ناسخ التواریخ جلد 1 و2 : قسمت مربوط به حضرت زینب سلام الله علیها

مشخصات کتاب

سرشناسه : سپهر، محمدتقی بن محمدعلی، 1216 - 1297ق.

عنوان و نام پديدآور : ناسخ التواریخ جلد 1 و2 : قسمت مربوط به حضرت زینب سلام الله علیها - الطراز الْمَذْهَبَ فِي أَحْوَالِ سَيدتِنا زَيْنَبَ عَلَيْهَا السَّلَامُ/ تالیف لسان الملک میرزامحمدتقی سپهر؛ [بتصحیح و حواشی محمدباقر بهبودی.] .

مشخصات نشر : قم: مطبوعات ديني، -1357

شابک : 650ریال( ج.1ق.2 2) ؛ 600 ریال( ج.2.ق.1) ؛ 3300 ریال (ج.3) ؛ 150ریال(ج.2.ق.2)

يادداشت : فهرستنویسی بر اساس جلد اول. قسمت دوم، 1351.

يادداشت : ج.2(چاپ اول: 1352).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول : 1357).

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : احوالات حضرت زینب (سلام الله علیها).

موضوع : اسلام -- تاریخ

موضوع : پیامبران - ائمه اثناعشر

رده بندی کنگره : BP14/س2ن2 1300ی

رده بندی دیویی : 297/912

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

جزء اول الطراز الْمَذْهَبَ فِي أَحْوَالِ سيدتنا زَيْنَبَ عَلَيْهَا السَّلَامُ

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ وَ أَبْنَائِهِ وَ بَنَاتِهِ وذرياته الطَّاهِرِينَ الْمُطَهَّرِينَ الْغُرَرِ المامين وشفعائنا فِي يَوْمِ الدِّينِ أَبَدَ الْآبِدِينَ وَ دَهْرَ الدَّاهِرِينَ .

بعد از ستایش یزدان پاك ، و نيايش خواجه لولاك ، و اوصيا و اولاد او واختران تا بناك افلاك امامت ووصايت وولايت صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين چنین گوید بنده خداوند ماه و مهر چاکر شاهنشاه فرخنده چهر عباسقلی سپهر مستوفی اول دیوان همایون اعلا ، و وزير مجلس شورای کبری ، که :

چون از آغاز اسلام تا این زمان سعادت توامان که مملکت ایران و ملت اسلام بوجود مسعود كثير الجود مبارك اقدس همایون پادشاه جمجاه ، اسلامیان پناه ملك الملوك عجم ، فرمانگذار مملکت کاوس وجم ، خدیو انجم خدم ،ظل الله في العالم ، افتخار سلاطین پیش دادیان ، یادگار خواقین کیان ، شهریار دیندار حق شناس ، پادشاه کامکار آسمان کریاس(1)

خسرو دیهیم بخش دریا دل داور خورشید رخش عادل ا ذل سلطان السلاطين ، خاقان الخواقين ، قهرمان الماء والطين ، آية الله في الأرضين ، الناهج في مناهج الدين ، السالك في مسالك الحق و اليقين ، ملجأ الاكاسره ، مرجع القياصره ، السلطان بن السلطان بن السلطان بن السلطان ، والخاقان بن الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ، شاهنشاه مالك رقاب كامياب ، ابوالنصر والظفر السلطان

ص: 2


1- کریاس- بكسر اول بروزن الياس - دربار پادشاهان و امرا واعيان را گویند.

مظفر الدین شاه قاجار خلد الله ملکه ، وسلطانه و دولته و ايامه ، الى يوم القرار نا زنده ، و با افتخار و بالنده و با اعتبار است .

هيچيك ازعلمای احادیث و اخبار و تواریخ و آثار ، کتابی مخصوص در مجاری حال و وقایع ایام سعادت اشتمال حضرت ولية الله العظمی ناموس كبريا ، محبوبه حضرت مصطفی ، محجو به خاندان علی مرتضی ، پاره جگر فاطمه زهرا ، شقيقه حسن مجتبی وحسین سید الشهداء ، عالمه غير معلمه ، فهمه غير مفهمه ، فاضله كامله عاقله زاهده عابده محدثه مظلومه مرضيه ، نائبه سيدة النسآء ، الراضية بالقدر والقضآء ، جناب ام الحسن زينب الكبرى ، صلوات الله عليهم و عليها مقرر و مبسوط و مشخص و مضبوط نداشته

و چنانکه می شاید ، و در عهده استیعاب کامل و استقرای شامل میآید ، بشرح پاره مقامات جليله ، و مراتب جميله ، و مناقب خطيره ، و مفاخر كثيرة اين گرامی تر ذخیره خاندان عصمت و طهارت ، و برتر نفیسه دودمان عفت و خدارت محامد صفات ذاتیه این ذات قدسی سمات ، ولية اللهی که تالی مقامات ائمه انام و علیهم السلام است نپرداخته اند

بلکه اگر عنایتی ورزیده اند ، و خبری از قلم بگذرانیده اند ، در ذیل عناوین متشتته وتلوحالات متفرقه بوده است چنانکه مدتها بر آمدی که پاره از سادات سعادت آیات ، با این بنده حقیر که از یاری طالع خجسته مطالع اغلب ایامش بنکارش حالات شرافت ولایات ائمه دین صلوات الله عليهم اجمعین میگذرد ، ملاقات فرموده از این غفلت و مساهلت شکایت می نمودند

لاجرم بفرمان شاهنشاه جمجاه دین پناه ، روحنافداه ، که بواسطه سعادت فطرت ، وخلوص نیت ، وشرافت سجیت ، و جلالت رویت ، وکرامت طویت(1) و اختر تابناك ، و گوهر پاك ، و سلامت دين ، و صفوت آئین ، و ضياء ضمير و

ص: 3


1- سجیت یعنی خوی و شیمت ، و رویت یعنی اندیشه و فکرت، و طویت یعنی نهاد

صفای باطن در خدمت ائمه ابرار ، و اهل بیت اطهار صلوات الله عليهم اجمعين بارادتی خاص ، و خلوصی مخصوص ، وتشيعى منصوص، بنیان افتخار را مرصوص و قلب اتباع را مانوس ، و سعادت دارین ، و شرافت نشأتین را محسوس ، ومتاع عافیت و دیبای هدایت را ملبوس فرموده اند

به تحریر این کتاب مستطاب مشغول گردیده، و برسیصد مجلد کتب مختلفه احاديث وتواريخ نظر بر گماشته ، برحسب بضاعت واستطاعت ، و مراعات شرائط تحقیقات شافیه و تدقیقات وافیه که براهل خبرت و بصیرت معلوم و مشهود است این خدمت را با نجام رسانیده مصداق «مالا يدرك كله لا يترك كله»:

آب دریارا اگر نتوان کشید *** هم بقدر تشنگی باید چشید

در مقام ظہور رسانید . و یکی از دلائل بزرگ میمنت و اقبال ، و عظمت و اجلال، و دوام عمر ودولت، وقوام ملك ومعدلت ،و نظام مملکت و سلطنت، ومزيد شوکت و سعادت این وجودمسعود مبارك اقدس همايون «أبد عيشه و أيد جيشه» شمرد

وچون بعرض حضور لامع النور اقدس شهر یار دیندار حق گذار ادام الله ملکه و سلطانه و عزه و اقباله إلى يوم القرار رسانید، از مصدر سلطنت عظمی و خلافت کبری فرمان شد تا این کتاب مستطاب را بحليه طبع و انتشار در آورده تا عموم اهل اسلام از مطالعتش مستفیض و برخوردار گردیده ثوابش را به نثار روح پرفتوح ومرقد مطهر ومحتدمنور شاهنشاه سعید شهید و پادشاه حمید مجید ساکن فرادیس نعم ذوالقرنين أعظم ناصر الدین پادشاه طيب الله ثراه و جعل الجنة مثواه مخصوص شمارند

و مزید شادی روح مبارکش را آغاز و انجام مطالعت را بقرائت سوره مبارکه فاتحت بخاتمت آورند ودوام سلطنت و بقای دولت مهین یادگار کامکار نامدار و بهين خلف ارجمند کامياب مالك رقاب بختيار و افتخار دودمان سلطنت مدارش را در پیشگاه قادر قهار خواستار آیند

ص: 4

و برحسب مناسبات عدیده فرمان شد تا جناب جلالتمآب اجل اكرم ميرزا فضل الله خان وكيل الملك امير تومان وزیر خلوت و مجلس شورای کبری وفقه الله لما يحب و يرضى ، که در میان سادات عظام طباطبائی ! ! و وزراء فخام پادشاهی ، بجلالت حسب ، ونبالت نسب ، وحسن كفايت ، و لطف در ايت ، وكمال امانت و جمال ديانت ممتاز و در پیشگاه معدلت دستگاه اقدس اعلى بتحريرات خاصه شریفه و تقديم عرایض و حوائج عامه ، به تقر بی خاص و محرمیتی مخصوص سر افراز و سالهای بیشمار است که خود و برادران گرام واقربای ذوی المجد والاحترامش در این دولت عليه بمناصب جليله وخدمات جميله ملك وملت مفتخر ومنصوب ومطبوع ومطلوب طباع وقلوب می باشند برای مزیدمراتب شرف وشرافت در انجام طبع این کتاب مبارك مباشرت و مخارج طبعش را از وجوهات خاصه ومبرات مخصوصه معينه نفس نفیس همایونی روحنافداه واصل و عاید گردانید

ص: 5

بسم الله الرحمن الرحیم

از نخست برعایت مقصودی و تبیین پاره مطالب و رفع پارۂ شبهات بنگارش اسامی مبارکه و برخی حالات سعادت آيات بنات محترمات و صبایای عفت سمات حضرت ولی الله الاعظم مولى العرب والعجم و آية الله العظمى في العالم وامينه في الامم جناب خير الوصيين وقاتل المارقين والناكثين والقاسطين وقائد الغر المحجلين(1)أخ الرسول و زوج البتول و معيار الرد والقبول و سيف الله المسلول مظهر العجائب و مظہر الغرائب ، أمير المؤمنين على بن أبيطالب صلوات الله عليه وعلى أبنائه الطاهرين إلى يوم الدين شروع میشود و آن چند که بحسب استقراء واستيعاب در کتب عديده از نظر بگذشته بحيز تحریر در می آید ، وتوضیحاتیکه بر حسب تتبع ممکن است نموده می آید .

زينب الكبرى ام كلثوم الكبرى،رقيه بنت علی، ام الحسن ،رملة الكبرى، ام كلثوم ام هانی،ميمونة، زينب الصغری،فاطمه، امامه، خدیجه ام الكرام، ام سلمه، ام جعفر ،رملة الصغرى، ام كلثوم الصغرى ، جمانة، نفيسه، دختری از دختران امرء القيس بقول طبری حارثه نامدارد ، زينب الصغرى، ام کلثوم، رملة ، رقيه الصغرى ،جمانه مكناة بام جعفر رقیه، تقیه، نقیه ، دختریکه صغيره بمرد ابن جوزی گوید رقیه نام داشت

أم أبيها امامه بنت علی، ام هانی فاخته ، نفیسه ام كلثوم ، فاطمه صغری ،خدیجه

ص: 6


1- محجل یعنی دست و پا سفید ، و غر بضم غين وتشديد راء یعنی پیشانی سفید و این لقب مسلمین است که در اثر وضوء چهره و دست و پای آنان سفید میشود و باین مناسبت «فائد الغر المحجلين» لقب حضرت امير المؤمنین است که پیشوای مسلمین است .

صغری، رقیه کبری ،حمامه ام جعفر ،رقیه صغری ، حمامه زينب صغرى مكناة بام كلثوم کبری، ام الخير ، تميمه ، ام الحسین امة الله ، سکینه بروایت شعرانی در طبقات الكبرى امية فاطمه، ام الكرام قيسه

آدمی دختر ساعدية كه بروایت صاحب انوار الشهاده در کربلا حاضر بود و از قوت باصره و سامعه بی بهره و داستانی از وی مسطور داشت لكن صاحب بحر۔ المصائب آن داستان را بعاتکه نسبت دهد و گوید عاتکه عمه حضرت سیدالشہداء در کربلا و کور و کر بود . اسماء بروایت صاحب بحر المصائب در ذیل مراجعت اهل بيت بمدينه، وام صغرى وام كبرى ورابعه .

و عایشه که در کتاب کنز الانساب در جمله بنات كريمه امير المؤمنين علیه السلام مذکورند و در باب شہادت جماعتی از ایشان شرحی نگاشته است که دیگران متعرض نیستند

معصومه که در شهر دمشق شام است و با حضرت رقیه بنت الحسين دريك بقعه و دو ضریح قریب بهم هستند و آن بقعه متصل ببازار است و چنان دانند که معصومه از بنات محترمه امير المؤمنين علیه السلام است و بزیارتش مشرف شوند .

و این جمله که بدان اشارت رفت نه آنست که امير المؤمنین را باین شماره صبيه باشد و تمامت این اسامی و کنی و القاب هريك بيك تن مخصوص آید، بلکه میشاید در بعضی کتب اسم را بیرون از کنیت و در پاره کنیت را بدون اسم و در بعضی لقب را بیرون از هر دو و در برخی مجتمعاً نوشته باشند و در نظر بینندگان مختلفاً نمودار آید .

اما همینقدر میرساند که صبایای آن حضرت از بیست تن افزون بوده اند چنانکه ابن اثیر در تاریخ کامل از آن پس که بیست تن را نام میبرد می گوید آنچه را مامیدانیم این جماعت هستند و آن حضرت را دخترها بوده است که ما نمیدانیم و صاحب نور الابصار میگوید که اولاد اناث جناب امير المؤمنين علیه السلام به بیست و دو تن میرسند

ص: 7

و با اینصورت تواند بود که پاره اسامی یا کنی یا القاب را که منفردا نگاشته اند متعلق بيك تن باشد مثل اینکه ام جعفر که کنیت جمانه است گاهی منفرداً و گاهی با حمامه مرقوم داشته اند و ام هانی را که کنیت فاخته است در بعضی کتب منفرداً و در پاره متفقاً نوشته اند از این روی دو تن می نماید وا ُم أبيها که کنیت حضرت صدیقه طاهره و فاطمه زهرا صلوات الله عليها وعلى ابيها وبعلها وبنيها است ممکن بر حسب عادت و مناسبت فاطمه دختر امير المؤمنين علیهاالسلام را نیز بآن کنیت خوانده باشند و اکنون دو تن می نماید .

و نیز نفیسه و تقیه و نقیه که از اوصافست چنانکه بعضی نوشته اند نفیسه ام کلثوم و در بعضی منفرداً نوشته اند و در کشف الغمه جمانه تقیه نوشته و تقیه را صفت جمانه انگاشته است و نیز میتواند بود که تقیه و نقيه يك لفظ باشد و کاتب سہوا گاهی باتاء فوقانی و گاهی بانون نوشته باشد و هر دو نیز بحسب معنی صحیح است و اکنون دو تن را گمان برند .

و دیگر ام الحسن را سهواً ام الحسين نگاشته باشند و دو تن بدانند و نیز ممکن است در نقل پاره اسامی بنات مكرمات حضرت ولايتمآب صلوات الله علیه و آله با زوجات آن حضرت باشتباه رفته باشند مثل امامه بنت ابی العاص که دختر زینب بنت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم و زوجه امير المؤمنين است با امامه يا حمامه مشتبه ودختر آن حضرت شمرده شده باشد

و نیز ممکن است پاره اسامی بنات امام حسن و امام حسين و امام زین العابدين و حضرت زینب خاتون و جناب ام کلثوم مشتبه شده باشند مثل فاطمه و رقیه و ام الحسن و ام الحسين و ام سلمه و ام کلثوم و سکینه که در جزو اسامی بنات مكرمات ایشان هستند

و بروایتی حضرت امام حسین علیه السلام را دختری زینب نام بوده است و برای رفع اشتباه پاره را بصغری و کبری یا کنیت یا لقب یا صفت امتیاز داده باشند و اکنون چنان دانند که این جمله متعلق بحضرت امير المؤمنين علیه السلام است

ص: 8

چه سخت بعید مینماید که چند تن از بنات محترمات حضرات ائمه هدی با عمات خود که غالباًدر يك عصر و يك شهر ويك خاندان بوده اند بيك نام و كنيت باشند و اگر باشند لابد باید در کنیت و لقب و صفت امتیاز گذارند تا اسباب شك و شبهت دیگران نباشد، چنانکه دخترهای امیر المؤمنين را ام كلثوم الكبرى و رملة الكبرى و زينب الكبرى يا نفیسه یا تقیه و جز این خوانده باشند تا ممتاز باشند عجب اینست که بنده نگارنده روز یکشنبه بیستم شهر حال که شهر جمادى الآخره سال یکهزار و سیصد و سیزدهم هجری است در اثنای نگارش این مطالب از دار الخلافه باهره طهران بزیارت امامزاده واجب التعظيم والتكريم حضرت عبدالعظيم حسنی علیه السلام مشرف شده و در حال قرائت كلمات زیارت نامه قدیم نوشته بودند السلام عليك يا زينب النقيه السلام عليك يا ام كلثوم النقيه و با آنچه این بنده از وی ظن و گمان اشارت کرد مطابق افتاد

و نیز در کتاب اعلام الوری مسطور است که زینب الكبرى و زينب الصغرى مكناة بام كلثوم از حضرت صدیقه طاهره پدید شدند آنگاه میگوید نفیسه که همان ام کلثوم صغری است و زينب الصغرى و رقيه الصغرى وام هانی و ام كرام وجمانة مكناة بام جعفر و امامه و ام سلمه وميمونه وخديجه وفاطمه از دیگر مادران هستند. و نیز میفرماید از امامه بنت علی که زوجه صلت بن عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب است تقیه تولد یافت و امامه در سراي صلت وفات فرمود و با اینصورت تواند بود که تقیه فرزند امامه را نسبت به علی علیه السلام نیز داده باشند .

معلوم باد که طبری در تاریخ خود میگوید امير المؤمنین را پانزده تن پسر از فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حسن و حسین و محسن علیهم السلام و محسن پسر در خوردی بمرد و هیجده تن دختر داشت : زينب الكبری از ام سعید و رقیه از ام حبيبه وام هاني وميمونة وزينب الصغرى ورملة الصغرى وفاطمه و رملة الكبرى و امیه و خدیجه و ام الكرامة و ام سلمه و جمانه و نفیسه و ام جعفر و این جمله پانزده تن میشوند که نام برده .

ص: 9

و گوید چون امير المؤمنين بمرد این هر سه دختر زنده بودند و سوای این هیجده تن دختری دیگر داشت حادثه نام که ازمحياة دختر امرءالقیس کلبی که در سه سالگی بمرد

و این خبر که طبری گوید با جمهور اخبار مخالف است چه هیچ نکرده است که امیر المؤمنين علیه السلام را از فاطمه زهراء سلام الله علیها دختر پدید شده است و زينب الكبری را از ام سعید و رقیه را از ام حبیبه شمرده و از ام کلثومی نام نبرده است مگر در آن سه تن باشد که از هیجده تن مذکور نداشته است

و هم نوشته است بعد از وفات آن حضرت این سه دختر بماندند اما صاحب انوار الشهادة در کتاب خود مینویسد حضرت امام حسین علیه السلام را خواهری بود که أدمى نام داشت و شرح حال اورا باين تقريب مينويسد :

«بیان حال آدمی دختر امير المؤمنين على علیه السلام»

در انوار الشهادة مسطور است که از بعضی کتب مراثی عربی از ابو مخنف روایت کرده اند که چون جناب امام حسین علیه السلام را شهید کردند و آن جماعت اشقیا بغارت خیمها روی نهادند و همی تاراج کردند و اهل بیت عصمت و طهارت را جامه از تن باز کشیدند و پردگیان سرادق عفت و جلادت بہر سوی گریزان وشتابان شدند و ناله وصیحه بر آوردند ازمیانه آن حضرت را خواهری بود آدمی نام دختر ساعديه «وكانت بنتاً عمياء كفيفة البصر والسمع» .

یعنی آدمی دختری بود نابینا و ناشنوا چون خواستند جامه از تنش بیرون کشند همی بگریست و فریاد و ناله بر کشید و همی گفت واأباه واأخاه واحسيناه یا ربیع الأرامل والأيتام ياأباه ياعلى بفرياد برس ، ای برادر ایحسین ؛ ای شوهر بیوه زنان ، و پدر یتیمان، ای یادگار رفتگان و بر گذشتگان ، ای پناه بازماندگان ایفرزند سیدالمرسلين ، وای فروزدیده سیدالاولين والآخرين

ص: 10

درمیان شما هیچ مردی هست از قرشی، در اینوقت زحر بن قیس آواز اورا بشنید و پیش آمد و گفت چه میخواهی؟ اینك من از قریشم باز گوی تاحاجت چیست؟ گفت مرا حاجتی باشد و همی خواهم بر آورده اید ، گفت ای نابینا آنچه میخواهی باز گوی .

گفت از خدای میخواهم که مرا بر سر جسد برادرم حسين برسانی چه من کورم و براه آگاه نیستم ، آنملعون گفت من ترا باو میرسانم ، اما باز گوی ترا مقصود چیست با اینکه توزنی بیش نیستی و نابینا میباشی ؟

گفت ای زحر برادرم حسين مرا بسیار دوست میداشت ، وسفارش مرا باهل بیت و دختران و خواهران خود می فرمود که با من احسان و اکرام بورزند ، و مرا در میان خواهران از همه بیشتر اکرام میفرمود «و كان كل يوم يشمني ويقبل ما بين . عيني ثلاث مرات» و مرا هر روز میبوئید و میان دو چشم مرا سه دفعه میبوسید همیخواهم از دیدار مبارکش زاد و توشه بر گیرم و گلوی بریده اش را ببوسم و با او وداع کنم پیش از کوچکردن و مردن .

زحر بن قیس دست آنمخدره را بگرفت و روانشد تا بر جسد مطهر امام علیه السلام که در اینوقت بدنی بی سر و حرکت و نفس بر خاك افتاده بود آورد و گفت ای نابینا اینك برادر تو است راوی میگوید : آندختر نابینا پهلوی جسد بی سر برادرش بنشست ودست خود را بر گلوی بریده برادرش بر کشید و با صدای بلند صیحه بر آورد که «جُعِلْتُ فِدَاكَ مَالِي أَرَاكَ جُثَّةً مِنْ غَيْرِ رَأْسٍ» فدای تو بگردم چیست مرا که ترا بدنی بی سر مینگرم .

«و اأخاه أَمَّا تَنْظُرُ الَىَّ وَ الَىَّ أَخَوَاتِي وَ خالاتي وَ عماتی وَ بَنَاتِ اخی سلبوهن الْأَعْدَاءِ» ای برادر آیا نظاره نمیفرمائی بسوی من و بسوی خواهران و خالات و عمات و دختران برادر من که ایشان را دشمنان برهنه کرده اند و بعد از کشته شدن تو حیران و سرگردان مانده اند، ایبرادر کدام کس منکفل احوال فرزند علیل تو زین العابدین خواهد شد ؟ ای برادر کدام کس رعایت حال خواهر و عمه های مرا

ص: 11

خواهد نمود که بعد از شهادت تو بجور روزگار گرفتار شده اند

«يا أخاه ومن لأخنك العمياء يدلها على الطريق اذا تاهت» ای برادر کدام کس پرستار خواهر نابینای تو خواهد بود که چون از راه یاوه شود او را دلالت نماید «وامحنتاه واقلة حيلتاه كيف لي بركوب الجمل و انا عمياء صماء» وای بر این محنت و قلت تدبیر چگونه با این چشم نابینا و گوش ناشنوا سوار شتر شوم

ایبرادر کدام کس سر مبارك تو را از بدن جدا کرد و کجاست سر مبارکت تا ببوسم و ببویم ، ایبرادر نمیدانستم که روزگار پیش از من ترا بمیراند ، جان من فدای جان تو باد ای فرزند محمد مصطفی صلى الله عليه وآله و سلم ای نور چشم علی مرتضی ایسرور سینه فاطمه زهرا کجاست پدر بزرگوارت حیدر کرار کجاست برادرت امام حسن مجتبی کجایند شیران بنی هاشم کجایند مسلم بن عقيل وشجاعان بنی هاشم تا بنگرندفرزندان ایشانرا چه بلیتی پیش افتاده است ؟

ایبرادر کدام کس را در کار ما وصایت دادی و کدام کس غیر از تو امورات مارا کفالت خواهد کرد ؟ و کدام کس بنی امیه رامکافات خواهد کرد که یتیمی و بی نوائيرا رعایت نکردند « يا اخاه ليت الموت أعدمنى الحيات » ایبرادر کاش مرگ میتاخت وحیات مراناچیز میساخت و از پس اینسخنان فریاد بر کشیدو ناله سخت بر آورد و این اشعار را بخواند :

اَسَأْتَ بِقَوْمٍ اَسَّسُوا کُلَّ رَحْمَهٍ *** وَ اَسْرَرْتَ قَوْما اَبْدَعُوا کُلَّ بِدْعَهٍ

وَ اَبْکَیْتَ عَمْدا عَیْنَ الَ مُحَمَّدٍ *** وَاَضْحَکْتَ جَهْلاً سِنَّ الَ اُمَیَّهٍ

بِرُوحِی الَّذی اَضْحی بِعَرْصَهِ کَرْبَلا *** طَریحا جَریحا یا کَشابٍ وَ غُصَّهٍ

وَ اَنْصارُهُ صَرْعی لَدَیْهِ وَ الُهُ *** سَبایا عَرایا فی مَلاعینِ کَفْرَهٍ

ُساقُونَ عَنْفا بَیْنَ صَرْخی وَ ناکِلی *** اِلَی ابْنِ اَبی سُفْیانَ شَرِّ الْبَرِیَّهِ

چون از قرائت این اشعار بپرداخت فریادی بلند برزد و خود را بر روی آن جسد شریف انداخت و مدتی دراز در بغل گرفت و ساعتی بیهوش شد و چون بهوش آمد صدا بر کشید «واعَلِیّاهُ وامُحَمَّداهُ وا اَخاهُ واحُسَیْناهُ واقِلَّه ناصِراهُ» آنگاه

ص: 12

طپانچه بر صورت همی بزد وخاك بر سر بریخت و عظیم بگریست .

«فَما تَری نَفْسَها اِلاّ وَهِیَ بَصیرَهٌ بِاِذْنِ اللّهِ تَعالی اَحْسَنَ ما تَکُونُ مِنَ النِّساءِ» پس بناگاه چشم خود را روشن و خویشتن را از تمامت زنان احسن بدید و جسد برادرش را بر روی خاك افکنده وزحر بن قیس را در آنجا ایستاده و نیزه در دست او نگریست و سر مبارك آنحضرترا بر فراز نیزه بدید.

گفت آیا از خدا نمیترسی و از جدم رسول خدا آزرم نداری و بیمناك نیستی که سریرا بر سر نیزه نمودی که بر سینه زهرا جایداشت وصاحبش مدتها در طاعت خدای تعالی متواضع و در عبادت الهی خمیده بود ، آنگاه صدای خودرا بگریه و ناله بلند نمود وهمی گفت : داد از غریبی، داد از بی یاری، داد از تنهائی ، داداز سرگردانی پس از آن بخواندن این شعر شروع نمود :

لایَسْتَفِی الْقَلْبُ مِنْ لَطْمٍ وَ مِنْ شَجنٍ *** وَ مِنْ نَحیبٍ وَ مِنْ نُوحٍ وَ مِنْ حُزْنٍ

فَلَوْرَأَیْتُ الَّذی فینَا الْعِدی صَنَعَتْ *** رَأَیْتُ ما یُحْرِقُ الاْءَشْیاءَ فِی الْبَدَنِ

وصاحب بحرالمصائب گوید امام حسين علیه السلام را عمه بود که عاتکه نامداشت و نابینا و ناشنوا وسالخورده بود و چون قتل آنحضرترا بدانست از خدای بخواست تاجان او را قبض فرمود و این خبر بقبول نزدیکتر است چه از خبر صاحب انوار چنان معلوم می شود که ادمی خواهر بطني امام حسين علیه السلام بوده است و این خبر با هیچ روایت موافق نیست .

و نیز بعضی عبارات که مذکور میدارد دلالت بر این مینماید که ادمی دختر کی خرد سال بوده است و حال اینکه اگر خواهر بطنی آنحضرت بوده از پنجاه سال و اگر غير بطنی هم باشد لااقل از بیست سال افزون داشته.

و نیز بعضی کلمات از وی مرقوم میدارد که بحضرت زینب و سکینه خاتون سلام الله عليها منسوب است ، و نیز در بعضی کتب عاتکه را از جمله بنات مكرمات جناب سیدالشهدا سلام الله عليه شمرده اند اینگونه کلمات را اگر بدو نسبت دهند انسب است اما ننوشته اند کور و کر بوده والله تعالی اعلم.

ص: 13

بیان اسامی امهات آن بنات مکرمات امير المؤمنين علیه السلام که نه از بطن مطهر صدیقه طاهره اند

اکنون بنکارش مادرهای آندختران امیر المؤمنين علیه السلام که نه از بطن مطهر حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا صلوات الله عليهم هستند اشارت میرود تا پاره مطالب مجهوله آشكار گردد و بآنچه مقصود داریم در مقام خود مفید آید .

حضرت رقیه از بطن ام حبیب ، و بقولی ام حبيبه بنت ربیعه تغلبيته است ، و ام الحسن و رمله و بقولي ام الحسن ورملة الكبرى و ام كلثوم از ام سعيد بنت عروة بن مسعود ثقفی پدید آمدند ، و نفیسه و زینب صغری و ام هانی و ام الكرام و جمانة مكناة بام جعفر وامامه و ام سلمه و ميمونة و خدیجه و فاطمه رحمة الله عليهن از امهات شتى بعرصه وجود خرامیدند .

و بروایت دیگر مادر جناب رقیه خاتون سبية (1) از بني تغلب بوده که او را صهبآء مینامیدند و در ایام خلافت ابي بكر و امارت خالد بن الوليد در عین التمر اسير شد و بعقیدت بعضی رقیه خاتون نیز از بطن طاهر حضرت صدیقه طاهره علیه السلام است چنانچه از این پس بخواست خدا مسطور آید .

و نفیسه و زینب الصغرى از ام سعيد بنت عروة بن مسعود الثقفية بودند و ام الحسن ورملة از بطن ام شعیب مخزومیه پدید آمدند و از محياة دختر امرء القيس کلبه دختری پدید گردیده در کودکی وفات نمود و بروایتی ام الحسين ورملة الكبرى از ام سعید پدید شدند. و چون ناقدین اخبار در این جمله نگران شوند مختار را توانند در یابند .

ص: 14


1- یعنی اسير

بیان آن بنات مكرمات که نه از بطن صدیقه طاهره (علیهاالسلام) بودند و شوهر یافته اند

در کتاب بحار الانوار مسطور است که رقیه بنت علی علیه السلام را با مسلم بن عقيل نكاح بستند و زینب صغری را با محمد بن عقيل تزویج نمودند و ام هانيرا با عبدالله الاكبر بن عقيل كابين بستند و نيز ميمونة بنت علی را و نفیسه را با عبدالله الاكبر بن عقيل عقد کردند و زینب صغری را با عبدالرحمن بن عقيل صداق بستند و فاطمه بنت علی را با سعید بن عقیل و امامه بنت علی را با صلت بن عبدالله بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب به مزاوجت در آوردند

همانا اختلاف وغرائب این روایت مشهود است چه در یکجای مینویسد زینب صغری را با محمد بن عقیل و گاهی مینویسد او را با عبدالرحمن بن عقيل تزويج کرده اند(1)و این نمیشاید مگر اینکه آن يك را كه با عبدالرحمن تزویج نمودند صغری باشد یا هريك را بعد از دیگری تزویج کرده باشند و این نیز بعید است چه زینب کبری سلام الله علميها ضجيع عبدالله بن جعفر است(2)

وهم مینویسد ام هانی ومیمونه و نفیسه را با عبدالله الاكبر بن عقيل تزويج کردند این نیز سخت بعید است چه سه خواهر را در یکزمان نتوان تزویج نمود مگر اینکه بعد از وفات یا طلاق و متارکه در مدت مشخصه باشد یا عبدالله پسر عقيل

ص: 15


1- این ترجمه روایت طبرسی در اعلام الوری است ، و مطابق کتاب نسب قريش صفحه 45 و مطابق تصریح خود علامه طبرسی در صفحه قبل از این بجای زینب صغرای دومی خدیجه صحیح است ، رك بحار الانوار ج 42 ص 91 ، اعلام الوری ص 202
2- علامه طبرسی در اعلام الوری خودش اولا تصریح میکند که زینب کبری زوجه عبدالله بن جعفر بوده است و فرزندان آنها را هم نام میبرد این مطلبی نیست که کسی آنرا نداند و یا اشتباه کند

متعدد باشد و یکیرا اکبر گویند یا ایشان سه تن نبوده اند چنانکه اشارت رفت .

و نیز در بحارمر قومست که هشت تن از دختران آن حضرت شوهریافته اند: زینب الكبرى با عبدالله بن جعفر و میمونه با عقيل بن عبدالله بن عقیل و ام كلثوم صغری با كثير بن عباس بن عبد المطلب و رملة با أبو الهياج عبدالله بن ابی سفیان بن الحارث بن عبد المطلب و رملة با صلت بن عبدالله بن نوفل بن الحارث .

وراقم حروف را گمان چنانست که ممکن است صغری با کبری باشد .

وفاطمه با محمد بن عقیل ضجيع شدند اما عجب آنست که این خبر را که در جلد نهم میفرماید افزون از شش تن رانام نمیبرد ممکن است بجای لفظ ستة ثمانی نوشته شده باشد یا دو تن از قلم ساقط است . «وفي الأحكام الشرعيه : و نظر النبي صلی الله علیه و آله و سلم الى اولاد على علیه السلام و جعفر فقال بناتنا لبنينا و بنينا لبنا تنا »(1).

و اما به ترتیبی که بعد از نام جناب زینب الكبرى و ام كلثوم کبری در کتاب ناسخ التواریخ تالیف پدرم لسان الملك ميرزا محمد تقي اعلى الله مقامه مسطور است باين صور تست :

دختر سیم امير المؤمنین صلوات الله عليه رمله کبری و مادرش ام سعید بود و در حباله نکاح هياج بن عبدالله بن ابی سفیان بن الحارث بن عبدالمطلب در آمد.

دختر چهارم على علیه السلام ام الحسن مادر او نیز ام سعید است و او در نکاح جعدة بن هبيرة بن ابی وهب المخزومی در آمد و بعد از جعده جعفر بن عقيل او را کابین بست و بعد از جعفر عبدالله بن زبير بن العوامش تزویج نمود .

دختر پنجم امير المؤمنين علیه السلام میمونه است و او بحباله نکاح عبدالله الأكبر بن دنیل بن ابیطالب در آمد و بعد از عبدالله ثمام بن العباس بن عبدالمطلب او را تزویج کرد.

دختر ششم آنحضرت رقیه الصغری است و مادر او ام حبیبه است او را مسلم

ص: 16


1- این قسمت در بحار ج42 ص 92 از مناقب ابن شهر آشوب نقل شده است

ابن عقيل بن ابیطالب در حباله نکاح در آورد و بعد از شهادت مسلم برادرش محمد بن عقيل او را کابین بست .

دختر هفتم زینب الصغرى است و او را محمد بن عقيل بن ابیطالب بكابین آورد و بعد از محمد بحباله نکاح فراس بن جعدة بن هبيرة المخزومی در آمد .

دختر هشتم امير المؤمنين علیه السلام ام هانی است و نامش فاخته بود و او زوجه عبدالله بن عقیل بن ابیطالب بود ، ابوالحسن عمری میگوید عبدالرحمن بن عقیل او را تزويج كرد .

دختر نهم امير المؤمنين صلوات الله عليه نفیسه است و مکناة بام كلثوم بودومادرش ام سعیداست، كثير بن عباس بن عبدالمطلب او را بشرط زنی بگرفت و ابو الحسن عمری گوید: عبدالله بن عقيل اوراکابین بست.

دختر دهم امير المؤمنين سلام الله عليه ، فاطمه صغری است اور محمد بن ابی سعید بن عقیل تزويج فرمودو ابو الحسن عمری گوید او را ابو سعید بن عقیل کا بين بست و بعد از ابوسعید بن عقيل زوجه سعيد بن الأسود بن ابی البختری شد و بعد از سعید بن الأسود منذر بن ابي عبيدة بن زبير بن العوام بحباله نکاحش در آورد .

و دختر یازدهم حضرت أمير المؤمنين صلوات الله و سلامه عليه أمامه است و امامه در حبا له نكاح صلت بن عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب در آمد.

دختر دوازدهم خديجه صغری است و او بحباله نکاح عبدالرحمن بن عقیل اندر شد و بعد از عبدالرحمن او را ابوالسنابل بن عبدالله بن عامر بن کریز تزویج فرمود. و از نگارش اینصورت نیز پاره مطالب معلوم میشود و سبب بعضی اختلافات و اشتباهات که در نگارش این اسامی و کنی و القا بست مشهود میگردد.

و در كامل ابن اثير و ناسخ التواریخ مسطور است که امیر المومنین علیه السلام را دختری دیگر از محياة دختر امرء القیس کلبی بود و بیش و کم سه سال داشت و هنوزش مخرج لام استوار نبود و بجای لام ذال گفتی و او گاهی از خانه بیرون میشد و در کنار امیر المومنين علیه السلام می نشست اصحاب از او میپرسیدند که اخوالت و مادرت از کدام قبیله اند می دانست اگر کلب گوید کذب خواهد شد میگفت :

ص: 17

و و و و از این حرف بانك سگ را قصد میکرد یعنی از قبیله بنی کلب است و مردم از فطانتش در عجب میشدند شاعر راست شعر :

و والدهم سيد الأوصياء *** معطى الفقير و مردي البطل

ومن علم السمر طعن الكلى *** لدى الروع والبيض ضرب القلل

ولو زالت الارض يوم الهياج *** من تحت اخمصه لم يزل

ومن صد عن وجه دنياهم *** وقد لبست حليها والحلل

و كانوا إذا ما أضافوا إليه *** أرفعهم رتبة في المثل

سماء أضفت إليه الحضيض *** و بحر قرنت إليه الوشل(1)

در عمدة الطالب مسطور است که رمله بسرای ابوهياج عبیدالله بن ابی سفیان ابن حارث بن عبدالمطلب بنکاح در آمد وام الحسن در حباله نکاح عبدالله الاکبر ابن عقیل بن ابیطالب در آمد و بعد از فوت عبدالله در حباله نکاح ثمام بن عبد - المطلب اندر شد و رقیه صغری بسرای مسلم بن عقیل بن ابیطالب علیہم الرحمه بز ناشوئی برفت و بعد از شهادت مسلم رضی الله عنه در حباله نکاح محمد بن عقیل اندر رفت و زینب صغری بسرای محمد بن عقيل بن ابيطالب در آمد و پس از وی فراس بن جعدة بن هبيرة المخزومي اورا در حباله نکاح در آورد .

و فاخته دختر امیر المومنین علیه السلام که او را ام هانی کنیت است بسرای عبدالله ابن عقیل بن ابیطالب و بقول ابوالحسن العمري بسرای عبدالرحمن بن عقيل برفت و نفیسه که اورا ام کلثوم کنیت است کثیر بن العباس بن عبدالمطلب تزويجش

ص: 18


1- پدر آنان سید اوصیاست که عطا کننده فقیر و نابود کننده باطل است آنکسیکه آموخت چگونه باید سر نیزه را در در پهلوی دشمن فرو برد آنگاه که هنگامه جنگ بر پا شود : و آموخت که چگونه شمشیرهای بران را بر سر اشخاص فرود میآورند روز جنگ اگر زمین از زیر پای او بجنبد او از جای خود نجنبد آنکه از دنیای آنها رو گردانید در حالیکه دنیا زیب و زیور خود را برخ او میکشید . موقعیکه بالاترین افراد خود را با او برابر کنند در مثل چنانست که آسمان را با پستی و یم را با نم برابر کنند

نمود و بقول ابوالحسن عمری بسرای سعید بن عقیل بزناشوئی برفت و پس از سعید بن عقيل در حباله نکاح سعيد بن الأسود بن ابی البختری و بعد از وی در نکاح منذر بن ابی عبيدة بن الزبير بن العوام اندرشد.

وامامه راصلت بن عبدالله بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب تزويج نمود و خدیجه دختر أمير المؤمنين سلام الله عليه را عبدالرحمن بن عقیل نکاح بست و پس از وی ابوالسنا بل بن عامر بن كريز او را کابین نمود و صاحب عمدة الطالب میگوید از دیگر بنات مكرمات آنحضرت خبری نیافتم که بسرای کسی بیرون شده باشد .

از عنبسة العامري مرويست که جناب فاطمه دختر أمير المؤمنين علیه السلام چندان روز گار نهاد که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام اورا بدید و هم در بعضی کتب نوشته اند که ام كلثوم صغری دختر دیگر امير المؤمنين علیه السلام را عبدالله الأصغر بن عقيل بن أبي طالب تزويج نمود و این خبر مؤید کلام سابق است.

انسان د معلوم باد که در خواهرهای حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه یکی ام هانی است که نامش را بعضی فاطمه و برخی فاخته نوشته اند و زوجه هبيرة بن عمرو المخزومی است و از هبيره پسری هانیء نام بزاد و بنامش کنیت یافت . و خواهر دیگرش جمانه است که ام عقیل کنیت داشته و بروایت ابن اثير ابوسفیان بن الحارث بن عبدالمطلب او را در تحت نکاح در آورده است در اینصورت ممکن است گاهی دختر های ابیطالب را سهوا دختر علی بن ابیطالب نوشته باشند والله أعلم

ص: 19

بیان اولاد امجاد بنات مکرمات امير المؤمنين علیه السلام که نه از بطن صديقه طاهره سلام الله عليهم میباشند

در جلد نهم بحار الانوار مسطور است که رقیه بنت على علیه السلام را از مسلم بن عقیل عبدالله پدید شد و از نسل عقیل دروی فرزند بماند و از ام هانی که در سرای عبد الله الاكبر بن عقیل بن ابیطالب بود محمد پدید گشت و در وقعه يوم الطف شهید شد و فرزند دیگرش عبدالرحمن است و از میمونه زوجه عبدالله الأكبر بن عقیل پسری عقیل نام پدید گشت و از نفیسه که در سرای عبدالله الأكبر بن عقيل بود ام عقیل ولادت یافت .

و راقم حروف این هر دو را يك تن میداند و از این دو لفظ يكيرا صفت آندیگر می شمارد و فرزند را هم ام عقيل میداند والله اعلم.

و از فاطمه بنت على علیه السلام که در سرای ابوسعید بن عقیل بود حمیده تولد یافت و از امامه بنت علی که در نکاح صلت بن عبدالرحمن بن نوفل بن عبدالمطلب بود نفیسه متولد گشت و امامه در سرای صلت وفات یافت.

و در کتاب اعلام الوری مسطور است که از رقیه بنت على علیه السلام که در سرای مسلم بن عقیل بود عبدالله وعلى ومحمد پديد شدند و عبد الله در کربلا شهید شد و از زینب صغری که در سرای محمد بن عقیل بود عبدالله پدیدشد و از فرزندان عقیل نسل در وی بماند و از ام هانی که در سرای عبدالله الأكبر بن عقيل بن ابیطالب بود محمد و عبدالرحمن پدید گشت و محمد در وقعه عاشورا شهید شد و از میمونه که در سرای اکبر بن عقیل بود عقیل پدید آمد و از نفیسه که در سرای عبدالله الأكبر بن عقيل بود ام عقیل پدید گردید و از زينب الصغری که در سرای عبدالرحمن بن عقیل بود سعدو عقیل پدید گردید، و از فاطمه بنت علی علیه السلام که در سرای سعید بن عقیل بود حمیده تولد یافت و از امامه بنت على علیه السلام که در سرای صلت بن عبدالله بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب بود تقیه تولد یافت وامامه در سرای صلت وفات نمود .

ص: 20

واز نگارش صاحب اعلام الوری معلوم میشود که امير المؤمنين صلوات الله علیه را سه تن دختر بنام زینب بوده: یکی زینب کبری که در سرای عبدالله جعفر بوده است و دیگر زینب صغری مكناة بام کلثوم که در سرای محمد بن عقیل بوده و این دو تن از بطن مطہر صدیقه طاهره سلام الله علیها بوده انددیگر زینب صغری(1) که از مادر دیگر است و در سرای عبدالرحمن بن عقیل بوده است و دیگر ام کلثوم که در سرای عمر بوده است و چنان معلوم می شود که وی نیز از مادر دیگر است و هم معلوم میشود که تقیه نام دختر امامه بنت علی علیه السلام است

و این قتیبه در کتاب المعارف گوید زینب کبری دختر زهرا صلوات الله عليهما در سرای عبدالله بن جعفر وام كلثوم كبرى دختر فاطمه سلام الله عليهما در سرای عمر بن الخطاب بودند و سایر دخترهای امیر المؤمنين علیه السلام سوای ام الحسن که در تحت نکاح جعدة بن هبيرة المخزومی و فاطمه که در حباله نکاح سعيد بن الاسود از قبيله بني الحارث بن اسد بودند در حباله نکاح فرزندان عقیل و اولادعباس در آمدند.

و میگوید قاسم بن محمد بن عقيل بن أبيطالب و عبدالله بن محمد بن عقیل و عبدالرحمن بن محمد این هر سه تن از زینب صغری دختر أمير المؤمنين علیه السلام تولد یافتند ومحمدورقيه وام كلثوم این سه تن که فرزندان عبدالله بن عقيل بن ابیطالب هستند از بطن مطہر جناب ميمونةدختر أمير المؤمنين صلوات الله علیه پدید آمدند، والعلم عندالله

ص: 21


1- این زینب همان است که در چند صفحه قبل گفتیم تصحیف شده و گویند صحیح آن خدیجه است و محتمل است که صحیح آن رقية الصغرى باشد

بیان مختصری از احوال سعادت منوال سیده جلیله جناب رقیه خاتون دختر علی علیه السلام

چنانکه در کتب متعدده مسطور است این سیده جلیله شقيقه عمر مر الاكبر بن امير المؤمنين علیه السلام و مادرش ام حبیبه صهباء بنت ربيعه تغلبیه از سبایای رده است و بقول صاحب فصول المهمة باعمر الاكبر توام بودند

و ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبيين در ذیل شہادت عبدالله بن مسلم بن عقيل بن ابیطالب میگوید که مادر عبدالله بن مسلم جناب رقیه خاتون دختر علی بن أبيطالب علیه السلام بود و مادر رقیه ام ولد است و موافق روایتی که ازعلی بن محمد مداینی و حمید بن مسلم رسیده است عبدالله بن مسلم را عمر و بن صبیح در يوم الطف شهید ساخت و آنجناب گاهیکه دست مبارك برحبين شریف داشت تیری بیامد و دست اورابر جبهه اش بدوخت.

و در کتاب اعلام الوری مسطور است که رقیه بنت علی علیه السلام که او را رقية الصغرى(1) و یکی اززنهای امیرالمؤمنين علیه السلام را مادر او میداند در سرای مسلم بن عقیل بود و از وی سه پسر داشت یکی عبدالله که در يوم الطف شهید شد و دو تن دیگر علی و محمد نامداشتند

وابن اثیر نیز در تاریخ خود گوید عبدالله بن مسلم که مادرش رقيه بنت على علیه السلام بود در يوم الطف شهید شد و ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه دینوری کاتب در کتاب المعارف میگوید از فرزندان مسلم بن عقيل بن أبيطالب دو پسر که عبدالله بن مسلم و علی بن مسلم نام دارند از جناب رقیه خاتون بنت على بن أبيطالب

ص: 22


1- در اعلام الوری کلمه صغری بدان اضافه نشده است ، وقبلا هم چنین ذکر فرموده که مادر رقية ، ام حبیب دختر ربیعه و با برادرش عمر بن علی توام بوده اند ، در اینصورت احتمال قبلی ما که زوجه عبدالرحمن بن عقيل شايد رقية الصغرى باشد بحال خود باقی است ، و بنقل صاحب مناقب مادر نفیسه و زینب صغری و رقیه صغری ام سعيد بنت عروة ابن مسعود ثقفیه است .

صلوات الله علیه متولد شدند و ميگويد رقيه وعمر بن علي علیه السلام از تغلبيه متولد گشتند و تغلبيه را خالد بن الوليد دررده اسیر ساخت و علی علیه السلام او را خریداری فرمود .

بالجمله در بعضی کتب نوشته اند که سیده رقیه خاتون از بطن مطهر حضرت سيده نساء عالمين فاطمه زهرا سلام الله عليها بعرصه وجود و پهنه نمود خرامیدو صاحب مشارق الانوار گوید این سیده محترمه قبل از بلوغ وفات نمود و از جمله کراماتی که باین مخدره نسبت داده اند این است که هنگام مسافرت از مدینه طیبه تنی از آل يزيد بآنحضرت روی نهاد تا به شهادتش رساند دستش در هوا بماند و روانش از تن بیرون شتافت .

لکن در این خبر بی دقت نظر نشاید گذشت چه در کربلا باین نام از بنات حضرت أمير المؤمنين ازحضرت فاطمه صلوات الله عليهم نام نبرده اند و بچنین داستان سخن نرانده اند وشيخ حسن العدوی میگوید از بنات مكرمات حضرت صدیقه طاهره صلوات الله علیها بیرون ازسیده رقیه و خواهرش حضرت زینب کسی در خاك مصر بخاك نرفته باشد همانا در مصر مقبره بنام ایندو خواهر گرامی گوهر، زیارت گاه أبيض و اسود و اصغر واکبر است

و در کتاب نورالابصار در ذیل با بیکه در شرح احوال آنانکه از اهل بیت اطہار سلام الله عليهم زیارت گاه مردم مصر هستند مینویسد که سیده رقیه مادرش ام حبیب صهباء تغلبيه است که ام ولدی است که از آن سبایای رده بود که خالد بن الوليد درعين التمر بر آنان غارت برد وعلي علیه السلام اورا از خالد بخريد وعمر الاكبر شقيق رقيه وبقولی باهم توامان بودند

اما صاحب تحفة الاحباب گوید اینسخن بیرون از صحت است و رقیه بنت علی علیه السلام در آنجا بخاك نرفته بلکه این رقیه را که در اینجا نام برند وزیارت کنند یکتن از زنهای صالحه روزگار بوده است

صاحب نورالابصار ازلیث بن سعد دار قطنی حکایت کند که رقیه دختر حضرت

ص: 23

فاطمه زهرا سلام الله علیها دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله تولد یافت و شعرانی روایت کند که رقیه بنت علی علیه السلام در مشهدیست که نزديك بجامع سرای خلیفه امير المؤمنين است و در آنجا دفن شده است وهم جماعتی از أهل البيت باوی مدفون باشند و اکنون آنمکان معروف بجامع شجرة الدر است و این جامع در طرف یسار آنکس واقعست که قاصد زیارت مشهد سیدۂ نفیسه است و آنمکانیکه سیده رقیه در آنجا است از طرف یمین آن میباشد و اینشعر بر سنگیکه بر در آن بیت است مکتوب است:

بقعة شرفت بآل النبي *** و ببنت الرضا على رقية(1)

راقم حروف گوید چنین مینماید که این رقیه از اولادحضرت امام الأمة على بن موسى الرضا سلام الله عليهم باشد(2) و نیز صاحب نورالابصار گوید که برخی از مردم شام مراخبر گفتند که سیده رقیه بنت علی علیه السلام را در دمشق شام ضریحی است چنان افتاد که هنگامی بدیوار قبر عیبی افتاد خواستند تا سیده جلیله را از قبر در آورده قبر را تجدید کنند هیچکس را نیروی این جرات و جسارت نماند و از کمال هیبت وهول قدرت نزول در گور نبود

تا شخصی از اهل البیت که او را سید بن مرتضی میخواندند پدید آمد و بقبر اندر برفت و آن اندامرا بجامه که بر آن بگذاشته در پیچید و بیرونش بیاورد دخترى صغيره بدیدند که بسن بلوغ نرسیده بود و من اینداستان را با پاره از فضلای عهد در میان نهادم او نیز از اوستادان خود بآن نمط نقل کرد .

و نیز میگوید جمہور مورخين وارباب سیر بر آن رفته اند که علی علیه السلام را بیرون ازسیده رقیه مذکوره رقیه ایست که از حضرت فاطمه دختر رسول خدای صلى الله علیه و آله پدید گردیده لكن ليث بن سعد با ایشان در این خبر مخالفت کرده و گویدهمين سيده رقیه از حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها است چنانکه بان اشارت رفت

ص: 24


1- بارگاهیکه بآل پیغمبر اکرم شرافت یافته ، و بدختر راد مرد پسندیده علی(علیه السلام) یعنی رقیه
2- از حضرت رضا (علیه السلام) فقط حضرت جواد باقی مانده است

و هم صاحب نور الابصار نوشته است که از پارۀ مورخین دیده ام که تصریح مینماید که امير المؤمنين علیه السلام را دو دختر هر دو بنام رقیه بوده است یکبرا رقیه کبری میخواندند و او از بطن مطہر صدیقه طاهره کبری فاطمه زهراسلام الله علیها است و آندیگر را رقیه صغری مینامیده اند و مادرش ام حبیب است و با عمر از يك مادر هستند چنانکه از این پیش مسطور شد

راقم حروف گوید چنان مینماید که قول اخیر اقوی است چنانکه صاحب عمده الطالب نیز می نویسد که آنحضرت را دو دختر است یکی رقيه كبرى مكناة بام کلثوم که در سرای عمر بن الخطاب بود و آندیگر رقية الصغری است که در سرای مسلم بن عقیل رفت و بعد از شهادت مسلم در حباله نکاح محمد بن عقيل اندر شد .

در رساله صبيان مسطور است که سید رقیه قبل از ادراك سن بلوغ وفات نمود ومحل مقبره اش بعد از سیده سکینه باندك فاصله ایست ازطرف يمين آنکس که بزیارت سيده نفيسه بنت امير حسن بن حسن بن زید بن حسن بن علی عليهم السلام زوجه اسحق بن امام جعفر سلام الله علیه آهنگ نهد و در برابر مسجدشجرة الدر است و اینمکانرا در سال یکهزار و یکصد و هفتاد وسیم هجری بنیان کرده اند.

معلوم باد چنانکه در رساله مسطوره از شعرانی در طبقات الكبرى مسطور است که سیده جليله سكينه بنت الحسين علیهما السلام نزديك بمزار شريف سيده نفيسه در قرافه در خاك شده و در طبقات المناوی گوید که در مراغه مدفن دارد .

شعرانی گوید چون سيده نفيسه بمصر در ز در آمد عمه او سكینه که مدفنش نزديك بدار الخلافه است و قبل از وی در مصر اقامت داشت در آنجا شهرتی عظیم دارد، ومردم آن سامان بزیارت آستانش مساعی جمیله بجای آوردند و نذورات نمودند و چون سیده نفیسه بآنزمین اندر آمد شهرتش عظیم تر گردید و مزار سعادت آثارش زیارتگاه صغار و کبار گردید و بآ نمکان مقدس حمل نذورات نموده .

ابن الصباغ در فصول المهمه فرماید که حسن بن حسن بن علی علیهما السلام از دو

ص: 25

دختر عمش فاطمه یا سکینه بنت الحسين سلام الله علیهم را یکی را خطبه کرد و خواستار شد تا آنحضرت هر يك را مناسب شمارد با وی گذارد حسین علیه السلام فرمود همانا دخترم فاطمه را از بهر تو اختیار کردم چه بمادرم فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله اشبه است شبها را بجمله بعبادت وروزرا بروزه سپارد و در جمال مانند حور العين است اما سکینه در حضرت خدای بسی استغراق دارد و مرد را بکار نباشد.

و گروهی نوشته اند سکینه در حباله نکاح پسر عمش عبدالله بن حسن اندر شد و از آن پس که عبدالله در يوم الطف شربت شہادت نوشید شوهرهای دیگر از پی یکدیگر یافت و اسم آنحضرت را در السنه وافواه بفتح سين وكسر كاف دانسته اند اما صاحب قاموس بصيغه تصغير بضم سين و فتح کاف نوشته است

و هم در رساله مسطوره نوشته است که آنچه در متن شعرانی کبری است با آنچه نگارش یافت مخالف است چه در آنجا گوید آن سکینه که در محل مذکور دفن شده است خواهر امام حسین علیه السلام است، و بعد از آن گوید معروف چنانست که سکینه دختر امام حسین میباشد نه خواهر آنحضرت چه صاحب فصول المهمة در جمله بنات مكرمات حضرت امير المؤمنين علیه السلام سكينه نام مذکور نداشته است.

لکن در کتاب تهذيب الأسماء واللغات متن شعرانی را تایید کند و گوید: سكينه بنت الحسین علیه السلام اسمش امیمه و بقولي امينه و بروایتی آمنه است با اهل خویش به دمشق در آمد و از آنجا بمدينه طيبه برفت و بقولی دیگر باره بدمشق باز شد و قبر منورش در آنجا است ، لكن خبر صحیح که جمهور راویان اخبار بر آن رفته اند آنست که حضرت سکینه سلام الله علیها در مدینه طیبه وفات فرمود.

و هم صاحب مشارق الأنوار گوید: اول کسیکه از اولاد علی علیه السلام بمصر در آمد سکینه بنت الحسين بن علی بن ابیطالب سلام الله عليهم بود و از آن پس بمدينه باز گشت .

راقم حروف گوید: تفصیل حال سعادت منوال سكينه علیها السلام را این بنده حقیر در مجلدات مشكوة الادب مسطور داشته حاجت باعادت نمیرود و صحیح همانست

ص: 26

که در مدینه طیبه وفات نمود، و در همان مکان و گرنه در مکه معظمه بخاك رفت و آمدن آنحضرت بمصر بعيد مينمايد و نيز معلوم نیست که از ازواج آنحضرت کسی بمصر شده باشد تا در مصاحبت شوهر سفر فرموده باشد. والله اعلم . .

بیان نسب شریف حضرت زینب خاتون و جناب ام کلثوم از طرف باشرف پدر صلوات الله علیهم

و هوامير المؤمنين و سيد الوصيين وامام المتقين على بن ابيطالب، واسم ابیطالب و بروایتی لقب آنجناب عبدمناف بن ابی الحارث عبدالمطلب و هوشيبة بن هاشم وهو ابونضلة عمرو بن عبد مناف واسمه المغيرة وكنيته ابو عبد شمس ولقبه قمر وهوا بن قصي واسمه زيدو كنيته ابوالمغيرة بن كلاب و یکنی ابا زهرة ابن مرة ويكنى أبا يقظة بن كعب ويكنى ابا هصيص بن لوي ويكنى ابا كعب بن غالب و یکنی ابا تیم بن فهر و یکنی ابا غالب بن مالك وكنيته ابوالحارث بن نضر ويكنى ابا يخلد مكنى بابنة يخلد و اسم النضر قيس بن كنانة ويكنى أبا النضر بن خزیمه و یکنی ابا اسد ابن مدركة واسمه عمرو و یکنی ابا هذيل وقيل ابوخزاعة ابن الياس و كنيته ابو عمرو بن مضر بن نزار وكنيته ابو اياد وقيل ابو ربيعة بن معد بن عدنان

و این نسب مبارك تا به عدنان محل اختلاف نویسندگان نیست و از آن بعد محل اختلاف عمده است از این روی رسول خدای علیه السلام قول نسا بين را از عدنان ببعد تصدیق و تجویز نفرموده

راقم حروف نیز تا باین مقام که متفق عليه علمای انساب است مسطور داشت

در کتاب امالی صدوق عليه الرحمة مسطور است که از حسن بصری روایت کرده اند که روزی حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب سلام الله علیه بر منبر بصره صعودداد، وفرمود «ايها الناس انسبوني فمن عرفني فلينسبنى والا فانا انسب نفسی» ایمردمان هر کس بر نسب من بدرستی دانا نیست بگویم و باز نمایم من

ص: 27

زيد بن عبد مناف بن عامر بن عمرو بن المغيرة بن زيد بن كلاب هستم .

اینوقت ابن الكواء بپای جست و گفت: ای شخص ما ترا جز باين نسب ندانسته ایم که تو علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن بن قصی بن کلاب هستی

فرمود ایمرد فرومایه همانا پدرم مرا زید نامید بنام جدش قصی واسم پدرم عبد مناف بود و کنیتش که ابوطالب بود بر نام وی غلبه یافت و نام عبدالمطلب عامر بود ولقب بر اسم غلبه یافت و اسم هاشم عمر بود و لقبش بر نامش غلبه یافت و اسم عبد مناف مغيرة بود و لقب بر اسم غلبه یافت و اسم قصی زید بود و عرب او را مجمع نامیدند چه او ایشانرا از بلد الأقصى بمكه فراهم ساخت و لقب او قصى بر اسم غلبه یافت. والعلم عند الله والراسخين في العلم .

بیان نسب مبارك حضرت زينب خاتون و جناب ام کلثوم از جانب امہات مادری و پدری سلام الله علیهم

مادر گرامی گوهر حضرت امير المؤمنين و سيد الوصيين على بن ابيطالب صلوات الله عليه جناب عصمت مآب فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد منافست جلالت قدر و شرافت مقام این یکتاصدف بحر امامت و یگانه کوکب چرخ ولایت از آن بر تر است که در حیز تحریر و چنبر تقریر اندر آید، و از آن روشن تر است که خواستار توضیح و تلویح گردد

همان فخر و مباهات او را بس که آن امانت را که آباء علوي و امهات سفلی از حملش بیچاره ماندند حامل گشت و اول هاشمیه که با هاشمی تزویج یافت و از وی عالم اکبر نمایشگر گشت او بود(1) و آن موجود را که جمله موجودات بطفيل وجود او و سرمایه بود اوست بنمود و مظہر خدای و برادر رسول خدای

ص: 28


1- بلکه « اول هاشمية ولدت لهاشمي » اول زنی بود از بنی هاشم که برای مردی از بنی هاشم فرزند آورد . نص عبارت تاریخ همین است .

