در جستجوی حقیقت

مشخصات کتاب

سرشناسه:قاسم، اسعدوحید

عنوان و نام پديدآور:در جستجوی حقیقت / اسعد وحید القاسم؛ ترجمه محمدجواد مهری.

مشخصات نشر:قم: بنیاد معارف اسلامی، 1371.

مشخصات ظاهری:253 ص.

فروست:مرکز نشر بنیاد معارف اسلامی قم؛ 18.

شابک:900ریال ؛ 35000 ریال: چاپ سوم : 978-600-146-000-5 يادداشت:چاپ دوم: 1372.يادداشت:چاپ سوم: 1389.یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع:علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده:مهری، سیدمحمدجواد، 1326 - ،

مترجم شناسه افزوده:بنیاد معارف اسلامی

رده بندی کنگره:BP212/5/ق2د4 1371

رده بندی دیویی:297/417

شماره کتابشناسی ملی:م 71-2702

ص:1

اشاره

ص:2

در جست و جوی حقیقت

دکتر أسعدوحید القاسم

ترجمه

سیّد محمّد جواد مُهری

بنیاد معرف اسلامی قم

ص:3

قاسم، اسعدوحید،-.

در جستجوی حقیقت / مؤلف اسعد وحید القاسم؛ ترجمه سیّد محمدجواد مهری.-قم: بنیاد معارف اسلامی، 1389

253 ص.-(مرکز نشر بنیاد معارف اسلامی؛ 18)

35000 ریال: ISBN: 978 - 500 - 146 - 000 - 5

فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فيٍپا.

چاپ سوم: 1389.

کتابنامه به صورت زیر نویس.

ا. شیعه دفاعیه ها ورديه ها .2، علی بن ابی طالب (ع) ، امام اول 23 قبل از هجرت -. 40 ق.

اثبات خلافت. الف . مهری ، سید محمد جواد ، 1326 -، مترجم. ب. بنیاد معارف اسلامی .

ج. عنوان .

4د2ق\5\212 BP

417\297

1398

نام ... در جست و جوی حقیقت

مولف ... دکتر اسعد قاسم

ترجمه ... سیّد محمدجواد مُهری

ناشر ... بنیاد معارف اسلامی

نوبت چاپ ... سوم بهار 1389

تیتراژ ... 5000 نسخه

چاپ ...

قیمت ...

شابک ... 978-600-146-000-5

I 978 - 500 - 146 - 000 - 5 ... ISBN

کلیه حقوق برای ناشر محفوظ است.

قم تلفن 7732009 09127488298-نمابر 7743701 ص.پ 768\37185 www.maaref islami.com

E-mail:info@maaref islami.COM

ص:4

فهرست مطالب

عنوان صفحه

مقدمه مترجم ... 9

پیشگفتار ... 17

بخش یکم

بخش يكم ... 31

امامت ... 33

نصوص امامت ... 35

اهل بیت چه کسانی اند؟ ... 39

استدلالهای دیگر بر عصمت اهل بیت ... 46

دلائل اثبات عدد امامان و خلفای پیامبر ... 51

دلائل خلافت علی بن ابی طالب عليه السلام ... 56

استدلالهای دیگر بر خلافت علی علیه السلام ... 61

مخالفت عامه مسلمانان با نصوص امامت ... 68

منع بعضی از اصحاب، رسول خدا را از نگارش وصیتش ... 70

امتناع برخی اصحاب از شرکت در سپاه اسامه ... 77

رویدادهای سقیفه وبيعت با ابوبکر ... 81

آیا پیامبر، اشاره ای به خلافت ابوبکر کرده بود؟ ... 88

ص: 5

عنوان خشم فاطمه علیهاالسلام ... 91

آیا مرگ فاطمه، مرگ جاهلیت بود؟ ... 96

خلافت عمر ... 100

خلافت عثمان ... 103

کشته شدن عثمان ... 106

بیعت با امام علی علیه السلام ... 111

حادثه جمل، وخروج ام المؤمنين ... 111

افسانه عبدالله بن سبا ... 115

جنگ صفین وسرپیچی معاویه ... 119

شهادت امام علی علیه السلام ... 127

پیمان صلح وشهادت امام حسن علیه السلام ... 129

نهضت کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام ... 132

بخش دوم

بخش دوم ... 141

عدالت اصحاب ... 143

بخش سوم

بخش سوم ... 163

شیعه وقرآن کریم ... 165

بخش چهارم

بخش چهارم ... 177

ص: 6

شیعه و سنت پاک پیامبر ... 179

نظر دو گروه در باره سنّت ... 179

نظر دو گروه در باره عصمت پیامبر ... 183

ابوهریره و روایتهای بسیارش ... 197

تأملی با بخاری در صحیحش ... 208

بخش پنجم

بخش پنجم ... 215

ازدواج موقت ... 217

متعه حج ... 229

بخش ششم

بخش ششم ... 233

مهدی منتظر و فتنه ها ... 235

ص: 7

ص: 8

مقدمه مترجم

ص: 9

ص: 10

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

مقدمه مترجم

... و تو ای مسافر در مانده؛ به این دشت پرخطر و به این وادی بلا، خواه ناخواه، آمده ای؛ نه به دلخواه خود که تو را آورده اند. و اکنون تیرهای بلا از 72 سوی بر روی تو نشانه می روند که در هر يك گام برداری، گام در راه هلاکت گذاردهای و به سوی «بوار» رهنمون شده ای. فقط يك راه ويك صراط پیش پای تو باز شده است که تو را به سلامت، به آن سوی مرز، به مقام امن، به فردوس برین، به رضوان آفریدگارت می رساند ورهنمایت با دلسوزی ورأفت، تو را به این راه دعوت می کند:

«مثل اهل بیتی کمثل سفينة نوح، من ركبها نجی ٰ ومن تخلف عنها غرق وهوىٰ» وهرچند راهی طولانی در پیش داری ولی آرام و مطمئن باش که در مسیر خویش، دوازده چراغ تابان، دوازده ستاره درخشان، نور خدا را بر تو و بر مسیرت می تابند «مثل نوره كمشكاة فيها مصباح، المصباح في زجاجة، الزجاجة كانها کوکب دریٌّ يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية ولاغربية» نه بسوی شرق ونه به سوی غرب، بلکه صراط مستقیم، در افق ولایت، به سوی خدا، به سوی نور مطلق «نور

ص: 11

علی نور» هرچه می بینی نور است و روشنائی؛ فروغ است وهدایت؛ راه است و صراط مستقیم «اليمين واليسار مضلة والطريق الوسطى هي الجادة».

پس چه جای درنگ است. برو! بشتاب! نهراس! وسوسه مکن! خنّاسان فریبت ندهند؛ شیاطین گولت نزنند. تو به طرف شجره مبارکه روانه شده ای وبا رب الارباب بیعت کرده ای؛ دست خدا با تو است ورضوان الهی در انتظارت.

مگر تو از روز الست با خدایت پیمان نبستی؛ پس پیمان شکن مباش.

مگر تو با رسول خدا بیعت نکردی؛ پس بر بیعتت پابرجا باش.

مگر تو به قرآن قول ندادی که از تقلید کورکورانه وتعصب جاهلانه دست برداری و برای خودت شخصیت قائل باشی، پس شخصیتت را حفظ کن.

مگر تو خواستار همنشینی با اولیای خدا در کشتی نجات نشدی، پس خود را در دریای غفلت ونادانی، غرق مساز.

اگر می خواهی در روز رستاخیز، کتابت را در دست راستت بدهند و اگر خواهان روسفیدی در روزی هستی که «تَبْيَضُ فیه وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ فیه وُجُوه» پس لااقل اندکی از وقت خود را به مطالعه بپرداز تا به گنجهای پر از لؤلؤ ومرجان دست یابی و از سردرگمی وحیرت بیرون آئی.

خدا تو را عقل و شعور داده، باید آن را در مهمترین کار (هدف از زندگی) بکارگیری؛ نگو به من چه که گذشتگان چه کردند؟ نگو به من چه که در تاریخ چه گذشت؟

ص: 12

مگر تو جزئی از این امّت نیستی و مگر تو وابسته به همین تاریخ نمی باشی؟ پس باید بدانی چه گذشت و باید حق را از باطل، با دیدی باز، تشخیص دهی واین میسّر نیست جز با تلاش؛ تلاشی همراه با عمل؛ عملی همراه با ایمان؛ ایمانی همراه با علم؛ علمی همراه با شناخت و شناختی همراه با یقین. بخوان تا به يقين برسی و بیاندیش تا حق را در آغوش گیری.

در جا نزن! در لجنزار طبیعت نمان! در کژراهها مرو، که تو برای مردن آفریده نشده ای. تو باید زنده و جاوید بمانی. پیروی از نیکان كن و راه را از رهنمایان بپرس تا به شجرۀ طوبی سوقت دهند.

نگو که از نیاکانم پیروی می کنم ونگو که بی دلیل وبی مرشد، بی هدف و بی مقصود، به راهی که آنان رفته اند، می روم.

آیا احتمال نمی دهی که راه خطا رفته باشند؟ نمی پنداری که یکی از آن 72 راه انحرافی را پیموده باشند. «ستختلف امتی على ثلاث وسبعين فرقه، فرقةٌ ناجيةٌ والباقون في النار» پس تو چرا؟ تو که دلیل داری! تو که در دوران پیشرفت و مدنیّت زندگی میکنی! تو که می خواهی جاودانه بمانی؛ تو که خود را لایق حمل امانت الهی می دانی؛ تو که در احسن تقویم آفریده شده ای پس نگذار به اسفل السافلین ات ببرند.

تو که خود را عضوی از امت اشرف کائنات میدانی؛ تو که می خواهی جانشین خدا در روی زمین باشی؛ تو که می خواهی پشت سر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) راه روی وگام در گام او گذاری؛ تو که میخواهی از پیامبرت وسرورت ورهبرت وامیدت

ص: 13

و محبوبت فرمان ببری و از او اطاعت کنی «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».

پس فکر کن، بیاندیش، تأمل کن، دقت کن، بی راهه مرو، خدا را میازار، پیامبرت را خشمگین مساز، با قرآن بیگانه مباش و سرانجام... رابطه ات را با اهل بیت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)، با واسطه های فیض الهی و با نور چشمان رسول خدا، قطع مکن که همانا خدایشان از هر رجس و پلیدی دور ساخته و پاك ومطهر ومعصومشان قرار داده.

اینان چراغ هدایت وستونهای کشتی نجات واجر رسالت رسول الله اند «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»!

اینان آیات محکمات خدا هستند.

اینان زنده کنندگان علم ودانش و از بین برندگان جهل ونادانی هستند.

اینان ستونهای اسلام و پناهگاههای قرآن هستند.

اینان خاندان نبوت وكان های رحمت و فرودگاه فرشتگان و جایگاه رسالت اند.

اینان پیشوایان بندگان وستون های زمین و درهای ایمان وامانت داران خدایند.

اینان نشانه های تقوا و روشنی بخش تاریکی هایند.

اینان پسندیدگان و برگزیدگان عالم غیب اند تا اسرار الهی را در این عالم نگهدارند.

اینان نگهدارندگان راز نهان رسول خدا صلی الله عليه وآله و خزینه های دانش و مرجع حکمتهای آن حضرت می باشند.

ص: 14

اینان کوه های استوار دین هستند تا آن را از بادهای مخالف دشمنان حفظ نمایند.

بوسیلۀ آنها حق به اصل و موضع خود باز می گردد وباطل ونادرستی از جایگاهش دور و نابود می شود.

بوسيلۀ آنها بندگان خدا، هدایت و راهنمائی می شوند و مردگان ضلالت، احیا می گردند.

پس باید به اینان روی آوری و از راه وروششان جدا نشوی و رفتار و کردارشان را پیروی کنی که هرگز تو را از راه راست وصراط مستقیم خارج نسازند و به هلاکت وگمراهی برنگردانند.

نویسنده کتاب حاضر: دکتر اسعد وحيد القاسم؛ او نیز از کسانی بود که در گذشته به تقلید نیاکان، از راه اهل بیت بدور بود ولی با لحظه ای تأمل واندیشه، پرده را از جلوی دیدگانش برداشت و اسلام ناب محمدی را در بر گرفت و همراه با راستگویان شد و سوار بر کشتی نجات الهی گشت و به سوی نور و روشنائی وهدایت ورضوان، رهنمون شد.

او «در جستجوی حقیقت» بسیار گشت و برای رسیدن به آن، تلاشی سخت وکوششی بی امان نمود تا اینکه خداوند راه خود را به او نمایاند: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا».

نویسنده محترم در قریه «دیرالغصون» در فلسطین اشغالی بدنیا آمد. پس از گرفتن دیپلم، برای تکمیل درس، به اردن رفت، سپس به «فیلیپین» رهسپار شد و در آنجا لیسانس هندسه شهری گرفت، پس از آن فوق لیسانس در اداره ساختمان گرفت و اکنون پس از تکمیل بحث خویش تحت عنوان «اداره حکومت اسلامی» دکترا در «اداره حکومتی» گرفته است.

ص: 15

کتابش را که «در جستجوی حقیقت»، نگاشته، راه را پیش پای تو - ای که در پی گمشده ات می گردی-، گشوده است، آن را با دقت واز آغاز تا پایان بخوان، تا اینکه تو با زحمتی کمتر به همان راه مستقیم رهنمون گردی. خدایت توفیق دهد و نویسنده محترم را جزای خیر عطا فرماید.

سید محمدجواد مُهری

ص: 16

پیشگفتار

ص: 17

ص: 18

چقدر تأسف بار است وضعیت کنونی مسلمانان که امتهای گوناگون بر آنان چیره شدند و استعمار توانست میان این امت واحده، چنان اختلاف و تفرقه افکنی کند که مسلمانان، دشمن خود را از یاد برده و به جان هم افتند و استعمار به اهداف پلید خود دست یابد.

و گویا بر دشمنان اسلام، سخت و دشوار است که این بیداری ورشد وهشیاری فرزندان امت اسلام و تلاش های مقدّسی که در راه تحقق يافتن اهداف قرآن وسنّت در کشورهایمان به وقوع می پیوندد را ببینند ودم فرو بندند، بویژه اینکه یکی از این تلاشها به پیروزی رسید وصدمه ای جبران ناپذیر بر پیکره استکبار جهانی وارد ساخت. و از این روی، استکبار پیوسته می کوشد که با تمام توان، این پیروزی بزرگ را به شکست مبدّل سازد و بدین خاطر، در سالهای اخیر دست به زنده کردن واحیای اختلافهای قومی وتعصّبهای مذهبی میان اهل سنت و شیعه، زده است و این امر مهم را به دست نشاندگان استعمار در سرزمین های اسلامی بویژه حاکمان غاصب حجاز که بر مقدسات ما زیر پوشش خدمت به حرمین شریفین، مسلّط

ص: 19

شده اند، واگذار نموده است و اینان نیز به نوبه ٔ خود، اجرای آن را به وعّاظ السلاطین در عربستان و خارج آن موکول کرده اند که آنها از هر اقدامی، من جمله تأليف ونشر کتابهای گوناگون در به مسخره گرفتن وطعنه زدن به عقاید شیعیان و تهمت زدن آنان به کفر ومجوسیّت ونصرانیت و یهودیّت ودیگر یاوه گوئی ها، فروگذار نبوده و نیستند. و بسیار جای تأسف و تأثر است که گروه زیادی از ساده لوحان ومتعصّبان، قربانی این هجوم وحشیانه شده اند تا جائی که بدون تحقیق و بررسی و کنکاش در آن کتابهای زهرآگین که در سطح گسترده و در میلیونها نسخه در سراسر جهان اسلام منتشر شده است، آن مطالب مسموم را تصدیق کرده و جاهلانه پذیرفته اند.

و من هم مانند دیگر مسلمانان، مورد چنین هجومی قرار گرفتم؛ همان هجومی که برخی از احزاب وحرکت ها، به آن می پرداختند؛ گویا کاری جز حمایت اهل سنت از خطر تشیّع! ندارند و چاره ای نیست جز اینکه اهل سنت را نسبت به عقاید این طایفه -که بقول آنان از یهودیّت و مجوسیّت سرچشمه گرفته است - آگاه سازند!!

من از آغاز، چنین هجومی را محکوم کردم زیرا از روش بی ادبانه و مغرضانه ای در معرّفی تشیع برخوردار بود، گو اینکه می دیدم بیشتر با مبالغه و تهمت همراه است. و هرچند من خود از پدر و مادری سنّی در فلسطین بدنیا آمدم که بیشتر آنان اهل سنت وجماعت اند و هر چند که اهل سنت را پیروان راستین اسلام می دانستم، ولی هرگز به کفر شیعیان تن در نمی دادم و تنها چیزی که درباره شان می دانستم، این است که مقام «علی» را بالا

ص: 20

می بردند وبر دیگر اصحاب برترش می دانستند که بیشتر اهل سنت او را سزاوار این مقام والاندانسته و چهارمین خلیفه اش می پندارند و او را با سایر اصحاب که در میان آنان حتى معاویه وعمروبن عاص نیز وجود دارد، یکسان می دانند، ولی بهرحال این مبالغه در مقام على، بنظر من، آنان را از چارچوب اسلام خارج نمی کرد؛ هرچند سخنان گوناگونی درباره ٔ عقاید شیعیان رد و بدل می شد که مثلا على را از سایر پیامبران برتر می دانند و معتقد به اشتباه جبرئیل در دادن پیام و وحی به پیامبرند!! بلکه گاهی او را به حدّ الوهیّت بالا می برند!! وحتّى قرآنی که آنان دارند با قرآن ما فرق دارد و... ولی من به آن یاوه سرایان اهمیتی نمیدادم چرا که هرگز - تا زنده هستم فراموش نمی کنم آنچه دبیر دینی ما روزی به ما گفت:

«شیعیان گروه های متعددی هستند که برخی واقعاً علی را خدا می دانند ولی گروه اماميه اثنا عشریه -که جعفری نامیده می شوند - نزدیکترین گروهها به اهل سنت اند و پیروان این طایفه مسلمان اند».

و چون این سخنان از شخصیتی شنیده شده بود که به صلاحیت و تقوا و فراگیری دانش و اطلاعاتش معتقد بودم وهمچنین او را مردی معتدل و میانه رو دانسته و در انتقادش به دیگران و یا پیروی از مذهبش، واقع بینش می دانستم، لذا این سخنان در طول سالها و روزهای متمادی، در گوشم طنین انداز بود. از آن که بگذریم، سخنان یکی دیگر از خویشاوندانم که انسانی والا وخداجوی بوده و در خلوص او هیچ شك و تردیدی نداشتم نیز در من تأثیر بسزائی گذاشته بود که وی همواره بر

ص: 21

وحدت و انسجام سنّی و شیعه، اصرار و تأکید می کرد، واین مطلب در وجودم کاملاً رسوخ کرد تا آنجا که به یك حقیقت انکارناپذیر مبدّل شد، بویژه هنگامی که دانستم بسیاری از علمای اهل سنتِ این زمان و رهبران معاصرشان شیعیان را مسلمانانی موحّد و یکتاپرست می دانند، مانند امام شهید حسن البنا، شهید سید قطب، علامه مودودی، شیخ عبدالحمید كشك، علامه شیخ محمد غزالی، شیخ شلتوت، استاد بهنساوی، تلمسانی، انور الجندى، حسن ایّوب، سعید حوی، فتحی یکن، ابوزهره، يوسف العظم، غنوشی و بسیاری دیگر که به خواندن کتابهایشان توفيق يافتم؛ کتابهائی که امروزه قفسه های کتابخانه های نسل بیدار مسلمان را پر میکند.

و بدینسان هیچ شك و تردیدی نداشتم که شیعیان، قطعاً مسلمان اند، گو اینکه هیچ فرقی میان سنی و شیعه نمی گذاشتم چرا که نسبت به اختلافهای میان آنان، چشم پوشی می کردم و بر این باور بودم که به هیچ وجهی، این اختلافات آنان را به دو گروه مسلمان وكافر، تقسیم نمی کند. بهرحال نه از تفصیل آن مسائل اطلاعی داشتم ونه حاضر بودم در آن باره بیاندیشم یا در آن کنکاش کنم، چرا که احساس نیاز به تفتیش تاریخ نمی کردم و معتقد بودم چنین بحثهائی، بی فایده و بی اثر است و در آن زمان به این نتیجه رسیده بودم که پیگیری این اختلاف ها خود يك نوع فتنه گرائی است که باید از آن دوری جست خصوصاً که هر دو گروه مسلمان اند و با همان دیدی که علی ومعاویه را به آن می نگریستم -علی رغم آنچه میان آنان گذشته بود- به اهل سنت وشیعیان نیز همانگونه می نگریستم!

ص: 22

در سالهای بین 80 و 90 میلادی بود که به دیار غربت برای تکمیل درسهای دانشگاهیم روانه شدم که همزمان با آن، شعله های این فتنه فراگیر شده و به اوج خود رسیده بود و فریادهای دوری جستن از شیعیان، از هر سوی بلند شده بود که غالباً همراه با توهین به انقلاب اسلامی ایران وشخص رهبر و پیشوایش بود و من بر این باور بودم که آن بزرگوار هدف واقعی تمام این حمله ها و هجوم ها است و بسیار اتفاق می افتاد که خود را ناچار به دفاع می دیدم؛ تنها به خاطر اینکه معتقد به کفر شیعیان نبودم، ولی هر وقت به دفاع می پرداختم، با هجومی شدیدتر وسهمگین تر مواجه می شدم تا آنجا که یکی از مهاجمان روزی به من گفت که باید یك راه را برگزینم ومذهبم را خوب مشخص کنم، پس دیگر روا نیست که هم سنی باشم وهم به شیعیان تمایل داشته و در همان حال انقلاب اسلامی ایران را مورد تأیید قرار دهم! زیرا این مسئله -به نظر او- مسئله عقیده است و نباید در آن سهل انگاری نمود!! و از شما پنهان نمی کنم که گاهی مواجه با تحيّر وسر درگمی می شدم زیرا به خوبی از مذهب شیعه آگاهی نداشتم و نمی دانستم در پاسخ ادّعای برخی که بر عقاید شیعیان خرده می گرفتند – مانند امامت وعصمت وتقيه وتكفير اصحاب - چه بگویم تا آنجا که کم کم درباره «حقیقت تشیع» به تردید افتادم و احساس نیاز به درك عقاید شیعیان و اهمیت این امر نمودم. وبدینسان ناگزیر به سوئی کشیده شدم که بسیاری از آن می گریزند؛ و این همان «در جستجوی حقیقت» است؛ تا تلاشی باشد برای بستن پروندهٔ ماه های طولانی از شك وسرگردانی.

ص: 23

ولی چگونه به آن قیام کنم، آیا بسنده کنم به آنچه نویسندگان اهل سنت در مورد تکفیر شیعیان نگاشته اند که به تحقیق در گذشته بسیاری از آن را مطالعه کردم و به هیچ نتیجهٔ قانع کننده ای دست نیافتم چرا که بیشتر آن نویسندگان از اخلاق وادب وانتقاد سازنده و بحث مفید همراه با استدلال بدور بودند؟ آیا بسنده کنم به نظرات معتدلین از اهل سنت که اختلاف میان سنی و شیعه را سر وصدائی ساختگی می پندارند مانند غزالی وبهنساوی ودیگران واین نظرات هیچ گرهی را نمی گشاید بلکه همچنان آن مشکل را از نقطه آغاز، پابرجا وحل ناشدنی رها می کند.

پس راهی جز دریافتن «حقیقت» از کتابهای شیعیان برایم نیست. ولی این گزینش را در آغاز بی فایده می دانستم زیرا بر این باور بودم که شیعیان در استدلالهای خود به احادیث خودشان تمسك می جویند و این نزد ما پذیرفته نیست؛ امّا پس از چندی یکی از دوستان کتابی را به من داد که نامش «مراجعات» بود و آن دوست هم مانند من در پی تحقیق از «حقیقت تشیّع» بود و او نیز به نوبه خود این کتاب را از یکی از دوستان شیعه اش دریافت کرده بود که وی را دعوت به مطالعه و خواندنش نموده بود.

هرچند نویسنده کتاب «مراجعات» شیعه است ولی وقتی دیدم عقاید شیعیان را با آنچه نزد اهل سنت است مخصوصاً صحیحین (بخاری ومسلم) به احتجاج می گذارد. مرا به شگفتی واداشت. ومن براستی در آن یافتم که حقیقتاً برای جستجوی این حقیقت که مردم را متحیر و متفرق نموده، ترغیب و تشویق می نماید. و همواره تلاش می کردم با برخی از دوستان دربارهٔ

ص: 24

مطالب آن کتاب به بحث و گفتگو بنشینم که همانا محتوای کتاب، عبارت است از نامه هائی که ردّ و بدل شده است میان يك عالم ودانشمند سنّی به نام شیخ سلیم بشری که خود، شیخ جامع ازهر است و يك عالم شیعی که امام شرف الدین عاملی از لبنان است و مهمترین مسائل اختلافی سنی و شیعه را بررسی می کند.

مخفی نماند که آنچه من در آن کتاب خواندم، مایهٔ شگفتی وتعجّب فزون از حدّ من شد وهیچ اغراق وگزاف نمی گویم که از محتوایش، سخت صدمه دیدم زیرا هرگز باور نمی کردم اختلاف بین شیعه و سنی به آن صورتی است که در کتاب می دیدم؛ وبه این حقیقت نیز دست یافتم که نسبت به تاریخ وحدیث، جاهل بودم مانند بسیاری از آنان که بر این موضوع اطلاع حاصل کردند و آنان را خود دیدم و با آنها همصحبت شدم که در میان آنان برخی مدرک دکترا در علوم اسلامی نیز داشتند و صحبت از آن خواهد آمد.

بعضی از حقایقی که در آن کتاب بود، آنچنان در ما تأثیر گذاشت که هرچند نویسنده اش (مرحوم شرف الدین) استدلال از صحیحین (بخاری ومسلم) وقرآن کرده بود، با این حال برخی از دوستان، در صحّت گفتار نویسنده تردید نموده و یکی از آنان به من گفت:

«اگر ادعاهای این عالم شیعی راست باشد، من از این به بعد به تمام احادیث صحیح بخاری کافر میشوم».

والبته غرضش از این سخن، تأکید بر این نکته بود که قطعاً آقای شرف الدین در ادعاهایش صادق نیست. وبهرحال همهٔ ما براین عقیده بودیم که اگر مطالب آن کتاب (المراجعات) درست

ص: 25

باشد، ما باید در مسئله سنّی و شیعه تجدید نظر کنیم.

در هر صورت لازم بود که برای تصدیق نمودن کتاب مراجعات، به صحیح بخاری مراجعه کنیم و خداوند ما را موفق ساخت که نسخه ای از صحیح بخاری بدست آوریم و البته برای من چندان شگفت انگیز نبود که ببینم آن نویسنده شیعی هرچه را از بخاری نقل کرده، حقیقتا در آن وجود دارد.

شاید برای برخی این سؤال پیش بیاید که چرا این همه تأکید روی صحیح بخاری؟! پر واضح است که هرچه به کتاب خدا استدلال شود، غالباً نیاز به تأویل دارد و بیش از يك معنی -طبق تفسیر- در نظر گرفته می شود. مانند این آیه که می فرماید:

«عَبَسَ وَ تَوَلّی أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى»(1) - صورت خود را در هم کشید و پشت کرد هنگامی که آن مرد نابینا بر او وارد شد. در این آیه نه نام آن شخص که عصبانی شده و نه نام آن نابینا ذکر شده است؛ پس لازم است کتابی با آوردن حديث این آیه را توضیح دهد؛ از این رو است که صحیح بخاری - پس از قرآن- در درجه اولِ اعتبار وصحّت، نزد اهل سنت، قرار دارد، و اهل سنت بر خود واجب می دانند که به آنچه در آن آمده، عمل کنند وسرپیچی ننمایند و بدینسان، حدیث وروایت، بهترین داور و مرجع است در آیاتی که مورد اختلاف مفسرین قرار گرفته است.

من هرچند کتابهای بیشتری در این زمینه مطالعه می کردم، حقیقت برایم روشن تر می شد تا اینکه در پایان مانند آفتاب خودنمایی کرد و جای هیچ تردیدی باقی نگذاشت. ولی تنها

ص: 26


1- سوره عبس، آیه 1 و 2

سئوالی که همواره ذهنم را مشغول کرده بود پیرامون این مطلب دور می زد که چرا بسیاری از حوادث و رویدادهای تاریخی واحادیث پیامبراکرم صلی الله عليه وآله وسلم از ما دور نگهداشته می شد، هرچند در منابع معتبر و مورد اطمینان اهل سنت، آمده وصحت آن امضا شده بود، وانگهی همین مسائل اگر روشن شود و مردم بر آنها آگاه گردند، بسیاری از پرده های اختلاف و تفرقه میان اهل سنت و شیعیان پس زده می شود وگره ما بازگشائی می شوند.

بنابراین آیا پوشاندن حقایق و پنهان کردن واقعیتها می تواند وسیلهٔ دفع فتنه باشد، همانگونه که ادعا می کنند؟! آیا فتنه در پوشاندن این حقایق یا وارونه جلوه دادن آنها نیست؟!

من هنگامی که بحث و جستجوی خود را پیرامون این موضوع آغاز کردم، بالاترین انگیزه ام این بود که بدانم شیعیان، مسلمان هم هستند یا نه؟! وهبچ شك و تردیدی نداشتم که اهل سنّت پیرو راه راستين وصحيح اند ولی پس از بحث و کنکاش، واندیشه و تفکر در این امر مهم، نتیجه ای که به آن دست یافتم، با انگیزه ام تفاوت وفرق زیادی داشت ولی بهرحال لحظه ای در پذیرش «حقیقت» تردید ننمودم. و چرا آن را نپذیرم در حالی که همراه با استدلال وبرهانهائی است که مورد قبول اهل سنت است وبا عقل نیز که خداوند آن را بر تمام آفریدگانش حجت قرار داده است. سازگار می باشد.

خوشبختانه بسیاری از دانشجویان، همراه من، با این حقیقت آشنا شده و آن را پذیرفتند، که این امر موجب نگرانی برخی متعصبين وكوته فکران گردید تا آنجا که فتوا به تکفیر ما داده

ص: 27

وحتی جواب سلاممان را جایز ندانستند. وکار به آنجا کشیده شد که تهمت ها و شایعه ها علیه ما افزایش یافت وکمترین آنها این بود که ما چون شیعه شده ایم، هر ماهه حقوقی معادل 300 دلار از سفارت ایران دریافت میکنیم!! وامّا دربارهٔ صحیح بخاری که مورد استدلال واحتجاج ما بود، شایع کردند که این کتاب تقلبی است و صحیح بخاری واقعی نمی باشد!!

من که در برابر این جهالت وتعصب از يك سوى ومظلومیت شیعه از سوی دیگر قرار گرفته بودم، برآن شدم که خلاصه ای از بحث وتحقیقم را بنگارم وبه هر حقیقت جوئی تقدیم کنم تا مردم بر آن آگاه و واقف گردند، وحال که برخی به دروغ وافتراء، علیه شیعه فعالیت می کنند و عالمان سوء به آنان اجازه چنین کاری را می دهند، روا است که حق و حقیقت نوشته ومنتشر گردد.

و هرچند این کتاب، برخی از متعصّبین را نگران و ناراحت می سازد، ولی من از آنها می پرسم: راستی چه کسی سزاوار ملامت وسرزنش است؟ مثلاً در مورد همین کتاب که گوشه ای از نظرات در دو گروه -سنی و شیعه- را بررسی کرده و مهمترین مسائل مورد اختلاف را توضیح داده و هیچ کلمه یا جمله ای در آن نیامده جز اینکه با دلیل و برهان همراه باشد؛ آن هم دلیل وبرهانی که مورد اطمینان صد درصد اهل سنت است مانند صحیح بخاری وصحیح مسلم، در درجهٔ اول، پس چرا آنان جهالت را سرزنش نمی کنند که مانع از رسیدنشان به این حقایق شده است؟ یا امامان و پیشوایان سرسختشان که این حقایق را از آنان پنهان کردند؟ یا اصلاً چرا بخاری ومسلم ودیگر علمای

ص: 28

حدیث را ملامت نمیکنند که در کتابهای خود احادیثی را نقل کردند که مایهٔ نگرانی وصدمه دیدنشان شد؟! و چگونه این امر ممکن است، حال آنکه اهل سنت بر خود لازم دانستند که به آنچه در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده پایبند باشند و از آنها پیروی کنند؟!

وامّا مقصود ما از شیعیان اماميه اثناعشریه، در این بحث، همان هایی هستند که معتقد به خلافت بلافصل على وسایر امامان دوازده گانه اهل بیت، پس از پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم می باشند، ولی آن طایفه هائی که زیر نام تشیع قرار گرفته و معتقد به الوهیت علی یا نبوّتش و یا غیر از آن هستند، بی گمان شیعیان از آنان بیزارند. پس چرا برخی اصرار دارند که این طوایف را به شیعه ملحق سازند؟! و چرا اینگونه شایعه های گمراه کننده را پخش میکنند که ساده لوحان ونادانان از مسلمانان را فریب دهند؟ و چرا این همه حق کشی در تاریخ مسلمانان وآئین مبینشان ؟!

26 شعبان 1411 ھ

اسعد قاسم

« مانیل»

ص: 29

ص: 30

بخش یکم

اشاره

ص: 31

ص: 32

امامت

امامت یا خلافت بمعنای رهبری است و اصطلاحاً، پس از رحلت حضرت رسول صلی الله عليه وآله وسلم، بر پیشوائی ورهبریت مسلمانان اطلاق شد، و هیچ کس این معنی را منکر نمی شود زیرا رهبری، مسأله ای است فطری برای هر گروه وهر ملّت. وبه تحقیق که اختلاف مسلمانان از سنی و شیعه پیرامون روش وكيفيت انتخاب یا تعیین امام وخليفه ونقشی که ایفا می کند، بوده و هست و این بزرگترین و مهمترین اختلاف میان مسلمانان به حساب می آید که سایر اختلاف ها همه از همین مسأله نشأت می گیرد، زیرا امامت در نظر شیعیان- به نصّ رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم است و منحصر در امامان دوازده گانه از اهل بیت عليهم السلام می باشد و برای شناخت احکام اسلام، پس از رحلت پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم باید به این امامان رجوع کرد ویا از روایتهای صحیحه ای که از آنان نقل شده، پیروی کرد، واگر بین سخن آنان وسخن دیگران تعارضی پیدا شود، واجب است به سخن آنان گوش داد و به آن عمل کرد چرا که آنها خزانه داران امین سنت پیامبر صلی الله عليه وآله اند.

وامّا اهل سنت، امامت را در شورا محقق می دانند،

ص: 33

هرچند نصّ خلیفهٔ گذشته را دربارهٔ خليفهٔ بعدی می پذیرند همچنانکه در مورد عمر رخ داد که به نصّ ابوبکر به خلافت رسید، و همچنین روا می دانند که خلافت با زور سرنیزه و شمشیر گرفته شود مانند خلافت امویان وعباسیان و عثمانیان. واما شناخت احکام اسلام نزد آنان، عبارت است از رجوع به احادیث صحیحه ای که از طریق اصحاب روایت شده بدون هیچ فرقی میان آنان، زیرا همهٔ صحابه را عادل وثقه می دانند هرچند خیلی از آنان در جنگ جمل وصفین شرکت جسته و بسیاری نسبت به یکدیگر کشتار را روا دانسته وحوادثی توسط آنان به وقوع پیوسته که عدالت بسیاری از آنان را به تردید می اندازد. وبه خواست خداوند شرح مفصّلی پیرامون عدالت اصحاب در بخشهای آینده خواهیم داشت.

حال که چنین است و اختلاف میان شیعه و سنی وجود دارد، قبل از اینکه حکم به بطلان يك مذهب یا برتری وافضلیّت مذهبی بر مذهب دیگر بنمائیم، سزاوارتر است با کمی تأمل ودقّت، استدلالهای هر يك از این دو گروه را مورد بررسی قرار دهیم، که به این خاطر، بحثی اختصاص داده ایم و بدینسان بطور خلاصه نصوصی که شیعیان به عنوان دلیل های محکمی برای اثبات مذهبشان در امامت، مورد استناد قرار می دهند وردّ اهل سنت بر آن را بدین صورت می آوریم:

1- ادلّه ای برای اثبات امامت اهل بیت.

2- ادلّه ای برای اثبات عدد وشمارش ائمه اهل بیت.

3- ادلّه ای در اثبات جانشینی وخلافت علی بن ابی طالب عليه السلام توسط رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم.

ص: 34

نصوص امامت

اشاره

ادله اثبات امامت اهل بیت علیهم السلام

نصوصی که از رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم در امامت اهل بیت بر امت، پس از خویش روایت شده بسیار است، که مهمترینشان را ذکر می کنیم:

صحیح مسلم در سند خویش از زید بن ارقم نقل کرده که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«هان، ای مردم! من هم انسانی مانند شمایم و بزودی فرستادهٔ پروردگارم (عزرائیل) می آید ومن دعوت خدایم را اجابت خواهم کرد، و همانا من در میان شما دو چیز گرانبها باقی می گذارم، نخست کتاب خدا است که در آن هدایت ونور است، پس به کتاب خدا عمل کنید که در آن هدایت ونور است و به کتاب خدا چنگ زنید و آن را در برگیرید... وبه اهل بیتم.

شما را به خدا در اهل بیتم! شما را به خدا در اهل بیتم!

ص: 35

شما را به خدا در اهل بیتم!»(1).

و در صحیح ترمذی به سند خویش از جابر بن عبدالله روایت کرده که گفت: رسول خدا را در روز عرفه در مراسم حجّي که به جای آورد، دیدم که بر شتری نشسته وخطبه میخواند، پس شنیدم که می فرمود:

«ای مردم! من در میان شما دو چیز را به جای می گذارم که اگر بدان تمسك جوئید، هرگز گمراه نگردید: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم»(2).

واگر غیر از این حدیثی پیدا نشود، برای اثبات حقانیّت و شایستگی مذهب شیعه کافی است زیرا تمسك جستن به اهل بیت را همراه چنگ زدن به کتاب خدا می داند چرا که در این روایت می بینیم حضرت رسول صلی الله عليه وآله وسلم کاملاً واضح و روشن دستور میدهند که پس از خود، تمسّك به اهل بیت عليهم السلام بنمائیم و اگر این تمسّك همراه با بهره گیری از قرآن باشد، نجات و رستگاری را در پی خواهد داشت و از مسیر گمراهی بدور خواهد ماند. وعلى رغم اینکه مسلم و بسیاری دیگر از علمای حدیث اهل سنت، این روایت را در صحاح ومسانید خود ذکر کرده اند، با این حال من در شگفتم که چگونه اغلب اهل سنت آن را نادیده گرفته بلکه هنگام شنیدنش انکار میکنند گویا اصلا چنین حدیثی وجود ندارد و استدلال میکنند

ص: 36


1- 1- صحيح مسلم - کتاب الفضائل - باب فضائل علی، ج 5، ص 272، چاپ دارالشعب، شرح نووی.
2- 2- محیح ترمذی، ج 2، ص 308، حدیث 3788.

به اینکه روایت صحیح در این زمینه همان است که ابوهریره از حضرت رسول صلی الله عليه و آله و سلم نقل نموده که فرمود:

«همانا من در میان شما چیزی را می گذارم که مادام به آن عمل بکنید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا وسنتم»!

هنگامی که به بحث در مورد این حدیث پرداختم، دیدم در هيچ يك از صحاح نقل نشده و هریك از بخاری ونسائی وذهبی ودیگران آن را تضعیف کرده اند(1). و تنها حاکم در مستدرکش آن را آورده که از نظر اجماع علمای اهل سنت، در درجه پائین تری از صحیح مسلم قرار دارد که آن حدیث «عترتی اهل بیتی»(2) را آورده بود.

ويفرض اینکه این دو روایت با هم تعارض نداشته باشند، پس لازم است تسلیم شویم و بپذیریم که مقصود از «سنّتی» در روایت حاکم، همان سنتی است که از طریق اهل بیت بدست آمده است نه دیگران، چنان که در روایت مسلم وارد شده است.

بنابراین، پذیرفتن روایت حاکم «... كتاب الله وسنتی» ورها

ص: 37


1- 1- دکتر احمدبن مسعود بن حمدان در تحقیق خود از کتاب «شرح أصول اعتقاد اهل السنة والجماعه» در صفحه 80 کتاب می نویسد: سند این روایت ضعیف است چرا که در میان روات، صالح بن موسی طلحي وجود دارد که ذهبی او را ضعیف دانسته. ويحیی میگوید: ارزشی ندارد وحدیثش نوشته نمی شود. وبخاری گفته است: حدیث گفتنش منکر است و نسائی گوید: متروك ورها شده است.
2- 2- حاکم در مستدرك، ج 1، ص 93 آن را نقل کرده است.

کردن روایت مسلم «... كتاب الله و عترتی اهل بیتی» نه تنها مخالفت با اجماع علمای حدیث از اهل سنت است که احادیث مسلم را مقّدم وبرتر از احادیث حاکم می دانند بلکه مخالفت با منطق و عقل نیز می باشد، چرا که واژه «سنّتی» به تنهائی ذکر شده و چیزی از آن بدست نمی آید، وانگهی تمام فرقه های اسلامی ادعای پیروی از سنت پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم می نمایند و با در نظر گرفتن اختلافهای بسیار میان آنان که غالباً سبب آن، اختلاف در سنت پیامبر است که از طرق گوناگون رسیده است و به عنوان تفسیر کننده و مکمّل قرآن کریم -که تمام گروههای مسلمین بر صحتش اذعان دارند- به شمار می آید و در اثر اختلاف در احادیث نقل شده که منجر به اختلاف در تفسیر قرآن نیز گردیده است سنت پیامبر به صورت سنتهای متعدّدی درآمده و مسلمانان به دنبال آن دارای مذهبها وفرقه های گوناگونی نیز شده اند که در روایتی عددشان هفتاد و سه فرقه ذکر شده است...

با این حال، چه سنّتی از این همه سنّت ها سزاوارتر به پیروی واطاعت است؟ واین سئوال کاملاً طبیعی است که در ذهن هر کس که این حدیث را بشنود خطور می کند ولذا آن حديث آمد که پاسخی به این سئوال باشد و مسلمانان را پس از رحلت رهبر بزرگشان، در اسلامشان سرگردان ومتحيّر نسازد و بدینسان رهنمودهای مقدّس پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله و سلم اقتضا میکند که سنت پاك نبوی را از طریق اهل بیت دریافت نمائیم چرا که قرآن به طهارت وعصمتشان اعتراف دارد و این واژه (اهل بیت) کاملاً روشن است و هرگز تأویل پذیر نیست و فقط این راه، راه رستگاری وامان از فتنه وگمراهی است.

ص: 38

در اینجا دو سئوال خودنمائی می کنند و مطلب روشن نمی گردد مگر با پاسخ دادن به این دو سئوال:

نخست: مقصود از اهل بیت در حدیث گذشته کیست؟

دوم: چرا حدیث پیامبر، تنها فراگیری از اهل بیت را می پذیرد نه عموم اصحاب چنانکه اهل سنت می پندارند؟

اهل بیت چه کسانی اند؟

مسلم به سندش در صحیحش از صفیه دختر شیبه نقل میکند که گفت: عایشه گوید:

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خارج شد در حالی که عبای نشانه داری از پشم سیاه بر دوش انداخته بود که حسن بن علی وارد شد، پس او را زیر عبای خود جای داد، سپس حسین آمد، او را هم وارد عبا کرد، آنگاه فاطمه وارد شد، پس او را هم داخل عبا جای داد و پس از آن على آمد، وعلى را هم جای داد، سپس فرمود:

«إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»(1).

همانا خداوند می خواهد رجس وناپاکی را از شما اهل بیتم، دور سازد ومنزّه و پاکتان گرداند.

ودر صحیح مسلم نیز آمده است که: ... وقتی این آیه

ص: 39


1- 1- صحیح مسلم، باب فضائل حسن وحسین، ص 287، ج 5، حدیث 61، چاپ دارالشعب

(مباهله) نازل شد:

«فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ...».

پس بگو بیائید فرزندانمان و فرزندانتان را بیاوریم...

رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم على وفاطمه وحسن وحسين را دعوت کرد و عرض کرد: «بارالها، اینان اهل بیت من هستند»(1).

