تَرَکَکَ فَإِنَّا لَا نُرِیدُ أَنْ نَتعْرِضَ لَهُ فِی شَیْ ءٍ مَا وَ فَی بَیْعَتَنَا وَ لَمْ یُنَازِعْنَا سُلْطَانَنَا فَاکْمُنْ عَنْهُ مَا لَمْ یُبْدِ لَکَ صَفْحَتَهُ وَ السَّلَامُ

یعنی بمعنی رسید مکتوب تو ، و نیک دریافتم آنچه مذکور ساختی از امرحسین ، پرهیز از اینکه بهیچ چیز متعرض حسين باشی ، دست باز دار حسین راچند که تو را دست باز داشته است ، ودانسته باش که ما در هیچ امری متعرض حسین نیستیم مادام که متعرض سلطنت ما نیست، پس پوشیده دار خاطر خود را از وی چندانکه آشکار نکرده است مخاطرات خود را از برای تو، معاویه این مکتوب را بمروان نگاشت ، و از آن سوی بحسين بن على عليهما السلام بدینگونه مکتوب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدِ انْتَهَتْ إِلَیَّ أُمُورٌ عَنْکَ إِنْ کَانَتْ حَقّاً فَقَدْ أَظُنُّکَ تَرَکْتَهَا رَغْبَهً فَدَعْهَا وَ لَعَمْرُ اللَّهِ إِنَّ مَنْ أَعْطَی اللَّهَ عَهْدَهُ وَ مِیثَاقَهُ لَجَدِیرٌ بِالْوَفَاءِ وَ إِنْ کَانَ الَّذِی بَلَغَنِی عَنکَ بَاطِلًا فَإِنَّکَ أَعْزَلُ النَّاسِ لِذَلِکَ وَ عِظْ نَفْسَکَ فَاذْکُرْ وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفِ فَإِنَّکَ مَتَی مَا تُنْکِرْنِی أُنْکِرْکَ وَ مَتَی مَا تَکِدْنِی أَکِدْکَ فَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّهِ وَ أَنْ یَورُدَّهُمُ اللَّهُ عَلَی یَدَیْکَ فِی فِتْنَهٍ فَقَدْ عَرَفْتَ النَّاسَ وَ بَلَوْیهُمْ فَانْظُرْ لِنَفْسِکَ وَ لِدِینِکَ وَ لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ السُّفَهَاءُ وَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ

یعنی چیزی چند از تو بمن رسیده است ، اگر این اخبار استوار است گمان میرود که ترک آن بگوئی و از این عادت وشیمت دست بازداری ، سوگند با خدای کسی که پیمانی محکم کند و عهدی استوار بندد سزاوار آنستکه بعهد خویش

ص: 255

وفا کند ، واگر آنچه از تو بمن رسیده از در کذب و بهتان است ذمت تو از این تهمت بری خواهد بود ، خویشتن را موعظتی میفرمای و بعهد خویش وفا میکن، همانا گاهی که انكار من کنی انکار تو خواهم کرد ، چون قربت من جوئی باتو قریب خواهم شد ، بپرهیز از اینکه شق عصای امت کنی، و اینکه بدست تو در این امت فتنه حديث شود ، همانا مردم را شناخته و ایشان را بميزان آزمایش سنجيده خویشتن را واپای، ورعایت امت محمد و حراست دین خود را حاضر باش ، و سخن دیوانگان را گوش فرا مده ، چون این نامه بحسين بن علي عليهما السلام رسید، در جواب او بدینگونه کتاب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی کِتَابُکَ تَذْکُرُ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَکَ عَنِّی أُمُورٌ أَنْتَ لِی عَنْهَا رَاغِبٌ وَ أَنَا بِغَیْرِهَا عِنْدَکَ جَدِیرٌ فَإِنَّ الْحَسَنَاتِ لَا یَهْدِیهَا وَ لَا یُسَدِّدُها إِلَّا اللَّهُ وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ أَنَّهُ انْتَهَی إِلَیْکَ منِِّی فَإِنَّهُ إِنَّمَا رَقَاهُ إِلَیْکَ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمِ وَ مَا أُرِیدُ لَکَ حَرْباً وَ لَا عَلَیْکَ خِلَافاً وَ ایْمُ اللَّهِ إِنِّی لَخَائِفٌ لِلَّهِ فِی تَرْکِ ذَلِکَ وَ مَا أَظُنُّ اللَّهَ رَاضِیاً بِتَرْکِ ذَلِکَ وَ لَا عَاذِراً بِدُونِ الْإِعْذَارِ فِیهِ إِلَیْکَ وَ فِی أُولَئِکَ الْقَاسِطِینَ الْمُلْحِدِینَ حِزْبُ الظَّلَمَهِ وَ أَوْلِیَاءُ الشَّیَاطِینِ أَلَسْتَ الْقَاتِلَ حُجْراً أَخَا کِنْدَهَ وَ الْمُصَلِّینَ الْعَابِدِینَ الَّذِینَ کَانُوا یُنْکِرُونَ الظُّلْمَ وَ یَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَ لا یَخافُونَ فِی اللَّهِ لَوْمَهَ لائِمٍ ثُمَّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً مِنْ بَعْدِ مَا کُنْتَ أَعْطَیْتَهُمُ الْأَیْمَانَ الْمُغَلَّظَهَ وَ الْمَوَاثِیقَ الْمُؤَکَّدَهَ وَ لَا تَأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ کَ انَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ وَ لَا بِإِحْنَهٍ تَجِدُهَا فِی نَفْسِکَ. أَ وَ لَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ

ص: 256

الخَزاعي صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ الَّذِی أَبْلَتْهُ الْعِبَادَهُ فَنَحَلَ جِسْمُهُ وَ اصَفَّرَ لَوْنَهُ بَعْدَ مَا أَمَّنْتَهُ وَ أَعْطَیْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللَّهِ وَ مَوَاثِیقِهِ مَا لَوْ أَعْطَیْتَهُ طَائِراً لَنَزَلَ إِلَیْکَ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَهً عَلَی رَبِّکَ وَ اسْتِخْفَافاً بِذَلِکَ الْعَهْدِ أَ لَسْتَ الْمُدَّعِی زِیَادَ ابْنَ سُمَیَّهَ الْمَوْلُودَ عَلَی فِرَاشِ عُبَیْدِ ثَقِیفٍ فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِیکَ - وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ- فَتَرَکْتَ سُنَّهَ رَسُولِ اللَّهِ تَعَمُّداً وَ تَبِعْتَ هَوَاکَ بِغَیْرِ هُدًی مِنَ اللَّهِ ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَی الْعِرَاقَیْنِ یَقْطَعُ أَیْدِیَ الْمُسْلِمِینَ وَ أَرْجُلَهُمْ وَ یَسْمُلُ أَعْیُنَهُمْ وَ یَصْلِبُهُمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ کَأَنَّکَ لَسْتَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ وَ لَیْسُوا مِنْکَ أَوَلَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِیِّینَ الَّذِینَ کَتَبَ فِیهِمُ ابْنُ سُمَیَّهَ أَنَّهُمْ کَانُوا عَلَی دِینِ عَلِیٍّ فَکَتَبْتَ إِلَیْهِ أَنِ اقْتُلْ کُلَّ مَنْ کَانَ عَلَی دِینِ عَلِیٍّ فَقَتَلَهُمْ وَ مَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِکَ وَ دِینُ عَلِیٍّ وَ اللَّهِ الَّذِی کَانَ یَضْرِبُ عَلَیْهِ أَبَاکَ وَ یَضْرِبُکَ بِهِ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَکَ الَّذِی جَلَسْتَ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَکَانَ شَرَفُکَ وَ شَرَفُ أَبِیکَ الرِّحْلَتَیْنِ وَ قُلْتَ فِیمَا قُلْتَ : «انْظُرْ لِنَفْسِکَ وَ لِدِینِکَ وَ لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ اتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّهِ وَ أَنْ توَرُدَّهُمْ إِلَی فِتْنَهٍ » وَ إِنِّی لَا أَعْلَمُ فِتْنَهً أَعْظَمَ عَلَی هَذِهِ الْأُمَّهِ مِنْ وَلَایَتِکَ عَلَیْهَا وَ لَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِی وَ لِدِینِی وَ لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ عَلَیْنَا أَفْضَلَ أَنْ أُجَاهِدَکَ فَإِنْ فَعَلْتُ فَإِنَّهُ قُرْبَهٌ إِلَی اللَّهِ وَ إِنْ

ص: 257

تَرَکْتُهُ فَإِنِّی أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِذَنْبِی وَ أَسْئلُهُ تَوْفِیقَهُ لِإِرْشَادِ أَمْرِی وَ قُلْتَ فِیمَا قُلْتَ : «إِنِّی إِنْ أَنْکَرْتُکَ تُنْکِرْنِی وَ إِنْ أَکِدْکَ تَکِدْنِی» مَا بَدَا لَکَ فَإِنِّی أَرْجُو أَنْ لَا یَضُرَّنِی کَیْدُکَ فِیَّ وَ أَنْ لَا یَکُونَ عَلَی أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ عَلَی نَفْسِکَ لِأَنَّکَ قَدْ رَکِبْتَ جَهْلَکَ وَ تَحَرَّصْتَ عَلَی نَقْضِ عَهْدِکَ وَ لَعَمْرِی مَا وَفَیْتَ بِشَرْطٍ وَ لَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَکَ بِقَتْلِکَ هَؤُلَاءِ النَّفَرِ الَّذِینَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَ الْأَیْمَانِ وَ الْعُهُودِ وَ الْمَوَاثِیقِ قَتَلْتَهُمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا قَاتَلُوا وَ قَتَلُوا وَ لَمْ تَفْعَلْ ذَلِکَ لهِمْ إِلَّا لِذِکْرِهِمْ فَضْلَنَا وَ تَعْظِیمِهِمْ حَقَّنَا فَقَتَلْتَهُمْ مَخَافَهَ أَمْرٍ لَعَلَّکَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ یَفْعَلُوا أَوْ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ یُدْرَکُوا فَأَبْشِرْ یَا مُعَاوِیَهُ بِالْقِصَاصِ وَ اسْتَیْقِنْ بِالْحِسَابِ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ تَعَالَی کِتَاباً لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها وَ لَیْسَ اللَّهُ بِنَاسٍ لِأَخْذِکَ بِالظِّنَّهِ وَ قَتْلِکَ أَوْلِیَاءَهُ عَلَی التُّهَمِ وَ نَفْیِکَ أَوْلِیَائهُ مِنْ دُورِهِمْ إِلَی دَارِ الْغُرْبَهِ وَ أَخْذِکَ النَّاسَ بِبَیْعَهِ ابْنِکَ غُلَامٍ حَدَثٍ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ یَلْعَبُ بِالْکِلَابِ لَا أَعْلَمُکَ إِلَّا وَ قَدْ خَسَّرْتَ نَفْسَکَ وَ بَتَرْتَ دِینَکَ وَ غَشَشْتَ رَعِیَّتَکَ وَ أَخْزبتَ أَمَانَتَکَ وَ سَمِعْتَ مَقَالَهَ السَّفِیهِ الْجَاهِلِ وَ أَخَفْتَ الْوَرِعَ التَّقِیَّ لِأَجْلِهِمْ وَ السَّلَامُ

این سخنان بفارسی چنین می آید میفرماید : مكتوب تو بمن رسید ، ابلاغ کردی که من در مخالفت تو متصدی امری چند شده ام که از من جزاین متوقع بوده، همانا

ص: 258

ابواب حسنات بر روی کس گشاده نشود و اگرنه بسته نگردد جز بخواست خداوند اما آنچه رقم کردی که از من بتو رسیده این کلمات را مردم متملق(1) و دروغزن بهم پیوسته اند ، من امروز با تو از در مخالفت ومحاربت نیستم ، سوگند با خدا که امروز خداوند را بترک شیمت(2) که بدست کرده ام خشنود نمیدانم ، و در ترک این عادت عذری در نزد تو و در نزد این گمراهان ملحد که لشگر ظلمه و دوستدار شیاطین اند بدست نیست، هان ای معاویه آیا تو آنکس نیستی که حجر کندیرا کشتی؟ و مردم نماز گزار و پرهیز کار را که ظلم و بدعت را پسنده ندارند . ودر امر دین از شناعت و سرزنش کس نیندیشند از در ظلم و عدوان تباه کردی از بس آنکه با ایشان سوگند های مغلظه ومواثيق مؤكده استوار نمودی ، بی آنکه در ملک تو فتنه حديث کنند، یا مخاصمتی آغازند (3) هان ای معاویه ، تو آنکس نیستی که عمرو بن الحمق الخزاعی صاحب رسول خدای رابکشتی ؟ آن مرد صالح که عبادت اندامش را بفرسود (4) و پیکرش را هزال(5) داد، و رخسارش را توقيع(6)صفرت کرد ، از پس آنکه او را خط امان دادی ، و بعهد خدای محکم نمودی با آن میثاق و پیمان که اگر مرغی را عطا کردی از فراز جبال شامخه(7) بنزد تو آمدی آنگاه بر خدای جرئت کردی ، و عهد خدای را خواد شمردی، و بيجرم و جنایت(8) او را بکشتی ، آیا تو آنکس نیستی که زیادبن سميه راکه در فراش عبید که عبدی از بنی ثقیف بود متولد شد با خود برادر خواندی ؟ واورا پسر ابوسفیان گفتی که بزنا آورده ؟ وحال آنکه رسول خدا فرمود « مولود منسوب بفراش است ، و بهره زناکار حجر است » تو بمصلحت خویش سنت رسول خدای را پشت پای زدی ، و پسر عبید را برادر گرفتی ، وبحكومت عراقين فرستادی، تادست و پای مسلمانان را قطع کرد ، وچشمهای ایشان را بآهن تفته (9)نابينا نمود ، و

ص: 259


1- تملق : چاپلوسی کردن
2- شيمت : خوی و عادت
3- آغازیدن - قصد و اراده داشتن و ابتدا کردن
4- فرسوده : افسرده
5- هزال : لاغر
6- توقيع : نشان ، صفرت : زردی
7- شامخه : بلند
8- جنایت : گناه کردن
9- تفته- بروزن هفته : بسیار گرم

بدن های ایشان را در شاخهای نخل بدار کرد، گویا از این امت نبودی ، و این امت را با تو هیچ نسبت نبود ، آیا تو آنکس نیستی که زیاد بن ابیه بسوی تو مکتوب کرد که حضرميين بردین علی میروند ، وتو اورا منشور کردی که از آنان که بر دین علی میروند یکتن زنده مگذار ، و او همگان را بکشت و مثله کرد ، و حال آنکه سوگند با خدای که علی بحکم آن دین، ترا وپدرتورا دستخوش شمشیر میساخت و امروز بدست آویز آن دین غصب مسند خلافت کرده ، واگرنه شرف تو و پدر تو بیرون رحلت صيف(1) وشتا نبود ، و اینکه گفتی «نگران نفس خویش و دین خویش و امت محمد باشم ، وایشان را در فتنه نیفکنم ، واز شق عصای امت و پراکندگی جماعت پرهیزم » هیچ فتنه را در این امت بزرگتر از خلافت و حکومت تو نمیدانم و از برای نفس خود و دین خود و امت محمد هیچ سودی افضل از آن ندانم که با توجهاد کنم و قتال دهم ، اگر این مقاتلت بپای برم درحضرت حق قربتی باشد، و اگر توانی و تراخی جویم از این گناه استغفار ببایدم جست ، و از خداوند رشد خویش میجویم ، و اینکه گفتی : «اگر انکار کنم تورا انکار میکنی مرا، و اگر در کید تو باشم در کید من خواهی بود» وای بر تو چه در خاطر داری! رجای من چنان است که کید تو زیان نکند هیچ آفریده را جز اینکه بر نفس تو بازگشت کند ، زیرا که بر جهل خویش سوار شدی ، و بر نقض عهد حریص گشتی ، قسم بجان خودم که وفا بهیچ عهد و شرطی نکردی ، و کشتی مسلمانان را بعد از عهود و مواثيق و صلح و سوگند بی آنکه با تو مبارزتی کنند و مناجزتی (2) آغازند ، و جرم و جریرت ایشان جز ذکر فضایل ما و تعظیم حقوق ما نبود ، پس بکشتی ایشان را از بيم آنکه مبادا عرضه هلاك ودمار (3) شوی وایشان زنده بمانند، و اگر نه ؛ بمیرند و حرارت تیغ حداد نه بینند، دانسته باش ای معاویه که روز حساب در می آید ، و هنگام قصاص فرا میرسد ، دانسته باش که خدای را کتابیست که هیچ

ص: 260


1- صیف : تابستان . شتا: زمستان
2- مناجزت : غوغا وجنگ کردن
3- دمار : هلاك

صغيره وكبيره نیست که احصا نگشته و در آن کتاب مسطور نیست، و خداوند نگرانست که مردم را ببهتان گرفتی ، و دوستان خدای را بتهمت ماخوذ داشتی ، و جماعتی را کشتی و گروهی را از مساكن ومرابع(1) خود، نفي بلدنمودی ، واز برای پسرت یزید که غلامی خمرخواره و سگ باره(2) بود ، از مردمان بیعت گرفتی ، این نیست جز اینکه خسران زدی نفس خود را ، و هلاك کردی دین خودرا ، و مغشوش(3) نمودی رعیت خود را ، وخراب فرمودی امانت خود را ، واصغا داشتی سخن سفيه جاهل را ، وبيم دادی مردم پارسا و متقی را تا بر گردن آرزو سوارشدی ، والسلام. چون معاویه این مکتوب را قرائت کرد ، جهان در چشمش تاریک شد.

فَقَالَ : لَقَدْ كانَ فِي نَفْسِهِ ضَبٍّ مَا أَشْعُرْ بِهِ . گفت: در خاطر او ذخيره حقد وحسدی است که بدان راه نتوان برد ، پسرش یزید حاضر بود گفت : یا امير المؤمنين او را جوابی بنکوهش ، کتاب کن ، و بز بونی وخواری خطاب فرمای و پدرش علی را بزشتی یاد میكن ، هم در این وقت عبدالله بن عمرو بن العاص از در در آمد ، معاویه روی با او کرد و گفت : هیچ دانی که حسین بن علی بمن چه مکتوب کرده و آن کتاب را بر عبدالله قرائت نمود . عبدالله گفت : یا امیرالمؤمنين کیست که تو را دفع تواند داد یا منع تواند کرد و او را با سخی چنانکه او را سزد نگار کن ، وچند که دانی از مثالب(4) ومعایب او بکار بند ، معاویه گفت : یزید نیز چنین رای زده ، عبدالله گفت : یزید در این رای اصابه فرموده . اینوقت یزید گفت: یا امیر المؤمنين. اینک

رزانت(5) رای مرا پسنده داشتی ؟ معاویه بخندید و گفت هر دوان بخطا سخن کردید ، من در عیب حسین بن علی چه سخن کنم ؟ و از مثل من کس روا نیست که از در باطل بعیب کس سخن آغازد ، و مردمان بتعبير و تکذیب او پردازند ، چگونه عیب کنم حسین را که سوگند با خدای در وی موضع

ص: 261


1- مرابع : سرای و محله
2- سگ باره : سگ دوست
3- مغشوش : معیوب
4- مثالب : معایب و گفته های ناسزا
5- رزانت رای : گرانی رای

عیب بدست نشود ، خواستم بسوی اومکتوب کنم ، و او را بوعيد و تهدید بیم دهم روا ندیدم ، و قرع الباب لجاج نکردم. بالجمله سخنی که بر حسین علیه السلام ناگوار باشد تحریر نکرد ، ومقرر داشت که هر سال هزار هزار درهم از بیت المال بحضرت او برند ، و بيرون این مبلغ همواره خدمتش را بعروض(1) وجوائز متكاثره متواتر میداشت. و دیگر مروان الحكم در ایامیکه حکومت مدینه داشت یکروز در مسجد رسول خدا بر منبر شد و مردم را خطبه کرد ، و کلمه چند بناشایست در حق علی بن ابیطالب علیه السلام تلفيق(2) کرد، و چون از منبر بزیر آمد و مردم پراکنده شدند ، این خبر بحسين بن علي عليهما السلام آوردند ، آن حضرت فرمود برادرم حسن علیه السلام جای داشت و گفتند : حاضر بود ، فرمود : او را پاسخ نداد و گفتند : خاموش نشست ، حسين علیه السلام خشمناک بر مروان در آمد ،

فَقَالَ لَهُ : يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ وَ يَا ابْنَ آكِلَةِ ألقَملِ أَنْتَ الْوَاقِعِ فِي عَلِيٍّ ؛ قالَ لَهُ مَرْوَانَ : اّنکَ صَبِيُّ لأ عَقَلَ لَكَ .

فرمود ای پسر زرقا ای پسر خورنده قمل تو در حق على بنا سزا سخن گفتی ، مروان گفت : تو هنوز جوانی ، و از بیش و کم ندانی ، حسين علیه السلام فرمود : اکنون . تورا خبر میدهم از تو واصحاب تو و از على علیه السلام

فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ : «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»(3).

خداوند در شان على وشيعت او چنین فرمود آنگاه فرمود:

«فَاِنَما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ ألمُتَقينَ (4)» فَبَشِّرْ بِذَلِكَ النَّبِيِّ الْعَرَبِيِّ لِعَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ .

ص: 262


1- عروض - جمع عرض : متاع . متکاثره : خیلی زیاد
2- تلفيق : بهم آوردن و دروع و باطل گفتن
3- مریم - 96
4- مریم - 97

و نیز در کتاب کافی مسطور است که معاوية بن ابی سفیان بمروان بن الحكم که حاکم مدینه بود منشور کرد «که در وجه هریک از جوانان قریش از بیت المال مبلغی مقرر میدار تا هر سال ماخوذ دارند ، و در مخارج خود بکار برند » سید سجاد که آن هنگام خرد سال بود میفرماید : مرا گفت نام تو چیست ؟ گفتم علی بن الحسين . گفت برادرت چه نام دارد ؟ گفتم:علی.

فَقَالَ : «عَلَيَّ وَ عَلَى مَا يُرِيدُ أَبُوكَ أَنْ يَدَعَ أَحَداً مِنْ وُلْدِهِ إِلَّا سَمَّاهُ علياه» گفت: «همگان علی و علی پدرتو دست باز نمیدارد از فرزندان خود الا آنکه علی نام کند» این بگفت ومبلغی در وجه من مقرر داشت ، چون بنزد پدر آمدم ، و این قصه باز گفتم،

فَقَالَ الْحُسَيْنُ . ویلی عَلَى ابْنِ الزَّرْقَاءِ دَبَّاغَةِ الْأَدَمِ ، لَوْ وُلِدَ لِي مَاتَ لَأَحْبَبْتُ أَنْ لَا أُسَمِّيَ أَحَدُ مِنْهُمْ إِلَّا عَلِيّاً .

فرمود: وای بر پسر زرقا که دباغت چرم همی کرد ، اگر مرا صدر پسر آمدی هر آینه دوست داشتم همگان را بنام على خوانم . هم در مناقب مرقوم است که گاهی که معاویه سفر مدینه کرد، و از عمال و دوستداران خود فراوان شنیده بود که روی دل مردم با حسین علیه السلام است ، بیمناک بود که مبادا روزی برشورد ، و از شیعیان او درظل رایت او لشگر عظیم فراهم گردد، لاجرم مروان بن الحكم را طلب کرد و گفت : در کار حسين راي چیست ؟ گفت : من چنان صواب دانم که حسین را با خود بجانب شام کوچ دهی ، و امید مردم عراقرا از جنبش او و خروج او قطع کنی ، معاویه گفت : که هان ای مروان در خاطر نهاده که خود را از حمل عظمت حسین آسوده کنی و مرا مبتلا سازی تا اگر بر ثقل او صبور باشم حمل رنجی عظیم کرده خواهم بود ، واگرنه قطع رحم بایدم کرد، آنگاه سعیدبن العاص را طلب کرد و گفت : تودر کار حسین چه می اندیشی؟

ص: 263

فَقَالَ : إِنَّكَ وَ اللَّهِ ماتَخافُ الْحُسَيْنِ إِلَّا عَلَى مَنْ بَعَدکَ ، وَ إِنَّكَ لَتُخلِفَ لَهُ قَرْناً إِنْ صارَعَهُ لَيَصرَعَنةَ ، وَ إِنْ سَابِقِهِ لَيَسبََقَنَهُ ، فَدُرْ الْحُسَيْنِ بمَنبَتِ النَّخْلَةِ فِي تِلْكَ الْبِلَادِ ، يَشْرَبُ أَلِمَاءِ وَ يَصَّعَّدُ فِي الْهَوَاءِ ، وَ لَا یَبلُغُ إِلَى السَّمَاءِ

گفت : سوگند با خدای که تو را از حسین نیم نباید داشت زیرا که بر تو بیرون نمیشود ، و رزم نمیزند مگر با آنکس که بعد از تو در این مسند جای کند، و از برای او یزید را که قرنی (1) و قرینی است بجای میگذاری، تا اگر مصارعت (2)جوید مصارعت کند ، و اگر مسابقت خواهد منازعت آغازد ، حسین را در مدینه باز گذار چنانکه آب میخورد و بهوا صعود میکند و بآسمان نمیرسد، او نیز چند که سرافراز شود و با مردم عراق اتفاق کند ، ادراك مسند خلافت نخواهد کرد .

و هم در این سال ابوهریره وفات یافت و او پسر دوس بن عبدالله ، بن عدنان ، بن زهير بن کعب بن الحارث بن کعب بن مالک بن نضر بن الأزد ، بن الغواص است کنیت او ابوهریره است ، و در جاهلیت و اسلام اورا بصد نام افزون خوانده اند ، بصواب نزدیکتر آنست که در جاهلیت بعبد شمس ، وعبد عمرو نامدار بود، و در اسلام عبدالله وعبدالرحمن نامیده میشد ، درسال فتح مکه ایمان آورد، و در حفظ احادیث سخت حریص بود ، لكن روایت او را، خاصه علمای شیعی استوار (3) ندارند ابن عبدالبر دراستيعاب سال وفات او را در پنجاه و هشتم هجری رقم کرده ، وعبوس منصوری در کتاب بنی امیه در پنجاه و نهم نگاشته. وهم در این سال عثمان بن محمد بن ابی سفیان با مردمان زیارت بیت الله بگذاشت ودرمدینه ولید بن عقبه حکومت داشت، و در کوفه نعمان بن بشير فرمانروا بود ، و در بصره عبیدالله بن زیاد بن ابیه حکمرانی میفرمود و در سجستان (4) برادرش عباد بن زياد عامل بود و کرمان بتحت

ص: 264


1- قرن - بكسر قاف
2- مصارعت : کشتی گرفتن و بر زمين افكندن
3- استوار: محکم
4- سجستان : سیستان معروف

حکومت شریک بن الأعور میرفت ، و مالک بن عبيد الله در اراضی روم فتح سورانيه(1) نمود ، و جنادة بن امیه رودس(2) را بگشاد ، ومدينه آن را ویران نمود .

(ذكر آيات و اخباری که بشهادت حسین بن علی ) ( عليهما السلام تأویل شده است )

از آن پیش که شرح سلطنت یزید بن معاویه عليه اللعنه را نگار کنم ، بذکر آیات مأو له منزله که منهی (3) شهادت امام حسین علیه السلام است و نگارش احادیث و اخباری از شهادت آن حضرت میدهد پرداختم ، تا همگان بدانند که تکلیف پیغمبران و امامان بیرون تکالیف دیگر مردم است. باید دانست که انسان کبیر یعنی امام علیه السلام قلب آفرینش و روان و نفس عالم امکان است ، عقل کل عقل اوست ، و نفس نخستين نفس اوست ، وعرش اعظم که محدد جهاتست جسم اوست ، و او در تمام آفرینش آن تصرف و بینش دارد که مردم در اعضای خود ، لاوالله مردم در شناس خودجاهل و ذاهل اند (4)و او با حقیقت اشیاء مختلط ومتحد ، چنانکه اعضای مردم بنیروی قلب و قوت روان ، حیات دارد، اشیای عالم امکان بوجود امام زنده است ، و هر اثری که از اشیاء بظهور میرسد اگرچه بصورت بزیان امام باشد هم بنیروی امام است، و از زیان او هر آفریده بهره ونصيبه برند بی آنکه دانا باشند ، از اینجاست که در شهادت حسین بن علی علیهماالسلام آسمان خون بارید ، و از حجر ومدر خون بردميد(5) و این معنی ترجمه آن چند شعر است که در بدو امامت آن حضرت نگاشتم .

ص: 265


1- سورانيه : نام جزیرهء بزرگیست در دریای روم
2- رودس : نام جزیره ایست در شهر روم
3- منهی : خبر دهنده
4- ذاهل : غافل
5- ابن اثیر در وقایع سنه-61 چنین مینویسد که مردم بعد از شهادت سیدالشهداء «علیه السلام» دو ماه یا سه ماه موقع طلوع آفتاب تا بلند شدن آن چنین مشاهده میکردند که گویا به دیوارها خون مالیده اند .

(دوست را جمله در ترازو اوست *** شمر را نیز زور بازو اوست)

(تن او در غزا چو خسته شدی *** آفرینش همه شکسته شدی)

( آفرینش همه تن او بود *** زین زهر شیء رگی ز خون بگشود)

از اینجمله مکشوف می افتد که حسين علیه السلام عالما ادراک شهادت را تصمیم عزم داد بحکم مصلحتی که سر آنرا جز خدای کس نداند ، بلکه آن روز مشهود وی بود . روز گیرودار را بی کم و کاست نگران بود ، سواران مخالف را شمار میدانست قاتلان را یک یک بنام ونشان مکشوف داشت، و مصرع (1) شهدا را یک یک بنام و نشان دیدار میکرد ، و نتوان گفت که چرا دانسته خود را بتهلکه افکند ، زیرا که تکلیف امام بیرون تكاليف خاص و عام است ، چنانکه رسول خدای را واجباتی و محظوراتی است که امت را با او شراکت نیست ، اکنون بر سر سخن رویم و ابتدا بآيات مأوله کنیم که بر شهادت آن حضرت دلالت دارد قال الله تبارک و تعالی :

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً ۚ وَ قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ ۗ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَىٰ وَ لَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا(2) در تفسیر عیاشی سند بابوجعفر علیه السلام منتهی میشود که این آیه مبارکه تا بدانجا که میفرماید : « وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ »

در حق حسن بن علی علیهما السلام نازل شده ؛ و خداوند بر آن حضرت واجب گردانیده که با معاویه و اتباع او که کافرانند قتال ندهد وجهاد نکند ، حضرت باقر عليه السلام میفرماید :

ص: 266


1- مصرع : کشتنگاه
2- النساء - 79

وَ اللَّهُ الَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ ، وَ اللَّهُ لفيه نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةِ

سوگند با خدای آنچه حسن بن علی علیهما السلام از برای این امت کرد فاضلتر است از آنچه آفتاب بر او تابش میکند ، کنایت از آنکه بحکم خداوند که فرمود : كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ دست از قتال معاویه باز داشت ، و کار با او بمصالحه گذاشت ، آنگاه میفرماید سوگند با خدای این آیه مبارکه در حق حسن فرود شد و از پس آن خداوند، چنانکه میفرماید : فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ »

واجب ساخت جهاد را با کافران ، و این در حق حسین بن علی علیهما السلام فرود شده و در کتاب نوادر باسناد معتبره مسطوراست که حسن بن زياد العطار میگوید سئوال کردم از ابو عبدالله صادق آل محمد از این آیه مبارکه :

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ

فرمود نازل شد در حق حسن بن على عليهما السلام ، امر کرد خداوند او را که دست از قتال باز دارد . عرض کردم:

فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ این مقال دلالت بر وجوب قتال میکند ؟

قَالَ : نَزَلَتْ فِي أَلِحُسَيْنٍ بْنُ عَلِىٍّ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ أَنْ يُقَاتِلُوا مَعَهُ .

فرمود این لخت (1) از آیه در حق حسين علیه السلام نازل گشت ، و خداوند واجب ساخت بروی جهاد را، و بر مردم روی زمین واجب فرمود که در رکاب او با کا فران رزم کنند .

ص: 267


1- لخت : جزء و پاره

وَ قَالٍ : لَوْ قاتَلَ مَعَهُ أَهْلِ الْأَرْضِ لَقتِلوا کُلُهُم

یعنی اگر اهل ارض جمیعا در رکاب از قتال میدادند همگان شهید میشدند. بالجمله چون حکم جهاد فرا رسید ، بعضی از مسلمانان که دل قوی و بازوی توانا نداشتند سخت بترسیدند

« وَ قالُوا : رَبَّنا لِمَ کَتَبتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَولَا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ »

گفتند: ای پروردگار ما از برای چه جهاد بر ما واجب کردی تا بدست کافران کشته شویم ، چرا ما را دست باز نداشتی؟ تاگاهی که قائم آل محمد بیرون شود که فتح و و ظفر ملازم رکاب اوست

قَالَ اللَّهُ : « قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلُ وَ الْآخِرَةُ خَيْرُ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ قَتِيلًا»

یعنی بگو این جماعت ترسنده را که از شهادت بیمناک مباشید که متاع دنیا اندک است ، و خير کثير از برای پرهیزکاران در آخرت است ، ومجاهدين باندازه رشتهء که در خرما یافت شود زیان نخواهند دید. و نیز این آیه مبارکه ماول بشهادت آن حضرت است قال الله تبارک و تعالی :

«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلیهِ سُلْطاناً فَلا يُشَرَّفُ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً»(1)

میفرماید آنکس که مظلوم کشته شد از برای ولی او در طلب خون او قوت و سلطنت عطا کرده ایم ، واورا نصرت داده ایم و منصور داشته ایم ، باید در قتل اسراف نکند یعنی غیر قاتل کس را نکشد، در تفسیر عیاشی سند بجابر منتهی میشود که از ابوجعفر عليه السلام حدیث میکند

قَالَ : هَذِهِ الْآيَةُ فِي الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ قَالَ : هُوَ الْحُسَيْنُ ابْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهَما

ص: 268


1- الاسراء - 34

اَلسَّلاَمُ قُتِلَ مَظْلُوماً وَ نَحْنُ أَوْلِیَاؤُهُ، وَ اَلْقَائِمُ مِنَّا إِذَا قَامَ طَلَبَ بِثَارِ اَلْحُسَیْنِ فَیَقْتُلُ حَتَّی یُقَالَ قَدْ أَسْرَفَ فِی اَلْقَتْلِ، وَ قَالَ : اَلْمَقْتُولُ، اَلْحُسَیْنُ وَ وَلِیُّهُ اَلْقَائِمُ ، وَ اَلْإِسْرَافُ فِی اَلْقَتْلِ أَنْ یَقْتُلَ غَیْرَ قَاتِلِهِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً فَإِنَّهُ لاَ یَذْهَبُ مِنَ اَلدُّنْیَا حَتَّی تَنْتَصَرَ بِرَجُلٍ مِنْ آلِ رَسُولِ اَللَّهِ یَمْلَأُ اَلْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.

فرمود : این آیه مبارکه در حق حسین فرود شد که مظلوم مقتول گشت ، و مائیم اولیای او ، و قائم ما نیز ولی دم اوست ،گاهی که در طلب خون حسين علیه السلام خروج کند چندان از مردم بکشد که گویند اسراف درقتل فرمود ، حسين علیه السلام و ولی او قائم آلمحمد فرمایند : که اسراف درقتل آن است که کس جز قاتل را بکشد، همانا حسين منصور است و از جهان بیرون نشود تا از قائم آل محمد در ثار (1) خویش انتصار جوید ، واو جهان را از عدل انباشته (2) کند چنانکه ازجور انباشته بود.

در کتاب کافی از صادق آل محمد مرویست که این خبر در حق حسين علیه السلام فرود شد میفرماید :

لَوْ قُتِلَ أَهْلُ الْأَرْضِ بِهِ مَا كَانَ سَرَفاً .

یعنی اگر بکشد قائم آل محمد که ولی دم(3) آن حضرت است همه مردم روی زمین را بخون حسین اسراف نکرده باشد ، ودیگر سوره مبارکه فجر است قال الله تعالی:

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي (4)

در کتاب کنز انفواید سند بدارم بن فرقد منتهی میشود ، و این حدیث را چنین روایت میکند :

ص: 269


1- ثار : طلب خون کردن
2- انباشته : پر کرده و سملو گردانیده
3- دم : خون
4- الفجر 28- 31

قَالَ أَبُو عَبدِاللهِ : أقرَؤُا سُورَةَ الْفَجْرِ فِي فَرائِضِکُم وَ نَوَافِلِكُمْ فَإِنَّهَا سُورَةُ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِيٍّ وَ ارْغَبُوا فِيهَا رَحِمَكُمُ اللَّهُ تَعَالَى .

صادق آل محمد فرمود : سوره فجر را در نمازهای فرایض و نوافل بتمام رغبت قرائت کنید چه این سورهء مبارکه درحق حسين علیه السلام نازل شده ، ابو اسامه حاضر مجلس او بود عرض کرد چگونه خاصه این سوره در شان حسین است ؟

فَقَالَ أَلَا تَسْمَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى : «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» الْآیهَ إِنَّمَا یعْنِی الْحُسَینَ بْنَ عَلِی فَهُوَ ذُوالنَّفْسِ الْمُطْمَئِنَّهِ الرَّاضِیهِ الْمَرْضِیهِ وَأَصْحَابُهُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ هُمُ الرَّاضُونَ عَنِ اللَّهِ یوْمَ الْقِیامَهِ وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُمْ وَ هَذِهِ السُّورَهُ فِی الْحُسَینِ بْنِ عَلِی وَ شِیعَتِهِ وَ شِیعَهِ آلِ مُحَمَّدٍ خَاصَّهً مَنْ أَدْمَنَ قِرَاءَهَ «وَالْفَجْرِ» کَانَ مَعَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی فِی دَرَجَتِهِ فِی الْجَنَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیم

فرمود: مگر نشنیده اید کلام خدای را ، از نفس مطمئنه حسين علیه السلام را خواهد ، اوست صاحب نفس مطمئنه ، اوست صاحب مقام رضا ، اصحاب او از آل محمد در روز قیامت خشنود میشوند از خداوند، و خداوند از ایشان شاد است و این سوره درحق حسين و شیعه او و شیعه آل محمد خاصة فرود شده ، و آنکس که مداومت کند بقرائت سوره فجر با حسین علیه السلام در بهشت جای خواهد داشت ، ودر تفسیر علی بن ابراهیم نیز وارد است که این سوره مبارکه را خداوند در شان حسين بن على نازل فرمود :

(أخبار خداوند انبیا را بشهادت حسين علیه السلام )

در بعضی مؤلفات اصحاب مرسلا رسیده که چون آدم صفی ، هبوط یافت و در زمین حوا را ندید در طلب او طی مراحل پرداخت، چون عبورش بزمین کربلا افتاد بی آنکه

ص: 270

خطبی(1) حادث شود ، و حادثه فرا رسد باندوهی بزرگ در افتاد ، و سينه اش . تنگی گرفت ، و لغزشی در وی پدید شد ، و خون از پای او بردمید ، آدم سر بسوی آسمان کرد

وَ قَالٍ : إِلَهِي هَلْ حَدَثَ مِنِّي ذَنْبٍ آخَرَ عاقبتني بِهِ فاني طلفت جَمِيعِ الْأَرْضِ وَ ما أَصَابَنِي سُوءَ مِثْلَ مَا أَصَابَنِي فِي هَذِهِ الْأَرْضِ .

عرض کرد : ای پروردگار من آیا مرتکب گناهی دیگر شده ام ، و اینک مرا کيفر خواهی کرد ؛ زیرا که من تمام ارض را طواف کردم ، و بچنین حادثه گرفتار نشدم ، پس خدای بدو وحی فرستاد:

یا آدَمَ مَا حَدَثَ منک ذَنْبٍ ، وَ لَكِنَّ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ الْأَرْضِ وَ لدک الْحُسَيْنِ ظُلْماً ، فَسَالَ دَمَكَ مُوَافِقَةُ لدمه .

یعنی ای آدم جرم و جریرتی تازه از تو با دید نشده ، بلکه فرزند تو حسین در این ارض کشته میشود ، و او مظلوم خواهد بود ، اینک خون تو بموافقت خون او سیلان یافت ، عرض کرد حسین پیغمبری است ؟ خطاب آمد که پیغمبر نیست ، لكن فرزند پیغمبر محمد بن عبدالله است ، عرض کرد قاتل کیست ؟ خطاب آمد یزید که ملعون اهل آسمانها و زمینها است ، آدم روی با جبرئیل آورد که رای چیست ؟ گفت: او را لعن کن، پس آدم چھار کرت او را لعن کرد و راه پیش داشت ، و در جبل عرفات حوا را بیافت، و نیز در خبر است(2) که چون نوح علیه السلام بر سفينه سوار شد، بر جميع ارض طواف همی داد ، چون خواست بر زمین کربلا عبور دهد زمين کشتی او را ماخوذ داشت ، و نوح از آفت غرق در مخافت افتاد ، پس خدای را بخواند ،

وَ قَالٍ . إِلَهِي طُفْتَ جَمِيعِ الدُّنْيَا وَ مَا أَصَابَنِي فَزِعَ مِثْلَ مَا أَصَابَنِي فِي هَذِهِ الْأَرْضِ

ص: 271


1- خطب : کار بزرگ
2- بحار الانوار جلد دهم ص156.

عرض کرد : اي پروردگار ، من در جمیع دنیا طواف کردم در هیچ موضع چنان بیمناک نشدم که در این منزل خوف وخشیت مرا فرو گرفت ، اینوقت جبرئیل فرود شد و گفت : ای نوح این موضعی است که سبط خاتم انبیا و پسر خاتم اوصیا کشته میشود ، نوح فرمود : قاتل او کیست ؟ گفت : قاتل اولعين اهل هفت آسمان و هفت زمین است ، نوح چهار کرت او را لعن کرد ، پس کشتی او از مهلکه برست و بی آفت برفت تا بر جبل جودی نشسته وهم در خبر است (1)که ابراهیم خلیل علیه السلام را در طی طریق سفر اراضی کربلا فراز آمد، چون مقتل حسين علیه السلام را خواست بزیر پی در سپارد ، اسبش بسر در رفت ، وابراهیم از پشت اسب بر روی زمین افتاد ، و سرش بشکست ، وخون بدوید ، وزبان باستغفار بگشاد .

وَ قَالٍ : إِلَهِي أَيُّ شَيْ ءٍ حَدَثَ مِنِّي ؟

گفت : ای پروردگار از من چه گناه آمد ، هم در این هنگام جبرئیل فراز آمد و . گفت : ای ابراهیم از تو هیچ گناهی حدیث نگشته ، همانا در این محل مقتول میشود سبط خاتم الأنبياء ، وپسر خاتم الاوصیاء ، خون تو بموافقت خون اوروان شد فرمود : ای جبرئیل کشنده او چه کسی است ؟

قَالَ : لِعَيْنِ أَهْلِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ ، وَ الْقَلَمِ جَرَى عَلَى اللَّوْحِ بِلَعْنِهِ بغیر إِذْنِ رَبَّهُ ، فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالِي الی الْقَلَمُ أَنَّكَ اسْتَحَقَّتْ الثَّنَاءِ بِهَذَا اللَّعْنِ .

گفت : قاتل او ملعون اهل آسمانها و زمینهاست و قلم بر لوح اعظم لعن او را نگاشت بی آنکه از خدای اذن گیرد ، و خداوند قلم را وحی فرستاد که بنگارش این لعن مستحق ثنا و ستایش گشتی ، پس ابراهیم دست برداشت وچند که توانست قاتل او را لعن فرستاد ، و این هنگام اسب آن حضرت استوار(2)بایستاد ، اینوقت ابراهیم عليه السلام روی با اسب خویش آورد

ص: 272


1- بحار الانوار جلد دهم 156.
2- استوار : محکم

فَقَالَ : أَيُّ شَيْ ءٍ عَرَفَةَ حَتَّى تومن عَلَى دُعَائِي؟

یعنی کدام چیز موجب شناس تو گشت که ایمن گشتی . اسب بسخن آمد

فَقَالَ : يا إِبْراهِيمُ أَنَا أَفْتَخِرُ بركوبك عَلَى فَلَمَّا عَثْرَةُ وَ سَقَطَتْ عَظُمَتْ خجلتی ، وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ مَنْ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى.

گفت : ای ابراهیم ، افتخار من آنست که تو بر پشت من سوار میشوی ، چون بسر در آمدم و تو از پشت من در افتادی بزرگ شد خجلت و شرمساری من ، و سبب آن یزید بود که خداوندش ملعون دارد. و نیز از صنادید روات رسیده(1)که گوسفندان اسماعیل علیه السلام را در کنار شط فرات علف چر می دادند، شبان اغنام در خدمت اسماعيل علیه السلام بعرض رسانیدند که این گوسفندان هرگز در این مشرعه آب نخورده اند و نمیخورند ، اسماعیل از خداوند سئوال کرد که سبب چیست ؟ جبرئیل نازل گشت و گفت: ای اسماعیل از اغنام پرسش کن تا تو را پاسخ گویند اسماعيل علیه السلام گوسفندان را حاضر ساخت

فَقَالَ لَهَا : لا تَشرَبينَ مِنْ هَذَا أَ لِمَاءِ ؟

از برای چیست که از این آب نمیخورید ؟ بزبان فصيح بسخن آمدند و گفتند:

قَدْ بَلَغَنَا أَنَّ وَلَدِكَ الْحُسَيْنِ سِبْطِ مُحَمَّدٍ یقتل هناعطشانا فَنَحْنُ لأنشرب مِنْ هَذِهِ المشرعة حُزْناً عَلَيْهِ.

گفتند بما رسیده که فرزند تو حسين سبط محمد در این موضع تشنه کشته میشود ، لاجرم ما از این مشرعه بسبب آن حزن که از وی داريم هرگز آب نخوریم، اسماعیل پرسید که قاتل او کیست؟ گفتند لعن اهل آسمانها و زمینها و تمامت خلایق روی زمین

ص: 273


1- بحارالانوار جلد دهم ص 156.

فَقَالَ إِسْمَاعِيلَ : اللَّهُمَّ الْعَنْ قَاتِلِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ .

و هم در خبر است که موسى علیه السلام(1) را با یوشع بن نون عبور بارض کربلا افتاد ناگاه نعل موسی را خرقی(2)با دید آمد ، و شراک(3) نعل بگسست ، وخاری سخت در پای موسی خلید ، و خون روان گشت ،

فَقَالَ : إِلَهِي أَيُّ شَيْ ءٍ حَدَثَ مِنِّي ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ : أَنَّ هُنَا يُقْتَلُ الْحُسَيْنُ ، وَ هُنَا يَسْفِكُ دَمِهِ ، فَسَالَ دَمَكَ مُوَافِقَةُ لدمه .

عرض کرد الهی چه گناهی از من پدیدار شد که بدین كیفر گرفتار شدم ؟ خطاب آمد که خون حسین در اینموضع بخاك ریزد وخون تو بموافقت خون او جاری گشت عرض کرد حسین کیست ؟

فَقِيلَ لَهُ : هُوَ سِبْطِ مُحَمَّدٍ المصطفي ، وَ ابْنُ عَلِيِّ الْمُرْتَضَى

عرض کرد قاتل او کیست ؟ خطاب آمد که لعین ماهی دریا ، و ملعون وحوش صحرا و طريد طيور هوا ، پس موسی دست برداشت و بریزید لعن فرستاد ، و او را نفرین یاد کرد ، اینوقت یوشع بن نون نیز ایمن گشت ، و از آنجا بسلامت در گذشت . و نیز مرویست (4)که سلیمان علیه السلام بر بساط خویش جای داشت و در هوا عبور میداد ناگاه روزی از زمین کربلا خواست در گذرد، باد بساط او را بدوران انداخت ، چنانکه سليمان بيمناك شد تا مبادا او را بخاك افکند، اینوقت باد از هبوب (5) بایستاد ، و بساط او بخاك درافتاد،

فَقَالَ سُلَيْمَانُ لِلرِّيحِ : لَمْ سَكَنَتْ ؟ فَقَالَتْ : إِنَّ هُنَا يُقْتَلُ الْحُسَيْنُ

فرمود: ای باد تو را چه افتاد که ساکن گشتی ؟ گفت مقتل حسین بن علی علیهما السلام در اینجاست ، سلیمان گفت : حسین کیست ؟ گفت : سبط محمد مختار، و پسر

ص: 274


1- بحار الانوار جلد دهم ص 156.
2- خرق : پاره شدن
3- شراك : بند کفش
4- بحار الانوار جلد دهم ص 156.
5- هبوب: وزیدن

علی کرار، گفت : کشنده او چه کسی است ؟ گفت : لعين اهل سماوات و ارض، یزید. پس سلیمان دست برداشت و او را لعن فرستاد و بدعای بد یاد کرد ، اینوقت جن و انس ایمن گشتند ، و باد وزیدن گرفت و بساط ، طریق سلامت سپرده و نیز در خبر است (1) که عیسی علیه السلام را با حواریون گذر باراضی کربلا افتاد ، ناگاه شرزه(2) شیری را نگریستند که طریق را بر مجتازان(3)مسدود ساخته عیسی علیه السلام پیش شد

وَ قَالَ لَهُ : لَمْ جَلَسْتَ فِي هَذَا الطَّرِيقِ وَ لَا تَدَعُنَا نَمُرُّ فِيهِ ؟

فرمود : از چه روی درین راه نشسته و بر روندگان راه بسته و نمیگذاری ما در گذریم و آن شير بفصیح تر زبانی بسخن آمد و گفت :

أَنِّي لَمْ أَدَعُ لَكُمُ الطَّرِيقُ حَتَّى تَلْعَنُوا يَزِيدَ قَاتِلِ الْحُسَيْنُ .

یعنی نمیگذارم شما در گذريد الا آنکه یزید را که کشنده حسین است لعن کنید، عیسی فرمود : حسین چه کسی باشد؟

قَالَ : سِبْطُ مُحَمَّدِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ، وَ ابْنُ عَلَى الْوَلِيَّ .

فرمود : قاتل او کیست ؟ عرض کرد قاتل او ملعون و حوش بیابانها ، و درندگان صحراها خاصه روزهای عاشورا ، پس عیسی دست برداشت و لعن کرد بریزید، و نفرین فرستاد بر او ؛ اینوقت شیر از طریق کناری گرفت و حواریون ایمن شدند، و بجانب مقصود عبور دادند. و دیگر صاحب کتاب در الثمين در تفسیر این آیه مبارکه از قرآن کریم که خدای فرماید :

«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ».(4)

خلاصه معنی چنان است که آدم علیه السلام در ساق عرش کلمه چند نگریست ، جبرئیل او را بیاموخت که بدان كلمات که اسماء پیغمبر و آل پیغمبر بود پناهنده شود ، و بدینگونه سخن کند

ص: 275


1- بحار الانوار جلد دهم س 156.
2- شرزه : هرزه و قوی و زورمند
3- مجتازان : روند گان
4- البقره - 35.

قَالَ : ياحمید بِحَقِّ مُحَمَّدٍ ، ياعالي بِحَقِّ عَلَيَّ ، يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ ، يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ منک الْإِحْسَانِ .

خدای را بدین کلمات سوگند داد ، چون بنام حسين رسید آتش حزن از قلبش برانگیخت و آب از چشمش بریخت ، گفت : ای جبرئیل چه شد که در ذکر پنجم قلب من بشکافت و عبره(1) من سیلان یافت ، جبرئیل گفت : این فرزندتو بمصیبتی بزرگ مبتلا شود که همه مصیبت ها در نزد آن کوچک باشد ، گفت : ای برادر آن کدام است ؟

قَالَ : يُقْتَلُ عَطْشَاناً غَرِيباً وَحِيداً فریدا ، لَيْسَ لَهُ نَاصِرُ وَ لَا مَعِينٍ ، وَ لَوْ تَرَاهُ یا آدَمَ وَ هُوَ يَقُولُ واعطشاه ، وَ أَ قُلْتَ ناصراه حَتَّى يَحُولَ الْعَطَشُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ السَّمَاءِ كالدخان ، فَلَمْ يُجِبْهُ أَحَدُ إِلَّا بِالسُّيُوفِ ، وَ شَرِبَ الْحُتُوفِ ، فَيَذْبَحُ ذَبَحَ الشَّاةِ مِنْ قَفَاهُ ، وَ يُنْهَبُ رَحْلُهُ أَعْدَائِهِ وَ تَشْهَرْ روسهم ، هُوَ وَ أَنْصَارُهُ فِي الْبُلْدَانِ وَ مَعَهُمْ النِّسْوَانُ ، كَذلِكَ سَبَقَ فِي عِلْمِ الْوَاحِدِ ألمنان .

گفت : کشته میشود در حالتی که تشنه باشد ، و بیکس باشد ، و تنها و فرید باشد ، و او را ناصری ومعینی نباشد ، ای آدم اگر او را به بینی در حالتی که میگوید : واعطشاه ، و اقلة ناصراه ، تاگاهی که از تشنگی چشمش چنان تاریک میشود که آسمان را نتواند دید ، و هیچکس او را جواب نگوید الا با زبان شمشیر، و شراب مرگ ، پس او را میکشند چنانکه گوسفند را از قفا سر بر میدارند ، واحمال واثقال او را دشمنان او بنهب (2) وغارت میبرند ، و سر او و اصحاب او را بر سنانها میکنند و در شهرها میگردانند و اهل بیت اورا اسير میگیرند ، و این صورتی است که از پیش

ص: 276


1- عبره : اشك چشم
2- نهب : غارت کردن

بعلم خداوند واحد بر گذشته است، چون این سخن بپای رفت آدم وجبرئیل چون زن تکلی(1)بگریستند . و دیگر در تاریخ محمد نجار شیخ المحدثین اسناد بانس بن مالك مرفوع میدارد،

قَالَ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ : لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یهلك قَوْمُ نُوحٍ ، أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ : أَنَّ شَقَّ أَلْوَاحِ السَّاجُ ، فَلَمَّا شَقَّهَا لَمْ يَدْرِ مَا يُصْنَعُ بِهَا ، فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَأَرَاهُ هَيْئَةِ السَّفِينَةِ وَ مَعَهُ تَابُوتٍ بِهَا مأة أَلْفَ مِسْمَارُ ، فسمر بألمسامير کلها السَّفِينَةِ إِلَى أَنْ بَقِيَّةَ خُمُسَهُ مَسَامِيرَ ، فَضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى مِسْمَارُ فأشرق بِيَدِهِ وَ أَضَاءَ كَمَا يُضيیء ألكوكَب الَّذِي فِي أُفُقِ السَّمَاءِ فَتَحَيَّرَ نُوحٍ .

معنی چنان است که چون خدای خواست قوم نوح را عرضه هلاك و دمار دارد، نوح را فرمان کرد که الواح درخت ساج را بشکافد، چون بشکافت ندانست با آن الواح چه صنعت کند ، اینوقت جبرئیل فرود شد و از برای نوح صورت کشتی را نمودار کرد و با او صندوقی بود که صد هزار مسمار(2) داشت پس آن کشتی را بامسمارها استوار نمود ، هنوز پنج مسمار باقی بود ، یکی از آن پنج را بکار بست و با مطرقه(3) بکوفت ، اینوقت اشعه از آن مسمار بدرخشید چنانکه ستاره روشن در افق آسمان درخشان گردد نوح را از این حدیث عجیب حیرتی فرو گرفت، پس مسمار بطلاقت لسان و ذلاقت(4)بیان بسخن آمد، و گفت: من بنام خير الانبياء محمد بن عبدالله ام ، اینوقت جبرئیل فرود شد، نوح گفت: یا جبرئیل حال این مسمار چیست که من چونان ندیده ام؟ گفت : این مسمار باسم سید انبیا محمد بن عبدالله است ، آن را بر اول سفینه نصب کن از طرف ایمن ، پس مطرقه بر مسمار ثانی زد همچنان نوری طالع و ساطع گشت ، نوح گفت : این چیست ؟ جبرئیل عرض کرد: این مسمار برادر او و پسر عم اوسید اوصیا علی بن ابیطالب است و این مسمار را بر

ص: 277


1- تکلی : زن بچه مرده
2- مسمار : میخ
3- مطرقه . آلت کو بیدن از قبیل چکش و غير آن
4- ذلاقت ، تیز زباني کردن

جانب ایسر سفینه نصب کن ، پس مطرقه بر مسمار ثالث زد همچنان نوری تابان و درخشان شد، جبرئیل عرض کرد : این مسمار فاطمه علیها السلام است ، آنرا در جنب پدرش رسول خدای استوار میفرمای، آنگاه مسمار چهارم را مضرب مطرقه ساخت ، چون نور آن شعشعه و لمعان بنمود ، جبرئیل گفت : این مسمار حسن علیه السلام است ، آن را در جنب پدر جای میده ، چون نوبت بمسمار پنجم رسید و مطرقه بکوفت تابش نور بالا گرفت ، و آثارخون پدیدار گشت ،

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : هَذَا الدَّمَ .

و قصه شهادت حسین و کردار امت را با آن حضرت بشرح کرد،

فَلَعَنَ اللَّهُ قَاتِلِهِ وَ ظَالِمُهُ وَ خاذله .

و نیز در خصال سند بحضرت رضا علیه السلام منتهی میشود که فرمود : گاهی که خداوند امر کرد ابراهيم علیه السلام را که ذبح کند کبشی(1) را که فرو فرستاد بجای فرزندش اسماعيل علیه السلام و ابراهیم آرزومند بود که ذبح کند بدست خویش اسماعیل را تا بازگشت کند در قلبش آنچه باز گشت میکند در قلب پدری که بدست خویش اعز و اشرف اولاد خود را بکشد، و بدین اطاعت ادراك کند ارفع درجات اهل ثواب را در مصائب ،

فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ : يا إِبْراهِيمُ مَنْ أَحَبَّ خَلْقِي إِلَيْكَ ؟ فَقَالَ يَا رَبِّ مَا خَلَقْتُ خَلَقَ هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ حَبِيبِكَ مُحَمَّدٍ ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَيْكَ أَوْ نَفْسِكَ . قَالَ : بَلْ هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ نَفْسِي . قَالَ : فَوُلْدُهُ أَحَبُّ إِلَيْكَ أَمْ وُلْدِكَ قَالَ : بَلْ وَلَدِهِ . قَالَ : فَذُبِحَ وُلْدِهِ ظُلْماً عَلَى أَيْدِي أَعْدَائِهِ أُوجِعَ لِقَلْبِكَ أَوْ ذَبْحَ ولدک بِيَدِكَ فِي طَاعَتِي ، قَالَ : يارب

ص: 278


1- كیش : قوچ

بَلْ ذَبَحَهُ عَلَى أَيْدِي أَعْدَائِهِ أُوجِعَ لقلبي ، قَالَ : يا إِبْراهِيمُ فَإِنْ طَائِفَةُ تَزْعُمُ أَنَّهَا مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ستقتل أَ لِحُسَيْنِ ابْنُهُ مِنْ بَعْدِهِ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً كَمَا يُذْبَحُ ألكبش وَ يَسْتَوْجِبُونَ بِذَلِكَ سخطي .

یعنی از خداوند تبارك و تعالی خطاب آمدکه ای ابراهیم از آنچه من آفریدم در نزد تو محبوب تر کیست؟ عرض کرد از آنچه بیافریدی محبوبتر در نزد من حبيب تو محمد است ، خطاب آمد که او را دوست تر داری یا خویشتن را ؟ عرض کرد : اورا از نفس خویش دوست تر دارم ، خطاب آمد که فرزند خود را عزیز تر داری یا فرزند او را ؟ عرض کرد فرزند او را خطاب آمد که قتل فرزند او از در ظلم بدست دشمنان او قلب تو را بیشتر بدرد میآورد یا قتل فرزند تو بدست تو در طاعت من ؟ عرض کرد قتل فرزند او بدست دشمنان او دردناکتر است برمن ، خطاب آمد که ای ابراهیم همانا طایفه که گمان میکنند امت محمد اند زود باشد که فرزند او حسین را از درظلم و عدوان چنان بکشند که گوسفند را کشند ، و مستوجب غضب من گردند ، پس ابراهیم را دل بدرد آمد و بگریست،

فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى : يا إِبْراهِيمُ قَدْ فَدِيَةُ جَزَعُكَ عَلَى ابْنِكَ إسمعيل ، لَوْ ذَبَحْتُهُ بِيَدِكَ ليجزعك عَلَى أَ لِحُسَيْنٍ وَ قَتَلَهُ ، وَ أَوْجَبْتُ لَكَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ أَهْلِ الثَّوَابَ عَلَى الْمَصَائِبِ ، وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى : «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»(1).

از حضرت قدس مر ابراهیم را وحی رفت که ای ابراهیم آن جزعی که بر فرزندت اسماعیل دامنگیر میگشت اگر او را میکشتی، فدا کردی بر گریستن بر حسین و واجب ساختی از بهر خود بلندتر درجه از درجات اهل ثواب را بر مصایب ، و از اینجاست که خدای فرمود : و فدیناه بذبح عظيم ، از این خبر مکشوف ميافتد که فدا شده است جزع ابراهیم بر فرزندش اسماعیل به جزع بر حسين عليه السلام و این معنی مقر راست که

ص: 279


1- الصافات، 107.

(مفدى عنه) باید از (مفدىٌ به) فاضل تر باشد ، پس روا بود که فزع ابراهیم بر اسماعيل فديه شود بر فزع حسين که ذبح عظیم است زیرا که علمای امامیه ، ائمه اثنا عشر را از پیغمبران اولی العزم فاضلتر دانند البته دیگر پیغمبران قرن ایشان نشوند،. لاجرم حسين عليه السلام فديه اسماعیل نخواهد شد الا آنکه گوئیم اگر اسماعیل ذبیح شدی رسول خدا و ائمه هدی که از فرزندان اویند از کجا پدید شدند ، پس روا بود که اسماعیل از کشتن برهد و تیجان(1)شهادت، حسین بر سر نهد. و نیز در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ اشارتی کرده ام در ذیل احوال اسماعیل که در همه آفرینش شایسته این شهادت که مفتاح شفاعت عامه است جز حسين علیه السلام کس نبود و دیگر در احتجاج سند بسعد بن عبدالله مرفوع میشود که گفت سئوال کردم از قائم آل محمد صلی الله علیه و آله از تاویل : کهیعص(2) فرمود : این حروف از مرموزات اخبار غیب است ، و خداوند بنده خود زکریا را بر این معنی مشرف و مطلع ساخت ، آنگاه از برای محمد بشرح کرد، همانا زکریا از خداوند خواستار شد که او را باسماء خمسه آموزگاری کند، آنوقت جبرئیل فرود شد، و این نام های مبارك را با او تذکره کرد ، زکریا چون یاد میکرد محمد وعلی و فاطمه و حسن علیهم السلام را شاد میشد ، و غم و اندوه او منکشف میگشت و چون نوبت بحسين علیه السلام میرسید گلوگاه او را گریه فشار میداد ، ونفس متتابع میگشت و دیر بر می آمد :

فَقَالَ ذَاتَ يَوْمٍ : إِلَهِي مَا بَالِي إِذَا ذَكَرْتَ أَرْبَعَةُ تسلیت باسمائهم مِنْ هُمُومِي ، وَ إِذَا ذکرت الْحُسَيْنِ تَدْمَعُ عَيْنِي وَ تَثُورَ زَفْرَتِي ؟

يك روز گفت : ای پروردگار من، چه افتاد مرا که چون فرا یاد می آورم آن چهار تن را بأسمای ایشان منجلی (3)میشود هموم من، و چون نام حسين را بر زبان می آورم اشک من روان میگردد ، و نفس من بثوران (4) می افتد ، لاجرم خداوند او را از قصه حسين آگهی داد ،

ص: 280


1- تیجان - جمع تاج
2- مریم - 1.
3- منجلی : دور
4- توران : برجستن و مضطرب شدن . نفس ، بفتح نون وفاء

فَقَالَ : کهیعص ، فَالْكَافُ اسْمُ کربلاء وَ الْهَاءِ هَلَاكِ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ وَ الْيَاءُ يَزِيدَ وَ هُوَ ظالِمُ أَ لِحُسَيْنٍ ، وَ الْعَيْنُ عَطَشُهُ ، وَ الصَّادُ صَبْرَهُ .

چون زکریا این کلمات را اصغا فر مود سه روز در مسجد اعتكاف(1)گزید ، و در بر روی صادر و وارد فرو بست ، و فریاد بکا و نحيب(2) بلند ساخت ، و زار زار بگریست و سخن بمرثيه همی راند وهمی گفت :

إِلَهِي أَ تَفْجَعُ خَيْرُ جَمِيعِ خَلْقِكَ بِوَلَدِهِ ؟ إِلَهِي أَ تَنْزِلُ بَلْوَى هَذِهِ الرَّزِيَّةِ يفنائه ؟ إِلَهِي أَ تَلْبَسُ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ ثِيَابِ هَذِهِ الْمُصِيبَةِ ؟ الهي أَ تَحِلُّ كُرْبَةً هَذِهِ الْمُصِيبَةِ بساحتهما .

یعنی ای پروردگار من، آیا بفجع آوردی بهترین خلق خود را بفرزند او ای پروردگار من آیا فرود آوردی بالا و ابتلای این مصیبت را بخانه پیغمبر خود ؟ ای خدای من آیا در پوشانیدی علی و فاطمه را جامه این مصیبت؟ ای پروردگار من آیا فرود آوردی غم و اندوه این مصیبت رادر منزل ایشان ؛ از پس این کلمات زکریا سر برداشت و گفت:

إِلَهِي ارْزُقْنِي وَلَداً تَقَرُّ بِهَا عَيْنِي عَلَى الْكِبْرِ فَإِذَا رزقتنیه فأفتني بِحُبِّهِ ، ثُمَّ أفجعني بِهِ كَمَا تَفْجَعُ مُحَمَّداً حَبِيبِكَ بِوَلَدِهِ ، فَرَزَقَهُ اللَّهُ يُحْيِي وَ فجعه بِهِ ، وَ كَانَ حَمْلُ يَحْيَى سِتَّةُ أَشْهُرٍ وَ حُمِلَ الْحُسَيْنُ كَذَلِكَ.

عرض کرد: الهی در این پیرانه سر، مرا فرزندی کرامت فرمای که چشم من بدو روشن شود، و چون کرامت کردی مرا فریفته حب او فرمای ، آنگاه بسوگواری او بفجع(3) بیفکن بدانسان که محمد حبیب خود را بسوگواری فرزند بفجع افکندی، خداوند مسئلت او را باجابت مقرون داشت ، و بیحیی چشم او را روشن ساخت ، آنگاهش بمصیبت یحیی ممتحن(4) بداشت ، و مدت حمل یحیی ششماه بود ، چنانکه حسين عليه السلام نیز ششماه در شکم مادرجای داشت ، ودیگر در كامل الزيارة سند

ص: 281


1- اعتکاف : باز داشتن خود را در مسجد
2- نحيب : گریه شدید با آواز
3- فجع : دردمند شدن
4- ممتحن : آزموده .

ببرید العجلی منتهی میشود میگوید : بصادق آل محمد عرض کردم که مرا خبر ده از اسماعیل که خداوند در قرآن یاد فرموده آنجا که میفرماید:

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ ۚ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا(1)

مردمان چنان دانند که این آیه مبار که در شان اسماعیل بن ابراهیم فرود شده :

فَقَالَ : إِنَّ إسمعيل مَاتَ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ ، وَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كانَ حُجَّةٍ لِلَّهِ قَائِماً صَاحِبَ شَرِيعَةٍ فَإِلَى مَنْ أَرْسَلَ إسمعیل إِذاً ! قِلَّةُ : فَمَنْ كَانَ جُعِلْتُ فداک ؟ قَالَ : ذَاكَ إسمعيل بْنَ حِزْقِيلَ الَّذِي بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى قَوْمِهِ فَكَذَّبُوهُ وَ قَتَلُوهُ وَ سخلوا وَجْهُهُ ، فَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ، فَوُجِّهَ إِلَيْهِ سلطاطائیل مَلَكِ الْعَذَابِ ، فَقَالَ لَهُ : يا اسمعيل أَنَا سلطاطائیل مَلَكَ أَ لَعَذابُ ، وَجَّهَنِي رَبِّ الْعِزَّةِ إِلَيْكَ لأعذب قَوْمِكَ بِأَنْوَاعِ الْعَذابَ إِنْ شِئْتَ .

فرمود : اسماعیل قبل از ابراهیم بسرای دیگر تحویل داد ، و ابراهيم حجت خدای بود در ارض ، اسماعیل بجانب کدام قوم فرستاده شد ؛ عرض کرد فدای تو شوم پس مفاد این آیت کیست ؟ فرمود اسماعيل بن يحزقئيل (2) است که خداوند او را بسوی قومش فرستاد، و قوم او را تکذیب کردند و مقتول ساختند و پوست از چهره او باز کردند ، پس خداوند بر ایشان غضب فرمود ، و سطاطائیل فرشته عذاب را بدو فرستاد و گفت : ای اسماعيل من فریشته عذابم ، خداوند مرا بسوی تو فرستاد تا چنانکه فرمائی این قوم را دستخوش عذاب و پایمال عقاب فرمایم ، اسماعیل گفت : ای سطاطائیل مرا حاجت باین مکافات نیست ، خداوند بدو وحی فرستاد که حاجت تو چیست ؟

ص: 282


1- مریم -55.
2- یحزقئيل - بفتح یاه و حاء و سکون زأ، و فتح ناف و کسر همزه اسم عبر است که معرب آن حزقیل است

فَقَالَ إسمعيل : يارب إِنَّكَ أَخَذَتِ الْمِيثَاقَ لِنَفْسِكَ بِالرُّبُوبِيَّةِ ، وَ لِمُحَمَّدٍ بِالنُّبُوَّةِ ، وَ لِأَوْصِيَائِهِ بِالْوَلَايَةِ ، وَ أَخْبَرْتُ خَيْرِ خَلْقِكَ بِمَا تَفْعَلُ أَمَتَهُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ مِنْ بَعْدَ نَبِيِّهَا ، وَ إِنَّكَ وَعَدْتَ أَ لِحُسَيْنٍ أَنْ تكرره إِلَى الدُّنْيَا حَتَّى يَنْتَقِمَ بِنَفْسِهِ مِمَّنْ فَعَلَ ذَلِكَ بِهِ ، فحاجتي إِلَيْكَ يَا رَبِّ أَنْ تکررني إِلَى الدُّنْيَا حَتَّى أَنْتَقِمُ مِمَّنْ فَعَلَ ذَلِكَ بِي مَا فَعَلَ کما تَكَرَّرَ الْحُسَيْنِ فَوَعْدُ اللَّهِ إسمعیل بْنَ حِزْقِيلُ ذَلِكَ ، فَهُوَ یكر مَعَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ

اسمعیل گفت : ای پروردگار من ، تو از من عهد گرفتی بخداوندی خود ، و پیغامبری محمد و بولايت اوصیای محمد، و بهترین خلق خود را آگهی دادی از کردار امت او بعد ازو با حسین علیه السلام و با حسین وعده فرمودی که او را بدنیا باز گردانی تا خویشتن بدست خود دشمنان خود را انتقام کند ، ای پروردگار من حاجت من نیز بسوی تو آن است که مرا بدنیا بازگردانی تا خویشتن دشمنان خود را کیفر کنم ، چنانکه حسين خواهد کرد ، پس خداوند اسماعیل را وعده نهاد و او با حسين باز خواهد گشت ، وخون خود باز خواهد جست ، و من بنده شرح حال اسماعيل بن يحزقئيل را در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ رقم کردم ، و حزقیل معرب يحزقئیل است و از آنجا که احادیث را با تواریخ بینونت افتد، اگر حدیث صحیح امامیه است تاریخ را وقعی نخواهیم گذاشت ، و اگر نه مردم بر اجتهاد استيعاب(1) خود باقی خواهند بود، و این حدیث در علل الشرایع و کامل الزیاره بکم و زیاد باختلاف رواة نيز مسطور است والله اعلم .

ص: 283


1- استيعاب . گرفتن بمجموع

(ذكر اخبار کتب سالفه که بشهادت حسین علیه السلام)(اخبار شده است)

در امالی صدوق سند بسالم بن ابی جعده منتهی میشود .

قَالَ سَمِعْتُ كَعْبُ الْأَحْبَارِ يَقُولُ : إِنَّ فِي كِتَابِنَا أَنَّ رَجُلًا مِنْ مُحَمَّدٍ يُقْتَلُ ، وَ لَا يَجِفُّ عِرْقٍ دَوَابَّ أَصْحَابِهِ حَتَّى يَدْخُلُوا الْجَنَّةِ فيعانقوا الْحُورِ الْعِينِ ، فَمَرَّ بِنَا ألحسین فَقُلْنَا هُوَ هَذَا ، قَالَ : لَا . قَالَ : فَمَرَّ بْنِالْحُسَيْنِ فَقُلْنَا : هُوَ هَذَا ، قَالَ : نَعَمْ .

میگوید: از کعب الاحبار شنیدم که گفت : در کتاب ما مسطور است که مردی از محمد کشته میشود باجماعتی از اصحابش ، هنوز عرق اسبهای اصحاب او نخشگیده باشد که داخل بهشت شوند ، و با حورالعين معانقه کنند ، اینوقت حسن علیه السلام بر ما عبور داد ، گفتیم این آنکس است ؟ گفت : نیست ، از پس او حسين علیه السلام بر گذشت ، گفتیم اینست آنکس ؟ گفت : آری (1)و دیگر از اسناد معتبره روایت شده است که جماعتی از مشایخ عرب گفتند : گاهی که بغزوه بلاد روم رفتیم ، داخل کنیسه از کنایس ایشان شدیم ، در آنجا نگارشی بدینگونه یافتیم.

أَ تَرْجُو مَعْشَرَ قَتَلُوا حُسَيْناً *** شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ (2)

از راهبان پرسش نمودیم که این خط از چه وقت در کنیسه شما نگارش یافته. گفتند : سیصد سال از آن پیش که پیغمبر شما مبعوث شود . و دیگر در کتاب مثیر الاحزان سند بسلیمان الأعمش میرسد میگوید : در ایام موسم بطواف بیت الله بودم ، مرديرا نگریستم همی گفت:

ص: 284


1- امالى صدوق ره مجلس 27 ص 80.
2- آیا امید دارند گروهی که حسین (علیه السلام) را کشتند که جد حسین «علیه السلام»شفاعت کند آنها را روز قیامت

أَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّكَ لَا تَغْفِرَ لِي .

یعنی ای پروردگار من ، مرا بیامرز و حال آنکه میدانم مرا نخواهی آمرزید ، من پیش رفتم و گفتم : این چیست که میگوئی ؟ گفت : من یکی از آن چهل تن مردمم که سر حسين علیه السلام را بسوی یزید حمل میدادیم ، در عرض راه شام بردیری از مردم نصاری در آمديم ، و سر حسين علیه السلام برسر سنان بود ، در آنجا برای اكل طعام فرود شدیم، و بخورش و خوردنی پرداختیم ، ناگاه نگران شدیم دستی از دیوار دیر ظاهر گشت و با قلم حدید سطری از خون بنگاشت :

أَ تَرْجُو أُمَّةً قَتَلَتْ حسینا * شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ

ما سخت بترسیدیم و بجزعی شدید افتادیم ، و بعضی از ما شتاب گرفتند که آن دست را مأخوذ دارند ، از نظر ایشان غایب شد. ودیگر عبدالرحمن بن مسلم از پدرش حدیث میکند(1) که در غزوه بلاد روم نزديك بقسطنطنیه بکنیسه از کنایس در آمديم ، و در آنجا نگارشی نگریستیم ، از گروهی از اهل شام پرسش کردیم که این چیست ؟ چون قرائت کردند بخط رومی این شعر را نگاشته بودند.

و دیگر ابوعمر و الراید در کتاب یاقوت رقم کرده که عبدالله بن صفار صاحب ابوحمزه صوفی گوید که ما رزم زدیم باروميان ، و فراوان اسیر گرفتیم ، در میان ایشان شیخی از علمای نصاری بود ، حشمت اورا فرو نگذاشتیم و رعایت مکانت او کردیم ، ما را حدیث کرد که پدر من از پدران خود روایت نموده که سیصد سال قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله چاهی حفر کردند ، پس بسنگی باز خوردند که این شعر بر آن سنگ منقور(2) بود، و معروف گشت که این شعر از کلمات أولاد شیث است .

و دیگر قس بن ساعدة الأيادی(3) که از حکمای عرب است ، چنانکه شرح حالش را در مجلد دوم از کتاب اول ناسخ التواریخ رقم کردیم ، او را از کهانت نیز بهره

ص: 285


1- بحار الانوار جلد دهم ص151.
2- منقور : مكتوب
3- مناقب ابن شهر آشوب جلد دوم ص 188.

تمام بوده ، ابن شهر آشوب سند بقس بن ساعدة ميرساند که قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله این شعر قرائت نمود :

تَخَلَّفَ ألمقدار مِنْهُمْ عَصَبَةُ *** ثَارُوا بِصِفِّينَ وَ فِي يَوْمِ الْجَمَلِ (1)

وَ الْتَزَمَ الثار الْحُسَيْنِ بَعْدَهُ *** وَ احتشدوا عَلَى ابْنِهِ حَتَّى قُتِلَ(2)

(ذکر اخباری که خداوند تبارك و تعالی در شهادت)( حسین علیه السلام بر رسول خود و حی فرستاد)

بعضی از اخباری که خداوند پیغمبر خود را از شهادت حسين علیه السلام آگہی فرستاد ، در قصه رضاع حسين ومحبت رسول خدا با آن حضرت مرقوم افتاد ، و برخی در اینجا نگاشته میآید. در کتاب عوالم بروایت جماعتی از اصحاب مسطور است که چون حسين علیه السلام یکساله شد ، دوازده تن فریشتگان بصور گوناگون بر رسول خدا فرود شدند ، یکی از ایشان بصورت بنی آدم بود.

وَ يَقُولُونَ : إِنَّهُ سَيُنْزِلُ بِوَلَدِكَ أَ لِحُسَيْنٍ بْنِ فَاطِمَةُ مَا نَزَلَ بهابیل مِنْ قَابِيلَ ، وَ سيعطى مِثْلُ أَجْرِ هَابِيلَ ، وَ يُحْمَلُ عَلَى قَاتِلِهِ مِثْلُ وِزْرِ قَابِيلَ

یعنی آن فریشتگان همی گفتند : زود باشد که بر حسین پسر فاطمه آن ستم رسد . که از قابیل بهابیل رسید ، وزود باشد که حسین را از خداوند آن فضل و عطا بهره رسد که هابیل را رسید، و قاتل اورا آن عقاب وعذاب کنند که قابیل را کردند، و اینوقت هیچ فریشته در حیز آفرینش بجای نماند الا آنکه حاضر حضرت رسول خدای شد و آنحضرت را تعزیت و تسلیت گفت ، آنگاه رسول خدای قاتلان او را بدعای بد یاد کرد و فرمود :

ص: 286


1- خلف المقدار : زيادي عدي و مقدار بطوریکه تحت عدد و مقدار در نیاید
2- و احتشدوا : اجتماع کردند

أَللَّهُمَّ الحذل خاذله ، وَ اقْتُلِ قَاتِلَهُ ، وَ لَا تُمَتِّعَهُ بِمَا طَلَبِهِ.

و دیگر اشعث بن عثمان سند بانس بن ابی سحيم(1) میرساند که گفت : از رسول خدای شنیدم که فرمود :

إِنَّ ابْنِي هَذَا يُقْتَلُ بِأَرْضِ ألعراق ، فَمَنْ أَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فلينصره .

یعنی این پسر من حسين در زمین عراق کشته میشود ، پس هر کس ادراك کند او را و حاضر باشد ، باید در نصرت او خویشتن داری نکند . در خبر است که انس بن ابی سحیم روزطف ، در رکاب سیدالشهداء عليه السلام شهید شد. و دیگر عبدالصمد بن احمد سند بعایشه (2) میرساند که گفت : داخل شد بر رسول خدا حسين و هنوز کودکی بود.

فَقَالَ : أَيْ عايشة أَلَا أَعْجَبَكَ لَقَدْ دَخَلَ عَلَيَّ أَلْفاً مَلَكَ مَا دَخَلَ عَلَيَّ قَطُّ . فَقَالَ : إِنَّ ابْنَكَ هَذَا مَقْتُولُ ، وَ إِنْ شِئْتَ أريتك مِنَ التُّرْبَةِ الَّتِي يُقْتَلُ بِهَا ، فَتَنَاوَلَ تُرَاباً أَحْمَرَ فَأَخَذْتُهُ أُمُّ سَلَمَةَ فخزنته فِي قَارُورَةٍ ، فَأَخْرَجَتْهُ يَوْمَ قُتِلَ وَ هُوَ دَمُ .

چون خبر قتل حسین علیه السلام را بداد ، نمودار کرد آن زمینی را که در آن شهید میشود ، و از آنزمین قبضه خاکی سرخ مقبوض داشت ، ام سلمه أنخاك را از رسول خدا بگرفت و در قاروره(3) مضبوط ساخت ، چون روز قتل حسین علیه السلام آن خاك را بر آورد خون بود . زينب بنت جحش(4) نیز بدینگونه روایت کرده است .

ودیگر در کتاب عوالم مسطور است که عبدالله بن يحيی حدیث میکند که در ركاب امیر المؤمنین علیه علیه السلام از کوفه بجانب صفین کوچ میدادیم ، چون بزمین نینوا رسیدیم ، آنحضرت ندائی در داد که صَبْراً يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ

ص: 287


1- بحار الانوار جلد دهم ص 157.
2- بحار الانوار جلد دهم ص 157.
3- قاروره : شیشه
4- جحش - بفتح جيم وسكون حاء

آنگاه أمير المؤمنين علیه السلام بدینگونه حديث فرمود:

فَقَالَ : دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَيْنَاهُ تفيضان ، فَقُلْتُ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِعَيْنَيْكِ تفيضان أاغضبك أَحَدُ ؟ قَالَ : لَا ، بَلْ كَانَ عِنْدِي جَبْرَئِيلُ فَأَخْبِرْنِي : أَنَّ الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بشاطيء الْفُرَاتِ ، وَ قَالٍ : هَلْ لَكَ أَنْ أشمك مِنْ تُرْبَتِهِ ؟ قِلَّةُ : نَعَمْ ، فَمَدَّ يَدَهُ فَأَخَذَ قَبْضَةً مِنْ تُرَابٍ فَأَعْطَانِيهَا ، فَلَمْ أَمْلِكْ عَيْنِي أَنْ فاضتا ، وَ اسْمُ الْأَرْضِ کربلاء .

فرمود : بر رسول خدای در آمدم و چشمهای مبارکش را گریان دیدم، گفتم : پدر و مادرم فدای تو باد ، این گریه چیست کسی ترا بخشم آورده باشد ؟؟ فرمود : این نیست ، لكن جبرئیل در نزد من حاضر است و خبر داد مرا که حسین در کنار فرات کشته میشود ، و گفت میخواهی تربت اورا استشمام کنی ؟ گفتم چرا نخواهم ، پس دست فرا برد و قبضه از خاك بر گرفت و مرا داد ، لاجرم نتوانستم خویشتن داری کنم ، و آب از چشم من بریخت ، و نام آن ارض کربلاست ، چون دو سال از این حدیث سپری شد، رسول خدای را سفری پیش آمد، یکروز در عرض راه بایستاد و استرجاع کرد و بگریست ، گفتند : این گریه چیست ؟

فَقَالَ : هَذَا جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي عَنْ أَرْضٍ بِشَطِّ الْفُرَاتِ يُقَالُ : لَها کربلاء يُقْتَلُ فِيهَا وُلْدِي الْحُسَيْنُ ، وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ إِلَى مَصْرَعَهُ وَ مدفنه بِهَا ، وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى السَّبَايَا عَلَى أقتاب الْمَطَايَا ، وَ قَدْ أُهْدِيَ رَأْسٍ وَ لَدَيَّ أَ لِحُسَيْنٍ إِلَى یزيد لَعَنَهُ اللَّهُ ، فَوَ اللَّهِ مَا يَنْظُرَ أَحَدُ إِلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ وَ يَفْرَحُ إِلَّا خَالَفَ اللَّهُ بَيْنَ قَلْبَهُ وَ لِسَانِهِ ، وَ عَذَّبَهُ اللَّهُ عَذَاباً أَلِيماً .

فرمود : اینك جبرئیل حاضر است و مرا خبر میدهد از زمینی در کنار فرات که آنرا

ص: 288

کربلا گویند و کشته میشود در آنجا فرزند من حسين ، گویا نگرانم او را و مصرع و مدفن او را دیدار میکنم ، و گویا اسیرانرا در پشت شتران مینگرم ، همانا سر فرزند من حسین را بنزد یزید که خداوندش لعنت کناد هدیه میبرند ، سوکند با خدای که هیچکس از در شادی دیدار نمیکند سرحسین را الا آنکه خداوند میان دل وزبانش مخالفت می افکند ، و او را بعذاب الیم کیفر میفرماید ، آنگاه رسول خدا با تمام حزن و الم از سفر باز آمد و بر منبر صعود داد ، وحسن و حسین را در کنار خویش نشیمن فرمود، و مردم را خطبه کرد و موعظت نمود و چون از خطبه فراغت یافت دست راست بر سر حسن ودست چپ بر سر حسین گذاشت.

وَ قَالٍ : اللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ ، وَ هَذَانِ أطايب عِتْرَتِي وَ خِيَارِ أرومتي وَ أَفْضَلُ ذُرِّيَّتِي ، وَ قَدْ أَ خَلْفَهُمَا فِي أُمَّتِي ، وَ قَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ وُلْدِي هَذَيْنِ مَقْتُولُ بِالسَّمِّ ، وَ الْآخَرُ مَقْتُولُ مَخْذُولُ شَهِيدُ مضرج بِالدَّمِ ، أَللَّهُمَّ فَبَارِكْ لَهُ فِي قَتْلِهِ ، وَ اجْعَلْهُ مِنْ سَادَاتِ الشُّهَدَاءِ ، اللَّهُمَّ وَ لَا تَبَارَكَ فِي قَاتِلِهِ وَ خاذله ، وَ أَصْلِهِ حَرَّ نارک وَ احْشُرْهُ فِي أَسْفَلِ درک الْجَحِيمِ

عرض کرد : ای پروردگار من ، محمد عبد تست و رسول تست و حسن و حسین بهترین عترت من و برگزیده اصل و پیوند منند ، و از همه فرزندان من فاضلترند ، ایشانرا درمیان امت خود مخلف گذاشتم ، اینك جبرئیل خبر داد مرا که این دو فرزند من یکی باسم مقتول میگردد و آندیگر در خون میغلطد ، ای پرورگارمن مبارك فرمای قتل را بر او و درجه سادات شهدا ، بخش او را ای پروردگار من قاتل اورا به آتش افروخته کیفر کن ، و او را در فرودترین درجات جهنم جای ده مردم فریاد عویل (1) برآوردند ، و بهای های بگریستند.

ص: 289


1- عويل : گریه کردن با آواز

فَقَالَ لَهُ النَّبِيِّ : أَيُّهَا النَّاسُ أتبكونه وَ لَا تنصرونه ؟ أَللَّهُمَّ فَكُنْ أَنْتَ لَهُ وَلِيّاً وَ نَاصِراً

رسول خدای روی با مردم کرد و فرمود : ای جماعت آیا گریه میکنید بر او و از و دست باز میدارید و نصرت نمیکنید ؟! ای پروردگار من تو او را دوست و ناصر باش دیگر باره مردم را مخاطب داشت

ثُمَّ قَالَ : يا قَوْمِ انی مُخَلِّفُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ ، كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي وَ أرومتي وَ مِزَاجُ مَائِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ مهجتي ، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَى الْحَوْضِ أَلَا وَ إِنِّي لَا أَسْأَلُكُمْ فِي ذلِكُمْ إِلَّا مَا أَمَرَنِي رَبِّي أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْهُ اسالکم عَنِ الْمَوَدَّةَ فِي القربي ، وَ احْذَرُوا أَنْ تَلْقَوْنِي غَدَا عَلَى الْحَوْضِ ، وَ قَدْ آذيتم عِتْرَتِي وَ قُتِلْتُمْ أَهْلِ بَيْتِي وَ ظلمتو هُمْ ، أَلَا إِنَّهُ سيرد عَلَيَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ ثَلَاثَ رَايَاتُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةُ ، الْأُولَى رَايَةً سَوْدَاءَ مُظْلِمَةً قَدْ فَزِعْتِ مِنْهَا الْمَلَائِكَةُ فَتَقِفُ عَلِيِّ فَأَقُولُ لَهُمْ : مَنْ أَنْتُمْ ؟ فينسون ذِكْرِي ، وَ يَقُولُونَ : نَحْنُ أَهْلِ التَّوْحِيدِ مِنَ الْعَرَبِ ، فَأَقُولُ لَهُمْ : أَنَا أَحْمَدَ نَبِيِّ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ ، فَيَقُولُونَ : نَحْنُ مِنْ أُمَّتِكَ ، فَأَقُولُ : كَيْفَ خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي فِي أَهْلِ بَيْتِي وَ عِتْرَتِي وَ كِتَابِ رَبِّي ؟ فَيَقُولُونَ : أَمَّا الْكِتَابُ فضیعناه ، وَ أَمَّا الْعِتْرَةِ فخرصنا أَنْ نبيد بِهِمْ عَنْ جَدِيدِ الْأَرْضِ ، فَلَمَّا أَسْمَعُ ذلکم مِنْهُمْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَجْهِي ، فيصدرون عِطَاشاً مُسْوَدَّةُ وُجُوهِهِمْ،ثُمَّ تُرَدُّ عَلَى رَايَةُ أُخْرَى أَشَدَّ سَوَاداً مِنَ الْأُولى ، فَأَقُولُ لَهُمْ :

ص: 290

کَیفَ خَلَقتُمُوني مِنْ بَعْدِي فِي الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي ؟ فَيَقُولُونَ : أَمَّا الْأَكْبَرِ فخالقناة ، وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فمزقناهم كُلَّ مُمَزَّقٍ ، فَأَقُولُ : إِلَيْكُمْ عَنِّي فيصدرون عِطَاشاً مُسْوَدَّةُ وُجُوهِهِمْ ، ثُمَّ تُرَدُّ عَلَى رَايَةً تلمح وُجُوهِهِمْ نُوراً ، فَأَقُولُ لَهُمْ : مَنْ أَنْتُمْ ؟ فَيَقُولُونَ : نَحْنُ كَلِمَةُ التَّوْحِيدِ وَ التَّقْوَى مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ المصطفی ،وَ نَحْنُ بَقِيَّةَ أَهْلُ الْحَقِّ ، حَمَلْنَا کتاب رَبَّنا وَ حَلَلْنَا حَلَالَهُ وَ حَرَمَنَا حَرَامَهُ ، وَ أَحْبَبْنَا ذُرِّيَّةِ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ ، وَ نَصَرْناهُمْ مِنْ كُلِّ مَا نَصْرُنا بِهِ أَنْفُسُنَا ، وَ قاتلنا مَعَهُمْ مَنْ نَاوَاهُمْ ، فَأَقُولُ لَهُمْ : أَبْشِرُوا فَأَنَا نبیکم مُحَمَّدٍ ، وَ لَقَدْ کنتم فِي الدُّنْيَا كَمَا قُلْتُمْ ، ثُمَّ أُسْقِيَهُمْ مِنْ حَوْضِي ، فيضدرون مرویين مستبشرين ، ثُمَّ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها أَبَدَ الْآبِدِينَ .

بفارسی چنین میآید میفرماید : اي قوم من در میان شما مخلف گذاشتم تقلین را یعنی قرآن کریم را و دیگرعترت خود را که اصل من و عرق من و میوه دل من و جان منند ، و این هردو از هم باز نشوند تا در کنار کوثر بر من در آیند، بدانید که از شما پرسش نمیکنم الا بدانچه خدای فرموده ، پرسش میکنم از مفاد مودت قربی که عبارت از عترت منست ، هان ای مردم بترسید که فردای قیامت مرا دیدار کنید در کنار حوض کوثر ، وزحمت کرده باشید عترت مرا وستم کرده باشید ایشانرا ، همانا در قیامت ازین امت مرا سه رایت فراز آید ، و در نزد من ایستاده شود، نخستین سیاه و تاريك باشد چنانکه فریشتگان از آن بفزع آیند ، من از جماعتی که در ظل این رایت جای دارند پرسش میکنم که شما چه کسانید ؟ ایشان مرا فراموش کرده باشند گویند ما اهل توحیدیم از جماعت عرب، در پاسخ گویم من پیغمبر عرب و عجم

ص: 291

احمدم، پس بخویش آیند و گویند ما از امتان توایم گویم: چه کردید بعد از من با اهل بیت من و عترت من و کتاب پروردگار من؟ گویند کتاب خدایرا از پس پشت انداختیم .، و در قتل اهل بیت تو بتمام جد و جہد پرداختیم ، چون این سخن اصغا فرمایم روی از ایشان بر تابم ، پس باز شوند در حالتی که عطشان باشند ، وروی ایشان سیاه و تاريك باشد، آنگاه رایت دویم فرا رسد تاریکتر ومظلم تراز نخستین باشد ، گویم بعداز من با کتاب خدا و عترت من چه پیش داشتید ؟ گویند ثقل اکبر را مخالفت نمودیم ، و ثقل اصغر را پاره پار ساختیم ، من ایشانرا از خود برانم ، این جماعت نیز عطشان با چهرگان قیر گون باز شوند ، آنگاه رایت دیگر دیدار شود که چهرگان ایشان از شعشعه انوار در لمعان باشد، گویم : شما چه کسانید ؟ گویند ماکلمہ توحید و تقوائیم از امت محمد مصطفى ، ومائیم بقیه اهل حق، کتاب خدایرا پذیرای احکام شدیم ، حلال آنرا حلال دانستیم ، وحرام آنرا حرام شمردیم ، و ذریت پیغمبر خود محمد را دوست داشتیم ، و نصرت کردیم ایشان را چنانکه خویشتن را نصرت میکردیم ، و قتال میدادیم در خدمت ایشان با دشمنان ایشان ، پس من میگویم که بشارت باد شما را که من پیغمبرشما محمدم، سخن بصدق کردید که شما در دنیا چنین زیستید آنگاه ایشانرا از حوض کوثر سیراب کنم، تا سیراب شده و شادمانه بهشت جاودانه در آیند.

(ذکر اخبار خداوند پیغمبر خودرا بشهادت حسن)(و حسین علیهما السلام)

از صحابه و تابعین(1) سند بام سلمه منتهی میشود میگوید : یکروز رسول خدا بخانه در آمد و از قفای آنحضرت حسن وحسین داخل شدند ، پیغمبر بنشست و حسن را بر زانوی راست و حسین را بر زانوی چپ جای داد و بوسه میزد کرتی حسن و کرتی حسین را ، این هنگام جبرئیل فرود شد و گفت : یا رسول الله دوست میداری حسن

ص: 292


1- بحار الانوار جلد دهم س 155.

و حسین را به فرمود چگونه دوست ندارم و حال آنکه ایشان دو ریحانه من و دو روشنی چشم منند ، جبرئیل گفت : یا رسول الله خداوند حکمی بر ایشان رانده است بر آن حکم شکیبا میباش ، فرمود آن کدام است ؟ عرض کرد حسن بشرب سم شهید میشود و حسین را با تیغ سر بر میدارند، یارسول الله دعوت پیغمبران باجابت مقرونست ، اگرخواهی خدایرا بخوان تا هردو تن را از سم و قتل محفوظ بدارد و اگر خواهی بر مصیبت ایشان صابر میباش ، و آنرا ذخیره میگذار از برای شفاعت گناهکاران امت خود در قیامت

فَقَالَ النَّبِيُّ : يا جِبْرِيلَ أَنَا رَاضٍ بِحُكْمِ رَبِّي ، لَا أُرِيدُ إِلَّا مَا يُرِيدُهُ ، وَ قَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ تَكُونَ دَعْوَتِي ذَخِيرَةً لشفاعتي فِي الْعُصَاةِ مِنْ أُمَّتِي وَ يَقْضِي اللَّهُ فِي وُلْدِي مَا يَشَاءُ.

فرمود : ای جبرئیل من رضا بقضای خدا داده ام ، نمیخواهم جز آنرا که خدای خواهد ، ودوست میدارم که دعوت من ذخیره باشد از برای شفاعت من مر عاصیان امت را در عرصه قيامت و خداوند قضای خویش را در حق فرزندان من چنانکه خواهد راند. و نیز از ثقات(1)رواة مرویست که حسن و حسین در روز عیدی بر رسول خدای در آمدند و عرض کردند امروزعید است و فرزندان عرب لباسهای گوناگون در بر کرده اند ، ما را نیز جامه جدید و نفیس باید ، رسول خدایرا برحال ایشان رقت آمد وجامه درخور ایشان حاضر نبود وخاطر ایشانرا شکسته نخواست ، پس خدایرا در اسعاف(2) حاجت ایشان بخواند ، در زمان جبرئیل فرود شد و دو حله سفید از حلل بهشت با خود بیاورد ، رسول شاد شد

وَ قَالَ لَهُمَا : يَا سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ خُذَا أَ ثَوَاباً خاطها خَيَّاطِ الْقَدْرِ

ص: 293


1- بحار الانوار جلد دهم ص 156.
2- اسعاف : رواکړ دن حاجت

عَلَى قَدْرِ طولکما ، فَلَمَّا رَأَيَا الْخُلْعُ بَيْضَاءَ ، قَالَا : يا جداه كَيْفَ هَذَا وَ جَمِيعِ صَبِيَّانِ ألعرب لأ بسون أَلْوَانُ الثِّيَابِ ؟

فرمود : ای آقایان جوانان بهشت بگیرید جاههائی که خیاط قدر بقد و قدر شما دوخته است ، چون حسنین آن خلعتهای سفید را نگران شدند گفتند: جوانان عرب لباسهای رنگارنگ پوشیده اند ، جامه سفید مارا نشاید، رسول خدای متفکر گشت ، جبرئیل عرض کرد یا رسول الله ایشانرا شاد خاطر بدار ، فرمان کن تا طشتی و ابریقی حاضر کنند تا خداوند بهر رنگی که خواهند جامه ایشانرا بر آورد پس طشت ابریق بیاوردند ، پس رسول خدا جامه حسن را در طشت افکند و جبرئیل آب بریخت ، پیغمبر روی با حسن کرد و فرمود چه رنگ خواهی ؟ گفت : مرا رنگ سبز پسنده می افتد ، پیغمبر جامه او را بمالید و فشار داد مانند زبرجد رنگی برآورد که رباینده بصر بود ، پس حسن را داد و جامه حسین را در طشت افکند و فرمود : چه رنگ خواهی ؟ عرض کرد مرا رنگ سرخ نیکو می آید ، پس جبرئیل آب بریخت و پیغمبر فشارداد ، آن جامه برنگ یاقوت احمر بر آمد و حسین را داد ، ایشان جامه ای خویش را در بر کردند و شاد خاطر ، آهنگ خدمت مادر نمودند ، اینوقت جبرئیل بگریست پیغمبر فرمود : ای برادر هنگام فرحت این چه حزن و ضجر تست!

فَبِاللَّهِ عَلَيْكِ إِلَّا مَا أَخْبَرْتَنِي.

سوگند با خدای مرا آگهی ده ، عرض کرد : یارسول الله اختیار فرزندان تورنگ سبز و سرخ را از بهر آنست که جسد مبارك حسن بشرب سم سبز گونه خواهد گشت ، و بدن حسين بخون خود خضاب خواهد شد ، از این خبر رسول خدا نیز بگریست و دیگر در کتاب عوالم از صحابه و تابعین سند بحذیفه میرساند که از رسول خدای حدیث میکند

ص: 294

قَالَ : لَمَّا أُسْرِيَ بِي أَخَذَ جبرئیل بِيَدِي فَأَدْخَلَنِي الْجَنَّةِ وَ أَنَا مَسْرُورٍ ، فَإِذَا أَنَا بِشَجَرَةِ مِنْ نُورٍ مُكَلَّلَةً بِالنُّورِ فِي أَصْلُهَا مَلَكَانِ يطويان الْحُلِيُّ وَ الْحُلَلُ إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ ، ثُمَّ تَقَدَّمَتْ أَمَامِي فَإِذَا أَنَا بتفاح لَمْ أَرَ تُفَّاحاً أَعْظَمُ مِنْهُ ،فَأَخَذْتُ وَاحِدَةً ففلقتها فَخَرَجَتْ عَلَى مِنْهَا حَوْرَاءُ كَانَ أجفانها مَقَادِيمِ أَجْنِحَةِ النُّسُورُ ، فَقُلْتُ : لِمَنْ أَنْتَ ؟ فَبَكَتْ وَ قَالَتْ : لِابْنِكَ الْمَقْتُولِ ظُلْماً الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَ يُطَالَبُ ، ثُمَّ تَقَدَّمَتْ أَمَامِي فَإِذَا أَنَا بِرُطَبٍ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ ، فَأَخَذْتُ رَطْبَةً فَأَكَلَتْهَا وَ أَنَا أَشْتَهِيهَا فَتَحَوَّلَتْ الرَّطْبَةِ نُطْفَةً فِي صَلِّي ، فَلَمَّا هَبَطَتْ إِلَى الْأَرْضِ وَاقِعَةٍ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ ، ففاطمة حَوْرَاءَ أُنْسِيتُ ، فَإِذَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَةَ الْجَنَّةِ تشممت رَائِحَةُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ .

فرمود : چون مرا بآسمان عروج دادند جبرئیل دست مرا بگرفت و در بهشت در اورد، ومن شاد خاطر بشجری عبور دادم که از نور بود و مكلل(1)بنور بود و در بیخ آن دو تن فریشته تا قیامت طی حلى وحلل همی کردند ، پس پیش شدم وسیبی نگریستم که هرگز بزرگتر از آن سیب ندیدم ، آن را ماخوذ داشتم و بشکافتم ، حورایی از میان آن بیرون شد که مژگانهایش چون پرهای کوچک عقاب بود ، گفتم : تو از بهر کدام کس باشی؟ بگریست و گفت : از بهر پسر توحسینم ، از آنجا فرا (2) پیش شتافتم و رطبي یافتم نرم تر از زبد(3) و شیرین تر از عسل ، پس بگرفتم آن رطب را و بخوردم ، آن رطب در صلب من نطفه گشت ، گاهی که بزمین فرود شدم و با خدیجه خفتم بفاطمه حامل گشت ، و فاطمه حوراء انسیه است گاهی

ص: 295


1- مکلل : محيط ، درخشان
2- فرا : جانب وطرف
3- زيد : كف و روی شیر .

که مشتاق رایحه بهشت شوم رایحه فاطمه علیها السلام را استشمام مینمایم. و نیز در مؤلفات اصحاب مسطوراست(1)که چون وفات حسن علیه السلام نزدیک شد و بدن مبارکش را صورت سم رنگ خضرت داد ، حسين علیه السلام گفت: چیست که رنگ بدنت را سبز مینگرم ؟ حسن علیه السلام بگریست و گفت : ای برادر درست شد حديث جد من در حق من و در حق تو ویکدیگر را در بر کشیدند و فراوان بگریستند آنگاه ابتدا بحديث رسول خدای کرد که فرمود :

لَمَّا دَخَلَتْ لَيْلَةَ الْمِعْرَاجِ رَوْضَاتِ الْجِنَانِ وَ مَرَرْتَ عَلَى مَنَازِلَ أَهْلِ الإیمان ، رَأَيْتُ قصرين عاليين متجاورين عَلَى صِفَةِ وَاحِدَةً ، أَحَدُهُمَا مِنِ الزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرُ وَ الْآخَرُ مِنِ الْيَاقُوتِ الْأَحْمَرِ ، فَقُلْتُ : ياجبرئيل لِمَنْ هَذَانِ القصران ؟ فَقَالَ : أَحَدُهُمَا لِلْحَسَنِ وَ الْآخَرُ لِلْحُسَيْنِ ، فَقُلْتُ : ياجبرئیل قَلَّمَ لَمْ يَكُونَا عَلَى لَوْنٍ وَاحِدٍ فسکت وَ لَمْ یرد جَوَاباً فَقُلْتُ : لِمَ لَا تَتَكَلَّمُ فَقَالَ : حَيَاءً مِنْكَ ، فَقُلْتُ لَهُ : سَأَلْتُكَ بِاللَّهِ إِلَّا ماأخبرتني فَقَالَ : أَمَّا خَضِرَةُ قَصَّرَ الْحَسَنَ فَإِنَّهُ يَمُوتُ بِالسَّمِّ وَ يخضر لَوْنُهُ عِنْدَ مَوْتِهِ ، وَ أَمَّا حُمْرَةً قَصَّرَ الْحُسَيْنَ فَإِنَّهُ یقتل وَ يَحْمَرَّ وَجْهَهُ بِالدَّمِ .

یعنی در شب معراج چون در بهشت عبور دادم بر منازل اهل ایمان گذشتم ، در قصر بلند برصفت واحد در کنار یکدیگر دیدم ، یکی از زبرجد سبز ، و آن دیگر از یاقوت احمر، گفتم : صاحب این دو قصر کیست ؟ جبرئیل گفت : یکی حسن راست و آن دیگر حسین را گفتم : از چه روی بیك رنگ نیستند ؟ جبرئیل خاموش ایستاد گفتم : چرا پاسخ نگوئی ؟ گفت : از تو آزرم میدارم ، گفتم : سألتك بالله مرا آگهی ده ، گفت : سبزی قصر حسن از آن است که بشرب سم شہید میشود و بدنش

ص: 296


1- بحار الانوار جلد دهم ص 134.

سبز میگردد ، و سرخی قصر حسین از آن است که کشته میشود و رویش بخون آغشته میگردد، اینوقت حسن و حسین بگریستند و حاضران فریاد بناله و نحيب(1) برآوردند ودیگر در کامل الزیاره ،سند بامیرالمؤمنین علی علیه السلام منتهی میشود فرمود : یکروز رسول خدا بدیدار ما آمد و ما از برای او بتقديم طعامی مشغول شدیم ، اینوقت ام ایمن و عائی از تمرو کاسی از شیر وزبد از بهر ما هدیه کرد، و ما حاضر حضرت رسول خدا ساختیم ، آن حضرت لختی بخورد و چون از اكل وشرب بپرداخت من برخاستم و آب بریختم تا دستهای مبارک را بشست ، پس با همان آلایش که از آب دستهای مبارکش داشت چهره ولحيه مبارکش را مسح کرد ، پس برخاست و بمسجدی که در بیت بود در آمد و بسجده در رفت و بسیار وقت بگریست، آنگاه سر برداشت و ما هیچیک از اهل بیت حشمت اورا نتوانستیم فرو گذاشت و پرسش نمود که این گریستن را سبب چیست ، پس حسين علیه السلام برخاست و همی رفت تا بر هر دو زانوی رسول خدا بر آمد و سر و سینه آن حضرت را بگرفت و ذقن(2) خود را بر سر آن حضرت گذاشت و گفت : ای پدر آن چیست که تورا میگریاند؟

فَقَالَ : يا بَنِي إِنِّي نَظَرْتُ إِلَيْكُمْ الْيَوْمَ فسررت إِلَيْكُمْ سُرُوراً لَمْ أَسَرَّ بِكُمْ مِثْلَهُ قَطُّ ، فَهَبَطَ إِلَيَّ جَبْرَئِيلُ فَأَخْبِرْنِي أَنَّكُمْ قَتْلَى وَ أَنَّ مَصَارِعَكُمْ شتی ، فَحَمِدْتُ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ وَ سَأَلْتُ لَكُمْ الْخِيَرَةُ ، فَقَالَ: يا أَبَتِ فَمَنْ يَزُورَ قُبُورَنَا وَ يَتَعَاهَدْهَا عَلَى تَشَتُّتِهَا ؟ قَالَ : طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي يُرِيدُونَ بِذَلِكَ بِرِّي وَ صِلَتِي ، أَ تَعَاهَدَهُمْ فِي الْمَوْقِفِ وَ آخُذُ بأعضادهم ، فانجيهم مِنْ أَ هُوَ اله وَ شَدَائِدِهِ .

فرمود: ای فرزند من امروز بسوی شما نگران شدم و سخت شادمان گشتم ، پس جبرئیل فرود شد و مرا آگهی آورد که شما کشته میشوید و قبور شما پراکنده خواهد

ص: 297


1- نحيب : گریه شدید با آواز
2- ذقن:چانه

و من سپاس گذاشتم خدای را بدین مصايب ، وبر گزیدگی و نیکوئی شما را خواستار شدم ، حسين علیه السلام عرض کرد : ای پدر پس کیست که زیارت قبور ما نماید و تدارک قبور پراکنده ما فرماید ؟ فرمود : جماعتی از امت من که نیکوئی با من و پیوستگی مرا طالب باشند متعهد این امر گردند، و من متعهد شوم که در قیامت بازوهای ایشان را بگیرم و از شدت و مخافت محشر نجات دهم . و همچنان در کامل الزياره باسناد دیگر این حديث مرفوم است ، جز اینکه بجزئی کم و بیش روایت کرده اند و نیز در امالی طوسی باسناد جداگانه این حدیث رقم شده . و دیگر در كامل الزیاره سند بابن عباس میرسد میگوید : فریشته که بر رسول خدا در آمد و خبر قتل حسین را بدو آورد جبرئیل روح الامین بود ، در حالتی که بالهای خود را منتشر ساخته بود و بهای های میگریست و فریاد میزد ، و مبلغي از تربت آن حضرت را با خود داشت و از آن بوی مشگ بر میدهید.

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : أَوْ تُفْلِحْ أَمَةً تُقْتَلُ فرخي أَوْ قَالَ فَرْخُ ابْنَتِي ؟ قَالَ جِبْرِيلَ : يَضْرِبُهَا اللَّهِ بِالِاخْتِلَافِ فَيَخْتَلِفُ قُلُوبِهِمْ

رسول خدا فرمود : آیا رستگار میشود امتی که بچه مرا بکشد و بروایتی بچه دختر مرا بکشد؟ جبرئیل عرض کرد: میزند خداوند ایشان را باختلاف پس مختلف میشود دلهای ایشان و باسناد دیگر در کامل الزیاره هم این حديث مرقوم است . و دیگر در عوالم از سلمان فارسی مرویست میفرماید : فریشته در آسمانها بجای نماند مگر اینکه بحضرت رسول خدا آمد و آن حضرت را بمصيبت حسين تعزیت گفت و تسلیت فرستاد ، و او را از درجات ثواب این امر خبر داد ، و مبلغی از تربت حسین را که بر زبر آن افتاد و مصروع و مذبوح و مطروح و مقتول و مخذول گشت با خود داشت،

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : أَللَّهُمَّ أَ خَذَلَ مَنْ خَذَلَهُ ، وَ اقْتُلِ مَنْ قَتَلَهُ ، وَ اذْبَحْ

ص: 298

من ذبحه، و لا تمتعه بما طلب.

عبدالرحمن قنوی گوید : ازین دعای بد که رسول خدا در حق قاتل حسين علیه السلام فرمود يزيد عليه اللعنه تمتعي ازین عصیان بدست نکرد ، و معجلا سکرانا جان بداد و جسد ناپاکش چنان شد که گفتي بقيراندوده اند، و آنان که بمتابعت یزید با آن حضرت محاربت کردند ، همگان یا کشته شدند و اگر نه بجنون و جذام و برص گرفتار گشتند ، و این آیات در اولاد ایشان بمیراث رسید . و دیگر در امالی طوسی سند بانس بن مالک میرسد میگوید : فریشته از اجله ملائکه از خداوند جلیل اجازت یافت که بزیارت رسول خدا رود ، چون حاضر حضرت شد ناگاه حسین علیه السلام در آمد و پیغمبر اورا ببوسید و در کنار خود جای داد، آن فریشته عرض کرد که یا رسول الله او را دوست میداری، فرمود دوست میدارم و فراوان دوست میدارم، حسین فرزند من است ، گفت زود باشد که امت تو او را بکشند ، فرمودفرزند مرا میکشند؟ عرض کرد خواهند کشت ، واگرخواهی خاکی که بر آن کشته میشود تو را مینمایم و مبلغی از خاکی سرخ که بوئی نیکوداشت حاضر ساخت ، و گفت گاهی که این خاک خون شود علامتی است که پسر تو کشته شده است . سالم بن أبي الجعد گوید که بمن رسیده که آن فریشته میکائیل بوده . و دیگر در عوالم سند بزينب بنت جحش(1) منتهی میشود میگوید : یکروز رسول خدای در سرای من بخفته بود، ناگاه حسين علیه السلام در آمد که خواستم نگذارم او را که بر بالین رسول خدای در آید، تا آن حضرت را از خواب برانگیزد نتوانستم ، مرا غافل ساخت و بتاخت و برشکم رسول خدای بنشست ، و زبيبه(2) خود را بر سره (3) مبارک آن حضرت بنهاد و بول کرد، من در آمدم تا اورا ماخوذ دارم .

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : دُعِيَ ابْنِي يَا زَيْنَبَ حَتَّى يَفْرُغَ مِنْ بَوْلِهِ ، فَلَمَّا فَرَغَ

ص: 299


1- جحش - بفتح جیم و سکون حاء
2- زبيبه - تصغير زب : ذكر انسان
3- سره : ناف

توضا النَّبِيِّ وَ قَامَ يُصَلِّي ، فَلَمَّا سَجَدَ ارتحله أَ لِحُسَيْنٍ ، فَلَبِثَ النَّبِيِّ حَتَّى نَزَلَ ، فَلَمَّا قَامَ وَ عَادَ الْحُسَيْنِ فَحَمَلَهُ حَتَّى فَرَغَ مِنْ صلوته ، فَبَسَطَ النَّبِيِّ يَدَهُ وَ جَعَلَ يَقُولُ : أَرِنِي أَرِنِي يَا جَبْرَئِيلُ

فرمود : ای زینب دست باز دار از فرزند من تا پیشاب خود را بپای برد چون حسين عليه السلام فراغت یافت ، رسول خدا وضو بساخت و نماز پرداخت ، گاهی که بسجده همی رفت حسين بردوش آن حضرت سوار میشد ، و پیغمبر سر از سجده برنمیداشت تا حسین فرود شود ، چون دیگر باره بسجده میرفت حسین دیگر باره سوار میشد ، این بود تا نماز رسول خدای پای رفت ، پس رسول خدای دست بگشاد و فرمود : ای جبرئیل مرا بنمای، زینب بنت جحش گفت : یا رسول الله امروز متصدی امری شدی که هرگز تورا بدین کردار دیدار نکردم ، فرمود : چنین است همانا جبرئیل بر من در آمد و مرا تعزیت گفت و تسلیت داد و آگہی آورد که فرزند من حسین را خواهند کشت، و پاره از خاک سرخ بمن داد . و دیگر در عوالم مسطور است که ابی سلمه از عایشه حدیث میکند که رسول خدا حسین علیه السلام را بر زانوی خود نشاند و او را بوسه میداد ، جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله دوست میداری حسین را ، فرمود : دوست میدارم ، عرض کرد : زود باشد که امت تو بعد از تو او را شهید کنند ، از اصغای این کلمه آب چشم رسول خدای بر روی مبارکش بدوید، جبرئیل گفت : اگر خواهی آن خاک را که بر زبر(1)آن مقتول میشود نمودار کنم؟ فرمود : روا باشد ، پس مقداری از خاک ارض طف را بأن حضرت بنمود . و نیز در عوالم سند بانس بن مالک میرسد میگوید فریشته باران از خداونداجازت یافته بحضرت رسول خدا آمد، پیغمبر ام سلمه را فرمود : در فراز کن تاکس در نیاید ، اینوقت حسين علیه السلام برسید ، و ام سلمه دست نیافت که او را باز دارد جستن کرد و بدرون سرای آمد، و بر دوش رسول خدای سوار شد، فریشته مطر(2)گفت

ص: 300


1- زبر : بالا
2- مطر : باران

یا رسول الله او را دوست میداری، زود باشد که امت تو او را بکشند ، اگر بخواهی مینمایم تو را مکان شهادت اورا ، ودست برافراخت و لختی از خاک حمرا حاضر ساخت ، پس ام سلمه آن را بگرفت و در گوشه مقنعه خود فرو بست ، و آن خاک کربلا بود . و دیگر در ارشاد مفید سند بام الفضل منتهی میشود میگوید : بررسول خدای در آمدم و عرض کردم : یا رسول الله دوش خوابی هولناک دیدم ، فرمود: آن چیست ؟ عرض کردم : خطبی شدید است ، فرمود بشرح کن ، گفتم چنان دیدم که پاره از جسد مبارکت باز شد و در کنار من افتاد ، فرمود نیکو خوابی دیدی ، همانا از فاطمه پسری میشود و تو او را در کنار خویش پرستار خواهی بود، مدتی دراز بر نگذشت که از فاطمه حسين عليهما السلام متولد گشت ، و چنان بود که رسول خدای گفت ، من او را در کنار خود تقدیم خدمت داشتم ، یکروز بر رسول خدای در آمدم وحسين را در کنار او نهادم ، آن حضرت بچشم عنایت در من نگریست و ناگاه سخت بگریست ، عرض کردم : یا رسول الله بابی انت و امی این گریه چیست؟ فرمود : هم اکنون جبرئیل در رسید و مرا آگهی داد که امت من این فرزند مرا میکشند، و از آن موضع که کشته میشود پاره از خاک سرخ بمن آورد . ودیگر از ام سلمه باسناد معتبره مر,یست(1)میگوید : يك شب رسول خدای از نزذ ما بیرون شد و پس از مدتی دراز باز آمد و حال آنکه پریشان موی بود، و روی خاک آلوده داشت، و دست مبارکش مضموم بود ، عرض کردم : یا رسول الله چیست که تورا پراکنده موی وغبار آکنده روی می بینم ؟

فَقَالَ : أُسْرِيَ فِي هَذَا الْوَقْتِ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْعِرَاقِ ، يُقَالُ لَهُ : كَرْبَلَاءَ فاریت فِيهِ مِصْرَ الْحُسَيْنِ ابْنِي وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِي وَ أَهْلَ بَيْتِي فَلَمْ أَزَلْ القط دِمَائِهِمْ فَهَا هُوَ فِي يَدِي .

ص: 301


1- بحار الانوار جلد دهم ص 155.

فرمود : در این شب و دراینوقت مرا سیردادند در موضعی از عراق که کر بلا نام داشت و بنمودند مرا مقتل فرزند من حسین را و جماعتی از فرزندان و اهل بیت مرا ، و من خون ایشان را همی جستم و اینک در دست من است و دست بگشود وخاکی احمر مرا داد و فرمود محفوظ بدار ، من آن خاک را در قارورۀ کردم و مسدودالراس بداشتم ، تاگاهی که حسين علیه السلام از مکه آهنگ عراق کرد پس هر روز و هر شب بدان قاروره نگران شدم و بگریستم ، چون روز عاشورا پیش آمد آن خاک همچنان بحال خویش بود ، و پس از زوال چون نگریستم خون صافی بود ، صیحه زدم و بگریستم لکن از بهر آنکه دشمنان شاد نشوند و بشماتت لب نگشایند، خشم خود را فرو خوردم وحزن خود را پوشیده داشتم تا گاهی که ناعى (1) در آمد و خبر منتشر گشت . و دیگر صاحب عوالم سند بام سلمه میرساند که گفت : جبرئیل بحضرت رسول آمد و گفت امت تو بعد از تو حسين علیه السلام را خواهند کشت ، اگرخواهی تربت او را با تو نمودار کنم و مشتی سنگ پاره بیاورد، و رسول خدای آن را در قاروره خزینه نهاد ، چون حسین علیه السلام شهید شد شنیدم که گوینده همی گفت :

أیُّها القاتِلونَ جَهْلًا حُسَيْناً *** أَبْشِرُوا بِالْعَذابِ وَ التَّنْكِيلِ (2)

قد لَعَنِتُّمْ عَلى لِسانِ دَاوُدُ *** وَ مُوسَى وَ عِيسَى صَاحِبُ الانجيل

ام سلمه گوید اینوقت من بگریستم و سر قاروره را باز کردم و خون صافی دیدم . و دیگر در امالى صدوق سند بابی عبدالله علیه السلام منتهی میشود فرمود : رسول خدای یکروز در خانه ام سلمه جای داشت فرمود : هیچکس را مگذار بر من در آید . ام سلمه گوید ناگاه حسین علیه السلام در آمد و من نتوانستم او را بازدارم بسوی رسول خدا

بدوید ، و من براثر او برفتم دیدم که بر سینه رسول خدای نشسته و آن حضرت میگرید و چیزی در دست دارد ؛ فرمود : ای ام سلمه اینکه جبرئیل است مرا خبر میدهد

ص: 302


1- ناعی : خبر مرگ دهنده
2- تنكيل : عقوبت ورسوا کردن

که این فرزند تو کشته خواهد شد ، و این خاکی است که بر آن مقتول خواهد شد این خاک را با خویش بدار گاهی که خون گردد او مقتول باشد ام سلمه عرض کرد یا رسول الله خدای را بخوان تا او را ازین مهلکه سالم بدارد و این بلا را از وی بگرداند .

قَالَ : قَدْ فَعَلْتُ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى : أَنَّ لَهُ دَرَجَةً لَا يَنَالُهَا أَحَدٍ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ ، وَ أَنَّهُ شِيعَةُ يشفون وَ يَشْفَعُونَ ، وَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ مِنْ وَلَدِهِ ، فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ مِنْ أَوْلِيَاءِ أَ لِحُسَيْنٍ وَ شِيعَتَهُ هُمْ وَ اللَّهِ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيمَةِ .

فرمود خدای را از بهر نجات اوخواندم لكن خداوند مرا وحی فرستاد که از این شهادت از بهر او درجتی است که هیچیک از آفريدگان رادسترس نیست ، و او را شیعیانی است که شفاعت میکنند و شفاعت آنها پذیرفته میشود ، و مهدی که قائم آل محمد است از فرزندان او ست، خوشا کسی که از دوستان حسین و شیعیان حسین باشند سوگند با خدای که در قیامت رستگارنده و دیگر در امالی طوسی سند بابی عبدالله عليه السلام منتهی میشود میگوید: گاهی که حسین در نزد رسول خدای بود جبرئیل فرود شد و گفت : یا محمد دوست میداری حسین را ؟ فرمود دوست میدارم ، عرض کرد : زود باشد که امت تو او را بکشند ، رسول خدا سخت محزون گشت عرض کرد اگر خواهی خاکی که بر آن کشته میشود نمودار کنم ، و از مجلس رسول خدای تا کربلا زمین را خسف(1) کرد و زمین مجلس را با زمین مقتل بر چفسانید و پاره از آن خاک بر گرفت و رسول خدای را داد ، و دیگر باره زمین بحال خویش بازگشت .

فقال رسول الله : طوبى لك من تربة و طوبى لمن يقتل فيك .

ص: 303


1- خسف : فرو بردن

پس رسول خدا ترحيب(1)و ترجیب فرمود آن خاک و آن مقتول را علیه السلام و در كامل الزياره نیز بدین شرح مسطور است و نیز در کامل الزياره مسطور است که گاهی که رسول خدا در خانه ام سلمه بود جبرئیل بیامد و خبر قتل حسین را بیاورد ، هم در این وقت حسین حاضر شد ، جبرئیل گفت : این آن کس است که بدست امت تو مقتول میشود ، پیغمبر فرمود نمودار کن آن خاکی را که خون حسین بر آن ریخته میشود ، جبرئیل قبضه از آن خاك بر گرفت و آن تربتی بود و نیز از ابی عبدالله علیه السلام مرویست میفرماید : وقتی حسین از فاطمه علیهما السلام متولد شد جبرئیل نازل گشت و گفت : یا رسول الله امت تو بعد از تو حسین را مقتول خواهند ساخت ، اگرخواهی تربت او را با تو نمودار کنم ، و جناح خویش را بزد و خاکی کربلا حاضر ساخت و گفت : اینست آن تربتی که بر آن شهید میشود و دیگر در ارشاد مفید سند بام سلمه منتهی میشود میگوید : روزی که رسول خدا در حجره من جای داشت وحسين علیه السلام در کنار او بود ، ناگاه پیغمبر بگریست عرض کردم : یا رسول الله این گریه چیست ؟ فرمود : اینک جبرئیل بر من در آمد و بر فرزندم حسین مرا تعزیت گفت ، وخبر داد مرا که طایفه از امت من او را میکشند

لَا أَنَا لَهَا اللَّهُ شَفَاعَتِي

خداوند ایشان را از شفاعت من محروم بدارد، و نیز در کامل الزیاره سند بابی عبدالله علیه السلام منتهی میشود میفرماید : رسول خدای در منزل فاطمه بود ، و حسين را در کنار خویش میداشت ، ناگاه بگریست و بسجده در افتاد پسر سر برداشت

فَقَالَ : يَا فَاطِمَةُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ إِنَّ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى ترائا لِي فِي بَيْتِكَ هَذَا سَاعَتِي هَذِهِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ وَ أهيا هَيْئَةٍ ، وَ قَالَ لِي : يَا مُحَمَّدُ أَ تُحِبُّ الْحُسَيْنُ ؟ فَقُلْتُ : نَعَمْ ، قُرَّةُ عَيْنِي وَ رَيْحَانَتَيَّ وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ جَلْدَةً

ص: 304


1- ترحيب : مرحبا گفتن ، ترجیب: بزرگ شمردن

مَا بَيْنَ عَيْنِي ، فَقَالَ لِي : يَا مُحَمَّدُ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ بُورِكَ مَوْلُودٍ عَلَيْهِ بركاتي وَ صلوتي وَ رَحْمَتِي وَ رِضْوَانِي . وَ لَعْنَتِي وَ سخطي وَ عَذابِي وَ خزيي وَ نكالي عَلَى مَنْ قَتَلَهُ وَ ناصبه وَ ناوأه وَ نَازَعَهُ ، أَمَّا انْهَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، وَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ ، وَ أَبُوهُ أَفْضَلَ مِنْهُ وَ خَيْرُ ، فأفرأه السَّلَامَ وَ بَشَرِهِ بِأَنَّهُ رَايَةً أَ لَهُدىً ، وَ مَنَارَ أَوْلِيَائِي وَ حفيظي وَ شهيدي عَلَى خَلْقِي ، وَ خَازِنُ عِلْمِي وَ حُجَّتِي عَلَى أَهْلِ السَّمَوَاتِ وَ أَهْلِ الْأَرَضِينَ وَ التقلين الْجِنِّ وَ الانس .

فرمود: ای فاطمه ای دختر محمد خداوند بكمال تجلی و نیکوتر صورتی و هیئتی بر من شعشعه ظهور افکند و فرمود: ای محمد آیا دوست میداری حسین را ؟ گفتم: دوست میدارم ، چه او روشنی چشم من و ریحانه من و میوه دل من و میانجی(1) هردوچشم من است ، پس دست بر سر حسين نهاد و گفت : مبار ک مولودی است خاص وی است برکت من و رحمت من و بهشت من ، و از برای دشمنان و کشندگان و ستیزندگان اوست لعنت من و سخط (2)من و عذاب من و خواری من و کیفر من ، همانا اوست سید الشهداء از اولین و آخرین آفریدگان در دنیا و آخرت ، و او سنت سید جوانان اهل بهشت ، و پدر او على از وى فأضلتر و بهتر است ، پس او را سلام برسان و بشارت بده او را که اوست رایت هدایت وروشنی راه دوستان من بولایت، و حفيظ (3)وشهید من است برخلق من ، و خازن علم منست و حجت منست بر اهل سماوات و زمین و بر تمامت جن و انس ، و نیز در کامل الزیاره سند بابوعبدالله میرسد میفرماید : چون جبرئیل فرود شد و خبر قتل حسين عليه السلام را آورد ، رسول خدا

ص: 305


1- میانجی : وسط و میان
2- سخط: قهر
3- حفیظ : نگهبان . شهید : گواه

دست علی را بگرفت وایشان از مردمان کناری گرفتند و همی بگریستند ، تا گاهی که جبرئیل فرود آمد و گفت : خداوند شمارا سلام میرساند و میفرماید بر شماست که صبر و شکیبائی کنید. در بعضی از مؤلفات اصحاب مسطور است (1) که رسول خدای با جماعتی عبور میفرمودند ، جمعی از اطفال را نگریستند که با یکدیگر مشغول لعبند (2) آن حضرت در نزدیکتن ازین کودکان بنشست ، و او را در کنار خود بنشانید، و میان هر دو چشمش را همی بوسه داد و بسی تفقد(3) و تلطف فرمود عرض کردند: یا رسول الله موجب چندین مهر وحفاوت(4)در حق این کودک چیست ؟

فَقَالَ : إِنِّي رَأَيْتَ هَذَا الصَّبِيُّ یوما يَلْعَبُ مَعَ الْحُسَيْنُ ، وَ رَأَيْتُهُ يَرْفَعُ التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ ، وَ يُمْسَحُ بِهِ وَجْهَهُ وَ عَيْنَيْهِ ، فَإِنِّي أَحَبَّهُ لِحُبِّهِ بِوُلْدِي الْحُسَيْنُ ، وَ لَقَدْ لخبرني جبرئیل أَنَّهُ يَكُونُ مِنْ أَنْصَارِهِ مَنْ وَقَعَتْ كَرْبَلَاءُ .

فرمود : یکروز این کودک را دیدم که با حسين لعب میکرد ، و با خاک زیر پای او چشم و چهره خود را مسح مینمود، لاجرم من او را دوست میدارم بموجب دوستی او با فرزندم حسين، و جبرئیل مرا خبر داده است که در واقعه کربلاحاضر خواهد بود و حسین را نصرت خواهد نمود و دیگر در کتاب سلیم بن قیس هلالی سند عبدالله بن جعفر طیار منتهی میشود

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : يُقْتَلُ ابْنَيِ الْحَسَنُ بِالسَّمِّ ، وَ يُقْتَلُ ابْنِيَ الْحُسَيْنِ بِالسَّيْفِ يَقْتُلَهُ طَاغِ ابْنِ طَاغٍ ، دُعِيَ ابْنِ دُعِيَ .

فرمود : کشته میشود پسرم حسن ، بسّم و کشته میشود فرزندم حسین بسيف (5)

ص: 306


1- بحار الانوار جلد دهم ص 155.
2- لعب :بازی
3- تفقد : وا پرسیدن و واجستن . تلطف : نرمی نمودن و مهربانی کردن
4- حفاوت : مهر بانی کردن
5- سيف : شمشير

میکشد او را عاصی ستمكاره زنا زاده پسر زنا زاده ، ودیگر در امالی صدوق مسطور است و سند بابن عباس میرسد

قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : مَنْ سَرَّهُ أَنْ يحيی حيوتي وَ يَمُوتُ مَمَاتِي وَ یدخل جَنَّةِ عَدْنٍ مَنْزِلِي وَ يُمْسِكُ قَضِيباً غَرَسَهُ رَبِّي عزوجل ثُمَّ قَالَ لَهُ : كُنْ فَكَانَ ، فلیتول عَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ، وَ ليأتم بِالْأَوْصِيَاءِ مِنْ وَلَدِهِ ، فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِي خُلِقُوا مِنْ طيني ، إِلَى اللَّهِ أَشْكُوا أَعْدَائِهِمْ مِنْ أُمَّتِي الْمُنْكِرِينَ لِفَضْلِهِمْ ألقاطعين فِيهِمْ صِلَتِي ، وَ أَيْمُ اللَّهِ لَيَقْتُلُنَّ بَعْدِي أَ لِحُسَيْنٍ لَا أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي .

و در کتاب بصایر الدرجات ذیل این حدیث چنین است :

وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ ذریته ، أَنَّهُمُ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِي ، هُمْ عِتْرَتِي مِنْ لَحْمِي وَ دَمِي ، رَزَقَهُمُ اللَّهُ فَضْلِي وَ عِلْمِي ، وَ وَيْلُ للمنكرین فَضْلُهُمْ مِنْ أُمَّتِي ألقاطعين صِلَتِي ، وَ اللَّهُ لَيَقْتُلُنَّ ابْنِي لَا أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي .

میگوید رسول خدا فرمود : آنکس که شادمان گردد که با موت و حيوة(1) من زنده و مرده باشد ، وداخل شود بهشت عدن را در منزل من وماخوذ (2)دارد شاخی را که پروردگار من غرس (3) فرمود و فرمان داد که «کن فكان»، پس باید دوست دارد علی بن ابیطالب علیه السلام را، و تکمیل کند محبت او را بدوستی اوصیای او از فرزندان او چه ایشان عترت من و اهل بیت منند ، و خلق شده اند از طینت (4) من جماعتی از امت من دشمنان ایشانند فضیلت ایشان را انکار کنند وصله(5) ایشان را قاطع گردند شکایت آن جماعت را بحضرت حق خواهم برد ، سوگند با خدای که می کشند بعد

ص: 307


1- موت : مرگ . حیوة : زندگی
2- مأخوذ : گرفته
3- غرس:کاشتن
4- طینت : گل
5- صله : پیوستگی

از من حسین را ، خداوند این جماعت را از شفاعت من بهره مرساناد ، ودیگر در مناقب ابن شہر آشوب و جلاء العيون مسطور است که هند مادر معاویه خوابی دید و بنزد عایشه آمد و خواستار شد که خواب خویش را بعرض رسول خدا رساند چون رخصت یافت حاضر شد و بعرض رسانید که در خواب دیدم که آفتابی بر فراز سر من پدیدار شد ، و از آن آفتاب آفتابی دیگر آشکار گشت ، و ماهی سیاه فام(1)از فرج من بيرون شد، و از آن ماه سياه ستاره تاریک بزاد ، و آن ستاره بر آن آفتاب ثانی که از آفتاب نخستین زاد حمله افکند و آن را بلعید ، پس آسمان ظلمت کده گشت وستاره های سیاه پدیدار شد که جهان را فرو گرفت ، چون رسول خدای این کلمات را اصفا فرمود آب در چشم مبارک بگردانید

ثُمَّ قَالَ : «هِنْدُ أَخْرِجِي يَا عَدُوَّةُ اللَّهُ»مَرَّتَيْنِ ، فَقَدْ جُدِّدَتْ عَلَى أحزاني وَ نُعِيَتْ إِلَى أحبابي،

پس روی بهند آورد و دو کرت فرمود: ای دشمن خدای بیرون شو ، همانا تازه کردی اندوه مرا، و خبر مرگ دوستان مرا بمن آوردی ، چون هند بیرون شد فرمود:

اللَّهُمَّ العنها وَ الْعَنْ نَسْلِهَا .

چون از تعبیر خواب پرسش کردند فرمود : آفتاب نخستين على و ثانی حسین بن علی است ، و آن ماه سیاه معاویه و آن ستاره تاریک پسرش یزید است که با فرزند من حسين قتال خواهد داد ، و او را شهید خواهد کرد ، و هنگام شهادت او آفتاب سیاه و آسمان تیره خواهد گشت و تیرگی جهان را فرو خواهد گرفت ، و آن ستارگان سیاه بنی امیه اند که بر جهانیان مستولی خواهند شد . و دیگر در کتاب كفاية الأثر از ابن عباس مردیست میگوید : بر رسول خدای در آمدم ونگریستم که حسن علیه السلام را بر گردن مبارک جای داده ، و حسین علیه السلام را بر زانوی خوش نشانیده

ص: 308


1- فام : رنگ

و ایشان را بوسه میدهد و نوازش مینماید و میفرماید :

أَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ والأهما ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمَا.

یعنی ای پروردگار من ، دوست دار کسی که ایشان را دوست دارد ، و دشمن دار کسیکه ایشان را دشمن دارد آنگاه فرمود:

يَا ابْنَ عَبَّاسٍ كَأَنِّي بِهِ وَ قَدْ خُضِبَتْ شیبته مِنْ دَمِهِ ، يَدْعُو فَلَا يُجَابُ وَ يَسْتَنْصِرُ فَلَا يُنْصَرُ .

یعنی ای پسر عباس گویا با او هستم و مینگرم که موی او بخون او خضاب شده است دعوت میکند و کس اجابت نمینماید، و طلب نصرت میکند و کس او را یاری نمیفرماید ، عرض کردم : یا رسول الله این ستمکاره کیست ؟

قَالَ : أَشْرَارُ أُمَّتِي مَالِهِمْ لأ أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي.

فرمود : اشرار امت من که خداوند شفاعت مرا بایشان مراساناد(1).

و دیگر در کتاب مثير الاحزان از ابن عباس مرویست که میفرماید آنگاه که مرض رسول خدا بشدت میشد ، و در آن مرض در می گذشت حسین علیه السلام را بر سینه مبارک چفسانیده بود و عرق بدنش بر حسین سیلان داشت ، و بذل جان میفرمود و میگفت :

مَالِي وَ لِيَزِيدَ لَا بَارَكَ اللَّهُ فِيهِ ، اللَّهُمَّ الْعَنْ يَزِيدُ .

این بگفت ولختی مدهوش بود ، چون بهوش آمد حسین را ببوسید ، و آب چشمش بر روی مبارک بدوید و فرمود:

أَمَا إِنَّ لِي وَ لقاتلك مَقَاماً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عزَّوَجلَّ.

یعنی آگاه باشید که داوری من با کشنده حسین در پیش روی خداوند خواهد بود و دیگر در کامل الزیاره سند بمحمد بن علی علیہما السلام منتهی میشود میفرماید:

ص: 309


1- مرساناد : نرساند

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُحْيِيَ حيوتي ، وَ یموت مَمَاتِي ، وَ يَدْخُلُ جَنَّتِي جَنَّةِ عَدْنٍ غَرَسَهَا رَبِّي ييده ، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً وَ یعرف فَضْلِهِ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ وَ یتبرء عَدُوِّي ، أَعْطَاهُمُ اللَّهُ فَهْمِي وَ عِلْمِي ، هُمْ عِتْرَتِي مِنْ لَحْمِي وَ دَمِي ، أَشْكُوا إِلَيْكَ رَبِّي عَدُوُّهُمْ مِنْ أُمَّتِي المنکرين لِفَضْلِهِمْ الْقَاطِعِينَ فِيهِمْ صِلَتِي ، وَ اللَّهُ لَيَقْتُلُنَّ ابْنِي ثُمَّ لَا تَنَالُهُمْ شَفَاعَتِي.

کسیکه مسرور باشد که موت وحیات خود را با موت وحیات من پیوسته دارد ، وداخل شود بهشت مرا آن بهشتی که خداوند بدست خود غرس فرموده، واجب میکند که دوست دارد على را، و بداند فضل او را و فضل اوصیای او را بعد ازاو ، و برائت جوید از دشمنان من ، همانا خداوند فهم مرا و علم مرا بایشان عطا کرده است ، چه ایشان عترت من و گوشت من وخون منند ، شکایت بپروردگار خود میبرم از دشمنان ایشان ، جماعتی که در شمار امتان منند و منکر فضل ایشان و قاطع صله ایشانند سوگند با خدای میکشند فرزند من حسين را، و از شفاعت من بی بهره میمانند ودر بصائر الدرجات این حدیث باند ک بیش و کم از صادق آل محمد علیه السلام مروریست . و دیگر سند بابی جعفر عليه السلام منتهی میشود(1) میفرماید: وقتی حسین عليه السلام بر رسول خدای در آمد او را بگرفت و بسوی خود کشید ، و امير المؤمنين على عليه السلام را فرمود او را نگاه بدار پس او را بوسه داد و بگریست ، حسين عرض کرد: ای پدر این گریه چیست؟

فَيَقُولُ : يا بَنِي أَقْبَلَ مَوْضِعِ السُّيُوفَ وَ أبکي(2).

عرض کرد : ای پدر من کشته میشوم ؟ فرمود: سوگند با خدای تو کشته میشوی ،

ص: 310


1- کامل الزیارات باب قول رسول الله (صلس الله علیه و آله) ان الحسين بن علي عليهما السلام يقتله امته من بعده
2- فرمود : ای پسر جان جای شمشیرها را میبوسم و گریه میکنم

و پدر و برادرت نیز کشته میشوند ، عرض کرد: متفرق خواهیم بود؟ فرمود پراکنده میشوید، عرض کرد: پس کدام کس از امت تو بزیارت ما میآید؟

قَالَ : لَا يَزُورُنِي وَ لَا يَزُورُ أَبَاكَ وَ أَخَاكَ وَ أَنْتَ الآ الصِّدِّيقُونَ مِنْ أُمَّتِي.

فرمود زیارت نمیکند مرا و زیارت نمیکند پدر تو را و برادر تو را و تو را مگر صدیقون امت من. و دیگر در کامل الزیاره از ابو جعفر علیه السلام مرویست میفرماید : حسين عليه السلام یکروز در کنار رسول خدا لعب میکرد و میخندید ، عایشه گفت : یا رسول الله چه بسیار بعجب می آورد تو را این کودک

فَقَالَ لَهَا : وَ يلك وَ كَيْفَ لَا أُحِبُّهُ وَ لَا أُعْجَبُ بِهِ وَ هُوَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ قُرَّةُ عَيْنِي ، أَمَا إِنَّ أُمَّتِي سَتَقْتُلُهُ ، فَمَنْ زَارَهُ بَعْدَ وَفَاتِهِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَجَّةً مِنْ حِجَجِي ، قَالَتْ : يَا رَسُولَ اللَّهِ حَجَّةً مِنْ حِجَجِكَ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، وَ حَجَّتَيْنِ مِنْ حِجَجِي ، قَالَتْ : يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ حَجَّتَيْنِ مِنْ حِجَجِكَ ؟ قَالَ : نَعَمْ . وَ أَرْبَعَةٍ ، قَالَ : فَلَا يَزَالُ يَزِيدُ وَ يُضْعِفُ حَتَّى بَلَغَ تِسْعِينَ حَجَّةً مِنْ حِجَجِ رَسُولِ اللَّهِ بِأَعْمَارِهَا

فرمود با عایشه که وای بر توچگونه دوست ندارم او را و از وی بعجب نیایم و حال آنکه او میوه دل من و روشنی چشم من است ، همانا زود باشد که امت من او را میکشند، و کسی که زیارت قبر اوکند خداوند ثواب یک حج از حج های من از برای او مینویسد ، عرض کرد: ثواب یک حج از حجهای تو! فرمود: ثواب دو حج از روی تعجب عرض کرد ثواب دو حج از حجهای تو ! فرمود : ثواب چهار حج و همچنان زیاد کرد تا بدانجا که فرمود: ثواب نود حج از حجهای من که با عمره کرده باشم در نامه اعمال او نوشته میشود، و در امالی طوسی باسناد دیگر مانند این حدیث نیز مسطور است و دیگر در تفسیر فرات سندبابی عبدالله علیه السلام پیوسته می شود میفرماید

ص: 311

یکروز فاطمه علیها السلام حسین را در آغوش داشت رسول خدا او را از فاطمه بگرفت .

وَ قَالٍ : لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَكَ ، وَ لَعَنَ اللَّهُ سالبك ، وَ أَهْلَكَ اللَّهُ الْمُتَوَازِرِينَ عَلَيْكَ ، وَ حُكْمُ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَنْ أَعَانَ عَلَيْكَ .

فرمود : لعن کند خداوند کشنده تورا، و باز کننده سلب (1) تو را ، و هلاک کند نیرو دهنده خصم تورا ، و خداوند حکم کند در میان من و دشمن تو فاطمه عرض کرد: ای پدر این چیست که میگوئی؟

قَالَ : يا بنتاه ذَكَرْتَ مَا يُصِيبُهُ بَعْدِي وَ بَعْدِكَ مِنَ الْأَذَى وَ أَ لَظُلْمُ وَ الْغَدْرِ وَ الْبَغْيِ ، وَ هِيَ یومئذ فِي عَصَبَةُ كانهم نُجُومِ السَّمَاءِ يتهادون إِلَى أَ لَقَتَلَ ، وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى معسکر هُمْ وَ إِلَى مَوْضِعِ رِحَالَهُمْ وَ تُرْبَتِهِمْ .

فرمود : ای فرزند من مرا بیاد آمد آن مصایب که بعد از من و بعد از تو او را فرو میگیرد از ستمهای گوناگون و نیرنگهای رنگارنگ ، وجماعتی دستخوش این مصیبت میشوند که مانند ستارگان آسمانند وبكشتنگاه میروند ، گویا میبینم مقام ابطال(2) ومحال رحال (3)ایشان را . فاطمه عرض کرد: ای پدر کدام موضع است که صفت میکنی؟

قَالَ : مَوْضِعُ يُقَالُ لَهُ کربلاء ، وَ هِيَ دَارُ کرب وَ بَلَاءٍ عَلَيْنَا وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ يَخْرُجُ عَلَيْهِمْ شِرَارُ أُمَّتِي ، لَوْ أَنَّ أَحَدَ هُمْ شَفَعَ لَهُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ مَا شَفَعُوا فِيهِ ، وَ هُمْ المخلدون فِي النَّارِ .

فرمود : آن موضع راکر بلا گویند ، و آن خانه سختی و بلاست بر ما و برامت ما،

ص: 312


1- سلب : لباس و جامه
2- ابطال - جمع بطل : مرد دلیر و شجاع
3- رحال - جمع رحل : بار نهادن

همانا بر ایشان بیرون میتازند و مقاتلت می آغازند جماعتی از اشرار امت من اگر یکی از ایشان را شفاعت کنند اهل آسمانها و زمینها ، در حضرت حق پذیرفته نمی شود و این جماعت ابدا در آتش دوزخ خواهند بود ، فاطمه عرض کرد : ای پدر کشته میشود حسين ؟

قَالَ : نَعَمْ يَا بنتاه ، وَ مَا قَتَلَ قَتَلْتُهُ أَحَدُ كَانَ قَبْلَهُ ، وَ تَبْكِيهِ السَّمَوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ الْوَحْشِ وَ الْحِيتَانُ فِي الْبِحَارِ وَ الْجِبَالُ ، وَ لَوْ يُؤْذَنْ لَهَا مَا بَقِيَ عَلَى الْأَرْضِ متنفس وَ يَأْتِيهِ قَوْمُ مِنْ مُحِبِّينَا لَيْسَ فِي الْأَرْضِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ لَا أَقُومُ بِحَقِّنَا مِنْهُمْ ، وَ لَيْسَ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ أَحَدُ يُلْتَفَتُ إِلَيْهِ غیرهم ، أَ وَلِيِّكَ مصابیح فِي ظُلُمَاتِ الْجَوْرِ ، وَ هُمْ الشفعاء وَ هُمْ وارِدُونَ حَوْضِي هَذَا ، أَعْرِفُهُمْ إِذَا أَ وَرَدُوا عَلِيِّ بِسِيماهُمْ ، وَ كُلُّ أَهْلِ دِينِ يَطْلُبُونَ أَئِمَّتِهِمْ ، وَ هُمْ يطلبوننا لأ يَطْلُبُونَ غَيْرَنَا ، وَ هُمْ قِوَامَ الْأَرْضِ وَ بِهِمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثِ .

فرمود: ای فاطمه میکشند اورا چنانکه هیچکس را قبل از او نکشته باشند، و میگرید بر او آسمانها و زمینها و فرشتگان و ماهیان دریا بار(1) و وحوش کوهسار و اگر اجازت یافتی جانداری در روی زمین نماندى ، و می آید جماعتی از دوستان ما که در روی زمین دانا تر ازیشان کس بخداوند نیست ، وهیچکس شناسا تر از ایشان بحق ما نباشد ، و جز ایشان احدى بجانب حسين نگران نیست ، ایشانند چراغ های روشن در تاریکیهای جور و فتن ، و ایشانند شفعای امت که وارد میشوند بر حوض من ، و میشناسم ایشان را بسیمای ایشان گاهی که بر من در آیند، و اهل

ص: 313


1- بار : انبوه و بسیاری چیزی

هر دینی در طلب پیغمبر خود است ، وایشان طلب نمیکنند جز مرا، و ایشانند قوام(1) ارض ، و بسبب ایشان باران رحمت متقاطر(2) میشود ، فاطمه از این کلمات که منهی(3) قتل حسين علیه السلام بود سخت بگریست ، پس پیغمبر بسخن آمد

فَقَالَ لَهَا : یا بنتاه إِنَّ أَفْضَلُ أَهْلِ الْجِنَانِ هُمُ الشُّهَدَاءِ فِي الدُّنْيَا ، بَذَلُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ، يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا ، فَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرُ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا ، فَتَلْتُ أَهْوَنُ مِنْ مَيْتَةٍ ، مَنْ كُتِبَ عَلَيْهِ الْقَتْلُ خَرَجَ إِلَى مَضْجَعِهِ ، وَ مَنْ لَمْ يَقْتُلْ فَسَوْفَ يَمُوتَ ، يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ ، أَمَّا تُحِبِّينَ أَنْ تَأْمُرِينَ غَداً بِأَمْرِ فتطاعين فِي هَذَا الْخَلْقِ عِنْدَ الْحِسَابِ ، أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ يَكُونَ ابْنُكَ مِنْ حَمَلَةِ الْعَرْشِ : أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ يَكُونَ أبوک يَأْتُونَهُ يَسْأَلُونَهُ الشَّفَاعَةَ ؟ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ يَكُونَ بَعْلُكِ يذود الْخَلْقُ يَوْمَ الْعَطَشِ عَنِ الْحَوْضِ فَيَسْقِيَ مِنْهُ أَوْلِيَائِهِ وَ یذود عَنْهُ أَعْدَائِهِ ؟ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ يَكُونَ بَعْلُكِ قَسِيمَ النَّارِ یأمر النَّارِ فتطيعه يُخْرَجُ مِنْهَا مَنْ يَشاءُ وَ يترک مَنْ يَشاءُ ؟ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ تنظرين إِلَى الْمَلَائِكَةُ عَلَى أَرْجَاءِ السَّمَاءِ تَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ إِلَى مَا تَأْمُرِينَ بِهِ ، وَ تَنْظُرُونَ إِلَى بَعْلِكِ قَدْ حَضَرَ الْخَلَائِقِ وَ هُوَ يخاصمهم عِنْدَ اللَّهِ فَمَا تَرَيْنَ اللَّهِ صَانِعاً بِقَاتِلٍ وُلْدِكَ وَ قَاتِلِيكَ وَ قَاتَلَ بَعْلِكِ إِذَا فلجلت حجتة عَلَى الْخَلَائِقِ وَ أَمَرْتَ النَّارِ أَنْ تطیعه ؟ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونَ الْمَلَائِكَةِ

ص: 314


1- قوام : پایه و کسی که کارها باو قائم باشد
2- تقاطر: چکیدن قطره های باران
3- منهی : خبر دهنده

تَبْكِي لِابْنِكَ وَ یأسف عَلَيْهِ كُلُّ شَيْ ءٍ ؟ أَمَّا تَرْضَيْنَ أَنْ يَكُونَ مِنْ أتیه زَائِراً فِي ضَمَانِ اللَّهِ وَ يَكُونُ مِنْ أَ تِيهُ بِمَنْزِلَةِ مَنْ حَجَّ إِلَى بَيْتِ اللَّهِ وَ اعْتَمَرَ وَ لَمْ يَخْلُ مِنَ الرَّحْمَةِ طَرْفَةَ عَيْنٍ ، وَ إِذَا مَاتَ مَاتَ شَهِيداً ، وَ إِنْ بَقِيَ لَمْ تَزَلْ ألحفظة تَدْعُو لَهُ مَا بَقِيَ ، وَ لَمْ يَزَلْ فِي حِفْظِ اللَّهِ وَ أَمْنَهُ حَتَّى يُفَارِقَ الدُّنْيَا .

فرمود: ای فرزند من ، فاضلترین اهل بهشت شهداء اند که در دنیا بذل جان و مال کردند ، و بهشت خاص ایشان است که در راه خدا قتال میدهند میکشند و کشته میشوند ، وعده حق بر ایشان راست می آید، و آنچه در نزد خداوند است بهتر است از دنیا و آنچه در دنیاست ، وشهادت افضل است از مردن در جامه خواب ، کسیکه بر او حکم قتل نوشته اند البته کشته شود ، و آنکس که کشته نشود زود باشد که بمیرد ، هان ای فاطمه دختر محمد آیا دوست نمیداری که فردای قیامت بآنچه خواهی فرمان دهی و فرمان تو هنگام حساب خلق مطاع(1) باشد ؟ آیا رضا نیستی که پسر تو از جمله حمله عرش باشد؟ آیا رضا نیستی که هر آفريده بنزد پدر تو حاضر شود و شفاعت خود را مسئلت نماید؟ آیا راضی نیستی در روزی که مردمان عطشان باشند شوهر تو دوستان خود را از حوض کوثر سیراب کند و دشمنان خود را از پیش براند ؟ آیا رضانیستی که شوهر تو قسیم جنت و دوزخ باشد ؟ فرمان دهد آتش را و فرمان پذیر باشد آتش ، بیرون بیاورد از آتش هر که را بخواهد، و در آتش بجای گذارد هر که را بخواهد و آیا رضا نیستی که نگران باشی فریشتگان را در اطراف آسمان و فریشتگان نگران تو باشند تا چه فرمان کنی و نگران شوهر تو باشند، و گاهی که مردمان در دیوان مظالم حق حاضر شوند و او آغاز داوری کند

ص: 315


1- مطاع: پذیرفته شده

خداوند کیفرفرماید قاتل پسرتو و قاتلين تو را و قاتل شوهر تو را ، و آتش را بداد خواهی بفرمان او کند ؟ آیا راضی نیستی که ملائکه بر فرزند تو بگریند و آفرینش بروی اسف و دريغ خورند ؟ آیا رضا نیستی که آن کس که بزیارت قبر حسین رود در ضمان خدا باشد ، و آن منزلت از زیارت او بدست کرده باشد که از حج بیت الله که با عمره بخاتمت برد حاصل شود ، و يك چشم زد از رحمت خداوند دور نیفتد واگر بمیرد شهید مرده باشد ، و اگر بزید در حفظ خداوند و امن خداوند زیستن نماید ؟ فاطمه عرض کرد : ای پدر بر خداوند توکل نمودم و رضا دادم وخشنود گشتم پس پیغمبر قلب او را و چشمهای او را مسح فرمود

وَ قَالٍ : إِنِّي وَ بَعْلُكِ وَ أَنْتَ وَ ابْنُكِ فِي مَكَانٍ تَقَرُّ عَيْنَاكَ ، وَ يَفْرَحُ قَلْبِكَ

فرمود : من و شوهر تو وپسرتو درجائی باشیم که روشن شود بدان چشمهای تو ، و شاد شود بدان دل تو ، ودر کامل الزیاره از ابی عبدالله نیز این حدیث مسطوراست و دیگر در امالی طوسی سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود که از اسماء بنت عمیس روایت میکند و چنان مینماید که قابله فاطمه علیهاالسلام بوده و من بنده در کتاب رسول خدا در ذیل قصه فتح خیبر ، و در کتاب اميرالمؤمنين و در کتاب امام حسن بازنمودم که اسماء بنت عمیس در زفاف فاطمه با شوهرش جعفر بن ابیطالب در حبشه جای داشت ، و این قابله سلمي خواهر اسما بود، چون اسما معروف تر بود روات حديث یا کتاب بخطا اسما گفته اند و نوشته اند . بالجمله ولادت حسنين عليهما السلام را ، و آوردن سلمی ایشان را بحضرت رسول خدا بشرح نگاشته ام تکرار نخواهم پرداخت ، لكن ذیل این حدیث را که اخبار بشهادت حسين علیه السلام است مینگارم ، میگوید : روز ولادت حسین ، رسول خدا بسرای فاطمه آمد و فرمود : پسر مرا حاضر کن ، چون او را بیاوردم از من بگرفت و بگریست ،

ثُمَّ قَالَ : إِنَّهُ سَيَكُونُ لَكَ حَدِيثٍ ، أَللَّهُمَّ الْعَنْ قَاتَلْتُ لأتعلمي فَاطِمَةَ بِذَلِكَ

ص: 316

سلمی را از شهادت حسين علیه السلام آگهي داد وقاتل اورا لعن فرستاد و فرمود : فاطمه را از این قصه آگاه مکن ، و در روز هفتم ولادت حسین علیه السلام، دیگر باره رسول خدا بسرای فاطمه آمد و حسین را طلب فرمود و در کنار خویش گرفت

فَقَالَ : يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَزِيزُ عَلَيَّ

فرمود : ای ابو عبدالله سخت بر من دشوار می آید از آنچه بر تو میگذرد، و این بگفت و بگریست، سلمی عرض کرد: با بیانت در روز اول و در این روزاین گریه چیست؟

قَالَ : أَبْكِي عَلَى ابْنِي هَذَا تَقْتُلْهُ فِئَةُ بَاغِيَةُ كَافِرَةُ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ ، لأ أَنَا لَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيمَةِ ، يَقْتُلُهُ رَجُلُ يَثْلِمُ الدِّينِ وَ يَكْفُرْ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ.

گفت : میگریم بر فرزند خود که میکشند اورا جماعت کافر گمراه از بنی امیه ، خداوند ایشان را بی بهره کناد از شفاعت من در روز قیامت ، میکشند او را مردی که مخرب دین و کافر بخداوند کریم است ،

ثُمَّ قَالَ : اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيهِمَا مَا سَأَلَكَ إِبْرَاهِيمَ فِي ذُرِّيَّتِهِ ، أَللَّهُمَّ أَحَبُّهُمَا وَ أُحِبُّ مَنْ یحبهما ، وَ أَلْعَنِ مِنْ يُبْغِضُهُمَا ملا السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ .

عرض کرد : ای پروردگار من سوال میکنم از تو از برای فرزندان خود چیزی را که ابراهیم از برای فرزندان خود سئوال کرد ، ای پروردگار من دوست دارایشان را و آنکس را که دوست میدارد ایشان را ، ولعن کن ودور افکن بهندسه(1) فضای آسمان و زمين آنکس را که دشمن میدارد ایشان را ، و دیگر در امالى صدوق سند باصبغ بن نباته میرسد میگوید : گاهی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام مردم را خطبه میفرمود :

قَالَ : سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي ، فَوَ اللَّهِ لَا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْ ءٍ مَضَى

ص: 317


1- هندسه - بکسر ها، وسکون نون وکسردال و فتح سين : اندازه

وَ لَا عَنْ شَيْ ءٍ يَكُونُ إِلَّا نَبَّأْتُكُمْ بِهِ.

فرمود : از من بپرسید از آن پیش که مرا در نیابید ، سوگند با خدای سئوال نمیکنید از من از آنچه گذشته است و از آنچه از این پس خواهد آمد الا آنکه شما راخبر میدهم، چون این کلمات از روزگار گذشته و آینده منهی (1)علم غیب بود مردم را يعجب آورد ، سعد بن ابی وقاص که خمیر مایه فطرتش مغشوش بود بپای خاست و گفت : یا امیرالمؤمنين مرا خبر ده که در سر من و ریش من چند موی بشمار میرود و در این سخن اغلوطه(2) می افکند و شنعتی(3) میتراشید ، چه مکشوف بودکه در اینوقت مجال بدست نشود که موی سر و ریش او بشمار آید،

فَقَالَ لَهُ : أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ سَأَلْتَنِي عَنْ مسئلة حَدَّثَنِي خَلِيلِي رَسُولُ اللَّهِ ، إِنَّكَ سَأَلْتَنِي عَنْهَا ، وَ مَا فِي رَأْسَكَ مِنْ شَعْرَةُ إِلَّا وَ فِي أَصْلُهَا شَيْطَانٍ جَالِسُ ، وَ إِنْ فِي بَيْتِكَ لسخلة يُقْتَلُ الْحُسَيْنِ ابْنِي .

فرمود : سوگند با خدای سئوال کردی از مسئله که دوست من رسول خدای مرا آگہی داد که زود باشد که از من این سئوال خواهی کرد ، همانا در سر تو هیچ موئی نیست الا آنکه شیطانی در بن آن جای کرده و در خانه تو سخله ئي(4) است کنایت از آنکه کودکی است که میکشد فرزند من حسين را ، و اینوقت عمر سعد عليه اللعنه میغیژید(5) یا تازه نیروی رفتن بدست کرده بود و در کامل الزیاره مانند این حدیث نیز مذکور است ، و دیگر در امالی صدوق سند بابن عباس منتهی میشود میفرماید : در رکاب امير المؤمنين طریق صفین میسپردیم، گاهی که به نینوا و شط فرات در آمدیم امیر المؤمنين علیه السلام با على صوت ندا در داد :

يَا ابْنَ الْعَبَّاسُ أَ تَعْرِفُ هَذَا الْمَوْضِعِ ؟ فَقُلْتُ لَهُ : مَا أَعْرِفُهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ

ص: 318


1- منهی : خبر دهنده
2- اغلوطه - بر وزن اعجوبه کسی را بغلط انداختن
3- شنعت - بضمم شين : زشتی
4- سخله: نوزاد
5- غژیدن : نشسته راه رفتن

فَقَالَ : لَوْ عَرَفْتُهُ کمعرفتي لَمْ تَكُنْ تَجُوزَهُ حَتَّى تَبْكِي کبكائي.

فرمود: یا ابن عباس میشناسی این موضع را ؟ عرض کردم: نمیشناسم ، فرمود : اگر بدانستی چنانکه من میدانم از اینجا عبور نمیدادی تا مانند من بگریستی ، آنگاه امیرالمؤمنین چنان بگریست که آب چشمش از لحيه مبارکش در گذشت و بر سینه اش سيلان یافت ، و ابن عباس وهر که بود با آن حضرت بگریستند،

فَقَالَ : أَوَّهْ أَوَّهْ مَالِي وَ لآِلِ أَبِي سُفْيَانَ ؟ مَالِي وَ لآِلِ حَرْبٍ حَرْبِ الشَّيْطَانِ وَ أَوْلِيَاءَ أَ لَكُفْرُ ، صَبْراً يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ لَقِيَ أَبُوكَ مِثْلَ الَّذِي تَلْقَى مِنْهُمْ

فرمود : آه آه چیست از برای من و آل ابی سفیان ؟ چیست از برای من و از برای آل حرب که لشگر شیطان و اولیای کفرند ، بر تو باد صبر از ستم ایشان ای ابوعبدالله همانا ملاقات کرد پدر تو مانند آنچه را تو ملاقات خواهی کرد از ایشان ، آنگاه بفرمود تا آب حاضر کردند پس وضو بساخت و مدتی دراز نماز بگذاشت ، آنگاه کلام نخستین را اعادت کرد و او را خوابی سبک گرانسر (1)ساخت ، و پس از ساعتی بخویش آمد و بانگ زد که یا ابن عباس، عرض کرد: این حاضرم فرمود خوابی دیدم اگر خواهی از برای توحدیث کنم ، عرض کرد: بخيردیده باشی،

قَالَ : رَأَيْتُ كَأَنِّي بِرِجَالٍ قَدْ نَزَلُوا مِنَ السَّمَاءِ مَعَهُمْ أَعْلَامِ بِيضٍ قَدْ تَقَلَّدُوا سیوفهم وَ هِيَ بِيضُ تلمح ، وَ قَدْ خطوا حَوْلَ هَذِهِ الْأَرْضِ خُطَّةٍ ، ثُمَّ رَأَيْتُ كَأَنَّ هَذِهِ النَّخِيلِ قَدْ ضَرَبْتُ بأغصانها الْأَرْضِ تَضْطَرِبُ بِدَمٍ عَبِيطٍ ، وَ كانی بألحسين سخيلي وَ فرخي وَ مضغتي وَ مُخِّي قَدْ غَرِقَ فِيهِ ، يستغیث فِيهِ فَلَا يُغَاثُ ، وَ كَانَ الرِّجَالِ الْبَيْضِ قَدْ نَزَلُوا

ص: 319


1- گران - ثقیل و سنگین

مِنَ السَّمَاءِ يُنَادُونَهُ وَ يَقُولُونَ : صَبْراً آلِ الرَّسُولِ فَإِنَّكُمْ تَقْتُلُونَ عَلَى أَيْدِي شِرَارُ النَّاسِ ، وَ هَذِهِ ألجنه يَا أَبَا عبدالله إِلَيْكَ مُشْتَاقَةً ، ثُمَّ يعزونني وَ يَقُولُونَ : يَا أَبَا الْحَسَنِ أَبْشِرْ فَقَدْ أَقَرَّ اللَّهُ بِهِ عینك يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ ، ثُمَّ انْتَبَهْتَ هکذا ، وَ الَّذِي نَفْسُ عَلِيُّ بِيَدِهِ لَقَدْ حَدَّثَنِي الصَّادِقُ الْمُصَدَّقُ أبوالقاسم صلی اللَّهِ علیه وَ اله : أَنِّي سأريها فِي خُرُوجِي إِلَى أَهْلِ الْبَغْيِ عَلَيْنَا ، وَ هَذِهِ کرب وَ بَلَاءٍ يُدْفَنُ فِيهَا الْحُسَيْنِ وَ سَبْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ وُلْدِي وَ وُلْدِ فَاطِمَةَ ، وَ إِنَّها لَفِي السَّمَوَاتِ مَعْرُوفَةُ تَذْكُرُ أَرْضٍ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ کما تذکر بُقْعَةِ الْحَرَمَيْنِ وَ بُقْعَةٍ بَيْتِ الْمَقْدِسِ .

فرمود : در خواب چنان دیدم که مردانی از آسمان نزول کردند با علمهای سفید و حمایل کرده بودند شمشیرهای درخشان ، و در گرد این زمین عبور میدادند و این نخلها شاخها بر زمین میزدند ، و این صحرا بخون تازه موج میزد ، و گویا حسین که فرزند من و مضغه(1) حیات من و جان من است در آن دریای خون غرق میشد و استغاثه(2) میفرمود و کس او را اجابت نمی نمود، و بود که مردان سفید از آسمان بزیر می آمدند و بنزديك حسین میرفتند و میگفتند : بر شما باد صبر ای اهل بیت رسول خدا ، همانا کشته میشوید بدست اشرارناس ، ای ابو عبدالله اینك بهشت بسوی تو مشتاق است ، آنگاه زبان بتعزیت من گشودند و گفتند : ای ابوالحسن بشارت باد تورا که خداوند چشم تو را روشن کرده است روزی که مردم در نزد پروردگار عالم ایستاده شوند، پس از خواب انگیخته شدم قسم بآنکس که نفس على بدست قدرت اوست ، مرا صادق مصدق ابوالقاسم خبر داد که هنگام خروج از کوفه بسوی لشگرشام باین زمین که زمین کرب و بلاست عبور خواهم داد ، و در این زمين هفده تن از

ص: 320


1- مضغه : پاره گوشت
2- استغاثه : دادخواهی کردن

فرزندان من و فاطمه بخاك سپرده خواهد شد ، و این زمین در آسمانها معروف است و مذکور است بارض کرب و بلا ، چنانکه بقعه حرمین و بیت المقدس معروف و مذکور است

ثُمَّ قَالَ : يَا ابْنَ عَبَّاسِ اطْلُبْ فِي حَوْلَهَا بَعْرُ الظِّبَاءِ ، فَوَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لأ كَذَبْتَ وَ هِيَ مُصْفَرَّةُ لَوْنُها لَوْنِ الزَّعْفَرَانُ .

فرمود اي پسر عباس طلب کن در اطراف این زمین پشک(1) آهوان را، سوگندباخدا دروغ نمیگویم و رسول خدای با من دروغ نگفته است ، و آن پشکها برنگ زعفران است ، پس ابن عباس برفت و در جایی انباشته بیافت فریاد بر آورد که یا امیر المؤمنين مبلغی بیافتم بدان صفت که تو فرمودی ، على علیه السلام بشتاب برفت و مقداری بر گرفت و ببوئید و فرمود : یا ابن عباس میدانی این ابعار(2) را این همان پشکهاست که عیسی بن مریم بر آن گذشت و بر گرفت و ببوئید ، و با او حواریون بودند و آهوان فراوان در اینجا مجتمع بودند که میگریستند ، عیسی بنشست و بگریست و حواریون بنشستند و بگریستند، و ندانستند عیسی را چه رسیده و چرا میگرید ، عرض کردند : یا رسول الله حکمت این گریه چیست ؟ فرمود : آیا میدانید کدام زمین است ؟ عرض کردند : ندانیم ، فرمود : این زمینی است که کشته میشود در آن فرزندان رسول خدای احمد ، و فرزند حره طاهر بتول که شبیه است با مادر من ، و در این خاك بلحد میرود ، و بوی آن اطيب از بوی مشگ است، چه از طینت پسر شهید پیغمبر است و چنین است طینت انبیا و اولاد انبیاء، این آهوان با من سخن کردند که ما در این زمین بشوق تربت فرزند مبارك علف چرمیدهیم ، و این زمین را مامن خویش میدانیم ، آنگاه عیسی علی نبینا و عليه السلام دست بزد و پشکی گرفت و ببوئید

وَ قَالٍ : هَذِهِ بَعْرُ الظِّبَاءِ عَلَى هَذَا الطِّيبِ لِمَكَانِ حشیشها ، اللَّهُمَّ فأبقها

ص: 321


1- پشك : پشکل آهو و غير آن
2- ابعار : جمع بعر : پشكل

أَبَداً حَتَّى يَشَمُّهَا أَبُوهُ فَيَكُونُ لَهُ غَرَّاءُ وَ سَلْوَةُ .

عيسى علیه السلام فرمود : اینست پشک آهوان با این طیب از برکت این مکان گیاه زار ای پروردگار من باقی بدار این پشکلها را تا گاهی که علی علیه السلام پدر این فرخ مبارك در اینجا عبور دهد و آن را ببوید، تا از برای او تعزیت و تسلیتی باشد، اینوقت امیرالمؤمنين علیه السلام فرمود لاجرم این شکلها تا این زمان بجای ماند، و از مدار طول زمان زرد گونه گشت در این مکان کرب و بلا ، پس با على صوت ندا در داد که

يَا رَبِّ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَا تَبَارَكَ فِي قَتَلْتُهُ وَ الْمُعِينُ عَلَيْهِ وَ الخاذل لَهُ .

یعنی ای خدای عیسی بن مریم ، مبارك مفرما بر قاتلان او و آنکسکه معین باشد بر ستم او و آنکس که خواری و خذلان او خواهد ، آنگاه مدتی دراز بگریست و ابن عباس و اصحاب با او بگریستند تا گاهی که بروی در افتاد ، و مدتی دراز بیخویشتن بود ، پس بخویش آمد و از آن پشک بر گرفت و در کنار ردای مبارك استوار (1) ببست ، و ابن عباس را نیز فرمود که لختى بر گیرد و با خود بدارد ، آنگاه فرمود : یا ابن عباس گاهی که از این پشک خون تازه بجوشد و سیلان کند دانسته باش که حسین را کشته اند و در اینجا بخاك سپرده اند ، ابن عباس گوید : سوگند با خدای همواره آن پشک را در آستین خویش بسته میداشتم و در حفظ آن سخت ساعی بودم ، تا گاهی که اندر مدینه در سرای خویش خفته بودم ، ناگاه از خواب انگیخته گشتم و آستین خود را از خون سرشاریافتم ، و همواره خون تازه سیلان میکرد ، پس بنشستم و بگریستم و گفتم : سوگند با خدای که حسین کشته شد هرگز على بكذب حدیثی نیاورده و خبری نداده الا آنکه واقع شد، و همانا رسول خدای خبر داد او را بچیزهائیکه جز او را خبر نداد ، پس فزع کردم و از خانه بیرون شدم بهنگام سپیده دم سوگند با خدای مدینه را چنان از دودی سیاه آکنده(2) دیدم که بهیچوجه از اعیان موجودات چیزی مرئی نبود

ص: 322


1- استوار :محکم
2- آکنده: پر کرده

آنگاه آفتاب سر از مشرق بيرون زد و منکسف بود وحيطان(1) مدینه را چنان دیدم که بخون تازه آغشته است ، پس گریان فرونشستم و گفتم :

قَدْ قُتِلَ وَ اللَّهِ الْحُسَيْنُ .

و از ناحیه بیت ندای فرا رسيد :

اصْبِرُوا آلِ الرَّسُولِ قَتَلَ الْفَرْخِ النَحُول *** نَزَلَ الرُّوحُ الْأَمِينُ بِبُكَاءِ وَ عَويل

آنگاه با على صوت گریست و نیز ما بگریستیم ، و این واقعه در یوم عاشورا بود ، و چون آنانان که در ركاب سيد الشهداء بودند باز آمدند ، حديث کردند که ما نیز این کلمات را شنیدیم ، و چنان دانستیم که از خضر پیغمبر علیه السلام است و در اكمال الدين این حدیث بدین شرح مسطور است. و در امالی صدوق سند بهرثمة بن ابی مسلم منتهی میشود میگوید :در غزوه صفین حاضر رکاب اميرالمؤمنين علیه السلام بودم در هنگام مراجعت ، چون بزمین کربالا رسیدیم و فرود شدیم آن حضرت نماز صبح را با ما بگذاشت ، پس دست فرا برد و پاره از تربت آن زمین بر گرفت و ببوئید

ثُمَّ قَالَ : وَاهاً لَكَ أَيَّتُهَا التُّرْبَةِ ليحشرن مِنْكَ قَوْمٍ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بغیر حِسَابٍ .

فرمود : مرا سخت شگفت می آید از تو ای تربت ، همانا انگیخته میشود در قیامت از تو جماعتی که بی پرسش داخل بهشت میشوند ، هرثمه گوید : مرا ضجیعی(2) بود از شیعیان علی چون بسرای آمدم او را گفتم : هیچ میخواهی حدیثی از مولای خود اصغا نمائی؟ گفت : چرانخواهم ، لاجرم این قصه را از بهر او تذکره نمودم ، گفت : امیرالمؤمنین جز بحق سخن نگوید ، این ببود تا عبیدالله بن زياد عليهما اللعنه لشگر

ص: 323


1- حيطان - جمع دائط : دیوار
2- ضجيع : هم بستر

بساخت ، و بسوی حسین از کوفه بيرون تاخت ، من نیز در آن جیش بودم ، چون بأن منزل رسیدم و آن درختان بدیدم ، سخن امیر المؤمنين علیه السلام فرایاد (1) من آمد در زمان بر شتر خویش سوار شدم و بنزد امام حسین شتافتم وسلام دادم و آن قصه که از امير المؤمنين شنیدم بعرض رسانیدم ، فرمود : تو با منی یا برهن (2) عرض کردم : نه با توام نه برتو ، زیرا که دختری در خانه دارم که از عبيدالله براو میترسم فرمود : باز شو پیش از آنکه از ما کشته به بینی یا بانگی اصغا نمائی

فَوَ الَّذِي نَفْسُ حُسَيْنِ بِيَدِهِ ، لَا يَسْمَعُ الْيَوْمَ واعيتنا أَحَدُ فَلَا يعيننا إِلَّا كَبَّهُ اللَّهُ بِوَجْهِهِ فِي جَهَنَّمَ.

یعنی سوگند به آنکس که جان حسین بدست قدرت اوست ، هر کس استغاثه ما را بشنود و ما را اعانت نکند ، خداوند او را از روی بجهنم می افکند و دیگر در بصاير الدرجات سند بسعيد بن غفله منتهی میشود میگوید : در حضرت امیرالمؤمنین حاضر بودم ناگاه مردی در آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین من از وادی القرى بحضرت تو میرسم ، همانا خالد بن عرفطه (3) وفات یافت ، فرمود : او نمرده است ، عرض کرد : بی گمان بمرد،

فَقَالَ لَهُ عَلَى : لَمْ یمت فَوَ أَ لِذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا يَمُوتُ .

امیر المؤمنین سوگند یاد کرد که نمرده است و نمیرد ، اعرابی در کرت سیم این سخن را اعادت کرد و گفت : سبحان الله من خبر می دهم که بمرده است تو فرمائی نمیرد .

فَقَالَ لَهُ عَلَيَّ : لَمَمُ يَمُتْ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا يَمُوتُ حَتَّى يَقُودُ جَيْشُ ضَلَالَةٍ ، يُحْمَلُ رَايَتُهُ حَبِيبِ بْنِ جماز .

ص: 324


1- فرایاد : در، یاد ، یا بر یاد
2- با منی یا بر من : دو ست منی یا دشمن
3- عرفطه - بضم عین وسکون راء و ضم فاء

فرمود: سوگند بآنکس که جان من در دست اوست نخواهد مرد خالد بن عرفطه تا گاهی که سرهنگ لشگر ضلالت شود ، و حبیب بن جماز علم آن لشگر را حمل خواهد داد ، چون این سخن بحبيب رسید بنزد امیرالمؤمنين آمد و عرض کرد: من از شیعیان توام این چیست که در حق من فرموده؟ سوگند با خدای هرگز این گمان در حق خویش نمیبرم ، فرمود : اگر تو حبیب بن جمازی حمل رایت ضلالت خواهی کرد، چون حبیب روی بگردانید و برفت دیگر باره فرمود : اگر توحبیب بن جمازی حمل آن رایت خواهی کرد ، ابوحمزه میگوید سوگند با خدای خالدبن عرفطه نمرد تا گاهی که عمر بن سعد لشگر بسوی حسین بن على براند ، وخالد سرهنگ جیش و حبیب صاحب رایت بود ، ودر ارشاد مفید از سوید بن غفله این حدیث بدینگونه مسطور است الا آنکه در آخر حديث افزوده است که از باب الفيل داخل مسجد شدند ، و من بنده در کتاب امير المؤمنين علیه السلام عبور آن حضرت را بارض کربلا ، وامثال این احادیث را رقم کرده ام ، ودیگر در اكمال الدین سند باصبغ بن نباته میرسد و او از علی علیه السلام روایت می کند که فرمود:

خَيْرُ الْخَلْقِ وَ سَيِّدُهُمْ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنِي أَخُوهُ أَ لِحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ بَعْدَ أَخِيهِ الْمَقْتُولُ فِي أَرْضٍ کرب وَ بَلَاءٍ ، أَلَا وَ إِنَّهُ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ سَادَةُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيمَةِ .

یعنی بهترین خلق بعد از حسن برادرش حسین مظلوم است که در ارض کرب و بلا شهید میشود ، و او و اصحاب او از سادات شهیدانند در روز قیامت . و دیگر در کامل الزیاره سند بابو عبدالله جدلی(1) منتهی میشود میگوید : برعلی مرتضی علیه السلام در آمدم وحسین در کنار او جای داشت ، دست مبارك بركتف او زد

ثُمَّ قَالَ : إِنَّ هذا يُقْتَلُ وَ لَا نَصَرَهُ أَحَدُ .

ص: 325


1- جدلی - بفتح جيم و دال و کسر لام

فرمود : این پسر کشته می شود و هیچکس او را نصرت نمی کند ، عرض کردم: یا امير المؤمنین این زندگانی نکوهیده ایست

قَالَ : إِنَّ ذلِكَ لَكَائِنُ .

فرمود : این کاریست شدنی . و نیز در کامل الزياره مانند این حدیث از ابن ابی الخطاب روایت شده ، و همچنان در کامل الزیاره سند بهانی بن هانی میرسد ، و او از على علیه السلام روایت میکند،

قَالَ : لِيُقْتَلَ أَ لِحُسَيْنٍ قَتْلًا ، وَ إِنِّي لَأَعْرِفُ تُرْبَةِ الْأَرْضِ الَّتِي يُقْتَلُ فِيهَا قَرِيباً مِنَ النَّهْرَيْنِ .

فرمود : کشته میشود حسين و من میشناسم خاك آن زمین را که در آن کشته میشود در کنار نهرین ، و نیز در کامل الزیاره مانند این حدیث وارد است . و دیگر در ارشاد مفید سند باسماعیل بن زیاد میرسد میگوید : یکروز اميرالمؤمنين براء بن عازب ، را مخاطب داشت و فرمود :

یا بَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ ، يُقْتَلُ ابْنِيَ الْحُسَيْنِ وَ أَنْتَ لَا تَنْصُرْهُ .

یعنی ای براء بن عازب پسر من کشته میشود و تو اورا نصرت نخواهی کرد ، این ببود تا حسین علیه السلام شهید شد ؛ و براء بن عازب همواره همی گفت صدق علی بن ابیطالب حسین را کشتند و من او را یاری نکردم ، و بر این حرمان(1) دریغ و افسوس میخورد صاحب عوالم در مجلد هفدهم میگوید : در بعضی از کتب معتبره دیده ام که لوط بن يحيى از عبدالله بن قيس روایت میکند میگوید : در صفین حاضر رکاب امير المؤمنين بودم گاهی که ابو ايوب الاعور آبرا در حیطه تصرف داشت و لشگر عراق را دفع میداد مسلمانان عطشان بنزد امير المؤمنين شکایت آوردند ، جماعتی از ابطال رجال را مامور ساخت که ابو ایوب را دفع دهند ، برفتند و خايب (2)و خاسر باز آمدند

ص: 326


1- حرمان : محروم شد
2- خايب : زیان کار

امیر المؤمنين علیه السلام دلتنگ شد ، حسين علیه السلام عرض کرد: اگر فرمان رود من آب را از تصرف ابو ایوب بر آورم ، فرمان یافت پس بتاخت و ابو ایوب را منهزم(1) ساخت در لب آب خیمه بر افراشت ، و لشگریان را فرود آورد و بنزد على مراجعت کرد اميرالمؤمنين علیه السلام از دیدار او گریان شد عرض کردند که این اول فتح است که ببرکت حسین یافته ایم ، این گریه چیست؟

فَقَالَ : ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَيُقْتَلُ عَطْشَاناً بِطَفِّ کربلا حَتَّى يَنْفِرَ فَرَسِهِ وَ یحمحم وَ يَقُولُ : ألظليمة ألظلیمة لِأُمَّةِ قَتَلَتْ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهَا .

فرمود : بیاد آوردم که زود باشد او را در عرض طف شهید کنند ، و اسب او بسخن آید و از ستم امت بنالد و شگفتی گیرد از إمتی که پسر پیغمبر خود را کشتند ، و این اشعار در دیوان امير المؤمنين علیه السلام منسوب بآن حضرت است ، چون خبر از شهادت حسین علیه السلام میدهد مرقوم افتاد :

حُسَيْنُ إِذَا كُنْتَ فِي بَلْدَةٍ *** غَرِيباً فَعَاشِرِ بآدابِها

فَلَا تَفخَرَن فِيهِمْ بِالنَّهْيِ *** فَكُلْ قُبَيْلَ بالبابِها (2)

وَ لَوْ عَمِلَ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ *** بهذي الْأُمُورِ كأسبابها

وَ لَكِنَّهُ اعتام أَمَرَ الْإِلَهُ *** فَأُحْرِقَ فِيهِمْ بِأَنْيَابِهَا (3)

عَذیرَکَ مِنْ ثِقَةٍ بِالَّذِي *** ينيلك دُنْيَاكَ مِنْ طابِها(4)

فَلَا تَمرَحَنَّ بَاوَزَارَهَا *** وَ لَا تَضجَرَنَّ لأوصابها (5)

قِسِ الْغَدِ بِالْأَمْسِ کَی تَسْتَرِيحُ *** فَلَا تَبْتَغِي سَعْيُ رغَّابها(6)

ص: 327


1- منهزم: شکست خورده
2- ألباب - جمع لب : فرد
3- أنياب - جمع ناب : نبش
4- عذیر : عذر خواه
5- أوصاب - جمع وصب : بیمار ورنجور
6- رغاب : خواهان

كَأَنِّي بِنَفْسِي وَ أَ عِقَابَهَا *** وَ بالکربلاء وَ مِحْرَابِهَا (1)

فتخضب مِنَّا اللحا بِالدِّمَاءِ *** خِضَابُ ألعروس بأثوابها (2)

أَرَاهَا وَ لَمْ يَكُ رَأْيِ ألعيان *** وَ أُوتِيتَ مِفْتَاحُ أَبْوَابِهَا

مَصَائِبِ تاباک مِنْ أَنْ تُرَدُّ *** فأعدد لَهَا قَبْلَ منتابها (3)

سَقَى اللَّهُ قَائِمَنَا صَاحِبُ *** الْقِيمَةُ وَ النَّاسُ فِي دابها(4)

هُوَ الْمُدْرِكُ الثار لِي يَا حُسَيْنٍ *** بَلْ لَكَ فَاصْبِرْ لأتعابها (5)

لِكُلِّ دَمٍ أَلْفَ أَلْفِ دَماً *** يُقَصِّرُ فِي قَتْلِ أحزابها

هُنالِكَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ *** قَبُولُ بِعُذْرٍ وَ إعتابها(6)

حُسَيْنُ فَلَا تضجرن للفراق *** فَدْ نياكَ أضحَت لتَخرابِها (7)

سَلِ الدُّورِ تُخْبَرْ وَ أَفْصَحَ بِهَا *** بِأَنْ لَا بَقَاءَ لِأَرْبَابِهَا (8)

لَنَا الدِّينِ لأ شک لِلْمُؤْمِنِينَ *** بِآياتِ وَحْيِ وَ إيجابها

لَنَا سَمَّتِ الْفَخْرُ فِي حُكْمُهَا *** فَصَلَّتْ عَلَيْنَا بإعرابها (9)

فَصَلِّ عَلَى جَدِّكَ ألمصطفى *** وَ سَلَّمَ علیه لطُلُّابِها

اگر این اشعار را که بامير المؤمنين علیه السلام منسوب داشته اند قایل آن دیگر کس باشد زیانی بمعانی حدیث نخواهد رسید ، تواند شد که شاعری حدیث امير المؤمنين علیه السلام را بنظم کرده باشد، و دیگر در کشف الغمه وارشاد مفید از عبدالله شریک عامری

ص: 328


1- محراب : محل جنگ
2- اللحا - جمع لحيه : ریش
3- منتاب : آمدن
4- داب : رنج بردن در کار
5- أتعاب - جمع تعب : مشقت
6- اعتاب : رضا دادن و باز گشتن
7- تخراب : مبالغه درخراب
8- دور - جمع دار : خانه و مسکن
9- اعراب : اظهار و بیان

مرویست میگوید : با جماعتی از اصحاب على علیه السلام در مسجد جای داشتیم، ناگاه عمر بن سعد از در مسجد داخل شد همگان گفتند اینست قاتل حسین علیه السلام و این قصه زمانی دراز قبل از شهادت آن حضرت واقع شده و دیگر در قرب الاسناد سند بمحمد بن حنفیه منتهی شود میفرماید : اميرالمؤمنين على علیه السلام با دو تن از اصحاب در ارض کربلا عبور میداد و میگریست

ثُمَّ قَالَ : هَذَا مُنَاخُ رُكَّابَهُمْ ، وَ هَذَا مُلْقًى رِحَالُهُمْ ، وَ هيهنا تُهَرَاقُ دِمَائِهِمْ ، طُوبَى لَكَ مِنْ تُرْبَةِ عَلَيْكَ تُهَرَاقُ دِمَاءَ الْأَحِبَّةِ.

پس آن حضرت خوابگاه شتران اهل بیت و فرودگاه احمال و اثقال ایشان و جای سیلان خون شهدا را بنمود ، آنگاه فرمود : طوبى لك اي خاك که جای سیلان خون دوستانی . ودیگر در کامل الزیاره سند بابی عبدالله علیه السلام مي رسد می فرماید : امیرالمؤمنین حسین را مخاطب داشت و فرمود:

يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أُسْوَةً أَنْتَ قَدَماً . فَقَالَ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ماحالي ؟ قَالَ : عَلِمْتَ مَا جَهِلُوا وَ سينتفع عَالِمُ بِمَا عَلِمَ ، يَا بُنَىَّ اسْمَعْ وابصر مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكَ ، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ ليسفكن بَنَوْا أمیة دَمَكَ ، ثُمَّ لأ يردونک عَنْ دِينِكَ وَ لَا يُنْسُونَكَ ذِكْرَ رَبِّكَ ، فَقَالَ أَ لِحُسَيْنٍ : وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ حَسْبِي وَ أَقْرَرْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ ، وَ أَصْدَقَ نَبِىِّ اللَّهِ وَ لَا أَكْذِبُ قَوْلِ أَبِي .

فرمود: ای ابوعبدالله تو از قدیم قدوه و پیرو دین بوده ؛ عرض کرد: فدای تو شوم چیست حال من ؟ فرمود : میدانم چیزی که نمیدانند وسود مند میشود عالم بچیزی که میداند ، ای پسر من گوش دار و بینا باش از آن پیش که خطبی بر تو وارد شود سوگند بآن کس که جان من در دست اوست بنی امیه خون تورا میریزند ، لكن

ص: 329

برگشت تورا از دین، تورا نتوانند ، وذکر پروردگار تو را از خاطر تو محو و منسی نتوانند : حسين علیه السلام عرض کرد که سوگند بآنکس که جان من بدست قدرت اوست کافی است مرا که اقراردارم بآنچه از خدای فرود شده ، و تصدیق دارم بدانچه پیغمبر فرمان داده ، و تکذیب نمیکنم پدر خود را، و دیگر در بعضی از کتب مقتل امير المؤمنين علیه السلام از محمد بن حنفيه حديث مینمایند میفرماید : یکروز امير المؤمنين علیه السلام حسنین علیهما السلام را مخاطب داشت.

ثُمَّ قَالَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ كاني بکما وَ قَدْ خَرَجَتْ عليکما مِنْ بَعْدِي ألفتن هیهنا ، فاصبرا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الحاکمين ، ثُمَّ قَالَ : يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَنْتَ شهید هَذِهِ مَاضِيَةٍ ، فَعَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الصَّبْرِ عَلَى بَلَائِهِ.

فرمود: ای حسن وای حسین گویا با شما حاضرم که بعد از من فتنها(1) بر شما بیرون می شود ، اینوقت صبر کنید و شکیبایی ورزید تا خداوند حکم براند که او بهترین حکم کنندگان است ، هان ای حسین تو شهید میشوی و این بلا بقلم قضا رفته است ، پس بر تو است پرهیزکاری و در این بلاشکیبائی ، ودیگر از اميرالمؤمنين عليه السلام مردیست که هنگام وفات حسن را نگران شد که فراوان میگرید

قَالَ : يا بَنِي أَ تَجْزَعُ عَلَى أَبِيكَ وَ غَداً تُقْتَلُ بَعْدِي مَسْمُوماً مَظْلُوماً ، وَ يُقْتَلُ أَخُوكَ بِالسَّيْفِ هَكَذَا ، وَ تلحقان بِجِدِّ كَمَا وَ أبيکُما وَ أمُّکُما

فرمود : ای فرزند من، بر پدر خود میگرئی و حال آنکه فردا بعد از من کشته میشوی مظلوم ومسموم و همچنان کشته میشود برادرت بشمشير، و ملحق می شوید بجد خود و پدر خود و مادر خود ، ودیگر در امالی صدوق باسناد معتبره مسطور است

ص: 330


1- فتن - جمع فتنه : مصیبت ، وصحيح آنست که گفته شود فتنه ها با فتن بدون هاء.

که حسين علیه السلام هنگام وفات بنزدیک برادرش حسن علیه السلام آمد، و چون نگران برادر گشت بگریست

فَقَالَ لَهُ الْحِسَّ : مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ؟ قَالَ : أَبْكِي لِمَا يُصْنَعَ بِكَ .

حسن فرمود : ای ابوعبدالله چه میگریاند تورا ؟ عرض کرد: میگریم از برای این ستم که بر تو وارد شده است.

فَقَالَ لَهُ الْحَسَنِ : إِنَّ الَّذِي يُؤْتَى إِلَيَّ سَمِّ يَدُسُّ إِلَى قاقتل بِهِ ، وَ لَكِنَّ لأ يَوْمَ كيومك يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ، یزدلف إِلَيْكَ ثَلَاثُونَ أَلْفِ رَجُلٍ یدعون أَنَّهُمْ مِنْ أَمَةٍ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ ، وَ يَنْتَحِلُونَ دَيْنُ الاسلام ، فَيَجْتَمِعُونَ عَلَى قتلک وَ سَفْكِ دَمَكَ ، وَ انْتِهَاكِ حرمتک وَ سُبِيَ ذراريك وَ نسآئك وَ التهاب ثقلك ، فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِي أُمَيَّةَ الْعَنَتُ وَ تُمْطِرَ السَّمَاءَ رَمَاداً وَ دَماً ، وَ يَبْكِي عَلَيْكَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى الْوُحُوشُ فِي الْفَلَوَاتِ وألحيتان فِي الْبِحَارِ

حسن فرمود: همانا پوشیده مرا این سم خورانیدند و بقتل رسانیدند ، و لكن نیست خطبی چون خطب تو، و روزی چون روز تو ای ابو عبدالله ، نزدیک سی هزار مرد بر تو بیرون می آیند که خود را در شمار امت جد مامیپندارند ، و دین اسلام بر خود می بندند ، و انجمن میشوند بر قتل تو و ریختن خون تو و نابود ساختن حرمت تو ، و اسیر کردن فرزندان تو و زنان تو ، و بنهب، و غارت بردن اموال واثقال تو، اینوقت لعن فرود می آید بر بنی امیه و آسمان خاکستر وخون میبارد : و تمامت اشیاء بر تو میگرید تا وحوش صحرا. و ماهیان دريا ، و دیگر در کشف الغمه و ارشاد مفید سند بسالم بن ابی حفصه میرسد میگوید : عمر بن سعد یکروز حاضر خدمت حسين علیه السلام شد و عرض کرد: یا ابا عبدالله جماعتی از سفہاء گمان میکنند که من قاتل تو ام .

ص: 331

فَقَالَ أَ لِحُسَيْنٍ : إِنَّهُمْ لیسوا سُفَهَاءُ ، ولکنهم حُلَمَاءَ ، أَمَّا إِنَّهُ تَقَرُّ عَيْنِي أَنْ لَا تَأْكُلَ بِرِّ الْعِرَاقِ بَعْدِي إِلاَّ قَلِيلاً .

حسين علیه السلام فرمود : این جماعت که نسبت قتل مرا با تو می دهند دیوانگان نیستند بلکه خرد مندانند ، لكن روشن است چشم من باینکه تو بعد از من گندم عراق را نخواهی خورد مگر اندکی، ودیگر در کامل الزیاره سند بابی جعفر علیه السلام منتهی میشود میفرماید : حسین علیه السلام یکروز قبل از ترويه(1) از مکه بیرون شد ، وعبدالله ابن زبیر آن حضرت را مشایعت کرد و گفت : یا ابا عبدالله در موسم حج مکه را میگذاری و بعراق میروی ؛

فَقَالَ : يَا ابْنَ الزبیر لِأَنَّ أذفن بشاطى الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنُ بِفِنَاءِ الْكَعْبَةِ

فرمود : ای پسر زبير دوستر دارم که در کنار فرات بخاك سپرده شوم و در آستان كعبه مدفون نشوم ، کنایت از آنکه مرا در هر حال می کشند نیکو تر آنست که این دلیری وستم در خانه خدا واقع نشود ، و دیگر باسناد معتبره از ابی جعفرعلیه السلام مروریست میفرماید : حسين علیه السلام از مکه این مکتوب ببرادرش محمد بن حنفيه فرستاد و خبر از شهادت خود داد،

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ، أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ ، وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحِ وَ السَّلَامُ .

میفرماید این مکتوب از من بسوی برادرم محمد و هر کس از بنی هاشم در نزد اوست انفاذ میشود ، همانا آنکس که با من پیوست شهید شد، و آنکسکه با من ملحق

ص: 332


1- ترویه : روز هشتم ماه ذيحجه را گویند

نشد ادراك فتح و فیروزی نکرد، و نیز از ابی جعفر علیه السلام مرویست که حسين علیه السلام از کربلا این نامه بسوی محمد بن حنفیه فرستاد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ إِلَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ، أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ ، وَ كَأَنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ .

در این نامه خبر می دهد از نا پایداری دنیا که گویا هرگز نبوده است، و از بقای آخرت که هرگز زایل نشود، و دیگر در کامل الزیاره(1) سند بصادق آل محمد منتهی میشود میفرماید:

قَالَ ألحسین : وَ الَّذِي نَفْسُ حُسَيْنِ بِيَدِهِ لَا ينهی بَنَوْا أُمَيَّةَ حَتَّى يَقْتُلُونِي وَ هُمْ قَاتِلِي ، فَلَوْ قَدْ قتلوني لَمْ يُصَلُّوا جَمِيعاً أَبَداً ، وَ لَمْ يَأْخُذُوا عَطَاءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ جَمِيعاً أَبَداً ، وَ إِنْ أَوَّلَ قَتِيلٍ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي ، وَ الَّذِي نَفْسُ حُسَيْنِ بِيَدِهِ لَا يَقُومُ السَّاعَةِ وَ عَلَى الْأَرْضِ هَاشِمِيُّ یطرف .

میفرماید : سوگند بآن کس که جان من بدست قدرت اوست ، بنی امیه مرا دست باز نمیدارند تا گاهی که مقتول سازند؛ و ایشانند کشندگان من، و از پس آنکه مرا بکشند هرگز نماز گذار نخواهند بود کنایت از آنکه هرگز نماز ایشان پذیرفته نخواهد گشت ، یا اینکه هرگز با امام بحق نماز نخواهند گذاشت و زکواة را على ما يحب الله ماخوذ نخواهند داشت ، واول قتیل این امت منم واهل بيت من ، سوگند با خدای قیامت بپای نمی شود و حال آنکه یکتن از بنی هاشم -

ص: 333


1- کامل الزیارات ، باب قول امير المؤمنين «علیه السلام» في قتل الحسين «علیه السلام»

بر روی ارض مقهور باشد . و دیگر در کامل الزیاره(1) سند بابی عبدالله منتهی میشود میفرماید : وقتی حسين علیه السلام بعقبة البطن صعود داد،

قَالَ لِأَصْحَابِهِ : مَا أَرَانِي إِلَّا مَقْتُولًا ، قالُوا : وَ مَا ذَاكَ يَا أَبَا عَبْدِ لِلَّهِ ؟ قَالَ : رُؤْيَا رَأَيْتُهَا فِي الْمَنَامِ ، قالُوا : وَ مَا هِيَ ؟ قَالَ : رَأَيْتُ كلابا تنهشني أَشَدُّهَا علی کلب أبقع .

یعنی اصحاب را مخاطب داشت و فرمود : خویشتن را مقتول می بینم ، عرض کردند یا ابا عبد الله از برای چه ؟ فرمود : خوابی دیدم ، گفتند : چه خواب ؟ فرمود دیدم سگی چند مرا بدندان میگزند ، و از میانه سگی پیسه و ابلق(2) افزون از دیگر سگان بر من حمله می افکند و آسیب میزند ، و نیز از ابی عبدالله علیه السلام مرویست (3)میفرماید حسین علیه السلام در روز شهادت با اصحاب نماز گذاشت ،

ثُمَّ قَالَ : أَشْهَدُ أَنَّهُ قَدْ أَذَّنْتَ فِي قتلکم ، يا قَوْمِ فاتقوالله وَ اصْبِرُوا .

میفرماید : شهادت می دهم که شما را ماذون ساختم در قتل و قتال ، هان ای مردم از خدا بپرهیزید و در این بلیه شکیبائی ورزید ، و دیگر در کتب خرایج و جرایح که مشتمل است بر معجزات آنحضرت مرقوم است که چون حسين علیه السلام آهنگ سفر عراق فرمود، ام سلمه حاضر خدمت شد و عرض کرد: از عراق عزیمت بگردان ، چه من از رسول خدای شنیدم که فرمود : فرزند من حسين درعراق کشته میشود ، و مرا تربتی داد که اینک در قاروره نهاده ام ، حسين علیه السلام فرمود :

أَنِّي وَ اللَّهِ مَقْتُولُ كَذَلِكَ ، وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجُ إِلَى الْعِرَاقِ تقتلونني أَيْضاً ، وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ أرک مَضْجَعِي وَ مَصْرَعِ أَصْحَابِي .

ص: 334


1- کامل الزیارات ، باب قول امير المؤمنين «علیه السلام» في قتل الحسين «علیه السلام»
2- ابلق:پیسکی
3- کامل الزیارات ، باب قول امير المؤمنين «علیه السلام» في قتل الحسين «علیه السلام»

فرمود سوگند با خدای من کشته میشوم ، و اگر بسوی عراق سفر نکنم نیز مرا میکشند ، اگر دوست داری دیدار کنی تو را نمودار میکنم قبر خود را و خوابگاه خود را وجای بخاك درافتادن اصحاب خود را ، پس با دست مبارك روي ام سلمه را مسح کرد ، تا خداوند حجابات را از پیش چشم او چاك زد تا زمین کربلا نمودار شد ، و قتلگاه حسین و اصحاب او مکشوف افتاد ، و ام سلمه آن وقایع را بیش و کم بدید ، این وقت حسین علیه السلام لختی از تربت آن زمین بر گرفت و ام سلمه را داد ، تا در قاروره دیگر مخزون نمود .

وَ قَالٍ : إِذَا فَاضَتْ دَماً فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قُتِلَتْ .

فرمود : هر گاه این تربت را نگریستی که مانند خون تازه سيلان دارد ، دانسته باش که من کشته شده ام ، ام سلمه گوید : در یوم عاشورا بعد از زوال آفتاب در هر دو قاره نظر کردم و خون تازه دیدم که در سیلان بود، پس صیحه زدم ودانستم که آن حضرت را شهید کرده اند ، و در آن روز هیچ سنگی را کس از جای جنبش نداد وهیچ حجری و مدری از جای بجای نشد الا آنکه در زیر آن خون صافی بود .

(ذكر تصميم دعاویه در اتمام امر ولايت عهد)( یزید عليه اللعنه)

معاویه مدت هفت سال کم و بیش خیال اندیش بود که یزید را بولایت عهد اختيار کند و از انکار مردم بيمناك بود ، گاهی مکنون خاطر را نعل در آتش(1) مینهاد و گاهی نعل باژگونه میزد ، چون یزید مردی خونخواره و زنا باره(2)بود و

ص: 335


1- نعل در آتش مینهاد : کنایه از اضطراب و بی قراری باشد ، چه هر گاه خواهند که شخصی را بخود رام کنند ، نام او را بر نعل اسبی بکنند ، و آن نعل را در آتش نهند ، و افسونی چند که مناسب آنست میخوانند آنشخص مضطرب کرده و رام شود . نعل باژگونه : کنایه از خلاف مکنون خاطر را باز نمودن
2- زنا باره:زنا دوست

بصحبت سگ و یوز روز میشمرد ، و بملازمت شاهد وشکار روزگار میبرد، هیچکس ولیعهدی اورا سر فرو نمیداشت ، حتی خویشاوندان او خلافت او را از در مخالفت بودند، چنانکه از این پیش باز نمودیم که مروان بن الحكم چون این خبر بشنید از مدینه تاشام بتاخت و با معاویه سخن از در شنعت(1) و سرزنش در انداخت بالجمله نخستین معاویه در سال پنجاه و سیم هجری بعمال خویش مکتوب کرد که عزیمت درست کرده ام که یزید را بولایت عهد برگزینم ، مروان بن الحكم و سعيد بن العاص وعبدالله عامر در پاسخ اونگاشتند : که درین کار از عجل وشتاب دست باز دار تا با مردم مدینه سخن بشوری کنیم و ذخيره خاطر ایشان را باز دانیم ، معاویه روزی چند خاموش نشست ویزید را بزیارت مکه اجازت کرد ویزید در آن سفر از بذل تليد وطريف (2) بر وضيع (3) وشريف خویشتن داری نکرد ، و جماعتی را بعطای درهم ودینار دو ستار ساخت لكن عموم مردم از وی رمیده خاطر بودند ، و با خیال ولایت عهد او نمی آرمیدند و معاویه مردم را بولایت عهد یزید دلالت میکرد و استمالت میفرمود ، از جمله کس بطلب عبدالله بن زبیر فرستاد و اورا حاضر ساخت ودر امر یزید از وی مصلحت جست و مشورت نمود ، عبدالله گفت : ای معاویه آن کس را در برادری خویش معتمد بخوان که سخن راست با تو روی در روی گوید ، در این کار که عزیمت درست کرده نيك بیندیش و پشت و روی آن را نیکونگران باش ، تا مبادا روزی پشیمان شوی و باصلاح آن دست نیابی ، چه سخن گفته و خدنگ گشاد یافته را نتوان باز آورد ، هان ای معاویه دانسته باش که ساحت من از وساوس نفسانی صافی است . آنچه براندیشم و با خویشتن رای زنم با تو پوشیده خواهم گفت ، معاویه بخندید و گفت ای برادر زاده اگر بر برادرت یزید افسوس نخوردی و گفتنی ها گفتی شگفت نیست ، تو از دیروقت شجاع بوده ، از پس او معاویه کس فرستاد و احنف بن قیس را بخواند و گفت : تو در ولایت عهد یزید چه

ص: 336


1- شنعت : زشتی
2- تليد : مال کهنه . طريف : مال نو
3- وضيع : شخص پست . شريف : شخص بزرگ

می بینی و چگونه رای میزنی ؟ احنف گفت : اگر بصدق سخن گویم از تو میترسم ، و اگر دروغی برتراشم از خدای میترسم ؟ ارجو(1) که مرا دست باز داری و این مشورت با دیگری گذاری . بالجمله همواره معاویه در تمهید این امر رنج میبرد و روز میشمرد، در سال پنجاه و پنجم هجری دیگر باره مردم را منشور کرد و حاضر شام ساخت و با بزرگان اقوام سخنی چند بمشورت بپرداخت ، محمد بن عمرو ابن خزم که یکتن از مردم مدینه بود برخاست و گفت : ای معاویه اگرچه یزید بکثرت ثروت و مزید مروت روی شناس است ، لكن تو درین مهم خوضی نیکو تر از این میكن، و پشت و روی این کار را نیکوتر از این بیندیش ، آنگاه معاویه ، عبدالله بن عمر بن الخطاب را طلب کرد و با او در امر یزید ابواب محاوره (2)و مشاوره گشاد . عبدالله گفت : ای معاویه این کار خردی نیست که بدست گرفته ، نیکو بنگر که بر سر امت محمد کرا ولایت میدهی و مستولی میفرمائی، فردا که قیامت فرا رسد و میزان حساب بر پای شود از تو باز پرس خواهند کرد، معاویه چون این سخن بشنید بادی سرد از جگر بر آورد و گفت: ای پسر عمر تو مردی نیك اندیش بودی و سخن بمیزان عقل خویش فرمودی ، بر تو از این بیش نتوان خواست لکن دانسته باش که از پسران صحابه جز یزید و چند تن دیگر بجای نمانده است ، و یزید در نزد من از پسران دیگر محبوب تر و فاضل تر است ، چون سخن بدینجا فرود آورد ، مردمان را جای سخن نماند ، او را دیگر پاسخ نگفتند ، برخاستند و بارامگاه خویش رفتند ، روز دیگر معاویه ضحاك بن قیس را که شحنه شام بود بخواند و گفت : من امروز در نزد صنا دید اقوام و بزرگان بلدان که در اینجا حاضر کرده ام میخواهم سخنی چند در ولایت عهد یزید برانم ، چون مجلس از این جماعت آکنده(3) شد تو باید تشبيب(4) سخن کنی و مرا بر سر سخن آوری و در ولایت عهد یزید ترغیب و تحریص نمائی، ضحاك گفت : «سمعا و طاعة»، و ببود

ص: 337


1- ارجو : امید دارم
2- محاوره : رو بروی یکدیگر صحبت کردن
3- آکنده : پر کرده
4- تشبیب : زینت دادن و محبوب کردن

تا امرای اطراف و زعمای اقوام در آمدند و مجلس را گوش تا گوش نشیمن ساختند اینوقت معاویه ابتدا بسخن کرد و فصلی در سپاس و ستایش یزدان پاك بپرداخت ، و رسول خدای را درود فرستاد و فضل و نعم خداوند را فرا یاد آورد، و کلمات شکر و نیایش (1)متواتر ساخت ، آنگاه از در ترویج دین و تعظیم اسلام شرحی براند و در معنی : و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم(2) چیزی گفت ، از پس آن سخن را چنانکه از سلاست بیگانه نیفتد نرم نرم بذکر یزید پیوسته کرد ، و او را لختی بطهارت ذیل و شجاعت ذات و سماحت(3) طبع وحصافت(4) عقل بستود ، ضحاک بن قیس را که انتظار فرصت میبرد وقت برسید و بپای خاست و بانگ برداشت که یا امیرالمؤمنین عنان سخن باز کش و گوش دار ، دانسته باش که هیچکس در این جهان دیر نپاید و انسان را از مرگ گزیر نباشد، لاجرم واجب میکند که بر مردمان ولیعهدی بگماری و امت محمد را چون رمه (5) بی شبان نگذاری ، تا بعد از تو دست او در کار شود و جهانیان را تیمار خوار(6)باشد ، اینک یزید پایمرد تو و دست پرورد تو است ، نخل وجود او را تو بار آورده و فضل و علم او را تو آموزگار بوده ، او را ولیعهد خویش کن و مردم را بطاعت و متابعت او فرمان ده تا همگان بظل حمایت او در آیند و در سایه عطوفت او بر آسایند ، امصار و بلدان بر قاطنين (7) سور وسلوت گردد ، طرق و شوارع برمجتازان و بازرگانان مصدوقه (8)امن و امان باشد ، ضحاك این جمله بپرداخت و خاموش بایستاد ، اینوقت سعید بن العاص برجست و گفت : یزید مردی است که ملجای رجای مردم تواند بود ، وخاص وعام را برطریق امن وامان تواند داشت، نیازمند را حاجت روا کند و ستم رسیده را داد بستاند وسایل را از در سماحت براحت رساند ، نیاكان(9) سلف را بهتر خلف است و در امر خلافت امروز بر یزید مزیدی نیست ، معاویه گفت : یا ابا امیه بنشین که

ص: 338


1- نیایش - بر وزن ستایش : دعائی که از روی تضرع و زاری کنند
2- النساء - 62
3- سماحت : بخشیدن و جوانمرد شدن
4- حصانت : قوی شدن عقل
5- رمه - بفتح اول وثاني : گله گوسفند
6- تیمارخوار : محافظ و غمخوار
7- قاطنين : ساكنين
8- مصدوقه : خالص شده
9- نیاكان : اجداد پدری و مادری

داد سخن بدادی و از بایسته چیزی بجای نگذاشتی ، از پس او يزيد المقنع برخاست و گفت : اينك امير المؤمنين است و بجانب معاویه اشارت کرد و چون او بجهان دیگر تحویل کند اینك وليعهد است و بسوی یزید اشارت کرد و اگر کسی بر این کار سر فرود نیارد این است واشارت کرد بشمشیر معاویه بدین سخن معاویه را خوشدل ساخت اورا گفت : بنشین که تو سید الخطبائی و سخن سخته(1) وسنجیده آوردی ، بعد از وی حصین بن نمیر السکونی برای خاست و گفت : ای معاویه سوگند با خدای اگر یزید را بولایت عهد اختيار نکنی و از این جهان بیرون شوی امت محمد را ستم کرده باشی، و ایشان را چون رمه بی شبان گذاشته خواهی بود ، اینوقت معاویه بجانب احنف بن قیس نگریست و گفت : یا ابا بحر چیست که چیزی نمیگوئی ؟ احنف گفت یا امیر المؤمنين تو یزید را از ما نیکو تر شناسی و معروف و مستور او را از ما بهتر دانی ؟ اگر چنان دانسته که میتواند متصدی امر خلافت باشد چنانکه احکام خدای را مخالفت نکند و امت محمد را زیان نرساند چندين محاوره و مشاوره واجب نکرده است ، خلافت را بدو گذار و خود را و مردم را چندین میازار و اگر میدانی این بار گران را حمل نتواند و از مناهج صعب (2)بمسالك سهل نرساند ،بخيره چندین مکوش و آخرت خود را بدنیای کس مفروش ، و از سخط یزدانی و عقاب و عذاب آنجهانی بیندیش ، و بر ما از این بیش نیست که آنچه تو گوئی «سمعنا و أطعناء»گوئیم معاویه او را ترحيب و ترجیب گفت اینوقت مجلسيان برخاستند و با یزید بیعت کردند و بمنازل خویش مراجعت نمودند.

(مكتوب معاويه بمروان بن الحگم که از مردم مدينه)(بولیعهدی یزید بیعت بستاند)

چون معاویه بولایت عهد یزید از مجلس مشورت بیرداخت ، مروان الحكم راکه حاکم مدینه بود مکتوب کرد که زعمای اقوام و صنادید شام و معارف مصر و

ص: 339


1- سخته - بر وزن تخته : وزن کرده و بوزن در آورده
2- مناهج صعب: راههای دشوار

شناختگان عراق و بزرگان بلاد و جزیره ، همگان بنزد من حاضر شدند و بولایت عهد یزید گردن نهادند ، وبتمام رغبت با او بیعت کردند و من او را ولیعهد خویش گردانیدم ، چون بر این نامه مشرف ومطلع شدی از مردم مدینه بولیعہدی اوبیعت بگير والسلام. چون این نامه بمروان بن الحكم رسید مردم مدینه را خاصه بزرگان آن بلده را بمسجد رسول خدای دعوت کرد و بر منبر صعود داد و خطبه بپرداخت ، آنگاه گفت : ای مردمان بدانید که معاویه را سالهای فراوان بر سر گذشته و او را شيخوخت و هرم(1) دریافته ، قوای جسمانی سستی گرفته و دولت جوانی پستی پذیرفته لاجرم اعداد(2) مسافرت آخرت کرده و در امر خلافت رای زده که موجب آسایش عباد و فرسایش (3) کفر و فساد باشد ، و در این اندیشه رضای خدا ورفاه حال امت محمد مصطفی را خواسته است و میخواهد این اندیشه که فرموده با رضای شما توام باشد ، اکنون رای شما چیست ؟ از اطراف مسجد جماعتی هم آهنگ شدند که در کاری که رضای خدا در آن است جز(سمعا و طاعة) چه گوئيم؟ مروان گفت ، معاویه کسی را ولیعهد خویش گردانیده است که بفتوت طبیعی و مروت جبلی بنیاد فتنه و فساد رابزند، و بر طریق عدل و اقتصاد برود . و از سیر و سیرت خلفای راشدین بیرون نشود، و او فرزند گزین(4) او یزید است ، مردمان چون نام یزید ملعون را شنیدند سر بزیر افکندند و او را پاسخ نگفتند ، عبد الرحمن بن ابی بکر بن ابی قحافه را آتش خشم در کانون خاطر افروخته گشت گفت : ای مروان دروغ گفتی و آنکس که تورا بدین سخن فرمان کرد نیز دروغ گفت، سوگند با خدای که یزید از این صفات که تو تذکره کردی بنهایت بعید است و ما با یزید دست بیعت ندهیم و بخلافت او گردن ننهیم ، مروان راخشم آمد و گفت : هیچ دانی که این سخن را گوینده چه کس است ؟ آنکس گفته است که خداوند این آیت مبارك

ص: 340


1- هرم : پیری
2- اعداد : مهیا و آماده شدن
3- فرسایش : محو کردن
4- گزین : انتخاب کرده شده

را در حق او فرستاد آنجا که فرماید :

وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما(1)

عبدالرحمن را از این کلمه خشم بزيادت شد بانگ زد که هان ای مروان تو را کار چندان بالا گرفته است که در حق من تاویل قرآن میکنی، تو آن کسی که پدر تورا رسول خدای از شهر اخراج فرمود ، این بگفت و برجست و پای مروان را از فراز منبر بگرفت و فرو کشید و در افکند ، جماعتی از بنی امیه که حاضر بودند از جای بجنبیدند و بیم همی رفت که با عبدالرحمن در آویزند و فتنه برانگیزند این خبر بعايشه بردند ، بی توانی از جای برخاست و چادری فراخ دامن در پوشید جماعتی از زنان قریش در خدمت او روان شدند ، چون بباب مسجد رسید مردمان بیمناك شدند و بنزد او آمدند و گفتند : ای مادر مؤمنان تو را با خدای سوگند میدهیم که سخن بحق گوئی ، گفت : من سخن جز بحق نگویم پس روی با مروان کرد و گفت : تو چه کس باشی که با برادر من چنین سخن کنی ! مروان خاموش ایستاد و او را پاسخ نداد ، عایشه باز شد و مروان بسرای خویش آمد و صورت حال را بی کژی(2) و کاستی بمعاویه مکتوب کرد، چون این نامه بمعاویه رسید حاضران مجلس را گفت : مروان از عبدالرحمن شکایت گونه نوشته است و من چنان دانم که عبدالرحمن این سخنها نه بخویشتن گفته است ، بلکه دیگران او را بالقای چنین کلمات گماشته اند و بالقای این امر تحریص کرده اند ، در هرحال ما این خرده(3) بروی نخواهیم گرفت و خشم خویش را فرو خواهیم خورد ، و مکتوب مروان را پاسخ ننوشت ، وتصميم عزم داد که در اصلاح این امر ازراه مدینه بمکه رود .

ص: 341


1- الاحقاف ۔ 16
2- کوی : کجی
3- خرده : گناه

(سفر کردن معاویه از راه مدینه بجانب مکه)( در اصلاح وليعهدي يزيد عليه اللعنه)

چون معاویه از کردار عبدالرحمن آگاه شد که چگونه مروان را از منبر بزیر افکند و او را در نظرها سبک ساخت و در ولیعهدی یزید خلل انداخت نخواست تا آتش فتنه را دامن زند و فتنه خفته را بیدار کند ، صواب چنان دانست که سفر مدینه پیش دارد و برفق و مدارا شاهد مقصود را در کنار آرد ، پس ببود تا موسم حج برسید، آنگاه بسیج راه کرد و کوج بر کوچ تا بمدينه براند ، مردم مدینه باستقبال او بیرون شدند ، حسين علیه السلام نیز از پذیرندگان بود ، چون معاویه برسید و ایشان را بدید، روی درهم کشید و گفت: من شما را بحقد وحسد نیکوشناخته ام و مخاصمت ومبارات شما را از پیش دانسته ام ، امام حسين علیه السلام بر آشفت و گفت : ای معاویه هموار باش و نا بهنجار سخن متراش که ما مخاطب اینگونه گفتار نیستیم گفت شما اهل این گفتارید ، نه آخرشما چیزی خواستید که خدای نخواست !! لاجرم آن کرد که خود خواست ، و از ایشان در گذشت و در مدینه فرود آمد و در دارالاماره جای گزید ، مردم مدینه بدیدار او بشتافتند و او را سلام دادند و تحیت فرستادند ، چون حسين علیه السلام و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن عمر بن الخطاب و عبدالله بن زبیر بدر سرای معاویه آمدند ودستوری خواستند ،ایشان را رخصت بار نداد ؟ لاجرم ایشان برنجیدند و باز شدند و کار سفر ساختند و بجانب مکه روان شدند ، اين سوی معاویه چون از آمد شد مردم پرداخت بمسجد آمد و بر منبر شد وخطبه بر خواند و سخن را از چپ و راست براند تا بر سر یزید فرود آورد آنگاه گفت : هان ای مردمان بگوئید امروز بهتر از پسر من یزید کیست که در خور خلافت و شایسته این منصب ومنزلت باشد و با آن علم و عدل و فضل و بذل که اوراست، امروز در همه قریش هیچ هنرمند یزید را همانند نیست ، و گروهی از در خصومت خلافت او را بر خویش ثقیل می شمارند ، و اورا بنا حق

ص: 342

مورد طعن و دق می دارند و بترك این کردار نکوهیده نمیپردازند تا از من بكيفر کردار گرفتار نگردند ، بهتر آنست که فصل الخطاب رد و قبول نشوند و بدنبال سخن فضول نروند آنگاه گفت : اگر حسین بن علی و عبدالله بن عمر وعبدالرحمن ابن ابی بکر ، وعبدالله بن زبیرهوش باز آوردند و با یزید بیعت کردند نیکوکاری باشد ، واگرنه از من بد خواهند دید و از من بدیشان بد خواهد رسید و از این گونه فراوان سخن براند آنگاه از منبر بزیر آمد و بسرای خویش باز گشت ، این خبر بعايشه بردند که معاویه چه گفت ؟ از شدت غضب عایشه را تب فرو گرفت ، برخواست و خشم آگین(1)بنزد معاویه آمد و بانگ زد که ای معاویه هیچ میدانی که چه کرده و چه میکنی ! برادر من محمد را در مصر ماخوذ داشتی ، وبکشتی آنگاه آتش برافروختی و بسوختی و اکنون که سفر مدینه کرده ، برادر دیگر من عبدالرحمن را بتهدید و تهويل(2) میترسانی و میرنجانی ، و پسران اصحاب را از خویشتن بیم عذاب و عقاب میدهی ، تو کجا از من ایمن شدی و امان یافتی ، اگر بفرمایم تو را دست بگردن بسته ، فراز آرند و بخون برادرم محمد سر بردارند کیست که در این کار مرا ممانعت نماید یا شناعت فرماید ، معاویه گفت : ای مادر مؤمنان بخيره مخروش و بی سبب دستخوش غضب مباش ، من برادرت را نکشته ام و نفرموده ام ، برادر تو از جانب علی ابوطالب بمصر شتافت و با عمرو بن العاص که فرستاده من بود قتال داد و مقتول گشت ، من این نگفتم و نخواستم و اینکه گوئی تو را بکشم ، مدینه محل امان است و من در محل امانم چگونه کشته میشوم ، عایشه گفت : راست گفتي لكن بمن رسید که تو حسین بن علی را و برادر من عبدالرحمن را وخواهرزاده من عبدالله بن زبير وعبدالله بن عمر بن الخطاب را ناهموار گفته و بیم داده ، امثال تورا آن مجال نباشد که این چهارتن بزرگزاده را بناشایست برنجاند و بنا بایست بیم دهد ، معاویه گفت : لاوالله ایشان در چشم من از چشم من عزیزترند. من در روی زمین زنده نگذارم آنکس را که زندگی ایشان را دوست ندارد، لكن

ص: 343


1- خشم آگين : مالا مال و پر
2- تهويل : ترسانیدن

من پسر خویش یزید را ولیعهد کرده ام ، قاصی(1)ودانی و بزرگی و کوچک با او بیعت کرده اند و خلافت او را گردن نهاده اند ، اکنون چه گوئی ؟ رواست که این عهد بشکنیم و بترك این مدعا گویم ، عایشه گفت : نمیگویم عهد بشکن و پیمان استوار مکن ، همی خواهم که با این چهار تن کار برفق و مدارا کنی و رضای ایشان بجوئی باشد که رضای تو بجویند، دانسته باش که اگر در حق یکی از ایشان دیگر گونه رای زنی و بزیان ایشان کار کنی ، واجب میکند که من بر تو بیرون شوم و تورا برنجانم ، خدای را بیاد دار و از ناپایداری دنیا براندیش و کاری بکن که بر پشیمانی آن دریغ نخوری ، معاویه گفت : چنان کنم که تو گوئی و از صلاح و صوابدید تو بیرون نشوم، پس عایشه برخاست و با سرای خویش شد ، از پس او معاویه کس فرستاد و آن چهار تن را طلب نمود ، گفتند : ایشان بسوی مکه سفر کردند ، معاویه متفکر شد و ساعتی خاموش ایستاد، آنگاه ابن عباس را طلب کرد چون ابن عباس در آمد ، معاویه حشمت او را نیکو نگاه داشت و گفت : بابن عباس من هیچوقت بنی هاشم را از خویش بیگانه ندانسته ام ، چه ما همگان پسران عبد منافیم و مردان يك مصاف و شمشیرهای يك غلافيم ، و همواره با هم برطریق واحد رفته ایم و از يك كمان تیرافکنده ایم ، امروز در میان ما طلب سلطنت سبب خصومت گشته ، و این کار چند که در میان تیم و عدی بود شما خاموش نشستید و با ابوبکر و عمر کار بمسامحت کردید و هرگزطریق مکاو حت(2) نسپردید ، چون نوبت بما رسید خوی بگردانیدید ، چنانکه عثمان را در میان شما بکشتند و مکروهی دامنگیر شما نشد ، وانکاری در آن واقعه از شما آشکار نگشت ، از پس آن من فراوان زحمت مناجزت ومبارزت بر خویشتن نهادم تا اینکار را بفضل خداوند بدست کردم و با اینهمه جز بچشم مهربانی وحفاوت (3) در شما نگران نشدم ، مکانت و منزلت

ص: 344


1- قاصی : دور . دانی : نزديك
2- مكاوحت : دشمنی کردن و دشنام دادن
3- حقارت : مهربانی کردن

شمارا دوچندان نمودم و بر عطایای شما برافزودم ، وشما بر من جزاز در مخالفت بیرون نشدید و خلعت خلافت برمن نپسندیدید ، خاصه حسین بن علی که از وی سخنها بمن رسیده اگر بترك این سخنها بگوید از برای او نیکوتر باشد، شما نگریستید که علی ابوطالب باتفاق مهاجر و انصار بامن چه رزمها زد و چه قتالها داد ، با اینهمه فضل خداوند مرا بر کشید و در پایان کار من نصرت جستم و بر گردن آرزو نشستم و از این پس در میان شما مانند على وحسن کسی با دید نخواهد شد ، بهتر آنست که بترك این مدعا بگوئید و صورت محال نبندید، چون سخن بدینجا آورد ابن عباس آغاز پاسخ نمود و گفت : اینکه گفتی ما پسران عبد منافیم و خویشاوندان یکدیگریم سخن بصدق کردی ، واگر برما طمع بندی که با توطريق وداد و اتحاد سپاریم هم روا باشد ، لكن امروز که شاهد مقصود را در کنار آوردی و کار بكام کردی ، واجب میکند که دل های رمیده را رام کنی ، و اینکه فرمودی در حق ما دقیقه از بذل و احسان فرونگذاشته از سماحت طبیعی و مروت جبلی تو عجب نباشد اما آنچه گوئی مانند علی وحسن در میان شما بدست نخواهد شد زینهار این سخن دیگر مگوی ، زیرا که حسین علیه السلام پسر پدر خویش است و امروز در روی زمین جز او کسی نیست که پسر پیغمبر ما باشد ، معاویه گفت : نیکو گفتی ، واین نصیحت از تو بپذیرفتم و عزم مکه نمود .

(بردن معاویه ابن عباس را باتفاق خود بمکه برای)(اصلاح اور حسین بن علی علیهما السلام)

معاویه عزیمت درست کرد که ابن عباس را در موافقت خود بجانب مكه کوچ دهد ، باشد که از حسین بن علی علیهما السلام بولایت عهد یزید بیعت بستاند پس از مدینه خیمه بیرون زد و باتفاق ابن عباس طی مسافت نمود ، چون راه بامکه نزديك كرد مردمان عام وخاص وشیخ وشاب باستقبال او بیرون شدند ، حسین بن علی وعبدالرحمن بن ابی بکر ، و عبد الله زير ، و عبدالله بن عمر نیز پذیره شدند ،

ص: 345

معاویه چون ایشان را دیدار کرد و نیکو بپرسید و با حسین گفت : مرحبا ای نبیره پیغمبر ، و با عبدالرحمن گفت : مرحبا ای پسر صدیق ، وعبدالله عمررا گفت: مرحبا ای پسر فاروق ، و عبدالله زبیر را گفت : مرحبا ای پسر حواری رسول خدا آنگاه بفرمود چهار اسب خبيبت(1)بیاوردند تا ایشان بر نشستند و با کلمات دلفریب وسخنان مهر انگیز با ایشان مکالمه نمود، تا وارد مکه گشت و هر کس بسرای خویش فرود آمد ، اینوقت معاویه از برای هريك عطای بزرگ و جایزه جسیم روان کرد ، وحسين علیه السلام را افزون از آن سه کس عطا داد ، وجامه سخت نیکو نیز فرستاد آن سه تن عطایای خویش را پذیرفتار شدند ، و حسين نپذیرفت و باز فرستاد ، لكن معاویه چیزی نگفت و در مکه همی بود و از ولایت عهد یزید نیز سخن نمیکرد ، این بود تا یکروز امام حسين علیه السلام را طلب کرد چون در آمد نیکو بنواخت و شرط مهر و حفاوت بنهایت برد ، آنگاه گفت : سخنی با تو عرضه میدارم و از تو خواستارم که این سخن را بر من بر نگردانی و مرا پاسخ سرد نگوئی ، دانسته باشی که من بتمامت بلاد و امصار مکتوب کردم ، و وجوه معارف و شناختگان اقوام را حاضر نمودم و بولیعهدی یزید از ایشان بیعت گرفتم و کار مدینه را از پس پشت انداختم زیراکه مدینه را خانه یزید میپنداشتم و اهل مدینه را خویشاوندان او میدانستم گاهی که بایشان مکتوب کردم وطلب بیعت نمودم ، چند تن از آن جماعت ملتمس مرا باجابت مقرون نداشتند، و این معنی برمن ثقيل (2) افتاد اکنون تو اگر کسی را دانی که امر خلافت را نیکو تر از یزید بشاید ، و در رفاه (3)امت و قوام ملت بهتر بکار آید بگوی تا اورا خليفتی دهم ، و از این وام (4) که بر ذمت من است وارهم ، حسين مي گفت : هان ای معاویه آهسته باش و سخن بناشایسته چندین متراش ، مگر ندانی کس هست که در اصلاح کار امت و امر خلافت از یزید و پدر

ص: 346


1- خبيبت : تند رفتن است بطوریکه دست راست و پای راست را با هم بردارد و دست چپ و پای چپ را نیز با هم بردارد
2- ثقيل: سنگین
3- رفاه : آسایش
4- وام: دین

یزید بهتر باشد ، معاویه گفت : مگر از این سخن خویشتن را خواهی ؟ فرمود : اگر خویشتن را خواهم بعید نخواهد بود ، معاویه گفت : اکنون گوش دار تا چه گویم همانا مادرت را بر مادر یزید فضیلتی است معروف ، و پدرت را در سبقت اسلام و پیشدستی هجرت و قربت و قرابت ، با رسول خدای منزلتی است که هیچ آفریده را آن منزلت نیست ، لكن سوگند با خدای که یزید در اصلاح امر امت از تو بهتر است ، حسين علیه السلام فرمود : یزید کیست که او را از من بهتر دانی و نیکوتر خوانی؟ معاویه گفت : در حق او نکوهیده(1) مفرمای که اگر در مجلس از نام تورا تذکره کنند ، در حق تو جز بنیکوئی سخن نکند ، امام حسين علیه السلام فرمود اگر آنچه من ازو میدانم او از من بداند البته بیایدش گفت ، معاویه گفت. یا ابا عبدالله برخیز و بسعادت مراجعت فرماي و بر جان خویشتن ببخشای ، و از مردم شام پرهیز که ایشان با تو و پدر تو از درخصومت اند ، اگر آنچه با من در حق یزید گفتی ایشان بشنوند ، بر تو بخواهند شورید و فتنه بر خواهند شورانید ، امام حسين علیه السلام برخاست و بمنزل خویش مراجعت فرمود ، آنگاه معاويه عبدالرحمن بن ابی بکر را طلب کرد ، چون در آمد و بنشست معاویه خواست ابتدا بسخن کند، عبدالرحمن سخن در دهان او بشکست و گفت : ای معاویه ما کار تو را با خداوند حوالت کرده ایم ، چندین مگوی و از این بیش ما را آسیب مزن ، دانسته باش که ما با یزید بیعت نخواهیم کرد الاآنکه اینکار بشوری باز گذاری ، تا مسلمانان هر که را خواهند بخليفتی بردارند ، معاویه گفت : من تو را نیکو شناخته ام و صفات نکوهیده تورا نيك دانسته ام ، زود باشد که بکیفر کردار خویش گرفتار شوی ، و تو را بدانچه از بهر تو ساختگی کرده ام برسانم عبدالرحمن گفت : اگر بدین آرزو دست یابی خداوند تبارك و تعالی تو را در دنیا مکافات کند و در آخرت عقوبت فرماید ، معاویه گفت : ای خدا کار این شیخ را کفایت کن، هان اي شیخ بر جان خویش بترس و از آسیب مردم شام بپرهیز ، عبدالرحمن گفت : جز از خدای

ص: 347


1- نکوهیده : سرزنش

از کس نترسم ، اي معاویه ما را بحال خویش دست باز ده و چندین مرنجان و با بیعت یزید مخوان ، این بگفت و از در خشم بپای خواست و باز شتافت ، معاویه از پس اوعبد الله عمر را حاضر ساخت و گفت : من میدانم که تو طریق مؤالفت را دوست میداری ، و از انگیزش مخالفت می پرهیزی ، وعافیت را بزحمت و آسایش را بفرسایش (1) نمیفروشي ، اينك کاری فراهم آمده است و مردمان با یزید بیعت کرده اند و بمتابعت او گردن نهاده اند ، ارجو (2) که تو در امر از طریق مخالفت نسپاری ، و خلافت او را بر خویشتن ثقيل نشماری ، عبدالله گفت : اي معاویه قبل از تو خلفا بوده اند و پسران داشته اند که بزهادت و عبادت معروف ، و بعلم و حلم موصوف بوده اند، هیچ يك پسران خودرا بخلافت اختیار نکردند و بولایت عهد بر نکشیدند ، تو نیز برطریق ایشان میرو و دانسته باش که من با تو برطریق مخالفت و مخاصمت نیستم ، اگر مردمان بجمله با پسر تو بیعت کردند من نیز یکی از جمله خواهم بود ، و الا بسعادت گوشه گیرم ، و بعبادت توشه ذخيره كنم تا گاهی که مسلمانان بریکتن متفق شوند من نیز یکتن از مسلمانانم ، معاویه گفت : نیکو سخن کردی اکنون برخیز و بازشو و از شامیان خویش را وا پای ، بعد از وی کس بطلب عبدالله زبير فرستاد او نیز حاضر مجلس شد ، چون معاویه در وی نظاره کرد گفت : روباهی را ماند که از هر طرف سوراخ او را در ببندی از در دیگر بدر شود ای پسر زبیر روی صدق و صفا را بیاوه (3) مخراش ، و خلافت یزید را برطریق خلاف مباش ، و بدان که اینکار بر روی لایق افتاد و تشریف این منصب با اندام او موافق گشت . عبدالله گفت : ای معاویه سوگند با خدای که من از براي مخالفت تو عزیمت درست نکرده ام ، لكن تو فتنه فرسوده (4)را فربی میکنی ، وسنت سابقين را نعل باژگونه (5) میزنی اکنون که دولت رام و کار بکام است بسعادت بباش ، چون مدت سپری شود کار بشوری گذار ، و این منصب را بتكليف خاص یزید

ص: 348


1- فرسایش : پایمال کردن
2- ارجو : امید دارم
3- یاوه: سخنان بیهوده
4- فرسوده : کهنه و پایمال
5- باژگونه : وارونه

مشمار که خلافت رسول خدای کاری سخت و صعب است ، و فردای قیامت از تو باز پرس کنند که این امر خطير(1)را با کدام کس گذاشتی . و کدام کس را بعد از خود بخلافت برداشتی، هان ای معاویه در پایان این امر لختی بیندیش ، و پشت و روی اینکار را نیکو باز بين ، معاویه گفت ای شیخ این سخن بگذار و راه خویش پیش دار و از اهل شام برحذر باش ، و آنچه با من گفتی با دیگر کس مگوی ، چه این تحمل که مراست مردم شام را نیست ، اینوقت عبدالله زبير از نزد معاویه برخاست و بسرای خویش شد .

(اقامت معاویه در مکه و انفاذ وطابای او دروجه)(بزرگان قبایل و زعمای اقوام)

چون معاویه نگریست که حسین بن علی علیهما السلام ، وعبدالرحمن بن ابی بکر وعبدالله عمرو عبدالله زبیر بهیچ تدبیر در احبال(2) و اشباك او اسیر نشدند و سر در بیعت یزید در نیاوردند در مکه رحل اقامت انداخت وقرشیان را بانواع بذل وجود بنواخت و بنی هاشم را یکباره محروم ساخت ، عبدالله بن عباس بنزد او آمد و گفت : ای معاویه چه افتاد که قبایل عرب را بکرم های گوناگون سر برافراشتی و بنی هاشم را دست بازداشتی ، این صفت با جود وجودت(3) تو بینونتی (4) دارد، گفت : حسین بن علی خاطر مرا رنجه ساخت و قلب مرا در شکنجه انداخت ، آنگاه که از بیعت پسر من یزید سر برتافت ، ابن عباس گفت : جز حسین جماعتی سر از بیعت برتافتند و از تو نفایس (5) نعمت یافتند ، معاویه گفت: کار حسین را با دیگر مردم قياس مكن ، ابن عباس گفت : اگر بنی هاشم را از مواهب خویش بی بهره گذاری من بیاوه نخواهم نشست و سخن در حق تو واژگونه میکنم ، و دل مردم را از تو میرمانم وروی ایشان را از محبت تو میگردانم ، معاویه بخندید و گفت

ص: 349


1- خطير : بزرگ ورفيع
2- احبال - جمع حبل : ریسمان
3- جودت : خوبی
4- بینونت: جدائی
5- نفایس : مالهای گرانبها

چنان کنم که تو خواهی و مکان و منزلت ایشان بیفزایم و عطای ایشان را افزون فرمایم ، پس در حق بنی هاشم انواع عطايا متواترداشت ، و جایزه امام حسین علیه السلام را از دیگران افزون فرستاد ، همگان عطای خود را ماخوذ داشتند ، لكن امام حسین علیه السلام نپذیرفت و عطای او را باز داد و معاویه ناچار آهنگ مراجعت نمود و از مکه خیمه بیرون زد وراه شام پیش داشت .

(حيلت گردن معاويه و تهمت زدن او حسین بن علی علیه السلام)(را در بیعت یزید )

چون معاویه در اقامت مکه هرحیلت و نیرنگ (1) که در خاطر داشت بتفاریق پدیدار ساخت و نتوانست از حسین بن علی علیهما السلام ، و عبدالرحمن بن ابی ابكر وعبدالله عمر ، وعبدالله زبير بولایت عهد یزید بیعت بگیرد ناچار بشام مراجعت نمود و در آن سال چنانکه رقم شد عایشه وعبدالرحمن جهان را وداع گفتند ، این بود تا سال پنجاه و نهم هجری برسید ، دیگر باره معاویه آهنگ مکه نمود ، حسين علیه السلام و عبدالله عمر ، وعبدالله زبیر نیز در مکه بودند ، و معاویه همچنان در تشدید(2) امر یزید اشتغال داشت ، پسر بفرمود منبری آوردند نزديك بخانه کعبه نصب کردند و مردم انجمن شدند ، آنگاه کس بطلب حسين عليه السلام و عبدالله عمر ، و عبدالله زبير فرستاد ، چون ایشان حاضر گشتند گفت : شما مهر و حفاوت(3) مرا در حق خویشاوندان دانسته اید و هیچ دقیقه از لطف و احسان وصله رحم در حق شما فرو نگذاشتم و از این پس بزيادت خواهد بود ، همانا یزید از شماست و پسرعم شما است ، من خواستار بودم که شما نام خلافت بر خود بندید و کار خلافت خود بدست گیرید و بهوای نفس خویش گام برانید ، عبدالله زبیر گفت : از سه کار یکی را اختیار کن ، نخست آنکه بر طریق مصطفی روی ، مصطفی هیچکس را بخليفتی

ص: 350


1- نیر نگ : مکر و حیله
2- تشديد : محکم کردن
3- حفاوت : مهربانی کردن

نامبردار نفرمود چون از این جهان برای دیگر تحویل داد ، مردمان ابوبکر را بخليفتی برداشتند، تو نیز بکار خلافت روز مگذران چون مدت تو سپری شود ، مردمان بمتابعت یکتن متفق شوند و با او بیعت کنند ، معاویه گفت : اينکار نخواهم کرد زیرا که در میان شما هیچکس همانند ابوبکر نیست، چگونه من از تفرق جمع و تشتت (1) امر ایمن باشم ، عبدالله گفت : اگر این رای را پسنده نداری کارچنان کن که ابوبکر کرد، با اینکه ابوبکر را فرزندان بود و هريك توانستند متصدی این امرشد همگان را نادیده انگاشت و زمام امر را بکف کفایت عمر بن الخطاب گذاشت تو نیز بشرط که از فرزندان خود و دودمان عبد شمس کسی را اختیار نکنیم و دیگری را از قریش برگزینی و کار بدو گذاری ، و اگر این رای را نیز نپسندی بر سیرت عمر بن الخطاب مبرو ، او نیز پسران داشت و بجانب هیچیك نگران نشد و کار را بشوری باز گذاشت ، تا مسلمانان رای زدند وعثمان را بخليفتی برداشتند معاویه گفت : این هر سه رای راشنیدم که چه گفتید، جز این اگر چیزی هست بگوئید عبدالله گفت : ما را بیرون این سه رای چیزی نیست هريك پسنده می داری اختیار می کن ، معاویه بجانب دیگران نگران شد و گفت: شما را رای چیست؟ گفتند: سخن همان است که عبدالله گفت ، معاویه گفت: اکنون مرا آهنگ مراجعت است ، می خواهم بر منبر شوم و مردم را بکلمه چند نصیحت گویم ، و بیاگاهانم که واجب می کند که مرد خردمند خویشتن را بتهلکه نیفکند، و بیاده دستخوش (2) دواهی و پایمال حوادث نشود ، و بدانید که من بر شما از مردم شام ایمن نیستم، پس برخاستند و باتفاق بیامدند تا آنجا که منبر نصب بود ، معاویه همچنان بر منبر صعود داد و خدای را حمد و ثنا بگفت و لختی از مواعظ و نصایح مردم را تنبیهی داد و نرم نرم سخن را بدانجا که در خاطر داشت به پیوست و گفت : مردم جز بهوای نفس خویش سخن نکنند و هیچ ننگرنند که سخن را اصلی و صدقی باید ، روز ذی (3) بمن رسید که گفته اند

ص: 351


1- نشتت : پراکندگی
2- دستخوش : زبر دست . دواهي : مصیبات
3- روز دی : روز گذشته

حسين بن على ، و عبدالله عمر ، وعبدالله زبیر با یزید بیعت نکردند و سر از متابعت او برتافتند ، این چه کذب است که باین مردم بزرگ نسبت کردند ، من ایشان را زحمت دادم و طلب کردم ، بی توانی (1)بنزد من شتافتند و چون از قصه آگهی یافتند تمام میل و رغبت با یزید بیعت کردند ، این سخن از بهر آن تذکره می کنم که مردمان از شك و ريب بیرون آیند ، و بر این بزرگان. عیب نگیرند و ایشان را بدروغ آلوده انکار نکنند ، اینک همگان در این مجلس حاضرند و سخنان مرا اصغا می فرمایند، اگر کسی را شبهتی است برخیزد و بپرسد تا بيقين بداند که این بزرگان با پسر من یزید بیعت کردند ، چون سخن بدینجا آورد بزرگان شام و سرهنگان سپاه که حاضر بودند بپای خواستند و شمشيرها بدست کردند و بانگ در دادند که با امیر المؤمنين تا چند ایشان را فرایاد(2) خواهی آورد و عظمت خواهی نهاد ، فرمان کن تا ایشان را گردن بزنیم و اینگونه کلمات را قطع کنیم ، معاویه گفت : سبحان الله شگفت مردمی خونخواره و شرانگیز که شما بوده اید از خدای بترسید ودر ریختن خون حریص نباشید ، تیغها در نیام کنید و بجای خویشتن بنشینید خداوند خون ریزی را بر کس روا ندارد ، و روز برانگیزش ، پرسش کند مردم شام را بدین کلمات آرام داد تا بجای بنشستند و لب از سخن بیستند ، و آن بزرگ زادگان هیچ سخن نکردند ، چه دانستند که اگر چیزی بگویند بدست جهال شام کشته شوند ، پس معاویه این کلمات بگفت و از منبر بزیر آمده با لشگری ساخته بر نشست وطریق شام پیش داشت ، مردم مکه در عجب شدند و بنزد ایشان آمدند و گفتند : شما را معاویه طلب نمود تا با یزید بیعت کنید و شما از متابعت او سر بر تافتید، چه افتاد شما را که پوشیده با او دست بیعت دادید و بمتابعت او گردن نهادید ، گفتند : لا والله ما هرگز با یزید بیعت نکردیم ، نه پوشیده نه آشکار ، معاویه بخدیعت (3) بر ما بست و ما خاموش نشستيم؛ چه دیدیم

ص: 352


1- توانی : سستی
2- فرایاد : دریاد یا بر یاد
3- خدیعت : مکرو حیله

که اگر چیزی بگوئیم بدست مردم شام کشته شویم ، مردم مکه ازحیلت و خدیعت معاویه انداز (1) ها گرفتند و شگفتی ها نمودند .

( بیماری معاویه که خانمت آن بهلاکت انجامید)( در سال پنجاه و نهم هجری)

چون معاویه در مکه مردم را بفریفت و گوشها را بدروغ آکنده ساخت که حسين علیه السلام، و عبد الله زبير ، و عبدالله عمر با یزید بیعت کردند ، از مکه خیمه بیرون زد و راه شام پیش داشت ، در یکی از منازل نیم شبی بقضای حاجت بیرون آمد و بر لب چاهی عبور داد که از آنجا آب برمی آوردند ، معاویه سر فروداشت و در آن چاه فرو نگریست بخاری از چاه بردمید و بر روی معاویه زد ، حال معاویه دیگرگون شد و مرض فلج اورا فرو گرفت و لقوه(2)در دهانش افتاد چنانکه نتوانست دهان فراهم آورد ، با تمام زحمت خود را بخوابگاه رسانید و بر جامه خواب در افتاد و صبحگاه مردمان آگاه شدند که معاویه را دوش چه پیش آمد، صنادید سپاه بعيادت او شتافتند و بر بالین او نشستند ، معاویه گفت : هر زحمتی و علتی که دچار مردمان شود از دو نوع بیرون نتواند بود ، یکی آنکه مردم بزه کار (3) بي فرمان شوند و مرتکب معاصی گردند ، خداوند بکیفر جرم و جریرت ایشان را دور کند و رنجور گرداند ، و دیگر آنکه این عنایت و رحمتی باشد که خداوند تبارك و تعالی بندگان صالح را ببلا های سخت و صعب بیازماید، و بر فضل و فضیلت ایشان بیفزاید امروز اگر من باین درد مبتلا شدم ارجو که در شمار بندگان صالح باشم ، سپاس می گذارم خدای را که اگريك عضومن سقيم (4) شد اعضای دیگر تندرست است و اگر روزی چند ناتوان باشم سال های فراوان توانا بوده ام ، و خداوند در حق من هیچ دقیقه از فضل و کرم بجای نگذاشته ، اینك هفتاد و اند (5) سال مرا بر سر می گذرد

ص: 353


1- انداز : پیمانه و قیاس کردن
2- لقوه : کجی دهان
3- بزه کار : گنه کار
4- سقيم : مر یض
5- اند. بر وزن و معنی چند : از سه تا نه را گویند

و تمام این مدت را قرین نعمت و راحت بوده ام ، خداوند آن مسلمان را رحمت کند که مرا بدعای خیر یاد فرماید و صحت و عافیت مرا از خدای بخواهد ، حاضران اورا بدعای خیر یاد کردند و بمنازل خویش مراجعت نمودند ، معاویه چون تنها بجای ماند و مرگ را نزديك دید و در اعمال و افعال خود نگریست بهای های بگریست این وقت مروان بن الحكم از در در آمد و گفت : یا معاویه این گریه چیست ؟ گفت: از این روی می گریم که بسیار کارهای نیکو ممکن بود که بدست من جاری شود و اقدام نکردم ، و دیگر آنکه مرا علتی فراگرفته چنانکه دهان من گشاده مانده و سخت میترسم که کیفر آن باشد که با على ابوطالب خصمی نمودم و حق او را غصب کردم ، و حجر بن عدی و اصحاب او را بقتل آوردم ، همانا خداوند قاهر غالب مرا بکیفر على ابوطالب معاقب داشت ، و مرا این همه محنت از محبت یزید بر سر می آید اگر محبت یزید نبود من رشد خویش می دانستم و امروز دشمن بر من نمی خندید و دوست نمی گریست ، بسیار از اینگونه سخن کرد ، آنگاه فرمان داد تا بار بر بستند و از آن منزل کوچ دادند و طی مسافت کرده بشام رسیدند ، معاویه در سرای خویش فرود آمد و روز تا روز علت او فزونی گرفت و اضطراب او بزيادت شد ، و همه شب برنج وتعب می زیست و خواب های آشفته می دید ، و فریاد برمی داشت که ای پسر ابوطالب چرا در امر خلافت با تو مخالفت کردم ، و ای حجر بن عدی مرا با تو چه مخاصمت بود، و ای عمرو بن حمق مرا با تو چه افتاده بود، و فراوان آب می خواست و چندان که او را سقایت می کردند سیراب نمی شد ، ومی گفت الهی و سیدی اگر مرا عفو کنی روا باشد، و اگر عقوبت فرمائی سزا باشد ، و گاه گاه او را غشی میگرفت و بی خویشتن میگشت ، و کرتی دیر بخویش آمد ، اینوقت يك تن از زنان قریش حاضر بود چون این بدید گفت : اميرالمؤمنين جهان را وداع گفت ، معاویه هردو چشم باز کرد و گفت :

إِذَا مِتُّ مَاتَ الْجُودِ وَ انْقَطَعَ الندي *** مِنَ النَّاسِ إِلَّا مِنْ قَلِيلٍ مُضَرَّدٍ (1)

ص: 354


1- ندی : جود و بخشش

وَ رُدَّتْ أَكُفِّ السَّائِلِينَ وَ أَمْسِكُوا *** مِنَ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا بِخُلْفِ مُجَدَّدُ (1)

پس دست فرا برد و آن تعویذ که در گردن داشت بگسست و بفشاند و این شعر قرائت کرد

وَ إِذَا الْمَنِيَّةِ أَ نَشِبَتْ أَظْفَارُهَا *** أَلْفَيْتَ كُلِّ تَمِيمَةٍ لَا تَنْفَعُ (2)

و یزید همه وقت بر بالین معاویه حاضر بود این هنگام گفت : یا ابتاه صواب آن است که با بنده بیعت کنی تا مردمان بدانند و بشنوند و اینکار بر من استوار گردد و اگر خدای ناکرده حال بر تو دیگر گون شود و کار مرا استوار نکرده باشی ، آل ابوتراب روزگار مرا آشفته کنند، معاویه این کلمات را میشنید و پاسخ نمیگفت روز دیگر که چهارشنبه بود وزرا و امرا را طلب فرمود ، چون حاضر شدند حاجب بار را فرمان کرد که هیچکس را از ورود بر من دفع مده هر که میخواهد در میآید مردمان چون بشنیدند ادراك حضور معاویه را دافعی و مانعی نیست ، فوج از پس فوج در می آمدند و سلام میدادند و باز میشدند ، و بنزديك ضحاك بن قیس که شحنه (3) شهر بود میرفتند و میگفتند : معاویه سخت رنجور است و صعب مینماید که از این نا تندرستی بسلامت شود بعد از وی خلیفتی کرا خواهد بود ؟ ما رضا نمیدهیم که بر آل ابوتراب فرود آید ، شما ای ضحاك بن قيس ، و ای مسلم بن عقبة المزنی از خاصگان معاویه و نزدیکان اوئید و میدانید که مدت معاویه بنهایت رسیده ، صواب آن است که برخیزید و بنزديك او شوید و او را بیاگاهانید که ما خواهان یزیدیم و او را پسندیده ایم ، منصب خلافت را با او تفویض کند و ما را آسوده بدارد لاجرم ضحاك و مسلم بنزدیکی معاویه شدند و سلام دادند و پرسش حال کردند ، معاویه گفت : از کثرت معاصی در زیر حملی گرانم و بعقاب و عذاب خداوند باری نگران، ضحاك گفت : خلیفه را هزار سال بزيادت روزگار باد، اکنون واجب میکند که کلمه بعرض رسانم ، همانا مردم از رنجوری امیر آشفته حالند و هر کس سخنی میگوید، بعید نیست که اختلاف کلمه بادید آید چون در حیات امیر اینگونه سخنها و بر زبانها میگذرد ، اگر کار دیگر گونه شود چه خواهد بود ! مسلم گفت : ما مردمان را

ص: 355


1- اكف۔ جمع کن : دست
2- منبه : مرکه . تمیمه؛ تعویذ از قبیل بازو بند
3- شحنه: محافظ

بدیدیم و از هر درسخن بگفتیم و بشنفتيم ، همگان دل با یزید دارند و او را خواهانند امروز امیر نا توان است و کس نداند که فردا چه پیش آید ، صواب آنست که با یزید بیعت کنی و کار اورا استوار فرمائی ، تا مردمان از این آشفتگی برآیند و بر آسایند، معاویه گفت : سخن بصدق کردی دل من نیز جز این نخواسته است ، من همی خواهم که این خلافت تا قیامت در خاندان من بیاید ، و آل ابوتراب زیردست و فرمان پذیر فرزندان من باشند ، لكن امروز چهارشنبه است و هر کار که روز چهار شنبه بکران(1) رود بفال مبارك نیاید ، بگذارید چون فردا آفتاب بر آید تواند شد که من نیز توانا تر باشم آنگاه اینکار بخاتمت برم.

(ذكر بيعت معاويه با يزيد و پند و اندرزی که اورا در)( امر خلافت آموخته در سال پنجاه و نهم هجری)

معاویه چون خواست بیعت با یزید را از چهارشنبه بگرداند و بدیگر روز افکند ، ضحاك بن قيس ، و مسلم بن عقبة المزنی رضا ندادند و گفتند مردمان بر در سرای انجمن شده اند و باز نشوند تا با یزید بیعت نکنی، معاویه گفت : ایشان را در آرید تا چه گویند ؟ ضحاك ومسلم بیرون شدند و هفتاد تن از بزرگان شام را در آوردند ، ایشان سلام دادند و معاویه بآوازی حزین جواب باز داد و گفت: ای اهل شام با کار و کردار من چگونه زیسته اید ؟ گفتند : کار و کردار تو بر ما هموار بوده و ما از تو خشنود زيسته ایم ، و از تو انعام ها و احسان ها گرفته ایم ونعمتها یافته ایم ، اکنون نمیخواهیم که فرزندان ابوتراب بر ما دست یابند ، رضا داده ایم بخلافت یزید و همگان همدست و همداستان شده ایم که اگر جان و مال بر سر اینکار رود دریغ نخوریم ، معاویه را از این کلمات ایشان نشاطی آمد و انبساطی در اعضای او با دید گشت ، برخاست و بنشست وحاجب را گفت : مردمان

ص: 356


1- کران : کنار

را اکابر و اصاغرهر که حاضر است اجازت کن تادر آید، مردمان گروه از پس گروه کوس زنان با یکدیگر در آمدند ، چندان که سرای معاویه برایشان تنگی گرفت معاویه روی بدیشان آورد و گفت : آی جماعت برشما پوشیده نیست که سرانجام کار زوال ، و هر کس را مرگ در دنبال است، و مرا نیز نگرانید که نفسی چند پیش باقی نیست ، هم در این حال من بجانب شما نگرانم تاکرا خواهید بخليفتی شما اختیار کنم ، همگان آواز برداشتند که ما را بر یزید مزیدی نیست ، دیگر باره معاویه گفت : ای مردم من از اینجا بسرای دیگر سفر میکنم مرا در حضرت باری شرمساری مدهید، بیخوف وخشیت(1) بگوئید تا تمشیت امر شما را با کدام کس گذارم و کرا بخليفتی شما بردارم؟ دیگر باره مردم شام بانگ در انداختند و بآواز بلند گفتند جز یزید را نخواهیم و با دیگری بیعت نکنیم ، اینوقت معاویه ضحاک بن قیس را گفت : از قبل من با یزید بیعت کن ، ضحاک دست بردست یزید زد، و از پس او مسلم بن عقبه پای خویش پیش گذاشت و بیعت کرد، آنگاه مردمان يك يك بیعت نمودند و مراجعت کردند ، چون سرای از مردم تهی گشت معاویه یزید را فرمان داد تاجامه خلافت بر تن راست کرد و انگشت را بانگشتری تشریف داد ؛ و پیراهن خون آلود عثمان را بر زبر (2) دراعه بپوشید و شمشیر پدر را حمایل افکند و بمسجد آمد و بر منبر صعود داد و مردم را خطبه کرد، تا هنگام زوال القای سخن را متواتر میداشت ، آنگاه از منبر بزیر آمد و بیامد و بر بالین پدر بنشست ، چون معاریه با خویش امد و یزید را نگریست گفت : ای پسرک من چه کردی ؟ گفت : بمسجد رفتم و مردمان را خطبه کردم ، و مردمان همگان با تمام رغبت با من بیعت کردند و شادمانه باز شدند ، معاویه ضحاک و مسلم را بخواند و گفت : مکتوبی در زیر بالین منست که بیزید نوشته ام براورید و بمن دهید ، بر آوردند و بدو دادند و بر این منوال نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم این عهدیست که معاویه با یزید استوار میکند ، و خلافت را باو تفویض میفرماید ، و او را باميرالمؤمنين نامبردار میکند بشرط که برطریق

ص: 357


1- خشیت : ترس
2- زبر : بالا

عدل و اقتصاد رود ، وسیرت اهل معدلت را ملازمت نماید ، و مجرم راباندازه جنایت عقوبت فرماید ، و اهل علم وصلاح را نیکو بدارد ، وجانب قبایل عرب را فرو نگذارد خاصه قریش را عظیم بزرگوار داند ، و کشندگان عثمان را از خویش براند و فرزندان عثمان را بذروه مکانت و منزلت برساند ، و آل ابوطالب را زیردست ایشان جای دهد ، و بنی امیه و آل عبد شمس را بر بنی هاشم فضیلت نهد ، ترحيب و ترجیب باد آن کس را که بعد از شنیدن این عهد نامه یزید را اطاعت کند، و آن کس که سر برتابد یزید را اجازت است که اورا سر بردارد تا کاربر او استوار بایستد

سَلامُ عَلى مَنْ قرء ، علیه کتابي هَذَا فَقَبِلَهُ.

اینوقت عهد نامه را طی کرد و خاتم بر نهاد و ضحاك بن قیس را داد و گفت : میباید بامدادان بمسجد شوی و بر منبر بر آئی وخاتم از این عهد نامه بر گیری و بر مردم قرائت کنی، گفت: چنین کنم. آنگاه روی بایزید آورد و گفت : ای پسرك من در میان این امت بر چه صفت خواهی زیست ، توانی بر راه ابوبکر رفت و نام نیکو گذاشت چنانکه او با اهل رده قتال داد و مردمان را از خود راضی بداشت گفت : نتوانم بر راه ابوبکر رفت ، توانم که کتاب خدای را بدست کنم وجهد نمایم که آنچه رسول خدای فرموده بكار بندم ، معاویه گفت : توانی برصفت عمر کار کنی و شهرها در راه خدا بگشائی ، چنانکه او گشود ، یزید گفت : این نیز از قوت بازوی من بیرون است، چگونه من عمر توانم شد ، معاویه گفت : بر سیرت پسرعم خود عثمان باش که از خلافت خویش بهره مند گشت ، و خویشاوندان و فرزندان اهل و عشیرت خودرا بمال و سیور غال و انواع نعمت و ثروت بنواخت ، و بازماندگان را میراث بزرگ بجای گذاشت ، یزید گفت : یکدو نوبت بعرض رسانیدم و توان وطاقت خودرا باز نمودم که توانم جاهد وساعی شوم ، باشد که بفرمان خدای و سنت مصطفی کار کنم معاویه چون این بشنید آهی سرد بر آورد و گفت : ای پسر من بدوستی تو دنیارا بر آخرت اختیار کردم وحق آل ابوتراب را بگردانیدم، گناهی چون کوه کلان(1)

ص: 358


1- کلان - بفتح اول : بزرگ

بر پشت نهادم و بدیگر سرای روی آوردم، سخت میترسم که نصیحت مرا از پس پشت بیفکنی ، و نیکان اقوام خویش را نیام (1)شمشیر کنی، و بحرم خدای تاختن برید سكان حرم را هدف سهام و فسان(2) سنان سازی ، و مغافصة(3) مرگ در تو چنگال در برد و تو را از صدرایادین(4) و قصور بگور کند،و تو بی آنکه از زندگانی بهره برده باشی با کفر طویت (5) و کفران نعمت بکیفر آن جهانی گرفتارشوی، خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران الميين ، ای یزید من از شفقت پدری چیزی بجای نگذاشتم ملك ومال فراوان بدست کردم و تو را و فرزندان تو را سپردم ، اگر هوش باز آری خاص خویش و فرزندان نگاهداری ، آنچه مرا بود برایگانی (6)بدادم ، از این پس تودانی ، هم اکنون تورا وصیتی خواهم گفت اگر بپذیری عاقبت تو بعافیت مقرون گردد ، تو با حصانت (7)عقل و اصابت رای معروفی، کار با عقل و رای میکن، در میدان جنگ چون هژبر(8) تیز چنگ باش نه چون روباه لنگ، و تو را هیچ حاجت باندوختن مال نمانده است ، گنجهای سیم و زر و خزانهای جواهر و در بیاکندم(9) و این ساعت با تو میگذارم و در میگذرم ، تو را خداوند سماحتى بنهایت وفصاحتی بکمال وهوشی پیش بین و رائی پس اندیش داده است ، نگران باش تا این هنرها را بهنگام بكار بندی ، من روزگار را چنانکه نگریستی در نوشتم ، و به نیروی علم وحلم بر گردن گردن کشان سوار گشتم ، و حصنهای حصین و و معقلهای متین(10) را بکلمات دل آویز و سخنان مهرانگیز بگشادم ، و دشمنان بد سكال (11) را ببذل مال و رفاه حال، دوست مهربان ساختم ، چنانکه بافته مرا کس نتوانست برتافت ، و پرداخته مرا نتوانست دیگر گون ساخت ، این همه را به نیروی علم وحلم ومروت وفتوت کردم ، تو همه را دیده و دانسته، کاری که آسان

ص: 359


1- نیام : غلاف شمشیر
2- نسان : سنگی که کارد و شمشير بدان تیز کنند
3- مغافصة : ناگهانی
4- ایادین : نعمت ها
5- طویت : نبت وخاطر
6- رایگان، بی بها
7- حصافت،قوی شدن
8- شیر با خشم
9- بیاکندم، پر کردم
10- معقلهای متین : منزل های محکم
11- سکال : اندیشه و فکر

بتوان ساخت بدشواریها نباید پرداخت ، خلافت رسول خدای را نخست جز بسه چیز ساخته نتوان کرد، اول وسعت صدر ، دوم سماحت طبع ، سه دیگر تازه روئی و چرب زبانی ، و از پس آن سه دیگر باید ، و آن خردمندی و جوانمردی و دلیری است ، ای پسر مثل من در خلافت مثل کسی است که هم گرسنه باشد هم سیر، بامداد که از جامه خواب جنبش میکردم در نظم امورخلافت ناشکیب بودم، و شبانگاه چون بجامه خواب در میشدم ناشکیب تر مینمودم ، و گاه گاه دلگیرمیگشتم و سیر بر می آمدم ، و در جمله رنج میبردم و جهد میکردم ، و فتوت و مروت وتواضع و وتخاشع را سرمایه کار ها میشمردم ، تا آنگاه که مردمان را بدوستی خود بفریفتم وطاعت ومتابعت خود را بر گردن مردم حمل نمودم ، ای پسر بحلال قناعت کن و از حرام مناعت (1)جوی و در کار رعیت از انصاف انحراف مورز، من بر تو در امر خلافت از تنی چند دستخوش(2)مخافتم ، نخستین حسین بن علی بن ابیطالب. و عبدالله بن عمر بن الخطاب ، وعبدالله بن زبیر بن العوام ، اما پسرعمر مردیست که بزهادت وعبادت خوی دارد ، واز اختلاط واختلاف مردم بیازارد ، از من بدو سلام کن و عطایا و جوایز فراوان فرست ، اما از پسر زبير بر توسخت بیمناکم ، او مردی حیلت کیش وخديعت اندیش است ، گاه چون شیر شرزه و مارکرزه(3)بر تو در آید و بحمله کراید ، و گاه چون بوزینه غماز و روباه حیلت ساز هوش تورا بر آشوبد وعقل تورا بفریبد، با او چنان باش که او با توهمی باشد ، اگر بطاعت و بیعت تو سرفرود دارد با او نیکوئی میكن، لكن گاه گاهش بتهدیدو تهویل (4) بيمناك میدار، و حرمتشرا ازدست فرومگذار، و اگر از اهل بیت او کسی بدیدار تو آید او راخشنود و خوشدل باز گردان، چه ایشان اهل بیت مکانت و منزلت اند و بخواری وخذلان شکيبا نباشند ، آنگاه گفت: ای پسر هوش باز آر، وخویشتن رانيك واپای که چون در حضرت حق حاضر شوی ، خون حسین بن علی در گردن نداشته باشی که هیچگاه روی آسایش دیدار

ص: 360


1- مناعت . دوری
2- دستخوش: زبردست
3- مار کر زه : ماری که سربزرگ و پر خط و خال و زهر زیاد داشته باشد
4- تهویل: ترسانیدن

نکنی ، و مؤيد و مخلد فرسایش عقاب و عذاب بینی ، همانا عبدالله بن عباس مرا حدیث کرد که آن ساعت که مصطفی بسرای دیگر تحویل میداد ، بر بالین او حاضر شدم نگریستم که حسین را بر سینه خود میداشت و میفرمود : این پسر از ابرار عترت و اخبار ذریت منست ، ای پروردگار من، برکت برگیر از آنکس که بعداز من از حرمت حسین بکاهد ، این بگفت و غشی او را فراگرفت ، چون با خویش آمد گفت: ای حسین در روز قیامت مرا و قاتل ترا در حضرت یزدان خصومتی خواهد رفت و من خوشدلم که خداوند مرا خصم قاتل تو خواهد داشت، آنگاه گفت : ای پسر این خبر از عبدالله عباس بمن رسید و من بگوش خویش از مصطفی شنیدم که فرمود: روزی جبرئیل نزد من آمد و گفت : پسر تو حسین را بخواهند کشت و قاتل او از این امت خواهد بود ، هان ای یزید زینهار هزار زینهار حسین را بهیچگونه نرنجانی ، و بهیچ نوع زحمت نرسانی ، مگر ندیدی مراکه از حسين چند تحمل کردم ، و از وی کلمات درشت دردناك شنیدم و پاسخ ندادم ، چه او فرزند مططفی است ، اکنون آنچه دانستم و واجب شمردم با تو گفتم و حجت تمام کردم و ترا بیم دادم .

وَ قَدْ أَعْذَرَ مَنْ أَنْذِرِ(1)

آنگاه روی بضحاك ومسلم آورد و گفت : شما در میان من و یزید بدانچه گفتم گواهانید، سوگند با خدای اگر حسین در دنیا آنچه صعب تر بودی برمن آوردی از وی تحمل کردم ، و آنکس نبودم که خون او بر گردن خویش حمل کنم ، هان ای پسرك من وصيت من شنیدی و بیش و کم بدانستی.

(ذکر مآل حال معاوية بن ابی سفیان و انجام امر او و تعيين)( سال وفات او و سال شهادت سید الشهداء علیه السلام)

بیشتر از مورخین وفات معاویه را در سال شصتم هجری نگاشته اند، و شهادت حسین بن علی علیهما السلام را در یوم عاشورا در سال شصت و یکم هجری رقم کرده اند

ص: 361


1- بتحقيق معذور است کسیکه بیم دهنده است

اما در یوم عاشورا خلاف کرده اند ، جماعتی از محدثین روز جمعه دانسته اند ، و گروهی روز شنبه نگاشته اند ، و برخی روز دوشنبه گفته اند، صاحب عوالم گوید: روایت دوشنبه از بعضی علمای عامه است و این درست نباشد، چه در روایت این حدیث راوی معتمد وسند صحیح بدست نیست، و من بنده گویم که این حدیث که آورده اند

صُمُّ الأدهرجمیعا إِلَّا فِي الْعِيدَيْنِ لِأَنَّ الْحُسَيْنَ قُتِلَ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ أَوِ الِاثْنَيْنِ

یعنی روزه بدار در تمامت روز کار خود الا در روز عید اضحی، و روزعید فطر که خداوند تبارک و تعالی خاصه حرام فرموده ، از برای این مصیبت عظمی که حسین علیه السلام را در روز جمعه و اگرنه دوشنبه مقتول ساختند ، مردم شیعی گویند این تردید نه از در جهل است بلکه چون در روز دوشنبه در ثقیفه بنی ساعده خلافت را از خاندان نبوت غصب کردند و بیگانه را بجای علی مرتضی نصب نمودند ، در معنی اعداد قتل سیدالشهداء علیه السلام در روز دوشنبه شد، اگرچه بصورت ظاهر در روز جمعه بود ، بالجمله چون ما بطریق قهقری زیجات(1) را بشمار گرفتیم ، در سال شصت و یکم روز عاشورا نه با جمعه ، و نه با شنبه ، و نه با دوشنبه راست نیاید، بلکه در سال شصتم هجری روز عاشورا جمعه است ، پس صواب آنستکه وفات معاویه را در سال پنجاه و نهم هجرى رقم کنیم ، وقتل سیدالشهداء علیه السلام در سال شصتم هجری ، بعد از ظهر جمعه عاشورا دانیم ، وعبد الله بن نورالله در جلدهفدهم عوالم گوید: ما بحساب هندی زیجات را بشمار گرفتیم و واپس رفتیم ، در سالی که سیدالشهداء علیه السلام در عاشورا شهید شد، اول ماه روز چهارشنبه بر آمد ، واجب میکند که روز عاشورا جمعه باشد، و این راست نیاید مگر در سال شصتم هجری، و حدیثی چند نیز دارد است که سیدالشهداء علیه السلام در سال شصتم هجری شهید شد، چنانکه در عوالم مسطوراست:

قَالَ ابْنُ الْخَشَّابِ : حَدَّثَنَا حَرْبُ بِأَسْنَادِهِ عَنْ أَبِي عبدالله الصَّادِقِ علیه السَّلَامُ

ص: 362


1- زیج: کتابیست که منجمان احوال و حرکات افلاك و کواکب را از آن معلوم کنند

قَالَ : مَضَى أَبُو عبدالله الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ، وَ هُوَ ابْنُ سَبْعِ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِي عَامِ السِّتِّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ فِي يَوْمِ عَاشُورَاءَ. و نیز در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است:

وَ مَضَى علیه السَّلَامُ قَتِيلًا يَوْمَ عَاشُورَاءَ ، وَ هُوَ يَوْمُ السَّبْتِ ألعاشر مِنَ الْمُحَرَّمِ قَبْلَ الزَّوَالِ ، وَ يُقَالُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ بَعْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ ، وَ قِيلَ يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ بِطَفِّ كَرْبَلَاءَ بَيْنَ نینوی وَ ألغاضرية مِنْ قُرَى النَّهْرَيْنِ بِالْعِرَاقِ سَنَةَ سِتِّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ ، وَ يُقَالُ سَنَةَ إِحْدَى وَ سِتِّينَ ، وَ دُفِنَ بِكَرْبَلَاءَ مِنْ غربى الْفُرَاتِ .

من بنده صدر و ذیل این حدیث را که محل حاجت بود و بر شهادت سیدالشهداء در سال شصتم هجری دلالت داشت نگاشتم ، اگرچه بیشتر از محدثین و مورخین سال شهادت آن حضرت را در سال شصت و یکم هجری رقم کرده اند ، لكن با حساب زيجات بسال شصت راست می آید ، و من بنده آن را اختیار کردم والله اعلم .

(ذكر شدت مرض معاویه ووصيت او با پسرش)( يزيد عليه اللعنه)

عبیدالله بن زياد عليهما اللعنة با جماعتی از اهل عراق سفر دمشق کرد ، معاویه اینوقت مریض بود وافدین عراق را نیکو بنواخت ، و از ایشان بولایت عهد یزید دیگر باره اخذ بیعت کرد ، آنگاه بجانب یزید نگران شده

فَقَالَ : يا بَنِي إِنِّي قَدْ كفيتك الرِّحَالُ وَ التَّرْحَالَ ، وَ وطات لَكَ الْأَشْيَاءِ وَ ذُلِّلَتْ لَكَ الْأَعْدَاءِ وَ أَ خَضَعَتْ لَكَ أَعْنَاقَ الْعَرَبِ ، وَ إِنِّي لَا أَتَخَوَّفُ

ص: 363

أَنَّ ينازعک هَذَا الْأَمْرُ الَّذِي أشبتت لَكَ إلأ أَرْبَعَةِ نَفَرٍ مِنْ قُرَيْشٍ ، الْحُسَيْنُ بْنِ عَلِيٍّ ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ زبیر ، وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنَ أَبِي بَكْرٍ ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ، وَ أَمَّا عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ فَرَجُلُ قَدْ أوقدته الْعِبَادَةِ ، وَ إِذَا لَمْ يَبْقَ أَحَدُ غَيْرُهُ بايعک ، وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ فَإِنَّ أَهْلِ الْعِرَاقِ لَنْ يَدْعُوهُ حَتَّى يُخْرِجُوهُ فَإِنْ خَرَجَ عَلَيْكَ وَ ظَفِرْتُ بِهِ فَاصْفَحِ عَنْهُ ، فَإِنَّ لَهُ رَحِماً مَاسَّةً وَ حَقّاً عَظِيماً ، وَ أَمَّا ابْنِ أَبِي بَكْرٍ فَرَجُلُ إِنْ رای أَصْحَابِهِ صَنَعُوا شیئا صَنَعَ مِثْلَهُمْ ، لَيْسَ لَهُ هِمَّةُ إلأ النِّسَاءِ وَ اللَّهْوَ ، وَ أَمَّا الَّذِي یجثم لَكَ جثوم الْأَسَدِ وَ یراوغك مراوغة الثَّعْلَبِ فَإِذَا أَمْكَنْتُهُ الْفُرْصَةَ وَ تَبَّ ، فَذَاكَ ابْنِ الزُّبَيْرِ فَإِنْ هُوَ فَعَلَهَا بِكَ فَقَدَرْتَ عَلَيْهِ فَقَطَعَهُ إِرْباً إِرْباً .

روی با یزید آورد و گفت : ای پسرك من دانسته باش که من قرین آسایش ساختم تورا از فرسایش سفر و حضر ، و بزیر پی در سپردم هرسهل و صعب را ، و ذلیل و زبون آوردم از برای تو دشمنان گردن کش را، و نرم گردن ساختم عرب های قوی پنجه را ، و بيمناك از این نیستم که کس در امر خلافت باتو طریق مخالفت سپارد مگر چہار کس از قریش ، نخستین حسین بن علی علیهما السلام ، دوم عبدالله زبیر بن العوام ، سه دیگر عبدالرحمن بن ابی بکر بن ابی قحافه ، چهارم عبد الله بن عمر ابن الخطاب، أما عبد الله بن عمر مردی است که بیشتر وقت بعبادت پرداخته است و عبادت او را گداخته است، گاهی که همگان با تو بیعت کنند او نیز طریق متابعت سپارد؛ اما حسين بن على همانا اهل عراق دست از او باز ندارند تا او را بر تو بیرون آورند ، گاهی که بر تو بیرون شود و رزم زند اگر بر وی دست یافتی از کیفر او دست باز دار ، و قطع رحم مکن که حقی عظیم است ، اما عبدالرحمن بن ابی بکر

ص: 364

مردی لهو کاره و زن باره (1) است بر رای خویش استوار نپاید ، بدانسوی پوید که اصحاب او روند ، اگرچه این هنگام عبدالرحمن بمرده بود ، لكن چون معاویه این کلمات را از این پیش نیز تذکره کرده بود از نگارش آن عنان قلم را برنتافتم ، اما آنکس که هنگام فرصت چنان شیری است که فریسه (2)را فرو گیرد و اگر کار سخت افتد مانند روباه هزار گونه روغان(3) انگیزد ، جز عبدالله بن زبیر نیست ، اگر بر تو تازد و رزم آغازد ، و نصرت تورا باشد با حدود شمشیر بنداز بند او باز کن

(ذکر وفات معاوية بن ابی سفیان در سال)( پنجاه و نهم هجری )

گاهی که مرض معاویه هر ساعت بشدت میشد و مرگ او را فرا میرسید، پسرش یزید بنزد مادر خود در حوارین(4) بود لاجرم صاحب شرطه ضحاك بن قيس فهری و دیگر مسلم بن عقبة المری را طلب کرد

فَقَالَ : أَبْلِغَا يَزِيدَ وَصِيَّتِي أَنْظُرُ أَهْلِ الْحِجَازِ فانهم أصلک فَأَكْرِمْ مَنْ قَدِمَ عَلَيْكَ مِنْهُمْ وَ تَعَاهَدْ مَنْ غَابَ ، وَ انْظُرْ أَهْلَ ألعراق فَإِنْ سَأَلُوكَ أَنْ تُعْزَلُ عَنْهُمْ كُلِّ يَوْمٍ عَامِلًا فَافْعَلْ ، فَإِنْ عَزَلَ عَامِلٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ أَنْ يَشْهَرُ عَلَيْكَ مأة أَلْفَ سَيْفِ ، وَ انْظُرْ أَهْلَ الشَّامِ فَلْيَكُونُوا بطانتك وَ عيبتك ، فَإِنْ تری بک شَيْئاً مِنْ عَدُوِّكَ فَانْتَصِرْ بِهِمْ ، فَإِذَا أصبتهم فَارْدُدْ أَهْلِ الشَّامِ إِلَى بلدم ، فَإِنَّهُمْ إِنْ أَقَامُوا بغیر بِلَادِهِمْ تَغَيَّرَتْ أَخْلَاقُهُمْ

ص: 365


1- زن باره : زن دوست
2- فريسه : شکار
3- روغان : مکر و حیله روباه
4- حوارین - بصیغه تثنیه : نام قربه ایست از قرای حلب

یعنی وصیت مرا نیز بیزید برسانید که نگران مردم حجازباش که اصل و پیوند تو از حجاز و اهل حجاز است، هر کس از اهل حجاز که نزدتو حاضر شود مقدم اور بزرگ شمار ؛ و نیز جانب او را که غایب است فرومگذار ، و دیگر از اهل عراق غافل مباش، اگر هر روز از تو عزل عاملی را خواستار شوند مسئلت ایشان را با اجابت مقرون دار زیرا که دفع عاملی برتو سہلتر است تا دفع صد هزار شمشیر کشیده ، و نیک در مردم شام نظر کن ایشان پشتوان تو و بطانه (1) تواند، و در مخاصمت با دشمن نصرت از ایشان بجوی ، و مگذار از مردم شام در دیگر بلاد جای کنند و اقامت نمایند ، چه اقامت ایشان در بلاد دیگر واجب میکند که عقیدت ایشان را در حق تو باژگونه کند، و اخلاق ایشان را دیگر گون سازد، و این هنگام حدت مرض وشدت القوه اعضای او را از یکدیگر باز همی کرد میگریست و میگفت :

لَقَدْ ابتلیت فِي جنيتي فَرَحِمَ اللَّهُ عَبْداً دَعَا لِي بِالْعَافِيَةِ ، وَ لَئِنْ ابتلیت فَقَدْ ابتلی الصَّالِحُونَ قَبْلِي.

یعنی مبتلا شدم در کیفر اعمال خویش ، خداوند رحم کناد بنده را که از خدا عافیت مرا بخواهد ، اگرمن مبتلا شدم همانا قبل از من نیز بندگان صالح خدا نیز مبتلا شده اند ، مروان الحكم گفت : ای معاویه هنگام مردن جزع میکنی؟

فَقَالَ : يَا مَرْوَانُ أَخَافُ أَنْ يَكُونَ هَذَا عُقُوبَةَ مِنْ رَبِّي ، وَ لَوْ لا هَوَايَ فِي يَزِيدَ لأبصرت رُشْدِي .

گفت ای مروان از آن میترسم که بمكافات کردار بدین عقوبت گرفتار باشم، اگر دوستی یزید مرا مقهور نداشت در کار خود بینا بودم و رشد خویش را در مییافتم این بگفت و مرض ساعت ساعت قوت میکرد ، پس این شعر انشاد کرد :

ص: 366


1- بطانه : خالص و صمیمی

لَعَمْرِي لَقَدْ عُمْرَةُ فِي الْمُلْكِ بُرْهَةً *** وَ ذِلَّةُ لِى الدُّنْيَا بِوَقْعِ ألمآثر(1)

وَ أُوتِيتَ جَمِّ إلمال وَ الْعِلْمِ وَ النَّهْيِ *** وَ أَمْسَيْتَ إِفْنَاءِ الْمُلُوكِ الجَبابِرِ(2)

فأضحى الَّذِي قَدْ كَانَ مِنِّي يَسُرُّنِي *** كَبَرقٍ مَضی فِي الذّاهِباتِ الغَوابِرِ(3)

فَيَا لَيْتَنِي لَمْ أَمْسِ فِي الْمُلْكِ لَيْلَةً *** وَ لأعشتُ فِي اللَّذَّاتِ عَيْشِ النَّوَاضِرُ(4)

وَ كُنْتُ کذي تمربن عَاشَ ببنعة *** مِنَ الْعَيْشِ حَتَّى زَارَ ضَنْكِ الْمَقَابِرِ(5)

آنگاه گفت مرا پشتیبانی بگذارید و بر نشانید و چشمهای مرا سرمه کشید و سرم را با دهن مسح کنید ، چون این کار ها ساختند گفت : بار دهید تا مردمان برمن در آیند و عیادت کنند لکن کس را رخصت جلوس نیست ، چه من بر سئوال وجواب مردم توانا نیستم ، پس مردمان در آمدند چون او را متکی و مکتحل(6) و متدهن دیدند گفتند اورا رنجی نیست بلکه اصح ناس است ، چون از نزد او بیرون شدند معاویه این شعر قرائت کرد:

وَ تَجَلُّدي لِلشَّامِتِينَ أُرِيهِمْ *** أَنِّي لريب الدَّهْرِ لَا أَ تَضَعْضَعَ (7)

وَ إِذَا الْمَنِيَّةِ أَ نَشِبَتْ أَظْفَارُهَا *** أَلْقَيْتُ كُلِّ تَمِيمَةٍ لَا تَنْفَعُ (8)

در تاریخ بنی امیه مرقوم است که این هردو شعر را معاویه قرائت کرد ، و نیز دیده شده که شعر دویم را بدیگر کس نسبت کنند که در جواب معاویه قرائت کرد و بنزد من بنده درست نباشد، بالجمله اینوقت معاویه بنالید و مانند مار گزیده تململی(9)داشت و همی گفت :

ص: 367


1- برهه : زمان دراز
2- جم : بسیار . النهي : خرد
3- غوابر - جمع غابر : باقی و گذشته
4- عيش النواضر : زندگانی با نظارت
5- بلغه : قوت شبانه روز
6- مكتحل : سرمه کشیده
7- تجلد : بمشقت چابکی کردن
8- انشبت أظفارها : فرو کند ناخن هایش را
9- تململ : بي آرامی کردن و بر گردیدن ازجانبی بجانبی از از بیماری و اندوه

مَالِي وَ لحجر وَ أَصْحَابِهِ ، يا لَيْتَنِي رَجُلُ مِنْ قُرَيْشٍ بِذِي طُوًى ، وَ لَمْ أَ لِ مِنْ هَذِهِ الْأَمْرِ شَيْئاً .

یعنی من چرا حجر و اصحاب او را کشتم ، کاش مردی از قریش بودم در ذی طوی(1) بمسكنت میزیستم ، ودر امر خلافت هیچ مداخلت نمیکردم، آنگاه آستینهای خود را بالا زد وساعد های (2) خود را بنمود ، چنان بود که دو شاخ باریك خشك از نخل ،

فَقَالَ : وَ هَلِ الدُّنْيَا إِلَّا مَا جربنا وَ ذقنا ، وَ اللَّهُ لَوَدِدْتُ أنی لَنْ أَعْمَرَ فَوْقَ ثَلَاثٍ حَتَّى أَلْقَى رَبِّي .

گفت : از دنيا جز آن نیست که مجرب داشتیم ، سوگند با خدای دوست داشتم که در این جهان سه سال افزون زیستن نکنم تا بخدای رسم، آنگاه با دخترش گفت پدر خویش را از جای بجای تحویل کن و این شعر بخواند :

لأ یَبعَدن رَبِيعَةَ بْنِ مکدم *** وَ سَقَى الغوادي قَبْرِهِ بِذُنُوبِ(3)

گویند این آخر سخنی بود که او گفت ، چون معاویه درگذشت ضحاك بن قیس کفن معاویه را بدست کرده از سرای بیرون آمد و سخن با کس نکرد تا بمسجد جامع رسید ، پس بر منبر شد و گفت : ای مردمان معاویه را فرمان رسید این کفن اوست من کار او را در ساعت ساخته کنم ، شما بين الصلوتين حاضر شوید تا بر او نماز گذارید ، این بگفت و از منبر بزیر آمد، و بر اینگونه بسوی یزید مکتوب کرد که بقا خاص یزدان است و فنا صفت بندگان ، چنانکه خداوند میفرماید :

كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (4)

ص: 368


1- ذی طوی : نام محلی است نزديك مكه
2- ساعد : ما بين مرفق و کف
3- غوادی - جمع غاديه: ابریکه در صبح میبارد
4- الرحمن 26-27.

این کتابتی که بامیر مینگارم انهای(1) تعزیت و تهنیت میکنم ، تهنیت بخلافت امير و تعزیت بوفات امير ، انا لله وانا اليه راجعون، چون بر این مکتوب وقوف یافتی بتعجیل مراجعت کن، تا دیگر باره از مردمان بخلافت بیعت گیری والسلام. چون این نامه بیزید رسید برخاست و فریاد برداشت و بهای های بگریست ، و در زمان بر نشست و بتعجیل و تقریب براند ، پس از سه روز که معاویه بمرده بود بدمشق آمد ، مردمان او را پذیره شدند و بگریستند یزید نیز بگریست ، نخست بر سر خاك پدر شد و لختى بنشست و فراوان بگریست ، آنگاه بر نشست و بجانب قبه خضرا شتافت که معاویه بنیان کرده بود و او عمامه خز سیاه بر سر و شمشیر زر حمائل داشت چون بقیه برسید از بهر او سراپرده ها برافراخته بودندوجامه های فراوان برز برهم گسترده داشتند ، یزید برفت و بر کرسیها پای نهاد و برزبر آنجامه هاجای کرد، و مردمان او را تعزیت و تهنیت گفتند ، اکنون با سر سخن آئیم ، همانا قمیصی و ازاری و ردائی از رسول خدای در نزد معاویه بود ، و از موی سر آن حضرت مبلغی داشت و مقداری از ناخن پیغمبر هنگام چیدن اندوخته بود ، وصیت کرده بود که چون من بمردم مرا در این جامه های مبارك در پیچید ، و بینی ودهان مرا از موی انحضرت و پاره ای ناخن او انباشته سازید، و میان معاویه و ارحم الراحمين را پرداخته دارید (2)، مردم شیعی گویندنه آنست که معاویه بعقیدت صافی و یقین درست این وصيت میکرد، بلکه تا نفس باز پسين کار بنفاق میداشت ، تا مسلمانان در بیعت یزید کار باتفاق دارند ، او اول منافق نیست که از پیراهن پیغمبر کفن خواست ، بلکه عبدالله ابی سلول که در نزد علمای عامه وفقهای اثنا عشریه راس المنافقين است پیراهن پیغمبر کفن کرد، چنانکه در کتاب رسول خدای بشرح رفت .

با بالجمله معاویه در شب پنجشنبه نیمه رجب الاصم(3) در سال پنجاه و نهم هجری وفات کرد ، و جسد او را در دمشق در باب صغير بخاك سپردند ، و بروایتی میان باب صغير و باب جابیه مدفون ساختند ، ومدت عمر او نود و اند سال بود ، از این

ص: 369


1- انهاء : اعلام
2- پرداخته دار بد : تنها گذار بد
3- الاصم : کر : ماه رجب را اصم گویند برای اینکه از ماههای حرام است فریاد مستغیت و بانک سلاح در آنماه شنیده نمیشود

جمله در سال هجدهم هجری بعد از برادرش یزید بحکم عمر بن الخطاب حکومت شام یافت ، ومدت بیست و دو سال در شام فرمان روا بود ، آنگاه درغره ربیع الثانی در سال چهل و یکم هجری بسرير خلافت نشست و مدت نوزده سال و سه ماه و پانزده روز بسالهای قمری خلافت کرد، عموم مورخین و محدثین مدت خلافت معاویه را نوزده سال و چند ماه نوشته اند ، و در بدو خلافت معاویه نیز همگان متفق اند که در سال چهل و یکم هجری بود ، و آن سال را عام الجماعه گفتند ، در این صورت جای شبهه نمیماند که معاویه در سال پنجاه و نهم هجری وفات نموده وقتل حسین در سال شصتم هجریست ، و معاویه را سه پسر بود ، اول عبدالرحمن ، دویم یزید علیه اللعنه ، سه دیگر عبدالله ، و پنج دختر داشت اول هند، دوم عاتکه سیم رمله ، چهارم صفيه ، پنجم عایشه .

(ذكر خلافت یزید بن معاوية بن ابی سفیان ) (در سال پنجاه و نهم هجری)

عبوس منصوری در کتاب زبدة الفكره في تاريخ الهجرة که مخصوص بتاريخ بنی امیه داشته رقم کرده است که یزید علیه اللعنه در سال بیست و ششم هجری متولد شد ، وکنیت او ابو خالد است و مادر او میسون نام داشت ، و او دختربجدل ابن انیف الکلابیه بود، و او را از بادیه بنزد معاویه آوردند و بيزيد عليه اللعنه حامل گشت، و در دمشق بار فرو گذاشت و سالی چند اقامت داشت، آنگاه از توقف دمشق و مباعدت دوستان و خویشاوندان ضجرتی بدست کرد و سخت بنالید و این اشعار انشاد نمود :

لِلُّبْسِ عباءة وَ تَقَرُّ عَيْنِي *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ لَبِسَ الشفوف (1)

وَ بَيْتُ تخفق الْأَرْيَاحُ فِيهِ *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ قَصَّرَ مُنِيفٍ (2)

ص: 370


1- شفوف - جمع شف : جامه نازك
2- اریاح جمع ریح : باد

وَ أَصْوَاتِ الرِّيَاحُ بِكُلِّ فَجٍّ *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ نَقَرَ الدُّفُوفِ (1)

وَ كَلْبُ يَنْبَحُ الْأَضْيَافُ مِنْهُ *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ هِرُّ أُلُوفُ (2)

وَ بَكْرِ يَتْبَعُ الأضعان صَعُبَ *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ بَغْلٍ زفوف (3)

وَ أَكْلِ الضَّبِّ وَ الْيَرْبُوعِ دأبي *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَكَلَ الرَّغِيفِ (4)

وَ خَرَقَ مِنْ بَنِي عَمِّي نَجِيبُ *** أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ عليج عَنِيفٍ (5)

چون این اشعار هجا گوش زد معاویه شد برنجید و میسون را طلاق داد و بوطن خویش باز فرستاد ، در کتاب تجارب السلف هندو شاه مسطور است که پدر میسون بجدل را غلامی بود که سفاح نام داشت ، میسون را با او باب ناز و نیاز فراز بود از وی حامل گشت و بسرای معاویه آمد، چون دوشیزگی نداشت و حملش هنوز آشکار نبود این معنی پوشیده بماند ، تا گاهی که بار فرو نهاد معاویه اورا پسر خویش دانست ، و بنام یزیدش خواند ، این ببود تا این هنگام که معاویه از میسون برنجید و او را طلاق گفت ، او برفت و با اهل خویش پیوست و در حوارین اقامت جست ، ویزید که طبعا بشراب و شکار و دیگر منہیات و محظورات حرصی تمام داشت ، بسیار وقت بحوارین میشتافت و از دیدار مادر نیز خرسند میگشت ، چنان افتاد که هم در این وقت که معاویه از جهان در گذشت یزید در حوارین بود ، پس ضحاك و مسلم چنانکه مذکور شد. پیکی (6) بسوي او گسیل (7)کردند و او را از وفات پدر آگهی فرستادند ، یزید از دیدار برید (8) فوت پدر را تفرس کرد و این شعر بگفت :

ص: 371


1- دفوف . جمع دف : ساز
2- هر الوف : گر به مأنوس
3- بغل زفوف : قاطر تندرو
4- ضب : سوسمار . یربوع: يك نوع موش است که آنرا کلاكموش گوبند
5- خرق : جوانمرد
6- پيك : قاصد
7- گسیل - بضم گاف : فرستادن
8- برید: قاصد

جَاءَ الْبَرِيدِ بقرطاس يَخِبْ بِهِ *** فَأَوْجَسَ الْقَلْبِ مِنَ قرطاسه فَزِعاً(1)

قُلْنا لَكَ الْوَيْلُ ماذا فِي صحيفتكم *** قَالَ ألخليقة أَمْسَى مُثْبَتاً وَ جعا (2)

فمادت الْأَرْضِ كَادَتْ أَنْ تمید بِنَا *** كَأَنْ أَغْبَرَ مِنْ أركانها أنقطعا (3)

ثُمَّ انبعثنا إِلَى خُوصٍ مزممة *** نَرْمِيَ الْفِجَاجَ بِهَا لَا نأتلي سَرعا (4)

فَمَا نبالي إِذَا بَلَغْنَ أَرْجُلِنَا *** مَا مَاتَ مِنْهُنَّ بالمزمار أَوْ ضِلْعاً (5)

لَمَّا انْتَهَيْنَا وَ بَابِ الدَّارِ منصفق *** وَ صَوْتٍ رَمْلَةِ رَاعِ الْقَلْبِ فانصَدعا (6)

أَ وَدْيِ ابْنُ هِنْدٍ فأودى ألمجد یتبعه *** كَانَا جَمِيعاً فَمَاتَا قاطنين مَعاً (7)

أَغَرَّ أَبْلَجُ يَسْتَسْقِي ألغمام بِهِ *** لَوْ قارع النَّاسُ عَنْ أَحْسَابِهِمْ قَرْعاً (8)

لا یرقع النَّاسُ مَا أوهی وَ لَوْ جَهَدُوا *** أَنَّ يَرقَعوه وَ لأ يوهون مَا رقعا (9)

این شعرها انشاد کرد و شتاب زده خویش را بعد از سه روز در دمشق بمدفن معاویه رسانید ، و او را در باب صغير وبروایتی میان باب صغير و باب جابیه بخاك سپرده بودند ، و بر او دعا فرستاد و بسرای خویش در رفت ، و سه روز در خانه ببود و روی بکس ننموده.

(ذکر جلوس يزيد بن معاوية بسرير سلطنت و خلافت)

از این پیش نگاشته آمد که معاویه در شب پنجشنبه نیم ه رجب الأصم در سال پنجاه و نهم هجری بسرای آن جهانی تحویل داد ، و یزید بعد از سه روز بدمشق آمد چنانکه مرقوم شد ، و قبر پدر را زیارت کرد و باز سرای شد و سه روز روی

ص: 372


1- قرطاس : کاغذ
2- صحیفه : نامه
3- اركان - جمع رکن : پایه
4- فجاج - جمع فج : راه گشوده میان دو کوه
5- مزمار : نی
6- منصفق : باز بودن درب خانه
7- قاطنين : ساكنين
8- ابلج : نور دهنده
9- رقع : هجا کردن

بکس ننمود ؛ آنگاه روز چهارشنبه بیست و یکم شهر رجب جزع کرده و اندوه زده از خانه بیرون شد وبمسجد آمد و بر منبر صعود داد، و خواست تا بر مردمان خطبه قرائت کند ، ضحاك بن قیس بیم کرد که مبادا بر زبان او لکنتی بادید آید و بعی(1) کلام، نکوهیده گردد ، برخاست و بنزديك منبر آمد ، یزید اندیشه ضحاك را بدانست .

فَقَالَ : يا ضَحَّاكٍ أَ جِئْتُ تَعْلَمُ بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ أَلِكَلَامِ .

گفت : ای ضحاك آمده که اولاد عبد شمس را بسخن آموزگاری کنی ، آنگاه این خطبه ابتدا کرد

فَقَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ معوية كَانَ عَبْداً لِلَّهِ أَنْعَمَ عَلَيْهِ ، ثُمَّ قَبَضَهُ إِلَيْهِ ، وَ لَا أُزَكِّيهِ عَلَى اللَّهَ هُوَ أَعْلَمُ بِهِ ، إِنْ شَاءَ عَفَى عَنْهُ ، وَ إِنْ شَاءَ عَاقَبَهُ

گفت : ای مردم معاویه بنده از بندگان خدای بود ، او را بانواع نعم برافراشت ، آنگاه اورا مقبوض داشت ، من او را نمی ستایم خداوند دانا تر است بحال او ، اگر بخواهد اورا معفو میدارد، و اگر نه کیفر میفرماید، بروایتی گفت:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَا شَاءَ صَنَعَ ، وَ مَنْ شَاءَ أَعْطَى وَ مَنْ شَاءَ مَنَعَ ، وَ مَنْ شَاءَ خَفْضٍ وَ مَنْ شَاءَ رَفَعَ ، إِنَّ معوية حَبْلُ مِنْ حِبَالِ اللَّهُ ، مَدَّهُ اللَّهِ مَا شَاءَ أَنْ يَمُدُّهُ ، ثُمَّ قَطَعَهُ حِينَ أَرَادَ قَطَعَهُ ، وَ كَانَ دُونَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَ خَيْراً مِمَّنْ يَأْتِي بَعْدَهُ ، وَ قَدْ صَارَ إِلَى اللَّهِ فَإِنْ شَاءَ عَاقَبَهُ ، وَ إِنْ شَاءَ رَحِمَهُ ، فَإِنْ عَاقَبَهُ فَبِذَنْبِهِ ، وَ إِنْ رَحِمَهُ فبفضله ، وَ قَدْ وَلَّيْتُ الْأَمْرِ بَعْدَهُ وَ لَسْتُ أَعْتَذِرُ مِنْ جَهْلٍ ، وَ لَا أُثْنِى عَلَى طَلَبِ عَلِمَ ، فَانٍ أَحَبَّ اللَّهُ شیئا یسره ، وَ إِنْ کرهه غَيْرِهِ .

ص: 373


1- عي : درماندن در سخن

یعنی سپاس خداوندی را که بر آنچه اراده کند تواناست ، كجا بخواهد کسی را بر خوردار از عطایا دارد ، و اگر نه محروم گذارد ، و دیگری را چون بخواهد پست سازد ، واگرنه سر برافرازد ، همانا معاویه رشته بود از رشتهای خدا، کشید آن را چند که امتداد آن را خواست ، و قطع کرد آن را گاهی که اراده قطع آن را فرمود و معاویه را مكانت و منزلت از ابوبکر و عمر فروتر بود ، و فاضلتر است از آنان که بعد از وی متصدی این امر می شوند، اکنون بسوی حق شتا فت ، اگر خدای بخواهد او را معاقب دارد، و اگر بخواهد بدست رحمت سپارد ، پس اگر او را دستخوش عنا(1)وعذاب دارد گناه او را کیفر فرموده است، و اگر بچشم رحمت در او نگرد بفضل و کرم خویش بخشوده است ، اینک من از پس او متصدی این امر شدم ، و عذر خواه جهل خویش نیستم ، و در طلب علمی خود را ثناگوی نباشم ، همانا آنچه راخدای دوست دارد بپردازد (2)، واگر مکروه دارد دیگر گون سازد چون یزید از این کلمات بپرداخت از منبر بزیر آمد و بسرای خویش در رفت و بنشست و مردم را رخصت داد تا بر وی در آیند ، مردمان برفتند و در مجلس او انجمن شدند و ندانستند که او را بمرگ معاویه تعزیت گویند یا بجلوس سلطنت تهنیت فرستند ، اول کس عصام بن صیفی برای خواست

فَقَالَ : ألسلام عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ، أَصْبَحَتْ قَدْ رزیت خَلِيفَةَ اللَّهُ ، وَ أُعْطِيتُ خَلِيفَةَ اللَّهُ ، وَ مِنْحَةٍ هِبَةِ اللَّهُ ، قَضَى معوية نَحْبَهُ فَغَفَرَ اللَّهُ ذَنْبِهِ ، وَ أُعْطِيتُ بَعْدَهُ الرِّيَاسَةِ فاحتسب مِنْهُ

بامارت مؤمنين بریزید علیه اللعنه سلام فرستاد، آنگاه گفت : هان ای یزید صبح کردی و حال آنکه مصیبت زده شدی بمرگ معاویه که خلیفه خدای بود، عطا داده شدی خلیفتی خدایرا وعطای خدای را دریافتی ، همانا معاویه بسرای دیگر تحویل داد خداوند گناهان او را مغفور و معفو دارد ، اکنون که زمام ریاست عامه بدست تو

ص: 374


1- عناء : ذلیل
2- بپردازد : ساخته و آماده کند

افتاد ، کار باحتساب و اقتصاد میکن، یزید او را پیش طلبید و نزديك بخویش جای جلوس داد ، از پس اوعبدالله بن مازن برخاست

فَقَالَ : ألسلام عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، رَزِيَّةُ خَيْرٍ أَ لآِبَاءِ ، وَ سُمِّيَتْ خَيْرِ الْأَسْمَاءِ ، وَ مِنْحَةٍ أَفْضَلُ أَ لِعَطَاءِ ، فَهُنَاكَ اللَّهِ الْعَطِيَّةِ وَ أَعَانَكَ عَلَى الرَّعِيَّةِ ، فَقَدْ أَصْبَحْتَ قریش مفجوعة بَعْدَ سائسها مَسْرُورَةً بِمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْهَا بِالْخِلَافَةِ وَ الْعَقِبِ مِنْ بَعْدِهِ ، ثُمَّ إِنَّ شَاءَ اللَّهُ أَعْطَاكَ الَّذِي لَا فَوْقَهَا ، وَ قَدْ أَرَادَ الْمُلْحِدُونَ عوقها عَنْكَ فَيَأْبَى اللَّهُ إلآ سُوقَهَا إِلَيْكَ حَتَّى قلدوک طوقها.

گفت یا امیرالمؤمنین مصیبت زده شدی ببهترین پدرها ونامبردارشدی ببهترین کام ها ، و عطا داده شدى بفاضل ترین عطاها ، خداوند گوارا کناد بر تو این عطيت را واعانت کند تورا در نظام امر رعیت ، همانا قریش صبح کردند بعد از خلیفه خود در حالتی که محزون و مفجوع بودند، و مسرور شدند بر اینکه خداوند خليفتی ایشان را بفرزند خليفه ایشان گذاشت ، خداوند عطا کند تو را چیزی که زبر(1) دست آن بدست نشود ، همانا ملحدون خواستند امر خلافت را از تو باز دارند و خداوند نپسندید، و بسوی تو براند تا خاص تو گشت ، یزیدعلیه اللعنه گفت : ای پسر مازن بنزد من آی و او را بنزديك خویش نشیمن داد ، اینوقت عبدالله بن همام برخاست

فَقَالَ : آجَرَكَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الرَّزِيَّةُ وَ صَبْرَكَ عَلَى الْمُصِيبَةِ ، وَ بَارَكَ لَكَ فِي الْعَطِيَّةَ ، وَ منحك حَمِيَّةَ الرَّعِيَّةِ ، مُضِيِّ معوية لِسَبِيلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ أَوْرَدَهُ مَوَارِدِ السَّلُولِ وَ وَفَّقَكَ لِصَالِحِ الْأُمُورِ ، وَ قَدْ رُزیتَ

ص: 375


1- زبر : بالا

جَلِيلًا وَ أُعْطِيتُ جَزِيلًا ، فحيیت بِالرِّسَالَةِ وَ وُلِّيَتْ السِّيَاسَةِ ، أَصَبْتَ بِأَعْظَمَ الْمَصَائِبِ وَ مِنْحَةٍ أَفْضَلُ الرَّغَائِبُ ، فاحتسب عِنْدَ اللَّهِ أَعْظَمُ الرَّزِيَّةِ ، وَ أَشْكُرَهُ أَفْضَلُ الْعَطِيَّةَ ، وَ أَحْدَثَ لخالقك كندا حَمْداً وَ اللَّهِ يمتعنا بِكَ ، وَ يَحْفَظْكَ وَ يَحْفَظَ لَكَ وَ عَلَيْكَ .

گفت : خداوند اجردهاد تورا ای امیرالمؤمنین در این سوگواری بزرگ و صبر تو در این مصیبت عظيم ، ومبارك کند برتو عطيه خلافت و حمای رعیت را ، معاویه براه خویش رفت خداوند او را معفو دارد ، تو بعظیم عطیتی و بزرگ نعمتی بر خوردار شدی ، و بولایت سیاست تحیت کرده آمدی ، احتساب(1) کن عندالله بزرگترین مصیبت را ، و سپاسگذار فاضل ترین عطیت را و حمد و شکر خدای را متواتر ساز ، خداوند ممتع دارد ما را بوجود تو و محفوظ بدارد تو را و آن را که تو خواهی ، آنگاه این شعر انشاد کرد :

إصبر يَزِيدَ فَقَدْ فَارَقَتِ ذاثقة *** واشکر أَبَاكَ الَّذِي بِالْمِلْكِ أصفاکا (2)

لأ رزء أَعْظَمُ فِي الْأَقْوَامِ قَدْ عُلِّمُوا *** مِمَّا رزیت وَ لَا عُقْبَى کعقبا کا (3)

أَصْبَحَتْ رَاعِيَ أَهْلِ الْأَرْضِ كُلِّهِمْ *** فَأَنْتَ ترعاهم وَ اللَّهِ يرعاكا (4)

وَ فِي معوية الْبَاقِي لَنَا خَلَفُ *** إِذَا نُعِيَتْ وَ لا نَسْمَعُ بمنعاكا(5)

عبدالله بن همام را نیز یزید علیه اللعنه مورد الطاف و اشفاق داشت و در محلی رفیع جای داد، آنگاه مردمان برخاستندو اورا بتعزیت و تهنیت باد کردند ، ويزيد هر يك را بحسب حال و هندسه (6) احوال عطا فرمود و بمقام و محل هريك بيفزود .

ص: 376


1- احتساب : مزد خواستن و چشم داشتن بخدا وند
2- ذائقة : شخص راستگوی
3- رزه : مصیبت
4- راعی : رالی و امیر
5- نعي : خبر مرگ دادن
6- هندسة : اندازه و مقدار

(خطاب یزيد با مردم شام و ایشان را آگهی دادن )( از خصمی خویش با مردم عراق )

صبحگاهی یزید صنادید شام را انجمن کرد و بر منبر بر آمد و گفت : ای اهل شام بشارت باد شما را که ما سالکان طریق حق و پشتوانان دینیم ، و در میان شما نشو و نما یافته ایم؛ و از شاهراه سداد بمدينه مقصود شتافته ایم، شما را آگهی میدهم زود باشد که در میان ما و مردم عراق كار بمبارزت و مقاتلت انجامد ، چه دوش و پرندوش (1) مرا در خواب نمودار شد که در میان من و مردم عراق جوئی از خون همی رفت ، و من خواستم آن جوی را عبره(2) کنم از قوت بازوی من بیرون بود ، عبیدبن زیاد آن جوی خون را عبره کرد و من بر او نگران بودم بزرگان شام هم آواز گفتند : یا امير ما فرمانبردار توایم و کمراز برای خدمت تو استوار(3)بسته ایم و گوش بحكم وفرمان تو نشسته ایم ، بهر چه فرمائی حکم تو را پذیرفتار شویم و در حضرت تو اثرهای نیکو نمودار کنیم ، مردم عراق ما را نیکو شناسند هنوز آن شمشیر ها که در صفین بکار بردیم در دست ماست ، یزید گفت : بجان و سر من سخن بصدق کردید و من معظم امور خویش را از شما ساخته میخوا هم ، همانا پدرمن شما را بجای پدر میزیست واورادرعرب به فتوت فطری و مروت ذاتی وسماحت طبع و رجاحت (4) عقل همانند نبود تا آنگاه که از جهان بیرون شد اورا لکنتی در زبان و لغزشی در سخن بادید نیامد.

اعصم کوفی که ازصنا دید اهل سنت و جماعت است در کتاب خود نگاشته است که سخن یزید چون بدینجا رسید مردی فریاد برداشت که ای یزید دروغ گفتی و صفات مصطفی را بر معاویه بستی ، کی و کجا معاویه بدین صفات آراسته بود ، تو را و اهل و عشيرت تورا هرگز از این صفات بهره و نصيبه نخواهد رسید ، مردم از این

ص: 377


1- پرندوش : پریشب
2- عبره : عبور کردن
3- استوار : محکم
4- رجاحت :زیادی

كلمات شگفتی گرفتند و حیرت زده بهم بر آمدند، و چند که در طلب او بهرسوی شتافتند گوینده را نیافتند، دیگرباره از پای بنشستند و ساکت و صامت آمدند ، اینوقت عطاربن ابی ثقفی که از شیعیان یزید بود برخاست و آواز داد که ای خلیفه شاد خاطر باش و سخن دشمن را بچیزی مشمار که خداوند این خلیفتی بعد از پدر تورا داد ، تو امروز خليفه مائی وپیشوا و مقتدای مائی ؛ و بعد از تو پسر تو معاویه این خلافت بدست گیرد و برما فرمانروا باشد، و ما بیرون این سخن نپسندیم و دل در نبندیم ، یزیدرا كلمات او خوشدل ساخت گفت : ای مردمان امروز امر خلافت برمن آمده است و متصدی این امر من شده ام ، همی بکوشم که بر طریق عدل و اقتصاد قدم زنم ، و بنیان بیداد و فساد را بر کنم ، و از شاهراه حق بیکسو نشوم ، و مردم را بآسایش و آرامش موفق بدارم ، این بگفت و خاموش نشست، مردمان از چهارجانب بانگ دردادند که سمعنا و اطعنا وبتفاریق برخاستند و پیش شدند ، و دیگر باره بخلافت او و ولایت عهد پسر او معاریه تجدید بیعت کردند .

( ذكر ارسال مناشير و مکاتیب یزید بن معاویه ) ( با مهار وبلاد وابلاغ هلاکت پدر و جلوس خویش)( عليه اللعنه بر سرير سلطنت ومنبر خلافت )

مکشوف باد که من بنده نخست روز برذمت نهادم که هر خبری و حدیثی را که دستخوش كلك (1) و بنان سازم ، چنان از در استقرار و استیعاب بپردازم که مطالعه کننده را بمراجعه هیچ کتاب حاجت نیفتد، لاجرم واجب میکند که هر قصه را که در کتب معارف مورخین ومحدثین دیدار کنم دست باز ندارم ، و بتوانی بنگارم مگر چیزی که در شمار محالات رود و از حيز امكان بیرون افتد، در این صورت تواند شد که جماعتی که ابدأ بآيات ومعجزات اقرار نیاورده اند از در انکار

ص: 378


1- كلك - بروزن هند : قلم

بیرون شوند، یا اگر چند در شمار مسلمانان باشند وقوع بعضی از غرایب اخبار را در نظر عقل بعید شمارند ، و ما، مردم کوتاه نظر فراوان دیده ایم که بسیار از مصنوعات راکه آلات و ادوات آن در شمار محسوسات است ، قبل از دیدار انکار کنند چگونه تصرف نفوس قویه را در اشیای کونیه که بیرون آلات و ادوات است اقرار خواهند نمود ، یکی نگران باش که اگر مخبری آگهی می آورد که بتدارك آلتی چند بچند دقیقه از ساعتی از مشرق ارض تا بمغرب توان سخن گفت و پاسخ گرفت ، این سخن را شنوندگان بگزاف (1)میشمردند تا گاهی که تلگراف را دیدار کردند ، از این کلمات مراد من بنده اثبات معجزات و آیات نیست ، چه این معنی مقدمات دیگر خواهد و احتجاجات دیگر، باید همی خواهم که خویشتن را در تحرير اخبار معذور دارم ، وعقول ناقصه را از کلمات فضول معزول سازم اکنون بر سر سخن روم و اسامی بعضی از کتبی که در شهادت حسين بن على عليهما السلام نگاشته اند یاد کنم ، تا خوانندگان بدانند که آنچه در این کتاب مبارك از آیات و معجزات نگارش میپذیرد مستند بمصنفات صنا دید شیعی و سنی است ، نخستین کتاب الارشاد مصنف شیخ مفید ، ودیگر کتاب اللهوف مصنف سید بن طاوس ، و دیگر مثير الاحزان مصنف شیخ جعفر ، و دیگر مقاتل الطالبين مصنف ابوالفرج اصفهانی ، ودیگر کتاب الكبير مصنف سید علی بن ابیطالب ، ودیگر کتب مناقب تالیفات متقدمين علماي اماميه وجماعتی از فحول (2) زیدیه ، و دیگر مروج الذهب مؤلف مسعودي، و دیگر مناقب ابن شهر آشوب ، ودیگر کشف الغمه ، ودیگر مجلدات بحار، ودیگر مجلدات عوالم ، ودیگر تاریخ طبری، ودیگر تاریخ اعصم کوفی ، ودیگر مقتل ابی مخنف ، ودیگر مناقب خوارزمی، و دیگر خواص الأمة في معرفة الائمه مصنف ابن جوزی . و دیگر مطالب السئول مصنف محمد بن طلحه شافعی ، و دیگر فصول المهمة في فضايل الأئمة ، ودیگر زبدة الفكره منصوری در تاریخ بنی امیه ، و دیگر روضة الشهدا ، از این نوع کتب فارسيه وعربيه فراوان است که ما اجتناب از اطناب(3)

ص: 379


1- گزاف ۔ بر وزن خلاف : بیهوده و هرزه
2- فحول : بزرگان
3- اطناب : مفصل گفتن

را بنگارش نام کتاب و نام مصنف نپرداختیم ، و نیز بسیار از کتب را در ذیل نگاشتن احادیث یاد کرده ایم ، اکنون واجب میکند که با سر داستان آئیم ، چون یزید بن معاویه در سریر سلطنت جای کرد ، در خاطر نهاد که در تمام بلاد و امصار منشور کند تا دیگر باره عمال او مردم را بتجدید بیعت او مجبور دارند ، بعامل هر بلد بدین منوال کتابی کرد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، مِنْ عَبْدِ اللَّهِ یزيد أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى فُلَانٍ ، أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ معوية كَانَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ أَكْرَمَهُ اللَّهُ بِالْوَلَايَةِ وَ اسْتَخْلَفَهُ وَ مَكِّنْ لَهُ ، فَعَاشَ بِقَدَرٍ وَ مَاتَ بِأَجَلٍ فَرَحِمَهُ اللَّهُ ، فَقَدْ عَاشَ حمیدا رَضِيَا وَ مَاتَ بَرّاً تَقِيًّا ، وَ يَجِبُ أَنْ تَأْخُذَ أَهْلِ عَمَلِكَ الْأَصَاغِرَ مِنْهُمْ وَ الْأَكَابِرِ الْبَرِّ مِنْهُمْ وَ الْفَاجِرِ تَجْدِيداً لبيعتنا وَ ألانقياد لِأَمْرِنَا وَ التسارع إِلَى طَاعَتِنَا ، أُخِذَا شَدِيداً بِلَا رُخْصَةً وَ لَا تَأْخِيرَ وَ السَّلَامُ .

بهريك از عمال خود نگاشت که معاویه بنده بود از بندگان خدای ، و خداوند اورا بولایت وخلافت مكرم وممکن داشت ، و او را بمقدار معلوم زندگانی بود و باجل محتوم(1)در گذشت ، خداوند او را بیامرزد ، چه نیکو زندگانی کرد و نیکو در گذشت ، اکنون واجب میکند که از آنان که در تحت حکومت تواند ، خواه کبیر و خواه صغیر خواهی فاجر خواهی متقی ، با ما تجدید بیعت کنند و متابعت ما را واجب شمارند ، و بطاعت ما سرعت نمایند بی آنکه ایشانرا رخصت انصراف دهی ، یا بتأخير وقت اجازت فرمائی ، اگر چند یزید این منشوررا بهر شهری و هر بلدي بصحبت سفیری ارسال داشت ، لكن تمامت همت او بر اخذ بيعت آن چهارتن که ولایت عهد او را انکار کردند مقصور(2) بود ،

ص: 380


1- اجل محتوم : مرگ مقدر
2- مقصور : محصور

و هر روز بر کبد و کین ایشان میافزود، نخستین حسین بن علی علیهما السلام ، ودیگر عبدالرحمن بن ابی بکر ، ودیگر عبدالله بن عمر بن الخطاب ، و دیگر عبدالله بن زبير ، واینوقت که یزید بر چهار بالش سلطنت متکی آمد ، عبدالرحمن چنانکه نگاشته آمد بمرده بود ، بدینگونه پسرعم خود ولید بن عتبة بن ابی سفیان را که اینوقت حکومت مدینه داشت مکتوب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَخُذْ حُسَيْناً ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ بِالْبَيْعَةِ أُخِذَا شَدِيداً ، لَيْسَتْ فِيهِ رُخْصَةُ حَتَّى يُبَايِعُوا .

فرمان داد که این سه تن را مأخوذ ومحبوس بدار ورها مکن تا بیعت کنند .

وَ قَالٍ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَنْفَذَ كِتَابِي إِلَيْهِمْ ، فَمَنْ لَمْ يُبَايِعُكَ فَأَنْفَذَ إِلَى بِرَأْسِهِ مَعَ جَوَابِ كِتَابِي هَذَا وَ السَّلَامُ .

یعنی ای ابو محمد مکتوب مرا بنزد ایشان ارسال کن ، هريك سر از بیعت من برتافتند سر از تن او بردار و با جواب مکتوب بمن فرست و نیز ولید را بیاگاهانید(1)که تو دانسته که پدرم معاویه مرا فرمود خویشتن را از آل ابوتراب واپایم (2)وخداوند تبارك وتعالی خون آن خليفه مظلوم عثمان بن عفانرا بدست آل ابی سفیان از ایشان باز خواهد جست ، چه آل ابوسفیان انصار حق و پشتوان دین و قوام اسلام اند ، چون این مکاتیب بولید رسید گفت : انا لله وانا اليه راجعون ، وای بر ولید این چه کار است که مرا افتاد ، کدام کس این آتش در من افکند و این حکومت مرا داد ، مرا با حسین فاطمه و پسر پیغمبر چه کار ؟ چون از جانب یزید اشارت رفته بود که در انجام امر با مروان حکم مشورت کند ، در زمان کس بتاخت و مروان حکم را حاضر ساخت و گفت : معاویه از جهان بشد این نامه یزید است ، و آن مکاتیب را بدو داد تا بر خواند . مروان گفت : انا لله وانا اليه راجعون ، خداوند معاویه را

ص: 381


1- بیاگاهانید: آگاه کرد
2- پائیدن : در نظر داشتن چشم بر نداشتن

بیامرزاد . ولید گفت: اکنون بگوی در حق این سه کس چه رای میزنی و چه مصلحت می بینی؟ مروان گفت : از عبدالله عمر دست باز دار و او را بحال خویش گذار ، چه اورا اندیشه خلاف ونیروی انحراف نیست ، اما در کار حسین بن على ، وعبدالله بن زبیر صواب آنست که بی توانی ایشان را حاضر کنی ، و بی آنکه از مرگ معاویه خبر دهی ایشان را به بیعت یزید دعوت کنی ، اگر اجابت کردند و بمتابعت یزید گردن نهادند چه جای سخن است ، واگر نپذیرفتند و سر برتافتند می توانی هردوتن را گردن بزن ، وسر ایشان را بنزديك يزيد فرست ، و بدانکه اگر اینان بر مرگ معاویه وقوف(1) یابند ، هريك بجانبی شوند و جماعتی را بخویشتن خوانند و فتنه انگیزند، اگر یزید مرا بدین امر فرمان داده بود ایشان را حاضر میکردم ، و از یزید و بیعت او سخنی بر زبان نمیآوردم ، بی جواب و سئوال ایشان را گردن میزدم و آسوده می نشستم . ولید گفت: یا مروان چندین یافه (2) مباف و گزافه متراش ، چنین مردم بزرگ را سهل و آسان نتوان کشت ، اکنون ایشان را طلب میکنیم تا در آیند و چه فرمایند ؟ مروان گفت : ای ولید مگر از قدیم خصمی آل ابوتراب را با ما نمیدانی ، وقتل عثمان بن عفان آن خليفۀ مظلوم را فراموش کردی یا مقاتلت صفین و آن شدت کید و کین را از خاطر بستردی ؟ اگر در این امر سرعت و عجلت نورزی حسین بیعت ناکرده بجهد وعزت تو در نزد یزید بکاهد . ولید از این كلمات سر فرودداشت ولختی بگریست ، پس سر بر آورد و گفت : ای مردان چندین از حسین فاطمه سخن مگوی که او پسر پیغمبر است ، وعمرو بن عثمان بن عفان را فرمان داد که حسین بن على ، وعبدالله بن زبیر را از من بگوی بنزد من حاضر شوند که مرا با ایشان حاجتی است ، واینواقعه در روز سیم شهر شعبان بود ، بالجمله عمرو بیرون شد و چون ایشان را برای خویش نیافت ، بمسجد رسول خدای شتافت و ایشانرا نزديك بروضه مطهره نشسته نگریست ، و فرمان ولید را ابلاغ فرمود ،

ص: 382


1- وقوف : متنبه شدن و اطلاع پیدا کردن
2- یافه : یاوه

حسين علیه السلام گفت : چون بسرای خویش باز شدیم من دعوت ولید را اجابت خواهم کرد، عمرو باز شد و این خبر باز گفت ، چون عمرو غایب گشت عبدالله زبیر گفت: یا ابا عبدالله دعوت ولید ما را در اینوقت بيهنگام مینماید ، این دعوت نابهنگام مرا پریشیده(1) خاطر ساخت ، در خاطر شما چه میگذرد؟

فَقَالَ الْحُسَيْنُ : أَظُنُّ طاغيتهم قَدْ هَلَكَ ، وَ بُعِثَ إِلَيْنَا لْيَأْخُذْ الْبَيْعَةَ عَلَيْنَا لِيَزِيدَ قَبْلَ أَنْ يَفْشُوَ فِي النَّاسِ أَ لِخَبَرِ .

امام حسين علیه السلام فرمود: معويه ستم کیش گردنکش بمرده است رولید ما را از برای بیعت یزید دعوت نموده ، تا از آن پیش که خبر مرگ معاویه پراکنده شود این خدمت بخاتمت برد . عبدالله گفت : اصابه(2) فرمودی ، مرا نیز جز این در ضمیر نمیگذرد اکنون بگوی چون بیعت یزید را با تو عرضه دهند چه خواهی گفت؟ حسين علیه السلام فرمود : هرگز با یزید دست بیعت ندهم ، و بخلافت او گردن ننهم ، همانا معاویه گاهی که با برادرم حسن علیه السلام کار بمصالحه نمود ، سوگند یاد کرد که امر خلافت را بفرزندان خویش و خاندان خویشتن بازنگذارد ، وحق آل مصطفی را از گردن فرو نهد و بذوی الحق(3) بازدهد ، اگر معاویه بسرای دیگر رفته و جز این گفته امری عظیم بادید خواهد شد ، چگونه من با یزید بیعت میکنم ، یزید خمرخواره ولهوباره(4) که روز با سگ ویوز بشام میبرد ، و شب بلهو و لعب بصبح میآورد ، چگونه در میان مردم بیرون امرالهی آمر وناهی میشود ، ما بقیه آل رسولیم هرگز از پسر مصطفی اینصورت برزمین نیاید ویزید را بخلافت نستاید ، هنوز این سخن دردهان داشت که عمرو بن عثمان ازجانب ولید باز آمد و گفت: شما فارغ نشسته اید وامير چشم براه شما دارد و انتظار شما میبرد . حسین علیه السلام بانگ بر او زد که بازشو اگر هیچکس بدیدار ولید رغبت نکند من بدیدار او خواهم آمد . عمروبن

ص: 383


1- پریشیده . پريشان شده
2- اصابه فرمودی . خطا نکردی
3- ذوی الحق . صاحبان حق
4- لهوباره: لهو دوست

عثمان باز شد و با ولید گفت : حسين دعوت ترا اجابت کرد، زود باشد که بر اثر من در میرسد . مروان گفت : دور نیست که حسین غدر (1)کند و حاضر نشود . ولید گفت : ای مروان حسین را بغدر نسبت نتوان کرد ، حسین آنکس نیست که بوعده وفا نکند و بدانچه گوید از تقریر و تمیهد آن تفصی (2)جوید از آنسوی حسین همگنان را گفت : برخیزید وطريق سرای خویش گیرید ، تا من نیز بازسرای شوم و از آنجا بنزديك وليد روم تا چه گوید ، عبدالله زبیر گفت : پدرومادرم فدای تو باد من بر تو میترسم ، مبادا وليد تورا بازدارد و بیرون شدن نگذارد ، و بزيادت ازین اگر بتواند تو را بقتل رساند، حسین علیه السلام گفت: من اوراچنان دیدار نکنم که مرا گرفتار تواند ساخت ، من آن کس نیستم که سهل و آسان بخواري سر نهم و بذلت تن در دهم ، لكن خطبی(3) بزرگ در پیش است تا خدای چه خواهد ، پس همگان از روضه رسول برخاستند و بجانب سرای خویش روان گشتند : حسين علیه السلام نیز بسرای خویش آمد و کس فرستاد و سی تن ازچاکران و خدمتکاران خود را بخواند و روایتی پنجاه تن از خویشاوندان و اصحاب خود را حاضر ساخت ، و فرمان کرد که با من بباشید و شمشیرهای کشیده در زیر جامه بدارید و بر در سرای ولید جای کنید ، اگر مرا با ولید در میان محاوره(4) کار بمشاجره افتاد ، و بانگها درشت شد و آوازها خشن گشت ، ومن ندا دردادم که در آئید ، می توانی در بگشائید و خود را بدرون اندازيد ، وتیغ ها بیازید (5)و تا آنجا که واجب باشد بکار برید این بگفت و از خانه بیرون شد ، چون بدر سرای ولید رسید ملازمان را بیگانه وار بر در سرای جای داد ، وبدرون رفت و بر ولید در آمد، و او را بامارت تہنیت گفت، چون از این پیش در میان وليد ومروان مناقشتی رفته بود و از دیدار یکدیگر وحشتی داشتند ، اینوقت که ایشان را با هم نگریست اظهار فرحتى (6) فرمود و

ص: 384


1- غدر . خیانت
2- تفصی و نجات یافتن
3- خطب: امر عظیم
4- محاوره . رو بری صحبت کردن
5- یازیدن . کشیدن
6- فرحة: خوشحالی

گفت : نيك شایسته بود که مخالفت شما بمؤالفت پیوست و نیران مناطحت (1)بزلال مصالحت فرونشست ، ایشان این کلمه را پاسخ نگفتند ، آنگاه حسين علیه السلام فرمود : روزی چند است که از رنجوری معاویه خبر ها بما میرسد حال او چیست و چگونه است ما را خبر باز دهید ؟ وليد آهي سرد بر آورد و گفت : عمر تو بر مزید باد اینک نامه یزید بما رسیده است ما را از مرگ معاویه خبر داده است ، یا ابا عبدالله معاویه تورا عمی با مهر وحفاوت(2) بود ، و اینك بسرای دیگر رحل اقامت بگشود ، امام حسين فرمود : خداوند وخامت (3) اعمال اورا جزای جمیل کرامت کناد ، اکنون بگوی مرا از بهر چه کار طلب کردی ؟ وليد گفت : از بهر آنکه مردم بخلافت یزید رضا دادند و بطاعت و بیعت او گردن نهادند، ارجوکه (4) تو نیز دق الباب منازعت نفرمائی و با یزید بیعت کنی.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ : أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِلَى الْبَيْعَةِ لَا تَكُونُ سِرّاً ، وَ لَكِنَّ إِذَا دَعَوْتُ النَّاسَ غَداً فادعنا مَعَهُمْ

حسين علیه السلام فرمود : ای امیر بیعت امری نیست که در پرده بباید امضا داشت ، فردا که مردم را در انجام این امر انجمن خواهی ساخت ما را نیز بخوان تا حاضر شویم

فَقَالَ الْوَلِيدِ : إنصرف عَلَى اسْمِ اللَّهِ حَتَّى تَأْتِيَنَا مَعَ جَمَاعَةَ النَّاسِ .

وليد گفت : بنام خدای مراجعت فرمای و باجماعت در آي . مروان گفت :

أَيُّهَا الْأَمِيرَ إِنْ فَاتَكَ الثَّعْلَبِ لَمْ تَرَ الَّا غُبَارِهِ .

اگر روباه از دست تو بیرون جست جز غبار اورا دیدار نخواهی کرد، سوگند با خدای اگر حسین در این ساعت بیرون جهد ، و دست بیعت ندهد ، هرگز بر وی دست نخواهی یافت ، و بسافتنها که برانگیخته شود و خون ها که ریخته گردد ،

ص: 385


1- مناطحت ، دفع و ازاله کردن
2- حفاوت . مهربانی کردن
3- وخامت . گرانی
4- ارجو . امید دارم

احْبِسِ الرَّجُلِ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَ عِنْدِكَ حَتَّى يُبَايَعُ أَوْ تُضْرَبُ عُنُقِهِ .

این مرد را در زندان خانه باز دار تاگاهی که بیعت کند، واگرنه گردن او را بزن حسين علیه السلام چون این کلمه بشنید خشمناك برخاست

فَقَالَ : يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ ءأنت تَقْتُلُنِي أَمْ هُوَ كَذَبْتَ يَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ وَ بَيْتِ اللَّهِ لَقَدْ هيجت عَلَيْكَ وَ عَلَى صَاحِبِكَ مِنِّي حَرْباً طَوِيلًا .

فرمود : ای پسر زن ناستوده دیدار ، و نکوهیده کردار ، تو مرا میکشی یا وليد تواند کشت؟! سوگند بخانه کعبه دروغ گفتی همی خواهی که فتنه طراز کنی و میدان حرب و ضرب فراز آری ، پس روی با ولید آورد

فَقَالَ : أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ، وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ ، وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ ، وَ يَزِيدُ رَجُلٍ فَاسِقُ ، شَارِبُ الْخَمْرِ ، قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ ، مُعْلِنُ بِالْفِسْقِ ، وَ مِثْلِي لَا يُبَايَعُ مِثْلَهُ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أینا أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ وَ الخلاقة .

فرمود: اى امير ما اهل بیت نبوت و معدن رسالتيم ، و خانه ما آمد شد نگاه فریشتگان است و خداوند در آفرینش ها را مقدم داشت و ختام خاتمیت نیز برما گذاشت ، همانا یزید خمر خواره ستمکاره را شناخته که بهر منکری معروف و بهر معروفی منکر است و از اعلان فسق و ازهاق نفس نپرهیزد ، مانند من کسی باچنان کس بیعت نکند لكن شما شب را با مداد کنید و ما نیز با مداد کنیم و هردوان در این امر نظر افکنیم و نیکو بنگریم تا چه کس سزاوار بیعت و شایسته خلافت است ، این بگفت و روان شد، چون این کلمات را بآواز بلند میفرمود اصحاب آن حضرت شمشیر ها بکشیدند و آهنگسرای ولید کردند ، اینوقت حسین علیه السلام از سرای بیرون شد، و آن جماعت را آرامش داد و مراجعت فرمود این هنگام مروان روی با ولید کرد

ص: 386

فَقَالَ : عَصَيْتَنِي لَا وَ اللَّهِ لَا يُمْكِنْكَ مِثْلَهَا مِنْ نَفْسِهِ أَبَداً .

مروان گفت : اي وليد عصیان امر من کردي ، سوگند با خدای از این پس با وی دسترس نخواهی داشت ، وخویشتن را در تحت حکومت تو نخواهد گذاشت ولید گفت:

وَيْحَكَ يَا مَرْوَانُ إِنَّكَ أخترت لِي ألتي فِيهَا هَلَاكِ دِينِي وَ دُنْيَايَ وَ اللَّهِ مَا أُحِبُّ أَنْ لِي مَا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ مِنْهُ مِنْ مَالِ الدُّنْيَا وملکها وَ إِنِّي قَتَلْتُ حُسَيْناً سُبْحَانَ اللَّهِ أَقْتُلَ حُسَيْناً أَنْ قَالَ لَا أُبَايِعَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّ امرء ، یحاسب بِدَمِ الْحُسَيْنِ خفیف الْمِيزَانِ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ القیامة لَا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ ، وَ لَا یزكيه ، وَ لَهُ عَذَابُ أَلِيمُ .

وليد گفت : وای بر تو اى مروان مرا میخواهی بکاری در افکنی که دین و دنیای مرا نابود کنی ! سوگند با خدای دوست نمیدارم که مال وملك دنيا از آنچه آفتاب بر آن طالع میشود و از آن غروب میکند از آن من باشد و من قاتل حسين باشم ، سبحان الله من حسین را میکشم بدین گناه که میفرماید من با یزید بیعت نمیکنم سوگند با خدای آن کس را که در روز حساب از خون حسین پرسش کنند میزان اعمال او در نزد خداوند خفیف خواهد بود و خداوند بسوي او نگران نخواهد شد و تزکیه اش نخواهد فرمود ، واورا بعذاب الیم کیفر خواهد داد .

فَقَالَ لَهُ مَرْوَانَ إِذَا كَانَ هَذَا رَأْيُكَ فَقَدْ أَصَبْتَ وَ نِعْمَ الْأَمِيرِ وَ لَكِنْ مِثْلَكِ أَنْ يَكُونَ سائحا فِي الْبَرَارِي وَ ألجبال وَ لَا يَلِي أُمُورِ الخلايق وَ الْخُلَفَاءُ وَ السَّلَاطِينِ .

ص: 387

مروان گفت : اگر چنین رای زدی و بر این اندیشه بودی اصابه کردی و نیکو امیر که تو بودۀ لكن مانند توکس واجب میکند که گاهی سایر دشت ، وزمانی ساکن کوه باشد، و از میان خلایق بگریزد . و از خدمت خلفا و سلاطین بپرهیزد، این بگفت و خشمناك از نزد ولید بیرون شتافت ، بالجمله (1) روز دیگر حسين علیه السلام فحص اخبار را از سرای خویش بیرون شد ، و در عرض راه مروان او را دیدار کرد گفت : با ابا عبدالله مرا با تو نصیحتی است اگر از من پذیرفتی رشد خویش دریافتی ، فرمود آن چیست ؟ بگوی تا بشنوم عرض کرد : خیر دنیا و آخرت را دست باز مده و با یزید بیعت کن

فَقَالَ الْحُسَيْنُ : « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيتُ الْأَمَةِ براع مِثْلَ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةُ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ»

حسين علیه السلام را از کلمات حیرت انگیز مروان استرجاع رفت ، و فرمود : اسلام را سلام باد ! امت محمد را عظیم مصیبتی و بزرك بلیتی رسید ، که راعی و فرمانگذاری مانند یزید یافتند ، همانا از جد خود رسول خدای شنیدم که خلافت بر آل ابی سفيان حرام است ، و در میان ایشان سخن بدراز کشید ، حسين علیه السلام فرمود : ويحك ای مردان تو یزید را نیکو می شناسی وصفت و شیمت اورا نيك میدانی و با اینهمه مرا بمتابعت و بیعت او میخوانی ، کلمه نکوهیده و سخنی ناستوده گفتي ، و بدین نصیحت آغاز فضیحت کردی، سوگند با خدای اگر مردم مدینه گاهی که یزید را بر منبر جد من دیدند او را دفع میدادند ، و وصیت جد مرا بکار میبستند ، امروز از حکومت یزید بزحمت مكافات گرفتار نمیشدند ، مردان از این کلمات خسته خاطر شد و گفت : سوگند با خدای که از تو دست باز ندارم تا گاهی که با یزید دست بیعت فراز نکنی شما ای آل ابوتراب دل های خویش را از کیدو کین فرزندان ابو سفیان

ص: 388


1- لهوف سید بن طاوس

آکنده میدارید ، حسين علیه السلام فرمود : دور شو از من که تو در حضرت حق پلیدی و مردودی، مروان سر فروداشت و این سخن را پاسخ نگفت ، همچنان امام حسین عليه السلام فرمود : ای پسر زرقا بشارت میدهم تورا از رسول خدا بهر چه مکروه ومحظور باشد برخوردار باشی اگر پیغمبر از تو باز پرس کند که چرا حق حسین را از وی بگردانیدید در پاسخ چه خواهی گفت : مروان بر آشفت و خشمناك از حسين در گذشت، و شکایت بوليد آورد ، اما ولید چون از مکالمه با حسین علیه السلام بپرداخت و از وی بر حسب مراد یزید چیزی بدست نکرد کس بطلب عبدالله زبیر فرستاده رسول ولید بیامد و نگریست که عبدالله جماعتی از خویشاوندان خود را انجمن ساخته، و بحراست خویش پرداخته، گفت: امیرتو را میطلبد، عبدالله گفت: بازشو و بگوی براثرمن در میرسد، رسول رفت و آگهی داد ، واز عبدالله خبری نرسید ، ولید دیگری را در طلب او فرستاد ، عبدالله او را نیز بمماطله و تسویف مراجعت داد ، ولید در خشم شد و عوانان را یکی از پی دیگری متواتر داشت چندانکه بر در سرای عبدالله انجمنی شدند و زبان بسب وشتم بگشادند و گفتند :

يَا ابْنَ ألكاهلية وَ اللَّهِ لَتَأْتِيَنَّ الْأَمِيرُ أَوْ لَنَقْتُلَنَّكَ.

هم اکنون بنزد امیر حاضر شد و با امیرالمؤمنین یزید بیعت کن، و اگر نه فرمان میکند تا سر از تنت بردارند ، عبدالله گفت : لختی بپائید من اینك كس بنزد امیر میفرستم تا چه فرماید ، و برادر خود جعفر را فرمود : بنزديك وليد شو و بگوی این عجلت چیست ، بباش تا فردا بگاه فرمان تورا اجابت خواهم کرد ، و نزد تو خواهم شتافت ، جعفر بنزد وليد آمد و سلام داد و گفت : تو در طلب عبدالله فراوان تعجیل فرمودی ، وعوانی از پی عوانی بتاختی ، و او را هراسناك ساختی ، صواب آنست که مردم خویش را بخوانی و او را دست باز داری ، بامدادان خدمت تو را حاضر خواهد شد وليد گفت : خواستار امری صعب نشدی این سهل باشد و مثل من وعبدالله چنان است که خدای میفرماید:

ص: 389

«إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحِ قَرِيبُ».

و فرستادگان خودرا از در سرای عبدالله باز خواند اما عبدالله مردم خود را گفت: مرا بمکه باید رفت و همی دانم که ولید از قفای من جماعتی رابتازد، باشد که مرا دستگیر نسازد صواب آنستکه شما چند تن بر شاهراه طی طریق کنید و من از راه بیگانه بتعجيل و تقریب پی سپر شوم ، پس بیائید تا تاریکی جهان را فرا گرفت اینوقت تنی چندرا بطی طريق اعظم مامور ساخت ، و خود با برادرش جعفر از ناشناخته راهی بيرون تاخت بامدادان چون ولید را آگهی آوردند که عبدالله بگریخت سخت غمنده شد و آشفته خاطر گشت ، مروان گفت : آنکس که صلاح و صوابدید مردم خردمند را از پس پشت بیندازد دستخوش دریغ وافسوس شود ، هم اکنون بدان که عبدالله جز بجانب مكه سفر نکند ، گروهی از ابطال رجال را از دنبال او تاختن فرمای تا او را دست بگردن بسته باز آرند ، ولید بفرمود تا هشتاد تن از بنی امیه و اتباع ایشان در طلب عبدالله بیرون شدند ، و چند که بشتافتند او را نیافتند و از این سوی بحکم ولید هر کس از دوستان و خویشاوندان و دستیاران و پایمردان عبدالله دستگیر شد در زندان خانه افکندند ، عبدالله بن عمر را عمزاده بود که او را عبدالله بن ابی مطیع مینامیدند و مادر او عجما نام داشت و او دختر عامر بن فضل بن عفیف بن کلب الخزاعی بود، او را نیز بگرفتند و با اتباع عبدالله زبیر محبوس داشتند ، تنی چند از اقوام عبدالله بن ابی مطیع بنزد عبدالله بن عمر آمد و گفت : این چه احدوثه ایست که در این شهر در افتاده ؟ عبدالله بن ابی مطیع را بکدام گناه در زندان خانه باز داشته اند و ما هميدون بتازیم وجنگ آغازیم اگر همه جان بر سر این کار نهیم سهل دانیم ، و او را از بند برهانیم ، عبدالله عمر گفت: فتنه بر مياغالید ، لختی بیائید تا من در این کار تدبیری اندیشم ، و در زمان کس بطلب مروان فرستاد، چون در آمد آغاز نصیحت فرمود ، و گفت : ای مروان عاقبت ظلم وخیم است ، و مردم ستمکاره دیر نپایند ، چه خداوند ظالمان را دوست ندارد و بحال خویش باز گذارد، اکنون

ص: 390

بگوی : تا عبدالله ابی مطیع را بکدام جرم و جریرت محبوس باید داشت ؟ اگر خوفی وخشیتی از وی درخاطر شماست بگوی : تا شما را از وی ایمن سازم واگر دینی بر ذمت اوست بفرمای تا من بپردازم ، و اگرنه چه واجب میکند که بسوء ظن مردی را ممتحن سازید، و بیگناهی را بحبس خانه دراندازید، بفرمای او را از بندرها کنند و اگرنه ما این حمل را بر نخواهيم تافت ، او را از بند رها خواهیم ساخت ، مروان گفت ما از خویشتن این رای نزدیم و این حکم نکردیم، بلکه بفرمان یزید او را بازداشته ایم ، اکنون صواب آنست که با یزید شرح این حال بنگاریم و شما نیز بر این منوال چیزی مکتوب کنید تا او چه فرماید ، ابوجہمری و حذيفة العدوی چون این سخن بشنیدند برجستند و گفتند: این چه سخن است که میگوئید ما و شما چیزی بنویسیم تا یزید چه فرماید ؛ و عبد الله ابی مطیع در زندان بیاید ، هرگز بدین ذلت رضا ندهیم ، این بگفتند و با دیگر دوستان و خویشاوندان عبدالله بدویدند و زندان خانه را در بشکستند ، وعبد الله و دیگر محبوسین را از بند برهانیدند ، و هیچکس را نیروی آن نبود که ایشان را دفع دهد، اینوقت وليد بیچاره گشت و بسوی یزید مکتوب کرد ، و شرح حال عبدالله زبير و فرار او را بمکه بنگاشت و از عبدالله بن ابی مطیع پارۂ بنوشت وطغيان اقوام اورا در شکستن زندان باز نمود ، و از حسین بن علی نیز بدینگونه مکتوب کرد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِلَى عبدالله يَزِيدَ أميرَالمُؤمِنينَ مِنْ ولید بْنِ عُتْبَةَ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ لَيْسَ يری لَكَ خِلَافَةٍ وَ لَا بیعة فَرَأْيُكَ فِي أَمْرِهِ وَ السَّلَامُ

مکشوف داشت که حسین بن علی تورا در خورخلافت نمی انگارد ، و سر بیعت تو فرو نمیدارد تا تو چه فرمائی ؟ یزید در پاسخ اونگاشت :

أَمَّا بَعْدُ فَإِذَا أَتَيكَ كِتَابِي هَذَا فَعَجَّلَ عَلَى بجوا بِهِ ، وَ بین لِى فِي كِتَابَكَ

ص: 391

كُلُّ مَنْ فِي طَاعَتِي أوخرج عَنْهَا وَ لَكِنْ مَعَ الْجَوَابُ راس الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِيٍّ وَ السَّلَامُ.

فرمان داد که چون مکتوب مرا قرائت کردی تعجیل کن در جواب آن، و بشرح رقم کن آنان را که بطاعت من شتافتند و آنان که سر برتافتند لكن سرحسين بن علی را با جواب نامه بسوی من توأم فرست ، در خبر است که چون مکاتیب ولید بیزید رسید آتش خشم در کانون خاطرش زبانه زدن گرفت ، و یزید چنان بود که چون خشم گرفتی پلکهای چشمش واژونه گشتی، وهردو چشمش احول نمودی، مع القصه یزید در چنین خشم و کین ولید را انهی(1) کرد که بی فرمانی اهل مدینه را دانستم ، از بهر آنکه حجت برایشان تمام کنی دیگر باره همگان را بخوان ، و بیعت ما را برایشان عرض میكن، وعبدالله زبير را دست باز مدار اگر چه بهر جا گریزد ، ما را بر او دست خواهد بود ، روباه از ماهتاب بکجا تواند گریخت ، اما حسین را سر بردار ، و سر او را بسوی من فرست ، اگر این کارهارا چنانکه گفتم ساختی مكانت و منزلت تو در نزد من دو چندان شود، تورا بسپهسالاری لشگر برافرازم، و بتمام دولت و نعمت بی نیاز سازم ، ولید را از کلمات يزيد عليه اللعنه دل دو نیمه گشت وهمی گفت لاحوال و لاقوة الا بالله العلى العظيم اگر یزید قادر بودی و دنیا را بتمامت ملك يمين من فرمودی من آنکس نیستم که تیغ بر روی حسین بکشم و پسر پیغبر بکشم .

ص: 392


1- انهاء - خبردادن ومطلع ساختن

(فهرست مندرجات)

صفحه عنوان

3 -بدو خلقت حسین بن علی علیهما السلام و آفرینش نور آنحضرت

6-ولادت حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام

10-کیفیت ایام حمل حسین بن علی علیهما السلام در شکم مادر

14-کیفیت ولادت حسین بن علی علیهما السلام وتعيين نام آنحضرت

20-نجات یافتن صلصائیل ببرکت ولادت آنحضرت

21-نجات یافتن فطرس ببرکت ولادت آنحضرت

23-کیفیت رضاع حسين علیه السلام و ظهور ائمه دین علیهم السلام از صلب آنحضرت

32-اسامی و کنی و القاب و شمائل و نقش خاتم حسین بن علی علیهما السلام

39-محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت بحسين علیه السلام

47-فضائل حسين علیه السلام و محبت رسول خدا صلی الله علیه و اله با آن حضرت

50-در اثبات آنکه فرزندان فاطمه فرزندرسول خدایند

61-شدت محبت رسول خدا نسبت بحسنين عليهما السلام مشتمل بر سی و پنج حدیث از عامه و خاصه

75-احادیثی که آتش دوزخ بر اولاد فاطمه علیها السلام حرام است

79-فضائل امام حسن و امام حسين عليهما السلام

110-آیات و اخباری که مخصوص است بر امامت حسین بن علی علیهما السلام

114-احادیث منصوصه از رسول خدا صلی الله علیه و آله بر امامت حسین علیه السلام

114-احادیثی که فاطمه علیها السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله در نص امامت حسین علیه السلام روایت میکند

ص: 393

صفحه عنوان

117-احادیثی که اميرالمؤمنين علیه السلام برامامت حسین علیه السلام از رسول خدا منصوصا آورده است

119-اخباریکه خاصه از امیر المؤمنين على علیه السلام بنص خلافت و امامت حسین علیه السلام وارد شده

123-تفویض امام حسن هنگام وفات خلافت و امامت را بحسين علیه السلام

127-ظهور امامت و خلافت حسین بن علی علیهما السلام در سال پنجاهم هجری

129-طغیان معاویه در قتل شیعیان علی بن ابیطالب بعد از شهادت حسن علیهم السلام

135-وقایع سال پنجاه ویکم هجری و طغيان معاویه بر شیعیان على علیه السلام

145-مناشير معاويه بعمال بلاد در استیصال شیعیان علی علیه السلام

159-وقایع سال پنجاه و دوم هجری و کشتن سمرة بن جندب مردم بصره را

161-احوالات فرزدق شاعر با ابن زیاد

166-وفات عقیل بن ابیطالب

169-وفات بعضی از بزرگان

170 -حجر بن عدی و شهادت او بفرمان معاویه عليه اللعنه

180-وقایع سال پنجاه و سیم هجری وهلاكت زیاد بن ابیه

182-کلمات زیاد بن ابیه

188-وفات جبلة بن الايهم الغسانی در سال پنجاه و نهم هجری

192-وقایع سال پنجاه و چهارم هجری حکومت ابن زیاد

195-مأخوذ داشتن سیدالشهداء علیه السلام قافله یمن را و نامه نوشتن بمعاویه

196-پاسخ معاویه بنامه سیدالشهداء علیه السلام

197-وقایع سال پنجاه و پنجم هجری وحاکم کردن معاویه ضحاك بن قیس را در کوفه و عبدالله بن زیاد را در بصره

ص: 394

صفحه عنوان

200-وقایع سال پنجاه و ششم هجری و تقریر ولیعهدی یزید

203-اعتراض احنف بر ولیعهدی یزید و مخالفت هانی با ولیعهدی او

206-جماعتی که از بیعت یزید بن معاویه سر برتافتند

209 -وقایع سال پنجاه و هفتم هجری ورفتن سیدالشهداء بمکه معظمه

211-خطبه سیدالشهداء علیه السلام در منی

215-وقایع سال پنجاه و هشتم هجری و رحلت عایشه وخطبه معاذبن حوير الطائی

218-وقایع سال پنجاه و نهم هجری وحکومت نعمان بن بشیر در کوفه و وفات چند نفر از رجال

224-احوال ابوالملیکه حطيئه شاعر و گفته های او هنگام مرگ و سفر او بمدينه واشعار او

241-اشعار حطيئه درسرزنش زبرقان و بزندان رفتن او بفرمان عمر بن الخطاب وشفاعت عمرو بن العاص او را و بیرون آمدن او از زندان و رفتن نزد سعید بن العاص

248-احتجاج حسين بن على عليهما السلام با معاویه عليه اللعنه و اتباع او در مدت زندگانی معاویه

251 -ستایش اعرابی از سیدالشهداء علیه السلام نزد معاويه عليه اللعنه

253-احتجاج سیدالشهداء علیه السلام با قریش

255-نامه معاویه بمروان و سیدالشهداء علیه السلام

256-پاسخ سیدالشهداء علیه السلام بمعاويه عليه اللعنه

263-مكالمة مروان با علی بن الحسين عليهما السلام

265-آیات و اخباری که بشهادت حسين بن علي عليهما السلام تأویل شده است

270-اخبار خداوند انبیا را بشهادت حسين علیه السلام

273-آگاه شدن ابراهیم و اسمعیل از شهادت آنحضرت

ص: 395

صفحه عنوان

275-مطلع شدن عیسی و آدم از شهادت آنحضرت

277-آگاه شدن نوح از شهادت آنحضرت

281-مطلع شدن زکریا از شهادت آن حضرت

284-اخبار کتب سالفه که بشهادت حسين علیه السلام اخبار شده است

286-اخباری که خداوند در شهادت حسین علیه السلام بر رسول خود وحی فرستاد

292-اخبار خداوند پیغمبر خودرا بشهادت حسن وحسين عليهما السلام

297-خبر دادن جبرئیل پیغمبر را از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

299-خبردادن میکائیل پیغمبر از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

301-سیر پیغمبر صلی الله علیه و آله در زمین کربلا

303-خبردادن پیغمبر بام سلمه از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

305-خبردادن پیغمبر فاطمه علیهاالسلام را از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

309-خبر دادن پیغمبر بابن عباس از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

311-ثواب زیارت سیدالشهداء علیه السلام

317-خبردادن پیغمبر بسلمی از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

319-عبور امیر المؤمنين بزمین کربلا

321-خبردادن امير المؤمنين بابن عباس از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

325-خبردادن اميرالمؤمنين از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

329-نشاندادن امیرالمؤمنین زمین کربلا را

331-خبردادن امام حسن از شهادت سیدالشهداء علیه السلام

333-نامه سیدالشهداء بمحمد حنفیه

335-تصمیم معاویه در اتمام امر ولایت عهد یزید عليهما اللعنه

337-مشورت معاویه برای ولیعهدی یزیدعليهما اللعنه

339-گفتار احنف بن قبس درباره يزيد عليه اللعنه

ص: 396

صفحه عنوان

339-مكتوب معاويه بمروان که از مردم مدینه برای ولیعهدی یزید بیعت بستاند

341-اعتراض عبدالرحمن بولیعهدی یزید

342-سفر معاویه از راه مدينه بمکه برای اصلاح ولیعهدی یزید و گفتار عایشه با معاویه

345-بردن معاویه ابن عباس را بمکه برای اصلاح امرحسین بن علی علیهما السلام

349-اقامت معاویه در مکه وانفاذ عطایا دروجه بزرگان قبایل وزعمای اقوام

350-حیله کردن معاویه و تهمت زدن اور حسین بن علی علیهما السلام را در بیعت یزید

353-بیماری معاویه که خاتمت آن بهلاکت انجامید در سال پنجاه و نهم هجری

356-بیعت معاویه با یزید واندرز او را در امر خلافت در سال پنجاه و نهم هجری

357-بیعت مردم با یزید و گفتار معاویه با او و روایتی که معاویه در شأن حسين علیه السلام نقل میکند

361-مال حال معاويه و تعیین سال وفات او و سال شهادت سیدالشهداء علیه السلام

363-شدت مرض معاویه و وصيت او با پسرش یزید علیهما اللعنه

365-وفات معاوية بن ابی سفیان در سال پنجاه و نهم هجری

369-آمدن یزید بر سر قبر پدر و وصیت معاویه

370-خلافت یزید بن معاوية بن ابی سفیان در سال پنجاه و نهم هجری

371-شرح حال مادر یزید و اشعار او

372-جلوس یزید بسرير سلطنت و خلافت

373-خطبه خواندن یزید برای مردم شام

375-تسلیت گفتن بزرگان شام یزید را

377-خطاب یزید بمردم شام و آگاه کردن آنها را از دشمنی اهل عراق

378-نامه یزید بامصار و بلاد و ابلاغ هلاکت پدر و جلوس خویش بر منبرخلافت

ص: 397

صفحه عنوان

379-مصادر کتاب سیدالشهداء علیه السلام

381-نامه یزید بولید برای بیعت گرفتن از حسين علیه السلام

383-بیعت خواستن ولید از سید الشهداء علیه السلام برای یزیدعلیه اللعنه

387-گفتگوی مروان با ولید راجع بسیدالشهداء علیه السلام

389-طلب کردن وليد عبدالله زیر را

391-نامه ولید بیزید در امر حسين علیه السلام

ص: 398

فهرست مختصری از کتابفروشی اسلامیه

زندگانی قمر بنی هاشم به قلم دانشمند معاصر آقای عمادزاده با کاغذ اعلا وجلد زر کوب .

قمقام زخار وصمصام بتار در احوالات حضرت حسین بن على عم تاليف شاهزاده معتمدالدوله فرهاد میرزا با جلد زر کوب و کاغذ معمولی 180 ریال و با کاغذ اعلا و جلد زرکوب.

الملاحم والفتن یا : فتنه و آشوبهای آخرالزمان تاليف سید بن طاوس ترجمه فارسی با کاغذ اعلا وجلد معمولی

ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی بن ابیطالب در6 جلد با جلد معمولی 480 ریال وزر کوب .

ناسخ التواریخ زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و اله پیامبر اسلام در 5 جلد با جلد زرکوب .

جلد ششم ناسخ التواریخ یا زندگانی حضرت حسین بن على سیدالشهدا علیه السلام با کاغذ اعلا و جلد زرکوب 4 جزو در دو مجلد.

ناسخ التواریخ زندگانی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام در 2 جلد زرکوب.

امالی شیخ صدوق متن عربی با ترجمه فارسی با کاغذ اعلا و جلد زرکوب.

اسرار معراج تالیف آقای حاج شیخ على قرنی گلپایگانی با کاغذ معمولی .

تفسیر منہج الصادقین تالیف ملافتح الله کاشانی در 10 جلد

تفسیر ابوالفتوح با تصحیح کامل در 12 جلد دوره

اصول کافی محمد بن یعقوب کلینی متن عربی با ترجمه فارسی در 4 جلد زرکوب .

روضه کافی محمد بن یعقوب کلینی متن عربی با ترجمه فارسی در 2 جلد زرکوب .

سرور الفؤاد بازندگانی حضرت امام محمد التقی علیه السلام به قلم مرحوم سحاب با کاغذ اعلا و جلدزر کوب. .

زندگانی عسگریین۔ حضرت امام علی النقی و امام حسن عسگری (علیه السلام) و تاریخچه سامراء تالیف مرحوم سحاب جلدزر کوب

نہج الفصاحه با سخنان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) مجموعه کلمات قصار حضرت رسول، ترجمه و گرد آورده آقای ابوالقاسم پاینده دو جلد در يك مجلد زرکوب .

ص: 399

جلد 2

مشخصات کتاب

ناسخ التواریخ سید الشهدا جلد 2

جزء دوم

در احوالات حضرت سید الشهدا علیه السلام

تالیف : مورخ شهیر دانشمند لسان الملک میرزا محمد تقی سپهر

طاب ثراه

با تصحیح کامل ، ترجمه بعضی اشعار و لغات و مزایای دیگر، تحت نظر عده ای

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

پیشگفتار

جز دوم از جلد ششم و

ناسخ التواريخ * ( در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام )

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

حاضر شدن امام حسین علیه السلام بر سر قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و شکایت آن حضرت از ستم امت

محمّد بن ابیطالب الحسيني الحائری در کتاب مقتل خود (1) مینویسد که حسين علیه السلام و نیمه شبی بر سر قبر رسول خدا صلی الله علیه و اله حاضر شد و نوری مشعشع نگریست که

از قبر مبارك فرازگشت و دیگر باره بجای خویش باز شد.

فَقال : السَّلامُ عَلَیک یا رَسُول الله انا الحُسَین بْنُ فاطِمَةَ فَرْخُکَ وَ ابْنُ فَرْختِکَ وَ سِبطک الذی خلَّفْتَنی فی امَّتِک فاشهد عَلَیْهِم یا نبی الله انَّهُم قَدْخذَلُونی وَ ضیَّعونی وَ لَم یحْفَظونی فهذه شکوای الیْک حتی القاک

عرض کرد : سلام بر تو باد ای رسول خدا ! این منم حسین پسر تو و پسر دختر تو وفرزند تو ، آن فرزندی که ودیعت گذاشتی در میان امت خود (2) و وصیت فرمودی برعايت من وحفظ وحمایت من. ای پیغمبر خدا ! گواه باش بر ایشان که

ص: 2


1- کتاب مزبور بنام ( تسليه المجالس وزينه المجالس ) موسوم است
2- در میان امت خود ودیعت گذار دی و برعایت و حفظ و حمايت من وصیت فرمودی .

جانب مرا نگاه نداشتند و مرا ضایع گذاشتند و مرا خوار و خفیف خواستند و از حرمت وحشمت من بكاستند . اینست شکایت من که بحضرت تو آوردم، آنگاه که ترا دیدار کنم باقی بعرض رسانم .

این بگفت و بنماز در ایستاد و همه شب بر کوع و سجود میبود ، تا شب را

بپایان آورد ، بامدادان باز (1) سرای شد.

و در خبر است (2) که ولید در آنشب کس فرستاد تا از حال حسين علیه السلام فحصى کند و بداند که با چه مشغول است ؟ فرستاده باز شتافت و گفت : حسین را در سرای نیافتم ، وليد شادمان گشت و گفت : سپاس میگذارم خدای را که حسین گریخته باشد و از امضای (3) آنچه یزید فرمان کرده است، بجسته باشم .

بالجمله حسين علیه السلام آنروز را نیز بشام آورد و شبانگاه ، دیگر باره بر سر قبر رسول خدای آمد و رکعتی چند نماز بگذاشت و چون از نماز فراغت یافت ،

قول اللّهمَّ هذا قَبرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وأنا ابنُ بِنتِ نَبِيِّكَ وَقَد حَضَرَنِي مِنَ الامْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ اللّهُمَّ إنِّي اُحِبُّ المَعْروفَ وَأنكَرُ المُنكَرَ وَأنَا اسْأَلُكَ يا ذَا الجَلالِ وَالاكْرامِ بِحَقِّ الْقَبْرِ وَمَن فيهِ إِلاَّ اخْتَرتَ لي ما هُوَ لَكَ رِضىً و لرَسولک رضی

عرض کرد: ای پروردگار من! اینك قبر پیغمبر تو نخل بالا است و من پسر پیغمبر تو ام ، اکنون بکاری در افتاده ام که تو میدانی ، ای بار خدای من ! تو آگاهی که من دوست میدارم معروف را (4) و دشمن میدارم منکر را و از تو خواهنده ام اي ذو الجلال و الاكرام ! بحق این قبر و آنکس که اندرین قبر است ، مرا برخوردار کن بدانچه تو خشنود میشوی و پیغمبر تو خشنود میگردد .

ص: 3


1- (بامدادان برای باز شد ) یعنی بخانه برگشت
2- این خبر نیز در کتاب سابق الذکر (تسليه المجالس وزينه المجالس) میباشد .
3- اجرای آنچه .....
4- این جملات را اینطور تصحیح کنید : (من مروف رادوست میدارم).

خواب دیدن حسين علیه السلام پیغمبر صلی الله علیه و آله

چون ازين كلمات پرداخت سرمبارك را بر قبر مطهر نهاد و فراوان بگریست چند که در خواب رفت و در خواب چنان دید که رسول خدای می آید و فرشتگان تراوان از يمين وشمال آنحضرت برصف می آیند و گروهی نیز از پیش روی و جماعتی از قفا گام (1) میزنند ، پس رسول خدای برسید و حسین را بر گرفت و بسينه خود بچفسانيد (2) و میان هر دو چشمش را بوسه زد ،

و قال حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ كَأَنِّي أَراكَ عَنْ قَرِيبٍ مُرَمَّلاً بِدِمائِكَ مَذْبُوحاً بِارْضِ كَرْبٍ وَ بَلاَءٍ مِنْ عِصَابَةٍ مِنْ اُمَّتِي وَ أَنْتَ مَعَ ذَلِكَ عَطْشَانُ لاَ تَسْقِي وَ ظَمْآنُ لاَ تَرْوِي وَ هُمْ مَعَ ذَلِكَ يَرْجُونَ شَفَاعَتِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ لاَ أَنَا لَهُمُ اَللَّهُ شَفَاعَتِيحُبِيبِي يَا حُسَيْنُ اِنَّ أَباكَ وَ اُمَّكَ وَ أَخاكَ قَدِمُوا عَلَيَّ وَ هُمْ مُشْتَاقُونَ اِلَيْكَ وَ اَنَّ لَكَ فِي الْجَنَّاتِ لَدَرَجاتٍ لَنْ تَنالَها اِلاّ بِالشَّهادَةِ

یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : ای محبوب من ای حسين ! گویا می بینم ترا که در این نزدیکی در زمین کربلا بخون خویش می غلطی ، ترا جماعتی از امت من میکشند، در حالتیکه بشدت تشنه میباشی وترا آب نمیدهند، با اینهمه آرزومندند شفاعت مرا ؛ خداوند ایشانرا در قیامت از شفاعت من بی بهره کناد. ای محبوب من ای حسین ! همانا پدر تو و مادر تو و برادر تو بنزد من آمدند و مشتاق روی تو میباشند و از برای تو در بهشت درجات رفیع است و بأن درجات نتوان رسید الا بسعادت شهادت ..

حسين علیه السلام در خواب عرض کرد:

ص: 4


1- از پشت سر قدم میز نند
2- بر وزن و معنی چسبانید

يا جَدَّاهْ لا حاجَةَ لِي فِي الرُّجُوعِ إِلى الدُّنيا فَخُذْنِي إِلَيْكَ وأَدْخِلْنِي مَعَك فِي قَبْرِكَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ لابُدَّ لَكَ مِنَ الرُّجُوعِ إِلَى الدُّنْيَا حَتَّى تُرْزَقَ الشَّهادَةُ وَمَا قَدْ كَتَبَ اللَّهُ لَك فِيهَا مِنَ الثَّوَابِ الْعَظِيمِ فَانَّكَ وأباكَ وأخاكَ وعَمَّكَ وعَمَّ أبيكَ تُحْشَرُونَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فِي زُمْرَةٍ وَاحِدَةٍ حَتَّى تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ

عرض کرد : با جداه ! مرا هیچ حاجت برجوع دنیا نیست، بگیر مرا وداخل کن با خود در قبر خود. رسول خدا فرمود : ای فرزند ! تو را لابد باید بدنیا رجوع کرد (1) تا سعادت شهادت دریابی و آنچه خداوند از ثواب عظیم در حق تو مقدر فرموده ، ادراك فرمائی همانا تو و پدرت علی و برادرت حسن وعم تو جعفر وعم پدرت حمزه در روز قیامت در زمره واحده انگیخته میشوند (2) و همگان باتفاق داخل بهشت میشوند .

اینوقت حسين علیه السلام ترسناك و دهشت زده از خواب انگیخته شد و این خواب وحشت انگیز را با اهل بیت خویش و بنی عبدالمطلب بشرح کرد ، حزن و اندوهی بر اهل بیت رسول خدا اقتحام (3) کرد که در همه مشرق و مغرب قومی از ایشان مغموم تر و محزونتر نبود ، بانگ ناله وعويل (4) بالا گرفت همگان بهای های بگریستند ، اینوقت حسين علیه السلام عزیمت کرد که از مدينه بمکه شود و نیمه شب حاضر مضجع (5) مطہر رسول خدای شد ورکعتی چند نماز بگذاشت و آن مرقد مبارك

ص: 5


1- تو ناگزیر باید بدنیا رجوع کنی
2- برانگیخته میشوید
3- وارد شدند
4- گریه با صدا
5- مضجع : آرامگاه

را وداع باز پسين (1) گفت و از آنجا بقیع (2) غرقد (3) رفت و بر سر قبر مادر نشست و فاطمه را نیز وداع گفت پس بمزار برادر آمد. و پس از وداع حسن ، هنگام بامداد باز سرای شد.

سخنان محمد بن حنفيه باحسين عليه السلام

اینوقت نخل بن حنفیه (4) از در درآمد چه دانسته بود آن حضرت بسیج (5)

سفر میکند و نمیدانست بکدام جانب خواهد شتافت .

فقال یا أَخِي أَنْتَ أَحَبُّ اَلنَّاسِ إِلَيَّ وَ أَعَزُّهُمْ عَلَيَّ وَ لَسْتُ أَدَّخِرُ اَلنَّصِيحَةَ لِأَحَدٍ مِنَ اَلْخَلْقِ إِلاَّ لَكَ وَ أَنْتَ أَحَقُّ بِهَا تَنَحَّ بِبَيْعَتِكَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ عَنِ اَلْأَمْصَارِ مَا اِسْتَطَعْتَ ثُمَّ اِبْعَثْ رُسُلَكَ إِلَى اَلنَّاسِ فَادْعُهُمْ إِلَى نَفْسِكَ فَإِنْ تَابَعَكَ اَلنَّاسُ وَ بَايَعُوا لَكَ حَمِدْتَ اَللَّهَ عَلَى ذَلِكَ وَ إِنْ أَجْمَعَ اَلنَّاسُ عَلَى غَيْرِكَ لَمْ يَنْقُصِ اَللَّهُ بِذَلِكَ

ص: 6


1- آخرین
2- عبارت اصل چنین است : ( ومَضَى فِي جَوْفِ اَللَّيْلِ إلَى قَبْرِ اُمِّهِ ... اھ ) بطوریکه ملاحظه میشود از بقيع اسمی نیست . بنا بر این مرحوم سپهر بروفق عقیده خود ، بقیع را ذکر کرده ؛ از نظر اینکه آرامگاه آنحضرت بقول مشهور در بقیع است .
3- بروزن فرند : نوعی از عوسج و آن درختی است که برگ و بار آنرا بجوشانند و برای خضاب بکار برند. بقیع در لغت مکانی را گویند که در آن انواع درختها باشد .
4- صاحب لهوف نیز همین عبارت را با کمی اختلاف از اینجا تا جمله وتستقبل الامر استقبالا نقل میکند ..
5- بسیچ سفر کردن : عزم سفر کردن

دِينَكَ وَ لاَ عَقْلَكَ وَ لاَ تَذْهَبُ بِهِ مُرُوءَتُكَ وَ لاَ فَضْلُكَ إِنِّي أَخَافُ أَنْ تَدْخُلَ مِصْراً مِنْ هَذِهِ اَلْأَمْصَارِ فَيَخْتَلِفَ اَلنَّاسُ بَيْنَهُمْ فَمِنْهُمْ طَائِفَةٌ مَعَكَ وَ أُخْرَى عَلَيْكَ فَيَقْتَتِلُونَ فَتَكُونُ أَنْتَ لِأَوَّلِ اَلْأَسِنَّةِ فَإِذَا خَيْرُ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ كُلِّهَا نَفْساً وَ أَباً وَ أُمّاً أَضْيَعُهَا دَماً وَ أَذَلُّهَا أَهْلاً

هل بن حنفیه عرض کرد: ای برادر! تو از هر کس نزد من عزیزتر و محبوبتری و من آن کس نیستم که نصیحت خود را از احدی دریغ دارم و تو سزاوارتری نصیحت مرا زیراکه تو ممازجی با اصل من و نفس من و جان من و چشم من و توئی امروز سند رسید اهل بیت و تو آنکسی که طاعت تو بر من واجب است، چه خداوند تو را برگزیده است از من (1) و تو را در شمار سادات بهشت مقرر داشته ، هان ای برادر! بپرهیزاز يعت یزید بن معاویه و از بلاد و امصاری که در تحت فرمان اوست و بسوی مردم رسولان فرست و ایشان را با بیعت خود دعوت کن (2) ، اگر اجابت کردند خدای را سپاس گذار و اگر با دیگر کس

بیعت کردند، خداوند از عقل و دین تو نکاهد و بفضل و مروت توکاهش (3) نرسد. همانا من بر تو میترسم که داخل شوی در بلدى از بلاد و اختلاف کلمه در میان مردم بلد (4) با دید آید : جماعتی حضرت توفراز آیند و گروهی خصومت آغازند (5) چون کار بمحاربت و مضاربت افتد ، اول کس توئی که هدف تير وفسان (6) شمشیر باشی ، اینوقت بهترین است که از جهت نفس و از قبل پدر و مادر که توئی خونت ضایع و اهلت ذلیل خواهد بود .

فقال له الحسين : أين أذهب : ياأخي

ص: 7


1- چه خداوند را بر من شرافت و برتری داده .
2- به سمت خود دعوت کن
3- نقصان
4- پدید آید
5- شروع کنند
6- بر وزن زبان : سنگی که بدان کارد و شمشیر تیز کنند

الا به حد بن حنفیه جک اطمأنت بك الدار سبيل ذلك ، و إن تن خرجت إلى بلاد اليمن فإنهم أنصار جد و أبيك و م أزعن الناس و أهم قلوبا وأوسع الناس بلاد فإن أطمانت بك الدار إلا لحقت بالمال وشعوب الجبال وجزت من بلد إلى بلد حتى تنظر ما يؤول إليه أمر الناس، فإنك أصوب ما تكون رأيا حين تستقبل الأمر استقباله و بحكم الله بيننا وألقوم الفاسقين .