را ظاهر نمود و در بدایت اسلام با دراك خدمت خير الأنام کامیاب شد و حلیه مسلمانيرا از پس ده تن بر تن کرد

و چون زمان ارتحالش فرا رسید رسول خدای صلى الله عليه و آله را وصی ساخت ورسول از وی مقبول داشت و بروی نماز گذاشت و قمیص مبارکش را بروي كفن ساخت و چونش در خاك نهادند با وي بگور اندر شد و گور را بخوابگاه خود پر نور داشت و اورا بستود، وفات این مهد علیا وسر کبری و خدر عظمی در سال چهارم هجری رویداد مدفن شریفش بروایت ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبيين درروحاء مقابل حمام ابی قطیفه است

در عمدة الطالب از آنجناب عفت نصاب مروی است که در آن هنگام که ببار ولایت و حمل امانت حامل بودم اگر بقانون دیگران سجده اصنامرا در کارگاه اندیشه ارتسام میدادم آن جنين مبارك پای بر شکم من باز نهادی و پشت بر پشتم چنان بیفکندی و چنان در نافگاه و پشتم تعرض ورزیدی که بگرد آنکار که نشایست نتوانستم گشت چنانکه صالح القيسي البصري در جمله اشعاریکه گوید اشارت نماید:

فربما رامت سجوداً كالذى *** كانت مراراً من قريش قدتری

و هي به حاملة فيغتدي *** منتصباً بمنعها عماتشا

و بروایت صاحب مقاتل الطالبيين مادر این سیده روزگار نامش فاطمه است نیز به حبی شناخته است و او دختر هرم بن رواحة بن حجر بن عبد بن معيص بن عامر بن لوی است و مادر حبى حدية بنت وهب بن ثعلبة بن وائلة بن عمرو بن سنان بن محارب بن فهر است و مادر حديه فاطمه بنت عبيد بن بن عمرو بن معيص بن عامر بن لوی است و مادر فاطمه سلمى بنت عامر بن ربيعة بن هلال بن اهيب بن ضبة بن الحارث بن فهر است

و مادر سلمی عاتکه بنت ابی همهمه و اسم همهمه عمرو بن عبدالعزى بن عامر بن عميرة بن وديعة بن الحارث بن فهر است و مادر عاتکه تماضر بنت ابی عمرو بن عبد مناف بن کلاب بن مرة بن كعب بن لوی است و مادر تماضر

ص: 29

حبيبه وهي أمة الله بنت عبدیالیل بن سالم بن مالك بن حطيط بن جشم بن قسی با سین مهمله است و از ثقیف است

و مادر حبیبه فلانة بنت مخزوم بن اسامة بن صبح بن وائلة بن نضر بن صعصعة بن ثعلبة بن كنانة بن عمرو بن قين بن فهم بن عمرو بن قيس بن عيلان بن مضر است ومادر فلانة ريطه بنت يسار بن ملك بن حطیط بن جشم بن ثقیف است و مادر ریطه کلبة بنت قصیة بن سعد بن بكر بن هوازن است و مادر کلبه حبى بنت حارث بن نابغه بن عمیرة بن عوف بن نضر بن معوية بن بكر بن هوازن است

ومادر جناب ابیطالب بروایت ابن اثیر فاطمه بنت عمرو بن عائذ بن عمرو بن مخزوم بن يقظه است و مادر فاطمه بروایت صاحب عمدة الطالب دختر عمرو بن عمران بن مخزوم ومادر او يحمر بنت قصی بن کلاب بن مرة ومادر یحمر سلمى بنت عامر بن عميرة بن وديعه بن الحارث بن فهر و مادر اوعاتكه بنت عبدالله بن وائلة بن ظرب بن عمرو بن عايذ بن يشكر بن الحارث وهو عدوان بن عمرو ومادرش عمرة بنت مضر بن عامر الظرب بن عدوان ومادرش هند بنت صہیب بن قيس بن فير بن سعد بن فہم بن عمر و بن قيس بن عيلان ومادرش زينب بنت قيس بن فہم بن عمرو بن قيس عيلان است.

ومادر أبوالحارث عبدالمطلب سلمى بنت عمرو بن زيد الخزرجيه النجارية است و مادر ابو نضله هاشم عاتکه دختر مر ّة السلمية ميباشد و مادر ابوعبد شمس عبد مناف حبى بضم حاء مهمله و تشدید باء موحده دختر حليل بن حبيشة بن سلول بن كعب بن عمرو بن خزاعه وحليل بضم حاء مهمله وفتح لام اولی و حبیشه بضم حاء مهمله است.

ومادر ابوالمغيرة قصى فاطمه دختر سعد بن سيل واسمه حبر بن جمالة بن عوف است و سيل بفتح سين مهملة وياء مثناة تحتانی است و مادر ابوزهره کلاب را هند دختر سرير بن ثعلبة بن الحارث بن فہر بن مالك نام باشد و مادر ابو یقظه مره را مخشية دختر شیبان بن محارب بن فہر مینامیدند ومادر ابوهصيص كعب ماریه دختر كعب بن القين بن جسر القضاعية است وجسر بفتح جيم و سكون سين مهمله و در آخر راء مهمله است

ص: 30

ومادر ابو كعب لوى عاتکه دختر يخلد بن النضر بن كنانة است و این عاتکه اول عواتکی است که از قبیله قریش در شمار امهات معظمات حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله بودند چنانکه در ذیل اسامی عواتك مذکور است و مادر ابو تیم غالب لیلی دختر حارث بن تیم بن سعد بن هذيل است و مادر ابو غالب فهر جندله بنت عامر بن الحارث بن مضاض الجرهمي است .

و مادر ابو الحارث مالك عاتکه بنت عدوان و هو الحارث بن قيس عيلان و مادر ابو يخلد نضر واسمه قيس بن كنانة برة دختر مرة بن طابخه با طاء مهمله و بعد از الف باء موحده وخاء معجمة خواهر تمیم بن مر است و مادر ابو النضر كنانة بن خزیمه عوانة بنت سعد بن قيس عيلان و بقولی هند دختر عمرو بن قیس است .

ومادر ابو اسد خزيمة بن مدرکه سلمى بنت اسلم بن الحاف بن قضاعة است و مادر ابوهذيل مدركة بن الياس خندف وهي ليلي دختر حلوان بن عمران و مادر خندف ضربة دختر ربيعة بن نزار است و مادر ابو عمرو الياس بن مضر رباب دختر جندة بن معد است و مادر مضر بن نزار سوده بنت عك است . از رسول خدای صلی الله علیه و آله مرویست لاتسبوا مضر وربيعة فانهما مسلمان

و مادر ابو اياد نزار بن معد معانه دختر جوشم بن جلهمة بن عمرو بن حجر هم است و مادر معد بن عدنان مهده دختر اللهم (1) بن جلحب بن جدیس و بقولی ابن طسم است و مادر عدنان چنانکه در کتاب مستطاب ناسخ التواریخ مسطور است بلهاست که نسب با یعرب بن قحطان میرساند .

ص: 31


1- لهم بروزن خدب - بكسر لام وفتح ها و تشدید میم

بیان نسب مبارك حضرت زينب خاتون سلام الله علیها از جانب امہات و جدات مادر فرخنده اثر

والده ماجده این دو گوهر دریای عصمت و طهارت و دو کوکب آسمان عفت و خدارت(1) حضرت ولایت آیت و لية الله العظمی جناب صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها است بیان مراتب جلالت و منزلت این دری در(2) بحر نبوت و امامت و صدف دریای ولایت ووصایت راصفحه آفرینش گنجایش ندارد .

همین قدرش بس که برخی دارای رتبت امامت و جمعی حافظ ودایع نبوتش شمارند اگر او نبودی علی را واگر علي نبودی او را زوجی نبودی و از این نمود آید که هر دو يك نورند و تکمیل هريك بان يك معلق است و کمال هر دو بكمال هردو محقق، و نمود آفرینش بوجود هردو منسق وصفحات زمین و طبقات آسمان بطفیل وجود ایشان مرتب و مطبق صلوات الله وسلامه عليها وعلى ابیها و بعلها وبنيها من الغسق الى الفلق

و مادر بتول عذرا و انسیه حوراء جناب عفت مآب نیره عظمی خدیجه کبری سلام الله عليها است که بوجود مبارکش اسباب نمود و قوت اسلام فراهم شد و حامل نور ائمه انام گردید و قابل مقبول ایزد علام شد و آن ودیعه را که آسمان بآن آسمانی و جهان بآن جهانی(3) نتوانست بر تافت برداشت و بطهارت و عصمت بگذاشت واین صدف بحر نبوت و امامت دختر خویلد بن سعد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب بن مرة بن كعب بن لوی بن غالب بن فهر است .

و مادر خديجه مكناة بام هند فاطمه بنت زائدة الأصم بن هرم بن رواحة بن

ص: 32


1- منظور حضرت زینب و ام كلثوم است
2- یعنی در دری ، گوهر یکه مانند ستاره رخشان باشد
3- اشاره است بآیه کریمه : «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا . الخ.

حجر بن عبد بن معیص بن عامر بن لوی است و مادر فاطمه هاله بنت مناف بن الحرب بن منقذ بن عمرو بن مصیص بن عامر بن لوی میباشد و مادر هالة عرقه وهي فلانه بنت سعيد بن سهم بن عمرو بن هصيص بن کعب بن لوی است و از این روی او را عرقه نامیدند که از عرق و عطر و خوی(1) او بوئی بسیار خوش بردمیدی و بدنی فربه داشت و چون عرق کردی بوی مشك و عبير(2) بمشام بر ناو پیر در آمدی

و مادر او عاتکه دختر عبد العزى بن قصی است و مادر عاتکه مذکورہ خطبا است كه ريطة الصغرى باشد وهی بنت کعب بن سعد بن تیم بن مرة بن كعب بن لوی ومادر خطبا مارية و بقولی قیله بنت حذافة بن جمح است و مادر او ليلى بنت عامر الخيار بن عينان و اسمه الحرث بن عبد عمرو بن عمرو بن نوی بن ملکان بن افصي از جماعت خزاعه است و مادرش سلمى بنت سعد بن کعب بن عمرو از قبیله خزاعه است و مادرش ليلى بنت عابس بن الظرب بن الحرث بن فهر بن مالك بن النضر بن کنانه است و مادر او سلمى بنت لوی بن غالب است و مادر او لیلی بنت محارب بن فهر است .

ومادر او عاتکه بنت مخلد بن النضر بن کنانه است و مادر عاتکه وارثة بنت الحرث بن مالك بن كنانة است و مادر او مارية بنت سعد بن زید مناة بن تمیم است اما صاحب عمدة الطالب را در نگارش این نسب مبارك با آنچه در اینجا مسطور گردید اختلاف است.

بالجمله ابوالفرج در کتاب مقاتل الطالبيين گويد خديجه صلوات الله علیها پیش از آنکه با سرور کائنات سر بر بستر نهد با دو تن شوی هم پوی گشت يكيرا عتیق بن عائذ بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم میگفتند و از وی دختری بزاد که اورا هند نام بود و جناب خدیجه بمامش ام هند کنیت یافت و چون عتيق بمرد ابوهالة بن النباش بن زرارة بن وقدان بن حبيب بن سلامة بن عدی بن حرزة بن اسید بن عمرو بن تميم آنحضر ترا اليف فراش گردید و پسری از وی بیاورد که او راهند نامیدند .

ص: 33


1- خوی یعنی عرق بدن
2- عبير مخلوطی است از گلاب و زعفران و سایر مواد خوشبو

از حسن بن علي علیهماالسلام در ضمن حديثي مشهور که در صفت رسولخدای صلی الله علیه و آله مرویست روایت است که فرمود سألت خالي هند ابن ابي هالة عن صفة رسول الله صلی الله علیه و آله چه هند وصاف، آنحضرت بود .

معلوم باد در کتاب ناسخ التواريخ مسطور است که خديجه علیهاالسلام از عتیق فرزندی آورد که جاريه نامداشت و از ابوهاله دو فرزند آورد یکی هاله و دیگر هند و ابوالفرج چنانکه مذکور شد از هريك فرزندی نوشته و هر دو راهند دانسته و یکیرا دختر و آندیگریرا پسر شمرده است .

وصاحب قاموس در ماده نبش میگوید ابوهاله زوج خديجه والد هند بن ابی هاله و در ماده هول میگوید وابوهاله وابنته هند(1) وهندرا در یک جای پسر ودر یکجای دختر خوانده است و با این اختلاف معلوم می شود روایت صحیح در ناسخ التواریخ است چه یکزنرا از دو شوی در زمان خود دو فرزند بیکنام بعید مینماید مگر اینکه یکی وفات کرده باشد.

وصاحب فصول المهمه گوید حضرت خديجه پیش از آنکه رسول خدایش در حباله نکاح در آورد در تزویج عتیق بن عایذ بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم بود گفته اند دختری ازوی بزاد و آندختر مادر محمد بن صفی المخزومی است و بعد از عتیق ابوهاله هند بن زرارة التيمي اورا تزويج كرد وهند بن هند از وی متولد شد و پس از وی رسول خدای صلی الله علیه و آله خديجه را تزویج فرمود و خديجه را از آن حضرت فاطمه زهرا و قاسم و عبدالله وام كلثوم وزينب و رقیه سلام الله عليهم اجمعين متولد گشتند والعلم عند الله تعالی .

بالجمله نوشته اند چون جناب خدیجه بشر ف مزاوجت رسول خدای صلی الله علیه و آله افتخار یافت چهل سال روزگار برشمرده بود و چون سه سال قبل از هجرت بدیگر

ص: 34


1- در قاموس چاپ مصر ج 4 ص 71 مینویسد : «وأبوهالة وابنه هندفی ن ب ش» و در ج2 ص 289 مینویسد : « .. مالك بن النباش بن زرارة زوج خديجة والدهند بن ابی هالة الصحابی ربیب رسول الله صلی الله علیه و آله» بنا بر این در هر صورت هند را پسر میداند .

سرای خرامید شصت و پنج سال از عمر مبارکش بپای رفته بود و مورخین عظام بر این قول اتفاق دارند.

اما صاحب فصول المهمه گوید بیست و هشت سال از سنش گذشته بود که رسول خدایش ترویج فرمود و راقم حروف را گمان چنانست که در اینقول کمتر نویسنده باصاحب فصول المهمه اتفاق نماید مگر اینکه ثمان وثلاثين به ثمان وعشرين سهوا نگارش رفته باشد و مقصودا بن الصباغ سی و هشت سال است .

مکشوف باد چنانکه اشارت رفت در اسامی و چگونگی احوال اجداد رسول خدای وامهات ایشان تا بآدم صفي علیه السلام اختلافات عمده است ازینروی عنان قلم از نگارش آن انعطاف یافت و نیز شرح حال این اجداد امجاد و امهات سعادت آیات در کتب عدیده تواریخ و اخبار خصوصا در مجلدات كتابمستطاب ناسخ التواریخ بر حسب تقاضای مقام مشروحا ومبسوطا مذکور و مرقوم است و از آنچه در این کتاب بنگارش آن گذارش رفت تا پاره مقاصد معمول آید ، برافزون حاجتمند تحریر و تقریر نبود و گرنه بعون الله تعالی بشرح حال افراد ایشان رجالا ونساء اقدام می نمود .

ص: 35

بیان بعضی اختلافات که در کتب مورخین ومحدثین در نام و کنیت حضرت زینب خاتون عليها السلام مشهود میشود

از این پیش در شرح اسامی و کنای بنات مكرمات حضرت امیر المؤمنين صلوات الله عليه باخبار متعدده و عقاید مختلفه که در این باب رفته اشارت شد هم اکنون بپاره اختلافات دیگر شروع مینماید تادر این مطالب حالت انحصاری حاصل و حقیقت مطلب نیکتر مفہوم و بخواست خداوند متعال پاره شبهات مرتفع گردد .

و در کتاب عمدة الطالب باین ترتیب مسطور می شود، و رقية الكبرى را مقدم می نویسد و میگوید رقية الكبری کنیتش ام كلثوم و از بطن مطهر حضرت صدیقه طاهره سلام الله عليها است و سرای عمر بن الخطاب بزناشوئی برفت چنانکه از این پس انشاء الله تعالی مذکور میشود، لكن در فصول المهمه و کشف الغمه بعد اززینب الكبرى بام کلثوم الكبرى اشارت و بهمان کنیت قناعت میکند .

ودر نور الابصار میگوید ام کلثوم کبری قبل از رحلت رسول خدای صلی الله علیه و آله تولد یافت و بسرای عمر بن الخطاب شد و بعد از ام كلثوم زینب الکبری را نام میبرد و میگوید زينب الكبرى شقيقه حسن و حسين علیهماالسلام میباشد بعد میفرماید رقيه شقيقه عمر اکبر است .

و از اینكلام معلوم می شود که ام کلثوم کبری را رقیه نام نیست و رقیه از بطن مبارك حضرت صدیقه طاهره سلام الله عليها نمیباشد و ابن اثیر در تاريخ الكامل ونیز در بعضی کتب دیگر زینب الکبری را بر ام كلثوم الكبرى مقدم مینویسند وعمر بن علي ورقيه بنت عليرا شقيق یکدیگر مینگارند .

اما از کتاب نور العين که با بی اسحق اسفراینی منسوب است از این عجبتر آن است که برخلاف جمهور مورخین شرحی مبسوط مینگارد که چون پس از شهادت حضرت علي بن أبيطالب امير المؤمنين صلوات الله عليه معاویه متولی امور مملکت

ص: 36

گردید و مدتی در مدينه طيبه با اهل بیت رسولخدای صلی الله علیه و آله و جماعت بنی هاشم بکمال تکریم و احسان میرفت و در رعایت جانب امام حسين علیه السلام خصوصا هیچ فرو گذاشت نمیکرد .

و پس از چندی تجهیز سفر بدید و باعساکر خویش روی براه نهاد و امام حسين و برادران واولاد آنحضرت واولاد برادران آنحضرت و جمله عشيرت و اقربای آنحضرترا بتمامت باخود بکو چید و در دمشق بخلافت و سلطنت در آمد .

و امام حسين و برادران و برادر زادگان و جمله خویشاوندان آنحضرت رجالا و نساء كبارا و صغارا ، در دمشق جای داشتند و معاویه با ایشان بكمال اکرام برفتی و هیچکس را بر حسين علیه السلام مقدم نداشتی و ایشان را بر تخت خویش جای دادی ، و بعطاهای وافره مرفه داشتی و چون زمان مرگش در رسید و یزید را بوصیت گرفت در رعایت جانب حسين علیه السلام واقربای آنحضرت فراوان بگفت .

يزيد جمله را پذیرفت لكن پس از مرگ معويه بآن وصايا نگران نشد و با آنحضرت جز از روی اساءت نرفت و عطایای ایشان را باز گرفت چندانکه آن حضرت کوفته خاطر شد و نزد خواهرش سکینه آمد و با هر دو دیده اشکبار فرمود ایخواهر مارا بمکه یا مدینه بر. و آن حکایت باسکینه بگفت و سکینه گفت ای برادر مارا نزد يزيد مقامی نیست لكن رأي چنانست که از یزید رخصت بخواهیم و براه خویش شویم .

آنحضرت فرمود ای خواهر من! نیکو رأیی است و در ساعت برخواست و دوات و قرطاس و قلمي از نحاس بخو است و از عزیمت خود و حرکت بجانب مدینه بر نگاشت و اجازت را بميل او حوالت داد، یزید پاسخی سرد بداد و آنحضرت نامه یزید را نزد خواهرش سکینه بیاورد؛ سکینه عرض کرد ما را کوچ بده همانا خدایتعالی از یزید و جز او برما رحمتش افزونست و آنحضرت ایشان را بكوچانید و بمدينه طیبه در آورد.

و أبو إسحاق در ضمن محاورات جز از سکینه نام نمیبرد و نیز چون از نامه های

ص: 37

اهل کوفه و مامور شدن جناب مسلم بن عقيل عليهما الرحمة بیان میکند میگوید آنحضرت در ساعت برخاست و نزد خواهرش سکینه آمد و از خبر مردم کوفه و عراق و مراتب ظلم یزید و ابن زیادعلیهما اللعنة نسبت بایشان و مکاتبت اهل کوفه و استدعای قدوم مبارك آنحضرت را و مامور فرمودن آن حضرت مسلم بن عقیل را بفرمود .

جناب سکینه خاتون اشکش جاری شد و عرض کرد ای برادر خدای تعالی اشگ دیدگان ترا جز در مقام خشیت از حضرت احدیت جاری نفرماید، ای برادر من همانا اکنون وقت سفر کردن نیست و اینك ما تهیه دیده ایم و شهر محرم فرا میرسد و بدان اراده هستیم که این عاشوراء را در بیت الله بهای بریم و آنوقت دوازدهم شهر ذي القعدة بود.

و نیز بآن حضرت عرض کرد ای برادر بيا تا در عرفه توقف کنیم و از آن پس ادراك يوم النحر نموده پس عاشوراء را در بیت الله الحرام بگذرانیم و نیز من سفر در این شهر حرام را بفال میمون ندانم چه از رسولخدای صلی الله علیه و آله جد خویش صلوات الله عليه شنیدم میفرمود خون حسین در محرم الحرام بخواهد ریخت پس ای برادر در نگ فرمای تا محرم الحرام این سال بگذرد تا دل من از لئام دشمنان تو آسایش گیرد .

آن حضرت فرمود: ای خواهر! من نیز این کلام را از جد خود رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم ولكن لا فائدة في الكلام چه اهل کوفه و عراق مرا بخدای و پدرم و جدم سوگند داده که در همین سال حاضر شوم و اگر نشوم با من در یوم الزحام در حضرت خدای مخاصمت بورزند. پاسخ ایشان در حضور خداوند ملك علام چه گویم و شاید آن محرم جز محرم اینسال باشد. و شاید حسین غیر از من باشد تصديقا لجدی علیه السلام و اگر من باشم مرا با آنچه تقدیر شده چه توانائی است بپای شو و تجهیز مارا ببين و در تمامت امور بر خدای توکل جوئیم.

سکینه خاتون عرض کرد: ای برادر درنك فرمای تا آن نشان و علامتی که

ص: 38

نزد من موجود است و بر ریختن خون تودلالت دارد و جبرئیل از جانب پروردگار بیاورده بنگرم، فرمود آن امارت چیست عرض کرد همانا جبرئیل امین علیه السلام بحضرت جد ما محمد مصطفی صلی الله علیه و آله با مشتی از خاك سفید بیامد و عرض کرد ای محمد این خاك را بر گیر، پسرت حسین علیه السلام از این خاك خلق شده و خون او بر این میریزد و چون زمان قتلشر. نزديك شود این خاك سرخ می گردد و خون از آن میچکد .

ای برادر من! جدت آن خاك را از جبرئیل بگرفت و بفاطمه زهرا بداد و من از حضرت فاطمه بگرفتم و با خویش بذخيره بداشتم هم اکنون ساعتی صبر فرمای تا آن خاکرا بنگرم بحال خود باقی است یا رنگش بگشته است؟ پس بپای خاست و آنخاكرا از آنجا که پنهان کرده بود بر آورد و مانند عقیق سرخش بدید که همی خون از آن میچکید و در خدمت حسين علیه السلام شد و عرض کرد باینخاك بنگر یا اباعبدالله .

چون امام حسين علیه السلام بدید فرمود لاحول ولاقوة الا بالله انالله وانا اليه راجعون اما ایخواهر من اگر اینکار از روز ازل برمن مقرر است چه کار میتوان کرد ولابد روی مینماید والامر كله لله هم اکنون مارا ساخته راه بدار چه مشیت و تدبیر مخصوص بخداوند باشد، اینحال بر خواهرش سکینه بسی دشوار گشت و به دو پای بر خواست واشگش بر چهره اش روان گردید و این شعر بخواند :

الا ان شوقي في الفؤاد تحكما *** و دمعی جری یحکی منالوجد عندنا

و لما تهيأ للمسير ركابهم *** فقلت لعيني ابدلي الدمع بالدما

إلى آخرها وچون سکینه از قراءت اشعارش بپرداخت بپای شد و بسوی عبدالله بن الزبير روی نهاد و او را داستان باز نمود و بعد از آن شرحی از مکالمات ابن زبیر با حضرت امام حسين علیه السلام مینگارد و نیز در بعضی موارد اشعاری مصیبت آمیز از سکینه مرقوم میدارد که میگوید الا یا اخی و از شعر معلوم می شود که سکینه خواهر آنحضر تست

ص: 39

همانا بعد این خبر بر دانایان اخبار مشهود است چه اولا در صبايای جناب امیر المؤمنين بسكينه نام جز شعرانی در طبقات الكبرى اشارت نکرده و اگر هم بوده است در این مقامات در نیامده است دیگر اینکه بودن معويه در مدینه و مکه و حرکت دادن او امام حسين علیه السلام واقربای آنحضرترا بعد از شهادت امير المؤمنین عليه السلام با خویشتن بجانب دمشق باهیچ خبر موافق نیست چه معاویه خود نیز در آن اوقات که امير المؤمنين شهید شد در دمشق زخمدار گشت .

دیگر اینکه در هنگام وصایای معويه با یزید با تفاق جمهور مورخین امام حسین علیه السلام در مدینه جایداشت و در زمان شهادت امير المؤمنين علیه السلام همه وقت از پدرش خبر شهادت خودرا میشنید، و امام حسین که قلب عالم امکان است چگونه با خواهرش سکینه آنگونه میگوید و می شنود ومیگرید ، و در اخبار جدش آنگونه سخن میکند یا در مقام تردید بر می آید با اینکه در عالم ذر باین خبر واقف و تمامت انبیا و اولیای خدا آگاه بودند .

دیگر آنکه آن تربت نزد جناب ام سلمه بود و تا آنحضرت شهید نشد حمرت نگرفت و خون از آن نه چکید دیگر اینکه عبدالله بن زبیر را کدام کس نوشته است با آنحضرت برادر رضاعی است چه در زمان تولد حضرت سیدالشهدا سلام الله عليه از سه سال کمتر نداشت و علاوه بر این سخن در آنست که سیدالشهدا از پستان مادرش نباليد(1) بلکه رسول خدایش بپرورید تا چه رسد که از پستان دیگری شیر بنوشد.

دیگر آنکه عبد الله بن زبير در زمان امام حسین دارای کدام امارت وریاست بود که در خدمت آنحضرت اظهار حیات تواند و در حفظ و حمایت آنحضرت آنگونه بیانات کند بلکه تا آنحضرت در مدینه جایداشت چنان در تحت الشعاع حشمت ومطاعيت و عظمت و برتري آنحضرت افتاده بود که وجودش باعدم مساوی

ص: 40


1- باليدن بمعنی پرورش یافتن و بزرگ شدن و نمو گرفتن است

بود، چنانکه راقم حروف شرح اینجمله را در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین عليه السلام مرقوم داشته و در اینجا باعادت حاجت نیست(1) واینجمله نیز که در اینمقام مرقوم افتاد برای آنست که اگر بعضی کسانرا که در تتبع اخبار بهره کامل نباشد چون بچنین خبر نظر کنند در مقام حیرت و اشتباه دچار نمانند.

بالجمله از جمله اخبار چنان بر می آید که حضرت زینب از ام كلثوم مهین تر است چنانکه از وقایع عاشورا و مجاری حالات سفر شام و اغلب مکالمات نیز چنین مستفاد میشود لکن از آن خبر که در بیت الاحزان از کتاب سرور الشيعه مینماید که حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها در ضمن وصایای خویش بعلی عليه السلام عرض کرد آنچه از اموال من سهم من میشود بام كلثوم بده و بعضی را بفقرا بده که سودش بمن عائد شود چنان میرساند که جزوی دختری دیگر نبود.

و اینخبر سخت بعید است چه عامه مورخین متفق هستند که حضرت صدیقه را دو دختر از على علیه السلام پدید شد و نیز از آن خبر که جناب ام كلثوم بر حضرت صديقه ندبه کرد و نیز پارۂ اخبار كثيره که از این پس انشاء الله تعالی در مقام خود توضیح میشود باز نموده اید که جناب ام كلثوم از حضرت زینب خاتون مهین تر باشد یا اینکه ام كلثوم كنيت همان زینب کبری باشد، والله أعلم .

ص: 41


1- این قسمت را در جزء پنجم ناسخ التواریخ حضرت سجاد طبع مؤسسه اسلاميه ملاحظه میفرمائید

بیان پاره روایات که در تولد جناب زینب خاتون و ام كلثوم و رقیه خاتون عليهن السلام رسیده

حمله آثار و نقله اخبار و علمای نسابه در کتب خویش بماه و سال و زمان ولادت بنات مكرمات حضرت صدیقه طاهره صلوات الله علیها از روی تعیین و توضیح اشارت ننموده اند تا تقدم وتاخری صریح و زمانی معین مبین گردد همین قدر سبط ابن جوزی در کتاب تذکره خواص الأمة میگوید حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را باین ترتیب فرزند بود حسن و حسین و زینب و ام كلثوم صلوات الله عليهم نخست حسن پس از حسن حسین و بعد از حسین زینب و بعد از زینب ام كلثوم سلام الله عليهم پدید شدند .

و از این کلام معلوم شد که حضرت ام کلثوم بعد از جناب زینب خاتون تولد یافته و از نگارش جمهور مورخین ومحدثین معلوم میشود. که ایشان قبل از رحلت رسولخدای صلی الله علیه و آله و سلم بجهان خرامیده اند .

و از آن خبریکه در اغلب تواریخ مسطور است که چون حضرت صدیقه طاهره سلام الله عليها بدرود زندگانی فرمود و امير المؤمنين صلوات الله عليه بدن مبارکش را با هفت جامه کفن کرد و خواست آن اندام مطهر را در جامعه ز برین پیچیده دارد ندا در داد ای ام كلثوم ای زینب ای سکینه ایفضه ای حسن ايحسين تقديم مادر خود را حاضر شوید که از این پس دیدارش جز در بهشت میسر نمیشود، معلوم میشود که حضرات مطهرات چندان كودك نبوده اند که در خور خطاب نباشند و از اینکه ازظهور جزع و سوگواری ایشان چیزی نگارش نداده اند و نیز در دیگر اوقات حیات صدیقه طاهره خبری از ایشان که دلالت بر شمردگی روزگار نماید یاد نکرده اند معلوم می شود بس خورد سال بوده اند مع ذالك مراتب اولاد امام و ذریه خير الا نام را با دیگر مردم قياس نتوان کرد و نیز

ص: 42

در مقامات اظهار جزع و مصیبت وماتم زدگی ورزیست(1) گاه تواند بود که بطفل شير خوار خطابی که در خور کبار است صادر شود .

و نیز در پاره كتب در این خبر اسم سکينه مسطور نیست چنان مینماید که صحیح نیز همین باشد چه حضرت صدیقه طاهره سلام الله عليها را بیرون از حضرت زینب و ام كلثوم دختری نبوده مگر بپاره روایات که رقیه نامیرا مذکور داشته اند چنانکه مسطور شد و خادم؛ آنحضرت هم فضه خاتون است .

و نیز حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را در زمان حضرت صدیقه طاهره زنی دیگر نبوده است که دختری سکینه نام از وی باشد و خامه آنحضرت هم جناب فضه خاتون است مگر اینکه از اقارب یا نسوانی باشد که بآن خاندان مبارك اتصال داشته باشد، و پاره نویسندگان را گمان رفته باشد که وی دختر صدیقه طاهره صلوات الله عليها است ، از اینروی پاره اخبار ومقالات را بوی منسوب داشته باشند والعلم عند الله تعالی

بیان بعضی اخبار و احادیث که در تولد جناب زینب خاتون و ام كلثوم عليهما السلام وارد است

در کتاب مستطاب کشکول شیخ بهائی عليه الرحمة در آنجا که از حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام حدیث میراند میفرماید: «ولدت الحسن والحسين من فخذها الأيمن و زینب و ام كلثوم من فخذها الأيسر» یعنی حسن و حسین علیهما السلام را از ران راست و زینب و ام كلثوم را سلام الله عليهما از ران چپ بگذاشت(2)

وحاج شیخ سجل محمد علی کاظمینی علیه الرحمه مؤلف كتاب لسان الواعظین و حزن

ص: 43


1- رزیت یعنی مصیبت
2- این حدیث را چنین معنی میکنند که مقصود سمت راست و چپ رحم است که گاهی نطفه در سمت راست رحم جایگزین میشود و بیشتر از رگهای سمت راست بدن تغذیه میکند و گاهی بر عکس

المؤمنين وسرور المؤمنین است در کتاب سرور المؤمنین از نبالت قدر و جلالت مرتبت حضرت عصمت آیت زینب خاتون سلام الله علیها حکایت همی کند که در آنزمان که حضرت صدیقه کبری باین گوهر بحر عصمت و طهارت حامل بود رسول خدای صلی الله علیه و آله در یکی از اسفار راهسپار بود چون زینب سلام الله عليها بعرصه وجود خرامید حضرت صدیقه طاهره بحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پیام فرستاد که چون پدرم در سفر است ایندختر را نام بگذار .

فرمود من بر پدرت سبقت نجویم صبوری فرمای که آنحضرت بزودی مراجعت میفرماید و آن نام که صلاح بداند میگذارد چون سه روز بر گذشت رسو لخدای مراجعت فرمود، بر حسب آنرسم که معمول بود از نخست بسرای فاطمه زهرا در آمد امير المؤمنين علیه السلام عرض کرد یارسول الله خدایتعالی دختری بدخترت عطافرموده است نامش را معین فرمای، فرمود اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من هستند لكن امر ایشان با پروردگار عالمست منتظر وحی میباشم .

در اینحال جبرئیل نازل شد و عرض کرد خدایت سلام میرساند و میفرماید اینمولود را زينب بنام چه این نامرا در لوح محفوظ نوشته ایم رسول خدای حضرت زینب را طلب کرد و ببوسید و فرمود وصیت میکنم حاضرین وغائبين امنت را که این دختر را به حرمت پاس بدارید همانا وی بخدیجه کبری مانند است .

معلوم باد که علي علیه السلام جز در سفر تبوك یکی دو سفر در تمامت اسفار رسول خدای صلی الله علیه و آله ملازمت داشت و در اینسفر چون جبرئيل علیه السلام با پیغمبر خبر داد که مسلمانانرا جنگ نخواهد رفت و گروهی از منافقان میعاد نهاده بودند که اگر سفر رسول خدای طولانی یا آنحضر ترا شکستی افتد سرایش را بغارت سپارند وعشيرت وعیالش را از مدینه بیرون نمایند-

لاجرم رسول خداى على علیه السلام را بفرمان يزدان در خلیفتی خود بمدينه بگذاشت تا منافقان از اندیشه خویش باز شوند و مردمان بدانند که خلافت و نیابت پیغمبر بعد از آنحضرت باعلي علیه السلام مخصوص است ، واینسفر در سال نهم هجرت

ص: 44

بود و از آن پس پیغمبر را غزوه نیفتاد و چون مراجعت فرمود هنوز از شهر رمضان المبارك سال نهم هجری روزی چند بجای مانده بود.

و با این تقریر میتوان گفت ولادت باسعادت حضرت زینب خاتون سلام الله عليها در شهر رمضان المبارك سال نهم هجری مقارن ایام مراجعت رسولخدای صلی الله علیه و آله از سفر تبوك بوده است .

در کتاب بحرالمصائب از کتاب ریاض المصائب منقول ومسطور است که چون حضرت صدیقه طاهره بجناب زینب کبری سلام الله عليهما حمل یافت روز تاروز به سموم هموم و اقسام غموم و انواع اسقام و آلام دچار بودی، چون تولد یافت حضرت امیر المؤمنين علیه السلام بحجره طاهره در آمد در آنحال امام حسين علیه السلام که بسن طفولیت بود بخدمت پدر بشتافت و عرض کرد ای پدر بزرگوار همانا خداوند کردگار خواهری بمن عطا فرموده .

چون على علیه السلام این سخن را بشنید اشگ دیدار مبارکش بر دیدار همایونش روان گشت حسين علیه السلام از مشاهدت اینحال ملال گرفت و اشگ از دیده برخسار آورد، و عرض کرد ای پدر آیا سبب این اندوه چیست؟ واین گریستن بر کیست؟ فرمود ایروشنی دیده زود باشد که سر این گریستن آشکار و اثرش نمودار آید .

چون روزی چند بر گذشت حضرت فاطمه زهرا بعلی مرتضی صلوات الله عليهم عرض کرد ای حجت بر اهل سماء وارض آیادر تاخير تسمیه ایندختر غرض چیست؟ فرمود ایفاطمه همانا اختیار با احمد مختار است پس فاطمه زینب را بحضور مبارك آنحضرت آورده داستانرا بعرض رسانیدند ، رسول خدا یرا دیده پر آب گشت و قنداقه آنمظلومه را در کنار آورده دیده و دیدارش را میبوسیدو میگریست.

در اینحال جبرئیل از جانب یزدان فرود گردید و تحیت و سلام براند وعرض کرد خدایت سلام میرساند و میفرماید ای حبیب من نام این دختر را زینب بگذار آنگاه جبرئیل گریان گردید ، رسولخدای پرسید این گریه چیست ؟ عرض کرد یارسول الله همانا این دختر از آغاز زندگانی تا پایان روزگار در این سرای ناپایدار

ص: 45

بی رنج وعنا(1) و درد و بلا نخواهد زیست بلکه یکسره با محنت و آلام ايام بخواهد بود گاهی بدرد مصیبت تو مبتلا و گاهی در ماتم مادرش و گاهی در سوك پدرش و گاهی بدرد برادرش حسن مجتبی دچار خواهد بود و از این جمله فزون تر بمصائب کربلا و نوائب دشت نینوا گرفتار میشود چندانکه مويش سفید و قامتش خمیده خواهد گردید .

چون این خبر مکشوف شد، اهل بیت اطہار اندوهناك واشکبار شدند. و هم در آنکتاب مسطور است که روزی رسول خدای صلی الله علیه و آله در مسجد بودند جناب سلمان از ولادت حضرت زینب بشارت آورد پیغمبر بگریست و فرمود ای سلمان جبرئیل از جانب خدای جلیل مرا خبر آورد که مصیبت این مولود غير معدود باشد تا به آلام کر بلا پایان گیرد، و هم در آنکتاب مسطور است :

رَوَى أَنَّ زَيْنَبَ بِنْتُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ لَمَّا تَوَلَّدَتْ أَخْبَرَ بِذَلِكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَجَاءَ سید الْأَنْبِيَاءِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَنْزِلِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ عَلَيْهَا السَّلَامَ وَ قَالَ لَهَا بَا بِنِيَّةٍ إبتيني بِنْتَكَ الْمَوْلُودَةُ فَلَمَّا أَ حَضَرَتْهَا أَخَذَهَا وَ ضُمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ الشَّرِيفُ وَ وَضَعَ خَدَّهُ الْمُنِيفِ إِلَى خَدِّهَا فَبَكَى بکاء عَالِياً وَ سَالَ الدَّمْعِ عَلَى مَحَاسِنِهِ جَارُ یا فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لماذا بکائك لَا أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ يَا أَبَتَاهْ فَقَالَ يَا بُنَيَّةُ يَا فَاطِمَةُ فَاعْلَمِي أَنَّ هَذِهِ الْبِنْتِ بَعْدَكَ وَ بَعْدِي ابْتَلَّتِ عَلَى البلایا وَ وَرَدَتْ عَلَيْهَا مَصَائِبِ شَتَّى و رزايا أدهی

یعنی روایت کرده اند که چون جناب زینب خاتون دختر علی بن ابیطالب عليهما السلام پای به پهنه نمود نهاد ، در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله معروض داشتند آنحضرت بمنزل فاطمه زهراء صلوات الله علیها در آمد و فرمود : ایدخترك من

ص: 46


1- يعني تعب

دخترت را که بتازه تولد یافته بمن آور، چون زینب خاتون را حاضر ساخت رسول خدای بگرفت و بر سینه مبارك بر گرفت و صورت مبارك بر صورتش بر نهاد آنگاه بلند بگریست چندانکه اشك مبارکش بر محاسن شریفش روان گشت .

فاطمه علیهاالسلام عرض کرد: ای پدر این گریه از چیست خدایت مگر یا ناد فرمود ایدخترك من ايفاطمه دانسته باش که بعد از تو و بعد از من این دختر دچار بلیتها شود و مصیبتهای گوناگون و رزینهای رنگارنگ بروي چنگی در افکند، راوی میگوید: در این حال فاطمه صلوات الله عليها بگریست و از آن پس عرض کرد ای پدر ثواب آنکس که بر وی و بر مصائب او بگرید چیست ؟ رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود :

«یا بضعتی وَ قُرَّةُ عَيْنِي إِنَّ مَنْ بَكَى عَلَيْهَا وَ عَلَى مصائبها يَكُونُ ثَوَابُ بُكَائِهِ كَثَوَابِ مَنْ بَكَى عَلَى أَخَوَيْهَا» ای پاره تن و روشنی دیده من همانا هر کس برزینب و بر مصائب او بگرید ثواب گریستن او مانند اجر و ثواب کسی است که بر دو برادر او حسن و حسین گریه کند «ثم سماها زينب علیهاالسلام از پس این مکالمات که رسول خدای صلی الله علیه و آله با فاطمه زهرا بپای برد نام آن مظلومه را زینب نهاد .

و نیز در این کتاب مسطور است که جناب زینب خاتون سلام الله علیها در ایام کودکی با برادرش امام حسين علیه السلام چنانش انس و محبت بود که جز در آغوش ودامان آنحضرت سکون و آرام نمی گرفت و بهر هنگام که در خدمت امام حسين علیه السلام بودی یکسره دیده بر دیدارش داشتی و دیدار از دیدارش فرونگذاشتی و ساعتی از حضور مبارکش دوری نتوانستی و اگر دور شدی بگریستی .

و اینحال بدان مقام پیوست که روزی حضرت فاطمه زهرا در خدمت رسول خدا عرض کرد ای پدر شگفت محبتی بیرون از نهایت که در میان زینب و حسين ظاهر است چنانکه بی دیدار حسین شکیب نیاورد اگر ساعتی بوی حسين را نشنود جانش بیرون شود چون رسولخدای صلی الله علیه و آله این سخن را بشنید آه دردناك بر کشید و اشک دیده بر چهره روان گردانید و فرمود ای روشنی چشم این دخترك من

ص: 47

زینب با هزار گونه رنج و تعب دچار و بانواع مصائب و بلایا گرفتار خواهدشد. چنانکه إنشاء الله تعالی در این کتاب در موارد خود مسطور گردد .

حکایت تزويج جناب ام کلثوم عليها السلام با عمر بن الخطاب

در کتاب قاموس اللغة مسطور است: کلثوم بضم اول و سکون لام و ضم ثاء مثلثه و واو ساكنه و میم آنکس را گویند که چهره اش فربی و پر گوشت باشد لكن بيرون از ترش روئی بلکه نيك روی باشد و نیز در تحفة الأحباب گوید كلثمه بمعنى نيك صورتیست(1)

بالجمله در کتاب ناسخ التواریخ و استيعاب در ذیل صواحبات رسولخدای صلی الله علیه و آله از جناب ام كلثوم دختر حضرت امير المؤمنين على علیه السلام ياد کرده اند و در جمله صواحبات مسطور داشته اند، و از دو فرزندش زید و رقیه که از عمر بن الخطاب پدید آورد اسم برده اند، لکن از جناب زینب خاتون دختر امير المؤمنين صلوات الله علیهم در شمار صواحبات نام نبرده اند، با اینکه زینب دختر رسولخدای صلی الله علیه و آله و سلم را مرقوم داشته اند .

و از این خبر مفهوم می شود که جناب ام كلثوم میبایست از حضرت زینب خاتون سالخورده تر باشد، و نیز خواستگاری عمر ام كلثوم را مؤید این مطلب تواندشد چه اگر زینب خاتون مهین تر بودی باید او را عمر خطبه کند و معلوم نیست در آن وقت عبدالله بن جعفر حضرت زینب را تزویج کرده باشد و بالجمله صریح نتوان کرد و العلم عند الله تعالی .

در کتاب عمدة الطالب مسطور است که رقية الكبرى مكناة بام کلثوم را بسرای عمر بن الخطاب بطریق زنا شوئی فرستادند و عمر بخدمت امير المؤمنين علیه السلام پیام

ص: 48


1- یکی از معانی زینب و موارد اطلاق آن درختی است بسیار زیبا و خوش بو ، و بعيد نیست که وجه تسمیه بزينب همان زیبائی و خوشبوئی باشد

کرد که از رسولخدای صلی الله علیه و آله شنیدم میفرمود هر حسبی و نسبی بروز گار قیامت قطع میشود مگر حسب و نسب من، همانا مرا از آنحضرت حسبی است دوست میدارم که بشرف نسب نيز نائل شوم، و ام کلثوم را خطبه کرد و على علیه السلام ام كلثومرا با وی تزویج فرمود ، وعباس بن عبد المطلب باجازت امير المؤمنین علی بن ابیطالب متولی امر تزویج شد و عمر را از جناب ام کلثوم پسری پدید آمد که زیدش نامیدند و او با مادرش ام کلثوم بيك وقت جهان را بدرود کردند و بر هردو تن نماز بگذاشتند.

و بعد از هلاك عمر عون بن جعفر بن ابیطالب جناب ام کلثوم را در حباله نکاح در آورد، و چون عون بدیگر سرای راه بر گرفت برادرش محمد بن جعفر آن حضرت را شوهر گشت، سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص گوید عمر بن الخطاب در زمان خلافت خویش جناب ام کلثوم را خطبه کرد امير المؤمين علیه السلام امتناع ورزید و فرمود ام کلثوم کودکست و هم او را نا مزد برادر زاده ام پسر جعفر کرده ام اینکار بر عمر دشوار گشت .

عباس بعلی علیه السلام عرض کرد او را با عمر تزویج فرمای چه از وی سخنی شنیده ام که اگر مسئول او را با جابت مقبول نداری فتنه بخواهد انگیخت لاجرم على علیه السلام او را با عمر تزويج فرمود و عمر گفت در این امر جز پیوستن شرافت حسب رسول خدای صلی الله علیه و آله را با جلالت نسبش مقصودی نداشتم .

وهم سبط ابن جوزی گوید جدم در کتاب المنتظم گويد على علیه السلام ام کلثوم را بعمر فرستاد تا بدو نگران آید، عمر از روی ملاطفت دست بر ساق پایش بسود اما ابن جوزی گوید این کار هرگز نشاید و بس قبیح مینماید چه اگر جناب ام کلثوم کنیز کی بیش نبود این معاملت روا نبود وانگهی ملس اجنبيه باجماع مسلمانان جایز نیست چگونه عمرزا بچنین نسبت منسوب توان داشت.

و نیز گوید آنچه مارا بروایت آورده اند این است که چون على علیه السلام باعمر پیام داد که ام كلثوم خوردسال است . گفت اورا بمن فرست امير المؤمنين علیه السلام اورا

ص: 49

بعمر فرستاد وهم جامه با او فرستاد و ام کلثوم را فرمود باعمر بگوی پدرم با تو میگوید آیا این جامه از بهر تو صلاحیت دارد؟ چون ام کلثوم نزد عمرشد عمر بدقت نظر در وی بنظاره شد و گفت با پدرت عرضه دار، آری. چون ام كلثوم بخدمت پدر باز شد عرض کرد ای پدر « لقد ارسلتني الى شيخ سوء لقدصوب النظر في حتى كدت اضرب بالثوب أنفه »

همانا مرا به نزد پيري نکوهیده بفرستادی که چنان بدقت در من نظر همی کرد که خواستم آنجامه را بر بینی او برزنم، و از آن پس ام کلثوم را از عمر زید متولد شد و چون عمر بقتل رسید عون بن جعفر اورا تزويج نمود لكن از وی فرزندی نیاورد و بعد از وفات عون برادرش محمد بن جعفر اورا کابین بست و بعد از وی برادرش عبدالله بن جعفر آنحضرت را در حباله نکاح در آورد، و ام كلثوم در سرای عبدالله بدیگر سرای خرامید و از این خبر میرسد که ام كلثوم همان حضرت زینب خاتون باشد که ام کلثوم کنیت داشته و تصریح مینماید که این حضرت زینب که ام كلثوم کنیت داشته و بسرای عمر رفته از زوجات دیگر امير المؤمنين است نه از حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها که بلاتردید در سرای عبدالله جعفر بوده است چه معلوم نیست که عبدالله بمزاوجت هردو دختر امير المؤمنين علیه السلام افتخار داشته باشد .

اما از اینکه سبط ابن جوزی مینویسد که عبدالله را از ام كلثوم فرزندی پدیدشد بیرون از غرابت نیست چه حضرت زینب را چنانکه معلوم آید از عبدالله بن جعفر فرزند اناث وذكور بوده است، مگر اینکه گوئيم وی ام كلثوم صغری بوده است .

در جلد دویم از کتاب دویم و چهارم از کتاب ناسخ التواریخ مسطور است که در سال هفدهم هجری عمر بن الخطاب بحضرت امير المؤمنين علیه السلام فرستاد و ام کلثوم را از بهر خویشتن خواستاری نمود ، اینسخن در خاطر على علیه السلام ثقلی بزرگی بیفکند و فرمود ام كلثوم هنوز کودکست نه هنگام آنست که او را بشوهر فرستند عمر گفت یا ابا الحسن من آرزومندم که بدان کرامت مخصوص شوم چندان که هیچکس را چندین آرزو نباشد.

ص: 50

على علیه السلام فرمود من او را تزویج کنم و بسوی تو فرستم تا اگر در خور این مقام باشد ترا باشد و ام کلثوم را عقد بست و بسرای عمر فرستاد و چهار هزار درهم در کابین او مقرر گشت عمر بدید مهر وحفاوت در وی نگرانشد ودست فرابرده جامه از ساقش بیکسوی کشید .

می دیا ام کلثوم غضبناك شدو فرمود : اگر نه آن بودی که امیر المؤمنين بودی بینی ترا در هم بشکستم، وبروایتی فرمود چشم ترا بر میکندم و از نزد عمر بیرون شد و بحضرت پدر بیامد و عرض کرد مرا بنزديك پیری نکوهیده کیش فرستادی فرمود ایفرزند او شوهر تست .

بالجمله روز دیگر گاهیکه مهاجر و انصار نزد عمر شدند گفت مرا ترحيب وترجیب گوئید و مبارکباد فرستید گفتند سبب چیست گفت ام کلثوم دختر علی را کابین بستم، « سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول كله نسب وسبب وصهر منقطع يوم القيمة إلا نسبی و سببی وصهری، فكان لى به النسب والسبب و اردت أن أجمع اليه الصهر » .

از رسول خدای صلی الله عليه و آله شنیدم میفرمود هر نسبی و سببی و صهری در روز قیامت قطع میشود مگر رشته خویشاوندی و دامادی من . همانا من از قبیله قریشم خویشاوندی من با رسولخدای استوار است خواستم بدامادی آنحضرت شرافتی دیگر بدست كنم، پس ام كلثوم دختر علی راتزویج نمودم و شما را واجبست که مرا تهنیت گوئید و عمر را از جناب ام کلثوم فرزندی پدید شد که او را زید نام کردند و ذوالهلالينش میگفتند و زید با مادرش دريك روز وفات کردند .

و بروایت ابی محمد در کتاب الامامه امير المؤمنين علیه السلام ام کلثوم را با عمر تزویج و کابين بست لكن چون صغيره بود نتوانست باوی بطريق مضاجعت شود و پیش از آنکه مضاجعت نماید مقتول گشت اما این روایت چندان محل عنایت نتواند بود، چه ام كلثوم در آنوقت از بیست سال کمتر نداشته است .

ص: 51

مگر اینکه گوئیم این ام كلثوم صغری است که نه از بطن فاطمه زهرا است و بعد از عمر امیرالمومنین صلوات الله عليه ام كلثوم را با عون بن جعفر تزویج نمود و بعدازعون ضجيع محمد بن جعفر شد .

و صاحب نور الأبصار گوید ام کلثوم کبری قبل از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بجهان آمد وعمر بن الخطاب اور تزویج نمود وزيد الاكبر ورقيه را از عمر بزاد و ام كلثوم و پسرش زید در وقت واحد بمردند وابن عمر برایشان نماز بگذاشت و چون معلوم نشد کدام يك پیشتر وفات کرده اند هيچيك وارث آن يك نشد وحكم توارث معلوم نگشت .

وبروایت پاره از نقله اخبار ومحدثین حضرت ام کلثوم که زید بن عمر ورقيه را از عمر بزاد در زمان سعادت توامان حضرت امام حسن مجتبی صلوات الله عليه در مدینه طيبه ازدار فانی بجنان جاودانی خرامید و وفات او و پسرش زید در يك روز اتفاق افتاد و تقدم و تاخری در موت مادر و پسر مشهود نیامد تا بر توارث حکم شود .

در جنازه آن مخدره محترمه امام حسن و امام حسین علیهما السلام حضور داشتند و جماعتی از مشایخ بزرگی و اعیان آن زمان چون ابن عباس و عبدالله بن عمرو ابوهریره حاضر شدند و بفرمان امام حسن علیه السلام عبدالله بن عمر در نماز تقدم گرفت و در حال نماز جنازہ زید را بطرف امام نماز وجنازه ام کلثوم را بجانب زید نهادند و گفتند سنت بر این جاریست که مرد برزن مقدم باشد .

و از این اخبار معلوم می شود که ام کلثوم بنت علي علیه السلام که در یوم الطف وسفر شام با اهل بیت خير الانام همراه بوده از بطن صدیقه طاهره نیست بلکه همان ام كلثوم صغری است که مادرش ام سعيد بنت عروه ثقفی است و هم آن روایت که آورده اند که بعد از هلاکت عمرام کلثوم را امير المؤمنين علیه السلام بسرای خود آورد و بشوی دیگر اشارت نکرده اند مؤید همین است که در زمان امام حسن علیه السلام وفات نمود .

ص: 52

و اینکه بعضی نوشته اند که جناب ام کلثوم راسفير قسطنطنیه در مجلس یزید بدید و بشناخت و خود را در حضرتش شناخته داشت نتوان بصحت همعنان آورد چه این نویسنده خود در جای دیگر بطوری باین داستان لب میگشاید که حضرت ام کلثوم علیهاالسلام زوجه عمر در این مجلس حضور نداشته است چنانکه هم اکنون بآن دو نگارش گذارش میرود :

همانا مسطورداشته اند که سیروس کشیش اعظم مصر که در شهر اسکندریه جای داشت با یمپراطور قسطنطنيه هيراكلیوس نوشت اگر ایمپراطور دوشیزه خویش داودوس را بشرط زنی بعمر بن الخطاب بازدهد تدبیری بر اندیشم که مملکت مصر دیگر باره در تحت تصرف این سلطنت اندر آید و این سخن از آن میگذاشت که اورا با عمرو بن العاص فاتح مصر طريق ودادو اتحاد بر گشاده بود .

هيراكلیوس در پاسخ نگاشت که عمر را چون ام کلثوم که در جهانش انباز نیست زوجه همراز است چگونه بمصاهرت من دمساز آید.

چون اینداستان در آستان پسر خطاب مکشوف گشت از بهر آنکه بر پادشاه روم معلوم افتد که او را چگونه زوجۂ گرامی و نژاده و ارجمند و آزاده و با جلالت قدر ونبالت منزلت است و هرگز ممکن نخواهد گشت که دختر قیصر با وی همسر و باعمرهم بستر آید باجناب ام کلثوم گفت پاره اشياء نفیسه و مقداری عطریات از جانب خود برای دختروزن قیصر بارمغان روان دار آنجناب نیز از آنجمله بعنوان هدیه بفرستاد زوجه هيراكلیوس نیز عقد مرصعی بتوسط یکتن از بزرگان و دانشمندان در گاه که اور اتپزیکودس مینامیدند بحضرت ام کلثوم علیهاالسلام تقدیم نمود .

ابن اثیر در تاریخ الکامل درضمن وقایع سال بیست و هشتم هجری مینگارد در اینسال بروایتی جزیره قبرس بدست معويه مفتوح گشت و جماعتی از اصحاب كبار رسول مختار صلی الله علیه و آله نیز در این غزوه باوی همراه بودند و از آنجمله ابوذر و عبادة بن الصامت وزوجه او ام حرام وابوالد رداء و شداد بن اوس بودند .

ص: 53

همانا از آن پیش چون عمر بن الخطاب در زمان خلافت خویش بیمناك شد که مسلمانانرا از نوشتن دریا آسیبی برسد بمعاویه نوشت که از سپردن این سفر اندیشه بر گیر، و از آنسوی ملك روم نیز از غزو باز نشست و نامه از در مهر و مودت بعمر بر نگاشت و خاطرش را مستمال همیخواست.

از اینسوی نیز از طریق دوستی ووداد راه برگشادند و جناب ام كلثوم دختر امير المؤمنين علي علیه السلام، که زوج عمر بن الخطاب بود پارۂ طيب و عطریات و بعضی اشياء نفیسه که مرزنانرا بارمغان در خور است بدست یاری برید(1) بزوجه قیصر فرستاد ، برید آنجمله را بزن قیصر باز رسانید ملکه روم نیز از تحف آن مملکت اشیاء نفیسه بحضرت ام کلثوم تقدیم نمود و از آنجمله عقدی فاخر مرصع بجواهر زواهر(2) بود .

و چون برید بازگشت و آن ارمغان بدیع را که صنيع قوه دانش و نیروی بینش بود از حضور عمر بگذرانید عمر آن جمله را ماخوذ داشت و مردمانرا بصلوة جامعه بخواند چون انجمن شدند از آنداستان راز بر گشود، بجمله گفتند اینجمله در ازای آن ارمغانیست که جناب ام کلثوم از بهر همخوابد قیصر بفرستاد، هم اکنون بدو اختصاص دارد و هیچکس راحتی ترا در آن حقی و بهره نیست چه زوجه قیصر نه اندر شمار مردم ذمی است تا خواهد با تو بدستیاری این اهدای هدیه از در آشنائی ومداهنت بیرون شود بلکه از مردم دار الحربست و پاره دیگر معروض داشتند همانا ماهمواره یکدیگر را بارسال متحف ومهدی(3) یاد ودلشاد کنیم تا بپاداش برخوردار شویم .

عمر چون این سخنانرا بشنید براینجمله ندید و گفت این رسول فرستاده ایست از مسلمانان و این برید نیز برید مسلمانانست از اینروی بر مسلمانان گران

ص: 54


1- برید یعنی چاپار
2- یعنی رخشان
3- یعنی آنچه بعنوان تحفه وهديه تقدیم شده

همی افتد که این عقد را بر صدر او بنگرند پس بفرمود تا هديه زوجه قصر را به بیت المال بردند و ام کلثوم را باندازه بهای آنچه بزن قیصر فرستاده بود بداد.

بالجمله نوشته اند چو نروزگار معويه بپایا نرسید واركان حشمتش را ضعفی بزرگ نمایان گشت و سی هزار تن از مردم عرب در کنار قسطنطنیه بقتل رسیدند و معاویه نیز بر مرگ خویشتن بر يقين آمد، صلاح در صلح بدید و از تحف نفیسه بدرگاه ملك روم بفرستاد و گنستانتین پادشاه روم نیز همان سفير سابق را که در عهد عمر بمدينه فرستاده بودند برای انجام این امر بدر گاه معويه روانه داشت .

تپزیکودس سفير ملك روم را در پایتخت شام چندان مدت اقامت بطول انجامید که معاویه بدیگر جهان سفیر گشت و پسرش یزید پلید بر جایش بر نشست و رسول روم در آن مرز و بوم بود تا واقعه هائله کربلا پیش آمد و اسرای اهل بیت اطهار را بمجلس یزید نابکار در آوردند سفير روم نیز در این مجلس حضور داشت.

چون آنجماعت را آنگونه دچار بند و زحمت و حالت ضعف و مشقت بدید سخت کوفته خاطر گشت و گفت این طایفه از چه مردم باشند ؟ گفتند از عرب گفت از کدام قبیله؟ گفتند بنی هاشم گفت آن سر بریده که در وساده یزید است از کیست ؟ گفتند از رئیس این اسيران و نامش حسين بن علی است که برخلیفه روزگار یاغی گردید ، گفت کدام على ؟ گفتند داماد پیغمبر ما .

گفت همانا یکتن از دختران على زوجه عمر بن خطاب بود ، گفتند آری اینوقت یزید روی باو کرد و گفت مگر زن زوجه عمر بن خطاب را بشناسی ، گفت آری گامیکه خدمتش را دریافتم از ملکه ما فزون تر بود، یزید گفت برادر همان زوجه عمر دختر علی در عراق برما بشورید حکمران عراقش بقتل رسانید و اینك اهل بیت او را اسیر کرده بشام فرستاده است .

سفیر گفت: سوگند با خدای اگر از حضرت عیسی علیه السلام فرزندی مانده بود او را پرستش میکردیم این پاره چوبی را که میگویند صلیب آنحضر تست قیصر ما سالها با مملکت ایران رزمها داد تا باز گرفت شما با فرزند زادگان پیغمبر خود

ص: 55

چگونه این معاملت بپای میبرید گرفتیم مردی از اینقوم سر بسر کشی بر آورد و شما را عقیدت بر آنرفت که صلاح در قتل او بود این اطفال صغير و زنهای عاجز را گناه و تقصیر چیست هم اكنون من چگونه با عهد و میثاق شما با اطمینان خاطر باشم با اینکه شما را با خدا و پیغمبر خود اعتقاد نیست ؟

همانا اسيران شما را بهر زمان بقسنطنطنیه در آورند اگر چند چون بردگان در معرض خرید و فروش آندر آرند لكن ما با ایشان بكمال مہر و حفاوت میرویم بهر حال شما را در فصول عهد نامه مقرر است که بهر سال باجی بقسطنطنیه بفرستید و هشتصد تن از اسرای عیسوی را بما روان دارید اکنون این اسيران را در ازای آنان با من گذارید تا بقسطنطنیه کوچ دهیم و از این رنج و زحمت بازرهانیم .