از دو حدیث گذشته چنین بر می آید که اهل بیت در زمان پیامبر عبارت اند از: علی و فاطمه و دو فرزندانشان. پس زنهای پیامبر چه می شوند؟

مسلم در صحیح خود به سندش از زید بن ارقم، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که فرمود:

«هان! من در میان شما دو چیز گرانبها جای می گذارم یکی کتاب خداوند عزّوجلّ است که همان ریسمان الهی است و هر که از آن پیروی کند هدایت یافته و هر که از آن دوری جوید در گمراهی است و دیگری اهل بیتم...».

روایت می افزاید: پس ما با همدیگر گفتیم: اهل بیتش چه کسانی می باشند؟ زنانش؟! زید گفت:

«نه به خدا قسم، زن با شوهرش مدتی از زمان می باشد، سپس ممکن است طلاقش دهد و به سوی پدرش وقومش باز گردد ولی اهل بیتش اصل و پایه ها و پاره های تنش هستند که گرفتن صدقه، پس از

ص: 40


1- 1- صحيح مسلم، باب فضائل على، ص 268، ج 5، ج 32، چاپ دارالشعب.

پیامبر، بر آنان حرام گردید»(1).

صحیح ترمذی بسند خود از عمروبن ابی سلمه ربيب پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که گفت:

آنگاه که آیۀ «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» در خانۀ ام سلمه نازل شد، حضرت فاطمه و حسن وحسین را طلبيد وبا عبائی آنان را پوشاند و علی پشت سرش بود، پس همه را در عبائی پوشانید، سپس عرض کرد:

«خداوندا، اینان اهل بیت من اند، پس رجس وناپاکی را از آنان دور ساز وتطهيرشان بنما».

ام سلمه عرض کرد: ای رسول خدا! من هم با آنها هستم؟

فرمود: «تو در جای خود باش و البته تو اهل خیر خواهی بود»(2).

احمد در مسندش از ام سلمه نقل می کند:

«رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه فرمود: همسر و فرزندانت را بیاور، پس او آنها را حاضر کرد، سپس حضرت عبائی فدکی بر آنان انداخت و آنها را در برگرفت وعرض کرد: خداوندا، اینان آل محمد هستند پس تو درود وصلوات وبرکاتت را بر محمد وآل محمد بفرست که همانا تو ستایش شده و باعظمتی. ام سلمه گوید: من عبا را پس زدم تا با آنان وارد شوم،

ص: 41


1- 1- صحيح مسلم، کتاب الفضائل، باب فضائل على، ص 274، ج 5، ح 36، چاپ دارالشعب.
2- 2- صحيح ترمذی، ج 2، ص 209، ح 3787.

پس حضرت عبا را از دستم بیرون کشید و فرمود: تو اهل خیر خواهی بود»(1)

علی رغم وضوح و روشنی ادّله گذشته در تعیین و مشخص کردن اهل بیت، با این حال برخی آن را نمی پذیرند و به این آیات از سوره احزاب احتجاج می کنند که دلالت دارد بر اینکه بانوان پیامبر نیز جزء اهل بیت هستند:

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلا و ان کنتنَّ... إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(2).

و همانگونه که پیدا است دلیل اینان که زنان پیامبر را نیز جزء اهل بیت می دانند، همین است که «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» جزء آیه ای است که در آن خطاب به زنان پیامبر مطالبی را فرموده است. واین استدلال از چند جهت باطل است:

1- در این آیات قرآن که قسمتی از آن در رابطه با تهدید زنان پیامبر به طلاق است و سپس اراده الهي به تطهير اهل بیت، بیان شده، هیچ ضرورتی ندارد که هر دو مناسبت، مقصود، زنان پیامبر باشد، زیرا بسیاری از آیات قرآن، نظیر این آیه دو مطلب جداگانه در بر دارند و شاید علت واقع شدن دو مطلب مختلف در يك آیه، توافق زمانی هر دو مناسبت باشد. به عنوان نمونه به

ص: 42


1- 1۔ مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 323.
2- 2- آیات 28 الی 33 از سوره احزاب.

این آیه توجه کنید:

«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»(1).

در این آیه ملاحظه می کنید که بحث راجع به اکمال دین واتمام نعمت، در میان بحث راجع به خوردنیهای حرام است.

2- آنچه تأکید دارد بر اینکه بانوان پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم، مشمول این آیه (اهل بیت) نمی شوند، این است که سخن دربارۂ

ص: 43


1- 1- سوره مائده، آیه 3. برای شما (مؤمنین) گوشت مردار و خون وخوك وآن ذبیحه را که به نام غیرخدا کشتند، حرام شد و همچنین حرام است هر حیوانی که با خفه کردن یا با چوب زدن یا از بالا انداختن و یا به شاخ هم زدن بمیرند ونیز نیم خورده درندگان حرام است مگر که قبلاً تذکیه کرده باشید ونیز آن حیوان را که برای بُتها می کشید و آن را که به تیرها قسمت میکنید و این کار، فسق وتباهی است. امروز کافران از دین شما (که بتوانند در آن اخلال کنند) ناامید گشتند، پس از آنان ترسید و از من خشیت داشته باشید. امروز دین شما را به حد کمال رساندم ونعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آئین شما برگزیدم. پس هرگاه کسی از روی ناچاری نه بقصد گناه، چیزی از آنچه حرام شده است را مرتکب شود و (از آن حیوان های حرام بخورد) همانا خداوند بسیار بخشنده و مهربان است (و بر او گناهی نوشته نخواهد شد).

بانوان پیامبر به صیغهٔ جمع مؤنث آمده است مانند این افعال:

کنتنّ، منكنّ، لستنّ، تخضعن، وقرن في بيوتكنّ، تبرّجن...

و هنگامی که سخن درباره تطهير اهل بیت به میان آمده، ضمیر مخاطب از مؤنث به ضمیر جمع مذکّر تغییر کرده: عنکم... ويطهركم... و نه گفته است عنكنّ... و يطهركنّ.

3- احادیث صحیح گذشته که از صحیح مسلم و ترمذی و مسند احمد نقل شد، دلیلی است قطعی بر وارد نشدن زنان پیامبر ضمن أهل بيت، را که پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم در پاسخ ام سلمه هنگامی که از حضرت پرسید: و آیا من هم جزء آنها هستم ای رسول خدا؟ فرمود: تو بر جای خود باش و تو عاقبت به خیر خواهی شد. و در روایت مسلم صریحاً تأکید شده که زنان پیامبر جزء اهل بیت نیستند.

4- در حدیث ثقلین که مسلم و احمد و دیگران آن را نقل کردند، ثابت شد که لازم است تمسك جستن و پیروی کردن از اهل بیت و عترت پیامبر؛ و اگر فرض کنیم زنان پیامبر نیز مقصود از حدیث پیامبر در این روایت هستند؛ پس به چه صورت می شود پس از وفات پیامبر از آنان پیروی کرد در حالی که قرآن دستور به آنها داده که در خانه های خود بمانند «وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُن». گو اینکه تمام بانوان پیامبر در يك زمان بوده اند و اگر کسی بگوید که از روایت های آنها استفاده کنید، پاسخ می دهیم: برخی از بانوان پیامبر هستند که حتی يك روایت هم از آنها نقل نشده است.

5- «رجس» که در آیه (إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ...) آمده است، در لغت بمعنای پلیدی و دلالت بر گناه دارد. و طهارت در لغت به معنای پاکی است و در آیه دلالت بر

ص: 44

تقوی دارد. پس مراد از برداشتن پلیدی و رجس از آنان این است که خدای سبحان آنان را مبّرا ومنزه کرده است از اموری که موجب نقصِ آنها باشد و هر گناهی هرچند کوچك، موجب نقص در مرتکبش می شود و لذا این آیه بدین معنی است که خدای متعال می خواسته اهل بیت را از هر گناه -چه بزرگ وچه كوچك پاك سازد و این چیزی جز عصمت نیست. واگر گفته شود که مقصود از تطهير در آیه، فقط تقوای دینی و اجتناب از منهيّات واطاعت از اوامر است، این امر قطعاً مردود است، زیرا تطهیر بدین معنی مخصوص اهل بیت نیست بلکه تمام مسلمانان موظف هستند که احکام دین را کاملاً اطاعت کنند، و چنین تطهیری برای همهٔ مسلمانان با تقوا هست. خداوند می فرماید:

«ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ»(1).

خداوند نمی خواهد که بر شما سختی و مشقّتی (در احکام دین) باشد بلکه می خواهد شما را تطهیر و پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام کند.

و بدینسان اگر به عصمت افرادی که این آیه در حق آنها نازل شده معتقد شویم، زنان پیامبر قطعاً ضمن آنان نیستند چون آنها معصوم نمی باشند وگذشته از اینکه هیچ کس تاکنون چنین ادّعائی درباره آنان نکرده ، حضرت رسول صلی الله عليه و آله و سلم آنان را تهدید به طلاق کرده بود و مسائل دیگری هم هست که ملاحظه خواهید فرمود.

ص: 45


1- 1- سوره مائده، آیه 6.

استدلالهای دیگر بر عصمت اهل بیت

اشاره

1- حدیث ثقلین:

«.. اني تركت فيكم ما ان تمسّكتم به لن تضلّوا کتاب الله و عترتي أهل بیتی».

از این رهنمود پیامبراکرم صلی الله عليه وآله و سلم چنین بر می آید که شرط عدم گمراهی ، همانا تمسّك جستن به کتاب و عترت است ، و هرگز معقول نیست کسی که احتمال اشتباه و گناه در او می رود ، در امان از گمراهی باشد، و این خود بهترین دلیل است بر عصمت «ثقلين»: کتاب خدا که «ثقل اکبر» است و هرگز باطل در آن راه ندارد و اهل بیت که «ثقل کبیره» است.

2- آیه شریفه می فرماید:

«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين»(1).

ص: 46


1- 1- سوره بقره، آیه 124.

و هنگامی که خداوند با کلماتی ابراهیم را آزمایش کرد و او کلمات را تماماً ادا کرد (از آزمایش سربلند در آمد) خداوند فرمود: ای ابراهیم، من تو را امامی برای مردم قرار دادم، ابراهیم گفت: به ذريّه و نسل من هم چیزی می رسد؟ فرمود: همانا عهد و پیمان من ظالمین را فرا نخواهد گرفت (یعنی هر کدام از ذریه ات که ستمگر باشد، به امامت هرگز دست نخواهد یافت).

این آیه نه تنها دلالت دارد بر بلندی مقام و منصب امامت بلکه همچنین دلالت دارد بر اینکه پیمان اصلی که همان امامت امّت است هرگز نصيب يك انسان ستمگر نخواهد شد و گناه هرچند کوچک باشد یا بزرگ، مرتکبش را ستمگر خواهد ساخت؛ پس لازم است که امام، معصوم از هر گناه و اشتباهی باشد.

3- در مستدرك صحیحین، حاکم به سند خویش از «حنش کنانی» نقل می کند که گفت: ابوذر را دیدم که درب کعبه را گرفته بود و می گفت: ای مردم، هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که مرا نمی شناسد من ابوذرم، همانا شنیدم رسول خدا صلی الله عليه (وآله) و سلم را که می فرمود:

«مثل اهل بيت من مثل کشتی نوح است، هر که در آن سوار شود رستگار و هر که از آن دوری جوید، غرق خواهد شد»(1).

حاکم گوید: سند این روایت صحیح است.

4- وهمچنین در مستدرك صحیحین از ابن عباس آمده | است که گفت: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

ص: 47


1- 1- مستدرك صحیحین، ج 2، ص 343.

«ستارگان امان اند برای اهل زمین از غرق شدن، و اهل بيتم امان اند برای امتم از اختلاف و تفرقه، پس اگر طایفه ای از عرب با اهل بیتم مخالفت کنند، تفرقه در میانشان پدید خواهد آمد و از حزب ابلیس خواهند شد»(1).

5- برای توضیح بیشتر در بیان منزلت والای اهل بیت، بعضی از احادیث را که صحیح بخاری نقل کرده و اهل بیت را با واژهٔ «عليهم السلام» ستایش کرده است و این مدح را ویژه آنان، بدون دیگر اصحاب و یاران و زنان پیامبر، قرار داده است، بیان می کنیم:

در صفحه 171 از ج 3 صحیح بخاری، کتاب البيوع، چاپ مكتبة الرياض الحديثه روایتی از حضرت على نقل شده که در آغازش چنین نوشته است:

«عن علی علیه السلام قال: كانت لي شارف... فلما أردت أن أبني بفاطمة عليها السلام بنت رسول الله ...».

و در جلد دوم ص 126 آمده است:

«و طرق النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) باب فاطمة وعلياً عليهما السلام ليلة للصلاة».

ودر جلد چهارم، ص 486 کتاب المناقب آمده است:

«... رأيت النبي وكان الحسن بن علي عليهما السلام يشبهه».

و در جلد نهم، ص 418 کتاب التوحید، باب المشيئة و الارادة آمده است:

« ... عن علي بن الحسين عليهما السلام أخبره....».

ص: 48


1- 1- مستدرک صحیحین، ج 3، ص 149.

شاید شخصی اعتراض کند که این دلیل بر امتیاز آنان نیست، ولی پاسخ می دهیم: اگر دلیل بر امتیاز آنان نبود، بر دیگران نیز اطلاق می شد، ولی خود شاهدیم که این اختصاص به آنها دارد.

6- حضرت رسول صلی الله عليه و آله دستور داده است که صلوات بر آن حضرت، هماهنگ و همراه با صلوات بر اهل بیتش باشد. در حدیثی که بخاری در صحیح خود از عبدالرحمن بن ابی لیلی نقل کرده است آمده که:

«کعب بن عجره به او گفت: پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بر ما وارد شد به آن حضرت عرض کردیم: ای رسول خدا! ما فهمیدیم چگونه بر تو سلام کنیم ولی نفهمیدیم چطور بر تو درود بفرستیم؟» حضرت فرمود:

بگوئید: «اللهم صلى على محمد وعلى آل محمد كما صلّيت على ابراهيم وعلى آل إبراهيم انك حمید مجید»(1).

و در این حدیث رابطه میان حضرت ابراهیم واهل بیتش از يك سوی وحضرت محمد و اهل بیتش از سوی دیگر این است که حضرت ابراهیم پیامبر بود در حالی که اهل بیتش و خاندانش نیز پیامبر بودند و پس از او، مردم به آنان رجوع می کردند وهمچنین اهل بیت پیامبر، امینان رسالت محمدی بودند و دستور به مسلمانان داده شده بود که پس از رحلت حضرت

ص: 49


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 8، ص 245، کتاب الدعوات، باب الصلاة على النبي، چاپ مكتبة الرياض.

رسول صلی الله عليه وآله به آنان رجوع کنند، چنانکه در روایتی، پیامبراکرم صلی الله عليه وآله وسلم به على علیه السلام فرمود:

«آیا دوست نداری که نسبتت به من، مانند هارون به موسی باشد، جز اینکه پیامبری پس از من نیست»(1).

و در این باره سخن خواهیم گفت.

و از آنچه گذشت بر می آید که خدای عزّوجل، اهل بیت را به عصمت و طهارت، اختصاص داده و آنان را حامل رسالت پیامبر صلی الله عليه و آله به نسلهای آینده قرار داده که سنّت پیامبر را از تحریفهای تحریف کنندگان نگه دارند و از تردید تردید کنندگان دور بدارند و اصلاً چه تضمینی برای سلامتی تبلیغ رسالت الهی وجود دارد، اگر توسط افرادی امین، پس از پیامبر، نگهداری نشود؟ و آنچه برای شریعتهای گذشته پیش آمد، پاسخی روشن بر این سئوال هست، چرا که پیروانشان، احکام شرایع خود را پس از رحلت مبلغینش (پیامبران) از هر کس گرفتند تا آنجا که تحریف بسیار در آنها پدید آمد و خداوند از آن خبر داده فرمود:

«أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُون»(2).

آیا انتظار دارید که به شما ایمان بیاورند در حالی که گروهی از آنان، سخن خدا را می شنیدند و پس از درك کردن آن، تحریفش می کردند، در حالی که کاملاً دانا و متوجه بودند.

ص: 50


1- 1- صحیح بخاری، ج 5، ص 492، چاپ مكتبة الرياض (کتاب المغازی).
2- 2- سوره بقره، آیه 75

و در کوتاه سخن، حفظ کردن متون قرآنی از هر زیاد وکمی، به تنهائی نمی تواند شریعت الهی را از تحریف نگهدارد.

بنابراین، امامت، امتداد پیامبری است در تمام امور جز آنچه مربوط به وحی است که از ویژگیهای نبوت می باشد، ومقصود از امتداد پیامبری این است که امامت، احکام شرع را در گفتار و کردار نگهبان باشد و بدینسان ضرورت عصمت امامان به میان می آید زیرا ملازم است با ضرورت انتقال دادن شریعت الهی به نسلهای آینده از راهی پاك وبدون غل و غش ومنبعی اصيل وناب که در امامان دوازده گانه از اهل بیت پیامبر خلاصه می شود.

دلائل اثبات عدد امامان وخلفای پیامبر

حضرت رسول صلی الله عليه وآله وسلم خبر داد که امامان وخلفای پس از خویش، از قریش اند وعددشان دوازده است.

بخاری در صحیح خود از جابر بن سمره نقل می کند که گفت: شنیدم پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را که می فرمود:

«دوازده امیر پس از من خواهند آمد، سپس سخنی فرمود که من نشنیدم ولی پدرم گفت که فرموده است:

همه آنها از قریش اند»(1).

در صحیح مسلم آمده:

«دین همچنان استوار و پابرجا خواهد ماند تا قیام قیامت و بر شما دوازده خليفه خواهند بود که همه

ص: 51


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 9، ص 250، کتاب الاحکام، چاپ مكتبة الرياض.

آنها از قریش اند»(1).

و در صحیح مسلم نیز آمده:

«امر مردم همچنان پیش خواهد رفت مادام که دوازده نفر بر آنها ولایت داشته باشند»(2)

و در مسند احمد از عبدالله بن مسعود نقل کرده که گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) درباره خلفا سئوال شد، حضرت فرمود:

«دوازده تن به عدد نقبای بنی اسرائیل»(3).

ودر توراتی که نزد اهل کتاب است بدین مضمون آمده:

«خدای تعالی به حضرت ابراهیم بشارت داد به فرزندی که نامش اسماعیل است و اینکه نسل او را بسیار می کند ودر ذریّه اش دوازده امير ويك امت بزرگ قرار می دهد»(4).

و بی گمان مقصود از امت بزرگ همان امت حضرت محمد صلی الله عليه و آله است که نسلش از حضرت اسماعیل است و دوازده امیر همان امامان و خلفای پس از پیامبر هستند که نسلشان به او منتهی می شود و همینان هستند که در روایتهای گذشته، ذکرشان گذشت.

و شاید این مسئله از دشوارترین مسائلی باشد که علمای اهل سنت در آن سرگردان شده اند و نتوانسته اند يك تفسير قانع

ص: 52


1- 1- صحیح مسلم، کتاب الاماره، ج 4، ص 482، چاپ دارالشعب.
2- 2- همان مأخذ.
3- 3- مسند احمد، ج 1، ص 398
4- 4- سفر تکوین (17 : 20).

کننده ای که ماهیت این خلفای دوازده گانه را مشخص سازد، بر آن بیابند در حالی که احادیث صحیح زیادی در این باره، در صحاحشان نقل شده است، تا آنجا که به صورت يك معمای حل ناشدنی برایشان در آمده و در تفسيرها وشرحهایشان دچار سردرگمی و اضطراب شده اند وغالباً برای انطباق دادن شمارش دوازده بر هر مجموعه ای از خلفا به بن بست رسیده اند، از خلفای چهارگانه گرفته تا امويان وعباسیان و عثمانیان. آیا این دوازده نفر برگزیدهٔ از همهٔ آن خلفا است؟!

در اینجا به نمونه ای از سردرگمی آنان در تفسیر این روایت اشاره می کنیم سیوطی گوید: «از این دوازده نفر، چهار خليفه وحسن ومعاویه وابن الزبير وعمربن عبدالعزیز را می توان نام برد که اینها هشت نفرند و ممکن است که مهدی عباسی از عباسیان را هم به اینان اضافه کرد چرا که او هم در میان خلفای عباسی، مانند عمربن عبدالعزیز در میان بنی امیه بوده است، وطاهر عبّاسی هم شاید یکی از آنان باشد چرا که او هم آدم دادگستری بود و دو نفر دیگر می ماند که یکی از آنان مهدی است چرا که او از اهل بیت می باشد»(1).

وهنگامی که سخن از سردرگمی آنان در تفسیر معمای خلفای دوازده گانه می آید، مقصود ما علما و دانشمندان آنها است و اما عوامشان که اصلاً در بیشتر اوقات چنین روایتهائی حتی به گوششان هم نخورده است که عدد خلفای پیامبر را نشان می دهد یا حدیث پیامبر را که امر به تمسك به ثقلین می کند

ص: 53


1- 1- تاریخ سیوطی، ص 12، چاپ قاهره، چاپخانه الفجالة الجديدة.

ودیگر احادیثی که دربارهٔ فضیلت اهل بیت وارد شده است، هرچند در کتابهای صحاح خود نقل شده باشد..

و چقدر برای من تعجب انگیز بود هنگامی که با دکتر احمد نوفل - استاد دانشکده شریعت در دانشگاه اردن- گفتگو میکردم و او به من گفت که حدیث دوازده خلیفه از ساختگی های من است و هیچ وجودی در کتابهای حدیث اهل سنت ندارد و فورا از جای خود برخاست و نگذاشت گفتگویمان را ادامه بدهیم. واصل داستان از این قرار بود که او در «مانیل» سخنرانی کرد و پس از سخنرانی، سئوالهای حاضرین را درباره تشیع پاسخ می داد و سخنان خلاف واقع وانحرافی میگفت که من نتوانستم مغالطه هایش را تحمّل کنم و برخاستم وبه او اعتراض کردم و برخی از احادیثی را که ثابت می کرد، تشیع همان اسلام ناب محمدی است نه سبأئیت است چنان که او ادعا کرده بود، بیان نمودم. البته غرض ما از ذکر این داستان، هرگز توهین به آن استاد محترم نیست -که خدا از او بگذرد- بلکه اشاره ای است به این حقیقت که تعصّب کورکورانه، برخی را به چنان جاهائی می کشاند؛ و براستی این شگفت انگیز است که کسی قبول کند پاسخ به سئوالهائی بدهد که خود از مقدمات والفبای آن هم چیزی نمی داند، بویژه که مطلب مربوط است به شریعت ومسائل دینی. حال داوری در مورد کسی که بدون علم فتوا دهد چیست؟ خدایا به تو پناه می برم.

اکنون که سرگردانی اهل سنت را در بازگشایی معمّای خلفای دوازده گانه و نادیده گرفتن بسیاری از آن احادیث صحيحه ای که به روشنی دلالت بر آن مطلب دارد را می بینیم،

ص: 54

نظری به شیعیان امامیه می افکنیم؛ آنان که پیروان اهل بیت اند و می بینیم که این معنی را بدرستی درك کرده و توضیح دادند که مقصود از خلفای دوازده گانه در آن روایت ها، همان امامان اثناعشر از اهل بیت پیامبراند، و بالاتر اینکه روایتهائی را در این زمینه از طریق عترت پاك پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کردند که کتابهای حدیثشان پر است از آن روایتها و نامهای آنان بدون اینکه جائی برای شك و تردید باشد، اینچنین بیان می نمایند:

1- امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب.

2- حسن بن علی «السبط».

3- حسین بن علی «سیدالشهداء».

4- علی بن الحسین «زین العابدین».

5- محمد بن علی «الباقر».

6- جعفر بن محمد «الصادق».

7- موسی بن جعفر «الكاظم».

8- علی بن موسی «الرضا».

9- محمدبن على «الجواد».

10- علی بن محمد «الهادی».

11- حسن بن علی «العسکری».

12- حجة بن الحسن، امام زمان عجل الله فرجه الشریف.

ص: 55

دلائل خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام

در آنچه گذشت، دلایل امامت اهل بیت و عدد خلفائی که رسول اکرم صلی الله عليه وآله، آنان را برای پیشوائی امت برگزید، بیان داشتیم و اکنون می پردازیم به دلایل جانشین نمودن پیامبر، علی بن ابی طالب عليه السلام را که علاوه بر شواهد گذشته خصوصاً حدیث ثقلین، خلافت امیرالمؤمنین را به اثبات می رساند.

و مشهورترین آنها، خطبه غدیر خم است که پس از حجة الوداع (آخرین حج پیامبر) در سال یازدهم از هجرت رخ داد. در آن روز تاریخی بود که پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله، حجّت را بر مردم تمام کرد چنانکه ترمذی از زید بن ارقم نقل کرده که حضرت فرمود:

«هرکه من مولای اویم، پس علی مولای اواست»(1).

ابن ماجه نیز در صحیح خود، قسمتی از این خطبه مفصّل را با سندش به نقل از بّراءبن عازب روایت کرده که گفت:

«همراه با رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) از حج باز می گشتیم؛ پس در میان راه توقف کرد و دستور نماز جماعت داد.

سپس دست علی را بلند کرده فرمود: آیا من از

ص: 56


1- 1۔ صحیح ترمذی، ج 2، ص 298، ح 3713.

مؤمنین نسبت به خودشان سزاوارتر نیستم؟ عرض کردند: بلی! فرمود: آیا از هر مؤمنی نسبت به خویش سزاوارتر نیستم؟ عرض کردند: بلی! فرمود: پس هر که من مولای اویم این مولای اوست. خداوندا دوست بدار هر که دوستش بدارد (و ولایتش را بپذیرد) و دشمن بدار هر که دشمنش بدارد»(1).

و در مسند احمد بن حنبل به نقل از بّراءبن عازب، نیز آمده است که گفت: همراه با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مسافرت بودیم و در غدیر خم اطراق کردیم. منادی ندا برآورد که نماز به جماعت خوانده می شود و برای پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) زیر دو درخت فرشی انداختند، پس حضرت نماز ظهر را بجای آورد و دست علی را در دست گرفته فرمود:

«آیا نمی دانید که من از مؤمنین نسبت به خودشان سزاوارترم؟ عرض کردند: آری! فرمود: آیا نمیدانید که من از هر مؤمنی نسبت به خویشتن اولاترم؟ عرض کردند: آری! پس در حالی که دست در دست علی داشت فرمود: هر که من مولا وسرور اویم، پس علی مولای او است. بارالها! دوست بدار هر که دوستش بدارد و دشمن بدار هر که دشمنش بدارد. او می گوید: پس از آن عمربن خطاب، او را دید و به او گفت: مبارك باد بر تو ای فرزند ابوطالب، صبح

ص: 57


1- 1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43 باب فضل علی بن ابی طالب، حدیث 16، چاپ داراحیاء التراث العربی.

کردی وشب کردی در حالی که مولای هر مؤمن ومؤمنه ای هستی»(1).

این حدیث به نام «حدیث غدیر» مشهور شده است چرا که در جائی به نام «غدیر خم» که نزديك مکه است رخ داده وهیچ کس نمی تواند در آن تردید داشته باشد زیرا در بسیاری از کتابهای حدیث اهل سنت، ثبت شده تا جائی که برخی از علما بیش از 80 طریق از طریق اهل سنت برای نقل این حدیث ذکر کرده اند»(2).

واز احادیث گذشته چنین بر می آید که پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وسلم، مسلمانان را نسبت به ولایت خودش بر آنان، به گواهی گرفت، هنگامی که از آنان پرسید: آیا نمی دانید که من از مؤمنین به خودشان سزاوارترم؟... آیا نمی دانید که من نسبت به هر مؤمنی از خویشتن سزاوارترم؟ ومعلوم می شود کسی که صفت اولویت نسبت به مؤمنین داشته باشد، حتماً پیشوای مؤمنین است که پیامبر اکرم نیز، پیشوا ورهبر مؤمنین بود. وهنگامی که حضرت علی علیه السلام را با خود در این صفت شريك كرد و فرمود:

هر که من مولای اویم پس علی مولای او است، معلوم

ص: 58


1- 1- مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 281.
2- 2- برای شناخت بیشتر حدیث غدیر، به کتاب بسیار ارزشمند دانشمند محقّق، مرحوم امینی، کتاب «الغدیر» مراجعه شود که در آنجا به تفصیل راویان حدیث در سده های مختلف با ذکر مأخذ، نقل شده است، و آن علامه بزرگوار با نگارش و تألیف 11 جلد کتاب «الغدیر» بزرگترین خدمت را به مکتب اهل بیت نموده است. خدا او را با اهل بیت پیامبرش محشور فرماید. «مترجم»

می شود که صفت رهبری و پیشوائی مؤمنین را پس از خود به وی سپرده است و بدین خاطر است که شیعیان هرساله در روز هیجدهم ذی حجه به این مناسبت جشن می گیرند و آن را عید غدیر می نامند.

ولی اهل سنت این حدیث را به معنای دیگر گرفتند و نپذیرفتند که دلالت بر خلافت دارد، بلکه معنای مولی را دوست و رفیق گرفتند نه ولیّ امر ولذا معنای حدیث، طبق نظر آنان این است: هر که من دوست و رفیق اویم، پس علی هم دوست او است!!

حقیقت این است که «مولی» معانی گوناگونی در زبان عربی دارد تا آنجا که گفته شده بیش از 17 معنی برای این کلمه وجود دارد که از جمله آنها «برده آزاد شده» و«نوكر» است ولی واژهٔ «مولی» در این حدیث، با قرائن گوناگونی که وجود دارد، دلالت بر پیشوائی ورهبری دارد. و از جمله آن قرائن این است:

1- آیهٔ «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس»(1)- ای پیامبر آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ کن که اگر این کار را نکنی، رسالتش را ابلاغ ننموده ای (و از مردم هراسی نداشته باش) که خداوند تو را از شر آنان ايمن نگه می دارد، چنانکه در تفاسیر گوناگون آمده، این آیه پیش از ایراد خطبه غدیر نازل شده است و مفهوم آن دلالت دارد بر امری مهم از سوی خدای سبحان که لازم است به مردم ابلاغ گردد و آنچنان

ص: 59


1- 1- سوره مائده، آیه 67، مراجعه کنید به کتاب اسباب النزول واحدی، ص 135 وهمچنین تفسیر کبیر رازی، ج 12، ص 48 و 49.

که از لحن تند آیه بر می آید، معلوم است، این امر بسیار مهم وعظیم است و قطعاً هدف از آن منحصر به دوستی و رفاقت نمی شود.

2- آیهٔ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ...»(1) نیز چنانکه مفسّرین زیادی گفته اند، پس از حادثهٔ غدیر نازل شده که دلالت بر تمام شدن تبلیغ رسالت محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) دارد و گویا بدون این امر مهم، رسالت تبلیغ نشده و تمام نشده است و آن چیزی جز ولایت علی واهل بیت نیست، و بسیار بعید و دور از حقیقت است که اتمام تبلیغ رسالت پیامبر را با اظهار محبت و دوستی نسبت به على منحصر کنیم.

3- اینکه پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وسلم در چنان شرایط سخت و مهمی خطبه غدیر را ایراد کردند، از بیابان گرم و سوزان گرفته تا دستور دادن به مسلمانان که در آنجا همه جمع شوند -که گفته شده عددشان متجاوز بر نود هزار نفر بوده است- واقرار گرفتن از آنان به ولایت خدا و رسولش پیش از امر کردن به پذیرش ولایت علی، همهٔ این امور تأکید دارد بر اینکه این امر قطعاً منحصر به اظهار دوستی و علاقه به علی نمی شود، بلکه مهمتر از آن است.

4- احادیث گذشته بویژه حدیث «ثقلین» واحادیث دیگری که نقل خواهد شد، در مجموع، دلالت مؤکد دارد بر خلافت علی، بی آنکه جائی برای شك و تردید بماند.

ص: 60


1- 1- سوره مائده، آیه 3، مراجعه شود به تفسیر درالمنثور سیوطی، ج 2، ص 259 و همچنین تاریخ بغداد، ج 8، ص 290.

استدلالهای دیگر بر خلافت علی علیه السلام

در صحیح ترمذی از عمران بن حصين نقل شده که گفت:

رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) سپاهی را فرستاد وعلی را فرماندهشان قرار داد، سپاه به راه افتاد وگویا یکی از افراد سپاه کنیزکی را مورد تجاوز قرار داد. چهار نفر از اصحاب پیامبر شکایت علی را به پیامبر رسانده و گناه آن سرباز را برعهدهٔ علی گذاشتند. حضرت رسول در حالی که خشم و غضب از سیمای مبارکش پدیدار بود، با عصبانیت فرمود از علی چه می خواهید؟ علی از من و من از اویم واو ولّی هر مؤمنی پس از من است(1).

و در این آیه که خداوند می فرماید:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون(2)».

ص: 61


1- 1- صحيح ترمذی، ج 2، ص 297، ح 3712.
2- 2- سوره مائده آیه 55، تفسیرطبری، ج 6، ص 186، اسباب النزول واحدی، ص 133، شواهد التنزيل حاکم، ج 1، ص 164، انساب الاشراف، ج 2، ص 150، حدیث 151.

تنها ولی شما خداوند و رسولش وآن مؤمنانی هستند که نماز را برپا می دارند و زکات را می پردازند در حالی که به رکوع رفته اند.

بیشتر مفسّرین از اهل سنت نقل کرده اند که این آیه دربارهٔ على نازل شده آن هنگام که انگشترش را در حال رکوع نماز به مستمندی بخشید.

در صحیح بخاری از مصعب بن سعد از پدرش نقل کرده که: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) روانهٔ تبوك شد وعلى را جانشین خود (در مدينه) قرار داد؛ پس علی گفت: ای رسول خدا مرا بر کودکان و بانوان جانشین خود می سازی؟ حضرت رسول فرمود:

آیا راضی نیستی که منزلت تو نسبت به من مانند منزلت هارون نسبت به موسی باشد جز اینکه پیامبری پس از من نیست؟(1).

واین حدیث دلالت دارد براینکه علی دارای تمام مناصبی است که هارون عليه السلام در میان بنی اسرائیل داشته به استثنای نبوّت که خداوند این مناصب را در قرآن کریم بیان فرموده است:

«... وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي*هارُونَ أَخي*اشْدُدْ بِهِ أَزْري*وَ أَشْرِكْهُ في أَمْري... قالَ قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى»(2).

وزیری از خاندان من برایم قرار ده؛ هارون، برادرم را. او را پشتوانه ام فرا ده ودر امرم شریکش ساز... خداوند فرمود: ای موسی! حاجتت برآورده شد.

ص: 62


1- 1- صحیح بخاری، ج 5، ص 492، کتاب المغازی.
2- 2- سوره طه، آیات 29 - 36.

از این آیات بر می آید که هارون، وزیر موسی وهمکارش وشریکش در رهبری امت بوده است.

و آنچه بر لیاقت علی در رسیدن به این منزلت والا می افزاید و او را جانشین پیامبر بر امت می سازد، این است که او از تمام اصحاب و یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دانشمندتر وعالم تر بوده است، چرا که بخاری از ابن عباس نقل کرده که عمربن خطاب (رض) گفت: «برترین ما در خواندن قرآن، اُبی وداورترين ما على است»(1) و همانا برترین افراد در داوری و قضاوت کسی است که به احکام و قوانین داناتر وعالم تر از دیگران باشد.

وكافی است برای اثبات اعلمیتّش در میان تمام اصحاب، اینکه او باب و در شهر علم پیامبر صلی الله عليه و آله و حکمتش است.در مستدرك صحیحین از ابن عباس نقل شده که گفت:

رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «من شهر علمم، وعلی درِ آن است، پس هر که خواست وارد شهر علم شود، باید از درِ آن وارد شود»(2).

در صحیح ترمذی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده که فرمود:

«من شهر حكمتم وعلی درِ آن است»(3).

ودر مستدرك صحیحین آمده است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به على فرمود: «تو پس از من برای امتم توضیح خواهی داد در

ص: 63


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 6، ص 10، کتاب التفسير، باب قوله: «مانسخ من آية او ننسها».
2- 2- مستدرك صحیحین، ج 3، ص 126.
3- 3- صحيح ترمذی، ج 2، ص 299، ح 3723.

آنچه بعد از من اختلاف ورزیدند»(1).

و بالاتر اینکه پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وسلم، دشمنی علی را علامتی از علامتهای نفاق دانست، چنانکه از روایت مسلم در صحیحین از علی علیه السلام نقل شد که فرمود:

«به آن خدائی که دانه را شکافت و انسانها را آفرید سوگند که پیامبر امّی (صلی الله علیه وآله وسلم) با من پیمان بست که جز مؤمن مرا دوست ندارد وجز منافق مرا دشمن ندارد»(2).

وحتى اگر پیامبر، جانشین خود را تعیین نکند، آیا سزاوار نیست که امت اسلام، اعلم را برگزیند و کسی که بیشتر از دیگران حق را از باطل تشخیص می دهد، برای رهبری انتخاب نماید؟

در گذشته نیز توضیح دادیم که علی علیه السلام، اعلم ودانشمندتر از همهٔ اصحاب بوده است تا آنجا که هر مشکلی پیش می آمد، به او رجوع می کردند. به عنوان نمونه ابوداود از ابن عباس نقل می کند که گفت:

«زن دیوانه ای را نزد عمر آوردند که زانیه بود. عمر با برخی از افراد مشورت کرد سپس دستور داد سنگسارش کنند. علی بن ابی طالب از آنجا می گذشت، پرسید چه خبر است؟ گفتند: زن دیوانه ای است از فلان قبیله که زنا داده است و دستور

ص: 64


1- 2- صحيح مسلم، کتاب الایمان، باب حبّ علی کرم الله وجهه، ج 1، ص 262، ج49، چاپ دارالشعب.
2- 2- صحيح مسلم، کتاب الایمان، باب حبّ علی کرم الله وجهه، ج 1، ص 262، ج49، چاپ دارالشعب.

صادر شده که سنگسارش کنند. راوی گوید: علی گفت: او را باز گردانید. آنگاه نزد عمر آمد و گفت: ای عمر! آیا ندانستی که سه نفر مصونیّت دارند: دیوانه تا وقتی که بهبود یابد، انسان خواب تا وقتی که بیدار شود و كودك تا آنگاه که خردمند گردد؟ گفت: آری! گفت: پس چرا می خواهید این زن را سنگسارش کنید؟ عمر گفت: نمی دانم. گفت: پس او را رها کنید. راوی گفت: عمر شروع کرد تکبیر گفتن»(1).

بخاری نیز در صحیحش قسمتی از این داستان را یادآور شده است(2).

گذشته از آن، حضرت علی علیه السلام مشهور شده بود که امام زاهدان است، در حالی که شجاعتش زبانزد خاص وعام بود. او اوّلین فدائی اسلام بود و در هر يك از جنگها ونبردهای پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله، ارزنده ترین نقش را داشت. او بود که در غزوهٔ بدر با ذوالفقارش سی نفر از پهلوانان قریش را به قتل رساند و در غزوه احد وحنین آن ایستادگی و فداکاری تاریخی را از خود نشان داد، آنگاه که بیشتر اصحاب فرار کردند، قهرمانانه از رسول خدا دفاع کرد و بالاترین ایثار را از خود در تاریخ انسانیت نشان داد. ودر غزوۂ خندق، هنگامی که یل قهرمان مشرکین عمرو بن عبدود عامری، مسلمانان را به مبارزه دعوت کرد

ص: 65


1- 1- سنن ابوداود، باب المجنون بسرق أو يصيب احدا، ج 4، ص 140، ح 4399.
2- 2- صحیح بخاری، کتاب المجانين، باب لایرجم المجنون والمجنونه، ج 8، ص 204.

و مسلمانان جرأت مقابله با او را نداشتند، و در حالی که پیامبر سه بار از مسلمانان خواست که با او به پیکار بپردازند پیش از آنکه به على اجازه نبرد دهد، چون سنّش از دیگر اصحاب کمتر بود، تنها علی بود که در برابرش ایستاد و او را به درك واصل کرد. ودر غزوہ خیبر خداوند بر دستش در قلعه را گشود پس از آنکه جميع مسلمانان از گشودنش ناتوان ماندند.

و از دیگر اصحاب پیامبر مستثنی بود چرا که بتهای جاهلیت هرگز او را آلوده نکرده بود و تربیتش را اولین استاد بشرّیت و نخستین انسان کامل حضرت محمد صلی الله علیه و آله برعهده گرفته بود و لحظه ای از او جدا نشد تا اینکه از دنیا رحلت فرمود وسرش در دامان علی بود و علی در تمام ایام زندگانیش دانش و حکمت را از پیامبر برگرفته بود، پس به حق سزاوار بود که درِ شهر علم وحکمت پیامبر و برادرش باشد.

بخاری در صحیح خود به سندش از ابن عمر نقل کرده که گفت: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بین اصحابش اخوت و برادری برقرار کرد. على آمد در حالی که دیدگانش گریان بود، عرض کرد: ای رسول خدا! بين أصحابت اخوت برقرار کردی، ولی بین من وکسی اخوت قائل نشدی. رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: تو برادر من در دنیا وآخرت هستی(1). بالاتر اینکه حضرت رسول علی را از خود می دانست. در بخاری آمده است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به على فرمود: «تو از منی و من از توام»(2).

ص: 66


1- 1- صحيح ترمذی، ج 2، ص 299، ح 3720.
2- 2- صحیح بخاری، ج 5، ص 43 کتاب فضائل الصحابه.

واو از دیگر اصحاب برتر بود زیرا فضیلتش از همه بیشتر وافزون تر بود. حاکم در مستدرکش به نقل از احمد بن حنبل گفته است که:

«هيچ يك از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به اندازهٔ علی بن ابی طالب فضیلت نداشته»(1).

در کنزالعمال آمده است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«خداوند مرا امر کرد که دخترم فاطمه را به ازدواج علی در آورم»(2).

واین بدینجهت بود که پیامبر درخواست ازدواج با فاطمه را از بسیاری از اصحاب رد کرده بود که می کوشیدند به این شرافت عظمی نائل گردند و یا پاره تن پیامبر وسرور زنان جهان وسرور زنان اهل بهشت؛ همو که خداوند از خشمش خشم می کند، ازدواج کنند تا آنجا که گفته شد و چه درست گفته شد که:

«ماگر علی آفریده نشده بود، همتایی برای فاطمه وجود نداشت»(3)

بنابراین، اگر انتخاب خلیفه به مردم واگذار می شد، بی گمان على علیه السلام سزاوارترین فرد در میان اصحاب، برای این امر بود.

ص: 67


1- 1- مستدرك صحیحین، ج 3، ص 107.
2- 2- کنزالعمال، ج 13، حدیث 37753، ذخائر العقبی، ص 30.
3- 3- کنوز الحقایق مناوی، دیلمی، ج 3، ص 372، ح 127، چاپ دارالکتب العربيه بیروت.

مخالفت عامّه مسلمانان با نصوص امامت

در آنچه گذشت، ضرورت ولایت اهل بیت را با استدلالهای روشن و بطور کلی بیان کردیم که از امام علی علیه السلام برای امامت امت پس از رسول خدا گرفته تا یازده امام پس از او.

و اکنون سئوال مهمی که خودنمایی می کند و نیاز به پاسخ دارد تا گره گشائی شود و پرده از بسیاری امور پنهان که داستان اختلاف میان سنی و شیعه در طول دوران تاریخ اسلامی را ایجاد کرده، برداشته شود.

سئوال این است که: اگر این روايتها واحادیث -که بیان شد- واقعاً دلالت بر امامت اهل بیت علیهم السلام دارد، پس چرا و چگونه خلافت به دیگران رسید؟ و آیا اصحاب، براستی از پیامبر پیروی نمی کردند و اوامرش را اطاعت نمی نمودند؟!

در تلاش برای پاسخ دادن به این سئوال، بعضی از رویدادهای مهم تاریخ اسلام را یادآور می شویم که تأثیر بزرگی در تغییر مسیر تاریخ اسلام گذاشت و داوری را به خود خوانندگان واگذار می کنیم.

ص: 68

این رویدادهای مهم از این قرارند:

1- منع بعضی از اصحاب، پیامبر را که وصیّتش را بنویسد!!

2- امتناع ورزیدن برخی اصحاب از ملحق شدن به سپاه اسامه و نپذیرفتن فرماندهیش.

3- حوادث سقیفه وبيعت ابوبکر (رض).

4- به خلافت رسیدن عمر (رض).

5- به خلافت رسیدن عثمان (رض).

6- حادثه «جمل» وخروج ام المؤمنین بر خليفه وقت.

7- واقعهٔ «صفين» ونافرمانی معاویه.