حسين علیه السلام فرمود : ای برادر؛ بکدام جانب سفر کنم ؟ عرض کرد : بمکه شو و در آنجا باش ، اگر بر تو مبارك افتاد نیکو باشد . واگرنه بجانب یمن سفر کن ، چه ایشان انصارجد تو و پدر تواند و مردمی مهربان و رقیق القلب میباشند و بلاد ایشان پر نعمت ووسعت است، اگر در توقف یمن نیز آسایشی بدست نشد پیوسته شو بریگستانها و کوهسارها واز جائی بجائی جنبش میکن و نگران مباش (1) که سرانجام مردم چه خواهد بود و همانا رأی تو صایب تر و سدید تر (2) است گاهی که امری را پذیره (3) باید شد و خداوند حکم میفرماید میان ما و آنان که برطریق فسق وفجور میروند.

فقال الحسين : «یا أَخِی! وَاللهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلْجَأٌ وَ لا مَأْوَى، لَما بایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ

حسين علیه السلام فرمود : ای برادر ! اگر در تمامت دنیا مأمنی وپناهی بدست نشود، من با یزید پسر معاویه بیعت نخواهم کرد . اینوقت هل بن حنفیه قطع سخن کرد

وسخت بگریست ، حسین نیزساعتی با او گریان بود .

ص: 8


1- نگران میباش : نگاه کن
2- صحیح تر و محکم تر است
3- استقبال باید کرد

ثُمَّ قَالَ يَا أَخِي جَزاكَ اَللَّهُ خَيْراً فَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَابِ وَ أَنَا عَازِمٌ عَلَى اَلْخُرُوجِ إِلَى مَكَّةَ وَ قَدْ تَهَيَّأْتُ لِذَلِكَ أَنَا وَ إِخْوَتِي وَ بَنُو أَخِي وَ شِيعَتِي مِمَّنْ أَمْرُهُمْ أَمْرِي وَ رَأْيُهُمْ رَأْيِي وَ أَمَّا أَنْتَ يَا أَخِي فَمَا عَلَيْكَ أَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَةِ فَتَكُونَ لِي عَيْناً عَلَيْهِمْ لاَ تَخْفِ عَنِّي شَيْئاً مِنْ اُمُورِهِم

فرمود : ای برادر! خدایت جزای خیر دهاد ، شرط نصیحت بیای بردی و صوابدید مصلحت بجا آوردی. اینك عزيمت مکه درست کرده ام و کار سفر بساخته ام من و برادران من و فرزندان برادر من و شیعیان من کوچ خواهیم داد ، چه آر ایشان امر منست و رأی ایشان رأي منست اما بر تو ای برادر! چیزی نیست اندر مدینه سکون میفرمای و بر این جماعت نگرانی و عینی (1) میباش و هیچ امری از امور ایشان را بر من پوشیده مدار . آنگاه قلم و قرطاس (2) طلب داشت و بدین منوال وصیتی برای برادر نگاشت :

بسم اللَّهِ الرحمن الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ المعْرُوفِ يَا بْنَ اَلْحَنَفِيَّةِ أَنَّ اَلْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَأنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَرَسولُهُ جاءَ بِالحَقِّ مِنْ عِنْدِ الحَقِّ وَأنَّ الجَنَّةَ وَالنَّارَ حَقٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وأَنِّي لَم أَخرُج أَشِرَاً ولا بَطِراً وَلا مُفْسِدَاً وَلاَ ظَالِماً وإنَّما خَرَجت لِطَلَبِ الاصْلاحِ في أُمَّةِ جَدِّي صلى الله عليه وآله أُرِيدُ أَن آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وأنْهَى عَنِ المُنكَرِ وأُسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وأَبِي عَلِيّ ابي عَلِيِّ

ص: 9


1- دیده بان ، جاسوس
2- قرطاس : کاغذ

اِبْنِ ابي طَالِبٍ ع فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ اَلْحَقِّ فاللّه اولى بِالْحَقِّ و مَن رَدّ علَيّ هذا اصبر حَتَّى يَقضِيَ اَللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحَاكِمِينَ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يا اَخِي اِلَيْكَ وَ ما تَوْفِيقِي اِلاّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْهِ اُنيب

میفرماید : این وصیتی است از حسین بن على بسوی برادرش محل بن حنفیه ، پس از شهادت بوحدانیت خدا و رسالت محمد مصطفی از آفریدگار با فریدگان میفرماید : همانا بهشت و دوزخ بفريه (1) نیست و قیامت آمدنیست و خداوند بر می انگیزد

مردمانرا از قبور (2)

اینک من از مدینه کوچ نمیدهم (3) در طلب راحت و نشاط و فزونی حشمت و انبساط و فساد در بلاد و ظلم بر عباد بلکه از برای اصلاح حال امت باز آوردن مردم را از طریق ضلالت بیرون میشوم وچند که توانم در امر بمعروف و نهی از منکر بسنت جدم و پدرم کار میکنم، آنکس که سخن مرا بپذیر، در شد خویش در یابد و آنکس که رد کند بر ستم او شکیبائی هیفرمایم تاخداوند در میانماحکم فرماید . اینست وصیت من با برادر من نیست توفیقی جز از خدای من و من بخداوند پناهنده ام . پس این

مکتوب را در هم نوردید (4) و خاتم بر نهاد (5) و نخ را وداع گفت (6) .

اینوقت زنان بنی عبدالمطلب از عزیمت حسین ہی آگهی یافتند، همگان

انجمن شدند و بانگ عويل ونباحه (7) در دادند چندانکه حسین علیه السلام بمان ایشان آمد و گفت : شما را با خدای سوگند میدهم طريق عصیان خدا و رسول را نسپارید و ازین نیاحت و سوگواری دست باز دارید. گفتند: یا ابن رسول الله! ماچگونه نگرئیم و ناله نکنیم که ما امروز چنانیم که روز مرگ رسول خدا و على مرتضی

ص: 10


1- دروغ نیست
2- خداوند مردمانرا از قبور برا میانگیزد
3- من از مدینه کوچ نمیکنم و خانواده ام را برای راحتی و... کوچ نمیدهم
4- درهم پیچید
5- مهر کرد
6- تا اینجا خبر تمام میشود
7- نباحه (بر وزن كتابه) : گربه وشبون کردن

وفاطمه زهرا وحسن مجتبی بودیم ؟ ! . ای حبیب ابرارا سوگند میدهیم خدای را که ما را فدای تو گرداند. یکتن از عمات آن حضرت عرض کردند که ای حسین ! شنیدم که مردم جنى نوحه میکردند و شنیدم که این شعر بر خواندند :

وَإنَّ قَتيلَ الطَّفِّ مِن آلِ هَاشِمٍ *** أَذَلَّ رِقَاباً مِنْ قُرَيْشٍ فَذَلَّتْ (1)

حَبِيبُ رَسُولِ اَللَّهِ لَمْ يَكُ فَاحِشاً *** أَبَانَتْ مُصِيبَتُهُ اَلْأُنُوفَ فجِلَتْ

و نیز این اشعار را از جن روایت کرده اند :

أَبْكُوا حُسَيْناً سَيِّداً وَ لِقَتْلِهِ شَابَ اَلشَّعْرُ *** وَلِقَتْلِهِ زُلزِلَتُم ولِقَتْلِهِ انكَسَفَ القَمَرُ (2)

وَاحمَرَّ آفاقُ السَّماءِ مِنَ العَشِيَّةِ والسَّحرُ *** وَتَغَيَّرَت شَمسُ البِلادِ بِهِم وَأَظلَمَتِ الكُورُ (3)

ذاكَ ابنُ فاطِمَةَ المُصابُ بِهِ بِهِ الخَلائِقُ وَالبَشرُ *** أَوْرَثْتَنَا ذُلاً بِهِ َ َجَدْعُ اَلْأُنُوفِ مَعَ اَلْغُرَرِ (4)

اینوقت ، ام سلمه عرض کرد: ای فرزند، چگونه محزون نباشم که تو آهنك

عراق داری ؟ ! وخود از جد تو شنیدم که فرمود:

يُقْتَلُ وَلَدِي أَلْحَسِينُ بِأَرْضِ اَلْعِرَاقِ اَلْعِرَاقِ فِي أَرْضٍ يُقَالُ لَهُ كَرْبَلاَ

خبرداد مراکه حسین در کربلا کشته میشود:

ص: 11


1- شهید روز عاشورا از دودمان هاشم است که گردنکشان قربش را خوار کرد. ای محبوب پیغمبر خدا ! با اینکه من علنا گربه نکردم ، با این، مصیبت تو بر مردم فاش گردیده، برای همه بی بزرگ امده .
2- شاب الشعر : موی سفید شد
3- الكور - جمع کوره : آبادی
4- جدع الانوف : بریدگی بینی . الغرر : معرض هلاکت (برای حسین و برای آن آنانیکه موی سر در شهادتش سفید شد گریه کنید ! آری برای شهادت درمان آنانیکه ماه گرفت و شما بز ازله مبتلا گشتید . انق آسمان از سر شب تا سحر گاه سرخ و خون آلود کردید . خورشید وضع دنیارا تغییر داد و شهرهای آباد‘ تیره و تار کردید)

فقال لها : يَا اُمَّاهْ وأنَا وَاللَّهُ أَعْلَمُ ذَلِكَ وإِنِّي مَقْتُولٌ لا مَحَالَةَ ولَيْسَ لِي مِن هذا بُدٌ وإِنِّي واللَّهِ لاعَرِفَ الْيَوْمَ الَّذِي اقْتُل فِيهِ واعْرِفْ مَنْ يَقْتُلُنِي وأَعْرِفُ الْبُقْعَةَ الَّتِي ادْفَنْ فيها وَإِنِّي أَعْرِفُ مَنْ يُقْتُلُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وقَرابَتي وَشِيعَتِي وإِنْ أَرَدْتَ يا امَّاهُ اُريكَ حُفرَتي وَمَضْجَعي

حسين علیه السلام فرمود : ای مادر! سوگند با خدای من میدانم سرانجام کشته میشوم و از آن چاره نیست و البته میدانم آنروز را که کشته میشوم و میشناسم آن کس را که مرا میکشد و میشناسم آن بقعه ای (1) را که مرا بخاك میسپارند و میشناسم آنان را که کشته میشوند از اهل بیت من و خویشاوندان من و شیعت من و اگر بخواهم اي مادر؛ قبر خود را و خوابگاه خود را با تو نمودار می کنم (2) آنگاه بجانب کربلا اشارتی فرمود تا زمین فرو شد و اراضی کربلا دیدار گشت و ام سلمه محل شهادت آن حضرت را، مضجع ومدفن او را و لشگر گاه او را بدید و های های بگریست .

یا أُمّاهُ قَدْ شاءَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرانی مَقْتُولا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْواناً، وَ قَدْ شاءَ أَنْ یَرى حَرَمی وَ رَهْطی (3) وَ نِسائِی مُشَرَّدینَ (4)، وَ أَطْفالی مَذْبُوحینَ مَظْلُومینَ مَأْسُورینَ (5) مُقَیَّدینَ، وَ هُمْ یَسْتَغیثُونَ فَلا یَجِدُونَ ناصِراً وَ لا مُعیناً و نسائي مشردين (4) وأطفالي مذبوحين مظلومین مأسورين (6) مقيدين وم يستغيثون فلا يجدون ناصرا ولا معينا.

حسين علیه السلام با ام سلمه فرمود : ای مادر ! خداوند می خواهد مرا بدست ظلم وعدوان کشته و سر بریده به بیند. اهل بیت مرا، زنان مرا و جماعت مرا متفرق و

ص: 12


1- بقعه : قطعه زمین
2- خوابگاه خود را بتو نمودار میکنم و مینما یانم
3- رهط : فامیل خانواده
4- شرد : فرار کرد
5- ماسور : اسیر و گرفتارشده
6- شرد : فرار کرد

پراکنده دیدار کند و اطفال مرا مظلوم و مذبوح نگرد و همگان را اسیر و در غل و زنجير نظاره فرماید، در حالتی که ایشان واذلاء. و واغوثاه ! گویند و هیچ ناصری و معینی نیابند .

فَقَالَ وَ اَللَّهِ إِنِّي مَقْتُولٌ كَذَلِكِ وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجْ إِلَى اَلْعِرَاقِ يَقْتُلُونَنِي أَيْضاً

فرمود : ایمادر! قسم بخدای، من بدین شرح کشته میشوم اگر چه بسوی عراق نروم نیز کشته خواهم شد. اینوقت ، ام سلمه عرض کرد که در نزد من تربتی است که رسول خدای مرا داد است و اینک در قاروره (1) نهاده ام . پس حسين عليه السلام از خاك کر بلا پاره بر گرفت و او را داد تا در قاروره دیگر نهاد و فرمود: این هردو را بدار ، تا گاهی که خون اندرین قارورها موج زند بدان که مرا کشته اند.

سخنان عمر بن علی با حسين عليه السلام

در کتاب شافی که عمر در علم نسب نگاشته سند بجد خود عمل بن عمر بن علی بن ابی طالب میرساند که چون عمر بن علی در مدینه انکار حسين علیه السلام را از بیعت یزید نگریست ، بنزديك حسين آمد و عرض کرد: فدای تو شوم یا اباعبدالله ! برادرت حسن از پدر خویش مرا حدیثی کرده است ، این بگفت و بگریست و بانگ عويل و شهيق (2) در افکند .

حسین او را در بر کشید و گفت : ای برادر! تورا بجان پدر سوگند میدهم خبر بقتل من داد ؟ عرض کرد: چنین است، کاش با یزید بیعت میکردی و این بلا را از خویش میگردانیدی .

فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي اَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صلى الله عليه وآله أَخْبِرَهُ بِقَتلِهِ وَقَتلِي وَأنَّ تُربَتي تَكونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ فَتَظُنُّ أنَّكَ عَلِمْتَ مالِمٌ أعلَمُهُ وإنَّهُ لا أُعْطِي الدَّنِيَّةَ مِن نَفْسِي أَبَداً وَلَتُلْقِيَنَّ فَاطِمَةُ أباها شَاكِيَةً مالِقِيتِ ذُرِّيَّتَها مِن

ص: 13


1- قاروره : شیشه
2- شهيق : بالا آوردن گریه از سینه ( فيها زفير وشهيق ) .

أُمَّتِهِ وَلا يَدخُلُ الجَنَّةَ أحَدٌ آذاها في ذُرِّيَّتِها

فرمود : ای برادر! رسولخدا پدر مرا خبر داد که یاعلی تو کشته میشوی وحسین نیز کشته میشود و قبر شما با یکدیگر نزديك خواهد بود. های ای برادر ! گمان میکنی که تو میدانی و من نمیدانم سوگند با خدای که من بایزید بیعت نمیکنم و حمل این خواری و ذلت برخویشتن نمیفرمایم. همانا فاطمه رسول خدای را ملاقات میکند و شکایت امت را در ظلم باذریت خود ، بدان حضرت میبرد و آنکس که فاطمه از وی شاکی باشد روی بهشت نمی بیند .

اینوقت حسین علیه السلام سفر مکه را تصمیم عزم داد و از برای خواهران دختران محملها پرداخت و قاسم بن حسن را فرمان داد ، تا ملازم رکاب باشد و بیست و یکتن از اصحاب و اهل بیت را بفرمود تاکو چدهند. از این جمله ابوبکر بن على و محمد بن علی و عثمان بن علي وعباس بن علی و عبدالله بن مسلم بن عقیل و على بن الحسين الاكبر وعلى بن الحسين الأصغر عليهم السلام بودند . ا وداع حسين عليه السلام با قبر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) .

آنگاه ، دیگر باره بر سر قبر رسول خدا آمد و سلام داد :

و قال : «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یا رَسُولَ اللّهِ لَقَدْ خَرَجْتُ مِنْ جَوارِکَ کُرْهاً، وَ فُرِّقَ بَیْنی وَ بَیْنَکَ حَیْثُ أَنِّی لَمْ أُبایِعْ لِیَزیدَ بْنِ مُعاوِیَةَ، شارِبِ الْخُموُرِ، وَ راکِبِ الْفُجُورِ، وَ ها أَنَا خارِجٌ مِنْ جَوارِکَ عَلَى الْکَراهَةِ، فَعَلَیْکَ مِنِّی اَلسَّلامُ یا رسول الله

عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا ! بتمام کره و اندوه (1) از جوار تو بیرون شدم و از حضرت تو دور افتادم ، همانا قهرا بر من سخت

ص: 14


1- كزه : اکراه داشتن

گرفتند که با یزید شرابخواره عصیان باره (1) بیعت کنم. اگر بپذیرم براه کفر رفتم

و اگر سر برتافتم با تیغ کیفر یافتم (2) . هان ای رسول خدا ! سلام بر تو باد این منم که با کراه از پناه تو دورمیشوم اینوقت اورا خوابی فرو گرفت و رسول خدای را دیدار کرد که در آمد و برای سلام داد .

وَ قَالَ يَا بُنَيَّ لَقَدْ لَحِقَ بِي أَبُوكَ و أُمُّكَ وَ أَخُوكَ وَ هُمْ مُجْتَمِعُونَ فِي دَارِ الْحَيَوَانِ وَ لَكِنَّا مُشْتاقُونَ اِلَيْكَ فَعَجِّلْ بِالْقُدُومِ عَلَيْنا وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنْ لَكَ فِي اَلْجَنَّةِ دَرَجَةٌ مِغْشَاشٌ بِنُورِ اَللَّهِ فَلَسْتَ تَنَالُهَا اِلاّ بِالشَّهَادِشِ وَ مَا أَقْرَبَ قُدُومَكَ عَلَيْنَا

فرمود : ای فرزند من! این پدر و مادر و برادر تو اندر بهشت با من اند و همگان مشتاق دیدار توایم بشتاب بسوی ما و بدان ای فرزند! همانااز برای تو در بهشت مقامیست که محفوف است بنور خداوند و جز شهادت ادراك آن سعادت نتوانی کرد

بیرون شدن حسين عليه السلام از مدينه بجانب مكه

این هنگام حسین و با تمام خوف وخشیت مانند موسی بن عمران بیرون

شد و همی گفت :

رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (3)

از سکینه دختر حسین و مردیست میفرماید : وقتی ما از مدينه بيرون شدیم، هیچ اهل بیتی از اهل بیت رسول خدا ترسان تر و هراسان ترنبود. بالجمله حسین علیه از جاده معروف روان شد ، اصحاب عرض کردند: یا ابن رسول الله: اگر باره به دوست

ص: 15


1- روش (عصیان .باره : گناهکار مفسده "جو)
2- یعنی اگر از بیعت یزید سر برتا بم ، با شمشیر کیفر با بم .
3- دنباله سخن حضرت موسی ( علیه السلام ) است، که بدینوسیله در موقع فرار دعامیکند و از خداوند میخواهد : او را از شر ستمکاران نجات بدهد . سورهء (28) آيهء (22) .

از جاده اعظم راه بگردانیم و مانند عبدالله زبير از راه نا شناخته کوچ دھیم نیکوترباشد .

فقال وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُهُ حَتَّى يَقْضِيَ اَللَّهُ مَا هُوَ قَاضٍ

فرمود: سوگند با خدای از جاده اعظم بیکسوی نشوم تا خداوند بدانچه

داند حکم براند . آنگاه فرمود: بیم دارید که در طلب شما بیرون شوند عرض کردند: بيمناكيم . فرمود: من. بیم دارم که برای حذر کردن از مرگ راه بگردانم

و این شعر انشادکرد :

إِذَا اَلْمَرْءُ لاَ يَحْمِي بَنِيهِ وَ عِرْسَه *** وَ عِتْرَتِهِ كَانَ اَللَّئِيمُ أَلْمُسَبَّباً (1)

وَمِن دُونَ ما نَبغي يُرِيدُ مِنَّا غَداً *** يَخوضُ بِحارَ المَوتِ شَرَفاً ومَغرِباً

وَ نَضْربُ ضَرْباً كالحَريقِ مقدّماً *** اذا مَا رَآهُ ضَيْغَمٌ فَرَّ مَهْرَباً (2)

ابوسعید مقری گوید که هم در این شب ، چون حسین از مسجد بیرون شد ،

بدین شعر یزیدبن مفرغ تمثل جست

لاَذْغَرْتُ السَّوامَ فی غَسَقِ اللیل *** مُغیراً، وَ لا دُعوتُ یَزیدا (3)

یَوْمَ أُعْطى مِنَ الْمَهابَةِ ضَیْماً *** وَ الْمَنایا یَرْصُدْنَنی أَنْ احیدا (4)

ص: 16


1- لايحمی: حفظ و حمایت کند. عرس: همسر. الانيم المدبب :آدم پستی که بکوشدر راه دشنام خود را فراهم سازد ( اگر شخص از زن ، فرزند و فامیل خود حمایت نکند ، آدم پست و لئيمی است که خود وسیله دشنام. خویش را فراهم میکند ؛ ولی دشمن در گمين ما است ، شرق و غرب را برما گرفته و تا ما زا نکشد از ما دست بردار نیست).
2- ضیغم : شیر
3- ۔ ذعر : ترس . سوام : محاصره شدن . غسق الليل : تاریکی شب . منيره : غارت کننده ( من دست بیعت با یزید نخواهم داد و از اینکه شبانگاهان بر ما بشورند و ما را محاصره و زندگی مارا چپاول کنند، ترس ندارم....).
4- المهانه : خواری . ضيم : ستم. المناپا - جسغ منبه: مړ که . حد ( بفتح اول): میل کردن .

آمدن ملائکه باعانت حسين عليه السلام

بالجمله چون حسين علیه السلام لختی راه به پیمود، از افواج فرشتگان فراوان دیدار شد و همگان حربه های مبارزت بدست کرده ، بر پشت اسبهای جنت نشست نموده در رسیدند و سلام دادند .

فَقالَ حُجَّةُ اللَّهِ على خَلقِهِ بَعدَ جَدِّهِ وَأَبيهِ وَأخيهِ

گفتند : ای حجت آفریدگار بر تمامت آفریدگان بعد از جد و پدر و برادر،

بسیار افتاد که خداوند ما را بمدد جدتو فرستاد و اکنون بمدد تو فرمان داد .

فَقالَ لَهُم المَوعِدُ حُفْرَتِي وبُقْعَتِي الَّتي أُسْتَشْهَدُ فيها وَهيَ كَرْبَلاَءَ فَإِذَا وَرَدْتُهَا فَأْتُونِيفَقَالُوا يَا حُجَّةَ اللَّهِ مُرْنَا نَسْمَعْ ونُطَعْ فَهَلْ تَخْشَى مِن عَدُوٍ يَلْقَاكَ فَنَكُونَ مَعَكَ فَقالَ لاَ سَبِيلَ لَهُمْ عَلَى وَلاَ يَلْقَوْنِي بِكَرِيهَةٍ أَوْ أَصِلَ إِلَى بُقْعَتِي

فرمود : میعاد شما مزار و مضجع منست ، جائیکه شهید میشوم و آنجا کربلا ست. گاهی که وارد میشوم ، در آنجا بنزد من حاضر شوید . عرض کردند : اگر از ملاقات دشمن بیمی و خطری هست فرمان کن تا با تو باشیم ، فرمود : دشمنان توانا بر زبان من نشوند مرا آسیب نتوانند زد ، تا گاهی که بكربلا در آیم .

آمدن جن برای نصرت حضرت حسین علیه السلام

ایشان باز شدند (1) وجماعتی از مسلمانان جن در آمدند و عرض کردند : ای سید و مولای ما ! گروهی از شیعیان توایم . بهر چه خواهی ما را مأمور کن ، اگر بقتل دشمنان اجازت کنی و همچنان در جای خود میباشی ما کفایت امر ایشان رابسنده ایم (2) . حسین و آن جماعت را بدعای خیر باد کرد.

ص: 17


1- آنان برگشته ، رفتند
2- بسنده : بس ، کافی ( ما برای سرنگون کردن آنان کافی هستیم )

وقالَ لَهُمْ أوما قَرَأْتُمْ كِتَابَ اَللَّهِ اَلْمُنْزَلَ عَلَى جَدِّي رَسُولِ اَللَّهِ صلى الله عليه وآله أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ ولَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ (1)

وقال سُبْحَانَهُ وَلَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيهِمُ القَتلُ إلى مَضاجِعِهِم (2)

فرمود مگر شما قرائت قرآن نکرده اید؟ آنجا که خداوند می فرماید : شما را مرگ در مییابد اگر چند در معاقل (3) مستحکمه جای کنید و آناترا که برایشان قضای قتل رفته است هم ، در خوابگاه خویش ناگزیر کشته شوند ، آنگاه فرمود :

وَإِذَا أَقَمْتُ بِمَكَانِي فَبِمَاذَا يَبْتَلِي هَذَا الْخَلْقُ الْمَتَعُوسُ (4) وَبِمَاذَا يُخْتَبَرُونَ ومَن ذَا يَكُونُ سَاكِنَ حُفْرَتِي بِكَرْبَلاَ وَ قَدِ اخْتَارَهَا اللَّهُ تَعالَى يَوْمَ دَحَا الارْضَ وجَعَلَهَا مَعْقِلاً لِشِيعَتِنَا وَيَكونُ لَهُم أَمَاناً فِي الدُّنْيَا والآخِرَةِ وَلَكِن تَحضُرُونَ يَوْمَ السَّبْتِ وَهُوَ يَوْمُ عاشوراءَ الّذي فِي آخِرِهِ اُقْتُل ولا يَبْقَى بَعْدِي مَطْلُوبٌ مِنْ أَهْلِي ونَسَبِي وإِخْوَتِي وَأَهْلَ بَيتي وَيُسارُ (5) بِرَأسي إلى يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ

. فرمود : اگر من در جای خود اقامت کنم ، این مردم با چه چیز امتحان میشوند؟ .

و با کدام اختبار (6) بد از نيك بادید می آید؟ و آن قبر که در کربلا خاص من داشته اند، کدام کس ساکن میگردد ؛ خداوند آن قبر را در روزی که زمین را گستریده و گردانیده است آن را معقل ومأمنی بر شیعیان ما را، برگزیده است و مقام امن و امانی برای ایشان در دنیا و آخرت است. لکن شما حاضر شوید در روز

ص: 18


1- قرآن کریم 3: 154
2- قرآن کریم 4 : 78
3- مسائل جمع معقل (بکسر قاف ) : پناهگاه
4- متعوس (اسم مفعول) : هلاك شده
5- يسار (مضارع مجهول) از السير : سیر دادن
6- اختبار : آزمایش کردن

شنبه که روز عاشوراست و در عصر آن روز من کشته میشوم و باقی نمیماند بعد از من صاحب جاه و منزلتی از اهل من ونسب من و برادران من واهل بیت من و سر مرا برای یزید لعنه الله میبرند.

جماعت جن بعرض رسانیدند که ای حبیب خدا و پسر حبیب خدا ! اگر نه این بود که طاعت تو برما واجب و مخالفت تو برما حرام است ، سوگند با خدای که دشمنان تورا از آن پیش که در تورمند، یکتن زنده نمیگذاشتیم . حسین علیه السلام فرمود:

نَحْنُ وَ اللهِ أَقْدَرُ عَلَيْهِمْ مِنْكُمْ.

قسم بخدای که قدرت من بر ایشان از شما افزونست لکن خدا ! میفرماید :

«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ

(1) »

هلاك شد آنکس که انگار بینات نمود و زنده ماند آنکس که اقرار به بنیات آورد.

رسیدن عبدالله بن ابی مطيع بحضرت حسين عليه السلام

مع القصه، حسين علیه السلام با اصحاب و اهل بیت خویش طریق مکه پیش داشت. چون لختی راه پیمود عبدالله بن ابی القریشی که از قفای آن حضرت تاختن میکرد، برسید و فریاد برداشت :

جُعِلْتُ فِدَاكَ اِنِّي أَنْصَحُكَ اذا دَخَلْتَ مَكَّةَ فَلاَ تَبْرَحَنَّ مِنْهَا فَهِيَ حَرَمُ اَللَّهِ وَ اَلْأَمَانُ لِلنَّاسِ فَأَقِمْ فِيهَا وَ تَأَلَّفْ أَهْلَهَا وَ خُذِ الْبَيْعَةَ عَلَيَّ كُلُّ مَنْ دَخَلَهَا مِنَ النَّاسِ و عَدَّهُمُ الْعَدْلَ وَ رَفَعَ الْجَوْرِ عَنْهُمْ وَ أُقِمْ فِيها خُطَباءَ تَخطُبُ وَ تَذكُرُ عَلَيَّ المَنابِرَ شَرَفَكَ وَ تشرَحُ فَضْلَكَ وَ يُخبرونهُم بِأَن جَدَّكَ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَبَاكَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَنَّكَ أُولِي بِهَذَا اَلْأَمْرِ مِنْ غَيْرِكَ

ص: 19


1- قرآن کریم 42:8

اياك أَنْ تَذْكُرَ الكُوفَةَ فانَّها بَلَدٌ مَشُومٌ قُتِلَ فِيهَا أَبُوكَ وَ لاَ تَبْرَحْ مِنْ حَرَمِ اللَّهِ تَعالَيْ فَاِنْ مَعَكَ أَهْلُ الْحِجازِ وَ الْيُمَنِ كُلِّها وَ سَيُقْدِمُ اِلَيْكُ النَّاسُ مِنَ الآفاقِ وَ يَنْصَرِفُونَ اِلَيَّ أَمْصارَهُمْ وَ اُدْعُهُمْ اِلَيَّ بَيْعَتَكَ فَاقْبَلْ نَصِيحَتِي وَ سرمسددا فَوَ اَللَّهِ اِن قَبِلْتُ لَتُرْشِدَن

گفت : فدای تو شوم ، تورا نصیحتی خواهم گفت : همانا چون بمکه در آئی از آنجا بیرون نشوی زیرا که آنجاحرم خدای و محل امن وامان است ، پس در آنجا اقامت فرمای و با مردم طريق مؤالفت سیار و از آنان که بمکه در آیند بیعت بگیر و ایشان را باظهار عدل و انکار ظلم استظهار میكن (1) و خطبارا فرمان میده، که در فراز منابر منزلت تو را باز گویند و فضیلت تورا شرح دهند و مردم را بیاگاهانند که جد تو رسول خدا و پدر تو علی مرتضی است و خلافت بيرون غير تو و خاص تو است .

پرهیز از اینکه یاد از کوفه کنی و نام آن بلد مشئوم را تذکرہ فرمائی، چه در آنجا پدر تورا بکشتند و برادر تورا ذلیل و زبون (2) داشتند. لاجرم از حرم خدای بیرون مشو ! در آنجا اهل یمن و حجاز در خواستاری تواندازند (3) وزود باشد که مردم از بلاد خویش بسوی تو سرعت کنند و از نزد تو بامصار (4) خویش مراجعت نمایند و مردم را ببیعت تو دعوت فرمایند. اکنون نصیحت مرا گوش دار و طريق مقصد سپار ! سوگند با خدای اگر از من بپذیرفتی رشد خویش در بافتی .

ص: 20


1- مراد مرحوم سپهر در اینجا از کلمه استظهار اینست که مردم را با این کارها وعده بده
2- زبون : خوار
3- انباز: شر بك ورفيق
4- امصار جمع مصر : شهرها

جریان ورودی حسین بن علی علیهما السلام بمکه معظمه

حسین بن علی علیهما السلام شب یکشنبه بیست و هشتم شهر رجب الاصم پاسی بیش و کم از شب گذشته، از مدینه بیرون شد و روز جمعه سیم شهر شعبان ، المعظم وارد مکه گشت و باین آیه مبارکه تمثل جست :

وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ (1)

و از آنسوی چون ولید بن عتبه ، بدانست که حسین علیه السلام نیز بجانب مکه شتافت، کس بطلب عبدالله بن عمر بن الخطاب فرستاد، باشد که حاضر شود و بایزید بیعت کند. عبدالله در پاسخ گفت : چون دیگران تقدیم بیعت کردند (2) من نیز متابعت خواهم کرد. چون ولید در بیعت عبدالله عمر نگران شود و زیانی نبود، مصلحت بتوانی دید و او را بحال خود گذاشت ، عبدالله عمر نیز طرین مکه پیش داشت ...

بالجمله چون حسين علیه السلام وارد مکه گشت، مردم مکه او را پذیره شدند (3) و بقدوم او شاد و شاد خواره (4) گشتند و بامدادان و شامگاهان حاضر حضرت او شدند (5) وشرط خدمت بجای آوردند. عبدالله زبیر اگر چند (6) اقامت حسین علیه السلام

در مکه بر خاطر او گرانی داشت، چه دانسته بود که با اقامت آن حضرت، اهل مکه اورا مكانتی ننهند و با او دست بیعت ندهند، لکن آن نیرو نداشت که بتواند مکنون خاطر را ظاهر کند، ناچار همه روزه در حضرت او حاضر بود و در نماز با او اقتدا مینمود (7) .

ص: 21


1- قرآن کریم : ( 23:28 ) دنباله داستان حضرت موسی ( علیه السلام ) است
2- تقدیم : پیش کش کردن مقصودش اینست که در موضوع بیعت پیشی گرفتند ....
3- پذیره شدند : پذیرفتند و پذیرائی نمودند
4- شاد خواره : شادمان کشتند.
5- حاضر حضرت او شدند: بمحضر حضرتش حاضر شدند
6- اگر چند : اگر چه .
7- با او اقتداء مینمود : بار اقتداء میکرد

سخنان ابن عباس وعبدالله عمر با حسين عليه السلام

اما عبد الله بن عباس وعبدالله بن عمر بن الخطاب باتفاق نزد امام حسین علیه السلام آمدند. نخستین ، عبدالله عمر عرض کرد: یا ابا عبدالله ! توخصمی (1) مردم مکه را با خاندان خویش نیکو میدانی ، واجب میکند که از شر این جماعت واپائی (2) و از کبد و کین ایشان آسوده خاطر نباشی .

نیز دانسته ای، که این جماعت با یزید بیعت کرده اند و آخرت را بدينا ودين را بدنیا فروخته اند سخت میترسم که جانب تو را دست باز دهند و تو را پایمال هلاك و دمار سازند. و بعد از تو اهل بیت تو بنا خوش تر و جهتی گرفتار شوند و نیست و ناچیز گردند ، چه من از رسول خدا شنیدم که فرمود : فرزند من حسین کشته خواهد شد و آنانکه اورا نصرت نکنند و بجانب او نگران نشوند ، خداوند در روز رستاخیز، بدیشان نگران نشود. اکنون صواب چنان است که با یزید بیعت کنی و چنانکه در خلافت معاویه شکیبائی کردی، با وی نیز مخالفت نکنی و شکیبا باشی تا گاهی که خداوند ابواب فرج بگشاید و ایام فرح فراز آید.

حسين علیه السلام فرمود : یا ابا عبدالله الرحمن ! تو گمان میکنی که من آنكس باشم که با یزید دست بیعت فرا دهم و بمتابعت او گردن فرونهم ؟ عبدالله گفت : یا ابا عبدالله؛ من از رسول خدا شنیدم که میفرمود : مرا چه افتاده است با یزیدبن معاویه که فرزند من و پسر و دختر من حسين را میکشد ؛ سوگند بدان خدای که جان من بدست قدرت اوست، اگر فرزند من در میان جماعتی کشته میشود (3) که قادر بر نصرت او میباشند و جانب اورا فرو گذارند، خداوند قاهر غالب در میان دل وزبان ایشان بینونت افکند (4) .

عبدالله عباس از اصفای اینکلمات بهای های آغاز گریستن کرد و حسين علیه السلام و نیز بگریست و گفت : یا ابن عباس ! تو میدانی که من پسر دختر رسول خدایم ؟

ص: 22


1- خصی : دشمنی
2- واپائی : مواظب باشی
3- اگر فرزند من در میان جماعتی کشته شود ، که قادر بر نصرت او باشند ...
4- بینونت انکند : جدائی اندازد

عرض کرد که من در همه عالم، جز تو کسی را پسر دختر رسول خدا نمیدانم و نصرت تو پر ذمت این امت چنان فرض است که نماز و زكات؛ فرمود: یا ابن عباس ! چه کوئی درحق جماعتی که پسردختر پیغمبر را از وطن و مأمن و خانه و مولدومنشا (1) اخراج کنند و بزیارت قبر پیغمبر ومجاورت آنمرقد مطهر نگذارند و او را چندان بیم قتل دهند که در هیچ محل ومسكن، مأمن نتواند گرفت و بجرم وجریرت (2) قتل اورا برذمت فرض شمرده باشند.

ابن عباس گفت : در حق این چنین مردم چه گویم ؟ جز اینکه گویم بخدای

کافر شدند و از رسول روی بر کاشتند و این آیت قرائت کرد :

وَمَا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَىٰ (3) .

اما تو ای پسر پیغمبر! قدوه ابرار وفرزند رسول مختار وجگربند علی مرتضى و نور چشم بتول عذراتی. گمان مکن که خداوند کین و کید (4) ظالمان را در حق تو نداند و ایشان را بکیفر اعمال خود نرساند . گواهی میدهم که هر که رغبت تو را از مجاورت روضه جد تو بگرداند ، او را در آن سرای از رحمت پرورد گار نصيبه (5) نخواهد بود. حسين علیه السلام فرمود: یا ابن عباس: أَللَّهُمَّ اشْهَدْ ابن عباس گفت : بِأَبيِ أنْتَ وَأُمي پدر و مادرم فدای تو باد چنان مینماید که خبر مرگ خویش را نهی میفرمائی و بدان خطی که در میافتی، مرا می آگاهانی؟ و نصرت میطلبی؟. سوگند با خدای اگر در راه تو شمشیر زنم تا هر دو دست من قطع شود، هنوز از حق تو آنچه بر ذمت منست ادا نکرده باشم .

اینوقت عبدالله عمر بسخن آمده و گفت: یا ابن عباس ! صواب آنست که از

ص: 23


1- منشا : محل پرورش و تربیت
2- جريرت : جریمه یعنی این جریمه را بر خود واجب کرده اند .
3- قرآن کریم : (9 : 54)
4- کید کردن : نیرنگ زدن
5- نصيبه : بهره ای

اینگونه دیگر سخن نکنی و روی بامام حسين علیه السلام مي آورد و گفت: بیا تا در خدمت تو باز مدینه شویم و تو نیز مانند دیگر مردم با یزید بیعت کن و از سرای خویش و جد خویش

پراکنده مشو و اگر بیعت یزید را بسنده نداری (1) تو را مجبور نخواهند ساخت و از در عنف (2) بدین امر نخواهند گماشت . بباش تاگاهی که بخواهی و بیعت کنی و تواند بود که یزید دیر نپاید و بسی زود مرگش فراز آید و سخن کوتاه شود .

حسين علیه السلام گفت : یا ابا عبدالرحمن ! اگر چنان دانی که من در کار خویش بخطا میروم ، بگوی تا باز شوم؟ عبدالله عمر گفت: خداوند پسر پیغمبر را بر طریق خطا نگذارد و بر سهو و نسیان نگمارد ، اما با زمانه باید انباز بود (3) وباناسازگاری های او دمساز شد، من از آن میترسم که دشمنهای تو با شمشیرهای کشیده بر روی تو تمهید مناجرت (4) و مبارزت نمایند و تورا طاقت مقاتلت و مدافعت نباشد و کار بناخوشتر وجهی بخاتمت (5) رسد ، صواب آنستکه باتفاق طريق مدينه گیریم و اگر بیعت یزید بر توثقیل میآید، در خانه خویش فرود آی و در فر از كن (6) و گوش از اصفاي (7) این سخنان بپرداز .

حسین علیه السلام گفت : هیهات یا ابا عبدالرحمن ! مرا چگونه دست باز دارند و در خانه گذارند ، مگر نمیدانی دنیا در حضرت حق چند. خوار و ناچیز است ؟ مگر نشنیده ای که سر یحیی بن زکریا را بنزدیکی از حکم گذاران بنی اسرائیل بریدند ؟ مگر نشنیده ای بنی اسرائیل از آن دم، که سفیده صبح بردمید ، تا گاهی

که آفتاب سر بر کشید، هفتاد تن از پیغمبران را بکشتند ؟ و بی آنکه ساحت ایشان را آلایش کراهتی رسد ، یا خاطر ایشان را غبار اندوهی فرو گیرد، بازارها بگشادند و بانگ داد و ستد در دادند. خداوند در کیفر این گناه بزرگ ، آن جماعت ر امهلت

ص: 24


1- بسنده نداری
2- عنف : سختی
3- انباز بودن : شر کت و هم آهنگی داشتن .
4- تمهید منا جزت و مبارزت نمايند : آمادهء کارزار شوند .
5- خانمت رسد : خاتمه پذیرد
6- فراز کن. به بند
7- اصفاء : از دل بسخنی گوش دادن .

نهاد ، تا گاهی که خواست ابواب انتقام بگشاد ...

های ای ابو عبد الرحمن ! تو از نصرت من دست باز دار و مرا بحال خویش باز گذار، الاآنکه بدعای خیر مرا یادمیکن بدان خدای که جدمرا برسالت فرستاده اگر پدرت عمر بن الخطاب درین روزگار مرا دریافتی، سر از یاری من برنتافتی و چنانکه پیش مصطفی، پیش من در استادی و مرا نصرت دادی (1) و اگر امروز تو را در موافقت ومرافقت من عذريست ، بتشریف قبول بیار استم (2) و از تو جز دعای خیر نخواستم، اکنون بمصلحت خویش گام میزن و در بیعت این مردم مماطله میکن (3) تا سرانجام کار مکشوف افتد .

عبدالله گفت : خداوند جدت را در اختیار دنیا و آخرت مختار ساخت و آن حضرت آخرت را بردنیا برگزید ، تو نیز پسر مصطفی و جگر بند مرتضائی هرگز از دنیا حظی و بهره ای نبری و اهل بیت تو از دنيا تمنعی نبرند، خداوند شما را نعیم جاودانی داده و ذخیره آن جهانی نهاده ، این بگفت و بگریست و آن حضرت را وداع گت .

اینوقت حسين علیه السلام ابن عباس را مخاطب ساخت و فرمود : تو پسرعم پدرمنی و همواره پدر مرا برای رزین (4) واندیشه متین در کارها متفق بوده و ناصحی مشفق گشته. اگر خواهی بجانب مدینه سفر میکن و اخباری که هست بسوی من متواتر میدار ، من اندر مکه بخواهم بود چند که اهل مکه با من از درمهر و حفاوته (5) باشند. و اگر روزی کار دیگر گون کنند ، رأی دیگر گون خواهم زد (6) و آن کلمه خواهم گفت که ابراهیم وقت سقوط نارهمی گفت: « حَسَبْنَا الله وَ نَعَم الْوَكيل » و بجای دیگر کوچ خواهم داد پس همگان بگریستند و برفتند .

ص: 25


1- وی اگر میبود همانطور که در پیش پیامبر اکرم میایستاد و از او باری میکرد ، پیش من نیز میایستاد و از من باری میکرد .
2- با نهایت صمیمیت پذیر فتم .
3- مماطله کردن : بتعویق انداختن.
4- رزین : استوار . (رای رزین) کنایه از نظریه صحیح و محکم است.
5- حفاوت : احترام و گرامی داشتن .
6- نظر به ام را عوض خواهم کرد ..

نامه بزيد عليه اللعنه بعبد الله عباس در امر حسین بن علی علیهما السلام

چون یزید بن معاویه آگهی یافت که حسین بن على عليهما السلام و عبدالله زبیر سر از بیعت برتافتند و بجانب مکه شتافتند، بر ولید بن عتبه ابن ابی سفیان خشم گرفت و او را در شهر رمضان المبارك از حکومت مدينه معزول داشت و عمروبن سعيدا الأشدق را بجای او گماشت و بدین منوال مکتوبی بسوی عبدالله بن عباس

أمَّا بَعْدُ فَإنَّ ابْنَ عَمِّك حُسَيناً وعَدُوَّ اللَّهِ ابْنَ الزُّبَيْرِ التَوَيا بِبَيعَتي ولَحِقَا بِمَكَّةَ مُرْصِدِينَ لِلْفِتنَةِ مُعْرِضِينَ أَنفُسَهُمَا لِلْهَلَكَةِ فَأَمَّا اِبْنُ الزُّبَيْرِ فَإِنَّهُ صَرِيعُ الفَنَاءِ وقَتِيلُ السَّيْفِ غَداً

وأمَّا الحُسَيْنُ فَقَدْ أحْبَبْتُ الإعْذَارَ إلَيْكُم أَهْلَ البَيْتِ مِمَّا كَانَ مِنْهُ وَقَدْ بَلَغَنِي أنَّ رِجَالاً مِن شِيعَتِهِ مِنْ أَهْلِ العِراقِ يُكاتِبُونَهُ ويُكَاتِبُهُمْ ويُمَنُّونَهُ الْخِلافَةَ وَيُمَنِّيهِمُ الإمارَةَ وقَد تَعْلَمُونَ مَا بَيْنِي وبَيْنَكُمْ مِنَ الوُصْلَةِ وعَظِيمِ الحُرْمَةِ وَنَتايِجِ الأرحامِ وقَدْ قَطَعَ ذَلِكَ الْحُسَيْنُ وَبَتَهُ (1) وأَنْتَ زَعيمُ أهلِ بَيْتِكَ وسَيدُ أهْلِ بِلادِك فَألْقِهِ وارْدُدْهُ عَنِ السَّعْيِ في الفُرْقَةِ وَرَدَ هذهِ الأُمَّةَ عَنِ الفِتنَةِ فَإن قَبِلَ مِنكَ وأنابَ إِلَيكَ فَلَهُ عِندِي الأَمَانُ والْكَرَامَةُ الواسِعَةُ وأُجْرِي عَلَيْهِ مَا كانَ أَبِي يُجْزِيهِ عَلَى أَخِيهِ وإِنَّ طَلَبَ الزِّيَادَةِ فَاضْمَنْ لَهُ ما أَراكَ اللَّهُ انْفُذْ ضَمانَكَ وأقوم

ص: 26


1- بت : قطع کردن ، بریدن .

لَهُ بِذلِكَ وَلَهُ عَلَيَّ الأيمانَ المُغَلَّظَةَ والمَواثِيقَ المُؤَكَّدَةَ بِما تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسُهُ ويَعْتَمِدُ في كُلِّ الأُمورِ عَلَيهِ عَجِّل بِجَوابِ كِتابي وَبِكُلِّ حاجَةٍ لَكَ إليَّ وَقَبلي والسَّلامُ

نوشت که : يا ابن عباس پسرعم تو حسین و دیگر دشمن خدا عبدالله زبير بیعت مرا خوارمایه انگاشتند و طریق مکه برداشتند ، اکنون مترصد فتنه نشسته اند و دل بانگیزش فساد بسته اند و نمیدانند که خویشتن را بتهلکه می افکنند و عرضه هلاك و دمار میکردند ، اما پسر زبیر زود باشد که در اشباك بلا اسیر گردد (1) و دستخوش شمشير شود .

اماحسين، دوست میدارم که شکایت او را بسوی شما اهل بیت شرح دهم و گله کنم ، همانا بمن رسید که جماعتی از اهل عراق که در شمار شیعیان حسين اند، او را بارسال مكاتيب (2) بخلافت خویش میخوانند وحسین نیز آن جماعت رابامارت خویش بشارت میدهد. شما میدانید که در میان ما صله نتایج ارحام راحرمتی عظیم است وحسين قطع رحم کرد، با ابن عباس؛ توامروز سید سلسله مقاید (3) قبيله و بزرگ بلاد خویشتنی، او را دیدار کن و از تفرق وتشتت امت باز دار و بانگیزش فساد وجنبش فتنه نگذار،اگر از تو بپذیرفت و بترك فتنه گفت ، او را در نزد من امان وکرامتی بیگرانست و آنچه پدر من معاویه در وجه برادرش حسن مقررداشت (4) از من نیز در وجه حسين برقرار است . و اگر از آن نیز افزون بخواهد تو پایندانی کن (5) که من از وی دریغ نخواهم داشت و بر ذمت منست از برای او سوگند های عظیم و پیمان های

ص: 27


1- اشباك جمع شبکه : در اینجا بمعنی دام است ( یعنی در دامهای بلا اسیر کردد) .
2- مکاتیب جمع مکتوب : نامه
3- قاید : پیشوا
4- بطوریکه ملاحظه میشود در نامه پز بد بیان نشده، که مقصودش از برادر حسین کیست ؟ و کدام به از برادرانش از معاو به مقرری داشته اند ؛ مرحوم سپهر خود استنباط کرده است، که وی (حسن) بوده.
5- پایندانی : تعهد و ضمانت کردن

محکم که در انجاح مطالب (1) و انتظام امور مطمئن خاطر باشد .

در پاسخ نامه تعجیل کن و حوایج خویش را نیز بنگار . و در پایان نامه

این اشعار نگاشت :

يَا أَيُّهَا اَلرَّاكِبُ اَلْغَادِي لِمَطِيَّتِهِ *** عَلَى عُذَافِرَةٍ فِي سَيْرِهَا قُحْمٌ (2)

أَبْلِغْ قُرَيْشاً عَلَى نَأْيِ اَلْمَزَارِ بِها *** بَيني وَبَيْنَ الحُسَينِ اللَّهُ وَالرَّحِمُ (3) ومُوقِفَ بِفِناءِ البَيتِ أنشَدَهُ *** عَهْدِ اَلْإِلَهِ غَداً يُوفَى بِهِ اَلذِّمَمُ

هَنَّيْتُمْ قَوْمَكُمْ فَخْراً بِأُمِّكُمْ *** أُمْ لَعَمْرِي حِسَّانٌ عِفَّةُ كَرَمٍ

هِيَ الَّتِي لا يُدانِي فَضْلَهَا أَحد *** بِنْتَ الرَّسولِ وَخَيْرُ النَّاسِ قَد عَلِمُوا

إنِّي لَأعلَمُ أو ظَنّاً لِعالِمِهِ *** وَالظَّنُّ يَصدُقُ أحياناً فَيَنْتَظِمُ

أن سَوْفَ يَتْرُكُكُمْ مَا تَدْعُونَ بِه *** قَتلي تَهاداكُمُ العِقْبَانُ والرَّخَمُ (4)

يَا قَوْمِنَا لا تَشُبُّوا الْحَرْبَ إِذ سَكِنَت *** وأمْسِكُوا بِحِبالِ السّلمِ واعتَصمُوا (5)

قَد غَرَّتِ الْحَرْبُ مَن قَدْ  كان قَبْلَكُم مِنَ *** مِنَ القُرُونِ وقَدْ بَادَتْ بِه اَلْأُمَمُ

فَأَنْصِفُوا قَوْمَكُمْ لاَ تَهْلِكُوا بَذَخاً *** فَرُبَّ ذِي بَذَخٍ زَلَّتْ بِهِ اْلَقَدَمُ

پاسخ ابن عباس بنامه یزید

چون نامه یزید با بن عباس رسید، در جواب او بدینگونه مکتوب کرد :

ص: 28


1- نجاح : پیروزی . انجاح مطالب، کنایه است از بر آوردن حوائج و با موفقیت انجام اموری همت گماشتن
2- عذافر : شتر ماده
3- این قصیده را میتوان اینطور خلاصه کرد : ای رهگذر ! از ترل دن قر یشیان بكر : میان ما وحسين فرزند فاطمه دخت پیامبر ، روابط خویشاوندی ناگسستی است. آتش جنگ ژادی که در زمانی است خاموش شده ، آنرا مشتعل ناز بد ...
4- عقبان : جمع عقاب. رخم جمع رخمه (بدو فتحه) : کر کس
5- شب : آتش جنگ را برافروخت

أمَّا بَعدُ فَقَد وَرَدَ كِتابُكَ فَأَمَّا ابنُ الزُّبَيرِ فَرَجُلٌ مُنقَطِعٌ عَنَّا بِرَأْيِهِ وَهَواهُ يُكاتِمُنا مَعَ ذلِكَ أَضْغَاناً يَسَّرُّهَا فِي صَدْرِهِ يُورِي عَلَيْنَا وَرِيَ اَلزِّنَادِ لاَ فَكَّ اَللَّهُ أَسِيرَهَا فَاراً فِي أَمْرِهِ مَا أَنتَ راءٍ وَ أمَّا الحُسَينُ فَإنَّهُ لَمَّا نَزَلَ مَكَّةَ وَتَرَكَ حَرَمَ جَدِّهِ وَمَنازِلِ آبائِهِ سَأَلتُهُ عَن مُقَدمِهِ فَأَخْبَرَنِي أنَّ عُمَّالَك بِالمَدينَةِ أَسَاؤُا إِلَيْهِ وَعَجَّلُوا إِلَيْهِ بِالْكَلاَمِ اَلْفَاحِشَ فَأَقْبِلْ إِلَى حَرَمِ اللَّهِ مُسْتَجِيراً بِهِ وَسَألقاهُ فِيمَا أَشَرْتُ إِلَيْهِ ولَنْ أَدَعَ النَّصِيحَةَ فِيما يَجْمَعُ اللَّهُ بِهِ الكَلِمَةَ ويُطْفِئُ بِهِ النَّائِرَةَ وَيَخمُدُ بِهِ الْفِتْنَةَ ويَحْقِنُ بِهِ دِماءُ الأُمَّةِ فَاتَّقِ اللَّهَ في السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ وَلا تَبِيتَنَّ لَيْلَةً وأنْتَ تُريدُ لِمُسلِمٍ غَائِلَةٍ ولا تَرْصُدْهُ بِمَظْلِمَةٍ ولا تَحْفِرْ لَهُ مَهْوَاةٌ فَكَم مِن حَافِرٍ لِغَيْرِهِ حُفَراً وَقَعَ فيهِ وَكُم مِن مُؤَمِّلٍ أمَلاً لَم يُؤتَ أَمَلَهُ وَخُذْ بِحَظِّك مِن تِلاوَةِ الْقُرْآنِ ونَشْرِ السُّنَّةِ وعَلَيْكَ بِالصِّيامِ وَالْقِيَامِ لا تَشغَلُكَ عَنْهُمَا مَلاهِي الدُّنْيَا وأَبَاطِيلُهَا فَإِنَّ كُلَّ مَا اشْتَغَلْتَ بِهِ عَنِ اللَّهِ يَضُرُّ ويَفْنَى وَكُلُّ مَا اشْتَغَلْتَ بِهِ مِن أسبابِ الآخِرَةِ يَنفَعُ وَيَبْقى وَ السَّلامُ

معنی چنان است که نامه تو رسید باز نموده بودی . که حسين علیه السلام و عبدالله زبير بمكه شتافتند اما پسر زبیر مردی است که خود را از ما بیگانه شمرده و برأي و هوای خویش کار کرده و با اینهمه سینه ،او از کین و کید آکنده (1) است وهمی خواهد

ص: 29


1- آکنده : پرو مملو

که آتش درما زند . خداوند او را کامروا نكناد ، عبدالله در کار خود نگران امری است که تو نیز آن را نگرانی .

اماحسين، گاهی که از حرم جای خود روی برتافت و بجانب مكه شتافت از وی پرسش کردم که تو را چه افتاد و مرا خبر داد که عمال تو در مدینه بوار دات مكرره او را بستوه آوردند (1) و بكلمات ناشایست حشمت او را پست کردند ؛ لاجرم رخت بر بست و در جوار خدای جار (2) دهندو پناهنده گشت . اکنون علتمس تو را باجابت مقرون خواهم داشت و بدانچه اشارت فرمودی اطاعت خواهم کرد ، حسین علی را دیدار میکنم و شرط نصيحت بپای میبرم ؛ باشد که اختلاف كلمه از میانه برخیزد و عواصف (3) فتنه و فساد گرد بلا برانگیزد و آتش مناجزت (4) و مبارزات انگیخته نگردد و خون بیگناهان امت ریخته نشود .

اما تو ای یزید ! در پیدا و پنهان از خدای بترس و هیچ شب بکین هیچ مسلمان مخسب (5) و بد خواه جاه و مال مسلمانان مباش مگر از امثال نخوانده ای ؟ که

نوشته اند: چه بسیار حافر (6) که از بهر دیگری چاه کرد و خود در افتاد و چه و بسیار آرزومندی که هرگز بر آرزوی خود دست نیافت . صواب آنستکه بقرائت

قرآن و نشر سنت قیام سازی و بمواظبت صوم وصلوه پردازی و از ارتکاب ملاهی (7) ومناهی بپرهیزی و با اصغایترهات و اباطیل نیامیزی، خویشتن راوا پای، که آنچه تو را بکار دنیا باز دارد ضایع وفانی است و آنچه تو را بامر آخرت بگمارد ، نافع و باقی است والسلام

ص: 30


1- مامورین تو ، با سخنان درشت و زشت خود ، او را بستوه آورده اند
2- جار : همسایه
3- عواصف جمع عاصفه : باد شدید
4- مناجزت : کنایه از جنگ است
5- خسبیدن : خوابیدن
6- حافر : آنکه چاه حفر کند
7- ملاهي جمع ملهی : کنایه از قمار بازی و غیره است . مناهي جمع منهی : نهی کردن .

ارسال رسل و انفاذ کتب مشاهیر و معارف مردم کوفه بحضرت حسين علیه السلام و طلبیدن آنحضرت را بگوفه

چون خبر اقامه حسين علیه السلام چه در مکه گوشزد قاصی و دانی شد (1) مردم از دور و نزديك بحضرت او شتاب گرفتند (2) . مشاهیر اقوام و قبایل خدمت اوراتقدیم کردند (3) روز تا روزحشمت آن حضرت بزیارت شد و اختلاف (4) و اختلاط مردم در آستانش افزون گشت چون مردم کوفه این بدانستند نيك شاد خاطر شدند وجماعتی از مشاهیر طوایف و مشایخ قبایل در خانه سلیمان بن صرد الخزاعی انجمن شدند و گفتند: معاویه ستمكار رخت بربست و یزید شراب خواره (5) بجای او نشست ، حسين بن على سر از بیعت او برتافت و بمکه شتافت ، اکنون برای چیست؟ سلیمان آن جماعت او آنکس که در شمار شیعیان علی بود ، بفرمود از پای بنشتند.

خود بیای خاست ، پس خدای را سپاس گفت و مطفی را ستایش. فرستاد ، آنگاه گفت : های ایمردمان ! دانسته اید که معاویه بسرای باز پرس رخت کشیده پسرش یزید متصدی امر خلافت گشت ، فوجی از مردم بیخرد و گروهی با هوشمند با او بیعت کردند .

سخنان سليمان بن صرد

هان ایمردم! گوش فرا (6) من دارید :

إِنَّ مُعَاوِيَةَ هَلَكَ وَ إِنَّ اَلْحُسَيْنَ قَدْ نَقَضَ (7) عَلَى اَلْقَوْمِ بِبَيْعَتِهِ

ص: 31


1- قاصي ودانی : (مقصود آنستکه که خبر بگوش همه از وضیع و شریف رسید)
2- بسوی او شتابیدند.
3- سران قبائل مقدم او را گرامی داشتند
4- اختلاف : رفت و آمد
5- معاويه ستمکار و یزید شرابخوار
6- گوش بمن فرا دهید
7- نقض : شکستن . نقض بیعت در جائی صحیح است که شخصی با دیگری بیعت کند و آنگاه بیعت دورا نقض نماید و این مطلب در باره آنحضرت صحیح نیست ، زیرا حضرتش با یزید از اول بیعت نکرد، تا آنکه نقض بیعت نموده باشد .

وَ خَرَجَ إِلَى مَكَّةَ هَارِباً مِنْ طَوَاغِيتِ آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ أَنْتُمْ شِيعَتُهُ وَ شِيعَةُ أَبِيهِ فَإِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ نَاصِرُوهُ وَ مُجَاهِدُو عَدُوِّهِ فَاكْتُبُوا إِلَيْهِ وَ إِنْ خِفْتُمُ اَلْوَهْنَ وَ اَلْفَشَلَ فَلاَ تَغُرُّوا اَلرَّجُلَ فی نفسه

همانا معاویه را مرگ فرا رسید و حسین با پسرش یزید نقض بیعت نمود و بجانب مكه سفر فرمود ؛ امروز شیعت اوئید وهم شیعت پدر او بوده اید واجب میکند که نصرت او را دست باز ندارید و در مدافعت با اعدا متابعت او را واجب شمارید ، هم اکنون مكنون خاطر را سر بر گشائید ، اگر خدمت اورا تصمیم عزم خواهید داد ؟ و با دشمنانش رزم خواهید زد ؟ بدو مکتوب کنید و او را بمساكن و اماکن خود بخوانید و اگر غم جان و مال خواهید داشت و بر عشیرت و عیال خود دریغ خواهید خورد ، پسر رسول خدای را فریفته نخواهید ، همچنان خاموش بنشینید و بهیچگونه یاد از پیام و کتاب مکنید . همگان هم آواز شدند که ما د راه پسر پیغمبر جان و سر را بچیزی نشمریم، او را در خانهای خویش جای دهیم و در پیش او دو دستی شمشیر زنیم وجان ودل فدای او کنیم . سلیمان با ایشان حجت تمام کرد و پیمان محکم ساخت.

نامه مردم کوفه بحسين عليه السلام

آنگاه گفت : همگان نامه بسوى آن حضرت بنگارید و خاتم برزنید و او را دعوت کنید ، تا بجانب کوفه روان شود . گفتند : صواب آنستکه تو این مکتوب بنگاری ، سلیمان گفت : مصلحت در تحریر جماعت است و بدینگونه مکتوبی نگاشتند :

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ الى الحُسيْن بنِ عَلِيٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِن سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدَ الْخُزَاعِيِّ والْمُسَيَّبِ بْنُ نَجَبَةَ ورِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وحَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ شِيعَتِهِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُسْلِمِينَ مِنْ اَهْلِ اَلْكُوفَهِ

ص: 32

سَلاَمٌ عَلَيْكَ فَإِنَّنَا نَحْمَدُ إِلَيْكَ اَللَّهَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إلاَّ هُوَ أمّا بعدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي قَصَمَ (1) عَدُوَّكَ اَلْجَبَّار اَلْعَنِيدَ اَلَّذِي اِنْتَزَى (2) عَلَى هَذِهِ الأُمَّةِ فَابتَزَّها (3) أمرَها وغَصَبَها فَيئَها وَتَأمَّرَ عَلَيها بِغَيْرِ رِضِيٍ مِنْهَا ثُمَّ قَتَلَ خِيارَها واستَبقيَ شِرارَها وَ جَعَلَ مَالَ اَللَّهِ دُولَةَبَيْنِ جَبَابِرَهَا وَ اِغْنِيَائِهَا فَبُعْداً لَها بَعُدَتْ ثَمُودُ انَّه لَيسَ عَلَيْنَا امام فاقْبَل لَعَلَّ اللَّهَ ان يَجْمَعَنا بِكَ عَلَيَّ اَلْحَقْ.

وَ النعمان اِبْنِ بَشِيرٍ فِي قَصْرِ اَلْإِمَارَةِ لَسْنَا نَجْتَمِعُ مَعَهُ فِي جَمْعِهِ وَ لاَ نَخْرُجُ مَعَهُ اِلى عِيد وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنا انَّكَ قَدْ اَقْبَلْتَ إِلَيْنا اَخْرَجْناهُ حَتّى نُلْحِقَهُ بِالشَّامِ اِنْ شاءَ اللّهُ.

یعنی این نامه ایست از سلیمان بن صرد الخزاعي ومسيب بن نجيه ورفاعه بن شداد البجلی وحبیب بن مظاهر وعموم شیعیان حسین بن علی علیهما السلام، از مردم کوفه بنزد آن حضرت وعرض میکنند :

سلام بر تو باد ای پسر پیغمبر ! همانا ما سپاس میگذاریم خدای یکتا را که دشمن تورا در هم شکست و نابود ساخت آن جبار ستمکاری که بر روی این امت جستن کرد و ایشان را فرو گرفت و فيء ایشان را غصب نمود و بيرضای امت متصدی امر امامت گشت و احرار (4) را بکشت و اشرار را بگذاشت و بیت المال را در میان جباران ومالداران دست بدست گردانید ، خداوند دور کند او را چنانکه قوم ثمود را.

ص: 33


1- قصمم : شکست ...
2- انتزاء : بر چیزی یا کسی پر بدن (مانند گربه ای که موشی به بیند و بر او بپرد)
3- ابتزت الخلافه : خلافت را گرفت ، بدست آورد
4- احرار : آزادگان (کنایه از مردمان خوب و شایسته است).

امروز يزيد خود را اميرالمؤمنين میخواند و امام مسلمين میداند ، ما او را بامامت خویش نپذیریم و اطاعت او را بر گردن حمل نگیریم ، تو ای پسر پیغمبر ! بجانب کوفه سفر کن و نزديك ما گرای (1) . باشد که خدای ما را در حضرت تو بطریق حق پیوسته دارد .

اينك نعمان بن بشیر از جانب یزید در دارالاماره نشسته و خودرا امیر این جماعت دانسته ، لكن ما اورا امیر نمیدانیم و بامارت نمیخوانیم و در هیچ جمعه نماز با او نمیگذاریم و در هیچ عید با او طريق مصلی نمیسپاریم (2).گاهی که ما را آگهی رسد که عنان اقبال بدينجا فرو گذاشته باشی، او را از کوفه بیرون کنیم و تا خاك شام برانیم .

این مکتوب را بصحبت (3) عبدالله بن مسمع الهمدانی و عبدالله بن وال روان کردند و فرمان دادند که در طی مسافت سرعت کنند و خویشتن را بحسين * رسانند . ایشان بتعجيل و تقریب (4) براندند . و روز دهم شهر رمضان المبارك بمکه رسیدند و مکتوب کوفیان را بحضرت حسین ابلا برسانید ، آن حضرت نامه را فروخواند و لختی سرفرو داشت و هیچ پاسخ نداد و جواب نامه نوشت ، رسولان نیز دره که اقامت نمودند . مردم کوفه دو روز بعد از بیرون شد عبدالله بن مسمع وعبدالله ابن وال، دیگر باره قيس بن مسهر الصيداوي وعبدالله بن شداد بن عبدالله الأرحبي وعماره بن عبدالله السلولی را ، بسوی مکه روان داشتند و با ایشان از صنادید (5) کوفه یکصد و پنجاه مکتوب بود ، هر مردی دو نامه وسه نامه و بیشتر نگاشته بود، حسین به این جمله (6) را قرائت فرمود و دعوت ایشان را اجابت نمود و

ص: 34


1- گرائیدن : قصد و آهنگه جائی یا چیزی را نمودن .
2- مصلی : جائیکه در آنجا مسلمانان برای اداء فريضه اجتماع نمایند .
3- بصحبت : بهمراه (یعنی با آنان ارسال داشتند).
4- تقریب : آنستکه چار پایان هنگام راه رفتن ، دستها و پاهای خود را نزديك یکدیگر قرار دهند و این وقتی ممکن است که بتاز بروند که دو دست و دو پا نزديه یکدیگر قرار گیرند.
5- صناديده : سران و سلحشوران
6- این جمله را : همه آن نامه ها را

پاسخ باز نداد .

از پس آن، شبث بن ربعی و حجار بن ابحر ویزید بن حارث بن رويم وعروه ابن قیس و عمرو بن حجاج الزبيدي ومحمد بن عمرو الیتمی، بدینگونه مکتوب کردند :

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ إِلَى اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍ مِن شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ والْمُسْلِمِينَ فَقَدِ اخْضَرَّتِ الْجَنَّاتُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمارُ وَ أَعْشَبَتِ الاَرْضُ وَ أَوْرَقَتِ الْأَشْجارُ فَأَقْدِمْ اَذَا شِئْتَ فَانَّما تَقَدَّمَ عَلَيَّ جُنْدٌ مُجَنَّدَةٌ وَ اَلسَّلاَمُ

یعنی بوستانها سبزوریان گشت (1) و میوها برسید وزمین گیاه برویانید و درختان برگ بر آوردند، وقت است که اقبال فرمائی بجانب سپاهی که بهر خدمت تو تجهیز شده . بدینگونه مکاتیب متواتر کردند، چندانکه دوازده هزار نامه در حضرت حسین از بزرگان کوفه حاضر گشت و همچنان آن حضرت تصمیم عزم را تقدیم نمیفرمود و در پاسخ خاموش میبود ، چون صنا دید کوفه نگریستند که رسولان ایشان دیر میرسد و پاسخ دیر می آید، بدین منوال کتابی نگاشتند و بصحبت هانی بن هاني السبيعي وسعيد بن عبدالله الحنفی روان داشتند :

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ إِلَى اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍ مِن شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ والْمُسْلِمِينَ أمَّا بَعْدُ فَحَيَّ هَلا فَانٍ اَلنَّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ لاَ رَأْيَ لَهُمْ غَيرُكَ فالعَجَلَ العَجَلَ ثُمَّ العَجَلَ العَجَلَ والسَّلامُ

عرض کردند : شیعیان تو همگان بانتظار تو نشسته اند و بر امامی بیرون تو (2) دل نبسته اند ، تعجیل کن در آمدن بكوفه . این نامه را برسولان سپردند و بروایت اعصم کوفی یکصد و پنجاه تن از معارف کوفه (3) طريق مكه پیش داشتند

ص:35


1- ربان : سپر آب
2- بیرون تو : غیر از تو ، جز تو
3- معارف ( با معاريف). : مشاهیر و نامبرداران

و در طی مسافت عجلت کردند. ایشان نیز از مردمان، هر يك دو نامه و سه نامه با خود همی بردند . چون بحضرت حسين عليه السلام رسیدند شرط اطاعت و انقیاد (1) مرعی داشتند ومکاتیب کوفیان را از نظر مبارکش در گذرانیدند و در حرکت آن حضرت

بجانب کوفه، الحاح از حدود بدر بردند (2) .

پاسخ دادن حضرت حسین علیه السلام به بنامه های کوفیان و اعزام مسلم بن عقيل بجانب کوفه

این معنی پوشیده نیست، که پیغمبر خدا و ائمه هدی صلوات الله عليهم أجمعين از مکنون خاطر منافق و مستور ضمير موافق آگاه بودند ، چنانکه در کتاب سید المرسلين (3) بشرح رفت که چون رئیس المنافقين عبد الله ابی سلول را مرگ فراز آمد، رسول خدا بروی نماز گذاشت و همچنان چون در میان دو کس حکومت خواست کرد ، گواه طلب میفرمود و با اینکه حقیقت حال را مصور (4) خاطر میداشت . . کار بصورت ظاهر میکرد. وهمچنان سيد الشهداء ابلا میدانست که ناگزیر بکربلا باید رفت و هدف تیر و تیغ بلا باید شد و در قیامت شفيع امت باید بود ، لكن خواست تا حجت تمام کند و مردم پندار نکنند که خویشتن را بتهلکه افکند ، چندان در مکه اقامت فرمود که دوازده هزار نامه بروی گرد آمد و از وجوه کوفیان حضرت او بستوه گشت .

اینوقت تمهید دعوت ایشان را بساخت و بدین هندسه (5) نامه ایشان را

پاسخ بپرداخت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام إِلَى الْمَلَإِ مِنَ

ص: 36


1- انقباد : فرمانبرداری
2- الحاح : اصرار ( سماجت را باآخر رسانیدند)
3- مقصودش جلد مر بوط بآ نحضرت است.
4- حقیقت وانه نزدش روشن بود .
5- بدین هندسه : باین طرز ، با بن منوال

الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِیداً قَدَّمَا عَلَیَّ بِکُتُبِکُمْ وَ کَانَا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَیَّ مِنْ رُسُلِکُمْ وَ قَدْ فَهِمْتُ کُلَّ الَّذِی اقْتَصَصْتُمْ (1) وَ ذَکَرْتُمْ وَ مَقَالَهُ جُلِّکُمْ (2) أَنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى الْحَقِّ وَ الْهُدَى

وَ أَنَا بَاعِثٌ (3) إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ فَإِنْ کَتَبَ إِلَیَّ بِأَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْیُ مَلَئِکُمْ وَ ذَوِی الْحِجَى (4) وَ الْفَضْلِ مِنْکُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدَّمَتْ بِهِ رُسُلُکُمْ وَ قَرَأْتُ فِی کُتُبِکُمْ فَإِنِّی أَقْدَمُ إِلَیْکُمْ وَشِیکاً (5) إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَلَعَمْرِی مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاکِمُ بِالْکِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِینِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَلِکَ لِلَّهِ وَ السَّلَامُ

عموم مسلمانان کوفه را خطاب میفرماید و مکشوف میدارد که هانی بن هاني السبيعي وسعيد بن عبدالله الحنفی، آخر کس بودند از فرستادگان شما برسیدند و مکاتیب شما را برسانیدند ، بر آنچه رقم کردید مشرف و مطلع شدم و اینکه نگاشتید ما را امام و پیشوائی نیست، که بر طریق هدایت و دلالت کند بدانستم. از برای صدق و کذب این معنی ، برادر خود و پسرعم خود و معتمد خود و از اهل بیت خود مسلم بن عقیل را بسوی شما فرستادم . اگر آرای شما را متشتت ندید و كلمات شما را متفرق نیافت و عاقلان وفاضلان شما را با آنچه نگاشتید و رسول

ص: 37


1- اقتصصتم : قصه و داستان شما را فهمیدم
2- جل : كل، همه
3- انا باعت : بر میانگیزم ، میفرستم .
4- ذوی الحجی : خردمندان
5- وشكا : بهمین نزدیکی

ه فرستادید، موافق و متفق نگریست و بسوی من مکتوب کرد، انشاء الله عنقریب بسوی شما خواهم آمد .

قسم بجان خودم، امام نیست مگر کسی که کتاب خدای را باز داند و بحكم خدای حکم راند و بر مرکز عدل متمکن گردد و بدین حق متدین باشد و خویشتن را در شهر بند شریعت موقوف ومحبوس دارد .

اعزام مسلم بن عقیل کوفه

اینوقت حسين علیه السلام مسلم بن عقیل را طلب داشت و او را وصیت فرمود که پرهیز کاری پیشه میکن وامر خویش را پوشیده میدار و بامردمان طريق مو الفت (1)

و ملاطفت میسپار و پس از ورود بکوفه، اگر مردمان را در موافقت و مرافقت من همدست وهمداستان بافتی وقلب ایشان را بشکافتی وبكافتي (2) و بی شائبه مکیدت و آلایش خدیعت نگریستی ، صورت حال ایشان را بسوی من تحرير کن، تا اجابت دعوت ایشان را تعجیل کنم .

قيس بن مسهر الصيداوي و عماره بن عبدالله السلولی و عبدالرحمن بن عبدالله الازدی را، با جماعتی از صنادید کوفه که حاضر مکه بودند. ملازمت خدمت مسلم فرمود . و فرمان داد تا بجانب کوفه روان شوند. لاجرم مسلم آن حضرت را وداع گفت و روز نیمه شهر رمضان المبارك، از مکه بیرون شد و بشرحی که رقم میشود، طی منازل فرموده، روز پنجم شهر شوال وارد کوفه گشت .

و مراجعت مسلم بنزد حسین و اعزام مجدد او

بالجمله مسلم را بر گرفت و چون از مکه بیرون شد - ز منزلی بیش و کم طی طریق نکرده بود، که از جانب یمین صیادی را دیدار کرد که از قفای آهوئی در تکتاز بود . و چون بادبزان در رسید و آهورا بگرفت و سر برید ، این صورت بر خاطر مسلم آیتی مظلم آمد و سخت بترسید و این حال را مبارك بفال نیافت. بی توانی (3) باز شتافت وحاضر حضرت حسین شد و عرض کرد: یا ابن رسول الله !

ص: 38


1- موالنت : الفت
2- بكافتی : جستجو کردی
3- بیتوانی ؛ بدون سستی ، بدون معطلی

چنان دانم که این سفر برمن مبارك نیفتد و این خدمت کو از من خواسته ای بخاتمت نرود ، امام حسين علیه السلام فرمود : يا ابن عم ! اگر بيمناك باز آمدی ؟ هیچ باك نیست . بنزد من باش تا دیگری را بجای توکسیل (1) سازم. مسلم عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد ! من بردمت خویش فرض دانم که آنچه دیدار کنم بعرض رسانم و اگر نه بی فرمان تو من چگونه گام توانم نهاد ، اگر چند بدریای آب و آتشم عبور باید داد . یا ابن رسول الله ! از آن بترسیدم که دیگر چشمم بدینجمال مبارك روشن نشود. آمدم تا دیگر بارت دیدارت کنم و پیش شد و دست و پای آن حضرت را بوسه داد و زبان بوداع بر گشاد و سخت بگریست و گفت : جانم فدای تو باد؛ چنان دانم که ازین پس تورا دیدار نخواهم کرد . امام حسین علیه السلام نیز بگریست و او را بسینه خود چفسانید (2) و فراوان نواخت و نوازش فرمود .

بس مسلم روی براه نهاد وهمی رفت و همی گریست ، گفتند : ای مسلم؛ این گریه چیست ؟ گفت : میگریم تا چرا از حضرت حسین دور افتادم ، زیرا که دور ازین حضرت شکیبائی از من برود و نیروی صبوری نماند . بالجمله همچنان مسلم غم اندوز و اندوهگین منازل و مراحل را در سپرد ، تا بمدينه آمد و شباهنگام وارد شهر شد و از گرد راه بروضه رسول خدا در رفت ورکعتی چند نماز بگذاشت و باز سرای شد و اهل وعشيرت را وداع گفت و دوستان را بازپرسی کرد و پسرهای خود را ملازمت رکاب فرمود و از بنی قیس دوتن دلیل (3) بمزدبگرفت، تا او را از راه بادیه بکوفه رسانند. آنگاه از مدینه بیرون شد و راه کوفه پیش داشت ، دليلان از جاده اعظم بیکسوى شدند، تا از راهی نزدیکتر بمقصد رسند، از قضا یاوه (4) شدند و راه را ندانستند و در طی طریق سخت گشتند. چون وقت رسید که عطشانه جان بسپارند ، مسلم را باشارت آگهی دادند که از فلان جانب شتاب کن ، باشد که بابرسی و در زمان بمردند و مسلم با مردم خود نیز سخت تشنه

ص: 39


1- کسیل ساختن : اعزام داشتن
2- چنانید : بروزن ومعنی چسبانید
3- دليل : راهنما
4- پاره شدن : گم شدن ، راه کم کردن

بودند و بیم میرفت که از آن سختی نرهند و بسختی جان بدهند ، با تمام زحمت همی طی طریق کردند تا بقريه مضيق (1) رسیدند و از ایشان جز حشاشه جان بجای نبود ، اینوقت آب نوشیدند و لختی بیارمیدند .

نامه مسلم از وسط راه بحسين عليه السلام

مسلم بمردن دلیل نیز تطیر کرد و بفال بد گرفت ، و بدینگونه بحضرت

حسين علیه السلام نامه نگاشت:

أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّنِي أَقْبَلْتُ مِنَ اَلْمَدِينَةِ مَعَ دَلِيلَيْنِ لِي فَجَارَا عَنِ اَلطَّرِيقِ فَضَلاَّ وَ اِشْتَدَّ عَلَيْنَا اَلْعَطَشُ فَلَمْ يَلْبَثَا أَنْ مَاتَا وَ أَقْبَلْنَا حَتَّى اِنْتَهَيْنَا إِلَى اَلْمَاءِ فَلَمْ نَنْجُ إِلاَّ بِحُشَاشَةِ أَنْفُسِنَا وَ ذَلِكَ اَلْمَاءُ بِمَكَانٍ يُدْعَى اَلْمَضِيقَ مِنْ بَطْنِ اَلْخَبْتِ  (2) وَ قَدْ تَطَيَّرْتُ مِنْ وَجْهِي هَذَا فَإِنْ رَأَيْتَ أَعْفَيْتَنِي مِنْهُ وَ بَعَثْتَ غَيْرِي وَ اَلسَّلاَمُ..

در جمله بعرض رسانید که با دو تن دلیل از مدینه بیرون شدم و ایشان از شدت عطش در عرض راه بمردند و من با مردم خود، با نیمه جانی بمضيق شتافتیم و آب یافتیم ، لاجرم من این سفر را تطير زدم و بد گرفتم ، اگر خواهی مرا معفو دار و دیگری را بگمار .

پاسخ آن حضرت بنامهء مسلم

چون این نامه بحسين علیه السلام رسید در پاسخ نگاشت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ مِن اَلحُسيْن بن على إِلَى اِبْنِ عَمِّهِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ أَمَّا بَعْدُ: فَقَدْ خَشِيتُ أَنْ لاَ يَكُونَ حَمَلَكَ عَلَى اَلْكِتَابِ إِلَيَّ فِي اَلاِسْتِعْفَاءِ مِنَ اَلْوَجْهِ اَلَّذِي

ص: 40


1- مضيق : نام قریه ايست نزديك نهر فرات
2- خبت : بیابانی است میان مکه و مدینه

وَجَّهْتُكَ اني سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ مَا مِنَّا اَهْلَ اَلْبَيْتِ مَنْ تَطَيَّرَ وَ لاَ يَتَطَيَّرُ بِهِ فَاِذا قَرَّاتُ كِتابِي فَامْضِ عَلَيَّ مَا اَمْرْتُكَ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ

میفرماید : این نامه ایست از حسین بن علی بسوی پسرعم من مسلم بن عقیل همانا فراخاطر من (1) چنین میآید که تو را جبن بر این گماشت که این نامه بمن نگاشتی و از آن جانب که میشتافتی سر بر تافتی و استعفا فرمودی ، بی توانی بهمان جانب روان شو ! و دانسته باش که من از جد خود رسول خدای شنیدم که فرمود: با اهل بیت هرگز تطيرنکردیم و نکنیم و کس ما را تطير نكند .. چون این مکتوب را قرائت کردی ، بدانچه تو را مامور فرمودم، کار میکن و جانب کوفه کوچ میده .

ورود مسلم بكوفه

چون مسلم در جواب کتاب خویش، این نامه را خواند، گفت : من بر جان خویشتن نترسیدم و در زمان اصحاب را بکوچ دادن شتاب کرد و بار بر بست و خویشتن نیز بر نشست وراه کوفه پیش داشت و بتعجیل و تقریب براند تا وارد کوفه گشت . نیمه شبی در سرای سلیمان بن صرد الخزاعی در رفت. و بروایتی در خانه مختار بن ابوعبیده ثقفی فرود آمد، بامدادان چون مردمان آگاه شدند، که مسلم ابن عقيل از جانب حسين بن علي عليهما السلام کوفه اندر آمده ، تقديم خدمت اورا کمرشوق بر میان استوار کردند. وفوج از پس فوج بخدمت او شتاب گرفتند و سلام دادند و تهنیت و تحیت گفتند . چون مسلم نگریست که مجلس از بزرگان

کوفه آکنده است مکتوب حسين علیه السلام را بر آورد و بر آن جماعت قرائت کرد. مردم ازین بشارت و اشوقاها گفتند و آغاز گریه فرحت نمودند و با مسلم دست بیعت فرا دادند و پیمان متابعت استوار فرمودند و روز تا روز بر اقتحام وازدحام بر افزودند

ص: 41


1- فراخاطر من : بنظر من

چندانکه هجده هزار کس با مسلم بیعت کرد و شرط متابعت بجای آورد . .

اینوقت عابس بکری بپای خاست و خدای را سپاس گفت و مصطفی را درود

فرستاد و روی با مسلم آورد ،

و قَالَ إِنِّي لَسْتُ أَعْلَمُ ما في قُلُوبِ النَّاسِ ولَكِنْ أُخْبِرُكَ بِنَفْسِي إِذَا دَعَوْتُمُونِي أَجَبْتُكُم وأَضْرِبُ بِسَيْفي عَدُوَّكُمْ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ تَعالى عَزَّ و جَل

گفت من برضمیر مردم دانا نیستم، لكن از اندیشه خویش تورا آگهی میدهم: روزی که بخوانید مرا شما را اجابت میکنم و دشمن شمارا میزنم با شمشیرخویش، تا گاهی که در راه خدا کشته شوم . این بگفت و بنشسته

پس حبیب بن مظاهر برخاست و بجانب او نگران شد ،

قَالَ يَرْحَمُكَ اَللَّهُ تَعَالَى قد قضيت ماعليك أنا والله عَلَى مِثْلِ ذَلِكَ

فرمود خداوند تو را رحمت کناد. آنچه بر تو واجب بود قضافر مودی، سوگند با خدای که من نیز بر آن عقیدتم که تو باشی . و مردمان ده تن و بیست تن ساعت

ساعت در میرسیدند و با مسلم بیعت میکردند . بروایت ابومخنف (1) هشتاد هزار کس با مسلم بیعت کرد و ابومخنف خود در آن هنگامه حاضر و ناظر بوده . چه

ص: 42


1- مقتل ابومخنف در آخر جلد دهم کتاب بحارالانوار مجلسی چاپ شده . وی که نامش (لوط بن يحيى ازدی غامدی) میباشد ، از اصحاب. و اخبار کونه بوده و بگفته امام صادق ( علیه السلام ) کتب و آثار زیادی داشته ، که یکی از آنها ، کتابی بنام « مقتل الحسين علیه السلام » بوده است . این مقتل ، از نظر اینکه خود حاضر وشاهد واقعه عاشوراء بوده ، در نهایت اعتبار و اهمیت میباشد. محمد بن جریر طبری ، در تاریخ خود مقدار زیادی از آن مقتل را در باب شهادت حسين « علیه السلام » نقل میکند. ابن ندیم ، نیز وی را بر دیگران برتری داده، میگوید : در باره عراق و نتوحات آن ، باید بآثار ( ابو مخنف ) مراجعه کرد ، همانطور که در باره ایران و هند به ( مدائنی ) و در بار، کشور سعودی ، بیو گرافی وغزوات پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و اله ) به ( واقدی ) . البته در مورد فتوحات شام ، در سه یکسان هستند. ناگفته نماند که مقتل حقیقی ابو مخنف در دست نیست و این مقتلی که بنام او موجود است تحریف شده ، چندان اعتباری ندارد ( ح . خراسانی ) .

ابومخنف کنیت لوط بن يحيی است. و يحيی در شمار اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است، چنانکه در کتاب علی یاد کرده آمد. ولوط از اصحاب حسن و حسين عليهما السلام بود ، لاجرم روایت او از دیگر راویان بصدق نزدیکتر می آید .

بالجمله چون مسلم نگریست که جمعی کثیر و جمعی غفیر در تحت بیعت در آمدند وطريق متلقعت گرفتند حسین علیه السلام را آگهی فرستاد ، که اینک بیست هزار و بروایت لوط بن يحيی هشتاد هزار مرد شمشیر زن دست بیعت فرا دادند و قلاده اطاعت بر گردن نهادند ، اگر خواهی بدینجانب عنان عزیمت فرو گذاری روا باشد .

نامهء حسين عليه السلام بمشایخ بصره

اینوقت حسین به نامه ای بدینمنوال بمشایخ بصره نگاشت :

بسم اللّه الرحمن الرَّحيم مِنَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علَيْهِمُ السَّلامُ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى اِصْطَفَى مُحَمَّدٌ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ وَ أَكرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَ حَباهُ بِرِسالَتِهِ ثُمَّ قَبَضَهُ إلَيهِ مُكْرِماً وقَدْ نَصَحَ العِبادَ وبَلَّغَ رِسَالاتِ رَبِّهِ وكانَ أهلَهُ وَأصفِياؤُهُ أَحَقُّ بِمَقَامِهِ مِن بَعْدِهِ وَقَدْ تَأَمَّرَ عَلَيْنَا قَوْمٌ فَسَلَّمْنَا رَضِينَا كَرَاهَةَ اَلْفِتْنَةِ طَلَبَ أَلْعَافِيَةٍ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ بِكِتَابِي هَذَا وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَى نَبِيِّهِ فَإِنَّ السُّنَّةَ قَد امِيتَتْ فَإِنْ تُجِيبُوا دَعْوَتِي وَ تُطِيعُوا أَمْرِي أَهْدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ والسَّلامُ

در جمله میفرماید: خداوند تبارك وتعالی مصطفی را بنبوت ورسالت برگزیده تا مردمان بنل نصیحت فرمود و ابلاغ رسالت کرد ، آنگاه اورا مكرماً بسوی خویش مقبوض داشت و مقام وی را بعد از وی اهل بیت او احق و اولی بودند . جماعتی برما غلبه کردند وحق ما را بدست گرفتند و ما تا فتنه انگیخته نشود (1)

ص: 43


1- برای اینکه فتنه انگیخته نشود

و خونها ریخته نگردد، خاموش نشستیم اکنون این مکتوب را، بسوی شما روان میدارم و شما را بسوی خدا و رسول خدا میخوانم . همانا شریعت نابود گشت و سنت رسول خدا تباه شد. اگر اجابت کنید دعوت مرا و اطاعت کنید فرمان مرا، شمارا از طریق غوایت (1) بگردانم و براه راست هدایت فرمایم این نامه را بمردی که سلیمان نام داشت و مکنی بابورزین بود، سپرد و بروایت ابن نما (2) بذراع سدوسی داد و فرمان کرد که بتعجيل طی مسافت کند و بصناديد (3) بصره رساند . سلیمان بر حسب فرمان ، طی طریق کرده ببصره آمدو مشایخ بصره مانند احنف بن قيس و منذر بن جارود و یزیدبن مسعود نه شلی و قیس بن هشيم و دیگر بزرگان بصره، مکتوب آن حضرت را ماخوذ داشتند و قرائت کردند

و شادمانه گشتند.

سخنان یزید بن مسعود با مشایخ بصره

یزید بن مسعود نهشلی ، مردم بنی تمیم وجماعت بنی حنظله و گروه بنی سعدرا

طلب فرمود . چون همگان حاضر شدند ،

قال : يا بَني تَميمٍ كَيفَ تَرَونَ مَوضِعي فِيكُم وَحَسبِي مِنكُم

گفت مكانت ومنزلت من در میان شهر چیست ؟ و رعایت و اعانت شما در

حق من تا کجاست ؟

فَقَالُوا بَخْ بَخْ أَنْتَ وَ اَللَّهِ فَقْرَةُ اَلظَّهْرِ وَ رَأسُ الفَخرِ حَلَّتْ في الشَّرَفِ وَسَطاً وَ تَقَدَّمت فيهِ فَرَطا

گفتند مرحبا واهلا ، سوگند با خدای، تو پشت و پشتوان مائی و هامه فخر و شرف و مرکز عزو علائی و از همه کردنفر ازان پیش تازی یزید بن مسعود گفت :

ص: 44


1- فوایت : گمراهی
2- نجم الدین جعفر بن محمد بن نما حلی ، از دانشمندان عالیقدر مکتب اسلام و تشیع است. وی دارای آثار زیادی بوده ولی در کتابش : یکی بنام ( ميثر الاحزان یا مقتل ابن نما ) و دیگری بنام (شرح الثار في أحوال المختار) بیشتر مورد استفاده واقع گردیده و هم اکنون در دست میباشد. مرحوم سپهر روایت مزبور را از کتاب اول نقل میکند ( ح . خراسانی ).
3- صناد بدرجمع صند بد): بزر كان ، سلحشوران

همانا من شما را انجمن ساختم و با شما بمحاوره و مشاوره پرداختم و از استشارت شما در امری عظیم استعانت جستم . گفتند: ما هیچ دقیقه از نصیحت فرونگذاریم و رأی رزین تورا، طربق سپاس سپاریم . اکنون چه خواهی گفت: بگوی تا بشنویم.

فَقالَ : إنَّ مُعاوِيَةَ قَد ماتَ فَأَهوِن (1) بِهِ وَاللّه ِ هالِكا ومَفقودا ، ألا وإنَّهُ قَدِ انكَسَرَ بابُ الجَورِ وَالإِثمِ ، وتَضَعضَعَت أركانُ الظُّلمِ ، وقَد كانَ أحدَثَ بَيعَةً عَقَدَ بِها أمرا وظَنَّ أنَّهُ قَد أحكَمَهُ ، وهَيهاتَ وَالَّذي أرادَ ، اجتَهَدَ وَاللّه ِ فَفَشِلَ ، وشاوَرَ فَخُذِلَ ، وقَد قامَ ابنُهُ يَزيدُ شارِبُ الخُمورِ ورَأسُ الفُجورِ ، يَدَّعِي الخِلافَةَ عَلَى المُسلِمينَ ، ويَتَأَمَّرُ عَلَيهِم بِغَيرِ رِضىً مِنهُم ، مَعَ قَصرِ حِلمٍ وقِلَّةِ عِلمٍ ، لا يَعرِفُ مِنَ الحَقِّ مَوطِئَ قَدَمِهِ ، فَاُقسِمُ بِاللّه ِ قَسَما مَبرورا ، لَجِهادُهُ عَلَى الدّينِ أفضَلُ مِن جِهادِ المُشرِكينَ .

وهذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ابنُ رَسولِ اللّه ِ ذُو الشَّرَفِ الأَصيلِ وَالرَّأيِ الأَثيلِ (2) لَهُ فَضلٌ لا يوصَفُ ، وعِلمٌ لا يُنزَفُ ، وهُوَ أولى بِهذَا الأَمرِ لِسابِقَتِهِ وسِنِّهِ وقَدمِهِ وقَرابَتِهِ ، يَعطِفُ عَلَى الصَّغيرِ ، وَيحنو عَلَى الكَبيرِ ، فَأَكرِم بِهِ راعي رَعِيَّةٍ وإمامِ قَومٍ ، وَجَبَت للِّهِ بِهِ الحُجَّةُ ، وَبَلَغَت بِهِ المَوعِظَةُ . فَلا تَعشوا (3) عَن نورِ الحَقِّ ، ولا تَسكَعوا في وَهدَةِ الباطِلِ ، فَقَد كانَ صَخرُ بنُ قَيسٍ قَدِ انخَذَلَ بِكُم يَومَ الجَمَلِ فَاغسِلوها بِخُروجِكُم إلَى ابنِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ونُصرَتِهِ ، وَاللّه ِ لا يَقصُرُ أحَدٌ عَن نُصرَتِهِ إلّا أورَثَهُ اللّه ُ الذُّلَّ

ص: 45


1- اهون به ( افعل تعجب ) : چه خوار و پست بود !
2- انیل = اصيل : نجیب و بزرگوار
3- عشا . یعشو ( برو زن دعا ۔ یدعو ) ، کوری ، شب کوزی و( اعشی ) از همین ماده است .

في وَلَدِهِ ، وَالقِلَّةَ في عَشيرَتِهِ

وها أنَا قد لَبِستُ لِلحَربِ لَأمَتَها ، وَادَّرَعتُ (1) لها بِدِرعِها، مَن لَم يُقتَل يَمُت، ومَن يَهرُب لَم يَفُت، فَأَحسِنوا رَحِمَكُمُ اللّه ُ رَدَّ الجَوابِ.

گفت دانسته باشید که معاویه که خمیر مایه ضلالت وقاید غوایت بود در گذشت . و چه بسیار خوار و زبون که او بود ؛ اینك حبال (2) جور و جریرت بگسیخت و قواعد ظلم وستم فروریخت و معاویه از آن پیش که بمیرد با پسرش یزید بیعت کرد و از مردم نیز بیعت بستد . و چنان دانست که این کار بر یزید راست آمد و این آرزو چنانکه خواست شد ! هیهات این اندیشه محال و خار بست (3) خیال بود، که جز بخواب و خیال صورت نبندد . با اینهمه یزید شراب خواره زنا باره ، درمیان امت دعوی دار خلافت و آرزومند امارت است و حال آنکه از حليه حلم بری و از زینت علم عريست (4) . سوگند با خدای که قتال دادن با او از جهاد کردن با مشر کین در نزد خداوند پسندیده تر است.

هان ای جماعت ! اینك حسين بن على پسر رسول خداست ، با شرافت اصل وحصافت عقل (5) اور اافضلی است از هندسه صفت بیرون و عملی است از اندازه جهت افزون . او را بخلافت سلام کنید و دست بیعت فرا دهید که با رسول خدای خداوند قربت و قرابت دست و دانای سنن و شریعت صفير را عطوفت کند و کبیررا ملاطفت فرماید . چه بسیار بزرگوار است ! رعیت را رعایت او و امت را امامت او لاجرم خداوند او را بر خلق حجت فرستاد و مواعظت او را ابلاغ داد .

هان ای مردم ! نیک و بینید تا کورکورانه از نورحق بیکسوی خیمه نزنید

1 - وهده : جای پست ، مغاك

ص: 46


1- در برخی نسخ ( تدر عت ) استعمال شده
2- حبال ( جمع حبل) ريسمانها ، رشته ها
3- خار بست : کلبه هائیکه از خار و خاشاك بسازند .
4- عر یست : عریان و برهنه است
5- وی دارای عقلی کامل و اندیشه ای پخته و استوار است.

و خویشتن را سراشیب در مغاك غوایت نیفکنید . همانا صخر بن قیس یعنی احنف، در يوم جمل از رکاب امير المؤمنين علیه السلام تقاعد ورزید و شما را آلایش خذلان داد ، اکنون آن آلودگی را بنصرت پسر رسول خدا بشوئید و آن کس که از نصرت آن حضرت مسامحت آغازد، خداوند خاندان او را دستخوش ذلت سازد و عترت و عشیرت او را از جهان براندازد .

اينك من زرۂ مبارزت در بر کرده ام و جوشن مناجزت پوشیده ام. و بدانید آنکس که کشته نشود، سرانجام جان دهد و آنکس که بگریزد هم از چنك مرگ نرهد. خداوند شمارا رحمت کند! مرا پاسخ دهید تا چه خواهید گفت ؟

نخستين بنو حنظله بانگ برداشتند و گفتند: یا ابا خالد : ها خدنگهای کنانه (1) توایم و رزم آزمودگان عشيرت توایم ، اگر ما را از کمان گشاد دهی بر نشان زنیم و اگر قتال فرمائی نصرت کنیم . چون بدریای آب و آتش زنی واپس نمانیم وچند که سیلاب بلا بر تو روي کند ، روی نگردانیم ، با شمشیر های خود بنصرت تو پردازیم و جان و تن را در پیش تو سپر سازیم .

اینوقت، بنو سعد بن رید ندادر دادند که یا ابا خالد ! هیچ چیز را مبغوض تر از مخالفت تو ندانیم و بیرون فرمان تو گام نزنیم همانا صخر بن قيس ما را بترك قتال مأمور ساخت و هنر ما در ما مستور ماند. هم اکنون کمتر مدتی مهلت بگذار، تا با یکدیگر مشاوره افکنیم و پشت و روی این کار را نظاره کنیم و صورت حال را بعرض رسانیم .

همانا ما تقاعد صخر بن قیس را که ملقب باحنف است در کتاب جمل نگاشتیم و باز نمودیم، که چگونه احنف ملازمت رکاب على علیه السلام را دست بازداشت و قبیله خویش را بمقاتلت سپاه عایشه نگذاشت . .

بالجمله از پس ایشان بنو عامر بن تمیم آغاز سخن کردند و گفتند: یا اباخالد :

ص: 47


1- خدنگ : تبر - کنانه : کیش ( و آن کيسه چرمی با جعبه جای تیر است، که بر پشت ترك اسب و با کمانداران بر کمر بندند. )

ما فرزندان پدران توایم و خویشاوندان و هم سو گندان توایم . آنجا که تو خشمگین آئی ما نیز بر کید و کن بیفزاییم و به سوی تو سفر کنی ما بر اثر آئیم حکم مر تور است دعوت تورا حاضر اجابتیم و فرمان تو را ساخته اطاعت. ابوخالد گفت : ای بنی سعد ! اگر گفتار شما باکردار شمار است آید خداوند همواره شما را محفوظ بدارد و نصرت فرماید .

پاسخ مشايخ بصره بنامهء حسين عليه السلام

مع القصه، چون ابوخالد مکنون خاطر آنجماعت را مکشوف داشت و بر

ایشان حجت تمام کرد، جواب نامه حسين علیه السلام را بدین سیاقت در قلم آورد:

بسم اللّهِ الرحمن الرَّحيم أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ وَصَلَ إِلى كِتابِكَ فَهِمتُ ما نَدَبتَني إِلَيهِ وَدَعَوْتَنِي لَهُ مِنَ الأَخذِ بِحَظِّي مِن طاعَتِكَ وَالْفَوْزِ بِنَصِيبِي مِن نُصْرَتِكَ وَ إِنَّ اَللَّهَ لَمْ يُخْلِ اَلْأَرْضَ قَطُّ مِنْ عَامِلٍ عَلَيْهَا بِخَيْرٍ أو دَلِيلٍ علَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَأنتُم حُجَّةُ اللَّهِ على خَلْقِهِ وَدِيعَةً فِي أرضهتفرعتم مِن زَيْتُونِهِ أَحْمَدِيَّةٌ هُوَ أَصْلُهَا وَ أَنْتُمْ فَرْعُهَا فَأقْدم سعدت باسعد طائِرٍ فَقَدْ ذَلَّلْتُ لَكَ أَعْنَاقَ بَنِي تَمِيمٍ وَ تَرَ كَتَّهُمْ أشد تتا بَعا فِي طَاعَتِكَ مِنَ الْإِبِلِ الظَّماءِ لِوُرُودِ أَلَمَاءِ يَوْمِ خُمُسِهَا (1) وَ قَدْ ذَلَّلْتُ لَكَ رِقَابَ بَنِي سَعْدٍ وَ غَسَلْتْ دُونَ صدو رها لِمَاءِ سَحَابَةِ مُزْنٍ حَيْثُ اِسْتَهَلَّ برقُهَا فَلَمَع

در جمله مکشوف میدارد که با ابن رسول الله ! کتاب تو را قرائت کردم وخطاب تورابدانستم مرا بسوی خویش خواندی و باطاعت خود دعوت فرمود تا

ص: 48


1- خمس ( بروزن هند ) : تشنگی شتر در روز پنجم ( معمولا شتر بانها، پس از اینکه شران را آب دادند ، برای چرانیدن میبرند و اغلب روز پنجم مجددا آنها را با نگاه بر میگردانند ).

از نصرت تو نصيبه وافي مأخوذ دارم و بهره کافی بردارم . همانا خداوند تبارك و تعالی جهان را از عاملی که کار بنیکوئی کند و دلیلی که براه رشاد و سداد هدایت فرماید، خالی نگذارد . شما حجت خدائید بر خلق خدا و امان و امانت اوئید در روی زمین . شما شاخهای زیتونه احمدیه اید و آن درخت را اصل رسول خداست وفرع (1) شمائید . اکنون بفال نيك بسوی ما سفر کن که من گردن بنی تمیم را در خدمت تو خاضع داشتم و چنان در طاعت و متابعت تو شایق گماشتم. که شتر تشنه مر آبگاه را . وهمچنان قلادهء اطاعت تو را بر گردن بنی سعد انداختم و ایشان را نیز در خدمت تو نرم کردن ساختم و بزلال نصیحت ساحت ایشان را که آلایش تقاعد وتوانی در تقديم خدمت داشت، بشستم و پاک ساختم .

چون این نامه بحسين علیه السلام رسید،

قال : مَالِكٍ آمَنَكَ اَللَّهُ يَوْمَ اَلْخَوْفِ وَ أَعَزَّكَ وَ أَرْوَاكَ يَوْمَ اَلْعَطَشِ.

فرمود خداوند تو را در روز دهشت ایمن بدارد و در روز تشنه کامی سیراب

فرماید .

أمَّا بَعدُ فاصْبِرْ إنَّ وَعْدَاللَّهِ حَقٌ وَلا يَستَحِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا لاَ يُوقِنُونَ (2) .

از ایراد این آیه مبار که بکنایت اشارتی از بیوفائی مردم کوفه بعرض رسانید.

اما چون نامه حسين علیه السلام بمنذر بن جارود رسید بترسید، که مبادا این مکاتیب از مکیدنهای عبیدالله بن زیاد باشد و همی خواهد اندیشهای مردم را باز داند و هر کس را بکیفر عمل خود رساند. و دختر منذر که بحريه نام داشت نیز در حباله نكاح عبیدالله بود. و بالجمله منذر بن جارود مكتوب حسين علیه السلام رابارسول آن حضرت بنزد عبيدالله بن زياد آورد . ابن زیاد رسول را باز داشت و بتهدید

ص: 49


1- فرم: شاخه
2- قرآن کریم : سورهء 30 آیهء 61

وتهويل پرسش کرد ، که حسین کیان را از مردم بصره نامه کرده است و آنان را

که نام برد ، کس فرستاد و حاضر ساخت و گفت شما بیباکی زیاد را در نتاکی دیده اید و خوی او را در خون ریزی دانسته اید ، من پسر آن پدر وثمر آن شجرم. خویش را واپائید و تقدیم هیچ گناه مکنید تا تباه نشوید و فرمان داد که رسول حسين علیه السلام را بردار کنند . این بگفت و خود بجامع بصره آمد و بر منبر شد و مردم را تهدید و تهویل تنبیهی بلیغ نمود و بقتل و نهب بیمی بزرگ نهاد و هنوز عبیدالله حکومت بصره داشت و او را با کوفه کاری نبود .

در خبر است که مردم بصره وقتی تجهيز لشگر کردند، که در کربلا بنصرت حسین علیه السلام حاضر شوند، ایشان را آگهی رسید که آن حضرت را شهید کردند ، لاجرم بار بگشودند و بسوگواری نشستند .

آگاهی نعمان بشير از مسلم بن عقیل و عزل نعمان و حکومت عبيد الله زياد عليه اللعنه در کوفه

چون مردم کوفه نعمان بن بشير را وقعی نمیگذاشتند و از وی همی در دل نمیداشتند، بی آنکه خویش را واپاینده از عمال یزید بهراسند فوجی از پس فوجی و گروهی از قفای گروهی، بنزديك مسلم میشتافتند و از بیعت و متابعت با حسین و مناجزت ومقاتلت با اعدای او ، سخنها میگفتند و داستانها میزدند.

خطبه نعمان بن بشير در مسجد کوفه

با این خبر بنعمان بن بشیر بردند که چه آسوده نشسته ای ؟ زودا که این شهر برتو بشورند و روز روشن را بر تو سیاه کنند و روزگار تو را تباه سازند ، اگر از این داهيهء دهیا و نایبهء عميا (1) برهی و بسلامت بجهی ، چه شکرها که بایدت گفت : نعمان از این خبر آسیمه سرو پریشیده خاطر گشت. بی توانی بمسجدجامع

ص: 50


1- داهيه : مصیبت بزرگ و خطر ناك . نایبه : يلا (نابيهء عميا) کنایه از بلای ناگهانی و وحشت انگیز است که دست بگریبان شخص میگردد .

خطبه نعمان بن بشیر در مسجد کوفه آمد و مردم را انجمن ساخت و بر منبر صعود داد وخدای را ثنا گفت و رسول را درود فرستاد .

ثُمَّ قالَ أَمَّا بَعْدُ فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبادَ اللَّهِ ولا تُسَارِعُوا إلى ألْفِتِنَةٍ والفُرْقَةِ فَإِنَّ فِيهَا تَهْلِكُ الرِّجالُ وَ تُسْفَكُ اَلدِّمَاءُ وَ تُعْصَّبُ اَلْأَمْوَالُ إِنِّي لا اُقَاتِلُ مَنْ لا يُقَاتِلُنِي ولا أتى على مَن لَم يَأتِ عَلَيَّ ولا أُنَبِّهُ نَائِمَكُمْ وَلا أتَّخِذُ بِألْقُرْفٍ ولا الظِّنَّةِ ولا التُّهَمَةِ وَلكِنَّكُم أبْدَيْتُم صَفْحَتَكُم لِي ونَكَثْتُم بَيْعَتَكُم وخَالَفْتُم إمامَكُم فَوَاللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ لَأَضَرَّ بنُكُم بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِي يَدِي وَلَوْ لَمْ يَكُنْ لِي نَاصِراً أَمَا إِنِّي أَرجُوا أَنْ يَكُونَ مَنْ يَعْرِفُ الْحَقَّ مِنْكُمْ أَكْثَرَ مِمَّنْ يَرْوِيهِ الْبَاطِل

بانگ برداشت که ای بندگان خدای ؛ از خدای بترسید و از انگیزش فتنه و پراکندگی جماعت ، دست باز دارید ودر هلاکت نفوس وار اقت دماء (1) چندین مکوشید و اموال مردم را بعواصف نهب (2) و قواصب غصب (3) ضایع مکنید و بدانید که من با هیچ آفریده ساخته مجادات نشوم تا تقدیم مقاتلت نکند و از سود هیچکس نکاهم تازیان من نخواهد و از درستم، هیچ خفته را بر نینانگیزم و از طریق بهانه جوئی با هیچکس در نیاریزم و هیچکس را بگمان نا استوار و تهمت مردم نابهنجار مأخوذ ندارم ، لكن شما رشد خویش را نمیدانید و حفظ حوزه

ص: 51


1- اراقت دماء : خون ریزی .
2- عواصف (جمع عاصفه) : بادهای تند. نهب: غارت و چپاول گری یعنی مالهای مردم را مانند تند بادها بينما و چیپاول نبرید.
3- نواصف (جمع قاصفه) : خشم و غضبهای شدید ( رعد قاصف : شديد الصوت )

خود را نمیتوانید نکث بیعت مینمائید و با امام خود دق الباب مخالفت میفرمائید.

سوگند با خدای، شمارا دستخوش شمشير خویش میدارم؛ چند که این شمشیر در دست منست ، بی آنکه مرا پای مردی باشد امید وارم که خردمندان شما از مردم جاهل و راویان باطل افزون باشد .

چون نعمان بن بشیر سخن بدینجا آورد، عبدالله بن مسلم بن ربيعه الخضرمی که در شمار خلفای بنی امیه بود ، بپای خواست و گفت: با نعمان ! این سخنان ناتندرست چیست؟ که بگزافه می آرائی او درهم میلائی ؟ بدینکلمات اصلاح معادات با امير المؤمنين یزید خواهی داد؟ حاشا و کلا ، این سخنان مختار خائفين و اختیار مستضعفین است.

فقال له نعمان :فَقَالَ لَهُ اَلنُّعْمَانُ أَكُونُ مِنَ اَلْمُسْتَضْعَفِينَ في طَاعَةِ اَللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَكُونَ مِنَ الأَغرين فِي مَعْصِيَةِ اَللَّه

نعمان گفت : من دوست تر دارم که در طاعت خدای از مستضعفين شمرده شوم و در عصیان خداوند در شمار شیفتگان نروم. این بگفت و از منبر بز بر آمد و

جانب سرای خویش گرفت.

نامه عبدالله خضر می بیزید بن معاویه

وعبدالله بن مسلم ربيعه الخضرمی ، در زمان بسوی یزید بن معاویه بدین رقم

مکتوبی در قلم آورد :

أَمَّا بعد فَإِنَّ مُسْلِمَ بْنَ عَقيلٍ قَد قَدِمَ اَلْكُوفَةَ وبايعه الشِّيعة الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطالب فَإِنْ يَكُنْ لَكَ فِي الْكُوفَةِ حَاجَةٌ فَابْعَثْ إِلَيْهَا رَجُلًاً قَوِيّاً يُنْفِّذُ أَمْرَكَ وَ يَعْمَلُ مِثْلَ عَمَلِكَ فانّ النعمان بنَ بَشِيرٍ رَجُلٌ ضَعِيفٌ او هُوَ يَتَضاعَفُ .

یزید را باگاهانید که مسلم بن عقیل کوفه در آمد و از مردم بیعت بستد، تا در متابعت حسین بن علی پای استوار کنند و همدست وهمداستان باشند. اگر

ص: 52

کوفه را در تحت سلطنت خویش خواهی داشت ، مردی را بحكومت فرست ، که با قلب قوی و عزمی ثابت امر تورا انفاذ تواند داد و خصم تورا دفاع تواند کرد. همانا نعمان بن بشير مردی ضعیف و در انظار ناس بي سنك و خفیف است ، یا چنان وا مینماید، که من مردی ضعیف و ناتوانم و دفع دشمن نتوانم .

این اول مکتوبی بود که یزید را ، بتحريص قتل سيد الشهدادرسید. از پس او عمر بن سعد بن وقاص و دیگر عماره بن عقبه نیز بسوى يزيد عليه اللعنه بدینگونه نامه کردند چون این مکاتیب بیزید رسید، سرحون رومی را طلب داشت. و این سرحون در شمار عبید معاویه بود و او را روز تا روز مورد ملاطفت داشت ، چند که وزارت خویش بدو گذاشت . چون معاویه درگذشت همچنان یزید او را از عمل وزارت باز نکرد.

بالجمله سرحون حاضر مجلس شد. یزید آن مکاتیب را باو سپرد و آغاز مشورت کرد و مصلحت جست که سزاوار حکومت کوفه کیست تا اورا دهیم ؟ ودفع این حادثه از وی خواهیم ؟ سرحون اصلاح این امر ومفتاح این باب را ، جز بخشونت خوی و شر است طبع عبیدالله زیاد چاره ندانست . لكن چون یزید را در این وقت ازعبید الله ملالتی در خاطر بود. ابتدا بنام او نکرد با یزید گفت مرا باتو مسئلتی خواهد رفت. با من بگوی اگر امروز معاویه سر از خاك بيرون کند و فرمانی دهد، تو فرما نپذیر خواهی بوده یا سر از فرمان برخواهی تافت؟ گفت : البته پذیرای فرمان شوم. این وقت سرحون مکتوبی از جیب بیرون کرد و گفت این عهدنامه معاویه است بدینگونه نگاشته و حکومت کوفه را بعبید الله مفوض داشته، حکومت کوفه را تو نیز بعهده عبیدالله فرمای و صلاح اینگونه وقایع را از وی بخواه ! .

فرمان استانداری کوفه بابن زیاد

یزید صوا بدید سر حونرا بپذیرفت و منشور حکومت کوفه را بدینگونه

بعبيدالله بن زیاد رقم کرد:

ص: 53

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ كَتَبَ إِلَى شِيعَتِي مِنْ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ يُخْبِرُونَنِي أَنَّ ابْنَ عقِيلٍ بِالْكُوفَةِ يَجْمَعُ الْجُمُوعَ لِشِقِّ عَصَا اَلْمُسْلِمِينَ فَسِرْ حِينَ تَقْرَأُ كِتَابِي هَذَا حَتَّى تَأْتِى أَهْلُ اَلكُوفَةِ فَتَطْلُبَ اِبْنَ عَقِيلٍ كَطَلَبِ اَلْخُرْزَةِ حَتَّى تَثقَفَهُ فَتُوثِقَهُ أو تَقتُلَهُ أو تَنفِيَهُ والسَّلام.

در جمله میگوید شیعیان من از مردم کوفه مرا مکتوب کردند و آگهی فرستادند : که پسر عقیل در آن بلد باجماعتی ممهد (1) گشته، که مردم را پراکند وشق عصای مسلمین کند . چون بر این کتاب مشرف و مطلع شدی، بیتوانی (2) برنشین وبجانب کوفه کوچ میده و بتمام استقرا و استقصا ، طلب میكن پسر عقیل را چنانکه کس جوهری جوید، تا گاهی که بر وی نصرت جوئی و بند بر نهی، یا او را بقتل رسانی و اگر نه از آن بلده اخراج کنی . و این مکتوب را بصحبت مسلم بن عمر الباهلی روان داشت .

دستوریزید بابن زیاد

چون یزید از مردم کوفه و بصره ، مطمئن خاطر نبود و در دفع مسلم عجلتی

تمام داشت ، دیگر باره عبیدالله را بدین اسلوب مکتوب کرد:

مِنْ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ أَهْلَ الكُوفَةِ قَدْ أَجْتَمَعُوا عَلَى الْبَيْعَةِ الْحُسَيْنُ بْنَ عَلِيٍ قَدْ كَتَبْتَ اِلَيْكَ كِتَاباً فَاعْمَلْ عَلَيْهِ فَإِنِّي لاَ أَجِدُ سَها أَرْمِي لَهُ عَدُوِّي أَجْرَى مِنْكَ فَإِذَا قَرَأْتَ كِتَابِي هذا فار نَحِلُّ مِن وَقْتِكَ وِسَاعَتَكَ وَ إِيَّاكَ وَ الإبْطاء والتَوَانِي واجْتَهِدَ ولا نَبْقَ مِن نَسْلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِبٍ أحَداً و اطْلُبْ

ص: 54


1- مهد گشته : آماده گشته
2- بیتوانی : بدون آنکه از خود سستی وسهل انگاری نشان دهی

مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ طَلَبَ الخَرَزَةِ واقتُلْهُ وَابعَث إلى بِرَأسِهِ والسَّلامُ

یعنی این نامه ایست از یزید بن معاویه بسوی عبیدالله زیاد ، همانا بمن رسید که مردم کوفه سخن یکی کردند و در بیعت حسین همداستان شدند . من اینك بسوی تو کتابی روان کردم واجب میکند که بدانچه نگاشته ام ، پذیرای فرمان باشی. و من بیرون تو خدنگی نیافتم که دفع دشمن را نيك تر از تو بر نشان آید، چون این نامه قرائت کنی وقت را در از مکش ، در ساعت برنشين و بتعجيل و تقریب طی طریق میکن! بپرهیز از توانی و گرانی وچند که در قوت بازوی تست ، پای استوار کن و یکتن از فرزندان على ابوطالب زنده مگذار و مسلم بن عقیل را دستگیر کن و از پای در افکن و سر او را بنزد من فرست.

خطبه ابن زیاد در بصره

چون این نامه در شهر بصره مشهود عبيد الله زیاد افتاد سخت شاد شد که مصرين بصره و کوفه در تحت حکومت اور عدلین گشت . در زمان فرمان داد تا مردم بصره وضیع و شریف در مسجد جامع مجتمع شدند، آنگاه بر منبر صعود داد .

وقالَ يَاأَهْلَ الْبَصْرَةِ إِنَّ الخليفة يَزِيدَ قَدْ و لاَنِي الْكُوفَةِ قَد عَزَمْتُ علَى الْمَسِيرِ إِلَيْهَا وقَدِ اسْتَخلَفْتُ عَلَيْكُم أخي عُثْمَانَ بْنَ زِيَادٍ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا وَ ايَّاكُمْ وَ الْأَرَاجِيفَ فَوَ اَللَّهِ إِنْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْكُمْ خَالَفَ أَمْرُهُ لَأَقْتُلَنَّ عَزِيزَهُ وَ لاَ خُذْنَ اَلْأَدْنَى بِا لَأَ قُصًى حَتَّى تَسْتَقِيمُوا.

ندا در داد که ای مردم بصره ! دانسته باشید که خلیفه زمان یزید بن معاویه ایالت کوفه را، نیز بمن حوالت فرمود و هم اکنون عزیمت درست کرده ام که بدانجا شوم و برادر خویش عثمان بن زیاد را بجای خود خليفتی داده ام ، فرمان او را گوش دارید و اطاعت کنید ! و از تهيج اراجیف و سخنان سخیف بپرهیزید ! سوگند با خدای اگر بمن رسد که مردی از شما اوامر و نواهی او را مخالفت آغاز وفرزندان

ص: 55

او را با تیغ در میگذرانم و نزدیکان را بگناه گریختگان و دور افتادگان مأخوذ میدارم و زنده نمیگذارم ، تا گاهی که اعوجاج شما باستقامت گراید .

این جمله بپرداخت و از منبر فرود آمد و بسیج راه کوفه کرده ، صبحگاه دیگر، با اهل و عشیرت وحشم وحشمت از بصره خیمه بیرون زد و وجوه مردم بصره را، که نامزد بدعوت حسين علیه السلام بودند، ملازمت رکاب فرمود. از جمله مسلم بن عمر الباهلي ومنذر بن جارود العبدی وشر بك بن الاعور الحارثی بودند و مالك بن مشيع متقاعد شد و بوجع خاصره متعذر گشت و پیام داد که چون از این مرض بهبودی بابم، از دنبال بشتابم و با شما ملحق شوم

نيرنك ابن زیاد

اینوقت ابن زیاد جامه سفید در پوشید و عمامه سياه بر سر بست و لثاهی چون لثام حسین بن علی علیهما السلام استوار کرد و طیلسانی (1) از فرق سر فرو گذاشت و شمشیری حمایل ساخت و کمانی ببازوانداخت و کنانه ای (2) انباشته با تیر برمیان بست و بر استری شهبا برنشست وقضیبی بدست کرد و طریق کوفه پیش داشت و آن مسافت را همواره بسرعت در مینوردید ، تا روز جمعه هنگام نماز دیگر بظاهر کوفه رسید. پس پیاده شد و مردم او نیز پیاده شدند و لختی بیارمیدند. از آن سوی مردم شهر را آگهی رسید که گروهی در بیرون کوفه فرود آمده اند . مگر توقف کوفه کرده اند و از فرسایش (3) راه آسایشی خواسته اند، این نیست مگر جیش حسین بن علی ، پس اهل کوفه مرد و زن در کوی و برزن (4) انجمن شدند و چشم براه میگماشتند و انتظار قدوم حسین میداشتند.

اما عبيد الله بن زیاد در بیرون کوفه ببود تا دو ساعت از شب سپری شد پس برخاست و بر نشست و مردم او جماعتی بر مقدمه رفتند و گروهی يمين وشمال

ص: 56


1- طيلسان : یکنوع شنلی بود که اشراف روی لباس میپوشیدند . عر بها این رسم را از ایرانیان آموخته بودند.
2- کنانه : به زیر صفحه 47 مراجعه شود
3- فرسایش : فرسودن ، فرساییدن و با پای کوبیدن
4- برزن : کوچه ، محله ، بیابان

نیرنگ ابن زیاد او را گرفتند و این شب چنان از نور ماهتاب جهان روشن بود که گفتی در سایه آفتاب میروند و مردم از راه و بیراه پذیره اورا شتاب میگرفتند و میگفتند : اینك حسین بن علی است و بر گرد بارهء (1) او فراهم میشدند و دم بارگی (2) را فرا میگرفتند و میگفتند : مرحبا يا ابن رسول الله !

زنی بانگ بر داشت که الله اکبر ! سوگند بخداوند کعبه که این پسر رسول خدا است و مردمان یکدیگر را صیحه میزدند و دورهم می آوردند و میگفتند :

با این رسول الله : اينك ما چهل هزار تن تو را بامامت برداشته ایم و سر وجان در راه تو گذاشته ایم ، از این کلمات پوست بر تن عبیدالله زندان میگشت و موی بر اندامش، زحمت پیکان میداد و با مردم جز بجواب سلام سخن نمیکرد و طی مسافت مینمود چون بنزديك دارالاماره رسید خبر بنعمان بن بشیر بردند که چه آسوده نشسته ای؟ اینك حسين بن علی است که از راه در میرسد. نعمان نگاهبانان را بفرمود تا دار الاماره را در بستند و نیمی از فراز باره (3) ونیمی از پس در نشستند.

در اینوقت عبیدالله فرا رسید و مردم کوفه گرد اورا فرو گرفتند و بانگ در افکندند که ای نعمان ! در بر روی پسر رسول خدای بگشای و او را شتم کردند و فحش گفتند. نعمان برلب بام آمد و سرفروداشت ،

فَقالَ أَنْشُدُكَ اللَّهَ إِلاَّ تَنَحَّيْتَ وَاللَّهِ مَا أَنَا بِمُسْلِمٍ إِلَيْك أمَانَتِي ومَالِي فِي قِتَالِك مِن إِرْب.

گفت : ای پسر رسول خدا ! با خدای سوگند میدهم که از فتح این باب دست باز دار و بجای دیگر فرود آی. قسم با خدای این سرای را که با من سپرده اند تسلیم نكنم . ودوست ندارم که با تو طریق مقاتلت سپارم.

ص: 57


1- باره : دوست ، قلمه ، حصار
2- بار کی: اسب و یا سایر چار پایان
3- فر از باره : از بالای دیوار با عبارت استانداری

ورود ابن زیاد بدار الاماره

اینوقت عبیدالله لثام بگشود و آغاز سخن نمود و گفت یا نعمان : در بگشای که شب بدراز کشید. یکتن از مردم کوفه بانگ او را بشنید و بشناخت و واپس دوید و گفت :

يَا قَوْمِ اِبْنَ مَرْجَانَةَ وَ وَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ

قسم بآنکس که جز؛ وخدائی نیست ، اينك پسر مرجانه است . و مسلم بن عروه باهلی نیز بانگ برداشت که هان ای مردم کوفه ! دورشوید این عبیدالله زیاد است. مردمان سر برتافتند و یکدیگر رادر نوشتند و در گذشتند و ابن زیاد را همیبد گفتند و لعن کردند. از آن سوی نعمان بن بشیر در بگشاد و ابن زیاد را در برد .

خطبه ابن زیاد در کوفه

عبیدالله آن شب را بروز آورد و بامدادفرمود تاندا دردادند : الصلوه جامعه

و مردمان در مسجد جامع مجتمع شدند ، پس عبیدالله زیاد از سرای بیرون شد و بمسجد آمد و بر منبر صعود داد و خدای را ثنا گفت و رسول را درود فرستاد ،

ثُمَّ قال أَمَّا بَعْدُ فَان أميرَ المُؤْمِنينَ يَزِيدَ وَلاَّنِي مِصْرَكُمْ وثَغْرَكُمْ وفَيْئَكُمْ وأَمَرَنِي بِانصافِ مَظلومِكُم وإِعْطَاءِ مَحْرُومِكُمْ والاحْسَانِ إلَى سَامِعِكُمْ ومُطِيعُكُمْ كَالْوَالِدِ الْبَرِّ وسَوْطِيِّ وسَيفِي على مَن تَرَكَ أَمْرِي وخَالَفَ عَهْدِي فَلْيَتَّقِ امْرَءً عَلَى نَفْسِهِ اَلصِّدْقُ يُنْبِي ءَ عَنْكَ لاَ اَلْوَعِيدُ

گفت: دانسته باشید که یزید مرا فرمانروا ساخت بر شهر شما وحدود و ثغور شما وغنایم شما و مأمور ساخت که داد مظلوم را بستانم وعطای محروم را برسانم و

8- این یکی از امثال عرب است ( ومعناه كما قال الجوهري : أن الصدق رفع عنه العائله في الحرب دون التهدید ) با راستی و صداقت میتوان آتش جنگ خونین و خانمانسوزی را خاموش کرد ولی با تهدید نمیتوان .

ص: 58

خطبه ابن زیاد در کوفه مردم فرمانبردار و طاعت دار را چون پدر مهربان مورد بذل و احسان فرمایم و تازیانه و شمشير من خاص کسی است، که امر مرامخالفت کند و عهد مرا بشکند. لاجرم مردم باید از بیفرمانی من بر جان خویش بترسند. آنگاه گفت : کردار بکار آید نه گفتار. عدوى عنید را با حسام حديد دفع توان داد نه با وعید و تهدید . آنگاه گفت :

فَا بَغِّلُوا هَذَا اَلرَّجُلَ اَلْهَاشِمِيَّ  مَقَالَتِي لِيَتَّقِيَ غَضِّي.

یعنی مسلم بن عقیل را بیاگاهانید که از خشم من بپرهیزد. این بگفتم از منبر بزیر آمد و بسرای خویش باز شد و کارداران خویش را که معتمد و مؤتمن میدانست، پیش خواند و بفرمود: تا عرفاو نقبای شهر را حاضر کردند و هرعریفی (1)

را چندانکه از مردم و محلات در عهده عرافت اوست جريده نمودند (2) وحکم داد

که هر عریفی در سکنه محال خویش، از اهل حروريه (3) و آنان که براه شقاق و نفاق میروند و آنکسی را که از مخالفین یزید میشناسند بنام و نشان بنویسند و پایندانی (4)

وضمانت برذمت عريف است، که نام هیچیک از مخالفین را پوشیده ندارد و همانا چون مخالفی از حوزه عرافت عریفی آشکار شود و برخصمی مابیرون آید و جیبه (5) عريف را قطع کنم و او را بر سر ایش بدارزنم و جان و مالش

را بهدر خوانم و بر قتل و سبی بازماندگانش حکمرانم . بدین منوال عرفا و نقبا را مأخوذ داشت و این مواثيق ممهد و مشيد (6) ساخت .

وأَمَرَ مُنَادِيَهُ يُنَادِي فِي قَبَائِلِ اَلْعَرَبِ أَنِ اُثْبُتُوا عَلَى بَيْعَةِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ

ص: 59


1- عريف : آنکه اهل محل و یا افراد قبیله را میشناسد و از کار و بار آنان، آگاهی کامل دارد .
2- جر بده نمودند : در دفتر نوشتند
3- حرور به ( بر وزن ضروریه ) نام محلی است
4- پایندانی ؛ ضمانت و تعهد کردن
5- وجیبه ( بر وزن وظیفه ) مواجب ، حقوق
6- مشيد : محکم و استوار

قَبْلَ أَنْ بِيعَثَ إِلَيْكُمْ مِنَ اَلشَّامِ رِجَالاً يَقْتُلُونَ رِجَالَكُمْ وَ يَسُبُّونَ حَرَمَكُم.

یعنی فرمان داد تا منادیان او در تمام قبایل عرب ندا دردادند : که ایها الناس؟

بیعت یزید را خوارمایه مشمارید و متابعت او را دست باز مدارید . از آن پیش که لشگر شام بر شما بتازد و مردان شما را عرضه شمشیر سازد و زنان شما را اسیر گیرد. مردم کوفه چون این کلمات دهشت انگیز شنیدند و این تهدید و تهويل نگریستند با یکدیگر گفتند ما را چه افتاده ؟ که با خداوند سرير خلافت مخالفت آغازیم و خویشتن را بتهلکه در اندازیم ، بیعت حسین را بشکستند و بمتابعت یزید پیوستند.

و مردم این شهر کجا رفتند ؟

الان مسلم بن عقیل در سرای مختار ازین اخبار آگهی یافت و نگران بود که این امر مظلم را، از کجا استضائت کند؟ بامدادان از برای نماز حاضر نشد و چون هنگام نماز ظهر فراز آمد از خانه بیرون شد و بمسجد در آمد و باذان ندا در داد. بنماز ایستاد و از آن چهل هزار تن و بروایتی هشتاد هزار تن که با او بیعت کرده بودند، یکتن حضور نداشت و مسلم وحيداً فريدا نماز بگذاشت چون از نماز خویش فراغت جست، غلام خویش را گفت:

يَا غُلاَمُ مَا فَعَلَ أَهْلُ هَذَا اَلْمِصْرِ

بگوی: مردم این شهر را چه افتاد ؟ و بكجا شدند و گفت :

ای سید و مولای من! مردم این شهر بیعت حسین را بزیر پا نهادند و دست بمتابعت یزید دادند . مسلم چون این کلمه بشنید، از در فسوس و دریغ دست بردست زد و دانست که دیگر در خانه مختار ایمن نتوان نشست و یکتنه با شیعیان یزید مقاتلت نتوان پیوست .

ص: 60

از مسجد بیرون شد و ناشناخته در کوی و برزن ، هایم و آسیمه (1) راه در

نوردید تا بمحلت بنی خزیمه رسید . ناگاه خانه شاهانه کریاس (2) دید و کرباسی

بلند اساس نگریست ، مسلم بردر آن سرای در ایستادناگاه جاریه ای از خانه بیرون شد ، اورا گفت بگوی تا این خانه کراست ؟ عرض کرد: این سراي هانی بن عروه است ،

فرمود بشتاب وهانی را بگوی : مردی بر باب تورا میطلبد ، اگر گفت آنمرد را نام چیست ؟ بگوی مسلم بن عقیل . جاریه برفت و بگفت و باز شتافت و عرض کرد: ایسیدو مولای من! در آی همانا هانی علیل است ، جنبش کرد تا تو را پذیره کنده نیرو نیافت .

مسلم در خانه هانی

پس مسلم بسرای هانی در آمد و هانی مقدم اورا مبارك شمرد و در خدمت

در ایستاد و فراوان ترحيب وترجيب (3) فرستاد و در حرمسرای خویش بیتی خاص مسلم ، معین فرمود و روزان و شبان در صحبت او وقت میگذرانید . و جماعتی از شیعیان حسین علیه السلام چون دانستند مسلم در سرای هانی بن عروه است ، در حضرت او مختلف و متردد گشتند ، ومسلم از هريك بيعت میگرفت و ایمان مغلظه بر وی حمل میکرد، که این راز را مستور بدارد و از منافقین پوشیده کار کند.

تدبير هانی ومسلم در قتل ابن زیاد

شبانگاهی مسلم را با هانی از عبيدالله زیاد تذكره رفت و در رفع مخاصمت او با آل رسول و تدبیر مسالمت مسلم از معاندت او سخن بشوری افتاد ، هانی گفت : ای سید و مولای من ! روزی چند است که شدت مرض مرا بملازمت خانه گماشته و رهینه (4) بالش و بستر داشته ، چون دوستان من خبر ناتوانی من بعبیدالله زیاد برند، بی توانی بعیادت من شتاب گیرد و هم درین خانه مرا دیدار کند

ص: 61


1- آسمیه : دیوانه ، شيفته ، شوریده و سراسیمه .
2- کرباس . بالاخانه ، دربار پادشاهان و بزرگان ، خلوت خانه سلطنتی و امیران .
3- ترجيب : تعظیم و احترام کردن
4- رهینه (بر وزن وظیفه) : گروگان

وشرط مهربانی بیای برد ، تو اینوقت این شمشیر را با خویشتن میدار و در مخدعی و بیغوله ای میباش ، چون وقت رسد تورا آگهی دهم ، پس چون شیر شمیده (1) از کمین بیرون تاز و آن پلید غدار را سر بردار . مسلم گفت : انشاء الله. هانی گفت: تو نگران من میباش چون دیدی که عمامه از سر برداشتم و بر زمين گذاشتم فرصت از دست مگذار عجلت كن و درای و او را دستخوش شمشیر فرمای و نیك برحذر باش که اگر زنده بجهد و از چنگ تو بسلامت برهد ، دمار از تو بر آورد و مرا نیز زنده نگذارد . و از آنسوی عبیدالله را گفتند: که هانی بن عروه روزگاریست که عليل وسقیم در بستر ناتوانی مقیم است ، اکنون که اسقام او روی بیهودی نهاده، از آن زیاده نیست که ساعتی بیش و کم در عتبه خانه نشیمن تواند کرد .

عیادت ابن زیاد از هانی

هانی بن عروه نیز کس بعبيدالله فرستاد و آغاز گله نهاد که مرا اسیر رنج و شکنج دیدی و از حال من نپرسیدی؟ عبیدالله عذرخواه گشت و گفت از رنج تو آگاه نبودم، اکنون شامگاه بنزديك تو شتابم وسعادت عیادت دریابم . .

چون نماز عشا بگذاشت ، طریق سرای هانی برداشت و برباب سرای ایستاد. هانی را آگهی بردند که امیر اذن دخول میطلبد ، هانی کنیز خود را گفت : ابن سيف (2) بمسلم سيار و او را در مخدع جای ده ، مسلم شمشیربگرفت و بمخدع (3) رفت . عبيدالله در آمد و در کنار هانی بنشست و حاجب عبیدالله از پشت او ایستاده شد . اینوقت سخن در پیوستند و هانی ازحدت تعب و شدت مرض لختی شکایت کرد.

آنگاه عمامه خویش را از سر برداشت و بر زمین گذاشت و چنان میدانست که مسلم بیرون خواهد تاخت و کار خواهد ساخت و مسلم از مخدع بیرون نشد. بالجمله سه کرت هانی عمامه خویش را بر زمین نهاد و دیگر باره بر سر جای داد و مسلم اقدام نفرمود.هانی بدین شعر تمثل جست. تا مسلم اصغا فرماید و در آید :

ص: 62


1- شمیده : بر وزن و معنی رمیده ، بیهوش ، آشفته
2- سیف : شمشير
3- مخدع (بر وزن منبر) : گنجینه ، صندوقخانه .

مَا اَلْإِنْتِظَارُ بِسَلْمَى لاَ تُحَيُّوهَا *** حَيُّوا سَلِيمَى وَحْيُوا مَنْ يُحْيِّهَا

هَلْ شَرْبَةٌ عَذْبَةٌ أَسْقَى عَلَى ظَماء *** وَ لَوْ تَلِفَتْ وَكَانَتْ مَنِيَّتِي فیها (1)

وإنْ تَخَشَّيْتَ مِن سَلمى مُرَاقَبَةً *** فَلَسْتَ تَأْمَنُ يَوْماً مِنْ دَوَاهِيهَا (2)

این اشعار را چند کرت اشاد نمود. تکرار انشاد هانی برابن زیاد گرانی کرد

مگر مکیدتیش بخاطر رسید. گفت چه رسیده است این مرد را که بدین شعر چندین تمثل کند : گفتند : شدت مرض اورا باکثار سخنان نا بهنگام میگمارد . ابن زیاد برخاست و از سرای هانی بیرون شد و بر نشست و بدار الاماره مراجعت کرد. از پس او مسلم از مخدع بیرون شد. هانی گفت: چه بود این توانی و تراخي ؟ و تورا چه باز داشت از قتل عبیدالله ؟ مسلم گفت : دو چیز ، نخست آنکه زنی با من در آویخت،

وقَالتْ نَشَدْتُكَ اَللَّهَ إِنْ قَتَلْتَ نُ زِيَادٍ فِي دَارِنَا فَبَكَتْ فی وَ جْهی

گفت تو را با خدای سوگند میدهم ، ابن زیاد را در خانه ما مسته شمشير مکن و بنیان ما را از بیخ مکن و در روی من سخت بگریست .

و دیگر آنکه حدیث رسول خدای را بخاطر آوردم که میفرماید :

إنَّ الايمانَ قَيَّدَ الفَتكَ وَلا  يَفتِكُ مُسلِمٌ

یعنی ایمان، مسلمان را از مکیدت و خدیعت باز میدارد و هیچ مؤمن مغافصه (3) مسلمانی را بقتل نمیرساند .

هانی گفت: اگر بیرون تاختی و اورادستخوش شمشیر ساختی ، فاسقى فاجری کا فری را کشته بودی ، اکنون مرا پی سپر دمار

ص: 63


1- منيه (بر وزن گریه) : آرزو
2- مضمون ومقصود این اشعار اینست: انتظار بیایان رسید ، دیگر فرصت آن رسیده که از پناهگاه بیرون آنی و اقدام خود را که مانند رسانیدن جرعه آبی بادم تشنه بموقع است، انجام دهی . امروز اگر باو صدمه نزنی و بحسابش نرسی ، وی روز بکه بتو دست یابد ، صدمه ها خواهد زد .
3- مغافصه : کسی را ناگهانی گرفتن

وهلاك ساختی و خود رابتهلکه در انداختی و واقع شدی در چیزی که آن را دافع بودی. و این هنگام هانی از ابن زیاد بيمناك شد و بتمادی تمارض از مجلس او متقاعد کشت . بود که گاه گاهی بر در شرای خویش مینشست، لكن بیشتر ملازمت بالين و بستر برخود میبست .

اما از آنسوی چون ابن زیاد بدار الاماره رسید ، تصمیم عزم داد در تشدید تدبير، تامسلم بن عقیل را دستگیر کند. اورا غلامی بود که معقل نام داشت و او در چاپلوسی وحیلت اندوزی بشیمت اکالب (1) وشیوه ثعالب (2) میرفت بفرمود اورا حاضر کردند. گفت: یامعقل سه هزار درهم از خازن من فراگیر و در فحص حال مسلم بن عقیل میباش و از هرجا و هر کس تفرس میکن و تجسس میفرما ، چونیکی از دوستان او را بدست کنی بدانسان که دانی و توانی از مسکن مسلم آگاه شوی و بدو راه یابی و این مبلغ را تسلیم ساز و گوئی این هدیه ایست از برای تجهیز سپاه و جهاد دشمنان گمراه ، چون از پنهان و پیدای ایشان آگاه شوی مرا آگهی بایدت داد . پس معقل آن درهم بگرفت و از پی امتثال فرمان برفت و بهردرنگران بود و بهر کس ابواب مرافقت و موافقت بگشود . تا از این قراردادش را دارید

نیر نك معقل برای دست یافتن بمسلم

روزی بمسجد جامع آمد مردی را نگریست که جامهای سفید در بر کرده نماز در ایستاده و جان و تن را بنیاز فرا داده . معقل با خود اندیشید، که این کس نیست جز از شیعیان علی ابوطالب ، پس بنزديك مصلای او بیامد و بنشست و اینمرد مسلم بن عوسجه بود ، چون از نماز فراغت جست معقل برخاست و پیش او شد و با او معانقه کرد و آغاز مهر وحفاوت فرمودو بتمام ضراعت (3) نیازمندی خود را باز نموده ، گفت : یا عبدالله! من مردی از اهالی شامم خداوند تبارك و تعالی مرا بفضل و کرم خود بنواخت و قلب مرا از محبت اهل بیت آکنده ساخت.

ص: 64


1- اکالب (جمع كلب): سكان
2- ثعالب (جمع ثعلب ) : رو باهان
3- ضراعت : خضوع وخشوع.

شنیده ام که در این شهر ، از خویشاوندان رسول خدا مردی که گاه روی مینماید و از مردم ، بنام حسین بن على اخذ بیعت میفرماید . من این سه هزار درهم با خود حمل دادم و در حضرت خداوند برذمت نهاده ام ، که این مبلغ را با وی تسلیم دارم ، تا در بهای سیف و سنان (1) صرف کند و با دشمنان دین رزم زند . تنی چند گفتند : تو از محبین آن خاندان و از شیعیان ایشانی بعید نباشد، اگر مسئلت مرا با اجابت مقرون داری و در اسعاف حاجت من مسامحت نفرمائی .

فَقَالَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجه يَا أخَا ألْعَرَب أَغْرَبُ مِنْ هَذَا الْكَلامِ مَا لَنَا وَأَهْلَ اَلْبَيْتِ فَا أَصَابَ اَلَّذِي أَرْشَدَكَ إِلَي.

مسلم گفت ای برادر عرب ؛ از اینگونه سخن مکن مرا با اهل بیت موالات ومودتی نیست؟ آنکسیکه تورا بسوی من دلالت کرده، اصابت نفرموده. معقل گفت: یا عبدالله! مرا اغلوطه مده (2) اندرین مسجد گروهی از مردم دین پژوه مرا آگهی دادند ، که تو با حسین بن علی دست بیعت داده و قلاده اطاعت او را گردن نهادهای . اگر مرا با خویش موافق نمیدانی و مخالف ومنافق میخوانی ، نخستین از من بیعت

بستان و مواثيق مرا باسوگند های محکم استوارفرما و این دراهم رانیز از من مأخوذ دار ، آنگاه مرابنزد ابن عقیل دلیل باش .

گول خوردن مسلم بن عوسجه

مسلم بن عوسجه سخنان معقل را که همه دروغ و دغل بود ، باور داشت .

فَقَالَ أَحْمَدُ اَللَّهَ عَلَى لقائِك اياي فَقَد سَرَّنِي ذلِكَ لِتَنَالَ اَلَّذِي تُحِبُّهُ وَ لَيَنْصُرُونَ اَللَّهَ بِكَ اَهْلَ بَيْتٍ نَبیِّه وَ لَقَدْ سَائَنِي مَعْرِفَةُ النَّاسِ إِيَّايَ بِهَذَا اَلْأَمْرِ قَبْلَ أَن يتمَّ مَخَافَةَ هَذَا اَلطَّاغِيَةِ وَ سطوَته

گفت سپاس خدای را که مرا دیدار کردی و شاد شدم که بر آرزوی خود

ص: 65


1- سیف : شمشير - سنان : نیزه
2- اغلوطه مده : بغلط میانداز

سوار شدی و خداوند تورا بنصرت اهل بیت پیغمبر خود، برخوردار کرد. لكن دوست نداشتم چندانکه این خمیر مایه بیداد و فساد یعنی ابن زیاد بر اریکه حكم رانی متکی است، مردم مرا از محبین اهل بیت بشمار گیرند . معقل آغاز شادمانی و فرحت کرد و گفت : اکنون از من بیعت بگیر و برادر طریقت بدان !

پس مسلم بن عوسجه از وی بیعت بستد و بکتمان سروصیت کرد و بمواثيق مغلظه مشيد (1) فرمود آنگاه گفت : یکدوروز بنزديك من مختلف و متردد میباش تا وقت بدست کنم و اجازت حاصل نمایم ، آنگاه تو را بمجلس مسلم بن عقیل دلالت خواهم کرد. پس معقل ملازمت خدمت مسلم بن عوسجه را مواظبت نمود ، تا بمجلس مسلم بن عقیل راه یافت و اظهار عقیدت نمود و تجدید بیعت کرد و بفرمان مسلم آن دراهم را بابو ثمامه صایدی تسلیم داد ، تا در تجهیز لشگر بکار برد ، چه ابو ثمامه در شناخت اسب و سلاح بصیر و در میدان حرب وضرب دلیر بوده و بالجمله معقل در هر صباح اول کس بود که خدمت مسلم را دریافتی و آخر کس بود که شامگاهان باز شتافتی؛ بدینگونه کار کرد تا شیعیان حسين علیه السلام رابتمامت

شناخت و اسرار ایشان را بالجمله مکشوف ساخت . و ابن زیاد را از بیش و کم آگاه نمود.

طلبیدن ابن زباد هانی بن عروه را

ابن زیاد از صورت حال اگهی بدست کرد. عمل بن اشعث بن قیس کندی را ودیگر اسماء بن خارجه را ودیگرعمرو بن حجاج زبیدیراطلب کرد، دخترعمرو بن حجاج که رويحه نام داشت ، در حباله نکاح هانی بود و او از هانی پسری بنام یحیی داشت، بالحمله چون این بزرگان قبایل حاضر شدند، ابن زیاد گفت: چیست که هانی بن عروه را نمی بینم ؟ چرا بمجلس من حاضر نمیشود ؟ مگر از من کراهتی در خاطر دارد و گفتند : تواند بود که ناتوانی هانی را از حضرت تو معذور داشته

گفت شنیده ام که همه روز بر در سرای خویش می نشیند و از هر درسخنها

ص: 66


1- بطور جدی عهد و پیمان وفاداری بسته

میکند و داستانها میزند ، من دریغ میدارم ، که بزرگ مردی مانند هانی بنا چیز مرضی بهانه گیرد و از مجلس من کرانه جوید. اگر بی شائبه تمارض حلیف بستر واليف بالين (1) است ،مرا بیاگاهانید تا عیادت او اعادت کنم و اگرنه، این استبطا (2) و انحراف را جز بر استکبار و استنکاف (3) نتوان حمل داد و من دوست ندارم ، که اشراف عرب مانند هانی کس از من در هول وهرب افتد . اکنون همگان بشتابید و او را دیدار کنید و بنزديك من آرید .

لاجرم ایشان هنگام عشا بشتافتند و هانی را بر درسرای خویش یافتند. گفتند: .

ای هانی ! تورا چه افتاده ؟ که بنا واجب با ابن زیاد در انداختی و خود را دست آزمون مخاصمت او ساختی ؟ دیدار او را دشمن میداری و بمجلس او در نمی آئی ؟

گفت : اگر مردم رنجور روزی چند از مجلس امیر مهجور مانند ، معذور باید داشت. گفتند : یا هانی ! ما این بگفتیم پاسخ داد که هانی همه روزه برباب سرای خویش نشسته و با مردمان از هر درسخن پیوسته، او را رنجی و شکنجی نیست .

هان ای هانی ؛ مرد خرد مند جور بر سلطان نکند و مشت برسندان نزند ، تو را با خدای میسپاریم که بر نشینی تا باتفاق جانب سرای امیر گیریم ، این بگفتند و سلب اورا طلب کردند و بر وی بپوشانیدند و او را بر استری بر نشانیدند و راه پیش داشتند. .

وحشت هانی بن عروه

چون راه با دارالاماره نزدیک کردند، چنان شد که گفتی از سترات غيب دریچه بقلب هانی گشوده شده و از دیدار ابن زیاد ، بيمناك کشت . روی باسماء بن خارجه آورد و گفت : ای برادر زاده ! مرا از دیدار ابن زیاد هراسی در خاطر افتاد ، صواب آنستکه بنزديك او حاضر نشوم و با سرای خویش روم . اسماء بن

ص: 67


1- کنایه از شدت بیماری و بستری بودن اوست
2- استبطاء : از بطوه بمعنی کندی است و در اينجا مراد عقب گیری و سهل انگاری از حضور در مجلس ابن زیاد است .
3- استکبار : کبر و نخوت داشتن . استنکاف : خودداری و امتناع کردن .

خارجه چون از خدیعت معقل و مکیدن ابن زیاد آگاه نبود ، گفت : ای عم !

الاوالله برتو هیچ خوفی وخشیتی نیست ، خاطر خویش را برهم دوراندیش تکدر مکن و ساحت امیر را بخیالات ناخوش مشوش مفرمای . منت خدای را که ذیل تو از آلایش هر نقصانی پاک و پاکیزه است .

اهانت ابن زیاد به هانی

هانی بترك مراجعت گفت و با آن جماعت بر ابن زیاد در آمد . چون چشم عبیدالله بروی افتاد گفت : أَتَتْكَ بِخائِنٍ رِجْلاهُ خائن را دو پای او بنزد تو آورد. و این کلمه از امثال عرب است یعنی خاین بپای خویش آمد.

چون هانی نزدیک شد ، روی با تشریح کرد که از جمله مجلسیان بود و بدین

شعر عمرو بن معدیکرب تمثل چست :

أُريدُ حَياتَهُ وَ يُريدُ قَتْلى *** عَذیرَكَ مِنْ خَليلِكَ مِنْ مُرادي (1)

عبیدالله همواره مقدم هانی را مکرم میداشت و تمام رغبت با او صحبت میکرد. اینوقت اورا رقع نگذاشت و از وی روی بگردانید اگر چند ، این معنی برهانی

گرانی کرد ، لكن او را هیچ چاره جز بشکیبائی رسائی نداشت ، ناگزیر ابن زیاد را بامارت سلام داد ، پاسخ نشنید.

فَقالَ لِماذا أَصْلَحَ اللهُ الاُمِيرَ

گفت : هان ای امیر ! این سرگرانی از چیست ؟ ابن زیاد گفت : اي هانی ابن عروه ! خاموش باش ، در خانه خویش برکین و کید امیر المؤمنين يزيد و عموم

مسلمين فتنه و فساد را انگیزش میدهی و تفرقه جماعت را نعل بر آتش مینهی ، هم

اکنون مسلم بن عقیل را در خانه خود نگاهبانی و مردم را به بیعت او میخوانی و . در سرای همسایگان و نزدیکان خود ، ابطال رجال را با سلاح جنك و جدال باز

ص: 68


1- من خواهان زندگی و سعادت او هستم ولی او در پی آنست که بین صدمه زند و بز ندگی من خاتمه دهد .

میداری و انتهاز فرصت میبیری و چنان میدانی که کید و کین تو بر من مخفی و کردار تو برمن پوشیده است . هانی گفت : ای امیر ! چنین مگوي نه من این کارها کرده ام و نه مسلم را بخانه برده ام .

جاسوس ! جاسوس !

چون در میان ایشان سخن بدراز کشید ، ابن زیاد بانگ در داد :

يا مَعْقِلُ اُخْرُجْ اِلَيْهِ وَ كَذِّبْهُ.

ای معقل؛ بیرون شوو کذب این دروغزن را بر روی او زن . پس معقل در آمد.

فَقَالَ مَرْحَباً بِكَ يَاهَانِي أَتَعَرَّفُنِي.

گفت : هان ای هانی ! مرا میشناسی؟ هانی دانست که از جانب ابن زیاد جاسوسی بوده، گفت تورا میشناسم عظیم منافقی و کافری که بوده ای. آنگاه روی بابن زیاد آورد و گفت ای امیر ! سوگند با خدای که من کس در طلب مسلم نفرستاده ام و او را با خویشتن دعوت نکرده ام ، او خود بنزد من شتابنده آمد و پناهنده شد، مرا شرم آمد که اورا بار ندهم و از خویش برانم ، ناچار او را در آوردم وضیافت کردم . اکنون اگر مرا هدف شناعت (1) میپسندی رخصت مراجعت فرمای، تا عهد او را از گردن فرونهم و اورا اجازت جواز دهم ، تا بهر کجا که میخواهد میرود .

طلب کردن ابن زیاد مسلم را از هانی

ابن زیاد گفت : سوگند با خدای تا فرمان مرا تقدیم نفرمائی و مسلم را با

من تسلیم نکنی ،

لا مَفَرَّ لَكَ ولا خَلاصَ مَناصٍ .

هانی گفت : لاوالله فرمان میکنی مهمان خود را با تو تسلیم کنم ، تا دست آزمون شمشیر کنی ؟ هرگز اینکار نخواهم کرد و این عار ودیعه نخواهم گذاشت

ص: 69


1- شناعت : فضیحت ، رسوائی

ابن زیاد گفت: لاوالله تا اورا دست بگردن بسته با من رها نکنی، از دست من رها نشوی .

این قال و قیل بتطویل انجامید. مسلم بن عمرو الباهلی بپای خواست،

فَقالَ أَصْلَحَ اللهُ اُلاُمِير گفت : ای امیر ! مرا باهانی بگذار تا لختی با

یکدیگر مکالمت آغازیم ، باشد که اینکار را بطريق مسالمت بخاتمت رسانیم ، پس هانی را برداشت و کناری گرفت ، چنانکه هردو تن را ابن زیاد نگران بود،

گفتگوی مسلم بن عمرو با هانی

این وقت مسلم بن عمرو آغاز سخن کرد و گفت : ای هانی ! تو را با خدای سوگند میدهم که خویشتن را عرضه هلاك و دمار مدار و اهل و عشیرت خود را بدست نهب وقتل مسپار . ودانسته باش ، که مسلم بن عقیل از خویشاوندان ابن زیاد و از عمزادگان یزید است ، هرگز حشمت رحم را بزیر پای نگذارند و او را دستخوش شمشير نفرمایند . او را تسلیم کن وطريق سلامت پیش دار ودانسته باش که این کار بر تو واجب نکند و موجب ملامت و شناعت نشود، چه با سلطان نتوان براه جدال رفت و سهل و آسان نتوان ترك جان و مال گفت .

هانی گفت : سوگند با خدای ، که هیچ خواری و خذلانی عظیم تر از آن نیست که من پناهنده خود را که رسول پسر پیغمبر است، بدشمن سپارم و حال آنکه من تندرست و توانا باشم و اعوان و انصار من فراوان باشند. سوگند با خدای اگر مرا هیچکس نصرت نکند ویکتنه بایدم رزم داد ، او را از دست باز ندهم تا جان بر سر اینکار نهم . و این هنگام از شدت غضب هردوتن بآواز بلند سخن میکردند و ابن زیاد گوش میداشت .

حبس کردن ابن زياد هانی را

چون دانستکه هانی مسلم را بآسانی تسلیم نکند ، فرمان کرد که اورا بمن آورید چون نزديك آوردند ، گفت : با هانی ؛ مسلم را تسلیم کن و اگرنه بفرمایم

.

ص: 70

تا سرت را بردارند ، هانی گفت : تورا این زورمندی نیست و این دلیری بیرون قدرت تست چه در زمان سرای تو را با شمشیر های کشیده ، حصار دهند و تو را بدست مذحج کیفر فرمایند . و چنان میدانستکه قبیله او از بیرون در گوش با او میدارند. ابن زیاد گفت: والهفاه مرا با شمشیر بیم میدهی؛ برجست و با قضیبی که در دست داشت ، سرو مغز هانی را بکوفت و بینی اورا بشکست و پوست و گوشت جبین رخسار او را بپراکند و خون بر روی وموی او بدوید. هانی دلیری کرد و دست بقبضه شمشیر برد تا بکشد و او را بکشد. از شرطی مردی او را بگرفت و نگذاشت تا تیغ براند ، ابن زیاد فریاد برداشت که بگیرید اورا و بزندان خانه در برید. هانی را بگرفتند و بکشیدند و در بیتی از بیوت خانه ، باز داشتند و جماعتی را بحراست او گماشتند .

مکشود باد که قصه گرفتاری هانی را بدست ابن زیاد، تا بدینجا که مرقوم افتاد بیشتر از مورخین و محدثین ، چنانکه در کتاب لهوف و روضه بحار و دیگر كتب مسطور است همداستانند و در دلیری هانی بینونتی که در خوربيان باشد ندارند

سلحشوری هانی در مجلس ابن زیاد

لكن ابومخنف لوط بن يحيی در کتاب مقتل خویش مینگارد : که چون ابن زیاد سر و مغز هانی را در هم شکست و سیلان خون از روی و موی او درهم پیوست، هانی چون شیر زخم خورده ، شمشیر بکشید و بر سر ابن زیاد فرود آورد و کلاهی و مطرفي از خز که بر سر داشت، چاك زد و جراحتى منکر بر سر او آورد. اینوقت معقل بسوی او بتاخت و هانی تیغ بزد و رخسار او را دو نیمه ساخت. ابن زیاد چون این بدید بانك در داد که :

دوُنَكُمُ الرَّجلْ یعنی ایمردم ! هانی را مأخوذدارید . عوانان و پرستاران اورادر پرده افکندند. هانی تیغ میزد ومدافعت میفرمود و بر يمين و شمال حمله می افکند .

ص: 71

وَقَالَ يَا وَيْلَكُمْ لوكَانَتْ رِجْلِي عَلَى طِفْلٍ مِنْ آلِ اَلرَّسُولِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاَ أَرْفَعُهَا حَتَّى تَقْطَع.

وهمی گفت : وای بر شما اي جماعت ؛ اگر پای من برزیر کودکی از آل رسول باشد بر نگیرم، تا گاهی که قطع شود . چند که بیست و پنج تن از آن جماعت رامقتول ساخت، آنگاه بکثرت عدد او را چاره کردند و بروی چیره شدند. پس او را مأخوذ ساختند و نزد ابن زیادش بتاختند. ابن زیاد را عمودی از آهن در دست بود ، بی توانی بر سرهانی فرود آورد و فرمان داد تا اورا بحبس خانه درانداختند.

ما از این پیش باز نمودیم که یحیی از اصحاب على مرتضی است و پسرش ابو مخنف از اصحاب حسن وحسين عليهما السلام است و خود در کوفه میزیست و این وقایع را مینگریست. پس واجب میکند که با وقوف او در این مواقف، روایت او را از خبر دیگران بصدق نزدیکتر دانیم ، اگر چند این دلیری در چنین مجلس از هانی عظیم شگفت می آید .

نهضت قبيلهء هانی

بالجمله چون هانی را با چندین جراحت بازداشتند ، مردی در میان جماعت فریاد برداشتکه ای بنی مذجح ! چه آسوده غنوده اید ؟ هانی بن عروه را در دارالاماره بکشتند ، چون عمرو بن الحجاج الديناری این سخن بشنید و دختر او که رويحه نام داشت ، ضجيع (1) هانی بود، لاجرم مردم را بدفع ابن زیاد دعوت کرد و فرسان قبیله را در هم آورد و با چهار هزار تن مرد مبارز ، دار الاماره را محاصره دادند و ایشان فریاد همی کردند :

یا اِبْنَ زِيَادٍ تَقْتُلُ صَاحِبَنَا لَمْ يَخْلَعْ طَاعَةً وَ لَمْ يُفَارِقْ جَمَاعَةً.

یعنی ای پسر زیاد ! صاحب مارا میکشی وحال آنکه نه خلع طاعت کرده و نه تفرقه جماعت فرموده ؟ و گروهی منادی میکردند : که یاهانی ! اگر زنده با ما سخن

ص: 72


1- ضجيع : هم بستر .

میگوی، اینك عمزادگان و خویشاوندان توحاضرند، تا با دشمن تو قتال دهند

بدروغی شهادت دادن شریح قاضی

چون ابن زیاد کلمات ایشان را اصفا نمود ، روی با شریح قاضی آورد و گفت : برخیز و بیرون شو و هانی را دیدار کن تا بدانی زنده است ، پس بنزد این جماعت رو و ایشان را آگهی ده ، که صاحب شما را نکشته اند بلکه امیر برای مصلحتى اورا ساعتی بیش و کم با خود نگاه میدارد ، تا از چیزی چند از وی پرسش فرماید .

پس شریح بنزد آن گروه ، آگهی آورد : ایمردم ! بیهوده مخروشید و در امر باطل مکوشید ، اينك صاحب شما در نزد امیر نشسته و با او سخن در پیوسته . امیر با او مصلحتی خواهد پرداخت و او را بسوی شما گسیل خواهد ساخت . مردم را بدین سخنان فریبنده دل بشیفت و پراکنده فرمود ، همگان بزندگانی هانی خدای را ستایش گرفتند و برفتند.

سرنوشت اسماء بن خارجه

اینوقت اسماء بن خارجه ، بپای خواست و گفت: ای امیر! تو مارا برانگیختی و بسوی هانی گسیل ساختی، تا او را مطمئن ساختیم وامان دادیم و بنزد تو آوردیم، آنگاه او را بسب وشتم بیازردی و مغزش را با قضيب بكوفتی و پوست و گوشت سر و رویش را بر آشوفتی و اینك آهنك قتل او داری . ابن زیاد. بروی خشم گرفت و گفت : تو نیز از آنانی که بایدت کشت و فرمان کرد تا بر سر و مغزش زدند و بضرب مشت و سیلی او را از مجلس براندند و در ناحیه بیت در افکند . نخل بن اشعث بن قیس کندی گفت: من نگران سود و زیان خویش نیستم ، بلکه در محجوبه ضمیر من، جز اطاعت امیر چیزی نمی آید . اینوقت ابن زیاد با خدام و شرط (1) وعوانان و بزرگان بلد، بمسجد آمد و مردم را حاضر ساخت و بر منبر صعود داد :

فَقال أَمَّا بَعْدُ أَيُّها النَّاسُ فاعتَصِمُوا بِطاعَةِ اَللَّهِ وَطَاعَةِ أَئِمَّتِكُمْ

ص: 73


1- شرط (جمع شرطی) : پاسبانان .

لا تُفَرِّقُوا تَهْلِكُوا وَ تَذِلُّوا وَ تُقْتَلُوا وَ تُجْفَوْا فَتُحْرَمُوا إِنَّ أَخَاكَ مَن صَدَقَك وقَدْ أَعْذَرَ مَنْ أَنْذَرَ

گفت ای مردم ! چنك در طاعت خدای در زنید و اطاعت امامان خود را واجب دانید و تفرقه جماعت را میاغازید و خود را بتهلکه میندازید و خویشتن را مقتول وذلیل و محروم مخواهید. همانا برادر تو کسی است که با تو سخن بصدق کند و از این پس چیزی بر من نیست . این بگفت و از منبر بزیر آمد.

خروج مسلم بن عقیل بر ابن زیاد

در این هنگام غوغای مردم در هم افتاد و از باب تمارین ندا در دادند ، که مسلم بن عقیل با جیش خود در رسید ، ابن زیاد چون این بشنید تعجیل کرد و خود را بدارالاماره در انداخت و بفرمود تا ابواب دارالاماره را فرو بستند. و این چیان بود که عبدالله بن حازم که از شیعیان حسين علیه السلام بود، او را مسلم بن عقیل بفرمود که بدار الاماره در رود و کردار ابن زیاد را با هانی بنگرد و هر چه زودتر خبر باز برد. این حازم بود ، تا هانی را بحبسخانه باز داشتند .

فرار ابن زیاد

اینوقت بیرون شد و بر نشست وعجلت کرد و اول کس بود که در سرای هانی این خبر بمسلم آورد . جماعتی از زنان فریاد برداشتند ، که واعبر تا او اثكلاه ! مسلم چون این خبر بدانست ، عبدالله بن حازم را فرمان کرد ، تا ندا در داد و مردم را بیاکانید. زمانی دیر برنیامد که چهار هزار مرد ، فوج از پس فوج و گروه از پس گروه برگرد سرای مسلم انبوه شدند . آنگاه از برای بزرگان کنده و مذحج و تمیم واسد ومضر وهمدان رایت بست ومنادی را فرمود ، ندا کن که با منصور أمت (1) چون منادی این ندا کرد، از هر قبیله آن جماعت که با وی بیعت کرده

ص: 74


1- در صدر اسلام رسم چنین بود که جمعیتهای سری پس از اینکه با رهبر خود بیعت میکردند . رهبر شعار سری خود را که گاهی بجای ( اسم شب ) بکار میرفت ، بآنان میگفت. افراد جمعیت همیشه گوش بزنگ بودند که هر وقت آن شعار را بشنوند خود را فورا برهبر برسانند.

بودند ، این کلمه را شعار کردند و طریق دارالاماره را پیش داشتند. وقتی که برسیدند ابن زیاد خود را از مسجد بسرای در برده بود و بدر بندان در افتاده بود . اوراحصار دادند و مردمان از قفای یکدیگر در آمدند ، چندانکه مسجد و کوی و بازار آکنده از مرد گشت.

ترس و وحشت ابن زیاد از سپاه مسلم

از قضا اینوقت افزون از سی تن از سرهنگان لشگر و بیست تن از اشراف شهر، کس با ابن زیاد نبود کار بروی سخت افتاد و جز استوار کردن ابواب دار الاماره هیچ چاره نمیدانست ، از دارالاماره دری بخانه روميين گشوده میشد و کس از آن راه آمد شدن نداشت ، بعضی از اعیان کوفه از آن راه بنزد ابن زیاد میرفتند و او را دیدار میکردند .

از اینسوی جماعتی که در دارالاماره بودند بر فراز قصر می آمدند ، تا خلق را نظاره کنند و اندازه گیرند. اصحاب، ایشان را شتم میکردند و فحش میگفتند و سنك میپرانیدند و پدر و مادر و زن و عشیرت ابن زیاد را بزنا و زنا زادگی یاد میکردند و بزشت تر فحشی و نیکوهیده تر صفتی خطاب مینمودند " ابن زیاد کثیر بن شهاب را طلب کرد و گفت : در قبیله مذحج تو را دوستداران فراوانند ، از دار الاماره بیرون شو و در میان کوفه عبوری کن و مردم را از لشگر شام وخشم یزید بترسان و از جماعت ابن عقیل و ارهان و نخل بن اشعث راگفت : تو نیز بیرون شو و از مردم کنده و حضرموت هر کس تو را اطاعت میکند ، بدینگونه نصیحت فرمای و رایت امان بر فراز ، تا از آن مردم که از ما میهراسند ، در گرد آنرایت انجمن کردند و از جان و مال ایمن شوند . و دیگر قعقاع الذهلي و شبث بن ربعی التميمي و حجاز بن الجرالسلمي وشمر بن ذی الجوشن العامری را، پیش خواند وهر یک را بدینگونه وصیت کرد و از دارالاماره بیرون فرستاد . سایر سرهنگان را از

* مسلم بن عقیل نیز ( با منصورامت) را شعار خویش قرار داره ، بوسیله جار زدن آن شعار ،

توانست سپاه انبوهی از مردم کوفه گرد آورد ( ح . خراسانی ) .

ص: 75

استيحاشی (1) که خود داشت، بیرون شدن نگذاشت .

محیط وحشت و ترور

اما كثير بن شهاب بمیان شهر آمد و چندانکه توانست ، مردم را از موافقت مسلم متقاعد ساخت و محمّد بن الأشعث تا بخانهای بنی عماره پیش تاخت ، مسلم بن عقیل چون این بشنید . عبدالرحمن بن شريح شیبانی را با جماعتی بمدافعت او فرمان کرد . محمّد بن اشعث دانست که با مقاتلت ایشان نیروی مقاومت ندارد ، لختی باز پس شتافت و باتفاق کثیر بن شهاب و قعقاع بنشور الذهلي وشبث بن ربعی، مردم را بوعد ووعيد وتحبيب و تهدید از موافقت مسلم بازداشتند، تا بر ایشان جماعتی گرد آمد. پس ایشان را برداشته از طریق خانه روميين داخل دار الاماره شدند و ابن زیاد را نیروئی بدست شد. کثیر بن شهاب گفت :

ای امیر! دیگر جای درنگ نیست آهنگ جنگی باید کرد ، دار الاماره از وجوه رجال و فحول ابطال آکنده است ، واجب میکند که با ما بیرون شوی تابا ایشان رزم آزمائیم . ابن زیاد این سخن را بصواب ندانست ولوائی از برای شبث بن ربعی بست و او را با جماعتی که حاضر بودند ، بیرون فرستاد و سرهنگان سپاه و بزرگان قبایل را فرمان کرد، تا بمیان شهر شتافتند و مردم را برسیدن لشگر شام و خشم یزید تهويل و تهدید کردند و قلوب مردم را از قتل وغارت لشگریان بهول و هراس بیا کندند. و از آن سوی تا گاهی که آفتاب ، راه با مغرب نزدیکی کرد اصحاب مسلم در خدمت او بیاییدند

پراکنده شدن کوفیان از دور مسلم

شامگاه کثیر بن شهاب فریاد برداشت :

فَقال أَيُّهَا النَّاسُ ألْحِقُوا بِأَهَالِيكُمْ وَلا تَعْجَلُوا الشَّرَّ وَلا تُعَرِضُوا أَنفُسَكُم لِلقَتلِ .

فَإِنَّ هَذِهِ جُنُودُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ قَد أقبلت وَقَدْ أَعْطَى اَللَّهُ الأَمِيرَ

ص: 76


1- استیحاش : ترس و وحشت .

عَهْداً لِأَنَّ تَمَمْتُمْ عَلَى حُرٍ بِهِ وَ لَمْ تَنْصَرِفُوا مِنْ عَشِيَّتِكُمْ أن يَحْرَمَ ذُرِّيَّتَكُمُ العَطاءَ ويُغْرِقُ مُقاتِليكُم فِي مَغَازِي اَلشَّامِ وَ أن يَأْخُذَ البَرِّيَ مِنْكُمْ بِالسَّقِيمِ والشَّاهِدُ بِالْغَائِبِ حَتَّى لاَ يَبْقَى لَهُ بَقِيَّةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْمَعْصِيَةِ الاّ أذاقها وَ بال مَا جنت أيْسِيها

گفت ای مردم ! بسوی اهل و عشیرت خود عجلت کنید و شرارشر و نیران

فتنه را دامن مزنید و خویشتن را ببارقه تیغ و صاعقه تیر (1) تباه مخواهید .

اینک لشگر امير المؤمنين يزيد است ، که در رسید و بدانید که ابن زیاد با خداوند خویش پیمان نهاد، که هر کس از جنگجویان شما ، تا هنگام عشابجای ماند و از کنار ابن عقيل بجانبی گسیل نشود، فردا بگاه بدست لشگر خون آشام شام تباه خواهد گشت و آن وجیبه که در وجه او و اولاد او مقرراست ، از جریده عطامنقطع خواهد شد که بسا بيجرم و جریرت کس که بجای مرد گناهکار تباه گردد؛ و چه بسیار حاضر پاکیزه خاطر که در ازای مرد گریز ناچیز شود، چندانکه از بی فرمانان کس نماند که بکیفر کردار خویش گرفتار نگردد .

سایر زعمای قبایل نیز از اینگونه سخنهای هایل (2) در انداختند و وصول لشگر شام را ، بر خاص و عام از متواترات اخبار باز نمودند .

مردم کوفه را این کلمات وحشت آمیز دهشت انگیز شد، چنان افتاد که مردان و زنان با تمام خوف و خشیت فرزندان و برادران را نصیحت میکردند و میگفتند : شما در مقاتلت سپاه شام چگونه مقاومت توانید کرد ؟ بیهوده مستیزید و و بیاره خون مریزید و از آن پیش که ناگزیر باخصم در آریزید، بجانبی گریزید.

بالجمله مردم کوفه را دیگر نیروی درنگ نماند ، آهنگ تفرقه کردند و از کنار، مسلم ، ده تن و بیست تن پراکنده می شدند ، زمانی دیر نگذشت که وقت

ص: 77


1- بارقه تیغ : برق تیغ - صاعقهء تير : صدای رعد آسای تير .
2- هايل : وحشت انگیز.

نماز فراز آمد و از آن جماعت انبوه افزون از سی مرد با مسلم نماز مغرب نگذاشت. چون مسلم چنان دید از مسجد بیرون شد و بجانب ابواب کنده شتابنده گشت. چون راه با ابواب نزدیک کرد. در مرافقت او زیاده از ده کس موافقت داشت. چون از باب پای بیرون گذاشت خویشتن را یکتنه همی نگریست شهری پر دشمن و شبی تاریک بود و در طی طریق و مرور بکوی و بازار ، دلیل رهنمونی نداشت.

رفتن مسلم بن عقیل بخانهء محمد بن کثیر و گرفتاری محمد و پسرش بدست ابن زیاد

در کتاب بحار الانوار و کتاب عوالم و کتاب زبده الفكره و کتاب لهوف و شیخ مفید (1) وكتاب ابن شهر آشوب و کتاب اعلام الوری و بحر اللئالی و الفي و طبری و کتاب مروج الذهب و کتاب فصول المهمه و کتاب خواص الامه و کتاب شرح شافیه و کتاب

کشف الغمه و کتاب یافعی و کتاب طریحی و کتاب اعصم کوفی و معینی و ابو مخنف و در کتاب مطالب السئول و در کتاب عبدالله بن محمّد رضاالحسینی معروف بجلاء العيون و درصد مجلد کتاب عربی و فارسی که خاصه، علمای نحریر در مقتل حسين علیه السلام تحریر کرده اند و هنگام تسطیر این اوراق، بنده نگارنده در همگان بیننده و پژوهنده بود ، در هیچیك قصه گرفتاری محمّد بن کثیر را در نصرت مسلم بن عقيل، باین تطویل و تفصیل نیافت .

غربت و سرگردانی !

چون اعصم کوفی از علمای اهل سنت و جماعت است و در جمع سیر حاوی احاظت و بلاغت و بیشتر روایت از ابن اسحق و ابن هشام میکند ، دریغ داشتم که

ص: 78


1- ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان بغدادی ملقب به ( مفید ) از مفاخر مکتب اسلام و تشیع است. در عظمت و شخصیت او همینقدر بس است ، که در عصر خود رهبری علمی شیعه و سنی را بعهده داشت و هردو طایفه در مجلس درسش حاضر کشته، استفاده میکردند. ابن ندیم وی را بزرگترین دانشمند ( علم کلام ) در عصر خود بشمار آورده است . شیخ مفید بیش از دو پست اثر علمی و تحقیقی بزرگ و کوچک دارد که یکی از آنها همین مقتلی است که مرحوم سپهر از آن نقل کرده است ( ح . خراسانی ) .

نگارش او را ندیده انگارم ، او بدین اسلوب مکتوب میکند : که چون مردم کوفه پراکنده شدند و مسلم بن عقیل یکتنه (1) ماند ، در تاریکی شب بر اسب خویش برنشست و خواست تا از کوفه بیرون شود و راه بیرون شدن ندانست ، در کوی و برزن بیهشانه (2) و بیخویشتن همی رفت.

ما از قضا سعیدبن احنف با او بازخورد و او را بشناخت و پیش تاخت و گفت: ای سید ومولای من ! چنین نا بهنگام آهنگ کجا داری ؟ و بكجا میروی ؟ گفت : همی خواهم که از این بلند بیرون شوم و بمسکنی ومأمنی روم ، باشد که از آنجماعت که با من بیعت کردند ، گروهی با من پیوسته شوند و مرا نصرت کنند.

سعیدبن احنف گفت : حاشا و کلا به این شهر را برتر در بندان کرده اند و حافظان و حارسان گماشته اند، تا در کجا تورا دیدار کنند و دستگیر نمایند. مسلم گفت : اکنون بگوی رأی چیست ؟ سعيد بعرض رسانید ، که با من باش تا تو را رهنمونی کنم و بمأمنی رسانم و مسلم را بیاورد و بر در سرای ابن کثیر، و بانگ در داد که هان ای عمل بن کثیر ! بیرون شتاب و مسلم بن عقیل را دریاب و نخل بی آنکه سر از پای بداند و پای در پای افراز کند ، بیرون شتافت و پای پسر عقیل را مورد ومحل تلثيم و تقبيل (3) یافت وخدای را سپاسگزار گشت ، که بدین دولت بزرگ و نعمت عظیم برخوردار شد. و اورا اندر نشیب سرای، بیتی و نهانخانه ای بود

که کس کمتر توانست از آنجا نشان گرفت و بدانجا راه یافت. مسلم را بدان بیت در آورد و آنچش در بایست بود، فراهم کرد.

گرفتاری محمد بن کثیری

از آن سوی آنان که بفحص حال مسلم مأمور بودند و در گرد محلات تجسس مینمودند این معنی را تفرس کردند ، و ابن زیاد را آگهی بردند ، سخت شاد شد.

ص: 79


1- تکینه (بر وزن وظيف) : تنها .
2- بیهشانه : بیهوشانه ، از روی بیهوشی
3- تلثيم ( از لثم است) : بوسیدن . تقبیل : بوسیدن

پسر خود خالد را بفرمود تا با فوجی از لشگر برفت و منافضه ، خانه محمد بن كثير را در حصار گرفتند و چون او را اعوان و انصار نبود ، بی انگیزش تیغی و ریزش خونی ، محمّد و پسرش را بگرفتند و بنزد ابن زیاد فرستادند و چند که پژوهش حال مسلم شتافتند ، او را نیافتند .

لاجرم خالد بدار الاماره مراجعت کرد . و از این سوی ، سلیمان بن صرد خزاعی و مختار بن ابوعبیده ثقفی وورقاء بن عازب و گروهی از اشراف کوفه، چون از واقعه محمّد كثير آگاه شدند ، با یکدیگر مواضعه نهادند ، که فردا بگاه لشگری درهم آوردند و بر ابن زیاد حمله برند و محمّد و پسرش را مأخوذ دادند ، آنگاه با لشگرهای خود از کوفه خیمه بیرون زنند و با حسین علیه السلام به پیوسته شوند و در رکاب او با دشمنان رزم دهند ! بر این نسق رأي استوار کردند و قبایل خویش را آگهی فرستادند که اعداد کار کرد، ، بامداد برابن زیاد تاختن برند .

رسیدن سپاه شام بكوفه

از آن سوی از قضا چنان افتاد که از آن پیش که سفیده صبح بردمد عامر بن طفیل با ده هزار مرد ، از لشگر شام از راه در رسید و با ابن زیاد پیوست و این وقت پسر زیاد سخت شاد شد و دل قوی کرد و چون آفتاب از مشرق سر برزد محمّد ابن كثير را مخاطب داشت و او را بدشنامی نکوهیده و شتمی ناستوده ، برشمرد . نخل گفت : هان ای پسر زیاد؛ این هرزه درائی چیست ؟ تورا آن مکانت نیست که با من آغاز سفاهت کنی ؟ من تورا نيك میشناسم وحسب ونسب تورانی کو میدانم ، پدر تورا بدروغ با ابوسفیان بستند و بدستیاری این نبهره (1) نژاد تأسیس، چندین فتنه و فساد نمودند .

و

. .

ص: 80


1- نبهره ( بروزن نرفته ) : آدم پست ، حرامزاده . برخی فرهنگ نویسان آنرا معرب ( نبهرج) که بمعنی بست ( ردی ) است میدانند. . حجاج بن یوسف ثقفی ( بیرونی ، در کتاب الجماهر ص 157 ) نیز در نامه خود بیکی از فرماندارانش بهمين معنی استعمال کرده ( ح . خراسانی ).

هنوز محمّد با ابن زیاد سخن بمحاوره و مشاوره در میان داشت که ناگاه فریاد کوس جنك زخمه بر افلاك نواخت ، و ها یا هوی مردم ، پرده صماخ همی چاك ساخت و نزديك بچهل هزار تن مرد جنك ، دارالاماره را احصار دادند و فوج از پس فوج در ایستادند ، خشم ابن زیاد بزيادت شد و گفت : ای پسر كثير بجان و سر یزید که بر این سخن هیچ مزید نیست ، پسر عقیل را با من سپاری واگرنه باحدود تیغت در سپارم . در پاسخ گفت : تورا آن پای نیست و آن دستبرد ، که یکموی از سر من توانی سترد ، ابن زیاد اگر چند خشم آگین بود ، همچنان دوربین بود ، لختی سر فرود داشت و اندیشه درهم بافت و حمل اصغای این کلمات را نتوانست برتافت ناچار سر بر آورد و گفت: ای محمّد كثير ! اکنون بگوی: تو خویشتن را دوست تر میداری یا مسلم را بیشتر میخواهی ؟ نخل گفت: ای پسر زیاد ! جان مسلم راخداوند جان آفرین ناصر و معین است و یاور من سی هزار شمشیر خونخواره است ، که دارالاماره را در پره افکنده است ، دیگر نیروی شکیب در ابن زیاد نماند ، دواتی در پیش روی او بود ، بر گرفت

و بسوی نهال پرانید ؛ راست بر پیشانی محل آمد و خرد در هم شکست و خون بر روی و موی او بدوید ، نخل دست بزد و تیغ بر کشیده آهنك ابن زیاد کرد، اشراف کوفه اطراف او را فرو گرفتند و در میانه حایل و حاجز شدند .

شهادت محمد بن كثير و پسرش

اینوقت معقل که از هانی جراحت یافت ، چنانکه بدان اشارت شد بر روی عمل در آمد. ابن کثیر چون شیرشمیده بروی تاخت و تیغ بزد و او را دو نیمه ساخت. ابن زیاد چون آن شهامت و شجاعت را نظاره کرد، از میان انجمن کناره گرفت و غلامان خویش را بانگ زد که: جلدی کنید و او را زنده نگذارید، سپاهیان او را در پره افکندند و از هر سوى بجانب او حمله بردند و نه از يمين وشمال قتال میداد، از آن جماعت نیز دوتن بکشت، ناگاه در آن گیرودار ، پایش ببند شادروان

ص: 81

آمد و برای در افتاد ، سپاهیان فرصت بدست کردند و او را از پای در آوردند .

سلحشوری فرزند محمد و شهادتش

اما پسر محمّد نیز با شمشیر کشیده رزم میزد و دروازه دارالاماره میجست باشد که جان بسلامت بدر برد و مردی دلیر و کنداور بود ، میزد و میکشت و راه میبرید، گاهی که بدروازه دارالاماره رسید ، بیست تن را بکشته بود .

اینوقت غلامی از پس پشت او در آمد و نیزه بزد و او را در انداخت و شهید ساخت و همچنان از بیرون دروازه سپاه شام با مردم کوفه درهم افتاده بودند و يك دیگر را هدف سهام و نیام حسام میفرمودند . سپاه شام از صبروسکون مردم کوفه اندازها میگرفتند و شگفتی مینمودند .

ابن زیاد گفت: مقاومت کوفیان بیشتر در طلب عمل کثیر و پسر اوست سر های ایشان را از تن دور کنید و میان مردم پرانید تا دلهای ایشان نا تندرست گردد و دست و بازویشان در کار سست شود . لاجرم سرهای ایشان را از فراز باره ، بمیان مردم پرانیدند و ایشان را از قتل محمد و پسرش آگاه ساختند ، لكن کوفیان جنگ را دست باز نداشتند ، همچنان بپائیدند و رزم دادند تا روز بیگاه شد . چون شب در آمد هر کس بسرای خویش شتافت و از آن جماعت يك تن بجای نماند .

بیرون شدن مسلم از خانه محمد بن كثير

از آن سوی چون خبر این واقعه گوشزد مسلم بن عقیل شد، از نهانخانه کثیر بیرون آمد و برنشست و ندانست بکجا میرود و ابن زیاد هم از مردم کوفه بيماك بود، که بروي بشورند و هم در فحص حال مسلم جدی بكمال داشت . لشکر را چند بخش میکرد ، خاصه در شب، هر محلتی از شهر را ببخشی میسپرد.

لاجرم عبور مسلم درعرض راه نخست بطلابه ابن زیاد افتاد و ایشان دوازده . هزار کس بودند و ایشان بتفاریق هر گذرگاهی ومعبری و سرائی را نگران بودند. بعضی

ص: 82

مسلم را دیدار کردند، گفتند : چه کسی ؟ وبكجامیشو ی ؟ گفت: مردی از قبیله بنی فزاره ام ، بقوم خویش میروم گفتند : باز شوکه این راه تو نیست. مسلم راه بگردانید ودر محلت دیگر بدار البيع رشيد . در آنجا خالد پسر عبیدالله زیاد ، با دوازده هزار تن از لشکریان دیدبان بودند. از آنجا نیز روی برتافت ولختی از چپ و راست راه برید ، پس بكناسهء رسید، در آنجا خادم شامی با دوهزار تن حاضر بود، از آنجا دلیرانه بر گذشت و طریق بازار درودگران پیش داشت. چون از کناسه بسرعت بر گذشت ، مردی که اورا حارث مینامیدند ، سواری را دید که بعجلت عبور میدهد با خود اندیشید که این نیست، مگر مسلم بن عقیل .

در اینوقت نزديك بود که سفیده صبح بردهد پس دوان دوان بدار الاماره آغد و نعمان حاجب را گفت : مسلم را دیدم که ببازار درودگران میرود و روی دروازه بصره دارد. نعمان در زمان با پنجاه سوار تاختن کرد ، ناگاه مسلم تکاپوی سواران را بشنید ، دانست که او را میطلبند، می توانی از اسب پیاده شد و اسب را بزد و براند و خود راه بگردانید و در شارع دیگر روان شد، سواران برسیدند و پی اسب بر گرفتند و برفتند و چون بمحله حلاجان رسیدند ، اسبی پیسوار دیدند . ناچار اسب را مأخوذ داشتند و باز شتافتند و ابن زیاد را از صورت حال آگهی دادند، که اگر چند شتافتیم مسلم را نیافتیم ،

ابن زیاد فرمان داد ، تا دروازه ها را استوار در بستند و در بازار و برزن ، کمین گذاران بنشستند ، و در همه شهر منادی ندا در داد که هر کس عوانان مارا بسوی مسلم برد ، یا مسلم را نزد ما آورد ، او را در میان امثال و انباز سر افراز داریم و از برك و ساز دنیوی بی نیاز فرمائیم . این کلمات شیفتگان زر و ذهب را در طمع و طلب افکند و فحص حال مسلم را در روز روشن و شب مظلم از پای ننسشتند .

ص: 83

ساعتی در خانه خدا !

اما از آن سوی مسلم چون سواران نعمان حاجب را اغلوطه داد و راه بگردانید ، نمیدانست بکجا میرود . بکردار بیهشان میرفت و سخت جوعان و عطشان بود ، ناگاه بکوچہ رسید و چنان دانستکه ازین کو بیرون شدن توانست چون لختی راه بشتافت پایان آن کوی را مسدود یافت وطریق عبورمفقود دید ، آسیمه سر (1) وحیرت زده بچپ و راست دوید پس بمسجدی خراب رسید، بدان مسجد در رفت و در گوشه بیارید تا آفتاب افول یافت و سیاهی جهان را فرو گرفت ، پس از مسجد بیرون شد و دیگر باره بهر سوئی تکاپوئی کرد و عبور او به بیوت بنی جبله از جماعت کنده افتاد ، ناگاه بسرائی رسید که بنیانی بلند و ارکانی ارجمند داشت ، در آستانه نشیمن کرد تا لختى بز آساید و این سرای زنی ام ولد بود ، که طوعه نام داشت و از نخست ضجيع اشعث بن قیس بود، چون او را آزاد کرد و رها ساخت بحباله نکاح اسید حضرمی در آمد و از وی فرزندی آورد ، که بلال نام داشت و بلال بامدادان از سرای خویش بیرون شده ، اسعاف حاجات خود را در اطراف کوفه طواف میداد ، چون شهری آشوفته و آکنده بمردم دل کوفته بود ، چون بلال دیر می آمد طوعه پایمال ملال میگشت ، پس بر در سراي با خاطری نژند می نشست و انتظار فرزند میداشت .

داخل شدن مسلم بخانه طوعه

این هنگام که مسلم برسید و بیاسود بر طوعه سلام داد و جواب بستد، آنگاه گفت : یا امه الله ! مرا بشربتی آب سقایت فرما ! طوعه او را بشر به ای از آب سیر آب ساخت . پس لختی بنشست آنگاه بدرون خانه رفت و دیگر باره بیرون شتافت و روی با مسلم آورد و گفت : یا عبدالله آب خوردی ؟ فرمود سیر آب شدم گفت: اکنون بسوی اهل خویش باز شتاب ! مسلم جواب باز نداد ، این سخن اعادت کرد همچنان مسلم خاموش بود ، در کرت سیم گفت :

-

ص: 84


1- آسیمه سر ، پریشان

سُبْحَانَ اَللَّهِ يَا عَبْدَ اَللَّهِ قُمْ عَافَاكَ اَللَّهُ إِلَى أَهْلِكَ فَإِنَّهُ لاَ يَصْلُحُ لَكَ اَلْجُلُوسُ عَلَى بَابِي

طوعه گفت: ای بنده خدا ! برخیز و بسوی اهل و عیال خویش بشتاب شایسته

نیست نشستن تو بر در سرای من ، مسلم اینوقت برخاست ،

وَقَالَ يَا أَمَةَ اللَّهِ مَا لِي فِي هَذِ الْمِصْرِ أَهْلٌ وَلا عَشِيرَةٌ فَهَلْ لَكِ في أَجْرٍ وَ مَعْرُوفٍ وَ لَعَلِّي مُكَافِئُك بَعْدَ هَذا اليَوْمِ

فرمود: ای کنیز خدای ! مرا در این شهر بیتی و اهلی وعشیرتی نیست آیا تو ثوابی توانی کرد و تقديم امری خير نمود ؟ باشد که من در ازای این نیکوئی، تو را جزای خیردهم و پاداشی فرمایم .

طوعه گفت : بگوی تو کیستی ؟ و از کجائی؟ و بدینجا چرائی ؟ گفت: من مسلم بن عقیلم . این کوفیان مرا بفریفتند و دروغ گفتند و مرا بدین شهر در آوردند. آنگاه مرا دست باز داشتند و بیرون کردند ! طوعه گفت : تو مسلم بن عقیلی ؟ فرمود : جز مسلم نیستم، عرض کرد : بخانه من در آی و او را بخانه در آورد و در بیتی، که جز بیتی بود که خود نشیمن داشت جای داد و فرش نیکو بگسترد و خورش و خوردنی بیاورد ، مسلم تمکن نمود لكن تعشی نفر مرده

راز نگفتنی ؟

در اینوقت بلال در رسید و کثرت آمد شد مادر را در آن بیت که مسلم بود، دیدار کرد . خلجان ریب و شبهت در قلب او راه کرد (1) ، گفت : ای مادر ! در این شب این تواتر مراودت (2) بر خلاف عادت در این بیت چیست؟ همانا حدوث احدوثه یا نزول نایبه ایست؟ (3) طوعه گفت : ای پسر! تو را با این سخن چکار؟ برام خویش میرو و اندیشه کار خویش میكن، بلال الحاح از حد بدر برد و گفت : تو را با خدای

ص: 85


1- نسبت بمادرش بدگمان شد
2- مراودت : رفت و آمد کردن
3- واقعه تازه ای رخ داده .

سوگند میدهم ، که مرا بیاگاهانی و از این اندوه برهانی ، طوعه گفت: ای فرزند تورا آگهی میدهم بشرط که این سرمستور را ذایع نکنی و این راز پوشیده را از پرده بیرون نیفکنی و از وی بأيمان مغلظه عهد گرفت و پیمان استوار کرد و قصه ورود مسلم را با او باز گفت ، چون هنگام خواب فراز آمد مسلم در بیت خود بیاسود و بلال با مادر نیز بغنود .

آمدن ابن زیاد بمسجد

اما از آن سوی عبیدالله زیاد نگریست که نام اصحاب مسلم بيکبار از زبانها افتاد وغلوای غوغا دفعه واحده فرونشست. با خود اندیشید که تواند بود که مسلم با اصحاب خویش مواضعه در کلید و کین من نهاده، تا مغافصه بر من بتازد و غيله كاری بسازد ، و بيمناك بود که دارالاماره را در بگشاید و از برای نماز ، بمسجد گراید لاجرم مردم خود را فرمان داد تا هر بیغوله و زاویه که در مسجد بود فحص کردند و با مشاعل و مصایح بتاریکیها عبور دادند و آنجا که حفره و مغاکی عمیق بود چراغدانها و قناديل افروخته میکردند و بدستیاری رسن فرو میفرستادند تا پایان آن ظلمتکده ها را دیدار میکردند و مکشوف میداشتند که دشمنی قصدی نکرده و کمپنی ننهاده .

چون از این کار بپرداختند، ابن زیادرا آگهی بردند و مطمئن خاطر ساختند . این هنگام فرمان داد. تا آن باب که از دار الاماره بمسجد بسته بودند بگشادند و با مردم خود بمسجد آمد و هنوز زمانی تا وقت نماز عشا بمانده بود ، پس بفرمود : تا مردمان بنشستند وعمر بن نافع راگفت تا منادی کرد:

أَلاَ بَرِئَتِ اَلذِّمَّةُ مِنْ رَجُلٍ مِنَ الشَّرْطِ أوِ العُرَفَاءِ أوِ الْمَنَاكِبِ أَوِ الْمُقَاتِلَةِ صَلَّى الْعَتَمَةَ إِلَّاَّ فِي أَلْمَسْجِد

در جمله، می آگاهاند که : ذمه من بریست از عهد و پیمان مردی از سرهنگان

ص: 86

شرط با رزم آزمايان عرفاء یا سپاه آرایان مناكب (1) یا سپهسالاران را که نماز خفتن را در مسجد نگذارند. ساعتی بیش و کم برنگذشت که مسجد از اهل شهر آکنده گشت ، پس عوانان و حارسان (2) را گفت : تا از پس پشت او در ایستادند و بحر است او قيام نمودند تا مبادا کسی بغيله (3) بروی حمله افکند .

خطبه ابن زیاد در مسجد کوفه

آنگاه اذان بگفتند، پس برخاست و با جماعت نماز گذاشت و بی توانی (4)

برمنبر صعود داد و خدای را سپاس و ثناگفت،

ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اِبْنَ عَقِيلٍ اَلسَّفِيَّةَ اَلْجَاهِلَ قَدْ آتَي مَا رَأَيْتُم مِنَ الخِلافِ والشِّقَاقِ فَبَرِئَتْ ذِمَّةُ اللَّهِ مِنْ رَجُلٍ وَجَدْناهُ فِي دارِهِ وَ مَنْ جاءَ بِهِ فَلَهُ دِيَتُه .

اتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَا لَزِمُوا طَاعَتَكُمْ وَ بَيْعَتَكُمْ وَلا تَجعوا عَلَى أَنْفُسِكُم سَبِيلاً

گفت : ای مردم نگریستید پسر عقیل را که مردی سفیه و جاهل بود ، چه مايه (5) خلاف و شقاق انگیخت ، همانا مردی که مسلم را در سرای او بیاییم مالش هبا (6) و خونش هدر (7) است و آنکس که مسلم را نزد ما حاضر کند بهای دیت او ویرا دهیم .

ص: 87


1- مناكب ، صاحب منصبان ارتش در زمان بنی امیه بدین ترتیب نامیده میشدند: (1) مناكب ، و آنها دسته بودند که تفوق بر شرطه وعریف داشتند و آن دو دسته زیر دست آنها بودند.شرط جمع شرطه : خدمتگذاران برگزیده حاکم وزیر دست دوطایفه سابق بودند . (3) عرفاء : جمع عريف که نقيب هم نامیده میشدند از لحاظ درجه فوق شرط بودند.
2- که حارس : پاسبان ، نگهبان
3- غیله : ( بكسر غين ) با مکر و خدعه کسيرا کشتن .
4- توانی : سستی
5- و چه مایه : چه مقدار
6- هباء: گرد و غبار ، کنایه به از بیهوده شدن و از بین رفتن
7- هدر : ( بر وزن فلس و فرس ) تباه ، از بين رفته .

هان ای مردم ! از خدای بترسید وطاعت خود را دست باز مدهید و بیعت خود را بزیر پای منهید وخویشتن را در تهلکه میفکنید. آنگاه گفت : ای حصین بن نمير! مادر بسوگواریت نشیند اگر کوی و بازار کوفه را دیدبان نگماری و نگران نباشی، تا اگر پسر عقیل از سرائی بیرون شود، او را مأخوذ داری و دست بگرذن بسته بنزد من آری ، من اینك ترا بر تمامت خانهای کوفه سلطنت دادم تا در همه مراصد (1) و معابر (2) دیدبانان (3) نصب کنی و خانهای کوفیان را يك بيك تجسس فرمائی و هیچ مغاکی (4) و زاویه را بتغافل و تسامح باز نگذاری . پس

حصين بن نمير که از زعمای بنی تمیم بود ، با جماعت شرط طریق فرمان گرفت و ابن زیاد بدار الاماره در آمد و رایت از برای عمرو بن حريث بست و اورا إمارت جیش داد و آن شب را بپای آورد و بامداد بنشست و مردم را بار داد ، چون عمل ابن الاشعث در آمد اورا ترحيب (5) و ترجيب (6) کرد و لختی از حسن عقیدت او در ارادت بنی امیه براند، آنگاهش در پهلوی خویش جای داد تا بنشست .

خواب دیدن مسلم على علیه السلام را

از آن سوی چون مسلم بن عقیل در خانه طوعه از خواب انگیخته شد، سخت بگریست ، چه خوابهای آشفته دید و دانست روز شهادت اوست و بسی یاد از حسين علیه السلام و اهل وعشیرت خویش همی کرد وهمی نالید. طوعه بیامد و او را جامی آب داد و عرض کرد: دوش چه در خواب دیدی که چنین کوفته و آشوفته برخاستی؟

فَقَالَ إِنِّي رَقَدْتُ وَ رَأَيْتُ عَمِّي أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ يَقُولُ الوحا اَلْوَحَا أَلْعَجِلُ أَلْعَجَلَ وَ مَا أَظُنُّ إِلاَّ أَنَّها آحَرُ حَيَوتِي مِنَ الدُّنيا وأَوَّلُها مِنَ الآخِرَةِ

فرمود: همانا در خواب عم خویش، علی بن ابیطالب را دیدم ، فرمود: بشتاب بشتاب تعجیل کن تعجیل کن، گمان نمیکنم، جز اینکه امروز آخر زندگانی من

ص: 88


1- مرا صد، جمع مرصد : کمینگاه
2- معابر ، جمع معبر : گذرگاه
3- دیدبان . جاسوس که باصطلاح این زمان کارآگاه نامند .
4- مغاك ، بفتح اول : گودال
5- ترحيب : مرحبا گفتن
6- ترجيب : تعظیم و توقير

در دنیا و اول زندگانی من در آخرت است .

آگهی دادن بلال، ابن زیاد را از حال مسلم

اما از آن سوی چون بلال پسر طوعه از خواب برخاست باستعجال بدار الاماره شتافت و بانگ در داد که : أَلنَّصيحَه النَّصيحَه پدرش اسیدحضرمی گفت : ای پسر؛ کدام نصیحت ؟ بیار تا چه داری ؟ گفت : مادرم دشمنی را پناه داده ، گفت کدام دشمن ؟ گفت : مسلم بن عقيل و اينك در سرای ما جای دارد. پس اسید حضرمی عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی را آگهی داد و او بدین مژده، ابن زیاد راشاد ساخت، پس ابن زیاد بلال را بطوقی زرین و تاجی زر آگين (1) و اسبی چون باد بزين تشريف کرد.

آنگاه بروایت صاحب بحارالانوار ومؤلف عوالم ، علی بن اشعث بدفع مسلم بیرون تاخت و عبیدالله بن عباس السلمی را، ابن زیاد با هفتاد تن از بنی قیس ملازم رکاب او ساخت و اعصم کوفی گوید: که محمّد را با سیصد تن روان داشت و ابی مخنف حديث کند که : پسر اشعث با پانصد تن تاختن کرد .

بالجمله لشكریان ابن زیاد شاکی (2) السلاح ترکتاز کردند و سرای طوعه

را از نشیب و فراز در پره افکندند .

جنك مسلم با لشکر ابن زیاد

چون بانگی قعقعه (3) سلاح و همهمه مردان غازی و حمحمه اسبان تازی گوشزد مسلم گشت، گفت : این جماعت جز مرا نجویند و جز بقصد من نپوینده هان ای طوعه ! سلاح جنگی مرا حاضر کن، پس برخاست و میان خویش را تنگ بر بست و زره در پوشید و شمشیر بر کشید و جنبش داد و مانند شیر شرزه (4) و اژدهای گرزه (5) آهنگ قتال فرمود عمرو بن دینار وجزا و حدیث میکنند که مسلم

ص: 89


1- زرا گین : آگنده بطلا
2- شاکی السلاح ( مقلوب شائك السلاح ) کسیکه سلاح با شوکت پوشیده باشد
3- قعقعه : صدائی که از شمشیر و زره و مانند آن بکوش میرسد
4- شرزه : خشمگين وزورمند
5- گر زه ( بفتح اول بر وزن هرزه ) : مار پر زهر

جنگ مسلم با لشکر ابن زیاد ابن عقیل آن زور بازو داشت، که چون مردی را بگرفتی و بسوی فراز بر پرانیدی برز بر بیت فرود آمدی.

بالجمله اینوقت طوعه پیش آمد و گفت : ایسید و مولای من ! تورا چنان میبینم که ساخته مرگ میشوې ، گفت : سوگند با خدای که از مرگ چاره نیست. این بگفت وچون صاعقه آتشبار از دار بیرون تاخت و آن تیغ مرگ او بار را که چون شعله نار و زبان مار بود باهتزاز آورد و بر آن جماعت بی نام و ننگ حمله مردان جنگ افکنده، سپاه ابن زیاد جلباب (1) صبر وسکون بپوشیدند و چند که توانستند در مقاتلت مسلم بکوشیدند و مسلم بريمين وشمال میتاخت و مرد و مرکب بخاك می انداخت، چندانکه یکصد و هشتاد تن از آن جماعت را با تیغ در گذرانید. دیگران چون این زور بازو بدیدند دانستند که با او هم ترازو نتوانند شد ، پشت باجنگ دادند و روی بهزیمت نهادند .

نهال بن اشعث چون این شجاعت نگریست، کس با بن زياد فرستاد که مرا جماعتی از ابطال رجال مددفرست. ابن زیاد پانصد تن دیگر از شجعان لشکر بسوی او گسیل داشت. (2) هم در این کرت جنکی صعب در میاه برفت و عددی كثير از سپاه ابن زیاد هسته (3) تیغ و تبر شد. دیگر مردم از پیش روی مسلم پشت دادند و در کوچهای کوفه متفرق شدند ، نخل بن اشعث، دیگر باره ابن زیاد را آگهی داد که مارا بسواره و پیاده مدد فرست ، که از شمشیر مسلم کس بسلامت نتواند جست ، جماعتی از ما کشته و گروهی مجروح ومطروح گشته . ابن زیاد از این خبر در خشم شد و او را بدینگونه پاسخ باز داد : .

فَقالَ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وعَدموكَ قَومُكَ رَجُلٌ واحِدٌ يَقْتُلُ مِنْكُم هَذِهِ اَلْقِتْلَةَ اَلْعَظِيمَةَ فَكَيْفَ لَوْ أَرْسَلْنَاكَ إلى مَن هُوَ أشَدُّ بَأساً وأصْعَبُ مِراساً

ص: 90


1- جلباب ( بکسر جیم و سکون لام ) لباس گشاد و فراخ .
2- گسیل داشت : روانه کرد
3- مسنه (بضم اول و سکون ثانی) طعمه مرغان شکاری

یعنی مادر بسوگواری تو نشیند و از تو نام و نشان « ماناد » ، مردی یکتنه

جماعتی از شما را کشته و با خاك و خون آغشته، اگر تو را به بارزت کسی مأمور میداشتم که از مسلم بشجاعت اشد و بسخت کمانی اصعب است چگونه زیست میکردی؟ و روی این سخن با حسين علیه السلام داشت (1)، ابن اشعث در پاسخ او

نگاشت :

أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ أَتَظَنُّ أَنَّكَ بَعَثْتَنِي إِلَى بقال مِنْ بَقَالِي اَلْكُوفَةِ أَوْ إِلَى جُرْمَقَانِي مِن جَرَامِقَةِ الحيرَةِ أو لَمْ تَعْلَمْ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ أَنَّكَ بَعَثْتَنِي إِلَى أَسَدٍ ضِرْغَامٍ وَسِيفٍ حُسَّامٌ فِي كَفِّ بَطَلٍ هُمَامٍ مِنْ آلِ خَيْرِ اَلْأَنَامِ .

گفت : ای امیر گمان میکنی که مرا بجنگ بقالی از بقالهای کوفه یا زارعی از زارعین حیره فرستاده، مگر نمیدانی مرا بجنگ شیری درنده و شمشیری برنده فرستاده و آن شمشیر در دست شجاعی دلیر و شاهی دلاور از عشیرت پیغمبر است.

اینوقت ابن زیاد پسر اشعث را دیگر باره پانصد تن مرد رزم آزمای فرستاد و پیام داد، که مسلم را امان بده که جز بر این تقدیر نتوانی بر وی دست یافت لشکریان دیگر باره نیرو یافتند و بر مسلم حمله افکندند و همچنان مسلم چون شير غضبناك بجنگش در آمد و این شعر بگفت :.

هُوَ اَلْمَوْتُ فَاصْنَعْ وَيْكَ مَا أَنْتَ صَانِعٌ *** فَأَنْتَ لِكَأْسِ اَلْمَوْتِ لاَ شَكَّ جارع

فَصَبَرْ لِأَمْرِ اَللَّهِ جَلَّ جَلاَلُهُ *** فَحُكْمُ قَضَاءِ اَللَّهِ فِي اَلْخَلْقِ ذَائِعٌ (2)

ص: 91


1- معنی مقصود ابن زیاد از کسی که از مسلم بشجاعت اشد است ، حضرت حسین ( علیه السلام ) بود
2- مرگ است ! هرچه میخواهی بکن ، بیگمان از جام مرگ مياشامی، نسبت بامر پروردگار بزرگ بردبار باش ، زیرا فرمان خداوند در باره مخلوق روان و آشکار است.

از این بگفت و تیغ در لشکر ابن زیاد نهاد و آن جماعت در تنگنای سكک

کوفه از بیم شمشیر مسلم میرمیدند و کوس بر یکدیگر میزدند و بر زبر یکدیگر میرفتند و مسلم از قفای ایشان میزد و میکشت و میشتافت و صف میشکافت ..

ابن اشعث چون این بدید، خواست مگر بدستیاری امان اورا از پای بنشاند . بانگ برداشت که : ای مسلم ! اميرتورا امان داد ، بیهوده رزم مزن وخودرابهلاکت میفکن ، مسلم گفت: از برای شما در نزد من امان نیست، ای دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا ! و این اشعار را از حمران بن مالك خثعمی بارجوزه (1) برخواند :

أَقْسَمْتُ لاَ أُقْتَلُ إِلاَّ حُرّاً *** وَ إِنْ رَأَيْتُ اَلْمَوْتَ شَيْئاً نُكْراً

اَكْرَهُ اَنْ اخْدَع اَوْ اَغَرَّا *** رَدَّ شُعَاعُ اَلنَّفْسِ فَاسْتَقِرَّا (2)

اَوْ يُخْلَطُ اَلْبَارِدُ سُخْناً مُرّاً *** كُلُّ اِمْرِءٍ يَوْمَأُ مُلاَقٍ شَرّاً (3)

اِضْرِبْكُمْ وَ لاَ اِخْفِ ضَرّاً *** فَعَلَ غُلاَمٌ قَطُّ لَنْ يَفِرَّا

وَ كُلُّ ذِي عُذْرٍ سَيُلْقِي عُذْراً *** اَيضَا وَ يُصَلِّي فِي اَلْمَعَادِ حَراً (4)

و همچنان حمله از پی حمله متواتر میداشت و زخم از پس زخم متوالی میفرمود. جماعتی را از پای در آورد و پشت بر دیوار سرای بکر بن حمران داد و در ایستاد . اینوقت بکر بن حمران که از شناختگان شجعان بود از پیش روی مسلم بیرون شد وحمله گران افکند. مسلم نیز اهنگ او کرد، لختي باهم بکوشیدند و بطعنات وضربات (5) یکدیگر را ممتحن داشتند، ناگاه بکر فرصتی بدست کرده تیغ براند و لب فرازین (6) مسلم را قطع کرد. مسلم چون شراره نار جستن کرد و

ص: 92


1- رجز یکی از بحور شعر است ، بر وزن مخصوص وارجوزه قصیده ایست که بر آن وزن باشد
2- اخدع و اغرار ( هر دو بصیغه اول شخص مفرد از مضارع مجهول ) : گول بخورم
3- بارد : سرد . سخن : گرم. ملاق ( اسم فاعل از ملاقات ) : برخورد کننده
4- بصلی ، مضارع مجهول از مصدر صلی : در آتش انداختن
5- طعنه : زخم نیزه, ضربه : زخم شمشير
6- فرازین : بالا

شمشیر آتشبار بر فرق بکر فرود آورد و او را بزخمی درشت هزیمت کرد و تنی دیگر را از پس او با تیغ در گذرانید . کار بر کوفیان سخت اوفتاد و مسلم را نتوانستند دفع داد، لاجرم بر بامها بر آمدند و از فراز بام او رابسنگباران گرفتند و همچنان بستهای نی را آتش در زدند و بر سر او بر افشاندند. مسلم خود را از کوی بیکسوی کشیده و پشت بر دیوار نهاد، تا از آسیب نار و ضرب احجار کمتر زحمت بیند پس روی با کوفیان کرد .

فَقَالَ مَالُكُمْ تَرْمُونِي بِالْأَحْجَارِ كَمَا تُرْمَى اَلْكُفَّارُ وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ بَيْتِ اَلْأَنْبِيَاءِ الأ برار أَلاَّ تَرْعَوْنَ حَقَّ رَسُولِ اللّه في ذرِّيته

فرمود : چرا مرا سنگباران میکنید ؟ چنانکه کفار را ، آیا رعایت نمیکنید حق رسول خدای را در حمایت فرزندان او ؟ کلمات او در گوش آنجهال چون آب در غربال بود .

گرفتاری مسلم بن عقیل

در اینوقت مردی از کوفیان در آمد و گفت: من تدبیری اندیشیده ام و در این سکه چاهیرا با خس و خار سرپوشیده ام ، واجب میکند که هم آهنك (1) بر مسلم حمله افکنید و چون او آغاز جنگ کند ، بقانون کروفر لختی باز پس شوید، تواند شد که مسلم خشمناك شود و ترکتاز کند و در مغاك افتد . این رأی را ستوده شمردند و همگروه بر مسلم حمله افکندند و مسلم چون شیر آشوفته ومارسر کوفته از چپ و راست حمله افکند و بسیار کس از شجعان عرب را بخاك انداخت و ناگاه خویشتن در مغاك افتاد. لشکر ابن زیاد فرصت بدست کردند و آن مغاك را در پره افکندند و چند که توانستند آن تن مبارك را به نیش سنان و زخم بلارك (2) بیازردند . محمد بن اشعث شمشیری بر چهره همایونش فرود آورد، بدانسان که از

ص: 93


1- هم آهنك : همگان
2- بلارك ، بروزن تبارك : شمشیر پر جوهر

عرنين (1) بینی بر گذشت و در دهانش بعضی از دندانهای او را پراکنده ساخت کافری دیگر نیز بر پشتش زد، چنانکه برای در افتاد . پس او را بگرفتند و اسيروار ببردند.

در خبر است که درع و تیغ او را نه بن اشعث مأخود داشت و این شعر

را در این معنی بعبدالله بن زبیر اسدی نسبت کنند :

اِتْرَكْتَ مُسْلِمٌ لاَ تُقَاتِلُ دُونَهُ *** حَذَرَ اَلْمَنِيَّةِ اَنْ تَكُونَ صَرِيعاً

وَ قَتَلْتُ وَافِدَ آلِ بَيْتِ محمَّد *** وَ سُلِبَتْ اِسْيَافاً لَهُ وَ دُرُوعاً (2)

آب طلبیدن مسلم بن عقیل

بالجمله، مسلم را بخوار مایه تر وجهی بتاختند و در خاك و خون بکشیدند تا بباب دار الاماره رسیدند. جماعتی از اولیای ابن زیاد، حاضر باب بودند و انتظار میبردند تا چه هنگام بار یابند . عماره بن عقبه بن ابی معیط و عمرو بن حريث و مسلم بن عمرو و کثیر بن شهاب نیز با هم نشسته و سخن پیوسته بودند و در کنار ایشان خنبی (3) سرشار از آب زلال حاضر بود، مسلم که در تنور حرب تافته و چندین جراحت یافته بود و هنوز از اندام مبارکش خون میجهید ، پیداست که چگونه عطشان بود، روی با آن گروه کرد و فرمود : مرا پاره از این آب دهید.

فَقَالَ لَهُ مُسْلِمُ بْنُ عَمْرٍو أَتْرَاهَا مَا أَبْرَدَهَا لا وَ اَللَّهِ لَأَ تَذُوقُ مِنْهَا قَطْرَةً أَبَداً حَتَّى تَذُوقَ ألحميم فِي نَارِ جَهَنَّمَ

مسلم بن عمرو گفت: ای پسر عقیل : آبی سرد و گوارنگریستی ؟ سوگند با خدای قطره از این آب بهره نخواهی یافت تاگاهی که از حمیم جهنم سیر آبشوی . مسلم فرمود: وای بر توبگوی : تو چه کسی و از کجائی؟ .

ص: 94


1- عرنين : قسمت محکم بینی
2- آیا مسلم را رها کرده و از ترس مرگ از او دفاع نمیکنی ! ورسول خاندان پیغمبر را کشته، شمشير و زره او را میر بائی ؟
3- خنب ، بضم اول و سکون ثانی : خم ، کوزه بزرگ

فَقَالَ أَنَا اَلَّذِي عرف أَلْحَقَ إِذَأ نَكَّرْتَهُ وَ نَصَحَ لِإِمَامِهِ إِذْ غَشَشْتَهُ وأَطَاعَهُ إِذ خالَفْتَهُ أنا مُسلِمُ بنُ عَمرٍو ألباهِلي.

گفت : من آن کسم که حق را شناختم، گاهی که تو انکار کردی و امام خویش را نصیحت نمودم، زمانی که تو بتمويه (1) سخن گفتی و او را اطاعت کردم وقتی که تو مخالفت نمودی ، این منم مسلم بن عمرو باهلی .

فَقَالَ لَهُ اِبْنُ عَقِيلٍ لِأُمِّكَ اَلثَّكْلَ مَا أَجْفَاكَ وَ أَفَظَكَ وَ أَقْسَى قَلْبَكَ أَنْتَ يَا اِبْنَ بَاهِلَةَ أَوْلَى بِالْحَمِيمِ وَ اَلْخُلُودِ فِي نَارِ جَهَنَّم.

مسلم فرمود : مادر تو بر تو بگرید ، ای پسر باهله؛ عظیم جفاکار ستم پیشه قسی القلب که تو بوده ، همانا تو سزاوارتری از من بشرب حميم وخلود جهنم .

اینوقت عمرو بن حریث غلام خود را فرمان کرد: تا کوزه پر آب با قدحی بنزد مسلم آورد و پاره آب در قدح بریخت و بدست مسلم داد ، چون خواست بنوشد قدح از خون دهان مبارکش سرشار شد ، بدست غلام داد تا بر افشاند و دیگر باره پر آب کرد ، هم در این کرت خوناب گشت ، در کرت سیم دندان های ثنای (2) درقدح افتاد .

فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ لَوْ كَانَ لِي مِنَ اَلزُّرْقِ أَلْمَقْسُومِ لَشَرِبْتُهُ.

خدای را سپاس گذاشت و گفت: اگر مرا از این آب بخشی و بهره بود، هر آینه بنوشیدم

گریه مسلم بر حضرت حسین علیه السلام پس بنشست و بر دیوار متكي گشت و بگریست .

ص: 95


1- تمويه : تلبيس ، نيرنگ
2- ثنايا : دندانهای جلو دهان

فَقَالَ لَهُ عُبَيْدُ اَللَّهِ اِبْنُ اَلْعَبَّاسِ إِنَّ مَنْ يَطْلُبُ مِثْلَ الَّذِي طَلَبْتَ إِذَا نَزَلَ بِهِ مِثْلُ مَا نَزَلَ بِكَ لَمْ يَبْكِ.

عبیدالله بن عباس، در میان جماعت آغاز شناعت کرد و گفت: کسی که طلب کند مانند آن را که تو طلب کردی، گاهی که بر روی نازل شود انباز آنچه بر تو نازل شد، زشت باشد که بگرید .

قالَ واللَّهِ إِنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ مَا لَهَا مِنَ الْقَتْلِ أَرْثِي وإِنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبَّ لَها طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً وَلَكِنِّي أَبْكِي لِأَهْلِي المُقْبِلينَ إليَّ أبكِي لِلحُسَينِ وَآلِ ألحَسِين.

فرمود: سوگند با خدای، من برخویشتن نمیگریم و بر نفس خود مرثيه (1) نمیخوانم، اگر چند هلاك خود را يك چشم زد دوست نمیدارم، لكن بدانجماعت میگریم که بدین سوی سفر میکنند ، همانا برحسين و فرزندان حسين میگریم ، آنگاه روی به محمّد بن اشعث کرد، چه در میان جنك مسلم را بشارت امان میداد، چنانکه بدان اشارت شد.

فَقَالَ: يَا عَبْدَ اَللَّهِ، إِنِّي أَرَاكَ وَ اَللَّهِ سَتَعْجِزُ عَنْ أَمَانِي، فَهَلْ عِنْدَكَ خَيْرٌ! تَسْتَطِيعُ أَنْ تَبْعَثَ مِنْ عِنْدِكَ رَجُلاً عَلَى لِسَانِي يُبْلِغُ حُسَيْناً، فَإِنِّي لاَ أَرَاهُ إِلاَّ قَدْ خَرَجَ إِلَيْكُمُ اَلْيَوْمَ مُقْبِلاً أَوْ هُوَ خَارِجٌ غَداً هُوَ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ، وَ إِنَّ مَا تَرَى مِنْ جَزَعِي لِذَلِكَ، فَيَقُولَ [اَلرَّسُولُ]: إِنَّ اِبْنَ عَقِيلٍ بَعَثَنِي إِلَيْكَ وَ هُوَ فِي أَيْدِي اَلْقَوْمِ أَسِيرٌ لاَ يَرَى أَنْ يُمْسِيَ حَتَّى يُقْتَلَ، وَ هُوَ يَقُولُ: اِرْجِعْ بِأَهْلِ بَيْتِكَ، وَ لاَ يَغُرَّكَ أَهْلُ اَلْكُوفَةِ! فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ اَلَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ

ص: 96


1- مرثیه : نوحه سرائی

اَلْقَتْلِ! إِنَّ أَهْلَ اَلْكُوفَةِ كَذَبُوكَ وَ كَذَبُونِي! وَ لَيْسَ لِمُكْذَبٍ رَأْيٌ!

با محمّد بن اشعث فرمود : قسم بخدای نگرانم که زود باشد که از امان دادن من عاجز باشی، آیا تقدیم امر خیری توانی کرده و آن اینست که : مردی را از جانب خود بسوی حسين علیه السلام گسیل سازی زیراکه چنان میدانم که امروز واگرنه فردا با اهل بیت خود بدینجانب کوچ دهد ، بگوید که : ابن عقیل مرا نزد تو رسول فرستاد ، در حالتی که بدست کوفیان اسیر بود ، هم در آن روز دستخوش شمشير خواهد گشت ، عرض میکند که : پدرومادرم فدای تو باد ، بازشو و بجانب کوفه کوچ مده وسخن کوفیان را استوار مدار، چه مردمی دروغ زنند و در وغزنان را رأي استوار نیست . محمّد بن اشعث گفت : سوگند با خدای، چنان کنم و ابن زیاد را آگهی دهم که من مسلم را امان دادم .

حضرت مسلم در مجلس ابن زیاد

دم دست داشتند ایا مرا در تربیت فرزندان در اینوقت ابن زیاد مردی را از دارالاماره بیرون فرستاد ، که مسلم را در آورید، پس مسلم وارد مجلس شد و بر ابن زیاد سلام نداد .

فَقَالَ لَهُ الحرسي سَلِّمْ عَلَى اَلْأَمِيرِ فَقَالَ لَهُ اُسْكُتْ وَيْحَكَ وَ اَللَّهِ مَا هُوَ لِي بِأَمِيرٍ.

یکتن از حارسان در بار بر مسلم بانگ زد که : برامير سلام کن، فرمود : وای بر تو، ساکت شو ، سوگند با خدا ، او برمن امیر نیست . ابن زیاد گفت : برتو چیزی نیست ، چه سلام کنی و چه نکنی هم اکنون کشته خواهی شد

فَقَالَ لَهُ مُسلِم إِنْ قَتَلْتَنِي فَلَقَدْ قَتَلَ مَنْ هُوَ شَرٌ مِنْكَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنّی

فرمود : بعید نیست اگر قتل من بر تو حمل شود ، چه نا کس تر از تو بسی بهتر از من بکشته است و هیچکس در خبث طینت ولوم نقیبت (1) از برای مثله (2)

ص: 97


1- لوم نقیبت : پستی نفس
2- مثله : بريدن لب و بینی و مانند آن است

مقتول و جرحه مطروح انباز تو نتواند بود .

ابن زیاد گفت : قسم بجان من که ازهاق (1) جان تورا بعهده تیغ تیز حوالت خواهم داد . مسلم فرمود : چون چنین است بگذار تا وصیت خویش را با یکتن از خویشاوندان خود القا فرمایم ، فرمود: روا باشد ، پس مسلم بهمگنان مجلس نظری افکند در میانه چشمش بعمر بن سعد بن ابی وقاص افتاد .

فَقالَ يا عُمَرُ إِنَّ بَيني وَبَيْنَكَ قَرابَةٌ وَلِي إِلَيكَ حَاجَةٌ وَقَدْ يَجِبُ عَلَيْكَ لِي نُجْحُ حَاجَتِي وَ هِيَ سِر

فرمود : ای عمر ! همانا میان من و تو قرابتی است و از برای من بسوی تو

حاجتی است و آن قرابت واجب میکند اسعاف (2) حاجت مرا ونهفتن سر مرا عمر بن سعد در اصفای وصیت مسلم مسامحتی مینمود ، ابن زیاد فرمود : در اصغای وصیت ابن عم خود این گرانی چیست ؟ گوش فرادار تا چه گوید، لاجرم عمر سعد برخاست و مسلم را بکناری آورد ، بجائی که ابن زیاد نیز ایشان را نگران بود، پس مسلم آغاز سخن کرد :

فَقَالَ أَوَّلُ وَصِيَّتِي شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسو لَهُ وأَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ والثَّانِيَةُ تَبِيعُونَ دُرَّ عِي هَذَا وَ تُوَفُّونَ عَنِّي أَلْفَ دِرْهَمٍ اقتر ضَتَّها فِي بَلَدِكُمْ هَذَا وَ اَلثَّالِثَةُ أَنْ تَكْتُبُوا إِلَى سيدَى ألْحَسِينَ أَنْ يَرْجِعَ عَنكُم قَد بَلَغَنِي أنَّهُ خَرَجَ بِنِسائِهِ وَأَولادِهِ فَيُصيبُهُ ما أصابَني

ص: 98


1- ازهاق جان : کشتن ، جان گرفتن
2- اسعاف : بر آوردن ، روا کردن

مرتضی، فرمود : مرا در این شهر هزار درهم دين بردمت است ، درع مرا بفروش و دین مرا ادا کن ودیگر بمن رسیده است که : سید من حسين علیه السلام با زنان و فرزندان بدینجانب کوچ میدهد و سخت میترسم که از آن شربت که مرا دادند او را نیز سقایت کنند (1) بنزديك اومکتوب کند که راه بگرداند و از این سوی سخن نراند

عمر سعد در پاسخ گفت: آنچه از کلمه شهادت باد کردی همگان بدین کلمه همداستانیم و آنچه از بیع درع فرمودی، ما اولائیم در این امر، اگر خواهیم دین تو را ادا کنیم و اگر نخواهیم نکنیم و آن وصیت که در حق حسین نمودی ، دانسته باش که : حسين ناچار است که بسوی ما سفر کند و بدست ما بتمام سختی کشته شود ، آنگاه روی بابن زیاد کرد و گفت : دانی مسلم چه گفت؟ وچه پاسخ گرفت ؟ صورت حال را بعرض رسانید

وَقالَ ابْنُ زِيَادٍ انَّهَ لا يَخُو نَكُ الأَمِينُ ولَكِنْ قَدْ يُوتَمَنُ الْخَائِنُ فَبِحَكَ اللَّهِ مِن مُسْتَوْدَعِ سِرَا

ابن زیاد بدین کلمات تمثل جست ؛ یعنی مرد امین خیانت نمیکند لکن گاهی خائن بغلط در شمار امين میرود و خداوند زشت کند تو را که ودیعت را ضایع گذاشتی و از کشف اسرار باك نداشتی، اگر مرا امين اسرار خویش میداشت سراو را بپوشیدم و در اسعاف حاجت او بکوشیدم ، .

اما ای پسر سعد ابی وقاص ! بدین گناه که تو کردی و در امانت پسرعم خود خیانت ورزیدی، اول کس توخواهی بود که بجنك حسين بن علی فرمان خواهی یافت

گفتگوی مسلم بن عقیل با بن زیاد

آنگاه روی بمسلم آورد و گفت: ای پسر عقیل ! برامام خود بیرون شدی و شق (2) عصای مسلمين فرمودی و فتنه خفته را برانگیختی و بسی خونها که ریختی

ص: 99


1- سقایت کنند . بیاشاما نند
2- شق عصا : کنایه از تفرقه انداختن است.

فَقَالَ مُسْلِمٌ كَذَبْتَ يَا اِبْنَ زياد انما شَقَّ عَصَا اَلْمُسْلِمِينَ مُعَاوِيَةُ وَ اِبْنُهُ يَزِيدُ وَ أَمَّا الْفِتْنَةُ فَاِنِمَا أَلْحَقَهَا أَنْتَ وأبُوكَ زِيَادُ بْنُ عُبَيْدٍ عَبْدُ بَنِي عِلاجٍ مِنْ ثَقِيفٍ وَ اَنَا اَرْجُوا اَنْ يَرْزُوقَنِي اللّهُ الشَّهادَةَ عَلَيَّ يَدَي شَرِّ بَرِيَّتِه

مسلم گفت : ای پسر زیاد ! دروغ گفتی، معاویه مسلمانان را پراکنده ساخت و پسرش یزید نیز همان آهنك نواخت اما انگیزش فساد و فتنه را تو تقدیم فرمودی و دیگر، پدرت زیاد بن عبید که عبدی از بنى علاج از قبیله بنی ثقیف بود تأسیس نمود و من اینك آرزومندم که بدست بدترین مردم شربت شهادت

بنوشم .

ابن زیاد گفت : همانا تورا نفس تو بامری امیدوار ساخت که خداوند از برای دیگر خواست و با آنکس گذاشت که اهلیت داشت ، مسلم گفت : ای پسر مرجانه بگوی اهل آن امر کیست ؟ گفت یزید بن معاویه ، مسلم گفت :

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ ِ رَضِينَا بِاللَّهِ حَكْماً بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ

فرمود: ما بدان رضا داده ایم که خداوند در میان ما و شما حکومت فرماید.

ابن زیاد گفت: هانای مسلم ! گمان میکنی که در امر خلافت شما را بهره ایست فرمود : سوگند با خدای گمان نمیکنم بلکه يقين میدانم ، گفت : اکنون بگوی از بهر چه بدین بلد آمدی ؟ وامر مردم مجتمع بود پراکنده ساختی و اختلاف کلمه در میان ایشان انداختی ؟

فقال مسلم مَا لِهَذَا أَتَيْتَ وَلكِنَّكُم اظْهَرْتُمُ المُنْكَرَ وَ دَفَنْتُمُ اَلْمَعْرُوفَ وَ تأمر تَمَّ عَليٌ اَلنَّاسُ بِغَيْرِ رِضي وَ حملتُمُوهُمْ عَلَيَّ غَيْرَ مَا أَمَرَكُمُ اَللَّهُ بِهِ وَ عَمِلْتُمْ فِيهِمْ بِاعْمَالِ كَسْرِيٍ وَ قَيْصَرَ فاتيْناهم لِنَأْمُرَ فِيهِمْ بِالْمَعْرُوفِ

ص: 100

وَ نَنْهَي عَنِ المُنكَرِ وَ ندعوهُم عَلَيَّ حُكْمَ الكِتابِ وَالسُّنَّةِ وَ كُنَّا اَهلَ ذلِكَ

مسلم فرمود : من در این شهر از بهر آن آمدم که شما معترف منکر شدید ومنكر معروف آمدید و بی رضای مردم بر گردن مردم پای نهادید و امارت بدست کردید و بیرون حکم خدای ، حکم خود را بر ایشان حمل نمودید و بکردار جبابره اكاسره وقياصره در میان ایشان سلطنت آوردید پس ما آمدیم ، تا در میان ایشان امر بمعروف و نهی از منکر فرمائیم و ایشان را باحکام کتاب خدا و سنت مصطفی دعوت نمائیم ، چه ما اهل اینکاریم .نکه دین بیزید دو شفته ام که پسرو درمانی من ابن زیاد از این کلمات سخت درغضب شد و گفت : ای فاسق ! تو چه کس باشی که بدین صفات خویشتن را بستائی ؟ تو اندر مدینه بشرب خمر شاغل بودي

قال مُسْلِمٌ انَا اشْرَبِ الخَمْرَ امَّا واللَّهِ انَّ اللَّه لَيَعْلَمُ اِنَّكَ تَعْلَمُ اَنَّكَ غَيْرُ صادِقٍ وَ اِنَّكَ قَدْ قُلْتَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ اِنِّي لَستُ كَما ذَكَرْتَ وَ اِنَّكَ أَحَقُّ بِشُرْبِ اَلْخَمْرِ مِنِّي وَ أُولِي بِهَا وَ مَنْ بَلَغَ فِي دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ لعا فَيَقْتُلُ اَلنَّفْسَ اَلَّتِي حَرَّمَ اَللَّهُ قَتْلَهَا وَ يَسْفِكُ الدَّمَ الَّذِي حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيَّ الْغَضَبَ وَالعَداوَةَ وَ سُوءِ الظَّنِّ وَ هُوَ يَلهو وَ يَلعَبُ كانَ لَم يَصنَع شَيئاً

مسلم گفت : مرا با شرب خمر نسبت میکنی ؟ همانا خدای میداند که تو دانسته این دروغ میزنی و بکذب این سخن میرانی و من چنان نیستم که تو میگوئی و تو بشرب خمر سزاوار تری از من و تو آن کسی که بتمام اهتمام در ازهاق خون مسلمانان حریصی و بسفك (1) دمی که خداوند حرام کرده است ، از در ستم و

ص : 101


1- سفك : ریختن خون

خصومت و سوء ظن و لوعى (1) واز پس چندین قتل شنيع (2) که صنيع طبیعی (3) تواست خویشتن را شاغل لهو و لعب میداری و این جمله را بچیزی نمیشماری .

شهادت مسلم عليه السلام

این مخاطبان خشم ابن زیاد را دوچندان ساخت و زبان بلید را بفحش و

شتم علي وحسن وحسين عليهم السلام بگشاد .

فقال لَهُ مُسْلِمٌ أَنْتَ وأبُوك أَحَقُّ بِالشَّتِيمَةِ فَاقْضِ مَا أَنْتَ فَاضٍ يَا عَدُوَّ اللَّهِ

فرمود : ای دشمن خدا ! تو و پدرت سزاوارتری بسب و فحش ، هم اکنون حکم کن بدانچه حکم کننده ، ابن زیاد گفت : بكر بن حمران احمری را حاضر کنید ، که پسر عقیل فرق اورا بشکافت ، چون حاضر شد فرمود: تو میکشی پسر عقیل را ؟ گفت : چرا نکشم ؟ گفت : بگیر او را و با خود میبری و در فر از این قصر گردن میزنی .

فَقَالَ مُسْلِمٌ وَاللَّهِ لَوْ كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ قَرَابَةٌ مَا قَتَلْتَنِي

گفت : قسم بخدای اگر در میان من و تو خویشاوندی بود ، حكم بقتل من نمیکردی و مسلم از این کلمات نه همی خواست که سخنی از در ملامت گوید ، یا طریق سلامت جوید، بلکه خواست بیاگاهاند که عبیداله . پدرش زیاد بن ابیه زنا زادگانند و هیچ نژادی و نسبي از قریش ندارند .

بالجمله ، بکر بن حمران ، مسلم را برداشت و زینهای (4) بام قصر را فرو گرفت و آن حضرت در عرض راه تسبیح و تهلیل همی گفت و استغفار فرمود ورسول خدای را درود فرستاد .

ص: 102


1- ولوع : حريص
2- شنبع : زشت ، ناپسند
3- صنیع طبیعی : نطری وذاتی
4- زينه : پله

وقال اللّهُمَّ احكُم بَيْنَنا وبَيْنَ قَوْمٍ غَرُّونَا وَ كَذَبُونَا ثُمَّ خُذ لَوناً وَ قَتَلُونَا.

یعنی ای پروردگار من ! حکم کن در میان ما و میان جماعتی که ما را فریب دادند و با ما دروغ گفتند ، پس مخذول گذاشتند و مقتول داشتند . چون بفراز بام رسید ، مسلم فرمود : مرا بگذار تا دو رکعت نماز بگذارم ، آنگاه بدانچه مأموری میکن ، گفت : روا نباشد ، مسلم بگریست و این شعر بگفت :

جَزَى اللَّهُ عَنَّا شَرَّ مَا قَدْ جَزَى  *** شِرَارُ الْمَوَالى بَل أَعَقُّ وأظْلَما (1)

هُم مَنَعونا حَقَّنا وَتَظاهَرُوا *** عَلَينا وَرَامُوا أن نُذِلَّ وَنَرغَمَا (2)

غَارُوا عَلَيْنَا يَسْفِكُونَ دِمَائَنَا *** وَ لَمْ يَرْقُبُوا فِينَا ذِمَاماً وَ دَما (3)

فَنَحْنُ بَنُوا اَلْمُخْتَارُ لاَ خَلْقَ مَثَّلَنَا *** نَبِيٌ اِبْتِ اَرْكَانَهُ اَنْ تُهْدَمَا (4)

فَا قسم لَوْلاَ جَبِئُكُمْ آلُ مَذْحِجٍ *** وَ فُرْسَانُهَا وَ اَلْحُرُّ  فِيهَا اَلْمُقَدَّمَا (5)

اینوقت بکر بن حمران گفت : أَلحَمْدُ لِلهِ اَّلذي أَقادَني مِنْكَ.

یعنی سپاس خدای را که مرا بر توسلطنت داد . این بگفت وتیغ براند ، شمشير

او کارگر نیفتاد.

فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ أَوْماً يَكْفِيكَ فِي خَدْشِ وَفَاءٍ مِنِّي بِدَمِكَ اَيُّهَاالْعَبْدُ !

در ازای خون تو این خراش که بر گردن من آوردی کافی

ص: 103


1- اعق : نافرمانتر
2- نرغما ، مضارع مجهول از مصدر ارغام : بینی بخاك ماليدن ( کنایه از خواری و سرافکندگی )
3- اغار عليه : براو هجوم کرد. زمام : حق ، احترام
4- تهدم : ویران شدن
5- و خلاصه اشعار : خدا قوم ما را سخت ترین کیفر دهاد ، ما را از حق خویش بازداشته ، درصدد خواری ما بر آمدند ، خون مارا ريخته و احترام ما نگذاشتند درصورتیکه ما فرزند پیغمبری هستیم که ارکان دین او و بر آن شدنی نیست

نیست؛ چون این سخن بابن زیاد رسید ، گفت : هنگام مرگ بمفاخرت سخن کرده ، بالجملة، در ضرب ثانی مسلم را شهید کرد و دهشت زده و آسیمه سر از فراز قصر بزیر آمد. ابن زیاد گفت : هان ای بکر تو را چه رسید گفت : چون مسلم را بکشتم مردی باسیاهی چرده (1) وشراست (2) خوی نگریستم که لب بدندان همی

گزید یا اصابع را به ثنایا میخست. (3) چنان بترسیدم که در هیچ خطبی و هیچ داهيه چنان نهراسیدم، ابن زیاد گفت: دهشتي تو را فرا گرفته وخیالی مصور افتاده .

تند و در کتاب عبدالله بن نخل رضا الحسینی مسطور است که : چون بکر خواست تیغ براند ، دستش از کار شد (4) ، لاجرم از بام بزیر آمد وابن زیاد را آگهی داد ، دیگری را فرمان کرد تا ببام قصر بر آمد ، چون آهنگ قتل مسلم کرد، رسول خدای را در برابر خویش نگریست ، از کثرت دهشت در افتاد وجان بداد، پس مردی شامی را مأمور ساخت تا برفت و مسلم را گردن بزد و سر شرا از فراز قصر بزیر افکند و تن مبارکش را از دنبال سردر افکند.

قتل هانی بن عروه

و ما را از این مقدار فراوان داد و از مدتی بین صفا راینوقت ابن زیاد بقتل هانی فرمان کرد، منم بن اشعث برخاست و گفت : ایها الأمير! تومكانت و منزلت هانی را در این شهر، دانسته وقوم و قبیله اوراشناخته مرا مطمئن خاطر ساختی تا اورا بنزد تو آوردم و روا ندارم که مردم این شهر با تو از در خصمی روند، او را بمن بخش، گفت : روا باشد، و در زمان پشیمان شد و فرمان کرد که هانی را بیازار برند و در ساحتي (5) که اغنام (6) را بيع وشراء در می آورند گردن زنند ؛ پس هانی را دست بسته از دار الأمارة بر آوردند و او فریاد بر میداشت که :

وا مَذْحِجاهْ وَلا مَذْحِجَ لِىَ اْليَوْمَ.

مسعودی در مروج الذهب گوید : چهار هزار مرد زره پوش با هانی سوار

ص: 104


1- بروزن زرده : رنگ
2- زشت خوئی
3- خستن : آزرده ساختن
4- از کار شد و از کار افتاد
5- ساحت : فضا و میدان
6- اغنام : گوسفندان

میشد و هشت هزار پیاده فرمانپذیر داشت و چون احلاف را از قبله کنده و دیگر قبایل دعوت میکرد سی هزار مرد زره پوش او را اجابت مینمودند. این هنگام که اورا بجانب بازار میراندند چند که صیحه میزد و مشایخ قبایل را بنام یاد میکرد ووامذحجاه میگفت ، هیچکس او را پاسخ نداد ، قوت کرد و دست خود را از بند رها ساخت .

ثُمَّ قَالَ أَما من عَصًا أَوْ مِسْكِينٍ أَوْ حِجَارَةٍ أَوْ عَظْمٍ يُحَاجِزُ بِهِ رَجُلٌ عَنْ نَفْسِه

گفت : آیا عمودی یا کاردی یا سنگی یا استخوانی نیست که من با آن جهاد کنم ؟ عوانان ابن زیاد، اورا فرو گرفتند و این کرت سخت ببستند و گفتند: گردن بکش .

فَقَالَ مَا أَنَا بِهَا سَخِيٌ وَ مَا أَنَا بِمُعِينِكُمْ عَلَى نَفْسی

گفت : من بعطای جان خود سخي نيستم و برقتل خود اعانت شما نخواهم کرد؛ یکتن غلام ابن زیاد ، که رشید ترکی نام داشت گردن هانی را با تیغ بزد

فَقَالَ هَانِي إِلَى اَللَّهِ اَلْمَعَادُ اَللَّهُمَّ إِلَى رَحْمَتِكَ وَرِضْوَانِكَ

گفت : باز گشت بسوی خداست ، ای پروردگار من ! بسوی رحمت تو و رضوان تو می آیم ، عبدالله بن زبیر اسدی در مرثیه مسلم بن عقيل و هانی ، این اشعار را انشاد کرد و بروایتی فرزدق این اشعار را در مرثیه مسلم و هانی گفته و عبدالله بن زبیر از فرزدق روایت کرده :

فَإِنكُنتِ لا تَدرينَ مَا المَوتُ فَانظُري ***  إلى هانِئٍ فِي السّوقِ وَابنِ عَقيلِ

إلى بَطَلٍ قَد هَشَّمَ السَّيفُ وَجهَهُ   ***   وَآخَرَ يَهوي مِن طِمارِ قَتيلِ (1)

ص: 105


1- بطل : شجاع و هشم و تهشيم : شکستن، يهوى ، مضارع مجهول المصدر هوی: از بلندی بزیر افتادن

اصابها فَرْخُ الْبَغی فَاصبَحا *** احادیث مَنْ یَسْری بِکل سَبیل (1)

تَرَي جَسَدا قَد غَيَّرَ المَوتُ وَجهَهُ   ***  ونَضحَ دَمٍ قَد سالَ كُلَّ مَسيلِ (2)

فنی کان احیی مِن فتاة حَییة *** وَأ قطَعَ مِنْ ذی شفرتین صَقیل (3)

أيَركَبُ أسماءُ الهَماليجَ آمِنا  *** وقَد طَلَبَتهُ مَذحِجٌ بِذُحولِ (4)

تَطيفُ حَوالَيهِ مُرادٌ وكُلُّهُمُ    *** عَلى رِقبَةٍ مِن سائِلٍ ومَسولِ (5)

فَإِن أنتُمُ لَم تَثأَروا بِأَخيكُمُ    ***  فَكونوا بَغايا اُرضِيَت بِقَليلِ (6)

چون ابن زیاد از قتل هانی پرداخت بفرمود : تا سرمسلم وهانی را بر گرفتند و تنهای ایشان را بگرد کوی و بازار بگردانیدند و در محلت گوسفند فروشان بردار زدند . اینوقت قبیله مذحج جنبشی کردند و تن ایشان را از دار بزیر آوردند و برایشان نماز گذاشتند و بخاك سپردند .

فرستادن ابن زیاد سرمسلم و هانی را بشام

و از آن سوی ابن زیاد تصمیم عزم داد ، که سرمسلم و هانی را بنزدیک یزید پلید گسیل (7) سازد پس دبير (8) خویش عمرو بن نافع را طلب کرد و گفت: قصه مسلم و هانی را بسوی یزید مکتوب کن ، عمرو در این قصه اطاله در مکتوب را مطلوب دانست و در حق هانی و ابن عقیل ، اصابه تطويل (9) کرد و او اول کس بود

ص: 106


1- فرخ البغي : بچه زن زانیه (مقصود ، ابن زیاد است)
2- نضح : سیلان و جوشش
3- احيي من فتاة عبية : باحياتر از دختر باحیا . ذی شفرتين : شمشیر دو سر
4- أسماء : نام شخصی است که ابن زیاد ، او را با عمر و بن حجاج ومحمد بن اشعث بطلب مانی فرستاد ، هماليج ، جمع هملاج ، بكسر اول و سکون ثاني: قاطر خوش رفتار. ذحول ، جمع ذحل (بر وزن فلس) : طلب خون کسی نمودن
5- حفافين ، دوطرف. مراد : قبیله هانی. رقبه: انتظار
6- بغایا ، جمع بغي (بر وزن شریف): زن فاحشه
7- گسیل سازد : بفرستد
8- د بیر : نویسنده
9- اما به تطویل کرد : بدرازا کشانید

که در کتب اطاله مقاله را نوعی از محاسن شمرد. ابن زیاد چون آن بدید ، گفت: چیست این فضول در کلام و تطویل نابهنگام بدینگونه رقم كن: :

ما بعدُ فَالحَمدُ لِلَّهِ الَّذي أَخَذَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ بِحَقِّهِ وَكَفاهُ مُؤنَةَ عَدُوِّهِ أُخبِرُ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنَّ مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ لَجَأَ إلَى دَارِ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ المُراديُّ وَإنِّي جَعَلتُ عَلَيهِما المَراصِدَ وَالعُيونَ ودَسَسْتُ إِلَيْهِمَا الرِّجَالَ وَكَدْتُهُمَا حَتَّى أَخْرَجْتُهُمَا وأمْكَنَ اللَّهُ مِنْهُمَا فَقَدْ مُتَّهَما وَضَرَبتُ أَعْناقَهُما وقَد بَعَثْتُ إلَيْكَ بِرَأْسَيهِما مَعَ هانِئِ بنِ أبي حَيَّةَ الْوَادِعِيُّ والزُّبَيْرُ بْنُ الأرْوَحِ التَّميميُّ وَهُما مِنْ أَهْلِ السَّمعِ وَالطَّاعَةِ والنَّصِيحَةِ فَلَيْسَا لَهُمَا أَميرُ المُؤمِنينَ عَمَّا أَحَبَّ مِن أمرِهِما فَانٍ عِندَهُما عِلماً وَوَرَعاً وصِدقاً والسَّلامُ

یعنی سپاس خداوندی را که حق امير المؤمنين را مأخود داشت و دشمن اورا کفایت کرد. همانا مسلم بن عقیل در این شهر در خانه هانی بن عروه پناهنده آمد از بهر ایشان کمین جایها مرتب داشتم وعيون وجواسيس (1) بكاشتم تا هردوتن را بدست آوردم و گردن زدم و سرهای ایشان را بصحبت (2) هانی بن ابی حية وزبير بن اروج ، روان داشتم و ایشان اهل طاعت و نصیحت اند و از طریق صداقت وزهادت (3) بیرون نشوند، امير المؤمنين صورت حال را از ایشان سؤال فرماید تا کماهی (4) آگاهی دهند، والسلام.

بالجمله، هانی بن ابی حیّة و زبير بن الاروح مكتوب ابن زیاد را مأخوذ داشتند و سر مسلم و هانی را با خود حمل دادند و بعجلتی تمام روانه دمشق شدند و این اول سری بود از خاندان رسالت که از عراق بدمشق حمل دادند .

ص: 107


1- جواسيس ، جمع جاسوس : مامور سری که در این زمان کار آگاه نامیده میشود
2- صحبت : همراه
3- زهادت : پرهیز کاری و ترك دنیا
4- کماهی : آنچنان که هست ، بی کم و زیاد

نامه یزید با بن زیاد

بعد از ورود بدمشق يزيد عليه اللعنه نيك شاد شد و ایشان را نیکو بنواخت

و در پاسخ ابن زیاد بدینگونه مکتوب کرد:

مَا بَعْدُ فَإِنَّكَ لَمْ تَعْدُ أَنْ كُنْتَ كَما أُحِبُّ عَلِمْتَ عَمَلَ الْحَازِمِ وَصَلْتَ صَوْلَةَ الشُّجَاعِ الرّابِطِ الجَأشِ وَقَد أغنَيْتَ وكَفَيْتَ وَصَدَّقْتَ ظَنِّي بِكَ وَرَأيي فيكَ وقَدْ دَعَوْتُ رَسُولَيْك وسَأَلْتُهُمَا وَناجَيْتُهُما فَوَجَدتُهُما فِي رَأْيِهِمَا وَفَضْلِهِمَا كَمَا ذَكَرْتَ فَاسْتَوْصِ بِهِمَا خَيْراً

وإِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّ حُسَيْناً قَدْ تَوَجَّهَ نَحوَ العِراقِ فَضَعِ الْمَنَاظِرَ والْمَسَالِحَ واحْتَرِسْ واحْبِسْ عَلَى الظِّنَّةِ واقْتُلْ عَلَى التُّهَمَةِ واكتُبْ إلَيَّ في كُلِّ يَومٍ ما يَحْدُثُ مِن خَبَرٍ إنشاءَ اَللَّه

در جمله میگوید: که ای پسر زیاد از فرمان من بیکسوی نشدی، چنان زیستی که من خواستم، چنان کار کردی که خردمند دور اندیش کند و چنان حمله افکندی که شجاع قوى القلب افکند و تقديم خدمت کردی و گمان مرا در حق خود بيقين پیوستی، همانا فرستادگان تورا حاضر ساختم و ایشان را صاحب رأي متين و فضل مین شناختم و از آنچه دربایست (1) بود، پرسش نمودم و بدانچه لایق شمردم القا کردم عمر ابن سیاه ، که عامل يزيد بود، اوستانی که حسین کی سفر عراق همانا بمن رسیده که: حسين بن على طريق عراق میپیماید ، واجب میکند که دیدبانها بگماری و مردان شاکی السلاح در کمین جایها بازداری وهر کراگمان خلاف میرود در زندانخانه افکنی وهر کرا بمخالفت نسبت کنند اگر چند بتهمت باشد گردن بزنی وهمه روزه هر خبری حدیث (2) میشود، بسوى مارقم میکنی.

ص: 108


1- در بایست بود ؛ لازم بود
2- حدیث میشود ، روی میدهد

چون این مکتوب را پرداخت، همچنان بصحبت هانی بن ابي حية وزبير بن الاروح

باز فرستاد و سر مسلم وهاني بن عروه را از دروازه دمشق در آویخت.

مکتوب یزید بابن زیاد در باره حضرت حسين عليه السلام

و از پس اینواقعه یزید را آگهی رسید که حسين علیه السلام راه با کوفه نزدیک کرده است پاره بيمناك شد. خواست تا ابن زیاد را در تشدید امر تحريض فرماید و نیکو تر با آل رسول رزم آزماید، پس بدین اسلوب تجدید مکتوب کرد :

امَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ حُسَيْناً قَدْ سَارَ إِلَى الْكُوفَةِ وقَدِ ابْتُلِى بِهِ زَمَانَكَ مِن بَيْنِ الأَزْمانِ وَبَلْدِكَ مِن بَيْنِ البُلدانِ وابْتُلِيتَ بِهِ مِن بَيْنِ العُمَّالِ وعِنْدَها تُعْتَقُ أو تَعُودُ عَبْداً كَما تَعَبُدُ العَبيدُ

میگوید: بمن رسید که حسين بسوی کوفه آمد، همانا وقت وزمان تو درمیان اوقات و ازمان ممتحن و مبتلا شد و بلد تو در میان بلدان در بلا افتاد و از جمله حکام و عمال من، تو گرفتار داهية بزرگ و غايلة (1) سترك (2) آمدي آیا در چنین وقت، چون آزادگان کار میکنی و آزاده میروی یا بکردار عبید باز میشتابی وعبد میشوی ؟

از این کلمات نیز کنایتی جسته و لطيفه بکار بسته ، چه زیاد بن ابیه را پسر کا عبید میگفتند و عبید عبدی از بنی ثقیف بود ، او را زیاد بخرید و آزاد کرد و از آن

پس معاویه زیاد را برادر خویش و پسر ابوسفیان خواند و ما این قصه را در کتاب امام حسن علیه السلام بشرح رقم کردیم .

بالجمله، یزید او را میآگاهاند که اگر نیکو رزم کنی و حسین را بشکنی نسبت بقریش میرسانی و نبيره ابوسفیان خواهی بود و اگر نه بازگشت خواهی کرد و نبيره ابوسفیان خواهی بود

ص: 109


1- غائله : پیش آمد بد
2- ستر کی ، بر وزن بزرگ : بسیار درشت

ذكر شهادت محمّد و ابراهیم پسر های مسلم بن عقیل رضی الله عنهم

مکشوف باد که شهادت محمّد و ابراهیم پسر های مسلم را کمتر در کتاب پیشینیان دیده ام ، الا آنکه اعصم کوفی میگوید : گاهی که ابن زیاد هانی را محبوس داشت چنانکه مرقوم شد و مسلم از سرای هانی بیرون شتافت و شیعیان خود را فراهم کرد تا بردار الامارة حمله افکند ، پسر های خود را بخانه شریح قاضی فرستاد تا در حمایت او بسلامت مانند ، دیگر نه از نام ایشان یاد میکند و نه از شهادت ایشان باز میگوید. و در جلد هفدهم عوالم مسطوراست که: بعد از قتل حسين علیه السلام

چون اهل بیت را اسیر کردند، پسر های صغیر مسلم در میان اسرا بودند. ابن زیاد ایشان رابگرفت ومحبوس نمود ، شرح شهادت ایشان در کتاب روضة الشهداء مسطور است و اگر صاحب حبيب السير سخني باختصار ميراندهم سند بروضة الشهداء میرساند. .

و من بنده این قصه را از روضة الشهداء منتخب میدارم و بر مینگارم زیراکه (1) بیرون سياقت (2) مورخان ومحدثان سخن میراند و مانند نوحه گران و سوگواران مرثیه میخواند و کلمات فضول که مردود عقول است بکارمیبندد؛ اگر چند اینگونه تلفیق و تنميق (3) از برای نوحه گران زیباست تا بر مردمان بخوانند و گریه بستانند؛ لکن مورخ و محدث نتواند از آنچه دست بدست رسیده تکتی بفزاید یا کلمتی بر باید الا آنکه این تواند کرد که سخن نارسائی را ببلاغت بیان کند و کلام ناپسندی را بفصاحت ادا فرماید. اکنون بر سر سخن رویم .

ص: 110


1- گويا كلمه ( حبیب السیر ) از اینجا افتاده است
2- سیاقت : روش
3- تلفيق : سخنرا با دروغ آمیختن. تنميق : آرایش کردن

فرمان ابن زیاد در باره پسران مسلم

همانا پسرهای مسلم، بحکم پدر در خانه شریح قاضی بودند تا گاهی که مسلم را شهید کردند و ابن زیاد را آگهی دادند که مردم : این شهر در تن پسران مسلم را پوشیده میدارند و بیرون شدن نمیگذارند، ابن زیاد بفرمود: تا در تمام شهر منادی کردند که : هر کس پسرهای مسلم را در خانه خویش بدارد و بنزدمن نیارد خانه او بترکتاز نهب و غارت هبا گردد و خون او بحدود تیغ سر افشان هدر شود ، شریح چون این ندا بشنید منجل و ابراهیم را پیش طلبید، چون حاضر شدند بهای های بگریست ، گفتند : باشریح ! این گریه چیست ؟ گفت : بدانید که مسلم شهید شد و از این سرای فانی بهشت جاودانی آرمید. ایشان جامه چاك کردند و خاك بر سر پراکندند و بانگ : وا أَبَتاه و وا غُرْبَتاه بر آوردند ، شریح گفت : ای برادر زادگان چندین مخروشید و بر خون خویشتن و کید من مکوشید ، چه ابن زیاد شما را می طلبد تا در کجا بیابد و تا شما را بدست نگیرد، نیاساید وصاحب خانه را نیز بزیر پای انتقام بفرساید (1) ، ایشان از بیم ابن زیاد بانگ

در دهن بشکستند و خاموش نشستند ، شریح گفت : شما روشنی چشم وچراغ دل منید ، چنان رأی زده ام که شما را بأمینی بسپارم تا باخود بمدينة برد و بخویشان بسپارد و پسر خود را که اسد نام داشت فرمود که : شنیده ام که بیرون دروازه عراقين کاروانی بجانب مدینه میرود ، این کودکان را بكاروان رسان و با امینی بسپار تا بمدينه برساند و هریکرا پنجاه دینار زر سرخ بر میان بست ، چون تاریکی جهان را فرا گرفت، اسد آن کودکان را برداشت و از شهر بیرون شتافت .

وقتی رسیدند که کاروانیان بار بسته و لختی راه در نوردیده بودند ، اسد نظری افکند شبحی (2) از دور دیدار بود، روی با پسر های مسلم کرد و گفت : این سیاهی که دیدار میشود کاروانیاند، لختی در رفتن تعجیل کنید و خود را

ص: 111


1- فرسائیدن : پایمال ساختن
2- شبح : سیاهی

بدیشان رسانید ، این بگفت و باز شا، ، کودکان مسلم که از راه و بیراه آگاه نبودند ، لختی بدویدند و مانده شدند و آثار کاروانیان را یاره کردند (1) ، هم در آن شب چند تن از کوفیان با ایشان دوچار شدند و بدانستند که اینان پسران مسلم اند ، پس هردوتن را مأخوذ داشته بنزد ابن زیاد بردند و او فرمان کرد، تا ایشان را در زندان خانه باز داشتند و مکتوبی بیزید نگاشت که : اينك پسرهای مسلم در محبس منند ، تا چه فرمائی ؟

رهالی دادن زندانبان پسران مسلم را

اما زندانبان که مشکور نام داشت ، از دوستاران اهل بیت بود و از آه و ناله این کودکان هفت هشت ساله غمنده (2) گشت ، نشیمنی شایسته بهر ایشان بپرداخت و خورش و خوردنی حاضر ساخت و چند که توانست نیکو خدمتی کرد و شب دیگر چون سیاهی دامن بگسترد ، ایشان را برداشت و بر سر راه قادسیه آورد و انگشتری خود را بدیشان داد و گفت : این انگشتری از من بنزد شما علامتی است. چون بقادسیه رسیدید، بدین علامت برادر مرا بیاگاهانید تا شما را خدمت کند و بمدینه رساند ، پس مشکور باز شتافت و ایشان راه قادسیه پیش داشتند ، دیگر باره راه را پاره کردند و تا سفیده دم در کنار شهر گرد بر می آمدند (3) بامدادان نگریستند که در کنار کوفه اند ، سخت بترسیدند که مبادا دیگر بارہ گرفتار شوند خود را بخرماستانی کشیدند و در کنار چشمه آبی بزدرختی بر آمدند و در میان شاخهای درخت قرار گرفتند . با

اس دوران نشیلی

کنیز کی حبشی در چاشتگاه بکنار چشمه آمد تا آب بر گیرد ، عکس ایشان را در چشمه دیدار کرد، برخاست و با ایشان از در مهر و حفاوت سخن پیوست و محبت خود و بانوی خود را با خاندان رسول خدای باز نمود و هردو تن را برداشته بسرای آورد. بانوی خانه ایشان را پذیره کرد و سروروی ایشان را بوسه زد و بدین نیکو خدمتی کنیزک را آزاد ساخت و پسران مسلم را در نهانخانه جای

ص: 112


1- یاوه کردند : گم نمودند
2- غمنده : اندوهناك
3- دورمیزدند

داد و خورش و خوردنی پیش نهاد و کنیزک را وصیت کرد که : شوهر مراز این راز آگاه مکن .

شهادت زندانبان

اما از آنسوی ابن زیاد مشکور زندانبانرا طلب داشت و گفت: چه شدند پسرهای مسلم؟ گفت: من ایشانرادر راه خدا آزاد کردم، گفت: از من نترسیدی؟ گفت: جز از خدای نترسم، هان ای پسر زیاد ! دی پدر این کودکان را بکشتی، امروز از این دو طفل نورس چه خواهی ؟ ابن زیاد در خشم شد ، گفت اکنون بفرمایم تا سرت را از تن بردارند، گفت: آن سرکه در راه مصطفی نباشد نخواهم . اینوقت ابن زیاد فرمان کرد که مشکوررا بعداز ضرب پانصد تازیانه گردن بزنند چون او را در عقابين (1) کشیدند و ابتدا بضرب تازیانه کردند در تازیانه نخستین گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم در ضرب ثانی گفت: الهی مراشکیبائی ده ، در کرت سیم گفت: خدایا مرا در حب فرزندان رسول تو می کشند، چون نوبت چهارم و پنجم افتاد گفت : ایپروردگار من! مرابمصطفی و فرزندانش بازرسان و دیگر سخن نکرد تا پانصد ضرب بنهایت شد . اینوقت گفت : مرا شربتی آب دهید . ابن زیاد گفت: او را تشنه گردن زنید ، عمرو ابن الحارث قدم ضراعت (2) پیش گذاشت و مشکور را بشفاعت در خواست و بخانه خویش آورد تا او را مداوا کند ، مشکور چشم بگشود و گفت : بدرود بادید که من از آب کوثر سیراب شدم . این بگفت و جانبداد.

طفلان مسلم در خانه حارث

اما از آنسوی پسران مسلم را آنزن و کنیز نیکو خدمت می کردند و پرستاری می نمودند تاشب برسید ، پس خورش و خوردنی حاضر ساختند و ایشان از اکل و شرب بپرداختند و بخفتند. اینوقت شوهر آنزن که حارث نام داشت بخانه

ص: 113


1- عقا بين : دوعذاب ( که مراد از آن در اینجا تازیانه و گردن زدنست )
2- ضراعت : فروتنی و خواری

در آمد وسخت آشوفته خاطر و کوفته اندام بود، زن پرسید که مگرتر احادثه ای رسید؟ گفت : على الصباح بردر سرای امیر بودم، منادي ندا در داد که : پسرهای مسلم را مشکور از زندانخانه رها نموده ، هر که ایشان را دستگیر کند از امیر بعطای مال و ثروت و اسعاف منی (1) وحاجت بهره مند گردد. من چون این کلمه شنیدم بی توانی (2) برجستم و بر اسب خویش بر نشستم و چند که توانستم گرداگرد کوفه را در نوشتم و بازار و برزنرا در سپردم(3)، از شدت شتافتن، اسب بتراکید و در افتاد. من نیز از پشت اسب در افتادم و توش و توان از من برفت. گرسنه و تشنه در تاریکی شب بهزار رنج وتعب خودرا بخانه رسانیدم و از ایشان نشانی نیافتم و اثری ندیدم ، زن گفت : ایمردا؛ ین چیست که میگوئی؟ از خدای بترس و بر خدای بیرون مشو و بر فرزندان رسول خدای بدمیندیش. حارث گفت : خاموش باش ابن زیاد مرا مال و مرگب دهد و از فضه و ذهب توانگر کند ، ترا با این سخنان نابهنگام چکار ؛ برخیز و آب وطعام بیار. زن بیچاره گشت و او را پاره ای خورش و خوردنی آورد تا بخوردو بخفت .

گرفتاری طفلان مسلم بدست حارث

اما پسران مسلم، نخل که برادر مهين (3) بود ناگاه از خواب انگیخته گشت و ابراهیم را از خواب برانگیخت و گفت: برخیز که ما نیز کشته میشویم، چه مرا اندراین ساعت در خواب نمودار شد که : مصطفی و مرتضی رسیده کونین و حسنین علیهم السلام در بهشت برین عبور میدادند، ناگاه مرا وترا مصطفی از دور دیدار کرد، پس روی بمسلم آورد و فرمود: ترا چگونه دل داد که این کودکانرا بنزديك دشمنان بگذاشتی؟ و بسوی ما گام برداشتی؟ مسلم عرض کرد که: ایشان از قفای ما میگرایند و فردا نزديك مامیآیند. ابراهیم عرض کرد : ای برادر ! سوگند باخدای که بیرون کم وبیش (4) مرا نیز در خواب اینقصه نمودار شد ، پس دست در گردن یکدیگر در آوردندوهای های بگریستند،

ص: 114


1- منی ، جمع منيه : آرزو
2- در نوشتم ، در سپردم : پیمودم
3- مهين : بزرگتر
4- بیرون کم و بیش : بی کم و زیاد

بانک گربه ایشان حارث را از خواب برانگیخت و سر از بالین برداشت و گفت: ای زن این شور و شیون در خانه ما از کیست ؟ برخیز و چراغی بر افروز تا بدانیم این بانک چیست؟ واین سوگواری از بهر کیست؟ زن را نیروی برخاستن و قدرت شمع و چراغ آراستن نبود، ناچار حارث بن عروه خود برخاست وچراغی بر افروخت و بنهانخانه در آمد. پسران مسلم را نگریست که یکدیگر را دست بگردن در آورده، بأعلى صوت میگریند ، گفت: شما کیستید؟ و در اینجا چکنید ؟ ایشان چون او را اهل این سرای دانستند ، از شیعیان پنداشتند. گفتند : ما يتيمان مسلم بن عقیلیم . حارث گفت : من دی در طلب شما ، این شهر و نواحی را بگشتم و اسب خود را بکشتم و شما خانه مرا وطن گرفته اید ؟ و خوش بخفته اید ؟ پس با مشت سر و مغز ایشانرا لختی بکوفت وهردو تن را بر بست و هم در آن نهانخانه در افکند و در استوار کرد . زن پیش دوید و بزاری و ضراعت آغاز شفاعت نمود و دست و پای حارث را بوسه زد و از خدا و رسول بیم و امید داد و در گوش حارث کلمات زن چون آب در پرویزن (1) بود .

شهادت طفلان مسلم بدست حارث

على الصباح برخاست و سلاح جنگی برخودراست کرد و پسران مسلم را برداشته روان شد ، تا در کنار نهر گردن بزند زن از قفای او میدوید و مینالید و چون نزديك میشد ، حارث با شمشیر کشیده بروی حمله می افکند و او را باز پس میراند ، بدین

گونه همی رفت تا در کنار نهر فراز آمد ، پس غلام خویش را پیش طلبید و شمشیر خود را بدو داد و گفت : این دو كودك را گردن بزن ، غلام گفت : مرا از مصطفی شرم می آید که این دو طفل بیگناه را از خاندان او گردن زنم و هرگز اینکار نکنم . حارث گفت : نخست تورا خواهم کشت و آهنگی غلام کرد ، غلام دانست که بخشایش در نهاد حارث ننهاده اند و بیگمان کشته خواهد شد، ناچار با حارث در آویخت. هردوتن دست در گریبان شدند، ناگاه حارث بروی درافتاد، غلام خواست تیغ براند ،

ص: 115


1- پرویزن : غربال

حارث جلدی کرد (1) و بر جست و تیغ از دست غلام بستد ، غلام شمشیر خویش را از نیام بکشید و بر حارث فرود آورد ، حارث مردی مبارز بود ، آن زخم را با سپر بگردانید و تیغ بزد ودست غلام را قطع کرد . غلام با دست چپ خود را بار بر چفسانيد (2) تا زخم دیگر نراند ؛

هم در اینوقت زن حارث با پسر در رسیدند، پسر پیش دوید و کمر غلام بگرفت و گفت : ای پدر! این غلام برادر رضاعی من و فرزند خوانده مادر منست از وی چه خواهی ؟ حارث پاسخ نگفت و تیغ بزد و غلام را بکشت و پسر را گفت : هم اکنون تعجیل کن و این دو كودك را گردن بزن، پسر گفت: من این دو كودك را که از خاندان پیغمبرند ، سر بر ندارم و تو را نیز نگذارم و زنش نیز مینالید و میگفت : این دوطفل بیگناه را چرا تباه باید کرد ؟ چه زیان دارد که ایشانرا زنده بنزد ابن زیاد حاضر سازی تا او چه خواهد و چه فرماید ؟ گفت : دوستداران ایشان در این شهر فراوانند ، تواند شد که ایشانرا از دست من فراگیرند و مرا از عطای ابن زیاد بی بهره گذارند و تیغ بکشید و آهنگ کودکان کرد . زن پیش تاخت و با حارث در آویخت که از خدای بترس و از قیامت بیندیش . این چه نکوهیده کردار است که پیش داشته ای؟ حارث در خشم شد و تیغ بزد وزیرا عظیم جراحت کرد. پسر بدوید که مبادا مادر را بزخم دیگر تباه کند و دست پدر بگرفت و گفت: ای پدر ! با خویش آی (3) چندین بیهشانه چکنی ؟ و خویش از بیگانه ندانی، حارث هم در آن غلوای (4) غضب ، تیغ بزد و پسر را بکشت و چون گرگی دیوانه بر سر پسرهای مسلم بتاخت ، چند که زاری وضراءت کردند فایدتی نداشت. گفتند: ما را بگذار تا دو رکعت نماز گذاریم، گفت: نگذارم و دست هريك را میگرفت که سر بر دارد ، آن يك میدوید که من کشته برادر نتوانم دید، مرا بکش. حارث نخست محمّد را سر برید و سرش را بخاك گذاشت و تنش را در آب انداخت. ابراهیم بدوید

ص: 116


1- جلدی : چابکی
2- برچفسانید : چسبان
3- باخويش آی : بخود آي
4- غلوا : بر آمدگی

و سررا در بر گرفت و بر سینه بچفسانید و بهایاهای بگریست . حارث سر محمّد را از دست ابراهیم بگرفت و او را نیز بکشت و تنش را در آب افکند .

آوردن حارث سرهای طفلان را نزد ابن زیاد

وسرهای مبارک ایشانرا در توبره نهاده بدار الأمارة آورد و نزد ابن زیاد گذاشت، گفت: این چیست ؟ گفت سر های دشمنان تو است که بریده ام و بنزد تو آورده ام تا بدان عطا که وعده کرد ای وفا کنی . پسر زیاد گفت : کدام دشمن؟ گفت: فرزندان مسلم بن عقيل . این زیاد گفت : سرها را بر آوردند و بشستند و در طبقى نهاده پیش گذاشتند. ابن زیاد را کردار او ناگوار افتاد ، گفت : از خدای نترسیدی و دو تن کودک بیگناه را بکشتی ؟ و حال آنکه من بیزید نوشته ام که پسر های مسلم را گرفته ام تا چه فر مائی ؟ اگرخواهی زنده فرستم ، تواند شد که زنده بخواهد چه جواب گویم ؟ چرا زنده بنزد من نیاوردی ؟ حارث گفت : بترسیدم که مردم شهر ایشان را از دست من بگیرند و من ازعطای امیر بی بهره مانم ، ابن زیاد گفت: توانستی ایشانرا باز داری و مرا آگهی دهی تاکس بفرستم و پوشیده بنزد خویش حاضر سازم : حارث را جای پاسخ نماند ، سر بزیر افکند و خاموش ایستاد .

کشته شدن حارث بفرمان ابن زیاد

ابن زیاد را ندیمی (1) بود که مقاتل نام داشت ، با اینکه میدانست ، با اهل بیت نبوت محبت دارد، چون ندیمی نیکو گوی و نیكو خوی بود، بروی سخت نمیگرفت . اورا گفت : حارث بی فرمان من پسران مسلم را سر بریده ؛ اوا بگیر و در همانجا که پسرهای مسلم را کشته بهر خواری که خواهی بکش وسرهای پسران مسلم را در آنجا که تنهای ایشانرا در آب افکنده ، در آب افکن . مقاتل سخت شاد شد و همی گفت : اگر پسر زیاد سلطنت خود را بمن داد ، چندین شاد نشدم ، پس بفرمود : تا حارث را دست بگردن بر بستند و کلاه از سر بر گرفتند و از میان بازار کوفه کشان کشان عبور دادند و سرهای کودکان را بر مردمان عرضه میدادند و

ص: 117


1- ندیم : رفیق ، هم نشین

صورت حال را تقریر میکردند . مردمان میگریستند و حارث را لعن میفرستادند

چون بکنار نهر رسیدند ، جوانی را نگریستند که کشته اند و غلامی را پاره پاره افکنده اند وزنی مجروح ومطروح افتاده ، چون برحال ایشان مطلع شدند ، شگفتی آنجماعت بر خباثت حارث بزيادت شد . اینوقت حارث روی با مقاتل کرد و گفت : مرا دست باز دار تا بگوشه ای پنهان شوم و ده هزار دینار در ازای این عطوفت از من مأخوذ دار . مقاتل گفت : اگر همه دنیا را توداشتی و بمن

گذاشتی ، تورا دست باز نداشتم و در ازای قتل تو ، از خدای جهان بهشت جاودان خواهم یافت و چون چشم مقاتل بر مقتل پسرهای مسلم وخون ایشان افتاد ، سخت بگریست و در خون ایشان بغلطید ، آنگاه غلام خود را فرمود تا : نخست دستهای حارث را قطع کرد ؛ آنگاه هر دو پای او را برید، از پس آن چشمهای او را بر آورد و گوشهای او را از تن باز کرد ، پس شکم او را بشکافت و آنچه از تن او باز کرده بود ، در شکم او نهاد و سنگی بر شکم او بست و آن تن پلید را در آب افکند . از در خبر است که سه کرت او را در آب افکند و آب او را نپذیرفت و بکنار افکند وسه نوبت او را در چاه افکندند و با سنك و خاشاك انباشته نمودند ، هم زمین او را نپذیرفت و بیرون افكند ، آنگاه تن او را سوختند و خاکسترش را دستخوش صرصر (1) ساختند و چون سرهای پسران مسلم را در آب افکندند ، تنهای ایشان برزیر آب آمد و با سر پیوسته شد و دست در گردن یکدیگر کرده در آب فرو شدند .


1- صرصر : باد تند

ذکر توجه حسين بن علی بن ابی طالب سلام الله عليهم از مکه بجانب کوفه

امام حسين ! ، شب یکشنبه بیست و هشتم شهر رجب الاصم از مدینه بیرون شد و روز جمعه سیم شعبان ، وارد مکه گشت و ماه شعبان و شهر رمضان و شوال و دیقعده را در مکه معظمه اقامت فرمود و يوم ترویه که روز سه شنبه هشتم ذیحجه بود ، از مکه آهنگ عراق نمود

وطريحی در منتخب خود آورده که : یزید بن معاویه سی تن از شیاطین بنی امیه را مأمور داشت که با زائرین بیت الله کوچ داده ، در مکه حسين علیه السلام را مأخوذ دارند و اگر نتوانند مقتول سازند ، چون حسين علیه السلام

برمکیدت (1) او عالم بود ، ناچار سفر عراق را تصمیم عزم داد. و بروایت شیخ مفید ، این همانروز بود که مسلم ابن عقيل برابن زیاد بیرون آمد و روز دیگر که يوم عرفه بود شهید گشت.

بروایت اعصم کوفی چنانکه بشرح رفت، چنان بر می آید که : شبی هم در خانه عمل بن كثير بمانده باشد ، در اینصورت خروج مسلم روز دوشنبه هفتم ذیحجه و شهادتش يوم عرفه بوده .

گفتگوی حسين عليه السلام با واقدی و زرارة

بالجمله، چون حسين ، عزیمت درست کرد که بجانب عراق کوچ دهد و مردمان از آهنگ او آگاه شدند سه روز از آن پیش که از مکه خیمه بیرون زند .

سید باسناد خویش آورده که : ابو محمّد واقدی و زرارة بن صالح حدیث کرده اند که : چون عزیمت حسین را بدانستیم بحضرت او شتافتیم و عرض کردیم : يا ابن رسول الله ! دلهای مردم کوفه با شما است و شمشیر های ایشان بر شما،

فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ نَحْوَ اَلسَّمَاءِ فَفُتِحَتْ أَبْوَابُ اَلسَّمَاءِ وَ نَزَلَتِ اَلْمَلاَئِكَةُ

2- انکشاف اسرار : گشوده شدن

ص: 119


1- مکیدت مکر ، نیرنگ.

عَدَداً لاَ يُحْصِيهِمْ إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ لَوْ لاَ تَقَارُبُ اَلْأَشْيَاءِ وَ هُبُوطُ اَلْأَجَلِ لَقَاتَلْتُهُمْ بِهَؤُلاَءِ وَ لَكِنْ أَعْلَمُ يَقِيناً أَنَّ هُنَاكَ مَصْرَعِي وَ مَصْرَعَ أَصْحَابِي لاَ يَنْجُو مِنْهُمْ إِلاَّ وَلَدِي عَلِيٌّ

یعنی این وقت خواست ایشان را از انکشاف اسرار بشارتی دهد ، پس با دست مبارك بسوی آسمان اشارتی فرمود تا ابواب آسمان بگشود و انبوه فریشتگان چندانکه جز خدای شمار ایشان نداند ، فرود شدند. آنگاه فرمود : اگر وقت زایل نمیگشت و اجر باطل نمیشد ، با این فریشتگان بادشمنان مقاتلت میکردم لكن میدانم که مصرع من و خوابگاه من و خوابگاه اصحاب من، در آنزمین است و بهره دیگری نتواند شد و از آن داهيهء (1) دهیاجز فرزندمن زین العابدین کسرهائی نخواهد داشت .

خطبه حسين عليه السلام در مکه

بالجمله، آنحضرت در یوم ترویه وارد بیت شد و طواف داد و از سعی بین صفا ومروه فراغت جست و احرام را فرو گذاشت و حج را بعمره فرود آورد (2) ، چه بیم داشت که او را در مکه مأخوذ دارند. آنگاه در میان اهل و اصحاب خود بپای خاست و این خطبه قرائت کرد:

فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَمَاشَاءِ اَللَّهِ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ سَلَّم

خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جیدِ الْفَتاةِ، وَ ما أَوْلَهَنی إِلى أَسْلافی اِشْتِیاقُ یَعْقُوبَ إِلى یُوسُفَ، وَ خُیِّرَلِی مَصْرَعٌ اَنَا لاقیهِ. کَأَنِّی بِاَوْصالی تَقْطَعُها عَسْلانُ الْفَلَواتِ بَیْنَ النَّواویسِ وَ کَرْبَلاءَ فَیَمْلاَنَّ

ص: 120


1- داهيهء دهياء : پیش آمد زشت و دشوار
2- فرود آورد : بدل کرد

مِنِّی اَکْراشاً جَوْفاً وَ اَجْرِبَةً سَغْباً، لا مَحیصَ عَنْ یَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللّهِ رِضانا اَهْلَ الْبَیْتِ، نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَ یُوَفّینا اَجْرَ الصّابِرینَ. لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) لَحْمَتُهُ، وَ هِىَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فى حَظیرَةِ الْقُدْسِ، تَقَرُّ بِهِمْ عَیْنُهُ وَ یُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ. مَنْ کانَ باذِلا فینا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنَّنِی راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللّهُ

پس از ثنای خدا و درود مصطفی میفرماید : مرگ بر گردن فرزندان آدم ملازمت قلاده (1) دارد ، چون قلاده زنان جوان و سخت مشتاقم دیدار گذشتگان خود را چون اشتیاق يعقوب دیدار یوسف را و از برای من مصرعی (2) و مقتلى اختیار کرده اند که ناچار بایدم دیدار کرد . كانه مفاصل (3) خود را در زمین نینوا بدست گرگهای بیابان گرد یعنی لشکر کوفه پاره پاره میبینم ، پس انباشته (4) میکنند از من شکمهای آمال و تهیگاه آرزو را و گزیری نیست از روزی که قلم قضا بر کسی رقم رانده و ما اهل بیت رضا بقضای خدا داده ایم و بر بالای خدا شکیبا بوده ایم و ادراك اجرصابران فرموده ایم و دورنمی افتد از رسول خدا پارهای گوشتی که خاص او است و در بهشت برین روشن میشود چشم رسول خدا بدوور است می آید وعده او، اکنون کسی که در راه ما از بذل جان نیندیشد و در ظلب لقای حق از فدای نفس نپرهیزد ، باید با من کوچ دهد، چه من بامدادان کوچ خواهم داد

گفتگوی حسين عليه السلام با محمد حنفيه

چون این کلمات گوشزد نه بن حنفیه شد ، بی توانی بنزد حسین علیه السلام شتافت و عرض کرد : ای برادر ! توغدر و مكر مردم کوفه را شناخته و دانسته که با پدر و

ص: 121


1- قلاده : گردن بند
2- مصرع : محل افتادن بر زمین
3- مفاصل : بندهای اعضاء و جوارح
4- انباشته : پر

برادرت چه پیش داشتند ، سخت میترسم که آن خدیعت و مکیدن (1) که با پیشینیان بدست گرفتند در حق تو بیای (2) برند ، اگر تو همچنان در حرم اقامت فرمائی چنان دانم که از همه کس عزیز تر و محفوظ تر باشی ؛

فَقَالَ يَا أَخِي قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ بِالْحَرَمِ فَأَكُونَ أَلَّذِي يُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا اَلْبَيْتِ . .

فرمود: ای برادر! بیم دارم که یزید بن معاویه حیلتی بیندیشد و غيلة (3) مرا بکشد و بدین جهت حرمت این بیت شکسته شود ، نجل عرض کرد: اگر از اقامت در مکه بیمناکی، بجانب یمن سفر کن یا در نواحي بیابانها اقامت جوی که حصنی (4) حصین و معقلى (5) متين است و هیچکس را با تودسترس نخواهد بود، حسینیه فرمود : يك امشب نظری بگمارم و پشت و روی این کار را بنگرم. عمل بسرای خویش مراجعت کرد ..

در خبر است که امام حسين علیه السلام سفر عراق را از قرآن مجید فال گشود و

این آیت بر آمد که :

كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ اَلْمَوْتِ

(6) » فرمود : صَدَقَ اللهُ وَ صَدَقَ رَسُولُهُ

بحکم خدا و خبر مصطفی کار خواهم کرد و این هر دو منصوص است بر شهادت من، لاجرم بامدادان بار بر بست و بر نشست، چون این خبر بمحمد بردند، دوان دوان بیامد و زمام اسب برادر را بگرفت و گفت : تو مرا وعده نهادی که در مسئلت من رأی زنی وغوری (7) بسزاکنی و مرا آگهي دهی ، کدام رأی این رنك بست که . تورا بجانب عراق تعجیل داد ؟

ص: 122


1- خديعت ، مکیدت : نیرنگ
2- بپای برند : انجام دهند
3- غيله ، بكسر غين : بامكر کشتن
4- حصن حصين : سنگر محکم
5- معقل : پناهگاه
6- قران کریم ؛ ( 182.3 )
7- غور : دقت و فكر نمودن

فَقَالَ أَتَانِي رَسُولُ اَللَّهِ بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ فَقَالَ يَا حُسَيْنُ اُخْرُجْ فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلا.

فرمود : از پس آنکه تو مراجعت کردی ، رسول خدای در آمد و فرمود :

ای حسين ! بیرون شو ، چه خداوند میخواهد تو را کشته بنگرد، عمل گفت ::.

« إنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إليهِ راجِعُونَ »

ای برادر ! اکنون که حال بر این منوال است ، این زنان و کودکان را چرا باخود

کوچ میدهی ؟ فرمود : هم رسول خدای آگهی داد،

فَقَالَ اَنْ شَاءاللَّهُ قَدْ شَاءَ يُرِيهِنَّ سَبَايَا

فرمود : همانا خداوند همی خواهد : این زنان و کودکان را اسیر و دستگیر

نظاره (1) کند . دیگر از برای من

جای سخن نماند. بعد از وی عبدالله بن عباس وعبدالله بن زبیر در آمدند و عرض کردند: یا ابن رسول الله ! صواب آنست که جز در حرم خدای اقامت نمائی و عزیمت سفر عراق نفرمائی ،

قَالَ لَهَا إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ اَمْرَنِي بِامْرٍ وَ اَنَا مَاضٍ فیهِ .

فرمود : مرا رسول خدای ، بامری فرمان داده و من امتثال امرار خواهم کرد.

ابن عباس دانست که جز فرمان شهادت نیست ، از نزد آنحضرت بیرون شد و همی گفت: و احسيناه.

مکالمه حضرت حسین علیه السلام با عبدالله بن عمر

آنگاه عبدالله بن عمر بن الخطاب در آمد و عرض کرد. با ابن رسول الله ! صواب آنستکه با اهل ضلال طریق مصالحت و مسالمت سپاری و از قتل و قتال دست باز داری

يَا أَبَا عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى

ص: 123


1- نظاره : دیدن

أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِي مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانُوا يَقْتُلُونَ مَا بَيْنَ طُلُوعِ اَلْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ اَلشَّمْسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي أَسْوَاقِهِمْ يَبِيعُونَ ويَشْتَرُونَ كَأَنْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً فَلَم يُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَيْهِم بَلِ امْهِلْهُم وأَخَذَهُم بَعدَ ذَلِكَ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ إِتْقَ اللَّهَ يا أبَا عَبْدِالرَّحْمَنِ ولا تَدَعَنَّ نُصْرَتِي

فرمود : ای ابو عبدالرحمن ! مگر پستی و خواري دنيا را نزد خداوند ندانستی؟ مگر نشنیدی سر یحیی بن زکریا را از برای زنی زانیه بهديه بردند و و بروایتی :

وَ سَيُهْدی رَأْسي إِلى ابْن الزّانِيَةِ َيزيدَ .

و زود باشد که سر مرا بنزد یزید که پسر زانیه است هدیه برند، مگر نشیندی از سفیده دم تا دمیدن خورشید ، هفتاد تن از پیغمبران بنی اسرائیل را سر بریدند و و و در بازار بنشستند و بيع وشری در پیوستند و چنان دانستند که خدای را لحظة واحدة بی فرمانی نکرده اند و خدای در کیفر ایشان تعجيل نفرمود ، لكن آنگاه که آغاز انتقام کرد، انتقام عزيز مقتدر بود .

هان ای ابو عبدالرحمن ؛ از خدای بترس و از نصرت من خویشتن داری مکن فرستادن ابن سعید جماعتی را بنزد حسين عليه السلام .

اینوقت عمرو بن سعید ، که عامل يزيد بود ، نپسندید که حسين علیه السلام سفر عراق کند ، مبادا بامردم اتفاق کند ، پس رزم آغازد و خلل در ملك يزيد اندازد ، لاجرم برادر خود یحیی بن سعید بن العاص را با جماعتی بنزد آنحضرت فرستاد ، ایشان برسیدند و بعرض رسانیدند که : بکجا میشوی ؟ مراجعت فرمای ودر جاي خویش اقامت نما و در میان فریقین سخن بلا و نعم (1) افتاد . عوانان جانبين يك

ص: 124


1- لا و نعم : نه و بلی ( کنایه از اختلاف آراء است )

دیگر را بتازیانه زحمت کردند و آسیب زدند. حسين علیه السلام به آنجماعت را اجابت نفرمود ، ایشان را باز فرستاد و طریق عراق پیش داد . مردم عمرو بن سعيد بانگ در دادند :

وقالُوا يَا حُسَيْنُ أَلاَّ تَتَّقِي اَللَّهَ تَخْرُجُ مِنَ اَلْجَمَاعَةِ وَ تُفَرِّقُ بَيْنَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ ؟

گفتند : ای حسين ! از خدای نمیترسی؟ بیکسوی میشوی جماعت را و متفرق میکنی امت را ؟

فَقالَ لي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أعْمَلُ وأنَا بَرِيٌ مَا تَعْمَلُونَ (1) »

فرمود : مرا کاری است و شما را کرداری ، شما نکوهیده میدانید کار مرا و

من بیزارم از کردارشما. این بگفت و روان گشت .

بشارت دادن ابن عباس، ابن زبیر را

اینوقت دوست و دشمن یکباره از اقامت حسين علیه السلام در مکه دل برداشتند و اقامت حسين علیه السلام در مکه بر عبدالله زبير ثقلی (2) عظیم می انداخت ، چه ابن زبیر در بساط خاطر (3) نرد خلافت میباخت (4) و اثاثه سلطنت میپرداخت و با اقامت حسين علیه السلام در مکه ، او را حشمتی نمیگذاشتند (5) وخمیر مایه امری نمیپنداشتند (6) لاجرم چون حسین به بیرون شد ، عبدالله عباس اورا دیدار کرد و گفت :

قَدْ قَرَّتْ عَيْنُكَ ، يَا ابْنَ الزُّبَيْرِ !

ص: 125


1- قر آن کریم 0(10، 42)
2- ثقل : سنگینی
3- خاطر: دل
4- نرد خلافت می باخت : کنایه از آرزوی خلافت داشتن
5- حشمتی نمیگذاشتند : توجه و اعتنائی نمیکردند
6- خمیر مایه امری نمیپنداشتند : کنایه از اینکه او را مصدر کاری نمیدانستند.

و چشم تو در خروج حسین از مکه روشن شد و این شعر را از طرفة بن عبد تمثل کرد :

يَا لَكَ مِنْ قُبْرَةٍ بمعمر *** خَلاَ لَكَ اَلْجَوُّ فَبِيضِي وَ اِصْفِرِي (1)

وَ نَقِّرِي مَاشَدْتِ ان تنقري *** هَذَا اَلْحُسَيْنَ سَائِرٌ فَابْشِرِي (2)

وَ رَفْعِ اَلْفَخِّ فَمَاذَا تحذري *** لابُدَّ مِنْ صَيْدِكِ يَوْماً فَاصْبِرِي (3)

هَذَا اَلْحُسَيْنُ خَارِجٌ فَابشرِي *** اِلي اَلْعِرَاقَ رَاجِياً لِلظَّفَر (4)

مکشوف باد ، که طرفة بن عبد هنگام کودکی در صید قبره این شعر گفت و من بنده در جلد دوم از کتاب ناسخ التواريخ و کتاب امثله عرب بشرح نگاشتم ، لكن اشعارطرفه آن سه شعر نخستین است و شعر آخر را که اشارت بسوی حسین علیه السلام است ، بعید نیست که ابن عباس هنگام تمثل از خویشتن آورده یا دیگری بدوباز بسته. اکنون با سرسخن آئیم

برخورد حسين عليه السلام با کاروان يمن

و چون حسین علیه السلام از مکه بیرون شد و چند میل طی مسافت فرمود ، بمنزل تنعیم رسید ، کاروانیرا نگریست که مبلغی برد یمانی و پاره ورس (5) و بعضی اشياء نفیسه حمل میداد و اینجمله را بحير بن ريسان حمیری که عامل يمن بود ،

ص: 126


1- قبره : چكاوک ، مرغی ست خوش آواز که آنرا ( ابوالملیح ) نیز گویند . معمر : جای پر آب و گیاه ، بیضی : جای بگیر . اصفری : نغمه سرائی کن .
2- تنقير : هموار کردن مرغ زمین را برای تخم گذاری . رحل : کوچ کردن .
3- فخ : دام
4- خلاصه اشعار : ای چكاوك ! مژده باد ترا ، شکارچی رفت ودامش را برد ، آسوده خاطر تخم بگذار و نغمه سرائی کن ، ولی بناچار روزی توهم شکار خواهی شد. شاد باش که حسین ( علیه السلام ) بامید پیروزی بسوی عراق رفت .
5- ورس : گیاهی است زرد رنگ که جامه را بدان رنگ کنند

نزديك يزيدانفاذ داشته بود. حسین علیه السلام که رتق و فتق (1) امور مسلمانان از جانب خدای خاص او بود ، آن احمال را مأخوذ داشت و شتر بانانرا فرمود: که خواهید با ما سفر عراق میکنید و شتران خودرا بهای کری (2) ازمامی ستانید و اگر نه بهای کری تا اینجاکه حمل داده اید بگیرید و باز شوید ، جماعتی ملازمت رکاب آنحضرت اختیار کردند و گروهی بهای کری بگرفتند و باز شدند.

مكتوب عبدالله بن جعفر بحضرت حسين عليه السلام

در این منزل عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، پسرهای خود : عون و محمد را .

بملازمت حسين علیه السلام روان داشت و بدینگونه مکتوبی نگاشت

مَا بَعْدُ فَإِنِّي أَسْأَلُكَ بِاللَّهِ لَمَّا اِنْصَرَفْتَ حِينَ تَنْظُرُ فِي كِتَابِي فَإِنِّي مُشْفِقٌ عَلَيْكَ مِنَ هذا اَلْوَجْهِ اَلَّذِي تَوَجَّهتَ لَهُ أن يَكُونَ فِيهِ هَلاكُك واسْتِصَالُ أَهْلِ بَيْتِك إِنْ هَلَكْتَ الْيَوْمَ طَفِئَ نُورُ الأَرْضِ فَإِنَّك عَلَمُ المُهتَدينَ وَرَجَاءُ المُؤْمِنِينَ فَلا تَعْجَلْ بِالمَسيرِ فَإنّي في أثَرِ كِتابي والسَّلامُ

میگوید : ترا با خداوند سوگند میدهم ، گاهی که دیدار کنی مکتوب مرا از سفر عراق فسخ عزیمت فرمائی ، همانا من بر تو میترسم که در این راه که پیش داري تباه شوی و اهل بیت توسر گشته و پریشان حال شوند و چون تو نباشی نورخدا در زمین ناپدید شود ، زیرا که تورایت مسلمانان و امید مؤمنانی، اکنون در طی طریق عجلت مفرمای که من براثر (3) مكتوب خویش در میرسم.

عبدالله بن جعفر بعد از ارسال این رسیله (4) بنزد عمرو بن سعيد آمد و گفت : بحضرت حسین مکتوبی فرست و خط اماني انفاذ دار و خواستار شو : تا بجانب مكه مراجعت فرماید عمرو بن سعید این مکتوب بنگاشت و با صحبت برادرش یحیی روان

ص: 127


1- رتق : بستن . فتق : گشودن ، و رتق و فتق امور : کنایه از حکومت و فرمانروائی است .
2- بهای کری : مال الاجارة
3- اثر : دنبال
4- رسيله : نامه

داشت. عبدالله جعفر نیز باتفاق یحیی حضرت حسین آمد ، نامه عمرو بن سعیدرا برسانیدند و در مراجعت آنحضرت الحاح (1) از حد بدر بردند ، در پاسخ ایشان فرمود : رسول خدای مرا در خواب نمودار شد و هر ابکاری فرمان داد، بيفرمانی رسول خدایرانتوانم . گفتند : چه فرمان کرد و فرمود : با هیچکس نگویم و چند که زنده باشم با کس حديث نکنم ، تا آنگاه که خدایرا ملاقات نمایم . چون عبدالله جعفر این راز بشنید و دانست که آنحضرت باز نخواهد شد ، پسرهای خود عون ونه را بخواست و ایشانرا وصیت فرمود: که از ملازمت رکاب آنحضرت باز نایستند و در راه خدا از جانبازی خویشتن داری نکنند و باتفاق یحیی بن سعید مراجعت بمکه نمود .

تودیع محمد بن حنفیه با حضرت برادر

در مقتل ابی مخنف مرقوم است که حسين علیه السلام وقتی از مکه آهن کوفه فرمود ، از راه مدینه عبور کرد و دیگر باره قبر رسول خدايرا وداع گفت و محمّد بن حنفیه بیامد و فراوان گریست

قال وَاللَّهِ يَا أَخِي لاَ أَقْدِرُ أَقْبِضُ قَائِمَ سَيْفِي وَ لاَ كَعْبَ رُمْحِي ثُمَّ لَأ فَرِحْتُ بَعْدَكَ أَبَداً ثُمَّ و دَّعه و قَالَ أَسْتَوْدِعُكَ اَللَّهَ تَعَالَى مِنْ شَهِيدٍ مَظْلُومٍ

گفت : ای برادر ! قسم با خدای که نیروی گرفتن قبضه شمشیر ندارم و حمل کعب (2) نیزه خودرا نتوانم ، لاجرم ازملازمت رکاب تو دور افتادم ، اکنون شهید مظلومیرا بخدای میسپارم و میروم .

سخنان حسين عليه السلام بکسانیکه او را مانع حرکت بودند

اما اینوقت هاشم مخزومی در آمد و عرض کرد: ایمولای من ! بكجا میروی؟ بمن رسید که سفر عراق خواهی کرد، سخت بر تو میترسم، بمملکتی میروی که عمال آن بلاد

ص: 128


1- الحاح : اصرار ، پافشاری
2- کعب : ته ، قسمت پائين

فراعنه را مانند ، ومخزنهای انباشته از مال دارند و مردم دنیا، بنده دراهم ودینارند ، چگونه بر توایمن باشم که این جماعت ترا نصرت خواهند کرد ؟ حسین علیه السلام فرمود : خداوند ترا جزای خیر جهاد ، نصیحت کردی ، شفقت نمودی ، لكن من از سفر عراق ناگزیرم .

ابن عباس گفت: اگر میدانستم سخن مرا بکار می بستی و تدبیر مرا اطاعت می فرمودی ، بقوت حشمت تو جماعت عظیم فراهم می آوردم. حسین علیه السلام او را نیز دعای خیر گفت . اینوقت ابوبکر بن حارث بن هشام، بر حسين چه در آمد و گفت : یا ابن عم ! آن خویشاوندی که مرا بانو است دست باز نمیدارد که از نصیحت تودست باز دارم. حسین علیه السلام

فرمود : يا أبا بكر ! تو آنکس نیستی که نصیحت را مغشوش (1) کنی و با من بتمويه (2)

سخن گوئی ، عرض کرد: هماناعلی نخستین کسی بود در اسلام و افزون بود از هر کس مهابت (3) و مآثر (4) اودر اسلام و حضرتش مصدر (5) آرزو و آرمان و مردمش پذیرنده فرمان بودند ، چنانکه در رکاب او حاضر شدند و بامعويه قتال دادند ، با اینهمه مردم کوفه دست از وی باز داشتند و آغاز مخالفت نمودند و دنیا را بر آخرت برگزیدند و همواره او را غمگین و اندوهناك كذاشتند ، تا گاهی که برضوان خداوند پیوست . و بعداز پدرت على حاضر بودی، که با برادرت حسن چه صنعت کردند، اکنون توهمی خواهی که بسوی دشمنان پدر و برادرت سفر کنی و باتفاق ایشان با مردم شام رزم زنی (6) همانا اهل عراق در خصمی (7) تو استوارترند و از یزید ترسناکتر، دانی که مردم عبید دنیا باشند. چون آهنگ عراق کنی ، مردم را بذل (8) اموال و اسعاف آمال (9) بفریبند

ص: 129


1- مغشوش : آمیخته باطل و فاسد
2- تمويه : خلاف واقع نمایش دادن
3- مهابت : مخافت
4- مأثر، جمع مأثرة ( بفتح وضم ثاء ) کار نیك و بزرگواری نژادی
5- مصدر : منبع ، سرچشمه .
6- رزم زنی : جنگی نمائی
7- خصمی : دشمنی
8- بذل : بخشش
9- آمال : آرزوها

تا آنانکه تو را وعده معاضدت (1) کردند، تمهيد معاندت (2) کنند ، اکنون خویشتن را واپای (3) حسين فرمود:

جَزَاكَ اَللَّهُ خَيْرٌ يَا اِبْنَ عَمِّ قَدِ اِجْتَهَدْتَ رَأْيَكَ وَ مَهْمَا يَقْضِ اَللَّهُ يَكُنْ

یعنی خداوند تورا جزای خیر دهاد ، نیکو رأی زدی ، لکن آنچه خداوند بر آن حکم رانده ، خواهد شد. ابوبکر بنزد حارث بن عاص آمد و این شعر گفت :

كَمْ تُرِي نَاصِحاً يَقُولُ فَيَقْضِي *** وَ ضَنِيناً بِالْعَيْبِ يُلْفِي نَصِيحاً (4)

و این قصه را بشرح کرد ، گفت : قسم بخدای کعبه نیکو نصیحت کردی ،

ملاقات حسين عليه السلام با فرزدق

بالجمله، حسين علیه السلام راه کوفه پیش داشت و طی طریق فرموده بمنزل ذات عرق (5) رسید. از قضاچنان افتاد که همام بن غالب که معروف بفرزدق شاعر است مادر خویش را برداشته ، باهنگ زیارت مکه میشتافت ، در ذات عرق خیمه های افراشته دید ، گفت : از کیست ؟ گفتند : از حسین بن علی علیهما السلام ، پس بر در خیمه حسین آمد و آن حضرت بر در خیمه بتلاوت کتاب خدای اشتغال داشت ، فرزدق سلام داد و جواب بستد ،

قَالَ لَهُ أَعْطَاكَ اَللَّهُ سُؤْلَكَ وَ أَمَّاكَ فِيهَا تُحِبُّ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ مَا أَعْجَلَكَ مِنْ أَلْحَجَ

عرض کرد : ای پسر رسول خدا ! پدر و مادرم فدای تو باد، خداوند

ص: 130


1- معاضدت : كمك و مساعدت
2- معاندت : دشمنی
3- واپای : مواظب باش
4- با مرد خیرخواه را می بینی که نصیحت میگوید و تمام میکند و پند دهند؛ بخيل بغيب ( کسیکه عیب را نمیگوید ) هم یافت میشود .
5- مرز بين تهامه و نچد را ذات عرق کو پند .

مسئلت تورا قرین اجابت دارد و آرزو و آمال تورا مقرون اسعاف و انجاح فرماید (1) ، این عجلت چه بود که حج ناکرده از مکه بیرون شدی ؟

قالَ : لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَأُخِذْتُ .

فرمود:اگر تعجیل نمیکردم مأخوذ میگشتم، چه یزید، عمرو بن سعیدرا باجماعتی از لشکریان گماشته بود که اگر توانند آن حضرت را غيلة بشهادت رسانند :

ثُمَّ قَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنِ النَّاسِ خَلْفَكَ قَالَ اَلْخَبِيرُ سَأَلْتَ قُلُوبُ اَلنَّاسِ مَعَكَ وَ أسيا فَهُمْ عَلَيْكَ وَ اَلْقَضَاءُ يَنْزِلُ مِنَ اَلسَّمَاءِ وَ اَللَّهُ يَفْعَلُ ما يشاه قَالَ صَدَقْتَ لَهُ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ كُلَّ يَوْمٍ رَبُّنَا هُوَ في شَانٍ إِنْ نَزَلَ اَلْقَضَاءُ بَا نحبُّ فَنَحْمَدُ اَللَّهَ عَلَى نَعْمَائِهِ وَ هُوَ اَلْمُسْتَعَانُ عَلَى أَدَاءِ اَلشُّكْرِ وَ إِنْ حَالَ اَلْقَضَاءُ دُونَ اَلرَّجَاءِ فَلَمْ يَبْعُدْ مَنْ كَانَ أَلْحَقَ بِهِ وَالتَّقوى سِيرَتُهُ

حسین علیه السلام فرمود: اکنون خبرده مرا از مردم کوفه. فرزدق عرض کرد : که از مرد خبیری (2) پرسش فرمودی ، همانا مردم کوفه از دل تو را دوستدارند و آرزوی دیدار تودارند،لكن روز گیرودار شمشیر در روی تو بکشندو تورابکشنده قضا از آسمان فرود آید و خدای بدانچه خواهد حکم فرماید . حسين علیه السلام فرمود: سخن از در صدق کردی وحکم گذشته و آینده با آفریننده است و هر روز او را شأنی است اگر بدانچه ما خواهیم فرمان رود ، خدای را سپاسگزاریم وهم او است که نیروی سپاس گزاری عطا فرماید و اگر برخلاف آرزوی ما قضا کند، هم دور نیفکند ، آن را که راه حق جوید و طریق تقوی پوید . فرزدق گفت:

بَلَّغَكَ اللهُ ما تُحِبُّ وَكَفاكَ ما تَحْذَرُ .

ص: 131


1- ترا بمرادت رساند
2- خبپر ; دانا و آگاه

یعنی برساند خداوند تو را بدانچه دوست میداری و کفایت کند از آنچه ناپسند میشماری . آنگاه فرزدق مسائل خویش را در مناسك حج پرسش نمود و جواب بشنود ، پس امام را وداع گفت و براه خویش برفت .

گفتگوی حضرت حسین علیه السلام با فرزند خود

امام حسین چه از ذات عرق رخت بربست و بر نشست و مسافت طريق را در نوشته ، چاشتگاهی بمنزل ثعلبيه (1) رسید . پس خواب قیلوله (2) را لختی بیارمید، چون از خواب انگیخته شد؛

فَقَالَ قَدْ رَأَيْتُ هَاتِفاً يَقُولُ أَنْتُمْ تُسْرِعُونَ وَ ألمنايا تُسْرِعُ بِكُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ

و فرمود : هاتفی دانگریستم که همی گوید : شما سرعت میکنید در طی مسافت و مرگها شما را میراند بسوی جنت . على بن الحسين چه عرض کرد : ای پدر ! مگرما برحق نیستیم ؟ فرمود : سوگند بدان آفریدگاری که بازگشت آفریدگان بسوی او است ، ما بر حقيم ، عرض کرد: در اینحال ما را از مرگ هیچ ملال نیست ،

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ جَزَاكَ اَللَّهُ يَابْنَيَّ خَيْرَ مَا جُزِيَ وَ لِدَا عَنْ وَالِدٍ

فرمود: ای فرزند ! خداوند جزای خیر دهاد تو را ، بهتر جزایی که داده میشود پسر را از پدر. و آن شب را حسين علیه السلام با اهل بیت در ثعلبیه بپای آورد .

ملاقات حسين عليه السلام با ابا هرة

بامدادان از اهل کوفه ، ابا هرة برسید و بر حسين علیه السلام در آمد و سلام داد و عرض کرد: یا ابن رسول الله ! چه چیز تورا بیرون آورد از حرم خدا وحرم جدت مصطفی؟

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ وَيْحَكَ يا أباهِرَةُ ان بَنِي اُمِيَّةَ أَخَذُوا مَالِي فَصَبَرْتُ

ص: 132


1- ثعلبيه ( بفتح اول ) : قربه ای بوده است در راه مکه که خراب شده است
2- قیلوله ، ( مصدر قال قيل ) : خوابیدن هنگام ظهر .

فشَتَمُوا عِرْضِي فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِي فَهَرَبْتُ وَ أَيْمُ اَللَّهِ لتقتلني اَلْفِئَة الباغِية وَ لَيُلْبِسَنَّهُمُ اللَّهُ ذُلاً شامِلاً وَ سَيْفاً قاطِعاً وَ لَيُسَلِّطَنَّ عَلَيْهِمْ مَن يُذِلُّهُمْ حَتّي يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْم سبأ اِذ مَلَكَتْهُمُ اِمْرَأَةٌ مِنْهُمْ فَحَكَمَتْ فِي أَمْوَالِهِمْ وَ دِمَائِهِم

حسين فرمود: وای بر تو اى ابا هرة ! همانا بنی امیه حق مرا غصب کردند ومن شکیبا بودم و مرا بسب و شتم (1) یاد کردند و بر شکیبائی بر افزودم و چون خون مرا طلب نمودند تدبير هرب (2) نمودم . سوگند با خدای که این جماعت گمراه مرا میکشند و خداوند بیاد افراه (3) ایشان را لباس ذلت میپوشاند و دستخوش شمشیر بران میگرداند و سلطنت میدهد برایشان کسی را که ذليل کند ایشان را ذلیل تر از مردم شهر سبا . گاهی که زنی یعنی بلقیس برایشان پادشاهی داشت و بر جان و مال ایشان فرمان میکرد.

ملاقات حسين ( علیه السلام ) با مرد عراقی

و ریاشی باسناد خویش میگوید : مردی از اهل عراق بزیارت مکه میشتافت، يك روز لختی از راه بیکسو افتاد و چشم فراز کرد، خیمها و فسطاطها انگریست که در دامن بیابان بر افراشته اند ، بشتافت و چون راه نزدیک کرد ، پرسش نمود که این اخبيه (4) و فساطيط (5) كرانست و گفتند : حسین بن علی را ، گفت : پسر علی و پسر فاطمه ؛ گفتند : جز او نیست ، عجلت کرد و حسين علیه السلام را بردر خیمه خویش یافت که بقرائت کتابی مشغول است ، سلام داد و جواب بستد و عرض کرد : ای پسر رسول خدا ! پدر و مادرم فدای تو باد ، در این بیابان بی آب و علف چکنی که آن را نه گیاهی است که علف چر توان کرد و نه معقلی (6) که ملجا توان

ساخت .

ص: 133


1- سب و شتم : دشنام و ناسزا
2- هرب ( بفتحتين ) فرار .
3- با دافراه : کیفر
4- اخبيه ، جمع خباء ( بكسر خاء ): خیمه ای که از پشم و کرك سازند.
5- فساطيط ، جمع فسطاط : خیمه .
6- معقل : پناهگاه

قَالَ إِنَّ هَؤُلاَءِ أَخَافُونِي وَهَذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ وَ هُمْ قَاتِلُونِي فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ وَ لَمْ يَدَعُوا اَللَّهَ مُحَرَّماً إِلاَّ اِنْتَهَكُوهُ بَعَثَ اَللَّهُ إِلَيْهِمْ مَنْ يَقْتُلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ اَلْأُمَّةِ

فرمود : بنی امیه مرا بیم قتل دادند و مردم کوفه مرا دعوت کردند ، اینك مکاتیب ایشان است و حال آنکه کشنده من ایشانند ، لكن گاهی که مرتکب این معنی شدند و پرده محرمات و محظورات (1) را چاك زدند ، خداوند برایشان میگمارد کسی را که همگان را بقتل رساند و ایشان را خوار تر از قوم بلقيس گرداند .

مکتوب ولید با بن زیاد

در خبر است (2) که ولید بن عتبة بن ابی سفیان ، گاهی که از جانب پسر

عم خود یزید حکومت مدينه داشت و با حسين علیه السلام کار برفق (3) ومدارا گذاشت و بدین گناه از مسند حکومت بزاویه عزلت (4) افتاد ( چنانکه بشرح رفت ) اینوقت که دانست حسين علیه السلام سفر گونه خواهد کرد، ابن زیاد را بدین منوال مکتوبی فرستاد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْحُسَيْنَ قَدْ تَوَجَّهَ إلَى أَلْعِرَاقِ وهو اِبْنُ فَاطِمَةَ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اَللَّهِ فَأَحْذَرُ يَا اِبْنَ زِيَادٍ أَنْ تَأْتِيَ إِنِّي بِسُوءٍ فتهيج عَلَى نَفْسِكَ وَ قَوْمِكَ أمراً في هَذِهِ الدُّنْيَا لَأ يَصُدَّهُ شَيٌ ولا تُساهِ الخاصَّةُ وَ العامَّةُ أَبَداً ما دامَتِ الدُّنيا.

یعنی ای پسر زیاد ! بدان که حسین بجانب عراق کوچ داد و او پسر فاطمه

ص: 134


1- محظور : ممنوع
2- بحارالانوار ج ، 10 ص 204
3- رفق : ملايمت
4- عزات : گوشه نشینی

است و فاطمه دختر رسول خدا است ، هان ای پسر زیاد ! بر حذر باش که با او طریق مخاصمت و مناجزت (1) نسپاری و از برای خود وقوم خود صنيع (2) امر شنیعی (3) نشوی که از تو تا قیامت در میان امت تذكره (4) شود و خاص و عام هرگز از خاطر نزدایند (5) و چند که دنیا بجایست باز نمایند . ابن زیاد نصیحت ولید بن عتبه را وقعی نهاد و نامه اورا پاسخ باز نداد .

ملاقات حسين عليه السلام با طرماح

در خبر است (6) که طرماح بن حکم، طعام اهل و عیال خویش را حمل داده برای خود میرسانید و بعادت بودند (7) اهل أجا (8) و فيد (9) که خوردنی یکساله را ذخیره مینهادند بلکه علف و آزوغه زائرین بیت الله را از برای بیع و شری در فید مهیا مینمودند. بالجمله، طرماح در عرض راه حاضر خدمت امام

فَقَالَ أذَكِّرُك فِي نَفْسِكَ لاَ يَغُرَّنَّكَ أَهْلُ اَلْكُوفَةِ فَوَ اَللَّهِ لَئِنْ دَخلتها لَتُقتَلَنَّ وَ إِنِّي لَأَ خَافَ أَنْ لاَ تَصِلَ إِلَيْهَا فَإِنْ كُنْتَ مُجْمِعاً عَلَى الْحَرْبِ فَأنْزِلْ أَجَاءَ فَإِنَّهُ جَبَلٌ مَنيعٌ وَاللَّهِ مَانَا لَنَا فِيهِ ذُلٌ قَطُّ وَعَشِيرَتِي يَرَوْنَ جَمِيعاً نَصَرَكَ فَهُم يَمْنَعُو نَك ما أَقَمْتَ فِيهِم

عرض کرد : تو را می آگاهانم که فریب اهل کوفه در تو نگیرد ، سوگند با خدای اگر بکوفه در آئی تو را زنده نگذارند، همانا بیمناکم که بکوفه نتوانی

ص: 135


1- مناجزت : جنگ
2- صنيع ، بمنی مصنوع بکار میرود ولی در اینجا مرحوم سپهر بجهت مشاکلت باشنیع بمعنى صانع بکار برده است .
3- شنیع : زشت و ناپسند
4- تذكرة : ياد آوری
5- از خاطر نزدایند: فراموش
6- بحار الانوار ج 10 ص 304
7- بعادت بودند : رسم و عادت داشتند
8- أجا : نام یکی از دو کوه قبیله طی
9- فيد : بلده ایست بین مکه و کوفه

رسید ، اگر عزیمت درست کرده ای (1) که طريق حرب وضرب سپاری ، در جبل أجا فرود آی که معقلی متین است ، سوگند با خدای که ما هرگز ذلیل وزبون دشمن نشدیم وچند که در آنجا اقامت فرمائی ، اهل و عشيرت من تو را نصرت کنند و اعادی (2) تورا دفع دهند .

فَقَالَ إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَلْقَوْمٍ مَوْعِداً أَكْرَهُ أَنْ أَخَافَهُمْ فَإِنْ يَدْفَعِ اَللَّهُ عَنَّا فَقَدْ يَمَا مَا أَنْعَمَ عَلَيْنَا و كَفَى وَ إِنْ يَكُنْ مَا لابُدَّ مِنْهُ فَفَوْزٌ وِشْهَادَةٍ إِنْ شَاءَ اللَّه

حسين علیه السلام فرمود: میان من و مردم کوفه تقریر میعادی رفته (3) واجب میکند که آن وعده وفا کرده اید ، اگر خداوند دشمنان را از مادفع داد ، دیر وقتی است که محفوف (4) عنایت و کفایت او بوده ایم و اگر قضا دیگر گون رفته است ، بسعادت شهادت فایز میشوم ، انشاء الله . طرماح بن حکم میگوید : آزوغه اهل و عشیرت خویش را بسوی ایشان حمل دادم و شرط وصیت و نصیحت بپای آوردم و مراجعت کردم ، باشد که بحضرت حسین پیوسته شوم ، در عرض راه سماعة بن يزيد را دیدار کردم ، مرا خبر داد که : حسين علیه السلام شهید شد ، پس مراجعت کردم.

آگهی یافتن عبيد الله بن زیاد از اقبال حسین علیه السلام بجانب کوفه

چون ابن زیاد را آگهی بردند که حسین علیه السلام بجانب کوفه کوچ میدهد، حصین بن نمير را که صاحب شرطه بود، بالشکری رزم آزمای بجانب قادسیه (5)

ص: 136


1- عزیت درست کرده : تصمیم گرفته ای
2- اعادی ، جمع اعداء و أعداد جمع عدو : دشمن
3- تقریر میعادی رفته : وعده ای گذاشته ایم .
4- محفوف : پیچیده ، محاط
5- قادسیه : قریه ایست در 15 فرسخی کوفه

روان داشت و حصين بن نمير مابين قادسيه و خفان (1) را جماعتی از لشکریان بازداشت و گروهی را بقادسیه تا قطقطانه (2) وارض طف (3) بگماشت و فرمان داد که : بی جواز او احدی در این حدود مرور نکند و مجتازان (4) بی آگهی او عبور ندهند .

نامه حسين عليه السلام بزرگان کوفه

و از آن سوی حسين علیه السلام تا ارض حاجز از بطن رمه (5) طی مسافت کرد و هنوز اصحاب آن حضرت از شهادت مسلم بن عقیل آگهی نداشتند، لاجرم از آنجا بزرگان کوفه را بدین منوال مکتوب کرد : .

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ مِنَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى إِخْوَانِهِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُسْلِمِينَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اَللَّهَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ كِتَابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ جَاءَنِي يُخْبِرُ فِيهِ بِحُسْنِ رَأْيِكُمْ وَ اِجْتِمَاعِ مَلَاکمْ عَلَى نَصْرِنَا وَ اَلطَّلَبِ بِحَقِّنَا فَسَأَلْتُ اَللَّهَ أَنْ يُحْسِنَ لَنَا اَلصَّنِيعَ وَ أَنْ يُصيبَكُمْ عَلَى ذَلِكَ أَعْظَمَ اَلْأَجْرِ وَ قَدْ شَخَصْتُ إِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّةَ يَوْمَ اَلثَّلاَثَاءِ لِثَمَانٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِي اَلْحِجَّةِ يَوْمَ اَلتَّرْوِيَةِ فَإِذَا قَدِمَ عَلَيْكُمْ رَسُولِي فَانْكَمِشُوا فِي أَمْرِكُمْ وَ جِدُّوا فَإِنِّي قَادِمٌ عَلَيْكُمْ فِي أَيَّامِي هَذِهِ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ و برکاته .

میفرماید : این مکتوبی است از حسین بن علی بسوی برادران مؤمن پس از سپاس خداوند بیمانند میفرماید : مسلم بن عقیل مکتوبی بمن فرستاد و مرا آگهی

ص: 137


1- خفان ، بفتح اول و تشدید ثانی : مکانی است بالای قادسیه .
2- قطقطانه ، بادوقاف مضوم : مکانی است بین کونه و کربلا در نزدیکی کوفه .
3- ارض طف : زمین کربلا
4- مجتازان : رهگذران
5- بطن رمه : منزلگاه اهل بصره در مسافرت بمدينه

داد که شما بحسن رأي و رویت (1) متفق شده اید و بنصرت ما کمر بسته اید و در طلب حق ما همداستان کشته اید و من از خداوند خواستار شدم که:نیکو گرداند بساخته خویش هر ما را در این امر، اجر عظیم عنایت فرماید مر شما را . و من روز سه شنبه هشتم ذیحجه دریوم ترویه از مکه بیرون شدم و بجانب شمارهسپار گشتم هم اکنون چون فرستاده من بنزديك شما فرا رسید ، عجلت کنید و کوشش نمائید در امر خود و من نیز در این ایام بنزد شما حاضر خواهم شد ، والسلام عليكم. و نامه ای که قبل از شهادت مسلم بن عقیل بدان حضرت فرستادند ، بیست و هفت زوز قبل از این روز بود .

رساله عبدالله بن يقطر

بالجمله، امام حسين علیه السلام آن نامه را در نوردید (2) وخاتم بر نهاد (3) وعبدالله بن يقطر را داد و او را گسیل فرمود. بالجمله عبدالله بن يقطر ، مکتوب حسين ي را مأخوذ داشت و پست و بلند طریق را در نوشت (4) .، چون بقادسیه برسید ، دیدبانان حصين بن نمیر او را گرفتند و بدریار او بردند . حصین فرمان " داد که او را بکاوید . (5) تا اگرمکتوبی با او است مکشوف افتد. عبدالله بن يقطر چون این بشنید مکتوب حسين

را بر آورد و پاره پاره کرد و چنان هبا (6) ساخت که کس از آن بهره نتوانست بافت ، پس حصين او را دست بگردن بسته ( مكتوفة ) بنزد عبیدالله بن زياد فرستاد .

شجاعت و شهادت ابن يقطر در کاخ ابن زیاد

چون او را بنرد ابن زیاد حاضر ساختند ، گفت : تو چه کسی؟ و اینجا چه کنی: گفته : من یکتن از شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و فرزند اوحسینم ، گفت: مکتومی که با تو بود چرا پاره ساختی؟ گفت : از بهر آنکه تو ندانی در آن چه

ص: 138


1- رويت : فکر و نظر
2- نوردیدن : پیچیدن و ته کردن
3- خاتم بر نهاد : مهر کرد
4- در نوشت : پیمود ، طی کرد.
5- بكاوید : جستجو کنید
6- هبا ساختن : کنایه از زایل ساختن و از بین بردن است

نگاشته اند ، گفت : مکتوب از که بود؟ و بسوی چه کس حمل میدادی ؟ گفت : مكتوب حسین برای جماعتی از اهل کوفه بود ، گفت : آنان کیانند ؟ گفت : نام ایشان را ندانم . ابن زیاد در خشم شد ، گفت : نام ایشان را ببایدت گفت ولعن برحسين و پدر او على و برادرش حسن بایدت فرستاد و اگرنه بفرمایم با شمشیر تنت را إرباً إرباً (1) از یکدیگر باز کنند ، گفت : من اسامی آن جماعت را نگویم و لکن بر فراز منبر شوم وچند که تو خواهی لعن میفرستم . اورا رخصت کرد تا بر منبر صعود داد وخدای را ثنا گفت و رسول را درود فرستاد، آنگاه برعلی و فرزندان او صلوات متواتر کرد ، از پس آن عبیدالله بن زیاد و پدرش را لعن کرد و بنی امیه را از نخستین تا واپسين ، هيچيك را از سب و لعن دست باز نداشت.

اینوقت بانگ بر آورد که : ای مردم کوفه ! من از جانب حسین بسوی شمار سول آمدم و او را در ارض بطن رمه بجای گذاشتم ، اجابت کنیدامام خودرا . ابن زیاد فرمان کرد تا او را از منبر بزیر آوردند و بر فراز بام قصر بردند و از زبر بام مكتوفاً بزیر افکندند . استخوان هایش در هم شکست ، هنوز او را حشاشه ای (2) ازجان در تن بود ، عبدالملك بن عمير اللخمي بر جست و او را سر برید همگان گفتند: این چه نکوهیده کردار بود و گفت: خواستم تا اززحمت بز آساید

ملاقات امام حسين عليه السلام با عبدالله مطيع

امام حسین قبلا از حاجز بطن رمه بجانب کوفه کوچ داد و بر سر آبی از آب های عرب فرود آمد، در آنجا عبدالله بن مطيع العدوی نیز فرود آمده بود، چون چشمش بر حسین علیه السلام افتاد ، در ایستاد :

فَقَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يا ابنَ رَسولِ اللَّهِ ما أقدَمَكَ واحتَمَلَهُ وأنزَلَهُ

گفت : پدر و مادرم فدای تو باد ، ای پسر رسول خدای ! کدام کس تو را

بدینجا کشانید ؟ آنگاه آن حضرت را برداشت و در منزل خود فرود آورد .

ص: 139


1- ارباً ، ار باً : قطعه قطعه و پاره پاره
2- حشاشه ( بضم حار ) : رمق اندک موقع جاندادن

فَقَالَ لَهُ الحُسَيْنُ كَانَ مِن مَوْتِ مُعاوِيَةَ ما قَد بَغَلْتَ وكَتَبَ أهْلُ العِراقِ يَدْعُونِي إلى أنفُسِهِم

فرمود : از آنگاه که معاویه بدرود جهان کرد، چنانکه دیدی و دانستی مکاتیب اهل عراق بسوی من متواتر گشت (1) و مرا برای اصلاح امور خویش دعوت

کردند و من ناچار اجابت نمودم،

فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ مُطِيعٍ أَذْ كَرِكَ اَللَّهُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ حُرْمَةَ اَلْإِسْلاَمِ أَنْ تنهتك أَنْشُدُكَ اَللَّهَ فِي حُرْمَةِ قُرَيْشٍ أَنْشُدُكَ اَللَّهَ فِي حُرْمَةِ اَلْعَرَبِ فَوَ اَللَّهِ لَئِنْ طَلَبْتَ مَا فِي أَيْدِي بَنِي أُمَيَّةَ لَتَقْتُلُكَ وَ لَئِنْ قَتَلُوكَ لا يَهابُوا بَعْدَكَ أَحَداً أَبَداً وَاللَّهِ انَّهَا لِحُرْمَةِ الإِسْلامِ تَنْهَتِكُ وَ حُرْمَةُ قُرَيْشٍ و حُرْمَةُ ألْعَرَبٍ فَلا تَفعَل وَلا تَأتِ ألكوفَةَ وَلا تُعَرِّض نَفسَكَ لِبَنِي أُمَيَّةَ

عبدالله گفت : سوگند میدهم تو را بخدا و بحرمت اسلام ، که نگران باشی تا حرمت اسلام هتک نشود و سوگند میدهم تو را در حفظ حرمت قریش و حفظ حرمت عرب ، سوگند با خدای اگر طلب کنی آنچه امروز در دست بنی امیه است يعني خلافتی که بغصب دارند ، البته تو را بقتل میرسانند و چون تو مقتول باشی ، بعد از تو ابدأ از کسی بیم نخواهند داشت و در هیچ ستمی و ظلمی خویشتن داری نخواهند کرد، سوگند با خدای این جمله از برای حفظ حرمت اسلام وحفظ حرمت قريش وحفظ حرمت عرب است ، واجب میکند که از این اندیشه باز آئی و سفر کوفه رادست باز داری و خویشتن را در مراصد کین و کیدبنی امیه نسپاری. حسين علیه السلام که از ازل با خداوند این عهد بسته و بقای اسلام را بشهادت، خویش دانسته ، این سخنان را وقعی نگذاشت و براه خویش می رفت . اما ابن زیاد جماعتی از سپاهیان

ص: 140


1- متواتر : پی در پی

را فرمان داد : تا ما بين واقصه (1) و راه شام وطریق بصره را نگران باشند و دست در دست (2) دهند و راه شد آمد (3) را فرو بندند ، تا احدی بیرون نتواند شد و بدرون نتواند آمد.

و از آن سوی حسین و طی طریق میفرمود . گاهی که در بعضی از قبایل عرب عبور داد ، از حوادث حدثان (4) پرسشی کرد ، عرض کردند: ما هيچ ندانیم جز اینکه از اینجا احدی بیرون شدن و درون آمدن نتواند .

ملاقات حسين عليه السلام با زهير بن القين

در خبر است (5) گاهی که حسین علیه السلام از مکه طریق عراق پیش داشت، جماعتی از قوم فزاره و قبیله بجيله که آهنگ عراق داشتند ، باتفاق آن حضرت از مکه بیرون شدند و زهير بن القين البجلی رئیس آن جماعت بود ، لكن ایشان از بیم بنی امیه مکروه میداشتند که باتفاق حسین علیه السلام کوچ میدهند: لاجرم چون بمنزل میرسیدند ، از آنجا که خیمهای حسین علیه السلام افراخته میگشت بیکسوی میشدند و جدا گانه منزل میپرداختند، در این منزل هنگامی که ناهار میشکستند (6) و دست در خورش و خوردنی میداشتند ، از جانب حسين علیه السلام رسولی در آمد و گفت : ای زهیر بن القين ! ابوعبدالله ترا می طلبد ، آن جماعت از مخالفت بنی امیه سخت هز اسان بودند و از این سوی بیفرمانی حسین را آسان نمیشمردند، لاجرم آسیمه سر لقمها از دست فرو گذاشتند و بیهشانه بنشستند « كَأَنَّها عَلى رُوُسِهِمُ الطَّيرٌ (7) » در اینوقت دیلم دختر عمرو ، که ضجيع زهير بن القين بود گفت : سبحان الله پسر رسول خدا کس بسوی تو میفرستد و تو را طلب میفرماید و تو اور اجابت نمیکنی؟

ص: 141


1- واقعة ( بكسر قاف ) : منز لیست در راه مکه ، دو منزل پائین تر از زباله
2- دست در دست دهند : تشريك مساعی کنند
3- شد آمد : آمد ورفت
4- حدثان : شب وروز ، روز گار
5- بحارالانوار ج 10 ص 205
6- شکستن : خوردن ، جویدن
7- یعنی گویا پرنده روی سر ایشان است . و این جمله مثلی است در عرب که گفته میشود برای کسی که در کمال سکوت و آرامش باشد، مانند کسیکه مرغی روی سر او نشسته واو نخواهد پرواز کند.

برخیز و بشتاب و بشنو تا چه گوید و باز شو. زهیر برخاست و مشتافت ، تاچه گفت و چه شنید ، زمانی در بر نیامد که خندان و شادان مراجعت کرد، تو گفتی که از چهرگانش خورشید بر میتابد ، چون برسید فرمان کرد، تا خیمه او را برکندند و اثقال او را بر هم نهادند و بلشکرگاه حسين الا حمل دادند و زوجه خود دیلم را طلاق گفت و فرمود : با اهل خویش پیوسته شو، دوست ندارم که زحمت بی و اسر (1) بيني ومن عزیمت درست کرده ام ، که در ملازمت حسین کوچ دهم و جان خود را فدای او کنم ، پس مال خود را با زن و بنی اعمام خود عطا کرد و فرمود: دیلم را باهل خود برساند ، دیلم بایستاد و بگریست و شوهر را وداع گفت..

وَقالَتْ خَارَ اَللَّهُ لَكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَذْكُرَنِي فِي اَلْقِيمَةِ عِنْدَ جَدُّ اَلْحُسَيْنِ

گفت : خداوند بهره تورا بخیر کنند، خواستارم از تو که در روز قیامت در نزد جد حسین صلوات الله عليهما مرا فراموش نفرمائی . بروایت اعصم کوفی دیلم با زهیر گفت : تو همی خواهی در رکاب پسر مرتضی جانبازی کنی ، من چرا نخواهم در خدمت دختر مصطفی سرافرازی کنم؟

بالجمله، زهیر با اصحاب خویش گفت : هر کس بخواهد از شما مرا متابعت کند و اگر نه مرا وداع گوید ، که آخر عهد منست با او ، اکنون واجب میکند که حدیثی از سلمان فارسی با شما تذكره نمایم : همانا گاهی که در غزوه بحر، رزم دادیم و نصرت ہافتیم و غنیمت بدست کردیم. ان کا

فَقَالَ لَنَا سَلْمَانُ رَحِمَهُ اَللَّهُ أَفْرَحْتُمْ لَمَّا فَتَحَ اَللَّهُ عَلَيْكُمْ فَقُلْنَا نَعَمْ قَالَ إِذا أَدْرَکتُمْ سَیدَ شَبابِ آل محمد، فَکونُوا أَشَدَّ فَرحاً لقتالِکمْ مَعَهُ مِمَّا أَصَبْتُمُ اَلْيَوْمَ مِنَ اَلْغَنَائِمِ فَأَمَّا أَنَا فَأَسْتَوْدِعُكُمُ اَللَّه

ص: 142


1- آسر : گرفتاری دست دشمن . منبی : بردن اسیر را از شهری شهری و او را برده گرفتن : و شاهد این معنی کلام حضرت ام کلثوم است که می فرماید : و بعد الاسر یا جدا سیدنا

یعنی سلمان از برای ما گفت : بدین فتح که خداوند بدست شما عطا کرد آیا شاد خاطر شدید ؟ گفتیم : چنین است ، فرمود: گاهی که دریابید خدمت سید جوانان آل نخل را و در رکاب او قتال کنید، واجب میکند که فرخت شما بزيادت باشد از آنچه در آن روز از غنیمت که جنات عدن است بهره شما میگردد و اما من وداع میکنم شما را ، چه در آن روز زنده نخواهم بود

خبر دادن هاتف بزينب عليها السلام

بالجمله، حسين علیه السلام از آنجا بمنزل خزيميه (1) آمد و يك شبانه روز در آنجا اقامت فرمود ، صبحگاه زینب علیها السلام بنزد برادر آمد و گفت : تورا خبر میدهم بکلا می که دوش شنیده ام ، فرمود : چه شنیدی ؟ عرض کرد: نیمه شب برای حاجتی بیرون شدم، شنیدم که هاتفی این شعار را انشاد میکرد.

ألا يا عَينُ فَاحتَفِلي بِجَهدِ *** و مَن يَبكي عَلَى الشُّهَداءِ بَعدي

إلى قومٍ تَسوقُهُم المَنايا *** بمقدارٍ إلى إنجازِ وَعدِ (2)

فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ يَا أُخْتَاهْ كُلُّ اَلَّذِي قَضَى فَهُوَ كَائِنٌ

فرمود: ای خواهر ؛ آنچه قضا بر آن رفته ، ناچار صورت خواهد بست.

آگاه شدن حسین علیه السلام از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه

شیخ مفید باسناد خویش روایت میکند که: عبدالله بن سليمان و منذربن اسمعیل که دو تن از قبیله بنی اسد بودند، چون از حج بیت فراغت جستند، همت بر آن بستند که با حسين علیه السلام پیوسته شوند و عاقبت امر او را بدانند و چون آن

ص: 143


1- خزيمية ، (مصفر ومنسوب) : یکی از منازل حاج بعد از ثعلبيه .
2- ای چشم با کوشش تمام اشك فراوان ببار . کیست بعد از من که بگرید بر گروهی که مرگ آنها را بسوی وفای بوعده میبرد؟ ( وعده شهادت حسين عليه السلام ) .

حضرت روز ترویه از مکه بیرون امد ، ایشان ازعجلت ناچار بودند ، لاجرم بتعجيل و تقریب براندند، در موضع زرود (1) با جیش آن حضرت ملحق شدند و در آن موضع مردی را نگریستند که از کوفه همی آمد و چون حسین علیه السلام را دیدار کرد ، از راه بیکسوی شد و حسین لختی بایستاد، مگر خواست از وی سؤالی کند، چون او از راه بگشت، حسین نیز در گذشت. عبدالله ومنذر بنزد او شتافتند واورا سلام دادند و جواب بسندند و گفتند : کیستی ؟ و از کجائی ؟ گفت : مردی از بنی اسدم و نام من بکر است. گفتند : ها نیز از بنی اسدیم ، اکنون بگوی: مردم کوفه را چگونه دیدی ؟ گفت : از کوفه بیرون نشدم تا گاهی که مسلم بن عقيل وهاني بن عروه راکشته دیدم و نگریستم که پای ایشان را مأخوذ داشته ، در بازار کشان کشان میبردند.

پس عبدالله ومنذر از وی روی برتافتند و بنزديك حسين شتافتند، هنگامی که آن حضرت در منزل زباله فرود آمد و عرض کردند که در نزد ما خبری است اگر فرمائی آشکار گوئیم و اگر نه پوشیده بعرض رسانیم؟ فرمود : بیرون از این جماعت سری و مستوری نیست (2) . لاجرم بعرض رسانیدند که : از آن سوار که از وی اراده سؤال فرمودی و ناکرده سؤال در گذشتی ، ما او را دیدار کردیم وخبر اهل کوفه را بپرسیدیم ، گفتند: ما از کوفه بیرون نشدیم تا کشته مسلم و هانی را بدیدیم .

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ إِنَّ لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِمُونَ

آنگاه عبدالله و منذر عرض کردند که : هم اکنون خویش را و اهل بیت خویش را در تهلكه (3) مینداز و از همین مکان بسیچ (4) مراجعت بساز ، چه در

ص: 144


1- زرود ( بفتح اول وضم ثاني ) : موضعی است در راه مکه بعد از زمین رمل
2- آنچه در کتب عربی در اینجا نقل شده ، اینست : ( مادون هؤلاء ستر ) و بهتر اینستکه اینگونه می شود : ( نزد این جماعت سری و مستوری نیست )
3- تهلکه ( بتثليث اللام ) : مردن ، از بین رفتن
4- بسیچ : أصد ، آهنک

کوفه تو را معاضدي و مساعدی (1) نیست ، بلکه بیم میرود که بمناجزت (2) تو آغازند و بمبارزت تو پردازند . حسين علیه السلام بجانب فرزندان مسلم نگران شد و فرمود : مسلم را بکشتند اکنون رأی چیست ؟ گفتند : لاوالله ، چند که توانیم در طلب خون او بکوشیم ، یا از آن شربت که او نوشید بنوشیم . آن حضرت فرمود: از پس ایشان تن آسانی در زندگانی نیست، عبدالله و منذر دانستند که حسین را فتوری (3) در عزیمت باديد (4) نشود ، حضرتش را وداع گفتند و برفتند. بعضی از اصحاب بعرض رسانیدند که : فدای تو شویم، کار تو از مسلم بن عقیل نیک جدا است، چون تو بکوفه در آئی مردم در حضرت تو انجمن شوند و در دفع دشمن یکجهت گردند ، حسین اورا پاسخ نداد ، چه خاتمت امر در خاطر او حاضر بود .

گریه دختر مسلم بر پدر

اعصم کوفی در کتاب خود مینویسد که : مسلم بن عقیل را دختری سیزده ساله بود که با دختران حسین علیه السلام میزیست و شبانه روز با ایشان مصاحبت داشت چون امام حسين علیه السلام خبر مسلم بشنید ، بسرا پرده خویش در آمد و دختر مسلم را پیش خواست و نوازشی بزیادت ومراعاتی بیرون عادت با وی فرمود . دختر مسلم را از آن حال صورتی در خیال مصور گشت ، عرض کرد: یا ابن رسول الله ! با من ملاطفت بی پدران وعطوفت يتيمان مرعی میداری ، مگر مسلم را شهید کرده باشند ؟ حسين علیه السلام را نیروی شکیب برفت ، پس بگریست و گفت : ای دختر! اندوهگین مباش ، اگر مسلم باشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو باشد و دخترانم خواهران تو باشند و پسرانم برادران تو باشند ، دختر مسلم فریاد بر آورد و زار زار بگریست و پسر های مسلم سر ها از عمامه عریان ساختند و بهای های بانگ گریه در

ص: 145


1- معاضد و مساعد ( هر دو بصيغ، اسم فاعل ) : معين و باور
2- مناجزت : جنگ
3- فتور : مستی
4- بادید : پدید

انداختند و اهل بیت در این مصیبت با ایشان موافقت کردند و بسوگواری پرداختند وحسين علیه السلام از شهادت مسلم ، عظیم کوفته خاطر گشت .

ملاقات دوباره فرزدق باحسين عليه السلام

وهمچنان در منزل زباله فرزدق شاعر حضرت حسین آمد و چنان مینماید که فرزدق بعد از زیارت مکه و مراجعت بكوفه ، دیگر باره ادراك خدمت امام فرمود و عرض کرد: یا ابن رسول الله ! چگونه مردم کوفه را معتمد ومؤتمن می شماری و حال آنکه پسر عمت مسلم را شهید کردند و شیعیان تورا دستخوش شمشیر نمودند و آن حضرت بگریست ،

قَالَ رَحِمَ اَللَّهُ مُسْلِما فَلَقَدْ صَارَ إِلَى رَوْحِ اَللَّهِ وَ رَيْحَانِهِ وَ تَحِيَّتُهُ وَرِضْوَانُهُ أَمَّا انه قَدْ قَضَى مَا عَلَيْهِ وَ بَقِيَ مَا عَلَيْنَا

فرمود: خداوند رحمت کناد مسلم را ، همانا او بسوی روح و ریحان (1) خداوند شتافت و تشريف ترحيب ومقام رضوان یافت و هم در آن وقت این اشعار را در تسلیت اهل بیت انشاد فرمود :

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً *** فَدَارُ ثَوَابِ اللَّهِ أَعْلَى وَ أَنْبَلُ (2)

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ *** فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّيْفِ فِي اللَّهِ أَفْضَلُ (3)

و إِنْ تَكُنْ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً *** فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِي الْرزق أَجْمَل (4)

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا *** فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْحُرُّ يَبْخَلُ (5)

ص: 146


1- روح ( بفتح راء ) : آسودگی ، خوشحالی . ریحان : معیشت ، روزی
2- هر گاه مردمی دنیا را با ارزش بداند ، پس بهشت که بر تر و شر یفتر است
3- هر گاه بذنها برای مرگ ساخته شده است ، پس کشته شدن مرد با شمشير در راه خدا که بهتر است
4- هر گاه روزی مردم با ندازه معین تقسیم شده است ، پس بهتر اینستکه مرد آز وشره نورزد
5- و هر گاه اموال گرد آورده را با پد در دنیا گذاشت ، پس چرا مرد آزاد بآن بخل ورزد ؛

رسیدن خبر قتل عبدالله يقطر بامام عليه السلام

و هم در منزل زباله سیدالشهداء علیه السلام را آگهی آوردند که : ابن زیاد عبدالله بن يقطر را که حامل مكتوب آن حضرت بود ( بشرحی که مرقوم شد ) مقتول ساخت ، امام حسین بگریست و بیرون شد در میان اصحاب و این کتاب را قرائت کرد :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانَا خَبَرٌ فَظِيعٌ قَتِلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ هَانِي بْنِ عُرْوَةَ وَ عَبْدِ اَللَّهِ بن يقطر وَ قَدْ خَذَلَنَا شِيعَتُنَا فَمَن أَحَبَّ مِنكُمُ الانْصِرافَ فَلْيَنْصَرِفْ فِي غَيْرِ حَرَجٍ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ زِمَام

فرمود : ایمردم ! خبری زشت و وحشت انگیز بما رسید : همانا مسلم بن عقیل و هانی بن عروه وعبدالله بن يقطر را بکشتند و شیعیان ماخذلان ما را اختیار کردند اکنون من عهد خویش را از رقبت (1) شما بر گرفتم ، تا هر که بخواهد مانعی و دافعی خویشتن را از این مخافت برهاند و بمأمنی (2) رساند . از آن روز که حسين و از مدینه بیرون شد تا اینوقت که از مکه بجانب عراق روان گشت . بتفاریق جماعتي بزرگ بان حضرت پیوسته شدند و سپاهی در خور (3) مصاف مینمودند ، چون این کلمات بشنودند از يمين وشمال طريق تشتت و تفرق (4) گرفتند و در کوه ودشت پراکنده گشتند و آن حضرت از تذکره این کلمات همی خواست که آنمردم که با وی کوچ میدهند ، بدانند که ایشان را مناصى (5) و ملجأي بدست نخواهد شد، بلکه با مرگ روی درروی خواهند رفت ، لاجرم بعد از اصفای این کلمات جز اهل بیت نبوت و آنان که هنگام بیرون شدن از مدینه ملازم رکاب مبارکش بودند وعددی قلیل که بعد از خروج از مدینه با او پیوستند بجای نماند.

ص: 147


1- رقبه : گردن
2- مامن . جای امن
3- درخور : سزاوار
4- تشتت و تفرق ، هردو بمعنی پراکندگی است
5- مناص : گر یز گاه

ملاقات حضرت حسين عليه السلام با عبد الله حر

بالجمله، حسين علیه السلام از آن منزل کوچ داده بقصرمقاتل رسید، سرا پردهای دیدافراخته و نیزه ای بلند بر زمین بنشاخته و شمشیری عادی (1) از عمود خیمه آویخته و اسبی تازی درباره بند (2) ، بر آهيخته (3) حسين علیه السلام فرمود : این سرا پرده کر است ؟ گفتند : عبدالله حررا که از فارسان کوفیان و دلیران و دلاوران ایشان است و او را در شجاعت وسماحت (4) هیچ قرنی (5) و قرینی نیست . حسين علیه السلام حجاج بن مسروق جعفی را که از قبیله او بود ، فرمان کرد که برود عبدالله حر را بنزد ما دعوت کن ، حجاج برفت وعبدالله را از دعوت حسين علیه السلام آگهی داد ، عبدالله گفت : مرا ابو عبد الله از بهر چه کار طلب میکند ؟ حجاج گفت : از بهر آنکه اورا نصرت کنی و با دشمنان او رزم زنی و بر زخم شمشير و نیزه شکیب نمائی و اگر شهادت نصیب تو شود اجر جزیل (6)

بابي ، عبدالله گفت : من از پیش دانستم که حسین را با کوفیان مقاتلت خواهد رفت، من از کوفه بیرون شدم تا اگر او کشته شود ، در میان قاتلان او نباشم ، ای حجاج ! دانسته باش که کوفیان دنیای فانی را بنعیم جاودانی برگزیدند و محبت خاندان نبوت را بعطای ابن زیاد بیاددادند ، مرا با ایشان ساز مؤالفت (7) نبود و نیروی مخالفت نیز نداشتم ، ناچار از میان ایشان هجرت کردم و در کناری نشستم تا خداوند چه خواهد و قضا چه راند ..

حجاج باز شد و در حضرت امام صورت حال را باز گفت ، امام حسين علیه السلام فرمود : نیکو آنستکه من خود عبدالله را دیدار کنم و اقامه حجت فرمایم ، پس برخاست و بسوی سرا پرده عبدالله روان گشت .. عبدالله چون این بدید ، پذیره را (8) بدوید و آن حضرت را در جائی نیکوفرود آورد و در برابر او ایستاده شد .

ص: 148


1- عادى (اسم فاعل از عدا ، يعدو) : تیز و بران
2- باره بند : اصطبل ( اسطبل) ، خانه چار پایان
3- آهیختن : بر کشیدن و برآوردن
4- سماحت : جود و سخاوت
5- قرن - بکسر قاف : حریف هم آورد.
6- جزيل : بزرگ . بسیار
7- مؤالفت : انس . سازش
8- پذیره را : برای پیشواز واستقبال.

امام حسین علیه السلام فرمود : بزرگان شما بسوی من مکاتیب متواتر کردند (1) که من بسوی ایشان سفر کنم و برذمت نهادند که دقیقه ای از شرایط جانبازی فرو نگذارند و در کار جهاد کمال مجاهدت معمول دارند ، اکنون میشنوم که پشت باحق کردند و باطل را بر حق برگزیدند ، توای عبدالله ؛ نيك دانسته ای که هر خیروشری را پاداش و کیفرنست وهر گفتار و کرداری را در قیامت بازپرسی است ، امروز تورا بنصرت خویشتن دعوت میکنم ، اگر اجابت فرمائی فردای قیامت مصطفی را از خود شاد خاطر خواهی یافت .

عرض کرد: این معنی مقرراست و هر کس تو را اطاعت کند و بر متابعت توقدم زند ، جنت جاوید بهره یابد، لكن مردم کوفه از نصرت تو دست بازداشته اند و رایت (2) مخالفت افراشته اند و لشکرهای یزید از حوصله حساب افزونست (3) لابد بر اصحاب توظفر خواهند جست و غلبه بهره ایشان خواهد گشت. در چنین مصاف چون حرب دیدار کریه (4) بنماید ، از من که يك تنم چه آید و خواستارم که مرا معاف داری و این اسب مادیان که ملحقه نام دارد و هیچ سواری گرد آن را چاك نزده و این شمشیر که از دندان شیر کارگر تراست از من بخدمتی بپذیری. حسین علیه السلام فرمود : من بطلب اسب و شمشیر تورا دیدار نکردم ، بلکه خواستم بموافقت من موفق شوی و در آن سرای رستگار آئی . در راه خدای بذل جان باید کرد و ما را ببذل مال حاجت نیست ، همانا از رسول خدا شنیدم که فرمود : آنکس که فریاد اهل بیت من بشنود و دادندهد، خداوند او را بروی در آتش افکند. این بگفت و برخاست و فرمود: «

وَ مَا كُنْتُ مُتَّخِذَ اَلْمُضِلِّينَ عَضُداً (5)

و بیرون شد تا جانب کوفه کوچ دهد.

ص: 149


1- متواتر : پی در پی
2- رایت : پرچم
3- افزون از حوصله حساب : بیشمار . زیاد
4- کریه - بروزن شريف : زشت . نا پسند
5- قرآن کریم ( 18، 49 )

پشیمانی عبدالله از ترك نصرت حضرت حسين عليه السلام

در خبر است (1) که عبدالله بن الحر از پس این واقعه پشیمان شد و دریغ خورد که چرا ملازمت خدمت آن حضرت را اختیار نکردم ؟ وهم در خبر است که :. عبدالله الحر الجعفي ، چند که زنده بود از اسف (2) دست بر دست میسود (3) و این شعر تذكره مینمود :

أَيا لَكَ حَسْرَةً ما دُمتَ حَيّاً *** تَرَدَّدَ بَينَ صَدري وَالتَّراقي

حُسَينُ حينَ يَطلُبُ نَصرٌ مِثلي *** على أهلِ العَداوَةِ وَالشِّقاقِ

مَعَ اِبْنِ مُصْطَفِيٍ رُوحِي فَدَاهُ *** فَوَيْلِي يَوْمُ تَوْدِيعِ اَلْفِرَاقِ

فَلَوْ اَنِّي اوا سَيِّهِ بِنَفْسِي *** لَنِلْتُ اَلْفَوْزَ فِي يَوْمِ اَلتَّلاَقِي

لَقَدْ فَازَ اَلَّذِي نَصَرُوا حُسَيْناً *** وَ خَابَ اَلْآخَرُونَ ذَوُو اَلنِّفَاقِ (4)

ملاقات حضرت حسین ( علیه السلام ) با عمرو بن يوازن

بالجمله، امام حسین فرمان کرد: تا اصحاب او اواني (5) خویش را از آب گرانبار کردند و از آنجا طی مسافت کرده ، در بطن عقبة (6) فرود شد و در آنجا از مشایخ بنی عکرمه ، عمرو بن يوازن را دیدار کرد، عرض کرد: یا ابن رسول الله سوگند میدهم تو را با خدای ، ترك این سفر بگوی و طریق مراجعت بگیر ، قسم بخدای نمیروی مگر برسنان نیزه هاو حدود شمشیرها، این جماعت که بسوی تو رسولان گسیل کردند و تو را طلب نمودند ، اگر باتو نرد مخالفت نباختندو ساز مخاصمت

ص: 150


1- نفس المهموم چاپ اسلاميه ص 119. ازطبری از ابی مخنف
2- اسف ( بر وزن فرس ) : اندوه خوردن بر گذشته
3- سودن : ماليدن
4- خلاصه (شار : تا هر وقت زنده باشم این اندوه سینه مرا تنگ نموده و گلو گیر من میباشد که پسر پیغمبر ( صلی الله علیه و اله ) از من باری بخواهد و من سر پیچی کنم. وای بر من در روز یکه بمیرم ، کسانی که او را یاری نموده نیکبخت و دیگران نگون بخت شدند
5- اواني . جمع آنيه : ظرف
6- بطن عقبه . بفتح عين و قاف : یکی از منازل راه مکه بعد از واقصه

نواختند و با دشمنان توتمهید مناجزت نمودند و تشیید (1) مبارزت فرمودند ، توانستی بسوی ایشان سفر کرد ، لكن بدین منوال که معاینه میرود ، روا نمیدارم که از این مقام گامی فرا پیش گذاری . حسين علیه السلام ، آغاز پاسخ فرمود:

فَقَالَ يَا عَبْدَ اَللَّه لَيْسَ بِخَفي عَلَى اَلرَّأْيِ وَ لَكِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى لاَ يُغْلِبُ عَلَى أَمْرِهِ

فرمود : ای عبدالله ! چنان نیست که من حقیقت این امر را ندانم وعاقبت این کار را نبینم ، لكن خدای تبارك و تعالی بر آنچه قضاکرده مغلوب نشود و حکم او دیگر گون نگردد .

ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَاللَّهِ لاَ يَدْعُو نَنِي حَتَّى يَسْتَخْرِجُوا هَذِهِ اَلْعَلَقَةَ مِنْ جوفي فَإِذَا فَعَلُوا سَلَّطَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذُ لَهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ فِرَقِ اَلْأُمَمِ

حسین علیه السلام فرمود : سوگند با خدای این جماعت مرا دست باز ندارند ، تا خون من نریزند و از پس آن خداوند مسلط میگرداند بر ایشان کسی را که این جماعت را ذلیل و زبون گرداند ، بدانسان که ذلیل تر از جمیع امم باشند. .

ملاقات حسین علیه السلام با حربن یزید ریاحی

امام حسین علیه السلام ، از بطن العقبه خیمه بیرون زد و با اصحاب و اهل بیت طی طریق کرده تا منزل شراف براند و در آنجا خیمه برافراخت و شب را بپای آورد . بامدادان فرمان داد که : خدم و حشم چند (2) ، که توانندحمل آب کنند ، پس بار بر بست و بر نشست و راه کوفه پیش گرفت، چون روز به نیمه رسید، ناگاه یکتن از اصحاب گفت : الله اكبر ، حسين علیه السلام فرمود : الله أكبر ، آنگاه پرسش کرد که:چه شگفتی نگریستی که تکبیر گفتی ؟ عرض کرد : نخلستانی مینگرم که

ص: 151


1- تمهيد : آماده ساختن . مناجڑت : جنگ . تشييد : ساختن و بلند نمودن
2- حشم ( بر وزن و معنی خدم ) : فرمانبران ، خدمتگذاران

هرگز در این اراضی ندیده ام . و چند تن دیگر نیز بدینگونه سخن کردند و گفتند: هیچگاه از این راه نخلستانی دیده نشد. آن حضرت اصحاب را فرمود : نیکو بنگرید. جماعتی گفتند : ما همه گوش اسب و نیش نیزه نگریم . حسین علیه السلام فرمود : سوگند بخدای جز این نیست،

ثُمَّ قَالَ مَا لَنَا مَلْجاً نَلْجَأُ إِلَيْهِ وَ نَجْعَلُهُ فِي ظُهو رنا وَ نَسْتَقْبِلُ اَلْقَوْمَ بِوَجْهٍ وَاحِدٍ.

آنگاه فرمود : ما معقلی و پناهی نداریم که آن را پشتوان خود سازیم و از طريق واحد پذیره (1) جنك دشمن شویم . اصحاب گفتند: چنین است، لکن اینك ذو خشب (2) است که از جانب يسار با ما نزديك است پس حسين علیه السلام عنان (3) بجانب دست چپ فرو گذاشت و اصحاب در ركاب أو سرعت. کردند و از آن سوی مقدمة الجيش (4) سپاه دشمن فرامیرسید ، چنان مینمود که سنانهای نیزه ایشان گزاینده تر از زنبوران سرخ و شاد روان (5) رایات ایشان ، پرنده تر از غراب (6) سیاه است . وحسين علیه السلام از شاهراه بیکسوی همیرفت وسرعت نمود و از آن جماعت سبقت گرفت ، چون بذوخشب رسید ، بفرمود : خیمها بر افراختند و کار جنك را بساختند و از قفای ایشان حر بن یزید ریاحی که قاید (7) بنی تمیم بود با هزار سوار در رسید . و سواران او چنان با آهن و فولاد شاکی السلاح بودند که جزدیده ایشان دیدار نبود .

آب دادن اصحاب حسين عليه السلام بلشگر حر

بالجمله، حربیامد و در برابر حسين علیه السلام لشکر گاه ساخت و اصحاب آن حضرت نیز حامل سیف وسنان بودند ، چون روز بنیمه رسید، از حرارت خورشید

ص: 152


1- پذيره: پیشواز . استقبال
2- ذوخشب . بفتح خاء : نام موضعی است در نزدیکی کربلا
3- عنان : دهنه . افسار
4- مقدمة الجيش : دسته ایکه پیشاپیش لشکر میروند تا مکانی با آب و علف برای نزول لشكر معين کنند .
5- شادروان . بضم دال و سکون راء : پرده بزرک
6- غراب : کلاغ
7- قاید : پیشوا

زمین کوره حداد (1) گشت و در لشکر حر، آب نایاب بود ، اسب و مرد عطشان گشتند . حسين و خادمان خویش را فرمود : تا سیاه حررا سیرآب ساختند و اقداح (2) و اوانی ایشان را پر آب نمودند ، آنگاه نوبت بسقایت فرس و جمل (3) رسید. اسبها را نیز کرة بعد كرة آب دادند، تا نيك سيراب گشتند . علی بن الطعان المحاربی گوید : من با سپاه حر بودم و از قفای همگان رسیدم ، چون حسين علیه السلام مرا دیدار کرد و تشنگی مرا و اسب مرا بدانست فرمود : تا شتر راویه (4) را بخوابانیدند و مرا آب دادند ، آنگاه مرا فرمان کرد که : عطف (5) راویه میکن تا نیکتر آب سیلان گیرد . من بر امتثال این امر دانا نبودم ، آن حضرت خود برخاست و بدست مبارک این خدمت کرد تا من سیراب شدم و اسب خود را سیراب کردم.

خطبه حسين عليه السلام در منزل ذوخشب

اینوقت نماز پیشین را هنگام فراز آمد ، حسين علیه السلام حجاج بن مسروق را

فرمود : تا اذان بگفت و چون نوبت باقامه رسید ، آن حضرت ازار و ردای (6) خویش را در بر کرد و نعلین بپوشید و از بهر نماز بیرون خرامید و نخست خدای را ثنا گفت و سپاس گذاشت ،

ثم قال ایها الناس إِنِّي لَمْ آتِكُمْ حَتَّى أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ، أَنِ اِقْدَمْ عَلَيْنَا َ فلَيْسَ لَنَا إِمَامٌ، لَعَلَّ اَللَّهَ ان يَجْمَعُنَا و ایاکم عَلَى اَلْهُدَى و الحق. فَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ، فَإِع طُونِي مَا أَطْمَئِنُّ إِلَيْهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَ مَوَاثِيقِكُمْ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ كُنْتُمْ لِمَقْدَمِي كَارِهِينَ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ إِلَى اَلْمَكَانِ اَلَّذِي جئت مِنْهُ إِلَيْكُمْ

ص: 153


1- حداد : آهنگر
2- ظرف آب موقعیکه خالی باشد آنرا « قدح »، نامند و چون آب داشته باشد « كاس » نامیده میشود
3- جمل . بر وزن فرس : شتر
4- راو يه : مشك آب . شتر راو یه : شتری که مشك آبرا میکشد
5- عطف ؛ برگردانیدن
6- ازار : رو لباسی . ردا : عبا

فرمود : ایمردم ! من بسوی شما سفر نکردم تا گاهی که کتب شما متكاثر (1) کشت و رسل (2) شما متواتر شد که : ما را امام و پیشوائی نیست ، واجب میکند که بسوی ما سفر کنی تا ما ادراك خدمت تورا بتوانیم ، باشد که حق از باطل و هدایت از غوایت (3) باز دانیم ، لاجرم بار بر بستم و بسوی شما بشتافتم ، اکنون اگر بر آن عهد و میثاق اتفاق دارید ، مرا مطمئن خاطر سازید و آن مواثيق و عهود را استوار فرمائید و اگر از آنچه گفتید و نوشتید ندامت میدارید و مقدم (4) مرا مکروه میشمارید ، بازشوم تا بدانجای که بودم . حر ولشکر او از اینکلمات خیره بماندند و در پاسخ بهیچگونه سخن نکردند. .

ندای شگفت آور

در امالی سند بحر بن یزید منتهی میشود که میفرماید: چون حسين علیه السلام بمنزل رهیمه (5) رسید ، من بر حسب حكم ابن زیاد عزیمت درست کردم که با لشکر خود آهنگ او کنم ، ناگاه ندائی گوشزد من شد که :

( ياحُرُّ ! أبْشِرْ بِالْجَنَّةِ )

بهر جا نگریستم ، گوینده را ندیدم ، گفتم : ای حر ! مادر بر تو بگرید ،

بجنگ پسر رسول خدای میروی و بشارت بهشت میشنوی ؟

گفتگوی حضرت حسین ( علیه السلام ) با حر بن یزید

بالجمله چون هنگام ظهر حسين علیه السلام از بهر نماز بیرون شد، سلام دادم و جواب

بستدم. فرمود : چه کس باشی ؟ عرض کردم : حر بن یزید ریاحی

فَقَالَ يَا حُرُّ ُ أعلَيْنَا لَنَا فَقَالَ ألحر وَاللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ ناصِيَتِي مَشْدُودَةً

ص: 154


1- متكاثر : فراوان
2- رسل . جمع رسول : پیغام آور
3- غوایت : گمراهی
4- مقدم : آمدن ، وارد شدن
5- رهیمه . بصيغه تصغير : نام باغی در نزدیکی کوفه بوده است .

اِلَي يَدِي مَغْلُولَةٌ اِلَيَّ عُنُقِي وَ اَكِبَّ عَلَيَّ حُرَّ وَجْهِي فِي اَلنَّارِ

ابوعبدالله فرمود : ای حر؛ آیا بمقاتلت ما آمده ای یا بنصرت ما ؟ عرض کرد: يا ابن رسول الله ! بمقاتلت شما مأمورم و با خدای پناهنده ام از اینکه در قیامت مهار شده و دست بگردن بسته از قبر انگیخته شوم و بر وی در آتش دوزخ در روم ، آنگاه عرض کرد : يا ابن رسول الله ! بکجا میروی و کشته میشوی ، صواب آنستکه بسوی حرم جدت مراجعت فرمائی .

نماز وخطبه حضرت حسين عليه السلام

و آنگاه حسین عليه السلام فرزند خود علی را فرمود : برخیز واقامه بگوی و با حر گفت : اگر خواهی با لشکر خویش جداگانه صف راست میکنی و نماز میگذاری. عرض کرد: با تو اقتدا خواهم کرد و نماز خواهم گذاشت ، پس آن حضرت هر دو لشکر را امامت فرمود و نماز پیشین را برای آورد و بسرا پرده خویش شتافت و واصحاب او در حضرتش انجمن (1) و حر نیز بخیمه خویش در رفت و پانصد تن از سپاه او در گرد او انجمن شدند و پانصد تن در صف خویش بپائیدند (2) وهر يك از لشکریان عنان اسب خویش را گرفته در ظل (3) اسب نشیمن ساختند . این

بود تا هنگام نماز دیگر برسید. حسین عليه السلام اصحاب خویش را فرمود : تا بسیچ (4) راه کنند و منادی را فرمود : تا نماز عصر را انهاء (5) کند و اقامه گوید و همچنان نماز را بامامت هردو لشگر گذاشت و چون سلام داد ، روی بجانب مردم آورد،

فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ أَمَّا بَعْدُ أَيُّهَا اَلنَّاسُ فَإِنَّكُم إِن تَتَّقُوا اَللَّهَ وَ تَعْرِفُوا اَلْحَقَّ لأهلِهِ يَكُنْ أُرْضِي اَللَّهُ عَنْكُمْ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَوْلَى بِهَذَا اَلْأَمْرِ عَلَيْكُمْ مِن هَؤُلاءِ الْمُدَّعِينَ مَا لَيْسَ لَهُمْ والسَّائِرِينَ فِيكُمْ با لِجَوْرٍ وَ الْعُدْوَانِ فَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ ألكَراهَةً كُنَّا وَ الجَهْلَ

ص: 155


1- انجمن شدند : گرد آمدند شدند
2- بیائیدند : ایستادند . توقف نمودند
3- ظل : سایه
4- بسیچ : آهنگ . قصد
5- انهاء : آگهی دادن

بِحَقِّنَا وكَانَ رَأْيُكُمُ الأنَّ غَيْرَ اَلَّذِي أَتَتْنِي بِهِ كُتُبُكُمْ وَ قَدِمْتُ عَلَى بِهِ رُسُلُكُمْ إنصرفتُ عَنْكُمْ

پس از سپاس و ستایش یزدان پاک فرمود : ای مردم ! اگر از خدای بترسیدو سزاوار را از ناسزا باز شناسید برضای خدا قضا کرده باشید ، همانا ما اهل بیت محل در امر خلافیت و امامت امت از این جماعت که دعوی دار این منصب اند اولائيم ، چه ایشان را حقی و نصیبی در این منصب نیست و این در میان شما كار بجور وستم همی کنند و بر طریق معاندت روند ، هم اکنون اگر مقدم ما را مکروه میدارید و حق ما را مجهول میخواهید و از انفاذ (1) کتب و ارسال رسل پشیمان گشته اید و رأى خویش را در طلب کردن مادیگر گون ساخته اید ، باکی نیست، باز شویم . در عرض کرد: سوگند با خدای مرا از این کتب ورسل آگهی نیست

فَقَالَ الْحُسَيْنُ يَا عُقْبَةَ بْنَ سِمْعَانَ أَخْرِجِ اَلْخُرْجَيْنِ اَلَّذِينَ فِيهِمَا كُتُبُهُمْ إِلَيَّ

لاجرم عقبه آن دو خرجین که از کتب اهل کوفه آکنده بود بیاورد و در نزد

حر بن یزید ریاحی بپراکند ، حر گفت : من از آن مردم نیستم که این مکاتیب کرده اند مرا ابن زیاد فرمان داد که ترا پذیره شوم و در هر مکانت دیدار کردم ، مفارقت نجویم تا گاهی که بشهر کوفه در آئی وحاضر مجلس عبيدالله بن زیاد شوی

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ ألموت أُدْنِي إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ قُومُوا فَارْ كَبُّوا

حسين علیه السلام در خشم شد، فرمود: مرگ از این اندیشه با تو نزدیکتر است و اصحاب خود را فرمود : برخیزید و بر نشینید و کوچ دهید ، اصحاب برخاستند و بر اسبها زين بستند و بر نشستند و بودند تا زنان و کودکان در محملها جای کردند

ص: 156


1- انفاذ : فرستادن

و طریق مراجعت پیش داشتند .

جلوگیری حر از حضرت حسین ( علیه السلام )

چون لختی راه پیمودند ، لشکر حر بتاختند و بر سر راه ایشان صف راست

کردند و طریق مراجعت را حاجز و حایل (1) شدند

فَقالَ اْلحُسَینُ ثَکَلَتْکَ اُمَّکَ ما نُریدُ

فرمود :

مادر بر تو بگرید، چه اراده داری ؟

فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ أَمَا لَوْ غَيْرُك مِنَ اَلْعَرَبِ يَقُولُهَا لِي وَ هُوَ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ اَلْحَالِ اَلَّتِي أَنْتَ عَلَيْهَا مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ أُمِّهِ بِالثُّكُلِ كَائِناً مَنْ كَانَ ولكِن واللَّهِ مَالِي إلَى ذِكْرِ أُمِّكَ مِنْ سَبِيلٍ إِلاَّ بَاحْسَنَ مَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ.

حر گفت : اگر جز تو کسی از عرب نام مادر من بر زبان آوردی هرآینه مادر اورا بسوگ و ثكل (2) یاد کر دمی ، هر که میخواهی باش ، لكن سوگند با خدای مادر تورا جز بهتر وجهی که بر آن دست دارم یادنکنم حسین علیه السلام فرمود : اکنون چه میخواهی ؟ گفت : همي خواهم تورا بنزد ابن زیاد کوچ دهم.

فَقَالَ إِذاً وَ اَللَّهِ لاَ أَتَّبِعُكَ فَقَالَ إِذاً وَاللَّهِ لاَ أَدَعُكَ

حسين علیه السلام فرمود : سوگند با خداي هرگز متابعت تو نخواهم کرد. در عرض کرد: هرگز تو را دست باز نخواهم داشت . سه کرت این کلمه در میان ایشان تکرار یافت و از اینگونه سخن فراوان آوردند . حسين علیه السلام فرمود: اي حر ! اگر خواهی از میان این سپاه کناری گیریم و يك تنه با یکدیگر نبرد آزمائیم تا خدای هر کرا خواهد برکشد . و اگر نه بکشد . حر گفت : مرا با تو مقاتلت

ص: 157


1- حاجز وحايل . هر دو بمعنی مابع و جلو گير است
2- سو گ : ماتم و اندوه . ثكل : مردن فرزند

نفرموده اند و اجازت مبارزت نداده اند ، بلکه فرمان کرده اند که تو را دست باز ندارم تا گاهی که بکوفه در آرم ، اگر این سخن از من نپذیری بجانبی کوچ میده که بیرون راه کوفه و طریق مدینه باشد تا از راه انصاف انصراف نجسته باشیم ، آنگاه من بامير عبیدالله مکتوب خواهم کرد تا چه فرماید ، باشد که خداوند عاقبت کار مرا بعافيت برساند و از ابتلای با امر تو برهاند.

اجازه مراجعت دادن حسين عليه السلام باصحاب خود

در کتاب نور العين سند بسکینه دختر حسين عليه السلام منتهی میشود ، میفرماید : در خیمه خویش بودم : بانگ گریه شنیدم ، نخواستم از زنان کسی آگاه شود، بر خاستم و بنزد پدر آمدم ، او را گریان دیدم که باصحاب همی فرمود:

يَا قَوْمِ إِعْلمُوا خَرَجْتُمْ مَعِي بِعِلْمِكُمْ أَنِّي أَقْدَمُ علَى قَومٍ بايَعونا بِالسُّنَّتِهِم وَقُلُوبِهِمْ وَ قَدِ انْعَكَسَ ألعِلَمُ واسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيطانُ وأُنْسِيهِم ذِكْرَ اللَّهِ وَ الأن لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مقصد اِلاّ قَتْلِي وَ قَتْلِ مَنْ يُجاهِدُ بَيْنَ يَدَي وَ سَبْي حَرِيمِي بَعْدَ سَلَبِهِمْ وَ أَخْشَى أَنَّكُمْ مَا تَعْلَمُونَ أَوْ تعْلمونَ وَ تستحيونَ و الخدع عِنْدَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ محرِمٌ فَمَنْ كَرِهَ مِنْكُمْ ذَلِكَ فَلْيَنْصَرِفْ فَا لِلَّيْلِ سَتِيرٌ وَ اَلسَّبِيلُ غَيْرُ خَطِيرٍ وَ اَلْوَقْتُ لَيْسَ بهجير وَ مَنْ آسَانَا بِنَفْسِهِ كَانَ مَعَنَا فِي اَلْجِنَانِ نَجِيّاً مِنْ غَضَبِ اَلرَّحْمَنِو قَدْ قَالَ جَدِّي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لَدِي حُسَيْنٌ يُقْتَلُ بِطَفِّ كَرْبَلاَءَ غَرِيباً وَحِيداً عَطْشَاناً فَمَنْ نَصَرَهُ فَقَدْ نَصَرَنِي وَ نَصَرَ وُلدَهُ القائِمَ وَلو نَصَرَنا بِلِسانِهِ فَهُوَ في حِزْبِنا يَومَ القيمَةِ

فرمود : ای جماعت ! گاهی که با من بیرون شدید ، چنان دانستید که بمیان قومی مپروم که با دل و زبان با من بیعت کرده اند و آن اندیشه دیگر گون شده

ص: 158

شیطان ایشان را بفریفت تا خدای را فراموش کردند و اکنون همت ایشان مقصور است بر قتل من و قتل آنان که در راه من جهاد کنند و حریم مرا از پس نهب اسیر گیرند و من بیمناکم که شما پایان این امر را ندانید واگردانید از اظهار آن آزرم (1) دارید ، همانا خديعت و مکیدت (2) در نزد ما اهل بیت حرام است، پس هر کس از این سفر کراهتی دارد طریق مراجعت گیرد،شب تاریک است و راه روشن و وقت شایسته و آنکس که با ما ببذل جان تأسي (3) جوید با ما در بهشت خدا خواهد بود . و بدانید که جد من رسول خدا فرمود : فرزند من حسين در طف کربلا غریب و تنها و تشنه کشته میشود و کسی که اورا نصرت کند نصرت من کرده باشد و نصرت کرده باشد فرزند او قایم آل نه را و آن کس که بزبان ما را نصرت کند در قیامت از حزب ما شمرده شود .

سكينه گوید : سوگند با خدای چون پدرم سخن بدينجا آورد، مردم ده ده و بیست بیست پراکنده شدند و جز هفتاد و چند کس بجای نماند ، پس بسوی پدر نگران شدم و گریه در گلوگاه من گره شد ، نخواستم کس بانگ ناله مرا گوش کند ، روی باسمان کردم و گفتم :

اَللّهُمَّ انَّهُمْ خُذْ لَوْناً فَأَخَذَ لَهُمْ ولا تَجْعَلْ لَهُمْ دُعاءً مَسْموعاً فِي السَّمَاءِ ولا تَجْعَلْ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مَسْكَناً وَلا شَرَفاً وَسَلَّطَ عَلَيهِمُ الفَقْرَ إلَى القَبرِ وَلا تَرْزُقْهُمْ شَفَاعَةَ جَدِّنَا يَومَ القيمَةِ فَاستَجِب دَعوَةَ الطّاهِرَةِ

یعنی ای پروردگار ! این جماعت ما را مخذول (4) ساختند ، پس ایشان را قرین خواری و خذلان بدار و دعوت ایشان را اجابت مفرهای و این جماعت را در زمین مسکنی ومأمنی کرامت مکن وفقر و مسکنت را برایشان بگمار وایشان را در قیامت از شفاعت جد ما بهره و نصيبه مرسان.