یزید از این کلمات بر آشفت، و او را دشنام گفت و خاطر بر آن بر نهاد که آنعهد نامه را باطل کند و رسول را تباه گرداند، جماعتی از دانشمندان پیشگاه اور امنصرف ساختند و پارۂ دلائل برشمردند تا یزید با وی از در عطوفت و استمالت در آمد و از پس روزی چند او را با کمال تو قیر و احترام بپایتخت روم بازفرستاد

از این سفير روایت کرده اند که گفت آنسخنان من بطوری در یزید کارگر گردید که رؤس مطهره را بقبرستان دمشق بفرستاد تا مدفون ساختند و اسیر انرا به خوردنی و پوشیدنی نوازش کرده رها ساختند ، و روزی چند از آن پیش که از شام بیرون آیم در چند مجلس مردی را که با آن اسيران بود نگران همی شدم که با یزید ملاقات همیکرد .

از ویکی روز در مسجدی که در جنب سرای یزید بود بروساده که یزید بر آن می نشست نشسته دیدم لكن زحمت سفر ومشقت شدید چندانش رنجور و نزارداشته و مزاجش را از درجه صحت و استقامت بر تافته بود که هیچم گمان نرود که پس از بیرو نشدنم در قید حیات باقی مانده باشد.

معلوم باد که در روایت دیگر که همین راوی مذکور میدارد، مینویسد آن سفیر که عقد مرصع را برای ام كلثوم بمدينه حامل بود در اینوقت که دیگر باره

ص: 56

بدر بار یزید بیامده بود ام کلثوم را در دمشق بدید و خویشتن را در حضرتش شناخته بداشت و یزید از وی بپرسید که مگر این زنرا بشناسی گفت آری آنهنگام که او را بدیدم حشمتش از ایمپراطریس ملکه روم بر افزون بود .

و خود در اینجا گوید و توضیح نماید که ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين على عليهما السلام که تپزیکو دس رسول ملك روم گفت من او را در زوجیت عمر بن الخطاب دیده ام و از جانب امپراطر يس ملکه دار السلطنه کنستانتین برای حمل هدایا بحضرتش رسول شدم در این وقت در مجلس یزید حضور نداشت و او از بطن مطهر حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا صلوات الله عليها است که عمر بن خطاب محض شرف و بقای پیوند باین وصلت مبادرت نمود و آنحضرت با پسرش زید که بسبب انتساب بدو جد بزرگ اورا ذوالهلالين گفتند در زمان امام حسن علیه السلام در یکوقت وفات نمود چنانکه با این جمله اشارت شد .

همانا در این خبر بی تامل نشاید بود چنانکه ابن اثیر نیز از این بر افزون نمیگوید که ملکه روم بتوسط همان برید که از طرف جناب ام کلثوم بعضی اشیاء برای او بهدیه برده بود عقدي فاخر بخدمت آنحضرت بفرستاد و از رسول وسفير دیگر نام نبرده است و الله تعالی اعلم .

و ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید از جمله فرزندان عمر بن الخطاب زید و فاطمه میباشند و مادر ایشان ام كلثوم دختر علی بن ابیطالب از حضرت فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم است و میگوید: بعضی گفته اند که اسم دختر ام كلثوم که از عمر متولد شد رقیه است و عمر او را با ابراهیم بن نعيم النحام(1) تزویج کرد و رقیه نزد او وفات کرد و فرزندی از وی بجای نماند.

ص: 57


1- نحام لقب نعیم بن عبدالله است ، و نحمه صدای نفس نفس زدن کسی است که سینه اش تنگی میکند ، و او را بدین جهت نحام گفتند که پیغمبر اکرم فرمود : وارد بهشت شدم و صدای نفس نفس نعیم را شنیدم و برخی گویند : لقب او نحام است بروزن غراب و آن پرنده ایست شبيه بط.

و در ذیل اسامی بنات مكرمات امير المؤمنين علیه السلام گوید جناب ام كلثوم کبری دختر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهما در سرای عمر بن خطاب بود و از وی فرزند بیاورد چنانکه مذکور شد و چون عمرمقتول شد محمد بن جعفر بن ابیطالب او را در تحت نکاح در آورد و بعد از وفات محمد عون بن جعفر بن ابیطالب آنحضرت را تزويج نمود و ام كلثوم در سرای عون بدیگر سرای خرامید .

ابن اثیر در ضمن شرح هلاك عمر بن الخطاب گوید: ام كلثوم دختر على بن ابیطالب علیه السلام را که مادرش فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله است تزویج نمود و چهل هزار درهم در صداقش مقرر داشت و از وی رقیه و زید پدید گشت .

و گوید عمر دختر ابو بکر را بخواست و نزد عایشه بفرستاد و ام كلثوم خواهر او دختر ابی بکر را خطبه کرد، ام كلثوم گفت مرا بشوهری عمر حاجت . نیست چه مردی تنگی عیش و با زنان بخشونت و شدت باشد، عایشه بعمرو بن العاص فرستاد و عمر و گفت من این کار را سهل کنم و ترا آسایش دهم.

پس نزد عمر بن خطاب شد و گفت مرا خبری رسید که ترا از آنکار بخدای پناه میدهم گفت چیست؟ گفت ام كلثوم دختر ابو بکر را خطبه کرده باشی، گفت آری آیا جائز نمی شماری و مرا با او یا او را با من در خور نمیدانی .

عمرو گفت: از این دو هیچك نیست ، اما ام كلثوم دختری خورد سالست و در سرای ابو بکر بناز و نعمت و رفق و ملایمت پرورش یافته است و ترا در خلق و خوی غلظت و خشونت باشد، ما که از ابطال رجالیم از غلظت تو در بیم و هیبت هستیم و ترا از آن خوی و شیمت که بدان اندری و از آن اخلاق که در تو موجود است نتوانیم از هیچیك ترا روی بر تابیم چگونه خواهد بود حالت ام کلثوم گاهی که در امری با تو مخالفت جوید و بسطوت تودچار گردد آنوقت مردمان گویند حقوق ابی بکر را بجای نگذاشت و در امر اولاد او بر خلاف حق او برفت.

عمر بیندیشید و گفت با عایشه چه سازم که با وی در کار ام کلثوم سخن کرده ام؟ عمرو گفت من او را خاموش کنم و ترا بر آنزن که از دختر ابو بکر بهتر

ص: 58

است دلالت نمایم و او ام كلثوم دختر علی بن ابیطالب علیه السلام است که بدست آویز این وصلت با رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت بري.

و نیز عمر ام ابان دختر عتبة بن ربیعه را خطبه کرد وی نیز از مزاوجتش کراهت گرفت و گفت «يغلق بابه و يمنع خيره و يدخل عابسأ ويخرج عابسا» یعنی در سرایش را می بندد و کسانرا از خیر و نیکی باز میدارد و عبوس بسرای میآید وعبوس از سرای بیرون میشود و عبوس را عروس چه باید؟ واز اینجمله اخبار معلوم گردید که جناب ام کلثوم که در کربلا و شام حضور یافت ام كلثوم صغری زوجه عبدالله الأصغر بن عقيل است .

معلوم باد که در کتب تواریخ و محدثین شیعی در باب تزويج عمر با ام كلثوم بیانات، مختلفه و محظورات كثيره و تحقیقات غير لازمه است که در این موقع از نگارش آنروي بر تافت ، همانا مردم شیعی را اینجمله زحمت و احتمال چندین كلفت واجب نکرده است و تمسك به اذيال جنيه یهودینه چندان وجوبی ندارد.

سید مرتضی علم الهدی قدس سره در کتاب تنزيه الأنبياء میفرماید که امیر۔ المؤمنين علیه السلام قبول این مناکحت را نفرمود مگر بعد از آنکه کار بتوعد وتهدد ومراجعت و منازعت پیوست و اسباب فتنه و فساد موجود گشت.

و چون عباس علیه الرحمه نگران گردید که پایان کار بوحشت و وقوع فرقت میانجامد از امير المؤمنين مسئلت نمود که این امر را بدوحوالت فرماید آن حضرت چنان کرد و عباس آن دختر را با عمر تزویج فرمود و آن کار که بر این وجه بپای رود معلومست که نه از روی اختیار و نه از راه ایثار است و شریعت مطهره مباح میدارد مناكحه از روی اکراه را که در حال اختيار جائز نباشد بخصوص اگر منكح اظهار اسلام نماید و باحکام و قوانین شریعت متمسك باشد سهلست اگر مكره و ناچار شوند که قبول مناكحه یهود و نصاری را نمایند جائز خواهد بود الى آخر الجواب .

علامه مجلسی در بحار الانوار بعد از نگارش برخی اخبار مینویسد که از زراره

ص: 59

از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مرویست که در باب تزويج ام كلثوم فرمود :

«إِنَّ ذَلِکَ فَرْجٌ غُصِبْنَاه» وبروایتی فرمود : « أوّل فرجٍ غُصِبَ مِنّا أمُّ كُلثُوم »

آنگاه میفرماید این اخبار با حکایت جنينه منافات ندارد چه آن حکایتی است مکتوم که جز بر خواص اصحاب خویش معلوم نداشته اند و معنی این حدیث چنین است که «غصبناه ظاهرا».

و شیخ مفید در جواب مسائل سرویه میفرماید خبر یکه به تزویج نمودن اميرالمومنين علیه السلام دختر خود را با عمر وارد است ثابت نیست و طريقه نقل این خبر از زبير بن بکار است، و زبير آنکس نیست که در نقل خبر محل وثوق باشد چه بسبب آن عداوت که با امير المومنين علیه السلام داشت در اخبار خود متهم و غير مأمون است .

و این حديث في نفسها محل اختلاف است چه گاهی چنان مینماید که امیر - المومنين علیه السلام خویشتن دختر خویشتن را به عقد عمر بست و گاهی گویند آن حضرت از در اختیار وایثار در این امر اقدام نفرمود و بعضی گویند که عمر را از ام كلثوم فرزندی زید نام پدید شد آنوقت پاره گویند که از زید بن عمر عقب بماند و بعضی گویند زید بقتل رسید و از وی عقب نماند و بعضی گویند زيد ومادرش هردو بقتل رسیدند و برخی گویند مادرش بعد از زید بماند و بعضی گویند عمر او را چهل هزار درهم مهر به نهاد و پاره گویند چهار هزار درهم در صداقش مقرر داشت و بعضی صداقش را پانصد درهم نوشته اند .

وهم راقم حروف را بنظر رسیده است که چون عمر خواست چهل هزار درهم در صداق گذارد قبول مزاوجتش را نکردند و گفتند در صورتیکه این امر اقدام شود صداقش ازصداق حضرت فاطمه سلام الله عليها افزون نباید بود و این اختلاف گوناگون موجب ابطال خبر و حکایت میشود.

و بعد از این جمله در صورتیکه این خبر بوقوع وصحت مقرون باشد در توجیهش

ص: 60

دو وجه اقامت میتوان کرد که با مذهب و عقیدت مردم شیعی نیز منافی نباشد یکی اینکه صحت نکاح بهمان وجود ظاهر اسلام که عبارت از شهادتین و ادای نماز بجانب کعبه معظمه و اقرار بجمله شریعت است و اگر چند مناکحه آنان که ایمان استوار دارند افضل و با آنکس که بهمان تکلیف ظاهر اسلام منضمست مکروه است.

لکن گاهی چنان میشود که بسبب ضرورت و وجود کلمه اسلام این کراهت نیز مرتفع میگردد و چون امیر المومنین علیه السلام بسبب آن تهدید و تواعد که با آن حضرت دادند بقبول این کار اضطرار یافت چه برجان خود وشیعه خود در این امتناع بيمناك بود ضرورة اجابت کرد .

چنانکه گاهی پیغمبران مثل حضرت لوط علیه السلام باظهار کلمه کفر بسبب رفع مفسدتی عظیم ناچار میشدند و میفرمود :« هَٰؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ » و آن کفار گمراه را که خدای بهلاك آنان فرمان کرده دختران خویش را در معرض عقد در میآوردند تا با پسران در نیامیزند و رسول خدای صلى الله عليه و آله دو دختر خودرا قبل از بعثت بادوتن کافر بت پرست عتبة بن ابی لہب و ابوالعاص بن الربيع تزویج فرمود و بعداز بعثت در میان هر دو باهر دو مفارقت افکند .

و هم مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید که بعد از انکار نمودن عمر نص را و ظهور عداوت او با اهلبیت علیهم السلام قول بجواز مناکحت او بدون ضرورت یا حصول تقيه مشکل مینماید و اینکه شیخ مفید اصل این واقعه را انکار مینماید برای بیان آنست که ازطرق اهلبیت بعید است و گرنه بعد از ورود اینجمله اخبار در وجود این مناکحت انکارش عجیب مینماید .

وهم از حضرت أبي عبدالله علیه السلام مرویست «إِنَّ عَلِيّاً لَمَّا تُوُفِّيَ عُمَرُ أَتَى أُمَّ كُلْثُومٍ فَانْطَلَقَ بِهَا إِلَى بَيته» چون عمر بمرد علی علیه السلام نزد ام کلثوم شد و اورا بسرای خود بیاورد و این حدیث بر وجود این قضیه تصریح مینماید .

چنانکه از این خبر ناسخ التواریخ در ذیل احوال حضرت امیر المومنين علیه السلام

ص: 61

که در روز سیم خلافت آنحضرت مردی بیامد و عرض کرد یا امیر المومنین دانسته باش که عبدالله بن عمر بن الخطاب از مدینه بآهنگ مکه بیرون شد تا اگر تواند مردم را بر تو بشوراند، آنحضرت فرمان کرد تاکسی برود و او را مأخوذ داشته باز آورد .

ام کلثوم دختر على علیه السلام که زوجه عمر بن الخطاب بود بنزد پدر آمد و عرض کرد که عبدالله عمر را آن قوت و سلطنت نیست که بر سخنش وقعی گذارند و بپذیرند همانا بمکه میرود تا در آنجا اقامت کند و در شفاعت او فراوان ضراعت فرمود تا على بپذیرفت و بفرمود تا از ابن عمر دست باز دارند تا بهر کجا که خواهد برود .

بالجمله این خبر نیز باز میرساند که ام کلثوم پس از عمر حیات داشته و در بازماندگانش مداخلت میفرموده است

واصل در جواب این امر این است که این مناكحت از روی تقیه و اضطرار روی اده و استبعادی در این نیست چه در مقام ضرورت بسیاری از محرمات در جمله واجبات میآید .

علاوه بر این بدستياری اخبار صحيحه ثابت شده است که اميرالمومنين وسائر ائمه معصومین سلام الله عليهم أجمعين را از رسول خدای صلی الله علیه و آله از آن ظلم وستم ها که بر آنها رویداده و بر آنچه واجب میشود برایشان که در این مقام بجای بیاورند خبر رسیده بود و خدای آن امر را برایشان مباح فرمود و رسول خدای تنصیص نمود و با اینصورت رفع وتسكين استبعاد حاصلست.

راقم حروف گوید که از ملاحظه شقوق این مبحث چند مطلب حاصل میشود نخست اینکه ام كلثوم علیهاالسلام را بحسب تکلیف ظاهر شرع و وجود اسلام عمر، با عمر تزويج فرموده اند ، و بآنچه أمير المومنین علیه السلام مصلحت وقت ورفع فساد را لازم میشمرده باین کار اقدام فرموده است و جناب ام کلثوم نیز در سرای عمر دارای فرزند بوده است.

و آن خبر رسول ملك روم که آن حضرت را در مجلس یزید بدید وخودرادر حضرتش شناخته داشت و آن داستان بگذاشت موید همین مطلب است و نیز آن خبر

ص: 62

که نوشته اند بعد از وفات آن حضرت عبدالله بن عمر بروی نماز گذاشت و از زمان مشخص و حضور حسنین علیهماالسلام نام نبرده اند ممکن است که ام كلثوم بعداز قضیه کربلا و بازگشت بمدینه با پسرش زید وفات کرده وابن عمر بروی نماز گذاشته است و این خبر بصحت مقرون تر مینماید.

دیگر اینکه گوئيم ام کلثوم که عمر او را تزويج نمودنه از بطن مطهر حضرت صدیقه طاهره سلام الله عليهما است بلکه از زوجه دیگر امیر المومنین صلوات الله عليه است و عمر محض شرافت و تحصیل اسباب وداد ومحبت بر آن اندیشه رفته است که دختری از آن حضرت را بسرای داشته باشد و اميرالمومنين علیه السلام نیز بسبب آن مطالب که خود میدانسته پذیرفتار شده است.

و این خبر با آنچه نوشته اند آندختر چهار ساله بود وعمرش بر زانو بنشاند توافق میجوید و نیز با آن خبر که رسول ملك روم از جناب ام کلثوم در مجلس یزید بطور غیبت و حکایت سخن کرد ارتباطی تواند گرفت، و نیز امکانی بعید دارد که عمر بن خطاب از نخست جناب ام کلثوم دختر فاطمه سلام الله عليهمارا بسرای آورده باشد و آنحضرت وفات نموده و پس از وی ایندختر دیگر را که ام كلثوم صغری باشد در نکاح آورده وزید ورقيه ازوی پدید شده باشند و بعد از عمر شوی دیگر کرده باشد.

و آنوقت این اخبار بجمله توافق پذیرد: هم مقصود عمر که پیوند با رسول خدای صلی الله علیه و آله را آرزومند بود بجای آمده باشد، و هم آن خبر که فرمودند: «إِنَّ ذَلِکَ فَرْجٌ غُصِبْنَاه » درست گردد و هم آنچه گفته اند صغیره بود صحت یابد و نیز خبر رسول ملك روم با جناب ام کلثوم درست آید.

و اینکه علمای شیعی گویند وقوع این امر بصحت نشاید و ام كلثوم بسرای کسی نرفت و اگر در ظاهر برفت در باطن نبود ، واگر رسول خدای صلی الله علیه و آله دو دختر خویش باعثمان تزویج فرمود از آن بود که در آنوقت در ظاهر مخالف نبود لكن دیگران مخالف شدند و بر خلاف حکم رسول رفتار نمودند از اینروی

ص: 63

امر مناکحت باحکم شریعت سازگار نیست

اینگونه مقدمات وتقرير عناوین را شاید چندان لزومی نرود چه امير المؤمنين علیه السلام با آن شکایتها وشکوی که در امر خلافت و بطلان حق خویش که سر آمد جمله مفاسد ومخالفتها است میفرمود با اینمردم مجالس ومعاشر ومصاحب میگشت و در امورات وارده وحروب بمشورت آنحضرت کار میکردند و آنحضرت بآنچه صواب بود راهنمایی میفرمود .

پس اگر مناکحتی روی داده باشد آنحضرت خود بهتر داند و بمفاسد و مصالح امور وحدود دین و احکام شریعت عالم و حاکم است و از اینجمله افزون مقام جلالت و امانت و دیانت وفضیلت آنحضرت از آن برتر است که اگر در این امر اقدام نمیفرمود ببایست آنحضر ترا بپاره تهدیدات که نه در خور آنحضرت و نه محل قبول احدی از آحاد آنعصر است تهدید نمایند تا بناچار از روی اضطرار قبول فرماید .

یا عمر با آن احتياط ومراعات قوانین شرع چگونه با چون ابن عباس مردی مطاع و فقیه آنگونه پیام که هیچگونه شایسته نبود بآن حضرت میگذاشت(1)و آن تهدید میفرستاد و امير المؤمنين علیه السلام آنکس نبود که اگر جمله آفرینش در حضرتش از درستیز و تهویل در آیند بچیزی بشمرد، مگر نه آن بود که چون خواستند بر زوجه اش حضرت صدیقه کبری نماز بگذارند آنگونه معاملت بنمود که مرگ را معاینت کردند و بمتارکت رفتند

ودر رسالة صبان مسطور است که مقتضی احتیاط این است که هر کس که برسول خدای صلى الله عليه و آله از حیثیت قرابت منسوب باشد محبوب و محترم بدارند اگر چند در نسبش مطعون باشد چه بطلان طعن و صحت نسب في الواقع محتملست .

بلکه در این مورد این رعایت از آنانکه مورد طعنی نیستند الزمست و نیز

ص: 64


1- گویند تهدید کرده بود که اگر بازدواج ام كلثوم تن در ندهد ، جمعی را برانگیزد تا گواهی دهند که علی سرقت کرده و یا مرتکب فحشا شده وجد برادجاری کنند

ایشان را در این نسبت بهر حالت منفعت باشد و هر کسی با ایشان مصاهرت جوید نیز در قیامت سودمند گردد، چه مصاهرت با اینجماعت مصاهرت با رسول خدای صلی الله علیه و آله است .

زیرا که در خبر صحیح وارد است که آن حضرت بر فراز منبر فرمود :

«مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَقُولُونَ إِنَّ رَحِمَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاَ تَنْفَعُ يَوْمَ اَلْقِيَمَةِ بَلَى إِنَّ رَحِمِي مَوْصُولَةٌ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ وَ إِنِّي أَيُّهَا اَلنَّاسُ فَرَطُ لكُمْ عَلَى اَلْحَوْضِ ».

آنگاه میگوید در خبر صحیح است که عمر بن الخطاب جناب ام کلثوم دختر فاطمه زهرا سلام الله عليهما را از پدرش امير المؤمنين علیه السلام از بهر خویشتن خواستگاری کرد، آنحضرت تعلل جست و فرمود. صغيره است و نامزد پسر برادرش جعفر است، عمر در اینباب بسي الحاح نمود آنگاه بر منبر بر آمد و گفت ایمردمان سوگند با خدای هیچ چیز مرا در الحاح ورزیدن با علی در کار دخترش باز نداشته مگر اینکه از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم میفرمود: هر سبب و نسب و صهری در روز قیامت بریده میشود مگر سبب و نسب و دامادی من، پس على علیه السلام بفرمود تا ام کلثوم علیهاالسلام را بدو فرستادند .

عمر چون آنحضرت را بدید احترامش را بر پای خواست و او را در دامان خویش بنشاند و ببوسید و دعای خیرش بفرستاد و چون ام كلثوم برای خواست ساقش را بگرفت و گفت با پدرت بگو من خوشنودم چون نزد علي علیه السلام شد فرمود عمر با تو چه گفت؟ ام كلثوم جمله افعال و اقوال اورا معروض داشت پس آنحضرت اورا باعمر تزویج فرمود وزید پسرش در یکی از ازمنه بمرد .

ابن حجر گوید تقبيل وضم ام كلثوم بروجه اکرام بوده است چه آنحضرت بعات صغارتش آنمقام در نیافته بود که در وی بمیل خاطر بنگرند تا این کردار حرام باشد و نیز اگر صغيره نبود پدرش او را باین حال نزد عمر نمیفرستاد .

دار ابن الصباغ گوید اینحکایت در سال هفدهم هجرت رویداده و عمر در ذي القعدة

ص: 65

همین سال بروی در آمد و چهلهزار درهمش در صداق نهاد .

راقم حروف گوید: اگر این حکایت در سال هفدهم روی داده باشد ، جناب ام كلثوم ازهشت و نه سال کمتر نتواند داشت بلکه با آن روایت که در وفات مادرش ندبه میکرد از این افزون داشته چنانکه در بیت الاحزان مذکور داشته و با اینصورت چگونه او را صغيره توان دانست، و چون کودکانش بر زانو جای داد وانگهی ابن صباغ گوید در ذي القعده همان سال عمر بروی در آمد و اگر جز از دختر فاطمه زهرا سلام الله عليهما باشد ممکن است همین قدر با آن مقصودیکه عمردر پیوند با حضرت خير البشر داشت تطبيق نجوید .

در کتاب تحفة الاحباب نوشته اند که در مصر در مشهد معروف به سیده زینب بنت يحيى المتوج بن حسن الأنور بن زيد الأثلج بن حسن ابسط بن علی بن ابیطالب عليهم السلام جماعتی از ذريه سيده ام كلثوم هستند و ایشانرا عقبی است که بكلثوميون و نیز بطياره معروف میباشند، و اگر مقصود از ام كلثوم همان ام كلثوم مادر زیدالاکبر بن عمر باشد وصاحب تحفة الاحباب آنحضرترا قصد کرده باشد مؤید أن خبر است که از زید بن عمر عقب بماند. معلوم باد که چون طيارة جماعتی را گویند که حضرت جعفر طیار سلام الله عليه منسوب باشند، لاجرم از فحوای این خبر معلوم میشود که ایشان از اعقابد اولاد جناب جعفر علیه السلام اند که در ازواج عليا جناب ام کلثوم سلام الله عليها بشمار آید نه اولاد عمر والله تعالى اعلم بحقائق الأمور والاحوال.

در کتاب بیت الاحزان از کتاب سرور الشيعة از تفسیر نیشابوری در ضمن حديث فضه چنین می نگارد که چون حضرت فاطمه زهرا از دنیا رحلت همیخواست فرمود بر فراز حصیری بیفتاده و بدن مبارکش را در گلیمی ملفوف ساخته امير المؤمنين علیه السلام بر فراز سر مبارکش جایداشت و امام حسن خود را بر سینه شريفش افکنده و امام حسین علیهم السلام در پائین پای مبارکش جای نموده و بجمله میگریستند.

صدیقه طاهره گفت یا على حسين مرا خاموش فرمای که مرا وصیتی چند

ص: 66

است نخست آنکه خاطر فرزندانم را گرامی دارید بر روی ایشان بانك بر نیاوری و با ایشان بمهر و عطوفت باشی دیگر اینکه از اموال من آنچه سهم من میشود با ام كلثوم و مقداری از آنرا با فقراء سپاری که نفع آن بمن عاید میشود الی آخر الخبر

و نیز در همین کتاب مسطور است که چون صديقه طاهره سلام الله عليها بجهان جاویدان خرامید و امير المؤمنين وحسنين و ديگران بگریستن بنشستند جناب ام کلثوم چادری بر سر داشت وسبحه خورا در گوشه چادر بر بسته و از حجره مبارك گریان بیرون آمد و همی گفت یا ابتاه يا رسول الله از ارتحال مادر ما راست گردید مصیبت ومفارقت از خدمت تو و از این پس از حضرت تو وخدمت مادر مظلومه خویش محروم ماندیم .

معلوم باد که از این پیش نیز در اینکتاب بپاره فقرات ايندو خبر اشارت رفت اما خبر نخست بسیار بعید مینماید چه در باب تقسیم ارث و انفراد حضرت ام كلثوم از سایر اولاد چگونه با قانون شرع توافق میجوید و نیز اگر این خبر صریح و صحیح باشد چرا دیگران بر نگارش آن اشارت نکرده اندوهمچنین چادر بر سر داشتن وسبحة بآن پیوستن و اینکلمات بر زبان آوردن با سن جناب ام كلثوم توافق نمیجوید چه اگر بعد از حضرت زینب چنانکه از جمهور اخبار مستفاد میشود تولد یافته باشد باید در زمان حضرت صدیقه طاهره صلوات الله عليها شیر خوار باشد .

بلکه چنان مینماید که اگر این خبر نخست و دویم مقرون بصدق باشد حضرت صدیقه را بجز ام کلثوم دختری نه بوده با اینکه جمله محدثین و مورخين اتفاق دارند که آنحضر ترا دو دختر است بلکه پاره رقیه را نیز از حضرت صدیقه طاهره عليهما السلام میشمارند چنانکه از این پیش نیز مسطور شد، و در تمام وقایع سفر کربلا و سفر شام و سایر مطالب و سوانح از هر دو نام برده اند و از کلمات و خطب و احوال هر دو تن بیان کرده اند .

ص: 67

بيان نام و نيت والقاب و اوصاف حضرت زینب الکبری سلام الله عليها

نام مبارك ایندختر والا اختر حضرت ولی الله الأكبر على بن ابیطالب صلوات الله عليهما زينب است و این لفظ چنانکه فیروز آبادی در کتاب قاموس اللغة مذكور داشته است از زنب از باب فرح یعنی فر به شد و از نب بروزن احمر یعنی فربی است و باين علت زنرا زینب نامند .

یا اینکلمه ماخوذ است از زینب که بمعنی درخت نیکو منظر خوشبوی میباشد یا اصل آن زین أب است یعنی خوب پدر و از این کلام معلوم میشود که در بعضی کتب که نام آنحضرت را زین ابیها نوشته اند این قصد کرده اند .

وکنیت این حضرت را چنانچه صاحب عمدة الطالب نوشته است ام الحسن بوده است، در کتاب ناسخ التواریخ نیز آنحضرت را با ین کنیتمکناة دانسته و در هر دو کتاب نیز مسطور است که امیر المؤمنين علیه السلام را دختری است که او را ام الحسن مینامیدند اختلافیکه ما بين ناسخ التواريخ وعمدة الطالب است در ترتیب شوهر اوست.

و با اینصورت از آنانکه از ناسخ التواریخ مستبعد دانسته اند که با اینکه امير المؤمنین را دختری ام الحسن نامست چگونه حضرت زینب را نیز ام الحسن کنیت باشد بعید است چه اولا اگر استبعادی باشد از مثل صاحب عمدة الطالب فاضل عالم نسابه است.

دیگر اینکه در اولاد ائمه اطهار و رسول مختار و دیگر طوایف عرب بسیار بوده است که اسامی متعدده بریکتن می نهاده اند مثل جناب سکینه خاتون یا چند تن را بیکنام و يك كنیت میخوانده اند مثل على اكبر و اوسط و اصغر و زینب کبری و صغری و ام کلثوم کبری و صغری و نیز اسامی زوجات و اولاد ایشان یا خواهر و برادر را با اولاد ذكور و اناث بیکطریق می نهاده اند چنانکه در اولاد حضرت زینب نیز ام كلثوم هست .

ص: 68

و بروایتی جناب سیدالشهدا علیه السلام را دختری است که زینب نام داشته ومحض محبتی که آن امام والا مقام را با این خواهر گرامی گوهر بوده است دخترش را بنام او نام کرده و این همان دختر است که در خرابه شام وفات کرده چنانکه در جای خود مذکور شود .

و همچنین حضرت امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین و خواهران ایشانرا اولادها هستند که بنام و کنیت اعمام و عمات خود نام دارند چنانکه از این پیش بعضي مذکور شدند و اگر بخواهیم این جماعت را نام بریم جمعی کثير خواهند بود و بر آنانکه بر کتب انساب نظر دارند پوشیده نیست و القاب و کنای آنحضرت را چنانکه بعضی از علما یاد کرده اند میتوان اینگونه شناخت ام کلثوم را از کنای آنحضرت شمرده اند و آنحضر ترا ناموس کبریا و عصمت صغری و زینب کبری و أمينة الله وصديقه الصغرى و نائبة الزهراء وقرة عين المرتضى وموثقه و عارفه و کامله و عالمه غير معلمه و فهمه غير مفهمة که بر لسان مبارك امام گذشته است و نیز مظلومه که غالبا با نام مبارکش توام است.

معلوم باد که در اینمقام از تحقیق مطلبی ناگزیریم همانا با آنخبریکه تولد آنحضرت را چنانکه مشروح گردید در اواخر شهر رمضان سال نهم هجری در زمان مراجعت حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله از سفر تبوك میرساند و تا زمان رحلت رسول خدای صلی الله علیه و آله پانزده ماه افزون نخواهد بود اگر بنگریم و آنوقت گوئیم بعد از حضرت زینب حضرت ام کلثوم و بعد از ام كلثوم محسن شش ماهه سقط گردید بعید خواهد شد چه اینمدت کافی نخواهد بود .

و نیز با آنخبر که حضرت فاطمه سلام الله علیها در حال وفات وصیت فرمود که از اموال من آنچه سهم من است بام کلثوم دهید و از زینب نامی مذکور نیست نیز بعید است که این يك طفل صغيره بی بهره بماند.

و هم از آن خبر که در بحار الانوار در ذیل شهادت حضرت امیر المؤمنين از امام زین العابدین علیهماالسلام مسطور است که لبا به بر فراز سر آنحضرت و ام كلثوم در

ص: 69

کنارهر دو پای مبارکش نشسته بودند و چون بخویش آمد بهر دو نظر فرمود معلوم می شود که ام کلثوم همان زینب و لبابه نام دختر دیگر آنحضر تست و اگر دختر آن حضرت بوده است ممکن است اززوجات دیگر باشد و ممکن است لبابه ازجمله ازواج آنحضرت باشد چنانکه باین خبر در جای خود اشارت رود(1).

و هم از خبر صاحب عمدة الطالب که در ذیل بیان شهادت حضرت امير المؤمنين علیه السلام در بعضی مقامات زینب را طرف پارۂ مکالمات میگرداند و در دیگر کتب از ام كلثوم نام میبرند مشهود می آید که زینب همان ام کلثوم است و نیز از اغلب اخبار وحكايات و مکالمات که همه بر ریاست و بزرگتری حضرت زینب دلالت مینماید و بعد از آن در پاره موارد بعضی کلمات و حکایات وخطب مبارکه و مخاطباترا نسبت بام کلثوم میدهند و با ریاست و بزرگتری زینب خاتون مخالف خواهد بود چنانکه بخواست خدا در طی این کتاب اشارت خواهد یافت چنان مکشوف می افتد که ام کلثوم همان جناب زینب خاتون است گاهی آنحضرت را بنام و گاهی بکنیت میخوانده اند .

چنانکه مثلا درباره ائمه اطهار صلوات الله عليهم نیز باین شیمت رفته اند گاهی در حضرت امير المؤمنين علیه السلام یاعلی و گاهی یا اباالحسن و گاهی یا ابا تراب عرض میکرده اند و یاحسن و یاابا محمد و ياحسين و يا اباعبدالله وكذالك غير ذالك عرض کرده اند و از این است که در پاره کتب گاهی فلان حکایت یا فلان خطبه را بنام زینب نسبت داده اند و گاهی همانرا بعينها بنام ام کلثوم نگاشته اند و آنوقت پاره گمان کرده اند که ایشان دو تن هستند و در عجب رفته اند که این اختلاف روایت در روایتی معین از چیست

و نیز ممکن است که اگر در حالت مصیبت و سوگواری خطاب بنام و کنیتی علیحده شده باشد اراده یکتن را کرده باشند و برای اظهار عجب باعظمت مصیبت

ص: 70


1- بعید نیست که این لبابه زوجه عباس بن عبدالمطلب باشد که کنیه او ام الفضل بوده و بروایتی مادر رضاعی حضرت امام حسين عليه السلام است

یکتن را گاهی بنام و گاهی بکنیت بخوانند مثل اینکه در مقام استغاثه و استعانة گویند ای علی ای ابو الحسن ای ابو تراب ای امیر المؤمنين ياای محمد ای رسول الله ای خير الأنام یا ای الله ایرحمن ایرحیم ایکریم ایخالق ایقادر فریاد ما بجوی و بر ما رحمت فرست و ما را دریاب .

یا در مقام ترحم و ندبه گویند ای صبيه ای سکینه ای ام فلان بیا حالت پدر و برادر را بنگر و روزگار آشفته خود را نظاره کن، و از این جمله اسامی وکنی و القاب و اوصاف جز يك مخاطب و مخاطبه را منظور نخواهند داشت اما حاضران چنان دانند که اشخاص متعدده را جويند، آنگاه در نقل و نگارش حکایت بمعلومات خویش کار کنند و دیگران را دستخوش شك و ريب دارند و از آن پس بر آن نهج قلم از پی قلم وحکایت از پی حکایت رود و موجب اختلافات و استعجابات كثيره آید.

و اگر این جمله را که بر آن اشارت رفت محدثین آثار و مورخین اخبار معتمد عليها انگارند ، توانیم گفت که بالصراحة آن ام كلثوم که زوجه حکمران زمان یعنی عمر بن الخطاب شد همان ام کلثوم صغری است که مادرش از دیگر زوجات محترمات حضرت امیر المؤمنين صلوات الله علیه است و در وقایع کربلا و شام آن ام کلثوم که دارای رتبه ریاست و امارت خاندان رسول خدای و سیدالشهداء بوده است همان جناب زینب خاتون کبری است.

وام كلثوم دیگر که دارای چنین مقام نیست اگر بوده است از دیگر بنات مکرمات امير المؤمنين يا جناب سیدالشهداء سلام الله عليهم است ، چنانکه از این بعد نیز بخواست خدا در مقامات مناسبه مکشوف آید ومع ذالك كله حکم صریح نتوان کرد و علم بحقیقت این امور جز در حضرت علام الغيوب و الحقایق و ائمه هدی صلوات الله عليهم موجود نیست .

اکنون نظر بپاره مسائل از تبين پاره مطالب ناچاریم و بمعنی روح و نفس و وحی و الهام وتحديث ونكت و نقر وعصمت وفرق میانه رسول و نبی ومحدث و غيرها اشارت کنیم تا مطالعه نمایندگانرا بصیرتی کافی حاصل کنندو بمراتب ائمه اطهار وذریه

ص: 71

ابرار خبرتی وافی پدید نمایند و شئونات ومراتب آنحضرت عصمت آیت را بشناسند و مختصر ندانند.

و نیز مکشوف افتد که در نفس باید چه مقامی پدید گردد که بتواند دارای رتبتی شود که مرکب آنگونه روح گردد که بدستیاری آن بدرجه نایل شود که معصوم یارسول یا نبی یا محدث وصاحب دیگر مراتب عاليه و سامیه آید و در لباس و هیکل انسانی بدون تكیف بكيف وقياس بمقياس ووجود واسطه خارجيه با مجردات وهيا كل نورانی الفت بتواند یافت .

و او را چگونه قوی بایستی تا بدون کلفت در لباس بشر بدیدار ملك يا استماع کلام ملك و دریافت آنگونه مطالب سامیه را که مراکز عالیه اش نزهت کاهیست آشنا و توانا وحملش را نیرومند تواند گردید و این بیانرا از نخست بیاره مراتب و شئونات حضرت زینب سلام الله عليها ملفق گردانیم .

ص: 72

بیان پاره مراتب و شئونات خاصه حضرت زینب خاتون سلام الله عليها

شئونات باطنيه، ومقامات معنوی حضرت صدیقه صغری نایبه زهرا ، امینه خدا ، ناموس کبریا، اختر برج عصمت ، و گوهر درج عفت وولایت، آسيه اسوت هاجر ، تبت ، مريم مكرمت ، سارا سیرت ، صفورا صفوت ، خديجه آیت ، فاطمه دلالت ، امينة الله العظمی، موثقة عليا ، بنت المصطفی ، و قرة عين المرتضی ، و شقيقة الحسن المجتبى، والحسين سيدالشهداء ، عالمه غير معلمه ، فهمه غير مفهمه ، عارفه كامله محدثه دختر عصمت پرور بتول عذرا، جناب زینب کبری صلوات الله عليهم و عليها را هیچکس نتواند در حيز تحریر و تقریر در آورد .

قلم نویسندگان روزگار از احصای فضائل و مناقب آن مخدره محترمه دو جهان و محبوبه خداوند منان عاجز است چنانکه نوشته اند:

فَإِنْ فضائلها وَ فواضلها وَ خُصَّا لَهَا وَ جَلَا لَهَا وَ عَلَمَهَا وَ عَمَلُهَا وَ عِصْمَتُهَا وَ عِفَّتِهَا وَ نُورَهَا وَ ضِيَائِهَا وَ شُرَفُهَا وَ بهائها تالية أُمَّهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا .

در مراتب فصاحت و بلاغت آن حضرت تمامت فصحا و بلغا اقرار و اعتراف دارند و مراسم عصمت و عفت و عقل و دانش او از آن افزون است که در حیطه گذارش گنجایش جوید.

درجه محبت و دوستی این حضرت عصمت آیت نسبت با برادر والا گوهرش بآن میزان بود که بهر روز چند مرتبه خدمت حسين علیه السلام را دریافتی و دیده بدیدار مبارکش روشن و خاطر بحضور شرافت دستورش گلشن ساختی تا بآنجا که گفته اند در اوقاتیکه اقامت نماز خواستی از نخست نظر بصورت آن کعبه مقصود و قبله

ص: 73

اهل حاجت و حقیقت افکندی آنگاه در حضرت بی نیاز بنماز و نیاز با استادی .

شوق این حضرت با منقبت را در امر جهاد و تقویت دین خالق عباد از آنجا معلوم توان کرد که در خدمت برادر والا اخترش از مدینه طيبه وحرم جدش رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بیرون شد و از چنان مقام امن و امان بزمين بلا آئین کربلا برفت و در روز عاشورا آن مصیبات بدید که دید و آن بلیات و رزيات کشید که کشید .

اگر نقل پاره از آن بلیات را براذيال جبال راسیات و آفاق ارضين وسموات افکندند بجمله متلاشی شدند و اگر آتش آن صوادر(1) را بر بحار بيکران عرض دادند بتفتیدند، و اگر ملاك هفت آسمان را در معرض آن مصیبات در آوردند تا قیام قیامت از قیام و استقامت بیفتادند و اگر شکوه بر کوه افکندی بستوه در آوردی و اگر شعله بر فلك اخضر بر آوردی پر شرر ساختی .

محققا از آغاز خلقت تا کنون از هیچ زنی از زنهای انبیا و اولاد اولیاء این حلم و بردباری بدیدار نیامد بلکه اغلب انبیاء و اولیا را مایه حیرت گردید و آن گونه شکیبائی پیشه فرمود که شکیبائی در حضرتش جز به عجز و در وائی(2) و بیچارگی و شکیبائی چاره نداشت و در مقام یاری دین و حمایت امام مبين بآن درجه پیوست که کمتر مساعدتش تقدیم دو فرزند سعادت آیتش بميدان شهادت بود .

دست محمد وعون را بگرفت و در آستان مبارك برادرش امام همام علیه السلام حاضر ساخته عرض کرد جدم خليل از یزدان جليل قبول فدا فرمود تو نیز این قربانی از من بپذیر ، و البته اگر نه آن بودی که بر زنان جهاد و قتال وارد نگشته در هر آن هزار جان نثار جانان کردی و بهر ساعت هزار شهادت خواستار شدی .

وقار و سکینه اش بآن رتبت نایل گشت که چون روز عاشورا دو پسرش را شهید کردند از خیمه پای بیرون نگذاشت و در شهادت حضرت ابي الفضل العباس علیه السلام

ص: 74


1- صوادر جمع صادر یعنی حوادثی که از گردش فلك كج مدار تولید شود
2- دروا - بر وزن فردا - یعنی سر گشته و حيران ، و در وای باضافة تحتانی هم گفته اند

از خیمه بیرون نتاخت لكن چون نخل قامت قیامت آیت جناب علی اکبر سلام الله علیه را بر خاك افکندند با دیدۂ نمناك و سر و پای برهنه فریاد کنان بیرون دوید و همی فرمود یا حبيباه ياثمرة فؤاداه پرسیدند کیست گفتند زینب دختر علی بن ابیطالب صلوات الله عليهم است پس خود را بر روی نعش على اكبر انداخت امام علیه السلام دستش را بگرفت و بخیمه باز آورد .

و در مقام اتحاد نفسانی با حضرت سید الشهداء بآن مقام اتصال یافت که چون سر مبارك امام علیه السلام را بر روی نیزه نگران شد و آن خون بر چهره مبارکش بدید چنان سر مبارك را بر چوبه محمل زد که خون از زیر مقنعه جاری گشت .

و در درجه جلالت مقام و قوت نفس وصدق ایمان و نهایت حلم و علم بآن رتبت پای نهاد که با اینکه در مقام امام عصر حضرت علی بن الحسين علیه السلام در حکم رعیت بود چون در چهره مبارکش حالت اضطراب بدید بنصيحت امام روزگار زبان بر گشاد و حدیث ام ایمن را که در مقام خود مسطور میشود تذکره فرمود .

ودر مراتب علم و فهم و دانش و بینش آن درجه را دریافت که امام روزگارش عالمه غير معلمه و فهمه غير مفهمه و عارفه كامله خواند و در توانائی حفظ اسرار و لياقت ودیعت اسرار امامت بآن رتبت نایل شد که تا مدتی بسبب تقیه و جهات دیگر از جانب آن مخدره محترمه بجماعت شیعه نقل احکام و اسرار میشد .

و در مقام جلالت قدر ونبالت منزلت و قرب بمقام امامت و ادراك شئونات ولایت بآن مکانت استقامت گرفت که چون حضرت سید الشهداء را شهید ساختند بر آن پیکر همایون و اندام غرقه بخون نظر کرده در حضرت خالق بیچون عرض کرد: این قليل قربانی را از آل محمد قبول فرمای .

و اگر این خبر مقرون بصحت باشد از تمامت مراتب ارفعست چه در اینمقام آن گونه کلام بر زبان مبارکش بگذشته که از لسان مبارك جناب سید المرسلین صلی الله عليه و آله و امير المومنین و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین میشاید و از عرض این کلام در حضرت ملك علام تبيين مراتب و مقامات آن مخدره محترمه

ص: 75

سلام الله عليها مشهود میشود، تا دیگران بدانند و بشناسند که دختر اميرالمومنين عليهما السلام را در حضرت خداوند چه منزلت و مقامست .

است و این عليا حضرت را همان رتبت باشد که خدایش در لوح محفوظ نام نوشت و بلسان معجز نشان پیغمبرش باز نمود و مصائب و بلیاتی که خاصه نفوس قدسیه اولیا است بر وی مقرر گشت و آن استعداد و لياقت در وی نهاد که حملش را نیرومند گشت و «البلاء للولاء» را مصداق و با چشم و دل پذیرا گشت و بر آن خوان غم و اندوه و نطع(1) آزمایش و ستوه که «اول صلا بسلسله انبیا زدند» با قلب مطمئنه و صدق صفوت و محبت مبادرت گرفت و آن پیمانه غم در کشید که بحر محیط را گنجایش نبود و در آن پهنه آزمایش که از آشوب روز بر انگیزش نمایش داشت گذارش گرفت و در احتمال جبال مصائب و دواهی بر آن رجال که دلاتلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله» فزایش جست و با گوهر بحر امامت موافقت نمود .

بلکه میتوان گفت مصیبت و شکیبائی این مظلومه بیرون از حضرت سیدالشهداء از تمامت شهداء و مصیبت زدگان دشت کربلا و اغلب انبیاء و اولیاء بر افزونست خدای داند در این گوهر بحر عصمت و اختر برج عفت چه ودیعتی بر نهاده است که عقول مردان روزگار و اولیاء کردگار را متحیر ساخته است ، و در بحار تفکر حیرت زده و سرگشته بیفکنده است .

همانا انبیاء سلف را که مقام آزمایش فرا رسیدی بهر تن يك بليت دچار شدی چنانکه آدمرا فراق بهشت و خلیل را آتش نمرود و نوح را زحمت قوم و موسی را رنج فرعون و سلیمانرا آفت دیو و جرجیس را صدمت قتل و یعقو برا هجران يوسف و زکریا را زحمت آنگونه کشته شدن و عیسی را مقاسات بردارشدن و همچنین اغلب انبیای عظام عليهم السلام هريك بيك بليت خواه شدید یا اشد دچار گشتند و زنان بزرگ جهان نیز پاره بپاره بليات مثل آسیه و امثال او گرفتار

ص: 76


1- نطع یعنی سفر؛ چرمين وستوه يعنی افسردگی.

گردیدند لکن مصیبت هیچیك چون مصیبت حضرت زینب خاتون نبوده است بلکه مصیبت این مخدره بزرگ تر و شدید تر است .

بیان مراقب رضا و تسلیم حضرت زینب کبری سلام الله علیها

معلوم باد که برترین مراتب شرف نفس و قوت ایمان، رضا بقضای یزدان و تسلیم صرف و تو کل کاملست ، تا بهر چه از جانب خدای واحد رسد از صمیم قلب رضا دهند ، و هر تیری از سهام حوادث ، بر چشم و دل منزل نهند و در همه بچشم رضا و قلب سلیم و سر تسلیم بنگرند و اگر نیش بارد نوش خوانند و اگر نوش رسد شکر نمایند.

و چون در مجاری حالات حضرت عصمت صغری آنمراتب حلم و بردباری و تسلیم و رضا و توکل و توسل بنگرند معلوم میشود که در مراسم توحید و عرفان در میادین ائمه طاهرین صلوات الله عليهم أجمعين بعرض امتحان و آزمایش نمایش و در جلوه گاه اولیای إله گذارش دارد و اگر جز این بودی در احتمال اندکی از بسیارش جان از کالبد بگذاشتی چنانکه از پارۂ کلمات و حکایات و خطب آنحضرت در موارد عدیده چنانکه از این پس مذ کور شود مراتب تو کل تام و کمال توحيد و مدارج عرفان و ایمان و ایقان آنحضرت معلوم خواهد شد .

هم اکنون بپاره فقرات اشارت میرود :

در کتاب مجالس المتقين از مؤلفات و اصل برحمت پروردگار شهید احد ملا محمد تقی شهید ثالث أعلى الله مقامه مسطور است که عرفان مراتب توحید حضرت زینب خاتون سلام الله عليها قريب بمقامات امامت بود.

چنانکه در آن هنگام که امام زین العابدین صلوات الله عليه را در قتلگاه نظر بر جسد انور پدر و برادران افتاد قلب مبارکش از جای کنده و بحدی چهره مبارکش زرد شده بود که گفتی روح مقدسشر. بآشیان قدس پرواز جسته

ص: 77

زينب عليهما السلام آنحضرترا تسلی همیداد و همیگفت ای جان برادر زاده ام آرام باش که این عهدیست که در ازل بود و حدیث ام ایمن را مذ کور فرمود .

و نیز در کتاب مسطور می فرماید در آنحال که حضرت زینب و عباس عليهما السلام هر دو تن كودك بودند یکی بر زانوی راست جناب امير المؤمنين علیه السلام و یکی بر زانوی چپ آنحضرت نشسته بودند جناب امير المؤمنين با عباس فرمود «قل واحد» بگو واحد و یکی، عباس گفت یکی پس از آن فرمود بگودو، عباس عر ض کرد ای پدر شرم همیدارم بآن زبان که یکیرا گفته ام دو گویم امير المؤمنين فرزند ارجمندش را ببوسید و مسرور گردید .

اینوقت زینب سلام الله عليها عرض کرد ای پدر ما را دوست میداری فرمود آری عرض کرد ای پدر دو دوستی در یکدل جمع نمیشود دیگر اینکه دوستی خالص خاص خدای باشد و برما از روی مرحمت و شفقت، یعنی از جانب خدای پدران مامورند برحم و شفقت بر اولاد.

راقم حروف گوید: چنانکه از اغلب اخبار معلوم میشود سن مبارک حضرت ابي الفضل عباس سلام الله علیه در سال شهادت آنحضرت سی و پنجسال بوده است و با این صورت تولد همایونش در سال بیست پنجم هجری خواهد بود و حضرت زینب قریب بیست سال از حضرت ابي الفضل بزرگ تر بوده است مگر اینکه اینقصه در يك مجلس روی نداده باشد یا حضرت زینب صغری باشد و الله اعلم .

و اینکه جناب امير المؤمنين علیه السلام با فرزندان گرامی خود آنگونه سخن فرمود برای آنست که آن طور جواب عرض کنند تا مراتب عرفان ایشان بر مردمان آشکار گردد، چه ایشان چون دارای مقام و رتبت امامت و ولایت نبودند تا فضایل و مراتب و معجزات و مناقب و کرامات ایشانرا مردمان کاملا بنگرند و بدانند آنحضرت خواست تا جهانیان بدانند که ایشانرا نیز چگونه مقامات عرفان و فضایل و کرامات و ایمان است.

ص: 78

بیان شمایل و دلایل حضرت صديقه صغری زینب کبری سلام الله عليها

چنانکه از بعضی اخبار و آثار مشهود میافتد، حضرت عصمت آیت زینب کبری سلام الله عليها بالائی بلند ، و بچهره نورانیش هزار ماه و خورشید مستمند بوده - اند ، مقامان سکینه و وقارش را بخدیجه کبری ، و عصمت و حیایش را بفاطمه زهرا ، و فصاحت و بلاغت و تكلمش را بعلی مرتضی ، و حلم و بردباریش را به حسن مجتبی ، و شجاعت و نیروی قلبش را بسيد الشهداء صلوات الله عليهم همانند شمرده اند و رسول خدایش بحضرت خدیجه کبری سلام الله علیها همانند فرمود.

در مراسم عبادت و اطاعت حضرت احدیت بمقامی واصل گردید که قريب برتبت امامت است هیچ زنی از زنهای روزگار را پس از صدیقه طاهره سلام الله عليها این بلاغت و تقوی و فصاحت و زهد و شجاعت و قدس و بردباری و عقل و علم و فهم و ادراك و فراست و عصمت و عفت و مناعت و عبادت و قناعت و امانت وصيانت و دیانت و بضاعت و استطاعت و طاقت و عرفان و ایقان و ایمان و لیاقت و توحید و معرفت نبوده و نخواهد بود.

و آنمخدره دارای اینگونه مقامات عالیه بود که در ادراك هر مصیبت و بلیت با حضرت سیدالشهداء علیه السلام شر کت گرفت و از ثمرة فؤاد وفرزند جگر بند بگذشت و آثار اندوه دروی ظاهر نشد و آنچه آنحضرت خواست جز آن نخواست ومتابعت امام باندازه مراتب نفوس وعقول ومدارج ایمان و دانشمندی بصیر تست .

لاجرم چون کسی متابعت و مطاوعت و محبت و نهایت اطاعت اینحضرترا نسبت بامام علیه السلام ومراسم شکیبائی بر بلایا و شکر گذاری در هر حادثه از حوادث شدیده روزگار را بنگرد معلوم تواند کرد که این وجود مقدس را چه مراتب عاليه و مقاماتست که جز از انبیاء و اولیا متوقع نتوان بود وذلك فضل الله يؤتيه من يشاء .

ص: 79

بیان مراتب ولم و مقامات نفسانیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها

این حضرت جلالت آیت را عصمة الله وامينة الله ووليئة الله و عالمه غير معلمه و فهمه غير مفهمه و محدثه و مخبره موثقه و ناموس کبریا و نائبة الزهراء خوانند از این عناوين والقاب معلوم می شود که خدایتعالی این نفس قدسی را چگونه استعدادی عطا فرموده و چگونه بضاعت و رتبتی عنایت کرده است که بتواند دارای این مراتب باشد .

مقام اینمخدره بجائی رسید که در کربلا نسبت بامام زین العابدین علیه السلام که ولی کردگار است درجه حضرت صدیقه طاهره را نسبت بامام حسین صلوات الله عليهم دریافت حضرت سیدالشهداء در مقامات احترام این خواهر والااختر بسی مبالغت میفرمود و از این گوهر بحر عصمت و طهارت ورضا وتسليم در تمامت آنمصائب هر وقت سخنی بر زبان بگذاشت همه از روی شکر و رضاء بقضاء و تسلیم بامر و اراده خداوند تعالی بود.

صاحب جنات الخلود مینویسد که زینب کبری در بلاغت و زهد و تدبیر و شجاعت با پدر و مادرش همانند بود و بعد از شهادت حضرت امام حسين علیه السلام بتمامت امور اهل بیت بلکه قاطبه زمره بنی هاشم برأي ورويت آنحضرت اصلاح پذیرفت .

راقم حروف گوید: همین رتبت بس عالی است که کفالت جماعتی از اهل بیت رسالت و خاندان نبوت و ریاست ایشان و دیگرانرا آنحضرت بر عهده کفایت گرفته باشد این امر عظیم راسهل و آسان نتوان شمرد و این مقام عالی را در خور هر تن نتوان دانست در حقیقت قریب برتبه و مقام ولایت و امامت و وصایت است و متفرعات این اصل اصیل را دانایان خبير و بينايان بصير توانند در یافت .

فاضل در بندی در کتاب اسرار الشهادة در ذیل خطب احتجاج حضرت امام زين العابدین و این مخدره علیهماالسلام تحقيقات لطيفه میفرماید و از جمله مینویسد که هر کس در این خطبه حضرت زینب صديقه در مجلس يزيد عنيد و احتجاج آنحضرت

ص: 80

و نفحات انفاس قدسیه و اطراز کلمات شریفه اش بنگرد میداند که علم و معرفت آنحضرت نه از نوع علوم ومعارف اکتسابیه است ، چه مانند این احتجاج برسبيل ارتجال بدون تقدم فکر و رویت محالست که جز از صاحب عصمت « على نمط ۔ الاستكفاء اومن یلیه» صورت وقوع یابد .

و این نفس نورانیه قاهره اینحضر تست که بر نفس خبیثه رذيله يزيد غلبه کرد و چندانکه در این خطب مبارکه و احتجاجات شریفه با اینکه بر کفر وزندقه وسایر مثالب يزيد تصریح می نمود و حاضران همه نگران بودند آن خبیث را آن امکان نبود که سخن در دهان آنحضرت بشکند ومثالب ومعایب خود و پدر و جد و اتباع و اشیاع ایشانرا باین وضوح نشنود واخبار زوال ملك وشرف دودمان خود را استماع نکند .

چه مراتب طغیان و کفر و عصیان یزید مقتضی آن بود که اگر چند بداند اگر آنحضرت را بقتل برساند ملكش تباه و خودش واولادش در معرض هلاك ميرسند قصور نکند و این سکوت و سکونرا هیچ راهی جز اقتدار نفسانی و روحانی دختر امیر المؤمنين علیهماالسلام چیزی باعث نبود و چنين اقتدار و قهاریت در حقیقت از خواص وخصایص صاحب نبوت مطلقه واصحاب ولایت مطلقه است.

و هم از عبارت امام زین العابدین علیه السلام در اوقاتی که در زندان شام بودند. « لم يكن فينا احد يحسن الرطانة غيری » در میان ما کسی نبود که بزبان مردم روم بخوبی من آگاه باشد باز مینماید که علم بتمامت لغات والسنه و سخن کردن بآنجمله از خواص صاحب ولایت مطلقه وعصمت است «عَلَى نَمَطُ الاستكفاء » و نه آن است که هر کس علم او در معارف و مقامات عالیه از علوم مبدء ومعاد و علوم احوال نفس و اخلاق و امثال آن از چشمه سار علوم لدنیه باشد باید به تمامت لغات اهل دنیا والسنه ایشان با آنکثرت و اختلافی که از حد و حصر بيرون است عالم باشد .

اما از این کلام معلوم می شود که حضرت زینب و ام كلثوم علیهماالسلام به السنه و لغات آگاه میباشند اما نه بآن ميزانيکه امام عالمست و نیز در بیان عالمة غير معلمه

ص: 81

وفهمه غير مفهمه میفرماید این عبارت حجت است در اینکه زینب دختر امیر المؤمنين عليه السلام محدثه يعني ملهمه بوده و علم شریفش از نوع علوم لدنیه و آثار باطنیه است و هم در مقامیکه میفرماید جناب سلمان فارسی و امثال اورضوان الله عليهم محدث وملهم بوده اند میفرماید پس حضرت زینب میتواند محدثه باشد یعنی ملك با او حديث کند و خبر گوید.

و این بنده قليل البضاعة عرضه میدارد که بر ارباب علم و بصیرت مکشوفست که عالمه غير معلمه وفهمه غير مفهمه رتبتی است بس عالی چه غیر معلمه بآن معنی است که دارای علم لدنی باشد و فاصله وواسطه در میان او وحق يامظهر حق که نور مطلق وسر اول وصادر اولست نباشد و محدثه آنست که بتوسط ملك و فرشته ادراك خبر وحدیثی نماید و مقام عالمه غیر معلمه تالی مقام نبوت مطلقه و ولایت مطلقه است .

پس از آنانکه این مخدره محترمه را عالمه غير معلمه میدانند هیچ نیفتاده است که پاره تحقیقات و قیاسات نمایند تا حضرت صدیقه صغری را محدثه بخواند زیرا که محدثه بودن از عالمه غير معلمه بودن خیلی فرودتر است چه معنی عالمه غير معلمه این است که بدون اینکه از احدی آموخته باشد مبداند یعنی بلاواسطه از خداوند فيض یاب میشود و محدثه یعنی حدیث کرده شده ، آنست که اورا حدیث گذارند و ملهم دارند و این بواسطه ملك است.

معلوم باد که درجات علوم نیز متفاوتست نه آنست که هر کس علم لدنی داشته باشد باید با پیغمبر و امام مساوی باشد بلکه علوم پیغمبر و ائمه مقامات دیگر و از دیگران در جات دیگر دارد و بعلاوه این میتواند بود که در علم بلاواسطه حقیقی پیغمبر صلی الله علیه و آله اختصاص داشته باشد و از آنمقام که تنزل رفت دیگران از آنمقام صادر اول و نور اول که مقام خاتم انبيا است مستفيض باشند و آنانکه بلاواسطه از آنحضرت مستفيض شوند عالم غير معلم یعنی دانای غير آموزنده اند .

و چون مظهر كل و هادى سبل و عقل اول و نور اول است هر کس بلا واسطه از آنحضرت مستفیض شده چنانست که از حق تعالی شده باشد اما هر کس داراي

ص: 82

این رتبت نتواند شد که بلاواسطه از عقل كل مستفیض گردد وهر نفس وروحی را اینمقام و منزلت نتواند بود بلکه نفوس قدسیه و ارواح مخصوصه میخواهد .

و با این تحقیق معلوم میشود که دختر امير المؤمنين علیه السلام را چه رتبت ومقام و نفس و روحی است که بتواند بدون واسطه باينمقام نائل گردد و هم اکنون برای تبيين اينمطالب بنگارش بعضی مسائل مبادرت میشود تا آنانکه بر این عنوان بگذرند بحالت شگفتي وعجب اندر نشوند که چگونه وجود بشر دارای اینگونه علوم عالیه و نظر تواند بود .