8- شهادت امام علی علیه السلام.

9- پیمان صلح وشهادت امام حسن مجتبی علیه السلام.

10- نهضت کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام.

هر يك از این حوادث را تا اندازه ای مورد بحث و بررسی قرار می دهیم.

ص: 69

منع بعضی از اصحاب، رسول خدا را از نگارش وصیتش

بخاری در صحیح خود شش حدیث در این زمینه نقل کرده که اصل حادثه چهار روز پیش از وفات حضرت رسول رخ داده است. از ابن عباس نقل می کند که گفت: «روز پنجشنبه! و چه پنجشنبه ای گذشت! درد بر پیامبر شدّت پیدا کرده بود، فرمود: بیائید برای شما مطلبی را بنویسم که هرگز پس از آن گمراه نشوید. آنان که در محضرش بودند با هم گفتگو کردند و سر و صدا نمودند در حالی که روا نیست در حضور هیچ پیامبری سر وصدا کنند. بالاخره گفتند: او را چه شده است؟ نکند هذيان می گوید؟!! و بهر حال سخنش را نادیده گرفتند. پس حضرت فرمود:

«مرا رها کنید. آنچه من در آن هستم بهتر است از آنچه مرا به آن دعوت می کنید»(1).

در روایت دیگری از ابن عباس نیز نقل می کند که گفت:

ص: 70


1- 1- صحیح بخاری، ج 5، ص 511، کتاب المغازی، باب مرض النبي و وفاته.

هنگامی که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در حال احتضار بود، گروهی در منزل حضرت جمع شده بودند. پیامبر فرمود: بیائید برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نگردید. بعضی از حاضرین گفتند: درد بر رسول خدا شدّت کرده و قرآن هم که در اختیار دارید. ما را قرآن بس است. و سپس اختلاف ورزیدند و سر و صدا کردند. برخی می گفتند: کاغذی به او بدهید که برای شما چیزی بنویسد که بعد از او گمراه نشوید. و برخی مطالبی دیگر می گفتند.

هنگامی که داد وقال زیاد شد واختلاف افزون گشت، حضرت رسول فرمود: برخیزید، بروید! عبیدالله گوید: ابن عباس همواره می گفت: مصیبت! سخت ترین مصیبت آن روزی بود که نگذاشتند حضرت رسول برای آنان چیزی بنویسد، زیرا در آن روز خیلی اختلاف کردند و نزاع نمودند(1).

در روایت سوم از ابن عباس نقل می کند که گفت: هنگامی که رسول خدا در حال احتضار بود، جماعتی در منزل حضرت بودند از جمله عمربن خطاب نیز در میان آنان بود. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

هان!بیائید برای شما کتابی بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید. آنگاه عمر گفت: «درد بر پیامبر غلبه کرده است و قرآن هم که در میان شما موجود است.کتاب خدا ما را بس است!».

پس حاضرین در منزل به گفتگو و مجادله پرداختند، گروهی می گفتند بگذارید پیامبر برای شما کتابی بنویسد که هرگز

ص: 71


1- 1- صحیح بخاری، ج 5، ص 512، کتاب المغازی، باب مرض النبي و وفاته.

پس از او گمراه نشوید و گروهی دیگر سخن عمر را تکرار می کردند. هنگامی که سر و صدا و منازعه فزونی پیدا کرد، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: بلند شوید، بروید! عبیدالله گوید: ابن عباس همیشه می گفت مصیبت، تمام مصیبت آن روزی بود که در اثر سر و صدا و نزاع نگذاشتند پیامبر آن مطلب را برای آنان بنویسد(1).

ودر صحیح مسلم به این لفظ آمده است که: «... پس گفتند: رسول خدا هذیان می گوید»(2). و در روایتی دیگر: «... پس عمر سخنی گفت که معنایش این بود: درد بر پیامبر غلبه کرده است. سپس افزود: ما قرآن داریم. وقرآن برای ما کفایت می کند»(3). ملاحظه می کنید که در این روایت واژه «هذیان می گوید» (يهجر) مؤدبانه تر شده وراوی می گوید: عمر سخنی گفت که معنایش این بود که در اثر غلبهٔ درد، پیغمبر این حرف را می زند!!

با کمی دقّت در روایتهای گذشته، مطمئن می شویم کسی که پیامبر را به هذیانگوئی وصف کرد، فقط عمربن خطاب بوده است که برخی از حاضرین از اصحاب نیز او را تأیید کردند و در نتیجه حضرت رسول صلی الله عليه و آله و سلم را به خشم آوردند که آنان را از مجلسش طرد کرد و فرمود: بروید! از نزد من دور شوید.

حقیقت این است که این حادثه بدون هیچ تردیدی چنین

ص: 72


1- 1- صحیح بخاری، ج 7، ص 389، کتاب المرضى، باب قول المريض قوموا عني.
2- 2- صحيح مسلم، کتاب الوصیة، ج 4، ص 175، ح 21.
3- 3- السقیفه: ابوبکر جوهری، ص 73، صحیح مسلم، ج 3، ص 1259، ح 22.

نتیجه می دهد که به ساحت مقدس رسول اکرم صلی الله عليه وآله وسلم اهانت شده است و خدا میداند که برای من صدمه ای بزرگ بود وقتی آن را خواندم و به نظرم می رسد که بیشتر اهل سنت از این ماجرا و عواقب خطرناکش اصلاً اطلاعی ندارند. حتی برخی از افراد، در اثر هول صدمه نمی توانستند آن را در آغاز باور کنند و بسیار شگفت زده می شدند تا جائی که برخی از آنها قَسَمهایی محکم می خوردند که اگر واقعاً چنین حادثه ای در صحیح بخاری وجود دارد، از این پس به هیچ روایتی در این کتاب اطمینان نمی کنند. و یکی از آنان در ابتدا روایت را تصدیق کرد (چون از صحیح بخاری نقل شده بود) ولی پس از اینکه دانست که خلیفه عمر کسی بوده که پیش از همه پیامبر را متهم به هذیان گوئی نموده است، بسیار عصبانی و خشمگین شد وروایت را انکار کرد!! بلکه اعلام نمود که از این پس نه به صحیح بخاری ونه به هیچ کتاب حدیثی که چنین سلف صالح را زیر سئوال می برد، به قول خودش اطمینان نخواهد کرد.

بهرحال، راز شگفتی در این حدیث این است که بر تمام اصحاب که در مجلس حضرت رسول صلی الله عليه وآله وسلم حضور داشتند، لازم بود، بدون هیچ درنگی، فرمان حضرتش را اطاعت کنند تا آخرین وصیتش را برایشان بنویسد که قطعاً آن وصیت ضامن نگهداری مسلمانان از هرگونه انحراف وگمراهی پس از رسول خدا بود، در صورتی که امرش را اطاعت کرده بودند. و آیا کدام يك از اهل سنت انتظار دارد که رسول خدا در آخرین دیدارش با بزرگان از اصحاب، آنان را از خود براند و طرد کند پس از آن که با چنان سخن دردناکی وداعش گویند؛ چه سخنی که جز

ص: 73

یك معنی در بر نداشت و آن را نووی در شرح خود بر صحيح مسلم آورده که مقصودشان هذیان گفتن پیامبر بود، والعياذ بالله(1).

امام شرف الدین دراین باره می گوید:

«اگر دقت کنیم در این سخن پیامبر که فرمود: کاغذ وقلمی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید» وسخن دیگرش در حدیث ثقلین که فرمود: «من در میان شما دو چیز را رها می کنم که اگر به آنها تمسك جوئید هرگز گمراه نمی شوید، کتاب خدا و عترتم اهل بیتم». در می یابیم که هدف در هر دو حدیث یکی است و قطعاً پیامبر صلی الله عليه و آله در ایام بیماریش ( که آخرین روزهای زندگیش بود) به تفصیل می خواست آنچه را در حدیث ثقلین بر آنان واجب گردانیده بود، بنگارد ولی پس از آن که با چنان سخن دردناکی مواجه شد، ناچار از هدف خود دست برداشت؛ نکند برخی از افراد بابی را در طعن و محکوم کردن نبوّت بگشایند، چرا که دیگر اثری برای نوشتن آن کتاب جز ایجاد فتنه و آشوب پس از خویش نبود، زیرا از این پس بلوا و آشوبی برپا می شد که آیا پیامبر هذیان می گفته - والعياذ بالله - يا هذیان نمی گفته است، چنانکه در حضورش، اختلاف ورزیدند و سر و صدا راه انداختند. و در حالی که پیامبر بیمار بود اعلام کردند که ما را قرآن بس است و از

ص: 74


1- 1- صحيح مسلم، ج 4، ص 174، چاپ دارالشعب به شرح نووی.

سخن پیامبر منحرف شدند. گویا فراموش کرده بودند که خدای متعال دربارهٔ پیامبر گرامیش می فرماید:

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى*إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحىٰ* عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى»(1).

او هرگز سخنی را از روی هوا و هوس نمی گوید. سخنش چیزی جز وحی نیست که از خدایش به او وحی می شود، او را جبرئیل، همان فرشته بسیار توانا، می آموزد.

و می فرماید:

« وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(2)

هرچه پیامبر به شما دستور می دهد اطاعت کنید و از هر چه شما را باز می دارد، دوری جوئید.

ونیز می فرماید:

«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريم*ذي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكین*مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ*وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُون...»(3).

همانا قرآن، کلام رسول بزرگوار است (که سخن خدا را از طریق وحی به پیامبرش می رساند) و فرشته با قوت است و نزد خدای مقتدر عرش، با جاه و منزلت است، و فرمانده فرشتگان وامین وحی خدا است ورسول شما، همین یارتان هرگز دیوانه نیست، او امین وحی را در افق أعلىٰ مشاهده کرد... پس شما به کجا می روید؟!

و همانا ابن عباس، آن حادثه را درست توصیف کرد، آنگاه

ص: 75


1- 1- سوره نجم، آیات 3-5.
2- 2- سوره حشر، آیه 7.
3- 3- سوره تکویر، آیات 19-26 برای توضیح بیشتر به کتاب المراجعات امام شرف الدین ص 261 مراجعه کنید.

که گفت:

«به تحقیق که مصیبت، تمام مصیبت این بود که در اثر اختلاف وآشوب نگذاشتند پیامبر برایشان چیزی بنویسد که هرگز پس از او، گمراه نگردند».

علی رغم همهٔ آن مطالب وبنابر روایت ابن عباس ونقل بخاری در صحیحش، پیامبر از دنیا نرفت جز اینکه وصیت کرده بود ... فرمود:

«مرا رها کنید، آنچه در آن هستم بهتر از آن است که مرا به آن دعوت می کنید. و بهرحال به سه چیز آنان را وصیت کرد: فرمود: مشرکین را از جزيرة العرب بیرون کنید و به وفد همان روا دارید که من به آنان عطا می کردم. واز سومین وصیت ساکت شد یا اینکه گفت: آن را فراموش کرده ام »!!(1)

قطعاً پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم این وصیت ها را در حضور اهل بیتش وبرخی خویشاوندانش بر زبان مبارك رانده که عبدالله بن عباس - پسر عمویش - هم یکی از آنان است وزمان وصیت ها یکی از چهار روز است پس از رویداد مصیبت پنجشنبه. ولی شگفت انگیز است که وصیت سوم را - آنگونه که بخاری نقل می کند - ابن عباس نخواست به یاد آورد! وبهرحال شیعیان با روایت از طریق اهل بیت علیهم السلام یادآور شده اند که وصیت فراموش شده یا به فراموشی سپرده شده، چیزی جز خلافت علی علیه السلام نیست.

ص: 76


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 5، ص 511، کتاب المغازی، باب مرض النبي.

امتناع برخی اصحاب از شرکت در سپاه اسامه

تمام مسلمانان اطلاع دارند که رسول خدا صلی الله عليه وآله ، سپاهی را به فرماندهی اسامة بن زید و به هدف نبرد با رومیان آماده ساخت که اسامه در آن زمان بیش از هفده سال نداشت واین آخرین نبردی بود که پیامبر دستورش را می داد و هيچ يك از مهاجرین و انصار مانند ابوبکر و عمر وابوعبیده وسعد ودیگران نبود جز اینکه آنان را جزء سپاه اسامه قرار داد(1). وتمام اهل سیر واخبار بر این حقیقت اجماع کرده اند و آن را امری قطعی دانسته اند. در هر صورت پیامبر دستور داد که سپاه اسامه حرکت کند ولی آنان از رفتن با او خودداری ورزیدند و بعضی از آنان نسبت به فرماندهیش طعنه زدند وامارتش را نپذیرفتند که این امر حضرت رسول صلی الله عليه و آله را بسیار خشمگین ساخت و در

ص: 77


1- 1- کتاب رجال حول الرسول نوشنه خالد محمد خالد، ص 48، چاپ هشتم تاریخ طبری، ج 3، ص 184 دارالسويدان / بیروت، تاریخ ابن اثیر، ج 2، م 317، دارصادر / بيروت، طبقات ابن سعد، ج 4، ص 69-65، دار صادر / بيروت.

حالی که سر مبارکش را بسته بود و دو روز از زندگیش بیشتر نمانده بود، بیرون آمد و بر فراز منبر رفت وسخنانی را بیان فرمود که بخاری در صحیحش از ابن عمر نقل کرده که گفت:

«پیامبر، اسامه را بر قومی امارت داد، پس آنان فرماندهیش را نپذیرفتند، سپس حضرت فرمود: اگر در فرماندهیش طعن کنید، قبل از او فرماندهی پدرش را نیز نپذیرفتید و به خدا قسم او سزاوار امارت و فرماندهی بود و از دوست داشتنی ترین مردم نزد من بود و این هم (اسامه) یکی از محبوب ترین مردم نزد من، پس از او است»(1).

سپس آنان را تشویق فراوان فرمود و دستور داد هرچه زودتر به سپاه اسامه بپیوندند ولی باز هم سستی وکاهلی کردند و از رفتن امتناع ورزیدند تا اینکه پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم از دنیا رحلت فرمود پیش از آن که سپاه اسامه به راه افتد.

از این رویداد چنین بر می آید که:

1- بعضی از اصحاب در برابر نص پیامبر صلی الله عليه وآله، از پیش خود اجتهاد می کردند، همانگونه که بر فرماندهی اسامة بن زید اعتراض داشتند و بهانه شان کمی سنّش بود، با این که حضرت رسول پرچم را به او سپرده بود. پس اگر همين يك ماجرا را درك کنیم، دشوار نیست بر ما که در امور مهمتر و بزرگتر نیز علت اجتهادشان و چگونگی آن را بیابیم مانند خلافت و امامت علی علیه السلام.

ص: 78


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 5، ص 387، کتاب المغازی، باب غزوة زيد بن حارثه.

2- سپردن حضرت رسول صلی الله عليه و آله فرماندهی سپاه را به اسامه وامارت دادن به او در حالی که بیش از هفده سال از سنّش نگذشته بود، درسی عملی برای اصحاب بود که می شود امارت و ریاست افراد کم سنّ وسال تر را پذیرفت، زیرا پس از طعن در امارت اسامه، بسیار عصبانی وخشمگین شد.

3- هنگامی که حضرت رسول صلی الله عليه وآله پرچم را به اسامه سپرد، می دانست که رحلتش نزديك شده است و بی گمان می دانست که پس از رحلتش بر سر خلافت نزاع خواهند کرد، لذا با حکمت و درایت بی نظیرش، بزرگترین چهره ها وشخصيتها را جزء سپاه اسامه قرار داد و دستور داد تا قبل از رحلتش به چند روز، سپاه به راه افتد تا اینکه راه را بر نزاع وکشمکش دربارهٔ خلافت بر آنان ببندد چه رسد به اینکه در آن اجتهاد ورزند!! وهمانا على علیه السلام در طول دوران بیماری، همراه وملازم پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وسلم بود و هرگز از او جدا نمی شد، و پس از رحلتش، مشغول به غسل دادن پیامبر بود که مهاجرین و انصار بر سر خلافت نزاع کردند و در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند، پس از آنکه از شرکت در سپاه اسامه خودداری ورزیدند، در حالی که سربازان آن سپاه بودند. و این اجتهادشان در برابر نص بود، چرا که از آنچه پس از رحلت پیامبر ممکن بود پیش بیاید، نگران بودند!!

بدینسان آن شخص که نمی تواند مسئله خودداری اصحاب از پذیرفتن امامت علی بن ابی طالب بر آنها را تحمّل کند، چگونه تفسیر می کند خودداری اینان از امارت و فرماندهی اسامه بر خویشتن وطعن در آن، علی رغم دستور و فرمان

ص: 79

رسول خدا صلی الله عليه وآله؟

و از اینکه حادثه مصیبت روز پنجشنبه وطعن در امارت اسامه، در حیات و زندگی پیامبراکرم رخ داد، با آن همه مصیبت و درد که همراه بود، حال که پیامبر از دنیا رفته است، چه خواهد شد؟ (و چه چیزی آنان را از مخالفت بی پرده با رسول خدا باز می دارد؟!).

ص: 80

رویدادهای سقيفه وبيعت با ابوبکر

اشاره

هنگامی که علی علیه السلام و برخی از خویشانش، گرماگرم تجهیز غسل وکفن پیامبر صلی الله عليه و آله بودند، عمربن خطاب وفات حضرت رسول را تکذیب کرد و تهدید به قتل کرد کسی که وفات پیامبر را بر زبان براند، ودرگذشت پیامبر را هرگز باور نکرد تا وقتی که ابوبکر از مکانی خارج از مدینه به نام «سنح» باز می گشت. بخاری در صحیحش از عایشه (رض) نقل کرده که گفت: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت و ابوبکر در «سُنح» بود... عمر برخاست و گفت: به خدا سوگند پیامبر از دنیا نرفته است! عایشه گوید: ... ابوبکر نزد او آمد و پرده را از روی بدن رسول خدا برداشت و او را بوسید و گفت: پدرم و مادرم فدایت شود. بشارت باد تو را در حال زندگی و مرگ به خدائی که جانم بدست او است، هرگز تو را مرگی دیگر فرا نرسد. سپس در حالی که بیرون می رفت به عمر گفت: ای قسم خورده! آرام باش!(1)

واما انصار در سقیفه شان، سقیفهٔ بنی ساعده گرد آمدند

ص: 81


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 5، ص 13، کتاب فضائل الصحابه، باب ان لم تجد نبیّ فان ابابکر.

وسعد بن عباده را به عنوان خلیفه و جانشین پیامبرانتخاب کردند.

و هنگامی که بزرگان اصحاب مانند ابوبکر وعمر وابوعبیده از جریان مطّلع شدند فوراً به آنجا شتافتند و اعلام کردند که آنان سزاوارترند. کشمکشی شدید میان مهاجرین و انصار در گرفت، در این میان رهبر انصار سعد بن عباده برخاست و گفت:

«اما بعد، ما یاران خدا و اسلام هستیم وشما تنها گروه مهاجر هستید (که با پیامبر هجرت کردید) واکنون گروهی از شما برخاسته اند و می خواهند ما را از حقّمان بازدارند و از این امر دور نگه دارند»!!(1)

ابوبکر برخاست وطي يك سخنرانی، فضیلت مهاجرین را بر شمرد وبه قرشی بودنشان، بر دیگران احتجاج کرد که همین دلیل سزاوارتر بودن آنان در امر خلافت می باشد. بخاری این را در صحیح خود چنین نقل می کند:

«ابوبکر صدیق وعمربن خطاب وابو عبيدة بن جراح به سوی آنان شتافتند. عمر خواست سخن بگوید که ابوبکر او را منع کرد... سپس ابوبکر گفت: نه! ولی ما امیران هستیم وشما وزیران! آنان از عربهای میانه هستند و دارای حسب ونسب(2)، ... و من برای شما یکی از این دو مرد را برگزیدم(3)، پس با عمر بن خطاب

ص: 82


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 8، ص 541، کتاب المحاربين من اهل الكفر، باب رجم الحبلى من الزنا.
2- 2- صحیح بخاری، ج 5، ص 14، کتاب فضائل الصحابه.
3- 3- صحیح بخاری، ج 8، ص 542، کتاب المحاربين من اهل الكفر.

یا با ابوعبيده جراح بیعت کنید»(1).

یکی از شخصیتهای انصار به نام حباب بن منذر او را رد کرده چنین گفت:

«نه به خدا قسم، قبول نداریم. امیری از ما باشد و امیری از شما»(2).

و در روایت دیگری، پاسخ انصار چنین ذکر شده:

سخنگوی انصار ایستاد و گفت: ... ای گروه قریش، از ما امیری و از شما امیری باشد.

پس سر وصدا زیاد شد وکشمکش بالا گرفت تا جائی که احتمال اختلاف شدید می رفت»(3).

و پس از اینکه وضعیت بسیار آشفته شد، نقش عمربن خطاب آغاز گشت. او گفت:

«هیهات که در يك زمان دو امیر با هم جمع شوند. به خدا قسم عرب نخواهد پذیرفت که شما بر آنان ریاست کنید در حالی که پیامبرشان از شما نیست، وهرکس مخالفت می کند ما مدرك داريم!».

حباب بن منذر در پاسخش گفت:

«ای گروه انصار! در این امر مقداری تأمل کنید وگوش به سخن این مرد و یارانش ندهید چرا که شما به این امر سزاوارترید».

ص: 83


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 5، ص 14، کتاب فضائل الصحابه.
2- 2- صحیح بخاری، ج 5، ص 14.
3- 3- محیح بخاری، ج 8، ص 542.

ولی انصار در میان خودشان نیز اختلاف کردند، اسیدبن حضیر رهبر اوس که مخالف با رهبر قبیله خزرج سعد بن عباده بود، از فرصت استفاده کرده و اعلام کرد که مهاجرین را تأیید میکند و وعده داد که با آنان بیعت می نماید.

عمر برخاست و به ابوبکر گفت: دستت را بیاور تا با تو بیعت کنم. وبدینسان عمر و گروهی از مهاجرین وانصار با وی بیعت کردند. و همانگونه که بخاری با سند خود از عایشه (رض) نقل می کند که عمر با تهدید و ارعاب مردم برای ابوبکر بیعت گرفت. عایشه گوید:

«راز خطبهٔ آن دو خطبه ای نبود جز اینکه خداوند در آن فایده ای قرار داده بود. عمر مردم را ترساند وهمانا در میان آنان نفاقی اگر باشد، خداوند آن را باز می گرداند»(1).

و در آن روز عمر درباره سعد بن عباده که از بیعت سرباز زده بود و مردی سالخورده بود - چنانکه بخاری در صحیحش نقل کرده- گفت:

«... وبر سعد بن عباده حمله کردیم و او را زیر گرفتیم، پس یکی از آنان گفت: سعد بن عباده را کشتید. عمر گفت: خدا او را بکشد»(2).

تا همین جا پرده را از تئاتر سقیفه بر می داریم که با برگزاری بیعت با ابوبكر پایان پذیرفت پس از نزاعی که میان مهاجرین

ص: 84


1- 1- صحیح بخاری، ج 5، ص 15، کتاب فضائل الصحابه.
2- 2- صحیح بخاری، ج 8، ص 542 و ج 5، ص 14.

وانصار بر سر خلافت رخ داد. وهمانگونه که از گفتگوی دو گروه واستدلالهایشان بر می آید، آن نزاع رنگ جاهلیت به خود گرفته بود تا آنجا که خلیفه عمربن خطاب (رض) در آخرین روزهای زندگیش می گفت که: بیعت ابوبکر کاری غیرعاقلانه و شتابزده بود ولی خدا شرّش را از سرمان دور کرد -به گفته ایشان- چنانکه بخاری نیز در صحیحش نقل کرده که عمر گفت:

«... کسی مغرور نشود که بگوید به تحقیق بیعت ابوبکر کاری شتابزده بود و تمام شد. آری! خلافت ابوبکر چنان بود ولی خدا شرّش را از ما دور ساخت»(1).

همه می دانند که امام علی علیه السلام وسایر بارانش از بنی هاشم ودیگر اصحاب مانند زبیر وطلحه وعمّار وسلمان ومقداد وابوذر وخزيمه (ذوالشهادتين) وخالدبن سعيد وأبي بن کعب وابوایوب انصاری و... از آن بیعت بی اطلاع بودند و در آن روز وارد سقیفه نشدند، زیرا همه آنها گرفتار مصیبت بزرگ رحلت رسول اکرم صلی الله عليه وآله وسلم بودند و مشغول امر واجبی چون تجهیز و تشییع بدن مطهّر بودند، در حالی که اهل سقیفه، بیعت را با ابوبکر محکم می کردند و دیگر مجالی نبود که علی وهمراهانش کاری جز مخالفت و خودداری کردن از بیعت با ابوبکر، بکنند، همانگونه که از روایت عمربن خطاب استفاده می شود:

«و همانا به تحقيق ما خبری داشتیم آن هنگام که

ص: 85


1- 1- صحیح بخاری، ج 8، ص 540، کتاب المحاربين من اهل الكفر.

خداوند، پیامبرش را از دنیا برد ولی انصار باما مخالفت کردند و همه شان در سقیفه بنی ساعده اجتماع نمودند و از ما (مهاجرین) نیز على وزبیر و کسانی که با آن دو بودند، مخالفت کردند»(1).

{... وامام علی علیه السلام اثری جز پیدایش فتنه و آشوب در احتجاج کردن بر آنها نمی دید، لذا رواتر می دید که حقّش ضایع شود ولی در آن شرایط، فتنه ای برپا نگردد چرا که فتنه های زیادی، اسلام را از هر سو محاصره کرده بود؛ از طرفی منافقین اهل مدینه واعراب اطراف مدينه که پس از رحلت پیامبر، بر نیرویشان افزوده شده بود، اسلام را تهدید می کردند، و از طرفی دیگر خطر اشخاصی چون مسیلمۂ کذّاب وطليحة بن خویلد افّاك وسجاح دجاله وهمچنین پادشاهان فارس وقيصرهای روم و دیگرانی که در کمین مسلمانان نشسته بودند، کیان اسلام را همواره تهدید می کردند، پس طبیعی بود که امام علی علیه السلام از حقّ خود بگذرد بدون اینکه از استدلال کردن دربارهٔ خلافت دست بردارد، بنابراین علی می خواست حق خود را در خلافت نگه دارد و در برابر آنان که در خلافت اجتهاد ورزیده(و آن را از مسیر اصلیش گردانده بودند) بگونه ای که ایجاد فتنه ای نکند ودست آویزی بدست دشمنان اسلام ندهد، تا اندازه ای ایستادگی نماید، لذا در منزلش نشست وتا شش ماه خود

ص: 86


1- 1- صحیح بخاری، ج 8، ص 540، کتاب المحاربين من اهل الكفر، باب رجم الحبلى من النساء.

و همراهانش از بیعت کردن خودداری کردند}(1). و چنانکه در روایت دیگر بخاری آمده است، ثابت می شود که اگر علی عليه السلام قدرت کافی برای استرداد حقّش با زور، در اختیار داشت، بی آنکه فتنه ای برپا شود، قطعاً آن کار را انجام می داد. از عایشه - در این باره - نقل شده است که گفت:

«... فاطمه شش ماه پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) زنده ماند و هنگامی که از دنیا رفت، همسرش علی، او را شبانه به خاك سپرد و خود بر او نماز خواند و به ابوبکر اجازه نماز خواندن را نداد. وعلی در زمان حیات فاطمه، چند نفری از مردم را بهمراه داشت، پس وقتی فاطمه از دنیا رفت، علی احساس تنهایی کرد پس آماده صلح با ابوبکر و بیعت با وی شد هرچند در طول آن شش ماه بیعت نکرده بود، پس دنبال ابوبکر فرستاد که خود به تنهائی نزد ما بیا و کسی را با خودت نیاور؛ زیرا خوش نداشت که عمر حضور داشته باشد. عمر گفت: نه به خدا قسم، نباید به تنهائی بر آنها وارد شوی. ابوبکر گفت: می ترسی چه با من بکنند؟ به خدا قسم به تنهائی نزد آنها می روم»(2).

امام شرف الدین، این کار على را چنین تفسیر کرده است:

«واگر علی در بیعت کردن به سوی آنها شتافته بود، دیگر هیچ حجت و برهانی برایش باقی نمی ماند

ص: 87


1- 1- با استفاده از کتاب مراجعات امام شرف الدين، ص 284.
2- 2- صحیح بخاری، ج 5، ص 382، کتاب مغازی، باب غزوہ خیبر.

وشیعیان سخنی برای گفتن نداشتند، لذا بین حفظ دین وحفظ حقش در خلافت جمع کرد. وبهرحال شرایط زمان بگونه ای بود که نمی توانست با شمشیر مقاومت کند...»(1).

واین حقیقت کاملاً خودنمایی می کند، آنجا که ابوسفیان چندین بار سعی کرد که علی را وادار به گرفتن حقش کند وبه حضرت می گفت:

«اگر اجازه دهی بیابان را پر از سپاهیانی سواره ومسلّح کنم و از هر سوی راه را بر آنان ببندم»(2).

ولی علی علیه السلام هرگز چنین نوع همکاری را نمی پذیرد زیرا می داند که ابوسفیان جز برافروختن آتش فتنه و برپا کردن جنگی تمام عیار، که ریشه اسلام را برکَنَد، هدفی ندارد.

آیا پیامبر اشاره ای به خلافت ابوبکر کرده بود؟

اینکه بعضی از افراد، در استناد به احقّيت وسزاوارتر بودن ابوبکر در خلافت، از پیامبر مایه می گیرند، به دلیل روایتی است که ابن الجوزی از علی علیه السلام نقل می کند که گفت:

«هنگامی که رسول خدا از دنیا رفت، و دیده بودم که قبلاً پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ابوبکر را در نماز بر دیگران مقدّم داشته است، لذا برای دنیایمان به رضایت رسول خدا برای دینمان، راضی شدیم وابوبکر را مقدَّم

ص: 88


1- 1- به نقل از کتاب مراجعات شرف الدین، ص 285.
2- 2- خلفاء الرسول، خالد محمد خالد، ص 418، چاپ هشتم، دارالفکر/بیروت.

داشتیم»(1).

کاملاً روشن است که این روایت دروغ محض است زیرا علی علیه السلام، همان کسی که این حدیث را به او نسبت می دهند، کسی بوده است که قلباً با ابوبکر مخالفت کرد و تا شش ماه با او بیعت ننمود و بزرگان صحابه نیز از او پیروی کردند - چنانکه گذشت- و اگر این روایت راست باشد، پس لازم می آید که على اولین کسی باشد که با ابوبکر بیعت کرده است.

گذشته از اینکه علی علیه السلام از بیعت با ابوبکر خودداری ورزید و این دلیل به تنهائی کافی است که این روایت را جعلی اعلام کند، دلائل دیگری نیز هست که اثبات می کند این روایت بکلّی دروغ است:

1- سپاه اسامة بن زید که پیامبر با دست مبارك خود، پرچمش را به اسامه سپرد و در آخرین روزهای زندگی، اصحاب را دستور داد که حتماً به آن ملحق شوند و در میان آن سپاه، بزرگان مهاجرین از قبیل ابوبكر وعمر وابوعبیده تعیین شده بودند، پس اگر پیامبر می خواست ابوبکر را جانشین خود قرار دهد، قطعاً او را جزء سپاه اسامه قرار نمی داد.

2- اگر آن روایت، حقیقت داشت، بی گمان ابوبکر در روز سقیفه به آن استدلال میکرد زیرا در آن زمان نیاز مبرم به يك دلیل قطعی داشت که نزاع را به پایان برساند و همانگونه که دیدیم بجای آن، استدلال کرد که قریش از دیگر اعراب، حسب ونسب مشهورتری دارند!

ص: 89


1- 1- ابن الجوزی در کتاب صفوة الصفوة، ج 1، ص 257، دارالوعي / حلب.

3- اگر آن روایت راست باشد پس تمام احادیثی را که تأكيد بر خلافت علی علیه السلام دارند زیر سئوال می برد، در حالی که ثبوت چنان احادیثی، قطعی و بدون تردید است. به صفحات گذشته همین کتاب مراجعه فرمائید.

ص: 90

خشم فاطمه علیها السلام

اشاره

همانگونه که بخاری در صحیح خود از عایشه نقل می کند، فاطمه علیهاالسلام از دنیا رفت در حالی که خشمگین بر ابوبکر بود زیرا ابوبکر او را از میرائش محروم کرده بود. عایشه گوید:

«... فاطمه دختر رسول خدا مطالبهٔ میراثش از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نمود. ابوبکر به او گفت: پیامبر فرموده است: ما میراث بر جای نمی گذاریم، هرچه می ماند صدقه است. پس فاطمه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) خشمگین شد وروی از ابوبکر برگرداند و تا روزی که از دنیا رفت حاضر نشد با ابوبکر روبرو شود. و بیش از شش ماه پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) زنده نماند. عایشه گوید: وفاطمه همواره از ابوبکر درخواست می کرد که سهمش را از ماتركِ رسول خدا از خیبر وفدك وصدقه اش در مدینه بپردازد ولی ابوبکر امتناع می ورزید و می گفت: من ترك نمیکنم چیزی را که

ص: 91

رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به آن عمل می کرده است»(1).

وبقدری خشمش بر ابوبکر زیاد بود که به علی علیه السلام وصیت کرد هرگز اجازه ندهد که ابوبکر پس از وفاتش بر او نماز بخواند بلکه حتی جنازه اش را هم تشييع نکند و از این روی حضرت علی علیه السلام شبانه جسد پاك ومطهرش را به خاك سپرد، چنانکه بخاری در صحیحش از عایشه نقل کرده که گفت:

«... ابوبکر خودداری کرد از اینکه چیزی از میراث پیامبر به او بدهد ولذا فاطمه بر ابوبکر خشمگین شد وقهر کرد و با او سخنی نگفت تا از دنیا رفت. وشش ماه پس از پیامبر زنده بود و هنگامی که از دنیا رفت، همسرش علی او را شبانه به خاك سپرد و اجازه نداد ابوبکر بر او نماز بخواند و خود بر او نماز خواند»(2).

سرزمین فدك که فاطمه علیهاالسلام آن را مطالبه می کرد، روستائی است در حجاز که گروهی از یهودیان در آن سکونت داشتند. و هنگامی که رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم غزوۂ خیبر را پیروزمندانه به پایان رساند، خداوند در قلوب دشمنانش - همان یهودیان - رعب و وحشت انداخت، پس با سرزمین فدك، با پیامبر مصالحه کردند، از این روی، فدك مِلك پیامبر بود زیرا با جنگ وخونریزی بدست نیامده بود، سپس حضرت رسول صلی الله عليه و آله، آن را به دخترش فاطمه زهرا سلام الله عليها بخشید، به علاوهٔ مِلکی که از خمس خیبر وصدقاتش داشت و تمام اینها مِلك پیامبر بود

ص: 92


1- 1- صحیح بخاری، ج 4، ص 208، کتاب الخمس، باب الفرائض.
2- 2- صحیح بخاری، ج 5، ص 382، کتاب مغازی، باب غزوہ خیبر.

وهیچ کس در آن حقی نداشت.

وطبق نظر ابوبکر، فاطمه علیهاالسلام مطالبهٔ چیزی میکرد که حتی در آن نداشت! و با این نظریه فاطمه یا جاهل و نادان بود که حکم میراث رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم را نمی دانست، چنانکه ابوبکر میدانست، ویا اینکه دروغگو بود و در چیزی طمع داشت که هیچ حقی در آن نداشت.

وحقیقت این است که هر دو حالت بر حضرت زهرا سلام الله عليها محال است زیرا زهرا کسی بود که خداوند از غضبش، غضب می کند و او است سرور زنان مؤمنان وسرور بانوان اهل بهشت و خدای متعال او را از هر گناه ورجس و پلیدی دور نگهداشته و پاك ومطهر قرار داده است، چنانکه قبلاً یادآور شدیم. بخاری در صحیحش از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده که فرمود:

«ای فاطمه! آیا راضی نمیشوی که سرور زنان مؤمنین یا سرور زنان این امّت باشی؟»(1).

«فاطمه پارهٔ تن من است، پس هر که او را خشمگین سازد، مرا خشمگین ساخته است»(2).

«فاطمه سرور زنان اهل بهشت است»(3).

ص: 93


1- 1- صحیح بخاری، ج 8، ص 202، کتاب الاستئذان، باب من ناجی بین بدی الناس.
2- 2- صحیح بخاری، ج 5، ص 75، کتاب فضائل الصحابه، باب مناقب فاطمة رضی الله عنها
3- 3- صحیح بخاری، ج 5، ص 74.

وحتى اگر پذیرفتیم که فاطمه زنی مانند دیگر زنان است و هیچ يك از آن فضيلتها -که در روایتهای بالا آمده است- را ندارد؛ پس همینقدر که او دختر استاد و معلم بشریت وهمسر امیرالمؤمنین علی علیه السلام است که همهٔ آنها گواهی می دهند که وی از همه شان داناتر واعلم است، احتمال نادانی و جهالت را از او نفی می کند زیرا اگر فاطمه سلام الله عليها مطالبه به چیزی می کرد که حقّی در آن نداشت و میراث پیامبر صلی الله عليه وآله نیز -بنا به گفته ابوبکر- به کسی نمی رسید، پس سزاوارتر بود که پدرش ويا همسرش، به او این مطلب را می فهماندند بویژه اینکه خشم فاطمه بر ابوبکر شش ماه به طول انجامید و این تمام مدت عمری بود که پس از رحلت نبی اکرم صلی الله عليه و آله، گذراند.

ولی هیهات که فاطمه -والعياذ بالله - چنین باشد زیرا هنگامی که خبر غصب شدن حقّش در فدك توسط ابوبکر را شنید، همراه با گروهی از مهاجرین و انصار به سوی ابوبکر روانه شد و در میان حاضرین چنان خطبه ای خواند که همه را به گریه انداخت. واینك گوشه هائی از خطبه اش را می آوریم:

«.. وهمانا اکنون شما ادّعا می کنید که ما ارثی وسهمی نداریم. آیا حکم جاهلیّت را دنبال می کنید و چه کسی بهتر از خداوند داوری می کند، البته برای انسانهای با یقین و ایمان (که به این مطلب پی می برند). وای بر شما ای گروه مسلمانان! آیا در کتاب خدا آمده است که تو ای ابوبکر - از پدرت ارث پیری و من ارث نبرم؟ تو تهمت بزرگی را زدی.

و آنگاه این آیه را تلاوت فرمود: «و محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) نیست

ص: 94

جز رسول که قبل از او رسولانی آمدند، پس اگر از دنیا رفت با کشته شد، شما به قهقرا (و به جاهلیت) بازگشت می کنید و هر که به قهقرا برگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند وهمانا خدا شاکران را پاداش می دهد».... ای فرزندان قیله! آیا میراث مرا از پدرم به زور بگیرند و شما ببینید و بشنوید و دم نزنید، در حالی که شما دارای عِدّه وعُدّه هستید ودعوت مظلوم را می شنوید و پاسخ نمی دهید...»(1).

از آن که بگذریم، معنای سخن رسول خدا که فرمود: «ما وارث نداریم» این نیست که قانون میراث بر پیامبر تطبيق واجرا نشود، چنانکه ابوبکر، اجتهاد کرده بود. زیرا در متن قرآن کریم آمده است که فرمود: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُد...»(2) وسلیمان از داود ارث برد. و همچنین زکریا از خدا می خواهد که به او فرزندی را عنایت کند که از او ارث ببرد، و بدینسان خداوند یحیی را به وی عطا می کند:

«يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا.يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى...»(3).

فرزندی که از من واز آل يعقوب ارث ببرد و تو ای خدا او را وارثی پسندیده مقرّر فرما. ای زکریا! ما تو را بشارت می دهیم به فرزندی که نامش یحیى است.

ص: 95


1- 1- منال الطالب في شرح طوال الغرائب، ابن اثیر، ص 504، چاپ مدنی.
2- 2- سوره نمل، آیه 16.
3- 3- مریم، آیه 7-6.

ومعنای «یرثنی» در آیهٔ گذشته این نیست که پیامبری را به ارث ببرد زیرا پیامبری ونبوت، ارثی نیست، پس این سخن پیامبر صلی الله عليه وآله که می فرماید: «لانورث» بدین معنی است که پیامبران هرگز طلا و نقره ای اندوخته نکرده اند که پس از آنان به دیگران ارث برسد، چنانکه پادشاهان ودنیا پرستان می کنند.

و با محروم نمودن ابوبکر حضرت فاطمه علیهاالسلام را از میراث پیامبر، برخی فرصت بافته که از این قضیّه چنین بهره برداری نمایند که همین خلاف، باعث شد که علی علیه السلام از بیعت کردن با ابوبکر سرباز زند، نه اینکه خود را خلیفه شرعی و واقعی بداند!! اگر واقعاً چنین است، پس چرا گروهی از بزرگان اصحاب نیز از بیعت کردن خودداری کردند و از علی پیروی نمودند؟! و چه معنی دارد سخن عایشه که گفت:

«علی دنبال ابوبكر فرستاد که خود به تنهایی نزد ما بیا و هیچ کس با تو نیاید، زیرا از آمدن عمر خوش نداشته»؟!

با اینکه عمر هیچ دخالتی در مسئله اختلاف و نزاع در میراث پیامبر صلی الله عليه و آله نداشت! گذشته از اینکه مسئله میراث هیچ مانعی در هر حال نخواهد بود که امام علی و فاطمه عليهما السلام از بیعت کردن با ابوبکر تخلّف ورزند و خودداری نمایند.

آیا مرگ فاطمه، مرگ جاهلیت بود؟!

بخاری در صحیح خود به سندش از ابن عباس نقل می کند که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

ص: 96

«هر که از امیر وحاكمش نگران و ناراحت شد باید صبر کند، زیرا اگر به اندازهٔ يك وجب عليه حاكم قیام کند، مرگ او مرگ جاهلیت است»(1).

و در صحیح مسلم از پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده که فرمود:

«هر که بمیرد و در گردنش بیعتی نباشد، مرده است مردهٔ جاهليت».(2)

و در مسند احمد آمده است که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«هرکه بدون امام بمیرد، مانند مردگان جاهلیت مرده است»(3).

این سه حدیث تأکید دارند بر اینکه قطعاً اگر کسی از دنیا برود، بی آنکه با امیر با امامی بیعت کرده باشد، مرگش، مرگ جاهلیت است. و تردیدی نیست که مقصود از امام در اینجا، امام مفترض الطاعه است که طبق شرع الهی باید از او پیروی کرد.

وفاطمه بدون شك از دنیا رفت بدون اینکه با خلیفه ابوبکر بیعت کند و نه تنها بیعت نکرد بلکه خشمناك نیز بر او بود و وصیت کرد که ابوبکر بر او نماز نخواند و حتی تشییع جنازه اش نرود. بخاری در صحیح خود به نقل از عایشه روایت کرده است که:

«... پس فاطمه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) خشمناك شد

ص: 97


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 9، ص 145، کتاب الفتن، باب سترون بعدی اموراً تنكرونها.
2- 2- صحيح مسلم، ج 4، ص 517، چاپ دارالشعب، کتاب الاماره.
3- 3- مسند احمد، ج 3، ص 446.

و با ابوبکر قهر کرد، و همچنان قهر بود تا روزی که از دنیا رفت. او پس از رسول خدا شش ماه بیشتر زنده نبود...، و وقتی از دنیا رفت، همسرش شبانه او را دفن کرد و اجازه نداد ابوبکر بر او نماز بخواند وفقط خودش بر او نماز خواند»(1).

آیا می تواند کسی ادعا کند به اینکه حضرت زهرا سلام الله عليها طبق رهنمودهای پیامبراکرم -که در احادیث گذشته نقل شد- عمل نکرده است چرا که نتوانست بر اعمال خليفه ابوبکر صبر و تحمل کند و از او اطاعت نکرد و به او اعتراض نمود و بر او خشمناك گردید و اینکه وصیت کرده است که ابوبکر بر او نماز نخواند و تشییع جنازه اش نکند، دلیل روشنی است بر اینکه او نه تنها يك وجب از حکومت ابوبکر دور بوده بلکه کیلومترها دور بوده است. بنابراین، آیا می تواند کسی بگوید که مرگ فاطمه زهرا عليها السلام، مرگ جاهلیت است؟!

فاطمه زهرا به اتفاق تمام گروه های مسلمین سرور زنان مؤمن وسرور بانوان بهشت است. بخاری در صحیح خود این مطلب را به اثبات رسانده که از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده است که فرمود:

«ای فاطمه! آیا راضی نمی شوی که سرور زنان مؤمن و یا سرور زنان این امت باشی؟»(2).