ص: 159


1- آزرم : شرم و حیا
2- مکیدت : مکر و نیر نگ
3- تاسی : اقتدا، پیروی
4- مخذول : بی یاور

گریه ام كلثوم ودلداری حضرت حسین ( علیه السلام )

سکینه میفرماید : اینوقت مراجعت کردم و آب چشمم . بر چهرگان روان بود ، عمه ام ، ام كلثوم مرا بدینحال دیدار کرد و گفت : ای دختر! تورا چه افتاده ؟ صورت حال را باز گفتم ، فریاد برداشت که :

وَاجِدَاهُ واعلِيَاهُ واحْسْنَاهُ واحْسَيْنَاهُ واقِلَّةَ نَاصِراهُ أيْنَ اَلْخَلاَصُ مِنَ اَلْأَعْدَاءِ ليتهم يَقْنَعُونَ فی العداء تَرَكْتُ جِوَارَ جَدِّكَ وسَلَكْتَ بِنا بَعدَ المَدا فِعلاً مِنَّها الوحیبُ و کثر منا حولها النحیبُ

بانگ و ناله وعويل (1) اورا حسین علیه السلام اصغا فرمود . بیامد و اشکش بر

چهره مبارك روان بود ، فرمود : این گریه چیست ؟ ام كلثوم عرض کرد: :

أَخي ! رُدَّنا إِلى حَرَمِ جَدِّنا .

ای برادر ! ما را بمدينه باز گردان

قَالَ يَا أُخْتَاهْ لَيْسَ لِي إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ أَمَا رَأَيْتَ مِمَّا رايَتْ ألحرَ بِالأَمْسِ قالَتْ أجَلْ ذِكِّرْهُم مَحَلَّ جَدِّكَ وَ أَبِيكَ وأُمِّكَ وأخِيكَ قال ذَكَرْتُهُمْ وَ وَعَظْتُهُمْ فَلَمْ يَسْمَعُوا كَلَامِي و لَمْ يَرْعَوْا مَلَامِي فَمَا لَهُمْ غَيْرُ قَتْلِي سَبِيلا و لابُدَّ أَنْ تَرَوْنِي عَلَى الثَّرَى لَكِن أُوصِيكُنَّ بِتَقْوَى اللَّهِ رَبِّ البَرِيَّةِ وَالصَّبرُ عَلى البَلِيَّةِ وَكَظَمِ نُزُولِ الرَّزِيَّةِ و بهذا وعد جد كم ولأ خُلْفَ لِما وَعَدَ وَ وَدَّعْتُكُم

فرمود : ای خواهر ! بدانچه تو خواهی راهی نیست ، مگر منع حر را دی دیدار نکردی ؟ عرض کرد: پس محل ومكانت جد خود را و پدر خود را و مادر خود

ص: 160


1- وعويل : فریاد . ناله

را و برادر خود را برایشان مکشوف دار ، تا دست از تو بازدارند. فرمود: شرافت و کرامت ایشان را بر این جماعت برشمردم و فراوان نصیحت کردم ، سخنان مرا نشنیده انگاشتند و نصیحت مرا بچیزی نشمردند و ایشان را جز قتل من قصدی نیست وشما ناچار باید کشته مرا بر خاك نظاره کنید ، لكن وصیت میکنم شما را بپرهیز گاری و صبر بر این بليه و شکیب بر این رزیه (1) . جد شما خبر داد این مصیبت را و هرگز خلاف نپذیرد وعده او ، اکنون وداع میکنم شما را.

مکالمه حر با حضرت حسین ( علیه السلام )

لاجرم حسين علیه السلام از طریق عذيب وقادسیه راه بگردانید و بجانب چپ روان شد وحر نزديك بان حضرت قطع مسافت مینمود و میفرمود: یا ابن رسول الله ! من تو را می آگاهانم و خدای را گواه میگیرم، اگر با این جماعت براه مناجزت و منازعت روی بیگمان کشته شوی . حسين علیه السلام فرمود : ای حر! مرا از مرگ بیم میدهی ؟ همانا چون من کشته شوم شما ببلائی بزرگ وعذاب عظیم کیفرینید. زودا که من آن گویم که مردی از بنى الاوس پسرعم خود را گفت ، گاهی که او را از نصرت رسول خدای باز می داشت و بیم میداد که کشته خواهی شد و او در پاسخ بدین شعر تمثل کرد:

سَأمْضي وما بِالمَوتِ عارٌ عَلى الْفَتى *** إذا ما نَ-وى حَقّ-اً وجَ-اهَد مُسْلِماً

وآسَى الرِّجالَ الصّالِحينَ بنَفسِه *** وفارَقَ مَبْثوراً وخالَفَ مُجْرماً (2)

فَإنْ عِشْتُ لَمْ أنْدَم وَإنْ مِتُّ لَمْ اُلَم *** كَفى بِكَ ذُلا أنْ تَعيشَ وَترْغَماً (3)

ص: 161


1- رزیه : ماتم بزرگ
2- واساه ، آساه : یاری کرد او را. مثبور :مامون . هلاك شده
3- خلاصه سه بیت : بیاری پیغمبر « صلی الله علیه و آله » خواهم رفت . هر گاه مردی با ایمان و حسن نیت از کنه کاری دوری جسته و بیاری مردان نيك برود و کشته شود تنگی براو نیست همین خواری برای تو بس ، که با سرافکندگی زندگی نمائی .

فاضل مجلسی گوید : محمّد بن ابیطالب قبل از شعر آخر، این شعر را بر آن افزوده

و روایت کرده :

أُقَدِّمُ نَفْسِي لاَ أُرِيدُ بَقَائَهَا لِثَاقِي خَمِيساً فِي اَلْوَغْيِ فِي اَلْوَغْيِ وَ عرَّ مرَّ

(1)

راهنمائی طرماح لشکر حسین ( علیه السلام ) را

اینوقت حسين علیه السلام روی باصحاب خویش آورد و فرمود : هیچکس از شما میتواند از بیرون جاده بسوی مقصود طی طریق کرد؛ طرماح عرض کرد: یا ابن رسول الله ! من از راه و بیراه نیک آگاهم . حسين علیه السلام فرمود : در طی طریق ، در پیش روی ما میباش، پس راه بر گرفتند و طرماح از پیش روی جماعت همی رفت و این ارجوزه قرائت همی کرد :

يَا نَاقَتِي لاَ تُذْعَرِي مِن زَجْرِي *** وامضِي بِنا قَبلَ طُلوعِ الفَجْرِ

بِخَيْرِ فَتيَانٍ وَخَيْرٍ سُفْرَ *** آلُ رَسُولِ اَللَّهِ أَهْلُ اَلْفَخْرِ

اَلسَّادَةُ اَلْبِيضُ اَلْوُجُوهِ اَلزِّهْر *** الطَاعِنِينَ بِالرِّمَاحِ اَلسُّمْرُ (2)

اَلضَّارِبِينَ بِالسُّيُوفِ اَلْبِتْرِ *** حْتِى تَحَلِّي بِكَرِيمِ اَلنَّجْرِ (3)

اَلْمَاجِدُ اَلْجَدُّ اَلرَّحِيبُ اَلصَّدْرَ *** أْصَابِهِ اَللَّهُ  بِخَيْرٍ أَمَرٍ

عَمَّرَهُ اَللَّهُ بَقَاءَ اَلدَّهْرِ *** يا مَالِكَ النَّفعِ مَعاً وَالضُّرِ

أُمَدِّدُ حُسَيْناً سَيِّدِي بِالنَّصْرِ *** عَلَى اَلطُّغَاةِ مِنْ بَقَايَا اَلْكُفْرِ

عَلَى اَللَّعِينَيْنِ سَلِيلٌ صَخْرٌ *** يَزِيدُ لَازَالَ حَلِيفَ الْخَمْرِ (4)

ص: 162


1- زند گیرا نمیخواهم ، جان خود را پیش میاندازم تا در میدان جنگ لشکر بسیار رو برو شود.
2- زهر : جمع ازهر: روشن ، تابناك. سمر ، جمع اسمر: زرد رنگ « نیزه را بدان توصیف کننده »
3- بتر ، جمع ابتر : قاطع، بران . نجر ، بر وزن فلس : نژاد
4- صخر : نام ابوسفیان

وَ اِبْنُ زِيَادٍ عَهْرُ بْنُ اَلْعَهْرِ (1)

حر بن یزید ریاحی ، چون این ارجوزه بشنید و سب وشتم ابن زیاد و یزید را اصفا نمود ، از کنار حسين علیه السلام بيکسوی رفت ولختی دور از جیش آن حضرت طی مسافت همی کرد.

نقل خواب نمودن حسین ( علیه السلام ) برای پسرش

عقبة بن سمعان گوید : در ملازمت رکاب میرفتم ، ناگاه حسين علیه السلام بر پشت اسب سر فرو داشت و خوابگونه ای (2) اورا فراز آمد، پس سر بر آورد و گفت ؛

إنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إلَيهِ راجِعُونَ ، اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ .

و دو کرت و اگرنه سه كرت این کلمات را تکرار داد. على بن الحسين عليهما السلام پیش آمد و عرض کرد: ای پدر ! این تحمید و استرجاع (3) در اینوقت چه بود؟

فَقَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي خَفَقْتُ خَفْقَةً فَمَنْ لِي فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ يَقُولُ اَلْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ المَنايَا تَسِيرُ إِلَيْهِمْ فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِيَتْ إِلَيْنَا

فرمود : ای پسرك من ! مرا خوابگونه در ربود و سواری بر من ظاهر گشت وهمی گفت : این جماعت همی روند ومرگ بسوی ایشان همی رود . دانستم که این ناعی (4) مرگ ما است و خبر مرگ بما میدهد . على عرض کرد : ای پدر ! مگر ما برحق نیستیم ؟ فرمود: سوگند بآنکس که بازگشت مردم بسوی او است ، ما بر حقيم

ص: 163


1- خلاصه معنی اشعار : ای شتر نترس و ما را در سحرگاهان بهمراهی بهترین جوانان ماهرو، از خاندان پیغمبر ( صلی الله علیه و آله ) که بزرگوار و سلحشور و عالی نژاد و دارای سعة صدر میباشند ، ببر . ای خدائیکه سود و زبان بدست تو است ؛ آقايم حسين « علیه السلام » را بر دو کافر ملعون : بزید خمار و ابن زیاد چکیده زنا پیروز فرما .
2- خوابگو نه : چرت. پینکی
3- تحميد : شکر گذاری ، گفتن الحمدلله . استرجاع : گفتن ( انا لله وانا اليه راجعون )
4- ناعی : خبر دهنده مرگ

عرض کرد: چون چنین است ما را از دمار وهلاك چه باک؟

فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ جَزَاكَ اَللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ مَا جُزِيَ وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ

حسين علیه السلام فرمود : خداوند تورا جزای خیردهاد ، بهتر جزائی که پسر را از پدر بهره تواند بود. و همچنان راه در نوردیدند، تا سفیده صبح بردمید و آن حضرت با جماعت نماز بگذاشت و بتعجيل اسب بخواست و بر نشست و از جانب یمین جاده را دست باز داشت و بطرف چپ روان گشت و طی طریق کرده ، بعذيب الهجانات (1) رسید و اصحاب آن حضرت همگان ملازمت رکاب داشتند .

رسیدن نامه ابن زیاد بحر

این هنگام مردی را نگریستند که شاکی السلاح بر شتری رهوار بر آمده و کمانی از بر دوش افکنده ، از طریق کوفه بتعجيل وتقریب زمین را در هم مینوردد و زودا که در میرسد ، هر دو لشکر بنظاره او در ایستادند ، چون فراز آمد، حسين علیه السلام را نا دیده انگاشت وحر بن یزید راسلام داد و تحیت فرستاد و مکتوب ابن زیاد را که بدینموال نگاشته بود ، بنزد او گذاشت :

أَمَّا بِهِ فجعْجِعْ بالحينِ با لِحُسَيْنِ حِينَ يَبْلُغُكَ كِتَابي هذا وَ يَقْدَمُ عَلَيْكَ رَسُولِي ولا تُنْزِلْهُ إِلاَّ بِالْعَرَاءِ فِي غَيْرِ خُضْرٍ وَ عَلَى غَيْرِ مَاءٍ وقَدْ أَمَرْتُ رَسُولِي أَنْ يَلْزَمَكَ ولا يُفارِقَكَ حَتَّى يَأتِيَني بِإنفاذِ أمري وَ السَّلامُ

در جمله، میگوید : چون رسول من با تو رسید و مکتوب مرا با تورسانید ، کار را بر حسین سخت و صعب بگیر و او را مگذار فرود شود ، جز در زمین بی آب و علف و فرستاده خود را فرموده ام که از تو جدا نشود و نگران تو باشد، چون امر مرا بنفاذ رسانی ، نیکو خدمتی تو را بمن رساند. در آن مکتوب را مطالعه نمود و بر حسین و اصحاب او نیز قرائت فرمود و گفت : اینك عبید الله بن زياد فرمان

ص: 164


1- عذیب الهجانات ( عذيب : مصغر عذب ) ، ما نیست در بین قادسیه که قبیله بنی تمیم در آنجا قنات آبی داشته اند .

کرده است که در مکانی که مکتوب او را مطالعه نمودم ، شما را فرود آورم. در میان اصحاب حسين علیه السلام يزيد بن مهاجر الكندي ، فرستاده ابن زیاد را بشناخت و روی بدو آورد و گفت : مادر بر تو بگرید ، چه نکوهیده رسالت بود که تو بر ذمت نهادی . گفت : امام خویش را اطاعت کردم و در تقديم خدمت او تشييد (1) بیعت نمودم،

فَقَالَ لَه ابن المُهاجِر بَلْ عَصَيْتَ رَبَّكَ وَ أَطَعْتَ إِمامَكَ فِي هَلَاكِ نَفْسِكَ وَ كَسَبْتَ اَلْعَارَ وَ اَلنَّارَ وَ بِئْسَ اَلْإِمَامُ إِمَامُكَ قَالَ اَللَّهُ وَجعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى اَلنَّارِ وَ يَوْمَ اَلْقِيمَةِ لاَ يُنْصَرُونَ (2) فَإِمَامُكَ مِنْهُمْ

ابن مهاجر گفت : بلکه عصیان کردی پروردگار خود را واطاعت کردی امام خود را در هلاك خود و در تقدیم این خدمت بهره تو در نیا و در آخرت نار شد ، چنانکه خدای فرماید : امامان شما دعوت میکنند شما را بآتش دوزخ ودرقیامت شمارا نصرت نتوانند کرد.

جلوگیری حر از حضرت حسين عليه السلام

بالجمله، حسين علیه السلام اصحاب خود را فرمان کرد: تا کوچ دهند و ایشان بهر جانب که خواستند روان شد، سپاه حر در برابر آمدند و حایل و حاجز کشتند و گفتند ! الا آنکه در این زمین بی آب و علف فرود آئید .

فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ دَعْنَا وَ يحكُ تَنْزِلُ هَذِهِ اَلْقَرْيَةُ أوهذهُ يَعْني نَيْنَوَى وَ أَلْغَاضِرِيَّةَ أَوْ هَذِهِ يَعْنِي شَفِيَّنَة

فرمود : ای در دست باز دار ، تا در یکی از این قرى فرود آیم . عرض کرد:

ص: 165


1- ساختن و بلند نمودن
2- قرآن کریم ( 41 - 28 )

لا والله از قدرت بازوی من بیرونست ، چه اينك فرستاده ابن زیاد مرا نگرانست تا در امتثال امر او چكنم ، زهير بن القين در خشم شد ، عرض کرد: یا ابن رسول الله ! سوگند با خدای آنچه از این پس برما در آید ، اشد بر اینست که امروز مینگریم صواب آنستکه هم در این ساعت با ایشان مقاتلت آغازیم ، قسم بجان من که از این پس لشکری در جنك ما انجمن شود که مقاتلت ایشان را برنتابیم . حسين علیه السلام فرمود : من ابتدا بمقاتلت ایشان نمیکنم تا براین جماعت حجت تمام شود .

خطبة حسين عليه السلام

و در میان اصحاب برخاست و این خطبه قرائت کرد :

فَحَمِدَ اللَّهَ وَأثنى عَلَيهِ وَذَكَرَ جَدُّهُ رَسولُ اَللَّهِ فصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ وَ إِنَّ الدُّنيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها ولَمْ يَبْقَ مِنْها الأصْبابَةُ كَصُبَابَةِ اَلْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى ألوييل أَلاَ تَرَوْنَ إِلَى اَلْحَقِّ لَأَ يُعْمَلَ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لا يُتَنَاهَى عَنهُ لِيَرغَبَ المُؤمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً فَإِنِّي لاَ أَرَى ألموتَ إِلاَّ سَعَادَةً وَ ألحيوة مَعَ اَلظَّالِمِينَ إِلاَّ بَرَما

پس از سپاس خداوند و درود رسول صلی الله علیه و آله فرمود : ای مردم ! نگرانید این شدت و بلا را که بر ما فرود آمد، همانا روزگار واژونه (1) کار شد وروز کریه دیدار بنمود و از نیکوئی بجای نماند الا ناچيز آلایشی ، مانند نمایش مشروب و مأكول در بنگاه (2) اقداح و اواني (3) ، زیستن در این روزگار ، سخت ناگوار

ص: 166


1- واژونه : معكوس، مقلوب ، وارونه
2- بنگاه . جا ، مقام ، منزل . ولی مرحوم سپهر بمعنی «نه» بکار برده است تا مرگب از ( بن ) و پساوند ( گاه ) باشد.
3- اقداح . جمع قدح : ظرف آب هنگامیکه خالی باشد . اوانی : جمع آنيه : مطلق ظرف

است ، مگر نگران نیستید که کش بسوی حق نرود و از باطل خویشتن داری نکند ؟ لاجرم واجب میکند که مرد مؤمن دیدار حق را طالب آید و بجدی تمام بسیچ (1) مرگ فرماید ومن اکنون مرگ را سعادت دائم وحیات را با این جماعت ذلت شمارم .

پاسخ اصحاب بسخنان حسين عليه السلام

اینوقت زهیر بن القين بپای خاست

فَقَالَ قَدْ سَمِعْنَا هَدَاكَ اَللَّهُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ مَقَالَتَكَ وَ لَوْ كَانَتِ اَلدُّنْيَا لَنَا بَاقِيَةً وَ كُنَّا فِيهَا مُخَلَّدِينَ لَأَ ثَرْنَا اَلنُّهُوضَ مَعَكَ عَلَى اَلْإِقَامَةِ فِيهَا

عرض کرد : ای پسر رسول خدا ! مقالات تورا اصغانمودیم ، اگردنیا بتمامت ما را باشد و جاودانه با ما بیاید و ما مخلد در دنیا بیائیم ، با اینهمه پشت پای بر دنیا خواهیم زد و خدمت تورا دست باز نخواهیم داشت . از پس او هلال بن نافع بجلی برجست

فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ اَنَا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالَأَكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ

گفت : سوگند با خدای، مالقای پروردگار را مکروه نمیداریم و مر گرا بر خویشتن ناگوار نمیشماریم و بر نیت صافی و بینش رسا استواریم و دوستیم دوستان تو را و دشمنیم دشمنان تورا . آنگاه بریر بن خضير برخاست

فَقَال وَاللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ لَقَدْ مَنَّ اَللَّهُ بِكَ عَلَيْنَا أَنْ نُقَاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَيَنْقَطِعُ مِنْكَ أَعْضَائُنَا ثُمَّ يَكُونُ جَدُّ شَفِيعِنَا يَوْمَ اَلْقِيمَة.

گفت : با ابن رسول الله ! سوگند باخدای که خداوند برمامنتی عظیم نهاد ، که

ص: 167


1- بیچ : قصد ، آهنگ.

ما را دست داد (1) تا در پیش روی تو جنك آغازیم و جان بازیم و تنهای ما در راه تو پاره پاره شود ، آنگاه جد تو در قیامت ما را شفاعت کند . بالجمله، حسین علیه السلام

روان شد و اصحاب او راه پیش داشتند و سپاه حر از هر جانب مانع و دافع بودند . بدینگونه بیش و کم طی مسافت مینمودند . زهير بن القين عرض کرد: یا ابن رسول الله ! نیکو آنستکه در زمین کربلا فرود آئیم و در کنار فرات لشکر گاه کنیم و از زحمت بی آبی بر آسائيم . آنگاه اگر باما رزم آزمایند ، قتال دهیم و از خدای استعانت جوئیم . حسين علیه السلام چون اینكلمات شنید، آب در چشم بگردانید .

ثمّ قال اللَّهُمَّ إنِّي أعُوذُ بِكَ مِنَ الكَربِ والبَلاءِ

ورود حسين عليه السلام بزمین کربلا

بالجمله، از راه و بیراه قطع مسافت کرده ، بزمین کربلا رسیدند ، ناگاه اسب امام به از رفتار باز ایستاد ، چند که مهمیز (2) بزد از جای جنبش نیارست کرد آن حضرت بفرمود: تا اسب دیگر حاضر کردند ، چون بر نشست همچنان از جای جنبش ننمود. بروایت لوط بن يحيی: هفت اسب واگر نه هشت اسب بدل آوردند وهيچيك گامی فرا پیش ننهادند. حسین فرمود: این زمین را نام چیست ؟ گفتند: غاضرية، فرمود : جزاینش نام نیست؟ عرض کردند: نینوا ، فرمود : دیگر چه گویند؟ گفتند : شاطئي الفرات. گفت : آیا جز این اسامی او را نامی است؟ عرض کردند : کربلا . اینوقت آگهی سرد بر آورد

و قال أَرْضُ کَرْبٍ وَ بَلاَءٍ ثم قال قِفُوا وَ لا تَرْحَلُوا مِنْها، فَهیهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِکابِنا، وَ فهیهُنا وَاللّهِ سَفْکُ دِمائِنا، وَ هیهُنا وَاللّهِ هَتْکُ حَریمِنا، وَ هیهنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا، وَ هیهنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا، وَ هیهُنا

ص: 168


1- دست دادن : حاصل شدن ، بقول آمدن هر دو فعل لازمست ولی گویا مرحوم سپهر در معنی متعدی بکار برده است .
2- مهميز : میخیکه راکب پشت پاشنه کفش خود کو بد و برای جست و خیز در آوردن اسب آنرا بدو پهلوی وی زند .

وَاللّهِ تُزارُ قُبُورُنا، وَ بِهذِهِ التُّرْبَةِ وَعَدَنِی جَدِّی رَسُولُ اللّهِ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِهِ

فرمود : اینجا زمین اندوه و ابتلا است ، فرود آید و احمال و اثقال خود را فرود آرید و از اینجا بدیگر جای نشوید ، اینجا است که خوابگاه شتران ما است ، اینجاست که خونهای ما ریخته شود ، اینجا است که سترات (1) حشمت و حرمت ما چاك گردد ، اینجا است که گلوگاه مردان ما فسان (2) شمشیر اعدا شود، اینجا است که اطفال ما را چون گوسفند سر ببرند ، اینجا است که شیعیان ما قبور ما را زیارت کنند ، این همان خاكست که جد من رسول خدا وعده نهاد و خبر او هرگز دیگر گون نشود واینواقعه در روز پنجشنبه دوم شهر محرم الحرام بود . این هنگام حسين علیه السلام بنشست و سلاح خویش را اصلاح همی فرمود و این شعر تذکره همینمود:

یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ *** کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصی-لِ

مِنْ طَالِبٍ بِحَقِّهِ قَتِيلَ *** وَ الدَّهرُ لا یَقنَ----عُ بِالبَ---دیلِ

و کُلُّ حَیٍّ سالِکٍ سَبیل *** ما اَقربَ الوَعدُ اِلَی الرَّحی--لِ

 وَ اِنَّما الاَمرُ اِلَی الجَلی-------لِ *** سُبْحَانَ رَبِّي مَالُهُ مَثِيلٌ (3)

گریه زینب ودلداری حسین علیه السلام

على بن الحسین زین العابدين عليهما السلام، می فرماید : حسین علیه السلام این ابیات را بکرات انشاد فرمود و من از بر کردم و گریه در گلوگاه من گره گشت و بر آن

ص: 169


1- سترات ، جمع متره ، بر وزن غرفه : پرده و هر چیز که میپوشاند
2- فسان ، بر وزن زبان : سنگی که کارد و شمشير بدان تیز کنند ( مقصود اینست که شمشیر را بجای اینکه بر فسان مالند بر گلو کاه مردان ماما لند .
3- کلمه ( مثيل ) مجرور است بتقدير « من »، مانند ( اشارت كليب ) و خلاصه معنی اشعار : اف بر تو ای روزگار ! با این دو ستیت ، چقدر در گاه و بیگاه مردمی در راه مطالبه حق مشروع خویش کشته شدند . مرگ خیلی نزديك است و هر جانداری این راه را میپیماید و بسوی خداوند بزرگت و بيمانند میرود .

صبر نمودم و اظهار جزع نفر مودم ، لكن عمه ام زینب ، چون این کلمات بشنید ، خویشتن داری نتوانست کرد ، اشك از دیده ببارید و اظهار جزع و فزع (1) نمود وبيخودانه بحضرت برادر شتافت

وَقَالَتْ يَا أَخِي وَ قُرَّةَ عَيْنِي لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِي الْحَيَوةَ يا خَلِيفَةَ ألْمَاضِينَ وجَمَّالَ البَاقينَ

فریاد برداشت که : ای برادر من ! ای روشنی چشم من ! ای ودیعه خلفای پیشین ! ای طليعة جمال واپسین ؟ کاش مرگ مرا نابود ساختی و این زندگانی را از من بپرداختی حسین بجانب او نگریست

وقال يا أختَاهْ لَأ يَذْهَبْنَّ بِحِلْمِكَ اَلشَّيْطَانُ فَإِنَّ أَهْلَ السَّمَاءِ يَمُوتُونَ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ أَلا يَبْقُوْنَ كُلَّ شَيْءٍ هالِكٌ الأ وَجْهَهُ لَهُ أَلَحِكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (2) فَأَيْنَ أَبِي وجدي اَللَّذَانِ هماخِيرُ مِنِّي وَلِيٌ بِهِما وَ بِكُلِّ مُسْلِمٍ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ وتَرَقْرَقَتْ عَينَاهُ بِالدُّمُوعِ وقالَ لَوْ تُرِكَ القَطَا لَنَامَ.

( اول کس ، عمرو بن مامه این سخن (3) گفت وما در کتاب امثله عرب نگاشتیم.

از بهر کسی این مثل گویند ، که ناگهان در بلیه گرفتار شود ) بالجمله، حسین علیه السلام فرمود: ای خواهر! نگران باش که شیطان حلم تورا نر باید، همانااهل سماوات میمیرند و جهانیان نیز بقا نپذیرند ، جز خدای کسب جای نماند و جز خدای کس حکم نراند و بازگشت همگان بسوی او است، اکنون بگوی: پدر من مرتضي وجد من مصطفی چه شدند؟ اکنون مرا بسوی ایشان و دیگر مسلمانان تأسی (4) باید جست. این بگفت و آب در چشم مبارك بگردانید و بدین مثل عرب تمثل کرد ، یعنی اگر صیاد بترك مرغ قطا (5)

ص: 170


1- جزع و فزع : ناله و بیتابی
2- قرآن کریم (88-28)
3- به مقصود از این سخن . جمله ( لوترك القطالنام ) است
4- تاسی : اقتدا. پیروی
5- قطا : مرغ سنگخواره

گفتی ، در آشیانه خود شاد بخفتی. آنگاه از در تعزیت و تسلیت ، سخن آغاز کرد:

وَ قَالَ يَا أُخْتَاهْ بِحَقِّي عَلَيْكَ إِذَا أنَا قُتِلْتُ فَلا تُشفِي عَلَيَّ جَيْباً ولا تَخْمِشِي عَلَى وَجْها.

فرمود : ای خواهر ! تو را سوگند میدهم بحق من بر تو ، گاهیکه من کشته شوم ، گریبان در مرگ من چاك نزنی و چهرگان بناخن خراشیده نکنی. و او را بخيمه خویش مراجعت داد و اهل بیت همگان بتمام جزع و فزع میزیستند و بهای های میگریستند و زينب عليها السلام بیهشانه در افتاد و از هوش بیگانه گشت (1) حسين علیه السلام بشتافت و او را بر گرفت و آب بر چهره مبارکش بزد تا بخويشتن آمد، پی اورا لختی تعزیت و تسلیت فرمود و بصبر وسکون امر نمود . بالجمله حسين علیه السلام در کربلا بار بینداخت و سرا پرده برافر اخت و از آن سوي حر بن یزید ریاحی در برابر او لشکرگاه ساخت .

نامه حسين عليه السلام باهل کوفه

اینوقت، ابو عبدالله قرطاس (2) و قلم خواست و بدین منوال دیگر باره بمردم

کوفه نامه نگاشت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ وَ الْمُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَالٍ وَ جَمَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ قَالَ فِي حَيَاتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ

ص: 171


1- بیهوش شد
2- قرطاس : کاغذ

كَانَ حَقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْ ءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لَا تُسَلِّمُونِّي وَ لَا تَخْذُلُونِّي فَإِنْ وَفَيْتُمْ لِي بِبَيْعَتِكُمْ فَقَدْ أُصِبْتُمْ حَظَّكُمْ وَ رُشْدَكُمْ وَ نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي مَعَ أَهَالِيكُمْ وَ أَوْلَادِكُمْ فَلَكُمْ بِي أُسْوَةٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عُهُودَكُمْ وَ خَلَعْتُمْ بَيْعَتَكُمْ فَلَعَمْرِي مَا هِيَ مِنْكُمْ بِنُكْرٍ لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي وَ أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي وَ الْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ وَ

نَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ» وَ سَيُغْنِي اللَّهُ عَنْكُمْ وَ السَّلَامُ.

میفرماید : این نامه ایست از حسین بن علي عليهما السلام ، بسوی سلیمان ابن صرد خزاعی ومسيب بن نجية ورفاعة بن شداد وعبدالله بن وال وجماعت مؤمنين. همانا شنیده باشید که رسول خدا در حیات خویش فرمود : کسی که دیدار کند سلطان ستمکاری را که حرام خدای را حلال داند و عهد خدای را در هم شکند و سنت رسول خدا را مخالفت کند و با بندگان خدا بر طریق مبارات (1) ومخاصمت رود و بر گفتار نکوهیده و کردار ناستوده استوار بیاید ، واجب میکند که خداوند اورا بمنتهای نیت زشت بازگشت دهد ، همانا دانسته اید که این جماعت اطاعت شیطان را بر طاعت بندان برگزیده اند و اظهار فساد را سرمایه عدل و اقتصاد

ص: 172


1- مبارات : مسابقه ، در مقام مغلوب کردن حریف بر آمدن

ساخته اند و اجرای حدود را از پس پشت انداخته اند و فییء (1) مسلمين راخاص خویش پنداشته اند و حرام خدای را حلال و حلال را حرام داشته اند و من امروز امر خلافت را بحكم قرابت مصطفی از هر کس سزاوار ترم و شما بسوی من مکاتیب متواتر کردید ورسولان از پس یکدیگر فرستادید و بیعت مرا برذمت نهادید که مرا دست باز ندارید و مخذول نگذارید. هم اکنون اگر بر بیعت خویش استوارید و متابعت مرا واجب میشمارید ، رشد خویش بدانستید و با بخت بلند پیوستید ، اینوقت جان من از جان شما جداگانه نخواهد بود و اهل من از اهل شما بیگانه نخواهد زیست و شما بر شریعت من خواهید رفت و اگر شما رأی دیگر کون کنید و عهد بشکنید و حمل بیعت از گردن فرو نهید ، قسم بجان من که از شما شگفت نباشد ، چه با پدر من على و برادر من حسن و پسر عم من مسلم جز این نکردید. فریفته کسی است که بعهد و پیمان شما مغرور شود و آن کس که نکوهیده کار کند ان نكوهش بروی باز گردد و زود باشد که خداوند مرا از شما بی نیاز گرداند والسلام .

پس نامه را در نوردید (2) و قيس بن مسهر الصيداوی را داد

تعداد نامه های حسین ( علیه السلام ) بمردم کوفه

مکشوف باد که از یوم خروج از مکه تا ورود کربلا، حسين و دو کرت مردم کوفه را مکتوب کرد: نخستین را بصحبت عبدالله بن يقطر انفاذ (3) داشت وما شرح گرفتاری او را وسقطه (4) اورا از بام قصر ابن زیاد ، مرقوم داشتیم و آن دیگر را قيس بن مسهر حامل گشت . لکن در کتب تواریخ و اخبار ، این قصه را روشن نیاورده اند. جماعتی نامه نخستین را ذکر کرده اند و از مکتوت ثانی نام نبرده اند. گروهی هر دو نامه را نگاشته اند؛ لكن حامل آن را ندانسته اند ، که

ص: 173


1- فيئي : خراج . غنیمت جنگ
2- در نوردیدن : پیچیدن
3- انفاذ . ارسال
4- سقطه ( بفتح سين و سکون قاف ) : ازجائي بسختی فر و افتادن

عبدالله يقطر بود یا قیس بن مسهر و من بنده را در استقرای (1) خویش ، چنان بر آمد که نام اول را عبدالله يقطر حامل بود و بدست ابن زیاد کشته شد، چنانکه شهادت اورا حسین علیه السلام باصحاب خبر داد ، بشرحی که نگاشته آمد و مکتوب ثاني را که اکنون ترجمانی کردم ، قيس بن مسهر حامل گشت وراه کوفه پیش داشت و همچنان حصين بن نمیر که حافظ حدود ودید بان طرق وشوارع (2) بود اورامأخوذ داشت و بنزديك ابن زباد فرستاد تا مقتول گشت .

سخنان حسين عليه السلام در شهادت قيس بن مسهر

چون خبر قتل او بحسين عليه السلام رسید ، آب در چشم مبارك بگردانید

ثُمَّ قَالَ اَللَّهُمَّ اِجْعَلْ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا عِنْدَ مَنْزِلاً كَرِيماً وَ اجْمَعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ في مُسْتَقَرٍ مِن رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ.

عرض کرد : ای پروردگار من از برای ما و شیعت ما در نزد تو منزلتی و مکانی است ، ما را با ایشان در مستقر رحمت خود جمع فرما ، چه تو بر هر چیز قادری .

پاسخ برخی از اصحاب بحضرت حسين عليه السلام

هلال بن نافع بجلی برخاست

فَقَالَ يَا ابنَ رَسولِ اَللَّهِ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ جَدَّكَ رَسُولُ اللَّهِ لَمْ يَقْدِرْ أن يُشْرِبَ النَّاسَ مَحَبَّتَهُ وَلا أَن يَرْجِعوا إلى أَمرِهِ مَا أحِبَّ وَقَد كانَ مِنهُم مُنَافِقونَ يَعُدُّونَ بِالنَّصْرِ وَيُضَمِّرُونَ لَهُ الغَدرَ يَلْقَوْنَهُ بِأَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ ويَخْلُفُونَهُ بِأمرٍ مِنَ الحَنظَلِ حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ إلَيهِ وَإنَّ أباكَ عَلِيّاً رَحْمَةُ اَللَّهِ عَلَيْهِ قَدْ كَانَ فِي مِثْلِ ذَلِكَ فَقَوْمٌ قَدْ أجْمَعُوا عَلى نَصرِهِ وَقاتَلُوا مَعَهُ

ص : 174


1- استقراء : تتبع . جستجو ( مقصود مرحوم سپهر ، جستجوی کتب تاریخ است )
2- شوارع ، جمع شارعا : جاده بزرگ.

النَّاكِثِينَ وَالْقَاسِطِينَ وَالْمَارِقِينَ حَتَّى أَتاهُ أجَلُهُ فَمَضَى إلى رَحْمَةِ اللَّهِ ورِضْوَانِهِ وأنْتَ الْيَوْمَ عِنْدَنَا في مِثلِ تِلْكَ الْحَالَةِ فَمَن نَكَثَ عَهدَهُ وَخَلَعَ بَيعَتَهُ فَلَن يَضُرَّ إِلاَّ نَفْسَهُ واللَّهُ مُغْنٍ عَنْهُ فَسِرْ بِنَا رَاشِداً مُعَافاً مُشَرِّقاً إِنْ شِئْتَ وإنْشَئْتَ مَغْرِباً فَواللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِن قَدَرِ اللَّهِ ولا كَرِهنا لِقاءَ رَبِّنا وَإِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَبَصَائِرِنَا نُوَالِي مَن وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ

عرض کرد : ای پسر رسول خدا ! تو میدانی که جدت مصطفی آن نیرو نیافت که مردمان را بجمله ، دوستار خویش فرماید و آن قدرت بدست نکرد ، که امت را بتمامت در امتثال امر خود باز دارد ، چه بسیار از مردم اورا وعده نصرت می دادند ؛ لكن در طریق نفاق اتفاق داشتند و کید و كين او را در خاطر می انباشتند و او را ملاقات میکردند بگفتاری و احلى من العسل (1) ، و مخالفت میکردند بکرداریه امر من الحنظل (2) ، تا گاهی که خداوند او را مأخوذ داشت و همچنان پدر تورا كار بر این منوال افتاد ، جماعتی در حضرت او حاضر شدند و در خدمت او با جماعت ناکثین و قاسطین و مارقین قتال دادند ، تا گاهی که او را روز معلوم و اجل محتوم (3) فراز آمد، پس برحمت یزدان پیوست و بر وضۂ رضوان شتافت و و امروز کار تو بر آن منوال است ، آنکس که عهد بشکند و نکث بیعت کند ، زیان نرساند جز خویشتن را وخداوند بی نیاز است از ایشان ، اکنون تو ما را بهر چه خواهی فرمان کن : اگرخواهی بسوی مشرق و اگرنه بجانب مغرب ، سوگند با خدای ما از قضای خدا رنجه نشویم و از آنچه مقدور کرده بیم نداریم و لقای حق را مکروه نشماریم و بر نیت وعقیدت خود ثابت و استواریم و دوستان شما را

ص: 175


1- شیرین تر از انگبین
2- تلختر از هندوانه ابوجهل
3- محتوم : قطعی ، ثا بت ، تغییر ناپذیر

دو ستاریم و دشمان شما را دشمن داریم . چون سخن بدینجا آورد، بریر بن خضير بپای خاست

فَقَالَ وَاللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ لَقَدْ مَنَّ اَللَّهُ بِكَ عَلَيْنَا أَنْ تُقاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ لِيُقْطَعَ فِيهِ أَعْضَاؤُنا ثُمَّ يَكُونُ جَدُّكَ شَفِيعَنا يَوْمَ اَلْقِيمَةِ بَيْنَ أَيْدِينَا لَأَ أفلحَ قَوْمٌ ضَيَّعُوا إِبْنَ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ أُفٍ لَهُم غَداً مَاذَا يُلاقونَ يُنادونَ بِالوَيلِ وَالثُّبُورِ في نَارِ جَهَنَّمَ

بریر بن خضير همدانی عرض کرد : ای پسر پیغمبر ! همانا خداوند برما منتی بزرگ نهاد و نعمتی عظیم عنایت کرد ، تا دست یافتیم که در پیش روی تو با دشمنان دین جنك آغازیم ، چند که اعضای ما با حدود تیغ و سنان از یکدیگر باز شود ، پس جد تو در قیامت ما را شفاعت کند و روی فوز (1) و فلاح نبینند جماعتی که دختر زاده پیغمبر خود را دست بازداشتند و حقوق اورا ضایع گذاشتند ، وای بر ایشان فردای قیامت بعنا (2) وعذاب کیفر میشوند و در آتش جهنم جای میکنند.

سخنان حسين عليه السلام با اصحاب در سرا پرده خود

اینوفت حسين علیه السلام بسرا پرده خویش در آمد و اهل بیت و برادران و برادر زادگان را فراهم آورد و بجانب ایشان زمانی دراز نگران همی بود و بر حال ایشان ومال کار ایشان ساعتی بگریست

ثمّ قال اَللَّهُمَّ إِنَّا عِتْرَةُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلي اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وقَدْ أُخْرِجْنَا و طُرِدْنَا وَ اِزْعَجْنَا عَنْ حَرَمِ جَدِّنَا و تعدت تَوا أُمَيَّةً عَلَيْنَا أَللَّهُمَّ فَخُذْ كُنَّا لَنا بِحَقِّنا وانصُرْنا على القَومِ الظَّالِمينَ.

ص: 176


1- فوز : نجات ، پیروزی ، فلاح : رستگاری
2- عناء ( بفتح عين ) : رنج و سختی

عرض کرد : ای پروردگار من ! ما فرزندان پیغمبر توایم ، ما را از وطن اخراج کردند و مطرود ساختند و ما را از حرم جدما بر کندند و بنی امیه بر ماظلم کردند وخصمی نمودند ، ای پروردگارما ! بگیر حق ما را و بر این قوم ستمکار مار انصرت فرما ، پس روی با اصحاب آورد

فَقَالَ اَلنَّاسُ عَبِيدُ اَلدُّنْيَا وَ اَلدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ وَ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ اَلدَّيَّانُون

فرمود: مردم بنده دنیای دنی همیشوند و دین را زبان همی زنند و بیرون نام، از دین یاد نکنند و از این هندسه (1) نیز آسایش معاش خواهند وچون بورود بلا هنگام آزمایش فرا رسد، دینداران اندک باشند. آگهی یافتن ابن زیاد از ورود حسین علیه السلام بزمین کربلا

چون حسین علیه السلام در زمین کربلا منزل ساخت وحر بن یزید ریاحی در برابر او خیمه بر افراخت ، ابن زیاد را آگهی فرستاد که من حسین را از راه و بيراه بکربلا آوردم و امتثال فرمان کردم ، لكن مرا با او نیروی مناجزت و مبارزت نیست، دیگر توداني. ابن زیاد چون این بدانست ، بسوی حسین چه بدین رقم مكتوبی در قلم آورد :

أَمَّا بَعْدُ يَا حُسَيْنُ فَقَدْ بَلَغَنِي نُزُولُك بِكَرْبَلا وقَدْ كَتَبَ إلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ أَنْ لاَ أَتَوَسَّدَ ألو ثير وَ لاَ أَشْبَعَ مِنَ اَلْخَمِيرِ إِلاَّ الحَقَّك با لِلطِيفِ أَلْخَبِيرِ أَوْ تَرْجِعَ إِلَى حُكْمِي وَ حُكْمِ يَزِيدَ بْنِ مَعْوِيَةَ

یعنی بمن رسید ای حسین ! که در کربلا فرود آمدی ، همانا امیرالمؤمنین یزید مرا مکتوب کرده است که خوش نخسبم و سیر نخورم الا آنکه تورا از جلباب

ص: 177


1- هندسه ( بکسر اول وثالث ) : اندازه و شکل

حیات عریان سازم (1) واگر نه، فرمان مرا پذیره کنی و دست در بیعت یزید زنی . رسول ابن زیاد این نامه را بحضرت حسين علیه السلام آورد ، چون آن حضرت بر خواند از دست بیفکند و آستين برافشاند (2)

ثُمَّ قَالَ لاَ أَفْلَحَ قَوْمٌإِ شْتَرُوا مَرْضَاةَ اَلْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ اَلْخَالِقِ

فرمود : رستگار نشوند جماعتی که بر گزیدند خوشنودی مخلوق را بخشم خالق . فرستاده ابن زیاد عرض کرد: یا ابا عبدالله بكتاب امیر را جواب چه فرمائی؟

فَقَالَ مَا لَهُ عِنْدِي جَوَابٌ لِأَنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ العذاب

فرمود : کتاب او را در نزد من جواب نیست، چه او مستحق كلمه عذاب است،

پیشنهاد ابن زیاد بعمرسعد جنك با حسين عليه السلام را

لاجرم رسول ابن زیاد باز شتافت و صورت حال را بعرض رسانید . کانون خاطر ابن زیاد از آتش خشم تافته گشت و در دفع حسين علیه السلام برشتاب و عجل بیفزود .

وعمر بن سعد ابی وقاص را که يک دو روز از این پیش منشور (3) ایالت ری داده بود ، طلب فرمود و گفت : یا عمر بن سعد ! اینك حسين بن على است که در کربلا نزول کرده، کسی بیاید که بعجلت بجانب او گراید و با او رزم زند و او را دفع کند ، امروز تقدیم این خدمت تو را میباید و تشریف این نیکو خدمتی تو را میشاید . عمر گفت : ای امیر ! مرا از این خدمت معفودار و جز من کسی را بر گماری نه آخر حسین پسر فاطمه و نبيرة مصطفی وشبل مرتضی است ، من چگونه بمقاتلت او کمر بندم ؟ و از معاندت پیغمبر بیم نکنم ؟ ابن زیاد گفت : بدین ترهات (4) ژاژ (5) مخای (6) و سخنان گزافه چندین ملای (7) امیرالمؤمنین یزید بلادی را که

ص: 178


1- این جمله کنایه از کشتن است
2- دست افشاندن : کنایه از رها کردن و انکار نمودن
3- منشور : نامه سلطان باحاکم که مهر و امضا نشده باشد در اینجا بمعنی فرمان است
4- ترهات : جمع ترهه ، بضم تاء وفتح راه مشدد : مزخرف ، یاوه
5- ژاژ : گیاهی است سفید و بی مزه ، کنایه از سخن هرزه و یاوه
6- خابیدن : جویدن
7- لابيدن : هرزه گوئی کردن

مملکتی وسیع سلطنتي رفيع است بکسی دهد که نیکوخدمتی کند و با پسر پیغمبر بستیزد و از قتل او نپرهیزد ، اگر تو را در امتثال این فرمان کراهتی است باکی نیست ، عهد ری را باز فرست تا بدیگر کس گذارم و بدین خدمت گمارم . ابن سعد گفت : يك امشب مرا دست باز دار تا پشت و روی این کار را نظاره کنم و بامدادان مختار خود را بعرض رسانم . این بگفت و برای خویش باز آمد شبانگاه جماعتی از مهاجریان و انصار بروی گرد آمدند و او راهدف ملامت و شناعت ساختند و گفتند : ای پسر سعد ! پدر تویکتن از عشره مبشره (1) است و شخص ششم است که بتشریف اسلام مباهي گشت بگو: چگونه با پسر پیغمبر میکوشی و بر روی او شمشیر میکشی؟

حمزة بن مغيرة بن شیبه که یکتن از خویشاوندان و بروایتی خواهرزاده او بود گفت : زینهار با حسين رزم نزنی و خود را در بنگاه (2) دوزخ نیفکنی ، سوگندباخدای اگر در دنیا تورا بشیزی (3) نباشد ، بهتر از آنستکه در قیامت نابود چیزی از خون حسین ساحت تورا آلایشی دهد . گفت : يك امشب مرا با خویش گذارید تا در این امر خوضی کنم و نیکو بیندیشم .

تفکر عمر سعد در مقابله با حسين عليه السلام

آن شب نخفت و همه شب سخن از امارت ری وقتل پسر پیغمبر گفت . بامداد

شنیدند که این شعر تذکره میکرد : |

َوَ اللَّهِ مَا أَدْرِي وَ إِنِّي لَوَاقِفٌ *** أُفَكِّرُ فِي أَمْرِي عَلَى خَطَرَيْنِ

أَ أَتْرُكُ مُلْكَ الرَّيِّ وَ الرَّيُّ مُنْيَتِي *** أَمْ أَصْبَحَ مَاثُوماً بِقَتْلِ حُسَيْنٍ

حسين اِبْنُ عَمِّي وَ اَلْحَوَادِثُ جَمَّةً *** لَعَمْرِي وُلِّيَ فِي اَلسَّرِيِّ قُرَّةُ عَيْنِي

ص: 179


1- عشره مبشرة : ده نفر از اصحاب پیغمبر اکرم « صلی الله علیه و اله » که نام آنها در این شهر آورده شده است: زبير وطلح وابن عوف وعامر وسعدان والعمران والختنان
2- به پاورقی ص 166 رجوع شود
3- بشیز «در برهان قاطع « بشيز » ( بکسر پ ضبط کرده است ) : پول سیاه

وَ اَنْ اُلْهُ الْعَرْشَ يَغْفِرُ  زَلَّتِي *** وَ اِنْ كُنْتُ فِيهَا اَعْظَمُ اَلثَّقَلَيْنِ (1)

الاّ انما اَلدُّنْيا لِخَيْرٍ مُعَجَّلٍ *** وَ مَا عَاقِلٌ بَاعَ اَلْوُجُودَ بِدَیْن (2)

يَقولونَ إنَّ اللَّهَ خالِقُ جَنَّةٍ *** وَنارٍ وَتَعذيبٌ وَغَلٌ يَدَينِ

فَإِنْ صَدَقُوا فِيمَا يَقُولُونَ اَنَّنِي *** أَتُوبُ إِلَى اَلرَّحْمَنِ مِنْ سَنَتَيْنِ

وَ إِنْ كَذَبُوا فُزْنَا بِدُنْيَا عَظِيمَةٍ *** وَ مُلْكٍ عَقِيمٍ دَائِمُ اَلْحَجَلَيْنِ (3)

در خبر است که چون این ابیات را عمر سعد عليه اللعنة ، قرائت کرد، هانی ندا در داد و این اشعار اشاد نمود :

أَلَا أَيُّهَا النَّغَلُ أَلَّذِي خَابَ سَعْيُهُ *** ورَاحَ مِنَ اَلدُّنْيَا بِبَخْسِهِ عَيْنٌ (4)

سَتَصْلَى جَحِيماً لَيْسَ يُطْفَى لَهِيبُهَا *** وَسَعْيُكَ مِنْ دُونِ الرّجَالِ بِشَيْنٍ

إِذَا كُنْتَ قَاتَلْتُ الحُسَيْنَ بْنَ فاطِمٍ *** وأَنْتَ تَرَاهُ أَشْرَفَ التَّقِلينَ

ولا تَحْسُبَنَّ الرَّيَّ يا أخْسَرَ الوَرى *** تَو بهِ مِن بَعدِ قَتلِ حُسَين (5)

مع القصه ، عمر بن سعد همه شب با خویشتن رأی میزد و حکومت ری را با قتل حسین بقسطاس (6) اندیشه میسنجید ، گاهی از آتش دوزخ در هول وهرب (7) میزیست و گاهی امارت ری را طريق طمع وطلب میسپرد ، در پایان امر بدست نفس

ص: 180


1- ثقلین : جن و انس
2- وجود : موجود . نقد
3- خلاصه معنی اشعار : میان در امر بزرگ سر گردانم : نمیدانم استانداری شهرری را که روشنی چشم من در آنست رها کنم ، یا با کشتن پسر عمویم حسين دعت خودرا گنه کار نمایم ؛ ولی دنیا خیر نقد است و هیچ خردمندی نقدرا بنسبه نمیفروشد. مردم میگویند : خدا دارای بهشت و جهنم است ، اگر راست بگویند پس از کشتن حسين ( علیه السلام ) توبه میکنم و اگر دروغ گویند بعيش و لذت دنیا رسیده ام.
4- فغل : زنا زاده
5- خلاصه معنی اشعار : ای بی پدر بد بخت زیانکار ! بزودی بدوزخ درافتی ، هر گاه حسين پسر فاطمه ( علیها السلام ) را که باعتراف خودت بهترین مردمست بکشی گمان نکن که بحكومت ری هم برسی
6- قسطاس . پشم و کسر ناف : ترازو
7- هول : ترس . هرب ( بر وزن فرس ) : گريختن

بیچاره شد و پسر پیغمبر را خونخواره گشت . بامدادان بدار الاماره آمد ، ابن زیاد گفت : کیست که ده ساله حکومت ری را منشور بستاند و حسین را بقتل رساند و ابن سعد گفت : من اینك حاضرم .

خطبة ابن زیاد و تجهيز لشکر

این هنگام ابن زیاد از دارالاماره بمسجد جامع کوفه آمدو بمنبر صعود داد

ثثُمَّ قَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّكُمْ بَلَوْتُمْ آلَ أَبِي سُفْيَانَ فَوَجَدَ مَوْ تمُوهُم كَمَا تُحِبُّونَ وَ هَذَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ يَزِيدُ قَدْ عَرَفْتُمُوهُ حَسَنَ اَلسَّيرِ مَحْمُودَ الطَّرِيقَةِ مُحْسِناً إِلَى اَلرَّعِيَّةِ يُعْطِي ألعَطاءَ في حَقِّهِ قَدْ أَمِنتَ السُّبُلُ عَلَى عَهْدِهِ وَكَذلِكَ كانَ أبُوهُ مَعوِيَةً في عَصْرِهِ وَهذا البنه يَزيدُ مِن بَعدِهِ بِكَرَمِ العِبَادِ و يُغَنِيهِمْ بِالْأَمْوَالِ ويُكْرِمُهُمْ و قَدْ زَادَكُمْ فِي أَرْزَاقِكُمْ مأةَ مِأَةٍ وَ أَمَرَنِي أَنْ أُوَفِّرَهَا عَلَيْكُمْ وَ أُخْرِجَكُمْ إِلَى حَرْبِ عَدُوِّهِ اَلْحُسَيْنِ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا

گفت : ای مردم ! شما آل ابی سفیان را بمیزان آزمایش بسنجیدید و بر حسب خواهش شما راست آمد و اينك اميرالمؤمنین یزید را بشناخته اید که ستوده سیرت و پسندیده سريرت است و در رعایت رعیت مجد و ساعی ومعطی و سخی است و زمان او حامل امن وامان است . بدانسان کار می کند که پدر او معاویه در زمان خود کرد، اکنون یزید پسر آن پدر است ، بندگان خدای را نیکو بنواخت و ببذل اموال غنی ساخت و بروحیبه (1) واجرای ایشان صد صد بیفزود ، اکنون مرا فرمان کرده است که: بر عطای شما بیفزایم و شما را بجنك حسين که دشمن یزید است روان سازم ، گوش دارید و فرمان پذیر باشید . این کلمات را بگفت و از منبر بزیر آمد و ابواب خزاین بیت المال را بگشود و مردم را از بذل مال و اسعاف آرزو

ص: 181


1- وجيبه . وظیفه . ماهیانه با سالیانه

و آمال شاد خاطر ساخت و نخستین از بهر عمر بن سعد رایتی بست و او را با شش هزار سوار و بروایتی با نه هزار سوار بجانب کربالا روان داشت، از پس از کس

شبث بن ربعی فرستاد که حاضر شو وساختگی کار کن ، که بایدت بمقاتلت حسین رفت ، شبث خواست تا متصدی قتال حسين نشود ، تمارض کرد و بدروغ علتی بر خود بست . ابن زیاد بدو نوشت :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ رَسُولِي أَخْبَرَنِي بِتَمَارُضِكَ وَ أَخَافُ أَنْ تَكُونَ مِنَ اَلَّذِينَ إِذَا لَقُوا اَلَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّا نَحنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (1) إِنْ كُنتَ في طاعَتِنا فَأَقْبِلْ إِلَينا مُسرِعاً

یعنی رسول من باز آمد و مرا آگهی آورد که : تو بدروغ خویش را نا توان نمود و تمارض کردی ،سخت میترسم از آن مردم باشی که چون مؤمنان را دیدار کردند ، از در نفاق گفتند: ما ایمان آورده ایم و چون با منافقان نشستند ، گفتند: ما با شما اتفاق داریم و با ایشان سخنی از در استهزا گفتیم ، هان ای شبث ! اگر در اطاعت ما استواری ومتابعت ما را واجب میشماری ، بی توانی عجلت کن و بنزديك ما سرعت فرمای . شبث را ترك دنیا گفتن و فرمان پسر زیاد را نپذیرفتن سخت صعب مینمود وهمی خواست که ابن زیاد نداند که اورامرضي ميازرده بلکه تمارض کرده، لاجرم چون سیاهی بر سپیدی نصرت یافت و خورشید از جهان روی بر تافت، شبانه بنزد ابن زیاد شتافت ، باشد که صحیح را از سقیم باز نداند و چهره او را نیکو نظاره نتواند . ابن زیاد چون او رادیدار کرد،نيك بنواخت و نزديك خویش بنشاخت (2) و بسی مرحبا واهلا (3) گفت و فراوانترحيب و تر جيب (4) فرمود و گفت: واجب میکند که

ص: 182


1- قرآن کریم (13-2)
2- بنشاختن ؛ نشانیدند
3- ابن دو کلمه بعد از سلام بعنوان تحيت گفته میشود
4- ترحيب : جا باز کردن و مرحبا گفتن . ترجیب : بزرگ شمردن

تو در دفع حسين با ما همدست وهمداستان باشی و برعطای او بیفزود و از بهر او رایتی بست و چهار هزار سوار در تحت فرمان او کرد.

ودیگر عروه بن قيس را طلب نمود و نیز از بهر او رایتی بر افراشت و چهار هزار سوار در ظل رایت او بازداشت و رایت دیگر بسنان بن انس نخعی داد و ده هزار و بروایتی چهار هزار سوار در تحت حکومت او کرد، و دیگر حصین نمير السكونی سرهنك چهار هزار مرد سپاهی بود و شمر بن ذي الجوشن الضبابی نیز چهار هزار مرد رزم آزمای را فرمانروای بود و مضایر بن رهينة المازنی با سه هزار مرد عزم نبرد کرد ویزید بن ركاب الكلبی با دو هزار مرد جنگی مأمور شد و نضر بن خرشه نیز بر دو هزار تن فرمان داشت و دیگر عمل بن الأشعث با هزار سوار مأمور گشت و دیگر عبدالله الحصين با هزار سوار روان شد و دیگر در شرح شافيه مسطور است که : ابن زیاد رایتی از برای خولی بن یزید اصبحی برپای داشت و ده هزار سوار درظل علم اوروان کرد. ودیگر کعب بن طلحه با سه هزار کس وحجار بن ابحر با هزار مرد جنگی ساختگی کردند و حر بن یزید ریاحی چنانکه از پیش رقم شد با سه هزار سوار حاضر کربلا بود ، بدینگونه ابن زیاد عرض لشکر داد .

عدد لشکر ابن زیاد ملعون

باید دانست که علمای اخبار و مورخین آثار، در شمار لشکری که از برای مقاتلت با حسین علیه السلام انجمن شدند ، باختلاف سخن کرده اند . این جمله را که من بنده یاد کردم و با سپاه عمر بن سعد بشمار آوردم ، پنجاه و سه هزار تن در قلم آمد و فاضل مجلسی ، آن سرهنگان را که بنام یاد کرده و سپاه هر تن را بشمار گرفته ، بیست هزار تن در قلم آورده ، آنگاه مینویسد که : لشکر ابن زیاد در کربلا سی هزار کس بود وابن طاوس در کتاب لهوف لشکر ابن زیاد رابیست هزار کس رقم کرده و ابی مخنف لشکر ابن زیاد را هشتاد هزار سوارنگاشته و گوید : همگان کوفی بودند و حجازی و شامی با ایشان نبود و ابن شهر آشوب لشکر ابن زیاد راسی و پنج هزار کس در شمار آورده و اعصم کوفی بیست هزار کس رقم کرده و ابن جوزی

ص: 183

عدد لشکر ابن زیاد ملعون در « تذكرة خواص الأمة في معرفة الائمه »، شش هزار کس رقم کرده و یافعی در تاریخ خود ، بیست و دو هزار کس دانسته و در شرح شافیه پنجاه هزار فارس مکتوب است و در مطالب السؤل ، بیست و دو هزار کس مرقوم است .

بالجمله، شمار سپاه ابن زیاد را باختلاف نگاشته اند و جماعتی صد هزار و دویست هزار تا هشتصد هزار روایت کرده اند که تفصیل آن موجب تحویل است و آنچه من بنده فحض کرده ام ، اختلاف روات را در این روایات از آنجادانسته ام که اگر حسين علیه السلام قبل از ورود ابن زیاد وارد کوفه شدی ، یا مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروه ابن زیاد را گردن زدی، بیگمان بعد از ورود آن حضرت از کوفه و بصره وعرب بادیه ، افزون از صد هزار شمشیر زن در خدمت او انجمن گشتی و روز تا روز از مدینه و یمن و حجاز و دیگر بلدان لشکری تازه بنزد او فراز می آمد ، چنانکه قبل از ورود ابن زیاد بكوفه ، چهل هزار کس با مسلم بن عقیل بیعت کرد و این معنی بریزید و اولیای دولت او روشن بود . لاجرم اعدادجنك صد هزار و دویست هزار کس میکردند و بتمام امصار و بلدان که در تحت سلطنت یزید بود ، مناشير روان میگشت و از هر بلدی باندازه ای که حمل آن را تواند برتافت طلب سپاه میکردند که بجانب كوفه بتازد و با حسين عليه السلام رزم آغازد و همچنان زعمای قبایل عرب را يك يك مكتوب کردند، که با سپاه خود بجا نب کوفه کوچ دهند .

این جمله اگرحاضر شدند کمتر از هشتصد هزارتن نبودند ، چون سرهنگان و اواره نگاران (1) لشکری را که بنام جریده (2) کرده بودند ، باز مینمودند . این صورت تذکره السنه وافواه گشت. از این روی جماعتی صد هزار و گروهی دویست هزار روایت کردند ؛ لكن مردم خردمند داند که هشتصد هزار تن مرد لشکري بدين عجلت نتوان فراهم آورد و در کنار طف تواند منزل کرد و علف و و آزوغه ایشان را سهل نتوان یافت و در دفع هفتاد و دو تن هشتصد هزار را بر

ص: 184


1- اواره : دفتر حساب دیوانی
2- جریده : دفتر

هشتهز ار فضیلت نیست (1) ؛ چه حسين علیه السلام اگر با نیروی الهی و قدرت امامت قتال میداد ، ده چندان چنین اشکری را باشارتی دستخوش هلاکت میداشت و اگر این جنگ و جهاد بقوت جسمانی و نیروی بشری است ، از برای هفتادتن ، هفتصد کس کافی است .

شمارة اصحاب حسين عليه السلام

اما اصحاب حسین علیه السلام آنچه فاضل مجلسي رقم کرده ، چهل تن پیاده و سی ودو کس سوار بود و نمد بن ابی طالب سی و دو تن سوار و هشتاد و دو تن پیاده دانسته و از محمد بن علی بن الحسین علیهم السلام حديث کرده اند که: لشکر حسین

علیه السلام چهل و پنج تن سوار و صد تن پیاده بود و در کتاب اعلام الوری لشکر امام حسين علیه السلام را سی و سه تن سواره و چهل تن پیاده مرقوم داشته و ابن جوزی در تذكرة خواص الأمة مینویسد : لشکر آن حضرت هفتاد سوار و صد پیاده بودند و نیزسی سوار و صد پیاده گفته اند و در شرح شافية ابي فراس في مناقب آل الرسول و مثالب (2) بني العباس مسطور است که : سپاه حسين علیه السلام هزار تن بودند و مسعودی در کتاب مروج الذهب میگوید : هزار سوار وصد تن در رکاب حسین جهاد کردند تا شهید شدند و در جلد هفدهم عوالم عبدالله بن نور الله سی و دو تن سوار و چهل تن پیاده رقم کرده وعبدالله بن محمد رضا الحسینی در کتاب خود که جلاء العيون نیز نام دارد سی و دو تن سوار و چهل تن پیاده آورده و نیز عبوس، منصوری ، در کتاب « زبدة الفكرة في تاريخ الهجرة »، لشکر حسين علیه السلام را سی و دو تن سوار و چهل تن پیاده نگاشته و یافعی در تاریخ مرآت الجنان ، سپاه حسين علیه السلام را از سواره و پیاده هشتاد و دو تن دانسته و دیگر طبری در تاریخ خود سپاه حسين علیه السلام را چهل سوار وصد پیاده رقم کرده و در تاریخ معینی مسطور است که:هفت تن از اولاد على البلا و سه تن از اولاد حسین بن علی علیهما السلام و از اصحاب آن

ص: 185


1- یعنی 72 تن در برابر 8 هزار ناچیز ند و از بین رفتنی، پس احتياج به 800 هزار نیست
2- مثالب ، جمع مثلبه . بر وزن دحرجة : عيب

حضرت هشتاد و هفت تن شهید شدند.

بالجمله،علمای احادیث و اخبار و مورخين قصص و آثار ، در شمار سپاه حسین وعدد لشکر ابن زیاد باختلاف سخن کرده اند. اگر بخواهم كتب عربية و فارسیه را که هنگام اسوداد این اوراق از نظر میگذرد بنام رقم زنم و شمار لشکر جانين را بروایات مختلفه جداگانه یاد کنم ، خوانندگان را موجب کلالت (1) و ملالت گردد . لاجرم مختار خویش را در قلم می آورم . همانا آنچه من بنده از این استقراء و استيعاب بدست کردم ، آنستکه سپاه امام حسین علیه السلام از یکصد و چهل و پنج تن بزيادت نبوده و لشکر ابن زیاد از بیست هزار کمتر نبوده و اگر پذیرای روایات مختلفه شویم، منتهای پذیرائی پنجاه و یکهزار است ، چه من بنده نام سرهنگان وشمار لشکری که در تحت فرمان هريك بوده مرقوم داشتم ؛ لكن از اجتهاد بنده چنان بر می آید، که ابن زیاد پنجاه و يكهزار تن لشکری را عرض داد و سرهنگان بگماشت و از پس یکدیگر روان میداشت . اما افزون از سی هزار کس حاضر کربلا نشد ، چون حسين په شهید شد ، حاجت بدیگران نیفتاد والعلم عند الله .

. اکنون با سر سخن آئیم عمر بن سعد بن ابی وقاص ، بفرمان ابن زیاد از کوفه خیمه بیرون زد و دل برقتل حسين و نهاد و سخن امير المؤمنین علی علیه السلام بروی در ست آمد . بروایت محمد بن سیرین : یکروز اميرالمؤمنين على علیه السلام عمر بن سعد را نگریست ، هنگامیکه جوانی نورس بود

فَقَالَ و يحك يَا اِبْنَ سَعْدٍ كَيْفَ بِكَ إِذَا قُمْتَ يَوْماً مَقاماً تَتَحَيَّرُ فِيهِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فتختارُ النَّار

فرمود : ای پسر سعد ! چگونه خواهی بود آن روز که متحير باشی در اختیار بهشت و دوزخ؛ پس اختیار خواهی کرد دوزخ را. مع القصه ، عمر بن سعد عزیمت

ص: 186


1- کلالت : خستگی . رج

درست کرد که حسين علیه السلام را بقتل رساند و منشور حکومت ری ستاند و بجانب کربلا روان شد.

ذکر رسیدن عمر بن سعد بن ابی وقاص

با لشگر های خود بر بالا چون عمر بن سعد باسپاه خویش بزمین کربلا رسید ، بفرمود : بار ها فرو نهادند و در برابر حسين عليه السلام لشکر گاه ساخت و خیمه هابر افراخت . و اینواقعه روز دو شنبه ششم شهر محرم الحرام بود، چون از رنج راه بیاسود ، عروه بن قیس الاحمسی را طلب فرمود و گفت : بنزديك حسین میروی و پرسش میکنی که : تو را چه افتاد که بدینجانب سفر نمودی ؟ و باز گوی تا چه اراده فرمودی ؟ عروه بن قیس چون از آن جماعت بود که بسوی حسین به نامه کرد، آزرم (1) ميداشت که بسوی او پوید (2) و چنین سخن گوید. گفت : مرا معفو دار و این رسالت بدیگری حوالت کن و بیشتر از بزرگان کوفه بحضرت حسین نامه ها متواتر کردند و او را بجانب کوفه دعوت نمودند، لاجرم هر که را ابن سعد فرمان میکرد که بنزديك حسین بایدت رفت آبا و استنکاف (3) مینمود .

آمدن رسول ابن سعد به حضرت حسین ( علیه السلام )

از میان جماعت کثیر بن عبدالله شعبی برخاست و گفت : این منم ، اگر فرمان میدهی میروم و اگر خواهی او را گردن میزنم . ابن سعد گفت : من تو را کشتن نمیفرمایم ، از جانب من رسول باش و حسین را بگوی : چرا بدینسوی شتافتی و از این آمدن چه خواستی ؟ كثير بن عبدالله روان شد و با خدمت حسین علیه السلام راه نزديك كرد ، چون ابو تمامه صیداوی او را بدید ، عرض کرد: اصلحك الله با ابا عبدالله ؛ اینك كثير بن عبدالله که از تمامت اهل ارض شرانگیز تروخونریزتر است

ص: 187


1- آزرم : شرم وحیا
2- پوشیدن : رفتن . دویدن
3- ابا : نپذیرفتن : استنكاف : سر پیچی

بنزد تو می آید ، این بگفت و بنرد کثير شتافت و او را گفت : اگر نزد حسین خواهی شد ، شمشیر خود را بگذار وطريق حضرت پیش دار ، گفت: لاوالله هرگز شمشير خویش را فرو نگذارم ، اگر گوش فرا دارند ابلاغ رسالت کنم و اگرنه طریق مراجعت گیرم . ابو ثمامه گفت : اگر خواهی قبضه شمشیر تورا مقبوض دارم تا رسالت خویش را بیای بری ، چه تو مردی شرير وفتاکی (1) . كثير بن عبدالله در خشم شد و لختی با ابو ثمامه یکدیگر را بر شمردند ، پس باز شد و خبر بازداد . ابن سعد، قرة بن قيس الحنظلی را بخواست و گفت: بشتاب و حسین را دیدار کن و بگوی: چه اندیشه فرمودی که این مسافت بعیده را به پیمودی ؟ قرة روان شد و چون راه بکران آورد ، ابو عبدالله ال فرمود : هیچکس اینمرد را میشناسد ؟ حبیب بن مظاهر گفت : مردی از بنی حنظله تمیم است و خواهرزاده ما است و در نزد ما بحسن عقیدت و صفای طویت (2) نامبردار است . زهير بن القين اورا گفت : که چه حاجت داری ؟ گفت : از ابن سعد بحضرت حسين علیه السلام رسالتي دارم ، اگر اجازت رود در آیم و بعرض رسانم.

زهير بن القين گفت : سلاح خویش را بجای گزار و نزديك شو گفت : حبّأ وكرامة ، پس سلاح خویش را بجای گذاشت و بنزد حسين علیه السلام شتافت و سلام داد و جواب بستد آنگاه دست و پای امام را بوسه زد و عرض کرد : چرا این راه دراز را در نوردیدی ؟ و بدین اراضی فراز آمدی ؟ فرمود : مردم این شهر مرا نامه کردند و بجانب خویش دعوت نمودند ، من ملتمس ایشان را اجابت نمودم. اگر رأی ایشان دیگر گون شده و مقدم مرا مكروه میدارند ، مراجعت فرمایم . قرة عرض کرد : خداوند لعن کند آن جماعت را که بسوی تو مکتوب کردند و امروز در شمار خاصان و ویژگان ابن زیادند. و چون خواست مراجعت کند ، حبیب ابن مظاهر گفت : وای بر تو ای قرة ! بکجا میروی؟. باش و پسر رسول خدای را نصرت کن که بدست پدران او توفیق اسلام یافتی ، قرة عرض کرد : ای مولای من!

ص: 188


1- فتاك ، صیغه مبالغه از مصدر فتك : بیخبر کسيرا کشتن
2- مطوبت: باطن ، نیت

کیست که جهنم را بز بهشت برگزیند ؟ اکنون میروم و رسالت خویش پاسخ باز میدهم و باز می اندیشم پشت و روی این امر را ، پس بنزديك ابن سعد آمد و صورت حال را مکشوف داشت.

مکاتبه ابن سعد و ابن زیاد عليهما اللعنة

ابن سعد گفت : ارجو (1) که خداوند مرا از قتال با حسين وقتل او محفوظ دارد. و بدین شرح ، ابن زیاد را مکتوب کرد :

بسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي حَيْثُ نَزَلْتُ بِالْحُسَيْنِ بَعَثْتُ إِلَيهِ رَسُولِي فَسَأَلْتُهُ عَمَّا أَقْدَمَهُ وَ مَاذَا يَطْلُبُ فَقَالَ كَتَبَ إِلَى أَهْلِ هَذَا اَلْبِلاَدِ وَأَتَتْنِي رُسُلُهُمْ فَسَأَلُونِي الْقُدُومَ فَأَمَّا إِذَا كَرِهْتُمُونِي وَ بَدَا لَهُمْ غَيْرُ مَا أَتَتْنِي بِهِ كُتُبُهُمْ فَأَنَا مُنْصَرِفٌ عَنْهُمْ

میگوید : گاهی که بکر بلا نزول کردم ، از قبل خویش رسول حضرت حسین گسیل داشتم و پرسش کردم که تو را چه چیز بدینسوی سفر فرمود و از این سفر مقصود چه بود ؟ در پاسخ گفت : مردم این بلاد بسوی من نامه ها نگاشتند ورسولان پی در پی روان داشتند و قدوم مرا ملتمس شدند و من دعوت ایشان را اجابت کردم ، اکنون اگر از کرده پشیمانند و رأی دیگر گون کرده اند ، طریق مراجعت میسپاریم ، و السلام . حسان بن قايد عبسی گوید : حاضر بودم که مکتوب ابن سعد را بعبيدالله بن زياد آوردند چون خاتم بر گرفت و بر خواند

قالَ ألان عَاقَتٌ مَخَالِبُنا بِهِ يَجو النَّجاةَ ولأت حينَ مَناصٍ

گفت : الان که چنگال ما که مانند براثن سرحان (2) و مخالب عقبان (3) است اورا فرو گرفته ، طريق خلاص میطلبد، او را هرگز ملجأ ومناص بدست نشود و در پاسخ ابن سعد بدین منوال نامه کرد:

ص: 189


1- امیدوارم
2- برائن ، جمع برئن : چنگال درندگان . سرحان ( یا سرحال ) بكسر سین : گرگ
3- عقبان ، بكسر عين جمع عقاب ، بضم عين : شاهين

فَقَدْ باغنِي كِتَابُكَ وَ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ فَاعْرِضْ عَلَى اَلْحُسَيْنِ أَنْ يبايع لِيَزِيدَ هُوَ وَ جَمِيعُ أصحابِهِ فَإذا فَعَلَ ذلِكَ رأينافيهِ رَأينَا والسَّلامُ

یعنی مکتوب تورا قرائت کردم و بدانچه انهاءداشتی بدانستم ، بر حسین سخت بگیر تا با یزید بیعت کند و اصحاب او نیز بادی متابعت کنند ، آنگاه بدانچه رأى زنم و پسندیده دانم مرعی خواهم داشت . چون این مكتوب بابن سعد رسید سخت بیازرد ، چه دانسته بود که حسين علیه السلام هرگز با یزید بیعت نکند و از مقاتلت با آن حضرت وکراهتی بتمام داشت.

استمداد حبیب بن مظاهر از بنی اسد

در خبر است که حبیب بن مظاهر ، بنزد حسين علیه السلام آمد و عرض کرد: يا ابن رسول الله ! قبيلة بني اسد با ما نزدیکند اگر فرمان کنی بنزد ایشان شوم و نصرت تورا از آن جماعت استمداد نمایم . فرمود : روا باشد، پس حبیب ببود تا سیاهی شب جهان را فرو گرفت ، آنگاه متنكراً (1) از میان اصحاب بیرون شد وبتعجيل قطع مسافت کرده در قبیله بنی اسد در آمد. گفتند : ای حبیب ! بگوی تا چه حاجت داری ؟ گفت : آمده ام تا شما را بخير دلالت کنم ، اینک پسر دختر رسول خدای با جماعتى از مؤمنین که هر تن از هزار مرد افزونست ، در ارض کربلا فرود شده و عمر بن سعد با انبوهی از لشکر گرد او را فرا گرفته ، قوم و عشیرت (2) من شمائید ، واجب میکند که از نصیحت شمادست بازنگیرم ، تا از در بصیرت مرا اطاعت کنید و در نصرت پسر پیغمبر همدست و هم داستان شوید ، تا از شرف دنیا و آخرت برخوردار گردید ، سوگند با خدای هیچکس در خدمت او شهید نشود ، جز اینکه در عليين (3) رفيق مصطفی باشد . عبدالله بن بشر گفت : اول کس منم که این دعوت را اجابت کردم و در راه پسر پیغمبر دل از جان ومال بر گرفتم و این ارجوزه را خواندن گرفت :

ص: 190


1- متنكراً ، ناشناس ( بهیاتیکه کسی او را نشناسد )
2- عشيرت : فامیل
3- عليين : بالاترین مرتبه بهشت .

قَدْ عَلِمَ الْقَوْمُ إِذَا تَوَاكَلُوا *** وأَحْجَمَ الفُرْسَانُ أو تَنَاضَلُوا (1)

أَنِّي شُجَاعٌ بَطَلٌ مُقَاتِلٌ *** كَانَنِي لَيْثٌ غَرِينَ بِسَل (2)

چون مردان بنی اسد این بدیدند ، مبادرت نمودند و از یکدیگر سبقت گرفتند، چند که نود تن مرد جنگی در هم آمدند و دست در دست دادند و در ساعت طریق خدمت حسین گرفتند. و از آن سوی مردی از بنی اسد که خمیر مایه نفاق و شقاق بود ، سرعت کرد وخودرا بلشکرگاه عمرسعدرسانید و صورت حال رامکشوف داشت . ابن سعد بیتوانی مردی از سران سپاه را که ازرق نام داشت با چهارصدتن مرد رزم آزمای بفرمود تا بتاختند و در عرض راه با بنی اسد دوچار شدند و در کنار فرات جنك در پیوستند. حبیب بن مظاهر بانک بر داشت که : ای ازرق ! وای بر تو از برای تو و از برای ما این کار سزاوار نيست! بگذار تا جز تو کسی این شقاوت انگیزد و با ماعداوت آغازد. ازرق را كلمات حبيب دق الباب طعن ودق نمیکرد و لشكر را بطعن وضرب تحریض میداد ، چون بنی اسد اندک بودند نیروی مقاومت نیاوردند و هزیمت شدند و حبیب بتمام زحمت خود را بحضرت حسين رسانید و صورت حال را باز گفت

فَقالَ الحُسَينُ لا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلاَّ بالله

ذکر منع عمر بن سعد آب فرات را از حسین واهل بيت آنحضرت سلام الله عليهم

چون عمر بن سعد از مقاتلت حسین و کراهتی بكمال داشت ، آنحضرت را آگهی فرستاد که اگر مسئلت مرا اجابت میفرمائی ، صواب آنستکه ساعتی

ص: 191


1- تواكل : یاری نکردن و بدیگری واگذار کردن . تناضل : مسابقه در تیراندازی
2- خلاصه معنی : قوم و قبیله من در تمام احوال خود دانسته اند که من دلاوری جنگجو و سلحشوری مانند شیر بیشه میباشم .

باهم بنشینیم و در اصلاح این امر سخن برانیم . حسين علیه السلام فرمود : روا باشد ، پس شبانگاهی در کنار فرات بساطی بگستردن، و مجلس را از فضول بپرداختند (1) و هردو تن نشیمن ساختند و فراوان سخن کردند.

نامه خولی با بن زیاد

خولی بن یزید اصبحی که خاصه با حسین تشدید معادات و مناوات میکرد

چون این بدید، مکتوبی بدین شرح بعبيدالله بن زیاد نگاشت :

أمَّا بَعدُ أَيُّها الأَميرُ إنَّ عُمَرَ بنَ سَعْدٍ يَخْرُجُ كُلَّ لَيلَةٍ وَيَبسُطُ بِساطاً وَ يَدعو الحُسَينَ وَ يَتَحَدَّثانِ حَتَّى يَمْضِيَ مِنَ اَللَّيْلِ شَطْرُهُ وَ قَد أدرَكتُهُ عَلَى الحُسَينِ الرَّحمَةَ وَالرَّأفَةَ فَأمَرهُ أَنْ يَنْزِلَ عَن حُكمِكَ يَصيرُ الحُكمُ لي وَأنَا أَكفيكَ أمرَهُ

نوشت که: ای امیر؛ همانا پسر سعد هر شب از لشکرگاه خود بیرون میشود و در کنار فرات بساطی میگستراند و حسین را میخواند و از هر در سخن میکنند تا شطری از شب سپری میشود ، او را با حسين جز از در رحمت و رأفت ندیده ام فرمان کن تا : این خدمت را از گردن فرو نهد و زمام کار را بدست من دهد تا من این خدمت را بخاتمت رسانم و کار حسین را کفایت کنم . .

فرمان ابن زیاد در جلوگیری از آب فرات

چون ابن زیاد کتاب خولی را قرائت کرد از عمر بن سعد بیازرد و او را

بدینگونه رقم کرد:

أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّكَ تَخرُجُ في كُلِّ لَيلَةٍ وَ تَبسُطُ بِسَاطاً تَدْعُوا الحُسَيْنَ وَتَتَحَدَّثُ مَعَهُ حَتّي يَمضِي مِنَ اللَّيْلِ شَطْرُهُ فَإذا

ص: 192


1- بیگانه را راه ندادند

قَرَأْتُ كِتَابِي فَأْمُرْهُ أَنْ يَنْزِلَ عَلَى حُكْمِي فَإِنْ أَطَاعَ وَإِلاَّ إَمْنَغَهُ مِن شُربِ ألماء فَإنِّي حَلَلْتُهُ علَى اليَهودِ والنَّصاري وَ حُرْمَتُهُ عَلَيْهِ وَعَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ فَحُلْ بَيْنَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ بَيْنَ أَلْمَاءَ فَلاَ يَذُوقُوا مِنْهُ قَطْرَةً كَمَا صُنِعَ بِالتقِيِّ اَلنَّقِيِّ عُثْمَانَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَلْمَظْلُوم

میگوید:ای پسر سعد ! بمن رسید که هر شب از لشکر گاه خویش بیرون میشوی وبساطی میگسترانی و حسین را می خوانی وطريق محاورة ومسامره (1) میسپارید تا نیمی از شب در میگذرد . هان ای پسر سعد ! چون کتاب مرا قرائت کردی حسین را مأمور کن که پذیرای امر من گردد ، اگر اطاعت کرد نیکو باشد و اگر نه آب را از وی بازگیر و در میان او وفرات حاجز و حایل (2) باش که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم و بر حسین و اهل بیت او حرام نمودم، پس باید حایل و حاجز باشی در میان حسين واصحاب او و میان آب تا نیاشامند قطره ای از آب، بکیفر کرداری که با اميرالمؤمنين عثمان روا داشتند . چون ابن سعد بر مضمون این نامه مشرف و مطلع شد، بیچاره گشت و در زمان عمرو بن الحجاج را طلب داشت و او را با پانصد سوار بر شریعه فرات بگماشت و فرمان کرد که : حسين و اصحاب حسين را از بر داشتن آب مانع و دافع باشند و راه بشريعه نگذارند . و اینواقعه روز سه شنبه هفتم شهر محرم الحرام بود .

شماتت عبد الله حصين و نفرین ابی عبدالله الحسين ( علیه السلام )

اینوقت عبدالله بن حصين الازدی از جماعت بجيله فریاد برداشت ،

فَقَالَ يَا حُسَيْن ُ أَلاَ إِلَى اَلْمَاءِ كَانَه كَبِدُ اَلسَّمَاءِ وَ اَللَّهِ لاَ تَذُوقُونَ مِنْهُ قَطْرَةً وَاحِدَةً حَتَّى تَمُوتُوا عَطَشاً فَقَالَ أَلْحَسِينُ اللَّهُمَّ اقْتُلْهُ

ص: 193


1- محاورة : گفتگو . مسامره : درشب سخن گفتن
2- حاجز : جلو گير . حایل : مانع

.

َطَشاً ولا تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً

با على صوت گفت : ای حسین ! نظاره نمیکنید آب فرات را که گویا زلال باران وجگر پاره آسمان است و سوگند با خدای از این آب نخواهید آشامید تا

گاهی که از شدت عطش بمیرید ، حسين و گفت : ای پروردگار من ! عبدالله حصین را بکش عطشاناً و اورا میامرز ابداً . حمید بن مسلم میگوید : سوگند بدان خدای که جز او خدائی نیست، عبدالله حصين را دیدم که از تاب تشنگی فریاد العطش، برمیداشت و آب حاضر میکردند و چند که توانست شکم خویش را تا گلوگاه از آب سرشار میساخت ، آنگاه آنچه از آب آشامیده بود قی میکرد وهمچنان تشنه بود و فریاد « العطش » بر می آورد، دیگر باره آب می آشامید و دیگر باره قی مینمود ، بدینگونه کار داشت تا گاهی که بهرد. ابن جوزی گوید : که عمرو بن الحجاج نیز بانک بر آورد که :

يَاحِسَيْنِ وَ هَذَا الْمَاءُ تَلَغُ فِيهِ الْكِلابُ وَتَشْرَبُ مِنْهُ خَنَازِيرَ أَهْلِ السَّوَادِ وَ أَلْحُمُرَ وَ الذِّئَابِ ولا تَذوقُ مِنهُ واللَّهُ قَطرَةً حَتَّى تَذوقَ الحَميمَ في نارِ الجَحيمِ

گفت : ای حسین ! اينك آب فراتست که سك بدان زبان میزند و جانوران بیابانی چون خنزیر و گور (1) و گرگ از آن می آشامد وقطرهای بهره تو نخواهد گشت ، تاگاهی که حميم (2) جهنم را بیاشامی.

جلوگیری از آب و حفر چاه

بالجمله ، چون زحمت عطش بر حسین و اصحاب و اهل بیت فراز آمد، آن حضرت تبری بر گرفت و از بیرون خیمه زنان نوزده گام بجانب قبله برفت ، آنگاه زمین را با تبر لختی حفر کرد ، ناگاه آب زلال و گوارا بجوشید و اصحاب آن

ص: 194


1- خنزير : خوك .گور : گورخر وحشي
2- حميم : آب داغ

حضرت بنوشیدند و مشکها پر آب کردند ، پس آن چشمه فرو شد چنانکه اثری بجای نگذاشت . چون این خبر بابن زیاد بردند عمر بن سعد را بدین منوال مکتوب کرد :

أمَّا بَعْدُ بَلَغَنِي أنَّ ألحَسَينَ يَحْفِرُ الآبارَ وَيُصِيبُ آلمَاءَ فَيَشْرَبُ هُوَ و أَصْحَابُهُ فَانْظُرْ إِذا وَرَدَ عَلَيْكَ كِتَابِي فَامْنَعْهُمْ مِنْ حُفَرِ الأبارِ ماسْتَطَعْتَ وَ ضَيِّقْ عَلَيْهِمْ ولا تَدَعْهُمْ يَذُوقُوا ألْمَاءَ و أَفْعَلُ بِهِمْ كَمَا فَعَلُوا بِالزَّ كَيْ عُثْمَانَ

نوشت که بمن رسیده است که: حسين حفر چاه میکند و آب بر می آورد و خود می آشامد و اصحاب او می آشامند ، نيك نگران باش ، چون مکتوب مرا قرائت کردی، چند که استطاعت داری مگذار که حفر چاه کنند و باب دست یابند و سخت بگیر برایشان بدانسان که بر عثمان زکی سخت گرفتند. چون عمر بن سعد این مکتوب را قرائت کرد در تشدید امر نیکوتر بکوشید و در منع آب از حسین علیه السلام و اصحاب او استوارتر بایستاد .

ملقب شدن عباس عليه السلام بسقا

و از این سوی چون آب در میان اصحاب کمیاب شد، حسين علیه السلام عباس ر طلب فرمود و بیست سوار وسی تن پیاده ملازم رکاب او فرمود ، تا از طریق شريعه آب بلشکرگاه آورند . عباس ببود تا شب فراز آمد و تاریخی جهان را فرو گرفت. اینوقت عباس چون شیر دهنده بجانب شریعه روان شد. آنگاه از میان اصحاب هلال بن نافع بجلی از پیش روی عباس روان بود ، نخست وارد شریعه گشت. عمرو بن الحجاج گفت : کیستی ؟ واینجا چکنی گفت : يك تن پسرعم تو، آمده ام تا آب بنوشم. عمرو گفت : بنوش بر تو گوارا باد ، هلال گفت : ای عمرو ! مرا آب میدهی و پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه میگذاری تا از عطش هلاك شوند ! عمرو گفت : این سخن از درصدق میکنی؛ لكن چه توان کرد و بامری مأمورم ولابد باید آن کاررا پنهایت برم. هلال چون این سخن بشنید ، بانک در داد که: ای اصحاب حسين ! در

ص: 195

آئید. عباس سلام الله عليه چون شیر شرزه با جماعت خود بشریعه در آمد و از آن سوی عمر و مردم خود را فرمان جنك داد ، كانون طعن و ضرب افروخته گشت . اصحاب حسين علیه السلام نیمی بمقاتلت پرداختند و نیمی مشکهای خود را از آب ملان (1) ساختند. در این جنك جماعتی از لشکر عمرو بن الحجاج مقتول ومطروح افتادند و گروهی خسته و مجروح گشتند و از اصحاب حسین علیه السلام هیچکس را آسیبی نرسید ، پس عباس بسلامت باز شتافت واصحاب حسین و اهل بیت سیراب شدند و از اینجا است که عباس را سقا نامیدند .

نصیحت کردن یزید بن حصین ابن سعد را

بامدادان که بعد از سقایت عباس ، اصحاب محتاج آب شدند ،

بروایت شرح شافيه ومطالب السؤل ، یزید بن حصین همدانی بحضرت حسین و آمد و عرض کرد: یا ابن رسول الله ! اگر اجازت رود ، عمر بن سعد را دیدار کنم ، باشد که از این غوایت (2) باز آید . فرمود : روا باشد ، پس یزید بنز دابن سعد آمد و اورا سلام نگفت . ابن سعد گفت : یا اخا همدان ! چه چیز تو را از سلام با من مانع افتاد ؟ مگر من مسلمان نبودم و خدا ورسول را نستودم ؟ یزید بن حصين

گفت : ای پسر سعد ! اگر تو چنانکه گوئی مسلمانی ، چگونه بر عترت رسول خدا بیرون شدی ومقاتلت اورا تصمیم عزم دادي ؟ و اينك آب فراتست که كلب وخنزیر از آن می آشامند و حسین بن علی و برادران و زنان و فرزندان او از تشنگی هلاك میشوند و تو در میان ایشان و فرات حاجز و حایل میشوی و گمان میکنی که مسلمانی وخدا و رسول را میشناسی . عمر بن سعد خجل شد و لختی سرفرو داشت پس سر بر آورد

قال : يَا أَخَا هَمْدَانَ مَا أَجِدُ نَفْسِي تُجِيبُنِي إِلَى تَرْكِ اَلرَّيِّ لِغَیْری.

گفت : ای برادر همدان ! چند که با نفس کاوش کردم ، اجابت نفرمود که

ص: 196


1- ملان: پر، لبالب
2- غوایت : گمراهی

ولایت ری را دست باز دارم تا دیگری بدست گیرد . یزید بن حصين باز شتافت و عرض کرد: یا ابن رسول الله ! پسر سعد رضا داده است که تو را عرضه هلاك و دمار دارد تا از حکومت ری برخوردار گردد.

مذاکره حضرت حسین علیه السلام با عمر سعد

اما عمر بن سعد چون مکروه میداشت که با حسين علیه السلام مقاتلت آغازد و خود را مطرود و ملعون دارین سازد ، رأى همی زد تا حیلتی انگیزد ، باشد که این کار را از در مسالمت بخاتمت رساند ، پس یکتن از مردم خویش رابحضرت حسین علیه السلام فرستاد و پیام داد که ارجو (1) تشریف ملاقات تورا ادراك نمایم وسخنی چند در مجلسی که از بیگانه پرداخته باشد ، بعرض رسانم و پاسخ بشنوم . حسين علیه السلام مسئلت او را باجابت مقرون داشت و در خلوتگاهی او را دیدار کرد . ابن سعد آغاز سخن نمود و گفت: چه چیز تورا بدینجانب جنبش داد ؟ فرمود : رسل ورسایل اهل

کوفه و خواهندگی و پناهندگی ایشان در طلب طریقت و شریعت . ابن سعد گفت :

اکنون دانستید که اهل کوفه عهد بشکستند وهمتها بخصمی تو درهم بستند

فَقَالَ مَنْ خادَعَنا فِی الله انْخَدَعْنا لَهُ

فرمود : کسی که در راه حق با ما خدعه می انگیزد ، پذیرای خدعه او میشویم چه بصورت ظاهر طریقت حق میطلبد ، ابن سعد گفت : اکنون که کار بدینصورت بر آمده چه می بینی ؟ و چه رأی میزنی ؟

فَقَالَ دَعُونِي أرجِعْ فَأُقِيمُ بِمَكَّةَ أو أذهَبُ إِلَى بَعْضِ اَلثُّغُورِ فَأُقِيمُ بِهِ كَبَعْضِ أَهْلِه

فرمود : دست باز دارید تا مراجعت کنم و در مکه اگرنه در مدینه ساکن شوم یا بثغري از ثغور روم و چون دیگر مردم روزگار بسپرم. و اینکه در بعضی از کتب

ص: 197


1- ارجو : امیدوارم

حدیث کرده اند که حسين علیه السلام با ابن سعد گفت : مرا دست باز دارید تا بمدينه روم یا بدمشق شوم و دست در دست یزید دهم تا چه فرماید ، این سخنی از در کذب و گزافه است ، چه عقبة بن سمعان گوید: من در صحبت حسين عليه السلام بودم، از آن روز که از مدینه بیرون شد تا گاهی که در عراق شهید گشت ، هرگز چنین سخن از وی نشنیدم

مکتوب ابن سعد بابن زیاد

بالجمله، ابن سعد چون کلمات حسين علیه السلام را اصغا (1) نمود ، عرض کرد : من اینصورت را بابن زیاد مکتوب میفرستم ، بعید نیست که از من بپذیرد و اینکار را به نیکوئی برزمین آرد، آنگاه بسرا پرده خویش باز شد و بدین شرح مکتوبی بابن زیاد نگاشت :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ أطفا النّائِرَةَ وَ جَمَعَ اَلْكَلِمَةَ وَ أَصْلَحَ أَمْرَ اَلْأُمَّةِ هَذَا حُسَيْنٌ قَدْ أَعْطَانِي عَهْداً أَنْ يَرْجِعَ إِلَى اَلْمَكَانِ اَلَّذِي مِنْهُ أَتَى أَوْ يَسِيرُ إِلَى ثَغْرٍ مِنَ الثُّغُورِ فَيَكُونَ رَجُلًاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَهُ ما لَهُم وعَلَيْهِ مَا عَلَيْهِمْ أَوْ يَأْتِي أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ فَيَضَعُ يَدَهُ فِي يَدِهِ فَيَرَى فِيهَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ فَيُرِي رَأْيَهُ وَ فِي هَذَا اَلْكَ رِضًى وَ لِلْأُمَّةِ صَلاَحٌ

یعنی خداوند نيران فتنه را منطفي (2) ساخت و کلمه . ختلف را مجتمع کرد وامر امت را بصلاح آورد ، اینک حسین است با من عهد استوار فرمود که مراجعت کند بدان بلد که از آنجا بیرون شد یا بثغري از ثغور سفر نماید و مانند يك تن از مسلمین زیستن فرماید و در سود و زیان با یکتن مسلم همانند باشد و اگرنه نزد امیرالمؤمنین یزید رود ودست در دست او نهد ، تا او چه فرماید . و این جمله صلاح امت و موجب خشنودی خاطر تو است . از این پیش نگاشتم که حسين علیه السلام

ص: 198


1- اصغا : گوش دادن
2- منطفي : اسم فاعل از « انطفاء » : خاموش

هیچگاه نفرمود که بنزد یزید میروم و دست بدست او میدهم ، تواند شد که ابن سعد این کلمه را از جانب حسين علیه السلام در مکتوب ابن زیاد افزوده باشد تا جانب او را در اجابت مسئلت لين العريكة (1) دارد.

پاسخ ابن زیاد بعمر سعد توسط شمر عليهم اللعنة

بالجمله، چون این مکتوب را ابن زیاد قرائت کرد .

قَالَ هَذَا كِتَابٌ نَاصِبَحٌ مُشْفِقٌ  عَلَى قَوْمِهِ

گفت : این مکتوب ناصح مهربانی است بر قوم خود . شمر بن ذی الجوشن عليه

اللعنه چون این بشنید ، برخاست،

فَقالَ أَتَقَبَّلُ هذا مِنْهُ وقَد نَزَلَ بِأَرْضِك وأُتِي جَنْبَك وَاللَّهِ لَئِن رَحَلَ مِنْ بِلادِكَ وَ لَمْ يَضَعْ يَدَهُ فِي يَدِكَ لَيَكُونَنَّ أوْلَى بِالْقُوَّةِ و لَتَكُونَنَّ أَوْلَى بِالضَّعْفِ والْعَجْزِ فَلا تُعْطِهِ هَذِهِ المَنزِلَةَ فإنَّها مَن ألوهُنَّ ولْيَكُنْ لِيَنْزِلَ على حُكْمِكَ وَ أَصْحَابِهِ فَإِنْ عاقَبْتَ فَأَنْتَ أَوْلى بِهِ اَلْعُقُوبَةَ وَ إِنْ عَفَوْتَ كانَ ذَلِكَ لَك

گفت : آیا میپذیری از ابن سعد این کلمات را ؛ وحال آنکه حسین در زمین تو نزول کرده است و در کنار تو آمده است ، یعنی اسیر و دستگیرتو است ، سوگند با خدای اگر از بلاد تو کوچ دهد، از آن پیش که دست در دست تو نهد ، روز تاروز بر شوکت و قدرت او بیفزاید و ساعت تا ساعت ضعف وعجز تو فزونی گیرد ، عطا مكن با وی این منزلت راکه عظيم وهنی (2) است مرسلطنت را . واجب میکند که حسين و اصحاب او فرمان تو را گردن نهند ، آنگاه اگر خواهی عقوبت کنی واگر نه معفو داری . ابن زیاد در پاسخ شمر گفت : سخن آنستکه براستی تو کردی ورای آنستکه تو زدی ، هم اکنون با سپاه خویش بر نشین و دو اسبه بشتاب و کتاب مرا بعمربن

ص: 199


1- لين العريكة : خوش نفس ، نرم خلق
2- وهن : خواری . پستی

سعد رسان و او را بگوی : تا بر حسین سخت بگیرد ، چند که بر فرمان من گردن نهد ، اگر فرمان پذیر شد ، اورا سالماً بسوی من فرستد واگرراز فرمان برتافت با او قتال دهد ، اگر این جمله را ابن سعد برذمت گرفت ، او را اطاعت کن و اگر کار بمسامحه و مماطله گذاشت ، گردنش را بزن و سرش را بمن فرست و امير جیش تو باش و عمر بن سعد را بدین گونه منشور کرد:

وكَتَبَ إلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ إِنِّي لَمْ أَبْعَثْكَ إِلَى الحُسَيْنِ لِتَكُفَّ عَنهُ وَلا لِتُطاوِلَهُ وَلا لِتُمَنِّيَهُ السَّلامَةَ وَالبَقاءَ وَلا لِتَعْتَذِرَ لَهُ ولا لِتَكُونَ لَهُ عِنْدِي شَفِيعاً انْظُرْ فَإِنْ نَزَلَ حُسَيْنٌ وأَصْحَابُهُ عَلَى حُكْمِي واسْتَسْلَمُوا فَابْعَثْ بِهِم إليَّ سِلْماً وإنْ أبَوْا فَازْحَفْ إِلَيْهِم حَتَّى تَقتُلَهُم وَتَمَثّلَ بِهِم فَإنَّهُم لِذلِكَ مُسْتَحِقُّونَ وإن قَتَلتَ الحُسَيْنا فأَوْطِئِ الْخَيْلَ صَدْرَهُ وظَهْرَهُ فَإِنَّهُ عاتٍ ظَلُومٌ وَ لَسْتُ أَرى أنَّ هذا يَضُرُّ بَعْدَ الْمَوْتِ شَيئاً ولكِنْ عَلَيَّ قَوْلٌ قَدْ قُلْتَهُلُو قَتَلْتُهُ لَفَعَلْتُ هَذَا بِهِ فَإِنْ أَنْتَ مَضَيْتَ لِأَمْرِنَا فِيهِ جَز يُنَاكُ جَزَاءَ السَّامِعِ الْمُطِيعِ وإِنْ أَبَيْتَ فَاعْتَزِلْ عَمَلَنَا وجُنْدَنَا وخَلِّ بِسينِ شِمْرِ بنِ ذي الجَوشَنِ وَبَيْنَ العَسكَرِ فَإنَّا قَد أَمَرناهُ بِأَمرِنا

میگوید : ای پسر سعد ! من تورا بسوی حسین مبعوث نکردم که از جنك أو خویشتن داری کنی و تورا نفرستادم تا كار بمساهله ومماطله فرود آری و نگفتم سلامت و بقای اورا متمنی و مترجی باشی و نخواستم گناه او را عذر خواه کردی و فرمان ندادم که از در ضراعت (1) اورا در نزد من شفاعت کنی ، نگران باش اگر حسین سربفرمان من فرو گذاشت ، او را واصحاب او را سالماً بنزديك من فرست و

ص: 200


1- ضراعت : خضوع . خواری

اگر سر برتافت ، بر او و اصحاب او حمله گران افكن تا همگان را با تیغ در گذرانی و مثله کنی، چه ایشان سزاوار اینگونه کیفرند و اگر حسین را مقتول ساختی ، سینه اورا و پشت او را با سم ستور در نورد ، چه او بیفرمان و ستمکار است ، دانسته ام که سم ستور مردگانرا زیان نکند ، لكن چون بر زبان من رفته است که اگر او را کشتم ، اسب بر کشته او میرانم ، این حکم باید بنفاذ شود . اکنون ای پسر سعد ؛ اگر آنچه گفتم پذیرفتی ، تورا جزای شنونده پذیرنده خواهم داد و اگر سر برتافتی عمل ما را دست باز دار و از لشکر ما بر کنار باش و کار را با شمر بن ذی الجوشن

گذار والسلام . .

بالجمله، شمر آن مکتوب را بگرفت و با لشکر خود بتقريب و تعجيل

بكر بالا آمد.

گفتگوی ابن سعد و شمر

واقدی گوید : چون عمر بن سعد شمر را دیدار کرد ، بانك بر آورد :

لاَ أَهْلاً وَاللَّهِ بِكَ وَلَأَ سَهْلاً يَا أَبْرَصُ لِأ قَرَّبَ اللَّهُ دَارَكَ وَلا أدْنى مَزارٍ قُبَّحٍ ما جِئتَ بِهِ وَاللَّهِ أنِّي لاظَنُّكَ بَهِيتَهُ عَمَّا كَتَبتَ بِهِ إِلَيْهِ وَ أفْسَدْتَ عَلَيْنَا أَمْراً قَدْ كُنَّا رَجَوْنَا أن يَصْلُحَ واللَّهِ لاَ يَسْتَسْلِمُ حُسَيْنٌ إِنَّ نَفْسَ أَبِيهِ لَبَيْنَ جَنْبَيْهِ

گفت : سوگند با خدای سزاوار هیچ ترحيب وترجیب نیستی،ای هبروص (1) خداوند تورا و خانه تو را از آبادانیها دور افکند و قبر تو را از نظرها محو و مستور دارد و زشت کند چیزی را که تو آورده ای ، سوگند با خدای چنان میدانم که تو باز داشتی ابن زیاد را از قبول آنچه من بدو نگاشتم و فاسد کردی امری را که اصلاح آن را امید میداشتم ، والله حسین آنکس نیست که تسلیم شود و با یزید دست بیعت فرا

ص: 201


1- هبروص : پیس :

دهد ، همانا تن او از جان على مرتضی آکنده است . چون مکتوب ابن زیاد را از شمر بگرفت و قرائت کرد روی بدو آورد ،

وقالَ واللَّهِ لَقَدْ ثَنَيْتَهُ مَا كانَ في عَزْمِهِ وَ أذْعَرْتَهُ ولكِنَّكَ شَيْطانٌ فَعَلتَ ما فَعَلتَ

گفت : قسم بخدای تورأي اورا برتافتی وعزم او را دیگر گون ساختی واورا در بیم افکندی ، تو شیطان مردودی . کردی آنچه کردی . شمر گفت : اکنون با امر امير چه می اندیشی ؟ یا فرمان او بپذیر و با دشمن از طریق مناجزت و مبارزت

گیر واگرنه دست از عمل باز دار و سپاه را با من گذار. عمرسعد گفت: «لا، ولا كرامة لك، تو همچنان سرهنك پیادگان خویش باش ، که من خود امیرلشکرم . این بگفت و برخاست ویکباره دل در مقاتلت حسین بست و حجر بن الحررا طلب نمود و او را با چهار هزار تن از ابطال رجال بر شریعه غاضريه گماشت و همچنان روایتی از بهر شبث بن ربعی بست ، او را نیز با هزار سوار بشريعة غاضريه فرستاد و فرمان کرد : که حسین و اصحاب اور قطره ای از آب روا ندارند

پاسخ حضرت حسین ( علیه السلام ) برسول ابن سعد

چون حدود امور را بر حسب مراد استوار ساخت ، خواست تا حسين را از مطاوی (1) مکتوب ابن زیاد بیا گاهاند ، باشد که چون این شدت و حدت را بداند ، دل از انگیزش مبارزت و مناجزت برهاند و این جنك و جوش را بنشاند. لاجرم کس بحسين علیه السلام فرستاد و او را از این خبر آگهی داد

فَقالَ ألحَسينُ وَاللَّهِ لا وَضَعْتُ يَدِي فِي يَدِ اِبْنِ مَرْجَانَةَ أَبَداً.

سوگند با خدای که من هرگز دست خود را بدست پسر مرجانه فرا ندهم

و این شعر را قرائت کرد :

ص: 202


1- مطاوی ، جمع مطوی : مار : روده « در اینجا بمعنی مضامین بکار رفته است »

وَ لا زَعَرتُ السَّوامَ في غَلَسَ *** الصُّبْحُ مُغيراً وَلا دُعِيتُ يَزيدا

يَوْمٍ اَخْشَي مَخافَةَ الْمَوْتِ ضَيْماً *** وَ اَلْمَنَايا بَرْصَدْنَنِي اِنْ اَحَيَدَا (1)

این کرت ثانیست که آن حضرت بشعر یزید بن مفرغ تمثل جست ..

گفتگوی حسین ( علیه السلام ) با ابن سعد

آنگاه حسين علیه السلام ، عمر بن سعد را طلب نمود تا با او سخن کند ، پس ابن سعد با بیست سوار از لشکر گاه خود بیرون شد و حسین علیه السلام نیز با بیست سوار بر نشست و بین العسکرین پیاده شدند. حسین اصحاب خود را فرمود: لختی از ما بیکسوی بباشید ، همگان برفتند ؛ جزعباس و علی اکبر . ابن سعد نیز مردم خود را گفت : تا کناری گرفتند ، پسرش حفص و دیگر لاحق غلامی از وی بجا ماند

فَقَالَ لَهُ الحسين ويْلك يابن سَعْدٍ أَمَا تَتَّقِي اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ مَعَادُك أَتَقَاتَلُنِي وأَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتُ ذَر هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ وَ كُنْ مَعِي فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَكَ إِلَى اَللَّه

فرمود: وای بر تو ای پسر سعد ! از آن خدای که باز گشت تو بسوی او است نمیترسی؟ و با من مقاتله میکنی ؟ و حال آنکه میدانی من پسر رسول خدای صاحب این جماعتم ، با من باش و فرمان مرا گوش دار و خدای را از خود شاد کن . ابن سعد گفت: من چگونه این کار توانم کرد ؟ ابن زیاد خانه مرا از بیخ و بن برمیکند امام حسین فرمود : باکی نیست من خانه نیکو تر از آن از بهر تو بنیان میکنم . ابن سعد گفت : از آن میترسم که ملك و مال وضیعت (2) مرا تماما أخوذ دارد

ص: 203


1- این رباعی در ص 16 ذکر شد. و چون با ملاحظه مدرج بودنش خالی از زحاف نیست بقاتل فارسی و عربی بسیاری در مظان ضبط مراجعه شد؛ فقط در قمقام فرهاد میرزا بدینگونه ذکر شده بود : لیکن مطابق این نسخه هم خالی از تغيير بنظر نمیرسد . و چون در موقع چاپ این صفحه بديوان ابن مفرغ دست رسی نبود از خوانندگان محترم معتذريم
2- ضيعت : بستان و زمین مزروع

امام فرمود: نیز بیم مکن من از ضیعت تو انفع (1) و افزون در حجاز با تو عطا میکنم . ابن سعد گفت : مرا اهل وعیالی است بر عیال خوبش ترسناکم. عاطلات (2) او بر حسین علیه السلام ناگوار افتاد ، از وی روی بگردانید و برخاست و روان شد

وَ هُوَ يَقُولُ مَا لَكَ وَ ذَبَحَكَ اَللَّهُ عَلَى فِرَاشِكَ عَاجِلاً وَ لَأْ غَفِرَ كُلَّ يَوْمٍ حَشْرُكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ لأَتَأَكَّلَ مِنْ برِّ اَلْعِرَاقِ إِلاَّ يَسِيراً

فرمود : چه افتاد تو را به خداوند بکشد تو را در فراش تو دنیا مرزد تورا در روز قیامت و باز پرس حساب سوگند با خدای امید می دارم که از گندم عراق نخوری الا اندکی .

قَالَ اِبْنُ سَعْدٍ فِي اَلشَّعِيرِ كِفَايَةٌ عَنِ اَلْبِرِّ مُسْتَهْزِءٌ بِذَلِكَ اْلقَولِ

ابن سعد از دراستهزاء گفت : ما را جو ، از گندم مستغنی میدارد و برخاست و بلشکرگاه خویش مراجعت کرد.

رخصت حسين ( علیه السلام ) اهل بیت و اصحاب را بمراجعت

و از اینسوي حسين علیه السلام نيز بمعسكر خویش باز شد و مکشوف افتاد که این مخاصمت بمسالمت نخواهد پیوست ، پس اصحاب خویش را طلب فرمود و در میان ایشان ایستاده شد. سید سجاد علیه السلام حدیث میکند که : من با شدت مرض نزديك شدم تا گوش دارم چه فرماید ،

فَسَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ أُثْنِي عَلَى اَللَّهِ أَحسَنَ الثَّناءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَالضَّرّاءِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَن أَكْرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ وَعَلَّمتَنا القُرآنَ وَ فَهَّمْتَنا في الدِّينِ وَجَعَلْتَ لَنا أَسماعاً وَأبصاراً وأَفْئِدَةً فَاجْعَلْنا مِنَ الشَّاكِرِينَأَمَا بَعْدُ فَإِنِّي لا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى ولا خَيْراً مِنْ

ص: 204


1- انفع : سودمندتر
2- عاطلات ، جمع عاطل وعاطلة : زن بی زبور ( در اینجا مراد ، سخنان یاوه است )

أَصْحَابِي ولا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ ولا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اَللَّهُ عَنِّي خَيْراً أَلاَ وَ إنِّي لَأَظُنُّ يَوْماً لَنَا مِن هَؤُلاءِ ألاَ وَإِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي و لا ذمام هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُم فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً جملا وَ ليَأْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي و تَفَرَّقُوا فِي سَوَادِكُمْ وَ مَدَائِنِكُمْ فَإِنَّ الْقَوْمَ إِنَّمَا يَطْلُبُونَنِي وَ لَوْ قَدْ أَصَابُونِي لَهو اعن طَلَبَ غَيْرِي.

زین العابدین ( علیه السلام ) میفرماید : شنیدم که پدر من در میان اصحاب، خدای را بسپاس بستود و نیایش (1) ستایش فرمود ، آنگاه گفت : ای پروردگار من ! سپاس میگذارم تورا که ما را بتشریف نبوت تکریم فرمودی و مرموزات قرآن را تعليم نمودی و معضلات (2) دین را مفهوم داشتی و مارا گوش شنوا و دیدۂ بینا و دل دانا کراهت کردی و در شمار سپاس گزاران آوردی ، همانا من اصحابی وفا کیش تر از اصحاب خود اهل بیتی نیکو کار تراز اهل بیت خودندانم ، خداوند شمارا جزای خيردهاد، دانسته باشید که من گمان دیگر در حق این جماعت داشتم و ایشان را در طریق اطاعت و متابعت می انگاشتم ، اکنون آن پندار دیگر گونه صورت بست . لاجرم ذمت شما را از حمل عهد و بیعت خود سبکبار ساختم و شما را رخصت کردم تا بهر جانب که خواهید کوچ دهید . اکنون که سیاهی شب جهان را در پرده خویش در افکنده ، هريك شتری بدست کنید و دست يك تن از اهل بیت مرا فرا گیرید و در بلاد و امصار (3) پراکنده شوید. همانا این جماعت مرامیجویند ، چون مرادست پازند بغير من نپردازند.

ص: 205


1- نیایش : دعاء با تضرع و زاری
2- معضلات : مشکلات
3- امصار ، جمع مصر : شهر

پاسخ اهل بیت حسین ( علیه السلام ) را

چون ابو عبدالله علیه السلام سخن به اینجا آورد ، فرزندان و برادران و برادرزادگان و پسرهای عبدالله آغاز سخن کردند و گفتند : « لاوالله » ما بدین كار گردن ننهیم و بعد از تو زندگانی نخواهیم،

لا أَراناً اللهُ ذلِكَ أَبَداً.

خداوند ما را هرگز بدین ناستوده کردار دیدار نکند . نخستین عباس بن

علی بن ابیطالب علیهم السلام آغاز سخن کرد و لختی بدین منوال بپرداخت،

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا بَنِي عَقِيلٍ حَسْبُكُمْ مِنَ اَلْقَتْلِ بسلم بن عَقِيلٍ فَاذْهَبُوا أَنْتُمْ فَقَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ

حسين علیه السلام فرمود : ای فرزندان عقيل ! قتل مسلم توانائی صبر و شکیبائی را از شما برتافت ، بر این مصیبت فزونی مجوئید ، من شما را رخصت کردم که از این داهيهء (1) خونخواره بجانبی کناره گیرید. عرض کردند : سبحان الله! مردم با ماچه گویند ؟ و ما چه پاسخ دهیم ؟ که گوئیم : سید خود را و مولای خود را و پسر عم خود را در میان دشمن گذاشتیم ودست بازداشتیم بی آنکه سوفار خدنگی بزه نهيم (2) یا بزخم نیره کسی را دفع دهیم و اگرنه شمشیری از نیام بکشیم ودشمنی بکشیم ، لاوالله ما بیز ریم از چنین کردار ، الا آنکه جان و مال واهل وعیال را در راه تو فدا کنیم و در رکاب تو با دشمن تو رزم زنیم تا برما همان فراز آید که بر تو آید . خداوند زشت کناد آن زندگانی را که بعد از تو خواهیم .

پاسخ اصحاب به حضرت حسين عليه السلام

اینوقت مسلم بن عوسجه برخاست

فَقال أَ نَحْنُ نُخَلِّي عَنْكَ فَبِمَا نَعْتَذِرُ إِلَى اَللَّهِ فِي أَدَاءِ حَقِّكَ وَ لأ وَ اللَّهِ

ص: 206


1- داهيه: بلاء پیش آمد سخت و ناگوار .
2- آماده تیراندازی شویم

حَتَّى أَطْعَنَ في صُدُورِهِم بِرُمْحِي وأَضْرِبُهُمْ بِسَيْفِي فَأَثْبَتَ قَائِمَهُ فِي يَدِي وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَعِي سِلاحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُم بِالحِجَارَةِ وَاللَّهِ لَأ نُخَلِّيك حَتَّى يَعْلَمَ اَللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا غَيْبَةَ وَرَسُولِ اللَّهِ فِيك أمَا وَاللهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ ثُمَّ أُحيى ثُمَّ أُحْرَقُ حَيّاً ثُمَّ أذري يُفْعَلُ ذَلِكَ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أُلْقِيَ حِمَامِي دو نك فَكَيْفَ لاَ أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ إنَّما هِيَ قَتْلَةٌ واحِدَةٌ ثُمَّ هِيَ الْكَرامَةُ الَّتِي انْقِضاء لَها أَبَداً

عرض کرد: یا ابن رسول الله ! آیا ما آنکس باشیم که دست از تو باز داریم؟ پس با کدام حجت در حضرت إله ادای حق تورا عذر خواه شویم؟ لا والله ما همچنان پا برجائیم تا سینه معادی را دستخوش نیزه خطی فرمائیم و اندام اعدا را نیام شمشير مشرفی سازیم و اگر مارا سلاح جنك نباشد ، بزخم سنك قتال خواهیم داد ، سوگند با خدای که ما از خدمت تو بیکسوی نشویم تا در حضرت حق مورد طعن و دق نگردیم و مردمان بدانند که ما در خدمت تو ، غیبت رسول خدای را نگران بودیم ، سوگند با خدای اگر بدانم کشته میشوم ، آنگاه زنده میگردم ، آنگاه مرا زنده میسوزانند و خاکستر مرا بر باد میدهند و این کردار را هفتاد کرت با من بكار میبندند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا گاهی که در حضرت تو گرگ را ملاقات کنم. همانا این شهادت كرة واحدة هلاکتی است و از پس آن جاودانه کرامتی است که هرگز بنهایت نخواهد شد . چون سخن بدینجا آورد، زهیر بن القين برخاست

فَقَالَ وَاللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرتُ ثُمَّ قُتِلتُ حَتَّى أُقْتَلَ هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ وَأَنَّ اللَّهَ يَدفعُ بِذَلِكَ أَلْقَتِلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنْفُسِ هؤُلاء الفتيان مِنْ أَهْلِ بَيْتِك.

ص: 207

گفت : سوگند با خدای دوست دارم که کشته شوم، آنگاه زنده گردم ، بدینگونه تا هزار كرت مرا بکشند و زنده گردانند و در ازای آن خداوند تورا و جوانان اهل بیت تورا مقتول و مظلوم نگذارد . وهريك از اصحاب بدین منوال شبیه یکدیگر سخن کردند . و حسين علیه السلام همگان را بدعای خیر یاد کرد . در کتاب جلاء العيون عبدالله بن محمد رضا الحسینی مسطور است که: از پس مقالات اصحاب ، مقام هريك از ایشان را در بهشت نمودار فرمود وحور و قصور هر يك را با ایشان بنمود و بریقین هر يك بیفزود و از این روی ، احساس الم سیف و سنان نمیکردند و در تقديم شهادت تعجیل مینمودند .

آگهی محمد بن بشر از گرفتاری پسرش

بالجمله، اینوقت محمّد بشر الحضرمی را آگهی آوردند که پسرت را در ثغر (1) مملکت ری اسیر گرفتند . گفت : در راه خدا بحساب میرود و من دوست ندارم که او اسیر شود و من بعد از وی باقی بمانم. کنایت از آنکه میخواهم در رکاب حسين علیه السلام کشته شوم . چون کلمات اورا امام حسين اصغا فرمود ، از

فَقَالَ رَحِمَكَ اَللَّهُ أَنْتَ فِي حِلٍ مِنْ يَعْتِي فأعمل فِي فَكَاكِ ابْنِكَ فَقَالَ أَكَلَتْنِي السِّبَاعُ حَيّاً إِنْ فَارَقْتُكَ قَالَ فَأَعْطِ اِبْنَكَ هَذِهِ اَلْأَثْوَابَ اَلْبُرُودَ يَسْتَعِينُ بِهَا فِي فِدَاءِ أَخِيهِ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةَ أَثْوَابٍ قِيمَتُهَا أَلْفُ دِينَارٍ

و فرمود: خداوند تو را رحمت کناد ، من بیعت خویش را از ذمت تو فرود آوردم ، برو و فرزند خود را از بند اسر برهان . مجلد بن بشر گفت : مرا جانوران درنده زنده پاره پار نسازند وطعمه کنند. اگر از خدمت تودورشوم . حسین فرمود: این جامه های بردیمانی را با برادرش گذار تا فديه برادر کند و او را از بند برهاند و پنج جامه برد، او را عطا کرد که هزار دینار بها داشت .

ص: 208


1- ثغر ، بر وزن فلس : مرز ، سرحد

ذکر امان دادن شمر ذي الجوشن از جانب ابن زیاد عليهما اللعنة، عباس بن علی و برادران او را در شب نهم محرم

آنگاه که ابن زیاد از مماطله ابن سعد درجنك حسين علیه السلام برنجید و او را مکتوب کرد و شمرذی الجوشن را فرمان داد که: آن کتاب را مأخوذ دارد و با لشکر خود بجانب کربلا روان شود، جریر بن عبدالله بن مخلد الکلابی بر پای خاست و گفت : ایها الأمير ! مرا سخنی است ، اگر فرمان رود بعرض رسانم . ابن زیاد گفت : بگوی تا چه داری ؟ گفت : على ابوطالب گاهی که در کوفه سكون اخیتار فرمود ، دختر عم مراکه ام البنين نام داشت بحباله نكاح خویش در آورد و از وی چهار پسر متولد گشت ، نخستین عبدالله ، دوم جعفر ، سه دیگرعباس ، چهارم عثمان و این هر چهار تن عمزادگان من باشند ، اگر اجازت فرمائی ایشان را منشوری (1) رقم کنم و خط امان فرستم و این بزرگ عطائی است که در حق ما کرده باشی .

ابن زیاد گفت : ایشان را امان دادم ، صورت حال را رقم كن و بدیشان فرست تا از هول و هرب (2) بر آسایند . جریر بن عبدالله بن مخلد این صورت را نامه کرد و غلام خویش را که عرفان نام داشت طلب نمود و گفت : بایدت بتعجيل و تقریب بكربلا رفت و این نامه را بدست عبدالله وعباس وجعفر وعثمان داد و نگران باش که جز از این چهارتن، کس از این نامه آگاه نشود ، پس عرفان آن مکتوب را مأخوذ داشت و شتاب زده طی طریق کرده بكربلا آمد و آن نامه را بعباس و برادران داد، ایشان آن مکتوب را قرائت کردند و صورت حال را بدانستند ، عرفان را گفتند : باز شو و خال ما پسر عبدالله مخلد را از مابگوی که:ما آنکس نیستیم که دست در ذیل امان پسر زیاد زنیم، امان خداوند قاهر غالب از بهرما نیکوتر است . ما آن را خواهیم که خدای خواهد . لاجرم عرفان باز شد و آنچه شنید ، مولای خود را باز گفت . جریر بن عبدالله سخت بیازرد ، چه مپدانست که در

ص: 209


1- پاورقی ص 178
2- هرب « بر وزن فرس » فرار

پایان کار ایشان عرضه هلاك و دمار خواهند گشت و همچنان شهر ذي الجوشن ، چون نسب از قبیله پسر عبدالله داشت ، هنگام بیرون شدن از کوفه امان ایشان را از ابن زیاد خواستار شد و او پذیرفتار گشت ، پس شبانگاهی که حسين عليه السلام اصحاب را حل بیعت فرمود ، بشرحی که رقم شد و بسرا پرده خویش باز گشت ، شمر از لشکرگاه خود بیرون شد و با معسكر (1) حسين راه نزديك كرد و با على صوت ندا در داد که :

أَبن بَنُوا أُخْتِي عَبْدُ اَللَّهِ وَ جَعْفَرٌ وَ عَبَّاسٌ وَ عُثْمَانُ

پسرهای خواهر من کجایند ؟ مرا با ایشان سخنی است . حسين علیه السلام بانك اورا اصغا فرمود ، ایشان را گفت : شمر مردی فاسق است لكن يکتن از اخوال شما است ، جواب او را باز دهید : ایشان اورا پاسخ دادند و گفتند : بگوی تاچه داری؟ گفت : ای فرزندان خواهر من ! شما در امانید، با برادر خود حسين رزم مزنید و خود را بیهوده بکشتن مدهید ، از معسكر حسین کناره گیرید و سردر اطاعت امیر المؤمنین یزید در آورید. عباس بن على عليهما السلام بانك در داد:

قَالَ تَبَّتْ يَدَاكَ وَ لُعِنَ مَا جِئْتَ بِهِ مِنْ أَمَانِكَ يَا عَدُوَّ اَللَّهِ أَتَأْمَرُنَا أَنْ نَتْرُكَ أَخَانَا وسيدنا اَلْحُسَيْنَ بْنَ فَاطِمَةَ و نَدْخُلُ فِي طَاعَةِ الغِناءِ وَأَوْلادِ اَللَّخْنَاءِ أَتَؤُ مِنْنَا وَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ لاَ أَمَانُهُ لَهُ

فرمود : دستهای تو مقطوع باد و امانی که تو آورده ای ملعون باد، ای دشمن خدا ! ما را امر میکنی که برادر خود و مولای خود حسين پسر فاطمه را دست باز داریم و سر در چنبر طاعت فاسق فاجرى زنا زاده گذاریم ، آیا ما را امان میدهی و از برای پسر رسول خدا امان نیست ؟ شمر از اصغای این کلمات خشمناك - شد و بلشکر گاه خویش باز شتافت

ص: 210


1- معسكر : لشکرگاه

تنظيف و تنویر اصحاب

و بروایت مجلسی هم در این شب سی و دو تن از سپاه عمر بن سعد بیرون شدند و بلشکرگاه حسين علیه السلام پیوسته گشتند و بامدادان حسين بفرمود : تا خیمه ای برافراختند و قدحی را از مشك و نوره آکنده ساختند و در آن خیمه جای دادند تا از اصحاب هر که را حاجت افتد ، بدان خیمه در رود و موی بسترد.

در خبر است (1) که بریرین خضير همدانی و عبدالرحمن بن عبد ربه الانصاری بردر آن خیمه ایستاده بودند ، تا بنوبت از آن نوره بکار برند ، این هنگام برير با عبدالرحمن سخن بمطایبه و مضاحكه (2) آورد، عبدالرحمن گفت : ای برير ! آیا در چنین ساعت از در طیبت میخندی ؟ و خود را بباطلی شاغل میداری ؟

فَقالَ بُرَيْرٌ لَقَدْ عَلِمَ قُومِي أنَّنِي مَا أَحْبَبْتُ ألْبَاطِلَ كَهْلاً ولأشَابَا وَ إنَّمَا أَفْعَلُ ذَلِك اِسْتِبْشَاراً بِمَا نَصِيرُ إِلَيْهِ فَوَاللَّهِ مَا هُوَ إِلاَّ أَنْ نَلْقَى هَؤُلاَءِ أَقُومُ بِأَسْيَافِنَا نُعَالِجُهُمْ سَاعَةً ثُمَّ نُعَانِقُ اَلْحُورَ اَلْعِين.

بریر گفت : قبيله من همگان دانند که من نه در پیری و نه در جوانی ، باطل را دوست نداشته ام و نهو را شاغل نبوده ام ، اینکه تو میبینی انگیخته بشارتیست که که بازگشت ما بار است ، سوگند با خدای که ما ساعتی بیش و کم با این قوم طريق مبارزت خواهیم سپرد و کار با سیف وسنان خواهیم کرد و از پس آن باحورالعين دست در آغوش خواهیم شد . مکشوف باد که اینوقت آب در لشکرگاه حسين نایاب بود ، تواند شد که تدبیری در اجرای نوره کنند که موی بسترد و آلایشی در بدن بجای نگذارد ، تا بآب حاجت افتد .

خواب دیدن حسین ( علیه السلام ) سك ابلق را

در مناقب مسطوراست که: هنگام سحر حسین علیه السلام را خوابی سبك فراز آمد

ص: 211


1- بحارالانوار ج 10، ص 212
2- مطایبه : مزاح نمودن ، خوشمز گی کردن . مضاحک : شوخی خنده آور نمودن

و چون از خواب انگیخته شد ، روی با اصحاب کرد.،

فَقَالَ أَ تَعْلَمُونَ مَا رَأَيْتُ فِي مَنَامِي السَّاعَةَ فَقَالُوا وَمَا اَلَّذِي رَأَيْتَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فَقَالَ رَأَيْتُ كَأَنَّ كِلاباً قَدْ شدت عَلَيَّ لِتَنْهَشَنِي وَ فِيهَا كَلبٌ أَبقَعُ رَأَيتُهُ أَشَدَّ عَلَيَّ وَ أَظُنُّ أَنَّ اَلَّذِي يَتَوَلَّى قَتْلِي رَجُلٌ أَبْرَصُ مِنْ بَيْنِ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ ثُمَّ إِنِّي رَأَيْتُ بَعْدَ ذَلِكَ جَدِّي رَسُولُ اَللَّهِ صلى الله عليه وآله وَمَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا بُنَيَّ أَنْتَ شَهِيدُ آلِ مُحَمَّدٍ وَ قَدِ اسْتَبْشَرَ بِكَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَأَهْلُ الصَّفِيحِ الأعْلَى فَلْيَكُنْ إِفْطَارُك عِندِي اللَّيْلَةَ عَجِّل ولا تُؤَخِّر فَهَذا مَلَكٌ قَد نَزَلَ مِنَ اَلسَّمَاءِ لِيَأْخُذَ دَمَكَ فِي قَارُورَةٍ خَضْرَاءَ فَهَذَا مَا رَأَيْتَ وَقْدَ أَنْفَ الامْرِ واقْتَرَبَ الرَّحِيلُ مِنْ هَذِهِ اَلدُّنيا لا شَكَّ فِي ذلِك

فرمود: آیا میدانید مرا در خواب چه نمودار شد و گفتند چه دیدی؟ یا بن رسول الله ! فرمود : سگی چند نگریستم که بر من حمله کردند و مرا با دندان آسیب زدند و در میان ایشان سگی پیسه بود و شدت او برمن از همگان فزونی داشت ، گمان میکنم که آن کس که مرا بکشد ، مبروص باشد و از آن پس رسول خدای را با

جماعتی از اصحاب دیدم و او مرا گفت : ای پسرك من ! تو شهید آل محمّدی ، همانا . بشارت میجویند بقدوم تو ساکنین سماء و قاطنين (1) ملاء اعلى ، واجب میکند که شبانگاه افطار در نزد ماکنی ، تعجیل کن و توانی مجوی . اینك فریشته ایست که از آسمان فرود شد تا خون تورا در مینای (2) سبز کند و با خود حمل دهد. آنگاه فرمود : این است صورتی که در خواب در نگریستم ، همانا هنگام رسید و وقت

ص: 212


1- قاطن ، ساکن ، مقيم . ملاء اعلی : عالم ارواح و مجردات
2- مینا : ابگينه

فراز آمد که از این جهان خیمه بیرون زنم.

گفتگوی بریر با شمر و ابن سمير

و نیز در شب پنجشنبه نهم محرم حسين علیه السلام ، در سرا پرده خویش جای داشت و اصحاب آن حضرت هر کس در خیمه خویش میزیست . لشکر ابن سعد در گرد معسكر حسين علیه السلام پره داشتند و از دور و نزديك حراست مینمودند و عبدالله بن سخير (1) که شجاعتی بكمال داشت و شهامتی بسزا و سخت ضحاك و فتاك (2) بود راه با سراپرده حسين علیه السلام نزديك كرد و اصغا نمود که تلاوت قرآن میفرمود :

« وَ لاَ يَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نعلي لَهُمْ خَيْرٌ لَأ نَفْسُهُمْ إِنَّا نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلُّهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ مَا كَانَ اَللَّهُ لِيَذَرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ اَلْخَبِيثَ مِنَ اَلطَّيِّب (3) »

یعنی پندار نکنند آنانکه کافر شدند که ایشان را مهلت گذاشتیم تا ادراك خيرى کنند ، بلکه ایشان را مهلت دادیم تا برجرم و جريرت بیفزایند و از عذاب وعقاب کیفر کردار برند و خداوند دست باز نمیدهد مؤمنين را بر چیزی که شما خواستارید تا آشکار کند خبیث را از طيب . چون عبدالله بن سخیر این کلمات بشنید ، بانك در داد که: سوگند بخداوند کعبه، مائيم طيبون که شناخته شده ایم از شما . بریر بن خضير فریاد برداشت : که ای فاسق ! تو آن کسی که خداوندت در شمار طيبين آورده ؟ ! عبدالله گفت : وای بر توبگوی تا چه کسی؟ بریر گفت : این منم بریر بن خضير ، پس سخنان نکوهیده سگالش (4) گرفتند ولختی یکدیگر را بشتم و فحش یاد کردند . شمر ذي الجوشن ندا در داد که : خداوند پاک را از پلید بنموده ، ما پاکانیم وشما

ص: 213


1- در جلد دهم بحارالانوار ص 213. نام این شخص را عبدالله بن سمير ضبط کرده است
2- فتاك بپاورقی ص 188 رجوع شود
3- آل عمران، آیه 172 و 173
4- سگالش ، بروزن سفارش : دشمنی نمودن ، فکر کردن ، سخن بد گفتن ( در اینجا معنی سوم مناسب است )

از پلیدان. بریر گفت : ای دشمن خدای ! گمان میکنی که تو از پاکانی وحسين بن على و برادران او از پلیدان ؛ سوگند با خدای که تو را جز با دیوانگان که پلیدی خود خورند نتوان ماننده ساخت ، باش تا بکیفر این گفتار باطل ابداً از دوزخ بیرون نشوی . شمر گفت : ای گوینده ! امروز آنچه در دل داری بگوی که فردا با شمشیر ما کشته خواهی شد . بریر گفت : ای دشمن خدا ! مرا از مرگ بیم میدهی؟ خدای قاهر غالب دانا است که در خدمت حسين علیه السلام بمیرم واگر نه کشته شوم، دوست تر دارم تا در میان شما در خصب نعمت و تمام راحت زنده باشم ، سوگند باخدای که شما از شفاعت مصطفی بهره نخواهید یافت و جز در جهنم جای نخواهید داشت. حسين علیه السلام فرمود : ای بریر؛ دريغ باشد که با ایشان سخن کنی و خویش را بشكنجه افکنی، کارتو بکردار آن دو مرد مؤمن مانده است که آل فرعون را نصیحت کردند وسودی نبخشید (1) . تو نیز شرط موعظت بپای آوردی و فائدتی نداشت -« رَضِينَا بِقَضَاءِ اَللَّهِ » ، لاجرم بربر باز شد.

حفر خندق

آنگاه حسين علیه السلام بفرمود : تا خیمهای اهل بیت و اصحاب را باهم پیوسته کردند و طناب خیمها را بهم در بردند تا راه آمد شدن ورزم زدن از یکسوی افزون نتواند بود و گرداگرد معسكر را خندقی حفر کردند تا سوار مخالف تاختن نتواند کرد و آن خندق را از حطب و قصب (2) انباشته کردند ، تا هنگام حاجت آتش در زنند .

اعتراف سر باز عمر سعد بشجاعت اصحاب حسین ( علیه السلام )

در کتاب شرح شافيه مسطور است که مردی از لشکر ابن سعد را گفتند :

وای بر تو با فرزند رسول خدای قتال میدهی؟

قَالَ عَضَضْتُ بِالْجَنْدَلِ انك لَوْ شَهِدْتَ مَا شَهِدْنَا لَفَعَلْتَ مَا فَعَلْنَا

ص: 214


1- قر آن مجید این قصه را در سوره مؤمن (40) از آیه 29 شروع بیان میکند
2- حطب : هیزم. قصب : نی

ثَارَتْ عَلَيْنَا عِصَابَةٌ ايدِيهَا فِي مَقَابِضِ سُيُوفِهَا كَالاُّسُودِ الضَّارِيَةِ تَحْتِمُ الْفُرْسَانَ يَمِيناً وَ شِمَالاً وَ تُلْقِي أَنْفُسَهَا عَلَيَّ اَلْمَوْتُ لاَ تَقْبَلِ الامان وَ لاَ تَرْغَبْ فِي اَلْمَالِ وَ لاَ يَحُولُ حَائِلٌ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ الْوُرُودِ عَلَيَّ حِمْيَاضُ الْمَنِيَّةِ أَوِ الاِسْتِيلاءِ عَلَيَّ الْمُلْكُ فَلَوْ كَفَفْنَا عَنْهُمْ رُوَيْداً لَأَتَتْ عَلَيَّ نُفُوسُ اَلْعَسْكَرِ بِحِذَا فيرهِ فَمَاذَا كُنَّا فَاعِلِينَ لاَ اُمٌ لَكَ

یعنی بجای این سخن سن میخای (1) ، اگر تو نگران شدی آنچه را ما نگرانیم آن کار کردی که ما همی کنیم . جماعتی برما بیرون شده اند که دستها در قبضهای شمشیر برده اند ، مانند شیر ان درنده درهم میشکنند ابطال (2) رجال را از يمين وشمال و در طلب ملك ، خویشتن را بدهان مرگ در میبرند ، زینهار نپذیرند و مال را بدستمزد آمال نگیرند ، هیچ چیز در میان ایشان و مرگ حاجز وحايل (3) نشود ، یا عروس ملك را در کنار گیرند واگرنه جان بر سر این کار نهند ، اگر ما با این جماعت رزم نزنیم و با ایشان طریق رفق و مدارا سپریم ، تمامت این لشکر را با شمشیر در گذرانند . مادرمباد تورا، چگونه ما از طعن خویشتن داری کنیم ؟ و این شعر انشاد کرد:

قَوْمٌ إِذَا نُودُوا لِدَفْعِ مُلَمَّةٍ *** وَ الْقَوْمُ بَينَ مُدعِسٍ وَمُكَردَسٍ (4)

لَبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَى الدُّروعِ وأَقْبَلُوا *** يَتَهافَتُونَ عَلَى ذَهَابِ الأَنْفُسِ (5)

کاوش اصحاب زمین را در طلب آب

بالجمله ، چون شب نهم محرم بپایان رسید و سفیده صبح بردمید ، در معسكر

ص: 215


1- خائیدن : جويدن
2- ابطال . جمع بطل : دلاور
3- به ص 193 رجوع شود
4- در کتاب لهوف و نفس المهموم بجای « والقوم » ، كلمهء « والخيل » نقل شده است
5- گروهی که هر گاه در شدت جنگ برای رفع گرفتاری خوانده شوند دلهای خود را بالای زره ها پوشیده و برای جانبازی بر یکدیگر پیشی میگیرند

حسين علیه السلام آب تنگیاب بود ، اهل بیت و اصحاب سخت تشنه شدند و شکایت به حضرت حسين آوردند . ابوعبدالله برادر خود عباس را طلب کرد و فرمود : با چندتن از اصحاب چاهی حفر کنید، باشد که آبی بر آورید. در این کرت برفتند و چند که کارش کردند آب نیافتند ، چه کرت نخستین در شمار معجزه حسين علیه السلام بود که تبری بزد و آب بجوشید چنانکه بشرح رفت

هجوم لشکر ابن سعد و مهلت خواستن حسین ( علیه السلام )

بالجمله، چون آفتاب از زوال بگشت و دو بهره از روزسپري شد (1) بتحريض شمر بن ذی الجوشن عمر بن سعد برخاست و شاکی السلاح بر اسب خویش بر نشست و با على صوت ندا در داد که :

يَا خَيْلَ اَللَّهِ ِ اِرْكَبِي وَ أَبْشِرِي بِالْجَنَّةِ

یعنی ای لشکرهای خدا ! سوار شوید و مستبشر باشید بهشت خدای. سپاهيان سلاح جنك در بر کردند و بر نشستند و جانب معسكر حسین علیه السلام را پیش داشتند ، چون راه با لشکرگاه ابی عبدالله نزديك شد همهمهء مردان غازی و حمحمهء اسبان تازی و قعقعهء (2) سلاح گوشزد اهل بیت گشت .

اینوقت حسين علیه السلام برباب سرا پرده نشسته اصلاح سیف و سنان میفرمود ، ناگاه خوابگونه ای (3) اورا در ربود ، سر بر زانوى مبارك نهاد . زینب بدوید و برادر را از خواب بر انگیخت و عرض کرد: مگر این هایا هوی را اصغا نفرمودی اينك لشکر دشمن است که در میرسد . حسین علیه السلام سر برداشت ،

فَقَالَ يَا أختاهْ إِنِّي رَأَيْتُ اَلسَّاعَةَ رَسُولَ اللَّهِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيّاً وَ مِي فَاطِمَةَ وأَخِي حَسَناً وَ هُمْ يَقُولُونَ يَاحِسِينَ إِنَّك رَائِحٌ إِلَيْنَا مِنْ قَرِيبٍ

ص: 216


1- دو ثلث روز گذشت
2- بپا ورقي ص 89 رجوع شود
3- پاورقی ص 163

بروایتی غدا. فرمود: ای خواهر! در این ساعت جدم مصطفی و پدرم مرتضی و مادرم زهرا و برادرم مجتبی را در خواب دیدم ، مرا گفتند :زودا که نزد ما آئی و بروایتی فردا در نزد ماخواهی بود. و نیز در خبر است که رسول خدا فرمود :

إِنَّكَ تَرُوحُ إِلَيْنا زینب چون این کلمات بشنید ، با دست گونه مبارك را آسیب همی زد و فریاد بویل روای برداشت

فَقَالَ لَهَا اَلْحُسَيْنُ لَيْسَ لَكِ ألويل يَا أُخْتَاهْ أَسْكِتِي رَحِمَكِ اَللَّهُ مَهْلاً لاَ تُشْمِتِي بِنَا أَلْقَوْم.

حسین فرمود: ای خواهر ! شایسته نیست ترا که بانك بوایاوی در افکنی خداوند ترا رحمت کناد ، بأنك بناله فراز مکن و زبان دشمن را بشماتت من دراز مخواه . اینوقت عباس عرض کرد: یا ابن رسو الله ! اینك لشکر فراز آمد، رأي چیست ؟ حسین علیه السلام برخاست وعباس را فرمود : سوار شو و این جماعت را بگوی : این عجلت چیست ؟ چه میخواهید ؟ و از بهر چه می آید؟ عباس با بیست سوار روان شد ، زهير بن القين وحبیب بن مظاهر ملازم خدمت او شدند ، چون با لشکر کوفه روی در روی آمدند، عباس بانك برداشت که از بهر چه می آید ؟ گفتند : فرمان امیر عبیدالله رسیده که حسین و اصحاب او بفرمان اور گردن نهند و با یزید دست بیعت دهند و اگرنه مقاتلت آغازند. عباس فرمود : اکنون در اینجا باشید تا من باز شوم و ابو عبدالله را آگهی برم تا چه فرماید . وعنان برتافت و بحضرت حسین آمد وقصه بگفت. آن حضرت لختی سر فرو داشت ، پس سر بر آورد و با اصحاب در کار حرب سخن بشوری افکند و عباس همچنان ایستاده بود، پس روی باعباس کردی

فَقالَ ارجِع إلَيهِم فَإنِ اسْتَطَعتَ أن تُؤَخِّرَ هُمَّ وَ تَدفَعُهُم عَنَّا أَلْعَشِيَّةً لَعَلَّنَا نُصَلّي لِرَبِّنا اللَّيلَةَ وَنَدعُوهُ وَ نَستَغْفِرُهُ فَهُوَ يَعْلَمُ أنّي قَد

ص: 217

أُحِبُّ الصَّلَوةَ لَهُ وَتِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَ الإِسْتِغْفَارِ

عباس را فرمود : این جماعت را دیدار کن و اگر توانی این مناجزت (1) و مبارزت را از این شب واپس افکن ، تا يك امشب خدای را نماز گذارم و شب را بدعا و استغفار بپای برم، چه او میداند که من نماز را و قرائت قرآن را و کثرت دعا و استغفار را دوست میدارم ، پس عباس باز شتافت و هنوز سواران او در برابر سپاه کوفه بیای بودند و آن جماعت را نصیحت میکردند و پند و موعظت میگفتند .

بالجمله، عباس برسید و پیام امام را برسانید . عمر سعد با شمر گفت: رأی چیست ؟ روا باشد که ایشان را از این هنگام تا فردا بگاه مهلت گذاریم ؟ شمر گفت اگر من زمام کار داشتم ، ساعتی ایشان را مهلت نمیگذاشتم ، اکنون کار بدست تو است و امیر جنك توئی ، من چه گویم ؟ عمر سعد گفت : کاش هرگز باين امیری تن در ندادم و باین تهلكه (2) در نیفتادم. عمرو بن الحجاج الزبیدی گفت : سوگند با خدای ، اگر مردم ترك و دیلم (3) این مهلت از شما خواستند ، دعوت ایشان را اجابت فرمودید ، نه آخر ایشان آل محمّد ، این تردید و توانی چیست ؟ اینوقت عمر سعد رسولی در خدمت عباس روان کرد و پیام داد که :

اَنْتَ قَدْ أَجَّلْنَا كَمْ إِلَى غَدٍ فَإِنِ اِسْتَسْلمتمْ سَرَّحْنَا بِكُمْ إِلَى عُبَيْداللهِ اِبْنِ زِيَادٍ وَ إِنْ أَبَيْتُمْ فَلَسْنَا بتارٍ كَيْكم

گفت: يك امشب شما را مهلت گذاشتیم بامدادان اگر سر بفرمان در آوردید شمارا بنزد پسر زیاد کوچ خواهیم داد و اگرنه دست از شما باز نخواهیم داشت و فيصل (4) امر برذمت شمشیر خواهیم گذاشت. این هنگام هر دو لشکر بآرامگاه خود باز شدند و بیارمیدند .

ص: 218


1- مناجزت : جنگ
2- تهلكه، پاورقی ص 144
3- دیلم : یکی از شهرهای گیلان که حر به مردم آنجا تبر هیزم شکنی و نیزه کوچك است و در نزد اعراب بخواری یاد میشوند
4- فيصل :حاكم بين حق و باطل

ذكر وقایع شب جمعهء دهم وحرم الحرام که یوم عاشورا خوانند ، در سال شصتم هجری

ابوحمزه ثمالی از علی بن الحسين عليهما السلام روایت میکند که :

قَالَ لَأ كَانَ اليَوْمُ الَّذي اسْتُشْهِدَ فِيهِ أَبِي أَجْمَعَ أَهْلُهُ وأَصْحَابُهُ فِي لَيْلَةِ ذَلِكَ اليَوْمِ فَقَالَ لَهُمْ يَا أَهْلِي وَ شِيعَتِي اِتَّخِذُوا هَذَا اَللَّيْلَ جِمَالَكُمْ فَانْهَجُوا بَا نَفْسِكُمْ فَلَيْسَ أَلْمَطْلُوبُ غَيْرِي وَ قَتَلُونِي مَا فَكَّرُوا فِي غَيْرِي فَانْجُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَأَنْتُمْ فِي حِلٍ سَعَةٌ مِن بَيْعَتِي وعَهْدِي الَّذِي عَاهَدَ تَمُونِي

ابوحمزه میگوید : که سید سجاد ، فرمود : در شب آن روز که پدر من شهید شد ، اهل و اصحاب خود را حاضر ساخت و فرمود: ای اهل من و شیعیان من ! در این شب شتران خودرا بر نشینید و جان خود را بسلامت در گذرانید ، مطلوب این قوم جز من نیست ، چون مرا بکشند هرگز باد از شما نکنند ، طریق نجات پیش دارید که من بیعت خود را و عهدی که شما با من استوار بستيد ، از گردن شما ساقط ساختم . چون آن جماعت این کلمات را اصغا (1) نمودند ، همگان بيك زبان ندا در دادند که : ای ابو عبدالله ؛ ای سید و مولای ما ! سوگند باخدای که هرگز دست از دامن تو باز نداریم ، تا مردمان گویند: ترك گفتند امام خود را و بزرگ خود را و اورا فريداً وحيداً (2) بجای گذاشتند چه عذر در نزد خدای برتراشیم ؟ که امام خود را دست بازداشتیم ؟ لأ أمَّ ، جز این نیست که در رکاب تو کشته شویم . فرمود : ای قوم ! من فردا کشته میشوم و شما همگان کشته میشوید

ص: 219


1- اصغا : گوش دادن
2- فريداً ، وحيداً : تنها ، یکتنه

یکتن از شما باقی نمیماند گفتند : سپاس خدای را که گرامی داشت مارا بنصرت تو و تشريف کرد مارا بسعادت شهادت در حضرت تو، ای پسر رسول خدای! آیا شاد نباشیم از ملازمت خدمت شما ؟

خبردادن حسین علیه السلام شهادت قاسم وعبد الله را

فَقَالَ جَزَاكُمُ اَللَّهُ خَيْراً وَ دَعَا لَهُمْ بِخَيْرٍ فَأَصْبَحَ و قُتِلَ و قُتِلُوا مَعَهُ أَجْمَعُونَفَقَالَ لَهُ الْقَاسِمُ بْنُ اَلْحَسَنِ و أَنَا فِيمَنْ يُقْتَلُ فَاشْفَق عَلَيْهِفَقَالَ لَهُ يَا بُنَيَّ كَيْفَ اَلْمَوْتُ عِنْدكقال يَا عَمِّ أَحْلَى مِنَ العَسلفقال أي وَ اَللَّهِ فِدَاكَ عَمُّكَ إِنَّكَ لَأَحَدُ مَن يُقتَلُ مِنَ الرِّجَالِ مَعِي بَعْدَ أَنْ تَبْلُوَ بِبَلاَءٍ عَظِيمٍ وَ اِبْنَي عَبْدُ اَللَّهفَقَالَ يَا عَمِّ وَ يَصِلُّونَ إِلَى اَلنِّسَاءِ حَتَّى يُقتل عبد اَللَّهِ وَ هُوَ رَضِيعٌ فَقَالَ فِدَاكَ عَمُّكَ يُقْتَلُ عَبْدُ اَللَّهِ إِذَا جَفَّتْ رُوحِي عَطَشاً وَ صِرْتُ إِلَى خَيْمِنَا فَطَلَبْتُ مَاءً وَ لَبَناً فَلاَ أَجِدُ قَطُّ فَأَقُول نَاوِلُونِي اِبْنِي لِأَشْرَبَ مِنْ فِيهِ فَيَأْتُونِّي بِهِ فَيَضَعُونَهُ عَلَى يَدَي فاحمِلْهُ لاَدْنَيْهِ مِنْ في فَيَرْمِيهِ فَاسِقٌ لَعَنَهُ اَللَّهُ بِسَهْمٍ فَيَنْحَرُهُ وَ هُوَ يُنَاغِي فَيَفِيضُ دَمُهُ فِي كَفِّي فَارْفَعْهُ إِلَى اَلسَّمَاءِ وَ أَقُولُ اَللَّهُمَّ صَبْراً وَ احْتِساباً فِيكَ فتعجلني اَلْأَسِنُّهُ مِنْهُمْ وَ النَّارُ تَسْتَعِرُ فِي اَلْخَنْدَقِ اَلَّذِي فِيهِ فِي ظَهْرِ الْخِيمِ فأَكِر عَلَيْهِمْ فِي أَمْرِ أَوْقَاتٍ فِي اَلدُّنْيَا فَيَكُونُ مَا يُرِيدُ اَللَّهُ فَبَكَى وَ بَكَيْنَا وَ اِرْتَفَعَ اَلْبُكَاءُ وَ الصُّراخ مِنْ ذَرَارِي رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي الْخِيَمِ و يَسْئَلُ زُهَيْرٌ اِبْنُ اَلْقَيْنِ وَ حَبِيبِ بْنِ

ص: 220

مُظَاهِرٍ عَنِّي فيقولون يَا سيِّدَنا فَسَيِّدُنَا عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَيُشِيرُونَ إِلَى مَا ذَا يَكُونُ مِنْ حَالِهِ فَيَقُولُ مُسْتَعْبِراً مَا كَانَ اَللَّهُ لِيَقْطَعَ نَسْلِي مِنَ اَلدُّنْيَا فَكَيْفَ يَصِلُونَ إِلَيْهِ وَ هُوَ أَبُو ثمانیَة أئمة

فرمود : خداوند خبردهاد شما را و چون روز بر آمد آن حضرت شهید شد و همگان با او شهید شدند . هنگام تقریر این کلمات ، قاسم بن حسن عرض کرد: من کشته میشوم؟ فرمود: ای پسرك من ! مرگ در نزد تو چگونه است ؟ عرض کرد: از عسل شیرین تر است ، فرمود :ای والله - عم تو فدای تو شود . تو نیز بعد از ابتلای عظیم کشته شوی و فرزند من عبدالله نیز کشته شود ، گفت : ای عم ! این لشکر تا نزد زنان تاختن کنند ؟ وعبدالله شیرخواره را بکشند ؟ فرمود: - عم تو فدای تو باد - عبدالله را میکشند ، گاهی که از عطش مشرف برموت باشد و چند که من در خیمها طلب آب و شیر میکنم ، چیزی نمی یابم ، میفرمایم : پسر مرا بمن آرید تا او را شربتی از دهان خود بچشانم ، چون او را بمن آوردند ، بر گیرم و گاهی که بنزديك دهان آورم ، فاسقی تیری بسوی او رها دهد و اورا نحر (1) کند و دست من از خون او سرشار میشود و بسوی آسمان می افشانم و میگویم : ای پروردگار من ! صابرم بر بالای تو و احتساب از تو میجویم . اینوقت لشکر با تیغ وسنان بر

من حمله می افكنند و آتش از خندقی که در پشت خیام است ، زبانه زدن میگیرد و من حمله میکنم در تلختر وقتی از اوقات دنیا و این چنین خدای خواسته است .

سید سجاد میفرماید : چون این کلمات را بفرمود بگریست و ما همگان بگریستیم : بانك گریه و فزع از ذریهء رسول خدا بالا گرفت . اینوفت زهير بن القين وحبیب بن مظاهر خواستند بدانند که سید سجاد نیز شهید میشود. عرض کردند : ای سید ما ! چونست حال مولای ما على ؟ با دیده اشك آلود فرمود :

ص: 221


1- کشتن شرعی شتر را در( نحر ) گويند. و طريفه آن اینستکه : دستهای او را بسته ، کاردی بگلو کاهش فرو برند

خداوند نسل مرا در دنیا منقطع نمیگذارد ، چگونه با او دست توانند بافت و حال آنکه او پدر هشت امام است؟

رخصت دادن حسین ( علیه السلام ) یارانش را بباز گشت

بالجمله، چون شب عاشورا فرا رسید و تاریکی جهان را فرو گرفت ، دیگر باره حسين علیه السلام ، مردم خویش را هم تحن داشت و بمیزان آزمون و آزمایش در گذرانید. در تفسیر امام مسطور است :

قَالَ اَلْحُسَيْنُ لِعَسْكَرِهِ أَنْتُمْ فِي حِلٍ مِن بَيْعَتِي فَالْحَقُوا بِعَشَائِرِ كُمْ ومَوَالِيكُم. .

بالشكر خویش فرمود: من بیعت خود را از گردن شما فرو گذاشتم ، بشتابید

و با خویشاوندان و دوستان خود پیوسته شوید . آنگاه روی با اهل بیت کرد

وَقَالَ قَدْ جَعَلْتُكُمْ فِي حِلٍ مِنْ مُفَارَقَتِي فَإِنَّكُمْ لَأطِيقُو نَهَمْ لَتُضَافَ إِعْدادُهُمْ وَ قُوَّادُهُمْ وَ مَا الْمَقْصُودُ غَيرِي فَدَعُونِي والْقَوْمُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ و جَلَّ يُعِينُنِي ولا يُخلِّيني مِن حُسْنِ نَظَرِهِ كَمَاداتِهِ في أَسلافِنا الطَّيِّبينَ.

با اهل بیت فرمود : شما را نیز اجازت کردم که از من جدا شوید ، چه طاقت رزم ایشان را ندارید و با عدت وعدت (1) ایشان توانا نیستید و هیچکس جز من مقصود این جماعت نیست ، مرا دست باز دهید با این قوم ، همانا خداوند مرا اعانت میکند و بنظر رحمت نگران میگردد ، چنانکه بگذشتگان طيب وطاهرین من نگران بود. امام علیه السلام میفرماید :

فَأَمَّا عَسْكَرُهُ فَفَارَقُوهُ وَ أَمَّا أَهْلُهُ اَلْأَدْنَوْنَ مِنْ أَقْرَبِ نَهُ فَأَبَوْا.

ص: 222


1- عدت . بکسرعين : افراد سپاه . و بضم عين : اسلحه و اسباب جنگ

می فرماید : لشکر او مفارقت اختیار کردند و پراکنده شدند و خویشاوندان و خاصان او از تفرق ابا نمودند و بپائیدند . ومن بنده از این پیش رقم کردم : در مروج الذهب میگوید : لشکر حسين علیه السلام هزار سوار و صد پیاده بود ، تواند شد که از آن جماعت چند که بجای مانده بودند در این شب یکباره متفرق شدند و افزون از هفتاد و دو تن کس بجای نماند.

بالجمله، آنان که بجای ماندند عرض کردند : یا ابن رسول الله ما هرگز از تو جدا نشویم و محزون میشویم بدانچه تو محزون میشوی و میرسد ما را آنچه میرسد تورا و قربت و مكانت ما در نزد خداوند آنستکه ملازم خدمت تو باشیم . چون سخن بدینجا آوردند،

فَقَالَ لِهمْفانَ كُنْتُمْ قَدْ وَطَّنْتُمْ انْفُسَكُمْ عَلَيَّ مَا وَطَّنْتُ نَفْسِي عَلَيْهِ فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللَّهَ اِنَّما يَهَبُ اَلْمَنَازِلَ اَلشَّرِيفَةَ لِعِبادِهِ لِصَبْرِهِمْ بِاحْتِمَالِ الْمُكارِهِو اِنَّ اَللَّهَ وَ اِنْ كانَ خَصَّنِي مَعَ مَنْ مَضِيَ مِنْ اَهْلِي الَّذِينَ اَنَا اَخِرَهُمْ بَقاءٌ فِي اَلدُّنْيَا مِنَ اَلْمَكْرُمَاتِ بِما يَسْهُلُ مَعَها عَليَّ اِحْتِمالُ الْكَرِيهاتِ فَانٍ لَكُم شَطْرُ ذَلِكَ مِنْ كَرَامَاتِ اَللَّهِ تعاليو اِعْلَمُوا اَنَّ اَلدُّنْيَا حُلْوَهَا وَ مُرَّهَا حِلْمٌ وَ الِانْتِبَاهَ فِي الاخِرَةِ وَ اَلْفَائِزِ مَنْ فَازَ فِيهَا وَ اَلشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِيهَا

حسين علیه السلام در پاسخ اهل بيت فرمود : باشد که شما دل بر چیزی بندید که من بسته ام. دانسته باشید که خداوند عطا میفرماید منازل شریف و مواطن منيف (1) را با بندگانی که در اقتحام (2) بلیات شاکر و با احتمال مکروهات صابر باشند و اگر

1-

ص: 223


1- منيف ، اسم فاعل از انافة : عالی ، بلند
2- اقتحام: با زحمت خود را در کاری انداختن

خداوند مخصوص دارد مرا با آنان که از اهل بیت منند و در گذشتند و من واپسين ایشانم در بقای دنیا و از در کرامات مال میفرماید بر من حمل مکروهات را ، شما را نیز بهری از کرامات خدای بهره تواند بود . بدانید که زشت و زیبای دنیا نمایش خواب را ماند و بقا و بیداری در دار آخرت است ، آنکس که در آخرت رستگار است جاودانه رستگار است و آنکس که در آخرت شقاوت شعار است جاودانه گرفتار است .

بالجمله، در شب عاشورا حسين علیه السلام تا بامداد با اصحاب راكع وساجد و قائم و قاعد. بودند و خدای را ستایش و نیایش یاد میکردند و تسبیح و تهلیل مشغول بودند

ذکر روز عاشورا و بزرگترین داهيهء دهاء در عالم ایجاد و حیز گون وفساد

*ذکر روز عاشورا و بزرگترین داهيهء دهاء در عالم ایجاد و حیز گون وفساد (1)

چون شب عاشورا پای آمد و سفیده صبح سر بر زد حسین علیه السلام نماز بگذاشت

و بروایت زین العابدین علیه السلام دست برداشت

اَللهُمَّ أَنتَ ثِقَتِي فَي کُلِّ کَربٍ وَ أَنتَ رَجَائي فِي کُلِّ شَديدَةٍ وَ أَنتَ لِي فِي کُلِّ أَمرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ کَم مِن کَربٍ يَضعُفُ فِيهِ الفُؤادَ وَ تَقِلُّ فيِه الحِيَلَة وَ تَعيَا يَخذُلُ فِيه الصِّدِّيقُ وَ يَشمَتُ به العَدُوُّ أَنزَلتُهُ بِکَ وَ شَکَوتُهُ إِلَيکَ راغِباً إِلَيکَ فِيه عَمَّن سِوَاکَ فَفَرَّجتَهُ وَ کَشَفتَهُ وَ کفَأَنتَ وَليُّ کُلِّ نِعمَةٍ وَ صاحِبُ کُلِّ حاجَةٍ وَ مُنتَهَي کُلِّ رَغبةَ

ص: 224


1- حیز گون وفساد . باصطلاح حکما، جهان مادة و طبیعت است

عرض کرد : ای پروردگار من ! توئی معتمد من در هر اندوه گلوگیزی و توئی امید من در هر شدت جانکاهی (1) وتوئی ملجأ من و ساز و برگمن در هر خطبی که بر من فرود آید. چه بسیار اندوه دلاویز که دل را بكاهش اندازد و

طریق چاره را مسدود سازد و دوست را بدست خذلان فرسایش (2) دهد ودشمن را در شماتت فزایش فرماید، و من بدرگاه تو آوردم و شکایت بحضرت تو کردم و راز دل جز با تو نگفتم و بیرون تو کس نجستم، پس آن بلای متراکم را تو فرح بخشیدی و آن خطب مظلم را منقشع (3) ساختی ، پستوئی ولی هر نعمت خداوند هر نیکوئی و منتهای هر آرزو . چون این مناجات را بنهایت آورد ، سلاح جنك خویش را طلب فرمود وزره رسول خدای را در پوشید و عمامه سحاب آنحضرت را بر سر گذاشت و آن خودی بود از آهن که اطراف آن يك بدست رزه (4) داشت و رزهء آن خود بر فراز رزه می آمد و اطراف گردن و چهرگان را از زخم ستیف و سنان حفظ مینمود . آنگاه شمشیر رسول خدای را بر میان بست و از خیمه بیرون شد و بفرمود : تا آن حطب وقصب (5) که در خندق انباشته داشتند، آتش در زدند تا مبادا در غلوای (6) جنك پاره ای از سپاه کوفه از جانب دیگر بلشکرگاه در آیند. هم بروایت ابن قولویه در کتاب کامل روی باصحاب کرد،

فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَذِنَ فِي قَتْلِكُمْ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ وفي بَعْض اَلْأَخْبَارِ أَنَّهُ قَالَ كُلُّكُمْ تُقْتَلُونَ إِلاَّ عَلَى بْنَ اَلْحُسَيْنِ.

فرمود : همانا خداوند شمارا اجازت فرمود تا جهاد کنید ، پس بر شما است که جلباب صبر و شکیبائی در پوشید و چند که توانید بکوشید و بروایتی فرمود : که همگان کشته خواهید شد و جز على بن الحسين کس زنده نخواهد ماند.

ص: 225


1- جانکاه : کم کننده جان
2- فرسایش : پایمالی ، لگد کوبی
3- منقشع : زایل ، برطرف
4- بدست : وجب . رزه : ریسمان ، بند
5- پاورقی ص 214
6- غلوا . بضم غين وفتح یا سكون لام : ابتدای جوانی و نشاط آن ، جوشش هر چیز

یاوہ سرائی شمرهنگام دیدن خندق

اینوقت از آن سوی لشکر ابن سعد جنبش کردند و گرداگرد معسكر حسين علیه السلام را پره زدند چون آن خندق و آتش افروخته را نگران شدند ، شگفتی گرفتند. شمرذی الجوشن با على صوت فریاد برداشت که :

يَاحِسَيْنِ أَتَعَجَّلْتَ بِالنَّارِ قَبْلَ يَوْمِ

و گفت : ای حسین ! پیش از آنکه قیامت برسد شتاب کردى باتش ؟ امام فرمود : این گوینده کیست ؟ مگر شمر است ؟ گفتند : جز او نیست

فَقَالَ لَهُ يَا اِبْنَ رَاعِيَةِ اَلْمُعَزِّي أَنْتَ أَوْلَى بِهَا صَلَّيّاً.

فرمود : ای بز چران ! تو سزاوار تری باتش افروخته . مسلم بن عوسجه خواست تا خدنگی بسوی او بگشاید ، حسين علیه السلام رضا نداد . عرض کرد: رخصت کن تا او را هدف تیر سازم ، چه این فاسق از دشمنان خدا و بزرگان ستمکاران است و خداوند را بر او چیره میفرماید،

فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ لاَ تَرْمِهِ فَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أُبَدِّثَهُمْ بِقِتَالٍ.

فرمود : او را با تیرهزن ، چه من مکروه میدارم که با این جماعت ابتدا

بمقاتلت کنم .

هلاك سه تن از لشکر عمر سعد بنفرين حسين ( علیه السلام )

آنگاه ابن ابی جويرية المزني ، اسب بکنار خندق راند چون صنعت خندق

و نیران لهب را نظاره کرد ، در عجب شد ندا در داد که :

ياحِسَينَ وأصحابِ الحُسَيْنِ أبْشِرُوا بِالنَّارِ أَبْشِرُوا بِالنَّارِ فَقَدْ تَعَجَّلْتُمُوهَا فِي الدُّنیا

گفت : ای حسین و اصحاب حسين ! شاد خاطر باشید باتش که قبل از آخرت تعجیل کردید ادراك آن را در دنیا، حسين علیه السلام فرمود : کیست اینمرد و گفتند: ابن ابی جويرية.

ص: 226

فَقالَ الحُسَينُ أتعَيرَتِي بِالنَّارِ وأنَا قادِمٌ على رَبٍ کَریمٍ.

آیا مرا باتش تعيير (1) میکنی و حال آنکه من بحضور پروردگار کریم میروم . آنگاه فرمود :

اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ عَذَابَ اَلنَّارِ فِي الدنیا

پس عرض کرد: ای پروردگار ! او را در دنیا عذاب آتش بچشان . در زمان اسب او برمید و آغاز حرونی (2) نهاد و اورا از پشت خویش در انداخت، چنانکه یکپایش در چنبر رکاب مقید گشت ، همچنانش همی کشید تا بخندق در افکند و در آتش بسوخت . اصحاب حسين علیه السلام ، چون این بدیدند بانك تكبير بر آوردند

فَقَالُوا يَالُهَا مِنْ دَعْوَةٍ مَا أَسْرَعُ إِجَابَتَهَا

و از سرعت أجابت این دعوت شاد و شاکر شدند و ندانی از آسمان بزیر

آمد که :

تَهْنِئْكَ اَلْإِجَابَةُ يَا اِبْنَ بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ

یعنی گوارا باد تورا اجابت دعوت ، ای پسر رسول خدای ؛ از لشکرابن سعد مروان بن وائل حدیث میکند که . چون من اینصورت بدیدم ، از قتال با ابو عبدالله پای در کشیدم . ابن سعد گفت : چه افتاد تورا که از جنك حسين دست باز داشتی ؟ گفتم : سوگند با خدای که من دیدم چیزی از اهل این بیت که تو ندیدی. والله هرگز با حسين قتال نخواهم داد .

از پسن او تمیم بن حصين الفرازی فریاد برداشت که :

ياحِسيْن يَا أَصْحَابَ اَلْحُسَيْن ِ تَرَوْنَ إِلَى مَاءِ اَلْفُرَاتِ يَلُوحُ كَانَهُ بُطُونُ الْحَيَّاتِ وَاللَّهِ لَأَ ذُقتُم مِنهُ قَطْرَةً حَتَّى تَذُو قَوالمَوتَ جُرعا .

ص: 227


1- تعبير : سرزنش کردن
2- حرونی : چموشی ، نا فرمانی

گفت : اي حسين و اصحاب حسين ! آیا نمی بینید آب فرات را که مانند شکم مار روشن و روان است ؟ سوگند با خدای که قطره ای نخواهید چشید تا گاهی که شربت مرگ در کشید . حسین علیه السلام فرمود : چه کس است ؟ گفتند : تمیم بن حصين

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ هَذَا وَ أَبُوهُ مِنْ أَهْلِ اَلنَّارِ اَللَّهُمَّ أَقْتُلُ هَذَا عَطَشاً فِي هَذ اَلْيَوْمِ

حسين علیه السلام فرمود : تمیم و پدرش حصين از اهل جهنم اند. آنگاه عرض کرد: ای پروردگار ! هلاك كن تمیم را در این روز بزحمت تشنگی ، پس تمیم را چنان زحمت تشنگی گلو گیر گشت که از اسب در افتاد و بزیر پای سواران جان بداد

اینوقت از ساقهء سپاه ، عمر بن سعد بر سید محمّد بن اشعث بن قیس کندی فراز آمد و گفت : ای حسین پسر فاطمه ! از رسول خدا کدام حشمت و حرمت تو را است که بیرون تو دیگری را نیست و آن حضرت این آیت مبارك را تلاوت

إِنَّ اَللَّهَ اِصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى العَالَمِينَ ثُمَّ قَالَ وَاللَّهِ إِنَّ مُحَمَّداً لَمِنْ آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ إِنَّ اَلْعِتْرَةَ اَلْهَادِيَةَ لَمِنْ آلِ مُحَمَّد

چون آیه مبارکه قرآن را در فضیلت آل محمّد قرائت کرد و ایشان را بر تمامت عالمیان تفضیل داد ، فرمود : گوینده این کلمات کدام کس بود و گفتند : محمّد بن اشعث ، این هنگام حسين علیه السلام سر بسوی آسمان برداشت،

فَقَال أَللَّهُمَّ أَرِ مُحَمَّدَ بْنَ اَلْأَشْعَثِ ذُلاً فِي هَذَا اَلْيَوْمِ لَأَتَعِزَّهُ بَعْدَ هَذَا اَلْيَوْمِ أَبْدا

یعنی ای پروردگار من ! محمّد بن اشعث راهم امروز لباس ذلت در پوشان و پس

ص: 228

از امروز هرگز او را خلعت عزت عطا مکن . در زمان محمّد بن اشعث راعارضه ای فراز آمد و قضای حاجت را (1) ازمیان جماعت بیکسوی شد. خداوند عقربی بر وی بگماشت تا حشفهء او را بگزید و او مكشوف العورة ، میان پلیدی خویش بغلطید تا جان بسپرد.

صف آرائی جانبين

اینوقت حسين علیه السلام اصحاب خویش را بصف خواست کرد و همگان سي و دو تن سوار و چهل تن پیاده بودند، پس زهير بن القين را با بیست تن در میمنه باز داشت و حبیب بن مظاهر را با بیست کس بميسره گماشت و رایت جنك را با برادر خود عباس عطا فرد و خویشتن با سایر سپاه در قلب جای کرد و معسكر خویش را از پس پشت انداخت.

از آن سوی ابن سعد نیز رده راست کرد. و اورا سی هزار تن سواره و پیاده بود ، پس میمنه سپاه را بعمر و الحجاج سپرد و شمر بن ذی الجوشن را در میسره جای داد وعروه بن قیس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعی را با رجاله باز داشت و خویشتن با گروهی انبوه در قلب در ایستاد .

شاهد گرفتن حسين ( علیه السلام ) قرآن را و حضور جنیان

اینوقت حسین علیه السلام بر شتری دراز بالابر نشست و قرآنی را باز کرده ، بر فراز .

سر گذاشت و بمیان هردو صف در آمد و در ایستاد و بانك در داد که : میان من و میان شما کتاب خدای حاضر است وجد من رسول الله ناظر. اینوقت خداوند رفرف نصرت را بر سر او بازداشت و آن حضرت را بر نصرت اعداو لقاي خدا مخیرساخت آن حضرت لقای خداوند را اختیار کرد و جز خدای را پشت پای زد.

عبدالله بن محمّد رضا الحسینی در کتاب جلاء مینگارد که : اینوقت جماعت جنی

حاضر حضرت شده ، عرض کردند : ما را اجازت فرمای تا تو را نصرت کنیم . حسين عليه السلام رخصت نفرمود و از برای شهادت استوار بیائید

ص: 229


1- قضای حاجت را برای تخلی

موعظه کردن بریر کوفیان را

بریر بن خضير عرض کرد: یا ابن رسول الله ! اجارت میفرمائی بجانب این قوم

شوم ؟ وسخنی چند که دانم بگویم ؟ فرمود : روا باشد، پس بریر پیش تاخت و بانك برافراخت

فقال يا مَعْشَرَ النَّاس إنّ اللّه عزّ وَجَل بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيرٌ وَ دَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِاِذْنِهِ وسِرَاجاً مُنِيراً وهَذَا مَاءُ الْفُرَاتِ تَلِغُ فِيهِ خَنَازِيرُ اَلسَّوَادِ وَ كِلابُهَا وقَدْ حِيلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ابْنِهِ.

گفت: ای گروه مردمان به خداوند عمل را بسوی شما برسالت فرستاد ، تا شما را بپاداش کار نيك ، بشارت بهشت داد و بکیفر کردار بد تهدید دوزخ فرمود ، او است نور تابنده و بندگان را بخداوند خواننده . هان ای مردم اینك آب فرات است که خنازير سواد (1) و سگان کوفه از آن می آشامند و دهان میزنند و شما در میان فرات و اهل بیت او حاجز وحایل (2) گشته اید ! لشکر کوفه او را بانك زدند که : اي بریر ! فراوان سخن مکن .

فَوَاللَّهِ لَيَعْطَشُ أَلْحَسَينِ مَا عَطِشَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ.

یعنی سوگند با خدای ، حسین تشنه میماند چنانکه تشنه ماند آنکس که قبل از وی بود . و روی این سخن را با عثمان بن عفان داشتند ، که او تشنه کشته شد

خطبه حسین ( علیه السلام ) واستشهاد او از بزرگان کوفه

اینوقت حسین علیه السلام ، را حله خويشرا جنبش داد و با على صوت فریاد برداشت

که : ای اهل عراق !

ص: 230


1- سواد : نام چند محل از اراضی عراق و اطراف کوفه
2- پاورقی 193

فقَالَ أَیهَا النَّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِی وَ لَاتَعْجَلُوا حَتَّی أَعِظَکمْ بِمَا یحِقُّ لَکمْ عَلَی وَ حَتَّی أُعْذِرَ إِلَیکمْ فَإِنْ أَعْطَیتُمُونِی النَّصَفَ کنْتُمْ بِذَلِک أَسْعَدََ إِنْ لَمْ تُعْطُونِی النَّصَفَ مِنْ أَنْفُسِکمْ فَأَجْمِعُوا رَأْیکمْ ثُمَّ لا یکنْ أَمْرُکمْ عَلَیکمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَی وَ لاتُنْظِرُونِ (1) »  «إِنَّ وَلِی اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکتابَ وَ هُوَ یتَوَلَّی الصَّالِحِینَ (2) ».

فرمود : ای مردم ! بهوای نفس عجلت مکنید و گوش فرا دارید، تا شما را

بدانچه سزاوارید موعظتی گویم وعذر خویش را مکشوف سازم که از در انصاف بیرون شوید و آرای پراکنده خود را فراهم آرید و آنچه بر شما مكشوف است مستور مگذارید ، از پس آن بر آنچه میخواهید اقدام کنید و حکم برانید و مهلت مگذارید ، همانا ولی من خداوندی است که قرآن را فرو فرستاد و او است ولی صالحان . آنگاه خدای را ثنا گفت ورسول را درود فرستاد و بدین خطبه مبارکه ابتدا کرد :

ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَانْسُبُونِي فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ وَعَاتِبُوهَا فَانْظُرُوا هَلْ يَصْلُحُ لَكُمْ قَتْلِي وانْتِهَاكُ حُرْمَتِي أَلَسْتُ ابنَ بِنتِ نَبِيِّكُمْ وابْنَ وصِيِّهِ وَابنِ عَمِّهِ وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ اَلْمُصَدِّقُ لِرَسُولِ اَللَّهِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ أوليس حَمْزَةَ سَيِّدُ اَلشُّهَدَاءِ عَمِّي أوليس جَعْفَرٌ اَلطَّيَّارُ فِي الجَنَّة بِجَنَاحَيْنِ عَمِّي أَوْ لَمْ يَبْلُغْكُمْ مَا قَالَ رَسُولُ اللّهِ لِي وَلِأَخِي هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الجَنَّةِ فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِمَا أَقُولُ و

ص: 231


1- قرآن مجید ( 72 ، 10 )
2- قرآن مجید ( 195 ، 8 )

هُوَ الحَقُّ وَاللَّهِ ما تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَلِمْتُ أنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيهِ أهلَهُ وإنْ كَذَّبْتُمُونِي فَإِنَّ فِيكُمْ مَنْ لَوْ سَأَلْتُمُوهُ عَنْ ذَلِكَ أخبركم سَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الأنْصَارِيَّ وأَبَا سَعِيدٍ الخُدرِيَّ وَسَهلَ بنُ سَعدٍ السَّاعِديِّ وَزِيدَ بْنِ أَرْقَمَ وأَنَسَ بْنَ مَالِكٍ يُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هَذِهِ اَلْمَقَالَةَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللهُ عليه وآله لِي وَلِأَخِي أَمَّا فِي هَذَا حَاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِي

فرمود : هان هان ای جماعت لختی بیندیشید و نيك نظاره کنید و بدانید من کیستم و نسبت من با کیست ، آنگاه با خویش آئید و خویشتن را ملامت کنید و نگران شوید که پسندیده است از برای شما قتل من و هتك حرمت من. آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم و پسر وصی پیغمبر شما نیستم که او پسر عم رسول خدا بود که با رسول خدا ایمان آوردور سول خدای را بدانچه از جانب خدای آورد تصدیق کرد؟ آيا حمزه سیدالشهداء عم من نیست و آیا جعفر که بادو بال در بهشت طيران میکند عم من نیست؟

آیا شما نشنیدید که رسول خدا در حق من و برادرم حسن فرمود: ایشان در سید جوانان اهل بهشتند و اگر سخن مرا از در صدق میدانید ، اصابه حق کرده باشید ، سوگند با خدای ، هرگز از در کذب سخن نرانم و دانسته ام خداوند در و غزن را دشمن دارد ، با اینهمه اگر تکذیب میکنید مرا ، در میان شما بسیار کس باشد که آگهی دارد و گواهی دهد : ازجابر بن عبدالله انصاری و ابوس . خدری و سهل بن سعد ساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالك ، پرسش کنید تا شما را بیاگاهانند ، چه ایشان در حق من و برادر من ، از رسول خدای شنیده باشند ، آیا کافی نیست مر شما را که خون من نریزید ؟

یاوه سرائی شمر و پاسخ ابن مظهر بوی

چون سخن بدینجا آورد ، شمر ذي الجوشن گفت :

أَنَا أَعْبُدُ اَللَّهَ عَلَى حَرْفٍ إِنْ كُنْتَ أَدْرِي مَا تَقُولُ.

ص: 232

یعنی خدای را از در شك و ريب بيرون صراط مستقیم عبادت کرده باشم ،

اگر بدانم تو چه میگوئی و از این، تذکره بایه مبارکه قر آن نمود:

قالَ اللَّهُ تَعَالَى ّ ومِنِ مَن يَعْبُدُ اَللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ أَطْمَأْنَ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةُ اَلْقَلْبِ عَلَى وَجْهِ خَيْرِ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ ذَلِكَ هُوَ اَلْخُسْرَانُ اَلْمُبِينُ (1) »

در جمله، میفرماید : بعضی از ناس خدای را عبادت میکنند ، بی آنکه در دین استوار باشند ، پس اگر ادراك خیری کردند ، مطمئن خاطر شوند و اگر کار دیگر گونه شد ، عقیدت خویش را دیگر گونه کنند ، لاجرم ایشان در دنیا و آخرت خایب وخاسر (2) باشند . چون حبیب بن مظاهر ، سخن شمر را اصغا نمود

فَقَالَ لَهُ وَاللَّهِ إِنِّي لَأَرَاكَ نَعْبُدُ اَللَّهَ عَلَى سَبْعِينَ حَرْفاً وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ صَادِقٌ مَا تَدْرِي مَا يَقُولُ قَدْ طَبَعَ اَللَّهُ عَلَى قَلْبِكَ

حبیب گفت : ای شمر؛ توخدای را بهفتاد شك و ریب عبادت میکنی و من شهادت میدهم که این سخن بصدق گفتی که : من نمیدانم حسین چه میگوید . البته نمیدانی ، خداوند قلب تو را بخاتم خشم مختوم (3) داشته و بغشاوهء غضب مغمور (4) فرمود .

خطاب حسین ( علیه السلام ) بيك يك از بزرگان کوفه

دیگر باره حسین آغاز سخن فرمود :

ثُمَّ قَالَ لَهُمْ فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍ مِنْ هَذَا أفتشكون أَنِّي اِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَ اللَّهِ ما بَيْنَ اَلْمَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ اِبْنُ بِنتِ نَبِيٍ غَيْرِي فِيكُمْ

ص: 233


1- سوره 22 آیه 11
2- خايب ؛ نا امید . خاسر:زیانکار
3- مختوم: مهر نهاده
4- غشاوة ( بتثليث الغين ) : پرده . مغمور : فرو رفته ، غرق شده

لا فی غَیرکم و يحكم أَ تَطْلُبُونِي بِقَتِيلٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ أَوْ مَالٍ لَكُمْ اسْتَهْلَكْتُهُ أَوْ بِقِصَاصٍ مِنْ جِرَاحَة فَأَخَذُوا لاَ يُكَلِّمُونَهُ فَنَادَي يَا شَبَثَ بْنَ رِبْعِيٍ وَ يَا حَجَّارَ بْنَ أَبْحَرٍ وَ يَا قَيْسَ بْنَ الْأَشْعَثِ و يَا يَزِيدَ بْنَ الْحَارِثِ أَ لَمْ تَكْتُبُوا إِلَيَّ أنْ قَد أَيْنَعَتِ الثِّمارُ وَ اخضَرَّ الجَنابُ وَ إنَّما تَقدَمَ عَلَيَّ جُندٌ لَكَ مُجَنَّد

فرمود : اگر بدانچه گفتم شما را شك و شبهتی است، آیا همچنان در شك میباشید که من پسر دختر پیغمبر شما میباشم و سوگند با خدای در میان مشرق و مغرب پسر دختر پیغمبری جز من نیست ، خواه در میان شما و خواه در غیر شما ، وای بر شما، از شما کسی را کشته ام و شما خون او را از من طلب میکنید ؟ یامالی را از شما تباه کرده ام ؟ یا کسی را بجراحتی آسیب زده ام ، قصاص ميجوئيد؟ هیچکس آن حضرت را پاسخ نگفت. دیگر باره ندا در داد که : ای شبث بن ربعی ! و ای حجار بن ابحر ! وای قيس بن اشعث ! و ای یزید بن حارث ! مگر شما نبودید که بسوی من نامه ها متواتر کردید ، که میوهای اشجارما رسیده است و بوستان های ما. سبز گشته است و بسوی ما تعجیل کن که از برای تو لشکرها آراسته ایم.

گفتار اشعث و پاسخ حضرت حسین ( علیه السلام )

اینوقت اشعث آغاز سخن کرد و گفت : ما نمیدانیم چه میگوئی؟ هم اکنون

حکم بني عم خود یزید را بپذیر و او تورا جز بدلخواه تو دیدار نخواهد کرد

فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ لا واللَّهِ لَأ أُعْطِيَكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ ولا افْرَ لَكُمْ فِرَارَ الْعَبِيدِ ثُمَّ نَادَى يَا عِباد اَللَّهِ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ وَ أَعُوذُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يؤمن بيوم الحساب

ص: 234

فرمود : لا والله . هرگز دست خود از درذلت ، بدست کس ندهم و از شما .

نگریزم چنانکه عبید گریزند. یا عباد الله ! من بپروردگار خود و پروردگار شما پناهنده ام، که شما را ناپدید کند و بحضرت خداوند گریزنده ام ، از هر متکبری که ایمان بروز حساب ندارد . آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبة بن سمعان را بفرمود : تا آن شتر را عقال (1) برنهاد و اسب رسول خدای را که مرتجز نام داشت طلب نمود و بر نشست و با چند تن از اصحاب بمیان هردوصف روان شد و بریر بن خضير از پیش روی میرفت .

مقالات بریر با کوفیان

چون راه با سپاه کوفه نزديك كرد ، بریر را فرمان داد که با این جماعت

فَقَالَ يَا قَوْمِ اِتَّقُوا اَللَّهَ فَإِنَّ ثَقَلَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وكَانَ قَدْ أَصْبَحَ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ هَؤُلاَءِ ذُرِّيَّتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ بَنَاتُهُ وَ حَرَمِهِ فَهَاتُوا مَا عِنْدَكُمْ وَمَا الَّذِي تُرِيدُونَ أَنْ تَصْنَعُوا بِهِمْ

گفت : ای قوم : از خدای بترسید و وصیت پیغمبر را فرا ياد آرید که

فرمود :

إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ اَلثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِي. .

اينك نقل محمّد است در میان شما و این جماعت فرزندان اووعترت اوودختران او وحرم اویند ، اکنون بگوئید : اندیشه شما چیست ؟ و با ایشان چه صنعت در نظر دارید ؟ گفتند : الا آنکه سر بفرمان امیر عبیدالله فرود آرد ، تا چه فرماید .

فَقَالَ لَهُمْ بُريْرٌ افْلاً تَقْبَلُونَ مِنْهُمْ اَنْ يَرْجِعُوا اِلَيَّ الْمَكانُ الَّذِي جائُوا مِنْهُ وَيْلَكُمْ يا اَهْلَ اَلْكُوفَهْ اَنْسَيْتُمْ كُتُبَكُمْ وَ عُهُودُكُمُ اَلَّتِي

ص: 235


1- عقال : بکسر عين : ریسمان دست بند شتر

اعطيتموهاو اِشْهَدْتُمُ اللَّهَ عليها يا وَيْلَكُمْ اِدْعَوْتم (1) اَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ وَ زَعَمْتُمْ اَنَّكُمْ تَقْتُلُونَ انْفُسَكُمْ دُونَهُمْ حَتِّي اِذَا اِتَّوَكُمْ اَسْلَمْتُمُوهُمْ اِلَيَّ اِبْنَزِيَادُ وَ حلانموهم عَنْ مَاءِ الْفُرَاتِ بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ نَبِيَّكُمْ فِي ذُرِّيَّتِهِ مَا لَكُمْ لاَ سَقَا كَمِ اَللَّهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَبِئْسَ اَلْقَوْمُ اِنْتم

بریر گفت : آیا نمی پذیرید تا بمكان خود مراجعت کند ؟ وای بر شما، ای اهل کوفه ؛ آیا فراموش کردید کتب خود را که با او استوار نمودید و خدای را بشهادت گرفتید ؟ وای بر شما ، گاهی که شناختید اهل بیت پیغمبر خودر و گمان کردید در راه او بذل جان خواهید ، چون بنزد شما آمد او را تسليم ابن زیاد نمودید و آب فرات را از وی دریغ داشتید، چه زشت مخلف که شمائید ، پیغمبر خود رادرحق ذريه او ، خداوند سقایت نکند شما را در روز قیامت که بد ترقوم شمائید. جماعتی گفتند : ما نمیدانیم تو چه میگوئی ؟ بریر گفت :

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي زادَنِي فِيكُمْ بَصِيرَة اَللَّهُمَّ إِنِّي أبرءُ إلَيْكَ مِن أفعال هؤلاء القَومِ أَللّهُمَّ ألْقُوْمَ اَللَّهُمَّ الْقَ بَأْسَهُمْ بَيْنَهُمْ حَتَّى يَلْقَوْكَ وَأَنْتَ عَلَيهِم قُضْبَانُ

یعنی سپاس خدای را که افزون کرد بصیرت مرا در شما ، ای پروردگار من!

تبری (2) میجویم بسوی تو از افعال این قوم . ای خداوند من! زیان و ضرر این جماعت را در میان ایشان در افکن ، تا گاهی که تو را ملاقات کنند و تو بر ایشان غضبناك باشی . اینوقت کوفیان او را هدف سهام ساختند وخدنگی چند بسوی او گشاد دادند ، بریر باز شتافت .

سؤال وجواب حسین ( علیه السلام ) با کوفیان

حسين علیه السلام لختی اسب پیش راند و در برابر قوم عنان بکشید و با على

صوت ندا در داد ،

ص: 236


1- در اصل « إذدعوتم » بوده
2- تبری : بیزاری ، بر کناری

فَقَالَأَنْشُدُكُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْرِفُونِي قَالُوا نَعَمْ أَنْتَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ وسبطهُ قال أنشُدُكم اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمِّي فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عليه وآله قَالُوا نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ جَدَّتِي خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَوَّلُ نِسَاءِ هذهِ اَلأُمَّةِ إسْلاماً قَالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ سَيِّدَ اَلشُّهَدَاءِ حَمْزَةَ عَمَّ أَبِي قَالُوا اَللَّهُمَّ نَعَم قَالَ فَأَنْشُدُكُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعْفَراً اَلطَّيَّارُ فِي اَلْجَنَّةِ عَمِّي قَالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ قَال أَنْشُدُكُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذَا سَيْفُ رَسُولِ اَللَّهِ صلى الله عليه وآله وَأَنَا مُتَقَلِّدُهُ قَالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ فَأَنْشُدُكُمُ

اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذِهِ عِمَامَةُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى الله عليه وآله أَنَا لاَبِسُهَا قَالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ فَأَنْشُدُكُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ عَلِيّاً كَانَ أوَّلَهُم إِسلاماً وَأعلَمُهُم عِلماً وَأعظَمُهُم حِلماً وَأنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ وَمُؤمِنَةٍ قالوا اللّهُمَّ نَعَم قالَ فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي وأَبِي الْمَذَائِدِ عَنِ الحَوضِ غَداً يَذُودُ عَنْهُ رِجَالاً كَمَا يُذَادُ اَلْبَعِيرُ الصَّادِي عَنِ اَلْمَاءِ وَلِوَاءُ الْحَمْدِ فِي يَدَي جَدِّي يَوْمَ القِيَامَةِ قالُوا قَدْ عَلِمْنَا ذلِكَ كُلَّهُ ونَحنُ غَيرُ تارِكيكَ حَتَّى تَذُوقَ المَوتَ عَطَشاً

فرمود : ای مردم ! شما را سوگند میدهم بخدای آیا مرا میشناسید ؟

ص: 237

گفتند : چرا نشناسیم ! تو پسر رسول خدا و سبط رسول خدائی ، پس در هر سؤالی ایشان را با خدای سوگند داد وهمگان تصدیق کردند . فرمود : میدانید مادر من فاطمه دختر رسول خدا است ؟ گفتند : میدانیم ، فرمود : میدانید علی بن ابی طالب پدر من است ؟ گفتند : میدانیم ، فرمود : میدانید جدة من خدیجه دختر خويلد است و او اول زنی است در این امت که اسلام آورد و گفتند: چنین است. فرمود : میدانید حمزهء سید الشهداء عم پدر من است ؟ گفتند : جز این نیست ، فرمود : میدانید جعفر طیار عم من است ، گفتند : میدانیم ، فرمود : میدانید اینک شمشیر رسول خدا است من بمیان بر بسته ام؟ گفتند : بدانیم ، فرمود : میدانید ، اینک عمامه رسول خدا است من بر سر دارم ؟ گفتند : میشناسیم ، فرمود : میدانید علی در اسلام از همگان سبقت دارد و در علم وحلم از همگان فضیلت او راست و او است مولای هر مؤمن و هر مؤمنه ؟ گفتند: جز این نیست ، فرمود: پس چرا خون مرا مباح میدانید ؟ و حال آنکه فردای قیامت پدر من مردم بزه کار (1) را از حوض کوثر میراند ، چنانکه شتران را از آبگاه رانند و لوای حمد در دست پدر من است ،

گفتند: ما بر این جمله دانائیم و با اینهمه تو را دست باز ندهیم، ناگاهی که با لب تشنه شربت مرگ بنوشی . چون حسین این کلمه بشنید ، دست فرابرد و محاسن مبارك را در پیچید،

ثم قال : إشتد غضب الله على اليهود، حين قالوا : عزيز ابن الله واشتد غضب الله على الصاری، حين قالوا : المسيح ابن الله واشت

ثُمَّ قَالَ إِشتَد غَضَبُ اَللَّهِ عَلَى اَلْيَهُودِ حِينَ قالُوا عزيز ابن اللَّهِ وَاشتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ علَى النَّصاري حِينَ قَالُوا اَلْمَسِيحُ اِبْنُ اَللَّهِ واشت غَضَبُ اَللَّهِ عَلَى اَلْمَجُوسِ حِينَ عَبَدُوا النَّارَ مِن دُونِ اَللَّهِ وَاشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ على قَوْمٍ قَتَلُوا ابن نبيّهم وَاشتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ علَى هَذِهِ اَلْعِصَابَةِ اَلَّذِينَ يُرِيدُونَ قَتْلاً اِبْنَ نَبِيِّهِمْ أَمَا وَاللَّهِ لاَ أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْءٍ ممايريدونَ

ص: 238


1- بزه . بروزن مزه : گناه

حَتَّى أَلْقَى اَللَّهَ وَ أَنَا مخضب بِدَمِي ثُمَّ قَالَ لَهُمْ لِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي قَالُوا بُغْضاً وَ عُدْوَانا .

فرمود: شدت کرد غضب خدا بر یهود ، گاهی که عزیر را پسر خدای خواندند وشدت کرد خشم خدای بر نصاری ، وقتی عیسی را پسر خدا دانستند و شدت کرد غضب خدا بر مجوس ، وقی بپرستش آتش پرداختند و شدت کرد غضب خدا بر قومی که پسر پیغمبر خود را کشتند و شدت کرد غضب خدا بر این جماعت که ارادۂ قتل پسر پیغمبر خود دارند، سوگند با خدای بهیچگونه این جماعت را اجابت نکنم از آنچه در دل دارند ، تا گاهی که خدای را ملاقات کنم و بخون خویش مخضب (1) باشم ، هان ای جماعت! از چه روی قتل مرا بر خود واجب شمرده اید ؟ گفتند : بحكم دشمنی و کین توزی (2)

وصیت حسین ( علیه السلام ) با اهل بیت

اینوقت آن حضرت هر دو لشکر را بجای گذاشت و بسوی سراپرده خویش روان شد . زينب عليها السلام ، حدیث میکند که : چون حسین را نگریستم که باز سرا پرده میشود ، بخيمه خویش در رفتم و بنشستم، باشد که نداند من از بیرون خیمه بنظاره بودم . چون بمیان سرا پرده آمد، فرمود : کجا است زینب ؟ عرض کردم : لبيك يا اخي ! آنگاه ام کلثوم را طلب فرمود، بعد از آن فرمود : رقیه و صفیه و سکینه و فاطمه صغری را بخوانید، چون همگان حاضر شدند ، عرض کردند : یا ابا عبدالله ! مگر حاجتی است ؟

فَقَالَ حَاجَتِي أُوصِيكُنَّ إِذَا أَنَا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَى جَيْبا ولا تَلْطِمْنَ علَى خَدّاً ولا تَخْدِشَنَّ عَلَيَّ وَجْها

فرمود : حاجت من آنست که : وصیت میکنم شما را گاهی که من کشته میشوم گریبان بر من پاره مکنید و چهره رالطمه مزنید و گونه را مخراشید . زینب عرض

ص: 239


1- مخضب ( اسم مفعول از تخضيب ) : رنگین
2- کين توزی : کینه کشیدن

ای برادر ! این سخن کسی است که بر قتل خود يقين داشته باشد. فرمود: چنین است . زینب چون این بشنید صیحه بزد و فریاد بر داشت که :

وَا ثُكْلاَهْ وَا مُحَمَّدَاهْ وَا عُلِيَّاهْ وَا حُسْناهْ وا حُسَيْنَاهْ وَاضْعَفَاهُ واغْرَبَتَاهُ وا قِلَّةَ نَاصِراهْ فَقَالَ لَهَا اَلْحُسَيْنُ يَا أُخْتَاهْ تَغْرِي بعزاءاللَّهِ فَإِنَّ سُكَّانَ اَلسَّمَوَاتِ يَفْنُونَ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ يَمُوتُونَ وَلا يَبْقَى إِلاَّ اللَّهُ فَلا يَذْهَبَنَّ بِحِلْمِكَ الشَّيْطَانُ

فرمود : ای خواهر ! صبر کن و شکیبائی فرما ، ساكنين آسمانها فنا پذیرند و قاطنين (1) زمين بمیرند ، جز خدای بجای نماند ، هوش دار که شیطان حلم و شكيب تورا نرباید . زینب گفت : ای برادر ! تواند شد که ما را از اینجا کوچ دھی تا کشته نشوی ؟ گریه در گلوگاه آن حضرت گره گیر شد و سرشك از چهره مبارکش روان گشت .

فَقَالَ لَهَا لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَا لَيْلاً لَنَامَ

فرمود: ای خواهر! اگر مرغ قطا را شبانگاه دست باز داشتند در آشیان خود شاد بخفت . و اینوقت حسين علیه السلام را خوابی سبك در چشم آمد و در گذشت ،

وهُو يَقولُ رَأَيْتُ السَّاعَةَ جَدِّي رَسُولَ اَللَّهِ وَهُوَ يَقُولُ يَا بُنَيَّ اِصْبِرِ اَلسَّاعَةَ تَأْتِي إِلَيْنَا

یعنی رسول خدای را دیدم که فرمود: ای پسرك من ! لختی صبر کن که ساعت دیگر بنزد ما می آئی . بالجمله، چون امام علیه السلام وصیت خویش را با اهل بیت بیای آورد ، برخاست و بر نشست و دیگر باره بحربگاه آمد.

ص: 240


1- قاطن : ساكن ، مقیم

رمز خطبه های بسیار حضرت حسین ( علیه السلام )

همانا غم و اندوه انبیا و اوصيا از برای امت بود، تا چرا برطریق غوایت (1) وضلالت روند و بهره آتش دوزخ شوند ، چنانکه بعضی از محققین عرفا گفته اند که :« نوح علی نبینا و آله علیه السلام » ، قوم را از کمال حفاوت و شفقت بدعای بد یاد کرد و روی زمین را بلطمه طوفان از وجود ایشان بپرداخت ، چه دانسته بود که این جماعت چند که بیایند ، بر عصیان خدا بیفزایند و روز برانگیزش (2) عذاب ایشان فزایش گیرد. مصلحت ایشان را در هلاك ایشان دانست و همچنان دیگر انبیا ، چون ابراهيم وموسی و عیسی و یحیی وزکریا و جرجيس عليهم السلام، که ذكر حال ایشان مناسب این مقام نیست و رنج و شکنج خود را بچیزی نمیشمردند ، بلکه بر امت افسوس میخوردند و سید المرسلین یعنی خاتم المبيین ، اینهمه زحمت از این روی برذمت مینهاد ، که یکتن مشرك را از طریق غوایت بشاهراه هدایت آورد و حسين يه که پسر آن پدر و ثمر آن شجر و فروغ آن اختر بود، نیز کار بدین

گونه میداشت ، چه میدانست که قضا بر شهادت. او رفته و از برای ادراك این سعادت سفر عراق فرمود ، لكن این آمد شدن و تجدید خطبه فرمودن از بهر آن بود، که مگر یکتن از مشرکین را تشریف دین بخشد . چنانکه حر بن یزید ریاحی را از تحت الثرى بفوق الثريا بر کشید (3) ، بلکه از مقام هیولانی بپیشگاه عقل نخستين (4) صعود داد .

موعظة زهير بن القين کوفیان را

بالجمله، حسين علیه السلام، بسوی سپاه کوفه نگران شد و ایشان چون سیل بنیان

-

ص: 241


1- غوايت : گمراهی و هلاکت
2- روز بر انگیزش : روز قیامت
3- از زیر زمین بر ز بر آسمان بالا برد
4- هیولی : باصطلاح فلاسفه، ناچیز و ناتوان ترین موجودات است که صرف قوه و استعداد میباشد و ابدأ بهره یی از فعلیت و کمال ندارد. و عقل نخستین اشرف و کاملترین موجودات , او این مخلوق حق متعال است

کن درهم پیوسته و مانند ابری مظلم متراكم (1) بودند وعمر بن سعد در قلب لشکر از پیش روی سرهنگان جای داشت. اینوقت زهير بن القین پیش تاخت و سپاه کوفه را بأعلى صوت مخاطب ساخت،

فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ حَقَّ المُسلِمِ عَلَى المُسلِمِ النَّصيحَةُ وَ نَحْنُ و أَنْتُمْ علَى دِينٍ وَاحِدٍ وقَدِ ابْتَلانا اللّهُ بِذُرِّيَّةِ نَبِيِّكُمْ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِيَنْظُرَ مَا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ صانِعُونَ وَ أنَا أَدعُوكُم إلى نُصرَتِهِ وخِذلانِ الطُّغاةِ

او گفت : ای مردم ! مسلم را برمسلم حق نصیحت است و ما وشما بيك آئین و يك شريعتيم ، اینك خداوند ما را امتحان میفرماید بفرزند پیغمبر خود . تامشهود افتد کردار ما و شما ، اکنون من شما را دعوت میکنم که حسین را نصرت کنید و گمراهان را مخذول دارید. چون کوفیان این کلمات بشنیدند، گفتند: ما صاحب شما را و متابعان اور اعرضه شمشیر خواهیم داشت الا آنکه با یزید بیعت کنند . زهیر گفت : ای بندگان خدا ! حسين بنصرت ومودت احق است از پسر سمية، اگر اورا نصرت نمیکنید از مقاتلت او دست باز دارید ، تواند شد که یزید از وی خشنود شود، بی آنکه کشته گردد و از شما راضی گردد بی آنکه قاتل حسین باشید. این هنگام شمر ذي الجوشن خدنگی بسوی زهیر بگشاد و گفت : دست باز دار ، چند بکثرت کلام زحمت میکنی، زهیر گفت : ای شمر! تو جز بهیمه ای (2) نیستی ، فردای قیامت در آتش دوزخ جای خواهی داشت و باعذاب الیم دمساز خواهی بود شمر گفت : من تو را میکشم و صاحب تو را نیز خواهم کشت . زهیر گفت : مرااز قتل بیم میدهی ؟ من کشته شدن با حسین زا درست تر میدارم تا زندگانی با شما ،

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ و قَالَ مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنْصارِ لأَيْغِّرُكُمْ كَلامُ هَذَا الْكَلْبِ اَلْمَلْعُونِ وَ أَشْبَاهِهِ فَإِنَّهُ لاَ يَنَالُ شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ صَلي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

ص: 242


1- متراکم : روي هم جمع شده
2- بهیمه : چار پا

وَ إِنَّ قَوْماً قَتَلُوا ذُرِّيَّتَهُ وَ قَتَلُوا مَنْ نَصَرَهُمْ فانّهم في جهنّمَ خالدون أبدا

پس روی با اصحاب کرد و گفت : ای مهاجرین و انصار ! نفریبد شما را سخن این سك لعين و امثال او، چه او از شفاعت عمل بهره نخواهد یافت.

اینوقت مردی بنزديك زهیر آمد و گفت: ای زهیر! حسين علیه السلام میفرماید : قسم

بجان من که شرط نصيحت وموعظت بیای آوردی و نیکو سخن کردی.

خطبة حسين ( علیه السلام ) در میدان

آنگاه حسين به روی با آن جماعت کرد.

وَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيَا دارٌ فَنَا وَ زَوَالٍ مُتَغَيِّرَةٌ بِأَهْلِهَا مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ عَرَفْتُمْ شَرَائِعَ الاسْلامِ وَ قَرَأْتُمُ القُرآنَ وَعَلِمتُم أنَّ مُحَمَّدَ رَسولُ المَلِكِ اَلدَّيَّانِ وَ وَ ثَبَتُّمْ عَلَى قَتْلِ و لَدِهِ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ أَمَا تَرَوْنَ إِلَى مَاءِ الْفُرَاتِ يَلوحُ كانَهُ بُطونُ الحَيَّاتِ يَشْرَبُهُ اليَهُودُ وَالنَّصَارَى وَ الْكِلابُ وَالْخَنَازِيرُ وَ آلُ اَلرَّسُولِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَمُوتُونَ عَطَشاً

فرمود : ای مردم بدانید که دنیا محل فنا وزوال است و هر ساعت اهلش را از حالی بحالی دیگر گون کند ، هان ای مردم ! شرایع اسلام بشناختید و کتاب خدای را تلاوت کردید و بدانستید که نه رسول خدا است، آنگاه قتل فرزندش را از درخصومت وستم اعداد کردید ، مگر نگران نیستید که آب فرات چون شکم حیات (1) موج میزند و یهود و نصاری وکلب و خنزیر از آن می آشامد و فرزندان رسول خدا بزحمت عطش جان میدهند . کوفیان در پاسخ گفتند : سخن کوتاه کن، توراواصحاب تورابهره ای از آب نخواهد رسید، بلکه شربت مرگ غصة بعد غصة (2)

ص: 243


1- حیات جمع حية : مار، افعی
2- غصة ( بضم غين ) : آنچه در گلو گیر میکند . اندوه ( در اینجا معني اول مراد است )

خواهید نوشید . چون آن حضرت این کلمات را اصغا فرمود،روی با اصحاب کرد

و قَال لَهُمْ إِنَّ ألْقَوْمَ إِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ اَلشَّيْطَانُ فَأُنْسِيهِمْ ذِكرالله اُولَئِكَ حِزْبُ اَلشَّيْطَانِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اَلشَّيْطَانِ هُمُ اَلْخَاسِرُونَ (1) »

فرمود : شیطان بر این جماعت غالب گشته است و ذکر خدا را از خاطر ایشان بفرسوده است ، این جماعت لشکر شیطانند و بدانید که لشکر شیطان خائب وخاسر (2) است، پس این شعرها انشاد کرد و بفرمود :.

تَعَدَّیْتُمْ یا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیِکُمْ *** وَ خالَفْتُمْ فینا النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ (3)

أَما کانَ خَیْرُ خلق أوْصیکُمْ بِنا *** أما کانَ جدی خَیْرِة الله أحْمَدَ ِ (4)

أما کانَتِ الزَّهْراءُ أُمّی دُونَکُمْ *** أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِیِّ المُسَدَّد (5)

لُعِنْتُمْ وَ أُخْزیتُمْ بِما قَدْ جَنَیْتُمْ *** سَتُصْلونَ نار احَرَّ ها نارٍ تُوَقَّدُ (6)

آنگاه ابتدا بدین خطبه مبارکه فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ الدُّنْیَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِیُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلَا تَغُرَّنَّکُمْ

ص: 244


1- قرآن کریم (58 ، 20)
2- پاورقی ص233
3- ( اگر چه در پاورقی اشعار این کتاب روش نوعی ما اینست که : فردو رباعيا معنی نموده و در باره به بيت و بیشتر از آن بترجمه، بعضی از لغات با خلاصه معنی اکتفا میکنیم . لیکن نسبت بمنشآت خود حضرت سید الشهداء عليه السلام که تراويده بلاغتست و هيج كلبه آن بدون ايقاء معنی عالی و دقیقی آورده نشده است . استثنائی قائل شده و همه را يك بيك معنی میکنیم ) ای بد ترین گروه در ستمگری از اندازه بدر رفتیده و در باره ما مخالفت پیغمبر کردید
4- مگر بهترین مردم سفارش ما را بشما نکرد ؟ مگر جد من بر گزیده خدا ( احمد ) نیست
5- مگر مادر ، ن، زهرا و پدرم . علی درستکار برادر بهترین مردم نیست
6- با این جنایت رانده، و رسوا شدند و بزودی بآتش فروزان دوزخ میافتید

هَذِهِ الدُّنْیَا فَإِنَّهَا تَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَکنَ إِلَیْهَا وَ تُخَیِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمعَ فِیهَا وَ اراكُمْ قَدِ اجْتَمَعتُمْ عَلَيَّ اَمْرٌ قَدِ اِسْتَخَطْتُمُ اللَّهَ فِيهِ عَلَيْكُمْ وَ اعْرِضْ بِوَجهِهِ الْكَرِيمِ عَنْكُمْ وَ احْلِ بِكُمْ نِقْمَتَهُ وَ جَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ فَنِعْمَ اَلرَّبُّ رَبُّنَا وَ بِئْسَ الْعَبِيدُ انتم اَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ اَمِنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ انكُم زَحَفْتُمْ الَيَّ ذُرِّيَّتَهُ وَ عِتْرَتِهُ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اِسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ اَلشَّيْطَانُ فَانْسِيكُم ذِكْرَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِما تُرِيدُونَ اَنَا اَللَّهُ وَ اَنَا اليه راجعُونَ هَوْلاءُ قَوْمٍ كَفَرُوا بَعْدَ ايمَانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين

میفرماید : سپاس خداوندی را که بیافرید دنیا را و دار فنا و زوال ساخت و آن را نیروی تصرف داد باهل دنیا از حالی بحالی و شأنی بشأنی ، همانا فريفته کسی است که شیفته دنیا گردد و شقی کسی است که مفتون دنیا شود . هان ای مردم ! دستخوش فریب دنیا نشوید ، چه دنیا قطع کند امید کسی را که بسوی او رغبت کند وخائب و خاسر دارد طمع کسی را که بدو طمع بندد ، و هم اکنون نگرانم شما را که در آمری همداستان شده اید که خداوند را بر شما خشمگین میدارد و روی از شما بر میتابد وعقاب خدای را بر شما فرود می آورد و رحمت خدای را از شما دور میدارد، چه نیکو پروردگاریست پروردگارماو چه بد بندگانی که شما بوده اید، اقرار کردید شریعت و گردن نهادید بطاعت و ایمان آوردید برسالت محمّد، آنگاه بر اهل بیت او باختید و باعداد قتل ایشان پرداختید ، همانا شیطان بر شما نصرت یافت و ذکر خدای را از خاطر شما محور منسی داشت،هلاکت بادشمارا، چه در خاطر دارید ؟ آنگاه استرجاع فرمود و گفت : این قوم ، كافر شدند از پس آنکه ایمان آوردند دور بادند (1) ، این ستمکاران .

ص: 245


1- دور باد ند ، کلمه نفرین است. بعضی از رحمت خدا دور شوند

مقالات شمر ملعون با حضرت حسین ( علیه السلام )

چون حسین علیه السلام سخن بدینجا آورد،هماناعمر بن سعد بيمناك شد که مبادالشکریان فریفته كلمات او شوند و عقیدت بگردانند و جانب او گیرند ، پس روی با وجوه لشکر کرد و گفت : حسين را پاسخ گوئید ، او پسر علی ابوطالب است . سوگند با خدای اگر همچنان بجای خویش بیائید و یکروز دیگر بدین روز پیوسته شود ، سخن حسين قطع نخواهد شد و زبان او کليل (1) نخواهد گشت . لاجرم شمر ذی الجوشن پیش شد و گفت : ای حسين ! چه میگوئی ؟ ما را آموزگاری کن تا بدانیم ،

فَقالَ أَقُولُ اِتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ ولا تَقْتُلُونِي إِنَّهُ لاَيَحِلُّ لَك قَتْلِي ولا انْتِهَاكُ حُرْمَتِي فَإنِّي اِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُم وجَدتي خَديجَهُ زَوَّجَهُ نَبِيُّكُمْ ولَعَلَّهُ بَلَغَكُم قَولُ نَبِيِّكُم ألحَسَنُ وَ الحُسَينُ سَيِّدَا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ

سلام فرمود : میگویم ، از خدا بترسید ومرا مکشید ، چه قتل من وهتك حرمت

من بر شما روا نیست ، همانا من پسر دختر پیغمبر شما میباشم و جدة من خديجه زوجه پیغمبر شما است ، البته شنیده باشید که رسول خدا فرمود : حسن و حسین سید جوانان اهل بهشتند .

خطبه واتمام حجت نمودن حسين ( علیه السلام )

اینوقت عمر بن سعد فرمان داد تا لشکر کوفه آن حضرت را فرو گرفتند و دایره کردار (2) عنان در عنان بافتند ، همهمهء سپاه وحمحمهء اسب درهم رفت ، حسين علیه السلام خواست تا حجت خویش تمام کند ، لختی فرس خود را پیش تاخت و فرمود : گوش فرا من دارید تا چه گویم ، هر کس شاغل خویش بود و بفرمان نمیپرداخت

ص: 246


1- کلیل : ناتوان در سخن
2- دایره کردار : مانند دایره

قال لهم:وَيْلَکُمْ ما عَلَيْکُمْ اَنْ تَنْصِتُوا اِلَيَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلي، وَ اِنَّما اَدْعُوکُمْ اِلي سَبيلِ الرَّشادِ، فَمَنْ اَطاعَني کان مِنَ الْمُرْشَدينَ، وَ مَنْ عَصاني کانَ مِنَ الْمُهْلَکينَ، وَ کُلُّکُمْ عاصٍ لِاَمْري غَيْرَ مُسْتَمِعٍ قَوْلي، فَقَدْ مُلِأَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ، وَ طُبِعَ عَلي قُلُوبِکُمْ، وَيْلَکُمْ اَلَّا تَنْصِتُونَ، اَلا تَسْمَعُونَ.

فرمود: وای بر شما ، چه افتاد شما را که گوش فرا من نمیدارید؟ و سخن مرا نمی شنوید و حال آنکه من شما را براه راست میخوانم ، پس آنکس که اطاعت کند مرا رشد خویش دریافته است و آنکس که عصیان من کند طریق هلاکت سپارد و شما همگان امر مرا بزهکارید و فرمان مرا گوش نمیدارید، زیرا که شکمهای شما بحرام آکنده و دلهای شما بخاتم ظلمت مختومست ، گوش نمیدهید و اصغا نمیکنید . سپاه کوفه یکدیگر را ملامت کردند و گفتند : گوش دهید تا چه گوید، پس حسين علیه السلام آغاز سخن کرد،

ثُمَّ قالَ:نتَبًّا لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَه وَتَرَح-ًا! حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ، فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ؛ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفَا لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ! وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَارًا اقْتَدَحْنَاهَا عَلَي عَدُوِّنَا وَعَدُوِّكُمْ! فَأَصْبَحْتُمْ إلْب-ًا لاِعْدَآئِكُمْ عَلَي أَوْلِيَآئِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ، وَ لاَ أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ! فَهَلاَّ - لَكُمُ الْوَيْلاَتُ - تَرَكْتُمُونَا؛ وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ، وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ، وَ الرَّأْيُ لَمَّا يُسْتَحْصَفْ!؟ وَ لكِنْ أَسْرَعْتُمْ إلَيْهَا كَطَيْرَه الدَّبَي! وَتَدَاعَيْتُمْ إلَيْهَا كَتَداعی

ص: 247

الفَراشِ فَقُبْحاً لَكُمْ فَانِمَا أنتُمْ مِن طَوَاغِيتِ الأُمَّةِ وشْذَاذِ الأَحْزَابِ وَ تَبَذَةِ الكِتابِ و نَفَثَةِ اَلشَّيْطَانِ وَ عُصبَةُ الأَثَامِ وَ مُحْرٌ فِي الْكِتَابِ وَ مُصْطَفِي السُّنَنِ وَ قَتَلَةَ أَوْلادِ الأَنْبِيَاءِ ومَبْرِي عِتْرَةِ الأَوْصِيَاءِ وَ مُلْحِقِي الْعهَّارِ بِالنَّسَبِ ومُؤذِي المُؤمِنِينَ وصِرَاخِ (1) أَئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئِينَ لَذِينَ جَعَلُوا الْقِرَانَ عِضِينَ (2) وَ أَنْتُمُ ابْنُ حَرْبٍ وأَشْيَاعُهُ نَعْتَمِدُونَ وَايَانَا تُخَادِلُونَ أَجَلْ وَاللَّهِ الْخَذْلَ فِيكُمْ مَعْرُوفٌ وَشَجَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ وَ توارئته اصُولكم وَ فُرُوعُكُمْ وَ ثَبَتَتْ عَلَيْهِ قُلُوبُكُمْ وَ غُشِيَتْ صُدُورُكُم فَكُنتُم أَخْبَثَ شَيْءٍ سُخْناً (3) النَّاصِبِ وأُكْلَةً لِلغَاصِبِ

الا لَعْنة الله علی النا کِئین الذین یَنْقُضُون الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً فَأَنْتُمْ وَاللَّهِ هُمُ الأ و ان اَلدَّعِيَّ بنَ الدَّعِيِّ قَدرَ كُزٍ بَيْنَ اثنَتَينِ بَينَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مَا آخُذُ اَلدَّنِيَّةَ أَبِي اَللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٍ طَهُرَتْ وَأُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُقُوسٌ أَبِيَّةٌ لأتؤَثرُ مَصَارِعَ اللِّئَامِ عَلَى مَصارِعِ الْكِرامِ أَلاَ قَدْ اعْذَرْتُ وَ أنْذرْتُ ألاَ إنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الأُسْرَةِ عَلَى قِلَّةِ الأَعْوَانِ وخُذْلَةِ الأَصْحَابِ

فرمود: اي جماعت ! شما را هلاکت و ضجرت باد ، سرگشته و حیرت زده پناهنده ما کشتید و ما بتمام توانائی، شمشير در پذیرائی شما بروی خود کشیدیم و تیغ بر گردن خود نهادیم، همانا آتش شروفتنه را برافروختید ، چنانکه دشمن ما و

ص: 248


1- گویا (صرخاء) صحیح است
2- قرآن کریم ( 91 . 15 )
3- عاشر بحار (سخنا) ضبط کرده است

دشمن شما آن نیران (1) افروخته را اعداد کردند و دامن زدند، پس شما انجمن

گشتید و بکین و کید دوستان خود ، برای دشمنان خود همداستان شدید و عدل و اقتصاد را پشت پای زدید و با اینهمه بر گردن آرزو سوار نشدید (2) ، الاآنکه بدست کردید حرام دنیا را وطمع بستید نکوهیده تر زندگانی دنیا را ، بی آنکه از ما نگران ناستوده ای شده باشید با رأیی بخطا زده باشیم ، پس چگونه دستخوش عذاب وعقاب نباشید ، گاهی که ما را مکروه شمردید و دست باز داشتید و لشکر ها بدفع ما گماشتید ؟ در حالیکه شمشیر ها در حبس نیام بود و دلها ایمن و آرام میزیست و رأيها نیرو داشت :

لكن شما سرعت کردید و انبوه شدید ، در انگیزش نيران فتنه وخویشتن را دیوانه وار درانداختید در کانون نار ، چون پروانگان . چه زشت مردم که شما بوده اید . شما از سرهنگان

گمراهان امت و شاذو شارد (3) جمعیت و منکر کتاب کریم و پیرو شیطان رجیم و گروه بزه کاران و تحریف کننده قرآن و ماحی شریعت مصطفی و کشنده ذریه انبیاء وقاتل عترت اوصیا میباشید . شما اولاد زنا را فرزند میشمارید و دینداران را می آزاريد ومستهزئين چشم عنایت بشما دارند و قرآن را در شمار سحر می انگارند .

هان ای مردم ! شما بوسفیان و شیعیان او را معتمد ومستوثق (4) می شمارد و از یاری ما دست باز میدارید. سوگند با خدای که خذلان در میان شما صفتی است ستوده و عروق شما حاوی (5) این صفت زشت گشته و اصول و فروع شمارا بتوارث فراگرفته و دل های شما در این خصلت استوار ایستاده وصدور شما مأخوذ و مغمور افتاده ، لاجرم شما ناکس و ناچیزید ناصب را وکمتر لقمه اید غاصب را

لعنت خدای برناكثين عهد و پیمان و ناقضين حلف و أيمان . خداوند نگران

ص: 249


1- نیران جمع نار : آتش
2- بمراد خود نرسیدید
3- شاذ : مخالف جماعت . شارد : گریخته
4- مستوثق : امین ، مورد اطمینان
5- حاوی : دارنده

ایشان است و برایشان قضا خواهد راند ، سوگند با خدای که آن زنا زاده پسر زنا زاده ، ما را واجب داشته که جلباب ذلت در پوشیم و اگرنه در میدان مبارزت بکوشیم و ما هرگز دستخوش ذلت نشویم . خداوند رضا ندهد و رسول نفرماید . پدران نيك اختر و مادران پاکیزه سیر و زعمای با حمیت و اکابر با غيرت هلاکت الئآم (1) را بر شهادت کرام اختیار نکنند . اکنون حجت بر شما تمام کردم و با خویشاوندان خود با شما رزم خواهم زد . و این اشعار انشاد فرمود :

فَإنْ نغلب فَهَزَّامُونَ قِدْم-ًا *** وَ إنْ نهزم فَغَيْرُ مهزمينَا (2)

وَ مَا إنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَلَكِنْ *** مَنَايَانَا وَدَوْلَه ءَاخَرِينَا (3)

إذَا مَا الْمَوْتُ رَفَّعَ عَنْ أُنَاسٍ *** كَلاَكِلَهُ، أَنَاخَ بِ-َاخَرِينَا (4)

فَأفْنَي ذَلِكُمْ سُرَوَآءَ قَوْمِي *** كَمَا أَفْنَي الْقُرُونَ الاْوَّلِينَا (5)

فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ إذًا خَلَدْنَا *** و لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إذًا بَقِينَا (6)

فَقُلْ لِلشَّامِتِينَ بِنَا أَفِيقُوا *** سَيَلْقَي الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا (7)

ثُمَّ أَيْمُ اللَهِ! لاَ تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إلاَّ كَرَيْثما يُرْكَبُ الْفَرَسُ، حَتَّي

ص: 250


1- لئام : مردمان پست
2- ( این اشعار از فروة بن سبيك مرادی است که حضرت حسين عليه السلام برای مناسبت با مقام یاد آور میشود ) اگر ما پیروز شدیم ، همیشه پیروز بوده ایم و اگر شکست خوردیم در حقیقت شکست نخورده ایم ( ولی این بیت را در لهوف اینگونه آورده است : فَإن نهزم فَهَزَّ امون قَدماً *** وَانٍ نَغْلَبُ فَغَيْرُ مُغَلَّبِينَا )
3- ترس و بیم عادت ما نیست ، ولی مرگ برای ما و دولت بهره دیگرانست
4- هر گاه شتر مرگ از مردمی سینه بر دارد ، نزد دیگران سینه میاندازد
5- پس مرگ بزرگواران ما را نابود کرد چنانکه پیشینیاترا نابود کرد
6- اگر سلاطين و اشراف نمیمردند ما هم باقی بودیم .
7- بسرزنش کنندگان ما بگو : بهوش آئید ، بزودی آنها هم میرسند بآنچه ما رسیدیم.

تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَي! وَتَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ! عَهْدٌ عَهِدَهُ إلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي؛ فَأَجْمِعُو´ا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَآءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّه ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ! (1) إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّه إِلاَّ هُوَ ءَاخِذٌ بِنَاصِيَتِهَآ إنَّ رَبِّي عَلَي' صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ.اللَهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَآءِ! وَابْعَثْ عَلَي-ْهِمْ سِنِينَ كَسِني يُوسُفَ! وَسَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلاَمَ ثَقِيفٍ، فَيَسُومَهُمْ كَأْس-ًا مُصَبَّرَه! فإنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَخَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا! عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا! وَإلَيْكَ أَنَبْنَا! وَإلَيْكَ الْمَصِيرُ!

سوگند با خدای ، که شما بعد از من فراوان زیست نکنید و افزون از هندسه ای (2) که پیاده سوار شود نپائید (3) روزگار آسیای مرگ بر سر شما بگرداند و شما را آسیمه سر (4) پایمال فنا سازد و پدر من از جد من مرا بدین روز آگهی داد . اکنون امور خود را درهم آورید و با اتباع خود همدست شوید، تا امر شما بر شما پوشیده نماند، پس قصد من کنید و مهلت نگذارید ، همانا کار خویش را با خداوندی گذاشتم که هیچ آفریدهای بیرون پر قدرت او نتواند بود و او است که بر طریق اقتصاد استوار است. ای پروردگار من ! آب باران را از این جماعت قطع کن و ایشان را بسالیان قحط فرسایش (5) فرما، چنانکه مصریان را در در زمان یوسف آزمایش فرمودی و غلام ثقیف را بر ایشان سلطنت ده ، تا این

ص: 251


1- قرآن کریم ( 72 . 10 )
2- پاورقی ص 177
3- پائیدن : زیست کردن
4- آسیمه سر (سر آسیمه ) پریشان
5- پاورقی ص 225

جماعت را بجام زهرآگین سقایت کند ( و از این کلمه اشارتی بظهور حجاج بن یوسف ثقفی فرمود ) آنگاه میفرماید : ای پروردگار من ! احدی از این گروه را بجای مگذار ، الا آنکه در ازای قتلى بقتلی کیفر شود و در حذای (1) ضربتی بضربتی بادافراه (2) بیند. این انتقام رحمتی است از برای من و از برای دوستان من و اهل بیت من و شیعیان من، چه این جماعت ما را بفریفتند و دست بیعت دادند آنگاه تکذیب کردند و مخذول گذاشتند . ای پروردگار من! توسل وتوكل بتو میجویم و بسوی تو باز گشت مینمایم .

مقالات حسین ( علیه السلام ) با ابن سعد لعنه الله

چون این خطبه مبار که را بپای آورد ، فرمود : عمر بن سعد را بخوانید تا نزد من حاضر شود . اگر چند ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود ، ناچار دعوت او را اجابت نمود و با کراهتی تمام بدیدار امام آمد . حسین علیه السلام او را مخاطب داشت :

فَقَالَ يَا عُمَرُ أَنْتَ تقتلني تَزْعُمُ أن يو لَيْكَ الدَّعِيُّ ابنُ الدَّعِيِّ بِلادَ الرَّيِّ جُرْجَانَ واللَّهِ لا تَتَّهِنَّا بِذَلِكَ أَبَداً عَهْدٌ مَعْهُوداً فَاصْنَعْ مَا أَنْتَ صَانِعٌ فَإِنَّكَ لاَ تَفْرَحُ بَعْدِي بِدُنْيَا وَ لا آخِرَةٍ وَكَانِي فِي بَرْأَ اُسْكُ عَلَى قَصَبَةٍ قَدْ نُصِبَ بِالْكُوفَةِ يَتَرَامَاهُ اَلصِّبْيَانُ وَ يَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَيْنَهُمْ

فرمود : ای عمر بن سعد ! تو مرا بقتل میرسانی ، بگمان اینکه این زنازاده پسر زنا زاده تورا سلطنت مملکت ری وجرجان خواهد داد . سوگند با خدای که آفریدهای تورا بسلطنت ری تهنیت نخواهد گفت. این سخن را استوار میدار و آنچه خواهی میکن، همانا بعد از من تورا هیچ بهره و نصيبه از دنیا و آخرت بدست نشود. كأنه نگرانم که در کوفه سر تو را بر نیزه نصب نموده اند و کودکان آن را

ص: 252


1- حذا : کفش انسان و سم حيوانات (در اینجا مجاز) بمعنی برابری بکار رفته است).
2- بادافراه : کیفر

هدف خویش ساخته اند و بتیر باران پرداخته اند. از این کلمات ابن سعد در خشم . شد و از آن حضرت روی بگردانید و سپاه خویش را بانك زد که : چند انتظار . میبرید ؟ این تكاهل و توانی بیکسو نهید وحمله گران در دهید ، حسین و اصحاب او افزون از لقمه ای نیستند .

اینوقت، حسين علیه السلام بر اسب رسول خدای که مرتجز نام داشت بر نشست و

از پیش روی صف در ایستاد و دل بر حرب نهاد و فریاد برداشت :

أَمَّا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اَللَّهِ أَمَّا مِنْ ذَابَ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اَللَّهِ

یعنی نیست آیا فریاد رسی که طلباً لوجه الله اعانت کند ما را و آیا نیست

نیرومندی که شر این جماعت را از حریم رسول خدای بگرداند ؟

توبه کردن حر بن یزید

حر بن یزید ریاحی چون این بدید، بدانست که : این مخاصمت بمسالمت پیوسته نشود ، هم اکنون باید چشم از شفیع محشر بپوشید و تیغ بر روی پسر پیغمبر کشید. لختی اسب خود را پیش راند و روی با بن سعد آورد و گفت :

أَيْ عُمَرُ وَ أُقَاتِلُ هَذَا اَلرَّجُلَ قَالَ إِي وَاللَّهِ قَتّاً شَدِيداً أَيْسَرُهُ أَنْ تَسْقُطَ الرُّوسُ وَ تَطِيحَ الْأَيْدِي

گفت : ای عمر؛ آیا تو با این مرد قتال خواهی داد و گفت : سوگند با خدای قتالی سخت خواهم داد، چنانکه سرها از تنها بپرد و دستها قلم گردد . حر گفت : آیا نمیتوانی اینکار را از در مسالمت بخاتمت رسانی ؟

قَالَ عُمَرُ أَمَا لَوْ كانَ الأمرُ إلى لَفَعَلْتُ ولَكِنَّ أَميرَكَ قَدْ أَبَى .

عمر گفت : اگر زمام امر بدست من بود ، چنین کردم که تو گوئی ، لكن امیر تو عبیدالله زیاد ، رضا ندهد . حر آزرده خاطر از وی بازگشت و بصف خویش آمد

ص: 253

قرة بن قیس را که يکتن از خویشاوندان او بود. گفت : ای قرة ! امروز اسب خویش را آب داده باشی ؟ واز این سخن این جماعت رابکنایت شناعتي (1) میکرد که آب را از دواب دریغ نمیدارند و فرزندان رسول خدای را تشنه میگذارند !! بالجمله، قرة در پاسخ گفت : امروز اسب خود را آب نداده ام و گاهی که بخواهم سیراب خواهم کرد .

در خبر است که قرة حدیث میکند که : چون در این سخن به من گفت فهم کردم ، که میخواهد از میان حربگاه کناری گیرد وقتال ندهد ومكروه میدارد که اندیشه خود را مکشوف سازد، سوگند با خدای اگر مرا از عزیمت خود آگهی داده بود ، بملازمت او حاضر خدمت حسین شدم. .

بالجمله، حر از کنار قرة نیکسوی شد و اندک اندک بلشکرگاه حسين علیه السلام راه نزديك میکرد . مهاجر بن اوس گفت : ای حر ! خوی و خصال تورا دیگر گونه مینگرم ، مگر اندیشه میکنی که حمله افکنی ؟ حر اورا پاسخ نگفت و رعدهء (2) سخت او را بگرفت . چنانکه گوشت بر دوش او چون سیماب در ترجرج (3) افتاد. مهاجر گفت : ای حر ! امر تو دستخوش شك و ریب گشت. سوگند باخدای تو را در هیچ حرب گاهی بدین صفت نگران نشدم و اگر از من پرسش کردند که : اشجع اهل کوفه کیست ؟ بیرون تو کس را یاد نکردم. .

فَقَالَ لَهُ الْحُرُّ إِنِّي وَاللَّهِ اخِيرُ نَفْسِي بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ فَوَ اَللَّهِ لا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وأَحْرَقْتُ.

در گفت : سوگند با خدای ، که من نفس خویش را در میان بهشت و دوزخ مخیر داشتم ، قسم با خدای که اختیار نخواهم کرد هیچ چیز را در بهشت ، اگر چند مرا پاره پاره کنند و بانش بسوزانند. در شرح شافیه مسطور است که : اینوقت حر

ص: 254


1- شناعت : زشت شمردن ، رسوائی
2- رعدة : لرزه
3- ترجرج : لرزش ، از اينسوی بآنسوی شدن

روی بفرزند خود علی کرد

وقال يَا بُنَيَّ لأصْبِرُ لِي عَلَى اَلنَّارِ فَسِرْ بِنَا إِلَى اَلْحُسَيْنِ لِلنَّنْصرهِ وَ تُقَاتِلُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَلَعَلَّ اَللَّهَ تَعَالَى يَرْزُقُنَا اَلشَّهَادَةَ اَلَّتِي لاَ اِنْقِطَاعَ لَها

گفت : ای پسرك من ! مرا شکیبائی بر آتش دوزخ نیست ، بیا تا بحضرت حسین رویم و اورا نصرت کنیم و با دشمنان او رزم زنیم ، باشد. که بادراك شهادت، سعادت ابدی بدست کنیم. گفت: ای پدر! من هرگز بیرون رضای توکار نکنم و در رکاب پدر روان شد. لشکریان را چنان می نمود که ایشان بآهنك جنك میروند چون لختی ازصف دور شدند، حر دست بر سر نهاد و همی گفت :

اللّهُم إِلَيْكَ أَنبتُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أُوْلِيَا ئِكَ وَ أَوْلاَدَ نَبِيِّكَ

ای پروردگار من ! توبت و انابت (1) بحضرت تو آوردم، بر من ببخشای ،

چه دلهای اولیای تو را و فرزندان پیغمبر تورا بترس و بیم افکندم. وچون باحسين عليه السلام راه نزديك كرد ، از اسب پیاده شد و زمین ببوسید و پیشانی بر خاك نهاد

فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ مَنْ تَكُونُ رَاْسَکَ

حسين عليه السلام فرمود : چه کس باشی ؟ سر از خاك بردار . عرض کرد: جان من فدای توباد ، ای پسر رسول خدای ! من آن کسم که تو را براه خویش نگذاشتم و طریق بازگشت بر تو مسدود داشتم و تو را از راه و بیراه بگردانیدم، تا بدین زمین به انگیز رسانیدم . و هرگز گمان نداشتم این قوم مكانت ومنزلت تورا دست باز دارند و سخن تورا با تو باز گردانند . سوگند با خدای اگر این بدانستم ، هر گز نمیکردم آنچه کردم . اکنون از آنچه کردم پشیمانم ، نادم و تائب بحضرت خداوند پناهنده ام ، آیا این توبت و انابت در حضرت حق مقبول می افتد؟

ص: 255


1- انابت : بازگشت

حسين علیه السلام فرمود: خداوند از تو میپذیرد و تورا معفو میدارد ، اکنون فرود ای و بیاسای . عرض کرد: اگر من سواره رزم دهم ، نیکوتر است تا پیاده باشم حسين عليه السلام فرمود : تو دانی .

سخنان حر بن یزید با کوفیان

اینوقت، حر از پیش روی امام از بیرون شد و سپاه کوفه را مخاطب داشت

فَقَالَ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ لِأُمِّكُمْ ألهبلَ وَ اَلْعِبَرُ دَعْتُمْ هَذَا اَلْعَبْدَ اَلصَّالِحَ حَتَّى إِذَا جَائكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ وَزِعْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلُو أَ نَفْسَكُمْ دُونَهُ ثُمَّ غَدَرْتُمْ عَلَيْهِ لِتَقتُلوهُ أمكَسَكتُم بِنَفسِهِ وَأَخَذتُم بِكَلْكَلَتِهِ وَ أَحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ التمنعوه اَلتَّوَجُّه إِلى بِلاَدِ اَللَّهِ اَلْمَرِيضَةِ فَصَارَ كَالْأَسِيرِ فِي أَيْدِيكُمْ لا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً ولا يَدفَعُ عَنها ضَرّاً وحَلاً تَمَوَّهُ وَ نِسَائِهِ وَ صِبْيَتِهِ وَأهلِهِ مِن ماءِ اَلْمَفَرَّاتِ اَلْجَارِي تَشْرَبُهُ اَلْيَهُودُ وَ اَلنَّصَارَى وَ اَلْمَجُوسُ وَ تَمَرَّغَ فِيهِ خَنَازِيرُ اَلسَّوَادِ وَكِلاَبُهُمْ و هَا هُم قَد صَرَعَهُمُ اَلْعَطَشُ بِئْسَمَا خَلَفْتُمْ مُحَمَّد فِي ذُرِّيَّتِهِ لِأَ سَقَاكُمُ اَللَّهُ يَوْمَ اَلظَّماء

گفت : ای مردم کوفه ! مادر بسوگ (1) شما نشیند و بر شما بگرید ، اینمرد صالح را دعوت کردید ، چون ملتمس شمارا باجابت مقرون داشت ، او را دست باز داشتید و با دشمنانش گذاشتید و حال آنکه بر آن بودید که در راه او جهاد خواهید کرد و از بذل جان دریغ نخواهید خورد . همانا غدر کردید تا او را بقتل رسانید و همچنانش

گریبانگیر شديد و پای برجا بداشتید و برگرد او پره زدید (2) تا بهیچ مصری (3) وبلدی سفر نتواند کرد، لاجرم چون اسیری در دست شما

ص: 256


1- سوگ ، ماتم ، عزا
2- پره زدن : احاطه کردن
3- مصر : شهر

افتاد که نه جلب نفع توانست کرد و نه دفع ضرر توانست داد. و دفع دادیداور او زنان او را و اهل بیت او را از آب فرات که یهود و نصاری میخورد و مجوس می آشامد و كلب وخنزير دهان میزنند. و اینك آل پیغمبرند که از آسیب عطش از پای در افتاده اند . چه بد مردم که شما بوده اید بعد از پیغمبر در حق آل پیغمبر خداوند سیراب نگرداند شما را در روزی که مردمان تشنه باشند . چون حر سخن بدینجا آورد ، گروهی از کوفیان او را به تیر باران بیم دادند پس باز شد و از پیش روی حسين علیه السلام در ایستاد

خود عزیزی عمر سعد

این هنگام ابن سعد بانك در داد که :

يَا دُرَيْدُ أَدْنِ رَايَتَك فَأَدْنَاهَا ثُمَّ وَ ضع سَهَا فِي كَبِدِ قَوْسِهِ ثُمَّ رَمَى فَقَالَ أَشْهِدُوا أَنِّي أَوَّلُ مَنْ رَمَي

گفت : ای درید ! علم خویش را پیش دار ، چون علم را نزديك آورد ، خدنگی بزه کرد و بسوی سپاه سید الشهداء و کشاد داد و گفت: ای مردم گواه باشید که اول کس من بودم که بلشکر حسین تیر افکندم و امیر المؤمنین یزید را نیکو خدمتی کردم .

ذکر مبارزت أصحاب امام حسين علیه السلام بالشكر عمر بن سعد

اشاره

جماعتی از وجوه لشکر کوفه ، از دل رضا نمیدادند که با حسین علیه السلام رزم آغازند و خود را مطرود (1) دارین سازند، از این روی کار مقاتلت بمماطلت میرفت وحدیث مناطحت (2) بمسامحت میگذشت و در خلال این حال ، از جانبین ارسال

ص: 257


1- مطرود : رانده شده
2- مناطحت : شاخ بشاخ گذاشتن ( کنایه از جنگ نمودن )

رسل و تحرير مكاتيب تقرير بافت و روز عاشورا نیز تا چاشتگاه کار بدینگونه میرفت . این هنگام مکشوف افتاد که : پسر پیغمبر جلباب ذلت در بر نخواهد کرد وعبیدالله زیاد بغضای (1) آن حضرت را دست باز نخواهد داشت . لاجرم از هردو سوی رزم را تصمیم عزم دادند .

مبارزهء ابن عمیر با غلام زیاد

از نخستین کس از سپاه عمر سعد يسار غلام زیاد بن ابیه بود ، که اسب بزد و میدان آمد و مبارز خواست ، از میان اصحاب عبدالله عمير اسب برانگیخت و با او روی در روی شد . يسار گفت : کیستی و نژاد از که داری ؟ گفت : این منم عبدالله بن عمیر ، يسار گفت : تو را نمی شناسم باز شو و زهیر بن قین وحبيب بن مظاهر را که قرن من توانند بود ، بمن فرست ، عبدالله عمر گفت : اي پسر زانیه مگر خاص تو کرده اند که هر که را بمبارزت بخواهی برگزینی ؟ این بگفت و اسب بر جهاند ودررسید و تیغ براند و يسار را از اسب در انداخت .

سالم غلام عبیدالله چون این بدید بتاخت تا یسار را انتصار کنند، اصحاب حسين بن عبدالله را بانك زدند که خویشتن را واپای (2) که دشمن فرا رسید ، عبدالله چون مشغول مقتول خویش بود ، اصغاي این کلمه نفرمود . لاجرم سالم چون ابر مظلم برسید و تیغ بزد عبدالله دست چپ را بجای سپر وقاية (3) سرساخت و انگشتانش بزخم تیغ از تن باز شد ، عبدالله بدین زخم ننگریست وچون شیر زخم خورده عنان برتافت و سالم را بزخم شمشیر از قفای یسار بدار البوار (4) فرستاد و همچنان بر پشت فرس از چپ و راست تکتازی همی کرد و این شعر بارجوزه قرائت فرمود:

إِنْ تُنْكِرُونِي فَاِنّا ابنَ كَلْبٍ *** إِنِّي اَمْرُهُ ذُومِرَةٌ وَ عَضْبٌ

ص: 258


1- بغضاء : کینه
2- واپای : مواظب باش
3- وقاية : نگهداری ، جاو گیری
4- دارالبوار : خانه هلاکت ( مراد جهنم است )

وَ لَسْتُ بِالْخَوَّارِ عِنْدَ اَلسَّلْبِ (1)

تیر باران نمودن اصحاب کوفیان را

بعد از قتل ایشان ، عمرو بن الحجاج با جماعتی از سپاه کوفه میمنهء لشكر حسين را نصب العین کرد ، چون مسافت بين الفريقين اندک شد ، سپاهیان حسين ، زانو بر زمین نهادند و ستان نیز های هفت باز را بسوی دشمن دراز کردند . خیل خصم چون در رسیدند از سنان نیزها بترسیدند و پشت دادند و اصحاب حسين علیه السلام ایشان را بتير باران گرفتند . بعضی در افتادند و جان دادند و گروهی بزخم تیر بخستند و بجستند. .

کشتن مسلم بن عوسجه، ابن جوزه را

اینوقت مردی از قبیله بنی تمیم که اورا عبدالله بن جوزه گفتند ، اسب خویش

را بزخم مهميز (2) انگیز داد و روی بلشکرگاه حسين علیه السلام نهاد . اصحاب آن

حضرت گفتند : ما در بر تو بگرید بکجا می آئی؟

فَقالَ إنِّي أَقدَمُ على رَبٍرَحيمٌ وَشَفيعٌ مُطاعٌ .

حسين علیه السلام فرمود : این کیست ؟ گفتند :

ابن جوزه

فَقَالَ اَللَّهُمَّ جُرَّهُ إِلَى اَلنَّارِ

یعنی ای پروردگارمن ! اورا بسوی دوزخ کوچ ده . در زمان اسب در زیر پای ابن جوزه حرون (3) گشت و آغاز شموسي (4) نهاد و او را از پشت در انداخته چنانکه پای چپش در چنبر ركاب علاقه (5) گشت و پای راستش واژونه (6) بر فراز بود . مسلم بن عوسجه جلدی کرد و پیش تاخت و پای راستش را بزخم شمشير از تن باز کرد و اسب او در تکتاز آمد و سر او را سرکوب خار و خاره (7) ساخت

ص: 259


1- مره ( بكسر میم ) قوت . عضب : شمشير بران . خوار : ضعیف و ناتوان
2- پاورقی ص 168
3- حرون : سر کش ، نا فرمان
4- شموسى : چموشی
5- علاقه کشت : آویزان شد
6- واژونه : وارونه : مقلوب
7- خاره : خارا : سنگ سخت

تا اورا بآتش دوزخ درانداخت .

مبارزه حر وشهادت پسرش

اینوقت حربن یزید ریاحی را آتش غیرت در کانون خاطر زبانه زدن گرفت ، پیش تاخت و عرض کرد: یا ابن رسول الله ! آن روز که ابن زیاد مرا بمقاتلت تو فرمان داد ، چون از دارالاماره بیرون شدم ، از قفای خود اصغای ندائی نمودم که :

إِبْشَرْ يَا حُرُّ بِخَيْرٍ

شاد باش ای حر؛ بوصول خير روی باز پس کردم، هیچکس ندیدم. با خود گفتم : سوگند با خدای این بشارت نیست ؛ چه من بمقاتلت پسر پیغمبر میروم و در خاطر نداشتم که بحضرت تو انابت خواهیم جست، اکنون آن سخن راست آمد که اصابه خیر نمودم. یا ابن سول الله ! اول كس من بودم که بر تو بیرون شدم، اجازت فرمای تا اول کس من باشم که در راه تو جان بازم و فردای قیامت اول کس باشم که با رسول خدای مصافحت آغازم و حر از این سخن همی خواست که پیشرو سرهنگان . و نخستین مبارزان باشد، چه از این پیش جماعتی مجروح و مطروح افتادند .

بالجمله؛ حسین علیه السلام اورا رخصت مناجزت فرمود و حر چون شیر آشفته واگرنه مرد وداع جان گفته بميدان مبارزت آمد و اسب بگردانید و این اشعار تذکره

کرد: ا

الَیْتُ لا اُقْتَلُ حَتّى اَقْتُلا *** اَضْرِبُهُمْ بِالسَّیفِ ضَرْبًا مِقْصَلاً

لَا نَافِلاً عَنْهُمْ وَ لَا مُعَلَّلا *** لَاحَاجِزاً عَنْهُمْ وَلَا مُبَدَّلاً

أَحْمِي اَلْحُسَيْنَ أَلْمَاجِدُ أُلْمُومَلاَ (1)

آنگاه در برابر صفوف کوفه بایستاد و این ارجوزه بگفت :

ص: 260


1- سوگند یاد نمودم تا نکشم کشته نشوم ، با شمشیر آنهارا ضربت سخت میز نم ، نه برمیگردم و به سر گرم چیزی میشوم ، نه از آنها دفاع میکنم و نه جای خود را بدیگری میدهم . حسين بزرگواری را که امید جهانیان بدو است یاری میکنم .

إِنِّي أَنَا اَلْحُرُّ وَ نَجْلُ اَلْحُرُّ *** أَشْجَعُ مِنْ ذِي لِبَدٍ هِزَبر

وَ لَسْتُ بِالْجَبَانِ عِنْدَ اَلْكُرِّ *** لَكِنَّنِي اَلْوَقَّافُ عِنْدَ اَلْفَرِّ (1)

اینوقت، حر روی با پسر خود علی کرد و گفت : ای فرزند ! بر این قوم ستم کار ترکتازی کن و چند که توانی ، داد جها ديده ، پسر حر اسب برانگیخت و بر سپاه کوفه حمله گران افکند. کوفیان او را در پره افکندند و رزمی صعب دادند.

در شرح شافیه مسطور است که : پسر در بیست و چهار کس از مشركين را مقتول ساخت . و ابومخنف گوید : هفتاد کس بکشت ، آنگاه مقتول گشت . حراز شهادت فرزند عظیم شاد شد

وقال الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَزَقَكَ اَلشَّهَادَةَ بَيْنَ يَدَيْ مَوْلانا اَلْحُسَيْنِ بْنِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ

سپاس گفت خدای را که فرزندش در پیش روی حسين علیه السلام سعادت

شهادت یافت

توبه برادر حر

جمال الدين محدث که از ثقات (2) اهل سنت و جماعت است ، در کتاب روضة الأحباب مینویسد : چون حر آهنك جنك فرمود ، برادرش مصعب بن یزید ریاحی که هنوز در میان لشکر ابن سعد بود، این ارجوزهء حررا بشنید اسب بر انگیخت ، کوفیان چنان دانستند که بمبارزت برادر میتازد ، چون راه نزديك كرد حر را ترحيب و ترجيب (3) فرستاد وندا در داد که : ای برادر ! مرا از مطمورهء غوایت (4) بشاهراه هدایت دلالت فرمودی، اینك از در توبت و انابت آمده ام .

ص: 261


1- من حر وزاده حرم ، از شیر دلاور دلیر ترم ، هنگام حمله کردن ترسو نیستم بلکه در موقع فرارسیاه، من ایست میکنم
2- ثقات : مردمان مورد اطمینان
3- پاورقی ص 182
4- مطمورة : سیاه چاه . غوایت : هلاکت ، گمراهی

حر او را بحضرت حسين علیه السلام آورد تا تائب گشت و در میان اصحاب برصف شد .

شجاعت و شهادت حربن یزید

بالجمله، حر بعد از قتل فرزند شاد خاطر ، ساخته جنك شد و این ارجوزه

قرائت کرد : .

  اِنی اَنَا الحُر وَ مَأوَی الضیفِ   ***  اَضْرِبُ فی اَعناقِکم بِالسیفِ     

عَنْ خَیرِ مَن حَل بِأرضِ الخَیفِ   *** اَضْرِبُکم وَلا اَری مِن حَیف (1)

ومبارزطلب نمود . این صورت بر ابن سعد ثقیل افتاد، صفوان بن حنظله را که بشجاعت و شهامت در میان لشکر نامور بود ، طلب کرد و گفت : تو را به مبارزت حر باید رفت ، لكن نخستين نيران (2) كيد و كين اورا بزلال نصیحت فرو نشان و بمقام خویش باز آر واگر بیفرمانی کند ، بی توانی بروی بتاز وسرش از تن باز کن . صفوان شاکی السلاح (3) تاختن کرد و بر روی حر در آمد و گفت : ای حرا ناستوده کاری که تو کردی ، از یزید که خلیفه زمان است روی بر تافتی و بنزد حسين بشتافتی . حر گفت: ای صفوان ! تو دانشور مردی بودی ، از این سخن ناسخته (4) مرا شگفت می آید، مرا گوئی جانب حسين را فرو گذارم و یزید شراب خواره زنا باره (5) را فراگیرم ؟ صفوان در خشم شد و بسوی حر حمله کرد و نیزه را براند. در زخم اورا بگردانید وسینه او را با سنان نیزه بکوفت ، چنانکه از پشتش سر بدر کرد . صفوان را سه برادر بود ، همدست و همداستان بخرن خواهی برادر بر حر بتاختند ، در دست در کمر یکتن کرد

و او را از زین بر گرفت و بر زمین کوفت چنانکه جان بداد و یکی را با تیغ در گذرانید ، سه دیگر پشت با جنك داده روي

ص: 262


1- من حر و پناهگاه مهمانم ، برای دفاع از بهترین شخصی که بزمین مکه وارد شد گردن شمارا میزنم و ستمی نمی بینم
2- پاورقی ص 249
3- شاکی السلاح : کسیکه تمام اسلحه جنگ را پوشیده باشد
4- سخته ( بفتح اول): سنجيده
5- باره: در اینجا بمونی(دوست) میباشد

بفرار نهاد . حر از قفای او بتاخت و او را بزخم نیزه با برادران ملحق ساخت و همچنان در میدان بایستاد و مبارز طلب نمود !

در خبر است که گاهی که در آهنگ خدمت حسين علیه السلام نمود ، یزیدبن سفیان که مردی از قبیله بنی تمیم بود ، گفت : اگر او را دیدار کنم با سنان رمحش (1) بخاك افکنم . این هنگام که حر در میان لشکر کروفر مینمود و از يمين وشمال رزم میزد و دو گوش و دو حاجب (2) اسب او بزخم شمشیر معادی برفته بود ، حصين بن نمیر گفت : هان ای یزید بن سفيان ؛ اینك حراست که آرزوی مقاتلت او میداشتی ، گفت : چنین است و اسب برجهاند و بر روی حر در آمد ، حر او را مجال درنگ نگذاشت و بيك زخم تیغ از اسبش در انداخت و این اشعار انشاد کرد :

اكون اميرا غَادِراً وَ اِبْنَ غَادِرٍ *** اِذْ كُنْتُ قَاتَلْتُ اَلْحُسَيْنَ بْنَ فَاطِمِهِ

وَ نَفْسِي عَلَيَّ خِذْلاَنُهُ وَ اِعْتِزَالُهُ *** وَ بَيْعَتَهُ هَذَا اَلنَّاكِثَ اَلْعَهْدَ اَلاِئْمَه

فياندميٌ اَنْ لا اَكَونَ نُصْرَتُهُ *** اِلاّ كُلُّ نَفْسٍ لاَ تُوَاسِيهِ نادمة

اَهُمُّ مِراراً اِنْ اَسِيرا بِجَعْفَلِ *** اَلِيَّ فَئِهِ زَاغَتْ عَنِ اَلْحَقِّ ظَالِمُهُ (3)

فَكَفُّوا وَ اِلاّ ذَرَّتْكُمْ كَتَائِبُ *** اُشْدَّ عَلَيْكُمْ مِنْ زُحُوفِ اَلدَّيَالِمَةِ (4)

سَقَى اَللَّهُ ارواح اَلَّذِينَ تَآوَرُوا *** عَلَى نَصْرِهِ سَحّاً مِنَ اَلْغَيْثِ دَائِمَةٌ (5)

وَقَفْتُ عَلَى اَجْسَادِهِمْ وَ قُبُورِهِمْ *** فَكَادَ اَلْحَشَا تَنْفَّتُ وَ اَلْعَيْن ُساجمة (6)

ص: 263


1- سنان : پیکان سر نیزه ، رمح : نیزه
2- حاجب : ابرو
3- جحفل : مرد بلند مرتبه ، لشکر بسیار
4- كتائب، جمع کتیبه : دسته ای از لشكر، قسمتی از کله اسب . زحوف ، جمع زحف (بر وزن فلس) سپاهیکه از بسیاری افراد آهسته حرکت میکند . دیالمه ، جمع دیلم ، پاورقی ص 218
5- سح : ريختن آب پی در پی و بسیار
6- انفثاث : شکسته شدن . ساجم : ريزان ، روان

296

لِعَمْرَى لَقَدْ كَانُوا مَصَالِيتَ إِلَى فِي اَلْوَغَى *** سِرَاعاً اِليَ الهيجا ليوتِ ضَرَاغِمَةَ (1)

تَوَاسَوْا عَلَيَّ نَصْرَ اِبْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ *** بِاسْيَافِهِمْ آسادَ خَيْلِ قَشَاعِمَة (2)

وهمچنان چون شیر شمیده بر دمید و اسب بتاخت و خود را بیان سپاه کوفه

در انداخت و تنی چند را بکشت و باز شتافت و این شعر بگفت :

هُوَ المَوْتُ فَاصْنَع وَيْكَ ما أَنْتَ صانِعٌ *** فَأَنْتَ بِكَأْسِ أَلْمُوتٍ لِأَشُكَّ جارِعَ

وَ حامٍ عَنْ أَبِي الْمُصْطَفِي وَ حَرِيمِهِ *** لَعَلَّكَ تُلْقِي حَصْدَ مَا أَنْتَ زَارِعٌ

لَقَدْ خَابَ قَوْمٌ خَالَفُوا اَللَّهَ وَ رَبَّهُمْ *** يُرِيدُونَ هَدْمَ اَلدِّينِ و الدِّينُ شَارِعٌ

يُرِيدُونَ عَمْداً قَتَلَ آلُ مُحَمَّدٍ *** و جد هُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ شافِع (3)

و دیگر باره حمله افکند و چون برق خاطف و ریح عاصف (4) ، تنی چند را بخاك در انداخت و روی برتافت و باز شتافت و از غایت غيرت و شدت ضجرت بهای های بگریست و این روز گفت :

أَضْرِبُ فِي أَعْرَاضِكُمْ بِالسَّيْفِ *** ضَرْبَ غُلَامٍ لَمْ يَخَفْ مِنْ حَيْفٍ

أَنْصَرُ مِنْ حِلٍ بِأَرْضِ أَلْخيف *** نَسْلٌ عَلَى اَلطُّهْرِ مُقَرِّي اَلضَّيْفِ (5)

ص: 264


1- مصالیت ، جمع مصلات ( بر وزن مفتاح ) دلاوری که در کارها پیش میرود
2- قشاعم ، جمع قشعم ( بروزن جعفر ) سالخورده ، شیر بیشه خلاصه اشعار : اگر با حسین بجنگم امیری خائن و پیمان شکن و سرزنش شده ام ، هر کس او را یاری نکند پشیمان میشود . ای ستمگران ، از جنك با حسین ( علیه السلام ) دست بردارید و گرنه با لشکری گران بر شما میشورم. خدا از باران رحمت خود باوران او را سیر آب کند، آن شيران دلاور سالخورده ای که بسوی میدان دو بده ، پسر پیغمبر خود را یاری میکردند .
3- خلاصه اشعار : هر چه میخواهی بکن ، بیگمان جام مر گرا می آشامی ، پدر پیغمبر و خاندانش را بازی کن ، شاید. در قیامت بمحصول کشته خود برسی؛ هلاك شدند مردمی که با خدا مبارزه کرده و درصدد ویران کردن دین و کشتن خانواده پیغمبر شافع امت بر آمدند .
4- خاطف : زود و رباینده . عاصف : تند باد
5- این رباعی با اندک تفاوت در 262 گذشت

در این کرت دل بر گرگ نهاد وحمله گران افکند و هشتاد و اند (1) کس را بضرب سیف وسنان عرضه هلاك و دمار ساخت. کار بر کوفیان صعب افتاد و ابن سعد ندا در داد که : هان ای لشکر ! جلدی کنید و او را بتیرباران بگیرید ، پس کمانداران فراهم آمدند و کمانها بزه کردند و تیر از پس تیر روان داشتند ، چند که جوشن حر چون جلد قنفذى (2) گشت و اسبش را نیز عقر (3) کردند . لختی پیاده رزم داد و از پای در افتاد . اصحاب حسین بتاختند و جسد او را حمل داده بنزد آن حضرت نهادند هنوز حشاشه ای از جان در تن داشت ،امام علیه السلام چهره خون آلود او را مسح میفرمود

وَ يَقول وَاللَّهِ مَا أَخْطَأَتْ أُمُّكَ حَيثُ سَمَّتْكَ حُرّاً وَاللَّهِ إنَّكَ حُرّاً فِي الدُّنيا والآخِرَةِ

یعنی سوگند با خدای ، تورا مادر بغلط حر نام نگذاشت ، والله تو در دنیا و آخرت حری و آزادی . آنگاه بگریست و از بهر او استغفار فرمود ، گویند: امام و او را رثا (4) گفت و اگرنه على بن الحسين عليهما السلام فرمود:

تمام

فَنِعْمَ اَلْحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاحٍ *** صَبُورٌ عِنْدَ مُشْتَبِكِ اَلرِّمَاحِ (5)

وَ نِعْمَ اَلْحُرُّ فِي رَهجِ اَلْمَنَايَا *** إذَا الْأُ بِطَالٍ تَخْطِرُ بِالصِّفَاحِ (6)

وَ نَعَمْ أَلْحَرْ إِذْ وَاسَا حُسَيْناً *** وَفَازَ بِالْهِدَايَةِ والْفَلاحِ (7)

وَ نِعْمَ الْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْناً *** فَجَادَ بَفْسَهُ عِنْدَ اَلصِّيَاحِ (8)

ص: 265


1- اند، برو زن و مینی چند ، شماره مجهول از سه تا نه
2- قنفذ : خار پشت
3- عقر : پی کردن ، دست و پا بریدن
4- رثا : نوحه سرائی
5- نیکو آزاد مردی است حر بنی رباح و هنگام بهم ریختن نیزه ها ( شدت جنك ) بر د بار است .
6- آفرین بر حر ! میان گرد و غبار گرگها ، هنگامی که دلاوران با سینه شمشیر ها بخود ارزش میدهند
7- آفرین پرحر! كه حسين را یاری کرد و بهدايت و رستگاری نائل شد.
8- آفرین بر حر ! که چون ( هنگام توبه ) حسین را خواند ، جانبازی نمود

فَيَارَ بِي أَضِفَةٌ فِي جِنَانٍ *** وَ زَوَّجَهُ مَعَ اَلْحُورِ اَلْمِلاَحُ (1)

بروایت مفید ، ابو ایوب بن سرح ومردی از فرسان کوفه در قتل حرهمدست

بودند .

شهادت برادر وغلام حر

بعد از شهادت حر مصعب از سيد الشهداء اجازت مبارزت یافت و بر

کوفیان حمله گران افکند و فراوان بکوشید تا شربت شهادت بنوشید .

حررا غلامی بود که عروه نام داشت و در جيش ابن سعد بود، چون مولای خود حر را و پسر او على را و برادر او مصعب را کشته دید ، از هوش بیگانه شد و چون دیو دیوانه خود را بر سپاه ابن سعد زد و چند تن از یمین و شمال بکشت ، آنگاه بحضرت حسین ته شتاب گرفت و عرض کرد: یا ابن رسول الله ! مرا معفو دار که بی اجازت تو آغاز مبارزت کردم، همانا از قتل ابن احرار و اقتحام اندوه ومحن بی خویشتن بودم اکنون رخصت فرمای تا بر این معاندین دین مقاتلت افکنم و از سعادت شهادت بهره ای بدست کنم

حسين علیه السلام اورا دعای خیر گفت ، پس اسب بميدان تاخت و گروهی را از

اسب در انداخت تا خویشتن را بمولای خود ملحق ساخت .

شهادت بریر بن خضير

اینوقت؛ حرب برپای ایستاد و مرگ دندان بنمود . اصحاب حسين علیه السلام دل از جان بر گرفتند و تن بمرگ در دادند و هريك آهنك مبارزت نمودند ، عرض کردند: السلام عليك يا ابن رسول الله ! و پاسخ باز گرفتند و برفتند و آن حضرت فرمود: ما نیز از قفای شما در میرسیم. و این آیه مبارکه را قرائت میفرمود:

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا  بَدَّلُوا تَبْدِيلاً

ص: 266


1- پروردگارا، او را در بهشت پناه ده و با زیبا چشمان نمکین همسر گردان

بالجمله، بریر بن خضیر چون شیر غضبان بميدان نبرد آمد و مرد خواست و این

ارجوزه قرائت کرد:

اَنَا بُرَيْرٌ وَ أَبِي خُضَيْرٌ *** لَيْثٌ يَرُوع اَلْأَسَدُ عِنْدَ الزَّيرِ (1)

يَعْرِفُ فِينَا ألْخَيْرُ أَهْلُ الْخَيْرِ *** أَضْرِبُكُمْ ولا أَرَى مِن ضَيْرِ (2)

كَذَاكَ فَعْلَ الْخَيْرُ مِنْ بَرِيرِ

و حمله گران افکند و تیغ همی زد و همی گفت :

إِقْتَرِبُوا مِنِّي يَا قَتَلَةَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِقْتَرِبُوا مِنِّي يَا قَتَلَةَ أَوْلادِ البَدْرِيّينَ إِقْتَرِبُوا مِنِّي يَا قِلَّةَ أَولادِ وَلَرَسولِ رَبِّ العالَمينَ وَ ذُرِّيَّتِهِ الباقين

ای هلاك كنندگان مؤمنان ! و ای قاتلان اولاد غازیان بدر ! وای کشندگان فرزندان رسول خداي ! بمن آئید و با من رزم آزمائید . و از چپ و راست همی تاخت و مرد و مرکب بخاك انداخت ، سی تن مرد مقاتل بدست او مقتول گشت. اینوقت، یزیدبن معقل اسب بتاخت و بانگ زد که : ای طاغی گمراه گواهی میدهم که تو از جمله مضلين باشی . بریر گفت : بیا تا خدای را بخوانیم و از وی بخواهیم تا هر که بر باطل رود بدست آن دیگر کشته شود. این بگفت و بر روی او بتاخت لختی با یکدیگر بگشتند. یزید فرصتی بدست کرد و تیغ بزد، زخم او کارگر نیفتاد ، بریر روی برتافت و تیغ براند چنانکه از مغفر (3) در گذشت و تا قعر دماغ (4) یزید را بدرید ، هم بدان زخم در افتاد و جان بداد .

از پس او بحير بن اوس الضبي اسب بر انگیخت و با بریر در آویخت بریر

بدست او شهید شد و بحير بگرد میدان در آمد و بدین شعر مباهات گفت :

ص: 267


1- زار ، زئير : آواز شیر
2- من بر در و پدرم خضير است. شیری هستم که شیران از خرشم میترسند، نیکوکاران نیکی ما را باور دارند. با شمشیر شما را میزنم و زبانی نمی بینم . کار نيك بر بر همين است
3- مغفر : خود ، کلاه جنگ
4- دماغ : مغز سر

سَلِي تَخْبَّرِي عَنِّي وَ اَنْتِ ذَمِيمَةً *** غَدَاهُ حُسَيْنٌ وَ اَلرِّمَاحُ شَوَارِعُ (1)

أَلَمْ آتٍ أَقْصِي مَا كَرِهْتُ وَ لَمْ يَحُلَّ *** غَدَاةَ اَلْوَغْيِ وَ اَلرَّوْعِ مَا أَنَا صَانِعٌ

مَعِي مُزْنِي لَمْ تَخْتَهِ كُعُوبُهُ *** وَ أَبْيَضَ مَشْحُوذَ الْعَذَّارِينَ قاطِع (2)

فَجَرَّدْتُهُ فِي عَصَبِۀٍ لَيْسَ دِينُهُمْ *** كَدِينِي وَ اِنِّي بَعْدَ ذَاكَ لَقَانِعٌ

وَ قَدْ صَبَرُوا لِلطَّعْنِ وَ اَلضَّرْبِ حَسْراً *** وَ قَدْ جَالَدُوا لَوْ أَنَّ ذَلِكَ نَافِعٌ (3)

فَأَبْلِغْ عُبَيْدَاَللَهُ اذ مَا لَقِيتُهُ *** بِأَنِّي مُطِيعٌ لِلْخَليفَۀ سَامِعٍ

قَتَلْتَ بَرِيراً ثُمَّ جَلَتْ لهمۀ *** غَدَاةَ اَلْوَغْيِ لِمَا دَعَا مَنْ يُقَارِعُ (4)

اور ا پسرعمی بود، گفت : اى بحير!

إِنَّ بُرَيْراً كَانَ مِنْ عِبَادِ اَللَّهِ اَلصَّالِحِينَ

بریر را میکشی و بر قتل او مفاخرت میجوئی؟ وای بر تو ، فردای قیامت چگونه پروردگار خود را ملاقات خواهی کرد؟ بحير از کرده پشیمان شد و سودی نداشت ، این شعر قرائت کرد :

فَلَوْ شَاءَ رَبِّي مَا شَهِدْتُ قِتَالَهُمْ *** وَ لاَ جَعَلَ اَلنَّعْمَاءَ عِنْدَ اِبْنِجَابِرَ

لَقَدْ كَانَ ذَا عَاراً عَلِيَّ وَ سَبۀً *** يُعِيبِرُها الْأَبْناءُ عِنْدَ الْمَعاشِرِ (5)

ص: 268


1- شوارع ، جمع شارعة : نیزه راست شده بسوی کسی
2- مزنی : نیزه منسوب بقبيله مزينه ( مصغراً ) ، مشحوذا افرارین : شمشیری که از دو طرف برنده باشد .
3- حسر ، جمع حاسر : برهنه از زره
4- خلاصة اشعار: روزجنك باحسين نیزه و شمشیر برانی داشتم ، شمشیر خود را بر گروهی که دین مرا نداشتند از نیام کشیدم و چون بر بر هماورد خواست رفتم و او را کشتم . با بن زیاد خبر ده که من فرمانبردار رشنوا میباشم .
5- سبة : ننگ

فَيَالَيْتُ اَنِّي كُنْتُ فِي الرَّحِمِ جيْفة *** وَ يَوْمَ حُسَيْنٍ كُنْتُ ضَمِنَ اَلْمَقَابِرَ (1)

فَيَا سَوْأَتَا مَاذَا أَقُولُ لِخَالِقِيٍ *** وَ مَا حُجَّتِي يَوْمَ اَلْحِسَابِ اَلْقُمَا طَرِيٌ (2)

چند وهب نام در میان اصحاب بود ؟

اشاره

ودیگروهب بن عبدالله بن حباب الكلبی ساخته جهاد شد . ..

مکشوف باد که طریحی در مبارزین یوم طف دو تن وهب در قلم آورده : نخستين وهب بن وهب گوید : او نصرانی بود و با تفاق مادر بدست حسين علیه السلام ایمان آورد و در کربلا شهید شد و دیگر وهب بن عبدالله ، او را نیز گوید با مادر و زن حاضر يوم طف بود . و آنچه من بنده فحص کردم افزون از یکوهب نیافتم. و طریحی بعضی از واردات احوال وهب را بنام وهب بن وهب و برخيرا بنام وهب بن عبدالله نگاشته - العلم عند الله -

شهادت وهب بن عبدالله

بالجمله، وهب بن عبدالله اسب بميدان راند و این رجز بر خواند :

انْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ الْكَلْبِيِّ *** سَوْفَ تَرَوْنِي وَ تَرَوْنَ ضَرْبِي

وَ حَمْلَتِي وَ صَوْلَتِي فِي اَلْحَرْبِ *** أُدْرِكُ ثَأْرِي بَعْدَ ثَأْرِ صَحْبِي

وَ أَدْفَعُ اَلْكَرْبَ أَمَامَ اَلْكَرْبِ *** لَيْسَ جِهَادِي فِي اَلْوَغَا بِاللَّعْب (3)

و تاختن کرد بر لشکر کوفه و چند تن از آن گروه را با تیغ در گذرانید و

ص: 269


1- بحارالانوار بجای جیفه « حيضة » ضبط کرده است.
2- قماطر : روز سخت . خلاصه اشعار : اگر خدا میخواست بجنك حسين نمير فتم و نعمت های دنیا را به پسر ستمگر نمیداد براستی کشتن بریر برای من مایه ننگی است که در زندان را بدان سرزنش کنند. ای کاش روز عاشورا زنده نبودم . وای بر من ، جواب خدا را چه گویم ؟
3- خلاصه اشعار : اگر نمیشناسید ، من از قبیله کلیم ، بزودی حمله و دلاوری وضربت مرا می بینید که از خود و دوستانم خون خواهی کنم و اندوه را یکی پس از دیگری بردارم

باز شتافت و بنزديك مادر آمد که قمری (1) نام داشت ، بایستاد

فَقَالَ يَا أمَاةُ أرْضِيتِ فَقَالَتْ مَا رَضِيتُ أَوْ نُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيِ اَلْحُسَيْنِ

گفت : ای مادر ! آیا از من راضی شدی ؟ گفت : راضی نشوم جز اینکه در پیش روی حسین کشته شوی . زن وهب گفت: تورا بخداوند سو گند میدهم پذیرای سخن مادر مشو و بیهشانه در دهن اژدها مرو، جان خویش را پاس دار و مرا نیز بیوه مگذار. مادر گفت . ای فرزند ! سخن زن را از پس گوش گذار و نصرت حسین را دست باز مدار که بی رضای او و رضای من از شفاعت جدش بر خوردار نتوانی شد.

چون از شب زفاف زن وهب تا روز عاشورا افزون از هفده روز نبود ، مفارقت شوی بروی دشوار می آمد ، گفت : ای وهب ! برمن مکشوف است که چون در راه پسر پیغمبر شهید شوی ، در بهشت برین جای کنی و با حورالعين هم آغوش باشی و مرا فراموش فرمائی ، واجب میکند که در حضرت امام با من عهد استوار کنی که فردای قیامت در بهشت خدا جدا از من اقامت ننمائی ، پس هر دو حاضر حضرت شدند ، زن وهب عرض کرد: یا ابن رسول الله ! مرا در این حضرت دو مسئلت است : نخست آنکه این جوان غريب عنقریب بضرب سیف سنان رهسپار باغ جنان است ، این بی کس را در این بیابان بی فریاد، هیچ فریاد رس نیست

مرا با اهل بیت خویش سپاری تا نگران حال من باشند و دیگر آنکه چون وهب ما در این میدان داهيه انگیز سر بدهد با حور العين بيك بالین سر بنهد ، امروز

تورا بر من گواه گیرد که چون با حورهم آغوش شود مرا فراموش نکند . حسین علیه السلام اصغای این کلمات سخت بگریست و مسئلت اورا باجابت مقرون داشت و او را

ص: 270


1- قمری ، بروزن مأوی

مطمئن خاطر ساخت. اینوقت وهب با تمام طرب و طلب باز کار زار شد و آغاز گیر ودار نمود و این ارجوزه بسرود :

اِنِّي زَعِيمٌ لَكَ ام وَهْبٍ *** بِالطَّعْنِ فِيهِمْ تَارَةً وَ الضَّرْبِ

ضَرْبَ غُلاَمٍ مُؤْمِنٍ بِالرَّبِّ *** حَتِّي يُذيقُ القَومَ مَرَّ اَلْحَرْبِ

اِنِّي اِمْرُءٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَضْبٍ *** وَ لَسْتُ بالخوَّار عِنْدَ النَّكْبِ

حَسْبِي اِلْهِيَ مِنْ عَلِيمٍ حَسْبِي (1)

چون پلنگ درنده و نهنگ دمنده (2) خویش را بر صفوف كوفيان افکند و از يمين و شمال قتال میداد ، چندانکه دوازده پیاده و نوزده تن سوار را عرضه هلاك و دمار ساخت.

اینوقت، مردی از لشکر کوفه فرصتی بدست کرده، دست راستش را با تیغ از تن باز کرد ، وهب شمشیر را بدست چپ مأخوذ داشت و پاي از تقدیم جهاد فرو نگذاشت ، مردی از قبیله کنده نیز تیغ بزد و دست چپش را قطع کرد . اینوقت زن وهب عمود خیمه بگرفت و بحرب گاه در آمد و گفت : ای وهب ! پدر و مادرم فدای تو باد ، چند که توانی رزم میکن و حرم رسول خدای را از دشمن دفع میده. وهب گفت : ای زن ! تو آنکس بودی که مرا بتقاعد (3) از جنك میگماشتی راز جنك باز میداشتی ؛ چه افتاد تورا که اکنون دق الباب (4) مبارزت میکنی؟ و مرا تحريض بجهاد مینمائی ؟ گفت : من آنگاه دل از جان بر کندم و بر زندگانی دنیا پشت پای زدم که ندای حسین علیه السلام را شنیدم که همی گفت :

ص: 271


1- ای مادر وهب ! جوانی که ایمان بپروردگار دارد با نیزه و شمشیر از تو نگهداری میکند و باین گروه تلخی. جنك را میچشاند. من دارای نیرو و شمشیر برانم ، هنگام بلا ناتوان نیستم خدای دانا مرا بس است.
2- دمنده : غران ، خروشان
3- تقاعد : باز نشستن
4- دق الباب : کو بیدن در ( کنایه از خواستن و طلب کردن )

وَا غُرْبَتَاهْ وَا قِلَّةَ نَاصِرَاهْ وَا وَحْدَتَاهْ أَمَّا مِنْ ذَابَ يَذُبُّ عَنَّا أَمَّا مِنْ مُجِيرٍ يُجِيرُنَا

آیا کسی هست که دشمن را از ما دفع دهد ؟ آیا کسی هست که ما راپناه دهد ؟ و اهل بیت در خیمها بهای های میگریستند ، با خود گفتم که زندگانی بعد از آل رسول بچه کار آید ؟ عزیمت درست کردم که با این قوم رزم زنم تا جان بر سر این کار کنم ، وهب گفت : ای زن بازشو ؛ که تورا جنك نفرموده اند ، گفت من روی بازپس نکنم تا باتفاق تو در خون خویش غوطه زنم . وهب را چون دست نبود که اورا مأخوذ دارد با دندان جامه او را بگرفت و بازداشت ، زن نیرو کرد و خود را برهانید ، وهب فریاد برداشت و بحضرت حسین علیه السلام استغاثت برد

وفَقَالَ الْحُسَيْنُ جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بيت خَيْراً اِرْجِعِي إِلى اَلنِّسَاءِ بَارَكَ اَللَّهُ فِيكِ فَإِنَّهُ لَيْسَ عليكن قِتَال

حسين علیه السلام فرمود : از اهل بیت من جزای خیر بهر شما باد ، بسرا پرده زنان مراجعت کن ، چه مقاتلت از برای زنان روانیسته عرض کرد: ای مولای من بگذار تا قتال کنم ، چه قتل برمن سهلتر می آید از آنکه بدست بنی امیه اسير باشم ، آن حضرت فرمود: تو با زنان ما با يك حال خواهی زیست و او را بزبان حفاوت (1) وموعظت باز گردانید و از آن سوی وهب را مطروح و مجروح بخاك افکندند . زن وهب سرعت کرد و خود را بر زبر شوی در افکند و خون از چهرگانش مسح همی کرد . شمرذی الجوشن این بدید ، غلام خود را فرمان داد : تا گرزی بر سر او فرود آورد و او را با شوهر همسفر ساخت . و او اول زنی است که در سپاه حسین شربت شهادت نوشید. آنگاه کوفیان وهب را بنزد ابن سعد آوردند

فقال : ما أشَدَّ صوْلَتَكَ

ص: 272


1- حفاوت : احترام زیاد ، بزرگ داشتن

گفت : چه بسیار سخت و صعب است حمله تو و و فرمان داد تا سرش را از تن بر گرفتند و بسپاه حسين علیه السلام پرانیدند. مادر و هب سر فرزن درابر گرفت و ببوسید و گفت :

ألحمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي بَيَّضَ وَجْهِي بِشَهَادَتِكَ بَيْنَ يَدَي أَبِي عبدالله ثُمَّ قَالَتْ أَلِحكُمْ لِلَّهِ يَا أُمَّةَ اَلسَّوْءِ أَشْهَدُ أَنَّ اَلنَّصَارَى فِي بَيْعِهَا وَ ألمجوس فِي كَنَائِسِهَا خَيْرٌ مِنْكُم

يعني سپاس مرخدای راکه روی مرا بشهادت تو در پیش روی حسين سفید داشت، آنگاه روی باکوفیان آورد و گفت : ای امت نکوهیده ! گواهی میدهم که نضاری در کلیسیا (1) ومجوس در کنیسه (2) بر شما شرف دارند. و از روی خشم سر وهب را بسوی سپاه ابن سعد پرتاب کرد ، از قضا آن سر بر سینه قاتل وهب آمد و بدان زخم . در گذشت . آنگاه عمود خیمه بگرفت وبتاخت و دو تن دیگر بخاك انداخت. حسين علیه السلام او را باز گردانید

فَقالَ لَها اجلِسِي فَقَدْ وَضَعَ الْجِهَادُ مِنَ النِّساءِ فَإنَّك وابْنُكِ مَعَ جَدِّي مُحَمَّدٍ فِي اَلْجَنَّةِ اِلَهِي

فرمود : بجای بنشین که جهاد بر زنان نیست ، تو وفرزندت وهب با جد من

محل در بهشت جای دارند ، پس مادر وهب باز شد و گفت :

إلهي ! لا تَقْطَعْ رَجائي. حسين علیه السلام فرمود :

لاَ يَقْطَعُ اَللَّهُ رَجَاكَ يَا أُمَّ وَهْبٍ

یعنی ای مادر وهب ! خداوند قطع نکند امید تورا .

شهادت عمرو بن خالد و پسرش

از پس او عمرو بن خالد الأزدي بتاخت و این شعر بگفت : .

ص: 273


1- كليسيا : معبد ترسایان ( نصاری )
2- کنیسه : معبد گبران ( آتش پرستان )

اِلَيْكَ يا نَفْسُ اِلَيَّ الرَّحْمَنِ *** فَابْشُرِي بِالرَّوْحِ وَ اَلرَّيْحَانِ

الْيَوْمَ تُجْزِيْنَ عَلَيَّ الاحسان *** قَدْ كَانَ مِنْكِ غَابِرُ اَلزَّمَانِ

ما خَطَّ فِي اللَّوْحِ لَدَيَّ اللَّيّانِ *** لاَ تَجْزَعِي فَكُلُّ حَيٍ فَان

وَ الصَّبْرِ اُحْظِي لَكَ بِالاِمانِي *** يَا مَعْشَرَ الازد بني قحطان (1)

این بگفت وخویشتن را بر لشکر ابن سعد زد و قتال داد تا مفتول گشت .

از پس او پسرش خالد بن عمرو بميدان آمد و این رجز بگفت :

صَبْراً عَلَيَّ اَلْمَوْتُ بَنِي قَحْطَانَ *** كَيْمَا تَكُونُوا فِي رَضِيِّ الرَّحْمَنِ

ذِي اَلْمَجْدِ وَ الْعِزِّهِ وَ الْبُرْهَانِ *** وَ ذِي اَلْعُلاَ وَ اَلطَّوْلِ وَ الاحْسَانِ

يَا أَبَتَا قَدْ صِرْتَ فِي اَلْجِنَانِ *** فِي قَصْرِ دُرٍ حَسَنِ اَلْبُنْيَانِ (2)

پس حمله افکند و چندکس بکشت تا کشته گشت ..

شهادت سعد بن حنظله

بعد از وی سعد بن حنظله تمیمی بمیدان آمد و مبارز خواست و این ارجوزه

قرائت کرد.

صَبْراً عَلَيَّ الاِسْيافُ وَ الاِسْنَّةُ *** صَبْراً عَلَيْهَا لِدُخُولِ اَلْجَنَّهِ

وَ حُورٌ عين ناعمات هَنهْ *** لِمَنْ يُرِيدُ اَلْفَوْزَ لاَ بِالظِنَّنة

ص: 274


1- خلاصه اشعار : ای جان ! بسوی خدای مهربان برو و برفاه و آسایش شاد باش . در گذشته گناهانی از تو سر زده و امروز پاداش نیکو می بینی . بیتابی نکن که هر زنده ای میمیرد .
2- خلاصه اشعار : فرزندان قحطان ! بر مرگ بردبار باشید تاخشنودی خدای مهربان عزیز بخشنده را دریابید . ای پدر ! در قصر زیبای بهشت جای گرفتی

بِالظِّنَّةِ يَا نَفْسُ لِلرَّاحَتِهِ فَاجْهَدَنَّهُ *** وَ فِي طِلابِ اَلْخَيْرِ فَادْرَغَبَنَه (1)

ورزمی صعب داد وسخت بکوشید تا شربت مرگ بنوشید .

شهادت عمیر بن عبدالله

و از پس او عمير بن عبدالله مذجحی به میدان آمد و این رجز تذکره کرد :

قَدْ علِمت سَعْدٌ وَحْيُ مَذْحِجٍ *** أَنِّي لَدَى اَلْهَيْجَاءِ غَيْرُ مُحَرَّجٍ

أعلو بِسَيْفِي هَامَةَ المُدَجَّجِ *** وَ أَتْرُكُ أُلْقِرْنَ لَدَى اَلتَّفَرُّجِ

فَرِيسَةُ اَلضَّبُعِ اَلْأَذَلِّ اَلْأَعْرَجِ (2)

وتیغ کشید و حمله گران افکند و تنی چند بکشت، آنگاه بدست مسلم

الضبابی و عبدالله البجلی کشته گشت .

شهادت مسلم بن عوسجه

بعد از اومسلم بن عوسجه، اسب برانگیخت و گرد بر گرد میدان بر آمد و

این ارجوزه تذکره ساخت :

إِنْ تَسْئَلُوا عَنِّي فَإِنِّي ذُو لَبْدٍ *** مِنْ فَرْعِ قَوْمٍ مِنْ ذُرِّيِّ بَنِي أَسَدٍ

فَمَنْ بغانا حَائدٌ عَنِ اَلرُّشْد *** وَ كَافِرٌ بِدِينِ جَبَّارٍ صَمَدٍ (3)

و خویش را چون برق خاطف و صرصر عاصف (4) بر سپاه معادی (5) زد و

ص: 275


1- خلاصه اشعار : کسی که رستگاری و بهشت و حور نرم تن خواهد باید در برابر شمشیر و پیکانهای نیزه بر د بار باشد . ای جان ! برای آسودگی بکوش وخوبی راخواهان باش .
2- قبيله سعدو مذحج باور دارند که من هنگام نبرد سخت گیر نیستم . شمشیر خودرا بكاسهء سر سلاح پوشیده فرود می آورم وهماورد خودر اطعمه کفتار لنگ میگردانم (در عاشر بحار بجای التفرج ، التعرج و بجای الاذل ، الازل « چابك » ضبط کرده است)
3- هرگاه شخصیت مرا بخواهید، شیری هستم از فرزندان دسته ای از بزرگان بنی اسد. کسیکه بر ما ستم کند گمراه و بدین خدای بی نیاز کافر کشته است .
4- صرصر عاصف تند باد شدید
5- معادی : دشمي

بطعن و ضرب تنور حرب را تفته (1) ساخت. مردی از سپاه ابن سعد بردی در آمد ولختی با او بگشت . مسلم پهلوی راست او را با نیزه بزد ، چنانکه سنان نیزه از پهلوی چپ بدر شد . از پس از دیگری بتاخت. او را نیز از اسب در انداخت و همچنان میزد و میکشت تا پنجاه تن قرن (2) رزم آزموده را بخاك انداخت. چون نیروی مناجزت از وی برفت از کثرت جراحت بخاك افتاد و هنوزش از حشاشهء (3) جان چیزی در تن بود ، حسين علیه السلام چون این بدید مانند عقاب که از فراز بنشیب اید، بر سر او حاضر شد و حبیب بن مظاهر نیز بملازمت خدمت آن حضرت شتاب گرفت .

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ يَرْحَمُكَ اَللَّهُ يَا مُسْلِمُ فَمِنْهُمْ مَن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَن يَنتَظِرُ ومَا بَدَّلُوا تَبْديلا (4) »

آنگاه، حبیب بن مظاهر بر سر بالین او آمد و گفت : ای مسلم ! سخت بر من این رنج و شکنج تو گران می آید، اکنون شاد باش که در بهشت خدای جای داری. مسلم ببانگی سخت ضعیف گفت : خداوند تو را بخیر و سعادت بشارت دهاد . حبیب گفت : ای مسلم ! اگر دانستم که پس از تو مرا زمانی زیست خواهد بود ، میگفتم : مرا وصیتی کن تا در انجام آن اهتمام کنم ، لكن میدانم که در ساعت با تو خواهم پیوست . مسلم گفت : تورا وصیت میکنم باینمرد . و اشارت کرد بسوی حسين علیه السلام ۔ وگفت : تا جان در تن داری در رکاب او رزم میزن . حبیب گفت : سوگند با خدای جز این نکنم . آنگاه مسلم عرض کرد: یا ابن رسول الله ! میروم تا جد و پدرت را از رسیدن تو بشارت دهم . این بگفت و در گذشت . مسلم را کنیز کی بود ، چون مولای خود را کشته دید ، بر سر او آمد و فریاد برداشت که : يا سيداء یا ابن عوسجاه کوفیان از بانك او شاد خاطر شدند و از قتل مسلم ببالیدند

ص: 276


1- تفته : داغ ، گرم
2- قرن : هماورد
3- پاورقی ص 139
4- قرآن کریم ( 25.33)

شبث بن ربعی گفت : مادرهای شما برشما بگرید ، سران خود را دستخوش هلاك میسازید وأعزه (1) خویش را در پای ماچان (2) ذلت می اندازید و بکشتن مسلم شاد خوار (3) میشوید ، سوگند با خدای که مسلم را در اسلام محلی منبع (4) و موقفی رفیع است . او را در غزوه آذربایجان نگران بودم ، از آن پیش که صفها مستور گردد و رده راست شود (5) شش تن از کافران را با تیغ در گذرانید .

شهادت پسر مسلم بن عوسجه

بالجمله، در کتاب روضة الأحباب مسطور است که : مسلم را پسری جوان بود چون پدر را کشته دید مانند شیری شرزه بر دمید . حسین علیه السلام او را از آهنك خویش بازداشت و فرمود: ای جوان ! پدرت شهید شد و اگر تونیز کشته شوی ، مادرت در این بیابان قفر (6) در پناه کدام کس گریزد ؟ پسر مسلم خواست طریق مراجعت سپارد ، مادرش شتابزده سر راه بروی گرفت و گفت : ای فرزند ! سلامت نفس را بر نصرت پسر پیغمبر اختیار میکني ؟ هرگز از تو رضا نخواهم شد. پسر مسلم عنان برتافت و حمله گران افکند و مادر از قفایش فریاده می کرد که : ای پسر! شاد باش که هم اکنون از دست ساقی کوثر سیراب خواهی شده و او مردانه همی کوشید تا پس از قتل سی تن از مشركان شربت شهادت نوشید. کوفیان سر او را بریده بسوی مادرش افکندند . مادر، سر را برداشت و ببوسید و چنان بگریست که همگنان (7) همگان بگریستند..

شهادت هلال بن نافع

بروایت صاحب روضة الأحباب ، بعد از شهادت مسلم، هلال بن نافع بجلی آهنك میدان کرد و جوانی بدیع جمال و نیکو اندام بود و دوشیزهای در خطبه (8) داشت که هنوز با وی طریق مضاجعت (9) نسپرده بود ، چون هلال را نگریست

ص: 277


1- اعزه ، جمع عزيز : گرامی
2- پای ماچان : صف نعال ، پائين مجلس
3- شاد خوار : شادی کننده
4- منبع : بسیار
5- رده راست شود : صف آرائی شود
6- قفر : بی آب و علف
7- همگنان : حاضران
8- خطبه، بکسرخاء : خواستگاری ( در اینجا مراد عقد است )
9- مضاجعت: نزدیکی و همبستری

که آهنك قتال دارد ، آب از دیده فروریخت و بردامن او در آویخت که بكجا میروی ؟ و مرا با که میگذاری ؟ و بهای های بگریست . سیدالشهداء چون قصه ایشان را اصغا نمود ، هلال را فرمود : امروز اهل تو حرمان تورا نتوانند برتافت و ایشانر اجز بدیدارتوخرسند نتوان یافت، اگر خواهی در کار جهاد طریق مسامحت سپاری وایشان را از خویش خرسند داری. عرض کرد: با ابن رسول الله ! اگر امروز نصرت تو نجوم، فردا با رسول خدای چه گویم ؟ و زن را وداع گفت و آهنك جهاد کرد و بدین اشعار انشاد ارجوزه فرمود:

أَرْمِي بِهَا مُعْلَمَةً أَفْوَاقُهَا *** وَ اَلنَّفْسُ لاَ يَنْفَعُهَا إِشْفَاقُهَا

مَسْمُومَةٌ تَجْرِي بِهَا أَخْفَاقُهَا *** لِيُمُنَّ أَرْضُهَا رَشَاقَهَا (1)

همانا هلال مردی دلیر و کمانداری دلاور بود ، که هرگز عقاب خدنگش جز مرکز هدف را نشد من نساخت (2) هشتاد تیر در کنانه (3) آکنده داشت. باهرخدنك مردی را از پشت شبرنك (4) بر روی زمین افکند. چون تیر در کنانه نماند ، مردانه با تیغ حمله ور گشت و گفت :

أَنَا أَلْغُلاَمُ اليمني اَلْبَجَلِي *** دِينِي عَلَى دِينِ حُسَيْنٍ وَ عَلَى

إِنْ أُقْتَلْ أَلْيُوْمٌ فَهَذَا أَمَلِي *** فَذَاكَ رَأْيِي وَ أُلاَقِي عَمَلِي (5)

ص: 278


1- با تیرهائیکه سوفارهای آن نشانه دار و مسمو مست میزنم . ترسیدن سودی ندارد ( از مرگ نمیرهاند ) جنبیدن تیرها آنها را میبرد ( یا با آنها میرود ) و انداختن آنها زمین را پر میکند .
2- خطا نمیکرد
3- کنانه ، بكسر كاف : جعبه تیر باهمیان آن
4- شبرنگ: نام اسب سیاوش
5- من جوانی از اهل یمن و از قبیله بجيله میباشم ، کیش من کیش على و حسين ( علیه السلام ) است اگر امروز کشته شوم ، فکر و آرزوی من همین است و پاداش خود را در مییابم (در بعضی از نسخ ناسخ بجای بیت ثانی ، این بیت را در حاشیه آورده است : اِضْرِبْكُمْ ضَرْبَ غُلاَمٍ بَطَلٍ *** وَ يَخْتِمُ اَللَّهُ بِخَيْرٍ عَمَلِي . .

مردی از سپاه ابن سعد که اورا قیس مینامیدند، با شمشير آخته (1) بميدان تاخت . هلال او را مجال نداد و بی توانی او را بمطمورهء (2) نيران فرستاد و با تیغ سرافشان (3) سیزده تن از بداندیشان را از پای در آورد. اینوقت انبوه لشکر بضرب سیف وسنان او را بستند و بازوان او را در هم شکستند و او را مأخوذ داشته بنزد شمر ذی الجوشن بردند . شمر حکم داد تا سر مبارکش را از تن دور کردند .

شهادت نافع بن هلال بجلی

اینوقت نافع بن هلال بجلی آغاز مبارزت نمود و از حسين علیه السلام اجازت یافت

و اسب برانگیخت و بميدان تاخت و این روز بخواند :

أَنَا اِبْنُ هِلاَلٍ اَلْبَجَلِيُّ أَنَا عَلَى دِينِ عَلِيٍ وَ دِينِهِ دِينَهُ دَيْنُ اَلنَّبِيِّ

مزاحم بن حریث از قبیله بنی قطيعه، بر وی در آمد و گفت: من بر دین عثمانم، نافع گفت: تو بردین شیطانی و بروی بتاخت و با طعن نیزه وضرب تیغش از اسب در انداخت

جنك همگانی

عمرو بن حجاج چون این چیر دستی و دلاوری بدید ، بانك برداشت و از در طعن ودق (4) گفت : که ای مردم احمق! شما با این جماعت که از پستان شجاعت شیر مکیده اند و آب از دم شمشیر نوشیده اند ، هماورد طلب کنید: ویکتنه بنبرد آغازید و اگر چند ایشان با قلت عدد و شما با کثرت مدد باشید ، همگان عرضه هلاك و دمار خواهید گشت . واجب میکند که لشکر را بانبوه جنبش دهید و ایشان را بسنگباران بگیرید ، تواند شد که نصرت بدست کنید. عمر بن سعد چون این کلمات ازعمرو بن حجاج بشنید ، گفت : رأي محكم جز این نیست که تو میزنی و فرمان کرد تا منادی ندا درداد که : هیچکس از لشکر را اجازت نمیرود که بك تنه بمبارزت بیرون شود ، چه اگر كس وحدانا (5) بميدان جنك رود وهم آهنك

ص: 279


1- آخته : بیرون کشیده
2- مطموره: سیاه چال
3- تیغ سر افشان : تیغی که سرها را جدا میکند و میریزد
4- طعن : زخم زبان . دق : سرکوبی
5- وحدانا : تنها

طلب کند ، البته بدست یکتن از این جماعت پایمال هلاکت خواهد گشت .

اینوقت عمرو بن الحجاج، لختی پیش شتافت و با اصحاب حسين علیه السلام نزديك شد. آنگاه روی برتافت و گفت : ای مردم کوفه ! از طریق طاعت بیکسوی نشوید و تفرقه جماعت مجوئید و شك مكنيد در قتال کسی که از دین بیرون شده است و با یزید که امام امت است مخالفت آغاز کرده است

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ يابن اَلْحَجَّاجِ عَلَى تَحَرُّضِ اَلنَّاسِ وَ أَنَحْنُ مَرَقْنا مِنَ الدّينِ وَ أَنْتُمْ ثَبَتْتُمْ عَلَيْهِ واللَّهِ لَتُعْلِّمُنَّ اينا المارِقَ مِنَ الدّينِ وَ مَن هُوَ أوْلَى بِصَيلَى النّار

فرمود : ای پسر حجاج ! مردم را بمن بر میشورانی، آیا ما از دین بیرون شدیم و شما در دین بپائیدید ؟ سوگند با خدا تو میشناسی آنکس را که از دین روی برتافته و شایسته آتش بر تافته (1) گشته . این هنگام عمرو بن الحجاج از کنار فرات بر هیمنه سپاه حسين علیه السلام حمله افکند و شمر بن ذی الجوشن از جانب ميسره تاختن آورد . حمله های گران متواتر کردند و تمام جلادت ظاهر نمودند . اژدهای مرگدهان باز

کردو گرگ اجل دندان زنان فراز آمد.

اصحاب حسین که در دهان مرگ چنان برغبت رفتند که داماد نوخط (2) در حجله عروس نورس نرفتی ، چون شیر ، کشفته و دیوانه آشفته ، ساخته جنك شدند گروهی پیادگان و سی و دو تن سوار بودند . سواران اسب برانگیختند و تیغها بر آهيختند (3) و مانند شعلۂ جواله (4) حمله افکندند و سپاه ابن سعدرا از چپ و راست بپراکندند . این صورت برابن سعد عظیم ناگوار افتاد ، حصين بن نمیر را پیش خواند و فرمان کرد تا : پانصد تن کماندار که در تحت فرمان داشت ، بر اصحاب

ص: 280


1- بر تافته : گداخته
2- نوخط : جوانی که تازه بر رخسارش موی روئیده
3- پاورقی ص 148
4- جواله : سريع ، تندرو

حسين علیه السلام حمله ور گردد و ایشان را بزخم پیکان در هم شکند ، پس حصین که خمیر مایه کید و كین بود با جیش خود خدنگها درزه کمان بنشاختند و اصحاب حسين راهدف پیکان ساختند و شمر بن ذی الجوشن بافوج خود چون گراز غضبان گرازان (1) گشت وعمرو بن الحجاج چون گرگ درنده دمنده (2) آمد. و این جمله همدست و همداستان بجانب سلالهء (3) شیر یزدان و خلاصه عالم امکان یورش (4) دادند و اصحاب حسین با قلت عدد و کاستی مدد، مانند شیر شرزه و اژدهای گرزه (5) ، بر روی ایشان بتاختند و هريك چون صاعقه آتشبار جماعتی را عرضه هلاك ودمار ساختند با اینهمه اگر یکتن از سپاه حسين علیه السلام کشته گشتی چون عددی. قلیل بودند ، شماری کثیر مینمود و اگر از کوفیان صد کس مقتول شدی ، از کثرت مقاتل ناپديد بود ، و کوفیان در اطراف لشکر گاه حسین گرد بر می آمدند ، باشد که (6) از هر جانب در آیند و سپاه آن حضرت را در حصار گیرند. و اصحاب سه تن وچهار تن از خلال خیمه ها سر بیرون میکردند و ایشان را هدف تیر میساختند .

اینوقت عمر بن سعد ندادر داد که : هان ای لشکر جلدی کنید و چند که حسين حطب در این خندق انباشته ، آتش در زنيد (7). لشکریان آتش در خندق زدند و برافروختند. حسين علیه السلام فرمود : دست باز دارید تا نيك برافروزند ، چه اینوقت ایشان را نیکتر از دخول لشکر گاه دفع دهد و ناچار جنك بیکسوی افتد. اینوقت شبث بن ربعی پیش تاخت و باناك برعمر سعد زد که : مادر بر تو بگرید، از این زنان و کودکان چه خواهید ؟ لشکریان از سر زنش و شناعت (8) اوشرمگین شدند وطريق مراجعت گرفتند ، لاجرم جنك بروجه واحد مقصور افتاد و اصحاب زهير بن القين حمله افکندند و ابوغدره ضبابی را که از وجوه سپاه شمر بن ذی الجوشن بود

ص: 281


1- گراز ، ( بضم اول ) : خوك نر ، گرازان : خرامان، با تکاف راه رونده
2- دمنده : غران، خروشان
3- سلاله : فرزند .
4- یورش ( بكسر راء ): تاخت و تاز
5- گرزه، ( بروزن هرزه ) مار سر بزرگ پر زهر
6- باشد : شاید
7- تمام هیزمها را آتش زنید
8- پاورقی ص 206

مقتول ساختند .

صاحب المناقب از کتاب بستان الطرف از حسن بصری روایت میکند که : در این مقاتله چون هردو لشکر بانبوه روی در روی شدند و حرب برپای ایستاد و اجل بأخذ ارواح مبارزان دست بگشاد ، جماعتی کثیر از سپاه ابن سعد مسافر سعير (1) گشت و از اصحاب سيد الشهداء نیز این جمله در اول حمله شهید شدند : نخستین نعیم بن عجلان الانصاری . و دیگر عمران بن کعب بن حارث الاشجعي . و دیگر خنظلة بن عمرو الشيباني - و دیگر قاسط بن ظهیر - و دیگر کرش بن ظهیر و دیگر كنانة بن عتيق . و دیگر عمرو بن ضبيعة بن الضبعي . و دیگر ضرغامة بن مالك ودیگرعامر بن مسلم . ودیگر سیف بن مالك النميری ۔ ودیگر عبدالرحمن بن عبدالله الكدری الارحبي . و دیگر مجمع بن عبد الله العايذي - ودیگر حيان بن الحارث السلماني الازدي . ودیگر عمرو الجندعی - ودیگر حلاسی بن عمر والراسبي - ودیگر سوار بن ابی عمیر الفهمي الهمدانی . و دیگر ابی عمارة بن أبي سلامة الدالابي - ودیگر نعمان بن عمر الراسبی - و دیگر زاهر بن عمر و، غلام عمرو بن الحمق الخزاعي . و دیگر جبلة بن علي الشيباني - و دیگر مسعود بن الحجاج - و دیگر پدرش حجاج - ودیگر زهير بن بشر الخثعمي - ودیگر عمار بن حسان بن شريح الطائی۔ ودیگر عبدالله ابن عمير - و دیگر اسلم بن كثير الأزدي الأعرج - و دیگر زهیر بن سليم الازدی - ودیگر عبدالله بن يزيد بن ثبیت القیسی و دیگر عبیدالله بن یزید بن ثبیت القیسی . ودیگر عبدالله بن عروه غفاری. اینجمله سی تن بودند و ده تن از موالی حسين علیه السلام و دو تن از موالی امير المؤمنين صلوات الله عليه شهادت یافتند .

شدت جنك و یاد خدا !!

اینوقت در غلوای (2) جنت عمرو بن عبدالله الانصاري که معروف است بابو

ثمامه صیداوی ، بحضرت امام حسین علیه السلام شتافت

ص: 282


1- سعير : دوزخ
2- پاورقی ص 225

وَ قَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ نَفْسِي لِنَفْسِكَ أَلْفِدَاءُ هَؤُلاءِ اقْتَرِبُوا مِنْك ولاَ وَ اللَّهِ لاَ تُقْتَلُ حَتَّى أُقْتَلَ دو نك وَ أُحِبُّ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ رَبِّي وَ قَد صَلَّيْتُ هَذِهِ الصَّلوةَ

عرض کرد: یا ابا عبدالله ! جان من فدای تو باد ، اگر چند رایت مقاتلت افراخته وتنور محاربت افروخته است ، سوگند با خدای تو کشته نشوی تا من بخون خویش غلطان نشوم ، دوست دارم که یک نماز دیگر با تو بگذارم ، آنگاه خدای را دیدار کنم . حسين علیه السلام سر بسوی آسمان برداشت و نگریست که هنگام نماز پیشین است

وقال ذَكَرْتَ الصَّلَوةَ جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ اَلْمُصَلِّينَ نَعَمْ هَذَا أَوَّلُ وَقْتِهَا

فرمود : نماز را تذکره کردی ، خداوند تو را از نماز گذاران بشمار گیرد اینکه هنگام نماز است . اکنون از این جماعت خواستار شو تا جنك را دست باز دارند چندانکه ما نماز گزاریم، حصین بن نمیر چون این بشنید، فریاد برداشت که :. نماز شما مقبول حضرت یزدان نیست

قَالَ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ لَأ تَقْبَلُ اَلصَّلَوةَ مِنِ اِبْنِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ تَقْبَلَ مِنْكَ يَا ختار

حبیب بن مظاهر گفت : ای منافق غدار ! نماز پسر رسول خدا پذیرفته نیست و نماز تو مقبول حضرت احدیت است ؟ حصين بن نمير با تیغ آخته (1) بر '' حبیب بن مظاهر تاخت و این رجز بخواند :

ص: 283


1- پاورقی ص 279

دُونَكَ ضَرْبَ السَّيْفِ يَا حَبِيبُ *** وَ افاكَ لَيْثٌ بَطَلٌ نَجيبٌ في

كَفِّهِ مُهَنَّدٌ قَضِيبٌ *** كَأَنَّهُ مِنْ لُمْعَةٍ حَلِيبٍ (1)

آنگاه فریاد برداشت که : ای حبیب بن مظاهر ! حاضر میدان حرب باش و

مكافحت (2) طعن و ضرب را گوش دار

بميدان آمدن حبیب بن مظهر

حبیب اینوقت در پیش روی فرزند رسول خدای بپای بود ، چون اصغای این کلمات نمود ، آن حضرت را وداع گفت ، و عرض کرد : ای مولای من! پدرو مادرم فدای تو باد ، سوگند با خدای آرزومندم که خانمت این نماز را در جنت بپای برم و از جانب تو جد تورا و پدر تورا و برادر تورا سلام برسانم . این بگفت و بميدان آمد و با حصین روی در روی شد و این ارجوزه قرائت کرد :

أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظْهِرٍ *** وَ فَارِس اَلْهَيْجَاءِ لَيْثٌ قَسْوَرٌ

وَ أَنْتُمْ عِنْدَ اَلْعَدِيدِ أَكْثَرُ *** وَ نَحْنُ أُوفِي مِنْكُمْ وَ أَصْبِرُ

أَيْضاً وَ فِي كُلِّ الأمُورِ أَقْدَرُ *** وَ أَنْتُمْ عِنْدَ الْوَفاءِ أغدَرُ

وَ نَحْنُ أَعْلَى حُجَّةً وَ أَظْهَرُ *** حَقّاً وَ أَنمِي مِنْكُمْ وَ أعذِرُ

وَفيُّ يَميني صارِمٌ مُذَكِّرٌ *** وفيكُم نارَ الجَحيمِ تُسَعِّرُ (3)

اختلاف علما در نام پدر حبيب

علمای رجال در تشکیل نام پدر حبيب طريق خلاف سپرده اند ، جماعتی چنانکه

ص: 284


1- ای حبیب ! آماده ضربت شیر دلاور نجیبی باش که ناگهان با شمشير هندی بران و براتی مانند شیر دوشیده بر سرت رسید.
2- مكافحت: روبرو شدن بادشمن.
3- خلاصه معنی اشعار : من حبيب بن مظهرم. اگرچه شماره شما پیمان شکنان از ما بیشتر است لکن ما بردبار و بارفا و تواناتریم و حق و حجت باما است. در دست من شمشير برانی است که در میان شما آتش دوزخ می افروزد

بیشتر در السنه وافواه مذکور است ، مظاهر خوانند و گروهی بر وزن مطهر، مظهر دانند . علامة - اعلى الله مقامه در حلاصه نیز مظهر بفتح ظای معجمه و های مشدده ضبط فرموده و از این ارجوزه که از حبيب مرقوم شد، معلوم میشود که مظهر نام داشته ، " چه اگر مظاهر خوانیم با سایر مصرعها قافيه نخواهد داشت، چه رعایت الف تأسیس در نزد عرب از شرایط صحت قافیه است برخلاف عجمان که شرط نمیدانند - والله اعلم . اکنون با سر سخن آئیم.

شهادت حبیب بن مظهر

چون حبیب از قرائت این ارجوزه پرداخت ، آهنگ حصین بن نمیر کرد و حمله گران فکند و از گردراه شمشیر بر سر او فرود آورد و آن زخم برخیشوم (1) بینی حصین آمد و قطع کرد . حصین از هول و هیبت آن زخم از اسب در افتاد. حبیب تصميم عزم داد که سر او را از تن دور کند ، اصحاب او برحبیب حمله کردند و او را از میدان بدر بردند ، چون زخم او صعب وسخت نبود ، دیگرباره برنشست ودرصف خویش در ایستاد و از اینسوی حبیب با تنی سالخورده و قامتی خمیده مانند شیر شمیده از چپ و راست همی بتاخت و مرد و مرکب همی بخاك انداخت و این اشعار را قرائت همی کرد :

أُقْسِمُ لَوْ كُنَّا لَكُمْ أَعْداداً *** أَوْ شَطْرَ كَمْ وَلَّيْتُمُ اَلْأَ كَتَاداً يَا

شَرَّ قَوْمٍ حَسَباً وَ آدَاً *** وَ شَرُّهُمْ قَدْ عَمِلُوا أَنْدَاداً (2)

و خویش را بخدای بفروخت و از يمين و شمال رزم داد تا بروایت محمّد بن ابیطالب شصت و دو تن از کوفیان را مسته (3) سیف و سنان فرمود . اینوقت مردی از

ص: 285


1- خیشوم : بالای بینی.
2- ای بدترین گروه، از لحاظ نژاد و نیرو؟ و بدترین مشر کین ! بخدا سوگند اگر ما باندازه یا نصف شما میبودیم شما پشت بچنك داده فرار میکردید. ( عاشر بحار جای عملوا، علموا و ابی مخنف بجای اداً ، زاداً ضبط نموده )
3- به ص 90 رجوع شود

بنی تمیم از کمین بیرون شد و مغافصة (1) با سنان نیزه حبیب را زخمی بزد، چنانکه بروی درافتاد . حبيب جلدی کرد و برخاست تاخصم را کیفر کند ، حصین بن نمیر در رسید و شمشیری بر سر حبیب بزد تا از پای در افتاد ، پس از اسب پیاده شد و سر او را از تن دور کرده از گردن اسب در آویخت . بروایتی بعد از زخم حصین هم آنمرد تمیمی سر حبیب را از تن جدا کرده و نیز گفته اند: بدیل بن صریم سر حبیب را برید و از گردن اسب آویخت و بر نشست و بمکه رفت، درمکه پسر حبیب که هنوز کودکی مراهق (2) بود ، سر پدر را بشناخت . بدیل را بکشت و سرپدر را مأخوذ داشته مدفون ساخت. و این سخن در نزد من بنده استوار نمی افتد ، چه در مکه کسی نبود که بدیل بن صریم را بدین کردار عطائی کند و جایزه دهد وعبدالله بن زبیر بن العوام که این هنگام در مکه دعوی دار خلافت بود با حبیب کینی و کیدی نداشت که بدیل این مسافت دارز بپیماید و همه جا سر حبیب علاقه گردن اسب او باشد ، اگر بطمع عطا بود البته بکوفه میشتافت . والله اعلم ۔

بالجمله ، چون حبیب شهید شد مرگ او بر حسین علیه السلام سخت آمد

فَقَالَ عِنْدَ اَللَّهِ أَحْتَسِبُ نَفْسِي وَ حُمَاةَ أَصْحَابِي وَ قَالَ لِلَّهِ دَرُّكَ يَا حَبِيبُ لَقَدْ كُنْتَ فَاضِلاً تَخْتِمُ اَلْقُرْآنَ فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ

امام علیه السلام حبیب را بدعای خیر یاد کرد و او هرشبی قرآن را بتمامت قرائت میفرمود. زهير بن القين عرض کرد: یا ابن رسول الله ، بأبي أنت وأمي: پدر و مادرم فدای تو باد، چرا روی تو در قتل حبیب شکسته گشت؟ مگر نمیدانی که ما بر حقيم ؟ فرمود : نيك میدانم که ما و شما بطريق هدایت میرویم . عرض کرد: دیگر چه باك داریم و اینك بجانب جنت و نعيم بهشت خواهیم شتافت

ص: 286


1- مغافصة: ناگهانی
2- مراهق، جوان نزديك بسن بلوغ

نماز در برابر شمشير و تير !

حسین علیه السلام اینوقت زهير بن القين وسعيد بن عبدالله را فرمان کرد که : از پیش روی ایستاده شوند تا آن حضرت فريضه ظهر را پای برد و ایشان بر حسب فرمان خویشتن را هدف تیغ و تبر داشتند ، پس حسين علیه السلام با یک نیمه اصحاب نماز خوف بگذاشت و نیم دیگر ساخته دفع دشمن بودند و سعید بن عبدالله در یمین و شمال امام علیه السلام خویشتن را سپر بلا ساخت چندان که بزخم تیغ و تیر از پای در افتاد

وَهوَ يَقولُ أللَّهُمَّ ألعنَم لَعنَ عادٍ و ثمود اَللّهُمَّ أَبْلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلامَ وَ أَبْلِغْهُ مَا لَقِيتُ مِن أَلَم ألجِراحٍ فَإِنِّي أَرَدْتُ بِذلِكَ نُصرَةَ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّك

گفت : خدایا ! لعن کن این جماعت را لعن عاد و ثمود ، اي پروردگار من ! سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ کن آنچه بمن رسید از زحمت جرح وزخم ، چه من این جمله را در نصرت پسر پیغمبر تو بجان خریدم. این بگفت وجان بداد . در بدن او بیرون ضرب نيوف وطعن رماح (1) زخم سیزده تیر یافتند. بروایتی آن حضرت واصحابش فرادا باشارت نماز گذاشتند.

كلمات حسين و اهل حرم عليهم السلام در تهييج لشکر مع القصه، بعد از فراغت از نماز ، حسینیه اصحاب را بجهاد تحريض فرمود

قال : يا اَصْحابي اِنَّ هذِهِ الْجَنَّةَ قَدْ فُتِحَتْ ابْوابُها، وَاتَّصَلَتْ اَنْهارُها، وَ اَيْنَعَتْ ثِمارُها، وَ زُيِّنَتْ قُصُورُها، وَ تَأَلَّفَتْ وِلْدانُها وَ حُورُها، وَ هذا رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه وآله وَالشُّهَداءُ الَّذينَ قُتِلُوا مَعَهُ وَ أبي وَ اُمّي يَتَوَقَّعُونَ قُدُومَکُمْ،

ص: 287


1- غیر از زخم شمشیرها و نیزها

وَ يَتَباشَروُنَ بِکُمْ، وَ هُمْ مُشْتاقُونَ اِلَيْکُمْ، فَحامُوا عَنْ دينِ اللهِ وَ ذُبُّوا عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله

فرمود: ای اصحاب من ؛ اینک درهای بهشت گشاده است و انهار بهشت در جریان است و اثمار بهشت را هنگام اجتناء (1) است و قصور بهشت مزین است و حور وغلمان بهشت مألوف ومأنوس است و همچنان رسول خدا است و شهید انیکه مقتول شده اند حاضر خدمت اویند و پدر و مادر من قدوم شما را انتظار میبرند و مشتاق دیدار شمایند ، هم اکنون در ترویج دین خدا بکوشید وحرم رسول خدای را از دشمنان دفع دهید .

اینوقت اضطراب و اضطرار عظيم در میان اهل بیت با دید آمد و نا پروا از

خیمه ها بیرون شدند و فریاد برداشتند که :

يَا مَعْشَرَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ يَا عُصْبَةَ اَلْمُؤْمِنِينَ حَامُوا عَنْ دِينِ اَللَّهِ وَ ذَبُّوا عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَنْ امامكم اِبنِ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ صلّي اَللَّهُ عَلَيْهِ و آلهِ فَقَدِ اِمْتَحَنَكُمُ اَللَّهُ فَأَنْتُمْ جِيرَانُنَا فِي جِوَارِ جَدِّنَا وَ الْكِرامِ عَلَيْنا وَ أَهْلِ مَوَدَّتِنَا فَدَافِعُوا بَارَكَ اَللَّهُ فِيكُم عَنا

گفتند : ای جماعت مسلمانان ! ای پایمردان مؤمنان ! حمایت کنید دین خدا را و دفع دهید دشمنان را از حرم رسول خدای و دور کنید اعدا را از پیشوا و امام خود که پسر دختر پیغمبر شما است و بدانید که خداوند امتحان میفرماید شما را در نصرت ما و شما همسایگان و پناهندگان مائید و در پناه جد مائید و شما جوان مردانید و دوستان مائيد ، لاجرم دشمنان ما را از ما دفع دهید .

ص: 288


1- اجتناء ، چیدن

پاسخ اصحاب

اشاره

اصحاب چون این کلمات بشنیدند، بهای های بگریستند و بانك ويله و ناله

در هم افکندند

وَ قَالُوا نُفُوسُنَا دُونَ أَنْفُسِكُمْ وَ دماؤنادون دِمَائَكُمْ وَ أَرْوَاحُنَا لَكُمُ اَلْفِدَاءُ وَ اَللَّهِ لاَ يَصِلُ إِلَيْكُمْ أَحَدٌ بِمَكْرُوهٍ وَ فِينَا اَلْحَيَوةُ وَ قَدْ و هَبْنَا لِسُيُوفِ نُفُوسِنَا وَ لِلطَّيْرِ أَبْدَانُنَا فَلَعَلَّهُ نقيكم زَلَفَ اَلصُّفُوفِ وَ نَشْرَبُ دُونَكُمُ اَلْحُتُوفَ فَقَدْ فَازَ مِنْ كَسْبِ أَلْيَوْمَ خَيْراً وَ كَانَ لَكُمْ مِن ألمَنُون مُجِيرا

و هم آواز گفتند: ای اهل بیت رسول خدا ! جانهای ما برخی (1) جانهای شما است و خونهای ما فدای خونهای شما است و ارواح ما خاص از برای شما فدیه ایست ، قسم بخدای کسی از در خصمی با شما نزديك نتواند شد، چند که ما زنده باشیم . و بدانید که ما در راه شما ، جانهای خود را دست باز داشتیم تا نثار حدود سیف وسنان شود و تنهای خود را وقف نمودیم تا طعمه نسور وعقبان (2) گردد باشد که در حفظ و حراست شما بکوشیم تا شربت مرگ بنوشیم . همانا امروز بفوزو فلاح آنکس دست، یابد که در راه شما سردهد.

شهادت زهير بن القين

از پس این کلمات اول کس، زهير بن القين بود، که دستوري مبارزت بخواست

و بميدان آمد و هم آورد طلب کرد و این ارجوزه بگفت :

اَنَا زُهَيْرٌ وَ اَنَا ابْنُ الْقَيْنِ *** وَ فی یَمینی مُرْهَفُ اْلحَدَّین (3)

ص: 289


1- برخی ( بروزن چرخی ) فداشدن، قربان گردیدن
2- نسور - جمع نسر : کر کسی . عقبان ، ص 189
3- مرهف الحدین : شمشیر یکه هر دو طرف آن نیز باشد

اَذوُدُكُمْ بِالسّيْفِ عَنْ حُسَيْنٍ *** اِنَّ حُسَيْناً اَحَدُ السّبْطَيْنِا

بْنِ عَلِيٍ طَاهِرِ أَلْجَدَيْنِ *** مِنْ عِتْرَةِ اَلْبَرِّ اَلتَّقِيِّ اَلزَّيْنِ

ذَاكَ رَسُولُ اَللَّهِ غَيْرُ الْمَيْنِ *** يَا لَيْتَ نَفْسِي قَسَمْتُ قِسْمَيْنِ

وعَن إمَامٍ صَادِقٍ أليَقَيْنِ *** أَضْرِبُكُمْ مُحَامِياً عَنْ دِينِي

اَضْرِبُكُمْ وَلا اَري مِنْ شَيْنٍ  *** أَضْرِبُكُمْ ضَرْبَ غُلاَمِ زَيْنٍ (1)

بِأَبْيَضَ وَ أَسْمَرَ رِدِينٍ (2)

این بگفت و چون صاعقه آتشبار خویشتن را بر قلب لشکر کفار زد و از يمين وشمال بتاخت و بسیار کس از ابطال رجال را بخاك انداخت . بروایت علی بن ابی طالب یکصد و بیست تن از شجعان كوفه را با تیغ در گذرانید. آنگاه کثير بن عبدالشعبی ودیگر، مهاجر بن اوس التمیمی، که نگران او بودند ، فرصتی بدست کرده بزخم سیف و سنان اورا از پای در آوردند . چون حسين علیه السلام افکنده او را بر خاك نگریست

قَالَ لَأَ يُبْعِدُكَ اَللَّهُ يَا زُهَيْرُ وَ لَعَنَ قَاتِلُكَ مَنْ لَعَنَ اَلَّذِينَ مُسِخُوا قِرَدَةً وَ خَنَازِيرَ

فرمود : ای زهير ! خداوند تورا در نیفکنداز حضرت خویش ولعن کند کشندهء

تورا چنان لعنی که جماعتی از گمراهان را بصورت بوزینگان وخنزیران برآورد

ص: 290


1- خلاصه معنی اشعار : من زهير پسرقینم . برای راندن شما از حسین بن علی که نوه رسول خدا و باك نژاد و پیشوای من است، شمشیر برانی در دست دارم که برای دفاع از دینم بشما میزنم و زشتی وعیبی در آن نمی بینم.
2- این مصراع در بحار آورده نشده است و مطابق این نسخه گويا كلمهء ( ردین ) غلط است، زیرا که ردينه نام زنی بوده که در ساختن نیزه شهرت داشته است ، بدین جهت نیزهء، خو برا بوی منسوب نموده و ( ردینی ) میگویند.

شهادت ابوثامه

آنگاه ابوثمامهء صیداوی،عرض کرد : السلام علیک یا ابا عبدالله و بميدان

مقاتلت تاخت و این شعر قرائت کرد:

عَزاءً لِآلِ الْمُصْطَفی وَبناتِهِ *** علی حَبْسِ خَيْرِ الناسِ سِبْطِ محمّدٍ

عَزاءً لِزَهراءِ النَّبِىّ وَزُوْجِها *** خَزانَةِ عِلْمِ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ أحمدِ

عَزاءً لِاهْلِ الشَّرْقِ وَالْغَرْبِ كُلّهِم *** وحُزْناً علی حَبْسِ الحسین المسدَّدِ (1)

فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنّی النّبی وَبِنْتَه *** بأنَّ ابْنَكُمْ فی مَجْهَدٍ أَىِّ مَجْهَدٍ (2)

ورزمی صعب داد .

شهادت حجاج بن مسروق

از پس او حجاج بن مسروق جعفی که مؤذن حسين علیه السلام بود و او را رکابدار -

نیز گفته اند ، حاضر حضرت شد و این اشعار را بر روی امام قرائت کرد:

أَقْدِمْ حُسَيْناً هادِياً مَهْدِيّا *** الْيَوْمَ تَلْقى جَدَّكَ النَبِيّا (3)

ثُمَّ أَباكَ ذَا الْعَلا عَلِيّا *** ذَاكَ اَلَّذِي نَعْرِفُهُ وَصِيّاً 

وَالْحَسَنَ الْخَيْرَ الرِّضَى الّوَلِيّا *** وَ أَسَدُ اَللَّهِ اَلشَّهِيدُ ألحيا (4)

وَذَا الْجَناحَيْنِ الْفَتَى الكَمِيّا  *** وَ فَاطِمُ وَ الطَّاهِر اَلزَّكِيَّا 

وَ مَنْ مَضَى مِنْ قِبَلِهِ تَقِيّاً *** فَاللَّهُ قَدْ صَيَّرَنِي وَلِيّاً

فِي حُبِّكُمْ أقاتل الدَّعيّا *** وَ أُشْهِدُ اللَّهَ الشَّهِيدَ الْحَيَّا

ص: 291


1- مسدد ( بصيغه اسم مفعول ) : کسی که در گفتار و کردار راست و درست باشد
2- مجهد : رنج ، سخیی
3- درعاشر بحار بجای ( حسين ) ( حسيناً ) ضبط کرده است.
4- شهید حی ، اشاره بآيه شريفه ( ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احیاء) سور؛ 2 آیه 149 میباشد.

التَّبَشُّرُوا يَا عِتْرَةَ النَّبِيَّا *** بِجَنَّةٍ شَرَابِهَا مَرِيّاً

وأَلْحُوضُ حَوْضِ المُرْتَضِي عَلِيّاً (1)

آنگاه خط جواز یافته، بميدان و غاشتافت (2) و از آن پس پانزده کس را با تیغ در گذرانید و ادراك سعادت شهادت فرمود . در کتاب شرح شافيه مسطور است که : حجاج بن مسروق باتفاق غلام خود مبارك یکصد و پنجاه تن از کوفیان را بکشتند، آنگاه کشته شدند.

شهادت یحیی بن كثير

بالجمله، از پس او یحیی بن كثيرا نصاری اجازت مبارزت یافت و بميدان شتافت

واین اشعار را تذکره کرد :

ضاقَ الْخِناقُ بِابْنِ سَعْدٍ وَ ابْنِهِ *** بِلقا هُما لِفَواريسِ الْأَنْصارِ

وَ مُهاجِرين مُخَضِّبينَ رِماحَهُمْ *** تَحْتز الْعَجاجَةِ مِنْ دَمِ الْكُفَّارِ

خُضِبَتْ عَلى النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ *** وَالْيَوْمَ تُخْضَبُ مِنْ دَمِ الفُجَّارِ

خانُوا حُسَيْناً وَ الْحَوادِثُ حُمَّةً *** وَ رَضُوا يَزيداً وَ الرِّضا فى النَّارِ

فَالْيَوْمَ نُشْعِلُها بِحَدِّ سُيُوفِنا *** بِالْمَشْرَفِيَّةِ وَ الْقَنَا الْخَطَّارِ

هَذا عَلى بْنِ الْاوْيس فَرْضٌ واجِبٌ *** وَ الْخَزْرَجِيَّةِ وفِتْيَةِ النجَّارِ (3)

ص: 292


1- خلاصه اشعار : ای حسین رهبر ! پیش آی که امروز جدت پیغمبر ( صلی الله علیه و آله )، پدر بخشنده ات على وصی، امام حسن ، حمزه اسدالله ، جعفر طیار دلاور ، فاطمه ، طاهر و پرهیزگارانی که پیش از وی در گذشته اند ملاقات خواهی کرد . ای خاندان پیغمبر ( صلی الله علیه و آله ) ! برای دوستی شما با این زنازاده میجنگم تا مرا بهشتی که مشر و بش گوارا و حوضش از آن على مرتضی است مژده دهید.
2- وغا : جنگ
3- خلاصهء اشعار: ابن سعد و پسرش از روبرو شدن با سواران مهاجرین و انصار که نیزه آنها از خون مردم بدین و گنهکار رنگین بوده و میباشد، نزديك است خفه شوند. با سین پیمان شکنی وپز بد را خرسند نمودند. آنها و بز بد در آتشند. امروز برانصار واجب ولازمست که با نیزه و شمشیر های بران همان آتش را در میان اینان شعله ور کنند.

و شجاعت و شهامتی بزرگ نمودار کرد . بروایت ابی مخنف پنجاه تن از کفار را بکشت و در شرح شافيه مسطور است که : چهل کس بکشت ، آنگاه کشته گشت .

شهادت یحیی بن سليمان

و دیگر يحيى بن سليم المازنی رخصت یافته، آهنك جهاد نمود و این رجز

بگفت :

لِأَضَرَّ بْنِ أَلْقَوْمَ ضَرْباً فَيْصَلاً *** ضَرْباً شَدِيداً فِي الْعُدَاةِ مُعَجَّلاً لَ

أَعَاجِزاً فِيهَا ولا مُوَلْوِلاً *** وَ لاَ أَخَافِي اَلْيَوْمَ مَوْتاً مقْبِلاً (1)

لَكِنَّنِي كَاللَّيْثِ أَحْمِي أَشْبُلاً (2)

و همچنان رزم داد و بسیار کس بکشت تادرجه شهادت یافت .

شهادت حنظلة بن سعد

و دیگر در غلوای جنك حنظلة بن سعد شامی پیش شد و در برابر حسين علیه السلام بایستاد و در حفظ و حراست آن حضرت خویشتن را سپر حسام (3) و هدف سهام ساخت و هر خدنگی که بجانب امام علیه السلام گشاد مییافت یا زخم سیف و سنانی که بقصد او فرا میرسید . بجان و تن میخرید و همی بانک بر می داشت که :

يا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ مِثْلِ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ اَلَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبَادِ ويَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَالكُم مِنَ اَللَّهِ مِنْ

ص: 293


1- مواول (اسم فاعل از مصدر ولوال) : ناله و فریاد زننده
2- دشمنانرا با شتاب ضربت سخت و برآن میزنم نه از مر گیکه ناچار خواهد آمد متر سم و نه عجز و بیتا بی نشان میدهم ، بلکه مانند شیری از شیرزاد گان دفاع میکنم
3- حسام : شمشير بران

عَاصِمٍ يَا قَوْمِ لاَ تَقْتُلُوا حُسَيْناً فَيُسْحِتَكُمُ اَللَّهُ بِعَذَابٍ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افتَرى

یعنی ای قوم ! من میترسم برشما که مستوجب عذاب لشکر احزاب شوید و كيفرقوم نوح و عاد و ثمود بینید و بحکم عدل خداوند کریم، دستخوش عذاب الیم گردید . ای قوم ! من بر شما میترسم از روز بر انگیزش وموقف پرسش، که هیچ پشتوانی و نگاهبانی نتوانید یافت . ای قوم ! با پسر پیغمبر رزم مزنید و عذاب خدای قاهر غالب را بر جان و تن حتم مکنید

فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ يَا اِبْنَ سَعْدٍ رَحِمَكَ اَللَّهُ إِنَّهُمْ قَدِ استو جَبُوا الْعَذابَ حِينَ رَدُّوا عَلَيْكَ مَا دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ مِن أَلْحَق ونَهَضُوا إِلَيْك يَشْتِمُو نَك وَ أصْحَابَكَ فَكَيْفَ بِهِمُ الآنَ وَقَد قَتَلُوا إخوانَكَ الصّالِحينَ

فرمود: ای حنظلة بن سعد ؛ خداوند تو را رحمت کناد ، دانسته باش که این جماعت مستوجب عذاب و عقاب شدند ، گاهی که بدانچه ایشان را بسوی حق دعوت کردی ، سر برتافتند و بر تو بیرون شدند و تو را بسب وشتم یاد کردند و اصحاب تورا دشنام گفتند. از آن پس که برادران پارسای تو را کشتند، از ایشان چه طمع داری ؟ حنظله عرض کرد: یا ابن رسول الله ! پدر و مادرم فدای تو باد، سخن براستی کردی ، آیا من بسوی پروردگار خود نروم ؟ و با برادران خود ملحق شوم؟ فرمود شتاب کن و برو بسوی چیزی که بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است و بسوی سلطنتی که هرگز کهنه نشود و زول نپذیرد . حنظله عرض کرد

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ صلى اللهُ عَلَيْكَ وعَلَى أَهْلِ بَيْتِك و جَمَعَ بَيْنَنا و بَيْنَك فِي الجَنَّةِ

وحمله گران افکند ورزمی بزرگ بداد وجان بر سر شهادت نهاد. رحمة الله عليه

ص: 294

شهادت عبدالرحمن بن عبدالله

ودیگر عبدالرحمن بن عبدالله الیزنی، آهنك میدان کرد و این رجز خواند :

أَنَا اِبْنُ عَبْدِ اَللَّهِ مِنْ آل يزن *** دِينِي عَلَى دِينِ حُسَيْنٍ وَ حَسَنٌ

أَضْرِبُكُمْ ضَرْبَ فَتِي مِنَ اَلْيَمَن *** أَرْجُو بِذَاكَ اَلْفَوْزَ عِنْدَ اَلْمُؤْتَمَنِ (1)

و خویشتن را در میان لشکر اعدا افکند و تنی چند را بکشت و دولت

شهادت یافت .

شهادت عمرو بن قرظه

و دیگر عمرو بن قرظه الانصاری، آغاز جهاد فرمود و عمر و در خدمت امام علیه السلام، بتمام رغبت جانبازی می نمود . اگرخدنگی بسوی آن حضرت گشاده میشد، سینه خویش را آماج (2) میداشت و اگر زخم نیزه و شمشیر فرا میرسید ، برتن و جان میخرید. ناگاه بجانب آن حضرت نگران شد

وَقَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَو فيت قَال نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ فَاقْرَأْ رَسُولَ اللَّهِ مِنِّي السَّلامَ وَأَعْلِمْهُ أنّي في الأثَرِ.

عرض کرد : ای پسر پیغمبر خدای : آیا شرط جانبازی بپای آوردم ؟ فرمود: بعهد خویش وفا کردی ، اکنون رسول خدای را از من سلام برسان، که اینك من براثرم (3) و در میرسم .

بالجمله، عمرو اجازت مبارزت یافت و این أرجوزه قرائت نمود :

قَدْ عَلِمَتْ كَتِيبَةُ اَلْأَنْصَارِ *** أَنْ سَوْفَ أَحْمِي حَوْزَةَ اَلذِّمَارِ

ص: 295


1- من عبداله و از قبیله بزن و بر دین حسین و حسن میباشم. مانند جوان یعنی شما را میزنم و بآن رحمت خدا برا امیدوارم .
2- آماج : مائیکه نشانه تيرر! در آن نصب کنند.
3- اثر ( بفتحتين) دنباله

ضَرْبَ غُلاَمٍ غَيْرِ نَكْسِ سَارِّي *** دُونَ حُسَيْنٍ مُهْجَتِي وَ دَارِي (1)

و چنان عاشقانه خویشتن را بمیان لشکر دشمن افکندی که هیچ عاشق هجران زده بخلوت سرای معشوق در نشدی. و رزمی صعب داد و بسیار کس از اعدا را بخاله انداخت و طعمة ذئاب و کلاب (2) ساخت ، پس شربت شهادت چشید و رخت بسرای دیگر کشید .

شهادت جون غلام ابي ذر

و دیگر مجون غلام ابی ذر غفاری ، اوعبدی سیاه بود. آرزوی شهادت نمود

و در طلب رخصت حاضر حضرت شد

فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ أَنْتَ فِي إِذْنٍ مِنِّي فَإِنَّمَا نَبَعْتْنَا طَلَباً لِلْعَافِيَةِ فَلاَ نَبْتَلِ بِطَرِيقِنَا

حسين علیه السلام فرمود: ای جون ! تودر طلب عافیت متابعت ما کردی ، خویشتن را

مبتلاببلای مامكن و از جانب من مأذونی. طريق سلامت میجوی

فَقَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنَا فِي الرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ وَ فِي الشِّدَّةِ أَخْذُلُكُمْ واللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمنتنٌ وَ إِنَّ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لأسْوَدُ فَتَنَفَّس على بِالْجَنَّةِ فَتَطِيبَ رِيحِي وَ يُشَرَّفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي لاَ والله لا أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا اَلدَّمُ اَلْأَسْوَدُ مَعَ آئِكُمْ

عرض کرد : یا ابن رسول الله ! من در ایام راحت وخصب (3) نعمت، بكاسه

ص: 296


1- در عاشر بحار و نفس المهموم بجای (ساری) (شاری) ضبط نموده و شاری ، کسی است که برای دفاع از قوم خود پیش آهنک جنگی شود. پس معنی رباعی اینست :با انصار باور دارند که من از محیط حرمسرا دفاع میکنم . ضربت من ضر بت جوانی سر بلند و پیش آهنگی است و خون دل و خانمان من فدای حسین باد.
2- ذئاب : گرگها . کلاب : سگها
3- خصب ( بر وزن حبر ) زندگی خوش ، فراوانی نعمت

لیسی شما شاد خوار و خرسند بودم ، امروز که روز سختی و شدت است شما را بدست خواری و خذلان باز دهم و خویشتن بر هم!! سوگندباخدای بوی من عفن منتن (1) است وحسب من دون و زبون است و گونه من قیر گونست ، مگر دریغ داری بهشت را بر من ! تا بوی من نیکو شود و حسب من شريف گردد و روی من سفید باشد. لاوالله هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سیاه خود را با خون شما در هم آمیزم . این بگفت و اجازت مبارزت حاصل کر دو میدان مناجزت بتاخت و این ارجوزه را تذکره ساخت :

كَيْفَ يَريَ الْفجّارُ ضَرْبَ الاَسْوَدِ *** بِالْمُشْرِفِي الْقاطِعِ الْمُهَنَّدِ

بِالسَّيْفِ صَلْتا عَنْ بَني مُحَمَّدٍ*** أَذُبُّ عَنْهُمْ بِاللِّسانِ وَالْيَدِ  (2)

أَرْجُو بِذاكَ الْفَوْزَ عِنْدَ الْمَوْرِدِ *** مِنَ الاِلهِ الْواحِدِ الْمُوَحَّدِ

إذ لا شَفیع عِندَهُ کَأحْمد (3)

آنگاه حمله گران افکند و سخت بکوشید تا شربت شهادت بنوشید . حسين علیه السلام

بیامد و بر سر او بایستاد

وَ قال اللّهُمَّ بَيِّضْ وَجهَهُ وَطَيِّب ريحَهُ وَاحشُرهُ مَعَ الأَبْرارِ وَ عَرِّفْ بَينَهُ وَ بَينَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

یعنی پروردگارا ! سفیدکن روی اور او نیکوکن بوی اورا و او را با ابرار محشور

کن و در میان او و محمّد و آل محمّد شناسائی ده و دوستی بیفکن .

حضرت باقر از علی بن الحسين صلوات الله علهيم، روایت میکند که : مردمان

ص: 297


1- عفن ، منتن : بد بوی
2- درعاشر بحار . بجای ( صلتاً ) (ضرباً ) ضبط نموده
3- خلاصه معنی : چگونه مینگرند کنهکاران ضربت شمشير هندی و بر آن غلام سیاه را با دست و زبان از فرزندان پیغمبر دفاع میکنم . و امید شفاعت و نجات از یگانه شفیع نزد خدای یکتا ( احمد صلی الله علیه و آله ) دارم.

گاهی که برای دفن قتلی (1) حاضر شدند، جسد جون را بعد از ده روز یافتند و بوی مشك از او ساطع (2) بود - رضوان الله عليه -

شهادت عمرو بن خالد

ودیگر، عمرو بن خالدصیداوی، بحضرت امام علیه السلام آمد

فَقَالَ يا أباعبد اَللَّهِ قَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَلْحَقَ أَصْحَابِي وَ كَرِهْتُ أَنْ أَتَخَلَّفَ وَ أُرِيَكَ وَحِيداً مِنْ أَهْلِكَ قَتِيلاً

عرض کرد : یا ابا عبدالله ! عزیمت درست کرده ام که با برادران و مصاحبان خود پیوسته شوم ومکروه میشمارم که از ایشان تخلف کنم و تو را تنها و مقتول بينم

فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ تَقَدَّمْ فَإِنَّا اَحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ

.

فرمود : تاختن کن و رزم میزن که هم در این ساعت من با تو ملحق خواهم شد ، پس بتاخت و تنی چند را بخاك بینداخت و هم بخاك در افتاد وجان بداد .

شهادت سوید بن عمرو

و دیگر سوید بن عمرو بن ابی المطاع، آهنك قتال نمود و او مردی شریف و زاهد و کثيرالصلوة (3) بود. از حضرت امام علیه السلام خط جواز گرفته ، بميدان گرم و گداز (4) آمد و چون شیر شرزه حمله ور گشت و بسیار کس بکشت و عظیم برزخم سیف وسنان صبور بود ، چندان جراحت یافت که اندامش سستی پذیرفت و از نیروی جنبش فروماند و در میان کشتگان افتاده بود، تا گاهی که شنید حسین علیه السلام مقتول کشت، اوراکاردی در خف (5) بود ، قوت کرد و آن كارد را بر آورد ولختی با آن حربه جهاد کرد تا شهید شد

ص: 298


1- . قتلی : کشتگان
2- ساطع : بالا رونده
3- كثير الصلوة : کسی که نماز استحبابی زیاد خواند
4- گرم (ب ر وزن قفل ) غم و اندوه . گداز : گداخته ، آب شده از حرارت .
5- خف : چكمه

شهادت قرة بن ابی فرة

ودیگر، قرة بن ابی قرة الغفاری ، عزم کار زار نمود و از حضرت حسين علیه السلام

اجازت یافت و باز میدان شد و این رجز قرائت کرد : :

قَدْ عَلِمَتْ حقّاً بَنُو غِفَارٍ *** وَ خِنْدِفٌ بَعْدَ بَنِي نِزَارٍ

بَانِنِيَ اللَّيْثِ لَدَيَّ الغُبَارِ *** لاضَرَبْنَ مَعْشَرَ الفجار

بكل عَضْبِ ذَكَرٍ بتار *** ضَرْباً فَجِيعاً عَنْ بَنِي اَلاِخْيَارِ

رَهْطُ اَلنَّبِيِّ سَادَةُ الابرار (1)

پس قتال داد تا مقتول گشت .

شهادت مالك بن انس

ودیگر، مالك بن أنس المالکی ، ساخته قتال شد و بميدان وغا تاخت و این

ارجوزه بیرداخت :

قَدْ عَلِمْتُ مَالَكَ و الدُّودانَ *** وَالْخِنْدِفِيُّونَ وَ قَيْسُ غَيْلانَ ب

بَانَ قَوْمِي آفَةُ الأ قِرَانٌ *** لَدَى أَلْوَغَا وِسَادَةَ اَلْفُرْسَانِ

مُبَاشِراً أَلْمُوتُ بِطَعْنٍ آن *** لسنا نَرَى أَلْعَجِزَ عَنِ اَلطعانِ

آلِ عَلِيٍ شِيعَةُ اَلرَّحْمَنِ *** آلُ زِيَادٍ شِيعَةُ اَلشَّيْطَانِ (2)

این بگفت ورزم ساخت تا رحل اقامت پدیگر سرای انداخت . ابن نما گوید:

نام این مجاهد، مالك بن انس نیست ، بلکه انس بن حارث الكاهلی است .

ص: 299


1- خلاصه معنی : قبيلهء غفار و خندف و نزار باور دارند که : من هنگام انگیزش غبار جنگ شیری هستم که با شمشیر بران ، برای دفاع از خاندان نبوت، گنهکارانرا ضربت سخت میز نم.
2- خلاصه معنی : قبيلهء بني اسد و خندف باور دارند که : قوم من در جنگ ، سرورسواران و بلای هماوردان خود میباشند و با زخم نیزه میکشند . خاندان علی پیروان خدا و خاندان زیاد پیروان شیطانند .

شهادت عمرو بن مطاع

ودیگر، عمرو بن مطاع الجعفی، از فرزند حیدر کرار ، رخصت گیر و دار یافت

و این رجز انشاد کرد :

انا ابنُ جَعف وَابِي مُطَاعٌ *** وَفِي يَمِينِي مُرْهِفٌ قُطَّاعٌ

وَاسمَر سِنانُهُ لِماعٍ  *** يُرْرِي لَهُ مِنْ ضَوْنِهِ شُعَاعٌ

اَلْيَوْمَ قِدْطٰابٌ لَنَا قِرَاعٌ فِي *** دُونَ حُسَيْنٍ اَلضَّرْبُ وَ اَلسِّطَاعُ

يُرجي بِذاكَ الفَوزَ والدِّفاعَ *** عَنْ حَرِّ نَارٍ حِينَ َ لاَ اِنْتِفَاعَ (1)

صُلِّيَ عَلَيْهِ اَلْمَلَكُ اَلْمُطَاعُ (2)

او نیز رزمی سخت داد تا رخت از جهان فانی بسرای جاودانی کشید .

شهادت جوانی پدر کشته

ودیگر، جوانی که بدست کوفیان پدر کشته بود ، بتحريض مادر آهنك . میدان

کرد ، چه مادر او را مخاطب داشت :

فَقَالَتْ لَهُ أَخْرُجُ يَابُنَيَّ وَ قَاتَلَ بَيْنَ يَدَيِ اِبْنِ رَسُولِ الله

گفت : ای پسر؛ بیرون شو و در پیش روی پسر رسول خدا رزم میزن وقتال

میده ، لاجرم آنجوان شاکی السلاح (3) طريق فوز و فلاح گرفت

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ هَذَا شَابٌ قُتِلَ أَبُوهُ وَ لَعَلَّ أُمَّهُ تَكْرَهُ خُرُجَهَ.

و فرمود :

این پسر پدر کشته است ، تواند شد که خروج او بر مادرش مكروه افتد . آن جوان عرض کرد: یا ابن رسول الله ! پدر و مادرم فدای تو باد ، این تیغ

ص: 300


1- در نسخهء موجود ، دو كلمهء : ( والسطاع ، لا انتفاع ) را نسخه بدل ( و الصراع ، لا امتناع ) گذاشته است .
2- خلاصه معنی : من پسر مطاع و از قبيلهء جعفم . امروز زدن با شمشیر بران و نیز براق برای دفاع از حسین برایم لذيذ و گوارا است، زیرا نجات از آتش دو زخرا بآن امیدوارم.
3- پاورقی ص 89

را مادر بر میان بن بست، تا در پیش روی پسر پیغمبر جانبازی کنم و در آنجهان سرافرازی فرمایم ، لاجرم امام به اورا اجازت مبارزت داد تا در میدان مناجزت در آمد و این رجز قرائت کرد :

«أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاْمَیرُ *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ

لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى *** لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر (1)

و خویش را بر حدود سیف وسنان افکند و کشش و کوشش نمود تا کشته گشت. لشکریان سر او را از تن دور کردند و بلشکرگاه حسين علیه السلام افكندند. مادر سفر پسر را بر گرفت و بسینه بر چفسانید و گفت : احسنت ای پسرك من! ای شادمانی دل من ! و ای روشنی چشم من ! و آن سر را با تمام غضب بسوی سپاه دشمن برانید. از قضا بر مقتل (2) مردی آمد و او را بکشت . آنگاه عمود خیمه بگرفت وحمله گران افکند و این ارجوزه انشاد کرد:

301 «أَنَا عَجُوزٌ سیدی ضَعیفَةٌ *** خَایَةٌ بالِیةٌ نَحیفَةٌ

أَضْرِبُکُمْ بِضَرْبَة عَنیفَة *** دُونَ بَنِی فَاطِمَةَ الشَّریفَة» (3)

و دو تن از لشکر کفار را بکشت . حسين علیه السلام فرمان کرد: تا از میدان

مبارزت که بر زنان روا نیست باز شد.

شهادت جنادة بن حارث

و دیگر ، جنادة بن حارث الانصاری، بحضرت امام علیه السلام شتافت ورخصت مبارزت

یافت و این شعر قرائت نمود : .

اَنَا جَنَادٌ وَ اَنَا ابْنُ الْحارث *** لَسْتُ بِخَوَّارٍ وَ لاَ بِنَاكِتٍ

ص: 301


1- نیکو فرمانروای من حسین است که مایه شادی دل پیغمبر ( صلی الله علیه و آله ) و رخسارش چون خورشید درخشان و نور پیشانیش چون ماه تا بانست.
2- مقتل : عضو یکه اگر آسیب بیند صاحبش میمیرد ، مانند فاصله بین چشم و گوش
3- با آنکه پیره زنی ناتوان و فرسوده و تنها و لاغر میباشم ، برای دفاع از پسران ، فاطمه بزرگوار شمارا ضربت سخت میز نم .

عَنْ بَيْعَتِي حَتِّي يَرِثُنِي وَارِثٌ *** اَلْيَوْمَ شَلْوِيٌ فِي اَلصَّعِيدِ مَاكِث (1)

ودر قتال، شانزده تن بکشه ..

شهادت عمرو بن جناده

از پس او، عمرو بن جناده آهنك مبارزت نموده ، در برابر صفوف اعدا این

شعر قرائت کرد :

اِضِقِ اَلْخِنَاقَ مِنِ اِبْنِ هِنْدٍ وَ اِرْمِهِ *** مِنْ عَامِهِ بِفَوَارِسِ  اَلاِنْصَارِ

وَ مُهاجرين مُخضبين رِمَاحَهُمْ *** تَحْتَ اَلْعَجَاجَةِ مِنْ دَمِ الكُفَّارِ

خَضِبَتْ عَلَيَّ عَهْدَ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ *** فَاليَومَ تُخْضَبُ مِنْ دَمِ اَلْفُجَّارِ

وَ اَلْيَوْمَ تَخْضَبُ مِنْ دَمِ اراذِلٍ *** رَفَضُوا اَلْقُرْآنَ لِنُصْرَةِ اَلاِشْرَار (2)

طَلَبُوا بِثَارِهِمْ بِبَدْرٍ اِذَّاتُوا *** بِالْمُرْهَفَاتِ وَ بِالْقَنَا اَلْخَطَّارِ

وَ اَللَّهُ رَبِّي لاَ اَزَالُ مُضَارِباً *** فِي اَلْفَاسِقِينَ بمرهف بتار (3)

هَذَا عَلِيٌ اَلاِزْدِيُّ حَقٌ وَاجِبٌ *** فِي كُلِّ يَوْمٍ تَعَائِقُ وَ كَرَّارٌ (4)

بعضی از این اشعار ، در ذیل احوال يحبی بن کثیر الانصاری مرقوم شد (5) تواند بود که تو ارد رفته یا منحول (6) بوده . بالجمله جان عمرو بن جناده نیز در این گیرودار از مرکب تن پیاده گشت .

ص: 302


1- من جناده پسر جار ثم . تا بمیرم ناتوان و پیمان شکن نیستم . امروز پیکرم درخاك جایگزین میشود
2- از اذل : مردمان پست . رفضوا : ترک کردند.
3- مرهف : شمشير بران . خظار : لرزان ، جنبان .
4- تعانق : دست بگردن و سینه بسینه نهادن دو نفر باهم ، كرار : حمله کردن .
5- در ص292. و ماهم خلاصهء معنی آنرا در پاورقی ذکر نموديم ، لذا در اینجا بترجمة برخی لغات اكتفا شد .
6- توارد خاطر آنستکه ذهن دوشاعر بدون اطلاع از یکدیگر متوجه معنای خاصی گردیده و هر يك عین دیگری بسراید و ( منحول ) آنستکه سخن دیگری در میان نظم یا نثر کنی آورده شود .

شهادت عابس بن شبيب و شوذب غلام او

ودیگر، عابس بن شبیب شاکری ، چون از برای ادراك سعادت شهادت عزیمت درست کرد ، روی با شوذب مولی شاکر آورد و گفت : ای شوذب ! در این داهيهء دهیاء (1) وبليه عمياء چه رأي زدي ؟ و پیشنهاد خاطر چه کردی و شوذب گفت : تصميم عزم داده ام که در رکاب پسر پیغمبر رزم دهم تا کشته شوم . عابس گفت : ظن من در حق چون توئی جز اینصورت بر زمين نياورد، اکنون حاضر حضرت ابی عبدالله شو ، تا تو را چون دیگر کسان در شمار شهدا بحساب گیرد ودانسته باش که از پس امروز . چنین روز بدست هیچکس نشود ، چه امروز روزیست که مرد بتواند از تحت الثری قدم بر فرق ثریا زند و از بيرنك هيولانی، خویش را باورنك عقلانی کشاند (2) ، لاجرم این روز را بدل بدست نشود . پس شوذب را برداشت و بنزد حسين علیه السلام آمد

وَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ أَمَا وَ اَللَّهِ مَا أمْسَى عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ قَرِيبٌ ولا بَعِيدٌ أعَزُّ عَلَيَّ ولا أحَبَّ إلَيَّ مِنْك ولَوْ قَدَرْتُ عَلَى أَنْ أَدْفَعَ عَنْكَ اَلضَّيمَ أَوِ الْقَتْلَ بِشَيْءٍ أَعَزَّ عَلَيَّ مِنْ نَفْسِي وَ دَمِي لفعت ألسلام عَلَيْكَ يَا أَبَاعَبدَ اَللَّهِ إِشْهَدْ أَنِّي عَلَى هُدَاكَ وَ هُدَا أَبِيكُ

عرض کرد : یا ابا عبدالله ! هیچ آفریده ای چه نزديك و چه دور ، چه خویش و چه بیگانه در روی ارض روز پای نبرد که در نزد من از تو عزیز تر و محبوب تر باشد، و اگر قدرت داشتمی که این ظلم و قتل را از تو دفع دهم بچیزی که در نزد من از جان من وخون من عزیزتر بودی، توانی و تراخی (3) نمیورزیدم. آنگاه آن حضرت را سلام داد و عرض کرد: یا ابا عبدالله گواه باش که من بردین

ص: 303


1- داهيهء دهياء : پیش آمد دشوار و سخت
2- بیرنگ : اول شکلی که نقاش برای تصویر یکه در نظر دارد برنگ غیر ثابت نمودار کند . اورنگ : تخت سلطنت.
3- توانی ، تراخي : سستی و کاهلی

تو و دین پدر تو میگذرم . این بگفت و چون اژدهای دمان بميدان تاخت و گرد برگرد میدان چون شعلۂ جواله، جولانی بکرد و ندا در داد که :

« أَلاَ رَجُلٌ ٌ أَلاَ رَجُلٌ ? »

هم آورد ما کیست ؟ و قرن و قرين (1) ما کجا است ؟ ربیع بن تمیم که مردی از لشکر عمر بن سعد بود ، میگوید : من عابس را میشناختم و شجاعت او را می دانستم و او را بسیار وقت در مواقع هایله دیده بودم ، روی بالشكریان کردم

فَقُلْتُ أَيُّهَا اَلنَّاسُ هَذَا أَسَدٌ أَلاَسُودَ ُ هَذَا اِبْنُ شَبِيبٍ

گفتم : ای مردم به این شیر شیر است ، اینست پسر شبیب هر کس بیرون شود و با او رزم دهد ، البته از چنك او بسلامت نرهد . لشکریان چون این کلمات بشنیدند، عنان تهور و تجاسر (2) را از مبارزت او باز کشیدند . چون عابس را هیچ مرد آهنك نبرد نفرمود ، ناچار فریاد برداشت

« أَلاَ رَجُلٌ ٌ أَلاَ رَجُلٌ ؟ »

برعمرسعد اینکار ناگوار افتاد ، فرمان داد که : عابس را بسنگباران بگیرید. لشکریان از هر سو بجانب او حجر و مدر روان کردند . عابس چون این بدید در خشم شد، زره خویش را از تن برآورد و بیفکند و خود آهن از سر بر گرفت و بیرانید، آنگاه چون شیر شمیده و گرگ گله دیده حملهای ثقيل متواتر کرد . ربيع بن تمیم گوید : سوگند با خدای همی نگریستم که به سوی عطف عنان کردی ، دویست و بر افزون ترك جان گفتند و کوس زنان برزبر یکدیگر رفتند. (3) بدینگونه رزم داد تا از کثرت جراحات احجار وزخم سنان وسيف بتار (4) از اسب در افتاد. کوفیان او را کشتند و سر او را از تن دور کردند و تنی چند دعوی دار شدند و هر

ص: 304


1- قرن ، قرین : حريف ، هماورد
2- تجاسر : جرأت نمودن
3- نه از شدت شتاب در فرار یکدیگر را پهلو میزدند
4- بتار : قاطع ، بران

يك همی گفت : من او را کشتم. . عمر بن سعد گفت : هیچکس یکتنه او را نکشت، بلکه همگان در قتل او همدست شدید .

شهادت عبد الله وعبدالرحمن غفاری

بعد از شهادت عابس و شوذب ، عبدالله وعبدالرحمن پسرهای عروه بن حراق که از قبیله غفاری بودند . بحضرت امام علیه السلام آمدند و از دور بایستادند و عرض کردند : یا ابا عبدالله ! السلام عليك ، ما بحضرت تو آمده ایم تا رخصت قتال حاصل کنیم و در پیش روی تو رزم زنیم و چند که توانیم دشمن را از تو دفع دهیم .

فَقالَ : مَرْحَبّا بِكُما، أُدْونُوا مِنِّي .

حسين به ایشان را ترحيب گفت و فرمود : نزدیک شوید ، ایشان لختی پیش شدند و هر دو تن گریان بودند

فَقَالَ يَا اِبْنَ أَخِي مَا يُبْكِيكُمَا فَوَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ تَكُونَا بَعْدَ سَاعَةٍ قَرِيرَيِ اَلْعَيْن

فرمود: ای پسران برادر من ! چه چیز شما را میگریاند ؟ سوگند باخدای ساعتی دیگر چشم شما روشن میشود و کامران میگردید و شادمان میشوید . عرض کردند : جان ما فدای تو باد ، سوگند با خدای مابرجان خویش نمیگرییم، از این روی گریانیم ، که تو را در محیط بلا نگرانیم و چاره نتوانیم . فرمود : خداوند بدین رنج و مواساة که حمل میدهید شمارا جزای پرهیز کاران دهاد. آنگاه آهنگ جنگی کردند و گفتند: اَلسَّلامُ عَلَیْک یَا ابْنَ رَسُولُ الله ! فرمود : وَ عَلَيْكُم السَّلام وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَكاتة ، پس ایشان برفتند و قتال دادند تا کشته شدند.

شهادت غلام ترکی

ودیگر حسين علیه السلام را غلام ترکی بود . در بحر اللئالي مسطور است که : آن غلام را سید الشهداء علیه السلام ابتیاع نمود و بفرزند خود زين العابدین علیه السلام هبه فرمود. در کتاب روضة الأحباب مرقوم است که : چون غلام در طلب رخصت جهاد بحضرت

ص: 305

امام علیه السلام آمد، آن حضرت فرمود : از سید سجاد رخصت جهاد بخواه ، پس غلام ترکی از زین العابدین اجازت یافت و اهل حرم را وداع گفت و بشتافت و این رجز خواند :

اَلْبَحْرِ مِنْ طَعْنِي وَ ضَرْبِي يَصْطَلِي *** وَ أَلْجُو مِنْ سَهْمِي وَ نُبْلِي يَمْتَلِي يَعْتَلِي

إِذَا حسامِي فِي يَمِينِي ينجلي *** يَنْشَقُّ قَلْبُ أَلْحَاسِدٍ أَلْمُبَخَل (1)

آنگاه تیغ بکشید و حمله افکند و هفتاد کس را طعمه تیر و تیغ ساخت . سید سجاد علیه السلام ، چون دانست غلام او در کار حرب وضربست ، خواست مبارزت او را نگران گردد ، بفرمود : تا شاد روان (2) خيمه را بر زدند. غلام ترك پس از رنجی بزرگ و کارزاری عظیم ، دیگر باره بحضرت زین العابدین علیه السلام آمد و آن حضرت را وداع گفت و باز بميدان شتافت. در این کرت اززحمت کوشش و شدت عطش و کثرت جراحت بخاك افتاد . سیدالشهداء علیه السلام ، چون عقاب دمان بر سر او حاضر شد و از اسب فرود آمد و بر او بگریست و چهره مبارك را بر گونه او گذاشت. غلام ترکی را هنوز از حشاشهء (3) جان چیزی در تن بود ، چشم بگشود و سید الشهداء را در کنار خود دید ، بروی آن حضرت تبسمی کرد و در گذشت . رضوان الله عليه .

شهادت یزید بن زیاد

از پس او یزیدبن زياد بن شعثا ، بميدان مبارزت آمد. و او راهشت چوبه تیر در کنانه (4) بود . این جمله را بسوی اعداء گشاد داد . پنج چوبه تیر از سهام او خطا نکرد و پنج تن را بخاك افکند و در هر تیر که از کمان میگشاد ، حسين علیه السلام

میفرمود :

ص: 306


1- از ضربت شمشیر و نیز من، دریا آتش میگیرد و هوا از تیرهای من پر میشود. هنگامیکه شمشير در دست من برهنه شود ، دل مرد بخیل ( بدادن جان ) و بدخواه میشکافد.
2- پاورقی ص 152
3- پاورقی ص 139
4- پاورقی ص 278

اللَّهُمَّ سَدِّد رَميَتَهُ وَاجمِلْ ثَوابَهُ اَلْجَنَّةُ

یعنی ای پروردگار ! تیر او را بر نشان بنشان و پاداش کردار اورا بهشت جاودان بگردان. بالجمله، کوفیان او را در پره افکندند و از هر جانب اورازخمی و ضربی زدند تا مقتول گشت .

شهادت ابوعمرو نهلشی

ودیگر ابوعمر ونهلشی که گروهی اورا خثعمی خوانند ، آغاز مقاتله نمود . و او مردی شب زنده دار و نماز گذار و متقی و پرهیزگار بود. ابن نما حديث میکند که : مهران مولی بنی کاهل ، که روز عاشورا حاضر کربلا بود ، روایت میکند که : مردی را دیدم چون شیر شری (1) قتال میدهد و مردمان چون گلهء گرگ دیده از پیش روی او فرار میکنند، گفتم : کیست ؟ گفتند: ابوعمرونهلشی. جمعی را بکشت و بحضرت حسین آمد و این شعر بگفت :

اِبْشِرْ هَدَيْتَ اَلرُّشْدَ تَلْقَى أَحْمَدَا *** فِي جَنَّةِ اَلْفِرْدَوْسِ تَعْلُو صُعُداً (2)

و دیگر باره بجنگ در آمد. عامر بن نهشل از جماعت بنى اللات از قبیله ثعلبه

بر وی حمله کرد و او را مقتول ساخت و سرش را از تن جدا نمود

شهادت یزید بن مهاجر

آنگاه یزید بن مهاجر که ابوالشعثاء کنیت داشت از مردم بنی بهدله از طایفه

کنده ، بمیدان آمد و این رجز گفت :

أَنَا يَزِيدُ وَ أَبِيَ اَلْمُهَاجِرُ *** كَانَنِي لَيْثٌ بِغِيل خَادِرٍ

يَا رَبِّ إِنِّي اَلْحُسَيْنُ نَاصِرٌ *** وَ لاَ بن سَعْدٍ تارك وَ هَاجِر (3)

او نیز قتال داد و پنج تن را با پیکان تیر به بئس المصير (4) فرستاد، آنگاه

ص: 307


1- شری (بر وزن رسا) : کوهی است در تهامه که درندگان بسیار دارد
2- مژده باد ترا - بصلاح هدایت شوی ۔ بملاقات پیغمبر و بالا رفتن درجات بهشت.
3- من چون شیر بیشه ، یزید پسر مهاجرم. پروردگارا ! من از پسر سعد بریده و حسین را یاورم
4- بئس المصير : کنایه از دوزخ

کوفیان براو تاختند و او را بدیگر شهدا ملحق ساختند .

شهادت سيف بن ابی الحارث و مالك بن عبدالله

و از پس او ، سیف بن ابی الحارث بن سریع و دیگر مالك بن عبدالله بن سریع از قبیله جابریان از بطن همدان ، آهنك مقاتلت کردند و ایشان را بنوجابر گفتند . بالجمله ، هر دو تن بحضرت سیدالشهداء علیه السلام آمدند و گفتند: «السلام عليك يا ابن رسول الله ! و این خصلتی معمول بود ، که هر مردی از پس مردی آهنگ میدان میکرد ، حاضر میشد و عرض میکرد : « السلام عليك يا ابن رسول الله ، و بسوی میدان روان میگشت و آن حضرت میفرمود :

و عَلَيْكَ السَّلامُ وَ نَحنُ خلفك ثُمَّ يُقِرُّ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَن يَنْتَظِرُ

(1) »

بالجمله، ایشان بميدان قتال رفتند و رزم دادند ، تا ادراك سعادت شهادت

کردند .

ذکر جماعتی از شهدای یوم عاشورا که در بحارالانوار و بعضی از کتب، نام ایشان را رقم نکرده اند

اشاره

مکشوف باد که : آنچه من بنده باجتهاد خویش از مصنفات اهل سنت وجماعت ومؤلفات علمای اماميه اثنا عشریه فحص کرده ام و استوار داشته ام (2) شهدای یوم عاشورا افزون از هفتاد و دو تن بوده اند و علمای اخبار باختلاف سخن کرده اند و مسعودی، چنانکه بدان اشارت شد ، شمار شهدای روز عاشورارا هزار تن دانسته . و اینکه در السنه وافواه معروف بهفتاد و دو تن آمده ، این عدد شمار؛ آنانند که از مدینه در رکاب حسين علیه السلام کوچ دادند و ملازمت رکاب داشتند ، لكن در عرض راه و مدتی که در مکه اقامت داشتند ، جماعتی کثير ملازمت حضرتش را اختیار

کردند و گاهی که حل بیعت فرمود ، جماعتی بپراکندند و گروهی بیائیدند و در

ص: 308


1- قرآن کریم (33-23)
2- صحیح دانسته ام

شب عاشورا ، سی تن از سپاه ابن سعد بلشکرگاه آن حضرت در آمدند ، لاجرم واجب نمی کند که ما شهدا را افزون از هفتاد و دو تن که از مدینه ملازمت رکاب داشتند ندانیم . .

اکنون بر سر سخن رویم و نام آنان را که فاضل مجلسی علیه الرحمه يادنفرموده است ، فرا یاد آریم و نامر او را با اسناد باز نمائیم و تاکنون چند که از شهداباز نموده ایم ، بیش و کم پنج تن بر آنچه فاضل مجلسی نگاشته افزوده ایم : نخست على پسر حر بن یزید ریاحی - دوم ، مصعب برادر حر . سه دیگر پسر مسلم بن عوسجه - چهارم : یحیی بن كثير - پنجم: عبدالرحمن بن عروه . و سندهر يك درجای خود مرقوم افتاد . هم اکنون جماعتی از شهدا را که نیز در بحار الانوار و بعضی از کتب مذکور نیست رقم میشود .

شهادت زیاد مصاهر وابراهيم بن الحسين

نخستين ، زیاد مصاهر الکندی است. عبدالله بن محمد رضا الحسینی در جلد دویم جلاء العيون از مؤلفات خود مینویسد که : بعد از مالك بن انس زیاد مصاهر الكندی بر لشکر ابن سعد حمله کرد و نه تن از آن گروه را با تیغ بگذرانید ، آنگاه مقتول گشت .

و دیگر ابراهيم بن الحسين ، بروایت ابی مخنف لوط بن يحيی آغاز مقاتلت نمود . همانایحیی از اصحاب امیر المؤمنین علی و پسرش لوط که مکتی با بی مخنف است در شمار اصحاب حسن وحسين عليهما السلام است، چون خود حاضر این مواقع بوده چه آنچه را دیده و آنرا که شنوده یکباره خالی از صحت نباید دانست . بالجمله ابراهیم این رجز انشاد کرد

اقْدِمْ حُسَيْن الْيَوْمَ تَلْقی احْمَدا *** ثُمَّ اباكَ الطّاهِرِ الْمُؤَيَّدا

وَالْحَسَنَ الْمَسْمُومَ ذاكَ الاسْعَدا *** وَذا الْجَناحَيْنِ حَلیفَ الشُّهَدا

ص: 309

310

وَحَمْزَة اللَّیث الْكَمَّی السَّيِّدا *** فی جَنَّة الْفِرْدَوْسِ فازُوا سُعَدا (1)

آنگاه، چون ضيغم غضبان خویش را در لشکر ابن سعد افکند و پنجاه تن و بروایتی هشتاد و چهار تن از ابطال سپاه را بزخم سیف و سنان تباه ساخت . ودیگر باره این رجز انشاد کرد :

أَضْرِبُ مِنْكُمْ مَفْصِلًا وَساقاً *** لِيُهْرَقَ الْيَوْمَ دَمی اهْراقاً

وَتُرْزِقُ الْمَوْتَ أَبااسْحاقاً *** أَعْنی بَنی الْفاجِرَةِ الْفُسَّاقاً (2)

آنگاه از این جهان فانی جای پرداخت.

و شهادت علی بن مظاهر

از پس او، بروایت ابی مخنف ، علی بن مظاهر الاسدی چنانکه در شرح

شافيه نیز مسطور است بمیدان آمد و این رجز بگفت :

أَقِسْتُ لَوْ كُنَّا لَكُمْ أَعْدَاداً *** أوْ شَطْرَكُمْ وَلِيتُمْ أَنْكَاداً

يَا شَرَّ قَوْمٍ حَسَباً وزادَ *** الأ حَفِظَ اَللَّهُ لَكُمْ أَوْلاَداً (3)

و بر لشکر کوفه حمله ور گشت و هفتاد تن از آن جماعت را دستخوش هلاکت ساخت ، آنگاه دیگر شهدا ملحق شد. همانا ارجوزه ای که علی بن مظاهر قرائت کرده با رجزی که حبیب بن مظاهر گفت. چنانکه مرقوم :- اد اندک بينونتی (4) دارد

شهادت معلی بن علی

و دیگر ، المعلی بن العلى ، چنانکه در شرح شافيه مسطور است و ابی مخنف

ص: 310


1- خلاصه این اشعار با اندکی تفاوت در ص 291 ذکرشد
2- با شمشیر به بند اعضا، شما ميزنم تاخونم بریزد و گنهکاران زنازاده را مرگ بهره گردد
3- این رباعی با اندکی تفاوت در ص 285 گذشت
4- بینونت : جدائی ، اختلاف

روایت میکند ، معروف بود بشجاعت و شهامت . بميدان مقاتلت آمد و این شعر قرائت کرد:

اَنَا الْمُعَلِّي حافِظاً لا اَجَلِي *** دَينِي عَلَيَّ دَيْنُ مُحَمَّدٍ وَ علی

أذب حَتَّى يَنْقَضِيَ أَجَلِي *** ضَرْبُ غُلاَمٍ لاَ يَخَافُ اَلْوَجَلَ

أَرْجُو ثَوابَ ألخالِقِ الأزلِيِّ *** ليَختِمَ اَللَّهُ بِغَيرِ عَمَلِي (1)

ورزمی صعب افکند و شصت و چهار تن از لشکر ابن سعد را با تیغ در گذرانید . آنگاه لشکریان او را در پره انداختند و از هر سوی بطعن و ضربش آسیبی کردند تا ضعیف شد و مأخوذ گشت ، او را نزد ابن سعد آوردند ، گفت : سخت نیکو نصرت کردی صاحب خود حسین را و فرمان داد تا سرش را از تن جدا کردند .

شهادت طرماح بن عدی

از پس او طرماح بن عدى ، چون شیر آشفته بترك جان گفته ، میدان آمد

و این شعر بگفت :

إِنِّي طِرْمَاحٌ شَدِيدُ اَلضَّرْبِ *** وَ قَدْ ثِقَتْ بالإله اَلرَّبِّ

إِذَا نَضِيْتَ فِي اَلْهِيَاجِ عُضِيٌ *** يَخْشِي قَرِينِي فِي الْقِتَالِ غلي

فَدُونَكُمْ فَقَدْ قَسَيْتُ قَلْبِي *** عَلَى الطُّغاةِ وَ بِذالِكَ صُلْبِي (2)

چون پلنك رها کشته و چون مرد پدر کشته بر کوفیان حمله افکند و از چپ در است بتاخت و مرد و مرکب بخاك انداخت تا هفتاد تن از آن گروه را نابود ساخت ، ناگاه در آن گیر و دار اسبش بروی در رفت و او را از پشت در انداخت ، کوفیان گرد اورا فرو گرفتند و گردنش را بردند - رحمة الله عليه

ص: 311


1- خلاصة معنی : نامم معلی و دینم اسلامست. بدون ترس، بامید ثواب پروردگار و حسن عاقبت دفاع میکنم تا بمیرم .
2- خلاصه معنی : من طرماح سخت ضر بتم. بخدا اطمینان دارم. هنگامیکه شمشیر خودرا برهنه کنم هماوردم میترسد که بر او پیروز شوم. آماده باشید که بر شما سر کشان رحم نمیکنم.

شهادت محمد بن مطاع

در شرح شافیه مسطور است که : محمّد بن مطاع خویشتن را ساخته جهاد ساخت و از امام به رخصت مبارزت یافته به میدان شتافت و سی تن از سپاه ابن سعد را با تیغ و تیر تباه ساخت ، آنگاه بدست کوفیان شهید شد.