بیان معنی نفس ناطقه و مراتب و مدارجیکه حکمای متالهین برای آن قائل هستند

اگر بخواهیم در معنی و مراتب نفس که نفوس و عقول بشريه را از ادراك معرفت آن عجز وقصور کامل حاصلست به بیانات وعقاید طبقات امم و اصناف علما و دارایان مذاهب مختلفه سخن کنیم، کتابی مفصل و مبسوط خواهد ، چنانکه رئیس حکمای اسلام شیخ الرئیس ابن سينا قصیده مشهوره بقصيدة النفس را که مطلعش اینست:

هَبَطَتْ إِلَيْكَ مِنَ المَحَلِّ الأَرْفَعِ *** وَ رْقَاءُ ذَاتُ تَعَزُّزٍ وَ تَمَنُّعِ

فرموده و شیخ داود انطاکی صاحب تزيين الاسواق بر این قصیده شرح نوشته و هم خود انشاد قصیده کرده و در این قصیده بر مثل شیخ الرئیسی اعتراض نموده است چنانکه در مقامات خود مذکور شده اند و اولش این است :

من بحر انوار اليقين بحسنها *** فلوصل او فصل تنوب كما ادعی

وهم رساله مبسوط ومفصل در حقیقت نفس انسانیه مرقوم داشته است ، پس ببایست باختصار کوشیم و به بیانات و روایاتی چند که از نهج ائمه اطهار سلام الله عليهم و آنجماعت حكما ومتكلمين که از این نهج خارج نیستند اقتصار جوئیم .

ص: 83

چنانکه ازین پیش در کتاب حضرت امام زین العابدین علیه السلام در ضمن احوال جناب کمیل بن زياد عليه الرحمة اشارت کردیم(1) روزی در حضرت امیر المؤمنين سلام الله عليه بعرض رسانید نفس را از بهر من صفت فرمای فرمود کدام نفس را اراده کرده باشی؟ عرض کرد مگر يك نفس نباشد ؟ فرمود چهار نفس است :

نخستین نامیه نباتیه است دویم حسیه حیوانیه است ، سیم ناطقه قدسیه است چهارم كليه الهيه است و این نفوس چهارگانه هريك دارای پنج قوه و دو خاصه باشند اما نامیه نباتيه را پنج قوه باشد باین شمار اول ماسکه یعنی نگاهدارنده دوم جاذبه یعنی کشاننده ، سیم هاضمه یعنی هضم کننده ، چهارم دافعه يعني بيرون کننده ، پنجم مربیه یعنی پرورش دهنده و دو خاصه آن یکی زیادت یعنی افزونی و آندیگر نقصان یعنی کاسته شدن میباشد و انبعاث وانگیزش این نفس نمو کننده روینده از کبد یعنی جگر باشد .

واما حيوانيه حسيه را نیز پنج قوه است اول سمع یعنی شنیدن ، دوم بصر یفرموده و شیخ داود انطاکی صاحب تزيين الاسواق بر این قصیده شرح نوشتهفرموده و شیخ داود انطاکی صاحب تزيين الاسواق بر این قصیده شرح نوشته عنی نگریدن ، سیم شم یعنی بوئیدن ، چہارم ذوق یعنی چشیدن، پنجم لمس یعنی سودن ودو خاصه آن یکی رضا است یعنی خوشنودی ، دوم غضب یعنی خشم ، وانبعاث این نفس حیوانیه حسیه از قلب یعنی دل است .

واما نفس ناطقه یعنی گویای قدسیه را پنج قوه و نیرو باشد : اول فکر یعنی اندیشه ، دوم ذکر یعنی یاد کردن. سیم علم یعنی دانستن ، چهارم حلم یعنی بردباری ، پنجم نباهت یعنی آگاهی و هوشیاری واین نفس ناطقه قدسیه را انبعاثی نیست یعنی از اعضا محل انگیزشی ندارد و اشبه اشیاء است بنفس ملكية و آنرادو خاصه باشد یکی نزاهت یعنی پاکی ، ودیگر حکمت یعنی دانستن نهادن چیزیرا در ایستادنگاه خود

راقم حروف گوید: از همین کلام امیر المؤمنين علیه السلام که میفرماید این نفس ناطقه را انبعاثی نیست اشارت بآنست که از ترکیب اعضای عنصر به حیوانیه منبعث نمیشود تا با فنای آنها فانی بشود، بلکه جوهری است که از خارج سریان

ص: 84


1- در جزء ششم از ناسخ التواریخ حضرت سجاد طبع این موسسه گذشت

میکند و مایه حیات هیکل حیوانی میگردد، و بعد از تلاش آن اجزاء و اعضا بمراکز علويه و مقام اعلی باز میگردد ، و هرگز فنا نپذیرد و به بقای لایزال برخوردار است .

بالجمله میفرماید : و اما نفس كليه الهیه را نیز پنج قوه است: اول بقای در فنا، یعنی بودن در نبودن ، دوم عز در ذل یعنی گرامی بودن در عین خواری سيم فقر درغنا یعنی خویشتن را در کمال نیازمندی دانستن در حضرت بی نیاز در عین توانگری ، چهارم صبر در بلا یعنی شکیبائی بر ورود بلاها ، پنجم نعیم در شقا یعنی در نهایت بدبختی و سختی روزگار در کمال نعمت روز سپارند .

و این نفس كليه الهیه را نیز دو خاصه است: یکی حلم یعنی بردباری و آن دیگر کرم ومبدای آن از خدایتعالی و بازگشت او بدوست لقوله عز وجل «فَنَفَخنَا فِیهِ مِن رُوحِنَا» و اما باز گشتن بخدای چنانست که میفرماید : « یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً » و عقل وسط كل است تا که از شما کسی بیرون از عقل از خیر و شر سخن نکند .

علامه مجلسى اعلى الله مقامه در کتاب السماء والعالم میفرماید که این خبری است که پاره از صوفیه در کتب خویش از کمیل بن زیاد روایت کرده اند و این اصطلاحات در اخبار معتبره متداوله بنظر نرسیده و باضغاث احلام صوفیه همانند است چنانکه پاره از صوفية در شرح این خبر میگویند که آن دو نفس نخستين که در کلام آنحضرت مسطور است یعنی نامیه نباتيه و حسیه حیوانیه اختصاص دارند بجهت و جنبه حیوانیتی که در دنیا و آخرت محل الم ولذت هستند و آندو نفس دیگر یعنی ناطقه قدسيه و كليه الهيه بطرف انسانیت اختصاص دارند.

و این هر دو در هر دو نشئه سعادتمند باشند ، بخصوص کليه الهيه که هرگز دستخوش قوارع شقاوت نمیشود چه از عالم شقا نیست و شقا را در آن راهی نباشد بلکه از روح الله منفوخ باشد از اینروی هیچوقت از هیچوجه آثار آلام را

ص: 85

در وی تطرق نباشد(1) واین نفس شریف در اکثر مردمان موجود نیست بلکه از هزاران هزار یکتن را این نصیبه نباشد که دارای این نفس گردد .

و همچنین جوارح واعضا را نه از لذت نوشی و نه از الم نیشی است چنانکه چون مریض که از جراحتی رنجور و نالان میباشد چون سر بخواب می نهد با اینکه زنده و صاحب حس موجود است و نیز آن جراحت که در حالت بیداری از آن درد ناك بود نیز در وی موجود است هیچ دردی والمي احساس نمیکند چه در یابنده آن الم یعنی آن نفس در این حالت نیام آن شخص از عالم شهادت و شهود به برزخ توجه کرده و از اینعالم مشهود انصراف جسته و چون دیگر باره بعالم شهود روی نمود و رنجور بیدار گشت اینوقت این آلام در وی بر پای شود پس در عالم برزخ نیز همین عالم را دارد، هروقت از جسد انتقال کرد الم یا لذت از وی منتقل شود و بر این نهج است حالت او در آخرت .

معلوم باد که اگر روایت اینحدیث و نقل آن از حضرت امیر المؤمنين عليه السلام بصحت مقرون باشد نه آنست که مقصود این باشد که نفس بر چهار رقم است بلکه مقصود درجات نفس است زیرا که نفس يك نوع بیش نیست .

علامه حلی نورالله مرقده در کتاب معارج الفهم میفرماید مردمانرا در حقیقت نفس اختلاف فراوانست و از جمله آنان آنچه محل اعتنا است این است که نفس یا جوهر است یا عرض یا مرکب از جوهر و عرض و اگر جوهر به تنهائی باشد از دوحال بیرون نیست یا متحيز است یا متحیز نیست و اگر متحيزه باشد يامنقسمه است یا نیست، و بهر يك از این اقوال قائلی اعتقاد ورزیده است و مشهور دو مذهب است یکی این است « ان النفس جوهر مجرد ليس بجسم ولاحال في الجسم وهو مدبر لهذا البدن » یعنی نفس گوهری است مجرد که نه جسم است و نه در جسمی حلول گیرد و او مدبر این بدن عنصری است و جمهور حكما بر اینقول رفته اند و از شیخ مفید و بنی نوبخت که از اصحاب ما هستند نیز باین طور مسطور است.

ص: 86


1- یعنی راه نباشد.

قول دوم این است که «انها جوهر اصلية في هذا البدن حاصلة فيه من اول العمر الى آخره لايتطرق اليها التغير والزيادة ولا النقصان » یعنی نفس جوهریست أصلية و بالأصاله که در پیکر عنصری حاصل میشود و از آغاز زندگانی تا پایان عمر در این بدنست و هیچ تغيير و زیادت و نقصان در او راه نکند .

ونیز علامه رفع الله درجته در شرح خود میفرماید که مردمانرا در ماهیت نفس و اینکه آیا نفس جوهر است یا جوهر نیست اختلافست و آنانکه جوهر میدانند اختلاف نموده اند که آیا جوهری است مجرد یاغير مجرد و آنچه حکمای باستان و جماعتی از متکلمین مثل بنی نوبخت و شیخ مفید از امامیه و غزالی از اشاعره بر آنرفته اند این است که نفس جوهريست مجرد نه جسم و نه جسمانی و علامه میفرماید مصنف(1) نیز همین قول را اختیار فرموده است .

و محقق طوسی رضی الله عه در کتاب الفصول خود می فرماید آنچه انسان بآن اشارت میکند گاهی که میگوید من یعنی میگوید من چنین کردم و من چنین رفتم و من چنین خواهم الى غير ذالك اگر این من عرض باشد محتاج بمحلی خواهد بود که بدان متصف گردد لكن انسان بالضرورة بچیزی متصف نیست بلکه باوصافی منصف میشود که این اوصاف جز خود انسانست پس جوهر خواهد بود الى آخر كلامه .

نیز علامه مجلسى اعلى الله مقامه در کتاب مسطور میفرماید باین ادله محکمه معلوم میشود که انسان عبارت از این جسم نیست چنانکه فخر رازی در تفسير كبير خود مسمی بمفاتيح الغيب در ذيل تفسير سوره مبارکه بنی اسرائیل باین ادله اشارت کرده است .

اول این است که علم بدیهی حاصل است که اجزاء این جثه آدمی بزیادت و نقصان متبدل می شود گاهی بر حسب نمو وذبول(2)و گاهی بر حسب فربهی و نزاری

ص: 87


1- منظور خواجه طوسی مصنف کتاب تجريد است
2- نمو یعنی رشد کردن وذبول یعنی فرسوده شدن

علم ضروری حاصلست که آنچه متبدل ومتغیر است با آنچه ثابت و باقیست متغایر میباشد و با این مقدمات علم قطعی حاصل میشود که انسان عبارت از مجموع این جثه نیست.

دوم آنست که انسان در آن اوقات که بامری مخصوص فکرش را مشغول وهمتش را متوجه ساخته از نفس معينه خویش غافل نیست چه در این حال بسیار باشد که گوید من خشمناك يا فرحناك يا مایل بودم و کلام ترا می شنودم و دیدار ترا میدیدم و تاء ضمير «غضبت وابصرت» کنایه از نفس مخصوصه اوست پس آدمی در اینحال بنفس مخصوصه خویش عالم و از اعضا و ابعاض بدن خود غافل بوده است.

سیم این است که هريك از افراد جهانیان بصريح عقل خود حکم میکند باضافه کردن هريك از این اعضا را بنفس خویش چنانکه میگوید سرمن، چشم من ، دست من ، پای من، زبان من، دل من، بدن من، والبته مضاف غير از مضاف اليه است پس لازم میشود که آنچیزیکه همان انسان باشد با جمله این بدن و هريك از این اعضا مغایر باشد .

اگر گویند: اگر حجت این است بسا میشود که انسان میگوید نفس من و ذات من و در اینحال نفس و ذات را بنفس خود مضاف میدارد و با اینصورت لازم میگردد که نفس و ذات شییء مغایر با نفس و ذات او باشد و این محال است .

در جواب گوئیم که از برای نفس قوای متعدده میباشد از قوه عاقله که اقصی مراتب نفس است تا قوه لامسه تماما مراتب نفس است و نفس متحدالوجود است با همه این مراتب، پس هر فعلی و هر اثری از این قوی صادر شود یا تأثیری در این قوی پیدا شود نفس همه را نسبت بخود میدهد و مراد از نفس من و ذات من مرتبه از مراتب نفس است زیرا که يك وجود است که ساریست در همه مراتب .

در هر صورت معین است که انسان یعنی نفس ناطقه انسانی غیر از بدن اوست چه بسیار افتد که لختی از بدن مردن پذیرد و انسان زنده باشد یا چند پاره از اعضایش را قطع نمایند و همچنان زنده است و بهمان کیفیات خود باقیست

ص: 88

و او خود همیگوید من همانم که پیش از این بودم جز آنکه دست مرا یا پای مرا بریدند و این برهان یقینی است که این انسان چیزی است که مغایر این اعضا و ابعاض است.

و نیز آیات قرآنی و اخبار انبیاء و اولیاء یزدانی که بر طبق این مطلب وارد است بسیار است و اینکه خدای میفرماید «أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً » و اینخطاب ارجعی در حال موت بدو متوجه است و دلیل بر آن است که آنچیزیکه بعد از موت این جسد در حضرت خدای راضی و مرضی است آنراضی و مرضی جز حقیقت انسان نیست .

و باز مینماید که انسان بعد از مرگ این جسد و این کالبد انسانی زنده بخواهد ماند وزنده غير از مرده و انسان یعنی حقیقت انسانیت مغایر با جسد است و آنچه راجع بحضرت ودود میگردد بیرون از این کالبد مرده است .

و نیز تمامت امم واهل هر مذهب بهرعقیدت که هستند نذوراتیکه از برای اموات خویشتن مینمایند و بآهنگ زیارت ایشان میروند و دعای خیر میکنند اگر ایشان را بعد از مردن زنده ندانند و گوهری مجرد و نفیس را از ایشان باقی نشمارند این اعمال ایشان بجمله لغو و بیهوده خواهد بود .

و نیز بسیار افتد که انسان خوابها بیند و پدر و مادر و اقربای خویش را بنگرد و ایشان او را بپاره اشیاء مخفيه دلالت کنند که در بیداری در یابد یا او را در عالم رؤيا بقضاء دينی وصیت نمایند و در بیداری مطابق با واقع گردد و اگر نه آن بودی که بعد از مرگ زنده و باقی میماند این امر نشاید .

و بسیار افتاده است که کسی پدر خویش یا دیگریرا پس از مرگ وی در خواب بیند که بعذاب دچار است و سبب عذابرا باز گوید که حق فلان شخص بر ذمه منست یا بفلانکس ستم رانده ام و او مرا بحل نداشته است و چون این شخص سر از خواب بر گرفته و آن کار را چاره کرده دیگر باره ویرا در خواب نگرد که از آن فرسایش آسایش گرفته و در حق وی دعای خیر رانده است .

ص: 89

و هم بسیار افتد که کسی میتی را در خوابدیده و از وی از آینده خبری بشنیده و پس از روزگاری با واقع مطابق یافته است و هم بسیار بوده است که طلبه علوم در پاره مسائل علمیه متحير مانده اند یا محلش را ندانسته اند و مصنف آن کتاب را پس از آنکه سالیان دراز از مرگش بپای رفته بخوابدیده اند و آنمسائل را در میان نهاده اند و حل معضل کرده اند، بلکه گاهی باز نموده است که این مسئله در فلان کتاب و آنکتاب در فلان موضعست و در فلان صفحه از طرف يمين و يسار مرقومست و چون سر از خواب بر گرفته اند یکسان دیده اند .

و هم فراوان افتاده است که در شداید امور و جلایل مهام از ارواح مقدسه بزرگان کرام امداد خواسته اند و بهمان وسیله از آن بلیت رستگار شده اند و نیز بسیار افتاده است که فلان شخص شاعر را در خواب دیده اند و شعرها از وی استماع نموده اند و چون بیدار شده اند در خاطر داشته اند با اینکه بآنشعر عارف نبوده اند و هرگز نشنیده بودند .

نیز بسیار بوده است که از اموات در عالم رؤیا خبر مرگ خود را شنیده- اند و چنان یافته اند و این بدیهی است که این اثر از آن کالبد خاکشده ناشی نگردیده است و از چیزیست که مغایر این جسد است و بعد از تلاشي و مرگ جسد باقی مانده است .

دیگر اینکه مثلا با زید و با عمرو خطاب بامر و نهی میشود و او یا حضور دارد یا در جای دیگر است، و در مرآی و منظر نیست پس معلوم میشود که این خطاب بچشم یا گوش و سایر اعضای او نیست بلکه بچیزیست که غیر از این جمله است و علم ضروری حاصلست بر اینکه اجزای بدن مستقلا عالم وفاهم نیستند تا ادراك مطلبی نمایند پس مدرك آنچیزیست که غير از بدنست .

چنانکه بسیار افتد که کسيرا اندیشه بجائی و کاریست و با چشم باز و گوش شنوا و دست کارگر و پای راه بر نمی بیند و نه می شنود و نه کاری میکند و نه راهی میرود بلکه بآنجا که مقصود اوست نمیرود و آن کار را که خود خواسته

ص: 90

نمیکند و آنرا که میخواسته است نشده است و بآنجا که آهنگی داشته است نرفته است بلکه چشم باز بجائی که باید نمیرود و بچاهی که نباید فرو میافتد بلکه بسا میافتد که آسیبی بروی میرسد و مدتی از زحمت و الم آن با خبر نیست و چون با خود میگردد و التفات میجوید از آن صدمت ناله بر می آورد.

بعلاوه نیز در حواس باطنیه نیز اینحال پدید افتد مثلا کسی دچار اندوهی بس بزر گست بناگاه بشارتی از جهتی بدو رسانند یا مقصودی را حاصل بیند اما هیچ نداند و نفهمد و بعد از مدتی لذتش را در یابد، یا بیم و خوفی دروی پدید آمده آنچه در حافظه داشته از خاطر بسپارد یا در قوه ماسکه و جاذبه و دافعه او اختلال میرسد.

و همچنین بسیار افتد که مردمان کهن سال که قوای حیوانیه ایشان جانب انحطاط گرفته است و از تغذیه اثر تنميه ننگرند و از بدل ما يتحلل چون جوانان کامران نشوند چون در خیالات روحانی ایشان و غذاهای باطنی روح ایشان لذت پدید گردد فربه و با فروغ کردند .

چنانکه در ار باب مناصب مشهود است که با اینکه مجال تقویت قوای جسمانیه را ندارند و از خوردن و آشامیدن و خفتن بهره کامل ندارند بسبب فرح وخرمی که مایه تغذیه روحست روز تا روز فر بی تر و با نشاط تر میشوند و چون حالت عزلت یا بند بامدادش نزار و شکسته گردند چنانکه باروز گذشته هیچ مشابهت ندارند.

و بسیار جوانان تنومند هستند که چون دچار اندوهی و صدمت روحانی شوند از پیران شکسته بال ضعیف تر شوند یا کسی را بیم قتل و یا صدمتی دهند با اینکه أبدأ دست فرسود ضرب و رنجی نشود، ساعتی بر نیاید که چنان لاغر شود که اقربای او او را نشناسند و اگر از افتادن بچاه یا از نزاری این مرد با حرکات بر خلاف مقصود بپرسند و باز پرس نمایند زبان بمعذرت بر گشاید که من در آن حال باخويش نبودم . از این روی این جمله بخطا گردید.

از این برتر گاهی افتد که انسان خواهد در مهمی مخصوص تفكر نماید و چون ساعتی بگذرد او را معلوم میافتد که فکر او در کاری دیگر که نه مقصود او

ص: 91

است صرف شده است

از این برتر بسیار شود که مهمی پیش آید که در ترتیب آن اندیشه وفكر لازمست و انسان خواهد فکر کند یا بیندیشد اما آنقدرت و استطاعت نیابد چه در آنحال نفس ناطقه را ملالی بوده است از این روی قوای باطنی و ظاهری را ضعف و کندی پدید شده است و از تکلیف خود باز ماند

پس معلوم شد که نفس جوهر است چه موصوف بعلم وقدرت و تدبير وتصرف است و هرچه باشد باین شان جوهر است و این جوهری واحد است که بتكاليف الهیه مبتلا است چنانکه آیه شریفه «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا» تصریح مینماید که انسان شیئی است واحد بتكاليف الهيه وامور ربانيه مبتلا است و بسمع و بصر موصوف و مجموع بدن یا عضوی از اعضای بدن این حکم را ندارد .

پس نفس شیئی است که با جمله بدن و اجزای بدن مغایر است، و اوست موصوف باين صفات، فخر الحكماء المتالهين حكيم ربانی آخوند ملا صدرا رفع الله درجته در شرح اصول كافي ميفرمايد که انسان در این نشأة دنياويه از بدن طبیعی مظلم سفلی و از روح ملكوت علوی مرکبست وهريك از اين دورا خاصیتی است که بیرون از خاصیت آن دیگر است ،

پس خاصیت روح گاهی که درجه کمال گيرد علم ومعرفت است و خاصیت بدن چون نيرو يابد حرکت و استحاله است و نیز خاصیت روح بقا و دوامست و خاصیت بدن دثور و انصرامست(1)ومع ذالك هريك از اين دورا در اين نشأة لطيفه بآندیگر حاجت است .

و علت تعلق نفس باين بدن کثیف ظلمانی و هبوط آن از عالم نور و معدن سرور اسباب نقص و قصور آنست لاجرم در استکمال و بلوغ خود از حدود نقص بدرجه کمال بسعى وعمل و حركات علمیه و عملیه و اعمال وطاعات بدنيه وقلبيه حاجتمند میشود و تمامت این جمله جز بدستیاری این بدن نتواند شد پس نفس در

ص: 92


1- دثور یعنی کهنگی ، وانصرام یعنی نابودی وانقضاء

تحصیل کمال ببدن محتاج و بدن نیز گاهی که باقی وزنده است در تغذیه و تکمیل و تولید مثل به نفسی که تدبیر او بدوست نیازمند است.

پس هريك از این دو بآن يك مفتقر و منتفع است چنانکه مثلا مردی زمین گیر و شخصی کور باشد و نفس که محبوس در این کالبد عنصری است بمنزله آن بصیر است که هیچش نیروی راه رفتن نباشد و بدن که از اجزای کثیفه ظلمانی است چون آنکور راهسپار است که هیچ نتواند دید و چون این هردو باهم یار و معين شدند از سلوك طريقيكه بمطلوب راه نماید امکان یا بند و بمقصود ظفر جویند .

باینصورت که آنکس که بینا و زمین گیر است بر آنکس که کور باشد و راهسپار سوار گردد و هر دو در بساتين عشرت ومناهل شهوت و مراحل نعمت ولذت گردش گیرند و بمشارب و مآكل و مناکح متنعم گردند و با اینحال اگر آن کور بخواهد بدون راهنمائی در این مقامات سیر کند البته در چاهی یا جائی خطرناك در افتد یا درنده او را بدرد و هلاك شود و نیز براه مقصود کام سپار نشود و هر چه بیشتر راه سپرد از مقصود دورتر شود پس باید با آن بصير حذو القذة بالقذة(1) متابعت جوید تا بمقصود پوید .

همین حکیم ربانی در کتاب مفاتيح الغيب در کیفیت ادراك فرمودن نفس معقولات کليه را و نیز در دیگر موارد بیانات مفیده دارد، حاصل اینکه نفس انسانیه بقياس بمدركات حسيه و خیالیه خود بفاعل مخترع اشبه است تا بقابل متصف و باین دلیل بسیاری از مشکلات متعلقه بادراك نمودن نفس امور انفعاليه را آسان مینماید و کیفیت ادراك نفس صور نفسيه الهیه را با نهایت شرف وعلو آنها و بعد آنها از اقليم نفس متعلقه با جرام و مشاهده آنها را تاما که حكم مشاهده نورية و رؤیت کامله عقليه نوریه باشد برای نفس میسور نیست.

واین عدم استطاعت نه از آنست که حجابی در میان نفس و بیچارگی نفس و استيلاء احکام طبیعت ظلمانیه است بر نفس لاجرم بمشاهدتی ضعیف نائل میشود چنانکه کسی باین چشم ظاهر حسی کسی را از دور بنگرد و بسبب بعد مسافت آن مرئي را

ص: 93


1- يعني طابق النعل بالنعل .

بر اشياء كثيره محتمل شمارد .

لاجرم نفس انسانی مادامی که در این عالم هست تعلق و تعقلش باشیائی که عقلية الذوات ومفارقة الوجودات هستند تعلقي ضعیفست و بجهت ضعف این ادراك از دریافت انوار عقليه چنانکه باید مستفیض نمیگردد .

و یا اینکه نفس نوری است از انوار إله که فايض بر هیکل بشریست و هم جوهریست زنده و قائم بذات خود و عالم و مرید و سمیع و بصير وقادر است اما قدیم نیست بلکه ممکن و حادث است، و بمؤثری قدیم وحی و قیوم وعالم وقادر ومرید و سمیع و بصير على وجه اعلى والطف محتاجست و بسبب اینکه نفس در مبدء فطرت از علوم خالی و بالقوه عقل و از آن پس عقل بالفعل گردید پس او را معلم مکملی دیگر است چه هیچ چیز خویشتن بخويشتن تکمیل نتواند یافت.

و اگر گوئیم معلم تفس في اصل الفطرة عقل فعال نبوده بمعلمی دیگر نیازمند خواهد شد و آن معلم نیز معلمی دیگر جوید اینوقت تسلسل لازم شود پس لامحاله ولابد گوئیم معلم او جوهری کامل عقلی است چنانکه خدای تعالی فرماید«علمه شدید القوی» و وجود جوهر کامل عقلی دلیل بر وجود مبدع اول است که خدای عز وجل باشد.

معلوم باد که عقل فعالی که مربی نفوس ما است برای او وجودیست في نفسه لنفسه و وجودیست في انفسنا لانفسنا چه كمال نفس انسانیت و تمام آن وجود عقل فعال است برای آن و گردیدن آن نفس است عقل فعال و اتحاد نفس است با وی .

همانا غایت هر چیزی آن است که وجود آن غایت برای او مناسب و صحیح باشد و آنچه را که بدان وصولی نباشد نتواند غایت و علت تمامیت، این شیء باشد و آن کسان را که قبول این امر برای ایشان اشکال یافته و صعب می شمارد که شیئی واحد چگونه برای شیء واحد فاعل متقدم و غایت متاخره تواند بود برای این است که این کس جز وحدت عددیه که در موضوعات جسمانیه که بتكرر آن کثرت

ص: 94

عددیه از نوع واحد حاصل میشود تصور نکرده است .

و بعد از این جمله گویم نفس انسانیه را خدای تعالی دارای دو وجه فرموده يك وجهش بجنت عالیه است و آن وجه باب داخلی اوست بسوی عالم ملکوت وغيب و وجه دیگرش بسوی جنت سافله است و آن باب خارجی اوست بعالم ملك وشهادت و هريك ازاين دو وجه از اشیایی است که آثار مختصه آن در آن نفس اثر میکند و نفس بسبب آن تغير جويد و در اطوار منقلب میگردد تا گاهیکه یا در زمره ملائکه یا در حزب شياطين انخراط گيرد يا ما بين ايشان متردد گردد .

و بیان این مطلب اینست که آن وجه نفس که بسوی این عالم روی دارد، بقوی ومشاعر توجه جوید که برای هريك از اينها لذتی در ادراك ملايم با آنها يامماثل با آنها باشد و نفرتی است در ادراك آن چیزی که مخالف آنها یا مضاد آنها است و لذیذ ومؤلم براى هريك از آنها غیر از لذيذ ومؤلم برای آن دیگر است .

چنانکه برای بصر مبصراتی و برای سمع مسموعاتی و برای لمس ملموساتی و برای شم مشموماتی و برای ذوق مذوقاتي و برای قوه واهمه رجایی وخوفي است واین جمله برای مدرکاتست و اما برای حرکات همانا قوت شہوت را لذت در حصول مشتهيات والم در فقدان آن باحصول اضداد آن می باشد وقوت غضبیه را لذت در ظفرمندی و انتقام والمش در حصول نقيض آنست .

پس قوه باصره چون ادراك نمايد مثلی موجود در خارج یعنی صورت آندر وي حاصل شود، از حصول اینصورت بصريه صورتی دیگر در پیشگاه خیال لازم میشود و نفس بر آن واقف می گردد و در هنگام توقف برصورتی لذت آورنده یاالم نماینده در نفس اثری بادید آید که آنرا اراده یا کراهت نامند

و همچنانکه این آثار از جهتی برای نفس در هر حال از خارج حاصل می۔ شود یا از ظواهر حواس مثل حواس پنجگانه یا از بواطن حواس مثل مبادی تخیلات بدن و خواطر و بر هريك ازاين دو وجه آثار بجای میماند هر چند اسباب زایل گردد چه آنها معدات هستند

ص: 95

نمی بینی چون تو حواس را استعمال کنی بوسیله هر حسی صورتی در خیال حاصل میشود و این خیال باقی میماند اگر چند از احساس بآن باز شده باشی و از آن پس خیال از چیزی بچیزی انتقال جوید و بحسب آن منتقل میشود نفس از حالی بحالی چندانکه این احوال ملکه راسخه میگردد .

پس از آن برای هر جنسی از اجناس این ملکات مبدء نفسانیه و قوه استعدادیه ایست که بسبب آن استعداد میجوید نفس که برای او صورتی حاصل شود که در سرای آخرت بر آن محشور آید.

و چون معلوم افتاد که نفس ذات وجهين است ، پس باز نموده اید که نفس از جهت ذاتش گویا جوهری است عقلی ثابت بالقوه و از جهت تعلقش بطبيعت جوهری متجدد غير ثابت است و ایندو جهت شبیه میگردد بآنکه یکی از آن دو مقومه ذاتيه باشد مر نفس را و آن دیگر لاحق بذات نفس باشد چه نفس اضافة بطبيعت است و بسبب اینکه همیشه انقص فرع اكمل و قوه قبل از ضعف است و هروقت این اضافات از وی ساقط شد بمنبع اصلی و حیز عقلی خود بازگشت میجوید .

و طبیعت در اقطار هاویه که از عالم بقاء و نور و وحدت دور است و از عالم عقل خارج ساری میشود چه بآن عالم عالم نیست و حالت شوق بآنش نباشد و نیز بحسب هویت شخصيه خود عارف و مشتاق ببقاء و دوام نیست و هم بقای او جز بنفس ممکن نباشد، و چون نفس جوهریست نورانی ملکوتی ناچار در این ظلمتکده آخشیجی دوام نجوید چه بودن او در این عالم عصری موجب، محنت وعذاب اوست و بهر روزی باشد « شود بعالم رضوان که مرغ آن چمن است ».

واین هبوط او از عالم ملکوت بعالم طبیعت و حبس او در این زندان ترکیبی و سکون او در آنجا بجهت نقصان و عصیانیست که او را در مبدء وجود دریافته یا خطيئتی است که در اول کون از وی صادر شده و بآن علت مستوجب دچار آمدن در این سراچه محنت گشته است و چون از گناه خود بیرون آمد مكان بلیت نیز بر جای نمیماند چنانکه زندان چون از زندانیان فارغ گشت حاجتی بآن نیست .

ص: 96

از اینروی در حکمت الهیه وسنت ربانیه زوال طبیعت و تلاشی و دثور وفنای آن واجب گشته چه بعد از خروج نفس بمحل خود حاجتی باین قالب که زندان آن جوهر نفیس است نیست وچون نفس بموطن اصلی بیرون شد و بحضرت آفریدگار خود بازگشت، طبیعت بعالم دثور هاوية الى هاوية نائية الى نائية بازمیگردد .

و اینکه نفس بیمناکست که از این حبس ممتلی از محنت و بلا بیرون شود و باین نیز انس نمیجوید برای آنست که مبادا بمحبسی دیگر که از این زندان شدیدتر است انتقال یابد اما آنانکه بدرجه يقين واصل شده اند و میدانند که پروردگار خویش را ملاقات و بحضرت او رجوع مینمایند از کمال شوق بلقای پروردگار و دار کرامت ایزد دادار همیشه مردن ورستن از این سراچه پر آفات و كثافات و بلیات و محن را خواستار اند و دوست و محب محبوب حقیقی باشند.

چنانکه خدای میفرماید : « إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ - فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» اگر خویشتن را دوستدار حضرت ذی المنن میدانید پس آرزوی مرگ نمائید اگر در دعوی محبت صادق هستید چه تا انسان از این کالبد عنصری جان بیرون نبرد و از این علاقات فراغت نجوید و قلب خویش را مخصوص تجلی انوار نورالأنوار مطلق نگرداند بجانان نمیرسد.

معلوم باد که از اینکه گفتیم بعد از خروج گوهر گرامی نفس از این ظلمتكدۂ قالب عنصری و تلاشی و دثور این قالب برحسب اقتضای حکمت ربانی و رجوع نفس بحضرت باری نه آنست که این جسم متلاشی داثر را دیگر عودی نشاید .

بلکه خداوند قادر چنانکه در مواضع عدیده در قرآن کریم فرموده همین قالب را در قیامت برای قيام عدل و مجازات عود میدهند « قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ » و براهین و اخباری که در اینباب وارد است عقلا و نقلا کتابی مبسوط خواهد .

و نیز حکیم ربانی رفع الله درجته در مفاتیح الغيب میفرماید که گل مرکبست از آب و خاك و آب مطيه حیات و زندگیست چنانکه خدای عزوجل میفرماید:

ص: 97

«و مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ» و خاك مطية نفس نباتيه است و چون با هم امتزاج یافتند نفس حیوانیه از آن متولد میگردد ، چه مرکب این نفس روح حیوانیست و این نفس روح حیوانیه مطيه روح انسانی و جوهر نطقی است بجهه مناسبت روحیه در میان ایندو

و نیز در ذیل مطلبی دیگر فرماید که نفس ناطقه انسانیت از سنخ ملکوت و جوهر لاهوت است و هروقت این نفس باین مبادی عالیه تشبه جست و باخلاق خدایتعالی در دو صفت علم و عمل تخلق گرفت هر چند از آنمقام ناقص برتر باشد بآن افعال که در خور ملکوتی و لاهوتی است کارگر آید .

و این جمله چون آهنی گداخته و زجاجه صافیه ایست که از شراب ارغوانی مملو باشد و حدیده حامیه از اشراق و احتراق و حرارت همان مینماید که آتش نماید اما نه اینکه همان صفت آتش را یافته باشد و آنرا آتش شمارند اما چون بصورت آتش که سوزنده و فروزنده است متصور میشود حکم نار پیدا تواند کرد و شیشه صاف و پاك بسبب كمال صفائی که در وی است بلون خمری که در آن ریخته اند مینماید چه از صفتی که مخالف و ضد صفت آنچه در آنست خالیست از این روی باوی یکسان گردد چنانکه گفته اند :

رق الزجاج ورقت الخمر *** فتشا بها و تشاكل الأمر

فكأنه خمر و لا قدح *** و كأنه قدح و لا خمر .

ولا يتعجب من عناية الخالق الرازق حيث يرزق من يشاء بغير حساب .

در جستن جام جم بسی پیمودم *** روزی ننشستم و دمی نغنودم

ز استاد چو وصف جام جم بشنودم *** خود جام جهان نمای عالم بودم

و در مقام دیگر فرماید که شان نفس انسانیت این است که بدرجۂ نائل و بالغ آید که جميع موجودات اجزاء ذات او گردد وقوای آن در تمامت موجودات ساری شود و وجودش غایت کون و خلیقت آید

و نیز فرماید: کمال نفس ناطقه که بدان اختصاص دارد این است که آنمقام

ص: 98

و درجه عالیه را دریابد که با عقل کلی که باقی ابدیست اتحاد جوید و صورت کل و هیئت نظام اتم و خیری که از مبدء كل که خدای باری جل ذكره در عقول و نفوس و طبایع و اجرام فلكيه و عنصريه الى آخر اجزاء الوجود فايض ساخته در وی تقریر پذیرد و کیفیت تدبیر خدای باری را در اشیائی که از او آخذ است بسوی ادنای آن «ثم العائدة اليه الوجود العارجة من ادناها إلى اقصاها» . دانا و آن وجودی را که در قوس نزول تا بمرتبه هیولای اولی نازل شده بود ثانية بمراتب عالیه خود ترقی نمود و بكمالات وجودیه خود فائز گردید و باقصى درجه کمالات رسید تصور نماید چنانکه خدای تعالی می فرماید دیدبر الأمر من السماء إلى الأرض ثم يعرج إليه.

و آن وجودی را که در قوس نزول تا بمرتبه هیولای اولی نازل شده بود ثانیا به مراتب عالیه خود تلقی نمود و به کمالات وجودی خود فائز گردید و به باقصی درجه کمالات رسید تصور نماید چنان که خدای تعالی می فرماید «یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلسَّماءِ إِلَی اَلْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ»

پس به نیروی خود عالم عقلی گردد که هیئت کل در آنست «وَ یَنقَلِبُ إِلَی أَهْلِهِ مَسْرُوراً» و این است سعادت حقیقت و کمال اتم. و در جای دیگر فرماید که نفس آدمیه مادامی که جنين في الرحم است در درجه نفوس نباتية است على مراتبها بعد تخطي درجة الطبيعة الجمادية بحر کت جوهریه نفس از مرتبه جماد که مرتبه منوی است متحر كست بسوی مرتبه نبات و از مرتبه نبات بمرتبه حیوان و از حیوان بانسان .

پس جنین در این حال نبات بالفعل و حیوان بالقوه است چه حس وحرکت ارادیه برای او بالفعل نیست و باین قوه از سایر نبات ممتاز می شود و چون از شکم مادر بیرون شد نفس او در درجه نفوس حیوانیت است تا أوان بلوغ صوری و این شخص در اینحال حیوان بالفعل و انسان بالقوه است و از آن پس بادراك اشیاء به نیروی فکر و رویت نایل میگردد تا گاهی که بدرجه بلوغ معنوی و استعداد عقلی در حدود چهل سالگی غالبأ برسد .

و این در صورتیست که در وی استعداد ارتقاء بحد نفس قدسیه باشد و این شخص در این وقت انسان بالفعل و ملك بالقوه است و اگر وی نباشد یا شیطان یا غیر آن خواهد بود بالقوه.

ص: 99

خلاصه مطلب آن است که اگر توفیق پروردگار باوی یار گردد و در سبيل قدس سالك و نفسش بمرتبه قوه قدسيه بالغ شود چون بمیرد و این کالبد را بگذارد ملك بالفعل ازملائکه إله خواهد گشت و اگر از راه حق گمراه و بعرصه غوایت اندر افتد یا شیطانی از شیاطین شود یا با حشرات محشور آید .

علامه مجلسى اعلى الله مقامه در کتاب مسماء و عالم میفرماید که محقق کاشانی در کتاب روض الجنان فرموده است که مذاهب و عقاید مختلفه که در حقیقت نفس چنانکه در السنه دایر و در کتب مشهوره مذکور میباشد بر چهارده قسم است :

یکی این است که حقیقت نفس همین هیکل محسوس است که از آن ببدن تعبیر کنند.

دوم این است که نقس همان قلب است که عبارت از عضو صنوبری الشكل لحمانی مخصوص است.

سیم این است که نفس همان دماغ است.

چهارم این است که نفس عبارت از اجزائي لا يتجزی است که مقامش در قلب است و نظام و آنانکه بمذهب او رفته اند بر این عقیدت باشند.

پنجم این است که حقیقت نفس اجزاء صلبیه ایست که از منی و نطفه متولد می شود .

ششم این است که نفس همان مزاج را گویند .

هفتم آنست که نفس روح حیوانی است و آنچه گفته اند که نفس جسمی است لطیف که در بدن سریان میکند مانند سريان آب در گل وورد و روغن در سمسم باین مذهب نزديك است .

هشتم این است که حقیقت نفس همان آب است .

نهم این است که حقیقت نفس عبارت از آتش و حرارت غریزیه است .

دهم آن است که نفس همان نفس است .

یازدهم این است که حقیقتش همان ذات واجب الوجود است تَعَالَی عَمَّا یَقُولُ

ص: 100

الظَّالِمُونَ عُلُوًّا كَبِيراً .

دوازدهم این است که حقیقت نفس عبارت از اركان اربعه است .

سیزدهم این است نفس صورتی است نوعیه که بماده بدن قائم است و جماعت طبيعيين بر این عقیدت هستند.

چهاردهم این است که نفس جوهريست مجرد از ماده جسمیه و عوارض جسم ومر آنرا تعلقی است با بدن از قبیل تعلق تدبير و تصرف، وموت عبارت از قطع از این تعلق است و این مذهب حکمای الهیين و اکابر صوفيه واشراقيين است ورای محققين از متكلمين بر این مذهب استقرار یافته است مثل امام فخر رازی و غزالی و محقق طوسی و جز ایشان از اعلام این طبقه و نیز کتب سماویه بر این اشارت کند و انباء نبویه بر این منطويست و امارات حسیه ومكاشفات ذوقيه اين يك را مطلوب میشمارد.

مرحوم فیض کاشانی در کلمات مخزونه میفرماید در اینكلمه اشارت میرود بتعدد نفس في ذاتها و باین بیان مراتب نفس انسانیت آشکار میشود: روایت کرده اند که مردی اعرابی از حضرت امیر المؤمنين علیه السلام از توصيف نفس پرسش کرد «فقال له: عن أي نفس» تسأل فرمود از کدام نفس میپرسی عرض کرد ایمولای من آیا نفس متعدد است؟ فرمود آری نفس نامیه نباتیه و نفس حسیه حیوانیه و نفس ناطقه قدسیه ونفس الهیه ملکوتیه کلیه است عرض کرد ایمولای من نفس نباتیه کدامست فرمود «قوة اصلها الطبائع الأربع بدو ايجادها مسقط النطفة مقرها الكبد مادتها من لطائف الأغذية فعلها النمو والزيادة وسبب فراقها اختلاف المتولدات فاذا فارقت عادت إلى ما منه بدئت عود ممازجة لاعود مجاورة» .

یعنی نفس نباتيه عبارت از قوه ایست که اصلش طبایع چهارگانه یعنی سودا و بلغم ودم وصفرا است و ابتدای وجودش در حال سقوط نطفه ایست در رحم ومقر آن جگر است و ماده آن از لطائف اغذیه است و کار او نمو و فزونی است و سبب فراق او از بدن اختلاف متولدات است یعنی چیرگی یکی از اخلاط اربعه بر دیگری و چون از بدن مفارقت گرفت به آنمقام که از آنجا بدات گرفته بود باز شود و این

ص: 101

عود بر سبيل ممازجه است نه از در مجاورت .

اعرابی عرض کرد ایمولای من نفس حیوانیه چیست فرمود « قوة فلكية و حرارة غريزية اصلها الأفلاك بدو ايجادها عند الولادة الجسمانية فعلها الحياة والحركة والظلم والغشم والغلبة واكتساب الاموال و الشهوات الدنيوية مقرها القلب و سبب افتراقها اختلاف المتولدات فاذا فارقت عادت الى مامنه بدئت عود ممازجة لاعود مجاورة فتعدم صورتها ويبطل فعلها ووجودها ويضمحل ترکیبها» یعنی نفس حيوانيه عبارتست از قوتی فلکی و حرارتی غريزي و طبیعی، اصلش افلاکست و ابتدای پدیداریش هنگام ولادت جسمانیه است کار او حیات و حرکت و ظلم و غشم و غلبه و اكتساب اموال و شهوات دنيويه است و مقرش دل است و سبب افتراقش از این قالب عنصری همان اختلاف متولدات و اخلاط است و چون از بدن مفارقت جست بآنجا که از آن بدایت گرفته بود باز گردد و عودش بطريق ممازجه است نه از روی مجاورت پس صورتها معدوم وفعلش ووجودش باطل و ترکیبش مضمحل میگردد.

عرض کرد ایمولای من نفس ناطقه قدسیه کدامست « قال قُوَّةٌ لاهُوتِيَّةٌ بدَوُ إيجادِها عِندَ الوَلأدةِ الدُّنيويِّةِ، مَقَرٌّها العُلُومَ الحَقيقيَّةُ الدينية مَوادُّهَا التّأيِيداتُ العقليَّةُ، فِعْلُها المعارِفُ الرَّبانيّة، و سَبَبُ فراقِها تَحَلُّل الآلاتِ الجِسمانِيَّةِ، فَإذا فارقَتْ عادَتْ إلى ما مِنهُ بَدئتْ عَود مُجاوَرَة لا عودَ مُمازجة» .

امیر المؤمنين صلوات الله عليه فرمود نفس ناطقه قدسیه عبارت است از قوتی لاهوتی بدو ایجادش هنگام ولادت دنیویه است و مقر آن علوم حقيقيه دينيه است و مواد آن تاییدات عقلیه است و فعل و کار آن معارف ربانیه و سبب افتراقش تحتل آلات جسمانیه است، و چون از این بدن جدائی گرفت بمركز لاهوتی خود که از آنجا بیامده بود معاودت جوید وعود او بطریق مجاورت باشد نه بطريق ممازجت و امیر المؤمنين عود آن دو نفس نامیه نباتيه و حسیه حیوانیه را بطريق ممازجت فرمود نه بطريق مجاورت ودر نفس ناطقه قدسيه بعكس آن فرمود زیرا که در مقام لاهوت مجال ممازجت نیست .

ص: 102

بالجمله اعرابی عرض کرد ایمولای من نفس لاهوتیه ملکوتیه کلیه کدامست « فقال قوة لاهوتية و جوهرة بسيطة حية بالذات اصلها العقل منه بدئت و عنه وعت واليه دلت و اشارت وعودتها إليه اذا كملت و شا بهته و منه بدئت الموجودات واليه يعود بالكمال فهي ذات الله العليا وشجرة طوبی وسدرة المنتهى و جنة الماوی من عرفها لم يشق وماهوی ومن جهلها ضل سعيه و غوی ».

یعنی نفس لاهوتیه ملکوتیه کلیه عبارتست از قوه لاهوتيه وجوهره بسيطه که بذات خویش زنده است اصلش عقلست از عقل پدیدار آمده و از عقل فرا گیرد و بعقل دلالت کند و اشارت نماید و عود این نفس بعقل خواهد بود اما وقتی که درجه كمال یابد و بعقل مشابهت یابد و از عقل تمامت موجودات بدايت گرفت و بدواعادت جوید بحسب كمال، پس این نفس باین صفت ذات الله العليا وشجره طوبی وسدره منتهی و جنت مأوی است هر کس او را بشناسد دچار بدبختی و شقا نخواهد شد و ساقط و هابط نخواهد گشت و هر کس نشناسد هرچه سعی و کوشش کند جز ضلالت و غوایت نیابد.

پس با این ترتیب معلوم شد که نفس بهر درجه که باشد مبدئی و عودی بمبدء دارد و چون بدرجة لاهوتیه ملکوتیه کلیه رسید مبدأش عقلست و بازگشتنش نیز بعقل.

ومرحوم فیض بعد از ذکر این حدیث شریف بآن حديث كميل بن زياد عليه الرحمه که در بدایت این عنوان مذکور شد اشارت کند و نیز چنانکه اشارت رفت میفرماید این دو نفس اخيره يعني ناطقه قدسيه و كليه الهیه در بیشتر افراد انسان موجود نیست .

و از این کلام حکمت نظام معلوم میشود که بیشتر افراد آدمی از گوهر گرانبهای عقل که هر چه هست اوست و جز او هر چه باشد در شمار چیزی که باید نیست محروم هستند و چون محروم ماندند هر چه سعی کنند جز در عرصه ضلالت وغوایت سیر نکرده باشند و بآنمقام که مطلوب بالأصاله و مقصود حقیقی است و اصل نخواهند شد و از چنین حالی تباه و روز سیاه بخالق مهر و ماه پناه بباید برد و در تهذیب اخلاق حسنه و نفس حیوانیه بباید کوشید و از صاحبان انفاس قدسیه

ص: 103

مدد بباید جست تا از کوچه جهل بشاهراه عقل راه یافت و آنچه بباید یافت در یافت.

و فلاسفه و گروهی از صوفیه و حلیمی و غزالی و راغب گویند روح نه جسم است و نه عرض بلکه مجرد از ماده و قائم بنفس خود و غير متحیز است و برای تدبير و تحريك متعلق ببدنست و صورت او و مظهر او در مطالع و بدنست ومظهر کمالات و قوای او در عالم شهادت است نه در آن داخل و نه از آن خارج باشد وعقیدت بر آنستکه سریان آن در بدن مثل سریان وجود مطلق حق ثانی است که عبارت از فعل واجب الوجود و مشیت اوست در تمام موجودات .

ابن القمار گوید آنچه ترجیح میجوید این است که انسانرا دو نفس است نفسی است حیوانیه و نفسی است روحانيه و نفس حیوانیه از انسان جز بمرگ جدائی نجوید و نفس روحانیه همانست که از امر خدای تعالی است که دارای فهم وعقلست و خطاب بدو توجه دارد .

و حکما را در قدم نفس انسانیت اختلافست افلاطون و گروهی از حکمای باستان قدیمش دانند و ارسطو و اتباعش گویند حادث و متحد به حقیقت است و قومی مختلف بالحقيقه دانند و ابوالبركات بغدادی و قومی از متاخرین مختلف الحقيقة دانند و در هر صورت در قول بتجرد نفوس ناطقه چیزیکه با قواعد اسلام منافی باشد نیست و نفوس بشريه نا متناهی و وجود آنرا مبتدا نيست لكن حكما غير متناهی دانند و گویند انسانرا بدایتی در خلقش نیست و بعد از مقارقت باقی است زیرا که افرادی باشد که دفعة مرتب شده است .

اما صاحب مجمع البحرین میفرماید از جمله معانی نفس این است که بمعنی عين است چنانچه گویند «اصابت فلانا نفس ای عین» و «نفس الشيء عينه» مؤکد این است و نفس مؤنث است چون اراده روح از آن کنند چنانکه خدای فرماید «خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» و اگر نفس گویند و اراده شخص نمایند مذکر باشد و جمعش انفس و نفوس است مثل فلس و افلس و فلوس و این نفس مشتق از تنفس است بجهت حصول آن بطريق نفخ در بدن

ص: 104

و میگوید بعضی از متبحرین در تحقيق نفس گویند که نفس انسا نیه در میان قوه شهوانیه و قوه عاقله واقعست و به نیروی قوه شهوانيه بر لذات بدنیه بهیمه تحريض نماید مثل غذا خوردن و مباشرت خواستن و نصرت جستن و دیگر لذات عاجله فانیه دنیاویه وبدستیاری قوه عاقله بر تناول علوم حقيقيه وخصال حمیده که انسانرا ابد الابدين بسعادت سرمدی نائل نماید تحريص فرماید و خدایتعالی در این آیه شریفه باین دو قوه اشارت فرموده است «وَ هَدَیناه ُ النَّجدَین ِ» و نیز فرماید « إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً ».

پس اي انسان اگر نیروی شهوانی را تابع و ذلیل و محکوم عقل ساختي بفوزی عظیم و فیضی عظمی بر خور دار شدی و براه راست و سعادت ابدی هدایت یافتی و اگر شهوترا منقاد شدی و این قوه را بر قوه عاقله مسلط ساختی و بآنچه شهوت خواهد کوشش ورزیدی یقینا بهلاکت پیوستی و بخسارت و زیانکاری آشکار گرفتار آمدی .

و باعتبار صفات مذکوره که برای نفس در قرآن کریم وارد است دارای پنج مرتبه است یکی اماره بسوء است همانا چون نفس تابع قوه شهويه گردد بهيميه نامیده شود ، و چون تابع قوه غضبیه گردد سبعيه نام یابد و چون اخلاق رذیله را ملکه گرداند شیطانیه اش خوانند .

و اینجمله را خدایتعالی در قرآن مجید نفس اماره نامیده و میفرماید «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ » یعنی آن نفسی که باین صفات نا پسندیده اتصاف داشته باشد آدمیرا بکارهای بدو نا خجسته مامور دارد و اگر رذایلش ثابت باشد یا ثابت نماند بلکه گاهی مایل بشر و گاهی مایل بخير گردد و بر کردار بد پشیمانی گیرد و ملامت نماید این نفس را لوامه نامیده چنانکه میفرماید « وَ لَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ».

و این نفسی است که همیشه خود را ملامت کند هر چند در کار احسان هم کوشیده باشد بر تقصیر خود در تعدی در این جهان و آنجهان ملامت نماید و اگر منقاد عقل عملی باشد خدایتعالی این نفس را مطمئنه خوانده و این نفس آمنه ایست

ص: 105

که هرگز دستخوش خوف و حزن نشود و بحق مطمئن باشد و روح علم و ثلج يقين (1) در وی ساکن و مكين است و هیچگاه بغبار شك وريب آلوده نیاید.

چهارم نفس راضیه است و این همان نفس است که خدای از وی خشنود باشد چنانکه میفرماید « يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً » پنجم مرضیه است و این همان نفس است که بآنچه خدایش بهره و مقدر فرموده است راضی و خوشنود باشد .

و بعضی بر مراتب نفس افزوده اند و گویند نفس ملهمه نیز هست و مشهور یکسر هاء است لكن ظاهر آنست که بفتح هاء باشد چه ماخوذ است از قول خدای تعالی « فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها » یعنی پس الهام کرد بآن نفس فجور آن و تقوای آنرا یعنی نيك و بد را بد و بنمود و حجت را بروی تمام کرد.

و ملهم بكسر هاء یعنی الهام کننده خداوند است یا ملکی از ملائکه و الهام کرده شده نفس است پس نفس ملهمه بفتح هاء بصيغه مفعول خواهد بود بالجمله در تجرد نفس و کیفیت تعلقش ببدن و تصرفش در بدن ابحاثی مشهوره است که در محال خود مقرر و مذکور است و در این کلام معجز نظام حضرت امیر المؤمنين علیه السلام مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه اقوال متعدده وارد است یکی آنست که همچنانکه ممکن نیست که بمعرفت نفس توصل گیرند بمعرفت پروردگار نیز ممکن نیست :

علامه مجلسى اعلى الله مقامه در بیان اینحدیث مبارک میفرماید بعضی از علماء گفته اند که روح عبارت از لطيفه ایست لاهوتیه در صفت باسوتیه که از ده وجه بر وحدانیت ربانیت دلالت کند نخست اینکه چون هیکل را حرکت دهد و بتدبيرش بر آید مارا معلوم میآید که عالم را محرك ومدبری است دوم اینکه وحدت روح بروحدت پروردگار دلالت میکند سیم اینکه حرکت دادنش مر جسد را دلالت کند برقدرت پروردگار قهار چهارم اینکه اطلاعیکه روح دارد بر آنچه در جسد است دلالت مینماید بر علم پروردگار .

ص: 106


1- ثلج یعنی یخ ، منظور آرامش و خنکی قلب است در حال يقين

پنجم اینکه استواء روح بسوی اعضاء دلالت کند بر استواء خالق بسوی مخلوقش ششم اینکه تقدم روح بر جسد و بقای روح بعد از فنای جسد دلالت مینماید بر ازلیت وابدیت حضرت احدیت هفتم اینکه دلالت کند عدم علم بر کیفیت روح بر عدم احاطه بخداوند ذوالجلال هشتم اینکه عدم علم بمحل روح از جسد دلالت مینماید بر عدم اینیت پروردگار نهم اینکه عدم مس روح دلالت میکند بر امتناع مس خالق روح دهم اینکه دلالت میکند عدم دیدار نمودن روح را بر اینکه دیدار پروردگار محالست .

راقم حروف گوید: اگر براین وجوه ده گانه که بر وحدانیت ربانیت دلالت دارد بیفزائیم و گوئیم یازدهم اینکه دلالت دارد عدم نوم روح بر عدم نوم خالق وعدم تغذیه او بر عدم تغذیه خالق وعدم تركيب او بر عدم تركيب خالق و كذالك در پاره اوصاف دیگر مثل بساطت وغيرها، چه زیان خواهد داشت .

و بهترین این وجوه وشقوق این است که عالم كبير بر سه مرتبه اشتمال دارد یکی مبدعات و دیگر مخترعات و سیم کائنات: مبدعات آنست که نه بالذات و نه بالفعل بماده حاجتمند نباشد و مخترعات آنستکه ماده سابقه ندارد و کائنات آنستکه ماده سابقد را میخواهد ، نفس انسانی نیز بر این منوالست و بر سه مرتبه مشتمل میباشد یکی قوه عاقله که بالذات و بالفعل ازماده مجرد است و دیگر قوه خیالیه که صورت بلاماده باشد وسیم حواس ظاهره که محتاج بماده میباشد و چنانکه واجب الوجود من حيث الاضافه در همه عوالم كبير ساریست و بدون رویه وفکر در تمامت عوالم متصرفت نفس نیز در مراتب خود ساریست و در جميع مراتب متصرفست پس هر فعلی از هر قوه صادر میشود از نفس صادر است.

بالجمله پس معلوم میشود که امیر المؤمنين علي علیه السلام که وارث و صاحب و حارس علوم اولین و آخرین و بحضرت پروردگار و بصيرت بر خزاین اسرار دارای آنگونه تقرب و منزلت است به اشکال معرفت نفس، خود اشارت میفرماید تا امتناع احاطه بكنه پروردگار را باز نماید حالت دیگران چه خواهد بود و در هر حالت

ص: 107

معرفت نفس بعين آن ممکن نیست و بصفت حدوثش ممکن است و نیز معرفتش ضروری نیست بلکه اعتراف بعجز از وجدان آن اسهلست از فحص از کنه آن و برهان آن.

معلوم باد که روح گاهی اطلاق می شود بر نفس ناطقه که حکمایش مجرد میدانند و این روح محل علوم و کمالات، ومدبر است مر بدنرا و گاهی اطلاق میشود بر روح حیوانی که عبارت از بخار لطیفی است که از قلب منبعث میشود و در تمام جسد ساریست و این خبر و امثال آن احتمال هر دو را میدهد اگر چند بعضی از آنها به اخیر انسب است.

و گفته اند که روح اگر چند در اصل جوهرش از اينعالم نیست و لکن برای آن مظاهر ومجاليست در جسد. واول مظهر آن در جسد بخاریست لطیف دخانی که در لطافت و اعتدالش باجرام سماويه شبیه است و او را روح حیوانی گویند و با روح ربانی که از عالم امر است مستويست و قوایش مركب ومطيه اوست و اینکه امام علی علیه السلام تعبیر فرموده است روح را بمظهرش برای آنست که با فهام نزديك باشد چه افهام از فهم حقيقت آن قاصر است چنانکه خدای تعالی بآن اشارت کند و فرمايد:

« قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا » و این مظهر حاليه روح همان کالبد منفوخست نه اصل آن .

بیضاوی میگوید که معنی آیه شریفه فاذا سويته این است :« عَدَلَتْ خَلْقِهِ وَ هیئته لنفخ الرُّوحُ و نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي » تا جاری بشود آثار روح در اعصاب قالب آدمی وزنده شود و اصل نفخ إجراء ريح ودمیدن و روان داشتن باد است در تجويف جسم دیگروچون روح اولا متعلق به بخار لطیفی است که از قلب منبعث می شود و قوه حیوانیت بر آن فیضان میجوید و با آن قوه در تجاریف شرائین باعماق بدن ساری میگردد این تعلق را بمنزله نفخ شمرده

اما جار الله میگوید در آنجا نفخی و منفوخی نیست بلکه اینكلام تمثیلی است برای تحصیل چیزیکه مایه زندگانی میشود و هیچ خلافی نیست که اینکه

ص: 108

خدایتعالی در اینکلام خود که روح را اضافه بخودساخته و فرموده است «من روحی» برای تشریف و تکریم روح است مثل ناقة الله و بیت الله چنانکه در اخبار ائمه هدی صلوات الله عليهم نیز رسیده است که چون خدای این روح را بر سایر ارواح برگزیده است لاجرم بنفس مقدس خود اضافه فرمود .

بیان پاره اقوال که در حقیقت و کیفیت روح و انواعش وارد است

ابوالبقاء در کلیات گوید روح بضم اول همان ريح متردد در اندام وهيكل و قالب انسان و منافذ اوست و اسم است برای نفس بسبب اینکه نفس پاره و بعضی از روح باشد و این از قبیل تسمیه نوع است به جنس مثل اینکه انسا نرا حيوان نامند و نیز اسم است برای آنچه بسبب آن زندگی حاصل شود ، و روح حیوانی جسمی است لطیف که منبعش در جوف قلب جسما نیست و بواسطه عروق ضوارب بسایر اجزای بدن انتشار میجوید و کنه روح انسانی را جز خدای تعالی نمیداند .

و اهل سنت بر آن رفته اند که روح و عقل از اعیان هستند و عرض نیستند چنانکه جماعت معتزله گمان برده اند و از صفات حسنه و قبيحه قبول زيادت و نقصان کنند چنانکه چشم بینا غشاوت و رمد را پذیرنده است و شمس انکساف را می پذیرد و از این است که روح را گاهی به اماره بسوء و گاهی بمطمئنه وصف نمایند.

و خلاصه آنچه غزالی گفته است این است که روح نه جسمست که در بدن حلول گیرد چنانکه آب در ظرف حلول میجوید و نه عرض است که در قلب و دماغ حلول نماید مثل حلول علم در عالم بلکه جوهر است چه بر نفس وخالق خود عارفست و معقولات را ادراك نماید و باتفاق عقلا جزو لايتجزی است و چیزی است که انقسام نپذیرد مگر اینکه لفظ جزء بر روح لایق نیست چه جزء اضافه بكل است و در این مقام کلی نیست ، پس جزئی نخواهد بود مگر اینکه در اینمقام باين لفظ هما نرا اراده کنند که اراده میکند قائل در اینقول خود که واحد جزء از عشره است.

ص: 109

و بر این تقدیر چون تمامت موجودات یا جميع آنچه را که قوام انسان «في كونه انسانا» بدوست ماخوذ داری اینوقت روح واحدی از جمله آن خواهد بود، باین معنی که نه داخل بآنجمله و نه خارج از آنجمله و نه منفصل از آن جمله و نه متصل بآنجمله است بلکه منزه از حلول نمودن در محلی و اتصال یافتن باجسام واختصاص خواستن بجهات باشد بلکه از این عوارض مقدس است.