ص: 98


1- 1- صحیح بخاری، ج 5، ص 382، کتاب المغازی، باب غزوهٔ خيبر.
2- 2- صحیح بخاری، ج 8، ص 202، کتاب الاستئذان، باب من ناجی بین یدی الناس.

و همچنین فرمود:

«فاطمه سرور زنان اهل بهشت است»(1).

از آن گذشته رسول خدا اعلام کرده بود که از غضبِ فاطمه، غضبناك می شود و این بدان معنی است که غضب خداوند شامل حال کسی می شود که فاطمه بر او غضب کند، چنانکه در حدیث آمده است:

«رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: فاطمه پاره تن من است، پس هرکه او را به خشم آورد، مرا خشمگین ساخته است»(2).

پس چگونه می تواند کسی ادعا کند که مرگ فاطمه مرگ جاهلیت است؟!

بنابراین وبا نظر به احادیث صحیحی که تأکید می کند هر که بدون بیعت با خلیفه یا امام مفترض الطاعه از دنیا برود، مرگ او مرگ جاهلیت است؛ پس دو احتمال بیشتر وجود ندارد:

1- فاطمه مانند اهل جاهلیت از دنیا رفته باشد و ابوبکر فرمانروا وامیری است واجب الطاعه.

2- مرگ فاطمه مرگ جاهلیت نیست وابوبكر امیری است که اطاعتش واجب نمی باشد.

و بدینسان معلوم می شود ائمه یا امیران و فرمانروایانی که اطاعتشان واجب است و هر که با آنان بیعت نکند، مرگش، مرگ جاهلیت است، قطعاً از قبیل ابوبكر ومعاويه وسفّاح وامثال آنان نمی باشد.

ص: 99


1- ا- صحیح بخاری، ج 5، ص 74، کتاب فضائل الصحابه.
2- 2- صحیح بخاری، ج 5، ص 75، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل فاطمه.

خلافت عمر

هنگامی که ابوبکر بیمار شد، عثمان بن عفان را طلبید وبه او گفت: بنویس، بسم الله الرحمن الرحيم، این سفارش ابوبکربن ابی قحافه است برای مسلمانان. امّا بعد! سپس ابوبکر به حالت اغما وبیهوشی فرو رفت. پس عثمان نوشت: اما بعد! من بر شما عمربن خطّاب را خلیفه قرار می دهم و هیچ خیری را از شما دریغ نمی دارم. سپس ابوبکر به هوش آمد و گفت: ترا می بینم که ترسیدی اگر در حال بیهوشی از دنیا بروم، مسلمانان اختلاف کنند. گفت: آری! ابوبکر گفت: خدا را از اسلام واهلش جزای خیر دهد. سپس آن کاغذ را امضا کرد و پذیرفت(1).

وروایت شده که عمر کاغذی را که ابوبکر خلافت وی را در آن تصویب کرده بود، در دست گرفته بود و به مردم می گفت:

«ای مردم! سخن خلیفه رسول خدا را بشنوید واطاعت کنید. همانا من از هیچ خیری نسبت به شما کوتاهی نمی کنم»(2).

ص: 100


1- 1- تاریخ طبری، ج 3، ص 429، تاریخ دمشق (ابن عساکر) ج 13، ص 82.
2- 2- تاریخ طبری، ج 3، ص 429.

و بدینسان همانگونه که عمر در روز سفیفه بالاترین و مهمترین نقش را در گرفتن بیعت با زور و تهدید مردم برای ابوبکر بازی کرد و از اختلافی که میان انصار پیش آمد وگرفتاری که برای اصحاب واقعی خلافت پس از وفات پیامبر و مشغول بودن به کفن و دفن حضرت، پیش آمده بود، استفاده کرده وابوبکر را به خلافت رساند، ابوبکر نیز همان نقش را در به خلافت رساندن عمر بازی کرد وچیزی جز دو کلمه نوشتن برایش هزینه نداشت.

وعلى رغم شدّت بیماری ابوبکر تا درجه ای که در میان نوشتن آن وصیت، به حالت اغما فرو رفت با این حال کسی نگفته است که ابوبکر در نوشتن نامه اش هذیان می گفت، بلکه عمر لحظه ای تردید روا نداشت؛ همو که پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم را با آن سخن دردناك مواجه نموده و نگران ساخته بود، هنگامی که از آنان خواست کاغذی برایش بیاورند در آن چیزی بنویسد که هرگز پس از خویش گمراه نگردند!!

ابوبکر ادعا کرد که علّت نام بردن از عمر پس از خویش، این است که از اختلاف مسلمانان می هراسد وبدینسان اهل سنت این بهانه را از او می پذیرند هرچند که با شورائی که معتقدند باید انتخاب خلیفه مسلمین از آن راه باشد، مخالفت کرده است. وخواهید دید که چگونه خلافت معاویه وحتی خلافت فرزندش یزید را هم می پذیرند هرچند که اینان با زور وشمشیر بر گردهٔ مسلمين سوار شدند و با کشتن نیکان بویژه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، به قدرت رسیدند.

حال سئوالی که در اینجا خودنمائی می کند این است که:

ص: 101

چرا اهل سنّت از پیامبر نپذیرفتند که پس از خویش خلیفه ای را تعیین ونصب نماید ولی از ابوبکر پذیرفتند؟! بویژه اینکه عوامل اختلاف پس از رحلت پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم بسیار زیادتر از اختلاف آنان در زمان ابوبکر بود؛ گذشته از اینکه متن ها ونصوصی روشن وجود دارد که ضرورت رجوع به اهل بیت عليهم السلام پس از رحلت پیامبر وتعیين خلافت علی بن ابی طالب عليه السلام را می رساند.

ص: 102

خلافت عثمان

اشاره

هنگامی که عمر ضربت خورد، به او گفته شد: آیا خليفه ای تعیین کرده ای؟ گفت: اگر ابوعبيدهٔ جراح زنده بود، او را به خلافت نصب میکردم واگر سالم مولای ابوحذیفه زنده بود او را برای خلافت تعیین می کردم(1). سپس به آنان گفت:

برخی معتقدند که بیعت ابوبکر کاری نابخردانه بوده که خداوند شرّش را از سر مسلمین دور گرداند و می گویند که بیعت عمر از روی مشورت صورت نگرفته است، پس خلافت پس از من باید شورائی باشد»(2).

پس عمر افزود:

«امر شما را شورائی قرار دادم و به شش نفر از نخستین مهاجرین واگذار نمودم». سپس آنان را نام برد وگفت: «علی وعثمان وطلحه و زبیر وعبدالرحمن بن عوف وسعدبن ابی وقّاص را تعیین

ص: 103


1- 1- تاریخ طبری، ج 4، ص 227، چاپ دارالسويدان / بيروت.
2- 2- انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 583 و ص 591.

کردم پس اگر چهار نفرشان بر یکی رأی دادند، آن دو نفر دیگر باید پیروی کند و اگر آراء سه به سه شد باید نظر عبدالرحمن بن عوف گرفته شود. بشنوید واطاعت کنید...»(1).

از این روایت بر می آید که عمر، رأی عبدالرحمن بن عوف را ملاك قرار داده و پسندیده است، و این سوّمین شکل از اشکال شورا است که به آن نظر می دهند. وهمچنین عمر دستور داد به عبدالرحمن بن عوف که با هر کس می خواهند بیعت کنند، شرط نمایند که علاوه بر عمل به کتاب خدا وسنت پیامبرش، به سنت وسيرهٔ شيخين ابوبکر و عمر نیز عمل کند.

همانطور که احتمالش می رفت، آن شش نفر به دو بخش سه تائی ودو کاندید تقسیم شدند: گروه اول عبارت بودند از على وطلحه و زبیر وکاندیدشان علی بود و گروه دوم عبارت بودند از سعد وقّاص وعبدالرحمن بن عوف وعثمان وكاندیدشان عثمان بود. وهمانا على علیه السلام شرط عمل کردن به سیره شیخین را نپذیرفت وگفت:

«من به کتاب خدا وسنت پیامبرش واجتهاد خودم عمل می کنم»(2).

ولی عثمان بر آن سه شرط موافقت کرد ولذا خلافت به وی منتقل شد.

ص: 104


1- 1- تاریخ طبری، ج 4، ص 228، چاپ دارالسويدان / بيروت.
2- 2- خلفاء الرسول، نوشته خالد محمد خالد، ص 272، چاپ هشتم، دارالفکر / بيروت.

بخاری بخشی از این جریان را در صحیح خود آورده. از حسوربن محزمه نقل می کند که گفت:

پاسی از شب گذشته بود که عبدالرحمن در خانه ام را کوبید تا از خواب برخاستم وگفت: تو را خواب آلود می بینم. به خدا قسم سه روز است خواب درستی به چشمانم نرفته. به سرعت برو وزبير وسعد را برایم بیاور. آن دو را آوردم، با آنان مشورت کرد و سپس مرا خواست و گفت: علی را برایم بطلب! او را آوردم، تا آخرین ساعات شب با او گفتگو کرد. پس على برخاست ورفت در حالی که طمع داشت (!!) پس گفت: عثمان را برایم بطلب. عثمان آمد. با او نیز تا اذان صبح سخن گفت. و وقتی نماز صبح را با مردم به جماعت خواند وآن چند نفر، کنار منبر، گرد آمدند، در پی مهاجرین و انصاری که حاضر بودند و فرماندهان سپاه ها فرستاد که همه آمدند. و وقتی جمع شدند عبدالرحمن شهادت داد (شهادتین را بر زبان جاری کرد) سپس گفت: اما بعدا ای علی من در امر مردم نگریستم؛ آنان را نیافتم که از عثمان منحرف شوند؛ پس تو خود را آماده خلافت نکن! پس عثمان برخاست و گفت: من با تو بیعت می کنم بر سنت خدا و رسولش ودو خلیفه اش پس از خویش.آنگاه عبدالرحمن با او بیعت کرد و مردم نیز بیعت

ص: 105

کردند»(1).

و بدینسان با این شرط که عمر برای خلافت گذاشت، یعنی در کنار عمل به کتاب خدا وسنت پیامبر، عمل به سیرهٔ شیخین نیز باید مدّ نظر باشد، خلافت را در همان حال برای عثمان تثبیت کرد زیرا یقین داشت که علی در برابر این شرط تسلیم نمی شود و می دانست به اینکه طلحه و زبیر در کنار على رأی می دهند چون در سقیفه نیز با او همفکر بودند. از آن که بگذریم عمر امتیاز به آن گروهی داد که عبدالرحمن در میان آنها است تا روشن شود که این دیگر چه نوع شورائی است که ادّعا می کنند؟!

کشته شدن عثمان

سخنان زیادی پیرامون کشته شدن عثمان گفته وروایت شده است بویژه دربارهٔ گروهی که مردم را بر قتلش تشویق می کردند و عواملی که آنان را به آن کار واداشت تا منتهی شد به قتل عثمان. ولی واقع بینانه ترین تفسيرها در سوء استفاده های حکومتی و تعیین والیان از خویشان خلیفه عثمان و پرداختن اموال بیت المال بر آنان بدون هیچ حساب وکتابی، خلاصه می شود که در نتیجه، سرزنشها وانقلاب در پی داشت. نویسنده معروف خالد محمد خالد در این زمینه چنین می نویسد:

«هیچ شك و تردیدی نمی توانیم داشته باشیم بر اینکه عثمان نیز می دانست، بیشتر آنان که او را -نه على

ص: 106


1- 1- صحیح بخاری، ج 9، ص 239، کتاب الاحکام، باب كيف يبايع الامام الناس.

را- برای خلافت برگزیدند، غرضشان فقط این بود که از این وضعیت زاهد ماّبانه در بیایند که قطعاً اگر علی بن ابی طالب با آن عدالت مستحکمش وزهد و پارسائیش و پایبندیش به احکام شرع، به خلافت می رسید، امتدادی از خشونت عمر و... بود»(1).

خویشان خلیفه عثمان چنان در اموال مسلمین بازی کردند وتصرفهای نابجا در بیت المال نمودند که برخی معتقدند حکومت بنی امیه از آغاز خلافت عثمان وبیعت با وی شروع شد. و این است ابوسفیان که پس از بیعت با عثمان، بر این نظر تأکید کرده، به او می گوید:

«ای بنی امیه! خلافت را مانند توپ به یکدیگر پاس دهید، به آن کس که ابوسفیان به او قسم می خورد، سوگند که تا امروز منتظر این فرصت برایتان بودم و قطعاً با وراثت به بچه هایتان خواهد رسید»(2).

و در روایت دیگری آمده است که ابوسفیان گفت:

«مانند توپ آن را بین خودتان پاس بدهید که نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی»(3).

و در ضمن کسانی که به عثمان اعتراض کردند، برخی از برترین وبنام ترین اصحاب مانند ابوذر غفاری، عبدالله بن مسعود وعمار یاسر بودند که خلیفه برخورد بسیار خشن وتندی با آنان

ص: 107


1- 1- خلفاء الرسول نوشنه خالد محمد خالد، ص 276، چاپ هشتم.
2- 2- تاریخ مسعودی، ج 2، ص 351، دارالسعاده | مصر.
3- 3- شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 53.

داشت و به شدّت آنان را مورد مجازات قرار داد. مثلاً ابوذر را به «ربذه» تبعید کرد زیرا بر معاویه که والی خلیفه در شام بود، اعتراض کرده و نسبت به زراندوزیش واسراف کاریش در اموال بیت المال مسلمین او را محکوم کرده بود. زيد بن وهب گوید:

«از ربذه می گذشتم، ناگهان ابوذر رضی الله عنه را در آنجا یافتم به او گفتم: این چه جائی است که شما آمده اید؟ گفت: در شام بودم با معاویه در مورد این آیه که می فرماید:

«وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللَّهِ» به اختلاف نمودم. معاویه گفت: این آیه دربارهٔ اهل کتاب نازل شده. من گفتم: دربارهٔ ما وآنها نازل شده است. در این گفتگو بودیم که او نامه ای به عثمان رضي الله عنه نوشت و از من شکایت کرد. عثمان به من نوشت که: به مدینه بیا! من به مدینه رفتم. مردم بسیار به استقبالم آمدند که گویی قبل از آن مرا ندیده بودند.من آن استقبال مردم را برای عثمان بازگو کردم. عثمان به من گفت:

«اگر از این خشنودی، به جای دوری تو را بفرستم که بیشتر در دل مردم جای کنی!» و بدین صورت مرا به اینجا فرستاد واگر يك نفر حبشی را بر من امیر می کردند، حتماً از او اطاعت و پیروی می کردم(1).

واما عبدالله بن مسعود، مسئول بیت المال در کوفه،

ص: 108


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 2، ص 278، کتاب الزكاة.

استخوانهایش در هم شکست پس از آنکه بردهٔ عثمان - بدستور عثمان - او را زد چرا که به ولید بن عقبه - برادر ناتنی عثمان ووالیش بر کوفه پس از عزل سعد وقاص - اعتراض کرده بود که اموال بیت المال مسلمین را برداشته و برنگردانده است (دزدیده است)(1).

واما عمار بن یاسر، او هم در اثر کن شدیدی که از بردهٔ عثمان خورد، فتق گرفت وگناه این صحابی بزرگ هم این بود که بدون اجازه گرفتن از خلیفه عثمان، بر ابن مسعود نماز خواند و او را به خاك سپرد!! واو کاری جز اجرای وصیت ابن مسعود نکرده بود زیرا ابن مسعود به او وصیت کرده بود که نگذارد خلیفه بر او نماز بخواند(2).

و بسیاری دیگر بودند که بر اسراف کاری های خویشان خلیفه از بنی امیه اعتراض می کردند که اموال عموم مسلمین را به خود اختصاص داده وصرف عیاشی های خویش می کردند؛ این مروان بن حکم است که تنها برای خودش يك پنجم کلّ درآمد آفریقا را گرفته بود. و اگر در این باره مطالب مفصّل تری خواستی، رجوع کن به کتاب «خلافة وملوكية» نوشته علامه مودودی.

از این روی بود که عایشه ام المؤمنین سخت عصبانی شد و بر خلیفه عثمان برآشفت و مردم را تشویق به قتلش کرد، تا آنجا

ص: 109


1- 1- بلاذری در انساب الاشراف، ج 4، ص 26، مکتبة مثنی / بغداد- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 170، دار صادر / بيروت.
2- 2- شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 199، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 171، دار صادر / بيروت.

که همواره می گفت: «اقتلوا نعثلا فقد کفر»(1) - پیر نادان را بکشید که کافر شده است. و او را متهم ساخت که سنت پیامبر صلی الله عليه وآله را تغییر داده و چنین بود که انقلاب و شورش عمومی علیه خلیفه بالا گرفت، پس اهل مدینه بر او گرد آمدند همراه با گروهی که از مصر و شام وكوفه رسیده بودند و او را به قتل رساندند.

ص: 110


1- 1- تاریخ طبری، ج 4، ص 277، چاپ قاهره 1357 ه ، نهاية ابن اثیر، ج 5، ص 80، چاپ المكتبة الاسلامیه.

بیعت با امام علی علیه السلام

اشاره

پس از کشته شدن عثمان، مردم بر امام علی علیه السلام هجوم آورده و از او درخواست کردند که بیعتشان را با وی بپذیرد و به او عرض کردند: این مرد کشته شد و مردم را امامی باید باشد وما در این روز کسی را سزاوارتر از تو به این امر نمی شناسیم.وبيعت پایان پذیرفت.

و هنگامی که خواست امام على علیه السلام عدالت را بین مردم برقرار سازد و مساوات را بین ضعيف وقوی، برقرار نماید وحدود الهی را که در قرآن آمده بود اجرا سازد، برخی از آنان با او مخالفت کردند و علیه حضرتش قيام نمودند و فتنه ها برپا ساختند وسپاه ها به راه انداختند وتمرّد ونافرمانی را اعلام کردند که مهمترین این رویدادها، حادثه جمل وصفین بود.

حادثه جمل وخروج ام المؤمنین

هنگامی که ام المؤمنين (عایشه) از کشته شدن عثمان و بیعت مردم با على خبردار شد، به عبیدالله بن کلاب -که این خبر را به او داده بود گفت:

«ای کاش آسمان بر زمین می آمد و این امر برای علی

ص: 111

تمام نمی شد. وای بر تو، می دانی چه میگوئی؟»(1).

عبید به وی گفت: خبر همان است که به تو گفتم ای ام المؤمنين. عایشه شروع کرد داد و قال کردن و فریاد برآوردن.

عبید به عایشه گفت: ای ام المؤمنین، تو را چه شده است؟! من به خدا قسم کسی را سزاوارتر از او نمی بینم. تو چرا از ولایت وامامتش کراهت داری؟ ام المؤمنین دوباره فریاد برآورد و گفت: مرا باز گردانید، باز گردانید. وسپس به مدینه برگشت وهمواره می گفت: به خدا قسم، عثمان مظلوم کشته شد. به خدا قسم حتما برای خونخواهیش قیام می کنم. عبید به او گفت: چرا؟ به خدا قسم اولین کسی که مردم را به کشتنش واداشت تو بودی، وهمانا تو بودی که می گفتی: آن پیر نادان را بکشید که کافر شده است. عایشه گفت: آنها او را توبه دادند، سپس کشتندش.

بهرحال من گفتم و آنها هم گفتند وسخن آخر من بهتر از سخن اولم است! سپس به سوی مکه روانه شد وکنار در مسجد ایستاد و در حالی که مردم گرداگردش جمع شده بودند گفت:

ای مردم! همانا عثمان مظلوم کشته شد. به خدا قسم برای خونخواهیش قیام خواهم کرد(2).

واین خشم عایشه مصادف شد با خشم طلحه و زبیر، زیرا امام، ولایت یمن و بحرین را از آن دو نفر باز ستانیده بود ولذا آن دو پیمان خود را با على شکستند و به مکه رفتند تا ام المؤمنین را تشویق و وادار به جنگ با على بکنند. و از این روی، همراه با سپاهی بزرگ به فرماندهی عایشه حرکت کردند و به سوی بصره

ص: 112


1- 1- تاریخ طبری، ج 5، ص 172 - تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 206.
2- 1- تاریخ طبری، ج 5، ص 172 - تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 206.

روانه شدند که در آنجا جنگی نمایان در گرفت و معروف شد به «جنگ جمل» بهرحال پیروزی در این جنگ از آنِ سپاه امام علی بود و در نتیجه طلحه وزبیر کشته شدند و بیش از 13 هزار مسلمان نیز به قتل رسیدند و همهٔ اینها فدای دعوت ام المؤمنین برای قصاص وخونخواهی از قاتلین عثمان شد که ادعا کرده بود همهٔ آنها جزء سربازان امام هستند.

در هر صورت آیا سزاوارتر نبود که عایشه همهٔ آن مسائل را به ولی امر واگذارد بویژه اینکه خدای تعالی به او امر کرده است که: «وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُن»(1) - وشما (بانوان پیامبر) در خانه های خود بمانید. واصلاً او را با عثمان چه کار؟ عثمان شخصی از بنی امیه بود وعايشه از بنی تیم. جز اینکه خروجش را علّتی دیگر باشد!!

وعلى رغم اینکه این حادثه با وضوح و روشنی کامل پاسخی بر تمام این سئوالها است، رسول اکرم صلی الله عليه وآله وسلم نیز، این فتنه را پیش بینی کرده و اشاره ای به عواملش در گذشته داشته است. عبدالله گوید: پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به عنوان سخنران ایستاد واشاره به خانه عایشه کرد، سپس سه بار فرمود:

«اینجا جایگاه فتنه است و از اینجا شاخ شیطان بیرون می آید»(2).

عماربن یاسر اطاعت عایشه را در این عمل، سرباز زدن از اطاعت خداوند می داند. ابن زیاد اسدی گوید:

ص: 113


1- 1- سوره احزاب، آیه 32.
2- 2- صحیح بخاری، ج 4، ص 217، کتاب الخمس، باب ما جاء في بيوت ازواج النبي.

«عمار را شنیدم که می گفت: عایشه به سوی بصره روانه شد. او به خدا قسم در دنیا و آخرت، همسر پیامبرتان است ولی خدای تبارك وتعالی می خواهد شما را آزمایش کند که آیا از او اطاعت می کنید یا از عایشه؟»(1)

وحتى مدّتها پیش از این حادثه، معروف بود که عایشه شدیداً با علی دشمن است تا آنجا که توان شنیدن نامش را نیز ندارد. عبيدالله بن عتبه گوید: عایشه گفت: هنگامی که درد بر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) شدتّ گرفت، از همسرانش اجازه گرفت که برای مداوا در منزل من باشد. به او اجازه دادند. پس پیامبر در حالی که پاهایش به زمین می خورد، و دو نفر زیر بغلش را گرفته بودند، خارج شد. آن دو نفر یکی عباس بود و یکی هم شخص دیگر.

عبيد الله گوید. این خبر را به عبدالله بن عباس گفتم. به من گفت:می دانی، آن شخص دیگر کیست؟ گفتم: نه! گفت: او على است(2).

وگویا آنچه عایشه از علی شنیده بود در حادثهٔ «افك» عامل این همه دشمنی و کینه بود. عبيدالله بن مسعود گوید:

«... واما علی بن ابی طالب، پس گفت: یا رسول الله ! خداوند بر تو هرگز سخت نگرفته و زنان، بغير از او (عایشه) بسیارند»(3).

ص: 114


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 9، ص 171، کتاب الفتن.
2- 2- صحیح بخاری، ج 1، ص 133، کتاب الوضوء.
3- 3- صحیح بخاری، ج 6، ص 252، کتاب التفسير.

شاعر بزرگ احمد شوقي، كینه عایشه را در ضمن ابیاتی خطاب به علی علیه السلام چنین بیان می کند:

ای کوه استواری که دیگر کوهها نمی توانند، بار سنگینت را بردارند. آن زن شترسوار با تو چه کرد؟ آیا به راستی خونخواهی عثمان بود که او را برآشفت یا درد دیگری وغصّهٔ دیگری از تو داشت؟ آن پیمان شکنیش هرگز باور کردنی نبود. ولی چه باید کرد که کید و مکر زنان، کوه های محکم را در هم می شکند.

وام المؤمنین هم هرچند زن پاك و مبرّائی است ولی بهرحال زن است!!

او را با آن سن وسال و وضعیت واحوال از منزل بیرون نیاورد جز کینه اش نسبت به تو که سالهای سال در دلش جایگزین شده بود.

افسانه عبدالله بن سبا

خلاصه افسانه چنین است:

«شخصی است به نام عبدالله بن سبا. او از یهودیان یمن است. در زمان عثمان اسلام آورد تا مسلمانان را فریب دهد. در کشورهای اسلامی مانند مصر، شام، بصره وكوفه به تبلیغ اهدافش پرداخت و مردم را بشارت می داد که پیامبر باز خواهد گشت و وصيش على است وعثمان حقّ این وصیّ را غصب کرده است. گروهی به او گرویدند و برخی از بزرگان اصحاب وتابعین از قبیل عمارین یاسر، ابوذر، محمدبن ابوحذيفه و دیگران به او روی آوردند. او توانست سپاهی بزرگ برای کشتن

ص: 115

عثمان به راه اندازد و سرانجام خلیفه را در منزلش به قتل رسانیدند. و همینطور رویدادهای این افسانهٔ دروغین پیش می رود تا اینکه منتهی به جنگ جمل می شود وعبدالله بن سبا دستور می دهد به پیروانش که بدون اطلاع على وعایشه در سپاهشان نفوذ کنند وجنگ را برافروزند و اینچنین جنگ جمل رخ می دهد»(1).

وهمانگونه که علامه سید مرتضی عسکری نوشته(2) و دروغ بودن این افسانهٔ خرافی را یادآور شده؛ وضع کنندهٔ این افسانه، شخصی است به نام سیف بن عمرو تمیمی برجمی کوفی، متوفای سال 170ھ ، وتمام تاریخنگاران از او نقل کرده اند. سپس داستان مشهور شده و در طی سالهای متمادی، در کتابهای تاریخ منتشر شد تا آنجا که از حوادث مشهوری شده است که شك بردار نیست! وگویا نویسندگان و مورخان مسلمان ومستشرق از یاد برده اند که جعل کنندهٔ این داستان يك نفر بیشتر نبوده است و این راوی (سیف بن عمرو) نزد علمای گذشته حديث، مشهور است به دروغگوئی وجعل و متّهم است به کفر وزندقه. ابوداود درباره اش گوید: «او ارزشی ندارد. يك نفر دروغگو است». ابن عبدالبر گوید: «سیف، متروك است و ما

ص: 116


1- 1- احادیث ام المؤمنین، نوشنه علامه عسکری، ص 272.
2- 2- گروهی از محققین و دانشمندان دیگر نیز وجود چنین شخصی را بکلّی نفی کرده اند مانند دکتر طه حسين در کتابش «الفتنة الكبری» جلد اول، ص 760 و دکتر کامل مصطفى الشبیبی در کتابش: الصلة بين التشيع والتصوف» جلد اول، ص 46.

حدیثش را فقط به خاطر شناخت افراد، نقل کردیم». نسّائی درباره اش گوید: «ضعیف است. حدیثش متروك می باشد. مورد اطمینان نیست و آدم درستی نمی باشد» طبری، ابن عساکر، ابن ابی بکر از این راوی اخذ کرده اند و سایر نویسندگان وتاریخنویسان نیز -تا امروز- از طبری اخذ کرده اند»(1).

ومعروف است که روایتهای «خبر واحد» جز در ظنّ علمی مفید نیست و هرگز انسان را به يقين نمی رساند، چه رسد به اینکه این راوی ثقه و مورد اطمینان نباشد بلکه مشهور به دروغگوئی وزندقه باشد. آیا باز هم روایتش مورد قبول است؟!

چگونه می شود خبر واحدی که دروغگوئی صاحبش ثابت شده، مورد پذیرش افتد وگروه بزرگی از مسلمین را متّهم کنند ولی آنچه به تواتر از رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم رسیده و عکس آن مطلب را می رساند، نادیده گرفته شود؟! واین از بزرگترین مسخره های تاریخ است که تشیع را به يك شخص افسانه ای (عبدالله بن سبا) نسبت دهند و ادعا کنند که اندیشهٔ وصایت علی را او ایجاد کرده، در حالی که نصوص ومتون روشن وبی شبهه ای وجود دارد که ثابت می کند تشیع چیزی جز اسلام ناب محمدی نیست. شما خودتان نصوص امامت را در صفحات گذشته همین کتاب مطالعه کنید تا ببینید عبدالله بن سبا چه محلّی از اعراب دارد؟!

آیا عبدالله بن سبا گفته است:

ص: 117


1- 1- به نقل از کتاب عبدالله بن سبا نوشته علامه سید مرتضی عسکری، صفحات 76-71-47.

«من در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم که اگر به این دو تمسّك جوئید هرگز گمراه نشوید، کتاب خدا وعترتم اهل بیتم»؟

آیا او گفته است:

«هر که من مولای اویم، پس علی مولای او است»؟!

آیا اور خلافت دوازده امام را قائل شده است؟

واین چه مسخره ای است که ادعا می کنند یك نفر یهودی از من می آید و اسلام خود را منافقانه اعلام می کند،سپس آن همه کارهای مهم و خارق العاده انجام می دهد تا آنجا که سپاهیان مسلمانان را علیه یکدیگر به راه می اندازد، بی آنکه کسی خبردار شود؟!

آیا معقول است که علی علیه السلام، همان کسی که پیامبر درباره اش فرمود:

«من شهر حكمتم وعلی در آن شهر است».

چنین فریب یك یهودی بخورد؟!

بی گمان هر که چنین ادّعائی کند، سخت گمراه است و در گمراهی شگرفی بسر می برد.

ص: 118

جنگ صفین وسرپیچی معاویه

اشاره

پس از اینکه علی علیه السلام در حادثهٔ جمل به پیروزی رسید، با ارتش خود به قصد کوبیدن دشمنان به فرماندهی معاويةبن ابوسفیان، رهسپار شام شد. دو سپاه در فرات به همدیگر رسیدند. امام در آغاز خواست، بدون جنگ و خونریزی و با روشهای مسالمت آمیز، قضیه را به پایان برساند ولی معاویه در پاسخ فرستادگان علی گفت:

«دور شويدا من جز شمشیر چیزی ندارم»!!(1)

و بدینسان در ارتش بهم درآویختند و هنگامی که آثار پیروزی در سپاه امام علی علیه السلام پدیدار شد، معاویه با نیرنگ توسل به قرآن، سوارد صحنه شد و سربازانش را دستور داد که قرآنها را بر سر نیزه ها وشمشیرها کنند. و هر چند امام علی عليه السلام فورا برای کشف و خنثی کردن توطئه دست به کار شد -زیرا نتیجه ای جز به تعویق انداختن پیروزی در بر نداشت- ولی متأسفانه درخواست کنندگان توقف جنگ در سپاهش، به ندایش پاسخ مثبت ندادند و او را مجبور به پذیرش «تحکیم» و داوری

ص: 119


1- 1- الفصول المهمهْ ابن صباغ مالکی، ص 83، چاپ دارالاضواء.

نمودند و علی رغم مخالفت شدید امام با انتخاب ابوموسی اشعری به عنوان نمایندهٔ سپاه خودش در «تحکیم» زیرا او مرد ناتوانی بود و تدبیر نداشت، لذا به آنان فرمود:

«من قبول ندارم که شما ابوموسی را به داوری نصب کنید زیرا نمی تواند از پس نیرنگهای عمرو عاص برآید»(1).

وحتى على علیه السلام او را از ولایت کوفه نیز عزل کرده بود، با این حال، طبق يك نقشه از پیش ترسیم شده و هماهنگی گروهی از عوامل نفوذی معاویه در ارتش امام که همانها درخواست داوری می کردند وابو موسی اشعری را نمایندهٔ خود در «تحکیم» قرار داده بودند، تحکیم را بر امام تحمیل کردند ونتیجه اش همانگونه که حضرت پیش بینی کرده بود، به نفع معاویه تمام شد که به تدریج وضعیت به نفع او پیش رفت، پس از آن که دست به چنان نافرمانی وتمرّدی زده بود که فقط به خاطر جاه و مقام و رسیدن به منصب خلافت، از اطاعت خليفه مسلمین سرباز زده و علیه او خروج کرده بود.

من در گذشته بسیار از این حادثه تعجب می کردم و نگران می شدم که بیش از نود هزار نفر -از دو طرف - کشته شدند وهر وقت سئوال کردم، پاسخم می دادند که:

«این تنها يك فتنه ای بود که میان دو نفر از بزرگان اصحاب رخ داد و هر دو اجتهاد کردند که هر کس به حق اجتهاد کرده باشد دو پاداش دارد و آن یکی که

ص: 120


1- 1- تذكرة الخواص ابن الجوزی، ص 79.

اشتباه کرده، يك پاداش دارد. ولازم نیست در این باره زیاد اندیشید زیرا این مربوط است به امّتی که گذشته اند و رفته اند و پاداش ومكافات آنان مربوط به خودشان است و به شما مربوط نمی شود»!!!

و از این راه نمی گذارند کسی پرده را از آن فتنه - بگفته خودشان- بردارد، از این روی این مسئله در نظر اهل سنت معمائی حل ناشدنی می ماند و راه بر مستشرقین می گشاید که در دینمان هرچه بخواهند نظر بدهند، تا آنجا که برخی از آنان ادعا کرده اند که در اسلام تناقض وجود دارد و اشاره می کنند به حدیثی از رسول خدا صلی الله عليه و آله که می فرماید:

«اگر دو نفر مسلمان با شمشیر به جان یکدیگر بیافتند، قاتل و مقتول هر دو در دوزخ اند».

و این تعارض دارد با سخن اهل سنت که می گویند هر دو گروه که در جنگ «صفین» با یکدیگر جنگیدند مسلمان اند و دو رهبر آنان در صحابی بزرگ اند!!

چرا اینقدر اصرار دارید که حق را از باطل تشخیص ندهید؟!

چرا حقیقت گفته نمی شود؟

آیا واقعاً این معمّا حل ناشدنی است؟!

بهرحال، اگر مطلب بر کسی پوشیده شده است و می خواهد از واقعیت معاویه برخوردار شود، به ادلّه ما با دقّت گوش فرا دهد و داوری پس از این، به خواننده واگذار می شود.

مسلم در صحیح خود، از قول علی علیه السلام نقل کرده که فرمود:

«به خدائی که دانه را شکافت و مردم را آفرید سوگند،

ص: 121

این عهدی است از پیامبر امی(صلی الله علیه وآله وسلم) که جز مؤمن مرا دوست ندارد و جز منافق مرا دشمن ندارد»(1).

چه رسد به اینکه کسی ارتشی را برای نبرد با آن حضرت به راه اندازد؟ چیست حکم اهل سنت در مورد کسی که از اطاعت امام واجب الطاعه مسلمین سرباز زند وعليه او قیام کند؟!

در صحیح بخاری به این فساد معاویه اشاره شده است:

ابوسعید خُدری گوید: آجرهای مسجد پیامبر را آجر آجر برمی داشتیم ولی عمار دو تا دو تا برمی داشت. پس حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بر او گذشت و با دست مبارکش گرد وخاك را از سر عمار پاك کرد و فرمود:

«وای بر عمار که گروه منحرف وتبهکار او را می کشند. عمار آنان را به سوی خدا فرا می خواند وآنها او را به سوی جهنم دعوت می کنند»(2).

واین پیش بینی پیامبر صلی الله عليه و آله محقق شد زیرا عمار در زیر پرچم امام علی علیه السلام در صفین جنگید و به شهادت رسید.

در مستدرك صحیحین از خالدالعربی نقل شده که گفت:

من وابوسعید خدری بر حذيفه وارد شدیم. به او گفتیم: ای پدر عبدالله! آنچه را که درباره فتنه از رسول خدا شنیدی، برای ما

ص: 122


1- 1- صحیح مسلم، ج 1، ص 262، حدیث 78، چاپ دارالشعب، کتاب الایمان، باب حب علی کرم الله وجهه من الايمان.
2- 2- صحیح بخاری، ج 4، ص 52، کتاب الجهاد، باب مسح الغبار عن الرأس في سبيل الله...

حدیث کن. حذیفه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: با قرآن حرکت کنید و در مسیرش قرار گیرید. عرض کردیم: اگر مردم اختلاف کردند، با چه گروهی همراه شویم؟ فرمود: به گروهی نگاه کنید که فرزند سمیّه (عمار) در آن است؛ پس همان را برای خود برگزینید، زیرا او با کتاب خدا حرکت میکند. وهمانا شنیدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را که به عمار می فرمود:

«ای ابويقظان، تو نمی میری تا آن وقت که گروه منحرف شده از راه مستقیم، تو را بکشند»(1).

این انحراف وفساد معاویه غیرمنتظره نبود زیرا از روزی که ولایت شام را -در دوران عمر- به عهده گرفت، آنقدر کاخ ها وجاهای سبز و خرم در آنجا بنا نهاد و درست کرد و در زمان عثمان بقدری آنجا را توسعه داد که برای کسی مانند او آسان نیست از اینها دست بردارد. واو صد درصد، يقين داشت اگر امام علی عليه السلام او را از ولایت معزول نکند، لااقل آن همه مِلك ها را که از بیت المال مسلمين بزور برداشته است، از او پس خواهد گرفت و بین او و دیگر مسلمانان هیچ فرق وامتیازی قائل نخواهد شد.

داستان او وصحابی جلیل القدر ابوذر غفاری در دوران عثمان نیز دلیلی است بر اسرافش در اموال دولتی و عمومی وتوجه کاملش به دنیا و زرق و برق آن که اعتراض ابوذر بر معاویه، عثمان را واداشت تا ابوذر را به ربذه تبعید کند پس از آنکه او را به مدینه فرا خوانده بود. زیدبن وهب گوید: بر ابوذر در ربذه گذشتم. گفتم: چه کسی تو را به اینجا آورد؟ گفت: در شام بودیم،

ص: 123


1- 1- مستدرک صحیحین، ج 2، ص 148، چاپ دارالکتاب العربي.

من این آیه را می خواندم:

«وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ».

و آنان که طلا و نقره را می اندوزند و در راه خدا انفاقش نمی کنند، پس آنان را به عذابی دردناك بشارت ده.

معاویه گفت: این آیه دربارهٔ ما نیست، این فقط مربوط به اهل کتاب است! من گفتم: این آیه دربارهٔ ما واهل کتاب نازل شده است. و همین باعث شد که ابوذر را با تبعید به ربذه، کیفر دهند، در حالی که پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم به راستگوئی ابوذر گواهی داده و فرموده است:

«هیچ درختی سایه نیانداخته وهیچ زمینی در برنگرفته کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد»(1).

و از این داستان معلوم می شود چگونه معاویه بخاطر پوشش گذاشتن بر اسراف کاریهایش در اموال امت که هیچ حقی در آن نداشته، با تفسیر قرآن بازی می کند. و مصیبت بالاتر اینجا است که بخاری در صحیحش بگونه ای او را معرفی کرده که یك فقیه از او می سازد. از ابن ملیکه نقل می کند که گفت: معاویه پس از نماز عشا يك ركعت نماز نافله خواند. مولای ابن عباس در آنجا بود؛ به سوی ابن عباس شتافت و جریان را به او گفت: ابن عباس گفت: به او کار نداشته باش زیرا او از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 124


1- 2- صحيح ترمذی، ج 13، ص 210، مناقب ابوذر، مسند احمد، ج 2، ص 175.

بوده است»(1).

و در روایت دیگری آمده است: «... گفت: همانا او يك فقیه است»!!!(2)

البته اگر بدانیم که معاویه 20 سال به عنوان خلیفه مسلمین و پیش از آن والی شام بوده است، خواننده عزیز می تواند تصور کند که چقدر دست معاویه باز بوده است برای ساختن وجعل کردن احادیثی که کارهایش را خوب جلوه دهد و با نسبت دادن روایت ها به رسول خدا صلی الله عليه وآله پوششی بر جنایت ها وفسادها وتباهی هایش بگذارد ولی بهرحال با آن همه تلاش، نتوانست تاریخ وحدیث رابکلی - به نفع خویش- تغییر دهد، تا اینکه هیچ تردیدی در شناخت حقیقی این چنین خلیفه ای پیدا نشود؛ همو که حتی امیرالمؤمنین نیز به او می گفتند!!

خوی معاویه در ولایت وحکم دارای ریشه هائی در خاندان سفیانیش می باشد چنانکه پدرش ابوسفیان پس از اتمام بیعت با عثمان به وی گفت:

«ای بنی امیه، خلافت را مانند توپ به یکدیگر پاس دهید، به آن که ابوسفیان به او قسم می خورد، همواره برای شما چنین روزی را آرزو می کردم و امیدوارم حتماً به فرزندانتان نیز برسد»(3).

و در روایت دیگری اضافه کرده است:

ص: 125


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 5، ص 73، کتاب فضائل الصحابه، باب ذکر معاویه.
2- 2- صحیح بخاری، ج 5، ص 74.
3- 3- مروج الذهب، ج 2، ص 351.

«... جهنم و بهشتی در کار نیست».

واین اشاره است به حقیقت انگیزه ای که این خاندان را وادار به پذیرش اسلام کرد، پس از آنکه مکه فتح شد و تمام اهالیش به اسلام گرویدند. به این روایت نیز بنگرید که ببینید اینان چگونه با اکراه مسلمان شدند. عبدالله بن عباس گوید:

«ابوسفیان گفت: به خدا قسم همواره خوار و ذلیل بودم، ويقين داشتم که امرش بر ملا میگردد (اسلام پیامبر اعلام می شود) تا اینکه خداوند اسلام را در قلب من داخل کرد در حالی که از آن متنفّر بودم»(1).

پس اگر ابوسفیان با زبانش نیز جرأت چنان حرفی داشته باشد، اگر قلبش را می گشودند، راستی چه می گفت؟

از سخنان پیامبر بزرگ اسلام صلی الله عليه وآله وسلم درباره معاویه، مسلم در صحیحش چنین آورده است:

روزی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ابن عباس را در پی او فرستاد که بیاید و برایش بنویسد. ابن عباس او را یافت که غذا می خورد، بازگشت و به پیامبر خبر داد. حضرت دوباره او را فرستاد. باز هم ابن عباس دید مشغول خوردن است، تا سه مرتبه این رفت وآمد رخ داد.

بالاخره پیامبر فرمود: «خدا هرگز شکمش را سیر نکند»(2)

ص: 126


1- 1- صحیح بخاری، ج 4، ص 122، کتاب الجهاد.
2- 2- صحيح مسلم، ج 5، ص 462، حدیث 96، کتاب البر والصدقه والآداب، باب من لعنه النبی، چاپ دارالشعب (با شرح نووی).

و در صحیح مسلم آمده است: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«... واما معاویه گدائی است که پول ندارد»(1).

و در مسند احمد آمده که پیامبر درباره معاویه وعمرو عاص فرمود: «بارالها، آنان را در فتنه واژگون ساز وبه سوی جهنم روانه نما»(2).

وروایات بسیار دیگری نیز وجود دارد که حقیقت امیرالمؤمنین! معاویه فرزند هند جگرخوار را نمایان می سازد که اعمالش در این دنیا با نصب وتعيين فرزند تبهکار، فاسق وشرابخوارش به عنوان خلیفه مسلمانان پس از خویش، پایان یافت، در حالی که بیش از بیست سال بر عمر فرزندش نگذشته بود و بدینسان نه تنها قرارداد صلح را میان خود وامام حسن عليه السلام نقض کرد بلکه با خدا و رسولش مخالفت ورزیده وسنت شیخین وتمام سنتهائی را که اهل سنت از آنها یاد می کنند، زیر پا گذاشت.

شهادت امام علی علیه السلام

آخرین نبرد حضرت علی علیه السلام، جنگ نهروان بود که جنگی بود علیه آن گروه که تحکیم را در صفین بر امام تحميل کردند و با این حال آنان پس از چند روز پشیمان شده و پیمان خود را شکستند و بیعت با امام را نادیده گرفتند و بر آن حضرت،

ص: 127


1- 1- صحيح مسلم، ج 3، ص 693، ح 47، کتاب الطلاق، باب المطلقه البائن الانفقة لها، چاپ دارالشعب.
2- 2- مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 421، چاپ دار احیاء التراث العربی.