شهادت جابر بن عروه

از پس او چنانکه در شرح شافيه مرقوم است و ابومخنف حدیث میکند : جابر بن عروه غفاری که مردی سالخورده و پارسا بود و در غزوه بدر و دیگر غزوات ملازمت خدمت مصطفی و

میفرمودر عصابه ای (1) بر پیشانی بسته بود که جلد ابروهای او فرو نیفتد و چشم او را از دیدار باز ندارد . جسين علیه السلام چون نگریست که جابر آهنك جنك دارد فرمود :

شَكَرَ اَللَّهُ سَعْيَكَ يَا شَيْخُ

و جابر این شعر بارجوزه قرائت کرد :

قَدْ عَلِمْتُ حَقّاً وَ بَنُو غِفَارٍ *** وَ خِنْدِفُ ثُمَّ بَنُو نِزَارٍ

بِنُصُونا لِأَحْمَدَ اَلْمُخْتَارِ *** يَا قَوْمِ حَامُوا عَنْ بَنِي اَلْأَطْهَارِ

اَلطَّيِّبِينَ اَلسَّادَةُ اَلْأَخْيَارُ *** صَلَّى عَلَيْهِمْ خَالِق الأ بِرَارٌ (2)

پس آغاز جنك نمود . و در پیش روی امام علیه السلام ، هشتاد تن مرد رزم آزمای

را بخاك انداخت و خود نیز جای پرداخت . رضوان الله علیه ۔۔

شهادت مالك بن داود

از پس او مالك بن داود ، حضرت امام علیه السلام را سلام داد و بمیدان شتافت و

این شعر بگفت :

إِلَيْكُمْ مِنْ مَالِكِ اَلضِّرْغَامِ *** ضُرِبَ فتى يُحي عَنْ أَلْكَرَام

ص: 312


1- عصابه : دستمال
2- نظیر این ارجوزه در ص 299 گذشته

يَرْجُوا ثَوَابَ اَللَّهِ ذُو اَلْأَنْعَامِ *** سُبْحَانَهُ مِنْ مَلَكٍ عَلاَمٍ

(1)

آنگاه با شمشیر کشیده بکردار شیر شمیده خویشتن را بر صفوف اعدا زد . و از پس آنکه شصت تن را از مرکب حیات پیاده کرد ، سفر عليين (2) را برفرف (3) رحمت سوار شد

شهادت عبدالرحمن الكدری و برادرش

عبدالرحمن بن الكدری و برادرش ، بروایت صاحب شرح شافیه در پیش امام علیه السلام مردانگیها نمودند و حملهای گران متواتر کردند و بسیار کس از لشکر مخالف را کشتند و شهید شدند .

شهادت مالك بن اوس

و دیگر مالك بن اوس المالکی، بروایت اعصم کوفی که از بزرگان علمای اخبار و موثقين راویان آثار است ، با شمشیر کشیده بميدان تاخت و چند تن مبارز را بخاك انداخت ، آنگاه در راه سید الشهدا علیه السلام بذل جان فرمود .

شهادت انیس بن معقل

و همچنان بروایت اعصم کوفی، انیس بن معقل الاصبحی ، خویشتن را بخدای بفروخت و در حضرت حسین علیه السلام عرض کرد : السلام عليك يا ابن رسول الله ! و بجانب اعدا ترکتاز کرد و این ارجوزه قرائت نمود :

أَنَا أَنِيسٌ وَ أَنَا اِبْنُ مَعْقِلٍ *** وَ فِي يَمِينِي نَصْلُ سَيْفٍ مُصْقِلٍ

أعلو بِهَا اَلْهَامَاتِ وَسَطَ أَلْقَسْطَلَ *** عَنِ اَلْحُسَيْنِ الماجد المفَضَّل

اِبْنِ رَسُولِ اَللَّهِ خَيْرِ مُرْسَل (4)

ص: 313


1- آماده ضربت جوانی که نامش مالك است و مانند شیر از بزرگواران دفاع میکند و ثواب خدای بخشنده و مالك ودانا و منزه را امید دارد، بوده باشید
2- پاورقی ص 190
3- گو با مرحوم سپهر رفر فرا مخفف رفراف که نام پرنده ایست گرفته است و سوارشدن رفرف رحمت ، کنایه از مسافرت بسوی بهشت است .
4- من انیس پسر معقلم. دردستم شمشیر براقی است که برای دفاع از حسین بزرگوار که پسر بهترین فرستادگان خدا است در میان غبار جنگ بكاسهء سرها فرود می آورم .

پس ده و اند (1) کس بکشت و شمشیر همی زد تاجان بحدود شمشیر سپرد .

ذکر اسلامی جماعتي از شهدای یوم عاشورا که بعضی از علمای اخبار و تواریخ در مولفات خود رقم نکرده اند

اسامی شهدای یوم عاشورا را آنچه من بنده از کتب معتبره باستيعاب و استقراء (2) یافتم و استوار (3) داشتم بنگاشتم . و سید بن طاوس باسناد خود از امام منتظر صاحب الامر صلوات الله عليه، ترتیب زیارت شهدا را روایت میفرماید که

حاوی وحاکی اسامی بنی هاشم و جز بنی هاشم است. و در آن کتاب زیارت ، اسامی بسیار کس از شهدا است که علمای اخبار و تواریخ در کتب خود یاد نکرده اند. من بنده آن کتاب زیارت را انشاء الله در جای خود خواهم نگاشت .

اکنون اجمالا آن اسامی را مینگارم که امام علیه السلام شهادت ایشان را منصوص داشته و علمای اخبار بذکر نام و نشان ایشان نپرداخته اند، تا مکشوف افتد که شهدای یوم عاشورا بهفتاد و دو تن مقصود نبودند. اکنون بر سر سخن آئیم : و نخستین از شهدا که مورخين و محدثین یاد از او نکرده اند، سليمان مولی حسين علیه السلام است، و دیگر ، قارب مولی حسین علیه السلام است و دیگر ، منجح مولی حسين علیه السلام است و دیگر ، سعد بن بشر بن عمر الحضرمی است و دیگر ، یزیدبن حصين الهمداني المشرفي القاری و دیگر ، عمر بن الكعب الانصاری و دیگر عبدالله ابن عمين الكلبی و دیگر ، انس بن كاهل الأسدی و دیگر، شبیب بن عبدالله النهشلی ودیگر ، حجاج بن زيد السعدی و دیگر، حوی بن مالك الضبعی و دیگر، یزیدبن ثبيت القيسي و دیگر ، قعنب بن عمروالنميری ودیگر، سالم مولی عامر بن مسلم و دیگر ، زید بن معقل الجعفی ودیگر، جندب بن حجر الخولانی ودیگر، سعید مولی

ص: 314


1- پاورقی ص 265
2- استيعاب. همه را فراگرفتن . استقراء ، از لحاظ لغت گردش در ده ها. و باصطلاح اهل منطق، تنبع جزئیات برای یافتن حکم کلی. ومقصود مرحوم سپهر جستجو و کاوش است
3- پاورقی ص 308

عمر بن خالد الصيداری و دیگر ، سالم مولى بني المدينة الكلبی و دیگر، قاسم بن حبيب الازدی و دیگر، عمر بن جندب الحضرمی و دیگر ، شبيب بن حارث بن سزیع

همانا اسامی شهدا در این کتاب زیارت ، هشتاد تن مسطور است جمعی را که درجنك انبوه باول حمله کشته شدند ، در جای خود رقم کردیم و گروهی را باتفاق مبارزان بشرح حال پرداختیم و شهدای بني هاشم از این پس نگاشته می آید. این جمله که اکنون بنام و نشان مرقوم افتاد، آنانند که علمای اخبار و میر در کتب خویش نام نبرده اند و خبر نداده اند.

ذکر حال جوانان بنی هاشم که يوم عاشورا در رکاب حسین بن علی علیهما السلام شهید شدند

علت تقدم اصحاب بر امام ( علیه السلام ) در شهادت

اشاره

من بنده را در خاطر چنین صورت میبندد : که جوانان بنی هاشم با آن مردانگی و جوانمردی ، هرگز رضا نمیدادند که اصحاب حسين علیه السلام در کار جلادت و ادراك شهادت از ایشان سبقت گیرند و همچنان حسين علیه السلام با آن فتوت و کرامت هرگز رضا نمیداد که سلامت خویش را مقدم بدارد و فرزندان و خویشاوندان را

که دلبندان وجگر بندانند ، بشمشير اعادی سپارد. باید دانست که این تأخير وقایة

سلامت را تدبير نبود (1) ، بلکه این کردار حاوی دو حکمت است :

نخست آنکه چون مرگ احبا واقربا و فرزندان را نظاره کند و هر یکی را از پس دیگری بزخم تیغ اعادی پاره پاره بیند بیشك اجر شکیب چنين دواهی در حضرت الهی فاضلتراز آنست که نخست خویشتن را بکشتن دهد و از دیدار چنین قضايا و بلایا برهد و حکمت دیگر که فاضلتر است از آنچه رقم شد ، اینست که انبیا و اوصیا را تمام همت و نهمت (2) مقصوراست بر تربیت و رحمت بر امت و شفقت ایشان در حق امت افزونست از محبت پدران و مادران در حق فرزندان .

ص: 315


1- نمیخواست آنها را سپر بلای خود سازد
2- نهمت : خواست و کوشش بسیار

حسين علیه السلام نخست اصحاب را اجازت مبارزت داد تا اگر کشته شوند ، عصیان قتل ایشان (1) نسبت بقتل امامزادگان در حضرت خداوند سبکتر باشد. آنگاه بنی هاشم را فرمان جهاد داد ، همچنان قتل ایشان نسبت بقتل امام سبکتر وخفيف

تر است ، تا اگر آن جماعت از کرده پشیمان شوند و توبت وانابت گیرند، متصدی .قتل امام نشده باشند ، از اینجا است که تا زمانی که یک تن از احبا وعشیرت اوزنده

نبودند و اندام مبارکش جراحت عظيمه داشت ، باقتضای منصب ولایت و امامت موهوبه چنان دوستدارعموم بندگان خدای بود که هنوز مردم را نصیحت میفرمود و در طلب ناصری و معینی استغاثه مینمود و مغتنم میشمرد که یک تن از آن جماعت خویشتن را از شهر بند جهالت بجهاند و از آتش دوزخ برهاند و اگر نه در آن هنگام و آن هنگامه ، کار از آن گذشته بود که ناصر و معین بکار آید و حال آنکه ارواح همه آفرینش در حضرت او حاضر شدند و استدعای حمایت و نصرت او کردند و از هیچیك پذيرفتار نشد

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ِ بِأَبي أَنتَ وَأُمِّي

اکنون بر سر سخن رویم :

چون از اصحاب کس زنده نماند که بمدافعت و منازعت اعدا بيرون شود ، حسين علیه السلام بنی هاشم را رخصت فرمود که بمصاف مکارحت (2) و میدان مناطحت (3) بیرون شوند پس فرزندان امير المؤمنین علیهم السلام و پسر های حسن بن علی و حسین بن على عليهم السلام و اولاد جعفر وعقيل و مسلم رضوان الله عليهم فراهم آمدند و یکدیگر را وداع گفتند و رزم را تصمیم عزم دادند .

شهادت عبدالله بن مسلم

اول کس ، عبدالله بن مسلم بن عقیل بن ابیطالب بود . ابوالفرج گوید :

ص: 316


1- عصیان قتل ایشان : گناه کشتن کوفیان اصحاب را
2- مکار حت : غلبه نمودن در جنگ
3- مناطحت : شاخ شاخ گذاشتن ( کنایه از جنگ نمودن است )

مادر عبدالله بن مسلم، رقیه دخترعلی بن ابیطالب بود . بالجمله ، عبدالله بحضرت امام علیه السلام آمد تا رخصت مبارزت حاصل کند.

در بحر اللئالي مسطور است که : آن حضرت فرمود :هنور از شهادت مسلم زمانی در از برنگذشته و مصیبت مسلم از خاطرها سپری نگشته (1) تو را رخصت میدهم که دست مادر پیر خود را گرفته از اینواقعهء هايله (2) بیکسو شوی. عرض کرد : پدر و مادرم فدای تو باد من آنکس نیستم که زندگانی دنیای دنی (3) را بر حیات جاودانی برگزینم ، ملتمس چنانست که این جان ناقابل را قربانی حضرت خویش تشریف قبول فرمائی . حسين علیه السلام که مصدر کرم و کرامت است ، مسئلت او را باجابت مقرون داشت . پس

عبدالله چون شیر غضبان و پلنك غژمان (4) بميدان

تاخت و این ارجوزه بیرداخت :

الْيَوْمِ الْقِيَّ مُسْلِماً وهُوَ أَبِي *** و فِتْيَةٌ بَادُوا عَلَى دِينِ اَلنَّبِيِّ

لَيْسُوا بِقَوْمٍ عُرِفُوا بِالْكَذِبِ *** لَكِنْ خِيَارٌ وَ كِرَامُ اَلنَّسَبِ مِنْ

هَاشِمِ اَلسَّادَاتِ أَهْلُ اَلْحَسَب (5)

پس شمشیر بر آهيخت (6) و اسب برانگیخت و در سه حمله نود تن از آن کفار را بدارالبوار (7) فرستاد ، آنگاه بدست عمرو بن صبیح الصيداوي و اسدبن مالك درجه شهادت یافت . بروایتی، عبدالله دست مبارك بر پیشانی داشت ، ناگاه از سیاه ابن سعد خدنگی کشاد یافت و دست عبدالله را بر پیشانی بدوخت و بدان زخم از اسب در افتاد . از فقرات کتاب زیارت چنان مستفاد می افتد که رامی (8) نیز عمرو بن صبیح صیداوی بوده .

ص: 317


1- فراموش نشده
2- هايله: دشوار ، بفریادآور شده
3- دنی : پست
4- غژمان : خشمگین
5- امروز پدرم ( مسلم ) و جوانانی که مسلمان و راستگو وشريف نژاد و از فرزندان هاشم بوده و شهید شدند ملاقات میکنم .
6- به ص 148 رجوع شود
7- دار البوار : خانه هلاکت ( کنایه از دوزخ )
8- رامی : تیرانداز

شهادت محمد بن مسلم

از پس او نه بن مسلم بن عقیل ، چون برادر را در خاك و خون غلطان دید مانند پلنك زخم خورده بر دمید و از . حضرت امام بضراعت تمام ، خط جواز یافته بميدان گرم و گداز (1) شتافت . و چند تن از ابطال رجال را بدستیاری سیف و سنان پایمال ساخت. آنگاه بدست ابوجرهم الازدی و لقیط بن ایاس بن الجهنی در مصطبة (2) جهاد دوستانی (3) مراد یافت - رضوان الله عليه - . تواند شد که از پسران مسلم ، این محمّد الأكبر است .

شهادت هفت تن از اولاد عقیل

بعد از ایشان نوبت پسران عقیل افتاد . اول کس، جعفر بن عقیل بود که شیر نر را در نبردهم آورد نمیدانست و پيل زفت (4) بازورا با خویش هم ترازو نمی شمرد. رخصت کار زار یافته آهنك گیرودار نمود و در برابر صفوف اعدا ، إين رجز بسرود :

اَنَا أَلْغُلاَمُ اَلْأَبْطَحِيُّ اَلطَّالِبِيُّ *** مِنْ مَعْشَرٍ فِي هَاشِمٍ وَ غَالِبٍ (5)

وَ نَحْنُ حَقّاً سَادَةُ الذَّوَائِبِ *** هَذَا حُسَيْنٌ أَطْيَبُ اَلْأَطَائِبِ (6)

مِنْ عِتْرَةِ اَلْبَرِّ اَلتَّقِيِّ اَلْعَاقِب (7)

وجنك در انداخت و پانزده سوار نامدار را عرضه هلاك و دمار ساخت . ابن شهر آشوب گوید : بروایتی دو تن را بکشت و بدست بشر بن حوطة الهمداني شهید شد. ابوالفرج گوید : مادر جعفر ام نفر بود و او دختر عامر العامريست . و از حمید بن مسلم و ابي جعفر الباقر مردیست که : او را عروه بن عبدالله خثعمي

ص: 318


1- به ص 298 رجوع شود
2- مصطبه ( بكسر اول وسكون ثاني ونتح اخيرین ) : سكو : تختگاه
3- دوستانی : ساغر و پیاله بزرگ
4- زفت : در شت ، فر به
5- ابطحی : مردی که اهل مکه باشد . غالب : نام یکی از اجداد پیغمبر ( صلی الله علیه و آله )
6- ذوائب ، جمع ذوابه : بزرگ و رئیس جمعیت
7- عاقب : یکی از اسماء پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله )، زيرا آنحضرت آخرین انبیا است

مقتول ساخت.

واز پس او عبدالرحمن بن عقيل بميدان آمد و این رجز بگفت :

أَبِي عَقِيلٍ فَاعْرِفُوا مَكَانِي *** مِنْ هَاشِمٍ وَ هَاشِمٌ إخوانِي

كُهُولُ صِدْقٍ سَادَةُ اَلْأَقْرَانِ *** هَذَا حُسَيْنٌ شَامِخُ اَلْبُنْيَانِ

وَ سَيِّدُ اَلشَّيَّبِ مَعَ اَلشُّبَّانِ (1)

. وهفده تن از فرسان لشکر ابن سعد را بخاك افكند . آنگاه بدست عثمان

ابن خالد الجهنی شهید شد.

و از پس او عبدالله بن عقیل بن ابي طالب بميدان آمد و رزمی صعب داد. وبعد از کروفرفروان، عثمان بن خالد بن اشیم الجهنی و بشر بن خوط الفايضی اور شهید کردند.

بروایت سلیمان بن ابی راشد واو سند بحمید بن مسلم میرساند ، او عبدالله

اصغر است و مادرش ام ولد (2) است .

و بعد از او برادرش عبدالله اکبر بميدان آمد، مادر او نیز ام ولد است . قتالی عظیم داد و بروایت مداینی عثمان بن خالد الجهنی و مردی از قبیله همدان او را بقتل آوردند .

ابومخنف حدیث میکند که موسی بن عقيل بحضرت حسین علیه السلام آمد وسلام

داد و بمیدان مبارزت تاخت و این رجز قرائت کرد:

يَا مُشْرُ ألْكُهُولُ وَ الشُّبَّانُ *** أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ والسِّنَانُ

أُحْمِي عَنْ ألْفَتِيَّةٍ وَالنِّسوانُ *** وعَن إمامِ الإنسِ ثُمَّ ألجانٍ

ص: 319


1- من از فرزندان هاشم و پدرم عقیل است و منزلت مرا بشناسید. اجدادم مردانی راستگو و سرور همدوشان خود بودند. اینست حسین بلند مرتبه وسرور پیران و جوانان
2- ام ولد: کنیزیکه از مولای خود فرزند داشته باشد

أَرْضَى بِذَاكَ خَالِقُ اَلْإِنْسَانِ *** ثُمَّ رَسُولُ اَلْمَلِكِ اَلْمَنَّانُ (1)

وحمله گران افکند و چندان بکوشید که هفتاد کس از سپاه ابن سعد را با

شمشیر در گذرانید . آنگاه شهید گشت.

و دیگر ابن جوزی در کتاب " تذكرة خواص الأمة في معرفة الأئمة » عون را

در شمار پسران عقیل آورده و او را نیز مقتول يوم طف (2) دانسته .

و دیگر فاضل مجلسی باسناد خود ، علی بن عقیل را در شمار شهدای کربلا رقم کرده. این جمله بیرون مسلم که در کوفه شهید شد ، هفت تن از پسران عقیل در یوم عاشورا شهید شده اند. و این سخن با شعر سراقة الباهلی که در مرثیۂ آل على میگوید راست می آید. هي هذه (3) ( و مسعودی این اشعار را از مسلم بن قتیبه، مولی بنی هاشم داند ) :

عَينُ جودي بِعَبرَةٍ وعَويلِ *** وَاندُبي إن نَدَبتِ آلَ الرَّسولِ

وَاندُبي تِسعَةً لِصُلبِ عَلِيٍّ *** قَد اُصيبوا وخَمسَةً لِعَقيلِ

وَابنَ عَمِّ النَّبِيِّ عَوناً أخاهُم *** لَيسَ فيما يَنوبُهُم بِخَذولِ

وسَمِيَّ النَّبِيِّ غودِرَ فيهِم *** قَد عَلَوهُ بِصارِمٍ مَصقولِ (4)

وَاندُبي كَهلَهُم فَلَيسَ إذا ما *** عُدَّ فِي الخَيرِ كَهلُهُم كَالكُهولِ

لَعَنَ اللّهُ - حَيثُ كانَ - زِيادا *** وَابنَهُ وَالعَجوزَ ذاتَ البُعولِ (5)

ص: 320


1- خلاصة اشعار : ای گروه پیر و جوان ؛ با شمشیر و نیزه شما را میزنم و از پیشوای جن وانس و با توان وجوانان او دفاع میکنم تا خدا و پیغمبرش را خشنود سازم .
2- طف ، در لغت بمعنی کنار نهر و ساحل دریا است و چون زمین کربلا کنار نهر فرات واقع شده ، آن را طف نامند ، بنا بر این اضافه یوم بطف خالی از مسامحه نیست
3- هي هذه : اشعار سراقه اینها است ( که اکنون ذکر میشود )
4- سمى البني : هم نام پیغمبر . مقصودش ، محمد بن عبدالله بن جعفر طیار است .
5- این اشعار با تفاوت بسیار در بحار ضمن مراثي نقل شده است : مثلا شمر اخیر را بکلی نیاورده و دو شعر اول را چنین ضبط کرده است : يَا عَيْنُ جُودِي بِهِ بِعَبْرَةٍ وَ عَوِيلٍ *** وَانِدٍ بِي آن بَكَيْتَ آلَ اَلرَّسُولِ وَ اُنْدُبِي تِسْمَةً إِصْلَب عَلَى *** قَدَا صَبَيُوا وَ خَمْسَةٌ لِعَقِيل

وفرزند زادگان عقیل را که اکنون رقم میشوند افزون از این شمارند :

نخستين، محمد بن ابی سعید بن عقیل است و او را « احول » ، گفتند و مادرش ام ولد (1) است ، اسب برجهانید و فريضه جهاد بجای آورد اورا لقيط بن یا سر الجهنی بزخم تیر بکشت . و دیگر جعفر بن محمّد بن عقیل است که در شمار شهدای کربلا اورادر قلم آورده اند . بروایتی در یوم حرّه (2) شهید شد . و دیگر احمد بن محمد بن عقیل، چون شیر آشفته بميدان مقاتلت در آمد و این ارجوزه بگفت :

الْيَوْمَ أَتْلُو حَسْبِي وَ دِينِي *** بِصَارِمٍ تَحْمِلُهُ يَمِينِي

أَحْمِي بِهِ عَنْ سَيِّدِي وَ دِينِي *** إِبنِ عَلِيٍ طَاهِرٌ أَمِينٌ (3) و سیف وسنان در آن جماعت نهاد و چند بکوشید که هشتاد تن از کوفیان

را بکشت ، آنگاه کشته گشت .

شهادت سه تن از اولاد جعفر طیار

آنوقت نوبت اولاد جعفر طیار رضوان الله عليه افتاد .

نخستين، نعل بن عبدالله بن جعفر بود که آهنك مقاتلت کرد و این ارجوزه

قرائت نمود :

نَشْكُوا إِلَى اَللَّهِ مِنَ اَلْعُدْوَانِ *** قِتَالَ قَوْمٍ فِي الرَّدِيِّ عُمْيَانَ

قَدْ تَرَكُوا مَعَالِمَ الْقُرْآنِ *** وَ مُحْكَمُ التَّنْزِيلِ وَالتِّبيانِ

وَ أظهَرُوا الكُفرَ مَعَ الطُّغيانِ (4)

و خویشتن را در میان اعدا افکند و ده تن از ایشان را با تیر و شمشیر دست

ص: 321


1- به ص 319 رجوع شود
2- یوم حرة : روزی که مسلم بن عقبه بفرمان بزيد بن معاویه علیهم اللعنه، مدینه را قتل عام کرد
3- خود را با شمشیر دستم که با آن از دین و سرورم پسر على پاک و امین دفاع میکنم ، ( برای شما ) بیان خواهم کرد .
4- بخدا شکایت میکنیم از ستم گروهی که رهنمائیهای قرآن را رها و بی دینی و. سر کشی را آشکار کرده، کورکورانه بسوی هلاکت میروند .

فرسود فنا ساخت ، آنگاه بدست عامربن نهشل التميمی درجه شهادت یافت .

از پس او ، عون بن عبدالله بن جعفر آغاز جدال نمود و این شعر بگفت :

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ جَعْفَرٍ *** شَهِيدُ صِدْقٍ فِي الْجِنَانِ اَلْأَزْهَرِ

يَطِيرُ فِيهَا بِجَنَاحٍ أخْضَر *** كُفي بِهَذَا شَرَفاً فِي اَلْمَحْشَرِ (1)

آنگاه بجنك در آمد و سه تن سوار و هشت تن پیاده را از مرکب حیات فرود آورد. اینوقت بدست عبدالله بن بطة الطائی شهید شد و بعضی قاتل اور عبدالله بن قطنة التيهاني دانند .

و دیگر عبیدالله بن عبد الله بن جعفر ، نیز جماعتی گویند در يوم طف ملازمت

خدمت حسين علیه السلام را داشت و در آنواقعه شهادت یافت .

شماره اولاد امام حسن ( علیه السلام ) و حضار کربلا

اینوقت، نوبت بفرزندان امام حسن علیه السلام رسید. مکشوف باد که اهل اخبارو أحاديث وعلمای نسابه (2) در شمار اولاد آن حضرت باختلاف سخن کرده اند . و من بنده از مجلدات ناسخ التواریخ در کتاب امام حسن علیه السلام در ذیل اولاد و احفاد (3) آن حضرت طبقة بعد طبقة مختار خود را بشرح و تفصیل نگاشته ام .

اکنون در این کتاب طریق اطناب (4) نخواهیم سپرد ، الا آنکه پسر های حسن علیه السلام را بنام یاد میکنم و آنانکه در يوم طف حاضر کر بلا بودند بر میشمارم تا آن را که اختیار کنیم در خاطرها استوار افتد. .

همانا علمای اخبار و انساب، پسرهای حسن علیه السلام را از هشت تن تا هفده تن باختلاف یافته اند. و هريك در کتاب خویش بعضی را شمرده اند و برخی را نام نبرده اند ومن بنده چندانکه در کتب معتبره فحص کردم و پسرهای آن حضرت را بنام و نشان دانستم ، بیست تن برآمدند بدین شرح که نگاشته می آید :

ص: 322


1- اگر مرا نمیشناسید ، فرزند جعفری هستم که براستی شهید گشت و با بال سبز در بهشت پرواز میکند . در قیامت همين شرف مرا بس است ( که فرزند چنین پدرم )
2- علمای نسا به: علماءرجال ، کسانیکه از احوال پدران و اجداد اشخاص اطلاع دارند
3- احفاد : نوادگان .
4- اطناب : بدرازا کشیدن .

اول زید ، دریم حسن مثنی، سیم حسین اثرم، چهارم علی اکبر ، پنجم علی اصغر ، ششم جعفر ، هفتم عبدالله اكبر ، هشتم عبدالله اصغر ، نهم قاسم ، دهم عبدالرحمن ، یازدهم احمد ، دوازدهم اسمعیل ، سیزدهم يعقوب ۔ ابن جوزی میگوید : اسمعيل ويعقوب از جعده دختر اشعث بن قیس کندی متولد شدند . در این سخن متفرد (1) است . همانا جعده را فرزند نبود - چهاردهم عقیل . پانزدهم محمّد اكبر ، شانزدهم محمّد اصغر ، هفدهم حمزه ، هجدهم ابو بکر ، نوزدهم عمر ، بیستم طلحه .

و از این جمله، هفت تن روز عاشورا در رکاب سیدالشهداء عليه السلام ملازمت داشتند: نخستين حسن مثنی ، دویم عبدالله اکبر بن حسن، سیم عبدالله اصغر بن حسن ، چهارم قاسم بن حسن ، پنجم عمر بن حسن ، ششم ابو بکر بن حسن ، هفتم احمد بن حسن بروایتی زیدبن حسن نیز ملازم رکاب بود ، اما حسن بن حسن که اورا حسن مثنی گویند، در خاطر داشت که دختر امام حسین علیه السلام را در حباله نكاح در آورد ، چون این خبر را بعرض حسين علیه السلام رسانیدند ، او را حاضر ساخت و فرمود: اینك فاطمه و سکینه دختران منند هريك را خواستار باشی با تو کابین خواهم بست (2) . حسن شرمناك سر فروداشت و سخن نکرد . حسين علیه السلام فرمود : من دختر خود. فاطمه را که با مادرم شبیه تر است با تو کابین بستم . ابونصر بخاری گوید : فاطمه از حسن سه پسر آورد:

نخستین عبدالله که اورا عبدالله محض گویند ، دویم ابراهیم و او را ابراهيم غمر گویند ، سیم حسن و اورا حسن مثلث گویند وما شرح حال ایشان را و اولاد ایشان را بطنا بعد بطن (3) در کتاب امام حسن علیه السلام نگاشتیم .

ذکر حال حسن مثنی

بالجمله ، حسن مثنی در یوم طف با لشکرابن سعد جهاد کرد وزخم فراوان یافت و در میان کشتگان افتاد ، گاهی که سر شهدا را از تن دور میساختند، هنوز حسن را. رمقی در تن بود. اسماء بن خارجة بن عتبة بن حصين بن حذيفة بن

ص: 323


1- متفرد است : تنها او نقل کرده است .
2- کابین بستن و بحباله نکاح در آوردن ، بمعنی عقد ازدواج نمود نست .
3- بطناً بعد بطن، یعنی اولاد و بعد اولاد اولاد و سپس نوادگان اولاد و همچنين بترتیب تا آخر .

بدر الفزاری که مکنی با بی حسان بود ، او را شفاعت کرد و گفت : بگذارید تا او خود بر میگذرد و این شفاعت از بهر آن بود که مادر حسن مثنی « خوله » دختر منظور از قبیله فزاره بود . چون عبیدالله بن زياد آگهی یافت ، گفت : پسر خواهرابی حسان را بارگذارید ، پس ابی حسان، حسن را بكوفه آورد و مداوا کرد تا صحت یافت و از آنجا روانه مدینه شد.

از اینحدیث مكشوف افتاد که : حديث دامادی قاسم بن حسن در کر بلا و تزویج کردن حسين عليه السلام فاطمه را با او از اکاذیب روان است . و حسین علیه السلام را دو دختر افزون نبود : یکی فاطمه زوجة حسن مثنی و آن دیگر سکینه بود . بعضی

گویند : او را دختری دیگر بود که زینب نام داشت. و اگر باخبار نا استوار (1) متوسل شوند که او را فاطمه دیگر بود و ما بپذیریم ، خواهیم گفت : که او فاطمة صغری است و او در مدینه جای داشت. او را نتوان با قاسم بن حسن بست .

بالجمله ، حسن مثنی در کربلا سعادت شهادت نیافت و بسلامت باز مدینه شد

شرح حال عمر بن حسن

دیگر از پسرهای امام حسن علیه السلام که در يوم طف حاضر کربلا بود و بسلامت بیرون شد ، عمر بن حسن علیه السلام است و او صغير بود و در میان اهل بیت میزیست . اهل بیت اورا بشام بردند . یکروز یزید بن معاویه با او گفت : میتوانی با پسر من عبدالله بکشتی زور آزمائی کنی؟

فَقَالَ مَا فِي قُوَّةِ الصِّرَاعِ ولَكِنْ أَعْطِنِي سِكِّيناً و أَعْطِهِ سِكِّيناً فاما أَنْ يَقْتُلَنِي فألحقَ بِجَدِّي رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَبِي عَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ فَاما أَنْ أَقْتُلَهُ فَأَلْحَقَهُ بِجَدِّهِ أَبِي سُفْيَانَ وَ أَبِيهِ معوِيه

گفت : مرا نیروی مصارعت (2) نیست و کشتی نتوانم گرفت ، اگر خواهی

ص: 324


1- نا استوار : نادرست
2- مصارعت : کشتی گرفتن .

کاردی مراده و کاردی عبدالله را عطا کن تا هر دو بمبارزت بیرون شویم ، اگر او مراکشت با جدم رسول خدا و پدرم على مرتضی پیوسته خواهم شد و اگرمن او را کشتم او نیز با جدش ابوسفیان و پدرش معاویه خواهد پیوست . یزید چون این بشنید لختی شزراً (1) در اونگریست، فقال :

شِنْشِنَةٌ أَعْرِفُهَا مِنْ أَخْزَمِ *** مَا تَلِدُ اَلْحَيَّةُ إِلاَّ حييَّة

همانایزید از این کلمات متمثل بامثله عرب شد ، چه ابی اخزم کنيت جد حاتم طائی است و پسر او که اخزم نام داشت بشر است . (2) طبع و نکوهش خوی و سوء خلق معروف بود . و او در جوانی وداع جهان گفت و ازوی چند تن فرزندان بجای ماندند . یکروز این پسران اخزم بر جد خود ابو اخزم بتاختند و سر و روی او را با چنك و دندان خون آلود کردند. ابواخزم یاد از خوی درشت پسرش اخزم نمود و این شعر را در حق پسران اخزم گفت :

إِنَّ بَنِي رَمَلُونِي بِالدَّمِ *** شِنْشِنَةٌ أَعْرِفُهَا مِنْ أخزم

یعنی فرزند زادگان من مرا خون آلود کردند و این طبیعت ناهموار وخوی

درشت را از پسرم اخزم بميراث دارند .

بالجمله، یزید بعد از این مثل گفت : از مار جز مار بچه نزاید . آنگاه

با مردم خود گفت :

أَنْظُرُوا هَلْ أَخْضَرُ إِزَارَه

یعنی نگران شوید که موی از اندامش دمیده (3) وبحد رشد و بلوغ رسیده یا هنوز کودکی باشد ، پس نگریستند و گفتند : هنوز مکلف نیست ، لاجرم دست از قتل او باز داشت تا اهل بیت اورا بجانب مدینه مراجعت دادند .

ص: 325


1- شزر ( بر وزن فلس ) از روی خشم با گوشه چشم نگریستن .
2- شر است زشت خوئی
3- فقهاء شیعه علامت بلوغ پسر را یکی از سه چیز ذکر نموده اند: 1 - کامل شدن 10 سال قمری . 2- روئیدن موی درشت بر عانه ( زیر ناف ) 3- احتلام و مراد یزید علامت دوم است

و از فرزندان حسن علیه السلام در کربلا پنج تن شهید شدند :

نخست قاسم بن حسن، دویم عبدالله اکبر بن حسن، سه دیگر عبدالله اصغر بن حسن چهارم ابوبکر بن حسن ، پنجم احمد بن حسن. و اینکه فاضل مجلسی علیه الرحمه یحیی بن حسن رادر شمار شهدای روز عاشورا رقم کرده ، من بنده در هيچ يك از کتب انساب بحیی بن حسن ندیده ام و مرا استوار نیفتاده که حسن علیه السلام را پسری باشد بنام یحیی ، لاجرم از پسرهای امام حسن افزون از پنج تن شهید نشد.

شهادت قاسم بن حسن عليهما السلام

نخستين ، قاسم بن حسن آهنك مبارزت کرد وسلاح جنك بر تن راست کرد و شاکی السلاح بحضرت امام علیه السلام آمد و هنوز کودکی مراهق (1) بود. حسين علیه السلام چون چشمش بر آن كودك نورس افتاد که جان گرامی از برای نثار عم بزرگوار بر کف نهاده و آهنگ کارزار فرموده ، بی توانی پیش شد و دست مبارك رادر گردن قاسم حمایل کرد و هر دو تن چندان بگریستند که از پای در افتادند و از هوش بیگانه شدند . چون با خویشتن آمدند قاسم آغاز سخن کرد و بزبان ضراعت اجازه مبارزت طلب نمود و حسين علیه السلام با فرمود، و آن جوان نورس چندان بگریست و دست و پای امام را بوسه زد که آن حضرت ساکت گشت ، پس آن شبل (2) شیر پروردگار و شیر بیشه کارزار همچنین سیلاب اشك از چهره اش سيلان داشت و چون قلقه قمر (3) بميدان آمد و این شعر بگفت :

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا اِبْنُ اَلْحَسَنِ *** سِبْطُ اَلنَّبِيِّ اَلْمُصْطَفَى وَ أمؤتمن

هَذَا حُسَيْنٌ كَالْأَسِيرِ اَلْمُرْتَهِنِ *** بَيْنَ أُنَاسٍ لاَ سقوا صَوْبَ أَلْمَزْنَ (4)

و با شمشیری برنده تر از دندان شیر و چهره ای تابنده تر از بدر منیر ، اسب

برانگیخت وتیغ بیاهیخت و بميدان آمد و مبارز طلب کرد .

ص: 326


1- مراهق : نزديك بسن بلوغ.
2- شبل : شیر بچه
3- قلقة قمر : پاره ماه
4- اگر مرا نمیشناسید ، پسر امام حسن نوهء پیغمبر برگزیده و امینم . این حسین است که مانند اسير گرو کانی در دست مردمی که باران رحمت بر آنها نبارد گرفتار است .

در شرح شافیه مسطور است که : مردی را که با هزار مرد برابر میدانستند بقصد قاسم تاختن کرد و قاسم چون صرصر عاصف (1) و برق خاطف بر او حمله افکند و او را بزخم تیغ از اسب در انداخت. آنگاه چون خورشید درخشان که روی در ظلمت شب کند، خود را در میان انبوه مرد و ظلمت گرد در افکند و با خرد سالی و کم روزگاری سی و پنج تن و بروایتی هفتاد تن از آن عتات طغات (2) را از جلبات حیات عریان ساخت (3) .

حمید بن مسلم حدیث میکند که : در لشکر ابن سعد بودم، ناگاه اندک سال جوانی را نگریستم که پیرهنی و ازاری در برداشت و بند نعلی که در پای چپ داشت گسیخته بود. عمر بن سعد بن عروه بن نفيل الازدی گفت : سوگند باخدای . بر این کود حمله می افکنم و او را دفع میکنم . گفتم : این چیست که میگوئی ؟ اگر این جوان شمشیر بر من فرود آرد ، دست بسوی او نمیگشایم ، وانگهی این جماعت که اورا دایره وار در پره افکنده اند کفایت امر او را خواهند کرد ، تو را چه افتاده که ساحت خود را با خون چنین کس آلایش دهی؟ گفت : سوگند با خدای که از این اندیشه باز نگردم و است برانگیخت و روی باز پس نیاورد تا فرصتی بدست کرده ، بضرب تیغ فرق قاسم را بشکافت و او از روی اسب بر زمین در افتاد و فریاد برداشت که : « يا عماه »

چون بانك استغاثه او گوشزد حسين علیه السلام شد، چون عقابی که از فراز بفرود شود اسب بر جهاند و تاختن کرد و حمله گران افكند . لشکر که در گردقاسم انجمن بودند بپراکند و از گرد راه بقصد عمر ازدی که قاتل قاسم بود تیغ براند عمر وقاية (4) تن را دست فرا تیغ داد و دستش از مرفق (5) بزخم تیغ برفت ، پس

ص: 327


1- به ص 275 رجوع شود .
2- عتات ، ( جمع عاتی ): ستمگران. طغات ، ( جمع طاغی ): سرکشان .
3- کنایه از کشتن است .
4- وقایه : نگهدارنده از آفت ، چون سپر و مانند آن .
5- مرفق : بند وسط دست .

از فزع صیحه عظیم بزد : لشکر هم پشت شدند (1) وحمله دردادند ، مگر عمر را از چنك حسين برهانند . در تکتاز سواران بدن قاسم در زیر سم ستور هموار شد.

گاهی که حسین از حملات متواتر لشکر را بپراکند و غبار بنشست و هوای معرکه اندک صافی گشت ، حسين علیه السلام بیامد و بر سر قاسم بایستاد هنوز در غمره سكرات (2) با پا های مبارك زمين را فحص میکرد و فرسایش (3) میداد .

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ وَ اَللَّهُ يَعِزُّ عَلَى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلاَ يُجِيبَكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلاَ يُعِينُكَ أَوْ يُعِينَكَ فَلاَ يُغْنِي عَنْكَ

فرمود : سوگند با خدای ، دشوار می آید برعم تو که او را دعوت کنی و

اجابت نتواند و اگر اجابت کنداعانت نتواند و اگر اعانت کند توراسودی نبخشد

بُدَا لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ

خداوند دور کناد ، جماعتی را که کشتند تو را. آنگاه قاسم را از خاك بر گرفت و بسینه خود بر چفسانید و بسوی سرا پرده روان گشت و پاهای قاسم زعين را خراش میداد . او را بیاورد و در میان شهدای اهل بیت جای داده

فقال اللّهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ دَعَوْنا لِيَنصُرُونا فَخُذْ لَوْناً وأَعَانُوا عَلَيْنَا أَعْدَائَنَا أللَّهُمَّ أَخُصُّهُمْ عَدَداً واقْتُلْهُم بَدَداً ولا تُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً ولا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً

آنگاه عرض کرد : ای خداوند قاهر غالب ، تو آگاهی که این جماعت مرا دعوت کردند که پشتوان من باشند و مرا نصرت کنند ، اکنون مرا دست باز داشتند وخوار بگذاشتند و با دشمن من يار شدند و یاوری کردند ، اي خداوند داور و

ص: 328


1- هم پشت شدن : تشريك مساعی نمودن .
2- غمره : شدت و سختی . سکرات جمع سكرة ( مانند طلحة ) : بیهوشی .
3- به ص 111 رجوع شود .

داد خواه ! این جماعت را نابود ساز و همگان را هلاك كن و پراکنده فرما و يك تن از ایشان را شربت معیشت منو شان و یکتن از ایشان را جلباب مغفرت مپوشان آنگاه فرمود:

صَبْراً يَا بَنِي عُمُومَتِي اِصْبِرَآ يَا أَهْلَ بَيْتِي لَأ رايتم هَوَاناً بَعْدَ ذَلِكَ اَلْيَوْمِ أَبَداً

فرمود : ای عم زادگان و خویشاوندان من ! خوی باصبر و شکیبائی کنید وای اهل بیت من ! پای اصطبار (1) استوار دارید و بدانید که بعد از امروز خواری و خذلان را دیدار نخواهید کرد ، آنگاه گفت :

اَللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا اَلنَّصْرَ فِي دَارِ اَلدُّنْيَا فَاجْعَلْ ذَلِكَ ذُخْراً لَنا فِي الآخِرَةِ وَ انْتَقِمْ لَنا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين

عرض کرد : ای پروردگار من ! اگر در این جهان نصرت و غلبه بهره و نصيبه ما نیست ، پاداش این خواری و سوگواری را که امروز معاینه کردیم از بهر فردای ما ذخیره و گنجینه فرما . و داد از این قوم بیدادگر بستان .

شهادت عبد الله اکبر بن حسن

بعد از وی عبدالله، اکبر بن حسن بميدان آمد واو مکنی بابی بکر بود. این

ارجوزه قرائت کرد :

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا اِبْنُ حَيْدَرَهْ *** ضِرْغَامُ آجَامٍ وَ لَيْثٌ فَسُورِهُ

عَلَى اَلْأَعَادِي مِثْلُ رِيحٍ صَرْصَرَةٍ *** أَكِيلُكُمْ بِالسَّيْفِ كَيْلَ اَلسَّنْدَرَهْ (2)

وحمله افکند و رزمی صعب داد و چهارده تن از فرسان سپاه را بضرب سیف

ص: 329


1- اصطبار : شکیبائی ، برد باری .
2- اگر نمیشناسید ، من پسر حیدر و شیر بیشه ها ( دلاور معرکها ) هستم . بر سر دشمنان مانند تند باد مرگم . شما را بوسیله شمشير با پیمانه بزرگ مينمايم ( بنی سخت و بسیار میکشم )

و سنان تباه ساخت. ناگاه مردی که اورا هانی بن ثبیت حضرمي مینامیدند ، مغافصة (1) بروی بتاخت و او را مقتول ساخت و در زمان از این بزرگی گناه روی او سیاه گشت. ابوالفرج سند بحضرت باقر علیه السلام میرساند که قاتل عبدالله ، حرملة بن كاهل اسدی است. و این عبدالله ملقب بعبدالله اكبر و مکنی بابو بکر بود و سالیان عمر از قاسم افزون داشت ، چه قاسم باتفاق علمای سیر ، حدود تکلیف را مالك ومشرف نبود، اگرچه من بنده این خبر را استوار نمیدارم ، لكن در تقویت خرد سالی قاسم مینگارم که : در تذكرة الائمه مسطور است که : قاسم در يوم طف نه ساله بود .

در هر حال عبدالله را از قاسم سال عمر افزون بود ، لكن در مقاتلت اعدا قاسم از عبدالله سبقت جست و قبل از او شهید شد . وشرح شهادت عبدالله اصغر را هنگام شهادت حسین یه مرقوم خواهیم داشت .

شهادت ابو بکر و احمد پسران امام حسن ( علیه السلام )

و دو تن دیگر از پسر های امام حسن علیه السلام را در شمار شهدای یوم طف رقم کرده اند. اگر چه نام ایشان از میان بیست تن پسرهای امام حسن علیه السلام بيرون نیست چنانکه مرقوم شد ، لكن راویان شهادت ایشان هريك در خبرخود متفردند . لاجرم من بنده خبر هريك را با گوینده میپوندم و مینگارم - والله اعلم - . نخستين ابوبکر بن حسن است. و این ابو بکر بروایت محدثين جز عبدالله اكبر است که مکنی بابو بکر بود ، چه در کتاب زیارت قاتل عبدالله اکبر را حرملة بن کاهل اسدی دانسته و ابوبکر را مقتول بتير عبدالله بن عقبة الغنوی نگاشته . و مادر ابوبکر از زوجات حسن علیه السلام أم ولد (2) است که بعضی نام او را نفیله دانسته اند ، چنانکه در کتاب امام حسن را بدان اشارت شد . فاضل مجلسی نیز، بروایت ابی مخنف ، قاتل او را عبدالله بن عقبة الغنوی دانسته .

و دیگر بروایت ابی مخنف ، لوط بن يحيى احمد بن حسن بميدان مقاتلت

ص: 330


1- مغافصة : بی خبر و ناگهان .
2- به ص 319 رجوع شود

اسب افکند و او بشجاعت قلب وسماحت (1) طبع وصباحت (2) دیدار داهيهء دهر و حادثه عصر بود . و اورا سنين عمر از شانزده افزون نبود . چون شیر زخم خورده بر آشفت و این رجز بگفت :

إِنِّي أَنَا نجل اَلْإِمَامِ بْنِ عَلِيٍ *** أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتَّى يفلل

نحن وَ بَيْتِ اَللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِي *** أَطَعْنُكُمْ بِالرُّمْحِ وَسَطَ الْقَسْطُلِ (3)

با شمشیری چون شعله لهب (4) وسنانی چون زبان شهاب (5) اسب بر انگیخت و میمنه را با ميسره و ميسره را با میمنه در آمیخت و در این حمله هشتاد تن سوار نامبردار را عرضه هلاك و دمار ساخت و بحضرت امام به بازتاخت واز غلبه عطش بینندگانش (6) در چشمخانه مغمور (7) بود. ندا در داد که :

يا عَمَّاةُ اهلٌ (8) شَرْبَةً مِنْ أَلْمَاءِ أَبْرِدَ بِهَا كَبِدِي وَ أَتَقَوَّى بِهَا عَلَى أَعْدَاءِ اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ

عرض کرد: که ای عم بزرگوار ؛ آیا بر شربت آبی توان دست یافت که حدت و حرارت کبد را بدان بنشانم و در مقاتلت دشمنان خدا و رسول نیرومند گردم ؟

حسين علیه السلام فرمود :

يَا اِبْنَ الْأَخِ اِصْبِرْ قَلِيلاً حَتَّى تَلْقَى جَدَّاكَ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَيَسْقِيَكَ شَرْبَةً مِنْ أُلِمَاءِ لِأَتَظُمَا بَعْدَهَا

فرمود : ای پسر برادر ! ساعتی صابر و شکیبا باش که هم اکنون از دست

ص: 331


1- سماحت : جود و بخشش
2- صباحت : جمال و خوشروئی .
3- من فرزند پیشوائی که پسر على است میباشم . با نیزه و شمشیر میان گرد و غبار شما را میزنم تا کند شود. سوگند بخانه خدا که در انتساب به پیغمبر ما ( از دیگران ) سزاوارتریم .
4- لهب : زبانه آتش .
5- شهاب ( بکسر شین ) : شعله آتش ، ستاره ای که در آسمان تیر میکشد .
6- بینندگان: چشمان.
7- بگودی فرو رفته
8- گویا دراینجا از قلم افتاده دارد

جدت پیغمبر بشر بتی سیراب خواهی گشت که از آن پس هرگز تشنه آب نخواهی گشت . احمد چون این بشنید ، روی برتافت و دیگر باره بميدان شتافت و این رجز گفت:

إِصْبَرَ قَلِيلاً فَالْمَى بَنْدَ اَلْعَطَشِ *** فَإِنَّ رُوحِي فِي اَلْجِهَادِ تنكمش

لاَ أَرْهَبُ اَلْمَوْتَ اذا اَلْمَوْتُ وَحْشٌ *** وَ لَمْ أَكُنْ عِنْدَ اللِّقَا ذَاتِ رَعْشٍ (1)

این بگفت و حملهای ثقيل متواتر کرد و پنجاه تن سوار دیگر را بخاك در

انداخت. آنگاه بقرائت این اشعار پرداخت :

إِلَيْكُمْ مِنْ بَنِي الْمخْتارِ ضَرْباً *** يَشِيبُ لِهَوْلِهِ رَأْسُ الرَّضيعِ

يَبيدُ مَعَاشِرَ الْكُفَّارِ جَمْعاً *** بِكُلِّ مهند عضب قطيع (2)

و در این حمله شصت سوار دیگر را بخاك افکند، آنگاه شربت شهادت

یافت.

شهادت عبد الله بن على

اینوقت نوبت باشبال (3) شیر پروردگار یعنی فرزندان حیدر کرار افتاد : نخستین عبدالله الاصفر و کنیت او ابو بکر است و مادر او لیلی دختر مسعود بن خالدبن ربعي بن مسلم بن جندل بن نهشل بن دارم بن التميميه است ، عزیمت جانبازی را استوار کرده و از برادر رخصت یافته ، در میدان حرب ارجوزه کرد :

شيْخي عَلِيٌ ذُو اَلْفِخَارِ اَلْأَطْوَلِ *** مِنْ هَاشِمٍ اَلصِّدْقِ اَلْكَرِيمِ اَلْفَضْل (4)

ص: 332


1- اندکی شکیبا باش ، که پس از تشنگی زمان رسیدن بآرزوها فرا میرسد همانا جان من در این جنك ( بسوی بهشت ) میشتابد ، ازگرگ خطر ناک نمیترسم و هنگام بر ابری با حریف نمیلرزم
2- از جانب پیغمبر زادگان آماده ضربتی باشید که از بیش موی سر شیر خواره سفید میشود و با شمشیر هندی بران گروه بی دينان را یکجا نابود میکند .
3- اشبال ، جميع شبل : بچه شیر
4- شیخ : پیر مرد، شوهر ، استاد ، دانشمند ، بزرگ فامیل ، رئیس ، عالیمقام و بیشتر این معانی در اینجا مناسب است .

هَذَا حُسَيْنُ بْنُ اَلنَّبِيِّ أَلْمَرْسَلُ *** عَنْهُ نُحَامِي بِالْحُسَامِ اَلْمُصْقِلِ

نَفْدِيهِ نَفْسِي مِنْ أَخٍ مُبَجَّل (1)

و رزمی صعب انگیخت. در روضة الأحباب مسطور است که : بیست و یکتن از

کوفیان را با تیغ در گذرانید . بالجمله ، قتال داد تا بدرجه شهادت رسید . در شناخت قاتل او گوناگون سخن کرده اند . در کتاب زیارت مسطور است که : هانی بن ثبیت حضرمی اورا شهید کرد . در عوالم قاتل اورا زجر بن بدر نخعی نگاشته اند . وجماعتی نسبت قتل او را بعبدالله عقبة الغنوی داده اند .

ابوالفرج گوید : نام قاتل او معروف نیست . مداینی گوید : کشته او را در میان شهدا جستند و کشنده را ندانستند و از ابوجعفر حديث کرده که قاتل او مردی از قبیله همدان بود . والله اعلم ۔ ۔

بميدان آمدن عمر بن علی

بعد از وی عمر بن على اجازت یافت و بميدان شتافت و این رجز بگفت :

أَضْرِبُكُمْ ولا أَرَى فِيكُم زَجَرَ *** ذَاكَ اَلشَّقِيَّ بِاالنَّبِيِّ قَدْ كَفَرَ

يَا زَجْرُ يا زَجْرُ تُدانُ مِنْ عُمَرَ *** لَعَلَّكَ الْيَوْمَ تَبُوءُ مِنْ سَقَرِ

شَرِّ مَكانٍ فِي حَرِيقٍ وَ سُعْرٍ *** لِأَنَّكَ اَلْجَاحِدُ يَا شرَّ اَلْبَشَرِ (2)

و زجر بن بدر را که قاتل برادرش عبدالله اصغر بود ، بمبارزت طلب کرد و با او رزم زد و او را بخون برادر بکشت و تیغ در لشکر ابن سعد نهاد و از چپ و راست بتاخت و بسیار کس از مخالفین را بخاك انداخت و این شعر قرائت کرد:

خُلُو عُدَاةِ اَللَّهِ خَلُّوا عَنْ عُمَرَ *** خَلُّوا عَنِ اَللَّيْثِ أَلْعَبُوسٍ أَلْمَكْفُهُرٍ

ص: 333


1- آقايم على صاحب افتخار بزرگ است. از خاندان با کرم و فضیلت هاشمم . این حسین پسر پیغمبر ( صلی الله علیه و آله ) است که من با شمشیر بر ندة براق از او دفاع میکنم . جانم فدای برادر بزرگوارم
2- خلاصه اشعار : شما را ضربت میزنم و زجر کافر ( قاتل برادرم ) را در میان شما نمی بینم . ای زجر! نزديك عمر بیا، شاید امروز در آتش دوزخ جایگیری

يَضرِبُكُم بِسَيفِهِ وَلا يُسَفِرُ *** وَلَيسَ وَ لَيْسَ فِيهَا كَالْجَبَانِ اَلْمُنْجَحِرِ (1)

و تیغ همی زد و کوشش همینمود . در کتب مقاتل آن کس که مبارزت عمر ابن علی را رقم کرده ، او را در شمار شهدا آورده و من بنده آنچه باستقراء و استيعاب (2) در شرح احوال اولاد امير المؤمنين على علیه السلام یافته ام و در کنات امير المؤمنين نگاشته ام ، عمر بن علی تواند شد که در کربلا حاضر بوده ، لكن شهید نشده . اکنون واجب میکند که شطری (3) از احوال عمر بن على باز نموده اید

شرح حال عمر بن على

همانا امیرالمؤمنين علیه السلام را هجده پسر بود و از ایشان در تن عمر نام داشتند : یکی عمر الاكبر و آن دیگر عمر الاصغر وهیچکس از اهل سیر از عمر الاصغر ابلاغ خبری و اثری نفرموده و ما در او ام حبیبه دختر ربیعه است ، چنانکه در کتاب امیرالمؤمنین در ذیل احوال اولاد آن حضرت نگاشتیم . اما مادر عمر الأكبر صهبا نام داشت ، گاهی که ابوبکر بن ابی قحافه در اریکه (4) خلافت جای کرد وخالدبن الوليد را بدفع اهل رده گماشت، بشرحی که در کتاب خلفا نگاشته آمد ، خالد در جنك يمامه صهبا را از اهل رده اسیر گرفت و در ارض عين التمر على صهبارا از میان سبایای خالد ولید بخرید و او را ترویج فرهود واز وی عمر الاكبر متولد گشت و او با رقیه توأمان (5) از مادر زادند و کنیت عمر الاكبر ابوالقاسم است و ابن خداع ، کنیت اورا ابوحفص داند .

بالجمله، عمر بذلاقت زبان وطلاقت (6) لسان و سماحت طبع معروف بود . چنان افتاد که در قحط سالی بقبیله بنی عدی عبور داد . بزرگان قبیله او را پذیره

ص: 334


1- ای دشمنان خدا ، واگذاريد و سر راه بر عمر نگیرید ، از شیر خشمگین، ترشر وی بگریزید ، شیری که با شمشیرش شما را میزند و فرار نمیکند و هنگام جنك، چون مردم ترسو بسوراخ نمیخزد .
2- به ص 314 رجوع شود
3- شطر : نیمه یا پاره ای از چیز
4- اریکه : تخت
5- توأمان : دو بچه در يك شكم با هر دو چیزی که با هم باشند .
6- ذلاقت زبان : تیز زبانی و چرب سخنی . طلاقت لسان : فصاحت و شیوا سخنی .

شدند (1) و در خدمت او بنشستند و از هر در سخن کردند. اینوقت سالم بن قنه از در در آمد ، عرض کردند : او را با بنی هاشم مهری و حفاوتی نیست . عمر فرمود : برادرش سلیمان بن قنه کجا است؟ چه او در شمار شیعیان امير المؤمنين است گفتند : حاضر نیست ، عمر سالم را پیش طلبید و بجهت های روشن فساد عقیدت اورابروی مبرهن (2) داشت ، تا طریق رشاد گرفت . آنگاه مردم قبیله را بسلب و ثروت توانگر ساخت وزاد (3) خویش را در عطای ایشان بپرداخت و پس از شبانروزی چون از میان قبیله کوچ داد ، در زمان سحابی (4) درهم پیوست و بارانی بشدت بیارید .

فَقَالُوا هَذَا أَبَرُّك اَلنَّاسِ حِلاً وَ مُرْتَحِلاً.

گفتند : این مرد در فرود شدن و کوچ دادن از همه مردمان مبارکتر است .

و او آخر کس است از پسران امیر المؤمنين علیه السلام که وداع جهان گفت .

ابن خداع مدت زندگانی اورا هفتاد و پنجسالرقم کرده و ابو نصر بخاری هشتاد

و پنجسال دانسته .

بالجمله ، عمر چند که زنده بود عطای خویش را از سالم باز نگرفت و چون از این جهان فانی بسرای جاودانی کوچ داد ، سالم بن قنه این شعر در مرثیه او گفت :

صلَّى الالهُ عَلى قَبْرٍ تَضَمَّنَ مِنْ *** نَسْلِ الوَصِيِّ عَلَى خَيْرِ مَنْ سُئلا

قَدْ كُنْتُ أَكْرَمَهُمْ كَفّاً وَ أَكْثَرُهُمْ *** عِلْماً وَ أَبْرَكُهُمْ حِلاً وَ مُرْتَحِلاً (5)

آثار عمر الاكبر را در کتاب امير المؤمنين علي ، از این افزون نگاشته ایم .

ص: 335


1- به ص 148 رجوع شود
2- مبرهن : استدلالی ، ثابت
3- زاد : توشه سفر
4- سحاب : ابر
5- درود خدا بر قبری که از فرزندان علی جانشین پیغمبر، بهترین درخواست شدگان را در بردارد . تو از همه بخشنده تر و دانشمند تر و در آمدن و کوچ کردن مبارکتر بودی .

این جمله خواستیم که مکشوف افتد که عمر الاكبر در کربلا شهید نشد .

جماعتی گویند : که در شب عاشورا از کربلا فرار کرد و در جوالق منزل گرفت از این روی فرزندان او را اولاد جوالیق خواندند . این نیز استوار نیفتد، چه باتفاق اهل سيردر یوم عاشوراجهاد کرد. تواند شد که مانند حسن مثنی در میان کشتگان مجروح ومطروح افتاده ، آنگاه بسلامت جسته باشد - العلم عند الله - و دو پسر دیگر از امیر المؤمنين علیه السلام نام برده اند ، که اگر بشمار گیریم پسرهای آن حضرت بیست تن خواهند بود : یکی محسن و چون از سقط شد مورخین او را در شمار فرزندان علی نگرفته اند و دیگر ابراهیم، محمد بن علی بن حمزه روایت میکند که : اميرالمؤمنين علیه السلام از ام ولد پسری دیگر داشت که نام او ابراهیم بود و در خدمت حسين علیه السلام سفر عراق کرد ودر يوم الطف شهید شد ، لكن او در این خبر متفرداست و این حدیث را جز از وی کس نشنیده است .

فرزندان علی ( علیه السلام ) از ام البنين

اشاره

و دیگر از فرزندان على علیه السلام که دولت شهادت یافتند ، اولاد ام البنين بودند در خبر است (1) که على علیه السلام برادر خود عقیل را فرمود که : تو بانساب عرب دانائی، زنی از بهرمن اختیار کن که از برای من فرزندی آرد که فحل شجعان (2) وفارس میدان باشد. عقیل عرض کرد که : ام البنين کلابيه را اختیار فرما که هیچکس از عرب در شجاعت همانند پدران او نیست . لاجرم أمير المؤمنين علیه السلام، ام البنين را کابین بست و او فاطمه دختر خزام بن خالد بن ربيعة بن لوی بن کعب بن عامر بن کلاب ابن ربيعة بن عامر بن صعصصة بن معاوية بن بكر بن هوازن است . و چون من در

ص: 336


1- نفس المهموم چاپ اسلاميه ص 204- از کناب عمدة الطالب .
2- شجعان ( بکسر و ضم شین ) : دلاوران

کتاب امیرالمؤمنین در نسب ام البنين بسطی بکمال داده ام بتکرار نمیپردازم .

بالجمله ، امير المؤمنين از ام البنين چهار پسر آورد : اول عباس الأكبر، دویم عبدالله الاكبر ، سه دیگر جعفر الاكبر ، چهارم عثمان الاكبر . از اینروی فاطمه، ام البنين کنیت یافته بالجمله، این چهار تن در یوم عاشورا شهید شد.

شهادت عبد الله بن على

در خبر است (1) که عباس علیه السلام در يوم طف، نخستین عبدالله الاكبر را که مکنی بابو محمّد است فرمود : ای برادر ! آهنگ قتال میکن و از پیش روی من میرو ورزم میزن. عبدالله که شبل شیر یزدان و آرزومند نبرد مردان و میدان بود ، اسب برجهاند و این هنگام نوزده ساله بود و فرزند نداشت . بالجمله ، این رجز بگفت :

أَنَا اِبْنُ ذِي اَلنَّجْدَةِ وَ الافضال *** ذَاكَ عَلَى اَلْخَيْرِ ذُو اَلْفَعَالِ

سَيْفُ رَسُولِ اَللَّهِ ذُو اَلنَّكَالِ *** فِي كُلِّ قَوْمٍ ظَاهِرُ اَلْأَهْوَالِ (2)

و شاهر السيف (3) اسب برانگیخت و با دشمنان دین در آویخت . هانی بن ثبيت الحضرمی فرصتی بدست کرده او را از اسب در انداخت . و بروایتی عبدالله الاكبر بیست و پنجساله بود .

شهادت جعفر بن على

از پس او ، جعفر الاكبر بن على علیه السلام آهنگ قتال نمود و او مکنی بابی عبدالله بود و مادر او چنانکه مرقوم شد ام البنين است . برادرش عباس بعد از عبدالله او را فرمان جنگ داد و جعفر در برابر صف این رجز بگفت :

إِنِّي أَنَا جَعْفَرٌ ذُو اَلْمَعَالِي *** اِبْنُ عَلِيِّ اَلْخَيْرِ ذِي اَلنَّوَالِ

ص: 337


1- بحارالانوار ، جلد دهم ص 223
2- من پسر مرد دلاور و بخشنده ام ، آن مرد علی نیکو کار است کیفر دهنده است که آثار ترس از او در درجه جماعتی آشکار است .
3- شاهر.السيف: شمشيراز نیام کشیده

حَسْبِي لِعَمِّي شَرَفاً وَ خَالِي *** أَحْمِي حُسَيْناً ذَالِنَدِي اَلْمِفْضَالَ (1)

و بجنگ در آمد. اورانيز هانی بن ثبیت الحضرمی شهیدساخت، وبروایت صاحب عوالم، خولی الاصبحی تیری بسوی او گشاد داد و آن تیر بر شقیقه و اگرنه بر چشم او آمد و از اسب درافتاد .

شهادت عثمان بن على

از پس او، از فرزندان ام البنين ، نوبت بعثمان الاكبر افتاد و او مکنی بابو عمر بود و بیست و یکساله بود و فرزند نداشت گاهی که متولد شد، على علیه السلام فرمود: او را بنام برادر خود عثمان بن مظعون ، عثمان نام نهادم . او نیز بفرمان عباس بميدان آمد و گفت :

إِنِّي أَنَا عُثْمَانُ ذو أَلْمَفَاخِرَ *** شَيْخِي عَلِيٌ ذُو اَلْفَعَالِ اَلظَّاهِرِ

وَ إِبْنُ عَمٍ لِلنَّبِيِّ اَلطَّاهِرِ *** أَخِي حُسَيْنٍ خِيرَةِ الأخايرِ

وَ سَيِّدُ الْكِبَارِ وَ اَلْأَصَاغِرُ *** بَعْدَ اَلرَّسُولِ وَ اَلْوَصِيُّ اَلنَّاصِرُ (2)

و بعد از کشش و کوشش بسیار ، خولی بن یزید الاصبحي تيری گشاد داد و بر جبين مبارکش آمد و از اسب در افتاد و مردی از قبیله بنی ابان بن دارم بشتافت و سر از تنش برداشت .

شهادت محمد بن علی

و دیگر از فرزندان اميرالمومنين علیه السلام ، نجل الاصغر است که بمیدان مبارزت تاخت و تیغ بر آهيخت (3) و بسیار کس از آن جماعت را خون بريخت . و او را

ص: 338


1- من جعفر و دارای موجبات شرفم . پسر علی نیکو کار و بخشنده ام . عمو و دائیم برای شرف من بس است . از حسین با جود و فضیلت حمایت میکنم .
2- خلاصه اشعار : من عثمان و دارای وسائل افتخارم : آقايم على نیکو کار و عموزاده . پیغمبر پاک است ، برادرم حسین بهترین نیكان و پس از پیغمبر و علی سرور تمام مردم است
3- برآهیخت : بر کشید

مردی از قبیله بنی تمیم از ابان بن دارم شهید ساخت . و مادر محمّد الاصغر ام ولداست

شهادت عون بن على

ودیگر از فرزندان امير المومنين عليه السلام ، عون بن علی است که عز شهادت یافت. مکشوف باد که اسماء بنت عمیس که در بیشتر از مجلدات ناسخ التواريخ ذکر حال او رقم شده . نخست در حباله نكاح جعفر بن ابیطالب بود وعبدالله را از جعفر آورد. بعد از شهادت جعفر ابوبکر بن ابی قحافه او را کابین بست و از وی محمّد متولد شد . بعد از ابوبکر، امیر المؤمنين على اورا تزويج فرمود و عون از وی متولد گشت لاجرم عبدالله بن جعفر و نخل بن ابی بکر وعون بن علی از جانب مادر برادر بودند .

اما شهادت عون را در يوم طف در کتب مقاتل مانند بحار الانوار و عوالم و اعلام الوری و منتخب طریحی و مناقب ابن شهر آشوب و خوارزمی و اعصم کوفی ولهوف ومقتل ابی مخنف وابن جوزی و مروج الذهب و طبری و فصول المهمه وشرح شافيه وزبده الفكره عبوس منصوری در کتاب جلای عبدالله بن محمد رضا الحسینی و غير ذلك از کتب عربی و فارسیه که ذکر آن جمله موجب تطویل است ، در هیچیک از این کتب شهادت عون بن على علیه السلام را نیافتم . چون صاحب روضة الاحباب از اجله علمای اهل سنت و جماعت است و در ابلاغ روایات موثق است و در بحر اللئالی از وی نیز تذکره میشود، من بنده نیز بروضه الاحباب اقتفا (1) نمودم و باسناد او اکتفا کردم .

بالجمله عون باصباحت رخسار و ملاحت (2) دیدار میراث شجاعت از حیدر کرار داشت . بحضرت برادر آمد و اجازت مبارزت جست. آن حضرت آب در چشم بگردانید، و فرمود : یکتنه با این لشکر انبوه نتوانی رزم زد ، نیکو آنست که بقانون مبارزت هم آورد طلب کنی و با قرن و قرین (3) رزم آغازی عرض کرد :

ص: 339


1- اقتفا : پیروی
2- ملاحت دیدار : رخسار نمكين .
3- قرن و قرین : حريف و هماورده

آن را که هوای جانبازیست از بیش و کم لشکر کی اندیشد ؟ این بگفت و اسب برانگیخت و خویشتن را بر قلب لشکر زد و از يمين وشمال بسیار کس بکشت . از میمنه و میسره دوهزار کس او را در پره افکندند. عون بعنایت یزدان صفوف ایشان را بشکافت و بحضرت حسین آمد، امام علیه السلام سر و روی او را بوسه زد و بر آندست و باز ود احسنت، گفت و فرمود : فراوان رزم دادی وجراحات فراوان یافتی ، لختی بباش و از فرسایش (1) قتال آسایش جوی . عرض کرد : من خواستم دیگر باره تو را دیدار کنم ، اکنون کامروا گشتم، لكن روا نیست که پشت با جنگ کنم و از بذل جان بیندیشم و شدت عطش مرا زحمت میکند ، رخصت فرمای تا جان خویش را نثار کنم. حسين علیه السلام فرمود : اسب عون از کثرت گیر و دار سستی گرفته . فرمان کرد: تا اورا اسب دیگر آوردند . عون بر نشست و باز تاخت وحمله گران افکند

از لشکر ابن سعد مردی که او را صالح بن سیار مینامیدند ، در زمان خلافت امیر المومنين شراب خمرخورد و آنحضرت عون را فرمود : تا بر او حد خمر جاری کرد

این هنگام، صالح عون را در میان انبوه لشکر زخم خورده و تشنه نگریست.

بكين خواهی دیرین اسب بر جهاند و با تیغ کشیده بر روی عون در آمد و زبان بدشنام گشود . عون سخن در دهان او بشکست و بزخم نیزه از اسبش درانداخت. برادرش بدر بن سیار ، چون این بدید بخونخواهی برادر اسب بتاخت . عون او را نیز با صالح هم سفر ساخت . اینوقت خالد بن طلحه فرصتی بدست کرده از کمین بر آمد و عون را بضرب تیغ از اسب در افکند. گفت :

«بسم الله وبالله و على ملة رسول الله و بسرای جاودانی تحویل داد - رضوان الله عليه -

شخصیت عباس بن علی علیهما السلام

و دیگر از فرزندان امیر المؤمنين ، عباس بن علی علیهما السلام تشریف شهادت یافت.

ص: 340


1- به ص 225 رجوع شود .

کشوف باد که بعضی از علما رقم کرده اند که : عباس بن علی علیهما السلام در شب عاشورا شهید شد و بیشتر از اهل سیر وخبر شهادت آن حضرت را در روز عاشورا نگاشته اند .

چون از پسرهای امير المومنين دوتن را عباس نام بود : یکی را عباس الاكبر و اندیگر را عباس الاصغر مینامیدند ، تواند شد که عباس الاصغر در شب عاشورا شهید شده باشد وعباس الاكبر در روز عاشورا . عباس الاصغر نیز در شب عاشورا بطلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت . اکنون با سر داستان آئيم :

همانا حضرتش را عباس الاكبر گویند و کنیت مبارکش ابو الفضل است و ملقب بسقا است ، چنانکه مذکور شد و همچنانش ابوقربه (1) خوانند . و در یوم طف صاحب لوای حسین علیه السلام بود و او اکبر اولاد ام البنين است و از پسر های امير المؤمنين پسر چهارم است ، چه بعد از حسين عليهما السلام و محمد بن حنفیه متولد شد و او را چنان چهرئی دل آرا وطلعتی زیبا بود ، که عرب قمر بنی هاشم همی گفت و چندان جسيم (2) و بلند بالا بود ، که چون بر پشت اسب بر نشستی و پای از رکاب بیرون کردی ، قدمهای مبارکش از دوجانب بر زمین کشیدی. و آن حضرت را از لبابه دختر عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب ، دو پسر بود : یکی فضل و آن دیگر عبیدالله نام داشت و او را از مادر خود سه برادر بود و هیچیك از ایشان فرزند نداشتند. عباس در یوم طف ایشان را قبل از خود بجنگ فرستاد ، از بهر آنکه مبادا بعد از شهادت او عایقی (3) در جانبازی ایشان واقع شود

و دیگر آنکه خواست تا کشته ایشان را ببیند و ادراك اجر شکیبائی در مصائب ایشان فرماید .

بالجمله،میران ایشان بعد از شهادت چون فرزند نداشتند منتقل بعباس شد و

ص: 341


1- قر به ( بكسر قاف ) : مشك و ابوقر به : صاحب ودار نده مشك ( در لغت عرب مرسوم است که هر گاه شخصی با چیزی مزاولت بسیار داشته باشد كلمه ( آب ) را بآن چیز اضافه نموده و آن شخص را اراده میکنند
2- جسیم : تنومند ، فربه
3- عایق : مانع و جلوگیر

چون عباس شهید شد ، آن مال بفضل وعبيد الله رسید و چون فضل قبل از عبدالله وفات یافت ، تماما عاید عبیدالله گشت . اینکه می گویند عمر بن علی بن ابیطالب با عبیدالله در طلب میراث منازعه کرد و بمصالحه گذشت، چه او برادر اعياني (1) حضرت عباس بود، درست نباشد، چه عمر برادر مادري عباس الاصفر است و با او برادر اعیانی است و با عباس الاكبر از جانب پدر برادر است . چگونه میتوانست با عبیدالله در طلب میراث منازعت آغازد ؟

لغزش مجلسی علیه الرحمه

وفاضل مجلسی علیه الرحمه ، عمر را در شمار شهدا نگاشته و در ورقه دیگر منازعه اورا در طلب میراث باعبيدالله رقم کرده و جماعتی در این قصه اقتفا (2) باو کرده اند

أَلْسِيفٍ قَدْ يَنْبُو وَ اَلْجَوَادُ قَدْ يَكْبُو (3)

کسیکه مصنفات و مولفات او را در فارسی و عربی از دو کرور بیت کمتر بشمار نتوان گرفت ، صد چنین لغزش را از او معفو باید داشت. هیچ انسانی جز معصوم از سهو و نسیان مصون نتواند بود . اکنون با سرسخن آئیم :

مبارزه حضرت ابی الفضل

چون هیچکس از اولاد امير المومنين عليه جز عباس و سیدالشهدا کسی زنده نماند ، اینوقت عباس بحضرت سید الشهدا آمد و عرض کرد: «بابی انت و امیه سینه من تنك شده است و طاقت شکیب از من برفته است ، از زندگانی سیر گشته ام و عزیمت درست کرده ام که از این جماعت خونخواهی کنم ، رخصت فرمای تا جان

ص: 342


1- برادر اعیانی : برادر پدر و مادری
2- اقتفا: پیروی
3- شمشیر گاهی کندی میکند و اسب خوشرفتار گاهی بسر در می آید. این جمله در عرب مثلی است که گفته میشود برای کسی که در کاری که مهارت دارد خطا و لغزشی نماید ولی در کتب امثال بجای ( السيف )، ( الصارم) که بمعنى شمشير بر آن است ضبط نموده اند و مناسب و سزاوار با مقام هم همان صارم است. و این خود لغزشی است از مرحوم سپهر ( الصارم قد ينبووالجواد قدیكبو ) الاان يعصمنا الله من الزلل .

خویش را در راه تو نثار نمایم . حسين عليه السلام بگریست و فرمود : ای برادر ! تو صاحب لو ای (1) منی چون تو نمانی کس با من نماند عباس انجاح مسئلت را الحاح نمود (2) حسين علیه السلام فرمود : نخستین از برای این کودکان عطشان خواستار آب شو ، باشد که اجابت کنند. عباس اسب براند و در برابر صفوف اعدا عنان بکشید ولوای نصیحت وموعظت را بر افراشت و هیچ دقیقه ئی از دقایق (3) پند و اندرز بجای نگذاشت و کلمات آن حضرت که هموارتر از آب روان و کاری تر از تیغ بران بود ، در کاوش (4) قلوب آن لشکر ، ناچیزتر از خار سمور (5) در قلب سندان (6) مینمود؛ لاجرم عباس باز شتافت و آنچه دید بعرض رسانید . کودکان چون این بدانستند بنالیدند و بانك « العطش العطش » در دادند ، پس عباس مشکی برداشت و بر نشست و تصمیم عزم داد که از بهر کودکان آبی بدست کند و این ارجوزه تذکره کرد :

لاَ أَرْهَبُ اَلْمَوْتَ اذا مَوْتَ رِقّاً *** حَتَّى أُوَارِيَ فِي الْمَصَالِيتِ اللِّقَا (7)

نَفسٌ لِنَفسِ الْمُصْطَفَى الطُّهْرِ وَقاً *** وَلا أَخافُ طَارِقاً إِنْ طَرُقَا

بَلْ أَضْرِبُ أَلْهَامَ وَ أَفْرِي اَلْمُفَرِّقَا *** إِنِّي أَنَا اَلْعَبَّاسُ أَغْدُو بِالسِّقَا

ص: 343


1- صاحب لوا : پرچمدار
2- روی درخواست خود با فشاری کرد .
3- دقیقه ای از دقایق : نکته ای از نکات .
4- کاوش : کندن زمین و مانند آن
5- سمور : جانوریست معروف که از پوست آن پوستين سازند .
6- سندان ، ( بكسر سین در نزد پارسیان و فتح آن در نزد تازیان ) : افزار یست که آهنگران و مسکران و زرگران روی آن فلز خود را میکوبند
7- كلمه ( اواری ) بصيغه معلوم و مجهول ، هر دو محتمل است و کلمه ( لقا ) با بمعنی چیز بیمایه و خوار و یا بمعنی برخورد کننده زشتی و سختی است . بنابراین، معنی بیت اینست: از گرگ زمانیکه بلند شود و ( بسوی من آید ) نمیترسم تا در میان مبارزان کار آزموده برخورد سختی پنهان شوم، با خواری و ذلت را در میان آنها پنهان کنم

ولا أَخافُ الشَّرَّ عِنْدَ المُلْتَقى (1)

این بگفت و اسب را بمهميز (2) انگیز داد و آهنك ستیز و آویز کرد و با خشم عقاب و سرعت شهاب (3) مانند صاعقه آتشبار جانب آب فرات گرفت . چهار هزار مرد کماندار که بفرمان پسر سعد نگاهبان فرات بودند وطريق شریعه را ودیعه سد اسکندر مینمودند ، بیکبار جنبش کردند و فوج از پس فوج چون موج از پس موج فرا رسیدند وعباس را در پره افکندند . عباس که بچه شیر و ناف بریده شمشیر بود ، از جای نرفت. تیغ بکشید و مانند برق خاطف وصرصر عاصف (4) خویشتن را بريمين وشمال زد. میمنه را بر ميسره در برد وميسره را بمیمنه در سپرد هوا را از غبار قیر گون ساخت و زمین را از خون رنك طبر خون (5) داد ، در این حمله هشتاد تن از ابطال رجال را پایمال آجال ساخت و این رجز بگفت :

أُقاتِلُ اَلْقَوْمَ بِقَلْبٍ مُهْتَدٍ *** أَذَبُّ عَنْ سِبطِ اَلنَّبِيِّ أَحْمَدَ

أَضَرَّ بِكُمْ بالصّارِمِ اَلْمُهَنَّدِ *** حَتَّى تَحِيدُو عَنْ قِتَالِ سَيِّدِي

إِنِّي أَنَا اَلْعَبَّاسُ ذُو اَلتَّوَدُّدِ *** نَجْل عَلِيٍ اَلْمُرْتَضَى اَلْمُوَيَّدِ (6)

لشکریان چون این بدیدند ، پشت با جنك دادند و روی بهزیمت نهادند . عباس چون شیر خشم آلود شریعه را بپیمود و اسب بفرات در انداخت. از زحمت گیرو دار و شدت عطش با تنی تافته و جگری تفته (7) بود ، خواست تا زحمت ماندگی و سورت (8) تشنگی را بشربتی آب بشکند . دست فرا برد و کفی آب

ص: 344


1- خلاصه معنی : من عباس آب آورم. از مرگ و شر و بلا نمی ترسم . تارک دشمن را میشکافم ؛ جان من سپرجان پیغمبر پاک ( حسين عليه السلام ) است
2- به ص 168 رجوع شود
3- شهاب : ستاره جهنده
4- به ص 264 رجوع شود
5- طبر خون ( تیرخون ) : عناب
6- خلاصه معنی : من عباس مهربان ، فرزند علی مرتضایم . بادلی ره یافته و شمشیری بران از نوه پیغمبر دفاع میکنم تا از جنك با سرورم بگریزید
7- تغته : سوزان
8- سورت : تیزی و شدت

بر گرفت تا بیاشامد ، تشنگی سیدالشهدا علیه السلام ، در خاطرش صورت بست ، آبرا از کف برافشاند و مشک را پر آب نمود و از شریعه بیرون شتافت، مگر خویشتن بلشکرگاه برادر برساند و کودکانرا اززحمت تشنگی برهاند و این رجز بگفت :

يَا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ اَلْحُسَيْنِ هَوْنِي *** فَبَعْدَهُ لَأَكُنْتُ أَنْ تَكُونِي

هَذَا حُسَيْن شَارِبَ اَلْمَنُونِ *** وَ تَشْرَبِينَ بَارِدَ أَلْمِيعَنِ

هَيْهَاتَ مَا هذا فَعَالُ دِينِي *** ولا فَعَّالَ صَادِقُ (1)

شهادت عباس بن علی علیهما السلام

کمانداران راه براد بستند ولشکر ابن سعد نیز از جای جنبش کردند و عباس را دایره کردار (2) در میان آوردند و آنحضرت چون شیر شری (3) و شمشير قضا میزد و میکشت . ناگاه نوفل الازرق از کمین بیرون تاخت ، بروایتی زیدبن ورقا کمین نهاده ، از پشت نخلی بیرون آمد و حکیم بن طفیل سنبسي طائی او را معين گشت و تشجيع (4) کرد ، پس زید تیغ براند ودست راست آنحضرت از تن باز شد. عباس که قلب پلنگ و جگر نهنگ داشت ، جلدی کرد و مشکرا بدوش چپ افکند و تیغ را بدست چپ گرفت و دشمنان را همی دفع داد ، با دست چپ میزد و میکشت و می انداخت و این شعر تذکره میکرد :

الْيَقِينِ وَاللَّهِ إِنْ قَطَعْتُم يَمِينِي *** إِنِّي أُحَامِي أَبَداً عَن دِينِي

وَعَنْ امام صَادِقِ أليَقَينِ *** نَجْلِ النَّبِيِّ الطَّاهِرِ الأَمينِ

ص: 345


1- خلاصه معنی . ای نفس پس از حسین زنده نباشی. او آشامنده مرگها و تو میخواهی آب سرد بنوشی ؟ ! ابدا ، این کار بادینم نمیسازد و از مرد معتقد سر نمیزند .
2- دایره کردار : مانند دایره
3- به ص 307 رجوع شود
4- تشجيع : وادار کردن ، قوت دل دادن

نَبِي صَدَقٍ جَائِناً بِالدِّينِ *** مُصَدِّقاً بِالْوَاحِدِ اَلْأَمِينِ (1)

این همی گفت ورزم همیزد، تا از کثرت زخم و سیلان خون سستی گرفت . دیگر باره حکیم بن طفیل واگر نه نوفل الازرق از ورای نخله ای بیرون تاخت و دست چپش را از پایان ساعد بینداخت . عباس مشکرا بدندان گرفت و این شعر بگفت :

يَا نَفْسُ لاَ تَخْشَى مِن الكفَّارِ *** وَ أَبْشِرِي بِرَحْمِهِ الْجَبَّارِ

مَعَ النَّبِيِّ السَّيِّدِ الْمُخْتارِ *** مَعَ لجُمْلَةِ السَّادَاتِ وَ الْأَطْهارِ

قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَسَارِي *** فَاصِلُهُمْ يَا رَبِّ حَرَّ اَلنَّارِ (2)

و با رکاب همی مهميز (3) زد، باشد که خود را بلشکرگاه برادر کشاند .

ناگاه تيری برمشك آنحضرت آمد و آب آن بریخت و پیکان دیگر بر سینه مبارکش رسید وحکیم بن طفیل عمودی از آهن بر فرق شريفش فرود آورد . اینوقت عباس از اسب در افتاد و فریاد برداشت که : ای برادر ! مرا دریاب. حسين عليه السلام چون شهاب ثاقب (4) برسر او حاضر شد . و عباس را در کنار فرات تشنه و مجروح و مطروح دید. آن دستهای مقطوع و آن تن پاره پاره را نظاره کرد و سخت بگریست

أَلاَنَ إِنْكَسِرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي

اکنون پشت من شکسته و رشته تدبیر و چاره گسسته گشت . واین اشعار

قرائت کرد :


1- سوگند بخدا ! اگر دست راستم را بریدید ( سستی نمی ورزم بلکه ) همیشه از دین و پیشوایم که فرزند پیغمبر پاک وموحد و آورنده دین است حمایت میکنم
2- ای نفس ( با آنکه دست نداری ) مبادا از بی دینان بترسی . ترا برحمت خدا و پیغمبر برگزیده و تمام سادات و پاکان ( که ملاقات آنها نزديک شده ) مژده باد ، پروردگارا ! از روی ستم دست چپم بریدند ، آنها را بآتش دوزخ در انداز .
3- به ص 167 رجوع شود.
4- به ص 344رجوع شود

تميم يا قوم بنيم و خالفم دين النبي محمد

تعدَّيتم يَا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُمْ *** وَ خَالَفْتُمْ دِينَ اَلنَّبِيِّ مُحَمَّدٍ

أَمَا كَانَ خَيْرُ اَلرُّسُلِ أَوْصَاكُمْ بِنَا *** أَمَا نَحْنُ مِنْ نَجلِ اَلنَّبِيِّ المُسَدَّدِ

أَمَا كَانَتِ اَلزَّهْرَاءُ أُمِّي دُونَكُمْ *** أَمَا كَانَ مِنْ خَيْرِ اَلْبَرِيَّةِ أحمد

لُعِنْتُمْ وَ أُخْزِيتُمْ بِمَا قَدْ جَنَيْتُمْ *** فَسَوْفَ تُلاَقُوا حَرَّ نَارٍ تو قَدْ (1)

این اشعار را امام علیه السلام ، در واقعه دیگر با اندک بينونتي (2) باختلاف حرکت روی (3) قرائت فرمود ، چنانکه مرقوم شد. تواند بود که آنحضرت دو کرت این اشعار را با قلیل اختلافی قرائت کرده باشد . بروایت عبدالله بن محمدرضا الحسینی در کتاب جلا، حسين عليه السلام بدین شعر او را مرثیه گفت :

أَحَقَّ اَلنَّاسِ أَنْ يَبْكِيَ عَلَيْهِ *** فَتِي أَبْكَى اَلْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاَءَ (3)

أَخُوهُ وَ أَبَنُ وَالِدُهُ عَلِيٌ *** أَبُو اَلْفَضْلِ اَلْمُضَرَّجُ بِالدِّمَاءِ (4)

وَ مَنْ وَاسَاهُ لَأْ يَثْنِيهِ خوف *** وِجَادَ لَهُ عَلَى عَطَشٍ بِمَاءٍ (5)

قالَ رَحِمَ اللَّهُ العَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَأبلي وَ فَدا أخاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبدلَه اَللَّهُ بِهِما جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهَا مَعَ اَلملاَئِكَةِ فِي اَلجَنَّةِ

ص: 347


1- به ص 244 رجوع شود
2- بینونت: جدائی و اختلاف
3- روی ( بروزن شريف ) : حرف آخر شعر که در اینجا ( دال ) میباشد و مقصود از اختلاف حرکت اینست که : حرف دال در آنجا مفتوح و در اینجا مكسور است
4- سزاوار تر کسی که باید برای او گریه شود ، جوانی است که در کربلا حسین را بگریه در آورد ه. برادر حسین و پسر پدرش على ( يعنى ) ابوالفضل که بخونها آغشته کشت
5- و کسی که حسین را نیکو یاری کرد و هیچ ترسی او را از تصمیمش بر نگردانید، و با وجود تشنگی برای آب آوردن حسین جانبازی نمود

كالجعفر بن أبيطالب وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ عز وَ جَلَّ مَنْزِلَهُ يَغْبِطُ بِهَا جَمِيعَ اَلشُّهَدَاءِ يَوْمَ اَلْقِيمَة

میفرماید : که عباس عليه السلام را خداوند تبارك و تعالی ، دو بال عنایت فرمود چنانکه عم او جعفر طیار را ، و این دو بال را بازاي (1) دودست او عطاکرد که قطع شد و او با فریشتگان در بهشت خدای مانند جعفر پرواز میکند . و از برای عباس در نزد خداوند منزلتی است در روز قیامت که مغبوط (2) جميع شهدا است و جميع شهدا را آرزوی مقام او است . و از جعفر صادق علیه السلام نیز با اندک بینونتی اینحدیث وارد است وعباس در وقت شهادت سی و چهار ساله بود .

بكاء و ابکاء ام البنين

و گویند ام البنين مادر عباس در ماتم او و برادران اعیانی او بیرون مدینه در بقیع غرقد (3) معتکف شد و در سوگواری سیدالشهدا و فرزندان خود چنان میگریست که هر آفریده ای براو میگذشت گریان میگشت ! گریستن دوستان موجب شگفتی نیست ، مروان بن الحكم که بزرگتر دشمنی بود خاندان احمد مختار را، چون بر ام البنين عبور میداد از اثر ناله او بهای های میگریست .

اشتباه ابن شهر آشوب و مکشوف بادکه ابن شہر آشوب در مناقب خویش بعد از شهادت عباس ، شهادت قاسم بن الحسين را رقم کرده . ورجزی که در ورقه دیگر بنام قاسم بن حسن نگاشته دیگر باره بقاسم بن حسين منسوب ساخته . وحال آنکه حسين لا را پسری نبود

که بقاسم ناهبردار باشد . همانا او را سهوی و نسیانی دو چار گشته و این شگفت ناشد ( خدایش رحمت کناد ) اکنون بر سر سخن رویم

ص: 348


1- بازای : در برابر
2- مغبوط : کسی که دیگران آرزوی مقام او کنند
3- غرقد: قبرستانی است در مدینه

شخصیت علی اکبر بن حسين عليه السلام

همانا بعد از شهادت عباس ، در خدمت حسین علیه السلام کسی که بتواند میان بست و بر پشت اسب نشست و شمشیر بدست کرد و با دشمن رزم آزمود ، جز فرزندش على اکبر نبود . مادر اولیلی دختر ابی مره بن عروه بن مسعود بن موسى القطان الثقفي است. جوانی بود هیجده ساله. درطلاقت لسان وذلاقت بیان (1) وصباحت رخسار وملاحت دیدار و نیکوئی خلق و موزونی خلق و شیمت (2) و شمایل و خصلت و مخايل (3) هیچکس در روی زمین شبیه تر از وی با خاتم النبيين نبود . نام و کنیت از جد داشت ، چه اورا بنام على و بکنیت ابوالحسن گفتند . و شجاعت نیز از على مرتضی داشت و بين الناس بجميع محاسن ومحامد معروف بود .

چنانکه یکروز معاویه در ایام خلافت خویش گفت :

مَنْ أَحَقُّ اَلنَّاسِ بِهَذَا اَلْأَمْرِ

یعنی سزاوارتر امروز کیست که در مسند خلافت جای کند و همگنان (4) گفتند : از تو کس سزاوارتر ندانیم

قَالَ لاَ أوْلى الناس بِهَذَا اَلْأَمْرِ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ اَلْعَلِيِّ جَدُّه رَسُولَ اَللَّهِ وَ فِيهِ شَجَاعَةُ بَنِي هَاشِمٍ وَسَخَاءُ بَنِي أُمَيَّةَ وَ زَهْوُ ثَقِيفٍ.

معويه گفت : نه چنین است ، بلکه از برای خلافت سزاوارتر ، علی اکبر است که جدش رسول خدا است و بشجاعت بنی هاشم وسخاوت بنی امیه و حسن منظر و فخر و فخامت (5) ثقیف است .

بميدان رفتن علی اکبر

بالجمله چون علی اکبر ، اهل و عشیرترا کشته و پدر را یکتنه و تشنه در میان لشکر دشمن نگریست ، دیگر شکیب نتوانست . عرض کرد: جانم فدای تو باد ،

ص: 349


1- فصاحت ، شیو اسخنی
2- شیمت : خوی
3- مخايل: نشانهای نیکی
4- همگنان : حاضران
5- فخامت : بزرگواری

رخصت فرمای تا من نیز از این قوم کين توزی (1) کنم و جانبازيرا آیت بهروزی دانم و در اسعاف حاجت چندان اصرار نمود، که دستوری یافت، پس پردگیان سرادق (2) عصمت را یکیک وداع گفت . بانگ « وامحمّد » ، از اهلبیت رسول الله بالا گرفت . و در کتاب روضه الاحباب مسطور است که : حسين علیه السلام علی اکبر را بدست خود سلاح جنگ در پوشانید ، او را درعی عادی و مغفری فولاد داد و ادیمی که از علی مرتضی بیاد گار داشت بر میان فرزند استوار بست . و اسب عقابرا داد تا بر نشست و چون بجانب میدان روان گشت ، آنحضرت سخت بگریست و سبابه مبار کرا بسوی آسمان فراز کرد و گفت :

اَللَّهُمَّ اِشْهَدْ عَلَى هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ فَقَد بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وخُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَكُنَّا إذا اشتَقنا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَى وَجهٍ اللّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الْأَرْضِ وَ فَرَّقَهُم تَفريقَ وَ مَزَّقَهُم تَمزيقاً واجعَلهُم طَرَائِقُ قِدَداً وَ لاَ تَرْضَ أَلْوُلاَةً عَنْهُمْ أَبَداً فَانَّهُمْ دَعَوْنَا لِيَنْصُرَنَا ثُمَّ عَدَوْا عَلَيْنَا يُقَاتِلُونَنَا

عرض کرد : ای پروردگار من بگواه باش ، این جوانی بمبارزت این جماعت میشتابد که شبیه ترین مردم است در خلق وخلق (3) و منطق با پیغمبر تو و ما هر گاه مشتاق میشدیم بدیدار پیغمبر تو برای او نگران میشدیم و او را نظاره می کردیم ، ای پروردگار من ! باز دار از ایشان بركات زمین را و انبوه ایشان را متفرق و متشتت (4) فرما و بدران پرده این جماعت را و پراکنده ساز ایشان را و بیفکن

ص: 350


1- كين توزی : انتقام گیری
2- سرادق : خیمها
3- خلق ( بروزن فلس ): اندام ، و ( پروزن قفل ) : خوی
4- متشتت : پراکنده

این گروه را در طرق متفرقه وشعب متباينه (1) ودشمن دارهمواره بر این عتات طغات (2) فرمانگذاران را ، چه این جماعت ما را دعوت کردند که نصرت کنند، چون اجابت کردیم، آغاز عداوت نمودند و طریق مقاتلت گرفتند.

آنگاه با على صوت صيحه برابن سعد زد.

فَقَالَ مَا لَكَ قَطَعَ اَللَّهُ رَحِمَكَ وَ لاَ بَارَكَ اَللَّهُ لَكَ فِي أَمْرِكَ وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدِي عَلَى فِرَاشِكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اَللَّه

فرمود : ای پسر سعد ! چه افتاد تورا ؟ خداوند قطع کند رحم تو را (3) ومبارك نفرماید تورا در هیچ امری و آرمانی و مسلط کند بر تو کسی را که در فراش تو بکشد تورا بکیفر آنکه قطع کردی رحم مرا (4) ونگران نشدی قربت و قرابت مرا با رسول خدای .

آنگاه بانگ برداشت و بآواز بلند این آیت مبارك را که در فضیلت اهل بیت

فرود شده قرائت فرمود:

إِنَّ اَللَّهَ اصْطَفَيَ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ عِمْرَانَ على العالمينَ ذرّيّة بعضها منْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (5)

مبارزه و شهادت علی اکبر ( علیه السلام )

اما از آن سوی علی اکبر چون آفتاب در افشان (6) باتیغ سر افشان بميدان

تاخت. شعشه (7) طلعتش از جمال پیغمبر خبر میداد و قوت بازویش

چون حیدر صفدر (8) اثر مینمود. در ایستاد و این رجز انشاد کرد :

ص: 351


1- شعب متباينه : راههای مختلف
2- عاتی: ستمگر، طاغي: سر کش
3- اولاد تو در روی زمین نماند
4- نگذاشتی از علی اکبر برای من اولاد ماند
5- قرآن کریم ( 3-30)
6- درافشان ( بضم دال ) : پراکننده گوهر
7- شعشعه : درخشندگی
8- صفدر : کسی که صف دشمن را میشکافد

أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ *** مِنْ عَصَبَةٍ جَدُّ أَبِيهِمْ النَّبِيُ

وَ اللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِيِ *** أَطَعْنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتَّى يَنْثَنِيَ

أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمِي عَنْ أَبِي *** ضَرْب غُلَامٍ هَاشِمِيٍّ عَلَوِي (1)

آنگاه چون شیر شرزه و مار گرزه حمله گران در داد و تیغ در آن کفار نکوهیده نهاد ، نهاد (2) . چنان مینمود که حیدر کرار ذو الفقار (3) بدست کرده و در معرکه صفین آهنك قاسطين (4) فرموده . بهر جانب که روی میکرد لشکریان چون گله گرگ ديده ، پشت مینمودند و از هول و هرب بر زبر هم بسر در میرفتند . در این حمله یکصد و بیست تن از کماه (5) رجال وفحول ابطال را مسته سیف و مضغه (6) سنان ساخت . اینوقت حدت حر (7) و شدت عطش و کثرت جراحت و نقل سلاح اورا عظيم آسیب کرد و نیرومندی ا ورا کاهش داد . علی اکبر از میان سپاه اعدا عنان برتافت وصف بشکافت و بحضرت پدر آمد و فریاد برداشت :

يا أَبَةَ الْعَطَشِ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ اَلْحَدِيدِ أَجْهَدْنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنْ مَاءِ سَبِيلٍ أَتَقَوَّى بِهَا عَلَى اَلْأَعْدَاءِ

عرض کرد : ای پدر ! تشنگی مرا کشت و نقل سلاح مرا بتعبي عظيم افکند آیا بشربتی آب دست توان یافت تا در مقاتلت اعدا قوتی بدست کنم ؟ و خون از

ص: 352


1- خلاصه معنی : من على پسر حسینم که پیغمبر جد او است ، بخدا که زنازاده بر ما فرمان روائي نکند ، برای حمایت پدرم شما را با نیزه و شمشیر میزنم تا کج شود
2- نهاد اول بمعنى (سر شت ) و نهاد ثانی بمعنی ( گذاشت ) میباشد
3- ذوالفقار : لقب شمشیر علی بن ابی طالب ( علیه السلام )
4- قاسط : ستمكار و مقصود از قاسطين ، معاویه و پیروان او میباشد .
5- كماه ( جمع کمی ) : دلاوران
6- مسته : طعمه . مضغه : جويده
7- حدت حړ : شدت گرما

اندام مبارکش میپالود (1) وتنش از آهار (2) خون چنان مینمود که جلباب احمر (3) در بر کرده . حسين علیه السلام در او نگریست و سخت بگریست

وَ قَالَ يَا بُنَيَّ يَعِزُّ عَلى مُحَمَّدٍ وَعَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ وَ عَلِيٌ أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلاَ يُجِيبُوكَ وَ تَسْتَغِيثُ بِهِمْ فَلاَ يغيثوك يَا بُنَيَّ هَاتِ لِسَانَكَ فَمَصَّهُ

فرمود: ای فرزند ! بر محمّد و برعلی و بر من عظیم گران می آید که ایشان را دعوت کنی و اجابت نفرمایند و استغاثه کنی و اعانت ننمایند. وزبان علی اکبر را در دهان مبارك گذاشت و بمکید. و خاتم خویش را بدو داد و فرمان کرد که : در دهان بگذارد

وَقالٌ أَمسِكُهُ في فيكَ وَ اِرْجِعْ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكَ فَإِنِّي أَرْجُو أَنَّك لاَ تُمْسِي حَتَّى يَسْقِيَكَ جَدُّكَ بِكَأْسِهِ اَلْأَوفِي شَرْبَةً لاَ تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً.

فرمود : ای پسر ! این خاتم را در دهان نگاه دار و باز شتاب بجهاد دشمنان، همانا روز را بیگاه نکرده باشی (4) که جدت بشربتی تورا سقایت کند که از آن پس هرگز تشنه نشوی . علی اکبر علیه السلام باز شتافت و این ارجوزه قرائت کرد:

الْحَرْبُ قَدْ بَانَتْ لَهَا اَلْحَقَائِقُ *** وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِهَا مُصَادِقُ (5)

ص: 353


1- پالودن : صاف کردن و صاف شدن . مقصود این است که قطرات خون مانند قطرات آب از تنش که مانند صافي ( آبکش ) سوارخ سوراخ شده بود میریخت
2- آهار : آشی که بر کاغذ و جامه مالند تا سبب تقویت آن گردد
3- جلبات . رو لباسی . احمر : سرخ .
4- امروز شب نشده
5- ( مصراع اول بواسطه کلمه لها ) و مصراع دوم بواسطه کلمه ( حقایق ) احتمال ( دو معنی داد ) : حقایق جنگ آشکار شد ( يعني جنك شدت کرد) یا بواسطه جنگ حقایق آشکار می شود ( یعنی پردل از ترسو و حقیقت خواه از دنیا طلب تمیز داده میشود و پس از آن دلاوران حمله کننده یا نشانهای راستی هویدا میگردد

واللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ لَأ نُفَارِقُ *** جُمُوعَكُمْ أَوْ تُغْمَدُ األبوارقُ (1).

ودست از جان شسته و دل بر خدای بسته بکردار صاعقه آتشبار خویشتن را

در میان کفار انداخت و از چپ و راست همیزد ، و همی کشت . تیغش بر خود آهن خبر از بازار حداد (2) همی داد و زمین از خون یاد از کوز؛ فصّاد (3) همی کرد . در این کرت نیز هشتاد تن از آن جماعت را بدار البوار (4) فرستاد . از کثرت زخم و سیلان خون، ندام مبارکش سستی پذیرفت . اینوقت، منقذ بن مره العبدي ، فرصتی بدست کرده شمشیری بر فرق همایونش فرود آورد و بدان ضرب زخمی گران یافت . و دیگر سواران از چهارجانب او را جراحت کردند. توانائی یکباره از

علی اکبر برفت . دست در گردن اسب در آورد ، فرو خفت وعنان رها داد و اسب . در میان سواران از این سوى بدان سوی میتاخت و بر هر سواری عبور میداد زخمی بر علی اکبر میزد

فَقَطَعُوهُ بسيو فَهُمْ إرْباً إِرْباً

بدن مبارکش را با تیغ پاره پاره کردند . چون نزديك شد که رخت بدیگر

سرای برد، فریاد بر آورد :

يَا أَبَتَاهْ وَ هَذَا جَدِّي رَسُولُ اَللَّهِ قَدْ سَقَانِي بِكَأْسِهِ اَلْأَوفِي شَرْبَةً لا أَظمَأُ بَعْدَها أبَداً وَهُوَ يَقُولُ ألْعَجَلَ العِجلَ فَإنَّ لَكَ كَأسٌ مَذخُورَةٌ حَتَّى تَشْرَبَها السَّاعَةُ

عرض کرد : ای پدر؛ اينك جد من رسول خدا حاضر است . مرا سقایت کرد شربتی که هرگز از این پس تشنه نخواهم شد . فرمود: ای حسين ! تعجیل کن که

ص: 354


1- سوگند بخدای پروردگار عرش، تا شمشیر ها در نیام نرود ( جنك خاتمه نپذیرد ) از شما جدا نمی شویم ( دست بر نمیداریم )
2- حداد : آهنگر
3- فصاد : رک زن ، خونگیر
4- ص 258 ملاحظه شود

جامی دیگر از بهر تو ذخیره کرده ام تا در این ساعت بنوشی. حسين علیه السلام چون بانگ فرزند ناکام را شنید ، صیحه عظیم زد

و قالَ قَتَلَ اللَّهُ ومَا قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُم عَلَى الرَّحْمَنِ وعَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ وَ عَلَى الدُّنيا بَعْدَ الْعَفَا

فرمود: خدا بکشد جماعتي را که تو را بکشتند ، چه بسیار شگفتی میرود که این جماعت بر خداوند قاهر غالب جرأت کردند ! و از رسول خدای نهراسیدند و پرده حرمت آن حضرت را چاک زدند ! هان ای فرزند ! بعد از توخاك بر سر دنیا و نیست و نابود باد آثار دنیا .

پس حسين علیه السلام اسب بر جهاند و بشتافت وصفوف لشكر را بشکافت و مردم را بپراکند و صیحه همیزد و « علی » همی گفت : چون بر سر علی رسید، از اسب پیاده شد و فرزند را بر سینه خود بچفسانید و چهره مبارک بر چهره او نهاد . علی اکبر چشم بگشود و عرض کرد : ای پدر بزرگوارا می بینم که در های آسمان باز شد وحوران بهشتی فراز آمدند و جامهای سرشار از شربت بر کف دارند و مرا بسوی خویشتن میخوانند ، اينك بدانسرای سفر میکنم و خواستارم که : این پردگیان بی یار و یاور در سوگواری من ، چهره نخراشند . این بگفت و در گذشت .

حسين علیه السلام ، فرزند شهید را برداشت و بر در سرا پرده آورد و فریاد :

« يَا ثَمَرَةَ فُؤَادَاهْ وَ يَا قُرَّةَ عَيْنَاهْ ».

از اهل بیت برخاست .

حمید بن مسلم گوید : زنی دیدم که از شدت اضطرار و اضطراب از میان پردگیان بی پرده بیرون دوید و خویش را بر زبر على اكبر افکند و فریاد برداشت و سخت بنالید .

گفتم : کیست ؟ گفتند : زینب دختر امیرالمؤمنین است. اینوقت، حسين علیه السلام

دست او را گرفت و بخیمه باز گردانید و فرمود : گریه شما بعد از این است .

ص: 355

این شهر آشوب گوید : علی اکبر بیست و پنجساله بود در يوم طف ، اما روایت

هیجده ساله اصح است .

شهادت عبد الله بن الحسين

در کتب معتبره مسطور است که : بعد از شهادت علی اکبر طفلی از سرا پرده

حسین علیه السلام بیرون شد و چندان از آن واقعه هولناك در هول وهرب (1) بود که اندام مبارکش چون سیماب ناب مترجرج (2) بود و دو گوشواره از لآل (3) در گوش داشت که از لرزش سر و تن اولرزان بود. بیرون از سراپرده ترسان ولرزان بایستاد وبجانب شمال و یمین نگران بود . هانی بن بعيث براو حمله کرد و او را از پای در آورد .

همانا علمای احادیث نسب آن كودك شهید را مرقوم نداشته اند. و آنچه من بنده فحص کرده ام ، نام او عبدالله بن الحسين است. چه از احادیث واخبار چنان مستفاد میشود که : حسين علیه السلام را پسری بنام عبدالله بود. بعضی گویند : که علی اصغر را نام عبدالله بوده و علی اصغر لقب او است. این سخن نیز استوار نباشد، چه واجب میکند که علی اکبر و علی اوسط را نیز نام دیگر باشد .

واینکه در بحار الانوار و بعضی از کتب مسطور است که : وقتی آن كودك شهید شد، شهر بانو بی خویشتن و مدهوشانه نگران او بود ، این سخن نیز از درجه صحت ساقط است ، چه شهربانو در هنگام ولادت علی بن الحسين وداع جهان گفت و در سفر کربلا ملازمت خدمت سیدالشهدا را نداشت . العلم عند الله .

ص: 356


1- ص 209
2- ص 245
3- لال يا لولو : در ، گوهر

ذکر مبارزت سید الشهداء حسين بن علی بن ابیطالب عليهما السلام

چون در سپاه سیدالشهداء دیگر کس بجای نبود که تواند زین بر اسب بندد و بر نشیند یا شمشیری بدست کند ورزم زند (1) فريداً وحيداً (2) بميدان آمد و چون طور شامخ و طود باذخ (3) ، عنان بکشید و بایستاد و بهیچگونه آلایش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت ، چه اگر تزلزل در حقیقت او راه کردی ، ارکان عالم امكان متزلزل شدی ، اگر چند عالم لاهوت را آهنگ مسافرت داشت ، تربیت عالم ناسوت (4)» را مهمل ومعطل نمیگذاشت . آن مصائب و آلام و اسقام که بروی فرود آمدی اگر سایه بر جبل بوقبیس و کوه حوى (5) افکندی ، بپراکندی . وحضرتش بنیروی حلم ، حمل آن بار گران را نمودی و مقام خویش را خالی نفرمودی . چه خداوند قوام آفرینش را بمقام او معلق ومربوط داشته و لوای هستی عالم ایجاد را بدست بقای او افراشته

« تَبَارَكَ اَللَّهُ أَحْسَنُ اَلْخَالِقِينَ (6)

بالجمله ، حسین علیه السلام در چنین حال محبت امت را دست باز نداشت و همی خواست : بلکه تنی چند رشد خویش را دریابد و از آن گمراهان روی برتابد (7)

ص: 357


1- کسیکه لایق جنگ کردن باشد باقی نماند .
2- فريدا وحید : بکتنه ، تنها .
3- طور شامخ : کوه بلند . طود : کوه بزرگ . باذخ : بزرگ .
4- عالم لاهوت : ( باصطلاح حكما ) عالم عقل و مجردات و عالم ناسوت : جهان ماده و طبیعت است و مقصود در اينجا عالم آخرت ودنیا است .
5- جبل بو قبیس : کوهی است در مکه نزديك خانه کعبه . حری ( مجمع البحرین از مجمع البيان بكسر حاء و مد ( حراء ) نقل میکند ) : کوهی است در مکه که پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله ) قبل از بعثت در آنجا اعتکاف میفرمود و در همانجا جبر ئیل بر وی نازل شد و او را برسالت مبعوث کرد .
6- قسمتی از آیه 14 سوره 23 است که خداوند متعال پس از آنکه طريق تطور و درجات تکامل انسانرا در شکم مادر بیان می فرماید ، خود را با این جمله مبار که میسناید .
7- از کوفیان گمراه بر گردد .

لاجرم باعلى صوت ندا درداد :

هَلْ مِنْ ذَابٍ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اَللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اَللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اَللَّهَ فِي إِغَاثَتِنَا

آیا ناصری و معینی هست که زبان دشمنرا از حرم رسول خدای بگرداند ؟ آیا دینداری هست که از خدای بهراسد و ما را از این بند و بلا برهاند، آیا داد خواهی هست که با خدای بگرود و استغاثه ما را پذیره شود؟

آمدن قبایل جن بیاری حسین ( علیه السلام )

طریحی در منتخب خویش آورده که : این هنگام قبایل جن در حضرت حسین علیه السلام حاضر شدند و عرض کردند : یا ابا عبدالله ! ما همگان انصار توایم. اگر اجازت میرود بميدان مبارزت رویم و اینکافران را بجمله مقتول سازیم . حسين علیه السلام ایشان را بدعای خیر یاد کرد،

فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَهُمْ إِنِّي لاَ أُخَالِفُ قَوْلَ جَدِّي رَسُولِ اَللَّهِ حَيْثُ أَمَرَنِي با لِقُدُومِ عَلَيْهِ عَاجِلاً و اِنِّي اَلآنَ قَدْ رَقَدْتُ سَاعَةً فَرَأَيْتُ جَدِّي رَسُولَ اَللَّهِ قَدْ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَي وَ قَالَ لِي يَا حُسَيْنُ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَجِلٌ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ مَقْتُولاً مُلَطَّخاً بِدِمَائِكَ مخضبا شَيْبَكَ بِدِمَائِكَ مَذُوبُوحاً مِنْ قَفَاكَ فَقَدْ شَاءَ اَللَّهُ اَنْ يُرِي حَرَمَكَ سَبَايَا عَلَى أَقْتَابِ اَلْمَطَايَا وَ إِنِّي وَ اَللَّهِ سأصْبِرُ حَتَّى يَحْكُمَ اَللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحَاكِمِين

فرمود من فرمان جد خود رسول خدای را مخالفت نخواهم کرد مرا معجلا (1) بسوی خویش طلب فرموده ، چه الان رسول خدای را در خواب دیدم ،

ص: 358


1- معجلا : بزودی ، با شتاب .

مرا بسینه خود بر چفسانید (1) ومیان هر دو چشم مرا بوسه داد و فرمود: ای حسین خداوند تبارك و تعالی میخواهد : تورا کشته و در خون خویش آغشته (2) بیند در حالتی که تورا از قفا سر بریده باشند و موی تو از خون تو درخضاب باشد وهمی خواهد ببیند : اهل بیت تو را اسیر گیرند و بر شتران بي هودج (3) برنشانند. و من رضا بقضای خداداده ام و بر آنچه حکم فرموده شکیبا میباشم ، چه او است بهترین حکم کنندگان .

در مقتل خوارزمی مسطور است که : رسول خدای با حسین فرمود :

اِنَّ لَكَ فِي اَلْجَنَّةِ دَرَجَة لَنْ تَنالَها الا بالشَّهادَة

یعنی از برای تو در بهشت مقامی است که آن مقام را جز بادراک شهادت نتوانی

در یافت ، لاجرم دریوم طف بر جراحت های سیف وسنان صابر بود .

عازم میدان شدن زین العابدین ( علیه السلام )

بالجمله، زین العابدین چت ، چون بانگ پدررا اصغانمود ، اگر چند از کمال ناتوانی حمل سیف وسنان نتوانست کرد، نیزه ای بگرفت و بروایتی شمشیری برداشته افتان و خیزان طریق میدان پیش داشت . ام كلثوم از قفای او بانگ در داد که : ای برادر زاده ؛ بازشو .

فَقَالَ يَا عَمَّتَا ذَرِينِي أُقَاتِلْ بَيْنَ يَدَيِ اِبْنِ رَسُولِ اَللَّهِ

فرمود : ای عمه ! دست باز دار مرا ، تا پیش روی پسر پیغمبر جهاد کنم

فَقَالَ أَلْحَسَيْنِ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ خُذیه لئلا تَبْقى الأَرْضَ خالِيَةً مِن

نسل آلِ مُحَمُّد.

ص: 359


1- بر چفسانید : بچسبانید.
2- غشته : آلوده ، آمیخنا .
3- هودج : كجاوه . و آن جایی است که بجهت نشستن زنان ساخته و روی شتر بندند.

حسين علیه السلام فرمود : ای ام كلثوم ! باز دار او را تا جهان از نسل آل محمّد تهی

نگردد .

وداع حضرت حسین با سكينه عليهما السلام

آنگاه بانگ برداشت که :

يَا سَكِينَهُ يَا فَاطِمُهُ يَا زينتِ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلامُ

چون اهل بیت این نداشنیدند، فرياده الوداع الوداع و الفراق الفراق، بر آوردند .

سکینه مقنعه (1) از سر برافکند

وَقَالَتْ يَا أَبَهْ إِسْتَسْلَمْتُ (2) لِلْمَوْتِ إِلَى مَنِ اتَّكَلْنَا

عرض کرد : ای پدر! تن بمرگ در دادی ، ما بکدام کس پناهنده شویم ؟ و

اتكال از چه کس جوئیم ؟ حسين علیه السلام بگریست

وقالَ يَا نُورَ عَيْنِي كَيْفَ لاَ يَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لأنَاصِرَ لَهُ وَ لاَ مُعِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ ونَصرُنَهُ لا تُفَارِقُكُمْ فِي الدُّنْيَا وَلا فِي الآخِرَةِ فاصبِري عَلى قَضَاءاللَّهِ وَلا تَشُكّي فَإِنِّيَةَ الدُّنْيَا فَانِيَةٌ وَالآخِرَةُ باقِيَةٌ

فرمود : ای روشنی چشم من ! چگونه تن بمرگ در ندهد کسیکه یار و یاوری ندارد و همانا رحمت و نصرت خداوند در دنیا و آخرت از شما جدا نخواهد بود، پس صبر کن شکیبا باش بر حکم خدا و بشكوى (3) زبان مگشا ، چه این دنیا دار فانی است و آخرت سرای جاودانی. آنگاه سکینه را بر سینه مبارك بچفسانید و این شعر قرائت فرمود:

يطول بعدي با شكيت

سَيَطُولُ بَعْدِي بَا سُكِينَةَ فَاعْلَمِي مِنْكِ أَلْبُكَاءُ إِذَا أَلْحِمَامُ دَهَانِي

(4)

ص: 360


1- مقنعه ( بكسر میم و فتح نون ) پارچه ایکه زنان سر خود را با آن پوشند.
2- استسلمت، بکسر همزه بصيغه، ماضی و بفتح آن که در اصل، استسلمت بوده باشد هردو صحیح است
3- شکوی : گلایه .
4- ای سکینه ! بدان که پس از مرگ من کړيه تو بدرازا میکشد.

لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً  ***  مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی

   وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَى بِالَّذِی   ***  تَأْتِینَهُ یَا خَیْرَهَ النِّسْوَان (1) وإذا قتلت فأنت أولى بالذي تأتيه يا خيرة السنوات (2)

فَقَالَتْ يَا ابة رُدَّنَا إِلَى حُرَّمَ جِدّاً ً فَقَالَ هَيْهَاتَ لَوْ تَرِكْتِ اَلْقَطَا لَنَامَ

« كورك القطا لتنام (3) ».

و بدین شعر تمثل فرمود :

لَقَدْ كَانَ اَلْقَطَاةُ بِأَرْضِ نَجْدٍ *** قَرِيرَ الْعَيْنِ لَمْ يَجِدِ الْغَرَامَا

تَوَلَّتْهُ اَلْبُزَاةُ فهيمَتهُ *** وَ لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَغَفَا وَ نَاما (4)

سکینه عرض کرد: ای پدر ! مارا بسوی مدینه که حرم جدها است باز گردان .

آن حضرت بدین مثل عرب تمثل جست ، فرمود : اگر مرغ قطار ادست باز می داشتند ، در آشیان خود آسوده میخفته و حسین علیه السلام را با سکینه محبتی بكمال بود ، چنانکه میفرماید :

لَعَمْرُكَ اَنّنِي لاَحَبُّ دَاراً *** تَكُونُ بِهَا سَكِينَةٌ وَ اَلرَّبَابُ

اُحْبَّهُمَا وَ اُبْدُلْ جَلَّ مالِي *** وَ لَيْسَ عِنْدِي عِتَابٌ (5)

واسم سکينه امینه است ، لكن لقب او برنام او غلبه کرده است . و رباب را

که در این شعر یاد فرموده دختر امرء القیس مادر سکینه است .

ص: 361


1- تا جان در بدن دارم دلمرا با اشک حسرتت آتش مزن .
2- ای بهترین زنان ! هنگامی که کشته شدم تو بگریستن سزاوارتری ( بعضی از کتب مقاتل بجای ( تاتینه ) ( تانيه ) ضبط کرده اند و آن از ماده آنین بمعنی ناله و فریاد است )
3- به ص 170 رجوع شود .
4- مرغ سنگخواره در سرزمین نجدد لشاد بود و عذاب نمیدید، بازهای درنده او را آواره سر گردان کردند . اگر او را وا میگذاشتند آسوده میخوابید.
5- بجان تو، خانه ای را که سکینه و رباب در آن باشد دوست دارم . سکینه و ربابرا دوست دارم و بیشتر دارایی خود را در راه آنها میبخشم و کسی هم بر من حق تندی ندارد .

سپردن اسرار امامت

بالجمله، چون سیدالشهدا علیه السلام با سکینه سخن بپای آورد ، سید سجاد به را طلب فرمود و اسرار امامت و خلافت را با او بودیعت گذاشت. و چون از این هنگام آگهی داشت و نزول حوادث این هنگامه را از چشم مور تا چشمه هور (1) دانا و بینا بود ، گاهی که از مدینه بیرون میشد ودایع انبیا و اوصیا و کتبی که بودیعت داشت بام سلمه سپرد و فرمود : از پسر های من جز علي بن الحسين از این سفر کس مراجعت نخواهد کرد .

این اشیاء را که اثانه (2) امامت و خلافت است تسلیم او باید کرد.

حضرت باقر علیه السلام میفرماید : گاهی که حسين آهنگ حرب فرمود و سید سجاد

را از شدت مرض توانائی اصغا نبود،

إِسْتَدْعِي اِبْنَتِهِ فَاطِمَةَ اَلْكُبْرَى وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً لِأَنَّ عَلِيَّ بنَ الْحُسَيْنِ كَانَ فِيهِ مَرَضُ الْإِسْهَالِ وكانَ النَّاس الأيظنونَ بِهِ اَلصِّحَّةَ فِي مَرَضِهِ فَلَمَّا شُوفِيَ مِنْ مَرَضِهِ سَلَّمَتْهُ أُخْتُهُ أَلْوَصِيَّة والصَّحيفَةُ وَهِيَ الآنَ عِندَنا

یعنی دختر خود فاطمه کبری را طلب فرمودو صحیفه ای در هم نوردیده و کتاب وصیتی رقم زده او را داد ، زیراکه علی بن الحسين ، چنان مریض بود که کس گمان صحت بدونداشت . چون شفا یافت فاطمه آن وصیت نامه و آن صحیفه را تسلیم آن حضرت نمود . محمّد باقر علیه السلام میفرماید: آن کتاب وصيت وصحيفه ملفوفه الآن در نزد ما است .

و بروایتی: سیدسجاد، فرزند اکبر حسین علیهما السلام است و امام محمّد باقر علیه السلام

ص: 362


1- هور: خورشید . مقصود اینست که تمام مطالب از کوچه و بزرگ و پنهان و آشکار نزد او روشن بود.
2- اثاثه : کالا ، ا بزار

در کربلا بود و چهار سال داشت و علی اکبر که شهید شد، نسبت بعلی اصغر بود ، که او را على اکبر مینامیدند ،

پیراهن کهنه

بالجمله ، اینوقت امام و خواهر خود زینب را فرمود که : جامه فرسوده و کهنه ای از برای من حاضر کن ، که آن را بهائی نبوده باشد تاچون کشته شوم آن را از بدن من بیرون نکنند و مرا عریان نیفکنند. جامه حاضر کرد ، چون بر بدن آن حضرت تنک می افتاد ، فرمود : این جامه اهل ذمت (1) است ، از این وسیع تر باید بود ، برفتند و جامه وسيعتر از آن آوردند ، اطراف آن را بادست مبارک پاره پاره ساخت تا بی بهاتر باشد . آنگاه در پوشید و بر زبر آن جامهای دیگر در بر کرد و قطيفه خز زبر پوش (2) فرمود و در عی بتراء (3) در پوشید وسلاح جنگ در برراست کرد . بانگ ناله و عويل (4) از اهل حرم بالاگرفت .

آخرین گوهر گنجينه حسین ( علیه السلام )

علی اصغر که هنوز ششماه مدت افزون نداشت ، تشنه و گرسنه مینالید ، چه مادرش از شدت عطش شیر در پستان نداشت . امام به فرمود : فرزند من علی را بمن سپارید تا با او وداع گویم . و قماط (5) آن طفل را بگرفت و او را بوسید و گفت :

وَيْلٌ لِهَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ إِذَا كَانَ جَدُّكَ مُحَمَّدٌ خَصْمُهُمْ

یعنی وای بر این قوم ، آن روز که جد تو محمّد مصطفی با ایشان خصومت آغازد و آن طفل را بیاورد و در برابر صف برافراشت . گویا همی گفت : ای بار خدای ! در گنجینه من جز این گوهر بجای نمانده ، او را نیز همی خواهم در راه

ص: 363


1- اهل ذمت : کفاریکه تحت شرایط خاصی مسلمین جز به میپردازند و تحت الحمايه ایشانند
2- قطيفه : رو لباسی : زیرپوش نمودن ، بالای لباسها پوشیدن .
3- بتراء : کوتاه ، بی د نباله
4- عویل : فریاد ، شیون
5- قماط ( بكسرقاف ) : پارچه ایکه شیرخواره را در آن پیچند.

تو فداکنم. آنگاه باکوفیان خطاب کرد که ای شیعیان آل ابو سفیان ! اگر مرا گناهکار دانسته اید ، بدین کودک گناهی نتوانید بست . اورا آب دهید که از شدت عطش شیر در پستان مادرش بخوشیده . (1)

هیچکس او را پاسخ نگفت . حرملخ بن کاهل اسدی ، تیری بسوی او گشاد داد و آن تیر برحلقوم على اصفر آمد و در گذشت و خون روان گشت . امام علیه السلام کف بزیر آن خون میداشت و چون سرشار میشد ، بسوی آسمان بر می افشاند .

حضرت باقر علیه السلام میفرماید : از آن خون قطره ای بسوی زمین باز نیامده

حسین علیه السلام فرمود:

هون علي ما زل بي أله بين الله .

یعنی آسان است بر من چند که هدف سهام این دوراهی باشم ، چه خداوند

این جمله را نگرانست

ثُمَّ قالَ لاَ يَكُونُ أَهْوَنَ عَلَيْكَ مِن فَصيلٍ أَللَّهُمَّ إِن كُنتَ حَسَبْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذَلِكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَنَا

عرض کرد : ای پروردگار ! قتل طفل من، در نزد تو سهلتر از کشتن بچه نافله صالح نیست (2) اگر امروز بازداشته ای از ما فتح و نصرت را، ما را پاداشی از آن بهتر عنایت فرما.

اینوفت، بروایت ابن جوزی که از علمای اهل سنت و جماعت است ، هاتفي

ندا درداد .

دَعْهُ يَا حُسَيْنُ فَإِنَّ لَهُ مُرْضِعَةً فِي اَلْجَنَّةِ

یعنی ای حسین دست از این کودک باز دار که در بهشت از برای او مرضعی (3)

ص: 364


1- وشيدن ( بروزن پوشیدن ): خشکیدن
2- قرآن مجید این قمه را در سوره اعراف و هود و قمر بیان میکند .
3- مرضع : زن شیرده ، ( چون از صفات مختصه زنان است محتاج بناء تانیث نمیباشد مانند حائض و حامل )

مقرر است که او را شیردهد ، پس حسین بروایت صاحب عوالم ، بدن علی اصغر را با خون او براندود (1) . و در شرح شافيه مسطور است که : از اسب فرود آمد و بر او نماز گذاشت و با بن غلاف تیغ ، حفره ای در زمین کرد و او را مدفون ساخت .

طلبیدن حسين « علیه السلام » ابن سعد را

طریحی گوید : اینوقت حسين علیه السلام برخاست و بر نشست و با پیش صف آمد

وعمر بن سعد را طلب نمود و فرمود . یا ابن سعد ! از سه کار یکی اختیار کن : نخست آنکه ما را دست باز دار تا باز مدینه شویم و در حرم جد خود رسول خدا بیائیم . ابن سعد گفت : این معنی صورت نبندد . فرمود: ما را آب دهید که جگر های ما از شدت عطش تافته است . گفت : این مسئلت نیز باجابت مقرون نشود . فرمود : سه دیگر آنکه اگر از قتل من ناگزیرید ، من یکتن بیش نیستم. با من بطريق مبارزت مناجزت کنید. من یکتنه آهنگ میدان میکنم، از شما نیز مردی از پس مردی یکتنه بميدان گراید ورزم آزمايد ابن سعد گفت: این رواباشد . پس حسین آهنگ قتال نمود و این شعر بفرمود : (2)

أنَا ابنُ عَلِيِّ الطُّهر مِن آلِ هاشِمٍ *** كَفاني بِهذا مَفخَرًا حينَ أفخَرُ (3)

وجَدّي رَسولُ اللّه ِ أكرَمُ مَشی *** ونَحنُ سِراجُ اللّه ِ فِي الأَرضِ يَزهَرُ (4)

وفاطِمُ اُمّي مِن سُلالَةِ أحمَدَ *** وعَمِّيَ يُدعى ذَا الجَناحَينِ جَعفَر (5)

ص: 365


1- اندودن : مالیدن .
2- از رجز های حضرت سید الشهداء عليه السلام ، چنین استفاده میشود که : چون کوفیان بار گفتند : ترا بواسطه کینه پدرت میکشیم ، آنحضرت هم در رجزهای خود فضائل و مناقب پدر بزرگوارش را بیان کرده و گو با ميفرمايد : بکوری چشم شما من بوجود چنین پدری افتخار دارم.
3- من پسر على پاک از هر آلودگی و از خاندان هاشمم . چون خواهم افتخار کنم همین انتخار مرا بس است .
4- ( بعضی از مقاتل بجای مشى ، مضى ضبط نموده اند. و ( من مشى ) کنایه از تمام مردم و ( من مضى ) بمعنی پیشینیان است ) جدم فرستاده خدا بهترین مرد مست وما چراغهای روشن خدا در زمینیم
5- مادرم فاطمه فرزند احمد است و عمویم جعفر را صاحب دو بال میخوانند .

فينا كِتابُ اللّه ِ اُنزِلَ صادِقًا *** وفينَا الهُدى والوَحيُ بِالخَيرِ يُذكَرُ (1)

ونَحنُ أمانُ اللّه ِ لِلناس كُلِّهِمُ *** نُسِرُّ بِهذا فِي الأَنامِ ونَجهَرُ (2)

ونَحنُ وُلاةُ الحَوضِ نَسقي مُحِبنا *** بِكَأسِ رَسولِ اللّه ِ ما لَيسَ يُنكَرُ (3)

إِذَا مَا أَتَى يَوْمَ اَلْقِيمَةِ ظَامِئاً *** إِلَى الْحَوْضِ يَسْقِيهِ بِكَفَّيْهِ حَيدَر (4)

إِمَامٌ مُطَاعٍ أوْجَبَ اللَّهُ حَقَّهُ *** عَلَى النَّاسِ جَمعاً وَالَّذِي كانَ يَنْظُرُ (5)

وَشِيعَتَنَا فِي اَلنَّاسِ أَكْرَمُ شِيعَةٍ *** مُبْغِضُنَا يَوْمَ اَلْقِيمَةِ يَخْسَرُ (6)

فَطُوبَى لِعَبْدٍ زَارَنَا بَعْدَ مَوْتِنَا *** بِجَنَّةِ عَدْنٍ صَفْوُهَا لِأَيْكَدِر (7)

شماره گرگوبهای حسین ( علیه السلام )

پس اسب برانگیخت وتیغ بر آهيخت. مکشوف باد که اسب سيد الشهدا را که در کتب معتبره بنام نوشته اند ، افزون از دو مال (8) سواری نیست : یکی اسب رسول خدا صلی الله علیه و آله که مرتجز (9) نام داشت و دیگر شتری که مسنات (10) مینامیدند و اسبی که ذوالجناح نام داشته باشد ، در هیچیک از کتب احادیث و اخبار و تواريخ

ص: 366


1- درشان ما قر آن بر استی نازل شد و هدایت و وحی در باره ما بنیکی یاد میشود .
2- ایمنی از عذاب خدا برای مردم مائیم و این مطلبرا کاهی پنهان و گاهی آشکار میکنیم ( را با خود گاهی پنهان و گه آشکار یم )
3- ما اختیار دار حوض کوثر هم و با جام رسول خدا دوست خود را میآشاما نیم ، این سخن را جای انکار نیست .
4- و چون دوست ما روز قیامت تشنه بسوی حوض آید ، حیدر او را با دست خود آب دهد.
5- حیدر پیشوائی است فرمانروا وحاکم که خداوند حق او را بر تمام مردم لازم ساخته است .
6- . پیروان ما در میان مردم گرامیتر ین پیروان ودشمن ما روز قیامت زیانکار است
7- خوشا حال بنده ای که مارا پس از مرگ زیارت کند ، بواسطه بهشت جاودانی که نعمتهای خالص آن تیره شدنی نیست .
8- مال : آنچه را انسان مالک امت ؛ لكن مردمان دهاتی این کلمه را در باره چهار یاپان خود بکار می برند ( المنجد ، در ماده م و ل ) و در اينجا معنی دوم مراد است .
9- مرتجز ( اسم فاعل ) در لغت بمعنی کسی که شعر رجز میخواند و چون این اسب شیعه و او ازت نیکو بود او را ( مرتجز ) ناميدند .
10- مسناه ( اسم مفعول مؤنت از باب تفعیل ) در لغت بمعنی رام و همروار است .

معتبره من بنده ندیده ام . و ذوالجناح لقب شمر پسر لهيعه حميريست و اسب هیچ کس را بدین نام نشنیده ام . واگر اسب چند کس را جناح نام بوده، باز مربوط به ذوالجناح و منسوب بحسين علیه السلام نخواهد بود . و اگر از اسبهای پیغمبر ا یکی را جناح نامیدند . باز نشاید ذوالجناح گفت. در هر حال بدین نام اسبی نامدار نبوده اکنون با سر سخن رویم .

جنك يكتن با سی هزار

امام علیه السلام بحرب گاه آمد و بحکم پیمانی که با ابن سعد رفته بود ، هم آورد طلب کرد تا يكتنه با یکدیگر نبرد آغازند. اول کس تمیم بن قحطبه که از ابطال شام بود، چون پلنگ خون آشام، آهنك جنگ ساخت . حسين علیه السلام چون برق خاطف بر او تاخت و سرش را با تیغ بپرانید . همچنان ابطال رجال مردی از دنبال مردی وهم آوردی از قفاي هم آوردی با آن حضرت روی درروی شدند وسخت بکوشیدند و از شربت نخستین (1) بنوشیدند . زمین کارزار از خون کشتگان لاله زار گشت و عدد مقتولین افزون از شمار آمد. ابن سعد دانست که در پهن دشت آفرینش هیچکس را آن توش (2) وتوان نیست که با حسین علیه السلام کاوش و کوشش آغازد. اگر کار بدینگونه رود ، لشکر را بجمله با تیغ بپردازد . سپاهیان رابانگ برزد .

وقال وَيْلٌ لَكُمْ أَتَدِرُونَ لِمَنْ تُقَاتِلُونَهُ هَذَا اِبْنُ اَلْأَنْزَعِ اَلْبَطِينِ هَذَا اِبْنُ قِتالِ اَلْعَرَبِ فَاحْمِلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِب

گفت : وای بر شما، آیا میدانید با کدام کس قتال میدهید ! این پسر انزع بطين (3) غالب كل غالب ، علی بن ابی طالب است این پسر کسی است که

ص: 367


1- مقصود از شر بت نخستین ، شربت تلخ مرگی است که ابتدا تميم بن قحطبه نوشید .
2- توش : تاب و توان .
3- انزع : کسی که در دو طرف پیشانیش موی نرویده باشد . بطين : بزرگ شكم .

شجعان عرب ودلیران اقوام را یکتن بجای نگذاشت و همگان را با تیغ در گذرانید و پیمان را بشکست وحکم داد که لشکر همدست با او حمله برند .

رجزهای حضرت حسین ( علیه السلام )

پس لشکر چون دریای طوفان زای بجنبش آمد و حسین که فرزند شیر و

نوباوه شمشير بود ، از جای نرفت و این ارجوزه قرائت فرمود: (1)

کَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا *** عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الثَّقَلَیْنِ (2)

قَتَلُوا الْقَوْمُ عَلِیّاً وَ ابْنَهُ *** حَسَنَ الْخَیْرِ کَرِیمَ الطَّرَفَینِ

حَنَقاً مِنْهُمْ وَ قَالُوا أَجْمِعُوا *** احْشُرُوا النَّاسَ إِلَی حَرْبِ الْحُسَیْن (3)

یَا لَقَوْمٍ مِنْ أُنَاسٍ رُذَّلٍ *** جَمَعَ الْجَمْعَ لِأَهْلِ الْحَرَمَیْنِ (4)

ثُمَّ سَارُوا وَ تَوَاصَوْا کُلُّهُمْ *** بِاجْتِیَاحِی لِرِضَاءِ الْمُلْحِدِینَ (5)

لَمْ یَخَافُوا اللَّهَ فِی سَفْکِ دَمِی *** لِعُبَیْدِ اللَّهِ نَسْلِ الْکَافِرِینَ (6)

وَ ابْنِ سَعْدٍ قَدْ رَمَانِی عَنْوَةً *** بِجُنُودٍ کَوُکُوفِ الْهَاطِلِینَ (7)

ص: 368


1- ( مطابق روشی که در پاورقی ص 244 یادآور شدیم ، اشعار حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام ) را يک بيک معنی میکنیم ، مگر موقعیکه دو شهر با یکدیگر ارتباط معنوی داشته باشد که در آنصورت آندو را به شماره گذاشته و رویهم معنا میکنیم )
2- اینگروه ، بیدین کشته و از پیش از ثواب خداوند پروردگار جن وانس روی گردان شدند
3- . این گروه ، از روی کینه علی و پسرش حسن نیکو کار را که پدر و مادرش بزرگوار است کشتند و گفتند : تصمیم بگیرید و مردم را برای جنگ باحسین گرد آورید ( در بعضی از قاتل بجای مصراع اخير ( نفتك الان جميعا بالحسين ) ذکر شده است . .
4- ای قوم ؛ داد از مردمان ناکس و پستی که براهل مکه و مدینه گروهی گرد آوردند.
5- سپس روانه شدند و برای خشنودی دو بيدين ( يزيد وابن زیاد ) یکدیگر را بکشتن من سفارش کردند .
6- بخاطر عبیدالله زاده در کافر در ريختن خون من از خدا نترسيدند.
7- این شعر دو معنی را محتمل است : پسر سعد از روی ستم لشکری مانند باران شدید بر من و ریخت 2- پسر سعد از روی ستم با لشکری مانند باران شدید مرا تیرباران کرد ( بنا بر معنی اول حرف ( باء ) برای تعدیه و متعلق برمانی و بنا بر معني دوم برمعنی ( مع ) و اشاره بتير اندازی عمر سعد در صبح عاشورا میباشد)

لا لِشَیْ ءٍ کَانَ مِنِّی قَبْلَ ذَا *** غَیْرَ فَخْرِی بِضِیَاءِ قدیْنِ

بِعَلِیِّ الْخَیْرِ مِنْ بَعْدِ النَّبِیِّ *** وَ النَّبِیِّ الْقُرَشِیِّ الْوَالِدَیْنِ (1)

خِیرَةِ اللَّهِ مِنَ الْخَلْقِ أَبِی *** ثُمَّ أُمِّی فَأَنَا ابْنُ الْخَیِّرَیْنِ (2)

فِضَّةٌ قَدْ خَلَصَتْ مِنْ ذَهَبٍ *** فَأَنَا الْفِضَّةُ وَ ابْنُ الذَّهَبَیْنِ (3)

مَنْ لَهُ جَدٌّ کَجَدِّی فِی الْوَرَی *** أَوْ کَشَیْخِی فَأَنَا ابْنُ الْعَلَمَیْنِ (4)

فَاطِمُ الزَّهْرَاءُ أُمِّی وَ أَبِی *** قَاصِمُ الْکُفْرِ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ (5)

عَبَدَ اللَّهَ غُلَاماً یَافِعاً *** وَ قُرَیْشٌ یَعْبُدُونَ الْوَثَنَیْنِ

یَعْبُدُونَ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی مَعاً *** وَ عَلِیٌّ کَانَ صَلَّی الْقِبْلَتَیْنِ (6)

فَأَبِی شَمْسٌ وَ أُمِّی قَمَرٌ *** فَأَنَا الْکَوْکَبُ وَ ابْنُ الْقَمَرَیْنِ (7)

وَ لَهُ فِی یَوْمِ بَدْرٍ وَقْعَةٌ *** شَفَتِ الْغِلَّ بِفَضِّ الْعَسْکَرَیْنِ (8)

ص: 369


1- (كينه اینها بر من ) نه برای چیزی ( گناه و جنایتی ) است که در پیش از من سر زده است بلکه تنها برای افتخار کردن من بروشنی دو کوکب تابان : پیغمبر که پدر و مادرش قرشی و علی که بعد از پیغمبر بهترین مرد مست میباشد .
2- پسنديده خدا از میان مردم پدر و سپس مادرم میباشد ، پس من پسر دو پسنديده خداهستم
3- ( یا مقصود از فضه خود آنحضرت و ذهب جنس طلا است و با تصود از فضه مادرش زهرا و ذهب پیغمبر علیهم السلام است و معنی شعر بنا بر احتمال اول چنین است ): من نقره ای هستم که از طلا گرفته شده است ، پس من نقره وزاده دو طلا میباشم .
4- در میان مردم کیست که جد و پدرش چون جد و پدر من باشد ؟ پس من فرزند دوسرور میباشم.
5- مادرم ، فاطمه زهرا و پدرم شکننده کفر در جنگ بدر و حنین است .
6- پدر من در کودکی و جوانی خدارا پرستش میکرد و برابر بیت المقدس و کعبه نماز میگذاشت در صورتیکه قريش بت لات و عزی را میپرستیدند .
7- پس پدرم آفتاب ( فلك امامت و ولایت ) و مادرم ماهتاب ( آسمان عفت و طهارت ) و من ستاره ای ، زاده چنین خورشید و ماهم ( یعنی نور ولایت و عصمت را از آندو کسب کرده ام )
8- پدرم در جنگ احد بواسطه پراکنده ساختن لشکر کفار واشرار موقعیت شفا بخشیدن کینه و غصه اهل ایمانرا دارد .

ثُمَّ فِی الْأَحْزَابِ وَ الْفَتْحِ مَعاً *** کَانَ فِیهَا حَتْفُ أَهْلِ الْفَیْلَقَیْنِ (1)

فی سَبیلِ اللّهِ ماذا صَنَعَتْ *** أُمَّهُ السُّوُءِ مَعَاً بِالْعِتْرَتَیْنِ؟

عِتْرَهُ الْبِرِّ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى *** وَ عَلِىِّ الْوَرْدِ یَوْمَ الْجَحْفَلَیْنِ (2)

بروایت طریحی و ابن شهر آشوب، این اشعار افزونست از آنچه تحریر شد :

فاطِمُ الزَّهْراءِ أُمِّی، وَ أَبِی *** وارِثُ الرُّسْلِ وَ مَوْلَى الثَّقَلَیْنِ (3)

طَحَنَ الاْبْطالَ لَمّا بَرَزُوا *** یَوْمَ بَدْر وَ بِاُحْد وَ حُنَیْنِ (4)

وَ أَخُوا خَیْبَرَ إِذْ بارَزَهُمْ *** بِحُسام صارِم ذی شَفْرَتَیْنِ (5)

وَالَّذی أَوْدى جُیُوشاً أَقْبَلُوا *** یَطْلُبُونَ الْوِتْرَ فی یَوْمِ حُنَیْنِ (6)

مَنْ لَهُ عَمٌّ كَعَمِّی جَعْفَرٌ *** وَهَبَ اللّهُ لَهُ أَجْنِحَتَیْنِ (7)

جَدِّى الْمُرْسَلُ مِصْباحُ الْهُدى *** وَ أَبِى الْمُوفی لَهُ بِالْبَیْعَتَیْنِ (8)

بَطَلٌ قَرْمُ هِزَبْرٌ ضَیْغَمٌ *** ماجِدٌ سَمْحٌ قَوِىُّ السّاعِدَیْنِ (9)

ص: 370


1- موقعیت دیگرش در جنگ احزاب وفتح مکه میباشد که هر نکبت باردو لشکر بیکران در آن بود
2- ( تمام این کار ها ) برای رضای خدا بود . و این امت بدکردار در بار، خاندان پیغمبر برگزیده نیکو کار و خاندان علی شیر روز کارزار چه بدیها کردند.
3- مادرم فاطمه زهرا و پدرم وارث پیغمبران وسرور جن و انس است
4- روز جنگ بدر و احد وحنين دلاورانی را که بجنگش آمدند کوبید و نرم کرده . و با مردم خیبر با شمشیر برانیکه دو طرفش تیز بود مبارزه کرده
5- و با مردم خبیر با شمشیر برانیکه دو طرفش تیز بود مبارزه کرد
6- وسپاهیرا که روز جنگ حنين بخو نخواهی آمده بودند هلاك کرد.
7- کیست که عم وئی مانند عموی من داشته باشد که خداوند دو بال باو بخشیده است؟
8- جدم فرستاده خدا، چراغ هدایت است و پدرم بیعت عقبه و رضوانرا برای او وفا کننده است .
9- پدرم ، دلاور، سرور، شیر خشمگین ، بزرگوار ، بخشنده و توی بازواست

عُرْوَهُ الدِّینِ عَلیٌّ ذاكُمُ *** صاحِبُ الْحَوْضِ مُصَلِّی الْقِبْلَتَیْنِ

مَعَ رَسُولِ اللّهِ سَبْعاً كامِلا *** ما عَلَى الاْرْضِ مُصَلٍّ غَیْرُ ذَیْنِ (1)

تَرَكَ الاْوْثانَ لَمْ یَسْجُدْ لَها *** مَعَ قُرَیْش مُذْ نَشاً طَرْفَهَ عَیْن (2)

وَ أَبِی كانَ هِزَبْراً ضَیْغَماً *** یَأْخُذُ الرُّمْحَ فَیَطْعَنْ طَعْنَتَیْنِ (3)

كَتَمَشِّى الاْسْدِ بَغْیاً فَسُقُوا *** كَأْسَ حَتْف مِنْ نَجیعِ الْحَنْظَلَیْنِ (4)

وابومخنف نیز این اشعار را نگاشته و بعضی را نادیده انگاشته (5)

اَهَبٌ مِنْ ذَهَب فی ذَهَب *** وَ لُجَینٌ فی لُجَین فی لُجَینِ (6)

فَلَهُ الْحَمْدُ عَلَیْنا واجِبٌ *** ما جَرى بِالْفُلْكِ إِحْدی النَّیِّرَیْنِ (7)

ص: 371


1- این علی ( که بار افتخار میکنم ) ریسمان محکم دین و اختیار دار حوض کوثر و کسی است که هفت سال با پیغمبر برابر بیت المقدس و کعبه نماز خواند در صورتیکه غير از آندو ، مرد نماز گذاری روی زمین نبود .
2- او از زمانیکه بوجود آمد بتها را دور انداخت و بمقدار يك چشم بهم زدن هم موافقت قريش برابر آنها سجده نکرد .
3- ( تثنيه « طعنه » یا برای مجرد تأکید است یعنی بسیار نیزه میزد و يا مقصود ضربت شمشیر و نیزه و از باب تغلیب است و با مقصود ، کفار زمان پیغمبر ( صلی الله علیه و آله ) و ناکثین و قاسطين ومارقين بعد از آنحضرت است که سینه آنها زخم نیزه حضرت اسدالله ( علیه السلام ) را داشت . حنظل : میوه بسیار تلخی است که آنرا هندوانه ابوجهل نامند وتثنيه آن تنها برای تأکید است )
4- معنی دو بیت: پدرم شیر خشمگینی بود و مانند شیران در طلب شکار حمله میکرد و ضربتهای نیزه میزد ، سپس دشمنانش از جام پر خون و تلخ مرگ سیر آب میشدند .
5- (چون انتساب این قسمت از رجز بحضرت حسین ( علیه السلام ) دلیل محکمی ندارد لذا تنها ترجمه پاره ای از لغات اکتفا میکنیم ) .
6- لجين : نقره
7- نیرین : ماه و خورشید . در این بیت صنعت تأیید که از محسنات معنویه علم بدیع میباشد بکار رفته است زیرا وجوب سپاسرا معلق بر گردش ابدي ماه و خورشید قرار داده است .

خَصَّهُ اللّهُ بِفَضْل وَ تُقى *** فَأَنَا الزّاهِرُ وَ ابْنَ الاَْزْهَرَیْنِ (1)

تَرَكَ الاَْصْنامُ مُنْذُ خَصَّهُ *** وَ رَقا بِالْحَمْدِ فَوْقَ النَّیِّرَیْنِ (2)

وَ أَبادَ الشِّرْكَ فی حَمْلَتِهِ *** بِرِجال أُتْرِفُوا فی الْعَسْكَرَیْنِ (3)

وَ أَنَا ابْنُ الْعَیْنِ وَ الاُْذْنِ الَّتِی *** أَذْعَنَ الْخَلْقُ لَها فی الْخافِقَیْنِ (4)

نَحْنُ أَصْحابُ الْعَبا خَمْسَتُنا *** قَدْ مَلَكْنا شَرْقَها وَ الْمَغْرِبَیْنِ

ثُمَّ جَبْریلُ لَنا سادِسُنا *** وَ لَنَا الْبَیْتُ كَذا وَ الْمَشْعَرَیْنِ

وَ كَذَا الَْمجْدُ بِنا مُفْتَخِرٌ *** شامِخاً یَعْلُوا بِهِ فی الْحَسَبَیْنِ

فَجَزاهُ اللّهُ عَنّا صالِحاً *** خالِقَ الْخَلْقِ وَ مَوْلَى الْمَشْعَرَیْنِ

عُرْوَهُ الدِّینِ عَلیٌّ الْمُرْتَضى *** صاحِبُ الْحَوْضِ مُعِزُّ الْحَرَمَیْنِ

یَفْرِقُ الصَّفّاِن مِنْ هَیْبَتِهِ *** وَ كَذا أَفْعالُهُ فی الْخافِقَیْنِ

وَ الَّذِی صَدَّقَ بِالْخاتَمِ مِنْهُ *** حینَ ساوى ظَهْرَهُ فِی الرَّكْعَتَیْنِ (5)

شیعَهَ الُْمخْتارِ! طیبُوا أَنْفُساً *** فَغَداً تُسْقُونَ مِنْ حَوْضِ اللُّجَیْنِ

فَعَلَیْهِ اللّهُ صَلّى رَبُّنا *** وَحَباهُ تُحْفَهً بِالْحَسَنَیْ

ص: 372


1- زاهر : درخشان ، صاف .
2- اصنام : بتها .
3- اباد : هلاکرد . اترفوا : سر مست مال شدند .
4- اذعان : يقين و باورداشتن . خافقين : مشرق و مغرب ( کنایه از تمام روی زمین )
5- در این بیت اشاره بخاتم بخشی حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شده است که قرآن کریم در( سوره مائده آیه، 60 ) بیان میکند .

پردلترین مردان جهان

اینوقت چون شیر ژیان (1) و پلنگ دمان ، دست از جان شسته و دل بر خدای

بسته ، بر میمنه لشکر حمله افکند و این شعر بگفت :

ألقَتلُ أَولى مِن رُكُوبِ العارِ *** والْعَارُ أَوْلَى مِن دُخُولِ اَلنَّارِ (2)

و با تیغی چون صاعقه آتشبار خویش را بر خیل کفار زد. تیغ برنده رادر

پالایش خون بيغاره ميغ (3) بارنده نمود و زمین را از حسام درخشان ، کوه بدخشان (4) ساخت . میمنه را در هم شکست و مردمش را بپراکند ، پس آهنگ میسره فرمود و این رجز پرداخت :

أَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلَى آلَيْتُ أَنْ لاَ أَنْثَنِي *** أَحْمِي عِيَالاَتِ أَبِي أَمْضِي عَلَى دِينِ (5)

و چون سیل بنیان کن جانب میسره گرفت و از تکتاز میدان نبرد گردان و

حرارت خورشید در هاجره نهار (6) وحمل اسلحه کارزار وسیلان خون از جراحتهای سیف و سنان ، سخت عطشان بود و در آن تاب و تب آب طلب میفرمود و زبان مبارک در دهان میگردانید ود العطش ، میگفت و با اینهمه رنج و تعب آن حضرت را هول و هرب نبود

اَلنَّبِيِّ قَالَ اَلسَّيِّدُ قَالَ بَعْضُ اَلرُّوَاة وَ اَللَّهِ مَا رَأَيْتُ مَكْثُورَةً قَطُّ قَد

ص: 373


1- ژیان : خشمگین
2- کشته شدن از ارتکاب ننگ بهتر است و ننگ از رفتن بآتش جهتم بهتر است
3- ميغ : ابر
4- بدخشان ( بروزن نمکدان ) ولایتی است بین هندوستان و خراسان که معدن لعل دارد و در اینجا تنها سرخی آن مقصود است
5- من حسین پسر علی هستم . بر خود واجب شمرده ام که از راه حق بر نگردم اکنون از خاندان پدرم حمایت میکنم و مطابق دین پیغمبر رفتار مینمایم
6- هاجره نهار : هنگام ظهر در روزهای گرم تابستان

قَتَلَ وُالُدُهُ وَأَهلَ بَيتِهِ ِارْبَط جَاشاً مِنهُ

عبدالله بن عمادگفت : قسم بخدای ، هرگز ندیدم مردی را که لشکر های بزرگ اورا در پره افکنده باشند و فرزندان او را بجمله کشته باشند و اهل بیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند، و او همچنان دلدار وقوى القلب صابر و ثابت بیاید و چون شیر درنده آهنگ رزم آزماید و گرد اضطراب و اضطرار بر دامان وقارش نشیند .

بالجمله ، میزد و میکشت و می افکند ولشكر از پیش روی او چون کور از شیر و گله از گرگ میرمیدند و در پهن دشت درب گاه . میپراکندند ، تا اینوقت بروایت ابن شهر آشوب ونمد بن ابی طالب ، هزار و نهصد و پنجاه کس از آن کفار را بیرون زخمداران با تیغ در گذرانيد (1) . لختى اطراف او از دشمن تهی گشت ،. پس اندکی از قلب حرب گاه کناری گرفت و در ایستاد و فرمود:

لا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ العَلِيِّ العَظِيمِ

دیگر باره سرهنگان سپاه، بانگ بر لشکر کوفه زدند و پراکندگان را در هم آوردند و همگان را بسرزنش و بيغاره (2) بیازردند و بمناضلت (3) و مقاتلت تحريض (4) دادند . کرت دیگر سی هزار تن لشکر هم دست و همداستان آهنگ آن تن پاک و سلاله خواجه لولاک (5) کردند. امام علیه السلام با آنهمه زخمهای تیغ و تیر وزحمت تشنگی و ماندگی چون برق جهنده و شهاب شتابنده ، یکتنه خود را در میان آن لشکر بیکران افکند . کس ندانست که آن دست و بازو چه صنعت میکند ؟! و آن آتش آب رنگ از درعهای عادی وخود فولاد چگونه در میگذرد ؟ !

ص: 374


1- غیر از کسانیرا که زخمدار نمود، هزار و نهصد و پنجاه کس را کشت.
2- بيغاره : سرزنش
3- مناضلت : تیراندازی
4- تحريض : تشویق نمودن ، وادار کردن .
5- سلاله : فرزند . لولاك ، اشاره بحديث ( لولاك لما خلقت الافلاك ) است

ندای غیرت بر بیغیرتان کوفه

چهار هزار کماندار، خدنگها بزه بر نهادند و کمین بگشادند و سواران حملها متواتر ساختند و پیادگان برمی احجار (1) پرداختند و آن حضرت را دایره کردار در میان آوردند و میان آن حضرت و خیام اهل بیت حاجز و حایل (2) شدند و جماعتی جانب سرادق (3) عصمت گرفتند. حسین علیه السلام چون این بدانست

فَصَاحَ بِهِمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبي سُفْيَانَ إِن لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ ولا تَخَافُونَ ألْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ وَارْجِعُوا إِلَى أَحْسَّا بِكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْرَاباً

بانگ بر آنقوم زد و فرمود: ای شیعیان آل ابی سفیان ؛ اگر چند بترک دین گفتید و از خداوند عباد و روز معاد بیم ندارید ، کم از آن نباشید که در دار دنیا خویش را در شمار آزادگان گیرید . و اگر خویش را از عرب میشمارید باز گردید بخصلت حسب و نسب خویش . شمر گفت : ای پسر فاطمه ! سخن چیست؟

قَالَ أَقُولُ أَنَا الَّذِي أُقَاتِلُكُمْ و تُقَاتِلُونِّي والنِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عِنانَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي ما دُمْتُ حَيّا

فرمود میگویم : من با شما رزم میزنم و شما با من نبرد میکنید ، زنان را در میانه چه گناه است که متعرض ایشان میشوید ؟ عنان باز کشید و چند که من زنده ام بجانب من گرائید و با من رزم آزمائید . شمر گفت : ستوده (4) سخن کردی . و

ص: 375


1- رمی احجار : پرانیدن سنگها
2- حاجز : مانع ، جلو گیر .
3- سرادق: خيمه ها .
4- ستوده : پسندیده

لشكر را بانگ در داد که آهنگ سرا پرده این مرد مکنید که کفوی (1) کریم است وقتل اورا میان بندید که مقصود ماجز این نیست . لاجرم لشکریان دست در دست دادند وصف از پس صف رده بستند و ساخته قتل امام علیه السلام شدند . آن حضرت در برابر صف آمد و با على صوت ندا درداد :

وقال ياويلكُم علَى مَ تُقاتِلُونِي عَلَى حَقٍ تَرَكْتُهُ أَمْ عَلَى شَنَّةٍ غَيَّرَتْهَا أَمْ عَلَى شَرِيعَةٍ تَبَدَّلْتَهَا

فرمود: وای بر شما، از چه روی با من قتال میدهید و بر قتل من اقدام میکنید؟ آیا از اقتصاد (2) بدیگر سوی رفته ام و بترک حقی گفته ام ؟ آیا سنتی را در دین دیگر گون کرده ام و یا شریعتی را واژگون آورده ام؟ در پاسخ آواز برداشتند:

ووَقَالُوا بَلْ نُقَاتِلُكَ بُغْضاً مِنَّا لِأَبِيكَ وَ مَا فُعِلَ بِأَشْيَاخِنَا يَوْمَ بَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ.

گفتند : پدر تو علی بن ابیطالب در بدروحنین پدران مارا علفه شمشیر ساخت (3) خشم و بغض او از خاطر ما سترده (4) نشده ، لاجرم در طلب آن ثار با تو کارزار میکنیم . حسین علیه السلام چون این کلمات بشنید ، سخت بگریست و این شعر تذكره فرمود:

یا رَبِّ لاَ تَتْرُكْنِي وَ حَيْداً *** فَقَدْ تَرَى أَنَّكَنَارَ وَ أَلْجَحُوداً (5)

ص: 376


1- کفو ( بروزن قفل، وهر گاه منصوب باشد چهار وجه در آن جایز است، چنانچه علماء تجويد در قرائت سوره توحید ذکر نموده اند ) : مانند ، همتا
2- اقتصاد - داد گری ، میانه روی
3- یعنی چنانکه برزیگر با داس خود علفرا درو میکند ، پدر تو باشمشیرش پدران ما را درو میکرد .
4- سترده : زدوده ، از بین رفته
5- پروردگارا ! مرا تنها وامگذار . تو که این کافران و انکار آنها را میبینی

قَدْ صَيَّرُونَا بَيْنَهُمْ عَبِيداً *** يَرْضَوْنَ فِي فِعَالِهِمْ يَزِيدَا (1)

أَمَّا أَخِي فَقَدْ مَضَى شَهِيداً *** مُعَفَّراً بِدَمِهِ وَحيداً

في وَسَطِ قاعٍ مُفْرِداً بَعِيداً *** وأَنْتَ بِالْمِرْصَادِ لَنْ تَحِيدَا (2)

استغاثه حسین ( علیه السلام ) از شهدای زنده دل

آنگاه از يمين وشمال نگران شد. اصحاب را همگان کشته دید و برادران

و فرزندان را در خاك و خون آغشته نگریست ، پس ندا در داد که : از

يا مُسْلِمَ بْنَ عَقيل، وَ يا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، وَ يا حَبيبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ يا زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ، وَ يا يَزيدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ يا يَحْيَى بْنَ كَثير، وَ يا هِلالَ بْنَ نافِع، وَ يا إِبْراهِيمَ بْنَ الحَصيْنِ، وَ يا عُمَيْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ يا أَسَدُ الْكَلْبِىُّ، وَ يا عَبْدَاللّهِ بْنَ عَقيل، وَ يا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ، وَ يا داوُدَ بْنَ الطِّرِمّاحِ، وَ يا حُرُّ الرِّياحِىُّ، وَ يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، وَ يا أَبْطالَ الصَّفا، وَ يا فُرْسانَ الْهَيْجاءِ، مالي أُناديكُمْ فَلا تُجيبُوني، وَ أَدْعُوكُمْ فَلا تَسْمَعُوني؟! أَنْتُمْ نِيامٌ أَرْجُوكُمْ تَنْتَبِهُونَ؟ أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُكُمْ عَنْ إِمامِكُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ(صلى الله عليه وآله) لِفَقْدِكُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِكُمْ، أَيُّهَا الْكِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ، وَ لكِنْ صَرَعَكُمْ وَاللّهِ رَيْبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بِكُمُ الدَّهْرُ

ص: 377


1- ما را بردگانی بین خود قرار داده و کار های خود را برای خرسندی یزید انجام میدهند
2- برادرم شهید شد و تنها و آغشته بخون میان بیابان هموار و دور افتاد؛ لكن تو همیشه بر سر راه گنهکاران هستی

الخَئونُ، وَ إِلاّ لَما كُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتي تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ نُصْرَتي تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَيْكُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِكُمْ لاحِقُونَ، فَإِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».

از آن پس که شهدا را يک يک بنام بخواند ، فرمود: ای شجعان روز دارو برد ! وای فرسان تنگنای نبرد ! چه افتاد مرا که میخوانم شما را و پاسخ نمیگوئید؟ ودعوت میکنم و اجابت نمیفرمائید . أرجو (1) که از این خواب انگیخته شوید، آیا مودت شما از امام شما بگشت که نصرت او را دست بازداشتید ؟ این زنان رسول خدایند که بی نصرت شما اسیررنج وعنایند . هم اکنون برخیزید و این طفات لئام (2) را از حرم او دفع دهید . همانا مرگ بر شما دست یافت و بخت از شما بنحوست دهر روی برتافت، و اگرنه شما در اجابت دعوت من کندی نکردید ، و از نصرت من باز نشستید. هم اکنون ما از برای شما آزرده وغمنده ایم و از قفای شما آینده و گراینده ایم و این اشعار قرائت فرمود :

قَوْمٌ اِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلَمَّة *** وَ الْخَيْلُ بَيْنَ مُدَّعِس وَ مُكَرْدِس (3)

لَبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَى الدُّرُوعِ وَ أَقْبَلُوا *** يَتَهافَتُونَ عَلى ذِهابِ الاْنْفُسِ

نَصَرُوا اللحسين فَيالَها مِنْ فِتْيَة *** عافُوا ألحَيوةَ وَألبِسُوا مِنْ سَنْدُس (4)

ورود حسین ( علیه السلام ) بشريعه فرات

مع القصه، سپاه ابن سعد راكب وراجل (5) دفعه واحده بر آن حضرت حمله

ص: 378


1- ارجو : امیدوارم .
2- لئام ( جمع لئيم ) : مردمان پس فطرت
3- اسم مفعول از مصدر تدعيس: نیزه زدن . مکردس ، اسم مفعول از ماضی کردس : دسته دسته کردن اسبان ومقصود از این مصراع بر پا بودن جنگ است . معنی این اشعار درص 215 ذکر شد
4- اسم مفعول از مصدر تدعيس: نیزه زدن . مکردس ، اسم مفعول از ماضی کردس : دسته دسته کردن اسبان ومقصود از این مصراع بر پا بودن جنگ است . معنی این اشعار درص 215 ذکر شد
5- راجل : پیاده

کردند و حسين علیه السلام چون شیر مغضب وشمشير غاضب (1) در روی ایشان در آمد و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را بزخم تیغ وطعن نیزه چنان بخاك می افکند که باد خزان برگ رزان را (2) هیچکس بروی نگذشت که علفه شمشیر او نگشت و بهیچ سوی روی نکرد که لشکریان پشت ندادند . از کثرت عطش جانب فرات گرفت . کوفیان دانسته بودند که اگر شربتی آب بنوشد ده چندان از این بکوشد و بکشد . همگان بر طریق شريعه آمدند وصف از پس صف راست کردند و از تیغ های هندی و نیزه های خطی ، طريق شریعه را از آهن و فولاد سدی سدید بستند .

اعور السلمي وعمرو بن الحجاج الزبیدی که با چهار هزار مرد کمان دار خاصه نگهبان شریعه بودند ، بانگ بر سپاه زدند که : حسين علیه السلام را راه با شریعه مگذارید . آن حضرت چون. شیر دهنده برایشان حمله افکند و صفوف را بشکافت وطريقه شریعه را از دشمن بپرداخت و اسب بفرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن حضرت نیز تشنگی از حد افزون داشت .

قَالَ أَلْحَسِينَ أَنْتَ عَطْشَانٌ وَ أَنَا عَطْشَانٌ وَاللَّهِ لاَ ذُقْتُ أَلْمَاءَ حَتَّى تَشْرَبَ.

فرمود : تو تشنه ای و من تشنه ام . سوگند با خدای آب نیاشامم تا تو آب نخوری . كانه فرس فهم کرد کلام آن حضرت را و (3) سر برافراشت، یعنی در شرب آب بر تو سبقت نجویم ، پس حسين به دست فرا بردو کفی آب بر گرفت و فرمود: آب بخور که من آب می آشامم . ناگاه حصين بن نمیر تیری بجانب آن حضرت گشاد داد و آن تیر بردهان مبارکش آمد وخون بدوید .

ص: 379


1- او در دو نسخه موجود با غین معجمه ضبط شده است ولی گویا با عين مهمله بمعنای ( بران ) مناسبتر است
2- رز : درخت انگور
3- گویا اسب سخن آنحضر ترا فهمید

بروایت شیخ مفید حسین علیه السلام در اینوقت بر مسنات (1) سوار بود و از آن سوی سواری فریاد برداشت که : ای حسین ! تو آب مینوشی و لشکر بسرا پرده تو در میرود و هتک حرم تو میکند . چون حسین این بشنید ، آب از کف بریخت واز شریعه بیرون تاخت و با تیغ سپاه کوفه را بپراکند و با سرا پرده خویش آمد . مکشوف افتاد که کس تعرض بسرا پردۂ عصمت نرسانیده و گوینده این خبر مکری کرده وغدری (2) اندیشیده .

آخرین وداع حسين با اهل بيت عليهم السلام

پس دیگر باره اهل بیت را وداع گفت، فرمود : َیا زَيْبُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا سُكَيْنَةُ

اهل بیت همگان با حال آشفته وجگرهای تفته و خاطرهای خسته و دلهای شکسته در نزد آن حضرت فراهم آمدند. در خاطر هیچ آفریده ای صورت نبندد که ایشان بچه حال بودند و هیچ آفریده نتواند که صورت حال ایشان را تقریر یا تحریر (10) نماید . بالجمله، ایشان را وداع گفت و بصبر وسکون وصیت فرمود و فرمان داد تا جامه ای که در خور اسیری باشد در پوشند

وَ قالَ اسْتَعِدّوا لِلبَلاءِ وَاعْلَمُوا أنَّ اللَّهَ حَافِظُكُمْ وَ حَامِيَكُم وَسَيُنْجِيكُم مِن شَرِّ الأعْداءِ وَ يَجْعَلُ عَاقِبَةَ أَمْرِكُمْ إِلَى خَيْرٍ وَ يُعَذِّبُ أعادِيكُم بِأنواعِ البَلاءِ وَيُعَوِّضُكُمُ اللَّهُ عَنْ هَذِهِ اللَّبَلِيَّةِ أنْوَاعَ النِّعَمِ والكِرَامِهِ فَلا تَشُكُّوا وَلا تَقولوا بِألسِنَتِكُم

فرمود : اعداد نزول بلاکنید و بدانید که خداوند شما را محافظت کند و

ص: 380


1- غدر : مکر و نيرنگ
2- تقرير: با سخن ادا کردن . تحریر: با قلم ادا کردن

حمایت فرماید و از شر دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شمارا بخیر گرداند و دشمنان شمارا بانواع عذاب و بلامبتلا گرداند وشمارا بانواع نعم و کرم پاداش فرماید ، لاجرم زبان بشکوی مگشائیدو سخنی مگوئید که از منزلت و هكانت شما بکاهد .

حمله شاهباز زخم دیده بر ملخهای پراکنده

این سخنان بفرمود و یکباره بترک جهان گفت ودل بر مرگ نهاد و عنان بگردانید و با دلی از درد کفته مانند شیر کشفته (1) ، آهنك قتال نمود و مانند اژدهای مرگ آغال (2) بر آن قوم حمله افکند. میزد و میکشت و می افکند و لشکریان چون جراد منتشر (3) از پیش روی او مبپراکندند . عمر بن سعد کمان داران را فرمان داد که او را بتیر باران بگیرید . کمان داران خدنگها بزه کردند و حضرتش را هدف سهام ساختند و تیرهای همگان بر سینه مبارکش میآمد چه هرگز پشت باجنگ نمیداد و سینه مبارکش چون پشت خارپشت گشت

وقال يا أُمَّةَ السَّوءِ بِئسَ مَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّدٌ فِي عِتْرَتِهِ أَمَا إِنَّكُمْ لَنْ قَتَلُوا بَعْدِي عَبْداً مِنْ عِبَادِ اَللَّهِ فتها بوَا مِنْ قَتْلِهِ بَلْ يَهُونُ عَلَيْكُمْ عِنْدَ قَتْلِكُم اَيايَ وَأيمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَرجُو أَنْ يكرمَني رَبِّي بِهَوَانِكُمْ ثُمَّ يَنْتَقِمُ لِي مِنْكُمْ مِنْ حَيْثُ لاَ تَشْعُرُونَ

فرمود : ای امت نکوهیده ! چه بد کردار مخلف که شما بوده اید ؟ رسول خدای را در حفظ حرمت عترت او . همانا از پس قتل من نمیکشید بنده ای از بندگان خدا را که بیمناک شوید و از خدای بترسید ، بلکه قتل مسلمانان در نزد شماسهل و آسان خواهد نمود. سوگندباخدای که در اسعاف (4) آرزو چنان دانم که پروردگار من مرا بزرگوار بدارد بپاداش آنکه مرا خوار گرفتید و قتل مر اسهل

ص: 381


1- كفته ( بروزن تفته ) ترکیده و شکافته . كشفته : پریشان
2- مرگ آغال : مرگ خوار
3- جراد منتشر : ملخ پراکنده
4- اسعاف : حاجت بر آوردن

شمردید و کیفر کند شما را در انتقام من ، از جائی که هرگز در خاطر شما صورت نبسته .

حصین بن مالک سکونی بانگ در داد که : ای پسر فاطمه ؛ خداوند بچه

چیز از برای تو انتقام میکشد از مر

قَالَ يُلْقَى بَأْسُكُمْ بَيْنَكُمْ وَ يَسْفِكُ دِمَائَكُمْ ثُمَّ يُصُبُّ عَلَيْكُمُ الْعَذابَ الْأَلِيم

فرمود : می افتد بالای باس و بیم شما در میان شما و ریخته میشودخونهای شما، آنگاه فرو میگیرد شما را در تنگنای دوزخ عذاب خدا . آنگاه حمله گران افکند هر که با او کوشید شربت مرگ نوشید و بهر جانب که تاخت ، گروهی را بخاك انداخت . عمر بن سعد بانگ بر کمانداران زد که: حسین را بتیر باران بگیرید . چهار هزار تن کمانداران دفعة واحدة خدنگها بزه بر نهادند و بسوی او گشاد دادند

شماره زخمهای بدن حسین ( علیه السلام )

از کثرت خدنگ که بر چشمهای زره نشست ، سینه آنحضرت چون پشت خارپشت گشت ، بروایتی بیرون زخم خدنگ سی و سه زخم برداشت . و بروایت صاحب مناقب وسيد ، هفتاد و دو جراحت یافت . ابو مخنف گوید : سی وسه طعن نيزه و سی و چهار ضرب شمشیر بدو رسید . امام محمد باقر علیه السلام میفرماید : سیصد و بیست و اند (1) زخم تیرونیزه یافت . و بروایتی سیصد و شصت جراجت دید. و نیز گفته اند: هزار و نهصد زخم یافت و درع او از تیر چون قنفذ (2) گشت . و این جمله از پیش روی بود.

ص: 382


1- اند: از سه تا نه
2- قنفذ خارپشت

آخرین لحظات سواری حسین ( علیه السلام )

ناگاه ابوالحتوف جعفی از کمین گاه کمان بگشاد و تیر او بر جبین (1) آن

حضرت آمد . حسين علیه السلام تیرا بکشید و خون بر روی موی مبارکش بدرید

فَقَال أَللَّهُمَّ إِنَّكَ تَرَى مَا أَنَا فِيهِ مِن عِبَادِكَ هَؤُلاءِ الْعُصَاةِ أَللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً واقتُلْهُم بَدَداً ولا تَذَرْ عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَدٌ ولا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَدا (2) را از بندگان خود.ای خداوندمن! تو نابود کن ایشانراو بکش ایشانراو پراکنده کن ایشان راو باقی مگذار بر روی ارض یکتن از ایشان را و میامرز هرگز یکتن از ایشان را . پس دامن زره را بیکسوی کرد و جامه خویش را بر کشید ، تا خون چشم وچهره را بسترد (3) ، ناگاه خدنگی که پیكانش مسموم وسه شعبه بود ، بر سینه آنحضرت آمد و بروایتی بر قلب مبارکش رسید و از آن سوی سر بدر کرد. و آن تیراخولی ابن الاصبحی را می بود و بروایتی ابو قدامة العامری بسوى آن حضرت گشاد داد

فقال الْحُسَيْنُ بِسْمِ اَللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّة رسول الله

آنگاه سر بسوی آسمان برداشت

وَ قَالَ إِلَهِي تَعْلَمُ اَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلاً لَيْسَ عَلَى وَجْهِ اَلْأَرْضِ اِبْنُ نَبِيٍ غَيْرُه

یعنی پروردگار من ! تو میدانی که این جماعت مردی را میکشند که در روی زمین جز او پسر پیغمبری نیست ، پس دست فرا برد و آن تیر را از قفابیرون

ص: 383


1- جبين : پیشانی
2- عصاه ( جمع عاصی ) : گنهکاران
3- به ص 376 رجوع شود

کشید ، پس دست بزیر جراحت میداشت: چون از خون سرشارمیگشت بسوی آسمان می افشاند و قطره ای باز گشت نمینمود و دیگر باره دست را از خون ممتلی (1) میساخت و سر و روی و لحيه (2) مبارک را خون آلود میفرمود

َ قَالَ هَكَذَا أَكُونُ حَتَّى أَلْقَى جَدِّي رَسُولَ اَللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِي وَ أَقُولُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَتَلَنِي فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ

فرمود : همچنانکه سر و روی خویش را با خون خود آهار (3)

کرده ام وخضاب نموده ام ، جد خود رسول خدای را دیدار خواهم کرد و کشندگان خود را يكيک باز خواهم نمود. اینوقت ضعف بر آن حضرت استیلا یافت و نیروی تکتاز در میدان و نبرد با مردان سستی گرفت ؛ لاجرم بیکسوی شد و بایستاد، تالختی نیروی جهاد بدست کند ، اینوقت صالح بن وهب بن المزني ، وقت را مغتنم شمرد و مغافصه از کنار آن حضرت در آمده با قوت تمام پهلوی مبارکش را با نیزه زد ، چنانکه از اسب در افتاد وروی مبارکش از طرف راست بر زمين آمد ، پس برخاست

سخن حضرت زینب بعمر سعد

زینب که نگران حربگاه بود ، چون این بدید از خیمه بیرون دوید و فریاد

برداشت که :

وَا أَخَاهُ وَاسِيدَاهْ وَا أَهْلَ بَيْتَاةٍ لَيْتَ اَلسَّمَاءَ طَبَقَتْ عَلَى اَلْأَرْضِ وَ لَيْتَ اَلْجِبَالَ تد كد كت عَلَى اَلسَّهْل

2.

ص: 384


1- ممتلی : پر، لبالب
2- لحبه : ریش
3- به ص 353 رجوع شود

فرمود : کاش آسمانها خراب شود و در افتد بر زمین ، کاش کوهسار پاره پاره

شود و پراکنده شود بر روی بیابانها . آنگاه روی با ابن سعد کرد :

فَقَالَتْ يَا عمر بن سَعْدٍ يُقْتَلُ اِبْوعَبْدُ اَللَّهِ عَبْدَ اَللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ يَا

فرمود : ای پسر سعد ! ابوعبدالله را میکشند و توشاد خواره (1) براو نظاره

میکنی ؟ ابن سعد آب در چشم بگردانید و او را پاسخ نگفت ودر گذشت .

شهادت عبد الله بن حسين

اینوقت عبد الله بن حسین علیه السلام که در میان زنان میزیست و هنوز از حلم (2) خبری نداشت و مراهق نبود ، چون عم خویش را بدینحال نگریست ، تاب و توان از وی برفت و آهنگ ملازمت خدمت کرد . از خیمه بیرون دوید تا خویشتن را بعم بزرگوار رساند : زینب عجلت کرد و او را بگرفت و از آن سوی امام علیه السلام ندا در داد که :

ای خواهر ! عبدالله را نگاهدار که در این میدان بلا انگیز در نیاید و خود را هدف تیر و تیغ نماید . زینب چند که در منع او شدت کرد فائدتی بدست نشد.

فَقَالَ عَبْدُ اَللَّهِ لاَ وَاللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي

گفت : سوگند با خدای که از عم خویش مفارقت نخواهم جست و قوت کرد و خود را از چنک زينب رها ساخت و دوان دوان خویش را بحضرت حسين علیه السلام رسانید . در اینوقت ، ابحر بن کعب تیغ بر آهیخت تا بر حسین فرود آورد

فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ تَقْتُلُ عَمِّي؟!

عبدالله گفت : ای پسر زانیه ! عم مرا خواهی کشت ؟ و ابحر چون تیغ فرود

ص: 385


1- شاد خواره : خوشحال ، شادان
2- حلم : احتلام که علامت بلوغ است.

آورد ، عبدالله دست خود را وقایه (1) عم خویش ساخت و شمشیر دست او راقطع کرد، چنانکه با پوست زیرین بیاویخت ، پس فریاد برداشت که : یا اماه ! حسین علیه السلام اورا بگرفت و بر سینه خود بر چفسانید

و قَال يَا اِبْنَ أَخِي اِصْبِرْ (2) مَا نَزَلَ بِكَ وَ اِحْتَسِبْ فِي ذَلِكَ اَلْخَيْرَ فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ اَلصَّالِحِينَ

فرمود: ای فرزند برادر من ! شکیبائی میكن بر آنچه بر تو فرود آمد و آن را از در خیر و خوبی بشمار گیر . هم اکنون خداوند تو را با پدران بزرگوار تو پیوسته میدارد.

حسین ( علیه السلام ) در گودال قتلگاه

اینوقت، حرمله بن كاهل، همچنانکه عبدالله در کنار حسين علیه السلام بود ، خدنگی بسوی او روان کرد و آن تیر بر مقتل (3) عبدالله آمد و در گذشت. و بصوابدید (4) شمر بن ذی الجوشن، عمر بن سعد فرمان کرد تا : گروهی باسهام و جماعتی بارماح و سيوف و قومی با احجار و نار بر آن حضرت حمله افکندند و اینوقت حسين علیه السلام لختی مغشيا عليه (5) افتاد ، وچون بخویش آمد، خواست برخیزد وقتال دهد، بدن مبارک را توانائی بدست نبود . آن حضرت بگریست

وَ نَادِي وَاجِدَاه وَا مُحَمَّدَاهْ وَا أَبَا اَلْقَاسِمَاهْ وَا أَبَتَاهْ وَا عَلِيَّاهْ وَا حُسْنَاهْ وَا جَعْفَرَاهْ وَا حَمْزَتَاهْ وَا عَقِيلاَهْ وَا عَبَّاسَاهْ وَاغْربَتَاهْ وا عَطْشَاةً وا قِلَّةَ غَوْثَاهْ وَا قِلَّةَ نَاصِرَاهْ أُقْتُلُ مَظْلُوماً وَ جَدِّي مُحَمَّد

ص: 386


1- وقایه : جلو گیر ، نگهدار
2- در اينجا كلمه ( على ) از قلم ناسخ افتاده است
3- به ص 301 مراجعه شود
4- صوابدید : درست دانستن
5- مغشيا عليه : بیهوش

اَلْمُصْطَفَى وَ اذْبَحْ عَطْشَاناً وَ أَبِي عَلِيَّ اَلْمُرْتَضِي وَ اُتْرُكْ مَهْتُوكاً وَ اُمِّي فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءَ .

وهمچنان بر وی در افتاده اورا غشی فروگرفت .

ابومخنف میگوید : سه ساعت مغشيا عليه افتاده بود و لشکریان او را زنده

میدانستند و بیمناک بودند که با او نزديک شوند .

اینوقت، مالک بن بسر الكندی ، بجانب آن حضرت روان شد و همی شتم

گفت وسب کرد و با شمشیر زخمی بر سر مبارکش فرود آورد

فَقالَ لَهُ الحينَ لا أَكَلتَ بِهَا وَلَأ شَرِبْتَ وَ حَشَرَكَ اللَّهُ مَعَ الظَّالِمِينَ

یعنی با این دست نخوري و نیاشامی و خداوند تو را با ظالمان محشور کناد و آن حضرت برنسی (1) از خز برسر افکنده بود، چون از خون فرق مبارکش آکنده شد، فرو افكند . مالک بن بسر بر گرفت و بخانه خویش برد تا از آلایش خون بشوید . زوجه خود را آگاه ساخت و بروایتی خود آن حضرت را برد

وقالَ لَهَا هَذِهِ بَيْضَةُ اَلْحُسَيْنِ فَاغْسِلِيهَا مِنْ دَمِهِ فَبَكَتْ وَ قَالَتْ يَا وَيْلَكَ قَتَلْتَ ألحسينَ وَ سَلَبْتُ سِلاحَهُ أخرِج عَنِّي حَشَى اللَّهُ قَبْرَكَ نَاراً وَاللَّهِ لَسْتَ أَنْتَ لِي بَعْلاً ولا أَنَا لَكَ أهلاً وَلا جَمَعْتُ أَنَا وَ أَنْتَ تَحْتَ سَقْفِ بَيْتٍ

یعنی با زوجه خود گفت: بشوی از خون این خود را . زن بگریست و گفت: وای بر تو ! پسر پیغمبر را میکشی و سلاح او را مأخوذ میداری ؟ بیرون شو از نزد من که خداوند تو را از آتش آکنده کناد ، سوگند با خدای تو شوهر من نیستی و من زوجه تو نیستم و هرگز با تو در زیر سقف خانه حاضر نخواهم شد .

ص: 387


1- برنس ( بضم اول و ثالث وسكون ثاني ) : کلاه در از یکه در صدر اسلام میپوشیدند

بالجمله ، از دعای حسین علیه السلام هر دو دست مالک بن بسر از کار شد . (1) در تابستان مانند دو چوب خوشیده (2) بود و در زمستان خون و ریم (3) از آن میچکید و سخت فقیر شد و با سوء حال وارد « ئس المصير » گشت .

بروایت ابی مخنف: چون مالک بن بسر آنکلمات از زن بشنید در خشم شد و دست بر آورد تا بروی لطمه زند، دستش بر مسمار (4) در آمد ومسمار بدستش در رفت و بدان در آویخت و در خلاص خویش حیلتی نتوانست ، تا دستش از مرفق قطع شد و تمام فقر و فاقت (5) بزیست تا گاهی که بدار البوار قرار گرفت .

اینوقت شمر بانگ بر لشکر زدکه : این توانی و تراخی چیست ؟ کاراینمردرا نهایت برید . از میانه ، ذرعه بن شریک نخستین کس بود که بخصمی خدا ورسول میان بست و شاهر السيف (6) پیش تاخت و شانه مبارک آنحضرت را بضرب تیغ جراحتی کرد . امام علیه السلام با آنهمه زخم وضعف ، تیغ براند و ذرعه بن شریک را از مرکب حیات پیاده ساخت (7) وهمی گفت :

صَبْراً عَلَى قَضَائِكَ يَا رَبِ لاَ إِلَهَ سِوَاكَ يَا غِيَاثَ اَلْمُسْتَغِيثِينَ

اینوقت ، شمر بن ذی الجوشن بانگ بر مردم خویش زد که ، آتش حاضر کنید تا

خیام حسین را با هر که در آنها جای دارد بسوزانم .

فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ يَا اِبْنَ ذِي اَلْجَوْشَنِ أَنْتَ اَلدَّاعِي بِالنَّارِ لِتُحْرِقَ عَلَى أَهْلِي أَحْرَقَكَ اَللَّهُ بِالنَّارِ

فرمود: ای پسر ذی الجوشن ! آتش طلب میکنی تا اهل بیت رسول خدای

ص: 388


1- از کار افتاد .
2- خوشيده : خشك شده
3- ريم : چرک
4- مسمار : ميخ.
5- فاقت : تنگدستی
6- شاهر السيف : شمشير از نیام کشید.
7- کنایه از کشتن است

را بسوزانی ؟ خداوند بسوزاند تورا بآتش دوزخ . این هنگام چهل تن از اشرار کفار وعتات (1) اقوام و سران سپاه در گرد آنحضرت پره زدند . حصين بن نمیر تیری بردهان مبارکش زد و ابو ایوب غنوی با خدنگی حلقوم شریفش را جراحت کرد و نصر بن خرشه با شمشیر زخمی برد و عمرو بن الخليفة الجعفی بر عاتق (2) مبارکش جراجتی رسانید و صالح بن وهب مزنی نیزه بر خاصره (3) مبارکش زد و آنحضرت بروی در افتاد و دیگر باره برجای نشست و سنان بن انس نخعی ، ترقوه (4) مبارکش را با سنان نیزه بخست و هم بدان نیزه سینه مبارکش را جراحتى عظیم کرد. آنگاه کمان بگرفت وخدنگی بر نحر (5) شريفش فرو نشاند وهمچنان آنحضرت در افتاد و بر نشست تیر را بکشید. عمر سعد گفت : مادر بر شما بگرید تعجیل کنید و کار او را بپایان آرید و سر او را از تن دور کنید . . اول کس شبث بن ربعی با شمشیر کشیده پیش تاخت . امام علیه السلام بجانب او نظری افکند. شبث رار عده ای بگرفت و سخت بلرزیدو شمشیر از کفش بیفتاد و باز گریخت وهمی گفت : معاذ الله که من خدای را ملاقات کنم و ذمت من مشغول بخون حسین باشد. سنان بن انس که مردی مبروص و کوسج و قصير الوجه بود از در شماتت و شناعت روی با شبث کرد و گفت : مادر بر تو بگرید وقوم تو تباه گردد ، چرا از قتل اودست بازداشتی و روی بر کاشتی ؟ گفت : چون چشم بگشود ومرا نظاره کرد چشمهای رسول خدای را معاینه کردم ، نیروی من برفت و اندامم بلرزید ، گفت : این شمشیر مرا ده که من از برای قتل او شایسته تر از توام . تیغ بگرفت وقصد حسين علیه السلام کرد. چون نزديک شد، رعدتی عظیم اورابگرفت و سخت بترسید ، چنانکه شمشیر از دست او بیفتاد و بگریخت ، شمر او را بسرزنش زبان باز کرد که چرا بگریختی ؟ گفت : چون چشم بسوی من بگشود ، شجاعت پدر او فرایاد من آمد ، بگریختم و دیگر

ص: 389


1- عتات ( جمع عاتی ) : ستمگران
2- عاتق : بین شانه و گردن
3- خاصره : تهیگاه
4- ترقوه : چنبر گردن
5- نحر : گودی زیر گلو .

با شمر ملعون خولی بن یزید اصبحی ، تصميم عزم داد که سر مبارك امام علیه السلام را از تن دور کند . وی نیز قدمی چند برفت ورعدتی او را بگرفت و باز شتافت. شمر گفت چه ترسنده مردم که شما بوده اید . هیچکس سزاوارتر از من نیست در قتل او و شمشیر بگرفت و برفت و بر سینه حسين عليه السلام بنشست . .

مکالمه سيدالشهدا ( علیه السلام ) با شمر ملعون

آن حضرت چشم گشود و بر روی او نظر افکند. شمر رانه آزرم آمد و نه بیمناک

شد و گفت : من از آن مردم نیستم که از قتل تو باز گردم

فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَم مَنْ أَنْتَ وَ لَقَدْ ار تَقِيتُ مُرْتَقًى عَظِيماً طَالَ مَا قَبَّلَهُ رَسُولُ اَللَّهِ

حسين علیه السلام فرمود : تو کیستی ؟ که بر مقامی بلند بر آمدی که بوسه گاه رسول خدای بود . گفت : من شمر بن ذی الجوشن الضبابی. فرمود : مرا میشناسی؟ گفت : نیکو میشناسیم ، تو حسین پسر علی مرتضائی و مادرت فاطمه زهرا است و

جدت محمّد مصطفی است وجده ات خدیجه کبری است. حسين فرمود . وای بر تو با این شناس که ترا است چگونه مرا میکشی ؟ گفت : تا یزید بن معاویه مرا بعطا و

جایزه گرامی بدارد . فرمود : تو شفاعت جد مرا دوست تر میداری با جایزه یزید را ؟ گفت : دانگی از جایزه بزيد در نزد من محبوب تر از شفاعت جد و پدر تست حسين فرمود : اگر لابد قتل مرا دست باز نخواهی داشت .اشربتی آب ده

فَقَالَ لَعَنَهُ اللَّهُ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ واللَّهِ مَا تَذُوقُ الماءَ أَوْ تَذُوقَ اَلْمَوْتَ غُصَّةً بَعْدَ غُصَّةٍ وَ جُرْعَةً بَعْدَ جُرْعَةٍ فَقَالَ يَا اِبْنَ أَبِي تُرَابٍ ألست تَزْعُمُ أَنَّ أَبَاكَ عَلَى اَلْحَوْضِ يَسْقِي مَن أَحَبَّ إِصْبَر حَتَّى يَسْقِيك أَبُوك

گفت : هیهات هيهات ! سوگند با خدای آب نخواهی آشامید، چند که شربت مرگ بنوشی، آنگاه گفت : ای پسر ابوتراب ! آیا تو آنکس نیستی که گمان

ص: 390

میکنی که پدرت علی صاحب حوض کوثر است و سقایت میکند هر کس او را دوست میدارد ؟ تو نیز شکیبا باش تا از دست پدرت سقایت شوی.

فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَهُ سَأَلْتُكَ بِاللَّهِ الأَ مَا كَشَفْتَ لِي عَنْ لِثَامِكَ لَأَ نَظَرَ إِلَيْكَ

حسین فرمود: سوگند میدهم تو را با خدای که لثام (1) خود را از

چهره بیکسوی کن تا تو را دیدار کنم .

فَكَشَفَ لَهُ عَنْ لِثَامِهِ فَإِذَا هُوَ أَبْرَصُ أَعْوَرَلُهُ بَوْزُ أَلْكِلاَبٌ وَ شعر كَشَعْرِ اَلْخِنْزِيرِ

پس شمر لثام از چهره بکشید و او اعور ومبروص (2) بود و پوزی چون پوز

سگ و شعری چون شعر خنزير داشت

فَقَالَ لَهُ اَلْإِمَامُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ صَدَقَ جَدِّي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

فرمود : سخن بصدق کرد رسول خدا . شمر گفت : چه سخن کرد جدتو ؟ فرمود : شنیدم که جد من با پدرم علی گفت که : این پسرت را مردی ابرص و اعور که پوزی چون پوزسگ وشعری چون شعر خنزیر خواهد داشت میکشد شمر در خشم شد و گفت : جد تو مرا با سگ همانند کرد ، سوگند با خدای تو را از قفا سر خواهم برید ، بکیفر آنکه جد تو مرا با كلب تشبیه نمود .

شهادت حضرت سیدالشهدا ( علیه السلام )

پس آن حضرت را بروی در انداخت و شمشیر بکشید و ساخته قتل پسر پیغمبر

شد و این شعر بگفت :

أَقْتُلُكَ الْيَوْمَ وَ نَفْسِي تَعْلَمُ *** عِلْماً يَقِيناً لَيْسَ فِيهِ مَزْعَمٌ

وَ لاَ مَجَالٌ لَأَ وَلَأَ تَكْتُمُ *** أَنَّ أَبَاكَ خَيْرُ مَنْ يُكَلِّم

ص: 391


1- لثام : مانند روبند زنان پارچه ایست که مردان سر و صورت خود را بدان پوشند
2- مبروس: پیس

بَعْدَ اَلنَّبِيِّ المُصْطَفي أَلمُعظِمِ *** أَقتُلُكَ الْیومَ وَ سَوفَ اَنْدَمُ

وَ أنَّ مَثْواى غَداً جَهَنَّمُ *** أَفيضُ دَمَكَ بِالتُّرابِ بِقُمَّ

ولا لِأَوْلادِ النَّبِيِّ ارْحَمْ (1)

و با دوازده ضرب سر مبارک آن حضرت را از قفا ببرید و بر سنان نیزه بلند

نصب کرد و برافراشت.

لشکریان سه کرت با على صوت تكبير گفتند .

وَ تَزَلْزَلَتِ الأَرْضُ وَ أَظْلَمَ الشَّرْقُ وَ الغَربَ وأَخَذَتِ النَّاسُ الرَّجْفَةَ وَ الصَّواعِقَ وَ أَمْطَرَتِ السَّماءُ ما عَبيطَا

یعنی زمین بلرزید ومشرق و مغرب را ظلمتی عظیم فرو گرفت ولرزه در اندام مردم افتاد وصواعق متواتر (2) گشت و آسمان خون تازه بیارید و درباریدن خون از آسمان در مصیبت حسین و

علمای عامه و فقهای اثنا عشریه متفق الكلمه اند (3) و جز این نتواند بود ، چه آن وجود مقدس، جان آفرینش و مهجه (4) عالم امكان است. چون جان شکنجه بیند ومهجه رنجه شود ، ناگزیر است که تن خسته و بدن شکسته گردد ، از اینجا است که از ابتدای عالم امر که فاتحه موجودات ومنتهای عالم خلق که خاتمه مكوناتست، هیچ آفریده ای بجای نماند الاآنکه زحمتی را تلقی (5) کرد و زیانی را پذیره شد ، اگر چند شمر و یزید و بيدالله عنید بود.

بالجمله ، بعد از شهادت آن حضرت منادي از آسمان ندا در داد :

ص: 392


1- ( بقم : روناس که پارچه را بدان رنگ كنند . در بعضی از مقاتل بجای « بقم » « غصه » ذکر شده است ) خلاصه اشعار : امروز ترا میکشم ، لیکن پشیمان خواهم شد. بدون شک و تردید باور دارم که پدرت بعد از پیغمبر بهترین مرد مست و فردای قیامت جایم در جهنم است )
2- صواعق ، جمع صاعقه : آتش آسمانی ، متواتر : پی در پی
3- متفق الكلمه اند : بدون اختلاف همه يك سخن میگویند
4- مهجه : روح ، خون دل
5- تلقی : برخورد

قُتِلَ وَ اَللَّهِ الامام اِبْنُ اَلامامِ وَ أَخُو اَلْإِمَامِ وَ أَبُو الْأَئمَّة ألحسين اِبْنُ عَلِيِّ بْنِ أبيطالب عَلَيْهِمُ السَّلام

در مقتل ابن طاوس مسطور است که : هاتفی ندا در داد:

إِنَّ اَلرِّمَاحَ اَلْوَارِدَاتِ صُدُورُهَا *** نَحَرَ الحُسَيْنُ تُقاتِلُ التَّنزيلا

وَيُهَلّلُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ إنَّما *** قَتَلُوا بِكَ التَّكْبِيرَ والتَّهْلِيلا

وَ كَأَنَّمَا قَتَلُوا أَبَاكَ مُحَمَّداً *** صَلَّى عَلَيْهِ اَللَّهُ وَ آلِهِ جِبْرِيلاً (1)

ابومخنف از ام كلثوم حدیث میکند که : بعد از قتل حسین، شنیدم که گوینده ای

این شعر گفت و او را ندیدم :

واللَّهِ مَا جِئْتُكُمْ حَتَّي بَصُرْتُ *** بِهِ بِالطفِّ منعفر اَلْخَدَّيْنِ مَنْحُوراً

وَ حَوْلَهُ فِتْيَةٌ تُدْمِي نُحُورهم *** مِثْلَ اَلْمَصَابِيحِ يَغْشُّوْنَ اَلدُّجِيَّ نُوراً

وَ قَدْ رَكَضتُ رِكَابِي كَيْ أُصَادِفَهُ *** مِنْ قَبْلِ يلْثمُ وَسَطَ اَلْجَنَّةِ الحورا

فَرَدَّنِي قَدْرٌ واللهِ بَالِغُهُ *** وَ كَانَ أَمْرٌ قَضَاهُ اَللَّهُ مَقْدُوراً

كانَ الحُسَيْنُ سِرَاجاً يُسْتَضَاءُ بِهِ *** وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي لَمْ أَقُلْ زُوراً (2)

ام كلثوم میفرماید : اورا سوگند دادم که چه کسی باشی؟ گفت : ملکی از ملوك

ص: 393


1- خلاصه اشعار :همانا نیزه هائیکه بگلوی حسين میآید باقرآن میجنگد. کوفیان هنگام کشتن تو « لااله الا الله » می گویند در صورتیکه با کشتن تو ، ابن کاساترا ميکشند یا گویا جدت پیغمبر را میکشند
2- خلاصه اشعار : حسين را در زمین کربلا سر بریده دیدم . و گردش جوانانی بخون آغشته بودند که مانند چراغهای درخشان تاریکی را زدوده بودند خواستم خود را بدسين برسانم ولی قضا وقدر نگذاشت . حسین چراغی نور بخش بود . بخدا سوگند که دروغ نگفتم

جنم ، با قوم خویش آمدم که حسین را نصرت کنم ، وقتی رسیدم که او را کشته دیدم .

بالجمله، ساعتی جهان راغبرتی سوداء نهنبن (1) بود و صر صرحمراء (2) وزیدن داشت و مردمان منتظر عذاب و مترصد عقاب بودند تا ظلمت منقشع (3) شد و تاریکی مرتفع گشت . اینوقت مردی بنزد عمر بن سعد آمد و بانگ برداشت که : .

أَبْشِرْ أَيُّهَا اَلْأَمِيرا فَهَذَا شِمْرٌ

در قاتل و قاطع سر سیدالشهدا علیه السلام سخن بخلاف کرده اند : بعضى قاتل سید الشهدا را مردی گمنام از قبيله مذحج نوشته اند ، و این روایتی سخت ضعیف است و گروهی خولی بن یزید الا صبحی را دانسته اند و جماعتی این نسبت را بسنان بن انس نخعی داده اند و جمعی در حق شمر بن ذی الجوشن متفق الكلمه اند و این اصح روایات است و تواند شد که خولی و سنان او را در این امر اعانت کرده باشند

اَللَّهُمَّ أَلْعَنْ أَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ اَللَّهُمَّ أَلْعَنْ أَلْمُصَابَةَ اَلَّتِي جَاهَدَتِ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ شايعت و بَايَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ اَللَّهُمَّ اَلْمَعْنَهُمْ جَمِيعاً

و این واقعه هایله در روز جمعه . در سال شصتم هجری واقع شد .

پایان جلد دوم شرح حالات حضرت سیدالشهداء علیه السلام و جلد سوم از وقایع

بعد از شهادت آن حضرت شروع میشود .

ص: 394


1- عبرت سوداء : گردو خاک سياه . نهنبن : سر پوش.
2- صرصر حمراء : تند باد سرخ.
3- به ص 225 رجوع شود

فهرست مندرجات

صفحه عنوان

3-2 ... حاضر شدن امام حسین ( علیه السلام ) بر سرقبر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله )

5-4 ... خواب دیدن امام حسین ( علیه السلام ) رسول

7-6 ... سخنان محمد بن حنفیه با حضرت سید الشهداء ( علیه السلام ) محمد بن حنفیه

10-9 ... وصیتنامه حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام )

11 ... نوحه سرائی پریان برای حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام )

12 ... گفتگوی ام سلمه با حضرت امام حسین ( علیه السلام )

13 ... سخنان عمر بن علی با آنحضرت وداع حضرت سید الشهداء با قبر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله )

16-15 ... بیرون شدن آنحضرت از مدينه بجانب مکه

18-17 ... آمدن ملائكه و جن برای نصرت امام حسین علیه السلام

53 ... فرمان حکومت کوفه بابن زیاد

54 ... دستور یزید با بن زیاد

20-19 ... خير اندیشی عبدالله بن ابی مطیع برای آنحضرت

21 ... جریان ورود امام حسین ( علیه السلام ) بمکه معظمه

25-22 ... سخنان ابن عباس وعبدالله عمر با درباره آنحصرت

27-26 ... نامه يزبد بعبدالله بن عباس درباره آنحضرت

30-28 ... پاسخ ابن عباس بنامه يزيد

35-31 ... نامه مردم کوفه بامام حسین ( علیه السلام )

37-36 ... جواب دادن آنحضرت بنامه های مردم کوفه

38 ... اعزام مسلم بن عقیل بکوفه

39 ... مراجعت مسلم و اعزام مجدد او

40 ... نام مسلم از وسط راه بامام حسین عليه السلام

42-41 ... پاسخ حضرت امام حسین «ع» به نامه مسلم

43 ... نامه امام حسین علیه السلام با مشایخ بصره

47 ... پاسخ مشايخ بصره بسخنان یزید بن مسعود

48 - 49 ... پاسخ بزرگان بصره بنامه سیدالشهداء ( علیه السلام )

50 ... آگاهی نعمان بن بشير از مسلم بن عقیل

51... خطبه نعمان بن بشير در مسجد کوفه

52 ... نامه عبدالله خضر می بیزید بن معاویه

55 ... خطبة ابن زیاد در بصره

57-56 ... نيرنگ ابن زیاد

58 ... ورود ابن زیاد بدار الاماره

60-59 ... خطبة ابن زیاد در کوفه

61 ... مسلم در خانه هانی و

65 ... تدبير مسلم وهانی در قتل ابن زیاد

63 ... عیادت ابن زیاد از هانی آنحضرت

64 ... نیرنگ معقل برای دست یافتن بمسلم

65 ... گول خوردن مسلم بن عوسجه

66 ... طلبیدن ابن زیاد هانی بن عروه را وحشت هانی بن عروه

68 ... اهانت ابن زیاد بهانی

69 ... طلب کردن ابن زیاد مسلم را از هانی

70 ... گفتگوی مسلم بن عمر باهانی

ص: 395

صفحه عنوان

71 ... حبس کردن ابن زیاد هانی را

72 ... سلحشوری هانی در مجلس ابن زیاد

73 ... بدروغی شهادت دادن شریح قاضی

74 ... خروج مسلم بن عقیل و فرار ابن

75 ... ترس ابن زیاد از سپاه مسلم

77-76 ... پراکنده شدن کوفیان از دو رمسلم

78 ... رفتن مسلم بخانه محمد بن كثير

79 ... گرفتاری محمد بن كثير

80 ...رسیدن سپاه شام بكوفه

81 ... شهادت محمد بن كثير و پسرش

82 ... سلحشوری فرزند محمد و شهادتش

83 ... بیرون شدن مسلم از خانه محمد كثير

84 ... ساعتی درخانه خدا

85 ... داخل شدن مسلم، بخا نه طوعه

86 ... آمدن ابن زياد بمسجد

87 ... خطبة ابن زیاد ، در مسجد کوفه

88 ... خواب دیدن مسلم، علی ( علیه السلام ) را و حسین ( علیه السلام )

89 ... آگاهی دادن بلال ، ابن زیاد را ازحال مسلم

90 ... جنك مسلم با لشکر ابن زیاد

93 ...گرفتاری مسلم بن عقیل

94... آب طلبیدن مسلم بن عقیل

95... گرية مسلم بر حضرت حسین ( علیه السلام )

96 ... سفارش مسلم بن عقیل برای حسین( علیه السلام )

97...حضرت مسلم در مجلس ابن زیاد

99 ...و گفتگوی مسلم بن عقیل با ابن زیاد

102 ... شهادت مسلم ( علیه السلام )

104 ... قتل هانی بن عروه

106 ... فرستادن ابن زیاد سر مسلم و هانی را بشام

108 ... نامه یزید بابن زیاد

109 ... مکتوب یزید با بنز باد درباره حضرت حسین ( علیه السلام )

110 ... ذكر شهادت محمد وابراهیم پسرهای مسلم بن عقیل رضي الله عنهم

111 ... فرمان ابن زیاد در باره پسران مسلم

112 ...رهائی دادن زندانیان پسران مسلم را

113 ...طفلان مسلم در خانه حارث

114 ... گر فتاری طفلان مسلم بدست حارث

155 ... شهادت طفلان مسلم بدست حارث

117 ... آوردن حارث سرهای طفلان را نزد ابن زیاد

117 ... کشته شدن حارث بفرمان ابن زیاد

119 ... ذکر توجه حسین بن علی بن ابیطالب سلام الله علیهم از مکه بجانب كوفه

119 ... گفتگوی حسین ( علیه السلام ) باو اقدی و زرارة

120 ... خطبه حسين عليه السلام در مکه

121 ... گفتگوی حسین ( علیه السلام ) با محمد بن حنفیه

123 ...مکالمه حسین ( علیه السلام ) با عبدالله بن عمر

124 ... فرستادن ابن سعید جماعتی را نزد

125 ... بشارت دادن بن عباس ، ابن زبیررا

126 ... برخورد حسین ( علیه السلام ) با کاروان یمن

127 ... مکتوب عبد الله بن جعفر بحضرت و حسین( علیه السلام )

128 ... تودیع محمد بن حنفیه با حضرت حسین

129 ... سخنان حسین ( علیه السلام ) بکسانیکه او را مانع حرکت بودند

130 ... ملاقات حسین ( علیه السلام ) با فرزدق

132 ... گفتگوی حسین ( علیه السلام ) با فرزند خود

133 ...ملاقات حسین ( علیه السلام ) با مرد عراقی

134 ... مکتوب وليد با بن زیاد

135 ... ملاقات حسین ( علیه السلام ) با طرماح

136 ... آگاهی یافتن عبيد الله بن زیاد از اقبال حسین ( علیه السلام ) بجانب کوفه

137 ... نامه حسين ( علیه السلام ) بزرگان کوفه

ص: 396

صفحه عنوان

138 ... رسالت عبدالله بن يقطر

139 ...ملاقات حسين ( علیه السلام ) با عبدالله مطيع

141 ... ملاقات حسين ( علیه السلام ) با زهير بن القين

143 ... خبر دادن هاتف بزينب عليها السلام

143 ... آگاه شدن حسین ( علیه السلام ) از شهادت مسلم بن عقيل وهاني بن عروة

145 ... گریه دختر مسلم بر پدر

146 ... ملاقات دو باره فرزدق با حسین ( علیه السلام )

146 ... رسیدن خبر قتل عبدالله يقطر بامام ( علیه السلام )

148 ... ملاقات حسين ( علیه السلام ) با عبدالله حر

150 ... پشیمانی عبدالله از ترك نصرت امام حسین ( علیه السلام )

151 ... ملاقات حسین ( علیه السلام ) با عمرو بن يوازن وحر بن یزید .

152 ... آب دادن اصحاب حسین ( علیه السلام ) بلشکر حر

153 ... خطبه حسین ( علیه السلام ) در منزل ذوخشب

154 ... گفتگوی حضرت حسین باحر بن یزید

155 ... نماز وخطبه حضرت حسین ( علیه السلام )

157 ... جلوگیری حر از حضرت حسین ( علیه السلام )

158 ... اجازه مراجعت دادن حسن ( علیه السلام ) باصحاب خود

160 ... گرية أم كلثوم و دلداری حسین ( علیه السلام )

161 ... مکالمه در با حضرت حسین ( علیه السلام )

162 ... راهنمائی طرماح لشکر حسین ( علیه السلام ) را

163 ... نقل خواب نمودن حسین ( علیه السلام ) برای پسرش

164 ... رسیدن نامه ابن زياد بحر

165 ... جلو گیری حر از حضرت حسین ( علیه السلام )

166 ... خطبه حسین ( علیه السلام )

167 ... پاسخ اصحاب بسخنان حسین ( علیه السلام )

168 ... ورود حسین ( علیه السلام ) بزمین کربلا

169 ... گریه زینب ودلداری حسین ( علیه السلام )

171 ... نامه حسین ( علیه السلام ) باهل کوفه

173 ... تعداد نامه های حسین ( علیه السلام )

174 ... سخنان حسین ( علیه السلام ) در شهادت قيس بن مسهر

175 ... پاسخ برخی از اصحاب بحضرت حسین عليه السلام

176 ... سخنان حسين عليه السلام با اصحاب در سرا پردۀ خود

177 ... آگهی بافتن ابن زیاد از ورود حسین بزمین ( علیه السلام ) کربلا

178 ... پیشنهاد ابن زیاد بعمر سعد

179 ... تفکر عمر سعد در مقابله با حسین ( علیه السلام )

181 ... خطبة ابن زیاد و تجهیز لشکر

183 ... عدد لشکر ابن زیاد ملعون

185 ... شماره اصحاب حسین ( علیه السلام )

187 ... ذکر رسیدن عمر بن سعد بن ابی وقاص با لشکرهای خود بکر بلا

187 ... آمدن رسول ابن سعد بحضرت و حسین ( علیه السلام )

189 ... مکاتبه ابن سعد وابن زیاد (لع)

190 ... استمداد حبیب بن مظاهر از بنی اسد

191 ... ذکر منع عمر بن سعد آب فرات را و از حسین و اهل بیت آن حضرت سلام الله عليهم

192 ... نامه خولی با بن زیاد

193 ... شماتت عبدالله حصین و نفرین ابیعبدالله الحسین ( علیه السلام )

194 ... جلوگیری از آب و حفر چاه

195 ... ملقب شدن عباس ( علیه السلام ) بسقا

196 ...نصیحت کردن يزيد بن حصین ابن سعد را .

197 ... مذاکره حضرت حسین ( علیه السلام ) باعمر سعد

198 ... مکتوب ابن سعد بابن زیاد

199 پاسخ ابن زیاد بعمر سعد

201 ... گفتگوی ابن سعد و شمر

ص: 397

صفحه عنوان

202 ... پاسخ حضرت حسین علیه السلام بر سول ابن سعد

203 ... گفتگوی حسین ( علیه السلام ) با ابن سعد

204 ... رخصت حسین علیه السلام اهل بیت و اصحاب را

206 ... پاسخ اصحاب بحضرت حسین ( علیه السلام )

208 ... آگهی محمد بن بشر از گرفتاری پسرش

209 ... امان دادن شمر بن ذی الجوشن از جانب ابن زیاد عليهما اللعنة ، عباس بن على و برادران او را در شب نهم محرم

210 ... امان آوردن شمر برای پسران ام البنین

211 ... تنظيف و تنویر اصحاب

212 ... وصیت حسين ( علیه السلام ) با اهل بیت 212 خواب دیدن حسین ( علیه السلام ) سگ ابلق را

213 ... گفتگوی بریر باشمر وابن سمير

229 ... شاهد گر فتن حسین ( علیه السلام ) قر آن را

214 ... اعتراف سر باز عمر سعد بشجاعت و اصحاب حسین ( علیه السلام )

215 ... کاوش اصحاب زمین را در طلب آب

219 ... هجوم لشکر ابن سعد ومهلت خواستن حسین ( علیه السلام )

219 ... ذکر وقایع شب جمعه دهم محرم الحرام که يوم عاشورا خوانند ، در سال شصتم هجری

220 ... خبر دادن حسین ( علیه السلام ) شهادت قاسم و عبدالله را

223 ... رخصت دادن حسین ( علیه السلام ) یارانش را باز گشت

224 ... ذکر روز عاشورا و بزرگترین داهية دهیاء درعالم ایجاد وحيز کون وفساد

225 ... خطبه حسین ( علیه السلام ) در صبح عاشورا

226 ... یاوه سرائی شمر هنگام دیدن خندق

227 ... هلاک سه تن از لشکر ابن سعد بنفرين حسین علیه السلام

220 ... شاهد گرفتن حسین ( علیه السلام ) قرآن را

230 ... موعظه کردن بریر کوفیان را

231 ... خطبه حسين عليه السلام واستشهاد او از بزرگان کوفه

232 ... یاوه سرای شهر و پاسخ ابن مظهر بوی

233 ... خطاب حسين عليه السلام بيک يک از بزرگان کوفه .

234 ... گفتار اشعث و پاسخ حضرت حسین ( علیه السلام )

235 ...مقالات بربر با کوفیان

236 ... سؤال و جواب حسين ( علیه السلام ) با کوفیان

239 ... وصیت حسین (عبا اهل بیت)

241 ...رمز خطبه های بسیار حسين ( علیه السلام )

242 ... موعظه زهیر بن القین کوفیان را

243 ... خطبه حسین ( علیه السلام ) در میدان

246 ... مقالات شمر ملعون با حضرت حسین ( علیه السلام )

247 ...خطبه و اتمام حجت نمودن حسین ( علیه السلام )

252 ... مقالات حسین ( علیه السلام ) با ابن سعد

253 ... توبه کردن حر بن یزید

256 ... سخن حر بن یزید با کوفیان

254 ... ذکر مبارزت اصحاب امام حسین ( علیه السلام ) با لشکر عمر بن سعد

258 ... مبارزه ابن عمير با غلام زیاد

259 ... تیر باران کردن اصحاب کوفیان را

259 ... کشتن مسلم بن عوسجه ابن جوزه را

260 ... مبارزه حر وشهادت پسرش

262 ... توبه برادر حر

262 ... شجاعت و شهادت حر بن یزید

266 ... شهادت برادر و غلام حر

267 ... شهادت بریر بن خضير

299 ... شهادت وهب بن عبدالله

274 ... شهادت سعد بن حنظله

ص: 398

صفحه عنوان

275 ... شهادت مسلم بن عوسجه

277 ... شهادت پسر مسلم بن عوسجه

278 ... شهادت هلال بن نافع

279 ... شهادت نافع بن هلال

279 ... جنگ همگانی

282 ... شدت جنگ و یاد خدا

284 ... اختلاف علما در نام پدر حبيب

285 ... شهادت حبیب بن مظهر

287 ... نماز در برابر شمشیر و تیر

287 ... کلمات حسین و اهل حرم عليهم السلام در تهییج لشگر

289 ... پاسخ اصحاب

289 ... شهادت زهير بن القین

291 ... شهادت ابو ثمامه وحجاج بن مسروق

292 ... شهادت یحیی بن کثیر

294 ... شهادت حنظلة بن سعد

295 ... شهادت عبدالرحمن بن عبدالله وعمرو بن قرظه

296 ... شهادت جون غلام أبي ذر

298 ... شهادت عمرو بن خالد وسويد بن عمرو

299 ... شهادت قرة بن أبی قرة و مالك بن انس

300 ... شهادت عمرو بن مطاع و جوانی پدر کشته

301 ... شهادت جنادة بن حارث

302 ... شهادت عمر و بن جناده

303 ... شهادت عابس بن شبیب و شوذب غلام او

305 ... شهادت عبدالله و عبدالرحمن غفاری

306 ... شهادت غلام ترکی و یزید بن زیاد

307 ... شهادت ابوعمرو ویزید بن مهاجر

308 ... شهادت سيف و مالک

309 ... شهادت زیاد مصاهروابراهيم بن حسين

310 ... شهادت علی بن مظاهر و معلی

311 ... شهادت طرماح بن عدی

312 ... شهادت محمد بن مطاع وجابر بن عروه بن على ومالك بن داود

313 ... شهادت عبدالرحمن الكدری و برادرش

314 ... ذکر اسامی جماعتی از شهدای یوم عاشورا که بعضی از علمای اخبار و تواریخ در مؤلفات خود رقم نکرده اند

315 ... ذکر حال جوانان بنی هاشم که یوم عاشورا در رکاب حسین بن علی عليهما السلام شهید شدند

316 ... علت تقدم اصحاب بر امام عليه السلام و در شهادت

317 ...شهادت عبدالله بن مسلم

318 ... شهادت محمد بن مسلم و هفت تن از اولاد عقیل

321 ... شهادت سه تن از اولاد جعفر طیار

322 ... شماره اولاد امام حسن ( علیه السلام )

323 ...ذکر حال حسن مثنی

324 ... شرح حال عمر بن حسن علیهما السلام

329 ... شهادت قاسم بن حسن علیهما السلام

329 ... شهادت عبد الله، اکبر بن حسن

330 شهادت ابو بکر و احمد پسران امام حسن عليه السلام

331 ... شهادت پسران امام حسن ( علیه السلام )

332 ... شهادت عبد الله بن على

333 ... بميدان آمدن عمر بن على

334 ... شرح حال عمر بن على

305 شهادت عبدالله و عبدالرحمن غفاری

336 ... فرزندان علی ( علیه السلام ) از ام البنين

437 ... شهادت عبدالله بن علي وجعفر بن علی

338 ... شهادت عثمان بن علي ومحمد بن علی

339 ... شهادت عون بن على

342 ... شخصیت حضرت عباس بن علی ( علیه السلام )

342 ... لغزش مجلسی علیه الرحمه

ص: 399

صفحه عنوان

343 ... مبارزه حضرت ابوالفضل ( علیه السلام )

345 ...شهادت عباس بن علی ( علیه السلام )

397 ...جنك يك تن با سی هزار

345 ... بكاء وابكاء ام البنين واشتباه ابن شهر آشوب

349 ... شخصیت علی اکبر بن حسين ( علیه السلام )

398 رجزهای حضرت حسین ( علیه السلام )

350... برمیدان رفتن علی اکبر ( علیه السلام )

351 ... مبارزه و شهادت علی اکبر ( علیه السلام )

356 ...شهادت عبد الله بن الحسين ( علیه السلام )

357 ... مبارزه سیدالشهداء ( علیه السلام )

358 ... آمدن قبایل جن بیاری حسین ( علیه السلام )

359 ... عازم میدان شدن زین العابدین ( علیه السلام )

360... وداع حضرت حسین با سکینه ( علیه السلام )

362 ... سپردن اسرار امامت

363 ... آخرین گوهر گنجینه حسین ( علیه السلام )

366360 ... طلبیدن حسين ( علیه السلام ) ابن سعد را

366... شمار مرکوبهای حسین ( علیه السلام )

367 ... جنگ یک تن با سی هزار

368 ... رجزهای حضرت حسین ( علیه السلام )

373...پر دلترین مردان جهان

375 ... ندای غیرت بر بیغرتان کوفه

377 ... استغاثه حسین ( علیه السلام ) از شهدای زنده دل

378 ... ورود حسین ( علیه السلام ) بشريعة فرات

380 ... آخرین وداع حسين با اهلبیت و عليهم السلام

381 ... حمله شاهباز زخم دیده بر ملخهای

383 ... آخرین لحظات سواری حسین ( علیه السلام )

384... سخن حضرت زینب بعمر سعد

385 ... شهادت عبدالله بن حسين ( علیه السلام )

386 ... حسین ( علیه السلام ) در گودال قتلگاه

390 ... مکالمه حسین ( علیه السلام ) با شمر ملعون

391 ... شهادت حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام )

ص: 400

جلد 3

مشخصات کتاب

جزء سوم

از جلد ششم

ناسخ التواریخ

در احوالات حضرت سیدالشهداء علیه السلام

تالیف : مورخ شهیر دانشمند لسان الملک میرزا محمد تقی سپهر طاب ثراه

با تصحیح کامل ، ترجمه بعضی اشعار و لغات و مزایای دیگر ، تحت نظر عدای از فضلا و دانشمندان تهیه شده

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

جزء سوم از جلد ششم

( ناسخ التواریخ )

در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام

وقایعی که بعد از شهادت سيد الشهداء علیه السلام در ارض کربلا واقع شد

سرگذشت اسب سیدالشهداء (علیه السلام)

چون حسين علیه السلام بمعارج درجات شهادت ارتقا(1) یافت ، اسب آن حضرت درمیان میدان ببانگ صهيل(2) فریاد و عويل(3) برداشت. ابن سعد بلشکریان گفت : این اسب را بگیرید و بنزد من آرید که اسمي مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم است. جماعتی از لشکر او را در پره افکندند . اسب بمدافعه در آمد و با دست و دوس(4) ودندان سواران را میزد و از زین بزمین می افکند . بروایت صاحب عوالم ، چهل تن را بکشت . ابن سعد گفت : او را دست باز دارید تا چه کند، چون بیکسوی شدند ، سروروی خود را با خون حسين علیه السلام آلايش داد و بسوی سراپرده آن حضرت روان شد و باعلى صوت صهیلی بر آورد و با هر دو دست زمين را همی بکند و بپراکند و سر خود را بر زمین بکوفت تا جان بداد و بروایتی خود را در آب انداخت . غوغای رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت . سکینه بدوید و مقنعه از سر بیفکند و فریاد برداشت که :

ص: 2


1- ارتقا : بالا رفتن ، بلند شدن
2- صهيل : شبهة اسب
3- عویل : ناله
4- دوس ( بفتح دال ) لگد زدن

وَا قتيلاه ! وَا أَبَتَاهْ ! وَا حَسَّنَّاهُ ! وا حُسَيناه، وا غُربَتاه، وا بُعدَ سَفَراه، وا طُولَ كُربَتاه، هذَا الحُسَینُ بِالعَراءِ، مَسلُوبُ العِمامِةِ والرِّداءِ

بگریست و این شعر بگفت :

ماتَ الْفَخارُ وَ ماتَ الْجُودُ وَالْکَرَمُ *** وَاغْبَرَّتِ الأَرْضُ وَالآفاقُ وَالحَرَمُ

وَ اَغْلَقَ اللّهُ اَبْوابَ السَّماءِ فَما *** تَرْقی لَهُمْ دَعْوَهٌ تُجْلی بِهِا الْهِمَمُ

یا اُخْتَ قُومی اُنْظُری هذا الْجَوادَ اَتی *** یُنَبِّئْکِ اَنَّ اِبْنَ خَیْرَ الْخَلْقِ مُخْتَرَمُ

ماتَ الْحُسَیْنُ فَیا لَهْفی لِمَصْرَعِهِ *** وَ صارَ یَعْلُو ضِیاءَ الأُمَّهِ الظُّلَمُ

یامَوْتُ هَلْ مِنْ فِدا یامَوْتُ هَلْ عِوَضٌ

اللّهُ رَبِّی مِنَ الفُجّارِ یَنْتَقِمُ(1)

چون ام کلثوم این اشعار را اصغا(2) فرمود، بیرون دوید و خمار(3) از سر بیفکند و این اشعار را انشاء کرده قرائت نمود :

مُصیبَتی فَوْقَ اَنْ اَرْثی بِاَشعاری *** وَ اَنْ یُحیطَ بِها عِلْمی وَ اَفْکاری

شَرَّفْتُ بِالْکَأسِ فی صِنْوٍ فُجِعْتُ بِهِ *** وَ کُنْتُ مِنْ قَبْلُ اَرْعی کُلَّ ذیجارِ

فَالْیَوْمُ اَنْظُرُهُ بِالتُّرْبِ مُنْجَدِلاً *** لَوْلا التَّحَمُّلُ طاشَتْ فِیهِ اَفکاری

کَأَنَّ صُورَتَهُ فی کُلِّ ناحِیَهٍ *** شَخْصٌ یُلائمُ اَوْهامی وَ اَخْطاری

ص: 3


1- خلاصه اشعار فخر و بخشش و بزرگی مرد و روی زمین تاریک گشت. درهای آسمان بسته شد ای خواهر برخیز و ببین این اسب خبر مرگ پسر پیغمبر آورده است ولی خدای از گنهکاران انتقام خواهد کشید
2- اصغاء : شنیدن ، گوشدادن
3- خمار ( بکسر خاء ) : پارچه ای که زنان سر خود را بآن پوشند

جاءَ الْجَوادُ فَلا اَهْلاً بِمَقْدَمِهِ *** اِلاّ بِوَجْهِ حُسَیْنٍ طالِبِ الثّارِ

ما لِلْجَوادِ لَحاهُ اللّهُ مِنْ فَرَسٍ *** اَنْ لا یُجندل دونَ الضَّیْغَمِ الضّاری(1)

يا نَفسُ صَبراً عَلَى الدُّنيا وَ مِحنَتِها *** هذَا الحُسَينُ اِلى رَبِّ السَّماء ساري (2)

چون پردگیان سر پرده حشمت و طهارت ، این کلمات را شنیدند و آن اسب شکسته ستام و گسسته لگام(3) را نگریستند ، چهرگان را بلطمه بیازردند و گونه ها را بناخن بشخودند(4) و گریبانها را چاک زدند و بانگ ناله و عويل برآوردند که :

وا مُحَمَّداه: وا عَلِیّاه: وا حَسَناهُ: وا حُسَیْاهُ: اَلْیَوْمَ ماتَ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفی، اَلْیَوْمَ ماتَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضی، اَلْیَوْمَ ماتَتْ فاطِمَهُ الزَّهْراءُ

اینوقت ام کلثوم اشارتی بجانب زینب کرد و سخت بگریست و بگفت :

لَقَدْ حَمَّلَتنا فی الزَّمانِ نَوائبُهُ *** وَ مَزَّقْنا اَیْنابُهُ وَ مَخالِبُهُ

وَ أجنا عَلَیْنا الدَّهْرُ فی دارِ غُرْبَهٍ *** وَ دَبَّتْ بِما نَخْشی عَلَیْنا عَقارِبُهُ

وَ اَفْجَعْنا بِالأَقْرَبَیْنِ وَ شَتَّتَتْ *** یَداهُ لَنا شَمْلاً عَزیزا مَطالِبُهُ

وَ اَودی اَخی وَ الْمُرْتَجی لِنَوائبی *** وَ عَمَّتْ رَزایاهُ وَ جَلَّتْ مَصائبُهُ

حُسَیْنٌ لَقَدْ اَمْسی بِهِ التُربُ مُشْرِقا *** وَ اَظْلَمَ مِنْ دِینِ الإِلهِ مَذاهِبُهُ

ص: 4


1- جندل ( فعل رباعي مجرد ) : بخاک انداختن ، هلاک کردن . ضیغم:شیر
2- خلاصه اشعار : مصیبت من بالاتر از اینستکه بفکر گنجد و با شعر نوحه سرائی شود. برادر مرا روی خاک افتاده می بینم . اگر بردباری خدا نمیبود، سرگردان و دیوانه میشدم . ای نفس ! بر سختیهای روزگار بردبار باش که حسين بسوی پروردگار آسمان سفر نمود
3- ستام ( بکسر اول ) ساخت و یراق زبن اسب . لگام ( که معرب آن لجام است ) : دهنه ، افسار
4- شخودن ( بفتح اول ) خراشیدن ، مجروح کردن

لَقَدْ حَلَّ بی مِنْهُ الَّذی لَوْ یَسیرُهُ *** أَناخَ عَلَی رَضْوی تَداعَتْ جَوانِبُهُ

وَ یُحْزِنُنی اَن اَعیشُ وَ شَخْصُهُ *** مُغیبٌ وَ فی تَحْتِ التّرابِ تَرائبُهُ

فَکَیْفَ یُعَزّی فاقِدٌ شَطْرَ نَفْسِهِ *** فَجانِبُهُ حَیٌّ وَ قَد ماتَ جانِبُهُ(1)

فَلَمْ یَبْقَ لی رُکْنٌ اَلُوذُ بِرُکنِه *** اِذا غالَنی فی الدَّهرِ ما لا اُغالِبُهُ

تُمَزِقُنا اَیْدی الزَّمانُ وَجَدِّنا *** رَسُولُ الَّذی عَمَّ الأَنامِ مَواهِبُهُ (2)

عبدالله بن قیس گوید : من نگران آن اسب بودم که در پایان کار چه میکند ، ناگاه باز تاخت و خود را بفرات در انداخت. بعضی گفته اند : در حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه ظاهر خواهد شد . و همچنان عبدالله بن قیس حدیث میکند که : در يوم صفين گاهی که لشکر معاویه بشرحی که در کتاب صفین رقم کردیم ، طريق شریعه را بر سپاه امیرالمؤمنین مسدود(3) داشتند و حسين علیه السلام آن جماعت را دفع داد

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ : وَلَدِي هَذَا يُقْتَلُ بِكَرْبَلَاءَ عَطْشَاناً وَ يُنَفِّرُ فَرَسِهِ وَ يحمحم وَ يَقُولُ فِي حمحمته : الظليمة الظليمة مِنْ أُمَّةً قَتَلَتْ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهَا وَ هْمُ يُقِرُّونَ الْقُرْآنُ الَّذِي جَاءَ بِهِ إِلَيْهِمْ

این یعنی این فرزند من در کربلا شهید میشود با شدت عطش و اسب او میرمد و

ص: 5


1- ( چون اين يک بيت معنای لطیفی را متضمن است، آنرا جداگانه معنا میکنیم ): مانم دیده ایکه نیمی از جانش مرده و نیمه دیگرش زنده است ، چگونه میتواند نیمه جان خود را تسلیت گوید . ( یعنی با کشته شدن برادرم نیمی از جانم رفت )
2- خلاصة اشعار : نیش و چنگال روزگار ما را پاره کرد و جمعیت مارا متفرق نمود . اگر اندکی از مصیبتهای من بر کوه رضوی وارد میشد گسیخته، میکشت برادرم شهید شده و دیگر در پیش آمدهای روزگار تکیه گاهی ندارم
3- مسدود داشتن : پستن ، جلو گیر شدن

حمحمه(1) میکند و در حمحمه میگوید : اَلظَّلِیمَهَ اَلظَّلِیمَهَ از امتی که کشتند پسر پیغمبر خود را و حال آنکه تلاوت میکنند قرآنی را که خدای بدو فرستاده . آنگاه على علیه السلام ، این اشعار را انشاء فرموده قرائت کرد:

اَرَى الْحُسَيْنَ قَتيلاً قَبْلَ مَصْرَعِهِ *** عَلْما يَقينا بَاَنْ يَبْلي بِاَسْرارِ

اِذْ كُلُّ ذي نَفْسٍ اَوْ غَيْرِ ذي نَفَسٍ *** كُلٌّ اِلَى اَجَلٍ يَجْري بِمِقْدارٍ

فَما أَمَرَّ زَمانٌ أَغبَرَ وَ جَلاً *** وَلا اَریَ الیَومَ صَفواً بَعدَ اِمرارٍ(2)

صیحه و ناله جبرئيل

در خبر است(3) که : بعد از شهادت سید الشهداء علیه السلام ، لشکریان سواری را نگریستند که نا پروا صیحه میزند و بی محابا ويله(4) میکند . گفتند : اینسوار کیست ؟ و چندین ناله و فریاد چیست ؟

فقال : وَ کَیْفَ لَا أَصْرُخُ وَ رَسُولُ اللَّهُ قَائِمٌ یَنْظُرُ إِلَی الْأَرْضِ مَرَّهً وَ یَنْظُرُ إِلَی حَرْبِکُمْ مَرَّهً وَ أَنَا أَخَافُ أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَهْلِکَ فِیهِمْ

گفت : چگونه صیحه نزنم و فریاد نکنم و حال آنکه رسول خدای را مینگرم که ایستاده گاهی بسوی زمین نگران میشود و زمانی حرب گاه را نظاره میکند و از آن میترسم که خدای را بخواند و قاطنين(5) روی زمین را تباه کند. جماعتی از لشکریان گفتند : مردیست دیوانه و سخنی سفيهانه میگوید ، و گروهی

ص: 6


1- حمحمه ( مانند دحرجة ) آواز اسب، هنگام دیدن کسی که با او انس دارد
2- خلاصه اشعار: چون هر جاندار و بیجانی مهلت معینی دارد ، حسینمرا پیش از کشته شدنش کشته می بینم ( مصرع پنجم ناقص بنظر میرسد و در مقاتل معتبره یافت نشد)
3- نفس المهموم از ابن قولویه ، از حلبی، از حضرت صادق عليه السلام
4- بی محابا : بی پروا. ویله : شور و فغان در مصیبت
5- قاطنين : ساکنین

گفتند : سوگند با خدای، ستمی بزرک بر خویشتن آوردیم. برضاجوئی پسر سمیه(1) پسر پیغمبر را کشتیم. راوی گوید : بعرض سید سجاد علیه السلام رسانیدم که : آن صارخ(2) چه کس بوده

قَالَ مَا نَرَاهُ إِلَّا جَبْرَئِیلَ أَمَا إِنَّهُ لَوْ أُذِنَ لَهُ فِیهِمْ لَصَاحَ بِهِمْ صَیْحَهً یَخْطَفُ مِنْهَا أَرْوَاحَهُمْ مِنْ أَبْدَانِهِمْ إِلَی النَّارِ وَ لَکِنْ أُمْهِلَ لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیم

فرمود : آنکس جز جبرئیل نبود و اگر از خداوند مأذون بود ، صیحه ای بر آن جماعت میزد که ارواح. ایشان از ابدان ایشان بجانب دوزخ شتاب گیرد ، لکن ایشان را مهلت داد تا گناه ایشان بزرگتر گردد وعذاب ایشان عظیمتر شود .

و دیگر ابن قولويه در کامل سمند بصادق آل محمد میرساند

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام سَمِعَ أَهْلُنَا بِالْمَدِینَةِ قَائِلًا یَقُولُ الْیَوْمَ نَزَلَ الْبَلَاءُ عَلَی هَذِهِ الْأُمَّةِ فَلَا یَرَوْنَ فَرَحاً حَتَّی یَقُومَ قَائِمُکُمْ فَیَشْفِیَ صُدُورَکُمْ وَ یَقْتُلَ عَدُوَّکُمْ وَ یَنَالَ بِالْوَتْرِ أَوْتَاراً

میفرماید : در ساعتی که حسين علیه السلام مقتول گشت اهل بیت ما در مدینه شنیدند که گوینده ای میگوید که : امروز بالا بر این امت نازل شد و از این پس فرحت و شادی نخواهند دید، تا گاهی که قائم آل محمد ظهور کند و سینهای شما را از این حزن و اندوه شفا دهد و دشمنان شما را بکشد و خون شما را از ستمکاران بازجوید . ایشان سخت بترسیدند و گفتند : حادثه ای عظیم حادث خواهد شد و ما ندانیم چیست . این ببود تا خبر قتل حسین برسید ، چون بشمار گرفتند (3) در ساعتی بود که اصغای آن کلمات کردند.

ص: 7


1- سمیه : نام مادر ابن زیاد
2- صارخ : فریاد زننده
3- بشمار گرفتن: حساب کردن

ربایندگان لباس وسلاح حسین (علیه السلام)

مع القصه ، آن حضرت چون بدرجه شهادت رسید ، آن کفار طمع در سلاح و سلب (1) مبارکش بستند . برنس (2) شريفش را که از خز بود - چنانکه از پیش بدان اشارت شد - مالک بن بشر کندی در ربود . عمامه مبارکش را اخنس بن مرثد ابن علقمة الحضرمي مأخوذ داشت و بروایتی جابر بن یزید الأودی بر سر بست و دیوانه شد و بروایتی مجذوم(3) گشت. وسراويل(4)آن حضرت را ابحر بن کعب تمیمی برد و در پوشید و زمن ومقعد(5) گشت و چند که زنده بود نتوانست بپای خاست و بروایتی دستهایش بخوشید(6)، در تابستان چون دو پاره عود(7) بود و در زمستان ريم(8) و خون می افشاند . ابن شهر آشوب نسبت اخذ سراويل را با بجير ابن عمر الجرمی داده و در این سخن متفرد مینماید(9) و قطيفة(10) مبارکش را که از خز بود ، قیس بن اشعث کندی برد و او را قيس القطيفه نامیدند . بروایت خوارزمي مجذوم شد و اهل بیتش از وي بر میدند و او را در مزابل(11) افکندند و هنوز زنده بود و کلاب گوشتش را دهان میزدند و قمیص شریفش را اسحق بن حيوة الحضرمی ببرد و در بر کرد ، مبروص شد و موی سر و رویش بریخت. و در آن قميص نشان يکصد و ده و آند(12) زخم تير و تیغ ونزه و سنک بود . وثوب آن

ص: 8


1- سلب ( بفتحتين ) : لباس با سلاحیکه از مقتول ربوده میشود
2- بر نس (بر وزن بر ثن ): کلاه درازیکه در صدر اسلام مرسوم بود
3- جذام : مرضی است کشنده که بفارسی آنرا « خوره » مینامند
4- سراویل : زیر جامه
5- زمن ( بفتح اول و کسر ثاني ) و مقعد ( اسم فاعل از اقعاد ): زمینگیر ، کسیکه پاره ئی از اعضایش بی حس شده باشد
6- خوشیدن : خشک شدن
7- عود ، بر وزن و معنی چوپ
8- ریم : چرک
9- گویا غير او دیگری نقل نکرده است
10- قطيفه : رو لباسی
11- مزابل ، جمع مزبله : جائیکه مدفوع انسان و حیواناترا ریزند
12- اند (بر وزن و معنی چند ): عدد مجهول از سه تا نه

حضرت را جعونة بن حويه الحضرمی مأخوذ داشت و ملبوس کرد(1) رویش دیگرگون شد و مویش پراکنده گشت ، بدنش مبروص آمد . و نعلین مبارکش را اسود بن خالد الازدی بر گرفت . و خاتم مبارکش را بجدل بن سلیم کلبی با انگشت مبارکش قطع کرد . ومختار چنانکه انشاء الله در جای خود رقم میشود، هر دو دست و هر دو پاي او را قطع کرد و بیفکند و او در خون خویش همی غلطید تا نگونسار بدوزخ در افتاد . و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق الازدی ، و بروایتی اسود ابن حنظله از قبیله بنی تمیم برد ، و نیز گفته اند: قلا فس نهشلی مأخوذ داشت . محمد زکریا گوید: در نزد حبیب بن بدیل دیده شد و این شمشیر، جز ذو الفقار است؛ چه ذوالفقار بروایتی با سایر اثاثه نبوت و امامت مصون و محفوظ است .

ابن شهر آشوب گوید : کمان آن حضرت و بعضی اشیاء را رحيل بن جثيمة الجعفی و هانی بن ثبیت الحضرمی و جریر بن مسعود الحضرمی و ثعلبة الأسودالاوسی بر گرفتند.

از اخبار چنان مستفاد میشود که :حسين علیه السلام در يوم طف با دوزره متظاهر بودند(2) يکيرادرع بتراء مینامیدند که نيک رسا(3) بود، آنرا عمر بن سعد بر گرفت و گاهی که مختار او را بکشت آن درع را بقاتل او ابوعمره بخشید و درع دیگر را، مالک بن بشر کندی برد و دیوانه شد.

اسب رانندگان بر بدن حسین (علیه السلام)

بعد از آنکه این اشیاء را اشقیاء از آن حضرت بنهب(4) و غارت مأخوذ داشتند، عمر بن سعد ندا در داد که :

مَن یَنتَدِبُ لِلحُسَینِ فَیوطِئَ الخَیلَ ظَهرَهُ

گفت : کیست که ساختگی کند و اسب بر بدن حسين براند ده تن از آنکفار ساخته این کار شدند :

ص: 9


1- ملبوس کرد: پوشید
2- پوشیدند و بمیدان آمدند
3- رسا : بلند
4- نهب ( بر وزن فلس ) : چپاول کردن

نخستین اسحق بن حويه - دوم اخنس بن مرثد - سیم حکیم بن الطفيل السنبسي - چهارم عمر بن صبيح الصيداوي . پنجم رجاء بن منقذ العبدی - ششم سالم ابن خثيمة الجعفی - هفتم صالح بن وهب الجعفی - هشتم واعظ بن ناعم - نهم هانی ابن ثبيت الحضرمی - دهم اسید بن مالک .

این جمله بر اسبهای خود بر نشستند و بر آن بدن شریف بتاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را درهم شکستند و این جماعت چون بکوفه آمدند در برابر ابن زیاد ایستاده شدند . اسید بن مالک گفت :

نَحنُ رَضَضنَا الصَّدرَ بَعدَ الظَّهرِ *** بِکُلِّ یَعبوبٍ شَدیدِ الأَسرِ(1)

عبیدالله بن زیاد گفت : شما چه کسانید ؟ گفتند : ما آنانیم که اسب بر بدن حسين علیه السلام راندیم و بدن او را چنان طحن (2) کردیم که سنگ آسیا گندم را . ابن زیاد واقعی بر ایشان نگذاشت (3) و جایزه بسیار اندک عطا کرد و گاهی که بدست مختار مأخوذ گشتند . بفرمود : تا دستها و پاهای ایشان را با مسمار های (4) آهن بر زمین کوفتند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب راندند، چند که در زیر سنا بک ستور سحق (5) و محو گشتند.

دزدان گرسنه کوفه در خیام اهل بیت اهل بیت

مع القصه ، اینوقت سپاه ابن سعد قصد خیام مقدسه وسرادق(6) ذریه مطهره نمودند . شمر ذي الجوشن با جماعتی از کفره(7) بر در خیام آمد و لشکر را فرمان داد که : داخل شوید و از قليل وکثير آنچه بدست شود ، بنهب و غارت بر گیرید . فریاد: « وامحمداه! واعلياه! واحسناه و احسيناه » به از اهل بیت رسول خدا بالا گرفت و

ص: 10


1- با اسبهای تنومند تندرو، سینه حسین را بعد از پشتش نرم کردیم
2- طحن : آرد کردن
3- وقعی نگذاشت : اعتنائی ننمود
4- مسمار : میخ
5- سنا بک جمع سنبک ( بضم اول و ثالث ) : سم چار پا بان. ستور : هر جا نور چارپا، مخصوصا اسب و استر و خر. سحق : کوبیدن و نرم کردن
6- سرادق : خیمه ها
7- کفره ( با سه فتحه ) جمع کافر

لشکریان بخيمه ها بتاختند و بنهب و غارت پرداختند . سوار(1) از ساعد زنان بکشیدند و گوش پردگیان در اخذ گوشواره بدریدند و گوش ام کلثوم را نیز در طلب گوشواره جراحت کردند و جامه های زنان را بمنازعت و مغالبت (2) از بدن ایشان انتزاع(3) نمودند و از ورس وحلى وحلل(4)، چیزی بجای نگذاشتند و اسب و شتر و مواشي(5) آنچه دیدار شد ببردند.

حمید بن مسلم گوید : باتفاق شمر ذي الجوشن بخيمة على بن الحسين در آمدیم و آن حضرت بر بستر ناتوانی بخفته بود . گروهی گفتند : آیا این بیمار را زنده خواهیم گذاشت ؟ من گفتم : سبحان الله ! آیا شما کودکانرا میکشید با این کودک بیمار چه کار دارید و بسیار گفتم تا شرایشانرا بگردانیدم و نطعی(6) که در زیر پای زین العابدین بود بکشیدند و بردند و آن حضرت را بروی در افکندند . ام کلثوم بگریست و این شعر بگفت :

اَضْحَکَنی الدَّهْرُ وَاَبْکانی *** وَ الدَّهْرُ ذُو صَرفٍ وَاَلْوانِ

فسَلْ بِنا فی تِسْعَهٍ صُرّعوا *** بِالطَفِّ اَضْحَوا رَهْنَ اَکْفانِ

وَ سِتَّهٌ لَیْسَ یُجازی بِهِمْ *** بَنُو عَقیلٍ خَیْرُ فِرْسانِ

وَ اللَّیْثُ عَوْنٌا وَ مُعیناً مَعاً *** فذِکْرُهُمُ جَدَّدَ اَحْزانی(7)

اینوقت عمر بن سعد برسید . زنان اهل بیت بر روی او صیحه زدند و سخت بگریستند. عمر بن سعد فرمان کرد که : کس بخیمه زنان داخل نشود و آن جوان

ص: 11


1- سوار : دست بندیکه زنان برای زینت پوشند
2- مغالبت : مانند مسابقه که هر کس میخواهد از دیگری پیشی گیرد
3- انتزاع : کندن
4- ورس : اسپرک ( بر وزن بهترک ) حلی و حلل : طلا و نقره و جواهریکه زنا نرا برای زینت مرسوم است
5- مواشى : جمع ماشيه : گوسفند و گاو و شتر
6- نطع : پوست گوسفند و مانند آن
7- خلاصة اشعار : روزگار مثلون گاهی میخنداند و گاهی میگریاند . یاد نه تن از اولاد علی علیه السلام و شش تن از اولاد عقیل و شش تن از اولاد عقیل که در خاک کربلا افتاده اند ، اندوههای مرا تازه میکند

بیمار را تعرض نکند و هیچکس از ابن خیام بیرون نشود . اهل بیت گفتند حکم کن آنچه از ما بردند مسترد دارند تا بتوانیم سر و روی پوشیده داریم . لشکر را گفت : هر کس آنچه بنهب مأخوذ داشته مسترد دارد ، لکن امتثال فرمان او نکردند و چیزی مسترد نساختند . هم ام کلثوم بگریست و این شعر بگفت :

قِفُوا وَ دَّعُونا قَبْلَ بُعْدِکُمْ عَنّا *** وَ داعا فَانَّ الْجِسْمَ مِنْ اجْلِکُمْ مُضْنی(1)

فَقَدْ نُقِّضَتْ مِنِّی الْحَیاه وَ اصْبَحَتْ *** عَلَی فُجاجُ اْلأَرْضِ مِنْ بَعْدِکُمْ سِجْنا(2)

سَلامٌ عَلَیْکُمْ ما امَرَّ فِراقَکُمْ *** فَیا وَیْلَتا مِنْ قَبْلِ ذا الْیَوْمِ قَدْ مِتْنا(3)

وَ انّی لَأرْثی لِلْغَریبِ وَ إِنَّنی *** غَریبٌ بَعیدُ الدّارِ وَ اْلأَهْلِ وَ الْمَغْنا(4)

إذا طَلَعَتْ شَمْسُ النَّهارِ ذَکَرْتُکُمْ *** وَ انْ غَرَبَتْ جَدَّدْتُ مِنْ اجْلِکُمْ حُزْنا

لَقَدْ کانَ عَیْشی بالْاحِبَّهِ صافِیا *** وَ ما کُنْتُ ادْری انَّ صُحْبَتَنا تُفْنی

زَمانٌ نَعِمْنا فیهِ حَتّی إذا انْقَضی *** بَکَیْنا عَلی أیّامِنا بِدَمٍ أقْنی(5)

فَوَ اللّهِ قَدْ ضاق اشْتِیاقی إلَیْکُمْ *** وَ لَمْ یَدَعِ التَّغْمیضُ لی بَعْدَکُمْ حفْنا(6)

وَ قَدْ بارَ حَتْنی لَوْعَهُ الْبَیْنِ وَ الْأسا *** وَ قَدْ صِرْتُ دوُنَ الْخَلْقِ لی مَفْزَعا سَنا(7)

ص: 12


1- مضني: لاغر ، رنجور
2- فجاج : ( بکسر اول ) راههای وسیع . سجن ( بکسر سین ): زندان ( یعنی بعداز مرگ چنين عز یز ان, شهر های بزرک در نظرم چون زندان تنک می نماید )
3- ما امر فراقکم ( صيغة تعجب ) : چه تلخ و ناگوار است دوری شما
4- مغنی : منز ليکه دارای ساکنین باشد
5- اقني ( صيغة أفعل التفضيل قانی، مهموز اللام ) : سرخ پرونک
6- تغميض . چشم روی هم گذاشتن
7- بارح ( از مصدر مبارحة ) : دور شدن و دور کردن از منزل و وطن لوعة : سوزش عشق و فراق : اسا : اندوه . ( مصراع دوم این بیت در نسخ موجود اینچنین است، لیکن خالی از عیب بنظر نمیرسد )

وَ قَدْ رَحَلُوا عَنّی أحِبَّهُ خاطِری *** فَما احَدٌ مِنْهُمْ عَلی غُرْبَتی حَنّا(1)

عَسی وَ لَعَلَّ الدَّهْرَ یَجْمَعُ بَیْنَنا *** وَ تَرْجِعُ أیّامُ الْهَنا مِثْلَ ما کُنّا(2)

از زینب دختر امیر المؤمنين عليهما السلام ، حدیث کرده اند که فرمود:

گاهی که عمر بن سعد بنهب و غارت اهل بیت فرمان داد ، من بر باب خیمه ایستاده بودم . مردى ازرق العينين(3) در آمد و آنچه در خیمه بود بر گرفت و زین العابدین علیه السلام را نگریست که رنجور و علیل بر نطعی افتاده بود . پیش شد و آن نطع را از زیر قدم مبارکش بکشید و آن حضرت را در افکند و بنزد من آمد و گوشواره از گوش من میکشید و میگریست . گفتم : این گریه چیست؟ گفت بر شما اهل بیت میگریم که در چنین مهلکه در افتاده اید . زینب را کردار و گفتار او بخشم آورد

قَالَتْ لَهُ : قَطَعَ اللَّهُ يَدَيْكَ وَ رِجْلَيْكَ وَأحرَقَكَ بِنَارِ الدُّنْيَا قَبْلَ نَارٍ الآخِرَة

فرمود: خداوند قطع کند دستهای تو را و پاهای تو را و بسوزاند تو را بآتش دنیا از آن پیش که بآتش دوزخ سوخته خواهی شد . روزی که آن ملعون بدست مختار مأخوذ گشت از خوف و خشیت کردار خویش و گفتار زینب را مکشوف داشت . مختار گفت : سوگند به خدای ، مسئلت زینب باجابت مقرون است. پس بفرمود : آتشی برافروختند و هر دو دست و هر دو پای او را قطع کردند و نگونسارش در آتش انداختند.

و نیز از فاطمه صغری روایت کرده اند که فرمود : در آنروز بیهشانه بر باب خیمه ایستاده بودم و آن بیابان بیکنار (4) ولشکر بیشمار را نظاره میکردم. پدررا و اصحاب پدررا و برادران را و عم و عمزادگان را چون گوسفندان يوم

ص: 13


1- حن : گریه کرد
2- هنا ( مهموز اللام ): گوارائی
3- کبود چشم
4- بیکنار : کنایه از وسعت و پهناوری

اضحى (1) سر بریده میدیدم و بدنهای ایشان عریان در زیر پای ستور کوفته و فرسوده میگشت و من در اندیشه بودم که : بعد از پدر ما را میکشند یا اسير میگیرند ، ناگاه سواری را نگریستم که با کعب نیزه، زنان اهل بیت رامیزند و میدواند و دست او رنجن(2) از ساعد ایشان بیرون می کند و مقنعه(3) از سر ایشان بر میکشد و آن زنان پناه بیکدیگر میبرند و صیحه میزنند که :

«وَاجَداه ! وَا أَبَتَاهْ ! واعَلِياه ، واقِلَةَ ناصِراة وَا حَسَّنَّاهُ» أَمَّا مَنِ مُجِيرٍ يُجبرُنا أَمَّا مَنْ ذائِدٍ (4) يَذُودُ عَنَّا ؟

چون این بدیدم ، قلب من از جای بر میدواند امم چون سیماب بلرزید . از بیم او بيمين وشمال نظر می افکندم و نگران عمه ام ام کلثوم بودم ، که مبادا آنمرد آهنک من کند و بسوی من شتابد . ناگاه دیدم که قصد من کرد و بجانب من روان شد . من از هول بگریختم و چنان دانستم که از وی بسلامت توانم جست. او از قفای من سرعت کرد و کعب نیزه بين کتفين (5) من بکوفت و مرا بردی در افکند و گوشوار از گوش من بکشید و گوش مرا بدرید و مقنعه مرا نیز بر گرفت و خلخال از پای من بر آورد و سخت میگریست . گفتم : ای دشمن خدای! بر چه میگریی ؟ گفت چگونه نگریم و حال آنکه جامه دختر پیغمبر را بغارت میبرم ؟ گفتم : دست بازدار و این جامه بجای گذار . گفت : بیم دارم که دیگری در آید و برباید.

این بگفت و بنهب پرداخت . چند که ملاحف(6) از پشت ما بکشید و برفت بسوی خیمه های دیگر ، پس خون از سر و روي من روان شد و آفتاب بر سر من بتافت و من بیخویشتن(7) در افتادم . چون بخویش آمدم ، عمه ام را

ص: 14


1- يوم اضحی : روز عید قربان
2- دست او رنجن : دست بند
3- مقنعه : روسری
4- مجير : پناه دهنده . ذائد : دفع کننده
5- کتفين : دو شانه
6- ملاحف ( جمع ملحف و ملحفه بر وزن اسم آلت ) رو لباسی
7- بیخویشتن : بیهوش، بیخود

نگریستم که بر سر من میگرید و میگوید : برخیز تا بنگریم بر این اهل و عیال چه گذشت و برادر عليلت (1)را چه پیش آمد و برخاستم

وَ قِلَّةٍ : يا عمتاة ! هَلْ مِنْ خِرْقَةً أَسْتَرِ بِهَا رَأْسِي عَلى أَعْيُنِ النظار فَقَالَتْ : يا بِنتاه ! وَ عَمَّتُكَ مِثْلِكَ

یعنی گفتم . ای عمه ! آیا جلمه پاره ای بدست توان کرد که من سر خود را از چشم بیگانگان بپوشم؟ فرمود: ای دختر ! عمه تو مانند تست ، چون نگران شدم او برهنه بود و از ضرب کعب نیزه و تازیانه بدن مبارکش سیاه بود ، پس باتفاق روان شدیم و بهیچ خیمه داخل نشدیم ، الا آنکه غارت زده و منهوب بود و برادرم على بن الحسين عليهما السلام بروی در افتاده . از کثرت جوع (2)و عطش و زحمت رنجوری ، توانائی جلوس (3) نداشت . ما بر او گریستیم و او بر ما گریست .

دیدن طرماح پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در قتلگاه

ابی مخنف از طرماح عدی حدیث میکند که : من در میان کشتگان يوم طف با زخمهای گران افتاده بودم، چنانکه هیچکس مرا زنده نمی پنداشت و سوگند یاد میکنم که سخن جز بصدق نکردم . همانا در بیداری نگریستم که بیست سوار در میرسند وهمگان تن بجامه های سفید در پوشیده اند و فضای قتلگاه را ببوی مشک بیا کنده اند . با خود اندیشیدم که : اینک عبیدالله بن زیاد است وهمی خواهد که تن مبارک حسين علیه السلام را مثله (4)کند ، پس یکتن از آن سواران با جسد حسين علیه السلام نزديک شد و از اسب پیاده گشت و بنشست و اینوقت سرهای شهدا را بجانب کوفه حمل میدادند . آن شخص بجانب کوفه اشارتی کرد ، ناگاه دیدم سر حسين علیه السلام در رسید و با تنش ملحق گشت ، پس آن شخص آغاز سخن کرد :

وَ هُوَ يَقُولُ : يا وَلَدي قَتَلوكَ أتراهُم ما عَرَفُوكَ ؟ وَ مِنْ شُرْبِ

ص: 15


1- عليل: بیمار ، رنجور
2- جوع : گرسنگی . عطش : تشنگی
3- جلوس : نشستن
4- مثله : بریدن گوش و بینی و مانند آن

الْماءِ مَنَعوكَ وَ مَا اَشَدَّ جُرْأتَهُمْ عَلَى اللّهِ تَعالی؛

فرمود: ای فرزند من ! کشتند تورا . آیا دیدی که نشناختند تو را؟ و از آب منع کردند تورا ، چه بسیار جرئت کردند بر خداوند قاهر غالب ! آنگاه بجانب همراهان نگریست :

فَقالَ : يا اَبي يا آدَمُ وَيا اَبي اِبراهيمُ وَ يا اَبي اِسْماعيلُ وَيا اَخي مُوسى وَ يا اَخي عِيسى ، اَما تَرَوْنَ ما صَنَعَتِ الطُّغاةُ بِوَلَدي ؟ لا اَنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي ،

فرمود : ای پدر من آدم و ابراهیم و اسمعیل ! وای برادر من موسی و عیسی! آیا نگران نیستید که طغات امت با فرزند من چه کردند ؟ خداوند محروم بدارد ایشان را از شفاعت من . طرماح گوید اینوقت دانستم که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم است

خواب دیدن ابن عباس در روز عاشورا

و طریحی از ابن عباس روایت میکند که فرمود: نیمروزی اندر مدینه در سرای خویش بخفته بودم . درخواب رسول خدای را دیدار کردم که از ارض کربلا همی رسید ، آسیمه سر(1) آشفته خاطر ، با چهری خاک اندود و چشمی اشک آلود و در دست مبارکش دو شیشه سرشار از خون بود . عرض کردم : یا رسول الله! اینحال آشفته از چیست ؟ و این دو مینای(2) خون از کیست ؟ فرمود: اين يک خون فرزندم حسين و آن دیگر خون اصحاب و اهل بیت او است، که من آلان فرزندم حسین را بخاک سپردم و مراجعت کردم و همچنان میگریست و مینالید و من از فزع(3) وهوب از خواب انگیخته شدم و روز تا روز بر حزن و اندوه میافزودم. چون از این واقعه بیست و چهار روز سپری شد : ناعى (4) بمدینه در آمد و خبر قتل آن

ص: 16


1- آسیمه سر ( سرآسیمه ): پر یشان
2- شیشه
3- فزع : فریاد ، ناله ترس
4- ناعی : خبر دهنده مر گ

حضرت را بپراکند و چون بشمار گرفتم ، آن خواب با ساعت شهادت آنحضرت مقارن افتاد ، اکنون با سر سخن رویم .

ذکر شمار شهدای یوم طف

علمای اخبار و مورخین آثار ، در شمار شهدای کربلا باخنلاف سخن کرده اند ، چندانکه مسعودی میگوید : هزار سوار و صد تن پیاده در رکاب سید الشهداء عليه الصلوة والسلام حاضر بودند و همگان جهاد کردند و در عدد شهدای بنی هاشم ، نیز مختلف روایت کرده اند : از هفده تن و بزياده نگاشته اند ، چند که عبدالله بن محمد رضا الحسینی در کتاب جلا ، شهدای بنی هاشم را سی تن در قلم آورده ومن بنده بعد از استقراء و استیعاب (1) از کتب علمای عامه و مؤلفات صنا دید(2) اثنی عشریه ، عدد شهدای یوم طف را از اصحاب و اهل بیت آنچه یافتم بشرجی است که بنام و نشان نگاشته آمد.

زیارت ناحیه مقدسه

و چون این کتاب زیارت بروایت سید بن طاوس ، از ناحیه مقدسه بیرون شده است و اسناد آن بقائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، منتهی میشود و اسامی بیشتر شهدا را یاد فرموده ، تحریر و تقریر آن مناسب مقام افتاد و هي هذه(3)

سلامه على اهلبيت جده (علیهم السلام)

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَوَّلَ قَتِيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَلِيلٍ مِنْ سُلاَلَةِ إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ صَلَّى اللّهُ عَليْكَ وَ عَلَى أَبِيكَ إِذْ قَالَ فِيكَ : قَتَلَ اللّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ ، يَا بُنَيَّ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمنِ ، وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ

ص: 17


1- استقراء : جستجو ( معنی لغوی و منطقی این کلمه در جلد دوم ص 314 ذکر شد ) استيعاب : تمام فرا گرفتن ، مقصود جستجوی کامل و با دقت است
2- صنادید ( جمع صندید بکسر صاد ) : بزرگان
3- هي هذه : زیارت ناحيه ایست

الرَّسُولِ ! عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا ، كَأَنِّي بِكَ بَيْنَ يَدَيْهِ مَاثِلاً ، وَ لِلْكَافِرِينَ قَائِلاً قَائِلاً :

أنَا عَلِیُّ بنُ حُسَینِ بنِ عَلِیّ *** نَحنُ وَ رَبِّ البَیتِ أولی بِالنَبِیّ

أَطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتَّى يَنْثَنِي *** أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمِي عَنْ أَبِي

ضَرْبَ غُلاَمٍ هَاشِمِيٍّ عَرَبِيٍّ *** وَاللّهِ لاَ يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِيِّ

حَتَّى قَضَيْتَ نَحْبَكَ ، وَ لَقِيتَ رَبَّكَ ، أَشْهَدُ أَنَّكَ أَوْلَى بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ ، وَ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ وَ أَمِينِهِ ، حَكَمَ اللّهُ عَلَى قَاتِلِكَ مُرَّةَ بْنِ مُنْقِذِ بْنِ النُّعْمَانِ الْعَبْدِيِّ لَعَنَهُ اللّهُ وَأَخْزَاهُ ، وَ مَنْ شَرِكَهُ فِي قَتْلِكَ وَ كَانُوا عَلَيْكَ ظَهِيراً ، وَ أَصْلاَهُمُ اللّهُ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيراً ، وَ جَعَلَنَا اللّهُ مِنْ مُلاَقِيكَ وَ مُرَافِقِيكَ وَ مُرَافِقِي جَدِّكَ وَ أَبِيكَ وَ عَمِّكَ وَ أَخِيكَ وَ أُمِّكَ الْمَظْلُومَةِ ، وَ أَبْرَأُ إِلَى اللّهِ مِنْ قَاتِلِيكَ ، وَ أَسْئلُ اللّهَ مُرَافَقَتَكَ فِي دَارِ الْخُلُودِ ، وَ أَبْرَأُ إِلَى اللّهِ مِنْ أَعْدَائِكَ أُولِي الْجُحُودِ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

السَّلامُ عَلَى عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ الطِّفْلِ الرَّضِيعِ الْمَرْمِيِّ الصَّرِيعِ ، الْمُتَشَحِّطِ دَماً ، الْمُصَعَّدِ دَمُهُ فِي السَّمَاءِ ، الْمَذْبُوحِ بِالسَّهْمِ فِي حِجْرِ أَبِيهِ ، لَعَنَ اللّهُ رَامِيَهُ: حَرْمَلَةَ بْنَ كَاهِلِ الْأَسْدَيِّ وَ ذَوِيهِ .

السَّلامُ عَلَى عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مُبْلِي الْبَلاَءِ ، وَالْمُنَادِي بِالْوَلاَءِ ،

ص: 18

فِي عَرْصَةِ كَرْبَلاَءِ ، الْمَضْرُوبِ مُقْبِلاً وَ مُدْبِراً ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ هَانِيَ بْنَ ثُبَيْتٍ الْحَضْرَمِيَّ .

السَّلامُ عَلَى الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ الْمُوَاسِي أَخَاهُ بِنَفْسِهِ ، الاْخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ ، الْفَادِي لَهُ ، الْوَاقِي السَّاعِي إِلَيْهِ بِمَائِهِ ، الْمَقْطُوعَةِ يَدَاهُ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلِيهِ يَزِيدَ بْنَ وَ قَّادٍ وَ حَكِيمَ بْنَ الطُّفَيْلِ الطَّائِيَّ .

السَّلامُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ، الصَّابِرِ بنَفْسَهُ مُحْتَسِباً ، وَ النَّائِي عَنِ الْأَوْطَانِ مُغْتَرِباً ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلْقِتَالِ ، الْمُسْتَقْدِمِ لِلنِّزَالِ ، الْمَكْثُورِ بِالرِّجَالِ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ هَانِيَ بْنَ ثُبَيْتٍ الْحَضْرَمِيَّ .

السَّلامُ عَلَى عُثْمَانَ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ سَمِيِّ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ ، لَعَنَ اللّهُ رَامِيَهُ بِالسَّهْمِ خُولِيَ بْنَ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيَّ الاْءِيَادِيَّ وَالْأَبَانِيَّ الدَّارِمِىَّ .

السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ، قَتِيلِ الْأَبَانِيِّ الدَّارِمِيِّ لَعَنَهُ اللّهُ وَ ضَاعَفَ عَلَيْهِ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الصَّابِرِينَ

السَّلامُ عَلَى أَبِي بَكْرِ بْنِ الْحَسَنِ الزَّكِيِّ الْوَلِيِّ ، الْمَرْمِيِّ بِالسَّهْمِ الرَّدِيِّ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللّهِ بْنَ عُقْبَةَ الْغَنَوِيَّ .

السَّلامُ عَلَى عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ الزَّكِيِّ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ وَرَامِيَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ كَاهِلَ الْأَسْدِيَّ .

ص: 19

السَّلامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، الْمَضْرُوبِ علی هَامَتُهُ ، الْمَسْلُوبِ لاَمَتُهُ ، حِينَ نَادَى الْحُسَيْنَ عَمَّهُ فَجَلاَ عَلَيْهِ عَمُّهُ كَالصَّقْرِ وَ هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ التُّرَابَ ، وَالْحُسَيْنُ يَقُولُ : بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ ، وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ ، ثُمَّ قَالَ : عَزَّ -وَاللّهِ- عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلاَ يُجِيبُكَ ، أَوْ ان يُجِيبُكَ وَ أَنْتَ قَتِيلٌ جَدِيلٌ فَلاَ يَنْفَعُكَ ، هذَا وَاللّهِ يَوْمٌ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ، جَعَلَنِي اللّهُ مَعَكُمَا يَوْمَ جَمْعِكُمَا، وَ بَوّثنِي مُبَوَّأَكُمَا، وَ لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَكَ عَمْرَو بْنَ سَعْدِ بْنِ عروة بن نَفِيلٍ الْأَزْدِيِّ وَ أَصْلاَهُ جَحِيماً، وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً أَلِيماً.

السَّلامُ عَلَى عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّيَّارِ فِي الْجِنَانِ ، حَلِيفِ الاْءِيمَانِ ، وَ مُنَازِلِ الْأَقْرَانِ ، النَّاصِحِ لِلرَّحْمنِ ، التَّالِي لِلْمَثَانِي وَ الْقُرْآنِ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللّهِ بْنَ قُطَبَةَ التیهَانِيِّ .

السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ ، الشَّاهِدِ مَكَانَ أَبِيهِ ، وَ التَّالِي لِأَخِيهِ وَ وَاقِيهِ بِبَدَنِهِ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ نَهْشَل التّمِيميِّ .

السَّلامُ عَلَى جَعْفَر بْنِ عَقِيل ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ و رامیة بِشْرَ بْنَ حُوطٍ الْهَمْدَانِيِّ

السَّلامُ عَلَى عَبْدِ الرَّحمنِ بْنِ عَقِيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِيَهُ عُمَرَ بْنَ خَالِدِ بْنِ أَسَدٍ الْجُهَنِّيَّ .

ص: 20

السَّلامُ عَلَى الْقَتِيلِ ابْنِ الْقَتِيلِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ و رامیَةُ عَامِرَ بْنَ صَعْصَعَةَ وَ قِیلَ أَسَدَ بْنَ مَالِکٍ

السَّلامُ عَلَى ابی عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ و رَامِيَهُ عَمْرَو بْنَ الصَبِيحٍ الصَّيْدَاوِيَّ .

السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي سَعِيدِ بْنِ عَقِيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ لَقِيطَ بْنَ نَاشِرِ الْجُهَنِيَّ .

سلامه علی اصحاب جده (علیه السلام)

السَّلامُ عَلَى سُلَيْمَانَ مَوْلَى الْحُسَيْنِ ابْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلَهُ سُلَيْمَانَ بْنَ عَوْفٍ الْحَضْرَمِيَّ . السَّلامُ عَلَى قَارِبٍ مَوْلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ السَّلامُ عَلَى مُنْجِحٍ مَوْلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ . السَّلامُ عَلَى مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِيِّ ، الْقَائِلِ لِلْحُسَيْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِي الاْءِنْصِرَافِ : أَنَحْنُ نُخَلِّي عَنْكَ ؟ وَ بِمَ نَعْتَذِرُ عند اللّهِ مِنْ أَدَاءِ حَقِّكَ ؟ لاَ وَاللّهِ حَتَّى أَكْسِرَ فِي صُدُورِهِمْ رُمْحِي ، وَ أَضْرِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِي يَدِي وَ لاَ أُفَارِقُكَ ، وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَعِي سِلاَحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ ، لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ ، و لَمْ أُفَارِقْكَ حَتَّى أَمُوتَ مَعَكَ ، وَ كُنْتَ أَوَّلَ مَنْ شَرَى نَفْسَهُ ، وَ أَوَّلَ شَهِيدٍ مِنْ شُهَدَاءِ اللّهِ قَضَى نَحْبَهُ ، فَفُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ ، وَ شَكَرَ اللّهُ اسْتِقْدَامَكَ وَ مُوَاسَاتَكَ إِمَامَكَ ، إِذْ مَشَى إِلَيْكَ و اَنْتَ صَرِيعٌ فَقَالَ يَا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ ، وَقَرَء

ص: 21

« فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً (1) »

لَعَنَ اللّهُ الْمُشْتَرِكِينَ فِي قَتْلِكَ ، عَبْدَ اللّهِ الضَّبَابِيَّ وَ عَبْدَاللّهِ بْنَ خَشْكَارَةَ الْبَجْلِيَّ . وَ مُسْلِمَ بْنَ عَبْدِاللّهِ الضُّبابِیُ السَّلامُ عَلَى سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفِيِّ ، الْقَائِلِ لِلْحُسَيْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِي الاِْنْصِرَافِ : لا والله لاَ نُخَلِّيكَ حَتَّى يَعْلَمَ اللّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا غَيْبَةَ رَسُولِ اللّهِ فِيكَ ، وَاللّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنِّي أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيَى ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُذْرَى ، وَ يُفْعَلُ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ ، وَ كَيْفَ أَفْعَلُ ذلِكَ وَ إِنَّمَا هِي مَوْتَةٌ أَوْ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ، ثُمَّ هِيَ بَعدَهَا الْكَرَامَةَ الَّتِي لاَ انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً . فَقَدْ لَقِيتَ حِمَامَكَ ، وَ وَاسَيْتَ إِمَامَكَ ، وَ لَقِيتَ مِنَ اللّهِ الْكَرَامَةَ فِي دَارِ الْمُقَامَةِ ، حَشَرَنَا اللّهُ مَعَكُمْ فِي الْمُسْتَشْهِدِينَ ، وَ رَزَقَنَا مُرَافَقَتَكُمْ فِي أَعْلَى عِلِّيِّينَ . السَّلامُ عَلَى بِشْرِ بْنِ عُمَرِ الْحَضْرَمِيِّ ، شَكَرَ اللّهُ لَكَ قَوْلَكَ لِلْحُسَيْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِي الاْءِنْصِرَافِ : أَكَلَتْنِي إِذًا السِّبَاعُ حَيّاً إِذَا فَارَقْتُكَ ، وَ أَسْأَلُ عَنْكَ الرَّكْبَانَ ، وَ أَخْذُلُكَ مَعَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ ؟ لاَ يَكُونُ هذَا أَبَداً . السَّلامُ عَلَى يَزِيد بْنِ حُصَيْنٍ الْهَمدَانِي المشرقيّ الْقَارِي المُجَدَّلِ بِالمَشرَفِی. السَّلامُ عَلَى عُمْرَ بْنِ كَعْبٍ الأنْصَارِي . السَّلامُ عَلَى نَعِيمِ بْنِ عَجْلانِ الأَنْصَارِي . السَّلامُ عَلَى زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ الْبَجَلِيِّ ، الْقَائِلِ لِلْحُسَيْنِ وَ قدْ أَذِنَ لَهُ فِي الاْنْصِرَافِ : لاَ وَاللّهِ لاَ يَكُونُ ذلِكَ أَبَداً، أَتْرُكُ

ص: 22


1- قرآن مجید (33-23)

ابْنَ رَسُولِ اللّهِ أَسِيراً فِي يَدِ الْأَعْدَاءِ وَ أَنْجُو لاَ أَرَانِيَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ . السَّلامُ عَلَى عَمْرِو بْنِ قُرْظَةَ الْأَنْصَارِيِّ . السَّلامُ عَلَى حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ الْأَسَدِيِّ . السَّلامُ عَلَى الْحُرِّ بْنِ يَزِيدِ الرِّيَاحِيِّ . السَّلامُ عَلَى عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَيْرٍ الْكَلْبِيِّ . السَّلامُ عَلَى نَافِعِ بْنِ هِلاَلِ الْبَجَلِيِّ الْمُرَادِيِّ . السَّلامُ عَلَى أَنَسِ بْنِ كَاهِلِ الْأَسْدِيِّ . السَّلامُ عَلَى قَيْسِ بْنِ مُسْهِرِ الصَّيْدَاوِيِّ . السَّلامُ عَلَى عَبْدِ اللّهِ وَ عَبْدِ الرَّحْمنِ ابْنَيْ عُرْوَةَ بْنِ حَرَّاقٍ الْغِفَارِيَّيْنِ . السَّلامُ عَلَى عَون بن حوْی مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ . السَّلامُ عَلَى كِنَانَةِ بْنِ عَتِيقٍ . السَّلامُ عَلَى ضَرْغَامَةَ بْنَ مَالِكٍ . السَّلامُ عَلَى حَوی بْنِ مَالِكٍ الضَّبُعِيِّ . السَّلامُ عَلَى عَمْرِو بْنِ ضُبَيْعَةَ الضَّبُعِيِّ . السَّلامُ عَلَى زَيْدِ بْنِ ثُبَيْتٍ الْقَيْسيِّ . [ السَّلامُ عَلَى عَبْدِ اللّهِ وَ عُبَيْدِ اللّهِ ابْنَي يَزِيْدَ بْنِ ثُبَيْتٍ الْقَيْسِيِّ السَّلامُ عَلَى عَامِرِ بْنِ مُسْلِمٍ . السَّلامُ عَلَى قَعْنَبِ بْنِ عَمْرٍو التَمْرِيِّ السَّلامُ عَلَى سَالِمٍ مَوْلَى عَامِرِ بْنِ مُسْلِمٍ . السَّلامُ عَلَى سَيْفِ بْنِ مَالِكٍ . السَّلامُ عَلَى زُهَيْرِ بْنِ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيِّ . السَّلامُ عَلَى زید بْنِ مَعْقِلٍ الْجُعْفِيِّ . السَّلامُ عَلَى الْحَجَّاجِ بْنِ مَسْرُوقٍ الْجُعْفِي . السَّلامُ عَلَى مَسْعُودِ بْنِ الْحَجَّاجِ وَ ابْنِهِ . السَّلامُ عَلَى مَجْمَعِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْعَائِدِيِّ . السَّلامُ عَلَى عَمَّارِ بْنِ حَسَّانِ بْنِ شُرَيْحٍ الطَّائِيِّ . السَّلامُ عَلَى حَيَّانِ بْنِ الْحَارِثِ السَّلْمَانِيِّ الْأَزْدِيِّ .

ص: 23

السَّلامُ عَلَى جُنْدُبِ بْنِ حِجْیرِ الْخَوْلاَنِيِّ . السَّلامُ عَلَى عُمَرَ بْنِ خَالِدِ الصَّيْدَاوِيِّ . السَّلامُ عَلَى سَعِيدٍ مَوْلاَهُ . السَّلامُ عَلَى يَزِيدَ بْنِ الْمُظَاهِرِ الْكِنْدِيِّ .السَّلامُ عَلَى زَاهِد مَوْلَى عَمْرِو بْنِ الْحَمْقِ الْخُزَاعِيِّ. السَّلامُ عَلَى جَبَلَةِ بْنِ عَلِيٍّ الشَّيْبَانِي .

السَّلامُ عَلَى سَالِمٍ مَوْلَى بَنِي الْمَدِينَةِ الْكَلْبِيِّ . السَّلامُ عَلَى أَسْلَمِ بْنِ كَثِيرٍ الْأَزْدِيِّ الاعرَج. السَّلامُ عَلی زُهَیرِ بنِ سُلَیمٍ الأَزدِیِّ . السَّلامُ عَلَى قَاسِمِ بْنِ حَبِيبِ الْأَزْدِيِّ . السَّلامُ عَلَى عُمَر بْنِ الْأُحْدُوثِ الْحَضْرَمِيِّ . السَّلامُ عَلَى أَبِي ثُمَامَةَ عُمَرَ و بْنِ عَبْدِ اللّهِ الصَّائِدِيِّ . السَّلامُ عَلَى حَنْظَلَةَ بْنِ أَسْعَدَ الشَّیبانی . السَّلامُ عَلَى عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْكَدَری الْأَرْحَبِيِّ . السَّلامُ عَلَى عَمَّارِ بْنِ أَبِي سَلاَمَةَ الْهَمْدَانِيِّ . السَّلامُ عَلَى عَابِسِ بْنِ ابی شَبِيبِ الشَّاكِرِيِّ . السَّلامُ عَلَى شَوْذَبَ مَوْلَى شَاكِرٍ . السَّلامُ عَلَى شَبِيبِ بْنِ الْحَارثِ بْنِ سَرِيعٍ . السَّلامُ عَلَى مَالِكِ بْنِ عَبْدِاللّهِ بْنِ سَرِيعٍ . السَّلامُ عَلَى الْجَرِيحِ الْمَأْسُورِ سَوَّارِ بْنِ أَبِي عمِيرِ الْنهْمِيِّ الْهَمْدَانِيِّ. السَّلامُ عَلَى الْمُرْتَب مَعَهُ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْجَنْدَعِيِّ . السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خَيْرَ أَنْصَارٍ ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنعم عُقْبَى الدَّارِ ، بَوّءكُمُ اللّهُ مُبَوَّء أَالْأَبْرَارِ

اَشْهَدُ لَقَدْ كَشَفَ اللّهُ لَكُمُ الْغِطَاءَ ، وَ مَهَّدَ لَكُمُ الْوِطَاءَ ، وَ أَجْزَلَ لَكُمُ الْعَطَاءَ ، وَ كُنْتُمْ عَنِ الْحَقِّ غَيْرَ بَطَاءٍ ، وَ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ خُلَطَاءُ

ص: 24

فِي دَارِ الْبَقَاءِ ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَركَاتُهُ (1)

ذکر ارسال روس شهداء و حرکت اهل بيت از کربلا بجانب کوفه

عمر بن سعد بن ابی وقاص ، چون از کار شهادت سید الشهداء علیه السلام بپرداخت ، بسیچ سفر کوفه نمود. نخستین سر مبارک حسين علیه السلام را بخولی بن يزيد الاصبحی وحميد بن مسلم الازدی سپرد تا بنزد عبيد الله بن زياد حمل دهند . خولی آن سر مبارک را برداشت و بقدم عجل وشتاب بجانب کوفه در تکتاز آمد. چند که بشتافت نیمشبی وارد کوفه گشت و باب الاماره را بسته یافت ، لاجرم باز شتافت و آن سر مبارک را بخانه خویش آورد و در اجانه (2) بنهاد. خولی را در زن بود : یکی از قبیله بنی اسد و آن دیگر حضرميه واو از مردم حضر موت بود و نوار نام داشت

ص: 25


1- اسامی بسیاری از اصحاب حضرت سید الشهداء عليه السلام در چابهای قدیم ناسخ التواريخ مصحف و مغلوط بود و ما صحیح آنرا از مدارک معتبره استخراج نموده در جدول زیر مینگاریم ؛ ( برای کتاب ابصار العين في انصار الحسين ، رمز عين و برای کتاب منتهی الارب ، رمز ارب میگذاریم ) غلط ناسخ مدرک صحيح کلمه صحیح غلط ناسخ مدرک صحيح کلمه صحيح حثکارة عَيْنٍ خشکارة بِشْرُ بْنُ عُمَرَ عَيْنٍ بِشْرِ بْنِ عَمْرُو قُرْطَةُ أَرَبٍ قَرَظَةَ مُظاهِر » مُظَهر = عين قُرظة مَعقَل ارب مَعقِل جُعَفی ارب جُعفی جَندَب » جُندَب حجر عین حجیر عمر بن خالد عين عمرو بن خالد عمر بن عبدالله » عمرو بن عبدالله جندعي » جندعي الفهمی » النهمی
2- اجانه ( بکسر همزه و تشدید جیم ) : تغار ، طشت گلی

خولی بفراش نوار آمد.

فَقَالَتْ لَهُ : مَا الْخَبَرَ ؟ فَقَالَ : جِئْتُكَ بِالذَّهَبِ ، هَذَا رَأْسِ الْحُسَيْنِ مَعَكَ فِي الدَّارِ .

نوار گفت : چه خبر داری بگوی ؟ گفت : از برای تو زر سرخ آورده ام ، اينک سر حسین است در خانه تو . نوار بر آشفت . روی داده اند و با ما

فَقَالَتْ : وَيْلَكَ ! جآء النَّاسِ بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ جِئْتُ بِرَأْسِ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَا يَجْمَعُ رَأْسِي وَ رَأْسَكَ وِ سَادَةً أَبَداً .

گفت: وای بر تو! مردمان سیم و زر می آورند و تو سر پسر رسول خدای را !! سوگند با خدای هر کز سر من با سر تو در يک بالین فراهم نخواهد آمد. این بگفت و از فراش خولی بیرون شد و آنزن اسدیه را بخواند و رفت نزديک آنظرف سفالین که سر مبارک در میان آن بود. همی دید نوری بکردار عمود (1) از آن سر مبارک بجانب آسمان ساطع(2) است و تسبیح فریشتگان را چنانکه از کندوی زنبوران ضجة واحدة اصغا مینمود و مرغان سفید همی دید که در اطراف آن سر طيران میکردند و می شنید که آن سر مبارک تلاوت قرآن میفرماید تا بدینجا:

« وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »

تلگاهی که سفیده صبح پهلوی فلک نیلگون را چاک زد ، کار بدین منوال میرفت .

تقسيم سرها بر بزرگان سپاه

مع القصه ، چون عمر بن سعد ضر مبارک سيد الشهداء علیه السلام را با خولی سپرد فرمان کرد تا دیگر سرهارا تنظیف کردند و از خاک و خون بستردند و بدینگونه بر اقوام لشکر بخش کرد تا در طلب تقرب درگاه و کسب منزلت و جاه بنزد ابن زیاد برند :

ص: 26


1- عمود : ستون
2- ساطع : بالا رو نده

قیس بن اشعث کندی را که قاید قبیله کنده بود ، سیزده سر بسپرد و شمر بن ذی الجوشن که سرهنک قوم هوازان بود ، دوازده سربداد و جماعت بنی تمیم را هفده سر بهره افتاد و گروه بنی اسد را شانزده سر بهره رسید و مردم مذحج حامل هفت سر بودند و سیزده سر بر سایر قبایل بخش نمود. و این جمله را بجانب کوفه روان داشت و خود روز عاشورا ببود و شب را نیز بغنود (1) و روز یازدهم را تاگاهی که آفتاب از زوال بگشت ، در کربلا اقامت نمود و بر کشتگان سپاه خویش نماز گذاشت و همگان را بخاک سپرد و اصحاب حسين علیه السلام و اهل بیت رسول خدای ، آنانکه سر از تن برداشتند و آنانکه سر نبریدند جسد همگان رادر بیابان بیفکندند. روز یازدهم چون روز از نیمه بگذشت ، عمر بن سعد آهنک کوفه نمود .

آتش زدن خيمه ها بحکم ابن سعد

پس سوار شد و با جماعتی از لشکر بکنار خیام اهل بیت خير الانام آمد و فرمان کرد که: این خیمه ها را آتش در زنید و پاک بسوزانید. فریاد : « واغوثاه ! واذلاه؛ وامحمداه و اعلياه! واحسناه ! واحسیناه » از اهل بیت پیغمبر بالاگرفت. حمیدبن مسلم میگوید : زنی از بکر بن وائل با شوهر خویش در لشکر ابن سعد بود، چون این بدید با شمشیر کشیده بکنار خیمه های اهل بیت آمد و فریاد برداشت که :

یا آلِ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ ، أَ تُسْلَبُ بَنَاتِ رَسُولُ اللَّهِ لأ حُكْمَ إِلَّا اللَّهُ ، يا ثاراتِ رَسُولَ اللَّهِ

گفت : ای قبلیله بکر بن وائل ! ای خونخواهان آل پیغمبر! آیا دختران رسول خدای را برهنه مینمایند و بدست نهب وغارت پایمال میکنند ؛ حکم جز از برای خدای نیست . چرا خونخواهی نمی کنید و کینه توزی نمیفرمائید و شوهرش بیامد

ص: 27


1- غنودن : خوابیدن

و دست او را بگرفت و با خود ببرد و در خیمه خویش بازداشت

بالجمله، بحکم پسر سعد آتش در خیمه های اهل بيت زدند. شعله نار بالا گرفت ، فرزندان پیغمبر دھشت زده و آسیمه سر از خیمه ها بیرون دویدند و باسر و پای برهنه بجانب مصرع (1) حسين علیه السلام روان گشتند و دوان دوان خود را بقتلگاه رسانیدند و سروروی را با مشت وسیلی بخستند .

ندبه و زاری حضرت زینب

زينب عليها السلام با صوتی حزین و قلبی کثیب(2) ندا برداشت که :

وَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّی عَلَیْکَ مَلِیکُ السَّمَاءِ هَذَا حُسَیْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الأَعضاءِ، وَ بَناتُکَ سَبایا، إلَی اللّهِ المُشتَکی و إلی مُحَمَّدٍ المُصطَفی وَ اِلی عَلِیٍّ المُرتَضی و إلی حَمزَهَ سَیِّدِ الشُّهَداءِ، وا مُحَمَّداه، هذا حُسَینٌ بِالعَراءِ، یَسفی عَلَیهِ الصَّبا، قَتیلُ أولادِ البَغایا، یا حُزناه، یا کُرباه، اَلیَومَ ماتَ جَدّی رَسولُ اللّهِ، یا أصحابَ مُحَمَّداه، هَؤُلاءِ ذُرِّیَّهُ المُصطَفی یُساقونَ سَوقَ السَّبایا.

و نیز فرمود:

یا مُحَمَداة بَنَاتِكَ السَّبَايَا وَ ذُریتُكَ مَقْتَلَةً ، تَسْقِي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبَا وَ هذا حُسَینٌ مَحْزُوزُ الرَأس مِنَ القَفا، مَسْلُوبُ العِمامَهِ وَ الرِّداء، بَأَبی مَنْ عَسْکَرُه فی یَوْمِ الاثنینِ نَهْباً، بِأَبِی مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّع العُری، بَأَبِی مَنْ لا هُو غائِبَ فَیُرتَجی، وَ لاجَریح فَیُداوی، بَأَبی مَنْ نفسی له الفِداءُ،

ص: 28


1- مصرع : محل افتادن بر زمین
2- کثيب : اندوهناک

بأبی من له المهمومُ حَتّی قَضَی، بأبی من هو العَطْشَان حَتّی مَضَی، بأبی من شَیبتُه تَقْطُرُ بِالدِماءِ، بِأَبی مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ اله السَّماءِ، بِأَبی مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِیِّ الهُدی، بِأَبیِ مُحَمَّدا الْمُصطَفى ، بِابي خَديجَةُ الْكُبْرى ، بِابي عَلِيُّا الْمُرْتَضى بِابی فَاطِمَةُ الزَّهراءِ سَيِّدَةُ النِّساءِ ، بِابى مَنْ رُدَّتْ له الشَّمْسُ حَتّى صَلّى

زینب از در زاري و استغاثت(1) فریاد برداشت که : وامحمداه! آفریننده آسمان بر تو رحمت کناد ، اینک حسين است با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته (2) اینک دختران تواند که مانند اسيران شکایت و استغاثت بدرگاه إله و محمد مصطفی و علی مرتضی و حمزه سیدالشهداء میبرند . وامحمداه ! اینک حسين است قتیل اولاد زنا و دستخوش باد صبا . ای قوم ! نگران باشید مصایب و مکاره مرا. همانا امروز جد من رسول خدا وفات نمود . ای اصحاب رسول خدا ! اینک ذرية رسول خداست که چون اسیران میرانند . یامحمداه ! اینک دختران تواند که اسيرانند ، این فرزندان تواند که مقتول ومهب(3) باد صبایند ، اینک حسين تست که سرش را از قفا بریده اند و سلاح وسلبش را بغارت برده اند . پدر و مادرم فدای آنکس که لشکر شرا روز دوشنبه منهوب داشتند ، پدر و مادرم فدای آنکس که سراپرده اش را نگون آوردند ، پدر و مادرم فدای مسافری که امید مراجعت از برای او نیست ؛ و مجروحی که در خور مداوا(4) نتواند بود، جان من فدای آنکس که جان من خاص از برای فدای او است . پدرومادرم فدای آنکس که در حزن و الم بزیست تا گاهی که در گذشت ، پدر و مادرم فدای آنکس که با لب تشنه وداع جهان گفت، در پدر و مادرم فدای آنکس که خون فرق مبارکش بر روی و موی بدوید ، پدر و

ص: 29


1- استغاثه : داد خواستن ، یاری طلبیدن
2- آغشته : آمیخته
3- مهب : محل وزش باد
4- مداوا : معالجه

مادرم فدای آنکس که جدش رسول خدا و فرزند نبی هدی بود، جانم فدای محمد مصطفی و خدیجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهراء ، سيدة نساء باد ، پدر و مادرم فدای آنکس که آفتاب از برای او بازگشت نمود تا نماز بگذاشت .

چون زینب این کلمات بگفت، دوست و دشمن بناله او بنالیدند و بهای های بگریستند و هر يک از اهل بیت جسد شهیدی را در بر کشیده و زار زار بگریستند . سکینه دختر حسين جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و سینه خود را بر سینه مبارک آن حضرت بچفسانید و بعدیل و ناله که دل سنک خاره(1) را پاره می کرد ، مینالید و می گریست .

سوار کردن اهل بیت بجانب کوفه و کلمات حضرت سجاد

عمر بن سعد فرمان داد که: اهل بیت را از قتلگاه دور کنند و بر نشاننده اهل بیت را بتهدید و تهويل (2) از قتلگاه دور کردند و سکینه را بزجر و زحمت تمام از جسد مبارک پدر باز گرفتند و دختران پیغمبر را مکشفات الوجوه(3) بی مقنعه و خمار بر شتران بی وطاء (4) وهودج سوار کردند و بعضی را در محملها وهودجهای بی پرده و پوشش جای دادند . وسید سجاد علیه السلام را غل جامعه (5) بر گردن نهادند و چون آن حضرت را از غلبه مرض توانائی اندک بود، هر دو پای مبارکش را از زیر شکم شتر با یکدیگر علاقه کردند ، تا مبادا از پشت شتر در افتد و ایشان را چون اسيران ترک و روم روان داشتند .

ابن قولویه در کتاب کامل سند بسید سجاد علیه السلام میرساند که فرمود: در یوم طف چون ابواب دواهي و مصایب فراز گشت : پدر را کشته و در خاک و خون آغشته دیدم ، فرزندان او را و برادران و اعمام خود را مقتول نگریستم و زنان و خواهران را مانند اسیران روم وترک نظاره کردم ، سخت بر من گران آمد و سینه

ص: 30


1- سنگ خاره : سنک سخت
2- تهويل : ترسانیدن
3- صورتهای بی پرده
4- وطاء ( بفتح و کسر وار ) : فرش . هودج : جائیکه برای نشستن زنان از چوب ساز ند و بر شتر بندند
5- غل جامعه : غلیکه گردن و دست و پارا بند کند

من دلتنگی گرفت و همی خواست جان از تن من پرواز کرد . عمة من زینب ، چون مرا بدینگونه دیدار کرد:

فَقَالَت : مَا لِی أَرَاکَ تَجُودُ بِنَفْسِکَ یَا بَقِیَّهَ جَدِّی وَ أَبِی وَ إِخْوَتِی فَقُلْتُ وَ کَیْفَ لَا أَجْزَعُ وَ لَا أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَی سَیِّدِی وَ إِخْوَتِی وَ عُمُومَتِی وَ وُلْدَ عَمِّی وَ أَهْلِی مُصْرَعِینَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِینَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِینَ لَا یُکَفَّنُونَ وَ لَا یُوَارَوْنَ وَ لَا یُعَرِّجُ عَلَیْهِمْ أَحَدٌ وَ لَا یَقْرَبُهُمْ بَشَرٌ کَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَیْتٍ مِنَ الدَّیْلَمِ وَ الْخَزَرِ

زینب با سید سجاد گفت : ای یاد گار جد من و پدر من و برادران من این چیست که می نگرم؛ همی خواهی بجهان دیگر تحویل داد ، سید سجاد علیه السلام فرمود: چگونه جزع نکنم و چگونه بر این مصائب شکیبا توانم بود و حال آنکه میبینم پدر خود سیدخود و برادران خود و اعمام خود و عمزادگان خود و اهل و عشیرت خود را در این بیابان بی پهنا ، در خون آغشته، عریان تن و بی کفن و هیچکس برایشان مهربان و نگران نمی شود و چنان دانند که اسیران ديلم و خزرند

دلداری حضرت زینب بزین العابدين عليهما السلام

زینب گفت: از آنچه نگران باشی دلگران مباش و جزع مکن ، سوگند با خدای که این عهد، رسول خدای با جد تو و پدر تو و عم تو استوار فرمود ، همانا خداوند در این امت ازجماعتی پیمان بستد وایشانرا فراغنة ارض نمیشناسند؛ لکن در نزد اهل آسمانها و فریشتگان معروفند و ایشانند که این اعضای مقطعه را فراهم می آورند و می پوشانند این جسد های خون آلود را و در ارض طف بر قبر پدرت سیدالشهداء علامتی نصب می شود که در کرور لیالی و ایام (1) محو و مطموس(2)

ص: 31


1- کرور ليالى وايام : گذشتن شبها و روزها
2- محو : از بین رفته . مطموس : پاک شده وزابل گشته

نخواهد گشت وچند که سلاطین کفره و عتات (1) ضلالت در انطماس واندراس آن رنج برند آثار و علامات آن متظاهر خواهد گشت و علو منزلت و مکانت آن بالا خواهد گرفت .

چون زینب سخن بپای آورد ، سید سجاد فرمود : این خبر که آورد؟ و این حدیث که گفت؟ زینب عرض کرد : بروایت ام ایمن یکروز رسول خدا بخانه فاطمه عليهما السلام آمد و او از برای پدر حریره (2) حاضر ساخت و على علیه السلام طبقی از خرما بیاورد و ام ایمن قدحی از شیر وزبد پیش کشید ، چون رسول خدا و اهلبیت از اکل حریره و شرب شیر و خوردن تمروز بد بپرداختند، پیغمبر را از دیدار اهل بیت و ترتیب این مجلس سروری در خاطر آمد ، پس لختی بجانب آسمان نگریست، آنگاه بسجده در رفت و سخت بگریست . اهلبيت همگان محزون شدند ، علی و فاطمه عرض کردند : یا رسول الله ! خداوند چشمهای تو را نگریاند، این گریه چیست که دلهای ما را پاره کرد ؟ پیغمبر فرمود : ای برادر من ! بدیدار شما چندان شاد شدم که هیچگاه چنین شادی ندیدم و خدای را بدین نعمت سپاس گذاشتم ، ناگاه جبرئیل در رسید و گفت : خداوند می فرماید : ای محمد ! من سرور ترا بدیدار برادرت و دخترت و فرزندانت بدانستم و نعمت را بر تو تمام کردم ، ایشان و فرزندان ایشان و دوستان و شیعیان ایشان اندر بهشت با تو خواهندبود، لکن میکشند ایشان را در دار دنیا جماعتی که خویش را از امت تو می پندارند و حال آنکه از تو و از خدای تو بری و بیگانه اند. آنگاه جبرئیل گفت : ای محمد ! بعد از تو برادر تو مغلوب دشمنان تو گردد، پس او را شرخلق و اشقای بریه ، نظير عاقرناقه(3) در بلدی که دار هجرت او است او را شهید کند ، پس اشاره کرد بسوی حسین علیه السلام و گفت : او را و جماعتی از اولاد اورا و اهلبيت او را و بزرگان امت او را در ارض کربلا شهید

ص: 32


1- عتات ( جمع عاتی ) : ستمگران
2- حریره : غذائی است که بوسیله آرد با شیر یا روغن طبخ میشود
3- عاقر ناقه : مقصود پی کننده ناقة حضرت صالح است که قرآن مجید قصه آنرا در سورة قمر ، شمس ، هود و شعراء بیان میکند

خواهند کرد ولشکر کفر ایشان را در پره خواهند افکنده ارض متزعزع(1) خواهد شد وجبال متزلزل خواهد گشت ودریاها بامواج اصطفاق(2) خواهند انگیخت و آسمانها باضطراب خواهند افتاد و بقیه این حدیث در جای خود مرقوم میشود .

بالجمله ، اهل بیت را بتمام ذلت وزحمت بجانب کوفه کوچ دادند و ایشان همواره در طی مسافت بنالیدند و بگریستند .

حدیث حضرت صادق در گریه بر حسین (علیه السلام)

از صادق آل محمد علیهم السلام حديث کرده اند که اهلبیت نبوت چندان بگریستند که آب در چشم ایشان بخوشید. آن حضرت را زنی کلبیه بود، نگریست که یکتن از جواری(3) را سیلاب اشک از دیده روان است . گفت : چونست که سرشک تو برچهره جاریست ؟ گفت شربتی از سویق نوشیدم و نیروی گریستن یافتم ، زن کلبیه بفرمود تا سویق (4) حاضر کردند وهمگان با طعام سویق پرداختند و با نیرو شدند ونيک بگریستند .

وَ قَالَتْ : إِنَّمَا نُرِيدُ بِذَلِكِ أَنْ نَتَقَوَّى عَلَى الْبُكَاءِ عَلَى الْحُسَيْنِ

یعنی ما از این اکل وشرب قصدی نداریم، جز آنکه قوتی بدست کنیم و بر حسین پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بگرییم .

ذکر دفن شهدای بنی هاشم در ارض کربلا

عمر بن سعد چون روز یازدهم محرم دو بخش از روز سپری شد(5)اهلبیت نبوت و امامت را چنانکه بشرح رفت ، بجانب کوفه روان داشت ، جماعت بنی اسد که در اراضی غاضریه مسکن و مربع(6) داشتند ، چون دانستند که لشکر ابن سعد از کربلا بیرون شدند ، روز دوازدهم محرم بکربلا آمدند و بر اجساد شهداء نماز گذاشتند.

ص: 33


1- متزعزع : سخت حرکت کننده
2- اصطفاق : تلاطم
3- جواری ( جمع جاريه ) : کنیزها
4- سویق : آرد گندم یا جو بسیار نرم با
5- دو ثلث روز گذشت
6- مربع : منزل

بروایت شیخ مفید، مضجع امام عیه السلام در همان موضع است که هم اکنون معروف است و علی بن الحسين علیه السلام را در فرود پای (1) پدر بخاک سپردند و سایر شهدارا لختی دورتر مدفون ساختند و عباس بن علی علیهما السلام را در راه غاضریه در همين موضع که مرقد مطهر اواست دفن کردند.

بروایت ابن شهر آشوب ، قبور شهداء ساخته و پرداخته بود و مرغان سفید در اطراف کشتگان طواف میدادند ، واجب نمیکند بتمامت که سایر شهدا در يک موضع رهينه (2) خاک باشند ، بلکه اخبار و احادیث شامل حال اغلب است.

چنانکه حبیب بن مظاهر و حر بن یزید ریاحی را مدفنی جداگانه است و همچنان آن غلام سیاه ، بشرحی که نگاشته آمد، بروایت سید سجاد علیه السلام چون شهید شد، پس از ده روز بدفن او پرداختند، هنوز از بدن مطهرش بوی مشک بر میدهید .

بالجمله ، شهدا را بیشتر در روز دوازهم که روز سیم شهادت ایشان بود بخاک سپردند، اما موافق احادیث صحیحه امامیه که علمای اثناعشریه بدست دارند امام را جز امام نتواند متصدی کفن و دفن گشت و گاهی که حسين علیه السلام شهید شد، در روی ارض جز زین العابدين سلام الله عليه امامی نبود ، لاجرم متصدی کفن و دفن پدر او بوده . چنانکه عبدالله بن محمد رضا الحسینی ، در کتاب جلا از امام محمد باقر علیه السلام حدیث میکند که : امام زین العابدين سلام الله عليه ، بدان علم و قدرت که خود دانست و توانست هنگام دفن پدر حاضر شد و بر آن جسد مبارک نماز بگذاشت و امر او را کفایت کرد و مراجعت فرمود و فاضل مجلسی ، نیز سند بحضرت رضا علیه السلام میرساند که : سید سجاد پوشیده از مردم بکربلا آمد و امر کفن و دفن پدررا ساخته کرده و باز شتافت .

شیخ کشی در رجال خویش میفرماید : از جماعت واقفيه(3)علی بن ابی حمزه وابن السراج و ابن المکاری ، بحضرت رضا علیه السلام آمدند و در امامت آن حضرت

ص: 34


1- فرود پای : پائین پای
2- رهینه ، در لغت بمعنی گروگان است
3- واقفيه : کسانیکه تا موسی بن جعفر عليه السلام را بامامت قائلند و هفت امامی نامیده میشوند

آغاز احتجاج نمودند و بعد از گفت و شنود فراوان گفتند: ما از پدران توشنیده ایم که فرمودند : امام را جز امامی مانند او بتواند متصدی کفن و دفن گشت . کنایت از آنکه موسی بن جعفر در بغداد وفات کرد و تو در مدینه بودی. رضا علیه السلام فرمود: حسين بن علي عليهما السلام را امام میدانید یا جز امام گفتند : امام بود، فرمود : گاهی که شهید شد ، متصدی امر او که گشت گفتند: علی بن الحسين، فرمود : على بن الحسين در مجلس عبیدالله زیاد بود ، گفتند : بنیروی امامت چنانکه حارسان زندان ندانستند بکربلا آمد و امر پدررا متولی گشت و مراجعت نمود. حضرت رضا فرمود : اگر ممکن است علی بن الحسين از زندانخانه بکر بلا آید و کار پدر را کفایت فرماید ، نیز ممکن خواهد بود که صاحب امر از مدینه ببغداد آید و تجهیز کار پدر نماید .

بالجمله ، جسد حسین علیه السلام را که از کثرت جراحت سیف و سنان آشوفته و زیر سم ستور کوفته بود ، بخاک سپردند.

آیا قضية شير و فضه درست است ؟

و اینکه در بعضی از روایات وارد است که چون خواستند اسب بر بدن آنحضرت بتازند ، فضه از زینب رخصت یافت و بجانب بيشه شتافت و شیریرا آگهی داد تا بیامد و در کنار جسد مبارک بخفت و لشکر را از تاختن اسب دافع و مانع آمد ، ظاهر آنست که چون آنحضرت باید جميع مصائب و آلام را ادراک فرماید ، نیز اسب بر بدن مبارکش تاخته اند. احادیث و اخبار نیز دال بر این مطلب است و الله اعلم

ورود اهلبیت نبوت و رسالت بکوفه

در کتاب روضة الاحباب ، مسطور است که : چون عبیدالله بن زیاد را آگهی رسید که : اهلبیت رسالت باکوفه نزديک شدند.، شحنه(1)شهر و دیده بانان برزن و بازار را فرمان کرد که : مردم کوفه را بیاگاهانند که روز ورود اهل بیت هیچکس سلاح جنک با خود حمل ندهد و با اسلحه از خانه بیرون نشود و ده هزار تن سواره و پیاده از ابطال(2) لشکریان را بر شوارع(3) وطرق کوی و بازار گماشت تا مبادا

ص: 35


1- شحنه ( بکسر شین ) پاسبان
2- ابطال ، جمع بطل : دلاور
3- شوارع : جاده های عمومی

وقت عبور اهل بیت شیعیان امير المؤمنين فتنه انگیزند و بر ستیزند و سرهای شهدا را که ابن سعد از پیش فرستاده بود ، حکم داد که باز برند و بر سر نیزه ها نصب کنند و از پیش روی اهل بیت حمل دهند و باتفاق اهل بیت بشهر در آورند و در کوی و بازار بگردانند تا برهول و هیبت مردم افزوده گردد و مردم کوفه چون از رسیدن اهل بیت آگهی یافتند، از کوفه بیرون شتافتند و چون ذریه رسول خدایرا بر آن منوال نگریستند بهای های بگریستند و بسیار کس از لشکریان از کرده پشیمان گشته، سرشک از دیده میباریدند .

فَقَالَ عَلَى بَيْنَ الْحُسَيْنِ بِصَوْتٍ ضَعِيفٍ : اتنوحُونَ وَ تَبْكُونَ لأجلِنا وَ فَمَنْ قَتَلْنَا .

سید سجاد بآوازی ضعیف فرمود : هان ایمردم ! آیا برما میگرئید و بر ما نوحه میکنید؟ پس کشنده ماکیست و مارا که کشت ؟ و که اسیر گرفت ؟

گفتگوی سهل با پیر مرد کوفی

سهل شهرزوری میگوید : چون از سفر مکه بازشدم وبشهر کوفه در آمدم، بازار کوفه را آشفته دیدم و مردم را نگریستم که جماعتی گریان و گروهی خندانند. مرا شگفت آمد، در میان جماعت بنزديک پیری فرتوت رفتم و گفتم : این شگفتی چیست که دیدار میشود ؟ آن شیخ دست مرا بگرفت و از میان جماعت بیکسوی برد و سخت بگریست و گفت : این مردم بعضي بنصرت لشکری شاد خوارند و برخی بشکست سپاهی سوگوار . گفتم : کدام لشکر ؟ و کدام سپاه ؟ گفت : لشکر ابن زیاد و سپاه حسين بن على عليهما السلام و باعلى صوت بگریست واین اشعار قرائت کرد :

مَرَرتُ عَلی أبیاتِ آلِ مُحَمَّدٍ *** فَلَم أرَها أمثالَها یَومَ حُلَّتِ

فلا یُبْعِدُ اللهُ الدیار وَ أهْلَها *** و إن أصبَحَت منهم بِزَعمی تَخَلّتِ

ألَم تَرَ أنَّ الشَّمسَ أضحَت مَریضَةً *** لِقتل حُسَینٍ وَالبِلادَ اضمَحَلَت(1)

ص: 36


1- اضمحلال : نابود شدن

وکانوا غیاثا ثُمَّ أضحَوا رَزِیَّةً *** لَقَد عَظُمَت تِلکَ الرَّزایا وَ جَلَّتِ

الم تَرَ اَنَّ الْبَدْرَ اَضْحى مُمَرِّضا *** لِقَتلى رَسُولِ اللّهِ لَما تَوَلَّتِ(1)

وَ اِنَّ قَتيلَ الطَفِّ مِنْ آلِ هاشِمٍ *** اَذَلَّ رِقابَ الْمُسْلِمينَ فَذَلَّت(2)

قَتيلاً حماما ما عَلَّهُ الْقَوْمُ شِرْبَةً *** وَ قَدْ نَهَلَتْ مِنْهُ الرِّماحُ وَ عَلَتْ(3)

فَلَيْتَ الَّذي اَهوى اِلَيْهِ بِسَيْفِهِ *** اَصابَ بِهِ يُمْنى يَدَيْهِ فَشَلَّت(4)

سهل گوید : هنوز این سخن در دهان داشت، که بانک بوقات بالا گرفت ورايات لشکر پدیدار شد و سرهای شهیدانرا بر سنانهای نیزه نصب کرده از پیش روی اهل بیت حمل میدادند و فرزندان احمد مختار را چون اسرای کفار میراندند . بدین منوال ایشانرا از دروازه کوفه در آوردند،

بالجمله، چون اهل بیت را وارد کوفه کردند ، زنهای کوفیان از فراز بامها نگریستند که سرهای شهیدانرا بر سر سنانها کرده از پیش روی اهل بیت حمل میدادند و ذریه رسول خدایرا چون اسيران ترک وروم میراندند . زنی از فراز بام آواز برداشت

فَقالَت : مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ

گفت : شما از اسیران کدام مملکت و کدام قبیله اید ؟

فَقُلنَ : نَحنُ اُساری آلِ مُحَمَّدٍ

گفتند : ما اسیران آل محمدیم. آنزن چون این بشنید، از بام بزیر آمد و چند که در سرای خویش از جامه بازار و مقنعه بدست کرد ، بر گرفت و بر اهل بیت بخش

ص: 37


1- فعل أضحي واصبح که در چهار مورد این ابیات ذکر شده است، از افعال ناقصه و بمعنی صار (شد، کشت ) استعمال شده است
2- این شعر در ص11 جلد دوم معنی شد
3- عل : پشت سر هم آبدادن یا آب خوردن ، چنانچه در مصراع اول بمعنی اول و در مصراع دوم بمعنی دوم بکار رفته است
4- یعنی ایکاش کسیکه بسوی او شمشیر فرود آور بدستش میرسید و از کار میافتاد

کرد و از اولاد امام حسين عليه السلام ، حسن مثنی با آن جراحتها که در بدن داشت شرحی که مرقوم شد(1) و برادرش زید بن حسن و برادر دیگرش عمر بن الحسن بهمراه اهل بیت بودند .

خطبة زينب عليها السلام

بشر بن حزیم گوید : سوگند باخدای ، زنی انطق وافصح (2) از زینب دختر اميرالمؤمنين ندیدم . گويا کلمات امير المؤمنين از زبان او فرو میریخت . در میان آن ازدحام واجتماع که از هر سوى ندائی در میرسید و بانگی بالا میگرفت ، بجانب آن جماعت اشارتی کرد که: خاموش باشید در زمان نفسها واپس ایستاد (3) وجرسها(4) استقرار یافت . آنگاه زينب عليها السلام آغاز خطبه کرد

وَ قالَت: اَلحَمدُ لِلِه وَ الصَّلوهُ عَلی اَبِی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطیّبِینَ الاَخیارِ. اَمّا بَعدُ یا اَهلَ الکوُفَهِ! یا اَهلَ الخَتلِ وَ الغَدرِ: اَتَبکُونَ؟ فَلا رَقَاَتِ العَبرَةُ ، وَ لا هَدَاَتِ الزَّفرَةُ، اِنَّما مِثلُکُم کَمَثَلِ الَّتِی نَقَضَت عَزلَها مِن بَعدِ قُوَهٍ اَنکاثاً ، تَتَّخِذونَ اَیمانکُم دَخلًا بَینَکُم ، هَل فِیکُم اِلّا الصَّلَفُ وَ العُجبُ وَ الشَّقَفُ وَ الکِذِبُ وَ مَلقُ الاِماءِ ، وَ غَمزُ الاَعداءِ اَو کَمَرعیً عَلی دِمنَهٍ اَو کَفِضَّهٍ عَلی مَلحُودَهٍ؟ اَلا سآءَ ما قَدَّمَت لَکُم اَنفُسَکُم ، اَن سَخِطَ اللهُ عَلَیکُم وَ فِی العَذابِ اَنتُم خالِدون. اِی أَجَلْ ، وَ اللَّهِ فَابْکُوا فَانَّکُمْ واللَّهِ أَحَقُّ بِالبُکاءِ، فَابْکُوا کَثیراً وَ اضْحَکُوا قَلیلًا، فَقَدْ بُلِیْتُم بِعارِها وَ مُنیتُم بِشَنارِها وَ لَنْ تَرْحَضُوها ابَداً وَ انّی تَرْحَضُونَ قُتِلَ سَلیلُ خاتَمِ النُبَوَّه وَ

ص: 38


1- بجلد دوم ص323 رجوع شود
2- انطق : گویاتر ، أفصح : شیوا سخن تر
3- نفسهای مردم در گلو گیر کرد
4- جرس : زنگ گردن اسب و شتر

مَعْدِنِ الرِسالَهِ وَ سَیِّدُ شَبابِ اهْلِ الجَنَّهِ وَ مَلاذُ حِزْبِکُم وَ مَعاذُ حِزْبِکُم وَ مَقرُّ سِلْمِکُم وَ آسی کَلْمِکُم وَ مَفْزَعُ نازِلَتِکُم وَ المَرْجِعُ الَیْهِ عِنْدَ مُقاتِلَتِکُم وَ مَدْرإِ حُجَجِکُم وَ مَنارُ مَحَجَّتِکُمْ؟ أَلاساءَ ما قَدَّمْتُ لَکُم أَنْفُسِکُم وَ ساءَ ما تَزِروُن لِیَوْمِ بَعْثِکم، فَتَعْساً تَعْساً وَ نَکْساً نَکْساً، لَقَد خابَ السَّعْیُ وَ تَبَّتِ الایْدی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَه وَ بُؤْتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَهُ وَ المَسْکَنَهُ. اتَدْرُون وَ یلَکُم أَیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَیتُم؟ وَ ایَّ عَهْدٍ لَهُ نَکَثْتُم؟! وَ أَیَّ کَریمَه لَهُ ابْرَزْتُم؟ وَ ایَّ حُرْمَهٍ لَهُ هَتَکْتُم؟ وَ ایَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُم؟ لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً ادّاً « تَکَادُ السَّماواتُ یَتَفطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الارْضُ وَ تَخِرُّ الجِبالُ هَدّاً (1) » لَقَدْ جِئْتُم بِها صَلْعاء عَنْقاءَ شَوداءَ فَقْماءَ - وَ فی بَعضِها خَرْقاءَ شَوهاء - طِلاعَ الارْضِ وَ السَّماءِ أَفعَجِبْتُمْ أَنْ قَطَرَتِ السَّماءُ دَماً؟ « وَ لَعَذابُ الآخِرَه أَخْزی وَ هُمْ لا یُنْصَروُنَ (2) » فَلا یَسَتَخِفَّنَکُمُ المَهْلُ، فَانَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لا یَخْفِرُهُ البِدارُ وَ لا یُخْشی عَلَیهِ فَوْتُ الثّارِ، کَلّا انَّ رَبَّکُم لَنا وَ لَکُم لَبِالمِرْصادِ، ثُمَ أَنشَأَت تَقُولُ:

ماذا تَقُولُونَ اذْ قالَ النَّبِیُّ لَکُم؟ *** ماذا صَنَعْتُم وَ انْتُم آخِرُ الامَمِ؟

بِاهْلِ بَیْتِی وَ اوْلادِی وَ تَکْرِمَتی؟ *** مِنْهُمْ اساری وَ مِنْهُم ضُرِّجُوا بِدَمِ

ما کانَ ذاکَ جَزائی اذْنَصَحْتُ لَکُمْ *** انْ تَخْلِفُونی بِسُوءٍ فی ذَوی رَحِمِ

ص: 39


1- قرآن مجید ( 19- 92 )
2- قرآن مجید ( 41- 15 )

انّی لَاخْشی عَلَیْکُم أَنْ یَحِلَّ بِکُم *** مِثْلُ العَذابِ الَّذی اودی عَلی ارَمِ(1)

معنی اینکلمات فارسی چنین می آید : زينب عليها السلام ، بعد از سپاس یزدان پاک و درود خواجة لولاک ، فرمود : ای اهل کوفه ! ای اهل خیلت و خدیعت! آیا میگرید بر ما وهنوز دیدهء ما خونابه ریز و زفره ما شراره انگیز است؟(2) مثل شما مثل زنیست که رشته خودرا نيک بافته کند ، آنگاه بر گشاید ، چه شما حبل ایمان را ببستید و باز گسستید و در میان شما جز خودستائی و کبر و کذب وچاپلوسی کنیزکان و غمازی با دشمنان خصلتی و شیمتی نیست(3) همانا نبات مزابل و سیم ناسره (4) را مانید که نه دخيل اکل توانید بود و نه مزيد دخل توانید شد (5) چه زشت زادی که نفسهای شما از برای شما در آن سرای ذخیره نهاد ! وشماراجاودانه در دوزخ جای داد ، از پس آنکه مارا کشتید برما میگریید ؟! سوگند باخدای شما بگریستن سزاوارید، بسیار بگرئید و کم بخندید . همانا ساحت خودرا بعيب وعاری آلایش دادید ، که تا قیامت بهیچ آبی نتوان شست . چگونه شسته میشود قتل پسر پیغمبر رسید جوانان اهل بهشت؟ کسی را کشتید که پایمرد(6) حرب شمار دستیار(7) عقل شما و پشتوان صلح شما و طبيب جراحات شما و ملجأ بلیات شما و تقویم(8) مقالات شما و تميمة حجج شما و علامت مناهج(9) شما بود. هان ای مردم کوفه !

ص: 40


1- خلاصة شعار : اگر پیغمبر بشما بگوید: با اولادم چگونه رفتار کردید ؟ چه جواب خواهید داد ؛ میترسم برشما عذابی چون عذاب قوم ارم بیاید
2- زفره : نفس ، دم شراره : شعله آتش
3- شیمت : خوی
4- سیم ناسره : نقره قلب و مغشوش
5- یعنی چون مانند گیاه روی نجاست هستید، بدرد خوردن نمیخورید و چون سکه قلب هستید دخلی از شما عاید نمیشود
6- پایمرد: شفیع، پاور ، دستگیر
7- کمک
8- تقویم : راست نمودن
9- مناهج ، جمع منهج ; راه روشن و واضح و علامت منهج کنایه از هادی و راهنما است

عظیم جرمی و جریرتی بر خود حمل دادید و بزرک وزری (1) از برای حشر خود ذخیره نهادید . عرضه هلاک و دمار بادید(2)دستهای شما بریده باد و پیمان شما مورث خسران(3) باد . همانا بغضب خدا باز گشت نمودید ودست فرسود ذلت ومسکنت گشتید(4). وای بر شما آیا میدانید کدام پارۂ جگر مصطفی را شکافتید و کدام عهد رسول خدايرا بشکستید ؟ و کدام پرده نشینان عصمت را از پرده بیرون افکندید ؟ چه حرمتها که ضایع گذاشتید!چه خونهاکه بريختيد ! از کردار شما نزديک بود که آسمانها بشکافد وزمین پاره شود و کوهسارها نگون گردد . و این داهيه دهيا، و بليه عمياء ، آسمانها را فرو گرفت . شگفت نیست که آسمان خون بارید ، زودا که در آنجهان دستخوش عذاب الیم شوید . بدین مهلت که یافتید خوشدل نباشید ، چه خداوند بمکافات عجلت نکند و بیم ندارد که وقت سپری گردد . همانا خداوند در مرصد بيفرمانان است .

چون زينب عليها السلام این کلماترا بپرداخت ، از آنجماعت روی بر تافت. بشر بن حزیم اسدی گوید که : مردم کوفه را از اصغای اینکلمات نگریستم که مانند زن ثکلی(5) میگریستند و دست بدندان میگزیدند . شیخی در کنار من بود همی دیدم که اشک چشمش بر روی موی میدوید و دستها بجانب آسمان فرا میداشت

وَ هُوَ یَقُولُ بِأَبِی وَ أُمِّی کُهُولُهُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَ شَبَابُهُمْ خَیْرُ شَبَابٍ وَ نَسْلُهُمْ نَسْلٌ کَرِیمٌ وَ فَضْلُهُمْ فَضْلٌ عَظِیمٌ

یعنی پدرومادرم فدای شما باد ، پیران شما بهترین پیران است و جوانان شما بهترین جوانانست و خاندان شما خاندانی بزرک و فضل شما فضلی بزرگوار است و این شعر بگفت :

ص: 41


1- وزر : گناه
2- در معرض هلاکت در آئید
3- مورث : موجب ، سبب . خسران : زیان
4- خواری و بیچارگی شما را لگدکوب کرد
5- ثکلی : زن فرزند مرده

کُهُولُهُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَ نَسْلُهُمْ *** إِذَا عُدَّ نَسْلٌ لَا یَبُورُ وَ لَا یَخْزَی(1)

فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَا عَمَّةِ اسْکُتِی فَفِی الْبَاقِی مِنَ الْمَاضِی اعْتِبَارٌ وَ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ إِنَّ الْبُکَاءَ وَ الْحَنِینَ لَا یَرُدَّانِ مَنْ قَدْ أَبَادَهُ الدَّهْرُ

سید سجاد علیه السلام فرمود: ای عمه ! خاموشی اختیار فرما و ماضی را از باقی اعتبار گیر. شکر خدایراکه تو عالمی باشی که رنج دبستان نکشیدی و زحمت معلم ندادی و دانائی باشی که آموزگار نداشتی ، همانا آنکس را که روز گار هلاک ساخت ، بناله وعويل بازگشت نخواهد نمود.

خطبة فاطمه صغری

و بروایت زید بن موسی بن جعفر عليهما السلام ، فاطمه صغری این خطبه را قرائت فرمود :

فقالت : الْحَمْدُ لِلِّه عَدَدَ الرَّمْلِ وَالْحَصى ، وَزِنَةَ الْعَرْشِ الَى الثَّرى ، احْمَدُهُ وَ اوْمِنُ بِهِ وَ اتَوَكَّلُ عَلَيْهِ . وَ اشْهَدُ انْ لا الهَ الا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وَ انَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صلی الله علیه و آله ، وَ انَّ وُلدَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الفُراتِ بِغَيْرِ ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ (2) اَللّهُمَّ اِنى اعُوذُ بِكَ انْ افْتَرِىَ عَلَيْكَ الْكَذِبَ ، وَ انْ اقُولَ عَلَيْكَ خِلافَ ما انْزَلَتْ علیه مِنْ اَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِيَّةِ عَلِي بْنِ ابیطالِبٍ الْمَسْلُوبِ حَقُهُ ، اَلْمَقْتُولِ مِن غْيِرْ ذَنْبٍ کما قُتِلَ وَلَدُهُ بِالاْ مْسِ فى بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللّهِ تعالی فيهِ مَعْشَرُ مُسْلِمَةُ بِالْسِنَتِهِْم

ص: 42


1- پیران آنها بهترین پیران و خاندان آنها درخور هلاکت و رسوائی نیست
2- از ماده و تر

تَعْساً لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَیْماً فِی حَیَوتِهِ وَ لَا عِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّی قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ مَحْمُودَ النَّقِیبَهِ طَیِّبَ العَریکه مَعْرُوفَ المَنَاقِبِ مَشْهُورَ المَذَاهِبِ لَمْ تَأْخُذْهُ -اللهم-فِیکَ لَوْمَهُ لَائِمٍ وَ لَا عَذْلُ عَاذِلٍ هَدَیْتَهُ- یَا رَبِّ- لِلْإِسْلَامِ صَغِیراً وَ حَمِدْتَ مَنَاقِبَهُ کَبِیراً وَ لَمْ یَزَلْ نَاصِحاً لَکَ وَ لِرَسُولِکَ حَتَّی قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ زَاهِداً فِی الدُّنْیَا غَیْرَ حَرِیصٍ عَلَیْهَا رَاغِباً فِی الْآخِرَهِ مُجَاهِداً لَکَ فِی سَبِیلِکَ رَضِیتَهُ وَ اخْتَرْتَهُ وَ هَدَیْتَهُ إِلَی طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ.

أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَهِ یَا أَهْلَ المَکْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الخُیَلَاءِ فإِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ ابْتَلَانَا اللهُ بِکُمْ وَ ابْتَلَاکُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا وَ فَهْمَهُ لَدَیْنَا فَنَحْنُ عَیْبَهُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَ حِکْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ فِی الْأَرْضِ فِی بِلَادِهِ لِعِبَادِهِ أَکْرَمَنَا اللهُ بِکَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَی کَثِیرٍ ممِنْ خَلْقِهِ تَفْضِیلًا بینا فَکَذَّبْتُمُونَا وَ کَفَّرْتُمُونَا وَ رَأَیْتُمْ قِتَالَنَا حَلَالًا وَ أَمْوَالَنَا نَهْباً کَأَنَّا أَوْلَادُ تُّرْکِ أَوْ کَابُلَ کَمَا قَتَلْتُمْ جَدَّنَا بِالْأَمْسِ وَ سُیُوفُکُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدِّمٍ قَرَّتْ بِذَلِکَ عُیُونُکُمْ وَ فَرِحَتْ بِهِ قُلُوبُکُمْ افتِرَاءً مِنْکُمْ عَلَی اللهِ وَ مَکْراً مَکَرْتُمْ وَ اللهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ فَلَا تَدْعُوَنَّکُمْ أَنْفُسُکُمْ إِلَی الجَذَلِ بِمَا أَصَبْتُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ نَالَتْ أَیْدِیکُمْ مِنْ أَمْوَالِنَا فَإِنَّ مَا أَصَابَنَا مِنَ المَصَائِبِ الجَلِیلَهِ وَ الرَّزَایَا الْعَظِیمَهِ

ص: 43

فِی کِتابٍ الله « مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی مافاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.(1)» تَبّاً لَکُمْ فَانْظُرُوا اللَّعْنَهَ وَ الْعَذَابَ، وَ کَأَنْ قَدْ حَلَّت بِکُمْ وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ فَیُسْحِتُکُمْ بِمَا کَسَبْتُمْ وَ یُذِیقُ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ، ثُمَّ تَخْلُدُونَ فِی الْعَذَابِ الْأَلِیمِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا أَلا لَعْنَهُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ

وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیَّهُ یَدٍ طَاعَتْنَا مِنْکُمْ، أَوْ أَیَّهُ نَفْسٍ نَزَعَتْ إِلَی قِتَالِنَا، أَمْ بِأَیَّهِ رِجْلٍ مَشَیْتُمْ إِلَیْنَا تَبْغُونَ مُحَارَبَتَنَا، قَسَتْ قُلُوبُکُمْ وَ غَلُظَتْ أَکْبَادُکُمْ وَ طُبِعَ عَلَی أَفْئِدَتِکُمْ وَ خُتِمَ عَلَی سَمْعِکُمْ وَ بَصَرِکُمْ، وَ سَوَّلَ لَکُمُ الشَّیْطَانُ وَ أَمْلَی لَکُمْ وَ جَعَلَ عَلَی بَصَرِکُمْ غِشَاوَهً فَأَنْتُمْ لَا تَهْتَدُونَ. تَبّاً لَکُمْ یَا أَهْلَ الْکُوفَهِ ال تِرَاتٍ لِرَسُولِ اللهِ قِبَلَکُمْ وَ ذُحُولَهُ له لَدَیْکُمْ بما غَدَرْتُمْ بِأَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ جَدِّی، وَ بَنِیهِ عِتْرَهِ النَّبِیِّ الطَّیِّبِینَ الْأَخْیَارِ وَ افْتَخَرَ بِذَلِکَ مُفْتَخِرٌ

نَحْنُ قَتَلْنَا عَلِیّاً وَ بَنِی عَلِیٍّ * * * بِسُیُوفٍ هِنْدِیَّهٍ وَ رِمَاحٍ

وَ سَبَیْنَا نِسَائهُمْ سَبْیَ تُرْکٍ * * * وَ نَطَحْنَاهُمْ فَأَیَّ نِطَاحٍ(2)

ص: 44


1- قرآن مجید ( 57-23 )
2- علی و پسرانشرا با نیزه و شمشیر های هندی کشتیم وزنا نشانرا چون اسیران ترک اسير کردیم و آنهارا شاخ عجیبی زدیم

بِفِیکَ أَیُّهَا الْقَائِلُ الْکَثْکَثُ وَ لک الْأَثْلَبُ افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَکَّاهُمُ اللَّهُ وَ طَهَّرَهُمُ اللَّهُ وَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ فَاکْظِمْ وَ أَقْعِ کَمَا أَقْعَی أَبُوکَ وَ إِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ و حَسَدْتُمُونَا- وَیْلًا لَکُمْ- عَلَی مَا فَضَّلَنَا اللَّهُ علیکم.

فَمَا ذَنْبُنَا إِنْ جَاشَ دَهْراً بُحُورُنَا * * * وَ بَحْرُکَ سَاجٍ مَا یُوَارِی الدَّعَامِصَا(1)

« ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (2) »

« وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (3) »

یعنی فاطمه فرمود : سپاس میگذارم خدای را بشمارر يک صحاری وسنگپارهای وادی(4)، بهندسه حملی که از فراز ثریا تا فرود ثري را بقسطاس خرد بباید سنجید(5) و گواهی میدهم که خدای را ضدی و شریکی نیست و محمد بنده ورسول او است و گواهی میدهم فرزندان او را در کنار فرات بی کیفر کینه توزی وخونخواهی سر بریدند . ای پروردگار من! بحضرت تو پناهنده ام ، از اینکه بر تو دروغ زنم و بهتان بندم و بیرون فرمان تو که پیغمبر خودرا فرمودی که از مردم بیعت بخلافت وصی خود علی بن ابی طالب بگیرد سخن کنم. همانا بعد از رسول خدا غصب کردند حق اورا و کشتند بی جنایتی او را در مسجد کوفه ، چنانکه کشتند پسر او را در ارض غاضريه جماعتی که بدل کافر بودند و بزبان دعوی دار اسلام گشتند ، ای پاک پروردگار

ص: 45


1- ( در اینجا بشعر اعشى استشهاد فرموده و تصرفی نیکو در آن نموده است. اعشی میگوید : فما ذنبنا أن جاش بحر ابن عمک ) اگر در روز گای دریاهای فضل و بزرگواری ما بتلاطم آمده و در پای تو بقدری ساکن مانده که پشه ها را غرق نمیکند گناه ما چیست ؟
2- قسمتی از آیه 21 سوره 57
3- قرآن کریم ( 24- 40 )
4- وادی: رود خانه ، شکاف بین دو کوه
5- ثریا : نام ستاره ايست . ثری : خاک ، زمين . قسطاس: ترازو

هلاک بادند سران ایشان که حياميتا از وی دافع ظلمی و مانع ستمی نگشتند تا گاهی که او را ستوده منقبت و پاکیزه نقیبت(1) با معارف مذکور ومناقب مشهور حضرت خویش طلب فرمودی . ای بار خدای ! در حضرت تو بهیچ شناعتي وملامتی تقديم عبودیت را دست باز نداشت ، چند که اندک سال بود ، هدایت فرمودی چون سالخورده گشت بسنودی و او همواره در راه تو و رضای رسول تو در نصیحت امت رنج برد و با دشمنان دین رزم زد چند که از وی خشنود شدی و بر صراط مستقیم باز داشتی .

اما بعد، ای اهل کوفه! ای اهل غدر وخدعه ! خداوند ما اهل بیت را بشما مبتلا ساخت و بما شما را بامتحان و آزمون انداخت و ما را بدین آزمایش ستوده داشت و فهم و علم خود را در نزد ما بودیعت گذاشت ، پس مائیم وعای(2) علم و گنجینه فهم و گنجور حکمت او . ومائیم حجت خدا بر تمامت بلاد و قاطبه عباد او . خداوند مارا بزرگوار داشت و بانتساب محمد باکثر خلق تفضیل گذاشت و شما مارا تکذیب کردید و تکفیر نمودید واراقت دماء(3) ما را حلال شمردید وغارت اموال مارا مباح(4) دانستید و چنان انگاشتید که ما از سبایای(5) ترکستان و کابلستانیم. هان ای اهل کوفه دی(6) بکین دیرین جد ما را بکشتید و هنوز خون ما اهل بیت از حدود شمشیرهای شماچکان است و چشم های شماروشن و دل های شما فرحان(7) است که بهتان بر خدای بستيد و از در خدعه ومکر بیرون شدید و حال آنکه خدای بهترین مکر کنندگانست . اکنون از اراقت دماء وغارت اموال ما خوشدل مباشید ، چه این مصایب از این پیش در کتاب خدای نگاشته آمد و بر خداوند سهل و آسانست ، لاجرم واجب میکند که از هیچ زیانی ملول نشوید و از هیچ سودی خشنود نگردید و رضا بدست قضا دهید ، که خداوند دوست نمیدارد گردنکشان و متکبرانرا. هان ای اهل

ص: 46


1- قیبت : نفس ، جان
2- وعاء : ظرف
3- اراقت دماء : ریختن خونها
4- رجال مباح : جایز ، روا
5- سبایا : اسیران
6- دی : دیروز
7- فرحان . شادان

کوفه ! هلاک بادید . هم اکنون منتظر باشید لعنت و عذاب خدایرا که عنقریب از آسمان بر شما متواتر خواهد گشت و شما را بکیفر کردار مستأصل(1) و مضطرب خواهد داشت و خداوند بعضی از شمارا بدست بعضی از شما انتقام خواهد کشید آنگاه بمکافات این ظلم که بر ما روا داشتید مخلد در نار خواهید بود « الألعنة الله على الظالمين »

وای بر شما، ای اهل کوفه ؛ آیا میدانید که با کدام دست ما را نشان طعن و ضرب ساختید؟ و با کدام نفس بقتال ما پرداختید؟ و با کدام پای بمحاربة ما مشی نمودید ؟ همانا خداوند ختام قساوت بر قلوب شما نهاده ، جگر های شما خشن و غلیظ گشته ودلهای شما از مقام دانش ساقط شده و گوش و چشم شما از اصغاء وبینش فرومانده ، ابلیس شمارا بفریفت و در حجاب غوایت محجوب داشت(2) و از طریق هدایت دور افکند . هلاک بادید ای اهل کوفه میدانید کدام خون از رسول خدا بر گردن شما است و واز شما طلب خواهد فرمود و باز خواهد جست ؟ آن غدر و کیدی که با برادرش على وفرزندانش انگیختید و از شما فخر میجویند بشعر که : ما على را کشتیم و فرزندانش را اسیر گرفتیم . سنک و خاک بر دهان آن قایل که افتخار میجوید بقتل جماعتی که خداوند ایشان را پاک و پاکيزه آفریده از هر رجسی(3) و زشتی و مکروهی . فروخور خشم خود را و بکردار کلبی بجای خود بنشين ، چنانکه پدر تو نشست . همانا بدست کند(4) هر مردی آنچیزیرا که از پیش بدست خویش فرستاده و شما حسد بردید برما بچیزی که خداوند ما را بر شما تفضيل نهاده و او صاحب فضل بزرگست وبهر که میخواهد عطا میفرماید و آنرا که از نور خود بخشی ندهد هرگز از مضيق ظلمت نرهد(5)

چون فاطمه سخن بدینجا آورد، مردم بهای های بگریستند و بانک برداشتند

ص: 47


1- مستاصل : ریشه کن
2- در پرده گمراهی نهان کرد
3- رجس : پلیدی.
4- بدست کند : بدست آورد
5- مضيق ظلمت : تنگنای تاریکی

که : ای دختر طيبين ! دلهای مارا پاره ساختی وجگرهای ما را بآتش حزن و اندوه بسوختی . فاطمه خاموش شد.

بازار را برای کودکان و نوجوانان

خطبة ام کلثوم

سید بن طاوس گوید : ام کلثوم نیز در این روز قرائت این خطبه فرمود :

فَقالَت: یا أهلَ الکوفَهِ ،سَوءَةً لَکُم، ما لَکُم؟ خَذَلتُم حُسَیناً و قَتَلتُموهُ وَ انتَهَبتُم أموالَهُ و وَرِثتُموهُ و سَبَیتُم نِساءَهُ و نَکَبتُموهُ ؟ فَتَبّاً لَکُم و سُحقاً. وَ یلَکُم أتَدرونَ أیُّ دَواهٍ دَهَتکُم ؟ و أیَّ وِزرٍ عَلی ظُهورِکُم حَمَلتُم ؟ وأیَّ دِماءٍ سَفَکتُموها؟ وأیَّ کَریمَهٍ اهتَضَمتُموها؟ و أیَّ صِبیَهٍ سَلَبتُموها؟ و أیَّ أموالٍ نَهبَتُموها؟ قَتَلتُم خَیرَ رِجالاتٍ بَعدَ النَّبِیِّ و نُزِعَتِ الرَّحمَهُ مِن قُلوبِکُم. « ألا إنَّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الفائزونَ وحِزبَ الشَّیطانِ هُمُ الخاسِرونَ». ثُمَّ قالَت:

قَتَلْتُمْ اخی صَبْرا فَوَیْلٌ لامِّکُمُ *** سَتُجْزَوْنَ ناراً حَرُّها یَتَوَقَّدُ

سَفَکْتُمْ دِماءً حَرَّمَ اللّهُ سَفْکَها *** وَ حَرَّمَهَا الْقُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ

اَلا فَاءبْشِروا بِالنّار اِنَّکُمْ غَدا *** لَفی سَقَرٍ حَقّا یقینا تَخَلَّدُوا

وَ اِنّی لَاَبْکی فی حَیوتی عَلی اَخی *** عَلی خَیْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِیِّ یُوَلَّدُ

بِدَمْعٍ غَریزٍ مُسْتَهِلٍّ مُکَفْکَفٍ *** عَلَی الْخَدِّ مِنّی ذائِبا لَیْسَ یُجمَدُ(1)

ص: 48


1- خلاصه اشعار : برادر مرا بزجر کشتيد. و خونها ئيرا که خدا حرام کرده بود ریختید. من تا زنده ام اشکم بر گونه جاریست و شما برای همیشه در آتش دوزخ جای دارید

فرمود: ای اهل کوفه ! بدا حال شما ! چه افتاد شما راکه حسين علیه السلام را خوار و مخذول داشتید و بکشتید اورا و اموال او را بنهب وغارت بردید و زنان او را اسير گرفتید آنگاه میگرئید بر او وای بر شما هلاک بادید شما. آیا میدانید چه بلاهای بزرک ودواهی عظیم ظاهر نمودید ؟ وچه جرم و جنایتهای گران بر گردن خود حمل ساختید ؟ وچه خونهای شریف که بناحق ریختید؟ وچه زنان که از پرده بیرون انداختید ؟ و چه دختران که از حلی وزیورعریان ساختید؟ و چه مالها که بیغما بردید؟ کشتید کسی را که بعد از پیغمبر هیچکس را آنمنزلت ومکانت نبود . رحمت ورقت از دلهای شما بیگانه افتاده . همانا حزب یزدان رستگارانند و حزب شیطان زیانکاران .

چون ام کلثوم اینکلمات بفرمود و آن اشعار که رقم شد قرائت نمود ، مردم بانک ناله وحنين(1) در دادند و زنان گیسوها پریشان کردند و چهرها بخراشیدند و گونها را با لطمه(2) بيازردند و هیچگاه زنان و مردان چنان نگریستند.

خطبه حضرت سجاد عليه السلام

آنگاه سید سجاد علیه السلام، مردم را اشارت فرمود که خاموش باشید و آغاز خطبه نمود . پس ستایش کرد خداوند یکتارا و درود فرستاد حضرت مصطفی را

ثُمَّ قَالَ یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا علی بن اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ بن ابیطالب انَا اِبْنُ المَذبوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِنْ غَیرِ ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ ، أنا ابنُ مَنِ انْتُهِکَ حَریمُهُ وَ سُلِبَ نَعیمُهُ وَانْتُهِبَ مالُهُ وَ سُبِیَ عِیالُهُ، أنا ابنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ کَفی بِذلِکَ فَخْراً. أیُّها النّاسُ! ناشَدْتُکُم بِاللّهِ، هَلْ تَعلَمُونَ أنَّکُمْ کَتَبْتُمْ إلی أبِی وَ خَدَعْتُمُوهُ

ص: 49


1- حنين : ناله
2- لطمه : سیلی

وَ أَعطَیتُمُوهُ مِنْ أنفُسِکُمُ العَهدَ وَ المِیثاقَ وَ البَیعَهَ و قاتَلتُمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ؟ فَتَبّاً لِما قَدَّمْتُمْ لِأَنفُسِکُمْ وَ سَوْءة لِرَأْیِکُمْ. بِأَیَّهِ عَینٍ تَنظُرُونَ إلی رَسُولِ اللّهِ، اِذ یَقُولُ لَکُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتی وَ انْتَهَکْتُم حُرْمَتِی فَلَسْتُمْ مِنْ امَّتی

فرمود : ايها الناس ! آنکس که مرا شناخته باشد ، آموزگار نخواهد و آنکس که نشناسد بداند که : منم علی بن الحسين بن علی بن ابیطالب ، منم پسر آنکس که در کنار فراتش سر بریدند، بی آنکه اورا خونخواهی باشد یا از او میراثی خواهند(1) منم پسر آنکس که حجاب حرمت اورا چاک زدندو سلب وسلاح اورا باز کردند و اموال او را بغارت بردند وعیال او را اسیر گرفتند. بزجر وزحمت کشته شد. واین فخر کافی است مارا و اورا ، هان ای مردم ! سوگند میدهم شما را با خداي ، آیا فراموش کردید شما، که نامه ها متواتر کردید بسوی پدر من ، چون مسئلت شما را اجابت کرد، از درخدیعت بیرون شدید و با او عهد و پیمان استوار بستيد ودست بیعت فرادادید، آنگاه او را کشتید و مخذول(2) داشتید. ایمردم؛ هلاکت باد شمارا میدانید چه ذخيره در آنسرای از بهر خود نهادید ؟ چه ناستوده رأي و نکوهیده عقیدت که شمائید . با کدام چشم در روی رسول خدا نگران خواهید شد ؟ گاهی که بفرماید : کشتید فرزندان مرا وچاک زدید پرده حرمت مرا و نیستید شما در شمار امت من

چون سید سجاد علیه السلام سخن بدينجا آورد، مردم بهای های بگریستند و آوازها در هم افکندند و بانک عويل و ناله از هر طرف برخاست و بعضی بعضی را گفتند هلاک شديد و ندانستید : دیگر باره سيد سجاد علیه السلام آغاز سخن کرد

ص: 50


1- با وجود اینکه مصنف کلمة « ترات » را در ص8؛ از ماده وتر گرفته و کینه توزی معنا فرمود، در اینجا از ماده « ورث» دانسته است ؛ بنا بر این لازم بود ، اصل کلمه را «تراث » بضم تاء ضبط نماید
2- مخذول : بی یاور

فقال: رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَبِلَ نَصِیحَتِی وَ حَفِظَ وَصِیَّتِی فِی اللَّهِ وَ فِی رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ فَإِنَّ لَنَا فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهً حَسَنَهً.

و فرمود: خداوند رحمت کند مردیرا که بپذیرد نصیحت مرا و محفوظ بدارد وصیت مرا در راه خدا و رسول خدا و اهل بیت مصطفی ، چه ما را با رسول خدا متابعتی شایسته واقتدائی استوار است. مردمان هم آواز شدند که : يا ابن رسول الله؟ ما همگان پذیرای فرمان توایم و نگاهبان عهد و پیمان و مطيع امر توایم و هرگز روی از تو برنتابیم ، بهر چه امر کنی ، تقديم خدمت نمائیم و درب کنیم با هر که ساخته حرب تست و از در صلح بیرون شویم باهر که با توطريق صلح سپارد تا گاهی که خونخواهی کنیم از آنان که با توظلم کردند و با ما ستم نمودند .

فَقالَ علیه السلام هَیهاتَ هَیهاتَ، ایَّتُها الغَدَرَهُ المَکرَهُ، حیلَ بینَکُم و بَینَ شَهَواتِ اَنفُسِکُم، اتُریدوُنَ اَن تاتُوا الَیَّ کَما اَتَیتُم آبایی مِن قبلُ کلّا و رَبِّ الرّاقِصاتِ، فَاِنَّ الجَرحَ لَمّا یَندَمِلُ قُتِلَ اَبی باِلاَمسِ و اهلُ بیتهِ مَعَهُ وَ لَم یُنسنَ(1) ثُکْلُ رَسُولِ اللَّهِ وَ ثُکْلُ أَبِی وَ بَنِی أَبِی وَ وَجْدُهُ بَیْنَ لَهَاتِی وَ مَرَارَتُهُ بَیْنَ حَنَاجِرِی وَ حَلْقِی وَ غُصَصُهُ یَجْرِی فِی فِرَاشِ صَدْرِی وَ مَسْأَلَتِی أَنْ لَا تَکُونُوا لَنَا وَ لَا عَلَیْنَا

رَضِینَا مِنْکُمْ رَأْساً بِرَأْسٍ *** فَلا یَومٌ لَنا وَ لا یَومٌ عَلَیْنا

فرمود : هیهات هيهات دور بادید از من ایغداران حیلت اندوز(2) جز خدیعت ومکیدت خصلتی بدست نکرده اید . مگر در خاطر دارید که آنچه با پدران من

ص: 51


1- در این عبارت قلب است.
2- غدران : جمع غادر : پیمان شکن ، بیوفا . حیلت اندوز : نيرنک باز

بکار بسته اید با من روادارید ؟ حاشا و کلا(1) قسم باخدای ، هنوز جراحاتی که از شهادت پدرم قلوب ما را شکسته و جگر های ما را خسته ، بهبودی نپذیرفته و فراموش نگشته . هنوز مصایب پدرم و برادرانم در سینه من کاوش میکند(2) و تلخی آن در دهان من فرسایش مینماید و غصه آن در سینه من گره میزند. من از شما همی خواهم که نه با ما باشید و نه برما(3) و فرمود:

لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَشَیْخُهُ *** قَدْ کَانَ خَیْراً مِنْ حُسَیْنٍ وَ أَکْرَمَا

فَلَا تَفْرَحُوا یَا أَهْلَ کُوفَانَ بِالَّذِی *** أُصِیبَ حُسَیْنٌ کَانَ ذَلِکَ أَعْظَمَا

قَتِیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِی فِدَاؤُهُ *** جَزَاءُ الَّذِی أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَا(4)

حدیث مسلم جصاص

در بحار الانوار و دیگر کتب اخبار ، از مسلم جصاص حدیث کرده اند، میگوید: عبیدالله بن زیاد مرا بتعمير بعضی مواضع دارالاماره گماشته بود . هنگامیکه دست در کار بودم ، ناگاه هاياهوئی عظیم از اطراف محلات شهر گوشزد من شد . خادم خود را گفتم : این چیست ؟ و این فتنه و آشوب از کجا است و گفت : مردی خارجی براميرالمؤمنین یزید بیرون شد. او را و فرزندان او را واصحاب او را بکشتند ، اینک سرهای کشتگانرا وعیال اورا بدینشهر در می آورند و مردم بنظارة ایشان میشتابند. مسلم میگوید: چون این سخن شنیدم ، خادم رابکاری مأمور ساختم. چون بیرون شد، از وقوع این داهيه لطمه ای سخت بر چهره خود زدم ، چنانکه بیم میرفت که هردو چشم من از بینش بازایستد ، آنگاه چشم وچهره خود را از خاک و گچ بستردم و بیرون شدم ولشکر ابن سعد را پذکره کردم(5) ناگاه دیدم سرهای شهدا را بر سنان نیزه ها

ص: 52


1- این دو کلمه در مقام انکار گفته میشود : یعنی چنین نیست
2- سینه مرا میخلد و می کند
3- نه سودی به ما رسانی و نه زیانی
4- خلاصه معنی : مردمان کوفه ! اگر حسین را کشتند شگفتی ندارد؛ زیرا پدرش را که از او بهتر بود کشتید. شادی نکنید که جزای کشنده او آتش دوزخست
5- پیشواز رفتم

نصب کرده اند و چهل هودج بر چهل شتر حمل داده میکشانند وعلى بن الحسين را نگریستم که از زحمت زنجير ، خون از رگهای گردنش جاریست و این شعر قرائت میفرماید :

یا اُمَّهَ السَّوءِ لا سَقیاً لِرَبعِکُم *** یا اُمَّهً لَم تُراعِی جَدَّنا فِینا

لَو اَنَّنا وَ رَسُولُ اللهِ یَجمَعُنا *** یَومُ القِیامَهِ ما کُنتُم تَقُولوُنا

تُسَیِّرونا عَلَی الْأَقْتابِ عارِیَهً *** کَأَنَّنا لَمْ نُشَیِّدْ فیکُمْ دینا(1)

بَنی امَیَّهَ ما هذَا الْوُقُوفُ عَلی *** تِلْکَ الْمَصائِبِ لا تُلَبُّونَ داعِیَنا

تُصَفِّقُونَ عَلَیْنا کَفَّکُمْ فَرَحاً *** وَ أَنْتُمُ فی فِجاجِ الْأَرْضِ تَسْبُونا(2)

أَلَیْسَ جَدّی رَسُولُ اللَّهِ وَیْلَکُمْ *** أَهْدَی الْبَرِیَّهَ مِنْ سُبُلِ الْمُضِلِّینا

یا وَقْعَهَ الطَّفِ قَدْ أَوْرَثْتِنی حَزَناً *** وَاللَّهُ یَهْتِکُ أَسْتارَ الْمُسیئینا(3)

مسلم جصاص گوید : مردم کوفه را دیدم که براطفال اهل بیت رقت کردند و از بام و در نان و خرما بر ایشان بذل نمودند و کودکان مأخوذ میداشتند و بر دهان میگذاشتند . ام کلثوم آن نان پارها وجوز و خرما را از دست ودهان کودکان میربود و می افکند ، پس بانک براهل کوفه زد و فرمود:

یا اَهْلَ الْکُوفَه! اِنَّ الصَّدَقَهَ عَلَیْنا حَرامٌ.

ای اهل کوفه ! دست از بذل این اشیاء باز گیرید که صدقه بر ما اهل بیت روا نیست . اگرچه صدقه واجبه است که بر اهل بیت حرام است ، لکن ام کلثوم عموم

ص: 53


1- اقتاب : جمع قتب ( بفتحتين ) : پالان کوچک شتر
2- صفق : دست زدن از روی شادی
3- خلاصه معنی : ای گروه، بد رفتاریکه ملاحظه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نکردید و ما را بر شترهای برهنه سوار کرده و از شادی دست میزنید روز قیامت جواب پیغمبر را چه خواهید گفت مگر جدم پیغمبر مردمرا از گمراهی نجات نبخشید؟ خدا پرده بدرفتاران نسبت بمارا میدرد

صدقاترا مکروه میداشت .

بالجمله ، زنان کوفیان بر ایشان زار زار میگریستند. اینوقت ام کلثوم سراز محمل بیرون کرد

فَقالَت لَهُم: هلَ الکوفَهِ تَقتُلُنا رِجالُکُم وَ تَبکِینا نِسائُکُم، فَالحاکِمُ بَینَنا وَ بینَکُم یَومَ فَصل القَضاءِ

فرمود : ای اهل کوفه : مردان شما مارا میکشند و زنان شما برمامیگریند؛ در روز قیامت میان ما و شما خداوند قاهر غالب حاکم است .

حمل سرها و شکستن سر حضرت زینب

هنوز این سخن در دهان داشت ، که هایاهوی عظیم برخاست و سرهای شهدا را که بر فراز سنانهای دراز بود، در آوردند و از پیش روي آنجمله ، سر حسين علیه السلام را حمل میدادند

وَ هُوَ رَأْسٌ زُهْرِیٌّ قَمَرِیٌّ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِرَسُولِ اللَّهِ وَ لِحْیَتُهُ کَسَوَادِ السَّبَجِ قَدِ اتَصَلَ بها الْخِضَابُ وَ وَجْهُهُ دَارَهُ قَمَرٍ طَالِعٍ وَ الرُّیحُ تَلْعَبُ بِهَا یَمِیناً وَ شِمَالًا

و آن سری بود تابنده و درخشنده مانند بدر منیر و ماننده تر از همه مردم برسول خدا و موی زنخ مبارکش بکتم(1) خضاب گشته و شعشعه طلعتش چون ماه بردمیده و باد لحيه مبارکش را از يمين وشمال جنبش میداد . زینب چون این بدید، سر مبارک را بر چوب مقدم محمل زد، چنانکه خون از زیر مقنعه اش فرو دوید و این شعر بگفت :

ص: 54


1- کتم ( بروزن فلس ) : وسمه و آن برک نیل است که زنان ابروان و مردان ریش خود را بدان رنک نمایند

یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا *** غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا(1)

مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی *** کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا(2)

یَا أَخِی فَاطِمَ الصَّغِیرَهَ کَلِّمْ *** ها فَقَدْ کَادَ قَلَبُهَا أَنْ یَذُوبَا(3)

یَا أَخِی قَلْبُکَ الشَّفِیقُ عَلَیْنَا *** مَا لَهُ قَدْ قَسَی وَ صَارَ صَلِیبَا(4)

یَا أَخِی لَوْ تَرَی عَلِیّاً لَدَی الْأَسْرِ *** مَعَ الْیُتْمِ لَا یُطِیقُ وُجُوبَا(5)

کُلَّمَا أَوْجَعُوهُ بِالضَّرْبِ نَادَا *** کَ بِذُلٍّ یَفیضُ دَمْعاً سَکُوبَا(6)

یَا أَخِی ضُمَّهُ إِلَیْکَ وَ قَرِّبْهُ *** وَ سَکِّنْ فُؤَادَهُ الْمَرْعُوبَا(7)

مَا أَذَلَّ الْیَتِیمَ حِینَ یُنَادِی *** بِأَبِیهِ وَ لَا یَرَاهُ مُجِیبَا(8)

ص: 55


1- ( چون این اشعار از لحاظ نوحه سرائی در نهایت درجة بلاغت ومقتضای حالست، همه را یک بيک معنا میکنیم ) ای ماهی که چون بسر حد کمال رسید ، ناگهان خسوفش او را در ربود و غروب کرد
2- ای پاره دلم ! گمان نمیکردم سرنوشت ما اینگونه باشد
3- ای برادر ! با فاطمه خرد سال سخنگوی ، زیرا نزدیکست دلش آب شود
4- برادرم ! دل تو که برما مهربان بود، چرا سخت شده است ( در این دو بيت تجاهل عارف که یکی از محسنات معنویه علم بدیعست بکار رفته است، زیرا با وجود اینکه خود زینب علیها السلام میداند : سخن نگفتن برادر از نظر بی مهری نیست باز از وی سؤال میکند ، چنانچه خداوند متعال با آنکه میدانست در دست حضرت موسی عصا میباشد ، باو گفت : ( ما تلک بيمينک ) و خلاصة تجاهل عارف اینست که شخصی با آنکه مطلبی را میداند ، بواسطه نکته و جهتی آن را سوال میکند، چنانکه نکته سؤال خداوند استیناس دل ترسیده موسی (علیه السلام) و در اشعار حضرت زینب ، اظهار تفجع و تسکين جراحات دل خودش میباشد )
5- برادرم ، ایکاش میدیدی علی ( زین العابدین ) را ، که هنگام اسیری و بی پدری توانائی نشست و برخاست نداشت
6- هر گاه با ضربتی او را میازردند ، با ناتوانی تورا صدا میزد و اشکش جاری بود
7- برادرم ، او را پیش خوان و در بر گیر و دل ترسانشرا آرامش ده
8- چه خواراست یتیم ، هنگامی که پدر خود را بخواند و جواب دهنده ای را بیند

ذکر ورود اهل بیت رسول خدای بمجلس عبيد الله بن زياد

کشته شدن حامل سرحسين عليه السلام

عبیدالله بن زياد ، چون از ورود اهل بیت بکوفه آگهی یافت ، مردم کوفه را از خاص وعام اذن بارداد . لاجرم مجلس او از بادی وحاضر (1) آکنده گشت. آنگاه فرمان داد تا : سرهای شهدارا حاضر مجلس کنند. پس نخستین سر فرزند سیدالمرسلين را در زرین طبقی نهاده بنزد او گذاشتند.

مکشوف باد که راویان اخبار در حامل آن سر مبارک سخن بخلاف یکدیگر رانده اند : در روضة الأحباب مسطور است که : خولی بن یزید اصبحی و بشر بن مالک ، آن سر مبارک را بنزد ابن زیاد نهادند و بشر این شعر بگفت :

اِملَأ رِکابی فِضَّهً وذَهَبا *** إنّی قَتَلتُ المَلِکَ المُحَجَّبا

وَ مَن يُصَلِّى القِبلَتَينِ فِي الصَّبي *** قَتَلْتُ خَیْرَ النَّاسِ أُمّاً وَ أَباً

وَ خَیْرَهُمْ إِذْ یُنْسَبُونَ نَسَباً(2)

فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ : وَیْحَکَ فَإِنْ عَلِمْتَ أَنَّهُ خَیْرُ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً لِمَ قَتَلْتَهُ إِذاً واَللَّهِ مَا تَلْقَی مِنِّی خَیْراً إِلاَّ أَلْحَقْتُکَ بِهِ فَأَمَرَ بضُرِبَتْ عُنُقُهُ فَعَجَّلَ اللَّهُ بِرُوحِهِ إِلَی النَّارِ

عبیدالله زیاد ، چون این اشعار را بشنید ، گفت :وای بر تو اگر چنان دانستی که او اشرف وافضل جهانیانست از جهت مادر و پدر ، چرا او را کشتی ؟ سوگند با خدای ، تو از من هیچ بهره نخواهی یافت ، جز اینکه ترابا اوملحق سازم. فرمان داد

ص: 56


1- بادی : صحرا نشین. حاضر : مجاور
2- تا رکاب مرا از سیم و زر پر کن ، زبرا من سلطان بی گناه را کشتم بهترین مردمرا از نظر پدر و مادر و کسیکه، در خرد سالی در مقابل دو قبله نماز خوانده و کسیکه هنگامیکه مردم به نسبی منسوب گردند بهترین آنها است کشتم

تا سر از تن بشر بن مالک ، بر گرفتند و خداوند جانش را بدوزخ در افکند . و در فصول المهمه مسطور است که : آن سر مبارک را سنان بن انس بنزد ابن زیاد نهاد و آن اشعار را انشاد کرد و بحکم ابن زیاد مقتول گشت . ودرصواعق ابن حجر مرقوم است که ابن زیاد حامل سر و قاتل شعر را بکشت ؛ لکن از حامل و قاتل نام ندانسته است . مسعودی گوید : مردی از قبیله مذحج ، سر حسين علیه السلام را نزد ابن زیاد برد وان اشعار را قرائت کرد، ابن زیاد او را با آن سر مبارک بنزد یزید بن معاویه روان داشت . از اینگونه فراوان حديث کرده اند . چنین می نماید که خبر نخستين بصحت نزدیکتر باشد- العلم عند الله - اکنون باسر سخن آئیم.

آن سر مطهر را در طبقی نهاده بنزد ابن زیاد گذاشتند. از دیدن آن سر بریده سخت شادشد و تبسمی نمود و او را قضیبی در دست بود ، که بعضی آنرا چوبی دانسته اند وجماعتی تیغی رقیق گفته اند ، سر آن قضيب را بردندانهای مبارک حسين علیه السلام میزد

و یَقُولُ إِنَّهُ کَانَ حَسَنَ اَلثَّغْرِ .

ومیگفت: حسين علیه السلام را دندانهای نیکو بوده . زید بن ارقم که در شمار اصحاب رسول خدا است ، در اینوقت پیری فرتوت(1)بود، چون این بدید

قال له: ارْفَعْ قَضِیبَکَ عَنْ هَاتَیْنِ الشَّفَتَیْنِ فَوَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَقَدْ رَأَیْتُ رَسُولِ اللَّهِ یُقَبِّلُ مَوْضِعَ قَضِیبِکَ مِنْ فِیهِ .

و گفت : ای پسر زیاد ؛ قضیب خود را از این لبهای مبارک برگیر . سوگند با خدای که جز او خدائی نیست، من نگریستم که رسول خدای بوسه میزد موضع قضيب تورا بر آن دهن مبارک . این بگفت و سخت بگریست و بنالید .

فَقالَ لَهُ : أبکَی اللّه ُ عَینَیکَ یا عَدُوَّ اللّه ِ ، لَولا أنَّکَ شَیخٌ قَد خَرِفتَ و ذَهَبَ عَقلُکَ لَضَرَبتُ عُنُقَکَ

ص: 57


1- فرتوت : سالخورده ، خرف ، از کار افتاده

ابن زیاد گفت : خداوند چشم های تو را بگریاند ای دشمن خدای ! اگر نه این بود که پیری فرتوت گشتی و عقل تو زایل گشت ، بفرمودم تا سرت را از تن دور کنند. زید گفت : ای پسر زیاد ! اکنون بحدیثی تو را تنبیه(1) کنم که از آنچه گفتم بر تو ناگوارتر افتد : همانا روزی رسول خدای را دیدم که حسن را بر زانوی راست نشانیده و حسین را بر زانوی چپ جای داده و دست مبارک بر فرق همایون ایشان نهاده میفرماید:

اَللّهُمَّ انّی اسْتَوْدِعُکَ ایّاهُما وَ صالِحَ الْمؤمِنینَ.

ای پروردگار من ! اینک حسن و حسین را وعلی بن ابیطالب را که صالح المؤمنين است در حضرت تو بودیعت گذاشتم تا از هر مکروهی محفوظ باشند . هان ای پسر زیاد ! بگوی: تا با ودیعت رسول خدای چه صنعت پیش داشتی ؟ این بگفت و بعویل و ناله فریاد برداشت و از نزد او بیرون شد و ندا در داد که : ایمردم عرب ! ای عبید عباد ! کشتید پسر فاطمه را و بسلطنت سلام دادید پسر مرجانه راتا بکشد اخیار(2) شما را و ببندگی بگیرد اشرار شما را و شما رضا دادید که ذلیل زبون باشید و روز کار بسختی و ذلت پای برید. دور باد از رحمت خداوند آن کس که شنار وشنعت را شعار کند،(3) و عيب وعار را فخار شمارد.

از ابن سیرین در افرا و بخاری رقم کرده اند که : گاهی که ابن زیاد ثنایای(4) حسين علیه السلام را با قضیب میزد ، انس بن مالک حاضر بود . سخت بگریست و گفت : حسين اشبه خلق بود با رسول خدا و لحيه مبارکش باوسمه(5) مخضوب بود.

ص: 58


1- تنبيه : آگاه کردن
2- اخیار : نیکان
3- شنار : زشت ترین عيب . شنعت : زشتی ، رسوائی . شعار ( بکسر شین ) : لباس زیر مانند عرقگیر ، علامت، نداء مخصوصی که دسته ایرا از دسته دیگر جدا میکند :
4- ثنایا : دندان های پیشین دهن
5- رنک سیاهی است که از برک نيل گرفته و زنان ابرو و مردان ریش خود را بدان رنک کنند و آن را بفارسی « کتم » بر وزن فلس خوانند

هشام بن محمد گوید : کاهن ابن زیاد نیز حضور داشت گفت : برخیز و پای خود را بردهان دشمن خود بگذار . ابن زیاد برخاست و با قدم دهان آنحضرت را بکوفت و بروایت شعبی : روی با قيس بن عباد کرد:

فَقَالَ لَهُ : مَا تَقُولُ فِي وَ فِي حُسَيْنٍ ؟ فَقَالَ : یَأتي يَوْمَ الْقِيمَةِ جَدِّهِ وَ أَبُوهُ وَ أُمِّهِ ، فَيَشفَعُونَ فِيهِ وَ يَأْتِي جَدُّكَ وَ أَبُوكَ وَ أُمِّكَ ، فَيَشفَعُونَ فيكَ.

يعني ابن زیاد با قيس بن عباد گفت : چه میگوئی در من و در حسين ؟ گفت : فردای قیامت جد حسين و پدر و مادرش حاضر میشوند و او را شفاعت میکنند و جد تو و پدر و مادرت نیز حاضر خواهند شد و تو را شفاعت خواهند کرد.

ابن زیاد در خشم شد و فرمان داد تا او را از جای برانگیختند و از مجلس براندند

مدائنی گوید : مردی از بکر بن وائل که جابر نام داشت، نیز حاضر بود، چون کردار ابن زیاد را دیدار کرد باخود اندیشید که اگر ده تن بر ابن زیاد بیرون شود، یکی من باشم . این ببود تا مختار در طلب ثار(1) بیرون شد. چون جانبین را تلاقی فريقين افتاد ، جابر اسب برانگیخت و این شعر قرائت کرد :

وَ كُلُّ عَيْشٍ قَدْ أراهُ فاسِداً *** إِلاَّ مَقَامَ الرُّمْحُ فِي ظِلِّ الْفَرَسِ (2)

پس حمله گران افکند و فریاد برداشت : « یا ملعون ! يا ابن ملعون ! و یا خليفة الملعون !» وصف را از پیش روی ابن زیاد برشکافت و با او در آویخت و هردوتن یکدیگر را با زخم نیزه جراحت کردند و از اسب در افتادند و جان بدادند و بروایتی قاتل ابن زیاد، ابراهيم بن الأشتر است چنانکه انشاء الله در جای خود بشرح خواهد رفت .

بروایت صاحب روضة الاحباب که از اکابر اهل سنت و جماعت است ، ابن زیاد بعد از ضرب قضيب ، سرحسین علیه السلام را بر گرفت و در روی آن حضرت نظاره

ص: 59


1- طلب ثار : خو نخواهی
2- هر گونه زندگی را تباه میدانم ، مکر جایگاه نیزه را در سایه اسب ( یعنی عیش من در میدان جنک است )

همی کرد. ناگاه دستش بلرزید و آن سر مبارک بر زانوی او فرود آمد وقطرۂ خونی برران او بچکید و از جامه او در گذشت و ران او را بسفت(1) و از سوی دیگر بیرون شد و آنزخم را چند که مداوا کردند ، بهبود نشد و سخت عفن(2) بود ، لاجرم با مشک طلا(3) میکرد، که بوی ناخوش آنرا همگنان(4) استشمام نکنند.

از اینجاست که گویند : چون ابراهيم بن مالک اشتر ، او را در تاریکی شب بکشت و ندانست کیست ، گفت : کسی را بکشتم که بوی مشک از وی ساطع گشت. چون بشتافتند و او را بیافتند ، ابن زیاد بود. انشاء الله در جای خود بشرح خواهیم نگاشت ، اکنون بر سر سخن رویم .

گفتگوی حضرت زینب با ابن زیاد لعين

اینوقت ابن زیاد فرمانداد تا اهلبیت را بمجلس در آوردند، و ایشان چون اسیران کفار در آمدند : زينب عليها السلام متنکرة(5) در آمد و کناری گرفت و بنشست و کنیزکان در اطراف او در آمدند و او را محفوف داشتند ، ابن زیاد گفت: آنزن کیست ؟ کسی پاسخ نداد . دیگر باره پرسش کرد، جوابی نشنید ، در کرت سیم بعضی از خدم گفتند: اوزینب دختر علی بن ابیطالب علیه السلام است . ابن زیاد روی بدو آورد

وَ قَالٍ : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُم وَ قَتَلَكُمْ وَ أَكْذَبَ أحدُوثَتَكُم .

گفت : سپاس خداوندی را که رسوا ساخت شما را و کشت شما را و روشن ساخت دروغ شما را :

فقال : الحَمْدُ لِلهِ الَّذِی أَکْرَمَنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِیراً وَ إِنَّمَا یَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ یَکْذِبُ الْفَاجِر و هُوَ غَیرُنا.

زینب گفت : سپاس و ستایش خداوندی را که ما را مکرم داشت به پیغمبر خود

ص: 60


1- سفتن : سوراخ کردن
2- عفن : بد بوی
3- طلاکردن : مالیدن ، اندودن
4- همگنان : حاضران
5- متنکره : ناشناس ، بهیأتیکه کسی او را نشناسد

محمد مصطفی و پاک و پاکیزه داشت ما را از هر رجسی و آلایشی ، همانا خداوند رسوا میکند فاسق بزه کار(1) و دروغگو میشمارد فاجر نابهنجار را و ما از آنان نیستیم ، بلکه دیگرانند.

قالَ ابْنُ زِیادٍ : کَیْفَ رَاَیْتِ صُنْعَ اللّه ِ بِاَخیکِ ؟

ابن زیاد گفت : چگونه دیدی صنعت خدای را با برادرت؟

فقالت: مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَینَکَ وَ بَيْنَهُمْ ، وَ تَحاجُّون وَ تَتَخاصَمُون عِندَهُ وَ اِنَّ لَکَ یَا ابنَ زیادٍ مَوقِفاً، فَاستَعِدَّ لَهُ جَواباً وَ اَنّی لَکَ بِهِ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلَجُ يَوْمَئِذٍ ، ثَکَلَتْکَ امُّكَ يَابْنَ مَرْجانَةَ

زینب گفت : جز نیکوئی نظاره نکردیم ، چه آل رسول جماعتی باشند که خداوند از برای قربت محل ومناعت(2) مقام ، حکم شهادت برایشان نگاشته ، لاجرم بجانب خوابگاه خویش عجلت میکنند ، لکن زود باشد که خداوند شما را و ایشان را در مقام پرسش باز دارد و احتجاج شما را اصغافرماید. یکی نظاره کن که در آن روز رستگاری کرااست ؟ هان ای پسر مرجانه ! مادر بر تو بگرید . چون زینب سخن بدینجا آورد ، ابن زیاد در خشم شد و تصمیم عزم داد که زینب را بدرجه شهادت رساند ؟ عمرو بن حریث که حاضر مجلس بود اندیشه اورا تفرس(3)

فَقَالَ لَهُ : إِنَّها امْرَأَةً وَ ألمَرءَةُ لَا تُؤَاخَذُ بِشَيْ ءٍ مِنْ مَنْطِقَهَا .

گفت : یا ابن زیاد ، او زنیست و هیچکس زن را بگفتار مأخوذ ندارد و کیفر نکند و او را از این اندیشه باز داشت. دیگر باره ابن زیاد روی بزینب آورد

ص: 61


1- بزه کار ( با هاء غیر ملفوظ بر وزن مزه دار ) گنهکار
2- مناعت : بلندی
3- تفرس : مطلبی را بفراست درک کردن

فَقَالَ لَهَا : شَفاناَ اللَّهُ مِنْ طاغِيتَكِ أَ لِحُسَيْنٍ وَ الْعُصَاةِ ألمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ .

گفت : شفا داد خداوند دل ما را از قتل حسین طاغي(1) و بزه کاران ماردین(2) از اهلبیت تو . زینب چون این کلمات بشنید بگریست

ثُمَّ قَالَتْ : لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ کَهلي وَ أَبْرَزْتَ أَهْلِي وَ قَطَعْتُ فَرعي وَ اجتَثَثَت أُصَلِّي فَانٍ کانَ هَذَا فَقَدْ اشتَفَيتَ

گفت : قسم بجان من، کشتی پیران ما را و بی پرده بر آوردی پردگیان مارا و از بن باز کردی شاخ و برک ما را و از بیخ بر کندی اصل مارا اگر شفای تو در این است ، بجوی شفای خود را

فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ : هَذِهِ سَجَّاعَهٌ وَ لَعَمْرِی لَقَدْ کَانَ أَبُوکِ سَجَّاعاً شَاعِراً فَقَالَتْ یَا ابْنَ زِیَادٍ اِن لی عَنَ السَّجَّاعَهَ لَشُغلاً وَ إِنِّي لَأَعْجَبُ مِمَّنْ يشتفي بِقَتْلِ أَئِمَّتِهِ وَ یَعلَمُ أَنَّهُمْ منتقون مِنْهُ فِي آخِرَتِهِ

ابن زیاد گفت : این زن سجاعه ایست یعنی مانند کهنه(3) سخن بسجع و قافیه گوید . قسم بجان من که پدرش علی نیز سجاع وشاعر بود .زینب گفت : ای پسر زیاد ! اگر سخن من مسجع باشد شگفتی نیست(4)، من از کسی در عجبم که امام خود را بکشد و بداند که در آن جهان باز پرس خواهد شد و خداوند از وی انتقام خواهد کشید . اینوقت ام کلثوم بسخن آمد

ص: 62


1- طاغی ؛ سر کش
2- مارد : کسی که از حد خود تجاوز کرده است
3- کهنه : جمع کاهن : غیب گو
4- معنی صحیح عبارت اينست : من از سخن مسجع روی گردانم « یعنی دل غمد یده من بسجع توجه ندارد »

کلمات ام کلثوم وحضرت سجاد (علیه السلام) با بن زیاد

فَقَالَتْ لَهُ : يَا ابْنَ زیاد ! إِنْ كَانَ قَرَّتْ عَيْنُكِ بِقَتْلِ الْحُسَيْنُ ، فَقَدْ كَانَ تَعَيَّنَ رَسُولُ اللَّهِ تَقَرُّ بِرُؤْيَتِهِ وَ كَانَ يُقَبِّلُهُ وَ یَمُصُ شَفَتَيْهِ وَ يَحْمِلُهُ هُوَ وَ أَخُوهُ(1) علی ظَهْرِهِ فَاسْتَعِدَّ غَداً لِلْجَوَابِ

فرمود : ای پسر زیاد ! اگر چشم تو بکشتن حسین روشن است ، چشم رسول خدا بدیدار او روشن بود و لبهای مبارکش را میمکید و او را و برادرش حسن را بر دوش خویش حمل میداد . اکنون ساخته جواب باش از برای فردای قیامت . اینوقت ابن زیاد بجانب سید سجاد علیه السلام نگریست و گفت: این پسر کیست؟ گفتند : على بن الحسين

فَقَالَ : أَلَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهِ عَلِىِّ بْنَ الْحُسَيْنِ ؟

ابن زیاد کفت : مگر علی بن الحسين نبود که خداوند او را بکشت ؟

فَقَالَ علیه السَّلَامُ : قَدْ کانَ لِي أَخُ يُقَالُ لَهُ عَلِىُّ بْنَ الْحُسَيْنِ ، قَتَلَهُ النَّاسِ .