و اینکلام تشبیه و اثبات برای اخص وصف خدای تعالی در باره روح نیست بلکه اخص وصف خدای تعالی است که «انه قیوم» یعنی قائم بذاته و هر چه سوای اوست قائم باو باشد پس قیومیت جز برای خدایتعالی نیست .

و هر کس گوید روح مخلوقست مقصودش این است که حادث است و قدیم نیست و هر کس گوید مخلوق نیست مقصودش این است که آنرا بکمیتی نتوان تقدیر نمود پس در تحت اندازه و مساحت در نیاید .

و چون این بیانات بدانستی دانسته باش که روح همان جوهریست علوی که در شانش میفرماید «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» یعنی روح موجود است بامر پروردگار من، و این همان است که استعمال کنند در آنچه آنرا ماده از بهرش ندانند پس وجودش زمانی باشد لا بالخلق و همان است که استعمال میشود در مادیات پس وجودش آنی میباشد پس بعالم امر ایجاد ارواح و بعالم خلق ايجاد اجساد مادیه میشود.

وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ و میفرماید وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ .

و میگوید ارواح بعقیدت ما اجسام لطيفه غير مادیه است بر خلاف عقیدت فلاسفه و چون روح غير مادی باشد لطیف و نورانی خواهد بود و قابل انحلال و سایر در اعضا از کمال لطافت نخواهد بود و با لذات حیات دارد چه عالم و قادر بر تحريك بدنست و خدایتعالی در میان روح و نفس حیوانیت الفت افکنده .

پس روح بمنزلة زوج و نفس حیوانیت را منزلت زوجه است و در میان ایشان عشق افکنده از اینروی تا گاهیکه روح در بدنست بدن بسبب روح زنده است و بیدار

ص: 110

و چون مفارقت جوید اما مفارقتش از بدن بالكليه نباشد بلکه تعلقش بوسطه بقاء نفس حیوانیت در بدن باقی باشد بدن نائم خواهد بود و اگر بالكليه مفارقت جوید باینکه نفس حیوانیت در بدن باقی نماند بدن میمیرد .

معلوم باد ارواح مخصوصه در ماهیت متحد هستند تا اشخاص انسان ماهیت واحده گردند و چون این مسئله مكشوف افتاد بباید دانست که این روح را اصنافی است بعضی در نهایت صفا و بعضی در شدت کدورت و میگوید ماروح را حادث میدانیم چه هر ممکنی حادثست لكن حدوث روح قبل از حدوث جسد است چنانکه رسول خدای صلی الله علیه و آله فرماید «خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ» یعنی ارواح دوهزار سال پیش از اجساد یعنی نفوس آفریده شده اند .

لكن ارسطو روح را حادث با بدن داند و بعضی قدیم دانند چه هر حادثی مسبوق بماده باشد و روح را ماده نیست و اینقول ضعیف است و ارواح را فنا نیست.

اما عدم فنای ارواح نزد فلاسفه بدلیل آنست که مجردات اگر قبول خلع صورتی و اخذ صورتی دیگر نمایند با آنصورت دیگر باقی بمانند پس فانی نشوند و نیز اگر قبول فنا نمایند بقای قابل با مقبول واجب میگردد پس باقی با فنا خواهد بود هذا خلف یعنی يك چيز نتواند هم باقی وهم فانی باشد و حق آنست که روح جوهری فایض از حضرت فیاض و مشرف باختصاص قول خدایتعالی : «و نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» که از شان آن این است که هر چه بأن اتصال جوید زنده بشود فنا پذیر نباید باشد.

و بعلاوه اخباریکه بر بقای روح بعد از موت جسد وا عادت روح ببدن و خلودش وارد است دلالت بر ابدیتش مینماید و عقلا اتفاق کرده اند که روح بعد از مفارقت از ابدان بجسم دیگر انتقال کند بدلیل اینحدیث « إِنَّ أَرْوَاحَ الْمُؤْمِنِينَ فِي أَجْوَافُ طَيْرِ اخْضَرَّ » الى آخره .

لكن اختلاف کرده اند در این امر چنانکه در کلمات مخزونه مرحوم فیض اعلى الله مقامه از حضرت صادق علیه السلام بسند صحيح مرویست که در خدمت آنحضرت

ص: 111

معروض داشتند که روایت کرده اند که ارواح مؤمنان در حواصل و چینه دان مرغهای سبز است که در حول عرش می باشد، فرمود :

لاَ، اَلْمُؤْمِنُ أَکْرَمُ عَلَی اَللَّهِ مِنْ أَنْ یُجْعَلَ رُوحُهُ فِی حَوْصَلَهِ طَیْرٍ، لَکِنْ فِی أَبْدَانٍ کَأَبْدَانِهِمْ، یعنی چنین نیست مؤمن در حضرت خدای از آن اکرمست که روحش را در حواصل(1) مرغان جای دهد، لكن ارواح مؤمنان پس از موت ایشان در ابدانی مانند ابدان ایشان جای کند.

و بروایتی دیگر فرمود: « فَاذِاَ قَبضَهُ اللهُ صَیَّرَ تِلکَ الرُّوحَ فِی قَالَبٍ کَقالَبِه فِی الدُّنیا فَیَاکُلُون و یَشرَبُون، فإذا قَدِمَ عَلیهمُ القَادِمُ عَرَفُوه بِتِلکَ الصُّوَرهِ الَّتی کَانَتْ فِی الدُّنْیا» یعنی چون روح مؤمن را خدایتعالی قبض فرمود این روح در قالبی همانند کالبدی که او را در دار دنیا بود اندر آید پس بخورند و بیاشامند و چون کسی بر ایشان از دار دنیا قدوم نماید بشناسند او را بهمین صورتیکه دردار دنیا داشت.

در تفسير منهج الصادقین در ذیل معنی آیه شریفه قل الروح من امر ربی یعنی در پاسخ آنانکه میپرسند از تو کیفیت آنروح که انسان بدان زنده است بگو روح از امر پروردگار من، یعنی از مبدعات اوست که بامر کن بدون ماده كائن شده و از آنجمله ایست که جز خدای بآن عالم نیست .

و مسطور است که مفسران را در روح مسؤول عنه چند قواست یکی آنکه مراد روحی است که در بدن انسانست دوم اینکه سؤال از روح از حیثیت آن بود که آیا مخلوق و محدث است یا قدیم و خدای باز نمود که محدث است و بر این تقدیر تواند بود که این سؤال ایشان از روحی بوده باشد که قوام بدن بر آنست یا مراد جبرئیل اشد یا ملکی است از ملائکه و از این پیش باين ملك اشارت رفت یا مراد عیسی علیه السلام است که مسمی بروح است ياخلقی است از آفریدگان یزدان بر صورت بنی آدم که طعام و شراب می خورند و فرشته نیستند .

و سیم اینکه بمعنی قرآن باشد چنانکه خدای میفرماید «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» و ميفرمايد «وَ مَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» و این اشارت بآنست

ص: 112


1- حواصل جمع حوصله یعنی چینه دان

که روح از آنچیزیست که ممکن نیست معرفت ذات آن مگر بعوارض که ممیز او باشند از ماعدا، و باین جهت باین جواب «بامر ربی» اقتصار رفت .

در تفسیر صافی در ذیل بیان معنى آیه مذکوره می گوید از حضرت صادق عليه السلام از آیه سؤال کردند فرمود خلقی است اعظم از جبرئیل و میکائیل با رسول خدای صلی الله علیه و آله بوده با ائمه علیهم السلام نیز هست هو من الملكوت این روح از ملکوتست.

و هم مروست، که از آنحضرت از روح پرسیدند فرمود خلقی است عظیم از جبرئیل و میکائیل بزرگتر است با هیچکس از گذشتگان جز محمد صلی الله علیه و آله نبود و با ائمه هدی صلوات الله عليهم هست و ایشانرا تسدید می نماید و چنان نیست که هروقت اورا طلب کنند دریابند.

و هم از باترین علیهماالسلام مرویست که بدرستی که روح آفريده از آفریدگان یزدانست و برای او بصر وقوه تأیید است و او را در قلوب مؤمنین ورسل جای داده است و بروایتی در پاسخ آنکس که از روح پرسش نمود فرمود روح، همانست که در دواب و مردمانست عرض کردند و ماهی فرمود هي من الملكوت من القدرة .

و نیز مرحوم فیض کاشانی اعلى الله مقامه در کتاب تفسیر صافی در سوره مبارکه حجر در ذيل تفسیر آیه شریفه «فَإِذٰا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» میفرماید که روح بآن بخار لطیفی که از دل انگیخته می شود آويخته است و روح از عالم حس و شهادت نیست بلکه از عالم ملکوت و غیب است و بدن بمنزله قشر وغلاف است و برای او قالب است و زندگی بدن باوست .

معلوم باد از این کلام معلوم می شود که روح انسانی که جوهر مجرد است نه آنروح است که از بخار دم منبعث می شود بلکه آنروج حیوانیست و آنروح می۔ باشد که چون خون در بدن نماند باقی نمی ماند أما روح انسانی بآن بخار لطیف منبعث از قلب علاقه می یابد و ممکن است آن بخار منبعث همانروح حیوانی باشد و روح انسانی بآن علاقه می جوید و چون آنروح حیوانی فانی شد این روح را مقام علاقه نماند و بمقام خود باز گردد .

ص: 113

و هم در تفسیر صافی از بصائر الدرجات از حضرت صادق صلوات الله عليه مرویست «مَثَلُ رُوحِ اَلْمُؤْمِنِ وَ بَدَنِهِ کَجَوْهَرَهٍ فِی صُنْدُوقٍ إِذَا أُخْرِجَتِ اَلْجَوْهَرَهُ مِنْهُ طُّرِحَ اَلصُّنْدُوقُ وَ لَمْ یُعْبَأْ بِهِ».

میفرماید: مثل مردم مؤمن و بدن ایشان مانند جوهری است که در صندوقی باشد هروقت این گوهر را از صندوق بیرون آورند اعتنائی و با کی بأن صندوق نیست .

و هم در احتجاج مسطور است که حضرت صادق علیه السلام فرمود :

الرُّوحُ لایوصَفُ بِثِقْلٍ وَ لاخِفَّةٍ وَ هِی دقِیقٌ اَلْبَسَ قَالِباً کَثِیفاً فَهِیَ بِمَنْزِلَهِ اَلرِّیحِ فِی اَلزِّقِّ فَإِذَا نَفَخْتَ فِیهِ اِمْتَلَأَ اَلزِّقُّ مِنْهَا فَلاَ یَزِیدُ فِی وَزْنِ اَلزِّقِّ وُ لُوجُهَا وَ لاَ یَنْقُصُهُ خُرُوجُهَا، وَ کَذَلِکَ اَلرُّوحُ لَیْسَ لَهَا ثِقْلٌ وَ لاَ وَزْنٌ .

یعنی روح را به سنگینی و سبکی توصیف نتوان کرد بلکه بسیار رقیق و نازك است و بر قالبی کثیف پوشش گردیده و بمنزله با دیست که بمشکی اندر باشد که چون در آن دمیدن گیری از آن باد ممتلی و منفوخ گردد لكن از در آمدن آن باد در آن مشگ بر وزن مشگ نیفزاید و از بیرون شدن باد از وزن مشگی کاسته نیاید روح نیزهمین حکم را دارد برای آن ثقلی ووزنی نیست.

و نیز در صافی از آنحضرت علیه السلام مرويست که فرمود:

بِهَا یُؤْمَرُ الْبَدَنُ وَ یُنْهَی وَ یُثَابُ وَ یُعَاقَبُ وَ قَدْ تُفَارِقُهُ وَ یُلْبِسُهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ غَیْرَهُ کَمَا تَقْتَضِیهِ حِکْمَتُهُ .

معلوم باد که از این کلام معجز نظام «وَ قَدْ تُفَارِقُهُ وَ یُلْبِسُهَا اللَّهُ غَیْرَهُ» تصریح می

ص: 114

شود بر اینکه روح از بدن مفارقت کننده و منتقل است و اینکه مراد بآنروح بخاری نیست، واما اطلاق جسم بر روح بسبب آنست که نشاه ملکوت نیزمن حيث الصورة جسمانیست هر چند از جهت معنی روحانی است و باین حواس ادراك نمیشود .

و اینکه فرمود روح بمنزله بادیست که در مشك باشد همانا تمثیل است برای آنچه زندگی بآنحاصل میشود ، و بیانیست برای معنی نفخ روح در بدن

و هم در آنکتاب از آنحضرت سلام الله عليه مرويست « انَّ الرُّوحَ مُقِیمَهًٌْ فِی مَکَانِهَا رُوحُ الْمُحْسِنِ فِی ضِیَاءٍ وَ فُسْحَهًٍْ وَ رُوحُ الْمُسِیءِ فِی ضِیقٍ وَ ظُلْمَهًٍْ وَ الْبَدَنُ یَصِیرُ ترابا» .

و روح را معانی متعدده است یکی این است که روح چیزیست که زندگی بدن بدانست مثل قول خدایتعالی « يَسْئلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ » دیگر بمعنی امر است مثل «و روح منه» دیگر بمعنی وحی است مثل « و یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ » و بمعنی قرآنست مثل « أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» و بمعنی رحمت است مثل «وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» و بمعنی حیات است مثل « فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ » و بمعنی جبرئیل است مثل « فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا » و بمعنى ملك عظیم است مثل « يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ » وجنس از ملائکه است مثل «تَنَزَّلُ الْمَلئِكَةُ وَالرُّوحُ وَجْهُه کوَجْه الإِنسان، و جسَدُه کالملائِکَةِ » وبمعنی عیسی بن مریم علیهماالسلام است .

و روح کلی که در مرتبه كمال قوه نظریه و عملیه باشد عقل نامیده میشود و در مرتبه انشراح بنور اسلام صدر نامیده شود و در مرتبه مراقبت ومحبت قلب نامیده شود و در مرتبه مشاهدت شر نامیده شود و در مرتبه تجلی روح نامیده گردد، وروح چون بمعنی نفس باشد مؤنث و چون بمعنی مهجه باشد مذکر است و بمعنی ایمانست چنانکه صاحب مجمع البحرین گوید « وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ » یعنی ایمان، و این معنی از ائمه علیهم السلام روایت شده و هم در همین آیه شریفه روایت کرده اند که بمعنی هدی است، و هم گوید که معنی روح در قول خدایتعالی «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا » فرشته عظیم است از فرشتگان یزدان تعالی «لَهُ أَلْف وَجْه

ص: 115

فِي كُلِّ وَجْهٍ أَلْفُ لِسَانٍ يُسَبِّحُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَبْعِينَ أَلْفُ لُغَةٍ لَوْ سَمِعُوهُ أَهْلِ الْأَرْضِ لَخَرَجْتُ أَرْوَاحَهُمْ لَوْ سُلِّطَ عَلَى السَّمَوَاتِ وَ الارض لابتلعهما باحدي شَفَتَيْهِ و اذا ذِكْرِ اللَّهِ تعالی خَرَجَ من فِيهِ قُطِعَ مِنَ النُّورِ كامثال الْجِبَالِ الْعِظَامِ مَوْضِعِ قَدَمَيْهِ مَسِيرَةِ سَبْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ لَهُ جُناحَ يَقُومُ وَحْدَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَحْدَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ تعالی «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا »

یعنی روح را هزار صورتست و در هر صورتی هزار زبانست و خدایتعالی را بهفتاد هزار گونه لغت تسبیح نماید اگر بانگ تسبیح او را مردم زمین بشنوند جانهای ایشان از کالبد بیرون شود، اگر روح بر آسمانها و زمینها مسلط گردد با یکی از دو لبش بجمله را فرو برد و چون خدای را یاد کند و بذکر حق سبحانه مشغول شود از دهانش پاره های نورمانند کوههای بزرگ بیرون آید فاصله ما بين قدمین او هفتاد هزار سالست و دارای بال است و در روز قيامت روح به تنهائی از یکطرف بایستد و تمام ملائکه بيك صف باشند یعنی عظمت روح باندازه تمامت ملائکه است .

و هم در حدیث وارد است « إِنَّ الْأَرْوَاحَ أَرْوَاحَ المومنين فِي رَوْضَةٍ كَهَيْئَةِ الْأَجْسَادِ فِي الْجَنَّةِ».

و در حدیثی دیگر است «إِنَّ الْأَرْوَاحَ فِي صِفَةِ الْأَجْسَادِ فِي شَجَرَةٍ مِنَ الْجَنَّةِ تتسائل وَ تَتَعَارَفُ» و بحدیث دیگر «فی حُجُرَاتٍ فِي الْجَنَّةِ ياكلون مِنْ طَعَامِهَا وَ يَشْرَبُونَ مِنْ شَرَابِهَا».

و محققین بر آن رفته اند که روح بعنوان جزئیه و حلول داخل بدن نیست بلکه روح از صفات جسمیه منزه است و تعلقش بجسم از روی تعلق تدبير وتصر فست فقط و این عقیدت مختار اعاظم حکمای الهیین و اکابر متصوفه و اشراقیین است و هم رای اکثر متکلمین از امامية مثل شیخ مفید و بنی نوبخت و خواجه نصیر الدین طوسی و علامه حلی جمال الدين عليه الرحمة و از اشاعره مثل راغب اصفهانی و ابوحامد غزالی و فخر رازی بر این باشد «وَ هوالمذهب الْمَنْصُورُ الَّذِي أَشَارَتْ إِلَيْهِ

ص: 116

الْكُتُبُ السَّمَاوِيَّةِ» وهمچنین اخبار نبوية بر این معنی منطویست و نیز دلائل عقلیه و امارات حدسيه و كاشفات ذوقیه معاضد و مؤید این بیان است .

و این قائل فاضل گوید از احادیث ارواح یعنی احادیثی که در باب ارواح بعد از مفارقت اجساد وارداست چنان مستفاد میشود که ارواح اموات چنان مینماید که بر صور ابدان عنصریه حود حلقه زنند وجلوس نمایند و از هردر حدیثی کنند و بخوردن و آشامیدن متنعم شوند و بسیار باشد که در هواء ما بين ارض وسماء باشند و همدیگر را بشناسند و ملاقات نمایند و امثال اینکه بر نفي جسميت در اشباح و اثبات بعضی لوازم در عالم برزخ دلالت دارد .

و از اینجاست که در کافی و غیره از حضرت اميرالمومنين علیه السلام و سایر ائمه هدى سلام الله عليهم رسیده است که این اشباح نه چون مادیات کثیف است و نه چون مجردات لطیف است بلکه دو جهت را دارا و واسطه بين دو عالمست .

و غزالی در کتاب الاربعين میگوید: روح همان نفس تو و حقیقت تو و از تمامت اشیاء بر تو پوشیده تر باشد و مقصود من از نفس تو همان روح تست که خاصه انسان و مضاف بحضرت یزدانست، در آنجا که میفرماید « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» و آنجا که میفرماید « و نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي » نه آنکه روح جسمانی لطیفی را خواهند که حامل قوه حس و حرکتی است که اینروح منبعث از قلب و منتشر در جمله بدن در جوف عروق ضوارب است (1) که افاضه میشود از آن نور حس بصر بر چشم ونور شنوائی بر گوش و همچنین سائر قوی و حرکات و حواس چنانکه از چراغدان گاهیگه در سرای گردش دهند افاضه نور بر دیوارها می شود چه در اینروح جسمانی لطيف، بہائم نیز شريك باشند .

و بسبب مرگ فانی میشود و انمحاق میجوید زیرا که این روح جسمانی بخاری است که اعتدال میگیرد و نضجش در آنحال است که مزاج اخلاط معتدل باشد و چون مزاج را انحلال افتد باطل میشود چنانکه نوریکه از چراغ فایض میگرددگاهیکه

ص: 117


1- عروق ضوارب یعنی رگهائیکه ضربان دارند مانند نبض ومنظور شریانها است

سراج بسبب انقطاع روغن آن یا دمیدن بر آن خاموش شود چون از حیوانهم غذا منقطع گردد اینروح فاسد شود زیرا که غذاء برای اینروح جسمانی بمنزله روغن است برای چراغ وقتل آن بمنزله نفخ است در چراغ .

و این همانروح است که علم طب در تقویم و تعدیل آن تصرف تواند کرد یعنی چون اختلالی در اخلاط پدید آید و بدن رنجور گردد و به نیروی فن طب و علم طبابت و پاره ادویه و معالجات مناسبه اصلاح حال اخلاط بشود اینروح جسمانی نیز که در مجاورت اعضا و اجزای بدن علیل شده بود بصحت آنها حالت تقویم و تعدیل گیرد، و اینروح جسمانی حامل معرفت و امانت نیست یعنی آن امانتی که خدای میفرماید « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» تا آنجا که میفرماید «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ » بلکه حامل امانت إلهی همان روح خاصه انسانست.

و مقصود از امانت تقلد عهدۂ تکلیف است باینکه بسبب طاعت ومعصیت در معرض خطر ثواب و عقاب اندر آید، یا مقصود از امانت ولایت ائمه هدی سلام الله عليهم میباشد و اینروح خاصه انسانی را هرگز غبار مرك و فنا بر دامن بقا ننشیند بلکه بعد از مردن این کالبد یا در نعیم و سعادت یا در جحیم و شقاوت باقی و پاینده میماند چه اینروح محل معرفت است و خاکرا آندھن نیست که محل معرفت و ایمانرا اصلا تواند ماکول دارد چنانکه اخبار بر آن ناطق و شواهد ابصار بر آن شاهد است .

و شارع مقدس در تحقیق صفت کردن اینروح اجازت نفرموده تا آنجا که میفرماید این روح را نه فنا و نه مرك است بلکه متبدل میشود بسبب مرك حال او فقط و منزلش تبدیل بجوید « وَ الْقَبْرِ فِي حَقِّهَا أُمّاً رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ » و حالت او با قبر از دوحال بیرون نیست اگر مطيع ومثاب است قبر از بهرش باغی است از باغهای بهشت و گرنه گودالى است از گودالهای دوزخ.

« إذ لم يَكُنْ لَهَا مَعَ الْبَدَنِ عِلَاقَةَ سوی اسْتِعْمَالِهَا لِلْبَدَنِ و اقتِناصها أَوَائِلِ الْمَعْرِفَةِ بِوَاسِطَةٍ شَبَكَةً الْحَوَاسُّ » زیرا که برای اینروح خاصته انسانی علاقه با بدن نیست

ص: 118

مگر استعمال او بدنرا و شکار کردن شاهباز معرفت را بواسطه اشياء حواس «فالبدن آلتها وَ مَرَّ كبها وَ شبكتها وَ بُطْلَانِ الالة وَ الشَّبَكَةِ وَ الْمَرْكَبُ لَا يُوجِبُ بُطْلَانِ الصَّائِدُ» پس بدن آلت اینروح و مرکب و شبکه آنست و باطل شدن آلت و شبکه و مركب بطلان صائد را واجب نکند .

آری اگر بعد از فراغت صیاد از صید، شبکه صیادیرا بطالتي افتد بطلانش غنیمت خواهد بود چه صیاد از حمل وثقل آن آسوده میشود و از این است که امام عليه السلام می فرماید «تُحْفَهُ اَلْمُؤْمِنِ اَلْمَوْتُ» یعنی چون مؤمن بمیرد باو تحفه معرفت میرسد اما اگر شبکه و تور قبل از بدست کردن صید باطل و تباه شود حسرت و ندامت والم عظیم گردد چه با زحمت فراوان حاصلی نبرده و با دست تهی و چهره خجل و زیانکاری و خسارت مصاحبت یابد .

و از این است که آنانکه در عبادت و اطاعت و تحصیل معرفت مقصر شده اند، چون بميرند از کمال ندامت و حسرت و اندوه و الم گویند «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ » بار خدایا مرا دیگر باره بدنيا باز گردان که آنچه فروگذار کرده ام و از اعمال صالحه بجای نیاورده ام تدارك نمایم .

اما چنین نیست بلکه آنکس که با شبکه مالوف ومحب باشد و بحسن صورت و صفت و متعلقاتش تعلق قلبی داشته باشد عذاب وحسرت او در برابر خواهد بود یکی حسرت بر فوت آن صیدیست که جز بدستیاری شبکه بدن نتوانش صید کرد، دیگر حسرت و اندوه بر زوال شبکه است با آن حالت تعلق و الفت قلب که با او بود و این مبدئی از مبادی عذاب قبر است .

راقم حروف گوید: مقصود این است که انسان که برای کسب معرفت آفریده شده و خداوند تعالى قلب او را محل این نور گردانیده مقامی عالی دریافته است که از مقام ملکوت برتر است و از این است که نفس ناطقه که همانروح خاصه انسانی است با اینکه جوهر است و با جواهر مجرده اتصال دارد برای صید این شکار شرافت آثار از مرکز علوی بعالم عنصری نزول میجوید تا بسبب ادراك این

ص: 119

صید جلیل نزولش عين صعود باشد .

پس بقلب که محل این نور است علاقه گیرد و عشق حقیقی پیدا کند تا بدستیاری اشباك بدن عنصری این شکار را بدست کرده هر چه زودتر خرم و خندان با چنين ارمغان بمقامات عالیه خود صعود یابد و از درجات عالیه بهشتی منزل یابد و البته اگر با دست تهی باز شود و در عوض این ارمغان احمال كثيفه معاصی را حامل گردد و بدوزخ واصل، معلومست حالت حسرت و اندوهش چه خواهد بود.

و نیز معلوم میشود که گوهر نور امامت و ولایت بسی از جوهر روح انسانی نفیس تر و شریفتر و گرامی تر است که اینروح عزیز از چنان مرکز گرامی با آن شوق وعشق بمركز سفلی نزولی گیرد و بر بدن عنصری محیط گردد تا بوصال معشوق حقیقی نائل و با معشوق خود بمركز قدسي واصل شود و از جانب رب العزة ندای «یا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي» بشنود.

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در ذیل حدیثی طویل مروی است که منادی از جانب پروردگار روحش را ندا میکند و میگوید :

«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ الَىَّ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً بِالْوَلَايَةِ مَرْضِیَّةً بِالثَّوَابِ فَادْخُلِی فِی عِبادِی یَعْنِی مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ و ادخُلِي جَنَّتِي فما شَيءٌ أحَبَّ إلَيهِ مِن استِلالِ رُوحِهِ و اللُّحوقِ بالمُنادي »

پس هیچ چیز برای او محبوب تر از بیرون شدن جوهر نفس و روح او از کالبد عنصری و ملحق شدن بمنادی نیست .

و در حدیث صادق آل محمد صلى الله عليه و آله وارد است :

ص: 120

إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ اجسادنا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَنَا مِنْ فَوْقِ ذَلِكَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَجْسَادَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ اَلْقَرَابَةُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَيْنَا.

چنان مینماید که از این حدیث شریف لفظ « قُلُوبَنَا تَحِنُّ اليهم » ساقط شده باشد

میفرماید خدایتعالی اجساد ما را از عليين بيافريد وارواح ما را از بالاتر از عليين خلق فرمود و ارواح شیعیان ما را از عليين بيافريد و بسبب این قرابتی که در میان ما و ایشانست ، قلوب ما بايشان وقلوب ایشان بسوی ما مشتاق است

و از اینحديث مبارك معلوم شد که ارواح شیعه بمنزله اجساد شريفه ائمه هدی سلام الله علیهم است و چون اجساد کریمه ائمه صلوات الله علیهم دارای این نور و رتبت باشد معلوم میشود که ارواح مقدسه ایشانرا چه شرافت و جلالتی است با اینکه میتوان گفت ارواح دیگران نسبت باجساد شیعیان دارای همین حکم و نسبت تواند بود، ببین تفاوت ره از کجاست تابکجا

و در حدیث قدسی وارد است « یَا مُحَمَّدُ اِنِّی خَلَقْتُکَ وَ عَلِیّاً نُوراً یَعْنِی رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً » در کلمات مخزونه از حضرت صادق علیه السلام مرویست «قَالَ اللَّهُ تَعَالَى يا مُحَمَّدُ أَنَّى خَلَقْتُكَ وَ عَلِيّاً نُوراً يُعْنَى رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ انَّ أَخْلَقُ سَمَائِي وَ أَرْضَى وَ عَرْشِي وَ بحرى فَلَمْ تَزَلْ تهللنى وَ تَمَجَّدَ نی».

و هم در کلمات مخزونه از مناقب ابن المغازلی از سلمان رضی الله عنه مرویست که « سَمِعْتُ حَبِيبِي المصطفی صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ كُنْتُ أَنَا وَ عَلَيْنَا نُوراً بَيْنَ يَدَىْ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ مُطِيعاً يُسَبِّحُ ذَلِكَ النُّورِ وَ يُقَدِّسُهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ باربعة عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ رَكِبَ ذَلِكَ النُّورَ فِي صُلْبِهِ فَلَمْ يَزَلْ فِي شَيْ ءٍ وَاحِدٍ حَتَّى افْتَرَقْنَا فِي صُلْبِ عبدالمطلب علیه السَّلَامُ فجزء أَنَا وَ جُزْءُ عَلَيَّ » واز اینگونه اخبار بسیار است

ص: 121

و نیز در کتاب کلمات مخزونه از حضرت صادق علیه السلام مرویست « أَنَّ روُحَ الْمُؤمِنِ لَاشَدُّ اتِّصالًا بِرُوحِ اللَّه مِنْ اتِّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها » یعنی اتصال روح مؤمن بروح خدا یعنی روحیکه از کمال شرف وشرافت به آنمقام میرسد بخود منسوب میدارد سخت تر و شدیدتر و محکم تر است از اتصال پرتو خورشید بخورشید

و این کنایت از نهایت قرب و وصال بمعشوق حقیقی است چه هر چه علاقه روح بماسوى الله انقطاع پذیرد اتصالش با نوار ایزدی بیشتر گردد و بآندرجه ارتقا جوید که حکمران کائنات شود ورتبت انسان کامل بآنمقام نائل شود که حق سبحانه و تعالی در آئینه دل انسان کامل که خلیفه اوست تجلی جوید و عکس انوار تجلیات از آئینه دلش برعالم فائض میگردد و بوصول آنفیض باقی میماند و تا این کامل در عالم باقی است استمداد میکند از حقتعالی تجلیات ذاتيته ورحمت رحمانيه ورحيميه بواسطه اسماء وصفاتی که این موجودات مظاهر و محل استوای آنها است پس بدین استمداد و فیضان تجلیات محفوظ میماند مادام که این انسان کامل درویست

پس هیچ معنی ازمعنی باطن بظاهر بیرون نیاید مگر بحکم او وهیچ چیز از ظاهر بباطن در نیاید مگر بامراو واگرچه اینکامل در حال غلبه بشریت نداند « فهو البرزخ بين البحرين والحاجز بين العالمين» وخدایتعالی در این آیه شریفه اشارت باین معنی فرماید «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ» یعنی هيچيك بآن ملتبس و مشتبه نمیگردد

چنانکه در نهج البلاغه در جواب کتاب معوية است:

« صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا ».

بعضی ازعرفا گفته اند چون نگران شدی که آهن گداخته بآنمقام رسد که بآتش تشبه جوید، هیچ عجب مکن از آن نفسی که بنور خدایتعالی استشراق و

ص: 122

استضاعت و استنارت جوید و اکوانش(1) اطاعت کند حضرت امير المؤمنين علیه السلام میفرماید :

دَواؤُكَ فيكَ وَ ما تَشعُرُ *** و دَواؤُكَ مِنكَ وَ ما تُبصِرُ

و تَزعُمُ أَنَّكَ جُرمٌ صَغير *** وَ فيكَ اِنطَوى العالَمُ الأَكبَرُ

و أَنتَ الكِتابُ المُبينُ الَّذي *** بِأَحرُفِهِ يَظهَرُ المُضَمَرُ

وهم از حضرت صادق علیه السلام مروی است « نزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة ثُمَّ قُولُوا فِي فَضْلِنَا مَا اسْتَطَعْتُمْ فَانِ الْبَحْرِ لَا يُنْزَفُ وَ سِرْ الْغَيْبِ لَا يُعْرَفُ وَ كَلِمَةُ اللَّهُ لَا يُوصَفَ » و هم فرماید «نَحْنُ أَسْرَارِ اللَّهِ الْمُوَدَّعَةِ فِي هيا كُلِّ البشريه».

و از حضرت صادق علیه السلام مأثور است. اِجْعَلُوا لَنَا رَبّاً نَئُوبُ إِلَيْهِ ثُمَّ قُولُوا فِي أَفْضَلُنَا مَا شِئْتُمْ»

هم از آنحضرت سلام الله عليه ويست « ان الصورة الانسانية اكبر حجة الله على خلقه وهى الكتاب الذي كتبه بيده وهي الهيكل الذي بناه بحكمة و هي مجموع صور العالمين وهي المختصر من العلوم في اللوح المحفوظ وهي الشاهدعلی كل غائب وهي الحجة على كل جاحد وهي الطريق المستقيم الى كل خير وهى الصراط الممدود بين الجنة والنار»

ومعلوم است که اینصورت انسانیه که بزرگترین حجت خدای بر آفریدگان او و دارای اینصفات مذکوره است همان نور محمد صلی الله علیه و آله و ائمه هدی هستند که از فرزند آنحضرت وعلی بن ابیطالب صلوات الله عليهم میباشند چنانکه از سایر اخبار نیز دلالت میکند

حضرت امام رضا صلوات الله عليه ميفرمايد « لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ طَرْفَةَ عَيْنٍ مِنْ حُجَّةٍ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا » اگر يك طرفة العين زمين از حجت خدای خالی بماند اهلش

ص: 123


1- اکوان جمع كون یعنی عوالم وجود

را فرو میبرد و هلاك ميگرداند پس تا گاهی که انسان کامل در دنیا باقی باشد عالم محفوظ و خزاین الہی مضبوط باشد

و چون از اینعالم منتقل گردد و بآن عالم اقامت جوید و در افراد انسانی کسی نماند که منصف بكمالات الهیه شود تا قائم مقام او گرددو حق تعالایش خزینه دار خزاین خود فرماید. لاجرم هر چه در خزائن دنیا از کمالات ومعانی باشد بیرون برند و این جمله بآنچه در خزائن اخر ويست ملحق شود و کار خزینه داری بآخرت افتد و این هنگام دنیا ویران شود و قیامت بر پای گردد ، پس تجلیات الهیه اهل آخرت نیز بواسطه انسان کامل باشد و معانی مفصله ایشان نیز ازمقام و مرتبه جمعیت او متفرع شود .

و کمالات انسان کامل را در آن نشأه بكمالات این نشاه نتوان قیاس کرد چه نعمتهای اخروی را با نعمتهای دنیوی قیاس نشاید چنانکه در خبر است که رحمت . را صدجزء است يك جزءش برای اهل دنیا است و نودونه جزءش بهرۀ اهل آخرت است

در کافی از حضرت باقر علیه السلام مرويست « إِذَا دَخَلَ أَهْلُ اَلْجَنَّهِ اَلْجَنَّهَ وَ أَهْلُ اَلنَّارِ اَلنَّارَ بَعَثَ رَبُّ اَلْعِزَّهِ عَلِیّاً عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ، فَأَنْزَلَهُمْ مَنَازِلَهُمْ مِنَ اَلْجَنَّهِ فَزَوَّجَهُمْ، فَعَلِیٌّ وَ اَللَّهِ اَلَّذِی یُزَوِّجُ أَهْلَ اَلْجَنَّهِ فِی اَلْجَنَّهِ، وَ مَا ذَاکَ إِلَی أَحَدٍ غَیْرِهِ کَرَامَهً مِنَ اَللَّهِ وَ فَضْلاً فَضَّلَهُ اَللَّهُ وَ مَنَّ بِهِ عَلَیْهِ»

چون مردم بهشتی به بهشت اندر شوند و اهل دوزخ بدوزخ اندر آیند پروردگار عزت علی علیه السلام را فرمان کند تا اهل بهشت را بمنازلی که مخصوص بايشانست فرود آورد و تزویج نماید، سوگند باخدای علی علیه السلام آنکس باشد که اهل بهشت را در بهشت باهم تزویج کند و اینکار با هیچکس دیگر راجع نباشد چه خداوندش باین کرامت وفضل وفضيلت اختصاص دهد

معلوم باد که همانطور که تسویه جسد برای نفس ناطقه است یعنی براي آنست که نفس ناطقه در آن جلوه گر شود و گوهر معرفت را که علت غائی خلقت

ص: 124

است اخذ کند و بآشیان قدسی خود باز گردد همچنان مقصود از ایجاد عالم وابقای آن بواسطه انسان کامل و امام عادلی است که از جانب خدای در زمین خلیفه است از اینروی هر وقت دارد نیا از وجود انسان کامل و امام خالی شود ناچار ویران گردد و سرای آخرت بانتقال انسان کامل از سرای دنیوی بسرای اخروی آباد گردد.

چنانکه هر وقت نفس ناطقه از بدن مفارقت گيرد جسد فرسوده و فانی شود چه پرتو تجلیات ایزدی برعوالم دنيويه جز بواسطه وجود انسان کامل در سرای دنیوی نتواند بود پس در هنگام انتقال انسان کامل از این جهان منتقل می شود دار دنیا بدار آخرت ومعانی و کمالاتی که اقامت انسان کامل در دنیا بود بسرای آخرت انتقال میجوید

و در این حالست که آسمانها برهم شکافد و آفتاب از تابش فرو نشیند و ستارگان منکدر و منتشر گردند و کوهها ازهم بریزد و زمین را زلزله در سپارد و قیامت نمایان شود امير المؤمنين صلوات الله علیه فرماید :

«لاَ تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِف مَغْمُور »

هرگز زمین از کسیکه برای دین خدای قیام جوید و حجت خدای باشد خالی نتواند بود و این حجت یا ظاهر و نمایشگر است یا خائف و پوشیده است و این اشارت بوجود حضرت قائم آل محمد صلى الله عليه و آله است که اکنون باقتضای روزگار آشکار نمیشود، اللهم عَجِّلْ فَرَجَهُ و سَهِّلْ مَخْرَجَهُ .

ص: 125

بیان اقسام و انواع روح که بحسب استعداد در نفوس موجود است

در کافی از حضرت امير المؤمنين علیه السلام مرویست «ان لأَنْبِیَاءُ و هم السابقونخَمْسَةَ أَرْوَاحٍ: رُوحَ الْقُدُسِ، وَ رُوحَ الْاءِیمَانِ، وَ رُوحَ الْقُوَّهِ، وَ رُوحَ الشَّهْوَهِ، وَرُوحَ الْبَدَنِ وقال: فَبِرُوحِ اَلْقُدُسِ بُعِثُوا أَنْبِیَاءَ وَ بِهَا عَلِمُوا اَلْأَشْیَاءَ وَ بِرُوحِ اَلْإِیمَانِ عَبَدُوا اَللَّهَ وَ لَمْ یُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً، وَ بِرُوحِ اَلْقُوَّهِ جَاهَدُوا عَدُوَّهُمْ وَ عَالَجُوا مَعَاشَهُمْ، وَ بِرُوحِ اَلشَّهْوَهِ أَصَابُوا لَذِیذَ اَلطَّعَامِ وَ نَکَحُوا اَلْحَلاَلَ مِنْ شَبَابِ اَلنِّسَاءِ، وَ بِرُوحِ اَلْبَدَنِ دَبُّوا وَ دَرَجُوا

یعنی برای انبیاء سابقین پنجروح است یکی روح القدس دیگر روح الایمان سیم روح القوه چهارم روح الشهوة پنجم روح البدنست ، پس به نیروی روح القدس رتبت پیغامبری یابند و بمنصب نبوت انگیزش گیرند و هم به نیروی اینروح گرامی بر اشياء علم یابند و به نیروی روح الایمان یزدان بینیاز را عبادت برند و هیچ چیز را با او انباز نیاورند و به نیروی روح القوة بادشمنان دین و آئین جهاد جویند و امر معاش خویش را باصلاح آورند و به نیروی روح الشهوه از لذت طعام و مباشرت زنهای جوان بطريق حلال کامکار گردند و به نیروی روح البدن بحركات ذهاب و واياب بطور شایسته مثاب شوند .

ثُمَّ قَالَ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُمُ أَصْحَابِ الْيَقِينِ الاربعة الاخيرة وَ لِلْكُفَّارِ وَ هُمْ أَصْحَابُ الشِّمَالِ الثَّلَاثَةِ الاخيره» از آن پس فرمود از این ارواح پنجگانه بهره مؤمنان که اصحاب طرف يمين هستند چهار روح بیش نیست یعنی روح القدس را دارا نیستند وجماعت کفار را که اصحاب طرف شمال هستند سه روح بیش نیست یعنی دارای روح القدس وروح الايمان نباشند و ایشان در حکم دواب هستند چه دواب نیز صاحب روح القوه و روح الشهوه و روح البدن فقط باشند

اما در جلد هفتم بحار الانوار این حدیث شریف را در ضمن حکایتی باینگونه مسطور داشته اند که امير المؤمنين علیه السلام فرمود از رسول خدای علیه السلام بشنیدم که

ص: 126

همیفرمود خدایتعالی خلق را بر سه طبقه بیافرید «وانزلهم ثلاث منازل، و مقام و منزلت ایشانرا بر سه گونه مقرر داشت چنانکه در قرآن میفرماید : « أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ »

آنگاه کلمات آنحضرترا در باب دارای ارواج خمسه که انبیاء مرسلين وغير مرسلين باشند بطور مسطور مذکور میدارد و بعد از کلام معجز نظام آنحضرت « وَ بِرُوحِ الْبَدَنِ دَبُّوا وَ دَرَجُوا » نوشته است که:

« ثم قال تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم الله ورفع بعضهم فوق بعض درجات و آتينا عيسى بن مريم البينات وأيد ناه بروح القدس ثم قال في جماعتهم و ايدهم بروح منه » میفرمود اکرام نمود این انبیاء عظامرا باين روح و فضیلت داد ایشانرا بر ما سوای ایشان «وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُ مِنْ أَصْحَابِ الْمَیْمَنَهًِْ فَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً بِأَعْیَانِهِمْ» و مقصود از اصحاب میمنه جماعت مؤمنان و اعیان ایشان باشند که در ایشان چهار روح است یکی روح الایمان دیگر روح القوة سيم روح الشهوة چهارم روح البدن و همه گاه بنده باین ارواح اربعه استکمال جوید تا حالاتی باز نماید.

سائل عرض کرد این حالات چیست؟ علی علیه السلام فرمود اما اول این حالات چنانست که خدای تعالی میفرماید « وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا » و از چنین بنده که باین مقدار عمر برسد جميع ارواح ازوی نقصان پذیرد، لکن در آنحال باید که از دین خدای بیرون نشده باشد «لِأَنَّ الله الْفَاعِلَ ذللک بِهِ رَدَّهُ إِلَی أَرْذَلِ عُمُرِهِ فَهُوَ لَا یَعْرِفُ لِلصَّلَاهًِْ وَقْتاً وَ لَا یَسْتَطِیعُ التَّهَجُّدَ بِاللَّیْلِ وَ لَا بِالنَّهَارِ وَ لَا الْقِیَامَ فِی الصَّفِّ مَعَ النَّاسِ فَهَذَا نُقْصَانٌ مِنْ رُوحِ الْإِیمَانِ فلَیْسَ یَضُرُّهُ شَیْئ انشآء الله».

یعنی زیرا که خداوندیکه اینکار باوی بیای برد باز گردانیده است او را به ارذل عمر و روزگار او یعنی بسن شيخوخت که بسبب رنج پیری انسان بضعف و انکسار دچار و برذل ترین روز گار گرفتار است از اینروی قوای او کاسته گردد

ص: 127

نه زمان نماز را بداند و نه استطاعت شب زنده داریش باشد و نه توانایی روز بروزه سپردن و نه در صف جماعت حضور یافتن را بیابد

و این احوال ازروح ایمان اگر چه کاستنی نمایان کند اما برای این شخص هیچ زیان نرساند اگر خدای بخواهد « مَنْ یَنْتَقِصُ فیه رُوحُ الْقُوَّهًِْ فَلَا یَسْتَطِیعُ طَلَبَ الْمَعِیشَهًِْ » واز روح القوه او کاسته شود از اینرو استطاعت جہاد و طلب معیشت نیابد « وينتقص فيه روح الشهوة فلومرت به أصبح بنات آدم لم يحن اليها ولم يقم» و کاهیده گردد روح الشهوة اینمرد و او را عدم رغبت وميل بآن میزان گردد که اگر دختری چو نماه و آفتاب بروی گذاره کند هیچ بدو مشتاق نشود و به آهنگش از جای بر نخیزد.

«و يبقى روح البدن فهو يدب و يدرج حتى ياتيه ملك الموت فهذا حال خير لأن الله فعل ذلك به » و بر جای میماند روح البدن او یعنی کاستن نمیگیرد و این فرتوت با ضعف قوی و سقوط اشتها با نهایت سستی و کندی قدمی بر گیرد و قدمی بگذارد و روزی بشب و شبی بروز بسپارد تا مالك الموتش دریابد و این حالی خوب است چه خدای تعالی او را باین حال در آورد .

« قد تأتى عليه حالات في قوته و شبا به یهم بالخطيئة فتشجعه بروح القوة و تزين له روح الشهوة و تقوده روح البدن حتى توقعه في الخطيه فاذا مسها انتقص من الايمان و نقصانه من الايمان ليس بعائد فيه ابدا او يتوب فان تاب و عرف به الولاية تاب الله عليه وان عاد وهو تارك الولاية ادخله الله نار جهنم».

همانا در آن اوقات که آغاز جوانی و نیروی قوای شهوانی وی بود حالاتی بدو دست داد که آهنگ خطیئت و معصیت نمودی و روح القوه اش بر آن امر تشجيع نمودى وروح الشهوه اش آنعمل را در نظرش بزینت آوردی و روح البدنش او را از پی آنکار راه سپار ساختی .

و چون گناهی را مرتکب شدی از ایمانش بکاهیدی و کاستن ایمان او دیگر چاره نشدی و بدو عائد نگشتی مگر کار بتوبت و انابت سپردی پس اگر تائب

ص: 128

شدی و از برکت تو به خالص بولایت اولیاء الله عارف شدی خدای توبه اش را بپذیرفتی و اگر بازگشت نمودى لكن تارك ولايت بودی خداوندش در آتش جهنم در افکندند

و اما اصحاب مشئمه جماعت یہود و نصاری باشند « قال الله تعالى: الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم في منازلهم وان فريقاً منهم ليكتمون الحق وهم يعلمون الحق من ربك انك الرسول من الله اليهم بالحق فلا تكونن من الممترين ».

و چون ایشان آنچه را که بدان عارف شدند یعنی ولایت را انکار کردند خداوند ایشانرا به این ذم و قدح مبتلا ساخت و روح الایمانرا از ایشان مسلوب فرمود وابدان ایشانرا ازسه روح مسکن ساخت روح القوة و روح الشهوة و روح البدن و ایشانرا از آن پس که دارای سه روح فرمود با انعام و چهار پایان مضاف داشت و فرمود « إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا » نیستند ایشان مگر مانند چهار - پایان بلکه گمراه تر، چه دابه به نیروی روح القوة حمل بار کند و به نیروی روح الشهوة علف چر نماید و به نیروی روح البدن راه سپارد، چون كلمات امير المؤمنين علیه السلام با ينمقام پیوست سائل عرض کرد قلب مرا به اذن خدای تعالی زنده فرمودی.

و دیگر در مجمع البحرين مسطور است « اذازنی الزَّانِي فَارَقَهُ رُوحُ الایمان » یعنی آن نور و هدی و کمال ایمان که با او بمنزله روحست از جسد مفارقت میکند یعنی چون کسی زنا نماید نور و بهای ایمان از وی دوری کند پس در این هنگام مراد از مفارقت روح الايمان نفی کما لست نه حقیقت، چنانکه از ابن بكير مرویست که در این کلام رسولخدای «إِذَا زَنَی اَلزَّانِی فَارَقَهُ رُوحُ اَلْإِیمَانِ» در حضرت ابی جعفر علیه السلام بعرض رسانیدم فرمود «هوقوله: و أيده بروح منه »، این همان روحی است که از زانی مفارقت میکند

و در حدیث دیگر است که عرض کردم آیا چیزی از ایمانش بجای میماند يا بتمامت از او خلع می شود؟ « قال لا، بَلْ يَبْقَى فاذا قَامَ عَادَ إِلَيْهِ رُوحُ الايمان »

ص: 129

فرمود نه چنانست که اینروح از وی خلع شود، بلکه باقی است و چون آنمرد از آن عمل برخواست روح الايمان بدو باز شود

عالم عارف فیض کاشانی اعلی الله مقامه در تفسیر صافی میفرماید روح در بدن انسان متعدد است وزیادتی عددش به زیادتی صاحب اوست در فضل و شرف چنانکه از اخبار ائمه اطهار صلوات الله عليهم استفاضت میشود و از آن پس باينحدیث مذكور وحديث كميل بن زياد عليه الرحمه در باب نفس که آن نیز مذکور شد اشارت فرماید .

و بعضی از محدثین در ذیل آیه شریفه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» چنانکه مشروح گشت میفرماید؛ این خبر دلالت بر آن کند که اینروح برسول خدا و ائمه هدی صلوات الله عليهم اختصاص دارد و از دیگر اخبار مستفاد میگردد که روح القدس در سائر انبیاء نیز بوده و بدو وجه میتوان جمع ما بين هر دورا نمود اول اینکه روح۔ القدس مشترك باشد و آنروح که از امر پروردگار میباشد مختص باشد چنانکه پاره از اخبار بر مغایرت این دوروح دلالت دارد

دوم این است که روح القدس نوعی باشد که در تحتش افراد كثيره باشد و آن فردیکه در رسول خدای و ائمه صلوات الله علیهم است یا صنفی که آن صنف از ایشانست با گذشتگان نباشد و چون قائل بصنف شویم آن تنافی که ما بین آن اخباریست که دلالت میکند بر اینکه نقل روح بسوی امام بعد از فوت پیغمبر صلى الله عليه و آله است و بین آن اخباریکه دلالت دارد بر اینکه این روح از زمان ولادت امام با امام بوده است مرتفع میشود

معلوم باد که این بیان که روح القدس نوعی است که در تحتش افراد كثيره است اگر از این سخن کلی طبیعی را خواهند مقرون بصحت نتواند بود چه با شان ومقام روح القدس مناسب نباشد زیرا که کلی طبیعی مفہومست وهر مفهومی وجودی ضعیف دارد وروح القدس در شدت وجود است زیرا که مراد از روح القدس آن فرد محرد انسانیست که تمام افراد خود را مربی است چنانکه شمس نسبت با نواری

ص: 130

که از وی تراوش میجوید و بلسان حكما رب النوع و عقل عرضی میگویند اما قائل آن بیان برب النوع قائل نیست.

در بحار الانوار از اسباط بن سالم مرویست که در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم مردی از اهل هیت در آمد و عرض کرد اصلحك الله خدای تبارك و تعالی در کتاب خود میفرماید «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» فرمود «ذَلِكَ فِينَا مُنْذُ أَهْبَطَهُ اللَّهُ الَىَّ الارض وَ مَا يَعْرُجُ الَىَّ السَّمَاءِ » اینروح از آنوقت که خدایش بزمين هبوط داده است درما میباشد و باسمان عروج نمیکند.

و هم در آن کتاب از زیاد بن الحلال مرویست که گفت پارۂ احادیث از جابر می شنیدم که دلم پریشان می شد و سینه ام تنگی میگرفت با خود گفتم سوگند با خدای محل راحت نزديك است و من براینکار نیرومندم پس شتری بخریدم و بسوی مدینه راه گرفتم و بر در سرای حضرت أبی عبدالله علیه السلام رخصت طلبیدم و آنحضرت رخصت بداد و چون نظر بمن افکند فرمود « رَحِمَ اَللَّهُ جَابِراً کَانَ یَصْدُقُ عَلَیْنَا وَ لَعَنَ اَللَّهُ اَلْمُغِیرَهَ فَإِنَّهُ کَانَ یَکْذِبُ عَلَیْنَا » خدای جابر را رحمت کند که جز از روی راستی سخن از ما نقل نمیکرد و لعنت کند خدایتعالی مغیره را که بر ما دروغ می بست آنگاه فرمود «فِینَا رُوحُ الله» یعنی روح خدا در ماست.

و هم در آن کتاب از مفضل بن عمر مرویست که از امام جعفر صادق علیه السلام از علم امام بآنچه در اقطار آسمانها و زمینها است با آنکه در خانه خود نشسته و پرده بیاویخته بپرسیدیم. فرمود ای مفضل همانا خداوند از بهر پیغمبر صلی الله علیه و آله پنج روح مقرر داشته روح الحيوة است که بآن مشی کند و گام نهد و روح القوه است که به نیروی آن نهوض و جهاد فرماید و روح الشهوه است که بقوت آن بخورد و بیاشامد و از راه حلال با زنان آمیزش کند و روح الايمانست که به نیروی آن امر نماید و عدالت کند وروح القدس است که به نیروی آن حمل نبوت فرماید .

و چون رسول خدای صلی الله علیه و آله بخدای پیوست روح القدس انتقال نمود و در

ص: 131

ائمه همی بگشت و روح القدس نخوابد وغافل نشود و دچار لهو و سهو نگردد لکن آن چهار روح را خواب و لہو وغفلت و سهو باشد و روح القدس ثابت است و بسبب آنچه در شرق و غرب و بر و بحر زمین است دیده شود

مفضل میگوید عرض کردم فدای تو شوم «یَتَنَاوَلُ اَلْإِمَامُ مَا بِبَغْدَادَ بِیَدِهِ» امام آنچه در بغداد باشد بدست خود میگیرد یعنی این قدرت دارد که از این مکان چیزی که در بغداد باشد دست بکشد و بر گیرد؟ فرمود «نعم و مادون العرش» آری و آنچه مادون عرش است ميگيرد .

و هم در آن کتاب در ذیل حدیثی که از حضرت باقر علیه السلام مسطور است نوشته است که روح القدس از خداوند است وسایر این ارواح را حدثان در سپارد و روح القدس سہو نکند و تغيير نيابد ولعب نجوید و بسبب روح القدس ای جابر میدانند مادون عرش را تا ماتحت الثرى

و هم در آنکتاب در ذیل حدیثی که از حضرت صادق علیه السلام ماثور است مسطور است که « رُوحُ الْبَدَنِ يُلَازِمُ الْجَسَدِ مَا لَمْ يَعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ فاذا عَمِلَ بِكَبِيرَةٍ فَارَقَهُ الرُّوحُ وَ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ سَكَنَ فِيهِ فانه لَا يُعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ أَبَداً » یعنی روح البدن ملازم بدنست، تا گاهی که آن شخص معصيت كبيره را مرتکب نشود و چون مرتکب شد روح البدن از جسد مفارقت کند امادر هر کس روح القدس باشد هر گز کبیره را عامل نشود .

وهم در آن کتاب در ذیل حدیثی که از حضرت باقر علیه السلام مرویست در جای روح البدن روح الحياة مسطور است و مجلسی اعلی الله مقامه ميفرمايد روح الحياة در این حدیث مبارك همان روح المدرج است

و هم در آن کتاب در ذیل خبریکه از حضرت صادق و بیان ارواح خسمه مسطور است نوشته فرمود « وَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي يَذْهَبُ بِهِ النَّاسُ وَ بِهِ يجيؤن» یعنی در ایشان روح المدرجيستكه مردمان بدستیاری آن میروند و میآیند

وهم در آن کتاب در ذیل حدیثی که از حضرت امير المؤمنين عليه الصلاة والسلام

ص: 132

مرفوع است مسطور است. « وَ انَّ فِي حَافَتَيِ النَّهَرِ روحين مخلوقين رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ مِنْ أَمْرِهِ».

و هم در آن کتاب مسطور است که روح القدس همان روحی است که حضرت صادق علیه السلام در قول خدایتعالی «ویسئلونك عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ ربی» فرمود فرشته ایست بزرگتر از جبرئیل و میکائیل الى آخر الحديث و هم در آن کتاب در باب روح القدس از حضرت باقر علیه السلام مرويست «الروح هُوَ جبرئیل وَ الْقُدُسِ الطَّاهِرِ» الى آخر الحديث .

و هم در آن کتاب مسطور است که مردی از حضرت أمير المؤمنين علیه السلام پرسید آیا این روح جبرئیل نیست فرمود جبرئیل ازملائکه و روح غير از جبرئیل است الی آخرها .

معلوم باد چنان مینماید که روح البدن غير از روح الحياة و روح المدرج باشد، زیرا که در آنحدیث مبسوط امير المؤمنين علیه السلام مسطور گردید که روح البدن باقی میماند تا ملك الموت بیاید .

و در حدیث حضرت صادق علیه السلام مسطور شد که هر وقت عمل و گناه بزرگی از انسان روی نماید این روح از بدن مفارقت مینماید و نیز صفتی که در روح البدن مذکور شد که «فهو یدب ويدرج» همانست که برای روح المدرج مذکور گشت که « الذي يذهب به الناس و يجيئون » وممکن است که نظر بپاره جهات روح البدن گویند و روح الحياة خواهند و گاهی روح البدن گویند و روح المدرج خواهند ، يا روح الحياة شامل و جامع این دو باشد یا هر يك جز آن يك باشد .

مجلسي اعلى الله مقامه میفرماید: بعد از این اخبار و آثار بباید دانست که روح اطلاق میشود بر نفس ناطقه و بر نفس حيوانيه ساری در بدن و بر خلقی بزرگی که یا از جنس ملائکه یا عظیم تر از ملائکه است و ارواحی که در اینجا مذکور شد ممکن است که ارواحی مختلفه متباينه باشند که بعضی در بدن و بعضی

ص: 133

خارج از بدن باشند و مراد بتمامت آنها نفس ناطقه باشد باعتبار اعمال و احوال و درجات و مراتب آنها .

یا اطلاق بشود بر این حالات و درجات چنانکه نفس اماره ولو امه وملهمه و مطمئنه اطلاق می شود بر آنها بر حسب درجات و مراتب آنها در طاعت و عقل هیولانی و بالملکه و بالفعل و بالمستفاد اطلاق میشود بحسب مراتب آن در علم و معرفت یعنی هر عقلی را بحسب مرتبه اش در علم و معرفت نامی گذارند.

و احتمال دارد که روح القوة و روح الشهوة و روح المدرج بتمامت روح حيوانيته باشند و روح الايمان و روح القدس همان نفس ناطقه باشد باعتبار کمالات آن نفس، وممکن است آن چهار روح مراتب نفس باشد و روح القدس خلق اعظم باشد.

و ممکن است که بوده باشد ارتباط روح القدس متفرع بر حصول این حالت قدسیه مر نفس را، پس اطلاق بشود روح القدس بر نفس در این حالت و بر این حالت و بر جوهر قدسی که حاصل میشود از برای او ارتباط مر نفس را در اینحالت چنانکه حكما بزعم خود در ارتباط نفس بعقل فعال گفته اند، و اکثر آیات و اخبار را باین تاویل نمایند و بعقول قاصره و افكار خاسره خویش اعتماد ورزند. بالجمله به همین روح است که بطاعت خدای نیرومند شوند .

و هم در آن کتاب بروایتی که از ابو جمیله از محمد حلبی از حضرت ابی۔ عبدالله علیه السلام در باب «روح من امر ربی» و ارد است میفرماید بدرستی که اینروح خلقی است از آفرینش خدای و برای این روح بصر و قوه و تایید است و خداوند این روح را در قلوب رسولان و مؤمنان مقرر داشته است .

و هم در آنکتاب در ذیل خبری طویل که در سؤال جناب سلمان فارسی و ابوذر غفاری از حضرت أمير المؤمنين عليه السلام مسطور است از جمله کلمات آنحضرت این است که میفرماید « قال الله عز وجل يلقى الروح من أمره على من يشآء من عباده » و این روح همان روح الله است وعطا نمیشود و القا نمی شود این روح مگر

ص: 134

بر ملکی مقرب یا نبی مرسل ياوصى منتخب .

و هر کس را که خدایش اینروح را عطا فرماید « فَقَدْ أَبَانَهُ مِنَ النَّاسِ » او را از جمله مردمان ممتاز و سر افراز داشته و قدرت را بدو تفویض کرده و این کس مردگانرا زنده کند و بماكان وما يكون عالم باشد و از مشرق بمغرب و ازمغرب بسوی مشرق در يك چشم برهم زدن سیر کند و بر آنچه در ضمایر و قلو بست دانا باشد و بآنچه در آسمانها و زمین است عالم گردد

و در ذیل همين حديث ميفرمايد من امير هر مؤمن ومؤمنه هستم ، از آنانکه گذشته اند و آنانکه بر جای مانده اند «وَ أَيَّدْتَ بِرُوحِ الْعَظَمَةِ » و بروح العظمه مؤید باشم

و هم در این کتاب در ذیل خبر خيط و مکالمات امام زین العابدین علیه السلام با جابر مسطور است که فرمود هر کس را که خدایتعالی باین روح مخصوص بدارد همانا امر خود را بدو تفویض کرده و او باذن خدای خلق کند و باذن خدای زنده گرداند و دیگرانرا از آنچه در ضمایر است آگاه کند و بآنچه شده و خواهد شد تا روز قیامت دانا باشد

و این از آنست که اینروح از امر الله تعالی است پس هر کس را که خدای تعالی باین روح مخصوص بدارد اينکس کامل غير ناقص است هر کار که خواهد باذن خدایتعالی میکند و از مشرق تا بمغرب در لحظه واحده سير مينمايد و بسبب آن بآسمان عروج و بزمين نزول و هرچه خواهد و اراده کند میکند .

و در تفسیر صافی در آیه شریفه-:

تَنَزَّلُ المليكة وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ مسطور است :

تَنَزَّلُ الملئكة وَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَى إِمَامُ الزَّمَانِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يَدْفَعُونَ إِلَيْهِ مَا قَدْ كَتَبُوهُ .