خروج کردند که اینان معروف شدند به نام «خوارج» با «مارقین». وامام عليه السلام - در جنگ - بر آنان پیروز شد. در حالی که «تحکیم» پس از دیدار دو طرف، به شکست انجامید، وحضرت آماده می شد برای جنگی نوین و نبردی دیگر علیه تمرّد کنندگان در شام که توسط یکی از افراد خوارج به نام «عبدالرحمن بن ملجم» در سجود نماز صبح در مسجد کوفه ودر تاریخ نوزدهم ماه رمضان از سال چهلم هجری و پس از 5 سال از گذشت خلافتش ضربت خورد و منجر به شهادتش شد.

پس از ضربت خوردن، حضرت تا سه روز بیماری شدیدی داشت که آن روزها، امامت را به فرزندش امام حسن عليه السلام واگذار کرد تا مسئولیت رهبری امت را پس از او، به عهده گیرد. واین وصيّت بدین لحاظ نبود که امام حسن علیه السلام فرزند حضرت بود یا اینکه به نظرش سزاوارتر برای خلافت بود بلکه فقط عمل به دستور الهی بود که خلفای دوازده گانه رسول اکرم صلی الله عليه و آله را - چنانکه گذشت - برگزیده و انتخاب نموده بود وامام حسن علیه السلام دومین آن خلفا بود.

ص: 128

پیمان صلح وشهادت امام حسن علیه السلام

پس از شهادت امام علی علیه السلام، امام حسن علیه السلام بر فراز منبر رفت واهل کوفه به عنوان خلیفه پیامبر و امام امت با او بیعت کردند ولی بیش از شش ماه نگذشته بود که خبر شهادت امام على علیه السلام به شام رسید و معاویه سپاه بزرگی را روانه کوفه کرد که زمام امور مسلمین را خود به دست گیرد و امام حسن عليه السلام را وادار به تسلیم نماید.

امام حسن مجتبی علیه السلام چاره ای جز مسالمت وامضای پیمان صلح با معاویه نداشت. واما علّت ها و عواملی که او را مجبور به چنین صلحی نمود، از يك سوی می توان از هم پاشیدگی سپاهش را نام برد و از سوی دیگر اوضاع داخلی آشفته عراق به اضافهٔ آماده شدن امپراطوری بزرگ روم برای کوبیدن اسلام و فراهم آوردن ارتشی مجهّز برای جنگ با مسلمانان، همهٔ این عوامل دلالت قطعی داشت بر اینکه اگر جنگی میان امام حسن ومعاویه درگیرد، بی گمان نه امام پیروز می شود ونه معاویه، بلکه پیروزی فقط از آنِ امپراطوری روم خواهد بود.

و بدینسان امام حسن علیه السلام با پذیرش صلح، خطر بزرگی که اسلام را تهدید می کرد، از میان برداشت. واما بندهای پیمان

ص: 129

صلح از این قرار است:

1- حسن بن علی علیه السلام حکومت وزمام امور را به معاویه بسپارد، مشروط بر اینکه معاویه طبق قوانین قرآن وسنت رسول خدا صلی الله عليه و آله عمل نماید.

2- پس از مرگ معاویه، خلافت حقّ خاص امام حسن علیه السلام باشد و اگر حادثه ای برای او پیش آمد، خلافت به برادرش امام حسین علیه السلام منتقل گردد.

3- هرگونه سب وشتم واسائهٔ ادب به علی علیه السلام منع گردد، چه بر روی منبرها و چه در جاهای دیگر.

4- مبلغ پنج میلیون درهم از اموال بیت المال در کوفه، زیر نظر امام حسن علیه السلام مصرف شود و بر معاویه لازم است که هر ساله يك ميليون درهم از خراج بیت المال را برای امام حسن علیه السلام ارسال نماید که آن حضرت، بر خانواده های شهدائی که در جنگ جمل و صفین، در کنار على عليه السلام به شهادت رسیدند، تقسیم نماید.

5- معاویه متعهد شود که مردم را از هر گروه وطبقه ای باشند بدور از هر نوع اذیت و آزار قرار دهد و متعهد شود که تمام بندهای این قرارداد را با دقت به مرحلهٔ اجرا گذارد و مردم را بر آن گواه بگیرد.

ولی امام حسن علیه السلام در سال 50 هجری و در اثر سمی که همسرش جعده دختر اشعث بن قیس -که از خانواده های مخالف با علویان بود- به او خوراند، به شهادت رسید. وعامل اصلی جنایت، معاویه بود که مبلغ صد هزار درهم برای او

ص: 130

فرستاد و به او وعده داد که اگر امام مجتبی علیه السلام را مسموم سازد، او را به ازدواج فرزندش یزید درآورد. بهرحال معاویه از خبر شهادت امام حسن علیه السلام خیلی مسرور و خوشحال شد زیرا او را بزرگترین سدّ در برابر اهدافش - بویژه تثبیت حکومت برای خاندان اموی- می دید و اکنون از دنیا رفته بود. وبدین ترتیب معاویه به اهداف خود رسید و توانست بزور فرزند پلید تبهکارش را به عنوان جانشین خود بر امت اسلام تحمیل کند.

این چه ارتباطی با شورا دارد که اهل سنت برای خلافت معتقدند؟!

آیا آنها خلافت ائمه اهل بیت را رد نمی کنند به دلیل اینکه باید خلافت شورائی باشد؟!

آیا این دلیل نمی شود بر اینکه خلافت - به نظر آنان - اگر شورائی نباشد، مشروعیت ندارد؟!

پس چگونه خلافت یزید را مشروع و بجا می دانند؟!

و چگونه او را به عنوان امیرالمؤمنین می پذیرند؟!

اکنون دمی تأمل کن تا شمه ای از برگهای سیاه تاریخ اسلامیمان وگوشه ای از زندگی یزید بن معاویه را دریابی.

ص: 131

نهضت کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام

پس از وفات امام حسن مجتبی علیه السلام در سال پنجاه هجری، شیعیان عراق با ارسال نامه هائی به سوی امام حسین عليه السلام، از آن حضرت خواستند که معاویه را از رهبری مسلمانان معزول کند ولی امام حسین علیه السلام در پاسخشان نوشت که با معاویه پیمان و عهدی بسته است که نمی تواند آن را بشکند. ولی معاویه در طول 20 سال از حکومتش، برنامهٔ خلافت فرزند تبهکارش یزید را پس از خودش، آماده می ساخت که او را امیر بر مؤمنین قرار دهد و بدینسان نه تنها عهد و پیمان با امام حسن عليه السلام را می شکست بلکه با نظر اهل سنت نیز مخالفت می ورزید زیرا آنان معتقدند که خلافت باید شورائی باشد وصلاح و تقوا را نیز شرط خلیفه شدن می دانند، حال خود ببینید که معاویه چه جنایت بزرگی به حق اسلام و مسلمین مرتکب شد که سایر خلفای اموی و عباسی و عثمانی نیز پس از او بر همان خط و مسیر روانه شدند و بگونه ای عمل کردند که خیلی دشوار است فرق بین آنان و بسیاری از حاکمین فاسق و تبهکار دوران

ص: 132

خودمان را، مشخص کرد(1).

پس از مرگ معاویه در سال 60 هجری، یزید، حکومت را در دست گرفت وکاخش مرکز تمام فسادها و فسق و فجورها بود. او به اعتراف واقرار تمام گروه های مسلمین، بر ملا می می آشامید و در شب نشینی هایش مست ولايعقل اشعاری زننده وانحرافی می سرود. وهیچ شگفتی در آن نیست، زیرا یزید تربیت شدهٔ يك دایهٔ نصرانی بود، و چنانکه تاریخنویسان او را وصف می کنند، جوانی فاسد، زورگو، تبهکار، اسرافکار، خوشگذران، می خواره، بی حیا وکوته نظر بود. روایت شده که روزی نمازجمعه را در روز چهارشنبه با مسلمانان خواند؛ ونماز صبح را چهار رکعت بجای آورد زیرا تا حدّ مستی، شراب آشامیده بود، و از این گونه انحراف ها و پلیدیها در زندگیش بسیار دیده شده است که اکنون جای بیان کردن آنها نیست و ما فقط به گوشه ای از آنها اشاره کردیم که پرتوی بر شرایط موجود بیافکنیم ومعلوم شود چرا امام حسين قيام وانقلاب علیه یزید را یك ضرورت ويك امر واجب دانست چرا که احکام وسنن اسلام

ص: 133


1- 1- البته ما معتقدیم آن سنتهای انحرافی که پیشینیان بویژه معاویه، بنیان نهادند، به هیچ وجه قابل مقایسه با جنایتها و خیانتهای حاکمان تبهکار فعلی کشورهای اسلامی نیست و به حق می توان گفت هر گناهی اینها مرتکب می شوند، آن غاصبان منحرف در آن شريك هستند، زیرا آنان در اصل، سنت خدا و پیامبر را تغییر دادند و برای رسیدن به اهداف شوم خویش از هر ترفندی استفاده کرده هرچند علناً با قرآن و احکام آن، به مبارزه و نبرد پرداختند و آن جنایتها که صفحهٔ تاریخ را سیاه کرده، نه تنها بخشودنی نیست که با جنایتهای تمام مجرمین در طول تاریخ تا روز رستاخیز قابل مقایسه نیز نمی باشد. (مترجم)

تهدید به مسخ ونابود شدن می شد و امام حسین، انگیزه ای جز زنده نگهداشتن اسلام نداشت و هرگز انگیزه اش رسیدن به خلافت وقدرت نبود زیرا می دانست که با وضعیت موجود، شانس بنی امیه برای رسیدن و نگهداشتن قدرت بیشتر بود بویژه پس از پیمان شکنی اهل عراق و ترس وخوفشان از امویان(1).

امام حسین علیه السلام در یکی از خطبه هایش، نزديك كربلا، علّت قیام خود را چنین اعلام می کند: «ای مردم! هر که پیشوای ستمگری را دید که حرامهای خدا را حلال می کند و پیمان خدا را پس از بستن می شکند و با سنت پیامبر خدا مخالفت می کند، و میان بندگان خدا با گناه وستم رفتار می کند، با این حال نه در عمل ونه در گفتار، با او مخالفت نکند، حق است که خداوند او را بهمراه آن پیشوا وامام ستمگر در دوزخ افکند».

وهمچنین فرمود:

«ای مردم! اینان اطاعت از شیطان کرده و از خدای رحمان نافرمانی کردند و در زمین فساد برپا نمودند

ص: 134


1- 1- لازم به تذکر است که خلافت حق واقعی امام حسین علیه السلام بود و اگر توانائی رسیدن به آن را نداشت، هرگز از آن سر باز نم یزد، زیرا این حقی بود که خداوند برای او تعیین کرده بود و قابل اغماض وفروگذاری نبود و همانگونه که نویسنده محترم نیز تذکر دادند، شرایط سیاسی موجود بگونه ای بود که احتمال رسیدن به آن در حدّ محال بود و خود حضرت نیز از آغاز نهضت قطع به شهادت داشت و بهرحال تبهکاری ها و فساد موجود چیزی نبود که سیدالشهداء عليه السلام از آن بگذرد، ولذا قیام کرد و با مرگ سرخش، درخت پژمرده اسلام را دگربار زنده و پرطراوت کرد و این است معنای سخن رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود:«حسین منی و انا من حسین» (مترجم)

وسنت های الهی را تعطیل کرده و بیت المال مسلمین را به خود اختصاص دادند. اینها حرامهای خدا را حلال وحلالهای خدا را حرام کردند و من از همهٔ مردم سزاوارترم که با آنها مخالفت کنم».

وهنگامی که امام حسین علیه السلام پیمان شکنی وارتداد مردم کوفه را دریافت، اهل بیت و یاران خود را جمع کرده فریاد برآورد:

«شیعیانمان ما را یاری نکردند پس هر که خواست برود، حتماً برود که ما را بر عهدهٔ او چیزی نیست».

پس برخی از سست عنصران از راست و چپ متفرق شدند و فقط گروه کمی از یاران مخلصش که از مکه و مدینه با او آمده بودند، استوار و ثابت قدم برجای ماندند.

بهرحال امام حسین علیه السلام بر تصمیم خود پای برجا ماند و با همان همت والا که از مکّه حرکت کرده بود، با یاران و برادران و فرزندان وعموزادگان و خویشانش که عددشان از هشتاد هم تجاوز نمی کرد، به راه افتاد وهمانگونه که یکی از شعرا می گوید، زبان حالش چنین بود:

«اگر دین محمد صلی الله عليه وآله زنده نماند جز با کشته شدن من، پس ای شمشیرها مرا در بر گیرید».

و بدینسان با سپاهیان خلیفه اموی که عبيد الله بن زياد والی کوفه به فرماندهی عمربن سعد آماده کرده و فرستاده بود - و چنانکه در برخی از روایتها آمده، سی و دو هزار نفر بودند- ملاقات کرد.

طبیعی بود که چنان نیروی پرقدرتی که یزید بن معاویه

ص: 135

فراهم آورده بود، می توانست این گروه بسیار اندك را -از نظر آماری- به قتل برساند. آری! در آن روز (روز عاشورا) مصیبت اهل بیت و مظلومیتشان کاملاً نمایان بود، گویا یزید بن معاویه در این کشتار بی رحمانه می خواست پاداش درخواست رسول خدا را بپردازد که قرآن از لسانش فرموده:

«بگو: از شما هیچ پاداشی را نمی خواهم جز مودت ومحبت نسبت به اهل بیت و خویشاوندانم».

تاریخ منظره های بسیار رقت بار وفاجعه انگیزی را در آن روز به خود دید که هیچ کس نمی تواند به حقیقت وعمق آن فاجعه پی ببرد. از جمله مصیبت عبدالله، طفل شیرخوار امام حسین علیه السلام است که امام او را در بغل گرفت و به سوی میدان روانه شد. روبروی سپاهیان بنی امیه ایستاد و برای او که از تشنگی نا نداشت، درخواست جرعهٔ آبی کرد. امام می خواست وجدان خفته شان را بیدار کند و احساس انسانی را در آنان برانگیزاند ولی نه تنها انسانیتی از آنان دیده نشد بلکه با کمال بی رحمی وقساوت، تیری به سوی کودك شیرخواره حسین پرتاب کرده و در جا او را به قتل رساندند، و همینطور یك يك باران و اهل بیت حسین، همچون برگهای خزان، بر روی زمین افتاده و به شهادت رسیدند تا اینکه نوبت به خود حضرت رسید. امام حسین علیه السلام آخرین کسی بود که در این جنگ خونین به شهادت رسید. آن پلیدان حتی به کشتن حسین -این سید و سالار جوانان بهشت- هم بسنده نکردند بلکه سرمبارکش را از تن جدا کردند و همراه با سرهای دیگر شهیدانِ راهش به یکدیگر هدیه می دادند و آنها را بر سر نیزه ها کرده، برای یزید بن معاویه به شام

ص: 136

بردند؛ باز هم برخی از مسلمانان اصرار دارند که او را امیرالمؤمنین بنامند!! ولا حول ولا قوة الا بالله.

این حادثه ها نشانگر و تبیین کنندهٔ آرمانهای بلندی است که امام حسین به خاطر تحقق آنها نهضت کرد که نویسنده بزرگ اسلامی دکتر عمر عبدالرحمن درباره اش می گوید:

«شهادت حسین هزار مرتبه مهمتر و عظیم تر از زنده ماندنش بود».

با این حال متأسفانه کسانی دیده می شوند که قربانی تبلیغات گمراه کننده امویان قرار گرفته و از ارزش این انقلاب عظیم میکاهند و در اثر متأثر شدن به تبلیغات مسموم امویان و داشتن تعصبی غلط، ناچار می شوند که این انقلاب را وارونه جلوه دهند همانگونه که شیخ الاسلام! ابن تیمیه می گوید که: امام حسین با این انقلابش، فتنه ای در میان امت اسلامی برپا کرد زیرا از اطاعت ولّی امر مسلمین سر باز زد!! و بر او خروج نمود!! و اگر از این شیخ الاسلام بپرسیم که چگونه معاویه از اطاعت امام على علیه السلام خودداری کرده و بر او خروج کرد می گوید که: این فتنه ای بود که در میان آن دو نفر ایجاد شد و هر دو بی گناه اند، وهمچنین در مورد نافرمانی وخروج عایشه، علیه امام علی علیه السلام.

این نمونه ای از نمونه های زیاد تحریف روشن در تاریخ اسلامیمان است وگرنه چگونه می توانیم تفسیر کنیم نادیده گرفتن بسیاری از اهل سنت، این فاجعهٔ تاریخی را که در بدترین وشدیدترین وضع، فرزندان رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم اینچنین شکنجه وبه قتل می رسند. البته بر همین خطّی که معاویه

ص: 137

و فرزندش ترسیم کردند، دیگر سلاطین بنی امیه و بنی عباس نیز حرکت کردند و هر نوع مخالفتی را با چنین وضعی سرکوب می کردند بویژه نسبت به اهل بیت پیامبر که همواره مورد تعقیب آنان قرار گرفته و گرفتار شکنجه و آوارگی وقتل وفشار بودند.

واین ظلم نه تنها نسبت به اهل بیت پیامبر صلی الله عليه وآله اعمال می شد که برخی دیگر نیز - غیر از اهل بیت - قربانی این استبداد اموی بودند مانند عبدالله بن زبیر که تاریخ آن منظرهٔ فاجعه انگیز را از کشتن وکندن پوست او در خانهٔ خدا به ثبت رسانده وحتى قداست مکان نیز نتوانست آنان را از ارتکاب چنین عملی باز دارد، در حالی که حتی جاهلیت نیز آنجا را احترام گذاشته و نه تنها ریختن خون انسانی، بلکه حتّی خون جانوران را نیز در آنجا ناروا می دانستند؛ با این حال دست آویزی به پردهٔ کعبه نیز نتوانست حاکمان اموی را از ریختن خونش باز دارد؛ همین کعبه ای که در دوران عبدالملك بن مروان، توسط والی ستمگر و خون آشامش حجاج، به منجنیق بسته شد و مجاوران حرم بدون هیچ گناهی، قتل عام شدند. حسن بصری در این باره گوید:

«اگر عبدالملك هیچ گناهی جز تعیین حجاج نداشته باشد، او را کافی است». عمربن عبدالعزیز نیز گوید:«اگر تمام امّت ها، ستمگران خود را بیاورند، ولی ما فقط حجاج را بیاوریم، بر آنان چیره خواهیم شد».

از آنها که بگذریم، ولید بن عبدالملك را می بینیم که با كمال جرأت و جسارت، کتاب خدا را پاره پاره می کند و...

آیا چنین کارهائی، می تواند دلیل مسلمان بودن

ص: 138

مرتکبانش باشد، چه رسد به اینکه خلیفه مسلمین و امیر مؤمنین باشند ؟!!

بدون تردید امروز ما نیازمندیم که تجدید نظر در تاریخ اسلامیمان کنیم و با دقت حوادث گذشته را بازیابی کنیم چرا که رابطه مستحکمی با شناخت مذاهب اسلامی امروز دارد و بدینسان می توان از حقیقت هر گروه وطائفه ای، بدور از حق کشی وتجاوز، پی برد، زیرا به سبب پیدایش آن رویدادها وحوادث، مسلمانان از خط اسلام ناب محمدی دور شدند و گروه ها و فرقه های گوناگونی را تشکیل دادند که هرکدام خود را گروه رستگار وطائفهٔ ناجیه می داند! وقطعاً در زمان معاصر کسی انتظار ندارد که وحی و الهامی از آسمان بیاید وطایفه ناجیه ورستگار را مشخص سازد و همانا خدای عزوجل ما را عقل وخردی داده است که بتوانیم بد را از خوب وناپاك را از پاك تشخیص دهیم و خداوند عقل را، حجّت بر بندگانش قرار داد وما را از تقلید کورکورانه نهی نمود وفرمود:

«واگر به آنان گفته شود، بیائید به آنچه خداوند نازل کرده و به پیامبرش وحی فرستاده، گوش فرا دهید وعمل کنید، گفتند: آنچه از پدرانمان به ما رسیده ما را بس است، هرچند پدرانشان چیزی را نمی دانستند و هدایت نمی شدند»(1).

و می فرماید:

ص: 139


1- 1- سوره مائده، آیه 104، «واذا قيل لهم تعالوا إلى ما انزل الله والى الرسول نالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا، أو لو كان آباؤهم لا يعلمون شيئاً ولا يهتدون».

«بلکه پیامبر با حق به سوی آنان آمد ولی بسیاری از آنها نسبت به حق کراهت و تنفر دارند»(1).

و خداوند ما را امر کرده که تحقیق و بررسی کنیم پیش از آنکه سخن هر کسی را بپذیریم و قبول کنیم.

«اگر فاسق وتبهکاری، خبری را به شما داد، دقت کنید و بررسی نمائید، مبادا قومی را به جهالت بیافکنید و نسبت به رفتار خود پشیمان گردید»(2).

ص: 140


1- 1- سوره مؤمنون - آیه 70 «بل جاءهم بالحق واكثرهم للحق كارهون».
2- 2- سوره حجرات، آیه 6، «. ان جاءكم فاسقٌ بنبأ فتبينوا أن تصيبوا قوماً بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين».

بخش دوم

اشاره

ص: 141

ص: 142

عدالت اصحاب

مسئله اصحاب پیامبر و میزان ودرجۂ عدالتشان، از بزرگترین مسائل اختلافی میان اهل سنت و شیعه است و از همهٔ آنها حسّاس تر می باشد، زیرا اهل سنت تمام اصحاب را عادل می دانند و هیچگونه انتقادی را نسبت به آنان روا نمی دارند بلکه احادیثی را که از رسول خدا صلی الله عليه وآله نقل می کنند، صددرصد صحیح دانسته و خود را به هرچه اصحاب روایت کرده اند، متعهد می دانند.

صحابی نزد اهل سنت، چنانکه نوری در مقدمهٔ شرحش بر صحیح مسلم یادآور شده عبارت است از:

«هر مسلمانی که پیامبر را هر چند برای يك لحظه دیده باشد، واین در جای خود صحیح است. وبر همین عقیده است احمد بن حنبل وبخاری در صحیحش وتمام حدیث نویسان»(1).

وامّا شیعیان بر این باورند که همهٔ اصحاب در يك درجه از اعتبار و عدالت نمی باشند و انتقاد کردن به آنان رواست و در این

ص: 143


1- 1- صحیح مسلم، با شرح نووی، ج 1، ص 28، چاپ دارالشعب.

مورد دلیل هائی از کتاب وسنت دارند. واما این تهمت که به شیعیان زده می شود که تمام اصحاب را تکفیر می کنند یا دشنام ولعن می نمایند - چنانکه برخی جاهلان شایع کرده اند- چیزی جز يك دروغ آشکار نیست زیرا انتقاد از صحابی به معنای تکفیر او نیست و چنانچه انتقاد مبتنی بر ادلّه ای قانع کننده باشد، این همه سر و صدا وخشم برای چیست؟!

در میان اصحاب، مؤمنینی هستند که خداوند در قرآن کریم، آنان را ستایش کرده و فرموده است:

«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ...»(1).

به تحقیق که خداوند از مؤمنین راضی شد، همانها که زیر درخت با تو بیعت کردند.

و همانگونه که علّامه لطف الله صافی در مورد این آیه گفته است که:

«خدای تعالی ثنا وستایش را اختصاص به مؤمنینی داد که بیعت شجره را حاضر شدند و هرگز شامل منافقینی که آنان نیز حاضر بودند، نمی شود، مانند عبدالله بن اُبیّ واوس بن خولی».

پس این آیه هرگز شامل همه افرادی که بیعت نکردند نمی شود و هرگز دلالت ندارد بر عاقبت به خیری تمام مؤمنینی که بیعت کردند، زیرا آیه بیش از این دلالت ندارد بر اینکه خدای تعالی از این بیعتشان اعلام رضایت نمود یعنی اینکه این بیعت را

ص: 144


1- 1- سوره فتح، آیه 18.

از آنان پذیرفت و بر آن، پاداششان خواهد داد ولی هیچ وقت رضایت خداوند از این بیعت کنندگان، مستلزم این نیست که تا ابد و برای همیشه از آنان راضی باشد. دلیل این سخن همین است که خداوند می فرماید:

«إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً »(1) .

مؤمنینی که با تو (در حدیبیه) بیعت کردند، در حقیقت با خدا بیعت کرده اند، دست خدا بالای دست آنها است. پس از این، هرکس بیعت و پیمانش را بشکند، همانا به زیان و ملاکت خود اقدام کرده است و هرکس به عهدی که با خدا بست وفادار بماند به زودی خداوند به او پاداشی بزرگ عطا خواهد کرد.

پس اگر رضایت الهی برای همیشه، شامل حالشان می شد و در بیعت کنندگان، به حق، کسی پیدا نمی شد که بیعتش را بشکند، این قسمت از آیه که می فرماید:

«فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِه» معنایی نداشت(2) .

و در میان اصحاب کسانی بودند که پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله ، از ارتداد آنان پس از وفاتش، خبر داده بود وهمچنین اطلاع داده بود که اینان در روز قیامت، هلاك خواهند شد. این روایت را که بخاری در صحیحش از سهل بن سعد نقل کرده، بشنوید که می گوید:

ص: 145


1- 1- سورهٔ فتح، آیه 10.
2- 2- با استفاده از کتاب «مع الخطيب في خطوطه العريضه» نوشتهٔ علامه لطف الله صافی ص 120.

«از پیامبر شنیدم که می فرمود: «من پیش از شما در کنار حوض (کوثر) خواهم بود. پس هر که آمد از آن می آشامد وهر که از آن آشامید، هرگز تشنه نمی شود وهمانا اقوامی بر من وارد می شوند که آنها را می شناسم و آنان نیز مرا می شناسند، سپس بين من و آنان جدائی می افتد». او گوید: وهمچنین شنیدم که حضرت می فرمود: «من می گویم: آنها از من هستند. پس به من گفته می شود: تو نمی دانی که پس از وفاتت، چگونه در دین تغيير و تبدیل نمودند. پس من می گویم: دور باد از رحمت خدا کسی که پس از من، در دین تغییر و تبدیل کند و مرتد شود»(1).

وهمچنین روایت شده که حضرت رسول در سخنی با اصحاب چنین فرمود:

«من پیش از شما بر حوض وارد خواهم شد. مردانی را به نزد من می آورند، پس وقتی خود را می خواهم به آنان نزديك كنم، از من رانده می شوند، پس می گویم:پروردگارا! اصحابم! به من می فرماید: نمی دانی پس از تو، چه کارها کردند»(2).

وبرای تأکید کردن بر آن در حدیث که اشاره به ارتداد و تغییر و تبدیل در احکام، پس از رسول خدا دارد، همانا

ص: 146


1- 1- صحیح بخاری، ج 9، ص 144، کتاب الفتن، باب واتقوا فتنه لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة.
2- 2- صحیح بخاری، ج 9، ص 144، کتاب الفتن.

رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم آنان را به امت های یهود و نصاری که کلام خدا را تحریف کردند، تشبیه می کند. ابوسعید خُدری از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده که فرمود:

«به تحقیق شما از سنت های پیشینیان وجب به وجب وذراع به ذراع، پیروی و تبعیت می کنید، حتی اگر آنان در سوراخ سوسماری وارد شوند، شما هم از آنها پیروی می کنید. عرض کردیم: ای رسول خدا! يهود ونصاری؟ فرمود: پس چه کسانی؟»(1).

و در میان اصحاب، کسانی هستند که خداوند دربارهٔ آنها فرموده است:

«وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً»(2).

واگر تجارتی یا کار لهو و بیهودهای را یافتند، فوراً به آن سوی روانه می شوند و تو را به تنهائی -در حال قيام - (در روز جمعه) رها می کنند.

این آیه دربارهٔ اصحابی نازل شده که وقتی شنیدند قافله ای از شام آمده، رسول خدا را در حال خطبه خواندن نماز جمعه رها کردند و از میان هزاران اصحاب، فقط دوازده نفر با حضرت باقی ماندند. جابر بن عبدالله در این باره گوید:

قافله ای در روز جمعه وارد مدینه شد، ما با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بودیم تمام مردم متفرق شدند جز دوازده نفر که باقی ماندند، پس خداوند این آیه را نازل

ص: 147


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 9، ص 315، کتاب الاعتصام بالكتاب والسنة.
2- 2- سوره جمعه، آیه 11.

فرمود: «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً...»(1).

و در روایت دیگری آمده است:

همانطور که مشغول نماز خواندن با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بودیم، قافله ای که مواد غذائی با خود حمل می کرد وارد شد، پس مردم متوجه آن قافله شدند، تا جائی که فقط دوازده مرد با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) باقی ماندند. پس این آیه نازل شد: «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً»(2).

ودر غزوه احد نیز همین عدد از اصحاب با پیامبر باقی ماندند و بقیه پا به فرار گذاشتند، که پیامبر صلی الله عليه و آله ناچار شد از کار آنان در آن روز اعلام برائت وانزجار کند. بّراء بن عازب گوید:

«حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) عبدالله بن جبیر را بر نیروی پیاده گماشت. آنان فرار کردند. در همان حال رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آنان را دعوت کرد ولی جز دوازده نفر کسی با پیامبر باقی نمانده»(3).

انس گوید:

«عمویم انس بن نضر از غزوه بدر غیبت کرد. پس به

ص: 148


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 6، ص 391، کتاب التفسير.
2- 2- صحیح بخاری، ج 6، ص 28، کتاب الایمان.
3- 3- صحیح بخاری، ج 6، ص 67، کتاب التفسیر، باب قوله تعالى والرسول يدعوكم في اخراكم.

پیامبر عرض کرد: در اولین جنگی که با مشرکین داشتی، غیبت کردم. اگر خداوند یکبار دیگر مرا موفق به پیکار با مشرکین سازد، به خدا نشان خواهم داد که چگونه نبرد خواهم کرد. پس جنگ احد فرا رسید و مسلمانان فرار کردند. پیامبر گفت: بارالها! از تو پوزش می خواهم نسبت به رفتار اینان ومقصود حضرت اصحابش بود»(1).

وفرار اصحاب در روز حنین، بسیار زشت تر وزننده تر بود زیرا هزاران نفر بودند و خداوند از این کار زشتشان، آنان را ملامت کرد. فرمود:

«وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ* ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنين...»(2).

وروز حنین را نیز به یادآر که از بسیاری لشکر تان فریفته شدند و آن لشکر اصلاً فایده ای برای شما نداشت (و در اثر تهاجم قوی دشمن) زمین بدان فراخی، بر شما تنگ آمد تا آنکه همه رو به فرار گذاشتید. سپس خداوند آرامش و سکینهٔ خود را بر رسولش و بر مؤمنین نازل کرد.

و در میان اصحاب کسانی هستند که خدای تعالی درباره شان فرموده است:

«ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي

ص: 149


1- 1- صحیح بخاری، ج 4، ص 47، کتاب الجهاد، باب قوله: من المؤمنين رجال صدقوا....
2- 2- سوره توبه، آیه 25 و 26.

الْأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُريدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ *لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»(1)

برای هیچ پیغمبری روا نباشد که اسیران را گرفته و آنها را رها کند تا خون ناپاکان را بسیار بریزد. شما متاع دنیا را می خواهید و خداوند آخرت را. و همانا خداوند مقتدر و حکیم است. اگر نبود حکم (ازلی) سابق از سوی خداوند، به تحقیق، در آنچه گرفتید، عذابی سخت به شما می رسید.

ونزول این آیه در حق گروهی از اصحاب بود که در مشورتهای مقدماتی جنگ بدر نظر داده بودند به اینکه قافله ابوسفیان را بگیرند و این در حالی بود که رسول خدا صلی الله عليه وآله ، پیش از جنگ بدر، با آنان مشورت کرد تا آمادگی وشوقشان را برای جنگ بیازماید ولی آنها گرفتن قافله را بر جنگیدن، مقدّم داشتند.

و در میان اصحاب کسانی بودند که رسول خدا آنان را سرزنش کرده بود زیرا به سوی قبیله خود دعوت کرده و هوسهای جاهلیت در سر می پروراندند، چنانکه از روایت جابر بن عبدالله بر می آمد که گفت:

«در غزوه ای بودیم، یکی از مهاجرین، یکی از انصار را لگد زد. آن مرد انصاری گفت: ای انصارا کجائید؟ و آن مرد مهاجری گفت: ای مهاجرین! کجائید؟ پس رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آن را شنید و فرمود: چرا اینان

ص: 150


1- 1- سوره انفال، آیه 67 و68.

نزاعهای جاهلیت را زنده می کنند؟»(1)

وهمین دعوای جاهلیت نزديك بود جنگی تمام عیار میان دو قبیله اوس وخزرج که تمام انصار را تشکیل می دادند، برپا کند. عایشه گوید:

«.. سعد بن معاذ برخاست و گفت: ای رسول خدا! من به خدا قسم از کار او به شما پوزش می خواهم. اگر او از اوس بود، بی گمان گردنش را می زدیم. و اگر از برادرانمان از خزرج بود، به ما دستور می دادی، پس امرت را اجرا می کردیم. سعد بن عباده که سرپرست خزرج بود و پیش از آن، مرد نیکوکاری بود، برخاست و در حالی که عصبیت، او را فرا گرفته بود گفت: به خدا قسم، دروغ گفتی. به خدا او را حتماً می کشیم. تو منافقی هستی که از منافقین سخن می گوئی. و بدینسان هر دو قبیله اوس وخزرج، عصبانی شدند و نزديك بود در هم آویزند؛ و در همان حال، رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) همچنان بر منبر بود. پس، از منبر پائین آمد و آنان را امر به سکوت کرد تا ساکت شدند و خود نیز سکوت کرد»(2).

و در میان اصحاب کسانی بودند که علی را دشمن می داشتند؛ همو که دشمنیش، نشانه ای از نشانه های نفاق بود

ص: 151


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 6، ص 397، کتاب التفسير، باب قوله: سواء عليهم استغفرت لهم....
2- 2- صحیح بخاری، ج 2، ص 508، کتاب الشهادات.

-چنانچه قبلاً بیان شد- از ابوبریده نقل شده که گفت:

«پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) علی را به سوی خالد فرستاد تا خُمس را دریافت کند و من علی را دشمن میداشتم... پس به خالد گفتم: این را نمی بینی؟! وهنگامی که بر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وارد شدیم، آن را برای او نقل کردیم.

حضرت فرمود: ای بریده! آیا علی را دشمن می داری؟ عرض کردم: آری! فرمود او را دشمن مدار زیرا بیش از خُمس، برای او هست»(1).

و از میان اصحاب، کسانی بودند که دستورات پیامبر صلی الله عليه و آله را نادیده گرفته و با آن مخالفت می ورزیدند، به عنوان نمونه می توان از مخالفت آنان با فرماندهی اسامة بن زيد ونافرمانی از دستور پیامبر در این زمینه اشاره کرد. ابن عمر گوید:

«پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) سپاهی را تشکیل داد واسامة بن زید را بر آنان امیر قرار داد. برخی از مردم فرماندهیش را نپذیرفتند. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر فرماندهی او را نپذیرید، قبل از او نسبت به فرماندهی پدرش نیز مخالفت می کردید»(2).

و از میان اصحاب، کسانی بودند که پیامبر آنها را از مجلس خود راند، هنگامی که دستور داد کاغذ ودواتی بیاورند تا برای آنان آخرین وصیتش را بنویسد، ولی آنان اعتراض کرده و بجای اجرای فرمانش، او را متّهم به هذیانگوئی نمودند. سعید بن جبیر

ص: 152


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 5، ص 447، کتاب المغازی.
2- 2- صحیح بخاری، ج 5، ص 57، کتاب فضائل الصحابه، باب مناقب زيد.

از ابن عباس نقل کرده که گفت:

«روز پنجشنبه و چه روزی بود روز پنجشنبه! سپس آنقدر گریست که اشکهایش بر روی سنگها سرازیر شد. گفتم: ای ابن عباس! روز پنجشنبه چیست؟ گفت: درد بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) شدّت گرفت. پس فرمود: کاغذی بیاورید تا برای شما مطلبی را بنویسم که هرگز پس از آن گمراه نشوید. ناگهان شروع به نزاع وکشمکش کردند با اینکه نباید در مجلس هیچ پیامبری نزاع کرد، وگفتند: او را چه شده است؟ آیا هذیان می گوید؟!! از او سئوال کنید. حضرت فرمود:

مرا رها کنید و بروید؛ آنچه من در او هستم بهتر است از آنچه مرا به آن دعوت می کنید»(1).

و در میان اصحاب، کسانی بودند که پس از وفات رسول خدا صلی الله عليه و آله بر سر ریاست آنقدر نزاع کردند تا جائی که برخی درخواست می کردند دو امیر داشته باشند، یکی از مهاجرین و دیگری از انصار و این ثابت می کند که گرچه مسلمان شده بودند ولی دست از هواهای گذشته جاهلی خود برنداشته بودند که تفصيل آن در باب رویدادهای سقیفه گذشت.

و در میان اصحاب، ابوهریره و معاویه بودند که بخشهای ویژه ای را در این کتاب راجع به آنان نگاشته ام، با دقت مراجعه کنید.

ص: 153


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 4، ص 260، کتاب الخمس، باب اخراج اليهود من جزيرة العرب.

شاید گزافه گوئی اهل سنت در بالا بردن مقام صحابی، به این خاطر است که به مجالست و دیدار پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله مشرف شده ولی این امتیاز، بالاتر از آن نیست که کسی همسر پیامبر شده باشد؛ با این حال خداوند درباره همسرانش می فرماید:

«يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْن»(1).

ای زنان پیامبر، هر يك از شما اگر به کار بد و ناروائی، دانسته اقدام کند، عذابش دو برابر می شود.

وهمچنین دربارهٔ نقشه کشیدن عایشه وحفصه عليه رسول خدا می فرماید:

«إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ... ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلين»(2).

اکنون اگر شما دو زن به درگاه الهی توبه کنید روا است که البته دلهای شما (خلاف رضای پیامبر) میل کرده است و اگر با هم قرار بگذارید که او را اذیت کنید (هرگز نتوانید)که خداوند خود یار ونگهبان او است... خداوند برای کافران، زن نوح وزن لوط را نمونه می آورد که در خدمت دو بنده صالح ما بودند ولی به آنها خیانت کردند و آن دو (پیامبر) نتوانستند آنها را از قهر خدا برهانند وحكم شد که همراه با واردین

ص: 154


1- 1- سوره احزاب، آیه 30.
2- 2- سوره تحریم، آیه 10-4.

جهنم، به جهنم وارد شوید.

بهرحال غرض این است که همراهی ومصاحبت بسیار با پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم هرگز دلیل بالا بودن مقام و درجه ایمان همراهان نمی شود، زیرا علاوه بر روایتهائی که دربارهٔ اصحاب پیامبر بیان شد، از همسرانش روایتهائی نقل شده که شبیه همان روایتها بلکه شدیدتر است. ابن عباس گوید:

«یکسال گذشت و من دنبال فرصتی بودم که از عمر راجع به آن دو زنی که علیه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقشه کشیدند، سئوال کنم ولی از او وحشت داشتم، تا اینکه روزی وارد منزلی شد، پس زیر درخت بزرگی رفت، و هنگامی که از آنجا خارج شد، از او پرسیدم، پاسخ داد: عایشه وحفصه. سپس گفت: ما در جاهلیّت ارزشی برای زنان قائل نبودیم ولی وقتی اسلام آمد و خداوند از آنان یاد کرد، دیدیم آنان بر ما حقوقی دارند بی آنکه در امور وکارهایمان از آنان استفاده کنیم. بهرحال، روزی بین من و همسرم گفتگوئی شد، او با من به درشتی سخن گفت، پس به او گفتم: تو اصل ونسب خوبی نداری! گفت: این سخن به من میگوئی در حالی که دخترت، رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را اذیّت می کند! پس من به سوی حفصه آمدم و به او گفتم: هشدارت می دهم، مبادا که خدا و رسولش را نافرمانی کنی»!(1).

ص: 155


1- 1- صحیح بخاری، ج 7، ص 489، کتاب اللباس.

واز عایشه نقل شده که گفت:

«رسول خدا نزد زینب دختر جحش عسل تناول می فرمود ومدّتی نزد او می ماند. من وحفصه با هم توطئه کردیم که هرکدام زودتر بر او وارد شدیم، به او بگویم: تو «مغافیر»(1) خورده ای ومن بوی مغافیر از دهانت استشمام می کنم. حضرت فرمود: نه، چنین نیست! بلکه من نزد زینب دختر جحش عسل می خوردم ودیگر نخواهم خورد، من تو را قسم می دهم که به کسی خبر ندهی»(2).

وهمچنین از عایشه نقل شده که گفت:

«همسران پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دو حزب بودند؛ در يك حزب:

عایشه و حفصه وصفيه وسوده بود و در حزب وگروه دیگر: ام سلمه وسایر زنان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)»(3).

واز عایشه نیز نقل شده که گفت:

من نسبت به آن زنانی که خود را (بدون مهر وبی شرط) به پیامبر می بخشیدند، حسد می ورزیدم و می گفتم: مگر می شود زنی خود را (بی مهر وبی شرط) ببخشد؟ و هنگامی که این آیه نازل شد:

«تُرْجي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَن

ص: 156


1- 1- مغافیر: شیره درخت مخصوصی است که ظاهراً کمیاب و خوشمزه بوده است (مترجم)
2- 2- صحیح بخاری، ج 6، ص 404، کتاب التفسیر، باب یا ایها النبي لم تحرم.
3- 3- صحیح بخاری، ج 3، ص 454، کتاب الهبه.

ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْك»(1).

تو ای پیامبر، هر يك از همسرانت را اگر بخواهی، نوبتش مؤخر دار و هر که را بخواهی به خود بپذیر و آنان را که از خود راندی، اگر باز بخوانی، بر تو باکی نیست؛ من گفتم: من در شگفتم که هرچه بخواهی، فوراً پروردگارت برآورده می کند»(2).

وهمچنین عایشه می گوید:

«هاله دختر خویلد، خواهر خدیجه. اجازه گرفت که بر حضرت رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) وارد شود، حضرت به یاد خدیجه افتاد، پس فرمود: خدایا! هاله است، خواهر خدیجه! من از این بابت رشك بردم ولذا گفتم: چه شده است که از یک پیرزن از پیرزنان قریش یاد می کنی؟ زنی که مدتها است مرده و از بین رفته و خداوند زنی بهتر از او به تو عطا کرده است؟!»(3)

و در مورد این سخن عایشه که به خديجه رشك می برد به این خاطر بود که خديجه بر تمام زنان پیامبر برتری داشته است؛ او بود که دعوت پیامبر صلی الله عليه و آله را در روزی که همگان او را تکذیب کردند، تصدیق کرد و به او ایمان آورد و روزی که همهٔ مردم از او دوری می جستند، او تمام اموالش را در راهش صرف کرد و پیامبر فقط از او فرزند داشت، شاید همین امر باشد که عایشه را شديداً غيرتی کرده و به حسد واداشته است، بویژه

ص: 157


1- 1- سوره احزاب، آیه 51.
2- 2- صحیح بخاری، ج 6، ص 295، کتاب التفسیر، باب قوله: ترجى من تشاء.
3- 3- صحیح بخاری، ج 5، ص 105، کتاب مناقب الانصار، باب تزويج النبي خديجه وفضلها.

آنکه حتی پس از وفات خديجه، همواره پیامبر صلی الله عليه و آله از او یاد می کرد و فضائلش را تذکّر می داد، و این درست برخلاف سخن عایشه است (در روایت گذشته) که گفت: خداوند تو را زنی بهتر از او داده است!!

از عایشه نقل شده که گفت:

«من نسبت به هيچ يك از زنان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مانند خدیجه، غبطه وحسد نخوردم، در حالی که او را هم ندیده بودم ولی پیامبر بسیار از او یاد می کرد و حتی گاهی گوسفندی سر می برید و گوشتش را قطعه قطعه می کرد و برای خیرات خديجه، بین مردم تقسیم می کرد و حتی گاهی به او می گفتم: مگر در دنیا زنی جز خدیجه نیست؟! ولی او می گفت که خدیجه چنین بود و چنان بود و فرزندم از او بود»(1).

یکی از دلایلی که برخی به آن استناد کرده و عدالت تمامی اصحاب را معتقد می شوند، این است که ادعا می کنند رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم فرموده:

«اصحاب من مانند ستارگان اند، پس به هر يك اقتدا کنید، هدایت یافته اید» و در روایتی دیگر به این مضمون «... سخن هر يك را گوش بدهید...».

وعلى رغم اینکه اهل سنت به صراحت، عصمت تمام اصحاب را باور ندارند ولی بهرحال کسی که این روایت را قبول

ص: 158


1- 1- صحیح بخاری، ج 5، ص 104، کتاب مناقب الانصار، باب تزويج النبي خديجه.