سید سجاد فرمود : مرا نیز برادری بود، او را على الحسين گفتند و او را لشکریان بکشتند ، ابن زیاد گفت : بلکه او را خدای کشت .

فَقَالَ : «أَ لِلَّهِ يتوفي الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا (2)»

فرمود: خداوند میمیراند نفوس را ، گاهی که مرک ایشان فرا رسیده و آن را که زمان فرانگشت ، در خوابگاه خویش بیاسوده . ابن زیاد در خشم شد و گفت: سخت جری (3) و جسوری در پاسخ من و فرمان داد که او را بیرون برید و گردن بزنید ، زینب آسیمه سرو آشفته خاطر گشت

فَقَالَتْ : يَا ابْنَ زیاد ! حَسْبُكَ مِنَ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقْتُهُ وَ قَالَتْ :

ص: 63


1- تمام نسخ موجوده چنین است
2- قرآن مجید ( 39 - 43 )
3- جری ( بروزن شریف ) با جرات

وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقَهُ ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقتُلني مَعَهُ .

فرمود : ای پسر زیاد! هنوز کافی نیست تورا چند که خون ما بریختی و دست را بگردن او چنبر کرد، و فرمود: سوگند با خدای ، از وی جدانشوم. اگر خواهی کشت اورا، مرا نیز با او بکش . ابن زیاد بجانب او نگریست

وَ قَالٍ : واعجبا لِلرَّحِمِ ! وَ اللَّهُ إِنِّي لأظنها تَوَدُّ أَنْ أَقْتُلَهَا دُونَهُ دَعَوْهُ فَإِنِّي أَرَاهُ لِمَا بِهِ مَشْغُولٍ .

گفت : شگفت استوار است علاقه و پیوند خویشاوندی . سوگند با خدای چنان میدانم که زینب دوست میدارد که بجای علی اورا مقتول سازم. دست باز دارید از علی و او را باز گذارید که بدان چیز که من نگرانم اشتغال دارد

فَقالَ عَلِیٌّ بن الحسین لِعَمَّتِهِ : اُسکُتی یا عَمَّهُ حَتّی اُکَلِّمَهُ . ثُمَّ أقبَلَ إلَیهِ ابن زِیاد فَقالَ : أبِالقَتلِ تُهَدِّدُنی یَابنَ زِیادٍ ، أما عَلِمتَ أنَّ القَتلَ لَنا عادَهٌ وکَرامَتَنَا الشَّهادَهُ

سید سجاد فرمود : هان ای عمه ! خاموش باش تا من پاسخ گویم ، پس روی بابن زیاد آورد و فرمود : ای پسر زیاد ! ما را بقتل بیم میدهی؟ مگر ندانسته ای که قتل عادت ما و بزرگواری ما در شهادت ماست؟

فَقَالَ لَهُ : إِنْ كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءُ رَحِمٍ ، فَأَرْسَلَ مَعَهُنَّ مِنْ يُؤديِهنَ ، فَقَالَ : تُودیِهنَ أَنْتَ وَکانَهُ أَسْتَحْيِي

دیگر باره سید سجاد علیه السلام فرمود : اگر در میان تو و این زنان علاقه ایست از رحم و خویشاوندی ، کسی را بگمار تا ایشان را بمنزل رساند. از این سخن ابن زیاد شرمگین شد ، گفت : تو ایشان را بمنزل میرسانی. اینوقت عوانان را فرمان داد تا

ص: 64

على بن الحسين عليهما السلام و اهلبیت را از نزد او بیرون بردند و در خانه نکوهیده ایکه در پهلوی مسجدجامع بود، جای دادند . زینب فرمود :

لأيدخل عَلِيِّ عَرَبِيَّةُ إِلَّا أُمَّ وَلَدٍ وَ مَمْلُوكَةً ، فَإِنَّهُنَّ سبين وَ قَدْ سَبَيْنَا .

یعنی بنزدياک من حاضر نشود زنی، مگر ام ولد و مماليک(1) چه ایشان اسیرانند و ما نیز اسیرانیم . صاحب عوالم از امالى صدوق حدیث میکند که: زیدبن ارقم چون برابن زیاد اعتراض آورد که لب و دندان حسین را که بوسه گاه رسول الله بود ، چرا با قضیب میزنی ؟ گفت : يَوْمُ بِيَوْمٍ بَدْرٍ یعنی این مکافات روز بدر است که رسول خدا در آنروز قریش را بکشت . آنگاه حکم داد تا سید سجاد را در غل و زنجیر با اهل بیت بزندان خانه بردند و روزی چند محبوس بداشتند. دیگر باره ایشانرا حاضر مجلس کرد و بنحوی که مذکور گشت در میان ایشان سؤال و جواب رفت .

خطبة ابن زیاد وقصة عبدالله بن عفيف

اما از آنسوی چون ابن زیاد على بن الحسين واهلبيت را از نزد خود بیرون فرستاد ، خویشتن بمسجد جامع آمد و بر منبر صعود داد و کلمه ئی چند در حمد و سپاس خدای قرائت کرد، آنگاه گفت :

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْهَرَ الْحَقَّ وَ نَصْرَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَشْیَاعَهُ وَ قَتَلَ الْکَذَّابَ ابْنَ الْکَذَّابِ

یعنی سپاس خداوندی را که ظاهر ساخت کلمة حق را و نصرت داد امیرالمؤمنين یزید بن معاویه را و شیعیان اورا و کشت دروغگوی پسردروغگوی را یعنی حسین ابن علی بن ابی طالب را . چون سخن بدینجا آورد ، عبدالله بن عفیف از دی سخن در در دهان او بشکست (2) و ابن عبدالله از بزرگان شیعیان على علیه السلام بود و چشم چپ

ص: 65


1- ام ولد : کنیز یکه از مولای خود فرزند داشته باشد . مماليک : بردگان
2- نگذاشت سخنشرا تمام کند

او در جنک جمل ناچیز گشت و چشم راستش در صفين نابینا شد و او همه روز در مسجد جامع تا گاهی که سیاهی شب جهانرا فرو گرفتی اوقات را بصوم و صلوة گذاشتی . بالجمله، چون عبدالله عفيف کلمات ابن زیاد را اصغا نمود ، بانک براو زد

فَقَالَ یَا ابْنَ مَرْجَانَةَ إِنَّ الْکَذَّابَ ابْنَ الْکَذَّابِ أَنْتَ وَ أَبُوکَ وَ مَنِ اسْتَعْمَلَکَ وَ أَبُوهُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَقْتُلُونَ أَبْنَاءَ النَّبِیِّینَ وَ تَتَکَلَّمُونَ بِهَذَا الْکَلَامِ عَلَی مَنَابِرِ الْمُؤْمِنِینَ

گفت : ای پسر مرجانه ! درغگو توئی و پدرتوزياد بن ابیه است و دیگریزید است که تورا امارت داده و پدر یزید معاوية بن ابی سفیان است. اولاد پیغمبرانرا میکشی و بر منابر مسلمانان تکیه میزنی و چنین سخن میکنی ؟ ابن زیاد در غضب شد و گفت این چه کس بود که چنین سخن کرد؟ عبدالله بانک بر آورد:

فَقَالَ : أَنَا الْمُتَكَلِّمَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ ! أَ تُقْتَلُ الذریة الطَّاهِرَةِ الَّتِي قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمْ الرِّجْسَ وَ تزغم أَنَّكَ عَلَى دِينِ الْإِسْلَامِ ؟ ! واغوثاه أَيْنَ أَوْلَادُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ لَا ينتقمون مِنْ طاغيتک اللَّعِينِ بَيْنَ اللَّعِينِ عَلَى لِسَانِ مُحَمَّدٍ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ .

گفت : ای دشمن خدای ؛ گوینده اینکلمات منم، آیا میکشي ذرية طاهرة رسول خدای را که خداوند ایشانرا از هر گناهی و رجسی و آلایشی پاک و پاکیزه آفریده و گمان میکنی که هنوز مسلمانی . ای فرزندان مهاجر و انصار! داد بدهید و بفریاد برسید و انتقام بکشید از این کافر که رسول خدا او را ملعون پسر ملعون خوانده . ابن زیاد ملعون را از شدت خشم خون در عروق متلاطم گشت ورگهای گردنش سطبر(1) شد ، جماعتی از شرطی و عوانان و دیده بانان کوی و بازاراز

ص: 66


1- سطبر : گنده ، کلفت

جای در آمدند تا عبد الله را مأخوذ دارند . اشراف قبیله ازد برخاستند و او را از چنک جلاوزه(1) برهاندند و از در مسجد بیرون فرستادند تا بسرای خویش شد ، ابن زیاد فرمان داد که : بشتابید و این اعجمی از دیرا مأخوذ دارید و بیاورید که خداوند کور کناد دل او را، چنانکه چشمش را کور کرده . جلاوزه بشتافتند. بزرگان ازد چون این بدانستند ، بنصرت عبدالله برخاستند و گروهی از مردم یمن با ایشان پیوسته شد . جلاوزه رانیروی مبارزت نبود ، ابن زیاد را آگهی رسید ، محمد بن اشعث ابن قیس را طلب کرد و از قبایل مضر گروهیرا در تحت فرمان او آورد و حکم داد تا بتازند و با ازد رزم آغازند و عبدالله را مأخوذ داشته حاضر سازند، پس محمد بن اشعث بتاخت و با آنجماعت قتال ساخت . جماعتی از عرب مقتول گشت و قبایل ازد مقهور شد ولشکر ابن زیاد بخانه عبدالله رسیدند . در بشکستند و بدرون رفتند . دختر عبدالله فریاد برداشت که : ای پدر ! قوم در آمدند، عبدالله گفت: ایدختر بیم مکن و شمشیر مرا باز ده . تیغ خویش را بگرفت و این شعر بگفت :

أَنَا ابْنُ ذِی الْفَضْلِ العَفیفِ الطّاهِرِ *** عَفیفٌ شَیْخی وَ ابْنُ اُمِّ عامِرِ

کَمْ دارِع مِنْ جَمْعِکُمْ وَ حاسِرِ *** وَ بَطَل جَدَّلْتُهُ مُغاوِرِ(2)

وَ جَعَلتَ اِبْنَتَهُ تَقُولُ : يا لَيْتَنى كُنْتُ رَجُلاً اخاصِمُ بَيْنَ يَدَيْكَ هؤُلاءِ الْفَجَرَةُ قاتِلِى الْعِتْرَةِ الْبَرَرَةِ

یعنی دختر عبدالله همی فریاد بر میداشت : که کا ش مردی بودم و در پیش روی پدر با این فاجران که قاتلان فرزندان پیغمبر آخرزمانند قتال میدادم و لشکریان عبدالله را در پره افکندند و او با شمشیر دور میداد و دشمن را از خویش دفع میکرد و از هر جانب با او نزديک ميشدند ، دختر عبدالله پدررا آگهی

ص: 67


1- جلاوزة ، جمع جلو از ( بکسرجیم ): مأمورچا بک امير
2- من پسر مرد با فضيلت و پاکدامنم ، نام پدرم عنيف و زادة ام عامر است . از گروه شما بسیاری از مردان مقابل دلاور زره دار و بی زره را بخاک افکنده ام

میداد و او با تیغ حمله می افکند و دشمن را دور میساخت ، این ببود تا اطراف عبدالله را نيک فرو گرفتند ، دختر بانک برداشت که : « واذلاه » کار بر پدر من سخت افتاد و او را ناصری و معینی نیست وعبدالله همچنان دور میداد و شمشیر می گردانید و میگفت :

قْسِمُ لَوْ یُفْسَحُ لِی عَنْ بَصَرِی *** ضَاقَ عَلَیْکُمْ مَوْرِدِی وَ مَصْدَرِی

وَ كُنتُ مِنكُم قَد شَفَيتُ غِلَّتي *** اِن لَم يَكُن ذَا اليَومَ قَومی تَخفَری

اَم كَيفَ لي وَالاَصبَحِي قَداَتي *** بِالجَيشِ يَکسِرُ كُلَّ غَضَنفَرٍ

لَو اَنصَفُونی واحِداً فَواحِداً *** اَفنَیتُمُ بِمَورِدي وَ مَصدَری

يا وَيحَهُم وَالسَّيفُ اَبُدا مُشرِفاً *** لا يَنبَغي اِلّا مَقَرَّ الحَنجَر

وَيحَ ابنَ مَرجانَ الدَّعیَّ وَ قَداتي *** وَ يَزيدَ اِذ يُؤتى بِهِم فِي المَحشَر

وَالحُکمُ فيهِ لا اِلهَ وَ خَصمُهُم *** خَيرُ البَّريَّةِ اَحمَدُ مَعَ حَيدَرٍ(1)

پنجاه سوار و بیست و سه پیاده بدست او کشته شد. در پایان کار او را مأخوذ داشتند و بنزد ابن زیاد آوردند .

فَلَمَّا رَآهُ ، قَالَ : ألحمد الَّذِي أخزاكَ ، فَقَالَ لَهُ عَبدُاللهِ بْنِ عَفِيفُ : يَا عَدُوَّ اللَّهِ ، بِمَا أَ خُزَّانِي اللَّهُ وَ اللَّهِ لَوْ فَرْجَ لِي عَنْ بَصَرِي ، ضَاقَ عَلَيْكَ موردي وَ مَصْدَرِي

گاهیکه عبدالله را دیدار کرد، گفت: سپاس خدای را که تو را خوار و

ص: 68


1- خلاصة اشعار : اگر چشم میداشتم و میدانرا بر شما تنک میکردم و کینه دلرا شفا میدادم. با این حال هم اگر تک تک بجنک من می آمدید، همه شما را نابود میکردم . وای بحال یزید و ابن زیاد در روزیکه خدا حاکم و پیغمبر و علی (صلی الله علیه و آله) خصم آنها باشند

ذلیل ساخت . عبدالله گفت : ای دشمن خدا! بچه چیز خداوند مرا ذلیل فرمود ؟ سوگند با خدای اگر چشم من روشن بود جهان را بر تو تاریک می آوردم

قَالَ ابْنُ زیاد : یا عَدُوِّ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِي عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ ؟

ابن زیاد برای قتل او حیلتی اندیشید، گفت : چه گوئی در حق عثمان ؟ چون میدانست عبدالله شيعه على علیه السلام است. خواست تا عثمانرا بزشتی یاد کند تا در قتل او مورد شناعتی و ملامتی نباشد . عبدالله او را بدشنام برشمرد

فَقَالَ : يَا عَبْدَ بَنِي عِلَاجٍ ! یا ابْنِ مَرْجَانَةَ مَا أَنْتَ وَ عُثْمَانَ ، انَّ أَسَاءَ أَمْ أَحْسَنُ وَ إِنْ أُ صَاحَ أَمْ أَفْسَدَ وَ اللَّهُ تَعَالَى وَلِيُّ خَلْقِهِ ، يَقْضِي بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ عُثْمَانَ بِالْعَدْلِ وَ الْحَقِّ ، وَ لَكِنَّ سَلْنِي عَنْ أَبِيكَ وَ عَنْكَ وَ عَنْ يَزِيدَ وَ أيبه .

عبدالله گفت : اى عبد کافران مجوس ! و در این کلمه روی سخن با زیادبن ابیه بود ، چه زیاد اگرچه زنا زاده بود، لکن در فراش عبید متولد شد و عبيد عبد بود. چنانکه در کتاب امير المؤمنین و کتاب امام حسن علیهما السلام بشرح رفت . لاجرم واجب میکند که ابن زیاد عبد باشد، آنگاه فرمود: ای پسر مرجانه زانيه ! تورا با عثمان چه نسبت ؟ اگر خوب بود و اگر بد، خداوند تبارک و تعالی ولی خلق خویش است و در میان ایشان و عثمان بعدل و اقتصاد حکم میفرماید : تو از خود سؤال کن و از پدر خود و از یزیدو از پدر یزید. چون ابن زیاد را کار بر مراد(1) نرفت ، گفت : من از تو بهیچگونه سؤال نکنم، جز اینکه شربت مرک بر تو بچشانم. عبدالله گفت : از آن پیش که تو متولد شوی ، من از خداوند سعادت شهادت طلب کردم بدست ملعون ترین خلق ودشمن ترین خلق با خدای . چون چشمهای من در جهاد جمل و صفین ناچیز شد ، از ادراک این سعادت مأیوس شدم. امروز

ص: 69


1- چون مقصود ابن زیاد این بود که : عبدالله از عثمان بدگوئی کند ، وعبدالله حقيقت را گفت و بد گوئی هم نکرد

دانستم که دعای قدیم من باجابت مقرون گشته و این اشعار را ببلا غتی تمام انشاد فرمود :

صَحَوْتَ وَ وَدَّعْتَ الصَباوَ الغَوانيا *** وَ قُلْتُ لِأَصْحَابِيَ أَجِيبُوا المُناديِا

وَ قُولُوا لَهُ إذقام يَدْعُو إِلَى الْهَدْيِ *** وَ قَتْلِ الْعِدى لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ داعِيا

وَ قُوموا لَهُ اِذْ شَدَّ لِلْحَرْبِ اُزْرَهُ *** فَكُلُّ امْرء يُجْزى بِما کانَ ساعِيا

وَ قُودوا اِلَى الأَعْداءِ كُلَّ مُضَمِّرٍ *** لُحُوقٍ وَ قُودوا السّابِحاتِ النّواجيا

وَ سيروا اِلَى الأَعْداءِ بِالْبيضِ وَالْقَنا *** وَ هُزوا حِرابَا نَحْوَهُمْ وَالْعَواليا

وَ ابکوا لِخَيْرِ الْخَلْقِ جَدَّا وَ والدا *** حُسَيْنٌ لأَِهْلِ الأَرضِ لا زالَ هاديا

و اَبْکوا حُسَيْنَا مَعْدَنَ الْجُودِ وَالتُّقى *** وَ كَانَ لِتَضْعيفِ الْمَثوبَةِ راجِيا

و اَبْکوا حُسَيْنَا كُلَّما ذَرَّ شارِق *** وَ عِنْدَ غُسوقِ اللَّيْلِ اَبْکوا اِماميا

وَ يَبْکي حُسَيْنَا كُلَّ حافٍ وَ ناعِلٍ *** وَ مِنْ راكِبٍ في الأَرْضِ اَوْ کانَ ماشيا

لَحَى اللّهُ قَوْمَا کاتَبوهُ و غَرروه *** وَ ما فيهُمُ مَنْ کانَ لِلدينِ حاميا

وَ لا مَنْ وَ في بِالْعَهْدِ اِذْ حُمَى الْوَغا *** وَ لا زاجِرا عَنْهُ الْمُضِلِّيْنَ ماهيا

وَ لا قائلاً لا تَقْتُلُوه فَتَخْسَروا *** وَ مَنْ يَقْتُلَ الزّاکينَ يَلْقى الْمخازيا

وَ لَمْ يَكُ اِلاّ ناكِثا اَوْ مُعانِدا *** وَ ذا فَجْرَةٍ يَأتي اِلَيْهِ وَ عاديا

وَ اَضْحى حُسَيْنٌ لِلْرِّماحِ دَرِيَّةً *** فَغُودِرَ مَسْلوبا عَلَى الطَّفِ ثاويا

قَتيلاً کأنَ لَمْ يَعْرِفِ النّاسَ اَصْلَهُ *** جَزَىَ اللّهُ قَوْما قاتَلُوهُ الَْمخازيا

ص: 70

فَيا لَيْتَني اِذْ ذاكَ كُنْتُ لَحِقْتُهُ *** وَ ضارَبْتُ عَنْهُ الْفاسِقينَ الأعاديا

وَ دافَعْتُ عَنْهُ ما اسْتَطَعْتُ مُجاهِدا *** وَ اَغْمَدْتُ سَيْفي فيهِمُ وَ سَنانِيا

وَ لكِنّ عُذري واضِحٌ غَيْرَ مُخْتَفٍ *** وَ کانَ قُعُودي ظِلَةٌ مِنْ ضَلاليا

وَ يا لَيْتَني غُودِرْتُ فِيمَنْ اَجابَهُ *** وَ كُنْتُ لَهُ في مَوْضِعِ الْقَتْلِ فادِيا

وَ يا لَيْتَني يوم الطفوف فديته *** باَهْلي وأولادي جَميعا وَ ماليا

تَزَلْزَلَتِ الآفاقُ مِنْ عُظْمِ فقده *** وَاَضْحى لَهُ الْحِصْنُ الُْمحَصَّنُ خاوِيا

وَ قَدْ زالَتِ الأَطْوادِ مِنْ عُظْمِ قَتْلِهِ *** وَ اَضْحى لَهُ صم الشّناخيب هاوِيا

وَ قَدْ كَشفَتْ شَمْسُ الضُّحى لِمُصابِهِ *** وَ اَضْحَتْ لَهُ الآفاقُ جَهْرا بَواکيا

فَيا اُمَّةً ضَلَّتْ عَنِ الْحَقِّ وَالْهُدى *** اَنيبوا فَاِنَّ اللّهُ في الْحُكْمِ عالِيا

وَ تُوبُوا اِلَى التَّوابِ مِنْ سُوءِ فِعْلِكُمْ *** وَ اِنْ لَمْ تَتُوبُوا تُدْرِكُونَ الْمخازيا

وَ كُونوا ضِرابا بِالسُّيوفِ وَ بِالقَنا *** تَفُوزُ كَما فازَ الَّذي کانَ ساعيا

وَ اِخْوانُنا کانوا اِذا اللَّيْلُ جَنَّهُمْ *** تَلَوْ طولَهُ الْقُرْآنَ ثُمَّ الْمَثانيا

اَصابَهُمُ اَهْلَ الشِّقاوَةِ وَ الغِوى *** فَحَتّى مَتى لا يَبْعَثُ الْجَيْشُ عاديا

عَلَيْهِمْ سَلامُ اللّهِ ما هَبَّتِ الصَّبا *** وَ ما لاحَ نَجْمٌ اَوْ تَحَدَّر هاويا(1)

ص: 71


1- عبدالله عفیف در این آمار پس از ذکر مقدمة مناسبی که در اشعار عربی مرسوم است ، پنج مطلب را تذکر میدهد: «1» بزرگی مصیت حضرت سیدالشهداء عليه السلام و اینکه تمام روی زمین باید در این فاجعه عظمی گریان باشند «2» پیمان شکنی و بیوفائی کوفیان . «3» اظهار تاسف از محرومیت ادراک شهادت در رکاب حضرت حسین علیه السلام . «4» تهییج مردم علیه قاتلين آن حضرت . «5» تمجید و تقديس از اصحاب بزرگوار آن حضرت و درود بر آنها

ابن زیاد گوش فرا داشت تا شعر او بپای آمد ، اینوقت فرمان داد تا سر او را از تن دور کردند و جسد مطهرش در مسجد بدار زدند .

در منتخب طریحی مسطور است که : در این هنگامه آتشی از قصر ابن زیاد زبانه زدن گرفت ولمعات و بروق آن در جو هوا متصاعد گشت. ابن زیاد از دیدار آن چنان بيمناک شد که از سریر (1)خویش بر جست و در بعضی از بیوت خانه گریخت . چون آن نار ناپیدا گشت باز آمد و بر سریر خویش بنشست .

خشم ابن زیاد بر جندب بن عبدالله

شگفتی آنکه این احدوثه(2) دقیقه ای از غلظت طبع و شر است خاطر(3) او نکاست وجندب بن عبدالله الازدی را طلب نمود و او شیخی سالخورده و فرتوت بود. با او خطاب کرد که : ای دشمن خدا ! آیا تو از شیعیان ابوتراب نیستی؟

قَالَ بَلَی لاَ أَعْتَذِرُ مِنْهُ

گفت : آری چنین است. من از شیعیان علی بن ابیطالبم از این معنی عذر نخواهم خواست و روی نخواهم تافت . ابن زیاد گفت : جز این نیست که سرت را از تن دور کنم تا بدین کردار در حضرت پروردگار نزدیکی جویم . جندب بن عبدالله گفت : يا ابن زیاد ! بدین کردار در حضرت پروردگار چه بسیار دور افتی. ابن زیاد لختي سر فرو داشت ، آنگاه گفت : جندب پیری فرتوت گشته و از عقل بیگانه شده، او را دست باز دارید تا براه خود میرود.

ابن سعد در طبقات آورده که : مرجانه مادر ابن زیاد بنزد پسر آمد

وَ قالَتِ لِابْنِهَا : يَا خَبِيثُ قَتَلَتْ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَا تَرَى الْجَنَّةِ أَبَداً .

گفت از برای پسرش ابن زیاد : ای خبيث! کشتی پسر رسول خدای را ،

ص: 72


1- سریر : تخت
2- احدوثه : پیش آمد
3- شراست خاطر : زشت خوئی

سوگند با خدای که هرگز روی بهشت را نخواهی دید. ابن زیاد را هر کس از اینگونه نصیحت میکرد باد در چنبر میبست و آب در هاون ميسود(1)

گردانیدن سر مبارک را در بازارها

بالجمله این هنگام ابن زیاد همی خواست که مردمان از زندگانی حسین عليه السلام مأيوس باشند تا مبادا در هوای او برشورند و فتنه آغازند. فرمان داد تا : سر مبارک را در بازارها بگردانند و در میان قبایل طوف دهند . زید بن ارقم گوید: در یکی از غرف بازار کوفه جای داشتم ، چون آن سر مبار کرا از برابر من عبور میدادند، شنیدم که سوره کهف را تلاوت میفرمود و این آیه مبارکه را قرائت نمود :

« أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ کانُوا مِنْ آیاتنا عَجَباً(2)»

قَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ : فَقِفْ وَ اللَّهِ شَعْرِي عَلِيٍّ وَ نَادَيْتُ : رَأْسَكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ : أَعْجَبُ وَ أَعْجَبُ .

زید بن ارقم میگوید : چون تلاوت آن سر مبارکرا شنیدم ، سوگند با خدای ازفزع موی اندام من برخاست. ندا دردادم که : ای پسر رسول خدای ! سر مبارک تو هزار بار عجیب تر است از قصه اصحاب کهف ورقیم . بالجمله ، عمر بن جابر المخزومی بفرمان ابن زیاد آن سر مبارک را همچنان در سکک(3) کوفه عبور میداد .

بروایت ابن شهر آشوب : در یکی از سکک کوفه بیاویختند آنسر مبارک تنحنحی(4) کرد و سوره کهف را خواندن گرفت، إلى قوله :

ص: 73


1- این دو جمله کنایه از کار بیفائده کردن است و در اینجا مقصود تأثير نکردن نصيحت است چنانچه سودی هم گويد : بر سیه دل چه سود خواندن وعظ *** نرود میخ آهنین بر سنگ
2- سوره 18 آیه 8
3- سکک : جمع سکه : کوچه
4- تنحنح: نفس رادر گلو حرکت دادن مانند سرفه

«إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً(1)» فَلَمْ یَزِدْهُمْ ذَلِکَ إِلاَّ ضَلالاً

و از آنجا حمل داده در مکانی دیگر بر درختی آویختند ، پس این آیه مبارکه را تلاوت فرمود :

« وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ(2)»

در شرح شافیه و کتاب تظلم زهراء سند بحارث بن وکیده منتهی میشود ، میگوید: چون قرائت سوره مبارک شنیدم ، مرا سخت عجب آمد، در شگفتی ماندم و در شک افتادم که آیا این بانک ابیعبدالله است که من میشنوم؟

فَقَالَ لِي : ياابنَ وَ کيدة أَمَا عَلِمْتَ أَنَّا مَعْشَرَ الْأَئِمَّةِ أَحْياءُ عِنْدِ رَبِّنَا

فرمود : ای پسر و کیده ! آیا نمیدانی که ما ائمه هدی و فرزندان رسول خدا در نزد پروردگار همیشه زنده ایم ، هرگز نخواهیم مرد؟ چون این کلمات را شنیدم در خاطر نهادم که : فرصتی بدست کنم و آن سر مبارک را از دست این کفار بربایم و پوشیده

فَنادى : یَا ابْنَ وَکِیدَةَ لَیْسَ لَکَ إلَی ذَلِکَ سَبِیلٌ سَفکُهُم دَمِی أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ تعالی مِنْ تَسییرِهِم إِیَّایَ « فَذَرْهُمْ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ. إِذِ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ(3) »

آن سر مبارک بانک در داد: که ای پسروکیده! ترا باینکار دست نیست. ریختن خون من در نزد خداوند بزرگتر از آنستکه سر مرا در کوی و بازار عبور دهند. دست بازدار از ایشان ، زود باشد که کیفر کردار خویش ادراک کنند، گاهی که

ص: 74


1- قرآن کریم ( 18-12 )
2- قرآن کریم (26۔ 228)
3- قرآن کریم (40-73)

حمال اغلال دوزخ وسلاسل جهنم (1) باشند.

طلب کردن ابن زیاد مکتوب خود را از ابن سعد

بروایت علمای اخبار چون عبیدالله بن زیاد از احتجاج با اهل بیت رسالت فراغت جست وچند که توانست ایشان را مورد ملامت وشنعت داشت ، خواست تا قتل حسينعلیه السلام را بر ذمت عمر بن سعد فرود آورد و این امر شنیع و کردار نکوهیده را از خویش بگرداند ، لاجرم عمر بن سعد را حاضر ساخت و گفت : اکنون که تقديم خدمت کردی و کار حسین را بپای آوردی ، آن مکتوب که من در قتل حسين در قلم آوردم و بسوی تو روان داشتم ، مرا باز ده .. ابن سعد گفت : آن مکتوب یاوه شد(2) چند بنزد من میپاید

فَقالَ : لَتَجِیئُنِی بِهِ مُعْتَذِراً فِی عَجَائِزِ قُرَیْشٍ

ابن زیاد گفت : در خاطر نهاده ئی که در نزد عجايز (3) قریش بدست آویز مکتوب من ساحت خویش را از آلایش قتل حسین صافی سازی؟

فَقَالَ عُمَرُ : وَ اللَّهِ لَقَدْ نَصَحتُكَ فِي الْحُسَيْنِ نَصِيحَةً لَوْ اسْتَشَارَنِي أَبِي سَعْدُ ، كُنْتَ قَدْ أَدَّيْتَ حَقِّهِ .

عمر بن سعد گفت سوگند با خدای، من تو رادرباره حسین براستی نصیحت کردم ، نصیحتی که اگر پدرم سعد با من رأی میزد ، جز آن نمیگفتم و تو سخن مرا در پس پشت گذاشتی(4) واز قتل حسین دست باز نداشتی . برادر عبيدالله عثمان بن زیاد حاضر بود، گفت: سوگند با خدای عمر سخن بصدق کرد . دوست داشتم که مردي از اولاد زیاد نباشد الا انکه تا روز قیامت بینی او را مهار کرده باشند و حسین کشته نشده باشد.

ص: 75


1- حمال : بار کش . اغلال : جمع غل : بند گردن و سلاسل : زنجير ها
2- یاوه شد : گم شد
3- عجايز: پیرزنان
4- سخن مرا دور انداختی و اعتنا نکردی

قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ : وَ اللَّهِ مَا رَجَعَ أَحَدُ بِشَرِّ مَا رَجَعَتْ . أَطَعْتَ عُبَيْدِ اللَّهِ وَ عَصَيْتُ اللَّهِ وَ قَطَعْتُ الرَّحِمِ .

عمر بن سعد گفت : قسم با خدای هیچکس بزه کار تر و تبه روزگار تر از من نیست . اطاعت پسر زیاد را بر اطاعت خداوند قهار اختیار کردم و قطع رحم نمودم .

مرثية عبد الله بن حر بر حسین (علیه السلام)

در « تذکرة خواص الأمة في معرفة الأئمة » مسطور است که : بعد از شهادت حسين عليه السلام عبدالله بن حر آن حضرت را بدین شعر مرثیه گفت :

يَقُولُ أَمِيرُ غَادِرٍ أَيُّ غَادِرٍ * * * أَلَا کُنتَ قَاتَلْتُ الشَّهِيدَ ابْنُ فَاطِمَةَ

وَ نَفْسِي عَلَى خِذْلَانِهِ وَ اعتِزاله *** وَ بِيعَتْ هَذَا الناكّثِ أَلِعَهْدِ لَائِمَةُ

فَيا نَدَمي أَنْ لا أَكُونَ نَصَرَتُهُ *** أَلا کُلُّ نَفْسٍ لا تُسدد نادِمَه(1)

وَ اِنی عَلی اَنَّ لَمْ اَکُن مِنْ حُماته **** لَذُو حَسْرَةً مَا انَّ تُفَارِقُ لازمه (2)

سَقَی اللَّهُ أَرْوَاحَ الذین تَاَزَروُا * * * عَلی نَصَرَهُ سَقیاً مِنْ الغَیثِ دائِمَه (3)

وَقَفْتَ عَلی اطلالِهِم وَ مَجالِهِم *** فَکادَ الحَشی یَنفَض وَ العَینُُ ساجِمَة (4)

لَعَمْرِي لَقَدْ کانُوا سِراعاً الی الوَغا * * * مَصالیتَ فی الْهَيْجَاءُ حُمَّاةً خَضارِمَه

تَاسَوْا عَلى نَصْرِ ابْنِ بِنْتِ نَبيِّهِمْ *** بِأَسْيافِهِم آسا دُخَيْلٍ ضَراغِمَه

فَانٍ یُقتَلوُا فی کُل نَفْسٍ بقیة *** عَلَى الْأَرْضِ قَدْ أضحَت لِذَلِكَ واجِمَة

وَ مَا إِنْ رَأَى الرائُونَ أَفْضَلُ مِنْهُمْ * * * لَدَى أَلِمَوْتِ سَادَاتِ وَ زُهْرٍ قَماقِمَه

ص: 76


1- لاتسدد : براه راست هدایت نمیشود
2- حماة ، جمع حامی : یاور
3- تأزروا : پشتوان شدند و حمایت کردند
4- ساجده : اشک ريز نده

أَیَقتُلُهُم ظُلْماً وَ يَرْجُو ودادنا * * * فَدَعْ خُطَّةٍ لَيْسَتْ لَنَا بِمُلائِمَه

لَعَمری لَقَدْ راغَمتُمُونا بِقَتْلِهِمْ * * * فَکَم ناقِمٍ مِنَّا عَلَیکُم وَ ناقِمَه

أَهُمُّ مِرَاراً انَّ اسیر بِجَحْفَلٍ * * * الی فِئَةُ زَاغَتِ عَنِ الْحَقِّ ظَالِمُهُ

فکُفُوا وَ الازُرتُکُم فی کَتائِبٍ *** أَشَدُّ عَلَیکُم مِنْ زُحُوفِ الدَیالِمَه (1)

چون این اشعار گوشزد ابن زیاد گشت ، در خشم شد و کس در طلب عبدالله بن حر فرستاد . چون عبدالله این بدانست بر اسب خویش بر نشست و بسلامت بجست : شعبی گوید: اهل کوفه شنیدند که هاتفی میگفت :

أبکی قَتیلاً بِکَربَلاءَ *** مُضَرَّجَ الجِسمِ بِالدِّماءِ(2)

أبکی قَتیلَ الطُّغاهِ ظُلماً *** بِغَیرِ جُرمٍ سِوَی الوَفاءِ

أبکی قَتیلاً بَکی عَلَیهِ *** مَن ساکِنُ الأَرضِ وَالسَّماءِ

هُتِکَ أهلوهُ وَاستُحِلّوا *** ما حَرَّمَ اللّهُ فِی الإِماءِ(3)

یا بِأَبی جِسمُهُ المُعَرّی *** إلّا مِنَ الدّینِ وَالحَیاءِ(4)

کُلُّ الرَّزایا لَه عَزاءٌ *** و ما لِذَا الرُّزءِ مِن عَزاءِ(5)

در خبر است که : بشکرانه قتل حسین علیه السلام چهار مسجد در کوفه بنیان کردند بروایتی که اسناد آن بمحمد باقر علیه السلام منتهی میشود : نخستین را مسجد اشعث خوانند دوم مسجد جرير - سه دیگر مسجد سماک - چهارم مسجد شبث بن ربعی - و بدین بنيانها شادان و فرحان بودند.

ص: 77


1- این اشعار با اندکی اختلاف در صفحه 263 جلد دوم ذکر شد .
2- مضرج : آغشته
3- اماء، جمع أمه : کنیز
4- پدرم فدای بدنی که از همه لباسها برهنه و بدین و حیا پوشیده است
5- رزء : مصيبت

ذکر انتشار شهادت الشهداء علیه السلام در بلاد وأمصار

از این پیش در این کتاب مبارک در ذیل اخباری که خبر از شهادت حسين علیه السلام میداد(1) مرقوم افتاد و بشرح باز نموده شد که : رسول خدا از خاکی احمر مشتی بام سلمه داد و فرمود : گاهی که این خاک خون صافي گردد ، فرزند من حسین را کشته باشند . ام سلمه آنخاک را در قاروره ئی(2) کرد و همی بداشت تا آن زمان که حسين علیه السلام سفر عراق فرمود . اینوقت ، ام سلمه همه روزه آن قاروره را بر میداشت ومینگریست و میگریست تا روز عاشورا برسید . بعداز زوال آفتاب در قاروره نظاره کرد و آن خاک را همه خون تازه یافت، پس صیحه ئی بزدوسخت بگریست و آن راز را از بیم شماتت اعداء پوشیده میداشت ، لاجرم اول کس ام سلمه بود که از قتل حسين علیه السلام آگهی یافت

مراثی جن در مصیبت حسین (علیه السلام)

وزهری نیز سند بام سلمه میرساند که : فرمود در شب قتل حسین رسول خدا را در خواب دیدار کردم که خاک بر سروروی افشانده بود. عرض کردم : جان من فدای تو باد يا رسول الله ! اینخاک چیست بر روی و موی مبارکت ؟

قالَ : يا اُمَّ سَلَمَةَ الآنَ رَجَعْتُ مِنْ دَفْنِ وَ لَديَ الْحُسَيْنِ .

و من بيمناک از خواب انگیخته شدم، شنیدم که جنی بدین ابیات بر آنحضرت مرثیه میکرد :

أَلَا يَا عَيْنٍ فاحتفلي بِجُهْدِي *** وَ مَنْ یَبْکِی عَلَی اَلشُّهَدَاءِ بَعْدِی

عَلَی رَهْطٍ تَقُودُهُمُ اَلْمَنَایَا *** إِلَی مُتَجَبِّرٍ فِی ثوب عَبْدٍ(3)

و این کلمات را نیز از جن محفوظ داشته اند .

مَسَحَ النَّبیُّ جَبینَهُ *** وَ لَهُ بَرِيقَ فِي الْخُدُودَ

ص: 78


1- باواخر جلد اول این چاپ مراجعه شود
2- قاروره : شیشه
3- این رباعی با مختصر تفاوتی در ص 143 جلد دوم ذکر شد

أَبَوَاهُ مِنْ عَلْیَا قُرَیْشٍ *** وَ جَدُّهُ خَیْرُ الْجُدُودِ

زَحَفوا اِلَيْهِ بِالْقَنا *** شَرَّ البَرِيَّةِ وَالْوُفُودِ

قَتَلوک يا بن الرسول *** فاسَكَنوا نارَ الْخُلُود(1)

واول کس که در مکه معظمه از شهادت حسين علیه السلام آگهي يافت ، ابن عباس بود ؟ چه در کتاب ابن جوزي سند بعمار بن ابي عمار منتهی میشود و او از ابن عباس روایت میکند که فرمود : در نیمروز(2) عاشورا بخفته بودم. در خواب رسول خدایرا دیدار کردم که با روی و موی خاک آلود برسید وقاروره ئی در دست داشت . عرض کردم : يارسول الله این قاروره چیست ؟

قال : دَمُ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ . مَا زِلْتُ الْتَقَطَهُ مُنْذُ الْيَوْمِ .

فرمود : خون حسين واصحاب او است که امروز از ارض طف بر گرفته ام

مکتوب ابن زیاد درشرح شهادت حسین علیه السلام بیزید بن معاوية و عمر و بن سعید حاکم مدینه

چون ابن زیاد از قتل حسین بن علی علیهما السلام و اسر و نهب اهل بیت خير الأنام بپرداخت ، فرمان کرد تا سید سجاد علیه السلام را در غل و زنجیر کشیدند و با اسیران در حبسخانه باز داشتند. آنگاه مکتوبی بیزید بن معاویه نگاشت وصورت حال را باز نمود و رخصت جست که با سرهای بریده و اسرای مصیبت دیده چه صنعت پیش دارد؟ و کتابی دیگر بامیر مدینه عمرو بن سعيد بن العاص رقم کرد و شرح این داهية دهیارا در قلم آورد ، پس مکتوب یزید را با پیکی سبک سير(3) روان داشت و کتاب عمرو بن سعیدرا بروایت شیخ مفید بصحبت عبدالملک بن ابی الحارث السلمی

ص: 79


1- خلاصه معنی : کسی که پیغمبر پیشانی او را بوسیده و پدر و مادرش اشرف قریشندبدترین مردم او را کشتند . همیشه در آتش باشند
2- نیمروز : ظهر
3- قاصدی تند رو

گسیل نمود و گفت : بکردار سحاب وصباطی مسافت میکن و عمرو بن سعید را بقتل حسین بشارت میده ، لاجرم عبدالملک بر شتری تیز تک سوار گشت و پست و بلند زمین را در نوشت . در نواحی مدینه مردی از قریش او را دیدار کرد، گفت: چنین شتابزده از کجا میرسی ؟ وچه خبر میرسانی ؟ گفت: خبر در نزد امیر است. خواهی اصغا نمود. قرشی گفت :

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ، وَ اللَّهُ قُتِلَ الْحُسَيْنُ

آگهی ابن سعید از شهادت حسين عليه السلام

بالجمله، عبدالملک بنزد عمرو بن سعيد آمد. عمرو گفت : خبر چیست ؟ گفت شادباش ایها الأمير! حسین کشته شد . عمرو گفت بیرون شو و در مدینه منادی باش و مردم را از قتل حسين آگهی ده . عبدالملک از نزد او بیرون آمد و در کوی و بازار مدينه ندا درداد که : « قد قتل الحسين » بنی هاشم چون این ندا بشنیدند ، ضجة واحده از مدینه برخاست. زن و مرد هم آواز صیحه زدند و های های بگریستند و بخروشیدند و سر و سینه بخراشیدند و گریبانها چاک زدندو بلطمه چشم و چهره بیازردند. چنان شورش و شیون از مرد وزن برخاست که تاکنون چشمی ندید و گوشی نشنید. اینوقت عبدالملک بنزد عمرو بن سعيد باز آمد . عمرو بر روی او تبسمی کرد و بدین شعر عمرو بن معد يکرب تمثل جست

عَجَّت نِساءُ بَنی زِیادٍ عَجَّةً *** کَعَجیجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَرنَبِ(1)

آنگاه گفت:

هذِهِ واعِیَةٌ بِواعِیَةِ عُثمانَ.

ص: 80


1- عجیج۔ ناله و فریاد . نساء و نسوة : زنان و مقصود از غداة الارنب ، کارزاریست که بین بنی زیاد و قبیله عمر و بن معد يکرب واقع شده و قبيلة عمر و مغلوب شدند

یعنی چنانکه عثمانرا کشتند و سبب قتل عثمان بنی هاشم بودند، امروز حسين بقصاص خون عثمان، کشته شد.

خطبة ابن سعید در مدینه

آنگاه بمسجد آمد و مردم را انجمن ساخت و بر منبر برآمد و مردم را از قتل حسین علیه السلام آگهی داد و در عرض خطبه این کلمات را بر زبان آورد.

قال : اِنَّها لَدُمَةٌ بِلَدمَةٍ وَصَدمَةٌ بِصَدمَةٍ، كَم خُطبَةٍ بَعدَ خُطبَةٍ وَ مَوعِظَةٍ بَعدَ مَوعِظَةٍ، حِکمَةُ بالِغَةُ فَما تُغنِی النُّذُرُ، وَاللهِ لَوَدَدتُ اَنَّ رَأسَهُ في بَدَنِهِ وَ رُوحَهُ في جَسَدِه اَحياناً کانَ يَسُبُّنا وَ نمدَحُهُ وَ يَقطَعُنا وَ نَصُلُهُ كَعادَتِنا وَ عادَتِه وَ لَم يَكُن مِن اَمرِه ما کانَ، وَ لكِن كَيفَ نَصنَعُ بِمَن سَلَّ سَیفَهُ يُريدُ قَتلَنا اِلّا أَن ندفَعَهُ مِن اَنفُسِنا

در همه این کلمات بتصريح و تلويح تذکر(1) خون عثمان میکرد و میگفت : ضربی در ازای (2) ضربی وصدمتی درحذای صدمتی وچه بسیار خطبه که بعد از خطبه قرع صماخ مینماید و چه بسیار موعظه پس از موعظه نقر سماع(3) میکند و این همه حکمت بالغه خداوند است و مردمان از ادراک آن غایب اند . سوگند با خدای ، دوست داشتم که سرحسین در بدنش بماند و روحش در جسدش بپاید و احيانآ ما را بفحش و شتم یاد کند و ما او را بمدح و ثنا نام بریم و او از ما ببرد و ما با او بپیوندیم، چنانکه عادت او بود و عادت ما. و این امر واقع نشود ، لکن چه توانستیم کرد گاهی که شمشیر خویش را کشید و آهنک قتل ما کرد ، الا آنکه حفظ نفس خویش را بدفع او

ص: 81


1- تصریح : آشکار گفتن. تلويح : مطلبی را بگوشه و کنایه فهمانیدن تذکره . یاد آوری
2- ازاء : برابر . مقابل
3- قرع صماخ : کوبیدن پرده گوش . نقر سماع : صدا کردن در گوش . و مقصود از این دو جمله (بطور کنایه) رسیدن سخن بگوش کسی باشدت و وضوح میباشد

کوشیم ؟ عبدالله بن السایب حاضر مجلس بود . بپای خاست

فَقَالَ لَوْ كَانَتْ فَاطِمُهُ حَيَّةً فَرَأَتْ رَأْسَ أَلْحُسَيْنَ لَبَكَتْ عَيْنَهَا وَ حَرَّتْ كَبِدَهَا

گفت : اگر فاطمه دختر رسول خدا زنده بود و سر بریده فرزندش حسین را مینگریست ، آتش در جگرش زبانه زدن میگرفت و سیلاب از چشمش میریخت . عمرو بن سعيد گفت : ما با فاطمه نزدیکتریم از تو. پدر اوعم ما است وشوهر او برادر ما است و فرزندان او فرزندان ما است ، لکن اگر فاطمه زنده بود ، آتش درجگر او زبانه میزد و آب از دیده اوسیلان مینمود ، اما قاتل اورا که دافع بود از نفس خود ملامت نمیفرمود .

آگهی عبدالله جعفر از شهادت حسين عليه السلام

اما از آنسوی ناعی خبر شهادت محمد و عون وعبیدالله پسرهای عبدالله بن جعفر طیار را بپدر بزرگوار رسانید . عبدالله گفت : « انالله وانا اليه راجعون ، عبدالله غلامی داشت مکنی بابو السلاسل ، چون خبر شهادت مولی زادگان خویش را اصغا نمود

قَالَ هَذَا مَا لَقِينَا مِنَ الحُسَينِ بنِ عَليٍ

یعنی سبب این مصیبت که دل وجان مارا فرسود ، حسین بن على بود. چون عبدالله اینکلماترا شنید، در خشم شد و سر و دهان ابوالسلاسل را بانعل بکوفت

ثم قال : يا ابن اللخناء ! أَلِلحُسَینِ تَقُولُ هَذَا وَ اللهِ لَو شَهِدتُهُ لأَحبَبتُ أن لا أُفَارِقَهُ حَتَّی أقتَلَ مَعَهُ و اللَّهِ إِنَّهُ لَمِمَّا يَسْخَى بِنَفْسِي عَنْهُمَا وَ يُعَزِّي عَنِ الْمُصَابِ بِهِمَا أَنَّهُمَا أُصِيبَا مَعَ أَخِي وَ ابن عَمِّي مُوَاسِيَيْنِ لَهُ صَابِرَيْنِ مَعَه

ص: 82

فرمود : ای پسر زانيه ! آیا در حق حسین چنین سخن میکنی ؟ سوگند با خدای اگر من حاضر حضرت او بودم ، هرگز از وی مفارقت نمیجستم تا در رکاب او کشته شوم. سوگند با خدای که من درراه حسین چشم از زندگانی ایشان فرو بستم و بمعزای ایشان نشستم ، چه ایشان بجای من ملازمت رکاب جستند و کشته شدند . با برادر من و پسرعم من طريق مواسات سپردند و بر دو راهی شکیبائی کردند. این بگفت وروى بمجلس آورد

فَقَال الْحَمْدُ لِلّه عَزَّ عَلَيَّ مصرَع ألحسين إِنْ لَمْ أَكُنْ أَسِيتُ حُسَيْناً بِيَدِي فَقَدْ آسَاهُ وَلَدَاي

گفت : سپاس میگذارم خدایرا که عزیز آورد(1) برمن مصرع حسين را من اگر خود حاضر نبودم، فرزندان من بجای من در رکاب اوسعادت شهادت یافتند.

آگهی ام لقمان از شهادت حسين عليه السلام

اینوقت ام لقمان دختر عقیل بن ابیطالب چون قصه کربلا را اصغا نمود ، سر و پای برهنه با خواهران خود: ام هانی و اسماء و رمله و زینب حاضر شدند. و بر کشتگان يوم طف زار زار بگریستند. وام لقمان این شعر قرائت همی کرد :

ماذا تَقُولوُنَ اذْ قالَ النَّبِی لَکُمْ *** ماذا فَعَلُمْ وَ انْتُمْ آخِرُ الْامَمِ

بِعِتْرَتِي بِأَهْلِي بَعْدَ مُفْتَقَدِي *** مِنْهُمْ اساری وَ قَتلی ضُرِّجُوا بِدَم

ما کانَ هذا جَزائی اذْ نَصَحْتُ لَکُمْ *** انْ تَخْلِفُونی بِسُوءِ فی ذَوی رَحِمٍ(2)

شعر هاتف در مدينه

در خبر است (3) که چون آنروز بپایان آمد، شبانگاه مردم مدینه ندای هاتفی میشنیدند و کس را نمیدیدند و او بدین اشعار حسین را مرثیه میگفت :

ص: 83


1- عزيز : شديد و سخت
2- به س 39 و 40 رجوع شود
3- بحار الانوار جلد دهم

أیُّهَا القاتِلونَ جَهلاً حُسَیناً *** أبشِروا بِالعَذابِ وَالتَّنکیلِ

کُلُّ أهلِ السَّماءِ یَدعو عَلَیکُم *** مِن نَبِیٍّ ومَلأَکٍ و قَبیلِ

قَد لُعِنتُم عَلی لِسانِ ابنِ داودَ *** و مُوسی وَ صاحِب الإِنجیلِ(1)

و فاضل مجلسی نیز این اشعار را نسبت بهاتفی میدهد که در هوای مدینه انشاد کرد.

یَا مَنْ یَقُولُ بِفَضْلِ آلِ مُحَمَّدٍ *** بَلِّغْ رِسَالَتَنَا بِغَیْرِ تَوَانٍ

قَتَلَتْ شِرَارُ بَنِی أُمَیَّهَ سَیِّداً *** خَیْرَ اَلْبَرِیَّهِ مَاجِداً ذَا شَأْنٍ

اِبْنَ اَلْمُفَضَّلِ فِی اَلسَّمَاءِ وَ أَرْضِهَا *** سِبْطَ اَلنَّبِیِّ وَ هَادِمَ اَلْأَوْثَانِ

بَکَتِ اَلْمَشَارِقُ وَ اَلْمَغَارِبُ بَعْدَ مَا *** بَکَتِ اَلْأَنَامُ لَهُ بِکُلِّ لِسَانٍ(2)

کلمات هاتف در مدینه

و همچنان در کتاب کامل الزیاره سند با بوعبداله علیه السلام منتهی میشود که فرمود: اهل ما در مدینه اصغا نمودند که گوینده ئی در هوا همیگفت :

الیَومَ نَزَلَ البَلاءُ عَلی هذِهِ الاُمَّهِ ، فَلا یَرَونَ فَرَحاً حَتّی یَقُومَ قائِمُکُم، فَیَشفِیَ صُدورَکُم وَ یَقتُلَ عَدُوَّکُم و یَنالَ بِالوِترِ و اَوتاراً

یعنی امروز روزیست که بلا بر این امت نازل میشود . دیگر روی شادی و فرحت(3) نخواهند دید تا گاهی که قائم آل محمد آشکار شود، وسینهای ایشان را شفا

ص: 84


1- ای کسانی که از روی نادانی حسین را کشتید ! مژده باد شما را بعذاب و رسوائی. تمام اهل آسمان از پیغمبر و شهید شما را نفرین میکنند بزبان سلیمان و موسی و عیسی « علیه السلام » لعنت شديد
2- خلاصه معنی : کسانی که فضل آل محمد « علیهم السلام » را باور دارید پیغام ما را ببرید که بدجنسان بنی امیه، بهترین مردم بزرگوار و نوه پیغمبر را کشتند
3- فرحت ، بکسر و ضم فاء : شادی

دهد و دشمنان ایشانرا مقتول سازد وخون شهیدانرا از قاتلان بازجوید. اهل مدینه گفتند جز این نیست که حادثه ئی حدیث گشته وما ندانیم چیست . چون خبر قتل حسين علیه السلام بمدينه رسید و اهل مدینه بشمار گرفتند ، این ندا با روز قتل سیدالشهداء علیه السلام راست آمد. راوی میگوید : چون صادق آل محمد این سخن بپای آورد

فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِلَی مَتَی أَنْتُمْ وَ نَحْنُ فِی هَذَا الْقَتْلِ وَ الْخَوْفِ وَ الشِّدَّهِ فَقَالَ حَتَّی مَاتَ سَبْعُونَ فَرْخاً أَخُوأَبٍ أَقْبَلَتِ الْآیَاتُ تَتْرَی کَأَنَّهَا نِظَامٌ فَمَنْ أَدْرَکَ ذَلِکَ قَرَّتْ عَیْنُهُ

عرض کردم : جان من فدای تو باد تا چند جان ما و شما در رنج و شکنج و قتل و شدت این آلام خواهد بود ؟(1)

خبر غراب بفاطمه در مدینه

و نیز فاضل مجلسی از کتاب مناقب قدیم ، سند بعلی بن الحسين عليهما السلام میرساند که فرمود : چون حسين علیه السلام را شهید کردند، غرابی(2)بیامد و بال و پر خود در خون آنحضرت بیالود وخویشتن را بمدینه رسانید و بر لب دیوار خانه فاطمه صغری بنشست . فاطمه چون سر برداشت و آنمرغ خون آلود را بدید، او را بفال بد آمد، و بهای های بگریست و این شعر تذکره فرمود :

نَعَبَ الْغُرَابُ فَقُلْتُ مَنْ تَنْعَاهُ وَیْلَکَ یَا غُرَابُ

قَالَ الْإِمَامَ، فَقُلْتُ: مَنْ؟ قَالَ: الْمُوَفَّقُ لِلصَّوَابِ

ص: 85


1- در چاپهای سنگی سابق در اینجا بمقدار دو سطر برای معنی این روایت سفید گذاشته است . و چون این روایت ظاهرا اخبار از علامت ظهور حضرت ولی عصر عجل الله فرجه الشريف میدهد از نظر لفظ روشن و محکم نیست بلکه از جمله اخبار صعب و منشا به است که گویا مرحوم سپهر بهمین جهت از ترجمه آن خودداری فرموده است . ما هم بمجلد 13 بحار مراجعه کردیم و این روایت را نیافتیم؛ لذا از ترجمه و بیان احتمالات خودداری نموده و علمش را باهلش ارجاع میدهیم
2- غراب کلاغ

إِنَّ الْحُسَیْنَ بِکَرْبَلَاءَ بَیْنَ الْأَسِنَّهِ وَ الضِّرَابِ

فَابْکِی الْحُسَیْنَ بِعَبْرَهٍ تُرْجِی الْإِلَهَ مَعَ الثَّوَاب

قُلْتُ: الْحُسَیْنُ: فَقَالَ: لی حَقّاً لَقَدْ سَکَنَ التُّرَابَ

ثُمَّ اسْتَقَلَّ بِهِ الْجَنَاح فَلَمْ یُطِقْ رَدَّ الْجَوَابِ

فَبَکَیْتُ مِمَّا حَلَّ بِی بَعْدَ الدُّعَاءِ الْمُسْتَجَابِ(1)

چون فاطمه صغری بدینکلمات با غراب سؤال وجواب کرد و از شهادت پدر آگاه شد ، بزاری و سوگواری اشتغال نمود. بروایتی در ابلاغ قتل حسین علیه السلام کس از آن غراب پیشی نجست .

مکشوف باد که آنچه من بنده فحص کرده ام ، اگر در میان اولاد حسین دو فاطمه بوده ، واجب میکند که فاطمه صغری همانست که در مدینه بود ، چه آن فاطمه که در کربلا ملازمت خدمت پدر مینمود در حباله نکاح حسن مثنی بود و او از فاطمة دختر امام حسين علیه السلام سه پسر و دو دختر داشت، اما پسران : یکی عبدالله بن محض۔ دوم ابراهيم غمر- سه دیگر حسن مثلث ۔ اما دختران : اول زینب۔ دوم ام کلثوم وما شرح حال ایشانرا در کتاب امام حسن علیه السلام در ذیل احوال اولاد آنحضرت نگاشتیم و اینکه آن فاطمه که در کربلا بود، در بعضی از کتب بفاطمه صغری مسطور است ، من بنده را استوار نیفتاد(2) العلم عندالله .

حدیث کسا بروایت ام سلمه

بالجمله چون خبر شهادت حسين علیه السلام بام سلمه رسید چنانکه در مسند احمد ابن حنبل مسطور است ، أمل عراق را لعن فرستاد

ص: 86


1- کلاغ خبر مرک آورد. گفتم : خبر مرک کی را آورده ای گفت : امام . گفتم : کدام امام گفت : حسین در کربلا بین پیکان ها و زدن شمشیر ها است برای او گریه کن و ثواب خدا را امیدوار باش ، سپس برخاست و نتوانست جواب دهد و من از این مصیبت گریه کردم
2- نزد من صحيح نبود

وَ قالت : قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اَللَّهُ غَرُّوهُ وَ أَذَلُّوهُ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ

فرمود : کشتند حسین را ، خداوند بکشد ایشانرا و از در فریب بیرون شدند وذلیل ساختند او را ، خداوند ملعون بدارد ایشانرا. آنگاه فرمود: شامگاهی رسول خدای بخانه فاطمه در آمد. فاطمه عصیده ای(1) ساخته بود ، آنرا در طبقی نهاد و بحضرت رسول آورد . آنحضرت فرمود: پسرعم من على و حسن و حسین را بنزد من حاضر کن . فاطمه برفت و دست حسن و حسین را بگرفت وروان شد. على علیه السلام براثر (2) ایشان همي آمد تا بر رسول خدای در آمدند. آنحضرت علی را بر طرف راست و فاطمه را بطرف چپ جای داد و حسنین را بنشاند. آنگاه کسانیکه(3) در زیر پای ام سلمه بود بکشید و ایشانرا در زیر کسا در آورد

و قَالَ:اَللَّهُمَّ إِنَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَيْتِي فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً.

یعنی ای پروردگار من : اینان اهل بیت منند ، ایشانرا معصوم بدار و از هر رجسی و آلایشی پاک و پاکیزه فرما . ام سلمه بعد از آنکه رسول خدا ایندعا در حق اهل بیت فرمود، عرض کرد: یارسول الله! من از اهل تو نیستم ؟ قال : بلى و بروایتی چون خبر قتل حسین بام سلمه رسید

قَالَتْ : أَوْ قَدْ فَعَلُوها ملا اللَّهِ بُیُوتَهُم وَ قُبُورَهُمْ نَاراً

یعنی در مکافات این کردار، خداوند خانه های ایشانرا از آتش آکنده فرماید

کلمات حسن بصری در شهادت حسين عليه السلام

وچون حسن بصری از قتل آنحضرت آگهی یافت، چنان بگریست که صدغين او باختلاج(4) افتاد

ثُمَّ قَالَ : و اذُل أَمَةً قُتِلَ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهَا ابْنِ دعيها وَ اللّه ليرِدنَّ رأسُ

ص: 87


1- عصیده : غذائی است که با آرد و روغن طبخ میشود
2- اثر : دنبال ، عقب
3- کساء « بکسر کاف » : پارچه و لباس
4- صدغ : بین چشم و گوش و اختلاج : پرش اضطراری اعضاء بدن

الْحُسَینِ إلی جَسَدِهِ ، ثُمَّ لَیَنتَقِمَنَّ لَهُ جَدُّهُ وَ أبوهُ مِنِ ابنِ مَرجانَهَ

گفت: چه بزرک ذاتی است امتی را که پسر دختر پیغمبر ایشانرا زنازاده ای بقتل رساند ؟! سوگند باخدای که سر حسین رد میشود بسوی جسد او وجد او رسول خدا و پدر او على مر تضی انتقام میکشند از پسر مرجانه

کلمات ربیع بن خثيم در شهادت آنبزرگوار

و چون خبر قتل حسین علیه السلام بربیع بن خثيم(1) رسید، سخت بگریست

وَ قَالٍ : لَقَدْ قَتَلُوا فِتْيَةُ لَوْ رَآهُمْ رَسُولُ اللَّهِ لأحبهم ، أُطْعِمُهُمْ بِيَدِهِ وأجلَسَهُم عَلَى فَخِذِهِ .

یعنی جماعتیرا کشتند که اگر رسول خدا ایشانرا دیدار میکرد ، دوست داشت که ایشانرا بدست خود طعام بنوشاند و بر زانوی خود بنشاند .

کلمات اسماء دختر عقیل

در مجالس مفید مسطور است که : چون خبر شهادت حسين باسماء بنت عقيل رسید ، با جماعتی از زنان بر سر قبر رسول خدا آمد و فریاد و عویل برداشت و خود را بر روی قبر افکند و مهاجر و انصار را خطاب کرد و گفت :

ماذا تَقُولوُنَ اذْ قالَ النَّبِی لَکُمْ *** یَوْمَ اَلْحِسَابِ وَ صِدْقُ اَلْقَوْلِ مَسْمُوعٌ

خَذَلْتُمْ عِتْرَتِی أَوْ کُنْتُمْ غُیَّباً *** وَ اَلْحَقُّ عِنْدَ وَلِیِّ اَلْأَمْرِ مَجْمُوعٌ

أَسْلَمْتُمُوهُمْ بِأَیْدِی اَلظَّالِمِینَ فَمَا *** مِنْکُمْ لَهُ اَلْیَوْمَ عِنْدَ اَللَّهِ مَشْفُوعٌ

مَا کَانَ عِنْدَ غَدَاهِ اَلطَّفِّ إِذْ حَضَرُوا *** تِلْکَ اَلْمَنَایَا وَ لاَ عَنْهُنَّ مَدْفُوعٌ(2)

ص: 88


1- ربیع بن خثیم یکی از زهاد ثانیه است . قبرش در نزدیکی مشهد و بخواجه ربیع معروف است. مرحوم محدث قمی شرح حال او را در رجال خود ذکر کرده است
2- باین مضمون اشعاری در ص83 ذکر شد و خلاصه معنی آن را یاد آور شديم . اکنون لغات مشکلی که در اینجا علاوه است معنی میکنیم: مسموع: شنیده ( در اینجا کنایه از پذیرفته است ). غيب ( جمع غائب ). مقصود از ولی الامر ، خداوند متعال است : مشفوع : شفاعت شده ، ضمير عنهن راجع بمنایا است

چنان بانک ويله وعويل از مدينه بلند شد که کمتر کس دیده واگرنه شنیده بود

کلمات مروان حکم عليه اللعنه

در کتاب عوالم و تاریخ بلادری مسطور است که : بحکم یزید بن معاویه سر مبارک حسين علیه السلام را بمدينه آوردند . مروان بن الحکم. شاد شد و انشاد اشعار کرد. این سخن استوار نیست ، لکن سرور مروان وخواندن این شعر عجیب نیست .

ضَرَبَتْ رُوُسٌ فِیهِمْ ضَرْبَهً *** أَثْبَتَتْ أَوْتَادَ مُلْکٍ فَاسْتَقَرّ(1)

و هم این شعر را مروان انشاد کرد :

یا حَبَّذا بَردُکَ فِی الیَدَینِ *** وَ لَونُکَ الأَحمَرُ فِی الخَدَّینِ

کَأَنَّهُ باتَ بِمُجسَدَینِ *** شَفَیتُ مِنکَ النَّفسَ یا حُسَینُ(2)

آگهی ابن زبیر از قتل حسین وخطبه او در مدينه

چون خبر قتل حسین بن علي عليهما السلام در مکه انتشار یافت ، عبدالله بن زبیر بن العوام که در آرزوی خلافت و امامت امت روز میگذرانید، شاد خاطر گشت؛ چه در حيوة آنحضرت کالای او کاسد(3) وتمنای او فاسد بود . این هنگام که او را مقتول دانست، بمسجد جامع آمد و بر منبر عروج داد و مردم را خطبه کرد

و قالَ: ألا إنّ أهْلَ العِراقِ قَوْمٌ غُدُرٌ فُجُرٌ. ألا وَ إنّ أهْلَ الكُوفَة

ص: 89


1- مقصود مروان این استکه : سرهای بنی هاشم بريده شد و میخهای سلطنت بنی امیه ثابت و پا برجا گشت
2- ( کلمة « برد » اگر بر وزن فلس باشد بمعنی خواب و تسکین درد ، در اینجا مناسب است و اگر بر وزن قفل باشد بنوعی از مجاز قوت و سکون از آن اراده شده است و کلمه « مجسد » اگر بر وزن منبر باشد به معنی جامه چسبیده ببدن و اگر بر وزن مکرم باشد بمعنی جامه رنگ شده و بزعفران إست ) چه خوبست قوت دو دست و سرخی دو گونه تو که گویا در دو جامه زعفرانی خوابیده است . ای حسین ! دل خود را از کینه تو شفا دادم « بعضی از معانی مجازی يدين هم در اینجا محتمل است که بواسطه عدم اقتضاء مقام ذکر نمیشود »
3- این جمله مانند رونق نداشتن بازار کنایه از عدم پیشرفت در مقصود است

شِرارَهُمْ، أَنَّهُمْ دَعَوْا الحُسَینَ لِیُوَلُوهُ عَلَیهِم ليُقيمَ أمُورَهُم وَ يَنْصُرَهُمْ عَلى عَدُوِّهِم و يُعيدَ مَعالِمَ الإسْلامِ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَيْهِم ثارُوا عَلَيهِ لِيَقْتُلُوهُ. قالُوا له: إنْ لَمْ تَضَعْ يَدَكَ في يَدِ الفاجِرِ المَلْعُونِ ابنِ زيادٍ المَلْعُونِ، فَيَرى فيكَ رَأْيَهُ، فاخْتارَ الوَفاةَ الكَريمةَ علَى الحَياةِ الذّميمَةِ. فَرَحِمَ اللَّهُ حُسَيْناً وَ أخْزَى قاتِلَهُ وَ لَعَنَ مَنْ أمَرَ بذلِكَ وَ رَضِيَ بِهِ.

أفَبَعْدَ ما جَرى على أبيعَبْدِاللَّهِ ما جَرى، يَطْمَئِنُّ أحَدٌ إلى هؤلاءِ؟ أوْ يَقْبَلُ عُهُودَ الفُجُرِ الغُدُرِ؟! أما واللَّهِ لَقَد کانَ صَوَّاماً بالنَّهارِ قوَّاماً باللّيلِ وأوْلى بَنَبِيِّهِمْ مِنَ الفاجِرِ ابن الفاجِرِ. واللَّهِ ما کانَ يَسْتَبْدِلُ بالقُرْآنِ الغِناءَ وَ لا بالبُکاءِ مِنْ خَشْيَةِ اللَّه الحُداءَ، و لا بالصِّيامِ شُرْبَ الخُمُورِ و لا بِقيامِ اللَّيْلِ الزُّمُور، و لا بمجالسِ الذِّكْرِ الرَّكْضَ في طَلَبِ الصُّيودِ و اللّعْبِ بالقُرودِ. قَتَلوهُ فَسَوْفَ يَلْقُونَ غَيّاً. ألا لَعْنَةُ اللَّهِ على الظّالِمين.

در جمله، اهل مکه را مخاطب داشت و گفت : ایها الناس ؛ بدانید که اهل و عراق قومی غادر و فاجزند و اهل کوفه قاید آن غادران و زعيم آن فاجرانند(1) همانا حسین علیه السلام را بخویشتن دعوت کردند تا امارت مملکت و رعایت رعیت و امامت امت او را باشد تا اعوجاج ایشان را مستقیم سازد(2) و معالم اسلام را بر افرازد(3) چون مسئلت ایشان را باجابت مقرون داشت و بجانب ایشان سفر کرد،

ص: 90


1- قاید : پیشوا ، رهبر . غادر : بیوفا ، نيرنک باز . زعيم : رئیس
2- کجی آنها را راست کند « یعنی آنها را از گمراهی بهدايت رساند »
3- نشانه های اسلام ( حج و نماز و مانند آنها) را بر پا دارد

اینوقت بروی در آمدند و بر قتل او کمر بستند و گفتند : با یزید بیعت کن و پسر زیاد ابن ابیه را متابعت فرما و خویشتن را تسلیم او میدار تا آنچه میخواهد در حق تو میاندیشد لاجرم آن حضرت وفات کریمه را بر حیات ذمیمه اختیار کرد، خداوند رحمت کناد حسین را و خوار بداراد کشنده او را و لعن کناد آنکس را که امر بقتل او کرد و رضا بدین کردار داد .

از پس آنکه کردار اهل کوفه بر ابوعبدالله مکشوف افتاد ، کیست که گفتار و کردار ایشان را بستاید و یا بر عهد و پیمان ایشان بپاید ؟ سوگند با خدای که حسین علیه السلام همه روز صائم بود و همه شب قائم و او سزاوار تر بود بخلافت پیغمبر از فاجر پسر فاجر . سوگند با خدای که حسین علیه السلام از خوف خداوند نبود که نقرات غنارا با قرائت قرآن تبدیل فرماید(1) و بانک حدی را برحنين بکاء تفضيل گذارد(2) وشرب مدام را بناهار صیام فضیلت نهد(3) ومزمار مغنی را برذکر قیام ليل ترجیح(4) دهد و ذکر خدای را از طلب صيود ولعب باقرود، مرجوح(5)شمارد از در بغي و بطر(6) پسر پیغمبر را بکشتند. خداوند ملعون داراد چنین مردم ستمکاره را

چون این خطبه را بپای آورد، باز سرای خویش گشت و عبدالله بن عباس را طلب نمود و گفت : یا ابن عباس : تو قربت و قرابت مرا با رسول خدا میدانی و پدر من زبیر بن العوام را میشناسی و در راه اسلام چه خدمتها که تقدیم کرد . و چه زحمتها که بر ذمت نهاد و از آن سوی معاربه حیلت اندیش و یزید کافر کیش را شناخته ای و مجرب داشته ای. افعال ناستوده و اعمال نکوهیده ایشان متوقع شرح و تفصیل نیست ، لاجرم واجب میکند که امروز بمتابعت من سر فرود آری

ص: 91


1- بجای خواندن قرآن در پی آواز های لو رود
2- حدی : آوازه خواندن برای راندن شتر حنين ؛ ناله و تفضيل : برتری دادن
3- مدام « بضم میم » : شراب . ناهار : گرسنه
4- مزمار : یکی از آلات موسیقی
5- صبود ؛ شکارها ، قرود : بوزینه ها
6- بغي : ستم ، بطر : مستی

و با من بیعت کنی ، باشد که اینکار را که قسرا از مرکز خود جنبش داده اند بمحل خويش فرود آریم(1)

ابن عباس گفت : یا ابن زبیر ! مرا دست باز دار که روزگار فتنه انگیز و خونریز است. من یکتن از مسلمانانم و خاتمت کارت را نگرانم ، چون کار بکام آری و توسن مرام را بلگام کنی(2) من پذیرایی فرمان ترا حاضر خواهم بود.

مکتوب یزند با بن عباس

چون این خبر بیزید بن معاویه بردند که ابن عباس ، عبدالله بن زبیر را بکس نشمرد و سر از بیعت و متابعت او برتافت ، یزید شاد خاطر گشت و بدین گونه مکتوب بابن عباس نوشت :

سَلَامُ عَلَيْكَ ، أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الملحد فِي حَرَمِ اللَّهِ دَعَاكَ لتُبايعهُ فَأَبَيْتُ عَلَيْهِ ، وَفَاءُ مِنْكَ لَنَا ، فَانْظُرْ مِنْ بِحَضْرَتِكَ مِنْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ مَنْ يَرِدُ عَلَيْكَ مِنِ الْبِلَادِ ، فَأَعْلَمَهُمْ حُسْنِ رَأْيُكَ فِينَا وَفِيُّ ابْنِ الزُّبَيْرِ ، وَأَنْ ابْنِ الزُّبَيْرِ إِنَّمَا دَعَاكَ لِطَاعَتِهِ وَ الدُّخُولِ فِي بَيْعَتِهِ لَتَكُونُ لَهُ عَلَى الْبَاطِلِ ظَهِيراً وَفِيُّ الْمَأْثَمِ شَرِيکاً ، وَ قَدْ اعْتَصَمْتُ فِي بَيْعَتِنَا طَاعَةِ مِنْكَ لَنَا وَ لَمَّا تَعْرِفْ مِنْ حَقُّنَا ، فَجَزَاكَ اللَّهُ مِنْ ذِي رَحِمٍ خَيْرَ مَا جَازَى بِهِ الواصِلينَ أَرْحَامَهُمْ الْمُوفِينَ بعُهودِهِم، فَمَا أَنْسَى مِنَ الْأَشْيَاءِ (3) وَ ما أَنَا بِنَاسٍ بِرکَ وَ تَعجیلَ صِلَتِکَ بالذی أَنْتَ أَهْلُهُ فَانْظُرْ مَنْ يَطلِعُ عليكَ مِنَ الآفاقِ فَحَذِّرهُم زخارِفَ ابنِ الزُّبيرِ و جَنِّبْهُم لَقْلَقَةَ لِسانِه، فإنّهُم منَک أسْمَعُ و لكَ أطْوَعُ و السّلام.

معنی این کلمات بفارسی چنین باشد، میگوید : همانا پسر زبير ملحد ترا دعوت

ص: 92


1- قسرا: از روی جبر و زور . و مقصود از (این کار) خلافت است
2- این دو جمله کنایه از رسیدن بمقصود است
3- در نسخ موجوده عبارت چنین است

کرد تا با او بیعت کنی و تو با من وفاکردی و سر به پیمان او در نیاوردی. اکنون نگران باش تا کدام کس از اهلبیت در حضرت تو حاضر است و از بلاد و امصار ، چه کسان بر تو در آمده اند . ایشان را از حسن رأى خویش و سوء افعال پسر زبیر آگهی ده . همانا پسر زبیر تورا دعوت کرد تا سر بطاعت او در آوری و با او بیعت کنی و در امر باطل ظهير(1) ونصير او باشی و در این عصیان وطغيان با او شريک و سهیم گردی و تو حفظ بیعت و طاعت ما را دامن در چیدی (2) چه حق ما را دانسته بودی . خداوند تو را جزای خیر دهاد ، جزای آنان که حق ارحام بدانستند و در وفای عهود بپائیدند و من فراموش نمیکنم تورا و فراموشکار نیستم نیکوئی درحق و انفاذ صلات (3) وجوایزت را ، چنانکه شایسته و سزاوار تو باشد . اکنون نگران باش آنانرا که از امصار و بلاد بر تو در آمده اند، ایشان را بیم ده از زخارف و اباطيل (4)سر زبير و دور دار از جادوئی زبان او ، چه مردمان تورا مطاوعته(5) نمایند و حکم تو را متابعت کنند.

پاسخ ابن عباس بیزید

چون این نامه بابن عباس رسید ، در جواب او بدینگونه مکتوب کرد :

بَلَغَنِي كِتَابَكَ ، تَذْكُرُ أَنِّي تَرَكَتْ بیعة ابْنِ الزبیر وَفَاءُ مِنِّي لَكَ. وَ لعمری مَا أَرَدْتَ حَمدک وَ لَا ودک . تَرَانِي كُنْتَ نَاسِياً قَتَلَكَ حُسَيْناً وَ فِتْيَانُ بَنِي الْمُطَّلِبِ ، مُضَرجينَ بِالدِّمَاءِ ، مَسلوُبينَ بِالْعَراءِ تسفي عَلَيْهِمْ الرِّيَاحُ وتنتابهم الضِّبَاعُ ، حَتَّى أَتَاحَ اللَّهُ لَهُمْ قَوْماً واروهم ، فَمَا أَنْسَى مَا أَنْسَى طَردَكَ حُسَيْناً مِنْ حَرَمِ اللَّهِ وَ حَرَمُ رَسُولِهِ وَ كِتَابُكَ إِلَى ابْنَ

ص: 93


1- ظهير : یاور
2- بخاطر نگهداری بیعت و فرمان ما ، از بیعت با او روی گردان شدی
3- انفاذ صلات : فرستادن جایزه ها
4- زخارف : زینت های دروغی و بی حقیقت
5- مطاوعت : قبول کردن ، پذیرفتن

مَرْجانَةَ تأمُرُهُ بقَتْلهِ، وَ إنِّي لأرْجُو مِنَ اللَّهِ أن يَأخُذَكَ عاجِلًا حيثُ قَتَلْتَ عِتْرَةَ نَبِيِّهِ مُحمّدٍ صلى الله عليه و آله وَ رَضِيتَ بذلِک.

وَ أَمَّا قَوْلُكَ أَنَّكَ غَيْرَ نَاسٍ بَرْيِ ، فَأَحْبِسُ أَيُّهَا الْإِنْسَانِ ، بِرِّكَ عَنِّي وَ صِلَتُكَ ، فَإِنِّي حَابِسٍ عِنْدِي ، وَدْيٍ وَ لَعَمری إِنَّكِ مَا تُؤتينا مِمَّا لَنَا مَنْ فِي قِبَلِكَ إلأ أليَسيرَ وَ انَكَ لْتَحْبِسْ عَنَّا مِنْهُ الْعَرْضَ الطَّوِيلِ. ثُمَّ انک سَئَلتَني أَنْ أَحَثَّ النَّاسَ عَلَى طَاعَتِكَ وَ أَنَّ أَ خَذَلَهُمْ عَنِ ابْنِ الزُّبَيْرِ ، فَلَا مَرْحَباً وَ لَا کرامة . تَسئَلُنی نُصْرَتِكَ وَ مَوَدَتَكَ وَ قَدْ قَتَلْتُ ابْنِ عَمی وَ أَهْلُ رَسُولُ اللَّهِ مصابیح الهدی وَ نُجُومِ الدُّجَى ، غادرتهم جُنودُکَ بِأَمْرِكَ صَرْعَى فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ قَتْلَى. أُنْسِيتُ إنفاد أعوانک إِلَى حَرَّمَ اللَّهُ لتقتل الْحُسَيْنِ وَ فَمازِلتَ وَرَائِهِ تُخِيفَهُ حَتَّى أَشْخَصَتْهُ إِلَى الْعِرَاقِ عَدَاوَةً مِنْكَ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لِأَهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهُرَا . فنحنُ أولئک لا آباؤكَ الجُفاة الطُّغاة الكَفَرة الفَجَرة أکباد الإبل والحمير الأجلاف، أعداء اللَّه وأعداء رسوله، الّذين قاتلوا رسول اللَّه في کلِّ م وَطِّنْ ، وَجَدَكَ وَ أَبُوكَ هُمُ الَّذِينَ ظاهَرُوا عَلَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ لَكِنَّ إِنْ سَبقتني قَبْلَ أَنْ آخُذُ مِنْكَ ثاري فِي الدُّنْيَا ، فَقَدْ قَتَلَ النَّبِيُّونَ قَبْلِي ، وَ كَفى بِاللَّهِ نَاصِراً ، وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ ، ثُمَّ أَنَّكَ تَطْلُبُ مَوَدَّتِي وَقَدْ عَلِمْتَ لِمَا بَايَعْتُكَ ، مَا فَعَلْتُ ذَلِكَ إِلَّا وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّ وُلْدِ أَبِي وَ عَمِّي أَوْلَى بِهَذَا الْأَمْرِ

ص: 94

مِنْكَ وَ مِنْ أَبِيكِ ، وَ لَكِنَّكُمْ مُعتدين مدّعين ، أَخَذْتُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِحَقٍّ ، وَ تعدّيتم إِلَى مَنْ لَهُ الْحَقُّ ، وَ إِنِّي عَلَى يَقِينٍ مِنَ اللَّهِ أَنْ يُعَذِّبْكُمْ كَمَا عَذَّبَ قَوْمَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ مُدَّيْنِ

بِحَقٍّ وَ تعدیتم إِلَى مَنْ لَهُ الْحَقِّ وَ إِنِّي عَلَى يَقِينٍ مِنَ اللَّهِ أَنْ يعذبکم کما عَذَّبَ قَوْمَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ مُدَّيْنِ .

یا یزید وَ انَّ مِنْ أَعْظَمِ الشَّمَاتَةِ ، حَمَلَكَ بَنَاتِ رَسُولُ اللَّهِ وأطفاله وَ حَرَّمَهُ مِنَ الْعِرَاقِ إِلَى الشَّامِ أساری مَجلوُبينَ مَسلوُبينَ ، تَرَى النَّاسَ قُدْرَتِكَ عَلَيْنَا وَ أَنَّكَ قَدْ قَهَرتَنا وَ استَولَیتَ عَلَى آلُ رَسُولِ اللَّهِ وَفِيُّ ظَنُّكَ أَنَّكَ أَخَذَتْ بثار أَهْلَكَ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ يَوْمَ بَدْرٍ وَ أَظْهَرْتُ الِانْتِقَامِ الَّذِي كُنْتَ تُخفيه وَ الْأَضْغَانِ الَّتِي تَکمُنُ فِي قَلْبِكَ كَمُّونٍ النَّارُ فِي الزِّنَادِ وَ جَعَلْتُ أَنْتَ وأبوک دَمِ عُثْمَانَ وَسِيلَةً إِلَى إِظْهَارِهَا ، فَالْوَيْلُ لَكَ مِنْ دَيَّانِ ، يَوْمُ الدِّينِ وَ وَ اللَّهِ لَئِنْ أَصْبَحْتَ آمِناً مِنْ جِرَاحَةِ يَدِي، فَما أَنْتَ بِأَمْنٍ مِنْ جِرَاحَةِ لِسانِي . بِفِيكَ ألکِثکِثُ وَ أَنْتَ المُفَندُ ألمَثبُور وَ لَكَ الأثلب وَ أَنْتَ الْمَذْمُومِ وَ لَا يَغُرَّنَّكَ إِنْ ظَفِرْتُ بِنَا الْيَوْمِ. فَوَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ نظفر بِكَ الْيَوْمَ لَنَظفَرَنَ غَداً بَيْنَ يَدَيِ الْحَاكِمِ الْعَدْلُ الَّذِي لَا يَجُوزُ فِي حُكْمِهِ وَ سَوْفَ يَأْخُذُكَ سَرِيعاً أَلِيماً وَ يخرجک مِنَ اللَّهِ الدنیا مَذْمُوماً مَدْحُوراً أثیما ، فَعَشِّ - لَا أَبَ لَكَ - مَا اسْتَطَعْتَ ، فَقَدْ ازْدَادَ عندالله مَا اقترفت وَ السَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ األهدي.

ص: 95

در جمله میفرماید : مکتوب تورا بمن آوردند، در طی کتاب خویش تذکره کردی که من در طلب رضای تو و وفای بعهد تو سر از بیعت عبدالله زبير برتافتم وترک متابعت او گفتم ، قسم بجان من، محمدت(1) تو را نجسته ام و دل در محبت تو نبسته ام. چنان دانی که من فراموش کرده ام و از خاطر بسترده ام که حسين علیه السلام را شهید کردی ؟ و جوانان بنی عبدالمطلب را از پای در آوردی ؟ همگان را در خون آغشته و مسلوب گشته در بیابان افکندی ، تا وحوش برایشان عبور دهند و ریاح(2) برایشان مرور کنند تا خداوند قومی(3) را ساخته داشت و بدفن ایشان بگماشت. همانا از خاطر من سترده(4) نگردد که حسین را از حرم خدا و خرم رسول خدا طرد کردی(5) و قتل او را با پسر مرجانه در قلم آوردی. از کرم خدای متوقع چنانم که در کیفر کردار تو تعجیل فرماید و خون فرزندان پیغمبر خود را از تو باز جوید .

و اینکه گفتی در ادای عطای من نسيان نپذیری و جوایز وصلات از من باز نگیری، البته عطيت خویش را از من باز گیر که من محبت خود را از تو باز گرفتم . قسم بجان من که حقوق ما را از ما دریغ داشتی و جز بادای اندک خاطرنگماشتی . با اینهمه از من مسئلت میکنی که مردم را بمتابعت عبدالله زبیر نگذارم و بطاعت تو بگمارم؟! وحال آنکه پسر عم مرا بقتل آوردی وعیال اورا اسیر کردی و فرزندان پیغمبر را که در طریق هدایت مشاعل جهان افروز ودر ظلمت غوایت ستارگان روز بودند، لشکرهای تو بامر تو همگانرا در مصرعی واحد صرعی و قتلی(6) افکندند. مگر دست فرسود نسیان داشتی(7) گاهی که عوانان خویشرا گماشتی که حسین رادر حرم خدای بقتل رسانند؟ و همواره در خصمی او کینی اندوختی و کیدی انگیختی تا او را مسافر عراق ساختی و بکین اهل بیتی میان بستی که بحکم قرآن خداوند ایشان راپاک و پاکیزه آفرید. مائیم آنجماعت نه پدران جافی(8) و طاغی و کافر و فاجر تو که با رسول خدای

ص: 96


1- محمدت : ستايش نمودن
2- ریاح : بادها
3- مقصود، قبيلة بني اسد است
4- سترده : زابل ، نا بود
5- دور کردی و تبعید نمودی
6- صرعی : بخاک افتادگان. قتلی کشته شدگان
7- مگر فراموش کردی
8- جافی ۔ ستمگر

قتال دادند. مگر پدر و جد تو نبودند که بر خدا و رسول بیرون شدند و هم اکنون اگر تو پیشی بگیری از من از این جهان از آن پیش که من خون حسین را از تو بجویم باکی نیست ، چه بسیار انبیا که قبل از من شهید شدند ، لکن خداوند از برای کیفر حاضر و ناصر است . تو نیز آگاه میشوی در روز بادافراه(1). شگفتی آنکه تو در طلب مودت من باشی و حال آنکه میدانی: اگر من با تو بیعت کنم جز این نیست که میدانم فرزندان پدر و عم من سزاوار ترند از تو و پدر تو در امر خلافت ، لکن شما ستم کردید بر صاحب حق ومأخوذداشتید چیزی را که در آن حقی و بهره ئی نداشتید و من بریقینم که خداوند شما را چنان عذاب کند که قوم عاد و ثمود را و بی فرمانان لوط و اصحاب مدین را .

هان ای یزید! از این بزرگتر شماتت نتواند بود که تو بر ذمت نهادی و دختران و زنان و اطفال رسول خدای را چون اسرای کفار از عراق بسوى شام کوچ دادی تا مردمان قدرت تو را بر ما نظاره کنند و استیلای تو را بر آل رسول دیدار نمایند . گمان میکنی که کافران و فاجران را که در يوم بدر کشته شدند بخون خواهی پرداختی و انتقامی که از بیم در خاطر مینهفتی آشکار ساختی و حسدی که در دل چون آتش در آتش زنه(2) بیند وختی برافروختی . همانا خون عثمان را تو و پدرت معاویه دست آویز وصول مقصود ساختید و رایات بغی و طغیان بر افراختید(3) وای بر تو چون روز برانگیزش(4) در مقام باز پرس ایستاده باشی، خاک بر دهان ؛ وسنگت بردندان ! چه ناستوده سرشت و نکوهیده نهاد که تو بوده ای امروز مغرور مباش اگر ما را مقهور داشتی، چه امروز اگر بر تو ظفر نجستیم ، فردای قیامت نصرت ما راست در محضر حاکم عدل که هرگز بستم حکم نرانده . زودا که مأخوذ شوی بعذابي اليم و از این جهان سفر کنی بد روز و ذمیم و چند که در این جهان بپائی بکردار ناصواب برعصيان خود بفزائی . سلام بر آنکس که

ص: 97


1- بادا فراه : کیفر
2- آتش زنه : دو سنگی که بیکدیگر میزدند تا آتش از آن بجهد
3- پرچمهای ستم و سر کشی بلند کردید
4- روز قیامت

طریق هدایت گرفت.

جواب مکتوب ابن زیاد از يزيد وطالب کردن يزيد اسراء و سر های شهیدان را

چون مکتوب عبيدالله بن زیاد را بیزید آوردند و او را از شهادت حسین بن على عليهما السلام آگهی دادند ، بروایت ابن نما یزید بن معاویه مجرب بن حریث ابن مسعود الکلبی از قبیله بنی عدی بن حباب را باتفاق مردی دیگر از افاضل شام طلب کرد و ایشان را بسوی مدینه روان داشت ، تا مژدۂ قتل حسین رابحاکم مدینه که اینوقت عمرو بن سعید بود ، برسانند و مردم مدینه را نیز از اینواقعه هایله آگهی دهند. اگر چند ابن زیاد از این پیش ، این خبر را در مدینه سمر(1) کرد ، یزید خواست تا حزن و اندوه اهلبیت را تجدید کند وقهر وغلبه خود را بر بازماندگان بنی هاشم بتازه تذکره نماید. و در جواب ابن زیاد منشور کرد که: بی توانی سرهای کشتگان را با اهل بیت رسول خدای بجانب شام کوچ میده و اموال و اثقال ایشان را نیز بصحبت ایشان حمل میکن ، چون ابن زیاد بر مکتوب یزید مشرف ومطلع گشت ، اهلبيت را بسیج(2) سفر کرد و سر مبارک حسين علیه السلام را طلب نمود و فرمان کرد تا حجامی حاضر شد و پاره گوشتها که در اطراف گردن امام علیه السلام بیرون اندام مینگریست ، حکم داد تا حجام با تیغ باز کرد

فرستادن ابن زیاد سرهای مبارک را بشام

آنگاه بروایت سید ، مخفر بن تغلب بن العايذی را طلب نمود تا حامل رؤس شهدا او باشد. وشیخ مفید میفرماید: سر حسين علیه السلام را بزحر بن قیس داد و ابو بردة ابن عوف الازدی و طارق بن ابي ظبيانرا با پنجاه سوار بحفظ و حراست آن سر

ص: 98


1- سمر « بر وزن فرس » سخن گفتن در شب
2- بسیج : ساختگی و آمادگی

مبارک گماشت. و همچنين سرهای بنی هاشم ودیگر شهیدان را با جماعتی از لشکر بصحبت زحر بن قیس روان داشت . پس فرمان کرد : سید سجاد علیه السلام را با غل و زنجير بر نشاندند و اهل بیت رسول مختار را بی مقنعه و خمار پر هیونان(1) سوار کردند و شمر بن ذی الجوشن را با گروهی از لشکر برایشان گماشت و گفت : عجلت کنید و خویشتن را بزحر بن قیس برسانید، چه او مبلغی طی طریق کرده بود . لاجرم شمر سرعت کرد و با زحر بن قیس پیوسته شد و در منزل نخستين چون فرود شدند و اهلبیت را فرود آوردند ، آن پنجاه تن سوار که حافظ و حامل سر مبارک بودند نیز پیاده شدند و کناری گرفتند و آن سر مبارک را در صندوقی نهاده در کنار خویش جای دادند و مجلسی بساختند و بگساریدن کاسات خمر و عقار(2) پرداختند ، چند که مست طافح(3) گشتند و خرد را بدرود گفتند و بخفتند.

یکتن از آنسواران را که رغبت نبود و شرب نفرمود لختی بیدار نشست و دیده بر دریچه آسمان بست . ناگاه بانک رعدی شنید و با رقه(4) برقی دید. چون نيک نگریست، درهای آسمان را فراز یافت وهمی دید که : آدم و نوح و ابراهیم و اسمعیل و اسحق و خاتم انبیاء ملا مصطفی از آسمان فرود شدند. و جبرئیل با جماعتی از فریشتگان خدمت مصطفی را ملازمت داشتند ، چون بر سرصندوق رسیدند جبرئیل آن سر مطهر را بر گرفت و ببوسید و بر سینه خود بچفسانید و پیغمبران هريک کار بدینگونه کردند و مصطفی را تعزیت گفتند و بگریستند و رسول خدا از همگان افزون بگریست

اینوقت جبرئیل گفت : که ای محمد خداوند مرا در تحت حکومت تو باز داشته، اگر فرمان کنی زمین را بر امت تو واژگون کنم، چنانکه بر قوم لوط(5) کردم آن حضرت فرمود: مرا در حضرت حق با ایشان حسابی است . آنگاه فریشتگان

ص: 99


1- هیون : شتر و اسب
2- عقار « بضم عين » : شراب
3- طافح : بسیار مست
4- با رقه : ابرداری برق
5- قرآن کریم قصه ایشان را در سورة هود «11» و حجر «15» بیان میکند

بعرض رسانیدند که : خداوند ما را بهلاکت این پنجاه تن فرمان داده ، فرمود: فرمان شمار است ، لاجرم آن فریشتگان هريک حربهی بدست کردند و هریکرا زخمی زدند . چون نوبت بآن يک رسید که هشیار و بیدار بود، فریاد برداشت : که : « یا رسول الله : الامان الامان » آن حضرت فرمود: دور شو که خدایت نیامرزد. لاجرم فریشتگان او را بسلامت گذاشتند و در گذشتند . در بامداد یکتن از آن جماعت زنده نماند ، بلکه همگان رماد (1) بودند.

قصه آنکس که در کعبه طلب مغفرت میکرد

سید بن طاوس وصاحب مناقب گوید : جماعتی مردی را در مکه دیدند که باستار کعبه آویخته و همی گوید:

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَ مَا أُرِيكَ فَاعِلًا لَهُ .

یعنی ای پروردگار من! مرا بیامرز و همی دانم که نیامرزی . اورا گفتند : لب فروبند ، اگر گناه تو از قطرات باران و برگ درختان افزون باشد ، آرزو میرود که خداوند معفو دارد . تا چه کردی که از رحمت خدای مأیوس گشتی ؟ آن مرد این قصه را بشرح کرد ، چه خود آنکس بوده که پیغمبر فرمود : خدایت نیامرزاد.

تا رسیدن اهل بیت روز اربعين بکربلا

اشاره

مکشوف باد که : ثقات محدثین و مورخین متفقند که بعد از شهادت حسين علیه السلام، عمر بن سعد نخست سرهای شهدا را بنزديک ابن زیاد روان کرد و از پس آن اهلبیت را بکوفه آورد و ابن زیاد بعد از شناعت و شماتت با سید سجاد و اهلبیت احمد مختار ، فرمان داد تا : اهل بیت را در حبس خانه باز داشتند . آنگاه یزید بن معاویه را مکتوب کرد که : اکنون با سرهای بریده و اهل بیت ستم رسیده فرمان چیست ؟ یزید در پاسخ نگاشت که : اهلبیت را با سر های شهدا بجانب شام

ص: 100


1- رماد : خاکستر

روان باید داشت ، لاجرم ابن زیاد بسیج راهرا ساختگی کرد و ایشان را از کوفه بجانب شام گسیل نمود . همانا از یوم عاشورا تا گاهیکه ابن زیاد کس بیزید میفرستاد ، روزی چند برفته بود و نیز مدتی باید که فرستاده ابن زیاد بشام رود و جواب مکتوب گرفته باز شود و همچنان روزی چند باید تا ابن زیاد ساختگی کند و اهل بیت را از کوفه کوچ دهد . بعید نیست که اگر این جمله را بحساب گیریم ، چهل روز بر آید پس روا باشد که گوئیم چون اهلبیت از کوفه بجانب شام روان شدند . روز اربعین که بیستم ماه صفر بود بکربلا رسیدند و ناله و عویل بر آوردند و سوگواری کردند و از آن سوی نیز جابر از مدینه بزیارت قبر حسين شتافته، در کربلا یکدیگر را دیدار کردند ، لکن اگر گوئیم : گاهیکه یزید اهلبیت را از شام بجانب مدینه گسیل نمود ، ایشان راه کربلا پیش داشتند و روز اربعین که بیستم شهر صفر بود، وارد کربلا شدند ، بنزديک هیچ خردمند پسنده نیفتد ، چه آن مدت را که بشمار گرفتیم باید دو چندان بر گیریم و آن با اربعين راست نیاید، خاصه کوچ دادن زنان و اطفال صغار وجوانان بیمار وزخمدار، چون على بن الحسين وحسن مثنی، اگر همه روز عاشورا بجانب شام سفر کردند، روز اربعین باز شدن نتوانستند - اکنون با سر سخن آئیم .

ورود اهل بیت بقادسيه

چون یزید بن معاویه فرمان کرد که : سرهاي شهداء و اهل بیت رسولخدا را شهر بشهر ودیه بدیه(1) بگردانند تا شیعیان علی بن ابیطالب پند گیرند و از خلافت آل علی مأیوس گردند و دل در طاعت یزید بندند ؛ لاجرم لشکریان اهل بیت را با تمام شماتت وذلت کوچ میدادند و بهر قریه و قبیله در میبردند ، اگر چنداز طریق مقصود بیکسوی بود(2) وطی مسافت دراز تر می افتاد و هريک از زنان و کودکان بر کشتگان میگریستند ، با کعب نیزه میزدند و می آزردند. بدینگونه

ص: 101


1- دیه « ده » هر دو بکسر اول : آبادی کو چک ، مقابل شهر
2- یعنی از جاده مقصود منحرف میشدند

کوچ دادند تا بقادسيه(1) برسیدند ، ام کلثوم این شعر قرائت فرمود :

ماتَتْ رِجالی وَ أَفْنَی الدَّهْرُ ساداتی *** وَ زادَنی حَسَراتٍ بَعْدَ لَوْعاتی(2)

یُسَیِّروُنا عَلَی الاقْتابِ عارِیَهً *** کَأنَّنا بَیْنَهُم بَعْضَ القسیماتِ

عَزَّ عَلَیْکَ رَسُولَ اللَّهِ ماصَنَعُوا *** بِأَهْلِ بَیْتِکَ یا نُورَالبَرِیّاتِ

کَفَرْتُمْ بِرَسُولِ اللّهِ وَیْلَکُمُ *** اَیدیکُمُ مِنْ سُلوکٍ فِی الضَّلالاتِ(3)

ورود اهل بیت بموصل

صاحب روضة الاحباب که از ثقات(4) اهل سنت و جماعت است حدیث میکند که : چون اهلبیت با موصل(5) نزديک شدند ، شمر بن ذی الجوشن حاکم موصل را مکتوب کرد که : ما با تشريف فتح و نصرت و سرهای دشمنان یزید میرسیم. فرمان کن تا : مردمان کوی و بازار این شهر را بزیب و زینت کنند و خویشتن با بزرگان بلد ما را پذیره(6) کن و باتمام حشمت(7) لشکریان را مهمان پذیر باش. فرمان گذار موصل چون این بدانست، اشراف بلد را انجمن فرمود و مکتوب شهر را باز نمود و گفت : اگر من بصورت رضا دهم ، شما برشورید و سر بر تابید. گفتند :

ص: 102


1- قادسیه : نام قریه ایست از شهر موصل در پانزده فرسخی کوفه
2- لوعة : سوزش عشق و هجران
3- خلاصه معنی : روز گار بزرگان مرا نابود کرد و حسرت و سوزش دل مرا زیاد کرد. مردم پستی که میدانستند و ما دختران پیغمبریم، بر ما حمله کردند و ما را مانند اسیران بر شتران بی محل میگردانند. وای بر شما کافران گمراه
4- مردمان معتبر و مورد اطمینان
5- موصل « بفتح اول و کسر ثالث » شهریست بین جزیره و عراق که قبر جرجیس پیغمبر علیه السلام در وسط آن است.
6- پذیره : استقبال
7- حشمت : شرم و انقباض از کسی

حاشا و کلا که ما بدین امر فظيع (1) واحدوثه شنیع گردن نهیم و بدین عیب و عوار(2) رضا دهیم. اینوقت والی موصل در جواب مکتوب شمر نگاشت که : مردم این شهر بیشتر از شیعیان علی مرتضی و دوستداران آل عبایند. اگر بدین شهر در آئید بعید نیست که بطرد و منع برخیزند و فتنه انگیزند. صواب آنست که لختی دور تر از این شهر فرود آید و ماندگی راهرا بشکنید و کوچ کنید و علف و آزوغه از برای لشکریان روان داشت .

شمر این سخن را از در صدق دانست و در یکفر سنگی موصل فرود آمد و سر مبارک حسين را از سنان نیزه فرود آورده بر فراز سنگی نهاد

در خبر است(3) که قطره خونی از آن سر مطهر برسنک آمد و در هر سال روز عاشورا از آن سنک خون تازه جوشیدن داشت و مردمان آنجا انجمن شده سوگواری مینمودند. این امر شگفت سالهای دراز تقریر داشت(4) تاگاهی که آن سنک را بر گرفتند و دیگر جای حمل دادند و چند که آن سنک در آنجا منصوب بود، مشهد نقطه مینامیدند . گویند این آیت شگفت را در زمان مروان ناپدید کردند .

ورود اهلبيت بتکريت

ابو مخنف میگوید : اهل بیت را با سرهای شهدا از جانب شرقی حصاصه(5) در گذرانیدند وطريق تکريت(6) را پیش داشتند و بعامل آن بلد مکتوب کردند که : زاد وعلوفه ذخیره بگذار و مارا پذیره کن . حاکم تکریت فرمان کرد تا : مردم شهر را درهم آوردند و برزن(7) و بازار را بزینت کردند و رایات را برافراختند و باد در بوقات انداختند و باعددی کثير باستقبال بیرون شد و سران سپاه را تلقى (8) نمود و در پاسخ هريک از پذیرندگان که در شناس سرهای بریده سخن(9) میکرد ،

ص: 103


1- فظيع : در زشتی از حد در گذشته
2- عوار : ( مثلثة الفاء) : عيب ودریدگی
3- بروضة الاحباب مراجعه شود
4- ثابت بود
5- حصاصه « بفتح اول و تشديد ثاني » قریه ایست از توابع کرنه نزديک قصر هبيرة
6- تکریت « بفتح اول » : شهریست در 30 فرسخی بغداد
7- برزن : کوچه ، محله
8- تلقی : برخورد و ملاقات
9- یعنی میپرسیدند : اینها سر های کیست

میگفتند : مردی خارجی بریزید بیرون شد ، عبیدالله بن زیاد او را بکشت . اینک سر او و اصحاب او است که بنزد یزید بن معاویه حمل میشود . یکتن از مردم نصاری سر بر آورد و گفت: ايقوم ! من در کوفه بودم که این سر مبارک را در آوردند . این سر خارجی نیست ، سر حسين بن علي بن ابيطالب است . مردم چون این بشنیدند ، روی ورأى بگردانیدند و ساخته طرد و منع شدند(1) وجماعت نصاری نیز با ایشان متفق گشتند و ناقوسها(2) بنواختند و گفتند : گروهی که پسر دختر پیغمبر خویش را بکشند ، اگر همه ساعتی باشد رضا ندهیم که بشهر ما در آیند و بر آسایند(3)

ورود اهل بیت بوادي نخله

چون لشکریان این بدیدند ، ساخته راه شدند و از ارض تکريت کوچ دادند و از طریق بیابان، دیر(4) عروه را در نوشتند و از زمین صليتا در گذشتند و بوادی نخله فرود شدند. و آنروزوشب را اطراق کردند . شبانگاه شنیدند که زنان جن بر حسين علیه السلام بدین اشعار مرثیه کردند :

نِساءَ الْجِنِّ اَسْعِدْنَ نِساءَ الْهاشِميّاتُ *** بَناتِ الْمُصْطَفى اَحْمَدَ يَبْکينَ شَجِيّاتْ

يُوَلْوِلْنَ وَ يَنْدِبْنَ بُدُورَ الْفاطِميّات *** وَ يَلْبِسْنَ ثِيابَ السُّودِ لِبْسا لِلْمُصيباتِ

وَ يَلْطِمْنَ خُدودا كَالدَّنانيرَ نَقِيّاتْ *** وَ يَنْدِبْنَ حُسَيْنا عَظُمَتْ تِلْكَ الرَّزيّاتُ

وَ يَبْکينَ وَ يَنْدِبْنَ مُصابَ الأَحْمَدِيّاتْ(5)

ورود اهل بیت ببلدة لبا

بامدادان از وادی نخله کوچ دادند و اراضی ارمینا را در سپردند(6) و در مرز

ص: 104


1- حاضر شدند که لشکر کوفه را برانند و دور سازند
2- ناقوس : نائیست که در آن میدمند
3- اگر بمقدار بکساعت هم بخواهند در شهر ما استراحت کنند، راضی نیستیم
4- دیر « بفتح اول » : معبد رهبانان
5- خلاصه معنی : زنان جن برای یاری دختران پیغمبر و فاطمه لباس سیاه پوشیده ، گریه و زاری میکنند و سیلی بصورت میزنند .
6- در سپردن. طی کردن ، راه رفتن

لبا(1) نزول کردند و آنجا بلدى آباد بود . زنان و مردان پیران وجوانان بجمله از بلده بیرون شدند و چون سر مبارک حسين علیه السلام را دیدار کردند ، سلام بروی فرستادند وجدش رسول خدا و پدرش علی مرتضی را درود گفتند و بانک در دادند که : ای کشندگان اولاد پیغمبران ! بیرون شوید از بلد ما و زبان بلعن و شتم آنجماعت بگشودند . سران لشکر چون این بشنیدند ، در خشم شدند و حکم بقتل و غارت آن بلد دادند و آن بلده را خراب کردند و از آنجا بکحيل(2) آمدند .

مکشوف باد که ما ورود اهل بیت را بموصل بروایت صاحب روضة الاحباب رقم کردیم . چون ابومخنف را در تقریر این قصه با او بینونتی است، از تحریر روایت او دست باز نمیداریم .

ورود اهل بيت بموصل بروایت ابی مخنف

مع القصه ، قواد(3) لشکر بحاکم موصل مکتوب کردند که : ما باسر حسين واهل بیت او در میرسیم ، مارا پذیره شوید . چون این مکتوب را حاکم موصل قرائت کرد ، بفرمود تا : شهر را بحلی وزینت بیاراستند و بزرگان شهر را از هر سوی طلب نموده ، گفتند : خبر چیست ؟ گفت : مردی از خوارج را عبیدالله بن زیاد مقهور و مقتول داشته . اينک سر او را بدرگاه یزید انفاذ(4) میدارد و باتفاق بزرگان شهر ، شش میل لشکر ابن زیاد را استقبال کرد . مردی از اهل بلد از قصه آگاه شد و بدانست که : اينک سر حسین بن علی علیهما السلام است که این لشکر حامل اند . چون باز شدند، مردم شهر را آگهی داد و چهار هزار سوار از قبیله اوس وخزرج و دیگر مردم فراهم شد و متفق و موافق شدند که با لشکر ابن زیاد قتال دهند و آن سر مبارک را مأخوذ دارند و در بلد خود بخاک سپارند ، باشد که این فخر تا قیامت در خاندان ایشان بپاید .

ص: 105


1- لبا « بکسر لام » بلديست در زمین موصل
2- کحيل « مصغرا » قریه ایست پائين موصل در کنار دجله
3- قواد ، جمع قائد: رهبر
4- انفاذ : بردن ، رساندن

ورود اهلبيت بنصيبين

چون لشکر ابن زیاد این بدانستند و از آنجا کوچ دادند و تل اعفر(1) وجبل سنجار را در نوشتند و بارض نصيبين(2) فرود شدند و اهل بیت را با سر های شهیدان عبور دادند . چون چشم زینب بر سر برادر افتاد ، این شعر بگفت :

اَتُشَهِّرُونا فِی البَرِیَّهِ عَنْوَهً *** وَ والِدُنا اَوْحی اِلَیْهِ جَلیلٌ

کَفَرْتُمْ بِرَبِّ الْعَرشِ ثُمَّ نَبِیِّهِ *** کَاَنْ لَمْ یَجِئکُمْ فِی الزَّمانِ رَسُولٌ

لَحاکم اِلهَ العَرْشِ یا شَرَّ اُمَّهٍ *** لَکُمْ فی لَظی یَوْمَ الْمَعادِ عَویل(3)

ورود اهل بيت بدعوات

بامدادان از نصیبین بیرون شدند و اراضی عين الورد را در سپردند . چون راه با دعوات نزديک کردند ، کتابی بحاکم دعوات رقم کرد که : آزوغه و علوفه لشکر را ساختگی کن و با معارف(4) شهر ساخته پذیره باش . حاکم دعوات فرمان کرد تا : در بوقات بدمیدند و با بزرگان شهر باستقبال بیرون شد. و سپاهیان را با سرهای شهدا واهل بیت مصطفی از باب الاربعين بشهر در آورد و سر مبارک حسين را در رحبة(5) شهر نصب نمود و بفرمود : از چاشتگاه تا نماز دیگر منادی ندا در داد که :

هَذَا رَأْسُ خَارِجِيُّ عَلَى یَزيدَ بْنِ مُعَويَةَ

و مردم شهر نیمی گریان و نیمی خندان بودند . و لشکر ابن زیاد آنشب را

ص: 106


1- تل اعفر : قلعه ایست میان موصل و سنجار
2- نصيبين « بفتح اول و کسر چهارم » شهریست از بلاد جزیره
3- خلاصه معنی : از روی ستم ما را که فرزندان پیغمبر یم ، میان مردم شهره میکنید . خدا شما و همه کفار را لعنت کند . گویا پیغمبری برای شما نیامده است .
4- معارف : مردمان مشهور و معروف
5- رحبه « بفتح اول و فتح و سکون ثاني » : میدان

بنوشیدن ناب عقار(1) و نیوشیدن نوای موسیقار(2) بروز آوردند . بامدادان که بار بر بستند ، علی بن الحسين زار بگریست و اینشعر قرائت کرد:

لَیْتَ شِعْری أعاقِلٌ فِی الدَّیاجی *** باتَ مِنْ فَجْعَهِ الزَّمانِ یُناجی

اَنَا نَجْلُ الإِمامِ ما بالُ حَقِّی *** ضائعٌ بَیْنَ عُصْبَهٍ اَلاعْلاجِ(3)

در خبر است که در آن رحبه که سر مبارک امام را نصب کردند، از آن پس هر کس از برای انجاح(4) مهمی بدانجا شد ، البته حاجت او باسعاف مقرون گشت(5)

ورود اهل بیت به بقتسرین

بالجمله از دعوات طی طریق کرده بقتسرين(6)رسیدند. مردم آن بلده همگان از شیعیان امير المؤمنين على علیه السلام بودند . چون وصول ایشانرا بدانستند ، دروازها را استوار بر بستند و از فراز باره(7) بانک لعن وطعن و سب و شتم در دادند و آن جماعت کفار و فجار را برمی احجار طرد ومنع کردند و گفتند: ای قاتلان اولاد پیغمبران ! سوگند با خدای ، اگر همگان گردن بر حدود تیغ نهیم ، یکتن از شما را راه بدین شهر ندهیم . ام کلثوم عليها السلام بگریست و این شعر تذکره فرمود:

كَمْ تَنْصِبونَ لَنَا الأَقْتابَ عارِيَةً *** كَاَنَّنا مِنْ بَناتِ الرُّومِ في الْبَلِدِ

اَلَيْسَ جَدِّي رَسُولُ اللّهِ وَ يْلَكُمُ *** هُوَ الَّذي دَلَّكُمْ قَصْدا اِلَى الرَشَدِ

يا اُمَّةَ السّوءَ لا سَقْيا لِرَبْعِكُمُ *** اِلاّ عَذابا کما اَخْنى عَلَى لبدِ(8)

ص: 107


1- عقار « بضم اول » شراب
2- موسیقار : سازیست معروف که آن را از نیهای بزرک و کوچک باندام مثلت بهم وصل کرده اند
3- کاش میدانستم : آیا هیچ خرد مندی در تاریکیها نشسته و از مصیبت های روزگار آهسته سخن می گوید: من که فرزند امامم ، چرا باید حقم میان گروهی کافر تباه گردد ؟
4- انجاح : بمقصود رسیدن ، حاجت بر آوردن
5- برآورده شد بمراد خود رسید
6- قتسرین « بکسر قاف و فتح و تشدید نون و کسر را » بلدیست در یکمنزلی حلب
7- باره : دیوار
8- أخنى على لبد، اشاره بقصة لقمان اکبر است و لبد نام نسر هفتم است که بعد از مرک لقمان الاکبر هلاک شد

ورود اهل بيت بمعرة النعمان

چون لشکریان دست بورود قتسرین نیافتند ؛ ناچار بجانب معرة النعمان(1) بشتافتند . مردم آن در بروی ایشان بگشادند و لشکر را پذیره کردند و علف و آذوقه بیاوردند . لاجرم آنشب را بتمام رامش(2) و آرامش بپای آوردند .

ورود اهل بیت بشیرز

وچون سفیده بدمید از آنجا کوچ داده بکنار شيرز(3) فرود شدند . در شیرز پیری سالخورده و فرتوت بود، مردم را طلب کرد و فرمود: ای قوم ! اینک سرفرزند مصطفی و پسر علی مرتضی و پارۂ جگر فاطمه زهرا است ، رضا ندهید که اینجماعت مذموم مشؤم بدینشهر در آیند و سعادت ابدی را در متابعت محمد و آل محمد از شما بزدایند(4) مردم شیرز در دفع لشکریان همدست وهمداستان شدند وقواد سپاه ابن زیاد ، ناچار بار بر بستند و بر نشستند و طریق قلعة کفر طاب پیش داشتند و در آنجا حصنی اگر چند خرد بود ، لکن استوار بود. بر روی لشکریان در فرو بستند و از پی مدافعه بر فراز باره صعود دادند . خولی بن یزید اصبحی بپای باره آمد وندا در داد که : آیا شما در تحت فرمان یزید بن معاویه نیستید ؟ أبواب حصن را فراز کنید(5) وما را آب دهید . گفتند : سوگند با خدای که شما را شربتی از آب نچشانیم ، مگر شما آن مردم نیستید که حسین بن علي عليهما السلام را با لب تشنه شهید کردند

ورود اهل بيت بسيبور

لشکر ابن زیاد چون دانستند که از آنجا بهره ای نتوان یافت ، ناچار کوچ دادند و باراضی سیبور فرود شدند . اینوقت سیدسجاد این اشعار انشاد فرمود :

سادَ الْعُلُوجُ فَما تَرْضى بَذا الْعَرَبِ *** وَ صارَ يَقْدِمُ رَأْسَ الأُمَةِ الذَّنْبُ(6)

ص: 108


1- معره نعمان « بفتح میم و عين و تشدید راء » شهر بزرگیست میان حمص وحماه
2- رامش : آسودگی
3- شیرز « بر وزن جعفر » شهریست نزديک معره
4- زدودن : پاک کردن ، از بین بردن
5- فراز کردن : باز کردن
6- سادالعلوج : بزرک شد مرد کافر . ذنب « چو فرس » : دم حیوان

يا لِلْرِّجالِ لِما يَأْتي الزَّمانُ بِهِ *** مِنَ الْعَجيبِ الَّذي ما مِثْلُهُ عَجَبُ

آلُ الرَّسُولِ عَلَى الأَقْتابِ عارِيَةً *** وَ آلُ مَرْوانَ یسْري تَحْتَهُمْ نُحب(1)

در این هنگام اهل سيبور انجمن شدند و پیران و جوانان گرد آمدند . شیخی سالخورده از میان برخاست و او از آن مردم بود که ادراک صحبت عثمان بن عفان کرده بود ، گفت : خداوند انگیزش فتنه را مکروه میدارد. شما برنیاشوبید وفتنه را بر نياغاليد(2) .همانا این سر را در تمام امصار وبلدان طواف داده اند و هیچکس با ایشان قرع باب خلاف نفرموده ، شمارا چه افتاده که از در مدافعت بیرون شوید؟ و تأسيس مقاتلت کنید؟ بگذارید تا از بلد شما نیز در گذرانند .جوانان گفتند:لاوالله هرگز نگذاریم که این قوم پلید بقدوم خویش بلد مارا آلایش دهند. و در زمان بشتافتند و قنطرة(3) عبره را از آب قطع کردند و ساخته جنک شدند و شاکی السلاح(4) بيرون تاختند . خولی با انبوهی از لشکر بمقاتلت ایشان بر نشست وجنک در پیوست و در میان هر دو لشکر حرب بر پای ایستاد و رزمی صعب برفت ، ششصد تن از لشکرابن زیاد دستخوش تیغ فولاد شد وجماعتی از جوانان سيبور نیز رهينه خاک گشت . ام کلثوم عليها السلام گفت : این بلد را نام چیست؟ گفتند : سیبور

فَقَالَتْ : أَعْذَبُ اللَّهُ تَعَالَى شَرَابِهِمْ وَ أَرْخَصَ أَسْعَارِهِمْ وَ رَفَعَ أَيْدِي الظَّلَمَةِ عَنْهُمْ .

فرمودند : خداوند گوارا کند آب ایشانرا و ارزان کناد خوردنی و پوشیدنی ایشانرا و بازداراد دست ستمکارانرا از ایشان. ابومخنف گوید از آن پس اگرجهان همه بجور و ستم انباشته شدی، در اراضی ایشان جز آیت نعمت و بذل و رایت قسط(5) وعدل افراشته نگشتی

ص: 109


1- نحب . شتران تنومند
2- آغاليدن : تند و تیز کردن مردم را بجنک
3- قنطره : پل
4- شاکی السلاح : غرق اسلحه
5- قسط : دادگری، تجاوز « در اینجا معني اول مراد است »

ورود اهلبيت بحماه

بالجمله از آنجا کوچ داده باراضی حماه(1) آمده. مردم حماء چون از رسیدن ایشان آگهي يافتند ، ابواب قلعه را فرو بستند و بر فراز سور بر آمدند و ندا در دادند که : ای کشندگان فرزندان پیغمبر؛ از این بلد بار بربندید . سوگند باخدای شمارا بدین راه نگذاریم ، چند که همگان با تیغ در گذریم .

ورود اهلبيت بحمص

چون این بشنیدند، از آنجا بجانب حمص(2) کوچ دادند و حاکم حمص را که خالد بن نشیط بود ، مکتوب کردند که : علف و آزوغه لشکر را فراهم کند و با بزرگان بلد پذیره شود . خالد آزوغه فراهم آورد و شهر را بزینت کرده، خویشتن با گروهی باستقبال شتافت و سه میل طی مسافت کرد . چون خالد با سران سپاه : مراجعت بحمص نمود ، مردم شهر صغیر و کبیر بر شوریدند و بر باب حصن انجمن شدند و سران سپاه ابن زیاد را بر می احجار فرو گرفتند و بیست و شش تن از ایشان را عرضه هلاک ودمار داشتند و همیگفتند:

یا قوم لأ کفر بَعْدَ إِيمَانُ وَ لَا ضَلالٍ بَعْدَ هَدْيُ

و ایشانرا بر می احجار براندند تا کنار خانه خالی در کنیسه قسيس(3)بیامدند و مردم شهر بشرط سوگند همدست وهمداستان شدند که با خولی ولشکر ابن زیاد رزم دهند و سر مبارک حسین علیه السلام را از ایشان مأخوذ دارند

ورود اهلبیت بمعلبک

چون لشکریان مردم حمص را که دانای نبرد و توانای آورد بودند ، ساخته مبارزت ومناجزت(4) دیدند ، دهشت زده(5) و بيمناک از آنجا کوچ دادند وطريق بعلبک(6) پیش داشتند و بحاکم بعلبک نگاشتند که : اینک سرهای خوارج واهل بيت

ص: 110


1- حماه ( بفتح هاء ) نام شهریست بزرک
2- حمص ( بروزن حبر ) نام شهریست بزرگ و قدیمی
3- کنیسه : معبد نصاری قسیس عالم نصاری
4- مناجزت : جنک
5- دهشت زده : ترسناک
6- بعلبک : شهریست معروف که آثار عظيمه و قصور عجیبه دارد

ایشان است که بدر گاه امیر المؤمنین یزید بن معاویه حمل میدهیم ، علف و ازوغه مهیا کن و ما را تلقی فرما حاکم بعلبک فرمان داد تا : جای آسایش و آرامش از بهر ایشان بپرداختندو سویق وسکر (1) ودیگرمأکول و مشروب مهیا ساختند دفوف (2) نواختند و رایت ها برافراختند و باد در بوقات در دمیدند و آنگاه فرمانرا پذیره کردند ودر آوردند . ام کلثوم عليها السلام فرمود: این بلدرا نام چیست ؟ گفتند : بعلبک

فَقَالَتْ : أَبَادَ اللَّهُ تَعَالَى خُضَراتِهِم وَ لَا أُعَذِّبُ اللَّهِ شَرَابِهِمْ وَ لَا رَفَعَ أَيْدِي الظَّلَمَةِ عَنْهُمْ ، فَلَوْ أَنَّ الدُّنْيَا كَانَتْ مَمْلُوَّةُ عَدْلًا وَ قِسْطاً لِمَا أَنَا لَهُمْ إِلَّا ظُلْماً وَ جَوْراً

یعنی خداوند هلاک کناد خضرت و نضرت(3) ایشانرا و گوارا نفرمایاد آب ایشانرا و نیروی ستمکارانرا از ایشان کم نکناد و اگردنیا بعدل و داد آکنده باشد ، ایشانرا جز جور و ستم بهره مرساناد.

ورود اهلبیت بدیر راهب

بالجمله ، آنشب را لشکریان بنوش و نای پای آوردند و گاهی که سفیده بردمید و آفتاب سر بر کشید ، بر نشستند و طی مسافت کرده در کنار دیر راهبی(4) که آبی گوارا داشت فرود شدند و اهل بیت را در طرفی بازداشتند و دیده بانان بر ایشان بگماشتند . سیدسجاد علیه السلام این اشعار را انشاد فرمود :

هَوًى الزَّمَانَ فَمَا تَفْنَى عَجائِبُةُ عَنْ ألکِرامِ وَ لَا تُفني مَصائِبُهُ (5)

فَلَيْتَ شِعْرِي إِلَى كَمْ ذَا تجاذ بِنَا صُروُفُهُ وَ إِلَى كَمْ لَا نجاذبه (6)

ص: 111


1- سکر : شراب خرما
2- دفوف ، جمع دف : یکی از آلات نوازندگی
3- خضرت : سبزی ، نضرت : طراوت و خرمی
4- راهب : کسی که دور از اجتماع بعبادت روزگار می گذراند
5- جمله ( هوى الزمان ) يا ماضی خبریه و یا دعائيه انشاليه است « در : بی مخنف هو الزمان است »
6- مجاذبه : منازعه و کشمکش

يَسَيرُونا علىَ الاَقتابِ عارِيَةً *** وَ سائِقُ العِيسِ يُحمى عَنهُ غالِبُهُ(1)

کَأَنَّنا مِن بَناتِ الرُّومِ بَينَهُمُ *** اَو كُلَّما قالَهُ المُختارُ کاذِبُهُ

كَفَرتُمُ بِرَسُولِ اللهِ وَ يحلکُمُ *** يا اُمَّةَ السَّوءِ قَد ضاقت مَذاهِبُهُ

بالجمله ، چون آفتاب طریق افول(2)گرفت ، لشکریان سر مبارک حسين علیه السلام را در کنار صومعه(3) راهب جای دادند . پس بنشستند و بعیش و طرب و لهو و لعب پرداختند .

مکشوف باد که اسلام راهب و معجزه آن سر مبارک را مورخین و محدثین سنی و شیعی در کتب معتبره با اندک بينونتی رقم کرده اند : چنانکه در کتاب فاضل مجلسی و کتاب خرایج و منتخب طریحی و روضة الاحباب و دیگر کتب باسناد معتبره مرقوم است و من بنده این قصه را نقد کرده مینگارم(4)

چون لشکر ابن زیاد در کنار دیر راهب سر حسين علیه السلام را در صندوقی نهاده فروگذاشتند و خود بنشستند، پاسی(5) از شب را بگساریدن کاسات(6) عقار و استماع نقرات موسیقار بپای بردند . آنگاه خوان بنهادند و بخورش و خوردنی پرداختند ، ناگاه نگریستند که دستی از دیوار بیرو نشد و با قلمی از فولاد این شعر را بر دیوار دیر راهب با خون نگاشت :

اَتَرْجُوا اُمَّهً قَتَلَتْ حُسَیْنا *** شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ(7)

آن جماعت سخت بترسیدند و بعضی پیش شدند که دست و قلم را مأخوذ دارند

ص: 112


1- سائق : ساربان . عيس : شتران نجيب . يحمی : باز داشته میشود عازب : غائب
2- افول : غروب
3- صومعه : عبادتگاه نصاری
4- یعنی مطالب نادرست را حذف کرده و آنچه را صحیح میدانم مینویسم
5- پاس: یک حصه از هشت حصه شبانه روز؛ چون شبانه روز را هشت قسمت کرده اند و هر قسمت را پاسی نامیده اند
6- کاسات ، جمع کاس : جام
7- آیا گروهی که حسین را کشته ، شفاعت جد او را در روز قیامت امید دارند

ناپدید شد . چون باز آمدند و مشغول طعام شدند ، دیگر باره آندست با قلم فولاد بیرو نشد و این شعر نوشت :

فَلا وَ اللَّهِ لَيْسَ لَهُمْ شَفِيعُ *** وَ هُمْ يَوْمَ القيمة فِي الْعَذَابِ(1)

دیگر باره همگنان برخاستند ، باشد که آندست را بدست گیرند . همچنان ناپدید گشت ، چون باز شدند، باز بیرونشد و بنوشت :

وَ قَدْ قَتَلُوا الْحُسَيْنَ بِحُكْمٍ جَوْرٍ *** وَ خَالَفَ حکمهم حُكْمَ الْكِتَابِ (2)

ابومخنف لوط بن یحیی در کتاب خویش، سند بسهل میرساند که : هاتفی ندا در داد و این اشعار را باندک بينونتی بیان کرد:

أتَرجو امَّهٌ قَتَلَت حُسَیناً *** شَفاعَهَ جَدِّهِ یَومَ الحِساب

وَ قَدْ غَضِبُوا الاله وَ خَالَفُوهُ *** وَ لَمْ يَخشَوه فِي يَوْمِ الْمَآبِ (3)

أَلَا لَعَنَ الْإِلَهُ بَنِي زِيَادٍ *** وَ أَسْكِنْهُمْ جَهَنَّمَ فِي الْعَذَابِ

مع القصه ، آن طعام بر حارسان سرحسین علیه السلام در آنشب ناگوار افتاد و با تمام خوف وخشیت بخفتند . نیمشب راهب را چنانکه رعد(4) بخروشد، بانگی بگوش رسید . چون گوش فرا داشت ، همه ذکر تقدس و تسبیح شنید . برخاست و سر از دریچه صومعه بیرون کرد ، دید که از صندوقی که در کنار دیوار دیر نهاده اند، نوری عظیم ساطع میشود و چنان صعود میکند که چنک در دامن آسمان میزند. آنگاه نگریست که درهای آسمان فراز گشت و فرشتگان خداي فوجي از پس فوجی فرود آمدند وهمیگفتند:

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عبدالله

ص: 113


1- نه ، بخدا قسم برای آنها شفیعی نیست و روز قیامت در عذاب خواهند بود
2- حسين را بحکم ستم کشتند و حکم آنها مخالف حکم قرآن بود
3- مآب : باز گشت (مراد روز قيامتست)
4- رعد : غرش آسمان

صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْكَ .

راهب را از این احدوثه شگفت آمد و جزئی شدید و فرعی هولناک فرا گرفت. ببود تا ظلمت منکشف(1) شد و سفیده سر برزد، پس از صومعه بیرون شد و بمیان جماعت آمد و بانک در داد که : زعيم(2) لشکر کیست ؟ گفتند : خولی بن یزید اصبحی . بنزديک خولی آمد و پرسش نمود که در این صندوق چیست که حمل میدهید؟ گفت : سر مردی خارجی و او در اراضی عراق بریزید بیرون شد وعبیدالله بن زیاد او را بقتل رسانید . گفت : نامش چیست ؟ گفت حسین بن علی بن ابیطالب . گفت : مادرش کیست گفت: فاطمه زهر ادختر محمد مصطفی راهب گفت: هلاک بادید شما بدانچه کردید . همانا احبارما(3) سخن از درصدق کردند که گفتند :

إِنَّهُ إِذا قِيلَ هَذَا الرَّجُلِ تُمْطِرَ السَّمَاءَ دَماً عَبِيطاً

یعنی هروقت این مرد کشته شود ، آسمان خون تازه خواهد بارید . و این نیست جز در قتل نبی یا وصی نبی . اکنون خواستارم که : ساعتی این سر را با من گذارید، آنگاه مسترد دارم . خولی گفت : ما این سر را مکشوف نمیداریم ، مگر در نزد یزید بن معاویه و مأخوذ میداریم از وی جایزه خويشرا ، راهب گفت جایزه توچیست ؟ گفت بدره ای که حامل ده هزار درهم باشد ، گفت : این مبلغ برذمت منست، که با تو عطا کنم . گفت : حاضر کن. راهب همیانی(4) بیاورد که ده هزار درهم بشمار رفت، پس خولی آن مبلغ را در دو همیان مضبوط ساخت وخاتم بر نهاد و بگنجور(5) خویش داد و آن سر مبار کرا براهب سپرد. پس راهب بامشک و کافور در حریری بیا کند و در کنار خود نهاد و بنالید و بگریست . آنگاه آن سر همایونرا مخاطب داشت :

وَ قَالٍ : وَ اللَّهُ یَعزُ عَلَى يَا أَبَا عَبدِاللهِ : أَنْ لا أواسِيَكَ بِنَفْسِي ، وَ لَكُنَّ

ص: 114


1- منکشف « اسم فاعل » : زایل ، بر طرف
2- زعیم : رئیس
3- احبار جمع حبر دانشمند نصاری
4- همیان : کيسه چرمی
5- گنجور : خزانه دار

يَا أَبَا عبدالله : إِذَا لَقیتَ جَدَکَ مُحَمَّداً المُصطَفی صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ، فَاشْهَدْ لِي : أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ. أَسْلَمَتْ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَنَا مَوْلَاكَ

راهب کلمه(1) بگفت و در خدمت ابوعبدالله مسلمانی گرفت.

در بعضی کتب و بحر اللئالی و شرح شافیه مسطور است که : سر حسين علیه السلام با راهب تکلم فرمود و شفاعت او را در قیامت برذمت نهاد . بالجمله ، راهب آن سر را مسترد ساخت و لشکریان کوچ دادند . در منزل دیگر خواستند آن مبلغ را بخش کنند ، خولی فرمان داد تا : آندو همیانرا بیاوردند. چون خاتم برگرفت، آندرهم ها را سفال یافت. و بریکجانب هريک مکتوب بود:

« لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ (2)».

و بر جانب دیگر مکتوب بود:

« وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ(3) »

خولی گفت : «انا لله و انا الیه راجعون. خسر الدنيا و الآخرة ، مردم خویش را گفت : این راز را پوشیده دارید ،

در خبر است که آنراهب بعد از این واقعه از صومعه(4) بیرون شد و در کوهسار میزیست و بعبادت و زهادت(5) روزگار بپای برد، تا گاهی که رخت بسرای دیگر کشید.(6)

ورود اهل بيت بحران

صاحب روضة الأحباب ، که از موثقين علمای سنت وجماعت است میگوید :

ص: 115


1- کلمة : مقصود کلمه شهادتین است
2- قرآن مجید « 14-43 »
3- قرآن کریم « 26-228 »
4- صومعه : عبادتگاه
5- زهادت : پارسائی
6- یعنی مرد

جهودی که اورا يحيای حرانی(1) مینامیدند ، در فراز تلي نزديک بشهر حران خانه کرده بود. روزی که اهلبیت را از دیر راهب بحران کوچ میدادند ، او را مسموع افتاد که : جماعتی از نسوان را(2) صغير وکبير اسير گرفته اند و با عددی کثیر از سر های بریده امروز وارد حران خواهند کرد . یحیی از خانه بیرون شد و از فراز تل بزیر آمد و در کنار راه بانتظار نشست، تا گاهی که لشکر ابن زیاد پدیدار شد . یحیی نظاره کرد، دید که : سرهای بریده را بر سنان نیزه ها نصب کرده حمل میدهند. و اهلبیت را چون اسرای کفار، از قفای سرها میرانند . در میانه چشم یحیی بر سر همایون پسر مصطفی افتاد. و شعشعه(3) جمالش در چشم یحیی تجلی دیگر نمود . نيک نگریست ، دید که لبهای مبارکش را جنبشی است. لختی پیش شد و گوش فرا داشت، شنید که میفرماید :

« وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (4) »

یحیی چون از سر بریده این آیه مبارکه اصغا نمود و این آیت عظیم را دیدار کرد. او را دهشتي و حیرتی بزرک فرو گرفت و نا پروا بنزد يک تن از لشکریان شتافت و گفت بگوی: این سر از آن کیست؟ گفت : سر حسین پسر علی مرتضی، گفت: مادرش را چه نام است ؟ گفت : فاطمه دختر محمد مصطفی . گفت : این اسيران چه کسانند؟ گفت : فرزندان و خویشاوندان حسین اند. یحیی بهای های بگریست و گفت : سپاس خدای را که بر من مکشوف ساخت که جز در شریعت محمد مشی کردن ، ضلالت مؤبد(5) وکیفرش نار مخلد است و بدین میزان جور و ستم و حزن والم جز در خانواده انبیاء فرود نشود و این بلیه عمياء و داهية دهياء نیز بر حقیت ایشان

ص: 116


1- حران « بفتح حاء » نام بلدی است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) بعد از آتش نمرود بدانجا هجرت کرد و آن اول شهريستکه بعد از طوفان نوح بنا شد
2- نسوان : زنان
3- شعشعه : تابش و درخشندگی
4- به ص115 رجوع شود
5- مؤبد « اسم مفعول از مصدر تابيد »: همیشگی

برهانیست ، پس کلمه بگفت و مسلمانی گرفت و خواست از ساز و سامان(1) خود اهل بیت را برک و نوائی(2) دهد ، لشکریان او را منع کردند و از سطوت(3) يزيد بیم دادند . یحیی که شیفته حسين علیه السلام بود و چون شیفتگان از هیچ سود و زیانی آگهی نداشت ، آهنک مقاتلت کرد و شمشیر بکشید و با ایشان بکوشید ، چندانکه شربت شهادت بنوشید ، او را نزديک بدروازه حران بخاک سپردند و از آن پس مشهور بیحیای شهید شد.

آوردن اهل بیت رسول خدایرا با سرهای شهداء عليهم السلام بشهر شام

سید بن طاوس حدیث میکند که : چون اهل بیت رسول خدايرا در همه امصار وبلدان بتاختند و سر سید الشهداء علیه السلام را مطمح انظار(4) ساختند ، گاهی که نزديک با دمشق شدند ، ام کلثوم عليها السلام شمر بن ذی الجوشن را طلب نمود و فرمود : مرا با تو حاجتی است . گفت : حاجت چیست ؟ فرمود: این شهر دمشق است، ما را از دروازه ئی داخل کن که مردمان کمتر انجمن باشند و چند که ممکن باشد کمتر نگران ما شوند و سرهای شهدا را از برای اشتغال تماشائیان از پیش روی ما برافرازید، تا مردمان بنگریستن ما نپردازند . شمر که خمیر مایه شرارت بود وجبلتش(5) منشور شقاوت داشت ، چون تمنای او را بدانست ، یکباره بر خلاف مراد او میان بست . فرمان داد تا سرهای شهیدانرا در خلال (6)محمل نسوان بازدارند و ایشان را از دروازه ساعات که انجمن رعیت ورعات(7) است در آورند ، تا مردمان از نظاره ایشان سیرو سیراب شوند و آنراه نیز تا دار الاماره یزید ابعد طرق(8)

ص: 117


1- سامان : ترتیب ، اسباب
2- نوا : روزی ، خوراک
3- سطوت: قهر و غلبه
4- مورد دیدارها
5- جبلت : غریزه ، فطرت
6- خلال « بکسر خاء » بين ، میان
7- رعات « بضم راء » جمع راعی: شبان
8- ابعد طريق : دورترین راهها

بود ، لاجرم اهل بیت را بدین صفت کوچ دادند، تا در باب مسجد جامع که جای بازداشت اسیر است بازداشتند . مردی از مشایخ شام چون ایشانرا دیدار کرد ، از اسرای کفار دانست

فَقالَ لَهُمْ : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَتَلَكُمْ وَ أَهْلُكُمْ وَ قَطَعَ قَرْنَ ألفِتنَةِ .

یعنی سپاس خدایراکه کشت شما را وهلاک ساخت شما را و شاخ فتنه را از بن بر کندو از سب وشتم و فحش هیچ دقیقه ئی فرونگذاشت . چون خاموش شد، سید سجاد علیه السلام بسخن آمد ، فرمود : ایشيخ ! آیا کتاب خدای را تلاوت کرده باشی ؟ گفت : قرائت کرده ام ، فرمود : این آیه مبارکه را قرائت نمودی ؟:

« قَلَّ : لا أَسئَلُکُم عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى (1) »

عرض کرد قرائت کردم . فرمود : بدین آیت گذشته باشی؟:

« واتِ ذَا الْقُرْبى حَقِّهِ (2) »

عرض کرد: گذشته باشم . فرمود : این آیت را تلاوت کردی ؟

« إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تطهیرا (3) ».

عرض کرد : خوانده ام . فرمود : ای شیخ ؛ این آیات در حق ما فرود شده ، مائیم ذى القرمی و مائیم آن اهل بیت که خداوند از هر آلایشی پاک و پاکیزه فرمود . شیخ شامی چون این کلمات بشنید ، دست بسوی آسمان بر افراشت و سه کرت عرض کرد :

اللَّهُمَّ إِنِّي أَتُوبُ إِلَيْكَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَ بُرْءُ إِلَيْكَ مِنْ غدو آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ

ص: 118


1- قرآن کریم «42- 22»
2- قرآن کریم « 17-28»
3- قرآن کریم « 33-33 »

قَتَلَةِ أَهْلِ بَیتِ مُحَمَّدٍ

بعني از در توبت وانابت بیرون شدم، عرض کرد: الهی ! بیزارم از دشمنان محمد و کشندگان اهل بیت محمد. همانا چند که قرائت قرآن کردم بمعنی اینکلمات راه نبردم. آنگاه عرض کرد: یا ابن رسول الله ! آیا تو به من پذیرفته است ؟ فرمود :

إِنَّ تُبْتُ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ أَنْتَ مَعَنَا .

یعنی اگر توبه کنی خداوند می پذیرد و تو باما خواهی بود . عرض کرد: من تائبم . چون این خبر بیزید رسید ، فرمان کرد تا : او را بقتل رسانیدند .

قصه سهل ساعدی

صاحب مناقب باسناد خویش از سهل بن سعد ساعدی حدیث میکند که گفت : بحاجتی سفر بیت المقدس کردم و از آنجا بشهر شام در آمدم ، شهری دیدم باغزارت مياه(1) وخضارت گیاه(2) و اشجار درهم رفتند و بساتين پذیرفته. کوی و بازار را آسمانه(3) وجدار بدیباهای زرتار(4) و پردهای زرنگار محفوف وملفوف(5)و زنان مغنیه بی پرده بنواختن طبول(6) ودفوف مشغول . مرا شگفت آمد که این فرحت و سرور چیست ؟ مردم چرا چندین شاد و شادیخواره اند؟ مردی را گفتم : مگر اهل شام را امروز عیدیست که تاکنون ما را آگهی نرسیده و ندانسته ایم ؟ گفتند: ای شیخ ! مگر تو مردی اعرابی بوده و از اقصای (7) بادیه رسیده ئی ؟ گفتم لا والله من سهل بن سعد ساعدی صاحب رسول خدایم

قالُوا : يَا سَهْلٍ : مَا أَعْجَبَكَ السَّمَاءِ لَا تَمْطُرُ دَماً وَ الْأَرْضِ لا تَنخَسِفُ بِأَهْلِهَا

گفتند : ای سهل ! تورا شگفتی در نمیبرد که آسمان خون نمیبارد و زمين

ص: 119


1- غزارت : کثرت، بسیاری . مياه : آبها
2- خضارت : خرمی
3- آسمانه : سقف
4- پارچه های ابریشمی طلا باف
5- ملفوف : پیچیده
6- مغنیه : زن آوازه خوان . طبول، جمع طبل
7- أقصا : دورترین

اهلش را خسف(1)نمیکند . گفتم : از برای چه ؟ گفتند: امروز سر حسین بن علی بن ابیطالب را از ارض عراق بدرگاه یزید هدیه میآورند . گفتم : واعجبا ! سرحسین را نزد يزيد هدیه میبرند و مردم شاد وفرحان میگردند؟! از کدام دروازه داخل مینمایند بدروازه ساعات اشارت کردند . در این سخن بودیم که رایات فراوان پدیدار شد و سرهای شهدا را بر سنان نیزها نصب داده از پی یکدیگر حمل میدادند و سر حسين علیه السلام را که شبیه ترین خلق با رسول خدای بود ، بر فراز رایتی منصوب نموده بودند و از قفای آنرایت دختری بر شتری بی وطا ومحمل سوار بود، من بنزديک او شتافتم و گفتم کیستی ؟ گفت : من سکینه دختر حسینم . عرض کردم : من سهل بن سعداز اصحاب جد توام ، اگر در خور(2) من خدمتی است، فرمان کن تا فرمان پذیر شوم فرمود : اگر توانی حامل این سر مبار کرا بگوی تا : این سر را دورتر از ما حمل دهد ، تا مردمان بنظارة آن سر مطهر پردازند و کمتر بحرم رسول خدای نظر اندازند . سهل میگوید : حامل آنسر مبارکرا گفتم : توانی در بهای اسعاف حاجت من چهل دینار زرسرخ از من مأخوذ داری ؟ گفت : حاجت چیست ؟ گفتم : این سر مبارک را از پیش روی حرم لختی دورتر حمل میده . این سخن را از من بپذیرفت زربگرفت و پیشتر شتافت .

سہل بن سعد گوید: گاهی که سر مبارک حسين علیه السلام را در شهر دمشق حمل میدادند ، پنج تن از از زنان شام را نگریستم که از برای تماشا بر دریچه کوشکی(3)بلند بر آمده بودند و در میان ایشان پیرزنی فرتوت و محدوبة الظهر(4) بود، چون سر حسین علیه السلام را از برابر آندریچه در میگذرانیدند . آن عجوز با پشت خمیده برخاست و سنگی بدست کرده بر آن سر همایون افکند ، چنانکه بثنايای مبارکش آمد ، چون این بدیدم از آنملعونه دست برداشتم و گفتم :

ص: 120


1- خسف : فرد بردن زمین
2- در خور : لایق ، مناسب
3- کوشک « بسکون شين » : قصر ، بنای بلند
4- محدوبة الظهر : پشت خمیده

اللَّهُمَّ أَهْلَكَهَا وَ أهلکهن مَعَهَا بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ .

هنوز اینکلام را تمام نیاورده بودم، که آن دریچه فرود آمد و آن ملعونه و آنانکه با وی بودند بزیر سنک و خاک هلاک شدند.

مژده مرد شامی بیزید

ابو مخنف گوید : مردی از اهل شام عجلت کرد و بنزديک یزید شد.

وَ قَالٍ : اقَرَاللهُ عَيْنِكَ أیهَا الخَلیفَةُ

یعنی روشن کناد خداوند چشم تورا ، گفت : خبر چیست؟ گفت : رسیدن سر حسين ، یزید را اینگونه سخن کردن پسنده نیفتاد گفت :

لا أَقَرَّ اللَّهُ عَيْنَيْكَ .

گفت : روشن مکناد خداوند چشمهای تورا وحکم داد تا او را در حبسخانه باز داشتند و فرمان کرد تا : یکصد و بیست رایت برافراخته کردند و سر حسين علیه السلام را پذیره شدند و در تحت رايات بسیار کس تکبیر و تهلیل همی گفت .

کلام سرمبارک ومرثيه هاتف

و بسیار کس از مردم شام اصغا نمودند که : آن سر مبارک کرة بعد کرة(1) همی گفت : « لاحول ولا قوة الا بالله » ناگاه بانگ هاتفی برخاست و این اشعار قرائت کرد :

جَاءُوا بِرَأْسِکَ یَا اِبْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ *** مُتَرَمِّلاً بِدِمَائِهِ تَرْمِیلاً

لا یَوْمَ اَعْظَمُ حَسْرَهً مِنْ یَوْمِهِ *** وَ اَراهُ رَهْنا لِلْمَنُونِ قَتیلا

فَکَاَنَّما بِکَ یَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ *** قَتَلوا جِهاراً عامِدینَ رَسُولاً

ص: 121


1- پشت سرهم

قَتَلُوکَ عَطشاناً وَ لَمّا یَرقَبُوا *** فِی قَتلِکَ التَّأویلَ وَ التَّنزیلاً

وَ یُکَبِّرُونَ اِذا قُتِلْتَ وَ اِنَّما *** قَتَلُوا بِکَ التَّکْبیرِ وَ التَّهْلیلاً(1)

از طریق خيزران در آمدند . سرهای شهدا را از پیش روی حمل دادند و اهل بیت را از دنبال، در محملهای بی پوشش و شتر های بی وطا بر نشانده طی طریق کردند . مردی گفت : چه نیکو اسیرانی که ایشانند تا از کدام شهر و کدام بلدند؟ سکینه فرمود :

نَحْنُ سَبَایَا آلِ مُحَمَّدٍ.

منهال بن عمرو میگوید : سوگند با خدای گاهی که سر حسین را بدمشق در آوردند، مردی از پیش روی قرائت سوره کهف میکرد، چون بدین آیه مبارکه رسید :

«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا(2)» .

آن سر مبارک بلساني طلق(3) و بیانی فصیح فرمود :

أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ اَلْکَهْفِ قَتْلِی وَ حَمْلِی.

عجیب تر از اصحاب کهف ، کشتن من وحمل دادن سرمنست .

شماتت ابن طلحه و پاسخ حضرت سجاد (علیه السلام)

در خبر است که ابراهیم بن طلحة بن عبدالله ، چون شنید که اسرا را بشهر در می آورند، باستقبال على بن الحسين علیه السلام سرعت کرد. و ازدر شناعت(4) و شمانت گفت :

یا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ مَنْ غَلَبَ؟

ص: 122


1- خلاصه معنی : پسر پیغمبر ! سرخون آلود تورا آوردند. با کشتن تو پیغمبر و شمائر اسلامرا کشتند . تورا تشنه کشتند و ملاحظه قرآن را نکردند
2- آیه 8
3- طلق : رسا
4- کلمة «ازدر» در فارسی بجای نصب مفعول له عربی است

و بروایتی اینوقت آن حضرت در محملی بود و سر در گریبان فرو میداشت ، پس سر بر آورد

فَقَالَ : إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصلوة ، فَأَذِّنْ وَ أَقِمْ .

یعنی اگر میخواهی بدانی کدام کس غالب شد ، چون هنگام نماز رسید اذان و اقامه بگوی. کنایت از آنکه در اذان و اقامه آنکس را که بعد از خدای تعالی جل جلاله نام مبارکش را بآواز بلند در محضر جماعت قرائت کنند، اوجد من محمد مصطفی است و فرزندان او ابدالاباد(1) قاهر و غالب اند .

و این ابراهيم بن طلحه آنکس است که در چنک جمل با لشکر طلحه و زبير بود.

بالیدن شمر و پاسخ ام کلثوم

بالجمله، سرهای شهدارا بر سنان نیزه ها نصب کرده حمل میدادند. وسر حسين علیه السلام را شمر بن ذی الجوشن برسان بر افراشته بود وهمی گفت:

أَنَا صَاحِبُ الرُّمْحُ الطَّوِيلِ . أَنَا صَاحِبِ الدَّيْنِ الأصيل . أَنَا قَتَلَتْ ابْنِ سید الْوَصِيِّينَ . وَ أَتَيْتُ بِرَأْسِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ .

ام کلثوم در جواب او فرمود:

كَذِبْتَ يا لَعينُ ابْنُ اللَّعينِ اَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظّالِمينَ يا وَيْلَكَ تَفْتَخِرُ عَلَى يَزِيدَ الْمَلْعُونُ ابْنُ الْمَلْعُونُ بِقَتْلِ مَنْ ناغاهُ جَبْرَئيلَ وَ ميکائيلَ وَ مَنِ اسْمُهُ مَكْتُوبٌ عَلَى سُرادِقِ عَرْشِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ مَنْ خَتَمَ اللّهُ بِجَدِّهِ الْمُرْسَلينَ وَ قَمَعَ بِاَبيهِ الْمُشْرکينَ ؟ فَمِنْ اَيْنَ مِثلُ جَدِّي مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفى وَ اَبي عَلِيِّ الْمُرْتَضى وَ اُمِّي فاطِمَةُ الزَّهْراءِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ .

ص: 123


1- همیشه

یعنی دروغ گفتی ای ملعون پسر ملعون ! لعنت خدای بر ستمکاران . وای بر تو در نزد یزید که ملعون بن ملعونست. فخر میجوئی بقتل کسیکه جبرئیل و میکائیل در قتل او سوگوارند(1) و کسی که نامش در سراپرده عرش خداوند مکتوب است و کسیکه جدش خاتم انبیای مرسلین است و پدرش قامع قاطبة(2) مشر کین ؟! کیست مانند جد من محمد مصطفی و پدرم على مر تضی و مادرم فاطمه زهراء؟.

خولی الاصبحي بجانب آن حضرت روی کرد:

وَ قَالٍ : لا تأبين الشَّجَاعَةَ وَ أَنْتَ بِنْتِ الشُّجَاعَ .

گفت : تو هرگز از شجاعت سر بر نمی تابی و حال آنکه تو دختر مرد شجاعی (3)

بالجمله، بعد از سر حسين علیه السلام سر حر بن یزید الریاحی پدیدار شد. از پس آن سر عباس بن علی بن ابیطالب علیه السلام آشکار گشت و آن را قشعم جعفی حمل میداد. آنگاه سر عون بن علی بن ابیطالب دیدار شد و حامل آن سنان بن انس نخعی بود. بدینگونه سوار از پس سوار حامل سرهای شهدا بودند . اینوقت سید سجاد علیه السلام این شعر انشاد کرد:

اُقادُ ذَلیلاً فی دِمِشْقَ کَاَنَّنی *** مِنَ الزَّنُجِ عَبْدٌ غابَ عَنْهُ نَصیرُ

وَجَدِّی رَسُولُ اللّهِ فی کُلِّ مَشْهَدٍ *** وَ شَیْخی اَمیرُ الْمُؤْمِنینَ وزیرٌ

فَیا لَیْتَ اُمِّی لَمْ تَلِدْنی وَ لَمْ یکُنْ *** یَزیدُ یَرانی فی البِلادِ اَسیرُ(4)

در خبر است که یکتن از علمای تابعين(5) چون سر حسين علیه السلام را نظاره

ص: 124


1- سوگوار : عزادار ( معنی صحیح عبارت اینستکه: جبرئیل و میکائیل در کودکی او برای خوشحالیش باوی سخن میگفتند)
2- قامع : ریشه کن سازنده . قاطبه : جملگی ، همگی
3- مرحوم سپهر جمله دوم را حاليه فرض کرده است ؛ در صورتیکه مستأنفه بودن آن از لحاظ لفظ جایز و از لحاظ معنی بهتر بلکه متعين است
4- با خواری بدمشق کشیده میشوم. گویا برده زنگبارم ، درصورتیکه جدم رسول خدا و آقایم اميرالمؤمنين است : کاش مادر مرا نزائيده و يزيد ممرا اسیر نمیدید « ابی مخنف بجای مصرع پنجم، فياليت لم انظر دمشق ولم يکن ذکر نموده است »
5- اشخاصی که خدمت پیغمبر اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» را با ایمان درک کرده اند صحابه نامیده میشوند و کسانی که بعد از صحابه روی کار آمده اند، تا بدین خوانده میشوند

کرد ، بسرای خویش در رفت و در زاویه ئی بنشست و بر روی خویش و بیگانه در بر بست . پس از یکماه که از خانه بیرون شد ، او را گفتند : این عزلت و خمول (1) از بهر چه بود ؟ گفت : مگر ندیدید آن بلا که برما نزول کرد ؟ مع القصه، چون اهلبیت رسول خدا را با سر های شهدا در باب دار الاماره یزید حاضر کردند ، در طلب رخصت باز ایستادند و بانتظار بنشستند.

ورود اهل بیت رسول مختار بمجلس یزید بن معاوية

مژده ز حر بن قیس بیزید

با تکان داد و با آن ها را دارد است این سریال

چون قواد لشکر اهلبیت را بر باب دار الاماره باز داشتند ، زحر بن قیس رخصت بار بدست کرده بریزید در آمد.

فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ : وَيْلَكَ ! مَا وَرَائِكَ وَ مَا عِنْدِكَ ؟

یزید او را خطاب کرد که : وای بر تو! خبر چیست

قَالَ : أَبْشِرْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، بِفَتْحِ اللَّهِ وَ نَصْرَهُ .

گفت: یا امیر المؤمنين! شادزی(2) که خدایت فتح و نصرت داد . همانا حسين ابن على با هجده تن از اهلبیت خود و شصت تن از شیعیان خود، ما او را دعوت کردیم که جانب سلم وصلاح را فرو نگذارد و سر بفرمان امير عبیدالله فرود آورد ، از ما نپذیرفت، سخن در میانه فراوان رفت . در پایان کار خمود آتش فتنه بر ذمت تیغ آبدار افتاد. بامدادان برایشان بیرون شديم وحمله گران افکندیم و ایشان را در پره انداختیم و با شمشیرهای آخته بتاختیم . آن جماعت را هول وهرب پراکنده ساخت، چنانکه بهر پستی و بلندی پناهنده گشتند، بدانسان که کبوتر از باز هراسنده(3)

ص: 125


1- عزلت « بضم عين » گوشه نشینی . خمول : گمنامی
2- شادزی : با خرسندی زندگی کن « این جمله مانند مژده باد تورا است »
3- هراسنده : ترسان

گردد. چند که جزوی را بخش کنند یا گوینده چشم بوسن آلایش دهد(1)، همگان را با تیغ در گذرانیدیم

فَهَاتِیکَ أَجْسَادُهُمْ مُجَرَّدَهً وَ ثِیَابُهُمْ مُرَمَّلَهً وَ خُدُودُهُمْ مُعَفَّرَهً تَصْهَرُهُمُ الشَّمْسُ وَ تَسْفِی عَلَیْهِمُ الرِّیحُ زُوَّارُهُمُ الرَّخَمُ وَ الْعِقْبَانُ

اينک جسد های ایشان در آن بیابان عریان افتاده با جامه های خون آلود و چهرگان خاک اندود. مهر مهرگان(2) برایشان تابان است و باد صبا وزان .کس زیارت نکند ایشانرا جز کرکس مردار خوار و عقاب تن او بار(3)

چون سخن بپای آورد، یزید لختی سر فرو داشت و سخن نکرد . پس سر بر آورد

قَالَ قَدْ کُنْتُ أَرْضَی مِنْ طَاعَتِکُمْ بِدُونِ قَتْلِ الْحُسَیْنِ أَمَا لَوْ کُنْتُ صَاحِبَهُ لَعَفَوْتُ عَنْهُ

گفت : کردار شما پسند خاطر من بود و از طاعت شما بیرون قتل حسین شاد خاطر میشدم . اگر من حاضر بودم ، حسين را معفو میداشتم و او را عرضه هلاک و دمار نمیگذاشتم . این هنگام مخفر بن ثعلبه که مأمور بکوچ دادن اهلبیت پود ، از

ص: 126


1- وسن: چرت، خواب سبک ( در اینجا قلم مرحوم سپهر اشتباه بزرگی نموده است ، زیرا عبارتیکه در کتب مقاتل عربی در اینجا ضبط شده ، اینست : «ما کان إلاجزر جزور أونومة قائل » و معنای صحیح این عبارت اینستکه : با اندازه کشتن شتری با خواب کسیکه در نیمروز میخوابد. مقصود زجر اینستکه جنک ما با آنها بیش از مقدار کشتن شتر یاخواب نیمروز که کوتاه است، طول نکشید و اشتباه آن مرحوم از اينجا ناشی شده که قائل را اسم فاعل از قال یقول فرض نموده و بمعنی گوینده گرفته است، در صورتیکه مشتق از قال يقيل و بمعنی خواب قیلوله است و اما وجه اشتباه آن مرحوم در جمله اول برما معلوم نگشت ) در هر حال «الانسان محل السهو والنسيان» مخصوصا شخصی که در نظر دارد یکدوره مفصل تاریخ اسلام را بنويسد از عجله و شتاب ناگزیر است لذا صد چنين لغزش را از او معفو باید داشت.
2- مهر : خورشید . مهرگان. ماه مهر که میزان هم نامیده میشود
3- او بار . بلع کننده

باب دارالاماره درآمد و ندا درداد:

فَقَالَ هَذَا مُخْفِرُ بْنُ ثَعْلَبَهَ أَتَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ بِالْفَجَرَهِ اللِّئَامِ

یعنی اینک مخفر بن ثعلبه، فاجران لئیم را بدرگاه اميرالمؤمنين يزيد آورد .

سید سجاد علیه السلام فرمود :

مَا وَلَدَتْ أَمْ مخفر ، أَشَدَّ وَ أَلْأَمُ وَ لَكِنْ قَبَّحَ اللَّهِ ابْنِ مَرْجَانَةَ .

یعنی آنچه را ما در مخفر بزاد، شدید تر و لئيم تر است ، لکن خداوند زشت و ملعون بداراد پسر مرجانه را

بروایت ابن نما جواب مخفر را یزید باز داد. و این بنزديک من بنده درست تر می آید ، چه سید سجاد با این کافران که از در عناد بودند ، کمتر سخن میکرد و یزید از بهر آنکه مردم را بفهماند که من قتل حسین را نفرمودم و راضی نبودم ، گاهی از اینگونه سخنها میکرد-العلم عندالله -

مستی یزید و اشعار کفر آمیزش

بالجمله، یزید حکم داد که : سر همایون حسین علیه السلام را در آورند. لاجرم شمر بن ذی الجوشن در آمد و آن سر مبارک را بر سنان نیزه میداشت یزید گفت : تا از فراز نیزه بزیر آوردند و در طشتی از زر سره (1) جای داده بنزد او نهادند . اینوقت يزيد از شرب خمر نيک سکران (2) بود . از نظاره سر دشمن شاد خواره و فرحان گشت و این اشعار را انشاء و انشاد نمود :

یا حُسنَهُ یلْمَعُ بِالیَدَینِ ** یلْمَعُ فی طَسْتٍ مِنَ اللُّجَینِ

کَاَنَّما حُفّ بِوَرْدَتَینِ *** کَیفَ رَأَیتَ الضَّربَ یا حُسَینُ

شَفَیتُ غِلّیِ مِنْ دَمِ الْحُسَینِ *** یا لَیتَ مَن شاهَدَ فِی الحُنَینِ

ص: 127


1- زرسره : طلای خالص
2- سکران : مست

یَرَوْنَ فِعْلِی الْیَومَ بِالحُسَینِ(1)

و همچنان بگساریدن جام مدام(2) بر افزود ، تا لختی سکر و سرورش افزوده گشت و این اشعار را تذکره نمود :

نُفَلِّقُ هاماً مِن رِجالٍ أعِزَّهٍ *** عَلَینا وهُم کانوا اَعَفُّ وَ اَصبَرُ(3)

وَ اَکرَمُ عِندَ اللهِ مِنّا مَحَلَّهً *** وَ اَفضَلُ في كُلِّ الاُمورِ وَ اَفخَرُ

عَدَوُنا وَ مَا العُدوانُ اِلّا ضَلالَةً *** عَلَيهِم وَ مَن يَعُدو عَلَى الحَقِّ يَخسَرُ

فَاِن تَعدِلُوا فَالعَدلَ اَلفاهُ نافِعاً *** اِذا ضَمَّنا يَومَ القِيامَةِ مَحشَرٌ

وَ لکنَّنا فُزنا بِمُلكٍ مُعَجَّلٍ *** وَ إن کانَ فِي العُقباءِ ناراً تُسَعَّرُ(4)

اینوقت ، فرمان داد تا : سر های بریده را در آوردند . چون بنظارة ايشان مشغول شد ، بانک غرابی گوشزد او گشت ، یکباره دل پر کفر و طغيان نهاد و قانون تمویه و تدبير(5) را از دست بداد و این شعر که بر کفر او سجلی(6) بود،انشاد کرد:

لَمَّا بَدَتْ تِلْکَ اَلرُّءُوسُ وَ أَشْرَقَتْ *** تِلْکَ اَلشَّمُوسُ عَلَی رُبَی جَیْرُونِ

صَاحَ اَلْغُرَابُ فَقُلْتُ صِحْ أَوْ لاَ تَصِحْ *** فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ اَلنَّبِیِّ دُیُونِی(7)

ص: 128


1- لجين : نقره . حف بوردتين : بدو گل پوشیده شده . غل . کينه
2- مدام : شراب
3- کلمة اعف و اصبر چون خبر کانوا است باید منصوب باشد، ولی در اینجا بمراعات حرکت روی مرفوع ضبط شده است و ممکن است کانوا را زائده دانست و این اشعار از حصين مزنی است که يزيد بآنها تمثل جسته است
4- خلاصه معنی : سرهای مردانی را میشکانیم که در نزد خدا از ما گرامی تر و در همه امور از ما بر ترند : بر آنها تجاوز کردیم و کسی که بر حق تجاوز کند زیان کار است ولی ما بسلطنت و نقد رسیدیم. اگر چه در قیامت بهره ما آتش فروزان باشد.
5- تمویه : سخن را بدروغ آراستن . تدبير : سياست
6- سجل « بکسر اول و ثانی و تشدید لام » : دفتریکه قاضی صورت دعوی و حکم خود را در ان مینویسد « در اينجا مقصود اینست که یزید با خواندن این شعر حکم بکفر خويش داد »
7- چون این سر های مانند خورشید بر بالای تپه های جیرون ظاهر شد و درخشید ، کلاغ فریاد زد؛ پس گفتم : می خواهی فریاد کن با ساکت باش که، من قروضی که به پیغمبر داشتم ادا کردم « یعنی کسانی را که از فامیل من کشته بود، امروز تقاص کردم »

و چون بانک غراب بروی نابهنگام افتاد و بحکم تطير(1) دلالت برزوال ملک میکرد، بدین شعر غرابزا مخاطب داشت :

یا غُرابَ البَینِ ما شِئتَ فَقُل *** إنَّما تَندُبُ أمراً قَد فُعِل

کُلُّ مُلکٍ و نَعیمٍ زائِلٌ *** وَ بَناتُ الدَّهرِ یَلعَبنَ بِکُل(2)

محروم شدن شمر از جایزه یزید

شمر بن ذی الجوشن که نگرنده یزید بود و واردات احوال او را می آزمود ، چون اورا سخت سکران و فرحان دید ، با اینکه ابن زیاد گوینده این شعر را بکشت - چنانکه مرقوم شد(3)- بي هول و هرب، این شعر را اعادت کرد و بر روی یزید قرائت نمود :

امْلأْ رِکابِی فِضّهً أو ذَهَبَاً *** إنّی قَتَلْتُ السیّدَ المُحَجِّبا

قَتَلْتُ خیرَ النَّاسِ أُمّاً وَ أَبَاً *** وَ خَیرَهُم اِذْ یَنسِبُونَ النَّسَبا

وَ اَکرَمَ النّاسَ جَمیعاً حَسَباً *** وَ مَنْ عَلَی الْخَلْقِ مَعاً مُنْتَصِباً

طَعَنْتُهُ بِالْرُّمْحِ حَتّی اِنْقَلَبا *** ضَرَبْتُهُ بِالْسَّیْفِ حَتّی نَحَبا(4)

یزید بجانب او شزرا(5) نظری افکند

وَ قَالَ لَهُ : إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ خَيْرُ النَّاسِ أُمّاً وَ أَباً فَلِمَ قَتَلَتْهُ وَ أَمَلاً

ص: 129


1- تطير فال بدزدن
2- ای کلاغی که فریاد تو نشانه جدائی است ! هر چه میخواهی فریاد کن که برای کار انجام شده نوحه میکنی . هر سلطنت و نعمتی از بین رفتنی است و روزگار هه گونه بازی میکند
3- به ص 56 رجوع شود
4- دو شعر اول در ص 56 معنا شده و معنی دو شعر اخیر اینست: کشتم کسی را که حسبش از همه گرامی تر و بر تمام مردم بامامت منصوب بود . او را با نیزه زدم تا برو افتاد و با شمشير زدم تا کشته گشت
5- شزرا : با خشم بگوشه چشم نگریستن

اللَّهُ رِکابَكَ ناراً وَ حَطَباً

گفت : خداوند رکاب تو را بنار وحطب(1) انباشته کناد. اگر میدانستی که حسین از جهت پدر ومادر بهترین خلق جهان است ، چرا او را کشتی ؟ شمر گفت : باشد که مرا جایزه عطاکنی . یزید گفت : هرگز تو را از من جایزه نخواهد رسید. شمر خائف و خاسر باز شتافت و از دنیا و آخرت بي بهره ماند

سخنان بزید ملعون درباره حسین (علیه السلام)

آنگاه یزید روی بامجلسیان کرد و گفت: همواره حسين بامن طریق مفاخرت میسپرد و میگفت : پدر من از پدر يزيد افضل ومادر من از مادر یزیدفاضل تر است. و جد من از جد یزید اشرف. ومن از یزید نیکوترم . اما پدر حسین با پدر من از در لجاج واحتجاج بيرونشد و خداوند در میان ایشان حکومت کردو پدر مرا برگزید. اما مادر او فاطمه دختر رسول خدا از مادر من فاضلتر است و همچنان جد او ازجد من افضل است، چه آنکس که با خدا ويوم جزا ایمان دارد ، نتواند خود را از محمد بهتر شمارد اما اینکه خود را از من نیکوتر داند ، گویا این آیه مبارکه را از قرآن قرائت نفرمود

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (2)»

عبدالرحمن بن حکم که حاضر مجلس بود ، این شعر قرائت کرد :

لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفّ اَدْنی قَرابَهً *** مِنِ ابْنِ زِیادِ الْعَبْدِ ذِی النَّسَبِ الْوَغْلِ

ص: 130


1- نار : آتش . حطب : هیزم
2- آل عمران آیه 25

سُمَیهُ اَمْسی نَسْلُها عَدَدَ الْحَصی *** وَ بِنْتُ رَسُول اللّهِ لَیسَتْ بِذی نَسْلِ(1)

یزید دست بر سینه عبدالرحمن زد، و با او بسر گفت :

سُبْحانَ اللَّهِ أَفِي هَذَا الْمَوْضِعِ : أَمَّا یَسَعُک السُکُوتُ

گفت : در چنین موقع چرا اینگونه سخن کردی؟! خاموش نتوانستی بود ! در محضر جماعت، آل زیاد را شناعت میکنی و بر ذلت وقلت آل مصطفی دریغ میخوری؟ آنگاه تا مکنون خاطر را نعل باژگونه زند و مستور ضمیر را دیگر گونه باز نماید(2)

قَالَ : فَلَعَنَ اللَّهِ ابْنِ مَرْجَانَةَ ، إِذْ أَقْدَمَ عَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنُ ابْنُ فَاطِمَةَ . لَوْ کُنْتُ صَاحِبَهُ لَمَا سَأَلَنِی خَصْلَهً إِلَّا أَعْطَیْتُهُ إِیَّاهَا وَ لَدَفَعْتُ عَنْهُ الْحَتْفَ بِکُلِّ مَا اسْتَطَعْتُ وَ لَوْ هَلَاکِ بَعْضِ وُلْدِی وَ لَکِنْ قَضَی اللَّهُ أَمْراً فَلَمْ یَکُنْ لَهُ مَرَد

گفت : خداوند لعنت کناد پسر مرجانه را ، گاهی که بر مثل حسین کسی در آمد. اگر من بجای او بودم ، آنچه از من طلب میفرمود عطا میکردم ومرک را از وی دفع میدادم ، اگر چند بهلاک يکتن از فرزندانم معلق بود ، لکن چه توان کرد: قضای خدا بر این رفته بود و قضای خدارا هیچ آفریده ای طرد ومنع نتواند کرد

اینوقت ، یزید فرمان کرد تا : اهل بیت را در آورند و تاکنون سه ساعت بیش و کم میرفت که ایشانرا بر باب یزید بپای داشته بودند، لاجرم اهل بیت را در آوردند

ص: 131


1- دریغ بر سریکه در کنار فرات بریده شد و برای تقرب نزد ابن زیاد حرامزاده میرود . فرزندان سمیه ( مادر ! بن زیاد) بشماره ریگها است و دختر پیغمبر را فرزند نیست
2- مکنون : پنهان شده خاطر : دل ، باطن باژگونه : وارونه دستور ضمیر : مکنون خاطر « مقصود از این دو جمله اینست که : خلاف آنچه را در دل دارد آشکار کند »

چشم ایشان بر یزید افتاد ، نگریستند که تاجی مکلل (1) بدر و یاقوت بر سر گذاشته و بر سریری نشسته و انجمنی از قریش در پیرامن او رده زده و سر حسين علیه السلام را در طشتی زرین جای داده و در نزد خویش نهاده

حدیث حضرت رضا (علیه السلام) در لعن یزید

یا حضرت رضا عليه الصلوة والسلام میفرماید: این هنگام یزید باکل طعام وشرب فقاع (2)مشغول بود واصحاب خود را در اکل و شرب انباز خویش میداشت . چون از اکل فراغت یافت ، طشت زر را که حامل سر حسین بود، در زیر سر بر نهاده ، رقعة شطرنج بر فراز آن بگسترد، و بمقامرت و مغالبت(3) پرداخت . گاهی که بر حریف خویش غلبه ساختی و اسب و فرزین تاختی(4)، بشادیانه سه جام فقاع در کشیدی وته جرعه را در کنار طشت بر زمین افشاندی . آنگاه حضرت رضا علیه السلام میفرماید :

فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا فَلْیَتَوَرَّعْ مِنْ شُرْبِ اَلْفُقَّاعِ وَ اَلشِّطْرَنْجِ فمَنْ نَظَرَ إِلَی اَلْفُقَّاعِ وَ إِلَی اَلشِّطْرَنْجِ فَلْیَذْکُرِ اَلْحُسَیْنَ وَ لْیَلْعَنْ یَزِیدَ یَمْحُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ کَانَتْ کعَدَدِ اَلنُّجُومِ

یعنی کسی که در شمار شیعیان ما باشد ، واجب میکند که از شرب فقاع و لعب شطرنج بپرهیزد. و آنکس که نظر کند بفقاع وشطرنج و لعن کند یزید را، خداوند گناهان او را معفو دارد، اگر چند بشمار ستارگان باشد.

اهلبیت رسالت در مجلس یزید ملعون

بالجمله، در چنین وقت اهل بیت را نزد یزید در آوردند و سید سجاد علیه السلام در

ص: 132


1- مکلل : فراگرفته از چهار طرف
2- فقاع : مشروب ، آبجو
3- مقصود از مغالبت همان، مقامرت « قمار بازی » است ؛ زیرا در قمار بازی هر يک از دو حریف در صدد غلبه بر دیگری است
4- اسب و فرزین تاختن : کنایه از غلبه کردن است

غل جامعه بود. خويشتن علیه السلام میفرماید: ما دوازده تن در یکرشته بودیم که فرسایش(1) غل و زنجیر میدیدیم . من روی با یزید آوردم

قِلَّةُ - وَ أَنَّا مَغْلُولُ - : تَأْذَنُ لِي فِي الْكَلَامِ : فَقَالَ : قَلَّ ، وَ لَا تَقُلْ هُجْراً .

گفتم : رخصت کن تا سخنی گویم ، گفت : بگوی، لکن هذیان مفرمای

فَقُلْتُ : لَقَدْ وَقَفْتَ مَوْقِفاً لَا يَنْبَغِي لِمِثلى أَنْ يَقُولَ الْهُجْرَ

گفتم من در موقفی ایستاده ام که سزاوار نیست از مانند من کسی ناستوده سخن کند. آنگاه فرمود:

أَنْشُدُكَ اللَّهِ يَا يَزِيدُ : مَا ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللَّهِ لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الْحَالِ ؟

و فرمود: هان ای یزید! سوگند میدهم تورا باخدای ، چه گمان میبری برسول خدای اگر ما را بدینحال نظاره کند ؟ اینوقت ، دختر حسین فاطمه علیهما السلام بسخن آمد

فَقَالَتْ : يَا يَزِيدُ ! بَنَاتُ رَسُولُ اللَّهِ سَبَايَا

یعنی ای یزید ! دختران رسول خدای را کس اسیر میگیرد ؛ مجلسیان از سخن او باعلى صوت بگریستند . یزید روی با سید سجاد کرد

وَ قَالٍ : يا أَ بْنِ أَلِحُسَيْنٍ ، أبوکَ قَطَعَ رَحِمِي وَ جَهِلَ حَقِّي وَ نَازَعَنِي فِي سُلطانی ، فَصَنَعَ اللَّهُ بِهِ مَا قَدْ رَأَيْتَ .

گفت: ای پسر حسین: پدرتو قطع رحم کرد وحق مرا نادیده انگاشت وسلطنت مرا حق خویش میپنداشت ، لاجرم چنانکه دیدی خداوند زحمت او را از من دفع داد . زین العابدین علیه السلام او را بدین آیه مبارکه پاسخ فرمود :

ص: 133


1- فرسایش: زیان، پایمالی

« ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ ، إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ تبرأها . إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرُ (1) »

خدای تبارک و تعالي میفرماید : هیچ مصیبتی در زمین بادید نمیگردد و در نفوس شما در نمی آید ، الا آنکه مکتوب و مقدر است از آن پیش که آفریده شود و با قدرت خدای سهل و آسانست . یزید با پسر خود خالد گفت: او را پاسخ بگوی. خالد ندانست چه گوید ، گفت بگو :

« وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُو عَنِ کَثیرٍ (2)»

یعنی هر مصیبتی را که دیدار میکنید، اندوخته کردار شما است ، از پس آنکه مبلغي معفو کشته .

راوندی از ثقات روات حدیث میکند که : یزید با سید سجاد سخن میکرد و در خاطر میداشت که کلمه ئی از آنحضرت اصغا نماید که کیفر آنرا موجب فتوای قتل او فرماید، و از آنحضرت کلامی ناستوده مسموع نمی افتاد، الا آنکه سبحه ای(3) در دست داشت و با اصابع مبارکش گردش میداد . یزید گفت: ای علی بن الحسين من با تو سخن میگویم و تو را پاسخ میگوئی و با انگشتان خویش سبحه میگردانی این کی روا باشد ؟ سید سجاد فرمود : پدر من از جد من مرا حديث فرمود که : چون نماز بامداد میگذاشت ، سخن نمیکرد وسبحه ای در پیش روی خود مینهاد

يَقُولُ : اللَّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ أُسَبِّحُكَ وَ أمجدک وَ أحَمدُکَ وَ أُهَلِّلُكَ بِعَدَدِ مَا أدیر بِهِ سُبْحَتِي

عرض میکرد : ای پروردگار من! صبح کردم در حالتی که تسبیح میکنم تورا و تمجید میکنم تو را وسپاس میگذارم تورا و تهلیل میکنم ، بشماری که میگردانم

ص: 134


1- قرآن مجید « 57-22»
2- قرآن کریم « 42-29»
3- سبحه : تسبیح

بدست سبحه خویش را. آنگاه سبحه خود را بدست میکرد و میگردانید، بی آنکه ذکری بشمار تسبیح خواهد کرد(1) وميفرمود: این حرزيست(2) مردم را تا گاهی که بفراش خویش باز گردند. و شامگاهان آن کلماترا اعادت میکرد وسبحه خود را در خوابگاه خویش در تحت بالین میگذاشت و میفرمود : این کردار بجای گردانیدن سبحه بشمار میرود . هان ای یزید ! من در اشتغال این امر اقتدا بجد خویش مینمایم

فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ : لَا أُكَلِّمُ أَحَداً مِنْكُمْ إِلَّا وَ يُجِيبُنِي بِمَا يُعَوِّذُ بِهِ .

با هیچ تن از شما سخن نراندم جز آنکه مرا بپاسخ، زبان در دهانم شکست و دیگر باره یزید آغاز سخن کرد

فَقَالَ : يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَتَلَ أَبَاكَ . فَقَالَ : عَلِيُّ بْنَ الْحُسَيْنِ : لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى مَنْ قَتَلَ أَبِي .

گفت : ای پسر حسين ! سپاس خداوندی را که پدر تو را بکشت : سید سجاد فرمود : لعنت خدای بر کسی که پدر مرا بکشت، و با سیدسجاد دوازده تن بيک رشته بسته احبال و مقيد اغلال(3) بودند. یزید که قتل سیدسجاد را بهانه طلب بود ، چون این سخن بشنید ، تمهید غضب کرد و فرمان داد که : آنحضرترا گردن بزنند

فَقَالَ عَلِىُّ بْنَ الْحُسَيْنِ : فَإِذَا قَتَلْتَنِي ، فَبَناتُ رَسُولَ اللَّهِ مَنْ يَرُدَّهُمْ إِلَى مَنَازِلَهُمْ ؟ وَ لَيْسَ لَهُمْ مُحْرِمُ غَيْرِي

فرمود: ای یزید ! چون مرا بخواهی کشت ، این دختران رسول خدای را که جز من محرم ندارند کدام کس بمنازل ایشان کوچ خواهد داد ؟ یزید آن سورت(4)

ص: 135


1- بدون آنکه با هر دانه ای از تسبیح ذکری گوید
2- حرز : چیزی که انسان را از خطر حفظ میکند
3- احبال « جمع حبل » : ریسمان ها . مقيد؛ بسته شده: . اغلال ، جمع غل : بند گردن
4- سورت : تيزی و شدت

خشم را فروخورده

فَقَالَ : أَنْتَ تردهم إِلَى مَنَازِلَهُمْ

گفت : تو ایشانرا بمنازل خویش کوچ خواهی داد و سوهانی طلب نمود و بدست خود اوتاد و عقود(1) جامعه را قطع و فصل(2) داد و از گردن سیدسجاد بر گرفت و گفت : یا علی بن الحسين : دانستی که در تقدیم این امر چه اراده کردم ؟ فرمود : از بهر آنکه بیرون تو کس بر گردن من منتی حمل نکند . گفت : سوگند با خدای جز این اراده نکردم. آنگاه حکم داد تا : احبال دیگرانرا نیز قطع کردند و همگان را از بند رها ساختند. آنگاه فرمان کرد تا : آن طشت زر را که حامل سر مبارک حسين علیه السلام بود بیاوردند و در پیش روی او نهادند و اهلبیت را از قفای خویش جای جلوس داد تا نظارۂ سر حسین را کمتر توانند. اما سیدسجاد، چون چشم مبارکش بر آن سر همایون افتاد ، هرگز از سر گوسفند غذا نفرمود

اشعار کفر آمیز یزید

بالجمله ، چون سر مبارک حسين علیه السلام را حاضر کردند ، یزید چوبی از خیزران بدست کرده و بر دندانهای مبارک آنحضرت میکوفت و این اشعار قرائت مینمود :

لَیْتَ اَشْیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا *** جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْاَسَلِ

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا *** خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْیٌ نَزَلَ

قَد اَخَذْنا مِنْ عَلِیٍّ ثارَنا *** وَ قَتَلْنَا الْفارِسَ اللَّیْثَ الْبَطَلَ

وَ قَتَلنا الْقَومَ مِنْ ساداتِهِم *** و عَدَلْناهُ بِبَدرٍ فَانْعَدَلَ

ص: 136


1- عقود : بند ها
2- قطع : بریدن . فصل : جدا کردن

فَجَزَیْناهُمْ بِبَدرٍ مِثْلَها *** وَ بِاُحدٍ یَوْمَ اُحدٍ فَاعْتَدَلَ

لو رَاَوْهُ فاسْتَهلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قالوا یا یزیدُ لاتَشَلُّ

و کَذاکَ الشَّیخُ اَوْصانی بِهِ *** فَاتَّبَعْتُ الشَّیخَ فیما قَد سَئَلَ(1)

و بدین شعر حصين بن الحمام المرى نیز تمثل جست :

صَبَرنا وکانَ الصَّبرُ مِنّا سَجِیَّهً *** وَ أَسیافِنا یفرینَ هاماً و مِعصَما

نُفَلِّقُ هاماً مِن رُؤوسٍ أحِبَّهٍ *** إلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما(2)

فَقَالَتْ سَكِينَةٍ : وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ أَقْسَى قَلْباً مَنْ يَزِيدُ وَ لَا رَأَيْتُ كَافِراً وَ لَا مُشْرِکاً شَرّاً مِنْهُ وَ لَا أَ جَفَا مِنْهُ .

سکینه فرمود: سوگند باخدای هرگز ندیدم کسيرا سخت دل تر و کافرتر و مشرک تر وشریرتر وجفا کارتر از یزید ، چه گاهی که سرپدرم را در نزد او نهاده بودند واهلبیت پیغمبر زار زار مینالیدند و بهای های میگریستند، او را بهیچگونه مکروهی بخاطر در نمیرفت و با چوب خیزران دندانهای مبارک حسين را میزد و این اشعار را قرائت میکرد .

مکشوف باد که محدثین اخبار و مورخین آثار، مانند فاضل مجلسی و صاحب عوالم و مؤلف لهوف و ابی مخنف و صاحب روضة الاحباب وابن ابی الحدید و طریحی

ص: 137


1- خلاصه اشعار : بنی هاشم خلافت را بازیچه قرار دادند ، زیرا نه خبری از جانب خدا آمده و نه وحیی نازل شده بود. از علی خونخواهی کردیم و سوار دلاور چون شیر را کشتیم. وجنک بدر را تلافی کردیم . ایکاش پدرانم که در جنک بدر بودند، امروز میبودند و شاد میگشتند و میگفتند : ای یزید ! دستت درد نکند . پدرم مرا اینگونه سفارش کرد و من هم امتثال کردم
2- صبر کردیم و صبر خوی ما است . شمشیر های ما سر و دست میبرد « معنی بیت دوم را در ص: 128بخوانید »

و مسعودی وصاحب اعلام الوری واعصم کوفی و خوارزمی و طبری وواقدی و یافعی وابن شهر آشوب ومؤلف فصول المهمه وجرایح و صواعق وابن جوزی وصاحب جلا عبدالله بن محمد رضا الحسینی وصاحب کشف الغمه و مغازی و مؤلفين کتب عربیه و فارسیه که نگارش نام ایشان موجب اطناب وتطويل بلاطايل(1) گردد ، هيچيک در این اشعار که یزید قرائت کرد، بتصريح باز ننموده اند که کداميک را از ابن زبعری انشاد کرد و کداميک را خویشتن انشا کرد . جماعتی همگانرا از یزید دانسته اند و بعضی برخی را نسبت بابن زبعری کرده اند، چه اشعار ابن زبعری را نشنیده و ندانسته اند .

اشعار ابن زبعری

واجب میکند که من بنده اشعار ابن زبعری را که در جنک احد گفت ، بشرحی که در کتاب رسول خدا نگارش کردم ، تجدید نگارش کنم تا اختلاف کلمه از میان مؤلفین برخیزد وهمگان بدانند که : شعر یزید بن معاویه کدام است و شمر ابن زبعری کدام. وهي هذه (2)

یا غُرابَ البَینِ ما شِئتَ فَقُل *** إنَّما تَنعق اَمراً قَد فُعِل(3)

إِنَّ لِلْخَيْرِ وَ لِلشَّرِّ مَدَى *** وَ سَوَاءٍ قَبْرِ مُثْرٍ وَ مُقِلُّ (4)

كُلُّ خَيْرٍ وَ نِعْیمَ زايل *** وَ بَنَاتِ الدَّهْرِ يَلعَبن بِكُلِّ

أَبْلِغَا حَسَّانَ عنی آیة *** فَقَریضُ الشَّعْرِ یَشفی ذَا الْعِلَلِ (5)

ص: 138


1- لاطائل : بي فائده
2- ضمير هي راجعست باشعار ابن زبعری « یعنی اشعار او اينست»
3- نعيق : بانک کلاغ
4- مدی : نهایت ، مثری : ثروتمند . مقل : فقير
5- حسان بن ثابت ، از شعرای معروف زمان پیغمبر است و اشعار غديرية او معروف است.

کم تُرِي فِي الْحَرْبِ مِنْ جُمْجُمَةُ *** وَ أَكَفَّ قَدْ ابينت وَ رَجلٍ (1)

وَ سَرَابِيلَ حَسَّانَ سَلَبَتْ *** عَنْ كُماةٍ غُودِ رُوا فِي المُنتَزَلِ (2)

كَمْ قَتَلَنَا مَنْ کَریمٍ سَیدٍ * * * مَاجِدُ الْجَدَّيْنِ مِقدامٍ بَطَلَ (3)

صَادِقُ النَّجْدَةِ قَرَمَ بَارِعٍ *** غیر رِعديد لَدَى وَقَعَ الأسَلِ(4)

فَسَلْ ألمِهراسَ مِنْ سَاكِنُهُ * * * مِنْ کَراديسَ وَ هَامُ کَالحَجَلِ (5)

لَیتَ أشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا *** جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل(6)

حِينَ حُطَّتْ بِفِنَاءِ برکها *** وَ اسْتَحَرَّ الْقَتْلُ فِي عَبْدِ الْأَشَلِّ(7)

ثُمَّ حُفُّوا عِنْدَ ذاکم رقّصا * * * رَقْصُ الحفان تَعْدُوَ فِي الْجَبَلِ (8)

فَقَتَلنا النِّصْفِ مِنْ ساداتِهِم *** وَ عَدَلنا مِيلٍ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

لا أَلْوَمُ النَّفْسِ إِلَّا أَنَّنَا *** لَوْ كَرَرنا لَفَعَلنَا المُفتَعَل

بِسُيُوفِ الْهِنْدِ تَعْلُو هَامِهِمْ * * * تَبْرُدَ الْغَيْظِ وَ يَشْفِينِ الغِلَل (9)

اکنون از این اشعار توان دانست که : کداميک را بزید بتمثل آورده و کداميک را خود انشا کرده یا باندک بينونتی قرائت نموده . و همچنان یزید بن معاویه ، دو

ص: 139


1- جمجمه : کاسه سر . اکف جع کف : سر دست . ابينت : جدا شده است . رجل : پا « در اصل بسکون جیم بر وزن حبر است ولی در اینجا برای مراعات قافيه بحر کت جیم آمده است »
2- کماة ، جمع کمی : دلاور
3- مقدام : شجاع
4- قرم : مرد بزرک . بارع : نابغه . اسل : نیزه ها
5- مهراس: نام آبى است در احد. کراديس: استخوان هاى مفاصل
6- جزع: ناله و فرياد
7- حطّ: فرود آمدن. برک: شتران. استحرّ: شدت کرد.
8- رقص : نوعی از دویدن . حفان : شتر مرغان خرد سال . جبل : کوه
9- هام: فرق سر. تبرد الغيظ: خشم را مى نشاند و سرد مى کند

شعر از این قصيدة عبدالله بن زبعری را هنگام ورود سر های شهدا بتمثل آورد -چنانکه مرقوم شد(1) - وبدو شعر او در اینجا تمثل جست و سایر اشعار از یزید است وابن زبعری در غزوہ احد عبداللات نام داشت. گاهی که مسلمانی گرفت چنانکه نگاشته آمد رسول خدا او را عبدالله نام داد(2) اکنون با سر سخن آئیم

اعتراض ابو برزه بر یزید

چون ابو برزة الاسلمی که حاضر مجلس بود نگریست که یزید چوب بردهان حسين علیه السلام میزند

قَالَ وَیْحَکَ یا یَزید أَ تَنْکُتُ بقَضِیبِکَ ثَغْرَ اَلْحُسَیْنِ بِقَضِیبِکَ أَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُ رَسول الله یَرْشُفُ ثَنَایَاهُ وَ ثَنَایَا أَخِیهِ الحَسن - وَ یَقُولُ أَنْتُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ فَقَتَلَ اَللَّهُ قَاتِلَکُمَا وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً

گفت : ای یزید ! وای بر تو! آیا دندان حسین را باچوب خیزران میکوبی حاضر بودم که رسول خدا ، دندانهای او را و برادر او حسن را میبوسید و میمکید و میفرمود : شما سیدجوانان بهشتید . خدا بکشد کشنده شمارا ولعن کند قاتل شما را و ساخته کند از برای او عذاب جهنم را ، یزید از اینکلمات در خشم شد و فرمان داد که : او را از مجلس بیرون کنند . ابوبرزه دامنکشان و خشم آگین بیرون شد. پس سمرة بن جنادة بن جندب برخاست و گفت :

قَطَعَ اللَّهُ يَدَيْكَ يَا يَزِيدُ

خداوند قطع کند دستهای تو را ای یزید! چوب بر دندان پسر پیغمبر میزنی که من کرة بعد کرة ديدم رسول خدا آن موضع را بوسه میداد ؟! یزید بر آشفت و گفت: اگر نه این بود که صحبت تو را با رسول خدا رعایت کردم ، بفرمودم تا: سرت را از تن دور کنند. سمرة گفت : شگفت حالی است که صحبت مرا با پیغمبر رعایت میکنی

ص: 140


1- به ص128 رجوع شود
2- چون مسلمان شد، پیغمبر او را عبدالله نام گذاشت

و پسر پیغمبر را میکشی!! مردم از کلمات او بهای های بگریستند ، چنانکه بیم میرفت فتنه ئی حدیث شود و زنی هاشمیه در خانه یزید بود ، بآواز بلند بانک بناله و عويل برداشت که :

وَا حَبيباة ! وَا سَيِّدَ أَهْلِ بَيتاة يَا أَ بْنِ مُحَمَداه .

ای فریاد رس ایتام وارامل ! و ای مقتول بتیغ اولاد زنا ! زينب علیهاالسلام چون کردار یزید را با سر برادر بدید، دست بزد و گریبان بدرید و فریاد بر آورد که

ياحُسَيناه ! يَا حَبِيبُ رَسُولَ اللَّهِ : يَا ابْنَ مَكَّةَ وَ مِنی یا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ ! يَا ابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفَى .

طلب کردن شامی فاطمه را بکنیزی

این هنگام بروایت ابن طاوس از مردم شام مردی سرخ روی برخاست وروی با یزید کرد و گفت : يا أمير المؤمنین ! این کنيزک را بمن بخش و از این سخن فاطمه دختر حسین علیه السلام را خواست . فاطمه چون این بشنید ، بر خویشتن بلرزید و دامن عمه خود زینب را بگرفت

فَقَالَتْ : أَوْ تَمَّتْ وَ أَسْتَخْدِمَ ؟!!!

گفت: یتیم شدم، اکنون بکنیزی بایدم رفت !؟ و گمان میکرد که اسعاف حاجت شامی از برای یزید جایز است . زینب که دانا بر مسئله بود، روی با شامی کرد

وَ : فَقَالَتْ : كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ لَوْمَةَ وَ اللَّهِ مَا ذَلِكَ لَكَ وَ لَا لَهُ .

گفت : دروغ گفتی . سوگند با خدای اگر بمیری اینکار برای توصورت نبندد و از برای یزید نشود . یزید در خشم شد

وَ قَالَ كُذِبْتُ ، وَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لِي ، وَ لَوْ شِئْتُ أَفْعَلُ لَفَعَلْتُ

ص: 141

گفت : سوگند با خدای دروغ گفتی ، اینکار از برای من روان است و اگر بخواهم بکنم میکنم . زینب گفت :

دعا برای ما قالته ای جالب و زیبا می باشد و نباتات دينية

كَلاَّ ! وَ اللَّهُ ماجَعَلَ اللَّهُ لَكَ ذَلِكَ ، إِلاَّ أَنْ تَخْرُجَ مِنْ مِلَّتِنا وَ تَدِينُ بِغَیرها

فرمود : حاشا که اینکار توانی کرد جز اینکه از دین ما بیرون شوی و دینی دیگر اختیار کنی. خشم يزيد بزيادت شد و گفت : در پیش روی من بدینگونه سخن میکنی ؟ همانا پدرت و بر ادرت از دین بیرون شدند

قَالَتْ زَيْنَبُ : بِدِينِ اللَّهِ وَ دِينِ أَبِي وَ دِينِ أَخِي اهْتَدَيْتُ ، أَنْتِ وَ أَبُوكِ وَجَدَكَ ، إِنْ كُنْتَ مُسْلِماً

فرمود : بدین خدا و دین پدر من و دین برادر من ، تو و پدرت و جدت هدایت یافتید . اگر مسلم باشی . یزید گفت :

كَذَّبَتْ یا عَدُوَّةُ اللَّهُ !

دروغ گفتی ای دشمن خدا ! زینب گفت

أَنْتَ أَمِيرُ تَشْتِمُ ظَالِماً وَ تَقْهَرُ بِسُلْطَانِكَ .

هان ای یزید ! بنیروی امارت فحش میگوئی و بقوت سلطنت با ما ستم میکنی و ما را مقهور میداری . یزید شرمگین شد و خاموش گشت . اینوقت شامی سخن خویش را اعادت کرد و گفت : یا امیرالمؤمنین، این جاریه را با من عطا کن. يزيد گفت : دور شو خدایت مرک بدهاد . ام کلثوم روی با شامی کرد

فَقَالَتْ : اسکت يَا لُکَعَ الرِّجَالِ قَطَعَ اللَّهُ لِسَانِكَ وَ أَعْمى عَيْنِكَ وَ أَيْبَسَ يَدَيْكَ وَ جَعَلَ النَّارَ مَثْوَاكَ، إِنَّ أَوْلَادِ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَكُونُونَ خِدْمَةِ لِأَوْلَادِ الْأَدْعِيَاءُ

ص: 142

فرمود : زبان بر بندای فرومایه هرزه درای خداوند قطع کناد زبان تو را و کور کناد چشمهای تو را و بخشکاناد دستهای تو را و در آتش دوزخ جای دهاد تورا همانا فرزندان پیغمبران خادم زنا زادگان نشوند . هنوز ام کلثوم این سخن در دهان داشت، که خداوند مسئلت او را با اجابت مقرون فرمود ، گنک و نابینا شد و دست هایش بخوشید و در افتاد وجان بداد. و اینکه سید روایت فرموده که : آن مرد شامی فاطمه را نمیشناخت و از یزید پرسش کرد که اینجاریه کیست ؟ گفت : دختر حسین بن علی بن ابیطالب است و او از گفته پشیمان شد و بر یزید بر آشفت که ذریه پیغمبر را اسیر میگیری ؟! و من چنان میدانستم که از اسرای روم است و یزید اورا بکشت ، سخت بعید مینماید . چگونه صورت می بندد که اهلبیت را با آن سر های بریده بشرحی که مرقوم شد ، بشهر شام در آورند و مرد شامی که از مقربان یزید و در خور جلوس مجلس یزید باشد ، ایشان را نشناسد بلکه روز تا روز از اخبار کربلا و نام و نشان شهدا و منازل اهلبيت کماهی (1)آگاهی داشتند

خطبه حضرت زینب در مجلس یزید

مع القصه اینوقت زینب علیها السلام برخاست و بقرائت این خطبه پرداخت

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ .

صَدَقَ اللهُ کَذلِکَ یَقوُلُ «ثم کان عاقبهُ الّذینَ اساؤا السؤءی ان کَذبوا بآیاتِ اللهِ وَ کانوا بِها یَسْتَهْزِؤنَ(2)» اضظننت یا یزیدُ حَیْثُ اَخَذتَ عَلَیْنا اَقْطارَ الارض و آفاقَ السماءِ فَاصْبَحْنا نُساقُ کَما تُساقُ الاساری ان بِنا عَلَی اللهِ هَواناٌ وَ بِکَ عَلَیهِ کَرامَهً وَ ان ذلِکَ لِعَظمِ خَطَرِکَ عِنْدَهُ فَشَمخْتَ بِاَنْفِکَ وَ نَظَرْتَ فِی عطْفِکَ جَذْلانَ مَسْرُورا حَیْن رَاَیْتَ الدنیا لَکَ مُسْتَوْثَقَهٌ والاُمُورُ مُتَسِقَهً حِینَ صَفا لَکَ مُلْکُنا وَ سُلْطانُنا

ص: 143


1- کماهی : چنانکه بود ، بی کم و زیاد
2- » قرآن کریم «30-9 »

مَهْلًا مَهْلًا . أُنْسِيتُ قَوْلُ اللَّهِ : «وَ لَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ (1)» أَمِنَ الْعَدْلِ یَا ابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْدِیرُکَ حَرائِرِکَ وِ إِمائَکَ وَ سَوْقُکَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ سَبایا؟! قَدْ هَتَکْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ یَحْدُوا بِهِنَّ الأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَی بَلَدٍ وَ یَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَناهِلِ و الْمَناقِلِ وَ یَتَصَفَّحُ الْقَرِیبُ وَ الْبَعِیدُ والدنی و الشَّرِیفُ وَ لَیْسَ مَعَهُنِّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِیٌّ وَ لَا مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِی وَ کَیْفَ یُرْتَجَی مُرَاقَبَهُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَکْبَادَ الْأَزْکِیَاءِ وَ نَبَتَ لحَمُهُ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ، وَ کَیْفَ یَسْتَبْطِا فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَیْنَا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَآنِ وَ الْإِحَنِ وَ الْأَضْغَانِ ثُمَّ تَقُولُ- غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ-: لا هَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قَالُوا یَا یَزِیدُ لَا تُشَلُ مُنْتَحِیاً عَلَی ثَنَایَا أَبِی عَبْدِ اللهِ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الجَنَّهِ تَنْکُتُهَا بِمِخْصَرَتِکَ وَ کَیْفَ لَا تَقُولُ ذَلِکَ وَ لقَدْ نَکَأْتَ الْقَرْحَهَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَهَ بِإِرَاقَتِکَ دِمَاءَ ذُرِّیَّهِ مُحَمَّدٍ وَ نُجُومِ الْأَرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَّلِبِ، وَ تَهْتِفُ بِأَشْیَاخِکَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تُنَادِیهِمْ. فَلَتَرِدَنَّ وَ شِیکاً مَوْرِدَهُمْ وَ لَتَوَدَّنَّ أَنَّکَ شَلَلْتَ وَ بَکِمْتَ، وَ لَمْ یَکُنْ قُلْتَ مَا قُلْتَ وَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ.

أَللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَکَ بِمَنْ سَفَکَ

ص: 144


1- قرآن مجید «3-172 »

دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا، فَوَ اللهِ مَا فَرَیْتَ إِلَّا جِلْدَکَ وَ لَا جَزَزْتَ إِلَّا لحَمَکَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلَی رَسُولِ اللهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْکِ دِمَاءِ ذُرِّیَّتِهِ وَ انْتَهَکْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِی عِتْرَتِهِ وَ لحَمَتِهِ حَیْثُ یَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَ یَلُمُّ شَعَثَهُمْ وَ یَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ « وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (1)» حَسْبُکَ بِاللهِ حَاکِماً وَ بِمُحَمَّدٍ خَصِیماً وَ بِجَبْرَئِیلَ ظَهِیراً وَ سَیَعْلَمُ مَنْ سَوَّی لَکَ وَ مَکَّنَکَ مِنْ رِقَابِ المُسْلِمِینَ، بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا وَ أَیُّکُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً. وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَیَّ الدَّوَاهِی مُخَاطَبَتَکَ إِنِّی لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِیعَکَ وَ أَسْتَکْبِرُ تَوْبِیخَکَ، لَکِنَّ الْعُیُونَ عَبْرَی وَ الصُّدُورَ حَرَّی، أَلَا فَالْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَبَاءِ بِحِزْبِ الشَّیْطَانِ الطُّلَقَاءِ، فَهَذِهِ الْأَیْدِی تَنْطِفُ مِنْ دِمَائِنَا وَ الْأَفْوَاهُ تنحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنَا وَ تِلْکَ الجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّوَاکِی تَنْتَابُهَا الْعَوَاسِلُ وَ تَعْفُوهَا أُمَّهَاتُ الْفَرَاعِلِ. وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَجِدُنَا وَ شِیکاً مَغْرَماً حِینَ لَا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمْتَ یداک «وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» فَإِلَی اللهِ المُشْتَکَی وَ عَلَیْهِ المُعَوَّلُ، فَکِدْ کَیْدَکَ وَاسْعَ سَعْیَکَ وَ نَاصِبْ جُهْدَکَ فَوَ اللهِ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَ حْیَنَا وَ لَا تُدْرِکُ أَمَدَنَا وَ لَا تَرْحَضُ عَنْکَ عَارَهَا وَ هَلْ رَأْیُکَ إِلَّا فَنَدٌ وَ أَیَّامُکَ إِلَّا عَدَدٌ، وَ جَمْعُکَ

ص: 145


1- قرآن کریم «3-163»

إِلَّا بَدَدٌ؟ یَوْمَ یُنَادِی المُنَادِی: « أَلا لَعْنَهُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ». فَالحَمْدُ لِلهِ الَّذِی خَتَمَ لِأَوَّلِنَا بِالسَّعَادَهِ وَ لِآخِرِنَا بِالشَّهَادَهِ وَ الرَّحْمَهِ، وَ نَسئلُ أَنْ یُکْمِلَ لَهُمُ الثَّوَابَ وَ یُوجِبَ لهُمُ المَزِیدَ وَ یُحْسِنَ عَلَیْنَا الْخِلَافَهَ إِنَّهُ رَحِیمٌ وَ دُودٌ، وَ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیل

خلاصه این کلمات بفارسی چنین می آید : پس از ستایش یزدان پاک ونیایش(1) خواجه لولاک(2)، بحکم آیه مبارکه قرآن باز نمود که : یزید واتباع او که سر از فرمان خدای برتافتند و آیات خدای را انکار کردند ، بازگشت ایشان بآتش دوزخ خواهد بود . آنگاه روی با یزید آورد و فرمود : هان ای یزید ! آیا گمان میکنی گاهی که زمین و آسمان را برما تنک آوردی و ما را شهر تا شهر مانند اسیران کوچ دادی ، از منزلت و مکانت ما کاستی ؛ و بر حشمت و کرامت خود افزودي ؟ و قربت خود را در حضرت خداوند بزیادت کردی؟ از این روی آغاز تکبر و تنمر(3) نمودی و بر خویشتن بینی بیفزودى(4) ويکباره شاد و شادخواره شدی که مملکت دنیا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافی گشت ؟ نه چنين است ، ای یزید! عنان باز کش و لختی بباش. مگر از خاطر بستردی ، آنجا که خداوند با پیغمبر خودمیفرماید: البته گمان نکنند آنان که کفر ورزیدند: تأخير عذاب ایشان خیری است مر ایشان را ، همانا مهلت دادیم ایشان را تا بر گناه بیفزایند و ما بر باد افراه بیفزائیم . آیا از در عدل و اقتصاد است ای پسر طلقا که زنان و کنیز گان خود را از پس پرده باز داری و دختران رسول خدای را چون اسيران شهر بشهر بگردانی ؟ همانا پرده حشمت وحرمت ایشان را چاک کردی و ایشان را از پرده بر آورده و در منازل و مناهل(5) بتاختی ومطمح نظر وضیع و

ص: 146


1- نیایش : دعاء با تضرع
2- اشاره بحديث : لولاک لما خلقت الافلاک است
3- تنمر : پلنک دماغی
4- کنایه از خود بینی و نخوت است
5- مناهل ، جمع منهل : محل آب برداشتن

شریف(1) ساختی در حالتی که از مردان و پرستاران ایشان کس با ایشان نبود . چگونه امید میرود که طریق مهر وحفاوت سپارد کسی که جگر آزادگان را بخاید و از دهان بر افکند(2) و گوشتش بخون شهیدان بروید و نمو کند (کنایت از آنکه از فرزند هند جگر خواره چه بهره توان یافت ؟ ) و چگونه در خصومت ماخویشتن داری تواند کرد ، کسی که جز از درخصمی برما نظاره نداند و بی آنکه بر خود جرم و جریرتی وارد آرد، یا امری عظیم شمارد، شعری بدین شناعت انشاد کند و بخواند:

لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلَ

و با چوب خیزران بر دندانهای مبارک ابی عبدالله، سیدجوانان اهل بهشت بزند، روا است که انشای اینچنین شعر کند.هان ای یزید! دانسته باش که: دمل خویش را نابهنگام بشکافتی و قرحة شأفه(3) را که قطع آن موجب هلاکت است از بن بزدی ، از این روی که خون فرزندان محمد را بریختی و سلسله آل عبدالمطلب راکه ستارگان زمینند بگسیختی اکنون مشایخ خویش را ندا میکنی و گمان داری که : شنوندگانند. زود باشد که موردایشان(4) در آئی و دوست داری که شل بودی و گنک(5) بودی و آنچه گفتی نگفتی و آنچه کردی نکردی، و تو را سودی نکند(6) گفتی آنچه گفتی و کردی آنچه کردی.

آنگاه فرمود : ای پروردگار من! بگیر حق ما را از ستمکاران و دست فرسود غضب خود فرمای آنان را که خون ما بريختند و نگاهبانان ما را بمعلاق (7) هلاک بر آويختند. هان ای یزید ! نشکافتی مگر پوست خود را و پاره پار نساختی مگر

ص: 147


1- وضيع : فرومایه. شريف: عاليقدر
2- خائیدن : جویدن و در این جمله اشاره بجویدن هند جگر حمزه سید الشهداء (علیه السلام) می فرماید
3- شافة ( بر وزن رافة ) : ریش سوختنی که زیر قدم بر آید و علاج آن بداغ کنند
4- مراد جهنم است
5- گنگ ، لال
6- چون بجهنم در آئی، آرزو کنی که ایکاش لال میبودی و فرمان قتل حسین نمیدادی وابن پشیمانی برای تو سودی نداردی
7- معلاق ( بکسر میم ) چنگک ، قلاب

گوشت خود را . زود باشد که برسول خدا در آئی ، در حالتی که حمل کرده باشی بر خود ریختن خون فرزندان اورا و دریدن پرده حرمت عترت او را و جمع کرده باشد ذریه خود را و فراهم آورده باشد پراکندگی ایشان را و مأخوذ دارد حق ایشان را و پندار مکن آنانرا که در راه خدا کشته شدند ، مردگانند، بلکه ایشان زندگانند و در نزد پروردگار خود روزی خوارانند. و کافی است تو را ای یزید ! گاهی که خداوند داور باشد و محمد داوری کند و جبرئیل یاوری نماید . وزود باشد که بدانند آنان که تو را دستیار شدند و بر گردن مسلمانان سوار کردند : چه نکوهیده بدلی از میان ستمکاران اختیار نمودند و روز برانگیزش کداميک از شما بد روز تر و بد فرجام تر خواهید بود. همانا مخاطبه و محاوره تو بر من گران می آید ، چه من قدر تورا خرد میپندارم وسرزنش تورا بزرک میشمارم و شناعت تو را ستوده می انگارم ، لکن چشمها سرشک ریز است و سینه ها آتش انگیز . چه امری شگفت و عظیم است که لشکر خدا بدست طلقا که لشکر شیطانند کشته گردند ! و دست ایشان از خون ما سیلان پذيرد؛ ودهان ایشان از گوشت ما بدو شد و بنوشد ! و آن جسد های پاک و پاکیزه را گرگهای بیابانی بنوبت زیارت کنند ، و آن تنهای مبارک را بچهای ضبع (1) بر خاک بمالند و بفرسایند. ای یزید؛ اگر امروز ما را بغلبه غنیمت انگاشتی ، زود باشد که مأخوذ غرامت باشی، و بدست نکنی، جز آنکه از پیش فرستادی و نیست خداوند بر بندگان ستم کننده و در حضرت او است شکایت ما و اعتماد ما . اکنون از خدیعت و مکیدت دست باز مدارو دقیقه ای ازجهد وسعی فرو مگذار ، با اینهمه نتوانی ذکر ما را محو کنی و وحی ما را بمیرانی و فرجام ما را باز دانی و خویشتن را از این عار برهانی، چه عقل توعلیل است و ایام تو قلیل و جمع تو پراکنده و روز تو گذرنده ، گاهی که ندای حق در رسد که : لعنت خدای برظالمان است . سپاس و ستایش خداوندی را که ختم کرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را ودر حضرت حق خواستاریم

ص: 148


1- ضبع : گفتار

که : ثواب شهدای ما را تکمیل فرماید و هر روز بر اجر ایشان بیفزاید و ما را بخلیفهای نیکو مخلف دارد که اواست پروردگار ودود(1) و خداوند رحيم «حسبنا الله و نعم الوکيل» یزید را موافق نمی افتاد که زینب را بدین سخنان درشت و کلمات شتم آمیز مورد غضب و سخط دارد ، خواست که عذری بر تراشد که زنان نوایح (2) بیهشانه سخن کنند ، لاجرم او را بدین شعر پاسخ گفت :

یا صَیْحَهً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ *** ما اهْوَنَ المَوْتَ عَلَی النَّوائِحِ(3)

آنگاه با بزرگان سخن بمشورت افکند که : با این جماعت چه صنعت بدست گیرم ؟

قالُوا : لَا تُتَّخَذُ مِنْ كَلْبٍ سُوءٍ إِلَّا جُرُّواً

یعنی از سک ، جز بچه سگ متوقع نباید بود ، کنایت از آنکه همگان را با تیغ در گذران . نعمان بن بشیر حاضر مجلس بود

فَقَالَ لَهُ : أَنْظُرُ ، ما کانَ الرَّسُولُ صَنَعَهُ بِهِمْ ، فَاصْنَعْهُ بِهِمْ .

گفت : اي يزيد ! ببین تا رسول خدای با ایشان چه صنعت پیش داشت ، آنکن که رسول خدای کرد . اینوقت ، یزید فرمان کرد تا : علی بن الحسين و اهلبیت را در مکانی خراب جای دادند، که نه دافع گرما بود، نه حافظ سرما، چنانکه چهره مبارکشان از سورت حر و قر پوست فرو گذاشت(4)

در خبر است که در آن ایام در ارض بیت المقدس سنگی از زمین بر نمیداشتند ، جز اینکه خون تازه از جای آن جوشش داشت . یزید ملعون کرة بعد کرة (5) اهل بیت رسول خدای را حاضر مجلس میساخت و بکار خمر و قمر(6) میپرداخت

ص: 149


1- ودود : مهربان
2- نوائح ( جمع نائحه ) زنان نوحه گر
3- ناله و زاری از زنان ناله کننده پسندیده است. چه بسیار آسان است مرک بر زنان نوحه کننده
4- حر : گرما . قر : سرما . فرو گذاشت : ریخت ، انداخت
5- پی در پی
6- قمر : قمار

اسلام رسول ملک روم

سید سجاد علیه السلام میفرماید : یکروز ما را احضار کرد و همچنان میگسار بود و بر سر پدرم مینگریست ، اینوقت کس در طلب رسول قسطنط ملک روم فرستاد چون او درآمد و بنشست ، گفت : ای. پادشاه عرب ! این سر کیست؟ پاسخ داد که تو را با این سر حاجت چیست ؟ گفت : چون من بنزد ملک خویش باز شوم ، از هر کم و بیش از من پرسش میکند . میخواهم تا قصه این سر را بدانم و بعرض پادشاه خویش برسانم، تا شاد شود و با شادی تو انباز (1) گردد . یزید گفت : این سر حسین بن علی بن ابیطالب است . گفت : مادرش کیست ؟ گفت : فاطمه دختر رسول خدای . نصرانی گفت: وای بر تو و بر دین تو ! دین مرا با دین توانباز نتوان داشت. همانا نژاد من بداود نبی منتهی میشود و میان من و داود بسیار کس واسطه است و مردم نصاری خاک قدم مرا از برای تبرک مأخوذ میدارند. و شما پسر پیغمبر خود را که افزون از يک مادر واسطه نیست بقتل میرسانید. گوش فرا من دار تا حديث کنیسه حافر را با تو بگویم ، یزید گفت : بگو، گفت:

در بحر عمان در طریق چین جزیره ایست ، هشتاد در هشتاد فرسنک و در آن جزیره شهری عظیم است و کافور و عنبر و یاقوت احمر از آنجا بدست میآید و در اراضی آن درختان عود عظیم میشود و در آن شهر کنیسه ای چند است . یکی را کنیسه حافر گویند و در محراب آن کنیسه حقه ای از زرسرخ آویخته اند و در آن حقه سمی است . میگویند : این حافر (2)حماریست که عیسی بر آن سوار میشد . علمای نصاری هر سال بزیارت آن حافر میروند و در گرد آن طواف میدهند و اسعاف حوایج خویش را طلب میکنند و شما پسر پیغمبر خویش را میکشید ؟

لَا بَارَكَ اللَّهُ فِيكُمْ وَ لَا فِي دِينِكُمْ

یزید گفت : این نصرانی را گردن بزنید، که در مملکت خویش زبان بسب وشتم ما خواهد گشود . نصرانی چون این بدانست ، گفت : دوش پیغمبر شما را در

ص: 150


1- انباز : شریک
2- حافر : سم حیوان

خواب دیدم . مرا بشارت بهشت داد، در عجب شدم . اکنون سر آن مکشوف افتاد ، پس کلمه بگفت و مسلمانی گرفت و آن سر مبارک را برداشت و بر سینه بچفسانید و ببوسید تا گاهی که از دستش بستدند و گردنش بزدند.

سرزنش عالم یهودی یزید را

وهمچنان سید وابن نما حديث میکنند که : رأس الجالوت(1) که یکتن از احبار يهود بود گفت : از من تا داود نبی هفتاد پدر واسطه است : جماعت یهود از تعظیم و تکریم من دقیقه ای فرونمیگذارند . وشما پسر پیغمبر خود را که يکواسطه بیش در میان نیست بقتل میرسانید ؟! هلاک بادیدشما، و نابود باد دین شما . یزید بر آشفت و گفت : اگر نه این بود که از رسول خدا بمن رسید

حَيْثُ قَالَ : مَنْ قُتِلَ مُعَاهَداً كُنْتُ خَصِيمَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ ، لَقَتَلْتُكَ

آنجا که فرمود : آنکس که معاهد(2) و اهل ذمه را بکشد ، فردای قیامت من با او مخاصمه خواهم کرد ، امروز تو را بسلامت نمیگذاشتم. رأس الجالوت گفت : رسول خدا با قاتل معاهد مخاصمت خواهد نمود ، آیا با قاتل فرزندش خصومت نخواهد داشت ؟! این بگفت و بانک بر آورد که یا ابا عبدالله ؛ در نزد جدت گواه باش که من مسلمانی گرفتم و کلمه بگفت . یزید گفت : اکنون که از شرط معاهد بيرون شدی ، قتل توروا باشد و فرمان داد: او را گردن زدند.

اسلام جاثليق وشهادت وی

و هم در اینوقت جاثليق نصاری از در در آمد و از یزید پرسش کرد که : این سرکه در طشت زرجای داده اند، از آن کیست ؟ گفت : سرحسین بن علی است و مادرش فاطمه دختر رسول خدا است، گفت : از چه روی قتل بر وی واجب افتاد؟ یزید گفت : که مردم عراق اورا دعوت کردند تا بمسند خلافت بر نشانند، عامل من عبيد الله بن

ص: 151


1- راس الجالوت : معرب رش کالو تا است. و رش در لغت عبری بمعنی سر و کالوتا قبیله ای از بنی اسرائیل است که بزرک ایشان را بزبان عبری رش کالوتا و بعربی . رأس الجالوت نامند.
2- معاهد : کافری که با مسلمین پیمان صلح بسته و تحت حمایت آنها است

زیاد او را بکشت و سرش را بمن فرستاد . جاثلیق گفت : وای بر تو ای یزید! من در این ساعت در بیعه(1)جای داشتم ، لختی بخفتم ، ناگاه صیحه ای شنیدم و جوانی چون آفتاب دیدم که از آسمان فرود شد و با او فریشتگان نزول کردند . گفتم : کیست؟ گفتند : رسول خدا با فریشتگان بر فرزندش حسين تعزیت میکند و مینالد . وای بر تو ای یزید ! خداوندت هلاک کناد . یزید در خشم شد و گفت : خوابی بدروغ میزنی و بر من حجت میکنی؟! وفرمان کرد تاغلامان او را بدر بردند و بضربی بیازردند، فریاد برداشت که : یا ابا عبدالله ؛ گواه باش در نزد جدت که من مسلمانی گرفتم و کلمه بگفتم . یزید در غضب شد و گفت : او را بر دار کنید. جاثلیق گفت: آنچه میخواهی میکن. اینک رسول خدا در برابر من بيک دست پیراهنی از نور و بدست دیگر تاجی از نور دارد و میفرماید:

لیس بَيْنِي وَ بينک أَنْ أتوجک بِهَذَا التَّاجِ وَ أَلْبَسَكَ بِهَذَا الْقَمِيصِ إِلاَّ أَنْ تَخْرُجَ مِنَ الدُّنْيَا . ثُمَّ أَنْتَ رَفِيقِي فِي الْجَنَّةِ .

یعنی این تاج بر سر نتوانی گذاشت ، الا آنکه از دنیا بیرون شوی . آنگاه رفیق من باشی در بهشت . این بگفت و در گذشت.

ذکر مصارعت حسنين عليهما السلام

در کتاب عوالم از مؤلفات بعض اصحاب مرسلا(2) مرقوم است که : مردی نصرانی از جانب ملک روم که اینوقت قسطنط ملقب به لوکانا بود ، بنزد یزید طریق رسالت سپرد . يک روز یزید او را رخصت بار داد ، چون در آمد چشمش بر سر حسين علیه السلام افتاد که در طشتی زرین نهاده اند و در منظر(3) يزيد جای داده اند . چنان بگریست که آب چشمش از چهره ولحيه و دامن در گذشت ، آنگاه گفت : ای یزید ! من در جوانی کسب معاش بتجارت میگذاشتم . گاهی سفر مدینه کردم و

ص: 152


1- بیعه : معبد نصاری
2- مرسل ، باصطلاح علم دراية حدیثی است که سلسله سند آن بدون فصل وقطع بمعصوم نرسد بر خلاف مسند و آن حدیثی است که از شخص گوینده بترتیب و بدون قطع واسطه بمعصوم برسد
3- منظر : جای دیدن

خواستم بحضرت رسول خدا هدیه ای بگذرانم . با اصحاب آن حضرت گفتم : چه چیز پسند خاطر او است ؟ گفتند : طيب را پسنده میدارد : من دو فاره(1) ازمشک و مقداری از عنبر اشهب(2) برداشتم و بحضرت رسول خدای شتافتم هنگامیکه در سرای ام سلمه میبود . چون چهره مبارکش را نگران شدم ، نوری نگریستم که از جمال همایونش ساطع بود . عقلم شیفته(3) شد و قلبم بمحبت او فريفته گشت. فرمود : این چیست ؟ گفتم : مختصر هدیتی است که بدین حضرت ره آورد(4) کرده ام فرمود: نام تو چیست ؟ گفتم : عبدالشمس . فرمود : من تو را عبدالوهاب نام دادم و هدیه تورا میپذیرم، اگر اسلام بپذیری . من نيک نظر کردم ، دانستم که آن پیغمبر است که عیسی ما را بقدوم او بشارت داد

حَيْثُ قَالَ إِنِّي مُبَشِّرٍ لَکُم بِرَسول يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ

پس از در یقین بدست او مسلمانی گرفتم وکلمه گفتم. و چند که در روم بودم اسلام خود را می نهفتم ، يک روز در خانه ام سلمه حاضر حضرت رسول خدای بودم، ناگاه صاحب این سر ، حسین بن علی در آمد . پیغمبر بغل بگشود و او را در بغل گرفت و ترحيب و ترجیب(5) بگفت و در کنار خود جای داد ولبهای مبارکش را ببوسید و دندانهای مبارکش را بمکید وهمی گفت :

بَعْدُ عَنْ رَحْمَةِ اللَّهِ مَنْ قَتَلَكَ . لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ يَا حُسَین وَ أَعَانَ عَلَى قَتلِکَ

یعنی دور باد از رحمت خدای کشنده تو ولعنت خدای بر کسی که تو را بکشد و آنکس که اعانت کند بر قتل تو . همی گفت و همی گریست ، در روز دیگر در مسجد پیغمبر حاضر بودم . ناگاه حسين با برادرش حسن در آمدند و عرض کرد: یا

ص: 153


1- فاره : نافه مشک
2- عنبر ، نوعی از بوی خوش
3- شیفته : مدهوش ، واله
4- ره آورد ( مخنف راه آورد ): سوغات
5- ترحيب : مرحبا گفتن ترجیب ، تعظیم و توقیر

جداه ! من با برادرم حسن مصارعت(1) کردم و هیچیک غالب نشدیم ، همیخواهیم با دید آید که نیروی ما کدامیک افزونست ؟ رسول خدا فرمود : کشتی و تصارع در خور شما نیست ، بروید و خطی بنگارید . خط هر يک نیکوتر افتاد، قوت او افزونست . پس برفتند وهريک سطری بنگاشتند و بنزد رسول خدا آوردند. پیغمبر نخواست تا خاطر هیچیک شکسته شود

فَقَالَ لَهُمَا : يَا حَبِيبِي : إِنِّي أُمِّي لَا أَعْرِفُ الْخَطِّ . إذهَبا إِلَى أبیکُما لِیَحكُم بَيْنَكُمَا وَ يَنْظُرُ أيُكُما أَحْسَنَ خُطًا

فرمود : من بدبستان نرفته ام و خط ندانسته ام . بروید نزد پدر خود على تا بگوید : کدامیک بهتر نگاشته اید . ایشان روان شدند و پیغمبر نیز با ایشان روان شد تا بخانه فاطمه در آمدند. ساعتی بیش و کم بر نگذشت که پیغمبر مراجعت فرمود و سلمان فارسی نیز ملازم خدمت بود . مرا چون با سلمان مراودتی(2) ومودتي بود . پر سش کردم که : خط کداميک نيکوتر بر آمد.

سلمان گفت : رسول خدا نخواست هيچيک اندوهناک شوند، این حکومت را بعلی باز گذاشت . على نیز اندوه هیچیک را روا نداشت ، فاطمه را بقضاوت گذاشت . چون بنزد ما در آمدند و قصه بگفتند ، فاطمه را شگفت آمد تا چکند و دل کداميک را بشکند ، فرمود : مرا قلاده ای(3) در گردن است که منضد(4) است بهفت عدد مروارید . آن مرسله(5) را بر سر شما میگشایم و می افشانم ، شما لالی(6) آن را مأخوذ دارید، هر کدام بیشتر بدست کردید قوت بزیادت دارید و آن مرسله را بر سر ایشان بگسیخت و برافشاند. ایشان جنبش کردند و کوشش نمودند ، هر یکرا سه مروارید بدست شد و آن يک که بر زمین بماند ،

ص: 154


1- مصارعت: کشتی گرفتن
2- مراودت ، رفت و آمد ، دوستی
3- قلاده ( بکسر قاف ) : گردن بند
4- منضد : با نظم چیده شده
5- مرسله « بر وزن اسم مفعول » : قلاده ، گردن بند
6- لالی ، جمع لؤلؤ : در ، گوهر

هر دوان نیرو میکردند که بدست گیرند ، خداوند هيچيک را خسته خاطر نخواست فرمان کرد تا : جبرئیل فرود شد و بال بزد و آن مروارید را دو نیمه ساخت تاهريک نیمی را بر گرفتند . هان ای یزید ! نيک نظر کن، کسی را که رسول خدا و على مرتضی و فاطمه زهرا و خداوند تبارک وتعالي رضا ندهند که قلب او شکسته شود از برای ترجیح سطري نگارش . تو با او بدینگونه کار میکنی !!

أُفٍّ لَكَ وِلَدينكَ یا یَزیدُ!

این بگفت و سر حسین را بر گرفت و بوسه زد و بگریست و گفت : ای حسین شاهد باش در نزد جدت مصطفی و پدرت مرتضی و مادرت زهراء در روز قیامت ولعنت خدای باد بر دشمنان شما .

اهل بیت در خرابه شام

بروایت ابی عبدالله : چون یزید اهلبیت را رخصت مراجعت داد ، فرمان کرد تا ایشان را با تقاق سید سجاد علیه السلام از مجلس بیرون برده در خانه ای ویرانه در زیر طاق شکسته جای دادند

فَقَالَ بَعْضُهُمْ : إِنَّا جَعَلْنا فِي هَذَا الْبَيْتِ لِيَقَعَ عَلَيْنَا فَيَقتُلَنا ، فَراطَنَ(1) الْحَرَسُ ، فَقَالَ : انْظُرُوا إِلَى هَؤُلَاءِ يَخافُونَ عَلَيْهِمْ البَیتُ وَ إِنَّمَا يَخْرُجُونَ غَداً فَيَقْتُلُونَ .

یکتن از اهلبیت با دیگری گفت که : ما را در زیر این طاق شکسته جای دادند ، تا مگر این طاق بر سر ما فرود آید و ما هلاک شویم . نگاهبانان ایشان بزبان رومی گفتند: این جماعت را نگران باشید که هراسناک میباشند تا مبادا این طاق فرود آید و همگان را هلاک کند . و ندانند که فردا ایشان را از این مکان بیرون برند و گردن زنند

قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ : لَمْ يَكُنِ أَحَدُ يُحسِنُ الرَطانَةَ غَيْرِي

ص: 155


1- راطن : بزبان رومی سخن گفت

سید سجاد علیه السلام کلمات ایشان را اصغا فرمود و معنی آن بدانست و گفت : هیچکس از من نیکوتر زبان رومی را نداند - « بانی انت و امی» هیچکس از تو زبان وحش وطير وجن و انس را نیکوتر نداند-

گفتگوی یزید با اهلبيت

وهمچنان روز دیگر یزید ملعون اهلبیت را طلب نمود ، چون حاضر شدند و جلوس نمودند ، روی با زينب عليها السلام کرد و گفت : ای دختر على ! با من سخن بگوی : زينب عليها السلام فرمود : متکلم على بن الحسين است . سید سجاد علیه السلام در پاسخ او این اشعار انشاد کرد:

لا تَطمَعوا أن تُهینونا فَنکُرِمَکُم *** و أن نَکُفَّ الأَذی عَنکُم و تُؤذونا

وَاللَّهُ یَعلَمُ أنّا لا نُحِبُّکُم *** و لا نَلومُکُمُ أن لم تُحِبّونا(1)

یزید گفت : ای پسر ؛ از در صدق سخن کردی ، لکن پدرتو حسین وجد تو علی بن ابیطالب همی خواستند تا زمام خلافت بدست گیرند و سلطنت آغازند . سپاس خداوند را که ایشان را بکشت و خون ایشان را بريخت

فَقَالَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ : يَا ابْنَ مُعوية وَ هِنْدَ وَ صَخْرٍ لَمْ تُنْزلْ النُّبُوَّةِ و الامرَةُ لِآبَائِی وَ أَجْدَادِی مِنْ قَبْلِ أَنْ تُولَدَ وَ لَقَدْ کَانَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ فِی یَوْمِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ وَ الْأَحْزَابِ فِی یَدِهِ رَایَهُ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَبُوک وَ جَدُّکَ فِی أَیْدِیهِمَا رَایَاتُ الْکُفَّارِ

یعنی سید سجاد فرمود : اي پسر معاویه ! وای پسر هند جگرخواره ! و ای پسر صخر ستمکاره ! همواره نبوت و امارت خاص پدران و اجداد من بود ،

ص: 156


1- طمع نداشته باشید که شما مارا اهانت کنید و ما شما را احترام کنیم و شما ما را آزار دهید و ما دست از آزار شما باز داریم. خدای میداند که شما را دوست نداریم و بر دوست نداشتن شما ما را ملامتتان نمیکنیم

از آن پیش که از زاهدان(1) هندزاده باشی. همانا که رایت(2) رسول خدای در جنک بدر وغزوه احد و يوم احزاب ، در دست جد من علی بن ابیطالب بود وعلمهای کفار را پدرتو معاویه و جد تو ابوسفیان حمل میدادند.

ثُمَّ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَیْلَکَ یَا یَزِیدُ إِنَّکَ لَوْ تَدْرِی مَا ذَا صَنَعْتَ وَ مَا الَّذِی ارْتَکَبْتَ مِنْ أَبِی وَ أَهْلِ بَیْتِی وَ أَخِی وَ عُمُومَتِی إِذاً لَهَرَبْتَ فِی الْجِبَالِ وَ افْتَرَشْتَ الرَّمَادَ وَ دَعَوْتَ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ أَنْ یَکُونَ رَأْسُ أَبِی الْحُسَیْنِ ابْنِ فَاطِمَهَ وَ عَلِیٍّ مَنْصُوباً عَلَی بَابِ مَدِینَتِکُمْ وَ هُوَ وَدِیعَهُ رَسُولِ اللَّهِ فِیکُمْ فَأَبْشِرْ بِالْخِزْیِ وَ النَّدَامَهِ غَداً إِذَا جُمِعَ النَّاسُ لِیَوْمِ الْقِیَامَهِ

سید سجاد علیه السلام فرمود : وای بر تو ای یزید ، اگر دانستی که چه کردی و چه گناهی را مرتکب شدی در حق پدر من ، و برادر من ، وعم من ، وعم زادگان من سر در بیابان میگذاشتی ودر کوهساران سکنه میداشتی ، و در خاک و خاکستر می۔ نشستی و دل بویل و ثبور(3) میخستی از اینکه بوده باشد سر پدر من حسين بن فاطمه بدروازه شهر شما آویخته و حال آنکه او در میان شما ودیعت رسول خدا باشد . اکنون ای یزید! ساخته ذلت و ندامت باش از برای روز قیامت .

فرمان يزيد بقتل حضرت سجاد (علیه السلام)

چون این کلمات از زبان سید سجاد جریان یافت ، آتش خشم در کانون خاطر یزید زبانه زدن گرفت. جلوازی را از میان جلاویز که از تمامت شرطی و دژخیم(4) بشر است خوی(5) شناخته بود ، بفرمود که : این غلام را مأخوذ دار و دراین باغچه سرای گردن بزن و هم در آنجا بخاک سپار . مرد دژخیم آن حضرت را ببستان

ص: 157


1- زهدان ؛ رحم ، بچه دان
2- رایت : پرچم
3- ویل : هلاکت. ثبور : لعنت
4- دژخیم ( چو اقليم ) جلاد . مامور گردن زدن مردم بحکم سلطان
5- شر است خوی : بدی و تندی خوی

سرای در آورد و بحفر قبر پرداخت . سید سجاد این اشعار را قرائت فرمود :

اُنادیکَ یا جَدّاهُ یا خَیرَ مُرسَل *** حَبیِبُکَ مَقتُولٌ وَ نَسلُکَ ضایِعٌ

وَ آلِکَ اَمْسُوا کالإِماءِ بِذِلَّهٍ *** تُساعُ لَهُمْ بَیْنَ الأَنامِ فَجائِعُ

یُرَوِّعُهُمْ بِالسَبِّ مَنْ لا یَروعُهُ *** سَبابٌ وَ لا راعَ النَبییَّنَ رائعُ

وَ دائعُ اَمْلاکٍ وَ اَفلاکَ اَصْبَحُوا *** لِجَوْرِ یَزیدِ بْنِ الدَّعِیِّ وَ دائعُ

فَلَیْتَکَ یا جَدّاهُ تَنْظُرُ حالَنا *** نُسامُ وَ نُشری کَالإِماءِ نُبایعُ(1)

آنگاه بنماز ایستاد . چون دژخیم آن حفره را بپای آورد وقصد سید سجاد کرد، دستی از غيب قفائی بردژخیم زد، چنانکه بروی در افتاد و فریادی هولناک بر آورد وجان بداد . پسر یزید خالد که نگران اینواقعه بود، چون این بدید بنزد یزید دوید و این خبر هولناک را بدو آورد . یزید نیز بیمناک شد ، فرمان کرد : دژخیم را هم در آن حفيره بخاک سپارند و سید سجاد را باز آرند. اینوقت روی باهلبیت آورد

فَقَالَ قَبَّحَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَهَ لَوْ کَانَتْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ قَرَابَهٌ وَ رَحِمٌ مَا فَعَلَ هَکذا بِکُمْ وَ لَا بَعَثَ بِکُمْ عَلَی هَذَا

گفت: خداوند زشت کناد عبیدالله پسر مرجانه را ، اگر در میان شما و او قرابت رحم و خویشاوندی بود ، هرگز با شما بدینگونه کار نمیکرد و شمارا بدین ذلت و خواری کوچ نمیداد . واین بگفت واهلبیت را رخصت مراجعت داد . و این کرت ایشانرا بیاوردند و در مسجدی خراب جای دادند .

آمدن اهلبيت بحرمسرای یزید

روز دیگر یزید ملعون فرمان کرد که : سر حسین علیه السلام را از دروازه سرای او

ص: 158


1- خلاصه معنی : ای بهترین پیغمبر ! حسینت کشته و فرزندانت چون کنیزان خوار گشته اند. کسی که از دشنام شنیدن باک ندارد، با ناسزا ایشان را میترساند. امانتهای ملائکه گرفتار ستم یزید حرامزاده گشته اند

در آویزند و اهلبیت رسول خدای را بدانسرای دعوت کنند . چون اهلبیت رسول خدای بحکم یزید جانب سرای او را پیش داشتند و زنان یزید و اهلبيت معاویه این بدانستند ، هر حلى وحلل که در بر داشتند از تن باز کردند و جامه ماتم در پوشیدند و ایشانرا پذیره نمودند و باعلى صوت بگریستند و بانک ناله و نياحة (1) دردادند وسة روز با ایشان سوگواری نمودند

پرخاش هند بیزید

دختر عبدالله بن عامر بن کر بز که ضجيع يزيد بود وهند نام داشت و از آن پیش روزگاری در سرای حسین علیه السلام روز میگذاشت ، چون تعليق سر مبارک حسين را بدروازه خانه نظاره کرد و اهلبیت پیغمبر را بدین منوال بیچاره دید ، از خرد بیگانه شد و بیهشانه از سرای خویش بیرون دوید و بی پرده بمجلس یزید که قاص بمعارف وصنادید بود(2) دررفت

فَقَالَتْ : يَا يَزِيدُ ، أَرَأْسِ ابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ مَصْلُوبٍ عَلَى فِنَاءِ بابی

گفت : ای یزید ! آیا این سر پسر فاطمه دختر رسول خدا است که در آستانه سرای من آویخته ئی؟! یزید چون این بدید، ناپروا بسوی او دوید و او را بزیر پوش(3)جامه خود محفوف داشت و گفت : ای هند! چند که خواهی بر پسر دختر پیغمبر که خاص وخالص قریش است بنال و بانک ناله وعويل بر آر: ابن زیاد ملعون عجلت کرد و او را بکشت که خدایش بکشد . آنگاه یزید از انگیزش فتنه بيمناک شد و از شماتت و شناعت اهل بیت خوی بگردانید و هیچ ناهاری در تغدی و تعشی نشکست(4) الا آنکه با علي بن الحسين علیه السلام بر سر مائده(5) نشست وحارسان و نگاهبانانرا از

ص: 159


1- نياحه ، نوحه ، شیون
2- یعنی مجلس مملو از مشاهیر و بزرگان بود
3- زیر پوش : جامه ایکه روی لباس ها پوشند، مانند عبا و رو لباسی
4- ناهار شکستن ، کنایه از غذا خوردن است، تغدی : صبحانه خوردن . تعشی ، شام خوردن
5- مائده ، سفره

مراقبت اهلبیت برداشت و ایشانرا درحرکت وسکون باختيار خویش گذاشت.

کلمات سید سجاد در جواب منهال

چنانکه یکروز سید سجاد علیه السلام در کوی و بازار دمشق عبور میداد ، ناگاه منهال بن عمرو اورا دیدار کرد و گفت : با ابن رسول الله! چگونه روزگار میبری ؟

قَالَ : أَمْسَيْنَا کمثل بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي آلِ فِرْعَوْنَ یُذَبحُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَائِهِمْ . یا مِنهالُ،أمسَتِ العَرَبُ تَفتَخِرُ عَلَی العَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً عَرَبِیٌّ، و أمسَت قُرَیشٌ تَفتَخِرُ عَلی سائِرِ العَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنها، وأمسَینا مَعشَرَ أهلِ بَیتِهِ وَ نَحنُ مَغصوبونَ و مَقتولونَ مُشَرَّدونَ،فَإِنّا للّهِ ِوَ إنّا إلَیهِ راجِعَون مِمّا أمسَینا فیهِ،

فرمود : چنانکه بنی اسرائیل در میان آل فرعون که کشتند پسران ایشانرا و زنده گذاشتند زنان ایشانرا. همانا عرب بر عجم افتخار میجست که محمد از عربست وقريش بر سایر عرب طريق فخار می سپرد که محمد قرشی است و ما اهلبیت که فرزندان محمدیم همگان مأخوذ و مقتول و پراکنده ایم

فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ وَ لِلَّهِ دَرُّ مهیار(1) حَيثُ قالَ :

یُعَظِّمُونَ لَهُ أعوادَ مِنبَرِهِ *** وَ تَحتَ أرجُلِهِمْ أولادُهُ وَ ضِعُوا

بِأَیِّ حُکْمٍ بَنُوهُ یَتبَعونَکُم *** وَ فَخرُکُم أنَّکُم صَحْبٌ لَهُ تَبَعُ(2)

مکشوف باد که : در بعضی از روایات بما رسیده که : یکروز یزید ملعون على ابن الحسين عليهما السلام را گفت: هیچ توانی با پسرمن خالد زور آزمائی کنی و او

ص: 160


1- کلمة ( لله در ) در مقام تحسین و آفرین گفته میشود یعنی آفرین بر مهیار که این رباعی را سروده است
2- چو بهای منبر پیغمبر (صلی الله لیه و آله و سلم) را احترام میکنند و اولاد او را زیر پا میگذارند. بکدام فرمان اولاد پیغمبر بايد متابعت شما کنند ؟ در صورتیکه افتخار شما باینست که باران و پیروان اوئید

را در مصارعت بیفکنی ؟ گفت : من کشتی نتوانم ، اگرخواهی او را کاردی ده ومرا نیز کاردی بخش تا بجای مصارعت منازعت آغازیم . چون اینحدیث را من بنده در حق عمر بن حسن علیه السلام وعبدالله بن يزيد عليه اللعنه استوار دانستم، در ذیل قصه شهدای يوم طف نگاشتم(1) دیگر بتکرار نخواهم پرداخت .

بالجمله ، اگر چند یزید ملعون از آیات آن سر مطهر و کرامات اهل بیت پیغمبر آشفته خاطر میگشت واز کرده پشیمان میشد ، لکن بحکم فطرت و خبث جبلت مجبول(2) بود که چند که تواند زیان ایشان بخواهد و از مکافات ایشان نکاهد اگر چه در اینوقت رعایت مهر وحفاوت(3) میکرد وطريق رأفت و عطوفت میسپرد.

فرمان يزيد بخطيب در دشنام بآل پیغمبر

بالجمله ، روز دیگر بمسجد جامع آمد و سید سجاد علیه السلام را با خویش حاضر مسجد ساخت و در کنار خویش جای داد، وخطیب را فرمان کرد که: بر این منبر صعود میده و از مناقب ما ومثالب(4) اعدای ما شرحی بامضا میرسان . خطیب بر منبر شد و چند که توانست در مدح آل ابوسفیان و قدح آل علی عمران سخن کرد. سیدسجاد چون اینکلمات بشنید ، بانک بر خطیب زد

وَ قَالٍ : وَيْلَكَ أیها الْخَاطِبُ : أشتَرَيتَ مَرْضَاةُ أَلِمَخْلُوقٍ بِسَخَطِ الْخَالِقِ ، فَتَبَوَّءْ مَقْعَدَكَ مِنَ النَّارِ .

فرمود : وای بر تو ای خطيب ! خشنودی مخلوق را بر خشم خدای اختیار کردی، انباشته میدار نشیمن خود را از آتش دوزخ . آنگاه روی بیزید آورده و فرمود:

یا یَزیدُ ائْذَنْ حَتَّى أَصْعِدْ هَذِهِ الْأَعْوَادِ ، فَاُكَلمَ بِكَلِمَاتِ اللَّهُ فِيهِ رَضِيَ وَ لِهَؤُلَاءِ الْجُلَسَاءِ أُجِرَ

ص: 161


1- به ص 32 جزء دوم رجوع شود
2- خبث ، پلیدی ، جبلت ، غریزه . مجبول : سرشته ، مطبوع
3- حفاوت : احترام زیاد
4- مثالب: معایب ، مطاعن

یعنی ای یزید ! اجازت کن تامن بر این منبر صعود کنم وسخنی چند بگویم که خدای خشنود گردد وهمگنان مأجور گردند . یزید نپذیرفت ، حاضران مجلس از اهل شام ودیگر بلاد دوست داشتند که آنجوان هاشمی بر منبر بر آید و بشنوند تا چه فرماید ، گفتند : یا امیرالمؤمنین! چه زیان دارد ؟ فرمان کن تا: بر منبر برآید وهنر خویش بنماید . یزید گفت : اگر وی بر فراز منبر جای کند جز بر فضيحت آل بوسفیان دم نزند. گفتند : با یزید؛ از این کودک نورسید چه آید ؟

فَقَالَ : إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ قَدِ زقوا الْعِلْمِ زَقَا

گفت : او از اهل بیتی است که او را از علم اطعام کرده اند چنانکه مرغان افراخ(1) را به همگان در انجاح مسئلت الحاح از حد بدر بردند. لاجرم یزید اجازت کرد، اگر چند کراهت داشت .

خطبة سيد سجاد (علیه السلام)

پس سید سجاد علیه السلام بر منبر صعود داد . مردم شام قاصی و دانی(2) چشم بینا و گوش نیوشا(3) بدو سپردند و آن حضرت پس از ستایش خداوند و درود و نیایش(4) احمد محمود

أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ : أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ.وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّدً وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَ نَسَبِي. أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ

ص: 162


1- افراخ ، جوجه ها
2- قاصی : دور. داني : نزدیک (مقصود، دور و نزديک نسبت بمنبر یا شهر شام است )
3- نیوشا : شنوا
4- نیایش: دعاء یا تضرع و زاری

وَ الصَّفَا. أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا. أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى. أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى. أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَى. أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّى. أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُرَاقِ فِي الْهَوَاءِ. أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى. أَنَا ابْنُ مَنْ دَنی فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى. أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّى بِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ. أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَيْهِ الْجَلِيلُ مَا أَوْحَى. أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى. أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِيمَ الْخَلْقِ حَتَّى قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ. أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِينَ وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ تَاجِ الْبَكَّائِينَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِينَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِينَ مِنْ آلِ يَاسِينَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. أَنَا ابْنُ الْمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلَ الْمَنْصُورِ بِمِيكَائِيلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِينَ وَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ. وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَائهُ النَّاصِبِينَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِينَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِينَ وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ وَ سَهْمٍ

ص: 163

مِنْ مَرَامِي اللَّهِ عَلَى الْمُنَافِقِينَ وَ لِسَانِ حِكْمَةِ الْعَابِدِينَ وَ نَاصِرِ دِينِ اللَّهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِكْمَةِ اللَّهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ. سَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ (1)زَكِيٌّ أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ. قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ. أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِيمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ يَطْحَنُهُمْ فِي الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَى وَ يَذْرُوهُمْ فِيهَا ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ. لَيْثُ الْحِجَازِ وَ كَبْشُ الْعِرَاقِ مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ خَيْفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهَاجِرِيٌّ. مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَى لَيْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَيْنِ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ. ذَاكَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ.

ثُمَّ قَالَ: أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ أَنَا ابْنُ خَدِیجَهَ الْکُبْرَی أَنَا ابْنُ الْمَقْتُولِ ظُلْماً أَنَا ابْنُ الْمَجْزُوزِ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا، اَنَا بْنُ الْعَطْشانِ حَتّی قَضی، اَنَا بْنُ طَرِیحِ کَرْبَلا، اَنَا بْنُ مَسْلُوبِ الْعَمامَهِ وَ الرِّداءِ، أَناَ ابنُ مَن بَکَت عَلَیهِ مَلائِکَةُ السَّماءِ، أَنَا ابنُ مَن ناحَت عَلَیهِ الجِنُّ فِی الاَرضِ وَالطَّیرُ فِی الهَواءِ، أَنَا ابنُ مَن رَأسُهُ عَلَی السَّنانِ یُهدی، أنَا ابنُ مَن حَرَمُهُ مِنَ العِراقِ اِلَی الشّامِ تُسبی.

أَيُّهَا النّاسِ! اِنَّ اللهَ تَعالى وَ لَهُ الحَمدُ اِبتلانا أَهلَ البَيتِ بِبَلاءِ حَسَنٍ

ص: 164


1- بهلول : مهتر، جامع هر گونه خير

حَيثُ جَعَلَ رايَةَ الهُدى وَالعَدلِ وَالتُّقى فينا وَجَعَلَ رايَةَ الضَّلالَةِ وَالرِّدي في غَيرِنا.

خلاصه این کلمات بفارسی چنین می آید میفرماید: خداوند ما را بعلم و حلم و سماحت و فصاحت و شجاعت ممتاز نمود و دلهای مؤمنان را از محبت ما آکنده فرمود و ما را باحمد مختار و حیدر کرار و جعفر طیار و حمزه سیدالشهداء و فرزندان پیغمبر ابو محمد ابوعبدالله بر دیگر مردم فضیلت نهاد. آنکس که مرا نمی شناسد او را از حسب و نسب خود آگهی میدهم : منم پسر مکه ومنی و پسر زمزم و صفا و پسر آنکسکه حجر الاسود را حمل داد بدامان رداء(1) منم پسر آنکس که بر براق مرحله پیمای گشت و آسمانها را بزیر پای در نوشت ، منم پسر آنکس که جبرئیلش بسدرة المنتهی(2)کوچ داد و خداوندش سرير قرب بمقام اوادنی(3) نهاد ، منم پسر آنکس که جبرئیلش بنیایش و درود پرداخت و رب جلیلش خزانه وحي ساخت ، منم پسر آنکس که کافران از بیم تیغ او طریق حق گرفتند و کلمه گفتند، منم پسر آنکس که در راه دین با دو سیف و دوستان رزم همی زد: سیف و سناني در تنزیل و سیف وسنانی در تأويل(4) منم پسر آنکس که با پیغمبر دو هجرت کرد: یکی در شعب ابوطالب و آن دیگر در يثرب(5) منم پسر آنکس که با پیغمبر دو بیعت کرد: یکی در مکه هنگام انکار با کفره(6) وآندیگر در تحت شجره ، منم پسر آنکس که جبرئیل او را مؤيد(7) بود

ص: 165


1- رداء : عبا ( این جمله اشاره بساختن دیوار کعبه و نصب حجر الاسود توسط حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در سال سی ام عام الفیل میباشد)
2- سدرة المنتهی : مکانی است در یمین عرش که مطابق اخبار ائمه معصومین علیهم السلام، علم ملائکه و آدمیان تا آنجا میرسد و از آن ببعد کسی را جز ذات باری تعالی خبری نیست
3- اشاره بآیه شریفه « فکان قاب قوسين اوادنی » میباشد و مقصود قضيه معراج است .
4- مراد بسیف و سنان تنز يل ، جنگهای جضرت علی «علیه السلام» در زمان حضرت رسول صلوات الله عليه است که بحکم صریح قرآن کریم میباشد و مراد بسيف و سنان تأويل ، جنگهای جمل ، صفين و نهروان است که جکم آنها را از صریح و محکم و قران نمیتوان استفاده کرد
5- يثرب : مدينه « مقصود هجرتی است که مبدء تاریخ اسلامست »
6- کفره ، جمع کافر و مقصود از این دو بیعت ، بیعت عقبه و رضوان است.
7- مؤید « بصيغه اسم فاعل » ناصر، معین

و میکائیل نصرت فرمود ، منم پسر آنکس که خوارج را از بن(1) برانداخت ولشکر طلحه و زبیر را پاک بپرداخت(2) و سپاه شام را دستخوش تیغ خون آشام ساخت(3)

و نیز فرمود : منم پسر فاطمه زهرا و پسر سيدة نساء و پسر خدیجه کبری و منم پسر آنکس که جلباب حیوتش را بدست ظلم وستم بدریدند(4) و بالب تشنه سرش را از تن بریدند ، منم پسر آنکس که جسد شريفش را در بیابان کر بلا جريح وطريح(5) افکندند وعمامه وردا از تن مبارکش بر آوردند ، منم پسر آنکس که در ماتم او فریشتگان در آسمان بسوگواری نشستند و جن و انس درزمين بانک ناله و زاری در پیوستند و مرغان هوا بهای های بگریستند ، منم پسر آنکس که سرش را بر سنان نیزه شهر تا شهر بگردانیدند و اهلبیتش را از عراق بشام اسير بردند . هان ای مردم! سپاس و ستایش خدای را که ما اهلبیت را ببلائی نیکو ممتحن(6) داشت گاهی که رایت هدایت و عدالت وزهادت(7) در میان ماجای داشت و علم غوایت و ضلالت(8) وهلاکت در دست دیگران بود . بالجمله ، لختی از کلمات آنحضرت را بفارسی باز نمودیم .

در خبر است(9) که سید سجاد همچنان أنا و أنا میفرمود و مردم شام از اصغای این کلمات مصیبت آمیز و قصه های غم انگیز آشفته خاطر شدند و بانک ناله وعويل در دادند و باعلى صوت بگریستند . یزید ملعون بیمناک شد که مبادا فتنه ای انگیخته شود و خونها ريخته گردد . بی توانی مؤذن را فرمان داد تا : سخن سید

ص: 166


1- از بن برانداخت : ریشه کن کرد.
2- اشاره بجنک جمل است
3- اشاره بجنک صفین است
4- کنایه از شهادت حضرت سیدالشهداء «علیه السلام» است
5- جريح : زخمدار. طریح : روی خاک افتاده
6- ممتحن « بصيغة اسم مفعول » آزموده شده
7- زهادت : ترک دنيا پرهیز کاری
8- غوایت و ضلالت و گمراهی
9- نفس المهموم از کامل بهائی این خبر را نقل میکند

سجاد را قطع کرد و بانک بر داشت که « الله اکبر » آن حضرت فرمود : هیچ شییء بزرگتر از خدای نیست ، چون گفت : « اشهد ان لااله الا الله » فرمود : گوشت و پوست و خون من گواهی میدهد که جز او خدائی نیست . آنگاه مؤذن گفت : « اشهد ان محمدا رسول الله » سید سجاد از فراز منبر روی بایزید کرد و گفت : هان ای یزید . این محمد جد من است یا جد تست و اگر گوئی جد تست ، سخنی بکذب کردی و کافر شدی ، اگر گوئی جد من است، بگوی: تا چرا عترت او را کشتی یزید پاسخ نگفت ، چون مؤذن از تقدیم اذان و اقامه بپرداخت ، یزید برجماعت تقدم جست و نماز ظهر بگذاشت .

سرزنش جهود یزید را

در خبر است (1) که از جهودان حبری(2) حاضر بودو سیدسجاد را نمیشناخت روی با یزید کرد و گفت : یا امیرالمؤمنين ! این پسر کیست ؟ و نژاد او با چه کس میرساند؟ یزید گفت: این پسر ، علی بن حسین بن علی بن ابیطالب است و مادرش فاطمه دختر رسول خدا است. گفت : سبحان الله ! چه بد امتی که شما بوده اید، دې پیغمبر شما بسرای دیگر تحویل داد و امروز بدینگونه نا پروا فرزند او را کشته اید

وَ اللَّهِ لَوْ تَرَكَ فِينَا مُوسی بْنِ عِمْرَانَ سِبْطاً مِنْ صُلْبَهُ ، لَظَنَنا أَنَّا كُنَّا نَعْبُدُهُ مِنْ دُونِ رَبِّنَا

گفت سوگند با خدای اگر از صلب موسی فرزندی در میان ما بود، گمان دارم که اورا بجای پروردگار عبادت میکردیم . یزید فرمان کرد تا : او را مأخوذ داشتند . گفت : خواهی بزن و خواهی بکش واگرنه دست باز دار . من از تورية خوانده ام که هر کس ذرية پیغمبر را بکشد چند که زنده باشد ملعون است و چون جای بپردازد، او را در آتش جهنم جای دهند

ص: 167


1- نفس المهموم از عاشر بحار نقل میکند
2- حبر: عالم یهود

ذکر کردن سکینه خواب خود را برای یزید

در کتاب طریحی و بحارالانوار و عوالم و دیگر کتب معتبره ذکر رؤیای سکینه را در شام با اندک بينونتي(1) نگاشته اند. چون در این روایت یزید ملعون اظهار ندامتی و ملالتی میکند ، من بنده استوار تر داشتم ، چه این هنگام با خاندان نبوت اظهار مهر وحفاوت میکند و ایشان را بجانب مدینه روان میدارد ، لاجرم این حدیث از کتب مسطوره نگاشته می آید.

بالجمله، در این ایام که یزید با اهل بیت طريق رفق و مدارا میسپرد ، يک روز سکینه گفت : ای یزید دوش خوابی دیده ام، اگر گوش فرامن داری باز مینمایم . گفت: بگوی تا گوش دارم. سکینه فرمود : دوش بعد از صلوة و دعوات درحضرت حق، پاره ای از شب بیدار بودم و از کثرت گریه کليل(2) و مانده شدم، تا گاهی که خواب مرا مأخوذ داشت. اینوقت نگریستم که درهای آسمان گشاده گشت و خویش را در نوری ساطع از آسمان تا زمین دیدم و از وصايف(3) وخدام بهشت وصیفی را دیدار کردم و خود را در باغی سبز و ریان(4) يافتم و در آن باغ قصری بود و من با پنج تن از مشایخ بدان قصر دررفتم و با وصیف گفتم : مرا خبرده که این قصر کرا است و گفت : پدرت حسین بن علی را است که خداوند او را در ازای صبر و شکیبائی عطاکرد . گفتم : این مشایخ کیستند؟ گفت : اول آدم ابوالبشر-دویم نوح پیغمبر- سیم ابراهیم خلیل - چهارم موسای کلیم - گفتم : آن پنجم کیست؟ که دست بر لحية مبارک دارد و با کمال حزن و اندوه اشک میبارد گفت: ای سکينه تو او را نمیشناسی او جد تو رسول خدا است . گفتم : بکجا میرود؟ گفت: بنزد پدرت حسین . گفتم : سوگند با خدای بنزد جدم میروم و او را از آنچه بر ما گذشت آگهی میدهم . نتوانستم با او ملحق شوم، متفکرا بجای ماندم . اینوقت جدم

ص: 168


1- ینونت : جدائی ، اختلاف
2- کلیل: از کار افتاده
3- وصایف ، جمع وصيف : پسر بچه نابالغ
4- ريان : سرآب

علی بن ابیطالب را نگریستم که شمشیر خود را بدست کرده و ایستاده من فریاد بر آوردم که یا جداه ! سوگند با خدای که پسر تو بعد از تو کشته گشت : آن حضرت بگریست و مرا بسینه خود بچفسانید

وَ قَالٍ : يا بُنَیَةُ صَبْراً وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ

و فرمود : ای فرزند ! طريق صبر و شکیبائی پیش دار که خداوند یار و یاور است . این هنگام ناپدید شد و ندانستم بکجا شتافت . من شگفت بماندم ، ناگاه دری از آسمان گشاده گشت و فریشتگان از آنجا بفرود و فراز شدند و فوجی از پس فوجی بزیارت سرپدرم نازل گشته . چون سخن بدینجا آورد ، یزید لطمه بر چهره خویش بزد و بگریست

فَقَالَ : مَالِي وَ لِقَتْلِ الْحُسَيْنُ ؟

گفت : مرا با قتل حسین چکار ؟ هم از سکینه حديث کرده اند که فرمود : مردی بالونی چون درر و چهری قمر با قلبی حزین روی بمن آورد . باوصیف گفتم کیست ؟ گفت : جدت رسول خدا . بنزد او شتافتم و گفتم : با جداه

قُتِلَتْ وَ اللَّهِ رِجَالِنَا وَسُفِکَت وَ اللَّهِ دِمَاؤُنَا وَ هَتَكْتِ وَ اللَّهِ حَريمُنا وَ حَمَلَنَا عَلَى الْأَقْتَابَ مِنْ غَيْرِ وِطَاءَ نُساقُ إِلَى یَزیدَ .

یعنی سوگند با خدای کشته شد مردان ما و ریخته شد خونهای ما و پاره شد استار حریم(1) ما، و ما را بر پالانهای بی وطا بر نشاندند و بسوی بزید براندند . پس رسول خدای مرا در بر کشید و روی بآدم و نوح و ابراهیم و موسی آورد

ثُمَّ قَالَ لَهُمْ : أَمَّا تَرَوْنَ إِلَى مَا صَنَعْتِ أُمَّتِي بِوُلْدِي مِنْ بَعْدِي ؟

فرمود : نگران نیستید که امت من بعد از من با فرزند من چه صنعت پیش

ص: 169


1- استار : پرده ها

داشتند و اینوقت ، وصيف گفت : ای سکینه ! لختی ساکت باش که رسول خدای را سخت غمنده و گریان ساختي . این بگفت و دست من بگرفت و بقصر در آورد . پنج زن نگریستم که خداوند نهاد ایشان را نیکو داشته و سرشت ایشان را بانور انباشته و در میان ایشان زنی بزرک خلقت دیدم که موی سر پریشان ساخته وجلباب سیاه در بر انداخته و پیراهنی خون آلود بدست کرده ، چون برخاستی همگان بیای خاستند و چون بنشستی بجای نشستند. گفتم این زنان با این محل و مکان کیستند؟ وصیف گفت : نخستین حوای ام البشر - دویم مریم بنت عمران - سه دیگر خدیجه دختر خویلد ضجيع(1) پیغمبر - چهارم هاجر مادر اسمعیل - پنجم ساره زوجه خليل. و آنزن که پیراهن خون آلود بدست کرده و زنان دیگر در قیام و قعود اقتفا(2) بدو کنند ، سيدة نساء فاطمه زهرا است . چون این شنیدم ، بنزد او دویدم

قُلْتُ لَهَا : یا جدّتاه قُتِلَ وَ اللَّهِ أبی وَ اوتمت علی صَغُرَ سنّی .

و گفتم : ای جدة من ! پدرم کشته شد و من در خرد سالی یتیم گشتم، اینوقت فاطمه مرا در بر کشید و بگریست و دیگر زنان بگریستند و گفتند: ای فاطمه ؛ خداوند. در میان تو ویزید حکومت خواهد کرد و داد خواهد داد، پس روی با من آورد

وَ قَالَتْ : کُفي صؤتَک يَا سَكِينَةٍ فَقَدْ قَطَعْتَ نِيَاطَ قَلْبِي . هَذَا قَمِيصُ أَبِيكَ أَلِحُسَيْنٍ لَا يُفَارِقَنِي حَتَّى أَلْقَى اللَّهُ .

فرمود : ای سکینه ! ساکت باش که قطع کردی عرق (3) قلب مرا. اینک پیراهن خون آلود پدرت حسین است از خود جدا نخواهم کرد تا گاهی که خدای را ملاقات کنم. چون این حدیث بخاتمت رسید، یزید رااندوه ندامت ختام خاموشی بردهان زد (4). برخاست و طریق سرای پیش داشت

ص: 170


1- ضجيع : همخوابه ، زوجه
2- اقتفا ، پیروی
3- عرق « چو حبر » رک
4- مهر خاموشی بر دهان زدن ، کنایه از سکوت طویل است

خواب دیدن هند زن یزید

و هم در آن شب زن يزيد هند چون در مضجع(1) خویش بخفته در خواب نگریست که : درهای آسمان گشوده شد و فریشتگان خدا صف از پس صف بزيارت سرحسين علیه السلام فرود میشوند و میگویند : « السلام عليک يا ابا عبدالله ، السلام عليک یا ابن رسول الله ! » همچنانکه نگران بود ، سحابی (2) را دیدار کرد که از آسمان بزیر آمد و از میان آن جماعتی از مردان بیرون شدند . مردی درى اللون قمری الوجه (3) روان شد و خود را بر سر حسین افکند و دندانهای او را همی بوسه زد و همی گفت :

یا وُلْدِي ! قَتَلُوكَ أَ تَرَاهُمْ مَا عَرَفُوكَ . وَ مَنْ شَرِبَ أَ لِمَاءِ مَنَعُوكَ ، یا وُلْدِي ، أَنَا جَدَّكَ رَسُولَ اللَّهِ وَ هَذَا أَبُوكَ عَلَى الْمُرْتَضَى وَ هَذَا أَخُوكَ الْحَسَنِ وَ هَذَا عَمِّكَ جَعْفَرٍ وَ هَذَا عَقِيلُ وَ هَذَانِ حمزه وَ الْعَبَّاسِ .

فرمود: ای فرزند من ! کشتند تورا، آیا دیدی که ایشان نشناختند تو را و از شرب آب منع کردند تورا ، ای فرزند اینک من جد تو رسول خدایم و اینک پدر تو علی مرتضی است و اینک برادرت حسن وعمت جعفر واینک عقيل وحمزة وعباس است و همچنان اهل بیت خویش را واحدا بعد واحد(4) بشمار گرفت. این هنگام هند هولناک از خواب انگیخته شد و نوری بر سر حسین منتشر دید. با هول و هرب بجستجوی یزید شتافت . او را در بیغوله ای تاریک یافت که روی بر دیوار کرده و همی گوید : « مالي وللحسين(5) » هند برهم وغم او بیفزود و آنخواب را بشرح کرد . یزید منکوس الرأس (6) گوش فرامیداشت و از اصغای آنواقعه حزن در حزن می انباشت

ص: 171


1- مضجع : خوابگاه
2- سحاب: ابر
3- قمرى الوجه : ماهرو
4- یکی پس از دیگری
5- مرا با حسین چه کار بود
6- سر بزیر افکنده

و رأی میزد و چاره می اندیشید که کسور قلوب اهل بیت را کفشير(1) زند و التيام(2) جراحات ایشان را تدبیر کند .

طلب کردن یزید اهل بیت را از برای اسعاف حاجت ایشان ورخصت مراجعت بمدينه طيبه

یزید ملعون بامداد اهل بیت رسول خدای راطلب داشت وروی با سید سجاد آورد و گفت : حاجات خویش را مکشوف دار که در اسعاف سه حاجت از حاجات شما مسامحت نخواهد رفت . سید سجاد فرمود: نخست آنست که سرپدر من و مولای من حسين بن علی را با ما باز دهی تا آن را زیارت کنیم و وداع بازپسين گوئیم -دوم آنچه لشکریان از ما بغارت برده اند مسترد سازی - سه دیگر آنکه اگر مرا بخواهی کشت امینی بگماری که اهل بیت رسول خدای را بوجهی نیکو بجانب مدینه کوچ دهند. یزید گفت : اما دیدار سر پدر هرگز از برای تو میسر نخواهد شد. اما قتل تو بدست من هرگز رنگ نخواهد بست ، من تورا معفو داشته ام و جز تو کس ایشان را بمدينه کوچ نخواهد داد. و اینکه استرداد اموال خویش را خواسته اید که بغارت رفته است ، من قیمت آنرا دو چندان بعوض میدهم. سید سجاد فرمود : ما از مال تو بخشی وبهره ای نخواسته ایم. ملک تو و مال تو بر تو موفر باد (3). ما اموال منهوبة(4) خویش را خواسته ایم ، از بهر آنکه بافتهای فاطمه دختر مصطفی و مقنعه او و قلاده او و پیراهن او در میان آن اشیاء است. یزید چون این بشنید ، فرمان کرد تا : آن اشیاء را بدست کرده بازدهند و دویست دینار بر سری(5)عطا کرد. سید سجاد علیه السلام آن زر بگرفت و بر مردم مسکين و فقير بخش کرد. آنگاه یزید روی با اهل بیت آورد و گفت : اگر شما را موافق

ص: 172


1- کفشير « مانند کفگیر » : بوره . و آن دارویی است مانند نمک که فلزاترا با آن لحیم کنند .
2- التيام : بهم برآمدن و بهبود یافتن زخم
3- موفر « بصيغه اسم مفعول »: زياد ، کامل شده
4- منهوبه : ربوده شده
5- برسری : افزون ، علاوه

میافتد در شهر شام در نزد من اقامت میکنید و اگر نه بمدينه مراجعت مینمائید . گفتند : ما دوست داریم که بر حسین سوگواری کنیم. گفت : روا باشد بدانسان که رضا باشید. و حکم داد تا در دمشق بيوت وحجرات(1) چند خاص ایشان از بیگانه نهی کردند و اهل بیت را جای دادند. هیچ هاشمی و قرشی در دمشق نماند ، الا آنکه جامه سیاه در بر کردند و بر اهل بیت در آمدند و بانک ناله و عویل در دادند و هفته ای از گریه و زاری نیاسودند و روزان و شبان نالان و گریان بودند .

روانه کردن یزید اهلبیت را بمدينه

روز هشتم دیگرباره یزید ایشان را حاضر ساخت و گفت: اکنون بگوئید: در اقامت بشام ومراجعت بمدينه چگونه رأی زدید؟ گفتند: ما بمدینه میرویم، چه آنجا هجرتگاه جد ما است . پس یزید نعمان بن بشیر را که در شمار اصحاب رسول خدای میرفت طلب کرد و گفت : تجهیز کن(2) ایشان را بدانچه سزاوارند و از بسیج سفر وعلف و آزوغه و خوردنی و آشامیدنی نارسائی(3) بجای مگذار و از اهلبیت شام مردی امین و پارسا با جماعتی از لشکر بملازمت خدمت ایشان بر گمار . اینوقت ، محملها حاضر کردند و بحلل و حلی بیاراستند و فرشهای ابریشمين و دیباج(4) بگستردند و اموال و اثقال و عطايا و هدایا بر زبر هم نهادند . آنگاه یزید روی بام کلثوم کرد

فَقَالَ : خُذُوا هَذَا الْمَالَ عِوَضُ ما أَصابَكُمْ

گفت: بگیرید این مال را در ازای آن شدائد و مصائب که بر شما فرود آمد

مَا قَالَتْ : أُمُّ كُلْثُومٍ : مَا أَقَلَّ حَيائَكَ وَ أُصْلَبُ وجهک تُقْتَلُ أَخِي وَ أَهْلِ بیتی وَ تُعطینی عَوَّضَهُمْ ؟!

ام کلثوم فرمود : ای یزید ! چه بسیار کم است حیای تو، وچه بسیار سخت است پیشانی تو برادر مرا و اهلبيت مرا گردن میزنی و در عوض ایشان با من عطا

ص: 173


1- حجره : خانه
2- تجهیز : آماده ساختن اسباب سفر
3- نارسائی : نقصان کسری
4- دیباجی : پارچه ای که از حرير الوان بافند

میکنی ؟ از پس آن روی با سید سجاد کرد

فَقَالَ لَهُ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ کُنْتُ صَاحِبَهُ مَا سَئلَنِی خَلَّةً إِلَّا أَعْطَیْتُهَا إِیَّاهُ وَ لَدَفَعْتُ عَنْهُ الْحَتْفَ بِکُلِّ مَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ وَ لَوْ بِهَلَاکِ بَعْضِ وُلْدِی وَ لَکِنْ قَضَی اللَّهُ مَا رَأَیْتَ فَکَاتِبْنِی وَ أَنْهِ(1) إِلَیَّ کُلَّ حَاجَةٍ تَکُونُ لَکَ

گفت : خداوند لعن کند پسر مرجانه را، سوگند با خدای اگر من حاضر بودم ، آنچه حسين از من طلب نمودی عطا کردمی و مرک را از وی دفع دادمی بهر چه قدرت داشتم . اگر چند بهلاک بعضی از فرزندان من معلق بود، لکن قضای خدارا هیچ آفریده ای نتواند برتافت . اکنون از برای اسعاف حاجت توحاضرم بهر چه خواهی از مدینه مکتوب کن. و آنان را که فرمان کرده بود در خدمت اهلبيت کوچ دهند حاضر ساخت و وصیت کرد که همه جا از پیش روی اهلبیت روان باشید و اگر در عرض راه احدی از ایشان برای رفع حاجتی پیاده شود، همگان باز ایستید تا حاجت خود را بپردازد و بر نشیند و در هر منزلی که فرود آمدند ، از نزديک . ایشان دورتر فرود آئید و چنان کار کنید که خدمتکاران و حارسان کنند تا گاهی که وارد مدینه شوند

برائت جستن یزید از قتل حسین در نزد اهل شام

و از آن طرف چون مردم شام برظلم يزيد و قتل سیدالشهداء مشرف ومطلع شدند و لواذع(2) و مصایب اهلبیت پیغمبر را بدانستند ، آثار کراهت و مصیبت از دیدار ایشان بادید شد و یزید از مخایل ایشان این معنی را تفرس نمود . خواست تا ذمت خود را از قتل حسین علیه السلام بری(3) دارد . بزرگان شام راطلب نمود و ایشان را مخاطب داشت که شما چنان دانسته اید که : حسين بن علی را من کشته ام یا

ص: 174


1-
2- لواذع : مصیبت های جانگداز
3- بری « چو شریف » دور، بر کنار

بقتل او حکم رانده ام و حال آنکه چنین نیست ؛ بلکه پسر مرجانه کشت .

آنگاه سرهنگان و قائدان سپاه کوفه را طلب داشت . شبث بن ربعی و مصائب بن وهيبه وشمر بن ذی الجوشن الضبابی و سنان بن انس النخعي وخولی بن يزيد الاصبحي و چند تن دیگر حاضر شدند . یزید نخست روی با شبث بن ربعی کرد و گفت : تو کشتی حسین را و من منشور کردم قتل اورا ؟ گفت من نکشتم لعنت خدا بر آنکس که کشت . گفت ! پس کیست قاتل ؛ گفت : مصائب ابن وهيبه. یزید روی با او کرد و آن کلمات را اعادت نمود. مصائب نیز بکردار شبث بن ربعی پاسخ داد. بدینگونه هر يک در جواب یزیذ این امر فظيع را بر دیگری می بست تا نوبت بخولی بن یزید اصبحی افتاد ، متحیر بود که در جواب یزید چه گوید، خاموش ایستاد و همگان یکدیگر را نظاره میکردند که چه چاره اندیشند . یزید بانک بر ایشان زد که بعضی از بعضی چاره میجوئید و پاسخ نمیگوئید . سرهنگان بیچاره ماندند و متفق الکلمه گفتند : قاتل حسين قيس بن ربیع بود . یزید روی با قیس کرد و گفت : تو کشتی حسين را گفت : من نکشتم . گفت : وای بر شما پس کدام کس کشت ؟ قیس گفت : یا امیر المؤمنين ! اگر مرا امان میدهی میگویم : کیست کشنده حسين ؟ گفت : بگوی که از برای تو امان است قیس گفت : حسين را نکشت الا آنکس که رایات جنک را برافراخت و جیش از پی جیش روان ساخت : یزید گفت : آنکس کدام است؟ قیس گفت : والله أی یزید ! توئی و تو کشتی حسین را . یزید خشمگین از جای برخاست و بسرای خویش در رفت و سر حسين علیه السلام رادر طشت زر گذاشت و بمندیلی محفوف داشت و در حجره خویش نهادو لطمه بر چهره خود بزد و همی گفت :

« مَا لِي وَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ »

ورود اهلبیت دیگر باره بکربلا

اما از آن سوی اهل بیت از شام بیرون شدند و راه مدینه پیش داشتند و سرهنگ یزید با پانصد سوار در خدمت ایشان طی مراحل همی کرد .

در کتاب لهوف وعوالم ومنتخب طریحی مسطور است که: اهل بیت چون از شام

ص: 175

بیرون شدند و بعراق نزديک آمدند ، نعمان بن بشیر انصاری را گفتند : ما را از راه کربلا کوچ میده و دیگر باره بکربلا آمدند و چنان افتاد که هم در آن روز جابر بن عبدالله انصاری وجماعتی از بنی هاشم بقصد زیارت قبر سيد الشهداءعلیه السلام وارد کربلا شدند و ورود آن جماعت هم در آن ساعت بود که اهلبیت در رسیدند. بانک ناله و زاری وصیحه عويل و بی قراری ازجانبين برخاسته مردم آن اراضی از قاصی و داني چون رسیدن على بن الحسين و اهلبیت را بدانستند ، بقدم عجل و شتاب در رسیدند و جامه سوگواران در بر کردند و چون ابر بهاران بگریستند . سر و مغز را بلطمه بکوفتند و چهرگان را بزخم ناخن بر آشوفتند . پس از روزی چند که داد مصائب ونوائب بدادند ، طریق مدینه را پیش داشتند.

مکشوف باد که من بنده از این پیش در ذيل قصه بیرون شدن اهلبیت از کوفه بجانب شام حجت تمام کردم که در عقدة محال است که سفیر ابن زیاد از کوفه بشام رود و دستوری از یزید بگیرد که اهلبیت را بشام باید فرستاد و باز کوفه شود . و ابن زیاد تجهیز سفر اهلبیت کند و ایشان را بشام فرستد و پس از مدتی که اهل بیت در شام بمانده باشند ، رخصت مراجعت بمدينه گیرند و روز بیستم شهر صفر که يوم اربعین شهادت سید الشهداء است وارد کربلا شوند ، لکن درهيچيک از کتب معتبره مرقوم نیست که : اهلبیت روز اربعین شهادت سید الشهداء وارد کربلا شدند. چون بدین قید مقید نباشد(1) توانیم گفت که در مراجعت از شام دیگر باره بکربلا آمدند ، و اینکه در کتاب روضة الشهدا مرقوم است که: اهل بیت با سرسیدالشهداء وسرهای دیگر شهیدان روز اربعین وارد کربلا شدند و از آنجا بمدینه آمدند و صاحب حبیب السیر نیز اقتفا بروایت صاحب آن کتاب نموده ، پسند هیچ خرد مند نیفتد، آنچه در نزد من بنده استوار است ، گاهی که اهل بیت از کوفه بجانب شام کوچ میدادند ، روز اربعین بکربلا آمدند- العلم عندالله - اکنون با سر داستان آئیم :

چون امام زین العابدین علیه السلام با اهل بیت از شام بیرون شدند ، کوچ بر کوچ

ص: 176


1- یعنی بقید اربعين اول

طی مراحل و مناقل (1) کرده نزديک مدينه محلی را که سزاوار دانستند فرود آمدند، وخيمه ها بر افراختند . اینوقت ، فاطمه دختر علی بن ابیطالب با خواهر خود زینب گفت : نعمان بن بشیر انصاری در طی طریق از هیچ زحمتی در خدمت ما دریغ نداشت، او را بصلات سنیه و جایزه بهیه(2) خشنود باید نمود . زینب فرمود : امروز ما را بر اموال و اثقالی فره(3) و زر و سیمی سره دسترس نیست ، الا آنکه از حلى و زیور خود چیزی بدو عطا فرستیم ، پس از دست او رنجن و ياره(4) و خلخال و مرسله و قلاده مبلغی فراهم آورده بدو فرستادند و پیام دادند که : این اشیاء دستمزد بعضی از پای مردی های(5) تست . نعمان بن بشیر گفت: اگر من تقدیم این خدمت از بهر دنیا کردم، بکمتر از این عطا شاد خاطر بودم، لکن من قربت و قرابت شما را برسول خدا نگران بودم و خدمتگونه مینمودم و آن اشیاء را مسترد ساخت(6) و اهلبیت را سلام فرستاد وطریق مراجعت پیش داشت و رهسپار کشت.

خبر پذیره شدن محمد بن حنفیه اهل بیت را

ابی مخنف حدیث میکند :

قَالَ : ثُمَّ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ خَرَجَ مِنْ عِنْدِ قَبْرِ جَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ وَ دَخَلَ عَلَى عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَ أَخْبَرَهُ بِقَتْلِ أَبِيهِ ، فَبَكَى حَتَّى غُشِيَ عَلَيْهِ . فَلَمَّا أَفَاقَ مِنْ غَشوَتِه ، قَامَ وَ تدرع بدرعه وَ تُقَلَّدُ بِسَيْفِهِ وَ رَكِبَ جَوَادُهُ وَ صَعِدَ الْجَبَلَ وَ النَّاسُ يُشاهِدونَهُ وَ غَابَ مَا ظَهَرَ إِلَّا فِي وَقْتِ ظَهَرَ فِيهِ الْمُخْتَارِ .

میگوید : چون سید سجاد علیه السلام از زیارت قبر رسول خدا مراجعت کرد ،

ص: 177


1- مناقل، جمع منقل « چو جعفر »: راه میان کوه. و افرا : بسیار
2- سنیه: عالی : بهيه : درخشان
3- فره ( بکسرفاء وفتح راء از ماده و فر » وافر بسیار
4- یاره دست بند طلا یا نقره و بمعنی گردن بند هم آمده است
5- پایمرد : مدد کار ، یاور
6- پس داد

بخانه عم خود محمد حنفيه آمد و او را از شهادت پدر آگهي داد ، محمد بگریست چند که بیخویشتن گشت و در افتاد ، چون با خویش آمد برخاست و زره بپوشید و شمشیر حمایل کرد و بر اسب خویش سوار شد و بر کوه صعود داد . مردمان نگران او بودند . آنگاه غایب شد و دیگر آشکار نشد تا گاهی که مختار خروج کرد. و این حدیث با عقاید مردم شیعی راست نیاید ، ومن بنده در هیچیک از کتب مقتل علماء ندیده ام که محمد بن حنفیه باستقبال اهلبیت رفته باشد ، جز در کتاب مفتاح البکاء ، از تحریر آن روایت پرهیز نجستم.

قال : اِنَّ مُحَمَّدَ بنَ الحَنَفيةِ لَمّا سَمِعَ بِمَجىءِ اَهلِ البَيتِ خَرَجَ بِسُرعَةٍ، فَلَمّا نَظَرَ اِلَى الاَعلامِ السُّودِ خَرَّ مِنَ الفَرَسِ اِلىَ الاَرضِ مَغشِيّاً عَلَيهِ، فَقيلَ لِلسَّجادِ: اَدرِک عَمَّكَ، فَاِنَّه کادَ اَن يُهلَكَ، فَجاءَ بکياً اِلَيهِ وَ اَخَذَ رَأَسَ عَمِّهِ في حِجرهِ حَتّى أَفاقَ. فَلَمّا نَظَر اِلَى ابن أخيهِ تَأَوَّهَ وَ قالَ: يَا ابنَ اَخي: اَینَ أَخي؟ اَینَ قُرَّةَ عَینی؟ اَینَ ثَمَرَةُ فُؤادی؟ اَینَ خَليفَةُ اَبی؟ اَينَ الحُسَينُ أَخي؟ فَقالَ: يا عَمّاه: أَتَيتُكَ يَتيماً. قَتَلُوا رِجالَنا وَ اَسَرُوا نِسائِنا، يا لَيتَ كُنتَ حاضِراً حَتّی تَری اَخيکَ كَيفَ يَستَغيثُ فَلا يُغاثُ وَ كَيفَ يَستَعينُ فَلا يُعانُ، وَ قَتَلُوهُ عَطشاناً، وَ كُلُّ الحَيَواناتُ رَيّانٌ. فَصاحَ مُحَمَّدٌ صَيحَةً عالِيَةً حَتّى غُشِي عَليهِ، فَلَمّا اَفاقَ، قالَ: يَا ابنَ أَخي: كَيفَ جَرى عَلَيكُم؟ فَکانَ علیه السلام یَحکی ماجَری عَلَيهِم وَ مُحَمَّدُ يَبکي

میگوید : وقتی محمد حنفيه رسیدن اهلبیت را شنید ، برنشست و سرعت بیرون

ص: 178

شتافت. چون چشمش برعلمهای سیاه افتاد، از اسب در افتاد و مدهوش گشت .

سید سجاد را گفتند: دریاب عم خود را که در شرف هلاکت است . آن حضرت بشتافت و سر محمد را در کنار گرفت ، چون بهوش آمد و چشمش برسید سجادافتاد ، آهی دردناک بر کشید و گفت: ای پسر برادر برادر من کجا است؟روشنی چشم من کجا است؟ میوه دل من کجاست؟ خلیفه پدر من کجاست حسین برادر من کجا است ؟ سید سجاد فرمود: ای عم ! من يتيم آمدم . کشتند مردان مارا، اسیر گرفتند زنان ما را. کاش بودی و دیدی برادر خود را که چگونه استغاثه میکرد و کس داد او را نمیداد و چگونه استعانت میجست و کس بفریاد او نمیرسید، او را کشتند با لب تشنه وجميع حيوانات سیراب بودند. محمد صیحه ای عظیم بر آورد و مدهوش در افتاد . چون بخویش آمد، گفت : ای پسر برادر ! بر شما چه گذشت ؟ سید سجاد علیه السلام آغاز حديث کرد و محمد همی بگریست.

اشعار ام کلثوم

اما ام کلثوم، چون آثار و جدران(1) مدینه را دیدار کرده انشای این اشعار نمودند(2)

مَدِینَهَ جَدِّنَا لاَ تَقْبَلِینَا *** فَبِا لْحَسَرَاتِ وَ اَلْأَحْزَانِ جِئْنَا(3)

أَلاَ أَخْبِرْ رَسُولَ اَللَّهِ فینا *** بِأَنَّا قَدْ فُجِعْنَا فِی أَبِینَا(4)

وَ أَنَّ رِجَالَنَا بِالطَّفِّ صَرْعَی *** بِلاَ رُؤْسٍ وَ قَدْ ذَبَحُوا اَلْبَنِینَا(5)

وَ أَخْبِرْ جَدَّنَا أَنَّا أُسِرْنَا *** وَ بَعْدَ اَلْأَسْرِ یَا جَدَّا سُبِینَا(6)

ص: 179


1- جدران « بضم اول و سکون ثاني » : دیوار ها « جمع جدر، چون فلس »
2- چون این اشعار از منشآت صاحب مصیبت و دختر أفصح عرب است ، شعله های قلبی سوزان و خالی از مبالغه و خلاف حقیقت میباشد ؛ لذا خلاصه معنی يک بیک آنها را تا تجديد مطلع ذکر میکنیم
3- ای مدينة ! ما را مپذیر ، زیرا با دلی پر از حسرت و اندوه آمده ایم
4- به پیغمبر خبر بده که ما ماتمزده پدر شدیم
5- واینکه مردان ما در کربلا بدون سر روی خاک افتاده و پسران ما را سر بریدند
6- بجد ما خبر بده که ما اسير شدیم و سپس شهر بشهر گشتیم

وَ رَهْطُکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ أَضْحَوْا *** عَرَایَا بِالطُّفُوفِ مُسَلَّبِینَا(1)

وَ قَدْ ذَبَحُوا اَلْحُسَیْنَ وَ لَمْ یُرَاعُوا *** جَنَابَکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ فِینَا(2)

فَلَوْ نَظَرَتْ عُیُونُکَ لِلْأُسَارَی *** عَلَی أَقْتَابِ اَلْجِمَالِ مُحَمَّلِینَا(3)

رَسُولَ اَللَّهِ: بَعْدَ اَلصَّوْنِ صَارَتْ *** عُیُونُ اَلنَّاسِ نَاظِرَهً إِلَیْنَا(4)

وَ کُنْتَ تَحُوطُنَا حَتَّی تَوَلَّتْ *** عُیُونُکَ ثَارَتِ اَلْأَعْدَا عَلَیْنَا(5)

أَ فَاطِمُ: لَوْ نَظَرْتِ إِلَی اَلسَّبَایَا *** بَنَاتِکَ فِی اَلْبِلاَدِ مُشَتَّتِینَا(6)

أَ فَاطِمُ: لَوْ نَظَرْتِ إِلَی اَلْحَیَارَی *** وَ لَوْ أَبْصَرْتِ زَیْنَ اَلْعَابِدِینَا(7)

أَ فَاطِمُ لَوْ رَأَیْتِ بِنَا سَهَارَی *** وَ مِنْ سَهَرِ اَللَّیَالِی قَدْ عَمِینَا(8)

أَ فَاطِمُ: مَا لَقِیتِ مِنْ عِدَاکِ *** وَ لاَ قِیرَاطَ مِمَّا قَدْ لَقِینَا(9)

فَلَوْ دَامَتْ حَیَوتُکِ لَمْ تَزَالِی *** إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ تَنْدُبِینَا(10)

وَ عَرِّجْ بِالْبَقِیعِ وَ قِفْ وَ نَادِ *** ءَ اِبْنَ حَبِیبِ رَبِّ اَلْعَالَمِینَا(11)

وَ قُلْ یَا عَمِّ یَا حَسَنَ اَلْمُزَکَّی *** عِیَالُ أَخِیکَ أَضْحَوْا ضَائِعِینَا(12)

ص: 180


1- و اهل بیت توای پیغمبر! در کربلا برهنه وغارت شدند.
2- حسين را سر بریدند و ملاحظه جناب ترا در باره ما نکردند
3- ایکاش اسیرانرا که بر پالانهای شتران سوار بودند میدیدی
4- ای رسول خدا ! پس از پرده نشینی ، چشمهای مردم نگران ما شد
5- چون چشم های تو از نگهداری ما برگشت ، دشمنان برما شوریدند
6- ای فاطمه! کاش میدیدی دختران اسیرت را که در شهرها پراکنده گشته بودند .
7- ای فاطمه ؛ ایکاش سر گردانها را میدیدی . ایکاش زین العابدین را میدیدی
8- ای فاطمه ! کاش ما بیدار خوابانی که از زیادی بیدار خوابی کور شده ایم میدیدی
9- ای فاطمه ! آنچه تو از دشمنان دیدی نسبت بآنچه ما دیدیم، بمقدار يک قيراط هم نیست .
10- اگر زنده میبودی تا روز قیامت بر ما گریه میکردی
11- و در بقیع بایست و صدا بزن: ای پسر حبیب پروردگار (امام حسن)
12- و بگوي : أي عمو ای حسن پاک ، اهل بیت برادرت ضایع گشتند

أَیَا عَمَّاهْ: إِنَّ أَخَاکَ أَضْحَی *** بَعِیداً عَنْکَ بِالرَّمْضَا رَهِیناً

بِلاَ رَأْسٍ تَنُوحُ عَلَیْهِ جَهْراً *** طُیُورٌ وَ اَلْوُحُوشُ اَلْمُوحِشِینَا(1)

وَ لَوْ عَایَنْتَ یَا مَوْلاَیَ سَاقُوا *** حَرِیماً لاَ یَجِدْنَ لَهُمْ مُعِیناً

عَلَی مَتْنِ اَلنِّیَاقِ بِلاَ وِطَاءٍ *** وَ شَاهَدْتَ اَلْعِیَالَ مُکَشَّفِینَا(2)

مَدِینَهَ جَدِّنَا: لاَ تَقْبَلِینَا *** فَبِالْحَسَرَاتِ وَ اَلْأَحْزَانِ جِئْنَا

خَرَجْنَا مِنْکِ بِالْأَهْلِینَ جَمْعاً *** رَجَعْنَا لاَ رِجَالَ وَ لاَ بَنِینَا

وَ کُنَّا فِی اَلْخُرُوجِ بِجَمْعِ شَمْلٍ *** رَجَعْنَا حَاسِرِینَ مُسَلَّبِینَا

وَ کُنَّا فِی أَمَانِ اَللَّهِ جَهْراً *** رَجَعْنَا بِالْقَطِیعَهِ خَائِفِینَا

وَ مَوْلاَنَا اَلْحُسَیْنُ لَنَا أَنِیسٌ *** رَجَعْنَا وَ اَلْحُسَیْنُ بِهِ رَهِینَا

فَنَحْنُ اَلضَّائِعَاتُ بِلاَ کَفِیلٍ *** وَ نَحْنُ اَلنَّائِحَاتُ عَلَی أَخِینَا

وَ نَحْنُ اَلسَّائِرَاتُ عَلَی اَلْمَطَایَا *** نُشَالُ عَلَی جِمَالِ اَلْمُبْغِضِینَا(3)

وَ نَحْنُ بَنَاتُ یاسین وَ طاها *** وَ نَحْنُ اَلْبَاکِیَاتُ عَلَی أَبِینَا

وَ نَحْنُ اَلطَّاهِرَاتُ بِلاَ خَفَاءٍ *** وَ نَحْنُ اَلْمُخْلَونَ اَلْمُصْطَفَوْنَا

وَ نَحْنُ اَلصَّابِرَاتُ عَلَی اَلْبَلاَیَا *** وَ نَحْنُ اَلصَّادِقُونَ اَلنَّاصِحُونَا

ص: 181


1- ای عمو! بدن بی سر برادرت در غربت گرفتار ریگهای داغ است که پرندگان و حیوانات وحشی آشکارا بر او نوحه میکنند .
2- آقای من ! ایکاش حرم سرائی را که بی یاور بودند و روی شترهای بی محمل باصورتهای باز ، ایشانرا میبردند میدیدی
3- نشال : بر آمدیم و سوار شدیم

أَلاَ یَا جَدَّنَا: قَتَلُوا حُسَیْناً *** وَ لَا یَرْعَوْا جَنَابَ اَللَّهِ فِینَا

أَلاَ یَا جَدَّنَا: بَلَغَتْ عِدَانَا *** مُنَاهَا وَ اِشْتَفَی اَلْأَعْدَاءُ فِینَا(1)

لَقَدْ هَتَکُوا اَلنِّسَاءَ وَ حَمَّلُوهَا *** عَلَی اَلْأَقْتَابِ قَهْراً أَجْمَعِینَا

وَ زَیْنَبُ أَخْرَجُوهَا مِنْ خِبَاهَا *** وَ فَاطِمُ وَ الِهٌ تُبْدِی اَلْأَنِینَا(2)

سُکَیْنَهُ تَشْتَکِی مِنْ حَرِّ وَجْدٍ *** تُنَادِی اَلْغَوْثَ رَبَّ اَلْعَالَمِینَا(3)

وَ زَیْنُ اَلْعَابِدِینَ بِقَیْدِ ذُلٍّ *** وَ رَامُوا قَتْلَهُ أَهْلُ اَلْخَئُونَا

فَبَعْدَهُمُ عَلَی اَلدُّنْیَا تُرَابٌ *** فَکَأْسُ اَلْمَوْتِ فِیهَا قَدْ سُقِینَا

وَ هَذِی قِصَّتِی مَعَ شَرْحِ حَالِی *** أَلاَ یَا سَامِعُونَ اِبْکُوا عَلَیْنَا(4)

خبر بردن بشیر برای اهل مدینه

اینوقت سید سجاد علیه السلام در خیمه خویش در آمد و اهل بیت را در خیام دیگر مقام داد . بشير بن جذلم را که اینوقت ملازمت رکاب آن حضرت داشت طلب فرمود:

وَ قَالٍ : يَا بَشِيرٍ . رَحِمَ اللَّهُ أَبَاكَ لَقَدْ كَانَ شَاعِراً ، فَهَلْ تَقْدِرُ عَلَى شيء مِنْهُ .

فرمود : ای بشير! پدر تو مردی شاعر بود ، تو را هیچ از آن صنعت بهره و نصیبه ای داده باشند ؟ عرض کرد: من نیز شاعرم سید سجاد فرمود : اکنون برنشين و طریق مدینه پیش دار و مردم آن بلده را از شهادت ابی عبدالله ورسیدن اهلبیت

ص: 182


1- اشتفى الاعداء : دشمنان کینه های خود را شفا دادند
2- خبا : خیمه
3- حر و جد : آتش فراق
4- این بود سر گذشت و شرح حال من ! ای شنوندگان بر ما گریه کنید

آگاه کن . بشير بر حسب فرمان بر اسب خویش بر نشست و راه در نوشت و چون بمدينه در آمد، با هیچکس سخن نکرد تا بمسجد رسول خدای رسید، پس باعلى صوت بگریست و این شعر بگفت :

یا أَهْلَ یَثْرِبَ لامُقامَ لَکُمْ بِها *** قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَأَدْمُعی مِدْرارُ

الْجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ *** وَالرَّأسُ مِنْهُ عَلَی الْقَناهِ یُدارُ(1)

آنوقت فریاد بر آورد که : ای مردم اینک على بن الحسين عليهما السلام است که با عمه ها و خواهرها باراضی شما در آمد و در ظاهر(2) شهر شما رحل خویش فرود آورد. اینک من فرستاده ورسول اویم و شما را برسالت خویش بحضرت او دلالت میکنم .

بپا خاستن قیامت در مدینه

مگر بانک بشیر نفخه صور بود که عرصه مدینه راصبح نشور ساخت . مخدرات محجوبه بی پرده از سرای بیرون شدند و با چهرگان مکشوفه و گیسوهای آشفته راه دروازه مدینه برداشتند . هیچ زن و مردی بجای نماند جز اینکه با سر و پای برهنه بیرون دوید و فریاد : « وامحمداه و واحسيناه » برآورد، چنان نمود که امروز مصطفی از جهان بیرون شد و اگرنه روز قیامت رحل اقامت انداخت . روزی تلختر از آن روز بر مسلمین نگذشت و بانک عویل و ناله وزاری و ويله افزون از آن روز پدیدار نگشت . زنی بدین اشعار بر حسين علیه السلام مرثیه میگفت و مینالید :

نعى سيِّدي ناعٍ نَعاهُ فأوْجَعا *** و أمرَضَني ناعٍ نَعاهُ فأفجَعا

فعَینَیَّ جودا بِالمَدامِعِ وأَسکِبا *** و جودا بِدَمعٍ بَعدَ دَمعِکُما مَعا

عَلی مَن دَهی عَرشَ الجَلیلِ فَزَعزَعا *** وأصبَحَ صارِ وَالمَجدُ و الدین أجدَعا

ص: 183


1- ای اهل مدينه ! مدينه جای اقامت شما نباشد. حسين کشته شد و اشکهای من ریزانست بدنش در کربلا بخون آغشته وسرش بر نیزه ها میگردد
2- مقصود از ظاهر شهر ، پشت و بیرون دروازه مدینه است

عَلَی ابنِ نَبِیِّ اللّهِ وَابنِ وَصِیِّهِ *** وَ إن کانَ عَنّا شاحِطَ الدّارِ أشسَعا(1)

آنگاه گفت : ای ناعي تازه کردی حزن و اندوه ما را و بخراشیدی جراحت قلوبی را که هنوز بهبودی نپذیرفته بود . اکنون بگوی که چه کسی؟ و از کجا میرسی؟ گفت : من بشیر بن جذلم . سید من و مولای من على بن الحسين اینک در ظاهر مدینه فرود شده و اهلبيت ابی عبدالله را فرود آورده . مرا بدین سوی گسیل فرمود تا مردم این بنده را بحضرت او دلیل باشم .

بالجمله ، مردم بشیر را بگذاشتند و در گذشتند . بشیر نیز عجلت کرد و بر نشست و باز شتافت. وقتی برسید پیرامون خیمه سید سجاد چنان انبوه بود که راه نیافت . از اسب پیاده شد و بر دوش مردمان سوار گشت و تن کشان و کوس زنان مقداری راه با آنحضرت نزدیک کرد و تمامت مردان و زنان، هم آواز نعره زنان بودند همگان و وامحمداه ! واحسيناه ! ، میگفتند و بهای های میگریستند .

بروایتی : ام سلمه دست فاطمه دختر حسين علیه السلام را در دست داشت و زار زار میگریست و ام البنين مادر عباس از پسرهای شهیدش نام بر زبان نمی آورد و از ایشان یاد نمیکرد و بر حسین میزارید و مینالید.

اینوقت، خادم سید سجاد از بهر آن حضرت کرسی نهاد و علي بن الحسين عليهما السلام بر نشست و مندیلی بدست کرده سرشک مبارک را از دیده ها میسترد و چنانش گریه در گلوگاه گره میگشت، که سخن کردن نمیتوانست و مردم از هر سوی کلمۂ تعزیت و تسلیت انشاء میکردند و بانک در بانک افکنده بضجة واحده میگریستند.

ص: 184


1- خلاصه معنی : کسی خبر مرک آقايم را داد و مرا ماتمزده کرد ای دوچشم پی در پی اشک بیارید بر کسیکه عرش خدا را مصیبت زده کرد و دین و بزرگواری بامرک او ناقص شد. بر پسر پیغمبر غریب اشک ببارید

خطبة سید سجاد (علیه السلام)

سید سجاد علیه السلام ایشان را اشارت کرد که لختی ساکت باشید . چون خاموش شدند ، بدین خطبه ابتدا فرمود:

فَقالَ :الحَمدُ للّهِ ِ رَبِّ العالَمینَ،الرَّحمنِ الرَّحیمِ،مالِکِ یَومِ الدّینِ،بارِئِ الخَلائِقِ أجمَعینَ،الَّذی بَعُدَ فَارتَفَعَ فِی السَّماواتِ العُلی،وقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجوی ، نَحمَدُهُ عَلی عَظائِمِ الاُمورِ،و فَجائِعِ الدُّهورِ،و ألَمِ الفَواجِعِ،و مَضاضَةِ اللَّواذِعِ و جَلیلِ الرُّزءِ، و عَظیمِ المَصائِبِ الفاظِعَةِ،الکاظَّةِ الفادِحَةِ الجائِحَةِ.

أیُّهَا الناس ! إنَّ اللّهَ و لَهُ الحَمدُ ابتَلانا بِمَصائِبَ جَلیلَةٍ، و ثُلمَةٍ فِی الإِسلامِ عَظیمَةٍ،قُتِلَ أبو عَبدِ اللّهِ و عِترَتُهُ،و سُبِیَ نِساؤُهُ و صِبیَتُهُ،و داروا بِرَأسِهِ فِی البُلدانِ مِن فَوقِ عامِلِ السِّنانِ، و هذِهِ الرَّزِیَّةُ الَّتی لا مِثلَها رَزِیَّةٌ. أیُّهَا النّاسُ ! فَأَیُّ رِجالاتٍ مِنکُم یُسَرّونَ بَعدَ قَتلِهِ،أم أیَّةُ عَینٍ تَحبِسُ دَمعَها و تَضَنُّ عَنِ انهِمالِها؟فَلَقَد بَکَتِ السَّبعُ الشِّدادُ لِقَتلِهِ،و بَکَتِ البِحارُ بِأَمواجِها، وَالسَّماواتُ بِأَرکانِها،وَ الأَرضُ بِأَرجائِها،وَ الأَشجارُ بِأَغصانِها، وَ الحیتانُ و لُجَجِ البِحارِ، وَ المَلائِکَةُ و المُقَرَّبونَ، و أهلُ السَّماواتِ أجمَعونَ. أیُّهَا النّاسُ ! أیُّ قَلبٍ لا یَنصَدِعُ لِقَتلِهِ،أم أیُّ فُؤادٍ لا یَحِنُّ إلَیهِ،أم أیُّ مسَمعٍ یَسمَعُ هذِهِ الثُّلمَةَ الَّتی ثَلِمَت فِی الإِسلامِ أیُّهَا النّاسُ ! أصبَحنا مَطرودینَ مُشَرَّدینَ،مَذودینَ شاسِعینَ عَنِ الأَمصارِ کَأَنَّنا أولادُ تُرکٍ و کابُلَ مِن غَیرِ جُرمٍ

ص: 185

اجتَرَمناهُ، و لا مَکروهٍ ارتَکَبناهُ، و لا ثُلمَةٍ فِی الإِسلامِ ثَلَمناها، «ما سَمِعنا بِهذا فی آبائِنَا الأَوَّلینَ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ» وَاللّهِ لَو أنَّ النَّبِیَّ تَقَدَّمَ إلَیهِم فی قِتالِنا کَمّا تَقَدَّمَ إلَیهِم فِی الوِصایَةِ بِنا،لَما ازادوا عَلی ما فَعَلوا بِنا ،فَإِنّا للّهِ ِ و إنّا إلَیهِ راجِعونَ، مِن مُصیبَةٍ ما أعظَمَها، و أوجَعَها و أفجَعَها، و أفظَها،و أمَرَّها، و أفدَحَها، فَعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ فیما أصابَنا و ما أبلَغَ بِنا، إنَّهُ عَزیزٌ ذُوانتِقامٍ.

خلاصه این کلمات فارسی چنین می آید: میفرماید: سپاس و ستایش خداوندی را که آفریدگار آفرینش و فرمانگذار روز برانگیزش است . دور است از مدرکات عقل دور بین، و نزديک است با مستورات اوهام محال اندیش - من بنده وقتی در رسالة اسرار الانوار في مناقب الائمة الاطهار گفته ام :

نیک پیدا و سخت مستوری *** طرفه نزدیکی و بوالعجب دوری(1)

دور و نزدیک چون در آب سپهر *** خویش و بیگانه چون در آینه مهر(2)

میفرماید : سپاس میگذارم خدای را بملاقات خطبهای عظیم و مصائب بزرک و نوائب غم اندوز و المهای صبر سوز و مصیبتی سخت و سنگین و شديد و اندوه آگین .

ایهاالناس ! حمد و سپاس خاص خداوندی است که ما را ممتحن داشت سوگواری عظیم و سد سدید اسلام را ثلمة(3) عظیم افتاد . همانا کشته شد ابو عبدالله و عترت او، و اسير شد زنان و فرزندان او، و سر مبارکش را برسنان نیزه کردند و در بالاد و امصار بگردانیدند . این مصیبت را شبیهی و نظیری نیست . ایها الناس ! کدام مردانند از شما که بعد از نظاره این داهيه شاد خواره گردند ؟ و کدام چشم

ص: 186


1- مستور : نهان . طرفه : چیز تازه و لذيذ. بوالعجب شگفت
2- سپهر : آسمان : مهر : خورشید
3- ثلمه : شکاف

است که پس از دیدار اینواقعه اشکبار نباشد ؟ همانا آسمانها گریستند و دریاها بدست موج سرشک(1) باریدند و ارکان آسمانها وانحای(2) زمین بنالیدند و اغصان اشجار و ماهیان دریابار(3) وفریشتگان عرش درجات وسکان سموات در این سوار گواری همدست وهمداستان شدند . ایها الناس !کدام سینه است که از قتل حسین شکافته نشد؟ و کدام دل است که در مصیبت او تافته نگشت ؟ کدام گوش است که حمل اصغای این ثلمه را که در اسلام افتاد تواند داد ! ایهاالناس ما را طرد کردند و دفع دادند و بپراکندند و از دیار و امصار دور افکندند بدانسان که اسيران ترک و کابل را ، بی آنکه ارتکاب جرم و جریر تی کرده باشیم و بدعتی و شکستی در اسلام آورده باشیم، و از پدران بر گذشته خود نیز جرمی و گناهي نشنیدیم . سوگند با خدای اگر رسول خدا بجای اینکه اینجماعت را بحمایت وحرمتها وصیت فرمود، بقتل وغارت و ظلم وذلت ما فرمان میکرد، از آنچه کشتند و بستندو بشکستندو خستند، بزيادت نتوانستند « انالله وانا اليه راجعون» از مصیبتی که بزرگتر از آن و دردناکتر از آن وسوزنده تر از آن و گرانبارتر از آن و غلیظ تر از آن و تلختر از آن و گزنده تراز آن یافت نشود. همانا از پروردگار خویش خواستاریم که در ازای آنچه بمارسیده رحمت عطا کند و از دشمنان ما باز پرس فرماید، که جز او نیست خداوند دادرسی که داد مظلومان از ستمکاران بازجوید.

چون سخن آن حضرت بنهایت شد ، صوحان بن صعصعة بن صوحان بیای خاست و عرض کرد: یا ابن رسول الله ! من ذلیل و زمن گشتم بیموجبی دست از نصرت شما باز نداشتم، نیروی حرکت و جنبش در پای من نیست. آنحضرت عذر او را بپذیرفت و پدر او صعصعه را که در بعضی از مجلدات ناسخ التواریخ ذکر او مرقوم افتاد ، رحمت فرستاد .

ص: 187


1- سرشک : اشک
2- انحاء : جمع ناحيه : طرف . جانب
3- عبارت نسخه موجود چنین است و گویا معنی لجج از قلم افتاده است

ورود اهلبيت بمسجد رسول الله

آنگاه آهنک مدینه فرمود و با اهلبیت روان گشت و مردم مدینه با گریبان های چاک و ناله های سوزناک ، ملازمت خدمت ایشان داشتند . و از ایام هفته روز جمعه بود که آن جماعت انبوه، گروه از پس گروه با سلبهای(1)سیاه و بانک ويله و آه وارد مدینه شدند . زمين مدينة تو گفتی بخواهد توفيد(2) و بنیان و جدران آن از ناله و نفير زبر زیر(3)خواهد گشت . بدینگونه آشوفته و دل کوفته طی طریق کردند ، تا بمسجد رسول خدای رسیدند . زينب عليها السلام عضاده(4) باب را بگرفت

فَقَالَتْ : يا جَداه ، أنَا ناعيَة إِلَيْكَ أَخِي الْحُسَيْنُ

ای جد بزرگوار ! ای رسول پروردگار ! اینک من خبر مرک برادرم حسین را بحضرت تو آورده ام. همی گفت و آب از دیدۂ مبارکش چون قطرات سحاب سیلان داشت ، پس ام کلثوم با چشم سیل خیز و سینه آتش انگیز در آمد

فَقَالَتْ : ألسلام عَلَيْكَ يَا جَداه إِلَى ناعِيَةٌ إِلَيْكَ وَلَدِكَ الْحُسَيْنُ ، صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِ

در خبر است که اینوقت از قبر رسول خدای ناله ای درد ناک بر آمد. اینوقت على بن الحسین چهره مبارک را بر قبر پیغمبر بگذاشت و بگریست و گفت :

أُناجِيكَ يا جَدّاهْ يا خَيرَ مُرْسَلٍ! *** حَبِيبُكَ مَقْتُولٌ وَ نَسْلُكَ ضائِعٌ

أُناجِيكَ مَحْزُوناً عَلِيلًا مُؤَجَّلًا *** أَسِيراً وَ ما لِي حامٍی وَ مُدافِعٌ

سُبيِنا كَما تُسْبى الإِماءُ وَ مَسَّنا *** مِنَ الضُّرِّ ما لَاتَحْتَمِلْهُ الأَضائِعُ

ص: 188


1- سلب ، در اینجا مقصود لباس است
2- توفیدن « چو کوشیدن »: شور و غوغا کردن ، جنبیدن و زلزله
3- زبر زیر : زیر و رو
4- عضادة « بکسر اول » : چهار چوب در

أَيا جَدُّ يا جَدّاهْ! بَعْدَكَ أُظْهِرَتْ *** أُمَيَّةُ فِينا مَكْرُها وَ الشَّنايِعُ(1)

مردمان چون ابر بهاران بگریستند و بانک : «وامحمداه ! و واعلياه و واحسناه! وواحسيناه در دادند و تا پانزده روز بدین شورش و جوشش سوگواری کردند و زنان بنی هاشم جز جامه سیاه نپوشیدند و از آسیب حر و برد(2) شکایت نکردند و سید سجاد ایشان را طعام ماتم مرتب میداشت و میفرستاد

گریه سید سجاد بر حسین (علیه السلام)

سید بن طاوس سند بصادق آل محمد منتهی میدارد که فرمود: امام زین العابدین علیه السلام چهل سال برحسين علیه السلام گریست و در این مدت قائم الليل و صائم النهار بود، و چون غلامش هنگام افطار آب وطعام حاضر میداشت، آن حضرت در پیش روی خویش میگذاشت

فَیَقولُ: قُتِلَ ابنُ رَسولِ اللّهِ جائِعاً، قُتِلَ ابنُ رَسولِ اللّهِ عَطشاناً،.

میفرمود : پسر رسول خدا گرسنه مقتول گشت و تشنه شهید شد و اینکلمه را مکرر میفرمود و میگریست، چندانکه آن طعام را با آب دیده آلوده میساخت و آن آب را با سرشک خویش آمیخته میداشت . بدینگونه روز شمرد تا رخت بسرای دیگر برد. از غلام آن حضرت روایت کرده اند که گفت : روزی سید سجاد را بجانب صحرا بیرون شد ، از قفای آن حضرت روان شدم ، وقتی رسیدم دیدم که از برای سجده سر مبارک را بر سنگ خاره نهاده و مینالد و میگرید ، بشمار گرفتم هزار بار گفت :

لااله الَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً ، لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً ، لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَيْمَاناً وَ صِدْقاً

آنگاه سر از سجده برداشت و چهره همایون و لحيه مبارکش در آب دیده

ص: 189


1- خلاصه معنی : ای جدا ! ای بهترین پیغمبر ! با تنی بیمار و دلی اندوهناک بآهستگی میگویم حسينت کشته و اولادت تباه گشت . چون کنیزان اسیر شدیم و زیانهای طاقت فرسا بما رسید و نیرنک بنی امیه پس از تو نسبت بما ظاهر شد
2- حر : گرما . برد : سرما

فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي أَمَّا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ وَ لِبُكَائِكَ أَنْ يَقِلَّ .

عرض کردم : وقت نشده است که حزن و اندوه تو نهایت شود و گریستن تو اندک گردد

فَقَالَ لِي : وَيْحَكَ ! إِنَّ يَعْقُوبَ بْنَ إسحق بْنِ ابراهيم كَانَ نَبِيّاً ابْنَ نَبِيٍّ ، كَانَ لَهُ أُثْنِي عَشَرَ ابْناً فغیب اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَاحِداً مِنْهُمْ ، فَشَابَ راسه مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ ذَهَبٍ بَصَرُهُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ ابْنُهُ حَيُّ فِي دَارِ الدُّنْيَا . وَ أَنَّا فَقَدَتِ أَبِي وَ أَخِي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي صرعی مَقْتُولِينَ ، فَكَيْفَ يَنْقَضِي حُزْنِي وَ يُقِلُّ بُكَائِي ؟ .

فرمود: ای غلام ! وای بر تو، يعقوب پسر اسحق بن ابراهیم در شمار پیغمبرانست و نیز پسر پیغمبر بود ، دوازده تن پسر داشت: از میان ایشان یکیرا خداوند مفقود داشت. ازحدت حزن وشدت اندوه موی سرش سفید شد و پشتش خمید وبینش او از کثرت بکا عاطل گشت(1) وحال آنکه پسرش زنده بود و بزندگانی او هنوز امید میداشت. اما پدر مرا و برادر مرا وهفده تن از اهل بیت مرا در پیش چشم من سر بریدند و سرهای ایشانرا بر سنان نیزه کردند و تنهای ایشانرا در بیابان افکندند . اکنون بگوی : چگونه حزن من بپایان رسد و گریه من بنهايت شود ؛ و بدین شعر تمثل فرمود :

مِنْ يُخْبِرُ المُلبِسينا بِانتِزاحِهِمُ *** ثَوْباً مِنَ الْحُزْنَ لَا يَبْلَى وَ يُبلينا

إِنَّ الزَّمَانِ الَّذِي قَدْ كَانَ يُضحِکُنا *** بقربهم صَارَ بِالتَفریقِ یُبکینا

ص: 190


1- نور ديده او از زیادی گریه از بین رفت

حَالَةُ لِفَقدهِمُ أَيًّا مِنَّا فَغَدَت *** سُوداً وَ كَانَتْ بِهِمْ بَيْضاً لَيالينا (1)

در کتاب فصول المهمه مسطور است که : رباب دختر امرء القیس که مادر سکینه بود ، یکسال در زیر سقف ننشست و از حر و برد پرهیز نجست و همه روز وشب بگریست واشراف قریش خواستار تزويج او شدند، در جواب فرمود:

مَا كُنْتُ لأتخِذَ حَمُّوا بَعْدَ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (2)

از صادق آل محمد عليه السلام مرویست

قَالَ : وَ مَا اكْتَحَلَتْ هَاشِمِيَّةُ وَ لَا اخْتَضَبْتَ ، وَ لَا رُئِيَ فِي دَارِ هَاشِمِيُّ دُخَانُ إِلَى خَمْسَ حِجَجٍ حَتَّى قُتِلَ عُبَيْدِ اللَّهِ ابْنِ زیاد

میفرماید : بعد از شهادت حسين علیه السلام يک زن هاشمی چشم را سرمه نکشید و موی را خضاب نفرمود و دود از مطبخ ایشان بر نخاست تا پس از پنج سال که عبیدالله زیاد کشته شد .

ذکر اختلافی اقوال مورخين آثار و محدثین اخبار در مدفن سر مطهر فرزند محمد مختار صلی الله علیه و آله و سلم

در کامل الزیاره سند بیزید بن عمرو بن طلحه منتهی میشود . میگوید: در ارض حيره حاضر خدمت ابو عبدالله صادق آل محمد علیه السلام بودم ، فرمود : حاضری از برای زیارت قبر امیرالمؤمنين علیه السلام که با تو میعاد نهادم ، عرض کردم : حاضرم ، پس ان آنحضرت سوار شد و فرزندش اسمعیل را نیز فرمان کرد تا سوار گشت من نیز بر اسب خویش بر نشستم و راه نجف پیش داشتیم و از طریق ثویه عبور دادیم و چون از بهر نماز پیاده شدیم و از نماز فراغت جستیم ، آنحضرت اسمعیل را فرمود : بر خیز و جدت

ص: 191


1- کیست که خبر دهد کسانی را که با دوری خود لباسی از اندوه بر ما پوشیدند که کهنه نگشته و ما را کهنه میکند ؛ روز گاریکه با وصال آنها ما را مسرور داشت اکنون با جدائی از آنها بگریه آورده است: از مرک آنها روزهایم سیاه وشبهایم سفید گشته است .
2- بعد از پسر پیغمبر همسر نمیگیرم.

حسین بن علی را سلام کن. عرض کردم: فدای تو باد جان من، مگر حسين در کربلا نيست؟ .

فَقَالَ : نَعَمْ وَ لَكِنْ لَمَّا حُمِلَ رَأْسُهُ إِلَى الشَّامِ ، سَرَقَهُ مَوْلًى لَنَا فَدَفَنَهُ بِجَنْبِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ .

فرمود: حسین در کربلا مدفونست ، لکن وقتی سر آنحضرت را بجانب شام حمل میدادند ، غلامی از ما(1) آنسر مبارک را سرقت نمود و در جنب امير المؤمنين مدفون ساخت . وهمچنان سند بابو عبدالله علیه السلام منتهی میشود

قَالَ : إِنَّ عبیدالله بْنِ زِيَادٍ لَمَّا بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلَى الشَّامِ ، إِلَى الْكُوفَةِ ، فَقَالَ : أَخْرَجُوهُ عَنْهَا ، لا يُفْتَتَنَ بِهِ أَهْلِهَا ، فَصَیرَهُ اللَّهِ عِنْدَ أميرَالمُؤمِنينَ فَالرَّأْسُ مَعَ الْجَسَدِ وَ الْجَسَدُ مَعَ الرَّأْسِ .

یعنی ابن زیاد سر مبارک حسين علیه السلام را بجانب شام روان داشت و باز آمد بجانب کوفه . ابن زیاد گفت : این سر را در کوفه نباید جای داد تا مبادا مردم کوفه مفتون گردند و فتنه ای حدیث(2)کنند، پس خداوند آنسر مبارکرا در نزد اميرالمؤمنين علیه السلام جان داد ، پس آنسر همایون با جسد خویش پیوسته است . و در خبری که در کافی و تهذیب مسطور است دلالت میکند که : سر حسين علیه السلام در پهلوی قبر مادرش فاطمه سلام الله عليها مدفونست. و تشدید(3) میکند این خبر را صاحب مناقب باسناد ابوالعلای حافظ، که چون سر حسین را بنزد یزید آوردند ، گاهی که باسعاف حاجات اهلبيت میپرداخت و ایشانرا بجانب مدینه روان میساخت ، آنسر مبارک را باجماعتی از موالی بنی هاشم وعددی از موالی ابوسفیان بنزد عمرو بن سعید بن العاص که اینوقت حاکم مدینه بود فرستاد برعمرو گوارا نیفتاد، گفت : دوست داشتم که یزید

ص: 192


1- شیعه و دوست ما
2- حديث کردن : ایجاد کردن ، برپا ساختن
3- تشديد : پا برجا ساختن

سرحسین را بنزد من نفرستادی و آنسر مطهر را در بقیع در جنب قبر مادرش فاطمه بخاک سپرد. وابن نما گوید: جماعتی بر این سخن همداستانند و چنان دانند که عمرو ابن سعید در مدینه بخاک سپرد .

ودر خبر است(1) که منصور بن جمهور نگاهی که در خزانه یزید بن معاویه داخل شد ، جونه ای(2) سرخ دید ، با غلام خویش سلیم گفت : این جونه را نیکو بدار که گنجی است از گنجهای بنی امیه . چون آنرا سر بگشود، سر حسین را بالحية مخضوب بسواد(3) نگریست . غلام خویش را بفرمود : تا جامه ای بیاورد و آن سر مطهر را در جامه پیچید و در دمشق در باب الفراديس در کنار برج ثالث از طرف مشرق مدفون ساخت . وجماعتي از اهل مصر چنان دانند که : مدفن آنسر مبارک در مدينه ایشانست و آنمقام را مشهد کریم خوانند و در مراسم معين بزیارت آن حاضر شوند بشرحی که عنقريب (4) خواهیم نگاشت . و گروهی بر آنند که بعد از آنکه آنسر مطهر را در بلاد و امصار(5) عبور دادند ، باز آوردند و با جسد شريف ملحق ساختند.

و نیز روایت کرده اند که : سليمان بن عبدالملک بن مروان ، رسول خدای را در خواب دیدار کرد که با او اظهار تفقد وتلطف(6) فرمود . بامدادان که از خواب انگیخته شد ، حسن بصری را طلب داشت و رؤیای دوشینه را با او بشرح کرد ، حسن گفت : همانا با اهلبیت پیغمبر صنعتی بمعروف کرده باشی . سلیمان گفت : در خزانه يزيد سرحسين علیه السلام را یافتم و آنرا بدیباج بپوشانیدم و با جماعتی از اصحاب خود بر آن نماز گذاشتم و بخاک سپردم. حسن گفت : بدین کردار رسول خدا را از خود خشنود سأختی . سلیمانرا سخن او در تعبیر خواب پسنده افتاد و او را بجوایز

ص: 193


1- بمقتل ابن نما مراجعه شود
2- جونه : سبدی است که با چرم پوشیده شده باشد
3- ریشی برنک سياه خضاب گشته
4- عنقریب : بهمین زودی
5- امصار ، جمع مصر : شهر
6- تفقد : پرسش و دلجوئی . تلطف : مهربانی

بزرک شاد خاطر ساخت. و نیز گفته اند : سرحسین علیه السلام را سه روز در دمشق مصلوب(1) داشتند و آنگاه درخزاین بنی امیه گذاشته ، چون نوبت خلافت بسلیمان بن عبدالملک رسید ، آنسر مطهررا برداشت و جامه در پوشید ومطيب (2) ساخت و در مقابر مسلمين بخاک سپرد ، چون نوبت بعمر بن عبدالعزیز افتاد ازمدفن او فحص نمود و آن زمين را نبش (3)کرد و آنسر مبارک را مأخوذ داشت و کس ندانست که با آن سرچه صنعت کرد ، چون گمان میرود که دیندار بود ، تواند شد که بکربلا فرستاد و با جسد مطهر ملحق ساخت .

صاحب عوالم گوید که : علمای امامیه بر آنند که آن سر منور با جسد مطهر ملحق گشت وعلى بن الحسين عليهما السلام بکربلا آورد و مدفون ساخت چنانکه در روضة الشهداء مسطور است که: سرهای شهیدان را بتمامت علی بن الحسين بکربلا آورد و بخاک سپرد و نیز اخبار کثيره وارد است که سر حسین علیه السلام در جنب قبر امیر المؤمنين سلام الله عليه مدفونست .

ذکر نقل و تحویل سر مبارک حسين بن علي عليهما الصلوة والسلام بقاهرة مصر

عبوس المنصوري الدوادار، در کتاب «زبدة الفکرة» که خاص در تاریخ بنی امیه نگاشته و حديث وقایع را سال تا سال مقرر داشته، میگوید : در زمان بني العباس آنسر مبارک را از شام بعسقلان بردند و روزگاری در مشهد عسقلان مدفون بود. وقتی چنان افتاد که از غلبه مردم افرنج بیمناک شدند، لاجرم آنسر مبارک را از عسقلان بقاهرة مصر تحویل دادند.

در کتاب عوالم و بعض کتب متقدمین اشارتی رفته است که آنسر مبارک را بمصر بردند ، لکن هيچيک بشرح رقم نکرده اند . واجب میکند که من بنده شرح

ص: 194


1- مصلوب : آويخته
2- مطیب (بر وزن و معنی معطر) : خوش بوی
3- نبش : استخراج گو و معدن

اینواقمه را از تاریخ مصر که از روز غلبه اسلام و خطط(1) آنمملکت روز تا روز و سال تا سال در قلم آورده اند، مرقوم دارم.

همانا محمد بن على بن يوسف بن میسر که در شمار علمای تاریخست، میگوید که : در شهر شعبان در سال چهار صد و نود یک هجری، افضل بن امير الجيوش با لشکری شایسته آهنک بيت المقدس کرد و چون بدان اراضی در آمد ، پسر های ارتق(2) را رسول فرستاد و پیام داد که صواب آنست که بی آنکه خدنگی در میانه سفير شود یا سری دستخوش شمشیر گردد ، سر بفرمان فرود آرید و این مدینه را با من تسلیم دارید . ایشان به پشتوانی لشکر ترک سربفرمان در نیاوردند و رسول را بیازردند و شهر را دروازها فرو بستند و بخویشتن داری نشستند. افضل فرمان کرد تا لشکر جنبش نمود و قلعه را حصار دادند و منجنيقها نصب کرده دیوار سور را از یکسوی فرود آوردند . قلعگیان ناچار سر بفرمان نهادند و چاکرانه سر تسلیم پیش دادند . اینوقت افضل از در تلطف و تفضل در ایشان نگریست و جرم و جریرت ایشان را معفو داشت و پسرهای ارتق یکی سکمان و آن دیگر ایلغازی را تشريف کرد و رها ساخت و بمعسکر خویشتن بازگشت و از آنجا بشهر عسقلان آمد که ثغر مسلمانان بود از افرنج، و در عسقلان در مکانی مدروس(3) سرحسین بن علی علیهماالسلام مدفون بود . افضل آن زمین را نبش کرد و آن سر مبارک را بر آورد و از عطر وغاليه (4) بخشی بر آن نثار فرمود و در سبدی یا صندوقی جای داد و مشهدی(5)نیکو از برای آن سر مبارک بنیان نمود و چون ساخته و پرداخته گشت ، خویشتن آن راس شریف را بر سینه نهاد و پیاده طی مسافت کرده بمقبره آورد و بخاک سپرد.

ص: 195


1- خطط « بکسر اول و فتح ثانی جمع خطه» « بکسراول وفتح تشدید ثانی » : زمینی که در آن فرود آیند و پیش از آن فرود نیامده باشند
2- ارتق « بضم اول و ثالث و سکون ثانی » جد سلاطين إرتقيه
3- عسقلان « بفتح اول و سکون ثانی » یکی از شهرهای شام است که در کنار دریا وانع گشته و آن را « عروس الشام » نیز نامند . ثغر « چو فلس » : مرز ، سرحد افرنج : فرنگستان مدروس : خراب ، کهنه
4- غالیه : چند رقم بوی خوش است که با یکدیگر مخلوط میکنند
5- مشهد : در لغت بمعنی مکان شهادت و در اینجا مقصود گنبد و بارگاه است.

شرح حال ملک افضل

بروایتی مشهد عسقلان را امير الجيوش بدر الجمالی بنیان کرد و پسرش افضل بپای آورد و این افضل مشهور بشاهنشاه و ملقب بملک الافضل است و در شمار وزرا و امرای مستنصر و مستعلی از خلفای بنی فاطمه اند که در مملکت مصر فرمان گذار بودند ، چنانکه احوال هر يک از ایشان انشاء الله در جای خود بشرح خواهد رفت و وابن خلکان میگوید : ملک افضل بدين شرح مال مخلف گذاشت :

ششصد هزار هزار دینار زر سرخ و دویست و پنجاه اردب(1)درهم و هفتاد و پنجهزار جامه دیبا و اطلس وحمل سی شتر خف ذهب عراقی(2) ودواتی مرصع(3) که بهای يک جوهر آن دوازده هزار دینار بود و یکصد میخ زر داشت که هر میخ صد مثقال بميزان میرفت و هر ده میخ را در یک مجلس نصب کرده بود و بر سر هر میخی منديلى مذهب و ملون(4) بلونی بود تا هر بامداد کدام را بپسندیدی بپوشیدی و پانصد صندوق جامه خاص تن پوش خودداشت از بافتهای تنیس(5) ودمياط و دو صندوق سوزن ذهب داشت و از خیل و بغال ومراکب وبقر وجواميس وغنم وحلى وطيب(6) و امثال آنها از حوصله حساب افزون بود و بهای شیر گوسفندان او بسالی سی هزار دینار ارتقا یافت . اکنون با سر داستان آئیم .

گزارش مشهد سر مبارک در مصر

در خبر است که آن سر مبارک را در عسقلان چون از مشهد الراس قدیم بقبه

ص: 196


1- اردب « بر وزن درهم با تشدید آخر » پیمانه بزرگی است که در مصر 24 صاع گنجایش دارد
2- بمقدار 30 بار شتر طلا
3- مرصع « بصيغة مفعول » گوهر نشان
4- مذهب : طلا کاری شده ملون : رنک شده
5- تنیس « چو جرجيس » بلديست از جزایر بحر روم که لباس های فاخر منسوب بدانجاست
6- خیل : گله اسب بغال ، جمع بغل : استر بقر : گاو ، جواميس (جمع جاموس) گاو میش . غنم : گوسفندان ، حلی : زیور طیب : بوى خوش

تازه حمل میدادند ، هنوز خون تازه داشت و بوی مشک میپراکند و روز یکشنبه هشتم جمادی الاخر سال پانصد و چهل و هشت هجری ، آن سر همایون را بقاهرة مصر در آوردند. نخست در کافوری نهادند و از آنجا در سرداب جای دادند و از سرداب بقصر زمرد در جنب قبه ديلم بباب دهليز الخدمة مدفون ساختند و مردمان چون در برابر قبر عبور میدادند زمین را بوسه میزدند و امیر سیف المملکه تميم وقاضي مؤتمن ابن سکين روز سه شنبه دهم جمادی الاخره بزیارت آن قبر حاضر شدند و در هر یوم عاشورا در برابر آن قبر شریف شترهای بسیار نحر میکردند و گاو و گوسفند بیشمار ذبح (1) مینمودند و باعلى صوت نوحه میکردند و میگریستند و قاتلان حسین علیه السلام را لعن میکردند و سب و شتم میفرمودند و کار بدینگونه داشتند تا دولت بنی فاطمه بنهايت شد(2) . ابن عبدالقاهر در کتاب تاریخ مصر خبر میدهد که : طلائع بن رزيک از امرای مصر که منعوت(3)بصالح است ، در سال پانصد و چهل و نه خواست مسجدی در محله زويله(4) که نزديک بدر واره قاهره است بنیان کند و سر مبارک را از قصر زمرد بدانجا نقل دهد ، تا این فخر در دودمان او بماند. مردم قصر رضا ندادند. ناچار در تشیيد آن بنا پرداخت و با سنک رخام محکم و مشید ساخت و این در خلافت فایز بود

و هم در خبر است که السلطان ناصر گاهی که بعضی از اهالی مصر را مأخوذ نمود، او را نمودند که مردی از خدام که در دولت ناصرية منزلتی داشت، از اموال واثقال وزر وسیم که در قصر مدفونست آگهی دارد. او را حاضر کردند و پرسش نمودند ، جوابی بر حسب آرزو اصغا نفرمودند . صلاح الدين بتعذيب او فرمان کرد. دژخیمان

ص: 197


1- سر بریدن شتر را « نحر » و سر بریدن گوسفند و مانند آن را « ذبح » بر وزن فلس مینامند
2- پایان یافت ، منقرض گشت
3- رزيک « بضم اول و کسر و تشديد ثاني و سکون ثالث » منعوت : موصوف ، ملقب
4- زويله « مصغرا » نام محله ایست در قاهره مصر

مبلغی از خنافس(1) برسر او محبوس داشتند ، چنانکه بیرون شدن نتوانستند و هیچ انسان ساعتی بر این زحمت صبر نتواند کرد، چه سررا بسنباند و ثلمه در دماغ اندازد و مردم را هلاک کند. عوانان نگریستند که آن مرد بهیچگونه نیازرد واضطراب واضطراری در وی پدیدار نگشت . چون بازرسیدند خنافس را مرده دیدند . چند کرت آزمون کردند ، جز هلاکت خنافس اثری بدست نشد. صلاح الدین را شگفت آمد ، او را پیش طلبید و گفت بگو : این سروسبب چیست در تو؟ گفت : سببی ندانم الا آنکه چون با سر حسين رسیدم ، آن سر مبارک را در بر کشیدم و حمل دادم گفت : کدام سبب از این بزرگتر تواند شد و او را معفو داشت ورها ساخت .

و هم در ایام صالحیه در سال ششصد و چهل واند هجری که امیر جمال الدین ابن پغمور از جانب ملک صالح در قاهره نیابت داشت. از دست خزان شمع ، شعله ای در مشهد الراس افتاد و در اشیائی که حاضر بود، آنشعله بالا گرفت و بزرک شد ، امير جمال الدين بنفس خویش فراوان جنبش کرد تا آتش بنشاند و این شعر انشاد کرد:

قالُوا : يَغْصِبُ لِلحُسَینِ وَ لَمْ يَزُلْ *** بِالنَّفْسِ لِلهَولِ الْمَخُوفِ مُعْرِضاً

حَتَّى انضوا ضَوْءِ الْحَرِيقِ وَ أَصْبَحُ *** المُسوَدُ مِنْ تِلْكَ الْمَخَاوِفِ أَبَيْضاً

أَرْضَى الْإِلَهُ بِمَا أتی فَكَأَنَّهُ بَيْنِ الْأَنَامِ بِفِعْلِهِ مُوسَی الرِّضَا (2)

و در ایام افضليه در روز عاشورا مسجد حسینی راکران تا کران(3) حصير میگستردند و گاهی حصیر را نیز واژونه(4) می افکندند وملک افضل در صدر مجلس جای میکرد وقاضي وداعی در یمین و يسارش جلوس میفرمودند وقراء نوبت بنوبت

ص: 198


1- خنافس، جمع خنفساء : حیوان سیاه بد بویی است، کوچکتر از جمل
2- هول : ترس . حریق : آتش ، مسود : سیاه گشته . انام : مردم
3- از این گوشه تا آن کوشه ، مقصود تمام زمین مسجد است
4- واژونه : مقلوب ، وارونه

قرائت مینمودند و شعرا آنمرائی که در شهادت سیدالشهداء علیه السلام انشاء کرده بودند، انشاد میکردند، و مردم بانک صيحه ونوحه در میدادند و سفره ای از چرم میگستردند چندانکه چند هزار کس را بس باشد، و بقانون سوگواران از گرده جوین(1) و نان های گوناگون و عدس و ملوحات و مخللات واجبان و عسل نحل و فطير، مائده میکردند(2) وهنگام زوال آفتاب آن جماعت با ناله وعويل بمیان قاهره در میرفتند ودکاکين وحوانيت(3) را در می بستند و بازارها را تعطیل میدادند ، تا شامگاهان فرا میرسید . نه این بود که بعد از دفن سر مبارک در مصر مردم مصر را بدینگونه کار میرفت ، بلکه از بدو(4) دولت فاطميين، شیعیان مصر این شعار بدست میداشتند .

در کتاب سيرة المعز لدين الله مسطور است و او اول کس است از خلفای فاطميين که از مهدیه بمصر شتافت و آن مملکت را صافی داشت ، چنانکه انشاء الله در جای خود بشرح خواهد رفت : در سال سیصد و شصت و سه از تاریخ هجری ، جماعت شیعی روز عاشورا عددی عظیم فراهم میشدند و بر سر قبر کلثوم و نفیسه که از سادات فاطمی بودند حاضر میگشتند و از رجال مغرب و فرسان ایشان با شیعیان مصری همدست و همداستان شده ، بر حسین علیه السلام میگریستند و قتلة آنحضرت را لعن میفرستادند و بسب وشتم يادمیکردندو سکک وحوانیت را در می بستند وراويه ها (5) را چاک میزدند و هر کس که در آن روز انفاق میکرد ، بد میگفتند و بر می شمردند(6) والمعز لدين الله مردم شیعی را حمایت میکرد و نیرومند میداشت

در ایام اخشیدیه و کافوریه سیاهان کافور و سودان اراضی مغرب با مردم شیعی بر طریق تعصب وخصومت میرفتند . چون در طرق وشوارع با مردم ملاقات میکردند

ص: 199


1- قرص نان جو
2- مخللات : ترشیجات اجبان : پنیرها ! نحل : زنبور عسل ، فطير : نانی که مایه خمیر ترش ندارد
3- حوانيت ، جمع حانوت : محل فروش اجناس
4- بدو : ابتداء ، اول
5- راویه : مشک آب
6- برشمردن : دشنام دادن

پرسش مینمودند که : خال تو کیست ؟ اگر گفتی معاویه اورا تکریم مینمودند و اگر خاموش بودی، او را زحمت میکردند و چیزی که با او بود میربودند واگردافعی نبود جامه او را مأخوذ میداشتند.

بالجمله، تازوال دولت بني فاطمه سوگواری حسین علیه السلام در روز عاشورا قوتی تمام داشت و تا اکنون که تاریخ هجری بهزار و دویست و نود و يک ميرود مشهد الحسینی در مصر معروف است و مردمان بزیارت آن قبر حاضر میشوند و آداب تکریم مرعی میدارند(1)

ذکر گریستن آسمان و زمین و جن و انس و وحش و طير و تمامت آفرینش بر حسین علیه السلام

گریستن آسمان

در کتاب کامل الزیاره سند بعروة بن زبير بن العوام منتهی میشود میگوید: گاهی که ابوذر غفاری را عثمان بن عفان فرمان اخراج بلد داد و او را باراضی ربذه فرستاد، بشرحی که من بنده در کتاب عثمان نگاشتم ، او را گفتند : بشارت باد تورا ای ابوذر ! در راه کردگار جلیل ادراک این رنج که تورا افتاد قليل است. فرمود این رنج اگر چند صعب است سهل میشمارم ، لکن بگوئید : چگونه خواهید بود گاهی که حسین بن علی علیهما السلام را بکشند- و بروایتی ذبح کنند - سوگند باخدای بعد از شهادت خلیفه بحق امير المؤمنين ، قتلی شنیع تر از آن واقع نشده . همانا خداوند شمشیر خویش را کشیده دارد و هرگز در غلاف نگذارد، تا از فرزندان او کسيرا بر کشد و انتقام اورا از کشندگان او بکشد . اگر میدانستید شما که بر قاطنين بحار وساکنین جبال(2) و طبقات حیوانات و اهالی سموات ، از شهادت آن

ص: 200


1- رسوم احترام را مواظبت میکنند
2- قاطن : ساکن. بحار : دریا ها جبال : کوهها

حضرت چه میرسد ، چندان میگریستید که جانهای شما ابدانهای شما را وداع گوید(1) و آسمانی بجای نماند که چون روح حسین را از آنجا عبور دهند ويله و ثبور بر نیاورد و هفتاد هزار فرشته بگریند و بر پای ایستاده شوند، و از مفاصل ایشان تا روز بر انگیزش رعده و لرزش بیرون نشود، و نماند هیچ سحابی که عبور دهد و رعدی و برقی برانگیزد ، الا آنکه لعنت کند بر کشندگان حسین علیه السلام وهیچ روزی برنگذرد ، الا آنکه روح حسین با رسول خدای دیدار کند.

یافت شدن خون در زیر سنگهای بیت المقدس

ودیگر در کتاب عوالم ودیگر کتب مسطور است که: مردی از مردم بیت المقدس گفت : سوگند با خدای اهالی بیت المقدس و نواحی آن همگان ، شب قتل حسین علیه السلام را دانستیم . گفتند: چگونه دانستید؟ گفت : سنگی و کلوخی بر نداشتیم از زمین جز اینکه در زیر آن خونی در غلیان یافتیم، و از در و دیوار خانه خون بسته دیدار میگشت و سه روز آسمان بر سر ما خون تازه می افشاند و نیم شب شنیدیم که منادی ندا در میداد و این اشعار تذکره میکرد :

أتَرجو امَّهٌ قَتَلَت حُسَیناً *** شَفاعَهَ جَدِّهِ یَومَ الحِسابِ

مَعَاذَ اللَّهِ لَا نِلْتُمْ یقِیناً *** شَفَاعَةَ أَحْمَدَ وَ أَبِی تُرَابٍ

قَتَلْتُمْ خَیرَ مَنْ رَکبَ الْمَطَایا *** وَ خَیرَ الشِّیبِ طُرّاً وَ الشَّبَابِ(2)

و سه روز آفتاب را حجاب کسوف (3) فراگرفت ، چنانکه ستارگان آسمان نمودار شد و ببودیم تا ناعی برسید و خبر شهادت آن حضرت را برسانید و مکشوف

ص: 201


1- کنایه از مردن است
2- گروهی که حسین را کشته اند امید شفاعت جد او را در قیامت دارند؟!! هرگز بشفاعت پیغمبر و علی نمیرسید ، شما بهترین مردم را کشتيد
3- کسوف : گرفتن خورشید

افتاد که آن خطب عظيم(1) مقارن قتل آن سید کریم بود .

حدیث میثم تمار راجع بروز عاشورا

ودیگر در کتاب علل الشرایع و امالى صدوق سند بجبلة مکيه منتهی میشود میگوید: میثم تمار مرا گفت :

وَ اللَّهُ لتقتل هَذِهِ الْأُمَّةِ ابْنِ نَبِيِّهَا فِي الْمُحْرِمِ ، لِعَشْرٍ يَمْضِينَ مِنْهُ وَ ليتخذن أَعْدَاءِ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمِ يَوْمَ بَرَكَةُ ، وَ إِنَّ ذَلِكَ لَكَائِنُ قَدْ سَبَقَ فِي عِلْمِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ أَعْلَمُ ذَلِكَ لِعَهْدِ عَهْدِهِ إِلَى مَوْلَايَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ .

قسم با خدای این امت پسر پیغمبر را میکشند ، روز دهم محرم و دشمنان خدا این روز را روز بر کت میشمارند و تقریر این امر در علم خداسبق یافته و مولای من امیر المؤمنین مرا آگهی داده و فرمود : خواهند گریست بر او جانوران صحرا و ماهیان دریا و مرغان هوا و میگرید بر او آفتاب و ماه و دیگر ستارها و آسمان و زمین و مؤمنان انس وجن و فریشتگان آسمانها ورمينها و رضوان بهشت و مالک دوزخ و حمله عرش خداوند و میبارد آسمان خون و خاکستر و فرمود : واجب است لعن کردن بر کشندگان حسین ، چنانکه واجب است بر مشرکین و بر جماعت یهود و نصاری و مردم مجوس. جبله گفت : ای میثم ! چگونه مردم روز قتل حسین را روز برکت شمارند ؟ میثم بگریست و گفت : بانشای حدیثی مجعول(2) این گمان کردند و چنان دانند که توبه آدم در این روز مقبول افتاد و حال آنکه توبه آدم در شهر

ص: 202


1- پیش آمد بزرک
2- حدیث مجعول با موضوع باصطلاح اهل دراية حدیثی است که شخصی آن را درست . کرده و بدروغ بمعصوم نسبت دهد

ذیحجه بدرجة قبول رسید، و همچنان توبه داود و نجات يونس از بطن حوت(1) در شهر ذيحجه بود نه در روز عاشورا، و نیز بنواسرائیل در ماه ربیع الاول از بحر بيرون شدند نه در عاشورا، ونیز چنان گمان دارند که کشتی نوح روز عاشورا بر جودي(2) نشست و حال آنکه روز هجدهم ذیحجه بر جودی آمد.

آنگاه میثم گفت : ای جبله کاهی که آفتاب را بکردار خون تازه دیدار کنی، دانسته باش که : حسین را شهید کرده باشند . این ببود تا روزیکه بیرون شدم و و قرص آفتاب را بر حیطان(3) وجدران چنان دیدم که ملاحف معصفر(4) پس فریاد برداشتم و بگریستم و گفتم : سوگند با خدای که حسين علیه السلام را شهید کرده اند .

خبر على از شهادت حسين عليهما السلام و گریه آسمان

و دیگر ابراهيم النخعی گوید: یکروز امير المؤمنين علیه السلام بمسجد آمد و بنشست وجماعتی در حضرت او انجمن شدند . اینوقت حسين علیه السلام در آمد و در پیش روی آنحضرت بایستاد . امير المؤمنین دست مبارک بر سر حسین نهاد

فَقَالَ : يا بَنِي ! إِنَّ اللَّهَ غَيْرَ أَقْوَاماً فِي الْقُرْآنِ فَقَالَ : « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنْظَرِينَ (5)» وَ اَیْمُ اَللَّهِ لَیَقْتُلُنَّکَ ثُمَّ تَبْکِیکَ اَلسَّمَاءُ وَ اَلْأَرْضُ

فرمود: ای فرزند! خداوند تعيير(6) میکند جماعتی را در قرآن و میفرماید

ص: 203


1- بطن حوت: شکم ماهی ، خداوند این قصه را در سوره صافات 37 بیان میکند
2- جودی : نام کوهی است که کشتی حضرت رح بر آن نشست و در سورة هود «11» بیان شده است
3- حيطان : جمع حائط دیوار
4- معصفر « بصيغة مفعول » : بزردی رنگ شده
5- قرآن کریم « 44 -28 »
6- تعیير : سرزنش

آسمان برایشان گریان نشد ومهلت نیافتند. سوگند به خدای تو را میکشند و آسمان و زمین بر تو میگرید.

و در تفسير على بن ابراهیم این حدیث را ذیلی(1) است و آن کلمه اینست که فرمود:

وَ مَا بَكَتِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ، إِلاَّ عَلى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وألحسين ابْنِ عَلی

و این حدیث در کتب عدیده با اندک بينونتی دیده شده

گریه آسمان و زمین بر حسین (علیه السلام)

ودیگر در قرب الاسناد از ابوعبدالله علیه السلام مرویست

قَالَ : زُورُوا الْحُسَيْنَ وَ لَا تَجْفُوهُ فَإِنَّهُ سَيِّدُ شَبَابِ الشُّهَدَاءِ وَ سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ شَبِيهُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا ، وَ عَلَيْهِمَا بَكَتِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ

فرمود : زیارت کنید حسین را و جفا نکنید با او ، چه او مولای جوانان شهدا و سید جوانان بهشت و شبیه یحیای پیغمبر است و بر این هر دو گریست آسمان وزمین.

و دیگر در امالی طوسی از حسین بن ابی فاخته مرویست میگوید: من و دیگر ابوسلمه سراج ودیگر یونس بن يعقوب ودیگر فضيل بن يسار ، حاضر حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد عليهما السلام شدیم ، عرض کردم : جانم فدای تو باد، گاهی که حاضر میشوم در مجالس اهل سنت وجماعت و یاد میکنم شما را چه بگویم ؟

فَقَالَ : يَا حُسَيْنٍ ، إِذَا حَضَرْتُ مَجْلِسَ هَؤُلَاءِ ، فَقُلْ : أَللَّهُمَّ أَرِنَا

ص: 204


1- ذیل . دنباله

الرخاء والسرور، فإنک تأتي على ما تريد

فرمود : در مجلس ایشان بگو : الها پروردگارا ! بنما مارا راحت و شادمانی چه تو قادری و می آوری آنچه بخواهی . عرض کردم : چون حسین بن علی را یاد کنم ، چه گویم ؟ فرمود : سه کرت بگو : «صلی الله عليک يا اباعبدالله.» آنگاه جعفر صادق علیه السلام روی با ایشان کرد و فرمود :

إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ لَمَّا قُتِلَ بَكَتْ عَلَيْهِ السَّمَوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بینهن وَ مَنْ يَنْقَلِبْ فِي الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ مَا یری وَ مَا لَا یری الَّا ثُلُثِهِ اشیاء فَاِنَها لَمْ تَبکَ عَلَیهِ

فرمود : گاهی که حسين علیه السلام مقتول گشت ، آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه و آنچه در میان آسمانها و زمینها است و آنکس که در بهشت و در دوزخ است و آن چیز که دیده میشود و آنچه دیده نمیشود برحسين علیه السلام گریستند ، الا سه چیز که بروی نگریست . حسين بن ابی فاخته عرض کرد: فدای تو شوم آن سه چیز به کدامست ؟ فرمود : بصره ودمشق وذریه حکم بن ابی العاص . ومثل این حدیثست در کامل الزیاره و چند حدیث دیگر در کتب عدیده بروایت مختلفه بدین شرح که مرقوم شد از ابوعبدالله علیه السلام دیده شد . اجتناب از اطناب را (1) بتکرار نپرداختیم، و دیگر محمد حمیری سند بز راره که از اصحاب صادق آل محمد بود میرساند

قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : يَا زُرَارَةَ : إِنَّ السَّمَاءَ بکت عَلَى الْحُسَيْنِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالدَّمِ وَ إِنَّ الْأَرْضَ بَكَتْ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالسَّوَادِ وَ إِنَّ

ص: 205


1- برای پرهیز از طول و تفصيل

الشَّمْسَ بَكَتْ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالْكُسُوفِ وَ الْحُمْرَةِ وَ إِنَّ الْجِبَالَ تَقَطَّعَتْ وَ انْتَثَرَتْ وَ إِنَّ الْبِحَارَ تَفَجَّرَتْ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ بَكَتْ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً عَلَى الْحُسَيْنِ

یعنی صادق آل محمد فرمود : ای زراره ! آسمان چهل روز بر حسین بخون گریست و زمین چهل روز بسياهی گریست و شمس چهل روز بکسوف و حمرت گریست و کوهسار ها پاره پار شد و پراکنده کشت ودریا ها بجريان مياه گریست و فریشتگان نیز چهل روز گریستند. آنگاه فرمود : ای زراره ! بعد از قتل حسين زنان ما خضاب نکردند و تدهين (1) عطر نفرمودند و سرمه نکشیدند و شانه نزدند و موی رها ننمودند تا گاهی که سر عبیدالله بن زیاد را نیاوردند . از آن پس نیز همواره میگریستند و در نزد جد من سیدسجاد ، هیچگاه نام حسین بر زبان نرفت ، جز اینکه چشم مبارکش از سرشک مال مال شد و آب چشمش از لحية همایونش در گذشت . و از گریه او فریشتگانی که ملازم قبر آن حضرت بودند چنان بگریستند که ملايک آسمان وزمین بگریه در آمدند.

و چون آن حضرت شربت شهادت بنوشید ، جهنم چون سوگواران بنالید و بانگی هولناک بر آورد، چنانکه از بانک او زمین خواست بتوفد(2) و بشکافد. و چون یزید و ابن زیاد از اینجهان تحویل دادند ، جهنم که پذیره ارواح ایشان رامشتاق بود ، چنان نعره بزد و شهقه (3) بر آورد که اگر بدست خزان خویش محبوس و مصفود(4) نبود ، هر چه بر روی ارض بود در میکشید و می آغاليد(5) ومیگداخت

ص: 206


1- تدهين : روغن مالی
2- توفیدن : جنبش ، زلزله
3- شهقه : فریاد : صیحه
4- مصفود : در بند
5- آغالين : بلعیدن

و محترق میساخت (1) با اینهمه هر ساعت بر میدهید و بر خزان خویش بر میشورید چند که جبرئیل فرود آمد و بلطمه پرخویش اورا بجای خود بازداشت و جهنم همچنان برحسین میگریست و بر کشندگان او زبانه میکشید.

و نیز ابوعبدالله علیه السلام میفرماید که : اگر نه این بود که حجج خداوند در جهان جای دارند ، زمين در هم شکسته میشد وارض بدانچه در روی داشت واژونه میگشت و زمین تا قیامت در زلازل و بومهن(2) مرتهن بود . ونیست چشمی در نزد خدا محبوب تر از دیده ای که بگرید بر حسين . و نیست کسی که بر حسین بگرید الا آنکه فاطمه او را یاری کند و مصطفی ادای حق او فرمايد و نیست بنده ای که در روز بر انگیزش از خاک بر خیزد و گریان نباشد، الا آنانکه بر جد من گریستند چه ایشان روز نشور(3) شاد خاطر و مسرور انگیخته شوند و مردمان خائف و خايب خیزند . و ایشان در تحت عرش با حسين مؤالف و مصاحب باشند و اضطرار و اضطراب از حشر و حساب در خاطر ایشان راه نکند. چون ایشان را گویند : برضوان در آئید ، نپذیرند و دریغ دارند که حضرت حسین را بگذارند و طریق جنت بر دارند و جماعت حور ایشان را رسل و رسایل فرستند، که ما آرزو مند شمائیم ، چرا بجانب ما رغبت نمیفرمائید و از آن کرامت و حشمت که ایشان را است بجانب حور نگران نشوند و دشمنان خویش را ببینند که با نواصی مأخوذه (4) بسوی آتش کشیده میشوند و فریاد میزنند که : ما را شفیعی وصدیقی و حامی و حارسی نیست و بر مکانت و منزلت ایشان مینگرند و نمیتوانند نزدیک شوند و فریشتگان از جانب ازواج ایشان بنزد ایشان رسول می آیند و منازل ازواج را خواستار وصول میگردند .

اینوقت، رغبت ایشان بسوی ازواج بزيادت میشود ، چه قربت ایشان در حضرت حسین مکشوف می افتد . پس میگویند :

ص: 207


1- میسوزانید
2- بومهن ( بفتح میم وهاء ): زمین لرزه
3- نشور : قیامت
4- اشاره بآيه شريفه « فيؤخذ بالنواصی» سوره (55) آية (41) میباشد

ألحمد لِلَّهِ الَّذِي كَفَانَا ألفزع الْأَكْبَرُ وَ أَهْوَالَ الْقِيمَةِ وَ نَجَّانَا مِمَّا كُنَّا نَخَافُ .

یعنی شکر میگذاریم خدا را که ما را از فزغ اکبر وهول قیامت نجات داد پس بر مراکب خودسوار میشوند و رحل(1) خود را بر شتران حمل میدهند و با ستایش و سپاس بمنازل خویش دارد. میگردند

و دیگر در کامل الزیاره سند بابو بصير منتهی میشود و او از ابوعبدالله روایت میکند که فرمود:

إِنَّ الْحُسَيْنَ بکی لِقَتْلِهِ اَلسَّمَاءُ وَ اَلْأَرْضُ وَ اِحْمَرَّتَا وَ لَمْ یَبكِيا عَلَى أَحَدٍ قَطُّ ، إِلَّا يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ

یعنی آسمان و زمین بر شهادت حسین بگریستند و گونه حمرت بر آوردند و هرگز بر هیچ کس نگریستند ، مگر بر یحیی بن زکریا و حسین بن علی .

و دیگر در جلد هفدهم عوالم سند بابو بصير منتهی میشود میگوید : در خدمت صادق آل محمد عليهم السلام بودم ، ناگاه فرزندش از دردر آمد، او را ترحيب وترجیب گفت و در بر کشید و ببوسید

وَ قَالٍ : حَقَّرَ اللَّهُ مَنْ حَقَّرَكُمْ وَ انْتَقَمَ مِمَّنْ وَ تَرَكُم وَ خَذَلَ اللَّهُ مَنْ خَذَلَكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكُمْ وَ كَانَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لِيّاً وَ حَافِظاً وَ نَاصِراً ، فَقَدْ طَالَ بُكَاءُ النِّسَاءِ وَ بُكَاءُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ مَلَائِكَةِ السَّمَاءِ .

ص: 208


1- رحل : اسباب سفر

فرمود: خداوند حقیر کناد آنکس را که شما را حقیر کند. و انتقام بکشد از آنکس که شما را مظلوم دارد. ومخذول(1) فرماید آنکس که خذلان شمارا خواهد . ولعن کن خداوند آنکس را که شمارا بقتل رساند . و مر شما را حافظ و ناصر و معین باشد . چه بسیار امتداد یافت گریستن زنان و گریه انبياء وصديقان و شهیدان و فریشتگان آسمان آنگاه بگریست و فرمود : ای ابا بصیر ! اگر من نگران فرزندان حسین میشدم ، همان بمن میرسید که بحسین و فرزندان او میرسید. همانا فاطمه بر حسین بگریست و بنالید و جهنم نعره بزد و ناله بر آورد . اگر نه این بود که خزان و نگاهبانان او را لگام بردهن نمیزدند و ابواب آنرا فرو نمیبستند چند که فاطمه میگریست زبانه میزد و سرکشی میکرد و گردن می افراخت و اهل ارض را محترق میساخت و ساکن نمیشد ، چند که(2) فاطمه ساکن شود و همچنان دریاها بشکافتند و بعضی ببعضی در رفتند تا اهل دنیا وسکنه ارض را زیان نرسانند و فریشتگان بر گریه فاطمه بگریستند و با حمله عرش از در زاری وضراعت بشفاعت اهل ارض بانگ تقدیس و تهليل (3) در دادند . واگر صوتی از اصوت ایشان گوشزد اهل ارض میشد ، همگان بیخویشتن میشدند و از پای در می افتادند و کوهسارها از جای برکنده میشد و زمین بر اهلش زلزله می انگیخت .

ابو بصیر گفت : جانم فدای تو باد، عظیم خطبی میشنوم؛ فرمود : عظیم تر از این آنستکه نشنیده ای !

آنگاه فرمود: ای ابو بصیر! آیا دوست نمیداری که بوده باشی از کسانیکه یاری کند و مساعدت نماید فاطمه را: اینوقت من از کلمات آن حضرت بگریستم و از شدت گریه نیروی سخن کردن از من برفت و آن حضرت از بهر نماز بپای شد ومن از خدمتش بیرون شدم با حالی آشفته و نژند(4) و هیچ پروای خواب و خورش

ص: 209


1- مخذول: بي یاور
2- چند که : تا وقتیکه
3- تهليل : گفتن لا اله الا الله
4- نژند : اندوهناک

نداشتم . بامدادان صائم (1) بحضرت او شتافتم چون او را باسکون يافتم، ساکن شدم و شکر خداوند بگفتم

و دیگر در کامل الزیاره، سند بابوعبدالله علیه السلام منتهی میشود، میفرماید: قاتل حسين علیه السلام ولدالزنا بود وقاتل يحيى بن زکريا ولدالزنا بود .

قَالَ : احْمَرَّتِ السَّمَاءِ وَ حِينَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ سَنَةٍ ، ثُمَّ قَالَ : بَكَتِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا ، وَ حُمْرَتُهَا بُکائُها

می فرماید : بعد از قتل حسين . یکسال آسمان گونه خون داشت . آنگاه فرمود : آسمانها و زمین بگریستند بر حسین بن علی و یحیی بن زکریا و سرخی آن علامت گرية او بود. و دیگر از علی بن الحسين که از رواتست ، سند بحنان میرساند که گفت: در حضرت ابوعبدالله عليه السلام عرض کردم : چه میفرمائی در زیارت قبر حسین علیه السلام و از بعضی بمن رسیده است که زیارت حسین با حج اکبر وعمره بیک ميزان میرود . چون مجلس از بیگانه پرداخته نبود ، از در تقیه فرمود: نه چندان است که تورا بشگفت آورده

وَ لَكِنَّ زُرْهُ وَ لَا تجفه ، فَإِنَّهُ سَيِّدُ شَبَابِ الشُّهَدَاءِ وَ سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ ألجنة وَ شَبِيهُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا ، وَ عَلَيْهِمَا بَكَتِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ

فرمود : زیارت کن حسین را وجفا براو مکن که او سید جوانان شهیدان و سید جوانان اهل جنان است و شبیه یحیی بن زکریا است و بر این هردو آسمان و زمین گريستند.

ابن وليد وجماعتی از مشایخ نیز این حدیث را بدینگونه از حنان روایت کرده اند و در قصص راوندی نیز از ابی عبدالله علیه السلام مرویست که : آسمان و زمین برابو

ص: 210


1- بامدادان : صبح . صائم ! روزه دار

عبدالله سلام الله عليه گریستند و سرخ گونه برآمدند و جز بر حسین بهیچکس نگریستند، الابر یحیی بن زکریا ،

و در عیون اخبار از حضرت رضا علیه السلام مرویست که فرمود :

إِنَّهُ بَكَتِ السَّمَوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ.

و دیگر در اخبار تابعین و صحابه و نیز در مناقب ابن شهر آشوب، سند بنضره ازدیه میرسد میگوید : گاهی که حسین علیه السلام شهید شد ، آسمان خون بازید و چند که ما را چاه بود و کوزها داشتیم، از خون سرشار شد، و قرظة بن عبدالله گوید : در نیمروزی نگریستم که آسمان خون باریدوجامه های سفید را خون افشان کرد و چنان شد که شتران چون از پی آب بوادی شتافتند ، خون یافتند و از آن پس مکشوف افتاد ، که این حادثه در روز قتل حسین حدیث گشت. و دیگر اسامة بن شبیب از ام سلیم حدیث میکند

قَالَتْ : لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ، مَطَرَتِ السَّمَاءُ كَالدَمِ ، حَتَّى احْمَرَّتْ مِنْهُ الْبُيُوتِ وَ الْحِيطَانَ .

و درابانه نزديک باين حديث مرقوم است . و دیگر در تفسیر قشیری و فتاک از سدی مروی است، میگوید: در قتل حسین آسمان بگریست و علامت گریه آسمان حمرت آنست . و محمد بن سیرین میگوید ؟ خبر رسیده است بما که: قبل از قتل حسین علیه السلام در شام وصباح حمرتی در افق نبود و این سرخی بعد از شهادت آن حضرت در آسمان بادید شد . حماد بن زید در تاریخ نبوی باسناد خود حدیث میکند که : روز قتل حسین این سرخی در افق بادید آمد. ابو عیسی ترمذی نیز چنین حديث کرده . و دیگر ابن شهر آشوب در مناقب خویش باسناد خود خبر میدهد که: در شهادت حسين علیه السلام حمرتی از طرف مشرق وحمرتی از جانب مغرب مرتفع شد ، چنانکه در وسط آسمان نزديک شد که پیوسته شوند و این صورت تا ششماه برقرار

ص: 211

بود و دیگر در تاریخ نبوی، ابوقبیل میگوید :

لَمَّا قُتِلَ الحسین بْنِ علی كَسَفَتِ الشَّمْسُ کسفة بَدَتْ ألکواکب نِصْفِ النَّهَارِ حَتَّى ظَنَّتْ أَنَّهَا هِيَ

یعنی وقتی حسین علیه السلام شهید شد، آفتاب چنان کسوف یافت که ستارگان در نیمه روز پدیدار شدند. گمان میرفت که روز قیامت آشکار گشت . و دیگر در بعضی از کتب مناقب سند بام حيان منتهی میشود

قَالَتْ : يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ ، أَظْلَمَتْ عَلَيْنَا ثُلُثاً وَ لَمْ یَمَس أَجِدُ مَنْ زَعفَرانِهِم شَيْئاً فَجَعَلَهُ عَلَى وَجْهِهِ الَّا احْتَرَقَ ، وَ لَمْ يُقَلِّبُ حَجَرٍ مِنْ بَيْتِ الْمَقْدِسِ إِلَّا أَصْبَحَ تَحْتَهُ دَماً عَبِيطاً

گفت : که در یوم قتل حسین سه روز جهان بر ما ظلمتکده گشت وهیچکس استعمال زعفران بر چهره نفرمود الا آنکه محترق گشت وسنگی در بیت المقدس از جای جنبش نیافت . جز اینکه در زیر آن خون تازه بود

و در کتاب مناقب معتبره مانند این حدیث رقم کرده اند و یعقوب بن سفيان باسناد خویش از علی بن محمد حدیث میکند که از جده خویش روایت کرده

قَالَتْ : كُنْتُ أَيَّامِ الْحُسَيْنِ جاریه شَابَّةً ، فَکانَتْ السَّمَاءِ أَيَّاماً عَلَقَةً

یعنی هنگام شهادت حسین علیه السلام دختری جوان بودم و روزی چند آسمان را مانند خونی بسته مینگریستم. و همچنان يعقوب سند بنضرة الازدیه میرساند که گفت : چون حسين مقتول شد . آسمان خون بارید و ما صبح کردیم و اشیای ما همه آغشته در خون بود. و در ارشاد مفید از محمد بن سیرین مرویست

قَالَ : لَمْ تَرَ هَذِهِ الْحُمْرَةُ فِي السَّمَاءِ إِلَّا بَعْدَ قُتِلَ أَلِحُسَيْنٍ

ص: 212

یعنی در افق و آسمان این سرخی دیدار نشد، مگر بعد از قتل حسين

صاحب عوالم میگوید : تواند بود که مراد کثرت حمرت و فزونی آن باشد و در امالی طوسی سند بعمار بن ابی عمار منتهی میشود

قَالَ : مَطَرَتِ السَّمَاءِ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ دَماً عَبِيطاً

و دیگر در اول جزو پنجم از صحیح مسلم در تفسیر آیه مبارکه

« فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ اَلسَّماءُ وَ اَلْأَرْضُ(1) » میگوید. لَمَّا قُتِلَ أَ لِحُسَيْنِ ابْنَ عَلِيٍّ بَكَتِ السَّمَاءُ وبکائها حُمْرَتُهَا

و همچنین ثعلبی در تفسیر این آیه مبارکه میگوید

انَّ الْحُمْرَةَ الَّتِي مَعَ الشقق لَمْ يَكُنْ قَبْلَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ .

و نیز ثعلبی حدیث میکند

قَالَ : أَمْطَرْنا دَماً بِاَیامِ قُتِلَ الْحُسَيْنُ

و دیگر در کامل الزیاره سند بعلي بن مسهر القرشی منتهی میشود از جدة خود حدیث میکند که گفت : ادراک خدمت حسین علیه السلام را مینمودم چون بدرجة شهادت رسید، یکسال و نه ماه آسمان بکردار خون بسته مینمود و شمس نیز بگونه خون بود

و محمد بن جعفر سند بمحمد بن مسلمه میرساند که روایت نمود که بعد از قتل حسین اسمان خاک سرخ بارید . و دیگر در کامل الزیاره سند بسید سجاد علیه السلام منتهی میشود

قَالَ : إِنَّ السَّمَاءِ لَمْ تَبْكِ مُنْذُ وَضَعَتْ إِلَّا عَلَى يُحْيِي بْنِ زَكَرِيَّا وَ

ص: 213


1- قرآن کریم « 44 - 28 »

الْحُسَيْنُ بْنِ عَلِيٍّ . قِلَّت : أَيُّ شَيْ ءٍ بُکائُها ؟ قَالَ : إِذَا اسْتَقْبَلْتَ بِالثَّوْبِ وَقَعَ عَلَى الثَّوْبِ شَبِيهُ أَثَرِ ألبَراغيثِ مِنَ الدَّمِ

فرمود : آنگاه که آسمان خلق شده است هر گز بر هیچ آفریده ای نگریست الأ بر يحیی بن زکریا و حسین بن علی. عرض کردم : بکاء او چیست ؟ فرمود: هرگاه با جامه خویش بر وی بیرون میشدی ، چون آثار خون براغيث(1) بر جامه تو نمودار گشتی وهم چنان على بن الحسين عليهما السلام در خطبه ای که قبل از ورود مدینه قرائت فرمود بشرحی که مذکور شد(2) میفرماید:

فَلَقَدْ بَكَتِ السَّبْعِ الشِّدَادِ لقتيه - إِلَى قَوْلِهِ : - وَ السَّمَوَاتِ بأرکانِها .

و نیز در کامل الزیاره سند بامام محمد باقر علیه السلام ميرسد

قَالَ : مَا بَكَتِ السَّمَاءِ عَلَى أَحَدٍ بْنِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا ، إِلاَّ عَلى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ . فَإِنَّهَا بَكَتْ عَلِيِّ أَرْبَعِينَ يَوْماً

فرمود : آسمان بعد از یحیی بن زکریا بر کس نگریست ، إلا بر حسین بن علی و چهل روز بر او گریست، و دیگر در قصص راوندی جابر بن عبدالله از ابوجعفر علیه السلام حدیث میکند که: در آیه مبارکه

« لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا (3) » قال علیه السلام: یَحْیَی بْنُ زَکَرِیَّا لَمْ یَکُنْ لَهُ سَمِیّ قَبْلَهُ وَ اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ لَمْ یَکُنْ لَهُ سَمِیٌّ قَبْلَهُ وَ بَکَتِ اَلسَّمَاءُ عَلَیْهِمَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً وَ کَذَلِکَ بَکَتِ اَلشَّمْسُ عَلَیْهِمَا وَ بُکَاؤُهَما أَنْ

ص: 214


1- براغيث ، جمع برغوث : کيک ، برادر شپش
2- در ص185 این جلد
3- سمی : همنام

تَطْلُعَ حَمْرَاءَ وَ تَغِیبَ حَمْرَاءَ وَ قِيلَ : أَيْ بَكَى أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْمَلَائِكَةِ .

فرمود: قبل از يحيی کسی را یحیی نام نبود و قبل از حسین نیز هیچکس حسین نام نداشت و آسمان چهل روز برایشان بگریست و آفتاب نیز چهل روز گریستن داشت و گریه ایشان (1) طلیعه در سرخی و غیبوبت در سرخی است(2) و بروایتی بگریستند اهل آسمان یعنی فریشتگان . ودیگر در کامل الزیاره سند بعبدالله بن هلال میپیوندد میگوید : شنیدم که ابوعبدالله علیه السلام فرمود : آسمان گریست بر حسین بن على و بريحیی بن زکریا و هرگز بر دیگری نگریست . گفتم : گریه او چیست ؟

قَالَ : مَكَثُوا أَرْبَعِينَ يَوْماً تَطْلُعَ الشَّمْسُ بِحُمْرَةٍ وَ تَغْرُبُ بِحُمْرَةٍ .

فرمود : چهل روز آفتاب در سرخی طلوع کرد و در سرخی غروب نمود. عرض کردم : جانم فدای تو باد ، اینست گریستن آسمان ؟ فرمود : چنین است، و على بن الحسين سند بابو عبدالله علیه السلام منتهی میدارد در آیه مبارکه

« فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِينَ (3)»

فرمود : آسمان نگریست جز بر قتل يحيی و قتل حسين عليهما السلام . صدوق از پدرش و او از علی بن ابراهيم بدینگونه روایت کرده و محمد بن جعفر الرزاز سند بابی عبدالله علیه السلام ميرساند

قَالَ : احْمَرَّتِ السَّمَاءِ حِينَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ سَنَةٍ ، قَالَ : ثُمَّ بَكَتْ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضِ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ سِنَّهُ قَالَ : وَ عَلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا

ص: 215


1- ایشان : ضمير جمع غایب است و برای غير ذوي العقول بکار نمیرود و چون در اینجا مراد خورشید آسمانست باید (آنها) گفته شود
2- گریه خورشید این است که هنگام طلوع و غروب سرخ میگردد
3- آیه 28 سوره 44

وَ حُمْرَتُهَا بُکائُها .

و دیگر خالق بن عبد ربه از ابوعبدالله حدیث میکند که فرمود : حسین را قبل از حسین همنامی نبود و یحیی را نیز قبل از یحیی سمیی(1) نبود و آسمان بر کس نگریست، مگر بر این دو تن چهل روز بگریست . عرض کردم : چیست گریه او

قَالَ : كَانَتْ تَطْلُعَ حَمْرَاءَ وَ تَغْرُبُ حَمْرَاءَ !

بسرخي طلوع میکند و در سرخی غروب میکند . و نیز محمد بن جعفر الرزاز از ابوعبدالله علیه السلام حدیث میکند :

قَالَ : لَمْ تَبْكِ السَّمَاءِ إِلَّا عَلَى الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِيٍّ وَ يَحیَی بْنِ زَکَرِیا

و نیز سند بحسن بن زیاد پیوسته میشود و او از ابی عبدالله حدیث میکند

قَالَ : كَانَ قَاتَلَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَلَدُ زِنًا وَ قَاتِلِ الْحُسَيْنِ ولدزنا وَ لَمْ تَبْكِ السَّمَاءِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا عَلَيْهِمَا . قَالَ قُلْتُ : وَ كَيْفَ تَبْكِي قَالَ : تَطْلُعَ الشَّمْسُ فِي حُمْرَةُ وَ تَغِيبُ فِي حُمْرَةً .

فرمود : قاتل يحيی و قاتل سيد الشهداء ولدزنا بودند و آسمان جز بر ایشان بر کس نگریست . عرض کردم : آسمان چگونه گریست ؟ فرمود : آفتاب طلوع می کند در سرخی وغروب می کند در سرخی. و همچنان نظیر این حدیث را محمد ابن جعفر باسناد خود ذکر می کند. و بطریق دیگر ابو سلمه از جعفر بن محمد عليهما السلام روایت می کند.