معلوم باد که در بیان این اخبار مختلفه متعدده مقصود این است که بر

ص: 135

أهل نظر و بصیرت چون بتفكر بنگرند پاره مطالب مکشوف گردد و هم اصناف روح را باز دانند و نیز از این اخبار معلوم می شود که در رسول خدای صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام بعلاوه ارواح خمسه: روح من امر ربی و روح العظمة و روحیکه اعظم از جبرئیل و میکائیل است و روحیکه «و ایده بروح منه» وروح الله که فرمودند «فينا روح الله » موجود است .

و این الفاظ نیز بحسب حال ظاهر است ، و گرنه رسول خدا و ائمه هدی صلوات الله عليهم پیش از خلق ارواح آفریده شده اند چنانکه از اغلب اخبار مستفاد میشود چه آنحضرت صادر اول است و هر چه بیرون از آن حضرت باشد بعد از آن حضرت و بطفیل وجود اوست خدای خود داند که او را از چه نور بیافرید و از چه موجود ساخت .

و نیز بباید دانست که در سایر ارواح که با این مخلوق شريك ميباشند امتیاز دارند مثلا روح القوة ایشان غير از روح القوه دیگران است بلکه روح البدن ایشان از روح الايمان و روح القدس دیگران شریف تر و قوی تر است چنانکه چون باوصاف و اخلاق بشریه ایشان نظر کنند صدق این معنی را بخواهند دانست بلکه مشهود میشود که نیروی تمامت این ارواح نیز بوجود مبارك ایشانست .

احمد ار بگشاید آن پر تجلیل *** تا ابد مدهوش ماند جبرئیل

و چون حالت جبرئیل که روح القدسش خوانند این باشد حالت دیگران معلومست بر چه منوال است و حقیقت این مطالب را جز خدای و راسخون في العلم نمیدانند .

ص: 136

بیان دوام و بقای روح و نفس ناطقه مطابق اخبار و اقوال مختلفه

در کلمات مخزونه از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله مرویست : « إِنَّكُمْ خُلِقْتُمْ لِلَابُدَّ وانما تُنْقَلُونَ مِنْ دَارِ الی دَارٍ» یعنی بدرستی که شما برای همیشگی و همه وقت و ابد الابدين آفریده شده اید و این است که شما از خانه بخانه نقل میشوید و آنحضرت صدر کلامرا به «إن» بیان فرموده که افاده تاکید میکند .

آنگاه میفرماید: گمان میبرید که چون بميريد فانی و ناچیز میشوید بلکه خداوند شما را بیافریده و جوهری در شما نهاده است که همیشه پاینده است و این مردن و کالبد را از روح پرداختن جز از سرای فانی بسرای باقی انتقال یافتن چیز دیگر حمل نکنید چه نفس ناطقه باقی است و برای حساب و ثواب و عقاب و عذاب مسئول خواهد بود .

اهل معرفت گویند فيض و قبول فیض دائمست هر قابل که بصفت وجود متصف گشت واجب الوجود گردید بوجود حق دائم، پس عدم بروی طاری نشود اما تعينات و ظهورات و نشئات بروی طاری گردد، و این نه آنست که با آیه کریمه «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» مخالف باشد زیرا که متعلق فنا تعيين شخصیت است نه متعین پس وجود متعين بعد از زوال تعینی ظهور میکند در تعینی دیگر اعم از آن که برزخی بود یا حشری یا جنانی یا جهنمی واین تجلیات و ظهورات أبد الابدين باقیست و قابل و مقبول هر دو، بحقتیکه باقی است دائم و باقی است .

« إذا لممكنات كلها شئون الحق وأسمآؤه و انما وقع عليها اسم الغير بواسطة التعين والاحتياج إلى من يوجد هافي العين ، و بعد الاتصاف بالوجود العيني صار واجبا بالغير لاينعدم أبدأ و إنما يتغير و يتبدل بحسب العوالم وطریان الصور عليها »»

ص: 137

زیرا که ممکنات بتمامت شئونات حق تعالی و اسماء مقدسه اوست و اینکه نام غیر بر اینها واقع شده بواسطه تعين و احتیاج بسوی آنکس باشد که اورا فی العین ایجاد کرده و بعد از اتصاف بوجود عینی واجب بالغير ميگردد و هرگز بوی عدم نمی شنود و این تغیر وتبدل بحسب طی عوالم و طيران صورتست بلکه بحرکت جوهری میباشد بر آنها

و در همانکتاب مسطور است که در حدیث قدسی وارد است « یابن آدم خلقتك للبقاء و أناحي لاأموت أطعنى فيما أمرتك به ، وأنته فيما نهينك عنه أجعلك مثلى اذا قلت لشيء كن فيكون » .

ایفرزند آدم ترا برای بقاء و ماندن بيافريدم و من زنده ام و نميرم، مرا در آنچه امر کرده ام اطاعت کن و از آنچه باز داشته ام بایست تا ترا مثل خویش گردانم تا هر وقت چیزیرا گوئی باش بوده باشد. و در ذیل حدیثی که از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مرویست که میفرماید شیعه ما در جنت است آنگاه میفرماید سوگند با خدای بر شما در برزخ بیم دارم عرض میکنند برزخ چیست میفرماید قبر است از زمان مردن او تا روز قیامت

و هم در کافی از حضرت صادق علیه السلام مرویست که در جواب آنکس که عرض کرد آیا جسد مرد فرسوده و تباه میشود؟فرمود « نَعَمْ حَتَّى لَا يَبْقَى لَحْمُ وَ لَا عَظْمُ ، الَّا طِينَتُهُ الَّتِي خُلِقَ مِنْهَا فانها لَا تُبْلَى بَلْ تَبْقَى فِي الْقَبْرِ مُسْتَدِيرَةً حَتَّى يُخْلَقَ مِنْهَا كَمَا خُلِقَ أَوَّلَ مَرَّةٍ » و مقصود از استداره آن کنایت از انتقال آن از حالی بحالی است و از ماده دوران بمعنی حرکت باشد و اینکه میفرماید لاتبلی برای آنست که قبول بلی(1)نمیکند .

معلوم باد یکی از معانی طینت خلقت است و این معنی شامل روح و نفس ناطقه تواند بود و چون نفس ناطقه جوهر است قابل بلی نیست

ص: 138


1- یعنی پوسیدگی و فرسودگی

و در ذیل یکی از خطب امیر المؤمنين علیه السلام که در نهج البلاغه مذکور است مسطور است؛

أَيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ أَنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَى مَنْ بَلِىَ مِنَّا وَ لَيْسَ بَالَ .

ابن ابی الحدید میگوید توانند گفت ظاهر اینكلام مناقض است زیرا که میفرماید «يموت من مات مناوليس بميت: میمیرد هر کس از ما مرد و مرده نیست و این کلام چنانست که گفته شود حرکت میکنند متحرك و حرکت کننده نیست و همچنین است قول آنحضرت «وَ يَبْلَى البالی مِنَّا وَ لَيْسَ بَالَ» یعنی جسد بالی یعنی جسدیرا که زمین فرو خورده است از ما «و ليست ببالی» یعنی زمینش فانی نکرده است.

و ظاهر این کلام سلب وايجا بست در يك شبی پس اگر مطابق قول پیشینیان و جماعتی از متکلمین بگوئید آنحضرت از این کلام بقای نفس را بعد از موت جسد اراده فرموده است میگوئیم این قضیه عام است برای تمامت بشر یعنی بقای نفس بعد از مردن این جسد عنصری برای جمله بشر مسلم است و به پیغمبر وعلى عليهما الصلواة و السلام اختصاصی نخواهد داشت و حال اینکه مقصود امام علیه السلام اظهار فخر وتمدح است.

پس در جواب میگوئیم ممکن است این کلام بر دو وجه تعبير شود یکی پیغمبر و على و اطائب عترت ایشان عليهم السلام بهمان بدنهائی که در دار دنیا بودند و به اعيانهازنده بودند باشند و خداوند ایشانرا بملكوت آسمانهای خود بلند کرده باشد.

و با این بیان اگر چنان تقدیر نمائیم که اگر کسی این قبرهای طاهره را پس از دفن اجساد مطهره ایشان حفر نماید آن ابدان را در زمین نخواهد دید چنانکه از رسول خدای ماصلی الله علیه و آله و سلم این خبر وارداست «انَّ الْأَرْضِ لَمْ تُسَلِّطْ عَلَىَّ وَ أَنَّهَا لَا تَأْكُلْ لِي لَحْماً وَ لَا تَشْرَبْ لی دَماً» زمین بر من مسلط نمیشود و گوشتی از من نمیخورد و خونی از من نمیآشامد .

ص: 139

اما اشکال در کلام آنحضرت « وَ يبلی مِنْ بلی مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ » برجای میماند، چه اگر این تفسیر که در کلام اول آنحضرت « يموت من مات منا و ليس بمیت» صحیح باشد در قضیه که حديث بلااست صحیح نمیباشد چه اقتضای آنرا میکند که ابدان را ارض تباه میکند و ذات انسان تباه نمیشود واین اشکال باین تقدیر ناچار میکند که «يَمُوتُ مَنْ مَاتَ حَالِ مَوْتِهِ وَ لَيْسَ بمیت فِيمَا بَعْدُ وَ يبلی کفن مَنْ مَاتَ منا و ليس بِبَالٍ» زیرا که احوال و اوقات تباه میکند کفن هر کس را که تباه نمود از ما «و ليس ببال» .

و در اینجا مضاف محذوف خواهد بود چنانکه در قول خدای « والی مدین أَيُّ إِلَى أَهْلِ مُدَّيْنِ » و چون کفن بسبب اشتمالش بر میت مثل جزء میت است لاجرم تعبير شده است بیکی از این دو از دیگری از روی مجاورت و اشتمال ، چنانکه از مطر بآسمان تعبیر میشود و حذف فاعل جائز است چنانکه خدایتعالی میفرماید «حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ . وَ حَتَّى بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ» .

وجه دوم این است که اکثر متکلمین بآنرفته اند که انسان حی فعال اجزائی است اصلیه در این بنیه مشاهد، و کمتر چیزی که ممکن است که از آن تالیف شود بنیه ایست که با وجود آن صحیح است که حی زنده باشد و این خطاب را بأن موجه دارند و تکلیف را بروی وارد کنند و بیرون از آن اجزای دیگر فزونی و زیادتی باشد و در حقیقت انسان داخل نیست .

و چون این تعبیر را صحیح شماریم جائز خواهد بود که خداوند تعالی این اجزای اصلیه را از ابدان انبیاء و اوصیاء بیرون کشیده و بحضرت خویش برده باشد بعد از آنکه نظیری برای آنها از اجزای فاضله چنانکه در صورت اولی بود خلق کرده باشد چنانکه آنجماعت که بقیامت انفس و ابدان با هم اعتقاد دارند میگویند متنعم میگردند و ذوات ذات جسمانیه ملتذ میشوند و این رتبت و صفت مخصوص باین شجره مبارکه باشد نه غیر از ایشان و اینرا نباید عجب دانست چه خدایتعالی در حق شهدا میفرمایده « وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ احیاء عِنْدَ رَبِّهِمْ یرزقون».

و بر وجه اول چنان خواهد بود که اگر کسی قبور مبار که ایشانرا

ص: 140

بشکافد ابدان شریفه را در آنجا خواهد یافت اگر چند نخواهد دانست که اصول این بنیه را از آن بیرون برده اند چه خدایتعالی نظیر این را که برده است بیافریده است تا در آن هیکل تغییری مشهود نشود و آن اصول را بملاء اعلى ارتفاع داده و اینوجه را حاجت بتقدير آنچه اولا مقدر داشتیم نیست چه با این وجه جسد در قبر تباه خواهد شد مگر آنمقدار که از آن انتزاع میشود و بملاء اعلى مرتفع میگردد و در اینوقت بر جسد نیز صادق میگردد که مرده است و اگر چه اصل بنیه اش نمرده است .

ودر خبر صحیح وارد است «ان ارواح الشهداء من المؤمنين في حواصل طيور أخضر تدور في أفناء الجنان وتأكل من ثمارها وتاوي الى قناديل من ذهب معلقة في ظل العرش» و چون در حق شهدا این رتبت و مقامرا قائل شویم پس در حق موالی و سادات شهداء چه گمان میبریم و اگر گوئی آیا جائز است که تاویل شود کلام آنحضرت و گفته شود شاید اراده بقای نام وصیت(1)را فرموده باشد .

گوئیم بسیار بعید است چه دیگران نیز در این رتبت با ایشان شرکت دارند و امير المؤمنين علیه السلام در اینحدیث مبارك از استعظام و استغراب امر خودشان اشارت میکند. و اگر گوئی آیا ممکن است که باین طريق تأويل شود این کلام و گفته شود ضمير بحضرت رسول خدای عائد است و تقدیر چنین باشد « يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ النَّبِيُّ لَيْسَ بمیت وَ يبلی مِنْ بلی مِنَّا وَ النَّبِيُّ لَيْسَ بِبَالٍ »

در جواب گوئیم این توجیه از توجیه اول بعیدتر است، چه اگر اراده آنحضرت چنین باشد معنی این میشود که رسول خدای صلی الله علیه و آله را زمین نخورد و الان زنده است و هیچکس بچنین معنی سخن نکرده است و دیگر اینکه این کلام در سیاق تعظیم عترت و تبجيل امر عترت و افتخار آنحضرت بنفس مبارك خود و ستودن خویشتن را بخصایص و مزایای خود است .

راقم حروف گوید در اینمطالب اخبار و آثار بلکه مشاهدات نیز وارد است

ص: 141


1- صیت بکسرصاد يعني آوازه و نام نيك

چنانکه فرموده اند چون جسد مرا در خاک کنید و خشت لحد بگذارید مرا نخواهید دید و از آن پس می بینید چه خدای مرا بآسمان میبرد و نیز بسیار شده است که پس از سالیان دراز قبور پاره انبیاء را شکافته اند و جسد شريفش را بهمان حال حیات دیده اند موجود است و قبور پاره شهداء وصلحارا شکافته اند وجسد را دیده اند و چون حالت ایشان چنین باشد معلومست حالت ابدان طیبه حضرت خاتم النبيين و اوصیاء مرضیین چه خواهد بود.

دیگر اینکه تواند بود که مقصود این باشد که از آنجا که « کل شیءها لك الا وجهه» میفرماید ما نیز در ظاهر میمیریم و در این صفت که هر مخلوقی را باید دریابد شريك هستیم اما مردن ما نه چون دیگرانست بلکه در عين مردن زنده ایم و اگر از انظار مردم ظاهر بین پوشیده ایم در ابصار اهل یقین محسوس وچو نزمان حیات بهمه حال و اوصاف آگاه و پاینده ایم تا در معنی «الا وجهه» چه معنی وارد باشد چه اهل نظر بر آن رفته اند که مستثنی همین انوار طيبه طاهره اند .

و در هر صورت گاهیکه ابدان را آن مقام و منزلت پدید گردد که دستخوش تباهی نگردد ارواح را که جواهر شريفه اند معلومست حالت بقا ودوام چیست و اخباری که برای بدن وجسد مثالی وارد است بر اینجمله شاهد است و آیاتی که در خلود و ابدیت جنت در کلام خدا حاضر است بر این مسائل حاكمست و چون بقای روح را بعد از موت جسد در عوالم برزخ ومثال و پس از آن در محشر و بهشت و دوزخ موافق اخبار و آیات واقوال حکمای اسلام وغير اسلام بنگرند بقای روح را معلوم توانند ساخت .

على بن ابراهیم در تفسیر خود از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کند که آفتاب و ماه از آیات یزدانی هستند بامر خدای جاری و حضرت باری را مطیع باشند روشنائی ایندو از نورعرش خدای و حرارت این دو از جهنم است و چون قیامت برپای شود نور آندو بعرش و حرارت آندو بنار باز گردد پس نه آفتابی و ماهی نخواهد بود و چون دوام نور شمس و قمر چنانکه در این حدیث مبارك مذکور شد به این مقام باشد

ص: 142

حالت روح انوارطيبه حضرات ائمه علیهم السلام وجماعت مؤمنان که خدای در حق شهدای ایشان میفرماید «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» معلوم است چیست.

در کلمات مخزونة مسطور است که بعضی اهل معرفت گفته اند که در نشأء آخرت اجسام در ارواح منطوی و پیچیده و ارواح مراجسامرا ظروفي ظاهره اند بر عکس آنچه در دنیا مرئی بودند یعنی در دنیا ارواح در اجساد منطوى واجساد بمنزله ظروف ظاهره ارواح بودند .

پس در نشاه آخرت حکم برای روح است و از این است که بهر صورت که بخواهند متحول میگردند چه جنبه روحانیت برایشان و جنبه جمعیت در ارواح غالب میشود چنانکه حالت ملائکه امروز نزدما چنین است وعالم ارواح در جنبه ما بر این منوالست و ملائکه و ارواح بہر صورت که اراده کنند اندر می شوند .

واین شخض گوید نشأه آخرت در حقیقت همان باطن این نشاه دنيويه ظاهره است پس در قیامت آنچه در اینجاظاهر است بباطن میرود و هر چه بباطن است ظاهر میشود «على وجه جامع بین احکام ما بطن الان نظهر ما سنح من هذا البطون والظهور و الجمع والتركيب » آنگاه در کنار صراط آنجماعت که از سعداء هستند از آنچه در ایشان از خواص این مزاج که از عناصریست و طبیعی نیست مفارقت جویند و ارواح قوای این نشاه و جواهر اصليه آن که متر کب میشود بتركيب ابدی طبیعی غير عنصری و صورت جمع و تألیف ازلی با ایشان باقی می ماند .

و آنانکه بشقاوت هستند آنچه در ایشان از ارواح قوای انسانیت و صفات روحانیت است از ایشان منفصل میشود و صور ارواح مزاجيه انحرافيه و صفات رذیله و کیفیات ردیه که در تصورات و اذهان ایشان حاصلست و آنچه منرتب شده است بر آنها افعال و اقوال ایشان در دنیا در نشأه ایشان برای ایشان و افر میگردد و هر چه از اجزای بدنیه ایشان در این نشأه بتحليل رفته بود بصور ایشان منضم می آید چه آنچه از ابدان ایشان تحلیل رفته بایشان عود میکند و نزد ایشان بهمان صورت که از ایشان مفارقت نموده بود عقلا وعلما و عملا و حالا جمع میشود و

ص: 143

همچنین آنچه را که این جمع و ترکیبی که غلبه کرده است بروی آنصورت بر طریق روحانیت .

واهل بهشت بعكس این باشند چه اکثر قوای آنجا مزاجيه و طبعيه است و هرچه از ابدان اهل بهشت تحلیل پذیرفته منقلب می شود بوجهی غریب شبیه باستحاله بصورتهای روحانیه با بقای حقیقت جسم و باطن صورت سعداء و باطن در آنجا مطلق است و ظاهر مقید و امر در آنجا به عکس است حکم اطلاق در ظاهر نشأه جنانيه و حكم تقييد در باطن آن « وَ غَالِبِ الْحَكَمِ وَ الْأَثَرِ فِيمَا ظَهَرَ هُنَاكَ لِمَا بَطْنِ ههنا » و بالعكس است .

و نیز در کلمات مخزونة است که در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله وارد است « ينشیءالله النشأة الأخره على عجب الذنب الذي يبقى في هذه النشأة الدنيا فعليه تر کب النشأة الاخرة »

و بروایت دیگر کل ابن آدم يبلی الا عجب الذنب» عجب بسکون آن استخوانیست که در زیر صلب نزد عجز است میفرماید خدایتعالی ایجاد میکند نشأءه آخر ترا یعنی نشاءه آخرت آدميرا از استخوان ذنبی که باقی میماند از این نشاءه دنیاویه، یعنی فانی نمیشود و نشاءه آخرت بر این متر کب میشود و بروایتی همه پسر آدم یعنی جسد او پوسیده و تباه و فرسوده میگردد مگر این استخوان که مؤخر بدنست .

ودر تفسیر حضرت ابی محمد عسکری در این قول خدای تعالی «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها» وارد است که « اخذوا قطعة وهى عجز الذنب الذي منه خلق ابن آدم و عليه یرکب اذا اعيد خلقا جديدا»

مرحوم فيض أعلى الله مقامه میفرماید شاید وجه در این کنایه این باشد که صورت برزخیه بکمالاتها آخر چیزیست که از بدن عنصری اکتساب میشود و اگر چه خلق بشود از اصلش بدن عنصری از وجهی پس تعبير بآن بعجب ذنبي که مؤخر بدنست و بدن بر آن قیام جوید صحیح میشود و آنکس که عجب الذنب را به نفس

ص: 144

تأويل کرده باينمعنی نظر دارد و آنکس که آنچه را بعد از موت باقی میماند بجوهر فردی که متجزی نمیشود کنایت دانسته باينمعنی ناظر است از حیثیت نظر بتجرد اینصورت ازماده.

وهمچنانکه اجزاء عنصريه ميت بحكم « كل شيء يرجع الى اصله» جمله آنها بسوی امهات سفلیه خود رجوع میکنند همچنین قوای روحانیه میت بحكم «ارجعی الَىَّ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» بسوى آباء علویه خود و امير جيش او که عقل و حیات ذاتیه است باز میشوند و چون انسان از این مرکب کثیف محلول فانی یعنی کالبد عنصری نزول نمود یعنی چون نفس ناطقه از اینمرکب عنصری فرود آمد سوار بدنی مکتسب لطیف باقی میشود در حالتیکه از لباس این نشأه عاری و از خواب غفلت اینعالم دنیوی بیدار گردیده .

پس این هنگام از معالم دینیه اش سئوال کنند و او جواب گوید اینوقت اگر از جمله سعادتمندان باشد در بساتين ملكوت جولان کند و همیگوید « رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا » چه او را بر زبان بوده است «أَقِمِ لَنَا السَّاعَةَ وَ أَنْجِزْ لناما وَعَدْتَنَا» و اگر از اشقياء باشد در هاويه و برهوت در افتد در حالتیکه گوید « رَبَّنا سَمِعْنا وَ أَبْصَرْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ» و همیگوید «لَا تُقِمْ لَنَا السَّاعَةَ وَ لَا تُنْجِزْ لَنَا مَا وَعَدْتَنَا »

و هم در کلمات مخزونه از شیخ مفید از حضرت صادق علیه السلام مروست که از آنحضرت سئوال کردند که آنکس که در این دار فنا میشود روحش در کجا میباشد فرمود :

مَنْ مَاتَ وَ هُوَ مَاحِضٌ لِلْإِيمَانِ مَحْضاً أَوْ مَاحِضٌ لِلْكُفْرِ مَحْضاً نُقِلَتْ رُوحُهُ مِنْ هَيْكَلِهِ إِلَى مِثْلِهِ فِي اَلصُّورَةِ وَ جُوزِيَ بِأَعْمَالِهِ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ فَإِذَا بَعَثَ اَللَّهُ مَنْ فِي اَلْقُبُورِ أَنْشَأَ جِسْمَهُ وَ رَدَّ رُوحَهُ إِلَى جَسَدِهِ

ص: 145

وَ حَشَرَهُ لِيُوَفِّيَهُ أَعْمَالَهُ فَالْمُؤْمِنُ یَنْزلُ رُوحُهُ مِنْ جَسَدِهِ إِلَی مِثْلِ جَسَدِهِ فِی اَلصُّورَهِ فَیُجْعَلُ فِی جَنَّان مِنْ جِنَانِ اَلدُّنْیَا یَتَنَعَّمُ فِیهَا إِلَی یَوْمِ اَلْمَآبِ وَ اَلْکَافِرُ یَنْتَقِلُ رُوحُهُ مِنْ جَسَدِهِ إِلَی مِثْلِهِ بِعَیْنِهِ فیُجْعَلُ فِی نَارٍ فَیُعَذَّبُ بِهَا إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ.

هر کس با ایمان خالص یا کفر محض بمیرد ، روحش بهیکلی که در صورت مانند بدن عنصری اوست بعنيه نقل میشود و تا روز رستاخیز باعمال خویش پاداش میجوید و چون خداوند تعالی اهل قبور را از گورهای خود برانگیزد جسمش را ایجاد کند یعنی همان جسمی را که در دار دنیا داشت و روحش را بجسدش برمیگرداند تا سزای اعمالش را بنگرد .

پس آنکس که مؤمن است روحش را از جسدش نزول دهند بجسدیکه مثل جسدش باشد در صورت ، یعنی هر کس مؤمن باشد چون بمیرد روحش را بجسد مثالی او در آورند و آنوقت او را در بوستانی از بوستانهای یزدانی جای دهند تا يوم المآب در آنجا به تنعم و کامکاری کامیاب باشد و آنکس که کافر بمیرد روحش از جسدش بجسد مثالیش اندر شود بعينه و در نار جهنم جای کند و تا روز قیامت معذب گردد .

معلوم باد که آنچه وارد شده است که ملكين نکیر و منکر با مردم مؤمن بعد از سئوال و جواب گویند که بخواب چون خوابیدن جوان ناعم(1)یا بخواب با چشم روشن منافی باسير او در عالم ملکوت و تنعم او در عالم برزخ نیست چه این مسئله کنایت از استراحتست، با اینکه عالم برزخ به قیاس بعالم بعث حالت نوم دارد اگر چند نسبت باضافه بعالم دنیا حکم انتباه دارد چنانکه « النَّاسُ نِيَامُ فاذا مَاتُوا انتبهوا »

ص: 146


1- ناعم یعنی نرم بدن

پاره از اهل معرفت گفته اند که میت در برزخ ادراك لذات و آلاميراکند که « يستصحبها الصور الحاصلة له من العلم والعمل والخير والشر و يصير محكمة ذاتية» پس حالت او در این مدت مثل حالت، نطفه است در رحم و تخم در زمین که میروید و ثمر میدهد و احوال و اطوار این نشاه بر او مختلف میگردد تا در روز قیامت به نفخة اسرافيليه متولد و از بانگ او افاقت یابد و از هیآتیکه بروی احاطه کرده بیرون شود چنانکه جنین از قرار مكين «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ »

پس موت ابتدای بعث است و اخبار در این مطالب بسیار است و در فنای ذات و بقای نفس سخن بسیار کرده اند و از این است که فرموده اند « الْمُؤْمِنُ حَيُّ فِي الدارین »

مرحوم فیض کاشانی اعلى الله مقامه میفرماید دار وجود یکی است و دنیا و آخرت اضافیتان باشند یعنی انقسام دار وجود بدنیا و آخرت بالنسبه بسوی تو است چه هردو صفت هستند برای نشأه انسانیت وادنی نشأه وجودیه کلیه او نشأه عنصريه است که دینا باشد و این نشاه را بسبب دنائت او بالنسبة بأن نشأه او که نشأه نوريه الهیه او باشد یا بعلت دنو او بفهم انسان حیوانی دنیا خوانند.

و نشأه انسانیت کلیه در دنیا را دو نشأه است یکی نشأه تفصيله فرقانيه و دیگری نشأه احديه جمعية قرآنيه است و این نشاه دنیویه کثیف است و صورتش مقید بجيف مادیه جامع بين نور و ظلمت است.

و نفس ناطقه که متعلق بآنست از جمله قوای او قوه عملیه است و این قوه ذاتيه نفس است و باین قوه ذاتيه افاضه میفرماید خدای سبحانه در هر نشاه و موطنی صورت هیکلیه یعنی صورتی بر هیکل انسان که نازل میگردد معانی آن صورت در آن صورت و ظاهر میشود قوی و خصایص وحقایق آنصورت بآن صورت و این نشأه جامعه بین نور و ظلمت مقتضی دوام نیست بلکه انخرام و انصرام از بهرش ناچار است زیرا که از عناصر مختلفه متبانيه متضاده حاصل است که من حيث الحقایقش تقاضای انفكاك باشد و بودن قوای مزاجش از عناصر وافي بجميع مافی

ص: 147

النفس من الحقائق والدة قائق نیست چه در نفس پاره چیزها است که در این نشأه عنصریه نتواند ظاهر شد، چنانکه میتواند در نشأه روحانيه نوریه ظهور گرفت.

پس چون بعون یزدان بیچون برای وی در مدت عمری که بعمارت جسدش مشغول است از اخلاق فاضله و ملكات كامله و علوم حقه و اعمال صالحه کمال فعلی حاصل شد و آنچه بالقوه دارد بخواست خدای تعالی به سعادت قوه عملیه بالفعل گشت گاهی که صورت اخرویه روحانيه از این جهان بیرون شد در آنحال که آن اخلاق و ملکات و علوم و اعمال مر آن صورت را ملایم است .

پس آن كمالات مذکوره بحقایق و آثار و خصایص خود در اینصورت اخرویه ظهور میجوید بظهوریکه دوام الى الأبد را خواهنده است ، زیرا که ماده آنصور اخرویه روحانيه و وحدانيه النورية است و دلیل دیگر آنکه حقایق و اصول آن کمالات روحانیه در جوهر روح رسوخ می نماید و تجلى إلهی در آن دائمست.

پس چون امر انتقال بآخرت گرفت و ظهور نفوس و ارواح انسانیت در صور روحانيه برزخیه مثاليه يا حشريه او نمایش نمود ، جنبه روحیه بر صورت و نوریه آن بر ظلمت فزایش جوید و خدای تعالی اسرار و انوار و حقایق را در اینصورت اخرویه مخزون فرماید « فَكَانَ الانسان بَا حدية جَمَعَهُ حَتْماً عَلَى تِلْكَ النشاة الاخرویه حَافِظاً لَهَا إِلَى الْأَبَدِ » پس انسان به احدیت جمع خود از روی حتم بر این نشاءه آخرت نفس خویش را در آن نشأه الى الابد حافظ است والی الأبد حافظ آن خواهد بود.

صدر الحكماء المتالهین در مفاتیح الغيب میفرماید فلاسفه در قوام بعضی نفوس در حال مفارقت از بدن ورفع قول بد ثور و اندراس آن اختلاف ورزیده اند چنان که از اسکندر افرودیسی نقل کرده اند که میگوید اما نفوس که عقول هیولانیه آنعقول بالفعل گردیده است هیچ شبهتی در بقای آن بعد از بوار و ویرانی این بدن نمیرود .

زیرا که قوام اینگونه نفوس بدن نیست بلکه این بدن حجابی است مر نفس

ص: 148

را از حال آن نفس بحسب ذات خودش از تحقق بكمال عقلی و وجود نوری آن نفس ، چه فساد هر فاسدی یا بسبب ورود ضدی بر آنست يا بسبب زوال یکی از اسباب چهارگانه است که عبارت از فاعل و غایت و ماده و صورت باشد و هیچ چیز از اینجمله در حق چیزیکه عقل بالفعل است متصور نمیشود .

اما اول یعنی ورود ضد او بر او همانا برای چیزیکه قائم بذات بلا محل است ضدی نتواند بود و اما ثانی یعنی وجود زوال یکی از اسباب اربعه مذکوره همانا زوال یکی از اسباب جوهر عقلی روحانی غير متصور است ، چه فاعل آن وغایت آن هو الاول الحق، وحقتعالی ممتنع الزوال است وليس له مادة لتجرده عن الاجسام و اما صورت آن فصورة المفارق نفس ذاته و ذاتة باقية ببقاء جاعله القيوم .

پس ثابت گردید که عقل بالفعل را محال است که زوال أوفتد چه ذات او باقیست ببقاء قوم آن که خدایتعالی باشد.

و. اما آن نفوسی که «لم يخرج بعد من القوة الى الفعل »:

همانا حكماء را در بقای آن وزوال آن اختلاف افتاده است، پاره از ایشان مثل اسکندر افرودیسی بر آنعقیدت رفته اند که اینگونه نفوس بهلاك این بدن هلاکت پذیرند.

« لان دلائل تجرد النفس و خصوصا التي يبتنى على تصور المعقولات إنما تنهض في العاقل بالفعل والمعقول بالفعل لا التي من شأنها التجرد والمعقولية . و ليس لكل أحد من أفراد النفوس أن يدرك معقولا من المعقولات من جهة معقوليتها من غير أن يشوب بالخيال والحس » و گمان من چنین است که مانند اینگونه انسان اکثرى الوجود نباشد.

صدر الحكماء المتألهين أعلى الله درجته در مفاتیح الغيب میفرماید برای احدی از عقلای روزگار شبهتی در موت ودثور و بطلان و فساد و اضمحلال این جسد نیست چه این امری مشهود و بصراحت محسوس است ، عقل نیز بر ایندلالت کند چه جسدی که مرکب از حرارت و رطوبت است و بناچار ابدا در حالت تحلل و ذوبان و

ص: 149

فساد و تباهی و تناهی است لابد در مقام تحلیل به مقامی میرسد که چیزی از آن برجای نماند و چون باينمقام پیوست ترکیبش فاسد و نظامش منحل و ارکانش متضعضع میگردد .

وچون باینحالت رسید ناچار روحش منزعج وعریان میگردد « أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ » مقصود از بروج مشيده حصون ابدان و قلاع اجساد است و با اینحال بهیچوجه باکی از مرگی نیست ، چه تو نخواهی مرد چنانکه خدایتعالی میفرماید « يَا بْنِ آدَمَ خَلَقْتُكَ لِلْبَقَاءِ بَلْ أَنْتَ الَّذِي تَنَقَّلَتْ مِنْ دَارِكَ وغارك الَىَّ دَارِ قرارك هَوَّنَ عَلَى نَفْسِكَ سَكَرَاتِهِ وَ غَمَرَاتِهِ بتصور لِقَاءِ رَبِّكَ وَ مَرْضَاتِهِ »

ای پسر آدم ترا برای بقا بیافریدم و این مردن جز این نیست که از دار و غار خودت بداریکه آرامگاه و منزلگاه همیشگی است انتقال میجوئی ، آسان گیر برخود سکرات وغمرات مرگ را به سبب تصور ملاقات پروردگار خودت ومرضات پروردگارت ، پس در بقای نفس مفارق از بدن سخنی نمیرود .

همانا جنین و بچه که به شکم مادر اندر است گاهی که از مکمن رحم بیرون شدن جوید اگر چند ضيق منفذ بدو الم میرساند اما چون بفسحت ظهور بروز گیرد بحالت استراحت اندر می شود همچنان چون روحش از تنگنای کالبد تن بیرون شدن بخواهد و از زندان طبیعت به فراخنای عالم ملکوت روی گذارد متالم میگردد و این تالم را در لسان شرع و عقل عذاب قبر خوانند اما چون به آن عالم وسیع و جولانگاه فسيح رسید براحت اندر آید .

سخت نیکو میفرماید حضرت سید الاولیاء و امام الاوصياء علی بن ابیطالب صلوات الله عليه « لَا أُبَالِي أَقَعَ عَلَى الْمَوْتِ أَوْ يَقَعُ عَلَى » هیچ باك ندارم که خویشتن را دستخوش مرگ گردانم یا مرگ در من چنگی در کشد .

سقراط میفرماید : مرگرا بر خویشتن هموار فرمائید چه مرارتش از خوف آنست یعنی ترسیدن از مرگ به سبب جهل و بی خبر بیست و چون بدانند که از چه عالم

ص: 150

زبون وذلیل بچگونه عالم همایون وجلیل می پیوندند نهایت سرور خواهند داشت بلکه اندوه ایشان از آن خواهد بود که از چه روی زودتر بماوای ابدی خویش نرسیدند و او زار اینقفس عنصریرا نگذاشتند و به آشیان قدس پرواز نگرفتند .

پس آنجماعت که آرزو همی برند که در این سراچه خراب و مزبله آکنده از کثافت مخلد و کامیاب باشند در بقای نفس انسانیت بحالت يأس وشك میروند و از آخرت مایوس میشوند « کمایئس الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ »

و از اینروی دوستدار اقامت در این سرای پر آفات و بلیت میشوند و قیامت و عود بدار سلامت را کراهت دارند « کلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ شُرُورَهَا وَ تَذَرُونَ الاخرة وَ سُرُورِهَا» به دوروزه اینجہان فانی خورسند و مطمئن گردند و روز و شب در طلبش اجتهاد وتعب گیرند با اینکه يقين میدانند میمیرند و این جمله را میگذارند و میگذرند .

و برهان عقلی این است که نفسی که سرانجام عقل میگردد جوهریست بسیط وجسم نیست و اگر جائز شماریم که معدوم میشود باید فرض اینوقوع معقول آید و مستحيل نباشد لكن اینقرض محال وغير معقولست ، زیرا که اگر فرض انعدام و اعدام آنرا نمایند، معنی انعدام همانست که در مقابل ایجاد باشد اما ایجاد امريست که معقول است چه ایجاد افادۂ شیء است شیء را و اما عدم امریست غير معقول و جز بالعرض مفهومی از بهرش نتواند بود چه عدم رفع وجود باشد و شیء چون مرکب باشد انعدامش به انحلال تر کیب و نظام او تواند بود .

واگر آن شیء بسيط باشد پس منقسم میگردد بسوی صورت وعرض وجوهر مجرد اما صورت واعراض انعدامش بزوال آنست از مواد و محال آن و انعدامش نیز معقول میباشد لكن انعدام مرکبات در تعقل و تصور اسهل و ایسر است و اما شيء بسيطی که از مواد ومكان و از حرکت و زمان بلکه از اجزاء معقوله يا محسوسه بری و عری است فضلا عن الموضوع والهيولی چگونه انعدامش بعقل میگنجد و فنایش بچه طریق مفهوم میشود؟ خصوصا با بقای مدیم و مقیم آن که « من

ص: 151

آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَىٰ أَنْ تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ »

پس اگر فنای آن فرض شود پس با این است که انعدامش را بحسب ذاتش فرض نمایند یا بغيرش و انعدام بر حسب ذاتش محال است چه هیچ چیز مقتضی عدم نفسش نتواند بود چه اگر مقتضی بودی قبول وجود ننمودی پس ممتنع الوجود شدی وحال اینکه ممکن الوجود است و این مقدمه بامطلوب مخالف است .

واشياء مطلقا طالب و خواهان وجود به کمال است نه مقتضی عدم وزوال و اگر انعدامش بحسب غيرش باشد از این بیرون نخواهد بود که یامعدوم بعدمش باشد و این محال است بدلائلی که در مفاتیح الغيب مسطور است و بهرحالت بطلان وفساد بدن موجب فساد این جوهر عقلی نخواهد بود چه این گوهر عقلی در ذات و صفات و افعال خود از بدن مستغنی است .

اما استغنای او بحسب ذات برای آنست که وی جوهريست قائم الذات و بی نیاز از موضوع .

و اما استغنایش از حیثیت صفات از آنروست که صفت ذات بغير ازوی قیام نورزد و اما استغنایش در افعال خود برای این است که فعل این گوهر نفیس عقلی معرفت حقایقست كماهی چه نفس ام الفضائل باشد و جز بمصاحبت فضایل راحت نجويد وجز به آنجواهر نفیسه مائل نگردد و در وجدانش مسرور و از فقدانش رنجور گردد .

بلی چیزی که هست این است که در میان این گوهر جليل و بدن نحیل علاقه ایست از حیثیت تدبير وتصرف و تشوق و چون حالت بر اینموال و مقام و منزلت باین کیفیت باشد چگونه تواند شد که گوهر قائم الذات به سبب بطلان اضعف اعراض که این اجزای بدن عنصری و کالبد آخشیجی باشد دستخوش بطالت و تباهی گردد .

همانا اگر حماری به مرگ دچار گردد و صاحب ومختار وراكب و سوارش را چه زیان و اثر پدیدار آید و اگر کشتی در هم شکند در شناوری شناگر چه نقصان رسد و اگر قفسی بشکند در طيران طائر چه ضرر میرسد، بلکه چون از این حصار

ص: 152

بر آساید و از این زندان رستگار آید و این احمال و اوزار واثقال و قفس ودام رافرو گذارد بهتر پرواز گیرد و بی حمل اوزار و اثقال بمقام خویش سرافراز شود .

«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا وَ قَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا وَ إِنَّمَا هی زَجْرَةُ واحِدَةُ فاذا هم بِالسَّاهِرَةِ» و ساهره همان زمين قيامت است «يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا بَعْدَ انَّ كَانَتْ واردة الَىَّ جَهَنَّمَ غیب عَالِمُ الْكَوْنِ وَ الْفَسَادِ فننجي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا »

و آیات و اخبار منقوله در بقای نفس اکثر از آنست که احصاء شود چنانکه خدای تعالی در اخبار از حال حسن ومستجسن سعداء میفرماید « لَا يَمُوتُونَ فِيهَا الَّا الْمَوْتَةَ الاولی » که مردن را بیرون از یکدفعه نفی میفرماید و این مردن عبارت از حالت تعلق روح است بجسد خودش چه این تعلق برای روح حکم مردن و برای جسدش حکم زندگی دارد چنانکه انقطاع روح از جسدش برای روح زنده شدن و برای جسدش مردنست ، چنانکه در تفسیر آیه شریفه « يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ » فرموده اند « يَمْحُوا النقوش الْبَاطِلَةِ الزايلة عَنْ كِتَابِ النتفس وَ يُثْبِتُ مَعَانِيَهُ الْمُطَابِقَةِ لِمَا فِي أُمِّ الْكِتَابِ مِنَ الْحَقَائِقِ المتاصلة الَّتِي هِيَ مافي عَلِمَ اللَّهُ تعالی »

هم خدای سبحانه برای سوء حال اشقیاء میفرماید « لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَی» که نفی میفرماید مرگ را از ایشان صريحا و نیز نفی میفرماید زندگی ایشانرا که خوب ولذيذ باشد بلکه زندگانی ایشان ناخوش وخبيث است و هر زندگانی که لذتی با آن نباشد و خوب و خوش نگذرد الیم خواهد بود اما از موت بهتر است.

و از این است که رسولخدای صلی الله علیه و آله میفرماید « لَا عَيْشَ الَّا عَيْشِ الْآخِرَةِ» زیرا که زندگی دنیا از شوب عدم و موت وظلمت و فرقت و وحشت بیرون نتواند بود « وَ أَيُّ نُعَيْمٍ لايكدره الدَّهْرِ » وچون جائز نمیشود که موت و حیات هردو را از يك موضوع نفی نمود پس ثابت گردید که این دو آیه شریفه بر بقای يك چیزی بعد از مرگ و تباهی این جسد تصریح مینماید.

و از این جمله است آیه مبارکه : « یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ

ص: 153

رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً » وخطاب فرمودن به چیزی برای رجوع بحضرت پروردگار چگونه تصور تواند شد که بچیزیکه فائت مائت فانی باشد و این معلوم است که این جسد مرده و بانی شده است پس این مخاطب همین جوهریست که بعد از فنای جسد باقی است .

و از این جمله است قول خدایتعالی در حق عيسی علیه السلام « أَنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ الَىَّ » پس متوفی همان جسد است ورافع الی الله تعالی روح است و این آیه دلالت بر این کند که روح الله و كلمة الله بعد از موت جسدش باقی است « فروحه كَيْفَ يَمُوتُ وَ رُوحُهُ بَاقٍ أَزَلِيُّ حَيُّ ابدی سَبَقَ الْكُلَّ كَمَالًا وَ فَاقَ الْقَوْمِ جَلَّالًا » و نیز خدایتعالی در حق عیسی علیه السلام میفرماید « وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً أَيُّ يَقِيناً مَا قَتَلُوهُ بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ اليه» پس دلالت بر این کند که روح بعد از مرك جسدش باقیست .

و این آیه شریفه که ردیف همین آیه مذكوره است « وَ انٍ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ الَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ » دلالت بر آن کند که جسد عیسی علیه السلام مرده است .

وهم از آیاتی که دلالت بر بقای نفس کند این است « کل نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ » مردن همان فوات بدن و نفس ذائقه آنست وذوق ممكن نشود مگر برای آنچه زنده و با قیست بعد از موتش، چنانکه در باره ابوجهل بعد از موت جسدش میفرماید « ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ »

و از آن جمله قول خدای تعالی است :

«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ »

و در این آیه شریفه مبالغه سختی است در بقاء ارواح شهدا و بقای روح ایشان بعد از موت جسد ایشان ، و نفى موت از ارواح ایشان واثبات حیات ایشان بر افضل حالات ایشان هم در حضرت پروردگار خود بشرف حضور مسرورند .

و هم باز مینماید که روح را مکانی معین نیست و غير ذي مكانست، چه مراد باین

ص: 154

حضور وقرب تخلق بأخلاق الله و انتقال بماهو مسطور في كتابه «الذي لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون» است و نیز دلالت کند بر اینکه ایشان مرزوق هستندچه هر زنده ناچار مرزوق است و رزق و روزی انوار الهیه وعلوم ربانيه وأشعه و أضواء آن قیومیت الهیه ایست که بذور ارواح و نطف عقلست چنانکه أرزاق اجساد باجساد و قشور به قشور و لباب از لباب است و نیز دلالت بر فرح کند چه رزق وروزی موافق سبب فرح میشود.

پس در این آیه شریفه مبالغه ایست بر بقای نفس و نیز این آیت وافی دلالت « وَ لا تَقُولَنَّ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءُ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ» دلالت بر بقای روح نماید ، یعنی شما نمیدانید که آنکس که در راه خدای کشته شود زنده است چه شمارا توهم چنانست که انسان همین هیکل محسوس است و اینك مقتول گردید و شاعر نمی شوید یعنی نمیدانید که حقیقت ایشان غیر از این هیکل فانی فائت مائت(1) زائل سايل اوست .

و این آیه مبارکه مثل آیه سابقه است جز اینکه این آیه مجمل و آن يك مفصل است « وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ أَنْ المسمی روحأ هُوَ بَاقٍ حَيُّ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ » و امثال این آیات ودلائل واخبار مجملا و مفصلا مقيدا و مرسلا در صحف واناجيل وزبر انبیاء و سائر كتب اولیاء اکثر از آنست که در حیز احصاء و استيفاء بگنجد .

و چگونه غیر از این خواهد بود و حال اینکه اگر انسان بعد از موت جسد باقی نماند امر معاد و آنچه مبتنی بر آنست از عذاب قبر سئوال وحساب و میزان وسائر منازل واقعه بر صراط برزخ « إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» باطل خواهد بود .

و نیز کمالات وغايات باطل میگردد و تعطیل لازم میشود، وحال اینکه برهان عقلی حکمی قائمست بر اثبات اینکه برای طبایع غایاتیست ، واگر نفس باقی نماند این مسئله باطل است زیرا که همانطور که حیوان غایت نبات و نبات

ص: 155


1- فائت اسم فاعل از فوت ، یعنی فوت کننده ، و مائت اسم فاعل از موت یعنی مرده

غایت جماد است اگر غایت باطل شود ذوالغاية نيز باطل خواهد بود .

پس همچنين غایت نفس مدبره جسد بلوغش بسوی حد کمال عقلی است پس اگر در جبلت خودش مرتکز نگردد بلوغش بسوی این حد بلکه همان گوهر عقل نگردد و به آن مایه و پایه ورتبت و مقام نرسد وجودش ضایع و معطل خواهد بود چه بغایت رتبت خود وحد كمال خويش نائل نگردیده است و چون مرکوز در این امر شود لازم خواهد شد که بوجود نشاه آخرت که عبارت از مرجع نفوس و مرجع ارواح است ایمان بیاورند چنانکه خدای تعالی در این آیه مبارکه « أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَکَ سُديً أَ لَمْ يَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني » اشارت باین فرموده است .

یعنی دلالت میکند حرکت انتقالیه از حد نطفه جمادیه تا بسوی حد نطفه انسانیه براینکه برای او نشأه ایست عقليه باقيه و بهمين ثابت میشود حقیقت نبوات، زیرا که مبنی بعثت برای آنست که آفریدگانرا اخبار نمایند و آنچه موجب حسن حال ایشانست در عاقبت ومآل ایشان به ایشان شناخته دارند، چه عقل به ادراك احوال عاقبت و منقلب بسیار افتد که استقلال نیابد بلکه بدرك احوال مبدء و سبب مستقل است .

پس در این هنگام ناچار است که برای انسان چیزی باقی و پاینده سوای این هیکل مضمحل باطل ساهل سایل زایل باشد که عبارت از روح و عقل و نفس است و هريك راجهتی مخصوص است و همان شییء باقی مخاطب و معاقب ومثا بست تا امردين تمشیت پذیرد و اخذ به اقوال مستفاده از کتب نبيين و آثار ایشان و زبر الهين و اسفار ایشان متحقق گردد چه خوب میفرماید شاعر این شعر :

فلو أنا إذا متنا تركنا *** لكان الموت راحة كل حي

ولكنا إذا متنا بعثنا *** و يستل كلنا عن كل شيء

رسول خدای صلی الله علیه و آله در حال وفات میفرماید « الرَّفِيقُ اَلْأَعْلَی وَ اَلْعَیْشِ الأصْفیٰ و اَلْکَأْسِ اَلْأَوْفَی» یعني چون این کالبد عنصری بگذارم به این مراتب و مقامات

ص: 156

عالیه روی کنم و بحضرت خدای به پیوندم پس آنکس که طالب رفیق اعلى وادراك دوست حقیقی است چگونه بمیرد و فانی گردد و پاره و فرسوده آید ، چه اگر بر حیات و بقای نفس خويش يقين نداشتی چگونه اینسخن بگذاشتی چنانکه با دخترش سیده نسآء فاطمه زهرا سلام الله علیها میفرماید «إِنَّكَ أَسْرَعُ أَهْلِ بَيْتِي بلقائی » :

اول کسیکه بعد از وفات من وفات کند و از اهل بیت من با من ملاقات فرماید توئی، حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام از این بشارت فرحناك شد واگر نه آن بودی که روح ایشان باقی و پاینده است معنی ملاقات ایشان با همدیگر چه بود و اگر نه آن بودی که حضرت زهرا صلوات الله علیها بر بقاء روح علم داشتی چگونه باینخبر سروز یافتی ؟

و از اینجمله که میفرماید «الْأَوْلِيَاءُ لَا يَمُوتُونَ وَ لَكِنْ يُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ» دوستان خدای نمیرند لکن از سرائی به سرائی انتقال دهند ، وهیچ شك و شبهت نیست که این بدن عنصری مائت و فائت است ، پس دلالت بر این کند که حقیقت انسان چیزی است که بعد از مرگ بجای میماند و از سرای کردارش به سرای پاداشش منتقل میشود .

و از این جمله است که میفرماید : « إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ تُرَفْرِفُ ، رُوحَهُ فَوْقَ نعشه فَيَقُولُ كَذَا وَ كَذَا إِلَى آخِرِ الْحَدِيثَ » و در اینحدیث مبارك تصریح میشود که بنی آدم بمیرند و اندام ایشان نا چیز گردد و روحش بر جای و پاینده بماند و در فراز نعشش مانند مرغ بال افشان و جنبان باشد .

و از این جمله است قول رسول خدای صلی الله علیه و آله «أَرْوَاحَ الشُّهَدَاءِ فِي حَوَاصِلِ طَيْرٍ خُضْرٍ تَعَلَّقَتْ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ » و بعید نیست که لفظ طير اشارت به عقولی باشد که از شباك ابدان خلاصی یافته باشند چنانکه میفرماید « وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلُّ قَدْ عَلِمَ صلوته وَ تَسْبِيحَهُ» و نیز میفرماید «وَالصَّافَّاتِ صَفًّا » ونیز میفرماید « أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ۚ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ » و هم فرماید « يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا » ونیز میفرماید « حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ»

ص: 157

همانا تمامت این آیات شریفه بعقولیکه از علایق اجسام مفارقت میجویند و از اشباك ابدان خلاص میشوند اشارت میکند، و نیز مکشوف می افتد که مقصود از حواصل همان قندیلها است که بزیر عرش أندر است چنانکه در روایتی دیگر وارد است « أَنَّ أَرْوَاحَ الْمُؤْمِنِينَ فِي قَنَادِيلَ تَحْتَ الْعَرْشِ » و از این ستارگان درخشان را اراده فرموده اند .

و اینکه طیور عقول را به حضرت وسبزی توصیف کرده اند به سبب اتصال عقول است بمعارف وعلوم كثيره که اسباب از تیاح و ابتهاج است چنانکه بوستانی دل آرا چون محفوظ و مستور بماند گیاه و اوراق و اثمارش بسیار شود و نظر بهمین معنی ارواح بشريه را به خضرت توصیف نمایند و نیز از معنی حیات و زندگی به خضرت و سبزی تعبیر کنند بسبب تشبیه به حیات نباتيه چنانکه در قول خدای جل و جلاله وارد است « هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فاذا أَنْتُمْ مِنْهُ توقِدون » وهمین حال دارد آتش نفس باقیه که از حیثیت ذکاء و نوريت حاصله از بدن نامی تر سبز افروخته میآید زیرا که از ارض سوداء و هواء صفرا مرکب است .

ص: 158

بیان واره كلمات و بیانات که در تجرد روح از عالم اجسام و خلقت آن قبل از اجساد وارد است

حکیم ربانی صدر الحكماء العظام در شرح اصول کافی میفرماید اگر به پرسند از چه روی پیغمبر خدای صلی الله علیه و آله از افشاء سر روح و حقیقت روح ممنوع گردید و خدایتعالی فرمود « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ ربی» گوئیم بسبب غموض و پوشیدگی و دوری از اذهان وعدم انحصار حقیقت آنست در حدی خاص و بعلت قصور طبایع ناس است از احتمال حقیقت و معنای آن ، بلکه از احتمال وصف و نعت آن چه روح نه جسم است و نه جسمانی و نه داخل در اجساد و نه متصل به اجساد و نه منفصل از اجساد است .

همانا مردمان بر دو صنف باشند: يك صنف عوام و دیگر خواص اما آن صنف که عامیت بر طبع ایشان غلبه کرده است این صفت را نمیتوانند تصور نمود ونه بوجود آن حتی در حق خدای سبحانه تصدیق توانند کرد تا چه رسد در حق غير از حق سبحانه مثل روح انسانی.

و بهمین علت قصور فهم وتصور است که جماعت کر امیه و حنابله و آنانکه در مراتب و عقاید ایشان هستند وصفت عامیت بر ایشان استیلا دارد منکر این امر شده و خدای سبحانه را جسم دانسته اند تعالی الله عن ذلك علوا كبيرا چه بعقول ناقصه و افهام قاصره و خیالات فاسده و عقاید کاسده خویش چنان گمان برده اند که جز مجسمی که بالفعل محسوس باشد و مشارالیه تواند بود هیچ موجودی معقول نتواند گردید و آنکس که اندکی از مقام عاميت ترقی کرده باشد نفي جسمیت را مینماید لکن او را آن قدرت و طاقت و ادراك و استطاعت نیست که عوارض اجسامرا از حضرتش منفی گرداند از اینروی اثبات جهت و مرئی بودنش را مینماید .

و آنگروه که از این درجه عامیت ارتقاء یافته اند مثل جماعت معتزله که

ص: 159

فهم و ادراك ایشان بآنمقام رسیده است که بوجود موجودی معترف شده اند که نه جسم است و نه جسمانی و نه در مکانی و نه در جهانی و نه محل حادثی است اما اینگروه با اینکه باین درجات فہم و ادراك رسیده اند و بتصور و تصدیق اینگونه مسائل و مراتب نائل گردیده اند ، محال میشمارند که این صفت که بدان اشارت شد بیرون از خدای تعالی در هیچ موجودی حاصل تواند گشت .

از اینروی چون کسی این صفت را در حق موجودی دیگر بغير از واجب الوجود قائل گردد او را کافر شمارند، و گویند خویشتن را به آنچه از اوصاف خاصه یزدانی است متصف ساخته و گویا خویشتن را خدای و شريك با خدای شمرده است ، و بسیار افتند که در شاهد کلام خود گویند چنانکه محال مینماید که دو چیز در مكان واحد اجتماع نمایند همچنان عدم اجتماع آنها در حیز مکان نیز محال است، زیرا که محال بودن دو چیز در مکان ارتفاع بعلت امتیاز ما بين آن دو میباشد پس همچنین هر وقت دو شییء پدید آید که هر يك از ایندو در مکان نباشند پس بچه چیز تمیز و فرقان حاصل تواند گشت.

و این سخن غلط است و خطا چه هر امتیاز ما بین دو چیز بمكان نیست زیرا که بسیار تواند شد که یکی از دو شییء از آندیگر بحد و حقیقت ممتاز شود مثل امتیار اعراض مختلفه در محل واحد ، پس چنانکه تمیز لون از طعم در مکان و زمان نیست اجتماع آنها نیز در جسم واحد جائز است و همچنین تمیز علم از قدرت بذات اوست و اگر چند در نفس واحده حاصل شوند و چون اجتماع حقایق متخالفه بذوات خود در محل واحد جائز باشد پس تصور کردن اشیاء مختلفة الحقایق بذوات خود متفق در امر سلبی که سلب مکان و سلب جسمیت است اولی است .

و اما جماعت خواص که عبارت از اعاظم حکمای الهیین و اکابر صوفیه اند بتمامت به حقیقت روح و تجرد روح از عالم اجسام قائل میباشند و از زمره متكلمين اسلام قدمای اصحاب اماميه مارحمهم الله تعالی مثل ابن بابویه قمی و شیخ مفید

ص: 160

و سید مرتضی علم الهدی و بنی نوبخت که از ائمه معصومین خود صلوات الله عليهم اجمعین استفاده نموده اند در این عقیدت با ایشان موافقت کرده اند و همچنین از جماعت اشاعره مثل راغب اصفهانی و غزالی و فخر رازی اتفاق ورزیده اند .

لكن واجب چنانست که بدانند که حقیقت روح از جمله آن چیزها است که تحدیدش ممکن نیست، چه روح دارای درجات و مقاماتست و برای آن يك حد نیست(1)و این ارواح بشری مانند چراغها است که از آتشی بزرگی افروخته و مقتبس آید.

و بعد از این جمله گوئيم در میان این ارواح تفاوتی عظیم است و هم چنین در میان ارواح ملائکه و برای هر يك از ایشان بحسب ارواح ایشان مقام و منزلتی معین و معلوم است، هم چنانکه ارواح آدمیان از روی قیاس نمودن باجرام کواکب و سماوات کو چك است .

پس محقق میگردد که ارواح بشريه از آن پیش که استكمال جوید و بسایر درجات عاليه ارتقاء یابد نسبت به ارواح ملائکه حقیر است مثل حالت اجساد ملائکه نسبت به اجساد عالم، و برای ارواح ملائکه ترتیبی است و هر يك از ایشان را به رتبت و منزلتى انفراد است و دو تای از ایشان در یک مرتبه مجتمع نیایند بخلاف ارواح متکثره بشریه چه تمامت ارواح بشريه را در بدایت فطرت حديست واحد و بعد از آنکه ترقی و استكمال یا بند نیز بسیار افتد که بسیاری از این ارواح در رتبت متساوی و در هیئات و عوارض مشخصه مختلف باشند لکن ارواح فریشتگان پس هريك نوعی است برأسه که همان يك كل این نوع و کلی آنست .

وخدایتعالی بهمین مطلب اشارت فرماید « وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ

ص: 161


1- حد در اصطلاح منطقيين عبارت از تعریفی است که متضمن جنس وفصل باشد . وجنس وفصل باید از حقیقت ذات شیء انتزاع گردد چنانکه در باره تعریف انسان گویند «حیوان ناطق» که حیوان جنس او و ناطق فصل اوست ، ولی حقیقت ذات روح ادراك شدنی نیست تا جنس وفصل آن انتزاع شود .

الْمُسَبِّحُونَ» و رسول خدای صلی الله علیه و آله میفرماید « إِنَّ الرَّاكِعُ مِنْهُمْ لَا يسجدوالقائم - وَ بقولی - وَ السَّاجِدُ مِنْهُمْ لَا يَرْكَعُ وَ إِنَّهُ مَا مِنْ وَاحِدٍ إِلَّا وَلَهٍ مَقامُ مَعْلُومُ» و در ارواح انسانیت نیز مقامات مختلفه است و بجائی میرسد که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید « كُنْتُ نَبِيًّا وَآدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَالطِّينِ » و نیز میفرماید: لي مع الله وقت الی آخر الحديث .

پس چون اینگونه تفاوت و اختلاف در ارواح انسانیت پدید آید چگونه تحديد ماهیت روح یا تعریف آن ممکن آید مگر بهمان نوع که در قرآن وارد است «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» یعنی چون افهام مردمان ازادراك تعریف و توصیف آن قاصر است خدای با پیغمبرش فرمود در پاسخ آنانکه از روح و کیفیت آن سؤال میکنند بگو روح از امر پروردگار من است .

در کلمات مخزونة مذکور است که چون تدبير اجساد به ارواح مفوض است و از آنسوی ارتباط ما بين ارواح و اجساد بعلت آن مباينت ذاتیه که در میان روح وجسد است متعذر بود خدایتعالی بحکمت بالغه خود عالم مثال را خلق فرمود تا برزخ جامع میان عالم ارواح و عالم اجساد گردد تا ارتباط یکی از این دو عالم بآن عالم دیگر صحت پذیرد و اسباب حصول تاثر و تاثير ووصول امداد و تدبير درست گردد .

پس این عالم مثال عالمیست روحانی شبیه بجوهر جسمانی برای اینکه محسوس مقداری است که در زمان ومكانست و شبیه بجوهر عقلی است از آن روی که نورانی ومنزه از مکان و زمان است یعنی جامع بین هردو صفت است ، پس این عالم مثال نه جسم مرکب مادی است و نه جوهر مجرد عقلی است بلکه ویرا دوجهت است که شبیه میگردد به کل از این دو آنچه مناسب عالم اوست و هیچ موجودی محسوس یا معقول نمی باشد مگر اینکه از بهرش مثالی مقید در اینعالم برزخی است .

پس این عالم مثال در عالم كبير بمنزلۂ خیال است در عالم انسانی صغیر و از اینعالم بعضی چیزها است که ادراکش بر قوای دماغيه توقف دارد و به خیال

ص: 162

متصل موسوم است و بعضی بر اینقوی متوقف نیست و خیال منفصل نامیده میگردد و به این عالم مثال و خاصیت آن تجسد میجویند ارواح به آن مظاهر مثالیه یعنی صورت جسمیه برای ارواح پدید میگردد بدون ماده چنان که خدایتعالی در آیه شریفه اشارت به آن فرماید «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا».