دارد و صحیح می داند، لابد عصمت همهٔ آنها را قبول دارد، زیرا نمی شود پیامبر بی جهت، اقتدا و پیروی از کسی را بدون هیچ قید وشرطی دستور دهد - چنانکه در این روایت ادّعائی آمده است- در حالی که احتمال گناه و معصیت در او می رود.

وبدینسان، روایتهای گذشته که عدالت بسیاری از اصحاب را زیر سئوال می برد، غالباً درباره اصحابی است که مدتی طولانی با حضرت بوده اند، چه رسد به عدالت آنهائی که از اصحاب شمرده می شوند و تنها برای يك لحظه، حضرت را دیده اند؟! راستی این همه مبالغه وگزافه گویی برای چیست؟ و آیا ممکن است کسی دارای عدالت با تقوا شود، آن هم به خاطر يك لحظه دیدار با حضرت رسول صلی الله عليه وآله وسلم در حالی که عدالت و تقوا بدست نمی آید، جز با اطاعت وپیروی خالصانه و از روی حسن نیّت، از آن حضرت؟!

و شاید این تناقض که عقل انسانی و فطرت بشری اصلاً با آن سازگار نیست، بیشتر نمایان می شود در برتری دادن برخی علمای مسلمین از اهل سنت مانند ابن تیمیه، معاوية بن ابوسفیان را بر خلیفهٔ زاهد عمر بن عبدالعزيز، فقط به این خاطر که معاویه از اصحاب است وعمربن عبدالعزیز از تابعین می باشد! واین در صورتی است که عمر بن عبدالعزيز مشهور به عدالت و تقوا بود، به عکس معاویه که مشهور بود به ایجاد فتنه و آشوب در میان مسلمانان در صفین وجنگش با امیرالمؤمنین علی علیه السلام، چنانکه قبلاً گذشت، گذشته از اینکه عمربن عبدالعزیز نزد اهل سنت به عنوان پنجمین خلیفه از خلفای راشدین به حساب می آید و این خود بزرگترین دلیل بر عدم رشد معاویه و در نتیجه

ص: 159

عدم رشد کسی است که امتیازش فقط صحبت با پیامبر خداصلی الله عليه و آله می باشد.

خوب است در اینجا بپرسیم: کدام dك درجه اش بالاتر است: کسی که به پیامبر خدا صلی الله عليه و آله و سلم ایمان آورده است، پس از آنکه ده ها معجزه آسمانی را با دو دیدگانش از حضرت دیده است یا کسی که اسلام آورده است بدون آنکه یکی از آن معجزات را دیده باشد؟!

حقیقت این است که من تفسیری برای این همه مبالغه در درجهٔ تقوای اصحاب نمی توانم بیابم.

و اینکه شایع کرده اند که تمام اصحاب عدالت دارند، چیزی نیست جز بستن در بر روی هر کس که نسبت به برخی از اصحابی که تلاش برای دور ساختن خلافت از اصحاب شرعی و واقعیش نمودند، انتقادی نماید و بدینسان بسیاری از اهل سنت،تمام استدلالهای محکم و متینی که احقّيت وبرتری اهل بیت عليهم السلام را در امامت و پیشوائی مسلمانان به اثبات می رساند، رد می کنند، فقط به این خاطر که معتقد به عدالت همهٔ اصحاب می باشند، از این روی هر کاری را که آنها مرتکب شده اند، حمل بر صحّت می کنند!!

وامّا آنان که چنین اندیشهٔ باطلی را رواج دادند، بدین خاطر بود که در وجود ائمه اهل بیت علیهم السلام خطری می دیدند که کاخهایشان را بر باد می دهد و حکومتشان را تهدید می کند چرا که آنها حق اهل بیت را کاملاً تشخیص می دادند، پس چاره ای نداشتند جز اینکه پرده ای از ناباوری و مغالطه براحادیث و آیاتی که منزلت و مقام آنان را مشخص می سازد بکشند و در عین حال،

ص: 160

مقام همهٔ اصحاب را به حدی بالا ببرند که دیگر امتیازی برای اهل بیت نماند؛ همان امتیازی که آنان را قابلیت داد تا از سوی خداوند عزوجل برگزیده شوند و پس از وفات رسول خدا، امامت و رهبری امت اسلامی، از سوی الله، به آنان واگذار شود.

بنابراین، روایتی که به پیامبر نسبت داده اند و قائل به ستاره بودن تمام اصحاب است، واژه ها و محتوایش از این حدیث صحیح رسول خدا صلی الله عليه وآله گرفته شده که می فرماید:

«ستارگان نگهدارندهٔ اهل زمین اند از غرق شدن واهل بیت من، نگهدارندهٔ امت اند از اختلاف، پس اگر قبیله ای از عرب با اهل بیتم مخالفت کند واختلاف نمایند، از جزء گروه وحزب ابلیس می گردند»(1).

ویکی از مهمترین آثار منفی اعتقاد به عدالت تمام اصحاب، پیدایش آن مقدار زیاد از روایات سست در کتب حدیث است مانند اسرائیلیات و مسیحیات وغیر آنها از خرافاتی که برای طعنه زدن به دین اسلام، از آنها استفاده می شود، چرا که آن روایتها مورد اطمینان و پذیرش و تصدیق آنان قرار گرفته، فقط به این خاطر که از اصحاب روایت شده است، هرچند آن هم احتمال خطا و گناه در آنان می رود، چنانکه در روایتهای بسیار گذشته از نظرتان گذشت.

ص: 161


1- 1- مستدرك الصحیحین، ج 2، ص 149.

ص: 162

بخش سوم

اشاره

ص: 163

ص: 164

شیعه و قرآن کریم

شیعه بر این باور است که: «قرآن، وحی الهی است که از خدای متعال بر پیامبر اکرمش، نازل شده و در آن همه چیز توضیح داده شده است. و این معجزه جاودانه پیامبر است که بشریّت از نبرد با آن -از نظر بلاغت و فصاحت و محتوا وحقایق ومعارف والا- ناتوان مانده است و هرگز تغییر و تبدیل وتحريف در آن راه ندارد، و این قرآنی که در دست ما است و آن را همواره تلاوت می کنیم، همان قرآنی است که بر پیامبر صلی الله عليه وآله نازل شده است و هر که جز این ادّعائی داشته باشد، دروغگو یا غلط انداز یا خطاکار است و بی گمان همه آنان راه هدایت را نجسته اند، چرا که قرآن، کلام خدا است که هرگز باطل نه در میان ونه در پیش ونه در پس آن راه ندارد»(1).

وشیخ محدّثین محمد بن علی قمی معروف به«صدوق» در این باره می گوید:

«عقیدهٔ ما دربارهٔ قرآنی که از سوی خدای متعال بر پیامبرش حضرت محمد صلی الله عليه وآله نازل شده،

ص: 165


1- 1- عقائد الاماميه تألیف مرحوم آیة الله مظفّر، ص 41، چاپ سوم.

همین قرآن موجود در دست مردم است، و هیچ بیشتر از این نیست... وهر که به ما تهمت بزند و بگوید که ما بیش از این معتقدیم، دروغگو وكذّاب است»(1).

و برای تأکید مطلب، به سخنان استاد بهنساوی، که از اندیشمندان اخوان المسلمین است، گوش فرا می دهیم که می گوید:

«... شیعه جعفری اثناعشری معتقد به کفر کسی است که قرآن را تحریف کرده (و در آن کم و زیاد نموده است)؛ همان قرآنی که امت اسلامی از صدر اسلام تاکنون بر آن متفق القول واجماع کرده اند... واین قرآنی که نزد اهل سنت است، همان قرآنی است که در مساجد و خانه های شیعیان وجود دارد».

و در ادامه سخنش تهمتهای ظهیر وخطیب را -عليه شیعیان- رد می کند و به سخن آقای خوئی که یکی از مجتهدین شیعیان در زمان معاصر است، استناد کرده که وی می گوید:

«در میان مسلمانان معروف و مشهور است که هیچگونه تحریفی در قرآن وجود ندارد و این قرآنی که در دسترس ما است، همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله بدون کم و زیاد نازل شده است»(2).

واما شیخ محمد غزالی در کتاب خود که در دفاع از عقیده

ص: 166


1- 1- اعتقادات الصدوق، ص 93.
2- 2- السنة المفتري عليها، ص 60.

و شریعت اسلامی وعليه تهمت های مستشرقین نگاشته شده، می گوید:

«از یکی از آنان شنیدم که در يك مجلس عامی می گفت: شیعیان دارای قرآن دیگری هستند که با قرآن ما فرق دارد و در آن کم و زیاد شده است. به او گفتم: این قرآن کجا است؟ و چرا هيچ يك از آدمیان و پریان، يك نسخه از آن را در طول تاریخ بدست نیاورده است؟ چرا چنین تهمت و افترائی می زنید؟ ... و چرا بر مردم وبر وحی دروغ می بندید؟!»(1)

واما روایتهای دروغینی که برخی به آنها استناد کرده اند و در آنها راجع به تحریف قرآن، مطالبی ذکر شده و در کتابهای حدیث شیعیان آمده است، محکوم و مردود است و در برابر آن روایتها در کتابهای صحاح اهل سنت نیز آمده است.

بخاری در سند خویش از عایشه (رض) نقل می کند که گفت:

«رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) کسی را دید که شبانه قرآن می خواند، پس گفت: خدایش رحمت کند، آیهٔ كذا وكذا را به یاد من آورد که از سوره كذا وكذا جا انداخته بودم»!!!(2)

بدیهی است که کسی نمی تواند این روایت را به هیچ نحوی تصدیق کند زیرا این روایت اشاره می کند به اینکه

ص: 167


1- 1- دفاع عن العقيدة والشريعة، نگارش استاد محمد غزالی.
2- 2- صحیح بخاری، ج 6، ص 508، کتاب فضل القران، باب نسيان القرآن.

رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم تمام قرآن را از حفظ نبوده یا اینکه بعضی از آیاتش را فراموش کرده بود!! وهم اینك نیز روایتی را از بخاری نقل می کنیم که معتقد است، قسمتی از سوره توبه وجود نداشت و تنها با خزيمه انصاری بود که هنگام جمع آوری قرآن از او گرفته شد! به ادعای بخاری در صحیحش از زید بن ثابت نقل می کند که گفت:

«وقتی نسخه های مختلف قرآن را استنساخ می کردیم، يك آیه از سوره احزاب ناپدید شده بود که من می شنیدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آن را تلاوت می فرمود و این آیه را با هیچ کس نیافتم جز خزيمه انصاری که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) شهادتش را برابر شهادت دو مؤمن قرار داده بود». وآیه این است:

«رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه...»(1).

و در روایت دیگری از زید بن ثابت آمده است:

«... پس من دنبال گردآوری قرآن از پوستین ها وبازوها (نوشته ها) و سینه های مردان (حافظه ها) بودم تا اینکه در آیه از سوره توبه را نیافتم جز با خزیمه انصاری که با هیچ کس دیگر هیچ جای دیگر یافت نمی شد»(2).

این روایت کجا ونقل قرآن با تواتر کجا؟!!

و در ضمن روایتهای زیادی که بخاری ودیگر رجال

ص: 168


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 6، ص 291، کتاب التفسير، باب فمنهم من قضى نحبه.
2- 2- صحیح بخاری، ج 6، ص 162، کتاب التفسير، باب لقد جاءکم رسول...

حدیث از اهل سنت در صحاح ومسانید خود ذکر کرده اند وبالصراحة، معتقد به تحریف قرآن است، روایتی است که ابن عباس از خلیفه عمربن خطاب نقل می کند. وی می گوید:

«عمربن خطاب را دیدم که به سوی ما می آمد. به سعیدبن زیدبن عمروبن نفیل گفتم: او امشب سخنی را خواهد گفت که از روزی که به خلافت رسیده تاکنون مانند آن را نگفته است. او سخنم را نپذیرفت.وگفت: می خواهد چه سخنی بگوید که تاکنون نگفته است؟ بهرحال عمر آمد وروی منبر نشست. وقتی مؤذّنان ساکت شدند، ایستاد و پس از حمد وثنای خداوند، گفت: اما بعد! هم اینك سخنی را برای شما خواهم گفت که فعلاً تقدير الهی شده است که آن را اعلام کنم، نمی دانم شاید اجلم فرا رسیده است؛ پس هر که آن را خوب شنید و درك کرد، به هر جا که رسید آن را بازگو کند و هر که ترسید که نتواند خوب آن را درك کند، پس من اجازه نمی دهم که کسی دروغ عليه من ببندد. همانا خدای متعال محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) را به حق برانگیخت وکتاب را بر او نازل کرد و از جمله آیات نازل شده، آیهٔ رجم بود که آن را خواندیم و فهمیدیم و درك کردیم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) رجم کرد و ما هم پس از او رجم کردیم. ومن هراس دارم که اگر مدّت زمانی بگذرد، کسی بگوید: به خدا قسم ما آیهٔ رجم را در کتاب خدا نمی بینیم و بدینسان يك فریضهٔ الهی که خدایش نازل کرده ترك گردد. ورجم در کتاب خدا

ص: 169

حق است بر هر کس از مردان و زنان ازدواج کرده که زنا کند و بیّنه ای شهادت دهد یا طرف باردار گردد و یا اعتراف نماید»(1).

و این روایت دیگر را نیز بخاری در صحیحش ذکر کرده که عمر بن خطاب می خواست آن آیه از کف افتاده را (به ادّعای خویش) اضافه کند ولی از سخن مردم هراس داشت!

«عمر گفت: اگر نه این بود که می ترسیدم مردم بگویند عمر بر کتاب خدا افزوده است، به تحقيق آیهٔ رجم را با دست خود می نگاشتم واعتراف می کردم وقتی در موردی پس از اقرار چهار شاهد، امر فرمود که زناکار را مورد رجم قرار دهند»(2).

وامّا این آیهٔ ادّعائی چنین است:

«والشيخ والشيخة اذا زنيا فارجموهما البتّه»(3).

و اگر پیرمرد و پیرزن زنا کردند، حتما آن دو را رجم کنید.

و این را ابن ماجه نیز در صحیحش نقل کرده است.

بهرحال، ما معتقدیم قرآنی که در نزدمان است، قطعاً وبدون هیچ تردید، هیچگونه کم و زیادی در آن راه ندارد ولی گویا امر بر خلیفه عمر مشتبه شده و ممکن است علت همین

ص: 170


1- 1- صحیح بخاری، ج 8، ص 539، کتاب المحاربين من اهل الكفر، باب رجم الحبلين.
2- 2- صحیح بخاری، ج 9، ص 212، کتاب الاحکام، باب الشهاده تكون عند الحاكم.
3- 3- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 854، ح 2553.

تردید، واقعاً آية رجم باشد ولی در تورات اهل کتاب نه در قرآن کریم. به این روایت ابن عمر توجه کنید که می گوید:

«مرد وزنی از یهود را، نزد پیامبر آوردند که زنا کرده بودند. حضرت از یهودیان، پرسید: شما با این دو نفر چه کار می کنید؟ گفتند: صورتهایشان را سیاه میکنیم و آبرویشان را می ریزیم. فرمود تورات را بیاورید و آن را بخوانید، اگر راست می گوئید. تورات را آوردند و به يك نفر که مورد رضایتشان بود، دادند که بخواند. او تورات را خواند تا به جائی رسید که فوراً دستش را در آنجا گذاشت. حضرت فرمود:دستت را بردار. پس دستش را برداشت که ناگهان دیدند آیه رجم در آن به چشم می خورد. پس آن دو گفتند. یا محمد! درست است، اینان را باید رجم کرد ولی ما آن را در میان خودمان کتمان کردیم و به شما نگفتیم. پس دستور داد آن دو را رجم کنند»(1).

و آنچه احتمال به اشتباه افتادن خلیفه عمر میان کتاب خدا وتورات اهل کتاب را زیادتر می کند مطلبی است که ابوبکر جزائری در کتابش «هذه نصیحتى الى کل شیعی» آورده است که:

«... وچگونه جایز است خواندن کتابهای منسوخ وتحریف شده، در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) عمربن خطاب (رض) را می بیند که در دستش کاغذی از

ص: 171


1- 1- صحیح بخاری، ج 9، ص 476، کتاب التوحید، باب ما يجوز من تفسير التوراة.

تورات است، پس بر سر او فریاد می زند و می فرماید: مگر من برای شما کتاب خدا را پاك وروشن نیاوردم؟! پس رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) حتی راضی نمی شود که عمر نگاه به يك كاغذ از تورات بکند»(1).

واز خلیفه عمر نیز نقل شده که گفت:

«وهمچنین ما در کتاب خدا می خواندیم: از پدرانتان روی برنگردانید که این کفر است از آنان دوری جستن...!!»(2).

و بر کسی پوشیده نیست که این آیه نیز مانند آیه گذشته، اصلا در کتاب خدا وجود ندارد.

واما از عبدالله بن مسعود، روایت شده که دو کلمهٔ «الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى» بر آیهٔ کریمه «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى» اضافه کرد. علقمه گوید:

«... چگونه عبدالله «والليل إذا يغشى» را می خواند؟ من بر او خواندم: وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى*وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى*وَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى. او گفت: به خدا قسم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) این آیه را چنین به من آموخت! از زبانش به زبانم منتقل شده است»!!(3)

وبدینسان بخاری با نقل این روایت در صحیحش، ما را در تناقض تازه ای می اندازد زیرا روایت می کند که پیامبر صلی الله عليه و آله

ص: 172


1- 1- کتاب «هذه نصيحتى الى کل شیعی» نوشته: ابوبکر جزائري.
2- 2- صحیح بخاری، ج 8، ص 540، کتاب المحاربين من اهل الكفر، باب رجم الحبلی.
3- 3- صحیح بخاری، ج 5، ص 63، کتاب فضائل الصحابه.

مسلمانان را امر کرد به آموختن قرآن از عبدالله بن مسعود. از ابن عمر نقل شده که:

«رسول خدا می فرمود: خواندن قرآن را از چهار نفر یاد بگیرید. ونخست نام عبدالله بن مسعود را برد».

یا اینکه فرمود:

«قرآن را از چهار نفر بیاموزید: عبدالله بن مسعود، سالم مولای ابوحذیفه، اُبیّ بن کعب ومعاذبن جبل»(1).

پس چگونه رسول خدا به ما دستور می دهد، قرائت قرآن را از کسی فراگیریم که قرآن را از بر ندارد؟

پاسخ این سئوال را به بخاری وکسانی که خط او را می پیمایند و معتقد به صحّت همهٔ روایتهایش هستند، واگذار می کنم.

ودر صحیح مسلم نیز چنین چیزی دیده می شود. عایشه گفت:

«آنچه از قرآن نازل شده، ده بار رضاع را نشان می دهد، ورسول خدا از دنیا رفت در حالی که این آیات در قرآن خوانده می شد»(2).

و این ادّعای عایشه رد واضح و روشنی است علیه کسی که مانند چنین روایت ها را، منسوخه می داند وگرنه چه معنی دارد ادعای عایشه که این آیات خوانده می شد در حالی که پیامبر

ص: 173


1- 1- صحیح بخاری، ج 5، ص 71، کتاب فضائل الصحابه.
2- 2- صحیح مسلم، ج 2، ص 1075، ح 24، چاپ داراحياء التراث العربی، کتاب الرضاع.

از دنیا رفته بود؟!

ابوالاسود از پدرش نقل می کند که گفت:

ابوموسی اشعری قاریان بصره را که 300 نفر بودند، برای من فرستاد و از جمله سخنانش به آنان این بود که: وما از جمله سوره هائی که می خواندیم سوره ای بود که از نظر طول وشدّت مانند سوره توبه بود و من از آن فقط این آیه در ذهنم باقی مانده است: «لو كان الابن آدم وادیان من مال لابتغى ٰ وادياً ثالثاً، ولا يملأ جوف ابن آدم الا التراب»(1).

اگر فرزند آدم، دو وادی از مال داشت، قطعاً دنبال وادی سوّمی بود و همانا چیزی جز خاك، جوف فرزند آدم را پر نمی کنند!!

و در کتاب اتقان سیوطی، روایتهائی ذکر می کند که قرآن فقط 112 سوره داشت یا اینکه دو سوره «حقد» و«خلع» بر آن می افزاید!!(2) و در این باره مطلب فراوان است؛ به همین مقدار بسنده می کنیم.

حال با وجود چنین روایتهائی آیا می تواند يك فرد شیعی ادعا کند که قرآن اهل سنت ناقص یا زاید است زیرا در کتابهای حديثشان، چنین روایتهایی یافت می شود؟! قطعاً نه، زیرا اجماع اهل سنت بر عدم تحریف قرآن است. واما علت پیدایش چنین

ص: 174


1- 1- صحیح مسلم، کتاب الزكاة، ج 2، ص 726، ح 119، چاپ داراحیاء التراث العربی، باب لو أن لابن آدم وادیین لابتغی ثالثاً.
2- 2- الاتقان في علوم القرآن، نوشته سیوطی، ص 65، چاپ المكتبة الثقافيه /بيروت.

روایتهایی که معتقد به تحریف قرآن است در کتابهای حدیثشان بویژه در کتابهای صحاح آنها مخصوصاً صحیح بخاری وصحیح مسلم که اهل سنت خود را متعهد به پیروی از آنها می دانند چرا که معتقدند هرچه در آنها آمده، صحیح است، دو راه دارد که هیچ راه سومی در آن نیست: یا اینکه این روایتها صحیح است ولی راویانشان دچار اشتباه شده اند مانند اشتباهی که در آیهٔ رجم رخ داده است. ویا اینکه این روایتها مانند روایتهای دیگری که نقل کردیم، صحیح نیست و لازم است در کتاب بخاری ومسلم تجدید نظر شود.

و چگونه می توان تعلیل کرد هجوم آتشین وغیرمسئولانه برخی نویسندگان از قبیل ظهير وخطيب ودیگران در تهمتِ تحریف قرآن به شیعیان، به خاطر دیدن برخی روایتهای ضعیف در کتابهای حدیثشان، در حالی که خودشان این روایتها را رد و محکوم می کنند و شبیه این روایتها را رجال حدیث اهل سنت در صحاحشان بسیار نقل کرده اند؟ راستی، کسی که خانه اش از شیشه است، نباید خانهٔ دیگران را با سنگ بزند.

ص: 175

ص: 176

بخش چهارم

اشاره

ص: 177

ص: 178

شیعه وسنت پاک پیامبر

نظر دو گروه درباره سنّت

برخی نادانان احمق، شیعیان را متّهم به انکار سنّت حضرت رسول صلی الله عليه وآله وسلم می نمایند و این سخن پوچ و بیهوده ای است که از آن پوچ تر وجود ندارد. هم اکنون نظرات برخی از علمای اهل سنت را دربارهٔ عقیده شیعیان نسبت به سنت پاك نبوی یادآور می شویم:

شیخ محمد ابوزهره در کتابش «الامام الصادق» می نویسد:

«سنّت متواتره حجت است نزد آنان و هیچ خلافی در حجيّتش نیست. وتواتر نزد آنان موجب علم قطعی است... و بی گمان انکار حجيّت سنت پیامبر که به تواتر از آن حضرت رسیده است کفر است زیرا انکار آن، انکار رسالت است ولی انکار حجیت سخنان امامان، کفر به حساب نمی آید، بلکه فسق است»(1).

شیخ محمد غزالی در کتاب خود «دفاع عن العقيده

ص: 179


1- 1- الامام الصادق، نوشته ابوزهره.

والشريعة ضد مطاعن المستشرقين» می نویسد:

«... و از جملهٔ این فتنه انگیزان دروغ پرور، کسانی هستند که شایع می کنند شیعیان پیروان علی وسنّی ها پیروان محمداند و شیعیان علی را سزاوارتر به رسالت می دانند و معتقدند که رسالت به خطابه دیگری واگذار شد!! واین لغوی است روشن و دروغی است زشت». سپس می گوید: «شیعیان معتقد به رسالت محمد هستند و شرافت علی را در منتسب شدن به این پیامبر وتمسك جستن به سنتش می دانند و آنان مانند دیگر مسلمانان، در اولین وآخرين، انسانی را به عظمت این صادق امین (پیامبر) نمی دانند... پس چگونه این دروغ ها به آنان نسبت داده می شود؟!»(1)

وهیچ اختلافی میان اهل سنت و شیعیان دربارهٔ مقام سنت پاك نبوی و ضرورت پیروی از آن وجود ندارد ولی اختلافی که هست پیرامون چگونگی منتقل شدن این سنت به نسلهای پس از پیامبر است تا چگونگی اطمینان پیدا کردن به آن است. نزد اهل سنت کافی است که سند حدیث از ثقه ای به ثقه ای دیگر منتقل شود و به یکی از اصحاب برسد زیرا معتقد به عدالت همهٔ اصحاب می باشند. ونزد آنان صحیح بخاری وصحیح مسلم به درجه ای از صحت هستند که در صحت روايتها واحادیثشان هرگز تردیدی به خود راه نمی دهند تا جائی که آنها را به درجهٔ

ص: 180


1- 1- دفاع عن العقيده والشريعه، نگارش غزالی.

قرآن کریم، از نظر اعتبار وصحت بالا برده اند، وگرنه چه معنی دارد که اغلب اهل سنت خود را ملزم و متعهد به قبول و پذیرش تمام محتویات این دو کتاب می دانند؟ و برای تأكید مطلب، نظر شیخ ابوعمروبن صلاح از مقدمه شرح نووی بر صحیح مسلم را نقل می کنیم که می گوید:

«هر چه مسلم رحمه الله به صحت آن در این کتاب (صحیح مسلم) حکم کرده، قطعاً صحیح است، و اینچنین بخاری به صحتش در کتابش داوری کرده است زیرا امت آن را پذیرا بوده است جز آن کس که به خلافش، در اجماع اثری نیست».

سپس می افزاید: «.. امت در اجماعش معصوم از خطا و اشتباه است»(1).

واما شیعیان شرط می کنند که اولاً سند حدیث را به یکی از ائمه اهل بیت علیهم السلام، برسانند و به این سخن رسول خدا صلی الله عليه و آله استناد می کنند که فرمود:

«من در میان شما دو چیز گرانبها قرار می دهم که اگر به این دو تمسّك جوئيد هرگز گمراه نگردید، کتاب خدا و عترتم اهل بیتم»(2).

و خداوند می فرماید:

«إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ

ص: 181


1- 1- صحيح مسلم با شرح نووی، ج 1، ص 14، چاپ دارالشعب.
2- 2- صحيح ترمذی، ج 13، ص 201، باب منائب اهل بیت النبی(صلی الله علیه وآله وسلم)، چاپ دارالکتاب العربي.

يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(1)

همانا خداوند می خواهد که هر رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و پاك وطاهرتان گرداند.

واما دیگر شرطهایشان، مهمترینش عرضه داشتن روایت بر کتاب خدا است سپس دقت کردن در متن و سندش و مقایسه کردن آن با روایت هائی که به تواتر قطعی رسیده است و در پایان عرضه داشتن روایت بر عقل می باشد. وهر روایتی که یکی از این شروط را دارا نباشد، اخذ به آن، جای تأمل است.

وكتابهای اصلی حدیث نزد شیعیان چهار کتاب است:

کافی، من لایحضره الفقیه، استبصار وتهذيب. وتمام روایتهائی که در این کتابها آمده است، باید مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد زیرا دارای صحت وسقم می باشد و هرگز شیعیان معتقد به صحت تمام روایتهای این کتابها نیستند زیرا نزد شیعیان هیچ کتابی با قرآن -از نظر صحت و اعتبار- نمی تواند برابری کند، چنانکه نزد شیخین بخاری ومسلم در صحیحشان، چنان باوری وجود دارد.

و در کتاب «مصادر الحديث عند الشيعة الامامیه» نوشته علامه پژوهشگر سید محمد حسین جلالی، راجع به توضیح صحت وسقم احادیث «کافی» چنین آمده است:

«مجموع روایتهای کافی 16120 حدیث است که: 9485 حدیث، ضعیف و 114 حدیث، حسن و 118 حدیث، موثق و 302 حدیث، قوی و 5702 حدیث، صحیح است». و این جمله

ص: 182


1- 1- سوره احزاب، آیه 33.

به روشنی نشانگر این مطلب است که چگونه علمای شیعه هزاران حدیث کافی را تضعیف می کنند. پس چگونه برخی دروغ پردازان تهمت زن مانند ظهير وخطيب ادعا می کنند که کتاب کافی نزد شیعیان مانند صحیح بخاری نزد اهل سنت است، سپس می گویند که اسم آن «صحیح الکافی»! است و این دروغی است آشکار که در کتابهای زهرآگین خود به انگیزهٔ گمراه کردن خواننده می نویسند و با چنین تهمتی برخی از روایتهای ضعیف کافی را برای محکوم کردن شیعیان ذکر کرده و آنها را مورد قبول همهٔ شیعیان، قلمداد می کنند!!

نظر دو گروه دربارهٔ عصمت پیامبر

در وقتی که برخی مغرضان وتهمت زنان، شایعه های دروغینی را دربارهٔ برتری دادن وتفضيل شیعیان، امامان خود را بر شخص حضرت رسول صلی الله عليه وآله وسلم، منتشر می سازند، چنانکه نزد بسیاری از اهل سنت، معروف و مشهور است، من در خلال تحقیق و بررسیم به این مطلب رسیدم که شیعیان، حضرت رسول صلی الله عليه و آله و سلم را بقدری بالا می برند که درجه و مقامش بسیار بالاتر از درجه و مقامی است که اهل سنت برای آن حضرت قائل اند.

شیعیان سنت رسول خدا صلی الله عليه و آله را مقدس می دانند و معتقد به کفر کسی هستند که یك حكم از احکام پیامبر را منکر شود و او را برتر از اولین و آخرین می دانند، وتمسك جستن به امامان دوازده گانه را به این خاطر که موثق ترین و مطمئن ترین راه رسیدن به سنت پیامبر است، ضروری ولازم می دانند وهر شبهه

ص: 183

وسخنی را در مورد اعتراض به عصمت پیامبر صلی الله عليه وآله محکوم ومردود می دانند و به نظر آنان، رسول خدا، چه قبل از نبوت و چه پس از آن، در تمام امور دنیوی و اخروی، معصوم از هر خطا و اشتباهی است.

واما اهل سنت، آنان نیز پیامبر صلی الله عليه و آله را برتر از اولین وآخرين معرفی می کنند ولی عصمت حضرتش را محدود در امور دینی می دانند که به نظر آنان این امور، مربوط به تبلیغ رسالتش می باشد ولاغير، یعنی در بقیه مسائل، او مانند هر انسان دیگری، گاهی اشتباه می کند وگاهی راه صحیح را می پیماید.

پیش از این که این سخن را محکوم کنیم، برخی از اقوال اهل سنت را در مورد عصمت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) یادآور می شویم که نظر آنان را با استناد به معتبر ترین وصحیح ترین کتابشان پس از کتاب خدا، روشن و آشکار دریابیم. عایشه (رض) نقل می کند که:

«... وقتی در غار حراء بود، ناگهان حق را دریافت و فرشته بر او نازل شد وبدو گفت: بخوان. پس پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: من نمی توانم بخوانم و پس از زحمت زیاد وسه بار تکرار کردن کلمه «اقرأ» بالاخره بازگشت در حالی که بدنش می لرزید و بر خدیجه وارد شد و گفت: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید.پس او را پوشاندند تا وحشت از او رفت. پس گفت:ای خدیجه! مرا چه شده است؟! خدیجه او را با خود به سوی ورقة بن نوفل بن اسدبن عبدالعزی بن قُصی برد واو پسر عموی خدیجه است، و مردی است که

ص: 184

در جاهلیت نصرانی بوده است وبه عربی کتاب می نوشته، من جمله انجیل را تا توانست رونویسی کرد و آن روز، دیگر پیرمردی نابینا شده بود. خدیجه به وی گفت: ای پسرعمو! بیا از پسر برادرت بشنو! ورقه گفت: برادرزاده! چه می بینی! پیامبر آنچه را دیده بود به او بازگو کرد. ورقه گفت: این همان ناموس الهی است که بر موسی نازل شد! ای کاش من شاخهٔ زنده ای در آن بودم هنگامی که قومت تو را از شهر خارج سازند. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: مگر آنان مرا بیرون می کنند؟!!»(1)

آیا معقول است که رسول خدا صلی الله عليه و آله نمی دانست آن چیزی که بر او نازل شده، نبوت است و ورقة بن نوفل نصرانی به او فهماند که چه شده است؟!! عایشه در روایت خویش، مطالب عجیب تری نقل می کند که به راستی بدن از آن سخنان به لرزه در می آید. وی اضافه می کند:

«... چیزی نگذشت که ورقه از دنیا رفت و مدّتی وحی بر پیامبر نیامد تا آنکه پیامبر بسیار اندوهگین وغمگین شد و آنقدر اندوهش زیاد شد که چندین بار قصد کرد از بالاترین کوه ها خود را به پائین افکند و هرگاه بر فراز کوهی می رفت که خود را بیاندازد، جبرئیل بر او ظاهر می شد و به او می گفت: یا محمد! تو به حق رسول خدائی. و با این سخن اندوهش

ص: 185


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 9، ص 92، کتاب التعبير، باب اول ما بدی به رسول الله.

فروکش می کرد و به خود مطمئن می شد وباز می گشت. و خلاصه هرگاه مدتی می گذشت و وحی بر او نمی آمد، به همان کار دست می زد و بالای کوهی می رفت و جبرئیل بر او ظاهر می شد و آن سخن را تکرار میکرد»(1).

آیا ممکن است کسی بپذیرد که رسول خدا صلى الله عليه وآله همه قرآن را از بر نداشت. پس ببین که بخاری از عایشه چنین نقل می کند که گفت:

«رسول خدا شخصی را شنید که در مسجد قرآن می خواند. پس فرمود: خدایش بیامرزد، آیه كذا وكذا را که از سوره كذا وكذا انداخته بودم، به یادم آورد»(2).

واما در مورد ادعایشان که روا است پیامبر اشتباه کند، از جابر بن عبدالله نقل می کنند که گفت:

«در جنگ خندق، عمربن خطاب نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آمد وگفت: یا رسول الله! به خدا قسم می خواستم نماز بخوانم که دیدم آفتاب غروب کرده است، به همان مقدار که روزه دار می تواند افطار کند. رسول خدا فرمود: به خدا قسم من یادم رفته است که آن نماز را بجای آورم! سپس پیامبر به سوی درّه پائین رفت و من هم با او بودم. پس وضو گرفت و نماز عصر را بجای آورد پس از اینکه آفتاب غروب کرده بود و بعد

ص: 186


1- 1- صحیح بخاری، ج 1، ص 93، کتاب التعبير.
2- 2- صحیح بخاری، ج 8، ص 234، کتاب الدعوات، باب قوله تعالى وصل عليهم.

از آن نماز مغرب را خواند»(1).

ابو هریره گوید:

«نماز برپا شد وصف ها بسته شد. پس پیامبر آمد و وقتی در مصلّای خود قرار گرفت، یادش آمد که جُنُب است. پس به ما گفت: در جای خود باشید. و بازگشت، غسل را بجای آورد و در حالی که آب از سرش می چکید، به سوی ما بازگشت و تکبیر گفت وما با او نماز خواندیم»(2).

وهمچنین ابوهریره نیز گوید:

«پیامبر دو رکعت از نماز ظهر را با ما خواند، سپس سلام داد و به سوی چوبی که روبروی مسجد بود روانه شد، ودستش را بر آن گذاشت و آن روز در میان مردم ابوبکر و عمر نیز بودند ولی ترسیدند با او سخن بگویند. مردم به سرعت خارج شدند و به پیامبر عرض کردند: نماز را به صورت قصر (دو رکعتی) بجای آوردی؟ و در میان مردم شخصی بود که پیامبر او را «ذوالیدین» صدا می کرد. پس گفت: ای رسول خدا! فراموش کردی یا قصر خواندی؟ حضرت فرمود: نه فراموش کردم و نه قصر خواندم. گفتند: آری! ای رسول خدا، شما فراموش کردید.

ص: 187


1- 1- صحیح بخاری، ج 1، ص 349، کتاب الاذان، باب قول الرجل للنبي ما صلّينا.
2- 2- صحیح بخاری، ج 1، ص 168، کتاب الغسل، باب اذا ذكر في المسجد انه جنب.

حضرت فرمود: ذواليدين راست می گوید»(1).

وکار به جایی می رسد که بنا به ادّعای آنان، یکی از یهودیان، پیامبر را سحر و جادو می کند، پس پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) خیال می کند، کاری را انجام داده در حالی که انجام نداده است و از عایشه می پرسد که آیا وحی بر او نازل شده یا نشده؟ و آیا سر به همسرانش زده یا نزده است؟!!!

عایشه گوید:

«مدتی گذشت که پیامبر می پنداشت به دیدار همسرانش رفته در حالی که نرفته بود! روزی به من گفت: ای عایشه! خدای تعالی نظر مرا در امری جویا شد، من نظرم را به او اعلام نمودم: دو نفر نزد من آمدند، یکی کنار پایم ودیگری کنار سرم نشست، آنکه کنار پایم نشسته بود، به دیگری که کنار سرم نشسته بود، گفت: این مرد را چه می شود؟ او گفت:سحر شده است، گفت: کسی چنینش کرد؟ گفت:

لُبیدبن عاصم»(2)!!!

واز عایشه نیز نقل شده که گفت:

«رسول خدا به نحوی مسحور شده بود که می پنداشت کاری را انجام داده در حالی که انجام نداده بود تا آنجا که روزی نزد من بود، خدا را خواند

ص: 188


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 8، کتاب الادب، باب ما يجوز من ذكر الناس.
2- 2- صحیح بخاری، ج 8، ص 57، کتاب الادب، باب ان الله یامر بالعدل والاحسان.

وخدا پاسخش داد سپس گفت: آیا متوجه شدی ای عایشه که خداوند نظر مرا در امری خواستار شد ومن نظرم را به او گفتم»(1)؟!!

شیخ محمد عبده تمام این روایات را رد و محکوم می کند زیرا معارض ومخالف است با سخن خداوند که می فرماید:

«وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً»(2).

وظالمان گفتند که شما پیروی نمی کنید جز از يك مرد جادو شده.

واما دربارهٔ شهوترانی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) -والعياذ بالله - بخاری در صحیحش از ابوهشام نقل می کند که گفت:

«وقتی رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بیمار بود، در میان زنانش می گشت و می فرمود: فردا من کجا هستم؟ فردا منزل كدام يك هستم؟ وتمام اینها بخاطر این بود که بیشتر میل داشت منزل عایشه باشد! عایشه گوید: وقتی فهمید که فردا منزل من است، آرام گرفته»!!!(3)

وهمچنین عایشه گوید:

«رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) هروقت می خواست به سفری برود، بین زنانش قرعه می زد، قرعه به نام هر کدام بیرون می آمد، او را با خودش می برد. و برای هر يك از بانوانش، روز و شبش را تقسیم می کرد وروزی سوده دختر زمعه روز و شبش را به عایشه همسر پیامبر

ص: 189


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 7، ص 444، کتاب الطب، باب السحر.
2- 2- سوره فرقان، آیه 8.
3- 3- صحیح بخاری، ج 5، ص 77، کتاب فضائل الصحابه باب فضل عايشه.

بخشید و بدینسان می خواست رضایت رسول خدا را کسب کند»(1).

از این دو روایت معلوم می شود که رسول خدا صلی الله عليه وآله ، هر روز و شبش را به یکی از زنانش اختصاص می داد ولی روایت دیگری با این مطلب تعارض دارد. انس بن مالك گوید:

«رسول خدا در يك ساعت از شبانه روز بر یازده همسرش وارد می شد. راوی گوید: من به انس گفتم:

آیا اینقدر توان داشت؟ گفت: ما گفتگو می کردیم که به او نیروی سی مرد داده شده است»!!(2)

وهمچنین اهل سنت می گویند که این آیات کریمه: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى* أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى * وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى*أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرىٰ»، به عنوان ملامت و سرزنش پیامبر نازل شده زیرا وقتی عبدالله بن مكتوم نابینا نزد او آمد، روی درهم کشید و اخم کرد. وعلت روی برگرداندن رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) از وی - چنانچه اهل سنت روایت می کنند- این است که پیامبر مشغول سخن گفتن با عتبة بن ربیعه، ابوجهل، عباس بن عبدالمطلب، أُبیّ وامية بن خلف بود و آنان را دعوت به خدا می کرد و امید اسلام آوردنشان داشت؛ در همان حال ابن مكتوم از پیامبر خواست از آنچه خدا به او یاد داده به وی بیاموزد وسوره ای برای او بخواند و چون سخنش را قطع کرده بود، لذا پیامبر ناراحت شد وكراهت

ص: 190


1- 1- صحیح بخاری، ج 3، ص 462، کتاب الهبه، باب هبة المرأة لغير زوجها.
2- 2- صحیح بخاری، ج 1، ص 165، کتاب الغسل، باب اذا جامع ثم عاد و من دار على نسائه في غسل واحد.

در صورتش نمایان گشت و در دل خود گفت: الآن این شخصیت ها خیال می کنند که پیروانش گروهی از کوران وبردگان اند، لذا از او روی برگرداند و مشغول سخن گفتن با آنان شد!!

شیعه هرگز چنین مطلبی را نمی پذیرد و می گوید: این آیات در حق شخصی از بنی امیه نازل شده که از آن مردنابینا روی برگرداند ونه پیامبر خدا صلی الله عليه و آله. علاّمه سید محمد حسین طباطبائی در تفسير الميزان خویش می گوید:

«این آیات هیچ ظهوری ندارند در اینکه مقصود، شخص پیامبر صلی الله عليه و آله است بلکه خبری است که مخبر عنه معلوم نیست، گرچه مشخص است که مقصود کسی جز پیامبر است زیرا رو در هم کشیدن و عصبانی شدن از صفات پیامبر نیست و آن حضرت حتّی به دشمنان نیز اخم نمی کرد چه رسد به مؤمنین وهدایت شدگان.

وهمچنین در ادامه آیه که طرف را وصف کرده است به اینکه با ثروتمندان می نشیند واز فقیران اعراض ودوری می کند، هرگز تناسبی با اخلاق والای آن حضرت ندارد... زیرا خداوند اخلاق رسول خدا صلی الله عليه و آله را عظیم توصیف کرده و قبل از نزول این سوره (عبس) درباره اش فرموده است: «وانك لعلىٰ خُلقٍ عظيم»، پس چگونه می توان پذیرفت که در آغاز بعثت خداوند خلق و خوی پیامبرش را عظيم وصف کند وسخن را به طور مطلق در این زمینه

ص: 191

بگوید، سپس باز گردد و نسبت به برخی از رفتار واخلاقش اینچنین او را مورد سرزنش قرار دهد ومذمّتش کند که با ثروتمندان خوشرفتاری کند هرچند کافر باشند و با فقرا بدرفتاری کند هرچند مؤمن وهدایت شده باشند!!»(1)

بهرحال با توجّه به روایتهائی که ذکر شد و امثال آنها، اهل سنت معتقد به معصوم نبودن پیامبر جز در امور دینی وتبلیغی هستند ولی خدای تعالی ما را به طور کلی و به صورت مطلق وبدون هیچ قید و شرطی امر می کند که از پیامبرش پیروی کنیم. می فرماید:

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى،إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحىٰ»(2).

او هرگز از روی هوا و هوس سخن نمی گوید و هرچه می گوید چیزی جز وحی مُنزل نیست.

وهمچنین می فرماید:

« وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(3)

وهرچه رسول خدا به شما دستور دهد، به آن عمل کنید و از هرچه شما را نهی کند، خودداری نمائید.

و این آیات دلالت بر مطلق بودن عصمت وعدم تقییدش دارد و اگر احتمال خطا در پیامبر برود، پس معلوم است خداوند ما را امر به خطا نموده است؛ پناه می بریم به خداوند از اینکه

ص: 192


1- 1- تفسير الميزان، ج 20، ص 203.
2- 2- سوره نجم، آیه 3 و 4.
3- 3- سوره حشر، آیه 7.

چنین سخنی بگوئیم.