قَالَ : لَمْ تَبْكِ السَّمَاءِ الأ عَلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلَى

ابن شهر آشوب میگوید:

قَالَ الصَّادِقُ : بَكَتِ السَّمَاءِ عَلَى أَلِحُسَيْنٍ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالدَّمِ

ص: 216


1-

وهمچنان زرارة بن اعین می گوید :

قَالَ الصَّادِقُ : بَكَتِ السَّمَاءِ عَلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ عَلَى أَ لِحُسَيْنِ ابْنِ عَلَى أَرْبَعِينَ صَبَاحاً وَ لَمْ تَبکِ الأ عَلَيْهِمَا . قِلَّةُ : فَمَا بکائها ؟ قَالَ : كَانَتِ الشَّمْسَ تَطْلُعُ حَمْرَاءَ وَ تَغِيبَ حَمْرَاءَ

و دیگر ابن حجر که از متعصبین اهل سنت و جماعت است ، در شرح همزیه می گوید :

قَالَ : مِمَّا ظُهْرُ يَوْمَ قَتَلَهُ مِنَ الْآيَاتِ ، أَنَّ السَّمَاءَ مَطَرَتِ دَماً ، وَ أَنْ أوانِيَهُم مُلِئَتْ دَماً ، وَ أَنْ السَّمَاءِ اشْتَدَّ سَوَادِهَا لا نکسافِ الشَّمْسُ حِينَئِذٍ حَتَّى رایَت النُّجُومِ وَ اشْتَدَّ الظَّلَامِ حَتَّى ظَنَّ النَّاسَ أَنْ أَ لِقِيمَةِ قَدْ قَامَت ، وَ أَنَّ ألکواکب ضَرْبَةً بَعْضُهَا بَعْضاً ، وَ أَنَّهُ لَمْ يَرْفَعْ حَجَرِ الَّا یری تَحْتَهُ دَمُ عَبِيطُ ، وَ أَنْ الْوَرْسُ انْقَلَبَتْ رَمَاداً ، وَ أَنْ الدُّنْيَا أَظْلَمَتْ ثَلَّثْتَ أَيَّامٍ ، ثُمَّ ظَهَرَتِ الْحُمْرَةُ ، وَ قِيلَ : احْمَرَّتْ سِتَّةِ أَشْهُرٍ ، ثُمَّ لَا زَالَتِ الْحُمْرَةُ تَرَى بَعْدَ ذَلِكَ

یعنی از آیات عظیمه که بعد از قتل سیدالشهدا با دید آمد، یکی آنستکه آسمان خون بارید و اواني (1) مردم از خون سرشار شد وظلمتی عظیم حادث گشت، چه آفتاب بتمام کسوف یافت و ستارگان بجمله دیدار نمودند . ودیگر چنان سیاهی جهان را فرو گرفت که مردمان بگمان شدند که قیامت برپای شد . و ستارگان مصادمه کردند و یکدیگر را کوس همی زدند(2) وهیچ سنگی از زمین جنبش نکرد، الا آنکه در تحت آن خون تازه جوشش داشت. و گیاه و رس و حبات(3) آن

ص: 217


1- اواني : ظرفها
2- پهلو میزدند
3- حبات ، دانه ها

بخاکستر بدل گشت . و این سیاهی سه روز دنیا را در ظل خویش میداشت ، آنگاه آسمان را حمرتی بزرک پدیدار شد . و بروایتی ششماه این حمرت بشدت بود و از پس آن هرگز این حمرت از آسمان ناپدید نگشت و همچنان ابن سیرین میگوید :

أَخْبَرَنَا أَنِ الْحُمْرَةَ الَّتِي مَعَ الشقق لَمْ يَكُنْ حَتَّى قُتِلَ الْحُسَيْنُ

یعنی از احادیث و اخبار آگهی بدست کرده ایم که : قبل از قتل حسین بن على علیه السلام، این سرخی با شفق نبوده است. و دیگر ابن جوزی در کتاب تذکرة خواص الأمة گوید : جد من ابوالفتوح در کتاب تبصره آورده که : مردم چون غضبان(1) شوند حمرتی در چهره ایشان نمایان گردد و آن علامت غضب وسخط(2) باشد . خدای سبحانه که منزه است از جسم و جسد ، تأثير غضبش برقتله حسين بن على بعد از قتل آن حضرت، این حمرت در آسمان پدید آورد و این علامتی است بر بزرگی آن جنایت و ابن سعود در طبقات میگوید:

إِنَّ هذِهِ الْحُمْرَةُ لَمْ تَرَ فِي السَّمَاءِ قَبْلَ أَنْ يُقْتَلَ حُسَيْنٍ

و دیگر بطریق عدیده سند بهلال بن ذکوان میرسد

قَالَ : لمَا قُتِلَ أَ لِحُسَيْنٍ مَكَثْنَا شَهْرَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ ، کانما لطخَتِ ألحيطانُ بِالدَّمِ مِنْ صَلَاةِ الْفَجْرِ إِلَى غُرُوبِ الشَّمْسِ

یعنی بعد از شهادت حسين علیه السلام دوماه واگرنه سه ماه از هنگام سفیده صبح تا غروب آفتاب جدران و حيطان آلوده بخون دیدار میشد، و میگوید : بسفری بیرون شدیم . آسمان خون بر سر ما بارید ، چنانکه اثر آن مانندخون بر جامه های ما بجای ماند. و دیگر از روات عامه ، ابن سعد گوید که : سنگی در تمامت دنیا از زمین برداشته نشد، الا آنکه در زیر آن خون تازه بود و آسمان در قتل حسين خون بارید و اثر آن در جامه ها بپائید(3) تا گاهی که پاره پار گشت

ص: 218


1- غضبان : خشمگین
2- سخط : خشم
3- بپائید : پایدار و ثابت بود

وَ قَالَ السُّدِّيِّ : لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بَكَتْ السَماء وَ بُکأئُها حُمْرَتُهَا

شعر روی سنک در شهادت حسین (علیه السلام)

و ابن سیرین گوید : که سنگی یافت شدکه پانصد سال قبل از بعثت رسول خدا بخط سریانی شعری منقور(1) داشت، آنرا بعربی نقل کردند. وهي هذه

أَتَرْجُو أُمَّةً قَتَلَتْ حُسیناً *** شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ (2)

سليمان بن یسار گوید : حجری بدست کردیم که بر آن مکتوب و منقور بود :

لابُدَّ أَنْ تَرِدَ الْقِیَامَهَ فَاطِمَهُ *** وَ قَمِیصُهَا بِدَمِ الْحُسَیْنِ مُلَطَّخُ

وَیْلٌ لِمَنْ شُفَعَاؤُهُ خُصَمَاؤُهُ *** وَالصُّورُ فِی یَوْمِ الْقِیَامَهِ یُنْفَخُ(3)

اخبار گریه موجودات بر حسین (علیه السلام)

و دیگر در بحار الانوار از ابو جعفر علیه السلام مرویست

قَالَ : بَكَتِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ الطَّيْرِ وَ الْوَحْشِ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ حَتَّى ذَرَفَتْ دُمُوعُهَا

در کامل الزیاره سند بکثير بن شهاب پیوسته میگوید : در میان رحبه(4) در حضرت امیرالمؤمنين نشسته بودیم ، ناگاه حسين علیه السلام در آمد، امیرالمؤمنین بر من بخندید چنانکه نواجد(5) مبارکش پدیدار شد

ثُمَّ قَالَ : إِنَّ اللَّهَ ذَكَرَ قَوْماً فَقَالَ : «فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ

ص: 219


1- منقور : کنده شده
2- به ص 112 رجوع شود
3- ناچار فاطمه در حالتی که پیراهنش را بخون حسین آغشته نموده ، وارد قیامت میشود روز قیامت صور اسرافیل دمیده می شود. وای بحال کسانی که شفيعان او دشمنان او گردند.
4- رحبه ، میدان
5- نواجد، دندان های عقب دهن

وَمَا كَانُوا مُنْظَرِينَ (1) » وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بُرْءُ النَّسَمَةَ لَيَقْتُلُنَّ هَذَا وَلَتَبکَيِنَ عَلَيْهِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ

فرمود: خداوند تعیير جماعتی میفرماید که : آسمان و زمین برایشان نمی۔ گرید و نیستند که مهلت داده شده باشند. سوگند بدان خدای که شکافت حبه را و آفرید آفرینش (2) را که کشته میشود حسین ومی گرید بر او آسمان و زمین . و نیز در بحار الانوار مسطور است و سند بمفضل بن عمر منتهی میشود و او از صادق آل محمد حدیث میکند که : حسین علیه السلام روزی بر برادر خود حسن عليهما السلام در آمد و چون در روی برادر نگریست ، بگریست

فَقَالَ لَهُ : مَا يُبْكِيكَ ؟ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ؛ قَالَ : أَبْكِي لَا يُصْنَعَ بِكَ .

حسن فرمود: چه می گریاند تورا؟ گفت: می گریم از برای آن بلیات که تو را ملاقات خواهد

فَقَالَ لَهُ اَلْحَسَنُ إِنَّ اَلَّذِی یُؤْتَی إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لاَ یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلاَثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ اَلْإِسْلاَمِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَی قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ اِنْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیِّکَ وَ نِسَائِکَ وَ اِنْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اَللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ اَلسَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْءٍ حَتَّی اَلْوُحُوشُ فِی اَلْفَلَوَاتِ وَ اَلْحِیتَانُ فِی اَلْبِحَارِ .

حسن علیه السلام فرمود : این داهيه که بر من وارد میشود، اکل سمی است که پوشیده

ص: 220


1- قرآن کریم « 44 -28 »
2- مصنف « نسمه» را بآفرينش ترجمه نموده است ، در صورتیکه معنای حقیقی آن انسان و جاندار است و تعمیم آن حسنی ندارد .

در من اثر میکند و مرا بقتل میرساند ، لکن اى ابا عبدالله؛ هیچ روزی مانند روز تو نیست. سی هزار مرد جنگی در گرد تو پره میزنند، با اینکه دعوی دارند که از امت جد ما محمدند. مغشوش میکنند دین اسلام را(1) ومتفق میشوند بر قتل تو و ریختن خون تو و هلاکت حرمت تو واسیر گرفتن فرزندان و زنان تو ونهب وغارت اموال و اثقال تو این هنگام واجب میشود لعن خدای بر بنی امیه و میبارد آسمان خاکستر و خون و می گرید بر تو هر شيء حتى جانوران صحرا و ماهیان دریا .

ذکر گريستن زمین بر حسین بن علی علیهما السلام

در بیشتر از این احادیث که در گریستن بر سید الشهدا علیه السلام بشرح رفت ، زمین و آسمان توامان(2) بودند و خبری چند هست که خاصه بر گریستن زمین وارد شده .

در کتاب کامل الزیاره سند بابو بصیر منتهی میشود و او از جعفر صادق علیه السلام حدیث میکند

قَالَ: بَعَثَ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِکِ إلَی أبِی فَأشْخَصَهُ إلَی الشَّامِ، فَلَمَّا دَخَلَ عَلَیْهِ قَالَ لَهُ: یَا أبَا جَعْفَرٍ! أَشْخَصْنَاکَ لِنَسْأَلَکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ یَصْلُحْ أَنْ یَسْئلَکَ عَنْهَا غَیْرِی وَ لَا أَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ خَلْقاً یَنْبَغِی أَنْ یَعْرِفَ أَوْ عَرَفَ هَذِهِ الْمَسْئلَةَ إِنْ کَانَ إِلَّا وَاحِداً

یعنی جعفر صادق علیه السلام فرمود: هشام بن عبد الملک کس بسوی پدر من محمد باقر علیه السلام فرستاد تا او را بجانب شام حرکت داد، چون وارد شد وهشام آنحضرت را دیدار کرد، گفت ای ابوجعفر! تورا بجانب شام کوچ دادم تا از تو سؤال کنم مسئله ای

ص: 221


1- چون بحقیقت کا فرند و خود را بدین اسلام منتسب میکنند، پس اسلام را مغشوش کرده اند.
2- توامان ، دو چیز با هم و چسبیده بیکدیگر

را که سزاوار نیست غیر از من کسی از تو سؤال کند و نمی شناسم کسی را در روی زمین که سزاوار باشد دانستن آنمسئله را یا از پیش دانسته باشد. اگر باشد جز یکتن نخواهد بود

فَقَالَ أَبِی: لِیَسئلْنِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَمَّا أَحَبَّ فَإِنْ عَلِمْتُ أَجَبْتُ عن ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَعْلَمْ قُلْتُ لَا أَدْرِی وَ کَانَ الصِّدْقُ أَوْلَی بِی فَقَالَ هِشَامٌ: أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّیْلَةِ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ بِمَا اسْتَدَلَّ بِهِ الْغَائِبُ عَنِ الْمِصْرِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ عَلَی قَتْلِهِ وَ مَا الْعَلَامَةُ فِیهِ لِلنَّاسِ؟ فَإِنْ عَلِمْتَ ذَلِکَ وَ أَجَبْتَ فَأَخْبِرْنِی هَلْ کَانَ تِلْکَ الْعَلَامَةُ لِغَیْرِ عَلِیٍّ فِی قَتْلِهِ

یعنی پدرم محمد باقر علیه السلام فرمود : امیر المؤمنين از من سئوال میکند از چیزی ستوده ، لاجرم اگر بدانم پاسخ گویم و اگر ندانم لاادري(1) خواهم گفت ، چه سخن راست سزاوار تر است از برای من : هشام گفت : خبرده مرا از شبی که على علیه السلام را بکشتند بچه چیز استدلال کرد آنکس که حاضر نبود ؟ و با کدام علامت قتل او را بدانست اکنون اگر تو دانائی، مرا آگهی ده و باز گوی آنعلامت که بر قتل على دلالت کرد ، آیا از برای غیر علی نیز علامتی باشد ؟

فَقَالَ لَهُ أَبِی: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّهُ لَمَّا کَانَت اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا علی لَمْ یُرْفَعْ عَنْ وَجْهِ الْأَرْضِ حَجَرٌ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِیطٌ حَتَّی طَلَعَ الْفَجْرُ وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی فقد فِیهَا هَرُونُ أَخُو مُوسَی وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا یُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی رُفِعَ فِیهَا عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا شَمْعُونُ بْنُ حَمُّونَ

ص: 222


1- لاادری « صيغة متکلم وحده از فعل » : نمیدانم

الصَّفَا وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ

میفرماید : پدر من هشام را گفت : یا امیر المؤمنین ! در آنشبی که على علیه السلام کشته شد، سنگی را از روی زمین جنبش ندادند ، الا آنکه در زیر آن خون تازه یافتند تا گاهی که سفیده صبح بدهید و چنین بود شبی که هرون برادر موسی مفقود شد و چنین بود شبی که یوشع بن نون مقتول گشت و چنین بود شبی که عیسی بن مریم صعود(1) فرمود و چنین بودشبی که شمعون بن حمون بقتل رسید و چنین بود شبی که حسین بن على شهادت یافت

قالَ فَتَرَبَّد وَجْهُ هِشَامُ حَتَّى انْتَفَعَ لَوْنُهُ وَ هَمَّ أَنْ بِأَبِي فَقَالَ لَهُ أَبِي يَا أَمِيرَ الْمُوءْمِنِينَ الْوَاجِبُ عَلَى الْعِبَادِ الطَّاعَةُ لِإِمَامِهِمْ وَ الصِّدْقُ لَهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ إِنَّ الَّذِي دَعَانِي إِلَى أَنْ أُجِيبَ أَمِيرَ الْمُوءْمِنِينَ فِيمَا سَئلَنِي عَنْهُ مَعْرِفَتِي لَهُ بما یجب له عَلَيَّ مِنَ الطَّاعَةِ فَلْيُحْسِنْ أَمِيرُ الْمُوءْمِنِينَ الظَّنَّ

فرمود: روی هشام از غضب افروخته کشت و رنک بگردانید و عزیمت درست کرد که پدرم را بقتل رساند . آنحضرت گفت : یا امیر المؤمنین! واجب میکند که عباد(2) امام خویش را طاعت کنند و از در صدق نصیحت نمایند. همانا مرا دعوت فرمودی تا مسئلتی که پرسش فرمائی باتمام دانش و بینش خود پاسخ گویم ، اجابت نمودم وطاعت کردم. اکنون امیرالمؤمنین باید گمان خویش رانیکو فرماید ، از این سخن نیران خشم هشام خمود يافت(3) گفت : اگر خواهی بجائب اهل خود مراجعت میکن. چون آهنک مراجعت فرمود ، هشام از وی عهد بگرفت و پیمان استوار کرد که آنحضرت این حدیث را با کس اعادت (4)نکند، چند که هشام زنده باشد.

ص: 223


1- صعود : بالا رفتن ، مقصود بالا رفتن حضرت عیسی بآسان است
2- عباد، بندگان خدا ، مردم
3- خاموش گشت
4- اعادت : دو باره گفتن سخني با انجام کاری

و دیگر در بحار الانوار سند بزهری منتهی می شود، یکروز حاضر مجلس ولید بن عبدالملک بود وجماعتی نیز حضور داشتند

فَقَالَ اَلْوَلِیدُ أَیُّکُمْ یَعْلَمُ مَا فَعَلَتْ أَحْجَارُ بَیْتِ اَلْمَقْدِسِ يَوْمَ قُتِلَ الحُسین بْنِ عَلی

گفت : ولید با آن جماعت : کدام يک آگهی دارید از آنچه از سنک های بیت المقدس دیده شد در روز قتل حسین؟

فَقَالَ اَلزُّهْرِیُّ بَلَغَنِی أَنَّهُ لَمْ یُقَلَّبْ حَجَرٌ إِلاَّ وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِیطٌ

زهری گفت : بمن رسیده است که سنگی از جای حرکت نکرد الا آنکه خون تازه در زیر داشت .

ذکر ضجيج فرشتگان در حضرت یزدان و گریستن ایشان بر ذرية پیغمبر آخر زمان

*ذکر ضجيج فرشتگان در حضرت یزدان و گریستن ایشان بر ذرية پیغمبر آخر زمان(1)

در خطبه ای که امام زین العابدين علیه السلام در نزد یزید بن معاویه قرائت فرمود،- چنانکه بشرح رفت (2) ۔ از فقرات آنخطبه است که فرمود :

أَناَ ابنُ مَن بَکَت عَلَیهِ مَلائِکَةُ السَّماءِ.

وهمچنان از فقرات خطبه ایست که هنگام مراجعت از شام در ظاهر مدينه فرمودند :

وَ لَقَدْ بَكَتِ السَّبْعِ الشِّدَادِ لِقَتْلِهِ - إِلَى قَوْلِهِ : - وَ ألملائکة الْمُقَرَّبُونَ وَ أَهْلَ السَّمَوَاتِ أَجْمَعُونَ .

ص: 224


1- ضجيج : فریاد ، ناله
2- به ص164 رجوع شود

امام علیه السلام در این کلمات تصریح فرمود که ملائکه، آسمان و فریشتگان مقرب بر حسین علیه السلام گریستند . در کتاب علل الشرایع راوی از ابی جعفر حدیث میکند میگوید : عرض کردم: یا ابن رسول الله ! آیا شما همگان قائم بحق نیستید؟ فرمود: همگان قائم بحق باشیم . گفتم : پس چیست که یکتن از شما ملقب بقائم است .

قَالَ : لَمَّا قُتِلَ جَدِّيَ الْحُسَيْنُ ، ضَجَّةَ الْمَلَائِكَةُ إِلَى اللَّهِ عزوجل بِالْبُكَاءِ والنحيب ، قالُوا : إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا أَ تَغْفَلْ عَمَّنْ قَتَلَ صَفْوَتِكَ ابْنِ صَفْوَتِكَ وَ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلقِکَ

فرمود : گاهی که جد من حسين عليه السلام را مقتول نمودند، فریشتگان بدرگاه خداوند بنالیدند و بگریه و نحيب(1) بانک بر آوردند و عرض کردند: ای پروردگار ما ! ومولای ما ! آیا دست بازداشتی از کسی که کشت خاصه تورا و پسر خلاصه آفرینش تورا و بهترین خلق تورا ؟

فَأَوْحَی اللَّهُ عزّوجل إِلَیْهِمْ قِرُّوا مَلَائِکَتِی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَنْتَقِمَنَّ مِنْهُمْ وَ لَوْ بَعْدَ حِینٍ ثُمَّ کَشَفَ اللَّهُ عزّوجل عَنِ الْأَئِمَّهِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ لِلْمَلَائِکَهِ فَسُرَّتِ الْمَلَائِکَهُ بِذَلِکَ فَإِذَا أَحَدُهُمْ قَائِمٌ یُصَلِّی فَقَالَ اللَّهُ عزّوجل بِذَلِکَ الْقَائِمِ أَنْتَقِمُ مِنْهُم

از خداوند قادر قاهر خطاب آمد که: أي فریشتگان من آسوده بجای باشید سوگند بعزت وجلال من ، انتقام میکشم از این جماعت ، اگر چند از پس امروز باشد. پس ائمه دین را از فرزندان حسین بر فریشتگان مکشوف داشت تا

ص: 225


1- نحيب : نا له ، فریاد

خرم وخرسند شدند و قائم آل محمد را بایشان بنمود در حالتیکه آنحضرت نماز ایستاده بود ، پس فرمود: بدین قائم از ایشان انتقام خواهم جست. از اینجا است که آنحضرت بقائم ملقب گشت «ادر کنی بابی انت و امی »

ملازمت ملائکه بر قبر حسین (علیه السلام)

و دیگر در کامل الزباره، سند با بو بصير منتهی میشود و او از ابوجعفر علیه السلام روایت میکند

قَالَ: أَرْبَعَهُ آلاَفِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَهُ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ .

یعنی چهار هزار فریشته ژولیده مو و خاک آلود تا بامداد قیامت بر حسين میگریند ، و همچنان ابوبصیر از ابو جعفر حدیث میکند

قَالَ: أَرْبَعَهُ آلاَفِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَمَهِ فَلاَ یَأْتِیهِ أَحَدٌ إِلاَّ اِسْتَقْبَلُوهُ وَ لاَ یَمْرَضُ احد إِلاَّ عَادُوهُ وَ لاَ یَمُوتُ احد إِلاَّ شَهِدُوهُ.

یعنی چهار هزار فریشته آشفته موی، گرد آلود ، میگریند بر حسين علیه السلام تا روز قیامت ! وهیچکس بزیارت حسین وارد نمیشود ، الا آنکه این فریشتگان او را پذیره می- شوند و هیچکس از زایرین ، مریض نمیشود ، الا آنکه او را عیادت میکنند و هیچ کس از ایشان نمیرد ، الا آنکه بر جنازه او حاضر میشوند . و هم در کامل الزیاره مسطور است که : چهار هزار فریشته پریشان موی گرد آگین روی (1) تا قیامت بر سر قبر حسین میگریند . و بروایت محمد بن مسلم : حراست(2) میکنند.

دیدن پیغمبر صورت على «علیه السلام» را در آسمان پنجم

و دیگر در کتاب المعراج صدوق باسناد خود از جعفر بن محمد حدیث میکند و آنحضرت از جد خود خبر میدهد ، میفرماید رسول خدای فرمود : شبی که مرا

ص: 226


1- با صورت غبار آلود
2- حراست : محافظت

باسمان عروج میدادند ، در آسمان پنجم صورت علی بن ابیطالب را دیدار کردم ، گفتم : ای حبیب من جبرئیل! اینصورت چیست؟ گفت: یا محمد؛ فریشتگان را بدیدار على رغبتی تمام بود ، عرض کردند : ای پروردگارما ! بنی آدم هر بامداد وشامگاه از دیدار علی ادراک تمتعي(1) عظیم مینمایند ، چنانکه ایشان از دیدار حبیب حبیب تو محمد وخلیفه او و وصی او و امين او متمتع اند، ما را بدان مقدار تمتعى عطا فرما ، لاجرم اجابت مسئلت ایشان را(2) خدای تبارک و تعالی در برابر فریشتگان شبیه صورت علی را از نور قدس خود مصورفرمود ، تا روزان و شبان او را زیارت مینمایند و در او مینگرند و در هر صبح وشام قاتل اورا لعنت میفرستند.

و همچنان جعفر بن محمد عليهما السلام میفرماید : گاهی که سرمبارک امير - المؤمنين علیه السلام بزخم شمشير ابن ملجم ملعون شکافته شد، در آسمان پنجم بر فرق شبیه صورت على آنزخم نیز پدیدار گشت و آن شکافته آشکار شد ومکشوف افتاد. و چون حسين علیه السلام مقتول گشت ، فریشتگان فرود شدند و جسد مبارکش را بآسمان پنجم بردند، و در برابر صورت على نهادند و از آن پس چند که فریشتگان آسمان فرود وفراز شدند و ملائکه فلک دنيا و دیگر افلاک ، از برای زیارت صورت على و نظاره در او، بآسمان پنجم عبور دادند و حسین بن علی را آغشته بخون دیدند، . بریزید و عبیدالله بن زیاد و کشندگان حسین تا بامداد قیامت لعنت کنند. و اعمش میگوید :

قَالَ الصَّادِقُ : هَذَا مِنْ مَكْنُونِ الْعِلْمِ وَ مَخْزُونِهِ لَا تُخْرِجُهُ إِلَّا إِلَى أَهْلِهِ

حضرت صادق میفرماید : این از مکنونات علم است ، جز در نزد اهل علم این حدیث را تذکره نکنید.

ص: 227


1- تمتع : بهره بردن
2- برای برآوردن درخواست فرشتگان

گریستن ملائکه بر حسین (علیه السلام) و ملازمت قبر وی

و دیگر در امالى صدوق با اسناد مسطور است:

قَالَ أَبُو عبدالله الصَّادِقِ علیه السَّلَامُ إِنَّ أَرْبَعَةُ آلَافِ مَلَكٍ هَبَطُوا يُرِيدُونَ الْقِتَالَ مَعَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ، فَلَمْ يُؤْذَنْ لَهُمْ فِي الْقِتَالِ ، فَرَجَعُوا فِي الإستیذانِ فَهَبَطُوا وَقَدْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ ، فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثُ غُبْرُ يَبکونَهُ إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ رَئِيسُهُمْ مَلَكُ يُقَالُ لَهُ : مَنْصُورُ

یعنی صادق آل محمد فرمود : چهار هزار ملاک از آسمان بحضرت حسین آمدند تا با دشمنان او قتال دهند. آنحضرت اجازت نفرمود ، باز شدند مگر از حضرت یزدان رخصت یا بند ، چون دیگر باره باز شتافتند ، آنحضرت را کشته . یافتند ، لاجرم ژولیده مو و خاک آلوده روی بر فراز قبرش اعتکاف(1) نمودند و تا قیامت میگریند ورئيس آن فرشتگان را منصور مینامند . ودر کامل الزیاره نیز این حدیث مقرر است . و در امالی طوسی سند بابوعبدالله علیه السلام منتهی می شود

قَالَ : لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلَى مَا كَانَ ، ضَجَّةَ الْمَلَائِكَةُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ قَالَتْ : يارب ! هَذَا بِالْحُسَيْنِ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ صَفِيِّكَ وَ ابْنِ نَبِيِّكَ ؟! قال : فَأَقَامَ اللَّهُ لَهُمْ ظِلِّ الْقَائِمِ وَ قَالٍ : بِهَذَا أَنْتَقِمُ لَهُ مِنْ ظالِميهِ .

فرمود : بعد از شهادت حسين علیه السلام، فریشتگان بگریستند در حضرت یزدان و عرض کردند : ای پروردگار ! چنین میکنند با حسین صفی تو و پسر پیغمبر تو ؟! پس خداوند صورت قائم آل محمد را بایشان باز نمود و فرمود: بدست او انتقام میکشم از ستمکاران او، و در کامل الزیاره نیز از ابو عبدالله مرویست

ص: 228


1- اعتکاف : اقامت در مکان مقدسی برای عبادت و ترک دنیا

قَالَ : ما لَكُمْ لا تَأْتُونَهُ يَعْنِي قَبْرَ الْحُسَيْنُ ؟ فَإِنْ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَكٍ یبکون عِنْدَ قَبْرِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ .

فرمود : چه افتاده است که بزیارت قبر حسین حاضر نمیشوید ؟ همانا چهار هزار فریشته تا قیامت بر سر قبر او می گریند . و مانند این حدیث نیز جماعتی از مشایخ بطریق دیگر از ابوعبدالله نقل کرده اند. و همچنان بطریق دیگر حماد بن عیسی از ربعی حدیث میکند

قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عبدالله بِالْمَدِينَةِ : أَيْنَ قُبُورُ الشُّهَدَاءِ فَقَالَ : أَ لَيْسَ أَفْضَلَ الشُّهَدَاءِ عِنْدَكُمُ : وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ ، إِنَّ حَوْلَهُ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَكٍ شُعْثٍ غُبْرٍ يَبْكُونَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ

گفت : در حضرت صادق علیه السلام از قبور شهداء پرسش نمودم. فرمود : آیا مضجع افضل شهداء یعنی حسین بن علی در نزد شما نیست ؟ سوگند بدان کس که جان من در دست قدرت او است ، چهار هزار فریشته با موی پریشیده و روی گرداندوده در اطراف آن تا بقیامت خواهند گریست . و ابن ولید نیز باسناد خود مثل این حديث را آورده . و بطریق دیگر سند خویش را بثمالی میرساند و او از ابوعبدالله علیه السلام حدیث میکند

وَ قَالٍ : إِنَّ اللَّهَ كُلَّ لِقَبْرِ الْحُسَيْنِ أرتة آلَافِ مِلْكٍ ، شُعْثٍ غُبْرٍ يَبْكُونَهُ مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى زَوَالِ الشَّمْسِ ، وَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ هَبَطَ أَرْبَعَةُ آلَافٍ وَ صَعِدَ أَرْبَعَةُ آلَافٍ ، فَلَمْ يَزَلْ يَبْكُونَهُ حَتَّى يَطْلُعَ الْفَجْرُ

فرمود : خداوند چهار هزار ملک آشفته موی و خاک اندوده روی بر قبر حسین گماشته و ایشان از طلوع صبح تا زوال شمس بر آن حضرت می گریند و

ص: 229

پس از زوال شمس فرود می شود چهار هزار فریشته و این چهار هزار نخستین صعود می نمایند و فرود شدگان تا طلوع فجر بر حسین علیه السلام میگریند و بطریق دیگر سند بهرون میرسد ، میگوید : مردی از ابو عبدالله سؤال کرد که : چیست از برای آنکس که قبر حسین را زیارت کند

قَالَ : إِنَّ الْحُسَيْنَ لَمَّا أُصِيبَ ، بَكَتْهُ حَتَّى الْبِلَادِ فَوَكَّلَ اللَّهُ بِهِ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَكٍ شُعْثاً غُبْراً یَبکُونَهُ إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ .

و بطریق دیگر ابوعبيدة الحذاء از حریز حدیث می کند ، می گوید : یا ابو عبدالله ؛ گفتم : جان من فدای تو باد، چیست شما اهلبیت را که بقای شما در این جهان اندک است و اجل شما نزديک ، با اینکه حاجت جهانیان همگان بسوی شما است ؟

قَالَ: إِنَّ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنَّا صَحِیفَهً،فِیهَا مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ أَنْ یَعْمَلَ بِهِ فِی مُدَّتِهِ،فَإِذَا انْقَضَی مَا فِیهَا مِمَّا مَرَّ بِهِ عَرَفَ أَنَّ أَجَلَهُ قَدْ حَضَرَ وَأَتَاهُ النَّبِیُّ وَ ینَعَی إِلَیْهِ نَفْسَهُ. أَخْبَرَهُ بِمَا لَهُ عِندَاللهِ ، وَأَنْ التَّحْسِينُ قرء صَحِيفَتَهُ الَّتِي أُعْطِيَهَا وَ فُسِّرَ لَهُ مَا يَأْتِي وَ مَا يَبْقَى بَقِىَ فِيهَا أَشْيَاءُ لم تَنْقُضُ ، فَخَرَجَ إِلَى الْقِتَالِ وَ كَانَتْ تِلْكَ الْأُمُورُ الَّتِي بَقِيَتْ أَنَّ الْمَلَائِكَةَ سُئِلْتَ اللَّهُ فِي نُصْرَتِهِ فَأَذِنَ لَهُ فَمَكَثَتْ تَسْتَعِدُّ لِلْقِتَالِ وَ تَأَهَّبْتُ لِذَلِكَ حَتَّى قُتِلَ ، فَنَزَلَتْ وَ قَدِ انْقَطَعَتْ مُدَّتُهُ وَ قُتِلَ، فَقَالَتِ الْمَلَائِکَهُ : یَا رَبِّ ، أَذِنْتَ لَنَا فِی الِانْحِدَارِ ، وَ أَذِنْتَ لَنَا فِی نُصْرَتِهِ ، فَانْحَدَرْنَا وَ قَدْ قَبَضْتَهُ ، فَأَوْحَی اللَّهُ تبارک و تعالی إِلَیْهِمْ : أَنِ الْزَمُوا قَبْتهُ حَتّی تَرَوْهُ وَ قَدْ خَرَجَ ، فَانْصُرُوهُ

ص: 230

وَ ابْکُوا عَلَیْهِ وَ عَلی مَا فَاتَکُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ و إِنَّکُمْ قَدْ خُصِّصْتُمْ بِنُصْرَتِهِ وَ بِالْبُکَاءِ عَلَیْهِ ، فَبَکَتِ الْمَلَائِکَهُ تَقرباً وَ جزْعاً عَلی مَا فَاتَهُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ ، فَإِذَا خَرَجَ یَکُونُونَ أَنْصَارَهُ

خلاصه این کلمات بفارسي چنين است ، میفرماید : از برای هريک از ما اهلبیت صحیفه ایست . و در آن صحیفه آنچه در مدت زندگانی ما بر ذمت ما است تقریر یافته و چون مدت منقضی شود (1) مکشوف شود که اجل محتوم(2) و وقت معلوم فرا رسیده . اینوقت رسول خدا حاضر شود و خبر تحویل(3) در دهد و منزلت ما را در حضرت خداوند باز نماید. چون نوبت بحسین رسید وصحيفه اورا بروی مکشوف داشت و باز نمود که حکم خدا دیگرگون نشود ، آنحضرت از بهر جهاد بیرون شد . چون فریشتگان این صورت بدیدند ، از حضرت یزدان مسئلت نمودند که : بنصرت آن حضرت حاضر شوند . خداوند مسئلت ایشان را باجابت مقرون داشت، لاجرم ایشان از برای اعداد(4) کار و ساختگی کارزار لختی بودند ، گاهی که ساخته جنک شدند و فرود آمدند ، مدت حسین علیه السلام سپری گشته و ادراک شهادت فرموده بود . اینوقت فریشتگان بنالیدند و عرض کردند : ای پروردگار! تومارا بفرود شدن اجازت فرمودي و بنصرت او رخصت دادی، چون بزیر آمدیم اور مقبوض داشتی(5) خداوند ایشان را وحی فرستاد که : ملازمت قبر او را دست باز ندهید تا گاهی که اورا دیدار کنید. چون رجعت فرماید و خروج کند، او را نصرت کنید ، هم اکنون بگریید تا چرا نصرت او را در نیافتید . همانا شما خاص از بهر نصرت او و گریستن براوئید ، لاجرم فریشتگان بگریستند تا ادراک قربت کنند و جزع کردند تا چرا

ص: 231


1- تمام گردد
2- محتوم : غير قابل تأخير ، ثابت ، تغییر ناپذیر
3- خبر رفتن از دار فانی بعالم باقی
4- اعداد : آماده کردن
5- روح شريفش را اخذ فرمودی

ادراک نصرت نکردند و گاهی که آن حضرت خروج کند از انصار او خواهند بود.

و در کافی مانند این حدیث از حریز مرویست.

و دیگر در کامل الزیاره سند باسحاق بن عمار منتهی میشود، میگوید: در حضرت ابی عبدالله بعرض رسانیدم که : در شب عرفه در حيره بنماز ايستاده بودم و در آنجا پنجاه هزار تن مردم نیکو جمال ستوده خصال بنماز ایستاده بودند و همه شب تاگاهی که سفیده صبح سر بر زد نماز گذار بودند. این هنگام من سر بسجده فرو نهادم . گاهی که سر برداشتم ، هيچيک از آن جماعت را ندیدم

فَقَالَ أبوعبدالله : انْهَ مَرَّ بِالْحُسَيْنِ بْنُ عَلِىٍّ خَمْسُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ هُوَ يَقْتُلُ فَلَمْ يَنْصُرُوهُ فَهَبَطُوا إِلَى الْأَرْضِ فسکنوا عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثاً غُبْراً الَىَّ أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ .

فرمود : پنجاه هزار فریشته وقتی بر حسين علیه السلام عبور دادند که مقتول بود و ادراک نصرت او نفرمودند ، لاجرم از آسمان فرود شدند و بر سر قبر آن حضرت با موی پراکنده وروی گرد آکنده تا قیامت ساکن گشتند .

ودیگر از ابان بن تغلب(1) مرویست از ابو عبدالله حدیث میکند که فرمود: چهار هزار ملک از آسمان بزیر آمدند تا در رکاب حسین علیه السلام مصاف دهند ، آن حضرت اجازت نفرمود باز شدند تا از حضرت حق رخصت حاصل کنند، چون دیگر باره فرود شدند حسین علیه السلام را کشته دیدند ، همانا ملعون شد قاتل او و آن کس که نصرت کرد قاتل او را و آن کس که شريک شد در خون او پس این فریشتگان با موی مشتت و چهره اغبر(2) بر سر قبر او تا قیامت میگریند و رئیس این فریشتگان را منصور مینامیدند . و هر کس بزیارت قبر آن حضرت حاضر میشود، استقبال مینمایند، چون مراجعت میکنند بمشایعت میروند، و اگر مریض شود بعيادت میشتابند واگر وفات کند بر جنازه او

ص: 232


1- تغلب : بفتح تا و کسر لام ولی هنگام نسبت «تغلبی» بفتح لام خوانند تا اجتماع دو کسره قبل ازیا لازم نیاید
2- اغبر : گرد آلود

نماز میگذارند و بعد از وفات او از برای او استغفار مینمایند و این فریشتگان انتظار میبرند قیام امام منتظر را. و همچنان در کامل الزياره از محمد بن قیس مرویست

قَالَ قَالَ لِي أَبُو عبدالله : عِنْدَ قَبْرَ أَبِي عبدالله أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَكٍ شُعثِ غُبْرٍ یبکونه إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ

و همچنان بطریق دیگر مثل این حدیث را هرون ازابي عبدالله روایت میکند و نیز از صفوان جمال مروست میگوید : در طریق مدینه گاهی که بجانب که کوچ میدادیم، در خدمت ابوعبدالله عرض کردم : يا ابن رسول الله چیست که تورا محزون وملول وغمنده می بینم؟

فَقَالَ : لَوْ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ ، لَشَغَلَکَ عَنْ مَسئَلَتی

فرمود : اگر بشنوی آنچه من میشنوم ، تورا مشغول میدارد از اینکه از من پرسش کنی . عرض کردم : چه میشنوی؟

قَالَ : ابتهال الْمَلَائِكَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ عَلَى قَتَلَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ وَ نُوحِ الْجِنِّ وَ بُكَاءِ الْمَلَائِكَةِ الَّذِينَ حَوْلَهُ وَ شِدَّةِ جَزَعَهُمْ . فَمَنْ يَتَهَنا مَعَ هَذَا مَعَ هَذَا بِطَعَامٍ أَوْ شَرَابٍ أَوْ نَوْمُ

فرمود: دادخواهی فرشتگان را میشنوم. در حضرت پروردگار از کشندگان امیر المؤمنین و فرزندش حسین و نوحه جن و گریستن ملائکه و شدت جزع ایشان را میشنوم . کیست که با این حال طعام و شراب را گوارا بشمارد ؟ و آسوده خاطر بخوابد

شنیدن اهل بیت اشعاری را در راه شام

در کتاب عوالم بروایت طبری مسطور است که : اهل بیت چون آهنگ شام کردند ، در اول منزل نوحه ملائکه را بقرائت این اشعار اصغا نمودند :

ص: 233

أَیُّهَا اَلْقَاتِلُونَ جَهْلاً حُسَیْناً *** اَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ لتَّنْکِیلِ

کُلُّ أَهْلِ السَّمَاءِ یَدْعُو عَلَیْکُمْ *** مِنْ نَبِیٍّ وَ مُرسَلٍ وَ قَتیلٍ

قَدْ لُعِنْتُمْ عَلَی لِسَانِ اِبْنِ دَاوُدَ *** وَ مُوسَی وَ صَاحِبِ اَلْإِنْجِیلِ(1)

خطاب بکشندگان حسین از جانب عرش

در امالى صدوق از عبدالله بن لطيف التفليسی روایت میکند

قال اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : لَمَّا ضُرِبَ اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ بِالسَّیْفِ ثُمَّ اُبْتُدِرَ لِیُقْطَعَ رَأْسُهُ نَادَی مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ رَبِّ اَلْعِزَّهِ تَبارَکَ وَ تَعالی مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ فَقَالَ أَلاَ أَیَّتُهَا اَلْأُمَّهُ اَلْمُتَحَیِّرَهُ اَلظَّالِمَهُ بَعْدَ نَبِیِّهَا لاَ وَ فَّقَکُمُ اَللَّهُ لِأَضْحًی وَ لاَ فِطْرٍ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ لاَ جَرَمَ وَ اَللَّهِ وَ مَا وُفِّقُوا وَ لاَ یُوَفَّقُونَ أَبَداً حَتَّی یَقُومَ ثَائِرُ اَلْحُسَیْنِ

صادق آل محمد فرمود : گاهی که حسین را دستخوش شمشير ساختند و قصد قطع سر مبارکش نمودند ، هاتفی از جانب خداوند قاهر غالب از وسط عرش ندا در داد که : اي امت سر گشته ستمکار ! خداوند شمارا توفيق فطرو اضحی ندهد.(2)

حضرت صادق میفرماید : لاجرم توفيق فطر واضحی نیافتند و هرگز توفيق نخواهند یافت تا آنگاه که بخونخواهی او قائم آل محمد خروج فرماید . تواند شد که توفیق فطر واضحی نیافتند از بهر آن باشد که در اطاعت امام بحق نبودند و آنکس که امام خویش را نداند و اطاعت نکند، در شریعت ادراک هیچ فرصتی و سنتی نتواند کرد.

ص: 234


1- به ص 84 رجوع شود
2- ثواب اعمال عید فطر و قربانرا بدست نیاورید یا ماه برشما مشتبه شود

خبر شهادت حسين از ملک بحار برسول خدا

و نیز در کامل الزیاره هشام بن سعد از مشایخ خود حدیث میکند که : آن فریشته. که بحضرت رسول آمد وخبر شهادت حسین را آورد ، فریشته دریاها بود. همانا ملکی از ملائکه فردوس(1) بدریا در آمد و بالهای خود را بدریا بگسترد و صيحه عظیم بر آورد

وَ قَالٍ : يا أَهْلَ ألبحار ، أُلْبِسُوا أَثْوَابَ الْحَزَنَ ، إِنَّ فَرْخَ الرَّسُولِ مَذْبُوحُ

یعنی ای اهل دریاها ؛ جامه سوگواری بپوشید . همانا پسر رسول خدا را بکشتند. آنگاه پاره ای از تربت حسین علیه السلام را با بال خویش حمل داد و بجانب آسمان صعود کرد. وهیچ ملکی او را دیدار نفرمود ، الا آنکه استشمام رایحه آن تربت نمود(2) و اثری با خود مأخوذ داشت و بر قاتلان حسین و اشیاع واتباع(3) ایشان لعنت فرستاد .

ورود هفتاد هزار ملک برحسين (علیه السلام)

و نیز ابو بصیر از ابوعبدالله علیه السلام حدیث میکند

قَالَ : وَكَّلَ اللَّهُ بِالْحُسَيْنِ بْنُ عَلَى سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ كُلَّ يَوْمٍ شُعْثاً غُبْراً مُنْذُ يَوْمَ قُتِلَ إِلَى مَا شَاءَ اللَّهُ - يَعْنِي بِذَلِكَ قِيَامَ الْقَائِمِ

میفرماید: خداوند تبارک و تعالی هفتاد هزار ملک برحسین بن علی بگماشت تا بروی درود فرستند، از روز شهادت آن حضرت تا گاهی که قائم آل محمد ظهور کند و خون او را باز جوید.

امر بسکوت هنگام زیارت حسین (علیه السلام)

ودر کامل الزيارة محمد الحميري(4) از پدرش علی بن محمد بن سالم از عبدالله

ص: 235


1- فردوس : بهشت
2- بوی آن خاکرا درک میکرد
3- اشباع و اتباع ، پیروان
4- حمير « چو در هم » پدر قبیله ایست از یمن

ابن حماد البصری از عبدالله الأصم قال : وحدثنا إلهثيم بن واقد از عبدالله بن حماد البصری از عبدالملک مقرن از ابی عبدالله

قال : إِذَا زُرْتُمْ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَالْزَمُوا الصَّمْتَ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ وَ إِنَّ مَلَائِكَةَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الْحَفَظَةِ تَحْضُرُ الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ بِالْحَائِر،ِ فَتُصَافِحُهُمْ فَلَا يُجِيبُونَهَا مِنْ شِدَّةِ الْبُكَاءِ، فَيَنْتَظِرُونَهُمْ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ وَ حَتَّى يُنَوِّرَ الْفَجْرُ ثُمَّ يُكَلِّمُونَهُمْ وَ يَسْئلُونَهُمْ عَنْ أَشْيَاءَ مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ. فَأَمَّا مَا بَيْنَ هَذَيْنِ الْوَقْتَيْنِ فَإِنَّهُمْ لَا يَنْطِقُونَ وَ لا يَفْتُرُونَ عَنِ الْبُكَاءِ وَ الدُّعَاءِ، وَ لَا يَشْغَلُونَهُمْ فِي هَذَيْنِ الْوَقْتَيْنِ عَنْ أَصْحَابِهِمْ فَإِنَّمَا شُغُلُهُمْ بِكُمْ إِذَا نَطَقْتُمْ

میفرماید : گاهی که بزیارت حسین حاضر میشوید ، واجب میکند که خاموش باشید ، مگر در امری که حامل خیر باشد . همانا ملائکه ليل ونهار که از فریشتگان حفظه باشند ، حاضر می شوند در نزد فریشتگانی که در مضجع حسين علیه السلام اعتکاف دارند و با ایشان مصافحه مینمایند و ایشان از شدت گریستن با ملائکه حفظه سخن نمیکنند . لاجرم ملائکة حفظه ایشان را مهلت میگذارند تا گاهی که شمس زایل گردد و صبح روشن شود . این هنگام ملائکه حائر(1) با حفظه آغاز سخن کنند و از اوامر آسمانی پرسش نمایند و فریشتگان حایر در میان این دو وقت سخن نکنند اواز بکاء ودعاء باز نایستند و مشغول نمیکند ملائکه حایر را کسی از اصحاب ایشان چه خوی ایشان خاموشی است . چون سخن بدینجا آورد ، راوی گفت: جان من فدای تو باد ، چه چیز سؤال میکنند؟ وسائل از ملائکه حایر است یا از حفظه؟

ص: 236


1- حائر، در لغت به معنای جایی است که آب در آن جمع شده باشد و مقصود از حائر حسینی حرم آن حضرت است و چون حرم حسینی بلفظ حائر در روایاتی وضوع احکامی مانند تخيير مسافر در قصر و اتمام نماز قرار گرفته است ، فقهاء اسلام آن را مطرح نموده و در تحدید آن اختلاف نموده اند ولی مقدار زیر قبه را همگان از حائر دانسته اند.

قَالَ : أَهْلُ ألحائِرِ يَسْئَلُونَ ألحَفَظَةَ ، لِأَنَّ أَهْلَ ألحائِرِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ لَا يَبرَحُونَ وَ أَ لِحِفْظِهِ تَنْزِلُ وَ تَصْعَدُ .

فرمود: اهل حایر سؤال میکنند از ملائکه حفظه ، چه معتکفین حایر هرگز بیرون نمیشوند و ملائکه حفظه بآسمان و زمین فراز و فرود، دارند. راوی عرض کرد چه می بینی در سؤالی که ایشان است ؟

قَالَ : إِنَّهُمْ يَمُرُّونَ إِذَا عَرَجُوا بإسمعيلَ صَاحِبُ الْهَوَاءِ ، فَرُبَّمَا وَ أفقُوا النَّبِيِّ وعندة فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مَنْ مَضَى مِنْهُمْ فَيَسْئلُونَهُمْ عَنْ أَشْيَاءَ وَ مَنْ حَضَرَ مِنْكُمُ الْحَائِرَ وَ يَقُولُونَ بَشِّرُوهُمْ بِدُعَائِكُمْ. فَتَقُولُ الْحَفَظَةُ: كَيْفَ نُبَشِّرُهُمْ وَ هُمْ لَا يَسْمَعُونَ كَلَامَنَا؟ فَيَقُولُونَ لَهُمْ: بَارِكُوا عَلَيْهِمْ وَ ادْعُوا لَهُمْ منَّا فَهِيَ الْبِشَارَةُ مِنَّا وَ إِذَا انْصَرَفُوا فَحِفُّوهُمْ بِأَجْنِحَتِكُمْ حَتَّى يُحِسُّوا مَكَانَكُمْ وَ إِنَّا نَسْتَوْدِعُهُمُ الَّذِي لَا تَضِيعُ وَ دَائِعُهُ وَ لَوْ يَعْلَمُونَ مَا فِي زِيَارَتِهِ مِنَ الْخَيْرِ وَ يَعْلَمُ ذَلِكَ النَّاسُ لَاقْتَتَلُوا عَلَى زِيَارَتِهِ بِالسُّيُوفِ وَ لَبَاعُوا أَمْوَالَهُمْ فِي إِتْيَانِهِ وَ إِنَّ فَاطِمَةَ إِذَا نَظَرَتْ إِلَيْهِمْ وَ مَعَهَا أَلْفُ نَبِيٍّ وَ أَلْفُ صِدِّيقٍ وَ أَلْفُ شَهِيدٍ وَ مِنَ الْكَرُوبِيِّينَ أَلْفُ أَلْفٍ يُسْعِدُونَهَا عَلَى الْبُكَاءِ وَ إِنَّهَا لَتَشْهَقُ شَهْقَةً فَلَا يَبْقَى فِي السَّمَاوَاتِ ملک إِلَّا بَكَى رَحْمَةً لِصَوْتِهَا وَ مَا تَسْكُنُ حَتَّى يَأْتِيَهَا النَّبِيُّ فَيَقُولُ: يَا بُنَيَّةِ! قَدْ أَبْكَيْتِ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ شَغَلْتِهِمْ عَنِ التَّسْبِيحِ وَ التَّقْدِيسِ فَكُفِّي حَتَّى يُقَدِّسُوا فإِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ وَ إِنَّهَا لَتَنْظُرُ

ص: 237

إِلَى مَنْ حَضَرَ مِنْكُمْ فَتَسْئلُ اللَّهَ لَهُمْ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ فلَا تَزْهَدُوا فِي إِتْيَانِهِ فَإِنَّ الْخَيْرَ فِي إِتْيَانِهِ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ يُحْصَى

در جمله، میفرماید فریشتگان حفظه عبور میدهند باسمعیل که فریشته هوا است و بسا باشد که دیدار میکنند پیغمبر را و در حضرت او حاضر است فاطمه و حسن وحسین و دیگر امامان که بدرود جهان کرده اند ، پس سؤال میکنند از ایشان از چیزها و از شما آنانکه حاضر خوابگاه حسين باشید ، در پاسخ ملائکه حفظه میفرمایند ، بشارت بدهید زائرین قبر حسین را. فریشتگان عرض میکنند: چگونه بشارت دهیم ایشان را و حال آنکه کلام مارا اصغا نتوانند کرد و میفرمایند : ترحيب وترجيب کنید ایشانرا. و بخوانید از برای شفاعت ایشان مارا . اینست ازما بشارت بزرک ایشان را و گاهی که طریق مراجعت گیرند ، فرو گیرید ایشان را بپر و بال خود تا احساس کنند مکان شما را وما ایشان را در نزد کسی بودیعت گذاشته ایم که ودایع در نزد او ضایع نمیشود.

واگر بدانند مردمان چه شرافت در زیارت قبر حسين علیه السلام اندر است ، در طلب آن با شمشير قتال میدهند و اموال و اثقال خود را در معرض بيع و شری در می آورند . همانا فاطمه نگران میشود زائرین را و با او هزار پیغمبر وهزار صدیق و هزار شهید و هزار هزار فریشته کروبی(1) است که یاری میکنند. او را در گریستن و آن حضرت ناله و نحیب بر می آورد و چنان میگرید ومینالد که فریشتگان آسمان بر گریه او میگریند و مینالند و ساکن نمیشود تا گاهیکه رسول خدا در میرسد و میفرماید : ای دخترک من ملائکه سموات را بنالیدن و گریستن بگماشتی و از تسبیح و تقدیس بازداشتی و دست بازدار و فریشتگان را بکار خویش بگذار ، چه خداوند بنفاذ میرساند امرخودرا و تقدیر او دیگر گون نمیگردد

بالجمله ، فاطمه نگرانست آنان را که حاضر قبر حسين علیه السلام اند وخیر ایشان

ص: 238


1- کروبیین « بتخفیف راء» ؛ بزرگان و مقربين ملائکه که جبرئیل در رأس آنها قرار دارد

را از خدای مسئلت میفرماید . پس واجب میکند که از زیارت قبر حسین خویشتن داری نکنید که خیر و کرامت آن بیرونست از حد وشمار .

ذکر گریستن جماعت جن بر شهادت حسين علیه السلام

بعضی از اشعار طوایف جن که در سوگواری حسین علیه السلام آورده بودند، در ذیل روایات نگاشته آمد . اکنون که باب نوحه جن را عنوان سخن ساختم ، از تحریر تکرار برخی از آن اشعار پرهیز نجستم . در کتاب عوالم سند بعبدالله بن حسان الکنانی منتهی میشود ، میگوید : گریستند قبایل جن بر حسین بن علی بن ابیطالب و این شعر از ایشانست :

ماذا تَقُولوُنَ اذْ قالَ النَّبِی لَکُمْ *** ماذا فعلتُمْ وَ انْتُمْ آخِرُ الْامَمِ

بِأهْلِ بَیْتی وَ اخوانی وَ مکْرمَتی *** مِنْهُمْ اساری وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَم(1)

سوگواری جن

وجماعتی از مشایخ ، سند بعمرو بن عکرمه میرسانند که گفت : بصبح آوردیم شبی را در مدینه که شب قتل حسین علیه السلام بود . مولای ما از برای ما حديث کرد که : نیمه شب شنیدم که منادی ندا در داد و این شعر در شب قتل حسین قرائت کرد :

أَیُّهَا اَلْقَاتِلُونَ جَهْلاً حُسَیْناً *** اَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ لتَّنْکِیلِ

کُلُّ أَهْلِ السَّمَاءِ یَدْعُو عَلَیْکُمْ *** مِنْ نَبِیٍّ وَ مُرسَلٍ وَ قَتیلٍ

(قَدْ لُعِنْتُمْ عَلَی لِسَانِ اِبْنِ دَاوُدَ *** وَ ذی الرُّوحُ حَامِلُ اَلْإِنْجِیلِ(2)

نوحه جن

وحکیم بن داود سند بداود رقی میرساند، میگوید : جد من مرا حديث کرد که وقتی حسین علیه السلام شهید شد ، جن بدین اشعار بروی نوحه کرد:

ص: 239


1- به ص 39 رجوع شود
2- به ص 84 رجوع شود

یَا عَیْنُ جُودِی بِالْعِبَرِ *** وَ اِبْکِی فَقَدْ حَقَّ اَلْخَبَرُ

اِبْکِی اِبْنَ فَاطِمَهَ اَلَّذِی *** وَرَدَ اَلْفُرَاتَ ومَا صَدَرَ

اَلْجِنُّ تَبْکِی شَجْوَهَا *** لَمَّا أَتَی مِنْهُ اَلْخَبَرُ

قُتِلَ اَلْحُسَیْنُ وَ رَهْطُهُ *** تَعْساً لِذَلِکَ مِنْ خَبَرٍ

فَلَأَبْکِیَنَّکَ حُرْقَهً *** عِنْدَ اَلْعِشَاءِ وَ بِالسَّحَر

وَ لَأَ بْکِیَنَّکَ مَا جَرَی *** نَهر وَ مَا حَمَلَ اَلشَّجَرُ(1)

در امالى صدوق سند بام سلمه منتهی میشود میگوید نشنیدم نوحه جن و ندیدم جن را تا گاهي که فرزندم حسین شهید شد. اینوقت جنیه ای رادیدم در آمد و بدین شعر نوحه کرد:

أَلَا یَا عَیْنُ فَانْهَمِلِی بِجَهْدٍ *** فَمَنْ یَبْکِی عَلَی الشُّهَدَاءِ بَعْدِی

عَلَی رَهْطٍ تَقُودُهُمُ الْمَنَایَا *** إِلَی مُتَجَبِّرٍ فِی مِلْکِ عَبْدٍ(2)

وابن حدیث در کامل الزیاره و مناقب ابن شهر آشوب و امالی نیشابوری وامالی طوسی مسطور است. و در مناقب قدیم سند بعمرو بن ثابت میرسد و او در این اشعار مصراع اول را بتبديل لفظی روایت کرده، چنین آورده است :

ألا یا عَینُ فَاحتَفِلی بِجُهدِ

نوحه جن والی شهر نصيبين

ودیگر در مجالس، مفید و امالی طوسی مسطور است که : شیخی از مشایخ بنی تمیم گفت : در فراز رابيه(3) وتلى نشسته بودم در شب عاشورا و مردی از قبیله

ص: 240


1- عبر ، جمع عبره « بفتح اول وسکون ثاني » : اشک چشم. شجو: إندوه رهط : قوم وقبيله مرد تمس : هلاکت حرقه : سوزش
2- به ص 78 رجوع شود
3- رابیه : تپه ، برآمدگی زمین

نیز با من بود ، ناگاه هاتفي بانک در داد :

وَ اَللَّهِ مَا جِئْتُکُمْ حَتَّی بَصُرْتُ بِهِ *** بِالطَّفِّ مُنْعَفِرَ اَلْخَدَّیْنِ مَنْحُوراً

وَ حَوْلَهُ فِتْیَهٌ تُدْمَی نُحُورُهُمْ *** مِثْلَ اَلْمَصَابِیحِ یُطْفُونَ اَلدُّجَی نُوراً

وَ قَدْ حَثَثْتُ قَلُوصِی کَیْ أُصَادِفَهُمْ *** مِنْ قَبْلِ ما أَنْ یلاقوا اَلْخرَّدُ اَلْحُورَا

فَعَاقَنِی قَدَرٌ وَ اَللَّهُ بَالِغُهُ *** وَ کَانَ أَمْراً قَضَاهُ اَللَّهُ مَقْدُوراً

کَانَ اَلْحُسَیْنُ سِرَاجاً یُسْتَضَاءُ بِهِ *** اَللَّهُ یَعْلَمُ أَنِّی لَمْ أَقُلْ زُوراً

صَلَّی اَلْإِلَهُ عَلَی جِسْمٍ تَضَمَّنَهُ *** قَبْرُ اَلْحُسَیْنِ حَلِیفِ اَلْخَیْرِ مَقْبُوراً

مُجَاوِراً لِرَسُولِ اَللَّهِ فِی غُرَفٍ *** وَ لِلْوَصِیِّ وَ لِلطَّیَّارِ مَسْرُوراً(1)

گفت : خدایت رحمت کناد ای گوینده ! تو کیستی ؟ و از کجائی؟ گفت : من والی جن شهر نصیبین می باشم . در هنگام مراجعت از زیارت حج بآهنک نصرت حسین ساخته جنک شدم تا در حضرت اوجانبازی کنم. وقتی رسیدم که خبر قتل او بما رسید .

شعر بعضی از جن که عزم نصرت حسین علیه السلام داشتند

در کامل الزیاره سند بعمرو بن مسلم میرسد، میگوید پنج تن از اهل کوفه همداستان شدند که در نصرت حسین علیه السلام حاضر شوند و بقرية شاهی آمدند . دو مرد : یکی شیخ و آندیگر شاب بود(2) برایشان در آمدند و سلام دادند و جواب بستند ؟

آنگاه آن شیخ گفت : من مردی از قبیله جن میباشم و این جوان برادر زاده من است، و می خواهد این مرد مظلوم یعنی حسین بن علی را نصرت کند ومن رأی دیگر میزنم . گفتند : چه رأى میزنی ؟ گفت : میخواهم طيران کنم و خبری

ص: 241


1- به ص 393 جزء دوم مراجعه شود.
2- شیخ : پیر مرد شاب : جوان

استوار باز آرم ، تا اگر آهنک اینکار می کند ، از در بصیرت باشد . گفتند : نیکو باشد . پس یکروز و يک شب غایب شد ، چون باز آمد آن اشعار که مرقوم شد قرائت نمود ، جز اینکه این دو شعر را از جمله یاد نکرد : یکی- فعاقني قدر والله بالغه. دیگر- به صلی الا له على جسم تضمنه .

پاسخ مردی شعر جن را

بعضی از جوانان انس او را بدین اشعار پاسخ آوردند :

اِذهَب فَلا زالَ قَبرُ اَنتَ ساكِنُهُ *** اِلىَ القِيامَةِ يَسقىِ الغَيثُ مَمطُوراً

وَ قَد سَلَکتَ سَبيلاً اَنتَ سالِکَهُ *** وَ قَد شَرِبتَ بِکأسٍ کانَ مَغزُوراً

وَفِتيَةً فَرَّغُوا لِلّهِ اَنفُسَهُم *** وَ فارَقُوا المالَ وَ الاَحبابَ وَالدُّورا(1)

سوگواری جن

حکیم بن داود از ابن زیاد القندی روایت میکند که : جماعت جصاصان و گچکاران در جبانه ، نوحه جن را بدین اشعار اصغا نمودند :

مَسَحَ اَلرَّسُولُ جَبِینَهُ *** فَلَهُ بَرِیقٌ فِی اَلْخُدُودِ

أَبَوَاهُ مِنْ عَلْیَا قُرَیْشٍ *** وَ جَدُّودهُ خَیْرُ اَلْجُدُودِ(2)

در کامل الزیاره باسناد معتبره مسطور است که : جماعت جن برحسین نوحه کردند و این شعر قرائت نمودند :

لِمَنِ الْأَبْيَاتُ بِالطَّفِّ عَلَى كُرْهٍ بَنَيْنَهُ

تِلْكَ أَبْيَاتُ الْحُسَيْنِ يَتَجَاوَبْنَ الرَّنِينَةَ(3)

ص: 242


1- غيث : ابر ، باران غزارت : بسیاری و فراواني آب دور ، جمع دار : خانه
2- به ص 89 مراجعه شود
3- خانه هائی که از روی بی میلی و نا پسندی در کربلا ساخته شد ، از آن کیست ؟ آنها خانه های حسین است که ناله ها را پاسخ میدهد

نوحه جن

حکیم بن داود از لیلی روایت میکند که گفت : نوحه جن را اصغا نمودم بدین شعر سوگواری میکرد

یَا عَیْنُ جُودِی بِالدُّمُوعِ فَإِنَّمَا *** تْکِی الْحَزِینُ بِحُرْقَةٍ وَ توجُّعٍ

یَا عَیْنُ أَلْهَاکِ الرُّقَادُ بِطیبِهِ *** مِنْ ذِکْرِ آلِ مُحَمَّدٍ بِتَهَجُعٍ

بَاتَتْ ثَلَاثاً بِالصَّعِیدِ جُسُومُهُمْ *** بَیْنَ الْوُحُوشِ وَ کُلُّهُمْ فِی مَصْرَع(1)

اخبار حضرت سجاد از گریستن جن

و در مناقب ابن شهر آشوب و دیگر کتب در خطبه ای که سید سجاد علیه السلام در مجلس یزید قرائت فرمود ، چنانکه مذکور گشت ، بعضی از فقرات آنخطبه است که می فرماید :

أنَا ابنُ مَن ناحَت عَلَیهِ الجِنُّ فِی الأَرضِ وَالطَّیرُ فِی الهَواءِ .

یعنی من پسر کسی هستم که جماعت جن در زمین و گروه مرغان در هوا بر او گریستند.

شنیدن سیدالشهدا (علیه السلام) اشعار جن را

حکیم بن داود باسناد خود از حضرت رضا علیه السلام حدیث میکند :

قَالَ علیه السَّلَامُ : بَيْنَمَا الْحُسَيْنِ يَسِيرُ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ وَ هُوَ مُتَوَجِّهُ إِلَى الْعِرَاقِ وَ إِذَا رَجُلُ يَرْتَجِزُ

یعنی وقتی حسین علیه السلام از مکه بجانب کوفه کوچ میداد، نیم شبی مردی را نگریست که بدین شعر ارجوزه میکرد :

ص: 243


1- ای چشم ، اشک بریز که اندوهناک دلسوخته را میگر یانی ، ای چشم ! خوابیدن تو را از یاد اولاد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باز داشت . بدن های آنها سه روز در قتلگاه بین حیوانات روی خاک بود

یَا نَاقَتِی لَا تُذْعَرِی مِنْ زَجْرِی *** وَ شَمِّرِي قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ

بِخَيْرِ رُكْبَانٍ وَ خَيْرِ سَفْرٍ *** حَتَّى تَحَلَّيْ بِكَرِيمِ الْقَدْرِ

بمَاجِدُ الْجَدِّ رَحِیبُ الصَّدْرِ *** أَثَابَهُ اللَّهُ لِخَیْرِ أَمْرٍ

ثَمَّةَ أَبْقَاهُ بَقَاءَ الدَّهْرِ(1)

پاسخ حسين (علیه السلام)

حسين علیه السلام در پاسخ فرمود :

سَأَمْضی وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَی الْفَتی *** اِذا ما نَوی حَقّاً وَ جاهَدَ مُسْلِماً

وَ واسی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفْسِهِ *** وَ فارقَ مَثْبوُراً وَ خالَفَ مُجرْماً

فَاِنْ عِشْتُ لَمْ اَندمْ وَ اِنْ مِتُّ لَمْ اُلمْ *** کَفی بکَ ذُلّاً اَنْ تذل وَ تُرْغَما(2)

اشعاری که از جن شنیده شد

و در کتاب مثیر الاحزان مسطور است که: مسور بن محزمه وجماعتی از اصحاب رسول خدا استماع نوحه جن و گریستن ایشان را نمودند . در عوالم مسطور است که: در بصره شنیده شد که : هاتفی این اشعار قرائت میکرد. در نیمشبی :

إِنَّ اَلرِّمَاحَ اَلْوَارِدَاتِ صُدُورُهَا *** نَحْوَ الحُسَینِ تُقَاتِلْ التَنزیلا

وَ یُهَلِّلُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ إِنَّمَا *** قَتَلُوا بِکَ اَلتَّکْبِیرَ وَ اَلتَّهْلِیلاَ

فَکَأَنَّمَا قَتَلُوا أَبَاکَ مُحَمَّداً *** صَلَّی عَلَیْهِ اَللَّهُ أَوْ جَبْرِیلاَ(3)

و ابن جوزی در کتاب « نور فی فضائل الايام والشهور » این اشعار را از نوحه جن در مصیبت اهل بیت مرقوم داشته :

ص: 244


1- به ص 162 جزء دوم رجوع شود
2- به ص 161 جزء دوم رجوع شود
3- به ص 393 جزء دوم رجوع شود

لَقَدْ جِئْنَ نِسَاءُ اَلْجِنِّ یَبْکِینَ شَجِیَّاتٍ *** وَ یَلْطَمْنَ صُدُوراً کَالدَّنَانِیرِ نَقِیَّاتٍ

وَ یَلْبَسْنَ الثِیَابَ اَلسُّودِ بَعْدَ اَلْقَصَبِیَّاتِ(1)

در مناقب ابن شهر آشوب از مالک الخزاعیه مرویست میگوید : « نوحه جن بدین شعر اصغا نمودم :

یَا ابْنَ الشَّهِیدِ وَ یَا شَهِیداً عَمُّهُ *** خَیْرُ الْعُمُومَةِ جَعْفَرٌ الطَّیَّارُ

عَجَباً لِمَصْقُولٍ أَصَابَکَ حَدُّهُ *** فِی الْوَجْهِ مِنْکَ وَ قَدْ عَلَاهُ غُبَارٌ(2)

و دیگر ابانة بن بطه، نوحه جن بدین شعر شنیده :

أیا عَینُ جُودی وَ لَا تَجمُدی *** وَ جُودی عَلَی الهالِکِ السَّیِّدِ

فَبِالطَّفِّ أمسی صَریعاً فَقَد *** رُزینَا الغَداءَ بِأَمرٍ بَدِی(3)

و هم از نوحه های جماعت جن است :

اِحمَرَّتِ الأَرضُ مِن قَتلِ الحُسَینِ کَما *** احمرَّ عِندَ سُقوطِهِ الجَونَةُ الفلَقُ

یا وَیلَ قاتِلِهِ یا وَیلَ قاتِلِهِ *** فَإِنَّهُ فی سَعیرِ النّارِ یَحتَرِقُ(4)

و نیز جنی در سوگواری حسین علیه السلام می گوید :

أبکِی ابنَ فاطِمَةَ الَّذی *** مِن قَتلِهِ شابَ الشَّعَرْ

و لِقَتلِهِ زُلزِلتُمُ *** ولِقَتلِهِ انکَسَفَ القَمَرْ

ص: 245


1- قصبيات : لباس های نازک کتانى « تفصيل و ترجمه این شعر در ص 104 ذکر شد »
2- ای پسر شهید ! وای کسی که عمویت جعفر طیار شهید بهترین عموهاست . شگفت از شمشیر یکه تیزی او بصورت غبار آلود تو آمد
3- ای چشم ! بر آقای شهید اشک بریز و خشک نگرد. در کربلا روی خاک افتاد . صبحگاهی بامر بديع و شگفتی ماتم زده شدیم
4- زمین از کشتن حسين قرمز گشت ، چنانکه آسمان هنگام فرو رفتن خورشید سرخ میگردد . وای بر کشنده او که در آتش سوزان خواهد سوخت

احمَرَّآفاقُ السَّماءِ *** مِنَ الْعَشِيَّةِ وَ السَّحَرِ

وَ تَغَیَّرَتْ شَمْسُ الْبِلَادِ *** له وَ أَظْلَمَتِ الْکُوَرُ

ذَاکَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْمُصَابُ *** بِهِ الْخَلَائِقُ وَ الْبَشَرُ

أَوْرَثْتَنَا ذُلًّا بِهِ جَدَ *** ع الْأُنُوفَ مَعَ الْغُرَرِ(1)

و هم از اشعار جن است :

نِساءُ الجِنِّ یَبکینَ مِنَ الحُزنِ شَجِیّاتِ

و اسعِدنَ بِنَوحٍ لِلنِّساءِ الهاشِمِیّاتِ

وَ يَندَبنَ حُسَيناً عَظُمَت تِلكَ الرَزّيّاتِ

وَ یَلطِمنَ خُدُوداً كَالدَّنانيرِ فَقِّياتِ(2)

ذکر گریستن وحوش بر ابا عبدالله الحسين علیه السلام

در کامل الزیاره سند بحارث الاعور منتهی میشود

قال قال علی : بِأَبی و اُمِّی الحُسَینُ المَقتولُ بِظَهرِ الکوفَهِ ، وَاللّهِ ، کَأَنّی أنظُرُ إلَی الوُحوشِ مادَّهً أعناقَها عَلی قَبرِهِ مِن أنواعِ الوَحشِ ،یَبکونَهُ و یَرثونَهُ لَیلاً حَتَّی الصَّباحِ ،فَإِذا کانَ ذلِکَ فَإِیّاکُم وَالجَفاءَ

أمير المؤمنين علیه السلام میفرماید : پدر و مادرم فدای حسین باد، که در بیرون کوفه کشته میشود . سوگند با خدای ، گویا می بینم که جانوران بیابانی از انواع وحوش بر سر قبر او گردنها کشیده دارند و بر او میگریند و او را از شامگاهان تا بامدادان

ص: 246


1- شاب الشعر : موی سفید گشت . انکساف : گرفتن ماه . کور ؛ ده ها : جدع : بریدن . انوف : بینیها
2- به ص 104 مراجعه شود

مرثیه میگویند . هان ای مردم! چون چنين است ، بپرهیزید از اینکه او را جفا کنید و ستمکار باشید

و در کتاب علل الشرایع و امالى صدوق در حدیث میثم تمار مسطور است که: اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود:

انْهَ يَبْكِي عَلَيْهِ كُلَّ شَيیء حَتَّى الْوُحُوشُ فِي الْفَلَوَاتِ

یعنی گریه میکند بر حسين علیه السلام همه چیزها حتى وحوش در بیابانها .

در کامل الزیاره سند بامام محمد باقر علیه السلام منتهی میشود

قَالَ : بَكَتِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ الطَّيْرِ وألوحش عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ حَتَّى ذَرَفَتْ دُمُوعُهَا

یعنی گریستند مردم انس وجماعت جن و انواع مرغان و تمامت جانوران بر حسين بن علي عليهما السلام ، چند که آب دیده ایشان سیلان یافت. و جماعتی از مشایخ بطرق گوناگون این روایت کرده اند و در امالى صدوق سند بصادق آل محمد منتهی میشود ، میفرماید: گاهی که امام حسن علیه السلام برادر را بشارت شهادت میداد

قَالَ : يَبْكِي عَلَيْكَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى الْوُحُوشُ فِي الْفَلَوَاتِ وَألحيتانِ فِي الْبِحَارِ .

فرمود : ای برادر ! میگرید بر تو همه اشياء حتی وحشیان بیابانها و ماهیان دریاها .

ذکر گریستن مرغان در مصيبت حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام

در مناقب ابن شهر آشوب در خطبه ای که سیدسجاد علیه السلام در مجلس یزید ملعون قرائت کرد،مسطور است :

ص: 247

أنا ابن من ناحت عليه الجن في الأرض والطير في الهواء .

ملاقات فاطمه صغری غراب را

در مناقب قدیم این خبر باسناد معتبره بمفضل بن عمر الجعفی پیوسته میشود میگوید : صادق آل محمد بر وایت پدرش امام محمد باقر از علی بن الحسين عليهم السلام حديث کرد که : در روز عاشورا ، غرابی پر و بال خویش را در خون حسين علیه السلام بیالود و طيران نمود و در مدینه بر سر دیوار فاطمه صغری دختر حسین علیه السلام بنشست فاطمه بر او نگریست و دیدار او را بفال نيک نگرفت و سخت بگریست و این شعر انشاء کرد وانشاد فرمود-اگر چه این قصه را در جای خود رقم زدم(1) و این حدیث را در طریق دیگر ندیده ام ، چون در جمله گریستن طيور بر آن حضرتست از تحریر تکرار این اشعار خویش را بر کنار نداشتم

نَعَبَ اَلْغُرَابُ فَقُلْتُ مَنْ *** تَنْعَاهُ وَیْلَکَ یَا غُرَابُ

قَالَ اَلْإِمَامَ فَقُلْتُ مَنْ *** قَالَ اَلْمُوَفَّقُ لِلصَّوَابِ

إِنَّ اَلْحُسَیْنَ بِکَرْبَلاَ *** بَیْنَ اَلْأَسِنَّهِ وَ اَلضِّرَابِ

فَابْکِی اَلْحُسَیْنَ بِعَبْرَهٍ *** تُرْضی اَلْإِلَهَ مَعَ اَلثَّوَابِ

قُلْتُ اَلْحُسَیْنَ فَقَالَ لِی *** حَقّاً لَقَدْ سَکَنَ اَلتُّرَابَ

ثُمَّ اِسْتَقَلَّ بِهِ اَلْجَنَاحُ *** فَلَمْ یُطِقْ رَدَّ اَلْجَوَابِ

فَبَکَیْتُ مِمَّا حَلَّ بِی *** بَعْدَ اَلدُّعَاءِ اَلْمُسْتَجَابِ(2)

و هیچ ناعی در مدینه بقتل حسین از این خبر پیشی گرفت. بعضی از منافقین گفتند : این سحر است که از بنی عبدالمطلب دیدار میشود .

ص: 248


1- به ص 85 رجوع شود
2- معنی این اشعار در پاورقی ص 86 ذکر شد

لعن کبوتر راعبي بر قتله حسين

در کامل الزیاره از ابی عبدالله علیه السلام مرویست

قَالَ : أتخذوا أَ لِحَمَامِ الرَّاعِبِيَّةَ فِي بُيُوتِكُمْ فَإِنَّهَا تَلْعَنُ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ .

فرمود : کبوتر راعبی را در خانه های خود نگاه دارید، چه ایشان کشندگان حسين را لعن فرستند . و نیز سند بداود بن فرقد ميرسد، میگوید : حاضر حضرت ابی عبدالله علیه السلام بودم، ناگاه کبوتری راعبي تقرقری(1) طویل بر آورد . و آن حضرت نظری بسوی من افکند و زمانی طویل در من مینگریست ، آنگاه فرمود :

یا دَاوُدُ ، أَ تَدْرِي مَا يَقُولُ هَذَا الطَّيْرُ ؟ قِلَّةُ : لَا وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَالَ يَدْعُو عَلَى قَتَلَةِ الحسین فأتخذوه فِي مَنَازِلِكُمْ .

فرمود : ای داود ! میدانی این کبوتر چه میگوید ؟ گفتم : جانم فدای تو باد ، ندانم . فرمود : لعنت میکند بر کشندگان حسين . اینمرغ را در منازل خود نگاه بدارید . وجماعتي از مشایخ بطرق دیگر این حدیث را آورده اند.

خرابه نشینی جغد پس از عاشورا

و نیز در کتاب عوالم سند بحسين بن ابی غنذر پیوسته میشود، میگوید: در حق بومه از ابو عبدالله شنیدم

فَقَالَ : هَلْ أَحَدُ مِنْكُمْ رَآهَا نَهَاراً ، قِيلَ لَهُ : لَا تَكَادُ تَظْهَرُ بِالنَّهَارِ وَ لَا تُظْهِرِ إِلَّا لَيْلًا ، قَالَ : أَمَا إِنَّهَا لَمْ تَزَلْ تَأْوِي الْعُمْرَانِ ، فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ آلَةٍ عَلَى نَفْسِهَا أَنَّ لَا تَأْوِي الْعُمْرَانِ أَبَداً وَ لَا تَأْوِي إِلَّا الْخَرَابَ فَلَا تَزَالُ نَهَارُهَا حَزينَة حَتَّى يَجُنَهَا ، اللَّيْلُ فَإِذَا جَنَّهَا اللَّيْلِ فَلَا تَزَالُ تَرَنِ عَلَى الْحُسَيْنُ حَتَّى تُصْبِحَ

ص: 249


1- تقرقر : نوعی از آواز کبوتر

فرمود : آیا هیچیک از شما جغدرا در روز دیده باشید گفتند : در روز دیدار نمی شود ، بلکه در شب آشکار میگردد ، فرمود: همانا جغد همواره در آبادانیها و بلدان عمران(1) منزل ومأوی داشت، گاهی که حسین علیه السلام شهید شد ، سوگند یاد کرد که دیگر در آبادانی منزل نکند و جز در خراب جای نگزیند . اکنون همواره در روزها صائم است و در شبانگاه تا بامداد بر حسين بن علي عليهما السلام مینالد و میگرید و نیز محمد بن جعفر الرزاز باسناد خود از ابی عبدالله علیه السلام حدیث میکند

قَالَ : إِنَّ ألبُومَةَ لَتَصُوم النَّهَارِ ، فَإِذَا أَفْطَرَتْ تَدلَهَت عَلَى الْحُسَيْنُ حَتَّى تُصْبِحَ .

فرمود : جغد در روز صائم است وچون افطار میکند ، در سوگواری حسين او را همی شدید وحزنی عظیم فرو میگیرد تا گاهی که سفیده صبح سر بر زند .

و نیز در کامل الزیاره از ابی عبدالله علیه السلام مرویست

قَالَ : يَا يَعْقُوبَ ، رَأَيْتُ بومة قَطُّ تَنَفَّسَ بِالنَّهَارِ ؟ فَقَالَ لَا ، قَالَ : وَ تَدْرِي لِمَ ذَلِكَ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : لِأَنَّهَا تَظَلُّ يَوْمِهَا صَائِمَةُ ، فَإِذَا جَنَّهَا اللَّيْلُ أَفْطَرْتَ عَلَى مَا رَزَقْتَ ، ثُمَّ لَمْ تَزَلْ ترنم عَلَى الْحُسَيْنُ حَتَّى تُصْبِحَ

فرمود: اي يعقوب ! هیچ دیده ای بومه را که در روز ساز و برک زندگانی کند. گفت : ندیدم ، فرمود : دانستی از چیست ؟ عرض کرد : ندانم ، فرمود : همانا روز روزه میدارد و شبانگاه افطار میکند بدانچه روزی یافته ، آنگاه تا بامدادان بر حسین مینالد ؟

و نیز در کامل الزیاره، راوی از حضرت رضا علیه السلام روایت میکند

قَالَ قَالَ : تَرَى هَذِهِ الْبُومَةِ كَانَتْ عَلَى عَهْدِ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ تَأْوِي الْمَنَازِلِ

ص: 250


1- عمران : آباد

وَ الْقُصُورَ وَ الدُّورِ وَ كَانَتْ إِذَا أَكَلَ النَّاسَ الطَّعَامَ ، تَطِيرُ فَتَقَعُ أَمَامَهُمْ فَيَرْمِي إِلَيْهَا بِالطَّعَامِ وَ تَسْقِيَ ، ثُمَّ تَرْجِعُ إِلَى مَكَانَهَا وَ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ، خَرَجَتْ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ وَ الْجِبَالِ وَ ألبَراري وَ قَالٍ : بِئْسَ الْأَمَةِ أَنْتُمْ ، قُتِلْتُمْ ابْنِ نَبِيِّكُمْ وَ لَا آمَنکُمُ عَلَى نَفْسِي .

فرمود : این جغد را که مینگری ، در عهد جد من رسول خدای در قصور آباد و بیوت آبادان جاي میگرفتند. و هنگام اکل و شرب مردمان در نزد ایشان حاضر میشدند. وازطعام وشراب ایشان بهره مییافتند. و چون سیر و سیراب میگشتند، بمنازل خویش باز میشتافتند. گاهی که حسين شهید شد، از آبادانیها بويرانها و کوهسارها و صحراها هجرت کردند و گفتند : چه بد امتی که شما بوده اید ، کشتید پسر پیغمبر خود را. از این پس من از شر شما بر جان خویش ایمن نیستم .

خبردادن مرغ خون آلود شهادت آنحضرت را بطيور

جماعتی از اصحاب در مؤلفات خویش از طریق اهل بیت روایت میکنند و فاضل مجلسى وصاحب عوالم این حدیث را از ایشان مأخوذ داشته اند و آورده اند، میگوید: گاهی که حسين علیه السلام شهید شد و جسم شریفش بر خاک کربلا در افتاد و خون بدنش بر روی ارض بدوید ، مرغی سفید فرا رسید و پر و بال خود را در خون آن حضرت بیالود و پرواز نمود و در سایه بعضی از اشجار جماعتی از مرغان را دیدار کرد

فَقالَ لَهُمْ : يا وَيْلَكُمْ أتَشغَلُونَ بِألمَلاهي وَ ذِكْرَ الدُّنْيَا وَألمَناهي وَ الْحُسَيْنِ فِي أَرْضَ كَرْبَلَاءَ فِي هَذَا الْحُرِّ مُلْقًى عَلَى الرَّمْضَاءَ ، ظامٍ مَذْبُوحُ وَ دَمُهُ مَسْفُوحٍ فَعَادَتْ الطُّيُورِ كُلٍّ مِنْهُمْ قَاصِداً کربلاء ، فَرَّ أَوْ سَيِّدِنَا الْحُسَيْنِ مُلْقًى عَلَى الْأَرْضِ جُثَّتَهُ بِلَا رَأْسٍ وَ لَا غَسْلُ وَ لَا كُفِّنَ ، قَدْ سَفَت

ص: 251

عَلَیْهِ السَّوَافِی وَ بَدَنُهُ مَرْضُوضٌ قَدْ هَشَّمَتْهُ الْخَیْلُ بِحَوَافِرِهَا زُوَّارُهُ وُ حُوشُ الْقِفَارِ وَ نَدَبَتُهُ جِنٌّ السُّهُولِ وَ الْأَوْعَارِ وَ قَدْ أَضَاءَ التُّرَابُ مِنْ أَنْوَارِهِ وَ أَزْهَرَ الْجَوُّ مِنْ أَزْهَارِهِ فَلَمَّا رَأَتْهُ الطُّیُورُ تَصَایَحْنَ وَ أَعْلَنَّ بِالْبُکَاءِ وَ الثُّبُورِ وَ تَوَاقَعْنَ عَلَی دَمِهِ یَتَمَرَّغْنَ فِیهِ وَ طَارَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ إِلَی نَاحِیَهٍ یُعْلِمُ أَهْلَهَا عَنْ قَتْلِ أَبِیعَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ

یعنی آنمرغ خون آلود دیگر مرغان را مخاطب داشت و گفت : بلهو و لعب میپردازید و در طلب دنیا میگرازيد(1) وحال آنکه حسين علیه السلام در زمین کربلا در این هوای تفته و زمین تفسیده(2) تشنه و کشته در افتاده و خون از تن مبارکش سیلان یافته؟! چون مرغان این سخن بشنیدند ، هم آهنک وهم آواز بجانب کربلا پرواز کردند و بدن مبارک حسين را نگریستند که سر در تن ندارد و بی غسل و کفن بخاک در افتاده و آن تن مبارک در زیرسم ستور در هم شکسته و کوفته و پاره پاره گشته و بدست باد، بخار و خاشاک آغشته . زایران او جانوران سهل وصعب و مرثیه خوان او جن اوديه وشعب(3) و با اینهمه آن تن مبارک بشعشعه دیدار، خاک تيره را مطلع انوار ساخته و جو هوا را گلشن فرخار آورده . مرغان چون این بدیدند ، صیحه بر آوردند و آغاز گریه و سوگواری نمودند و خویشتن را در خون آنحضرت در انداختند و پای تا سر خون آلود ساختند و هر يک جانب شهری و بلدی گرفتند، تا مردمان را از قتل سیدالشهداء و این مصیبت کبری آگهی دهند. از قضا مرغی از آن طیور بمدینه آمد ومضجع رسول خدای را طواف داد و خون از پروبال او متقاطر بود(4) ندا در داد و گفت :

ص: 252


1- گرازیدن : رفتن ، خرامیدن
2- تفسيده : گرم و داغ شده
3- سهل وصعب : زمين هموار و ناهموار او دیه ، جمع وادی : رود خانه . شعب ، جمع شعبه « مانند غرفه و غرف » : شکاف کوه
4- قطره قطره میریخت

أَلَا قَتَلَ الحُسَینُ بِكَرْبَلَاءَ ، أَلَا ذَبَحَ أَلِحُسَيْنٍ بِكَرْبَلَاءَ

لاجرم مرغان بروی گرد آمدند و بانک نوحه و سوگواری بر آوردند . مردم مدينه چون آن نحيب و ناله بشنیدند و آن خون متقاطر بدیدند ، ندانستند که آیت(1) کدام داهيه و علامت کدام حادثه است ، تاگاهی که خبر شهادت حسین بن علی عليهما السلام برسید .

شفا یافتن دختر جهود از برکت خون حسين عليه السلام

در خبر است که آنمرغ خون آلود در همان روز، در بستان مرد جهودی که در ظاهر مدينه بود برفت و بر شاخ درختی جای گرفت و آن جهود که خداوند بستان بود ، دختری داشت کور و کر و زمن وشل، با اینهمه در مرض جذام محفوف بود. آن دختر را برداشت و در بستان آورد و او را بگذاشت و از برای قضای حاجتی با مدینه مراجعت کرد و چنان افتاد که آن شب را نتوانست باز بستان شود ودختر را با مدینه حمل دهد . چون دو بهره(2) از شب گذشت، ناله آنمرغ خون آلود گوشزد دختر جهود شد . خویشتن را غلط غلطان و کشان کشان بپای آن درخت آورد و با آنمرغ حزین در ناله وانين(3) انباز گشت ، ناگاه قطره ای از خون بر چشم يمين، وقطره ای دیگر بر چشم دیگرش افتاد و آن دو چشم ضرير(4) بصير گشت و همچنان هر دو دست و هر دو پایش ببر کت قطرات خون نیرو یافت، پس جسدش را با خون مطلخ(5) ساخت تا از جمیع امراض عافیت یافت .

بامدادان که جهود ببستان آمد، دختری دید که در میان بستان خرامان میگذرد گفت: ای دختر تو کیستی ؟ و از کجائی؟ مرا در این بستان دختری بیمار بود ، اکنون او را نمی بینم ، بگوی : بکجا شد؟ گفت : ای پدر! سوگند باخدای اینک

ص: 253


1- آیت : نشانه، علامت
2- در اینجا بمعنی دو ثلت است
3- انين : ناله و فریاد انباز : شريک
4- ضرير : نا بینا
5- ملطخ : آغشته , آمیخته

منم دختر تو . جهود چون این بشنید از پای در افتاد و بی خویشتن گشت ، چون بخویش آمد، برخاست و آن دختر پدر را بپای آن شجر آورد که مرغ خون آلود آشیان کرده بود . جهود گفت: ایمرغ! تورا سوگند میدهم بآنکس که تو را بیافرید که با من سخن کنی و از این قصه شگفت مرا بیاگاهانی . بقدرة الله تعالی آن مرغ بسخن آمد و آن حدیثرا از مبدأ و منتها(1) بروی مکشوف داشت . یهودی چون این آیت بزرک را از خون سیدالشهداء دیدار کرد ، مسلمانی گرفت و دخترش با پانصد تن از جهودان تشریف اسلام در بر کردند.

سوگواری عصافير در يوم عاشورا

ودر بعض کتب مناقب از فتح بن شنجرف العابد روایت کرده اند که گفت : همه روز نان ریز ها از برای عصافير(2) می افشاندم تا میخوردند و بدان معاش میکردند چون روز عاشورا فرا رسید ، از آن نان ریزها که افشاندم ، نخوردند، دانستم که خبر قتل حسين علیه السلام بر ایشان الهام شده و اینک آغاز سوگواری وزاری نموده اند .

ذکر واردات أحوال اشجار ونباتات در قتل ابا عبد الله الحسین علیه السلام

در بعضی از کتب مناقب و اخبار صحابه و تابعين، سند بهند بنت الجون منتهی میشود، میگوید : رسول خدای در خیمه خاله من ام معبد نزول فرمود و چند تن از اصحاب ملازم خدمت وی بود و آن معجزه که شیر از میش خوشیده پستان بدوشید در نزد مردمان آشکار است . آنگاه در گرمگاه(3) روز لختی بخفت و چون از خواب انگیخته شد ، آب طلب فرمود و دستهای مبارک را بشست وسه کرت مضمضه(4) نمود و بر نبات عوسجه ای که در جنب خیمه بود برافشاند. و نیز سه کرت استنشاق(5)

ص: 254


1- از اول تا آخر
2- عصافير ، جمع عصفور : گنجشک
3- گرمگاه روز : هنگام ظهر
4- مضمضه : آب در دهان گردانیدن
5- استنشاق : آب در بینی کردن

نمود و چهره مبارک و دستها را غسل داد و سرو پای را مسح نمود و فرمود: از برای این عوسجه شأنی است . آنگاه اصحاب آن حضرت وضو بساختند و از قفای او بنماز ایستادند . زنان حي را شگفتی آمد ، چه تاکنون این کردار را دیدار نکرده بودند

میگوید : چون آن شب سپری شد ، بامدادان آن عوسجه را درختی عالی وعظیم دیدیم ، با خضارت و نضارت از خارها سترده(1) و بیخ بزمین در برده ، ساق واوراق سبز وریان(2) گشته . آنگاه مانند ورس مسحوق(3) ثمری آورد، خوشبوی تر از شميم(4) عنبر و شیرین تر از شهد شکر ، سوگند باخدای هیچ گرسنه نخورد جز اینکه سیر گشت، و هیچ تشنه نیاشامید ، جز اینکه سیراب شد . شتران و گوسفندان چند که از اوراق آن علفچر کردند فربی و سمين(5) گشتند. مردم قبیله آنرا شجره مبارکه نام نهادند ، بیماران بدان استشفا جستند و مجتازان(6) بجای آب وطعام بکار بستند . بمیمنت آن شجره اموال ما فره(7) شد و نعمت ما فراوان گشت .

این ببود تا بامدادی ناگاه ثمار آن درخت ساقط شد(8) و اوراق آن زردفام(9) گشت . ما سخت اندوهناک شديم، وندانستیم این چه احدوثه است. روزی چند برنگذشت که خبر رحلت رسول خدای از این سپنجی سرای(10) پراکنده گشت، و از آن پس ثمر آن درخت اندک شد و از آن کمال که داشت فرودتر آمد. سی سال بدینگونه روزگار سپری شد ، دیگر باره طعم و رايحه ثمر آن شجر دیگر گون شد و يکباره ثمر آن درخت ساقط افتاد . پس از روزی چند خبر شهادت

ص: 255


1- از خار سترده : بی خار
2- اوراق : برگها ریان : سیر آب
3- مسحوق : کوبیده ، نرم شده
4- شمیم : بوی
5- فربی «فر به » چاق ، سمين : چاق
6- مجتازان : رهگذران
7- فره ، بکسر فاء از ماده « وفر » زياد ، افزون
8- میوه هایش بريخت
9- زرد فام : زرد رنک
10- سپنجی سرای ؛ کنایه از دنیا است که برای قلت مدت زندگی در آن سه پنج روز گفته اند

امير المؤمنين علی علیه السلام برسید و دیگر آن درخت را نه کم و نه بسیار ثمر بادید نشد .

وهم هند بنت الجون گوید: چون آن شجر را ثمر منقطع گشت، اسقام مرضى(1) را باوراق آن شجر مداوا میکردیم و بهبودی حاصل مینمودیم . روزگاری بدین منوال پیمودیم ، ناگاه صبحگاهی از خواب انگیخته شدیم و دیدیم که از ساق آن درخت خون تازه میجوشد و از اوراق خون میبارد . دانستیم که خطبی عظیم(2) بادید شده و سخت بترسیدیم و آنشب را بيمناک بخفتیم و منتظر داهية دهیاء و نايبة عمياء(3) بودیم . ناگاه هاتفي بعویل و گریه این سخن گفت :

أَیَا ابْنَ النَّبِیِّ وَ یَا ابْنَ الْوَصِیِّ وَ یَا *** مَنْ بَقِیَّةُ سَادَاتِنَا الْأَ کْرَمِینَا(4)

آنگاه بانک ناله واصوات گریه بالا گرفت و بلغات گوناگون نوحه همیکردند وما ندانستیم چه میگویند روزی چند برنگذشت که خبر شهادت حسين علیه السلام برسید و آن درخت خشک شد و مرور رياح وأمطار(5) آثار آنرا محو ساخت . عبدالله بن محمد الانصاری میگوید : در مدینه رسول خدا دعبل بن على الخزاعی را دیدار کردم و از این قصه اورا آگهی دادم ، وی نیز بدین حدیث گواهی داشت و این شعر از قصیده ایست که وی گوید :

زُرْ خَیْرَ قَبْرٍ بِالْعِرَاقِ یُزَارُ *** وَ اِعْصِ اَلْحِمَارَ فَمَنْ نَهَاکَ حِمَارٌ

لِمَ لاَ أَزُورُکَ یَا حُسَیْنُ لَکَ اَلْفِدَا *** قَوْمِی وَ مَنْ عُطِفَتْ عَلَیْهِ نِزَارُ

وَ لَکَ اَلْمَوَدَّهُ فِی قُلُوبِ ذَوِی اَلنُّهَی *** وَ عَلَی عَدُوِّکَ مَقْتَهٌ وَ دَمَارٌ

ص: 256


1- مرضی ، جمع مريض : بیمار
2- خطبی عظیم : پیش آمدی بزرک
3- نائبه : پیش آمد . عمياء : کور « این دو کلمه مجازا در بلا های سخت بکار میرود »
4- ای پسر پیغمبر و ای پسر جانشین او و ای باقی مانده آقایان بزرگوار ما
5- گذشتن باد ها و باران ها بر آن درخت

یَا اِبْنَ اَلشَّهِیدِ وَ یَا شَهِیداً عَمُّهُ *** خَیْرُ اَلْعُمُومَهِ جَعْفَرٌ اَلطَّیَّارُ(1)

در خبر است(2) که سعیده دختر مالک خزاعی ، در زمان على علیه السلام از ثمر این شجره بخورد و از نوحه جن این شعر از بر کرد:

يَا ابْنَ الشَّهِيدِ وَ یا شهیدا عَمِّهِ *** خَيْرُ العمومة جَعْفَرِ الطَّيَّارِ

خون شدن ورس

در تاریخ بغداد و ابانة العکبری مسطور است که : مردی در روز شهادت حسين علیه السلام، مقداری ورس(3) حمل داد و در ساعت ورس او خون تازه گشت . و محمد بن الحکم از مادر خود حدیث میکند که : هر ورس از عسکر حسين علیه السلام بغارت بردند ، هیچ زن استعمال نکرد ، الا آنکه مبروص گشت و در روز قتل آن حضرت نجم نبات(4) آتش آگین مینمود. و نیز سید سجاد میفرماید :

فَلَقَدْ بَكَتِ السَّبْعِ الشِّدَادِ لِقَتْلِهِ - إِلَى قَوْلِهِ : - وَ الْأَشْجَارُ بِأَغصانِها .

ذکر واردات احوال بحار و جبال در شهادت حسین علیه السلام

در کتب سالفه ومؤلفات صحابه از کعب الاحبار حدیث کرده اند که : در زمان خلافت عمر بن الخطاب چون مسلمانی گرفت ، واز اخبار انبيا وکتب سماوی آگهی داشت ، مسلمانان از وی ملاحم(5) ومقاتل آخرزمانرا سؤال میکردند و او

ص: 257


1- شعر اخير در ص 245 معنا شد، و خلاصه معنی سه بیت دیگر اینست ؛ بهترین قبریکه در عراق است زیارت کن ، کسی که تو را باز دارد، خر است. اي حسين ! قوم من فدای تو باد ، چرا تو را زیارت نکنم ، در صورتیکه دوستی تو در دل خردمندان و بهره دشمن تو هلاکت است
2- بمناقب ابن شهر آشوب مراجعه شود
3- ورس « چو فلس » : گیاهی است مانند کنجد که بفارسی آن را اسپرک « چو بهترک » گویند و برای تیرگیهای رنک چهره بصورت میمالند
4- نجم نبات : گیاهی که ساق ندارد
5- ملاحم : فتنه ها و آشوبها

باز مینمود آن فتن و آثار را که در آخر زمان دیدار خواهد شد

ثُمَّ قَالَ وَ أَعْظَمُهَا فِتْنَهً وَ أَشَدُّهَا مُصِیبَهً لَا تُنْسَی إِلَی أَبَدِ الْآبِدِینَ مُصِیبَهُ الْحُسَیْنِ وَ هِیَ الْفَسَادُ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ الْمَجِیدِ حَیْثُ قَالَ « ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ(1)»

میگوید : بزرگترین فتنه و فساد و عظیم ترین مصیبت وزریت که ابدالاباد(2) فراموش نخواهد شد ، قتل حسین علیه السلام است و آن فسادی است که خداوند در کتاب مجید از آن خبر داده ، آنجا که میفرماید : ظاهر شد فساد در بیابانها و دریاها بدانچه مردمان بدست خویش بیندوختند . آنگاه گفت :

فُتِحَ الْفَسَادُ بِقَتْلِ هَابِیلَ بْنِ آدَمَ وَ خُتِمَ بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ و ساق الی ان قال وَ إِنَّهُ یُسَمَّی فِی السَّمَاءِ حُسَیْناً الْمَذْبُوحَ، وَ فِی الْأَرْضِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْمَقْتُولَ وَ فِی الْبِحَارِ الْفَرْخَ الْأَزْهَرَ الْمَظْلُومَ وَ إِنَّهُ یَوْمَ قَتْلِهِ تَنْکَسِفُ الشَّمْسُ بِالنَّهَارِ وَ مِنَ اللَّیْلِ یَنْخَسِفُ الْقَمَرُ وَ تَدُومُ الظُّلْمَهُ عَلَی النَّاسِ ثَلَثَهَ أَیَّامٍ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ دَماً وَ رماداً و تَدَکْدَکُ الْجِبَالُ وَ تَغَطْمَطُت الْبِحَارُ(3) وَ لَوْ لَا بَقِیَّهٌ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ وَ طَائِفَهٌ مِنْ شِیعَتِهِ الَّذِینَ یَطْلُبُونَ بِدَمِهِ وَ یَأْخُذُونَ بِثَأْرِهِ لَصَبَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ نَاراً مِنَ السَّمَاءِ أَحْرَقَ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهَا.

می گوید : فتح فساد در قتل هابیل پسر آدم بود و ختم شد د قتل حسین فرزند

ص: 258


1- سوره 30 آیه 40
2- ابدالاباد : جاویدان
3- غطمطة : آشوفته شدن دریا و تراکم امواج

خاتم انبیا ، آن امامی که در آسمان حسين مذبوح نام دارد و در زمين ابوعبدالله مقتول نامیده میشود و در بحار او را فرزند ستوده مظلوم گویند. . همانا در روز قتل اور آفتاب منکسف و شبانگاهش ماه منخسف گشت و سه روز ظلمت جهان را فرو گرفت، و آسمان خون و خاکستر بارید، و کوهسارها فرو ریخت، و دریاها آشفته گشت. واگرنه مقصود بقای فرزندان و شیعیان آنحضرت بود که در طلب خون او برخیزند وخونخواهی فرمایند. خداوند قاهر غالب از آسمان آتش میبارید و زمین را و هر که در زمین جای داشت محترق می ساخت.

و نیز از کلمات ابوذر غفاریست بشرحی که از این پیش ترجمانی کردیم میفرماید : هان ای مردم !

وَ إِنَّكُمْ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا يَدْخُلُ عَلَى أَهْلِ ألبحار وَ سُكَّانُ الْجِبَالِ فِي الغِيَاضِ وَ الْآكَامِ وَ أَهْلِ السَّمَاءِ مَنْ قَتَلَهُ ، لَبَكَيْتُمْ وَ اللَّهِ حَتَّى تَزْهَقَ أنفُسُکُم

میفرماید : اگر بدانستید چه داهية بزرک و نایبه عظیم بر اهل دریا ها و ساکنین کوهسار ها وقاطنين پستی و بلندی و اهل آسمانها وارد میشود ، چندان میگریستید که جانهای شما از ابدان شما مفارقت جویند .

حدیث میثم در گريه اشياء بر حسین (علیه السلام)

وهمچنان در علل الشرایع و امالى صدوق ، میثم تمار از امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث میکند که فرمود:

وَ إِنَّهُ يَبْكِي عَلَيْهِ كُلُّ شَيْ ءٍ حَتَّى الْوُحُوشُ فِي الْفَلَوَاتِ وَ ألحيتانِ فِي الْبَحْرِ وَ الطَّيْرِ فِي السَّمَاءِ .

یعنی میگرید بر حسین علیه السلام هر چیز : و حوش در بیابانها و ماهیان در درهايا و مرغان در هوا. و نیز سید سجاد علیه السلام در خطبه ایکه روز ورود مدینه فرمود ، . بشرحی که مرقوم شد میفرماید :

ص: 259

وَ بَکَتِ الْبِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا

ونیز حسن بن علي عليهما السلام ، هنگام ارتحال (1) از این سرای فاني ، برادر خود حسین را از شهادت يوم طف خبرداد و فرمود:

ویَبکی عَلَیکَ کُلُّ شَیءٍ حَتَّی الْوُحُوشُ فِی الْفَلَوَاتِ ، وَالحیتانِ فِی الْبِحَارُ

و دیگر در حديث ابوبصیر که ترجمه آنرا بشرح نگاشتیم در بعضی از فقرات آنحدیث است ، که صادق آل محمد میفرماید :

وَ إِنْ ألبحار لَكَادَ أَنْ فَتَقَ ، فَيَدْخُلُ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ

يعني نزديک بود که در یا ها شکافته شود و بعضی ببعضی در رود .

ذکر گریستن فریشتگان و پیغمبران واوصیای ایشان و فاطمه سلام الله عليهم بر حسین علیه السلام

من بنده نگارنده ، صيحة جبرئیل و نوحه ملائکه رب جلیل را هر يک در جای خودنگاشتم و خواب ام سلمه و ابن عباس رادر انهای(2) رسول خدا، قتل سیدالشهدا را بشرح باز نمودم، و گریستن فاطمه علیها السلام بر آن حضرت از مبتدای ولادت تا منتهای شهادت در صدر و ذیل هرقصه که مشعر ومنهی این مصیبت بود، نگاشته آمد.

در کتب مناقب و امالی مفید مسطور است که: شبی ذره نایحه، فاطمه علیها السلام را در خواب دیدار کرد که بر قبر حسین علیه السلام فرود آمده ، ذره را فرمان کرد که : حسین علیه السلام را بدین شعر مرثیه کن :

أَيُّهَا الْعَيْنَانِ فَيْضاً *** وَ استمِلا لَا تَغيضا

ص: 260


1- ارتحال : کوچ کردن و رفتن
2- انهاء : خبر دادن و آگاه کردن

وَ ابْکِیَا بِالطَّفِّ مَیْتاً *** تُرِکَ الصَّدْرُ رَضِیضاً

لَمْ أُمَرِّضْهُ قَتِیلًا *** لَا وَ لَا کَانَ مَرِیضاً(1)

قصه مرد اسدی با جسد شهدا

از بعض کتب اصحاب و اخبار صحابه و تابعین ما میرسد که : مردی از قبیله بنی اسد قصه کرد که : من در کنار نهر علقمی مرتعی(2) و مزرعی داشتم . و در مقاتله حسین بن علی علیهما السلام حق با ابن زیاد میپنداشتم . چون روز عاشورا که جمعه بود، سپری شد و شنبه نیز در گذشت، روز یکشنبه عمر بن سعد با سپاه خویش از کربلا طریق کوفه پیش داشت و جسد شهدا را در آن بیدای ناپیدا کران(3) بجای گذاشت. اینوقت طرق و شوارع از ترکتاز سپاه و آمدشد لشکر ایمن گشت، لاجرم من با اهل خود بمزرع خویش شتافتم تا ساختگی حرث(4) و زرع کرده باشم . شگفتی ها دیدار کردم که جز بر پاره ای از جمله نیروی اظهار ندارم

نخستین، بادی بوزید که از مرور آن نفحات(5) مشک و عنبر بر دمید و چون باد بیارمید، ستارگان آسمان را دیدم که جماعتی بجانب زمین فرود میشوند و گروهی بسوی آسمان صعود میدهند و من یکتنه باعيال خود دهشت زده نگران این آیات عظيمه بودم و کس نیست که از وی پرسشی کنم و آسایشی بدست گیرم(6) و گاهی که افول آفتاب قریب افتاد(7) شیری را نگریستم که از جانب

ص: 261


1- ای دو چشم ! اشک بریزید و کم آب نشوید . و بر میتی که سینه اش در کربلا کوفته شد، گریه کنید . کشته ای که او را پرستاری نکردم . نه «غلط گفتم» او که بیمار نبود
2- مرتع : چراگاه
3- بیداء : صحراء ناپیداکران : وسیع و پهناور که آخرش پیدا نیست
4- حرث : کشت و زرع
5- نفحه : نسیم ، بوی
6- بدست گیرم : حاصل کنم ، بدست آورم
7- نزديک غروب آفتاب شد

قبله بسوی ما میشتابد . سخت بترسیدم و از وی کناری گزیدم و در خزیدم(1) ببودم تا سفیده بر دمید و آفتاب سر برزد . پس بیرون شتافتم روبراه قبله رفتم ، دیدم که آن شير براه خویش میرود . با خود اندیشیدم که این جماعت کشتگان، از جمله خوارج باشند. همانا برعبیدالله بن زیاد بیرون شدند و او فرمان کرد تا ایشان را با تیغ در گذرانیدند . با خود گفتم : واجب میکند که فحص کنم و باز دانم که شیرخود را از گوشت این کشتگان سیر میکند یا ناهار(2) باز میشود و سوگند یاد کردم که يک امشب با سهر سحر کنم(3) و بدانم که این شیر با کشتگان چه صنعت پیش دارد.

پس ببودم تا گاهی که خورشید خواست بتاریکی سر در کشد ، ناگاه از جانب قبله آن شیر با دید آمد، بصورتی هایل(4) و هیبتی عظیم . از دیدار او خوفی فره(5) و رعدتی بزرک در من افتاد . با خود اندیشیدم که اگر مراد این شیر خوردن گوشت بنی آدم است ، از کجا که مرا بگذارد و بدیگری پردازد . در این بوک و مگر(6) بودم ، که شیر از من در گذشت و بمیان کشتگان در رفت و جسدی را از میانه اختیار کرد که چون خورشید درخشنده بود . گمان کردم که از آن خواهد خورد . نيک نظر کردم ، دیدم که آن بدن مطهر را با چهره خود مس(7) میکند و همهمه عظیم و دمدمه بزرک می افکند . گفتم : « الله اکبر » آشفته دل و آسیمه سر نگران بودم تا گاهی که تاریکی دامن بگسترد و ظلمت جهان را

ص: 262


1- در گوشه ای آرام گرفتم
2- ناهار : گرسنه
3- با بیدار خوابی صبح کنم یعنی به امشب را نخوابم
4- هايل : ترس آور
5- به ص 255 رجوع شود
6- بوک ، مخفف باشد که . و کلمة بوک و مگر در مقام اضطراب و پریشانی فکر گفته میشود زیرا کسی که راه مستقیمی برای خود اتخاذ نکرده است ، گاهی میگوید : باشد که اینطور شود، باز میگوید: مگر اینگونه نیست
7- مس : لمس کردن و عضوی را بر عضوی ماليدن

فرو گرفت .

اینوقت دیدم که : روی زمین از شموع معلقه(1) و چراغدانهای آکنده افروخته گشت و بانک گریه و زاری و ثبور و سوگواری بالا گرفت و از تحت الأرض اصوات لطمات(2) مفجعه بود که بر سر و روی میزدند و فهم کردم که ناعی میگوید : « واحسيناه ! وا اماماه ! ، اینوقت قشعريره ای(3) مرا فرو گرفت و رعده ای در پشت من افتاد . بنزد گریه کننده ای رفتم و اورا سوگند دادم که شما چه کشید و این غوغا چیست ؟ گفت : ما زنان جنيم و هر روز و هر شب بر حسین مذبوح عطشان سوگواری داریم . گفتم : همان حسین است که شیر در نزد او نشسته و گفت : جزاو نیست . میدانی آن شیر کیست ؟ گفتم ندانم ، گفت پدرش علی بن ابی طالب است، پس باز شدم و آب چشمم بر چهره روان بود.

در اثبات آنگه مصيبت حسين علیه السلام أعظم مصائب است و رد جماعتی که گویند حسین کشته نشد

در علل الشرایع سند بعبدالله بن فضل منتهی می شود میگوید : در حضرت صادق آل محمد علیه السلام عرض کردم: یا ابن رسول الله ! چه افتاد که یوم عاشورا که يوم شهادت حسين است، بوم، اعظم مصائب است و حال آنکه روز وفات رسول خداوروزی که فاطمه علیها السلام وداع جهان گفت و روزی که امیر المؤمنين على علیه السلام شهادت یافت و روزی که حسن بن علی علیهما السلام بشرب سم شهید گشت، واجب میکند که مصائب این ایام بزرگتر باشد؟

فَقَالَ علیه السلام إِنَّ یَوْمَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ أَعْظَمُ مُصِیبَةً مِنْ جَمِیعِ سَائِرِ الْأَیَّامِ،

ص: 263


1- شموع ، جمع شمع معلقه : آویزان
2- لطمات : سیلی ها
3- قشعريره « چو صرد ديده »: لرزه

وَ ذَلِکَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکِسَاءِ الَّذِینَ کَانُوا أَکْرَمَ الْخَلْقِ عَلَی اللَّهِ عز و جل کَانُوا خَمْسَةً فَلَمَّا مَضَی عَنْهُمُ النَّبِیُّ بَقِیَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَکَانَ فِیهِمْ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَلَمَّا مَضَی مِنهم أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ کان لِلناسِ فی الحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَلَمَّا مضی الْحَسَنُ کَانَ لِلنَّاسِ فِی الْحُسَیْنِ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ لَمْ یَکُنْ بَقِیَ مِنْ أَصْحَابِ الْکِسَاءِ أَحَدٌ لِلنَّاسِ فِیهِ بَعْدَهُ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَکَانَ ذَهَابُهُ کَذَهَابِ جَمِیعِهِمْ کَمَا کَانَ بَقَاؤُهُ کَبَقَاءِ جَمِیعِهِمْ فَلِذَلِکَ صَارَ یَوْمُهُ أَعْظَمَ الْأَیَّامِ مُصِیبَةً

فاطمة والحسن والحين، فکان فيهم عزاء و سلوة. فلا مضى منهم أمير المؤمنين، کان الناس في ألحسن والحسين عزاء و سلوة . فلا مضى ألسن کان الناس في ألين عزاء وسلوة . فلا قتل الحسين، لم يکن من بقي من أصحاب الکساء أحد الناس فيه بمده عزاء وساوة. فکان ها به کذهاب جميعهم، کما کان بقائه بقاء جمييهم ، فلذلک صار يومه أعظم الأيام

فرمود : بزرگتر است مصيبت روز قتل حسين علیه السلام از جمیع ایام ، زیرا که اصحاب کساء در نزد خداوند بهترین آفرینش اند ، افزون از پنج تن نباشند و آن : محمد وعلی و فاطمه و حسن و حسين است و سور وسلوت(1) عالمیان منوط بوجود ایشان بود . چون محمد جهان را وداع گفت ، مردمان در عزای او دست فرسود محن ومحنت شدند ، لکن ببقای چهار تن دیگر قرین سور وسلوت آمدند . و چون على را شربت شهادت پیمودند ، مردمان مرهم آن جراحت را ببقای فاطمه و حسن وحسين حاضر داشتند(2). و چون فاطمه از جهان برفت ، حسن وحسين عليهما السلام

ص: 264


1- سور بمعنی فارسی آن که خوشی و جشن است در اينجا مراد است و سلوت در عربی بمعنی خوش دلی و غم زدائی است
2- این عبارت صریح است در اینکه علی پیش از فاطمه علیهما السلام وفات نمود ، در صورتی که ظاهرا تاکنون کسی چنین سخنی نگفته است و مسلم است که مرحوم سپهر از کمال عجله و شتاب در این مورد بدون توجه بوده است و در عبارت عربی هم وفات فاطمه علیها السلام بکلی ذکر نشده است

بجای بودند و جهانیان از یکسو عزا و از دیگر سوسلوتی داشتند . و بعد از شهادت حسن تسلیت آن عزا بقای حسین افتاد، لکن چون حسین را مقتول ساختند ، کس از اصحاب کسا باقی نماند ، تا مردم را در سوگواری آنخضرت سور و سلوتی باشد، لاجرم شهادت حسین چنان بود ، که محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین همگان را شهید کرده باشند، چنانکه بقای او چنان بود که همگان باقی ما هستند. از اینجا است که مصیبت یوم شهادت حسین، بزرگترین ایام و بزرگترین مصائب است.

چون سخن بدینجا آورد، عبدالله بن فضل هاشمی عرض کرد: جان من فدای تو باد ای پسر رسول خدای ؛ علی بن الحسين عليهما السلام را چه افتاد که از برای ناس آن سور و سلوت نداشت که پدران بر گذشته او داشتند و فرمود: جز این نیست که علی بن الحسين سيد العابدین بود و امام بود و بعد از پدران خود حجت خدای برخلق بود ، لکن على بن الحسين رسول خدای را دیدار نکرد و کلمات آنحضرت را اصغا نفرمود ، بلکه علم او بوراثت از پدر و جد بود ، اما علی و فاطمه و حسن و حسین حاضر صحبت رسول خدا بودند و مردمان هر وقت نظر در ایشان میافکندند، بیاد می آوردند مصاحبت ایشان را با رسول خدا، وکلمات رسول خدای را در حق ایشان . پس وقتی ایشان در گذشتند ، مردمان از مشاهده « اکرمين على الله(1) » فاقد گشتند. و بیرون ایشان احدی نبود که فقدا و شامل فقد جميع اهل کسا باشد لاجرم چون حسین اهل کسا بود و فقدا و شامل فقد جمیع اهل کسا گشت ، یوم مصیبت او اعظم ایام مصیبت افتاد

عبدالله بن فضل عرض کرد: یابن رسول الله! چگونه است که عامه یوم عاشورا را يوم بر کت مینامند ؟ آنحضرت بگریست ، آنگاه فرمود: وقتی حسین کشته شد مردمان طربق شام گرفتند ، تا، با یزید ملعون تقرب جویند و از برای اخذ جوایز و عطايا . وضع احادیث مجعوله و اخبار کاذبه نهادند و یوم عاشورا را بوم برکت

ص: 265


1- گرامیان نزد خدا

نامیدند ، تا مردمان در مصیبت حسین آغاز نحيب(1)و ناله نکنند و بدین روز و تبرک جویند و ساخته سور و سرور شوند

حَكَمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ

خداوند در میان ما و ایشان حکومت فرماید

دار کسانیکه پندارند حسين شهید نشد

آنگاه با عبدالله بن فضل هاشمی فرمود، یا ابن عم ! این احادیث مجعوله کمتر ضرری است اسلام و اهل اسلام را صعب تر از این آنست که جماعتی دعویدار مودت ما شوند و دین و دیدن(2) خود را بموالات ما مربوط دانند و بامامت ما گردن گذارند.

زَعَمُوا أَنَّ الْحُسَيْنُ لَمْ يَقْتُلْ وَ أَنَّهُ شَبَهُ لِلنَّاسِ أَمَرَهُ کعیسی بْنِ مَرْيَمَ ، فَلَا لَائِمَةُ إِذَا عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى زعمهم . ياابن عَمٍّ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْحُسَيْنُ لَمْ يُقْتَلْ ، فَقَدْ كَذَبَ رَسُولَ اللَّهِ وَ كَذَبَ مَنْ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ فِي إِخبارِهِم بِقَتْلِهِ : وَ مَنْ کَذَبَهُم ، فَهُوَ كَافِرُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ دَمَهُ مُبَاحُ لِكُلِّ مَنْ سَمِعَ ذَلِكَ مِنْهُ .

یعنی چنان میپندارند که حسین علیه السلام کشته نشد و امر او بر مردم مشتبه افتاد مانند عیسی بن مریم که جهودان چنان دانستند که : او را کشته اند و حال آنکه اورا نکشتند و مصلوب نداشتند . اگر چنین بود ملامتی و سرزنشی بگمان ایشان بر بنی امیه وارد نمی آید.

هان ای پسر عم ! کسی که چنان داند که حسین کشته نشد تکذیب کرده است رسولخدا را و تکذیب کرده است بعد از رسول خدا ائمه هدی راو اخبار آنها را که منصوص است

ص: 266


1- نحيب : فریاد و شیون
2- دیدن « بفتح اول و ثالت » : طريقه ، روش

در شهادت حسین بدروغ شمرده است. و آنکس که ایشان را دروغزن دانست، باخدای عظیم کافر است و خون او بر آنکس که این سخن از وی اصغا نماید مباح است ابن فضل عرض کرد: یا ابن رسول الله ! چه فرمان میکنی در جماعتی از شیعیان تو که بر این عقیدت میروند؟

فَقَالَ : مَا هَؤُلَاءِ مِنْ شِيعَتِي واني بَرِي ءُ مِنْهُمْ

فرمود : این جماعت ، شیعیان ما نیستند و ما بیگانه ایم از ایشان . این هنگام عبدالله بن فضل از این آیه مبارکه پرسش نمود :

« وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (1) »

آن حضرت فرمود : جماعتی که بیفرمانی کردند در سبت(2)، خداوند ایشان را مسخ فرمود تا بصورت بوزینه(3) بر آمدند و پس از سه روز بمردند ، لکن ایشان را ولدی و نسلی با دید نیامد و اگر امروز قومی را قرده(4) خواننده تمثل کرده باشند با بیفرمانان پیشین(5)، نه این است که اینان فرزندان آنان باشند. و در تحت این حکم میرود خنزير . و سایر مسوخ از ایشان نشانی نیست، لکن گوشت اشباه مسوخ حرام باشد(6)

ثُمَّ قَالَ : لَعَنَ اللَّهُ الْغَلَّاتِ وَ ألمفوضَةَ ، فَاِنَهُم صَغِّرُوا عِصْيَانُ اللَّهِ وَ

ص: 267


1- سورۂ بقره آیه 61
2- سبت : روز شنبه
3- بوزینه : میمون « بلغت فارسی »
4- قرده ، جمع قرد، بوزینه، میمون
5- یعنی اگر امروز بگروهی از حیوانات میمون میگویند برای اینستکه آنها از جهت شکل شبه و مانند آن گنهکارانی هستند که خداوند آنان را بصورت بوزینه مسخ نمود
6- یعنی حیواناتی که بشکل آن مسخ شدگان میباشند گوشتشان حرام است

كَفَرُوا بِهِ وأشرَکُوا وَ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا فِرَاراً مِنْ إِقَامَةُ الْفَرَائِضِ وَ أَدَاءِ الْحُقُوقِ .

فرمود: خداوند لعن کند جماعت غلاة و مفوضه(1) را که عصیان خدا را کوچک شمردند و بر خدای کافر شدند و شرک آوردند و گمراه شدند و مردم را گمراه کردند ، از بهر آنکه فرایض خدای را بر پا ندارند و از ادای حقوق دست باز گیرند.

و دیگر در عیون اخبار رضا علیه السلام در ذیل حدیثی که بهر وی منتهی میشود مسطور است که عرض کرد: یا ابن رسول الله ! در سواد کوفه گروهی باشند ، که بزعم ایشان حسین بن علی علیهما السلام مقتول نشده و نخستین ، این شبهه بر حنظلة بن سعد الشامي وارد آمد و او چنان دانست که حسين علیه السلام مانند عیسی بن مریم بآسمان عروج فرمود و باین آیه مبارکه احتجاج همی کرد :

« وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (2) »

پس بنی امیه که کفره بودند، چگونه بر حسين علیه السلام غلبه توانستند جست ؟

فَقَالَ : كَذَبُوا ، عَلَيْهِمْ غَضَبُ اللَّهِ وَ لَعْنَتُهُ وَ كَفَرُوا بِتَكْذِيبِهِمْ النَّبِيُّ فِي إِخْبَارِهِ : بِأَنَّ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ سَيُقْتَلُ . وَ اللَّهُ قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ قَتْلِ مَنْ كَانَ خَيْراً مِنِ الْحُسَيْنُ : أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِيٍّ . وَ ما مِنَّا إِلاَّ مَقْتُولُ وَ أَنَا وَ اللَّهِ لَمَقتُولٌ بِالسَّمِّ بِاغتِيالِ مِنْ يَغتالُني. أَعْرِفُ ذَلِكَ بِعَهْدٍ مَعْهُودٍ إِلَى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ، أَخْبَرَهُ جَبرَئیلُ عَنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، وَ أَمَّا قَوْلُ اللَّهِ

ص: 268


1- غلاة : جماعتی که علی بن ابیطالب (علیه السلام) را خدا میدانند . مفوضه، در مقابل جبریه جماعتی هستند که خدا را در کارهای خلق دست بسته میدانند
2- سوره 4 آیه 140

عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً (1) » فَإِنَّهُ یَقُولُ وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِکَافِرٍ عَلَی مُؤْمِنٍ حُجَّهً وَ لَقَدْ أَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ کُفَّارٍ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِ وَ مَعَ قَتْلِهِمْ إِیَّاهُمْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُمْ عَلَی أَنْبِیَائِهِ سَبِیلًا مِنْ طَرِیقِ الْحُجَّهِ.

میفرماید : خدا لعن کند وغضب فرماید بر این جماعت که کافر شدند بدین دروغ که بر پیغمبر بستند ، در اخبار آنحضرت که فرمود : زود باشد که حسین بن علی کشته شود . سوگند با خدای که کشته شد حسین و کشته شد کسی که بهتر از حسین بود و او : اميرالمؤمنین و حسن بن علی است که هر دو تن کشته شدند . و ما که ائمه ایم همگان مقتول میشویم . و قسم بخدای که مرا نیز غيلة(2) باسم مقتول خواهند ساخت. و من آگاهم از این احدوثه(3) ، چه این امر عهدی است از رسول خدا بسوی من و آنرا جبرئیل از رب جلیل خبر آورد . اما مفاد(4) این آیت مبارک ، که خداوند کافران را بر مؤمنان طریق غلبه باز نمیدارد ، معنی چنان است که : کافر برمؤمن اقامه حجت نتواند کرد، چه باطل را بر حق حجت نتواند بود. همانا خداوند خبر میدهد که : کافران پیغمبران را بغير حق بکشتند. و با غلبه و قتل ایشان پیغمبران را، اقامه حجت از پیغمبران برایشان بود. و خداوند از ایشان بر پیغمبران طریق حجت فراز نداشت .

و دیگر در احتجاج کلینی از اسحق بن يعقوب آورده است

قَالَ : وَ رَدَّ التَّوْقِيعُ بِخَطِّ مولاناصاحب الزَّمَانِ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ ، عَلَيَّ

ص: 269


1- سوره نساء آیه 140
2- غيله : ناگهان و بی خبر کسی را کشتن
3- احدوثه : پیش آمد
4- مفاد « بضم میم »: معني مضمون

عَلَى يَدِ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِيِّ بِخَطِّهِ علیه السَّلَامُ : أَمَّا قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْحُسَيْنَ علیه السَّلَامُ لَمْ يُقْتَلْ ، فَكُفْرُ وَ تَكْذِيبُ وَ ضَلَالُ

اسحق بن يعقوب میفرماید : که محمد بن عثمان توقیعی(1) بخط قائم آل محمد صلوات الله عليه بمن آورد که آن حضرت رقم کرده بود که : قول آنکس که گمان کرده باشد که حسین علیه السلام کشته نشد، کفر است و کذب است و گمراهی است .

در ذکر آنکه سبب چه بود که خداوند ظالمان از قتل و ظلم انبیا و اوليا دفع نفرمود؟

در بصائر الدرجات سند بابوجعفر علیه السلام منتهی میشود، ضریس میگوید: جماعتی از اصحاب ابوجعفر حاضر بودند. شنیدم که آنحضرت می فرمود :

وَ أَعْجَبُ مِنْ قَوْمٍ یَتَوَلَّوْنَنَا وَ یَجْعَلُونَنَا أَئِمَّهً وَ یَصِفُونَ بِأَنَّ طَاعَتَنَا عَلَیْهِمْ مُفْتَرَضَهٌ کَطَاعَهِ اَللَّهِ ثُمَّ یَکْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ وَ یَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ فَیَنْقُصُونَ حَقَّنَا وَ یَعِیبُونَ بِذَلِکَ عَلَی مَنْ أَعْطَاهُ اَللَّهُ بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا وَ اَلتَّسْلِیمَ لِأَمْرِنَا أَ تَرَوْنَ أَنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی اِفْتَرَضَ طَاعَهَ أَوْلِیَائِهِ عَلَی عِبَادِهِ ثُمَّ یُخْفِی عَنْهُمْ أَخْبَارَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ یَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ اَلْعِلْمِ فِیمَا یَرِدُ عَلَیْهِمْ مِمَّا فِیهِ قِوَامُ دِینِهِمْ

میفرماید : شگفت می آید مرا از قومی که تولی بما میجویند و ما را ائمه دین میپندارند و اطاعت ما راچون طاعت یزدان واجب می شمارند، آنگاه سر برمیتابند از حجت ما و خصومت می آغالند(2) با نفوس خود بضعف قلوب خود و کاهش

ص: 270


1- توقيع : مکتوبی که پاسخ پرسشی باشد
2- آغالیدن : بشور آمدن

می افکنند. در حق ها و نکوهش میکنند آنان را که داد معرفت ما داده اند و فرمان مارا گردن نهاده اند. مگر ندانسته اید که خداوند فرض فرموده طاعت اولیای خودرا بر بندگان خود ؟ و اخبار آسمان و زمین را از بندگان پوشیده داشته ؛ و مواد علم را در آنچه بر ایشان فرود میاید و قوام دین است از ایشان قطع فرموده ؟

اینوقت حمران عرض کرد: یا ابا جعفر؛ جان من فدای تو باد، همانا نگریستی قیام على وحسن وحسین را در دین خدا. ومقاتلت ایشان را با طواغیت(1) امت دیدار کر دی ؟ و هم در پایان کار قتل و نہب ایشان را بدست کافران نظاره فرمودی

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام يَا حُمْرَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي قَدْ كَانَ قَدَّرَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ قَضَاهُ وَ أَمْضَاهُ وَ حَتَمَهُ ثُمَّ أَجْرَاهُ فَتَقَدُّمِ عِلْمٍ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ اِلَیهِم فی ذلِکَ قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ یعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا وَ لَوْ أَنَّهُمْ يَا حُمْرَانُ حَيْثُ نَزَلَ بِهِمْ مَا نَزَلَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ إِظْهَارِ الطَّوَاغِيتِ عَلَيْهِمْ سَئلُوا اللَّهَ دْفَعَ ذَلِكَ وَ أَلَحُّوا عَلَيْهِ فِي طَلَبِ إِزَالَةِ مُلْكِ الطَّوَاغِيتِ إِذاً لَأَجَابَهُمْ وَ دَفَعَ ذَلِكَ عَنْهُمْ ثُمَّ كَانَ انْقِضَاءُ مُدَّةِ الطَّوَاغِيتِ وَ ذَهَابُ مُلْكِهِمْ أَسْرَعَ مِنْ سِلْكٍ مَنْظُومٍ انْقَطَعَ فَتَبَدَّدَ وَ مَا كَانَ ذَلِكَ الَّذِي أَصَابَهُمْ من ذلک يَا حُمْرَانُ لِذَنْبٍ اقْتَرَفُوهُ وَ لَا لِعُقُوبَةِ مَعْصِيَةٍ خَالَفُوا اللَّهَ فِيهَا وَ لَكِنْ لِمَنَازِلَ وَ كَرَامَةٍ مِنَ اللَّهِ أَرَادَ أَنْ يَبْلُغُوهَا فَلَا تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ

ابوجعفر علیه السلام فرمود : ای حمران ! خداوند تبارک و تعالی مقدر کرد این

ص: 271


1- طواغیت ، جمع طاغوت : رئیس ضلالت مانند کافر و شیطان و بت

مصائب را خاص على وحسنين عليهم السلام و فرمان کرد و امضا داشت و از پیش رسول خدا ایشان را در جمله(1) آگهی داد و ایشان دانسته و فهمیده تقدیم امتثال امر کردند. هان ای حمران ! گاهی که این دواهی دهیاء بر ایشان فرود می آمد و طواغيت امت ساخته این معادات و مبارات میشدند(2) اگر دفع ظلم ایشان و ذهاب ملک ایشان را از خدای مسئلت میکردند ، زودتر از آنکه سلک منظوم و طويلة منضود(3) را منقطع و متفرق کنی، اجابت میفرمود . ای حمران ؛ این مصائب ونوایب که بر اهل بیت فرود آمد، بکیفر جرم و جریرتی یا عقوبتی بمکافات معصيتي نبود ؛ بلکه از برای ادراک منازلی منیع و کرامتی رفیع بود و خداوند همی خواست ایشان را بدانمقام بلند و محل ارجمند ارتقا دهد. پس نباید شما جواسیس حواس را در معابر مجاهیل عبور دهید(4)

ابتلای اولیاء بواسطه گناه نیست

و دیگر در خصال القطان سند بصادق آل محمد علیه السلام منتهی میشود

قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: إِنَّ أَیُّوبَ اُبْتُلِیَ سَبْعَ سِنِینَ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ وَ إِنَّ اَلْأَنْبِیَاءَ لاَ یُذْنِبُونَ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لاَ یُذْنِبُونَ(5) وَ لاَ یَزِیغُونَ وَ لاَ یَرْتَکِبُونَ ذَنْباً صَغِیراً وَ لاَ کَبِیراً وَ قَالَ إِنَّ أَیُّوبَ مَعَ جَمِیعِ مَا اُبْتُلِیَ بِهِ لَمْ تُنْتِنْ لَهُ رَائِحَهٌ وَ لاَ قَبُحَتْ لَهُ صُورَهٌ وَ لاَ خَرَجَتْ مِنْهُ مِدَّهٌ مِنْ دَمٍ وَ لاَ قَیْحٌ وَ لاَ اِسْتَقْذَرَهُ أَحَدٌ رَآهُ وَ لاَ اِسْتَوْحَشَ مِنْهُ أَحَدٌ شَاهَدَهُ وَ لاَ تَدَوَّدَ شَیْءٌ مِنْ جَسَدِهِ وَ کَذَا یَصْنَعُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِجَمِیعِ مَنْ یَبْتَلِیهِ

ص: 272


1- در جمله : بطور اجمال و مختصر
2- آماده جنک و دشمنی میشدند
3- مقصود از این دو کلمه ، دانه های مرتب برشته کشیده است مانند تسبیح و گردن بند
4- شما نباید خیالات و توهمات باطل و فاسد کنید
5- جملة ( لا يذنبون ) زائد پا مصحف بنظر میرسد

مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ اَلْمُکَرَّمِینَ عَلَیْهِ وَ إِنَّمَا اِجْتَنَبَهُ اَلنَّاسُ لِفَقْرِهِ وَ ضَعْفِهِ فِی ظَاهِرِ أَمْرِهِ لجَهْلِهِمْ بِمَا لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ مِنَ اَلتَّأْیِیدِ وَ اَلْفَرَجِ

صادق آل محمد میفرماید : ایوب پیغمبر علی نبینا و علیه السلام، هرگز آلایش جرم و جریرت در ساحت او راه نکرد، زیرا که بحکم عصمت. انبیا پاک و پاکیزه اند و بر طریق نکوهیده نروند و مرتکب معاصی نشوند. با اینهمه هفت سال در شکنج ابتلا و امتحان ، دستخوش محن ورنج بود، لکن با شدت آلام و کثرت اسقام رایحه عفن(1) از وی برندمید و صورتی زشت و مکروه از وی دیدار نشد وخون و چرک از جراحات او سیلان نیافت و مصاحبت او کسی را پلید نساخت و جسد او سبب تولید کرم نگشت . خداوند پیغمبران را بدینگونه آفرید و مردمان از نظاره صنعت و فقر او از وی کناره میجستند و از قربت او در حضرت الهی آگهی نداشتند .

قَالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم أَعْظَمُ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِیَاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ إِنَّمَا ابْتَلَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْبَلَاءِ الْعَظِیمِ الَّذِی یَهُونُ مَعَهُ عَلَی جَمِیعِ النَّاسِ لِئَلَّا یَدَّعُوا لَهُ الرُّبُوبِیَّهَ إِذَا شَاهَدُوا مَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُوصِلَهُ إِلَیْهِ مِنْ عَظَائِمِ نِعَمِهِ الله تَعَالَی مَتَی شَاهَدُوهُ(2)، لِیَسْتَدِلُّوا بِذَلِکَ عَلَی أَنَّ الثَّوَابَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی ضَرْبَیْنِ: اسْتِحْقَاقٍ وَ اخْتِصَاصٍ. وَ لِئَلَّا یَحْتَقِرُوا ضَعِیفاً لِضَعْفِهِ وَ لَا فَقِیراً لِفَقْرِهِ وَ لَا مَرِیضاً لِمَرَضِهِ. وَ لِیَعْلَمُ أنَّهُ یُسْقِمُ مَنْ یَشَاءُ وَ یَشْفِی مَنْ یَشَاءُ مَتَی شَاءَ کَیْفَ شَاءَ بِأَیِّ سَبَبٍ شَاءَ وَ یَجْعَلُ ذَلِکَ عِبْرَهً لِمَنْ شَاءَ وَ شَقَاوَهً لِمَنْ شَاءَ وَ سَعَادَهً لِمَنْ شَاءَ؛ وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی جَمِیعِ ذَلِکَ عَدْلٌ

ص: 273


1- رائحة عفن : بوی بدو کریه
2- عبارت مضطربست

فِی قَضَائِهِ حَکِیمٌ فِی أَفْعَالِهِ لَا یَفْعَلُ بِعِبَادِهِ إِلَّا الْأَصْلَحَ لَهُمْ وَ لَا قُوَّهَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ

رسول خدای میفرماید : از همه مردمان افزون ، انبیا ممتحن و مبتلا گردند و چند که بزرگتر باشند ، بلاي ايشان عظیم تر باشد. همانا خداوند ایشانرا ببلای عظیم ممتحن داشت، تا مردمان ایشانرا بر بوبیت نستایند، گاهی که نعمت های خدا را در روی ایشان متواتر بینند، استدلال کنند که در حضرت حق ادراک ثواب برد و گونه است : یکی از در استحقاق و آندیگر از در اختصاص تاخرد نشمارند ضعفا را و ذلیل نگیرند فقرا را و زبون ندانند مرضی را و مکشوف افتد که خداوند بیمار کند هر که را خواهد و شفا دهد هر کرا خواهد و این کردار را آیت اعتبار و اختبار(1) کند از برای هر کس که خواهد و پیرایه شقاوت شود از برای هر کس که خواهد و سر مایه سعادت گردد از برای هر کسی که خواهد و در این جمله جز بعدل حکم نراند و جز بحکمت کار نکند و در حق بندگان ، جز بطریقی که اصلح حال ایشان باشد ، سلوک ندهد و مر بندگان را جز نیروی خداوند قدرتی و جنبشی باشد.

تفسيروما اصابکم من مصيبة

و دیگر در قرب الاسناد مسطور است که : از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کردند از آیه مبارکه

«وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ (2) » فَقَالَ : وَ هُوَ يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ.

خلاصه معنی آنست که مصائب شما کیفر معاصی شما است و خداوند بسیار از این معاصی را بپاداش مصایب معفو میدارد . سائل عرض کرد: چه میفرمایی با مصایبی که بعلی و اهلبيت او رسید؟ کنایت از آنکه ایشانرا گناهی نبود ، فرمود :

ص: 274


1- اختبار : آزمایش
2- سوره 42 آیه 29

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ كَانَ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ عزوجل كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً مِنْ غیر ذَنْبٍ

میفرماید : رسول خدای، روزی هفتاد کرت توبت و انابت بحضرت حق می آورد. و حال آنکه از جميع معاصي صغيره وکبيره معصوم بود.

و دیگر در معانی الاخبار نیز بطریق دیگر مسطور است که : از ابوعبدالله از این آیه مبارکه پرسش کرد:

« وَ مَا أصابکم مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ (1)»

آنگاه عرض کرد: که آیا آنمصائب که بر علی و اهلبيت او فرود آمد ، بمکافات آن جرم وجریر تی است(2) که خود بدست کرده اند . و حال آنکه اهل بیت طهارت وعصمت بودند ؟

فَقَالَ علیه السلام إِنَّ رَسُول اللهِ : کَانَ یَتُوبُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَسْتَغْفِرُهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَخُصُّ أَوْلِیَائهُ بِالْمَصَائِبِ لِیَأْجُرَهُمْ عَلَیْهَا مِنْ غَیْرِ ذَنْب

فرمود : رسول خدای شبان روزی صد کرت بتوبت و انابت میپرداخت و استغفار میفرمود ، و حال آنکه هرگز دامان عصمتش بگناهی آلایش ندید . همانا استغفار و توبت وزحمت مصیبت از برای مسلمانان تخفیف جرم و جریر تست و از برای انبيا و ائمه هدی ، رفعت درجت و علو منزلت است.

چرا خداوند دشمنش را بر حسین (علیه السلام) مسلط کرد؟

و دیگر در کتاب اکمال الدین و علل الشرایع و احتجاج از محمد بن ابراهيم ابن اسحاق الطالقانی مرویست میگوید: حاضر خدمت شیخ ابو القاسم حسين بن

ص: 275


1- سوره 42 آیه 29
2- جرم و جریره : گناه و جنایت

روح قدس الله روحه بودم . على بن عيسى القصری با جماعتی نیز حاضر بود. مردی برخاست و گفت : يا أبا القاسم ! مرا مسئلتی است ، فرمود: بگوی تا چه داری ؟ عرض کرد: آیا حسین بن علی دوست خدای بود ؟ فرمود: بی شک حبیب الله است : عرض کرد: آیا قاتل حسین دشمن خدا است؟ فرمود : بی شک عدو الله است ، گفت: آیا جایز است که خداوند دشمن خود را بر دوست خود مسلط فرماید ؟ فرمود :. گوش دار تا چه گویم

همانا خداوند بشهادت عیان(1) مردم را مخاطب نساخت و مشافهه(2) با ایشان سخن نکرد، بلکه پیغمبرانرا برانگیخت و بدیشان فرستاد از جنس ایشان وصنف ایشان و مانند ایشان تا با یکدیگر طعام خورند و در کوی و بازارطواف دهند. مردمان با پیغمبران گفتند : شما یکتن از امثال ما باشید ، این تشریع و امر و نهی چیست؟ ما از شما چیزی نپذیریم و فرمان نبریم ، جز اینکه امری بدست گیرید که ما از مثل آن عاجز باشیم(3) تا بدانیم که شما مخصوصانید و توانائید بدانچه خواهید . لاجرم خداوند بدست ایشان آیات و معجزات نهاد، چند که مردمان از اتيان بمثل آن عاجز شدند . مانند طوفان که بعد از انذار و اعذار ، طاغیان و متمردان را غرقه ساخت و دیگر آتش نمرود را خلیل بر دو سلام آورد. و بدست صالح علیه السلام ناقه از سنک بيرون کرد و شیر از پستانش جریان یافت. و بدست موسی . بحر را بشکافت وسنگی را ذهاب دوازده چشمه ساخت(4) و عصای او را اژدهای سحر آغال فرمود(5) و چون نوبت بعیسی افتاد ، اکمه و ابرص(6) را شفا داد و مردگا نرا از گور برانگیخت و زندگانی باز داد. و از آنچه مردمان میخورند و ذخیره میگذارند، آگهی داد. و بدست محمد قمردونیمه شد و جانوران بهیمه مانند شتر و گرک و جز آنان با او سخن

ص: 276


1- شهادت عیان : حضور شخصی
2- مشافهة : رو برو سخن گفتن
3- شما کاری بکنید که ما از انجام مانند آن عاجز باشیم، و لذا این کار را در اصطلاح معجزه مینامند .
4- از سنگی 12 چشمه جاری کرد که قرآن مجید قصه آن را در سوره بقره (2) بیان میکند
5- این قصه در سوره نمل (27-10) بیان شده است
6- اکمه : کور مادر زاد ابرص : پیس « این موضوع در سوره سوم و پنجم قرآن کریم ذکر شده است »

کردند. چون مردمان از آوردن امثال این معجزات عاجز شدند ، ایمان آوردند

و از آن سوی خداوند عزوجل این پیغمبرانرا با این آیات ومعجزات گاهی غالب و گاهی مغلوب ، گاهی قاهر و گاهی مقهور ساخت ، اگر همواره قاهر وغالب بودند و بدست اختیار مبتلا و ممتحن نیامدند ، مردمان ایشان را بخدائی میستودند و پرستش میکردند و فضل صبوری و شکیبائی انبیا در بلا ومحن بمیزان اختبار رفت. و خداوند این پیغمبرانرا در همه حال، چون مردم دیگر داشت. همگان در ابتلا و امتحان مانند مردمان رنجه شدند و شکنجه دیدند ، لکن وقت بليه صابر بودند و هنگام غلبه شاکر و در همه احوال خاشع و متواضع بودند و متجبر ومتکبر نزیستند ، از برای آنکه مردمان بدانند که : این پیغمبرانرا نیز یزدانی و آفریننده ایست ، او را ستایش و نیایش برند و پیغمبران را اطاعت نمایند و ایشان را در زمین حجت خدای دانند و آنکس که تجاوز کند از حد ایشان و ایشانرا بربوبیت و الوهیت بستاید ، یا با ایشان مخالفت ومعاندت آغازد ، انکار کرده باشد بدانچه انبيا آورده اند

« لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ یَحیی مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ (1)»

محمد بن ابراهيم بن اسحق میگوید : چون حسین بن روح قدس الله روحه ، این حدیث را بخاتمت آورد . من برفتم و بامداد دیگر عزیمت درست کردم که حاضر خدمت او شوم و پرسش کنم که این کلمات از ترشحات خاطر دریا مقاطر است که دی فرمودی(2) یا از امام علیه السلام شنودی . چون. حاضر شدم بی آنکه مکنون خاطر را مکشوف دارم ، فرمود : ای محمد بن ابراهيم ! .

لَأَنْ أَخِرَّ مِنَ السَّمَاءِ وَ تَخْطَفَنِي الطیرُ أَوْ تَهْوِي بِي الرِّيحُ فِي مَکانٍ سَحِيقٍ

ص: 277


1- قرآن کریم « 8- 44 »
2- یعنی آنچه دیروز فرمودی از جانب خود شما است

أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَقُولَ فِي دِينِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ بِرَأیي وَ مِنْ عِنْدِ نَفْسِي ، بَلْ ذَلِكَ مِنَ الْأَصْلِ وَ مَسْمُوعُ مِنَ الْحُجَّةِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ .

میفرماید : اگر از آسمان در افتم و عقاب مرا برباید ، باصرصری عاصف(1) مرا در پیچید ودر بیابانی قفر در افکند ، در نزد من محبوبتر است از آنکه سخن برای خویش گفته باشم یا نکتی از خویش بر تراشم. همانا این جمله از مبدأ فیض (2) و مسموع از قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است

در کتاب خصال سند ببشير همدانی منتهی میشود، میگوید از ابی اسحق سؤال کردم که : چه وقت مردم ذلیل شدند؟

قَالَ : حِينَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ ادُّعِيَ زِيَادٍ وَ قَتَلَ حِجْرُ بْنُ عَدِيٍّ

دیگر مردم از ذلت رهائی ندیدند.

ذکر ثواب گریستن در مصیبت حسین و سایر ائمه هدی عليهم السلام

در خصال اربعمأة سند باميرالمؤمنين علیه السلام میپیوندد

قال علیه السلام: إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی اِطَّلَعَ إِلَی اَلْأَرْضِ فَاخْتَارَنَا وَ اِخْتَارَ لَنَا شِیعَهً یَنْصُرُونَنَا وَ یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَ یَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ فِینَا أُولَئِکَ مِنَّا وَ إِلَیْنَا و قالَ علیه السلام كُلُّ عَينٍ يَومَ القِيامَةِ باكِيَةٌ و كُلُّ عَينٍ يَومَ القِيامَةِ ساهِرَةٌ ، إلاّ عَينَ مَنِ اختَصَّهُ اللّه ُ بِكَرامَتِهِ و بَکى

ص: 278


1- صر صر عاصف : تند باد شدید
2- کلمه « اصل» از زمان صادقين عليهما السلام اصطلاح خاصی پیدا کرده و تا این زمان هم در لسان متشرعه بکار میرود و آن اصطلاح این است که : هريک از شاگردان آن دو حضرت احادیثی را که از زبان مبارک ایشان استماع نموده، مینوشتند و مجموع کتاب ورسالة انها «اصل» نامیده میشد و مقصود حسین بن روح از کلمه اصل همین است، ولی مرحوم سپهر گویا متذکر این اصطلاح نبوده و آن را بمبدء فیض معنا فرموده است

عَلى من يُنتَهَكُ مِنَ الحُسَينِ و آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم

میفرماید : خداوند تبارک وتعالى مشرف و مطلع شد بر ارض و ما را اختیار کرد و برگزید، آنگاه اختیار کرد از برای ما شیعیان ما را تا نصرت میکنند ما را و شاد میشوند در شادی ما و محزون میشوند در حزن و اندوه ما و بذل میکنند جان و مال خود را در راه ما . ایشانند از ما و دل باما دارند. آنگاه فرمود: چشمها در روز قیامت گریان است و خواب در هیچ چشمی در نمی آید، الا در چشمی که بر حسین و اهل بیت رسول خدا میگرید.

آمرزش گریه کننده بر حسين

و دیگر در مجالس مفید و امالی طوسی مسطور است که : باسناد معتبره از حسین بن علی علیهما السلام مرویست

قَالَ : مَا مِنْ عَبْدٍ قَطَرَتْ عَيْنَاهُ فِينَا قَطْرَةٍ أَوْ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ فِينَا دَمْعَةً إِلَّا بَوءهُ اللَّهُ بِهَا فِي الْجَنَّةِ حُقُباً

میفرماید : بنده ای نیست که چشمهایش در مصیبت ما قطره ای بچکاند يا دمعه ای(1) بریزاند . الا آنکه خداوند او را جاودانه در بهشت جای دهد.

و در تفسیر علی بن ابراهيم ، سند بعلی بن الحسين عليهما السلام پیوسته می شود .

یَقُولُ: أَیُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ لِقَتْلِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ دَمْعَهً حَتَّی تَسِیلَ عَلَی خَدِّهِ بَوَّأَهُ اَللَّهُ بِهَا فِی اَلْجَنَّهِ غُرَفاً یَسْکُنُهَا أَحْقَاباً وَ أَیُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ دَمْعاً حَتَّی یَسِیلَ عَلَی خَدِّهِ لِأَذًی مَسَّنَا مِنْ عَدُوِّنَا فِی اَلدُّنْیَا بَوَّءهُ اَللَّهُ مُبَوَّأَ صِدْقٍ فِی اَلْجَنَّهِ وَ أَیُّمَا مُؤْمِنٍ مَسَّهُ أَذًی فِینَا فَدَمَعَتْ عَیْنَاهُ حَتَّی یَسِیلَ دَمْعُهُ عَلَی خَدَّیْهِ مِنْ مَضَاضَهِ مَا أُوذِیَ فِینَا صَرَفَ اَللَّهُ عَنْ وَجْهِهِ

ص: 279


1- دمعه . اشک چشم

اَلْأَذَی وَ آمَنَهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ مِنْ سَخَطِهِ وَ اَلنَّارِ .

میفرماید : هر مؤمنی که بگرید برقتل حسین ، چند که جاری شود اشکش بر چهره ، خداوند او را جاودانه در غرفه اي از غرفات بهشت جای دهد. و هر مؤمنی که آب چشمش فرو دود ، در اندوه ستمی که از دشمنان برما آمد ، خداوند او را در بهشت منزلت صديقين عطا فرماید . و هر مؤمنی که در راه ما زحمت بیند و اشکش بر چهره روان گردد ، از وجعی و ستمی که بر ما فرود آمد، خداوند رنج و ستم از او بگرداند و در قیامت اورا از آتش جهنم ایمن دارد . و در کامل الزياره و کتاب ثواب الاعمال بطریق دیگر ، مثل این حديث مسطور است .

ثواب گريه برحسين عليه السلام

و دیگر از ابو عبدالله صادق آل محمد مرويست

قَالَ لِفُضَیْلٍ تَجْلِسُونَ وَ تُحَدِّثُونَ قَالَ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ إِنَّ تِلْکَ اَلْمَجَالِسَ أُحِبُّهَا فَأَحْیُوا أَمْرَنَا یَا فُضَیْلُ مَنْ ذَکَرَنَا أَوْ ذُکِرْنَا عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَیْنِهِ مِثْلُ جَنَاحِ اَلذُّبَابِ غَفَرَ اَللَّهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ کَانَتْ أَکْثَرَ مِنْ زَبَدِ اَلْبَحْرِ .

فرمود: ای فضيل ؛ آیا شما با یکدیگر مجالست میکنید ؟ و محادثت می۔ افکنید ؟ عرض کرد: جان من فدای تو باد ، چرا نکنیم ؟ فرمود : دوست دارم چنين مجالس را، زنده دارید امر ما را . هان ای فضیل ! کسی که یاد کند ما را و مصايب ما را باز گوید یا در نزد او مصایب ما مذکور شود و باندازه بال مگسی آب از چشم او بچکاند ، خداوند گناهان او را اگر چند از کف دریا های جهان افزون باشد بریزاند ، وهمانند این حدیث است که برقی بن یزید از ابو عبدالله علیه السلام بفضیل پیوسته میدارد

قَالَ: مَنْ ذُکِرْنَا عِنْدَهُ فَفَاضَتْ عَیْنَاهُ وَ لَوْ مِثْلَ جَنَاحِ اَلذُّبَابِ

ص: 280

غَفَرَ اَللَّهُ له ذُنُوبَهُ وَ لَوْ کَانَ مِثْلَ زَبَدِ اَلْبَحْرِ ،

و در تفسير على بن ابراهیم از ابی عبدالله علیه السلام مرویست

قال : مِنْ ذَکَرَنَا أَوْ ذُکِرْنَا عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَیْنِهِ دَمْعٌ مِثْلُ جَنَاحِ البَعُوضَهٍ غَفَرَ اَللَّهُ له ذُنُوبَهُ وَ لَوْ کَانَ مِثْلَ زَبَدِ اَلْبَحْرِ

ثواب هم وغم بر مظلومیت حسین (علیه السلام)

و دیگر در مجالس مفید و امالی طوسی سند بابان بن تغلب پیوسته می شود میگوید :

قالَ أبو عَبدِ اللهِ علیه السلام: نَفَسُ اَلْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِیحٌ وَ هَمُّهُ عِبَادَهٌ وَ کِتْمَانُ سِرِّنَا جِهَادٌ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ یَجِبُ أَنْ یُکْتَبَ هَذَا اَلْحَدِیثُ بِالذَّهَبِ

صادق آل محمد میفرماید : آنکس که در مظلومیت ما مهموم باشد ، هر نفسی که بر می آورد تسبیحی است و اندوه اوعبادتی است و پوشیدن اسرار ما از بیگانگان در راه خدا جهادی است. آنگاه میفرماید : واجب می کند که این حدیث با زرناب(1) نگاشته آید.

و نیز در امالی طوسی سند بابی عماره کوفی میرسد، میگوید : از جعفر بن محمد عليهما السلام شنیدم که میفرمود :

مَنْ دَمَعَتْ عَیْنُهُ فِینَا دَمْعَهً لِدَمٍ سُفِکَ لَنَا أَوْ حَقٍّ لَنَا نُقِصْنَاهُ أَوْ عِرْضٍ اُنْتُهِکَ لَنَا أَوْ لِأَحَدٍ مِنْ شِیعَتِنَا بَوَّءَهُ اَللَّهُ تَعَالَی فِی اَلْجَنَّهِ حُقُباً

میفرماید: هر کس قطره ای اشک از چشمش بچکاند در اندوه خونی که از ما ریخته شده است یاحقی که از ما کاسته باشند یاعرضی که از ما یا یکتن از شیعیان ما هنک شده باشد، خداوند

ص: 281


1- زرناب : طلای خالص و بيغش

او را در جنان جاویدان جای میدهد .

در ثواب گریه بر حسين عليه السلام

و دیگر در کامل الزیاره سند بفضیل میپیوندد

قَالَ أَبُو عَبدِاللهِ : مَنْ ذُکِرْنَا عِنْدَهُ فَفَاضَتْ عَیْنَاهُ وَ لَوْ مِثْلَ جَنَاحِ اَلذُّبَابِ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ کَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ اَلْبَحْرِ

میفرماید : هر کس ذکر مصیبت ما را گوش دارد و اشک از چشمش ببارد ، اگر چند بمقدار پر مگسي باشد ، گناهان او آمرزیده گردد، اگر بشمار کف دریا باشد . و نیز در کامل الزیاره بکر بن محمد ابی عبدالله علیه السلام بدینگونه خبر میدهد و حکیم بن داود بفضیل بن فضاله سند میرساند

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : مَنْ ذُكِرْنَا عِنْدَهُ فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ ، حَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ عَلَى النَّارِ.

یعنی هر کس مصائب ما را بشنود و چشمش بگرید ، خداوند آتش جهنم را بر وی حرام گرداند . و نیز از ابو عبدالله مرویست

قَالَ: لِکُلِّ سِرٍّ ثَوَابٌ إِلَّا الدَّمْعَةَ فِینَا

میفرماید : از برای کتمان هر سری از اسرار ما اهلبيت ثوابی است، مگر گریستن در مصیبت ما که متحمل ریا و سمعه نیست، یا اینکه هر مصیبتی را کس کتمان نماید و صبر فرماید ، موجب ثواب عظیم باشد ، الا گریستن در مصایب ما که کتمان نشاید وصبر نباید ، با اینکه از برای هر طاعتی ثوابی مقدر است ، مگر گریستن برما که ثوابش از اندازه تقدیر بیرون است .

حديث مسمع در زیارت حسین (علیه السلام)

و دیگر در کامل الزیاره سند بمسمع کردین منتهی میشود، میگوید : ابو عبدالله علیه السلام مرا فرمود: ای مسمع! تو از اهل عراقی، آیا حاضر نشدی بزیارت قبر

ص: 282

حسين علیه السلام عرض کردم : حاضر نشدم ، فرمود : تا چه باز داشت تو را ؟ گفتم : من مردی از اهل بصره ام و در نزد ما جماعتی از دوستان خلیفه اند و دشمنان ما نیز بسیارند و در گرد ما از قبایل نصاب و اعدای امیر المؤمنين على علیه السلام فراوان باشند، ایمن نیستم که در نزد پسر های سلیمان بدین صفت شناخته شوم و کید و کين من در خاطر ایشان اندوخته گردد . فرمود : ای مسمع بیاد نمی آوری وجزع نمیکنی از آن ستم که ایشان در حق ما روا داشتند و عرض کردم : چگونه فراموش میکنم؟! چند میگریم و جوعان می نشینم که آثار جوع و بکا ازمن نمودار میشود و اهل من در من دیدار میکنند

قَالَ: رَحِمَ اللهُ دَمعَتَک، اَما اَنّک مِنَ الَّذینَ یَعُدُّون فی اَهلِ الجَزَعِ لَنَا. وَ الَّذینَ یَفرَحُونَ لِفَرَحِنا وَ یَحزَنُونَ لِحُزنِنا وَ یَخافُونَ لِخَوفِنا و یَأمَنُونَ اِذا آمنا، اَما اِنَّکَ سَتَری عِندَ مَوتِکَ حُضورَ آبائی لَکَ وَ وَصیَّتَهُم مَلِکَ المَوتِ بِکَ وَ ما یُلَقّونَک بِهِ مِنَ البِشارَۀِ ما تَقَرُّ بِهِ عَینُکَ فَمَلِکُ المَوتِ اَرَقَّ عَلَیکَ وَ اَشَدَّ رَحمَۀ لَکَ مِنَ الاَمّ الشَّفیقَۀِ عَلَی وَلَدِها

فرمود: خداوند رحمت کناد بر گریستن تو ، همانا تو در شمار اهل جزعی از برای ما، و از آنانی که شاد میشوی در شادی ما و محزون میشوی در حزن ما و بیمناک میگردی هنگام خوف ما و ایمن می باشی گاهی که ما ایمن میباشیم . آگاه باش که زود باشد که دیدار کنی هنگام موت پدران ما را نگران باشی که وصیت می کنند ملک الموت را در حق تو و بشارت دهند تورا بچیزی که چشم تو را روشن کند ، آنگاه ملک الموت بر تو از مادر مهربان بر فرزند شفیق تر گردد . مسمع گوید: چون این کلمات بفرمود ، بگریست ، من نیز بگریستم. آنگاه فرمود:

الحَمدُ للّهِِ الَّذی فَضَّلَنا عَلی خَلقِهِ بِالرَّحمَهِ ، و خَصَّنا أهلَ البَیتِ بِالرَّحمَهِ

ص: 283

یا مِسمَعُ ! إنَّ الأَرضَ وَالسَّماءَ لَتَبکی مُنذُ قُتِلَ أمیرُ المُؤمِنینَ رَحمَهً لَنا ، و ما بَکی لَنا مِنَ المَلائِکَهِ أکثَرُ ، و ما رَقَأَت دُموعُ المَلائِکَهِ مُنذُ قُتِلنا ، و ما بَکی أحَدٌ رَحمَهً لَنا و لِما لَقینا ، إلّا رَحِمَهُ اللّهُ قَبلَ أن تَخرُجَ الدَّمعَهُ مِن عَینِهِ ، فَإِذا سالَ دُموعُهُ عَلی خَدِّهِ ، فَلَو أنَّ قَطرَهً مِن دُموعِهِ سَقَطَت فی جَهَنَّمَ لَأَطفَأَت حَرَّها حَتّی لا یوجَدُ لَها حَرٌّ ، و إنَّ الموجَعَ قَلبُهُ لَنا لَیَفرَحُ یَومَ یَرانا عِندَ مَوتِهِ ، فَرحَهً لا تَزالُ تِلکَ الفَرحَهُ فی قَلبِهِ حَتّی یَرِدَ عَلَینَا الحَوضَ ، و إنَّ الکَوثَرَ لَیَفرَحُ بِمُحِبِّنا إذا وَرَدَ عَلَیهِ ، حَتّی أنَّهُ لَیُذیقُهُ مِن ضُروبِ الطَّعامِ ما لا یَشتَهی أن یَصدُرَ عَنهُ . یا مِسمَعُ ! مَن شَرِبَ مِنهُ شَربَهً لَم یَظمَأ بَعدَها أبَدا ، و لَم یَشقِ بَعدَها أبَدا ، و هُوَ فی بردِ الکافورِ ، و ریحِ المِسکِ ، و طَعمِ الزَّنجَبیلِ ، أحلی مِنَ العَسَلِ ، و ألیَنُ مِنَ الزَّبَدِ ، و أصفی مِنَ الدَّمعِ ، و أذکی مِنَ العَنبَرِ ، یَخرُجُ مِن تَسنیمٍ و یَمُرُّ بِأَنهارِ الجِنانِ ، یَجری علی رَضراضِ الدُّرِّ وَ الیاقوتِ ، فیهِ مِنَ القُدحانِ أکثَرُ مِن عَدَدِ نُجومِ السَّماءِ ، یوجَدُ ریحُهُ مِن مَسیرَهِ ألفِ عامٍ ، قُدحانُهُ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّهِ وألوانِ الجَوهَرِ ، یَفوحُ فی وَجهِ الشّارِبِ مِنهُ کُلُّ فائِحَهٍ حَتّی یَقولَ الشّارِبُ مِنهُ : لَیتَنی تُرِکتُ هیهُنا لا أبغی بِهذا بَدَلاً ، ولا عَنهُ تَحویلاً .

یعنی سپاس و ستایش خداوندی را که فضیلت داد ما را بر آفرینش ازدر رحمت

ص: 284

مخصوص داشت ما اهل بیت را از در رحمت . ای مسمع! زمین و آسمان گریست روز قتل اميرالمؤمنين از در رحمت برما. وملائکه از آسمان و زمین افزون گریست برما. وسرشک فریشتگان در قتل ما افزون بود. و هیچکس برما گریان نشد از در شفقت و از برای مصائبی که دیدار کردیم ، جز آنکه از آن پیش که آب چشمش بر چهره بدود ، خداوند او را بیامرزید و گاهی که سرشکش بر چهره سیلان یافت . اگر قطره ای از آن در جهنم افتادی حر نار فرو نشستی ، چند که سورت حرارت ناپدید گشتی . همانا قلبی که دردناک است از برای ما در روز مرک که ما را دیدار میکند. ، ادراک مسرتی وفرحتی میفرماید . و آن سرور و فرح، همواره ملازمت خدمت او مینماید ، تا گاهی که در کنار حوض کوثر برما در آید. همانا کوثرشاد میشود بورود دوست ما. و او را سیر و سیراب می نمایداز ضروب طعام وشراب از اشیائی که هرگز آرزوی او راه بتمنای آن نبرده باشد.

هان ای مسمع ! کسی که شربتی از آن شراب نوشید هرگز تشنه نشود و مایل نگردد و آن شراب را برودت(1) کافور و رائحه مشک و طعم زنجبیل است و شیرین تر از عسل و نرم تر از کف و صافی تر از آب دیده و پاکیزه تر از عنبر باشد . بیرون می شود از نهر تسنيم(2)و میگذرد در انهار بهشت و سیلان مینماید بر سنگپاره ها که همگی مروارید و یاقوتند. و افزون از شمار ستارگان آسمان قدحها دیدار شود که رایحه آنرا از گردش هزاز ساله راه تلقى توان نمود . و این قدحها از زر و سیم آکنده بالوان جواهر است . و رایحه آن بتمام فايحه بر میزند بر روی شارب آن ، چنانکه شارب آن گوید : کاش مرا دست باز میداشتند و بجای میگذاشتند، هرگز طلب نمیکردم از برای این مقام بدلی، و در خاطر راه نمیدادم نقلی و تحویلی ، آنگاه فرمود:

أَمَا إِنَّكَ يَا مِسْمَعُ کُردینُ مِمَّنْ تَرْوَى عَنْهُ وَ مَا مِنْ عَيْنٍ بَكَتْ لَنَا

ص: 285


1- برودت : سردی
2- نهر تسنیم : نهریست در بهشت که قرآن مجيد بدان اشارت میفرماید : « و مزاجه من تسنیم»

الا نُعِّمَت بِالنَّظَرِ إلَی الکَوثَرِ ، و سُقِیَت مِنهُ مَن أحَبَّنا ، فإنَّ الشّارِبَ مِنهُ لَیُعطی مِنَ اللَّذَّهِ وَالطَّعمِ وَالشَّهوَهِ لَهُ مِمّا یُعطاهُ مَن هُوَ دونَهُ فی حُبِّنا ، و إنَّ عَلَی الکَوثَرِ أمیرَ المُؤمِنینَ و فی یَدِهِ عَصاً مِن عَوسَجٍ یُحَطِّمُ بِها أعدائنا، فَیَقولُ الرَّجُلُ مِنهُم : إنّی أشهَدُ الشَّهادَتَینِ ، فَیَقولُ : اِنطَلِق إلی إمامِکَ فُلانٍ فَاسئلهُ أن یَشفَعَ لَکَ ، فَیَقولُ : یَتَبَرّءُ مِنّی إمامِیَ الَّذی تَذکُرُهُ ، فَیقولُ : اِرجِع إلی وَ راءکَ فَقُل لِلَّذی کُنتَ تَتَوَلّاهُ و تُقَدِّمُهُ عَلَی الخَلقِ ، فَاسئلهُ إذا کاَنَ عِندَکَ خَیرَ الخَلقِ أن یَشفَعَ لَکَ ، فَإِنَّ خَیرَ الخَلقِ حَقیقٌ أن لا یُرَدَّ إذا شُفِّعَ ، فَیَقولُ : إنّی أهلِکُ عَطَشا ، فَیَقولُ لَهُ : زادَکَ اللّهُ ظَمَأً ، و زادَکَ اللّهُ عَطَشا . قُلتُ : جُعِلتُ فِداکَ ! و کَیفَ یَقدِرُ عَلَی الدُّنُوِّ مِنَ الحَوضِ و لَم یَقدِر عَلَیهِ غَیرُهُ ؟ فَقالَ : وَرِعَ عَن أشیاءَ قَبیحَهٍ ، و کَفَّ عَن شَتمِنا إذا ذَکَرَنا ، و تَرَکَ أشیاءَ اجتَری عَلَیها غَیرُهُ ، و لَیسَ ذلِکَ لِحُبِّنا و لا لِهَویً مِنهُ لَنا ، و لکِن ذلِکَ لِشِدَّهِ اجتِهادِهِ فی عِبادَتِهِ و تَدَیُّنِهِ ، و لِما قَد شُغِلَ به نَفسُهُ عَن ذِکرِ النّاسِ ، وَأَمّا قَلبُهُ فَمُنافِقٌ ، و دینُهُ النَّصبُ و اتِّباعِ أهلِ النَّصبِ و وِلایَهِ الماضینَ ، وَ تَقَدَّمَهُ لَهُمَا علی کلَ أَحَدُ .

فرمود : ای مسمع کردین! تو از آنانی که سیراب شوی از کوثر و نیست کسی که بر ما بگرید ، جز اینکه دیدار کند کوثر را و سقایت بدست کند. همانا بهره دوستان ما از کوثر باندازه محبت ایشانست . هریکرا محبت ما افزون است

ص: 286

بهره او افزون باشد و امیر المؤمنين که صاحب حوض است ، در کنار حوض ایستاده شود و عصائی از عوسج(1) بدست کند و دشمنان ما را براند . مردي از دشمنان ما میگوید : یا امیرالمؤمنین ! من کلمه شهادتین بر زبان رانده ام، میفرماید: بنزد فلان که اورا امام خود دانستی میرو، و مسئلت میکن تا تو را شفیع باشد ، عرض میکند آنکس را که میفرمائی امروز از من برائت میجوید ، میفرماید : باز شو بسوی او و خواستار شو از او ، چه او را دوستار بودی و بر همگان مقدم میداشتی و خير خلق خدا می انگاشتی و سزاوار نیست که شفاعت خير خلق خدا پذیرفته نگردد ، عرض میکند : وی امروز میگوید : من از تشنگی دستخوش هلاکتم ، میفرماید: خداوند تشنگی وی را بزيادت کناد.

چون سخن بدينجا آمد ، مسمع کردین عرض کرد: جان من فدای تو باد این کافر بیرون دیگر کافران این منزلت از کجا بدست کرد ، که نزديک حوض آمد و امکان مسئلت یافت ؟ فرمود : این مرد از ارتکاب اشیاء قبيحه اجتناب میجست و سب و شتم ما را پسنده نمیداشت ، لکن نه از دوستی ما این صفت اختیار کرد ، بلکه از اجتهاد خود و تدین خود قدح ناس را ستوده نمیدانست. اما با قلب منافق با اهل نصب موافق بود و دو تن از گذشتگان را بر تمامت مردم گزیده میدانست .

ثواب گریه بر آل محمد

اشاره

و دیگر در امالى صدوق مسطور است :

قَالَ اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ : مَنْ تَذَکَّرَ مُصَابَنَا وَ بَکَی لِمَا اُرْتُکِبَ مِنَّا کَانَ مَعَنَا فِی دَرَجَتِنَا یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ مَنْ ذُکِّرَ بِمُصَابِنَا فَبَکَی وَ أَبْکَی لَمْ تَبْکِ عَیْنُهُ یَوْمَ تَبْکِی اَلْعُیُونُ وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً یُحْیَی فِیهِ أَمْرُنَا لَمْ یَمُتْ

ص: 287


1- عوسج : درختی است خار دار که میوة گردی دارد

قَلْبُهُ یَوْمَ تَمُوتُ اَلْقُلُوبُ

حضرت رضا علیه السلام چه میفرماید : آنکس که بیاد آورد مصایب ما را و بگرید از برای آن رنج و ستمی که بر ما فرود آمد ، در قیامت با ما خواهد بود و در محل ومکانت ماخواهد زیست ، و کسی را که بشنوانند مصیبت ما را پس بگرید و دیگری را بگریاند . نخواهد گریست چشم او در روزی که چشم ها همه گریان خواهد بود و کسی که بنشیند در مجلسی و زنده بدارد امر ما را و حق ما را باز داند و باز گوید. نخواهد مرد قلب او روزی که قلوب بخواهند مرد. و هم در عیون اخبار رضا بطریق دیگر مثل این حدیث از آن حضرت مرویست و دیگر در لهوف سیدبن طاوس مسطور است که از آل رسول مرویست

قَالُوا: مَنْ بَکَی وَ أَبْکَی فِینَا مِائَهً فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ بَکَی وَ أَبْکَی خَمْسِینَ فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ بَکَی وَ أَبْکَی ثَلثِینَ فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ بَکَی وَ أَبْکَی عِشْرِینَ فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ بَکَی وَ أَبْکَی عَشَرَهً فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ بَکَی وَ أَبْکَی وَاحِداً فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ تَبَاکَی فَلَهُ اَلْجَنَّه

فرمودند : کسی که بگرید و بگریاند صد کس را در مصایب ما ، بهشت از برای او است و کسی که بگرید و بگریاند پنجاه کس را در مصایب ما پاداش بهشت یابد و کسی که بگرید و بگریاند سی کس را در مصایب ما ، بهشت از برای او است : و کسی که بگرید و بگریاند بیست کس را ، بهشت یابد و کسی که بگرید و بگریاند ده کس را نیز بهشت برای او است و کسی که بگرید و بگریاند یکتن را، بهشت از برای او است و کسی که خود را گریان وا نماید و تباکی کند(1) هم بهشت یابد .

ص: 288


1- تباکی کردن : خود را شبیه گریان ساختن

ذکر احادیثی که در ثواب گریستن بر حسین بن علی علیهما السلام مخصوصأ وارد شده

در تفسير على بن ابراهیم از باقر آل محمد علیه السلام مرویست که میفرماید:

كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ يَقُولُ : أیما مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ بُنِيَ عَلَى دَمَعَتْ ، حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ ، بَوَءهُ اللَّهُ بِهَا فِي الْجَنَّةِ غُرَفاً یَسکُنُها أََحْقاباً .

یعنی علی بن الحسين میفرماید : هر مؤمنی که در قتل حسین چشم هایش قطره ای بچکاند، چنانکه بر رویش بدود ، خداوند در غرفات بهشت او را جاودانه جای دهد. وهمچنان در کامل الزیاره بطریق دیگر از حضرت باقر مانند این حدیث مرویست . و نیز در کامل الزیاره بطریق دیگر مثل این حدیث از آن حضرت مسطور است . و نیز در کامل الزیاره سند بابی هرون مکفوف(1) منتهی میشود و او از صادق آل محمد حدیث میکند

قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ : مِنْ ذِكْرِ الحسِّينُ عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ مِنَ الدُّمُوعِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ ، كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يَرْضَ لَهُ بِدُونِ الْجَنَّةِ .

صادق آل محمد میفرماید : کسی که مصائب حسین در نزد او تذکره شود و باندازه بال مگس آب از چشم او بدود ، واجب میکند، ثواب او در حضرت اله که پاداش او را بیرون بهشت رضا ندهد(2) وهمچنان از صادق آل محمد علیه السلام مرویست

يَقُولُ : إِنَّ الْبُكَاءَ وَ الْجَزَعَ مَكْرُوهُ لِلْعَبْدِ فِي كُلِّ مَا جَزِعَ ، مأخَلاَ

ص: 289


1- مکفوف : نابینا
2- غير از بهشت چیزی برای پاداش او نپسندد

الْبُكَاءَ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ فَإِنَّهُ فِيهِ مَأْجُورُ

میفرماید : گریستن وجزع کردن از برای بندگان خدا مکروه است در هرچه خواهی گوباش (1) الا گریستن بر حسین علیه السلام است که اثر آنرا ثوابی بزرک و اجری عظیم است و دیگر در امالی طوسي از شیخ مفید سند بابو عبدالله منتهی میشود

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : كُلْ أَ الْبُكَاءَ وَ الْجَزَعَ مَكْرُوهُ سِوَى الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ عَلَى الحُسَینِ .

یعنی هر گریستنی وجزع کردنی مورث(2) کراهت است، جز گریستن وجزع کردن بر حسين علیه السلام و نیز از مفید سند بابی عبدالله علیه السلام پیوسته میشود

يَقُولُ : أَنَّ اَلْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ عِنْدَ رَبِّهِ عز و جل یَنْظُرُ إِلَی مُعَسْکَرِهِ وَ مَنْ حَو لَّهُ مِنَ اَلشُّهَدَاءِ مَعَهُ وَ یَنْظُرُ إِلَی زُوَّارِهِ وَ هُوَ أَعْرَفُ بِهِمْ وَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ بِدَرَجَاتِهِمْ وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَحَدِکُمْ (3)بِوُلْدِهِ وَ إِنَّهُ لَیَرَی مَنْ یَبْکِیهِ فَیَسْتَغْفِرُ لَهُ وَ یَسْئلُ آبَائهُ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ أَنْ یَسْتَغْفِرُوا له وَ یَقُولُ لَوْ یَعْلَمُ زَائِرِی مَا أَعَدَّ اَللَّهُ لَهُ لکَانَ فَرَحُهُ أَکْثَرَ مِنْ جَزَعِهِ وَ إِنَّ زَائِرَهُ لَیَنْقَلِبُ وَ مَا عَلَیْهِ مِنْ ذَنْبٍ

میفرماید : حسين بن علي عليهما السلام در حضرت پرورد گار نگرانست لشکرگاه خود را و آن شهدایی که در رکاب او سعادت شهادت یافتند و نگرانست

ص: 290


1- جزع و بیتابی برای هر امری که باشد زشت و ناپسند است
2- مورث : سبب
3- کلمة « من » متعلق است به « اعرف »

زایران خود را و داناتر است باسامی ایشان و اسامی پدران ایشان و منزلت و مقام ایشان از شما هريک بفرزندان خود. همانا نگرانست کسی را که میگرید در مصیبت او، بس استغفار میفرماید از برای او، و سؤال میکند از پدران خود تا از بهر او استغفار کنند. و بفرماید : اگر بداند زایر من، خداوند اعداد چه رحمت فرموده است از برای او، فرحت (1) او افزون از حزن او خواهد بود. و زایر او از حضرت او مراجعت مینماید و حال آنکه از جمبع معاصی بری(2)و معفو باشد.

و دیگر سند بعبدالله بن بکر منتهی میشود، میفرماید: در رکاب ابی عبدالله علیه السلام طريق مکه ميسپردم. در عرض راه عرض کردم : يا ابن رسول الله ! هرگاه نبش کنند قبر حسین را، آیا اصابه میکنند بچیزی؟

قَالَ : يَا ابْنَ بَكْرٍ ! مَا أَعْظَمَ مَسَائِلِكَ ! ! إِنَّ الحسین بْنِ عَلَيَّ مَعَ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِيهِ فِي مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَعَهُ يُرْزَقُونَ وَ يُحْبَرُونَ . وَ إِنَّهُ لَعَنْ یمین الْعَرْشِ مُعَلَّقُ بِهِ ، يَقُولُ : يارب أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي . وَ إِنَّهُ لَيَنْظُرُ إِلَى زُوَّارِهِ ، فَهُوَ أَعْرَفُ بِهِمْ وَ أسمائهم وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ مَا فِي رحائلِهِم مِنْ أَحَدِهِمْ بِوَلَدِهِ وَ إِنَّهُ لَيَنْظُرُ إِلَى مَنْ يبکيه ، فَيَسْتَغْفِرُ لَهُ وَ يَسُلُّ آبَائِهِ الِاسْتِغْفَارِ لَهُ . وَ يَقُولُ : أیها الْبَاكِي لَوْ عَلِمْتَ مَا أعدالله لَكَ ، لَفَرِحْتَ أَكْثَرَ مِمَّا حَزِنْتَ وَ إِنَّهُ لَيَسْتَغْفِرُ لَهُ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ خَطِيئَةٍ .

فرمود: ای پسر بکر! چه بسیار بزرک است مسئلت تو؟! همانا حسین بن علی با پدر و مادر و برادرش در حضرت رسول، مصاحب و متنعم است. و از جانب یمین عرش خدای را فراگرفته ، همی گوید : ای پروردگار من ! وفا کن بدان وعده ای که

ص: 291


1- فرحت «بضم وفتح اول »شادی ، سرور
2- بړی «بر وزن شریف ، در اصل ممهموز اللام بوده است»:بیزار ، بر کنار

مرا فرمودی و نگران میشود زایران خود را . و او دانا تراست بنام ایشان و نام پدران ایشان و آنچه در بارهای ایشانست از هريک از ایشان بفرزند خود . و نگرانست کسی را که بر او میگرید و استغفار میکند از برای او و سؤال میکند از پدران خود تا از بهر او استغفار کنند و میفرماید : ای گریه کننده : اگر دانستی خداوند از بهر تو چه آماده فرموده ، افزون از آنچه محزون آمدی، شادمانه شدی و همچنان او را از هر جرم و جریرتی استغفار میفرماید .

و بطریق دیگر از ائمه اخبار نیز مثل این حدیث وارد است. و دیگر در بعضي از مؤلفات اصحاب مسطور است که : رسول خدا فاطمه را گاهی که از شهادت حسین و آن مصائب که بر آن حضرت فرود آمد آگهی داد ، فاطمه سخت بگریست وعرض کرد : ای پدر ! این حادثه کی حدیث خواهد گشت؟(1) فرمود : وقتی که نه من باشم و نه تو باشی و نه على . فاطمه علیها السلام بر شدت بکاء بیفزود و بهای های بگریست و عرض کرد : ای پدر! پس کیست که بر فرزند من بگرید و مجلس مصیبت او را بپای دارد؟

فَقَالَ النَّبِيُّ : يَا فَاطِمَةَ ! إِنَّ نِسَاءِ أُمَّتِي يَبْكُونَ عَلَى نِسَاءِ أَهْلِ بَيْتِي وَ رِجَالِهِمْ يَبْكُونَ عَلَى رِجَالُ أَهْلِ بَيْتِي وَ يجددون الْعَزَاءَ جِيلًا بَعْدَ جِيلٍ فِي كُلِّ سَنَةٍ . فَإِذَا كَانَ يَوْمُ القیمة ، تشفعين أَنْتَ لِلنِّسَاءِ وَ أَنَا أَشْفَعُ لِلرِّجَالِ . وَ كُلُّ مَنْ بَكَى مِنْهُمْ عَلَى مَصَائِبِ الحسین ، أَخَذْنَا بِيَدِهِ وَ أَدْخَلْناهُ الْجَنَّةِ . يَا فَاطِمَةَ ! كُلُّهُ عَيْنٍ بَاكِيَةُ يَوْمَ الْقِيمَةِ الأ عَيْنُ بَكَتْ عَلَى مَصَائِبِ الحسین ، فَإِنَّهَا ضاحِكَةُ مُسْتَبْشِرَةُ بِنَعِيمِ الْجَنَّةِ .

رسول خدا فرمود: ای فاطمه ! همانا زنان امت من میگریند برزنهای اهلبیت

ص: 292


1- این قضیه چه وقت اتفاق می افتد ؟!

من و مردان امت من میگریند بر مردهای اهلبیت من . و عزای فرزند مرا در هر سال طایفه ای بعد از طایفه ای تازه میکنند و در روز قیامت تو شفاعت میکنی زنان را ومن شفیع میشوم مردان را . وهر کس که بر حسین گریسته،من دست او را مأخوذ میدارم ودر بهشت در می آورم . هان ای فاطمه ! چشمهای مردمان بجمله در قیامت گریانست ، جز چشمی که بر حسین گریسته ، چه او خندان و شادان بنعیم بهشت خواهد بود. و نیز از حضرت باقر علیه السلام مرویست

إِنَّهُ قَالَ : مَنْ ذَرَفَتْ عَيْنَاهُ عَلَى مُصَابِ الحسین وَ لَوْ كَانَ مِثْلَ جَنَاحِ الْبَعُوضَةِ ، غَفَرَ اللَّهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ .

میفرماید : کسی که بریزد آب چشمش در مصیبت حسین علیه السلام جهت بمقدار بال پشه، خداوند می آمرزد گناهان او را اگر چند باندازه کف دریا باشد.

در ذکر حديث «أنا قَتيلُ العَبرَةِ»که از حضرت سيد الشهداء مرویست

در امالی صدوق سند بصادق آل محمد علیه السلام میرسد

قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الحسین علیه السَّلَامِ بْنِ عَلِيٍّ : أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ ، لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنُ إِلَّا اسْتَعْبَرَ.

صادق آل محمد از حسین علیه السلام روایت میکند که فرمود: من کشته عبره(1)و گریه ام ، یاد نمیکند مرا مؤمني الا آنکه میگرید بر من : و از طریق دیگراز ابی بصير مثل این حدیث وارد است .

ودر کامل الزیاره سند بابن خارجه پیوسته میشود میگوید : در خدمت جعفر صادق علیه السلام حاضر بودم ، از حسین بن على علیه السلام تذکره(2) رفت . صادق آل محمد

ص: 293


1- عبرة «بر وزن خربة»:اشک
2- تذکره «چو تبصره ، مصدر باب تفعيل »:یاد آوری

و بگریست و ما نیز بگریستیم ، پس سر برداشت

قَالَ : قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ : أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ ، لأ يذکرني مُؤْمِنُ إِلَّا بَكَى .

ودر کامل الزیاره نیز سند بابی عبدالله الا منتهی میشود

قَالَ : نَظَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الحسین علیهما السَّلَامُ ، فَقَالَ : يا عَبْرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ ، فَقَالَ : أَنَا يَا أَبَتَاهْ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ يَا بَنِي :

فرمود : على علیه السلام بجانب حسین علیه السلام نگریست و فرمود : ای گریه هر مؤمن: یعنی ای سبب گریه هر مؤمن . عرض کرد : ای پدر ! مرا فرمائی؟ فرمود: ای پسرک من تورا گویم .

و هم در کامل الزیاره، اسمعیل بن جابر از ابی عبدالله روایت میکند که فرمود :

قَالَ أَلْحُسَينُ : أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ .

و همچنان در کامل الزیاره از ابوعمارة المنشد مرویست، میگوید: هرگز ذکر حسین بن علی در نزدصادق آل محمد برزبانی نرفت، جز آنکه آن حضرت را در آن روز و در آنشب کس فرحان وخندان ندید وهمی فرمود:

الحسین عبرة کل مؤمن . پایه و از ابی عماره مثل این حدیث روایت شده الى قوله :- الجماران

فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ اللَّيْل

ذکر احادیثی که در يوم عاشورا و ایام محرم وارد شده

در امالى صدوق سند بحضرت رضا علیه السلام منتهی میشود

قَالَ الرِّضَا : إِنَّ الْمُحْرِمَ شَهْرٍ كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ يُحْرِمُونَ فِيهِ الْقِتَالِ

ص: 294

فاستُحِلَّت فِيهِ دِمَاؤُنَا وَ هَتَكْتِ فِيهِ حُرْمَتَنَا وَ سُبِيَ فِيهِ ذَرارینا وَ نساؤنا وَ أَضْرَمْتُ النیران فِي مضاربنا ، وَ انْتُهِبَ مَا فِيهَا مِنَ ثقلنا ، وَ لَمْ تُرَعِ لِرَسُولِ اللَّهِ حُرْمَةُ فِي أَمْرِنَا . إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جفوننا وَ أَسْبِلْ دُمُوعُنَا وَ أَذَلُّ عزيزنا بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ . أَوْرَثْنَا الْكَرْبِ وَ أَ لِبَلَاءٍ إِلَى يَوْمِ الإنقضاء ، فَعَلَى مِثْلِ الحسین فَلْيَبْكِ ألباکون ، فَإِنَّ الْبُكَاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ .

میفرماید در ایام جاهلیت مردم عرب مقاتلت را در شهر محرم حرام میداشتند و اندر این ماه خون مارا حلال انگاشتند و استار حرمت مارا چاک زدند. و فرزندان و زنان ما را اسیر گرفتند. و آتش در سراپرده ای مادر زدند . واموال و اثقال(1) مارا بنهب وغارت ببردند . و حرمت رسول خدای را رعایت نکردند . همانا روز قتل حسین مجروح کرد چشمهای مارا . و روان ساخت اشکهای مارا. و ذلیل کرد در عزیز ما را در ارض کرب و بلا . و ما بميراث گرفتیم محنت و بلارا تا روز جزا، پس بانی واجب میکند که گریه کنندگان بر حسین بگریند ، زیرا که گریه بر حسین ساقط میسازد گناهان بزرک را. آنگاه حضرت رضا علیه السلام فرمود : صادق آل محمد پدرم

إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لَا يُرَى ضَاحِکاً ، وَ كَانَتْ ألکابة تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّى يَمْضِيَ مِنْهُ عَشَرَةُ أَيَّامٍ ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْعَاشِرِ ، كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ . وَ يَقُولُ : هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ .

میفرماید : چون ماه محرم فرا میرسید ، هیچکس ابوعبدالله را خندان وشادان

ص: 295


1- اثقال ، جمع ثقل ( چو فرس ) زاد و کالای سفر

نمیدید . چون ده روز از ماه سپری میشد و عاشورا فراز می آمد، آنروز هنگام شدت حزن و کثرت اندوه و طغیان گریه آن حضرت بود و میفرمود : امروز روزیست که حسین را شهید کردند، و دیگر در عیون اخبار رضا و امالى صدوق سند بریان بن شبيب منتهی میشود ، میگوید: روز اول محرم حاضر حضرت رضا علیه السلام شدم، فرمود: ای پسر شبیب؛ آیا امروز را روزه نباشی ؟ عرض کردم : روزه نباشم ،

فَقَالَ : إِنَّ هَذَا الْيَوْمَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي دَعَا فِيهِ زکریا رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَقَالَ : «رَبُّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ، أَنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ (1)»فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ فَنَادَتْ زکریا ، وَ هُوَ قَائِمُ يُصَلِّي فِي الْمِحْرَابِ : إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بيحیى . فَمَنْ صَامَ هَذَا الْيَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ، اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ كَمَا اسْتَجَابَ لزَکریا .

فرمود : اي پسر شبیب ! امروز روزیست که زکریا خدای را بخواند و طلب فرزندی صالح کرد . خداوند مسئلت اورا باجابت مقرون داشت و فرمان کرد تا : فریشتگان زکریا را در محراب صلوة ، ندا در دادند و او را بیحیی بشارت فرمودند. پس هر کس در این روز روزه بدارد و خدای را بخواند ، خداوند دعوت او را اجابت خواهد فرمود ، چنانکه دعوت زکریا را باجابت مقرون داشت

ثُمَّ قَالَ : يَا ابْنَ شَبِيبٍ ! إِنَّ الْمُحْرِمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِي كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ فِيمَا مَضَى يُحْرِمُونَ فِيهِ الظُّلْمِ وَ الْقِتَالِ لِحُرْمَتِهِ ، فَمَا عَرَفْتَ هَذِهِ الْأُمَّةِ حَرُمَتْ شَهْرِهَا وَ لَا حَرَّمْتَ نَبِيِّهَا . لَقَدْ قُتِلُوا فِي هَذَا الشَّهْرِ ذریته وَ سَبَوْا نِسَائِهِ وَ انتهبوا ثَقَلَهُ ، فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِكَ أَبَداً.

ص: 296


1- سورۂ آل عمران «3»آیه 33

فرمود : ای پسر شبیب . در زمان جاهلیت قبایل عرب ظلم و قتال را در شهر محرم حرام میدانستند. و این امت حشمت این ماه را پشت پای زدند و حرمت پیغمبر را از پس پشت انداختند . کشتند فرزندان پیغمبر را و اسیر گرفتند زنان او را و بغارت بردند اموال اورا ، لاجرم خداوند هرگز نیامرزد ایشانرا

ثُمَّ قَالَ : يَا ابْنَ شَبِيبٍ ، إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ ءٍ فَابْكِ للحسین بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، فَإِنَّهُ ذُبِحَ کما یذبح الْكَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بيتيه ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ شبیهون . وَ لَقَدْ بَكَتِ السَّمَوَاتِ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ . وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَرْبَعَةً آلَافِ لِنَصْرِهِ ، فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ ، فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثُ غُبْرُ إِلَى أَنْ يَقُومَ الْقَائِمُ فیکونون مِنْ أَنْصَارَهُ ، وَ شِعَارُهُمْ « یا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنُ ».

فرمود: ای پسر شبیب ؛ اگر گریان شوی بر چیزی ، بر حسین بن علی گریه میکن ، زیرا که او را کشتند چنانکه گوسفند را کشتند . و کشته شد با او هیجده تن از اهل بیت او ، جوانانی که در روی زمین شبیه و نظیر نداشتند. همانا آسمان و زمین در شهادت او گریست و چهار هزار فرشته برای نصرت او بزمين نزول نمود و او را کشته یافتند ، لاجرم ژولیده مو و گرد آلوده روی مجاور قبر او کشتند، تا گاهی که قائم آل محمد بیرون شود ، پس در رکاب او از انصار او باشند و شعار ایشان «یا لثارات الحسین»باشد.

يَا ابْنَ شَبِيبٍ ، لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ : أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ جَدِّي الحسین ، أَمْطَرَتْ السَّمَاءِ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ .

ای پسر شبیب ! حديث کرد مرا پدر من از جد خود : گاهی که حسین علیه السلام

ص: 297

شهید شد ، آسمان خون وخاک سرخ بارید

يَا بْنِ شَبِيبٍ ا إِنْ بَكَيْتَ عَلَى الْحُسَيْنِ حَتَّى تَصِيرَ (1) دُمُوعُكَ عَلَى خدیک ، غَفَرَ اللَّهُ لَكَ كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً ، قَلِيلًا كَانَ أَوْ كَثِيراً .

ای پسر شبیب اگر بگریی بر حسین چندانکه چهرگانت با آب دیدگانت آلایش بیند ، خداوند معفو میدارد گناهان تو را، خواه صغيره باشد و خواه کبیره ، خواه اندک و خواه بسیار

يَا ابْنَ شبیب ! إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ عزوجل وَ لَا ذَنْبَ عَلَيْكَ ، فَزُرْ الحسین .

ای پسر شبیب ! اگر شاد میدارد تو را که خدای را ملاقات کنی و از هرجرم و جریرتی پاک و پاکيزه باشی ، بزیارت قبر حسین حاضر شو

يَا ابْنَ شَبِيبٍ ! إِنْ سَرَّكَ أَنْ تسکن الْغُرَفَ الْمَبْنِيَّةَ فِي الْجَنَّةِ مَعَ النَّبِيِّ فَالْعَنْ قَتَلَةَ الحُسَین .

ای پسر شبیب ، اگر شاد میکند تو را که با رسول خدای در غرفات بهشت جای کنی ، لعن میکن بر قاتلان حسین

یا بْنِ شَبِيبٍ : إِنْ سَرَّكَ أَنْ يَكُونَ لَكَ مِنَ الثَّوَابِ مِثْلُ مَا لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَيْنِ ، فَقُلْ مَتَى مَا ذَكَرْتَهُ : يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ ، فَأَفُوزَ فَوْزاً عظیما .

ای پسر شبیب ! اگر شاد میکند تورا ثواب آن جماعت که در رکاب حسین

ص: 298


1- ظاهرا اصل روایت «تسيل»است

شهید شدند ، هرگاه یاد او میکنی بگو:

يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (1). یا ابْنَ شَبِيبٍ ! إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ ، فأحزن لِحُزْنِنَا وَ أَفْرَحُ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيْكَ بِوَلَايَتِنَا . فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى مَعَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ .

ای پسر شبیب ! اگر شاد میدارد تو را که در درجات بهشت با ما باشی، با حزن ما محزون و با شادی ما شادمان باش . و بر تست که چنگ در دامن ولایت ما زده باشی ، زیرا که اگر مردی باسنگی تولی کند(2)، خداوند او را در قیامت با آن سنگ محشور فرماید.

در امالی صدوق سند بحضرت رضا علیه السلام منتهی میشود

قَالَ : مَنْ تَرَكَ السَّعْيَ فِي حَوَائِجِهِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ ، قَضَى اللَّهُ لَهُ حَوَائِجَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ . وَ مَنْ كَانَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ ، جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ يَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ وَ قَرَّتْ بِنَا فِي الْجِنَانِ عینه . وَ مَنْ سَمَّى يَوْمَ عَاشُورَاءَ يَوْمَ برکة وَ ادَّخَرَ فِيهِ المنزله شَيْئاً ، لَمْ یبارک فِيمَا ادَّخَرَ وَ حُشِرَ يَوْمَ الْقِيمَةِ مَعَ یزيد وَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زیاد وَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ إِلَى أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ النَّارِ .

میفرماید : کسی که در روز عاشورا حوایج خویش را باز دارد و بمصيبت سیدالشهدا روز بگذارد ، خداوند در دنیا و آخرت اسعاف حوایج وی فرماید . و

ص: 299


1- ایکاش منهم با آنها میبودم تا برستگاری بزرگ میرسیدم
2- تولی : دوست و یاور گرفتن

کسیکه روز عاشورا را بحزن و اندوه و بکا بشام برد(1)، خداوند روز قیامت را روز فرح و شادمانی ایشان گرداند . و چشم ایشان را در بهشت بدیدار ما اهل بیت روشن فرماید . و کسی که روز عاشورا را روز برکت شمارد و چیزی در منزل خود بذخيره گذارد ، از برای او مبارک نيفتد و در قیامت با یزید و عبيد الله بن زیاد و عمر بن سعد محشور شود . خداوند ایشانرا در فرود ترین محل جهنم جای دهد.

در تحقيق صوم روز عاشورا و حرمت آن

در کتاب کافی سند بعبدالملک منتهی میشود ، میگوید: از صادق آل محمد علیه السلام سؤال کردم که : در یوم تاسوعا و عاشورا از شهر محرم صوم را ثوابی و اگر نه عقابیست ؟

فَقَالَ : تاسوعا يَوْمُ حُوصِرَ فِيهِ الحسین وَ أَصْحَابُهُ بِكَرْبَلَاءَ ، وَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَا خوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ أَ بْنِ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَيْلِ وَ کثرتها ، وَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ ، وَ أَيْقَنُوا أَنَّهُ لَا يَأْتِيَ الْحُسَيْنَ نَاصِرُ وَ لَا يُمِدَّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ - بِأَبِي الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِيبُ - ثُمَّ قَالَ : وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ ، فیوم أُصِيبَ فِيهِ الْحُسَيْنُ صریعا بَيْنَ أَصْحَابِهِ ، وَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُ صرعی عُرَاةً . أَ فَصَوْمُ يَكُونُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ؟ كَلَّا وَ رَبِّ الْبَيْتِ الْحَرَامِ ، مَا هُوَ يَوْمَ صَوْمٍ وَ مَا هُوَ إِلَّا يَوْمُ حُزْنٍ مُصِيبَةٍ دَخَلَتْ عَلَى أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَوْمُ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ لأبن مَرْجَانَةَ وَ آلِ زیاد وَ أَهْلِ الشَّامِ . غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ ذَلِكَ يَوْمُ بَكَتْ جَمِيعُ بِقَاعِ الْأَرْضِ

ص: 300


1- بکاء. «بضم اول»:گریه . مقصود از این جمله اینست که : از صبح روز عاشورا تا شب محزون و اندوهناک و گریان باشد

خَلَا بُقْعَةِ الشَّامِ ، فَمَنْ صَامَهُ أَوْ تَبَرَّكَ بِهِ ، حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَ آلِ زیاد ، مَمْسُوخَ الْقَلْبِ ، مَسْخُوطاً عَلَيْهِ . وَ مَنِ ادَّخَرَ إِلَى مَنْزِلِهِ ذَخِيرَةً أَعْقَبَهُ اللَّهُ تَعَالَى نِفَاقاً فِي قَلْبِهِ إِلَى يَوْمِ يَلْقَاهُ ، وَ انْتَزَعَ الْبَرَكَةَ عَنْهُ وَ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ وُلْدِهِ وَ شَارَكَهُ الشَّيْطَانُ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ .

فرمود : تاسوعا روزیست که حسین علیه السلام و اصحاب او را در کربلا حصار دادند و سپاه دشمن در برابر وی لشکرگاه کردند و پسر مرجانه و عمر سعد بتواتر مدد و توافر عدد(1)شاد خاطر گشتند وحسین علیه السلام و اصحاب حسین را ضعیف شمردند و دانستند از عراق او را ناصری و معینی بدست نشود - پدر و مادرم فدای آن ضعیف غریب باد-

اما روز عاشورا روزیست که حسین و اصحاب او کشته و برهنه بخاک در افتادند آیا رواست در چنین روزی روزه داشتن؟ حاشا و کلا! سوگند باخدای چنین روزی روز صوم نیست ، بلکه روز حزن و مصیبتی است که اهل آسمان و زمین و تمامت مؤمنين را فرا گرفت و روز فرحت و شادمانی پسر مرجانه و فرزندان زیاد بن ابیه و مردم شام است. خداوندغضب کناد ایشانرا و فرزندان ایشان را و این روز روزیست که گریستند جميع بقاع(2) ارض و بلاد آفاق، جز بقعه شام بر حسین . و کسی که روزه گیرد در این روز و برکت جوید بدین روز، خداوند او را با عبيدالله بن زیاد در قیامت ممسوخ القلب(3)برانگیزاند . و کسی که در روز عاشورا چیزی در منزل خود ذخیره نهد ، خداوند تبارک وتعالی باز میگذارد در قلب او نفاق را تا گاهی که بموقف حساب حاضر شود و بر گیرد برکت را از او و فرزندان او وشريک فرماید شیطان را با او در جمله صنایع او.

ص: 301


1- تواتر مدد ؛ پی در پی رسیدن کمک . توافر عدد : زبادی شمارۀ لشکری
2- بقاع ، بکسر باء جمع بقعه «چو غرفه»:قطعات زمین
3- ممسوخ القلب : کسی که دل انسانی او بدل حیوانی برگشته است

و دیگر در امالی طوسی سند بحسین بن ابی غنذر منتهی میشود ، میگوید: پدر من از صادق آل محمد علیه السلام از صوم عاشورا سؤال کرد

فَقَالَ : ذَاكَ يَوْمُ قُتِلَ الحسین ، فَإِنْ كُنْتَ شَامِيّاً فَصُمْ . ثُمَّ قَالَ : إِنَّ آلَ أُمَيَّةَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ عَلَى قُتِلَ الْحُسَيْنِ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ نَذَرُوا نَذْراً : إِنْ قَتَلَ الحسین وَ سَلِمَ مَنْ خَرَجَ إِلَى الْحُسَيْنِ وَ صَارَتِ الْخِلَافَةُ فِي آلِ أَبِي سُفْيَانَ ، أَنْ يَتَّخِذُوا ذَلِكَ الْيَوْمَ عیدا لَهُمْ ، يَصُومُونَ فِيهِ شُكْراً . فَصَارَتْ فِي آلِ أَبِي سُفْيَانَ سُنَّةً إِلَى الْيَوْمِ فِي النَّاسِ وَ أَفْتَدِيَ بِهِمُ النَّاسَ جَمِيعاً لِذَلِكَ ، فَلِذَلِكَ يَصُومُونَهُ وَ يُدْخِلُونَ عَلَى عِيَالَاتِهِمْ وَ أَهَالِيهِمُ الْفَرَحَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ .

فرمود : عاشورا روز قتل حسين است. اگر تو از مردم شامی روزه بگیر. آنگاه فرمود : آل امیه و آنان که اعانت کردند ایشان را در قتل حسین از مردم شام ، بر ذمت خویش واجب داشتند که اگر حسین کشته شود و لشکر ایشان نصرت یابد و خلافت در آل ابی سفیان مقرر گردد ، روز عاشورا را عید بگیرند و روزه بدارند در آن روز، از در سپاس خداوند . و این کردار تاکنون در آل ابو سفیان سنت گشت و مردمان بدیشان اقتفا(1)جستند. از این روی در این روز روزه دارند و همگان با اهل و عشيرت ملازم فرحت و عشرت باشند .

و دیگر در کتاب کافی مسطور است که : راوی از حضرت رضا علیه السلام از صوم عاشورا پرسش نمود

فَقَالَ : عَنْ صَوْمِ ابْنِ مرجان تسئلنی ! ذَلِكَ يَوْمُ صَامَهُ الْأَدْعِيَاءُ

ص: 302


1- اقتفا : پیروی

مِنْ آلِ زیاد لَقَتَلَ الحسین وَ هُوَ يَوْمُ یتشام بِهِ آلُ مُحَمَّدٍ وَ یتشام بِهِ أَهْلُ الْإِسْلَامِ ، وَ الْيَوْمِ الَّذِي يتشام بِهِ أَهْلُ الْإِسْلَامِ لَا يُصَامُ وَ لَا یتبرک بِهِ . وَ يَوْمَ الِاثْنَيْنِ يَوْمُ نَحْسٍ ، قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ نَبِيَّهُ وَ مَا أُصِيبَ آلُ مُحَمَّدٍ إِلَّا فِي يَوْمِ الِاثْنَيْنِ ، فتشامنابه . وَ تبرک بِهِ عَدُوِّنَا . وَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ قُتِلَ الحسین وَ تَبَرَّكَ بِهِ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ تشام بِهِ آلُ مُحَمَّدٍ ، فَمَنْ صَامَهُمَا أَوْ تَبَرَّكَ بِهِمَا ، لَقِيَ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَمْسُوخَ أَ لِقَلْبِ وَ كَانَ مَحْشَرُهُ مَعَ الَّذِينَ سَنُّوا صَوْمَهُمَا وَ التَّبَرُّكَ بِهِمَا

میفرماید : از روز عاشورا و روزه داشتن پسر مرجانه پرسش میکنی ؟ عاشورا روزیست که در آن روز زنا زادگان آل زیاد بشادمانی قتل حسین علیه السلام روزه گرفتند . و این روزیست که آل محمد و اهل اسلام مشؤم(1) شمردند. و روزي راکه اهل اسلام بشئامت رقم زدند، روزه نمیگیرند و مبارک نمیشمارند : و روز دوشنبه نیز روز نحسی است. خداوند در این روز پیغمبر خود را مقبوض داشت و در این روز بر آل محمد مصائب فرود آمد و ما این روز را مشؤم شمردیم و دشمنان ما مبارک دانستند. در روز عاشورا کشته شدن حسین را پسر مرجانه مبارک شمرد و ال محمد مشؤم گرفتند ، پس کسیکه روزه بگیرد روز عاشورا و روز دوشنبه با تبرک بجوید بدین دو روز ، ممسوخ القلب خداي را دیدار خواهد کرد . و محشور خواهد شد با آنان که سنت گرفتند(2) صوم این روز را و بدین دو روز تبرک جستند.

و دیگر در کتاب مصباح سند بعبد الله بن سنان منتهی میشود، میگوید: بر ابی عبدالله جعفر بن محمد عليهما السلام در روز عاشورا در آمدم و آن حضرت را آشفته

ص: 303


1- مشؤم : زشت و نحس ، ضد مبارک
2- سنت گرفتن : عادت نيک دانستن

روی و اندوهگین ومحزون دیدم ، در حالتی که آب چشم مبارکش مانند مروارید بر چهره متساقط(1) بود. عرض کردم : يا ابن رسول الله: خداوند چشم تو را نگریاند این گریه چیست ؟ فرمود: مگر نمیدانی در مثل امروزحسین بن علی شهید شد؟ عرض کردم : ای سید من ! در صوم امروز فرمان چیست ؟

فَقَالَ : صُمْهُ مِنْ غُبْرٍ تَبِيتُ وَ أَفْطِرْهُ مِنْ غَيْرِ تَشْمِيتٍ ، وَ لَا تَجْعَلْهُ يَوْمَ صَوْمٍ كَامِلًا . وَ لکن إِفْطَارُكَ بَعْدَ صَلَاةِ الْعَصْرِ بِسَاعَةٍ عَلَى شَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ ، فَإِنَّهُ فِي مِثْلِ ذَلِكَ الْوَقْتِ تَجَلَّتِ الهیجاء عَنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ وَ انْكَشَفَتِ الْمَلْحَمَةُ عَنْهُمْ ، وَ فِي الْأَرْضِ مِنْهُمْ ثلثون صَرِيعاً فِي موالیهم ، يَعِزُّ عَلَىَّ رَسُولِ اللَّهِ مصرعهم . وَ لَوْ كَانَ فِي الدُّنْيَا يَوْمَئِذٍ حَيّاً ، لَكَانَ هُوَ المعزي بِهِمْ

فرمود روزه بگیر بی اینکه نیت روزه کرده باشی و افطار کن بی آنکه زحمتی دیده باشی و این روز را کاملا يوم صوم بحساب مگیر . و افطار کن ساعتی بعد از نماز دیگر (2)بشربتی آب ، چه اینوقت مقاتلت آل رسول بنهایت شد و سی تن از بنی هاشم در میدان مقاتلت بخاک افتادند که قتل ایشان بر رسول خدای عظیم دشوار بود واگر حيا در این جهان بودی(3) از برای هريک سوگواری نشستی .

این کلمات را بگفت و سخت بگریست ، چند که لحيه مبارکش با سرشک مبارکش آلایش دید

ثُمَّ قَالَ : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ النُّورَ خَلَقَ النُّورَ خَلْقِهِ یوم الْجُمُعَةِ فِي تقدیره فِي أَوَّلِ يَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ . وَ خَلَقَ الظُّلْمَةُ فِي يَوْمِ الْأَرْبِعَاءِ يَوْمُ عَاشُورَاءَ فِي مِثْلِ ذَلِكَ الْيَوْمِ يَعْنِي الْعَاشِرِ مِنْ شَهْرِ الْمُحَرَّمِ فِي تَقْدِيرِهِ وَ جَعَلَ لکلِّ

ص: 304


1- متساقط : ریزان ، فرود آینده
2- نماز دیگر : نماز عصر
3- اگر در دنیا زنده میبود

منهما مشرعة و منهاجا- إلى آخر الخبر.-

آنگاه فرمود خداوند تبارک وتعالی بیافرید نور را در روز جمعه که اول شهر رمضان بود. و بیافرید ظلمت را در روز چهارشنبه که عاشر شهر محرم بود و از برای هر يک طریقی بازداشت

ذکر معالی و منزلت شهدای ارض کربلا

از جعفر بن محمد عليهما السلام فاضل مجلسی روایت میکند

قَالَ : الْمُؤْمِنُونَ یُبتَلونَ ثُمَّ يُمَيزهم اللَّهِ عِنْدَهُ . إِنَّ اللَّهَ لا يُؤْمَنُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ بَلَاءِ الدُّنْيَا وَ مرائرها ، وَ لَكِنَّ آمَنَهُمْ مِنَ الْعَمَى وَ الشقا فِي الْآخِرَةِ ، ثُمَّ قَالَ : كَانَ الحسین بْنِ عَلِيٍّ یضع قتلاه بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ ، ثُمَّ يَقُولُ : قتلانا قَتْلَى النَّبِيِّينَ وَ آلِ النّبيین.

فرمود: مؤمنان مبتلا و ممتحن میشوند و ابتلا و امتحان ممیز ایشان است در نزد خداوند. و حق جل و علا مؤمنان را از زحمت بلاو مرارت(1)دنیا ایمن نمیگذارد، لکن در آخرت دستخوش عمی و ضلالت نمیدارد. (2) آنگاه فرمود: حسین علیه السلام کشتگان خود را در یوم عاشورا بعضی را در کنار بعضی جای میداد و میفرمود : شهدای ما منزلت کشتگان پیغمبران و فرزندان پیغمبران دارند .

و دیگر در کتاب خرایج سند بابوجعفرعلیه السلام منتهی میشود

قَالَ قَالَ الحسین لِأَصْحَابِهِ قَبْلَ أَنْ يُقْتَلَ : إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لِي : يا بَنِي إِنَّكَ ستساق إِلَى الْعِرَاقِ وَ هِيَ أَرْضُ قَدِ الْتَقَى بِهَا النَّبِيُّونَ وَ أَوْصِيَاءِ النبيین وَ هِيَ أَرْضُ تدعی عَمُوداً وَ إِنَّكَ تُسْتَشْهَدْ بِهَا وَ يُسْتَشْهَدَ مَعَكَ

ص: 305


1- مرارت : تلخی
2- در آخرت ایشان را کور و گمراه نمیگرداند

جَمَاعَةُ مِنْ أَصْحَابِكَ لا يَجِدُونَ أَلَمَ مَسِّ الْحَدِيدِ . وَ تَلَا « قُلْنا يا نارُ کوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ » يَكُونُ الْحَرْبِ بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَيْكَ وَ عَلَيْهِمْ . فابشروا ، فَوَ اللَّهِ أَئِنُّ قَتَلُونَا ، فَإِنَّا نُرَدُّ عَلَى نَبِيِّنَا .

فرمود : حسین علیه السلام قبل از آنکه مقتول شود، با اصحاب خویش گفت : همانا رسول خدا مرا فرمود : ای پسرک من ! تو را میرانند بجانب عراق و آن ارضی است که انبيا و اوصيا در آنجا یکدیگر را دیدار کرده اند. و آن ارضی است که عمودش خوانده اند. تو در آنجا شهید میشوی و اصحاب تو همگان با تو شهید میشوند و از کمال شوق ادراک حدت(1) شمشیر نمیکنند . آنگاه این آیه مبارکه را تلاوت فرمود :

«یا نَارٍ کوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ (2)»

آنگاه گفت: حرب بر تو و اصحاب تو برد و سلام خواهد بود . شاد باشید و بشارت کنید سوگند باخدای گاهی که ما کشته شویم بنزديک رسول خدا خواهيم شتافت آنگاه بقرائت این کلمات پرداخت

قَالَ : ثُمَّ امکث ماشاء اللَّهُ ، فَأَكُونُ أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ عَنْهُ فَأَخْرَجَ خَرَجَتْ يُوَافِقُ ذَلِكَ خَرَجَتْ أميرَالمُؤمِنينَ وَ قِيَامُ قَائِمِنَا وَ حَيْوَةَ رَسُولَ اللَّهِ ، ثُمَّ لينزلن عَلَى وَفَدَ مِنَ السَّماءِ مِنْ عندالله لَمْ يَنْزِلُوا إِلَى الْأَرْضِ قَطُّ . وَ لينزلن إِلَيَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ جُنُودُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ . وَ لینزلن مُحَمَّدٍ وَ عَلَىَّ وَ أَنَا وَ أَخِي وَ جَمِيعَ مَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِ

ص: 306


1- حدت : تیزی ، سوزش
2- قرآن کریم «21-69»

قَالَ : ثُمَّ امکث ماشاء اللَّهُ ، فَأَكُونُ أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ عَنْهُ فَأَخْرَجَ خَرَجَتْ يُوَافِقُ ذَلِكَ خَرَجَتْ أميرَالمُؤمِنينَ وَ قِيَامُ قَائِمِنَا وَ حَيْوَةَ رَسُولَ اللَّهِ ، ثُمَّ لينزلن عَلَى وَفَدَ مِنَ السَّماءِ مِنْ عندالله لَمْ يَنْزِلُوا إِلَى الْأَرْضِ قَطُّ . وَ لينزلن إِلَيَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ جُنُودُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ . وَ لینزلن مُحَمَّدٍ وَ عَلَىَّ وَ أَنَا وَ أَخِي وَ جَمِيعَ مَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ یبعثني إِلَى الشَّرْقِ وَ الْمَغْرِبِ ، فَلَا أَتَى عَلَى عَدُوِّ اللَّهِ إِلَّا أَهْرَقْتَ دَمَهُ وَ لَا أَدَعُ صَنَماً إِلَّا أَحْرَقَتْهُ حَتَّى أَقَعَ إِلَى الْهِنْدِ فأفتحها . وَ انَّ دانیال وَ يُوشَعَ يَخْرُجَانِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ، يَقُولَانِ : صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یبعث مَعَهُمَا إِلَى الْبَصْرَةِ سَبْعِينَ رَجُلًا ، فَيَقْتُلُونَ مُقَاتِلِيهِمْ وَ يَبْعَثُ بَعَثَاإِلَى الرُّومِ ، فَيُفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ ، ثُمَّ لَأَقْتُلَنَّ كُلِّ دَابَّةٍ حَرَّمَ اللَّهُ لَحْمُهَا حَتَّى لَا يَكُونُ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا الطِّيِّبَ . وَ أَعْرِضْ عَلَى الْيَهُودِ وَ النصاری وَ سَائِرِ الْمِلَلِ وَ لأخيرنهم بَيْنَ الاسلام وَ السَّيْفِ ، فَمَنْ أَسْلَمَ مَنَنْتَ عَلَيْهِ ، وَ مَنْ کره الْإِسْلَامِ أَهْرَقَ اللَّهُ دَمِهِ . وَ لَا يَبْقَى رَجُلٍ مِنْ شِيعَتِنَا إِلَّا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْهِ ملکا يَمْسَحُ عَنْ وَجْهِهِ التُّرَابِ وَ يُعَرِّفَهُ أَزْوَاجِهِ وَ مَنْزِلَتُهُ فِي الْجَنَّةِ وَ لَا يَبْقَى عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَعْمَى وَ لَا مُقْعَدُ وَ لَا مُبْتَلًى ، إِلاَّ كَشَفَ اللَّهُ عَنْهُ بَلَائِهِ بِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ . وَ لينزلن ألبرکة مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ، حَتَّى أَنَّ الشَّجَرَةِ لتقصف بِمَا يُرِيدُ اللَّهُ فِيهَا مِنَ الثَّمَرَةِ وَ لتاکلن ثَمَرَةُ الشِّتَاءِ فِي الصَّيْفِ وَ ثَمَرَةُ الصَّيْفِ فِي الشِّتَاءِ وَ ذَلِكَ قَوْلِهِ

ص: 307

عَزَّ وَ جَلَّ : « وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکن كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا يَكْسِبُونَ (1)» ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ ليهب لِشِيعَتِنَا کرامة لَا يَخْفَى عَلَيْهِمُ شَيْ ءُ فِي الْأَرْضِ وَ ما کانَ فِيهَا ، حَتَّى أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ يُرِيدُ أَنْ يَعْلَمَ عُلِّمَ أَهْلِ بَيْتِهِ ، فَيُخْبِرُهُمْ بِعِلْمٍ مَا يَعْلَمُونَ .(2)

فرمود: درنک میکنم چند که خدا خواهد، و اول کس میباشم که زمین بروی شکافته میگردد ، پس خروج میکنم همانند خروج اميرالمؤمنين و قيام قائم ما و حیات رسول خدا . آنگاه فرود می آید بر من فرشتگان از حضرت خداوند ، آنان که هرگز زمین فرود نشده باشند و نیز فرود می آید بر من جبرئیل و میکائیل و اسرافيل وجماعتی از فرشتگان و همچنان حاضر میشوند محمد و على و من و برادرم حسن و گروهی از مؤمنان که خداوند منت میگذارد بر ایشان از شتران رهوار که ساخته نورند و هیچ آفریده ای بر آنان سوار نشده است . آنگاه محمد باهتزاز میآورد علم خود را (3) و آن علم را با شمشیر خود بقائم آل محمد میسپارد . و ما چند که خدای میخواهد بباشیم ، پس خداوند از مسجد کوفه چشمه ای از روغن و چشمه ای از آب و چشمه ای از شیر روان میدارد و امير المؤمنین شمشیر رسول خدای را با من عطا میکند و مرا بفتح مشرق و مغرب بر می انگیزاند . هیچکس از دشمنان خدا با من دچار نمیشود . الا آنکه خون او را بخاک میریزیم و با هیچ وثنی و صنمی (4)عبور نمیکنم ، الا آنکه او را بآتش در میزنم . تا مرز هند را بدینگونه بزیر پی در میسپرم

ص: 308


1- قرآن مجید «7-94»
2- این عبارت غلط است ، و عبارت صحیح در اینجا«بما لا يعلمون»با آنچه این معنا را برساند میباشد
3- پرچم خود را بجنبش می آورد
4- وتن : بت . صنم : هر معبود غیر از خدا «هر دو لفظ بر وزن فرس است»

همانا دانیال و یوشع در حضرت امیرالمؤمنین حاضر میشوند و عرض میکنند «صدق الله و رسوله»(1) ایشانرا باهفتاد مرد بفتح بصره مأمور میدارد ، پس میروند و قتال میدهند و جماعتی را بگشادن روم فرمان میدهد و خداوند روم را بدست ایشان میگشاید. آنگاه میکشم هر دابۀ (2)حرام گوشت را و در روی زمین جز طيب و پاکیزه بجای نمیگذارم(3)و بر یهود و نصاری و اهالی دیگر ملل عبور میدهم و ایشان را مختار میسازم در قبول اسلام وضرب صمصام(4)پس هر کس مسلمانی گرفت منت براو میگذارم و اگر نه با شمشیر خونش بخاک میریزم . و از شیعیان ماکس بجای نمیماند ، الا آنکه از جانب خدای فریشته ای بنزد او میآید و گرد از چهره او میزداید و او را مسح میفرماید و میشناسد او را و ازواج او را و منزلت و مکانت او را در بهشت و هیچ کوری و زمنی در زمین نمیماند ، الا آنکه خداوند از برکت ما اهلبيت او را شفا میدهد . و رحمت و برکت فرود می آید از آسمان بروی ارض ، چند که شاخهای اشجار از کثرت بار فرو میشکند و مردمان در صیف میوه شتابدست میکنند(5)و در شتا میوۀ صیف اجتنا(6) میفرمایند. این همان برکت است که خداوند می فرماید :«اگر اهل بلاد ایمان آورند و پرهیزگار باشند، میگشائیم ابواب برکات را بر روی ایشان از زمین و آسمان ، لکن از در کذب بیرون میشوند و بصنعت خود مأخوذ میگردند»

و آنگاه خداوند عطا میکند شیعیان ما را کرامتی که پوشیده نمیماند هیچ چیز بر ایشان ، چند که آرزو میکند مرد که عالم شود برعلم اهل بیت و دانا میشوند بعلمی که نمیدانند

ص: 309


1- خدا و پیغمبر راست گفتند
2- دابه : چارپا
3- غير از حیوان حلال گوشت باقی نمی گذارم
4- صمصام ( بفتح اول ) : شمشیری که کج نشود
5- در تابستان میوه زمستانی بدست میآورند
6- اجتناء ! چیدن

و دیگر در کامل الزیاره در باب کفر قتله حسین علیه السلام و اخبار انبیای سلف از کفر قاتلان آنحضرت در وصیت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام از برای بنی اسرائیل مسطور است، میفرماید:

إلعنوا قَاتِلُهُ وَ إِنْ أَدْرَكْتُمْ أَيَّامِهِ ، فَلَا تَحْبِسُوا عَنْهُ ، فَإِنَّ الشَّهِيدَ مَعَهُ کالشهيد مَعَ ألأنبياء مُقْبِلُ غَيْرُ مُدَبَّرُ

يعنی لعن کنید بر قاتل حسین علیه السلام و اگر روزگار او را دریابید ، از نصرت او تقاعد نورزید (1)زیرا که شهید در رکاب او مانند شهیدیست که در خدمت پیغمبران درجه شهادت یافته باشد و دیگر در اکمال الدين سند بابن نباته پیوسته میشود و او از علی علیه السلام حدیث میکند که فرمود:

وَ خَيْرِ الْخَلْقِ وَ سید هُمْ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنِي ، أَخُوهُ الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ بَعْدَ أَخِيهِ الْمَقْتُولُ فِي أَرْضٍ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ . أَلَا وَ إِنَّهُ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ سَادَةُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيمَةِ .

میفرماید : بهترین خلق ومولای خلق بعد از فرزند من حسن، برادرش حسین مظلوم است بعد از برادرش، آنمقتول در ارض کرب و بلا . همانا او و اصحاب او مولای دیگر شهیدانند در روز قیامت .

و دیگر در علل الشرایع و امالى صدوق در حدیث میثم تمار میفرماید :

يا جَبَلَةَ إعلمي أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ لِأَصْحَابِهِ عَلَى سَائِرِ الشُّهَدَاءِ فَضْلًا وَ دَرَجَةً.

یعنی ای جبله بدانکه : حسین علیه السلام در روز قیامت مولای شهیدانست و اصحاب آنحضرت را نیز بر دیگر شهیدان فضیلتی و درجتی دیگر است.

ص: 310


1- بازنشینید

در فضیلت زیارت قبر حسین بن علی علیهما السلام

در مناقب ابن شهر آشوب از اسحق بن عمار مرویست

قَالَ الصَّادِقُ علیه السَّلَامُ : لیس مَلَكٍ فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَلَا وَ هُمْ يُسْئَلُونَ اللَّهُ تَعَالَى : أَنْ يَأْذَنَ لَهُمْ فِي زِيَارَةِ قَبْرِ الحسین بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ ، فَفَوْجُ يَنْزِلُ وَ فَوْجُ يَعْرُجُ الْفِرْدَوْسِ.

می فرماید : فریشته ای در آسمانها و زمینها نیست ، الا آنکه از خدای مسئلت مینمایند تا رخصت بدست کنند و بزیارت قبر حسین حاضر شوند . و همواره فوجی از فریشتگان فرود می آیند و فوجی بجانب فردوس فراز میگیرند . و نیز از دیلمی مرویست

قَالَ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ إِنَّ موسی بْنِ عِمْرَانَ سُئِلَ رَبِّهِ زیارة قَبْرِ الحسین بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ ، فزاره فِي سَبْعِينَ أَلْفاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ.

رسول خدای میفرماید : موسی بن عمران از خدای مسئلت مینماید زیارت قبر حسین را و با هفتاد هزار فریشته بزیارت قبر آنحضرت حاضر خواهد شد.

و دیگر ابان بن تغلب از صادق آل محمد حدیث میکند

قَالَ : وَ كُلُّ اللَّهُ بِقَبْرِ الحسین علیه السَّلَامُ إربعة أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَكٍ شُعْثٍ غُبْرٍ ينکونه إِلَى يَوْمَ الْقِيمَةِ ، فَمَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ ، شیعوه حَتَّى يُبْلِغُوهُ مَأْمَنَهُ . وَ إِنْ مَرِضَ عَادُوهُ غدوه وَ عشیا . وَ إِذَا مَاتَ شَهِدُوا جِنَازَتَهُ وَ اسْتَغْفَرُوا لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ

و میفرماید : خداوند چهار هزار فريشته پراکنده موی، گرد آلوده روی را بر قبر حسین علیه السلام گماشته و ایشان تا روز قیامت بر آن حضرت میگریند و کسی که

ص: 311

بزیارت قبر حسین «عارفا بحقه»حاضر میشود ، چون مراجعت میکند، مشایعت میکنند او را تا گاهی که بموطن و مأمنش(1) برسانند واگر مریض شود ، هرصبح وشام او را عیادت کنند. و اگر مرگش فرا رسد در تشییع جنازه او حاضر شوند و تا روز قیامت از برای او استغفار کنند. و دیگر محمد باقر علیه السلام میفرماید:

مُرُوا شِيعَتَنَا بِزِيَارَةِ الحسین فَانٍ زِيَارَتَهُ تَدْفَعُ أَ لِهَدْمِ وَ الْحَرَقِ وألغرق وَ أَكْلَ السَّبُعِ وَ زیاته مُفْتَرَضَةُ عَلَى مَنْ أَقَرَّ بألامامة مِنَ اللَّهِ.

فرمان کنید شیعیان ما را بزیارت قبر حسین ، زیرا که زیارت آن حضرت نمیگذارد بنیانی بر سر کس فرود آید ، یا پایمال حرق و غرق شود و اگر نه(2) درندگان بدو دست یابند، و زیارت او از جانب خدای واجب است بر هر کس که اقرار بامامت آنحضرت نموده و دیگر از اسحق بن عمار مرویست که

قَالَ الصَّادِقُ علیه السَّلَامُ : مَا بَيْنَ قَبْرِ الحسین إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَةِ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ.

میفرماید: از قبر حسین تا آسمان هفتم همواره فریشتگان ادراک زیارت آن حضرت را در فراز و فرودند(3) حضرت کاظم علیه السلام میفرماید :

مَنْ زَارَ قَبْرَ الحسین علیه السَّلَامُ عَارِفاً بِحَقِّهِ ، غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ .

یعنی هر کس زیارت کند قبر حسین را و شناسای حق او باشد، می آمرزد خداوند گناهان گذشته و آینده او را. و نیز صادق آل محمد میفرماید:

كَانَ الحسین صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ ذَاتَ يَوْمٍ فِي حِجْرِ النَّبِيِّ يُلَاعِبُهُ وَ يُضَاحِكُهُ

ص: 312


1- مامن : جای ایمنی و آسایش . و آن خانه و منزل شخص است
2- حرق، سوختن .غرق : در آب خفه شدن. واگر نه:یا
3- برای رسیدن بزیارت آن حضرت همیشه برخی از فریشتگان در حال فرود آمدن برای زیارت و برخی در حال بالا رفتن بآسمان و برگشتن از زیارت میباشند .

فَقَالَتْ عایشة : مَا أَشَدَّ إِعْجَابَكَ بِهَذَا الصَّبِيِّ ؟ ! قَالَ لَهَا : وَ يلک وَ کیف لَا أُحِبُّهُ وَ لَا أُعْجَبُ بِهِ وَ هُوَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ قُرَّةُ عَيْنِي ؟ أَمَا إِنَّ أُمَّتِي سَتَقْتُلُهُ ، فَمَنْ زَارَهُ بَعْدَ وَفَاتِهِ ، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَجَّةً مِنْ حِجَجِي . قَالَتْ : یا رَسُولَ اللَّهِ ، حَجَّةً مِنْ حِجَجِكَ ؟ قَالَ : نَعَمْ حَجَّتَيْنِ مِنْ حِجَجِي : قَالَتْ : حَجَّتَيْنِ مِنْ حِجَجِكَ ؟ قَالَ : نَعَمْ وَ ثَلَّثْتَ ، قَالَ : فَلَمْ تَزَلْ تَزَادُهُ وَ یزید وَ یضعف ، حَتَّى بَلَغَ سَبْعِينَ حَجَّةً مِنْ حِجَجِ رَسُولِ اللَّهِ بِأَعْمَارِهَا صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ.

یعنی حسین علیه السلام یکروز در کنار رسول خدای بود و آن حضرت با او ملاعبه و مضاحکه میفرمود. عایشه گفت : چه بسیار شگفت میدارد حب این کودک تو را ؟ فرمود: وای بر تو چگونه دوست ندارم او را دشگفتی نگیرم بدو ، و حال آنکه میوه دل من وروشنی چشم منست ! اما (1)زود باشد که امت من او را شهید کنند و کسی که زیارت کند او را بعد از وفات او ، خداوند ثواب حجی از حجهای من در نامه اعمال او رقم کند . عرض کرد: ثواب حجی از حجهای تو؟ فرمود: ثواب دو حج از حجهای من، شگفتی عایشه افزون گشت ، عرض کرد : ثواب دو حج ؟! فرمود : سه حج، بدینگونه رسول خدای بیفزود و عایشه در هر فزودنی شگفتی افزون آورد ، تا گاهی که رسول خدای فرمود: هر کس زیارت کند قبر حسین را ، خداوند ثواب هفتاد حج از جبهای من باعمره در کتاب عمل او مکتوب دارد

ثُمَّ قَالَ : يا عايشة مَنْ أَرَادَ اللَّهَ لَهُ الْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ الحسین وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ . وَ مَنْ زَارَ الحسین عَارِفاً بِحَقِّهِ ، كَتَبَهُ اللَّهُ فِي أَ عَلَا عليین مَعَ الْمَلَائِكَةَ الْمُقَرَّبِينَ .

فرمود : ای عایشه ! کسی را که خداوند از بهر او خير خواهد، حب حسین و حب زیارت حسین را در قلب او می افکند . و کسی که زیارت کند حسین علیه السلام را

ص: 313


1- گویا مصنف (اما) را که مخفف و حرف تنبیه است مشدد فرض کرده است

عارفا بحقه(1)»، نام او در اعلاعليين با ملائکه مقربین مکتوب میگردد . ودیگر در رساله مقنعه و مزار کلینی سند برضا علیه السلام منتهی میشود

قَالَ : مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الحسین علیه السَّلَامُ بِشَطِّ الْفُرَاتِ ، كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فَوْقَ عَرْشِهِ .

میفرماید : کسیکه زیارت کند قبر حسین علیه السلام را در کنار شط فرات، چنان است که در فراز عرش خداوند تبارک و تعالی را زیارت کرده باشد و دیگر از این پیش هنگام کوچ دادن اهل بیت را از کربلا بکوفه و عبور ایشان در قتلگاه ، تقریر زینب کبری را در حدیث ام ایمن با سید سجاد علیه السلام شرحی رقم کردم(2) و وعده نمادم که ذیل آن حديث را در جای خود خواهم نگاشت، اکنون آن وعده وفا کرده می آید . همانا سخن در این بنشاندیم که جبرئیل با رسول خدای عرض کرد که : بعد از شهادت حسین علیه السلام دریاها بتلاطم می افتد و آسمانها توفيدن میگیرند ، تا چرا ذریت تو را ذلیل کردند؟ و حرمت تو را پاس نداشتند. اینوقت در جمله آفرینش شیئی بجا نمیماند ، الا آنکه از خدای مسئلت می نماید تا رخصت یابد در نصرت اهلبیت تو که همگان بعد از تو حجت خدایند بر خلق خدا

فیوحي اللَّهُ إِلَى السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ وَ الْبِحَارِ وَ مَنْ فِيهِنَّ ؛ أَنِّي أَنَا اللَّهُ الْمَلِكُ الْقَادِرُ الَّذِي لَا يَفُوتُهُ هَارِبُ وَ لَا يُعْجِزُهُ مُمْتَنِعٍ . وَ أَنَّا أَقْدِرُ فِيهِ عَلَى الِانْتِصَارِ وَ الإنتقام . وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأُعَذِّبَنَّ مَنْ وَ تَرَ رَسُولِي وَ صَفِيِّي وَ انْتُهِكَ حُرْمَتَهُ وَ قَتَلَ عِتْرَتِهِ وَ نَبَذَ عَهْدِهِ وَ ظَلَمَ أَهْلِهِ ، عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ .

ص: 314


1- یعنی در صورتیکه بمقام و شخصیت آن . حضرت که مرتبه امامت و ولایت است دانا باش
2- به ص 32 رجوع شود

یعنی این هنگام خداوند وحی میفرستد بسوی آسمانها و زمینها و کوهسارها و دریا بارها و هر آفریده ای که سکنه این امکنه اند که : منم خداوند ، آن پادشاه قادر غالبم که هیچ هارب(1) ازمن غایب نشود و هیچ دافعی و مانعی مرا عاجز نکند و قدرت من از هر آفریده ای افزون است در نصرت اولیا و انتقام اعدا سوگند بعزت من و جلال من ، چنان عذاب خواهم کرد کسی را که بیازرد پیغمبر مرا وصفی(2) مرا و بدرید استار حشمت و حرمت اورا و بکشت عترت او را و بر برتافت عهد او را و ستم کرد اهل بیت او را ، که هیچ آفریده ای را عذاب نکرده باشم .

این هنگام ضجيج فریشتگان سموات و ارضين در لعن دشمنان و ستم کاران اهل بیت بالا گرفت. همانا این شهیدان اهل بیت را چون وقت فرا رسد ، خداوند تبارک و تعالی بدست خود جان ایشان را مقبوض دارد . و فریشتگان از آسمان هفتم با اوانی یاقوت و زمرد که از آب حیاب سرشار باشد ، فرود آیند و حلی و حلل بهشت و طيب و عطر بهشتی با خود فرود آرند. پس جسد ایشان را بدان آب غسل دهند و بدان حلل بپوشانند و بدان طيب حنوط(3) کنند و فریشتگان فوجی از پس فوجی وصفی از پس صفی بر ایشان صلوات فرستند.

و همچنان جبرئیل عرض کرد: که ای محمد! خداوند قومی از امت تو را که شناخته کافران نیستند و شريک در خون فرزندان تو بگفتار و کردار نشدند، بر می انگیزاند، تا علامتی بر قبر سیدالشهداء علیه السلام منصوب میدارند، تا آن علامت مؤمنان را بر زیارت آن قبر مطهر دلالت کند ، و فریشتگان خداوند از هر آسمانی صد هزار کس در هر روز و شبی بر آن قبر مطهر پره زنند، و بر سید الشهداء صلوات فرستند و خدای را تسبیح گویند و از برای زایران آن حضرت استغفار کنند و از برای تقرب خداوند و قربت حضرت تو اسامی زایران و پدران ایشان و خویشاوندان۔

ص: 315


1- هارب : گريخته
2- صفی : برگزیده
3- حنوط : ماليدن کافور به هفت موضع سجده میت

ایشان و امصار و بلدان ایشان را رقم کنند، و از جبين(1) زایر نور عرش خداوند طلیعه آشکار کند(2) که اینست زایر قبر سيد الشهداء و پسر بهترین انبياء و در روز قیامت آن نور از چهره زایر چنان ساطع شود که چشمها را برباید و بدان شناخته اهل محشر گردد.

و همچنان جبرئیل عرض میکند : ای محمد گویا می بینم تو را در میان خود و ميکائيل، وعلى علیه السلام از پیش روی ماست و با ما چندان از فریشتگان خدا باشد که از حوصله حساب افزون است(3) وما بدلالت این نور التقاط و اختيار(4) میکنیم زایران قبر حسین را ، و خداوند ایشان را از هول قیامت و هیبت نشر نجات میدهد . اینست عطای خداوند در حق زایر قبر تو ای محمد! و زایر قبر برادرت على و زائر قبر فرزندانت حسن و حسین ، و زود باشد که جماعتی از امت تو که سزاوار لعن و سخط خداوند قاهر قادرند ، تصمیم عزم میدهند که علامت قبر و آثار مضجع سیدالشهدا را محو ومنهدم سازند و خدای تبارک و تعالی دست ایشان را از وصول این آرزو کوتاه میدارد .

رسول خدا فرمود : من بدین مصائب بگریستم و همواره اندوهگين ومحزون زیستم. زینب کبری عليها السلام میفرماید: گاهی که پدرم امير المؤمنين را دیدم که از ضرب ابن ملجم- لعنه الله- آثار مرگ از چهره مبارکش با دید میشود عرض کردم : ای پدر ! ام ایمن این حدیث را بدین شرح با من خبر داد، دوست میدارم که از زبان مبارکت بشنوم

فَقَالَ : يَا بِنِيَّةٍ ! الْحَدِيثَ کما حَدَّثْتُكَ أُمِّ أَيْمَنَ . وَ كَأَنِّي بِكَ وَ ببنات أهلِكِ لَسَبايا بِهذَا الْبَلَدِ ، أَذِلَّاءُ خاشِعِينَ ، تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسِ.

ص: 316


1- جبين : پیشانی
2- طليعه : مقدمۀ لشکر . مقصود از طلیعه آشکار کردنف ظاهر گشتن و هویدا شدنست
3- از شماره بیرونست یعنی بی حد و حسابست
4- النقاط : برچیدن اختیار : انتخاب کردن و برگزیدن

فصبرا ثُمَّ صَبْراً ، فَوَ الَّذِي فَلَقَ ألحبة وَ بُرْءُ النَّسَمَةِ ، مَا لِلَّهِ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ وَلِيُّ غَيْرُكُمْ وَ غَيْرِ مُحِبِّيكُمْ وشيعتکم ، وَ لَقَدْ قالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ حِينَ أَخْبَرَنَا بِهَذَا الْخَبَرِ : إِنَّ إِبْلِيسَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ يَطِيرُ فَرَحاً فيجول الْأَرْضِ کلها فِي شَيَاطِينِهِ وعفاريته ، فَيَقُولُ : يا مَعْشَرَ الشَّيَاطِينِ ! قَدْ أَدْرَكْنَا مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ الطَّلَبِ وَ بَلَغَنَا فِي هَلَاكَهُمْ الْغَايَةِ وَ أورثناهم النَّارِ ، إِلاَّ مَنْ اعْتَصَمَ بِهَذِهِ الْعِصَابَةِ ، فَاجْعَلُوا شغلکم بتشکيک النَّاسُ فِيهِمْ وَ حَمَلَهُمْ عَلَى عَدَاوَتِهِمْ وَ إغرائهم بِهِمْ وَ أَوْلِيَائِهِمْ ، حَتَّى تستحکموا ضَلَالَةِ الْخَلْقِ وَ كُفْرِهِمْ وَ لَا يَنْجُو مِنْهُمْ نَاجٍ . «وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ(1)»-وَ هُوَ كَذُوبٍ - أَنَّهُ لَا يَنْفَعُ مَعَ عداوتکم عَمَلُ صالِحُ وَ لَا يَضُرُّ مَعَ محبتکم وَ موالاتکم ذَنْبُ غَيْرُ الْكَبَائِرِ .

فرمود: ای دختر من ! ام ایمن در این حدیث سخن بصدق کرده . گویا میبینم تورا و دختران اهلبیت را که در این شهر کوفه اسیرانند و خوار و خايفيد از زیان مردم، پس صبر کنید و شکیبائی جوئید . سوگند بدان کس که حبات را بشکافت و مخلوقات را بیافرید، که نخواهد بود در آن روز در روی زمین خداوند را دوستی غیر از شما و دوستان شما و شیعیان شما

همانا رسول خدای که ما را اخبار میکرد بدین خبر ، فرمود : در آن روز شیطان از در شادی و فرحت پرواز میکند در روی ارض با شیاطین و عفاريت(2) خود و ندا در میدهد که ای معشر شياطين! همانا باز جستیم کین خود را از اولاد

ص: 317


1- قرآن مجید «34-19»
2- عفريت ، نابغه در بد جنسی و جنایت

آدم و ادراک نمودیم منتهای متمنیات(1) خود را و بر گردن آرزو سوار شدیم و همگان را بهرۀ آتش ساختیم ، الا آنانکه چنک در دامن اهلبيت زدند، پس بکوشید تا مردمان را در حق ایشان بشبهه اندازید و بعداوت ایشان بگمارید، تا محکم شود کفر و ضلالت در میان مردمان و هیچکس رستگاری بدست نکند. آنگاه فرمود : اگر چند شیطان دروغزن و کذابست این سخن را که رستگاری بتولای اهل بیت است از در صدق آورد . همانا با عداوت شما اهل بیت هیچ عبادتی ناجی نیست و با محبت شما هیچ معصیتی زبان نکند غير از کبایر .

زایده میگوید : چون على بن الحسین صلوات الله عليهما از تقریر این حديث بپرداخت

قَالَ : خُذْهُ إِلَيْكَ ، أَمَا لَوْ ضَرْبَةً فِي طَلَبِهِ آبَاطَ الْإِبِلِ حَوْلًا لَكَانَ قَلِيلًا .

فرمود : نگاهدار این حدیث را و دانسته باش که اگر یکسال در طلب آن پای بر پهلوی شتر بزنی و تعجیل کنی، هنوز کاری نکرده باشی ، بلکه این عجلت قليل زحمتی است در ادراک آن. و دیگر طریحی در منتخب خویش از ابن وهب روایت میکند ، میگوید : روز عاشورا بر جعفر صادق علیه السلام در آمدم و آن حضرت در محراب ساجد بود و میگریست و قرائت میفرمود این دعا را . من بنشستم و گوش فرا داشم میفرمود:

اللَّهُمَّ . يَا مَنْ خَصَّنَا الْكَرَامَةِ ، وَ وَعَدَنَا الشَّفَاعَةَ ، وَ حَمَّلَنَا الرِّسَالَةَ وَ جَعَلَنَا وَرَثَةَ الْأَنْبِيَاءِ ، وَ خَتَمَ بِنَا الْأُمَمَ السَّالِفَةَ ، وَ خَصَّنَا بِالْوَصِيَّةِ ، وَ أَعْطَانَا عِلْمَ مَا مَضَى وَ مَا بَقِيَ ، وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْنَا،

ص: 318


1- متمنیات: آرزوها ، خواهش ها

إغفرلي وَ لاخواني وَ لِزُوَّارِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الحسین ، الَّذِينَ أَنْفَقُوا أَمْوَالَهُمْ فِي حُبِّهِ ، وَ أَشْخَصُوا أَبْدَانَهُمْ رَغْبَةً فِي بِرِّنَا ، وَ رَجَاءً لِمَا عِنْدَكَ فِي صِلَتِنَا وَ سُرُوراً أَدْخَلُوهُ عَلَى نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ ، وَ إِجَابَةً مِنْهُمْ لِأَمْرِنَا ، وَ غَيْظاً أَدْخَلُوهُ عَلَى عَدُوِّنَا . أَرَادُوا بِذَلِكَ رِضْوَانَكَ . أَللَّهُمَّ مکنهم عَنَّا بِرِضْوَانِ ، وَ کلأهم بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ ، وَ أخلَفَهُم فِي أَهَالِيهِمْ وَ أَوْلَادِهِمُ ألذين خُلِّفُوا أَحْسَنَ الْخَلَفَ ، وَ اكْفِهِمْ شَرَّ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ وَ كُلِّ ضَعِيفٍ مِنْ خَلْقِكَ وَ شَدِيدُ ، وَ شَرَّ شَيَاطِينِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ، وَ أَعْطِهِمْ أَفْضَلَ مَا أملوه مِنْكَ مِنْ غُرْبَتِهِمْ عَنْ أَوْطَانِهِمْ وَ مَا آثَرُونَا عَلَى أَبْنَائِهِمْ وَ أَهَالِيهِمْ وَ قَرَابَاتِهِمْ .

اللَّهُمَّ إِنَّ أَعْدَائِنَا عَابُوا عَلَيْنَا خرجهم ، فَلَمْ يَنْهَهُمْ ذَلِكَ عَنِ النُّهُوضِ وَ الشُّخُوصِ إِلَيْنَا ، خِلَافاً مِنْهُمْ عَلَى مَنْ خَالَفَنَا . اللَّهُمَّ فَارْحَمْ تِلْكَ الْوُجُوهَ الَّتِي غَيَّرَتْهَا الشَّمْسُ ، وَ ارْحَمْ تِلْكَ الْخُدُودَ الَّتِي تَقَلَّبَتْ عَلَى قَبْرِ أَبِي عبدالله ، وَ ارْحَمْ تِلْكَ الْأَعْيُنَ الَّتِي جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَةً لَنَا ، وَ ارْحَمْ تِلْكَ الْقُلُوبَ الَّتِي حَزِنْتَ لأجلنا . وَ احْتَرَقَتْ بِالْحُزْنِ ، وَ ارْحَمْ تِلْكَ الضرخة الَّتِي كَانَتْ لَنَا .أَللَّهُمَّ اسْتَوْدَعَكَ تِلْكَ الْأَنْفُسَ وَ تِلْكَ الْأَبْدَانَ ، حتی تُرَوِّيَهُمْ مِنَ الْحَوْضِ يَوْمَ الْعَطَشِ أَ لِأَكْبَرِ وَ تُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ وَ تُسَهِّلَ عَلَيْهِمْ الْحِسَابِ . أَنَّكَ أَنْتَ الْكَرِيمِ الْوَهَّابُ .

ص: 319

میفرماید : ای پروردگار من! تو ما را بر گزیدی بکرامت و رخصت فرمودی بشفاعت ، و فرمان دادی برسالت، و بهره مند ساختی بمیراث انبیا و دفاتر امم سالفه را با ما ختم نمودی و خاتم بر نهادی (1) و سیادت اوصیا را با ما مثال دادی ، وعطا فرمودی با ما علم ما کان و ما يکون(2) را و دلهای مردم را با ما مایل فرمودی . پروردگارا ! بیامرز ما را و برادران ما را و زایران ابی عبدالله الحسین را، آنانکه اموال خود را در راه او بذل نمودند. و تنهای خود را در محبت ما بزحمت افکندند ، بامیدی که قربت ما موجب رضای تست و شاد خاطر ساختند پیغمبر تو را و خشم آگین نمودند دشمنان ما را و این جمله در طلب جنت تو کردند .

ای پروردگار من! ایشان را در رضوان خود جای ده و شبان روز نگران باش ومخلف بدار(3)در خانواده ایشان فرزندان نیکو، و محفوظ بدار ایشان را از شر ستمکاران و شرور جن و انس ، وعطا کن ایشان را افزون از آنچه خود آرزو کرده اند، و نگران باش غربت ایشان را از اوطان ایشان و زیادت(4) آنکه بر گزیده اند ما را بر فرزندان و خویشاوندان خود . ای پروردگار من! دشمنان ما عیب شمردند و شنعت کردند خروج ایشان را در طلب ما وایشان سخن آنجماعت را وقعی ننهادند و از طلب ما باز نایستادند .

ای پروردگار من! رحم کن این رویها را که تقديم تقبيل(5) قبر ابی عبدالله

ص: 320


1- خاتم نهادن : مهر گذاشتن در ذیل نامه که بجای امضای بکار میرود و در اینجا کنایه از ختم کردن و تمام نمودن است ، با این مناسبت که مهر و امضاء در آخر و پاپان نامه واقع میشود .
2- علم ماکان : دانستن آنچه در گذشته واقع شده است . و ما يکون : آنچه در آینده واقع میشود. و چون هیچ امری نیست که خالی از یکی از این دو حال باشد، پس ايشان عالم بتمام امور میباشند
3- مخلف بدار : بجای گذار ، جانشین گردان
4- یعی علاوه بر اینکه وطن خود را ترک کرده اند
5- تقبیل : بوسیدن

نموده اند . رحم کن آن چشم ها را که در مصایب ما سرشک(1)باريده ، رحم کن آن دلها را که در محبت ما محزون گشته،رحم کن جراحتی را که در هوای ما بادید شده . ای پروردگار من ! بودیعت میسپارم نفوس ایشان و تنهای ایشان را با تو که سیراب کنی از حوض کوثر، روزی که مردمان عظیم تشنه باشند و در بهشت جای دهی ایشان را و حساب را برایشان آسان بگیری . توئی خداوند بخشنده.

چون دعای آنحضرت در حق اهل ایمان و زائرین حسین علیه السلام ، بنهایت شد و سر از سجده برداشت ، با روی گرد آلود و آب چشمش چون مروارید تر بر چهره روان بود . ابن وهب نزديک شد و سلام داد و عرض کرد : ایسید من! خداوندچشم تورا نگریاند ، از چه میگریی ؟ فرمود : مگر نمیدانی در مثل امروزجد من حسین را مقتول ساختند؟ ابن وهب نیز بگریست و عرض کرد: چه باید کرد در این روز؟

الَ : يَا ابْنَ وَهْبٍ زُرْ الحسین مِنْ بَعِيدٍ أَقْصَى وَ مِنْ قَرِيبٍ أَدْنى ، وَ جَدَّدَ الْحُزْنِ عَلَيْهِ ، وَ أَكْثِرِ الْبُكَاءِ وَ الشجو لَهُ .

فرمود : ای پسر وهب ! زیارت کن حسین را از دور و نزديک ، و تجدید کن در مصائب او حزن و اندوه را، و چند که توانی از گریستن خویشتن داری مکن عرض کرد : ای مولای من ! این دعا در حالتی که ساجد بودی و در حق زوار حسین فرمودی ، چنان دانم آنانرا که گامی در طریق معرفت حق نزده باشند، نیز از آتش دوزخ زیان نبینند ، سوگند با خدای آرزومندم که در زیارت حسین سبقت گیرم(2) بر زیارت حج . فرمود : چه باز میدارد تو را از زیارت حسین دست باز مدار عرض کردم : جانم فدای تو باد ، تا من دعای تو را در حق زوار حسین نشنیدم ، فضیلت آن را بدین مبلغ ندانستم . فرمود : ای پسر وهب ؛ آنانکه در آسمان در حق زایران حسین دعا میکنند ، افزون از آنانند که در زمین دعا گویند ، بپرهیز از

ص: 321


1- سرشک: اشک دیده
2- سبقت گرفتن : پیشی جستن

اینکه از خوف کسی دست از زیارت حسین باز داری ، و کسی که از خوف، ترک زیارت او گوید ، هر ساعت برحسرت و ندامت خویش بیفزاید ، چند که بعد از مرگ آرزو مند شود که قبر اورا بزیارت گاه در اندازند

فَقَالَ : يَا ابْنَ وَهْبٍ ، أَمَّا تُحِبُّ أَنْ یرالله شَخْصَكَ ؟ أَمَّا تُحِبُّ أَنْ تکون غَداً مِمَّنْ يُصَافِحُ رَسُولَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيمَةِ ؟

فرمود : ای پسر وهب ! آیا دوست نمیداری که خدای را دیدار کنی ؟ آیا دوست نمیداری که فردای قیامت با رسول خدا مصافحه کنی؟ عرض کرد: ایمولای من ! با صوم عاشورا «من غيرنية»(1)، چه میفرمائی؟ فرمود : صوم کامل بر خویشتن حمل مکن و ساعتی بعد از عصر بشربتی آب افطار کن، چه در این ساعت مقاتلت اهل بیت بنہایت رسید و سی تن از بنی هاشم مقتول شد که قتل هريک بر رسول خدای دشوار بود و اگر رسول خدای زنده بودی ، در عزای هريک سوگواری نشستی . و آن روز را حزين و کئيب بپای برد ، و ابن وهب اقتفا بدان حضرت نمود.

و دیگر دیلمی در کتاب فردوس ، رقم کرده که : امير المؤمنين على علیه السلام خبر داد که : موسی بن عمران از خداوند یزدان مسئلت نمود که : برادرش هرون را بیامرزد ، خداوند. اورا وحی فرستاد که : مسئلت تورا در حق اولین و آخرین باجابت مقرون میدارم ، جز درحق قاتلان حسین بن علي عليهما السلام که البته از ایشان انتقام خواهم کشید. و نیز فرمود که : موسی بن عمران مسئلت کرد که : او را بزیارت قبر حسین برخوردار فرماید ، خداوند او را اجابت کرد تا با هفتاد هزار فرشته بزیارت قبر آن حضرت حاضر شد.

و دیگر در کامل الزیاره از حضرت باقر علیه السلام مردیست که : در آمد حسین بر رسول خدا ، آن حضرت امیر المؤمنين را فرمود : نگاه دار حسین را و خویشتن را بر او افکند و او را می بوسید و میگریست . حسین عرض کرد : ای پدر ! این گریه

ص: 322


1- يعني از مفطرات روزه خود داری کند ولی نیت روزه نکند.

چیست؟ فرمود : میبوسم مواضع تيرو شمشیر را ، و میگریم . عرض کرد: مرا میکشند؟! فرمود: سوگند با خدا تورا و پدر و برادر تورا خواهند کشت . عرض کرد: مقتل ما از یکدیگر جدا می افتد؟ فرمود : جدا خواهد بود . عرض کرد: پس کیست از امت تو که مارا زیارت کند؟ فرمود : زیارت نمیکند مرا و تورا و پدر و برادر تو را الأصدیقون(1) از امت من

و دیگر در تفسير فرات از صادق آل محمد مرویست که : وقتی رسول خداحسین را از کنار فاطمه مأخوذ داشت و فرمود : خداوند لعنت کند کشنده تو را و آنان که تو را از جامه عریان کنند و بد اندیش تو باشند و خداوند قضا کند در میان من و آنان که بر زبان تو میان بندند ، فاطمه عرض کرد : ای پدر! این چه سخن است که گوش میدارم؟ فرمود : ای دختر ! بیاد میدارم مصایبی که بعد از من و تو برحسین فرود می آید و او در میان جماعتی چون ستارگان آسمان باشد. و همگان طریق قتل او سپارند. گویا نگرانم لشکرگاه ایشان و محط رحال(2) ایشان را . فاطمه عرض کرد : آن کجا و کدام زمین است و فرمود : زمین کربلا که موضع کرب و بلاست. بیرون شوند اشرار امت بر ایشان ، جماعتی که اگر اهل آسمانها و زمینها شفاعت یکتن از ایشان را تقدیم کنند، در حضرت حق پذیرفته نشود ، و آن جماعت جاودانه در دوزخ جای کنند . فاطمه گفت : ای پدر ! این پسر را میکشند ؟! فرمود : چنان بکشند که پیش از او هیچ آفریده ای را نکشته باشند، و بگریند بر او آسمانها و زمینها و فرشتگان و جانوران صحرا و ماهیان دریا و گیاه زارها ، و کوهسارها و هريک از این جمله اگر رخصت داشتند ، آفریده ای را زنده نمیگذاشتند.

همانا بزیارت حسین حاضر شوند جماعتی که حق شناس تر از ایشان کس نباشد ، وحق ما را نیکوتر از ایشان کس بپای ندارد . و ایشانند مصابيح ظلمت ظلم وجفا (3) و ایشانند شفیعان روز جزا ، و ایشانند که بر حوض من در آیند

ص: 323


1- صديق : بسیار راستگو ، کسی که بر تصدیق و ایمان مداومت داشته باشد
2- محط رحال : محل فرود آمدن شتران ، بار انداز
3- چراغ های تاریکی ستم ، يعني عادل و ظلمت ستم زدای .

من ایشان را از سیمای ایشان باز دانم (1). و در قیامت که اهل هر ملت پیشوای خود را طلب کند ، ایشان جز ما را نخوانند ، و ایشانند بقای رونق زمین ، چه با برکت ایشان باران فرود آید . فاطمه عرض کرد : ای پدر! «انا لله و انا الیه راجعون» و بهای های بگریست . پیغمبر فرمود: ای فاطمه ! فاضلتر و بهتر اهل بهشت شهیدانند که در راه خدا بذل جان کرده باشند، و بوعده خداوند بهشت خاص ایشانست ، و آنچه در نزد خدا است فاضلتر است از دنیا و آنچه در دنیا است و در راه خدا قتیل طعان و ضراب(2) فاضلتر است از مرده در جامه خواب ، و آنکس که بشهادتش قضا رفته ، البته طريق مقتل خویش گیرد، و اگرنه زود باشد، که بمیرد .

هان ای فاطمه دختر محمد؛ دوست نمیداری که روز باز پرس امر تو مطاع باشد.(3) آیا دوست نمیداری که پسر تو از جمله حمله عرش باشد ؟ آیا راضی نیستی که شفاعت خاص پدر تو باشد ؟ آیا راضی نیستی که شوهر تو براند دشمنان خویش را از حوض کوثر؟ و سیراب کند دوستان خود را، روزی که مردمان بجمله عطشان باشند؟ آیا رضا نمیدهی که شوهر توحاکم نار باشد ، هر کرا بخواهد از آتش برهاند و اگر نه بجای ماند؟ (4) آیا راضی نیستی که فریشتگان آسمان بسوی تو نگران باشند، تا بدانچه فرمان کنی فرمان پذیر شوند ؟ و چشم بر شوهر تو گمارند و انتظار فرمان برند : و شوهر تو خصمی کند با دشمن خود و تو دیدار کنی که خداوند چگونه انتقام کشد از قاتلان پسر تو و قاتلان شوهر تو و قاتلان تو ، و تمام شود حجت شوهر تو بر اعدا و اطاعت کند آتش جهنم شوهر تورا ؟ آیا راضی نیستی که فریشتگان بگریند بر پسر تو؟ آیا راضی نیستی که هر که بزیارت حسین رود، در ضمان خدا باشد، و چنان باشد که حج بیت الله کرده باشد و عمره گذارده باشد، و از رحمت خدا يک چشم زد بی بهره نباشد ، وچند که زنده بود، فریشتگان حفظه او را

ص: 324


1- ایشان را از چهره و رخسارشان می شناسم
2- قتیل : کشته . طعان ، جمع طعنه : زخم نیزه .ضراب ، جمع ضربة : زخم شمشير
3- مطاع: فرمانروا
4- ماند : بگذارد، یعنی او را در دوزخ بجای گذارد.

دعا کنند ، وچون بمیرد، شهید مرده باشد.

چون سخن بدینجا آمد ، فاطمه عرض کرد: ای پدر! رضا دادم و توکل کردم بر خدا ، پس رسول خدا دست بر سینه فاطمه و دیده فاطمه کشید و فرمود: من و شوهر تو و تو و پسران تو در مکانی باشیم که روشن شود چشم تو و شاد شود دل تو

و دیگر در امالی شیخ طوسی از محمد بن مسلم مرویست ، میگوید : از جعفر صادق و محمد باقر علیهما السلام شنیدم که فرمودند : خداوند در ازای قتل حسین ، امامت را در ذريۀ آنحضرت نهاد، و شما را در تربت او ، و اجابت دعا را در نزد قبر او ، و مدت ذهاب واياب (1) زایران او را در عمر ایشان بحساب نگیرد . محمد بن مسلم در حضرت صادق عرض کرد که : زایر حسین را چون ادراک این مراتب تواند بود ، مکانت و منزلت آن حضرت چگونه باشد ؟ فرمود: خداوند او را با پیغمبر ملحق ساخت . و این آیه مبارکه را قرائت نمود:

«وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ(2)»

یعنی آنانکه ایمان آوردند و پیروی کردند در ایمان، ذریه ایشان با ایشان، پس ملحق سازیم با ایشان ذريۀ ایشان را.

و دیگر در کامل الزیاره مرقوم است که : صادق آل محمد علیه السلام با حسین بن ثویر بن ابي فاخته فرمود : ای حسين ! هر که بزیارت قبر حسین بن علي بیرون شود، اگر پیاده میرود، بهرگامی که بر میدارد، خداوند حسنه ای در دفتر اعمال او مینگارد وسیئه ای(3) محو میفرماید . و چون داخل حایر شود ، در شمار رستگاران باشد و گاهی که مراجعت کند ، فریشته خداوند او را گوید که : رسول خدا تو را سلام میرساند و میفرماید:

إستَأنِفِ ألعَمَلَ .

یعنی گناهی که از این پیش کردی، معفو گشت . اکنون خویشتن را وا پای که

ص: 325


1- ذهاب : رفتن . ایاب: برگشتن
2- سورۀ 52 آیه 21.
3- سیئه : گناه

از این پس آلوده گناهی نباشی .

و نیز حضرت صادق میفرماید : که در قیامت نیست کسی که تمنا نکند که در شمار زایران حسین باشد و نگوید : کاش من از زایران آن حضرت بودم .

و همچنان در کامل الزیاره مسطور است که حضرت صادق علیه السلام، عبدالله بن حماد. بصری را فرمود که : فضیلتی است در نزدیکی شما، که از برای هیچ آفریده ای نیست ، و گمان نمیکنم که شما حق معرفت آنرا ادراک کرده باشید و ادای حق آنرا نموده باشید، چه ادراک آن فضیلت خاص اهلی است که خداوند بر ایشان عطيت فرموده و رحمتی است که از پیش در حق ایشان قضا رفته.

حماد عرض کرد : جان من فدای تو باد ، این چه فضیلت است که صفت کردی و نام نبردی ؟ فرمود : زیارت جدم حسین بن علي عليهما السلام که غریب و در ارض غربت مدفونست . میگرید بر او زایر او، و محزون میشود محروم از زیارت او ، و جزع میکند هر که دیدار کند خویشاوندان او را که در تحت قدم او ودیعه خاک اند ، و در آن ارض بیگیاه و میاه او را حمیمی و حلیفی(1) نیست . دشمنان او حق اورا غصب کردند و بر او بتاختند و او را مقتول ساختند و جسد مبارکش را در کنام(2) درندگان انداختند ، از پس آنکه اورا منع از آب فرات کردند ، آن آب که کلاب (3)نوشیدند. وحقوق رسول خدای را درباره او نگران نشدند ، و او را در زمینی وحشت انگیز و دهشت آمیز بجا گذاشتند، در مکانی که کس تقدیم حضرت او نکند (4) الا کسیکه خداوند او را ممتحن داشته و حقوق ما را با او مکشوف فرموده .

حماد عرض کرد: جان فدای تو باد، من همواره بزیارت آنحضرت حاضر میشدم ، تا گاهی که آلوده خدمت سلاطین گشتم و ضمانت حفظ اموال ایشان بر ذمت من افتاد

ص: 326


1- حميم : دو ست . حليف : همنشين ، هم سوگند
2- کنام ( بضم اول چو مدام ) : آشيانه آدمی و سایر حیوانات چرنده و پرنده و درنده
3- کلاب ، جمع کلب : سگ
4- بزیارت او مشرف نشود

اینوقت از در تقيه آن زیارت را بترک گفتم ، با اینکه بر فضيلت آن دانایم . حضرت صادق علیه السلام فرمود: آیا میدانی بهره زایر آنحضرت چیست؟ عرض کرد: ندانم، فرمود: خداوند مباهات میکند با او بر فریشتگان آسمان و بر ماست که از برای او طالب رحمت کنیم هر صبح و شام .

همانا پدرم محمد باقر خبر داد مرا که: در روز شهادت آنحضرت خالی نمیماند مضجع او از فریشته وجن و انس و اگرنه وحش وطير، بلکه همه آفرینش غبطه(1)میخورند بر زایر او و مسح میکند او را ، باشد که بر او نظر خیر افکند، چه نظارۀ آن قبر مبارک کرده باشد. آنگاه فرمود : بمن رسیده که از نواحی کوفه و دیگر اراضی جماعتی زنان و مردان بزیارت آنحضرت حاضر میشوند و در نیمه شعبان بعضی بقرائت قرآن میپردازند و گروهی بقصه شهادت روز میبرند و جمعی مرثیه خوانند و زنان مینالند و ندبه و نوحه مینمایند .

حماد گفت : چنین است و من خود بدین صفت دیده باشم . فرمود : حمد خدای را که برانگیخت جماعتی را که ما را مدح گویند و بر ما مرثیه خوانند و دشمنان ما را بسر زنش و شناعت یاد کنند

و دیگر از ابوحمزه ثمالی مرویست، می گوید : در آخر زمان بنی مروان، برای زیارت قبر حسین علیه السلام از کوفه بیرون شدم ، و از بیم بنی امیه در قریه ای نزديک بکربلا در رفتم و ببودم تا شب بنیمه رسید (2)، پس بآهنک زيارت بیرون شدم ، و چون راه نزدیک کردم ، مردی بر من در آمد و گفت : بازشو که زیارت تو قبول است . من خوفناک باز شدم . چون صبح نزديک شد، دیگر باره روان شدم. آن مرد دیگر باره ظاهر شد و گفت : باز شو که راه نتواني يافت . گفتم:«عافاک الله»، من از کوفه قصد زیارت کرده ام . و بیم دارم که چون روز بر آید، بنی امیه مرا بقتل رسانند، گفت : ساعتی درنگ میکن ، چه موسی بن عمران، زیارت قبر حسین را از خدای

ص: 327


1- غبطه : آرزو کردن مثل نعمتی را که دیگری دارد برای خود .. بر خلاف حسد که آرزوی زوال نعمت از دیگری است .
2- نصف شب شد

مسئلت کرده و اجازت یافته با هفتاد هزار فریشته فرود شد ، از اول شب تا سپیده دم مجاور قبرند و بامدادان عروج میفرمایند ، گفتم تو چه کسی گفت : من يکتن از آن فریشتگانم که بحر است(1)قبر حسین و استغفار از برای زوار او مأموریم. من بیهشانه باز شدم و چون سفیده بر آمد ، برفتم و زیارت کردم و بر قاتلان او نفرین فرستادم و نماز صبح بگذاشتم و از خوف اهل شام بعجلت تمام بکوفه شتافتم .

و دیگر در کامل الزياره صفوان جمال از صادق آل محمد علیه السلام حدیث میکند که فرمود: کمتر چیزی که زایر سید الشهدا مأخوذ میدارد ، آنست که در دفتر اعمال او گناه او یکی بشمار میرود و هريک از حسنۀ او را هزار هزارحسنه مکتوب میدارند ، ای صفوان ! بشارت باد تورا که فریشتگان چند خداوند راست که چوب های نور بدست کرده اند. گاهی که فریشتگان حفظه خواهند گناه زایر حسین علیه السلام را رقم کنند ، گویند : دست باز دارید ، و چون خواهند حسنه اورا ثبت کنند گویند : بنویسید

«أُولَئِكَ الَّذینَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ(2)»

و دیگر در کتاب ثواب الاعمال، حنان بن سدیر میگوید : جعفر صادق مرا فرمود : جفا نکنید حسین را یعنی زیارت کنید ، چه او سيد الشهداء و سيد شباب اهل جنت است .

و دیگر علی بن اسباط از زراره روایت کرده که حضرت باقر و اگر نه صادق آل محمد علیه السلام فرمود : که نیست هیچ زن مؤمنه، جز اینکه یاری حضرت فاطمه در زیارت حسین بر او فرض آمده . آنگاه فرمود: ای زراره ! در هنگامه قيامت، حسین در سایۀ عرش خداوند جای کند و زایران خویش را انجمن فرماید تا ادراک بهجت(3) و سروری کنند که جز خداوند مقدار و میزان آنرا کس نداند . آنگاه حوران بهشت ایشان را پیام کنند که ما زوجات شمائیم و مشتاق دیدار شمائیم ،

ص: 328


1- حراست: محافظت، نگهبانی
2- اشاره بآيه شريفه 70 از سوره فرقان است
3- بهجت : طراوت، خرمی

چرا بنزد ما دیر می آیند؟ ایشان شاد خاطر شوند و در پاسخ گویند : زود باشد که حاضر شویم . انشاء الله

و دیگر در کامل الزیاره از ذریح محاربی مرویست، می گوید: در حضرت صادق علیه السلام عرض کردم : که آنچه در فضیلت زیارت حسین ميفرمائي من بعشيرت و قوم خود خبر باز میدهم ، ایشان مرا تکذیب میکنند و میگویند : حضرت صادق چنین نفرموده . آنحضرت فرمود: اي ذريح ! مردم را دست باز دار تا بهرجا میخواهند میروند . سوگند با خدا که خداوند با زائران حسین مباهات میفرماید بر فریشتگان عرش وخطاب میکند که نگران نیستید زایران را که بحضرت حسین حاضر میشوند ، بحکم شوق در تقدیم خدمت او و نصرت فاطمه؟ سوگند بعزت و جلال من که واجب میگردانم از برای ایشان بهشتی را که خاص انبیا و اولیا و رسل ساخته ام ، ایشان زوار حسین محبوب رسول منند . هر که دوست دارد مرا، دوست دارد رسول مرا. و هر که دوست دارد حبیب مرا، دوست دارد همچنان کسی را که حبیب من او را دوست دارد، و هر که دشمن دارد حبیب مرا، دشمن داشته است مرا . واجب میکند که او را بعذابی عذاب کنم ، که دیگری چونان ندیده باشد و او را در جهنم جای دهم .

و دیگر ابوبصیر از حضرت باقر وجعفر صادق عليهما السلام حدیث میکند که فرمودند : هر که دوست دارد که در بهشت جای کند، باید دست باز ندارد زیارت مظلوم غریب ، یعنی حسین شہید را.

و دیگر صادق آل محمد علیه السلام میفرماید : در حق هر که خداوند خیری خواهد، قلب اورا از حب حسین و زیارت حسین آکنده سازد ، و هر کرا در حق او بدی اندیشد، دل او را از عداوت حسین وعداوت زیارت حسین انباشته سازد.

و دیگر در کامل الزيازه از زيد شحام مرویست میگوید : در حضرت جعفر صادق عرض کردم : چه چیز است بهره زایر قبر حسین ؟ فرمود : چنان است که خدای را در عرش زیارت کرده باشد. عرض کردم : چه چیز است از برای آنکس

ص: 329

که یکی از شما را زیارت کند؟ فرمود چنان است که رسول خدای را زیارت کرده باشد.

و دیگر در کامل الزیاره بشيردهان میگوید : هر سال بزیارت حج میشتافتم. سالی چنان افتاد که دست نیافتم ، چون ادراک خدمت جعفر صادق کردم ، فرمود: چه بود تو را که امسال حاضر حج نشدی؟ عرض کردم : ترسیدم که مالی که در نزد مردم دارم ، تباه شود ، لکن در عرفه زایر قبر حسین بودم ، فرمود: بهره تو از اهل موقف کمتر نبوده است ، هر که «عارفا بحقه(1)»، زیارت کند قبر حسین را ، چنان است که خدای را در عرش زیارت کرده باشد .

و نیز ابو بصیر گوید : که صادق علیه السلام آل محمد گوید : که زیارت حسین بن علی را فضیلت زیارت رسول خدا است .

و دیگر سیف تمار میگوید : که جعفر صادق فرمود: زایر حسین را در قیامت رخصت کنند که شفاعت کند صد مرد را که ایشان در دنیا بشمار مشر کین روند. و سزاوار آتش دوزخ باشند،

و نیز در کامل الزياره از جعفر صادق علیه السلام مرویست که : زایرحسین در قیامت وارد شود بر حوض و امير المؤمنين علیه السلام با او مصافحه کند و او را سیراب فرماید و کسی سبقت نگیرد بر او ، پس طریق بهشت پیش دارد و اميرالمؤمنین فریشته ای ملازم او فرماید ، و فرمان کند که : صراط را از برای او هموار بدارد، و او را زیانی از شعله نار نگذارد .

و دیگر در کامل الزیاره از هشام بن سالم مرویست که: مردی در حضرت صادق آل محمد علیه السلام، عرض کرد : زیارت کرده میشود پدرن یعنی حسین؟ فرمود : زیارت کرده میشود پدرم و گذارده میشود نماز و زیارت در نزد قبراو، یعنی جایز است نماز ، لکن تقدم از آن حضرت نجويند (2) گفت : بهره زایر چیست ؟ فرمود: اگر او را امام داند، بهشت خدای . گفت : سزای آنکه ترک زیارت او

ص: 330


1- به ص 314 رجوع شود
2- یعنی جلوتر از قبر نایستند و مشهور فقها چنین نمازی را باطل میدانند

گوید ؟ فرمود : او راست حسرت در روز حسرت . گفت : چه چیز است مجاور(1) آن حضرت را؟ فرمود: روزی بهزار ماه در حساب رود . گفت : چیست از برای آنکه انفاق کند در خروج بسوی او ؟ فرمود : هر درهمی بهزار درهم بشمار رود . گفت : از برای آنکه بمیرد در راه او ؟ فرمود : فریشتگان او را تشییع کنند و حنوط و کسوه (2) از بهشت آورند ، هنگام کفن او طلب رحمت نمایند و بر زبر کفن ها کفن کنند ، و ريحان بگسترانند تا بخوابد ، و زمین را از چهار جانب او تا سه میل(3) گشاده بدارند ودری از بهشت در قبر او بگشایند ، پس روح و ريحان بهشت داخل شود تا گاهی که قیامت آشکار شود .

اینوقت هشام بن سالم عرض کرد: که چیست از برای آنکس که در آن ارض مقدس دو رکعت نماز گذارد و فرمود: هر چیز که از خدا بخواهد عطا فرماید . گفت : چه نصیبه دهند آنکس را که از بهر غسل بآب فرات فرو شود و بزیارت رود، فرمود: هنگام غسل گناهان او فرو ریزد، چنان باشد که امروز متولد شده . گفت : چه باشد آن را که از برای زیارت مبلغی بسیج(4) سفر کند و بحدوث نازله ای از حرکت باز ماند؟(5). فرمود: خداوند در ازای هر درهمی حسنه ای در کتاب اعمال او ثبت کند، و چند برابر آن مال که بخرج رفته عطا فرماید، و بلیات نازله را از وی بگرداند . گفت : چیست از برای آنکس که سلطان جابر او را بی جرم و جریرت در آنحضرت بقتل رساند؟ فرمود: اول قطره ای که از خون او بر زمین ریزد ، خداوند گناهان او را معفو دارد ، و بشویند فریشتگان طینت (6)او را تا خالص شود . چنانکه خالص شدند انبیای مخلصين ، و زدوده شود از وی ادناس(7) مخالطت اهل کفر ، و آکنده شود قلب او از ایمان و ملاقات کند خدای را در حالتی که پاک و پاکیزه باشد و رخصت شفاعت باید از اهل بیت خود و هزار تن از

ص: 331


1- مجاور : همسایه ، مقصود کسی است که در کربلا قصد توطن کند.
2- کسوه : لباس
3- سه میل:یکفرسخ
4- بسیج : ساختگی و آمادگی
5- بواسطه پیش آمدی نتواند حرکت کند
6- طینت : خاک ، سرشت
7- اد ناس ، جمع دنس : چرک و پلیدی

برادران خود ، و متولی شوند(1) نماز بر او را ملائکه و جبرئیل و ملک الموت(2) و کفن و حنوط او را از بهشت آورند ، پس وسیع شود قبر او و افروخته شود چراغها ، و دری از بهشت گشاده شود و فریشتگان بروی فرود آیند و پس از هجده روز او را در حظيره قدس(3)جای دهند ، و در آنجا تا نفخه صور(4) با اولیای الهی مسرور باشد ، و هنگام نشر(5)سر از قبر بیرون کند ، و اول کس رسول خدا با او مصافحه فرماید ، و امير المؤمنين و اوصیای او فرمان دهند او را که با ما میباش، و او را بر لب حوض باز دارند تا سیراب شود ، و هر کرا دوست دارد سیراب کند .

عرض کرد: چه چیز است بهره آنکس که او را باز دارند بزندان خانه تا از زیارت آن حضرت باز ماند و فرمود: در ازای هر روزی که محبوس باشد، در قیامت او را فرجی (6)رسد . گفت : اگر بعد از حبس او را بزدن و بستن زحمت کند ، چه بهره یابد ؟ فرمود : در ازای هر ضربی حورانی از بهشت یابد ، و در ازای هر دردی هزار هزار حسنه باشد ، و محو شود در ازای هر ضربی از وی هزار هزار سيئه(7)و بلند شود منزلت او هزار هزار درجه ، و در شمار محدثان با رسول خدای در آید، تا گاهی که از حساب فراغت جوید ، پس حمله عرش با او مصافحه کنند و او را گویند : مسئلت کن متمنیات خود را . و ضارب او را بی پرسش حاضر کنند و فریشته ای او را فرو گيرد، وشربتی از حميم(8) دوزخ و شربتی از غسلين(9) بچشاند ، پس او را در آتش بگذارند و گویند : بچش آنچه را از پیش فرستادی ، و آنکس را زدی که وفد(10) خدا و وفد رسول خدا بود، پس مضروب را در کنار دوزخ ایستاده کنند ، گویند : نظاره کن ضارب خود را. آیا شفا یافت سینه تو از

ص: 332


1- مباشرت کنند و انجام دهند
2- ملک الموت : عزرائیل
3- حظيرة القدس : بهشت
4- دمیدن صور اسرافیل که علامت قیام قیامتست
5- نشر : زنده شدن مردگان
6- فرج (چو فرسن) گشایش
7- سيئه : گناه
8- حميم : آب داغ
9- غسلين : چرکی که از شکم اهل دوزخ بیرون آید .
10- وفد : وارد ، میهمان

آنچه تقاص(1)کردند از خصم تو؟ این وقت گوید : سپاس خدای را که کیفر کرد خصم مرا وحق من ازوی بازجست

ذکرتحدید حایر

*ذکرتحدید حایر(2)

چون در فضیلت زیارت قبر حسین علیه السلام گاهی نام حایر در ذیل حدیث میگذرد، واجب میکند که از حدود آن چیزی نگاشته آید . همانا ابن ادریس در کتاب سرایر گوید : که عرب مکان پست را حایر گوید و آب در مکان پست حیران شود و ساکن نشیند . از اینجاست که شیخ شهید و جماعتی گویند که: متوکل عباسی فرمان کرد که : آب بر مضجع مبارک و ضریح مقدس بندند، تا آن مضجع و مرقد محو و منسى(3) گردد ، بمعجزۀ سید الشہداء آب در دور حایر بالا گرفت و حایررا حصار داد و اندر حایر نتوانست شد.

در اینصورت مسجد بزرک و محاذات (4) آن از يمين و شمال در شمار حایر نخواهد بود . بعضی از علما بر آنند که آنچه محاط (5) دیوارهای صحن مقدس است در شمار حایر است ، پس تمام صحن وعمارات که اتصال باصحن دارد، حایر خواهد بود . و جماعتی گویند: ضریح وعماراتی که با ضریح اتصال دارد، حایر است . و بیشتر از علما حدود نخستین را معتبر دانند وسکنۀ آن اماکن مقدسه گویند : صحن از سه جانب بهمان حدود است که بود ، لکن از سوی فسا(6) وسیع کرده اند. و نتوان دانست حد نخستین چه بود ، و چه مقدار بر آن افزودند . تواند شد که آنچه از صحن پست است، در شمار حایر باشد و آنچه بلند است، افزوده باشند.

ص: 333


1- تقاص : تلافی کردن ، گرفتن حق از ظالم
2- تحديد : اندازه گیری
3- محو : نابود. منسي : فراموش
4- محاذات : برابر ، مقابل
5- محاط : فرا گرفته شده از تمام اطراف
6- در دو نسخه مختلف عبارت چنین است که معنای صحیحی برای آن بنظر نمیرسد و شاید در اصل «قبله»بوده است

ذکر فضیلت زیارت روز عرفه و عیدین

در امالی شیخ صدوق و کتاب ثواب الاعمال از بشیر دهان مرویست میگوید: در حضرت صادق عرض کردم : که گاهي چنان مي افتد که در موسم ساخته حج نتوانم شد و روز عرفه را در زیارت قبر حسین بپای برم. فرمود : ادراک امری خجسته کرده باشی . هان ای بشير! آنکس که بزیارت قبر حسین حاضر شود ، بيرون عيد اضحی(1)مکتوب شود در نامه اعمال او : ثواب بیست حج و بیست عمره مبرورات متقبلات(2)و بیست غزوه(3) در رکاب پیغمبر مرسل یا امام عادل ، وهر که حاضر شود زیارت او را در روز عید ، مکتوب میشود در کتاب اعمال او ثواب صد حجه و صد عمره و صد غزوه با پیغمبر مرسل یا امام عادل ، و هر که حاضر شود زیارت او را در روز عرفه ، مکتوب شود از برای او ثواب هزار حج و هزار عمرۀ مبرورات متقبلات و هزار غزوه با نبی مرسل یا امام عادل .

بشیر دهان گفت : اگر چنین است ثواب زیارت آن حضرت ، پس چه باشد از برای من اگر ادراک کنم در روز عرفه عرفات را . حضرت صادق علیه السلام شزراً در او نگریست و فرمود : ای بشير ! چون مرد مؤمن روز عرفه در آب فرات غسل کند و بسوى قبر حسین رود ، بهر گامی که بر میدارد نوشته میشود در دفتر اعمال او حجه با مناسک(4)

راوی گوید ، فهم نکردم که فرمود : و عمره ، و بروایتی و غزوه یعنی یکی از این دو لفظ را بعد از حجه بامناسک ذکر فرمود .

و دیگر در کتاب ثواب الاعمال ومعاني الاخبار از صادق آل محمد مرویست که فرمود : در عصر روز عرفه خداوند باری تبارک و تعالی نگران میشود برز ایران قبر

ص: 334


1- عید اضحی : عید قربان «دهم ذیحجه»
2- پذیرفته پیشگاه احدیت
3- جنگهائی که خود حضرت رسول اکرم «صلی الله علیه و آله»در آنها تشریف داشتند، غزوه نامیده میشود چنانچه جنگهائیه آنحضرت شریف نداشته و شخصی را بریاست سپاه معین میفرموده «سریه»خوانده میشود
4- مناسک : عبادات و اعمال حج

حسین. راوی عرض کرد: از آن پیش که بر اهل موقف(1) نظر افکند؟ فرمود: چنین باشد . عرض کرد : این چگونه میشود و فرمود : همانا در میان اهل موقف ولد الزنا تواند بود و در روز عرفه در میان زایران قبر حسین ولد الزنا نتواند راه کرد.

و نیز در کتاب ثواب الاعمال از داود رقی مرویست که میگوید : از حضرت صادق و حضرت کاظم و حضرت رضا عليهم السلام شنیدم که فرمودند که : هر که بیاید حسین را روز عرفه

قَلَبَهُ اللَّهُ ثَلِجَ الْفُؤَادِ .

یعنی خداوند مطمئن میسازد قلب او را و يقين بدست میکند در عقاید ایمانیه واگرنه(2) شاد خاطر و آمرزیده مراجعت میکند .

و دیگر در کتاب ثواب الاعمال از جعفر صادق علیه السلام مرویست، فرمود: نخستين خداوند از برای زوار قبر حسین تجلی(3) میفرماید ، و معاصی ایشانرا معفو میدارد و بانجاح حوائج و اسعاف مقاصد ایشان ، بذل عواطف میفرماید و مسئلت ایشانرا با اجابت مقرون می سازد ، آنگاه نگران اهل عرفات میشود و آن جماعت را نیز چون زوار حسین کامروا میدارد:

و دیگر در کامل الزیاره بشیر دهان حدیث میکند که : صادق آل محمد در حایر فرود شد و جماعتی در خدمت او انجمن شدند ، پس بجانب من نگریست و فرمود: ای بشير ! آیا در این سال ادراک حج کرده باشی ؟ عرض کردم : دست نیافتم ، لکن در روز عرفه زایر قبر حسین بودم . فرمود : سوگند با خدای که بهره تو کمتر از

ص: 335


1- موقف ، مصدر میمی یا اسم مکان از ماده «وقف»و در اينجا مقصود درنگ در عرفات و مشعر است که از جمله اعمال حج میباشد.
2- کلمۀ اگر نه را مرحوم سپهر در بسیاری از مواضع این کتاب بجای کلمه «یا»بکار می برد و در اینجا هم مقصودش اینست که برای کلمه «ثلج الفؤاد»احتمال دو معنی میرود
3- تجلی : ظهور وهویدا گشتن و مقصود ظهور رحمت خداوند است

آنان نیست که در مکه بوده اند . عرض کردم : جان من فدای تو باد ، آیا زیارت قبر حسین در روز عرفه انباز عرفات است(1) فرمود : ای بشير! هر کس غسل کند در کنار فرات و «عارفا بحقه»، بزیارت قبر حسین آید ، بهر گامی که بر دارد و بگذارد ، خداوند عطا فرماید او را ثواب صد حج مقبول وصد عمره مبرور و صد غزوۂ با نبی مرسل . ای بشير ! بشنو و بازگو شیعیان را : هر که در روز عرفه زیارت کند قبر حسین را ، چنانست که در فراز عرش خدای را تبارک و تعالی زیارت کرده باشد .

و نیز در کامل الزیاره از حضرت صادق علیه السلام مرویست که فرمود: هر که از ادراک عرفات باز ماند وروز عرفه زیارت قبر حسین را در یاید ، از وی فوت نشده باشد عرفات ، چه نخست خداوند در روز عرفه نگران زائران حسین شود و ایشان را کامروا سازد ، آنگاه باهل عرفات پردازد .

و دیگر در کتاب مصباح و کامل الزیاره محمد بن حسن حدیث میکند که : جعفر صادق فرمود : خداوند روز عرفه بجانب زوار حسین نگران شود و فرماید مراجعت کنید در حالتی که معاصی گذشته شما آمرزیده باشد ، و از گاه(2)مراجعت شما تا هفتاد روز گناهی بر شما نوشته نشود .

و دیگر در کامل الزیاره از یونس بن ظبيان مرویست که جعفر صادق علیه السلام فرمود که: هر که زیارت کند در روز عرفه سید الشهدا را ، مکتوب شود در کتاب اعمال او ثواب هزار هزار حجه که با قائم آل محمد گذارده باشد و هزار هزار عمره که با پیغمبر بپای برده باشد و هزار هزار بنده که آزاد کرده باشد و هزار هزار اسب که در جهاد رانده باشد، و او را خداوند بنده صدیق خواند که ایمان آورده است بوعده من ، و فریشتگان گویند: او است بنده صدیق که خداوندش در فراز عرش پاک ساخته و در زمین بکروبی نامیده شود.

ص: 336


1- انباز : شريک ، مقصود اینست که آیا ثواب زیارت قبر حسین بمقدار نواب وقوف در عرفات واعمال حج است؟
2- کلمه «گاه»به گاهی بعنوان پساوند زمان مانند صبحگاه و کاهی مستقلا به منی زمان بکار میرود، مانند اينجا

و نیز در کامل الزیاره يسار از جعفر صادق علیه السلام روایت میکند که فرمود :

هر کرا قدرت بسیج سفر مکه نباشد و در عرفه بزیارت قبر حسین حاضر شود، بجای حجۀ او مجزی باشد(1)، لکن من نمیگویم این کردار بجای حجة الاسلام(2) مجزیست از مرد موسر ؛ بلکه مجزیست از مردم معسر(3)اما آنکس را که قدرت بر بسیج سفر مکه باشد، واجب میکند که تقدیم حجة الاسلام نماید . و اگر بخواهد تقدیم حج مستحب یا عمره نماید و مشاغل دنیوی او را دفع دهد ، پس روز عرفه بزيارت قبر حسین علیه السلام خاضر شود، او را از حج و عمره مجزی باشد و ثواب آن را خداوند چند برابر از حج بزيادت فرماید . راوی عرض کرد: زیارت قبر حسین در عرفه با چند حج وعمره معادل باشد ؟ فرمود: ثواب از حوصله حساب افزونست عرض کرد: تا صد حج و عمره؟ فرمود کس نتواند بشمار گرفت. عرض کرد : هزار؟ فرمود : هم افزونست ، و این آیت مبارک را قرائت نمود:

«اینَ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها (4)»

یعنی اگر بشمار گیرید نعمتهای خدا را، احص(5) نتوانید کرد

«إِنَّ اللَّهَ وَاسِعُ کريم»

و دیگردر کامل الزیاره از جعفر صادق علیه السلام مرویست که فرمود: هر که زیارت کند حسین علیه السلام را یکی از سه شب ، خداوند گناهان گذشته و آینده او را معفو دارد ، راوی عرض کرد: کدام است آن سه شب؟ فرمود: شب فطر و شب عید اضحی و شب نیمه شعبان.

و هم در کامل الزیاره میثم تمار از محمد باقر علیه السلام حدیث میکند که فرمود: هر کس در شب عرفه بزمین کربلا در آید و در آنجا تا روز عید بیاید ، خداوند از شر آن سال او را حافظ باشد ، همانا راوی این حدیث که میثم نام دارد، نه آن

ص: 337


1- کافی باشد و او را از حجه بی نیاز کند
2- حجة الاسلام : حجی که در مدت عمر یکمرتبه بر مستطيع واجب است
3- موسر : ثروتمند . معسر : فقير
4- سوره 16 آیه 18
5- احصا : شماره

میثم تمار معروف است که شهید شد، چه او ادراک صحبت محمد باقر علیه السلام نکرده است .

و دیگر در کتاب اقبال ابان از حضرت صادق علیه السلام حدیث میکند که فرمود: که هر کس زیارت کند یکشب از سه شب قبر حسین را ، گناهان گذشته و آینده او آمرزیده شود . راوی عرض کرد: کدام است آن سه شب ؟ فرمود : شب اضحی و نام از دو شب دیگر نبرد .

و در کتاب مصباح از حضرت صادق علیه السلام مروست میفرماید: هر کس در روز عرفه بزيارت قبر حسین حاضر شود ، خداوند روز بر انگیزش او را شاد خاطر برانگیزاند.

هم در کتاب مصباح رفاعه از حضرت صادق علیه السلام حدیث میکند که فرمود: ای رفاعه ! آیا در این سال ادراک حج نمودی؟ عرض کردم : سامان سفر نداشتم ، لکن روز عرفه را در نزد قبر حسین بپای آوردم . فرمود: ای رفاعه ! کمتر نیافتی از آنچه اهل منی یافتند ، اگر نه بيمناک بودم که مردم ترک حج گویند ، ترا آگهی میدادم بحدیثی که دیگر زیارت آن حضرت را ترک نگفتی. آنگاه سر مبارک را بزیر افکند و با چوبی که در دست داشت زمانی دراز زمین را خراش میداد ، پس سر برداشت و فرمود : پدرم مرا خبر داد که : هر که بیرون رود بزیارت قبر حسین «عارفاً بحقه»و استکبار(1) نجوید در زیارت آنحضرت ، هزار فریشته از جانب راست و هزار فریشته از جانب چپ با او مرافقت و موافقت(2) کنند و از برای او هزار حجه و هزار عمره با پیغمبر و اگرنه با وصی پیغمبر مکتوب گردد .

ص: 338


1- استکبار : تکبر ، خود بینی
2- مرافقت: مدارا ، آمیزش. موافقت : ضد مخالفت ، همکاری

در فضیلت زیارت سید الشهداء در شهر رجب و شعبان و رمضان و اوقات مخصوصه

در کتاب امالی سند با بشیر دهان پیوسته میشود و او از جعفر صادق علیه السلام حدیث میکند که فرمود: هر که زیارت کند قبر حسین را «عارفا بحقه»، خداوند در کتاب اعمالش هزار حج و هزار عمره با پیغمبر مرسل رقم کند و هر که او را زیارت کند در روز اول شهر رجب، البته خداوند تعالی و تبارک گناهان او را بیامرزد.

و در کامل الزیاره از ابن ظبيان مرویست که ابوعبدالله صادق علیه السلام آل محمد فرمود : که هر زیارت کند حسین بن علی را در شب نیمه شعبان و شب فطر و شب عرفه در یکسال ، خداوند مکتوب فرماید از برای او ثواب هزار حج مبرور و هزار عمرۀ مقبول و هزار مسئلت اورا در کار دنیا و آخرت اجابت فرماید .

و هم در کامل الزیاره زيد شحام از حضرت صادق علیه السلام حدیث میکند که فرمود : هر که زیارت کند حسین را در شب نیمه شعبان ، خداوند بیامرزد گناهان گذشته و آینده اورا . وهر که زیارت کند او را در روز عرفه ، خداوند او را ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره مبرور عطا فرماید . و هر که زیارت کند او را در روز عاشورا ، گویا زیارت کرده باشد خداوند را در فراز عرش .

و دیگر ابو بصير از جعفر صادق علیه السلام حدیث میکند و ابوحمزه ثمالی مثل آن از سید سجاد علیه السلام روایت مینمایند، فرمودند : هر که دوست میدارد که مصافحه کنند با او یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر ، پس باید که زیارت کند قبر ابي عبدالله الحسین را در نیمه ماه شعبان، چه ارواح انبیا در آن روز اجازت میطلبند زیارت قبر حسین را ، پس خداوند رخصت فرماید و پنج تن از ایشان اولوالعزم اند. راوی عرض کرد: کدام اند؟ فرمود : نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد عرض کرد: اولوالعزم چیست ؟ فرمود : يعني مبعوث است بر شرق و غرب زمین از جن وانس .

ودیگر در کامل الزیاره ابن خارجه از جعفر صادق روایت میکند که فرمود :

ص: 339

در نیمه شعبان منادی از افق اعلا ندا میکند که : ای ز ایران قبر حسین! مراجعت کنید در حالتیکه آمرزیده اید و ثواب شما بر خدا است که پروردگار شما است و بر محمد استکه پیغمر شما است.

و دیگر برقی از حضرت صادق علیه السلام روایت میکند که فرمود: هر کس زیارت کند حسین را در نیمه شعبان در سه سال بتوالی(1) که فصل در میانش واقع نشود خداوند گناهان او را بجمله معفو میدارد .

و نیز در کامل الزیاره از حضرت صادق علیه السلام مرویست که هر که زیارت کند حسین را در نیمه شعبان و شب عید فطر وشب عرفه در یکسال ، خداوند ثواب هزار حجۀ مبروره و هزار عمره متقبله اورا عطا فرماید ، و هزار حاجت او را از حوايج دنیا و آخرت اجابت نماید.

و همچنان در کامل الزیاره از محمد باقر علیه السلام به مرویست که : آمرزیده شود گناهان آنکسکه در نیمه شعبان زیارت کند حسین را و تا آخر آن سال گناهی بروی مکتوب نگردد و اگر در سال آینده نیز زیارت کند، گناهان او بجمله آمرزیده شود .

و دیگر راوی از حضرت رضا علیه السلام سؤال کرد که در کدام ماه زیارت کنیم قبر حسین علیه السلام را؟ فرمود : در نيمه رجب و نیمه شعبان.

و دیگر کامل الزیاره داود بن فرقد از صادق آل محمد روایت میکند که فرمود : که هر کس زیارت کند قبر حسین را در هر جمعه ، البته آمرزیده شود و برای دیگر تحویل نکند و حال آنکه نفس او دستخوش حسرتی باشد، و او با حسین در جنان جای خواهد داشت. آنگاه فرمود : ای دارد ! کیست که در جنان نخواهد در جوار حسین باشد !! داود عرض کرد: آنکسکه رستگاری نخواهد.

و نیز در کامل الزياره از حضرت صادق علیه السلام مرویست که فرمود: در شب قدر

ص: 340


1- توالی : پی در پی

بامر الهی جدا میشود هر امری از یکدیگر ، و در آن شب منادی از بطنان(1) عرش ندا میکند که: آمرزیده است هر که در این شب قبر حسین را زیارت کرده باشد و نیز میفرماید : هر که قبر حسین علیه السلام را زیارت کند در شهر رمضان و بمیرد در راه آن ، اورا بمعرض حساب در نیاورند و گویند: داخل بهشت شو ایمن. و نیز فرمود هر که زیارت کند حسین را در اول رجب آمرزیده شود.

و دیگر در کتاب اقبال از برقی مروست میگوید : در حضرت صادق علیه السلام عرض کردم : چیست ثواب زایر حسین در نیمه شعبان؟ فرمود: هر که در نیمه شعبان زیارت کند قبر حسین را و اراده کرده باشد در آن زیارت خدای را و آنچه در نزد خدا است بیرون آنچه در نزد مردمانست(2) خداوند گناهان او را بیامرزد و اگر چند بشمار موی بزهای قبیلۀ کلب باشد ، مردی از در شگفتی عرض کرد: جان من فدای تو باد ، گناه او بجمله آمرزیده میشود !! فرمود : فراوان میدانی این رحمت در زیارت حسین چگونه خداوند گناه او را معفو ندارد و حال آنکه او را مکانت و منزلت کسی است که خدای را در عرش زیارت کرده باشد.

و هم جعفر صادق علیه السلام میفرماید : هر که در نیمه شعبان حسین را زیارت کند، خداوند بیامرزد گناهان او را آنچه از پیش رفته و آنچه از پس حادث شود.

و دیگر در کتاب اقبال مقاتل بلخی باسناد خود حدیث میکند که : سؤال کردند از جعفر صادق کم و کیف (3)زیارت ابی عبدالله الحسین را . مردی سر بر آورد و گفت : که آیا در زیارت آن حضرت وقتی بدست شود که فضيلت آن از وقت دیگر بزيادت باشد؟ فرمود : زیارت کنید در هر وقت و هر زمان ، چه زیارت او نیکو موضوعی(4)است، پس هر که بسیار زیارت کند آن حضرت را ، طلب خیر بیشتر کرده

ص: 341


1- بطنان: وسط ، میان
2- یعنی قصدش تنها رضای خدا باشد و نظری بدنیا نداشته باشد
3- کم: مقدار و کم و زیادی چیزی . کیف : چگو نگی و حالت چیزی
4- مقصود از موضوع در اینجا قرار داده شده از جانب خدا است ، چنانچه درباره نماز هم روایت شده است «الصلوة خير موضوع»

خواهد بود و هر که کمتر زیارت کند ، طلب خیر کمتر کرده باشد ، هم نیکو است که کس اختیار کند اوقات شریفه را ، چه ثواب اعمال صالحه مضاعف(1) است در اوقات شريفه و در آن اوقات فریشتگان فرود آیند زیارت آن حضرت را.

اینوقت مردی از زیارت شهر رمضان پرسش کرد . فرمود : هر که حاضر شود در شب اول شهر رمضان با در شب نیمه و اگر نه در شب آخر آن ماه زیارت حسین را، در حالتیکه خاشع و مستقبل و مستغفر(2)باشد، بریزد گناهان او چنانکه بباد همای سخت برگهای خشک از درخت. و چنان پاک شود از گناهان ، که گوئی امروز متولد شده باشد، و چنان باشد که در آن سال حج و عمره بپای برده است و دو فریشته او را ندا در دهند ، چنانکه هر جانور اصغا نماید : یکی گوید ! ای بنده خدا ! ساحت تو از جمیع گناهان پرداخته گشت ، اکنون عمل خویش را تازه کن و آن دیگر گوید : یا عبدالله ! مسئلت تو باجابت مقرون گشت ، بشارت باد تو را بفضل الهی و مغفرت خداوند .

و همچنان در کتاب اقبال از حضرت صادق علیه السلام مرویست در این آیه مبارکه

«فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (3)»

آن حضرت فرمود : این شب، شب قدر است که قضا میرود در این شب در تقریر امور سال ، از حج و عمره و روزی و نکاح وسفر و مرگ و دیگر چیز ها که بر بنی آدم فرود می آید تا آخر سال ، و آن شب در عشر آخر رمضان است پس هر که درک کند آنشب را در نزد قبر حسین ، پس دو رکعت نماز گذارد در نزد قبر و اگر تواند چند که نیرو دارد نماز گذارد و از خدای بهشت بخواهد و باخدای پناهد ،همانا خداوند پناهنده را ایمن نماید . و خواننده را عطا فرماید و اگر سؤال کند، بدهد خداوند او را آنچه در آنشب از خير مقرر شده ، و نگاه دارد او را از آنچه در آن شب از شر تقریر یافته، و آنچه سؤال کند که موجب گناهی نباشد ،

ص: 342


1- مضاعف: دو برابر با چند برابر
2- خاشع : فروتن. مستقبل : و بقبله . مستغفر : آمرزش خواه .
3- سور، 44 آية 3

خداوند قرين اسعاف و انجاح دارد ، و حفظ کند او را از آنچه بر حذر باشد و رخصت شفاعت دهد او را در حق ده کس از اهل بیت او که همگان مستوجب عذاب خداوند باشند ، و خداوند از همه کس بجانب سائل و بنده خود بخیر اسرع(1)باشد. ؛

و دیگر در کتاب بشارة المصطفی داود رقی از حضرت باقر علیه السلام روایت میکند که فرمود: زیارت حسین در نیمه شعبان ماحی (2)جمیع گناهان است،

و دیگر در تهذیب سند بابی بصير منتهی میشود و او از ابی عبدالله روایت میکند:

قَالَ : مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُصَافِحَهُ مأة أَلْفِ نَبِيٍّ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِيٍّ ، فَلْيَزُرْ قَبْرَ الحسین فِي النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ فَإِنَّ أَرْوَاحَ النَّبِيِّينَ تَسْتَأْذِنُ اللَّهَ فِي زِيَارَتِهِ ، فَيُؤْذَنُ لَهُمْ .

فرمود : کسی که دوست دارد یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر با او مصافحه کنند ، باید زیارت کند قبر حسین را در نیمه رجب و نیمه شعبان ، زیرا که ارواح پیغمبران از خداوند خواستار اذن میشوند در زیارت حسین و خداوند ایشان را اذن میدهد.

و در کتاب مصباح الزائر از جعفر صادق علیه السلام روایت شده که هر که زیارت کند حسین را در نیمه شعبان ، در دفتر اعمالش ثواب هزار حجه مکتوب گردد .

و نیز در مصباح الزائر از موسی بن جعفر عليهما السلام روایت شده که فرمود: هر که زیارت کند یکشب از سه شب را آمرزیده شود گناهان او آنچه از پیش کرده و آنچه از آن پس کند و آن شب نیمه شعبان و شب بیست و سیم رمضان و شب عید، یعنی شب عید رمضان و شب عید اضحی است.

و دیگر در کتاب اقبال مرویست که : هر که زیارت کند حسین را و بخواب

ص: 343


1- اسرع : شتابنده تر
2- ماحی : محو کننده ، از بین برنده

رود در نزد قبر آن حضرت در شب عاشورا، ملاقات کند خداوند را در حالتیکه بخون خویش آلوده باشد ، کنایت از آنکه در شمار شهدائی رود که در کربلا در رکاب آن حضرت شهید شدند.

و در کتاب تهذیب(1) از امام حسن عسکرى علیه السلام مرویستکه : علامت مؤمن پنج چیز است : پنجاه رکعت نماز یعنی فرایض و نوافل یومیه و زیارت اربعین و انگشتری در دست راست داشتن وبخاک سودن جبين (2) در سجده شکر و جهر : «بسم الله الرحمن الرحيم»، در نماز . چون نماز های فریضه و نافله پنجاه و يک رکعت است، تواند که و تیره را داخل نوافل مرتبه اصليه نشمرده باشند (3)

در فضيلت انفاق مالی در طی طریق زیارت حسین علیه السلام

در کتاب کامل الزیاره ابن سنان میگوید : در حضرت صادق عرض کردم : جان من فدای تو باد ، پدر بزرگوار تو میفرمود: هر که درهمی در راه حج انفاق کند، در نامه اعمال او هزار درهم مکتوب شود، چیست بهره آنکسکه در راه زیارت حسین مالی بذل کند ؟ فرمود : ای پسر سنان ! محسوب شود هر درهمی بهزار درهم تا ده کرت و درهر کرتی هزار درهم برافزود، ومکشوف داشت که هر درهمی محسوب میشود بده هزار درهم و بالا گیرد درجات او یکی بده هزار و رضای خداوند خیری است از برای او و دعای علی مرتضی و فرزندانش ائمه هدی نیز خیریست از برای او .

ودیگردر کامل الزیاره هشام بن سالم میگوید : در حضرت محمد باقرعرض کردم

ص: 344


1- تهذیب شیخ طوسی یکی از کتب اربعه اماميه است
2- سودن جبين: مالیدن پیشانی
3- نوافل یومیه دو برابر فرائض است، بنابراین مجموع رکعات فرائض و نوافل بومیه 51 رکعت است و چون در این روایت 50 رکعت ذکر شده است، مر حوم سپهر با بنگونه توجیه میکند که دو رکعت نماز نشسته و تیره که بعد از عشا خوانده میشود و یک رکعت محسوب میشود، جزء نوافل صليه شمرده نشده است

چیست بهر آنکسکه انفاق کند در خروج بزیارت حسین ؟ فرمود : بخرج میرود هر درهمي بهزار درهم

و دیگر در کتاب تهذیب، علی بن میمون صابغ میگوید : که جعفر صادق مرا فرمود که : بمن رسید که جماعتی از شیعیان ما يک سال و اگر نه دو سال و از این افزون میگذرد که بزیارت قبر حسین حاضر نمی شوند. علی بن میمون عرض کرد: جان من فدای تو باد ، بسیار کس میدانم در تقدیم زیارت بر این صفت میباشند . فرمود : سوگند با خدای که در اخذ حظ و بهره خود خطا کارند و از دولت پاداش و ثواب روز حساب دست باز داشته اند و در بهشت از جوار محمد برکنار شده اند . راوی عرض کرد : که اگر کسی مردی را بنیابت خود گسیل زیارت دارد، آیا مجزی باشد . فرمود : روا باشد ، لکن اگر زایران بنفس خویش طی مسافت کنند و زحمت سفر را در راه زیارت آن حضرت بر خویشتن گوارا شمارند، البته اجر ایشان بزيادت خواهد بود.

ذکر اخباری که دلالت همگی بر وجوب زيارت امام حسین علیه السلام

در کامل الزیاره سند بحلبی پیوسته میشود، میگوید : در حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که : فدای تو شوم ، چسان است حال کسیکه زیارت حسین را ترک گويد و توانا باشد تدارک حضر و بسیج سفر را ؟ فرمود : که او عاق رسول خدا (1)و عاق ما باشد و استخفاف(2) کرده باشد بامری که آن امر سود مند باشد او را

و نیز در کامل الزیاره از ابن خارجه مروست میگوید : در حضرت صادق عرض کردم . چونست جال کسیکه ترک زیارت حسین گوید، بیرون احدوثۀ عایقی وعلتی(3).فرمود : مردیست از اهل نار .

و دیگر در کتاب امالى صدوق محمد بن مسلم از حضرت باقر روایت میکند که

ص: 345


1- عاق : مخالف ، نافرمان
2- استخفاف : سبک شمردن
3- احدوثه: پیش آمد. عایق : جلو گیر، مانع . علت : سبب، مرض «در اينجا هردو معنی مناسب است »

فرمود : شیعیان مارا فرمان کنید که از زیارت حسین خویشتن داری نکنند، زیرا که زیارت حسین دفع میدهد ، هدم را وغرق وحرق(1) و اکل درنده را

زِيَارَتُهُ مُفْتَرَضَةُ عَلَى مَنْ أَقَرَّ لِلْحُسَيْنِ بِالْمِائَةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

یعنی از خدای عزوجل زیارت حسین واجب است بر هر کسکه حسین را بامامت پذیرفته باشد.

و دیگردر کامل الزياره از ام سعید احمسيه مروست میگوید : صادق آل محمد مرا فرمود: ای ام سعيد ! آیا زیارت میکنی قبر حسین را؟ زیارت میکن که واجب است زیارت حسین بر مردان و زنان.

و هم در کامل الزياره از عبدالرحمن بن کثیر مرویست که جعفر صادق میفرماید که: اگر یکی از شما حج گذارد و در مدت عمر خویش زیارت نکند حسین بن علی را، ترک گفته است حقی از حقوق رسول خدای را ، زیرا که حق حسین فریضه ایست و از خداوند واجب است بر هر مسلم .

و نیز در کامل الزیاره محمد بن مسلم از محمد باقر علیه السلام حدیث میکند که فرمود: هر کس از شیعیان ما زیا رت نکند قبر حسین را دین او ناقص و ایمان او ناقص است :

و نیز در کامل الزیاره از جعفر صادق علیه السلام مرویست که : هر که حاضر قبر حسین نشود و زیارت او را ترک گوید تا گاهی که برای دیگر تحویل نماید، گمان نکند که شیعه ما است! همانا او نیست شیعه ما .

و همچنان در کامل الزیاره از حنان بن سدير مرویست میگوید : وقتی حاضر حضرت محمد باقر علیه السلام بودم ، مردی در آمد و سلام داد و بنشست ، و آنحضرت فرمود: از کدام بلدى ؟ گفت : از کوفه و از دوستان و موالیان(2)توام. فرمود: آیا زیارت

ص: 346


1- حرق «چوفلس»سوختن
2- موالیان ، جمع موالی : یاور ، دوست

میکنی حسین را در هر جمعه ؟ گفت : نی. فرمود : در هر ماه ؟ گفت : نی. فرمود: در هر سال ؟ گفت : نی . فرمود : همانا تو محرومی از خیر

و هم در کامل الزیاره از سلیمان بن خالد مرویست میگوید : حضرت صادق علیه السلام مرا فرمود : مرا شگفت می آید از جماعتی که خویشتن را در شمار شیعیان ما میپندارند و بمن میرسد که روزگار برایشان فراوان میگذرد و از روی جفا و تهاون و توانی(1) بزیارت قبر حسین حاضر نمی شوند. سوگند باخدای اگر بدانند چند است فضیلت زیارت آن حضرت ، هرگز بتهاون و توانی روز نگذرانند.

همانا فاضل مجلسی در کتاب مزار از بحار الانوار میگوید : اخبار وارده دلالت بر وجوب زیارت حسین علیه السلام می کند ، بلکه دلالت میکند که از اعظم فرایض است . وجماعتی از علماء مانند والد علامه بشرط استطاعت بدن و بضاعت سفر یکبار را واجب شمرده اند .

ذکر فضیلت زمین کربلا

بسند معتبر از صادق آل محمد مرویست که : قبر حسین علیه السلام بيست ذرع در بیست ذرع باغی است از باغهای بهشت .

و دیگر فاضل مجلسی در کتاب مزار از بحار الانوار میگوید: که در ایام طوفان چهار بقعه در حضرت یزدان بنالیدند ، نخستين بيت المعمور(2)، و خداوند او را بر افراخته داشت و دیگر غری(3) و کربلا و طوس ، و خداوند این اراضی را محلی منیع و مکانتی رفیع عطا فرمود.

و دیگر باسناد معتبره از حضرت صادق علیه السلام مرويست که فرمود : زمين کعبه بر خویش ببالید که مرا همانند نیست ، چه من حامل خانه خدایم و حرم خدایم ، و خداوند مرا مأمن خویش گردانیده و مردمان از اقصای(4) بلاد و امصار

ص: 347


1- تهارن : سبک شمردن . توانی : سستی نمودن
2- بیت المعمور : خانه است برابر کعبه در آسمان «مجمع البیان»
3- غری «چوغنی : نجف اشرف
4- اقصها : دورترین

بسوی من گرانده اند ، خداوند او را وحى فرستاد که: سر گرای مشو،(1)و بجای باش که اگر منزلت تو بافضیلت کربلا بميزان رود : بمثل سوزنی باشی که بدریا فرو شود. اگر کربلا نبود تورا فضیلتی ندادم و اگر آن کس که بکربلا مدفن او است نبود ، نه تو را آفریدم و نه آن خانه را که بدو مباهات نمودی . هم اکنون خاضع ومتواضع باش زمین کربلا را ، و اگرنه تو را در آتش دوزخ غرقه سازم .

و دیگر از محمد باقر علیه السلام مرویست که : خداوند زمین کربلا را بیست و چهار هزار سال پیش از کعبه خلق فرمود و مقدس نمود و برکت فرستاد بسوى آن از آن پیش که بیافریند خلایق را، و همچنان مقدس است تا خداوند آنرا بهترین بقعهای زمین در بهشت بگرداند و دوستان خود را جای دهد.

و دیگر از سید سجاد منقول است که: خداوند کربلا را حرم امن و برکت ساخت ، بیست و چهار هزار سال از آن پیش که کعبه را خلق کند و در بدو ظهور قیامت زمین را بزلزله در آورد ، و زمین کربلا را صعود دهد و آنرا درخشنده وصافی کند و باغی از باغهای بهشت بگرداند . و بهتر جای بهشت باشد که جز پیغمبران ساکن نشوند و در میان باغهای بهشت چون ستاره روشن درمیان ستارگان باشد و زمین را روشنی بخشد و شعشعه اش چشم اهل بهشت را برتابد و ندا در دهد که : منم آن طيب مقدس مبارک که در بر گرفتم بهترین شهیدان را و نیکوترین جوانان اهل بهشت را.

و دیگر از محمد باقر علیه السلام مرویست که : غاضریه بقعه ایست که خداوند در آنجا با موسی سخن گفت و نوح مناجات کرد و آن گرامی ترین زمین های خدا است و اگر نه این بود ، خداوند دوستان و پیغمبران خود را در آنجا بودیعت نمیگذاشت ، پس زیارت کنید قبر های ما را در غاضريه . و صادق آل محمد فرمود که غاضریه از تربت بیت المقدس است .

ص: 348


1- تکبر مکن و بخود مبال . ولی با این معنی در کتب لغت «سر گران»ضبط شده است. اگر این نسخه صحیح باشد مانند دو لفظ مترادفند

و دیگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله مرویست که فرمود : مدفون خواهد شد پسر من در زمینی که آنرا کربلا گویند . و آن بقعه ایست که بر آن قبه اسلامی بود که نجات داد خداوند در آن بقعه از داهيه طوفان آنان را که بحضرت نوح ایمان آوردند.

و دیگر حضرت صادق علیه السلام میفرماید : زیارت کربلا را قطع مکنید که فرزند بهترین پیغمبران را در بر گرفته است و فریشتگان خداوند بزیارت کربلا حاضر شدند هزار سال از آن پیش که حسین علیه السلام در آنجا ساکن شود ، و شبی نمیگذرد که جبرئیل و میکائیل بزیارت آن بقعه حاضر نشوند ، پس جهد میکن که در آنمکان باشی .

و نیز از حضرت صادق علیه السلام مرویست که : خداوند بعضی زمینها را بر بعضی فزونی داد و برخی آبها را بر برخی فضیلت نهاد ، پس مباهات نمودند. بعضی بر بعضی و فخر کردند برخی بر برخی ، لاجرم آب و زمینی بجای نماند، الا انکه از حضرت خداوند معاقب شد بکيفر ترک تواضع و فروتنی . چنانکه مشرکان بزمین کعبه دست یافتند و زلال زمزم بشوراب کاستی گرفت ، و زمین کربلا و آب فرات اول زمین و نخستین آبی است که خداوند مقدس ومبارک گردانید، و کربلا راخطاب رفت که: سخن بگوی. گفت: من زمین مقدس خدایم و تربت من شفا است، فخر نمیکنم، بلکه خاضع وخاشعم در حضرت آنکس که مرا چنين آفرید و بر زمینها مباهات نمیجویم ، بلکه خدای را شکر نعمت میگویم . لاجرم خداوندش گرامی داشت، و در پاداش شکر ، نعمتش را بحسین و اصحاب او بزیادت فرمود:

حضرت صادق علیه السلام میفرماید : خداوند بلند کند آنکس را که در حضرت حق متواضع باشد ، و ذلیل کند آنرا که بتکبر و تنمر(1) کوشد .

و دیگر سید سجاد فرمود: گاهی که مریم بعيسى علیه السلام حامل بود، هنگام وضع حمل بقوت اعجاز بکربلا آمد، و در جای قبر حسین علیه السلام بار فرو گذاشت .

ص: 349


1- تنمر : پلنک دماغی

و هم در ساعت مراجعت بشام فرمود.

و دیگر جعفر صادق علیه السلام میفرماید : گاهی که اميرالمؤمنين بزمین کربلا عبور داد و محط رحال و محل رجال حسین علیه السلام را بنمود ، بشرحی که در کتاب اميرالمؤمنين، هنگام رکضت(1) بجانب صفين نگاشته آمد، فرمود : خوشا حال تو ای خاک که ریخته خواهد شد خون دوستان خدا در تو.

و دیگر از سید سجاد علیه السلام مرویست که جبرئیل در حضرت رسول خدا اشاره بحسین کرد و گفت : این فرزند زاده تو با جماعتی از اهل بیت و فرزندان تو و نیکان امت تو در کنار فرات در زمینی که کربلا گویند کشته شوند. و از این روی بر دشمنان تو و دشمنان فرزندان تو کرب و بلا خواهد رسید در روزی که اندوه آن روز قائم و حسرتش دائم است، یعنی قیامت و آن زمین از تمامت بقعهای ارض پاکتر و از جمله اراضی حرمتش بیشتر است. و از زمین های بهشت است .

و از آن حضرت مرویست که فرمود : گویا می بینم که دور و قصور رصين(2)در اطراف قبر حسین ساخته باشند ، و بازارها بر آورده باشند ، و مردمان از بلاد و امصار بزیارت او میشتابند .

و دیگر حضرت صادق علیه السلام میفرمایند: که برکت قبر حسین تا ده میل مسافت است و در حدیث دیگر میفرماید که : حریم قبر مطهر از چهار سوی تا يک فرسخ است.

و در روایت دیگر اسحق گوید : که آن حضرت فرمود : قبر حسین را حرمتی معلوم است ، هر که بشناسد و پناهنده شود ، امان یابد . عرض کردم : که صفت کن فرمود: از هر طرف قبر حسین تا بیست و پنج ذرع، و این مسافت از آنگاه که حسین مدفون شده باغی از باغهای بهشت و دری است از درهای بهشت و در آنجا معراجی است که اعمال زایران را از آن معراج بآسمان صعود میدهند .

ص: 350


1- رکضة ، «چو حضرة»:حرکت
2- رصين : محکم و متقن

فاضل مجلسی گوید : که علما این احادیث مختلفه را بدینگونه مربوط ساخته اند : گویند. در این احادیث اختلاف نیست ، بیان مراتب فضیلت است ، ابتدای فضیلت آن خاک از پنج فرسخ مسافت است اشرف از آن یکفرسخ و دیگر یکمیل و دیگر هفتاد باع (1)و دیگر هفتاد ذراع و دیگر بیست و پنج ذراع و دیگر بیست ذراع و اشرف از این مراتب ضریح مطهر است ، و ظاهر قول علما آنستکه : تربت برای استشفا و سجود وسبحه از همه این مواضع میتوان برداشت و احوط در اخذ تربت استشفا آنست که زیاده از یک فرسخ و ثلث فرسخ نباشد و اشرف از آن آنست که زیاده از یکمیل نباشد ، و از جمله بهتر آنست که از حوالی ضریح مقدس مأخوذ دارند.

ذکر فضیلت تربت مقدس حسین علیه السلام

از موسی بن جعفر عليهما السلام مرویست که : از تربت من مأخوذ ندارید و بدان تبرک مجوئید ، چه تبرک بهر تربت حرام است جز تربت جدم حسین ، که خداوند آنرا برای شیعیان و دوستان ما شفا گردانیده است .

و دیگر از حضرت رضا علیه السلام مردیست که هر خاک و کلی حرام است، مانند مردار وخون جانوری که بنام غیر خدا کشته باشند ، مگر خاک قبر حسین که شفای هر درد است .

و دیگر حضرت صادق میفرماید : اگر بیماری از مؤمنان حق حرمت و ولایت وامامت حسین علیه السلام را بداند و سر انگشتی از خاک قبر آنحضرت مأخوذ دارد دوای او خواهد بود .

و دیگر بسند موثق ابن ابی یعفور گوید: در حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که : شخصی از خاک قبر حسین علیه السلام مأخوذ میدارد و سودمند میگردد ، و دیگری اخذ میکند و سود نمیبرد. فرمود: سوگند با خدای ، هر کس از در عقیدت مأخوذ دارد :

ص: 351


1- باع : مقدار فاصله بین دو دست هنگامیکه بدو طرف بدن کشیده شوند. و در فارسی این مقدار را بک بغل نامند .

البته منتفع(1) میشود.

و بسند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : خاک قبر حسین دوای بزرک و شفای هر درد است .

و در حدیث دیگر میفرماید که : تربت حسین شفا است اگر چند از يک ميل راه اخذ کرده باشند .

و در حدیث دیگر میفرماید : هر کرا رنجی رسد، مدارا کند بخاک قبر حسین علیه السلام، خداوند او را شفا بخشد ، مگر آنکه علت مرگ باشد.

و بسند معتبر منقول است که مردی گفت : حضرت رضا علیه السلام از خراسان مرا به بسته متاعی تشریف فرمود ، چون گشودم ، مقداری خاک در آن بسته یافتم . از حامل پرسیدم : این چیست ؟ گفت : خاک قبر حسین علیه السلام است ، هر کرا آنحضرت از جامه و دیگر اشیاء چیزی انفاذ دارد ، با مقداری از این خاک جمل دهد وفرماید: این امانی است از بلاها باذن و مشیت خداوند.

و دیگر از حضرت صادق علیه السلام مروست که : با تربت حسین کام فرزندان خود را بردارید که امان بخشد از بلاها .

و در خبر است که شخصی عرض کرد بآن حضرت که : مقداری از خاک قبر حسین را از برای برکت با خود میدارم، فرمود : نیکو باشد.

و نیز از حضرت صادق علیه السلام مرویست که : خاک حایری که حسین در آن مدفونست شفای هر درد و امان هر خوف است و هر که حرمت و امامت حسین را بداند، از یکمیل راه تربت آنحضرت را مأخوذ دارد که از برای او شفا خواهد بود.

و هم از آنحضرت منقول است که : نزد سرمبارک آنحضرت خاک سرخی است که شفا میبخشد از هر درد و مرض ، مگر مرگ را که بحتم فراز آید.

و نیز فرمود : هرگلی و خاکی حرام است مانند گوشت خنزير وهرکه بخورد و بميرد، من بر او نماز نگذارم ، جز گل قبر حسین ، که آن شفای هردرد است

ص: 352


1- منتفع : بهره مند

اگر کسی از روی خواهش نفس بخورد، از برای او شفائی نیست . ودر حدیث دیگر فرمود: اندکی از آن خاک حلال است باندازه نخودی و در روایت دیگر میفرماید: خاک قبر حسین را از نزد قبر تا هفتاد ذراع میتوان برداشت . و باز فرموده است: هفتاد باع در هفتاد باع .

و دیگر از محمد باقر علیه السلام منقول است که : خاک قبر حسین علیه السلام شفای هردرد وامان هر خونست ، و از برای هر مطلب که بر دارند، کامروا کردند.

و دیگر از حضرت صادق علیه السلام منقول است : از آنحضرت سئوال کردند که بعضی بر میدارند گل ارمنی را از برای کسی که عضوی شکسته دارد ، آیا حمل آن حلال باشد، فرمود : باکی نیست زیرا که خاک قبر ذوالقرنین(1) است ، لکن خاک قبر حسین از آن بهتر است .

و در حدیث معتبر از ابوحمزه ثمالی مرویست میگوید: حاضر حضرت صادق شدم و عرض کردم : اصحاب ما مأخوذ میدارند خاک قبر حسین را از برای شفا ، آیا روا باشد ؟ فرمود : خاکی که بردارند از میان قبر آنحضرت تا چهل ميل طلب شفا توان کرد، و چنانست خاک قبر رسول خدا و امير المؤمنین و امام حسن علیهم السلام ، بگیر از آن خاک که شفای هر درد است و سپریست هرچه را از آن بيمناک باشی ، و همانند آن نباشد هر چیز را که از آن طلب شفا کنند . و چیزی که خیر آنرا مرتفع سازد، آنست که در اوانی ناستوده واماکن ناسزا بازدارند، و از در يقين بمعالجه نپردازند ، چه اگر از در یقین کار بندند ، البته شفا خواهد بود و از هر تدبیری و دوائی کفایت خواهد کرد . و دیگر آنکه فاسد میکنند آنرا شیاطین و کفار جن ، چه آنرا مس مینمایند و استشمام میکنند . همانا شیاطین و کافران جن رشک(2) میبرند بر فرزندان آدم، از این روی مس میکنند خودرا با آن تا اثر آن و رایحه آن نابود گردد . و هر تربتی که از حایر حمل کنند شیاطین و کافران جن بیرون از حوصله

ص: 353


1- ذو القرنين : لقب یکی از پیغمبرانست که قرآن کریم قصه او را با یاجوج و ماجوج در سورۀ کہف(18) بیان میکند
2- رشک: حسد

حساب انجمن شوند تا آن را مس کنند و استشمام نمایند ، و فریشتگان ایشان را دفع میدهند که داخل حایر نشوند، لاجرم اگر تربتی از تعرض ایشان مصون و محفوظ ماند ، هر رنجوری را که بدان دوا کنند ، در ساعت شفا خواهد یافت ، پس واجب میکند که چون اخذ تربت میکنی ، نام خدای را فراوان قرائت میکن و آن را پوشیده میدار.

بمن رسیده که جماعتی تربت را مأخوذ میدارند و سبک میشمارند و در عليقۀ(1) چهارپایان جای میدهند یا در اواني طعام که فراوان با دست مس میکنند میگذارند، پس چگونه شفا میدهد آنکس را که شفای آن را یقین ندارد و آن را سبک میشمارد.

د ر ایران تا پا و بانوان نوازنده این کار در ایران

فاضل مجلسی گوید: مشهور در میان علما اکل خاک و گل مطلقا جایز نیست، مگر خاک قبر حسین بن على بقصد شفا نه بهوای نفس ، اما بقدر نخودی و اگر بقدر عدسی بخورد احوط است و نیز احوط آنست که آن تربت را از موضع نزديک قبر برداشته باشند بادعاها و آداب منقوله و همچنان وقت خوردن با آداب و ادعیه منقوله : بخورند ، اما خاک قبور سایر انبیا و ائمه هدی صلوات الله عليهم را نباید خورد ، لکن میتوان بدان تبرک جست و بر بدن طلى(2) نمود ، البته خاک قبور انبیا و اولیا مفتاح بهجت ومصباح ظلمت است(3)

ذکر شرایط اخذ تربت از قبر حسین بن علی عليهما السلام

از طرق عديده سند بحارث بن مغيره منتهی میشود، میگوید : در حضرت صادق علیه السلام يا عرض کردم که : مرا درد و رنج فراوان است و بهیچ دوائی سودی ندیدم ، فرمود چرا از تربت قبر حسین غفلت داری که شفای هر درد و امان از هر خوف است ؟ و گاهیکه اخذ تربت خواهی کرد، این دعا را قرائت میکن:

ص: 354


1- عليقه ، بمعنی یونجه و توبره بکار میرود و در اينجا معنى ثانی مناسب است
2- طلى : ماليدن
3- مفتاح بهجت : کلید خرمی . مصباح ظلمت : چراغ تاریکی

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْئَلَكَ بِحَقِّ هَذِهِ الطِّينَةِ بِحَقِّ الْمَلَكِ الَّذِي أَخَذَهَا وَ بِحَقِّ النَّبِيِّ الَّذِي قَبَضَهَا وَ بِحَقِّ أَ لِوَصِيِّ الَّذِي حَلَّ فِيهَا ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بیته وَ افْعَلْ بِي كَذَا وَ كَذَا .

وبجای کذا وکذا حاجات خویش را طلب میکن. آنگاه حضرت صادق علیه السلام فرمود : فریشته ای که آن تربت را اخذ کرد، جبرئیل بود و آن را بحضرت رسول آورد و عرض کرد : این تربت پسر توحسین است که امت تو بعد از تو او را خواهند کشت . و پیغمبری که آن را اخذ کرد ، محمد بود، ووصیی که در آن حلول کرد(1) حسین بود که با سایر شهدا در آن خاک مدفون شد.

حارث بن مغيره عرض کرد: جان من فدای تو باد ، دانستم که آن تربت دوای هر درد است ، لکن ندانستم چگونه ایمنی از هر خوف است ؟ فرمود : هرگاه از سلطانی یا دیگری هراسان باشی ، هنگام بیرون شدن از خانه مقداری از تربت با خود حمل کن و این دعا قرائت فرما

أَللَّهُمَّ إِنِّي أَخَذْتَهُ مِنْ قَبْرِ وَلِيِّكَ وَ ابْنِ وَلِيِّكَ فَاجْعَلْهُ لِي أَمْناً وَ حِرْزاً لِمَا أَخَافُ وَ مَا لَا أَخَافُ .

اینکه میفرماید : از آنچه میترسم و از آنچه نمیترسم ، معنی چنانست که تواند شد که شخص از بعضی حوادث بی خبر است وخوف ندارد، یا از بعض بلیات از در جهل بیمناک نيست ، و آن تربت مقدس از همگان محفوظ میدارد :

بالجمله حارث بن مغيره بفرمودۀ آن حضرت کار کرد و از آن آلام و اسقام(2)شفا یافت .

و باسناد معتبره دیگر، حضرت صادق میفرماید که : خداوند تبارک و تعالی تربت حسین را شفای هر درد وامان هرخوف آفرید. هرگاه کسی از شما بخواهد

ص: 355


1- حلول کردن : داخل شدن
2- آلام : دردها. اسقام : بیماریها

اخذ آن تربت کند ، واجب میکند که ببوسد و بر هر دو چشم بگذارد ، و سایر بدن را بدان مس دهد و بگوید:

أَللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ التُّرْبَةِ وَ بِحَقِّ مَنْ جَلَّ بِهَا وَ ثوي فِيهَا وَ بِحَقِّ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِيهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَ بِحَقِّ ألملائکة ألحافين بِهِ ، إلأ جَعَلَهَا شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ بُرْءُ مِنْ كُلِّ مَرَضٍ وَ نَجَاةً مِنْ كُلِّ آفَةٍ وَ حِرْزاً مِمَّا أَخَافُ وَ أَحْذَرُ .

آنگاه استعمال نماید و در حدیث دیگر میفرماید : چون کسی بخواهد از تربت تناول نماید بگوید :

أَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْئَلَكَ بِحَقِّ الْمَلَكِ الَّذِي تَنَاوَلَهُ وَ الرَّسُولِ أَ لِذِي بوءه وَ الْوَصِيِّ الَّذِي ضُمِّنَ فِيهِ ، أَنْ يَجْعَلَهُ شِفَاءُ مِنْ كُلِّ دَاءٍ .

آنگاه نام آن درد را بر زبان راند . و دیگر از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : چون برداری تربت را بگو :

اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ التُّرْبَةِ وَ بِحَقِّ الْمَلَكِ الْمُوَكَّلِ بِهَا و بِحَقِّ الْمَلَكِ الَّذِي کربها وَ بِحَقِّ الْوَصِيِّ الَّذِي هُوَ فِيهَا ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَجْمِلْ هَذَا الطِّينَ شِفَاءً لِي مِنْ كُلِّ دَاءٍ ، وَ أَمَاناً مِنْ كُلِّ خَوْفٍ .

اگر بدینگونه کار کند ، البته شفای او است از هر رنجی ، و امان او است از هر خوفی .

همانا احادیثی که در فضیلت زیارت و شفای تربت و شرافت کربلا وارد شده افزون از احصای شمار است ، لکن بزيادت از این در نگارش آن احادیث کوشیدن چشم از سیاقت این کتاب مبارک پوشیدنست .

ص: 356

ذکر ظلمی که از سقم سلاطین بر قبر حسین بن علی عليهما السلام وارد شده

در کتاب امالی شیخ طوسی سند بيحيى بن مغیره رازی پیوسته میشود، میگوید در نزد جریر بن عبدالحمید بودم، ناگاه مردی از اهل عراق بروی، در آمد ، جریر او را باز پرس کرد که باز گوی: تا چه داری از اهل عراق؟ گفت : از عراق بیرون نشدم ، تا گاهیکه هرون الرشید فرمان داد تا قبر حسین علیه السلام را شیار(1) کردند و درخت سدره ای که در کنار قبر مطهر بود ، از پای در آوردند . جریر چون این بشنید، دست برداشت و گفت : الله أکبر، از رسول خدای بمن رسیده

قَالَ : لَعَنَ اللَّهُ قَاطِعَ السِّدْرَةِ ثُلُثاً .

یعنی پیغمبر سه کرت بر قاطع سدره لعن فرستاد، و من تا کنون معنی اینحدیث ندانستم، اکنون بر من مکشوف افتاد که خواست: مردمان ، مصرع حسین را ندانند و مضجع او را حرث و زرع نمایند .

و هم در امالی طوسی سند بیحیی بن عبدالحميد الحمانی منتهی می شود ، خبر میدهد که : گاهی که موسی بن عيسى الهاشمی حکومت کوفه داشت از سرای خویش بیرون شدم و ابو بکر بن عياش را دیدار کردم : چون مرا دید، فرمان کرد که با من میباش تا بخانه مردی خواهم رفت و ابوبکر از آن بزرگتر بود که من باز پرس کنم که آنمرد کیست ؟. بالجمله او بر حمار(2)خویش بر نشست و من در رکاب او رفتم تا بخانه ای رسیدیم که معروف بدار عبدالله بن حازم بود . این وقت روی بمن آورد و گفت : یا ابن الحمائی هیچ دانستی ترا از چه روی زحمت می دادم؟ از بهر آن بود که چون باین طاغی(3) سخن کنم ، گوش داری تا چه پاسخ گوید. عرض کردم: کدام طاغي ؟ فرمود : آن کافر فاجر، موسی بن عیسی . این بگفت وروان شد.

ص: 357


1- شیار : شخم کردن ، شکافتن زمین برای زراعت
2- حمار : خر ، الاغ
3- طاغی : سرکش

چون بخانه موسی بن عیسی رسیدیم ، رحبه ای از پیش سرای بود که وافدين موسی در آنجا پیاده شدند. ابوبکر از حمار خویش بزیر نیامد و همچنان داخل سرای شد، و حاجب چون مکانت او را میدانست ، مانع نگشت ، لکن مرا بازداشت ابوبکر بانک براو زد و او را بر شمرد و گفت : مردی را که با منست باز میداری ؟! پس مرا رها کرد و من از قفای او برفتم ، چون بردر ایوان موسی رسیدیم ، از حمار خویش فرود آمد و او را پیرهنی و ازاری در بر بود . موسی چون او را بدید ، ترحيب وترجیب گفت و بر فراز تخت در پهلوی خود جای داد و جماعتی از رجال در اطراف سرير باجامه جنگ و تیغ و تیر ایستاده بودند.

ابوبکر چون مرا بردر ایوان برای دید ، پیش طلبید و در پیش روی خود نشستن فرمود . موسی گفت : کیست این مرد؟ آیا در حق او سخنی با من خواهی گفت، فرمود : اورا آورده ام تا بر تو گواه بگیرم، بدان صنعت که با این قبر شریف روا داشتی . گفت : کدام قبر ؟ گفت : قبر حسین بن علی پسر فاطمه دختر رسول خدا. واین وقتی بود که موسی قبر مبارک را بایر(1) وارض حایر را محل حرث و زرع ساخته بود از این کلمات چنان خشمناک شد که گفتی پوست بر تنش خواهد بتراکيد ، گفت: تورا با این سخنان چکار ؟ ابو بکر گفت : گوش دار تا تو را از خوابی که دیده ام آگهی دهم. همانا شبی در خواب دیدم که بسوی قوم خود بنی غاضره میروم ، چون بقنطرۀ کوفه رسیدم ، ده خنزیر(2)دیدم که قصد من کردند ، خداوند بر من رحمت آورد و مردی از بنی اسد بادید شد، و خنازیر را از من دفع داد و من راه پیش داشتم . چون بارض شاهی رسیدم ، راه را یاره کردم. ناگاه عجوزی(3) بادید آمد و گفت بکجا خواهی شد ؟ گفتم : بغاضریه ، گفت : طریق این وادی را پیش دار ، چون بپایان بردی راه بادید آید . بفرمان او طی مسافت کردم تا به نینوی رسیدم. در آنجا شیخی فرتوت دیدم ، گفتم : از کجائی ؟ گفت : از این قریه ، گفتم سنین عمرتو

ص: 358


1- بابر : خراب
2- خنزير : خوک
3- عجوز : پیرزن

چند است ؟ گفت : ندانم ، لکن حسین بن علی را با اهل واصحاب او در این زمین نگریستم که این آب راکه وحوش و کلاب از آن می آشامیدند، از وی باز گرفتند . گفتم: وای بر تو! تو بودی و این بدیدی؟!.

قالَ : إِي وَ الَّذي سَمَكَ السَّماءَ.

گفت : سوگند بآنکس که آسمان را بر پای داشته بودم و دیدم ، همانا تو و اصحاب تو اعانت میکنید اهری را که اگر مسلمی در دنیا باشد ، دیدگانش از کثرت بکا مجروح گردد، گفتم :کدام امر؟ گفت : سلطان شما فرمان کرد که: قبر پسر پیغمبر را خراب کنند و آب در اندازند و محل حرث و زرع سازند، و شما انکار نکردید گفتم : آن قبر کجاست . گفت : آنجا که تو ایستاده باشی . ابوبکر گوید : من آنقبر را هرگز ندیدم و بدانسوی سفر نکردم ، گفتم: ای شیخ ! کیست که مرا بدان قبر دلالت(1) کند؟ شیخ بپای خاست و مرا ببابی رسانید که جماعتی ایستاده بودند . حاجب را گفتم : که میخواهم بر پسر رسول خدای در آیم ، گفت: وصول این تمنی در اینساعت از بهر تو صورت نبندد(2)چه در این وقت ابراهیم خلیل الله و رسول الله بزیارت حسین حاضر شده اند و جبرئیل و میکائیل با جماعتي از فریشتگان با ایشانند .

ابو بکر بن عياش گوید : این وقت از خواب انگیخته شدم و سخت بترسیدم و حزنی عظیم مرا فرو گرفت و این ببود تا روز گاری سپری شد وصورت این خواب از لوح ضمير من منسی گشت (3) از قضا چنان افتاد که بواجب سفر غاضریه بایدم کرد، ودینی که بر ذمت مردي از بني غاضر داشتم مأخوذ داشت (4) پس بیرون شدم و راه در سپردم تا بقنطرۀ کوفه رسیدم . ناگاه ده تن از راهزنان بر من در آمدند و گفتند : آنچه با خود داری بگذار و بسلامت بگذر . مرا رعبی عظیم فرو گرفت و آنخواب فرا خاطر آمد . گفتم : وای بر شما ، من ابو بکر بن عياشم و در طلب دین

ص: 359


1- دلالت : راهنمائی
2- رسیدن باین آرزو اکنون برای تو ممکن نیست
3- فراموش کردم
4- یعنی باید طلب خود را از او بگیرم

خود بیرون شدم و با من افزون از نفقه(1) چیزی نیست «الله الله»، من مردی مهمان پذیرم ، مرا از اخذ دین خود باز مدارید .

یکتن از ایشان بانک در داد که : این مرد از دوستان منست، سوگند برب کعبه او را دست باز دارید و مردی را گفت: با او باش و او را با سلامت بمقصد میرسان . این وقت آن خواب در چشم من صورت بست و سخت شگفت آمدم، کانه وحی منزل بود(2)

بالجمله چون به نینوی رسیدم ، سوگند با خدای آن شیخ را بدیدم ، بدان شکل و شمایل که در خواب دیدار کردم و از وی سؤال نمودم، بدانسان که در خواب مسئلت کردم. و مرا پاسخ داد ، بدانسان که در خواب پاسخ داد. آنگاه مرا بیاورد تا موضع قبر . آن زمین را نگریستم که شیار کرده اند ، خواب من بتمامت راست آمد، جز اینکه حایر را ندیدم و اذن دخول از کس نطلبیدم

هان ای موسی ! از خدای بترس و من بردمت نهاده ام که صورت این خواب را بر مردمان عرض دهم و در زیارت آن حضرت خویشتن داری نکنم ، چه موضعی را که ابراهیم و محمد وجبرئیل و میکائیل و دیگر فریشتگان زایر باشند، البته بتمام رغبت باید چنین زیارت شتافت

همانا ابوحصين از رسول خدای مرا خبر داد که : هر کس مرا در خواب بیند مرا دیده باشد، چه شیطان نتواند بصورت من بر آید. چون سخن بدینجا آورد، موسی بن عیسی گفت : من ساکت نشستم تاسخن احمقانه خود را بنهایت آوردی . سوگند با خدای اگر مرا آگهی رسد که از این پس بدین کلمات تر زبان شده باشی(3) تو را و این گواه را که بر من گرفته ای گردن بزنم ، ابوبکر گفت : خداوند شر تورا از ما بگرداند ، چه من در راه خدا

ص: 360


1- نفقه : خرجی
2- همانطور که آنچه از جانب خدا بر پیغمبر وحی میشود عین حقیقت است، خواب من هم چنین بود
3- یعنی این کلمات را بازگوئی

این سخنها گفتم. موسی او را شتم کرد و گفت : سخن با من برمیگردانی. ابوبکر گفت : زبان باز کش که خداوند زبانت را قطع کناد. موسی را از خشم رعده ای سخت فرو گرفت و فرمان کرد تا : ابوبکر و حمانی را بگرفتند و چنان برخاروخاره بکشیدند و سر و دست بخستند و بشکستند که گمان میرفت زنده نمانند و موسی فریاد بر میاورد که بکشید این فرزندان زنا را و ابوبکر میگفت: ساکت شو که خدایت زبان ببراد و انتقام بکشاد. ای پروردگار ! تو میدانی که در راه پسر پیغمبر تو این غضب کردم و این تعب دیدم، پس هر دو تن را در حبسخانه بردند و بازداشتند

ابوبکر گفت : ای حمانی ما این صنعت در راه خدا بکار بستیم . اجر ما در راه خدا و رسول ضایع نخواهد شد . ساعتی چند اندر سجن بیش نبودند، موسی کس فرستاد و ایشان را طلب داشت و هر دو تن سخت کوفته و خسته بودند، چنانکه ابوبکر در عرض راه چند جای از پای بنشست و همی گفت : ای پروردگار من! این زحمت را در شمار فراموشی مگیر . و دیگر باره بپای میشد و روان میگشت، تا گاهی که بنزديک موسی آمدند.

اینوقت در سردابی بس وسیع بر تخت خویش جای داشت . چون ایشان را دیدار کرد ، گفت : خداوند زنده نگذارد جاهل احمقی را که در زبان خویش بکوشد و با ابوبکر گفت : ای دعی(1) تو را چه افتاد که داخل میشوی در میان معشر بني هاشم؟

ابوبکر گفت: خداوند جزای تو را خواهد داد ، گفت: بیرون شو که خدایت لعن کند . اگر بمن رسد که این قصه را مذکور خواهی داشت، سر از تنت دور خواهم کرد . آنگاه روی با حمانی آورد و او را برشمرد و گفت: ای سک بپرهیز از آنکه این کلمات را تذکره کنی ، پس هر دو تن از نزد او بیرون شدند و چون حمار ابوبکر را بغارت برده بودند ، پیاده راه پیش داشت و بزحمت تمام با در سرای

ص: 361


1- دعي : حرامزاده

خویش آمد و با حمانی گفت : این قصه را از بر کن و با اهلش بگوی، و از مخالفان بپرهیز . همانا أبو بکر بن عياش پسر سالم اسدی کوفی مقری خیاط است و از مردم عامه است ، لکن از دوستان اهل بیت است وعابد و ثقه است و مشهور بکنیه میباشد(1)

ذکر جور و ستمی که از موکل عباسی بر قبر مطهر حسین علیه السلام رسید

در کتاب عوالم و مؤلفات بعضی از علما سند بابراهیم دیزج منتهی میشود، میگوید : متوکل عباسی در ایام خلافت خویش مرا فرمان کرد که : بکربلا بایدت رفت و قبر حسین بن علی را نبش نمود . و جعفر بن محمد عمار را که قضاوت کوفه داشت، مکتوب کرد که: ابراهیم را به نبش قبر حسین فرمان کرده ام، تو اورانگران باش ، که در امتثال امر مسامحه بکار نبندد . پس ابراهيم بکوفه آمد و مکتوب متوکل را بجعفر رسانید و بصواب دید جعفر بکربلا شد .

ابراهیم میگوید: چون از کربلا مراجعت کردم ، جعفر گفت: چه صنعت کردی؟ گفتم: برفتم و قبر را نبش کردم و چیزی نیافتم. گفت : نیکو حفر نمودی ؟ گفتم نیکو بکاویدم و چیزی ندیدم ، پس جعفربمتوکل نوشت که : ابراهیم قبر را نیکو بشکافت و چیزی نیافت و من فرمودم : تا آب بر آن سوار کرد و شیار نمود تا آثار آن محو و مطموس (2)گردد .

اما ابوعلي قماری میگوید که من این صورت را از ابراهیم دیزج مسئلت کردم ، این حکایت را با من بدینگونه روایت کرد . گفت : من با غلامان خود این بشتافتم و آن قبر را چند که بایست بشکافتم ، بوریائی تازه بادید شد وجسد مطهره حسین بر آن بوریا بود . و از آن بوی مشک بر میدهید ، من دست باز داشتم و آن کالا جسد را مس نکردم ، بفرمودم تا آن قبر را با خاک بينباشتند، و آن زمین را با

ص: 362


1- یعنی مردم او را بکنیه اش که «ابو بکر»است نام میبردند
2- مطموس : پوشیده ، نابود

آب سیراب کردم . وحکم دادم تا از بهر شیار ، گاو براندند. چون گاو با قبر شریف نزديک ميشد ، سر بر میتافت و واپس میشتافت . چون این صورت را بدیدم، غلامان خود را پیش طلبیدم، و با سوگند های مغلظه(1)پیمان استوار کردم که اگر این قصه را واپس گویند، گردن ایشان را بزنم .

بالجمله، تواند شد که ابراهیم دیزج در نبش قبر سخن بکذب کرده باشد . و اگر راست گوید ، نیز شگفتی نباید گرفت ، چه نبش قبر مطهر از بریدن سر منور عجیب تر نیست .

و دیگر شیخ طوسی از مفضل بن محمد بن عبدالحمید حدیث میکند که گفت : من با ابراهیم دیزج همجوار بودم و در مرض موت او را عیادت کردم ، سخت آشفته بود و طبیبی بر بالین اوجای داشت . از حال او باز پرس کردم ، بجانب طبیب اشارتی کرد، کنایت از آنکه محرم راز نیست . ببودم تا طبیب روانه شد و مجلس از بیگانه پرداخته گشت ، پس روی بمن آورد و گفت : طلب آمرزش میکنم از خدای.

همانا متوکل مرا فرمان کرد تا : بنینوا روم و قبر حسین را شیار کنم و آثار آنرا محو و منسی (2) سازم ، پس راه نینوا پیش گرفتم. شامگاهی بدان اراضی رسیدم . و از رنج راه سخت کوفته بودم ، لاجرم خویشتن بخفتم وغلامان را تخریب قبر گفتم(3) ناگاه غوغائی عظیم بپای خاست و غلامان بدویدند و مرا از خواب برانگیختند. گفتم : چیست ؟ گفتند : جماعتی در میان ما و قبر حسین در آمده اند و ما را بزخم تير دفع میدهند ، من از جای بجستم و با ایشان برفتم و گفتم : شما نیز ساخته جنگ شويد و ایشان را بزخم خدنک از پیش برانید .

ص: 363


1- تغلیظ سوگند باین است که : هنگام یاد کردن سوگند صفاتی برای خداوند متعال ذکر شود که دلالت بر کیفر پیمان شکنان کند مانند «بالله المنتقم القاهر الشديد العقاب»و یا باین است که اشخاص و چیزهای دیگری که نزد یاد کننده سوگند، مقدس و محترم است باسم خداو ند متعال افزوده شود : لکن قسم شرعی بغیر نام خدا اثری ندارد.
2- به ص 333 رجوع شود
3- بخراب کردن نبر دستور دادم

غلامها نیز کمانها بزه کردند و آن جماعت را بتير باران گرفتند. ناگاه دیدم، هر تیر که از کمان غلامان پرتاب مییافت، هم بجانب ایشان باز میشتافت و بر سینه رامی جای میگرفت . سخت بترسیدم . و مرا رعده ای فرو گرفت و بلرزیدم و اکنون از سفر نینوا مراجعت کرده ام و گمان دارم که چون این خبر ها از من گوشزد متوکل شود ، مرا زنده نگذارد.

ابوبرزه که تواند شد کنیت مفضل باشد . گفت : خداوند تو را از شر متوکل کفایت کرد ، چه دوش منتصر اورا بکشت . ابراهیم گفت : با اینهمه مرض بر من مستولی گشته ، گمان ندارم که بسلامت برهم و هم در آن روز بدار البوار(1)قرار گرفت.

در خبر است که وقتی منتصر از پدرش متوکل اصغا نمود ، که حضرت فاطمه عليها السلام را سب و شتم نمود، از علما پرسش کرد که حد چنین کس چیست ؟ (2) گفتند : قتل، لکن دانسته باش که قاتل پدر اندک روزگار باشد (3)، گفت: من در راه خدا متوکل را میکشم، اگر چند کوتاه روزگار باشم . و متوکل را مقتول ساخت، و پس از وی زیاده از هفت ماه زندگانی نیافت : و شرح قتل او انشاء الله در جای خود نگاشته خواهد آمد.

و از این اخبار چنان مستفاد میشود که : ابراهیم دیزج دو کرت بتخریب قبر مطهر مأمور شده و آنچه بيقين پیوسته ، خصومت متوکل است با اهل بیت رسول خدا و اهتمام(4) او در محو آثار قبر پسر پیغمبر . اگر چند دست نیافت.

و نیز در کتاب امالی شیخ طوسی از قاسم بن احمد بن معمر اسدی کوفی که از علمای سیر است(5) روایت میکند که : جعفر بن معتصم با برادر خود متوکل مکتوب

ص: 364


1- دارالبوار : خانه هلاکت ، کنایه از جهنم است
2- حد : مجازاتی است شرعی که برای ارتکاب پاره ای از گناهان تشریع شده است مانند بریدن دست دزد و کشتن زانی محصن را
3- کسی که پدر خودرا بکشد، زود میمیرد
4- اهتمام : اعتنا گذاشتن و اقدام کردن
5- علمای سير : تاریخ دانان

کرد که: مردم عراق در ارض نینوا انجمن میشوند و گروها گروه تقدیم زیارت قبر حسین میکنند . این سخن بر متوکل ثقیل افتاد(1)قایدی را با جماعتی از لشکر فرمان کرد که بدان اراضی بتازند و آثار آن قبر را محو و مطموس سازند و مردم را تهدید و تهويل(2) از زیارت آن حضرت تعطيل دهند و اگر کسی بیفرمانی کند، سر از تنش بر گیرند.

چون لشکریان مسافت راه را بکران آوردند و مردم عراق از آهنگ ایشان آگاه شدند، گفتند : اگر همگان را با تیغ در گذرانید و يک تن بجای مانید (3)، هم او یکتنه از زیارت حسین خویشتن داری نخواهد کرد، و حدیثی چند در تمجید و تأکید زیارت بر آن جماعت قرائت کردند . قائد(4) لشکر این قضیه را با متوکل مکتوب کرد، و او در اینوقت صلاح ملک و مملکت را در انجام این امر جایز ندانست . در پاسخ نگاشت که: دست باز دارید ، تا هر که میخواهد بزیارت میرود و باز مگوئید که: ما بتخریب قبر مطهر آمده ایم ، بلکه اندیشه دیگر داشته ایم. پس لشکریان باز شتافتند و این واقعه در سال دویست و سی و هفت هجری بود .

چون بر این قصه روزگاری سپری شد ، دیگر باره متوکل را آگهی رسید که از بلاد بعیده و اقوام عديده ، اراضی نینوا چون خانه خدا مطاف قاصی و دانی(5)است و قريب بدان قبر شریف ، بازاری شگرف(6) بینان کرده اند. این معنی بر متوکل سخت گران آمد، دیگر باره لشکری روان کرد که آن قبر مبارک رانبش کنند و شیار نمایند و از آن ابوطالب و شیعیان آن حضرت کس را زنده نگذارند، لاجرم خداوند او را دفع داد و بدست پسرش منتصر مقتول گشت .

ودیگر در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که: چون متوکل فرمان کرد که:

ص: 365


1- ثقیل، سخت و گران
2- تهوبل : ترساندن
3- مانید : گزارید
4- قائد : رهبر ، پیشوا
5- قاصي و دانی : دور و نزديک
6- شگرف «چو برفت»، نیکو و زیبا ، عجیب

قبر آن حضرت را شیار کنند، و از نهر علقمی آب بر آن سوار نمایند ، این هنگام زید مجنون و بهلول مجذوب سفر کربلا کردند، و آن قبر مبارک را در میان آسمان و زمین ایستاده دیدند .

فَقَالَ زَيْدٍ : «يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ(1)»

و هفت کرت آن قبر مبارک را شیار کردند و بحال خود باز آمد.

در خبر است که بعضی از مردم متوکل از کرده پشیمان شدند و ایمان آوردند و متوکل بقتل ایشان فرمان کرد.

فاضل مجلسی گوید : زید مجنون مردی عاقل و فاضل بود و بطلاقت لسان و ذلاقت بیان(2)شهرتی بکمال داشت . چون در احتجاج با اهل ادب سخت دلیر بود . بزید مجنون ملقب گشت . و او در مصر میزیست ، گاهی که اورا آگهی دادند که : متوکل به نبش قبر پسر پیغمبر فرمان کرده سخت محزون و غم آگین گشت و بجانب کوفه شتافت و خدمت بهلول را دریافت . چون در عقیدت متفق و موافق بودند ، باتفاق بکربلا آمدند و قبر حسین علیه السلام را نگریستند که بر صورت نخستین است و تغیر پذیر نشده و چند که بنیانها خراب کرده اند و نهر علقمه را روان داشته اند ، آب حیرت زده و سرگشته بر زبر هم ایستاده و قطره ای بقبر مطهر راه نکرده .

قاید لشکر چون این بدید ، ایمان آورد و ناگاه زید را دیدار کرد ، گفت: هان ای شیخ ! از کجائی ؟ و اینجا چکنی ؟ بر تو میترسم که مقتول شوى . زید گفت : مردي از اهالی مصرم ، چون شنیدم که قبر حسین را شیار خواهند کرد، از : کثرت حزن بی خویشتن شدم و بیهشانه طی این مراحل کردم. قاید سپاه دست و پای

ص: 366


1- قرآن کریم «9-32»
2- این دو کلمه بمعنی چرب زبانی و شنوا سخنی است

زید را بوسه زد و گفت : کرة بعد کرة این زمین را شیار کردم،

وَ كُلَّمَا أَجْرَيْتُ أَ لِمَاءِ إِلَى قَبْرِ الحسین غَارَ وَ حَارٍّ وَ اسْتَدَارَ وَ لَمْ يَصِلْ إِلَى قَبْرِ الحسین قَطْرَةً

گفت : هر گاه که آب بقبر حسین بستم، دور بر آمد و سرگشته وهایم(1) بر زبر هم ایستاده و قطره ای بقبر مبارک نرسید و من مگر هست بودم و با دیدار این کرامت دست باز نمیداشتم ، تا این زمان با برکت مقدم تو با خویش آمدم و ایمان آوردم . زید از اصغای این کلمات بگریست و بدین اشعار تمثل جست:

تَاللَّهِ إِنْ كَانَتْ أمیة قَدْ أَتَتْ *** قُتِلَ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهَا مَظْلُوماً

فَلَقَدْ أَتَاهُ بَنَوْا أَبِيهِ بِمِثْلِهِ *** هَذَا لعمرک قَبْرِهِ مَهدُوماً

أَسَفُّوا عَلَى أَنْ لايکونو اشارَفَتَتَبِّعُوهُ رَمیماً (2)

قاید بگریست و گفت : ای زید! تو مرا از خواب بیدار کری و از غفلت هشیار نمودی ، هم اکنون بنزد متوکل میروم و او را از این اسرار آگهی میدهم. زيد گفت : من نیز با تو خواهم بود و در این معنی تورا یاری خواهم نمود . و هر دو تن بنزد متوکل آمدند و آن معجزات که از قبر حسین علیه السلام دیدار کردند ، تذکره نمودند . خشم متوکل در خصومت اهل بیت افزون گشت وحکم داد تا : پای قاید سپاه را با حبلی استوار بستند و کشان کشان در بازار ها با سینه و چهره عبور(3) دادند ، و بقتل رسانیدند و بر دار زدند تا مردمان عبرت گیرند و نام اهل بیت پیغمبر را بخیر بر زبانها نرانند.

ص: 367


1- هایم ، سر گردان
2- خلاصه معنی : اگر بنی امیه پسر دختر پیغمبر خود را کشتند ، برادران آنها هم قبر او را خراب کردند. غصه میخوردند که چرا شريک قتل او نبودند، لذا بدنبال استخوان پوسیده او رفتند
3- یعنی او را برو میکشیدند

زید مجنون را اندوه وحزن افزون گشت و ببود تا تن او را از دار بزیر آوردند و در مزبله(1) افکندند . پس برفت و تن او را بر گرفت و در دجله غسل داد و کفن کرد و بر وی نماز بگذاشت و بخاک سپرد . و سه روز بر قبر او بنشست و کتاب خدای را قرائت نمود .

یکروز در سرای خویش جای داشت ، ناگاه فریاد ناله و نحیبی عظیم اصغا نمود. بیرون شد تا بداند چیست . جنازه ای نگریست که اعیان رجال و شناختگان شهر بر گردن حمل میدهند و اعلام و رايات حاضر کرده اند و جماعتی از مردان گریان میگذرند و گروهی از زنان موی کنان و مویه کنان(2) میگذرند . با خود اندیشید که اینک نعش متوکل است ، گفتند : این بلکه جاریه متوکل حبابه حبشيه است . و متوکل قبر او را با مشک و عنبر و ریاحین بیاکنده است و قبه ای عظیم بر مرقد او بر آورده است ! زید چون این بشنید ، جامه را چاک زد و چهره را با لطمه بازرد و خاک بر سر پراکند و فریاد برداشت :

وَا أَسَفاً عَلَيْكَ ياحسین ! الْقَتِيلُ بالطف غَرِيباً وَحِيداً ظَمآناَ شَهِيداً!

تورا تشنه کشتند و زنان و دختران تو را اسیر گرفتند و اطفال تو را سر بریدند و تو را بی غسل و کفن بخاک سپردند و از آن پس قبرتو را شدیار کردند(3) تا نور تورا فرو نشانند ، وحال آنکه تو پسر علی مرتضائی و پسر فاطمه زهرائی ! و اینک از برای کنیزکی سیاه رعایت شأنی چنین عظیم میشود و بر پسر مصطفی کس نمی گرید؛

همی گفت و همی گریست وخاک بر سر پراکند، تا گاهی که از هوش بیگانه گشت. مردمان بعضی بروی رقت (4) کردند و گروهی با جنونش نسبت نمودند.(5)

ص: 368


1- مزبله ، محل ریختن کثافات
2- موی کنان : در حالی که موی خود را میکندند . مویه کنان ، در حالی که فریاد و ناله میکردند
3- شديار : شخم کردن ، نانتن زمین برای زراعت
4- رقت : ترحم
5- یعنی گفتند : دیوانه است

چون بهوش آمد این شعر بگفت :

ایحرث بالطف قَبْرِ الحسین *** وَ یعمر قَبْرِ بَنِي الزَّانِيَةِ؟!

لَعَلَّ الزَّمَانِ بِهِمْ قَدْ يَعُودُ *** وَ يَأْتِي بدولتهم ثَانِيَهُ

أَلَا لَعَنَ اللَّهُ أَهْلُ الْفَسَادِ *** وَ مَنْ يَأْمَنُ الدنيي الْفَانِيَةِ(1)

در خبر است که این اشعار را بدست بعضی از حجاب بمتوکل فرستادند. واو زید را از در خشم طلب نمود . چون حاضر شد، زبان بشنعت و توبیخ گشود . متوکل از در تخفیف از وی سؤال کرد که : ابو تراب کیست ؟ گفت : سوگند با خدای تو نیکو میدانی فضل و ادب و حسب و نسب اورا، و انکار فضل او نکند، جز کافر مرتاب (2) و مبغض کذاب . و ابتدا کرد بذکر فضایل و مخايل(3) آن حضرت چندانکه آتش خشم و کین در کانون خاطر متوکل زبانه زدن گرفت ، پس بفرمود تا زید را بزندان خانه در بردند و بازداشتند ، ببود تا سیاهی جهان را بگرفت و نیمی از شب بگذشت چون متوکل بخفت و در خواب شد ، هاتفی را در خواب دیدار کرد که او را با سر انگشت از خواب برانگیخت و گفت : برخیز و زید را از بند رها کن ، و اگرنه بیدرنگ خداوندت دستخوش هلاک فرماید. متوکل سخت بترسید و بی توانی برجست و زید را از حبس برآورد وتشريف کرد و گفت بگوی تا چه خواهی ؟ گفت: نخواهم جز آنکه قبر حسین را عمارت کنم و مردم را اجازت زیارت دهم ، مسئلت او را باجابت مقرون داشت. پس زید شاد خاطر از نزد او بیرون شد و در امصار و بلاد عبور میداد و فریاد برمیداشت :

وَ هُوَ يَقُولُ : مَنْ أَرَادَ زِيَارَةَ الحسین ، فَلَهُ الْأَمَانُ طُولِ الْأَزْمَانِ .

و دیگر در امالی طوسی از ابی عبدالله باقطانی مردیست که : هرون مصری را

ص: 369


1- قبر حسین در کربلا شخم میشود و قبر زنا زادگان آباد میگردد . امید است روزگار دولت آنها را بر گرداند . خدا تبه کاران را لعنت کند . کیست که از دنیای فانی ایمن باشد ؟
2- مرتاب : شک دارنده
3- مخايل . نشانهای نیکی.

که یکتن از سرهنگان متوکل است ، دیدار کردم ، چهره سیاه تر از روی زنگیان داشت و بدنش بجمله شديد البياض(1) بود و همواره چرکی و چیخي عفن و منتن(2) از چهره او تراوش میکرد . چون با او آشنا شدم ، از سواد وجه او پرسش کردم ، مرا پاسخ نداد . چون مریض شد و مرگش فراز آمد، بعيادت او حاضر شدم و دیگر باره از سواد روی او بپرسیدم و بر ذمت نهادم که از کتمان (3)این سِر سَر بر نتابم . گفت : مرا از متوکل فرمان رفت که باتفاق ابراهیم دیزج بکربلا شویم و قبر حسین را محو و منسی سازیم . شبانگاه رسول خدای را در خواب دیدار کردم، فرمود : با دیزج بکربلا مرو و فرمان پذیر متوکل مشو .

بامدادان همراهان در گرد من انجمن شدند و مرا برانگیختند تا بکربلا شدیم و پذیرای امر متوکل گشتیم. همچنان نیمشبی رسول خدای را در منام(4)دیدار کردم ، فرمود : نه من تورا فرمان کردم که بکربلا مرو و پذیرای فرمان متوکل مشو !؟ رفتی و کردی آنچه کردی ، پس لطمه ای بر روی من زد و بر روی من خيو(5) افکند . پس روی من سیاه شد، بدینسان که دیدار میکنی .

و دیگر در امالی طوسی از عبدالله بن رابیه طوری مرویست میگوید: در سال دویست و چهل و هفتم هجري پس از تقدیم مناسک حج ، بجانب عراق سفر کردم و با دهشتی (6) تمام از خوف متوکل قبر امير المؤمنين را زیارت کردم و از آنجا بکربلا شتافتم . بچشم خویش نگریستم که آب بر آن اراضی سوار کرده اند و گاوها از بهر شدیار روان داشته اند . و چند که گاوها را آسیب میرسانند و با تازیانه میزنند،

ص: 370


1- شديد البياض : بسیار سفید
2- چیخ «چو میخ » شخصی که از چشمهایش پیوسته آب و چرک آيد. در اینجا مقصود همان چرک است عفن «چو کتف»، منتن «چو محسن »، هر دو بمعنی بد بوی
3- کتمان : پنهان کردن
4- منام ، خواب
5- خیو «چو دیو یا چو عدو»:آب دهن
6- د هشت : ترس و اضطراب

چون با قبر مطهر نزديک ميشوند، راه میگردانند و از يمين و شمال میشتابند. مرا از بهر زیارت مجال بدست نشد، بی نیل مرام (1) ببغداد آمدم. ناگاه بانگی هول انگیز و ناله ای حزن آمیز شنیدم ، گفتم : چیست؟ گفتند : کبوتر خبر قتل متوکل را رسانیده

قُلتُ : إلهِى ! لَيْلَةً لَيْلَةً بلیلة.

گفتم : این شب شادی در ازای آن شبی است که در کربلا با تمام غم واندوه صبح آوردم ،

و دیگر ابن شهر آشوب میگوید: که متوکل خليفه ، اموال موقوفه را از حایر و قبر حسین علیه السلام مضبوط ساخت و بر لشکریان پراکند. و گفت : این قبر را خزانه بچه کار است و چون از آنجا بیرون شد ، او با پسرش هر دو تن مقتول شدند. تفصیل آن انشاء الله جای خود بشرح میرود.

و دیگر ابوعبد الرحمن بن احمد بن حنبل باسناد خود از اعمش حديث میکند که : مردی بر قبر حسین علیه السلام بيرون ادب فضيحتي کرد ، پس او و فرزندان او بتوارث بمرض جنون و جذام و برص مبتلا گشتند.

و نیز در خبر است که مصعب بن زبیر بن العوام گاهی که بمقاتلت عبدالملک بن مروان میشتافت ، چون بحایر رسید ، بر قبر حسین علیه السلام ایستاد و گفت : یا اباعبدالله! اگر نفس تو مغصوب شد ، دین تو مغصوب نشد و از آنجا انصراف نمود و این شعر قرائت کرد:

أَلَا إِنَّ الْأَوْلَى بالطَّفِّ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** تَأْسَّوْا فَسَنِوا لِلْكِرَامِ التأسیا(2)

و دیگر در امالي طوسی، شیخ مفید باسناد خود از معاوية بن وهب حديث میکند که گفت : در نزد جعفر بن محمد عليهما السلام بودم ، ناگاه مردی فرتوت با

ص: 371


1- نیل مرام : رسیدن بمقصود
2- پیشینان بنی هاشم در کربلا بپیغمبر (صلی الله علیه و آله) اقتدا کرده و اقتدا را برای بزرگان سنت گذاشتند

پشت خمیده در آمد و سلام داد و پاسخ گرفت. آنگاه برخصت ابوعبدالله علیه السلام پیش تاخت و دست آن حضرت را بوسه زد و بگریست ، آن حضرت فرمود: ای شیخ این گریه چیست ؟ عرض کرد: یا ابن رسول الله ! یکصد سال است در شاهراه انتظار اقامت دارم ، و با خود می اندیشم که در این روز یا در این ماه واگرنه در این سال روزگار بکام ما گام خواهد زد. عمر سپری شد و اثری با دید نیامد و فرجی از برای شما دیدار نگشت، چگونه نگریم؟! از کلمات او أبوعبدالله نیز بگریست

ثُمَّ قَالَ : يَا شَيْخُ إِنَّ أَخَّرْتَ منیتک فَأَنْتَ مَعَنَا وَ إِنْ عَجَّلْتَ كُنْتُ یوم القیمة مَعَ ثَقُلَ رَسُولُ اللَّهِ .

فرمود: ای شیخ ! اگر مرگ تو بتأخير افتد ، با ما زیست خواهی نمود و اگر عجلت کند و زود در گذری . در قیامت با اهلبیت رسول خدا خواهی بود . عرض کرد: از این پس دریغ نخورم و باک ندارم بدانچه دست نیافتم.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : يَا شَيْخُ ! إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ : إِنِّي تَارِكُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ ، مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا : كِتَابُ اللَّهِ الْمَنْزَلِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي ، تجي وَ أَنْتَ مَعَنَا يَوْمَ الْقِيمَةِ.

آنگاه ابوعبدالله فرمود : ای شیخ ! رسول خدای میفرماید : من در میان شما دو چیز بجای میگذارم ، هر کس باین دو چیز محترم متمسک شود ، گمراه نخواهد گشت. از این دو چیز، نخستین قرآن کریم است و آن دیگری اهلبیت من باشند . لاجرم تو در قیامت با ما خواهی بود . هان ای شیخ گمان نمیکنم تو از اهل کوفه باشی . عرض کرد : جان من فدای تو باد، من از اهل کوفه نیستم ، از اهل سواد کوفه ام(1) فرمود : از خانه تو تا قبر حسین مسافت چیست ؟ عرض کرد : نزدیکست و فراوان حاضر زیارت میشوم

ص: 372


1- سواد کوفه : جای درختان خرما و بستان های کوفه

قَالَ : ياشيخ ! ذاک دَمُ یطلب اللَّهُ تَعَالَى بِهِ ، مَا أُصِيبَ وُلْدِ فَاطِمَةَ وَ لَا يصابون بِمِثْلِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ . وَ لَقَدْ قُتِلَ علیه السَّلَامَ فِي سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ، نَصَحُوا لِلَّهِ وَ صَبَرُوا فِي جَنْبِ اللَّهُ ، فجزاهم اللَّهُ أَحْسَنُ جَزاءُ الصَّابِرِينَ . إِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ ، أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ وَ مَعَهُ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامَ وَ يَدُهُ عَلَى رَأْسِهِ يَقْطُرُ دَماً . فَيَقُولُ : يَا رَبِّ سَلْ أُمَّتِي ، فَبِمَ قَتَلُوا ابْنِي . وَ قَالَ علیه السَّلَامُ : كُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهُ سِوَى ألجزع وَ الْبُكَاءِ عَلَى الحسین علیه السَّلَامُ :

فرمود : ای شیخ ! خونخواه حسین ایزد باریست . و فرزندان فاطمه را مصیبتی اعظم از مصیبت حسین نرسیده ، چه آنحضرت با هفده تن از فرزندان خود در بلا صابر نشستند و در راه خدا شهید شدند و بهتر جزای صابرین یافتند . همانا در روز قیامت رسول خدا با حسین بیرون میشود و دست مبارکش بر سر حسین است ، در حالتی که از آن سر همایون خون متقاطر میباشد . پس عرض میکند : ای پروردگار من ! باز پرس فرمای از امت من ، تا چرا پسر مرا کشتند و از پس این حديث صادق آل محمد فرمود : هر گریستنی و جزع کردنی مکروه است ، الا گریستن وجزع کردن بر حسین علیه السلام.

در شرح شافیه از مناقب السعداء مرقوم داشته که از ابو الجارود مردیست

قَالَ : حَفَرَ عِنْدَ رَأْسِهِ وَ عِنْدَ رِجْلَيْهِ أَوَّلَ مَا حفروه ، خَرَجَ مِسْكُ أَذْفَرُ لَمْ يَشُكُّوا فِيهِ.