و نیز در جای دیگر در حکایت از سامری میفرماید : «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» و در اینجا مقصود از رسول جبرئیل است که سامری او را سوار بر اسبی بدید و از خاك پی اسبش بر گرفت و آن فتنه برانگیخت که در کتب تواریخ و اخبار مسطور است.

و نیز چنانکه وارد است که رسول خدای صلی الله علیه و آله جبرئیل را در صورت دحیه کلبی میدید و از وی کلامی مقروء(1) در کثرت الفاظ و حروف می شنید و به این عالم تر قی میجویند آنانکه راحت میجویند در معارج روحانيه خودشان که بدستیاری تجرد از صورت طبيعيه عنصریه و پوشیدن ارواح ایشان مظاهر روحانیه را از بهر ایشان حاصل شده و در اینعالم متشکل میشوند نفوس كامله بصورمحسوسه خود در مکانی بیرون از آن مکان خودشان که در آن بودند یا متشکل به اشکالی غیر از اشکال محسوسه خود میگردند و حال اینکه ایشان در دار دنیا هستند و ظاهر میگردند برای آنانکه میخواهند برای ایشان ظهور گیرند.

و بعد از آنکه به سرای آخرت انتقال گیرند نیز اینحال یابند چه این قوه مذکوره در سرای اخروی بسبب ارتفاع مانع بدنی بیشتر گردد و بالجماه به این عالم و در اینعالم تجسد ارواح وتروح اجساد و تشخص اخلاق و اعمال و ظهور معانی است به صورتهائی که مناسب آنست ، بلکه ظهور اشباح در مرایا(2) وسایر جواهر مصقوله و آب صافی نیز در همین حال است چه اینجمله بتمامت از این عالم است.

بلکه واندر اینعالم دیده میشود آن چه دیده میشود در خیال از صورتها خواه

ص: 163


1- یعنی خوانده شده
2- جمع مرآت است، یعنی آینه ها

در عالم خواب یا عالم بیداری باشد چه آنها متصل باین عالم و مستنير از این عالمست ، مثل روزنه و شبکه ها که روشنائی آفتاب از آنها داخل بیت میشود .

پس این عالم مثال عالمی است وسیع که آنچه را که مافوق آنست از مجردات بصورتهای مجردات و آنچه را که ماتحت آنست از جسمانیات به صورتهای خودشان گنجایش دارد و هو واسطة العقد(1)

یعنی این عالم مثال واسطة العقد است بین عالم مجردات و مادیات و بسوی او حواس عروج گیرد و بسوی او معانی نزول نماید و اینعالم مثال از موطنش بر نخیزد و ثمرات هر چیز بدو فرو ریزد و باین عالم و وجود آن اخبار معراج پیغمبر از دیدار ملائکه و انبیاء مشاهدة صحيح گردد .

و در این عالم است حضور ائمه معصومین علیهم السلام در حال احتضار میت چنانکه در اخبار كثيره ورود یافته و در اینعالم است سؤال قبر و نعيم قبر وعذاب قبر و زیارت نمودن شخص اهل بیت خودش را بعد از مردنش و آنچه وارد شده است که ارواح بعد از موت در صفت، اجساد هستند که همدیگر را می شناسند و پرسش مینمایند و حالات دیگر که مشاكل آنست

و چنان مینماید و شبیه به آنست که نزول عیسی علیه السلام بزمين از این قبیل باشد چنانکه صدوق علیه الرحمه میفرماید نزول عیسی علیه السلام بزمين رجوع آنحضر تست بدنيا بعد از موت آنحضرت چه خدایتعالی میفرماید «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ » و در این آیه شریفه بر وفات آنحضرت تصریح میشود پس نزول آنحضرت بزمين رجوع اوست پس از آنکه مرده باشد بدار دنیا، و همچنین آنچه مستفيض شده است از پاره اخبار از اهل بیت علیهم السلام که خدایتعالی زود باشد که در هنگام ظهور قیام مهدی علیه السلام قومیرا باز گرداند و اعادت دهد إلى آخر الخبر .

در کتاب السماء و العالم مسطور است که عبدالله بن فضل هاشمی گفت در

ص: 164


1- عقد یعنی گردن بند ، وواسطة العقد آن نخی است که دانه های گردن بند بآن کشیده میشود

حضرت ابیعبد الله علیه السلام عرض کردم: علت چه بود که خدایتعالی ارواح را که در ملکوت اعلای خداوندی در برترین محل بودند در ابدان در آورد؟ آنحضرت بهمین تقریب فرمود که خدای تعالی میدانست که ارواح بسبب آن شرف و علویکه دارند اگر بحال خود باقی باشند پاره بیرون از خدای دعوی ربوبیت کنند .

از اینروی بقدرت خویش ارواح را در ابدانی که در ابتدای تقدیر از آنها مقدر فرموده بود مقرر گردانید و این از بهر نظر عنایت ورحمت بود و این ارواح را پاره را بپاره حاجتمند و بعضی را بر بعضی علاقه و پاره را بسوی بعضی بر کشیده و بعضی را بالای بعضی بحسب درجات مرتفع و بعضی را به بعضی کفایت داد و فرستادگان خود را بسوی این ارواح مبعوث فرمود وحجتهای خود را براین ارواح بوعد و وعید و بیم و امید بازگرفت تا آنها را بعبودیت و تواضع در حضرت معبودبه انواع عبادت امر نمایند .

آنگاه از برای ایشان عقوبات دنيويه وأخرويه ومثوبات دنیویه و اخرویه نصب فرمود تا به سبب ادراك مثوبات در کار خیر رغبت کنند و بعلت عقوبات از شر به پرهیزند و هم این حجتهای خداوندی آنانرا برای طلب معاش و مکاسب دلالت فرمایند تا باین علت بدانند که ایشان مربوب و بندگانی مخلوق هستند و بر عبادت خدایتعالی روی آورند و به این سبب مستحق نعيم ابد و بهشت جاویدان گردند و از دعوی آنچه نه حق و شایسته ایشانست یعنی دعوی ربوبیت ایمن گردند، الى آخر الخبر .

و هم در کتاب مسطور از محمد بن حسين از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مرویست که مردی بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آمد و عرض کرد یا امیر المؤمنین سوگند باخدای ترا دوست میدارم فرمود دروغ میگوئی آنمرد عرض کرد سبحان الله گویا از قلب من باخبری، امیر المؤمنين علیه السلام فرمود « إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ، ثُمَّ عَرَضَ عَلَيْنَا فَأَيْنَ كُنْتَ لَمْ أَرَكَ » خدایتعالی دو هزار سال قبل از خلقت

ص: 165

ابدان ، ارواح را بیافرید و از آن پس برماعرض داد پس تو کجا بودی که من ترا ندیدم .

و بعضی از علماء گفته اند که مقصود آنست که ارواح دو هزار سال قبل از خلقت آدم علیه السلام آفریده شده است.

و هم در آن کتاب از حضرت ابیعبدالله مرويست «الأرواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا عند الله ائْتَلَفَ فِي الْأَرْضِ وَ مَا تَنَاكَرَ عِنْدَ اللَّهِ اخْتُلِفَ فِي الْأَرْضِ» بعضی گفته اند مجنده یعنی جموع مجتمعه و انواع مختلفه «وَ تعارفها لامرجعلها اللَّهِ عَلَيْهِ» و بعضی گفته اند یعني « مُوَافِقَةُ صِفَاتِهَا وَ تناسبها فِي شیمها».

و نیز در آن کتاب از حضرت ابیعبدالله سلام الله عليه مرويست «اَلْمُؤْمِنُ أَخُو اَلْمُؤْمِنِ کَالْجَسَدِ اَلْوَاحِدِ، إِنِ اِشْتَکَی شَیْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِکَ فِی سَائرِ جَسَدِهِ، وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَهٍ، وَ إِنَّ رُوحَ اَلْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اِتِّصَالاً بِرُوحِ اَللَّهِ مِنِ اِتِّصَالِ شُعَاعِ اَلشَّمْسِ بِهَا »

یعنی مؤمن برادر مؤمن است و حكم يك جسد دارند که اگر عضویرا دردی رسد به سائر اعضاء آن درد اثر کند و ارواح این دو تن از یكروح باشند و همانا روح مؤمن اتصالش بروح خدا اشد است از اتصال فروز آفتاب به آفتاب، بالجمله از این پیش به معنی روح الله اشارت افتاد و در این باب اخبار كثيره وارد است .

صدر الحكماء المتألهین در مفاتیح الغیب میفرماید ابن عطا گوید : خدایتعالی ارواح را قبل از اجساد بيافريده بدلیل اینکه میفرماید «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ» یعنی ارواح را « ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ » یعنی اجساد را .

و ابویزید بسطامی گوید ذات خود را در هر دو کون طلبکردم پس نیافتم آنرا یعنی ذاتش فوق عالم طبیعت و عالم مثالست پس از جمله مفارقات عقليه خواهد بود، و نیز میگوید از جلد خویش بیرون شدم پس دیدم من کیستم و از اینكلام باز مینماید که این هیکل جز قشر و پوست و جلد نیست و تصریح میکند که هویت انسان بچیزی غیر از جسد است .

ص: 166

مرحوم فیض اعلى الله مقامه در کلمات مخزونه میفرماید وجود نفوس جزئیه انسانیه که عموم آدمیانست بنحویکه در عالم شهادتست بعد از حصول مزاج است و بحسب استعداد آن كما تبين بالبرهان في محله و اگر چه بنحوی دیگر پیشتر در عالم ذر بوده اند و اما وجود نفوس کلیه انسانیه که بمردمان کامل و خواص اختصاص دارد، پیش از وجود اجساد است ودر نفوس جزئیه ایشان آن استعداد هست که از مرتبه جزئیه ترقی جویند و از صفات تقییدیه عرضيه منسلخ گردند تا به آن میزان که بکلیات خود عود کنند و به آنها متصل گردند .

وروحی که بعد از استعداد مزاج موجود میشود روح برزخی است که از ماده مجرد است نه صورت ومشتمل است بر غضب و شهوت و روحیکه بر اجساد تقدم دارد روح قدسی است که از ماده وصورت هردو مجرد است و از این جمله اخبار و بیانات حکماء معلوم گردید که روح از عالم اجسام مجرد است و پیش از ابدان آفریده شده است .

راقم حروف گوید: پدیداری روح قبل از ابدان و اجساد دلیل بر قدمت یا قدیم بودن یا عدم مخلوقیت آن نکند چنانکه پاره از کوتاه نظران بر اینعقیدت رفته اند و از این پیش نیز اشارت به آن شد، از ابو سعید پرسیدند که آیا روح مخلوق است گفت آری واگر مخلوق نبود اقرار به ربوبیت پروردگار نمیکرد و «بلی» نمیگفت یعنی در جواب «الست بربكم»

و بعضی گفته اندروح جوهریست مخلوق لكن الطف مخلوقات و صافی تر و نورانی تر از جواهر است و مغیبات را به آن بینند و برای اهل حقایق به نیروی آن کشف میشود و بعضی گفته اند دنیا و آخرت نزد روح یکسان است یعنی به هر دوعالم آگاه وعالمست.

و نیز صدر الحكماء العظام در شرح اصول کافی در ذیل معنی این کلام حضرت ابیعبدالله علیه السلام در باب ارواح « كُلُّ ذَلِكَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ » : میفرماید: یعنی هر يك از این ارواح خواه آن روح که خدایش برگزیده یا سایر

ص: 167

ارواح بجمله مخلوق ومصنوع است .

و اینکه امام علیه السلام این الفاظ خمسه یعنی مخلوق تا به آخررا مذكور فرموده محض تاکید وتوضيح نفي قدمت روح است زیرا که مطلق ارواح را بصفات متعدده وصف فرموده که همه دلالت بر حدوث وافتقار دارد چه مخلوق و آفریده بودن ارواح ازدوصورت بیرون نیست زیرا که خلق یا بمعنی ایجاد است یا بمعنی تقدیر و هردو دلالت بر آن کنند که برای ارواح آفريننده ومقدری یعنی اندازه گیرنده هست.

واما مصنوع بودن آن دلالت بر آن کند که وجود آن بصنعت صانعی است و اما محدث بودن آن معنایش آنست که وجودش از لا وجودش متاخر است و با اینصورت وجودش از ذاتش نخواهد بود یعنی بذات خود موجود نباشد و لامحاله محدثی دارد .

و اما مربوب بودنش همانا تربیت عبارت از رسانیدن چیزیست مندرجا به حد كمالش ، پس ارواح بشريه درجه کمال میگیرند امانه يکدفعه پس قابل ترقی و توجه بغایت و نهايت اصليه وتقرب بحضرت خداوند خواهند بود و اما بودن ارواح مدبر همانا این رتبت ومقام از این جهت است که ارواح ذاتی قوی و مترتب هستند و آلات وجود مختلفه بر نسق و انتظام واقع است .

و این صفت دلالت بر آن کند که برای ارواح مدبری است که این تدبيرات لايقه و ترتیبات ضروریه یا نافعه را در آن بکار میبرد چنانکه علم تشریح دلالت بر آن کند و برای آن کسانیکه عالم به این علم هستند تردیدی بجای نماند.

ص: 168

بيان خلاصه معانی نفس و روح و قلب وعقل و اختلاف معانی آنها

غزالی در احیاء العلوم میگوید که این چهار اسم در این ابواب استعمال میشود و کمتر کسی از فحول علماء به این اسامی و اختلاف معانی و حدود ومسميات آن احاطه داشته باشند و بیشتر این اغاليط که حاصل میشود منشأ آن از ندانستن این اسامی واشتراك آن بين مسميات مختلفه است اکنون در معنی این اسامی آنچه متعلق بغرض ما میباشد اشارت کنیم .

لفظ اول لفظ قلب است و این لفظ بر دو معنی اطلاق شود یکی عبارت از آن لحم وگوشتی است که صنوبری الشكل و در طرف چپ از سینه جایدارد و آن لحمى است مخصوص که باطنش مجوف ودر آن تجويف خونیست سیاه که منبع و معدن روحست و این قلب برای بهایم بلکه برای اموات هم موجود است و معلوم است این قطعه لحم را قدر و منزلتی نباشد و چون دیگر قطعات اعضاء از عالم ملك و شهادت میباشد و بهائم به نیروی بینش ادراکش را نمایند تا به آدمیزاد چه رسد .

و معنی دوم این است که قلب عبارت از لطيفه ربانيه است و آنرا به این قلب جسمانی تعلق است و این لطیفه همان حقیقت انسان است و علم و عرفان و ادراك بدو راجع است نه دیگر اعضاء وخطاب وعقاب ومطالبه با اوست و با قلب جسمانیش علاقه است و عقول اکثر مردمان در ادراك وجه این علاقه متحير و مبهوتست چه تعلق این لطيفه بقلب جسمانی شباهت میجوید به تعلق اعراص به اجسام و اوصاف بموصوفات یا امثال آن .

و لفظ دوم روح است و این لفظ در آنچه متعلق به جنس غرض ما میباشد به دو معنی اطلاق میشود یکی اینکه جسمی است لطيف ومنبعش تجويف قلب جسمانی است و این جسم لطيف بواسطه عروق ضوارب بسایر اجزای بدن منتشر گردد و جریان این جسم لطیف در بدن و فيضان انوار حيات و حس و بصر و سمع وشم

ص: 169

از این جسم لطیف بر اعضای خود همانند است با فيضان نور از چراغی که در زوایای خانه میگردد که بهر جای خانه و جزء خانه منتهی شود روشن میگرداند.

ومثل زندگانی همان نوریست که در دیوار حاصل شود و مثل روح چراغ است و سريان روح و حرکتش در باطن مثال حرکت چراغست در جوانب بیت بتحريك محرك و معنی دوم همان لطیفه عالمه مدر که از انسا نست چنانکه یکی از دو معنی قلب همین بود .

و لفظ سیم نفس است و نفس نیز به چند معنی است و از جمله آن معانی آنچه بغرض ما تعلق دارد دو معنی است: یکی آنست که از آن اراده شود معنی جامع قوت غضب و شهوت را در انسان و رسولخدای صلی الله علیه و آله و سلم باین معنی اشارت کند و فرماید « أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسِكَ الَّتِي بَيْنَ جنبيك »

معنی دوم همان لطيفه ایست که مذکور ساختیم که همان انسان بالحقيقه و همان نفسي انسان و ذات اوست لكن بحسب احوالش به اوصاف مختلفه موصوف شود و او را اقسام عدیده سعیده و شقیه باشد، چنانکه از این پیش مذکور شد و این نفس که بمعنی دوم باشد ممدوحست زیرا که همان نفس یعنی ذات او و حقیقت او است که خدای تعالی و سایر معلومات عالم ست .

لفظ چهارم عقل است وی نیز مشترکست برای معانی مختلفه و آنچه متعلق به غرض ما میباشد دو معنی است: یکی آنست که گاهی مطلق میآید و از آن علم بحقایق امور را خواهند پس عبارت خواهد بود از صفت علمی که محلش قلب است .

دوم آنست که مطلق آرند و از آن ادراك نماینده علوم را خواهند و چون به این معنی باشد همان قلب است یعنی همان لطيفه، وما میدانیم هر عالمی برای او في نفسه وجودیست که هو اصل قائم بنفسه و علم صفتی است که در آن حلول دارد و صفت غير از موصوفست .

و عقل گاهی بطور اطلاق آید و بآن صفت عالم را اراده کنند و گاهی

ص: 170

مطلق آید و محل ادراك يعني مدرك را از آن خواهند و این است مراد بقول رسولخدای صلی الله علیه و آله و سلم «أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ» چه علم عرض است و متصور نمیشود که اول مخلوق باشد بلکه لابد باید محل علم قبل از او یا با او مخلوق شده باشد .

و با این بیان معلوم گشت که معانی این اسمآء موجودة است و آن قلب جسمانی و نفس شهوانيه و علوم است پس این چهار معنی است که آن الفاط اربعه بر آن ها اطلاق شود و معنی پنجمی است که همان لطیفه عالمه مدر که از انسان باشد و آن الفاظ اربعه بتمامت بر آنها متوارد باشد پس معانی پنج و الفاظ چهار است و هر لفظی اطلاق به دو معنی شود .

و پیشتر علما اختلاف و توارد این الفاظ برایشان ملتبس شده است از اینروی سخن در خاطر کنند و گویند هذا خاطر العقل ، و هذا خاطر الروح ، و هذا خاطر النفس ، و بینندگان اختلاف معانی این اسمآء را ندانند.

همانا هر کجا در قرآن وسنت لفظ قلب وارد است « فَالْمُرَادُ بِهِ الْمَعْنَى الَّذِي يَفْقَهُ مِنْ الانسان وَ يُعْرَفُ حَقِيقَةِ الْأَشْيَاءِ » و گاهی از قلب همان قلب را خواهند که در سینه است چه ما بین این لطیفه و بين جسم قلب علاقه ایست خاصه همانا این لطيفه اگر چه متعلق بسایر بدن و کار فرمای بدنست لکن این تعلق بواسطه قلب است پس تعلق اول این لطیفه بقلب است .

پس میتوان گفت قاب محل و مملکت و عالم مطیه این لطیفه است و از این است که سهل شوشتری قلب را به عرش و صدر را به کرسی تشبیه کند و سهل آن کس نیست که بخواهد گويد قلب و صدر عرش و کرسی خداوندند چه این امر محالست بلکه میخواهد بگوید قلب مملکت وی میباشد و برای تدبير و تصرفش اول مجری است ، پس آنها بالنسبه باو مانند عرش و کرسی است نسبت بسوی حضرت پروردگار و این تشبیه نیز جز از پاره وجوه استقامت نگیرد و شرح این اجمال با غرض و مقصود ما لياقت نجوید .

مرحوم فیض در کلمات مخزونة فرماید از حضرت صادق صلوات الله عليه

ص: 171

مرویست « ان الله خلق العقل وهو اول خلق من الروحانيين عن يمين العرش من نوره فقال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل فاقبل فقال الله تعالى خلقتك خلقاً عظيماً وكر متك على جميع خلقی » بدرستیکه خدای تعالی بیافرید عقل را و عقل اول آفریده ایست از روحانيين از يمين عرش که از نور خدای آفریده شد و چون خدای عقل را بیافرید او را در مقام انقیاد و اطاعت که محل امتحان و آزمایش است در آورد، و فرمود ادبار جوی و او اطاعت کرد، آنگاه فرمود روی کن چنان نمود وچون این حالت اطاعت وعدم عصيان و تمرد در این مخلوق، گرامی بدیدفرمود: همانا ترا خلقی باعظمت بیافریدم و بر تمامت آفریدگان خود مکرم داشتم الى اخر الخبر ، و از اینخبر معلوم شد که خلقت عقل از نور است

و نیز در آنکتاب میفرماید محل قضاء عالم عقول و ارواح است و بلوح محفوظ نامیده شود زیرا که از تغییر محفوظ است و هم ام الكتابش خوانند بسبب احاطه او اجمالا بتمامت اشیاء و محل قدر عالم نفوس و اشباح است و نفس کلیه فلكيه را کتاب مبین مینامند، زیرا که اشیاء ظاهر میگردد در آن تفصیلا و نفس منطبعه در جسم فلکی را کتاب محو و اثبات نامند زیرا که محو واثبات در آن وقوع یابد.

چنانکه خدایتعالی میفرماید « يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ» و نیز میفرماید « و ان من شيء الا عندنا خزائنه ، یعنی مافي العقول والارواح وما تنز له الا بقدر معلوم یعنی الى النفوس والاشباح، وادله این بیان را مبسوطا مذکور فرموده .

و هم در مورد دیگر از این کتاب فرماید که ثابت میباشد که مواد تحت قهر طبایع است و طبایع تحت قہر نفوس و نفوس تحت قہر عقول وعقول تحت قهر كبرياء اول است وهو الله الواحد القهار یا میگوئیم زمینها در زیر تاثیر سماوات است باذن خدایتعالی و آسمانها در ذلت تسخير ملكوت و ملکوت در قید اسر جبروت وجبروت مقهور به امر جبار است و الله غالب على امره و هو القاهر فوق عباده وسوای آن ذات مقدس متعال مؤثری دروجود نیست و جز او فاعلی نباشد.

ص: 172

زمام جمله آفرینش در قبضه اقتدار و دست قهاریت اوست و زمین و آسمان وعرش و کرسی و فوق وتحت و نفوس و عقول و ارواح وانوار و آنچه متصف بصفت بود و مخلع بخلعت وجود است مسخر بامر و اختیار اوست تمامت دستها بدست قدرتش مغلول و پایها بعقال مشيتش معقول است (1) «فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شییء وَ تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرُ »

بیان پاره مطالب که موجب مزید بصيرت اهل مطالعه است

چنانکه در شرح اصول کافی و مفاتیح الغيب و گوهر مراد و بحر الجواهر و غيرها مرقومست وجود انسانی از دو چیز آفریده شده است کالبد ظاهری که آنرا تن و بدن نامند و به چشم ظاهر دیده میشود و جوهر ربانی که آنرا نفس وجان گویند و بچشم ظاهر دیده نشود اما به بصيرت باطن او را میتوان شناخت .

و عرفا قلب و دل که گویند او را میخواهند چنانکه در حدیث وارد شده است «قلب المؤمن بيت الله» نه پارچه گوشت صنوبرى الشكل که در سینه گذاشته شده و هر چه جز آنست بجمله خدم و حشم اوست .

پس در مملکت تن و کالبد ظاهری پادشاه حقیقی قلب بآن معنی است وتكليف شرعی و عتاب و خطاب خداوندی بروی وارد است و سعادت و شقاوت اصلی از وی ناشی است و معرفت او معرفت حضرت باری است که « مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه » و « اعْرِفْ نَفْسِكَ تَعْرِفَ رَبِّكَ ».

و او از عالم امر است چنانکه خدای میفرماید « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ ربی» یعنی از عالم مجردات است زیرا که عوالم اگر چه بسیار است اما بدو عالم انحصار دارد یکی عالم امر و دیگری عالم خلق چنانکه خدای تعالی میفرماید « ألاله الأمر والخلق» خلق عالم مادیاتست ، یعنی آنچیزهائی که ممکن است بیکی از

ص: 173


1- معقول یعنی بسته شده

حواس پنجگانه فهمیده شود، یا هر چیزیکه قابل اشاره حسیه باشد. و عالم خلق را بآن علت خلق نامیده اند، که خدایتعالی خلق فرموده است آنها را بواسطه یعنی ماده که منشاء كون و فساد است .

پس ایجاد این عالم که عالم خلقست برای فنا و فساد باشد و تعبير از آن بعالم دنیا و عالم شهادت شده و عالم امر عالم مجردات باشد یعنی روح و عقل و قلم و لوح و عرش و این عالم را از اینروی عالم امر نامیده اند که خدای تعالی خلق فرموده است آن را به امر و كلمه « كن» بدون واسطه چیزی « بل بعضه نفس الأمر والكلمة فان أمره سبحانه ليس حرفأ ولاصوتا بل جوهرا مجردا قدسیا . و تعبیر از اینعالم بعالم آخرت و غیبت شده پس انسان عبارت از این دوچیز است که بدن و روح باشد روح از عالم امر ولاهوت و بدن از عالم خلق و ناسوتست روح از عالم پاك و بدن از عالم خاك است بدن محل حوادث و فنا است و روح ممتاز بنمایش و بقاست .

و چون بدن از اركان اربعه عالم کون و فساد مرکب است میل او به سفل وكثافت و بعد از حضرت احدیت و حرص در دنیا و عمل نمودن بمقتضیات غضب و شهوت و غير ذلك است و روح که از عوالم مجرده است همیشه بعالم علو و لطافت و قرب بحضرت احدیت و ادراك رضوان يزدان و لذایذ جاویدان میل کند و به این سبب انسان همیشه در حالت انقلاب و اضطرابست زیرا که :

جان گشاید سوی بالا بالها *** تن فكنده در زمین چنگالها

جان بلندی داشت تن پستی خاك *** مجتمع شد خاك پست و جان پاك

چون بلند و پست باهم یار شد *** آدمی اعجوبه اسرار شد

زیرا که به این اجتماع حالتیکه ما بين وحدت روحی و کثرت جسمی حد فاصل است و میانه اجمال علوم كليه روحيه و تفصیل علوم جزئيه نفسيه و میانه لوازم و احکام تجردیه و تجسمیه در او پیدا میشود و حامل این برزخی است که آدمی بسبب آن اعجوبه اسر ار است -

ص: 174

دل اوست که حکمای فلسفیه اش نفس ناطقه و حکمای یثربيه اش لطیفه انسانیه خوانند و قلب را قلب نامیده اند « لتقلبه بين الاحكام الروحيه والبرزخيه » و این جوهر امریرا در لسان شرع روح نامند و در زبان حکمت نفس ناطقه مینامند وانسانرا بسبب این شرافت، وشرف آن رتبت حاصل شده که محل امانت و خلافت حق گشته و بر تمامت موجودات برتری یافته است چنانکه خدایتعالی میفرماید: « وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بنی آدَمَ »

و سبب اینکه انسان از دیگر حیوانات ممتاز است ادراك كلياتست که بآن وسیله شناسایی حقتعالی از بهرش امکان یابد، پس انسانرا دو نوع از ادراکست یکی جزئی که بواسطه آلاتست و در این قسم ادراك با سائر حیوانات شریک است چون دیدن و شنیدن و چشیدن و بوئیدن وملامسه کردن و این قسم از ادراك را احساس گویند و آلات و ادواتش را حواس خوانند خیال و وهم نیز از این نوع باشد زیرا که خیال تعلق نگیرد جز بصور محسوسه و وهم اگر چه بمعانی علاقه جوید لكن بمعانی جزئیه که در محسوسات میباشد

و قسم دیگر کلی است که به آلت محتاج نیست بلکه این ادراك ويرا به نفس ذات خود حاصل شود و از این جهت است که نفس ناطقه را عقل نیز گویند و این ادراك كلى جز به ذوات مجرده ومفهومات كليه تعلق نیابد و به این ادراك است که ترتیب مقدمات دهد و اخذ نتیجه نماید

پس هر فعلی و عملی از افعال انسانی که از شائبه غضب و شهوت و ریامبرا باشد عقلی محض بود و از نفس او که از عالم امر است صادر گردد و مرضات الهی همه از آن حاصل شود و به این جهت است که انسان لایق تکلیف الهی و محل امانت گردید .

اما ملائکه هر چند با انسان در جنس این جوهر شريك هستند اما معرفت ایشان از معارضه قوای شهویه و غضبیه عرى و بری است و از این باشد که عبادت ملك را تکلیف نمی نامند زیرا که در عبادت ایشان مانع و معارضی نیست که اسباب

ص: 175

كلفت و مشقت ایشان باشد و باین علت است که اگر انسان تابع قوه شهویه و غضبیه نباشد و این دو صفت را مقهور نماید برملائکه فضیلت و برتری یابد .

و حكما جهتی را که انسان بسبب آن مهیای ادراك معقولات کلیه گردد قوت نظریه و عقل نظری نامند و آن جهت را که بواسطه آن مهیای عمل نمودن بر وفق خير باشد قوت عمليه و عقل عملی خوانند و وضع حکمت برای تکمیل این دو قوه است و عرفا تعبير از این دو جهت را براه ظاهر و راه باطن کنند و گویند راه ظاهر راهی است که خدایرا به آن توان دانست و راه باطن راهی است که از آن به خدا توان رسید.

اما دانستن راه تا رسیدن به آن تفاوت بسیار دارد، همانا اول مسلك و طريقه متكلمين وفق های ظاهريين وحكمای مشائين است که به دستیاری نظروفکر و استدلال اصول و عقاید خود را اثبات نمایند مثلا از مشاهده اثر استدلال نمایند که ویرا مؤثریست و چون در آن مؤثر آثار نقص و معلولیت مشاهدت نمایند گویند این مؤثر را نیز مؤثری بی نقص و معلولیت ببایست، چه آن مؤثر که خودش ناقص و معلول باشد مقصود و مطلوب و مفید و کامل نباشد .

و على هذا القياس از مؤثری به مؤثری پی برند تا آن مؤثر که ذیل کمالش از وبال نقص و معلولیت بری وعری است و دور باش کبریایش از ورود حوادث مصون و محفوظ باشد .

دوم مسلك ومنهج محققين وحكمای الهيين است که جز خدا هیچ نه بینند و هماره در بحار لذت مشاهدت مستغرق باشند و از لذت بملتذ که عین خود باشد نپردازند تا بغیر چه رسد و این لذتی است که مافوق آن در دایره امکان متصور نیاید و حکمای الهی بسعادت حقیقی و جماعت صوفيه وعرفاء بوصول وفناء وجودی از آن تعبير نمایند و قرة العين انبیاء عظام وغرض اصلی از بعثت انبیاء و رسل علیهم السلام همین است .

سالکان اینطریق در بحريقين غریق میباشند هرچه شنوند و بینند حق شنوند و بینند چنانکه مقتدای اهل یقین حضرت امیر المؤمنين عليه الصلوة والسلام فرماید :

ص: 176

« مارأيت شَيْئاً إِلَّا ورأیت اللَّهُ قِبَلَهُ وَ مَعَهُ وَ فِيهِ » خدای تعالی میفرماید « أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ » إلى آخر البيانات .

و بعد از این بیانات گوئیم تمامت علماء وحکماء و سایر طبقات اهالی مذاهب وادیان بر آن اتفاق دارند که نفس ناطقه را هرگز فنا و زوال نباشد و این جوهر علوی را غبار نیستی بر دامن هستی ننشیند و جنس آدمی بواسطه اینگوهر علوی میتواند بسبب ترك علایق سفلی بآنمقام برسد و تمامت حجب را طی کند و آنچه میشاید بروی منکشف گردد و آنچه خواهد و گوید همان شود، چنانکه در پایان این حدیث قدسی که از این پیش مذکور شد خدایتعالی با فرزند آدم خطاب کند و فرماید به آنچه ترا فرموده ام اطاعت کن تاترا مثل خودگردانم تا چون چیزیرا گوئی باش، پس باشد .

و هم از رسولخدای صلی الله علیه و آله مرویست « فَلَا يَقُولُ أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لِشَيْ ءٍ كُنَّ إِلَّا وَ يَكُونُ » واز این بیان معلوم شد نفس ناطقه را مقام و منزلت بكجا میرسد و چون این گوهر شریف را دارای پاره مطالب و مراتب بزرگی دیده اند پاره بر قدمش سخن کرده اند لكن اغلب حکمای اعلام وعموم علمای اسلام بطلانش راثابت نموده اند و نیز او را جوهر مجرد شمرده اند .

و بعضی صحیح نشمرده اند چه گمان کرده اند این صفت مخصوص بذات کبریاء است لكن ممکن است در مقام نفس که گویند بالنسبة بمادون آن خواهند و چون بحضرت حق نسبت دهند اراده ماسوی الله کنند و در مقام حق معنی دیگر خواهند بالجمله برای مقصودی که در میان بود. باینجمله که اشارت رفت کفایت جست .

بیان فرق وحی و الهام و تحديث و امثال آن و بعضی معانی آن

از این پیش وعده نهادیم که باین مطلب اشارت کنیم ، اکنون گوئیم وحی بمعنى القا باشد و گاهی روح گویند و از آن وحی خواهند و از اینجا است که جبرئیل را روح الامین خوانند چه غير از او هیچ فرشته حامل وحی بر پیغمبران نباشد والهام

ص: 177

بمعنى تلقین باشد و آن از جانب خدای القائیست که در قلب جای کند .

و گروهی گویند که فرق میان وحی والہام آن است که وحی بواسطه فرشته آید والهام بیواسطه باشد. از اینجا است که احادیث قدسیه را با اینکه کلام خدای باشد وحید قر آن نخوانند.

و نیز وحی بر چند گونه است نخست خوابهای راست باشد دوم اینکه جبرئیل در دل پیغمبران القا کند بی آنکه جبرئیل را به بینند سیم آنکه جبرئیل بصورت یکی از مردمان در آمده القای وحی فرماید چنانکه گاهی بصورت دحیہ کلبی بر رسول خدای صلی الله علیه و آله در آمدی ووقت بود که بعضی اور امیدیدند .

چهارم آنکه بانگی ازغیب می شنیده اند و گوینده پدید نبودچنانکه بر رسول خدای وقتی مانند بانگ درائی(1)میرسید و این سخت ترین اقسام وحی بودچه در اینوقت اگر آنحضرت بر مرکبی بودی هر دو دست مرکب خمیده شدی و اگر بر کسی تکیه داشتی بیم شکستن اعضای آن شخص بودی.

پنجم آنکه جبرئیل بصورت اصلی خویش ظهور نمودی و وحی بگذاشتی ششم آنکه جبرئیل در آسمان وحی آوردی چنانکه در معراج رسولخدای را بود هفتم آنکه خدایتعالی بیواسطه غيرى بانبی سخن کردی چنانکه در کوه طور با موسی علیه السلام رویداد و در شب معراج حضرت رسول صلى الله عليه وآله را مزیت مقام گشت

هشتم آنکه خدای بیواسطه حجاب سخن فرمودی و این رتبت بحضرت خاتم الانبياء مخصوص گشت و نیز پاره از علماء گویند وحی کشف صوری است متضمن کشف معنوی و الہام کشف معنوی صرفست

وعرفا گفته اند کشف در لغت رفع حجاب و برخواستن پرده است و اصطلاحا اطلاع بر ماوراء حجابست ازمعانی غیبیه وامور حقيقيه و اسرار مخفیه چنانکه گفته اند:

ورای عقل طوری دارد انسان *** کزو واقف شود زاسرار پنهان

واو يا بصورت متعلق است یا بمعانی و حقایق : آنکه بصورت متعلق باشد کشف

ص: 178


1- یعنی بانک جرس و زنگوله

صوری خوانند و دومی را معنوی و برای هريك از این دو کشف معانی و مراتب متعدده است که در مقامات خود مذ کور داشته اند.

و نیز گفته اند که الهام عبارت از استفاضه نفس است بحسب صفا و استعدادش از آنچه در لوح است ووحی عبارت از شدت این صفا و استعداد است اول را علم نبوی گویند و ثانی را علم لدني ، و این مانند روشنائیست از چراغ غیب که بر قلبی که از کدورات جسمانی قارغست واقع شود زیرا که علوم كلش در آن نفس کلیه که نسبت او بعقل كلي مانند نسبت حواء است به آدم علیهماالسلام موجود است و در مقام خود معین گردیده است که عقل کل اشرف است از نفس کلیه پس از افاضه عقل کل متولد میشود وحی، و از اشراق نفس کلیه متولد میگردد الهام .

از یزید جعفی از حضرت ابیعبدالله علیه السلام مرويست در قول خدایتعالی « وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ »

راوی میگوید عرض کردم رسول و نبي ومحد ث چیست؟ فرمود رسول آنکس باشد که ملك از بهرش ظاهر شود و مشاهدت فرماید ملك راو با وی تکلم نماید و نبي آنست که در خواب می بیند ملك را و بسا باشد که نبوت ورسالت برای یکتن جمع گردد و محدث آنست که صورت ملك را نمی بیند لکن صدایش را بشنود پس الهام در میان انبیاء و اولیاء جميعا مشترك است اما وحی بطبقه انبیاء عظام علیهم السلام اختصاص دارد. چه وحی متضمن نبوت و رسالت هر دو است .

در جلد هفتم بحار الانوار مسطور است که حضرت صادق علیه السلام میفرمودند: «عِلْمَنَا غَابِرُ وَ مَزْبُورُ وَ نَكْتُ فِي الْقُلُوبِ وَ نَقْرُ فِي الْأَسْمَاعِ » الى آخر الخبر ، پس از آنحضرت از تفسیر این کلام بپرسیدند فرمود: اما غابر علم به آنچه خواهد شد میباشد و اما مزبوز علم بما كان است و اما نکت در دلها همان الهام است و اما نقر در گوشها همان حدیث ملائكه علیهم السلام است که می شنویم کلام ایشانرا و نمی بینیم اشخاص آنها را .

و نیز در آنکتاب از آنحضرت مرویست « إِنَّ منالمن يَنْكُتُ فِي قَلْبِهِ وَ إِنَّ

ص: 179

منالمن يُؤْتَى فِي مَنَامِهِ وَ إِنْ منالمن يَسْمَعُ الصَّوْتَ مِثْلَ صَوْتَ السِّلْسِلَةِ فِي الطَّسْتَ وَ إِنَّ مِنَّا لِمَنْ يَأْتِيهِ صُورَةِ أَعْظَمُ مِنْ جبرئیل وَ میکائیل ».

و هم از آنحضرت مرویست « منامن يَنْكُتُ فِي قَلْبِهِ وَ مِنَّا مَنْ يُخَاطِبُ »

مجلسی عليه الرحمة در طی احادیث این مبحث میفرماید شاید نکت وقذف نوعی از الهام باشند چنانکه در ذیل حدیثی که در آن کتاب از حضرت صادق ماثور است که سائل عرض کرد :«و حكمة تقذف في صدره اوینکت فی أذنه» فرمود ذاك و ذاك یعنی هم در سینه و هم در گوش أمير المؤمنین میرسید .

در مجمع البحرین مسطور است : در حدیث وارد است « إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراتُ نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ » یعنی چون خداوند در حق بنده اراده خیری بفرماید نکته از نور در قلبش بیفکند و نکته در شییء مثل نقطه است و جمع آن نكت مثل برمه و برم است و در لغت نقر میگوید نقر آوازی است که از زدن انگشت ابهام بر انگشت وسطی بر آید و در ماده قذف گوید قول خدایتعالی « وَ يَقْذِفُ بِالْحَقِّ یعنی یرمی بِهِ فِي قَلْبِ مَنْ يَشاءُ» یعنی حق را در قلب هر کس خواهد میاندازد «وَ اقْذِفْ فِي قلبی برجائك » در دعاء وارد است یعنی امید و رجآاء خود را در دل من بیفکن.

معلوم باد که این مسائل نیز نظر بمراتب اشخاص دارد چه اگر نسبت وحی و الهام را به انبیاء دهند مقامی دارد و اگر بجز ایشان دهند مقامی دیگر دارد، چه ملهم بودن یا محل وحی آمدن ایشان باجز ایشان یکسان نیست چنانکه خدایتعالی میفرماید « وَ أَوْحى رَبُّكَ الَىَّ النُّحْلِ » و میفرماید « فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها » و فرماید « وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ » و فرماید « عَلَّمَهُ الْبَيَانَ » و فرماید «و فَهَّمْنَاهَا »

و همچنین است حکم حدیث و نقر ونكت و قذف چنانکه میفرماید «وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ » و همچنین است القاء وعالم رؤيا.

پس اگر گویند ائمه هدی ملهم ومفهم و محدث هستند یا در قلوب وصدور

ص: 180

و آذان ایشان نکت و قذف و نقر میشود نه آنست که همان مقام را خواهند که نسبت بدیگران آورند چه تمامت این مسائل راجع بمراتب است و بقبول استعداد و استطاعت نفوس و بضاعت ارواح و لياقت اشخاص نگران است چنانکه در عالم سلاطين جهان نیز چون تصور شود معلوم میگردد .

مثلا پادشاه بلا واسطه یا با واسطه آن مطالب که با وزیر اعظم خویش القا نماید یا بنویسد یا پیغام دهد جز آنست که با دیگران باشد اگر چه دیگران نیز آن مقام یابند که بلاواسطه محل احکام و اوامر پادشاه شوند اما باندازه رتبت وتكليف خود مستفیض خواهند بود .

يا تلامذه فلان شخص عالم اگر چه همه بدون واسطه از او بشنوند اما مسموعات همه مساوی نخواهد بود و گاه باشد که تنزل ایشان به آن درجه باشد که آن لیاقت نیابند که بلاواسطه بشنوند لاحرم بواسطه دریا بند .

و گاه باشد که آنمقام ندارند که بدستیاری واسطه نیز استماع نمایند لابد از آنان که مقرب هستند مستفید شوند تا گاهیکه بحسب استعداد فطری و ذوق و ادراك جبلی در تهذیب اخلاق و تکمیل خویش بر آیند و بر استحقاق خود بیفزایند و بمراتب عاليه صعود جویند چنانکه چون در حالت اصفيا وأهل ایمان بنگرند صدق این معنی را دریابند.

ص: 181

بیان فرق بین نبی و رسول ومحدث و پاره مغانی و شئونات ایشان

حکیم ربانی اعلى الله مقامه در شرح اصول کافی میفرماید: بدانکه دنیاعالم ملك و شهادتست و آخرت عالم غیب و ملکوتست و انسان مرکب از دو جزء است یکی از این عالمست که عبارت از بدن عنصری مستحيل كائن فاسد است و همین حال را دارد دنیا و هر چه در آنست چه همه مستحيل و كائن وفاسد است در همه حالات واحيان .

و جزء دومش از عالم آخرتست و آن روح ثابت باقی اوست چنانکه هرچه در عالم آخرت نیز میباشد دائم و باقی است و هرگز زائل نشود و آخرت را درجات كثيره متفاضله است بدليل قول خدای تعالی « وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا »

و اول درجات آخرت حالت منام ، پس از آن حالت مرگ و تمام در بعث و انگیزش است، پس حالت نوم و خواب بعض حرکت ورجوع بسوی آخر تست و نبی۔بما هو نبی مثل آنکسان باشد که در قیامت مبعوث شده اند از اینروی در این عالم آن صورتها و حقایق و أحوال را مینگرد که دیگر مردم نه بینند.

چنانکه رسولخدای تعالی میفرماید «إِنِّی أَری ما لا تَرَوْنَ»، من می بینم آنچه را که شما نمی بینید ، یعنی نمیتوانید دید ، چه از عالم شما خارج است پس تعبير میفرماید از آنچه می بیند و می شنود در آن عالم و حکایت میفرماید برای مردم این دنیا که در حقیقت خفتگان هستند .

بالجمله بعد از تمهید مقدمه میفرماید که اصول معجزات و کرامات سه امر است زیرا که انسان کامل صاحب سه جزء است طبیعت و نفس و عقل که آن را روح نیز میگویند و هر يك از این جمله از عالم دیگری است و برای هريك از اینها کمالی و نقصی است و در نوع انسان بسیار کم است که کسی در جمیع اینها

ص: 182

کامل باشد .

پس کمال روح که عبارت از عقل نظریست بعلم بحقایق و امور الهيه است وكمال نفس که همان قوه خياليه باشد به استثبات صورجزئیه است و کمال طبيعت همان تصرف در مواد است به احاله قلب وتحريك و نبی عبارت از آن شخض کامل در جزء نظری است از جهت الهام از جانب خدایتعالی و چون رسالت نیز از بهرش حاصل شد در قوه نفسانیه نیز کامل گردد و چون صاحب شریعت و عزم هم بشود جامع تمامت کمالات خواهد بود « فکأنّه ربٌّ إنسانیٌّ » که واجب میشود طاعتش بعداز طاعت خدایتعالی.

پس در انسان کامل که جامع باشد مرکمالات انسیه راسه معجزه است و بیان آن سه معجزه را که همه راجع و منوط به تکمل وقوت نفس نفیس ایشانست مذکور میدارد .

وهم در آن کتاب مسطور است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام مرویست که فرمود رسول آنکس است که جبرئیل علیه السلام در پیش رویش مقابلة و عيانا بیاید و رسول اورا به بیند و با او مکالمه نماید و چنین کس رسول است .

واما نبی آنکس باشد که در خواب خویش به بیند چنانکه ابراهيم علیه السلام خواب بدید و چنانکه رسولخدای علیه السلام قبل از وحی از اسباب نبوت بدید تا گاهیکه جبرئیل علیه السلام از جانب يزدان به رسالت به آنحضرت بیامد .

«وَکَانَ مُحَمّدٌ صلی الله علیه و آله حِینَ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّهُ وَ جَائته الرِّسَالَهُ مِنْ عِنْدِاللّهِ یَجِیئُهُ بِهَا جَبْرَئِیلُ علیه السلام وَ یُکَلِّمُهُ بِهَا قُبُلاً، وَ مِنْ الأنْبِیَاءِ مَنْ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّهِ وَ یَری فِی مَنَامِهِ و یُکَلِّمُهُ وَیُحَدِّثُهُ مِنْ غَیرِ أنْ یَکوُنَ یَری فِی الیَقْظَهِ»

یعنی محمد صلی الله علیه و آله گاهیکه شرائط ومراتب نبوت و رسالت از جانب خدای دروی جمع شدجبرئیل علیه السلام رسالت پروردگار را به آنحضرت میآورد و به آنچه مامور بود مقابلة وعيانا با آن حضرت تکلم مینمود، و از پیغمبران کسی بود که نبوت از بهرش فراهم شد و در خواب خود میدید وروح الامین نزد او میآمد و مکالمه

ص: 183

و حدیث مینمود اما در بیداری نمیدید .

«وَ أَمَّا اَلْمُحَدَّثُ فَهُوَ اَلَّذِی یُحَدَّثُ فَیَسْمَعُ وَ لاَ یُعَایِنُ وَ لاَ یَرَی فِی مَنَامِهِ» واما محدث یعنی حدیث کرده شده آنرا گویند که او را حديث گذارند و بشنودلكن حدیث گذاررا در خواب خویش نه بیند پس تفاوت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله با دیگر پیغمبران و پیغمبر با محدث معلوم شدو حکیم ربانی در ذیل حدیث مذکور میفرماید که رسول بماهو رسول آنکسی است که قوت نفسانيه خياليه اش نیرو گیرد پس متمثل گردد بروی صور عقلیه و مبدای آن که مفيض است بروی بصور حسیه پس به نیروی سمع و بصر حسیه باطنیه خود کلامی بشنود و متکلمی بنگرد.

پس کلام همان کلام خدای است و متکلم همان ملك مقرب است که در میان خدای و بنده او رسوله واسطه است، پس آن ملك از جانب خدای رسول است به آنرسول و آنرسول از جانب اور سول است بجانب خلق

و هم در آنکتاب در ذیل حدیث دیگر وارد است :

«والإمامُ هُوَ الّذی یَسْمَعُ الکَلاَمَ وَ لا یَری الشَّخصَ» یعنی امام بواسطه روح قدسی میشنود کلام خدای را در عالم بیداری لكن نه بصورت الفاظ ، و واسطه را یعنی شخص متمثل را نمی بیند نه در يقظه و نه در خواب، چنانکه در آن حدیث اشارت شد و بعبارت دیگر نبی آن کس باشد که وحی کرده شود باو بعمل و رسول کسی است که وحی کرده شود بسوی او بعمل و تبلیغ هر دو ولی کسی است که ملك با او حديث كند ياملهم شود ملهم شدنی و امام کسی است که ملك حديث کند او را بعلم و تبلیغ پس هر رسولی نبی باشد لكن هر نبی رسول نباشد.

معلوم باد که مراد از این تحدیث که میفرماید «وَ أَمَّا الْمُحَدَّثُ فَهُوَ الَّذِي يُحَدَّثُ فَيَسْمَعُ» همان تعلیم باطنی و مراد به سماع همان سماع عقلی است و بیان این اجمال در آنکتاب مفصلا مذکور است .

بالجمله از این بیانات ومقالات که مسطور افتاد پاره مطالب منظوره اجمالا نه مفهوم گشت و باز نموده آمد که نوع شریف بشر بسبب آن جوهر قدسی که خدایش

ص: 184

عطا فرموده است دارای استعداد و مقامی است که میتواند به نیروی ریاضت و عبادت واطاعت و ترك علایق از این عوالم عنصرية بعوالم روحانيه و جواهر مجرده اتصال یابد و با اینکه در اینعالم سفلی است از عوالم علوی باخبر گردد چنانکه در شرح اصول کافی در ذیل شرح حديث شريف « نحن المباني » میفرماید:

انسان دارای مراتب سبعه باطنيه است که عبارت از نفس و عقل و روح و سر وخفى واخفی است و چون انسان سلوك وسير خویش را بحضرت یزدان به حد اتمام و اكمال رساند جوهری قدسی گردد که مفارق از عالم خلق ومتصل بعالم امر ومتوسط بين خدایتعالی و میان مخلوقش گردد و چون باينمقام رسند یکباره روی بحضرت خدای نهند و از غير او اعراض کنند و از آن پس که باین رتبت رسند دارای آنمنزلت و بضاعت و لیاقت گردند، که « وَقَفوا مَعَ الله ».

پس ایشان اجسامی روحانی هستند و با اینکه در زمین جای دارند سماوی باشند و با اینکه باخلق روز میگذارند ربانی کردند، اجساد ارضيه هستند با قلوب سماویه و اشباحی فرشتیه باشند به ارواح عرشیه، نفوس ایشان در منازل خویش سیاره است و ارواح ایشان در فضای قرب طياره است و اسرار ایشان بحضرت پروردگارشان نظاره، کالبدهای ایشان كائن است لكن قلوب ایشان از موطن حدثان بائن است و در میان خلق خدا ودیعه خدا باشند و در میان آفریدگان یزدان اصفیاء ایزدسبحان و اوصیای پیغمبران هستند و هرگز سلسله ایشان قطع نشود و زمين از این اوتاد خالی نماند .

بالجمله چون مراتب انسان معلوم و تفصیل او برملك معین گشت چگونه تواند بود که چون در عوالم عبادت و اطاعت به آنچه شأن اوست بازرسد از ادراك عوالم مذکورہ محروم بماند، زیرا که مقتضای عدل خداوندی جز این نیست و چون ادراك این عوالم را نمود البته از بهرش کشف حجب شود و به ترقی نفس و عقل به آنچه بیرون از اینعالم عنصریست واقف گردد .

چنانکه این کلام رسولخدای صلی الله علیه و آله « انَّ فِي أُمَّتِي مُکلّمین مُحَدَّثَیْنِ » که

ص: 185

بلفظ « ان » مصدر و تأكيد و تصریح را باز مینماید بر این مطلب مؤید است و « الْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهُ » بر این دعوی شاهدي مؤيد و تا انسان دارای مقامات روحانيه قدسيه نگردد سخن کرده شده و حدیث گفته شده نتواند شد یعنی نتواند به آنرتبه نائل شود که بتوسط روحانيين کلامی یا حدیثی بشنود .

والبته این مقامات و مراتب و شئونات در نوع جليل انبیاء عموما و حضرت خاتم الانبیاء و ائمه هدی که انوار واحده و واسطه فيض مطلق هستند خصوصا بفرد اكمل موجود است و در مقام حضرت فاطمه که دارای مقام عصمت است مشهود است چه همان ثبوت صفت عصمت برای آنحضرت تمامت مراتب سامیه را متضمن است و البته آنکس که بضعة رسولخدای صلی الله علیه و آله است معلوم میباشد دارای چه مقام و منزلت خواهد بود و اولاد او که فرزندان رسول خدا و بضعة سيدة النساء اند آنرتبت دارند که معلوم است چیست .

پس از این جمله معلوم گشت که مقام حضرت صدیقه صغری زینب کبری یا جناب ام کلثوم که فرزند چنان مادر و پدر ند تا بچه پایه است.

ص: 186

بیان کلمتی چند از خطبه جناب فاطمه صغری سلام الله علیها که مؤید بعضی مطالب است

چنانکه در کتاب احتجاج و دیگر کتب اخبار و تواریخ مسطور است، زید بن موسی بن جعفر از پدر بزرگوار خود علیه السلام حديث کند که چون اهل بیت رسول خدای صلی الله علیه و آله را از کربلا بكوفه باز گردانیدند، جناب فاطمه صغری سلام الله عليها خطبه در احتجاج با اهل کوفه براند و از آن جمله این کلماتست :

یَا أَهْلَ الْکُوفَهِ یَا أَهْلَ المَکْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الخُیَلَآءِ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ ابْتَلَانَا اللهُ بِکُمْ وَ ابْتَلَاکُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا وَ فَهْمَهُ لَدَیْنَا فَنَحْنُ عَیْبَهُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَ حِکْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ فِی الْأَرْضِ فِی بِلَادِهِ لِعِبَادِهِ أَکْرَمَنَا اللهُ بِکَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِیِّهِ مُحمد صلی الله علیه و آله عَلى کَثِیرٍ مِنْ خَلْقِهِ تَفْضِیلًا.

و هم در جمله این خطبه میفرماید :

تَبّاً لَکُمْ فَانْتظُرُوا اللَّعْنَهَ وَ الْعَذَابَ، وَ کَأَنْ قَدْ احَلَّت بِکُمْ وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ فَیُسْحِتُکُمْ بِمَا کَسَبْتُمْ وَ یُذِیقُ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ، ثُمَّ تَخْلُدُونَ فِی الْعَذَابِ الْأَلِیمِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا أَلا لَعْنَهُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ،

میفرماید ایمردم کوفه ای اهل غدر و خدعه خداوند ما اهل بیت را به شما مبتلا ساخت و بما شما را به امتحان و آزمون در آورد و آزمایش ما را نیکو و ستوده فرمود و

ص: 187

علم وفهم خود را با ما گذاشت پس مائیم صندوق علم ووعاء(1) ونگاهبان فهم او و گنجور حکمت او ومائیم حجت خدا بر تمامت بلاد و قاطبه عباد او، خداوند ما را بزرگوار داشت و بسبب پیغمبرش براكثر آفریدگان خود تفضیل گذاشت .

هلاکت باد شما را هم اکنون منتظر لعنت وعذاب و عقوبت حضرت احدیت باشید، همانا نقمتها از آسمان بر شما حلول نموده و متواتر گردیده که شما را بسبب کردارهای نابهنجاریکه از شما پدید گردیده به استیصال و اضطراب درافکند و بعضی دچار بأس وشدت بعضی گردد و از آن پس بسبب آن ظلم و ستم که با ما روا داشتید در آتش نیران و عذاب جاویدان مخلد بمانید لعنت خدای بر گروه ستمکاران باد.

معلوم باد که دختر امام حسين علیهماالسلام در این خطبه مبارکه از نخست میفرماید ای پروردگار من بحضرت تو پناهنده ام از اینکه بر تو دروغ زنم و بهتان بندم آنگاه بچنين كلمات مذکوره سخن میفرماید و چون کسی نيك نظر کند و در این الفاظ بنگرد، میداند جز از زبان آنانکه بعلوم لدنیه و آثار باطنیه و مراتب نورانیه روحانيه برخوردار و از پستان نبوت و عصمت کامکار باشند تراوش نجوید .

و در این کلمه « فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَناً» چه لطائف مندرج است و باز مینماید که در اغلب مراتب عالیه با آباء معصومین خود شريك هستند و صاحب آنمقامات میباشند که در خور ائمه هدی سلام الله عليهم است چه هر کسی نمیتواند بگوید گنجینه علم و فهم و حکمت خدا و حجت خدائیم زیرا که تا کسی معصوم نباشد حجت نتواند بود و تا کسی قلبش بنور ایمان فروز نیابد و دارای جنبه روحانیت و نورانیت و قدس و اتصال بعوالم مجرده وعقل کامل و نور شامل نگردد حافظ علم وفهم وحکمت خداوندی نباشد.

و از ضمير « عِلْمِهِ و فَهْمِهِ و حِكْمَتِهِ » نیز میرساند که علوم و افهام و حكم ما از جنس علم و فهم و حکمت دیگران نیست بلکه بآن مایه و رتبت است که

ص: 188


1- یعنی ظرف و کندو

بیرون از اندازه سایر خلیقت است، و از این است که میفرماید خدایتعالی ما را بر بیشتر مخلوق خود فضیلت نهاد .

وهم از آن اخبار دهشت آثار که با آن مردم ظالم میگذارد و بعذاب ونقمات تهدید میدهد معلوم میشود که از نظر او هیچ چیز پوشیده نیست و آنچه بیاید شود در حضرتش مکشوف است و آنچه دیگران نه بینند و نشنوند و ندانند و نیابند ببیند و بشنود و بداند و بیابد .

پس باز نموده آمد که در این وجودات مقدسه روحی قدسی و جوهری لاهوتی است که بعد از ائمه هدی صلوات الله عليهم در هیچکس موجود نشده است و باین قوه قدسیه ربانيه نوريه در عوالم مجرده سایر و برمعالم سماويه واقف و بر خفايای اسرار عالم و بكمال نفس و صفای روح فایزند و با این گوهر نفیس که در ایشانست اگر ملهم يا محدث یا عالم غير معلم باشند یا بلا واسطه از مبدء فيض بهره یاب گردند جای هیچ تامل و تعجب نیست .

بلکه مراتب و مقامات ایشان موهوبی است نه کسبی و چون موهوبی باشد حد و حصر برای آن نتواند بود و معیار و مقیاس و میزانی از بهرش نتوان مقرر داشت « و ذَالِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ»

و نیز معلوم است که درجات علوم و اسرار بسیار است و هر کس را به اندازه استعدادش عطا فرمایند بحر بیکران را بضاعتی واوعيه و ظروف دیگران را استطاعتی است، البته مقام صادر اول و عقل کل با مقامات دیگران وائمه هدی صلوات الله عليهم را با سایر اهل بیت و ایشانرا با خواص اصحاب و اصحاب را با دیگران و على هذا الترتيب الى آخره تفاوت است و خدایتعالی بحقایق علم و احوال داناست و به آنچه خواهد و اراده فرماید قادر و توانا .

وعنوان صحیح و محکم این است که در مراتب نفس و روح و امثال آن اگر خواهند بیانی کنند و در عرصه اندیشه جولانی دهند. البته به آن بیانات و توضیحات علما و حکمای الهی که با اخبار وارده از رسول خدا و ائمه هدی

ص: 189

سلام الله عليهم أجمعين موافقت دارد باید اقتفاجست، چه ایشان بسبب صفای باطن و نیروی قوای روحانی و چیرگی بر مشتهيات نفسانی و نیروهای جسمانی بدقایق ولطائف و اشارات و کنایات فرقانی و کلمات فرستادگان یزدانی و ائمه سبحانی بهتر راه یافته اند، والله اعلم .

بیان پاره از حکایات و اخباری چند که در مجاری حال و فضایل حضرت زینب خاتون در زمان پدر و مادر فرخنده اثر امام حسن علیهم السلام رسیده

برای تبیین مطلبی و تعیین مقصودی از بیان پارۂ حکایات ناچاریم تابعون خدا بعضی مسائل مهمه توضیح پذیرد .

در کتاب عمدة الطالب مسطور است که حضرت زینب الکبری دختر امير المؤمنین على علیهماالسلام مكناة بام الحسن و از مادرش حضرت فاطمه زهرا دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت و بمجاسن كثيره و اوصاف جليله وخصال حميده و شیم سعیده(1) امتیاز داشت مفاخرش چون مآثر خورشید درخشان نمایان و فضایلش چون ذخایر بحر بیکران بی پایان بود، بزرگان اقوام از احادیثش بهره یاب وزعمای قبایل از افاضاتش مستفید میشدند چه معنی برزة كه صاحب عمدة الطالب در نعت آنحضرت مسطور داشته همین معانی مرقومه را میرساند .

علامه مجلسی در جلد دهم بحار الانوار و صاحب ریاض الشهادة در ذیل داستانی حکایت کند که چون شب هنگام در رسید حضرت فاطمه امام حسن را بر دوش راست و امام حسین را بر دوش چپ بنشانید و با دست راست دست چپ ام كلثومرا بگرفت و بحجرۂ مبارك رسولخدای صلی الله علیه و آله برفت و از آن پس بارسول خدا به نزد على علیه السلام باز شدند، و از این خبر در صورتیکه محل وثوق علمای محدثین باشد نموده آید که حضرت فاطمه را تا آنوقت از یکدختر افزون نبوده است .

ص: 190


1- شیم - بكسر شین و فتح ياء . جمع شیمه یعنی خلق و خوی

وهم علامه مجلسى اعلى الله مقامه در اینکتاب میفرماید فاطمه را ازعلى علیهماالسلام پنج فرزند پدید گردید: حسن و حسین و محسن و ام كلثوم کبری و زینب کبری سلام الله عليهم .

و نیز در روایتی که از محمد بن مروان میفرماید که گفت در حضرت ابیعبدالله سلام الله عليه عرض کردم: آیا رسولخدای صلی الله علیه و آله فرمود:

إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَی النَّارِ.