در هر صورت پخش کردن چنین روایتهائی که عصمت پیامبر صلی الله عليه و آله را زیر سئوال می برد، گذشته از اینکه کار تحریف گران ودروغپردازان است که با وضع چنین روایت ها، دین اسلام را مورد استهزا قرار داده اند، ممکن است علتهای دیگری نیز داشته باشد و ممکن است منحرفین با وضع این روایت ها به خاطر صحه گذاشتن بر برخورد برخی از اصحاب با رسول خدا، در بیماری آخرینش، باشد که از آنان خواست قلم وكاغذی به او بدهند تا کتابی برایشان بنویسد که هرگز گمراه نگردند و آنان در جواب اعلام کردند که پیامبر هذیان می گوید؛ پس دیگر جای شگفتی نیست که روایتهائی ساختگی وضع کنند که نشانگر این باشد که وقتی پیامبر اشتباه می کند، یکی از اصحاب، اشتباهش را تصحیح می کند! چنانکه وضع کنندگان این چنین احادیث ادعا می کنند. از جمله آنها آيهٔ حجاب است که معتقدند به دستور عمربن خطاب نازل شد زیرا او امر کرد پیامبر را به ضرورت حجاب داشتن زنانش!! انس گوید:

«عمر(رض) گفت: عرض کردم، ای رسول خدا، بد وخوب بر شما وارد می شوند، خوب است دستور دهید بانوانتان -مادران مؤمنین - که حجاب بپوشند.

و در روایت دیگری، عمر به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: زنهایت را حجاب بپوشان! راوی گوید: او این کار را نکرد، پس خداوند آیهٔ حجاب را نازل کرد»(1)!!!

ص: 193


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 6، ص 296، کتاب التفسير وج8، ص 170 ،کتاب الاستئذان.

وهمچنین اهل سنت نسبت می دهند به اینکه آیهٔ نهی از خواندن نماز بر منافقین در تأیید برخورد عمر نازل شد زیرا رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) اصرار ورزید که بر ابن ابی منافق نماز بخواند، در حالی که عمر موافق نبود. از عبدالله بن عمر نقل شده که گفت:

هنگامی که عبدالله بن اُبیّ از دنیا رفت، فرزندش نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و عرض کرد:

ای رسول خدا! پیراهنت را بده که او را در آن کفن کنم و بر او نماز بخوان وطلب آمرزش کن. پیامبر پیراهنش را به او داد و به او فرمود: هروقت کارت تمام شد ما را خبر بده. و بعد از تمام شدن کارش، به پیامبر خبر داد، پیامبر آمد که بر او نماز بخواند، ناگهان عمر او را کشید و به او گفت: مگر خداوند تو را نهی نکرده است که بر منافقين نماز نخوانی؟! پس گفت: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّه لَهُم».

برای آنان طلب آمرزش بکنی، یا نکنی، اگر هفتاد بار هم طلب آمرزش بکنی، هرگز خداوند آنان را نمی آمرزد.

پس این آیه نازل شد:

«وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِه».

و هرگز بر یکی از آنان اگر مرد، نماز مخوان وبرقبرش نایست (و برایش استغفار مکن). ولذا پیامبر نماز بر آنان نخواند!!(1)

ص: 194


1- 1- صحیح بخاری، ج 7، ص 462، کتاب اللباس، باب لبس القميص.

و در روایت دیگری از خود عمر نقل شده که گفت:

«... من پس از آن جرأتم بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) تعجب کردم»(1).

حقیقت این است که در آن حادثه، رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم مخیّر شده بود که بر منافقین نماز بخواند با استغفار کند.

خداوند می فرماید:

«اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ....».

و پیامبر نماز خواندن را بر منافق برگزید زیرا در آن فایده ای بزرگ و مصلحتی مهم برای اسلام بود و موجب الفت و محبت قومش (خزرج) شد و بدینسان هزار نفر از آنان اسلام آوردند وبه تحقیق نماز بر آن منافق قبل از نزول نهی بود و آیهٔ «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ» دلالت بر نهی ندارد که عمر از آن چنین فهمیده و بر رسول خدا صلی الله عليه وآله اعتراض می کند و او را تخطئه می نماید. ونزول آیه نهی از نماز خواندن بر منافقین، هیچوقت دلالت بر اشتباه پیامبر ندارد در خواندن نماز بر عبدالله بن ابی، والعياذ بالله زیرا اگر پس از نزول آیه، نماز می خواند اشتباه بود نه قبل از آن. واز این حادثه چیزی جز اشتباه و خطای عمر استفاده نمی شود چرا که به شدت به رسول خدا، اعتراض کرده است و خودش نیز به این کارش اقرار نموده؛ روایت شده است که عمر گفت:

«من اشتباهی در اسلام مرتکب شدم که هرگز مانند آن اشتباه نکرده بودم: پیامبر می خواست بر آن منافق

ص: 195


1- 1- صحیح بخاری، ج 2، ص 252، کتاب الجنائز.

نماز بخواند...»(1).

و مانند آن است گرفتن فدیه از اسرای روز بدر. اهل سنت معتقدند که چون پیامبر از اسرای بدر فدیه گرفت و آنان را نکشت، این آیه در سرزنش آن حضرت و برای تأیید عمر نازل شده، زیرا عمر می خواست همهٔ آنان را به قتل برساند و به این است:

«ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُريدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ*لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»(2).

بر هیچ پیامبری روا نباشد که اسیران جنگ را فدا بگیرد و آنان را رها کند تا خون ناپاکان را بسیار بریزد. شما متاع بی ارزش دنیا را می خواهید و خداوند برای شما آخرت را می خواهد وهمانا خدا مقتدر و حکیم است. اگر نبود حكم سابق از امر خداوند، پس در آنچه گرفتید، به شما عذابی سخت می رسید.

و بدین مناسبت برای تأیید نظرشان روایت دیگری را ساخته اند و به پیامبر نسبت داده اند گویا این تهدیدی که در آیه هست، مقصود از تهدید، پیامبر می باشد!! ولذا اهل سنت روایت می کنند که پیامبر با ابوبکر گریه می کرد و می گفت:

«اگر مخالفت با عمر بن خطاب کرده بودیم، نزديك بود، عذابی عظیم بر ما وارد شود و اگر این عذاب

ص: 196


1- 1-کنزالعمال، حدیث شماره 4393، ج2، ص419.
2- 2- سوره انفال، آیه 67.

آمده بود، کسی جز عمر از آن جان سالم بدرنمی برد» یعنی همهٔ ما راه خطا را رفته بودیم جز عمر!!

حقیقت این است که این آیه قبل از غزوه بدر نازل شده واصحابی را مورد سرزنش قرار می دهد که رفتن دنبال کالاهای ابوسفیان را بر جنگ ترجیح دادند و این در وقتی بود که رسول خدا صلی الله عليه و آله با آنان مشورت کرد که درجهٔ آمادگیشان ورغبتشان را نسبت به نبرد با مشرکین بسنجد ونهی در آیه، در مورد مطلق گرفتن پیامبر از اسیران نیست بلکه نهی از گرفتن اسیران بدون اینکه با مشرکین بجنگد می باشد که برخی از اصحاب به آن نظر دادند، پس از آنکه رسول خدا با آنها مشورت کرد که یا قافله را بگیرند و یا با آنها بجنگند. و چگونه می توان پذیرفت این آیه ای که تهدید می کند افرادی را که از قتال سرباز می زنند، در سرزنش وملامت پیامبر نازل شده باشد در حالی که پیامبر به شدّت با آنان جنگید وهلاکشان کرد. و در همان معرکه هفتاد نفر از شخصیات و بزرگان قریش به قتل رسیدند.

ابوهریره وروایتهای بسیارش

از اینکه ابوهریره بسیار روایت نقل کرده، خواستم پرتوی برشخصیتش بیافکنم، چرا که رجال حدیث اجماع کرده اند که ابوهریره بیش از همهٔ اصحاب از رسول خدا، حدیث نقل کرده است، و این در حالی است که بیش از یکسال و نه ماه وطبق برخی روایتها سه سال فقط با پیامبر بوده است؛ با این حال صحاح اهل سنت 5374 حدیث از او نقل کرده اند که بخاری به تنهائی 446 حدیث نقل کرده است.

ص: 197

ولی خود ابوهریره می گوید:

«هیچ يك از اصحاب پیامبر، بیشتر از من از او حديث نقل نکرده است مگر عبدالله بن عمر، زیرا او مینوشت و من نمی نوشتم»(1).

تمام روایتهای ابن عمر 722 حدیث است، که بخاری فقط هفت حدیث ومسلم 20 حدیث از آن را در صحاحشان آورده اند.

وامّا علت همنشینی بسیار ابوهریره با رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)، خود به آن پاسخ داده، می گوید:

«می گویند که ابوهریره بسیار حدیث نقل می کند و می گویند که مهاجرین وانصار را چه شده است که مانند احادیثش حدیث نمی کنند؟وهمانا برادران مهاجر من در بازارها مشغول کف زدن بودند و برادران انصارم مشغول کار کردن با اموالشان بودند ومن آدم فقیر و بیچاره ای بودم، از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) جدا نمی شدم که شکمم سیر شود، پس حاضر می شدم هرگاه آنها نبودند و یادم می آمد هرگاه فراموش می کردند»(2).

و می گوید:

«مردم می گویند که ابوهریره، خیلی حدیث نقل می کند. وهمانا من از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) جدا نمی شدم

ص: 198


1- 1- صحیح بخاری، ج 1، ص 86، کتاب العلم.
2- 2- صحیح بخاری، ج 3، ص 313، کتاب المزارعه، باب ما جاء في الفرس.

برای اینکه شکمم سیر شود و مجبور نباشم که خمیر بخورم و نه اینکه ابریشم بپوشم یا فلان وفلان نوکریم کنند. و من از شدّت گرسنگی، شکمم را سنگ می بستم و هرگاه مردی را می دیدم، برای او آیه ای می خواندم تا متأثر شود و چیزی به من بدهد که سیر شوم. وهمانا بهترین وخیّر ترین مردم نسبت به مستمندان، جعفربن ابوطالب بود که ما را به منزلش می برد و هر چه داشت به ما می داد که بخوریم وسیر شویم حتی گاهی خیگ روغنی را می آورد که از روغن خالی شده بود و ما (از شدت گرسنگی) آن را پاره می کردیم و دیواره هایش را می مکیدیم وليس میزدیم»(1).

وابوهریره برای تقدیر و سپاسگزاری از صدقه دادن جعفربن ابوطالب به او واطعام کردنش درباره اش می گوید:

«هرگز کسی کفش نپوشید و مرکب سوار نشد وبر خاك راه نرفت، پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) که برتر از جعفربن ابوطالب باشد»(2).

اکنون خود ببینید چه معیار و میزانی از نظر ابوهریره وجود دارد که جعفربن ابوطالب را برتر از سایر اصحاب می داند؟!

ص: 199


1- 1- صحیح بخاری، ج 5، ص 47، کتاب فضائل الصحابه، باب مناقب جعفربن ابی طالب.
2- 2- ترمذی، ج 13، ص 189، چاپ دارالکتاب عربی، بیروت - مستدرک حاکم، ج 3، ص 209.

مسلم در صحیح خود نقل کرده است که عمربن خطاب وقتی شنید که ابو هريره از پیامبر این حدیث را روایت می کند:

هر که لااله الا الله بگوید، به بهشت می رود با تازیانه او را زد.

ابن عبدالبر از خود ابوهریره نقل می کند که گفت:

احادیثی برای شما روایت کرده ام که اگر در زمان عمر بن خطاب این احادیث را روایت می کردم، قطعة با تازیانه مرا می زد.

فقيه محدث رشید رضا می گوید:

اگر سن عمربن خطاب طولانی شده بود تا پس از مرگ ابوهریره هرگز این همه حدیث به ما نمی رسید»(1).

مصطفى صادق الرافعی گوید:

«... و بدینسان ابوهریره، اولین راوی حدیثی است که در اسلام مورد اتّهام قرار گرفت»(2).

و هنگامی که نبرد صفین آغاز شد، ابوهریره جزء پیروان معاویه قرار گرفت و چون به نفع آنان خوب حدیث می کرد وبا احادیث خود یاریشان می نمود، به او پول فراوان می دادند وحتی گاهی که مروان بن حکم، از مدينه خارج می شد او را به

ص: 200


1- 3- مجله منار، ج 10، ص 851.
2- 4- تاریخ آداب العرب، ج 1، ص 275.

نیابت از خویش، ولایت میداد ولذا حال نزارش به حال دیگری مبدّل شد وزندگیش سر و سامانی گرفت. از ایّوب بن محمد نقل شده که گفت:

«نزد ابوهریره بودیم؛ او لباس کتانی رنگین و بسیار لطیف در بر کرده بود، با ناز وتبختر به خود گفت:خوشا به حالت، ای ابوهریره !کتان پوشیده ای؟ همین من بودم که روزی میان منبر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) تا منزل عایشه، از هوش رفته بودم. کسی می آمد و پاروی گردنم می گذاشت، به خیال اینکه من دیوانه ام، ولی هیچ جنونی در من نبود. من گرسنه بودم»(1).

و در رابطه با پیرو بنی امیه شدن، ناچار بود که برخی از احادیث رسول خدا صلی الله عليه و آله را کتمان کند و بازگو ننماید، زیرا آن روایت ها جانش را در معرض خطر قرار می داد. ابوهریره در این باره، خود می گوید:

دو ظرفِ حدیث را از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دریافت کردم، یکی از آنها را منتشر ساختم ولی اگر آن ظرف دیگر را منتشر سازم، این گلویم قطع می شود»(2).

این سخن کجا وسخن دیگر او کجا که می گوید:

«مردم می گویند: ابوهریره بسیار حدیث می گوید. واگر نبود این دو آیه از قرآن مجید، هرآینه هرگز حدیثی روایت نمی کردم. سپس خواند:«ان الذين

ص: 201


1- 1- صحیح بخاری، ج 9، ص 317، کتاب الاعتصام بالكتاب والسنه.
2- 2- صحیح بخاری، ج 1، ص 89، کتاب العلم، باب حفظ العلم.

يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون*إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحيم».

همانا آنان که کتمان می کنند آنچه از بیّنات وهدایت ها را نازل کردیم، پس از اینکه ما در قرآن، آن را برای مردم تبیین نمودیم، خداوند آنان را لعن می کند، ولعن کنندگان نیز آنان را لعن و نفرین می کنند، جز آنان که توبه کردند و خود را اصلاح نمودند و آیات خدا را بیان کردند، همانا توبه آنان را می پذیرم و من بسیار آمرزنده و مهربانم»(1).

از این استدلالهای روشن، حقیقت ابوهریره وامانتش در حديث ظاهر می گردد و او را بیشتر مانند وعاظ السلاطين زمان خودمان می سازد و معلوم می شود چرا شیعیان از روایت هایش روی برگرداندند وهمین دلیل ها کافی است که ردّی باشد بر اغراق ومبالغهٔ اهل سنت در پذیرش احادیث ابوهریره وسرزنش کردن هر کس که او را مورد انتقاد قرار دهد.

در کتاب «اختصار علوم الحديث» ابن حنبل وابوبکر حمیدی وابوبکر صیرفی گویند:

«روایت کسانی که در احادیث رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دروغ ورزیدند هرگز پذیرفته نیست هرچند پس از دروغشان توبه کنند»(2).

وسمعانی گوید:

«هر که در يك خبر دروغ بگوید، واجب است آنچه

ص: 202


1- 1- صحیح بخاری، ج 1، ص 88، کتاب العلم.
2- 2- اختصار علوم الحدیث، ص 111.

حدیث کرده، بی ارزش تلقی شود.(1)

و اکنون برخی از روایتهای ابوهریره را که بخاری در صحیحش آورده، عرضه می داریم. و آغاز می کنیم به این روایت که ابوهریره مدّعی می شود حضرت موسی علیه السلام، چشم ملك الموت را کور کرده است!!!

ابوهریره گوید:

«ملك الموت نزد حضرت موسی علیه السلام آمد، فوراً موسی یکی به گوشش نواخت که ناچار نزد پروردگارش بازگشت و عرضه داشت: مرا نزد بنده ای فرستادی که مرگ را نمی خواهد. خداوند دیده اش را به او باز گرداند و گفت: برگرد و به او بگو دستش را روی بدن يك گاوبگذارد، پس برای هر موٸی یك سال، به او عمر خواهیم داد. موسی گفت: پروردگارا! پس از آن چه می باشد؟ فرمود: مرگ! عرض کرد: پس همین الآن (مرگ را می پذیرم) و از خدا خواست که او را به اندازهٔ پرتاب يك سنگ، به ارض مقدّسه نزديك سازد»(2).

وابوهریره گوید:

«به جهنم گفته می شود: آیا پر شدی؟ واو می گوید:بیش از این می خواهم. پس خدای تبارك وتعالى پایش را در جهنم می گذارد و می گوید: قَط، قَط (یعنی

ص: 203


1- 1- التقريب نوری، ص 14.
2- 2- صحیح بخاری، ج 2، ص 236، کتاب الجنائز.

بس است!!)»(1).

وابوهریره گوید: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«پروردگار ما هر شب در يك سوم باقی مانده از شب (آخر شب) به آسمان دنیا پائین می آید و می گوید: کیست که مرا بخواند تا اجابتش کنم؟ کیست که از من درخواست کند تا به او ببخشم؟ کیست که طلب آمرزش کند تا او را مورد عفو قرار دهم؟»(2)

و این روایت تناقض دارد با عقیدهٔ اهل سنت که خداوند بر عرش مستقر است زیرا آمدن خدا به آسمان دنیا در آخر شب - چنانکه ابوهریره ادعا می کند- یعنی ماندن او در آنجا، در طول 24 ساعت از شب وروز زیرا وقتِ آخر شب بر روی زمین ادامه دارد ولی در جاهای مختلف از کرهٔ زمین (زیرا چون زمین کروی است، آخر شب هرگز تمام نمی شود، لذا هر ساعت در يك جائی از کره زمین آخر شب است). آیا اگر ابوهریره می دانست که زمین کروی است، باز هم مانند چنین روایتهائی بیان می کرد؟!! وابوهریره نیز گوید:

«رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: بنی اسرائیل، لخت و برهنه خود را می شستند و به یکدیگر نگاه می کردند ولی موسی (ع) به تنهائی، خود را می شست، پس آنها گفتند: به خدا چیزی نیست که مانع شود، موسی با ما به حمام برود، جز اینکه او خواجه است.

ص: 204


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 6، ص 353، کتاب التفسير، باب قوله: وهل من مزيد.
2- 2- صحیح بخاری، ج 2، ص 136، کتاب التهجد.

روزی موسی رفت به کناری که خود را بشوید؛ لباسش را بر روی سنگی گذاشت، ناگهان سنگ لباسش را با خود برد، موسی ناراحت به دنبال سنگ راه افتاد و فریاد می زد: ای سنگ، لباسم را بده، لباسم را بده ! و بدینسان بنی اسرائیل به او نگاه کردند وگفتند: به خدا موسی هیچ مشکلی ندارد!! سپس موسی به سنگ رسید ولباسش را برداشت و از شدّت ناراحتی شروع کرد سنگ را زدن!! ابوهریره گوید: به خدا بیش از شش یا هفت بار سنگ را كتك زده»(1).

وابوهریره گوید:

رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «هروقت اذانِ نماز گفته می شود، شیطان پشت کرده، بادهائی از خود خارج میکند تا صدای اذان شنیده نشود، وقتی اذان تمام شد، باز می آید، بنابراین، وقتی آماده نماز می شوند، پشت می کند و وقتی نماز شروع شد باز می آید (و در وسط نماز) وشروع میکند به یاد انسان آوردن (مسائل دنیا را) و میگوید: به یاد خود بیاور فلان چیز را به یاد خود بیاور فلان چیز را و اینقدر وسوسه می کند که انسان نمی داند چند رکعت، نماز خوانده است»(2).

وابوهریره نیز می گوید:

ص: 205


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 1، ص 169، کتاب الغسل، باب من اغتسل عريانا وحده.
2- 2- صحیح بخاری، ج 1، ص 336، کتاب الاذان، باب فضل التأذين.

«رسول خدا فرمود: در حالی که یك نفر روی گاوی سوار بود، گاو رو به او کرده گفت: من نه برای سواری آفریده شدم، من برای شخم کردن خلق شدم. گوید:

من وابوبکر و عمر به آن ایمان آوردیم. وهمانا گرگی، گوسفندی را گرفت، پس چوپان در پی آنان رفت.

گرگ به او گفت: روزی که یك درّنده به سوی این (گوسفند) روی آورد، کی می خواهد به دادش برسد؟ در آن روز جز من، چوپانی نخواهد داشت. گفت: من وابوبکر و عمر به آن ایمان آوردیم. ابوسلمه گوید: و آن روز آن دو در میان مردم نبودند»(1).

حقیقت این است که این احادیث از اسرائیلیات است که ابوهریره بسیار از آنها نقل کرده است و دلیلش این است که ابوهریره، همنشین همیشگی کعب الاحبار یهودی بود که به ظاهر اسلام آورده بود.

دربارهٔ رفتن به بهشت، ابوهریره گوید:

«شنیدم رسول خدا را که می گفت: هفتاد هزار نفر از امتم به بهشت می روند که صورتهایشان مانند ماه می درخشد. عكاشة بن محصن اسدی برخاست و می خواست يك نمره بر آن بیفزاید، گفت: ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) از خدا بخواه، من یکی از آنان باشم. فرمود: خدایا! او را جزء آنان قرار بده. پس یکی از انصار برخاست و گفت: ای رسول خدا! دعا کن من

ص: 206


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 3، ص 297، کتاب المزارعة، باب استعمال البقر للحرائه.

هم یکی از آنان باشم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود عكاشه بر تو پیشی گرفت»(1)!!

واز ابوهریره نیز نقل شده که گفت:

«روزی نزد پیامبر نشسته بودیم که فرمود: زمانی خواب بودم، در عالم خواب دیدم که در بهشت می باشم. ناگهان دیدم زنی در کنار کاخی ایستاده و وضو می گیرد. پرسیدم: این کاخ از آن کیست؟ گفتند: کاخ عمربن خطاب است. پس من به یاد غیرت او افتادم و از آنجا گریختم و فرار کردم!! عمر گریست و گفت: آیا من بر تو غیرت می ورزم ای رسول خدا؟!»(2)

روایتهای ابوهریره را پایان می دهیم با برخی از روایتهائی که از او روایت شده و به حضرت رسول صلی الله عليه و آله و سلم نسبت داده شده است، از جمله می گوید:

«اگر کسی بدون اجازه ات در خانه ات نگاه کرد، پس اگر سنگی به او پرتاب کردی وچشمش را کور نمودی، هیچ گناهی بر تو نیست»(3).

و در فتوای دیگرش از رسول خدا نقل می کند که گفت:

«هرگز یکی از شماها، با يك لنگه کفش راه نرود، یا هر دو کفش را به پا کنید یا هر دو را بیرون آورید»(4) .

ص: 207


1- 1- صحیح بخاری، ج 7، ص 473، کتاب اللباس، باب البرود والحبر والشمله.
2- 2- صحیح بخاری، ج 4، ص 306، کتاب بدء الخلق، باب ما جاء في صفة الجنة.
3- 3- صحیح بخاری، ج 9، ص 18، کتاب الديات، باب من اخذ حقه... .
4- 4- صحیح بخاری، ج 7، ص 496، کتاب اللباس، باب لا يمشي في نعل واحدة.

تأملی با بخاری در صحیحش

اکنون لازم است نظری هرچند کوتاه بر صحیح بخاری بیافکنیم زیرا این کتاب، از سوئی صحیح ترین و معتمدترین کتابها نزد اهل سنت است و از سوئی دیگر پر است از روایتهای ابوهریره ودیگر روایتهائی که عصمت پیامبر را زیر سئوال می برد.

بخاری احادیث صحیح خود را (به نظر خودش) از مبان 600 هزار حدیث برگزیده است وی گوید:

«در این کتابم جز حديث صحيح نیاوردم و آنچه از صحيح، رها کردم، بیشتر است»(1).

اولین ایرادی که بر شیخ بخاری می گیریم، اعتماد وی بر عدالت سلسلهٔ راویان حدیث است به عنوان تنها شرطی که برای اثبات صحّت حدیث روایت شده، پذیرفته می شود، بی آنکه دقتی در متن و محتوای حدیث شود و این علّت پیدایش دگرگونی و فساد و تناقض در بسیاری از روایتهائی است که وی در کتابش آورده است. تازه به فرض اینکه راوی حدیث عادل باشد، باز احتمال اینکه قسمتی از حدیث را روایت کرده باشد یا حدیث را به معنی نه به عین لفظ نقل کرده باشد هست، که این امر باعث می شود، مقداری از الفاظ اصلی حدیث از بین برود و در این صورت ممکن است حدیث معنای دیگری پیدا کند که راوی متوجه آن نشده باشد بویژه آنکه گاهی سلسلهٔ روات

ص: 208


1- 1- ابن حجر در مقدمه شرح الباري على صحيح البخاری، ص 5، چاپ داراحیاء التراث العربی.

طولانی است و بیش از هفت یا هشت نفر را در بر دارد و اگر بر آن اضافه کنیم مشکل پی بردن به عدالت مردان بویژه منافقین آنان که جز پروردگار، از باطنشان کسی خبر ندارد، عیب بزرگ بخاری در نقل احادیثش، نمایان می گردد. احمد امین در تأکید این مطلب می گوید:

«بعضی از مردانی که بخاری از آنها نقل کرده، ثقه نیستند، وحفّاظ قریب هشتاد نفر از رجال بخاری را تضعیف کرده اند»(1).

اکنون باز هم مقداری دیگر از روایتهای بخاری را می آوریم که وی آنها را صحیح دانسته و اهل سنت در طول سالها آنها را بر خود پذیرفته اند.

ابوسعید خدری گوید: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دربارهٔ روز قیامت فرمود:

«... و پیوسته سقوط می کنند تا اینکه فقط می ماند کسی که عبادت خدای کرد، چه خوب باشد و چه فاسق! پس به آنها گفته می شود: چه چیز شما را در اینجا باقی می گذارد، در حالی که مردم همه رفته اند؟ می گویند: ما از آنها جدا شدیم، ما امروز به او نیازمندتریم وهمانا شنیدیم منادی را که ندا می کرد: مُلحق شود هر قومی به هر چه عبادت می کردند وما در انتظار پروردگارمان هستیم. راوی گوید: پس خداوند در صورتی غیر از صورتی که در آغاز او را

ص: 209


1- 1- ضحی الاسلام نوشته احمد امین، ج 2، ص 117، 118.

دیدند، می آید و می گوید: من پروردگارتان هستم! پس (با تعجب می گویند) تو پروردگارمائی؟ وجز پیامبران کسی با او سخن نمی گوید. پس خدا به آنها می گوید:

آیا نشانه ای دارید که با آن نشانه، او را بشناسید.می گویند: پایش. پس خداوند ساق پایش را نشانشان می دهد و آنگاه هر مؤمنی برای او سجده می کند»(1).

«جریر بن عبدالله گوید: شبی با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم، پس به ماه شب چهارده نگاه کرده فرمود: حتما شما پروردگارتان را می بینید، همچنانکه این را می بینید و در رؤیت خداوند به شما ظلمی نمی شود (حق شما کم نمی شود)»(2).

و برای ردّ این دو روایت کافی است که خود بخاری روایتی را از مسروق نقل می کند که گفت:

«به عایشه (رض) گفتم: مادر! آیا محمد پروردگارش را دیده بود؟ عایشه گفت: موهایم از این سخن راست شد! تو کجائی از آن سه چیز که هر که تو را حديث کرده دروغ گفته؟ هر که به تو گفته است که محمد خدایش را دیده، دروغ گفته است. سپس این آیه را تلاوت کرد: «لاتدركه الأبصار وهو يدرك الأبصار وهو اللطيف الخبير».

دیدگان، او را هرگز نمی بینند و فقط او است که دیدگان را می بیند واو

ص: 210


1- 1- صحیح بخاری، ج 6، ص 355، کتاب التفسير، باب قوله فسبح بحمد ربك.
2- 2- صحیح بخاری، ج 9، ص 396، کتاب التوحید، باب وجوه يومئذ ناضره.

لطیف و آگاه است».

«وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب»

و هرگز برای بشری امکان پذیر نیست که خداوند با او سخن بگوید مگر بوسیله وحی یا از پشت پرده(1).

علامه عسکری می گوید: قول خداوند که می فرماید:

«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ ».

صورتهائی در آن روز شاداب اند و به پروردگارشان می نگرند، یعنی به امر پروردگارشان می نگرند، یعنی منتظرند.

واین مانند سخن خدای تعالی است که دربارهٔ گفتار فرزندان یعقوب به پدرشان می فرماید:

«وَاسْألِ الْقَرْيَةَ الَّتي كُنَّا فيها».

سئوال کن از قریه ای که در آن بودیم، یعنی از اهل قریه ای که در آن بودیم.

در آن آیه «امر» و در این آیه «اهل» پنهان بود و بدینسان تمام آیاتی که ظاهرش دلالت دارد بر اینکه خدای تبارك وتعالی جسم است، و تأویل می شود(2).

و از دیگر اسرائیلیاتی که در کتاب بخاری یافتم روایتی از عبدالله که می گوید:

«یکی از احبار (علمای یهود) نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و گفت: یا محمد! ما (در تورات) می یابیم که خداوند آسمانها را بر يك انگشت و درختان را بر

ص: 211


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 6، ص 359، کتاب التفسير، باب سورة النجم.
2- 2- معالم المدرستين، ج 1، ص 31، چاپ دوم.

يك انگشت و آب وخاك را بر يك انگشت وسایر خلایق را بر يك انگشت قرار می دهد، و می گوید: من پادشاهم. پس پیامبر بقدری خندید که دندانهایش پیدا شد وخندهٔ حضرت برای تصدیق سخن دانشمند یهودی بود. سپس رسول خدا این آیه را خواند: «وما قدروا الله حق قدره»(1).

واز ابن عمر نقل می کند که گفت:

«رسول خدا فرمود: هنگامی که ابروی آفتاب طلوع می کند نماز را بخوانید تا وقتی که خوب ظاهر شود. و هنگامی که ابروی آفتاب ناپدید می شود نماز را بخوانید تا وقتی که خوب پنهان می شود. و برای وقت نمازتان از طلوع و غروب آفتاب، وقت گذاری نکنید زیرا آفتاب بین دو شاخ شیطان طلوع می کند یا گفت بین دو شاخ یك شیطانی طلوع می کند، این را دیگر یادم نیست»!!!(2)

من نمی دانم چگونه می توانیم مانند این سخنان بیهوده را تصدیق و باور کنیم؟! و این یکی دیگر که از ابوذر غفاری نقل می کند که گفت:

هنگامی که آفتاب غروب کرد، رسول خدا به ابوذر فرمود: میدانی به کجا رفت؟ گفت: خدا و رسولش بهتر می دانند. گفت: آفتاب می رود که زیر عرش

ص: 212


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 6، ص 317، کتاب التفسير، باب وما قدروا الله حق قدره.
2- 2- صحیح بخاری، ج 4، ص 319، کتاب بدء الخلق، باب صفة ابلیس و جنوده.

سجده کند، پس اجازه می گیرد و به او اجازه داده می شود و همینقدر که می خواهد زیر عرش سجده کند، پس از او پذیرفته نمی شود. و می خواهد اجازه بگیرد ولی به او اجازه داده نمی شود و گفته می شود: بازگرد از همان راهی که آمدی، پس از جای غروبش، طالع می شود و این معنای قول خدا است: «وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ»(1)!!!

وعمربن خطاب گفت: آیا ندانستی که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«مرده از گریهٔ زنده، عذاب می بیند»(2).

و این در حالی است که خداوند می فرماید:

«ولا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى»(3).

گناه کسی به دیگری اثر ندارد.

وعبدالله گوید: نزد پیامبر، نام شخصی برده شد و گفته شد که او همچنان خواب ماند تا اینکه صبح شد و برای نماز بیدار نشد. حضرت فرمود: شیطان در گوشش، ادرار کرده است!(4)

و از جابر بن عبدالله نقل می کند که گفت:

«شبها، ظرفهای غذا و آب را بپوشانید و درها را ببندید بچه هایتان را نگهدارید، زیرا برخی از اجنّه و پریان (شبها) منتشر می شوند و افرادی را می گیرند.

ص: 213


1- 1- صحیح بخاری، ج 4، ص 283، کتاب بدء الخلق، باب صفة الشمس والقمر.
2- 2- صحیح بخاری، ج 2، ص 212، کتاب الجنائز.
3- 3- سوره اسراء، آیه 15.
4- 4- صحیح بخاری، ج 2، ص 135، کتاب التهجد.

و هنگام خواب چراغها را خاموش کنید زیرا ممکن است موش فتیلهٔ چراغ را بیاندازد و تمام خانه را به آتش بکشد»!!!(1)

وما بسنده می کنیم به همین مقدار از روایتها که بسیاری مانند اینها در بخاری دیده می شوند که علامت سئوال بزرگی در مقابل بخاری وصحیحش قرار می دهند و اولین چیزی که مترتب می شود بر این عدم صلاحیت هر حدیثی در بخاری است فقط بمجرّد اینکه شیخ بخاری آن را تأیید کرده و بر آن صحّه گذاشته است.

بنابراین، لازم است تجدید نظر شود در عقایدی که بر مبنای احادیث بخاری گرفته شده مانند امکان دیدن خدای تبارك وتعالی یا گذاشتن خداوند پایش را در میان دوزخ یا کامل نبودن عصمت حضرت رسول صلی الله عليه وآله وسلم وحفظ نبودنش تمام قرآن را، و یا نابینا کردن حضرت موسی ملك الموت را و بسیاری از مطالب دیگر که مورد اعتبار وتصدیق قرار گرفته هرچند پر از مطالب بیهوده وخرافات است و دین اسلام را زیر سئوال می برد، و همچنین در مورد سایر کتابهای حدیث، همین اشکال وارد است.

در نتیجه، لازم است، تاریخ اسلاممان را بازیابی کنیم و در روایتهای بخاری و رجال آن و درجهٔ اعتبار هر يك از اصحاب، تجدید نظر نمائیم بویژه اینکه چقدر نزاعها در میان آنان برپا بوده است که تا امروز آثارش ظاهر ونمایان است و دلیل پیدایش مذهبهای گوناگون شده و مسلمانان را متفرق و تضعیف نموده است.

ص: 214


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 4، ص 336.

بخش پنجم

اشاره

ص: 215

ص: 216

ازدواج موقت

اشاره

ازدواج موقت همان ازدواج متعه است و آن این است که:«زنی خود را به ازدواج مردی در آورد با مهر معیّنی و برای مدّت معلومی، و با عقد نکاحی که تمام شرایط صحّت عقد را دارا باشد، وصیغه اش آن است که پس از اتفاق ورضایت طرفین بر مهر و مدّت بگوید:

«زوجتُك نفسي بمهر قدره (كذا) الى الاجل المعلوم».

ومدتش را تعیین می نماید. و مرد در پاسخ می گوید:«قبلت» و در این عقد مانند سایر عقود، وكیل گرفتن با تمام شروط عقد جایز است و بدینسان زن و مرد، همسر شرعی یکدیگر می شوند تا وقتی که مدت تعیین شده است. و می توانند مدت را تجدید کنند یا تبدیل به دائمی کنند و بر زن واجب است که بعد از تمام شدن مدّت، عدّه نگهدارد و اگر زنی باشد که حیض می بیند عده اش دو حیض است و اگر حیض نمی بیند چهل و پنج روز است. و فرزند متعه چه پسر باشد و چه دختر،

ص: 217

ملحق به پدرش می شود»(1).

اهل سنت این نوع از ازدواج را نمی پذیرند و بر شیعیان خرده می گیرند که چرا به جواز آن معتقدند. اکنون سئوال این است: شیعه از کجا این ازدواج را آورده است؟ و آیا در مورد این ازدواج، می شود اجتهاد کرد که آن را حلال یا حرام شمرد؟ وادّله آن از کتاب وسنت چیست؟ در پاسخ می گوئیم:

تمام مسلمانان، با اختلاف مذاهبشان، اجماع دارند بر اینکه این ازدواج در صدر اسلام، مشروع وجایز بوده است. بخاری از ابن عباس روایت می کند که گفت:

با پیامبر به جنگ می رفتیم وزنهایمان با ما نبودند، پس به حضرت عرض کردیم: آیا اجازه می دهید خود را اخته کنیم؟ حضرت ما را از آن نهی فرمود. و اجازه داد که با زنان با لباس (!) ازدواج کنیم. واین آیه را خواند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ».

ای مؤمنان، حرام نکنید حلالهای پاکیزه را.(2)

و این آیه که می فرماید:

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَة».(3)

پس اگر از آن زنان استمتاع کردید ولذت بردید، پس حتماً واجب است که اجر و مزدشان را به آنها بدهید؛ درباره مشروعیت

ص: 218


1- 1- الفصول المهمه، امام شرف الدین، ص 63.
2- 2- صحیح بخاری، ج 6، ص 110، کتاب التفسير، باب قوله یا ایها الذين آمنوا...
3- 3- سوره نساء، آیه 24.

همین نوع از ازدواج آمده است زیرا اغلب مفسّرین اهل سنت، واژه «استمتاع» را در آیه به معنای «نکاح متعه» ذکر کرده اند. ابن عباس واُبی بن کعب وسعيد بن جبير، این آیه را چنین می خواندند:

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الیٰ اجلٍ مسمّی فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»(1).

و هرچه از آنها استمتاع کردید، برای مدتی معیّن؛ پس حتماً اجرشان را به آنها بدهید.

ابن کثیر در تفسیر خویش، برای توضیح این مطلب می گوید:

«خیلی بعید است که اینان معتقد به تحریف قرآن باشند، پس قطعاً مراد از آن تفسیر است، نه قرائت»(2).

ولی طوایف و گروه های اسلامی در ادامهٔ حلال بودن این ازدواج، اختلاف کردند و مشکل پدید آمده این بود که: آیا نکاح منعه حرام شد یا بر حلالیّت خود باقی ماند؟

حدیثی که هم اکنون ذکر می کنیم، اثبات می کند بی آنکه هیچ تردیدی در آن باقی بگذارد، به اینکه رسول خدا صلی الله عليه و آله از دنیا رفت، بدون اینکه نکاح منعه را حرام کند یا از آن نهی نماید.

عمران گوید:

«آیه متعه در کتاب خدا است و ما آن را در زمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) انجام می دادیم وهرگز قرآن آن را

ص: 219


1- 1- صحيح مسلم با شرح نووی، ج3، ص 552، وج9، ص179، چاپ دارالشعب.
2- 2- تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 486.

تحریم نکرد و رسول خدا از آن نهی نفرمود تا روزی که از دنیا رفت. ولی يك نفر به رأی خودش چیزهائی در آن باره گفت»(1).

این روایت اشاره دارد به اینکه یك نفر در این ازدواج، به رأی خودش اجتهاد کرده است. در صحیح بخاری نیز در باب «تمتع در دوران حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)»، روایت گذشته بدین شکل آمده است:

«عمران (رض) گوید: در دوران رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) تمتّع می کردیم و آیه قرآن هم نازل شد ولی یك نفر به رأی خودش چیزهائی گفت»(2).

در کتاب «شرح الباري على صحيح البخاری» آمده است که مقصود از آن مرد، خلیفه عمربن خطاب(3) است. و برای تأكید مطلب، مسلم در صحیح خود از ابی نضره نقل می کند که گفت:

«نزد جابر بن عبدالله بودیم که يك نفر آمد و به او گفت: ابن عباس وابن زبیر درباره متعتين (متعه حج ومتعه زنان) اختلاف کرده اند؛ جابر گفت: ما در زمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) هر دو را انجام می دادیم تا اینکه عمر آمد و ما را نهی کرد، پس دیگر به آن کار باز نگشتيم»(4).

ص: 220


1- 1- صحیح بخاری، ج 6، ص 34، کتاب التفسير، باب فمن تمنع بالعمره....
2- 2- صحیح بخاری، ج 2، ص 375، کتاب الحج.
3- 3- شرح الباری علی صحیح البخاری، ج 4، ص 177، شرح نووی بر صحيح مسلم، ج 3، ص 364، چاپ دارالشعب.
4- 4- صحيح مسلم، ج 3، ص 556، کتاب النکاح، باب المتعه.

و در صحیح مسلم نیز به سند خویش از عطا نقل می کند که گفت:

«جابر بن عبدالله برای عمره آمده بود، ما در منزلش رفتیم و دوستان از او سئوالهائی کردند، سپس متعه را ذکر کردند. پس اوگفت: آری! ما در زمان رسول خدا وابوبکر وعمر، متعه می کردیم»(1).

ومسلم نیز از جابر بن عبدالله نقل کرده که گفت:

«در زمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و ابوبکر، با يك مشت (قبضه) از خرما یا گندم، تمتّع می کردیم تا اینکه عمر در مورد عمروبن حریث از آن نهی کرد»(2).

و داستان عمروبن حریث از این قرار است که زنی مستمند، در خانه اش را کوبید و از او خواهش کرد، غذائی به او بدهد که جانش را نجات دهد ولی آن مرد نپذیرفت که اطعامش کند جز اینکه او به ازدواج متعه اش درآید، و ادّعا می کرد که این همان ازدواج متعه است!! وهنگامی که زن از روی ناچاری پذیرفت و خبر به عمر رسید، بسیار خشمگین شد و این تحریم را عملی نمود و حتی دستور داد هرکه متعه کند، سنگسارش نمایند! مسلم در صحیح خود از ابونضره نقل می کند که:

«ابن عباس امر به متعه می کرد وابن زبیر از آن نهی می نمود. من آن را برای جابر نقل کردم، جابر گفت: ما در زمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) تمتع میکردیم. هنگامی

ص: 221


1- 1- صحیح مسلم، ج 3، ص 555، کتاب النکاح، باب المتعه.
2- 2- صحيح مسلم، ج 3، ص 556، کتاب النکاح، باب المتعه.

که عمر آمد گفت: خداوند برای پیامبرش هر چه را که می خواهد حلال کرده است، پس شما حج وعمره را تمام کنید ولی از ازدواج این زنان (ازدواج متعه) جداً بپرهیزید وهرگز نبینم مردی زنی را برای دیگری عقد کند (به ازدواج متعه) جز اینکه با سنگ، سنگسارش کنم»(1).

در صحیح ترمذی از عبدالله بن عمر نقل شده که شخصی از اهل شام از او دربارهٔ متعهٔ زنان پرسید. او گفت: حلال است. سئوال کننده گفت: پدرت از آن نهی کرده است. ابن عمر پاسخ داد: آیا اگر پدرم مطلبی را نهی کند در حالی که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آن را حلال کرده باشد، سنّت را کنار بگذاریم و به قول پدرم عمل کنیم»(2).

دانشمند امّت اسلامی عبدالله بن عباس (رض) معروف بود به نظرش دربارهٔ متعه واینکه آیه متعه هرگز نسخ نشده است، چنانکه زمخشری در تفسیر کشّافش نقل کرده است از ابن عباس که: آیه متعه از محکمات است. و در صحیح بخاری نیز برای تأکید مطلب از ابوجمره نقل کرده است که گفت:

«شنیدم که ابن عباس در متعهٔ زنان اجازه می داد. مولی به او گفت: لابد برای حالتهای سخت است که زنان در اقلیت باشند یا چیزی شبیه آن. ابن عباس

ص: 222


1- 1- صحیح مسلم، ج 3، ص 331، کتاب الحج، باب مذاهب العلماء في تحلل المعتمر المستمتع، چاپ دارالشعب.
2- 2- صحیح ترمذی، ج 3، ص 185، حدیث 824.

گفت: آری!»(1).

طبری وثعلبی در تفسیرهای خود به نقل از علی علیه السلام گفته اند که فرمود:

«اگر عمر از متعه نهی نمی کرد، جز آدم شقی وبدبخت، کسی زنا نمی کرد»(2).

و با اینکه این ادله، در مورد ادامهٔ حلال بودن ازدواج متعه مانند آفتاب در نیمروز، روشن و واضح است، ولی اغلب اهل سنت، به عکس آن عمل می کنند و ادعا می کنند آیهٔ متعه، نسخ شده است و در مورد ناسخش نیز اختلاف دارند که برخی آیه ای را در نسخ آن ذکر می کنند و برخی روایات سنت را ناسخ می دانند و ما این دو نظر را با احادیث قطعی و ثابتی که نقل کردیم، رد می نمائیم زیرا همانگونه که نقل شد، رسول خدا صلی الله عليه و آله از دنیا رفت، بدون اینکه از متعه نهی کند. واما آن اشخاصی که معتقدند آیهٔ قرآن آن را نسخ کرده، به این استدلال می کنند که می فرماید:

«وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُون إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ»(3).