میگوید : چون اراده حفر قبر حسین علیه السلام نمودند اول مسحاتی(1)که از فراز

ص: 373


1- مسجاة : بیل

سر و پایان پای بر زمین کوفتند ، مشک أذفر(1) بیرون شد و بیرون از شک و شبهت بود .

و دیگردرمقاتل الطالبيين از محمد بن حسین اشنانی مرویست میگوید: روزگاری دراز سپری شد که از بیم جان بزیارت حسین نتوانستم حاضر شد . مردی عطار بنزديک من آمد و مرا تشجيع(2)کرد. پس باتفاق زیارت قبر حسین را تصمیم عزم دادیم

و روزها در بیغولها نشیمن ساختیم و شبها بطی طریق پرداختیم تا بغاضريه رسیدیم و از آنجا نیم شبی بیرون شدیم، در دو مکان مکمنی(3) جستیم و بنشستیم تا دیدبانان بخفتند . پس از ایشان در گذشتیم و بجائیکه قبر مبارک بود رسیدیم . موضع قبر را ندانستیم ، چه صندوق مرقد را بر آورده و سوخته بودند و آب در آنجا روان کرده بکردار خندقی نمودار بود. پس ما بروی در افتادیم و زمین را بوسه زدیم و استشمام طيبي نمودیم که هرگز مانند آن ندیده بودیم . عطار را گفتم این رایحه چیست که میدهد ؟ گفت : ندانم و مانند آن از هیچ عطری استشمام ننموده ام . پس وداع کردیم قبر مبارک را و علامتی چند در اطراف قبر نصب نمودیم .

این ببود تا متوکل را بکشتند ، پس با جماعتی از آل ابوطالب و گروهی از شیعیان فراهم شدیم و بر سر قبر آمدیم و آن علامات را بر گرفتیم و بدانسان که بود و عمارت کردیم .

ذکر معجزات حسین بن علی علیهما السلام و اخبار از آن حضرت از مغیبات

*ذکر معجزات حسین بن علی علیهما السلام و اخبار از آن حضرت از مغیبات(4)

در کتاب عوالم از مناقب ابن شهر آشوب سند بعبدالعزیز میرساند که گفت : جماعتی حاضر حضرت حسین علیه السلام شدند و خواستار گشتند که : ما را از فضایل خویش آگهی بخش

ص: 374


1- اذفر : پر بوی
2- تشجيع وادار کردن : جری کردن
3- مکمن : کمین گاه ، سنگر
4- مغیبات : اموری که از نظر انسان پنهان است مانند امور آتیه

قَالَ علیه السَّلَامُ : لَا تُطِيقُونَ وَ انحازوا عَنِّي لاُشير إِلَى بَعْضُكُمْ فَإِنْ أَطَاقَ سأحدثکم .

فرمود : شما را طاقت اصغا نیست ، اگر خواهید از من دور شوید و یکتن بجای ماند تا او را سخنی بشنوانم ، اگر حمل آن سخن توانست کرد ، شما را آگهی بخشم . پس دور شدند و یکتن بجای ماند ، چون کلمه ای چند از آن حضرت شنید ، بی خویشتن و حیرت زده گشت، چنانکه نیروی جواب و سؤال نداشت .

اخبار حسین (علیه السلام) از قتل ابن زبیر

اشاره

و دیگر در کتاب الابانه از بشر بن عاصم مرویست میگوید : هنگام خروج حسین بن علی از مکه بجانب عراق از عبدالله بن زبیر شنیدم که گفت:

قُلْتُ للحسین بْنِ عَلِيٍّ : إِنَّكَ تَذْهَبَ إِلَى قَوْمٍ قَتَلَ أَبَاكَ وَ خُذِلُوا أَخَاكَ .

یعنی گفتم : حسین بن علی را که بسوی اهل کوفه میروی که پدرت را کشتند و برادرت را ذلیل کردند

فَقَالَ : لِأَنَّ أَقْتُلَ بِمَكَانِ كَذَا وَ كَذَا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَسْتَحِلَّ بِي مَكَّةَ .

فرمود: اگر من در عراق در فلان مکان کشته شوم ، دوست تر دارم از اینکه مرا در مکه بکشند و حرمت مکه را بکاهند. و این سخن عبدالله زبیررا تنبیهی بود، کنایت از آنکه تو در مکه بخواهی بود و تو را در مکه خواهند کشت وحرمت مکه را خواهند کاست ، چنانکه انشاء الله در جای خود مذکور خواهد شد.

ودیگر در خرایج وجرایح جابر جعفی از سید سجاد روایت میکند که : مردی اعرابی خواست تامکانت و منزلت حسین علیه السلام را بمیزان امتحان واختبار در آورد، پس آهنک خدمت حسین را تصحیم عزم داد ، چون بامدینه نزديک شد ، بنیروی خضخضه

ص: 375

استمناء نمود(1). آنگاه داخل مدينه شد و بر حسین علیه السلام در آمد.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ : أَمَّا یستحيي يَا أَعْرَابِيُّ ، أَنْ تَدْخُلُ إِلَى إِمَامِكَ وَ أَنْتَ جُنُبُ ؛ وَ قَالٍ : أَنْتُمْ مَعَاشِرَ ألعرب إِذَا دَخَلْتُمْ خَضْخَضْتُمْ

حسین علیه السلام فرمود: ای اعرابی! شرم نکردی که جنب بر امام خود در آمدی؟! هان ای معاشر عرب! شما گاهی که داخل میشوید، با خضخضه استمنا میکنید. اعرابی گفت : من از پی آنچه میشتافتم یافتم . و از نزد آنحضرت بیرون شد وغسل کرد و مراجعت نمود و مسائل خود را بعرض رسانید و پاسخ گرفت.

نشاندادن آنحضرت قاتلين غلامانش را

و دیگر در خرایج و جرايح منذل بن هرون بن صدقه از صادق آل محمد علیه السلام حدیث میکند، میفرماید : گاهی که حسین علیه السلام غلمان(2) خود را در انجام امری انفاذ میداشت ، میفرمود : در فلان روز کوچ مدهید، بلکه در فلان روز بیرون شوید، اگر جز این کنید ادراک ضرر و زیان خواهید نمود . وقتی چنان افتاد که غلامان بيفرمانی کردند و بیرون روزی که فرمان رفت بیرون شدند ، لاجرم راهزنان برایشان بتاختند و همگان را مقتول ساختند و آنچه داشتند بنهب بر گرفتند و برفتند. چون خبر سیدالشهداء رسید

فَقَالَ : لَقَدْ حذرتهم ، فَلَمْ يَقْبَلُوا مِنِّي.

فرمود: ایشان را از بی فرمانی بیم دادم و از من نپذیرفتند . در ساعت برخاست و بخانه والی آمد. والى عرض کرد: بمن رسید که غلامان تو را بکشتند

فآجَرَكَ اللَّهُ فِيهِمْ .

خداوند تورا اجر جزیل دهاد. آن حضرت فرمود: من دلالت میکنم تو را

ص: 376


1- استمناء بخضخضه آن است که طوری با آلت رجولیت خود بازی کند که منی او خارج شود .
2- غلمان «جمع غلام»:نوکر

بر آنانکه غلمان مرا بکشتند . عرض کرد یا ابن رسول الله! تو میشناسی آنان را ؟ فرمود : ایشان را میشناسم ، چنانکه تورا میشناسم . این مرد که در پیش روی تست یکتن از ایشانست . آن مرد عرض کرد: یا ابن رسول الله! از چه روی قصد من کردی؟ و از کجا دانستی که من از ایشانم؟

آنحضرت فرمود: اگر من براستی سخن کنم ، هرا تصدیق خواهی کرد؟ عرض کرد: سوگند با خدای در سخن راست تورا تصدیق میکنم . فرمود : تو بیرون شدی و با تو فلان و فلان بود و همگان را بنام و نشان یاد فرمود . آنگاه فرمود : چهار تن از موالی مدینه و سایر از حبشیان مدینه بودند . والی گفت که: هان ای مرد سوگند بقبر رسول خدای ومنبراو، سخن براستی بایدت گفت، و اگر نه گوشت تورا با تازیانه از بدن باز کنم . گفت : سوگند باخدای که حسین دروغزن نیست، چنان مینماید همراه ما بوده است . لاجرم همگان را حاضر کرد و از ایشان اقرار بستد آنگاه گردن بزد.

کیفر یافتن قاتلین آنحضرت

وهمچنان در مناقب ابن شهر آشوب از قاسم بن اصبغ مردیست که: مردی از بنی دارم را دیدار کردم که چهره او دیگر گون بود . گفتم : تورا چه افتاد که بدین صورت بر آمدی ؟ گفت : مردی از سپاه ابن سعد بودم . بعد از قتل حسین هیچگاه نخفتم ، جز اینکه در خواب دیدم مردی در آمد و مرا بسوی جهنم بتاخت و نگونسار بجهنم در انداخت. یکتن از همسایگان اوروایت کرد که شبی نیست که از نعره و صيحه او ما بخواب توانیم رفت .

و دیگر فاضل مجلسی از ابن عیینه حدیث میکند که : دو تن از قتله حسین را دیدار کردم

أَمَّا أَحَدِهِمَا ، فَإِنَّهُ طَالَ ذَكَرَهُ حَتَّى كَانَ يَلُفُّهُ.

یعنی آلت تناسل یکی از ایشان چنان بلند شد ، که در هم می پیچید و بروایتی بر گردن خویش می افکند. و آن دیگر يک راويه آب مینوشید وسیراب نمیگشت

ص: 377

و این ملعون آب میخورد و بسوی حسین اشارت میکرد بجانب دهان خود، و تير بسوی او می افکند. آنحضرت فرمود:

لا أرواكَ اللَّهُ مِنَ الْمَاءِ فِي دُنْيَاكَ وَ لَا فِي آخِرَتِكَ.

یعنی خداوند سیراب نکناد تورا در دنیا و در آخرت .

و در طریق دیگر راوی گوید : یکتن از ابنای آن دو مرد را دیدم بمرض جنون مبتلا بود و نیز از ابن عطیه روایت میکند که گفت : با جماعتی خردسالان که در شمار غلمان(1)بودیم ، روزی در گذرگاه کوی مردی را دیدم که نشسته ، جسدی سفید و روئی سیاه تر از شب مظلم دارد . مردمان گفتند : این از آن مردم است که بر حسین علیه السلام بيرون شد - لعنة الله عليه - فاضل مجلسی از ثواب الاعمال نقل میکند

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : إِنَّ آلِ أَبِي سُفْيَانَ قَتَلُوا الحسین بْنِ عَلِيٍّ ، فَنَزَعَ اللَّهُ ملکهم وَ قَتَلَ هِشَامِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ ، فَنَزَعَ اللَّهُ مِلْكِهِ وَ قَتْلِ الْوَلِيدِ یحیی بْنُ زَيْدٍ ، فَنَزَعَ اللَّهُ ملکه .

کور شدن مردی در بیداری

و دیگر ابن شهر آشوب سند بابو رجای عطاردی میرساند که گفت : اهل بیت رسول خدای را جز بخیر و خوبی یاد مکنید . اینوقت مردی از لشکریان عمر بن سعد در آمد وزبان بسب حسین علیه السلام گشود

وَ أَهْوَى اللَّهُ عَلَيْهِ نَجْمَيْنِ ، فَعَمِيَتْ عَيْنَاهُ .

خداوند او را از هر دو چشم نابینا ساخت.

کوری مردی در خواب

و هم ابن شهر آشوب باسناد خود روایت میکند که : مردی از سپاهیان ابن سعد را پرسش کردند که : ترا چه افتاد که از هر دو چشم نابینا شدی ؟ گفت من در

ص: 378


1- به ص 276 رجوع شود

کربلا حاضر بودم ، لکن آهنک مقاتلت و مبارزت ننمودم . بعد از قتل حسین در خواب مردی هولناک دیدم ، بانک برمن زد که برخیز، رسول خدا تو را طلب میکند گفتم : مرا طاقت نیست. دست در من افکند و مرا کشان کشان بحضرت رسول آورد و آنحضرت را حزين وکئيب دیدم . حربه ای بدست کرده و نطعی(1)از پیش روی گسترده و ملکی با شمشیری از آتش بپای ایستاده و گروهی را گردن میزند و باتش میسوزاند و دیگر باره زنده میکند و گردن میزند . گفتم :

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ! وَ اللَّهِ مَا ضَرْبَةٍ بِسَيْفٍ وَ لَا طَعْنَةٍ بِرُمْحٍ وَ لَا رمیت سَهْماً .

سوگند با خدای ، ای رسول پروردگار ! نه با شمشير ضربی آزمودم و نه با نیزه طعنی افکندم و نه تیری پرتاب کردم

فَقَالَ النَّبِيُّ : أَ لَسْتَ أَكْثَرْتَ السَّوَادِ؟

پیغمبر فرمود : آیا زیاد نکری سواد سپاه خصم را ؛ وفرو گرفت مرا و از طشتی که سرشار بود از خون حسین مرا مکحول ساخت(2)کانه در چشم من آتشی پراکند . چون از خواب انگیخته شدم، از هر دو چشم کور بودم.

سوختن مردی از فتيله چراغ

و دیگر عبدالله الدمعانی روایت میکند که: شبی در سوق العروس از شهادت حسین علیه السلام سخن در افتاد . گفتند : کس بجای نماند از قاتلان حسین، جز آنکه از خداوند بلائی در جسد او فرود آمد. مردی حاضر بود ، سر برداشت و گفت : من یکتن از قتله حسینم و تا کنون بهیچ رنجی و المی مبتلا نشده ام . آنگاه برخاست تا با انگشت خویش اصلاح کند فتیله چراغ را، آتش در دست او افتاد، بیرون دوید و فریاد برداشت و آتش فزونی همی گرفت، بیهشانه خویشتن را در فرات افکند. سوگند با خدای ، چون سردر آب فرو میداد ، آتش بر زبر آب زبانه میزد وچون

ص: 379


1- نطع : سفره چرمی
2- سرمه کشید

سر بر می آورد در او میگرفت تاگاهی که بآتش دوزخ واصل شد.

مردی که علی او را از قطران سقایت کرد

و دیگر در بستان الواعظین از فضل بن زبیر مرویست میگوید: در مجلس سدی جای داشتم ، ناگاه مردی در آمد و بنشست و از وی بوی قطران(1)مجلس را فرو گرفت . سدی گفت مگر قطران فروش باشی ؟ گفت : نیستم ، فرمود : این رایحه از کجاست ؟ گفت : من در لشکر عمر سعد حاضر شدم ولشکریان را میخهای آهن بفروختم ، بعد از شهادت حسین علیه السلام رسول خدای را در خواب دیدم ، حسین و على عليهما السلام با او بود و على سقایت(2) میکرد اصحاب حسین علیه السلام را که در یوم عاشورا کشته شدند . من نیز عطشان بودم و خواستار شربتی آب شدم . رسول خدای فرمود : تو آنکس نیستی که دشمنان ما را نصرت کردی ؟ عرض کردم : جز این نیست که ایشانرا میخهای آهنین بفروختم على را فرمود : وی را بقطران سقایت کن ، و على قدحی از قطران مرا داد تا بنوشیدم، چون بیدار شدم، سه روز بول من قطران بود. آنگاه قطران قطع شد و این بوی در من بجای ماند.

سدی گفت هر کس از آن لشکر که گندمی نان کرده با گیاهی خورده یا از آب فرات نوشیده ، ابدا روی محمد را نخواهد دید و بهشت را دیدار نخواهد کرد.

خبر مردی که خود از سر حسین (علیه السلام) ربود

و دیگر در مدينة المعاجز مسطور است که : مردی از کنده(3) يوم عاشورا ، خود(4) حسین علیه السلام را بربود و بخانه برد و زنش را گفت : این خودیست که بر سر حسین بود ، از آلایش خون بشوی و در نزد خود بودیعت بدار

فَبَكَتْ وَ قَالَتْ : يَا وَيْلَكَ ! قَتَلَتْ ألحسین وَ سَلَبْتُهُ ألبيضة ؟ ! وَ اللَّهِ لَا جتمعت أَنَا وَ أَنْتَ أَبَداً

ص: 380


1- قطران ( بفتح اول و کسر ثانی) : شیره ایست که از بار درخت عرعر گرفته میشود و بشتر جرب میمالند تا جرب او بسوزد
2- سقایت : آبدادن
3- کنده (بکسر کاف) نبیله ایست از عرب
4- خود ( با واو مجهوله بر وزن زود ) : کلاه جنگی

آن زن بگریست و گفت: وای بر تو! حسین را بقتل میرسانی و خود از سرش میربائی ؟! سوگند با خدای ، هرگز با تو زنا شویی نخواهم داشت . مرد کندی در خشم شد وزن را دستخوش صدمه و لطمه ساخت و در آن کشاکش و مصادمه دستش بر درآمد و مسماری از آهن مرفقش را آسیبی عظیم زد، چنانکه از آن جراحت دستش از مرفق جدا شد و چند که زنده بود ، بفقر و فاقت بزیست ، پس بتمام ذلت بدوزخ شتافت.

آتش گرفتن مردی از فتيله چراغ

و نیز در مدينة المعاجز از سدی مرویست میگوید : یکشب مردی برمن در آمد . او را ترحيب گفتم ، چه نيک دوست داشتم که شب را بادوستان بمسامره(1) بپای برم. سخن از هر جای در انداختیم ، ناگاه قصه کربلا بمیان آمد، من آهي سرد بر آوردم ، گفت تورا چه افتاد؟ گفتم: مصيبت کربلا فرایاد من آمد که با آن مصایب هیچ مصیبتی را قیمتی نیست . گفت : در کربلا حاضر بودی ؟ گفتم خدای را سپاس میگذارم که نبودم . گفت : این شکر چیست ؟ گفتم : خلاصی از خون حسین، مگر نشنیده ای که جدش میفرماید:

مِنْ طُولِبَ بِدَمِ وُلْدِي أَ لِحُسَيْنٍ يَوْمَ الْقِيمَةِ ، لخفيف الْمِيزَانِ ؟

کسیکه مسؤل و مأخوذ شود بخون حسین علیه السلام، در روز قیامت میزان اعمال او سبک باشد ؟ گفت : چنین فرمود جد او و گفتم : «إي والله»

وَ قَالَ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ : وُلْدِي ألحسین يُقْتَلُ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً . ألأ وَ مَنْ قَتَلَهُ يَدْخُلُ فِي تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ وَ یعذب بِعَذَابٍ نِصْفُ أَهْلِ النَّارِ وَ قَدْ غُلِّقَتْ يَدَاهُ وَ رِجْلَاهُ . وَ رَائِحَتُهُ یتعوذ أَهْلِ النَّارِ مِنْهَا . هُوَ وَ مَنْ شَايَعَ أَوْ بَايَعَ أَوْ رَضِيَ بِذَلِكَ ، کلما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ ، بَدَّلُوا بِجُلُودِ غیرها ،

ص: 381


1- مسامره : سخن گفتن درشب

لِيَذُوقُوا الْعَذابَ لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ سَمَاعَةَ وَ يُسْقَوْنَ مِنْ حَمِيمِ جَهَنَّمَ ، فَالْوَيْلُ وَ لَهُمْ مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ .

و همچنان رسول خدای فرمود: فرزند من حسین بظلم و ستم کشته میشود،بدانید که کشنده او داخل میشود در تابوت آتش وعذاب داده میشود باندازه نصف عذاب اهل جهنم ودست و پای او در غل کشیده میشود . و از بوی بدن او پناهنده میشوند اهل جهنم . و آنان که بدین امر رضا دادند و بیعت کردند و همراهی نمودند گاهی که از حدت عذاب پوست بر تن ایشان فاسد میگردد ، تبدیل میشود بجلد دیگر (1)تا اینکه احساس سورت عذاب نمایند و زحمت ایشان ساعتی سستی نپذیرد و ایشان را از حمیم جهنم سقایت کنند . وای بر ایشان از عذاب جهنم .

در جواب گفت: تصدیق مکن وراست مدان اینکلمات را . گفتم : چگونه راست ندانم ؟! و حال آنکه پیغمبر میفرماید :

لأ كَذِبْتُ وَ لَا کُذِّبتُ.

نه دروغ گفته ام و نه دروغ بر من توانند بست، گفت : نمی بینی که از پیغمبر حدیث میکنند؟

قَالَ : قَاتَلَ وُلْدِي أَ لِحُسَيْنٍ لَا يَطُولُ عُمُرِهِ

یعنی کشنده فرزند من حسین عمرش دراز نمیشود . اینک من قسم بجان تواز نود سال افزون دارم ، مگر مرا نمیشناسی؟ گفتم نمیشناسم ، گفت : من اخنس بن یزیدم ، گفتم : چه کردی در یوم طف ؟ گفت : بر گروهی از سواران سرهنک بودم ، بفرمان عمر بن سعد ، اسب بر بدن حسین راندم و اضلاع (2) او را در هم شکستم و نطع از زیر پای علی بن الحسین علیه السلام کشیدم و او را بروی در افکندم و حال آنکه بیمار

ص: 382


1- این مطلب اشاره است بايه 59 از سورۀ نساء
2- اضلاع (جمع ضلع) : استخوانهای پهلو

بود و گوش دختر حسین را در طلب گوشواره پاره ساختم . سدی میگوید : آتش در دل من افتاد و آب از چشم من روان شد . در اندیشه رفتم باشد که او را هلاک کنم، این وقت برخاستم تا فتیله چراغ را اصلاح کنم ، مرا بنشاند و خود برخاست تا شعله چراغ را نیرو دهد و سخت معجب بود از طول عمر و سلامت نفس و دست فرا برد تا با انگشت خویش فروغ چراغ را فزایش دهد ، آتش در انگشتش افتاد و مشتعل گشت ، بخاک مالش داد مفید نیفتاد ، فریاد برداشت که : ای برادر مرا دریاب .اگر چند با او دشمن بودم ، آب بر آن ریختم . آن آتش از آب فزایش گرفت ، فریاد برآورد که بهیچگونه منطفی نشود(1)گفتم خویش را بنهر در افکن، چون بنهر افتاد ، چند که در آب فرو میشد ، مشاعل آتش بر فراز آب زبانه میزد و چون سر بر میآورد، چنانکه در خشب بالیه(2) افتد، او را فرو میگرفت . سوگند با خدای آن آتش فرو نشست تا او را بمانند زگال(3) بسوخت و بر زبر آب افکند.

لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ . «وَ سَیَعلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ(4) »

خبر مردی که یکتن از شهدا را سر برداشت

و دیگر عبدالملک بن عمیر میگوید : مرا از بنی ساعده جاری (5) بود ، يک روز او را نگران شدم، جسد او و روی او سیاه بود و سرش سفید مینمود ، گفتم : این چه شگفتی است که در تو مینگرم ؟! گفت : ای برادر ! من در لشکر عبیدالله ابن زیاد بودم و دریوم طف یکتن از اصحاب حسین را سر برداشتم ، صبحگاه دیگر بدین صورت بر آمدم . بزيادت از این هر شب که بخفتم ، آن سر با من سخن همی کرد و مرا بدوزخ همی افکند و من دستخوش دهشت و وحشت بودم ، چون اهل و عيال من از این حال آگهی یافتند ، چون بخفتم و آغاز قلق و اضطراب(6) نمودم مرا از خواب برانگیختند.

ص: 383


1- منطفي نشود : خاموش نگردد
2- چوب کهنه
3- زگال، بر وزن و معنی زغال
4- قرآن کریم «26۔228»
5- جار : همسایه
6- قلق و اضطراب : پریشانی

قصه آن مرد که سرحسین (علیه السلام) را در مخلاة گذاشت

و دیگر هلال بن معاویه روایت میکند که مردی حمل داد سر حسین علیه السلام را و در مخلاة(1) اسب نهاد ، ناگاه شنید که آن سر سخن میکند و میگوید:

فَرَّقْتَ بَيْنَ رَأْسِي وَ جَسَدِي ، فَرَّقَ اللَّهُ بَيْنَ لَحْمُكَ وَ عَظَّمَكِ وَ جَعَلَكِ آيَةً وَ نَكَالًا لِلْعالَمِينَ .

یعنی جدائی افکندی میان سر من و جسد من ، خداوند جدائی افکند میان گوشت تو و استخوان تو و تو را آیتی و علامتی بگرداند از برای جهانیان. آن ملعون تازیانه خود را بر آورد و آن سر مبارک را چند بزد که ساکت گشت.

راوی میگوید : دیدم آن مرد را نزديک مختار بن ابی عبیده ثقفی آوردند، فرمان کرد تا: پاره ای از گوشت بدن او باز کردند و بنزد سگان افکندند تا بخوردند . چون از آن زحمت بیخویشتن همی شد، لختی بود تا دیگر باره باخویشتن آید و احساس الم(2)را نیکو فهم کند پس پارۂ دیگر قطع میکردند و نزد کلب می افکندند. بدینگونه گوشت او را از تن باز کردند ،

مردی که باشاره پیغمبر کور شد

و دیگر ابوالحصين روایت میکند که شیخی مکفوف البصر(3) دیدم ، سبب پرسیدم ، گفت : من مردی از اهل کوفه ام ، یکشب رسول خدای را در خواب دیدم ، طشتی سرشار از خون حسین علیه السلام در نزد آن حضرت بود و اهل کوفه را بتمامت بر او عرض می دادند و ایشان را بخون حسین آلایش میداد و از پیش میراند، چون بنهایت شدند ، من پیش شدم و عرض کردم : یا رسول الله !

مَا ضَرَبتُ بِسَيْفٍ وَ لَا رَمَيْتُ بِسَهْمٍ وَ لَا أَكْثَرْتُ السَّوَادِ عَلَيْهِ.

ص: 384


1- مخلاة : توبره اسب
2- الم «چو فرس»:درد
3- مکفوف البصر : نابینا ، کور

من حاضرجنک نشدم ، شمشیر نکشیدم و نزدم و تیری پرتاب نکردم وسواد لشکر کوفه را بر حسین علیه السلام زیاد ننمودم ، فرمود: سخن بصدق کردی ، آیا از اهل کوفه نبودی ؟ گفتم : بودم، فرمود . فرزند مرا چرا نصرت نکردی ! و دعوت اورا اجابت ننمودی ؟ و دوست داشتی قتل حسین را ؟ و در حساب حزب عبيدالله بن زیاد بودی؟ آنگاه با انگشت مبارک اشارتی بسوی من کرد و چون بامداد از خواب انگیخته شدم، از هر دو چشم نابینا بودم ، سوگند با خدای دوست نمیدارم که خاص من باشد شتران سرخ موی و دوست دارم که در پیش روی حسین علیه السلام در شمار شهدا باشم.

مردی که قيامت را در خواب دید

و دیگر در منتخب المجالس و عوالم و دیگر کتب مسطور است که بک تن از اهل کوفه حکایت کرد که : من مردی حداد بودم(1) آهن پار ها فراهم آوردم و آلات صنایع خویش بر گرفتم و با سپاه ابن سعد بکربلا بیرون شدم. چون لشکریان در کنار علقمی ، خیمه ها بر افراختند، من باصلاح سلاح ابطال(2) و تقویم تیغ و سنان واو تا دخیام و مرابط خبل پرداختم(3) و بدستمزد مالی فره بدست کردم ، پس حسین برسید و جنک در پیوست ، پس از شهادت آن حضرت با سپاه اشقیا و رؤس شهدا و جماعت اسرا بکوفه آمدم.

روزی چند برنگذشت که شبی در خواب دیدم که قیامت برپای شد و مردمان چون جراد(4) پراکنده ، سر گشته و پریشان بودند و از شدت عطش زبانها تا بسينه آویخته داشتند و من از همگان خویشتن را تشنه تر می پنداشتم . زمین چون دریای قیر مینمود که در زیر آتش افروخته داشت و پندار میکردم که هر دو پای قلع جلد قدم کرد(5) و مغز من در غلیان بود ، سوگند با خدای که اگر مرا مختار

ص: 385


1- حداد: آهنگر
2- اصلاح : درست کردن . سلاح ( بکسر سین) اسباب جنگ. ابطال : دلاوران
3- تقویم : راست کردن . اوتاد : ميخها. مرابط ، جمع مربط : چیز یکه اسب را بدان بندند
4- جراد : ملخ
5- پوست کف هر دو پایم ریخت

میکردند که گوشت بدن مرا قطعة بعد قطعة باز کنند، آنگاه شربتی آب بچشانند، آنرا اختیار میکردم

در اینوقت مردی آشکار شد که شعشعه جمالش موقف را فرو گرفت و او بر اسبی سوار بود و چند هزار نبی و وصی و صديق و شهید و صالح در رکاب مبارکش بودند و او بسرعت صبا و سما در گذشت(1) و پس از ساعتی سواری دیگر با دید آمد، با دیداری چون بدر تمام(2) و چندین هزار کس در رکاب او بودند که اوامر و نواهی او را بر ذمت خویش فريضه میشمردند(3)چنان شزرا نگران جماعت گشت که اقشعرار(4)در اجسام و رعده در اندام افتاد . من قرین افسوس واسف گشتم (5) تا چرا از نخستین از این خوف و خشیت مسئلت نکردم.

این وقت بر رکاب ایستاده شده فرمان کرد که : مأخوذ دارید اورا ، مردی بازوی مرا بگرفت ، چنان نمود که با کلبتين (6) آهن که از آتش تافته باشند، بازوی مرا فشار داد ، مسئلت کردم: با من کار بمدارات کند، بر شدت بیفزود، گفتم: سوگند میدهم تورا بدان کسی که تو را بر من گماشت ، چه کس باشی؟ گفت : فریشته خداوند جبار ، گفتم : او چه کس باشد و گفت : علی کرار ، گفتم : آن کیست که در گذشت؟ گفت : محمد مختار ، گفتم آنان کیانند که در گرد اویند؟ گفت : پیغمبران و صديقان و شهیدان و صالحان و مؤمنان ، گفتم : مرا جرم و جریرتی نیست ، گفت : حال تو بدان منوال است که این جماعت راست نيک نظر کردم ، عمر بن سعد را دیدم که زنجير از آهن در گردن داشت و آتش از دو گوش و دو چشم او بر میدهید و زبانه میزد با قومی که هیچک را نمیشناختم و همگان مغلل بقید و گروهی مانند من مقهور ببازو بودند.

ص: 386


1- صبا : بادی که از طرف مشرق میوزد و مقصود از سما در اینجا ابر است
2- بدر تمام : ماه شب چهارده
3- بر عهده خود واجب میدانستند
4- اقشعرار: لرزه
5- افسوس واسف : اندوه برامر محجوبیکه فوت شده است.
6- کلبتين : انبر

اینوقت رسول خدای را برابر کرسی بلندی نگریستم که چون مروارید غلطان مینمود(1) و دو شیخ نیکو روی بر يمين او بود ، فریشته گفت: یکی نوح و آن دیگر ابراهیم است . رسول خدای فرمود: یا علی ! چه صنعت کردی؟ عرض کرد : یک تن از قاتلان حسین را بجای نگذاشتم . من شکر کردم که در شمار قاتلان نیستم و با خویش آمدم . رسول خدا آن جماعت را پیش طلبید و سخت بگریست و اهل موقف بگریستند و از آن جماعت پرسش کرد که : در طف چه کردید با فرزند من حسین؟ یکی گفت : من آب بروی او بستم ، دیگری گفت : من او را کشتم ، و آن دیگر گفت : من اسب بر بدن او راندم ، و مردی دیگر گفت : من فرزند علیل او را بیازردم ، رسول خدا صیحه ای زد و فرمود:

وَا وَلَدَاهُ ! وَا قُلْتُ ناصراه ! وَا حسیناه ! وَا علياه ! هَكَذَا جَرَى عَلَيْكُمْ بَعْدِي أَهْلِ بَيْتِي . أَنْظُرُ يَا أَخِي نُوحٍ!

ببين با فرزندان من بعد از من چه پیش داشتند؟ و چنان بگریستند که تزلزل و ارتجاج(2) در محشر افتاد، آنگاه فرمان کرد: تا زبانیه(3) جهنم همگان را یکی پس از دیگری بدوزخ افکند.

آنگاه مردی راپیش خواست و گفت : در طف چه کردی ؟ گفت :گناهی نکردم فرمود: مگر نجار نبودی؟ عرض کرد: ای مولای من بودم و عمود خیمه حصين بن نمير را که از باد شکسته بود ، اصلاح نمودم، فرمود:

کثرت السَّوَادُ عَلَى وُلْدِي ، خُذُوهُ إِلَى النَّارِ .

سواد لشکر را افزون کردی بر فرزند من، او را بآتش در اندازید ، فریاد برخاست که :

ص: 387


1- مقصود اینست که : صورتش مانند مروارید میدرخشید .
2- ارتجاج : لرزش
3- زبانیه: فرشتگانی که گنهکارانرا بدوزخ اندازند

«لَا حُكْمَ إلأ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ وَصِيِّهِ»

حداد گفت : چون او را بجهنم افکندند، يقين بر هلاک خویش کردم، پس ماند مرا پیش خواست و باز پرس کرد ، من قصه خویش بگفتم ، فرمود : مرا بکشند بسوی جهنم ، من از هول از خواب انگیخته شدم و از این قصه اندازها بر گرفتم(1) و با همه کس بگفتم. آنگاه زبان حداد از کار شد و يک نيمه تنش مردار گشت، دوستانش برق از وی بیزار شدند وروی برتافتند، با فقر و فاقت بدار البوار شتافت «لعنة الله عليه»

مشاوره مردی در نکاح زنی با حسین علیه السلام

وهمچنان در کتاب خرایج و جرايح مسطور است که : مردی بر حسین علیه السلام در آمد و عرض کرد که : از برای استشاره (2) بدین حضرت آمده ام و همی خواهم فلان زن را تزویج کنم ، و این مرد صاحب ثروت و آن زن نیز مالی فره داشت ، آن حضرت فرمود : تزويج او را پسنده نمیدارم. آن مرد بی فرمانی کرد و آن زن را کابین بست.

روز کاری دراز برنگذشت که ببلای فقر و فاقت مبتلا آمد. حسین علیه السلام فرمود : چرا بیفرمانی کردی ؟ اکنون او را رها کن و فلانه زن را بحباله نکاح در آور تا خداوندت بهتر از او عطا کرده باشد . چون پذیرای فرمان شد، هنوز سال سپری نشد ، که خداوند (3) دختر و پسر و صاحب سیم و زر گشت. و زن تازه را عظیم دوست همیداشت .

خشک شدن دست مردی

و دیگر در مدينة المعاجز از راوندی روایت میکند که: در طی طریقی مردی از در غلظت و فضاحت(4) دست برآورد که بر روی حسین علیه السلام لطمه زند ، دستش از کار شد، از در ضراعت خواستار شد که خدای را بخواند و او را از این بلا برهاند، آن حضرت دعا کرد و دستش را بحال نخستین باز آورد.

ص: 388


1- یعنی اندازه عذاب دوزخ و انتقام الهی را دانستم .
2- استشاره : مشورت کردن ، کس نمودن .
3- خداوند : صاحب
4- غلظت : تندی و ترشروئی ، فضاحت : رسوائی .

آشکار شدن حسین بعد از شهادت برابی جعفر

و دیگر راوندی از ابی جعفر علیه السلام حدیث میکند که فرمود: يک روز با پدرم علی بن الحسین بیرون شدیم . چون بصحرا رسیدیم ، شیخی با دید آمد و پدرم در نزد او نزول نمود و همی شنیدم که میفرماید : جعلت فداک و با یکدیگر حدیث میکردند. بعد از زمانی یکدیگر را وداع گفتند و شیخ بر خاست و طریق خویش پیش داشت

پدرم بجانب او نگران بود تا ناپدید گشت . عرض کردم: این شیخ چه کسی بود که در مسائل خود او را چندین تعظیم مینهادی و مکرم میداشتی ؟ فرمود : ای پسرک من! او جد تو حسین بن على عليهما السلام بود .

قصة حبابه والبيه

و دیگر در کتاب رجال کشی سند بصالح بن میثم پیوسته میشود میگوید:من باتفاق عباية الاسدی بر حبابه و البيه در آمدیم . عبایه گفت : ای حبابه؛ اینک برادر زاده تو صالح بن میثم است. گفت سوگند با خدای حقا برادرزاده منست اکنون بحدیثی از حسین بن علی علیهما السلام شما را آگهی خواهم داد .

همانا در میان دو چشم من برصی بادید آمد، روزي چند در سرای خود معتکف شدم . و بزیارت حسین علیه السلام نشتافتم. آنگاه یکروز بر آنحضرت در آمدم و سلام دادم و جواب گرفتم مرا ترحيب فرمود:

ثُمَّ قَالَ : مَا أَبْطَأَ بِكَ عَنِ زِيَارَتِنَا وَ التَّسْلِيمُ عَلَيْنَا يَا حَبَابَةُ؟

فرمود: ای حبابه! ترا چه افتاد که از زیارت ما توانی وتراخی(1)میجوئی ؟ عرض کردم: مرا باز نداشت از حضرت تو، جز این علت، و برقعٍ(2) خویش را از روی برص بیکسوی کشیدم، آن حضرت دست مبارک را بر فراز برص بگذاشت و خدای را بخواند، در زمان آن مرض از چهره من مرتفع گشت.

ص: 389


1- تراخي ؛ بتاخیر انداختن ، ضد فوریت
2- برفع : نقاب چهره

ثُمَّ قَالَ : يَا حَبَابَةُ ، إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدُ عَلَى مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ غَيْرُنَا وَ غَيْرُ شِيعَتِنَا ، وَ مَنْ سِوَاهُمْ بِرَاءُ

فرمود: ای حبابه هیچکس در این امت بر ملت ابراهیم نیست، غير ازما وشيعۀ ما، دیگر مردم بر طریق ضلالت اند.

و در کتاب دعوات راوندی و کتاب بصائر الدرجات نیز این حدیت بابیش و کمی مسطور است.

رهائی دست مردی از دست زنی

و دیگر در تهذیب سند بابی عبدالله علیه السلام منتهی میشود، میفرماید: زنی خانه کعبه را طواف میداد و مردی در قفای او بود. ناگاه دست آن زن از حجاب بیرون شد و آن مرد را چنان بفريفت و دل بشیفت که بيخودانه پیش شد و دست بر ذراع زن نهاد، خداوند چنان دست او را برذراع زن بچفسانید که رهائی محال افتاد و طواف نتوانستند داد.

مردم انجمن شدند و امير شهر را آگهی فرستادند، وی کس بفقهاء فرستاد، تا چه حکومت کند؟ گفتند: دست مردرا قطع کن که ارتکاب جرم و جریرتی عظیم نمود. گفت: از فرزندان رسول خدا، حسین بن على دراین شهر است، فقهاء گفتند : پذیرای فرمان او میباید بود، لاجرم حاکم شبانگاه آنحضرت را دعوت نمود و آنزن ومرد را حاضر ساخت و عرض کرد: تاچه فرمایی در کیفر ایشان حسین علیه السلام روی بجانب قبله آورد و دست برداشت و خداي رابخواند، تاگاهی که دست مرد از ذراع زن رها شد. حاکم عرض کرد او را بدین جریرت عقوبت کنم؟ فرمود: دست باز دار تا براه خود رود.

شهادت کودکی زنای مادرش را

و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب، صفوان بن مهران از صادق آل محمد روایت میکند که فرمود: در زمان حسین علیه السلام دو مرد بر سر زنی و پسری مخاصمت داشتند.

ص: 390

حسین علیه السلام بر ایشان عبور داد و فرمود: این خصومت چیست؟ یکی گفت این زن در حباله نکاح من است و آن دیگر گفت: این پسر فرزند من باشد مدعی نخستین را نشستن فرمود، و آنزن را گفت از آن پیش که خداوند پرده ترا چاک زنده سخن از در صدق بگوی. عرض کرد: این مرد شوی من است و این ولد از او است، آنحضرت،روی با آن طفل رضيع آورد.

فَقَالَ : يَا غُلَامُ ! مَا تَقُولُ هَذِهِ ؟ أَنْطَقَ باذن اللَّهُ تَعَالَى .

فرمود، ای کودک: این زن چه می گوید؟ بازگوی باذن خدای عرض کرد:من فرزند هيچيک از این دو مرد نیستم پدر من مردی شبان است از فلان قبیله، حسین علیه السلام حکم برجم آنزد فرمود و از آن پس هیچکس از آن کودک سخن نشنید.

شفای تب عبدالله بن شداد

و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب از زرارة بن اعین روایت می شود، می گوید صادق آل محمد علیه السلام مرا حديث کرد که: عبدالله بن شداد بن الهادی احبشی مریض شد و تبی سخت پر تاب (1) آورد حسین بن علي عليهما السلام ، چون این بدانست، به عیادت او شتافت. گاهی که از باب خانه او بدرون رفت. تب از تن عبدالله بیرون شده عرض کرد: شاد و شاکرم از آنمنزلت و مکانت که خداوند شمار اعطا فرمود،هماناتب از شما گریز انست.

فَقَالَ لَهُ الحسین : وَ اللَّهِ مَا خَلَقَ اللَّهُ شَيْئاً إِلَّا وَ قَدْ أَمَرَهُ بِالطَّاعَةِ لَنَا .

فرمود، سوگند با خدای، که خداوند هیچ چیز را نیافرید، جز اینکه امر کرد اورا بطاعت ما عبدالله عرض کرد : در این هنگام صوتی شنیدم و کس را ندیدم که همی گوید: لبيک

ص: 391


1- تاب : حرارت و گرمی

زنده کردن زن مرده را

و دیگر در خرایج و جرایح ابو خالد الکابلی از یحیی بن ام الطویل حدیث می کند میگوید:حاضر حضرت حسین علیه السلام بودم، ناگاه جوانی در آمد و سخت میگریست آنحضرت فرمود: این گریه چیست؟ عرض کرد: مادر من در این ساعت وفات کرد و مجال وصیت نیافت و او را مالی فره و ثروتی فراوان است. و از این پیش مرا امر کرده است که در کار او داخل نشوم تا ترا آگهی ندهم، آنحضرت فرمود: بر خیزید. بر خاستیم و در خدمت او برفتیم و بخانه آنزن که بمرده بود و محفوف زبر پوش بود ، مشرف شدیم. حسین علیه السلام دست برداشت و خدای را بخواند تاجان بجسد مرده باز آمد، پس کلمه بگفت و برخاست و بنشست. ناگاه چشمش بر حسین علیه السلام افتاد.

فَقَالَتْ : ادْخُلِ الْبَيْتِ يَا مَوْلَايَ ! وَ مُرْنِي بِأَمْرِكَ ، فَدَخَلَ وَ جَلَسَ عَلَى مخدة ، قَالَ لَهَا : وَصِيُّ يَرْحَمُكَ اللَّهُ .

عرض کرد: ای سید و مولای من! بسرای من در آی و مرا فرمان کن بهر چه خواهی لاجرم آنحضرت در آمد و بنشست و فرمود: خداوند ترا رحمت کناد. وصیت خویش را بگذار. عرض کرد: یابن رسول الله، مرا فلان مبلغ مال در فلان مکانست، ثلث آن را خاص تو نهادم تا بهر صنعت میخواهی بکار بری و دو ثلث دیگر خاص این فرزند منست، بشرط آنکه در شمار دوستان تو باشد و اگر نه با او مگذار و او را بهره مند.

فَلَا حَقَّ لِلْمُخَالِفِينَ فِي أَمْوَالِ الْمُؤْمِنِينَ

آنگاه مسئلت نمود که آنحضرت نماز بر وی بگذارد و متولی امر او باشد(1) این بگفت و بمرد بدانسان که بود.

ص: 392


1- امور کفن و دفن او را انجام دهد

نمودار کردن رسول خدای را بر اصبغ بن نباته

ودیگر در مناقب ابن شهر آشوب از اصبغ بن نباته مرویست میگوید: در کوفه حاضر حضرت حسین علیه السلام شدم و عرض کردم: ای سید من از تو سؤال خواهم کرداز اسرار الهی چیزی که بدان ایمان دارم و تو بدان شادمانی فرمود: اى اصبغ همی : خواهی مخاطبة رسول خدای را در مسجد قبا باابی دون(1) نظاره کنی. و جز این اراده نکرده بودم، فرمود: برخیز، برخاستم و از آن پیش که چشم بر هم زنم، خویش را در مسجد قبا دیدم، پس بر روی من تبسمی فرمود.

فَقَالَ : يَا أَصْبَغُ ! إِنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ داؤد ، أُعْطِيَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرُ وَ رَواحُها شَهْرُ وَ أَنَا قَدْ أُعْطِيتَ أَكْثَرَ مِمَّا أُعْطِيَ سلیمان.

فرمود: اى اصبغ همانا سلیمان بن داود فرمانگذار باد بود، بامداد میکرد یکماهه راه را، و شام میکرد یکماهه راه را، و آنچه خدای بامن عطا کرده، افزونست از آنچه سلیمان را عطا فرمود. عرض کردم. یابن رسول الله! سوگند با خدای سخن به راستی کردی.

فَقَالَ : نَحْنُ الَّذِينَ عِنْدَنَا عِلْمُ الْكِتَابِ وَ بَيَانَ مَا فِيهِ وَ لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ مَا عِنْدَنَا ، لِأَنَّا أَهْلِ سَرَّ اللَّهَ ، فَتَبَسَّمَ فِي وَجْهِي ، ثُمَّ قَالَ : نَحْنُ آلُ اللَّهِ وَ وَرِثَهُ رَسُولَهُ ، فَقُلْتُ : الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى ذَلِكَ .

آنگاه فرمود: مائیم کسانی که در نزد ماست علم کتاب و بیان آنچه در کتاب خداست و بیرون مادر نزد هیچ آفریده ای نیست، زیرا مائیم اهل سر خداوند پس بر روی من تبسمی فرمود و گفت: مائيم آل الله و ورثه رسول الله. من بشکرانه خدای را سپاس گفتم.

ص: 393


1- دون : خسیس و پست و شیعیان گفته اند مراد از ابی درن، ابو بکر است

ثُمَّ قَالَ لِي : ادْخُلْ ، فَدَخَلْتُ ، فَإِذَا أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ محتبیا فِي ألمحراب بِرِدَائِهِ ، فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا بِأَمِيرِ الؤمنين قَابِضاً عَلَى تلابيب الأعسر ، فَرَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ یعض عَلَى الْأَنَامِلِ وَ هُوَ يَقُولُ : بِئْسَ الْخَلَفُ خلفتني أَنْتَ وَ أَصْحَابِكَ ، عَلَيْكُمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَتِي .

اصبغ بن نباته می گوید: اینوقت حسین علیه السلام مرا فرمود: داخل شو، داخل مسجد قبا شدم و رسول خدای را دیدم که ردای خویش رادربر کرده، اندر محراب جای دارد و امير المؤمنین علی را نگریستم که گریبان عمر بن الخطاب را سخت گرفته و رسول خدای انامل(1) خویش را بادندان می گزد و ابوبکر را مخاطب داشته می فرماید: چه بد خلیفه که تو بوده ای و چه بد خليفتی که تو و اصحاب تو بجاي من نهاده اید! لعنت خداوند و لعنت من بر شما باد.

استسقای حسین در زمان علی علیهماالسلام

و دیگر در عيون المعجزات سند بصادق آل محمد منتهی میشود میفرماید: مردم کوفه بنزد امیر المؤمنين علی علیه السلام آمدند و از امسالک سحاب و قلت آب شکایت آوردند و طلب استسقا(2)کردند، آنحضرت حسین علیه السلام را فرمود: برخیز و از بهر ایشان استسقا کن. سیدالشهداء بر خاست و خدای را سپاس گفت و رسول را درود فرستاد.

قَالَ : أُلْهِمَ : مُعْطِيَ الخیرات ، وَ مُنْزِلَ الْبَرَكَاتِ ، أَرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْنَا مِدْراراً ، وَ اسْقِنَا مِغْزَاراً وَاسِعاً غدفا مُجَلْجِلًا سَحّاً سفوحا فِجاجاً

ص: 394


1- انامل : سرانگشتان
2- استسقا : طلب کردن باران از خداوند

تَنْعَشُ بِهِ الضَّعِيفَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُحْيِي بِهِ الْمَيْتَ مِنْ بِلَادِكَ ، آمِينَ یارب الْعَالَمِينَ .

عرض کرد ای پروردگار من! ای معطی خیرات و منزل برکات بسوی ما فرست سحابی بارنده و سقایت کن ما را به ابری بزرک مطر و غرنده، تا باران از فراز بارد و بریزاند و ضعفای عباد را نیکوحال گرداند و مردگان بلاد را برانگیزاند(1)ای بزرک پروردگار! مسئلت ما را با اجابت مقرون دار

چون سخن بدینجا آورد، در زمان سحابی متراکم گشت(2) و بارانی بشدت باریدن گرفت ، چنانکه اینوقت مردی اعرابی از نواحی کوفه در رسید.

فَقَالَ : تَرَكَتِ الْأَوْدِيَةِ وَ الْآكَامِ يَمُوجُ بَعْضَهَا فِي بَعْضٍ .

گفت: پست و بلند زمین را در سپردم وأمواج آب باران را دیدم که کوس با یکدیگر همی زد.

پایان جزء سوم احوالات سیدالشهداء عليه السلام

ص: 395


1- مقصود از مرد گان بلاد ، زمینهای خشک و بی گیاه است
2- متراکم : روی هم جمع شده

فهرست مندرجات

صفحه عنوان

2- سرگذشت اسب سید الشهداء (علیه السلام)

6- صبحه و ناله جبر ئیل

8- ربایندگان لباس وسلاح حسین (علیه السلام)

9- اسب راندن بر بدن حسین (علیه السلام)

10- دزدان گرسنه کوفه در خیام اهلبيت

15- دیدن طرماح پیغمبر صلی الله عليه وآله را در قتلگاه

16- خواب دیدن ابن عباس در روز عاشورا

17- ذکر شمار شهدای یوم طف

17- ارسال روس شهداء بجانب کوفه

26- تقسيم سرها بر بزرگان سپاه

27- آتش زدن خیمه ها

28- ندبه و زاری حضرت زینب

30- سوار کردن اهلبيت بجانب کوفه

31- دلداری حضرت زینب بزين العابدين

33- حدیث حضرت صادق علیه السلام در گريه بر سید الشهداء (علیه السلام)

34- دفن شهدای بنی هاشم

35- ورود اهلبيت بکوفه

36- گفتگوی سهل با پیر مرد کوفی

38- خطبه زینب علیها السلام

42- خطبه فاطمه صغرى عليها السلام

49- خطبه حضرت سجاد علیه السلام

52- حديث مسلم جصاص

54- حمل سر ها و شکستن سر حضرت زینب

56- ورود اهل بيت بمجلس ابن زیاد

60-گفتگوی حضرت زینب با ابن زیاد

63-کلمات ام کلثوم و حضرت سجاد علیهما السلام

صفحه عنوان

65- خطبة ابن زیاد و قصة عبد الله بن عفیف

70- اشعر عبد الله بن عفيف

72- خشم ابن زیاد بر جندبن عبدالله

73- گردانیدن سر مبارک را در بازارها

75- طلب کردن ابن زیاد مکتوب خود را از ابن سعد

76- مرثية عبد الله بن در بر حسین (علیه السلام)

78- انتشار شهادت سید الشهداء در بلاد

79- مکتوب ابن زباد بیزید زیارت ناحيه

80- آگهی ابن سعید از شهادت حسین علیه السلام

81- خطبة ابن سعید در مدینه آتش زدن خيمه ها

82- آگهی عبدالله جعفر از شهادت حسین علیه السلام

83- آگهی ام لقمان از شهادت حسین علیه السلام

84- شعر هاتف در مدينه

85- خبر غراب بفاطمه در مدینه

86- حدیث کسا بروایت ام سلمه

87- کلمات حسن بصری در شهادت حسین (علیه السلام)

88- کلمات ربیع بن خثيم و اسماء

89- کلمات مروان بن حکم

90- خطبة ابن زبير

92- مکتوب یزید با بن عباس

94- پاسخ ابن عباس بيزيد

98- فرستادن ابن زیاد سر های مبارک را بشام

100-رسیدن اهلبیت روز اربعین بکربلا

101- ورود اهلبيت بقادسیه

102- ورود اهلبيت بموصل

103- » بتکريت

ص: 396

صفحه عنوان

104- ورود اهلبيت بوادي نخله

105-» بموصل روایت ابی مخنف

106-» بدعوات

107-» بقنسرین

108-» بشیرز

109-» بسیبور

110-» بحمص

111-» ببعلبک

113-» بدیر راهب

116-» بحران

117-» بشام

119-» قصه سها ساعدی

121- مژده مرد شامی بیزید

122- کلام سر مبارک ومرثيه هاتف

123- شماتت ابن طلحه و پاسخ حضرت سجاد (علیه السلام)

124- بالیدن شمر و پاسخ ام کلثوم

125-مژده زحر بن قيس بيزيد

128- اشعار کفر آمیز یزید

130- سخنان یزيد در باره حسین (علیه السلام)

132- حدیث حضرت رضا (علیه السلام) در لعن یزید

133- اهل بیت در مجلس یزید ملعون

136- اشعار کفر آمیز یزید

138-اشعار ابن زبعری

140- اعتراض ابو برزه بر یزید

141- طلب کردن شامی فاطمه را بکنیزی

143- خطبه حضرت زینب علیها السلام

151-سرزنش عالم یهودی یزید را

152- مصارعت حسنين عليهما السلام

155- اهلبیت در خرابه شام

156-گفتگوی یزید با اهلبیت

157- فرمان یزید به قتل حضرت سجاد(علیه السلام)

158- آمدن اهلبيت بحرمسرای یزید

159-پرخاش هند بيزيد

صفحه فهرست

160- کلمات سید سجاد در جواب منهال

161- فرمان يزيد بخطیب در دشنام اهلبیت

162- خطبه حضرت سجاد (علیه السلام)

167- سرزنش جهود يزيد را

168- ذکرسکینه خواب خود را برای یزید

171- خواب ديدن هند زن يزید

172- طلب کردن یزید اهلبیت را

173- روانه کردن یزید اهل بیت را بمدينه

174- برائت جستن یزید از قتل حسین (علیه السلام)

176- ورود اهلبیت دیگر باره بکربلا

177- استقبال کردن محمد بن حنفیه اهل بیت را -

179- اشعار ام کلثوم

182- خبر بردن بشیر برای اهل مدینه

183- بپا خاستن قیامت در مدینه

185-خطبه سید در سجاد علیه السلام

188- ورود اهلبيت بمسجد رسول الله

189- گریه سید سجاد بر حسین علیه السلام

191-اختلاف اخبار راجع بمدفن سر مطهر حسین علیه السلام (علیه السلام)

194-تحویل سر مبارک حسین بقاهره

196- شرح حال ملک افضل

197-گزارش مشهد سر مبارک در مصر

200- گريه آسمان بر حسین (علیه السلام)

201- یافت شدن خون در زير سنگهای بیت المقدس

202-حدیث میثم راجع بروز عاشورا

203-خبر على از شهادت حسین (علیه السلام)

204- گریه آسمان و زمین برجسن (علیه السلام)

219-گریه موجودات بر حسین (علیه السلام)

221- گریه زمین بر حسین (علیه السلام)

224-گریستن فرشتگان بر حسین (علیه السلام)

226- ملازمت ملائکه بر قبر حسین (علیه السلام)

227-دیدن پیغمبر صورت علی را در آسمان پنجم

228-گریستن ملائکه بر حسین (علیه السلام)

ص: 397

صفحه عنوان

234- خطاب بکشندگان حسین از جانب عرش

235- ورود هفتاد هزار ملک برحسین

236- امر بسکوت هنگام زیارت حسین(علیه السلام

239- گریستن جن برحضرت حسین (علیه السلام)

240- گریستن وحوش بر حسین (علیه السلام)

246- گریستن مرغان بر حسین (علیه السلام)

248-ملاقات فاطمه صغری غراب را در مدينه

249- لعن کبوتر راعبي بر قتله حسین خرابه نشینی جغد

251- خبر دادن مرغ خون آلود شهادت حسین را

253- شفا یافتن دختر جهود

254-احوال اشجار و نباتات در قتل حسین (علیه السلام)

258-تأثير شهادت حسین علیه السلام در بحار و اشجار

260- قصه مرد اسدی با جسد شهداء

263- مصیبت حسین (علیه السلام) اعظم

266-رد کسانی که پندارند حسین (علیه السلام)شهید نشد

271-علت دفع نکردن خداوند ظالمان را از او اباء

273- ابتلای اولياء بواسطه گناه نیست

274-تفسير ( و ما اصابکم من مصيبة )

275-چرا خداوند دشمنش را بر حسین عليه السلام مسلط کرد

278- ثواب گریستن در مصیبت حسین (علیه السلام)

279-آمرزش گریه کننده بر حسین علیه السلام

280- ثواب هم وغم بر مظلومیت حسین(علیه السلام)

282-حدیث مسمع در زیارت حسین (علیه السلام)

صفحه عنوان

287- ثواب گریه بر آل محمد

289-ثواب گریستن بر حسین (علیه السلام)

293-احادیث انا قتیل العبرة

295-احادیث یوم عاشورا

298-صوم اول ماه محرم

299- ترک حوائج در روز عاشوراء

300- صوم روز عاشورا

305- معالی و منزلت شهدای کربلا

311- فضیلت زیارت حسین (علیه السلام)

333-تحديد حائر حسینی

334- فضیلت زیارت روز عرفه و عیدین

339- فضیلت زیارت رجب وشعبان ، و رمضان

344- ثواب خرج کردن مال در راه زیارت

345- وجوب زیارت حسین (علیه السلام)

347-فضيلت زمین کربلا

351-فضیلت تربت حسین (علیه السلام)

357- ستم سلاطین بر قبر حسین (علیه السلام)

362-ستم متوکل نسبت بقبر حسین (علیه السلام)

374- معجزات حسین (علیه السلام)

375- مدهوشی مردی از فضائل حسین (علیه السلام)

376- امتحان اعرابی علم آن حضرت را

377-کیفر یافتن قاتلین آن حضرت

378-کور شدن دو مرد

379-سوختن مردی از فتیله چراغ

380- مردی که علی (علیه السلام) اورا قطران داد

381-آتش گرفتن مردی از فتبله چراغ

383-خبر مردی که یکتن از شهدا را سر برداشت

384- کیفر مردی که سر حسین (علیه السلام) را در مخلاة گذاشت

385-مردیکه قیامترا در خواب دید

388- خشک شدن دست مردی

389-قصة حبا به والبيه

390-رهائی دست مردی از دست زنی

ص: 398

جلد 4

مشخصات کتاب

جز چهارم

از جلد ششم

ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام

تالیف :مورخ شهیر دانشمند لسان الملک میرزا محمد تقی سپهر طاب ثراه

با تصحیح کامل ، ترجمه بعضی اشعار ولغات و مزایای دیگر ، تحت نظر عده ای

از فضلا و دانشمندان تهیه شده

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

جزء چهارم : بقیه معجزات حضرت دوار الشهداء علیه السلام

نفرین حسين (علیه السلام) بر ابن جويره

و دیگر در عيون المعجزات عطاء بن سایب از برادرش حدیث میکند که: روز شهادت حسين علیه السلام، در کربالا حاضر بودم، عبدالله بن جويره از لشکر عمر بن سعد بیرون شد و پیش تاخت

فقَالَ: يَا حُسَيْنُ! أَبْشِرْ بِالنَّارِ.

و این وقتی بود که سید الشهداء اطراف لشکر گاه خود را خندقی کرده بود و آتشی افروخته بشرحی که از این پیش مسطور گشت(1)

فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : کَلاَّ إِنِّی أَقْدَمُ عَلَی رَبٍّ غَفُورٍ وَ شَفِیعٍ مُطَاعٍ وَ أَنَا مِنْ خَیْرٍ إِلَی خَیْرٍ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا عبد الله ِبْنُ جُوَیْرَهَ

فرمود: حاشا و کلا(2) که من بسوی آتش روم ، بنزد پروردگار آمرزنده وشفيع مطاع(3) ميروم و از خیر بسوی خیر کوچ میدهم ، تو کیستی؟ گفت: من عبدالله بن جویره . آنحضرت دست بر داشت .

فَقالَ : اَللَّهُمَّ جُرَّهُ إِلَی اَلنَّارِ .

گفت: ای پروردگار من! بکشان او را بسوی دوزخ. ابن جويره در خشم شد و بجانب آنحضرت حمله افکنده اسب بر جهاند، اسب او آغاز حرونی(4) کرد و او را از

ص: 2


1- ص 226 جزء دوم
2- این دو کلمه در مقام انکار بکار میرود، یعنی نه ، چنين نيست
3- مطاع : فرمان برده شده
4- حرونی : چموشی ، سرکشی

پشت در انداخت ، چنانکه یکپایش در حلقه ركاب علاقه گشت(1) و اسب شموس دویدن گرفت و سرو مغز او را بر حجر و شجر همی زد ، چند که قدم او وساق او و ران او پاره پارگشت ، جانش بآتش دوزخ شتاب گرفت و هنوز يك نيمه تنش علاقة ركاب بود .

خشك شدن دست مردی که قصد حسین (علیه السلام) کرد

و دیگر درخرایج و جرايح مسطور است که : حسن و حسین علیهما السلام در کنار نخل عجوة(2) آمدند و از برای قضای حاجت بزمين پستی فرود شدند . خداوند تبارك و تعالی در میان ایشان دیواری برانگیخت و پس از قضای حاجت، در کنار چشمه آبی که در آنجا بود ، وضو بساختندو طریق مراجعت گرفتند. در عرض راه مردی فظی غلیظی(3) با ایشان دچار شد و گفت : بیم نکردید از خصم خویش؟ از کجا میرسید ؟ صورت حال باز گفتند ، پس قصد کرد که ایشان را آسیبی رساند ناگاه صوتی گوشزد ایشان شد

یَقُولُ: یَا شَیْطَانُ أَ تُرِیدُ أَنْ تُوِذیَ ابْنَیْ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ عَلِمْتَ بِالْأَمْسِ مَا فَعَلْتُ وَ نَاوَیْتَ أُمَّهُمَا وَ أَحْدَثْتَ فِی دِینِ اللَّهِ وَ سَلَکْتَ عَنِ الطَّرِیقِ؟

گفت : ای شیطان؛ آیا اراده کرده باشی که پسرهای مصطفی را آسيبي رسانی؟؟ میدانی که دی چه صنعت کردی ؟ وچه خصومت با مادر ایشان افکندی و در دین خدا ثلمه(4) انداختی و از طريق حق بگشتی؟! حسين علیه السلام با او آغاز غلظت فرمود و او دست بر افراشت تا بر روی حسين عليه السلام لطمه زند ، دستش از کار شد و همچنان افراشته(5) بماند . دست دیگر را بر آورد ، نیز بر جای سرد گشت .

اینوقت آغاز زاری وضراعت(6) نهاد و عرض کرد: خدای را بخوان تا دستهای مرا از این بند و بالا رهائی دهد.

ص: 3


1- آویزان شد
2- عجوة (چو تمرة) : خرمائی است نیکو در مدينه
3- فظ ، غليظ : تند خوی ، خشن
4- ثلمه ( بضم اول) : شكاف ، شکستگی
5- افراشته : بلند
6- ضراعت : درخواست بازاری و التماس

فَقَالَ الْحُسَیْنُ اللَّهُمَّ أَطْلِقْهُ وَ اجْعَلْ لَهُ فِی هَذَا عِبْرَهً وَ اجْعَلْ ذَلِکَ عَلَیْهِ حُجَّهً

عرض کرد : ای پروردگار من! دست او را نیرومندکن بدانسان که بود و این بلا را از بهر او عبرتی روشن و حجتی ممتحن فرما(1) پس خداوند دست های او را مستوى بداشت(2) و او از پیش روی حسنین روان شد و همگان بحضرت علی علیه السلام آمدند. آن مرد بیرون ادب عرض کرد: ایشانرا پنهانی بکجا گسیل داشتی ؟ فرمود : از بهر قضای حاجت بیرون شدند. مردی از آن اعادی ردای(3) امیرالمؤمنین را بگرفت و بکشید چنانکه چاك زد ، بر حسين علیه السلام دشوار آمد

فَقَال : لَا أَخْرَجَکَ اللَّهُ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی تُبْتَلَی بِالدِّیَاثَهِ فِی أَهْلِکَ وَ وُلْدِکَ .

فرمود: خداوند تو را از دنیا بیرون نبرد تا دیاثتی(4) که در نهاد تو است ، در حق اهل و اولادت آشکار. نفرماید . در خبر است که آن مرد از در دیاثت دختر خود را از برای مردی عراقی همی برد. بما رسیده است که اینواقعه روزی چند بعد از سقیفه بنی ساعده بود.

بالجمله، حسنين عليهما السلام بسرای خویش باز شدند و حسین از برای حسن حديث کرد

سَمِعْتُ جَدِّی یَقُولُ : انَّمَا مَثَلُکُمَا مَثَلُ یُونُسَ إِذْ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ وَ أَلْقَاهُ بِظَهْرِ الْأَرْضِ وَ أَنْبَتَ عَلَیْهِ شَجَرَهً مِنْ یَقْطِینٍ وَ أَخْرَجَ

ص: 4


1- عبرت : چیز یکه سبب پند گرفتن باشد. حجت ممتحن : برهان آزموده
2- مستوى : راست یعنی دستهایش بحالت اول برگشت
3- اعادی ، جمع عدو : دشمن . رداء : رو لباسی
4- دیانت : بی غیرتی : قوادی

لَهُ عَیْناً مِنْ تَحْتِهَا فَکَانَ یَأْکُلُ مِنَ الْیَقْطِینِ وَ یَشْرَبُ مِنْ مَاءِ الْعَیْنِ

وَ سَمِعْتُ جَدِّی یَقُولُ : أَمَّا الْعَیْنُ فَلَکُمْ وَ أَمَّا الْیَقْطِینُ فَأَنْتُمْ عَنْهُ أَغْنِیَاءُ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ فِی یُونُسَ : « وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُم الی حین(1) » وَ لَسْنَا نَحْتَاجُ إِلَی اَلْیَقْطِینِ وَ لَکِنْ عَلِمَ اَللَّهُ حَاجَتَنَا إِلَی اَلْعَیْنِ فَأَخْرَجَهَا لَنَا وَ سَنُرْسَلُ إِلَی أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَیَکْفُرُونَ وَ یَتَمَتَّعُونَ إِلَی حِینٍ فَقَالَ اَلْحَسَنُ : قَدْ سَمِعْتُ هَذَا

فرمود: شنیدم از جد خود رسول خدا فرمود : شما همانند یونسید، گاهی که خداوند او را از شکم ماهی بپشت ارض افكند و درخت يقطين(2) از بهر او برویانید و چشمه آب از برای او پدید آورد ، تا از يقطين بخورد و از ماء العين(3) بنوشید . و نیز شنیدم که رسول خدا فرمود : آب خاص شماست ، لكن با کدو حاجت ندارید و خداوند در حق یونس میفرماید : ما اورا فرستادیم بسوی صد هزار کس ، بل افزون(4) و ایشان ایمان آوردند ، لاجرم ایشان را از دنیا بر خوردار کردیم . امروز ما محتاج باكل يقطین نیستیم ، چون خداوند ما را محتاج بآب دید، چشمه آب از بهرما پدید آورد و زود باشد که خداوند ما را بسوی افزون از امت یونس گسیل سازد و ایشان کافر شوند . و نیز از دنیا بر خوردار کردند . حضرت حسن علیه السلام فرمود: من نیز از رسول خدا اینکلمات اصغا نمودم :

بعضی معجزات روز عاشورا

در شرح شافیه و کتب دیگر مسطور است که : گروهی از لشکر عبیدالله بن

ص: 5


1- قرآن کریم (37 -147)
2- يقطين : کدو
3- ماء العين : آب چشمه
4- بل افزون : بلکه زیادتر از صد هزار کس (آیه 147 سوره 37)

زیاد شتری از شاه حسين علیه السلام بغارت بردند و کشتند و پختند ، بمرارت علقم(1) بر آمد و بروایتی شتر حسین را چون بکشتند ، گوشت آن آتش افروخته گشت .

و مردی از اموال منهوبه آن حضرت مقداری زعفران با خود آورد، چون بکوفت تا بکار برد، آتش گشت و زنی از آن زعفران بر خود طلی کرد(2)، مرض برص با دید آورد . و هر شتر که نحر کردند و پختند از قدر و دیکدان آتش بر افروخت و از طيب ورس آنچه بردند ، هر زن که خود را بدان طيب خوشبوی ساخت ، مبروص گشت. وشمر ذي الجوشن مبلغی زر با خود بکوفه آورد تاصايغي از بهر او حلی کند(3)، چون مرد زرگر آن زر را بآتش برد هبا گشت(4) ونابود شد ، چون این خبر بشمر لعین آورد، گفت : در نزدمن این صنعت بباید کرد، لاجرم صايغ در نزد شمر آنذهب را در آتش افکند ، همچنان هما شد و بروایتی نار یا نحاس(5) گشت

اخبار حسین سرداری عمر سعد را

و دیگر محمد بن جریر طبری در کتاب دلائل الامامه از حذيفه روایت میکند گفت : که شنیدم از حسین بن علي عليهما السلام که فرمود: البته فراهم آیند طاغيان بنی امیه بر قتل من وسرهنك ایشان باشد عمر بن سعد . من بحضرت رسول رفتم و گفتم : حسین چنین خبر داد ، فرمود ؛ علم من علم او، و علم او علم منست . و ما میدانیم آنچه واقع میشود از آن پیش که واقع شود .

نور پیشانی حسین (علیه السلام)

فاضل مجلسی میفرماید : که چون حسین علیه السلام در مکانی تاریك نشستی، از فروغ جبین(6) روشن وشعاع نحر مبارکش بدو راه میجستند(7) و رسول

ص: 6


1- مرارت : تلخی . ملقم : حنظل که آنرا هندوانه ابوجہل نامند
2- طلی کردن : مالیدن
3- صایغ : زرگر. حلی : زبورهائیکه از طلا ساخته میشود
4- هبا گشتن : نابود شدن ، از بين رفتن
5- نار : آتش . نحاس مس
6- فروغ جبین : روشنی پیشانی
7- از تابش کردن مبارکش راهرا پیدا میکردند

خدا فراوان آن نحر رجبین را بوسه میزد

در خبر است که یكروز فاطمه از خواب انگیخته شد و نگران گشت که گاهواره حسین جنبش میکند و گوینده ای ذکر خواب میگوید و کس دیدار نیست بحضرت رسول آمد و اينقصه بعرض رسانید، فرمود : آن کس جبرئیل بود .

اخبار حسين (علیه السلام) از مقتل خود

و دیگر در کتاب مدينة المعاجز از محمد بن جریر طبری حدیث میکند و او سند بابو محمد واقدی وزرارة بن صالح میرساند که گفتند : حاضر حضرت امام حسین علیه السلام شدیم سه روز از آن پیش که بجانب عراق بیرون شود، و اورا آگهی دادیم از ضعف مردم کوفه و باز نمودیم که قلوب ایشان با شماست و شمشیر ایشان بر شما . حسین علیه السلام با دست مبارك اشارتی بسوی آسمان فرمود ، پس ابواب آسمان مفتوح گشت و فرشتگان چندانکه جز خدای شمار ایشان را کس نداند ، فرود شدند .

فقالَ علیه السلام: لَولا تَقارُبُ الأَشیاءِ، وَ حُبوطُ الأَجرِ، لَقاتَلتُهُم بِهؤُلاءِ، وَ لکِن أعلَمُ عِلما أنَّ هُناکَ مَصرعَی و هُناکَ مَصارِعُ أصحابی، لا یَنجو مِنهُم إلّا وَلَدی عَلِیٌّ

فرمود : اگر اتفاق توارد اشیاء و تواتر حوادث و ناچیز شدن اجر و ثواب نبود ، دشمنان را با این فریشتگان رزم میزدم وقتال میدادم . لكن مکشوف است برمن که محل نزول من و خوابگاه اصحاب من در آنخاك است ، و جز فرزند من سید سجاد ، هیچیك را از آن مهلکه رهائی نیست .

و دیگر محمد بن جریر طبری سند بابن عباس میرساند، فرمود: هنگام بیرون شدن حسین علیه السلام بسوی عراق ، عرض کردم : يا ابن رسول الله بنزديك من چنان صورت میبندد که بترك اینسفر گوئید

فَقالَ لي : یا بْنَ عَبَّاسِ أَما عَلِمْتَ أن مَصرَعي مِنْ هُناکَ وَ أنَ

ص: 7

مَصَارِعَ أَصْحَابِی هُنَاکَ؟

فرمود : ای پسر عباس ! مگر نمیدانی که مضجع من در آنجاست و وقتلگاه اصحاب من آنجاست ! و نیز ابوجعفر سند بابراهيم بن سعید میرساند، میگوید : با زهير بن القین حاضر خدمت حسین بودیم

فقَالَ : یا زُهَیْرٍ ! اِعْلَمْ أَنَّ هَهُنَا مَشْهَدِی وَ یَحْمِلُ هَذَا مِنْ جَسَدِی-یَعْنِی رَأْسَهُ-زَحْرُ بْنُ قَیْسٍ فیَدْخُلُ عَلَی یَزِیدَ وَ یَرْجُو نَائِلَةً فَلاَ یُعْطِیهِ شَیْئاً

فرمود : ای زهیر! دانسته باش که مشهد و مقتل من در کربلاست و زحر بن قیس سرمرا حمل میدهد از برای یزید بامید عطای او، و او را عطیتی عاید نخواهد شد(1).

استقبال شير حسين (علیه السلام) را

و دیگر در مدينة المعاجز از راشد بن مزيد حدیث میکند، میگوید: در خدمت حسین بن على عليهما السلام از مکه بجانب عراق کوچ دادیم ، چون بمنزل قطقطانه رسیدیم ، خواستار مراجعت شدیم ، چون رخصت فرمود ، نگریستم که شیری درنده آنحضرت را پذیره(2)میکند ، چون نزدیک شد بایستاد

فَقَالَ له : مَا حَالُ النَّاسِ بِالْکُوفَهِ قَالَ: قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَ سُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ

فرمود : چونست حال مردم کوفه ؟ عرض کرد: دلهای ایشان با شماست و شمشیرهای ایشان بر شما

قَالَ : وَ مَنْ خَلَّفْتَ بِهَا ؟ قَالَ : ابْنُ زیاد وَ قُتِلَ ابْنُ عَقِيلٍ .

فرمود : چه در کوفه از پس پشت افکندی ؟ عرض کرد: عبیدالله بن زیاد را . واو مسلم بن عقیل را بکشت . فرمود : اکنون بكجا میشوی ؟ عرض کرد: بارض عدن

ص: 8


1- جایزه ای باو نخواهد رسید
2- پذیره : استقبال ، پیشواز

بر آوردن انگور از ستون

و دیگر در مدينة المعاجز از ابو محمد عبد الله بن محمد روایت میکند که گفت: حاضر حضرت حسین بن علی بودم ، فرزندش علی اکبر صلوات الله عليه در آمد و از پدر در غير وقت عنب ( انگور ) طلب نمود آنحضرت دست بر ستون مسجد زد و انگور و موز (1)برآورد

فَقَالَ : مَا عِنْدَ اللَّهِ لِأَوْلِيَائِهِ أَكْثَرُ .

فرمود : در نزد خداوند از برای دوستانش از این افزون تواند بود

رطب آوردن نخل خشك

و همچنان در مدينة المعاجز از مردی از اولاد زبير بن العوام حدیث میکند که : در خدمت حسین بن علی در سفری بمنزلی در آمدیم و در تحت نخلی خشك فرود شدیم ، فرشی بگستردند و آنحضرت بنشست و در برابرش نخل دیگر بود که از رطب(2) بار داشت . حسين علیه السلام دست برداشت و خدای را بکلماتی که ما فهم نتوانستیم کرد بخواند ، در زمان آن نخل سبز و ریان گشت و از رطب گرانبار شد(3) آن جمال که شتر بکری داده بود ، چون این بدید ، گفت : سوگند با خدای که سحر است

فَقَالَ الْحُسَيْنُ : وَيْلَكِ لَيْسَ بِسَحَرٍ ، وَ لَكِنَّ دَعَوْة ابْنُ نَبِيٍّ مُسْتَجَابَةُ

فرمود: وای بر تو این سحر نیست ، بلکه دعای پسر پیغمبر است که خداوند باجابت مقرون میدارد ، پس بر آن نخله بر آمدند و چند که رطب داشت ، فراهم آورده مضبوط نمودند

ص: 9


1- موز : میوه ایست که در نقاط گرمسير بعمل می آید
2- رطب : خرمای تازه
3- فورا آندرخت خرمای خشك، سبز وشاداب گشت و خرمای تازه بسیاری برآورد

مكتوب حسين (علیه السلام) به بنی هاشم

و دیگر در بصائر الدرجات ، سند بحمزة بن حمران پیوسته میشود میگوید : از خروج حسين بن علی و تخلف محمد بن حنفیه از صادق آل محمد سؤال کردم

فقال علیه السلام: إِنِّی احَدِّثُکَ فِی هَذَا اَلْحَدِیثِ لاَ تَسئلْ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا إِنَّ اَلْحُسَیْنَ بْنَ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِمَا لَمَّا مثلَ مُتَوَجِّهاً دَعَا بِقِرْطَاسٍ فکَتَبَ فیه : بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ مِنَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام إِلَی بَنِی هَاشِمٍ : أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِی مِنْکُمْ اُسْتُشْهِدَ مَعِی وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ یَبْلُغِ اَلْفَتْحَ

صادق آل محمد فرمود : در این مسئلت تو را حدیثی خواهم گفت ، از پس این مجلس دیگر پرسش مکن ، همانا گاهی که حسین بن علی عزیمت درست کرد تا بعراق شود ، كاغذ طلبید و این کلمات را بنگاشت .

میفرماید. این کتاب خطا بیست بسوی بنی هاشم . همانا هر کس با من ملحق شود کشته گردد. و آنکس که مخالفت کند روی نصرت نبیند. از این حدیث در خاطر بعضی از ناس(1) صورت می بندد که محمد بن حنفیه از ملازمت رکاب حسین علیه السلام متقاعد(2) گشته ، و این درست نباشد ، چه در ذیل قصه خروج حسین علیه السلام از مکه بجانب عراق نگاشته آمدکه : محمد بن حنفیه هنگام وداع اینکلمات را بعرض رسانید و از ملازمت رکاب باز ماند .

فقال : واللّه يا اَخي لا اَقْدِرُ اَقْبِضُ قائِمَ سَيْفي وَ لا كَعْبَ رُمْحي ، ثُمَّ لا فَرِحْتُ بَعْدَكَ اَبَدا ، ثُمَّ وَدَّعَهُ وَ قالَ : اَسْتَوْدِعُكَ اللّه تَعالى مِنْ شَهيدٍ مَظْلُومٍ

ص: 10


1- ناس (اناس) : مردم
2- متقاعد گشتن : باز نشستن و نرفتن

عرض کرد : اي برادر ! سوگند با خدای که نیروی گرفتن قبضه شمشیر ندارم وحمل کعب نیزه نتوانم ، از این روی از حضرت تو دورافتادم . اکنون شهید مظلومی را بخدای میسپارم ومیروم. لاجرم چون رنجور بود ، از زحمت سفر معذور بود . و همچنان این کتاب خاص محمد نبود، بلکه خطا بیست عامه بنی هاشم را ، بیرون بیماران و رنجوران ، آنانکه قدرت حرکت و نیروی جهاد دارند.

نقش نمودن خاتم بر سنك

و دیگر در مدينة المعاجز سند بام اسلم پیوسته میشود ، میگوید : در طلب حضرت رسول بمنزل ام سلمه رفتم و پرسش نمودم که رسولخدای بکجاشد؟ فرمود : لختي بباش که هم اکنون فرا میرسد، لاجرم ساعتی ببودم تا آن حضرت فراز آمد، عرض کردم: پدر و مادرم فدای تو باد ، من از کتب پیشین خوانده ام و دانسته ام که هر پیغمبر را مردی رصی بود، چنانکه موسی را در حیات مردی وصی بود و چون جهانرا وداع گفت ، کار بوصی گذاشت . بگوی : تا وصی تو کیست ؟ فرمود : وصی من در حیات من و بعد از ممات من یکی است ، و آنکس وصی من تواند بود که کار چنان کند که من کنم ، و دست برد و پاره سنگی از زمین برداشت و با سرانگشتان مبارك چنانکه مومی را مالش داد تا سخت دقیق(1) گشت ، پس خمیر نمود و با خاتم خویش مختوم داشت

ثُمَّ قَالَ : مَنْ فَعَلَ فَعَلَى هَذَا ، فَهُوَ وَصِيِّي فِي حيوتي وَ بَعْدَ مَمَاتِي .

فرمود : کسی که کار چنان کند که من کردم ، او وصی منست درحیات من و پس از وفات من. ام اسلم گوید: من از خدمت او بنزد على علیه السلام آمدم و عرض کردم: توئی وصی رسول خدا ؟ فرمود : منم و سنك پاره ای بر گرفت و بمالید و دقیق کرد و عجین نمود و خاتم بر زد و فرمود : ای ام اسلم ! آنکس که کار بدینگونه کند

ص: 11


1- دقیق : آرد و هر چیز نرم شده

وصی من باشد .

از آنجا بحضرت حسن رفتم و او غلامی نورس بود ، عرض کردم : ای مولای من ! وصی پدر تو باشي ؟ فرمود : منم وصی پدر و سنگپاره ای بگرفت و کار چنان کرد که علی کرد . از خدمت او بحضرت حسین آمدم و او کودک خرد سال بود .. عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد، توئی وصی برادر ؟ فرمود : بیرون من نیست . و با سنگپاره آن صنعت کرد که برادرش حسن کرد و خداوند ام اسلم را زنده بگذاشت ناگاهی که حسين علیه السلام شهید شد و اهل بیت مراجعت کردند.

آنگاه حاضر خدمت سید سجاد شد و عرض کرد: توئی وصی پدر و فرمود : منم و حصاتی را بدست کرد و چون موم بمالید و خمیر ساخت و خاتم بزد و آن کار راچون پدر بخاتمت آورد.

هلاکت رامی از تشنگی بنفرين حسين (علیه السلام)

و دیگر در کتاب ثاقب المناقب قاسم بن اصبغ بن نباته از مردیکه در سپاه حسین بود حدیث میکند که : چون زحمت عطش بر سپاه حسين مستولی گشت ، آنحضرت بر مرکب مسناة(1) بر نشست و آهنك فرات فرمود . مردی از بنی ابان ابن دارم ، که حافظ شریعه بود ، تیری بقصد آن حضرت پرتاب کرد و بزخم پیکان حنك(2) مبارکش را جراحت نمود

فَقَالَ علیه السَّلَامُ : اللَّهُمَّ ! أظمِئهُ ، اللَّهُمَّ أَظمِئهُ .

یعنی ای پروردگار من! این را می را زحمت عطش بچشان . در زمان بالای عطش بروی استیلا یافت . قاسم بن اصيغ میگوید: نگران بودم که قله های آب(3) در نزد او حاضر بود ، می آشامید و فریاد بر می آورد:

وَیْلَکُمْ اسقونی قَتَلَنِی الظَّمَاءُ

ص: 12


1- مسناة ، در لغت بمعنی رام و هموار و در ص 366 جزء دوم راجع بابن اسب تذکره شد
2- حنك ( بفتحتين) : کام ، زیر زنخ
3- تله : کوزه ، سبو

یعنی ای وای بر شما ! سقایت کنید مرا که تشنگی مرا کشت.

قَالَ : فَوَاللَّهِ مَا لَبِثَ إِلَّا يَسِيراً، حَتَّى انْقُدْ بَطْنِهِ انقداد بَطْنِ الْبَعِيرِ .

قاسم بن اصبغ میگوید : سوگند با خدای زمانی دیر برنیامد که شکمش مانند شکم شتر از درازا بشکافت و بروایتی قلال و اقداح سرشار از آب در پیش روی او بود و از قفای او آتش بر میدهید و فریاد بر می آورد:

اسْقُونِي قَتَلَنِیَ الظَّمَأُ

تا جان بدوزخ روان کرد. و دیگر ابن شهر آشوب روایت میکند که : مردی از قبيلة كلب خدنگی بجانب حسین علیه السلام گشاد داد و بر شدق(1) آن حضرت آمد

فقال علیه السلام:

فقال علیه السلام: لاَ أَرْوَاکَ اَللَّهُ.

فرمود : خداوند تو را سیراب نکند. در حال چنان تشنه شد که بكثرت آشامیدن آب عطش او شکسته نمیگشت . در پایان کار خویشتن را بفرات افکند و آب می خورد تا بمرد

نمودن رسول خدا وعلى وحسن را بر جابر

و دیگر در ثاقب المناقب مسطور است : جابر بن عبدالله میفرماید: گاهی که حسین بن علی آهنك سفر عراق داشت . بحضرت او شتافتم و عرض کردم : تو پسر رسول خدائی و یکتن از سبطين صواب آنست که با این جماعت طریق مصالحت و مسالمت سپاری و کار چنان کنی که برادرت حسن کرد

فقال : يا جابرُ! قَد فَعَلَ ذلكَ أَخي بِأَمرِ اللَّهِ و رَسولِهِ وَ أَنا أَيضاً أَفعَلُ بِأَمرِ اللَّهِ و رَسولِهِ. أَ تُرِيدُ أَنْ أستشهد رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ عَلِيّاً وَ أَخِي الْحَسَنُ بِذَلِكَ الْآنَ

فرمود: ای جابر! برادر من جز بامر خدا و رسول خدا تقدیم امری نفرمود .

ص: 13


1- شدق (چو حبر و فلس) : كنج و گوشه دهی

و من نیز جز بحکم خدا ورسول او اقدام در امری نکنم. اگر خواهی هم اکنون رسول خدا و على مرتضی و برادرم حسن را بشهادت حاضر سازم . این هنگام نگریستم ، دیدم که درهای آسمان گشوده شد و رسول خدا وعلى وحسن وحمزه وجعفر فرود شدند و بر زمین قرار گرفتند . من سخت بترسیدم و مذعورا(1) از جای بجستم

فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ : ياجابر ؟ أَلَمَ أَقُلْ لَكَ فِي أَمْرِ الْحَسَنِ قَبْلَ الْحُسَيْنِ لَا تَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى تَكُونَ لِأَمْرِهِ مُسْلِماً وَ لَا تَكُونُ مُعْتَرِضاً .

رسول خدای فرمود: ای جابر ! آیا تو را آگهی ندادم از امر حسن قبل از حسين ؟ تو مؤمن نبوده باشی تا گاهی که بر کردار حسین سر تسلیم فرود آری و طریق اعتراض نسپاری . آنگاه فرمود : ای جابر ! اگر خواهی ، نشستگاه معاویه و مقام حسین و جای یزید قاتل او را دیدار کنی؟ عرض کردم : چگونه نخواهم ؟! پس پای مبارك را بر زمین کوفت و زمين بشكافت و دریائی نمودار شد و دریا نیز شکافته گشت و زمین دیگر بادید آمد. و آنزمین نیز بشكافت. بدینگونه هفت زمین و هفت دریا شکافته شد. آنگاه دریا های آتش دیدار کردم و ولید بن مغیره و ابو جهل و یزید با جماعتی از شیاطین را در سلسله نار دیدم(2) وعذاب ایشان از همه دوزخیان شدید تر بود. آنگاه رسول خدا فرمود : سر بردار، چون سر برداشتم، ابواب سموات را گشاده دیدم و جنت را باعلى درجت نظاره کردم . پس رسول خدای با آنان که در ملازمت او بودند صعود داد

فَلَمَّا صَارُوا فِي الْهَوَاءِ ، صَاحَ بِالْحُسَيْنِ : يَا بُنَىَّ أُلْحِقَ بِي ، فَلَحِقَهُ الْحُسَيْنُ

چون از زمین لختى فزاز شد ، حسین را بانك زد که : ای فرزند ! با من ملحق شو . پس حسین با رسول خدای پیوست و صعود دادند تا بجنت در آمدند و و من نگران بودم که رسولخدا دست جابر را در دست داشت .

ص: 14


1- مذعورا: ترسان
2- سلسله نار : زنجير آتش

وَ قَالٍ : يَا جَابِرُ ، هَذَا وَلَدِي مَعِي هَا وَ هُنَا ، فَسَلَّمَ لَهُ أَمْرِهِ وَ لَا تَشُكَّ فَتَكُونُ مُومِنًا

یعنی رسول خدا فرمود : ای جابر ! این فرزند من حسین است در نزد من امر او را دست با زده تا بصوابدید او باشد و در کار او شك مكن تا در شمار مؤمنان باشی . جابر میفرماید : دیدگانم نابینا باد. گر آنچه دیدم بزیاد و کم روایت کردم .

آب دادن چهارملك حسين (علیه السلام) را

و دیگر در ثاقب المناقب مسطور است ، که در کتاب البستان محمد بن سنان روایت میکند که : از حضرت رضا عليه السلام سؤال کردند که : حسین بن علی عطشانا شهید شد ؟ فرمود : از کجا ؟

وَ قَدْ بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِ أَرْبَعَةَ أَمْلَاكٍ مِنْ عُظَمَاءِ الْمَلَائِكَةِ ، فَهَبَطُوا إِلَيْهِ وَ قَالُوا : اللَّهُ وَ رَسُولَهُ يَقْرَءَانِ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ يَقُولَانِ: أختر إِنْ شِئْتَ أَنْ تَخْتَارَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا بِأَسْرِهَا إِلَيْهِ شَرْبَةِ مَاءٍ ، فَشَرُّ بِهَا ، فَقَالُوا لَهُ : أَمَا إِنَّكَ لَا تَظْمَأَ بَعْدَهَا أَبَداً .

همانا خداوند چهار فریشته از بزرگان فریشتگان بسوی او رسول فرستاد ایشان بحضرت او شتافتند و عرض کردند : خدا و رسول تورا سلام میرسانند و میفرمایند : اگرخواهی اختیار کن دنیا و آنچه در دنیاست بجمله عطا کرده می۔ شوی و بردشمنان نیز چیره خواهی بود و اگرنه بنزدیک ما بشتاب . حسین علیه السلام فرمود : دنیا نمیجویم و بحضرت حق میپویم. اینهنگام فریشتگان اورا شربتی آب دادند تا بیاشامید و عرض کردند : از این پس هرگز تشنه نخواهی شد .

ص: 15

جاری نمودن آب با انگشت از زمین

و نیز در ثاقب المناقب از حضرت رضا علیه السلام مرویست ، میفرماید چون از شدت عطش كار بر اصحاب حسین علیه السلام سخت افتاد ، بحضرت او شکایت آوردند . هم در اینوقت خداوند ملکی را بسوی او رسول فرستاد

فَقَالَ : إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ : هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَةٍ ؟ فَقَالَ الْحُسَيْنُ : هُوَ السَّلَامُ . (1)

عرض کرد : خداوند ترا سلام میرساند و میفرماید : آیا هست از برای تو حاجتی؟ عرض کرد: خداوند داناتر است از آنچه اصحاب من از عطش بنزد من شکایت آورده اند

أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مِلْكٍ : قُلْ لِلْحُسَیْنِ: خُطَّ لَهُمْ بِإِصْبَعِکَ خَلْفَ ظَهْرِکَ یَرْوُوا..

خداوند ملکی را وحی فرستاد که حسین را بگو : با سرانگشت خود از قفای خودخطی رسم کن ، تااصحاب تو سیراب شوند، لاجرم آنحضرت با سر انگشت سبا به(2) خطی کرد

فَجَرَی نَهرٌ أَبْیَضُ مِنَ اللَّبَنِ وَأحْلَی مِنْ الْعَسَلِ.

پس نہری سفید تر از شیر و شیرین تر از عسل جریان یافت ، آنحضرت و اصحابش بیاشامیدند . آنفريشته عرض کرد: یابن رسول الله ؛ اجازت میفرمائی من از این آب بنوشم ؟ چه این آب خاص تست و آن رحیق مختوم است(3) و ختام از مشکی اذفر دارد. حسین علیه السلام فرمود : اینک در نزد تست ، اگر دوست داری بیاشام.

ص: 16


1- گویا از اینجا جمله ئی افتاده است
2- سبابه : انگشت بین شست و انگشت وسط
3- رحيق ؛ شراب خالص . مختوم مهر شده ، دست نخورده

سیراب نمودن حضرت قاسم را از خاتم

و نیز بما رسیده است که : قاسم بن حسن علیهما السلام چون لختی با لشكر ابن سعدرزم داد، باز آمد

یا عَمّاهُ، اَلْعَطَش اَلْعَطَشْ، اَدْرِکْنی بِشَرْبَهٍ مِنَ الْماءِ.

از عطش بنالید و از عم شربتی آب طلب نمود . آن حضرت او را صبر(1) فرمود ، و خاتم خویش را بدو عطا کرد و فرمان داد که : در دهان گذارد و بمکیدن صورت عطش را بشکند . از قاسم روایت کرده اند که فرمود: چون در دهان گذاشتم گویا چشمه آب بود . پس سیراب شدم و دیگر باره بسوی میدان تاختن کردم .

ابن شهر آشوب از ابی مخنف روایت میکند که : اعور سلمی و عمرو بن الحجاج الزبیدی با چهار هزار نفر حافظ شریعه فرات بودند . حسین علیه السلام حمله افکند و صفوف ایشانرا بدرید و فرس در فرات راند

قَالَ : أَنْتَ عَطْشَانُ وَ أَنَّ عَطْشَانُ وَ اللَّهِ لأذقت الْمَاءِ حَتَّى تَشْرَبْ .

فرمود : تو تشنه ای و من تشنه ام ! سوگند با خدای آب ننوشم تاتو نیاشامی چنان مینمود که اسب فهم آنكلمات میکند، سر برداشت، یعنی آب نخورم تا تو نخورده باشی . حسین دست فرا برد که کفی آب بر گیرد . یکتن از لشکر ابن سعد فریاد بر آورد : که هان ای حسین ! تو آب مینوشی و حرم تو پایمال لشکر میشود . آن حضرت آب را از کف بریخت و اسب بر جهاند وصف بشکافت و بکنار خيام خویش بشتافت و این خبر را بكذب یافت(2)

ص: 17


1- امر بصبر نمود
2- در این قضیه چیزیکه دلالت بر معجزه نماید بنظر نمیرسد. گویا نظر مرحوم سپهر بفهم اسب کلام آنحضر ترا بوده ولی نظیر این تفرسها از اسبهای تربیت شده عربی بسیار نقل شده است.

نمودن على را بر جماعتی

و دیگر راوندی از باقر علیه السلام حدیث میکند که: جماعتی بعد از حسن سلام الله عليه بحضرت حسین علیه السلام آمدند و عرض کردند : یا ابن رسول الله ! از آن کرامات عجیب که امیر المؤمنين علیه السلام با ما مینمود در نزد تو چیست و فرمود: پدر مرا میشناسید؟ عرض کردند چگونه نشناسیم؟! دست بز دو پرده ای که بر باب بيت آويخته بود بر کشید و فرمود: نگران شوید، چون نظر کردند، امير المؤمنين رادر آن بیت نگریستند

فَقالُوا : نَشْهَدُ أَنَّهُ خَلِیفَةَ اللَّهِ حَقّاً وَ أَنَّکَ وَلَدُهُ.

گفتند : شهادت میدهیم که امیر المؤمنین خلیفه بر حق است خدای را و تو فرزند اوئی

بینا کردن چشم نجاد غلام امیر المؤمنین

و دیگر در ثاقب المناقب سند بحضرت باقر علیه السلام پیوسته میشود، میفرماید :

نجاد مولای امیر المؤمنين مرا حديث کرد که : نگران بودم ، گاهی که امیر المؤمنين على علیه السلام هر خدنگی را که بجانب دشمن پرتاب میکرد. فریشتگان آن تبر را بر میگرفتند و بنزد امیر المؤمنین حاضر میکردند . چون اینصورت را بدیدم نابینا شدم و بخضرت حسين علیه السلام شتافتم

فَقَال: لَعَلَّكَ رَأَيْتُ الْمَلَائِكَةَ تُرَدُّ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ سَهْمُهُ قُلتُ : أجَل

فرمود: مگر دیده باشی فریشتگان تیر بحضرت امیر المؤمنين باز میآورند؟ عرض کرد: چنین است ، پس با دست مبارك چشم های او را مسح کرد تا بینش باز آورد .

شل شدن دست مردی که پیرهن حسین را بر آورد

ودیگر در مدينة المعاجز مسطور است که : در یوم عاشورا چون اصحاب

ص: 18

معجزات علیه السلام بجمله کشته شدند ، آن حضرت پیرهن خلقانی را از چند جای خرق(1) کرد و در تحت ثياب بپوشید، تا گاهی که اورا شهید کنند و ثياب او بر گیرند، آن پیرهن خلقانرا بجای گذارند ، بعد از شهادت آنحضرت مردی بر آن پیرهن نیز طمع بست و از بدن مبارکش بیرون کرد، در زمان از هر دو دست شل گشت.

سیاه شدن روی جمال حسين (علیه السلام)

و نیز در مدينة المعاجز مسطور است، راوی میگوید : مردی را در مکه دیدار کردم که با حالی تباه وچهری سیاه فریاد بر می آورد که :

أَيُّهَا النَّاسُ دُلُّونِي عَلَى أَوْلَادُ مُحَمَّدٍ .

گفتند : کیستی ؟ گفت : من فلان پسر فلان . گفتند: دروغ مزن ، اوصحيح وصبيح(2) بود، تو سیاه و تباهی. گفت: گوش دارید تا چگويم . من جمال حسینی علیه السلام در بعضی از منازل با او بودم

فَرَأَيْتُ تِكَّةٍ لِبَاسُهُ .

بند زیر جامہ اورا دیدار کردم و طمع در آن بستم و بعد از شهادت آنحضرت چون راه کوفه پیش داشتیم ، در عرض راه مرا آن بند زیر جامه فرا یاد آمد.

از آنجا باز آمدم بمقتل شهدا، و آن حضرت را با سر بریده آغشته بخون دیدم، دست فرا بردم که آن بند را مأخوذ دارم . دست مبارك را بر آورد و بردست من زد، چنانکه عروق من خواست بگسلد. برخاستم و پای بر سینه آن حضرت گذاشتم و بند را بگرفتم و چند که کشیدم نتوانستم باندازه اصبعی از دست او فرا کشید، پس کاردی بر آوردم و انگشتان مبارکش را قطع کردم و دیگر باره آن بند را بگرفتم تا بگشایم ، ناگاه خیلی را دیدم که از جانب فرات فراز آمدند و استشمام

ص: 19


1- خلقان : کهنه.خرق: پاره کردن
2- صحیح: سالم. صبیح: زیبا، خوشرو

رایحه ای کردم که هرگز اطيب(1)از آن ندیدم . با خود اندیشیدم که این جماعت از لشکر ابن سعد باز شتافته اند ، تا اگر در میان کشتگان زنده ای بدست کنند، سر بردارند . سخت بترسیدم و خود را در میان کشتگان در افکندم و مخفی داشتم .

اینوقت آن مردی که از پیش روی آن جماعت بود، با چهره ای که شنعت آفتاب میکرد(2). ندا در داد که : منم محمد رسول خدای - و آن دیگر گفت : منم علی مرتضی - و سه دیگر فرمود : منم حمزه اسدالله - چهارم گفت : منم جعفر طیار ۔ پنجم بانگ بر آورد : منم حسن بن على، پس فاطمه علیها السلام نزدیک شد و همی گریست و گفت :

حَبِيبِي وَ قُرَّةَ عَيْنِي ! أَبْكِي عَلَى رَأْسِكَ ألتقطوع ؟ أَمْ عَلى يَدَيْكَ المَقطُوعَتَينِ ؟ أَمْ عَلَى بَدَنِكَ المَطروُحِ : أَمْ عَلَى أَوْلَادِكَ الأُساری؟

فرمود: ای محبوب من! ای روشنی چشم من ! بر سر بریده ات بگریم؟ بردست های قطع شده ات ناله کنم ؟ بر بدن بخاك افتاده ات زاری نمایم ؟ بر اولاد اسیرت جزع فرمایم ؟

آنگاه رسول خدا فرمود : سر محبوب من در کجاست ؟ ناگاه دیدم سر حسین بردست پیغمبر است . پس آن سر را بر پیکر حسین گذاشت و آن حضرت برخاست و مستوى بنشست و پیغمبر با او معانقه(3) کرد و بگریست و فرمود : ای فرزند! ترا جوعان وعطشان می بینم ، خداوند سیر و سیراب نکناد دشمنان ترا، قاتل ترا نمی۔ شناسم بگوی : تا کدام کس قطع کرد اصابع ترا ؟ عرض کرد: اينك در پهلوی من است جمال(4) را گفتند : رسول خدا ترا طلب میکند و مرا در نزد او حاضر کردند. فرمود : ای دشمن خدای! ترا چه افتاد که انگشتان فرزند مرا قطع کردی؟

ص: 20


1- اطيب: خوشبوتر
2- آفتاب در برابر رخسار او زشت مینمود
3- معانقه: دست در گردن یکدیگر انداختن
4- جمال(چوشداد): ساربان ، شتر ران

خداوند روی ترا سیاه کناد. جمال گفت: از آنوقت من بدینصورت بر آمدم. جماعتی که در گرد او بودند ، زبان بلعن او گشودند.

در جلد هفدهم عوالم مسطور است که : سعید بن المسيب روایت کرده که: بعد از شهادت سیدالشهداء علیه السلام، چون هنگام موسم برسید ، در رکاب سید سجاد علیه السلام زیارت مکه شتافتم . هنگام طوف کعبه مردی را دیدم با روئی سیاه چون شب مظلم و دو پای لنگ و دو دست شل، خویش را با ستار(1)کعبه آویخته و میگوید:

اللَّهُمَّ رَبَّ هذَا الْبَيْتَ ، اغْفِرْ لِي وَ مَا أَحْسَبُكَ أَنْ تَفْعَلَ وَ لَوتَشَفَعَ فِي سُكَّانِ سَمواتِكَ وَ أَرَضيكَ وَ جَمِيعَ مَا خَلَقْتُ لِعِظَمِ جُزمي .

یعنی ای پروردگار من! ای خداوند این خانه بیامرز مرا ومیدانم نمی آمرزی اگر چند شفاعت کنند مرا ساکنان آسمانها و زمینها و تمام آفریدگان ، چه گناه من بزرگتر از آنست که آمرزیده شوم . سعید بن مسیب میگوید : من و جماعتی از مردم در گرد او انجمن شدیم و گفتیم : ابلیس از رحمت خدای مأيوس نیست ، تو کیستی و جرم و جریرت تو چیست و آنگاه قصه خویش را دراز تر از آنچه من بنده نگاشتم تقریر کرد، تا بدانجا که شمشیر شکسته ای در قتلگاه بدست کردم ودست های حسین را قطع نمودم و قصد بند شلوار کردم.

اینوقت زمين بجنبید و آسمان باهتزاز آمد و شنیدم که گوینده ای میگوید:

وَا إبناء ، وَا مَقتُولاة وَا ذَبیحاة وَاحُسَيناه ، وَا غَريباه ! يا بَنِي قَتَلُوكَ وَ مَا عَرَفُوكَ وَ مَنْ شُرِبَ الْمَاءَ مَنَعُوكَ .

ومن از خوف و خشیت ، خویش را در میان کشتگان افکندم تا کس مرا نداند.

ص: 21


1- استار : پرده ها

بالجمله، جمال قصه خویش را بشرح کرد تا بدانجا که رسول خدای از حسین پرسش فرمود : دست های ترا کدام کس قطع کرد ؟ و آنحضرت مرا بنمود ، پس پیغمبر سخت بگریست و بر سر من آمد

فَقالَ : مَا لِي وَ مَا لَكَ يَا جَمَالِ: تُقْطَعُ يَدِينُ طَالَ مَا قَبْلَهُمَا جَبْرَئِيلُ وَ مَلَائِكَةُ اللَّهِ أَجْمَعُونَ وَ تبارکت بِهمَا أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ أَمَّا كَفَاكَ مَا صَنَعَ بِهِ الْمَلاعِينِ مِنَ الذُّلِّ وَ الْهَوَانِ ؟ هَتَكُوا نِسَائَهُ مِنْ بَعْدِ الْخُدُورِ وَ انسدال السُّتُورُ سُودُ اللَّهِ وَجْهَكَ يَا جَمَالُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ قَطَعَ اللَّهُ يَدَيْكَ وَ رِجْلَيْكَ وَ جَعَلَكَ فِي حِزْبِ مِنْ سَفْكِ دِمَائنَا وَ تَجَرَّء عَلَى اللَّهِ

فرمود: ای جمال ! چه افتاده است ترا با من و مرا با تو؟ قطع کردی دست هائیکه میبوسیدند جبرئیل و فرشتگان خدا و تبرك بدان میجستند اهل آسمان و زمين !! كافی نبود آنچه این ملاعين از خواری و ذلت بر حسین فرود آوردند و حرمت حریم او را نگاه نداشتند و زنان او را در پس پرده ها نگذاشتند .

هان ای جمال ! خداوند روی تو را در دنیا و آخرت سیاه کناد و دستها و پاهای تو را قطع کناد و تو را در شمار آنان بحساب گیراد که بر خدای بیرون شدند و خون ما را بر یختند۔

از پس اینقصه جمال گفت : در طلب شفاعت بدین حضرت ضراعت آوردم و دانسته ام آمرزیده نشوم. مردمان چون قصه او بشنیدند، «تَقَرُّباً إِلَی اَللَّهِ» در لعن او هم آواز گشتند- لعنة الله عليه -

قصه شیر یکه در قتلگاه در کنار حسين ميخفت

و دیگر در مدينة المعاجز مسطور است که : مردی از قبیله بنی اسد روایت کرده که بعد از کوچ دادن لشکر بنی امیه از کربلا باضجيع(1) خود بر نهر علقمی در آمدیم شگفتیها دیدم که قدرت بر گفتن ندارم، گاهی که باد وزیدن میگرفت، نفحات مشك و

ص: 22


1- ضجيع : همخوابه ، همبستر

عنبر میپراکند و شبانگاه مینگریستم که ستار های آسمان بزمین فرود می شدند و از زمین بسوی آسمان صعود می دادند و هنگام غروب آفتاب، از جانب قبله شیری در میرسید و بقتلگاه کشتگان در میرفت و بامدادان مراجعت مینمود .

با خویش اندیشیدم که این جماعت خوارجند که بر عبیدالله بن زیاد در آمدند و بامر او کشته شدند ، لكن من از قتلی(1)این عجایب ندیده ام. سوگند با خدای يك امشب بیدار خواهم بود، تا بدانم این شیر با کشتگان چه صنعت پیش خواهد داشت : وهنگام غروب آفتاب حاضر شدم، ناگاه دیدم: شیری هايل المنظر(2) بادید آمد . مرا از خوف رعدتی(3) بگرفت و بیم کردم که مباد قصد من کند. آن شیر بمیان کشتگان در آمد و بر جسدیکه طليعة شمس داشت(4) بخفت و چهره خود بر آن جسد مسح همی کرد ، و همهمه ودمدمه همیداشت . گفتم : الله اكبر!! این چه اعجوبه(5) است ؟ و ببودم ، چون تاریکی جهان را بگرفت ، روی زمین را بشموع افروخته معلقه آکنده دیدم و بانگ لطمات مفجع شنیدم و های های بکا و نحيب اصغا نمودم و از تحت الأرض شنیدم که ناعی میگوید : « واحسيناه! وا اماماه ! » پشت من بلرزید، پیش شدم و یکتن باکی(6) را سوگند دادم که این هنگامه از کجاست ؟ گفت : این جماعت زنان جن اند که هر روز و هر شب بر حسین ذبیح عطشان میگریند ، گفتم : این حسین همانست که شیر در کنار او است؟ گفتند: جز او نیست. آیا میشناسی آن شیر را؟ گفتم : نمیشناسم ، گفتند : او پدرش علی بن ابی طالب است، پس من باز شدم و آب چشمم بر چهره روان بود(7)

ص: 23


1- قتلی، جمع قتيل : کشته
2- هايل المنظر : کسی که دیدار او ترس آور است
3- مانند هنگام طلوع خورشید میدرخشید
4- اعجوبه : چیز شگفت آور
5- باکی : گریان
6-
7- این حکایت را مصنف با تمام خصوصیاتش در صفحه 261 جزء سوم ذکر نمود، در اینجا تنها بعضی از لغات را بمرادفاتش تبدیل کرده است

ذکر جملتی از فضایل حسین بن علی عليهما السلام

حمل خدیجه بفاطمه و فاطمه بحسين عليهم السلام

مکشوف باد که فضایل حسين علیه السلام را هیچ زبان و بیان بر نسنجد و در هیچ باب و کتاب در نگنجد. بلکه ملائك سموات أدراك درجات او نتوانند کرد . من بنده که موری دقیق را نیرزم(1)، چگونه تن در این بحر عمیق در اندازم ؟

وَ مَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ .

در کتاب مسایل البلدان سند بسلمان فارسی منتهی میشود میفرماید: بخانه فاطمه در آمدم و حسنين را نگریستم که در خدمت مادر ملاعب بودند. از دیدار ایشان سخت فرحان وشادان شدم . زمانی دیر سپری نشد که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آمد ، عرض کردم : یا رسول الله! از فضایل حسنين مرا لختی آگهی ده تا بر محبت ایشان بیفزایم

فَقَالَ یَا سَلْمَانُ لَیْلَةَ أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ إِدرَأَنی جَبْرَائِیلَ فِی سَمَاوَاتِهِ وَ جِنَاتهِ، فَبَیْنَمَا أَنَا أَدُورُ فی قُصُورَهَا وَ بَسَاتِینَهَا وَ مَقَاصِرَهَا إِذْ شَمِمْتُ رَائِحَهً طَیِّبَهً ، فَأَعْجَبَتْنِی تِلْكَ الرَّائِحَةُ فَقُلْتُ یَا حَبِیبِی مَا هَذِهِ الرَّائِحَةُ الَّتِی غَلَبَتْ عَلَی رَائِحِه الْجَنَّةِ كُلِّهَا فَقَالَ یَا مُحَمَّد تُفَّاحَةٌ خَلَقَها اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی بِیَدِهِ مُنْذُ ثَلَثِمِاة عَامٍ مَا نَدْرِی مَا یُرِیدُ بِهَا فَبَیْنَما أَنَا كَذَلِكَ إِذْ رَأَیْتُ مَلَائِكَةً وَ مَعَهُمْ تِلْكَ التُّفَّاحَةُ فَقَالَوا : یَا مُحَمَّد

ص: 24


1- ارزش موری باریك هم ندارم

رَبُّنَا یَقْرء عَلَیْكَ السَّلَامَ وَ قَدْ أَتْحَفَكَ بِهَذِهِ التُّفَّاحَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله فَأَخَذْتُ تِلْكَ التُّفَّاحَةَ فَوَضَعْتُهَا تَحْتَ جَنَاحِ جَبْرَئِیلَ علیه السلام فَلَمَّا هَبَطَ بِی إِلَی الْأَرْضِ أَكَلْتُ تِلْكَ التُّفَّاحَةَ فَجَمَعَ اللَّهُ مَائهَا فِی ظَهْرِی فَغَشِیتُ خَدِیجَةَ بِنْتَ خُوَیْلِدٍ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ علیهاالسلام مِنْ مَاءِ التُّفَّاحَةِ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیَّ : أَنْ قَدْ وُلِدَ لَكَ حَوْرَاءُ إِنْسِیَّةٌ فَزَوِّجِ النُّورَ مِنَ النُّورِ: فَاطِمَةُ مِنْ عَلِیٍّ فَإِنِّی قَدْ زَوَّجْتُهَا فِی الجنة و جَعَلْتُ خُمُسَ الْأَرْضِ مَهْرَهَا وَ سَیخْرَجُ فِیمَا بَیْنَهُمَا ذُرِّیَّةٌ طَیِّبَةٌ وَ هُمَا سِرَاجَا اهل الْجَنَّةِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ أَئِمَّةٌ یُقْتَلُونَ وَ یُخْذَلُونَ فَالْوَیْلُ لِقَاتِلِهِمْ وَ خَاذِلِهِمْ

فرمود : ای سلمان ، آنشب که مرا بآسمان عروج دادند و جبرئيل مرا بسموات وجنات عبور میداد و من برقصرها و بستانها میگذشتم ، استشمام رایحه ای نمودم که بر روایح جنت غلبه داشت . مرا شگفت آمد. با جبرئیل گفتم : ای محبوب من! این رایحه چیست ؟ گفت : خداوند تبارك و تعالی سیصد سال از این پیش سیبی را بیافرید و ما ندانستیم چه اراده فرموده و در این سخن بودم ، که جماعتی از فرشتگان در آمدند و آن سیب را بمن آوردند و گفتند: خداوند تو را سلام میرساند و این سیب را تحفة خاص تو فرموده

رسول خدا میفرماید : آن سیب را بگرفتم و در زیر پر جبرئیل نهفتم و چون زمین باز آمدم ، آنرا بخوردم و خداوند آب آن سیب را در پشت من فراهم داشت ، پس با خديجة بنت خويلد مضاجعت(1) کردم و از آب آن بفاطمه علیها السلام حامل گشت .

ص: 25


1- مضاجعت : همبستری و نزدیکی

آنگاه خداوند مراوحی فرستاد که : خدیجه از بهر تو حورای انسیه ای می- آورد. او را با على علیه الله تزویج کن ، چه من او را در بهشت با علی کابین بستم(1) و خمس زمینرا بکابين او مقرر داشتم و از وی ذریه طیبه بادید آید ؛ حسن و حسین که چراغ اهل بهشتند و دیگر امامان که همگان کشته شوندومخذول کردند، وای بر قاتل و خاذل ایشان .

قابلگی لعیا برای حسین (علیه السلام)

و دیگر در مدينة المعاجز از ابن عباس مرویست میفرماید : هنگام ولادت حسین علیه السلام خداوند لعیا را وحی فرستاد و او حورائی از حور بهشت بود ، واهل بهشت گاهی که اراده میکردند بهتر چیز را نظاره کنند ، نگران لعیا میشدند و او را هفتاد هزار خدمتگذار و هفتاد هزار قصر و هفتاد هزار مقصوره(2) و هفتاد هزار غرفه مكلل(3) بجواهر بود. و قصر لعیا از قصور جنت اشرف و اعلى(4) بود و از فروغ چهره لعیا ساحات(5)بهشت کسب نور وضیا مینمود .

بالجمله خداوند بسوی لعیا وحی فرستاد که : فرود شو بسوی زمین ودختر حبیب من محمد را تنها نگذار و رضوان(6) را وحی فرستاد که بهشت را بیارائید وزینت کنید بکرامت ولادت حسین و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را وحی فرستاد که : با هزار هزار ملک فرود شوید بجانب ارض، و ایشان از آسمانی بآسمانی فرود شدند ، چون بآسمان چهارم در آمدند ، صلصائیل را دیدار کردند و حديث صلصائیل با اندك اختلافی در جای خود مسطور است.

بالجملة، لعیا برفاطمه علیها السلام در آمد و آن حضرت را تهنیت(7) گفت

ص: 26


1- کابین : مهر ، صداق ، کابین بستن: عقد ازدواج و زناشویی بستن
2- مقصور : منزل وسیع
3- مكلل ( بصيغة اسم مفعول ) : تاج بر سر نهاده شده ، بر نك های مختلف زینت شده
4- اشرف : بهتر . اعلی : بلند تر
5- ساحات ، جمع ساحة : فضا
6- رضوان : خادم بهشت
7- تهنیت : مبارکباد گفتن

فاطمه علیها السلام را ار لعيا حيا آمد که کدام فرش از برای او بگستراند ، در این اندیشه بود که حورائی از بهشت در رسید و در نوکی از درانيك جنت بیاورد(1) و بگسترد تا لعیا بنشست و هنگام فجر حسین علیه السلام متولد شد. لعیا آنحضرت را خدمت کرد و او را در مندیلی از مناديل بهشت در پیچید وچشمش را بوسه زد و در دهان مبارکش بدهید

وَ قالَتِ لَهُ : بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ مِنْ مَوْلُودٍ وَ بَارِكْ فِي وَالِدَيْكَ .

و هفت روز جبرئیل و دیگر فریشتگان بحضرت رسول میشتافتند و آنحضرت را تهنیت میگفتند . روز هفتم جبرئیل در خدمت رسول خدا بخانه فاطمه در آمد ، پیغمبر حسين عليهما السلام را که محفوف بود بنسیجی(2) صفرا، بگرفت وجبرئیل را سپرد. جبرئیل میان هر دو چشمش را بوسه زد و در دهانش بدمید

وَ قَالٍ : بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ مِنْ مَوْلُودٍ وَ بَارَكَ اللَّهِ فِي وَالِدَتِكَ يَا صَرِيعٍ كَرْبَلَاءُ .

وبجانب حسین نگریست و سخت بگریست و ملائکه بگریستند

وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ : إقرأ فَاطِمَةَ إبنتك مِنِّي السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُمَا : سمیه الْحُسَيْنَ فَقَدْ سَمَّاهُ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ وَ إِنَّمَا سَمَّى أَ لِحُسَيْنٍ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ فِي زَمَانِهِ أَحْسَنُ مِنْهُ وَجْهاً .

جبرئیل عرض کرد: که دختر خود فاطمه را از من سلام برسان(3) که این مولود را بنام حسین بخواند ، چه خداوند او را حسین نامید، از این روی که در زمان او نیکو روی ترا از آن کس نبود . رسولخدا فرمود: ای جبرئيل مرا تهنيت

ص: 27


1- در نوك (چو زنبور): نوعى از فرش و گستردنیها است
2- نسيج: بافته شده . صفراء: زردرنك
3- از اینجا کلمه (و باو بگو) که ترجمه (قل لها) است ساقط شده است

میگوئی و میگرئی ، عرض کرد: خدا تورا اجر بدهد در این مولود

فَقَالَ : يَا حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ ، وَ مَنْ يَقْتُلَهُ ؟ قَالَ : شَرُّ أَمَةً مِنْ أُمَّتِكَ يَرْجُونَ شَفَاعَتِكَ لأ أَنَا لَهُمُ اللَّهُ ذَلِكَ .

فرمود : ای دوست من جبرئیل کشنده او کیست ؟ عرض کرد : بد ترین کسان از امت تو و آرزو میکنند شفاعت تورا و خداوند بهره نمیرساند از شفاعت تو ایشان را

فَقَالَ النَّبِيُّ : خَابَتْ أُمَّةً قَتَلَتْ إبن بِنْتِ نَبِيِّهَا . قَالَ جَبْرَئِيلُ : خَابَتْ ثُمَّ خَابَتْ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وخاضت فِي عَذَابِ اللَّهِ .

رسولخدا فرمود : چه بسیار زیانکار است(1) امتی که پسر دختر پیغمبر خود را بکشد . جبرئیل دو کرت فرمود : چه بسیار زیان کرد و فروشد در عذاب خدا، پس پیغمبر برفاطمه در آمد و او را از خداوند سلام رسانید و فرمود : اینمولود را بنام حسین بخوان ، چه خداوند اورا حسین نامید

فَقَالَتْ : مِنْ مَوْلَايَ السَّلَامُ وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّلَامُ

اینهنگام پیغمبر فاطمه را تهنیت گفت و بگریست. عرض کرد: ای پدر! مرا تهنیت میگوئی و میگرئی ! فرمود : چنین است اي فرزند ! خداوند در این مولود تو را اجر دهاد ، پس فاطمه سخت بنالید و بگریست و لعیا و خدمة او بگریستند .

آنگاه فاطمه عرض کرد : ای پدر! کدام کس فرزند و روشنائی چشم من و میوه دل مرا میکشد ؟ فرمود : بدترین جماعت از امت من که آرزومند شفاعت من اند و خداوند بهره نمیرساند ایشان را ، عرض کرد: چه بزرك زیان کرد امتی که پسر

ص: 28


1- معنى (خابت) زیان کرد میباشد و شدت از آن فهمیده نمیشود، گو با مرحوم مصنف هنگام معنی کردن کلمه را (ما اخیب) فرض کرده است .

پیغمبر خود را بکشت ! لعیا گفت : زیان کرد رحمت خدای را و غرقه شد در غضب خدا .

فاطمه گفت : ای پدر ؛ از جبرئیل پرسش کن که در کدام زمین کشته میشود؟ گفت : در زمین کربلا و در آنروز کس مسئلت حسین را اجابت نمیکند. لعنت خداوند و فریشتگان و آدميان بر آنان که از نصرت او تقاعد ورزند. همانا از صلب او نه تن امامان بادید میآیند و نام همگان را بشمار گرفت، و فرمود قائم ایشان آنکس است که با عیسی بن مریم بیرون میشود ! ایشانند مصابيح خداوند وعروه اسلام(1) و دوستان ایشان سکنه بهشت اند و دشمنان ایشان بهره آتش .

اینوقت جبرئیل ولعيا و دیگر فریشتگان عروج کردند ولعيا مباهی بود باینکه قابله حسين علیه السلام است. و دیگر سید مرتضی در کتاب عيون المعجزات مینویسد :

قَالَ : روی أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ وَلَدَتِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ مِنَ فَخِذِهَا الْأَيْسَرِ .

یعنی حسن و حسین از ران چپ فاطمه متولد شدند .

خبردادن ملکی پیغمبر را از یزید وقتل حسین (علیه السلام)

و نیز در مدينة المعاجز مسطور است که ملکی از ملائك صفح اعلى مشتاق دیدار رسول خدا گشت و از خداوند اجازت خواست تا بزیارت آن حضرت رود وهیچگاه سفر ارض نکرده بود(2)، چون آهنگ ارض کرد ، خداوند او را وحی فرستاد که :

ایها الْمَلَكِ ، أَخْبَرَ مُحَمَّداً أَنَّ رَجُلًا مِنْ أُمَّتِهِ اسْمُهُ يَزِيدَ يُقْتَلُ فَرْخُهُ الطَّاهِرِ بْنِ الطَّاهِرَةِ نظیرة الْبَتُولِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ.

ص: 29


1- عروه (چوغرفه) دسته دلو و کوزه و غیر آن و امامانرا عروه اسلام گویند، از این جهت که هر کس دین اسلام را خواهد، باید بدا من ایشان چنك زند
2- تا آنوقت بز مین نیامده بود

فرمود : محمد را آگهی ده که مردی از امت تو که نامش یزید است می کشد فرزند اورا ، آن فرزندی که طاهر پسر طاهره است ، یعنی فاطمه که نظير مریم مادر عیسی است. چون آن فریشته بزیر آمد و از دیدار رسول خدای برخوردار شد، با خود اندیشید که چگونه این خبر فظيع(1) را با پیغمبر برم و دل اورا از قتل فرزندش بدرد آرم. کاش بزمین نیامدم . از آسمان ندا در رسید که ای فریشته پذیرای فرمان شو بدانچه مأموری، لاجرم آن فریشته بحضرت رسول آمد و عرض کرد: کاش خداوند بال مرا در هم شکستی ، تا این خبر با تو نیاوردمی، لکن از نفاذ(2) امر پروردگار ناچارم بدان ای محمد؛ که : مردی از امت تو که یزید نام دارد ، میکشد فرزند تورا که طاهر پسر طاهره است ، و قاتل او بعد از او از دنیا جز قلیل بهری نمیبرد و ابدالابدین جای او در جهنم خواهد بود. رسول خدای سخت بگریست

وَ قَالٍ : أَيُّهَا الْمَلِكُ هَلْ تُفْلِحْ أَمَةً تُقْتَلُ وُلْدِي وَ فَرَّخَ ابْنَتِي ؟ فَقَالَ : لِأَيِّ مُحَمَّدِ بْنِ یَرميهِم اللَّهِ بأختِلافِ قُلُوبُهُمْ فِي دَارِ الدُنیا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ أَلِيمُ

فرمود : ای ملك آیا رستگار میشود امتی که میکشد پسر مرا و فرزند دختر مرا ؟ عرض کرد : هرگز رستگار نمیشود و خداوند در دنیا دلهای ایشان را باختلاف میاندازد و در آخرت گرفتار عذاب الیم میشوند

چون آدم خلق شد آل عبا را در عرش مکتوب دید

و دیگر ابن بابویه سند بعبدالله بن عباس میرساند

قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ لِعَلِيِّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ : لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى

ص: 30


1- فظيع: در زشتی از اندازه گذشته
2- نفاذ: رساندن

عَزَّ ذِكْرُهُ آدَمَ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ أَسْجُدُ لَهُ مَلَائِكَتُهُ وَ أَسکَنَهُ جَنَّتَهُ وَ زَوَّجَهُ حَوَّاءَ أُمَّتِهِ ، فَرَفَعَ طَرْفَهُ نَحْوَ ألعرش ، فَإِذَا هُوَ بِخَمْسٍ سُطُور مَکتُوباتٍ .

یعنی رسولخدا باعلى علیه السلام فرمود : وقتی خداوند آدم را بیافرید و از روح خود در او دمید و فریشتگان اورا سجده کردند(1) و خداوند او را در بهشت جای داد و حوا را با او تزویج فرمود ، آدم بجانب عرش نظاره کرد و پنج سطر مکتوب دید

قَالَ آدَمَ : یا رب ! مَا هَؤُلَاءِ ؟

عرض کرد . ای پروردگار من! اینصورت چیست ؟

قال الله عز وجل : هَؤُلاَءِ اَلَّذِینَ إِذَا تَشَفَّعُوا بِهِمْ إِلَیَّ خَلْقِی شَفَّعْتُهُمْ فَقَالَ آدَمُ یَا رَبِّ بِحَق قَدْرِهِمْ عِنْدَکَ مَا اِسْمُهُمْ فَقَالَ عَز وَ جَلَ : أَمَّا اَلْأَوَّلُ فَأَنَا اَلْمَحْمُودُ وَ هُوَ مُحَمَّدٌ- وَ اَلثَّانِی فَأَنَا اَلْعَالِی وَ هَذَا عَلِیٌّ- وَ اَلثَّالِثُ فَأَنَا اَلْفَاطِرُ السمواتِ وَ هَذِهِ فَاطِمَهُ- وَ اَلرَّابِعُ فَأَنَا اَلْمُحْسِنُ وَ هَذَا حَسَنٌ- وَ اَلْخَامِسُ فَأَنَی ذُو اَلْإِحْسَانِ وَ هَذَا اَلْحُسَیْنُ کُلٌّ یَحْمَدُ اَللَّهَ تعالی

خداوند تبارك و تعالی فرمود : اینانند که اگر برانگیخته شوند در نزد من بشفاعت ، پذیرفته آید ، آدم عرض کرد: ای پروردگار من! تورا بمقام و منزلت ایشان سوگند میدهم که نام ایشان را بر من مکشوف داری ، خطاب آمد که منم

ص: 31


1- چون اصل كلمه ( اسجد له) است و فاعل جملات قبل و بعد هم خداوند است، باید چنین معنی شود: «و فریشتگانرا بسجدة او واداشت» ولی مطابق معنی مصنف باید اصل کلمه (سجد له) باشد، علاوه بر اینکه وحدت سیاق هم از بین میرود.

محمود و او است محمد، و منم عالی و او است علی ، و منم فاطر واو است فاطمه ، ومنم محسن واو است حسن ، ومنم ذوالاحسان واو است حسین ، کنایت از آنکه ایشان مظاهر جلال و جمال منند(1) و نامهای ایشان نیز از نامهای من اشتقاق یافته و همواره مرا سپاس گویند .

خلقت آل عبا هفت هزار سال قبل از دنیا

و دیگر ابو جعفر محمد بن جریر طبری در کتاب الامامه سند بمعاذ بن جبل میرساند

قال : قال رسول الله : إِنَّ اللَّهَ عز و جل خَلَقَنِي وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الدُّنْيَا بِسَبْعَةِ آلاَفِ عَامٍ قُلْتُ فَأَيْنَ كُنْتُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ قُدَّامَ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نَحمَدُهُ نُقَدِّسُهُ وَ نُمَجِّدُهُ

معاذ بن جبل میگوید : رسولخدا فرمود: خداوند خلق کرد مرا و على را و فاطمه را وحسن را و حسین را هفت هزار سال پیش از آنکه دنیا را بیافریند.

عرض کردم : یا رسول الله ! در کجا بودید ؟ فرمود : در پیش روی عرش خدای را تسبیح گفتیم و سپاس گذاشتیم و تقدیس و تمجید کردیم . عرض کردم : برچه مثال ؟

قَالَ : أَشْبَاح نُورٍ حَتَّى إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ أَنْ يَخْلُقَ صُوَرَنَا ، صَیرَنا عَمُودُ نُورٍ ، ثُمَّ قَذَفَنا فِي صُلْبِ آدَمَ ، ثُمَّ أَخْرَجْنَا إِلَى أَصْلَابِ الْآبَاءِ وَ أَرْحَامِ الْأُمَّهَاتِ لَا يُصِيبُنَا نَجَسُ الشِّرْكِ وَلأسَفاحُ الْكُفْرِ ، لِیَسعَدَ بِنَا قَوْمٍ وَ يَشقی بِنَا آخَرُونَ . فَلَمَّا صيرنا إِلَى صُلْبِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، أُخْرِجَ

ص: 32


1- جلال در لغت بزرگی و جمال خوشروئی است ولی در اصطلاح فلاسفه و متکلمین جلال بر صفات سلبیه و جمال بر صفات ثبوتيه اطلاق میشود

ذَلِكَ النُّورَ فَشَقَّهُ نِصْفَيْنِ، فَجَعَلَ نِصْفَهُ فِي عَبْدِ اللَّهِ، وَ نِصْفَهُ فِي أَبِي طَالِبٍ، ثُمَّ أَخْرَجَ النِّصْفَ الَّذِي لِي إِلَى آمِنَةَ، وَ النِّصْفَ الْآخَرَ إِلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ، فَأَخْرَجَتْنِي آمِنَةُ، وَ أَخْرَجَتْ فَاطِمَةُ عَلِيّاً. ثُمَّ أَعَادَ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَمُودَ إِلَيَّ فَخَرَجَت مِنِّي فَاطِمَةُ ثُمَّ أَعَادَ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَمُودَ إِلَيْهِ، فَخَرَجَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ. يَعْنِي مِنَ النِّصْفَيْنِ جَمِيعاً. فَمَا كَانَ مِنْ نُورِ عَلِيٍّ صَارَ فِي وُلْدِ الْحَسَنِ، وَ مَا كَانَ مِنْ نُورِي صَارَ فِي وُلْدِ الْحُسَيْنِ، فَهُوَ يَنْتَقِلُ فِي الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

فرمود : ما اشباح نور بودیم . گاهی که خداوند خواست خلق کند ما را ، بگردانید ما را عمود نوری و در صلب آدم افکند ، پس بگردانید ما را در اصلاب پدران و ارحام مادران و ساحت ما آلوده دناست شراء وبيفرمانی کفرنگشت(1) هر آینه قومي بما سعید شدند و جماعتی شقی گشتند. گاهی که خداوند ما را در صلب عبد المطلب جای داد آن نور را برآورد و دو نیمه ساخت ، پس نیمی را در صلب عبدالله و نیمی را در صلب ابوطالب نهاد . آن نیم که بهره من بود: در رحم آمنه فرود آمد و بخش علی در رحم فاطمه بنت اسد قرار گرفت، پس من از آمنه متولد شدم و علی از فاطمه بنت اسد . آنگاه عود داد.(2) خداوند آن عمود نور را بسوی من و نیم دیگر را بسوی علی ، پس از من فاطمه بیرون شد و از علی حسن وحسين و نورعلی در ولد حسن تافت و نور من در ولد حسين وهمچنان منتقل میشود در ائمه از فرزندان او تا روز قیامت .

ص: 33


1- دناست: پلیدی (ظاهر معنی جمله اینستکه هيچ يك از پدران من از حضرت آدم تاعبدالله عليهم السلام کافر یا مشرك نبود)
2- عود دادن : برگردانیدن ولی در اینجا مقصود فرستادن ابتدایی است

سؤال کردن ابوحمزه سه چیز از سجاد سجاد علیه السلام

ودیگر در مدينة المعاجز سند بابوحمزه ثمالی منتهی میشود میگوید : خدمت على بن الحسين عليهما السلام عرض کردم: جانم فدای تو باد ، بیرون تقیه از سه چیز مسئلت خواهم جست ، فرمود : کار بدست تو است

قِلَّت: أَسْئَلَكَ عَنْ فُلَانُ وَ فُلَانُ . قَالَ : عَلَيْهِمَا لَعْنَةُ اللَّهِ بِلِعانِه کُلِها مَاتَا وَ اللَّهِ وَ هُمَا کافران مُشرِکانِ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ .

عرض کردم : سؤال میکنم از تو از فلان وفلان، فرمود : لعنت خدای برایشان، سوگند با خدای ، ایشان هر دوتن كافر ومشرك بودند

ثُمَ قَلتُ: اَلْأَئِمَّهُ یُحْیُونَ اَلْمَوْتَی وَ یُبْرِؤُنَ اَلْأَکْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ وَ یَمْشُونَ عَلَی اَلْمَاءِ؟

عرض کردم : ائمه ما میتوانند مردگان را زنده کنند و بی آلتی بر فراز آب مشی نمایند و کور را بینا گردانند و مبروص را شفا دهند

قَالَ مَا أَعْطَی اَللَّهُ نَبِیّاً شَیْئاً إِلاَّ وَ قَدْ أَعْطَاهُ مُحَمَّداً صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَعْطَاهُ مَا لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُمْ فکُلُّ مَا کَانَ عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَدْ أَعْطَاهُ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ ثُمَّ مِنْ بَعْدُ کُلَّ إِمَامٍ الی الآخر إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَمَهِ مَعَ اَلزِّیَادَهِ اَلَّتِی تَحْدُثُ فِی کُلِّ سَنَهٍ وَ فِی کُلِّ شَهْر وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ .

فرمود: خداوند عطا نکرد انبیا را چیزی ، الا آنکه محمد را عطا کرد و بزیادت عطا کرد محمد را آنچه انبیا را عطا نفرمود، و عطا کرد امیر المؤمنين را آنچه محمد را اعطا کرد و از پس او حسن و حسین و دیگر امامان را تا روز قیامت و بزیادت

ص: 34

هر سال و هرماه وهر ساعت عطا کرده میشوند چیزی که از پیش نبود.

حجت بودن حسین بر دو شهر مشرق و مغرب

و دیگر در بصائر الدرجات شیخ مفید از ابی عبدالله علیه السلام روایت میکند !

قَالَ اَلْحَسَنُ علیه السلام: إِنَّ لِلَّهِ مَدِینَتَیْنِ : إِحْدَیهُمَا بِالْمَشْرِقِ وَ اَلْأُخْرَی بِالْمَغْرِبِ عَلَیْهِمَا سُورٌ مِنْ حَدِیدٍ وَ عَلَی کُلِّ مَدِینَهٍ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ مِصْرَاعَیْنِ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِیمَا أَلْفَ أَلْفِ لُغَهٍ تتَکَلَّمُ کُلُّ لُغَهٍ بِخِلاَفِ لُغَهِ صَاحِبَتِهَا وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِیعَ اَللُّغَاتِ وَ مَا فِیهِمَا وَ مَا عَلَیْهِمَا حُجَّهٌ غَیْرِی وَ غَیْرُ أَخِی اَلْحُسَیْنِ

حسن بن على علیه السلام میفرماید: خدای را دو شهر است : یکی در مشرق و آن دیگر در مغرب و دیوار باره(1) ایندو شهر از آهن است و هر شهری هزار هزار دروازه دارد که مصراعين آن از ذهب است و مردم هر شهری بهزار هزار لغت تكلم میکنند که قبيله دیگر نمیدانند . ومن بجميع آن لغات و آنچه در آن شهر ها اندر است داننده ام . و نیست آن دو شهر را حجتی الامن و برادرم حسين

پوشیدن پیغمبر حسین را جامه بهشتی

و دیگر هشام بن عروة از ام سلمه حدیث میکند که فرمود : رسول خدای را دیدم که جامه ای بر حسين علیه السلام میپوشانید که از جامه های دنیا نبود ، عرض کردم: یا رسول الله . این حله از کجاست؟

فَقَالَ : هَذِهِ أَهْدَاهَا إِلَى رَبِّي لِأَجْلِ الْحُسَيْنِ وَ انَّ لَحْمَتُهَا مِنْ زَغَبُ جُناحَ جَبرَئیلَ وَ أَنَا أَلْبَسَهُ اياها وَازَينُهُ بِهَا ، فَإِنَّ الْيَوْمَ يَوْمُ الزِّينَةِ فَإِنِّي أُحِبُّهُ .

ص: 35


1- باره : برج، سنگر

فرمود : این هدیه ایست که خداوند بسوی من فرستاده از براي حسين و تارو پود آن از پرهای کوچک جبرئیل است ، من میپوشانم وزینت میکنم حسين را بآن ، چه امروز روز زینت است و من دوست میدارم او را

تناول حسین (علیه السلام) تحفه بهشتی را

و دیگر در ثاقب المناقب جابر بن عبدالله حدیث میکند که: از خداوند بحضرت رسول اترجی هدیه آوردند(1) و رایحه آن مدینه را فرو گرفت. بامدادان در منزل ام سلمه رسولخدا آن اترجه را پنج بخش کرد: بخشی را بخورد و بخشی علیرا داد و بخشی فاطمه را و بخشی حسن را و بخشی حسین را . ام سلمه عرض کرد : یا رسول الله ! مگر من از ازواج تو نیستم؟

قال : بَلی يا اُمَّ سَلَمَةَ ولكِنَّها تُحْفَةٌ مِنَ الجَنَّةِ أتَانِي بِهَا جَبْرَئِيلُ أَمَرَنِي أَنْ آكُلَ وَ أُطْعِمَ عِتْرَتِي يا اُمَّ سَلَمَةَ إِنَّ رَحِمَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ مُوصَّلَةٌ بِالرَّحْمنِ مَنُوطَةٌ بِالْعَرْشِ فَمَنْ وَصَلَهَا وَصَلَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ قُطَعَهَا قَطَعَهُ اَللَّهُ

فرمود : ای ام سلمه تو از ازواج من هستی ، لكن این اترجه تحفه ایست از بهشت که جبرئیل بمن آورده ، امر کرد که من بخورم و اطعام کنم عترت خود را . همانا رحم ما اهل بیت پیوسته با رحمن است و آویخته است از عرش ، پس هر که بدو پیوست، خداوند پیوند میکند او را و هر که قطع کرداز از او خداوندش منقطع میدارد

سرگذشت وادی عقیق

ودیگر در ثاقب المناقب از سعید بن مسیب مرویست میگوید : در عهد رسول خدا شبانگاهی آسمان ببارانی نرم باریدن گرفت ، بامدادان علی علیه السلام را فرمود : برخیز تا بوادی عقیق رویم ونگران نیکوئی آب در حفر ارض(2) شویم. علی میفرماید: آن حضرت تکیه بر دست من همی داشت ، پس طی طریق کردیم تا بعقيق رسیدیم و

ص: 36


1- اترج: بضم اول و تشدید جیم، معرب ترنج : میوه ایست معروف
2- حفر ارض : گودال های زمین

صفوة(1) آب را در حفر ارض نظاره کردیم . عرض کردم : یا رسول الله ! اگر دوش مرا انها فرمودی(2) از بهر تو سفره ای از طعام بر گرفتم

فَقَالَ : يَا عَلِيُّ ، الَّذِي أَخْرَجْنا إِلَيْهِ لَا يُضَيَعُنا .

فرمود: ای علی، آنکس که ما را بدینسوی روان میدارد ، ضایع نمیگذارد. در اینوقت ابری بادید آمد و رعد و برقی بیاغاليد(3) وچون با ما نزديك شد، در پیش روی رسول خدا سفره ای افکنده از رمانی که هیچ چشمی مانند آن ندیده بود، وهر رمانه(4) را سه پوست بود : یکی از مروارید سفید و یکی از سیم خام ودیگر از ذهب ناب ، پس رسول خدا فرمود :

قَلَّ : بِسْمِ اللَّهِ وَ كَّلَ يَا عَلِيُّ هَذَا الطِّيبَ مِنَ سُفرَتِكَ .

یعنی بگو : بسم الله و بخور از این نار نیکو از سفر خود . علی میفرماید : شکستیم ناری را و قشور(5) آنرا بر گرفتیم و حبوب(6) آن بسه رنك بر آمد : حبی مانند یاقوت سرخ و حبی چون مروارید سفيد و حبي انباز زمرد سبز. و آن را طعمی بود جامع جميع لذتها(7). این هنگام مرا فاطمه و حسن و حسین فرایاد آمد ، پس دست بردم و سه تار بر گرفتم و در آستین خود بنهفتم . اینوقت آنسفره متصاعد گشت(8) وما بجانب مدینه مراجعت کردیم. در عرض راه با دو تن از اصحاب رسول خدا ملاقات نمودیم : یکی از ایشان گفت : یا رسول الله و از کجا میائی ؟ فرمود : از عقیق ، عرض کرد: اگر ما را آگهی دادی ، بسیج راه را سفرة طعامی

ص: 37


1- صفوة ( بتثليث الأول ): صاف و خالص
2- اگر دیشب مرا آگاه میفر مودی
3- آغالیدن : بشور آمدن ، تنك فرا گرفتن
4- رمان : اسم جنس انار و رمانه مفرد آنست ( يعني يك انار )
5- قشور : پوستها
6- حبوب : دانه ها
7- یعنی لذت همه خوردنی ها در او جمع شده بود
8- بآسمان بالا رفت

بساختیم(1) فرمود : آنکس که ما را بیرون شدن حکم داد، ضایع نگذاشت آن دیگر گفت : ای ابوالحسن از شما استشمام رایحه ای نیکومیشود، آیا از آنطعام این رایحه میدمد و می فرماید : من دست بردم در آستين خویش تا از آن سه نار یکی را بدیشان دهم، چیزی نیافتم، غمگین گشتم . چون پیغمبر براه خویش برفت و من طریق خویش گرفتم ، در باب فاطمه خشخشه ای(2) در آستین خویش یافتم دست فرا بردم و آن نار ها در آستین خویش یافتم. دست فرا بردم و آن نارها را بجای دیدم(3)، پسر داخل خانه شدم و فاطمه و حسنين را هر يك ناری دادم. آنگاه حضرت رسولخدای شدم ، چون مرا دیدار کرد فرمود : يا أبا الحسن تو میگوئی یا من حديث کنم ؟ عرض کردم : تو حديث کن

فَإِنَّهُ أَشْفَى لِلْعَلِيلِ .

پس از آنچه در میان ما رفت از فقدان نار و بادید شدن دیگر بار بیان فرمود :

مکشوف باد که سید رضی در کتاب مناقب المفاخرة این حدیث را باندك بینونتی بیان میفرماید و میگوید: آنکس را که على خواست نار عطا کند و در آستين نیافت ابو بکر بود .

هنيا گفتن خداوند و ملائکه بآل عبا

و دیگر شیخ برسی از ابن عباس حدیث میکند که رسولخدای شربتی آب خواست و نزد او امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین حاضر بودند ، آنحضرت شربتی بنوشید و حسن را داد ، چون بنوشید، پیغمبر فرمود:

هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ .

آنگاه حسين را داد، چون بنوشید، فرمود :

ص: 38


1- برای کار سازی راه سفر خوراکی تهیه میکردیم
2- خشخشه: صدای دو چیز خشك که بیکدیگر مالیده شوند
3- یکی از این دو جمله زیاد بنظر میرسد

هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ .

آنگاه فاطمه را داد ، چون بنوشید فرمود:

هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا أُمَّ الْأَبْرَارِ الطَّاهِرِينَ.

آنگاه علی علیه السلام را داد ، چون بنوشید، رسولخدا سر بسجده نهاد و چون سر برداشت ، بعضی از ازواج سؤال کردند که : یا رسوالله از برای هر يك از اهل بیت هنيا مريئا فرمودی ، چون نوبت بعلی رسید، این سجده چه بود؟ فرمود : چون من آب بنوشیدم ، جبرئیل و ملائکه هنيا مريئا گفتند و در شرب حسنین و فاطمه جبرئیل و فرشتگان هنيا مريئا گفتند ، من نیز در اینكلمه با ایشان موافقت کردم، چون على آب بنوشید

قَالَ اللَّهُ لَهُ : هَنِيئاً مَرِيئاً يَا وَلِيِّي وَ حُجَّتِي عَلَى خَلْقِي

پس من سجده شکر گذاشتم بدین نعمت که خداوند اهل بیت مرا مخصوص داشت.

آوردن جبرئیل بصورت دحیه کلبی فواکه بهشت را

و دیگر در ثاقب المناقب سند بحسین بن علی علیهما السلام منتهی میشود، میفرماید: من و برادرم حسن بنزد جدم رسولخدای شتافتیم و اینوقت جبرئیل بصورت دحیه کلبی حاضر بود و گاهی که دحیه کلبی از سفرشام مراجعت میکرد . از برای من و برادرم خرنوب که نبتی است و نبق که ثمر درخت سدر است ، بارمغان مي- آورد ، لاجرم ما در آستین او کاوش میکردیم. جبرئیل عرض کرد: یارسول الله ! چه اراده دارند ؟

قَالَ : إِنَّهُما شَبهاکَ بِدِحْيَةَ بْنِ خَلِيفَةَ الكَلبى وَ إِنْ دحیة كَانَ یَحمِلُ لَهُمَا إِذَا قَدِمَ مِنِ الشَّامِ نِبْقاً وَ خُرْنُوباً.

ص: 39

فرمود : تورا دحیه کلبی دانسته اند و گاهی که دحيه از شام باز آمدی ، از برای ایشان نبق و خرنوب آوردی . در زمان جبرئیل دست فرا فردوس اعلى برد و مبلغی نبق وخرنوب و بهی و نار مأخوذ داشت و ما را سپرد ، پس از آنجا شادمانه بیرون شدیم و پدرم امیرالمؤمنین را دیدار کردیم، آنحضرت میوه چند با ما دید که هرگز در دنیا دیده نشد پس از هريك مقداری بر گرفت و بحضرت رسول شتافت و از آن اثمار اكل ميفرمود(1)

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : يَا أَبَا الْحَسَنِ كُلْ وَ ادْفَعْ لِي أَوْفَرُ نَصیب ، فَإِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى بِهِ آنِفاً .

رسولخدای فرمود : ای ابوالحسن بخور و بگذار بهره نیکو از برای من، چه این اثمار را جبرئیل همگان را آورده

نزول فواکه بهشتی بر آل عبا عليهم السلام

ودیگر در ثاقب المناقب سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود، میفرماید : حسن بن علی بن ابیطالب بمسجد در آمد و خود را بر سینه پیغمبر در افکند. آن حضرت او را در بر کشیده فرمود : جدت فدای تو شود، چه میخواهی ؟ عرض کرد: خربزه میخواهم . پیغمبر دست مبارك در زیر کش(2) فرا برده ، بجانب آسمان جنبشی داد ، اینوقت مردی بادید آمد که دادن بر زده بود ، در نزد پیغمبر دامن بگشود، دو بطيخ و دونار و دو بھی و دو سیب فرو گذاشت. رسول خدا تبسمی فرمود

وَ قَالٍ : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَكُمْ مِثْلَ خِيَارَ بَنِي إِسْرَائِيلَ يَنْزِلُ اليكم رَزَقَكُمْ مِنْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ .

فرمود: سپاس خداوندی را که شما را همانند بزرگان بنی اسرائیل ساخت و رزق شما را از جنات نعیم عطا فرمود. آنگاه حسن راگفت : از این اشیاء بخور

ص: 40


1- از آن میوها میخورد
2- کش : بغل

و برادر و پدر و مادر را بخوران و نصیبه ای از برای جدت بگذار ، پس حسن برفت و اهلبيت همواره از این اشیاء میحوردند . لكن بجای خود عود میکرد و کاسته نمی گشت ، گاهی که رسولخدای از این جهان برای دیگر تحویل داد ، بطيخ دیگر گون شد و چون آن را بخوردند ، دیگر عود نکرد. و چون فاطمه جهان را بدرود کرد ، نار متغیر شد، آن را بخوردند دیگر عود نکرد ، وچون امیرالمؤمنین درگذشت بهی را بخوردند دیگر بازنگشت حسین علیه السلام میفرماید : آن سیبها با من و برادرم حسن بود، چون حسن خواست برای دیگر شود ، آن سیب را که در فراز سر او بود ، متغیر دیدم ، بخوردم و دیگر باز نشد .

ابی محیص گوید: در کربلا ملازم جیش عمر بن سعد بودم ، چون عطش بر حسین غلبه کرد ، آن سیب را بر آورد و ببوئید ، چون شهید شد بشتافتم و چند که فحص کردم آن سیب را نیافتم و بانگی ازجماعتی گوش رد من شد ، ایشان را میدیدم لكن بدیشان نمیتوانستم رسيد :

إِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَلَذَّذَ بِرَوايِحِها عِنْدَ قَبْرِهِ عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ قِيَامِ النَّهَارِ

یعنی فریشتگان در بامدادان و چاشتگاهان از رایحه آن بهره مند میشوند و این حديث بروایات مختلفه دیده شده ، چنانکه ابوموسی در کتاب فضائل البتول که از مصنفات او است مینویسد که: جبرئیل دوسیب و دونار و دو بهی حسنین علیهما السلام را آورد و اهل بیت میخوردند وعود میکرد، بعد از وفات فاطمه نار و بهی متغیر شد و دو سیب با حسن و حسین بجای ماند

فَمَنْ زَارَ أَلِحُسَيْنٍ بِالْأَسْحَارِ مِنْ مُخِلصي شِيعَتِهِ ، وُجِدَ ريحَتَها .

یعنی هر کس از شیعیان مخلص حسین علیه السلام، سحرگاهان قبر مبارکش را زیارت کند ، استشمام بوی سیب خواهد نمود .

ص: 41

نزول نان و خرما و مویز بهشتی

و دیگر در ثاقب المناقب بروایات معتبره مرقوم است که : رسولخدا بخانة فاطمه علیهما السلام در آمد و او را و شوهر او على علیه السلام را وپسرهای او حسن و حسین را باحاديث طويله بستود ، فاطمه عرض کرد: یا رسول الله ! حسن و حسین گرسنه بخفته اند ، فرمود : ای فاطمه برخیز و آن طبق را نزد من حاضر کن عرض کرد: طبقی در اینجا حاضر نیست

قَالَ : يَا فَاطِمَةُ قُومِي ، فَإِنَّ مَنْ أَطَاعَنِي أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصانِي فَقَدْ عُصِيَ اللَّهُ .

فرمود : بر خیزای فاطمه: آنکس که مرا اطاعت کند، اطاعت خدای کرده باشد و آنکس که بیفرمانی من کند، بیفرمانی خدای کرده است . پس فاطمه برخاست و از جایگاه نماز طبقی که از منديل(1) شامی زبر پوش داشت برداشته بنز در سولخدای فرو گذاشت ، آنحضرت فرمود : على را بخوان و حسن و حسین را از خواب بر انگیز و آن منديل را از طبق بیکسوی کنید ، در آنطبق نانی سفید مانند كمك شام و زبیبی چون زبيب طایف و خرمایی شبیه بعجوة(2) بود، پس اهلبیت را فرمود تا اكل نمایند.

نزول انار بهشت بر آل عبا

و نیز در ثاقب المناقب مسطور است و سند بابوعبدالله علیه السلام منتهی میشود که: روزی در مدینه ابری بر آمد و نیکو بیارید، چون سحاب منقشع شد(3)، رسول خدا با جماعتی از اصحاب از مدينه بیرون شد و چون على حاضر نبود، لختی از آن سوی دروازه بنشست تا حاضر شود ، زمانی دیر نیامد، علي برسید

ص: 42


1- منديل : دستار ، دستمال
2- کعب : كاك و آن نوعی از نان خشك است . زبيب : مویز. عجوة : خرمائی است نیکو در مدینه
3- چون ابر بر طرف شد

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : هَذَا عَلَى قَدْ أَتَاكَ نَقِي ألکَفَينِ نَقِي الْكَعْبِ ، يَمْشِي کَمالأ ، وَ يَقُولُ صَوَاباً ، تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا يَزُولُ .

جبرئیل عرض کرد : یا رسول الله! اینك على است که از هر دنسی پاك و پاکیزه است، بنزد تو می آید و جز در طریق کمال نمی پوید و جز بطریق صواب نمیگوید ، کوه از جای میرود و او از جای نمیرود ، پیغمبر از جای برخاست و با دست مبارك روی او و بدن او را مسح کرد

وَ هُوَ يَقُولُ : أَنَا الْمُنْذِرُ وَ أَنْتَ ألهادي مِنْ بَعْدِي .

فرمود : منم پیغمبر ترساننده و توئی ای علی بعد از من هدایت کننده . در زمان خداوند این آیت مبارك بفرستاد :

« أَنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (1) »

پس پیغمبر برخاست و جبرئیل صعود فرمود. واینوقت دستی سفیدتر از ثلج(2) بادید آمد و ناری سبزتر از زمرد بنزد پیغمبر فرو گذاشت و بانك ضجیجی برخاست پیغمبر آن نار را بر گرفت و چند کرت با دندان بگزید، پس علی را داد و فرمود : بخور و دخترم فاطمه و فرزندانم حسن و حسین را بده . آنگاه روی با اصحاب کرد

وَ قَالٍ : أَيُّهَا النَّاسُ ! هَذِهِ هَدِيَّةُ مِنَ اللَّهِ إِلَى وَ إِلَى وَصِيِّي وَ إِلَى ابْنَتِي وَ إِلَى سِبْطَيْ ، فَلَوْ أَذِنَ اللَّهَ لِي أَنْ آتيکم مِنْهَا لَفَعَلْتُ ، فَاعذِروُني عَافَاكَ اللَّهُ .

فرمود، ایمردم این هدیه ایست که خداوند خاص من ووصی من و دختر من و فرزندان من فرستاده . اگر از برای شما سهمی بود انفاذ میداشتم، مرا معذور

ص: 43


1- قسمتی از آیه 8 سور، 13
2- ثلج : برف

دارید، خداوند شما را معفو داراد، سلمان عرض کرد: جان من فدای تو باد : این ضجيج(1) چه بود که گوشزد ماگشت ؟ فرمود : گاهی که این نار را از درخت چیدند، انشجر خدای را تسبیح گفت، عرض کرد: تسبیح شجر چیست؟

قَالَ : سُبْحَانَ مَنْ سَبَّحَتْ لَهُ الشَّجَرَةِ النَّاضِرَةُ ، سُبْحَانَ رَبِّيَ الْجَلِيلُ ، سُبْحَانَ مَنْ قَدَحٍ أَغْصَانِهَا النَّارِ الْمُضِيئَةِ ، سُبْحَانَ رَبِّيَ الْكَرِيمِ .

یعنی پاکیزه و منزه است کسی که تسبیح میکند از برای او درخت سبز، و منزه است از جمیع ناستودگی پروردگار بزرك من ، و منزه است کسی که آتش تابناك از شاخهای شجر سبز برافروخت(2) و منزه است پروردگار کریم من، و روایت کرده اند که این کلمات تسبيح مريم عليها السلام است

نزول خرما و ثريد بهشت برای آل عبا

و دیگر در مدينة المعاجز سند بعلي علیه السلام منتهی میشود میفرماید: رسولخدا بمنزل من در آمد و فرمود : از چیز خوردنی چه داری؟ گفتم: سوگند بآنکس که بزرگوار داشت تورا باکرام خود، سه روز میگذرد که من و فاطمه و حسن وحسين طعام نخورده ایم. فرمود: ای فاطمه، داخل شو این خانه را و نگران شو، مگر چیزی بیابی، در ساعت برخاست و عرض کرد: یارسول الله! داخل شوم؟

فَقَالَ : ادخُلى بِسْمِ اللَّهِ .

فاطمه میفرماید: داخل شدم و طبقی از خرما وقدحی آکنده از ثرید دیدم(3) آنجمله را حمل داده بحضرت رسول آوردم

فَقَالَ : أَ فَرَأَيْتَ الرَّسُولُ الَّذِي حَمْلُ هَذَا الطَّعَامِ ؟

فرمود: آیا دیدی فرشته ایرا که حمل این طعام نمود؟ گفتم بلی، فرمود:چگونه

ص: 44


1- ضجيج: ناله و فریاد
2- اشاره بآغاز بعثت حضرت كليم على نبيا و آله و عليه است که قرآن مجید قصه آنرا در سوره قصص (28) آیه 29 بیان میکند
3- ثريد: غذائی است که بفارسی آنرا «اشکنه» نامند

بود؟ عرض کردم : بین سرخی و سبزی و زردی

فَقَالَ : كُلُّ خَطِّ مِنْ جَنَاحِ جَبْرَئِيلَ مُكَلَّلُ بِالدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ .

فرمود : این جمله خطوط بال جبرئیل است که با مروارید و یاقوت ترصیع یافته ، پس همگان از آن ثرید بخوردیم تا بی نیاز شدیم.

ملکیکه بر چانه او نام حسین مکتوبست

و دیگر در کتاب جامع الاخبار از رسولخدا روایت میکند که فرمود: هر که قرائت کند «بسم الله الرحمن الرحیم» را در بهشت از برای او هشتاد هزار قصر از یاقوت سرخ بنیان میکنند، و در هر قصری هشتاد هزار خانه از مروارید سفید بر می آورند و در هر بیتی(1) هفتاد هزار سریر از زبرجد سبز(2) میگذارند ، و در فراز هر سریری هفتاد هزار فراش از سندس و استبرق(3)میگسترند، و بر آنفراش زوجه ایست از حور العين، و از برای آن حوراء هفتاد هزار گیسوان است مكلل بدر و یاقوت و بر گونه راست او « محمد رسول الله» مرقوم است و بر گونه چپ «علی ولی الله» و بر جبین اوحسن و برذقن(4) او حسين نگاشته است ولبهای او مشغول بقرائت «بسم الله الرحمن الرحيم»

راوی میگوید: عرض کردم: یارسول الله از برای کیست این کرامت

قَالَ : لمَنْ يَقُولُ بِالْحُرْمَةِ وَ التَّعْظِيمِ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ .

در اینکه حسنين سيد جوانان اهل بهشتند

و دیگر اهل سنت در جزو ثالث از كتاب حلية الأولياء بروایت ابو نعیم سند بحذيفة الیمان میرسانند که میگوید: مادر من مرا گفت: چندگاه است که پیغمبر را دیدار نکرده باشی؟ گفتم: مرا با پیغمبر عهدی نیست، چه خاطری رنجیده داشتم گفت : چرا؟ گفتم ایمادر مرادست بازدار، امشب بحضرت او ميروم و نماز مغرب را با او میگذارم

ص: 45


1- بیت: خانه
2- سرير: تخت. زبرجد گوهریست معروف
3- سندس: نوعی از دیبای نازك. استبرق: دیبای ضخیم (معرب استبره)
4- ذقن، چانه

و مسئلت میکنم که از برای من و از برای تو استغفار کند، شامگاه برفتم و با او نماز مغرب بگذاشتم و ببودم تا نماز عشا بگذاشت و چون از مسجد بیرون شد در عرض راه دیدم کسی با او سخن میکند، لختی باز پس شدم، چون سخن او بنهایت شد، با او نزديك رفتم بدانست کسی از قفای او است ، فرمود، کیستی؟ گفتم :حذيفه فرمود:چه حاجت داری صورت حال را بعرض رسانیدم، استغفار کرد از برای من و از برای مادرم، آنگاه فرمود: ایحذيفه دیدی ان عارض را که در عرض راه بر من در آمد گفتم بلی، فرمود: ملکی بود هرگز زمین فرود نشده است، این ساعت اذن گرفت از خداوند و سلام من آمد.

وَ بَشَّرَنِی أَنَّ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ وَ أَنَّ فَاطِمَهَ سَیِّدَهُ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ .

و بشارت داد مرا که حسن و حسین سید جوانان اهل بهشت وفاطمه سیده زنان اهل بهشت است .

حضور آل عبا در مرك مؤمن و کافر

و دیگر از ابی عبدالله علیه السلام مرویست

قَالَ : إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُ الْمُؤْمِنِ الْحَنْجَرَةِ ، وَ أَهْوَى مِنِ الْمَوْتِ بِيَدِهِ اليها ، یرى قُرَّةُ عَيْنٍ وَ يُقَالُ لَهُ : انْظُرْ عَنْ يمينيك ، فيری رَسُولَ اللَّهِ وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، فَيَقُولُونَ : إِلَيْنَا إِلَى الْجَنَّةِ .

میفرماید ، گاهی که جان مرد مؤمن بگلوگاه رسید و ملك الموت بروی در آمد، او را بینشی بدست میشود و گفته میشوداز برای او که: بجانب راست نظر کن، چون نگران میگردد، رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین را دیدار میکند که میفرمایند، باما بسوی بهشت روان شو، آنگاه فرمود:

ص: 46

وَ اللَّهُ بَلَغَتْ رُوحَ عَدُوِّنَا إِلَى صَدْرِهِ ، فَأَهْوَى مَلَكُ الْمَوْتِ بِيَدِهِ إِلَيْهَا ، لَا بُدَّ أَنْ يُقَالَ : انْظُرْ عَنْ يَسارِکَ فَیَری مُنکِراً وَ نَکیراً یُهَدِدانِه بِالْعَذَابِ

سوگند با خدای ، گاهی که روح دشمن ما بسینه میرسد ، ناچار او را میگویند : بجانب چب نظاره کن، چون نگران میگردد ، نکیر و منکر را می بیند که او را تهدید بعذاب مینمایند

دیدن آل عبا عرش را از میان خانه

و دیگر شرف الدین نجفی در کتاب تاويل الايات الباهرة في العترة الطاهرة سند بعبدالله عجلان السكونی میر ساند میگوید: از ابوجعفر علیه السلام شنیدم

يَقُولُ : يَبِيتُ علی وَ فاطمه حُجْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَقْفُ بَيْتِهِمْ عَرْشِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ فِي قَعْرِ بُيُوتِهِمْ فَرَّجْتَ مَكشُوطَة إِلَى ألعَرشِ مِعْرَاجُ أَ لِوَحْيِ وَ الْمَلَائِكَةِ تَنْزِلُ عَلَيْهِمْ بِالْوَحْيِ صَبَاحاً وَ مَسآءً وَ كُلَّ سَاعَةٍ وَ طَرْفَةَ عَيْنٍ ، واللائكة لَا يَنْقَطِعُ فَوجُهُم ، فَوْجُ یَنزِلُ وَ فَوْجُ یَصعَدُ

می فرماید : بخفتند علی و فاطمه در حجره رسول خدا و حال آنکه سقف خانه ایشان عرش خداوند بود و در قعر بيوت ایشان راهی بسوی عرش که معراج وحی است گشاده است(1) و فرشتگان فرود میشدند ابلاغ وحی را برایشان میکردند در هر صبح و شام ، بلکه در هر ساعت و طرفة عينى(2) و افواج ملائکه منقطع نمیشدند،فوجی فرود میشدند و فوجی صعود میدادند .

ص: 47


1- یعنی سقف خانه وزمین آن برای ایشان مانع از دیدن عرش نبود و چون نظر ببالا و یا پائین میانداختند عرش خدا را که منشاء وحی است میدیدند.
2- طرفة عين: بهم خوردن چشم که برای زمان بسیار اندك کنایه آورده میشود

وَ إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعَالی كَشَفَ لإِبراهِيمَ عَلَيهِ السَّلاَمُ عَنِ السَّموَاتِ حَتّی أَبْصَرَ الْعَرْشَ وَ زَادَ اَللَّهُ فِي قُوَّةِ نَاظِرِهِ وَ أَنَّ اَللَّهَ زَادَ فِي قُوَّةِ نَاظِرِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيِّ وَ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِم وَ كَانُوا يُبْصِرُونَ اَلْعَرْشَ وَ لاَ يَجِدُونَ لِبُيُوتِهِمْ سَقْفاً غَيْرَ اَلْعَرْشِ و بُيُوتُهُمْ مُسَقَّفَةٌ بِعَرْشِ اَلرَّحْمَنِ وَ مَعارِجُ الملائِكَةِ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِاذْنِ رَبِّهِم مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلاَمٌ قَالَ قُلْتُ: مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قَالَ بِكُلِّ أَمْرٍ! فَقُلْتُ: هَذَا اَلتَّنْزِيلُ؟ قَالَ نَعَمْ.

یعنی خداوند تبارك و تعالی آسمانها را مکشوف داشت از برای ابراهيم، و بزیادت کرد بینش او را تاعرش خدای را بدید، و نيرو داد بینش محمد و على و فاطمه و حسن و حسین را که دیدار میکردند عرش را ، و از برای بيوت خود جز عرش رحمن سقفی نمیدیدند و جبرئیل و فریشتگان بفرمان خداوند، در بیوت ایشان از برای هر امری مختلف(1)بودند، عبدالله بن عجلان عرض کرد:

مِنْ کُلّ أَمْرٍ . فرمود: بکُلّ اَمرٍ.

گفت : قرآن بدینسان نازل شد؟ فرمود: بلی.

دیدن ابراهیم انوار آل عبا را در جانب عرش

و دیگر بروایات معتبره از رسولخدا مرویست .

قَالَ : لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ ، كَشَفَ لَهُ عَنْ بَصَرِهِ ، فَنَظَرَ إِلَى جَانِبِ الْعَرْشِ نُوراً ، فَقَالَ : إِلَهِي وَ سَيِّدِي ! مَا هَذَا النُّورُ قَالَ :

ص: 48


1- مختلف بودند رفت و آمد داشتند

يَا إِبْرَاهِيمُ! هَذَا مُحَمَّدٌ صَفِيِّي، فَقَالَ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! أَرَى إِلَى جَانِبِهِ نُوراً آخَرَ فَقَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! هَذَا نور عَلِيٌّ نَاصِرُ دَيْنِي، قَالَ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! أَرَى إِلَى جَانِبِهِمَا نُوراً ثَالِثاً؟ یلی النور ین قَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! هَذِهِ فَاطِمَةُ تَلِي أَبَاهَا وَ بَعْلَهَا، فَطَمْتُ مُحِبِّيهَا مِنَ النَّارِ. قَالَ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! أَرَى نُورَيْنِ يَلِيَانِ الثَّلَاثَةَ الْأَنْوَارَ؟ قَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! هَذَانِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يَلِيَانِ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا وَ جَدَّهُمَا . قَالَ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! انی أَرَى تِسْعَةَ أَنْوَارٍ أَحْدَقُوا بِالْخَمْسَةِ الْأَنْوَارِ؟ قَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، وَ مُحَمَّدٌ وَلَدُ عَلِيٍّ، وَ جَعْفَرٌ وَلَدُ مُحَمَّدٍ، وَ مُوسَى وَلَدُ جَعْفَرٍ، وَ عَلِيٌّ وَلَدُ مُوسَى، وَ مُحَمَّدٌ وَلَدُ عَلِيٍّ، وَ عَلِيٌّ وَلَدُ مُحَمَّدٍ، وَ الْحَسَنُ وَلَدُ عَلِيٍّ، وَ مُحَمَّدٌ وَلَدُ الْحَسَنِ، الْقَائِمُ الْمَهْدِي

میفرماید: خداوندجلیل از برای ابراهیم خلیل کشف حجبات فرمود(1) تا در کنار عرش رحمن نوری نگریست، عرض کرد: الهی این نور چیست؟ خطاب رسید که: ای ابراهیم این نور محمد صفی من است، عرض کرد: در کنار آن بنوری دیگر نگرانم، فرمود : آن نور علی ناصر دین منست، عرض کرد: در جنب اینده نور نیز نوری نمایان است ، فرمود : آن فاطمه است که در پهلوی پدر و شوهر در آمده است و او است که دوستان خود را از آتش دوزخ باز میدارد، عرض کرد: دو نور دیگر در پهلوی این سه نور رخشنده و رخشان است، فرمود: آن حسن و حسین است که در پهلوی پدر و مادر و جد خود آشکارند ، عرض کرد: الهى بنه نور دیگر

ص: 49


1- یعنی پردهائیکه دیگرانرا مانع از دیدن عرش است، برای ابرهیم برطرف کرد

نگرانم که دیدها بدین انوار خمسه دوخته اند، فرمود: ای ابراهیم، اول ایشان علی بن الحسین و دیگر محمد بن على و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی ومحمد علی و علی بن محمد و حسن بن علی و محمد بن حسن، که او است قائم و مهدی صلوات الله عليهم اجمعين، پس ابراهیم عرض کرد:

قَالَ : إِلَهِی وَ سَیِّدِی أَرَی عِدَّة أَنْوَارٍ حَوْلَهُمْ لاَ یُحْصِی عِدَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْتَ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَؤُلاَءِ شِیعَتُهُمْ وَ مُحِبُّیهُمْ قَالَ إِلَهِی وَ بِمَا یُعْرَفُون شِیعَتُهُمْ وَ مُحِبُّیهُمْ قَالَ یا ابراهیم بِصَلوة َ اَلْخَمْسِینَ وَ اَلْجَهْرِ بِبسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ وَ اَلْقُنُوتِ قَبْلَ اَلرُّکُوعِ وَ سَجْدَهِ اَلشُّکْرِ وَ اَلتَّخَتُّمِ بِالْیَمِینِ قَالَ إِبْرَاهِيمُ: اللَّهُی اجْعَلْنِي مِنْ شِيعَتِهِمْ وَ مُحِبِّيهِمْ، قَالَ: قَدْ جَعَلْتُكَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِيهِ: « وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ، «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ(1) »

ابراهیم عرض کرد : ای پروردگار من ! در اطراف این انوار نورهای بیرون از شمار می بینم که جز خداوند کس احصای آن نتواند. فرمود: اینان شیعه ایشان و دوستان ایشانند، عرض کرد: بچه چیز شناخته شوند شیعیان و دوستان ایشان فرمود : به پنجاه رکعت نماز واجب و مستحب شبانروزی و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم و قرائت قنوت قبل از رکوع و سجده شکر و پوشیدن انگشتری بدست راست ، عرض کرد: ای پروردگار من! مرا از شیعیان و دوستان ایشان بحساب گیر، فرمود: در شمار شیعیان ایشان باش، پس خداوند این آیت مبارك را بدین معنی فرستاد

« وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ- إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ »

ص: 50


1- قرآن کریم (37 - 81)

مفضل بن عمران میگوید: چون ابوحنیفه احساس مرك کرد، این حدیث را روایت نمود و سر بسجده گذاشت و از جهان برفت .

شرف الدین نجفی در کتاب تأويل الآيات الباهرة في العترة الطاهرة باسناد خود از جابر بن یزید جعفی حدیث میکند که از جعفر صادق علیه السلام از تفسیر این آیه مبارکه سؤال کردم، آنحضرت اینحدیث را بشرحی که نگارش یافت ، ذکر فرمود تا آنجا که ابراهیم عرض کرد: الهی مرا از شیعیان امیر المؤمنين محسوب دار .

سرگرمی حسنين با جبرئيل

و دیگر از اصبغ بن نباته مرویست میگوید: بر امير المؤمنين علیه السلام در آمدم حسن و حسین در نزد او حاضر بودند و آنحضرت ایشان را نظاره میکرد بنظری شديد ؛ عرض کردم: خداوند ایشان را بر تو مبارك گرداند و هر دو آن را بآمال(1) خویش برساند، سوگند باخدای نگرانم که زمانی دراز بدیشان نگرانی

فَقَالَ : نَعَمْ یَا أَصْبَغُ ذَکَرْتُ لَهُمَا حَدِیثاً.

همانا از ایشان حدیثی فرایاد من آمد ، عرض کردم : جان من فدای تو باد، مرا حديث کن .

قال : كُنْتُ فِي ضَيْعَةٍ لِي فَأَقْبَلْتُ نِصْفَ النَّهَارِ فِي شِدَّةِ الْحَرِّ وَ أَنَا جَائِعٌ، فَقُلْتُ لِابْنَةِ مُحَمَّدٍ : أَ عِنْدَكِ شَيْ ءٌ نطْعمُهُ؟ فَقَامَتْ لِتُهَيِّا لِي شَيْئاً، حَتَّى إِذَا ْقلَتُّ مِنَ الصَّلَوةِ، قَدْ أَحْضَرَتْ فأَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ حَتَّى جَلَسَا فِي حَجْرِهَا، فَقَالَتْ لَهُمَا: یا ابنی مَا حَبَسَكُمَا وَ أَبْطَأَكُمَا

قَالا: حَبَسَنَا رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ الْحَسَنُ : أَنَا کُنْتُ فِی حَجْرِ رَسُولِ اللهِ وَ قال الْحُسَیْنُ : انا کُنتُ فِی حَجْرِ جَبْرَئِیلَ فَکُنْتُ أَنَا أَثِبُ مِنْ حَجْرِ رَسُولِ اللهِ إِلَی حَجْرِ جَبْرَئِیلَ وَ کَانَ الْحُسَیْنُ : یَثِبُ

ص: 51


1- آمال: آرزوها

مِنْ حَجْرِ جَبْرَئِیلَ إِلَی حَجْرِ رَسُولِ اللهِ حَتَّی إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ ، قَالَ جَبْرَئِیلُ قُمْ فصلی فإِنَّ الشَّمْسَ قَدْ زَالَتْ ، فَعَرَجَ جَبْرَئِیلُ إِلَی السَّمَاءِ، فقَامَ رَسُولُ اللهِ حَتَّى إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ، قَالَ جَبْرَئِيلُ : قُمْ فَصَلِّ، فإِنَّ الشَّمْسَ قَدْ زَالَتْ، فَعَرَجَ جَبْرَئِيلُ إِلَى السَّمَاءِ، فقَامَ رَسُولُ اللَّهِ يُصَلِّي، فَجِئْنَا

امير المؤمنین میفرماید: در ضیعه خویش بودم(1) و روز را بنیمه بردم وحدت گرما بشدت بود و من سخت گرسنه بودم، دختر پیغمبر راگفتم: آیا چیزی برای اكل توانی بدست کرد؟ بر خاست تا ساختگی کند، این وقت هنگام نماز برسید ، حسن و حسین در آمدند و بنشستند ، فاطمه گفت: دیر می آئید، شما را که باز داشت ؟ عرض کردند: رسولخدا و جبرئیل، حسن گفت : من در کنار رسول خدا بودم و حسین عرض کرد: من در کنار جبرئیل بودم ، حسن فرمود: من از دامن رسول خدا خویش را بدامن جبرئیل افکندم، حسین فرمود: من از دامن جبرئیل بدامن رسولخدا جستن نمودم تا گاهی که آفتاب بزوال رسید، جبرئیل عرض کرد: یارسول الله! برخیز و نماز بگذار ، چه آفتاب بزوال رسید، این بگفت و بجانب آسمان عروج داد، لاجرم رسولخدای از برای نماز برخاست و ما حاضر خدمت شدیم ، اصبغ بن نباته عرض کرد: یا امیر المؤمنين حسن و حسین جبرئیل را بکدام صورت دیدار کردند؟ فرمود بهمان صورت که بر رسولخدا نازل میشود، آنگاه فرمود: چون وقت نماز برسید، بیرون شدم و بارسولخدای نماز گذاشتم، گاهی که رسولخدای از نماز فراغت یافت.

فقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي كُنْتُ فِي ضَيْعَةٍ لِي فَجِئْتُ نِصْفَ النَّهَارِ وَ أَنَا جَائِعٌ، فَسَأَلْتُ ابْنَةَ مُحَمَّدٍ هَلْ عِنْدَكِ شَيْ ءٌ فتُطْعِمِنیهِ؟ فَقَامَتْ لِتُهَيِّا شَيْئاً، حَتَّى أَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ حَتَّى جَلَسَا فِي حَجْرِ أُمِّهِمَا فَسَأَلَتْهُمَا: مَا

ص: 52


1- ضيعه ( بفتح اول): زمین مزروعی وحرفت و پیشه

أَبْطَأَكُمَا وَ مَا حَبَسَكُمَا عَنِّي؟ فَسَمِعْتُهُمَا يَقُولَانِ: حَبَسَنَا رَسُولُ اللَّهِ و جبرئیل فَقالْتُ: و كَيْفَ حَبَسَكُمَا جَبْرَئِيلُ وَ رَسُولُ اللَّهِ ؟ فَقَالَ الْحَسَنُ : كُنْتُ أَنَا فِي حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ وَ الْحُسَيْنُ فِي حَجْرِ جَبْرَئِيلَ فَكُنْتُ أَنَا أَثِبُ مِنْ حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى حَجْرِ جَبْرَئِيلَ، وَ الْحُسَيْنُ يَثِبُ مِنْ حَجْرِ جَبْرَئِيلَ إِلَى حَجْرِ رَسُولِ اللَّه . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : صَدَقَ ابْنَايَ مَا زِلْتُ أَنَا وَ جَبْرَئِيلُ نَزْهُوا بِهِمَا مُنْذُ أَصْبَحْنَا إِلَى أَنْ زَالَتِ الشَّمْسُ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فبِأَيِّ صُورَةٍ كَانَا يَرَيَانِ جَبْرَئِيلَ ؟ فَقَالَ: فی ِالصُّورَةِ الَّتِي كَانَ يَنْزِلُ فِيهَا عَلَيَّ

امير المؤمنين علیه السلام اینقصه را بشرحیکه بفارسی ترجمه شد، بعرض رسولخدای رسانید، آنحضرت فرمود: پسرهای من براستی سخن کردند، من و جبرئیل از بامداد تا گاهی که شمس بزوال رسید، باحسن و حسین مشغولبودیم

على عرض کرد: حسن و حسین بچه صورت جبرئیل رادیدار میکردند؟ فرمود: بهمان صورت که بر من نازل میشود .

مسلمان شدن عالم نصرانی و سفر دریای او

و دیگر در بستان الواعظین از محمد بن ادریس مرویست میگوید : در مکه معظمه یکتن از اساقفه(1) نصاری را دیدار کردم که مشغول طواف بود، گفتم: تو را چه افتاد که از دین پدران دست باز داشتی(2) گفت: دینی نیکوتر از آن اختیار کردم ، گفتم: چه دانستی که نیکوتر است؟ گفت: وقتی سفردریا کردم، کشتی من در وسط

ص: 53


1- اساقفه، جمع اسقف ( بضم اول و ثالث): عالم و پیشوای نصاری و قاضی دین آنها و او فوق قسيس ودون مطران است.
2- از دین پدرانت که مسیحیت است بر گشتی

بحر بشکست، از قضا پاره چوبی مرا بدست شد و بدستیاری موج بجزيره رسیدم و آنجزیره از اشجار بالیده(1)و اثمار پسندیده آکنده بود، خدای را سپاس گفتم و باخود اندیشیدم که از میوه ایندرختها میخورم تا خداوند فرج برساند، چونشب در آمد و سیاهی جهان را فرو گرفت، بدرختی بلند بر آمدم تا از جانوران درنده آسیبی نه بینم و در شاخی انبوه بخفتم، چونشب بنیمه رسید دابه ای بر زبر آب دیدار شد که خدای را تسبیح همیکرد و همیگفت ،

لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارِ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ النَّبِيَّ الْمُخْتَارِ ، عَلِيُّ ابْنِ ابیطالب سَیفُ اللَّهُ عَلَى الْكُفَّارِ ، فاطمه وَ بَنَوْهَا صَفْوَةَ الْجَبَّارِ ، عَلَى مُبغِضيهِم لَعْنَةُ الْجَبَّارِ ، وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ ألقَرارُ .

همچنان اینکلمات را بتكرار همی قرائت کرد تا سفیده صبح بدمید ، اینوقت گفت :

لا إِلهَ الَّا اللَّهُ صَادِقَ الْوَعْدِ وَ ألوَعيدِ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ الْهَادِي الرَّشِيدُ ، عَلِيُّ ذُو الْبَأْسِ الشَّدِيدِ ، وَ فاطِمه وَ بَنَوْهَا خِيَرَةً الرَّبِّ ألحَميدِ ، فَعَلَى مُبغِضيهِم لَعَنَهُ الرَّبِّ الْمَجِيدِ .

این بگفت و بکنار آمد، نگران شدم سر او چون سر نعامه(2) دیدم و چهره اش چون چهره انسان بود و دست و پایش بکردار قوائم(3) شتر بود و دمی بسان دم ماهی داشت، سخت بترسیدم و بیکسوی شدم، گفت: بجای باش و اگرنه تورا زنده نمیگذارم، ناچار ایستاده شدم، گفت: چه مذهب داری؟ گفتم: بر دین نصار ایم، گفت: وای بر تو! مسلمانی گیر، هماناوارد بر مسلمانان جن شدی که جز مسلمان کس از ایشان جان

ص: 54


1- باليده : بلندو تنومند
2- نعامه: شتر مرغ.
3- قوائم : دست و پا

نبرد، گفتم : چگونه مسلمان شوم ؟ گفت : بگو:

أَشْهَدُ أَنْ لَا اله الَّا اللَّهِ وَ أَنْ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ .

بگفتم، گفت: تمام کن اسلام خود را بموالات علی بن ابیطالب و اولاد او و صلوات فرست بر ایشان و برائت بجوی از اعدای ایشان. از وی پذیرفتم و گفتم کدام کس این دین و آئین را بشما آورد؟ گفت: جماعتی از مادر نزد رسولخدای حاضر شدند، شنیدند که آنحضرت می فرماید: در روز قیامت بهشت می آید و ندا در میدهد و بزبان فصیح میگوید:

يَا إِلَهِي ! قَدْ وَعَدْتَنِي تَشُدُّ أَرْكَانِي وَ تزیيني .

ای پروردگار من! مرا وعده نهادی که ارکان مرا مشید فرمائی و مرا بزینت کنی.

فَيَقُولُ أَ لَجَلِيلِ جَلَّ جَلَالُهُ : قَدْ شَدَّدْتُ أَرْكَانِكَ وَ زِينَتُكَ بِابْنَةِ حَبِيبِي فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ بَعْلِهَا عَلِيِّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ وَابنَیهما الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ التِّسْعَةُ مِنْ ذُرِّيَّةِ أَ لِحُسَيْنٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ .

خداوند خطاب فرمود : که من أركان تو را محکم کردم و تو را مزین ساختم بدختر حبیب خود فاطمه زهرا و شوهرش علی بن ابیطالب و پسرهایش حسن و حسين ونه تن از فرزندان حسين. اینوقت اندابه گفت : در این جزیره توقف میکنی یا بوطن خویش میروی؟ گفتم : مراجعت میکنم ، گفت : بباش تا کشتی برسد، چون کشتی بر سید بر نشستم و روان شدم، در کشتی دوازده تن نصاری بود، چون قصه خویش بگفتم ، همگان مسلمان شدند.

جنباندن جبرئیل گهواره حسین را

و دیگر در ثاقب المناقب از ام ایمن مرویست میگوید : روزی خواستم حاضر حضرت خاتون خود فاطمه زهرا علیها السلام شوم، چون بدرخانه رسیدم ، در را بسته

ص: 55

دیدم ، از شكاف در نگران شدم ، فاطمه در خواب بود و دست آسيا بيعاملی بخویشتن دور میزد وطحن گندم مینمود و گاهواره حسين بخويشتن جنبش میکرد و جنباننده دیدار نبوده دستی نزديك بدست فاطمه تسبیح میکرد ، مرا سخت شگفت آمداز آنجا باز شدم و بحضرت رسول آمدم وصورت حال بعرض رسانیدم .

فقال : یَا أُمَّ أَیْمَنَ اعْلَمِی أَنَّ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءَ صَائِمَةٌ وَ هِیَ مُتْعَبَةٌ وَ الزَّمَانُ قَبض(1) فَأَلْقَی اللَّهُ عَلَیْهَا النُّعَاسَ فَنَامَتْ فَسُبْحَانَ مَنْ لَا یَنَامُ فَوَکَّلَ اللَّهُ مَلَکاً یَطْحَنُ عَنْهَا قُوتَ عِیَالِهَا وَ أَرْسَلَ مَلَکاً آخَرَ یَهُزُّ مَهْدَ وَلَدِهَا الْحُسَیْنِ لِئَلَّا یُزْعِجَهَا عنْ نَوْمِهَا وَ وَکَّلَ اللَّهُ تعالی مَلَکاً آخَرَ یُسَبِّحُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَرِیباً مِنْ کَفِّ فَاطِمَةَ ثَوَابُ تَسْبِیحِهِ لَهَا لِأَنَّ فَاطِمَةَ لَمْ تَفْتُرْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ عز و جل فَإِذَا نَامَتْ جَعَلَ اللَّهُ ثَوَابَ تَسْبِیحِ ذَلِکَ الْمَلَکِ لِفَاطِمَةَ

رسول خدا فرمود : ای ام ایمن ! دانسته باش که فاطمه زهرا روزه دار است و سخت تعب ناك(2) بود ، خداوند خواب را بر او گماشت تا بخفت و ملکی را فرمان کرد تا دست آس او را بگردانید(3) وگندم او را از برای قوت(4) عيال او آرد نمود . و ملك دیگر را بفرمود تا مهد حسین را جنبش داد تا مبادا از خواب انگیخته شود و فاطمه را از خواب برانگیزاند و چون از ذکر خدا هیچگاه فاطمه را فتوری(5) انباز نشود ، خداوند فريشتۂ دیگر گماشت تاگاهی که فاطمه بخواب شود ، نزديك بدست او خدای را تسبیح کند و ثواب آن خاص فاطمه باشد.

ص: 56


1- این جمله زیاد یا مصحف است و در تر حمه هم یادی از آن نشده است
2- تعب ناك: خسته، سختی کشیده
3- دست آس: آسیای کوچکی که بادست گر دانند و آس بمعنی مطلق آسیا است، چه با آب گردد و چه با عامل دیگر
4- قوت: خوراك
5- فتور: سستی

ام ایمن عرض کرد : یا رسول الله ! کدام فریشته دست آس را بگردانید و مهد را بجنبانید و خدای را تسبیح گفت ؟ رسول خدای تبسم فرمود

وَ قَالٍ : أَمَّا الطَّحَّانِ ، فَهُوَ جَبْرَائِيلُ ، وَ أَمَّا الَّذِي یَهُزُ مَهْدُ الْحُسَيْنِ فَهُوَ مِيكَائِيلُ ، وَ أَمَّا الْمُسَبِّحَ فَهُوَ إِسْرَافِيلَ .

در اینکه حسین (علیه السلام) چراغ هدایت و کشتی نجاتست

و دیگر در مدينة المعاجز از حسین بن علی علیهما السلام مرویست

قَالَ : أَتَيْتَ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ ، فَرَأَيْتُ أَبَى بْنِ کَعب جَالِساً عِنْدَهُ فَقَالَ جَدْيُ : مَرْحَباً بِكَ يَا زین السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ .

میفرماید : رفتم بنزد جدم رسولخدا، دیدم ابی بن کعب در نزد او نشسته است چون مرا دید، فرمود: ترحيب باد تورا ای زینت آسمانها و زمین! ابی بن کعب عرض کرد: یارسول الله! آیا جز تو کسی زینت آسمانها و زمینها تواند بود ؟

فَقَالَ النَّبِيُّ : يَا أُبَيِّ بْنِ كَعْبٍ ، وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً ، إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنُ عَلِيٍّ فِي السَّمَوَاتِ أَعْظَمُ مِمَّا هُوَ فِي الْأَرْضِ وَ أَسَمِّهِ مَكْتُوبُ عَنْ یَمينِ ألعَرشِ، إِنَّ أُ لِحُسَيْنٍ مِصْبَاحُ الْهُدَى وَ سَفِينَةِ النَّجَاةِ.

رسول خدای فرمود: ای ابی بن کعب؛ سوگند بآنکس که مرا براستي مبعوث فرمود ، حسين بن علی در آسمانها عظیم تر از آنست که در زمین است ، و اسم او در طرف راست عرش مکتوب است که : حسین مصباح هدى وسفینه نجات است(1)

ابی بن کعب میگوید : آنگاه پیغمبر دست حسین را بگرفت

وَ قَالَ : یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ هَذَا اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ أَلاَ فَاعْرِفُوهُ وَ فَضِّلُوهُ

ص: 57


1- مصباح هدی: چراغ راهنمائی، یعنی از برکت او بشر گمراه بحق واصل آید، سفينة نجات: کشتی خلاصي از عذاب دنيا و آخرت

كَمَا فَضَّلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ ، فَوَ اَللَّهِ لَجَدُّهُ عَلَی اَللَّهِ أَکْرَمُ مِنْ جَدِّ یُوسُفَ ابْنِ یَعْقُوبَ هَذَا اَلْحُسَیْنُ جَدُّهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ جَدَّتُهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ أُبوهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ أخوهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ عَمُّهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ عَمَّتُهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ خَالُهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ خَالَتُهُ فِی اَلْجَنَّهِ وَ مُحِبُّوهُ وَ مُحِبُّو هِمْ فِی اَلْجَنَّهِ .

رسولخدا فرمود : ای مردمان این حسین بن علی است، او را بر کاینات تفضيل گذارید ، چنانکه خداوند تفضیل گذاشت ، سوگند با خدای که جد او در نزد خداوند گرامی تر است از جد يوسف بن يعقوب . این حسین است جد او محمد مصطفی در بهشت است ، وجده او خدیجه کبری در بهشت است ، و مادر او فاطمه زهرادر بهشت است و پدر او على مرتضی در بهشت است ، و برادر او حسن مجتبی در بهشت است ، و عم او جعفر طیار در بهشت است ، و عمه او ام هانی در بهشت است ، و خال او ابراهیم در بهشت است ، وخاله او رقيه در بهشت است ، و دوستان او و دوست داران دوستان او در بهشت اند .

خادمتن جبرئیل آل عبا را

و دیگر ابن بابویه سند بابی ذر غفاری رضي الله عنه میرساند که فرمود : از رسولخدا شنیدم که فرمود :

اِفْتَخَرَ إِسْرَافِیلُ عَلَی جَبْرَائِیلَ علیهماالسلام قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْکَ فقَالَ وَ لِمَ أَنْتَ خَیْرٌ مِنِّی قَالَ : لِأَنِّی صَاحِبُ اَلثَّمَانِیَهِ حَمَلَهِ اَلْعَرْشِ وَ أَنَا صَاحِبُ اَلنَّفْخَهِ فِی اَلصُّورِ وَ أَنَا أَقْرَبُ اَلْمَلاَئِکَهِ إِلَی اَللَّهِ عز و جل فقَالَ له جَبْرَئِیلُ أَنَا خَیْرٌ مِنْکَ فَقَالَ اسرافیل و بِمَا أَنْتَ خَیْرٌ مِنِّی قَالَ لِأَنِّی أَمِینُ اَللَّهِ عَلَی وَحْیِهِ وَ رَسُولُهُ إِلَی اَلْأَنْبِیَاءِ وَ اَلْمُرْسَلِینَ

ص: 58

وَ أَنَا صَاحِبُ اَلْخُسُوفِ وَ القرون وَ مَا أَهْلَکَ اَللَّهُ أُمَّهً مِنَ اَلْأُمَمِ إِلاَّ عَلَی یَدَیَّ

میفرماید : اسرافیل از در مفاخرت جبرئیل را گفت : من از تو نیکو ترم ، گفت : از چه روی ؟ گفت : منم آنکس که نفخه در صور میدمد ، و منم آنکس که در حضرت خداوند قربت من از فریشتگان افزون است ، جبرئیل گفت : برتری مرا است ، زیرا که من امین وحی خداوندم بر رسول او و بر تمامت انبیای مرسلین ، و منم صاحب خسوف وقرون(1) ومنم آنکس که هلاك نکردند هیچ امتی را از امم جز بدست من

قَالَ : فَاخْتَصَمَا إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمَا : اسکُتا فَوَعِزَتي وَ جَلَالِي لَقَدْ خُلِقَتْ مَنْ هُوَ خَيْرُ مِنْكُمَا ، قَالَا : یا رَبِّ ، أَوْ تَخْلُقُ مَنْ هُوَ خیر مِنَّا وَ نَحْنُ خُلِقْنَا مِنْ نُورٍ ؟! فَقَالَ اللَّهُ : نَعَمْ ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى الْحُجُبِ الْقُدْرَةِ (2) : انکَشِفی فَانكَشَفَت ، فَإِذَا عَلَى سَاقِ الْعَرْشِ: « لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ ، وَ عَلَى وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَيْرِ الْخُلُقِ » فَقَالَ جَبرَئیلُ : یا رَبِّ ، فَأَسئَلُهُم بِحَقِّهِمْ عَلَيْكَ أَنْ تَجْعَلَنِي خَادِمُهُمْ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى : قَدْ فَعَلْتُ ، فَجَبرائیلُ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَ إِنَّهُ لَخادِمُنا .

رسولخدا فرمود : این دو فریشته داوری بحضرت خداوند آوردند و خداوند ایشان را وحی فرستاد که : دم در کشید ، قسم بعزت و جلال من که از شما نیکو تر خلق کردم ، عرض کردند : آیا بیافریدي نیکوتر از ما و حال آنکه آفرینش ما

ص: 59


1- يعني امتهای گنهکار سابقرا من بزمین فرو بردم وهلاك ساختم
2- ظاهرا «حجب » صحیح است

از نور است ؟! خداوند کشف حجب قدرت فرمود ، ایشان نگران شدند در ساق عرش دیدند نگاشته است : خدائی جز خداوند نیست ، و محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین بهترین خلق خداوندند . جبرئیل عرض کرد : ای پروردگار من! سوگند میدهم تورا بحق ایشان ، مرا خادم ایشان فرمای ، خداوند مسئلت او را باجابت مقرون داشت، لاجرم جبرئیل خادم ماست .

و دیگر در مدينة المعاجز از ابن مسعود روایت میکند در حدیثی طویل که : عمر بن سعد بر رسول خدای در آمد ، رنگ از چهره آنحضرت بپرید و در تلو(1)این حدیث حسين علیه السلام را خبر داد که اینک عمر بن سعد قاتل تو است .

فدا شدن ابراهيم حسین (علیه السلام) را

ودیگر سید ابن طاوس در کتاب طرائف از مؤلفات حنابله که سند بابن عباس برده اند و همچنان صاحب در النظيم سند با بن عباس میرساند که فرمود : درحضرت رسولخدای حاضر شدم . فرزندش ابراهیم بر ران چپ جای داشت و حسین بن علی بر ران راست آن حضرت بود، گاهی این یك را بوسه می داد و گاهی آن دیگر را این هنگام جبرئیل در آمد و از رب جلیل وحی آورد

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ : أَتَانِي جَبْرَئِيلُ مِنْ رَبِّي عَزَّ وَجِلَ ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ یَقْرَأُ عَلَیْکَ اَلسَّلاَمَ وَ یَقُولُ : لَسْتُ أَجْمَعُهُمَا لَكَ فَافْدِ أَحَدَهُمَا بِصَاحِبِهِ فَنَظَرَ النَّبِيُّ إِلَى إِبْرَاهِيمَ فبَكَى وَ نَظَرَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ فبَكَى ثم قَالَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ أُمُّهُ أَمَةٌ وَ مَتَى مَاتَ لَمْ يَحْزَنْ عَلَيْهِ غَيْرِي وَ أُمُّ اَلْحُسَيْنِ فَاطِمَةُ وَ أَبُوهُ عَلِيٌّ ابْنُ عَمِّي لَحْمِي وَ دَمِي وَ مَتَى مَاتَ حَزِنَتْ عَلَيْهِ ابْنَتِي وَ حَزِنَ علیه ابْنُ عَمِّي وَ حَزِنْتُ أَنَا أُوثِرُ حُزْنِي عَلَى حُزْنِهِمَا

ص: 60


1- تلو: عقب ، دنبال

يَا جَبْرَئِيلُ رضیت يُقْبَضُ إِبْرَاهِيمُ قَدْ فَدَيْتُ اَلْحُسَيْنَ بِهِ

رسول خدا فرمود : جبرئیل در رسید و مرا از رب جلیل سلام رسانید و گفت: خداوند این هر دو تن را از برای تو باقی نمی گذارد، یکی را فدای آن دیگر کن پیغمبر بجانب ابراهیم نگریست و سخت بگریست و بنظره دیگر حسین را بدید و اشکش بر چهره بدوید. آنگاه فرمود : مادر ابراهیم کنیزکی است، گاهی که او را مرك در رسد، جز من کسی محزون نگردد ، اما حسين مادرش فاطمه و پدرش علی پسر عم من و گوشت من وخون من است ، چون او را وفات برسد، دختر من فاطمه و پسر عم من على محزون گردند و مرا نیز حزن و الم فراگیرد، لاجرم من اختيار کردم حزن خود را بر حزن علی و فاطمه .

هان ای جبرئیل! رضا دادم بقبض روح ابراهيم وفدا کردم او را از برای حسین لاجرم بعد از سه روز ابراهیم وفات نمود ورسولخدا گاهی که حسین را دیدار میکرد او را بر سینه خویش میچفسانید و میبوسید ولب و دندان او را میمزید(1)

وَ قَالَ فَدَیْتُ مَنْ فَدَیْتُهُ بِابْنِی إِبْرَاهِیمَ.

می فرمود : فدا کرده شوم کسی را که فدای او کردم ابراهیم را

تعبیر نمودن پیغمبر خواب هند را

و دیگر در مدينة المعاجز مسطور است که: هند جگر خواره مادر معاویه صبح گاهی بخانه رسولخدای در آمد و عایشه را گفت : خوابی عجیب دوش دیدم مگر بتوانی بعرض رسول خدا برسانی و تعبیر آن را باز دانی و مرا آگهی دهی . همانا در خواب دیدم شمسی مشرق(2) که بر همه جهان مشرف بود ، و از آنشمس قمری بزاد که جهان را در نور خود فرا گرفت و از آن قمر دو ستاره روشن بزاد که از مشرق تا مغرب محفوف نور ایشان گشت(3). آنگاه سحابی تاريك چون

ص: 61


1- مزیدن: مکیدن
2- خورشیدی تابان
3- نور آنها مشرق تا مغربرا فرا گرفت

شبی مظلم بادید گشت و متولد شد از آن ابر سیاه ماری سیاه، و نرم نرم بسوی آندو ستاره همی رفت تا هر دو آن را بلعید و مردمان در حرمان آن دو ستاره تابان بگریستند و قرین حزن و اسف گشتند . عایشه این قصه را بحضرب رسول معروض داشت، رنگ رخسار آنحضرت دیگرگون گشت و سخت بگریست

وَ قَالٍ : يَا عَائِشَةُ ، أَمَّا الشَّمْسُ المُشرقَةُ فَأَنَا ، وَ أَمَّا الْقَمَرِ فَهُوَ فَاطِمَةَ ابْنَتِي ، وَ أَمَّا النَجمانِ فَهُوَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، وَ أَمَّا السَّحَابَةُ السَّوْدَاءِ فَهُوَ مُعَاوِيَةَ وَ أَمَّا ألحیة فَهُوَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ .

فرمود: اي عایشه آن آفتاب روشن منم، و آن ماه فاطمه دختر من است ، و آندو ستاره حسن و حسین اند ، و آن ابر سیاه معاویه است ، و آن مار سیاه یزید. عليه اللعنه است.

آمدن جن بیماری حسین (علیه السلام)

و دیگر در مدينة المعاجز مسطور است که : در یوم طف افواج جن طياره بحضرت حسین آمدند و عرض کردند : یا ابن رسول الله ما انصار توایم ، فرمان کن تا دشمنان تورا بتمامت عرضه هلاك و دمار داریم

فَقالَ لَهُمْ : إِنِّي لَا أُخَالِفُ قَوْلِ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ، حَيْثُ أَمَرَنِي بِالْقَدُومِ عَلَيْهِ عَاجِلًا، وَ إِنِّي الْآنَ قَدْ رَقَدَتْ سَاعَةٍ ، فَرَأَيْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ قَدْ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيَّ وَ قَالَ لِي : يَا حُسَيْنُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ قَدْ شآء أَنْ تَرَاكَ مَقْتُولًا مُلَطَّخاً بدمائك ، مَذْبُوحاً مِنْ قَفَاكَ وَقَدْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَرَى حَرَمَكَ سَبَايَا عَلَى أقطاب الْمَطَايَا ، وَ أَنِّي وَ اللَّهِ سَأَصْبِرُ حَتَّی یَحْکُمَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِین.

ص: 62

پاسخ داد جماعت جن را که : من بیفرمانی نکنم جد خود رسولخدا را ، چه فرمان کرد مرا که تعجیل کنم در این سفر ، و اینك بخفته بودم ، در خواب رسول خدای را دیدار کردم، مرا بر سینه خود بچفسانید و میان هر دو چشم مرا بوسه داد و فرمود: ای حسين خداوند میخواهد تورا کشته و در خون غلطیده و از قفا سر بریده بیند ، و زنان و دختران تو را چون اسيران بر شتران بی وطا نشانده دیدار کند ، لاجرم من بر حکم اوصابر و بر امر او شاکرم ، چه او نیکوتر آمر است

ملاقات روح حسین با روح پیغمبر علیهما السلام در هر روز

و دیگر ابن قولویه باسناد خود از عروة بن زبیر حدیث میکند

قَالَ قَالَ أبوذر : مَا مِنْ يَوْمِ الَّا تَعَرَّضَ رُوحَ الْحُسَيْنِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فتلتقيان.

میفرماید : روزی نمی گذرد که روح حسین بر روح رسولخدا در نیاید و با یکدیگر متلاقی نشوند

پرده برداشتن حسین برای اصحاب خود

و دیگر ابن بابویه در علل باسناد خود حدیث میکند که : از صادق آل محمد پرسش کردند که اصحاب حسین چگونه نا پروا مرك را تلقی مینمودند؟

فَقالَ : إِنَّهُم کُشِفَ لَهُم الغِطاءُ حَتَّى رَأَوْا مناز لَهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ، فَكَانَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ يَقْدَمُ عَلَى الْقَتْلِ لْيُبَادِرْ إِلَى حَوْرَاءَ يُعَانِقُهَا وَ إِلَى مَكَانِهِ إِلَى الْجَنَّةِ .

فرمود : از برای اصحاب حسین حجابها مكشوف گشت ، چنانکه جای خویش را در بهشت دیدار کردند، لاجرم مبادرت مینمودند . در قتل تا زود تر با حواری خود معانقه کنند و در بهشت فرود آیند

ص: 63

مهر زدن حضرت سجاد برسنك نظير پدرانش علیهم السلام

و دیگر ابن شهر آشوب روایت میکند که : غانم بن ام غانم با مادر خویش داخل مدينه گردید و از مردم مدینه پرسش نمود که مرا دلالت کنید بمردی از بنی هاشم که نام او على باشد ، او را بعلی بن عبدالله بن عباس دلالت کردند ، بنزد او آمد و گفت مرا سنگی است که على وحسن وحسین علیهم السلام بر آن خاتم زده اند ، و مرا گفته اند مردی از بنی هاشم که نام او على است. این حصاة را بخاتم مزین تواند فرمود(1) على بن عبدالله بن عباس گفت : ای دشمن خدا بر علی وحسن وحسين عليهم السلام دروغ میبندی؟! غانم میگوید: از پس آنکه مرا بکذب نسبت کردند ، جماعتی از بنی هاشم که خویشاوندان علي بن عباس بودند ، مرا چندان بزدند که از گفته پشیمان گشتم و آنحصاة را نیز از من بگرفتند و من با سر و مغز کوفته و رو و موی آشوفته بمنزل خویش باز شدم ، و شبانگاه چون بخفتم در خواب حسین بن على علیه السلام را دیدار کردم

وَ هُوَ يَقُولُ لِي : هَاكَ الْحَصَاةَ يَا غَانِمٍ وَ امْضِ إِلَى عَلِيِّ ابْنِي ، فَهُوَ صَاحِبُک

فرمود : ای غانم اینك حصاة تو است، بر گیر و بنزد فرزند من علي رو. او است که حصاة را طبع کند و خاتم بر زند ، چون از خواب برانگیخته شدم ، آن حصاة را که از من مأخوذ داشتند، در دست خویش دیدم ، از جای برجستم و بنزد علي بن الحسين آوردم ، بگرفت و خاتم بر نهاد

فَقَالَ لِي : إِنَّ فِي أَمْرِكَ لَعِبْرَةً فَلَا تُخْبِرَ بِهِ أَحَداً

فرمود : ای غانم در این امر که از برای تو رخنمود . عجبی و عبرتی است ، از این قصه هیچکس را آگهی مده ، آنگاه غانم بن ام غانم بانشای این اشعار پرداخت :

ص: 64


1- حصاة : سنك، خاتم: مهر، يعني اثر مهر خود را بر این سناك بگذارد

أَتَیْتُ عَلِیّاً أَبْتَغِی الْحَقَّ عِنْدَهُ *** وَ عِنْدَ عَلِیٍّ عِبْرَةٌ لَا أُحَاوِلُ(1)

فَشَدَّوا وَثَاقِی ثُمَّ قَالَ لِیَ اصْطَبِرْ *** كَأَنِّی مَخْبُولٌ عَرَانِی خَابِلٌ(2)

فَقُلْتُ لَحَاكَ اللَّهُ وَ اللَّهِ لَمْ أَكُنْ *** لِأَكْذِبَ فِی قَوْلِ الَّذِی أَنَا قَائِلٌ(3)

وَ خَلَّی سَبِیلِی بَعْدَ ضَنْكٍ فَأَصْبَحَتْ *** مُخَلَّاةُ نَفْسِی وَ سِرْبِی مثَاقلٌ(4)

وَ قُلْتُ وَ خَیْرُ الْقَوْلِ مَا كَانَ صَادِقاً *** وَ لَا یَسْتَوِی فِی الدِّینِ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ

وَ لَا یَسْتَوِی مَنْ كَانَ بِالْحَقِّ عَالِماً *** كَآخَرَ یُمْسِی وَ هُوَ لِلْحَقِّ جَاهِلٌ

و أَنْتَ الْإِمَامُ الْحَقُّ یُعْرَفُ فَضْلُهُ *** وَ إِنْ قَصُرَتْ عَنْهُ النُّهَی وَ الْفَضَائِلُ(5)

وَ أَنْتَ وَصِیُّ الْأَوْصِیَاءِ مُحَمَّدٌ *** أَبُوكَ وَ مَنْ نِیطَتْ إِلَیْهِ الْوَسَائِلُ(6)

فریشتگان زوار قبر حسین (علیه السلام)

و دیگر در امالی شیخ از صادق آل محمد علیه السلام مرویست

قَالَ: مَا خَلَقَ اَللَّهُ خَلْقاً أَکْثَرَ مِنَ اَلْمَلاَئِکَهِ وَ إِنَّهُ لَیَنْزِلُ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ فَیَأْتُونَ اَلْبَیْتَ اَلْمَعْمُورَ فَیَطُوفُونَ بِهِ فَإِذَا هُمْ طَافُوا بِهِ نَزَلُوا فَطَافُوا بِالْکَعْبَهِ فَإِذَا طَافُوا بها أَتَوْا قَبْرَ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ ثُمَّ أَتَوْا قَبْرَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ ثُمَّ أَتَوْا قَبْرَ

ص: 65


1- (چون این اشعار خلاصه ایست از قصه مذکوره، تنها بترجمه لغات مشکل آن اکتفا می شود) ابتغی: طلب می کنم. لا احاول : قصد نمی کنم
2- شدو ثاق: محکم بستن بند، مخبول: دیوانه
3- لحاك الله: خدا ترا لعنت کند
4- ضنك: تنك گرفتن. سرب: طريق، راه
5- نهی: عقول
6- نبطت: بسته و مربوط شده است

اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ ثُمَّ عَرَجُوا وَ یَنْزِلُ مِثْلُهُمْ أَبَداً إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ

میفرماید : خداوند خلقی را بشمار از فریشتگان افزون نیافرید و از ایشان روزی هفتاد هزار فریشته نخست بیت المعمور را طواف میدهند، آنگاه از آسمان فرود میشوند و بطوف خانه کعبه میپردازند و از آنجا حاضر قبر رسول الله میگردند و سلام میفرستند، آنگاه قبر امیر المؤمنين را زیارت میکنند و از آن پس بزیارت قبر حسین میشتابند و سلام میدهند ، پس صعود مینمایند بسوی آسمان و هفتاد هزار دیگر فرود میشود ، کار بدین منوال میکنند تا گاهی که قیامت قیام کند

وَ قَالَ علیه السلام: مَنْ زَارَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَارِفاً بِحَقِّهِ غَیْرَ مُتَجَبِّرٍ وَ لَا مُتَكَبِّرٍ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْرَ مِاة أَلْفِ شَهِیدٍ وَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ بُعِثَ مِنَ الْآمِنِینَ وَ هُوِّنَ عَلَیْهِ الْحِسَابُ وَ اسْتَقْبَلَهُ الْمَلَائِكَةُ فَإِذَا انْصَرَفَ شَیَّعَتوه إِلَی مَنْزِلِهِ فَإِنْ مَرِضَ عَادُوهُ وَ إِنْ مَاتَ تَبِعُوهُ بِالاسْتِغْفَارِ إِلَی قَبْرِهِ

میفرماید: هر کس زیارت کند امير المؤمنين را « عارفا بحقه » بيرون تجبر و تکبر(1) خداوند اجر صد هزار شهید از برای او تقریر میکند ، و گناهان پیشین و پسین او را معفو میدارد ، و روز برانگیزش حساب را بر وی آسان میفرماید ، و فریشتگان هنگام مراجعت تا بمنزل او را مشایعت مینمایند، و اگر مریض شود عیادت میکنند واگر بمیرد تا بمقبرة او نعش او را از در متابعت قدم میزنند ، و از بهر او استغفار میکنند.

وَ قَالَ : و مَنْ زَارَ الحسین علیه السلام عَارِفاً بِحَقِّهِ کَتَبَ لَهُ ثَوَابَ أَلْفِ حَجَّهٍ مَقْبُولَهٍ وَ أَلْفَ عُمْرَهٍ مقبولة وَ غَفَرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ

ص: 66


1- بدون خود بینی و غرور، بلکه با تواضع و فروتنی

فرمود: هر که زیارت کند حسین علیه السلام را « عارفا بحقه » نوشته میشود از برای او ثوات هزار حج مقبول و هزار عمره مقبول و می آمرزد خداوند گناهان گذشته و آینده او را

قاتل حسین (علیه السلام) در تابوت آتش است

و دیگر در بحار الانوار سند ببعض صحابه پیوسته میشود، می گوید: رسول خدای را دیدم که لعاب دهان حسین را میمزید چنانکه مردم شكر را(1) و میفرمود:

حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اَللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً وَ أَبْغَضَ اَللَّهُ مَنْ أَبْغَضَ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ اَلْأَسْبَاطِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ

فرمود : حسین از من است و من از حسینم ، دوست دارد خدا دوستدارحسین را و دشمن دارد دشمن حسین را ، حسین سبطی از اسباط است ، خداوند لعنت کناد کشنده او را ، پس جبرئیل فرود شد و گفت : ای محمد خداوند بخون یحیی هفتاد هزار کس بکشت ، و زود باشد که بخون فرزند تو حسین دو کرت هفتاد هزاز کس مقتول سازد ، و قاتل حسین در تابوتی است از آتش و دستها و پاهای او با زنجیر آتشین بسته است و نگونسار بقعر جهنم در افتاده است(2) و يك نيمه عذاب اهل جهنم خاص او است ، و از بوی بد او اهل جهنم پناهنده اند و او ابدالآ باد در عذاب الیم است ، و هیچ گاه عذاب او سستی نگیرد ، و او را از حمیم جهنم شقایت کنند.

حدیث کعب الاحبار در فساد بحر و بر از قتل حسين

و دیگر کعب الاحبار چون در ایام خلافت عمر بن الخطاب مسلمانی گرفت مردمان از ملاحم و خطبهای بزرك از وی پرسش میکردند و از حوادث استعلام

ص: 67


1- همچنانکه مردم آندرا میمکند ، پیغمبر (صلی الله علیه وآله) لعاب دهن حسين عليه السلام را میمکید.
2- باسر به ته دوزخ افتاده است

و استخبار(1) مینمودند و کعب از آنچه از کتب سالفه استدراك(2) کرده بود آگهی میداد . يك روز گفت: اکبر ملاحم(3) واشد مفاسد واعظم مصائب که ابدالابدين فراموش نشود و از خاطر ها زدوده نگردد ، مصیبت حسین بن على علیه السلام است و آن فسادیست در عالم که خداوند در قرآن مجید خبر میدهد

قال: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کسَبَتْ اَيدِى النَّاسِ(4)»

همانا فتح فساد بقتل هابيل بود ، و ختم آن بقتل حسين علیه السلام افتاد ، آیا نمیدانید روز قتل او درهای آسمان گشاده می گردد و آسمان خون میگرید ؟ گاهی که سرخی در آسمان نظاره کنید، بدانید که بر حسین میگرید ، گفتند: ای کعب ! چونست که آسمان در قتل انبیا نمیگرید که از حسین فاضل ترند ؟ گفت : وای بر شما! قتل حسین امری عظیم است ، او پسر سید المرسلین است و او را آشکارا از در ظلم و عدوان سر میبرند، و وصیت جدش رسولخدا را در حق او بچیزی نمیخرند ، و حال آنکه او پاره ای از گوشت بدن مصطفی است .

کشته میشود در ارض کربلا، سوگند بدانکس که جان من در دست او است، فریشتگان در هفت آسمان «الى آخر الدهر»(5) بر وی می گریند . و بدانید که مدفن او بهترین بقاع روی زمین است و نیست پیغمبری، جز اینکه حاضر میشود در زیارت او و میگرید در مصیبت او و در کربلا ملائكه و جن و انس بزیارت او حاضر می شوند ، و در شبهای جمعه نودهزار فریشته بر آنحضرت می گریند و فضایل او رانذکره مینمایند ، و او در آسمان حسين مذبوح نام دارد و در زمين ابوعبدالله مقتول ، و او را در بحار فرخ مظلوم مینامند، و روز قتل او شمس منکسف میگردد و شبانگاه قمر منخسف می شود ، و سه روز ظلمت جهان را فرو می گیرد و آسمان

ص: 68


1- استعلام: آگهی خواستن، استخبار: خبر گرفتن
2- استدراك، در اینجا بمعنی فهمیدن است
3- ملاحم: پیش آمدهای سخت و نا گوار مانند جنك وقتل
4- قرآن کریم (30 - 40)
5- تا پایان روز گار

خون می بارد و کوهسارها فرو میریزد و دریاها در هم می آویزد ، و اگرنه این بود که بقيت ذریت او و جماعتی از شیعت او در طلب خون او بیرون خواهند شد ، خداوند آتش بر ایشان می بارید و زمین را و هر که بر روی زمین است محترق می ساخت(1)

ثُمَّ قَالَ کَعْبٌ : یَا قَوْمِ کَأَنَّکُمْ تَتَعَجَّبُونَ بِمَا أُحَدِّثُکُمْ فِیهِ مِنْ أَمْرِ الْحُسَیْنِ وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَمْ یَتْرُکْ شَیْئاً کَانَ أَوْ یَکُونُ مِنْ أَوَّلِ الدَّهْرِ إِلَی آخِرِهِ إِلَّا وَ قَدْ فَسَّرَهُ لِمُوسَی علیه السلام

اینوقت کعب گفت : هان ای مردم! شما را شگفت می آید از آنچه در امر حسين حديث کردم ، همانا خداوند از «ما كان و ما یکون» چیزی بجای نگذاشت، جز آنکه موسی را آگهي داد و همچنان آفرینشی بادید نیاورد ، جز اینکه در عالم ذر(2) بر آدم صفی در گذرانید، و همچنان امت محمد را بر آدم عرضه داد، چون مخاصمت و مخالفت ایشان را در دنیای دنی(3) دیدار کرد .

فقال: یَا رَبِّ مَا لِهَذِهِ الْأُمَّهِ الزَّکِیَّهِ وَ بَلَاءِ الدُّنْیَا وَ هُم أَفْضَلُ الْأُمَمِ؟

عرض کرد : ای پروردگار من! این امت زکیه را که افضل امم اند ، این چه خصلت است که دیدار می شود؟

ص: 69


1- میسوخت
2- عالم ذر ، بنا بقول برخی از مفسرین از آیه 171 سوره اعراف (7) چنین استفاده میشود که: قبل از خلقت بشر خداوند متعال تمام افراد بشر را که بشكل ذرات پراکنده در هوا بودند از پشت حضرت آدم خارج کرده و آنها را مخاطب ساخت و بربو بیت خود از آنها اقرار گرفت؛ ولی این سخن با ظاهر لفظ آیه و دلیل عقلی مخالف است و در تفسیر آیه وجوه متین و دقیقی گفته شده است، چنانچه سید مرتضی قده در غرر و درر (امالی) خود دو وجه آنرا ذکر میکند
3- دنی (چو شر یف): پست و بیمقدار

فَقَالَ لَهُ یَا آدَمُ إِنَّهُمْ اخْتَلَفُوا فَاخْتَلَفَتْ قُلُوبُهُمْ وَ سَیُظْهِرُونَ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ کَفَسَادِ قَابِیلَ حِینَ قَتَلَ هَابِیلَ وَ إِنَّهُمْ یَقْتُلُونَ فَرْخَ حَبِیبِی مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی ثُمَّ مُثِّلَ لِآدَمَ مَقْتَلُ الْحُسَیْنِ وَ مَصْرَعُهُ وَ وُثُوبُ أُمَّهِ جَدِّهِ عَلَیْهِ فَنَظَرَ إِلَیْهِمْ فَرَآهُمْ مُسْوَدَّهً وُجُوهُهُمْ فَقَالَ یَا رَبِّ ابْسُطْ عَلَیْهِمُ الِانْتِقَامَ کَمَا قَتَلُوا فَرْخَ نَبِیِّکَ الْکَرِیمِ عَلَیْهِ أَفْضَلُ الصَّلَوهِ وَ السَّلَامِ

پس خداوند خطاب کرد که : ای آدم ایشان مختلف شدند و اختلاف در دلهای ایشان افتاد ، زود باشد که ظاهر شود فساد در ارض ، همانند فساد قابیل در قتل هابيل، و ایشان می کشند فرزند حبیب من محمد مصطفی را آنگاه ممثل کرد(1) مقتل حسین و مصرع او را از برای آدم و حمله افکندن امت جد حسین را بر حسین ، چون آدم نظاره کرد، روی آن قاتلرا چون قیر سیاه و تاريك ديد ، عرض کرد: ای پروردگار من! انتقام ایشان را وسیع کن و عظيم فرمای بجای آنکه پسر پیغمبر تورا شهید کردند.

پرده برداشتن حسين عليه السلام از برای اصحاب خود

و دیگر در علل الشرایع سند بعمارة منتهی می شود و او روایت می کند از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله از خصلت اصحاب حسین علیه السلام و اقدام ایشان بی باکانه برمرك سؤال کردم .

فَقَالَ إِنَّهُمْ کُشِفَ لَهُمُ اَلْغِطَاءُ حَتَّی رَأَوْا مَنَازِلَهُمْ مِنَ اَلْجَنَّهِ فَکَانَ اَلرَّجُلُ مِنْهُمْ یُقْدِمُ عَلَی اَلْقَتْلِ لِیُبَادِرَ إِلَی حَوْرَآءَ یُعَانِقُهَا وَ إِلَی مَکَانِهِ الی اَلْجَنَّهِ

ص: 70


1- تمثیل، بر وزن و معنی تجسیم: نمودار کردن صورت چیزی

فرمود : همانا از برای اصحاب حسین چنان حجابها منقشع کشت که بر منازل خود در بهشت مشرف ومطلع شدند(1)که از برای معانقة (2) حورو نشیمن در قصور جنت ، از یکدیگر سبقت می گرفتند.

شگفتگی حسین (علیه السلام) در روز عاشورا

و دیگر در معانی الاخبار سند بعلي بن الحسين عليهما السلام منتهی می شود، میفرماید: گاهی که کارجنك برحسین صعب میافتاد واصحاب او دست خوش تیغ و سنان می شدند : آنان که ملتزم رکاب آنحضرت بودند ، چهره مبارکش رابشاش وشاداب تر میدیدند ، و جماعتی از خاصان او نیز این خصلت داشتند، بر خلاف آنان که بارنگ پریده و قلب رمیده ، رعده در اندام داشتند و بعضی با بعضی همیگفتند: نگران باشید که آن حضرت بهیچوجه باك از موت ندارد.

فقال لهم الحسين : فَقَالَ لَهُمُ اَلْحُسَیْنُ : صَبْراً بَنِی اَلْکِرَامِ، فَمَا اَلْمَوْتُ إِلاَّ قَنْطَرَهٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ اَلْبُؤْسِ وَ اَلضُّرّاءِ إِلَی اَلْجِنَانِ اَلْوَاسِعَهِ وَ اَلنِّعَیمِ اَلدَّائِمَهِ، فَأَیُّکُمْ یَکْرَهُ أَنْ یَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَی قَصْرٍ، وَ ما هَو أَعْدَاؤُکُمْ الا کَمَنْ یَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَی سِجْنٍ وَ عَذَابٍ أَلِیمٍ. إِنَّ أَبِی حَدَّثَنِی عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ : أَنَّ اَلدُّنْیَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِنِ وَ جَنَّهُ اَلْکَافِرِ . وَ اَلْمَوْتَ جِسْرُ هَؤُلاَءِ إِلَی جَحِیمِهِمْ، مَا کَذَبْتُ وَ لاَ کُذِبْتُ

حسین علیه السلام اصحاب را مخاطب داشته فرمود: دل بر شکیبائی بندیدای زادگان بزرگان! واز مرك بيمناك نباشید ، زیرا که مرك قنطره ایست که شما را در میگذراند از ضرر و زیان اینجهان، وميرساند بجنت جاویدان و نعیم بیکران ، پس کداميك

ص: 71


1- یعنی پردهائیکه برای مردم مانع از ديدن بهشت است، حسين عليه السلام برای اصحاب خود برطرف کرد تا ایشان جایگاه خود را در بهشت دیدند
2- معانقه: دست در گردن انداختن. حور، جمع حوراء : پری

از شما مكروه می شمارد که از زندان کوچ دهد بقصر جنان ؟ و خاض دشمنان شما است که بعجلت و شتاب بهشت را پشت پای میزند و بسمج و سجن (1) عذاب جای می گیرند.

این در همانا پدر من على مرتضی از مصطفی مرا حديث کرد که : دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرك قنطره(2) ایست از برای ایشان که یکیرا بسوی بهشت میکشاند و آندیگر را بجهنم میدواند و من دروغ نگفته ام و مرا دروغگو نگفته اند.

خبردادن حسین علیه السلام از شهادت اصحاب

و دیگر در خرایج از علی بن الحسين عليهما السلام مرویست .

قال: کُنْتُ مَعَ أَبِی فِی اَللَّیْلَهِ اَلَّتِی قُتِلَ فِی صَبِیحَتِهَا فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ: هَذَا اَللَّیْلُ(3) فَاتَّخِذُوهُ جُنَّهً فَإِنَّ اَلْقَوْمَ إِنَّمَا یُرِیدُونَنِی وَ لَوْ قَتَلُونِی لَمْ یَلْتَفِتُوا إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِی حِلٍّ وَ سَعَهٍ فَقَالُوا وَ اَللَّهِ لاَ یَکُونُ هَذَا أَبَداً فَقَالَ إِنَّکُمْ تُقْتَلُونَ غَداً کُلُّکُمْ وَ لاَ یُفْلِتُ مِنْکُمْ رَجُلٌ قَالُوا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی شَرَّفَنَا بِالْقَتْلِ مَعَکَ

سید سجاد علیه السلام می فرماید : در شب عاشورا ملازم خدمت پدرم حسین علیه السلام بودم ، آنحضرت اصحاب خویش را طلب فرمود و گفت : خویشتن را واپائید و سلامت خود را از دست باز مدهید، این جماعت جز در طریق خصومت من نپویند و جز مرا نجویند، گاهی که مرا بقتل رسانند، نگران شما نشوند ، من ذمت شما را از بیعت خویش بری ساختم ، در این تاریکی شب ره خویش پیش گیرید و جان بسلامت ببرید .

گفتند : لاوالله هرگز این نکوهیده (4) کار نکنیم ، فرمود : بدانید فردا همگان

ص: 72


1- سمج (چوفلس و کتف) : زشت. سجن: زندان
2- قنطره: پل
3- گویا از اینجا (قدغشیکم) افتاده است
4- نکوهیده : زشت و ناپسند

کشته شوید و یکتن از شما زنده نماند ، گفتند : سپاس خدای را که در رکاب توعز(1) شهادت خواهیم یافت و بسرچشمه سعادت خواهیم شتافت ، اینوقت اصحاب را پیش خواند .

فَقَالَ لَهُمُ: اِرْفَعُوا رُءُوسَکُمْ وَ اُنْظُرُوا فَجَعَلُوا یَنْظُرُونَ إِلَی مَوَاضِعِهِمْ وَ مَنَازِلِهِمْ مِنَ اَلْجَنَّهِ وَ هُوَ یَقُولُ لَهُمْ : هَذَا مَنْزِلُکَ یَا فُلاَنُ فَکَانَ و کان اَلرَّجُلُ یَسْتَقْبِلُ اَلرِّمَّاحَ وَ اَلسُّیُوفَ بِصَدْرِهِ وَ وَجْهِهِ لِیَصِلَ إِلَی مَنْزِلهِ مِنَ اَلْجَنَّهِ

فرمود : سر بردارید و بجانب آسمان نگران شوید، چون سر برافراختند منازل خویش را در بهشت دیدار کردند ، و آنحضرت يك يك را ندا میکرد و منزل هريك را با او مكشوف میداشت و ایشان بشوق وصول بمنزل خویش ، حدود سیف و سنان را استقبال میکردند ، وزخم تیغ و تیر را بر سر و سینه دوای درد و مرهم جرح میدانستند.

ذکر حضرت سجاد از روز عاشورا

و دیگر در کتاب خصال و امالى صدوق مسطور است که. يك روز علی بن الحسين عليهما السلام، بجانب پسر عم خودعبدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب نگریست و سخت بگریست

ثُمَّ قَالَ : مَا مِنْ یَوْمٍ أَشَدَّ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ مِنْ یَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِیهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ یَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِیهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ وَ لَا یَوْمَ کَیَوْمِ الْحُسَیْنِ ازْدَلَفَ الَیْهِ ثَلَثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ

ص: 73


1- عز (بکسر مین و تشديد زاء) : گرامی شدن

کُلٌّ یَتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ یُذَکِّرُهُمْ فَلَا یَتَّعِظُونَ حَتَّی قَتَلُوهُ بَغْیاً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً

فرمود: روزی سخت تر وصعب تر از روز احد بر رسول خدا نبود، چه در آن روز اسد الله واسد رسول الله ، عم او حمزه را شهید کردند، و از پس آن در جنك موته ، پسر عمش جعفر طیار را بکشتند. آنگاه فرمود : روزی چون روز حسین دیده نشد. سی هزار مرد سپاهی او را در پره افکندند وهمگان خود را در شمار این امت می پنداشتند و «تقربا الی الله» قصدجان او داشتند و چند که ایشان را باندرز و پند موعظت کرد، نپذیرفتند و از در طغیان و سرکشی و ستم بارگی(1) او را شهید کردند

ثم قال : رَحِمَ اللهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ اَبْتلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَة

آنگاه فرمود: خداوند رحمت کناد عباس را که مرك را اختیار کرد و ممتحن(2) شد و فدا کرد خویشتن را در راه برادر و چند بکوشید که شربت شهادت بنوشید از پس آنکه هر دو دستش قطع شد و خداوند در ازای آن او را دو بال عطا فرمود که با فریشتگان در بهشت پرواز کند، چنانکه جعفر طیار ، همانا عباس را روز قیامت در نزد خداوند تبارك و تعالی آن مکانت و منزلت است که دیگر شهدا از در غبطه آرزو میکنند مقام او را

ص: 74


1- ستمباره : کسی که دوست دارد ستم کند
2- ممتحن ( بصيغة مفعول): آزموده

آرزوی شهیدان شهادت در رکاب حسین را

و دیگر در کامل الزيارة مسطور است (مرفوعا عن ابی بصیرا۔)

قال ابو عبدالله علیه السلام : مَا مِنْ شَهِيدٍ إِلاَّ وَ هُوَ يُحِبُّ لَوْ أَنَّ اَلْحُسَيْنَ ابْنَ عَلِيٍّ حَيٌّ حَتَّى يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ مَعَهُم.

جعفر صادق علیه السلام میفرماید: که نیست شهیدی که ادراك شهادت کندو دوست ندارد که حسین بن علی زنده باشد و در رکاب او جهاد کند و جان بدهد و با او داخل بهشت شود .

ذکر مکارم اخلاق حسین بن علي عليهما السلام

من بنده را شگفت میآید که قلم بدست کنم و دفتر گیرم تا مکارم اخلاق حسين علیه السلام را در هندسه تقریر و حوصله تحریر گنج دهم(1). چگونه شيء غير متناهی را كما هي عقول نارسا و نفوس نا پارسا بدستیاری خاطر خطا اندیش، دست فرسود خویش سازند(2) همانا محاسن و مکارمی که خداوند تبارك و تعالی از مبتدا تا منتهای آفرینش آفريده ، چند که بادید آمد و چند که دیدار گردد ، از مکارم اخلاق حسین و اهل کسا است .

دریای اخضر راهیچکس با پیمانه پیماید ؟! وفلك اطلس را با بدست مساحت فرماید(3) چون بزرگان دین ما را رخصت کرده اند ، سطری چند که عوام را

ص: 75


1- گنج دهم: بگنجانم
2- غير متناهی: بی نهایت و خارج از اندازه. كماهی : چنانکه هست ، بی کم و زیاد ، نفوس نا پارسا، مقصود نفوسی است که از جلوه عبادت منور نگشته وزنك و تیرگی معاصی آنها را آلوده ساخته است.دستیاری: كمك . خاطر خطا اندیش: فکر خطاکار. دست فرسود ساختن: زبر دست آوردن ، مسلط گشتن
3- دریای اخضر ، بزرگترین دریاهای روی زمین است. فلك اطلس، بعقیده قدما بزرگترین افلاک آسمان است که محیط بر تمام افلاك میباشد. بدست (بکر اول وثاني وهم بفتحتين و سکون سين): وجب که از سر انگشت کوچک تا سر انگشت شست میباشد

پسند افتد و چند که نیرومند باشند نصیبه ای بر گیرند نگاشته میآید. این بدان ماند که خورشید بر وزن پیره زن در رود یا از چشمه سوزن بیرون شود . اکنون با سر سخن رویم . مکارم اخلاق حسین علیه السلام را این کتاب مبارك از بدایت تأنهایت حاکی است، کلمه ای چند نیز رقم میشود :

غذا خوردن حسین با مساكين

فاضل مجلسی از تفسیر عیاشی حدیث میکند که هنگام عبور کوی و برزن ، حسین علیه السلام جماعتی از فقرا و مساکین را نگریست که حلقه زده اند و کسای خویش را گسترده اند(1) و مشتی نان پاره بر زبر آن افشانده اند ، چون حسین را دیدار کردند

فَقَالُوا هَلُمَّ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ .

آن حضرت را بمائدة (2)خویش دعوت نمودند . حسین علیه السلام زانو بزمین زد و در پهلوی ایشان بنشست و از آن نان پاره لختی بخورد و این آیت مبارك را قرائت کرد

« إنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ المُتَکَبِّرینَ(3) » ثم قال : قَدْ أَجَبْتُکُمْ فَأَجِیبُونِی.

فرمود : چنانکه من دعوت شما را اجابت کردم ، شما نیز مرا اجابت کنید و ایشان را با خویشتن بسرای آورد

فَقَالَ لِلْجَارِيَةِ : اَخْرِجِي مَما كُنْتِ تَدَّخِرِينَ.

کنیزک خویش را فرمود : چیزی که ذخیره داری حاضر کن و ایشان را از اكل طعام مستغنی ساخت .

ص: 76


1- عبای خود را پهن کرده اند
2- مائده : سفره دارای غذا
3- چنین آیه ای در قرآن کریم بنظر ما نرسید

ادای حضرت حسین قرض أسامة بن زيد را

و دیگر ابن شهر آشوب از عمرو بن دینار روایت میکند که : حسين علیه السلام بعیادت اسامة بن زید حاضر شد و او در بستر خفته بود و همی گفت :

وَا غَمَّاهْ ! فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَیْنُ: وَ مَا غَمُّکَ یَا أَخِی؟

حسین فرمود : ای برادر! چه غم داری ؟ عرض کرد: شصت هزار درهم مدیونم ، فرمود: ادای دین تو بر ذمت من است ، گفت : بیم دارم که قبل از ادای دین بمرده باشم

فَقَالَ اَلْحُسَیْنُ : لَنْ تَمُوتَ حَتَّی أَقْضِیَهَا عَنْکَ.

فرمود : از آن پیش که تو را مرك فراگیرد . من این بار از تو فرو گذارم و قرض اورا قبل از مرك او ادا فرمود و این کلمات را تذکره کرد:

شَرُّ خِصَالِ اَلْمُلُوکِ اَلْجُبْنُ مِنَ اَلْأَعْدَاءِ وَ اَلْقَسْوَهُ عَلَی اَلضُّعَفَاءِ وَ اَلْبُخْلُ عِنْدَ اَلْإِعْطَاءِ.

میفرماید : از صفات پادشاهان زشت تر و نا ستوده تر آنست که از خصم بترسند و از مکاوحت و مناطحت او بهراسند(1) و از در قساوت و سنگدلی بر ضعیفان و بیچارگان رحمت نیاورند ، وهنگام بذل و عطا بخیل و لئیم باشند.

اعطاء حسين (علیه السلام) بفرزدق

و دیگر در کتاب انیس المجالس مسطور است که مروان بن الحكم گاهی که فرزدق شاعر را فرمان کرد از مدينه بیرون کنند ، بنزد حسين علیه السلام آمد و آنحضرت او را چهار هزار دینار عطا داد ، عرض کردند: اینمردی است شاعر و فاسق و دروغ زن

فَقَالَ إِنَّ خَیْرَ مَالِکَ مَا وَقَیْتَ بِهِ عِرْضَکَ وَ قَدْ أَثَابَ رَسُولُ اَللَّهِ

ص: 77


1- مکاوحت: جنكو نزاع. مناطحت: شاخ بشاخ گذاشتن . هراسیدن : ترسیدن

کَعْبَ بْنَ زُهَیْرٍ وَ قَالَ فِی عَبَّاسِ بْنِ مِرْدَاسٍ اِقْطَعُوا لِسَانَهُ عَنِّی .

میفرماید : بهترین مال آنستکه در بذل آن عرض(1) خویش را محفوظ بداری ، همانا رسولخدای کعب بن زهير را معفو داشت و پاداشی نیکو کرد و در حق عباس بن مرداس فرمود : زبان او را از زیان من قطع کنید ، کنایت از آنکه او را ببذل مال شاد کنید تا از من ببد یاد نکند . و ما قصه ایشان را در کتاب رسول خدای بشرح نگاشتیم.

قصه عربی که اجود مردم را میطلبید

و دیگر روایت میکنند که : مردی اعرابی بمدينه در آمد و پرسش نمود که اجود و اکرم ناس(2) کیست ؟ اورا دلالت کردند بحسين بن على عليهما السلام ، داخل مسجد شد و سید الشهدا را نگریست که در نماز ایستاده در برابر آن حضرت بنشست و این اشعار را انشاء وانشاد نمود :(3)

لَمْ يَخِبِ ألآن مِنْ رجاک وَ مَنْ *** حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ ألحلقة

أَنْتَ جَوَادُ وَ أَنْتَ مُعْتَمَدُ *** أبوک قَدْ كَانَ قَاتِلَ أَلِفَسَقَةِ

لَولَا أَ لِذِي كَانَ مِنْ أوائلکم *** كَانَتْ عَلَيْنَا الْجَحِيمُ مُنْطَبِقَةً (4)

چون حسین علیه السلام نماز بپای آورد و سلام باز داد و بازسرای شد

قَالَ : يَا قَنْبَرُ ؛ هَلْ بَقِيَ مِنْ مَالِ الْحِجَازِ شيء ؟ قَالَ : نَعَمْ أَرْبَعَةُ

ص: 78


1- عرض (چو جبر): آبرو، هر چیزی که از عیب و عار نگهداشته شود
2- با سخاوت ترین مردم
3- انشاء : بنظم در آوردن شعر . انشاد : خواندن شعر چه از خود او باشد و چه از دیگری
4- تا کنون کسی که بشما امید وار بوده و در خانه شما را زده است ، نا امید نگشته،تو با سخاوت و تکیه گاه مردمی و پدرت کشنده فاسقين بود . اگر جد و پدرت نبودند ؛ دوزخ ما را احاطه میکرد.

آلَافُ دِينَارٍ ، فَقَالَ : هَاتِهَا قدجائها مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَّا .

فرمود : ای قنبر آیا از مال حجاز چیزی بجای مانده ؟ عرض کرد : چهار هزار دینار ، فرمود : حاضر کن . همانا مردی که احق از ما است(1)، در تصرف این مان ، حاضر گشته ، پس آن دنانير را در برد خویش ملفوف داشت(2) و از شرم قلت زر، آن ملفوفه را از يك شق در بدست اعرابی گذاشت(3) وروی بنهفت و گفت :

خُذها و إنّی إلَیکَ مُعتَذِرٌ *** وَ اعلَم بِأَنّی عَلَیکَ ذو شَفَقَه(4)

لَوْ کانَ فی سَیرِنا الْغَدَاةَ عَصًا *** أَمْسَتْ سَمَانَا عَلَیکَ مُندَفِقَه (5)

لكِنِ رَيْبَ الزَّمَانِ ذُو غَيْرِي *** وَ الکَفُّ مِنّی قَلیلَةُ النَّفَقَه(6)

چون اعرابی آن زر بگرفت ، سخت بگریست

فَقَالَ لَهُ : لَعَلَکَ اسْتَقْلَلْتَ مَا أَعْطَيْنَاكَ ؟ قَالَ : لَا ، وَ لَكِنْ كَيْفَ يَأْكُلُ التُّرَابُ جُودَکَ ؟

حسين علیه السلام فرمود: مگر بر قلت عطای من میگرئی؟ عرض کرد: بر این می۔ گریم که چگونه مانند تو شخصي کریم در زیر خاك ميرود و این دست جود نابود میشود .

اثر پشت حسین (علیه السلام) از حمل زاد

و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب از شعیب بن عبد الرحمن خزاعی مرویست

ص: 79


1- احق : سزاوارتر
2- ملفوف: پیچیده
3- از خجالت کمی دینار ، آن پیچیده را از تای در بدست اعرابی داد و خود در پس تای دیگر پنهان گشت
4- این پیچیده را بگیر ، من از تو پوزش میخواهم، بدان که نسبت بتو مهربانم
5- اگر در این روزگار حکومت میداشتیم ، آسمان بخشش ما بر تو ریزنده بود
6- لكن پیش آمدهای روزگار دگرگونی می پذیرد و در دست ما کمی از مال دنیا است (زیرا بنی امیه خلافت حقه ما را غصب کرده اند)

که دریوم طف بر پشت مبارك حسين بن علي عليهما السلام اثری پدیدار بود ، از سید سجاد سؤال کردند که : این چه اثر است ؟

فَقَالَ : هَذَا مِمَّا كَانَ يُنْقَلُ الْجِرَابَ عَلَى ظَهْرِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَرَامِلِ وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينُ .

فرمود : حملهای گران از انبانهای طعام و دیگر اشیاء چندان بر پشت مبارك کشید و بخانه زنهای بیوه و کودکان بی پدر و مادر و فقرا و مساکین رسانید، که این اثر با دید گشت .

عطای حسین بمعلم اطفال

در بحارالانوار مسطور است که بروایتی عبدالرحمن السلمي معلم بعضی از اطفال حسين علیه السلام بود و سوره مبارکه حمد را تلقين(1) آن طفل نمود ، وقتی آن كودك بحضرت پدر همی آمد و حمد را که فراگرفته بود قرائت کرد، عطا فرمود معلم را هزار دینار و هزار حله(2) و دهان او را از مروارید آکنده نمود ، گفتند : این چه عطا است در چنین امر ؟

فَقَالَ : وَ أَيْنَ يَقَعُ هَذَا مِنْ عَطَائِهِ يَعْنِي تَعْلِيمَهُ .

فرمود : این بذل قليل باعطای کثير او بمیزان نمیرود و این شعر انشاد کرد

إِذَا جَادَتِ الدُّنْیَا عَلَیْکَ فَجُدْ بِهَا *** عَلَی النَّاسِ طُرّاً قَبْلَ أَنْ تَتَفَلَّتْ(3)

فَلَا الْجُودُ یُفْنِیهَا إِذَا هِیَ أَقْبَلَتْ *** وَ لَا الْبُخْلُ یُبْقِیهَا إِذَا مَا تَوَلَّتْ(4)

و همچنان وقتی حسين علیه السلام برجماعتی از مساکین عبور داد، نگریست که

ص: 80


1- تلقين : یاد دادن
2- حله : برد یمنی و جامه آستر دار
3- زمانی که روزگار بر تو بخشش کرد ، توهم آنرا پیش از آنکه بر گردد بر تمام مردم ببخش.
4- زیرا زمانی که روز گار روی آورد، بخشش تو آن را تمام نمی کند و زمانی که بر گردد بخل و امساکش نگه میدارد

مشتی نان پاره که از کدیه(1) فراهم آورده ، بر زبر کسای خویش افشانده اند و مشغول باكل اند. آن حضرت برایشان سلام داد و جواب بستد، جنابش را بسفره خویش دعوت کردند ، در حلقه ایشان در آمد و بنشست و فرمود : اگر نه این بود که این بارها بصدقه فراهم آمده با شما شريك در اکل میگشتم، لكن صدقه بر بنی هاشم حرام است. آنگاه ایشان را بهمراهی خویش بسرای آورده و طعام خورانید و جامه و کسوه(2) بداد و بعطای دراهم شاد خاطر ساخت .

رفتن حسین (علیه السلام) بدلجوئی محمد حنفيه

و دیگر صولی از صادق آل محمد خبر میدهد که فرمود : وقتی محمد حنفیه از برادرش حسین متوقع دلدادگی بود ، بدینگونه بحضرت او مکتوبی کرد:

أَمَّا بَعْدُ ياأخي ؛ إِنَّ أَبِي وَ أَبَاكَ عَلَيَّ ، لأ تُفْضِي فِيهِ ، فَلَا أَ فَضْلِكَ وَ أُمِّكَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ : وَ لَوْ كَانَ مِنِ الْأَرْضِ ذَهَباً مِنْكَ أُمِّي مَا وَفَتْ بِأُمِّكَ ، فَإِذا قَرَأْتَ كِتَابِي هَذَا فَسَّرَ إِلَى حَتَّى ترضاني، فَإِنَّكَ أَحَقُّ بِالْفَضْلِ مِنِّي، وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ .

میفرماید : ای برادر من ! همانا پدر من و پدر توعلى علیه السلام است، لاجرم از جهة پدر نه تو را بر من فضیلتی و نه مرا بر تو فضلی است ، اما مادر تو فاطمه دختر رسول خدا است ، اگر روی زمین بجمله از زر خالص آکنده شود و ملك مادر من شود ، همانند مادر تو نتواند بود . واجب میکند که مکتوب مرا چون قرائت فرمودي ، بنزديك من شتاب گیری و دل مرا باز جوئي ، زیرا که تواحقی بفضل و بزرگواری از من . حسين علیه السلام پس از قرائت این کتاب بيتواني بسوی او شتاب گرفت و او را شاد خاطر ساخت و از آن پس هرگز خاطر محمد را از زنك كدر آلایش ندید .

ص: 81


1- كديه ( چو غرفه ) : سؤال کردن و گدائی نمودن
2- کسوه : لباس

مکشوف باد که منزلت و مكانت محمد حنفیه افزون از آنستکه من بنده علو قدر او را بدانم یا وصف او را بتوانم ، لكن چون معصوم نبود ، تواند شد که سر امام را نداند و در بعضی از امور غامضه ضجرتی در خاطرش راه کند(1)

منازعت حسین با ولید بن عقبه

و دیگر ابن شهر آشوب حدیث میکند که : وقتی میان حسین بن علی و ولیدبن عقبه بر سر ضیعتی منازعتی افتاد(2) واینوقت وليد حاکم مدینه بود، با اینهمه حسين در خشم شد و عمامه ولید را از سرش بر گرفت و بر گردنش افکند و فرو کشید ، مروان بن الحكم حاضر بود

فَقَالَ : بِاللَّهِ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ جُرْأَةِ رَجُلُ عَلَى أمیره ، فَقَالَ الْوَلِيدِ : وَ اللَّهِ مَا قُلْتَ هَذَا غَضَباً لِي وَ لَكِنَّكَ حَسَدتَني عَلَى حِلمي عَنْهُ وَ إِنَّمَا كَانَتِ الضَّيْعَةُ لَهُ .

مروان خواست فتنه برانگیزد ، گفت : سوگند با خدای هرگز ندیدم مرد رعیتی که بدینگونه جرئت کند و بر امير خود بیرون شود ، وليد گفت : ایمروان سوگند با خدای که این سخن را از در رحمت و حمايت من نگفتی ، بلکه حسد بردی بر من که با حسین بدینگونه شکیبائی نمودم ، همانا این مزرعه ملك حسين است و مرا سخنی نیست . چون حسین اینكلمات بشنید فرمود :

اَلضَّیْعَهُ لَکَ یَا وَلِیدُ.

یعنی ای ولید از این مزرعه دست بازداشتم و با تو گذاشتم . این بگفت و برخاست و روان گشت .

انکار حسین از صلح با یزید

و دیگر در یوم طف چنانکه رقم کردیم ، سران ابن سعد گفتند : حكم پسر عم خود یزید را اجابت کن

ص: 82


1- غامض ؛ مشکل . ضجرت : دلتنگی
2- ضیعه : زمین مزروعی

قال : لَا وَ اللَّهِ لَا أُعطيکُم يَدَيِ إِعْطَاءِ الذَّلِيلُ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيدِ .

فرمود: سوگند با خدای از در ذلت دست به بیعت یزید نمیدهم و مانند عیدها فرار نمیکنم ، آنگاه ندا درداد

يا عباد الله : « إنِّي عُذتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّر لاَيُؤمِنُ بِيَومِ الحِسَابِ(1)» وَقال : مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاتٍ فی ذُلٍّ

فرمود : ای بندگان خدای من پناهنده میشوم بپروردگار خود و پروردگار شما از هر متکبری که ایمان بروز حساب ندارد. آنگاه فرمود: مردن در عزت بهتر است از زندگانی در ذلت

اَلْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ اَلْعَارِ *** وَ اَلْعَارُ خَیْرٌ مِنْ دُخُولِ اَلنَّارِ

وَ اَللَّهَ مِنْ هَذَا وَ هَذَا جَارٍی(2)

ابن نباته گوید :

الْحُسَیْنُ الَّذِی رَأَی الْقَتْلَ فِی الْعِزِّ حَیَوهً وَ الْعَیْشَ فِی الذُّلِّ قَتْلًا.

یعنی حسین آنکس بود که قتل را با عزت حیات دانست و زندگانی را در ذلت ممات .

آبانة بن بطه از عبدالله بن عبید ابوعمير روایت میکند که : حسین علیه السلام بيست و پنج کرت پیاده از مدينه بطواف خانه خدا شتافت و جنيبت های(3) آن حضرت را از پیش روی میکشیدند

در خبر است که عرض کردند: یا ابن رسول الله ! چه بسیار از پروردگار

ص: 83


1- قرآن مجید (40- 28
2- بیت اول در ص 373 جزء دوم معنی شد و مصرع سوم در احتمال دارد: اول : بخدا سوگند ذلت بر من جاری نخواهد شد و کشته شدن باعزت جاری خواهدشد دوم : بخدا سوگند به ذلت بر من جاری می شود و نه دخول در آتش
3- جنيبة : اسب یدك

خویش خائف و ترسانی !

قَالَ لاَ یَأْمَنُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ إِلاَّ مَنْ خَافَ اَللَّهَ فِی اَلدُّنْیَا.

فرمود : روز قیامت ایمن نباشد کسی که در دنیا از خوف خداوند ترسان نباشد.

گریه حسين در سر قبر خدیجه

و دیگر در عيون المجالس مسطور است که : انس بن مالك روایت کرد که : من در ملازمت حسین بودم ، گاهی که بر سر قبر خدیجه رسید سخت بگریست

ثُمَّ قالَ : اِذهَب عَنّی

فرمود : دور باش از من ، لاجرم من بیکسوی شدم و آنحضرت نماز ایستاد و زمانی دیر سپری شد، پس شنیدم که همی گفت :

یَا رَبِّ یَا رَبِّ أَنْتَ مَوْلَاهُ *** فَارْحَمْ عَبِیداً إِلَیْکَ مَلْجَاهُ(1)

یَا ذَاالْمَعَالِی عَلَیْکَ مُعْتَمَدِی *** طُوبَی لِمَنْ کُنْتَ أَنْتَ مَوْلَاهُ(2)

طُوبَی لِمَنْ کَانَ خَادِماً أَرِقاً *** یَشْکُو إِلَی ذِی الْجَلَالِ بَلْوَاهُ(3)

وَ مَا بِهِ عِلَّهٌ وَ لَا سَقَمٌ *** أَکْثَرَ مِنْ حُبِّهِ لِمَوْلَاهُ(4)

إِذَا اشْتَکَی بَثَّهُ وَ غُصَّتَهُ *** أَجَابَهُ اللَّهُ ثُمَّ لَبَّاهُ(5)

ص: 84


1- پروردگارا! تو مولای منی . رحم کن بر بنده حقیری که تو پناه آورده است
2- ای صاحب بزرگواریها ! تنها تکیه گاهم توئی . خوشا حال کسی که تو آقای اوئی
3- خوشا حال کسی که از تو ترسان است و بیدار خوابی شب دارد و شکایت گرفتاری خود را بسوی خداوند ذی الجلال میبرد
4- و غير از محبت مولای خود درد و مر ضی ندارد ( در برابر محبت او درد های دیگر را فراموش نموده و رنجوریش تنها از دوستی مولا است )
5- زمانی که شکایت نموده و اظهار حزن و اندوه خود نماید ؛ خداوند او را جواب میگوید و می پذیرد .

إِذَا ابْتَلَا بِالظَّلَامِ مُبْتَهِلًا *** أَکْرَمَهُ اللَّهُ ثُمَّ أَدْنَاهُ(1)

چون حسین علیه السلام این فقرات را بینهایت آورد از حضرت کبریا بدينكلمات مسئلت او را اجابت رسید

لَبَّیْکَ عَبْدِی وَ أَنْتَ فِی کَنَفِی *** وَ کُلَّمَا قُلْتَ قَدْ عَلِمْنَاهُ(2)

صَوْتُکَ تَشْتَاقُهُ مَلَائِکَتِی *** فَحَسْبُکَ الصَّوْتُ قَدْ سَمِعْنَاهُ(3)

دُعَاکَ عِنْدِی یَجُولُ فِی حُجُبٍ *** فَحَسْبُکَ السِّتْرُ قَدْ سَفَرْنَاهُ(4)

لَوْ هَبَّتِ الرِّیحُ مِنْ جَوَانِبِهِ *** خَرَّ صَرِیعاً لِمَا تَغَشَّاهُ(5)

سَلْنِی بِلَا رَغْبَهٍ وَ لَا رَهَبٍ *** وَ لَا حِسَابٍ إِنِّی أَنَا اللَّهُ(6)

در مناقب ابن شهر آشوب این شعر را نیز نسبت بحسین علیه السلام داده اند

یَا أَهْلَ لَذَّهِ دُنْیَا لَا بَقَاءَ لَهَا *** إِنَّ اغْتِرَاراً بِظِلٍّ زَائِلٍ حُمُقٌ(7)

ص: 85


1- چون تاریکی او را فراگیرد و او تضرع و زاری کند ؛ خداوند او را گرامی داشته و برحمت خود نزديك مي سازد.
2- بلي : بنده من ! تو در پناه منی و از هر چه گفتی آگاهیم
3- فرشتگانم مشتاق صدای تواند و همین تو را کافی است. بتحقیق که ما دعای تورا بگوش الطف شنیدیم
4- دعای تو در حجاب های ملکوت ما جولان میکند و برای تو کافی است که پرده را از میان خود و تو برداشته ایم (پس دعای تو دامن گیر رد و بی لطفی نمی گردد)
5- ( در اینجا از خطاب بغيبت التفات نموده ، میفرماید : ) از بسیاری عبادت و محبتی که حسین (علیه السلام) را فرا گرفته ، چنان ضعيف گشته که اگر بادی در اطراف وی بوزد بی اختیار بر زمین افتد . ( و ممكن است ضمير جوانبه راجع بدعاء و مقصود این باشد که دعاء آن حضرت از بلندی و قرب بمقامی میرسد که اگر دارای شعور میبود و بادی در اطراف او میوزید بیهوش بزمین می افتاد)
6- بدون ترس و نا امیدی هر چه دلت میخواهد طلب کن که منم خدا
7- ای سر گرم شدگان لذت دنیای بی دوام ! فریفته شدن بسایه بی دوام از نادانی است

و نیز این شعر از حسین علیه السلام مرویست :

سَبَقْتُ الْعَالَمِینَ إِلَی الْمَعَالِی *** بِحُسْنِ خَلِیقَةٍ وَ عُلُوِّ هِمَّةٍ(1)

وَ لَاحَ بِحِكْمَتِی نُورُ الْهُدَی فِی *** لَیَالٍی فِی الضَّلَالَةِ مُدْلَهِمَّةٌ(2)

یُرِیدُ الْجَاحِدُونَ لِیُطْفِئُوهُ *** وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّهُ(3)

سرگذشت حسین و غلامی که با سك غذا میخورد

از حسین بن على عليهما السلام مرویست

قَالَ : صَحَّ عِنْدِي قَوْلُ النَّبِيِّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ بَعْدَ الصلوة إِدْخَالُ السُّرُورِ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِينَ بِمَا لَا إِثْمَ فِيهِ .

میفرماید : درست شد بر من قول رسولخدا که فرمود : فاضل ترین اعمال بعد از نماز ، شاد ساختن دل مؤمنان است بچیزی که در آن گناه نباشد ، آنگاه فرمود :

فَإِنِّی رَأَیْتُ غُلاَماً یُؤَاکِلُ کَلْباً فَقُلْتُ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنِّی مَغْمُومٌ أَطْلُبُ سُرُوراً بِسُرُورِهِ لِأَنَّ صَاحِبِی یَهُودِیٌّ أُرِیدُ ان أُفَارِقُهُ.

میفرماید : غلامی را دیدم که با سك غذا می خورد ، گفتم : این چیست ؟ گفت : یا ابن رسول الله ! من مردی غمزده و اندوهگینم ، بسرور این سك خودرا مسرور میدارم(4) چون حسین اینکلمات بشنید ، بنزد انجهود که صاحب غلام بود آمد

ص: 86


1- بانیکی خلق و بلندی همت بر تمام اهل عالم بسوی بزرگواری ها پیشی گرفتم
2- ببرکت حكمت من نور هدایت از میان گمراهیهای شب های تاريك هويدا گشت
3- منکرین حق خواستند آن نور را خاموش کنند ولی خداوند غير از تکمیل آن نمی خواهد
4- معنی جمله اخیر که در اینجا از قلم افتاده اینست: زیرا مولایم یهودی است ؛ میخواهم از وی جدا شوم.

آزادی کنيزك بشاخه ريحان و دویست دینار زر خالص در ازای بهای غلام بنزد او گذاشت

فَقَالَ أَ لِيَهُودِيٍّ : أَ لِغُلَامٍ فِدَاءُ لخطآئك وَ هَذَا ألبُستان لَهُ وَ رَدَدْتُ عَلَيْكَ الْمَالَ ، فَقَالَ علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا قَدْ وَ هَبْتُ لَكَ أَ لِمَالِ ، قَالَ : قِبْلَةً أَ لِمَالِ وَ وَهَبْتُهُ لِلْغُلَامِ ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ : أَعْتَقْتُ الْغُلَامَ وَ لَهُ جَمِيعاً .

یهودی عرض کرد: یا ابن رسول الله ! اینغلام را فدای مقدم تو ساختم ، واین بستان را خاص او نهادم و این دنانير را نیز با تو باز دادم . حسين علیه السلام فرمود : ایندنانير را با تو هبه کردم ، عرض کرد: بپذیرفتم ، لكن بدین غلام بخشیدم حسین فرمود : اینغلام را آزاد کردم و دنانير و بستان را نیز با او بخشیدم . زن یهودی چون کرامت و بزرگواری حسین را دیدار کرد، گفت : من کابین خویش را بشوهر بخشیدم و مسلمانی گرفتم ، یهودی نیز ایمان آورد و خانه خود را بزن هبه کرد .

آزادی کنیزك بشاخه ريحان

و دیگر در کشف الغمه از انس بن مالك مرویست میگوید : در نزد حسین علیه السلام بودم، ناگاه کنیزکی در آمد و آنحضرت را بشاخه ريحان تحیت آورد

فَقَال لَها : أَنْتِ حُرَّهٌ لِوَجْهِ اَللَّهِ.

فرمود : تورا در راه خدا آزاد کردم ، من بعرض رسانیدم که : تو را بشاخ ریحان که هیچ بها ندارد تحیت کرد و تو او را آزاد فرمودی ؟!

قَالَ : كَذَا أَدَّبَنَا اللَّهُ ، قَالَ اللَّهُ : « وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ زدوها (1) » وَ كَانَ أَحْسَنُ مِنْهَا عِتْقُهَا .

فرمود : خداوند ما را بدینخصلت مؤدب ساخته و در قرآن کریم میفرماید:

ص: 87


1- آیه 88 سوره نساء

که گاهیگه شما را بشیئی تحیت فرمایند ، تحيت کنید بنيکو تر چیزی و اگرنه مسترد دارید(1). و نیکوتر از تحیت او آزادی او بود ، لاجرم او را آزاد ساختم .

کلام حسین بحسن عليهما السلام در تبدیل قلب وزبان

گویند : روزی حسین علیه السلام بنزد برادرش حسن مجتبی آمد

وَ قَالَ: یَا حَسَنُ وَدِدْتُ أَنَّ لِسَانَکَ لِی وَ قَلْبِی لَکَ.

عرض کرد : ای حسن ! دوست داشتم که زبان تو که آیت رحمت الهی و ودیعت حلم و برد باری است مرا بودی، و قلب من که میدان معادیرا اسد سدید و دهان اعاديرا سندان حدید است تو را(2)بود.

گویند: وقتی حسن مجتبی حسین علیه السلام را مکتوب کرد که شعراء را فراوان عطيت میفرمائی ، در پاسخ نگاشت :

أَنْتَ أَعْلَمُ مِنِّي بِأَنَّ خَيْرَ أَلِمَالِ مَا وَ فِي الْعَرْضَ .

تو داناتر از منی باینکه نیکوترین مال آنستکه وقایه زبان بدگو گردد و حفظ عرض نماید(3)

آزادی غلام بقرائت قرآن

در خبر است که غلامی از آن حضرت بارتكاب جرم و جریرت موجب نكال و عقوبت گشت ، حسین علیه السلام فرمان کرد تا او را کیفر کنند

فقال : یا مولای وَ اَلْکاظِمِینَ اَلْغَیْظَ.

عرض کرد : إلى مولای من! خداوند در قرآن مجید ، کظم غیظ را ستوده فرموده(4)

ص: 88


1- یعنی مثل و برابر تحیت آنها را رد کنید
2- معادی : دشمن . سدید : محكم . سندان : یکی از افزار آهنگرانست که در روی آن آهن میکوبند. حدید : آهن
3- آبروی انسان را نگهدارد
4- كظم غيظ : فرو خوردن خشم

قَالَ : خَلُّوا عَنْهُ.

حکم داد تا از وی دست باز دارند

فَقالَ : یا مَولایَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ

عرض کرد :!! ای مولای من ! خداوند عفو از خطا های ناس را نیکو میشمارد

قَالَ : قَدْ عَفَوْتُ عَنْکَ

فرمود : من گناه تو را معفو داشتم

فقال : یَا مَوْلاَیَ وَ اَللّهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ(1)

عرض کرد : ای مولای من! خداوند دوست میدارد احسان کنندگان را

قَالَ : أَنْتَ حُرُّ لِوَجْهِ اللَّهِ وَ لَكَ ضِعْفَ مَا كُنْتَ أَعْطَيْتُكَ .

فرمود : تو را در راه خدا آزاد کردم ، و دو چندان بهای تو، عطای تورا تقریر دادم(2)

در قلت اولاد حسین (علیه السلام)

و دیگر ابن عبدربه در کتاب عقد روایت میکند که : بعرض سید سجاد علیه السلام رسانیدند :

مَا أَقَلَّ وُلْدَ أَبِيكَ ؟ فَقَالَ : أَ لَعَجَبُ كَيْفَ وَلَدَتْ ، كَانَ يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ رَكْعَةٍ .

عرض کردند : پدرتو حسین چه بسیار کم فرزند آورده ! فرمود : شگفت میآید مرا از این پرسش: چگونه فرزند میآورد(3) کسیکه روز و شبی هزار رکعت نماز میگذارد؟!

ص: 89


1- قرآن مجید (3 128)
2- دو برابر قیمتت بتو بخشیدم
3- معنی صحیح و مطابق عبارت اینست : چگونه من متولد شدم

نسبت تکبر دادن مردی بحسين (علیه السلام)

و دیگر فاضل مجلسی باسانید خود میفرماید :

قَالَ رَجُلُ لِلْحُسَيْنِ : انَّ فِيكَ كِبْراً .

یعنی مردی نسبت تكبر و تنمر بحسين علیه السلام داد

فَقَالَ : كُلُّ التکبر لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ لَا يَكُونُ فِي غَيْرِهِ ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى « فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ (1)»

فرمود : کبریائی وعظمت خاص خداوند تبارك و تعالی است و هیچکس با او شريك نيست و خدای در قرآن مجید میفرماید: عزت از برای خدا و از برای رسول خدا و از برای مؤمنان است .

عطای حسين بمردیکه ضامن دیه شده بود

و دیگر خوارزمی در کتاب خود در مقتل آل رسول میگوید : مردی اعرابی حاضر حضرت حسین علیه السلام شد و عرض کرد: یا ابن رسول الله ! ضامن شده ام ادای دیت کامله را(2) و ادای آنرا توانا نیستم ، لاجرم با خویش دوراندیش شدم که این مسئلت بحضرت اکرم ناس برم و بیرون اهل بیت رسول الله اکرم ناس نشناسم

فَقَالَ الْحُسَيْنُ : يَا أَخَا الْعَرَبِ أَسْئَلَكَ عَنْ ثُلُثِ مَسَائِلَ ، فَإِنْ أَجَبْتُ عَنْ وَاحِدٍ ، أعطيتُکَ ثُلُثٍ أَ لِمَالِ ، وَ إِنْ أَجَبْتُ عَنِ اثْنَتَيْنِ ، أَعْطَيْتُكَ ثلثى أَلِمَالِ ، وَ إِنْ أَجَبْتُ عَنْ أَلِكُلِّ ، أَعْطَيْتُكَ أَ لِكُلِّ .

فرمود: ای برادر اعرابي ! سه سؤال از تو خواهم کرد ، اگر يكي را پاسخ گفتی ، يك ثلث مال را با تو عطا میکنم و اگر از عهده جواب دو سؤال بیرون شدی

ص: 90


1- در اینجا مناسب آیه 11 سوره 35 است (فلله العزة جميعا) گویا راوی یا نویسنده اشتباه کرده است
2- دیت كامله : خونبهای تمام که در برابر کشتن انسان یا از بین بردن یك عضو فرد مانند زبان یاد و عضو جفت در بدن انسان مانند دو چشم باید پرداخت شود و آن مطابق قانون شرع بحساب طلا هزار دینار است

دو ثلث مال را مأخوذ خواهی داشت و اگر همگان را جواب گوئی ، تمامت دیت را عطیت خواهم کرد. اعرابی گفت : یا ابن رسول الله ! آیا چون توئی از چون منی سؤال میکند !! و حال آنکه تو اهل علم وشرفي

فَقَالَ : بَلَى ، سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ : الْمَعْرُوفُ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ .

فرمود : از رسولخدا شنیدم که میفرماید : باب معروف وموهبت باندازه معرفت بر روی مردم گشاده باید داشت ، اعرابی عرض کرد: از هر چه میخواهی سؤال میکن اگر بدانم بعرض میرسانم و اگرنه از اینحضرت فرا میگیرم

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ، فَقَالَ أَ لِحُسَيْنٍ : أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ ؟ فَقَالَ : الْإِيمَانُ بِاللَّهِ .

فرمود : فاضلترین اعمال کدام است ؟ عرض کرد: اقرار بوحدانیت خدا

فَقَالَ : فَمَا النَّجَاةَ مِنَ المهلكة . فَقَالَ : الثِّقَةُ بِاللَّهِ .

فرمود : چه چیز مردم را از مهالك ميرهاند ؟ عرض کرد: توکل و توسل بقادر متعال

فَقَالَ : فَمَا یُزَیِّنُ الرَّجُلِ ؟ فَقَالَ : عَلَّمَ مَعَهُ حِلْمُ .

فرمود چه چیز مرد را زینت میدهد و بزرگوار میکند ؟ عرض کرد: علمی که با حلم توأم باشد ، فرمود : اگر بدین شرف دست نیابد و عرض کرد: مال را با مروت انباز دارد ، فرمود : اگر اکتساب آن نتواند ؟ عرضکرد: فقر را با صبرهم آغوش سازد ، فرمود: اگر بدین هنر نیرومند نشود ؟

فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ : فَصَاعِقَۀٌ تَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ تُحْرِقُهُ فَإِنَّهُ أَهْلٌ لِذَلِکَ

اعرابی عرضکرد: چنین کسی سزاوار آنستکه صاعقه ای از آسمان فرود

ص: 91

آید و او را فراگیرد و پاك بسوزاند . حسین علیه السلام بخندید وصره ایکه(1) هزار دینار زرسرخ داشت بدو افکند. وانگشتری عطا کرد که نگین آن دویست درهم بها داشت ، آنگاه فرمود: ای اعرابی ! بدین ذهب ذمت خود را از ادای دیت بری کن و بدین خاتم صرف نفقه میفرما . اعرابی آن زر را بگرفت و این آیت مبارك را تلاوت کرد :

« اللّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (2)»

حكم شکستن محرم بيضة شتر مرغ را

و دیگر فاضل مجلسی میفرماید که در بعضی از مؤلفات علمای امامیه دیده ام که از ابوسلمه حدیث میکنند که گفت : هنگام موسم(3) باتفاق عمر بن الخطاب صفر مکه پیش داشتم ، چون بابطح(4) رسیدیم ، مردی اعرابی در آمد و با عمر خطاب کرد که : یا امیرالمؤمنين من بقصد زیارت مکه از خانه بیرون شدم ومحرم گشتم، در عرض راه بتخمهای شتر مرغ رسیدم ، بعضی را بر گرفتم و پختم وخوردم ، اکنون چیست بر من ؟ عمر بن الخطاب در پاسخ گفت جواب این مسئلت از برای من حاضر نیست ، بنشین و بباش، باشد که خداوند بدست اصحاب محمد باب این علم بر تو بگشاید در این سخن بودند که امیر المؤمنين على علیه السلام در آمد و فرزندش حسین علیه السلام از قفای او برسید ، عمر گفت : ای اعرابی ! اینك على بن ابی طالب حاضر است ، مسئلت خویش از وی باز پرس کن ، اعرابی صورت حال را بعرض على علیه السلام رسانید ، فرمود: این غلام یعنی حسین در نزد تست ، اسعاف حاجت خویش را از وی بجوی ، اعرابی گفت . این چیست که اجابت مسئلت مرا هريك با دیگری حوالت میکنید؟ همگنان او را باشارت انها دادند که بجای باش که او پسر رسول خدا است لاجرم اعرابی روی با حسين آورد و قصه خویش را بعرض رسانید

ص: 92


1- صرة (چوغرفه ) : کیسه پول
2- انعام آیه 124
3- موسم : موقع حج که نیمه اول ذیحجه است
4- ابطح : رودخانه وسیعی است بین منی و مقبره معلا

فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ : أَ لَكَ إِبِلُ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ : خُذْ بِعَدَدِ الْبَيْضِ الَّذِي أَصَبْتَ نُوقاً فَاضْرِبْهَا بِالْفُحُولَةِ فَمَا فُصِلَتْ فَاهْدِهَا إِلَی بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ.

حسين علیه السلام با اعرابی فرمود : هیچ شتر داری ؟ گفت : دارم ، فرمود : بشمار بيضه نعام(1) که برداشته ای شتران ماده از مال خود بر شتران فحل(2)عرضه کن تا آبستن شوند ، گاهی که بزادند شتر بچگانرا به بیت الله الحرام فرست تا از در فدي نحر کنند

فَقَالَ عُمَرُ یَا حُسَیْنُ اَلنُّوقُ یُزْلِقْنَ فَقَالَ اَلْحُسَیْنُ : یَا عُمَرُ إِنَّ اَلْبَیْضَ یَمْرَقْنَ فَقَالَ صَدَقْتَ وَ بَرِرْتَ

عمر گفت : ای حسین بسیار می افتد که ناقها بچه خود سقط کنند ، حسین فرمود : نیز بسیار می افتد که بيضها فاسد میشوند و فرخ نمی آورند ، عمر گفت : سخن بصدق آوردی ، اینوقت امیر المؤمنين علي علیه السلام برخاست و حسین را بر سینه خود بچفسانید

و قال : « ذُرِّیَّهٌ بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ(3) »

ذکر خوف حسین از خدای تعالی

ودیگر در جلد هفدهم عوالم از جامع الاخبار حدیث میکند که: گاهی که حسین از برای نماز تجدید وضو میفرمود ، از خوف وخشیت خداوند رنك رخسار مبارکش دیگر گون میگشت و رعده در مفاصلش میافتاد و سخت میلرزید. ابن شهر آشوب میگوید ، عرض کردند : یا ابن رسول الله ؛ چه بسیار است خوف و خشیت تو از خداوند ؟!

قال : لا یَأمَنُ يَوْمَ الْقِيمَةِ إِلَّا مَنْ خَافَ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا .

ص: 93


1- بيضة نعام : تخم شتر مرغ
2- فحل : نر
3- قرآن کریم (3-30)

فرمود : در روز قیامت کسی ایمن نمیباشد، مگر آنکس که در دنیا از خدای بترسد

خضاب حسینی بوسمه و حنا

و دیگر در عوالم از کافی حدیث میکند و سند با بی شيبة الاسدی پیوسته میدارد

قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : خَضَبَ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامُ بِالْحِنَّاءِ وَ الْكَتَمِ .

یعنی حسین بوسمه وحنا خضاب میفرمود : و نیز از ابوعبدالله مروی است که

قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ هُوَ مُخْتَضِبٌ بِالْوَسِمَةِ(1)

ذكر ثواب لعن بر قاتلان حسين علیه السلام

لعن کردن آدم و ابراهیم قاتل حسین علیهم السلام را

از این پیش در این کتاب مبارك مرقوم افتاد که : اول کس آدم صفی علیه السلام بود که جلالت قدر حسین را بشناخت و قتله(2) آنحضرت را لعن فرستاد و از پس او انبیای مرسلین ابتدا بلعن قتله او نمودند ، بتکرار آنچه بشرح رفت نمیپردازیم . همانا در کامل الزیاره سند بكعب الأحبار میرساند که گفت : اول کسیکه لعن کرد قاتل حسین را ، ابراهیم خلیل بود و او فرزندان خود را بلعن قاتل آن حضرت امر فرمود و از ایشان عهد بستد و از پس او موسی بن عمران بدینگونه کار کرد . آنگاه داود بنی اسرائیل را بلعن قاتل حسین فرمان داد ، چون نوبت بعيسی على نبينا و آله و عليه السلام رسید

قال : یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْعَنُوا قَاتِلَهُ وَ إِنْ أَدْرَکْتُمْ أَیَّامَهُ فَلَا تَجْلِسُوا عَنْهُ فَإِنَّ الشَّهِیدَ مَعَهُ کَالشَّهِیدِ مَعَ الْأَنْبِیَاءِ مُقْبِلٍ غَیْرِ مُدْبِرٍ وَ کَأَنِّی

ص: 94


1- یعنی هنگامی که حسین کشته شد بوسمه خضاب داشت
2- قتله ، (بفتحتين) ، جمع قاتل: کشنده

أَنْظُرُ إِلَی بُقْعَتِهِ وَ مَا مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا وَ قَدْ زَارَ کَرْبَلَاءَ وَ وَقَفَ عَلَیْهَا وَ قَالَ إِنَّکِ لَبُقْعَةٌ کَثِیرَةُ الْخَیْرِ فِیکِ یُدْفَنُ الْقَمَرُ الْأَزْهَرُ ،

فرمود : ای جماعت بني اسرائيل لعن کنید قاتل حسین را و اگر زمان او را دریافتيد ، از ملازمت رکاب او تقاعد نجوئيد . همانا شهید در راه او همانند کسی است که در جهاد مقبل غير مدبر باشد(1) و در رکاب پیغمبران شهید شود . كانه(2) نگرانم بسوی بقعه او که هیچ پیغمبری نیست ، الا آنکه حاضر زیارت او شود و اعتكاف کند و گوید: تو بقعه كثير الخيری زیراکه ماه درخشان در تو مدفون است .

لعن کردن امام صادق قاتل حسین علیهماالسلام

ودیگر در کتاب عوالم از کامل الزيارة مرقوم است و سند بداود رقی پیوسته میشود میگوید : حاضر خدمت ابوعبدالله علیه السلام بودم ، شربتی آب طلب فرمود و چون مشروب داشت ، اشك از دیدگانش بدوید و سرشك در چشم های مبارکش موج زد .

ثُمَّ قَالَ لِی : یَا دَاوُدُ لَعَنَ اَللَّهُ قَاتِلَ اَلْحُسَیْنِ فَمَا مِنْ عَبْدٍ شَرِبَ اَلْمَاءَ فَذَکَرَ اَلْحُسَیْنَ وَ لَعَنَ قَاتِلَهُ إِلاَّ کَتَبَ اَللَّهُ لَهُ مِاة أَلْفِ حَسَنَهٍ وَ حَطَّ عَنْهُ مِاة أَلْفِ سَیِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِاةَ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ کَأَنَّمَا أَعْتَقَ مِاةَ أَلْفِ نَسَمَهٍ وَ حَشَرَهُ اَللَّهُ یَوْمَ اَلْقِیَمَهِ ثَلِجَ اَلْفُؤَادِ

فرمود : ای داود ! خداوند لعن کناد کشنده حسین را. همانا نیست بنده ایکه آب بنوشد و تشنگی حسین را فرا خاطر آورد ولعن کند قاتل حسین را ، الا آنکه مینویسد خداوند از برای او صد هزار حسنه، و فرو میریزد از او صد هزار

ص: 95


1- مقبل : رو آورنده . مدبر : پشت کننده . و این عبارت مانند کرار غير فرار بمعنی کسی است که در چنك حمله میکند و نمی گریزد
2- کانه : گویا

سيئه ، و بلند میکند از برای او صد هزار درجة ، و کانه آزاد کرده است صدهزار بنده و بر می انگیزد خداوند او را در قیامت شاد خاطر و آرمیده دل

حدیث حضرت رضا در لعن بر قاتل حسین (علیه السلام)

و دیگر در عیون اخبار سند بريان بن شبیب پیوسته میشود

قال الرضا علیه السلام : یَابنَ شَبیبٍ! إن سَرَّکَ أن یَکونَ لَکَ مِنَ الثَّوابِ مِثلُ ما لِمَنِ استُشهِدَ مَعَ الحُسَینِ فَقُل مَتی ذَکَرتَهُ: یا لَیتَني کُنتُ مَعَهُم فَأَفوزَ فَوزاً عَظیماً. یَابنَ شَبیبٍ! إن سَرَّکَ أن تَسکُنَ الغُرَفَ المَبنِیَّهَ فِی الجَنَّهِ مَعَ النَّبِیِّ فَالعَن قَتَلَهَ الحُسَینِ

حضرت رضا علیه السلام فرمود : ای پسر شبیب! اگر خوشدل میشوی که بوده باشد از برای تو ثوابی مانند آنان که در رکاب حسين علیه السلام شهید شدند ، وقتیکه آن حضرت را فرایاد آوردی بگوی :

یا لَیتَنِی کُنت ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِیماً.

ای پسر شبیب ! اگر شاد میشوی که با رسول خدا در غرفات بهشت جای کنی ، لعن کن بر قاتلان حسین

و نیز در عیون اخبار از حضرت رضا علیه السلام مروي است

قالَ : مَنْ نَظَرَ إِلَی اَلْفُقَّاعِ أَوْ إِلَی اَلشِّطْرَنْجِ فَلْیَذْکُرِ اَلْحُسَیْنَ وَ لْیَلْعَنْ یَزِیدَ وَ آلَ زِیَادٍ یَمْحُو اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ ذُنُوبَهُ

میفرماید : کسی که نظر کند بفقاع واگرنه بشطرنج ، باید که حسین رابخاطر آورد و لعن کند بر یزید و آل زیاد ، خداوند جل جلاله محو میفرماید گناهان او را ، اگر چند بشمار ستارگان آسمان باشد- اللهم العن يزيد و آل زیاد -

ص: 96

لمن خداوند بر قاتل حسین (علیه السلام)

و دیگر در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام مروی است

قال قال رسول الله : لَمَّا نَزَلَتْ « وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ(1)» الْآیَةَ فِی الْیَهُودِ أَیِ الَّذِینَ نَقَضُوا عَهْدَ اللَّهِ وَ كَذَّبُوا رُسُلَ اللَّهِ وَ قَتَلُوا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ

رسولخدا میفرماید : وقتی بحکم این آیه مبارکه خداوند فرمود : عهد از یهود بستدیم که خون ریزی نکنند ، ایشان عهد بشکستند و دروغ بر پیغمبران بستند و و دوستان خدای را بکشتند

أَفَلا أُنَبِّئُكُمْ بِمَنْ يُضَاهِيهِمْ مِنْ يَهُودِ هَذِهِ الْأُمَّةِ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّه.

فرمود: آیا شما را آگهی ندهم از جهودان این امت که برطریق یهود میروند ؟ عرض کردند : یارسول الله آگهی میده

قَالَ قَوْمٌ مِنْ أُمَّتِی یَنْتَحِلُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أَهْلِ مِلَّتِی یَقْتُلُونَ أَفَاضِلَ ذُرِّیَّتِی وَ أَطَائبَ أَرُومَتِی وَ یُبَدِّلُونَ شَرِیعَتِی وَ سُنَّتِی وَ یَقْتُلُونَ وَلَدَیَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ كَمَا قَتَلَ أَسْلَافُ الْیَهُودِ زَكَرِیَّا وَ یَحْیَی

فرمود : قومی از امت من که خود را در شمار اهل ملت من در آورده اند میکشند بزرگان ذریت مرا و نیکوان فرزندان مرا وشریعت مرا دیگر گون می کنند و سنت مرا واژگون مینمایند و شهید میکنند پسرهای من حسن و حسین را بدانسان که پیشینیان یهود زکریا و یحیی را شهید کردند

ص: 97


1- بقره آیه 78

أَلا وَ إِنَّ اللَّهَ يَلْعَنُهُمْ كَمَا لَعَنَهُمْ وَ يَبْعَثُ عَلَى بَقَايَا ذَرَارِيِّهِمْ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ هَادِياً مَهْدِيّاً مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ يُحْرِقُهُمْ بِسُيُوفِ أَوْلِيَائِهِ إِلَى نَارِجَهَنَّمَ ، أَلا وَ لَعَنَ اللَّهُ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ وَ مُحِبِّيهِمْ وَ نَاصِرِيهِمْ وَالسَّاكِتِينَ عَنْ لَعْنِهِمْ مِنْ غَيْرِ تَقِيَّةٍ يُسْكِتُهُمْ، أَلا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى الْبَاكِينَ عَلَى الْحُسَيْنِ رَحْمَةً وَ شَفَقَةً وَ اَللاَّعِنِینَ لِأَعْدَائِهِمْ وَ اَلْمُمْتَلِئِینَ عَلَیْهِمْ غَیْظاً وَ حَنَقا

میفرماید : بدانید که خداوند لعن میکند این امت را چنانکه لعن کرد جهودان را و بر می انگیزد بر دودمان این جماعت ، از آن پیش که قیامت آشکار شود ، قائم آل محمد را از فرزندان حسین مظلوم تا بسوزاند ایشان را بآتش شمشير دوستان خود ، و در اندازد بآتش جهنم . بدانید که خداوند لمن فرمود کشندگان حسین را و دوستان کشندگان را و آنان را که بیرون وجوب تقیه از لعن بر اینان زبان بسته اند(1)و بدانید که خداوند رحمت میکند بر گریه کنندگان حسین از فرط رحمت و شفقت و بر آنان که لعنت میفرستند بر دشمنان ایشان و دل آکنده اند از خشم و کین ایشان ، آنگاه فرمود :

أَلاَ وَ إِنَّ اَلرَّاضِینَ بِقَتْلِ اَلْحُسَیْنِ شُرَکَاءُ قَتْلِهِ أَلاَ وَ إِنَّ قَتَلَتَهُ وَ أَعْوَانَهُمْ وَ أَشْیَاعَهُمْ وَ اَلْمُقْتَدِینَ بِهِمْ بُرَآءُ مِنْ دِینِ اَللَّهِ إِنَّ اَللَّهَ لَیَأْمُرُ مَلاَئِکَتَهُ اَلْمُقَرَّبِینَ أَنْ یَتَلَقَّوْا دُمُوعَهُمُ اَلْمَصْبُوبَهَ بِقَتْلِ اَلْحُسَیْنِ إِلَی اَلْخُزَّانِ فِی اَلْجِنَانِ فَیَمْزُجُونَهَا بِمَاءِ اَلْحَیَوَانِ فَتَزِیدُ عُذُوبَتَهَا وَ طِیبِهَا أَلْفَ ضِعْفِهَا. وَ إِنَّ اَلْمَلاَئِکَهَ لَیَتَلَقَّوْنَ دُمُوعَ اَلْفَرِحِینَ اَلضَّاحِکِینَ لِقَتْلِ اَلْحُسَیْنِ وَ یُلْقُونَهَا

ص: 98


1- يعني با آنکه از کسي تقیه ندارند کشندگان حسین را لعن نمیکنند

فِی اَلْهَاوِیَهِ ، وَ یَمْزُجُونَهَا بِحَمِیمِهَا وَ صَدِیدِهَا وَ غَسَّاقِهَا وَ غِسْلِینِهَا، فَتَزِیدُ فِی شِدَّهِ حَرَارَتِهَا وَ عَظِیمِ عَذَابِهَا أَلْفَ ضِعْفِهَا، یُشَدِّدُ عن اَلْمَنْقُولِینَ إِلَیْهَا مِنْ أَعْدَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ عَذَابَهُا

هان ای مردمان بدانید آنانکه رضا دادند بقتل حسین ، شریکند در قتل او و بدانید که کشندگان او و اتباع کشندگان و اشیاع کشندگان(1) و پیروان ایشان از دین خداوند بیگانه اند . همانا خداوند فرمان کرد فریشتگان مقرب را تا مأخوذ دارند آب چشم گریه کنندگان حسین را و باخازن بهشت بسپارند تا ممزوج کنند با آب حیوان و برعذوبت و طیب آن بیفزاید هزار چندان ، و همچنان فریشتگان آب چشم مردم خندان و شادان را در قتل حسین فرا میگیرند و بآتش دوزخ در میبرند و ممزوج میکنند با آب جراحات اهل جهنم ، پس زیاد مینمایند شدت حزارت وعذاب آن را هزار چندان، و بر شدت وحدت عذاب وعقاب دشمنان آل محمد که در عقابین هاویه اند(2) هر لحظه افزوده میشود .

حدیث پیغمبر در امن شش کس

و دیگر فاضل مجلسی از کتاب خصال حدیث میکند و سند بعلی بن الحسین عليهما السلام میرساند

قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ : سِتَّهٌ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ وَ کُلُّ نَبِیٍّ مُجَابٍ : اَلزَّائِدُ فِی کِتَابِ اَللَّهِ وَ اَلْمُکَذِّبُ بِقَدَرِ اَللَّهِ وَ اَلتَّارِکُ لِسُنَّتِی وَ اَلْمُسْتَحِلُّ مِنْ عِتْرَتِی مَا حَرَّمَ اَللَّهُ وَ اَلْمُتَسَلِّطُ بِالْجَبَرُوتِ لِیُذِلَّ مَنْ أَعَزَّهُ اَللَّهُ وَ یُعِزَّ مَنْ أَذَلَّهُ اَللَّهُ وَ اَلْمُسْتَأْثِرُ بِفَیْءِ اَلْمُسْلِمِینَ اَلْمُسْتَحِلُّ لَهُ

ص: 99


1- اتباع و اشیاع : پيروان
2- هاوية : مکانیست در دوزخ پائین ترین در کات آن که قرآن مجید در سوره قارعه (101) بدان اشاره میکند

میفرماید رسولخدا فرمود: خداوند تبارك وتعالی و پیغمبر أن مستجاب الدعوة شش کس را هدف لعن ساخته اند : نخستین آنکس که در کتاب خدای بیفزاید ، دوم آنکس که تکذیب کند قدر خدای را ، سه دیگر آنکه سنت پیغمبر را پشت پای زند و در طریق دیگر مشی کند، چهارم آنکس که از عترت پیغمبر چشم پوشد و در حليت آنچه خدای در حق ایشان حرام کرده بكوشد ، پنجم آنکس که سلطنت جور بدست کند وذلیل بخواهد کسی را که خدای عزیز داشته و عزیز بخواهد کسیرا که خدای ذلیل خواسته ، ششم کسی که بقهر و غلبه استيلا و استقلال بدست کند در فیى ء(1) مسلمانان و غنیمت ایشان و خاص خویش شمارد.

قصه کامل با عمر بن سعد

ودیگر در بحار الانوار و عوالم از بعض مؤلفات متاخرین مسطور است که : عبیدالله زیاد هفتاد هزار کس از ابطال رجال را از برای جنك حسين بن علی علیهما السلام عرض داد، آنگاه بزرگان کوفه را مخاطب ساخت اور

وَ قَالٍ : أیها النَّاسَ مَنْ مِنْكُمْ يَتَوَلَّى قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَلَهٍ ولآيه أَيِّ بَلَدٍ شَآءَ ، فَلَمْ يُجِبْهُ أَحَدُ مِنْهُمْ

گفت : ای صنادید کوفه ! کیست از شما که قاید این سپاه شود و بقتل حسین عزیمت درست کند تا حکومت هرشهر که خواهدعطا کرده آید؟ هیچکس او را پاسخ نگفت ، اینوقت کس بطلب عمر بن سعد فرستاد و اورا حاضر ساخت و گفت : ای عمر تو راخواسته ام تا قائد این لشکر گردی و برقتل حسین کمربندی ، گفت : ای امیر مرا از این امر خطير(2) معفو دار ، گفت : مسئلت تو را با اجابت مقرون داشتم ، لكن منشور حکومت مملکت ری را که با تو گذاشتم باز ده و براه خویش میرو ،

ص: 100


1- فييء ( چو شییء ): نوعى از خراج و غنیمت است که احکام آن در کتب فقه مذکور است
2- خطير : بزرك و با خطر

گفت : يك امشب مرا مهلت گذار ، گفت : روا باشد

اینوقت عمر بن سعد باز سرای خویش شد و اصحاب و احباب خود را از بهر مشاورت حاضر ساخت و در این معنی سخن در انداخت ، هیچیك از اصحاب او انديشه اورا بصواب نشمردند . در میانه مردی ستوده خصایل که او را کامل نام بود و با پدرش سعد سابقه صفا وصداقت داشت، آغاز سخن کرد و گفت : ای عمر این چیست که در تو مینگرم؟ این چه نکوهیده کاریست که بکار میخواهی بست ؟ و این چه ناستوده امریست که استوار میخواهی داشت ؟

پسر سعد گفت: ای کامل همی خواهم که امیر این جیش شوم و بمقاتلت حسین روم ، همانا قتل او در نزد من سهل تر است از لقمه ای که گرسنه بياغالد (1)با شربتی که تشنه بیاشامد و چون این خدمت بپذیرم، پس از قتل او سلطنت ری بدست میگیرم، کامل گفت: وای بر تو ای عمر ! وای بر تو حق را پشت پای زدی و گمراه شدی! آیا میدانی با کدام کس آغاز مناجزت خواهی کرد و و با چه کس مبارزت خواهی آورد «إِنَّا لِلَّهِ و اِنا اِلَيه راجِعُونَ» سوگند باخدای اگر دنیا و آنچه در دنیاست با من عطا کنند، خون یکتن از امت محمد را بر ذمت نگیرم . این چه کاریست که سهل انکاشته ای ؟ و این چه اندیشه است که پیش داشته ای؟ پسر دختر پیغمبر را میکشی ، فردا جواب رسولخدا را چه خواهی گفت وقتی بر او وارد شوی و کشته باشی پسر او را و روشنی چشم او را و میوه دل او را و پسر سیده نسا را و پسر علی مرتضی را و سید جوانان اهل بهشت را ! و حال آنکه او در این زمان منزلت رسولخدا را دارد و طاعت او چون طاعت رسولخدا بر ما واجب است و او است باب بهشت و دوزخ ، اکنون خویشتن را واپای(2) و آنچه از بهر خود پسنده دانی اختیار کن ، و من خدایرا گواه میگیرم اگر با او محاربت آغازی باطریق مقاتلت

ص: 101


1- آغالیدن ، بشور در آوردن و تنك فراگرفتن ، ولی مقصود مصنف جویدن و بلعیدن است که باین معنی در لغت دیده نشد و ممکن است در نسخه صحیح بخاید بوده است
2- واپای : مواظب باش

سپاری یا بر قتل او اعانت فرمائی ، در دنیا جز زمانی اندك نپائی .

عمر سعد گفت : مرا از مرك بيم میدهی ! گاهی که من از قتل او فراغت بدست کردم ، امیر هفتاد هزار تن سپاه گردم و در مملکت ری پادشاه باشم ، كامل گفت : اکنون از برای تو بیان حدیثی خواهم کرد ، ارجو(1) که موفق شوی و بر طریق حق روی .

هان ای عمر وقتی چنان افتاد که من با پدرت سعد سفر شام پیش داشتیم و روزی در عرض راه شتر من بترقیب جنبشی کرد و مرا از اصحاب دور افکند ، ناگاه سخت تشنه و سرگشته شدم و از دور دیر راهبی دیدم، مرکب را بمهمیز(2) انگیز دادم و در رسیدم و پیاده شدم و بر در دیر آمدم ؛ راهبی از فراز باره مرا نظاره میكرد ، گفت : کیستی ؟ و از کجا میرسی؟ و چه میجوئی ؟ گفتم : مردی عطشانم ، مرا بشربتی آب سیراب کن ، گفت: تو از امت آن پیغمبری که میکشند بعضی بعضیرا در حب دنیا و با یکدیگر طریق مخاصمت و منافست می سپارند(3)گفتم : ای راهب این چیست که میگوئی؟ من از امت مرحومه محمد مصطفایم ، گفت: اینگمان بيقين پبوست ، بدترین امتها شمائيد ، وای بر شما در روز بر انگیزش.

همانا بامداد میکنید و بر عترت پیغمبر خویشتن تاختن میبرید و زنان او را اسیر میگیرید و اموال اورا بنهب و غارت مأخوذ میدارید، گفتم : ای راهب ما عامل اینکاریم ؟ گفت : حامل این بارید ، لكن دانسته باشید : چون اینكار یکران آوردند آسمانها و زمینها و دریا بارها و کوهسارها وصحاری و براری(4) ووحوش و طیور در لعن قاتل آنحضرت همساز و هم آواز گردند ، و دانسته باش که قاتل او را طول مدت نشاید و در اینجهان جز زمانی اندك نپاید و زودا که مردی در طلب خون او بیرون تازد و قاتلان او را دست خوش تیغ و تیر سازد و خداوند

ص: 102


1- ارجو : امید دارم
2- مهمیز : آهنی که راكب بپاشنه کفش خود بندند و بدو پهلوی اسب زند
3- منافسه : مغالبت و مسابقت
4- براری ، جمع بر : خشکی

جان ایشانرا بدوزخ دراندازد.

آنگاه راهب گفت : مرا در خاطر خلجان می کند که تو را با قاتل پسر پیغمبر قرابتی است ، سوگند با خدای اگر ادراك كنم ایام اورا، جان خود را در نصرت او فدا خواهم کرد ، گفتم : ای راهب ! من باخدای پناهنده میشوم از اینکه با پسر دختر پیغمبر مقاتلت آغازم ، گفت : اگر تو نباشی مردی باشد که با تو قرابتی دارد .

دانسته باش که عذاب یکنیمۀ دوزخ خاص قاتل او است ، و عذاب او عظیم تر است از عذاب فرعون وهامان . چونسخن بدينجا آورد در دیر بر روی من فروبست و بمعبد خویش شتافت .

من همچنان تشنه بر مرکب خویش بر نشستم و باصحاب خویش پیوستم ، پدرت سعد گفت : ای کامل سخت دیر می آئی ، من آنچه از راهب شنیدم بشرح باز گفتم ، سعد گفت : سخن بصدق کردی ، چه مرا از این پیش روزی بدیر راهب عبور افتاد، بدینگونه خبر بازداد و مرا قاتل پسر دختر پیغمبر دانست .

هان ای عمر خویشتن را واپای و از تقدیم این امر بر حذر باش ، پدرت سعد بر تو میترسید که مبادا خویش را در این داهيه دهياء ، دراندازی ، ای عمر ! برخود بترس اگر بر حسین بیرون شوی یكنیمه عذاب جهنم خاص تو خواهد گشت .

چون اینقصه بابن زیاد بردند، کامل را طلب کرد و فرمانداد تا زبانش را از بیخ بزدند، روزی و اگر نه نیمروزی زنده بود ، پس در گذشت .

ذکر کفر قاتلان سید الشهدا و زنازادگی ایشان وشدت عذاب ایشان

در عیون اخبار بطرق متعدده سند بحضرت رضا علیه السلام پیوسته میشود .

قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : إِنَّ قَاتَلَ حُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ فِي تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ ، عَلَیْهِ نِصْفُ عَذَابِ أَهْلِ اَلدُّنْیَا، وَ قَدْ شُدَّ یَدَاهُ وَ رِجْلاَهُ بِسَلاَسِلَ

ص: 103

مِنْ نَارٍ مُنَکَّسٌ فِی اَلنَّارِ حَتَّی یَقَعَ فِی قَعْرِ جَهَنَّمَ ، وَ لَهُ رِیحٌ یَتَعَوَّذُ أَهْلُ اَلنَّارِ إِلَی رَبِّهِمْ مِنْ شِدَّهِ نَتْنِهِ، وَ هُوَ فِیهَا خَالِدٌ ذَائِقُ اَلْعَذَابِ اَلْأَلِیمِ مَعَ جَمِیعِ مَنْ شَایَعَ عَلَی قَتْلِهِ، کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِمُ اَلْجُلُودَ حَتَّی یَذُوقُوا اَلْعَذَابَ اَلْأَلِیمِ، لاَ یُفَتَّرُ عَنْهُمْ سَاعَهً وَ یُسْقَوْنَ مِنْ حَمِیمِ جَهَنَّمَ . فَالْوَیْلُ لَهُمْ مِنْ عَذَابِ اَلنَّارِ.

میگوید : رسولخدای فرمود : قاتل حسين را در تابوتی آتشین میگذارند و یکنيمه عذاب اهل دنیا را خاص او مي دارند ، و هردو دست و هر دو پای او را با زنجیرهای آتشین بسته ، او را نگونسار در آتش دوزخ دست باز می دارند تا گاهی که در قعر جهنم فرود آید ، و دوزخیان از بوی بد او بحضرت پروردگار پناهنده می شوند ، واو ابدالآبدین در تنگنای جحیم دست فرسود عذاب الیم است با آنان که در قتل حسين متابعت قتله کردند

و گاهی که از سورت آن پوست برتن ایشان مكلس(1) گردد و از تأثیر و تأثر ساقط شود ، خداوند قادر قاهر پوست دیگر بر تن ایشان برویاند تا نیکتر احساس عذاب توانند کرد و عذاب ايشان در هیچ ساعت سستی نپذیرد و از حمیم دوزخ سقایت شوند . وای بر ایشان از عذاب خداوند قهار وسورت نار.

عذاب قاتلان حسین (علیه السلام)

و در صحيفة رضا علیه السلام نیز این حدیث مسطور است و دیگر در عیون اخبار و صحيفة رضا علیه السلام از آنحضرت مروی است .

قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ : إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سُئِلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَقَالَ : يَا رَبِّ إِنَّ أَخِي هروُنَ مَاتَ ، فَاغْفِرْ لَهُ . فَأوَحي اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ إِلَيْهِ : يا مُوسی لَوْ سَأَلْتَنِي فِي الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَأجبتُکَ ،

ص: 104


1- مكلس (بصيغة اسم مفعول) از ماده کلس : صاروج

مَا خَلَا قَاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ، فَإِنِّي أَنْتَقِمُ لَهُ مِنْ قَاتِلَهُ .

فرمود: رسولخدای میفرماید که: موسی علی نبینا و آله و عليه السلام بحضرت یزدان مسئلت برد که: ای پروردگار من ! برادرم هارون جهانرا وداع گفت : او را بجلباب مغفرت خویش تشریف فرمای خطاب آمد که ایموسي، اگر جرم وجريرت اولین و آخرین را از من مسئلت کنی ، تورا اجابت میفرمایم، مگر قاتل حسین بن علي را که بخویشتن از وی انتقام، خواهم کشید ، ودیگر در کتاب ثواب الاعمال سند بعيص بن قاسم منتهی میشود، میگوید : در خدمت ابوعبدالله علیه السلام از قاتل حسين علیه السلام تذكره کردند یکتن از اصحاب بعرض رسانیدند که: دوست داشتم که خداوند قادر قاهر در دنیا از کشنده حسین انتقام بکشد.

فَقَالَ کَأَنَّکَ تَسْتَقِلُّ لَهُ عَذَابَ اَللَّهِ وَ مَا عِنْدَ اَللَّهِ أَشَدُّ عَذَاباً وَ أَشَدُّ نَکَالاً

فرمود . چنان مینماید که عذاب قاتل حسین را اندك میخواهی و تمنای قلت مینمائی ، همانا عذابی که از برای او در نزد خداوند است و در آن جهان برای نازل میشود ، اشد عذاب و نکال است

در امالی شیخ حسن بن ابي فاخته میگوید : در خدمت ابی عبدالله بعرض رسانیدم که: بسیار وقت یاد می کنم حسین بن علی را، چون آنحضرت را فراخاطر میاورم چه بگویم

فَقالَ : قُل : صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ تُکَرِّرُهَا ثَلاَثاً.

فرمود : سه کرت بگو .

السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(1)

ص: 105


1- در اینجا مرحوم مؤلف ( صلی الله عليك ) را به « السلام عليك» تبدیل کرده است، در صورتیکه مدخليت خصوصی لفظ در این مورد مظنون بلکه متیقن است

و نیز در ثواب الاعمال سند بجابر پیوسته میشود و او از ابوجعفر علیه السلام روایت می کند .

قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : إِنَّ فِي النَّارِ مَنْزِلَةً لَمْ يَكُنْ يَسْتَحِقُّهَا أَحَدُ مِنَ النَّاسِ ، إِلاَّ بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِيٍّ وَ يَحْيَي بْنِ زکریا .

فرمود که: رسولخدای میفرماید که: در جهنم جایی است که هیچیك از بنی نوع بشر را استحقاق آن بدست نشود، مگر بکشتن حسين بن على و قتل یحیی بن زکریا، و دیگر در کامل الزیاره سند بعمرو بن هبيره منتهی می شود میگوید : رسول خدایر ا دیدار کردم که حسن و حسین را در کنار خویش داشت و کرتی این یکرا بوسه می داد و کرتی آن دیگر را و میفرمود :

اَلْوَیْلُ لِمَنْ یَقْتُلُکَ

و دیگر در کامل الزيارة سند بسعد الاسكاف پیوسته می شود و او از ابو عبدالله روایت می کند.

قال قال رسول الله : مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَحْیَی حَیَوتی وَ یَمُوتَ مَمَاتِی وَ یَدْخُلَ جَنَّهَ عَدْنٍ قَضِیبٍ غَرَسَهُ رَبِّی بِیَدِهِ فَلْیَتَوَلَّ عَلِیّاً وَ اَلْأَوْصِیَاءَ مِنْ بَعْدِهِ وَ لْیُسَلِّمْ لِفَضْلِهِمْ فَإِنَّهُمُ اَلْهُدَاهُ اَلْمَرْضِیُّونَ أَعْطَاهُمُ اَللَّهُ فَهْمِی وَ عِلْمِی وَ هُمْ عِتْرَتِی مِنْ خَلقی وَ دَمِی

میفرماید که رسول خدا فرمود: هر کس دوست دارد که در حیات و ممات بامن باشد و داخل شود بهشت عدن را که خداوند بدست قدرت خودغرس شاخ و شجر فرموده(1)، واجب میکند که دوست دارد علی را و اوصیای او را بعد از او، و تسلیم کند فضل ایشان را، چه ایشان راه نمایندگان دین خدای اند، و خداوند عطا کرده است

ص: 106


1- غرس نمودن : کاشتن

علم مرا و فهم مرا با ایشان ، و ايشانند عترت من که از خون من و خلقت من آفريده شده اند ، آنگاه میفرماید:

إِلَي اَللَّهِ أَشْکُو عَدُوَّهُمْ مِنْ أُمَّتِیَ اَلْمُنْکِرِینَ لِفَضْلِهِمُ اَلْقَاطِعِینَ فِیهِمْ صِلَتِي وَ اَللَّهِ لَیَقْتُلُنَّ اِبْنِی لاَ نَالَتْهُمْ شَفَاعَتِي .

يعني شکایت دشمنان فرزندان خود را که از امت من اند ، بحضرت حق خواهم برد. این جماعت اند که منکر فرزندان من اند و قاطع پیوستگی من اند از ایشان . سوگند با خدای که میکشند پسر مرا و ادراك نخواهند کرد شفاعت مرا

بیان کردن خداوند برای موسی قصه عاشورا را

ودیگر از کتب اخبار واحادیث فاضل مجلسی روایت میکند که : مردی جهود موسی بن عمران علی نبینا و آله و عليه السلام را دیدار کرد، با چهرى صفرت(1) انگیز وتنی ضعف آمیز و فرائص فروتوفيده(2)و دیدگان واپس خزیده(3) از در عجل وشتاب میشتافت و بر عادت بود که هر گاه خطاب خدای را اصغا میفرمود و از برای مناجات بیرون میشد ، از خوف وخشیت خداوند حال او بدین منوال بلکه از این صعب تر دیدار میگشت

بالجمله اسرائیلی آنحضرت را بشناخت ، عرض کرد: یا نبي الله ! مرتکب گناهی بزرك شده ام ، خدای را بخوان تا جرم وجريرت مرا معفو دارد ، موسی مسئلت او را مجیب گشت و برگشت ، و چون بمناجات ایستاد

قَالَ یَا رَبَّ اَلْعَالَمِین أَسْأَلُكَ َو أَنْتَ اَلْعَالِمُ قَبْلَ نُطْقِی بِهِ فَقَالَ تَعَالَی یَا مُوسَی مَا تَسئَلنِی أُعْطِيكَ وَ مَا تُرِيدُ أُبَلِّغَكَ ، قالَ رَبِّ إِنَّ

ص: 107


1- با رخساری که زردی بر آن بلند شده و قرا گرفته بود
2- فرائص ، جمع فريصة : گوشتی که بین پستان و شانه است و هنگام ترس میلرزد توفیدن : لرزیدن
3- چشمان بگودی فرورفته

فُلاَناً عَبْدَکَ اَلْإِسْرَائِیلِیَّ أَذْنَبَ ذَنْباً وَ یَسْئلُکَ اَلْعَفْوَ قَالَ یَا مُوسَی أَعْفُو عَمَنِ اِسْتَغْفَرَت بی إِلاَّ قَاتِلَ اَلْحُسَیْنِ . قَالَ مُوسَی یَا رَبِّ وَ مَنِ اَلْحُسَیْنُ قَالَ لَهُ اَلَّذِی مَرَّ عَلَیْکَ ذِکره بِجَانِبِ اَلطُّورِ قَالَ یَا رَبِّ وَ مَنْ یَقْتُلُهُ قَالَ یَقْتُلُهُ أُمَّهُ جَدِّهِ اَلْبَاغِیَهُ اَلطَّاغِیَهُ فِی أَرْضِ کَرْبَلاَءَ وَ تَنْفِرُ فَرَسُهُ وَ تُحَمْحِمُ وَ تَصْهِلُ وَ تَقُولُ فِی صَهِیلِهَا اَلظَّلِیمَهَ اَلظَّلِیمَهَ مِنْ أُمَّهٍ قَتَلَتْ اِبْنَ بِنْتِ نَبِیِّهَا فَیَبْقَی مُلْقًی عَلَی اَلرِّمَالِ مِنْ غَیْرِ غُسْلٍ وَ لاَ کَفَنٍ وَ تنْهَبُ رَحْلُهُ وَ تسْبَی نِسَاؤُهُ فِی اَلْبُلْدَانِ وَ یُقْتَلُ نَاصِرُهُ وَ تُشْهَرُ رُءُوسُهُمْ مَعَ رَأْسِهِ عَلَی أَطْرَافِ اَلرِّمَاحِ یَا مُوسَی صَغِیرُهُمْ یُمِیتُهُ اَلْعَطَشُ وَ کَبِیرُهُمْ جِلْدُهُ مُنْکَمِشٌ یَسْتَغِیثُونَ وَ لاَ نَاصِرَ وَ یَسْتَجِیرُونَ وَ لاَ خَافِرَ.

عرض کرد : ای پروردگار! از تو مسئلت میکنم و حال آنکه تو دانائی از مکنون خاطر من از آن پیش که بر زبان آرم . خطاب آمد که : ای موسی ! آنچه بخواهی و اراده کنی عطا میفرمایم ، موسی عرض کرد : ای پروردگارمن؛ ابنك بنده تو اسرائیلی عصیانی کرده و بزه کار(1) شده، اکنون امیدوار بعفو و مغفرت پروردگار است ، خطاب آمد که : ای موسی ! مسئلت تو را با اجابت مقرون داشتم و از گناه عبد اسرائیلی در گذشتم، تواز برای هر کس طلب مغفرت کنی در حضرت ما پذیرفته است ، مگر کشنده حسین بن علی ، موسی عرض کرد: ای خدای من! کیست حسین بن علی؟ فرمود: آنکس است که در کوه طور تو را از وی آگهی دادم، عرض

ص: 108


1-

کرد: ای پروردگار من ! کیست قاتل او ؟ خطاب آمد که : ای موسی از امت جد او آنانکه گمراهان و سرکشانند او را میکشند در زمین کربلا و اسب او ميرمد و حمحمد مینماید و صهیل بر می آورد و بزبان صهیل میگوید : الظليمه الظليمه: سر گرای شد ظلم ، آشکار شد ستم از امتی که پسر دختر پیغمبر خود را میکشند و جسدش را بی غسل و کفن برریگ بیابان می افکنند و اموال و اثقالش را بنهب و غارت میبرند و زنان و فرزندانش را اسیر میگیرند و در بلاد و امصار میگردانند وهر ناصر و معین که دارند با تیغ در میگذرانند و سرهای ایشان را بر سر نیزهانصب میکنند و بر سر بازارها طواف میدهند ، صغیر ایشان را تشنگی هلاك میکند و کبیر ایشان را پوست خوشیده میگردد(1)، و استغائه مینمایند و هیچ ناصر ندارند پناهنده میشوند و هیچ پناه دهنده بدست نشود

چون این کلمات بنهایت شد ، موسی سخت بگریست و عرض کرد: ای پروردگار من! سزای کشندگان او چیست ؟

قَالَ یَا مُوسَی عَذَابٌ یَسْتَغِیثُ مِنْهُ أَهْلُ اَلنَّارِ بِالنَّارِ لاَ تَنَالُهُمْ رَحْمَتِی وَ لاَ شَفَاعَهُ جَدِّهِ وَ لَوْ لَمْ تَکُنْ کَرَامَة لَهُ لَخَسَفَتْ بِهِمُ اَلْأَرْضُ. قَالَ مُوسَی بَرِئْتُ إِلَیْکَ اَللَّهُمَّ مِنْهُمْ وَ مِمَّنْ رَضِیَ بِفِعَالِهِمْ فَقَالَ سُبْحَانَهُ یَا مُوسَی کَتَبْتُ رَحْمَة لِتَابِعِیهِ مِن عِبَادِی وَ اِعْلَمْ أَنَّهُ مَنْ بَکَی عَلَیْهِ أَوْ أَبْکَی أَوْ تَبَاکَی حَرَّمْتُ جَسَدَهُ عَلَی اَلنَّارِ

میفرماید : ای موسی ! عذابی بر قاتلان حسين فرود آرم که اهل جهنم از دیدار آن بجهنم پناهنده شوند و از رحمت من و شفاعت جدا و هرگز بهره نبرند، واگر کرم و کرامت او نبود ، زمین ایشان راخسف میکرد . موسی عرض کرد : الهی من

ص: 109


1- خوشيده : خشکیده

برائت میجویم در حضرت تو از این جماعت و از آنانکه بکردار این جماعت رضا دادند ، خطاب آمد که : ای موسی! من از برای شیعیان و متابعان ایشان رحمتی بزرك مقرر داشته ام ، دانسته باش آنکسکه بر حسین بگرید یا کسی را بگریاند یا خویشتن را بگریه بدارد ، حرام میکنم جسد او را بر آتش جهنم .

ذکر قتله امام حسین علیه السلام واتباع آن جماعت که همگان زنازادگانند

نخستين از زنا زادگان معاویه است که او را بدروغ پسر ابو سفیان گویند. همانا بروایت اهل سنت وجماعت زمخشری صاحب کشاف که از اجله علمای عامه است ، بیرون بو سفیان معاویه را بچهار پدر نسبت میکند و از میانه معاویه را پسر غلام ابوسفیان میداند و بر کشیدن(1) معاویه یزید را بولایت عهد، از برای قتل حسین سببی بزرك بود .

ومن بنده چون نسب معاویه را در کتاب امام حسن علیه السلام بشرح رقم کردم، در دراین مقام بتکرار نمیپردازم و نسب یزید نیز در این کتاب مبارك نگاشته آمد(2) و بشرح رفت که : مادر یزید ملعون ميسون نام داشت و او دختر بجدل بن انیف کلبیه بود و از سفاح غلام بجدل حامل گشت و چون از بادیه سرای معاویه آمد ، حمل او پوشیده بماند ، زیرا که معاویه شوی نخستین نبود و از میسون مهر دوشیزگان طلب نمیفرمود، لاجرم وقتی یزید متولد شد ، معاویه اورا پسر خویش دانست و از آن پس میسون برنجید و معاویه را هجا گفت(3) و بحوارين رفت . اشعار او نیز نگاشته آمد. نسابه بکری در این معنی گوید :

فَإِنْ یكن الزَّمَانِ أَتَى عَلَيْنَا *** بِقَتْلِ التَّرْكِ وَ الْمَوْتِ أَلِوَحْيِ

ص: 110


1- بر کشیدن : منصوب ساختن
2- جزء اول ص 370
3- هچا : بدگوئي زشت

فَقَدْ قَتَلَ الدَّعِيُّ وَ عَبْدِ كَلْبُ *** بِأَرْضِ الْطُفْ أَوْلَادِ النَّبِيِّ (1)

از دعی عبیدالله بن زیاد را اراده کرده ، چه پدرش زیاد پسر سمیه است که بكثرت زنا در میان قبایل عرب نام بردار بود : چون او را حارث بن کلده طبيب عرب طلاق گفت ، بارض طایف سفر کرد و در آنجا بحباله نکاح ابو عبيد عبد بنی علاج از قبيله ثقیف در آمد و همچنان زانیه بود.

وقتی چنان افتاد که ابوسفیان سفر طایف کرد و سمیه با او هم بستر شد و زیاد حامل گشت وچون مدت حمل سپری شد و زیاد را بزاد و او را پدری شناخته نبود . عایشه اورا زیاد بن ابیه نام نهاد . این ببود تا گاهی که بشیخوخت رسید و مردی کهل گشت(2) ومعاویه او را برادر خویش خواند و مردمانش دعی خواندند ، چه دعی حرامزاده را گویند.

وما شرح حال زیاد بن ابیه و کردار و آثار اورا و الحاق او را با ابوسفیان در کتاب خلفا در کتاب امير المؤمنين و کتاب امام حسن عليهما السلام رقم کردیم ، و نسابه بکری از عبد کلب یزید را دعی میخواند ، چه پدر او سفاح غلام بجدل كلبي بود . اما عمر بن سعد نیز ولد زنا زاده بود ، چه پدر او سعد پسر مردی از بنی عذره است و مادر او بدین معنی گواهی داد و از اینجاست که وقتی سعد با معاویه گفت :

أَنَا أَحَقُّ بِهَذَا اَلْأَمْرِ مِنْکَ

یعنی من سزاوار ترم بامر خلافت از تو ، معاویه در پاسخ گفت :

يَأْبَى عَلَيْكِ ذَلِكَ بَنُو عَذِرَةٍ وَ ضَرطَ لَهُ .

یعنی تو از قریش نیستی و بنو عذره متصدی امر خلافت نتواند بود ، و از در سخره

ص: 111


1- موت وحی : مرك سريع . دعي : حرامزاده
2- شيخوخت : هنگامی که آثار پیری ظاهر میگردد : کهل : سن بین 30 و 50 سال

تیزی بسوی او پرانيد(1) و سيد حميری بدین معنی اشارت میکند :

قَدَماً تداعوا زنیما ثُمَّ سادَهُمَ *** لَولا خمُولُ نَبي سَعد لَما سادُوا(2)

در کامل الزیاره سند بابن مكان منتهی می شود

قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ : قَاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلَى وَلَدَ زِنًا

در طریق دیگر كليب بن معوية از ابی عبدالله روایت میکند

قَالَ قَالَ: کَانَ قَاتِلُ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَلَدَ زِنًا وَ قَاتِلُ اَلْحُسَیْنِ وَلَدُ زِنًا وَ لَمْ تَبْکِ اَلسَّمَاءُ عَلَی أَحَدٍ إِلاَّ عَلَیْهِمَا

و در طریق دیگر داود بن فرقد بدینگونه روایت میکند.

ذکر انتقام خداوند از قتله حسین در رجعت و سبب تاخير عذاب ایشان وقتل اولاد ایشان

در کتاب عوالم سند بعبدالله بن بکر الارجانی پیوسته میشود میگوید : در ملازمت خدمت ابی عبدالله علیه السلام از مدينه بجانب مکه سفر کردم و در طی طریق بارض عسفان رسیدیم ، و ازجانب يسار جاده بکوهی وحشت انگیز عبور دادیم که هیچگاه مكاني چنان هولناك ندیدم عرض کردم : يا ابن رسول الله ! این جبل پر خوف وخشیت چیست که از این پیش دیدار نبود ؟

فَقَالَ : يَا ابْنَ بَكْرٍ ، أَ تَدْرِي أَيُّ جَبَلٍ هَذَا ؟ جَبَلُ يُقَالُ لَهُ : الْکَمَدُ، وَ هُوَ عَلَی وَادٍ مِنْ أَوْدِیَهِ جَهَنَّمَ فِیهِ قَتَلَهُ أَبِیَ اَلْحُسَیْنِ اِسْتَوْدَ بهُمُ فیه

ص: 112


1- تیز . گازی که از معده دفع می گردد
2- در گذشته حرامزاده ای را بخویشی خود ادعا کردند و سپس وی بر آنها سیادت کرد ، اگر گمنامی پسران سعد نبود آنها سیادت نمی کردند

تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِ مِیَاهُ جَهَنَّمَ مِنْ الغِسْلِینٍ وَ اَلصَّدِیدِ وَ اَلْحَمِیمِ اَلْآنِ ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنْ جَهَنَّمَ ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنْ طِینَهِ خَبَالٍ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنْ لَظَی، وَ مَا یَخْرُجُ مِنَ اَلْحُطَمَهِ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنْ سَقَرَ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنَ اَلْجَحِیمِ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنَ اَلْهَاوِیَهِ، وَ مَا یَخْرُجُ مِنَ اَلسَّعِیرِ، وَ مَا مَرَرْتُ بِهَذَا اَلْجَبَلِ فِی مَسِیرِی فَوَقَفْتُ إِلاَّ رَأَیْتُهُمَا یَسْتَغِیثَانِ وَ یَتَضَرَّعَانِ.

فرمود : ای پسر بکر ! آیا میدانی این کدام کوه است و این کوهی است که مکد نام دارد و در یکی از وادیهای جهنم جای گرفته و بر فراز کشندگان پدر من حسین استوار گشته و در تحت آن آبهای جهنم در جریان است و چرك و خون دوزخیان در سیلان و در تمام طبقات جهنم از غسلين وصديد(1) و دیگر میاه گوناگون که همگان عفن ومنتن بود، از مساکن ایشان جاری بود ، آنگاه فرمود: یا ابن بكر! هیچگاه این جبل را گذاره نکردم(2) جز اینکه در ایستادم و نظاره نمودم آن دو مرد را که از در استغاثت کار بزاری و ضراعت دارند

وَ إِنِّی لَأَنْظُرُ إِلَی قَتَلَهِ أَبِی فَأَقُولُ لَهُمَا: إِنَّ هَؤُلاَءِ إِنَّمَا فَعَلُوا لِمَا أَسَّسْتُمَا لَمْ تَرْحَمُونَا إِذْ توُلِّیتُمْ وَ قَتَلْتُمُونَا وَ حَرَمْتُمُونَا وَ وَثَبْتُمْ عَلَی حَقِّنَا وَ اِسْتَبْدَدْتُمْ بِالْأَمْرِ دُونَنَا، فَلاَ رَحِمَ اَللَّهُ مَنْ رَحِمَکُمَا ، ذُوقَوا وَ بَالَ مَا صَنَعْتُمَا وَ مَا اَللَّهُ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ .

میفرماید : کشندگان پدر خود را نظاره کردم و روی بآن دو مرد آوردم و گفتم: تاسیس این ستم و تشیید این جفا بدست شما شد ، گاهی که ولایت بدست کردید

ص: 113


1- غسلين. كثافاتي که از دوزخیان جاری گردد . صديد : چر کی که از جراحت بیرون آید
2- از این کوه نگذشتم

وغصب خلافت نمودید ، کشتید ما را و محروم گذاشتید ما را و مأخوذ داشتید حق ما را و بیرون ما امر خلافت را مستولی شدید ، خداوند رحم نکناد کسی را که شما را رحم کند، اکنون بچشید ناگوار طعامی که خود ساخته اید ، خداوند جل جلاله و عم نواله ستمکاره نیست مر بندگان خود را

صاحب عوالم میگوید : مانند این حدیث در كامل الزياره مسطور است ، جز اینکه در پایان اینحدیث جملتي بزيادت آورده و آن متضمن است کفر آن سه تن را و نفاق ایشان را ولعن ایشانرا و عذاب ایشان را

و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب سند بعلی بن الحسين عليهما السلام منتهی میشود:

قَالَ : خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَيْنِ فَمَا نَزَلَ مَنْزِلًا وَ لَا ارْتَحَلَ عَنْهُ إِلَّا وَ ذَكَرَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ قَالَ يَوْماً : مَنْ هُوَ انَّ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ ، أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى يَهْدِي إِلَى بَغِيٍّ مِنَ بَغَايَا بَنِي إِسْرائِيلَ .

فرمود : در خدمت پدرم حسین بجانب عراق بیرون شدیم ، در هیچ منزلی فرود نشد و از آنجا کوچ نداد ، جز اینکه از یحیی بن زکریا تذکره میفرمود. یکروز همیگفت : خواری وخوار مایگی دنیا در حضرت خداوند چندان است که سر یحی را بنزديك زنی زانیه از زناکاران بنی اسرائیل بهدیه فرستادند

و هم در کتاب مقاتل از زین العابدين علیه السلام مرویست

إِنَّ امْرَأَةَ مَلِكِ بَنِي إِسْرائيلَ كَبُرَتْ وَ أَرادَتْ أَنْ تُزَوِّجَ بِنْتَها مِنْهُ لِلْمَلِكِ، فَاسْتَشارَ الْمَلِكُ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيّا فَنَهاهُ عَنْ ذلِكَ، فَعَرَفَتِ الْمِرْأَةُ ذلِكَ وَ زَيَّنَتْ بِنْتَها وَ بَعَثَتْها إِلَى الْمَلِكِ فَذَهَبَتْ وَ لَعِبَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقالَ لَهَا الْمَلِكُ: مَا حَاجَتُكَ؟ قالَتْ: رَأْسُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا.

ص: 114

فَقالَ الْمَلِكُ: يا بُنَيَّةُ سلی حاجَةً غَيْرَ هذِهِ. قالَتْ: ما أُريدُ غَيْرَهُ وَ کانَ المَلِکُ إذا کَذَبَ فیهِم عُزِلَ عَن مُلکِهِ، فَخُیِّرَ بَینَ مُلکِهِ وبَینَ قَتلِ یَحیی فَقَتَلَهُ. ثُمَّ بَعَثَ بِرَأسِهِ إلَیها فی طَستٍ مِن ذَهَبٍ فَأُمِرَتِ اَلْأَرْضُ و أَخَذَتْهَا

میفرماید : چون ضجيع(1)پادشاه بنی اسرائیل سال فراوان بافت و پیری فرتوت گشت ، نخواست تا زنی بیگانه با شوهرش طریق زناشوئی سپرد، لاجرم دختر خویش را عرضه داد تا مگر پادشاه از بهر خود کابین بندد ، لاجرم هیردوش که اینوقت ملك بنی اسرائیل بود ، از يحيي علی نبینا و آله و عليه السلام استفتا(2) فرمود که : آیا میتواند هیرودیا را بحباله نكاح خویش در آورد ؛ يحيى علیه السلام فرمود: هر گز هیرو دیا بر تو حلال نخواهد بود، و با او همبستر نتوانی شد. چون مادر هیرودیا این بدانست ، دختر را بهرهفت(3) آراسته ، بمجلس هیردوش فرستاد تا او را بجلوهای گوناگون و بلعبهای رنگارنك شیفته خویش ساخت ، پس با هیرودیا گفت: بگوی ، تا چه خواهی که هیچ چیز از تو دریغ ندارم . هیرودیا او را با سوگند های مشید مؤکد ساخت ، آنگاه گفت : اگرخواهی بر گردن آرزو سوار شوی ، واجب میکند که سر یحیی را بمن فرستی ، هیردوش گفت : ای دخترك من ! بیرون این اندیشه حاجتی بخواه ، گفت : بيرون این اندیشه حاجتی ندارم ، و بر قانون بود که اگر پادشاه عهد بشکند و سوگند را وقعی نگذارد، از مسند سلطنت فرود آید ، اینوقت واجب افتاد که با ترك سلطنت گوید و اگر نه يحیی را از مرکب حیات پیاده کند، لاجرم یحیی را بکشت و سر او را در طشتی از ذهب گذاشته بنزديك هيروديا فرستاد و او را بشرط زناشوئی بخواند و آرزو براند

ص: 115


1- ضجيع : همخوابه ؛ همسر
2- استفتا : پرسیدن حکم شرعی
3- هرهفت ( چو زربفت ): آرایش و زینت

وَ سَلَّطَ اَللَّهُ عَلَیْهِمْ بُخْتَ نَصَّرَ فَجَعَلَ یَرْمِی عَلَیْهِمْ بِالْمَنَاجِیقِ وَ لاَ تَعْمَلُ شَیْئاً فَخَرَجَتْ الَیْهِ عَجُوزٌ مِنَ اَلْمَدِینَهِ فَقَالَتْ أَیُّهَا اَلْمَلِکُ إِنَّ هَذِهِ مَدِینَهُ اَلْأَنْبِیَاءِ لاَ تَنْفَتِحُ إِلاَّ بِمَا أَدُلُّکَ عَلَیْهِ قَالَ لَکَ مَا سَأَلْتَ قَالَتْ اِرْمِهَا بِالْخَبَثِ وَ اَلْعَذِرَهِ فَفَعَلَ فَتَقَطَّعَتْ فَدَخَلَهَا فَقَالَ عَلَیَّ بِالْعَجُوزِ فَقَالَ لَهَا مَا حَاجَتُکَ قَالَتْ فِی اَلْمَدِینَهِ دَمٌ یَغْلِی فَاقْتُلْ عَلَیْهِ حَتَّی یَسْکُنَ فَقَتَلَ عَلَیْهِ سَبْعِینَ أَلْفاً حَتَّی سَکَنَ یَا وَلَدِی یَا عَلِیُّ وَ اَللَّهِ لاَ یَسْکُنُ دَمِی حَتَّی یَبْعَثَ اَللَّهُ اَلْمَهْدِیَّ یَقْتُلَ عَلَی دَمِی مِنَ اَلْمُنَافِقِینَ اَلْکَفَرَهِ اَلْفَسَقَهِ سَبْعِینَ أَلْفاً.

پس خداوند قاهر غالب بخت نصر را برانگیخت تا با لشکری ساخته جنك از بابل آهنك بيت المقدس کرد و کوچ بر کوچ طی طریق کرده در ظاهر آن بلده لشکرگاه فرمود و مناجیق نصب نمود و چند که لشکریان بر می احجار رنج بردند نصرتی بدست نکردند، یکروز عجوزی از شهر بیرون شده بنزد بخت نصر آمد و گفت ايها الملك : این شهر پیغمبران است هرگز گشاده نشود ، الابد انچه من دلالت کنم نورا ، بخت نصر گفت : آنچه بخواهی از تو دریغ ندارم ، گفت : بجای حجاره پلیدی ها و عذره بدین شهر در افکن ، چون بفرمودۂ عجوز کار کردند ، دیوار بار(1) پاره پاره شد و از هم فروریخت ، بخت نصر با لشكر بشهر در آمد و بفرمود تا : عجوز را حاضر کردند، گفت: اکنون چه حاجت داری ؟ عرض کرد: خون یحیی که بنا حق ریخته شد هنوز در غليان است ، چندان بر سر خون یحیی خون بریز که از غليان باز ایستد ، هفتاد هزار کس را بر سر خون یحیی سر بریدند تا از جوشش باز ایستاد .

ص: 116


1- باره : برج

چون سید الشهدا سخن بدینجا آورد ، روی با سید سجاد کرد و فرمود : ای فرزند من ! سوگند با خدای که خون من هرگز باز نمی ایستد ، تا خداوند مبعوث نکند از اولاد من مهدی را و او بقتل نرساند از منافقين و كفره وفسقه دو کرت هفتاد هزار کس . همانا قصه قتل یحیی در آخر جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ بشرح نگاشته آمد و در این مقام ما بايجاز تذکره نمودیم(1)

در کتاب عقاب الأعمال سند باسمعیل بن جابر پیوسته میشود میگوید : از صادق آل محمد شنیدم که فرمود :

الْقَائِمُ وَ اللَّهِ يُقْتَلُ ذَرَارِیَّ قَتَلَهُ الحُسین بِفِعَالِ آبَائِهَا .

یعنی سوگند با خدای قائم آل محمد صلی الله علیه و آله میکشد فرزندان قاتلان حسين علیه السلام را بکیفر کردار پدران ایشان ، و دیگر در کامل الزیاره سند بابوجعفر علیه السلام منتهی میشود که تلاوت فرمود این آیه مبار که را:

« إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيوة الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ (2) »

میفرماید : نصرت میکنیم پیغمبران وفرستادگان خود را و آنان را که ایمان آوردند در زندگانی دنیا و در قیامت ، آنگاه فرمود : حسين بن علی از آنجماعت است که خداوند نصرت کرد او را، سوگند با خدای ، قاتلان او بجمله کشته شدند و از این پس خون اورا كس طلب نکند و او را نصرت نفرماید و همچنان سند بابوجعفر علیه السلام پیوسته میگردد از این آیه مبارکه خبر میدهد :

«أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ(3)»

یعنی آنانکه از در جور و جفا قتال دادند و ستم نمودند ، خداوند غالب و قاهر قادر است بر نصرت ستم رسیدگان . ابوجعفر میفرماید : روی اینكلام

ص: 117


1- باختصار یاد آور شدیم
2- مؤمن (40) آیه 54
3- سوره حج آیه 40

با علی و حسن و حسین است و از ستم رسیدگان، ایشان را خواهند .

تفسير فلا عدوان الأعلى الظالمين

و دیگر در کامل الزیاره سند بسماعه میرسد میگوید: ابو عبدالله علیه السلام میفرماید از این آیه مبارکه که خداوند تبارك و تعالی فرموده :

«لاَ عُدْوانَ إِلاّ عَلَی اَلظّالِمِینَ».

خداوند از این ظالمين أولاد قاتلان حسين علیه السلام را خواسته ، و در طریق دیگر عثمان بن عیسی اين حديث را بدینگونه آورده . ودر تفسیر عیاشی نیز ظالمين ذرية قتله حسين علیه السلام است ، و در کتاب عوالم مسطور است :

« فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ(1) » قال : لاَ یَعْتَدِی اَللَّهُ عَلَی أَحَدٍ إِلاَّ عَلَی نَسْلِ وُلْدِ قَتَلَهِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ

يعني خصمی نمیکند خداوند جز بر ستمگاران و ایشان در به قتله حسين علیه السلام اند ، و مراد از عدوان خداوند با ظالمان ، عدالت و نصفت(2) خداوند است در کیفر جرم و جريرت ذرية قاتلان حسین علیه السلام

تفسير و قضينا الى بني اسرائيل

در کامل الزیاره سند بصالح بن سهل منتهی می شود و او در تفسیر این آیه مبارکه از صادق آل محمد بدینگونه حدیث میکند

«وَ قَضَيْنَآ إِلَىَ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنّ فِي الأرْضِ مَرّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنّ عُلُوّاً كَبِيراً(3)»

می فرماید : از دو کرت فساد در ارض اشارت بقتل اميرالمؤمنين و حسن بن على عليهما السلام است

ص: 118


1- اسمتی از آیه 189 سور بقره
2- نصفت ( با سه فتحة ) : انصاف
3- بنی اسرائیل (17) آیه 4

و مراد از : لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً شهادت حسين علیه السلام میباشد.

فإذا جاء وعد أوليهما يعني وقتي كه زمان وفای عهد برسید و هنگام نصرت حسین بن علي علیه السلام فراز امد، «بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ(1)»:

بر می انگیزیم بر شما جماعتی از بندگان خود را قبل از قیام قائم که در طلب شما کاوش کنند(2)و شما را بعذابي سخت فرسایش دهند ، ودیدار نکنند هیچکس از خونداران(3) آل محمد را ، الا آنکه در آتش بسوزانند

وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا .

تفسير و من قتل مظلوما

و همچنان در کتاب عوالم باسناد معتبره مسطور است راوی میگوید : از ابو عبدالله علیه السلام از تفسیر این آیه مبارکه سؤال کردم؛

«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی اَلْقَتْلِ(4)»

خداوند می فرماید : آنکسکه مظلوم کشته شد ، ولی خون(5) او را سلطنت عطا کرده ایم تا خونخواهی کند

قَالَ أبو عبدالله : ذَلِکَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ یَخْرُجُ فَیَقْتُلُ بِدَمِ اَلْحُسَیْنِ ابْنِ عَلِیٍّ فَلَوْ قَتَلَ أَهْلَ اَلْأَرْضِ لَمْ یَکُنْ مسَرَفاً وَ قَوْلِهِ تَعَالَی: « فَلا یُسْرِفْ فِی اَلْقَتْلِ » لَمْ یَکُنْ شَیْئاً یَکُونُ سَرَفاً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ

ص: 119


1- بنی اسرائیل آیه 5
2- کاوش : جستجو
3- خونداران ؛ کشندگان
4- بنی اسرائیل (17) آیه 35
5- ولی خون : کسی که حق خونخواهی مقتول را دارد

یَقْتُلُ وَ اَللَّهِ ذَرَارِیَّ قَتَلَهِ اَلْحُسَیْنِ بِفِعَالِ آبَائِهَا.

ابوعبدالله علیه السلام میفرماید : خونخواه آل محمد و ولی دم حسين علیه السلام قائم آل محمد است ، گاهی که خروج میکند ذرية قاتلان حسین را با تیغ در میگذراند ، و اگر مردم روی زمین را بجمله گردن زند اسراف در قتل نکرده باشد، و اینکه خداوند میفرماید : «فَلا یَسرِفُ فِی القَتلِ» اسرافی درقتل ذریۂ قاتلان حسين واقع نتواند شد چه آفرینش جمله باخونبهای حسین بیکمیزان میرود ، آنگاه ابوعبدالله علیه السلام فرمود : سوگند با خدای قائم آل محمد با تیغ در میگذراند ذرية قتله حسين را بکیفر کردار پدران ایشان .

قتل حضرت قائم (علیه السلام) ذریه قتله حسين را

در علل الشرایع وعیون اخبار الرضا از هروی مرویست میگوید : در حضرت رضا علیه السلام عرض کردم : يا ابن رسوالله ! چه میفرمائید و در این حدیث که صادق آل محمد علیه السلام چه می فرماید :

إنّهُ قالَ : إذا خَرَجَ القائِمُ، قَتَلَ ذَراريَ قَتَلَة الحُسَيْنِ بِفِعالِ آبائِها. فقال: هُوَ كذلِكَ، فقُلْتُ وقَوْل اللَّه تعالى: « و لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (1)» ما مَعناهُ؟

حضرت صادق علیه السلام میفرماید : گاهی که قائم آل محمد علیه السلام خروج کند، هر که از پشت و پروز(2) قاتلان حسين در روی زمین باشد ، بکیفر کردار پدران ایشان بقتل رساند ، راوی عرضکرد : معنی این آیه مبارکه چیست که خداوند میفرماید : ولاتزر وازرة وزر اخرى ؟ کسی را از جرم و جریرت دیگر کس باز پرس نکنند و جنایت زید را بر عمرو نبندند . این چگونه با عدل و اقتصاد خداوند راست آید ؟

ص: 120


1- انعام (6) آیه 164
2- پروز ( چومر کز ): نژاد و نسب

قال: صَدَقَ اللَّهُ في أقْوالِهِ، ولكِنْ ذَرارِي قَتَلَةِ الحُسَينِ يَرْضَوْنَ بِفِعالِ آبائِهِمْ وَ يَفْتَخِرُونَ بِها، وَ مَنْ رَضِيَ شَيْئاً كانَ كَمَنْ أتاهُ، وَ لَوْ أنّ رَجُلًا قُتِلَ بالمَشْرِقِ فَرَضِيَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ بالمَغْرِبِ، لكانَ الرّاضي عِنْدَ اللَّهِ شَريكَ القاتِلِ، وَ إنّما يَقْتُلُهُمُ القائِمُ إذا خَرَجَ، لَرِضاهُمْ بِفِعْلِ آبائِهِمْ. قالَ قُلْتُ له: بأيِّ شَي ءٍ يَبْدءُ القائِمُ مِنْكُمْ إذا قامَ؟ قالَ: يَبْدءُ بِبَني شَيْبَةَ لأنّهُمْ سُرّاقُ بَيْتِ اللَّهِ عَزّ وجَلّ.

آنحضرت فرمود: خداوند در جميع اقوال خود سخن بصدق فرمود، لكن ذرية قتله حسين از آن خبث فطرت و دناست طبیعت(1) که در سرشت و نهاد ایشان از مبتدا تا منتها سیر کرده ، رضا میدهند بکردار پدران بر گذشته خویش و مفتخر و مباهی اند با فعال ایشان ، و کسی که رضا میدهد بامری چنان است که خود عامل آن امر است ، اگر مردی در مشرق کشته شود و در مغرب مردی از کشتن او شاد گردد ، در نزد خداوند شريك قاتل خواهد بود ، همانا میکشد قائم آل محمد ذرية قتله حسين علیه السلام را بکیفر رضای ایشان بفعل آبای ایشان .

اینوقت راوی عرض کرد: یا ابن رسول الله ! حضرت قائم علیه السلام ابتدا بقتل کدام قبیله میفرماید ؟ فرمود : ابتدا بقتل بنی شیبه میکند، چه ایشان دزدان بیت الله الحرام اند . در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که : در طلب خون حسين علیه السلام صد هزار کس مقتول گشت .

علت مسخ نشدن قاتلین حسین (علیه السلام)

در تفسیر امام علیه السلام و احتجاج سند بابو محمد عسكري علیه السلام منتهی میشود و آنحضرت از پدران خود بعلي بن الحسين عليهما السلام . پیوسته میدارد که حديث

ص: 121


1- خبث و دناست : پليدی . فطرت و طبیعت : غریزه و سرشت

میفرمود از حال جماعتی از بنی اسرائیل که خداوند ایشانرا بصورت بوزینگان مسخ فرمود ، چون قصه ایشان بپای آورد

قَالَ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی مَسَخَ أُولَئِکَ اَلْقَوْمَ لاِصْطِیَادِ اَلسَّمَکِ فَکَیْفَ تَرَی عِنْدَ اَللَّهِ یَکُونُ حَالُ مَنْ قَتَلَ أَوْلاَدَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ هَتَکَ حَرِیمَهُ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی وَ إِنْ لَمْ یَمْسَخْهُمْ فِی اَلدُّنْیَا فَإِنَّ اَلْمُعَدَّ لَهُمْ مِنْ عَذَابِ اَلْآخِرَهِ أَضْعَافُ أَضْعَافِ عَذَابِ اَلْمَسْخِ

فرمود: خداوند تبارك و تعالی مسخ فرمود قوم بنی اسرائیل را بصورت قرده بگناه اینکه در روز شنبه صید ماهی مینمودند ، چگونه است در نزد خداوند حال کسیکه کشت اولاد رسولخدای را و درید پرده حرمت او را اگر چند خدای تعالی مسخ نفرمود قتله أولاد پیغمبر خودرا ، لكن از برای ایشان مهیا داشت عذاب آخر تراکه ده چندان و صد چندان از مسخ بزیادت است، مردی گفت: یا ابن رسول الله ! از این پیش این حدیث را فرموده اید و شنیده ام و روایت کرده ام ، بعضی از دشمنان ما را گویند: اگر قتل حسين باطل بود و کشتن او بزرگتر از صید ماهی در روز شنبه بود ، چگونه خداوند بر قاتلان او غضب نکرد ، چنانکه غضب کرد بر صیادان ماهی،

قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قُلْ لِهَؤُلَاءِ النُّصَّابِ فَإِنْ كَانَ إِبْلِیسُ مَعَاصِیهِ أَعْظَمَ مِنْ مَعَاصِی مَنْ كَفَرَ بِإِغْوَائِهِ فَأَهْلَكَ اللَّهُ مَنْ شَاءَ مِنْهُمْ كَقَوْمِ نُوحٍ وَ فِرْعَوْنَ وَ لَمْ یُهْلِكْ إِبْلِیسَ وَ هُوَ أَوْلَی بِالْهَلَاكِ فَمَا بَالُهُ أَهْلَكَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ قَصُرُوا عَنْ إِبْلِیسَ فِی عَمَلِ الْمُوبِقَاتِ وَ أَمْهَلَ إِبْلِیسَ مَعَ إِیثَارِهِ لِكَشْفِ الْمُخْزِیَاتِ أَلَا كَانَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ حَكِیماً بِتَدْبِیرِهِ وَ حُكْمِهِ فِیمَنْ أَهْلَكَ وَ فِیمَنِ اسْتَبْقَی فَكَذَلِكَ هَؤُلَاءِ الصَّائِدُونَ فِی السَّبْتِ

ص: 122

وَ هَؤُلَاءِ الْقَاتِلُونَ لِلْحُسَیْنِ یَفْعَلُ فِی الْفَرِیقَیْنِ مَا یَعْلَمُ أَنَّهُ أَوْلَی بِالصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ عِبَادُهُ یُسْأَلُونَ

سید سجاد علیه السلام در پاسخ فرمود : جماعت دشمنان ما را بگوی : باغوای(1) ابلیس جماعتی کافر میشوند و خداوند هر قومی را که بخواهد از این کفره هلاك میفرماید ، چنانکه قوم نوح و فرعون را عرصه هلاك و دمار داشت و با اینکه گناه ابليس بزرگتر از عصیان ایشان بود، او را بسلامت گداشت و حال آنکه ابلیس اولی بود بهلاکت ، چه افتاد که خداوند هلاك کرد جماعتی را که جرم و جریرت ایشان فرود گناه ابليس است(2) و ابليس را که کاشف مخزيات(3) و محرمات است مهلت گذاشت ؟

همانا خدای عزوجل دارا است بتدبير خود و حکمتهای خود، آنانرا که دست فرسود هلاك میدارد و آنان را که بجای میگذارد و همچنان آنانکه روز شنبه باصطياد ماهی بیرون شدند و آنان که با حسين علیه السلام قتال دادند ، آنچه خدای میداند و در حق فريقين بکار میبرد ، عين صواب و محض حکمت است و خداوند هرگز مسؤل نشود ، بلکه بندگان بکردار خويش مسؤل توانند بود

وَ قَالَ اَلْبَاقِرُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : لَمَّا حَدَّثَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ بِهَذَا اَلْحَدِیثِ قَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ فِی مَجْلِسِهِ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ کَیْفَ یُعَاتِبُ اَللَّهُ وَ یُوَبِّخُ هَؤُلاَءِ اَلْأَخْلاَفَ عَلَی قَبَائِحَ أَتَی بِهَا أَسْلاَفُهُمْ وَ هُوَ یَقُولُ « وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْری(4) »؟ فَقَالَ زَیْنُ اَلْعَابِدِینَ علیه السلام : إِنَّ اَلْقُرْآنَ نَزَلَ

ص: 123


1- اغواء: گمراه کردن
2- کمتر از گناه شیطان است
3- مخزیات ، جمع مخزاة ( بفتح اول وسکون ثانی ) : گناه و هر جوری که باعث ذلت وعذاب و لعنت گردد .
4- انعام (6) آیه 164

بِلُغَهِ اَلْعَرَبِ فَهُوَ یُخَاطِبُ فِیهِ أَهْلَ اَللِّسَانِ بِلُغَتِهِمْ ثُم یَقُولُ اَلرَّجُلُ لتَّمِیمِیُّ قَدْ أَغَارَ قَوْمُهُ عَلَی بَلَدٍ وَ قَتَلُوا مَنْ فِیهِ : أَغَرْتُمْ عَلَی بَلَدِ کَذَا(1) لاَ یُرِیدُ أَنَّهُمْ بَاشَرُوا ذَلِکَ وَ لَکِنْ یُرِیدُ هَؤُلاَءِ بِالْعَذْلِ وَ أُولَئِکَ بِالاِفْتِخَارِ : أَنَّ قَوْمَهُمْ فَعَلُوا کَذَا وَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی هَذِهِ اَلْآیَهِ إِنَّمَا هُوَ تَوْبِیخٌ لِأَسْلاَفِهِمْ وَ تَوْبِیخُ اَلْعَذْلِ عَلَی هَؤُلاَءِ اَلْمَوْجُودِینَ لِأَنَّ ذَلِکَ هُوَ اَللُّغَهُ اَلَّتِی نَزَلَ بِهَا اَلْقُرْآنُ وَ لِأَنَّ هَؤُلاَءِ اَلْأَخْلاَفَ أَیْضاً رَاضُونَ بِمَا فَعَلَ أَسْلاَفُهُمْ مُصَوِّبُونَ ذَلِکَ لَهُمْ فَجَازَ أَنْ یُقَالَ لَهُمْ : أَنْتُمْ فَعَلْتُمْ أَیْ إِذْ رَضِیتُمْ قَبِیحَ فِعْلِهِمْ .

حضرت باقر علیه السلام میفرماید : گاهی که علی بن الحسين عليهما السلام اینحديث را بپایان آورد ، مردی از مجلسیان گفت : یا ابن رسول الله ! چگونه خداوند عتاب میفرماید و توبیخ میکند اخلاف را بقبایح اسلاف(2) و حال آنکه خود در قرآن کریم میفرماید: « وَ لا تَزِرُ وَ أُزِرْتَ وِزْرَ أُخْرى » گناه پدران را چگونه حمل کنند بر پسران ؟ سید سجاد فرمود : قرآن نازل شد بلغت عرب و خداوند خطاب میفرماید : اهل زبان را بزبان ایشان .

اینوقت سید سجاد بقانون لسان عرب مثلي میپردازد و میفرماید : میگوید مردی با مردی دیگر از قبیله بنی تمیم هنگامیکه قبيلة بني تميم غارت کرده اند

ص: 124


1- در اينجا بكسطر از روایت را مرحوم مصنف از قلم انداخته و ترجمه هم نکرده است و چون با نبودن این بکسطر ، سخن ناقص بوده، هنگام ترجمه چیزی از خود افزوده است تا کلام مر تبط شود. و آن يکسطر مطابق صفحه 267 عاشر بحار چاپ کمپانی اینست: (ويقول العربی ایضا نحن فعلنا بيني فلان و نحن سبينا آل فلان و نحن خربنا بلد کذا )
2- سرزنش می کند بازماندگانرا بکارهای زشت گذشتگان

بلدي را و اهل بلد را کشته باشد : فلان بلد را غارت کردید و مردمش را بکشتيد و حال آنکه مخاطب او جز اینکه مردی از بنی تمیم است عصیانی نکرده ، نه کس را کشته، نه غارت برده، بلکه چون او را از کردار قبیله بنی تمیم شاد خاطر میداند، این سخن را از در شناعت و ملامت میراند. وهمچنان اگر بجای قتل و غارت بذل مال و بث نعمت کرده بودند ، مخاطب را بمفاخرت ميستود و فرمان خدای تعالی شأنه در آیه مبارکه « لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً » توبيخ اسلاف و تشنیع اخلاف است(1) از ذراری کشندگان حسین که موجود باشند بقانون لغتی که قر آن فرود شده و این اخلاف رضا داده اند با فعال اسلاف وصواب شمرده اند کردار ایشانرا ، لاجرم روا باشد که بگویند: شما کردید و شما کشتید، چه شادند بفعل زشت ایشان، پس شريك باشند در خون حسين علیه السلام

ذکر جملاتی از انتقام قاتلان حسین بن علی عليه السلام در دنیا

در کتاب بصائر الدرجات موافق اخبار صحابه و تابعین سند بسلمان منتهی میشود

قَالَ: وَ هَلْ بَقِیَ فِی اَلسَّمَاوَاتِ مَلَکٌ لَمْ یَنْزِلْ إِلَی رَسُولِ اَللَّهِ یُعَزِّیهِ فِی وَلَدِهِ اَلْحُسَیْنِ وَ یُخْبِرُهُ بِثَوَابِ اَللَّهِ إِیَّاهُ وَ یَحْمِلُ إِلَیْهِ تُرْبَتَهُ مَصْرُوعاً عَلَیْهَا مَذْبُوحاً مَقْتُولاً طَرِیحاً مَخْذُولاً فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ اَللَّهُمَّ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اُقْتُلْ مَنْ قَتَلَهُ وَ اِذْبَحْ مَنْ ذَبَحَهُ وَ لاَ تُمَتِّعْهُ بِمَا طَلَبَ قَالَ عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ فَوَ اَللَّهِ لَقَدْ عُوجِلَ اَلْمَلْعُونُ یَزِیدُ وَ لَمْ یَتَمَتَّعْ بَعْدَ قَتْلِهِ وَ لَقَدْ أُخِذَ مُغَافَصَهً بَاتَ سَکْرَانَا وَ أَصْبَحَ مَیِّتاً مُتَغَیِّراً کَأَنَّهُ مَطْلِیٌّ بِقَارٍ

ص: 125


1- تشنيع : نسبت بزشتی دادن

أُخِذَ عَلَی أَسَفٍ وَ مَا بَقِیَ أَحَدٌ مِمَّنْ تَابَعَهُ عَلَی قَتْلِهِ أَوْ کَانَ فِی مُحَارَبَتِهِ إِلاَّ أَصَابَهُ جُنُونٌ أَوْ جُذَامٌ أَوْ بَرَصٌ وَ صَارَ ذَلِکَ وِرَاثَهً فِی نَسْلِهِمْ

میگوید : آیا در آسمانها بجای ماند فريشته ای که بر رسولخدا فرود نشود و آن حضرت را در شهادت فرزندش حسين تعزيت نگوید و در اجر او و محل او در حضرت حق اخبار نکند و تربت حسین را بسوی او حمل ندهد، آن تربتی که بر زبر آن مصروع و مذبوح ومطروح در افتاد ، در حالتیکه مقتول و مخذول بود؟ ، رسولخدای در حق دشمنان از زبان بدعای بدگشاد و عرض کرد: الهی خوار و ذلیل دار کسی که او را خوار داشت و بکش آنکس را که او را بکشت و سر بر گير آنکس را که سر از تن او بر گرفت و متمتع مكن بدانچه طلب میکند

عبدالرحمن میگوید : سوگند. با خدای که یزید ملعون بعد از قتل حسین با آرزوی خویش هم آغوش نگشت ، ناگاهان مأخوذ شد، مست طافح(1) بخفت و بامدادانش جيفة(2) بیجان یافتند که تاریکتر و گندناك تر از قیر و قطران بود ، و هیچکس از مردم او بجای نماند که او را متابعت کردند و با او طریق اطاعت سپردند ، الا آنکه مجنون يا مجذوم و اگرنه ابرص گشتند و این بلیات در دودمان ایشان بوراثت سیر کرد .

عذابهای دنیوی ابن زیاد ملعون

در کتب مناقب ومؤلفات معتبره سند بعبدالملك بن کردوس میرسد و او از حاجب ابن زیاد روایت میکند که از قفای عبیدالله زیاد بقصر دار الاماره در آمدم ، ناگاه آتشی نظاره کردم که بر گونه های او زبانه میزند و همچنان از آستين او آتش بر چهره او میدود ، در من نگریست و گفت : این بدیدی ؟ گفتم : بدیدم ، گفت : پوشیده بدار .

ص: 126


1- طافح : سرمست
2- جیفه : مردار

در کتاب عقاب الاعمال سند بعمارة بن عمير التميمی پیوسته میشود، میگوید :

وقتی سر عبیدالله بن زیاد و سرهای اصحاب او را حاضر کردند .

قالَ : اِنْتَهَیْتُ إِلَیْهِمْ وَ اَلنَّاسُ یَقُولُونَ قَدْ جَاءَتْ قَدْ جَاءَتْ قَالَ فَجَاءَتْ حَیَّهٌ تَتَخَلَّلُ اَلرُّءُوسَ حَتَّی دَخَلَتْ فِی مَنْخِرِهِ عُبَیْدِ اَللَّهِ بْنِ زِیَادٍ لَعْنَهُ اَللَّهِ عَلَیْهِ ثُمَّ خَرَجَتْ مِنَ اَلْمَنْخِرِ اَلْآخَرِ

گفت : من نیز بنظارة سرها حاضر شدم ، مردمان همی گفتند: آمد، چون نگران شدم، ماری را دیدم که در خلال سرهای بریده از این سوی بدانسوی شود ، چون بر فراز سر عبیدالله زیاد رسید ، بمنخر(1) او داخل شد ، آنگاه سر برون کرد و بمنخر دیگر رفت.

و همچنان در مناقب ابن شهر آشوب و کتاب ابن بطه و کتاب ترمذی و خصائص النظري و اللفظ اللاول، عمارة بن عمیر میگوید : گاهی که سر عبیدالله بن زیاد واصحاب او را بجانب مسجد حمل دادند ، من نیز برفتم و دیدم مردم همی گفتند : آمد آمد ، ماری را نگریستم که با دید آمد و بسوراخ بینی عبیدالله بن زیاد در رفت و از سوراخ دیگر بینی بیرون آمد ، دیگر باره مردم بانك در دادند که: آمد آمد تا سه کرت مرا مشاهدت رفت که آن مار بدینگونه کار کرد.

جان دادن کافر و عذاب عمر سعد

ودیگر از سید مرتضی رضی الله عنه روایت کرده اند از خبري که نعمانی در کتاب تسلی از صادق آل محمد حدیث میکند

قَالَ علیه السلام : وَ إِذَا احْتُضِرَ الْكَافِرُ حَضَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِيٌّ وَ جَبْرَئِيلُ وَ مَلَكُ الْمَوْتِ فَيَدْنُو الیه عَلِيٌّ فَيَقُولُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَذَا

ص: 127


1- منخر ( چو منقل و منبر وز برج و بر تن و مجلس ) : بینی

كَانَ يُبْغِضُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَأَبْغِضْهُ وَ يَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ : يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّ هَذَا كَانَ يُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِ رَسُولِهِ فَأَبْغِضْهُ فَيَقُولُ جَبْرَئِيلُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ إِنَّ هَذَا كَانَ يُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِه فَأَبْغِضْهُ وَ اعْنُفْ به فَيَدْنُو مِنْهُ مَلَكُ الْمَوْتِ فَيَقُولُ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَخَذْتَ فَكَاكَ رِقبتكَ أَخَذْتَ أَمَانَ بَرَائتِكَ تَمَسَّكْتَ الْعِصْمَةِ الْكُبْرَي فِي دار الْحَيوةِ الدُّنْيَا فَيَقُولُ وَ مَا هِیَ فَیَقُولُ وَ لاَیَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَیَقُولُ مَا أَعْرِفُهَا وَ لاَ أَعْتَقِدُ بِهَا فَیَقُولُ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا عَدُوَّ اَللَّهِ وَ مَا کُنْتَ تَعْتَقِدُ فَیَقُولُ لَهُ جَبْرَئِیلُ أَبْشِرْ یَا عَدُوَّ اَللَّهِ بِسَخَطِ اَللَّهِ وَ عَذَابِهِ فِی اَلنَّارِ أَمَّا مَا کُنْتَ تَرْجُو فَقَدْ فَاتَکَ وَ أَمَّا اَلَّذِی کُنْتَ تَخَافُ فَقَدْ نَزَلَ بِکَ ثُمَّ یَسُلُّ نَفْسَهُ سَلاًّ عَنِیفاً ثُمَّ یُوَکِّلُ بِرُوحِهِ مِاة شَیْطَانٍ کُلُّهُمْ یَبْصُقُ فِی وَجْهِهِ وَ یَتَأَذَّی بِرِیحِهِ فَإِذَا وُضِعَ فِی قَبْرِهِ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اَلنَّارِ یَدْخُلُ إِلَیْهِ مِنْ فَوْحِ رِیحِهَا وَ لَهَبِهَا

حضرت صادق علیه السلام میفرماید :گاهی که مرك كافر فراز آید و محتضر شود محمد مصطفى وعلى مرتضى وجبرئیل امین و ملك الموت بر سر او حاضر شوند، پس على علیه السلام نزديك شود و عرض کند : یا رسول الله ! این مرد دشمن ما اهلبیت است ، او را دشمن دار ، رسولخدا با جبرئیل گوید : اینمرد دشمن خدا و رسولخدا و اهل بیت رسول خدا است، او را مبغوض دار . آنگاه جبرئیل ملك الموت را فرماید این مرد دل آکنده از بغض خدا و بغض اهلبیت رسولخدا است ، او را مبغوض دار و بروی سخت بگیر

ص: 128

اینوقت ملك الموت با آن کافر نزدیک میشود و میفرماید : ای بنده خدا مأخوذ داشتم فك رقبه تو را و امان برائت تورا ، آیا چنك در عصمت کبری زدی در دار دنیا ؟ گفت : چیست عصمت کبری ؟ فرمود : ولایت علی بن ابی طالب ، گفت : ولایت را ندانسته ام و بدان معتقد نیستم ، جبرئیل فرمود: ای دشمن خدا ! پس با چه متمسك ميباشی؟ شاد باش ای دشمن خدا ! بخشم خدا و عذاب خدا در آتش. دانسته باش که بدانچه امید وصول داشتی از دست تو بیرون شد و از آنچه بیمناك بودی بر تو نازل گشت

آنگاه او را در سلاسل میکشد و صد تن شیطان بر روح او میگمارد وهمگان خیر بر روی او می افکنند و از بوی او میرمند و گاهی که او را در قبر میگذارند ؛ گشاده میشود دري از ابواب جهنم بروی اد و داخل میکند خداوند بوی جهنم و آتش جهنم را در قبر او

ثُمَّ إِنَّهُ یُؤْتَی بِرُوحِهِ إِلَی جِبَالِ بَرَهُوتَ ثُمَّ إِنَّهُ یَصِیرُ فِی الْمُرَکَّبَاتِ بَعْدَ أَنْ یَجْرِیَ فِی کُلِّ مَسْخٍ مَسْخُوطٍ عَلَیْهِ حَتَّی یَقُومَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَیَبْعَثُهُ اللَّهُ لِیَضْرِبَ عُنُقَهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ : «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ(1)» وَ اللَّهِ لَقَدْ أُتِیَ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَعْدَ مَا قُتِلَ وَ إِنَّهُ لَفِی صُورَهِ قِرْدٍ فِی عُنُقِهِ سِلْسِلَهٌ فَجَعَلَ یَعْرِفُ أَهْلَ الدَّارِ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَهُ وَ اللَّهِ لَا یَذْهَبُ الایام حَتَّی یُمْسَخَ عَدُوُّنَا مَسْخاً ظَاهِراً حَتَّی إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ لَیُمْسَخُ فِی حَیَوتِهِ قِرْداً أَوْ خِنْزِیراً وَ مِنْ وَرَائِهِمْ عَذَابٌ غَلِیظٌ وَ مِنْ وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً.

ص: 129


1- قرآن مجید ( 40-11)

آنگاه روح او را بکوهساران برهوت(1) جای می دهند و در اجسام مختلفة مرکبات جنبش می فرمایند و از کمال سخط در هیکل هر مسخی سیر میدهند، تا گاهی که خداوند غالب قاهر قائم آل محمد را برانگیزد و او را گردن بزند، آنگاه چنانکه خدای فرماید ، بانك در دهند که : ای پروردگار ما! دو کرت ما را بمیرانیدی و دو کرت زنده گردانیدی و ما جرم و جریرت خویش را بدانستیم ، آیا از این مضيق بلا ما را بکوی. سلامت طریقی تواند بود ؟

اینوقت آنحضرت فرمود: سوگند با خدای ، عمر بن سعد از آن پس که مقتول شود ، بصورت قرده بر آید و گردنش در زیر سلسله بفرساید و او اهل دار را نیکو بشناسد و اهل دار او را ندانند ، قسم با خدای روزگار سپری نشود. جز اینکه دشمنان ما مسخ شوند، چندانکه بعضی از ایشان بین(2)و آشكار بصورت بوزینه و خنزير بر آیند و ساخته عذاب عظيم و مذقة نار جحيم گردند(3)

مکشوف باد که واجب نمیکند که روح او بطريق تناسخ در اجساد گوناگون سیر کند، بلکه تواند شد که جسد عنصری و اگر نه جسد مثالی او متغير شود و بصور گوناگون بر آید(4)

در کتاب عقاب الأعمال محمد بن علي الحلبي از ابوعبدالله حدیث میکند

قال : إِنَّ آلَ أَبِی سُفْیَانَ قَتَلُوا اَلْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ فَنَزَعَ اَللَّهُ مُلْکَهُمْ وَ قَتَلَ هِشَامٌ زَیْدَ بْنَ عَلِیٍّ فَنَزَعَ اَللَّهُ مُلْکَهُ وَ قَتَلَ اَلْوَلِیدُ یَحْیَی بْنِ زَیْدٍ

ص: 130


1- برهوت : محل برزخی گنهکاران
2- بين (چو سید) : واضح. و هویدا
3- (گویا کسی بر نویسنده املاء میکرده و او مضغه را به مذقه تحریف کرده است و مضغه بمعنی طهمه است)
4- قائلين بتناسخ میگویند: روح! انسان پس از مردن درقالب حیوان دیگری در می آیند پس ممكن است الاغی را که ما امروز می نگریم يك روزی انسان بوده است گر راست بود مذهب ارباب تناسخ *** برگردی و خر گردی و ناخن شودت سم و چون این عقیده مخالف عقل و شرع است، مصنف تذکر میدهد که مقصود از این روایت طريقة تناسخ باطل نیست

رَحِمَهُ اَللَّهُ فَنَزَعَ اَللَّهُ مُلْکَهُ

در ذكر انشای مراثی و انشاد اشعار در مصائب حسين بن علی علیه السلام

در امالى صدوق سند بابی عمارة المنشد منتهی میشود و او از ابی عبد الله علیه السلام حدیث میکند:

قال قَالَ لِی یَا أَبَا عُمَارَهَ أَنْشِدْنِی فِی اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ فَأَنْشَدْتُهُ فَبَکَی فَبَکَی قَالَ فَوَ اَللَّهِ مَا زِلْتُ أُنْشِدُهُ وَ یَبْکِی حَتَّی سَمِعْتُ اَلْبُکَاءَ مِنَ اَلدَّارِ قَالَ فَقَالَ یَا ابَا عُمَارَهَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام فَأَبْکَی خَمْسِینَ فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَأَبْکَی ثَلثِینَ فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَأَبْکَی عِشْرِینَ فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَأَبْکَی عَشَرَهً فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَأَبْکَی وَاحِداً فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَبَکَی فَلَهُ اَلْجَنَّهُ وَ مَنْ أَنْشَدَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَتَبَاکَی فَلَهُ اَلْجَنَّهُ

میگوید : صادق آل محمد مرا فرمود : ای ابو عماره ! شعری در مرثیه حسين علیه السلام انشاد کن ، چون آغاز مرثیه نمودم ، آنحضرت بگریست ، سوگند با خدای چندان بگریست که جدران خانه با گریه آنحضرت هم آواز گشت و بانك گریه دار را نيك بشنیدم. آنگاه فرمود: ای ابا عماره ! کسیکه انشاد کند از مرائی حسین و پنجاه تن را بگریاند ، از برای او است بهشت خدای. و کسی که قرائت

ص: 131

کند مرثیه حسین را و سی تن را بگریاند ، بهشت بروی فرض افتد، و کسیکه مرثیه گوید و ده تن را بگریاند ، بهشت از برای او است و کسیکه انشاد شعری کند و یکتن را بگریاند ، در بهشت جای کند ، و کسیکه شعری گوید و خویشتن بگرید. جزای خویش بهشت یابد ، و کسی که در مرثیه حسين انشاد شعری کند و خویشتن را چون گریه کنندگان وا نماید ، هم بدان تباکی از سکنه بهشت گردد .

در کتاب ثواب الاعمال و کامل الزیاره نیز بدینگونه این حدیث مسطور است .

و دیگر در رجال کشی سند بزيد شحام پیوسته میشود میگوید : ما جماعتی از اهل کوفه در حضرت ابو عبدالله حاضر شدیم ، جعفر بن عفان بر آنحضرت در آمد و آنحضرت او را پیش خواند

فقَالَ یَا جَعْفَرُ قَالَ لَبَّیْکَ جَعَلَنِیَ اَللَّهُ فِدَاکَ قَالَ بَلَغَنِی أَنَّکَ تَقُولُ اَلشِّعْرَ فِی اَلْحُسَیْنِ وَ تُجِیدُ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ جَعَلَنِیَ اَللَّهُ فِدَاکَ قَالَ قُلْ فَأَنْشَدَتهُ فَبَکَی وَ مَنْ حَوْلَهُ حَتَّی صَارَتِ اَلدُّمُوعُ عَن وَجْهِهِ وَ لِحْیَتِهِ ثُمَّ قَالَ یَا جَعْفَرُ وَ اَللَّهِ لَقَدْ شَهِدَتْ مَلاَئِکَهُ اَللَّهِ اَلْمُقَرَّبُونَ هَهُنَا یَسْمَعُونَ قَوْلَکَ فِی اَلْحُسَیْنِ وَ لَقَدْ بَکَوْا کَمَا بَکَیْنَا وَ أَکْثَرَ وَ لَقَدْ أَوْجَبَ اَللَّهُ تَعَالَی لَکَ یَا جَعْفَرُ فِی سَاعَتِهِ اَلْجَنَّهَ بِأَسْرِهَا وَ غَفَرَ اَللَّهُ لَکَ فَقَالَ یَا جَعْفَرُ أَ لاَ أَزِیدُکَ قَالَ نَعَمْ یَا سَیِّدِی قَالَ مَا مِنْ أَحَدٍ قَالَ فِی اَلْحُسَیْنِ شِعْراً فَبَکَی وَ أَبْکَی بِهِ إِلاَّ أَوْجَبَ اَللَّهُ لَهُ اَلْجَنَّهَ وَ غَفَرَ لَهُ .

یعنی صادق آل محمد فرمود : ای جعفر ! عرض کرد : جان من فدای تو باد ، فرمان چیست ؟ فرمود بمن رسیده است که تو در مرثية حسين انشاد شعر نیکو توانی کرد ، عرض کرد: چنین است . فرمود انشاد کن ، لاجرم آغاز قرائت مراثي

ص: 132

کرد ، آنحضرت چندان بگریست که آب چشم مبارکش از چهره و لحیه در گذشت.

آنگاه فرمود : ای جعفر! فریشتگان خدای کلمات تورا اصغا نمودند و سخت بگریستند ، چنانکه ما میگرئیم بلکه افزون گریستند و خداوند در این ساعت بهشت را بر تو واجب گردانید و گناهان تو را باسرها(1) معفو داشت . آنگاه فرمود : ای جعفر هیچ خواهی که این فضيلت را بزيادت از این باز گویم ؟ عرض کرد: ای مولای من! نيك روا باشد ، فرمود: نیست کسیکه شعری در مرثیه حسين گوید و بگرید یا بگریاند الا آنکه خداوند بهشت را بروی واجب گرداند و گناهان او را بجمله در گذراند .

و دیگر در کامل الزیارة از عبدالله بن غالب مرویست که گفت داخل شدم بر ابی عبدالله علیه السلام و ابتدا کردم بمراثی حسین علیه السلام، چون سخن بقرائت این شعر رسید :

لَبَلِیَّهٌ تَسْقُوا حُسَیْناً *** بِمِسْقَاهِ اَلثَّرَی غَیْرِ اَلتُّرَابِ(2)

از پس پرده بانك ناله وعويل برخاست. و دیگر ابوهارون المكفوف میگوید: در آمدم بر ابي عبدالله علیه السلام، مرا فرمود انشاد شعری کن ، قرائت کردم ، فرمود : چنان انشاد کن مرثیه حسین را که گوئی بر سر قبر اوئی این شعر بگفتم :

أُمْرُرْ عَلَىْ جَدَثِ الحُسَيْنِ بكربلاء *** فَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّکِیَّه(3)

آنحضرت سخت بگریست و من خاموش شدم

فَقالَ : مُرَّ فَمَرَرْتُ ثم قَالَ زِدْنِي

پس من این شعر را انشاد كردم :

ص: 133


1- باسرها : تمامش
2- مسقاة ( بفتح و کسر میم ) جای آبدادن
3- در کربلا بقبر حسین گذر کن و باستخوانهای طاهره او بگو

یا مَرْیَمُ قُومی فَانْدُبی مَوْلاکِ *** وَ عَلَی الْحُسَیْنِ فَاَسْعِدی ببُکاکِ(1)

آنحضرت بگریست وضجيج زنان از پس پرده بالاگرفت، گاهی که بانك گریه و ناله مرتفع شد

قَالَ لِي يَا بَا هَارُونَ مَنْ أنشَدَ فِی الحُسَینِ، فَأَبکی عَشَرَهً ثُمَّ جَعَلَ یَنقُصُ واحِداً واحِداً حَتّی بَلَغَ الواحِدَ،فَقالَ :مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ فَأَبکی واحِداً فَلَهُ الجَنَّهُ ،ثُمَّ قالَ :مَن ذَکَرَهُ فَبَکی فَلَهُ الجَنَّه

فرمود: ای ابا هرون کسیکه شعری در مرثیه حسین گوید و ده تن رابگریاند آنگاه از این عدد يك يك بكاست و فرمود : اگر کسی انشاد شعری کند و یکتن را بگریاند ، بهشت بروی واجب گردد دیگر باره فرمود : که کسی که یاد کند حسين را و بگرید ، بپاداش آن در بهشت جای کند، و هم در ثواب الاعمال از ابی هرون مکفوف مرویست میگوید: ابوعبدالله علیه السلام مرا فرمان کرد که در مرثيه حسين علیه السلام شعری بعرض رسانم ، چون امتثال فرمان کردم،

قالَ : أَنْشِدْ كَمَا تُنْشِدُونَ يَعْنِي بِالرَّقَّةِ.

فرمود : شعر مراثی حسین را چنان با حزن و رقت انشاد کن که در مجالس سوگواری خود مرعی میدارید ، لاجرم ابتدا بقصیده دیگر کردم ، آنحضرت بهای های بگریست و از پس پرده بانک هایاهای برخاست ، چون از قرائت مراثی فراغت جستم ، فرمود: ای ابی هرون ؛ هر که شعری در مرثیه حسین بخواند و بگرید و ده تن را بگریاند ، بهشت بر او واجب گردد و از این شمار يك يك بكاست ، تا گاهی که فرمود : هرکه یاد کند حسین را و از چشمش بمقدار بال مگسی سرشك بیرون شود ، ثواب آن با خداوند جل و علا است و بیرون جنت از برای او رضا نمیدهد .

ص: 134


1- ای مریم برخیز و بر مولای خود زاری کن و باگریه ات بر حسین ، او را یاری کن

و نیز در ثواب الاعمال از ابوعبدالله علیه السلام مروی است

قال : مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ بَیتاً مِن شِعرٍ فَبَکی وأبکی عَشَرَهً فَلَهُ و لَهُمُ الجَنَّهُ. و مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ بَیتاً فَبَکی وأبکی تِسعَهً فَلَهُ و لَهُمُ الجَنَّهُ، فَلَم یَزَل حَتّی قالَ: و مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ بیتا فَبَکی-وأظُنُّهُ قالَ:أو تَباکی-فَلَهُ الجَنَّه

فرمود: هر که شعری در سوگواری حسین گوید و بگرید و بگریاند ده تن را پاداش او و آن ده کس بهشت است ، و هر که بیتی گوید و بگرید و بگریاند نه کس را ، همچنان از برای او و آن نه کس بهشت است ، بدینگونه از شماره بكاست تا گاهی که فرمود: هر که بیتی گوید و بگرید و اگر نه خویشتن را چون گریه کنندگان باز نماند(1) پاداش او جز بهشت نخواهد بود .

ذكر اشعار شعرای درب که در مرثیه حسین بن علی عليهما السلام انشاء و انشاد نموده اند

در مجالس شیخ مفید و امالی طوسی سند بابراهیم بن راجه پیوسته میشود میفرماید : اول کس که در شهادت حسین بن علي عليهما السلام مرثیه گفت ، از قبيله بني سهم بن عود بن غالب بن عقبة بن عمرو السهمی بود - و هي هذه -

إذَا الْعَیْنُ قَرَّتْ فی الْحَیاهِ وَ أَنْتُمْ *** تَخافُونَ فی الدُّنْیا فَأَظْلَمَ نُورُها(2)

مَرَرْتُ عَلی قَبْرِ الْحُسَیْنِ بِکَرْبَلا *** فَفاضَ عَلَیْهِ مِنْ دُمُوعی غَزیرُها(3)

ص: 135


1- در روایت تصریح شده است که راوی میگوید : گمان میکنم که حضرت فرمود : یا خویشتن را چون گریه کنندگان باز نماید
2- ظاهر اینست که کلام بطريق استفهام انکاری وارد شده و مخاطب به ( انتم ) اهلبیت رسالت است
3- غزیر : آب بسیار

وَ مَا زِلْتُ أَرْثِیهِ وَ أَبْکِی لِشَجْوِهِ *** وَ یَسْعَدُ عَیْنِی دَمْعَهَا وَ زَفِیرَهَا(1)

وَ بَکَیْتُ مِنْ بَعْدِ اَلْحُسَیْنِ عِصَایِبا *** أَطَافَتْ بِهِ مِنْ جَانِبَیْها قُبُورُهَا(2)

سَلاَمٌ عَلَی أَهْلِ اَلْقُبُورِ بِکَرْبَلاَءَ *** وَ قَلَّ لَهَا مِنِّی سَلاَمٌ یَزُورُهَا

سَلاَمٌ بِآصَالِ اَلْعَشِیِّ وَ بِالضُّحَی *** تُؤَدِّیهِ نَکْبَاءُ اَلرِّیَاحِ وَ مُورُهَا(3)

وَ لاَ بَرِحَ اَلْوُفَّادُ زُوَّارُ قَبْرِهِ *** یَفُوحُ عَلَیْهِمْ مِسْکُهَا وَ عَبِیرُهَا(4)

در کتاب مثیر الاحزان سند بسلیمان بن قتيبة العدوی مولی بنی تیم پیوسته میشود که سه روز بعد از قتل حسین علیه السلام بکربلا عبور داد و بر مصارع شهدانگران شد، اسب خویش را بازداشت و این شعر بگفت :

مَرَرْتُ عَلَى اَبياتِ آلِ مُحَمَّدٍ *** فَلَمْ اَرَها اَمْثالَها يَوْمَ حَلَّتِ(5)

اَلَمْ تَرَ اَنَّ الشَمْسَ اَضْحَتْ مَريضَةً *** لِفَقْدِ الْحُسَيْنِ وَ ألبلاد أقشعرت (6)

وَ كانوا رَجاء ثُمَّ اَضْحَوا رَزِيَّةً *** لَقَدْ عَظُمَتْ تِلْكَ الرَّزايا وَ جَلَتِ(7)

وَ تَسْأَلُنَا قَيْسٍ فَتُعطي فَقِيرَهَا *** فَيَقتُلُنا قَيْسٍ إِذَا النَّعْلِ زِلْتُ (8)

وَ عِنْدَ غَنِيُّ قَطْرَةُ مِنَ دمآئنا *** سَنَطُلُبُهُم يَوْماً بِهَا حَيْثُ حَلَّتْ (9)

ص: 136


1- شجو: حزن و اندوه زفير : ناله
2- عصایب ؛ جمع عصایه گروه و طایفه ( مقصود اصحاب آنحضرتست )
3- آصال ، جمع اصيل : وقت عصر : نکباء الریاح : باد هائی که از شمال شرقی میوزد . مور : غباری که از باد برخیزد
4- وفاد : واردين يفوح : میوزد
5- یوم حلت: روزی که مسكون بودند
6- والبلاد اقشعرت: و شهرها متزلزل گردید
7- کانوا رجاء : مایه امید واری بودند
8- زلة نعل : کنایه از گرفتاری و پیش آمد بد است
9- حیث حلت : زمانی که هنگام مطالبه آن برسد

فَلا يُبْعِدِ اللّهُ الدِّيارَ وَ اَهْلَها *** وَ اِنْ اَصْبَحَتْ مِنْهُمْ بِزَعمي تَخَلَّتِ

وَ إِنْ قَتِيلُ الْطُفْ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** أَذَلَّ رِقَابَ اَلْمُسْلِمِینَ فَذَلَّتِ

وَ قَدْ أَعَوَّلْتَ تَبْكِي النِّسَاءِ لِفَقْدِهِ *** وَ أنجُمُنا نَاحَتْ عَلَيْهِ وَ صَلْتَ (1)

در بحارالانوار و عوالم از مرزبانی این حدیث کرده آمد که ابوالرمح خزاعی بر فاطمه دختر حسين علیه السلام در آمد و انشاد این مرثیه نمود :

أَجَالَتِ عَلَى عَيْنِي سَحآئِبُ عِبْرَةً *** فَلَم تَصحُ بَعدَ الدَّمعِ حَتَّی ارمَعَلَّتِ(2)

فَبَكَى عَلَى آلِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله *** وَ مَا أَكْثَرْتُ فِي الأدمع لَا بَلْ أَقَلَّتِ

أُولَئِكَ قَوْمٍ لَمْ يَشيمُوا سُيُوفَهُمْ *** وَ قَدْ نُکات أَعْدَائِهِمْ حِينَ سُلْتُ (3)

وَ إِنْ قَتِيلُ الْطُفْ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** أَذَلَّ رِقَاباً مِنْ قُرَيْشٍ فَذَلَّتْ

فاطمه فرمود : ای ابو رمح ! مصراع آخر را این چنین قرائت مکن ، عرض کرد : جان من فدای تو باد، چگونه قرائت کنم ؟ فرمود بگو

أَذَلَّ رِقَابِ الْمُسْلِمِينَ فَذَلَّتْ .

عرض کرد: از این پس جز بدینگونه انشاد نکنم و دیگر در کتاب عوالم از دعبل خزاعی مرویست میگوید : در ایام عاشورا بر سید و مولای خود علی بن موسی الرضا علیه السلام در آمدم، او را دیدم در میان اصحاب خود حزين و كئيب نشسته . چون مرا دیدار کرد

قَالَ لِي : مَرْحَباً بِكَ يَا دِعْبِلُ ، مَرْحَباً بناصرنا بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ.

ص: 137


1- اعوال : بلند کردن صدا بگریه
2- صحو: برطرف شدن ابر و صاف شدن هوا . ارمعلال ( چو اقشعرار ) پی در پی آمدن باران
3- شیم : شمشیر کشیدن و بغلاف کردن . نكات : کشته و زخمدار شدند

یعنی آنحضرت انصار خود را ترحيب وترجیب فرمود ، خواه بدست نصرت کنند و خواه بزبان . آنگاه دعبل را بنزديك خویش جای جلوس فرمود

قَالَ لِي يَا دِعْبِلُ أُحِبُّ أَنْ تُنْشِدَنِي شِعْراً فَإِنَّ هَذِهِ الْأَيَّامَ أَيَّامُ حُزْنٍ كَانَتْ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَيَّامُ سُرُورٍ كَانَتْ عَلَى أَعْدَائِنَا خُصُوصاً بَنِي أُمَيَّةَ لعنهم الله يَا دِعْبِلُ مَنْ بَكَى و أَبْكَى عَلَى مُصَابِنَا وَ لَوْ کان وَاحِداً أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ يَا دِعْبِلُ مَنْ ذَرَفَتْ عَيْنَاهُ عَلَى مُصَابِنَا وَ بَكَى لِمَا أَصَابَنَا مِنْ أَعْدَائِنَا حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَنَا فِي زُمْرَتِنَا يَا دِعْبِلُ مَنْ بَكَى عَلَى مُصَائبِ جَدِّيَ الْحُسَيْنِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ الْبَتَّةَ

فرمود : ای دعبل دوست دارم که انشاد شعری در مرثيه حسین کنی در این ایام که ایام حزن ما اهلبيت و ایام سرور دشمان ما خاصه بنی امیه است ، ای دعبل ! کسیکه بگرید و بگریاند در مصائب ما یکتن را ، اجرا و بر خداوند است ای دعبل ! کسیکه بگرید چشمش در مصائب ما و مصائبی که از اعدای ما برما فرود آمد، خداوند بر می انگیزد او را با ما و در زمره ما مبعوث(1) میفرماید . اي دعبل! کسیکه بگرید در مصائب جد من حسين ، البته خداوند گناهان او را معفو میدارد و او را میآمرزد، چون این فقرات را بپایان آورد ، فرمان داد تا پرده بر کشیدند و اهل بیت خود را در پس پرده جای داد

وَ قَالٍ : يَا دِعْبِلُ ، إِرْثِ الْحُسَيْنُ ، فَأَنْتَ نَاصِرُنَا وَ مَادِحُنَا مَا دُمْتَ حَيّاً ، فَلَا تُقَصِّرْ عَنْ نَصْرِنَا مَا اسْتَطَعْتَ .

فرمود: ای دعبل مرثیه کن حسین را، چه تو چند که زنده باشي ناصر و مادح مائی(2) و هرگز تقصير مکن از نصرت ما چند که توانا باشی. اینوقت سرشك دعبل بر چهرگان سیلان یافت و این قصیده را انشاء و انشاد فرمود :

ص: 138


1- زمره : شمار. مبعوث : بر انگیخته
2- مادح : ستاینده

أفاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَیْنَ مُجَدَّلاً *** وَ قَدْ ماتَ عَطْشاناً بِشَطِّ فُراتٍ

اِذاً لَلَطِمْتِ الْخَدَّ فَاطِمُ عِنْدَهُ *** وَ اَجْرَیْتِ دَمْعَ الْعَیْنِ فِی الوَجَناتِ(1)

أفاطم قَوْمِي يَا ابْنَةَ الْخَيْرِ وَ اندبي *** نُجُومُ سَمواتٍ بِأرْضِ فَلاتٍ (2)

قُبُورٌ بِکوفان وَ أخْری بَطَیْبَه *** وَ اُخْری بِفَخٍّ نالَها صَلَواتٍی(3)

قُبُورٌ بِبَطْنِ النَّهْرِ مِنْ جَنْبِ کَرْبَلَا *** مُعَرَّسُهُمْ منهَا بِشَطِّ فُرَاتٍ(4)

تُوُفُّوا عِطَاشَا بِالْعَرَاءِ فَلَیتَنِی *** تُوُفِّیتُ فِیهِمْ قَبْلَ حِینِ وَفَاتِی(5)

إِلَی اللَّهِ أَشْکُو لَوْعَهً عِنْدَ ذِکْرِهِمْ *** سَقَتْنِی بِکَأْسِ الثُّکْلِ وَ الفَضِعات(6)

إِذَا فَخَرُوا یوْماً أَتَوْا بِمُحَمَّدٍ *** وَ جِبْرِیلَ وَ الْقُرْآنِ وَ السُّورَاتِ(7)

وَ عَدُّوا عَلِیاً ذَا الْمَنَاقِبِ وَ الْعُلَی *** وَ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءَ خَیرَ بَنَاتِ(8)

ص: 139


1- ای فاطمه ! اگر خیال میکردی حسین بخاك افتاده و با لب تشنه کنار نهر فرات شهید گشته است ، سیلی بصورت میزدی و اشك چشم را بر گونه ها جاری میکردی
2- ای فاطمه ! ای دختر بهترین مردم ! برخیز و برای ستارگان آسمانی که در بیابان پهناور افتاده اند ، زاری کن
3- یک دسته قبر های ایشان در کوفه ( امير المؤمنين «علیه السلام» و امام زادگان کوفه ) و دیگری در مدینه و دیگری در نخ ( حسين شهید نوه امام حسن ) است که صلوات من بآنها برسد
4- قبر های دیگر در کربلا کنار نهر است که منزلگاه آنها نزديك شط فرات است
5- با لب تشنه در میدان مردند. ای کاش پیش از مردنم با آنها مرده بودم
6- بسوی خدا شکایت میکنم سوزش دلی که وقت یاد کردن آنها جام ماتم و زشتی ها بمن می آشاماند (والفضحات . و القصعات خ ل )
7- اگر روزی فخر کنند ( آل محمد با بنی امیه ) محمد و جبرئیل و قرآن و سوره های آنرا در مفاخر خود می آورند
8- وعلى صاحب مناقب و بزرگی و فاطمه بهترین دخترانرا میشمارند

وَ حَمْزَةَ وَ الْعَبّاسَ ذَا الدِّينَ وَ التُّقى *** وَ جَعْفَرَهَا الطَيّارُ في الْحَجَباتِ(1)

اولئِكَ مَشْؤمُونَ هِنْد وَ حَرْبَها *** سُمَيَّةَ مِنْ نُوكي وَ مِنْ قَذَراتِ(2)

هُمُ مَنَعُوا الآباءُ مِن أَخْذِ حَقِّهِمْ *** وَ هُمْ تَرَكُوا الاَْبْناءَ رَهْنَ شَتاتِ(3)

سَأَبْكيهِمْ ما حَجَّ للهِِ راكِبٌ *** وَ ما ناحَ قُمْريٌ عَلَى الشَّجَراتِ (4)

فَياعَيْنُ بَكِّيهِم وَجُودي بِعَبْرَة *** فَقَدْ آنَ لِلتَّسْكابِ وَ الهَمَلاتِ(5)

بَناتُ زِياد في الْقَصُورِ مَصُونَةٌ *** وَ آلُ رَسُولِ اللهِ مُنْهَتَكاتِ (6)

وَ آلُ زِياد فِي الْحُصونِ مَنيعَةٌ *** وَ آلُ رَسُولِ اللهِ في الْفَلَواتِ(7)

دِيارُ رَسُولِ اللهِ أَصْبَحْنَ بَلْقَعاً *** وَ آلُ زِياد تَسْكُنُ الْحُجُراتِ(8)

وَ آلُ رَسُولِ اللهِ نُحفَ جُسُومُهُمْ *** وَ آلُ زِياد غُلِّظَ الْقَصَراتِ(9)

و آلُ رَسُولِ اللهِ تُدْمى نُحُورُهُمْ *** وَ آلُ زِياد رَبَّةُ الْحَجَلاتِ(10)

ص: 140


1- وحمزه و عباس با دین و پرهیزکاری و جعفری که در حجاب های بهشت پروار میکند
2- هند و گروه او مردمان نحس و نامبارکی هستند. و سمیه (مادر ابن زیاد ) زاده نادانها و پلیدیها است
3- آنها ( هند و گروهش ) پدران ( پیغمبر و علی علیهما السلام ) را از حق خود باز داشتند و اینها ( سمیه و خویشانش) پسران علی را در گرو پراکندگی گذاشتند
4- تا زمانیکه سواره ئی برای خدا حج کند و کبوتری بر درختها ناله کند ، من برای آنها گریه میکنم
5- ای چشم ! برای آنها گریه کن و اشك بريز ، زیرا هنگام ریختن اشك های پی در پی رسیده است
6- دختران زیاد در قصرها محفوظند و اولاد پیغمبر بی چادر ند.
7- اولاد زیاد در بناهای محکم و عالی و اولاد پیغمبر در بیابان هایند
8- خانه های رسولخدا از ساکنین خالی گشته و اولاد زیاد در غرفه ها نشسته اند
9- بدن های اولاد پیغمبر لاغر گشته و اولاد زیاد گردن کلفت شده اند
10- گلوهای اولاد پیغمبر خون آلود گشته و اولاد زیاد پرورش یافته حجلهایند

وَ آلُ رَسُولِ اللهِ تُسْبى حَريمُهُمْ *** وَ آلُ زِياد آمَنُوا السَّرَباتِ(1)

إذا وَ تَرُوا مَدُّوا إلى واتِريهِم *** أَكُفّاً مِنَ الاَْوْتارِ مُنْقَبَضاتِ(2)

سَأَبْكيهِم ما ذَرَّ في الاَْرْضِ شارِقٌ *** وَ نادى مُنادِي الْخَيْرِ لِلصَّلواتِ(3)

وَ ما طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ حانَ غُرُوبُها *** وَ بِاللَّيلِ أَبْكيهِمْ وَ بِالْغَدَواتِ(4)

و نیز دعبل خزاعی در مرثیة حسين علیه السلام گوید :

أأَسبَلتَ دَمعَ العَینِ بِالعَبَراتِ *** وَ بِتَّ تُقاسی شِدَّةَ الزَّفَراتِ(5)

و تَبکی لآثارِ لآلِ مُحَمَّدٍ *** فقَد ضاقَ مِنکَ الصَّدرُ بِالحَسَراتِ(6)

ألا فَابکِهِم حَقّاً و بلِ عَلَیهِمُ *** عُیوناً لِرَیبِ الدَّهرِ مُنسَکِباتِ(7)

فلا تَنسَ فی یَومِ الطُّفوفِ مُصابَهُم ***وَداهِیَةٍ مِن أعظَمِ النَّکَباتِ

سَقَی اللّهُ أجداثاً عَلی ارض کَربَلا *** مَرابِیعَ أمطارٍ مِنَ المُزُناتِ(8)

وصَلِّ عَلی روحِ الحُسَینِ وحبیبه *** قتیلاً لدی النَّهرَینِ بِالفَلَواتِ

ص: 141


1- زنان اولاد پیغمبر اسیر گشته و اولاد زياد دل آرام و خاطر جمعند
2- زمانی که مظلوم شدند ، دست های از خونخواهی بسته خود را بسوی ظالمين خود دراز کردند ( مانند استغاثه حضرت زینب بعمر سعد در روز عاشورا )
3- تا زمانی که خورشیدی طلوع کند و مؤذن برای نماز ها بانك دهد : بر آنها گریه می کنم
4- و تا زمانی که خورشیدی طلوع کند و وقت غروب برسد و در شب و صبح گریه میکنم
5- (در این اشعار خطاب بنفس یا مطلق شنونده است ) قاسی: سختی کشید
6- آثار : خانه های خالی
7- بل « فعل امر » : تر کن « منکبسات خ ل»
8- مرابيع امطار : باران های اول بهار مزن : ابر

قَتیلاً بِلا جُرمٍ فَجیعاً بفقدهِ *** فَریداً یُنادی أینَ أینَ حُماتی

أَنَا الظامِیء الْعَطْشَانُ فی ارْضَ غُرْبَةُ *** قَتیلاً وَ مَظْلُوماً بِغَیرِ تِراتِ (1)

وَ قَد رَفَعُوا رَاسَ الحُسَینِ عَلی القَنا *** وَ ساقُوا نِسآء وُ لَها خَفِرات(2)

فَقُل لابنِ سَعدٍ عَذبَ اللّهُ رُوحَهُ *** سَتَلقی عَذابَ النّارِ وَ اللَّعَناتِ

سَأَقِت طولَ الدَّهرِ ما هَبَّتِ الصَّبا *** و أَقنُتُ بِالآصالِ وَالغُدُواتِ(3)

عَلی مَعشَرٍ ضَلّوا جَمیعاً و ضیعوا *** مَقَالٍ رَسُولُ اللَّهِ بِالشُّبُهَاتِ

و همچنان دعبل خزاعی گوید :

يَا أُمَّةً قَتَلَتْ حُسَيْناً عَنْوَةً *** لَمْ تُرَعِ حَقَّ اللَّهِ فیه فتهتدی (4)

قَتَلُوهُ يَوْمَ الْطُفْ طَعْناً بألقنا *** وَ بِکُل ابیَضَ : صَارِمَ وَ مُهند

وَ لَطالَ مانادا هُمْ بِكَلَامِهِ *** جَدِّي النَّبِيِّ خَصیمُکُم فِی الْمَشْهَدِ(5)

جَدی النَبیُ اَبی عَلی فَاعلَمُوا *** وَ الْفَخْرِ فَاطِمَةَ الزکیة مَحتَدی (6)

یا قَوْمٍ انَّ الْمَاءِ یَشرَبُهُ الوَری *** وَ لَقَدْ ظَمِئتُ وَ قَلَّ مِنْهُ تَجَلُدی (7)

ص: 142


1- درود خدا بروح حسين حبیب خدا که در بیابان ها بین دو نهر آب بی گناه کشته شد و عا لمرا اندوهناك کرد. در حالت تنهائی فریاد میزد. کجایند یاوران من ؟ من در زمین غربت لب تشنه و جگر سوخته ام
2- وله ؛ جمع واله : سرگردان خفرات : زنان با حيا
3- إقنات : نفرین کردن بر دشمن
4- عنوة : قهر وستم
5- چه بسیار فریاد کشید در بین آنها که : جدم پیغمبر در قیامت دشمن شما خواهد بود
6- محتد ( چو منزل) با اصل و نجیب
7- وری : مردم

قَدْ شفنی عَطَشِي وَ أَقْلَقَنِي الَّذِي *** أَلْقَاهُ مِنْ ثِقْلِ الْحَدِيدِ الْمُؤَيَّدِ (1)

قَالُوا لَهُ هَذَا عَلَیکَ مُحْرِمُ هَذَا *** يُبَايَعُ لِلْغَبِيِّ وَ اَلْمُرْشِدِ(2)

فَأَتَاهُ سَهْمٌ مِنْ يَدٍ مُشْؤُمَةٍ *** مِنْ قَوْسٍ مَلْعُونٍ خَبِيثٍ أَلْمَوْلِدُ (3)

يَا عَيْنُ جُودِي بِالدُّمُوعِ وُجُودِي *** وَابْكِي اَلْحُسَيْنَ اَلسَّيدَ بْنَ اَلسَّيِّدِ

و دیگر ابن شهر آشوب در کتاب مناقب این شعر را از دعبل روایت میکند :

هَلَّا بَكَیْتَ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ أَهْلِهِ *** هَلَّا بَكَیْتَ لِمَنْ بَكَاهُ مُحَمَّدٌ

فَلَقَدْ بَكَتْهُ فِی السَّمَاءِ مَلَائِكٌ *** زُهْرٌ كِرَامٌ رَاكِعُونَ وَ سُجَّدٌ(4)

لَمْ یَحْفَظُوا حُبَّ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله*** إِذْ جَرَّعُوهُ حَرَارَةً مَا تَبْرُدُ(5)

قَتَلُوا الْحُسَیْنَ فَأَثْكَلُوهُ بِسِبْطِهِ *** فَالثُّكْلُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ مُبَدَّدٌ(6)

هَذَا حُسَیْنٌ بِالسُّیُوفِ مُبَضَّعٌ *** مُتَرمل بِدِمَائِهِ مُسْتَشْهِدٌ(7)

عَارٍ بِلَا ثَوْبٍ صَرِیعٌ فِی الثَّرَی *** بَیْنَ الْحَوَافِرِ وَ السَّنَابِكِ یُقْصَدُ(8)

ص: 143


1- شفنی : ضعیف کرد مرا . اقلقني : پریشان و بی آرام کرد مرا. مؤيد ( چو مؤمن ): أمر عظيم
2- غبی : نادان بی فهم و ادراك ( مقصود یزید است)
3- خبیث المولد: حرام زاده
4- سجد، جمع ساجد
5- تجريع: قطره قطره آشامانیدن
6- اثكلوه : پیغمبر را ماتم زده کردند. سبط : فرزند دختر انسان . مبدد : پراکنده
7- مبضع : بریده و شق شده ( مقطع خ ل)
8- حوافر : سم های اسبان . سنابك جمع سنبك ( بضم اول و ثالث ) کنار سم ودسته شمشیر و بالای خود

كَیْفَ الْقَرَارُ وَ فِی السَّبَایَا زَیْنَبُ *** تَدْعُو بِفَرْطِ حَرَارَةٍ یَا أَحْمَدُ

یَا جَدِّ إِنَّ الْكَلْبَ یَشْرَبُ آمِناً *** رَیّاً وَ نَحْنُ عَنِ الْفُرَاتِ نُطْرَدُ

یَا جَدِّ مِنْ ثَكْلِی له مُصِیبَتِی ***وَ لِمَا أُعَایِنُهُ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ(1)

و نیز دعبل خزاعی گوید :

جَاؤُا مِنَ اَلشَّامِ اَلْمُشْؤُمُ أَهْلُهَا *** لِلشَّئِمِ يُقَدِّمُ جُنْدَهُمْ إِبْلِيسَ(2)

لُعِنُوا وَ قَدْ لُعِنُوا بِقَتْلِ أَمَامَهُمْ *** تَرَكوهُ وَ هُوَ مُبضَعٌ مَخموسٌ(3)

وَ سَبَوْا فَوَا حُزْنِي بَنَاتِ مُحَمَّدٍ *** عِبْرِي حَوَاسِرُ مَا لَهُنَّ اَلْمَحْبُوسُ (4)

تبا لكم يَا وَيْلَكُمْ أَرَضِيتُمْ *** بِالنَّارِ ذَلَّ هُنَالِكَ الْمَحْبُوسِ (5)

بِعتُم بِدُنْيَا غَيْرِكُمْ جَهْلًا بِكُمْ *** عَزَّ أَلْحَيوَةٌ وَ إِنَّهُ لَنَفِيسٌ(6)

أُخِّرَ بِهَا مِنْ بَيْعَةٍ أُمَوِيَّةٍ *** لُعِنْتَ وَحْظَ أَلْبَايِعِينِ خَسِيسٍ(7)

بُؤساً لِمَن بايَعتُم وَ كأنَّني *** بِإِمَامِكُمْ وَسَطَ اَلْجَحِيمِ حَبِيسُ(8)

ص: 144


1- چگونه آرام بگیرم در صورتی که زینب در بین اسیران با سوزش دل بسیار میگفت: ای جدا ! سك با آرامش دل آب می آشامد و سیر آبست و ما را از فرات دور میسازند . ای جدا ! از زیادی ماتم و مصیبت و از آنچه مینگرم گاهی می نشینم و گاهی بر میخیزم
2- از شهر شامی که مردمانش نحسند، برای کار نحسی آمدند و پیشرو لشكر آنها شیطان بود
3- مخموس : پنج قطعه شده
4- حواسر ، جمع حاسرة : زن بی رو بند
5- وای و زبان بر شما ، بآتشی که زندانی در او خوار است، خرسند شدید ؟!
6- از روی نادانی عزت زندگانی نفیس خود را بدنیای دیگری فروختید
7- حظ : بهره . بايعين : بیعت کنندگان . خسیس : پست
8- حبيس : بازداشت شده

یا آلِ أَحْمَدُ مَا لَقِيتُمْ بَعْدَهُ *** مِنْ عُصْبَةٍ هُمْ فِي الْقِيَاسِ مَجُوسُ (1)

كَمْ عِبْرَةً فَاضَتْ لَكُمْ وَ تَقَطَّعَتْ *** يَوْمَ الطُّفُوفِ عَلَى الْحُسَيْنِ نُفُوسُ

صَبراً مَوَالِينَا فَسَوْفَ ندیلکم *** يَوْماً عَلَى آلِ اللَّعِينِ عُبُوسُ (2)

مَا زِلْتُ مُتَّبِعاً لَكُمْ وَ لِأَمْرِكُمْ *** و علَيْهِ نفسي مَا حِييتُ أَسْوسُ(3)

در بحار الانوار این اشعار را از حضرت زینب دختر فاطمه علیهما السلام روایت میکند:

تُمْسِكُ بِالْكِتَابِ وَ مَنْ تلاه *** فَأَهْلُ الْبَيْتِ هُمْ أَهْلِ الْكِتَابِ

بِهِمْ تَزَلِ الْكِتَابِ وَ هُمُ تَلَوهُ *** وَ هْمُ كَانُوا الْهُدَاةِ إِلَى الصَّوَابِ

إِمَامِي وَحَّدَ الرَّحْمَنِ طِفْلًا *** وَ آمَنَ قَبْلَ تَسْدِيدِ الْخُطَّابِ (4)

عَلَى كَانَ صِدِّيقُ ألبَرايا *** عَلِيُّ كَانَ فارُوقَ أَلَعَذابُ (5)

شَفِيعِي فِي الْقِيمَةِ عِنْدَ رَبِّي *** نَبِيٍّ وَ الْوَصِيِّ أَبُو تُرَابٍ

وَ فَاطِمَةُ الْبَتُولُ وَ سَیدا مِنْ *** یُخَلدُ فِي الْجِنَانِ مَعَ الشَّبَابِ (6)

ص: 145


1- في القياس : در سنجش ( اگر درست سنجیده شود)
2- نديلكم : کنایه از اینکه از دشمنان شما خونخواهی میکنیم.
3- أسوس: پایه گذاشته و ثابت و برقرار
4- تسديد: راست کردن و توفیق دادن براه صواب ( تشديد خ ل)
5- صدیق : همیشه راستگو و با ایمان . فاروق العذاب : جدا کننده دوزخیان از بهشتیان
6- مراد از ( سیدامن... ) حسنين عليهما السلام اند

عَلَى الْطُفْ السَّلَامَ وَ سَاكِنَيْهِ *** وَ رُوحَ اللَّهِ فِي تِلْكَ الْقِبَابِ (1)

نُفُوسُ قُدِّسَتْ فِي الْأَرْضِ قَدَماً *** وَ قَدْ خَلَصَتْ مِنِ النُّطَفُ الْعَذَابِ (2)

مضاجع فِتْيَةُ عَبَدُوا فناموا *** هُجُودا فِي الفَدافِدِ وَ الشِّعَابِ (3)

عَلَتهُم فِي مَضَاجِعِهِمْ كعابٌ *** بأوراق مُنْعِمَةُ رِطابٍ (4)

وَ صَیرَتِ ألقُبُورُ لَهُمْ قُصُوراً *** مَناخًا ذَاتَ أَفْنِيَةِ رِحابٍ (5)

لَئِنْ وارتهم أَطْبَاقِ ارْضَ *** كَمَا أغمدت سَيْفاً فِي قِرَابِ (6)

كأنمار إِذَا جاسوا رواض *** وَ آساد إِذَا رَكِبُوا غضاب (7)

لَقَدْ كانُوا ألبِحارَ لِمَنْ أَتاهُمْ *** مِنِ الْعافِينَ وَ الْهَلْكَى السِغابِ (8)

فَقَدْ نَقَلُوا إِلَى جَنَّاتِ عَدْنٍ *** وَ قَدْ عيضوا النَّعِيمِ مِنَ الْعِقابِ (9)

بَنَاتُ مُحَمَّدِ أضحَت سَبَايَا *** یُسَقنَ مَعَ الْأُسَارَى وَالنَهابِ (10)

ص: 146


1- قباب : جمع قبه : بارگاه
2- عذاب: گوارا ، پاکیزه
3- هجود : عبادت کنندگان در شب به فدافد : بیا بانها ، شعاب : دره ها
4- کعاب ، جمع كعبه : غرفه . اوراق : برگها . ( ارواق خ ل) منعمة : نرم و خوش نشین ، رطاب : ترو تازه
5- قبرها برای شهیدان قصر هائی گردید که خوابگاه آنها باشد دارای میدانها و پیشگاهها
6- وارتهم : پنهان کرد ایشانرا قراب : غلاف شمشير
7- انمار : پلنگها. جاسوا : جستجو کردند . غضاب . جمع غضبان : خشمناك
8- عافين . طالبين روزی . مراد بهلکی مشرفين بهلاکت است ساغب : گرسنه
9- فقد نقلوا ، جواب لئن . عيضوا : عوض داده شدند
10- يسقن : رانده و برده میشدند . نهاب : مالهای غارت شده

مَغَبرَة الذُيُول مُكشفاتٌ *** کَسَبي الرُّومِ دَامِيَةً ألکِعابِ (1)

لَئِنْ أَ بَرْزَنُ كَرْهاً مِنْ حِجَابُ *** فهن من التعفف في الحجاب(2)

أیبخل في الفُراتِ عَلَى الحُسَينِ ***وَقَد أضحى مُباحاً لِلكِلابِ

فِي قَلْبِ عَلَيْهِ وَ ذُو التهاب *** وَلِيُّ جَفْنٍ عَلَيْهِ ذوا نِسكاب (3)

در کتاب بحار الانوار و کتاب عوالم مسطور است که هنگام ورود اهل بیت بشام زينب عليها السلام این مرثیه را انشاد فرمود:

أما شَجاکَ یا سَکَن(4) قَتلُ الحُسَینِ وَالحَسَن

ظَمَأن مِن طول الحَزَن و کُلُّ وَغدٍ ناهِلُ(5)

یَقولُ یا قَومُ أبی عَلِیٌّ البَرُّ الوصی

و فاطِمٌ امی التی لَهَا التُقی وَ النَّائِلِ (6)

مَنُّوا علی ابْنِ المصطفی بِشْرٍبة یحیی بِهَا

أطفالنا مِنْ الظما حَيْثُ الْفُرَاتِ سَائِلٍ (7)

ص: 147


1- مغبرة : غبار آلود ( منيره خ ل) ذیول : دامنها ، داميته الكعاب : کسانیکه پاشنه های پایشان خون آلود باشد
2- اگر بجبر و زور از پرده بیرون شدند ؛ در پرده باکدامنی بودند
3- جفن : پلک چشم، ذو انسكاب : اشك ريز
4- شجو بمعنى اندوهگین ساختن و شاد کردن میآید و مراد بسكن ، یا ساکن است و یا مسكن
5- وغد: نادان ، ناکس، فرومایه . ناهل: تشنه و سیر آب . (از لغات ضد است )
6- نائل : بخشش
7- منوا : منت گذارید سائل : جاری و روانه

قَالُوا لَهُ لَا مَاءُ لَا الَّا السُّيُوفَ وَ الْقَنَا

فَأَنْزَلَ بِحُكْمِ الأدعيا فَقَالَ بَلْ أفاضل

حتى أَتَاهُ مِشقَص رَمَاهُ وَ غَدٍ أَبْرَصَ

مِنْ سَقَرَ لَا يَخْلُصُ رِجْسُ دَعِی واغِل (1)

فَهَللوُا بِخَتله وَأعصَو صَبُّوا لِقَتيه

وَ مَوْتِهِ فِي نُصْلِهِ قَدْ أَقْحَمَ المُناضِلُ (2)

وَ عَفَّرُوا جَبِينُهُ وَ خضبوا عثنونه

بِالدَّمِ یا مُعينَهُ مَا أَنْتَ عَنْهُ غَافِلٍ (3)

وَ هتکوا حَرِيمَهُ وَ ذَبَحُوا فطيمه

وَ أَسِرُّوا کُلثُومَهُ وَ سیقَت ألحَلائلُ (4)

يَسْقُنُ بِالتَّنَايُفِ بِضَجَّةِ اَلْهَوَاتِفِ

وَ أدمَعُ زَوارِفَ عُقولِها زَوائِلُ(5)

يَقُلْنَ يَا مُحَمَّدُ يَا جَدُّنَا یا احمد

قَدْ أَسَرَتْنَا اَلْأَعِبَد وَ كَّلْنَا ثَوَا کِلُ

ص: 148


1- مشقص : تیری که پیكانش دراز است . سقر : دوزخ . و اغل: ناکس ، بد اصل
2- ختل : فریفتن اعصو صبوا : فراهم آمدند. مناضله : تير انداختن .
3- عثنون : ريش ، لحية
4- فطيم: باز داشته شده از شیر (مراد علی اصغر است .حلائل : زنان ، همسران
5- تناپف : بیابانهای بی آب و ساکن . زوارف : زیاد و بسیارها

تَهْدِي سَبَايَا كَرْبَلاَءَ إِلَى اَلشِّئَامِ

قَدِ اِنْتَعَلْنَ بِالدَّمَا لَيْسَ لَهُنَّ ناعِل (1)

إِلَى يَزِيدَ الطَّاغِيَةِ مَعْدِنِ كُلِّ دَاهِيَةُ

مِنْ نَحْوِ بَابُ الجابیَهِ فَجاحِدٌ وَ خاللٌ (2)

حَتَّى دنى بَدْرِ الدُّجَى رَأْسِ الْإِمَامِ المُرتَجي

بَيْنَ يَدَىْ شَرِّ الْوَرَى ذالك اللَّعِينِ أَلَقَاتَلَ

یظل فِي بَنَانُهُ قضیب خیزرانه

ینکت فِي أَسْنَانِهِ قُطِعَتِ الْأَنَامِلِ (3)

اَنَامِلَ بِجَاحِدٍ وَ حَافِدٌ مُرَاصِدٌ

مَكَايِدُ مُعَانِدٌ فِي صَدْرِهِ غَوَائِلُ (4)

طوائل بَدْرِيَّةُ غوائل كفريّة

شَوْهَاءَ جَاهِلِيَّةً ذَلَّتْ لَهَا الْأَفَاضِلِ (5)

ص: 149


1- ناعل : کفش
2- جابيه : یکی از دروازه های شهر شام . خالل : رخنه کننده ( در شریعت)
3- قضيب : شاخه بریده ، ترکه : خیزران درختی است هندی که ریشه هایش دراز میشود . نكت : چوب بزمین زدن
4- حافد : خادم ، پیرو ، یاور . مراصد: در کمین ( کشتن اولاد پیغمبر) مکاید : نيرنك باز غوائل ، جمع غائله : شر و فساد.
5- طائله : دشمنی . شوهاء : زشت

فَيَا عُيُونِي اسْكُبِي عَلَى بَنِي بِنْتَ النَّبِيِّ

بفيض دَمْعٍ ناضب كَذَاكَ يَبْكِي العاقل(1)

این اشعار را در مرثيه حسین علیه السلام ابن شهر آشوب از شافعی روایت میکند :

تَأَوَّهَ قَلْبِي وَ اَلْفُؤَادُ كَئِيبٌ * * * وَ أَرَقُّ نَوْمِي وَ اَلسُّهَادُ عجیب(2)

وَ مِمَّا نُضِيَ جِسْمِي وَ شیَب لمتی *** تَصَاريفُ اِيَامٍ لَهُنَّ خُطُوبٌ(3)

فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنِّي اَلْحُسَيْنَ رِسَالَهُ * * * وَ إِنْ كَرِهَتْهَا أَنْفُسٌ وَ قلوب

ذَبِيحٌ بِلاَ جُرْمٍ كَأَنَّ قَمِيصَهُ * * * صَبِيغٍ بِمَاءِ اَلْأُرْجُوَانِ خَضِيبٌ(4)

فَلِلسَّيْفِ إِعْوَالٌ وَ لِلرُّمْحِ رَنَّهُ * * * وَ لِلْخَيْلِ مِنْ بَعْدِ اَلصَّهِيلِ نحیب(5)

تَزَلْزَلَتِ اَلدُّنْيَا لآِلِ مُحَمَّدٍ * * * وَ كَادَتْ لَهُمْ صُمُّ اَلْجِبَالِ تَذُوبُ(6)

وَ غَارَتْ نُجُومٍ وَ اقْشَعَرَّتْ كَوَاكِبِ *** وَ هَتَكَ أَسْتَارِ وَ شَقِّ جُيُوبٍ(7)

يُصَلَّى عَلَى الْمَبْعُوثُ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** وَ يُغْزَى بَنُوهُ إِنَّ ذَالعجيب

ص: 150


1- ناضب ؛ جاری ، روان
2- تأوه : آه کشید. کئیب: اندوهگین ارق : بیدار خوابی داد سهاد : بیخوابی ( والرقاد خ ل)
3- نضی: کاست و لاغر کرد. شیب لمتی : سفید کرد موی سپید مرا تصاريف حوادث
4- ارجوان ( معرب ارغوان ) : رنك قرمز
5- اعوال : با صدای بلند گریه کردن رنه : نوحه و زاری نجيب : ناله
6- صم : سنك سخت
7- غور : فرورفتن

لَئن كانَ ذَنبي حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ *** فَذَلِكَ ذَنبٌ لَستُ عَنهُ أتوبُ

هُمُ شُفَعائي يَومَ حَشري و مَوقِفي *** اذا ما بَدَتْ لِلنّاظِرینَ خُطوبُ(1)

و دیگر فاضل مجلسي و صاحب عوالم ازكافي الكفاة صاحب، هو اسمعیل ابن عباد ، اشعار این مرائي را روایت میکند :

يا أصلَ عِترَةِ أحمَدٍ لَولاكَ لَم *** يَكُن أحمَدُ المَبعوثُ ذا أعقابِ(2)

رُدَّت عَلَیکَ الشَّمسُ وهِیَ فَضیلَهٌ *** بَهَرَت فَلَم تُستَر بِلَفِّ نِقابِ(3)

لَمْ أحکِ إِلَّا مَا رَوَتهُ نَواصِبٌ *** عادَتکَ و هِیَ مُباحَهُ الأَسلابِ(4)

عُومِلْتَ يَا تَلُوَّ اَلنَّبِيُّ وَصَنُوهُ *** بِأَوَابِدَ جَائَتْ بِكُلِّ عِجَابٍ (5)

قَدْ لقبوك أَبَا تُرَابٍ بَعْدَ مَا *** بَاعُوا شَرِيعَتِهِمْ بِكَفٍّ تُرَابٍ

أَ تَشُكَّ فِي لَعْنِي أُمَيَّةَ بَعْدَ مَا *** كَفَرْتُ عَلَى الْأَحْرَارِ والأطياب

قَتَلُوا الْحُسَيْنَ فَيَا لِعولي بَعْدَهُ *** وَ لِطُولِ حُزْنِي أَوْ أُصَيِّرُ لِمَا بِي(6)

فَسَبُّوْا بَنَاتِ مُحَمَّدٍ فَكَأَنَّمَا *** طَلَبُوا ذُحولَ الفَتحِ والأحزابِ(7)

ص: 151


1- خطوب : امور دشوار تر س آور
2- (این شعر خطاب بأمير المؤمنین (علیه السلام) دارد ) اعقاب : اولاد
3- بهر : فایق شد ، درخشید
4- مباحة الاسلاب : کسانیکه ربودن جامه های ایشان جایز است ، یعنی کفار
5- تلو : تالی ، مانند . صنو ، دو شاخه که از یکریشه برآید ( صنوان ) نامیده می شود اوابد : کار های بزرك وسخت ( متعلق بموملت یعنی معامله شدی )
6- اصير لما بي : بروم بسوی چیزی که برایم هست ( بميرم )
7- زحل کینه و دشمنی

رِفْقاً فَفِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ غَنِيَّةُ *** وَ النَّارِ باطشة بِصَوْتٍ عِقابِ (1)

این اشعار را سید مرتضی- رضی الله عنه- در مرثیه حسين علیه السلام میفرماید:

خَلِيلِي مِنْ شَهْرِ الْمُحَرَّمِ غلني *** مُصَابِ لَهُ عَيْنَايَ أسبلتا دما(2)

و ذلت رِقَابِ الْمُسْلِمِينَ لأجله *** و هدّ قُوَى الْإِسْلَامِ قَصْراً وَ هَدْماً(3)

وَ مِثْلُ لِي يَوْمَ الْحُسَيْنِ بْنِ فاطم *** غَرِيبُ بشاطىء نينوا يَشْتَكِي الظلما

وَ قَدْ أحدقت خَيْلُ الضَّلَالِ بِهِ وَ لَمْ *** يَجِدْ نَاصِرُا يَحْمِيَ لَهُ مِنْهُمْ حِما(4)

فَلَمَّا رَأَى أَنْ لَا مَناصٍ مِنَ الرَّدَى *** تدرّع دِرْعاً للوغا و تحزّما (5)

وِصَالَ بجيش أَلَماً رقين مُشَمِّراً *** وَ تَحْسُبْهُ بِالْقَوْمِ سَرْحاً وَ ضَيغَما (6)

يَفْلِقُ هَامَاتِ اَلْكُمَاةِ بِصَارِمٍ *** اذا مَا رَآهُ الْمَوْتِ فِي الرَّوْعِ أحجَما (7)

فَلِلَّهِ مَوْتُورٌ تَرَاهُ لِمَا بِهِ *** مِنَ اَلسَّيْفِ أَمْضَى بَلْ مِنَ اَللَّيْثُ أَهْجَمَا(8)

ص: 152


1- رفقا : آرام بگیر ( ای نفس ) غنيه : كفایت باطشه: شدت کننده ( گویا كلمة سوط بمعنی تازیانه به صوت بمعنی آواز تحریف شده است ، یا آنکه عقاب بضم عين بمعنی شاهین است )
2- غالني : هلاك کرد مرا اسبال: ريختن آب و مانند آن
3- هد مانند هدم : شکستن و خراب کردن بشدت
4- حداق : احاطه کردن . حما : حرمسرا
5- تدرع : زره پوشید . وغا : جنك تحزم : کمر را محکم بست
6- صال : حمله کرد . مارقین : از دین خارج شدگان مشمر: شتابان، آماده سرح : گوسفند و گاو و شتر . ضیغم : شير
7- احجام : بازماندن و باز ایستادن از ترس
8- شگفت از مظلومی که با آنهمه مصیبت ، او را از شمشیر برنده تر بلکه از شیر حمله کننده تر میبینی

الى أَنْ هَوًى فَوْقَ اَلثَّرَى عَنْ جَوَادِهِ *** بِسَهْمٍ لِخَوَلِيٍ اَلْأَصْبَحِيِّ بِهِ دَماً(1)

كَأَنِّي بِهِ وَ الصَّافِناتُ عواكِفُ *** عَلَيْهِ وَ شَمَّرَ فَوْقَهُ قَدْ تَحَكُّماً (2)

وَ نَادَتْ بِهِ لِمَا رَأَتْهُ مجدلا *** أَبِي كُنْتُ ملجانا إِذِ الْخُطَبِ أَبِهِمَا

كَأَنِّي بِهِ يَوْمِي اليها بِطَرْفِهِ *** ثُلُثَا كَذَا لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُكلما

كأنّي بشمر قَدْ عَلَاهُ بِظُلْمِهِ *** وَ حَكَمَ فِي نَحْرِ الْحُسَيْنِ مُخَذما(3)

دَعَتْ زَيْنَبَ عمّتا مَاتَ وَالِدَيَّ *** وَ أَصْبَحَ وَجْهِ الدِّينِ أَجْدَعَ مُظْلِماً(4)

فَلَمَّا رَأَتْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ مُتَربًا *** رَهِينُ الْمَنَايَا شَيْبِهِ قَدْ تَعَندَما (5)

أَكُبِتَ عَلَيْهِ تَلَثَّمْ الْخَدِّ حَاسِراً *** وَ تدعوأ أَبَاهَا وَ النَّبِيُّ المُكَرما

فيالك مِنْ رزء عَظِيمُ مُصَابَهُ *** بَكَتْهُ الْوَرَى وَ الطَّيْرِ والارض والسما

سید رضي - رضي الله عنه- در مرثيه حسين علیه السلام فرماید :

کربلا لَا زِلْتَ کربا وَ بِلَا *** مَا لقی عندک آلِ المصطفي

كَمْ عَلَى تربك لِمَا صُرِعُوا *** مِنْ دَمٍ سَالَ وَ مَنْ دَمْعٍ جَرَى

و ضُيُوفٍ لفلات قَفْرَةٍ *** نَزَلُوا فِيهَا عَلَى غَيْرِ قُرَى (6)

ص: 153


1- هوی : فرو افتاد . جواد : اسب
2- صافنات : اسب هایی که روی سه دست و پا ایستاده اند. تحكم : بزور و ستم فرمانروائی کردن
3- مخذم: بریده
4- اجدع : گوش و بینی بریده
5- مترب : خاك آلود عندم : روناس ، که پارچه را بدان رنک کننده
6- قری : خوراکی که برای مهمان آماده کنند.

لمْ یَذوقوا الماءَ حتَّی اجْتَمَعوا *** بِحدی السیفِ عَلی وِرْدِ الرَّدی(1)

تکْسِفُ الشمسُ شُموساً منْهُمُ *** لا تُدانیها علوا و ضِیاءً

وَ تَنُوشُ الوَحْشُ مِنْ أجسادِهِمْ *** أرْجُلَ السَّبْقِ وَ أَیمانَ النّدی(2)

وَ وُجُوهاً کالمصابیحِ، فَمِنْ *** قَمَرٍ غابَ، و نَجْمٍ هَوی

غَیَّرَتْهُنَّ اللیالی، وَ غَدا *** جائِرَ الحُکْمِ علیْهِنَّ البِلی(3)

یا رسُولَ اللهِ لوْ عایَنْتَهُمْ *** و همُ ما بیْنَ قَتْلٍ و سِبا(4)

مِنْ رَمیضٍ یُمْنَعُ الظلَّ و مِنْ *** عاطشٍ یسقی أنابیبُ القَنا(5)

و مَسُوقٍ عاثِرٍ یُسْعی بِهِ *** خَلْفَ مَحْمُولٍ علی غَیْرِ وِطَا(6)

جَزَرُوا جَزْرَ الأضاحی نَسْلَهُ *** ثمَّ ساقوا أهْلَهُ سَوْقَ الإما(7)

قَتَلوهُ بَعدَ عِلمٍ مِنهُمُ *** أنَّهُ خامِسُ أصحابِ الکِسا

ص: 154


1- ورد الردی : آبگاه مرك
2- وحشیان از بدنهای ایشان پا های پیش گذارنده در جنك و دست های بخشش را طلب میکردند
3- بلي : کهنگی و پوسیدگی
4- حرف « او » برای تمنی و دو مصدر اخير بمعنی اسم مفعول است
5- رمض ( چو فرس) : سخت تافتن آفتاب بر ربك و غير آن انابيب القنا : بند های نیزه
6- سوق : رانده شده عاثر : لغزنده و بر و در افتاده وطا : فراشی که بر جهاز شتر اندازند
7- اولاد پیغمبر را مانند قر با نیها سر بریدند و سپس اهلبیتش را مانند کنیزان بردند

مَیِّتٌ تَبکی لَهُ فاطِمَةٌ *** و أَبوها و عَلِیٌّ ذُو العُلی

لَيْسَ هذا لِرَسُولِ اللهِ يا *** اُمَةَ الطُغْيانِ وَالبَغْيِ جَزا

یا قَتیلاً قَوَّضَ الدَّهرُ بِهِ *** عُمُدَ الدّینِ و أَعلامَ الهُدی(1)

لَوْ رَسُولُ اللَّهِ یحیی بَعْدَهُ *** قَعَدَ الیوم علیه لِلْعِزِّی

یا جِبَالِ الْمَجْدِ عِزّاً وَ عَلَا * * * وَ بُدُورَ الْأَرْضِ نُوراً وَ سِنّاً(2)

لاَ أُرِيَ حُزْنَكُمْ يُنْسِي وَ لَا * * * رُزِئَكُمْ يُسَلِّي وَ إِنْ طَالَ المدی(3)

و نیز سید رضي-رضي الله عنه - فرماید :

شُغُلُ اَلْعُيُونِ عَنِ اَلدِّيَارِ بُكَاؤُهَا *** لِبُكَاءِ فَاطِمَةَ عَلَى أَوْلاَدِهَا(4)

لَمْ يخلفوها فِي الشَّهِيدِ وَ قَدْ رَأَى *** دَفَعَ الْفُرَاتِ يذاد عَنْ روادها(5)

أتَری دَرَتْ أنَّ الحُسیْنَ طَرِیدَهٌ *** لَقِّنَا بَنِي اَلطَّرَدَاءِ عِنْدَ وِلاَدِهَا (6)

کَانَتْ مَآتِمُ بِالْعِرَاقِ تَعُدُّهَا *** امَوِيَّةٌ بِالشَّامِ مِنْ أَعْيَادِهَا(7)

ص: 155


1- قوض : ویران کرد عمد، جمع عمود : ستون
2- سنا : روشنی
3- رزء : مصیبت . یسلی ، مانند ينسی : فراموش میشود
4- گریه دیده ها آنها را از نگریستن بخانه های محبوب بازداشته است برای گریه فاطمه بر او لادش
5- حرمت فاطمه را درباره پسر شهیدش مراعات نکردند و آنشهید میدید که موج ها و جریان آب فرات از واردینش منع میشود
6- آیا فاطمه هنگام زائیدنش میدانست حسین شکار نیزه های پسران دور از رحمت خدا می شود
7- مآتم : ماتمها

ما راغَبَت غَضَبُ اَلنَّبِيِّ وَ قَدْ غَدَا *** زَرَعَ اَلنَّبِيُّ مَظَنَّهُ لِحَصَادِهَا(1)

جَعَلْتُ رَسُولَ اللّٰهِ مِنْ خُصَمَائِهَا *** فَلَبِئْسَ مَا اِدَّخَرْتَ لِيَوْمِ مَعَادِهَا

نَسْلِ اَلنَّبِيِّ عَلَيٌ صِعَابُ مَطِيِّهَا *** وَ دَمُ اَلْحُسَيْنِ عَلِيٌ رُءُوسُ صِعادِها(2)

وَا لَهْفَتَاهْ لِعُصَبَةٍ عَلَوِيَّةٍ *** تَبِعَتْ أُمَيَّةُ بَعْدَ ذُلِّ قِيَادِهَا(3)

جَعَلْتُ عران الذُّلِّ فی آنافها *** وَ غِلَاظٍ وَسْمِ الضیم فی أجیادها(4)

وَ اسْتَأْثَرْتُ بِالْأَمْرِ عَنْ غیابها *** وَ قَضَتْ بِمَا شَاءَتْ علی أشهادها(5)

إِنَّ قوضت تِلْكَ الْقِبَابِ فَإِنَّهَا *** خَرَّتْ عمادالدین قَبْلَ عِمَادُهَا

يَرْوِي مَنَاقِبِ فَضْلِهَا أعدائها أَبَداً فَيُسْنِدُهَا إِلَى أَضْدَادِهَا(6)

یا فِرْقَةُ ضَاعَتْ دِمَاءَ مُحَمَّدِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ *** وَ بَنِيهِ يَزِيدَهَا وَ زيادها

صَقْراً بِمَالِ اللَّهِ ملا أَ كَفَّهَا *** وَ أَكَفَّ آلِ اللَّهِ فِي أصفاها (7)

ص: 156


1- ملاحظه خشم پیغمبر را نکردند و کشت پیغمبر محل گمان جو از درو کردن آنها شده ( یعنی گمان کردند کشتن اولاد پیغمبر برای آنها جائز است )
2- صعاب : سر کشها ، چموشها صعاد : نیزه ها
3- قیاد : رهبران
4- چوب خواری در بینی های آنها و ریسمانهای کلفت نشانه ستم در گردنهای آنها گذاشتند
5- استأثرت بالامر : امارت را بخود اختصاص دادند
6- مراد از قباب در بیت سابق، خيمه ها و ضمير فضلها باو راجعست باعتبار اهل خیمه ها و يك احتمال در جمله آخر این است که : مناقب آل پیغمبر را بدشمنان ایشان نسبت میدهند
7- به پری دست مال خدا را شکار کردند در صورتیکه دست های آل خدا در بند های آنها بود

ضَرَبُوا بسیف مُحَمَّدِ أَبْنَائِهِ * * * ضَرَبَ الْغَرَائِبِ عَدْنٍ بَعْدَ ذیادها (1)

طَلَبْتُ ترات الجاهلیة عِنْدَهَا *** وَ شَفَت قدیم الْغِلَّ مِنْ احقادها

زَ عَمَتْ بِأَنَّ الَّذِينَ سَوَّغَ قَتَلَهَا *** أَوْ لَيْسَ هَذَا الدِّينِ عَنْ أجدادها

إِنَّ ألخلافة أَصْبَحْتَ مَرْوِيَّةُ *** عَنِ شُعَبِهَا بَيَاضِهَا وَ سَوَادِهَا (2)

طَمَسَتْ مَنَابِرَ هَا زَمَانُ أُمَيَّةَ *** تنزو ذئابهم عَلَى أعوادِها (3)

هِيَ صَفْوَةَ اللَّهِ الَّتِي أَوْحى لَهَا *** وَ قَضَى أَوَامِرِهِ إِلَى أمجادها

يا يَوْمَ عَاشُورَاءَ كَمْ لَكَ لَوْعَةَ *** تَتَرقص الْأَحْشَاءِ مِنْ إيقادها (4)

ما عُدْتَ إلا عادَ قَلْبی غلّهٌ *** حرّا و لَوْ بالَغْتُ فی إبْرادِها(5)

و همچنان سید رضي را است :

وَ خِرْ لِلْمَوْتِ لاکف يُقَلِّبُهُ *** إِلاَّ بِوَطِىءٍ مِنَ اَلجرْدِ اَلْمَخَاصِيرِ(6)

ظِمَانٌ يُسْلِي نَجِيعٌ أَلِمَوْتِ غَلَّتِهِ *** عَنْ بَارِدٍ مِنَ عُبَابٍ أَلْمَاءُ عَرُورٍ(7)

ص: 157


1- يك احتمال جمله آخر اینست که : بعد از زیاد شد نشان بجاهلیت برگشتند
2- شعب : قبیله و طایفه
3- تنزو : بر میجهند و بالا میروند
4- ترقص : اضطراب ايقاد : افروختن
5- هر سال که عاشورا برگشت سوزش دل من هم بر گشت، هر چند که در سرد کردنش کوشیدم.( یعنی خود را دلداری دادم )
6- برای مردن، بزمين افتاد و نبود دستی که او را بر گرداند، مگر با پایمالى اسبان میان لاغر
7- نجيع : خون غله : تشنگی شدید عباب : سیل و موج آب

کأنَّ بیضَ المَواضِی، وَ هیَ تنْهَبُهُ *** نارٌ تَحَکّمُ فی جِسْمٍ مِنَ النّورِ(1)

للهِ مُلْقًی علی الرَّمْضاءِ عضَّ بِهِ *** فمُ الرَّدی بَعد إقْدامٍ و تَشْمِیرِ(2)

تَحْنو علیْهِ الرُّبا طورا و تَسْتُرُه *** عَنِ النّواظِرِ أذیالُ الأعاصِیرِ(3)

تَهابُهُ الوَحْشُ أنْ تَدْنُوا لمَصْرَعِهِ *** وَ قَدْ أقامَ ثلاثاً غیرَ مَقْبُورِ(4)

والنَّقعَ يُسحَبُ مِن أذيالِهِ وَ لَهُ * * * عَلَى الغزالة جَيْبُ غَيْرُ مَزْرُورٍ (5)

وَ كَّلَ يَوْمَ لآِلِ الْمُصْطَفَى قَمَرُ *** يَهْوِي بِوَقْعِ المباضيع المباتير (6)

وَ كُلُّ يَوْمٍ لَهُمْ بَيْضَاءَ صَافِيَةً *** يَشُوبُهَا الدَّهْرِ مِنْ رَنِقُ وَ تَكْدِيرٍ (7)

يا جِدٍّ لَا زَالَ لِي هُمْ يحرّضني *** عَلَى الدُّمُوعَ وَ وَجَدَ غَيْرِ مَقهُورٍ(8)

إِنَّ السُّلُوُّ لَمَحذور عَلَى كبِدي *** وَ مَا السُّلُوُّ عَلَى قَلْبِي بِمَحْظُورٍ (9)

ص: 158


1- شمشیر های برنده ایکه او را میربود ، آتشی بود که بزور در نور فرمانروائی میکرد
2- شگفت از بالای ریك داغ افتاده ای که دهن مرك بعد از آماده شدن برای او، از غصه گلو گیر شد
3- تحنو : رو میآورد ربا : تپه های خاك اعاصير : بادهائیکه غبار غلیظ در آنها است
4- هيبتش و حوشیرا که نزديك فرودگاهش می آمدند میگرفت و سه روز دفن نشده مانده بود
5- باد بر او دامن میکشید و تکمه های گریبانش از خورشید بسته نبود ( خورشید بسته اش میتابید)
6- در هر روز از اولاد پیغمبر ماهی با حربه های برنده پاره کننده بخاك میافتد.
7- رنق : تیره شدن آب
8- وجد : اندوه
9- سلو : دلداری ، برطرف شدن اندوه . قلبي ( قلب خ ل)

سید محمد مهدي طباطبا ملقب به بحرالعلوم درمرثیه حسين علیه السلام فرماید :

اللَّهُ أَكْبَرُ مَا ذَا الْحَادِثُ الجلل * * * فَقَدْ تَزَلْزَلُ سَهْلِ الْأَرْضِ وَ ألجَبَلُ

مَا هَذِهِ الزفرات الصاعدات أسی *** کأنّها عَنْ لهیب الْقَلْبِ تَشْتَعِلُ (1)

مَا لِلْعُيُونِ عُيُونِ الدَّمْعِ جَارِيَةً *** مِنْهَا تَخُدُّ خدودا وَ هَى تَنهَمِلُ (2)

کأنّ نَفْخِهِ صَوَّرَ الْحَشْرِ قَدْ فَجْأَت *** فَالنَّاسُ سکری ، وَ لَا سکر وَ لَا ثَمِلُ (3)

قَدْ هَلْ عاشور وَ غَمِّ الْهِلَالَ بِهِ * * * کأنّما هُوَ مِنْ شئوم بِهِ زُحَلُ (4)

أُمَّةُ قِيَامِهِ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ اِنْكَسَرَتْ *** سُفُنُ اَلنَّجَاةِ وَ فِيهَا اَلْعِلْمُ وَ الْعَمَلِ

وَ أُرْتِجَتْ الْأَرْضِ وَ السَّبْعُ الشِّدَادِ وَ قد *** أصاب أَهْلِ السَّمَاوَاتِ العلی الْوَجَلُ(5)

وَ اِهْتَزَّ مِنْ دَهْشِ عَرْشِ اَلْجَلِيلُ فَلَوْ *** لاَ اَللَّهُ مَاسِكُهُ أَهْوِي بِهِ اَلْمَيلُ

جَلَّ اَلْإِلَهُ فَلَيْسَ اَلْحُزْنُ بَالِغَهُ *** لَكِنْ قَلْباً حَوَاهُ حُزْنُهُ جَلَلٌ

و نیز سید بحر العلوم گوید :

هذا مُصابُ الذّیَ جِبریُل خادِمُهُ *** ناداهُ فِی المَهْدِ اذ نیطَت ثَمائمُهُ(6)

ص: 159


1- زفرة : آه بر آوردن اسا : از روی اندوه
2- تخد : میشکافد أنهمال : روان شدن اشك چشم
3- فجات : ناگهان در آمد ثمل : مستی
4- هل : هویدا گشت غم : پوشیده شد زحل : کوکبی است نحس
5- ارتجاج : لرزيدن وجل : ترس
6- تمائم : دعا و عوذاتی که برای حفظ بگردن كودك میبندند و بستن تمیمه کنایه از کودکی است چنانکه باز کردن آن کنایه از بلوغ است

هذا مُصابُ الشَهیدُ المُسْتضَامَ وَ مَنْ *** فَوقَ السَّمواتِ قَد قامَت ماتِمُهُ(1)

سِبطُ النَّبِیِ اَبِو الاطهارِ والِدُهُ *** الکَرارُ مَولیً اَقامَ الَّذینَ صارِمُهُ

صِنوُ الَزّکِیَ جَنی قَلبِ البَتوُلِ لَهُ *** اُقْسُومَةٌ لَیْسَ فِیها مَن یُقاسِمُهُ(2)

مَطَّهرٌ لَیسَ تَغشَی الرَّیبُ ساحَتَهُ *** وَ کَیفَ یَغشی مِنَ الرَّحمنِ عاصِمُهُ(3)

لَلّهِ طُهُرٌ تَوَلَی اللهُ عِصمَتَهُ *** اَردیهُ رِجسٌ عَظیماتٌ جَرائِمُهُ(4)

للهِ مَجدٌ سَما الاَفلاکَ رَفعَتَهُ *** ماذا العُلی عِندَ ما مادَت دَعائِمُهُ (5)

ضَیفٌ اَلَم بِارَصٍ وِرَدُها شَرَعٌ *** قَضی بِهِا وَ هُوَ ظامِی القَلبُ جائمُهُ(6)

لَهفی عَلَی الالِ صَرُعی فِی الطُفوفِ فَما *** غَیرُ العَلیلِ بِذاکَ الیَومَ سالِمُهُ(7)

حُزنٌ طَویلٌ اَبی اَنْ ینجلی اَبداً *** حَتی یَقومُ بِاَمرِ اللهِ قائِمُهُ

و هم سید بحر العلوم گوید :

کَیفَ الُسُلوِ وَ نارُ القَلبِ تَلهَبُ *** وَ العَینُ خَلْفَ قَذاها دَمعُها سَرِبٌ(8)

لا صَبرَ فی فادِحٍ عَمَت رَویَتَهُ *** حَتی اعتَرَی الکل عنهُ الحُزنُ وَ الوَصَبُ (9)

ص: 160


1- مستضام : ستم رسیده
2- صنو الزکی : برادر امام حسن اقسومه : بهره و نصيبان
3- یغشی : فراگیرد و بپوشد
4- رجس : پلیدی جرائم : گناهها
5- سما : بالا رفت ماد : بشدت حرکت کرد
6- الم : نزول کرد شرع : مساوی نسبت بهمه ، همگانی جائم، خواهان
7- عليل : بیمار ( مراد حضرت سجاد (علیه السلام) است)
8- قذا : خار و خاشاکی که بچشم رود سرب روان شدن آب
9- فادح : امر مشکل و سنگين وصب : بیماری

اَلقی الصُابُ عَلَی الاِسلامِ کَلْکَلَهُ *** فَکُلُ مُنْتَسِبٍ لِلدینِ مُکتَسُبٌ (1)

کَیفَ الغَراءُ وَ جُثمانُ الحُسینَ عَلی *** الرَمْضاءِ عارٍ جَریحٌ بِالثَری تَرِبٌ (2)

وَ الرَاسُ فِی رَاسِ مَیالٍ یُطافِ بُه *** وَ یَقَرَعُ السِنَّ مِنهَ شامِتٌ طَرِبٌ(3)

قائل این مرثیه را فاضل مجلسي نسبت بمردي از تابعین صحابه میدهد :

يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ يَا قتیل ابْنِ زیاد

يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ يَا صَرِيعاً فِي اَلْبَوَادِي

لَوْ رَأَتْ فَاطِمُ بَكَتْ بِدُمُوعٍ كَالْعِهَادِ

لَوْ رَأَتْ فَاطِمُ نَاحَتَ نُوحٍ وَرِقَاءُ بِوَادِي(4)

وَ لَقَامَتْ وَ هِيَ وَلَهَاءُ تَبْكِي وَ تُنَادِي

وَلَدِي سِبْطُ نَبِيٍ قَدْ بِالسُّمْرِ الشِّدَادِ(5)

آهِ مَنْ شَمَّرَ بغی کافر وَ ابْنِ زیاد

لعن اللَّهِ یزیدا وَ ابْنِ حَرْبٍ لَعَنَ عاد

هم أعادی لِرَسُولِ اللَّهِ أَبْنَاءِ أعادی

و لَهُمْ عَاجِلِ خزی وَ عَذَابِ فی التَّنادِ (6)

ص: 161


1- کلکل : سينه
2- ترب : خاك آلود
3- يقرع السن منه : میکوبد دندان او را
4- عهاد : باران پی در پی ورقاء : کبوتر طوق دار
5- ولهاء : زن سرگردان قد: از بیخ بریدن . سمر شداد : نیزهای محکم
6- تناد : قیامت

وَ مِهَادٍ فِي اَلْجَحِيمِ إِنَّهَا شَرِّ مِهَادٍ(1)

خالد بن معدان در مرثیه حسين بن علي علیه السلام گوید :

جاؤا بِرَأْسِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ *** مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْميلا

قَتَلُوکَ عَطشاناً وَ لَم یَتَرَقَبوا *** فی قَتلِکَ التَاوِیلَ وَ التَّنزیِلا

وَ کَاَنَّما بِکَ یَابنَ بِنتَ مُحَمَّدٍ *** قَتَلوا جِهاراً عامِدینَ رَسولاً

وَ یُکَبِّروُنَ بِاَن قُتِلتَ وَ اِنَّما *** قَتَلُو بِکَ التَّکبِیرَ وَ التَّهلِیلا(2)

و فاضل مجلسي این مرثیه را از موسی روایت کردند :

لَهفی عَلَی السِّبطِ و ما نالَهُ *** قَدْ مَاتَ عَطْشَاناً بِكَرْبِ اَلظَّمَا

لَهفی لِمَن نُکِّسَ مِن سَرجِهِ *** لَیسَ مِنَ النّاسِ لَهُ مِن حِما(3)

لَهفی عَلی بَدرِ الهُدی إذ عَلا *** فی رُمحِهِ یَحکیهِ بَدرُ الدُّجی

لَهفی عَلَی النِّسوَةِ إذ برِزَت *** تُساقُ سَوقاً بِالعَنا وَالجَفا(4)

لَهفی عَلی تِلکَ الوُجوهِ الَّتی *** اُبرِزنَ بَعدَ الصَّونِ بَینَ المَلا(5)

لَهفی عَلی ذاکَ العِذارِ الَّذی *** عَلاهُ بِالطَّفِّ تُرابُ العَرا(6)

لَهفی عَلی ذاکَ القِوامِ الَّذی *** احناه بِالطَّفِّ سُیوفُ العِدی(7)

ص: 162


1- مهاد : فراش ( مراد تابوت است )
2- به جزء سوم رجوع شود
3- نکس : سر نگون شد
4- عنا : رنج و سختی
5- ملا : جماعت مردم
6- عذار : گونه ، رخسار . عراء : میدان
7- قوام : قد و قامت احنا : کج کرد و بزمین انداخت

و نیز او راست :

کَم دُموعٍ مَمزوجَةٍ بِالدِّماءِ *** سَکَبَتهَا العُیونُ فی کَربَلاءِ

لَستُ أنساه فی الطُّفوفِ غریبا *** مُفرَداً بَینَ صَحبِهِ بِالعَراءِ

و کَأَنِّی بِهِ و قَد خَرَّ فِی التُّربِ *** صَریعاً مُخَضَّباً بِالدِّماءِ(1)

و کَأَنّی بِهِ و قَد لَحَظَ النِّسوانَ *** یُهتکنَ مِثلَ هَتکِ الإِماءِ(2)

و موسی هم گوید :

جُودِي عَلَى الْحُسَيْنِ يَا عَيْنٍ بانغزاري

جُودِي عَلَى الْغَرِيبِ إِذِ الْبِحَارُ لأيجار (3)

جُودِي عَلَى النِّسَاءِ مَعَ الصَّبِيَّةَ الصِّغَارِ

جُودِي عَلَى الْقَتِيلِ مَطْرُوحُ فِي الْقِفَارِ(4)

أَلَا يَا بُنَيَّ الرَّسُولِ لَقَدْ قُلْ الإصطبار

أَلَا يَا بُنَيَّ الرَّسُولِ خَلَتْ مِنکُمْ الدِّيَارِ

أَلَا يابني الرَّسُولِ فَلَا قرلي قَرارٍ

ص: 163


1- خرفي الترب : روی خاك افتاد
2- لحظ : بگوشه چشم مینگریست
3- لايجار : پناه داده نمی شود (اذا الجار خ ل)
4- صبيه : دختران. قفار : بیابانهای بی آب و علف.

و نیز او گوید:

لَا عُذْرَ للشيعي يَرْقَى دَمْعَهُ *** وَ دَمِ الْحُسَيْنِ بِكَرْبَلَاءَ أُريقا(1)

يَا يَوْمُ عَاشُورَا لَقَدْ خَلَّفْتَنِي *** مَا عِشْتُ فِي بَحْرِ الْهُمُومِ غَرِيقاً

فِيكَ اُسْتُبِيحَ حَرِيمُ آلِ مُحَمَّدٍ *** وَ تَمَزَّقَتْ أَسْبَابُهُمْ تَمْزِيقاً (2)

ءأذوق رَيَّ الْمَاءِ وَ ابْنَ مُحَمَّدٍ *** لَمْ يَرْوِ حَتَّى لِلْمَنُونِ أذيقا (3)

و نیز او راست :

وَ كُلُّ جُفْنَيٍ بِالسِّهَادِ *** مُذْ عرْسِ الْحَزَنَ فِي فُؤَادِي (4)

نَاعٍ نعا بالطفوف بَدْراً *** أَكْرَمَ بِهِ رایحا وَ غادي (5)

نَعَى حُسَيْناً فَدَتْهُ رُوحِي *** لِمَا أَحَاطَتْ بِهِ الْأَعَادِي

فِي فِتْيَةٍ سَاعَدُوا وَوَاسُوا وَ جاهَدُوا أَعْظَمِ الْجِهَادِ

حَتَّى تفانوا وَ ظِلُّ فَرْداً *** وَ نكّسوه عَنْ الجواد

وجاء شِمْرٍ إِلَيْهِ حَتَّى *** جرّعه الْمَوْتِ وَ هُوَ صَادَ(6)

وَ رَكِبَ الرَّأْسِ فِي سِنَانٍ *** كالبدر يَجْلُو دُجًى السواد(7)

واحتملوا أَهْلِهِ سَبَايَا *** عَلَى مَطَايَا بِلَا مِهَادٍ

ص: 164


1- یرقی : خشك شود و پایان یابد. اريقا : ريخته شد.
2- تمزيق : بریدن و پاره کردن. اسباب: چاره ها، راههای امید.
3- منون : مرگها، اذيقا : چشانيده شد
4- کل : خسته شد (و كل خ ل) سهاد : بیداری. غرس : کاشته شد.
5- شخصی خبر مرگ ماهی را در کربلا داد، که چه بسیار گرامی و بزرگوار بود وقتیکه صبح و شام می کرد.
6- صادی : تشنه.
7- سنان : پیکان نیزه. دجی : تاریکیها

و هم موسی راست :

ءَأُنْسِي حُسَيْناً بِالطُّفُوفِ مُجَدَّلاً * * * وَ مَنْ حَوْلَهُ الْأَطْهَارُ كَالْأَنْجُمِ اَلزُّهْرِ(1)

ءأُنْسِي حُسَيْناً يَوْمَ سَيْرَ بِرَأْسِهِ * * * عَلِيُّ اَلرُّمْحَ مِثْلُ اَلْبَدْرِ فِي لَيْلَةُ اَلْبَدْرِ

ءأُنْسِي اَلسَّبَايَا مِنْ بَنَاتِ مُحَمَّدٍ * * * يَهْتِكْنَ مِنْ بَعْدِ اَلصِّيَانَةِ وَ اَلْخَدْرُ.(2)

ابو الفرج بن جوزی فرماید:

احُسَيْنُ وَ الْمَبْعُوثُ جَدِّكَ بِالْهُدَى *** قَسَماً يَكُونُ الْحَقِّ فیه مَسَائِلِي(3)

لَوْ كُنْتُ شَاهِدَ كَرْبَلَاءَ لَبَذَلْتُ فِيَّ *** تَنْفِيسُ كَربك جَهْدٍ بَذَلَ الْبَاذِلُ (4)

وَ سُقِيَتْ حَدِّ السَّيْفَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ *** جَلَلاً وَ حَدُّ اَلسَّمْهَرِيِّ اَلذَّابِلُ (5)

لَكِنَّنِي أُخِّرَتْ عَنْكَ بِشَقوَتي *** فَبَلاَبِلِي بَيْنَ اَلْغَرِيِّ وَ بَابِلَ (6)

إِنْ لَمْ أفز بِالنَّصْرِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ *** فأقلّ مِنْ حَزِنَ وَ دَمْعٍ سَائِلٍ

و نیز او راست :

يَا حُرُّ صَدْرِي يَا لَهِيبَ اَلْحَشَا *** إنهدّ ركني يَا أَخِي وَ الْقَوْا (7)

كُنتَ أخي رُكني وَ لَم يَبقَ لِي *** ذُخْرٌ وَ لاَ رُكْنٌ وَ لاَ مُلْتَجَا

ص: 165


1- انجم زهر: ستاره های تابان
2- خدر : پرده.
3- ای حسين : سوگند بجدت که بهدایت مبعوث شد سوگندیکه خدا در آن بازخواست کننده من باشد.
4- تنفيس : رهائی دادن از غم
5- سمهری : نیزه بلند تیز محکم. ذابل: نیزه تیز و نازك.
6- بلابل : اندوه های سخت. بابل : شهریست در عراق عرب. غری: نجف.
7- حشا: اندرون

و نیز ابن جوزي راست :

وَ كُنْتُ أَرْجُوكَ فَقَدْ خَابَنِي * * * مَا كُنْتُ أَرْجُوهُ فَخَابَ اَلرَّجَا

أَيَا اِبْنَ أُمِّي لَوْ تَأَمَّلْتَنِي * * * رَأَيْتَ مِنِّي مَا يَسُرُّ اَلْعَدَا(1)

حَلَّ بِأَعْدَائِكَ مَا حَلَّ بِي *** مِنْ أَلَمِ اَلسَّيْرِ وَ ذُلُّ اَلسِّبَا

وَ يَا شَقِيقِي أَنَا أَفْدِيكَ من *** يَوْمِكَ هَذَا وَ أَكُونُ اَلْفِدَا(2)

وَ لاَ هَنَّأَنِي اَلْعَيْشُ يَا سَيِّدِي *** مَا عِشْتُ مِنْ بَعْدِكَ أَوْ أُدْفِنَا(3)

و هم او راست :

يا من رَأَى حَسَناً شلوى لَدَى الْفُرَاتِ *** وَ الرَّأْسَ مِنْهُ عَالَ فِي ذِرْوَةِ الْقَنَاةَ (4)

وَ زَيْنَبُ تُنَادِي قَدْ قَتَلُوا حماتي *** يَا جَد لَوْ تَرَانَا أَسْرَى مهتكات (5)

صاحب عوالم میگوید در بعضي از مؤلفات اصحاب این مرثیه از شیخ خليعي مسطور است:

لِمَ أَبِكَ رُبُعاً للأحبة قَدْ خَلًّا *** وَ عَفَا وَ غَيْرُهُ الْجَدِيدِ وَ أمحَلا (6)

ص: 166


1- (همزة ابن باید ظاهر شود تا وزن شعر درست آید) و این پنج بیت گویا از زبانحال حضرت زینب علیها السلام است)
2- جملة (حل باعدائك) در بیت سابق دعائيه است. يومك هذا : اشاره بروز عاشوراء است
3- هنا : گوارائی. او ادفنا : تا اینکه بخاك روم.
4- شلو : قطعه ئی از بدن: ذروة (بكسر و ضم ذال): جای بلند
5- حماة : ياران. جمله (لو ترانا) در مقام تمنی است. مهتكات : پرده دریده شدگان
6- ربع : منزل . عفا : کهنه ومندرس گشت. جديدان : روز و شب ، روز گار امحل : خشك سال شد.

كَلاَّ وَ لاَ كُلِّفْتُ صُحْبِي وَقَة *** فی الدَّارِ إِنْ لِمَ أَشَفَّ صَبّاً علّلا(1)

وَ مَطَارِحُ اَلنَّادِي وَ غِزْلَانٍ النَقا *** وَ الْجَزَعَ لَمْ أَحْفَلَ بِهَا مُتَغَزِّلاً(2)

وَ بَوَاكِرِ اَلْأَظْعَانِ لَمْ أَسْكُبْ *** لَهَا دمعا وَ لَا خَلِّ نآی وَ ترحّلا(3)

لَكِنْ بَكَيْتُ لِفَاطِمٍ وَ لِمَنْعِهَا *** فَدَكاً وَ قَدْ أَتَتِ اَلْخَئُونُ اَلْأَوَّلاَ(4)

إِذْ طَالَبْتُهُ بإرثها فروی لَهَا *** خَبَرَايَنَا فِي اَلْمُحْكَمِ اَلْمُنْزِلاَ(5)

لَهْفِي لَهَا وَ جُفُونَهَا قُرْحِي *** وَ قَدْ حَمَلَتْ مِنِ الْأَحْزَانِ عِبْئاً مُثَقَّلاً (6)

وَ قَدِ اِعْتَدَّتْ مَنْفِيَّةً وَ حَمِيَهَا *** مُتَطَيِّراً بِبُكَائِهَا مُتَثَقِّلاً(7)

تُخْفِي تَفْجَعُهَا وَ تَخْفِضُ صَوْتَهَا *** وَ تَظَلُّ نَادِبَةٌ أَبَاهَا اَلْمُرْسَلاَ(8)

تَبْكِي عَلَيَّ تَكْدِيرُ دَهْرٍ مَا صَفّاً *** مِنْ بَعْدِهِ وَ قَرِيرُ عَيْشٍ مَا حِلّا(9)

ص: 167


1- صب : عاشق. علل : سر گرم و مشغول کرد.
2- مطارح، ممکن است بصيغة مصدر میمی و بمعنی سخن گفتن در مجالس بشعر و داستان باشد. غزلان النقا : آهوان نظيف. جزع: مهره شبیه بچشم (در اینجا مراد چشم زیبا است )
3- أظعان : هودجها . خل نای : دوستی که دور شده است (در میان شعراء عرب صدر اسلام متعارف بوده که پیش از شروع بمقصود چند شعری از این قبیل که بیاد دیار خالی ورفقای دور شده است گفته میشد؛ این چهار بیت از این قبیل است)
4- خون : بسیار خیانتکار
5- مقصود خبر (نحن معاشر الانبياء لا نورث) میباشد.
6- قرحی : مجروح. عبا: بار سنگین.
7- متطير : فال بد زننده. اغتدت منفية: ممنوع گردید
8- اندوه و ماتم خود را پنهان می داشت و صدای ناله اش را آهسته می کرد و بر پدرش پیغمبر زاری می نمود.
9- ماحلا : شیرین نگشت یا زائل گردید:

لَمْ أُنْسِهَا إِذْ أَقْبَلَتِ فی نِسْوَةً *** مِنْ قَوْمِهَا تَرْوِي مَدَامِعَهَا اَلْمَلاَّ(1)

و تَنَفَّسْتَ صُعُداً وَ نَادَتْ أیّها *** اَلْأَنْصَارِ يَا أَهْلَ اَلْحِمَايَةِ وَ اَلْكَلاَ(2)

أَ تَرَوْنَ يَا نُجِبْ الرِّجَالِ وَ أَنْتُمْ *** أَنْصَارَنَا وحماتنا أَنْ نخذلا(3)

ما لِي وَ مَا لِدْ عِيُّ تَيْمٍ ادَّعَى *** إرثي وَ ضَلَّ مكذبا وَ مُبَدِّلَا(4)

أَعَلَيْهِ قَدْ نَزَّلَ الْكِتابَ مُبِيناً *** حُكْمِ الْفَرَائِضِ أَمْ عَلَيْنَا نزلا

أم خَصَّهُ الْمَبْعُوثُ مِنْهُ بِعِلْمٍ مَا *** أَخْفَاهُ عَنَّا كَيْ نَضِلٌ وَ نَجْهَلاَ

أَمْ أُنْزِلَتْ آيٍ بمنعي إرثه *** قَدْ كَانَ يُخْفِيهَا النَّبِيُّ إِذا تلا(5)

أم كَانَ فِي حُكْمِ النَّبِيِّ وَ شَرَعَهُ *** نَقَصَ فَتَممَهُ الْغَوِيِّ وَ كَمَلًا

أُمُّ كَانَ دِينِي غَيْرِ دِينِ أَبِي فَلَا *** مِيرَاثَ لِي مِنْهُ وَ لَيْسَ لَهُ ولا(6)

قومُوا بِنَصْرِي إِنَّهَا لَغَنيمَةٌ *** لِمَنِ اِغْتَدَى لِي نَاصِراً مُتَكَفِّلاً(7)

واستَعْطِفُوهُ وخَوَّفُوهُ وَ اشْهَدُوا *** ذُلِّي لَهُ وجفاه لِي بَيْنَ المَلا(8)

إِنْ لَجَّ فِي سَخَطِي فَقَدْ عَدَمِ الرِّضَى *** مِنْ ذِي الْجَلَالِ وَ لِلْعِقَابِ تَعَجَلا

أو دَامَ فِي طُغْيَانِهِ فَقَدْ اقْتَنَى *** لَعْناً عَلَى مَرِّ الزَّمَانِ مُطَوَلا(9)

ص: 168


1- فراموش نمیکنم زمانی که فاطمه با زنان فامیلش آمد و اشکهایش مجلس را سیراب می نمود.
2- و آه سرد طولانی کشید و صدا زد: ای انصار، ای اهل باری و نگهداری
3- ان نخذلا : اینکه خوار و تنها بمانيم (مفعول ترون)
4- آی ؛ جمع آية
5- تیم : قبيلة ابوبکر
6- ولاء : ملكیت و قرابت که سبب ارث می شود.
7- ضمير «انها» بنصرت راجع است. اغتدی: صبح کند و بگردد.
8- استعطفوه : ابو بکر را برگردانید.
9- اقتني ، بدست آورد

أَيْنَ الْمَوَدَّةِ وَ الْقَرَابَةِ يَا ذَوِي *** الْأَيْمَانِ مَا هذي الْقَطِيعَةَ والقلی(1)

أفهل عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ بِأَنْ تَمْضُوا عَلَى سَنَنِ الْجَبَابِرَةِ الْأُولَى

وتنكبوا نَهْجَ السَّبِيلِ بِقَطْعِ مَا *** أَمَرَ الْإِلَهُ عِبَادِهِ أَنْ تُوصِلا(2)

ولقد أزالَكُمُ الْهَوَى وأحَلكُم *** دارَ الْبَوارِ مِنَ الْجَحِيمِ وأدخلا

وَ لَسَوْفَ يُعَقِّبُ ظَلَمَكُمْ أَنْ تُتْرَكُوا *** وُلْدِي برمضاء الطُّفُوفِ مجدلا(3)

في فِئَةُ مِثْلَ البدور كواملا *** عَرَضَ الْمُحَاقِ بِهَا فاضحَت افلا (4)

وَ أَقْوَمُ مِنْ خَلَلِ اللُّحُودِ حَزينَة *** وَ الْقَوْمُ قَدْ نَزَلَتْ بِهِمْ غَيْرَ البلاء(5)

و يُرَوِّعُنِي نُقَطَ الْقَنِيِّ بِجُسُومِهِمْ *** و يَسُوءُنِي شَكْلُ اَلسُّيُوفِ عَلَى اَلطَّلَى(6)

فَأقبَلَ النَّحرُ الخَضيبُ وَأمسَحَ *** الوَجهَ اَلتَّرِيبُ مُضَمَخاً وَ مُرَمَّلاً(7)

و يَقومُ سَيِّدُنا النَّبِيُّ وَ رَهطُهُ *** مُتَلَهِّفاً مُتَأَسِّفاً مُتَقَلْقِلاً(8)

فَيَرَى الْغَرِيبِ الْمُسْتَضَامُ النازح *** الْأَوْطَانَ مُلْقًى فِي الثَّرَى مَا غَسْلًا(9)

ص: 169


1- اشاره بآیه شریفه «قُل لا أَسأَلُکُم عَلَیهِ أَجرًا إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُربیٰ» قلی: دشمنی
2- تنكبوا : منحرف شدند.
3- يعقب: بدنبال می آورد. مجدل : روی خاك افتاده
4- محاق : پنهان شدن ماه در شب های آخر افل، جمع آفل : غروب کننده
5- اندوهگين از رخنه های لحد بر می خیزم در حالیکه حوادث کهنگی بیاران فرزندم وارد شده است.
6- سوراخهای نیزه در پیکرهای ایشان، مرا می ترساند و شكل شمشیرها در بدن ایشان مرا بدحال میسازد.
7- مضمخ : بوی داده شده. مرمل : خون آلوده:
8- متقلقل : لرزان، پریشان .
9- نازح الاوطان: دور از وطن، غريب

وَ تَقُومُ آسَيْتَ وَ تَأْتِي مَرْيَمَ *** يَبْكِينَ مِنْ كَرْبِي بعرصة كربلاء

ويطفن حَوْلِي نادبات الْجِنِّ إِشْفَاقاً *** عَلِيِّ يفضن دمعا مُسْبِلًا

وَ تَضِجُّ أَمْلَاكِ السَّمَاءِ لعبرتي *** وَ تَعِجُّ بالشكوى إِلَى رَبِّ العُلى(1)

و أرى بَناتِي يَشْتَكِينَ حَواسِرا *** نَهْبٍ المعاجر وَالِهَاتُ ثكلا(2)

وأرى إِمَامِ الْعَصْرِ بَعْدَ أَبِيهِ فِي *** صَفَدُ اَلْحَدِيدِ مُغَلَّلاً وَ مُعَلَّلاً(3)

وَ أَرَى كَرِيمُ موملي فِي ذابل *** كَالْبَدْرِ فِي ظُلَمِ اَلدَّيَاجِي يَجْتَلِي(4)

يُهدى إِلَى الرِّجْسَ اللَّعِينِ فَيَشتَفي *** مِنْهُ فواد بالحُقُود قَدْ امتَلا(5)

وَ يَظَلَّ يُقْرَعُ مِنْهُ ثَغْراً طَالَ مَا *** قَدَماً ترشفه النَّبِيِّ وقبلا(6)

ومضلل أَضْحًى يُوَطِّئُ عُذْرَهُ *** وَ يَقُولُ وَ هُوَ مِنَ الْبَصِيرَةَ قَدْ خلا(7)

لو لَمْ يُحْرَمِ أَحْمَدَ مِيرَاثُهُ *** لَمْ يَمْنَعُوهُ أَهْلِهِ و تأولا(8)

فَأَجَبْتُهُ إِصْرَ بِقَلْبِكَ أَمْ قذی *** فِي الْعَيْنِ مِنْكَ عِدَتُكَ تَبْصِرَةِ الجَلا (9)

ص: 170


1- ضج و عج : ناله کرد و بانگ زد
2- معاجر، جمع معجر : چادر زن . ثكل: ماتم رسیدگان
3- صفد : زنجیر و بند
4- هر عضو شريف ( در این جا مقصود سر است) مؤمل : کسی که باو امید دارند.
5- حقود : کینه ها
6- ثغر : دندان. ترشف : مکیدن
7- (این بیت ابتدای سخن خليعي مر حو مست) يوطىء عذره: عذرخود را لگد میزند
8- تأول «مطاوعه تأويل» و آن بر گردانیدن معنی کلامست از حقیقت روشن خود
9- اصر : گناه . عدتك ، نفرین است یعنی بصیرت گشادگی فکر از تو بگذرد (تا در جهالت وقساوت بمانی)

أوَلَيسَ أَعْطَاهَا ابْنَ خَطَّابٍ لحيدرة *** الرِّضَا مُسْتَعْتَباً مُتَنَصِّلاً(1)

أتراه حُلَلِ مَا رَآهُ مُحْرِماً *** أَمْ ذَاكَ حَرَّمَ مَا رَآهُ مُحللا(2)

يا رَاكِباً تَطْوِي اَلْمَهَامَةُ عِيسُهُ *** طَيِّ الرِّدَا وَ تَجُوبُ أَجْوَازِ الفَلا(3)

عُرِجَ بأكناف الْغَرِيِّ مَبْلَغاً *** شَوْقِي وَ نَادِ بِهَا الْإِمَامُ الأفضلا

و من الْعَجِيبِ تشوقي لمزار مَنْ *** لَمْ يَتَّخِذْ إِلَّا فَوُدِيَ منزلا

فاحبس وَ قُلْ يَا خَيْرَ مَنْ وَ طِئَ الثَّرَى *** وَ أَعَزَّهُمْ جَاراً وَ أَعْذَبُ مَنْهَلًا(4)

لَوْ شِئْتَ قُمْتَ بِنَصْرِ بَضْعَةُ أَحْمَدَ الْهَادِي *** بِعَقْدٍ عَزِيمَةُ لَنْ تحللا(5)

و رميت أَعْدَاءِ الرَّسُولِ بِجَمْرَةِ *** مِنْ حَدِّ سَيْفِكَ حَرُّهَا لَا يُصطلى(6)

لكن صَبَرْتَ لِأَنَّ تُقَامُ عَلَيْهِمْ *** حِجَجِ الْإِلَهِ وَ لَنْ تَرَى أَنَّ تَعجَلا

كَيْلًا يَقُولُوا إِنْ عَجَّلْتَ عَلَيْهِمْ *** كُنَّا نراجع أَمَرَنَا لَوْ أمهلا(7)

مولاي يَا جُنُبُ الْإِلَهِ وَ عَيْنِهِ *** يَا ذَا الْمَنَاقِبِ وَ الْمَرَاتِبِ وَ الْعُلَا

ص: 171


1- تنصل : از گناه بیرون آمدن ، تبرئه شدن.
2- فاعل «رآه» در هر دو مصرع رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و ضمير «تراه» راجع بعمرو «ذاك» اشاره بابی بکر است.
3- مهامه : بیابانهای خطرناك . عيس : شتران زرد کم رنك ، جوب: در نوردیدن اجواز : وسطهای بیابان.
4- جار : فریادرس. منهل : محل نوشیدن آب (مقصود آب زلال علم است)
5- لن تحللا : هرگز گشاده نشود (تصمیم راسخ و ثابت)
6- جمرة : آتش «لايصطلی بناره» در عربی کنایه از مرد شجاعست.
7- خلاصه اینکه : یا امیر المؤمنين . می توانستی با شمشیر برانت دشمنان دختر پیغمبر را نابود کنی؛ لكن صبر کر دی تا آنها در قیامت نگويند: اگر علی ما را مهلت میداد ، تو به میکردیم.

إحياو الْعَظْمَ الرميم وَ رَدُّكَ *** الشَّمْسُ الْمُنِيرَةُ وَ الدُّجَى قَدْ أسبلا

وخضوعها لَكَ فِي الْخَطَّابِ وَ قَوْلِهَا *** يَا قَادِراً يَا قَاهِراً يَا أولا

و كلام أَصْحَابِ الرَّقِيمِ وَ رَدَّهُمْ *** مِنْكَ السَّلَامُ وَ مَا اسْتَنَارَ وَ مَا انْجَلَى

وَ حَدِيثُ سَلْمَانَ وَ نُصْرَتَهُ عَلَى *** أَسَدِ الْفُرَاتِ وَ عَلِمَ مَا قَدْ أشكلا

لايستفز ذَوِي النُّهَى وَ يُقَلُّ مِنَ *** أَنْ يرتضى وَ يُجِلُّ مِنْ أَنْ يذهلا(1)

أخذ الْإِلَهُ لَكَ الْعُهُودِ عَلَى الْوَرَى *** فِي الذَّرِّ لَمَّا أَنْ بَرّاً وَ بِكَ ابْتَلَا(2)

فِي يَوْمٍ قَالَ لَهُمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ *** وَ عَلِيِّ مَوْلَاكُمْ مَعاً قَالُوا بَلى

قسما بوردي مِنْ حِيَاضِ معارفي *** وَ بِشُرْبِيِ اَلْعَذْبِ اَلرَّحِيقِ اَلسَّلْسَلاَ(3)

و من اسْتَجارَكَ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ *** وَ دَعَی بِحَقِّكَ ضارعا مُتَوَسِّلًا (4)

لَوْ قُلْتَ إِنَّكَ رَبُّ كُلِّ فَضِيلَةٍ *** مَا كُنْتُ فِيمَا قُلْتُهُ مُتَنَحلا(5)

أو بَحْتٍ بالخطر الَّذِي أَعْطَاكَ رَبِّ *** الْعَرْشِ كادوني وَ قَالُوا قَدْ غَلَا(6)

ص: 172


1- (در چهار بیت سابق اشاره ببرخی از معجزات حضرت على (علیه السلام) نموده و کلمه «لا يستمر » خبر «احیاء ک» است ، (لا يستفز خ ل) اولی بمعنی فرار نمی کند و پوشیده نمی ماند و دومی بمعنی از جای نمیکند.
2- راجع بعالم ذریه ص69 مراجعه شود. ابتلا : آزمایش نمود.
3- سوگند بوارد شدنم در حوضهای معارف (اصول دین) و بآشامیدنم شراب خالص گوارارا.
4- استجارك : تو پناه آورد.
5- رب: صاحب ، متنحل: کافر یکه خود را باسلام نسبت دهد.
6- یا اگر اظهار کنم مقامیرا که پروردگار عرش بتو عطا فرموده است، مردم با من حيله می کنند و میگویند: غالی شده است.

فَإِلَيْكَ مِنْ تَقْصِيرٍ عَبْدُكَ عُذْرَهُ *** فَكَثِيرُ مَا أُنْهِي يَرَاهُ مُقللا(1)

بل كَيْفَ يُبْلَغَ كُنْهُ وَصْفَكَ قَائِلٍ *** وَ اللَّهِ فِي علياك أَبْلِغْ مِقولا(2)

و نفائس الْقُرْآنِ فِيكَ تَنَزَّلَتْ *** وَ بِكَ اِغْتَدَى مُتَحَلِّياً مُتَجَمِّلاً(3)

فَاستَجلِها بِكْراً فَأَنْتَ مليكها *** وَ عَلَى سِوَاكٍ تُجِلَّ مِنْ أَنْ تُجتلى(4)

و لئن بَقِيَّةَ لأنظمن قلائدا *** يَنْسَى تَرْصَعُهَا النِّظَامِ الأولا(5)

شهد الْإِلَهُ بأنني مُتَبَرِّیءٌ *** مِنْ حبتر وَ مَنْ الدلام وَ نَعثَلا(6)

وَ بَرَاءَةً الخلعي مِنْ عَصَبِ الْخَنَا *** تُبْنَى عَلَى أَنْ البرا أَصْلِ الولا(7)

در منتخب طريحي و کتاب عوالم این قصیده را در مرثیه حسين علیه السلام نسبت بابن حماد دادند :

أَ هِجْرَت یا ذَاتَ الْجَمَّالِ دلالا *** وَ جَعَلْتُ جِسْمِي لِلصُدُودِ خَبالاً(8)

ص: 173


1- انهی : رسانید و اعلام کرد. مقلل : اندك.
2- ابلغ مقولا: گوینده کامل.
3- متجلی: بازیور (ضمیرش راجع بقرآنست)
4- استجلها بكرا: نفايس بكر قرآنرا ظاهر کن
5- اگر زنده بمانم گردن بندهائی برشته میکشم (اشعاری میسرایم) که ترتیب آن نظمهای پیشین را از یاد ببرد.
6- حبتر: روباه حيله گر و مرد کوتاه قامت. دلام : سیاه (کنایه از مرد نانجيب) نعثل : نام یهودی مرد بنه که بسیار معاند پیغمبر بود و معلومست که مقصود خليعی از این سه نفر بترتیب خلفاء ثلاثه است.
7- عصب، جمع عصبه : گروه . خنا : فحش و هرزه گوئی . تنبی ( از مصدر انباء) : خبر می دهد
8- دلال : ناز و غمزه . صدود : رو گردانیدن . خبال : دیوانگی

وَ سَقَیتنی کأس الْفِرَاقَ مَرارة *** وَ مُنِعَتِ عذُبَّ رِضَا بَكَ اَلسِّلْسَالاَ(1)

أَسَفاً كَمَا مَنَعُوا اَلْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاَ *** مَاءَاَلْفُرَاتِ وَ أَوْسِعُوهُ خَبَالاً(2)

وَ سَقَوْهُ أَظْرَافَ اَلاِسْنِهِ وَ الْقَنَا *** وَ يَزِيدُ يَشْرَبُ فِي الْقُصُورِ زُلَالًا(3)

لَمْ أَنْسَ مولای الحُسین بکربلا *** ملقیً طریحا بِالدِّمَاءِ رمالا(4)

وَاحسَرَتا كَم يَستَغيثُ بِجِدِّهِ *** وَ الشِّمْرِ مِنْهُ یقطع الاوصالا(5)

وَ يَقُولُ يَا جَدَّاهْ لَيْتَكَ حَاضِرُ *** فَعَساکَ تَمْنَعُ دُونَنَا الأنذالا(6)

وَ يَقولُ لِلشّمرِ اللَّعينِ وَ قَد عَلاَ *** صَدْراً يُرَبِّي فِي تَقِيٍ وَ دلالا(7)

یا شِمْرٍ تَقْتُلْنِي بِغَيْرِ جِنَايَهْ *** حَقّاً سَتُجْزِي فِي اَلْجَحِيمِ نَكَالاً(8)

وَ اِجْتَزَّ بِالْعَضْبِ اَلْمُهَنَّدِ رَأْسَهُ *** ظُلْماً وَ هَزَّ بِرَأْسِهِ اَلْعَسَالاَ(9)

وَ عَلَا بِهِ فَوْقَ السِّنَانِ وَ کبرّوا *** لِلَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ وَ تعالی

ص: 174


1- رضاب : آب دهن محبوبه سلسال : آب گوارا (این دو بیت بعنوان مقدمه ای که در اشعار صدر اسلام مرسوم بود، گفته شده است)
2- اوسعوه خبالا : رنج و مشقت را بر آنحضرت ارزانی داشتند
3- زلال : صاف و گوارا.
4- رمال، ممکن است مانند مرمل و بمعنی خون آلوده باشد و ممکن است جمع و «رمل » بمعنى ريك و شن و از نظر اعراب منصوب بنزع خافض باشد.
5- اوصال : اعضاء
6- انذال : مردم پست و خبیث (اندال خ ل)
7- مصرع ثانی : سینه ای که در تقوی و ناز پرورش یافته بود (تربی خ ل)
8- نکال : کیفر و عقاب
9- با شمشیر هندي سرش را از روی ستم برید و بر نیزه جنبنده حرکت داد

فَازَ تجت السَّبْعِ الطباق وَ أَظْلَمَتْ *** وَ تَزَلْزَلَتِ لِمُصَابِهِ زلزالا(1)

و بکین أَطْبَاقِ السَّمَاءِ وَ أَمْطَرَتْ *** أَسَفاً لمصرعه دَماً قَدْ سالا

يَا وَيْلَكُمْ أتکبّرون لِفَقْدِ مِنْ *** قَتَلُوا بِهِ التَّكبيرُ وَالتَّهليلا

تَرَكُوهُ شِلْواً فِي اَلْفَلاَهِ وَ صُيِّرُوا لِلْخَيْلِ فِي جَسَدِ اَلْحُسَيْنِ مَجالا(2)

و لَقَدْ عَجِبْتُ مِنِ الْإِلَهِ وَ حِلْمُهُ *** فی الْحَالِ جَلَّ جَلَالُهُ وَ تَعالی

کَفروا فَلَمْ یَخسف بِهِمْ أرضا بِما *** فَعَلُوا وَ أَمْهِلْهُمْ بِهِ إمهالا

وَعْداً الْحَصَانُ مِنْ الوقعیه عاریا *** ینعی الحسین وَ قَدْ مضی إجفالا(3)

متوجّها نحوالخیام مخضّبا *** بِدَمِ الحسین وَ سَرْجُهُ قَدْ مالا

و تَقُولُ زینب یا سکینه قداتی *** فَرَسِ اَلْحُسَيْنِ فَانْظُرِي ذَا اَلْحَالاَ

قَاتَتْ سِكينُهُ عَايَنْتُهُ مُحَمْحِماً *** مُلْقِيَ اَلْعِنَانِ فَأَعْوَلْتُ اِعْوَالاً(4)

فَبَكَتْ وَ قَالَتْ وَا شِمَاتُهُ *** قَتِلُواالحُسَيْنَ وَأيتِمُوا الاطْفالا

يَا عَمَّتَا جَاءَالْحَصَّانُ مُخَضَّباً *** بِدَمِ الشهید وَ دَمْعَهُ قَدْ سالا

لمّا سَمِعْنَ الطَّاهِرَاتُ سکینه *** تُنْعِي اَلْحُسَيْنَ وَ تُظْهِرُ اَلاِعْوَالاَ

أَ بَرْزَنُ مِنْ وَسَطِ الْخُدُورِ صوارخا *** یندبن سِبْطِ مُحَمَّدٍ المفضالا

و لَطَمْنَ مِنْهُنَّ الْخُدُودُ وَ کَشفت *** مِنْهَا الْوُجُوهِ وَ أَعْلَنْتُ إعوالا

ص: 175


1- سبع طباق : هفت آسمان
2- شلو : عضو، تن.
3- حصان : اسب نر . وقيعه : جنك . اجفال : بشتاب گريختن.
4- اعوال : ناله و گریه کردن با صدای بلند.

وَ خشمن مِنْهُنَّ الْوُجُوهِ لِفَقْدِ مِنْ *** نادی مُنَادٍ فی السَّمَاءِ وَ قالا(1)

قتل الامام بْنِ الامام بکربلا *** ظُلْماً وَ قاسی مِنْهُمْ الاهوالا(2)

و تَقُولُ یا جدّاه نَسْلُ امیه *** قَتَلُوا الحسین وَ ذَبَحُوا الاطفالا

یا جَدُّنَا فَعَلُوا عُلُوجُ امیه *** فِعْلًا شَنِيعاً يَدْهَشُ اَلاِفْعَالاَ(3)

یا جَدُّنَا هَذَا اَلْحُسَيْنُ بِكَرْبَلاَ *** قَدْ بَضَعُوهُ اُسْنُهُ وَ نِصَالاً(4)

مُلْقِي عَلَيَّ شَاطِيَ اَلْفُرَاتِ مُجَدَّلاً *** فِي اَلْغَاضِرِيهِ لِلْوَرِيِّ أَمْثَالاً(5)

ثُمَّ اِسْتَبَاحُوا فِي اَلطُّفُوفِ حَرِيمُهُ *** نَهَبَوالسِّراهُ وَ قَوّضُوا الاحْمالا(6)

وَ غَدَوْا بِزَيْنِ اَلْعَابِدِينَ مُكَتَّفاً *** فَوْقَ اَلْمَطِيِّهِ يَشْتَكِي اَلاَهْوَالاَ(7)

يَبْكِي أَبَاهُ بِعِبْرِهِ مَسْفُوحَهُ *** أَسَرُّوهُ مُضنا لایطیق نزالا(8)

و أَتَوْا بِهِ نَحْواً الخیام وَ أُمِّهِ *** تَبْكِي وَ تَسْحَبُ خَلْفَهُ اَلْأَذْيَالاَ

وَ تَقُولُ لیت الْمَوْتِ جَاءَ وَ لَمْ أری *** هذی الْفِعَالُ وَ أَنْظُرُ الأنذالا

لَوْ كَانَ وَالِدُهُ عَلِيٌ اَلْمُرْتَضِي *** حَيّاً لَجَدَلٌ دو نَهُ اَلاِبْطَالاَ

ص: 176


1- خمشن : خراشید ند
2- قاسی : رنج و سختی کشیده اهوال : ترسها
3- علوج : كفار (و او فعلوا برای ضرورت شعر است) يدهش : سرگردان می کند نابود میسازد.
4- بضعوه : پاره پاره کردند او را نصال : پیکانهای تیر و نیزه
5- امثال: عبرتها
6- سراة : بزرگان. قوضوا الاحمال: بارها را سر نگون ساختند (مراد آتش زدن خيمها یا ربودن اسبابها است)
7- مكتف : شانه بسته
8- مسفوحة : ريخته شده. نزال : پائین آمدن

وَلْفَرَ جَيْشُ الْمَارِقِينَ هَزِيمُهُ *** مِنْ سَيْفُهُ لَايَسْتَطِيعُ قِتَالًاً

يا وَيْلَكُم فَسَتَسحَبونَ أذلَّهُ *** و سَتَحمِلونَ بِفِعْلِكُمْ أَثْقَالاً

فعلی بْنِ سَعْدٍ والّلعین عُبَیده *** لَعَنَ تَجَدُّدِ لَا یَزُولَ زَوالا

وَ علی مُحَمَّدٍ ثُمَّ آلِ مُحَمَّدٍ *** رَوْحُ وَ رَیحان یَدُومُ مَقالا(1)

وَ عَلَیهُم صَلی المُهَیمنُ مَا حَدّاً *** فی البَیدِ رُکبان تَسیرُ عِجالا(2)

فَمَتی تَعُودَ لَالِ احْمَدِ دَولَة *** وَ نَری لمُلکِ الظالِمینََ زَوالا(3)

یا آلِ احْمَدِ أَنْتُمْ سُفُنِ النجا *** وَ أَنَا وَ حَقّکُم لَکم أتوالا(4)

ارجُوکُمُ لی فی الْمَعَادِ ذَریعَةً *** وَ بِکُم أفُوزُ وَ أَبْلَغَ الآمالا

فلأتتم حِجَجِ الْإِلَهُ عَلیَ الوَاری *** مَنْ لَمْ یَقُل مَا قُلْتَ قَالَ مُحالا(5)

وَ اللَّهُ أَنْزَلَ هَلْ أتی فی مَدحِکم *** وَ النَّمْلِ وَ الْحُجُرَاتِ وَ الَّانفالا

والمُرتَقی مِنْ فَوْقِ مَنکِب أَحْمَدَ *** مِنکُمْ وَ لَو رامَ السَّمَاءِ لَنالا(6)

و علیکم نَزَلَ الکِتابُ مُفَصَّلًا *** وَ اللَّهَ أَنْزَلَهُ لَکُم اِنزالا

ص: 177


1- يدوم مقالا ! یعنی در گفتار مردم همیشه باشد
2- حدا : برای راندن شتر آواز خواند. بيد (مخفف بیداء ): بیابان . عجال ، جمع عجلان : با شتاب.
3- ( در این بیت ابن حماد اظهار تأسف و استبطاء دولت آل محمد صلوات الله علیهم راهی کند)
4- اتوالی : دوست دارم.
5- محال : باطل
6- کسی که بشا نه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بالا رفت از شما بود، و اگر می خواست به آسمان هم میرفت.

نَصَّ بِإِذْنِ اللَّهُ لَا مِنْ نَفْسِهِ *** ذوالعَرش نَصَّ بِهِ لَکُم إفضالا(1)

فتکلّم الْمُخْتَارِ لَمَّا جَائهُ *** مِنْ رَبِّهِ جَبریلُهُم أرسالا

اذ قَالَ هَذَا وارِثی وَ خَلیفَتی *** فی امتی فَتَسَمَّعُوا مَا قالا(2)

أفدیکُمُ آلِ النَبی بمُهجَتي *** وَ أبي وَ أَبَذَلَ فیکُمُ الاموالا(3)

وَ أَنَّا ابْنُ حَمَّادٍ ولیّکم الذی *** لَمْ یرض غیرکم وَ لَمْ یتوالا

أصبحت مُعْتَصِماً بِحَبْلِ ولائکم *** جِدّاً وَ انَّ قَصَّرَ الزَّمَانِ و طالا(4)

و أَنَا الذی أهوا کُمُ یا سادَتي *** أَرْجُو بذاک عنایه وَ نَوَالًا(5)

بَعْدَ الصَلوه عَلیَ النَبی مُحَمَّدِ *** ما غرّد القُمری وَ أرخَی البالا(6)

ابو منصور بن على القطيفي المعروف بالقطان كويد :

يا أَيُّهَا الْمَنْزِلِ المَحُولُ *** غاثك مُستَخفر هَطُولُ(7)

أورى عَلَيْكَ الزَّمَانِ لِمَا *** شَجاكَ مِنْ أَهْلِهِ الرَّحِيلَ(8)

لَا تغترر بِالزَّمَانِ وَ اعْلَمْ *** أَنَّ يَدَ الدَّهْرِ تستطيل

ص: 178


1- فاعل ( نص ) بقرينه مقام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، و همچنین ضمير نفسه بآنجناب راجعست
2- تسمعوا : شنیدند ، گوش دادند
3- مهجة : جان ، خون دل
4- معتصم : چنك زننده . حبل : ریسمان
5- عنایه ( بفتح و کسر اول ) : توجه نوال : بخشش
6- تغريد : بلند کردن مرغ آواز خود را رخي البال : خوش روزگار
7- ( در عاشر بحار بحای محول ، محيل ضبط نموده است و ) محيل ( چو امیر ) : مكان غبار آلود و خشك (کنایه از منزلی که از ساکنین خالی مانده است ) غاثك : ببارد بر تو باران هطول : باران پی در پی و شدید
8- اوری : آتش روشن کرد ( اودی خ ل ). رحيل : کوچ کردن

فَإِنْ آجَالَنَا قَصَّارٍ *** فِيهِ وَ آما لَنَا تَطُولُ

تَفْنَى اللَّيَالِي وَ لَيْسَ يَفْنَى *** شَوْقِي وَ لَا حسرتي تَزُولُ

لا صَاحِبُ مُنْصِفُ فأسلو *** بِهِ وَ لَا حَافِظَ وُصُولِ(1)

وَ كَيْفَ أَبْقَى بِلَا صَدِيقٍ *** بَاطِنِهِ بَاطِنِ جميل

يكون فِي الْبُعْدِ وَ التداني *** يَقُولُ مِثْلَ الَّذِي أقولُ(2)

هيهات قُلِ الْوَفَاءُ فِيهِمْ *** فَلَا حَمِيمٍ وَ لا وُصُولِ

يا قَوْمِ مَا بَالُنَا جفينا *** فَلَا كِتَابُ وَ لَا رسول(3)

لو وَجَدُوا بَعْضَ مَا وَجَدْنَا *** لكاتبونا وَ لَمْ يَحُولُ

لكن خَانُوا وَ لَمْ يجَوُدُوا *** لَنَا بُوَصل وَ لَمْ يَنيلوُا

قَلْبِي قريح بِهِ كُلُومِ *** أَفْتَنَهُ طَرْفُكَ النَجيلُ(4)

أنحل جِسْمِي هَوَاكَ حَتَّى *** كَأَنَّهُ خَصرُكَ النَحيلُ(5)

يا قَاتِلِي بالصُدُودِ رِفْقاً *** بِبَهجَة شَفَها غَلِيلَ(6)

ص: 179


1- اسلو : تسلی پیدا کنم ؛ اندوهم زایل شود وصول : وصل کننده رشته دوستی
2- تدانی : نزديك شدن
3- جفينا : ستمديده شدیم
4- کلوم ، جمع کلم ( چو فلس ) : جراحت، افتنه : سرگردان و فر یفته کرده است او را. نجيل : چشم گشاده و وسیع
5- انحل : لاغر کرده است خصر : كمر انسان نحيل : لاغر
6- بهجة : شادی ، خرمی . غلیل : تشنه

غُصنٌ مِنَ البانِ حَیثُ مالَت *** ریحُ الخزامی بِهِ یَمیلُ(1)

یَسطو عَلَینا بغنج لَحظِ *** کَأَنَّهُ مُرهَفٌ صَقیلُ(2)

کَما سَطَت بِالحُسَینِ قَومٌ *** أراذِلٌ ما لَهُم اصولُ(3)

یا أهلَ کُوفانَ کم غَدَرتُم *** بِنا و لِم أنتُمُ نُکولُ(4)

أنتُم کَتَبتُم إلَیَّ کُتبا *** و فی طَوِیّاتِها ذُحولُ(5)

فَراقِبُوا اللّهَ فی جنای *** فیهِ لَنا صِبیَةٌ غُفولُ(6)

وَ اُمُّ کُلثومَ قَد تُنادی *** لَيْسَ اَلَّذِي حَلَّ بِي قَلِيلٌ

تَقولُ لَمّا رَأَتهُ خلواً *** قَد خَسَفَت صَدرَهُ الخُیولُ(7)

جَاشَتْ بِشَطِّ الْفُرَاتِ تَدْعُوَ *** مَا فَعَلَ السَید القَتیلُ(8)

أینَ الَّذی حینَ أرضَعوهُ *** ناغاهُ فی المَهدِ جَبرَئیلُ(9)

ص: 180


1- بان : درختی است راست و مستوی که مشبه به قامت انسان واقع میشود خزامى : گیاهی است بیابانی
2- غنج : ناز و غمزه لحظه : چشمك زدن مرهف : شمشیر تیز و بران ( ابیات گذشته بعنوان مقدمه و تغزل بود و از اینجا وارد مقصود میشود)
3- سطت : حمله کرد و غلبه نمود
4- نكول : روی گردان ، ترسو ( در اینجا مراد پیمان شکن است )
5- دخول : مكرها و پیمان شکنی ها
6- در عاشر بحار بجای ( جنای ) ( خبائی ) ضبط کرده و مترجم آن را بمعنی ذات دانسته است
7- خسف : بریدن و پاره کردن
8- جاشت : جوش و خروش آمد
9- مناغاة : خندانیدن و سرگرم کردن کودك

أَيْنَ اَلَّذِي حِينَ غَمَدُوهُ *** قَبْلَهُ احْمَدِ الرَّسُولِ(1)

أین الذی جَدِّهِ النبی * * * وَ أُمِّهِ فاطم البَتُولُ

أنا أَبُو مَنْصُورِ لی لِسَانُ * * * عَلی ذَوِی النُّصُبِ یَستَطیلُ(2)

ما الرَّفْضِ دینی وَ لَا اعتقادی * * * وَ لَسْتُ عَنْ مَذهَبی أَحْوَلَ .(3)

و دیگر در کتاب عوالم مسطور است که : عبد السلام بن محمد القزويني ثم البغدادی ، ابو العلاي معری را گفت : آیا در مصائب اهل بیت مصطفی شعري گفته باشی , همانا شعرای قزوین شعر ها گفته اند، چنانکه شعرای تنوح نتوانند گفت. معری گفت : آن کدام است ؟ این شعر بگفت :

رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ووَصِیِّه *** لِلْمُسلمینَ، عَلی قَناهٍ یُرْفَعُ

وَالْمُسلِمُونَ بِمَنظَرٍ و بِمَسْمَعٍ *** لا جازِعٌ مِنْهُمْ وَلا مُتَوَجِّعٌ

اَیْقَظْتَ اَجْفاناً وَ کُنْتَ لَها کَریً *** وَ اَنَمْتَ عَیْناً لَمْ تَکُنْ بِکَ تَهْجَعُ(4)

کَحَلَتْ بِمَنْظَرِکَ الْعُیُونُ عِمایَهً *** وَ اَصَمَّ رُزْؤُکَ کُلَّ اُذْنٍ تَسْمَعُ(5)

ص: 181


1- غمدوه : او را در قنداق پیچیدند
2- نصب : بر پا کردن دشمنی
3- ( چون گوینده این اشعار از اهل سنت است ، در آخر ابیاتش میگوید : گمان نکنید من دوستی شیخین را ترک می کنم و از مذهب خود بر می گردم.)
4- بیدار کردی چشمانیرا که خواب آنها بودی ( یعنی چشمان اهلبیت که در حیات تو راحت می خوابید، اکنون بخواب نمیرود ) و خواب کردی چشمی را که از ترست خواب نمیرفت (یعنی چشم دشمنانت )
5- بديدن سر تو چشم ها سرمه کوری کشد و خبر مرك تو کر کند هر گوشی را که می شود .

ما رَوْضَهٌ إلاّ تَمَنَّتْ اَنَّها *** لکَ مَضْجَعٌ وَ لِخَطِّ قَبْرِکَ مَوضِعٌ(1)

ابو العلاء معری در پاسخ او گفت : که من گفته ام :

مَسَحَ اَلرَّسُولُ جَبِینَهُ *** فَلَهُ بَرِیقٌ فِی اَلْخُدُودِ

أَبَوَاهُ مِنْ عَلْیَا قُرَیْشٍ *** وَ جَدُّهُ خَیْرُ اَلْجُدُودِ(2)

و نیز كافي الكفاة صاحب بن عباد فرماید :

عَینُ جُودی عَلَی الشهید القَتیلِ *** وَ آترُکِی الخَدَّ کَالمَحیلِ المَحیلِ(3)

كَيْفَ يَشْفِي الْبُكَاءِ فِي قَتَلَ *** مَوْلَايَ إِمَامُ التَّنْزِيلَ وَ التَّأْوِيلِ(4)

وَ لَوْ أَنَّ الْبِحَارُ صَارَتْ دُمُوعي *** ما كفتني لِمُسْلِمٍ بْنِ عَقِيلٍ

قاتِلُوا اللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ مَوْلَاهُمْ *** عَلِيّاً إِذْ قاتِلُوا ابْنِ الرَّسُولِ

صَرعُوا حَوْلَهُ كَوَاكِبِ دَجْنٍ *** قَتَلُوا حَوْلَهُ ضَراغِمَ خَيْلُ(5)

إِخْوَةً كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ لَيْثُ *** عَرين وَحَّدَ سَيْفِ صقيل(6)

أوسعوهم ضَرْباً وَ طَعْناً و نَحرا *** وَ انْتِهَاباً يَا ضَلَّة مِنْ سَبِيلٍ

وَ الْحُسَيْنِ الْمَمْنُوعِ شَرْبَةِ مَاءٍ *** بَيْنَ حُرُّ الظَّبْيِ وَحَرِ الغَليل(7)

ص: 182


1- مضجع : آرامگاه
2- این اشعار در جزء سوم ذکر شد .
3- ( در این قصیده اشعار مدرج زیاد است ) ممکن است محيل اول بفتح میم و مجازا بمعني نهر باشد و محیل دوم بضم میم به معنی سالها بر او گذرنده باشد
4- مفعول يشفى بقرينه مقام سوزش دل است
5- دجن ، جمع دجنه ( چو غرفه و غرف) : تاریکی. ضراغم : شیران
6- عرين : بيشه شير
7- ظبی ، جمع ظبة ( بضم أول و فتح ثاني ) : تیزی دم شمشیر

مثكلا بِابْنِهِ وَ قَدْ ضَمَّهُ *** وَ هُوَ غَرِيقُ مِنَ الدِّمَاءِ الهمول(1)

فجعوه مِنْ بَعْدِهِ برضيع *** هل سَمِعْتُمْ بمرضع مَقْتُولُ

ثُمَّ لَمْ يشفهم سِوَى قَتَلَ نَفْسٍ *** هِيَ نَفْسُ التَّكْبِيرُ وَ التَّهْلِيلُ

هِيَ نَفْسُ الْحُسَيْنِ نَفْسٍ رَسُولُ *** اللَّهِ نَفْسِ الْوَصِيُّ نَفْسِ الْبَتُولِ

ذَبَحُوهُ ذَبَحَ الْأَضَاحِيِّ فَيَا قَلْبِ *** تَصَدَّعَ عَلَى الْعَزِيزِ الذَّلِيلِ(2)

وَطِّئُوا جِسْمِهِ وَ قَدْ قَطَعُوهُ *** وَيْلَهُمْ مِنْ عِقَابِ يَوْمَ و بيل(3)

أَخَذُوا رَأْسَهُ وَ قَدْ بضعوه *** إِنْ سَعْيُ الْكُفَّارِ فِي تَضْلِيلٍ(4)

نَصَبُوهُ عَلَى الْقَنَا فدمائي *** لَا دُمُوعِي تَسِيلُ كُلِّ مَسِيلٍ

وَاستَباحُوا بَنَاتِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ *** لَمَّا صَرَخْنَ حَوْلَ الْقَتِيلِ

حَملوُهُنَ قَدْ كُشِفنَ عَلَى الْأَقْتَابَ *** سَبْياً بالعُنفِ التَّهْوِيلَ(5)

يَا لِكُرَبِ بِكَرْبَلَاءَ عَظِيمُ *** وَ لِرزء عَلَى النَّبِيِّ ثَقِيلُ

كَمْ بَكَى جَبْرَئِيلُ مِمَّا دَهاهُ *** فِي بَنِيهِ صَلُّوا عَلَى جَبْرَئِيلَ(6)

سَوْفَ تَأْتِي الزَّهْرَاءِ تَلْتَمِسَ *** الْحَكَمِ إِذْ حَانَ مَحشَرُ التَعديلِ(7)

وَ أَبُوهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنَوْهَا *** حَوْلَهَا وَ الْخِصامِ غَيْرُ قَلِيلُ

ص: 183


1- مثكل : ماتم دیده همول: ريختن اشك چشم
2- اضاحی : گوسفندان قر بانی. صدع : شكافتن
3- وطئوا : پایمال کردند و بیل : وخیم ، ناگوار
4- بضعوه : شكافتند او را
5- عنف ( بتثلث الأول ) : سختی و قساوت ، ضد ملايمت
6- دهاه : بلا باو رسید صلوا : درود فرستید
7- حان : وقتش رسید

وَ تُنَادِي يَا رَبِّ ذَبَحَ أَوْلَادِي *** لِمَاذَا وَ أَنْتَ خَيْرُ مديل(1)

فَيُنَادِي بِمَالِكَ أَلْهَبَ النَّارِ *** وَ أَجَّجَ وَ خُذْ بِأَهْلِ الْغُلُولُ(2)

يَا بُنَيَّ الْمُصْطَفَى بَكَيْتَ وَ أَبْكَيْتَ *** وَ نَفْسِي لَمْ تَأْتِ بَعْدَ بسولَ(3)

ليْتَ رُوحِي ذَابَتْ دُمُوعاً فأبكي *** لِلَّذِي نالكم مِنْ التذليل

فولائي لَكُمْ عتادي وَ زَادِي *** يَوْمَ أَلْقَاكُمْ عَلَى سَلْسَبِيلَ(4)

لِي فِيكُمْ مَدَائِحِ و مراث *** حَفِظْتَ حَفِظَ مُحْكَمُ التَّنْزِيلِ

قَدْ كَفَاهَا فِي الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ فَخْراً *** أَنْ يَقُولُوا هِيَ مِنْ قِيلَ اسمعيل

وَ مَتَى كَادَنِي النَّوَاصِبِ فِيكُمْ *** حَسْبِيَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ وَكِيلُ

و نیز صاحب بن عباد فرماید :

هُمْ وَ كَدُّوا أَمَرَ الدَّعِيُّ *** يَزِيدَ ملفوظ السِّفَاحِ(5)

سَطوا عَلَى رُوحَ الْحُسَيْنِ *** وَ أَهْلَهُ جَمِّ الجماح(6)

صرعوهم قَتَلُوهُمْ نحرو *** هم نَحَرَ الْأَضَاحِيِّ

ص: 184


1- مديل : ناصر ، منتقم
2- الهب : شعله ور کن. اجج : بر افروز غلول : خیانت
3- مصرع ثانی : و نفس من بعد از این حاجتی نخواهد آورد ( يعنى بمنتهای آرزو رسیدم)
4- عتاد : ساخته و آماده ( در اینجا مراد زاد سفر است )
5- ضمير ( هم ) راجع بلشکر کوفه است. و کدوا محکم کردند. ملفوظ السفاح : افتاده از زنا ( حرامزاده )
6- جم : گروه جماح : سر کشی و خود رأیی

يَا دَمْعٍ حَيَّ عَلَى انسجام *** ثُمَّ حَيَّ عَلَى انسفاح(1)

فِي أَهْلِ حَيَّ عَلَى الصَّلَوةِ *** وَ أَهْلِ حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ

يَحْمِيَ يَزِيدَ نِسَائهُ *** بَيْنَ النَضائِدِ والوِشاح(2)

وَ بَنَاتِ أَحْمَدَ قَدْ كُشفنَ *** عَلَى حَرِيمِ مُستَباح

لَيْتَ النَّوَائِحَ مَا سَكَتنَ *** عَنِ النِّيَاحَةِ وَ الصِّيَاحِ

يَا سَادَتِي لَكُمْ و دادي *** وَ هُوَ دَاعِيَةُ امتِداحي(3)

وَ بِذِكْرِ فَضْلُكُمْ اغتباقي *** كُلِّ يَوْمٍ واصطِباحي(4)

لَزِمَ ابْنِ عَبَّادٍ ولاكم *** الصَّرِيحِ بِلَا بَراح(5)

نتيجة الاشراف المعظم و مقتدانا المفخم على بن ابى الحسن المدعو بالرضا در مرثیه سیدالشهدا علیه السلام کوید:

يا فاطم الطُّهْرَ قَوْمِي غَيْرِ قَائِمَةً *** فِي جَحْفَلٍ مِنْ نِسَاءِ هاشميات

بلطم خَدَّ و تشقيق الْجُيُوبَ *** وَ تَحسير الشُّعُورَ وَ نُوحٍ الأعجَمياتِ(6)

وَ نَحْنُ مِثْلَ حَمَامَاتُ مُطَوَّقَةٍ *** عَلَى الْقَتِيلِ بِأَرْضِ الغاضِريات

ص: 185


1- حي . اسم فعل است بمعنی بشتاب انسجام : جاری شدن
2- نصائد . جمع نضيده : بالش ، خانه پر متاع وشاح : حمایل مرصع
3- وداد ( بفتح و کسر واو ): دوستی داعية امتداحی : باعث ستایشم
4- اغتباق: خوردن شیر و شربت یا شراب در شب اصطباح : صبحانه خوردن یا شراب
5- لابراح : بی زوال ، همیشه
6- تحسير : ريختن پر و موی

مَقْطَعِ الشاو مَذْبُوحُ القفاء وَ *** مَشْقُوقَ الرِّدَاءَ بِحَدٍّ السَمهرِيات(1)

فانظرن وَجْهِ تُرَابِ الْطُفْ مِنْ دَمِهِ *** مُخَطَطاً كَبُروُدِ الحَمِياتِ

يا لَيْتَ صُمْ صَماخي قَبْلَ أَنْ قَرْعَت *** أُذُنِي بِسَبْيٍ بَنَاتِ فاطِمياتٍ(2)

مُكَشَّفَاتٌ عَلَى اَلْأَقْتَابِ حَاسِرَةٌ *** مَصْفُودَةٌ بِجُسُومِ عَبْهَرِيَّاتٍ(3)

علي بن أبي الحسن این اشعار را از عقبة بن عمر والسهمي چنانکه رقم شد بانتحال واقتباس آورد(4):

اذا إغبرّت الْآفاقِ وَ احْمَرَّتْ السَما *** وَ زَعزَعَتِ الدُّنْيَا فَأَظْلَمَ نُورُهَا

وَقَفْتَ عَلَى أَرْضِ الطُّفُوفِ بِدَمْعَةٍ *** يُساعِدُني مِنْ مُقلتيّ غَزيرُها

فَبَكَيْتُ جِسْماً بِالْعَراءِ مُرَمَّلًا *** تَمُرُّ عَلَيْهِ الْعَاصِفَاتِ و مورها

وَ بَكَيْتُ أجساما عُرَاةً دَمِيَة *** مَطْهَرَةُ طَافَتْ عَلَيْهِ قُبُورِهَا

فَأَسْعِدْنِي شَجْوَي وَ حُزْنِي وَ لَوْعَتِي *** وَ أَغْوَرُ عَيْنِي دَمَّعَهَا وَ زَفِيرَهَا

سَلاَمٌ عَلَى تِلْكَ اَلْقُبُورِ بِكَرْبَلاَ *** فَتَسْلِيمُهَا حَقٌ عَلَى مَنْ يَزُورُهَا

أَخُصَّ بِهِ أَرْضاً إِذَا قُمْتَ عِنْدَهَا *** يَفُوحُ عَلَيْكَ مَسْكُهَا وَ عَبِيرُهَا

ص: 186


1- سمهری : نیزه محکم
2- ایکاش گوشم پیش از شنیدن اسیری دختران فاطمی کر شده بود
3- عبهر : گل نرگس
4- ( اشعار عقبه در طلیعه مراثی ص135 ذکر شد ، اكنون لغات مشکلی که در آنجا نبود معنی می کنیم ) مقلتي : در حدقه چشمم . دميه ، خون آلود اغور : بگودی فرو برد

و نیز او میفرماید :

لا أَضْحَكَ اللَّهُ سِنّاً لَا يَعَضَّ عَلَى ** شلى الْيَدَيْنِ لفرط الْحُزْنِ وَ الْأَسَفَ(1)

عَلَى مَصَائِبِ أَوْلَادُ الرَّسُولُ وَ مَا *** جَرَى عَلَيْهِمْ مِنِ الْعُدْوَانِ وَ الْعَسْفِ(2)

لَا أَشْرَقَتْ شَمْسٍ يَوْمَ صَارَ لَيْلَتِهِ *** بُدُورَ آلِ رَسُولِ اللَّهِ فِي خَسَفَ

لَا أقمرت لَيْلَةَ صَارَتْ صَبِيحَتِهَا *** شُمُوسُ آلِ رَسُولِ اللَّهِ فِي كَسَفَ

وَ لَا بَكَتْ عَيْنُ مِنْ فَاضَتْ مَدَامِعُهُ *** فِي طَرْفَهُ ثُمَّ سَالَتْ مِنْهُ فِي الطُّرَفِ(3)

يا عَيْنٍ جُودِي غزير الدَّمْعَ مِنْ سَرَفٍ *** جَرَى عَلَيْهِمْ فَمَا بِالدَّمْعِ مِنْ سرف(4)

نفسي فدا أَنْفُسٍ صَارَتْ نُفُوسُهُمْ *** غَدَاةٍ طُفْ رَهِينُ الْقَتْلِ وَ التَّلَفِ

کمیت شاعر در این مراثي ، شهدای بنی فاطمه را تواند شد که بشار گرفته است ، و اگر نه شهیدان بني هاشم از سی تن افزونند ، چنانکه مرقوم شد :

أَضْحَكَنِي الدَّهْرِ وَ أَبْكَانِي *** وَ الدَّهْرِ ذُو صَرْفُ وَ أَلْوَانٍ

لِتِسْعَةِ بالطف قَدْ غودروا *** صَارُوا جَمِيعاً رَهَنَ أَكْفَانُ(5)

ص: 187


1- عض : گزیدن بدندان شلی : پیکر
2- عسف : ستم
3- طرف ( چو فلس ): چشم و ( چو فرس) : جانب ، کنار
4- سرف اول بمعنی تجاوز و ستم و دوم بمعنی اسراف و زیاده روی است
5- برای 9 نفر از بنی هاشم که بدن آنها در کربلا گذاشته و در گرو کفنها گردید

وَ سِتَّةً لَا يتجازى بِهِمْ *** بَنُو عَقِيلٍ خَيْرُ فَرَسَانِ(1)

ثُمَّ عَلِيَّ الْخَيْرِ مولاهم *** ذكرهم هَيَّجَ أحزاني

این شعر را ابن شهر آشوب بسري الرفا نسبت میدهد :

أَقَامَ رَوْحُ وَ رَيْحَانٍ عَلَى جَدَثِ *** ثَوَى الْحُسَيْنِ بِهِ ظَمْآنَ آمينا(2)

كَأَنَّ أحشاءنا مَنْ ذَكَرَهُ أَبَداً *** تُطْوَى عَلَى اَلْجَمْرِ أَوْ تَخْشَى اَلسَّكَاكِينَا(3)

مَهْلًا فَمَا نَقَضُوا أوتار وَالِدِهِ *** وَ إِنَّمَا نَقَضُوا فِي قَتْلِهِ الدينا(4)

و هم در مناقب ابن شهر آشوب از کشاجم مینویسد :

إِذَا تَفَكَّرْتُ فِي مُصابِهِم *** أَثَقَبَ زَنْدُ الْهُمُومِ قادِحُهُ(5)

فَبَعْضُهُمْ قُرْبَةُ مَصارعُهُ *** وَ بَعْضُهُمْ بَعُدَتْ مَطارِحُهُ

أَظْلَمُ فِي كَرْبَلَاءَ يَوْمَهُمُ *** ثُمَّ تَجَلَّى وَ هُمُ ذَبائِحُهُ

ذَلَّ حِمَاهُ وَ قُلْ ناصره *** وَ نال أَقْوَى مُنَاهُ كاشِحُهُ(6)

ص: 188


1- لا يتجازی بهم : کسی با آنها برابری نمی کند
2- ثوی : اقامت طولانی کرد
3- گویا اندرون ما از یاد او همیشه بر آتش پیچیده و یا از چاقوها پر شده است.
4- اوتار ، جمع و تر ( چو فرس ) در لغت بمعنی زه کمان و در اینجا کنایه از عهد و میثاق با بند دل باشد
5- اثقب : برافروخت آتش را قدح الزند : چخماق زد تا آتش بر آرد
6- حما : فداء كاشح : دشمن. ضمائر بارز راجع بیومست

و نیز در مناقب این مرثیه را از عوفي نكاشته است:

فیا بُضْعِهِ مِنْ فُؤادُ النبی * * * بالطف أضحَت کَثِیباً مَهِیلًا(1)

وَ يَا كَبِداً مِنْ فُؤَادِ الْبَتُولِ * * * بِالطَّفِّ شَلَّتْ فَأَضْحَتْ أَكِيلاً

قُتِلْتَ فَأَبْكَيْتَ عَيْنَ اَلرَّسُولِ * * * وَ أَبْكَيْتُ مَنْ رَحِمَهُ جَبْرَئِيلاَ

و هم او راست:

يَا قَمَراً غَابَ حِينَ لاَحَا * * * أَوْرِثْنِي فَقْدَكَ اَلْمَنَاحَا(2)

يَا نُوْبَ اَلدَّهْرِ لَمْ يَدَعْ لی * * * صَرَفَكَ مِنْ حَادِثٍ صَلاَحاً(3)

أ بَعْدَ يَوْمُ اَلْحُسَيْنِ وَيْحِي * * * اِسْتَعْذِبَ اَللَّهْوَ وَ اَلْمِزَاحَا(4)

يَا بِأَبِي أَنْفُسٍ ظَلْمَاءَ * * * مَاتُوا وَ لَمْ يَشْرَبُوا اَلْمُبَاحَا

یا بِأبی غَرَّهُ هَدَاة * * * بَاكِرَهَا حَتْفُهَا صَبَاحاً(5)

يَا سَادَتِي يَا بُنَيَّ عَلِيٌ * * * بَكَيِ اَلْهَدْيُ فَقْدُكُمْ وَ نَاحِي

يَا سَادَتِي يَا بُنَيَّ إِمَامِي * * * أَقُولُهَا عَنُوهُ صِرَاحاً(6)

ص: 189


1- بضعه (بفتح و کسر باء ) : پاره گوشت کثیب : پشته و تپه ريك مهيل : ريخته شده ، ترس آور
2- مناح : ناله و فریاد بر میت ( مفعول دوم اورثنی )
3- نوب ، جمع نائبه : پیش آمد بد
4- ويح ، در مقام ترحم و تفجع بکار میرود و گاهی در مقام مدح و تعجب می آید
5- غرة : سفید رویان ( شهدای کربلا )
6- (ضمير اقولها بقرينه مقام بمرثیه یا اشعار راجع است ) صراح : خالص

أَوْحَشْتُمُ اَلْحَجَرَ وَ اَلْمَسَاعِي * * * آنَسْتُمُ اَلْقَفْرَ وَ اَلْبِطَاحَا(1)

أَوْحَشْتُمُ اَلذِّكْرَ وَ اَلْمَثَانِي * * * وَ اَلسُّوَرُ اَلنَّزَّلُ اَلْفَصَاحَا(2)

و نیز او را ست :

لَمْ أَنْسَ یَوماً لِلحُسَین وَ قَدْ ثَوی * * * بِالطف مَسْلُوبُ الرِّدَاءَ خَلیعاً(3)

ظَمآنَ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ مُعَطشاً * * * رَیانَ مِنْ غُصَصُ الْحُتُوفِ نَقیعاً(4)

یَرنو إلی مَاءِ الْفُرَاتِ بِطَرْفِهِ * * * فَیَراهُ عَنْهُ مُحْرِماً مَمْنُوعاً(5)

این مرثیه را زاهي شاعر انشاء نموده:

أُعَاتِبُ عینی إِذَا أَقْصَرْتَ * * * وَ أُفْنِيَ دُمُوعِي إِذَا مَا جَرَت(6)

لِذِكْرَاكُمْ يَا بَنِي اَلْمُصْطَفِي * * * دُمُوعِي عَلَيَّ اَلْخَدُّ قَدْ سَطَرْتَ(7)

لَكُمْ وَ عَلَيْكُمْ جَفَّتْ غَمْضُهَا * * * جَفَوْنِي عَنِ اَلنَّوْمِ وَ اِسْتَشْعَرْتُ(8)

أَمْثَلُ أَجْسَادِكُمْ بِالْعِرَاقِ * * * وَ فِيهَا اَلْأَسِنَّهُ قَدْ كُسِرَتْ

ص: 190


1- حجر ، جمع حجره : خانه ،اتاق مساعی : جمع مسمی : مسلك ، راهی که پیموده بطاح ، جمع بطحاء : ریگزار
2- فصاح : فصيح
3- خليع : برهنه
4- ریان : سیر آب نقيع : چاه پر آب
5- یرنو : نگاهش را ادامه میداد
6- اقصرت : کوتاهی ورزد ( در گریه کردن )
7- سطرت : خط کشیده شده ( یعنی پی در پی و مرتب است )
8- بخاطر شما و بر مصائب شما دیده ام از چسبانیدن پلکهای خود و از خواب دوری می کند و اندوه را در دل گرفته است

أَمْثَلُكُمْ فِي عُرَاضِ اَلطُّفُوفِ * * * بُدُوراً تُكَسَّفُ إِذْ أَقْمَرَتْ(1)

غُدَّتْ أَرْضُ يَثْرِبَ مِنْ جَمْعِكُمْ * * * كَخَطِّ اَلصَّحِيفِهْ إِذْ أَقْفَرَتْ

وَ أُضْحِّي بِكُمْ كَرْبَلاَءَ مُغَرِباً * * * كَزَهْرِ اَلنُّجُومِ إِذَا غَوَّرَتْ

كَأَنِّي بِزَيْنَبَ حَوْلَ اَلْحُسَيْنِ * * * وَ مِنْهَا الذَّوَائِبِ قَدْ نُشْرَت(2)

تَمَرَّغَ فی نَحَرَهُ شَعْرِهَا * * * وَ تبدی مِنْ اَلْوَجْدُ مَا أَضْمَرْتَ(3)

و فاطمه عَقْلِهَا طَائِرٍ * * * إِذَا السَّوْطِ فی جَنْبِهَا أبصَرَت(4)

وَ لِلسِّبْطِ فَوْقَ اَلثَّرِيِّ شَيْبُهُ * * * يَفِيضُ دَمُ اَلنَّحْرِ قَدْ عُفِّرَتْ(5)

وَ رَأْسُ اَلْحُسَيْنِ أَمَامَ اَلرِّفَاقِ * * * كَغَّرَهُ صُبْحٌ إِذَا أَسْفَرْتَ(6)

و نیز او گفته است:

لَسْتُ أُنْسِي اَلنِّسَاءَ فِي كَرْبَلاَءَ * * * وَ حُسَيْنٌ ظَامٌ فَرِيدٌ وَحِيدٌ(7)

سَاجِدٌ يَلْثِمُ اَلثَّرِيَّ وَ عَلَيْهِ * * * قَضْبُ اَلْهِنْدِ رُكْعٌ وَ سُجُودٌ(8)

ص: 191


1- عراض : طرف ، کنار
2- ذوائب : گیسوان
3- تمرغ : در خاك غلطیدن وجد : غم و اندوه
4- فاطمه هنگامی که تازیانه را در کنارش دید، عقلش پرید .
5- ریش نوه پیغمبر بالای خاك با ریزش خون گلو ، خاك اندود است
6- رفاق : رفقاء همسفر اسفر : ظاهر شد صبح
7- زنانرا در کربلا فراموش نمی کنم در حالتی که حسین را تشنه و تنها و بی کس میدیدند.
8- يلثم : می بوسد قضب . جمع قضيب : شمشیر بران. رکوع شمشیر اینست که برای رسیدن بآن بدن مطهر خم شده باشد و سجودش اینست که بر آن بدن وارد شده باشد

یَطلُبُ الْمَاءِ وَ الْفُرَاتُ قَریبٌ * * * وَ یَرَی الْمَاءَ وَ هُوَ عَنْهُ بَعیدُ

این شعر را ناشی شاعر انشاء نموده :

مَصائِبُ نَسلِ فاطِمَةَ البَتولِ *** نَکَت حَسَراتُها کَبِدَ الرَّسولِ(1)

ألا بِأَبِی البُدورُ لَقینَ کَسفاً *** وَ أَسلَمَها الطُّلوعُ إلَی الاُفولِ

ألا یا یَومَ عاشورا رَمانی *** مُصابی مِنکَ بِالدّاءِ الدَّخیلِ(2)

کَأَنّی بِابنِ فاطِمَةٍ جَدیلا *** یُلاقِی التُّربَ بِالوَجهِ الجَمیلِ

صَریعاً ظَلَّ فَوقَ الأَرضِ أرضاً *** فَوا أَسَفاً عَلَی الجِسمِ النَّحیلِ(3)

يَخِرْنَ فِي اَلثَّرَى قَدّاً وَ نَحْراً *** عَلَى اَلْحَصْبَاءِ بِالْخَدِّ اَلتَّلَيُّلِ(4)

أعادیهِ تَوَطَّاهُ و لکِن *** تَخَطّاهُ العِتاقُ مِنَ الخُیولِ(5)

و قَد قَطَع العُداةُ الرَّأسَ مِنهُ *** وَ عَلَّوهُ عَلی رُمحٍ طَویلِ

و قَد بَرَزَ النِّساءُ مُهَتَّکاتٍ *** یُجَزِّزنَ الشُّعورَ مِنَ الاُصولِ(6)

ص: 192


1- نكایت : جراحت زدن
2- دخيل : مرضی که باعماق بدن داخل شود
3- يجرن ، نرم می شود حصباء : ريك تلیل ، گردن
4- گویا مقصود شاعر در مصرع اول اینستکه: زیر سم اسبها نرم شد و جزء زمین گردید نحيل : لاغر
5- توطاء : لگد کوب میکردند عتاق : اسبهای نیکو
6- يجززن : میبریدند ، می کندند

فَطَوراً یَلتَثِمنَ بَنی عَلِیٍّ *** و طَوراً یَلتَثِمنَ بَنی عَقیلِ(1)

و فاطِمَةُ الصَّغیرَةُ بَعدَ عِزٍّ *** کَساها الحُزنُ أثوابَ الذَّلیلِ

تُنادی جَدَّها یا جَدُّ إنّا *** طُلِبنا بَعدَ فَقدِکَ بِالذُّحولِ(2)

سید مرتضی - رضي الله عنه- فرماید :

إِنَّ يَوْمَ اَلطَّفِّ يَوْمٌ *** كَانَ لِلدِّينِ عَصِيباً(3)

لَمْ يَدْعُ لِلْقَلْبِ مِنِّي *** فِي اَلْمَسَرَّاتُ نَصِيباً

لَعَنَ اللَّهُ رِجَالًا *** أَتْرِعُوا اَلدُّنْيَا غُصُوبا(4)هنگام ناتوانی تسلیم شدند و چون توانا شدند ، جنگها بر پا کردند (5)اوتار ؛ جمع وتر (چو حبر) : كينه . حوب : گناه وهلاکت(6) لاتوسی : مداوا نمی شود . جبر: شکسته بندی کردن استخوان (7) یا اسیریکه با نیزه ها رانده میشد و با کشته ای که خاک آلود بود


1- يلتثمن : می بوسیدند
2- ذحول : خونخواهی
3- عصيب: شديد و سخت
4- خدا لعنت کند مردانی را که دنیا را پر از غصب کردند§ً سَالَمُوا عَجْزاً فَلَمَّا *** قَدِّرُوا شَنُّوا اَلْحُرُوبَا
5- طَلَبُوا أوتار بَدْرٍ *** عِنْدَنَا ظُلْماً وَ حُوباً
6- و هم او راست : لَقَدْ كُسِرَتْ لِلدِّينِ فِي يَوْمِ كربَلا كَسَائِرِ لاَ تُوَسَى وَ لاَ هِيَ تُجبَرُ
7- فإما سَبْيِ بِالرِّمَاحِ مَسُوقُ وَ إِمَّا قَتِيلُ بِالتُّرَابِ مُعَفَرٌ

وَ جرحى كَمَا اخْتَارَتْ رِمَاحَ وأنصل

وَ صَرْعَى كَمَا شَاءَتْ ضباع وَ أَ نَسْرُ(1)

و نیز در مناقب مسطور است:

تَبِيتُ النشاوى مِنْ أُمَيَّةَ نَوْماً *** وَ بِالطف قَتْلَى مَا يَنَامُ حَميمُها(2)

و ما قَتَلَ الْإِسْلَامِ إِلَّا عِصَابَةُ *** تَأْمُرُ نَوكاها وَ نَامَ زَعيمُها(3)

فأضحت قَنَاةً الدِّينِ فِي كَفِّ ظَالِمٍ *** إِذَا إعوج مِنْهَا جَانِبُ لَا يُقِيمَهَا

در جلد هفدهم عوالم مسطور است :

وَا خَجِلَتْ الاسلام مِنْ أَضْدَادَهُ *** ظَفِرُوا لَهُ بمعایب وَ معاير(4)

آل العزير يُعَظِّمُونَ حِمَارَهُ *** وَ يَرَوْنَ فَوْزاً كُلِّهِمْ لِلحافِرِ(5)

وَ سُيُوفِكُمْ بِدَمِ ابْنِ بِنْتِ نبيكم *** مخضوبة لرضا يَزِيدَ الْفَاجِرِ

و بدینگونه نیز قرائت کرده اند :

وَا خَجِلَة الْإِسْلَامِ مِنْ أضداده *** ظفروا لَهُ بِمَعَايِبِ وَ مَعايِرِ

رأس ابْنِ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ وَصيَه *** یُهدى جِهَاراً لِلشَقِي الْفَاجِرِ

ص: 194


1- زخمدارانیکه نیزه ها و پیکانها هر گونه خواستند (در آنها فرو رفتند) و کشتگانیکه کفتارها و کرکسها هر گونه می خواستند (با آنها رفتار می کردند)
2- نشاوی، جمع نشوی: آدم مست
3- تامر : حکمفرمائی کرد . نوکی مردمان احمق
4- وای بر شرمساری دین اسلام در برابر ادیان مخالف خود که آنها بعيبها و سرزنشها برای اسلام دست یافتند
5- حافر : سم چار پا

از منتخب طريحي این اشعار از محمود طريحي نقل شده :

هُجُوعِي وَ تَلَذَّاذِي علی مَحْرَمُ *** إِذَا أُهِلَّ فی دُورِ الشُّهُورِ مُحْرِمُ(1)

أُجَدِّدُ حُزْناً لَا یزال مُجَدَّداً *** وَلِيُّ مُدْمِعٌ هَامٍ هَمُولٌ مُجَسِّمُ(2)

وَ أبکی علی الْأَطْهَارُ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** وَ مَا ظَفِرْتُ أیدی أولی البغی مِنْهُمْ

هُمْ الْعُرْوَةِ الوثقی هُمْ الْمَعْدِنِ التقی *** هُمْ الشَّرَفِ اَلسَّامِي نُورُ اَلْهَدْيِ هُمْ(3)

هم الْعِتْرَةِ الداعی إلی الرُّشْدِ حُبَّهُمْ *** يُنْبِئُنَا فِيهِ اَلْكِتَابُ اَلْمُعَظَّمُ

بهم نَطَقَتْ مَدْحاً مِنَ اللَّهِ هَلْ أتی *** وَ طه وَ یس وَ عَمٍّ وَ مَریَم

وَجَدَهُمُ اَلْهَادِي اَلنَّبِيُّ وَ أُمُّهُمْ *** بَتُولُ وَ مَوْلَنَا علی أَبُوهُمْ

یعزّ علی الْمُخْتَارِ وَ الطُّهْرَ حَیدَر *** وَ فاطِمةَ بالطف زُرءٌ مُعَظَّمُ (4)

وَ قَدْ سَارَ بِالرَّهْطِ اَلْحُسَيْنُ بْنِ فاطمه *** لَكُتِبَ مِنَ اَلطَّاغِينَ بِالْخُدَعِ تَقَدَّمَ(5)

إلی أَنْ أتی أَرْضِ الطُّفُوفِ بِأَهْلِهِ *** فَلَمْ ینبعث مَهْرُ وَ لَمْ يُجُرُّ مَنْسَمٌ(6)

فقال فَمَا هذی الْبِقَاعِ التی بِهَا *** وَ قَفْنَ اَلْخُيُولَ اَلسَّابِقَاتِ فَاعْلَمُ

فَقَالُوا تُسَمِّي نِينَوِي قَالَ أَوْضِحُوا *** فَقَالُوا تُسَمِّي كَرْبَلاً قَالَ خِيمُوا(7)

ص: 195


1- هجوع : بخواب رفتن در شب. هل: ظاهر شد ماه
2- هامی : جاری
3- سامی: عالی، بلند
4- يعز : دشوار میآید.
5- كتب: نامه ها . طاغين: سر کشان. رزء: مصیبت
6- مهر : کره اسب . منسم : كنار سم شتر (در اینجا مراد خود شتر است و مصرع ثانی اشاره بحر کت نکردن اسب سيد الشهدا علیه السلام هنگام رسیدن بزمین کربلا است)
7- اوضحوا: توضیح دهید. خیموا: چادر زنید

نعم هَذِهِ وَ اللَّهِ أَخْبَرَ جَدُّنَا *** بِأَنْ بِهَا تَسْبِي نِسَانِي وَ تُظْلِمُ

و فی هَذِهِ الْآذَانِ تَهْوِي إِلَيَّ اَلثَّرِيُّ *** وَ فی هَذِهِ الْأَطْفَالِ بِالرَّغْمِ توتم(1)

و فی هَذِهِ تَبْدُوَ الْبَنَاتِ حواسرا *** وَ تُوجَعُ ضَرْباً بِالسِّيَاطِ وَ تَشْتِمُ(2)

وَ تَخَرُّمُ أقراط وَ تدمی أَساوِرَ وَ تُسْلَبُ خَمْرُ وَ الْخَلَاخِلِ تقصم(3)

وَ تُسْتَعْطَفُ النِّسْوَانُ آلِ أمیّة *** فَلَمْ تَرَ مِنْ يَحْنُو عَلَيْهَا وَ يَرْحَمُ(4)

و سَارَ ابْنِ سَعْدٍ وَ اللعین خَوْلَی *** وَ شِمْرٍ وَ طَمُّ الْأَرْضِ جَيْشُ عَرَمْرَمٍ(5)

فَلَمَّا أَحَاطُوا بِالْحُسَيْنِ تَنَادَبُوا *** وَ أَكْنَفُهُمْ لَيْلٌ مِنَ اَلْكُفْرِ مُظْلِمُ(6)

وَ أَقْبَلْتُ الْأَعْدَاءَ مِنْ کلّ وجهة *** علی الظُّلْمِ وَ اشْتَاقَتْ إِلَيْهِمْ جَهَنَّمُ

وِصَالَ إِمَامِي بِالطِّفَافِ مُجَادِلاً *** کمَا صَالَ بِالْأَغْنَامِ لَيْثٌ غَشَمْشَمٌ(7)

وَ جَالِدَهُمْ بِالْبَيْضِ ضَرْباً وَ بالقنا *** طَعَّاناً وَ رُوِيَ اَلْأَرْضُ بِالدَّمِ مِنهُمُ(8)

إلی أَنْ فَنُوا أَصْحَابِهِ وَ رِجَالِهِ *** وَ أُضْحِي فَرِيداً لَفَّهُ اَلتُّرْبُ وَ الدمُ(9)

فَنادی أَلَالا نَاصِرُ وْ مُجَاهِدٍ *** يُجَاهِدُ عَنْ آلِ اَلنَّبِيِّ وَ یَغنمُ

ص: 196


1- اذقان: زنخها، چانه ها، توتم: بی پدر می شوند
2- توجع : آزرده می شوند. سياط: تازیانه ها
3- تخرم: بریده و پاره می شود . افراط: گوشواره ها. أساور: دست بندها. خلاخل جمع خلخال. تقصم: شکسته می شود
4- تستعطف : طلب مهربانی میکنند. یحنو: میل میکند و توجه مینماید
5- طم: پر کرد. عرمرم: لشکر بسیار
6- اکناف: احاطه کردن
7- غشمشم: دلاوریکه چیزی او را از تصمیمش بر نمی گرداند
8- روی: سیراب کرد
9- لفه: پیچید و فرا گرفت او را

فَلَمْ یلق إِلَّا سمهریّا یجیبه *** وَ إِلَّا یمانیّا بِهِ الْمَوْتُ یُعلم

و دَارُوا علیه بالقِسِیّ فَأَرْسَلَتْ *** لِجُثمانه نَبْلُ (1)

فَأَصدَفَهُ سَهْمُ الردی مُتَشَعَّباً *** ثُلُثَا تَلَقَّاهَا الوَریدُ المُکَرمُ

فَجَد لَهُ الْأَرْضُ مُلقی عَلی الثَری *** طَریحاً لَهُ الذاري شَرَابٍ وَ مَطْعَمُ(2)

فَقَامَ إلیه الشِّمْرِ یسعی وَ قَدْ جثی *** علی صَدْرِهِ وَ الشِّمْرِ رِجْسُ مزنّم(3)

و أَقْبَلَ مَهْرَ السِّبْطِ نَحْوَ خیامه *** یحمحم عریانا وَ ینعی وَ یلطم

فلمّا رأین الطَّاهِرَاتُ خَرَجْنَ فی *** أَذَلَّ السبا کلّ إلیه تَقَدَّمَ

وَ بادرن نَحْوَ السِّبْطِ وَ هُوَ مرمّل *** یکلّمنه شجوا وَ لَا یتکلّم

و زینب فی صَدْرِ الحسین مرضّضا *** فَصَاحَتْ وَ نَارِ الْحُزْنِ فی الْقَلْبِ تضرم(4)

و صکّت مِنَ الضَّرْبِ المبرح وَجْهِهَا *** فَلَمْ تَرَ صَبْراً مِنَ جوی الثکل یعصم(5)

تَقُولُ أخی قَدْ کنت سُوَراً لشملنا *** فیا سورنا لَمْ أَنْتَ فینا مهدّم(6)

أخي يَا أَخِي قَدْ كُنْتُ کنزا لِفَقْرِنَا *** فَهَا أَنْتَ فِي أَيْدِي أَ لِعَدِيِّ تَتَقَسُم

ص: 197


1- درچاپهای سنگی هم مصرع ثانی تمام نشده و سفید است
2- ذاری : بادیکه خاکرا حرکت می دهد
3- جثا: بزانو نشست. مز نم: حرام زاده با کسی که خودرا بقومی چسبانیده
4- مرضض: ریزه ریزه. تضرم: شعله ور می شود
5- تبريح بزحمت انداختن و آزار دادن سخت. جوی: شدت اندوه
6- سور: دیواری که دور بلد میکشند ( یعنی چنانکه دیوار حافظ جمعیت شهر و گرد آورنده آنها است، توهم حافظ و گردآورنده جمعیت ما بودی و اکنون که ساقط شدی، جمعیت ما پراکنده گشت و دشمن بغارت ما پرداخت)

أخی یا أخی قَدْ کنت کهفا لعزّنا *** أَلَمَ تُرِنَا بِالذُّلِّ نسبی وَ نُشتَمٌ

اخی هَذِهِ النِّسْوَانُ بعدک ضیع *** اخی هَذِهِ الاطفال بَعدَکَ یُوتَمُ(1)

أخی زَوَّدَ الْأَطْفَالِ منک بإربة *** فَلَیسَ سِوَی الباري وَ إیّاکَ یَرَحَمُ

أخی زَوَّدَ الولهی سکینة نَظَرْة *** فَمُهجَتُها حرّی وَ عَبرَتُها دَمُ(2)

أخی تَهتَوي التَقبیلَ مِنکَ سُکینةٌ *** وَ حُمْرُ لَهَا بِالسَّوْطِ ضَرْباً یؤلم(3)

أخی فاطِمُ الصُغری تُحِبُّ التعابة *** وَ حَطَّتْ هَذَا قَلْبِهَا فیکَ مُغرَمٌ(4)

أخی بِنتُکَ الأُخری رُقیّةُ ضَمَّهَا *** إلیک فَأَخشاها مِنْ الوَجدِ تُضرَمُ

تَقُولُ هَلُمّی یا سُکَینَة نَرتَمی *** عَلی والِدی دَعْنَا مِنَ الْمَوْتِ نُسَلِّمُ(5)

وَ إِلَّا تقومی وَ دّعیه فَإِنَّهُ *** یَروُمُ ارتحالا بَعْدَهُ لَیسَ یَقدِمُ

و لَمْ أَنْسَ وُجِدَا أَمْ کلثوم تشتکی *** إلی جَدَّهَا یا جَدٍّ لَوْ کُنتَ تَعلَمُ

أیا جَدٍّ هَلْ تَنْظُرُ حسینا مُرَمَّلًا *** لأضلعه خیل الْعُدَاةِ تحطّم(6)

و هَلْ تَنْظُرُ السَّجَّادِ بالقَید مَوْثِقاً *** یضرّ بِهِ التَکبیلُ سَحباً وَ یُشتَمُ (7)

أیا جَدُّنَا سَاقُوا عَلَیّا مُکبّلا *** لینظره الطاغی یَزیدُ المُزَنَمُ(8)

ص: 198


1- ضيع، جمع ضائع : تلف شده
2- مهجة : خون دل، جان
3- تقبیل: بوسیدن. سوط : تازیانه
4- التعاب: بازی کردن، سر گرم نمودن
5- هلم، اسم فعل امر است بمعنی بیا ( و مفرد و جمع ومذكر و مؤنث آن بلغت افصح مساويست ولی اکثر عرب ضمائر را بآن ملحق میکنند)
6- حطم: شکستن
7- موثق: محكم. تنكيل : عقوبت کردن و عبرت دیگران گردانیدن
8- مكبل: بزنجیر بسته

أیا جَدُّنَا رَأْسِ الحسین یفلّه *** سِنَانٍ سِنَانٍ بالقناة محکّم(1)

فیا لک مَقْتُولًا أصیب بِقَتْلِهِ *** ملائکة الرَّحْمَنِ وَ الْجِنِّ معهم

و یا لک مِنْ رزء عظیم إذابه *** تُقَاسُ الرزایا کلّها فَهُوَ أعظم

و یا لک مِنْ یوم مهول تَزَلْزَلَتِ *** لَهُ الْأَرْضُ وَ الأطیار بالجوّ حَوْمَ(2)

وَ یا لک مِنْ حُزْنٍ کأنّ مَذَاقِهِ *** علی شیعة الْمُخْتَارِ صَبَرَ وَ علقم(3)

أتسبی کریمات الحسین علی النضا *** وَ یکنف نسوان الْعُلُوجَ المخیم(4)

ألا لَعَنَ الرَّحْمَنِ آلِ أمیّة *** وَ أشیاخهم مَعَ مَنْ تَنَاسَلَ منهم

و أَتْبَاعَهُمْ وَ التابعین لِقَوْلِهِمْ *** وَ مَنْ لَهُمْ بِالْقَلْبِ یهوی وَ یرحم

فیا عِتْرَةَ الهادی خُذُوهَا بمدحکم *** خَدَلَّجَةُ کالدّرّ حینَ یُنظم(5)

علی کلّ بیت للمَدیح یَتیمَة *** بِأَسماعِ مِنْ یَهویکُم تَتَقَسَّمُ(6)یهویكم: دوست دارد شما را

تزفّ إلیکم کلّ عَشَرَ مُحْرِمُ *** یَتُوُق إلَیهَا الشَّاعِرِ المُتَرَنَمُ(7)

مديحا لمحمود الطُّرَيْحِيُّ عبدكم *** لَهُ بأعاديكم مِنِ اللَّعْنِ أسهم

مُوالی مَوالیکُم مُعادی عَدُوَّکُم *** مَوَدَّتِهِ فی حُبّکُم لَا تُکَتمُ

ص: 199


1- سنان (بكسر سين) : پیکان نیزه . و بفتح آن مراد سنان بن انس است
2- حوم، جمع حائم: دور زننده ، تشنه
3- صبر و علقم: دو چیزیست بسیار تلخ
4- نضو : برهنه کردن، لاغر ساختن. علوج، جمع علج (چو حبر ): كافر
5- خدلجة: زن سطبر بازو و ساق
6-
7- یتوق: مشتاق میشود

بِهَا یَرتَجی یَومَ القیمةِ شَرْبَةً *** مِنَ الْحَوْضِ یا أَهْلِ الشَّفَاعَةِ مِنکُم

خذوا لی وَ آبائی وَ أمّی وَ والِدی *** وَ ولدی أَمَاناً مِنْ أذی النَّارِ فَأرحَمُوا

وَ رَهطی وَ إخوانی وَ قارینَ مِدحَتی *** وَ مُستَمِعیها وَ اعْطِفُوا وَ تَکَرمُوا(1)

و فی الْخُلْدِ نَرْجُو تدخلونا بجاهکم *** فَلَیسَ لَنَا إِلَّا النَبيُ وَ أَنْتُمْ

صَلوة وَ تَسلیمٌ مَسَاءٍ وَ بکرة *** مِنَ اللَّهِ عَدَّ الذَّرِّ تتری عَلَیکُم(2)

و نیز در منتخب طریحی این قصیده از خليعی مسطور است :

جُفُونِ لَا تَمَلَّ مِنَ الهمول *** وَ جِسْمٍ لَا يُفَكُّ مِنْ النحول(3)

و قلب لَا يُفِيقُ مِنِ الرَّزَايَا *** لتذكار الْقَتِيلِ بْنِ القتيل(4)

قتيل أَوْرَثَ الْمُخْتَارِ حُزْناً *** و أذكى النَّارِ فِي قَلْبِ البتول(5)

قتيل وَ هُوَ يَسْرِي وَ الْمَنَايَا *** أَمَامَ الرَّكْبُ يَسْرِى بالحمول(6)

قَتِيلُ بالطفوف أَطَالَ نُوحِي *** وأسلمني الَىَّ الْحُزْنِ الطَّوِيلِ

بِنَفْسِي وَ هُوَ يَسْرِي مُسْتَدِلًّا *** وُضُوءٍ سنائه هَدْيُ الدَّلِيلُ(7)

يَقُولُ أَلَا أَخْبِرُونِي مَا اسْمُ أَرْضٍ *** أَرَانِي كَارِهاً فِيهَا نزولي

أبينوا مَا اسْمُهَا الْمَشْهُورُ عَنْهَا *** فَقَالُوا كربلا يَا ابْنَ الْبَتُولِ

ص: 200


1- رهط : قوم و قبیله مرد
2- بكرة : بامداد . تتری (در اصل و تری بوده است): آمدن یکی پس از دیگری قال الله تعالى : (أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَىٰ)
3- نحول: لاغری
4- افاقة : بهبودی یافتن از بیماری
5- مراد از (المختار) پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است. اذ کی: شعله ور ساخت
6- حمول: هودج و کجاوه
7- سناء (سنی): رفعت، روشنی

فَقَالَ هِيَ الْبَلَاءِ وَ فِيُّ ثَرَاهَا *** تريق دِمَاؤُنَا أَيْدِي السفول

بِهَا تَضْحَى أعزّتنا أُسَارَى *** يُلَوِّحُ عَلَيْهِمْ كَرْبُ الذَّلِيلِ(1)

بِهَا تُسْبَى كرائمنا وَ فِيهَا *** يتامانا تَعْثُرَ بالذيول

الَىَّ الرَّحْمَنِ أستعدي وَ أَشْكُو *** عَلَى عَصَبٍ رموني بالذحول(2)

أَضاعُوا عَهْدِ جَدِّي عَنْ قَرِيبٍ *** وساقوني الَىَّ الْوَرْدِ الْوَبِيلِ(3)

أَلَا حُطُّوا رحالكم وَ قِيلُوا *** فَلَيْسَ مِنَ الْمُنْيَةِ مِنْ مَقِيلٍ(4)

وَ مَنْ رَامَ النَّجَاةِ وَ حَادَّ عَنِّي *** الَىَّ الدُّنْيَا فَفِي دَعَتْ الْجَلِيلُ(5)

فَقَالُوا مَا لَنَا فِيهَا خُلُودِ *** وَ لَيْسَ مَتَاعَهَا غَيْرِ الْقَلِيلُ

وَ كَيْفَ يَلَذَّ بَعْدَكَ طِيبُ عَيْشٍ *** لِأَرْبَابِ الْبَصَائِرِ وَ الْعُقُولِ

أَمَا وَ أَبِيكَ لَا نلوى وَ ظِلُّ *** السُّيُوفِ مُظِلَّةُ الظِّلِّ الظليل(6)

فَمَرَّ الَىَّ الْمُضَارِبِ غَيْرَ وَانٍ *** بِقَلْبٍ عَاطِفَ بِرِّ وصول(7)

ونادى زَيْنَبَ يَا أُخْتُ قَوْمِي *** الَىَّ التوديع مِنْ قِبَلِ الرَّحِيلَ

ص: 201


1- يلوح : ظاهر میشود
2- استعدی : یاری خواست. عصب، جميع عصبه:جماعت، گروه
3- و بیل: نا گوار
4- قیلوا: بخوابید و استراحت کنید. مقيل؛ اسم فاعل از مصدر اقاله بمعنی فسخ عقد و بر هم زدن معامله است و معنی مجازی آن در اینجا واضحست
5- حود وحيد ، هر دو بمعنی رو گردانیدن. دعة (از مادة ودع ) : زندگی خوش و راحت
6- وأبيك، سوگند است . لانلوی: بر نمیگردیم. مظلة : سایبان
7- وانی: سست و ضعیف

و اُصيكم بِتَقْوَى اللَّهِ إِنَّا *** قُبَيْلَ مُحَمَّدٍ خَيْرُ القبيل(1)

عليك بِطَاعَةِ السَّجَّادِ بَعْدِي *** مُحِلُّ الذِّكْرِ وَ الْعِلْمِ الجزيل(2)

و أن نُودِيَ بِقَتْلِ أَخِيكَ بَيْنَ *** الْوَرَى فَعَلَيْكَ بِالصَّبْرِ الجميل

و قولي فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِنِّي *** رَزِيَّت فَإِنَّهُ خَيْرُ السَّبِيلِ

وَ لَطْمِ الْخَدِّ يَقْبُحُ بالموالي *** و شق الْجَيْبِ يُزْرِي بالأصيل(3)

و مرّ مُشَمِّراً لِلْحَرْبِ يسطو *** على الْأَبْطَالِ بِالسَّيْفِ الصَّقِيلَ(4)

فَلَمَّا أثخنوه وَ خِرْ مُلْقًى *** وَ رَاحَ الْمَهْرِ يُعْلِنُ بالصهيل(5)

بَرْزَنُ الطَّاهِرَاتُ مهتكات *** حَيَارَى لَا يَقِفَنَّ مِنِ الْعَوِيلِ(6)

وَ نَادَتْ زَيْنَبَ لِمَا رَأَتْهُ *** يَجُودُ بِنَفْسِهِ تَحْتَ الخيول

أخي هَلْ للسبايا مِنْ وَلِيٍّ *** أَخِي هَلْ لِلْيَتَامَى مِنْ كَفِيلٍ

وَ خَرَّتْ فَوْقَهُ تَلْقَى دماه *** براحتها عَلَى الْخَدِّ الأسيل(7)

و تدعو أُمَّهَا الزَّهْرَاءِ تطفي *** بسحّ دُمُوعُهَا حُرُّ الغليل(8)

ألا يَا أُمَّ قَوْمِي وَ اسعديني *** عَلَى نكبات دَهْرِي واندبي لِي(9)

ص: 202


1- قبیل: جماعت
2- جزيل: بسبار
3- یزری: معیوب میکند
4- مشمر: با شتاب ، مهیا و آماده
5- اثخنوا : غلبه کردند و جراحت بسیار وارد ساختند . صهيل : شیهه اسبها
6- حیاری ( بفتح وضم حاء) جمع حيران وحيری : سرگردان
7- راحة: كف دست
8- سح: ریختن آب
9- نكبات: مصیبات

فَقَالَ هِيَ الْبَلَاءِ وَ فِيُّ ثرایها *** تريق دِمَائنَا أَيْدِي السفول

بها تَضْحَى أعزّتنا أسارى *** يلوح عَلَيْهِمْ كَرْبُ الذليل(1)

بها تُسْبَى كرائمنا و فيها *** يتامانا تَعْثُرَ بالذيول

الى الرَّحْمَنِ أستعدي و أشكو *** على عَصَبٍ رموني بالذحول(2)

أَضاعُوا عَهْدِ جَدِّي عَنْ قريب *** و ساقوني الَىَّ الْوَرْدِ الوبيل(3)

ألا حُطُّوا رحالكم وقيلوا *** فليس مِنَ الْمُنْيَةِ مِنْ مقيل(4)

و من رَامَ النَّجَاةِ وَ حَادَّ عني *** الى الدُّنْيَا فَفِي دَعَة الجليل(5)

فقالوا مَا لَنَا فِيهَا خلود *** و ليس مَتَاعَهَا غَيْرِ الْقَلِيلُ

وَ كَيْفَ يَلَذَّ بَعْدَكَ طِيبُ عيش *** لأرباب الْبَصَائِرِ والعقول

أما وَ أَبِيكَ لَا نلوى و ظل *** السيوف مُظِلَّةُ الظِّلِّ الظليل(6)

فمر الَىَّ الْمُضَارِبِ غَيْرِ و انٍ *** بقلب عَاطِفَ بِرِّ وصول(7)

و نادى زَيْنَبَ يَا أُخْتُ قومي *** الى التوديع مِنْ قِبَلِ الرَّحِيلَ

ص: 203


1- یلوح : ظاهر میشود
2- استعدی : یاری خواست. عصب، جمع عصبه:جماعت، گروه
3- و بیل: نا گوار
4- قیلوا: بخوابید و استراحت کنید. مقيل، اسم فاعل از مصدر اقاله بمعنی فسخ عقد و برهم زدن معامله است و معنی مجازی آن در اینجا واضحست
5- حود وحيد ، هر دو بمعنی رو گردانیدن. دعة (از مادة ودع ) : زندگی خوش و راحت
6- و أبيك، سوگند است . لانلوی: بر نمیگردیم. مظلة : سایبان
7- وانی: سست و ضعیف

يُواليكم و يَبرَء مِنْ عِداكم *** و لايصغي الَىَّ عذل العذول(1)

ينوح عَلَيْكُمْ مَا دَامَ حيا *** و يبكيكم وَ مَا هُوَ بالملول

لقد بَلَغَ الْمُنَى عَبْدِ عطفتم *** عليه وَ فَازَ مِنْكُمْ بِالْقَبُولِ

این قصیده مرثیه را طریحی از مفلح نگاشته :

أَلَا إِنَّمَا الدُّنْيَا غُرُورٍ وباطل *** و ما رَاغِبٍ عَنْهَا مِنَ النَّاسِ عاقل

زَخارفُها لِلجاهِلينَ مَصائِد *** لها شِرْكُ مَنْصُوبَةً وحبائل(2)

و ما هِيَ إِلَّا حَيَّةً لَانَ لمسها *** و لامسها الْمَغْرُورُ وَ السُّمُّ قاتل

و لا خَيْرَهَا يَبْقَى وَ لَا بُؤْسٍ دائما *** و لايبق إِلَّا أَجْرَ مَا أَنْتَ فاعِلُ

وَ صَاحِبُهَا كالضيف حَلَّ بمنزل *** اذا مَا انْقَضَتْ أوطاره فَهُوَ راحل(3)

و آمالنا فِيهَا طِوَالُ بعيدة *** و آجالنا فِيهَا لَيَالٍ قلائل(4)

فكم وَاثِقٍ فِيهَا أَتَاهُ نكالها *** بياتا أَتَاهُ أَوْ أَتَى وَ هُوَ غافل

وَ کم سَلَبَتْ اسحارها الْمَرْءِ بغته *** مُجَلِّلَةً فَاستَرجَعَتهَا الاصائِلُ (5)

و تبّا لِدُنْيَا لَا يُنَالُ نعيمها *** لفضل وللمفضول فِيهَا الْفَضَائِلِ

ص: 204


1- عذل: ملامت و سرزنش
2- زخارف ، جمع زخرف (چو بر تن) : طلا، ظاهر آراسته . مصائد ، جمع مصيدة و حبائل ، جمع حباله ( بكسر حاء) وشرك ، هر سه لغت بمعنی دام و تله است
3- اوطار، جمع وطر: نیاز و حاجت
4- قلائل ، جمع قليله: اندك
5- بغتة : ناگهان. اصائل ، جمع اصيل: هنگام عصر

تَرَى هَلْ أَنْتَ عَالِمَةً بأنّا *** نجرّر بالحزون وبالسهول(1)

و هل أَخْبَرْتُ بالسجاد أضحى *** مع الْأَعْدَاءِ فِي قِيدَ ثقيل

عليلا يَشْتَكِي مَرَضاً و أسرا *** فوا أَسَفاً عَلَى الْعَانِيَ العليل(2)

و تدعو السِّبْطِ وَ هُوَ لقى رميل *** يلاحظها بناظره الْكَلِيلَ(3)

فَيَا لِلَّهِ مِنْ نوب رمتنا *** بأسهمها وَ مَنْ خَطَبَ جليل(4)

أيحمل رَأْسِ مَوْلَى النَّاسِ طرا *** الى الْأَمْصَارِ فِي رُمْحٍ طويل

و تهدى الطَّاهِرَاتُ الَىَّ يزيد *** سبايا بِالْمَذَلَّةِ والخمول

ألا يَا ابْنِ النَّبِيِّ وَ مَنْ هداني *** بحبّكم الَىَّ نَهْجَ السَّبِيلِ

مُصَابَكَ يَا قَتِيلَ الْطُفْ أدمى *** جفوني لَا الْبُكَاءِ عَلَى الطلول(5)

و بعدي عَنْ مَزَارِ ثراك أضنى *** فؤادي لَا مُفَارَقَةِ الخليل

و أن وَلِيِّكَ الخلعي يَرجَو *** الشفاعة مِنْكَ فِي الْيَوْمِ المهول(6)

مُحبُكُمُ و عارِفكُم يَقينا *** بايضاح الْمَحَجَّةِ وَ الدَّلِيلُ(7)

ص: 205


1- حزون: زمینهای درشت. سهول: زمینهای نرم
2- عانی: برنج و بلا افتاده
3- کلیل: کند و ضعیف
4- نوب، جمع نوبه (چو کوزه): مصیبت
5- طلول واطلال: آثار مرتفع قريه و شهر
6- مهول : ترسناك
7- محجة : وسط راه

وَ لَا نَالَ مِنْهَا ذوحجى مِنْ مُرَادُهُ *** وَ مَا رَامَ مِنْهَا أَحْمَقُ وَ هوحاصل (1)

تَسْوَدُّ عَلَى السَّادَاتِ فِيهَا عَبِيدِهَا *** وَ يَتْلُو عَلَى ألعالين فِيهَا الأساف (2)

وَ يُتْرَكُ فِيهَا قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ *** وَ لَوْلَاهُمْ مَا قَالَ لِلْحَقِّ قَائِلٍ

وَ لأ قَامَ لِلدِّينِ الْحَنِيفِيِّ دعامه *** وَ لَا دَلَّ لِلشَّرْعِ الشَّرِيفُ دَلَائِلِ (3)

وَ لَا أفترقت لِلْمُشْرِكِينَ جَمَاعَةً *** وَ لَا اجْتَمَعَتْ لِلْمُسْلِمِينَ قَبَائِلَ

وَ لَا عَرَفَ الْمَعْرُوفِ فِي النَّاسِ عَارِفٍ *** وَ لَا فِعْلِ الْقُرُبَاتِ لِلَّهِ فاعِلُ

فَأَمْوَالُهُمْ للوافدين غنیمة *** وَ عَلَّمَهُمْ لِلطَّالِبِينَ مَنَاهِلَ (4)

فابائهم فِي الْجَاهِلِيَّةِ سَادَةُ *** وَ أَبْنَائِهِمْ فِي الْمُسْلِمِينَ أَفَاضِلِ

لَهُمْ خَلَقَ اللَّهُ الزَّمَانِ وَ أَهْلَهُ *** وَ هُمْ عِنْدَهُ لِلسَّائِلِينَ وَسَائِلِ (5)

يُسَوِّدُ عَلَيْهِمْ حبتر ثُمَّ نعثل *** وَ نغل ابْنُ صَهَّاكِ الْجَمِيعِ أَرَاذِلُ (6)

فَمِنْهُمْ أُجْبِرَ لِلْيَهُودِ مُعَلَّمُ *** أَبُوهُ دعی ضايع الْأَصْلِ جَاهِلُ (7)

وَ مِنْهُمْ أَبُوهُ جَدِّهِ ثُمَّ خَالَهُ *** وَ عَمَّتَهُ أُمٍّ وَ أُخْتٍ مماثل

ص: 206


1- ذو حجی: خردمند . مارام: آنچه قصد کند (و ممکن است «ما»را نافيه دانست)
2- تسود: آقائی وسروری میکند
3- دعام : ستون
4- وافدين : واردین ، مهمانها . مناهل، جمع منهل: آبگاه
5- وسائل ، جمع وسیله : سیب تقرب
6- حبتر : روباه ، مرد کوتاه قد . نعثل:كفتار نر، پیر نادان نغل. فاسد النسب. صهاك: نام جد عمر بن خطاب
7- دعی : حرامزاده

لَهُ أُمَّهَاتُ كُلَّهُنَّ عَوَاهِرُ *** إِذَا عُدْتَ الْإِنْسَانُ سَبْعَ کوامل (1)

وَ مِنْهُمْ أَبُوهُ قَالَ عَنْهُ ابْنُ سَائِبٍ *** وَ لوع بِضَرْبِ الدَّفِّ مَفْعُولُ فاعِلُ (2)

لَهُ عَاهِرُ تَرَنِي وَ تَأْتِي بجذرها *** إِلَيْهِ وَ ذَاكَ النغل للجذر آكُلُ (3)

وَ نغل أَبِي سُفْيَانَ يروی بانه *** أَبُوهُ تروج أُمَّهُ وَ هِيَ حَامِلُ (4)

فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا ثَلَّثْتَ أَشْهُرٍ *** وَ قالَتِ هنید نغلب وَ هُوَ كَامِلُ (5)

فتبا لِدُنْيَا هَؤُلَاءِ مُلُوكِهَا *** فَمَا ملکوها وَ هِيَ وَ اللَّهِ طَائِلٍ

وَ ما هِيَ إِلاَّ جِيفَةً هُمْ كِلَابُهَا *** وَ لَا شَكَّ أَنَّ الْكَلْبَ لِلْمَيِّتِ آكُلُ

فَلَوْ سَاوَتْ الدُّنْيَا جَنَاحَ بَعُوضَةٍ *** لَكَانَ لَهُمْ عَنْهَا مِنَ اللَّهِ حَائِلُ (6)

وَ لَكِنَّهَا عِنْدَ الإ لَهُ رذيلة *** وَ مرذولة فاستملكتها الْأَرَاذِلِ (7)

وَ ضَاقَتْ إِلَى آلِ النَّبِيِّ وَ جَارُهَا *** فَلَيْسَ لَهُمْ إِلَّا الْقُبُورِ مَنَازِلَ (8)

فَلَا لَهُمْ بالشرق وَ الْغَرْبِ مَنْزِلٍ *** وَ لَا مَسْلَكٍ إِلَّا لَهُمْ فِيهِ قَاتَلَ

بِطُوسَ وَ سامِراً لَهُمْ وَ بِطِيبَةِ *** وَ بَغْدَادَ أَيْضاً وَ ألغري مَنَازِلَ (9)

ص: 207


1- عواهر، جمع عاهر (عاهرة): زن زناکار
2- ولوع: حريص
3- جذر (بفتح و کسر جیم ): بیخ
4- مراد از نغل ابو سفیان ، معاوسه است
5- لبث: مکث و درنك (مقصود اینست که سه ماه پس از ازدواجش با ابوسفیان معاویه را زائید )
6- جناح بعوضة : بال پشه . حائل : مانع
7- رذيله ومرذوله : پست و زشت
8- وجار (بفتح و کسر واو) : خانه کفتار
9- طيبة : مدينه . غری: نجف

فَمَا أُنْسٍ لَا أَنَسِ الطُّفُوفِ وَ نارها *** لَهَا كُلَّ حِينٍ بَيْنَ جَنْبَيِ شاعل (1)

فَهَلْ بَعْدَ يَوْمِ الْطُفْ يلتذ مُؤْمِنُ *** وَ هَلْ حُزْنُهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ زَائِلٍ ؟

بِهِ صَرْعَةَ أَنْصَارِ آلِ مُحَمَّدٍ *** وَ غالت بِهِ آلِ الرَّسُولِ الْغَوَائِلَ (2)

وَ نادی ابْنِ سَعْدِ أَمَّا الْجُنْدُ أَ سَبَوْا *** حَرِيمُ حُسَيْنٍ وَ اقْتُلُوا مَنْ قاتِلُوا

فَغَارَ عَلَيْهَا الْقَوْمِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ *** فَصَارَتْ سَبَايَا تفتسمها القَبَائِلِ

ینادين يَا جداه صِرْنَا غَنِيمَةُ *** وَ لَمْ يَبْقَ لِلْأَيْتَامِ یا جَدٍّ کافل (3)

أَيًّا جَدُّنَا أَمَّا الرِّجَالُ فَقُتِلُوا *** أیا جَدُّنَا أَمَّا النِّسَاءُ فأرامل

أَيًّا جَدُّنَا أَمَّا أَ لَبُونٍ فَذَبَحُوا *** أَيًّا جَدُّنَا أَمَّا الْبَنَاتِ ثواكل (4)

أَيًّا جَدُّنَا أَمَّا الْعَدُوِّ فَقَاتَلَ *** أَيًّا جَدُّنَا أَمَّا الصَّدِيقِ فخاذل (5)

أَيًّا جَدُّنَا فِي السِّبْطِ تُشْكِلَ بَيْضَهَا *** وَ تنقط یا جداه فِيهِ الْعَوَامِلِ

أَيًّا جَدُّنَا بِالسَّيْفِ يَنْحَرُ نَحَرَهُ *** وَ يَقْطَعُ یا جداه وَ الذُّلِّ بَاذِلُ (6)

أيا جَدُّنَا عَلَوْا عَلَى الرُّمْحُ رَأْسِهِ *** وَ جثهانه تُلْقَى عَلَيْهِ الْجَنَادِلِ (7)

أَيًّا جَدُّنَا مَاتَ أَ لِحِينِ مِنْ الظما *** وَ وَحْشَ الفلا مِنْ بَارِدُ الْمَاءِ وَ ناهل (8)

ص: 208


1- شاعل: روشن کننده
2- غول (چوقول): بیخبر کشتن. غوائل، جمع غائله: شر و بلا
3- كافل وكفيل، کسی که عهده دار امور دیگری می شود
4- تواكل، جمع تکلی: زن فرزند مرده
5- خاذل : کسی که ترك یاری و نصرت میکند
6- نحر: گودی زیر گلو بالای
7- جنادل ، جمع جندل: سنك
8- نهل : آشامیدن اول

أَيًّا جَدُّنَا أَ لِوَجْهِ الَّذِي لَا يُرَى لَهُ *** الشكل یا جداه وَ الذُّلِّ باذل

أيا جَدُّنَا أَ لِوَجْهِ القصون عَنْ ألوراي *** فَلَيْسَ لَهُ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ حائل

أيا جَدُّنَا ألجيد الَّذِي كَانَ حاليا *** قلائده مَسْلُوبَة وَ هُوَ عاطل (1)

فَهَلْ مَثَلُنَا خَلَقَ أُصِيبَ بمثلنا *** وَ هَلْ بَعْدَ نا جِيلٍ بِهِ الْأُمِّ نَازِلُ(2)

أَلَا لَعَنَ الرَّحْمَنِ أَوَّلِ ظَالِمُ *** فَمَا ظَلَمَهُ إِلَّا إِلَى الْحَشْرِ شامل

و مَا قَتَلَ السِّبْطِ الشَّهِيدِ وَ رَهْطُهُ *** سوی عَصَبَةُ حَقُّ الْوَصِيُّ تداول(3)

وَ حَازُوا تُرَاثَ المصطفي دُونَ أَهْلِهِ *** وَ قالُوا دُخُولِ الْآلِ فِي الْإِرْثِ باطل

و لِمَا أزالو هُمْ عَنِ الْمُلْكِ عَنْوَةً *** تداوله مِنْ بَعْدِ ذالك قبايل

و مَا النَّاسِ حَتَّى الْآنَ إِلَّا ثَلَّثْتَ *** لَهُمْ غَاصِبُ أَوْ خاذل أَوْ مُقَاتِلٍ

وَ مَا فَعَلَ الْقَوْمِ الْأَوَاخِرِ فِيهِمْ *** نتایج مَا قَدْ قَدَّمْتُهُ الأوايل(4)

فَهُمْ أَ صَلُّوهُ وَ الَّذِي بَعْدَ فرعوا *** وَ فَاعِلِ أَصْلِ الْفَرْعِ للفرع فاعل

عليهم مِنَ الرَّحْمنِ لَعَنَ مُجَدَّدُ *** يَدُومُ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً مُتَواصِلٌ

ص: 209


1- جيد: گردن عاطل: بی زیور و پیرایه
2- جيل : طایفه
3- حق الوصی تداول، یعنی خلافتي را که حق ثابت امير المؤمنين عليه السلام بود دست بدست گردانیدند
4- كلمة «ما»در جمله و ما فعل، مو صوله و مبتدا است و نتایج خبر آنست (مقصود اینست که ستمی که بر حسین شد، نتیجه سهمی بود که بر پدرش علی علیهما السلام وارد آوردند یعنی بنی امیه ستم را از اصحاب ثقيفۀ بنی ساعده فراگرفتند )

أَيًّا سیدي يَا صَاحِبَ الْحَوْضِ وَ اللوا *** وَ مَنْ حُكْمِهِ يَوْمَ الْقِيمَةِ فاصل

أتاني رَسُولُ منک قَالَ لإنني *** رَسُولُ عَلَى للرسالة حامل

يقول وَ مَنْ يَبْدُ لَنَا مِنْ قَصِيدَةً *** فَإِنِّي لَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ كافل

و یرني بِهَا إبني الْحُسَيْنِ وَ يبتدي *** أَلَا إِنَّمَا الدنیا غُرُورٍ وَ باطِلُ

فماالحكم فِي رؤياک أَضْغاثُ حالم *** وَ أمرک فَرْضُ وَ الْمُخْبِرِ عَادِلٍ (1)

فَبَادَرْتُ يَا مَوْلَايَ للامر طَائِعاً *** فَهَا أَنَا حِينَ الْأَمْرِ للجهد بَاذِلُ

فقد أنزل الرحمن فيک مدائحا *** بها الذكر و الانجيل و الصحف نازل

فَمَا بِمُدٍّ مَدَحَ اللَّهُ يُمْدَحُ مادح *** وَ لَا بَعْدَ قَوْلِ اللَّهِ يَبْلُغُ قائل

و لَكِنْ ذَا جُهْدُ الْمُقِلِّ وَ قَدْ أَتَى *** بِأَخْبَارِكُمْ جَهْدٍ المقلين فَاضِلِ (2)

فَمَدَّ حُكْمِ تَاجُ لَهَا وَ فلائد *** كَمَا أَنَّ لَهَا هجو الْأَعَادِيَ خلاخل

أيا سَادَتِي يَا آلَ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ *** بِكُمْ مُفْلِحُ يَعْلُو عَلَى مَنْ يُطَاوَلُ (3)

إِذَا عاقت الدُّنْيَا كَفَانِي وَ لَا كَمْ *** فَلَسْتُ أُبَالِي مَا بِي الدَّهْرِ فاعِلُ(4)

ص: 210


1- (از این اشعار چنین پیدا است که شاعر این قصیده (مفلح)خوابی دیده است که شخصی از جانب امير المؤمنين عليه السلام باو گفته است : کسی که در مرثيه پسرم حسین قصیده ای بگوید و در مطلعش (الا انما الدنيا غرور و باطل ) باشد، من روز قیامت کفیل و ضامن او هستم . بدینجهت مفلح هم می گوید: من این خواب را اضغاث احلام یعنی خوابهای شوریده و پریشان و بی واقعیت ندانستم بلکه آنرا امر حقیقی و از جانب علی عليه السلام دانسته و با نشاء این قصیده مبادرت کردم)
2- مقل: فقیر، کم بضاعت
3- بطاول: غلبه و ستم می کند
4- عاق: برگشت، تأخير کرد

فَأَنْتُمْ حسامي إِنْ أَتَانِي مقاتل *** و أنتم سِهَامِي إِنْ أَتَانِي مناضل(1)

و أنتم أَمانِيِّ فِي مَعَادِي مِنْ اللظى *** و أنتم لِسَانِي إِنْ أَتَانِي مسائل(2)

عليكم سَلَامُ اللَّهِ مَا عَسْعَسَ الدجى *** و ما طَلَعَتْ شَمْسُ وَ مَا الْغَيْثَ نَازِلُ(3)

این مرثیه را فاضل مجلسي از صنوبري نقل نموده :

يَا خَيْرَ مَنْ لَبِسَ النبوة من جَمِيعِ الأنبياء *** وجدي عَلَى سِبْطَيْكَ وجد ليس يؤذن بانقضاء(4)

هذا قَتِيلُ الأشقياء و ذا قَتِيلُ الأدعياء *** يوم الْحُسَيْنِ أهرقت دمع الْأَرْضِ بَلْ دَمْعٍ السماء (5)

يوم الْحُسَيْنِ تَرَكْتَ باب العز مَهْجُورٍ الفناء *** يا كَرْبَلَاءَ خَلَّفْتُ من كرب عَلَيَّ وَ مَنْ بلاء (6)

كم فِيكَ مِنْ وَجْهٍ تشرب مائه مَاءٍ البهاء *** نفسي فِدَاءُ المصطلی نار الْوَغَى أَيُّ اصطلاء (7)

ص: 211


1- مناضل: تیرانداز.
2- لظی: زبانه آتش
3- عسعس: تاريك شد. غيث : باران
4- ليس يؤذن: رخصت نمی یابد یا آگهی نمیدهد
5- «هذا»، اشاره بامام حسن و (ذا) اشاره بامام حسين عليهما السلامست یوم الحسين، منادی است
6- فناء : آستانه و پیشگاه خانه . خلفت : باقی گذاشتی
7- تشرب: تأثير و سرایت کرد. بهاء: جمال و ظرافت. مصطلی: سوخته

حینَ الأسنّه فی الجواشِنِ کالکَواکِبِ فی السَّماءِ *** فاختارَ دِرعَ الصَّبرِحَیثُ الصَّبر مِن لُبْسِ السّناءِ (1)

وَ أبی إباءَ الأُسْدِ اِنَّ الاسُدَ صَادِقَهُ الاِبَاء *** وَ قضی کریما إِذْ قضی ظَمْآنَ فی نَفَرٍ ظماء (2)

منعوه طَعْمُ الْمَاءُ لَا وَجَدُوا لِمَا طَعْمَ مَاءٍ *** مَنْ ذَا لمعفور الْجَوَادِ ممال أَعْوَادِ الْخِبَاءِ ؟ (3)

من للطریح الشلو عریانا مخلی بِالْعَراءِ *** مِنْ للمحنط بِالتُّرَابِ وَ للمغسل بِالدِّمَاءِ ؟ (4)

مِنْ لِابْنِ فاطمه المغیب عَنْ عیون الأولیاء؟

فاضل مجلسي عليه الرحمه این مرثیه را از جوهري نكاشته:

عاشورنا ذَا أَلَا لهفي عَلَى الدِّينِ *** خُذُوا حدادكم يَا آلَ يَاسِينَ (5)

الْيَوْمَ شقق جَيْبُ الدِّينِ وَ انْتَهَتْ *** بَنَاتُ أَحْمَدَ نَهْبِ الرُّومِ وَ الصينُ

ص: 212


1- سنا: بلندی،رفعت
2- مانند شیران از بیعت ناکسان امتناع کرد. شیران امتناعی صادق دارند و لب تشنه در میان گروهی تشنه با کرامت جان سپرد
3- جمله (لا و جدوا) دعائیه است . معنی ، صرع نانی: کیست که برای کسی که اسبش خاک آلود و چوبهای خیمه اش سر نگون است گریه کند؟
4- المحنط بالتراب : با خاك حنوط داده شده
5- عاشورنا ذا ، یعنی اینست عاشورای ما که مصائبش بر هیچ کس مخفی نیست. حداد لباس ماتم

الْيَوْمَ قَامَ بِأَعْلَى الْطُفْ نادبهم *** يقول مِنْ ليتيم أَوْ لمسكين(1)

اليوم خَضَبَ جَيْبُ الْمُصْطَفَى بدم *** أمسى عبير نُحُورِ الْحُورِ و العين(2)

اليوم خَرَّ نُجُومِ الْفَخْرِ مِنْ مضر *** على مناخر تذليل و توهين (3)

اليوم أَطْفِئْ نَوَّرَ اللَّهُ متقدا *** وَ جُزِّرَت لَهُمْ التَّقْوَى عَلَى الطين(4)

اليوم هَتَكَ أَبوابِ الْهُدَى مزقا *** و برقعت غُرَّةُ الْإِسْلَامِ بالهُون (5)

أَ لِيَوْمِ زُعزِعَ قُدِّسَ مِنْ جَوَانِبِهِ *** وَ طاح بالخیل سَاحَاتِ الميادين (6)

الْيَوْمَ نَالَ بَنُو حَرْبٍ طوائلها *** ممَّا صَلُّوهُ بِبَدْرٍ ثُمَّ صفین (7)

ألیوم جدک سِبْطُ المصطفی شَرْقاً *** مِنْ نَفْسِهِ بنجيبع غُبرٍ مَسْنُونٍ (8)

و نیز در رثاي آنحضرت انشاد کرده اند :

یا کَربَلا یَا کربَتی وَ زَفرتی *** کم فیک مَنْ سَاقٍ وَ مَنْ جُمجُمة

و مِنْ یمین بالحسام تبت *** للفاطمیّات الْعِظَامِ الحرمة (9)

ص: 213


1- اعلى الطف: بلندی کنار فرات. نادب: نوحه کننده
2- عبير: بوی خوش
3- مضر: قبيله اجداد پیغمبر ، مناخر : بینیها
4- متقد: در خشنده ، فروزان ، جزرت: سر بریده شد
5- مزق: شكافته . بر قعت: نقاب زد
6- زعزعة : حر کت شديد ، طاح : افتاد . ساحات الميادين را در کتاب محن الابرار فاعل طاح دانسته و لقبی برای شهدا گرفته است؛ ولی بنظر حقير اسم مكان و متعلق بطاح است، بهمین جهت ضمه آنرا یكسره بدل کردم
7- طوائل، جمع طائلة : دشمنی . صلوا: سوخته شدند
8- امروز ای نوه پیغمبر ! جدت بخون تازه ای از نفس خودش (که تو باشی) گلو گیر شد
9- تبت ، بریده شد

قَدْ خَرَّ أَرْكَانِ أَ لِعَلِىٍّ وَ انهدت *** وَ غُلِّقَتْ أَبْوَابَهُ وَ سُدَّتْ

تِلْكَ الرَّزَايَا عَظَمَةً وَ جَلَّتْ

ايضا في المرائي :

كَمْ سید لِي بكَربلا فَدِيَتُهُ السَّيِّدَةُ الْغَرِيبِ *** كَمْ سید لِي بكَربلا لِلْمَوْتِ فِي صَدْرِهِ وَ جَيْبُ (1)

كَمْ سید لِي بكَربلا عسکره بالعرانهيب *** كَمْ سید لِي بكَربلا لَيْسَ لِمَا يَشْتَهِي طَبِيبٍ

كَمْ سید لِي بكَربلاخاتمه وَ الرِّدَا سَلِيبُ *** كَمْ سید لِي بكَربلا خضيب مِنْ نَحَرَهُ ألمشيب

كَمْ سَيِّدُ لِي بكَربلا ملثمه وَ الرِّدَا خضیب *** كَمْ سید لِي بكَربلايَسمعُ صَوْتِي وَ لَا یجيب

كَمْ سید لِي بكَربلا ینقر فِي تَغُرَّهُ الْقَضِيبُ (2)

این شعر از دعبل خزاعی است:

حَسَبَ الَّذِي قُتِلَ الْحُسَيْنِ مِنَ الخسارة وَ النَّدَامَةَ *** أَنَّ الشَّفِيعُ لَدَى الْإِلَهُ خَصِيمَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ(3)

ص: 214


1- وجيب : خفقان دل
2- ( بعد از این ابیات پنج بیتی که در ص 181 ذکر شد ، بدون بيان وجه تکرار در چاپهای سابق موجود است که ما از تکرار تحرير آن خودداری کردیم)
3- کشنده حسین را از زبان و پشیمانی همین بس که شافع او روز قیامت نزد خدا دشمن او گردد

و نیز دعبل راست:

مَنَازِلَ بَيْنَ أَكْنَافِ ألغري *** إِلَى وَادِي الْمِيَاهِ إِلَى الطَّوِيَّ (1)

قَدْ شُغُلِ الدُّمُوعَ عَنْ ألغواني *** مُصَابِ الْأَكْرَمِينَ بُنِيَ عَلَى (2)

أَيًّا أَسَفِي عَلَى هَفَوَاتِ دَهْرٍ *** بِقَتْلِ فِيهِ أَوْلَادُ الزَّكِيُّ (3)

أَلَمَ تَقِفُ الْبُكَاءِ عَلَى حُسَيْنٍ *** وَ ذكرک مَصْرَعِ الْحَبِرَ التَّقِيِّ (4)

أَلَمَ يَحْزُنْكَ أَنَّ بَنِي زِيَادٍ *** أَصَابُوا بِالتُّرَابِ بَنِي النَّبِيِّ

وَ أَنَّ بَنِي ألحصان يَمُرُّ فِيهِمْ *** عَلَانِيَةً سُيُوفِ بُنَيَّ الْبَغْيِ (5)

سید رضی الموسوی ، نقيب نقباء البغداد فرماید:

سَقَى اللَّهِ الْمَدِينَةِ مَنْ مَحَلٍّ *** لُبَابِ الْوَدْقَ بالنطف الْعَذَابِ (6)

وَ جَادَ عَلَى الْبَقِيعِ وَ سَاكِنَيْهِ *** رِخِيَّ الْبَالِ ملانَ ألوطاب (7)

وَ أَعْلَامُ الْغَرِيِّ وَ مَا أَسَاخَتْ *** معالمها مِنِ الْحَسَبِ اللُّبَابِ (8)

ص: 215


1- مراد از غری نجف و از وادي المياه کربلا و ازطوی مکه معظمه است
2- غوانی: دختران خوش جمال شیرین سخن
3- هفوه : لغزش ( در بحار عوض بقتل تضاءل ضبط کرده است )
4- آیا وقف نمیکنی گریه را بر حسین و یاد آوردنت قتلگاه عالم پرهیز کار را
5- حصان : زن پاکدامن . بغی: زن زناکار
6- محل، بفتحتين وضم میم و کسر حاء جایز است و بنا بر ثانی بمعنى حلول کننده و مراد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است . ودق: باران . نطف : آبهای صاف. عذب : گوارا
7- رخی البال: آسوده خاطر. وطاب ، جمع وطب (چو فلس): مشکیکه از پوست گوسفند سازند
8- و نشانهای نجف و نژاد های خالصی که زمینهای با علامتش فرو برده است (مقصود على علیه السلام و امامزادگان نجف میباشند)

وَ قَبْراً بالطفوف یضم شلوا *** وَ قَضَى ظما إِلَى بَرْدَ الشَّرَابِ

وَ بغدادا وَ سامِراً وَ طوسا *** هطول الْوَدْقَ منخرق العباب (1)

بکم فِي الشَّعْرِ فَخْرِي لأ بشعري *** وَ عَنْكُمْ طَالَ باعي فِي الْخِطابِ (2)

وَ مَنْ أَوْلَى بِكُمْ مِنِّي وَلِيّاً *** وَ فِي أيديکم طَرَفِ انتسابي (3)

أبو الحسن علی بن احمد الجرجاني كوید:

وَجْدِي بکوفان مَا وَجْدِي بکوفان *** تهمي عَلَيْهِ ضلوعي قَبْلَ أَ جَفَانِي (4)

أَرْضُ إِذَا نَفَحَتْ رِيحُ الْعِرَاقِ بِهَا *** أَتَتْ بشاشتها أَقْصَى خُرَاسَانَ (5)

وَ مَنْ قَتِيلٍ بِأَعْلَى كَرْبَلَاءَ عَلَى *** جَهْدٍ الصدی فَتَرَاهُ غَيْرِ صديان (6)

وَ ذِي صفايح يَسْتَسْقِي الْبَقِيعِ بِهِ *** رَيَّ الجوانح مِنْ رؤح وَ رِضْوَانٍ (7)

هَذَا قسیم رَسُولَ اللَّهِ مَنْ أُدْمٍ *** قدا مَعاً مِثْلَ مَا قَدْ الشراكان (8)

ص: 216


1- عباب : بلندی آب سیل و بیشتر آن
2- بشما ای آل محمد در شعرم فخر میکنم، نه اینکه بشعرم فخر کنم و از جانب شما توانائیم در سخن زیاد شده است
3- مراد از مصرع ثانی اینست که نسبم بشما میرسد یا آنکه رشته امیدم بطرف شما است
4- وجداول بمعنى اندوه و ثانی بمعنی سرور و شادی است. تهمی جاری میشود و میریزد
5- بشاشة : خنده ، سرور
6- (من قتيل بكسر ميم و جر قتيل خ ل) . صدی: تشنگی، صديان : تشنه
7- (این شهر اشاره امام حسن علیه السلام دارد ) صفائح ، جمع صفيحه : سنك عريض . گویا در ( ذی صفائح ) اشاره بقبر خراب آنحضرت میکند . ری الجوانح : سیر آبی دلها
8- گویا هدا اشاره بامیر المؤمنين عليه السلام است . ادم ، بهتر اینستکه مخفف آدم (یعنی ابوالبشر) باشد. قد: شکافتن بطول. شراك: بند نعلین

وَ ذَاكَ سِبْطاً رَسُولُ اللَّهِ جَدِّهِمَا *** وَجْهُ الْهُدَى وَ هُمَا فِي الْوَجْهِ عینان

واخجلتا مِنْ أَبِيهِمْ يَوْمَ يشهدهم *** مضرجين نشاوی مِنْ دَمٍ قاني (1)

یقول يَا أَمَةَ حَفَّ الضَّلَالِ بِهَا *** فاستبدلت للعمی کفرا بایمان

ماذا جَنَيْتُ عَلَيْكُمْ إِذْ أتيكم *** بِخَيْرٍ مَا جَاءَ مِنْ آيٍ وَ فُرْقَانٍ

أَ لَمْ أُخْبِرْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي ضلالتكم *** عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ حَرِّ نِيرَانِ (2)

أَ لَمْ أءلفت قُلُوباً مِنکُمْ فُرِّقَا *** مثارة بَيْنَ أَحْقَادِ وَ أضغان (3)

أَمَّا تَرَكَتْ كِتَابِ اللَّهِ بینکم *** وَ آیه الْعِزَّ فِي جُمَيْعٍ وَ قُرْآنَ (4)

أَ لَمْ أَكُنْ فِيكُمْ غوثا لمضطهد *** أَلَمَ أَكُنْ فيکم مَاءٍ لظمآن (5)

قُتِلْتُمْ وُلْدِي صَبْراً عَلَى ظماء *** هَذَا وَ تَرْجُونَ عِنْدَ الْحَوْضِ إِحْسَانِي (6)

سبیتم ثکلتکم أمهاتکم *** بَنِي الْبَتُولِ وَ هُمْ لَحْمِي وَ جثماني

مرقتم وَ نکثتم عَهْدُ وَ الدُّهْمِ *** وَ قَدْ قَطَعْتُمْ بذالك النَّكْثِ أقراني (7)

یا رَبِّ خُذْ مِنْهُمْ هُمْ ظَلَمُوا *** کرام رَهْطِي وَ رَامُوا هَدَمَ بنياني(8)

ص: 217


1- نشاوی مستان (در اینجا به معنی سیر آبها است)
2- شفا حفره: كنار گودال، لب پرتگاه
3- فرق ، بمعنی پراکنده و ترسان هر دو در اینجا مناسب است. مثارة : بهيجان آمده و انگیخته شده. احقاد: كينه ها، اضفان: حسدها
4- قرآن گرد آوردن پراکندگی ها، کتاب خدا ( در اینجا مقتضای دقت و لطافت کلام اینست که هر دو معنی اراده شده باشد . و برای این قسم از استعمال لفظ در معانی متعدده دلیلی مبتنی بر عدم جواز نداریم)
5- مضطهد : مظلوم و مقهور
6- هذا مبتدأ وخبر آن محذوفست، مانند فعلكم و ظلمكم
7- مرق : نا فرمانی کردن و از اطاعت بیرون رفتن . اقران: همسران در فضیلت
8- راموا : قصد کردند

ماذا تجيبون وَ الزَّهْرَاءِ خصمکم *** وَ الْحَاكِمُ اللَّهَ لِلْمَظْلُومِ وَ الْجَانِي

أَهْلِ الكسا صَلَوَاتُ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ *** الدَّهْرُ مِنْ مثنی وَ وَ حَدَّانِ

أَنْتُمْ نُجُومِ بَنِي حَوَّاءَ مَا طَلَعَتْ *** شَمْسِ النَّهَارِ وَ مَا لَاحَ السما كَانَ (1)

مَا زِلْتُ مِنکُمْ عَلَى شَوْقَ يهیجني *** وَ الدَّهْرُ يَأْمُرُنِي فِيهِ وَ يَنْهَانِي (2)

حَتَّى أتيتک وَ التَّوْحِيدِ رَاحِلَتِي *** وَ الْعَدْلُ زَادِي وَ تَقْوَى اللَّهِ امكاني (3)

هذي حقایق لَفْظَ کلما بُرْقَةُ *** رُدَّتْ تلالؤها أَبْصَارِ عُمْيَانَ(4)

هِىَ الْحَلْىَ لِبَنِي طه وَ عِتْرَتِهِمْ *** هِيَ الرَّدِيِّ لِبَنِي حَرْبٍ وَ مَرْوَانُ

هِيَ الْجَوَاهِرِ جَاءَ الْجَوْهَرِيِّ بِهَا *** مَحَبَّةُ لَكُمْ مِنْ أَرْضِ جرجان

شعری چند از قصیده جوهری نگاشته آمد، ابن شهر آشوب این اشعار را پاره ای از آن قصیده داند که مرقوم شد:

زَادُوا عَلَيْهِ بِحَبْسِ الْمَاءِ غَلَّتِهِ *** فَيَا لرأي فَرِيقُ فِيهِ مَغْبُونُ

قادوا أَزِمَّةُ دُنْيَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ *** فليتهم سمحوا مِنْهُمْ بماعون (5)

حَتَّى يَصِيحَ بقنسرین راهبها *** یا فِرْقَةُ الْغَيِّ يَا حِزْبَ الشَّيَاطِينِ

أتهزون بِرَأْسِ بَاتَ مُنْتَصِباً *** عَلَى الْقَنَاةَ بِدِينِ اللَّهِ یوصيني

ص: 218


1- سماكان نام دو ستاره است که یکیرا سماك رامح و دیگر برا سماك اغرل گوبند
2- مراد از امر و نهی روزگار مساعدت و عدم مساعدت آنست
3- امكان : توانائی
4- هذی اشاره باشعار مذکور است
5- قادوا (نالوا خ ل) ماعون، در اینجا بمعنی آبست . منهم (منها خ ل)

آمَنْتُ وَ يَحْكُمُ بِاللَّهِ مُهْتَدِياً *** وَ بِالنَّبِيِّ وَ حُبُّ الْمُرْتَضَى ديني

فجلوه صَرِيعاً فَوْقَ جَبْهَتِهِ *** وَ قَسَمُوهُ باطراف السكاكين(1)

وَ أَ وَقِّرُوا صهوات الْخَيْلِ مَنِ إحن *** عَلَى أساريهم فَعَلَ الفراعين(2)

مصفدين عَلَى أَ فَتَابَ أَ رَحْلَهُمْ *** مَحْمُولَةُ بَيْنَ مَضْرُوبُ وَ مَطْعُونُ(3)

أَطْفَالُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ قَدْ فطموا *** مِنَ الثَّدْيِ بأنياب الثَّعَابِينَ (4)

يَا أَمَةَ وَلِيُّ الشَّيْطَانِ رايتها *** وَ مکن الْغَيِّ مِنْهَا كُلُّ تَمْكِينِ (5)

مَا المرتضی وَ بَنُوهُ مِنْ معوية *** وَ لَا الْفَوَاطِمِ مِنْ هِنْدُ وَ ميسون (6)

آلُ الرَّسُولِ عباديد السیوف فَمَنْ *** هَامُ عَلَى وَجْهُهُ خَوْفاً وَ مَسْجُونُ(7)

يا عَيْنٍ لَا تَدْعِي شَيْئاً لغادية *** تهي وَ لَا تَدْعِي دمعا لَمَحْزُونُ (8)

ص: 219


1- ( بعد از نقل سخن راهب از اینجا باصل مرثیه شروع میکند)
2- اوقرا: سنگین کردند. صهوات ، جمع صهوة (چو حمله ) : پشت اسب. احن جمع أحنه : کینه و دشمنی ، مقصود اینست که چند اسیر را بر يك،مرکوب سوار میکردند. فراعين : فرعونیان اشاره بآیه شریفه ( يذبحون ابنائهم و يستحيون نسائهم) است.
3- ارحل : بارها (ار جل خ ل) بنابر اول اقتاب بارحل اضافه شده است و بنا بر ثاني أقتاب با تنوين است
4- ثدی ، جمع ثدى (چو فلس و فرس): پستان . انیاب الثعابين : نیشهای اژدرها (مراد نیزها و پیكانها است)
5- ای گروهی که شیطان پرچمدار آن گشته و گمراهی را بشدت در آنها جایگیر نموده است .
6- چه دور است علی مرتضی و پسرانش از معاويه و دختران فاطمه از هند و ميسون (مادریزید)
7- عباديد (جمعیست بدون مفرد ) : دسته های مختلف انسان و اسب (در اینجا بمعنی پراکندگانست). هامی: افتاده
8- ای چشم! برای بارانی که صبحگاهان جاری میشود ، قدر و منزلتی باقی مگذار (یعنی در ریزش بر آن غلبه کن)

قَوْمِي عَلَى جَدَثِ بالطف فانتفضي *** بِكُلِّ لؤلوء دَمْعٍ فِيكَ مَكْنُونُ (1)

یا آلِ أَحْمَدُ إِنَّ الجوهرى لَكُمْ *** سَيْفُ يَقْطَعُ عنکم كُلِّ موضون(2)

قال الصاحب ايضا في المراثي:

بَلَغَتْ نَفْسِي مناها بالموالي آلِ طه *** بِرَسُولِ اللَّهُ مِنْ حَازَ المعالي وَ حَوَاهَا (3)

وَ ببنت الصطفى مِنْ أَشْبَهْتَ فَضْلًا أَبَاهَا *** وَ بِحُبِّ الْحَسَنِ الْبَالِغِ فِي الْعُلْيَا مَدَاهَا (4)

وَ الْحُسَيْنُ الْمَرْضَى یوم المساعي إِذْ حَوَاهَا *** لَيْسَ فِيهِمْ غَيْرِ نَجْمٍ قَدْ تَعَالَى وَ تناها (5)

عِتْرَةَ أَصْبَحْتَ أَ لِدُنْيَا جَمِيعاً فِي حُمَّاهَا *** مَا يَحْدُثُ عَصَبِ الْبَغْيِ بِأَنْوَاعِ عَمَاهَا ؟ (6)

ص: 220


1- بر سر قبری در کربلا بایست واشك مانند مروارید پنهان شده خود را فرو ریز
2- موضون : نوعی از زره (در اینجا مقصود زبان بدگوی دشمنانست)
3- موالی: آقایان . آل طه . بدل یا عطف بیان موالی است. حاز وحوی :گرد آورد و بدست کرد
4- مدا: نهایت
5- مساعی (مساوی خ ل) مراد از هر دو، روز عاشوراست . ضمير فيهم بآل طه راجعست
6- ما يحدث : اگر از باب تفعیل باشد بمعنی چه روایت می کند و اگر از باب افعال و تشدید برای ضرورت باشد بمعني چه احداث و اختراع می کند. عصب، جمع عصبه: گروه و طایفه

أَرَدْتَ الْأَكْبَرِ بِالسَّمِّ وَ مَا كَانَ كَفَاهَا *** وَ انبرت تَبْغِي حُسَيْناً وَ عَرَتْهُ وَ عراها (1)

مَنَعَتْهُ شَرْبَةً وَ الطَّيْرِ قَدْ أَ رَوَتِ صداها *** فافاتت نَفْسِهِ يا لَيْتَ رُوحِي قَدْ فداها (2)

بِنْتِهِ تَدْعُو أَبَاهَا أُخْتَهُ تَبْكِي أَخَاهَا *** لَوْ رآي أَحْمَدَ ماكان دهاه وَ دهاها (3)

وَ رآی زینب إِذْ شَهْرِ أَتَاهَا وَ سباها *** اشكا الْحَالِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدْ كَانَ شکاها (4)

وَ إِلى اللَّهِ سَيَأْتِي وَ هُوَ أَوْلَى مِنَ جزاها

از این قصیده مطلع و شعری چند نگاشته آمد، و این اشعار هم از آن قصیده است، از بحارالانوار نقل میشود:

إِذا جاءَ عاشورا تُضَاعَفُ حسرتي *** لآِلِ رَسُولِ اللَّهِ وَ انهل عَبْرَتِي

هُوَ الْيَوْمَ فِيهِ أَ غَبَرَةُ الْأَرْضُ كُلِّهَا *** وجوما عَلَيْهِمْ وَ السَّمَاءِ اقْشَعَرَّتْ(5)

مَصَائِبِ سائت كُلُّ مَنْ كَانَ مُسْلِماً *** وَ لَكِنَّ عُيُونِ الْفَاجِرِينَ أَقَرَّتْ

ص: 221


1- پسر بزرگتر پیغمبر را با سم کشتند و آنها را کفایت نکرد و بر حسین زجر و ستم نموده، او را از مقصد خود باز داشتند و او هم بر آنها حمله کرد
2- اروت: سیر آب کرد. افاتت: در معرض فنا آورد
3- دهاه (دعاه خ ل)
4- لشکا، جواب او رای است
5- وجوم: سکوت از روی ترس

إِذَا ذَكَرْتَ نَفْسِي مُصِيبَةٍ كربلا *** وَ أَشْلَاءً سَادَاتِ بِهَا قَدْ تفرت (1)

أضافت فُؤَادِي وَ اسْتِبَاحَةِ تجاربي *** وَ عَظُمَ کربي ثُمَّ عَيْشِي أُمِرْتَ (2)

أُرِيقَتْ دِمَاءَ الْفَاطِمِيِّينَ بالملا *** فَلَوْ عَقَلْتُ : شَمْسِ النَّهَارِ لخرت

أَلَا بإبي تِلْكَ الدِّمَاءِ الَّتِي جَرَتِ *** بايدي كِلَابُ فِي الْجَحِيمِ اسْتَقَرَّتْ

توالبيت مِنْ نَارٍ عَلَيْهِمْ قَدْ أَطْبَقَتِ *** لَهُمْ زَفْرَةً فِي جَوْفِهَا بَعْدَ زَفْرَةً(3)

فشتان مَنْ فِي النَّارِ قَدْ كَانَ هَكَذَا *** وَ مَنْ هُوَ فِي الْفِرْدَوْسِ فَوْقَ الأيسرة (4)

بِنَفْسِي خُدُودٍ فِي التُّرَابِ تعفرت *** بِنَفْسِي جسوم بِالْعَراءِ تعرت

نَفْسِي روس معليات عَلَى الْقَنَا *** إِلَى الشَّامِ تَهْدِي بارقات الْأَسِنَّةُ

بِنَفْسِي شَفَاهُ ذَا بلات مِنْ الظما *** وَ لَمْ تحظ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ بِقَطْرَةِ (5)

بِنَفْسِي عُيُونِ غابراتٌ سَواهِر *** إِلَى الْمَاءُ مِنْهَا نَظَرْتُ بَعْدَ نَظِرَةً(6)

بِنَفْسِي مِنْ آلِ النَّبِيِّ خرائد *** حواسر لَمْ یقذف عَلَيْهِمْ بِسِتْرِهِ (7)

تُفِيضُ دُمُوعاً بِالدِّمَاءِ مَشُوبَةَ *** کقطر الغوادي مِنْ مدامع شِرَّةُ(8)

ص: 222


1- تفری: شكافته شد
2- استباحة : از بیخ بر کندن. تجارب، کنایه از عقل است
3- توابيت : جمع تابوت. اطباق: رویهم گذاشتن، بستن
4- اسرة : جمع سریر: تخت
5- شفاه ذا بلات: لبهای خشك. لم تحظ : بهره نبردند
6- ساهرة : بیدار خوابی کشیده
7- خرائد : دوشیزگان. سترة : چادر با مقنعه ( یعنی چیز یکه خود را بپوشند بآنها داده نشد )
8- غوادی : بارانهائیکه در صبح ببارد . مدامع شرة (مدافع سرة خ ل) بنا بر نسخه بدل مقصود اشکهائیست که از دل و ناف انسان سرچشمه می گیرد

عَلی خَیرِ قَتلی مِنْ كُهُول وَ فتیة *** مَصالیت أنجاد إِذَا الخیل كَرَّت(1)

ربیع الیتامی وَ الْأَرَامِلِ فابكها *** مَدَارِسُ لِلْقُرْآنِ فی كُلِّ سحرة(2)

و أَعْلَامِ دین المصطفی وَ وُلَاتِهِ *** وَ أَصْحابُ قُرْبَانُ وَ حُجَّ وَ عمرة(3)

یُنادون یا جَدَّاه أیة مِحْنَةً *** تَرَاهُ علینا مِنْ أمیة مرت

ضغائن بَدْرٍ بَعْدَ ستین أَظْهَرْتُ *** وَ كَانَتْ أَجِنَّةُ فی الحشا وَ أَسَرْتُ(4)

شَهِدْتُ بِأَنْ لَمْ تَرْضَ نَفْسٍ بِهَذِهِ *** وَ فیها مِنَ الْإِسْلَامِ مِثْقالَ ذرة

كأنی بِبَنت المُصطفی قَدْ تَعَلَّقَتْ *** یداها بِسَاقِ الْعَرْشِ وَ الدَّمْعِ أذرت(5)

و فی حَجْرِهَا ثَوْبٍ الحسین مُضَرَّجاً *** وَ عَنْهَا جمیع العالمین بحسرة

تقول أیا عَدْلِ اقْضِ بینی وَ بین مِنْ *** تَعَدی عَلی ابنی بَعْدَ قُهِرَ وَ قَسرة

أجالوا علیه بِالصَّوَارِمِ وَ الْقَنَا *** وَ كَمْ جَالَ فیهم مِنْ سِنَانٍ وَ شفرة(6)

علی غیر جَرَمَ غیر إِنْكَارِ بیعة *** لمنسلخ مِنْ دین أَحْمَدَ عرة (7)

فیقضی علی قَوْمٍ علیه تألبوا *** بِسُوءٍ عَذَابَ النَّارِ مِنْ غیر فَتْرَةٍ(8)

ص: 223


1- مصالبت : دایر این کار آزموده. انجاد : زمینهای بلند (مراد معرکه جنگست)
2- ارامل : مسكينان . بی کسان
3- مراد بقربان، قربانی روز عید اضحی است
4- ضغابن: کینه ها. اجنت واسرت : پنهان و مخفی شد
5- إذراء : ریختن اشك
6- شفره : كارد بزرك ، تیزی شمشیر ، ضمير جال بحسين راجعست
7- عرة: مدفوع، سرگین چاریاپان و پرندگان
8- فيقضی: پس خدا حکم می کند. تالب : گرد آمدن . من غير فترة ، صفت عذاب و یا متعلق بيقضی است

وَ یُسْقَوْنَ مِنْ ماءٍ صَدیدٍ إذا دَنا *** شَوَی الْوَجْهُ وَ الْأَمْعاءُ مِنْهُ تَهَرتِ(1)

مَوَدَّهُ ذِی الْقُرْبی رَعَوْها کَما تَری *** وَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ: اوصی بِعِتْرَة (2)

فَکَمْ عَجْرَهٍ قَدْ أتْبَعُوها بِعَجْرَهٍ *** وَ کَمْ غَدْرَهٍ قَدْ أَلْحَقُوها بِعذرَة(3)

هُمُ أوَّلُ الْعادینَ ظُلْماً عَلَی الْوَری *** وَ مَنْ سارَ فِیهِمْ بِالْأَذی وَ الْمَضَرَّة

مَضَوْا وَ انْقَضَتْ أیَّامُهُمْ وَ عُهُودُهُمْ *** سَوی لَعْنَهً باؤُا بِها مُسْتَمَرَّة(4)

لآِلِ رَسُولِ اللٰه ودی خَالِصاً *** كَمَا لموالیهم وَ لائی وَ نُصرتي

و هَا أَنَا مُذْ أَدْرَكْتَ حَدُّ بلاغتی *** أصلَّی علیهم فی عَشي وَ بُكْرَةً (5)

و قَوْلِ النبی الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّهُ *** یُقَوِّی رجائی فی إِقَالَةَ عثرتی (6)

علی حُبَّهُمْ یا ذَا الْجَلَالِ تُوَّفَّنی *** وَ حُرِّمَ علی النیران شیبی وَ كبرتی (7)

لعلی بْنِ الحسین الدوادی

بَنُو حیدر الْمَخْصُوصِ بِالدَّرَجَاتِ *** مِنَ اللَّهِ وَ الخواض فی الْغَمَرَاتِ (8)

بنو المصطفی الْمُخْتَارِ أَحْمَدَ طَهِّرُوا *** وَ أثنی علیهم مُحْكَمُ السورات (9)

ص: 224


1- صديد: چرك و خون. تهری: رختن
2- رعوها (دعوها خ ل )
3- عجرة: عیب و گناه . عذر . ( غذره خ ل) بنا بر نسخه بدل بمعنی مکر و حیله و بنا بر اول مخفف عذره و بمعنی غائط است
4- باؤا: رجوع کردند، بر گشتند
5- مراد از بلاغت ، زمان بلوغ با سخنوریست
6- «المرء مع من أحبه» یعنی مرد با آنکه دوست دارد محشور و قرین میشود
7- کبرة : پيرى
8- الخواص في الغمر ات فرو رونده در شدائد (مانند رفتن بجنك دلاوران)
9- سورات : سوره های قرآن (فتحه و او برای سرودن شعر است )

فُرُوعُ النَّبیِّ المَصطَفی وَ وصیَّه *** وَ فاطم طَابَتْ تِلْكَ مِنْ شجرات(1)

و سَائِلَةُ لَمْ تَسْكُبُ الدَّمْعِ دائبا *** وَ تَقْذِفُ نَاراً مِنْكَ فی الزفرات(2)

فقلت علی وَجْهِ الحسین وَ قَدْ ذَرَّت *** علیه السوافی ثَائِرُ الهبوات(3)

فقد غَرِقَتِ مِنْهُ الْمَحَاسِنِ فی دَمُ *** وَ أهدی لِلْفُجَّارِ فَوْقَ قناة

و خلئ عَنْ مَاءِ الْفُرَاتِ وَ قَدْ صِفَت *** مَوَارِدُهُ للشاء وَ الحمرات(4)

علی أُمَّ كُلْثُومٍ تُسَاقُ سبیة *** وَ زینب وَ السَّجَّادِ ذی الثَّفِنَاتِ(5)

أصیبوا بِأَطْرَافِ الرِّمَاحَ فَأُهْلِكُوا *** وَ هُمْ للوری أَمِنَ مِنَ الهلكات

بهم عَنْ شفیر النَّارَ قَدْ نجی الوری *** فجازوهم بالسیف ذی الشفرات

فیا أَقَبْراً حُطَّتْ علی أَنْجُمٍ هَوَتِ *** وَ فُرَّقن فی الْأَطْرَافِ مغتربات(6)

و لیس قُبُوراً هُنَّ بَلْ هی رَوْضَةِ *** منورة مُخْضَرَّةً الجنبات(7)

و مَا غَفَلَ الرَّحْمَنِ عَنْ عَصَبَةُ طَغَتْ *** وَ مَا هَتَكْتِ ظُلْماً مِنْ الحرمات

أمقروعة فی كُلِّ یوم صَفَاتِكُمْ *** بأیدی رزایا فِتَنٍ كُلِّ صَفَات(8)

ص: 225


1- كلمة (من) نشوية وابتداعیه است
2- سائلة مجرور برب است یعنی بسا جماعتی که از من میپرسند.دائب: کوشا، رنجبر
3- ذری: پراکنده کرد. سوافی: باد هائیکه خاك و خاشاکرا بر انگیزاند. ثائر الهبوات: گردهای برانگیخته
4- خليء : بازداشته شد. شاء ، جمع شاة : گوسفند نر یا ماده
5- ذي الثفنات : لقب حضرت سجاد علیه السلام است زیرا ثفنه بمعنی پینه زانوی شتر است و پیشانی آنحضرت از زیادی سجده مانند زانوی شتر شده بود
6- ای قبرهائیکه بر ستارگانیکه سر نگون شده و غریبانه در اطرف زمین پراکنده گشته اند، کشیده شده است
7- جنبات : اطراف
8- صفا : سنك سخت وقرع صفاة كنايه از آسیب رسانیدن است، چنانکه گفته می شود: فلان لاتقرع له صفاة. أي لا يناله احد بسوء . رزایا مصیبات.

فَحَتّام ألقی جَدِّكُمْ وَ هُوَ مُطْرِقُ *** غضیض وَ ألقی الدَّهْرِ غَیرَ موات(1)

فیا رَبِّ غیر مَا تَرَاهُ معجلا *** تعالیت یا ربی عَنِ الْغَفَلَاتِ

صاحب بن عباد فرماید :

ما لِعَليِّ العَلاءِ أَشباهُ *** وَ الَّذي لا الهَ الا هُو(2)

مَبناه مَبنى النَبِيِّ نَعرِفُهُ *** و ابناهُ عِندَ التفاخُرِ ابناهُ(3)

لَوْ طَلَبَ النَّجْمِ ذَاتَ أخمصه *** عَلَاهُ وَ الفرقدان نَعْلَاهُ (4)

یا بأبی السید الحسین وَ قَدْ *** جَاهَدَ فی الدین یوم بَلْوَاهُ (5)

یا بأبی أَهْلِهِ وَ قَدْ قَتَلُوا *** مِنْ حَوْلِهِ وَ العیون ترعاه (6)

یا قَبَّحَ اللَّهُ أُمَّةً خَذَّلَتْ *** سیّدها لَا ترید مرضاه

یا لَعَنَ اللَّهُ جیفة نَجِساً *** یقرع مِنْ بُغْضِهِ ثنایاه (7)

و نیز صاحب بن عباد راست :

بَرَأَتْ مِنِ الْأَرْجَاسَ رَهْطٍ امیه *** لَمَّا صَحَّ عندی مِنْ قبیح عدائهم(8)

ص: 226


1- مطرق: سر بزیر افکنده . عضيض گزنده (یعنی انگشت تعجب بدندان گیرنده) ظاهرا كلمة (القی) در هر دو مورد، متكلم وحده ازفعل مضارعست
2- مراد علی، امير المؤمنين عليه السلامست. و اشباه برای ضر ورت شعر بصيغة جمع آمده است یا بجهت اینست که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شبیه او هست
3- اصل و پایه علی، اصل و پایه پیغمبر است که می شناسی او را( یعنی جناب عبدالمطلب اصل آندو نفر است) و دو پسر علی هنگام افتخار دو پسر پیغمبرند
4- اگر گودی کف پای او پروین را طلب کند، بر او بلندی می یابد در حالتیکه دو ستاره فرقدان کفشهای او باشند
5- بلوی: مصیبت و بلا
6- والعيون ترعاه ، یعنی چشمان دشمنان بانتظار کشتن او بود
7- جیفه: مردار (مراد یزید است).. ثناياه: دندانهای پیشین حسين عليه السلام
8- عدائهم : ستم ایشان (غذائهم خ ل)

وَ لَعَنَهُمْ خیر الوصییَّنَ جهره *** لِکُفرهِمُ الْمَعْدُودِ فی شردائهم(1)

و قَتَلَهُمْ السَّادَاتِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** وَ سَبیهمُ عَنْ جرأة لِنِسائهم

و ذبحهم خیر الرِّجَالِ أرومة *** حسین الْعُلَی بالکرب فی کربلائهم(2)

وَ تشتیتهم شَمِلَ النبی مُحَمَّدٍ *** لَمَّا وَرِثُوا مِنْ بُغْضِهِ فی فنائهم(3)

و مَا غَضِبْتَ إِلَّا لأصنامها التی *** أدیلَت وَ هُمْ أنصارُها لشقائهم(4)

أیا رَبِّ جنبنی المکاره وَ اعْفُ عَنْ *** ذُنُوبی لِمَا أَ خَلَّصَتْهُ مِنْ ولائهم(5)

أیا رَبِّ أعدائی کثیر فزُدَّهم *** بغیظهم لَا یظفروا بابتغائهم(6)

أیا رَبِّ مَنْ کان النبی وَ أَهْلَهُ *** وَ سَائِلُهُ لَمْ یخش مِنْ غلوائهم(7)

حسین توسلُ لي إلی اللَّهِ إنني *** بُلیت بِهِمْ فَادْفَعْ عظیم بلائهم

فکم قَدْ دَعَونی رافِضیَّا لِحُبِّکُم *** فَلَمْ ینثنی عنکم طویلُ عُوائِهِم(8)

ص: 227


1- شرداء : کسانی که از اطاعت خدا خارج شده اند
2- ارومة: اصل و نسب. على: شرف و بلندی. کرب: اندوه
3- شمل : جمعیت، گرد هم بودن. فنائهم : نابود کردن پیغمبر آنهارا ( درجنك پدر و مانند آن)
4- ضمير غضبت هم مانند ضمائر جمع سابق راجع برهط امیه است اديل : مغلوب شد
5- ولاء: بکسر و او مصدر و بفتح اسم مصدر است ، بمعنی دوستی و صداقت
6- فرد هم ( فزد هم خ ل)
7- غلواء : اول جوانی و جوشش هر چیز، در اینجا مجازا دشمنی و کینه مراد است ( فلوائهم خ ل)
8- برای دوستم شمارا ، چقدر مرا رافضی گفتند ولی هف هف بسیار آنها مرا از شما برنگردانید

همچنان صاحب بن عباد گوید:

أجرَوا دِم-اءَ أخ-ي النبيِّ محمّدٍ *** فلتُجرِ غَزرُ دُمُوع-َنا وَ لتَهملِ(1)

وَ لْتص-دُر اللّعناتُ غير مُزال-ةٍ *** لعِداهُ من ماضٍ وَ مِن مُس-تقبِلِ(2)

وَ تج-رّدوا لبني-هِ ث-مّ بنات--هِ *** بعظائ-م فاس-مَعْ حديثَ المقتلِ

مَنعوا الحسينَ الماءَ و هْو مجاه-دٌ *** في كربلاءَ فنُحْ كن-َوْحِ المُعوِلِ

منَع-وه أعذبَ منه-لٍ و كذا غداً *** يَرِدُونَ في النيرانِ أوْ خمَ مَنهلِ(3)

أيُجَ-زُّ رأسُ ابن النبی و في الوَرى *** حيٌّ أمامَ ركاب-هِ لم يُقتَلِ(4)

و بن-و ال-سِّفاحِ تحكّموا في أهلِ حَيَّ *** على الفلاحِ بفُرصةٍ و تَعجُّلِ(5)

نُكَتُ الدَّعِيُّ ابْنِ الْبَغْيِ ضواحكما *** هِيَ لِلنَّبِيِّ الْخَيْرِ خَيْرُ مُقْبِلٍ (6)

تَمْضِيَ بَنُو هِنْدٍ سُيُوفِ الْهِنْدِ فِي *** أَوْدَاجٍ أَوْلَادِ النَّبِيِّ وَ تعتلي (7)

نَاحَتْ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ لِقَتْلِهِمْ *** وَ بَكَوْا فَقَدْ أَ سُقُوا كؤس الذُّبُلُ (8)

ص: 228


1- غزر : بسیاری آب و اشك . همل : جاری شدن آب
2- غير مزاله : بی انقطاع ، دائم . عداه : دشمنان علی (علیه السلام)
3- منهل : آبگاه ، اوخم : سنگینتر و بدتر
4- آیا سزاوار است که سر پسر پیغمبر بریده شود، در صورتیکه از مردم کسی زنده باشد و در رکاب او کشته نشده باشد
5- اولاد زنا هنگام فرصت و شتاب نسبت باهل نماز ( یا رستکاری ) حکومت کردند
6- نكت : زدن با سر عصا .ضواجك : دندانهائیکه هنگام خنده نمایان میشود. خیر مقبل : بهترین بوسگاه
7- اعتلاء : بزرگی و بلندی فروختن . او داج : رگهای گردن
8- ضمير سقوا راجع باولاد پیغمبر است ، ذبل ، جمع ذابل : نیزه باریك

فَأَرَى الْبُكَاءِ عَلَى الزَّمَانِ محللا *** وَ الضَّحك بَعْدَ الْطُفْ غَيْرِ محلل

كم قُلْتُ لِلْأَحْزَانِ دومي هكذا *** و تنزلي فِي الْقَلْبَ لَا تترحَلي

فاضل مجلسي از جعفر بن عفان الطائي روایت میکند :

ليبك عَلَى الْإِسْلَامِ مِنْ كَانَ بَاكِياً *** فَقَدْ ضَيْعَةً أَحْكَامِهِ وَ استحلت

غداة حُسَيْنِ للرماح دَوِّيَّةُ *** وَ قَدْ نهلت مِنْهُ السُّيُوفَ وَ عِلَّةٍ (1)

و غُودِرَ فِي الصَّحْرَاءِ لَحْماً مبددا *** عَلَيْهِ عَنَاقُ الطَّيْرِ بَاتَتْ وَ ظُلَّةَ (2)

فما نُصْرَتِهِ أَمَةً السَّوْءِ إِذْ دَعَا *** لَقَدْ طَاشَتْ الْأَحْلَامِ مِنْهَا وَ ضَلَّتِ (3)

ألا بَلْ مَحَواً أَنْوَارَهُمْ بأكُّفهم *** فَلَا سَلَمَةَ تِلْكَ الْأَكُفِّ وَ شَلَّتْ (4)

و نَادَاهُمْ جَهْراً بِحَقِّ مُحَمَّدٍ *** فَإِنَّ ابْنُهُ مِنْ نَفْسَهُ حَيْثُ حَلَّتْ (5)

فَمَا حَفِظُوا قُرْبِ الرَّسُولِ وَ لارعوا *** وَ زَلَّةً بِهِمْ أَقْدَامِهِمْ وَ استزلت (6)

أذاقته حُرُّ الْقَتْلِ أَمَةً جَدِّهِ *** هفت نَعْلَهَا فِي كَرْبَلَاءَ وَ زَلَّةً (7)

فلا قَدَّسَ الرَّحْمَنِ أَمَةً جَدِّهِ *** وَ إِنْ هِيَ صَامَتْ للإله وَ صَلَّتْ

ص: 229


1- عل : آشامیدن در پی هم. ضمير منه بحسين راجع است
2- حسين که گوشتی قطعه قطعه بود ، در بیابان انداخته شد و مرغان گردن دراز ، روی آن بدن شب را بصبح می آوردند. عناق ( عتاق خ ل) .
3- طیش : بر طرف شدن عقل . احلام : عقول
4- بیاری نکردن اکتفا نکردند ، بلکه بدست های خود ایشان را نابود کردند . این دست ها شل شود و سالم نماند
5- مقصود از ( حيث حلت ) اینست که هر مقام و احترامی که خود پیغمبر دارد، پسر او هم دارد
6- استزلت : لغزانید
7- هنا : لغزید .

كَمَا فُجِّعْتِ بِنْتِ الرَّسُولِ بنسلها *** وَ كَانُوا کمَّاةً الْحَرْبِ حِينَ اسْتَقَلَّتْ(1)

أيضا في المرائي:

بَكَى الْحُسَيْنِ لركن الدِّينِ حِينٍ وَ هَا *** وَ لِلْأُمُورِ الْعَظِيمَاتُ الجليلات(2)

هل لِامْرِئٍ عَاذِرُ فِي حُزْنٍ دَمْعَتُهُ *** بَعْدَ الْحُسَيْنِ وَ مَسبَى الفاطميات(3)

أم هَلْ لمكتئب مِنْ أَجْلِ فَقَدَتْهُ *** لَذَاذَةً الْعَيْشِ تَكْرَارِ الفجيعات

مثل النُّجُومِ الدراري فِي مَرَاتِبِهَا *** إِنْ غَابَ نَجْمُ بَدَا نَجْمٍ لِمِيقاتِ(4)

يَا أَمَةَ السَّوْءِ هَاتُوا مَا حجاجُكُم *** إِذَا بَرَزْتُمْ لجبار السماوات(5)

و أحمد خَصْمُكُمْ وَ اللَّهِ مُنصِفُهُ *** بِالْحَقِّ وَ الْعَدْلُ مِنْهُ لَا المُحاباتِ

ألم أَبْيَنُ لَكُمْ مَا فِيهِ رُشْدِكُمْ *** مِنَ الْحَلَالِ وَ مَنْ تَرَكَ الخبيثات؟

فما صَنَعْتُمْ أَضَلَّ اللَّهُ سَعْيُكُمْ *** فِيمَا عَهِدْتُ إِلَيْكُمْ فِي وصاياتي

أما بَنِي فمقتول وَ مُكْتَبَلُ *** وَ هَارِبُ فِي رؤوس المشمخرات(6)

وَ قَدْ أَخِفْتُمْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ *** مَا ذَا أَرَدْتُمْ شَفَيتُم مِنْ بُنيّاتي(7)

ص: 230


1- فاعل استقلت يا امة و یا حرب است. در صورت اول بمعنى اندك شمردن لشکر کوفه لشكر حسین را است و در صورت تانی بمعنی بر پا شدن جنك است
2- یکی . یا بتشديد كاف و خطاب به عين است و یا بتخفیف و فعل ماضی است و ها : شكافته شد
3- عاذر : پوزش پذیر . خزن : ذخیره کردن
4- دراری : درخشانها
5- حجاج ، جمع حجة : برهان
6- مكتبل : در بند ، بزنجیر بسته، مشمخرات : کوههای بلند
7- ماموصله و مبتدا، و شفيتم خبر آنست

ينقلن مِنْ عِنْدِ جَبَّارٍ يُعَاهَدُ *** إِلَى جبابر أَمْثَالِ السبيات

أَكَانَ هَذَا جزاني : أَبَا لَكُمْ *** فِي أَقْرِبَائِي وَ فِي أَهْلِ الحريمات (1)

رُدُّوا الْجَحِيمِ فحلوها بسعيكم *** ثُمَّ أُخِذُوا فِي عُقُوبَاتِ أليمات (2)

أَيْضاً فِي الْمَرَاثِيَ :

مَتَى يَشْفِيَكَ دمعك مِنْ همول *** وَ بِبُرْدٍ مَا بِقَلْبِكَ مِنْ غَلِيلَ (3)

قتیل مَا قتیل بَنِي زِيَادٍ *** أَلَا بِأَبِي وَ نَفْسِي مِنْ قَتِيلٍ

أُرِيقَ دَمِ الْحُسَيْنُ فَلَمْ يراعوا *** وَ فِي الْأَحْيَاءِ أَمْوَاتُ الْعُقُولِ (4)

فدت نَفْسِي جبینك مِنْ جبين *** جَرَى دَمَهُ عَلَى خَدِّ أَ سَيْلِ (5)

أیخلو قَلْبِ ذِي وَرَعَ تَقِيٍّ *** مِنِ الْأَحْزَانِ وَ الْأُمِّ الطويل

و قَدْ شَرِقَتْ رِمَاحَ بَنِي زِيَادٍ *** بَرْيِ مِنْ دِمَاءِ بَنِي الرَّسُولِ (6)

فؤادک وَ السُّلُوُّ فَإِنْ قَلْبِي *** سیأبى أَنْ يَعُودَ إِلَى ذهول (7)

ص: 231


1- كلمۀ ( لاابا لك ) در چهار معنی بکار میرود : (1) در مقام ذم که بمعنی نداشتن پدر معین و حرامزادگی است (2) در مقام نفرین یعنی بیکس و تنها بمانی (3) در مقام مدح یعنی مانند تو را از انسان پدر نیست بلکه تو از جنس ملك ميباشی (4) دعای خیر یعنی در کارهایت محتاج باعانت دیگری نشوی
2- حلوها بسعيكم : بدوزخ در آئید بسبب کردار خود
3- همول : جاری شدن .يبرد : سرد میشود. غليل : سوزش تشنگی
4- مصرع ثانی : در میان زندگان اولاد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کسانی بودند که از تو سر دشمنان از سر رفته و مدهوش بودند. و ممکن است مراد این باشد که در بین زندها جاهلان و بیخردانی بودند که آن حضرت را نصرت و یاری نکردند.
5- اسيل : کشیده
6- شرقت : سرخ شد . بری : دور و بر کنار
7- دوردار دل خود را از تسلی ، زیرا دل من از برگشتن بغفلت از مصیبت او ابا و امتناع دارد،

فَيَا طُولُ الْأَسَى مِنْ بَعْدِ قَوْمٍ *** أُدِيرُ عَلَيْهِمْ كَأْسُ الْأُفُولِ(1)

تماورهم أَسَنَّتْ آلِ حَرْبٍ *** وَ سیاف قليلات الفلول(2)

بِتُرْبَةِ كَرْبَلَاءَ لَهُمْ دیار *** نیام الْأَهْلِ دَارِسَةُ الطلول(3)

تحیات وَ مَغْفِرَةُ وَ رُوحُ *** عَلَى تِلْكَ الْمُحِلَّةُ وَ أَ لِحُلُولِ(4)

وَ أَ وِصَالَ الْحُسَيْنِ بِبَطْنِ قَاعُ *** ملاعب للدبور وَ للقبول(5)

بَرِئْنَا یا رَسُولُ اللَّهِ مِمَّنْ *** أَصَابَكَ بالأذاء وَ بالذحول(6)

چون شاهنشاه عادل باذل، خسرو گردون نوال (7)دریا دل، وارث دیهیم جم(8) ملك الملوك عجم ناصر الدین شاه «رفع الله لوائه و أبد بقائه»، همواره در تقویت دین مبین و ترویج شریعت سیدالمرسلين مساعی مشکوره معمول میفرماید، لاجرم چاکران حضرت وخانه زادان دولت را بشمول مرحمت های خدیوانه (9)و بذل نعمت های بیکرانه (10)مستغنی داشته، تا برفاه حال و فراغ بال (11) بتحصیل علوم و کسب معارف پرداخته اند.

ص: 232


1- افول : غروب ( یعنی آفتاب حیاتشان غروب کرد)
2- تعاور : پی در پی در آمدن فلول : كندی
3- دارسة الكلول : کهنه آثار
4- حلول : وارد شدگان
5- قبول : باد صبا و دبور بادیکه از مقابل آن میوزد ( مراد اینست که این بادها بدن پاره پاره او را زیروز بر میکردند)
6- ذحول ، جمع ذحل: کینه ؛ دشمنی
7- نوال : عطا و بخشش
8- دیهیم ( چو تعظيم ) : تاجیکه مخصوص پادشاهان است. جم : پادشاه ، وزیر، بزرگ و نام جمشید و اسکندر و سلیمان هم هست
9- خديو : پادشاه ، بزرك؛ خداوندگار، - یگانه عصر
10- بیکرانه : بی اندازه
11- بال : دل

در جمله فرزند من بنده میرزا هدایت که صنيع(1) دولت و تربیت یافته حضرت است او را بمنصب استیفای خاص مشمول اختصاص داشت، و در شمار اجزای تنظیمات حسنه دار الخلافة باجرای عدل و داد گماشت، چه در فنون فضائل محسود اشباه و امائل(2) و در فن ادب ممدوح عجم و عربست و در شعر تازی و دری دست پخت(3) بحتری و عنصریست، او را همگنان صاحب اللسانين و راكب البحرین خوانند، اگر چند بسیاقت جاهلين سخن میراند، در انشای این رثا بطريقت متأخرین میرود و ثواب این مراثی را «شكرأ لنعمته»،هدیه پیشگاه حضرت سلطنت ساخت

- و هي هذه۔

مَا بَالُ عَيْنِي لَا تَبْكِي الدِّمَاءِ أسا *** عَلَى الْمَرْءِ مَاجِدُ مِنْ آلِ یسن

مَاذِيٍّ الرزیا الَّتِي صُبَّتْ عَلَى ظيء *** معفر الْخَدِّ مَقْطُوعُ الشرآئین(4)

مَاذِيٍّ ألمانيا الَّتِي أَبْدَتْ نواجدها *** لمصرع فِي الثَّرَى مِنْ غَيْرِ تَكْفِينِ

مَاذِيِّ الْمَصَائِبِ قَدْ قَدِ الْجُيُوبَ لَهَا *** وَ ضعضعت عُمُدَ الْإِسْلَامِ وَ الدِّينِ(5)

هَذَا الصريع حُسَيْنُ مَنْ لَهُ سَجْدَةً *** غَلَبَ الرِّقابِ هُمْ شَمِّ ألعرانين(6)

هَذَا الْقَتِيلِ حُسَيْنُ مَنْ لَهُ خُلِقَتْ *** سَبْعَ الشِّدَادِ وَ جَنَّاتُ الثَّمَانِينَ

فعين جُودِي لِمَنْ يَبْكِي الرَّسُولِ لَهُ *** وَ لَيْسَ يَنْسَاهُ حِيناً مِنْ أحايين

ص: 233


1- صنيع : پرورده
2- محسود : کسی که بر أو حسد برده اند. اشباه و امائل : مانندها ؛ همسران
3- دست پخت : پرورده
4- شرايين : رگهائیکه حرکت میکند و خون در آنها میگردد
5- ضعضعت : ویران شد
6- غلب ، جمع اغلب : گردن کلفت ( کنایه از بزرگان و گردنکشان است ) .شم العمرانين : بینی بلندان ( کنایه از بزرگان و متکبران است)

وَ أَبْكِي الدِّمَاءِ لِمَنْ يَبْكِي أَ لِوَصِيِّ لَهُ *** وَ مَا سِوَى اللَّهِ فِي شَجَنُ وَ تأنين (1)

لَوْ لا مَخَافَةُ إِلْحَادُ وَ زندقة *** لفلت رَبِّي إِذاً أَبْكِي یواسیني

يَا لِلرَّسُولِ لِأَمْرِ منکر عَجَبٍ *** قَدْ لَاحَ مِمَّنْ هُمْ مِنْ أَهْلِ سِجِّينٍ

یا للإله لِقَوْمٍ قاتِلُوا رَجُلًا *** مِنْ آلِ أَحْمَدُ مِنْ غَرَّ الْمَيَامِينِ (2)

تَبّاً وَ تعسا لِقَوْمٍ اهرقوا دَمِهِ *** بِأَمْرِ طاغية كَانَ ابْنُ مَيسون (3)

لَا بَرْدُ اللَّهِ مثویهم وَ مضجعهم *** وَ لَمْ يَزَلْ كُلِّهِمْ ملسوع تِنِّينُ (4)

وَ زَادَ هُمْ يَوْمَ یحيبهم عَذَابُهُمْ *** أَذاقَهُمْ مَاءٍ يَحْمُومٍ وَ غِسْلِينٍ

يا لَيْتَ مَا وَلَدَتْ أَمَاتَهُمُ وَلَداً *** يُحَدَّ فِي قَتْلِهِمْ سَيْفاً بسکین (5)

وَ لیت قَدْ عَقِمَتِ خواه لَمْ تَلِدَ *** وَ مَاتَ آدَمُ بَيْنَ أَ لِمَاءِ وَ الطِّينُ

وَ لَيْتَ كَانَ شِهَابِ اللَّهِ أَحْرَقَهُمْ *** وَ كَانَ مِنْ قِبَلِ رُجِمَا لِلشَّياطِينِ

وَ لیت قَاتَلَهُمُ يَوْمَ الوغی مِلْكٍ *** دَانَتْ لَدَيْهِ مُلُوكِ الرُّومِ وَ الصِّينَ

وَ لَيْتَ كَانَ مَلِيكِ الْأَرْضِ نَاصِرَهُ *** وَ أَدْرَكَ الثار مِنْهُمْ نَاصِرُ الدِّينِ

أبوالمظفر شَمْسِ الْمَجْدِ ذُو حَسَبْ *** لأيبلغن بِهِ أَيْدِي السَّلَاطِينِ

إِنْ لَمْ يَكُنْ يَوْمَ طُفْ يَبْذُلَ المهجا *** فجاد فِيهِ كنوزا لِلْمَسَاكِينِ

ص: 234


1- شجن : اندوه . تأنین : ناله کردن
2- غر ، جمع أغر : بزرك و شریف . میامین ، جمع میمون : با بر کت
3- تبا و تعسا : هلاکت و خسران ( در مقام نفرین بکار میرود ) ميسون: نام مادر یزید
4- ملوع: گزیده شده . تنين : مار بزرگ
5- سيف : شمشير. سکین: چاقو

لَا زِلْتَ دهرک مُلْقًى فِي بلهنية *** مَا يَزْهَرُ النُّورِ أکمام الْبَسَاتِينِ(1)

ذكر عدد أولاد حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام و احوال ایشان

فاضل مجلسی از کتاب ارشاد نقل میفرماید که حسين عليهم السلام را شش فرزند بود: چهار تن پسران بودند، نخستین علی بن الحسين الاكبر و کنیت او ابو محمد است و مادرش شاه زنان دختر یزدجرد شهریار است و از کلام شیخ مفید چنان مستفاد میشود که: امام زین العابدین علیه السلام بزرگتر از علی اکبر بود.

دوم علی اصغر که در طف شهید شد بشرحی که مرقوم افتاد، و مشهور بعلی اکبر گشت و مادرش لیلی دختر ابو مرة بن عروة بن مسعود الثقفيه است.

و سیم جعفر بن الحسین و مادر او زنی از قبیلۂ قضاعیه است و او در حیاب پدر وفات یافت و عقبی نداشت(2)

چهارم عبدالله بن الحسین و او نیز در یوم طف در کنار پدر بزخم تیری شهید گشت چنانکه بشرح رفت.

أما دختران: یکی سکینه، مادر او رباب دختر امرءالقیس بن عدی از قبیله كلبيه که شعبه ای از معدیه است، و این رباب نیز مادر عبدالله بن الحسين است و دختر دیگر فاطمه نامداشت و مادر او ام الحق دختر طلحة بن عبدالله تمیمیه است، و همچنان مواف کتاب البدع وصاحب شرح اخبار سید سجاد را علی اکبر دانند و گویند: در يوم طف مردی بود سی ساله و علی اصغر مقتول، دوازده ساله بود و جماعتی از زیدیه گویند : هفت ساله بود و گروهی گویند : چهار سال داشت ، در کتب نسب مسطور است:

قَالَ يَزِيدُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ : وَا عَجَبَا لِأَبِيكَ سَمَّى عَلِيّاً وَ عَلِيّاً .

ص: 235


1- بلهنية : خوشی زندگی
2- عقب : فرزند

فَقَالَ : إِنَّ أَبِي أَحَبُّ أَبَاهُ فَسَمَّى بِاسْمِهِ مِرَاراً .

یعنی یزید با سید سجاد گفت: مرا شگفت می آید که حسین پسران خود را بجمله مسمى بعلی می نمود، فرمود: حسین پدر خود را دوست میداشت و از تکرار نام او مسرور می گشت.

و نیز از مناقب می نگارد که : در زمان خلافت عمر بن الخطاب گاهی که اسرای فارس را بمدينه در آوردند، همی خواست که مردان ایشانرا چون عبيد و زنان را مانند کنیز كان بمعرض بيع وشری در آورد، و از برای فروش بی پرده در گرد شهر طوف(1)دهد على علیه السلام فرمود:

إِنَّ النَّبِيِّ قَالَ : أَكْرِمُوا کریم کل قَوْمٍ وَ انَّ خَالَفُوكُمْ ، وَ هَؤُلَاءِ الْفَرَسِ حُكَمَاءُ کرماء ، فَقَدْ أَلْقَوْا إِلَيْنَا السَّلَمُ

یعنی رسول خدا فرمود: اکرام بداريد(2) و بزرگ بشمارید زعیم(3)قوم را، اگر چند طریق مخالفت شما پیمایند. هم اکنون این جماعت حکما و کرمای پارسیانند که بنيروي سر پنجه اسلام در پره طاعت ما افتادند.

وَ رَغِبُوا فِي الاسلام وَ قَدْ أَعْتَقْتُ مِنْهُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ حقی وَ حَقُّ بَنِي هَاشِمٍ ، فَقَالَتِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ قَدْ وَهَبْنَا حَقَّنَا لَكَ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ ، فَقَالَ : اللَّهُمَّ فَاشْهَدْ أَنَّهُمْ قَدْ وَهَبُوا وَ قَبِلَتْ وَ أُعْتِقَتْ.

و می فرماید : چون بتمام رغبت طریق مسلمانی گرفتند، حقی که مر او بنی هاشم را در این غنیمت بود، در راه خدا بذل کردم. این وقت جماعت انصار و

ص: 236


1- طوف دادن : گردانیدن
2- اکرام : احترام کردن و بزرگ داشتن
3- زعیم : رئیس ، زمامدارد

مهاجریان عرض کردند: ای برادر رسول خدا ما همگان حق خود را با تو همه ساختیم.

عمر بن الخطاب گفت: على ابوطالب عزیمت مرا برتافت و از آنچه من خواستم پیشی گرفت. این وقت مسلمانان خواستند دختران ملوك را کابین بندند و با سرای خویش برند، امير المؤمنین فرمود: ایشانرا باختیار خویش گذارید و به اکراه و اجبار بکاری مدارید و شهربانویه را اشارتی فرمود تا كرا اختیار کند . وی ابا نمود(1)و امتثال فرمان نفرمود، گفتند ای دختر کریمه بر خیز و بر گزین کسی را تا تو را خطبه کند، آیا رضا نمیدهی که تو را بشوی دهند؛ شهر بانویه خاموش گشت.

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ : قَدْ رَضِيتُ وَ بَقِيَ الِاخْتِيَارُ بَعْدَ سُكُوتِهَا إِقْرَارُهَا .

امير المؤمنین فرمود: سکوت شهربانویه در معنی اقرار او است دیگر باره او را مخیر ساخت تاهر کرا بخواهد ، بدورضا دهد.

فَقَالَتْ : لَسْتَ مِمَّنْ يُعْدَلُ عَنِ النورالساطع وَ الشِّهَابِ اللَّامِعِ ، الْحُسَيْنُ إِنْ كُنْتَ مُخَيَّرَةٍ.

فرمود: من آنکس نیستم که از نور فروزنده و شهاب (2)درخشنده بدیگر کس سر فرود آرم، یعنی حسین را اختیار می کنم اگر مخیرم. امير المؤمنین علیه السلام فرمود : کرا میخواهی تاولی تو باشد؟ عرض کرد: ولی من تو باشی، لاجرم حذيفة الیمان را فرمود: تا شهر بانویه را با حسين علیه السلام تزویج بست.

اما ابن کلبی گوید: على علیه السلام در ایام خلافت خویش حریث بن جابر الحنفي

ص: 237


1- ابا : نپذيرفتن
2- شهاب : ستاره

را در بعضی از اراضی مشرق امارت داد و او در حکومت خویش دختر یزدجرد را اسیر گرفت و بحضرت امیرالمؤمنین فرستاد و آنحضرت او را بحسين علیه السلام بخشید و سیدسجاد از وی متولد گشت

و نیز گفته اند ، که حریث بن جابر دو دختر از يزدجرد بن شهریار بحضرت امیرالمؤمنین فرستاد، آنحضرت یكي را بحسين عطا کرد و آندیگر را به محمد بن ابی بكر بخشید ، این یك سید سجاد علیه السلام را بزاد و آندیگر قاسم بن محمد بن ابی بکر را، لاجرم سید سجاد و قاسم پسر خاله گانند و این خبر در نزد بنده درست تر می آید.

و دیگر در کشف الغمه از کمال الدين بن طلحه مرویست که: اولاد حسین بن علی ده تن باشند: شش تن پسرانند و چهار تن دختران، اما پسران، نخستین علی اکبر که در یوم طف شهادت یافت۔ دوم على الأوسط یعنی امام زین العابدين - سيم على الاصغر که در یوم طف بزخم تیر شهید گشت چنانکه رقم شد- چهارم محمد - پنجم عبدالله، بروایتی عبدالله نیز در یوم طف شهید شد. ششم جعفر . اما دختران ، نخستین زینب- دوم سکینه- سه دیگر فاطمه- چهارم رانام نبرده است و نیز می گوید: بروايتی بنين وبنات آنحضرت افزون از چهار تن نبوده اند، لکن روایت نخستین مشهورتر است . ابن خشاب گوید: آنحضرت را شش پسر بود و سه دختر ، اما پسران، أول علی اکبر شهید۔ دوم على الامام زین العابدین- سه دیگر علی اصغر - چهارم محمد. پنجم عبدالله. ششم جعفر. اما دختران اول زینب ۔ دوم سکینه. سه دیگر فاطمه.

حافظ عبدالعزيز بن اخضر الخباندی گوید: فرزندان حسين شش تن بودند: چهار تن پسران. اول علي اکبر شهید. دوم علی اصغر- سیم جعفر. چهارم عبدالله، و دختران اول سکینه. دوم فاطمه و نسل حسین از علی اصغر است و مادر او أم ولد بود و او افضل اهل زنان بود، همانا از علی اصغر سید سجاد را خواسته و اینکه گوید: مادرش ام ولد بود، چون شهر بانویه را اسير گرفتند، او را در شمار کنیزکان نام برده

ص: 238

زهری گوید: علی اصغر راحافظ از قلم انداخته و صحیح آنست که سه تن از پسران آنحضرت علی نام داشت، و در مناقت مسطور است: پسران آنحضرت، اول علی اکبر شهید و نام مادرش بره دختر عروة بن مسعود ثقفی است. دوم على الأمام و او على اوسط است. سیم علی اصغر و مادر ایندو پسر شہر بانويه است چهارم محمد پنجم، عبدالله شهید مادرش رباب دختر امرءالقیس. ششم جعفر مادرش از قبيله قضاعه است.

اما دختران، اول سکینه مادرش رباب دختر امرء القیس کندی . دوم فاطمه مادرش ام اسحق دختر طلحة بن عبد الله . سیم (زینب و اولاد حسین از سید سجاد است.

و دیگر محمد رضای حسینی در شمار اولاد حسین علیه السلام اقتفا(1) بفاضل مجلسی نموده، لاجرم بتكرار حدیث نمی پردازیم.

در کشف الغمه و مناقب مسطوراست که: علی بن الحسين علیه السلام را ابن الخيرتین می نامیدند؛ چه رسول خدای فرموده:

إِنَّ لِلَّهِ مَنْ عِبَادِهِ خیرتین ؛ فخيرته مِنَ الْعَرَبِ قُرَيْشٍ وَ مَنِ الْعَجَمِ فَارِسَ

ابو الاسود در این معنی گوید،

وَ إِنْ غُلَاماً بین کسری وَ هَاشِمِ *** لَأَكْرَمُ مِنْ نِيطَتْ عَلَيْهِ التَّمَائِمِ (2)

صاحب کتاب فصول المهمة في معرفة الائمه در شمار فرزندان حسین بن علی عليهما السلام مختار شیخ مفید وفاضل مجلسی را اختیار کرده، دیگر باره به شرح نگاشتن، کتاب را با طناب ممل انباشتن است (3)و دیگر محمد بن طلحة در کتاب مطالب السؤل في مناقب آل الرسول، فرزندان حسین علیه السلام را ده تن بشمار می آورد: شش تن پسران و چهار تن دختران بشر حیکه از کشف الغمه نگاشته آمد، وی نیز دختر

ص: 239


1- اقتفا : پیروی
2- جوانی که بین کسری و بنی هاشمست ( یعنی پدرش از بنی هاشم و مادرش از خاندان کسری است ) شریفترین کودکیست که بر او عوذات بسته شده است
3- اطناب : طول و تفصيل دادن. ممل: خسته کننده .انباشتن : پر کردن

چهار مرا نام نمیبرد و محمد بن طلحه شافعی مذهب است.

و دیگر ابن جوزی که از فحول علمای عامه است در کتاب خواص الأمة في معرفة الائمه می گوید: فرزندان حسین علیه السلام، نخستين على اكبر است که دریوم طف شهید شد و مادرش آمنه دختر ابی مرة ابن عروة بن مسعود ثقفی است و مادر آمنه دختر ابی سفیان بن حریست- دوم علی اصغر است و او است زین العابدین که نسل امام علیه السلام از وی است و مادر او ام ولد است، ابن قتیبه گوید: سلافه و بروایتی غراله نامداشت و بعد از شهادت حسين علیه السلام. زبید غلام آنحضرت او را کابین بست و عبدالله از وی متولد گشت ، لاجرم عبدالله با زین العابدین علیه السلام از جانب مادر برادر است و به روایتی نام زبید زید است و در ارض ينبع (1)فرود آمد و منزل ساخت

زهری گوید : سید سجاد او را با زبيد تزویج فرمود، آنگاه کنیز کی را نیز آزاد ساخت و بحباله نكاح او در آورد. چون عبدالملك بن مروان این بشنید، آن حضرت را شناعت (2)نمود، سیدسجاد بدو نوشت:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةُ حَسَنَةُ ، أَعْتَقَ رَسُولُ اللَّهِ جویرية وصفیة وَ تزوجهما ، وَ أَعْتَقَ زَيْدِ بْنِ حَارِثَةَ وَ زَوَّجَهُ زَيْنَبُ بِنْتُ حجش بِنْتَ عَمَّتِهِ .

میفرماید: شما بر سنت رسول خدا میروید، آنحضرت جویریه و صفیه را آزاد ساخت و بزنی بخواست، و زيد بن حارثه را آزاد کرد و دختر عمه خود را با او کابین بست.

زهری گوید: سید سجاد مادر خود را عظیم بزرك ميداشت و هرگز با او

ص: 240


1- ينیع ( چو جعفر ) : فريه است کنار کوه رضوی از توابع مدینه
2- شناعت : زشتی

او دست در کاس (1) واحد نمی فرمود، گفتند: چرا؟ فرمود: بیم دارم که مبادا لقمه ای را بر گیرم که از بهر خود نگران بوده، و دیگر از فرزندان حسین جعفر است و مادر او سلافة قضاعیه است، و دیگر فاطمه است و مادر او ام الحق دختر طلحة ابن عبدالله است و دیگر از فرزندانش عبدالله است که در یوم طف شهید شده و دیگر سکینه است و مادر او رباب دختر امرءالقیس است، و دیگر محمد است، او نیز در يوم طف شهید شد.

همانا ابن جوزی فرزندان حسین را بدین شمار نگاشته و كوچك و بزرك ایشانرا بدین ترتیب پنداشته، لكن مادر سید سجاد شهربانویه بدیگر کس شوهر نفرموده، بلکه در نفاس وفات یافت و جز از ابن جوزی این حدیث کمتر شنیده شده

بالجمله در کتب سیر و تواریخ (فارسيا كان او عربيا) اسامی اولادحسین علیه السلام و اختلاف اقوال علماء و مورخین در اسامی ایشان و شمار ایشان بیرون از اینجمله نیست که مرقوم افتاد، دیگران هر يك اقتفا بیکی از این اقوال کرده اند، جز اینکه بروایتی دیدم که پسران حسین را پنج تن بشمار آورده و نام یکتن ایشانرا عمر دانسته، گوید: چهار ساله بود و بعد از شهادت آن حضرت بزمانی اندك وفات یافت.

مکشوف باد که آنچه این بنده بی بضاعت باستقراء و استيعاب (2)رنج بر در اختیار نمود آنست که: حسین علیه السلام را چهار پسر بود: علی اکبر شهید و علی اوسط هو الامام و علی اصغر و عبدالله. سه تن از ایشان در یوم طف شهید شدند بشرحی که مرقوم افتاد امام زین العابدین زنده بماند و نسل حسین از وی باقی است و آنحضرت را دو دختر افزون نبود: نخستین فاطمه و آن دیگر سکينه. شرح اولاد زين العابدین انشاء الله در کتاب آنحضرت مرقوم خواهد شد و اکنون شرح حال دختران نگاشته می آید.

ص: 241


1- کاس : جام و کاسه غذا
2- استقرا و استيعاب : تتبع و جستجو کردن

ذکر شرح حال فاطمه علیها السلام دختر حسین بن علی علیهما السلام

از این پیش بشرح مرقوم داشتیم که حسین علیه السلام دختر خود فاطمه را با برادرزادۀ خود حسن مثنی عقد زناشوئی بست و از وی عبدالله محض و ابراهیم عمر و حسن مثلت و دودختر؛ نخستین زینب و آن دیگر ام كلثوم متولد گشت و از عبدالله محض محمد نفس زکیه و ابراهیم قتیل باخمری بوجود آمد وما شرح حال ایشان و اولاد ایشان را نسلابعد نسل در کتاب حسن علیه السلام نگاشتیم، در این مقام مستغنی از تکراریم و بعداز حسن مثنی فاطمه بحباله نكاح عبدالله بن عمر بن عثمان بن عفان در آمد و محمد دیباج از وی متولد گشت.

و بعد از عبدالله عبدالرحمن بن ضحاك بن قيس الفهری که حکومت مدینه داشت خواست تا فاطمه را خطبه کند، آنحضرت رضا نداد، اینکار بر عبدالرحمن ناگوار افتاد و ساخته خصومت و زحمت فاطمه گشت و کار بر آن حضرت سخت گرفت. فاطمه ازدر شكوى بسوی یزید بن عبدالملك مكتوب کرد و گسیل شام داشت. یزید بن عبدالملك غضبان گشت و بر آشفت و گفت : بمن رسیده است که عبدالرحمن متعرض دختران رسول خدای گشته . کیست که خبر مرگ او را بمن باز دهد و حال آنکه من بر فراز این فراش باشم.

پس کس بمدينه فرستاد تا او را از عمل باز کرد و اموال او را به جمله مأخوذ داشت، چنانکه در سختی فقر و فاقه از اينمقام برای انتقام تحویل داد.

بالجمله فاطمه بجمال زیبا و کمال تقوی و بلوغ فضائل و محاسن مخائل نظیری و عدیلی(1)نداشت ، و از کمال حسن و بها(2) اورا حور العين مینامیدند. در سال یکصد و هفدهم هجری در مدینه وفات یافت، و خواهرش سکینه هم در این سال از این جهان فانی بسرای جاودانی تحویل داد،

ص: 242


1- مخائل ، صفات نيك.عديل : بر ابر ، مانند ، همسر
2- بهاء : روشنی، حسن

ذكر حال سکینه دختر حسین بن علی علیهم السلام

سکینه عليها السلام باعبدالله بن الحسين از يك مادرند، و مادر ایشان رباب دختر امرءالقيس بن عدی از قبیله کلبیۀ که شعبه ای از معدیه است بود ، نام سکینه آمنه و بروایتی امیمه است، مادرش رباب او را ملقب بسکینه ساخت و آن حضرت را امينه نیز گفته اند که مصغر آمنه باشد، لكن اصح اميمه است، زیرا که عبدالله محض پسر حسن مثنی از محمد بن سائب کلبی که از علمای نسابه است پرسش فرمود که نام سکینه دختر حسین چیست؟ عرض کرد: امیمه است، فرمود: درست گفتی، همانا عبدالله نیکوتر داند، چه او پسر فاطمه خواهر سکینه است و سكينه سيدۀ نساء و عقيله قریش است، با حصافت(1)عقل و اصابت رأی سيری جميل و جمالی فایق داشت، جملتی از احوال آن حضرت و مصائبی که بر وی فرود آمده ، در این کتاب به شرح رفت.

بعد از سیدالشهداء علیه السلام نخستین مصعب بن زبیر بن العوام بن خویلد او را بحباله نكاح در آورده و سکینه دوشیزه بوده عوام جد مصعب برادر خدیجه کبری زوجۀ رسول الله است.

بروایتی سکینه بتزويج او رضا نمی داد، چون مصعب سلطنت داشت کار بر آن حضرت سخت گرفت، مصلحت چنین افتاد، از مصعب دختری آورد و او را مسمی بفاطمه فرمود و صداق سکینه را مصعب بششصد هزار درهم بست و گاهی که عبدالملك بن مروان بر مصعب غلبه کرد و او را بكشت، خواست تا سکینه را از بهر خود کابین بندد.

فَقَالَتْ : أَبْعَدُ مَا قُتِلَ ابْنُ الزبیر ؟ ! لَا وَ اللَّهِ لأ كَانَ هَذَا أَبَداً.

فرمود: سوگند با خدای بعد از قتل پسر زیر هرگز اینکار صورت نبندد،

ص: 243


1- حصانت : محکمی وجودت عقل،

بالجمله بعد از مصعب عبدالله بن عثمان بن عبدالله بن حکیم بن حزام بن خویلد آن حضرت را کابین بست و از وی پسری آورد که عثمان نام داشت و او را قريرهمی گفتند، و حزام نیز برادر خدیجه زوجه رسول خدا است و بعد از او اصبغ بن عبد العزيز بن مروان برادر عمر بن عبدالعزیز او را خطبه کرد و قبل از مضاجعت بينهما مفارقت افتاد.

آنگاه زید بن عمر بن عثمان بن عفان آ نحضرت را بخواست، چون سليمان بن عبدالملك که خليفتی داشت در مصالح ملك بسنده نداشت، فرمان کرد تا او راطلاق گفت و از آن علم و بصیرت که سکینه را در فضل وادب بود، شعرا در حضرت او حاضر میشدند و رد و قبول اورا در نيك و بد اشعار گردن مینهادند و بعطایا و جوایز برخوردار می گشتند.

یکروز بعرض رسانیدند: که فرزدق و جریر و کثير غرة(1)و نصيب وجميل اذن بار می طلبند، بفرمود : پرده در آویختند و ایشانرا در آوردند و از پس پرده جای دادند، اینوقت کنیزکی از پرده بیرونشد و گفت: از شما فرزدق کدامست؟ فرزدق گفت: اینک حاضرم، گفت: تو نیستی که این شعر را گفته باشی؟

هُمَا دلتانی مِنْ ثَمَانِينَ قَامَةً *** كَمَا انْقَضَّ بَازُ أَقْتَمَ الرِّيشُ كاسره (2)

فَلَمَّا اسْتَوَتْ رِجْلَايَ فِي الْأَرْضِ قَالَتَا *** أَحْيِ فَیُرجی أَمْ قَتِيلُ نُحاذره

فَقُلْتُ ارفعو الْأَسْتَارَ لَا يشعروا بِنَا *** وَ أَقْبَلْتُ فِي أَعْجَازِ لَيْلٍ أَ بَادَرَهُ (3)

أُبَادِرُ بوابین قَدْ وَ كُلاًّ بِنَا *** وَ أَحْمَرَ مِنَ سارج تَبِصُّ مَسامِرُهُ (4)

ص: 244


1- كثير ( بصيغة تصغير ) نام شاعری است معروف و غرة معشوقه او است که در بیشتر اشعارش بوی تغزل جسته است
2- انقض : فرود آمد. اقتم الريش : سیاه پر
3- اعجاز ليل : اواخر شب
4- تبص مسامره : ميخهايش ميدرخشید

فرزدق گفت: من گفته ام، گفت: چرا سر خویش و سر محبوب خویش را مستور نساختی و از پرده بیرون انداختی؟ اکنون عطای خویش را که هزار دینار زرسرخ است مأخوذ دار و با اهل خویش ملحق شو، آنگاه گفت: جریر کدام است ؟ گفت: حاضرم، گفت: این شعر تو گفتی؟

طَرْقَةً صائدة الْقُلُوبِ وَ لَيْسَ ذَا *** وَقْتُ الزِّيَارَةِ قاذهي بِسَلَامٍ (1)

تَجْرِي السواک عَلَى أَغَرَّ كَأَنَّهُ *** بُرْدٍ تَحْدُرُ مِنْ بُطُونِ غَمَامٍ (2)

لَوْ كانَ عهدک کالذي حدثينا *** لَوَصَلَتْ ذَاكَ وَ كَانَ غَيْرَ ذِمَامُ

أَنِّي أَ وَاصِلْ مَنْ أَرَدْتَ وصاله *** بِجِبَالِ لأصلف وَ لَا لوام(3)

جریر گفت: این شعر مراست گفت: کدام ساعت نیکوتر از ساعت زیارتست؟ بگیر این هزار دینار زرناب را و باز سرای خویش شو. آنگاه گفت: كثيرغره کدامست؟ گفت: اينك منم، گفت: گوینده این شعر توئی؟

یقر بعیني مَا يُقِرُّ بِعَيْنِهَا *** وَ أَحْسَنُ شَيْ ءٍ مَا بِهِ العین قَرَّتْ(4)

كثير گفت: این شعر را من انشاء کرده ام، گفت: محبت را بدین تعریض فاسد ساختی، همچنان جایزه تو هزار دینار است، مأخوذ دار و طریق خویش سپار.

در اغانی بجای این بیت این اشعار رااز کثير نقل کرده:

وَ أَعْجَبَنِي يَا غَرَّهُ مِنْكَ خَلَائِقِ *** کرام إِذَا عَدَّ الْخَلَائِقِ أَرْبَعٍ(5)

ص: 245


1- طرق:وارد شدن در شب
2- برد: تگرك .تحدير : فرود آمدن. غمام : ابر
3- صلف : ستایش بیجا. لوام : سرزنش کننده
4- قر : سردی و سردی چشم کنایه از سرور وخوشحالیست
5- خلائق : صفات و اخلاق

دنوک حتی يَدْفَعُ الْجَاهِلُ الصَّبِيِّ *** وَ دَفْعُكَ أَسْبَابِ الْمَنِيِّ حِينَ يَطْمَعُ (1)

فَوَاللَّهِ مايدري گرميم مماطل *** أینساك إِذْ باعدت أَوْ يَتَصَدَّعَ(2)

آنگاه وصيفۀ (3)آنحضرت در پاسخ گفت :

سَنَحتَ وَ شَكَلتَ.

آنگاه گفت: نصیب کدام کس است؟ گفت: اینک منم، گفت: این شعر تو راست؟

مِنْ عاشقين تواعدا وَ تراسلا *** حَتَّى إِذا نَجْمِ الثُّرَيَّا حَلْقاً (4)

باتا بِأَنْعُمِ لَيْلَةً وَ ألذها *** حَتَّى إِذا وَضَحَ الصَّبَّاحِ تَفَرَّقَا(5)

نصیب گفت: من گفتم؟

قَالَتْ وَ هَلْ فِي الْحَبِّ تُدَانُ؟

این هزار دینار را بجایزه فرا گیر وبراه خویش میرو.

دراغانی بجای ایندو شعر، این ابیات را نگاشته اند:

وَ لَولَا أَنْ يُقَالَ صَبّاً نَصِيبُ *** لِقِلَّةِ بِنَفْسِي النِّسَاءِ الصِّغَارِ

بِنَفْسِي كُلِّ مهضوم حشاها *** إِذَا ظُلِمْتَ فَلَيْسَ لَهَا انْتِصَارُ (6)

وَ قالَتِ رَبَّيتَنا صِغَاراً وَ مَدَحتَنا كِبَاراً

یعنی تربیت کردی کودکان ما را و مدح گفتی بزرگان ما را، از پس آن پرسش

ص: 246


1- دنو : نزديك شدن. منی: آرزوها
2- مماطل : کسی که در اداء دین خود تأخیر میکند و امروز و فردا مینماید
3- وصيفه : کنیز
4- حلق النجم : بالا رفت ستاره
5- وضح الصباح : آشکار شد صبح
6- مهضوم : مظلوم

که جميل کدامست؟ چون او را بشناخت، گفت: صاحب من تو را سلام میرساند و نيك مشتاق تست از آنگاه که اینشعر بعرض اورسیده:

فَيَا لَيْتَ شِعْرِي هَلْ أبيتن لَيْلَةً *** بِوَادِي الْقُرَى إِنِّي إِذَا لسعيد (1)

لِكُلِّ حَدِيثٍ بینهن بَشَاشَةً *** وَ كُلُّ قَتِيلٍ بَيْنَهُنَّ شهید (2)

میفرماید: «جزاك الله خيرا»، حديث مارا بجمله خاص بشاشت داشتی و کشتكان ما را شهید انگاشتی، این چهار هزار دینار زر خالص خاص تواست، مأخوذ دار و به سلامت طریق مراجعت سپار، در هر کرت آن كنيزك بحضرت سکینه می شتافت و شعر آن شعرا را بعرض میرسانید و جایزه می آورد و پاسخ باز ميداد.

ابن جوزی می گوید: وفات سکینه در سال یکصد و هفده هجری در مدینه بود و حکومت مدینه را خالد بن عبدالله بن حارث بن حکم داشت، او را کاری افتاد، گفت: بباشید تا باز آیم و برای نماز گذارم، چون دیر می آمد سی دینار بهای کافور دادند و بر بدن مبارکش نثار کردند و شيبة بن نصاح بروی نماز گذاشت

بروایت ابن سعد سکینه در این سال در مکه وفات کرد، خواهرش فاطمه هم در این سال در گذشت. ابن خلكان در کتاب خود مینویسد که : یکروز سکینه عروة بن اذينه را که از اعیان علما، بود دیدار کرد فرمود: تو این شعر گفته باشی؟

إِذَا وَجَدْتَ أُوَارِ الْحُبُّ فِي كبدي *** ذَهَبَتْ نَحْوَ سِقَاءً أَلماءِ أبترد (3)

هَبْنِي بُرْدَت بِبُرْدٍ ألماء ظَاهِرِهِ *** فَمَنْ لِنَارٍ عَلَى الْأَحْشَاءِ تتقد(4)

عرض کرد: من گفته ام ، فرمود : این شعر را نیز تو گفته ئی؟

ص: 247


1- بیتوته : شب را بصبح آوردند
2- بشاشة : خوشروئی ، سرور
3- اوار : گرمی آتش و آفتاب و تشنگی سقاء الماء : مشك آب
4- تتقد : از مادۀ وقود: بر افروخته شدن آتش

قَالَتْ وَ أبثثتها سِرِّي فبحت بِهِ *** قَدْ كُنْتُ عِنْدِي تُحِبُّ السِّتْرَ فاستتري (1)

أَلَسْتَ تُبَصَّرُ مِنْ حَوْلِي فَقُلْتُ لَهَا *** غَطِّي هَوَاكَ وَ مَا أَلْقَى عَلَى بَصَرِي (2)

گفت: من گفته ام.

فَالْتَفَتَ إِلَى جِوَارِ گن حَوْلَهَا ، فَقَالَتْ هُنَّ حَرَائِرَ إِنْ كَانَ خَرَجَ هَذَا مِنْ قَلْبٍ سَلِيمٍ .

این هنگام سکينه بجانب کنیز کان که حاضر خدمت بودند نگران شد و فرمود: اینان همه آزادگان باشند، اگر این سخنان از قلب بی محبت زایش کرده باشد

گویند عروة را برادری بود که بكر نام داشت، چون وفات کرد، این شعر در مرثیه او گفت :

سَرَّى هَمِّي وَ هُمْ ألمرء يَسْرِي *** وَ غَابَ النَّجْمِ إِلَّا قید فَتَرَ (3)

أَرَاقَبَ فِي ألمجرة كُلِّ نَجْمٍ *** تَعَرَّضَ أَوْ عَلَى المجراة يَجْرِي (4)

لَهُمْ ما أَزَالَ لَهُ قَرِيناً *** كَأَنْ أَ لِقَلْبِ أَبْطُنٍ حُرُّ جَمْرٍ (5)

عَلَى بَكْرٍ أَخِي فَارَقْتَ بِكْراً *** وَ أَيُّ ألعيش يَصْلُحُ بَعْدَ بَكْرٍ (6)

چون این شعر بعرض سکینه رسید، فرمود: این بکر کدامست؟ شمایل او را بشرح کردند:

ص: 248


1- بث : پراکنده و منتشر ساختن .بحت به : او را آشکار کردم
2- غطى : بپوش
3- قیدفتر : باندازه گشادی بین انگشت ابهام و سبابه
4- مجره : کهکشان فلك
5- أبطن : در دل گرفته است. جمر: آتش فروزان
6- فارقت بكرا : جدا شدم از بکر ( چون بکر مرد، من از او دور شدم

فَقَالَتْ : أَ هُوَ ذَاكَ الأسیود الَّذِي كَانَ يَمُرُّ بَنَاهُ

فرمود: این همان سیاه است که گاهی در حضرت ما عبور میدهد؛ گفتند : جز او نیست.

قَالَتْ : طَابَ بَعْدَهُ كُلَّ شَيْ ءٍ حَتَّى الْخُبْزَ وَ الزَّيْتِ.

فرمود: پس از مرگ او هر چیز نیکواست حتی نان وزيت.

گویند: در مجلس انس ولید بن یزید اموی ابن ابیات را تغنی کردند.(1) مغنی را گفت: قائل این شعر کیست؟ عرض کرد: عروة بن اذينه، گفت برغم عروه هم اکنون بعداز بکر ما بدين عيش مهنا (2) اندريم.

در خبر است که جماعتی از شعرا از حجاز سفر شام کردند و بر هشام بن عبدالملك در آمدند، از میان انجماعت عروة بن اذينه را بشناخت و او مردی قلیل البضاعه و کثيرالقناعة بود، گفت : هان ای عروة ابنشعر تو گفتی؟

لَقَدْ عُلِّمْتَ وَ مَا الاسراف مِنْ خلقی *** انَّ الذین هُوَ رزقی سَوْفَ یاتینی

أسعی الیه فَیُعییني تَطْلُبُهُ * وَ لَوْ قَعَدَتْ اتاني لَا یُعَّییني(3)

همانا نمی بینم ترا که آنچه میگوئی بکار بندی، چه در شعر خبر میدهی که اگر من در طلب رزق نروم رزق بطلب من می آید، و این در طلب رزق از حجاز بشام تکتاز کرده ای . عروة گفت: یا امیرالمؤمنین مرانیکو موعظتی آوردی و حق موعظت را بنهایت بردی و آنچه روز گار از خاظر من سترده بود، فرایاد من دادی،

ص: 249


1- مغنی : آوازه خوان
2- مهنا : گوارا 3
3- زیاد روی در خرج کردن از اخلاق من نیست و میدانم آنچه روزی منست بمن خواهد رسید . برای بدست آوردن کو شش میکنم و بزحمت میافتم، و اگر در خانه بنشینم، خودش نزد من می آید و مرا بزحمت نمی اندازد

این بگفت و از نزد هشام بیرون شد و بی توانی برنشست و طریق حجاز پیش داد.

آنروز را هشام بشام برد و شبانگاه از خواب انگیخته شد و یاد از عروة کرد و در خاطر گذرانید که او مردی عالم وشاعر است، چگونه از زیان زبان او بتوان ایمن بود .

با مدادان از وی پرسش کرد، گفتند: باز حجاز گشت، گفت: راست گفته است عروة: اگر تو در طلب رزق دق الباب (1) نکنی، او بسوی تو شتاب گیرد. و غلام خویش را پیش خواند و دو هزار دینار زر سرخ اورا سپرد و فرمان داد که از دنبال عروة بشتاب تا کجا او را در یابی تسلیم کن، غلام چند که توانست بشتافت، وقتی عروة را دریافت که داخل بيت شد، در بکوفت ، عروة سر بیرون کرد و آن عطا بستند و غلامرا گفت:

أَبْلِغْ أميرَالمُؤمِنينَ السَّلَامَ وَ قَالَ لَهُ : كَيْفَ رَأَيْتَ قَوْلِي : سَعَيْتَ فاکديت وَ رَجَعَتْ إِلَى بَيْتِي فَأَتَانِي فِيهِ الرِّزْقِ !!

یعنی امیر المؤمنين را سلام برسان و بگو: چگونه دیدی قول مرا، در طلب رزق راندم در اندوه شدم، بخانه خود باز آمدم، رزق از در فراز آمد، محمد بن ادریس بمرج كحل اندلسی در این معنی اینده بیت گفته است

مَثَلُ الرِّزْقِ الَّذِي تَطْلُبُهُ *** مِثْلُ الظِّلِّ الَّذِي يَمْشِي مَعَكَ

أَنْتَ لَا تُدْرِكُهُ مُتَّبِعاً *** وَ إِذَا وُلِّيتَ عَنْهُ تبعک (2)

صاحب کتاب اسعاف، نسب عروق را بدینگونه رقم کرده، گوید: کنیت او ابو عامر است، هو عروة بن اذينة بن حارث بن عمر بن عمرو بن عوف بن کعب بن عامر

ص: 250


1- دق الباب : کوبیدن در ( کنایه از طلب کردن چیزی است )
2- رزقی که در طلب او هستی مانند سایه ایست که با تو راه میرود ، اگر او را دنبال کنی باو نمیرسی و اگر از آن پشت کنی در پیت میآید

ابن ليث بن بکر بن عبد مناة بن كنانة الليثی الحجازی، و او شاعری معروف بود و آن خطا باتیکه ابن خلکان از سكينه عليها السلام بعروة مرقوم می دارد، صاحب اسعاف بزنی مجهول نسبت میکند، و در تاریخ یافعی آنچه از شرح حال سكينه مرقومست با تحریر ابن خلكان بینونتی ندارد، و در سال وفات سکینه اهل سير همگان متفق اند که در یکصد و هفدهم هجری بود.

یافعی گوید: مدفن آنحضرت در مدینه طیبه است و جماعتی از علمای عامه در خارج مکه معظمة در طریق عمره دانسته اند، ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی از سکینه عليها السلام شرح مبسوط نگاشته، من بنده چند که افزون از آنچه مرقوم داشته ام بدست شود مینگارم، تا مورث (1) تطويل و تكرار نباشد.

بالجمله صاحب اغانی نسب رباب مادر سکینه را بدین ترتیب آورده، گوید: رباب دختر امرءالقيس بن عدی بن جابر بن کعب بن على بن برة بن ثعلبة بن عمران ابن الحاف بن قضاعه است، و مادر رباب هند دختر ربیع بن مسعود بن مروان بن حصين بن کعب بن عليم بن كليب است، و رباب در نزد امام حسين علیه السلام مكانتی عظیم داشت.

بروات موثقه سند بمالك بن اعين منتهی میشود میگوید: از سکینه دختر حسين علیه السلام شنیدم فرمود که: پدرم با عم من حسن علیهما السلام در حق من و مادرم چنین فرمود:

لعمرک إِنَّنِي لَأُحِبُّ دَاراً *** تکون بِهَا سَكِينَةٍ وَ الرَّبَابُ

أَحَبُّهُمَا وَ أَبَذَلَ جَلَّ مَالِي *** وَ لَيْسَ لعاتب عِنْدِي عِتَابٍ(2)»

ص: 251


1- مورث ( بصيغة اسم فاعل) : موجب ، سبب
2- به ص 361 جزء دوم رجوع شود

و این شعر را بر این دو بیت بر افزود :

فَلَسْتُ لَهُمْ وَ إِنْ غَابُوا مُضَيِّعاً *** حَيَاتِي أَوْ یغیبني التُّرَابِ(1)

ابوالفرج گوید: امرءالقیس پدر رباب در زمان عمر بن الخطاب مسلمانی گرفت و دختر او رباب فاضل ترین زنان بود، بعد از شهادت حسين علیه السلام اورا خواستار آمدند که خطبه کنند.

فَقَالَتْ : لأ أَتَّخِذُ وَ حما بَعْدَ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ .

انا ابوالفرج میگوید: این ابیات را رباب بعد از قتل سیدالشهداء در مرئیه آن حضرت انشاء فرمود :

إِنَّ الَّذِي كَانَ نُوراً يُسْتَضَاءُ بِهِ *** بِكَرْبَلَاءَ قَتِيلُ غَيْرِ مَدْفُونُ

سِبْطُ النَّبِيِّ جَزَاكَ اللَّهُ صَالِحَةً *** عَنَّا وَ جُنُبَةً خُسْرَانُ الموازین (2)

قَدْ كُنْتُ لِي جَبَلًا صَعْباً ألوذ بِهِ *** وَ كُنْتُ تَصْحَبُنَا بالرحيم وَالِدَيْنِ (3)

مِنْ لِلْيَتَامَى وَ مَنْ لِلسَّائِلِينَ وَ مَنْ *** يَعْنِي وَ يَأْوِي إِلَيْهِ كُلِّ مِسْكِينٍ؟(4)

وَ اللَّهِ لَا أَبْتَغِي صِهْراً بصهرکم *** حَتَّى أَغِيبُ بَيْنَ الرَّمْلِ وَ الطِّينُ (5)

ابوالفرج در کتاب اغاني سند با بیعبدالله الزبیری میرساند، میگوید: در مدینه راوی اشعار جرير و راوی کثير غره و راوی نصیب و راوی احوص انجمن شدند ،

ص: 252


1- تا زنده ام آنها را ضایع نمیگذارم اگر چه غایب باشند، مگر اینکه خاك مرا پنهان کند ( یعنی در گور روم)
2- جمله آخر دعائیه است ، یعنی از زبان میزان اعمال دور شوی
3- مراد از جبل صعب در اینجا اینست که: پناهگاهی بودی که دشمن نمیتوانست بآسانی بر آن مسلط شود
4- یعنی قصد میکند: تأوی : پناه میبرد
5- صهر : فامیل شوهر . كلمة (ياء) برای معنی بدل و عوص است مانند ( باع الكفربالايمان)

و هر يك اشعار صاحب خودرا بستودند و بر شعر دیگران فضیلت نهادند، بعداز مخاطبات و مناقشات (1) سخن بر آن نهادند که این داوری بحضرت سکینه برند چه از افصح و اعلم ناس است در زبان عرب و علم وفضل و ادب، لاجرم هر کرا او برگزیند بی سخن فاضل تر او است.

پس همگان حضرت سکینه آمدند و باز طلبيدند و پس از رخصت در آمدند و صورت حال را بعرض رسانیدند، کنیزکی بیرون شد و گفت: راوی جریر را: مگر نه صاحب تو گوید:

طَرَقَتكِ صائِدَةُ الْقُلُوبِ وَ لَيْسَ ذَا *** وَقْتُ الزِّيَارَةِ فَارجعي بِسَلَامٍ (2)

کدام ساعت شیرین تر از طروقست، زشت کناد خداوند صاحب تو را و شعر او را. آنگاه راوی احوص را گفت: نه این شعر اور است؟

يُقِرَّ بِعَيْنِي مَا یقر بعینها *** وَ أَحْسَنَ شییء مَا بِهِ العین قَرَّتْ(3)

و صیفه گفت: روشنی چشم او را هیچ چیز نیکوتر از نکاح نیست، همانا صاحب تو دوست میدارد که نکاح شود، زشت کنادخدای صاحب تورا و شعر او را. آنگاه راوی جمیل را گفت: این شعر جميل راست؟

فَلَوْ تَرَكَتْ عَقْلِي مَعِي مَا طلتها *** وَ لَكِنَّ طلابیها لِمَا فَاتَ مِنَ عَقْلِي(4)

گفت: نمی بینم صاحب تورا که عاشق باشد، در طلب عقل می رود، دور دارد خداوند او را و شعر او را. از آن پس باراوی نصیب گفت : آیا نه صاحب تو این شعر گفت؟:

ص: 253


1- مناقشة : مباحثه وردو بدل با تندی
2- شکارچیان دلها ترا بشب در آمدند، در صورتیکه آنهنگام وقت دیدار نیست پس بسلامت باز گرد
3- به ص 245 رجوع شود
4- جمله (ما طلبتها ) منفیه و خبر او میباشد و فاعل ترکت معشوقه است

أهيمُ بدعد ماحبيت فَإِنْ أَمَةً *** فواحزني مَنْ ذَا یهيم بِهَا بَعْدِي؟(1)

گفت نصیب را همتی بکمال نیست که دید(2) را دست بازداشت تا دیگر کس با او عشق بازد، چرا چنین نگفت؟:

أهيمُ بدعد مَا حبيت فَإِنْ أَمَةً *** فَلَا صَلَحَتْ دعد لِذِي خَلَتْ بَعْدِي(3)

آنگاه راوی احوص را گفت : این شعر را صاحب تو گفت؟

مِنْ عاشقين تراسلا وَ تواعدا *** لَيْلًا إِذَا نَجْمِ الثُّرَيَّا حَلْقاً

بَا تا بِأَنْعُمِ لَيْلَةً وَ ألذها *** حَتَّى إِذا وَضَحَ الصَّبَّاحِ تَفَرَّقَا (4)

راوی گفت: احوص راست. فرمود: زشت کناد خداوند او را، چرا بجای تفرقا تعانقا(5) نگفت؟ گویند: در این روز حضرت سکینه هیچیک از این شعرا را نستود و هيچيك از همگنان را گزیده نداشت، لكن هشم بن عدی گوید: جمیل را که در این شعر گوید:

فَيَا لَيْتَنِي أَعْمَى أَصَمُّ تقودني *** بثينة لَا يَخْفَى عَلَى كَلَامَهَا (6)

گزیده داشت و رادی را فرمود: خداوند رحمت کناد جمیل را، چه شعر او مانند نام او جمیل است.

و دیگر احمد بن حارث سند با بوعبيدة معمر بن المثنی میرساند، میگوید: هنگام موسم فرزدق طریق زیارت مکه پیش داشت و چون حج بگذاشت، بجانب مدینه سفر

ص: 254


1- تا زنده ام دیوانه دعدم، وای از اندوه من بر اینکه بعد از مردنم کی دیوانه او خواهد شد؟
2- دعد، نام معشوقه نصيب شاعر است
3- مصرع ثانی : دعد پس از من شایسته درستی نیست
4- ب ص 246 رجوع شود
5- تعانقا : دست گردن یکدیگر انداختند
6- ایکاش کور و کر میشدم و بثينه (معشوقه جميل) عصاکشی مرا میکرد و سخن او بر من پوشیده نمیماند ( یعنی بثینه مرا کور و کر میپنداشت و آنچه در دل داشت میگفت)

کرد و در مدينة حاضر حضرت سکینه گشت، آنحضرت فرمود: هان ای فرزدق؛ امروز اشعر الناس کیست؟ عرض کرد: امروز اشعر الناس جز من نیست. فرمود: سخن بكذب راندی، امروزاشعر از تو آنکس است که این شعر گفته:

بِنَفْسِي مِنْ تَجَنُّبُهُ عَزِيزُ *** عَلَيَّ وَ مَنْ زِيَارَتِهِ لِمام

وَ مَنْ أَمْسَى وَ أَصْبَحَ لَا أَرَاهُ *** وَ يَطرُفُني إِذَا هَجَعَ النِّيَامِ(1)

فرزدق گفت: سوگند باخدای اگر اجازت رود نیکوتر از این شعر تو را بشنوانم، فرمود: دوست نمیدارم و او را رخصت انصراف داد روز دیگر فرزدق در آمد، همچنان سکینه فرمود: کیست اشعر الناس: فرزدق عرض کرد: این منم، فرمود: سخن بدروغ میزنی، اشعر الناس صاحب تو است که این شعر گفته است:

لَوْ لا ألحياء لَهَا جِنِّيِّ اسْتِعْبَارٍ *** وَ لَزرت قبرک وَ الْحَبِيبِ يُزَارُ (2)

كَانَتْ إِذَا هَجَرَ الضَّجِيعُ فِرَاشِهَا *** كَتَمَ الْحَدِيثِ وَ عَفَتْ الْأَشْرَارِ (3)

لأ يَلْبَثِ الْقَرْنَاءِ أَنْ يَتَفَرَّقُوا *** لَيْلٍ يَكُرُّ عَلَيْهِمْ وَ نَهَارٍ(4)

عرض کرد: قسم بخداوند اگر مرا رخصت فرمائی نیکوتر و ستوده تر از این شعر بعرض رسانم، فرمود: تاچه داری بیار. فرزدق بیرون شد وروز سیم آمد بحضرت سکینه عليها السلام بعادت دی و پریر، فرمود: کیست اشعر ناس؟ عرض کرد:جز خویشتن کس نشناسم فرمود: همچنان سخن بفريه وزور میرانی، اشعر ناس صاحب تو است که این شهر گفت:

ص: 255


1- جانم فدای کسی که دوریش از من اندك و زیارتش مرا، شب در میان است، بامداد و شام او را نمیبینم و شب هنگام خواب نزد من میاید
2- هيج : برانگیختن و بشور در آوردن استعبار، اشک باریدن
3- هجر فراش : از جای خواب دورشدن ؛ ضجيع : همخوابه . عف اسرار : نگهداشتن رازها.
4- قرناء ، جمع قرین : شوهر : رفیق . کر : روی آوردن

إِنَّ العیون الَّتِي فِي طَرَفَهَا مَرَضٍ *** فقتلتنا ثُمَّ لَمْ یُحیینَ قَتلانا

یصرعن ذَا اللُّبِّ حَتَّى لأحراك بِهِ *** وَ هُنَّ أَضْعَفُ خَلَقَ اللَّهُ أَرْكَاناً (1)

فرزدق عرض کرد: ای دختر رسول خدا مرا بر تو حقی عظیمست، بیابانها پیموده ام و از مکه بحضرت تو آمده ام، آیا مرا پاداش اینست که دروغزن خوانی؟! و دست باز ندهی که یکشعر در این حضرت قرائت کنم. اکنون کار بردن سخت افتاد، بزحمت وصعوبت روز بشب میبرم، دانسته باش که از مدینه بیرون نمیروم تا در این سختی جان بدهم. سکینه بخندید و آغاز ملاطفت فرمود، و کنیزکی با او عطا کرد و گفت: او را نیکو بدار؛ زیرا که من تو را بر خویش برگزیدم.

شرح احوال فرزدق و اشعار او انشاء الله تعالی در کتاب امام زین العابدين علیه السلام مرقوم خواهد شد، و همچنان ذکر حال هر يك از شعرا در جای خود نگارش مییابد.

ابوالفرج میگوید: گاهی که سکینه بسرای جاوید انتقال فرمود: خالد بن عبد الملك حاکم مدینه بود، کس بدو فرستادند و اجازت خواستند تا با جنازه حمل دهنده خالد در پاسخ گفت: باشید تامن حاضر شوم وبدو نماز گذارم. بنی هاشم آن نعش مبارك را در موضع مصلی بنهادند و در پیرامون آن بنشستند، از بامداد تا هنگام افول آفتاب انتظار بردند از خالد خبر نرسید، ببودند تا نماز عشا بگذاشتند و شب از نیمه در گذشت و مردم راخواب فراگرفت، لاجرم برخاستند و گروه گروه نماز بگذاشتند و طریق انصراف گرفتند.

محمد بن عبدالله محض که معروف است بنفس زکیه نبیرۂ فاطمه خواهر سکینه است، چه فاطمه دختربن على زوجۀ حسن مثنی و مادر عبدالله محض است ،

ص: 256


1- چشمهائی که در بهم خوردن آنها بیماری است ما را کشتند و سپس کشتگان ما را زنده نکردند ، خردمند را بخاك افکندند بجوریکه حرکتی ندارد در صورتیکه پایه های آنها ( گوشهای پلک چشم) ناتوانترین آفریده شدگان خدایند

بالجمله نفس زکیه چهارصد دینار عطاری را داد که عطر و عود داشت، عطریات بخرید و در پیرامون سرير سكينه مجمرها بگذاشت و غالیها(1) بينباشت. این بود تاصبح بر آمد و مردمان نماز صبح بگذاشتند، این هنگام خالد بن عبدالملك كس فرستاد و رخصت داد که بروی نماز گذارید و بخاك سپارید. شيبة بن نطاح بر آن حضرت نماز گذاشت، بروایت یحیی بن حسن، عبدالله محض چهارصد دینار بهای عود داد. این اشعار را فضل بن عباس لهبی در مفاخرت انشاد کرد:

وَ أَنَّا الْأَخْضَرِ مَنْ يَعْرِفُنِي *** أَخْضَرَ أَ لَجَلَدْتُ فِي بَيْتٍ ألعرب

مِنْ يساجلني يساجل مَاجِداً *** مِنَ اللُّؤْلُؤِ إِلَى عَقَدَ أَ لِكُرَبِ (2)

أَنَّما عَبْدِ مَنَافٍ جَوْهَرٍ *** زین الْجَوْهَرِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ

كُلَّ قَوْمٍ صِيغَةِ مِنْ تبرهم *** وَ بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ مِنْ ذَهَبٍ (3)

نَحْنُ قَوْمُ قَدْ بَنَى اللَّهُ لَنَا *** شَرَفاً فَوْقَ بُيُوتَاتِ ألعرب

بِنَبِيِّ اللَّهِ وَ ابْنَيْ عَمِّهِ *** وَ بِعَبَّاسٍ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ

در کتاب عبوس منصوری که تاریخ بنی امیه نوشته و در تاریخ ابن اثیر ، نیز سال رحلت سكينه عليها السلام را در سال يكصد و هفدهم هجری مرقوم داشته ، لكن از فاطمه خواهرش یاد نکرده اند، چه فاطمه علیها السلام نیز در این سال فوت شده

ذكر كلمات معجز آيات حسين بن علی عليهما السلام

در این کتاب مبارك ازاحتجاجات و مناجات و کتب وخطب حسين علیه السلام فروان مرقوم

ص: 257


1- مجمر : آتشدان. غاليه : چند رقم بوی خوش.
2- مساجلة : منازعة ، مغالبة.
3- تبر : طلا قبل از گداختن و آب شدن، و پس از گداختن ذهب نامیده میشود.

افتاد و از اراجیز (1) و اشعار نیز شرذمه ای(2)بشرح رفت ، دربغ داشتم که خاتمه این کتاب را بدعای عرفه اگر چند معروف است مزبن و مذيل ندارم.

فاضل مجلسی گوید : بشر و بشیر پسران غالب از قبیله بنی اسد حديث کرده اند که: پسين (3) روز عرفه حاضر عرفات بودیم، ناگاه حسين بن على عليهما السلام از خیمه خود بیرون شد و جماعتی از اهل بیت خود و شیعیان خود و فرزندان خود را با خویشتن طی طریق می فرمود، همچنان بیامدند و در طرف يسار جبل ایستاده شدند ، و دستهای مبارك را بر افراشتند، چند که با چهره همایون همانند گشت (4) آنگاه چون مسکینی جوعان که طعام طلب کند، با تمام زاری و ضراعت این دعا قرائت کرد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ، وَ لَا لِعَطائِهِ مانِعٌ، وَ لَا كَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ، وَ هُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ، فَطَرَ (5)أَجْناسَ الْبَدائِعِ، وَ أَتْقَنَ بِحِكْمَتِهِ الصَّنائِعَ، لَا تَخْفىٰ عَلَيْهِ الطَّلائِعُ،(6) وَ لَا تَضِيعُ عِنْدَهُ الْوَدائِعُ، جازِى كُلِّ صانِعٍ، وَ رائشُ(7) كُلِّ قانِعٍ، وَ راحِمُ كُلِّ ضارِعٍ،(8) وَ مُنْزِّلُ الْمَنافِعِ وَ الْكِتابِ الْجامِعِ بِالنُّورِ السَّاطِعِ، وَ هُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ، وَ لِلمُطيعينَ نافِعُ وَ لِلدَّرَجاتِ رافِعٌ وَ لِلْكُرُباتِ دافِعٌ وَ لِلْجَبابِرَةِ

ص: 258


1- اراجيز : جمع ارجوزه : شعری که هر مصرع آن بر وزن سه مستفعل باشد
2- شرذمه : اندك
3- پسین روز : بعد از ظهر.
4- برابر شد
5- فطر : اختراع کردن و شکافتن
6- طلائع، جمع طليعه : جماعتی که پیش روی لشکر روند تا از دشمن آگهی آرند.
7- ريش : اصلاح و نیکو کردن حال .
8- ضارع : زاری کننده و فروتنی کننده

قامِعٌ؛ وَ رَاحِمَ عَبْرَةُ كُلِّ ضارع وَ دَافِعُ صَرْعَةَ كُلِّ صَارَعَ ،فَلا إِلٰهَ غَيْرُهُ، وَ لَا شَىْءَ يَعْدِلُهُ، وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ، وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ، وَ هُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ .

اللّٰهُمَّ إِنِّى أَرْغَبُ إِلَيْكَ وَ أَشْهَدُ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَكَ مُقِرّاً بِأَنَّكَ رَبِّى، وَ أَنَّ إِلَيْكَ مَرَدِّى، ابْتَدَأئتَنِى بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ أَنْ أَكُونَ شَيْئاً مَذْكُوراً، وَ خَلَقْتَنِى مِنَ التُّرابِ، ثُمَّ أَسْكَنْتَنِى الْأَصْلابَ آمِناً لِرَيْبِ الْمَنُونِ(1)، وَ اخْتِلافِ الدُّهُورِ، فَلَمْ أَزَلْ ظاعِناً (2)مِنْ صُلْبٍ إِلىٰ رَحِمٍ فِى تَقادُمٍ الْأَيَّامِ الْماضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخالِيَةِ لَمْ تُخْرِجْنِى لِرَأْفَتِكَ بِي وَ لُطْفِكَ لِي وَ إِحْسانِكَ إِلَىَّ فِى دَوْلَةِ أَیام الْكُفْرِة الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ، لَكِنَّكَ أَخْرَجْتَنِى رَأْفَةً مِنْكَ وَ تَحَنُّناً (3) عَلَىَّ لِلَّذِى سَبَقَ لِى مِنَ الْهُدَى الَّذِى لَهُ يَسَّرْتَنِى وَ فِيهِ أَنْشَأْتَنِى، وَ مِنْ قَبْلِ ذٰلِكَ رَؤُفْتَ بِى بِجَمِيلِ صُنْعِكَ وَ سَوابِغِ (4) نِعَمِكَ عَلَیَّ فَابْتَدَعْتَ خَلْقِى مِنْ مَنِيٍّ يُمْنىٰ، وَ أَسْكَنْتَنِي فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بَيْنَ لَحْمٍ وَ جلْدٍ و دمٍ؛ وَ لَمْ ُشْوهنِي (5) بخَلْقِى، وَ لَمْ تَجْعَلْ إِلَىَّ شَيْئاً مِنْ أَمْرِى، ثُمَّ أَخْرَجْتَنِى إِلَى الدُّنْيا تامّاً سَوِيّاً، وَ حَفِظْتَنِى فِى الْمَهْدِ

ص: 259


1- ريب المنون : حوادث روزگار
2- ظاعن : کوچ کننده
3- تحنن : مهربانی نمودن.
4- سبوغ : تمام و فراخ شدن نعمت .
5- شوه و شوهة : زشت شدن

طِفْلاً صَبِيّاً، وَ رَزَقْتَنِى مِنَ الْغِذاءِ لَبَناً طَرِیَّا مَرِيّاً، وَ عَطَفْتَ عَلَىَّ قُلُوبَ الحَواضِن(1)،وَ كَفَّلْتَنِى الْأُمَّهاتِ الرَّحائمَ ، وَ كَلَأْتَنِى مِنْ طَوارِقِ (2)الْجانِّ وَ سَلَّمْتَنِى مِنَ الزِّيادَةِ وَ النُّقْصانِ، وَ تَعالَيْتَ يَا رَحِيمُ يَا رَحْمٰنُ حَتَّىٰ إِذَا اسْتَهْلَلْتُ ناطِقاً بِالْكَلامِ؛ اَتْمَمْتَ عَلَىَّ سَوابِغَ الْإِنْعامِ،فَرَبَّيتَنِى زائِداً فِى كُلِّ عامٍ، حَتَّىٰ إِذَا كَمُلَتْ فِطْرَتِى وَ اعْتَدَلَتْ سَریرَتي(3) أَوْجَبْتَ عَلَىَّ حُجَّتَكَ بِأَنْ أَلْهَمْتَنِى مَعْرِفَتَكَ، وَ رَوَّعْتَنِى بِعَجائِبِ فِطرَتِکَ، وَ أَنطقتَنِي لِما ذَرَأْتَ(4) فِي سَمائِكَ وَ أَرْضِكَ مِنْ بَدائِعِ خَلْقِكَ، وَ نَبَّهْتَنِى لذِكْرِكَ و شُكْرِكَ ، وَ واجبِ طاعَتَكَ وَ عِبادَتَكَ، وَ فَهَّمْتَنِى مَا جائتْ بِهِ رُسُلُكَ، وَ يَسَّرْتَ لِى تَقَبُّلَ مَرْضاتِكَ، وَ مَنَنْتَ عَلَىَّ فِي جَمِيعِ ذٰلِكَ بِعَوْنِكَ وَ لُطْفِكَ؛ ثُمَّ إِذْ خَلَقْتَنِى مِنْ حرِ الثَّرىٰ(5)، لَمْ تَرْضَ لِى يَا إِلٰهِى بنِعْمَةً دُونَ أُخْرىٰ، وَ رَزَقْتَنِى مِنْ أَنْواعِ الْمَعاشِ وَصُنُوفِ الرِّياشِ بِمَنِّكَ الْعَظِيمِ الْعظَیمِ عَلَىَّ، وَ إِحْسانِكَ الْقَدِيمِ إِلَىَّ حَتَّىٰ إِذا أَتْمَمْتَ عَلَىَّ جَمِيعَ النِّعَمِ وَ صَرَفْتَ عَنِّى كُلَّ النِّقَمِ، لَمْ يَمْنَعْكَ جَهْلِى وَجُرْأَتِى عَلَيْكَ أَنْ دَلَلْتَنِى علَىٰ مَا يُقَرِّبُنِى إِلَيْكَ، وَ وَفَّقْتَنِى

ص: 260


1- حضانت: در کنار گرفتن مادر بچه را.
2- طوارق : بشب در آیندگان.
3- سریره : دل و باطن و هر چیزیکه پوشیده شود.
4- ذره : خلق و ایجاد کردن
5- حر الثرى : خالص خاك.

لِما يُزْلِفُنِى (1) لَدَيْكَ، فَإِنْ دَعَوْتُكَ أَجَبْتَنِى وَ إِنْ سَئلْتُكَ أَعْطَيْتَنِى وَ إِنْ أَطَعْتُكَ شَكَرْتَنِى وَ إِنْ شَكَرْتُكَ زِدْتَنِى، كُلُّ ذٰلِكَ إِكْمالاً لِأَنْعُمِكَ عَلَىَّ وَ إِحْسانِكَ إِلَىَّ، فَسُبْحانَكَ سُبْحانَكَ مِنْ مُبْدِىٍ مُعِيدٍ حَمِيدٍ مَجِيدٍ وَتَقَدَّسَتْ أَسْماؤُكَ، وَ عَظُمَتْ آلاؤُكَ، فَأَىُّ نِعَمِة يَا إِلٰهِى أُحْصِى عَدَداً اوَ ذِكْراً أَمْ أَىُّ عَطاياكَ أَقُومُ بِها شُكْراً وَ هِىَ يَا رَبِّ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ يُحْصِيهَا الْعادُّونَ، أَوْ يَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظُونَ ثُمَّ مَا َدَرَأْتَ وَ صَرَفْتَ عَنِّى اللّٰهُمَّ مِنَ الضُّرِّ وَ الضَّرَّاءِ أَكْثَرُ مِمَّا ظَهَرَ لِى مِنَ الْعافِيَةِ وَ السَّرَّاءِ،

وَأَنَا أَشْهَدُک يَا إِلٰهِى بِحَقِيقَةِ إِيمانِى وَ عَقْدِ عَزَماتِ يَقِينِى، وَ خالِصِ صَرِيحِ تَوْحِيدِى، وَ باطِنِ مَكْنُونِ ضَمِيرِى، وَ عَلائِقِ مَجارِي نُورِ بَصَرِى، وَ أَسارِيرِ(2) صَفْحَةِ جَبِينِى، وَ خُرْقِ مَسارِقِ(3) نَفْسِي وَ خَذارِيفِ مارِنِ عِرْنِينِى(4)، وَ مَسارِبِ صِماخِ سَمْعِى، وَ مَا ضُمَّتْ وَ أَطْبَقَتْ عَلَيْهِ شَفَتايَ، وَ حَرَكاتِ لَفْظِ لِسانِى وَ مَغْرَزِ حَنَكِ فَمِي وَ فَكِّى وَ مَنابِتِ أَضْراسِى وَ

ص: 261


1- زلفی : نزدیکی و منزلت
2- اساریر : خطهای دست و پیشانی
3- مسارقرا در حاشیه، سست شدن جای بندها مغنی کرده و در مفاتیح بجای این کلمه مسارب ضبط شده است و مسارب جمع مسرب بمعنی راه و مجری است .
4- خذروف : قطعه، پاره پوستی که کودکان در وسط آن دو سوراخ کرده و از آن ريسمان میکشند و می گردانند. مارن: کنار وطرف بینی با قسمت نرم آن. عرنین همه بینی با آنچه از آن سخت و محکم است.

بُلُوعِ حَبائِلِ عُنُقِى(1) وَ مَساغِ مَأکلي وَ مَشْرَبِي، وَ حِمالَةِ أُمِّ رَأْسِى، وَجُمَل حَمآئلِ حَبْلِ وَ تِينِي(2) وَ مَا اشْتَمَلَ عَلَيْهِ تامُورُ(3) صَدْرِي وَ نِياطِ (4)حِجابِ قَلْبِى وَ أَفْلاذِ (5)حَواشِى كَبِدِى، وَ مَا حَوَتْهُ شَراسِيفُ (6) أَضْلاعِي، وَ حِقاقُ(7) مَفاصِلِي، وَأَطْرافُ أَنامِلِي وَ قَبْضُ عَوامِلِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ عَصَبِي وَ قَصَبِي وَ عِظامِي وَ مُخِّي وَ عُرُوقِي وَ جَمِيعُ جَوارِحِي وَ مَا انْتَسَجَ عَلَىٰ ذٰلِكَ أَيَّامَ رِضاعِي وَ مَا أَقَلَّتِ الْأَرْضُ مِنِّي وَ نَوْمِي وَ يَقْظَتِي وَ سُكُونِي،وَ حَرَکَتی وَ حَرَكاتِ رُكُوعِي وَ سُجُودِي؛أَنْ لَوْ حاوَلْتُ وَ اجْتَهَدْتُ مَدَى الْأَعْصارِ وَ الْأَحْقابِ لَوْ عُمِّرْتُها أَنْ أُؤَدِّىَ شُكْرَ واحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِكَ مَااسْتَطَعْتُ ذٰلِكَ إِلّا بِمَنِّكَ الْمُوجَبِ عَلَىَّ شُكْرُاً آنفاً جَدِيداً، وَ ثَناءً طارِفاً عَتِيداً، (8) أَجَلْ وَ لَوْ حَرَصْتُ أَنَا وَالْعادُّونَ مِنْ أَنامِكَ أَنْ نُحْصِىَ مَدىٰ إِنْعامِكَ سالِفِةً وَ آنِفِةً لمَا حَصَرْناهُ عَدَداً، وَ لَا أَحْصَيْناهُ أَبَداً، هَيْهاتَ أَنَّىٰ ذٰلِكَ؟وَ أَنْتَ الْمُخْبِرُ عن نَفسِکَ فِى كِتابِكَ النَّاطِقِ وَ النَّبَاَء الصَّادِقِ «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ

ص: 262


1- بلوع فارغ حبائل عنقی (مفاتیح الجنان)
2- وتين : رك دل.
3- تامور: طرف
4- نياط : رك ضخیمی که بدل متصل است
5- افلاذ: تکه های جگر
6- شرسوف ( بضم اول وثالث) - سر استخوان بهلو که بطرف شکم است.
7- حقاق، جمع حقه: ظرفی كه گوهر و مروارید در آن ریزند.
8- طارف : تازه، نو. عتيد: آماده، حاضر

تُحْصُوهٰا(1)»؛ صَدَقَ كِتابُكَ اللّٰهُمَّ وَ إِنْباؤُكَ، وَ بَلَّغَتْ أَنْبِياؤُكَ وَ رُسُلُكَ مَا أَنْزَلْتَ عَلَيْهِمْ مِنْ وَحْيِكَ، وَ شَرَعْتَ لَهُمْ وَ بِهِمْ مِنْ دِينِكَ، غَيْرَ أَنِّى يَا إِلٰهِي أَشْهَدُ بِجُدِى وَجَهدِّى وَ مَبْالغِ طاقتِى وَ وُسْعِى، وَ أَقُولُ مُؤْقناً مُومناً: الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً فَيَكُونُ َ مَوْرُوثاً، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى مُلْكِ فَيُضادَّهُ فِيَما ابْتَدَعَ؛ وَ لَا وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ فَيُرْفِدَهُ فِيما صَنَعَ، سُبْحانَهُ سُبْحانَهُ سُبْحانَهُ !!! لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلّا اللّٰهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا(2) ! فسُبْحانَ اللّٰهِ الْواحِدِ الحقّ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ! الْحَمْدُ لِلّٰهِ حَمْداً يُعدِلُ حَمْدَ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلِينَ، وَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ خِيَرَ خلقهِ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمُخْلَصِينَ.

چون آنحضرت سخن بدينجا آورد، آغاز زاری وضراعت نمود و آب از چشم های مبارکش فرو دوید و در اهتمام بسؤال بیفزود و بفرمود :

اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِى أَخْشاكَ كَأَنِّى أَراكَ، وَ أَسْعِدْنِى بِتَقْواكَ، وَ لَا تُشْقِنِى بِمَعْصِيَتِكَ، وَ خِرْلِى فِى قَضائِكَ(3)، وَ بارِكْ لِى فِي قَدَرِكَ، حَتَّىٰ لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ .اللّٰهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فِى نَفْسِى، وَالْيَقِينَ

ص: 263


1- قرآن کریم (14-37)
2- تفطر : شکافتن
3- نیکو کار کن مرا در قضای خود

فِي قَلْبِي، وَ الْإِخْلاصَ فِي عَمَلِي، وَ النُّوْرَ فِي بَصَرِي، وَ الْبَصِيرَةَ فِي دِينِي، وَ مَتِّعْنِي بِجَوارِحِي، وَ اجْعَلْ سَمْعِي وَ بَصَرِي الْوارِثَيْنِ لي مِنِّي، وَ انْصُرْنِي عَلَىٰ مَنْ ظَلَمَنِي، وَ أَرِزقنِي فِيهِ مَآرِبِي و َثارِي وَ أَقِرَّ بِذٰلِكَ عَيْنِى . اللّٰهُمَّ اكْشِفْ كُرْبَتِي، وَ اسْتُرْ عَوْرَتِي، وَ اغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي، وَ اخْسَأْ شَيْطانِي، وَ فُكَّ رِهانى، وَ اجْعَلْ لِي يَا إِلٰهِي الدَّرَجَةَ الْعُلْيا فِي الْآخِرَةِ وَ الْأُولىٰ؛

اللّٰهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنِي فَجَعَلْتَنِي سَمِيعاً بَصِيراً، وَ لَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنِى فَجَعَلْتَنِى حیاً سَوِيّاً رَحْمَةً بِي وَ كُنْتَ عَنْ خَلْقِي غَنِيّاً، رَبِّ بِما بَرَأْتَنِي (1)فَعَدَّلْتَ فِطْرَتِي، رَبِّ بِما أَنْشَأْتَنِي فَحَسَنْتَ صُورَتِي، یا رَبِّ بِما أَحْسَنْتَ بي وَ فِي نَفْسِي عافَيْتَنِي، رَبِّ بِما كَلَأْتَنِي وَ وَفَّقْتَنِي، رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَهَدَيْتَنِي، رَبِّ بِما آوْيْتَنِي وَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ آتیتَني وَ أَعْطَيْتَنِي، رَبِّ بِما أَطْعَمْتَنِي وَسَقَيْتَنِي، رَبِّ بِما أَغْنَيْتَنِي وَ أَقْنَيْتَنِي(2)، رَبِّ بِما أَعَنْتَنِي وَ أَعْزَزْتَنِي، رَبِّ بِما أَلْبَسْتَنِي مِنْ ذکرِكَ الصَّافِي، وَ يَسَّرْتَ لِي مِنْ صُنْعِكَ الْكافِي؛ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَعِنِّي عَلَىٰ بَوائِقِ(3) الدهرِ وَ صُرُوفِ الْأَيَّامِ وَ اللَّيالِي وَ نَجِّنِي مِنْ أَهْوالِ الدُّنْيا وَ كُرُباتِ الْآخِرَةِ، وَ اكْفِنِي شَرَّ مَا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ فِي الْأَرْضِ . اللّٰهُمَّ مَا أَخافُ فَاكْفِنِي، وَ مَا أَحْذَرُ فَقِنِي وَ فِي نَفْسِي وَ دِينِي فَاحْرُسْنِي وَ فِي سَفَرِي فَاحْفَظْنِي، وَ فِي أَهْلِي وَ مالِي و وُلدي

ص: 264


1- برء : آفريدن
2- اقناه الله : بی نیاز کرد و خرسند گردانید خدا او را.
3- بوائق : مصيبات

فَاخْلُفْنِى، وَ فِيما رَزَقْتَنِى فَبارِكْ لِى، وَ فِى نَفْسِى فَذَلِّلْنِى، وَ فِى أَعْيُنِ النَّاسِ فَعَظِّمْنِى وَ مِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فَسَلِّمْنِى، وَ بِذُنُوبِى فَلا تَفْضَحْنِى وَ بِسَرِيرَتِى فَلا تُخْزِنِى وَ بِعَمَلِى فَلا تَبْسلِنِى(1) وَ نِعَمَكَ فَلا تَسْلُبْنِى، وَ إِلىٰ غَيْرِكَ فَلا تَكِلْنِى؛ إِلٰهِى إِلىٰ مَنْ تَكِلُنِى؟ إِلىٰ قَرِيبٍ فَيَقْطَعُنِى، أَمْ إِلىٰ بَعِيدٍ يَتَجَهَّمُنِى؟(2) أَمْ إِلَى الْمُسْتَضْعِفِينَ لِى وَ أَنْتَ رَبِّى وَ مَلِيكُ أَمْرِى؟ أَشْكُو إِلَيْكَ غُرْبَتِى، وَ بُعْدَ دارِى، وَ هَوانِى عَلَىٰ مَنْ مَلَّكْتَهُ أَمْرِى، إِلٰلهِم فَلاٰ تُحْلِلْ بى غَضَبَكَ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَىَّ فَلا أُبالِى سِواكَ، غَيْرَ أَنَّ عافِيَتَكَ أَوْسَعُ لِى، يَا رَبِّ فاسئلُکَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِى أَشْرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ وَ السَّماواتُ وَ نکشِفَتْ بِهِ الظُّلُماتُ وَ صَلُحَ علیه أَمْرُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ أَنْ لَا تُمِيتَنِى عَلَىٰ غَضَبِكَ وَ لَا تُنْزِلْ بِى سَخَطَكَ، لَكَ الْعُتْبىٰ،حَتَّىٰ تَرْضىٰ قَبْلَ ذٰلِكَ لَا إِلٰهَ إِلّا أَنْتَ رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرامِ وَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ الْبَيْتِ الْعَتِيقِ(3) الَّذِى أَحْلَلْتَهُ الْبَرَكَةَ وَ جَعَلْتَهُ لِلنَّاسِ أَمْنة،

يَا مَنْ عَفا عَنْ عَظِيمِ الذُّنُوبِ بِحِلْمِهِ، يَا مَنْ أَسْبَغَ النَّعْمة بِفَضْلِهِ، يَا مَنْ أَعْطَى الْجَزِيلَ بِكَرَمِهِ الکَثیر، يَا عُدَّتِى فِى شِدَّتِى، يَا صاحِبِى فِى وَحْدَتِى، يَا غِياثِى فِى كُرْبَتِى، یا مُونِسی فی حُفرَتی، يَا وَلِيِّ فِى نِعْمَتِى، يَا إِلٰهِى وَ إِلٰهَ

ص: 265


1- ابسال: بمهلکه انداختن
2- تجهم روی ترش کردن .
3- بیت عتیق : کعبه .

آبائِى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ رَبَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكائِيلَ وَ إِسْرافِيلَ وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ آلِهِ الْمُنْتَجَبِينَ، وَ مُنْزِلَ التَّوْرئةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ الْفُرْقانِ وَ مُنَزِّلَ كهيعص وَ طٰهٰ وَ يٰس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ؛ أَنْتَ كَهْفِى حِينَ تُعْيِينِى الْمَذاهِبُ فِى سَعَتِها وَ تَضِيقُ بِىَ الْأَرْضُ بِرُحْبِها ، وَ لَوْ لَا رَحْمَتُكَ لَكُنْتُ مِنَ الْهالِكِينَ، وَ أَنْتَ مُقِيلُ عَثْرَتِى،(1) وَ لَوْلا سَتْرُكَ إِيَّاىَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحِينَ، وَ أَنْتَ مُؤَيِّدِى بِالنَّصْرِ عَلَىٰ أَلاعْداء، وَ لَوْلا نَصْرُكَ إِيَّاىَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبِينَ، يَا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَ الرِّفْعَةِ فَأَوْلِياؤُهُ بِعِزِّهِ يَعْتَزُّونَ، يَا مَنْ وَضَعَتْ لَهُ الْمُلُوكُ نِيرَ الْمَذَلَّةِ عَلَىٰ أَعْناقِهِمْ فَهُمْ مِنْ سَطَواتِهِ خائِفُونَ؛ تَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ، وَ غَيْبَ مَا تَأْتِى بِهِ الْأَزْمانَ وَ الدُّهُورُو الاعصارُ، يَا مَنْ لَا يَعْلَمُ كَيْفَ هُوَ إِلّا هُوَ، يَا مَنْ لَا يَعْلَمُ مَا هُوَ يَعْلَمُهُ إِلّا هُوَ، يَا مَنْ كَبَسَ (2) الْأَرْضَ عَلَى الْماءِ وَ سَدَّ الْهَواءَ بِالسَّماءِ، يَا مَنْ لَهُ أَكْرَمُ الْأَسْماءِ، يَا ذَا الْمَعْرُوفِ الَّذِى لَايَنْقَطِعُ أَبَداً، يَا مُقَيِّضَ الرَّكْبِ لِيُوسُفَ فِى الْبَلَدِ الْقَفْرِ وَ مُخْرِجَهُ مِنَ الْجُبِّ(3) وَ جاعِلَهُ بَعْدَ الْعُبُودِيَّةِ مَلِكاً، يَا رادَّ یوسف عَلَىٰ يَعْقُوبَ بَعْدَ أَنِ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ،(4)

ص: 266


1- عثرة : لغزش.
2- كبس: بخاك انباشتن چاه
3- جب : چاه .
4- كظیم : کسیکه خشم خود را فرو برده

يَا كاشِفَ الضُّرِّ وَ الْبَلْاء عَنْ أَيُّوبَ، وَ مُمْسِكَ يَدَ إِبْراهِيمَ من الذَبْحِ عن ابْنِهِ بَعْدَ كِبَرِ سِنِّهِ وَ فَنی عُمُرِهِ؛ یا مَنِ اسْتَجابَ لِزَكَرِيَّا فَوَهَبَ لَهُ يَحْيىٰ وَ لَمْ يَدَعْهُ فَرْداً وَحِيداً، يَا مَنْ أَخْرَجَ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ، يَا مَنْ فَلَقَ(1) الْبَحْرَ لِبَنِى إِسْرائِيلَ فَأَنْجینهُمْ وَ جَعَلَ فِرْعَوْنَ وَ جُنُودَهُ مِنَ الْمُغْرَقِينَ، يَا مَنْ أَرْسَلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ، يَا مَنْ لَمْ يَعْجَلْ عَلَىٰ مَنْ عَصاهُ مِنْ خَلْقِهِ، يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ وَ قَدْ غَدَوْا فِى نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ، وَ يَعْبُدُونَ غَيْرَهُ وَ قَدْ حادُّوهُ وَ نادُّوهُ(2) وَ كَذَّبُوا رُسُلَهُ؛ يَا اللّٰهُ يَا اللّٰهُ يا بَدِیءُ، يَا بَدِء لَكَ ، يَا دائِماً لَا نَفادَ لَكَ، يَا حَيّ حِينَ لَا حَىَّ، يَا مُحْيِىَ الْمَوْتىٰ، يَا مَنْ هُوَ قائِمٌ عَلَىٰ كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ، يَا مَنْ قَلَّ لَهُ شُكْرِى فَلَمْ يَحْرِمْنِى، وَ عَظُمَتْ عنده خَطِيئَتِى فَلَمْ يَفْضَحْنِى، وَ رَآنِى عَلَى الْمَعاصِى فَلَمْ يَخذلنِى ، يَا مَنْ حَفِظَنِى فِى صِغَرِى، يَا مَنْ رَزَقَنِى فِى كِبَرِى، يَا مَنْ أَيَادِيهِ عِنْدِى لَا تُحْصىٰ، یا من نِعَمُهُ لَا تُجازىٰ، يَا مَنْ عارَضَنِى بِالْخَيْرِ وَ الْإِحْسانِ وَ عارَضْتُهُ بِالْإِساءَةِ وَ الْعِصْيانِ، يَا مَنْ هَدانِى بالْإِيمانِ قَبْلِ أَنْ أَعْرِفَ شُكْرَ الامْتِنانِ، يَا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِيضاً فَشَفانِى؛ وَ عُرْياناً فَكَسانِى، وَ جائِعاً فَأَطعَمنِى، وَ عَطْشاناً فَأَرْوانِى، وَ ذَلِيلاً فَأَعَزَّنِى، وَ جاهِلاً فَعَرَّفَنِى، وَ وَحِيداً فَكَثَّرَنِى، وَ غائِباً

ص: 267


1- فلق : شكافتن .
2- نادوه : مخالفت کردند با او.

فَرَدَّنِى، وَ مُقِلّاً (1) فَأَغْنانِى، وَ مُنْتَصِراً فَنَصَرَنِى، وَ غَنِيّاً فَلَمْ يَسْلُبْنِى وَ أَمْسَكْتُ عَنْ جَمِيعِ ذٰلِكَ فَابْتَدَأَنِى، فَلَكَ الْحَمْدُ يَا مَنْ أَقالَ عَثْرَتِى، وَ نَفَّسَ كُرْبَتِى، وَ أَجابَ دَعْوَتِى، وَ سَتَرَ عَوْرَتِى، وَ غَفَرَ ذُنُوبِى، وَ بَلَّغَنِى طَلِبَتِى وَ نَصَرَنِى عَلَىٰ عَدُوِّى، وَ إِنْ أَعُدَّ نِعَمَكَ وَ مِنَنَكَ وَ كَرائِمَ مِنَحِكَ (2) لَا أُحْصِيها؛

يَا مَوْلاىَ أَنْتَ الَّذِى أَنْعَمْتَ،أَنْتَ الَّذِى أَحْسَنْتَ ، أَنْتَ الَّذِى أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَفْضَلْتَ،أَنْتَ الَّذِى مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَكْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِى رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِى وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَعْطَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَغْنَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَقْنَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى آوَيْتَ،(3) أَنْتَ الَّذِى كَفَيْتَ،أَنْتَ الَّذِى اولیت، أَنْتَ الَّذِى هَدَيْتَ،أَنْتَ الَّذِى عَصَمْتَ، أَنْتَ الَّذِى سَتَرْتَ، أَنْتَ الَّذِى غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِى عفوت أَنْتَ الَّذِى أَقَلْتَ، أَنْتَ الَّذِى مَكَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَعَنْتَ، أَنْتَ الَّذِى عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَيَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِى نَصَرْتَ، أَنْتَ الَّذِى شَفَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى عافَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَكْرَمْتَ؛ تَبارَكْتَ ربی و تَعالَيْتَ، فَلَكَ الْحَمْدُ دائِماً، وَ لَكَ الشُّكْرُ واصِباً(4) ، ثُمَّ أَنَا يَا إِلٰهِىَ

ص: 268


1- مقل : فقیر و مسکین
2- منح جمع منحه (چورفعة) : بخشش
3- آویت : جا و مکان دادی
4- واصب : دائم

الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِى فَاغْفِرْها لِى، أَنَا الَّذِى أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِى أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِى اغَفَلْتُ،أَنَا الَّذِى جَهِلْتُ، أَنَا الَّذِى هَمَمْتُ ، أَنَا الَّذِى سَهَوْتُ، أَنَا الَّذِى اعْتَمَدْتُ، أَنَا الَّذِى تَعَمَّدْتُ، أَنَا الَّذِى وَعَدْتُ، انا الَّذِى أَخْلَفْتُ، أَنَا الَّذِى نَكَثْتُ، أَنَا الَّذِى أَقْرَرْتُ، أَنَا یا الهی اعْتَرَف بِنِعْمَكَ عِنْدِى وَ أَبُوءُ بِذُنُوبِى(1) فَاغْفِرْها لِى يَا مَنْ لَاتَضُرُّهُ ذُنُوبُ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَنِىُّ عَنْ طاعَتِهِمْ، وَ الْمُوَفِّقُ مَنْ عَمِلَ منهم صالِحاً بِمَعُونَتِهِ وَ رَحْمَتِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ إِلٰهِى أَمَرْتَنِى فَعَصَيْتُكَ، وَ نَهَيْتَنِى فَارْكَبْتُ نَهْيَكَ، فَأَصْبَحْتُ لَا ذا بَرائةٍ فَأَعْتَذِر وَ لَا ذا قُوَّةٍ فَأَنْتَصِر، فَبِأَيِّ شَىْءٍ أَسْتَقْبِلُكَ يَا مَوْلاىَ؟ أَبِسَمْعِى؟ أَمْ بِبَصَرِى أَمْ بِلِسانِى أَمْ بِيَدِى أَمْ بِرِجْلِى؟ أَلَيْسَ كُلُّها نِعَمَكَ عِنْدِى وَ بِكُلِّها عَصَيْتُكَ؟ يَا مَوْلاىَ فَلَكَ الْحُجَّةُ وَ السَّبِيلُ عَلَىَّ يَا مَنْ سَتَرَنِى مِنَ الْآباءِ وَالْأُمَّهاتِ أَنْ يَزْجُرُونِى، وَ مِنَ الْعَشائِرِ وَالْإِخْوانِ أَنْ يُعَبرُونِى، وَ مِنَ السَّلاطِينِ أَنْ يُعاقِبُونِى، وَ لَوِ اطَّلَعُوا يَا مَوْلاىَ عَلَىٰ مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّى إِذاً مَا أَنْظَرُونِى، وَ لَرَفَضُونِى وَ قَطَعُونِى، فَها أَنَا ذا بَيْنَ يَدَيْكَ يَا سَيِّدِى؛ خاضِعٌا ذَلِيلا حَصِيرٌا(2) حَقِيرا، لَا ذُو بَرائة فَأَعْتَذِرَ، وَ لَا ذُو قُوَّةٍ فَأَنْتَصِر وَ لَا حُجَّةٍ فَأَحْتَجَ ُّ بِها وَ لَا قائِلٌ

ص: 269


1- باء بذنبه : اعتراف کرد بگناهش
2- حمير : مرد تنك سينه، بر خلاف کسی که دارای سعه صدر است

لَمْ أَجْتَرِحْ (1)وَ لَمْ أَعْمَلْ سُوء، وَ مَا عَسَى الْجُحُودُ لَوْ جَحَدْتُ يَا مَوْلاىَ يَنْفَعُنِى، فكَيْفَ وَ أَنَّىٰ ذٰلِكَ؟ وَ جَوارِحِى كُلُّها شاهِدَةٌ عَلَىَّ بِما قَدْ عَمِلْتُ(2)، وَ عَلِمْتُ يَقِيناً غَيْرَ ذِى شَكٍّ أَنَّكَ سائِلِى مِنْ عَظائِمِ الْأُمُورِ، وَ أَنَّكَ الْحَكَمُ الْعَدْلُ الَّذِى لَا تَجُورُ، وَ عَدْلُكَ مُهْلِكِى وَ مِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبِى، فَإِنْ تُعَذِّبْنِى فَبِذُنُوبِى یا الهی و مولای بَعْدَ حُجَّتِكَ عَلَىَّ، وَ إِنْ تَعْفُ عَنِّى فَبِحِلْمِكَ وَ جُودِكَ وَ كَرَمِكَ، لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ؛ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ، لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الْخائِفِينَ، لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الْوَجِلِينَ(3) لَا إِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ من السائلین، لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الرَّاجِينَ الرَّاغِبِينَ، لَا إِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الْمُهَلِّلِينَ السبحین ، لَا إِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ربی و ربُّ آبائیَ الاوَّلین اللّٰهُمَّ هٰذَا ثَنائِى عَلَيْكَ مُمَجِّداً، وَ إِخْلاصِى بذِكْرِكَ مُوَحِّداً، وَ إِقْرارِى بِآلائِكَ مُعَدِّداً، وَ إِنْ كُنْتُ مُقِرّاً أَنِّى لَمْ أُحْصِها لِكَثْرَتِها وَ سُبُوغِها وَتَظاهُرِها وَ تَقادُمِها إِلىٰ حادِثٍ مَا لَمْ تَزَلْ تَتَعَمدُنِى بِهِ مَعَها مُنْذُ خَلَقْتَنِى وَ بَرَأْتَنِى مِنْ أَوَّلِ الْعُمْرِ مِنَ الْإِغْناءِ بعد الْفَقْرِ، وَ كَشْفِ الضُّرِّ وَ

ص: 270


1- اجتراح: بد گفتن و دشنام دادن.
2- ( عملت خ ل)
3- وجل: ترسان

تَسْبِيبِ الْيُسْرِ، وَ دَفْعِ الْعُسْرِ، وَ تَفْرِيجِ الْكَرْبِ وَ الْعافِيَةِ فِى الْبَدَنِ، وَ السَّلامَةِ فِى الدِّينِ، وَ لَوْ رَفَدَنِى(1) عَلَىٰ قَدْرِ ذِكْرِ نِعْمَكَ علی جَمِيعُ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لمَا قَدَرْتُ وَ لَا هُمْ عَلَىٰ ذٰلِكَ، تَقَدَّسْتَ وَ تَعالَيْتَ مِنْ رَبٍّ عَظِيمٍ كَرِيمٍ رَحِيمٍ لَا تُحْصىٰ آلاؤُكَ، وَ لَا يُبْلَغُ ثَناؤُكَ؛ وَ لَا تُكافو(2) نَعْماؤُكَ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَتْمِمْ عَلَيْنا نِعَمَكَ، وَ أَسْعِدْنا بِطاعَتِكَ، سُبْحانَكَ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ . اللّٰهُمَّ تُجِيبُ دعوة الْمُضْطَرَّ، اذا دعاک وَ تَكْشِفُ السُّوءَ وَ تُغِيثُ الْمَكْرُوبَ، وَ تَشْفِى السَّقِيمَ، وَ تُغْنِى الْفَقِيرَ وَ تَجْبُرُ الْكَسِيرَ، وَ تَرْحَمُ الصَّغِيرَ، وَ تُعِينُ الْكَبِيرَ وَ لَيْسَ دُونَكَ ظَهِيرٌ، وَ لَا فَوْقَكَ قَدِيرٌ، وَ أَنْتَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ.

يَا مُطْلِقَ الْمُكَبَّلِ الْأَسِيرِ، يَا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ، يَا عِصْمَةَ الْخائِفِ الْمُسْتَجِيرِ، يَا مَنْ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ لَا وَزِيرَ؛ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَعْطِنِى فِى هٰذِهِ الْعَشِيَّةِ أَفْضَلَ مَا أَعْطَيْتَ وَ أَنَلْتَ أَحَداً مِنْ عِبادِكَ مِنْ نِعْمَةٍ تُولِيها، وَ آلاءٍ تُجَدِّدُها، وَ بَلِيَّةٍ تَصْرِفُها وَ كُرْبَةٍ تَكْشِفُها، وَ دَعْوَةٍ تَسْمَعُها، وَ حَسَنَةٍ تَتَقَبَّلُها وَ سَيِّئَةٍ تَغفرها، إِنَّكَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ وَ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ . اللّٰهُمَّ إِنَّكَ أَقْرَبُ مَنْ دُعِىَ، وَ أَسْرَعُ مَنْ أَجابَ، وَ أَكْرَمُ

ص: 271


1- رفد : بخشش. ترافد. با یکدیگر کمک کردن، تشريك مساعی نمودن
2- تکافوء: برابری کردن

مَنْ اَخفی و اجمل مَن عَفی، وَ أَوْسَعُ مَنْ أَعْطىٰ، وَ أَسْمَعُ مَنْ سُئِلَ، يَا رَحْمٰنَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُما، لَيْسَ كَمِثْلِكَ مَسْؤُلٌ، وَ لَا سِواكَ مَأْمُولٌ، دَعَوْتُكَ فَأَجَبْتَنِى، وَ سَأَلْتُكَ فَأَعْطَيْتَنِى، وَ رَغِبْتُ إِلَيْكَ فَرَحِمْتَنِى، وَ وَثِقْتُ بِكَ فَنَجَّيْتَنِى، وَ فَزِعْتُ إِلَيْكَ فَكَفَيْتَنِى؛ اللّٰهُمَّ فَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ عَلَىٰ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ أَجْمَعِينَ، وَ تَمِّمْ لَنا نَعْمائكَ، وَ هَنِّئْنا عَطائكَ، وَ اجعلنا لَكَ شاكِرِينَ، وَ لِآلاءكَ ذاكِرِينَ، آمِينَ آمِينَ رَبَّ الْعالَمِينَ .

اللّٰهُمَّ يَا مَنْ مَلَكَ فَقَدَرَ، وَ قَدَرَ فَقَهَرَ، وَ عُصِىَ فَسَتَرَ، وَ اسْتُغْفِرَ فَغَفَرَ، يَا غايَةَ رغبة الرَّاغِبِينَ وَ مُنْتَهىٰ أَمَلِ الرَّاجِينَ، يَا مَنْ أَحاطَ بِكُلِّ شَىْءٍ عِلْماً، وَ وَسِعَ الْمُسْتَقِيلِينَ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ حِلْماً؛ اللّٰهُمَّ إِنَّا نَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ فِى هٰذِهِ الْعَشِيَّةِ الَّتِى شَرَّفْتَها وَ عَظَّمْتَها بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ وَ رَسُولِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ أَمِينِكَ عَلَىٰ وَحْيِكَ، اللهم فصل علی الْبَشِيرِ النَّذِيرِالسِّراجِ الْمُنِيرِ، الَّذِى أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ وَ جَعَلْتَهُ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ .

اللّٰهُمَّ فَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِه كَما هو مُحَمَّدٌ أَهْلٌ ذٰلِكَ يَا عَظِيمُ صَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَىٰ آلِهِ الْمُنْتَجَبِينَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ أَجْمَعِينَ وَ تَغَمَّدْنا(1) بِعَفْوِكَ عَنَّا، فَإِلَيْكَ عَجَّتِ (2)الْأَصْواتُ بِصُنُوفِ اللُّغاتِ، واجْعَلْ لَنَا فِى هٰذِهِ الْعَشِيَّةِ

ص: 272


1- تغمد: پوشیدن و فرو بردن، از ماده غمد بمعنی غلاف شمشیر است
2- عج : فرباد کردن و صیحه زدن.

نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تَقْسِمُهُ وَ نُورٍ تَهْدِى بِهِ، وَ رَحْمَةٍ تَنْشُرُها،وَ عافِيَةٍ تُجَلِّلُها وَ بَرَكَةٍ تُنْزِلُها وَ رِزْقٍ تَبْسُطُهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ؛ اللّٰهُمَّ أَقْلِبْنا فِى هٰذَا الْوَقْتِ مُنْجِحِينَ (1) مُفْلِحِينَ مَبْرُورِينَ غانِمِينَ، وَ لَا تَجْعَلْنا مِنَ الْقانِطِينَ(2) وَ لَا تُخلنا مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ لَا تَحْرِمْنا مَا نُؤَمِّلُهُ مِنْ فَضْلِكَ، وَلَا تَرُدَّنا خائِبِينَ، وَلَا مِنْ بابِكَ مَطْرُودِينَ، وَ لَا تَجْعَلْنا مِنْ رَحْمَتِكَ مَحْرُومِينَ، وَ لَا لِفَضْلِ مَا نُؤَمِّلُهُ مِنْ عَطایاكَ قانِطِينَ، يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ، وَ یا أَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ، إِلَيْكَ أَقْبَلْنا مُومنِينَ، وَ لِبَيْتِكَ الْحَرامِ آمِّينَ قاصِدِينَ، فَأَعِنَّا عَلَىٰ مَناسِكِنا(3)، وَ أَكْمِلْ لَنا حَجَّنا، وَ اعْفُ اللهم عَنَّا وَ عافِنا، فَقَدْ مَدَدْنا إِلَيْكَ أَيْدِيَنا وَ هِىَ بِذِلَّةِ الاعْتِرافِ مَوْسُومَةٌ؛ اللّٰهُمَّ فَأَعْطِنا فِى هٰذِهِ الْعَشِيَّةِ مَا سَئلْناكَ، وَ اكْفِنا مَا اسْتَكْفَيْناكَ، فَلا كافِىَ لَنا سِواكَ، وَ لَا رَبَّ لَنا غَيْرُكَ، نافِذٌ فِينا حُكْمُكَ، مُحِيطٌ بِنا عِلْمُكَ، عَدْلٌ فِينا قَضاؤُكَ، اقْضِ لَنَا الْخَيْرَ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَهْلِ الْخَيْرِ. اللّٰهُمَّ أَوْجِبْ لَنا بِجُودِكَ عَظِيمَ الْأَجْرِ، وَ كَرِيمَ الذُّخْرِ، وَ دَوامَ الْيُسْرِ، وَ اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا أَجْمَعِينَ، وَ لَا تُهْلِكْنا مَعَ الْهالِكِينَ، وَ لَا تَصْرِفْ عَنَّا رَأْفَتَكَ وَ رَحْمَتَكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ؛ اللّٰهُمَّ اجْعَلْنا فِى هٰذَا الْوَقْتِ مِمَّنْ سَئلَكَ فَأَعْطَيْتَهُ، وَ شَكَرَكَ فَزِدْتَهُ، وَ تابَ إِلَيْكَ فَقَبِلْتَهُ، وَ تَنَصَّلَ إِلَيْكَ مِنْ ذُنُوبِهِ فَغَفَرْتَها لَهُ، يَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ .

ص: 273


1- نجح: پیروزی و بر آمدن حاجت
2- قنوط: نومیدی
3- نسك : عبادت کردن. قر بانی نمودن.

اللّٰهُمَّ و قِّفنا وَ سَدِّدْنا(1) وَ اعصمنا وَ اقْبَلْ تَضَرُّعَنا يَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ، وَ يَا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ، يَا مَنْ لَا يَخْفىٰ عَلَيْهِ إِغْماضُ الْجُفُونِ، وَ لَا لَحْظُ الْعُيُونِ،(2) وَ لَا مَا اسْتَقَرَّ فِى الْمَكْنُونِ، وَ لَا مَا انْطَوَتْ عَلَيْهِ مُضْمَراتُ الْقُلُوبِ، أَلَا كُلُّ ذٰلِكَ قَدْ أَحْصاهُ عِلْمُكَ، وَ وَسِعَهُ حِلْمُكَ، سُبْحانَكَ وَ تَعالَيْتَ عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً، تُسَبِّحُ لَكَ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ؛ فَلَكَ الْحَمْدُ وَ الْمَجْدُ وَ عُلُوُّ الْجَدِّ، يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ، وَ الْفَضْلِ وَ الْإِنْعامِ، وَ الْأَيادِى (3)الْجِسامِ وَ أَنْتَ الْجَوادُ الْكَرِيمُ، الرَّؤُوفُ الرَّحِيمُ . اللّٰهُمَّ أَوْسِعْ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ وَعافِنِى فِى بَدَنِى وَ دِينِى وَ آمِنْ خَوْفِى وَ أَعْتِقْ رَقَبَتِى مِنَ النَّارِ اللّٰهُمَّ لَا تَمْكُرْ بِى وَ لَا تَسْتَدْرِجْنِى وَ لَا تَخْدَعْنِى، وَادْرَء(4) عَنِّى شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ.

چون سخن بدینجا آورد، سر بسوی آسمان برداشت و آب از دیدگان مبارکش روان گشت و باعلى صوت فریاد برداشت و فرمود :

يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ، يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ، وَ يَا أَسْرَعَ الْحاسِبِينَ، وَ يَا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ السَّادَةِ الْمَيامِينِ، وَ أَسْئلُكَ اللّٰهُمَّ حاجَتِىَ الَّتِى إِنْ أَعْطَيْتَنِيها لَمْ يَضُرَّنِى مَا مَنَعْتَنِى، وَ إِنْ مَنَعْتَنِيها لَمْ يَنْفَعْنِى

ص: 274


1- تسديد : راست و درست کردن و توفیق دادن براه صواب
2- لحظه : بگوشه چشم نگریستن
3- ایادی : عطايا، نعمتها .
4- درء : دور کردن ودفع نمودن

مَا أَعْطَيْتَنِى، أَسْأَلُكَ فَكاكَ رَقَبَتِى مِنَ النَّارِ، لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ وَحْدَكَ لاشَرِيكَ لَكَ، لَكَ الْمُلْكُ، وَ لَكَ الْحَمْدُ، وَ أَنْتَ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ، يَا رَبِّ يَا رَبِّ یا رَبِّ.

و لفظ یارب را مکرر همی گفت و گریست و بانگت عويل و ناله بالاگرفت و از آنجا با اهل و اصحاب طريق مشعر الحرام پیش داشت .

در کتاب مهج الدعوات این حرز منسوب و منقول از حسین بن علی علیهما السلام است :

بِسْمِ اللهِ يَا دَائِمُ يَا دَيْمُومُ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ، يَا كَاشِفَ الْغَمِّ، يَا فَارِجَ الْهَمِّ، يَا بَاعِثَ الرُّسُلِ، يَا صَادِقَ الْوَعْدِ.أَللَّهُمَّ إِنْ كَانَ لي عِنْدَكَ رِضْوَانٌ وَوُدٌّ، فَاغْفِرْ لِي وَ مَنِ اتَّبَعَني مِنْ إِخْوَاني وَ شِيعَتي، وَ طَيِّبْ مَا فِي صُلْبِي، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، وَ صَلَّى الله عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِين.

در کتاب نثر الدرر این خطبه از حسین بن علی علیهما السلام مأثور است:

یا أیُّهَا النّاسُ، نافِسُوا(1) فی الْمَکارِمِ، وَ سارِعُوا الی المَغانِمِ، وَ لا تَحْتَسِبُوا بِمَعْرُوفٍ لَمْ تُعَجِّلوا، وَ اکْتسِبُوا الْحَمْدَ بِالنُّجْحِ، وَ لا تَکْتَسِبُوا بِالْمَطَلِ(2) ذمّاً: فَمَهْما یَکُنْ لأحَدٍ عِنْدَ احد صَنیعَة لهُ رَأی أنَّهُ لا یَقُومُ بتشُکرِها فَاللهُ لَهُ بِمُکافأتِهِ، فَإنَّهُ أجزَلُ عَطاءً وَ أَعْظَمُ أجْراً، اعلَمُوا انَّ

ص: 275


1- منافسه و تنافس : مسابقه گذاشتن و نبرد کردن در جوانمردی
2- مطل : پس افکنان و مدافعه کردن

حَوائِجَ النّاسِ إلَیْکُمْ مِنْ نِعَمِ اللهِ عَلَیْکُمْ، فَلا تَملّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ(1) نِقَماً. وَ اعْلَمُوا أنَّ المَعروُفَ مُکْتسِبٌ حَمْداً وَ مُعقِبٌ أَجْراً فَلَوْ رَأَیْتُمْ الْمَعْرُوفَ رَجُلاً رَأیْتُمُوهُ حَسَناً جَمِیلاً یَسُرُّ النّاظِرینَ،و یفُوقُ العالَمینَ وَ لَوْ رَأیْتُمُ اللَّؤمَ رَأیْتُمُوهُ شحاً مُشَوَّهاً(2) شَوَهَ مِنْهُ الْقُلُوبُ وَ فَقَسَ(3) دُونَهُ الأبْصارُ.

أیُّها النّاسُ مَنْ جادَ سادَ وَ مَنْ بَخِلَ رُذِلَ وَ إنَّ أجْوَدَ النّاسِ مَنْ أعْطی مَنْ لاَ یَرْجُوهُ، وَ إنَّ أعْفی النّاسِ مَنْ عَفی عَنْد قُدْرَتهٍ، وَ إنَّ أوْصَلَ النّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ، وَ الأصُولُ عَلی مَغارِسِها بِفُروعِها تَسْمُو، فَمَنْ تَعَجَّلَ لأَخیه خَیْراً وَجَدَهُ إذا قَدِمَ عَلَیْهِ غَداً، وَ مَنْ أرادَ الله تَبارَکَ وَ تَعالی بِالصَّنیعَهِ إلی أخیهِ کافَاه بِها فی وَقْتِ حاجَتِهِ، وَ صَرَفَ عَنْهُ مِنْ بَلاءِ الدُّنْیا ما هُوَ أکْبرُ مِنْهُ، وَ مَنْ نَفَّسَ کُرْبَهَ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللهُ عَنْهُ کُرَبَ الدُّنْیا وَ الآخِرَة وَ مَنْ أحسَنَ أحْسَنَ اللهُ إلَیْهِ، وَ اللهُ یُحِبُّ المُحْسِنینَ.

و نیز این خطبه از کتاب نشر الدرر مرقوم افتاد :

إِنَّ اَلْحِلْمَ زِینَهٌ، وَ اَلْوَفَاءَ مُرُوَّهٌ، وَ اَلصِّلَهَ نِعْمَهٌ وَ اَلاِسْتِکْبَارَ صَلَفٌ(4) وَ اَلْعَجَلَهَ سَفَهٌ، وَ اَلسَّفَهَ ضَعْفٌ، وَ اَلْغلُوَّ وَ رْطَهٌ، وَ مُجَالَسَة اَلدُّنَاهِ شَرٌ ، وَ مُجَالَسَة أَهْلِ اَلْفِسْقِ رِیبَةٌ .

ص: 276


1- حور : برگشتن، مبدل شدن
2- شح: (مثلث الفاء). بخل. مشوه : زشت، بدصورت.
3- فقس: کشیدن موی کسی را بطرف پایین
4- صلف: ادعا کردن بیش از اندازه

و نیز از دعاهای آن حضرت است که میفرماید:

اللَّهُمَّ لَا تَسْتَدْرِجْنِي بِالْإِحْسَانِ وَ لَا تُؤَدِّبْنِي بِالْبَلَاءِ

و نیز از کلمات حسين علیه السلام است:

صَاحِبُ الْحَاجَةِ يُكْرِمْ وَجْهَهُ عَنْ سُؤَالِكَ ، فَأَكْرِمْ وَجْهَهُ عَنِ رَدُّكَ

و همچنن از کلیات آن حضرتست:

إِنَّ النَّاسَ عبید الْمَالِ وَ الدَّيْنَ لَعِقَ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يحوطونه مَا دُرَّةٍ بِهِ مَعَايِشِهِمْ فَإِذَا أمحصوا لِلِابْتِلَاءِ قُلْ الدَّيّانون

و نیز میفرماید :

مِنْ أَتَانَا لَمْ يَعْدَمْ خَصْلَةً مِنْ أَرْبَعٍ : آیة مُحْكَمَةُ وَ قُضِيَتْ عَادِلَةٍ وَ أَخاً مُسْتَفَاداً وَ مُجَالَسَةُ الْعُلَمَاءِ.

این کلمات از ابن شهر آشوب مسطور است:

سُئِلَ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ لَمْ افْتَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى عَبِيدِهِ الصَّوْمِ ، قَالَ : لِيَجِدَ لِغَنِيٍّ مَسَّ الْجُوعِ فَيَعُودُ بِالْفَضْلِ عَلَى الْمَسَاكِينِ .

از حسين علیه السلام پرسش کردند که از چه روی خداوند تبارك و تعالی صوم را بر بندگان واجب داشت ، فرمود : تا مردم غنی و موال زحمت جوع و الم گرسنگی را ادراك كنند و مردم مسكين و فقیر را بفضل وجود دستگیر شوند.

در تفسیر ثعالبی سند بصادق آل محمد منتهی میشود.

قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ : إِذَا صَاحَ النَّسْرِ ، قَالَ : يَا ابْنَ

ص: 277

آدَمَ عِشْ مَا شِئْتَ آخِرِهِ الْمَوْتِ .

یعنی وقتی کرکس بانگ بر می آورد میگوید : ای پسر آدم چند که میخواهی زندگانی می کن، سرانجام کار مرگست

وَ إِذَا صَاحَ الْغُرَابِ ، قَالَ : إِنَّ الْبُعْدِ مِنَ النَّاسِ أَنَسُ .

وغراب میگوید : دوری از مردم نیکوست و مورث انس است

وَ إِذَا صَاحَ الْقَبْرِ ، قَالَ : اللَّهُمَّ الْعَنْ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ .

و قبره میگوید: الهی لعن کن دشمن آل محمد را

وَ اذا صَاحَ الْخُطَّافِ ، قَالَ : الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ يَمُدُّ الضَّالِّينَ کما یمدها القاری .

و خطاف چون قاریان سوره حمد را بقرائت تلاوت می کند .

ذکر حجابها و عوذها و هياكل

ابن طاوس در کتاب مهج که حجابهاي رسول و ائمه هدی را صلوات الله عليهم مینویسد که هر یک از دشمنی که بیم زیان داشتند و از وی احتجاب میجستند کلمه ای میفرمودند ، این کلمات را سيد الشهداء در احتجاب فرمود :

یا مِنْ شَأْنِهِ أَ لِكِفَايَةِ وَ سُرَادِقِهِ الرِّعَايَةِ يَا مَنْ هُوَ أَ لِغَايَةٍ وَ النِّهَايَةِ یا صَارِفُ السَّوْءِ وَ السواية ، اصْرِفْ عَنِّي أَذِيَّةِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْجِنِّ وَ الانس أَجْمَعِينَ بِالْأَشْبَاهِ النورانية وَ بِالْأَسْمَاءِ السريانية وَ بِالْأَقْدَامِ اليونانية وَ بالكلمات العبرانية وَ بِمَا نَزَلَ فِي الْأَلْواحِ مِنْ يَقِينِ الْإِيفَاءُ ، اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ فِي حِزْبِكَ وَ فِي حِرْزَكَ وَ فِي عِبَادِكَ وَ فِي سِتْرَكَ وَ فِي حِفْظِكَ وَ فِي

ص: 278

كنفک مِنْ شَرِّ كُلِّ شَيْطَانٍ مارِدٍ وَ عَدُوُّ راصد وَ لئیم مُعَانِدٍ وَ ضِدُّ كیود وَ مِنْ كُلِّ حَاسِدٍ ، بِسْمِ اللَّهِ اسْتَعَنْتُ وَ بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ اكْتَفَيْتَ وَ عَلَى اللَّهِ تو کلت وَ عَلَيْهِ استعدیت عَلَى كُلِّ ظَالِمٍ ظَلَمَ وَ غَاشِمٍ غشم (1) وَ طَارِقٍ طُرُقِ فِي لیل غَسَقَ وَ زَاجِرُ زَجَرَ ، وَ اللَّهُ خَيْرُ حَافِظُ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ .

در مصباح کفعمی این دعا را از سیدالشهداء علیه السلام نقل میکند که بعد از نماز فريضه قرائت میشود:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْئَلَكَ بِكَلِمَاتِكَ وَ مَعَاقِدِ عَرْشِكَ وَ سُكَّانِ سمواتك وَ أَرْضِكَ وَ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ أَنْ تَسْتَجِيبَ لِي ، فَقَدْ رَهِقَنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرٍ ، فأسئلك أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ ، وَ أَنْ تَجْعَلَ لِي مِنْ عسري يُسْراً .

(پایان جزء چهارم)

در اینجا جلد ششم ناسخ التواریخ در شرح حالات حضرت سید الشهدا علیه السلام خاتمه میپذیرد .

ص: 279


1- غشم : ظلم و ستم

فهرست

صفحه عنوان

2- معجزات حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)

2- نفرین کردن حسین علیه السلام ابن جریره را

3- خشك شدن دست مردی که قصد حسين علیه السلام نمود .

5- بعضی از معجزات روز عاشورا

6- اخبار حسين علیه السلام از سرداری عمر سعد .

6- نور پیشانی حسین علیه السلام

7- اخبار حسين علیه السلام از مقتل خود

8- استقبال شير از حسين علیه السلام

9- بر آوردن انگور از ستون

9- رطب آوردن نخل خشك

10- مکتوب حسين علیه السلام ببنی هاشم

11- نقش نمودن خاتم بر سنك

12- هلاکت رامی بنفرين حسين علیه السلام

13- نمودن رسول خدا و على وحسن عليهم السلام را بر جابر.

15- آب دادن چهار ملك حسين علیه السلام را

26- جاری نمودن آب با انگشت از زمین

17-سیراب نمودن حضرت قاسم را از خاتم

18- نمودن على علیه السلام را بر جماعتی

18- بینا کردن چشم نجاد غلام على علیه السلام

18- شل شدن دست مردی که پیراهن حسین را در آورد

19- سیاه شدن روی جمال حسين علیه السلام

ص: 280

صفحه عنوان

22- شیری که در قتلگاه در کنار جسد مطهر ميخفت .

24- فضایل حسين علیه السلام

24- حمل خدیجه بفاطمه و فاطمه بحسين علیه السلام

26- قابلگی لعیا برای حسین علیه السلام

29- خبر دادن ملکی به پیغمبر از یزید و قتل حسين علیه السلام

30- دیدن حضرت آدم اسامی آل عبا را در عرش

32- خلقت آل عبا هفت هزار سال قبل از دنیا

34- سؤال ابوحمزه سه چیز از حضرت سجاد علیه السلام

35- حجت بودن حسنين بر دو شهر مشرق و مغرب

35- پوشیدن پیغمبر حسین را بجامه بهشتی

36- تناول حسین تحفه بهشتی را

37- سرگذشت وادی عقیق

38- هنيا گفتن خداوند و ملائکه بآل عبا

39- آوردن جبرئیل بصورت دحیہ کلبی فواکه بهشت را

40- یا نزول فواکه بهشتی بر آل عبا عليهم السلام

42- نزول نان و خرما و مویز بهشتی

42- نزول انار بهشت بر آل عبا

44- نزول خرما و ثرید برای آل عبا

45- ملکی که بر چانه او نام حسین مکتوبست

45- در اینکه حسنین سید جوانان اهل بهشتند

46- حضور آل عبا در مرك مؤمن و کافر

48- دیدن ابراهیم انوار آل عبا را در جانب عرش

51- سرگرمی حسنین با جبرئیل

ص: 281

صفحه عنوان

53- مسلمان شدن عالم نصرانی و سفر دریای او

55- جنباندن جبرئیل گہوارۂ حسین علیه السلام را

57- در اینکه حسین علیه السلام چراغ هدایت و کشتی نجات است

58- خادم گشتن جبرئیل برای آل عبا

60- فدا شدن ابراهیم برای حسین علیه السلام

61- تعبیر نمودن پیغمبر خواب هند را

62- آمدن جن بیاری حسین علیه السلام

63- ملاقات روح حسین با روح پیغمبر علیهما السلام

63- پرده برداشتن حسين علیه السلام برای اصحاب خود

64- مهر زدن حضرت سجاد بر سنك نظير پدرانش

65- فرشتگان زوار قبر حسين علیه السلام

67- قاتل حسین علیه السلام در تابوت آتش است

67- حديث كعب الأحبار در فساد بحر و براز قتل حسین علیه السلام

70- پرده برداشتن حسين علیه السلام از برای اصحاب خود

71- شگفتگی حسین علیه السلام در روز عاشورا

72- خبر دادن حسين علیه السلام از شهادت اصحاب خود

73- ذکر حضرت سجاد علیه السلام از روز عاشورا است.

75- آرزوی شهیدان شهادت در ركاب حسین علیه السلام را

75- ذکر مکارم اخلاق حسین علیه السلام

76- غذا خوردن حسین علیه السلام با مساکین

77- ادای حسین علیه السلام قرض اسامة بن زید را

77- عطای حسین علیه السلام بفرزدق

78- قصۀ عربی که اجود مردم را میطلبید

ص: 282

صفحه عنوان

79- اثر پشت حسین علیه السلام از حمل زاد

80- عطای حسين علیه السلام بمعلم اطفال

81- رفتن حسين علیه السلام بدلجوئی محمد حنفيه

82- منازعت حسین علیه السلام با ولید بن عقبه

84- انکار حسین علیه السلام از صلح با یزید

84 - گریه حسین علیه السلام بر سر قبر خد یجه

86- سرگذشت حسین و غلامی که با سك غذا میخورد

87 - آزادی کنيزك بشاخه ريحان

88- کلام حسین بحسن عليهما السلام در تبدیل قلب و زبان

88- آزادی غلام بقرائت قرآن

89- در قلت اولاد حسين علیه السلام

90- عطای حسین علیه السلام بمردی که ضامن دیه شده بود

92 - حكم شکستن محرم بیضه شتر مرغ را

93- ذکر خوف حسین علیه السلام از خدای تعالی

94- خضاب حسین بو سمه و حنا

94-لعن بر قاتلان حسين علیه السلام

94- لعن کردن آدم و ابراهیم قاتل حسین علیه السلام را

95- لعن کردن امام صادق قاتل حسين علیه السلام را

96- حدیث حضرت رضا در لعن بر قاتل حسين عليهما السلام

97- لعن خداوند بر قاتل حسين علیه السلام

99- حدیث پیغمبر در این شش کس

100 ۔ قصه کامل با عمر بن سعد

ص: 283

صفحه عنوان

103- ذکر کفر وزنا زادگی و عذاب قاتلان حسين علیه السلام

106۔ عذاب قاتلان حسين علیه السلام

107۔ بیان کردن خداوند برای موسی قصه عاشورا را

110۔ زنا زادگی قتله حسین علیه السلام

112- انتقام خداوند از قتله حسين علیه السلام در رجعت

118- تفسير آيه فلاعدوان الأعلى الظالمين

118- تفسير آيه وقضينا الى بنی اسرائیل

119- تفسير آيه و من قتل مظلوما

120 ۔ قتل حضرت قائم ذرية قتله حسين عليهما السلام را

121- علت مسخ نشدن قاتلين حسين علیه السلام

125- انتقام خداوند از قاتلين حسين علیه السلام در دنیا

126- عذاب های دنیوی ابن زیاد ملعون

127- جان دادن کافر وعذاب عمر سعد

131- اشعار مراثی حسین بن على علیه السلام

235- شماره اولاد حسين علیه السلام

242- شرح حال فاطمه دختر حسین علیهما السلام

243- شرح حال سکینه دختر حسین علیهما السلام

259- دعای روز عرفه حسين علیه السلام

275- حرز حسين علیه السلام

276- خطبه های حسین علیه السلام

277 - كلمات حسين علیه السلام

278 - حجاب ها و عوذها و هیاکل حسين علیه السلام

ص: 284

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109