درحالی که این آیه «مکیّه» است و آیه متعه «مدنیه» است یعنی حکم مشروعیت ازدواج متعه «مدنی» است و هرگز گذشته، آینده را نسخ نمی کند!!

ص: 223


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 7، ص 36، کتاب النکاح.
2- 2- تفسير طبری، ج 5، ص 9.
3- 3- سوره مؤمنون، آیه 5.

واما آن کس که سنت پیامبر را نسخ کنندهٔ آیه می داند، احادیثی که ادعای نسخ دارند با یکدیگر کاملاً تناقض دارند.برخی می گویند که آیهٔ متعه در خيبر نسخ شده و برخی در اوطاس ویا روز فتح مکه و یا در غزوهٔ تبوك ویا در عمرۂ قضاء ويا در حجة الوداع، می گویند که نسخ شده است و این دگرگونی واضطراب در روایات وتناقض آنها، خود دلیل محکمی بر عدم صحتشان است، گذشته از آنکه همهٔ این اخبار، خبر واحد است که هرگز نمی تواند نصّ قرآنی را که با اجماع مسلمین، مشروع شناخته شده، نسخ کند زیرا اجماع مسلمین بر این است که نسخ در خبر واحد اجرا نمی شود و آیه نمی تواند نسخ شود جز با آیه، زیرا خداوند می فرماید:

«وما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها»(1).

و اگر آیه ای را نسخ کنیم یا نادیده بگیریم، آیه

ای بهتر از آن یا مثل آن می آوریم.

از این روی، با وجود آن همه نص صریح و روشن که مشروعیت نکاح متعه را به اثبات می رساند و معلوم می کند که پیامبر از آن نهی نکرده است و تا دوران خلافت عمر ونهی او از آن، بقاء آن را ثابت می کند، پس هیچ راه حلّی برای این مشکل نداریم جز اینکه بگوئیم عمر به خاطر مصلحنی که خود برای مسلمانان در آن دوران دید، اجتهاد کرد و از نظر قانون ملّی نه دینی و برای مدتی معین، آن را نهی کرد وگرنه عمر مقامش اجلّ است که آنچه را خداوند حلال کرده، حرام نماید یا اینکه در

ص: 224


1- 1- سوره بقره آیه 106.

دین، حکمی را داخل کند که ربطی به دین ندارد، زیرا او خود می داند که حلال محمد حلال است تا روز قیامت وحرام محمد حرام است تا روز قیامت، پس قطعاً مرادش از تحریم، منع زمانی است و تحریم ملّی است نه دینی، واین نشدیدش در نکاح متعه حتماً از آن نوع اول نیست، هرچند او به خشونت وشدت در تمام امورش، معروف شده بود و اگر اجتهادی می کرد، به نظر خودش مصلحت اسلام را در نظر می گرفت(1).

واز نمونه های اجتهاد عمر در احکام وسختگیریش در آنها، نماز تراویح است که به مسلمانان دستور داد نافله ماه رمضان را به صورت جماعت بخوانند پس از آنکه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و ابوبکر، فرادی برگزار می کردند. بخاری در سند خویش از ابوهریره نقل می کند که: «رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هر که ماه رمضان را با نماز و دعا قيام کند و با ایمان این کار را انجام دهد، خداوند تمام گناهان گذشته اش را می آمرزد».

ابن شهاب گوید:

«رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت و مردم چنان بودند (که فرادی نماز نافله رمضان را بجای می آوردند) وامر به همین نحو بود در زمان ابوبکر و بخشی از زمان عمر (رض)، وی گوید: پس شبی از شبهای ماه رمضان با عمر بن خطاب به مسجد آمدیم و دیدیم که مردم جدا جدا، برای خود نماز می خوانند و همه متفرق اند.

ص: 225


1- 1- با استفاده از کتاب «اصل الشيعة واصولها» نوشته علامه کاشف الغطاء، ص 101.

پس عمر گفت: به نظرم اگر اینها را زیر نظر يك نفر جمع کنیم که برای آنها نماز جماعت بخواند، بهتر است. سپس تصمیم گرفت که اُبیّ بن کعب را امام آنها قرار دهد. پس شبی دیگر با او روانه مسجد شديم و دیدیم که نمازگزاران با امام جماعت نماز می خوانند. عمر گفت: این عجب بدعت خوبی است. و آن وقتی که مردم می خوابند بهتر از الآن است ومقصودش آخر شب بود زیرا مردم در اول شب نماز می خواندند»(1).

وحتی در عدد رکعات نماز تراویح نیز اجتهاد کرد و آن را به بیست ركعت بالا برد. عایشه گوید:

«رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نه در رمضان ونه در غیر آن، بیشتر از 11 رکعت (نافله) نمی خواند»(2).

بهرحال، گویا بعضی از معاصرین عمر و پس از او برخی از محدثین ساده لوح وقتی نهی خلیفه از ازدواج متعه را دیدند وعلتش را ندانستند و بر آنان سخت آمد که عمر حرام کند چیزی را که خدا حلال کرده است، ناچار برای پیدا کردن راه حلّ، ادعا کردند که پیامبر آن را نسخ کرده است پس از آنکه مباح بوده است و از این روی به سراسیمگی دچار شده و در کلمات خود دچار اضطراب و دگرگونی شدند.

در این روایت بنگر که ببینی چقدر به یاوه گوئی گرفتار

ص: 226


1- 2- صحیح بخاری، ج 2، ص 137، کتاب التهجد.
2- 2- صحیح بخاری، ج 2، ص 137، کتاب التهجد.

شدند، و شگفت تر این است که نسبت این روایت ساختگی را به على علیه السلام نیز می دهند!! بخاری در صحیحش آورده است:

«به علی رضی الله عنه گفته شد: ابن عباس، متعه را امر بدی نمی داند. علی گفت: همانا رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) در روز خیبر از آن و از گوشت گورخر منع کرد. و برخی از مردم گویند: اگر برای تمتع، فریب دهد، نکاحش باطل است. و برخی گفته اند: نکاح جایز است و شرط باطل است»(1).

قطعاً اگر اینان علّت نهی عمر از نکاح متعه را می دانستند، مجبور به چنین اضطراب ودردسری برای خود نبودند.

در آنچه گذشت، تحلیلی راجع به نکاح متعه از نظر دینی وتاریخی بود واما از نظر اخلاقی و اجتماعی، بی گمان مشروعیتش جز رحمت برای بشر چیزی نداشته است. در این ازدواج، برای بسیاری از مردم، بویژه مسافرینی که برای طلب علم یا تجارت و کسب و یا جهاد وحفظ مرزهای اسلامی، به ناچار از بانوان دائمی خود دوری میگزینند و در حالی که سنین جوانی خود را گذرانده وشهوت در اوج خود قرار دارد، جز دوراه در پیش ندارند، یا صبر و مبارزه با نفس که غالباً موجب دشواری ومشقت زیاد است و ممکن است به بیماری های سخت و مرضهای روانی هلاك كننده و زبانهای جبران ناپذیری که بر کسی پوشیده نیست، منجر شود. و یا اینکه گرفتار زنا شود که دنیا را پر از مفاسد وزیان ها کرده است.

ص: 227


1- 1- صحیح بخاری، ج 7، ص 76، کتاب الاكراه، باب الحيلة في النكاح.

وهمین علل واسباب است که یکی از واعظان خلیجی به نام شیخ احمد قطان را وادار کرد که برای دانشجویان عرب در فیلیپین فتوا دهد که نکاح موقت جایز است ولی اسم آن را عوض کرده و ازدواج به نیت طلاق گذاشته است، شرطش را هم اینچنین ذکر کرده که شوهر در دل خود طلاق را نیّت می کند، بدون اینکه کسی از آن نیّت با خبر گردد، پس این ازدواج موقت است در نیّت شوهر و ازدواج دائم است طبق علم ونیّت زن و بدینسان شوهر پس از انتهاء مدتی که خود در دل گرفته است، همسرش را طلاق می دهد.

وعلى رغم اقرار مخترعین این نوع از ازدواج به اینکه چنین نکاحی متضمّن دروغ بر زن وفریبش می باشد و علی رغم اینکه هیچ دلیلی از کتاب وسنت ندارد، تشریع خود را به این بهانه، صحیح می دانند که بهرحال زیانش، کمتر وسبکتر از مفاسد زنا است! جالب این است که همین شیخ، وقتی نظرش را دربارهٔ نکاح متعه وفتوای ابن عباس به جوازش، جویا شدند، این نکاح را حرام دانسته وابن عباس را با فتوایش تخطئه نموده، سپس گفت:

«اگر اشتباهات علما را پیروی کنیم، زندیق و خارج از دین می شویم»!!

واینچنین بود که بدعت «ازدواج به نیّت طلاق» به نظر ورأى قطان، جایگزین نکاح منعه که قرآن وسنت آن را حلال کرده است گردید.

«أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى بِالَّذي هُوَ خَيْر».

چگونه چیزی که پست است با چیزی که خوب است، جایگزین

ص: 228

می سازید.

ولا حول ولا قوة الا بالله.

متعه حج

واما متعه حج، پس به تحقیق که رسول خدا صلی الله عليه و آله به آن عمل کرده و دستورش را صادر نمود زیرا خداوند می فرماید:

«فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ ...ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»(1).

ومقصود از آن، بجا آوردن عمره در ماه های حج و قبل از فرا رسیدن حج است که برای کسی که اهلش، در مسجد الحرام حاضر نباشند، (یعنی مقیم مکه نباشد) واجب است. وبه آن تمتّع در حج گویند زیرا در این مدت (بین دو احرام عمره وحج) لذت مباح بودن محرمات احرام برای انسان وجود دارد(2)، واین را نیز خلیفه عمر ناپسند اعلام کرد و از آن نهی نمود، هرچند رسول خدا صلی الله عليه وآله از دنیا رحلت فرمود بی آنکه آن را حرام کند یا از آن نهی نماید. بخاری در صحبحش از سعید بن مسیب نقل کرده که گفت:

«علی و عثمان (رض) در مورد متعه اختلاف کردند. علی گفت: تو نمی خواهی جز اینکه از چیزی نهی کنی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به آن امر کرده است...»(3).

ص: 229


1- 1- سوره بقره، آیه 196.
2- 2- الفصول المهمه، شرف الدین.
3- 3- صحیح بخاری، ج 2، ص 374، کتاب الحج.

و در این حدیث دیگر نیز بنگر که بخاری در صحیحش نقل کرده و به روشنی ثابت می کند که برخی از مردم، در نصوص آشکار پیامبر اجتهاد می ورزیدند. حکم گوید:

«من عثمان و علی را دریافتم و در حالی که عثمان از متعه واز جمع بین آن دو نهی می کرد و هنگامی که علی آن را دید گفت: اجابتت می کنم (ای خدا) با عمره و حج سپس افزود: من برای قول هیچ کس، حاضر نیستم از سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دست بردارم»(1).

واین مردی که حضرت على علیه السلام به آن اشاره می کند، همان عمربن خطاب است، که در گذشته نیز بیان شد. واما بهانه عثمان در نظر و رأی خویش این است که وقتی برای او بیعت گرفته شد، عبدالرحمن بن عوف، به دستور عمر، قبل از مرگش، با او شرط کرد که به کتاب خدا وسنت رسولش وسیرهٔ شیخین (عمر وابوبکر) عمل کند، و نهی از متعتین، در ضمن سيرهٔ شیخین است که عثمان نمی تواند از آن تخلّف کند وگرنه خلافت به او منتقل نمی شد. وهمانا از عمر معروف است که گفت:

«دو متعه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بود و من از آن دو نهی می کنم»(2).

ومقصودش، متعهٔ زنان ومتعهٔ حج است.

از این سخن خلیفه بر می آید که تصرف در حکم متعتين،

ص: 230


1- 1- صحیح بخاری، ج 2، ص 371، کتاب الحج.
2- 2- تفسیر کبیر فخر رازی، ج 5، ص 153، چاپ داراحیاء التراث العربی، تفسیر طبرانی.

فقط از او است نه از دیگری، زیرا خود اعتراف می کند که این دو متعه در زمان پیامبر صلی الله عليه وآله جایز بوده و هیچ نهی ومنعی از آن حضرت نرسیده است، بلکه نهی را به خویش واگذار کرده و می گوید:

«... من از آن نهی می کنم».

خدا بیامرزد آن کس که درباره این سخن عمر گفت:

«گواهیش را می پذیریم ولی تحریمش را نمی پذیریم».

حقیقت این است که اگر کسی با دقت و بدون هیچ تعصبی، تاریخ اسلام را ورق بزند، بسیاری از احکام دیگر را (سوای متعتين وتراویح) می یابد که از اجتهاد عمر بوده است و هرچند نصوص ثابت وروشنی از پیامبر بر آنها دلالت می کرده، مورد تحریف قرار گرفته است ولی متأسفانه اهل سنت در طول سالها ونسل ها این اجتهادات را پذیرفتند به این گمان که تشريع پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) است!!

ص: 231

ص: 232

بخش ششم

ص: 233

ص: 234

مهدی منتظر وفتنه ها

تمام گروه های اسلامی اتفاق نظر دارند براینکه در آخرالزمان، مردی ظهور می کند که دنیا را پر از عدل و داد می کند. ودولت حق را برپا می سازد که تمام جهان را فرا می گیرد، زیرا خداوند می فرماید:

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ»(1).

وما پس از ذکر، در زبور نوشتیم که زمین را بندگان صالحمان وارث خواهند شد.

و می فرماید:

«وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثين»(2).

و می خواهیم بر مستضعفین زمین منت گذاریم وانان را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم.

و می فرماید:

«وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون... لِيُظْهِرَهُ

ص: 235


1- 1- سوره انبیاء، آیه 105.
2- 2- سوره قصص، آیه 5.

عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(1).

و خداوند نمی پذیرد جز اینکه نورش را اتمام کند هرچند کافران را خوش نیاید... تا اینکه او را بر همهٔ ادیان ظاهر کند ولو مشرکان نپسندند.

وحضرت رسول صلی الله عليه و آله توضیح داد که این مرد منتظر از اهل بیتش است. فرمود:

«دنیا تمام نمی شود جز اینکه یک نفر از عرب حکومت کند، او مردی از اهل بیت من ونامش، نام من است»(2).

ابوسعید خدری گوید: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«قیامت برپا نمی شود جز اینکه زمین پر از ظلم وجور و ستم شده باشد، سپس مردی از اهل بیتم ظهور می کند که آن را پر از عدل و داد کند پس از آنکه پر از ظلم وستم شده باشد»(3).

ابوهریره گوید: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«اگر از عمر دنیا نماند جز يك روز، همانا خداوند آن روز را طولانی می گرداند تا يك نفر از اهل بیتم حکومت کند وکوه دیلم وقسطنطنیه را زیر سیطره اش قرار دهد»(4).

ص: 236


1- 1- سوره توبه، آیات 32 و 33.
2- 2- صحيح ترمذی، ج 9، ص 74 - سنن ابوداود، ج 4، ص 107 - مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 376 و 377.
3- 3- مستدرك صحیحین، ج 4، ص 557 - مسند احمد، ج 3، ص 36.
4- 4- صحيح ابن ماجه، باب الجهاد، ج 2، ص 128، ح 2779.

ام سلمه گوید: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«مهدی از عترت من واز فرزندان فاطمه است».

وهمچنین رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) خبر داد که عیسی علیه السلام در آخرالزمان ظاهر می شود و پشت سر مهدی نماز می گذارد. ابوهریره از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که:

«چگونه اید روزی که فرزند مریم در میان شما باشد وامامتان از خودتان باشد»(1).

حافظ در شرح صحیح بخاری گوید:

«اخبار به تواتر رسیده است که مهدی از این امت است وعیسی بن مریم نازل می شود و پشت سر او نماز می خواند»(2).

«المجمع الفقهي في رابطة العالم الاسلامی» در تاریخ1967/5/31 این فتوا را صادر کرد:

«مهدی همان محمدبن عبدالله حسنی علوی فاطمی وهمان مهدی موعود منتظر است که خروجش در آخرالزمان خواهد بود. واز علامت ها و نشانه های قیامت است. از مغرب ظهور می کند و در حجاز، در مکه مکرمه، بین رکن و مقام، بین در کعبه وحجرالاسود، با او بیعت می شود. و او در زمانی ظاهر می شود که دنیا پر از فساد شده وکفر وظلم منتشر شده است، پس جهان را پر از عدل و داد

ص: 237


1- 1۔ صحیح مسلم، ج 1، ص 373، ح 244، باب نزول عیسی بن مریم.
2- 2- فتح البادی، ج 5، ص 362.

می کند، پس از آنکه پر از ظلم وستم شده باشد. او بر تمام جهان حکم می کند و گردنکشان در برابرش سر فرود می آورند، گاهی با قناعت وگاهی با پیکار. هفت سال مدت حکومتش خواهد بود و عیسی علیه السلام پس از (ظهور) او نازل می شود ودجّال را می کشد یا اینکه همراه او نازل می شود و با او در مورد قتل دجّال کمک می کند و در سرزمین فلسطین، باب لُداورا به قتل می رساند. و او آخرین خلفای راشدین دوازده گانه است که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در صحاح، از آنها خبر داده است. واعتقاد به ظهور مهدی واجب است واین از عقاید اهل سنت و جماعت است و جز جاهل به سنت یا بدعتگذار در عقیده کسی انکارش نمی کند»(1).

و بدینسان اهل سنت با شیعیان، اتفاق نظر دارند بر اینکه امام مهدی از خلفای دوازده گانه ای است که رسول اکرم صلی الله عليه و آله و سلم به آنها در احادیث گوناگون بشارت داده است. و همچنین هر دو گروه متفق القول اند بر بیشترین مسائل درباره امام منتظر. و مهمترین اختلاف ها در این زمینه، میان دو گروه، از این قرار است.

1- بیشتر اهل سنت معتقدند که امام مهدی علیه السلام در آخرالزمان بدنیا می آید ولی شیعیان معتقدند که او در سال 255 هجری متولد شده و پدرش امام حسن عسکری علیه السلام

ص: 238


1- 1- مؤامرة المتاجرين بالدين، ص 29.

یازدهمین امام اهل بیت است، و خداوند به خاطر حکمتی که خود می دانست، او را از دید مردم پنهان نمود و او همچنان زنده است و در آخرالزمان ظاهر می گردد.

2- اهل سنت - چنانچه در فتوای فوق آمد- معتقدند به اینکه مهدی از فرزندان حسن علیه السلام است واسم پدرش عبدالله است، زیرا روایتی دارند که می گوید:

«... نام او نام من و نام پدرش نام پدرم می باشد» ولی شیعیان معتقدند که نسل حضرت مهدی به امام حسین علیه السلام می رسد و او فرزند امام حسن عسکری عليه السلام است و روایت اخیر را اینچنین نقل می کنند:

«نام او نام من و نام پدرش نام فرزندم است».

اشاره به نوهٔ حضرت رسول، امام حسن مجتبی علیه السلام.

برخی از نویسندگان اهل سنت به شیعیان خرده می گیرند و آنان را محکوم می کنند زیرا شیعیان معتقد به ولایت امام منتظر ورسیدنش به امامت از پنجمین سال عمرش می باشند. واین محکوم کردن، در درجهٔ اول، به خاطر تعصب آنان در معتقداتشان است که نسبت به هرچه ایمان آوردند یا از گذشتگان ارث بردند، چنان معتقد می شوند که فوراً هرکه با آنان مخالفت ورزد، حکم به بطلانش می کنند بی آنکه به استدلال دیگران پی ببرند. ولذا در پاسخشان می گوئیم:

اولاً- بسیاری از علمای اهل سنت معتقدند به اینکه مهدی، همان محمد بن حسن عسکری است و او همچنان زنده است تا روزی که خداوند او را ظاهر کند، و با این عقیده، با شیعیان توافق دارند. از جمله این علما کسانی هستند که نام می بریم:

ص: 239

1- محي الدين بن عربی - کتاب فتوحات مکیّه.

2- سبط ابن الجوزی - کتاب تذکرة الخواص.

3- عبدالوهاب شعرانی - کتاب عقائد الأكابر.

4- ابن الخشاب - کتاب تواریخ مواليد الائمه و وفياتهم.

5- محمد بخاری حنفی - کتاب فصل الخطاب.

6- احمد بن ابراهيم بلاذری - کتاب الحديث المتسلسل.

7- ابن الصباغ مالکی - کتاب الفصول المهمه.

8- عارف عبدالرحمن - کتاب مرآة الأسرار.

9- كمال الدين بن طلحه - کتاب مطالب السؤول في مناقب الرسول.

10- قندوزی حنفی - کتاب ينابيع الموده ودیگران.(1)

ثانياً - هیچ دلیل شرعی وجود ندارد که عکس آن را ثابت کند. و غیبت امام منتظر مانند بسیاری از معجزاتی است که قرآن از آنها خبر داده است، مثلاً حضرت نوح عليه السلام 950 سال در قومش بود که آنها را به سوی خداوند دعوت می کرد.

«فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاماً»(2).

ص: 240


1- 1- لازم به ذکر است که از سوی بنیاد معارف اسلامی قم، کتاب بسیار ارزنده ای در این زمینه منتشر شده و تمام احادیثی را که اهل سنت و شیعیان دربارهٔ حضرت مهدی علیه السلام نقل کرده اند، با ذکر منابع و مصادرش در این کتاب که نامش «معجم احادیث الامام المهدی» است جمع آوری شده که تاکنون پنج جلد آن به چاپ رسیده و منتشر شده است. (مترجم)
2- 2- سوره عنکبوت، آیه 14.

در میان قومش هزار سال منهای پنجاه سال ماند.

و قطعاً بیش از این مدت عمر کرده است. و همچنین اهل کهف 309 سال در حال خواب بودند و خداوند حضرت عیسی علیه السلام را به سوی خود بالا برد و او را از کشتن نجات داد و در آخرالزمان به دنیا باز می گرداند و حضرت خضر عليه السلام تاکنون زنده است و از دیدگان پنهان است.

و امّا در مورد کمی سنّ امام مهدی علیه السلام هنگامی که امامت به او منتقل شد، پس از وفات پدرش امام حسن عسکری عليه السلام، مانند این نیز معجزاتی وجود دارد بلکه از این مهمتر هم هست، مثلاً خداوند نبوّت را به حضرت عیسی داد در حالی که او نوزادی در گهواره بود:

«فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا»(1).

حضرت مریم به او اشاره کرد، گفتند: چگونه سخن بگوئیم با کسی که نوزادی در گهواره است؟ عیسی فرمود: من بنده خدایم که کتاب را به من داد و مرا پیامبرش قرار داد.

وهمچنین خداوند نبوت را به حضرت یحیي عليه السلام داد، در حالی که کودك بود:

«يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»(2) .

ای یحیی! کتاب را با قدرت تحویل بگیر و همانا حكم ونبوّت را در کودکی به او دادیم.

ص: 241


1- 1- سوره مریم، آیه 29 و 30.
2- 2- سوره مریم، آیه 12.

واگر گفته شود این معجزه ها مخصوص انبیا است، جواب می دهیم که هیچ دلیل شرعی وجود ندارد که اشاره به توقف معجزات پس از وفات پیامبر صلی الله عليه وآله بنماید، ومعجزات هرگز مخصوص پیامبران نیست زیرا اهل کهف پیامبر نبودند وحتی بزرگ شیطانها «ابلیس» که خداوند عمرش را تا قیام قیامت (یا الى يوم الوقت المعلوم) طولانی کرده است، جزء پیامبران نیست!! واز سوی دیگر آنان که اعتراض بر ایمان به غیبت امام منتظر دارند، بازگشت آن به نادانی و جهالتشان به مقام ومنزلت حضرت مهدی علیه السلام است زیرا آن حضرت امام و پیشوای حضرت عیسی علیه السلام نیز خواهد بود، همان پیامبری که خداوند نبوت را در کودکی به او عطا فرمود ولذا اگر اهل سنت می فهمیدند ویقین می کردند که خدای تعالی ائمه دوازده گانه از اهل بیت را برگزید که آنان را خلفای پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم وحافظان رسالت محمدی قرار دهد، تعجب و شگفتی آنان، به آن همه عنایت که خداوند به آخرین امامان و پیشوایان دین عطا کرده تا آنکه روزی ظاهرش سازد و بر دستش پیروزی حق را محقق سازد و دین را بر تمام ادیان غلبه دهد، بکلی زائل می شد و هیچ جای شگفتی نمی ماند. چگونه است که اغلب اهل سنت تعجب نمی کنند از آنچه که با مذهبشان هماهنگ می باشد بلکه آن را با دید تسلیم و پذیرش می نگرند واین نه تنها در مورد معجزاتی است که در قرآن کریم از آن یاد شده و هیچ کس قطعاً نمی تواند شبهه ای در آن ایجاد کند بلکه شامل روایتهائی نیز می شود که از صحیح بخاری ومسلم فرا می گیرند، مثلاً همچنانکه روایت می کنند که خداوند آخر شب به آسمان دنیا

ص: 242

نازل می شود و پای خود را نشان می دهد و آن را در روز قیامت در جهنم می گذارد (والعياذ بالله) یا احتمال سهو وفراموشی برای پیامبر می دهند یا او را متأثر به سحر و جادو می دانند یا پیامبر را فراموشکار نسبت به قرآن معرفی می کنند یا حضرت موسی را کور کنندهٔ چشم ملك الموت می دانند یا اینکه ایمان ابوبكر را بر ایمان امت اسلامی برتر می دانند و معتقدند که دید عمر هزاران میل را در نوردید که نزد اهل سنت به داستان «ساریه» مشهور است، یا این سخن که می گویند: پیامبر گفت: «اگر پیامبری پس از من باشد، عمر است» یا اینکه فرشتگان از عثمان خجالت می کشند وغیر اینها بسیاری از داستانها که بیشتر آنها قبولش دارند و بدون هیچ کم و زیادی می پذیرند و اما نسبت به عقاید دیگران، همه را منکر می شوند و بدون هیچ درنگ و بررسی نفیش می کنند. ومن یقین دارم که اگر عقیدهٔ غیبت امام منتظر نزد اهل سنت پیدا شود، بدون هیچ شبهه و سئوالی آن را می پذیرند.

در این میان خاطرات زیادی با برخی از برادران دارم، مثلاً یکی از آنان، همانطور که ازدواج متعه را انکار می کرد که شیعیان آن را جایز می دانند، نمی دانست که بردگی در اسلام تحریم نشده است ولذا چون آن را با عقل خود هماهنگ نمی دید، محکوم می کرد و وقتی برای او توضیح دادم که تمام اهل سنت - بدون استثنا- حرمتش را قبول ندارند، فوراً تسلیم شد ولی نکاح متعه هرچند که عدم تحریمش را با استدلال و از خود صحیح بخاری برایش بیان کردم، با این حال هرگز زیر بار نمی رفت، فقط به خاطر اینکه عموم اهل سنت معتقد به حرمتش هستند!! وجالب تر اینکه وقتی از مذهب اهل بیت که بدان گرویده بودم،

ص: 243

دفاع می کردم و در خلال بحثم، به آنها می گفتم که شیعیان معتقد به فراموشی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت به برخی از آیات قرآن هستند و یا اینکه یکی از یهودیان توانست او را جادو کند و داستان حضرت موسی با ملك الموت و... را بیان می کردم، فوراً آن را محکوم کرده وچنین عقایدی را به مسخره می گرفتند و وقتی به آنها می گفتم که اتفاقاً شیعیان، اهل سنت را نسبت به چنین عقاید غلطی مورد استهزا قرار می دهند و این مطالب در کتابهای صحیح ومعتبر اهل سنت مانند صحیح بخاری، ثابت و مسلّم است، بعضی از آنان فوراً برمی گشت وبه دفاع از آن برمی خاست و تلاش می کرد راه حلی برای آنها بیابد و اصرار بر پذیرشش می کردند گويا يك اصل از اصول اعتقادی است. و این چیزی جز تعصّب کورکورانه نمی باشد که در برابر حقیقت هیچ ارزشی ندارد، زیرا بهرحال چشم پوشی از حقیقت، به معنای نفی آن نمی تواند باشد ومَثَل اینان، مَثَل شتر مرغ است!

وبرخلاف پندار برخی مردم، همانا امام منتظر - وعلى رغم اعتقاد تمام فرق اسلامی به ظهورش در آخرالزمان - هنگام ظهور، آزمایش بزرگی برای تمام مسلمانان خواهد بود، بلکه برای تمام اهل کتاب مانند یهود و نصاری که آنان نیز معتقد به آمدن مُنجی ونجات دهندهٔ موعود هستند.

وروايتها خبر داده اند که مسلمانان نسبت به دجّال نیز مورد امتحان قرار می گیرند، چرا که او با امام مهدی علیه السلام پیکار می کند و بسیاری از مسلمانان در کنار او می جنگند، همو که برخی از روایات «اعور الرجالش» نامیده است.

و حقیقتی که من می بینم، فراتر از عقیدهٔ اهل سنت است

ص: 244

که می گویند بر پیشانی دجّال واژهٔ «کافر» نوشته شده است، زیرا اگر بشود آن کلمه را خواند و حقیقتش را فهمید، دیگر جای آزمایش وامتحان باقی نمی ماند و اما ادعای برخی از آنان که فقط مؤمنین می توانند آن کلمه را بر پیشانیش بخوانند، این نیز مردود است زیرا معنایش این است که نتیجه امتحان پیش از رؤیت دجّال مشخص شده است و دیگر معنائی برای امتحان که در روایات آمده، نمی ماند و همین امر نیز منطبق است بر ادعایشان که دجال يك چشم بیشتر ندارد.

بهمین خاطر بود که در گذشته تعجب می کردم، چگونه مسلمانان هنگام ظهور امام مهدی، با او بیعت نمی کنند بلکه حتی با او می جنگند ونبرد می کنند علی رغم انتظار کشیدنشان ظهورش را ويقينشان به اینکه خداوند خود یار و یاورش است! ولی پس از بحث، پیرامون اختلاف سنی و شیعه وعلم به اینکه این مرد، دوازدهمین امام شیعیان است، این فتنه بصورتی روشنتر برایم متجلی شد. ولذا وقتی که امام منتظر -طبق توصیف شیعیان- ظهور می کند آنان با او بیعت میکنند در حالی که متعصبین از اهل سنت فوراً او را متهم می کنند به اینکه این مهدی، شیعه است و نه آن کسی که انتظارش می کشیم که بدون شك باید سنی باشد!!

اکنون آثار این فتنه را در زمان خودمان می توانیم لمس کنیم، زیرا خود می بینیم که چگونه متعصبین از اهل سنت، عليه انقلاب اسلامی ایران ورهبرش (حضرت امام خمینی قدس سره) قیام می کنند و به او اهمیت نمی دهند فقط به خاطر اینکه «شیعی» است و بدون اینکه نسبت به حقیقت فتنه انگیزان

ص: 245

وآتش بیاران معرکه از مسلمانان علم داشته باشند؛ همانها که دشمنان امّت به خاطر این انگیزهٔ پلید، مسخّرشان کرده اند، و این علی رغم بشارتی است که رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم به این روشنگری مبارك ورهبرانش بشارت داده است، در حدیثی بخاری از ابوهریره نقل می کند که گفت:

«نزد پیامبر نشسته بودیم که سوره جمعه نازل شد واین آیه آمد «وآخرين منهم لما یلحقوا بهم».

و برخی از آنان که در آخرالزمان می آیند و هنوز به آنها ملحق نشده اند،

من گفتم: ای رسول خدا، اینها چه کسانی هستند؟ و پس از سه بار پرسش ودر حالی که سلمان فارسی نیز میان ما بود، حضرت رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) دستش را بر دوش سلمان گذاشت و فرمود: اگر ایمان در آسمان باشد، مردانی -یا مردی- از قبیل اینان، به آن خواهند رسید»(1).

وخدای تبارك وتعالی نیز در کتابش به اینان اشاره کرده و فرموده است:

«ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا في سَبيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُم»(2).

ص: 246


1- 1- صحیح بخاری، ج 6، ص 390، کتاب التفسير، باب وآخرين منهم... - صحيح مسلم، ج 5، ص 408، ح 2546، کتاب الفضائل، باب فضائل اهل فارس.
2- 2- سوره محمد، آیه 38.

هان این شمائید که دعوت می شوید تا در راه خدا، انفاق کنید ولی برخی از شما، بخل می ورزند و هرکه بخل ورزد، بدون شك نسبت به خویشتن بخل کرده است و همانا خداوند بی نیاز است و شما فقیرانید واگر شما اِعراض کنید، خداوند قومی غیر از شما، بجای شما می آورد و آنان مانند شما نمی باشند.

ابوهریره گوید: هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) این آیه را تلاوت فرمود، از او پرسیدند: ای رسول خدا! اینان چه کسانی هستند که اگر ما اِعراض کردیم، آنها بجای ما گرفته می شوند و مانند ما نیستند. حضرت بر ران سلمان زد و فرمود:

«این وقومش هستند و اگر دین در آسمان باشد قطعاً مردانی از فارس به آن نائل آیند»(1).

وهمچنین پیامبر صلی الله عليه وآله خبر داد از گروهی که در زمان ما، در پی فتنه انگیزی هستند. ابن عمر گوید: حضرت رسول فرمود:

«خداوند مبارك گردان در شام ما، خداوند مبارك گردان در یمن ما. به او عرضه داشتند: ودر نجد ما؟ حضرت دوباره فرمود: خداوند مبارك گردان در شام ما، ... در يمن ما. گفتند: یا رسول الله! ودر نجد ما؟ بنظرم در سومین بار بود که فرمود: در آنجا زلزله ها و فتنه ها پدید آید و از آنجا شاخ شیطان طالع شود»(2).

من عنوانی برای این گروه فتنه گر جز وهابیت نمی یابم که

ص: 247


1- 1- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 196 - تفسیر قرطبی، ج 16، ص 258 - تفسير طبری، ج 26، ص 42 - تفسير الدر المنثور، ج 6، ص 67.
2- 2۔ صحیح بخاری، ج 9، ص 166، کتاب الفتن، باب الفتنه من قبل المشرق.

مؤسسش محمدبن عبدالوهاب در یکی از روستاهای نجد به نام «عيينه» به دنیا آمد. این طایفه که زیر پوشش نوحید، مقاصد پلیدی از جمله کوبیدن سایر طوایف بویژه پیروان اهل بیت و متهم کردن آنان به کفر وشرك، دنبال می کنند و به عنوان نمونه، توسّل به انبیاء و اولیاء و مردان بزرگ را شرك عظیمی می دانند هرچند عمر مناقض این عقیده را دارد. در صحیح بخاری از انس نقل شده که گفت:

«هنگامی که قحطی می آمد، عمربن خطاب به عباس بن عبدالمطلب توسّل می جُست ومی گفت:خداوندا! ما به وسیلهٔ پیامبرت به تو توسُل می جستیم، پس باران را بر ما می باریدی و امروز به عموی پیامبرت، به تو توسل می جوئیم، پس باران را بر ما ببار. او گوید: پس خداوند باران می بارید»(1).

واما علت اهمیت دادن وهابیت به این مسئله این است که از پیروان اهل بیت علیهم السلام بیش از دیگران، معروف شده که احترام بسیاری برای مقام مقدس رسول اکرم صلی الله عليه وآله وسلم و ائمه معصومین پس از آن حضرت، قائل اند، زیرا بالاترین منزلت ومقام را برای آنان نزد خداوند معتقدند که براستی اگر اینان نبودند، هیچ انسانی به سوی صراط مستقیم هدایت نمی شد و بشریت در گمراهی و ضلالت فرو می رفت.

و برای رد بر وهابیّت و بنیانگذارش همین بس که بخاری در صحبحش آورده که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

ص: 248


1- 1- صحیح بخاری، ج 2، ص 66، کتاب الاستسقاء.

«مردمی از سوی مشرق خروج می کنند، قرآن را می خوانند ولی (در نظر آنان) از افسون بالاتر نمی رود و از دین بیرون می آیند چنانکه تیر از پیکان بیرون می آید و به آن باز نمی گردند مگر اینکه تیر به جای خود باز گردد. گفته شد: سیمایشان چگونه است؟ فرمود: سیمایشان «تسبید» است یا «تحليق»»(1).

ومعنای نسبید تراشیدن موی سر است، چنانکه در حدیث آمده است که:

«ابن عباس آمد در حالی که سرش را تراشیده بود(مسبداً رأسه)»(2). واین صفت در وهابیت، معروف ومشهور است، که از تاریخشان نیز چنین بر می آید».(3)

امام مهدی علیه السلام می آید که مستضعفین را بر مستکبرین غلبه دهد و پیروز گرداند؛ پس از دشمنانش چه توقع دارید؟ آیا آنان منافقین و وعاظ السلاطين و پیشوایان ضلالت را برای جنگ با این فرمانروا وحاكم آینده، مهیّا نمی سازند؟!

آیا در این روزها نمی نگرید که چگونه حاكم عراق که مشهور به فسق وفجور وكفر است، توانست میلیون ها مسلمان را وادار سازد که به نامش شعار دهند؛ هنگامی که تظاهر به ایمان وتوكل بر خدا کرد و اعلام جهاد علیه کفار و مشرکین نمود تا آنجا که بسیاری از ساده اندیشان پنداشتند که این «دجّال» پیشوای

ص: 249


1- 1- صحیح بخاری، ج 9، ص 489، کتاب التوحید، باب قراءة الفاجر والمنافق.
2- 2- مختار الصحاح، ص 282.
3- 3- فتنة الوهابيه، ص 77، چاپ استانبول 1978 م.

واقعی مسلمانان است. و همین کافی است که به حال مسلمانان پی ببریم، روزی که حوادث و رویدادهائی سهمگین تر و شدیدتر به آنان روی آورد! وحضرت مصطفی صلی الله عليه وآله وسلم تبیین نمود که برای نجات از غرق شدن در منجلاب فتنه ها، پس از وفاتش، مسلمانان چه باید بکنند؟ آری! باید تمسك به کتابش وعترت پاکش از اهل بیتش بنمایند. که شرح آن گذشت.

حذيفة بن يمان گوید:

«مردم از رسول خدا، از خیر می پرسیدند و من از شر می پرسیدم، از ترس اینکه مرا دریابد، پس عرض کردم: ای رسول خدا! ما در جاهلیت وشر به سر می بردیم و خداوند این خیر را برای ما آورد، آیا پس از این خبر، باز هم شر می آید؟ فرمود: آری! عرض کردم: و پس از آن شر، خیر خواهد آمد؟ فرمود: آری، ولی در آن فسادی وجود دارد. عرض کردم: چه فسادی؟ فرمود: قومی مردم را راهنمائی می کنند، بدون هدایت من، آنها را می شناسی و منکر می شوی. عرض کردم: آیا پس از آن خير، شرّی هست؟ فرمود: آری، دعوت کنندگانی که بر سر درهای دوزخ اند، هر که آنان را اجابت کند، در دوزخ می افکنندش، عرض کردم: ای رسول خدا آنها را برایمان توصیف کن. فرمود: آنها از قوم ما هستند و به زبان ما سخن می گویند. عرض کردم: چه دستور می دهی، اگر آنان را درک کردم؟ فرمود: با جماعت مسلمانان و امامشان همراه می شوی. عرض کردم: واگر آنان جماعت

ص: 250

وامامی نداشته باشند. فرمود: پس از همهٔ آن گروه ها دوری بجوی ولو اینکه ساقهٔ درختی را گاز بگیری تا اینکه مرگ، تو را دریابد و تو در آن حال باشی»(1).

واین حدیث، به روشنی نشانگر ضرورت پیروی کردن از جماعت مسلمانان وامامشان است و در صورتی که امر بر انسان مشتبه شود و نتواند حقیقت را دریابد، پیامبر دستور می دهد که سکوت کنیم. وهمچنین این روایت، مشخص می کند آنان که دعوت کنندگان به جهنم اند وبر در جهنم ایستاده اند، از عجم نیستند بلکه عرب میباشند و این تأکید بر همان گروه بدعتگر دارد که در احادیث گذشته، بر آن تأکید شد.

حقیقت این است که این فتنه ای که فعلاً در آن هستیم و پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم از افتادن در آن، ما را برحذر داشته، لازم است که بیشترین احتیاط را داشته باشیم و با دقت وهشیاری کامل در راهی گام برداریم که به راحتی ما را به سنت حضرت رسول صلی الله عليه وآله وسلم می رساند بویژه اینکه راه های گوناگونی وجود دارد و شمارشش -چنانکه در برخی روایات آمده - به هفتاد و سه فرقه می رسد و همهٔ این گروه ها ادعای حق بودن دارند ولی رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم برای ما تبیین نموده است که فقط یکی از این گروهها حق است ورهائی می یابد و غیر از آن، راه نجات را نمی پیمایند. و خداوند به رستگاری و پیروزی این طایفه وعده داده است، چنانکه در حدیث می خوانیم:

ص: 251


1- 1۔ صحیح بخاری، ج 9، ص 159، کتاب الفتن، باب کیف الامر اذا لم تكن جماعة.

«همواره يك طایفه از امتم پیرو حق می باشند و هرگز تحت تأثير مخالفینشان قرار نمی گیرند تا اینکه امر خدا می رسد».

و مسلمان در زمان ما، حیران و سرگردان است از این همه هیاهو وفتنه بزرگی که در اطرافش جریان دارد و خود را می یابد که می بایست در اسلامش تجدید نظر کند و در بسیاری از حوادث مهمی که در تاریخ اسلامیمان رخ داده است، و این مصداق بارزی از سخن رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را می رساند که فرمود:

«اسلام غریب، آغاز شد، وغریب باز می گردد، چنانکه شروع کرد».

تردیدی نیست، کسی که در تاریخ اسلامیمان تا امروز بدقت بنگرد وآن همه مصیبت ومحنت که بر اهل بیت بویژه بر امامان و پیشوایان دین گذشت را دریابد، و دربارهٔ گم شدن حقیقت میان اهل سنت، تفکر کند، معنای بازگشت غریبانه اسلام را خوب درك خواهد کرد و همانا در این سالیان اخیر، این حقیقت متجلی شده است، هرچند بخشی از این تاریکی وظلمت که ظالمان بر پیروان این راه مستقیم و در طول سالیان دراز، پرده افکنده بود، پس زده شده و روزنهٔ امیدی پدیدار گشته است. و این است مصداق سخن رسول خدا صلی الله عليه وآله که می فرماید:

«ما اهل بیتی هستیم که خداوند آخرت را بر دنیا برایمان برگزید وهمانا اهل بیتم، پس از من سختی ومحنت و دربدری خواهند دید، تا اینکه قومی از اینجا بیرون می آیند -و با دست خود به سوی مشرق

ص: 252

زمین اشاره کرد - پرچمهائی سیاه با خود دارند، حق را می طلبند ولی به آنها داده نمی شود، پس می جنگند و پیروز می شوند و هر چه خواستند به آنها داده می شود ولی نمی پذیرند تا اینکه آن را به مردی از اهل بیتم می سپارند که دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم وستم شده باشد.

هان! هر که آن زمان را دریابد، به سوی آنان بشتابد هرچند چهار دست و پا بر روی برف ویخ برود»(1).

خداوندا فرجش را هرچه زودتر برسان و ما را زیر پرچمش قرار ده.

«وآخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام علی سیدنا محمد وآله الطيبين الطاهرين».

27/ ذی حجة الحرام سنه 1412

ص: 253


1- 1- سنن ابن ماجه، ج 2، حديث شماره 4082 و 4087 - ابن ابی شیبه، ج 15، ا ص 235، ح 19573.

منشورات بنیاد معارف اسلامی

1- معجم أحاديث الإمام المهدی (عج) ج 1-5 (عربی)

2- آنگاه هدایت شدم - تألیف دکتر تیجانی.

3- همراه با راستگویان - تألیف دکتر تیجانی.

4- پیشینهٔ سیاسی فکری وهّابیت - تألیف انصاری لاری.

5- در جستجوی حقیقت - تألیف دکتر أسعد وحيد.

6- تبصرة الولي - تأليف علامه سیّد هاشم بحرانی.(عربی)

7- کتاب الغيبة - تألیف شیخ طوسی. (عربی)

8- حلية الأبرار - تأليف علامه سید هاشم بحرانی.(عربی)

زیر چاپ

1- مسالك الأفهام - تألیف شهید ثانی. (عربی)

2- مدينة المعاجز - تأليف علامه سید هاشم بحرانی. (عربی)

3- ترجمه فسئلوا أهل الذكر -تألیف دکتر سیّد محمد تیجانی.

ص: 254

ص: 255

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109