فرمود آری مقصود از این حسن و حسین و زینب و ام کلثوم باشند .

لكن در روایتی دیگر که از راوی دیگر نقل میفرماید اززینب نام نمیبرد و اگر زینب غير از ام كلثوم باشد هیچ نمی شاید در عنوان چنین حدیثی نام آن يك مذکور نشود و اختصاص بیکی داشته باشد ، مگر اینکه ام كلثوم همان کنیت زینب باشد و واو عاطفه در قلم کتاب سهوا اضافه شده و بینندگان دوتن گمان برده باشند یا نام زینب در اینروایت اخير از قلم ساقط شده است تا با آنروایات که آنحضرت را از امير المؤمنين علیهماالسلام پنجتن فرزند پدید آمد توافق جوید یاهمین واو عاطفه که سهوا افزوده شده باشد موجب آن باشد که راویان اخبار پنجتن انگاشته باشند .

در کتاب ناسخ التواريخ تأليف پدرم میرزا محمد تقی سپهر لسان الملك اعلى الله مقامه مسطور است که چون حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا صلوات الله عليهاوفات فرمود حسن و حسین در پیش روی مبارك امير المؤمنين على علیه السلام نشسته همی بگریستند ام كلثوم خود را در ردائی پیچیده و بر قعی آویخته دامن کشان همی بیامد وهمی گفت یا ابتاه یارسول الله الان حرمان از حضرت تور است آمد و دانستم ترا دیدار نخواهیم کرد .

در کتاب بیت الاحزان از کتاب سرورالشيعه از تفسیر نیشابوری حدیث حقه را چنين مسطور آورده که آنهنگام که حضرت فاطمه همیخواست از اینسرای محنت برياض جنت رحلت فرماید ، بر فراز حصیری خوابیده و گلیمی به خود پیچیده حضرت أمير المؤمنین بر فراز سرهمایونش نشسته حضرت امام حسن برروی سینه

ص: 191

شریفش افتاده جناب امام حسین صلوات الله عليهم هر دو پای مبارکش را در بغل گرفته بجمله میگریستند، آنمعصومه عرض کرد یاعلی حسنین مراخاموش بفرمای که وصیتی چند دارم نخست اینکه خاطر فرزندانم را عزیز بداری و بر روی ایشان صدا بر نکشی و بخواهش طبع ایشان باشی، دوم آنکه از اموال من آنچه سهم منست بام كلثوم گذاری و مقداری از آنرا بفقرا بدهی که سودش عاید من شود .

و نیز گوید بعد از وفات آنحضرت ام کلثومرا دیدند که چاد: بر سر کرده و تسبیح خود را در گوشه چادر بسته و از حجره طاهره گریان بیرون شد وهمیفرمود یا ابتاه یارسول الله بعد از ارتحال مادر ما راست شد مصیبت و مفارقت از خدمت تو ، بعد از این محروم ماندیم از خدمت تو و خدمت مادر مظلومه خود .

راقم حروف گوید: در لخت اول این خبر بی نظر نشاید بود چه اگر فاطمه زهراء را غير از ام كلثوم دختری دیگر بودی چگونه اش در آنحال صغارت از مال خود بی بهره کردی و نیز عمده توارث بحسنين علیهماالسلام اختصاص دارد و امير المؤمنين عليه السلام نیز بهره مند است و هم از حضرت فاطمه که عالمه بما كان و بما یکون و بمقامات امامت و ولایت مطلقه امير المؤمنین صلوات الله عليهما از دیگران داناتر است چگونه در سفارش حسنین آنگونه کلمات میفرماید چنانکه در کتب معتبره که از وصایای آنحضرت با امير المؤمنین مسطور میدارند کمال تفویض و تسلیم آنحضرت را مینماید .

لكن از لخت آخر این خبر که با ناسخ التواریخ نیز توافق دارد معلوم میشود که ام كلثوم همان حضرت زینب است که در تحت نکاح عبدالله بن جعفر برفت و هم در ناسخ التواریخ مسطور است که چون حضرت امير المؤمنين ل علیه السلام از کفن فاطمه بپرداخت و خواست او را در جامه ز برین در پیچد ندا درداد ای ام كلثوم ای زینب ای سکینه ای فضه ای حسن ای حسین تقديم امرمادر خودر ا حاضر شوید که از این پس دیدارش جز در بهشت میسر نشود .

و در اينمقام زینب و ام كلثوم هردو مذکورند و اگر چه از طرز نداء دو نفر

ص: 192

اراده شده اما ممکن است که از ام كلثوم و زینب یکتن راخواسته باشند چنانکه در مقامات ندبه و استغاثه بسیار افتد که یکتن را بنام و کنیت بلکه لقب بخوانند چنانکه گویندای علی ای ابوالحسن ای اسدالله ای ابن عم رسول الله بفریاد مابيا و در بعضی کتب نام سکینه مذکور نیست .

و هم در کتاب ریاض الشهادة مسطور است که بعد از وفات حضرت فاطمه زينب و ام كلثوم خود را بر فراز نعش مادر بینداختند و هم گوید حضرت صدیقه زهرا در وصیتی که بحضرت امیرالمؤمنین میفرمود از دختران خود سفارش میفرمود و این خبر با آن خبر که به ام كلثوم اختصاص مییابد مخالف است تواند بود حضرت فاطمه مکرر وصیت کرده باشد و در بعضی اوقات هنوز افزون از یک دختر نداشته است .

و هم در کتاب بیت الاحزان مسطور است که چون حضرت امام حسن را در کوزه آب مسموم ساختند، آنحضرت از خواب بیدار شد و جناب زینب خاتون را طلب ساخت و فرمود ای خواهر الى آخر الحديث، آنگاه فرمود ای خواهر قدری آب حاضر کن تا تجدید وضو نمایم و بعد از آن جناب زینب را در طلب حضرت امام حسین علیهم السلام بفرستاد .

چون حاضر شد خواست از آن آب بیاشامد خواهران بخروش آمدند و جناب زینب خاتون برجست و چنان شتابان برفت که بر چهره مبارك بر زمین افتاد، و نیز مینویسد چون جناب امام حسن از این پر محن گلخن بجاویدان گلشن خرامید جناب زینب خاتون و ام كلثوم صدا بناله و زاری بلند کردند.

وهم در ناسخ التواریخ مسطور است که امیر المؤمنين علیه السلام در آن ماه رمضان که بروضه رضوان می شتافت یکشب در خانه امام حسن و یکشب در خانه امام حسين عليهم السلام و یکشب در خانه عبدالله بن جعفر افطار میفرمودند و از سه لقمه افزون نمیخوردند و چون شب چهار شنبه نوزدهم شهر رمضان فرا رسید بسرای خویش آمد و از بهر نماز بپای ایستاد ام كلثوم دو قرصه نان جوین و کاسه از شیر در طبقی

ص: 193

نهاده با مقداری از نمك سوده در حضرتش بگذاشت.

چون آنحضرت از نماز فراغت یافت و آنطبق را بدیدند فرمودند ای دخترك من دريك طبق دو نان خورش مخصوص من میداری؟ مگر ندانی من برراه پسرعم خود رسول خدا میروم؟ مگر نمیدانی در حلال دنیا حساب و در حرامش عذابست سوگند با خدای تا از این دو خورش یکی را بجای نگذاری افطار نکنم ام كلثوم شیر را بر گرفت و آنحضرت سه لقمه از نان جوین با نمك خورش ساخت و ابتدا نماز کرد .

و در آن شب فراوان از خانه بیرون میشد و بآسمان مینگریست و میگریست و بخانه باز می آمد و بنماز می ایستاد و چون بعضی کلمات که بر شهادتش خبر میداد بر زبان مبارك براند، ام كلثوم عرض کرد: ای پدر امشب این اضطراب چیست که در تو مینگرم؟ فرمود ایفرزند صبح امشب من شهید میشوم و چون با امام حسن فرمود ای پسر فال بد نمیزنم وتطير نميكنم لكن دل من برشهادتم شهادت دهد . زینب عرض کرد ای پدر فرمان کن تا جعده بمسجد رود و با مردم نماز بگذارد. و چون آنحضرت را ابن ملجم زخم بزد. و بانگ جبرئیل در اخبار شهادت آن حضرت بلند شد وام كلثوم بشنید بر روی مبارك لطمه بزد و گریبان بدرید وفریاد برداشت وا ابناه واعلياه وا محمداه .

و نیز چون امیرالمؤمنین فرمود رسول خدای را در خواب دیدم سه کرت فرمانکرد که امشب بسوی او شتاب گیرم، اهل بیت سخت بگریستند مردی با ابن ملجم گفت ایدشمن خدای خوشدل مباش که امیر المؤمنين را بهبودی حاصل میشود گفت پس ام كلثوم بر کدام کس میگرید؟ بر من میگرید یا برعلی. سوگند با خدای که این شمشیر را بهزار درهم بخریدم و بهزار درهمش از زهر سیراب ساختم وهر نقصان که داشت باصلاح آوردم و با چنين شمشير چنان ضربتی بر على فرود آوردم که اگر باهل مشرق و مغرب قسمت کنند بجمله بمیرند، بروایتی زینب ابن ملجم را فرمود وای بر تو کشتی امير المؤمنين را ؟ گفت پدر ترا کشتم اگر او

ص: 194

امیرالمؤمنين بدانستمی هر گزش نکشتمی.

اعثم کوفی نیز چون ناسخ التواریخ حدیث کند و گوید چون امير المؤمنين عليه السلام خواست از سرای بیرون شود قلاب در بکمر آنحضرت در افتاد و کمر از میان مبارکش باز شد، آنحضرت کمر را دیگر باره محکم کرد و فرمود الهی مرگ را بر من مبارك ولقای خود را بر من خجسته فرمای ام كلثوم چون این کلام بشنید اشک حسرت از دیده فرو بارید .

ونیز اعثم گوید چون وفات امير المؤمنين نزديك شد ام كلثوم در خدمت آن حضرت بود، برخاست که از خانه بیرون آید، فرمود در خانه فراز کن ام كلثوم فرمان پدر را اجابت فرمود .

و نیز درضمن خطبۂ که از حضرت امام حسن علیه السلام بعد از وفات امير المؤمنين صلوات الله عليه نگارش میدهد مینویسد امام حسن علیه السلام فرمود بدانید که از مال دنیا نزد او یعنی امیرالمؤمنین چیزی نمانده است مگر هفتصد درهم، اندیشه چنان داشت که بآن دراهم کنیز کی را برای همشیرهام خریداری فرماید چون دانست که حال چیست و وقت ارتحالست مرا فرمود که آن هفتصد درهم را به بیت المال برم وترك خریدن کنیز گویم.

وهم در ناسخ التواریخ در ذیل خطبه امام حسن علیه السلام مسطور است که فرمود میخواست باین مبلغ خادمی برای اهل خویش ابتیاع کند و بروایتی از برای ام کلثوم خواست، و از این چند خبر نیز مکشوف آید که ام كلثوم همان زینب کبری است که ام كلثوم كبرایش نیز مینویسند، چه اگر دوتن بودند چنین مورخین نامدار این کلمات و مخاطبان را گاهی بام كلثوم گاهی بزینب نمیدادند چه اميرالمؤمنين با هريك جداگانه این فرمایش نکرده است و نیز در اختصاص خریداری کنیز برای یکتن اگر دوتن بودند سببی لازمست واگر لفظ خواهران هم گاهی مذکور باشد ممکن است خواهرانی باشند که از دیگر زوجات بوده اند .

وهم مجلسي اعلى الله مقامه در جلد نهم بحار ودر ذیل روایتی که از حضرت

ص: 195

امام زین العابدین علیه السلام از وفات امير المؤمنين صلوات الله علیه میفرماید چنانکه از این پیش در کتاب احوال امام زین العابدین و در این کتاب از قلم كاتب حروف بگذشت مینویسد چون امير المؤمنین سلام الله عليه را بسرای خود در آوردند لبابة بر فراز سر مبارکش و ام كلثوم پهلوی هر دو پای شریفش بنشستند و آنحضرت چشم بر گشود و بهر دو تن نظر فرمود، و از این عبارت ممکن است که لبابه نیز از جمله بنات مكرمات آنحضرت باشد و ام كلثوم همان زینب است چه اگر نبود من کور میشد .

و هم در خرایج و جرايح و نهم بحار مسطور است که چون حضرت امیر المؤمنين راحالت اغماء دریافت ام کلثوم همی بگریست چون آن حضرت افاقت یافت فرمود : «لا تُؤْذِينِي يَا أُمَّ كُلْثُومٍ فانك لَوْ ترین مَا أَرَى أَنَّ الْمَلَائِكَةُ مِنَ السَّمَوَاتِ السَّبْعِ بَعْضُهَا خَلْفَ بَعْضِ الَىَّ آخِرِهِ » و هم در بحار و ارشاد مفید از ام موسی خادمه امیرالمؤمنین علیه السلام مرویست که از علی علیه السلام شنیدم با دخترش ام كلثوم میفرمود : ای دخترك من بدرستی که با شما مصاحبتي اندك نمایم عرض کرد یا ابتاه چونست این؟ فرمود رسول خدای صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که غبار از چهره ام میزدود و میفرمود یاعلی بر تو چیزی نیست چه هر چه بر تو بود بجای آوردی و بعد از سه روز آنحضرترا ضربت رسید .

و چون ام کلثوم آن کلمات بشنید فریاد بر کشید و آغاز بی تا بی نهاد آنحضرت ام کلثوم را دلداری داده فرمود چنین مکن چه من می بینم رسول خدایرا که با دست مبارك خود بامن اشارت کند و فرماید ای علی بسوی ماشتاب کن که آنچه نزد ماست برای تو بهتر است .

وهم علامه مجلسى اعلى الله مقامه در خبری بس طویل که از بعضی کتب قديمه در کیفیت شهادت آنحضرت مسطور داشته و ام کلثومرا طرف آنمطالب و مخاطبه بپاره كلمات میدارد میفرماید راوی میگوید زینب وام کلثوم بیامدند تا در خدمت آنحضرت برفراز فراش نشستند وهمی بناله و ندبه بانگ «یا أَبَتَاهْ مِنْ لِلصَّغِيرِ حَتَّى

ص: 196

يُكَبِّرُ وَ مَنْ لِلْكَبِيرِ بَيْنَ الملايا أَبَتَاهْ حُزْنَنَا عَلَيْكَ طَوِيلٍ و عبرتنا لاترقا» بر آوردند.

و نیز در بیان وفات آنحضرت گوید چون در شب جمعه بیست و یکم شهر رمضان در گذشت زینب بنت على وام كلثوم و تمامت زنان آنحضرت فریاد بر آوردند و گریبانها چاك کردند و لطمه بر چهره زدند و بانگ ناله و زاری در قصر بر آوردند و از این کلام معلوم میشود که بعضی در بیان کنیه و اسم فرق نگذاشته اند و دو تن انگاشته اند یا اینکه زینب همان زینب صغری است که از مادر دیگر است و از اینروی بزينب بنت على توضيح داده اند ، وگر نه این اختصاص از چیست ؟ پس ببایست ام کلثوم را نیز بنت على نوشت ، يا ام کلثومرا زنی دیگر بیرون از بنات آنحضرت دانست .

و نیز فرماید چون امام حسن از دفن امير المؤمنین سلام الله عليهما مراجعت فرمود ام کلثوم بخدمتش در آمد و آنحضرترا سوگند داد که ابن ملجم رایکساعت زنده نگذارد و طبری در تاریخ خودگوید روز دیگر دختر على علیه السلام ام كلثوم نزد حسن علیه السلام بیامد وهمی بگریست وابن ملجم را در آنجا نشسته دید فرمود ایملعون امير المؤمنین امروز بهتر است و تو را بدتر .

گفت اگر بهتر است تو چرا میگریی من آنشمشیر را بهزاردرم خریده ام و هزار درهم بدادم تا بزهرش آب دادند تا هر کس را که بدان بزنم جان بدر نبرد و ابن اثیر در تاریخ خود نیز بهمين تقریب که مذکور شد اشارت کرده است.

ونیر در کتاب ریاض الشهاده و بیت الاحزان در ذیل بیان شهادت حضرت ولایت مرتبت صلوات الله علیه داستانی مفصل از اهوال شب نوزدهم رمضان المبارك مسطور و آنجمله را بحضرت ام کلثوم منسوب و آنمكالماترا که با امیرالمؤمنین در میان آمده بدو راجع میگرداند و آن ناله و ندبه را بحضرت ام کلثوم اختصاص میدهد و میگوید بدان حال نزد حسنين علیهما السلام دوید و ایشانرا بحالت گریه وزاری بدید وامام حسن فرمود ای خواهر فریادو افغان مکن تا حقیقت حال برما مکشوف افتد و دشمنان برما شماتت نیارند.

ص: 197

و در جائی گوید دختران فاطمه سلام الله عليها بناله بودند و گوید چون بدانستند که آن ضربت چاره پذیر نیست و ابن ملجم نگران شد که ام كلثوم بر سر و سینه خود میزند و گریه میکند گفت ای دختر علی گریه کن که اگر گریه تمام عالم را بکنی برای او جا دارد .

ام كلثوم فرمود ای دشمن خدا بر پدرم باکی نیست و ضرری نرسیده اما تو خود را روسیاه دارین کردی و امیدوارم بسزایت برسی، هم در دنیا و هم در آخرت ابن ملجم گفت اگر گریه میکنی گریه کن و در این مصیبت اشگ خونین بریز که بخدا سوگند این شمشیر را بهزار درم بخریدم و بهزار درهمش از زهر آب دادم و اگر این ضربت من بتمام مردم کوفه بهره شدی هیچك را برء و سلامت نبودی .

آنگاه گوید چون امیر المؤمنين علیه السلام بحضرت خدای پیوست صدائی باز رسید که ساعتی بیرون روید و بنده ما را با ما گذارید پس همه بیرون رفتند و زینب خاتون وام كلثوم ودیگر زنان صدا بگریه و فغان بر کشیدند و فریاد واعلياه و وااماماه بلند کردند و بجمله گریبان چاك ساختند و بر سر و صورت خود بزدند .

و نیز گوید چون حسنين علیهماالسلام بسرای باز شدند خواهران و دیگر زنان اهل بیت بنای نوحه وزاری نهاده ام كلثوم دختر امير المؤمنين بدین طریق نوحه گری همی فرمود :

أَلَا يَا عَيْنٍ جُودِي وَ اسعدينا *** أَلَا فَابْكِي أَمِيرُ المؤمنينا (1)

الى آخر الابيات، لكن این اشعار را در کتب معتبر نسبت بابي الأسود دئلی وبروایتی بام الهيثم بنت اسود النخعیه که جسد ابن ملجم را بسوخت داده اند تواند بود ابي الأسود برخی را انشاد کرده وام الهيثم نیز بر آن وزن وقافيت گفته باشد چه . اختلاف پاره اشعار وزیادتی و نقصانی که در کتب متعدده بنظر رسیده بر این حکم کند وام کلثوم در مقام نوحه تذکره فرموده باشد چنانکه مجلسى اعلى الله مقامه

ص: 198


1- ای دیده اشگ ببار و ما را بر سوگ ما یاری کن ، ای چشم گریه کن برامير و پیشوای مؤمنان

در بحار نیز باین مطلب اشارت کند و فرماید :

و بعد از آنکه ابن ملجم وقطامه و آندومرد دیگر را که ابن ملجم ملعونرا در آن کردار ملعنت آثار مساعد ویار بودند دستخوش هلاك و دمار ساختند و حسنين عليهما السلام بسرای باز آمدند ام کلثوم روی بایشان کرد و این اشعار را که بعد از استماع قتل آنحضرت انشاد کرده بود بگفت :

و میفرماید بعضی گویند این اشعار از ام الهيثم بنت عريان خثعميه و پاره نوشته اند از ابوالاسود دئلي است و مجلسی در این طریق که اشارت فرموده نسبت بام کلثوم سلام الله علیها را ترجیح میدهد .

چنانکه صاحب بیت الاحزان نیز مینویسد چون حسنين ومحمد بن حنفیه و اصحاب حضرت امير المؤمنين علیهم السلام از دفن آنحضرت باز شدند و بسوگواری پرداختند جناب ام کلثوم روی با ایشان کرد و در مرثیه آنحضرت مرثيه انشاء فرمود که هیچکس از دوست و دشمن بر جای نماند جز آنکه از ناله و نوحه آن مخدره بناله و نوحه در آمد، چندانکه از شدت اثر ناله، آنحضرت هیچوقت مردمانرا از آن افزون در اندوه و غم نیافته بودند و از جمله آن اشعار این شعر است که مرقوم است :

وتبكي أم كلثوم عليه *** بعبرتها وقدرات اليقينا(1)

اما راقم حروفچنان میداند که اگر جناب ام کلثوم هم انشاء شعری فرموده است نه آنست که بجمله این اشعار را فرموده باشد ، شاید بعد از آنکه ابوالاسود یادیگری در مرثیه آن حضرت انشاء این اشعار کرده باشند ام كلثوم تذکره فرموده یا خود آن حضرت نیز بر آن سبك شعری چند فرموده باشد چنانکه این شعر اخیر نیز بر این بیان شهادت تواند داد ، ونیز میرساند که جز از ام کلثوم نام دیگری در این اشعار مذکور نیست و اگر زینب کبری که دارای آن مراتب فصاحت و

ص: 199


1- ام کلثوم هم برسوگ پدرش أمير المؤمنین میگرید ، و اشك ميافشاند ، و براستی مرگ آنحضرت را بچشم میبیند

بلاغت و شان و جلالت است جز ام كلثوم بودی چگونه در این مصیبت بزرگ آغاز مرثیه نکرده باشد .

و هم در بیت الاحزان مذکور است که بروایتی چون از کار غسل حضرت امیرالمؤمنين علیه السلام فراغت یافتند، امام حسن سلام الله عليه فرمود ای خواهر ای زینب ای ام كلثوم حاضر کنید بقیه کافوری را که جدم رسول خدا برای پدرم معین فرموده پس زینب بتعجيل بشتافت وحاضر ساخت چون سرش بگشودند جمله خانها و کوچها و طرق وشوارع کوفه از شدت بویش معطر شد.

و نیز میگوید در حدیثی وارد است که جناب ام کلثوم با ناله و افغان در پناه برادر خود امام حسين علیهماالسلام در عقب جنازه پدر بزرگوارش میرفت تا بر سر تربت طاهر آن حضرت، و در بعضی کتب نوشته اند امام علیه السلام او را از تشییع جنازه منع فرمود و از این اخبار نیز می تواند رسید که زینب همان ام كلثوم باشد و امام حسن در مقام زاری و ندبه چنانکه معمول است او را بنام و کنیت هردو خوانده باشد وگرنه میفرمود ای خواهران .

و صاحب حبيب السير در ذیل بیان شهادت جناب امير المؤمنين علیه السلام از کتاب مستقصی حدیث کند که در شب شهادت با دخترش ام كلثوم از شهادت خود و رؤیای خود حدیث فرمود چنانکه بآن اشارت رفت .

ونیز صاحب عمدة الطالب در شهادت آن حضرت چون ناسخ التواریخ حدیث کند و گویدچون امير المؤمنین علیه السلام برای نماز بامداد بیرون شد ، بطی(1) چند که در صحن سرای از بهر کودکان بودند صبحه بر آوردند پاره از خدام بطرد آنها بیامدند فرمود «دَعُوهُنَّ فَإِنَّهُنَّ نَوَائِحُ» اینها را بخودگذارید که نوحه کنندگان باشند، دخترش زینب عرض کرد جعده را بفرمای تا مردمان را نماز بگذارد.

و چون ابن ملجم را بعداز آنکه آن حضرت را ضربت بزد بیاوردند رينب دختر آن حضرت آن كلمات مذکوره را که دیگران به ام كلثوم منسوب می دارند

ص: 200


1- بط یعنی اردك

بدو بفرمود و جوابی نزديك بجواب مذکور بشنید و در فصول المهمه باین داستان باندک تفاوتی اشارت رفته و گوید جناب ام كلثوم دختر سید و آقای ما على علیه السلام با ابن ملجم بانگ زد و آنکلمات مذکوره و جواب اورا مینگارد .

و صاحب نور الأبصار نیز بمانند صاحب فصول المهمه اشارت کند و سبط ابن جوزی نیز چون صاحب فصول المهمه باند تفاوتي أشارت نماید و صاحب کشف الغمه و ابوالفرج در مقاتل الطالبيين بصاحب فصول المهمه ونور الابصار اقتفا کرده و باندك اختلافی مرقوم داشته و همه به أم كلثوم راجع داشته اند .

اکنون همی گوئیم که با این تفحص و تأمل واستيعابی که در کتب متعدده در بیان این مطلب بجای رفت و نیز در همین کتاب در تبيين این حال به بسط مقال گذشت چنان در خاطر خطور می کند و در پیشگاه نظر جلوه گر میافتد که این زینب کبری همان ام کلثوم کبری است که از فاطمه زهرا سلام الله عليها است ؛

و ممکن است ام کلثوم صغری که برای عمر برفت اردیگر زوجات مكرمات بوده است، یا اگر از بطن مطهر صدیقه طاهره بوده است در این اوقات حضور نداشته و از آن پیش وفات نموده است این نیز با اخبار مسطوره و توضیحات مذکوره در سابق ولاحق توافق نجوید مگر اینکه حضرت زینب کبری همان ام کلثوم کبری باشد و در بعضی اوقات بنام ووقتی بکنیت و گاهی بر حسب اقتضای مقام بنام و کنیت هردو مخاطب شده باشد و بر پاره نگارندگان که نه چندان دقيق النظر بوده اند دو تن نموده آید.

ام كلثوم اززوجات دیگر به سرای عمر رفته باشد وغير از ام كلثوم كبری باشد که بسرای عبدالله بن جعفر برفت و اگر گاهی سخن از بنات يا لفظ خواهران بصیغه جمع رفته باشد نظر بدیگر بنات محترمات امير المؤمنين علیه السلام است که جز از بطن صديقه طاهره بوجود آمده اند .

و ممکن است اگر حضرت فاطمه را دو دختر باشد یکی در زمان خود آن حضرت وفات کرده باشد و اینکه اغلب اشارات بام كلثوم است از آنست که از دیگر

ص: 201

اخوات مكرمات مهین تر و بسبب حضرت فاطمه از دیگران اشرف و بر جملگی برتر و مقام ریاست و رفعت دارد .

و از اینگونه اشتباهات برای بعضی نویسندگان که متحمل تتبع کامل نمیشوند یا بكتب متعدده معتبره دست ندارند یا در فهم اخبار آن چند که میشاید توانا نیستند یا چندان با نظر تدقیق نمیروند فراوان افتد ، چنانکه بردانایان اخبار در اغلب مواقع مشهود است وگرنه چگونه تواند بود که گروهی از اعیان نویسندگان واركان اهل خبر حدیثی را از معصومی نسبت بمعصومی دهند و پاره دیگر همان نسبت را بمخاطبه دیگر آورند و در هیچیك هر دوتن را در آنمقام که باید در یک جای نام نبرند هر کس زینب گوید ام کلثوم را نام نبرد و آنکس که ام كلثوم گوید بزينب نسبت ندهد.

و نیز بسیار تواند بود که هر دو گروه صحیح نوشته باشند اما كتب مستنسخه در مرور ایام و تجدید استنساخ بسقوط یک حرف یا اضافه حرفی مطلبی عمده را از مقام خود بگردانند و اسباب شبهت نگارندگان و تردید مؤلفين و زحمت بینندگان آیند چه فهم سقيم ازعليل وصحیح از کليل جز به تتبع وتعقل و تفکر و تجدید نظر و سنجیدن اخبار و تحصیل انواع آثار و اطلاع برحکایات و ملاحظه حال راوی و مروى عنه و بصیرت تامه در عموم روایات متشتته و اجتهاد کامل حاصل نیاید چنانکه از این پس نیز در پاره مقامات مکشوف افتد.

و مع ذلك كله بر حقیقت حال حکومت بصراحت نتوان کرد و کنه مطلب را جز آنکس که بکنهش نمیتوان شناخت یا آنانکه بفضل او راسخون در علم هستند نمیداند، نعوذ بالله من هفوات اللسان وزلات الأقدام .

ص: 202

بیان پاره حالات آن مخدره در زمان حرکت فرمودن امام علیه السلام از مدینه

چنانکه در ناسخ التواريخ مرقومست چون امام حسين سلام الله عليه قصد فرمود که از مدینه متبرکه بمكنه معظمه سفر کند بفرمود تا محملها از بهر خواهران و دخترها بیاراستند و از مدینه طیبه راه برداشتند

در کتاب اسرار الشهادة در ذیل روایتی که در کیفیت خروج حضرت سیدالشہداء سلام الله علیه از مدینه مسطور میدارد وفاضل در بندی میفرماید بر این روایت دست یافتم مینویسد راوی گفت نزديك بچهل محمل بدیدم که با پوشش حریر و دیبا مزین بود و امام حسین علیه السلام بفرمود تابنی هاشم محارم خود را بر محملها سوار کنند، در آنحال که بآن عظمت واجلال بگران بودم

ناگاه از سرای حسین علیه السلام جوانی بلند بالا که خالی بر روی وروئی چون ماه تابنده داشت بیرون شد و همیگفت ای بنی هاشم از من دور شوید آنگاه دو زن از سرای بیرون آمدند و از نہایت شرم و آزرم دامن کشان بودند و کنیزکان ایشان اطراف ایشان را فرو گرفته بودند و آنجوان بیامد و محملی حاضر ساخته ويك بيك را بازو بگرفت و برزانو بر آورد و بر محمل سوار کرد .

از یکی پرسیدم ایشان کیان باشند گفت یکی زینب و آندیگر ام کلثوم دو دختر امير المؤمنين علیهم السلام باشند گفتم این جوان کیست گفت ماه بنی هاشم عباس بن امير المؤمنين علیهم السلام است و دو دختر حاضر شدند يكيرا باحضرت زینب و آندیگر را با جناب ام کلثوم جای دادند پرسیدم کیستند گفتند سکینه و فاطمه دو دختر امام حسين علیهم السلام هستند

مع الحكاية چون بمنزل خزیمیه رسیدند و یکشبانه روز در آنجا اقامت کردند صبحگاه زینب سلام الله علیها در خدمت برادر شد وعرض کرد ترا خبر میدهم بکلامیکه دوش شنیده ام فرمود چه شنیدی عرض کرد نیمه شب بحاجتی بیرون شدم

ص: 203

شنیدم هاتفی این اشعار را انشاد همی کرد :

ألا يا عين فاحتفلی بجهد *** و من يبكي على الشهداء بعدي

على قوم تسوقهم المنايا *** بمقدار الى إنجاز وعد(1)

و از معنی این ابیات که بر ورود بلیات و وفود منیات و مقامات شهادت و ادراك رنج و زحمت حدیث میکند معلومست در این مقام اشارت با کیست « فَقَالَ لَهَا الْحُسَیْنُ علیه السلام یَا أُخْتَاهْ كُلُّ الَّذِی قُضِیَ فَهُوَ كَائِنٌ » امام حسين علیه السلام يازينب علیها السلام فرمود ايخواهر هر چه حكم قضا بر آن رفته است ناچار صورت بخواهد بست .

وچون امام حسین علیه السلام را در منزل رهیمه با حر ریاحی ملاقات افتاد و امام علیه السلام بخذلان آنجماعت تفرین کرد سکینه میفرماید اینوقت مراجعت کردم و آب چشمم بر چهره ام روان بود عمه ام ام كلثوم مرا باین حال بدید فرمود ایدختر ترا چه افتاده صورت حال را باز گفتم فریاد برداشت :

« واجداه واعلياه واحسناه واحسيناه واقلة ناصراه ! این الخلاص من الأعداء ؟ ليتهم يقنعون في العدا تركت جوارجدك وسلکت بنا بعد المدا فعلا منها الوجيب و كثر منها حولها النحيب »

این کلمات را بند به و استغاثه بگذاشت و از قلت ناصر وعدم مخلص از دشمنان ناله فرمود و از مهاجرت از مدينه طيبه و سپردن چنان طريق ودچارماندن بجنگ عدوان فریاد بر آورد .

و بروایتی فرمود « واجد اه واعلياه واحسناه واحسيناه واقلة ناصراه ولاادری کیف لنا المخلص من ايدي الأعادي وليت الا عادی يرضون ان يقتلوننا بدلا عن اخی» ندانیم بکدام سوی راه خلاص و نجات جوئیم و از دست اعادی برهیم کاش دشمنان خوشنود میشدند که ما را بکشند و از برادرم دست بکشند .

امام حسين علیه السلام بانگ ناله وعويل ام کلثوم را اصغا فرمود ، بیامد و اشکش

ص: 204


1- ای دیده فراوان اشك بریز و کیست که بعد از من برشهداء بگرید، اشک بریز بر سوك آن قومی که قافله مرگ آنانرا نرم و آرام بسوی قربانگاه و وعده گاه میراند

بر چهره مبارکش روان بود ، فرمود این گریه چیست ام کلثوم سلام الله عليها عرض کرد « اخی رَدَّ نا الَىَّ حَرَّمَ جَدُّنَا » ای برادر ما را بمدینه باز گردان فرمود ایخواهر بدانچه تو خواهی راهی نیست مگر دیروز منع حر را مشاهدت نکردی .

ام کلثوم عرض کرد پس محل ومكانت جد و پدر و مادر و برادر خود را با ایشان تذکره فرمای، فرمود با این جماعت تذکره کردم و ایشانرا پند و نصیحت بگذاشتم ایشان گوش بسخن من نیاوردند و آنملامت که برایشان راندم مراعات ننمودند و جز قتل من برای ایشان راهی نیست و شما بناچار ببایست کشته مرا بر خاك نظاره کنید، لكن وصیت میکنم شما را به پرهیزکاری و صبوری بر این بلیت و شکیب بر این رزيت و بر اینجمله جد شما خبرداد وهرگز خلاف نپذیرد.

و چون روز پنجشنبه دویم محرم الحرام فرا رسید ، و امام علیه السلام بكربلا وارد شد این هنگام جلوس کرده سلاح خود را همی اصلاح فرمود و این شعر را تذکره همی نمود :

یا دهر أف لك من خليل *** كم لك بالاشراق والأصيل

من صاحب و طالب قتل *** والدهر لا يقنع بالبديل

و كل حي سالك سبیلی *** ما أقرب الوعد من الرحيل

و إنما الأمر الى الجليل *** سبحان ربي ماله مثيل

معلوم باد این اشعار را باختلاف مرقوم داشته اند و محل قراءتش را نیز مختلفا نگار داده اند در ناسخ التواریخ به همین صورت که مرقوم شد مسطور است و مینویسد على بن الحسین زین العابدین علیهماالسلام میفرماید: حسين صلوات الله علیه این ابیات را بكرات انشاد فرمود و من از بر کردم و گریه در گلوگاهم گره گشت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نفرمودم، لكن عمه ام زینب چون این کلمات بشنید خودداری نتوانست کرد، اشك از دیده ببارید و اظهار جزع و فزع نمود و بيخودانه بحضرت برادر شتافت .

ص: 205

وَ قالَتِ يَا أَخِى وَ قُرَّةُ عَيْنِي لَيْتَ الْمَوْتِ أعدمني الحيوة يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِينَ وَ جَمَالُ الْباقِينَ

عرض کرد ای برادر من ای روشنی چشم من، ای ودیعه خلفای پیشین ای طلیعه جمال واپسین کاش مرگ مرا نابود ساختی و این زندگانيرا ازمن بپرداختی .

امادر کتاب اعلام الوری مسطور است که علی بن الحسين علیهماالسلام فرمود در شب عاشوراء نشسته بودم وعمه ام زينب مرا پرستاری همیکرد ناگاه پدرم بخیمه که خاص از بهر آن حضرت برافراشته بود برفت وفلان غلام ابی ذر غفاری نزد او بود و باصلاح سیف خویش اشتغال داشت و پدرم همیفرمود «یاد هراف لك من خليل» الى آخرها و این اشعار را دو کرت یاسه کرت اعادت فرمود تا من بفهم گرفتم و اراده اش را بدانستم گریه مرا فرو گرفت لكن بازش گردانیدم و بسکوت پرداختم و بدانستم بلا نازل است

و اما عمه ام نیز شنید آنچه من بشنیدم و چون زن بود و زنان رقیق القلب هستند و شان ایشان رقت وجزع است خودداری نتوانست چندانکه از جای برجست وجامه کشان برفت و حاسرة يعنى بدون پرده بدو پیوست-

فَقَالَتْ واثكلاه لَيْتَ الْمَوْتِ أعدمني الحيوة الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءِ وَ أَبِي عَلَى وَ أَخِى الْحَسَنِ يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ الباقین

گفت وای بر این مصیبت جانسوز ورزيت غم اندوز و مرگ بیخبر واندوه دل سپر، کاش مرگ بتاختی وزندگانی مرا نابود ساختی همانا امروز مادرم فاطمه زهرا و پدرم علی مرتضی و برادرم حسن مجتبی بمردند ای جای نشین گذشتگان و پناه بازماندگان .

ص: 206

ابن اثیر در تاریخ خود گوید : چون عمر بن سعد بعد از عصر روز نهم مردمانرا بر نشاند و اینوقت امام حسين علیه السلام در پیش روی سراپرده خود محتبيا بسيفه(1) نشسته ناگاه سر بر زانوی مبارك نهاده خواب گونه او را در ربود وخواهرش زینب سلام الله عليها ضجه مردمان را بشنید به آن حضرت نزديك شد و از خواب بیدارش کرد .

آن حضرت سرمبارك بلند کرد و فرمود رسول خدای صلی الله علیه و آله را در خواب بدیدم فرمود «انك تروح الینا» زینب بر صورت خود لطمه بزد و فرمود ياويلتاه امام علیه السلام فرمود «لَیسَ لَکِ الوَیلُ یا اخَیَّهُ اُسکُتی رَحِمَکِ اللَّهُ» برای تو ویل نشاید ساکت باش ایخواهرك من خدایت رحمت کند .

وابن اثیر نیز گوید چون در شب عاشوراء حضرت سیدالشهداء سلام الله عليه از مکالمات با اصحاب سعادت نصاب بپرداخت در آنشب زینب خواهر آنحضرت همی بشنید که آنحضرت در خیمه که مخصوص بآنحضرت بود این اشعار تذکره همیفرمود و حوی مولای ابی ذر غفاری در خدمت امام علیه السلام بود و شمشیر خودرا اصلاح مینمود :

« وَ یا دَهْرٍ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ »

همانا چنانکه در کتاب احوال حضرت سجاد مسطور داشتیم بعضی غلام ابی ذر را جون ، بفتح جیم و سکون واو و بعد از واو نون. نوشته اند و او بنده سیاه بود و ابوعلی در کتاب منتهى المقال في علم الرجال میگوید جون مولای ابی نصر است و از شهدای کربلا بوده است و ابن اثیر چنانکه مسطور گردید حوی باحاء حطی و واو و یاء تحتانی مولای ابی ذر نوشته است.

تواند بود آنکسی که اینداستان بدو منتهی ومنسوبست همان حوی مولای

ص: 207


1- یعنی شمشیر را بزانو نهاده و بند شمشیر را مانند کمر بند بكمر انداخته و زانوان خود را در میان آن بند مهار کرده و تکیه گاه ساخته بود ، با اینکه دو طرف غلاف شمشیر را بدست گرفته و وسط آنرا بر سر زانو تکیه داده بودند

ابی ذر باشد و آنکه در صحرای کربلا شهید شده جون مولای ابی نصر بوده و سوای حوی مولای ابی ذر باشد که او نیز مقتول گردیده است چه موافق پاره روایات آنحضرت راچند تن غلام بوده است و چند تن غلام در واقعه طف شهید شده اند والله اعلم، مع الحكايه برشته خبر باز شویم و نتیجه مسطورات کتب معتبره را باز نمائیم .

چون حضرت زینب آنکلمات بگذاشت امام علیه السلام بدوراه سپرده و بدو در - نگریست و فرمود «يا أخية لَا يَذْهَبْنَ حِلْمُكَ الشَّيْطَانِ » و بقولی فرمود « یا أُخْتَاهْ لَا يَذْهَبْنَ بِحِلْمِكَ الشَّيْطَانِ » ایخواهر بنگر تاشیطان حلم ترا نرباید « قالَتْ بأبی أَنْتَ وَ أُمِّي استقتلت ، نَفْسِى لِنَفْسِكَ الْفِدَاءُ » عرض کردم فدای تو باد پدر و مادرم آیا خود را در شمار کشتگان می پنداری جان من فدای جان تو باد .

اینوقت آنحضرت را اندوه باز آمد و هر دو چشم مبارکش را اشك در ربود و فرمود « لَوْ تَرَكَ القطالنام »(1) اگر مرغ قطا را بحال خویش آسوده بگذارند آسوده بخسبد ، حضرت زینب خاتون چون این سخن بشنید بر چهره مبارك لطمه بزد « وَ قالَتِ واويلتاه أفتغتصبك نَفْسِكَ اغتصابأ فَذَلِكَ أَقْرَحَ لقلبي وَ أَشَدَّ عَلَى نفسی » و بروایتی فرمود « أفَتُغصَبُ نَفسُکَ اغتِصاباً »

عرض کرد وای بر این روز غم فزای و روز محنت آثار! آیا جان مقدس و روان مطهر تو بظلم و ستم مغصوب میشود همانا این حالت پریش بیشتر قلب مرا ریش مینماید و بر جان من سخت تر و شدیدتر میگردد، آنگاه از کمال افسوس و اندوه دیگر باره لطمه برصورت بزد و گریبان چاك کرده بیهوش بیفتاد .

امام حسين علیه السلام بدو بر خواست و بر چهره مبارکش آب بیفشاند « وَ قَالَ لَهَا يَا أُخْتَاهْ اتَّقَى اللَّهَ وتعزی بِعَزَاءِ اللَّهِ وَ اعْلَمِي أَنَّ أَهْلِ الْأَرْضِ يَمُوتُونَ واهل السَّمَاءِ

ص: 208


1- این مثلی است از امثال سائره زبان عرب که شرح مفصل آن در آخر جزء چهارم تاریخ خلفا گذشت ، منظور این است که مرغ قطا بدون جهت شباهنگام بپرواز در نمیآید معلوم میشود آنها را از خواب رهانیده اند اگر این مرغ را بحال خود میگذاشتند آسوده می غنود.

لايبقون و ان كل شيء هالك الا وجهه - و بروایتی- الا وجه الله ، ابي خير منى و امى خير منى واخى خير مننی ولی و لهم ولكل مسلم برسول الله اسوة فعز اها بهذا ونحوه وقال لها : يا اختاه انى اقسمت عليك فأبرى قسمى لا تشقى على جيباً ولا تخمشى على وجهاً ولا تدعى على بالويل والثبوران هلكت - وبقولي_اذا انا هلكت »

فرمود ایخواهر از ناشکیبایی از خدا بپرهیز، و در ورود بليات و وفود مصیبات بكلمه «أَنَا لِلَّهِ وانا اليه راجِعُونَ» که وظیفه صابران و اندوه مندان و تسلی یزدانست تسلى گير؛ و نيك دانسته باش که مردم زمین دستخوش مرگ تن او بار شوند و اهل آسمانرانشان و آثار نماند، جز ذات پروردگار ذوالجلال تمامت اشیاء پای کوب زوال و قنا آیند ، همانا پدرم ازمن بهتر بود ومادرم و برادرم از من بهتر بودند و مرا و ایشانرا وهر مسلما نيرا برسول خدا تأسی و پیروی باید بود

و بروایتی فرمود « وَ انٍ كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكُ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ تَعَالَى الَّذِي خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ يُبْعَثُ الْخَلْقُ وَ يَعُودُونَ وَ هُوَ فردوحده » و بقولی فرمود « كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكُ الَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ اليه تُرْجَعُونَ فَأَيْنَ أَبِي وَجْدِي اللَّذَانِ هُمَا خَيْرُ مِنِّى ولی بِهِمَا وَ بِكُلِّ مُسْلِمٍ أُسْوَةُ حَسنه »

و از اینکلام معلوم فرمود که آنکه خالق خلق است ناچار واجب الوجود است و او زنده پاینده و تمامت آفرینش را نماینده و این آفریدگان پس از مردن دیگر باره به پیشگاه عدل و حسابش شتابنده اند حکومت از او و رجعت بدو است

و نیز در این کلام که نسبت مرك را به اهل زمین میدهد و اهل آسمانرا بعدم بقا منسوب میدارد، لطیفه شریفه ایست چه معني مرك و بقا در این کتاب مذکور است چون بنگرند بدانند که مرك مخصوص بعالم عنصر و امزجه ایست که مرکب از اخلاط است و در عالم ملکوت این دو حال نیست پس ایشانرا بعدم بقا نسبت میدهد

مع الحكاية ميفرمايد امام علیه السلام خواهر خویش را باین کلمات و امثال آن

ص: 209

تعزیت و دلداری فرمود و گفت ای خواهر من سوگند میدهم ترا و تو سوگند مرا براستی مقرون بدار و دیگرگون مگردان، یعنی هر چه گویم جز آن مکن : در مرك من گریبان چاك مساز و چهره مخراش و ناله به وای وثبور(1) بلند مگردان امام زین العابدین علیه السلام میفرماید آنگاه آن مظلومه را بخیمه باز آورد و نزد من بنشاند .

و در بعضی از کتب مسطور است که چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام خواهرش را بآن کلمات نصیحت و تعزیت فرمود، آب در چشم مبارك بگردانید و بدین مثل عرب « لَوْ تَرَكَ الْقَطَا لنام » تمثل جست: اگر صیاد از صید مرغ قطادست باز داشتي در آشیانه خود به آسایش بخفتی .

آنگاه فرمود: « يَا أُخْتَاهْ بحقی عَلَيْكَ إِذَا أَنَا قُتلْتُ فَلَا تَشْقَى عَلَى جَيْباً وَ لَا تَخْمِشِي عَلَيَّ وَجْهاً »

و آنحضرت را بخیمه خویش مراجعت داد و اهل بیت همگان بتمام جزع و فزع میزیستند و بهای های میگریستند وزینب علیهاالسلام بيهشانه در افتاده از هوش بیگانه گشت حسينعلیه السلام بشتافت و او را بگرفت و آب بر چهره مبارکش بزد تا بخویش آمد پس او را لختى تعزیت و تسلیت فرمود و بصبر و سکون امر نمود .

اما در امالی صدوق عليه الرحمة و بعضی کتب دیگر اسم زينب مذکور نیست همانقدر امام زین العابدین علیه السلام میفرماید: چون اصحاب آن حضرت در پاسخ آن حضرت آنکالمات بگذاشتند و ایشانرا دعای خیر فرمود، فرمان داد تا حفره كوچك در پیرامن لشگر خود همانند خندق بکندند و هم بفرمود از چوب و هیزم انباشته ساختند، آنگاه فرزندش على سلام الله عليهما را بفرمود تا باسی سوار و بیست تن

ص: 210


1- ثبور بمعنى هلاکت است ، و کسی که هنگام مصیبت ناله به «و اثبوراه » بلند میکند ، مرگ خود را از خدا میخواهد ، یعنی خدا با مرگ مرا برسان که طاقت تحمل این مصیبت را ندارم .

پیاده برای آوردن آب روان شدند و در این هنگام ایشان سخت مضطرب و ترسان بودند و امام حسين علیه السلام این شعر مذکور فرمود « يا دهرأف لَكَ مِنْ خَلِيلٍ » الى آخره.

و در منتخب مسطور میباشد که پس از آن امام حسین علیه السلام از اسب خود فرود شد و بعد از آن به اصلاح شمشير خویش جلوس فرمود و همیفرمود یادھراف لك الى آخره واین اشعار مذکوره را باندک اختلافی مذکور داشته و میگوید آن حضرت این اشعار را همچنان مکرر میکرد تا خواهرش زینب سلام الله عليها بشنید و از جا برجست و دامن کشان بیامد تا به آنحضرت رسید.

وَ قالَتِ يَا أخی وَ قُرَّةُ عَيْنِي لَيْتَ الْمَوْتِ أَعِدْ مِنِّي الحيوة يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ الْبَاقِينَ هَذَا كَلَامُ مَنْ أَيْقَنَ بِالْمَوْتِ واثکلاه أَ لِيَوْمِ مَاتَ جَدِّي الْمُصْطَفَى وَ أَبِي عَلِيِّ الْمُرْتَضَى وَ أُمِّي فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ أَخِي الْحَسَنِ الرِّضَا .

و بقولی فرمود « هَذَا كَلَامُ مَنْ أَيْقَنَ بِالْقَتْلِ » فرمود آری ایخواهر زينب گفت « وَ اثکلاه هَذَا الْحُسَيْنُ ينعي الَىَّ نَفْسِهِ» وای بر این مصیبت اینك حسين است که از مرک خود خبر میدهد و بگریست و دیگر زنان بگریستند و بر چهرها بزدند و گریبانها بدریدند وام كلثوم همی ندا بر کشید « وَا ملامحمداه وَا علياه وَا أَخِي وَا امی واحسيناه واضیعتاه بَعْدِكَ يَا اباعبدالله».

و در تذکره سبط ابن جوزی مسطور است که چون امام حسين علیه السلام بدانست که آنجماعت باوی مقاتلت می ورزند با اصحاب و اهل خویش فرمود منصرف و از وی متفرق شوند، ایشان بگریستند و گفتند «قَبَّحَ اللَّهُ الْعَيْشِ بَعْدَكَ » وخواهرش زینب بنت على علیه السلام بشنید و آن مکالمات مذکور در میان رفت و قبول تسلی نمیفرمود، آنگاه امام حسين علیه السلام از نام آنزمین به پرسید عرض کردند کربلا

ص: 211

است الى آخر الخبر .

در ملهوف میگوید چون ام كلثوم این کلمات بگذاشت امام علیه السلام فرمود:

يَا أُخْتَاهْ تَعَزي بِعَزآء اللَّهِ فَإِنَّ سُكَّانَ السَّمَوَاتِ يُفْتُونَ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ كُلِّهِمْ يَمُوتُونَ وَ جَمِيعِ الْبَرِيَّةِ یَهلِكُونَ .

آنگاه فرمود : یا اختَاه، یا ام کُلثُوم وَ انتِ یا زَینَب وَ انتِ یا فاطِمَه و انتِ یا رُباب! انظُرنَ اذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَیَّ جَیباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَیَّ جَيباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَيَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَلیَّ هِجراً

و در اسرار الشهاده از منتخب مذکور میدارد که آن حضرت با زینب علیهما السلام فرمود « يَا أُخْتَاهْ لَا يَذْهَبْنَ بِحِلْمِكَ الشَّيْطَانِ تعزی بعزآءالله فَانٍ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ يَمُوتُونَ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ هَالِكُ الاوجهه» إلى آخره حضرت زینب عرض کرد ای برادر من! کشته شوی و من بتوبه نظاره باشم؟ از این کلام اندوه آنحضرت باز شد و اشك دیدار مبار کش پدیدار آمد، زینب عرض کرد ای برادر ما را بحرم جد ما باز گردان .

فرمود : « لَوْ تَرَكَ الْقَطَا لغفا وَ نَامَ قَالَتْ وَ اللَّهِ يَا أَخِي لَا فَرْحَةِ بَعْدَكَ ابْدَأْ » زینب عرض کرد ای برادر سوگند با خدای بعد از تو هرگز فرحناک نشوم، امام عليه السلام در پاسخ خواهر آن سوگند و کلمات مذکوره را براند آنگاه او را حمل کرده: تا بخيمه اش در آورد .

و دیگر در اسرار الشهاده از ملهوف و نیز در بعضی کتب مسطور است که در آن هنگام که در روز نهم محرم شمر ملعون و لشگریان سلاح جنگ بیوشیدند و صدای مرد و مرکب و اسلحه برخواست و گوش زد اهل بیت گشت و امام حسين علیه السلام که در آنحال بر باب سرا پرده نشسته اصلاح تیغ و سنان میفرمود ناگاه خوابی بچشمش در آمد.

ص: 212

پس از آن بیدار شد و فرمود ای خواهر در این ساعت جدم محمد و پدرم علی و مادرم فاطمه و برادرم حسن صلوات الله عليهم را بدیدم و ایشان میگفتند ای حسین همانا بزودی نزد ما میآئی و در بعضی روایات است که فرمودند فردا نزد ما میآئی.

پس زینب سلام الله عليها بر چهره مبارك لطمه بزد و صیحه بر کشید امام حسين علیه السلام فرمود « مَهْلًا لَا تشمتي الْقَوْمِ بِنَا » آرام و آهسته باش و این جماعت را بر ما بملامت مدار ، و بروایتی رسول خدای فرمود « أَنَّكَ تَرُوحُ الینا » چون زینب این کلمات بشنید با دست شريف چهره مبارك را آسیب همیزد و بویل و وای فریاد برداشت امام علیه السلام فرمود ایخواهر ترا نزیبد که بانك بویل و وای بر آوری ای خواهر خاموشی جوی خدایت رحمت کند و صدا بناله بار میار که مورث شماتت این قوم گردد .

و چون امام علیه لسلام بعد از مکالمات با آنگروه شقاوت پژوه بسراپرده شریف روان شد زینب علیهاالسلام میفرماید چون نگریستم که آنحضرت بسرا پرده باز میشود بخیمه خویش برفتم و بنشستم باشد که نداند من بیرون خیمه به نظاره بودم چون بمیان سراپرده آمد فرمود کجاست زینب عرض کردم « لَبَّيْكَ يَا أَخِي »

آنگاه ام کلثوم را طلب فرمود بعد از آن فرمود رقیه وصفيه وسکینه وفاطمه را بخوانید چون بجمله خاضر شدند عرض کردند یا اباعبدالله مگر حاجتی است فرمود حاجت من آنست که وصیت میکنم شمارا گاهیکه من کشته میشوم گریبان برمن پاره مکنید و چهره را لطمه مزنید و صورت مخراشید و بقیه مکالمات چنانست که از این پیش مذکور گشت تا آنجا که فرمود اگر مرغ قطا را شبانگاه دست بازداشتند در آشیان خود آسوده بخفتی و اینمثل از این پیش در کتاب احوال حضرت سید سجاد در ذیل وقایع عاشوراء مذکور شد و حکایت آن نیز مسطور و مشروح افتاد به اعادت حاجت نیست .

ص: 213

بیان پاره حالات آنمظلومه در شهادت شهداء وايام مصائب کربلا

چنانکه در ناسخ التواريخ و پاره کتب اخبار ماثور است چون حضرت علی۔ اكبر بعز شهادت پیوست امام حسين فرزند شهید خود سلام الله عليهما را برداشت و بر در سراپرده آورد ، فریاد و صیحه « یا ثَمَرَةُ فؤاداه وَ یا قَرَّة عَيْنَاهُ » از اهل بیت برخواست .

حمید بن مسلم گوید زنیرا دیدم که از شدت اضطرار و اضطراب از میان پردگیان بی پرده بیرون دوید و خویش را بر زبر علی اکبر افکند و فریاد برداشت وسخت بنالید ، گفتم کیست گفتند زینب دختر امير المؤمنين است اینوقت امام علیه السلام دست او را بر گرفت و بخیمه باز گردانید و فرمود گریه شما بعد از این خواهد بود .

در اسرار الشهاده از ابومخنف از عمارة بن راقد مرقومست که نگران بودم که زنی از سراپرده حسین علیه السلام بیرون شد که گفتی ماه شب چهارده بتافته است و همی فریاد بر کشیدی :

واوَلَداهُ وَا مُهْجَةٍ قلباه يَا لَيْتَنِي كُنْتُ قَبْلَ هَذَا الْيَوْمِ عَمْيَاءَ أَوْ كُنْتُ وَ سُدَّتْ تَحْتَ أَطْبَاقِ الثَّرَى .

وای براین اندوه و غم و بر این فرزند دلبند خونین کفن، کاش پیش از امروز کور میبودم یادر تنگنای گور و زیر خروارهای خاك و گل نهفته و مزدور بودم .

و بروایتی از خیمه حسين علیه السلام زنی بیرون شد که از دیدارش آفتاب تیره گشت و بدون شعور همی فریاد برآورد واحبيباه وابن اخاه تا بعلي اكبر رسید و خود را بر نعش او بیفکند ، پس حسين علیه السلام بیامد و با عبای خویش چهره اش را پوشیده بداشت و بخيمه اش باز آورد، از مردی کوفی پرسیدم این زن کیست آیا

ص: 214

می شناسی اور ا؟ گفت آری زینب خواهر حسين علیه السلام است .

ونیز در اسرار الشهاده از ملهوف و در کتاب مهیج الاحزان مسطور است که چون حسين بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام مصارع جوانان و محبان خویش را نگران شد یکباره عزیمت بر آن نهاد که بنفس مبارك بمیدان کارزار بتازد پس ندا بر کشید و کلماتی بر زبان مبارك براند که صدای زنان بعويل و ناله بلند گشت .

پس بدر خیمه بیامد و با زینب فرمود کودک شیرخواره مرا بمن بیاورتا باوی وداع کنم زینب آنطفل را بیاورد و بروایتی زینب خاتون در خدمت برادر شد و آنطفل را بیاورد و عرض کرد ای برادر این کودک تو است که سه روز است آب نخورده شربتی آب از اینگروه از بهرش طلب فرمای .

و بروایت اول امام علیه السلام آنطفل را گرفت تا او را ببوسد، حرمله ملعون تیری بسویش پرتاب کرد چنانکه بگلوی شریفش بنشست و آنطفل را ذبح نمود امام علیه السلام باخواهرش زینب فرمود بگیر ویرا آنگاه با هر دو کف مبارك در زیر گلویش بداشت و چون از خون مملو میشد آن خون را به آسمان افشان میداشت الی آخر الخبر

و بروایت ثانی امام علیه السلام طفل را بگرفت و بمیان میدان بیامد تا به پسر سعد رسید وفرمود ايقوم شما کشتید شیعیان مرا و اهل بیت مرا و عهد و بیعت مرا شکستید، دست از من بدارید تا بحرم جد خود بازگردم یا شربت آبی بمن دهید کسی با من نمانده مگر زنان و اطفالی که نیزه و شمشیری بکار نیاورند، وای بر شما اینطفل شیرخواره را شربتی از آب دهید، نمی بینید چگونه از شدت عطش بر خود می پیچد و او را گناهی نیست ، آنحضرت در این مکالمات بود که ناگاه حرمله ملعون تیری بسوی امام پران کرد آن تير بر گلوى مبارك آنطفل بیامد و گلویش را در هم شکافت و آنحضرت باز شد و آنطفل را بام كلثوم باز داد .

وبروایت ابی مخنف چون على بن الحسين شهید شد سیدالشهداء روی بام کلثوم آورد و فرمود ایخواهر وصیت میکنم ترا به پسر اصغر خودم چه او طفل صغير

ص: 215

شش ماهه و بقولی هشت ماهه بود الى آخر الخبر، و با این خبر معلوم می شود که مكالمات آنحضرت در صدر و ذیل این خبر با جناب ام کلثوم بوده است و اگر در جائی زینب نوشته اند و بعد از آن بنام ام كلثوم اشارت کرده اند از آنست که از این نام و کنیت یکتن را مقصود داشته اند.

در کتاب نور العين مسطور است که ام كلثوم آنطفل را بر سینه گرفت و بگریست و دیگران بگریستند حتی فرشتگان آسمان ، آنگاه ام کلثوم علیهاالسلام بخواندن این ابیات پرداخت :

لهف قلبي على الصغير الظامی *** فطمته السهام قبل الفطام

غرغروه بدمعه وهو طفل *** لهف قلبي عليه في كل عام

احرقوا قلب والديه عليه *** و رموه بذلة و انتقام

فالله يحكم بيننا وبينهم *** لدى الحشر عند فصل الخصام

حمید بن مسلم گوید در لشکر ابن زیاد عليه اللعنه بودم و به آن كودك که بر دست حسینش بقتل رسانیدند نظر همی کردم ناگاه زنی از خیمه بیرون تاخت چنانگه آفتاب از دیدارش تیره و خیره ماندی و جامه کشان بیامدی گاهی بیفتادی و گاهی بر پای ایستادی وهمی ندا بر کشیدی «و اولداه وا قتيلاه وامهجة قلباه » و از این ناله و شور بنی امیه بگریستند تا گاهی که آن زن بآن طفل ذبيح رسید و خود را بروی افکند و مدتی ناله و ندبه نمود و از دنبالش دخترها چون گوهرهای پراکنده بیرون شدند .

حسين علیه السلام در آن حال آن مردم را موعظت میکرد چون این حال مشاهدت فرمود بسوی آن زن بیامد و او را بنوشید و مستور بداشت و ملاطفت همی فرمود تا بخيمه اش باز گردانید، من با آن جماعت که حاضر بودند گفتم این زن کیست؟ گفتند ام كلثوم است و آن دخترها فاطمه صغری و سکینه و رقیه و زینب هستند از این حال پر ملال شدم و چندان بگریستم که همی خواستم از خویش بشوم.

وبروایتی که از شعبی مرویست چون حسين علیه السلام آن طفل را نزد زنان بیاورد

ص: 216

گاهی که بخون مخضب بود و امام علیه السلام میگریست چون زنان صدای گریه آن حضرت را بشنیدند بخدمتش بشتافتند و آن طفل را مرده بر سینه مبارکش بدیدند و فریاد ناله و زاری بر آوردند وام كلثوم طفل را بگرفت و بسینه خود بچسبانید و گلو بر گلویش بگذاشت و اشگ دیده اش بروی بريخت آنگاه صدا برکشید:

وَا محمداه واعلياه ماذا لَقِينَا بَعْدَ کما مِنَ الْأَعْدَاءِ وَا لهفاه عَلَى طِفْلٍ خَضَبَ بِدِمَائِهِ وَا أسفاه عَلَى رَضِيعٍ فُطِمَ بِسِهَامِ الْأَعْدَاءِ وَا حَسْرَتَاهْ عَلَى قَرِيحَةِ الْجَفْنِ وَ الْأَحْشَاءِ .

و بروایت طبرسی این طفل را عبدالله نام بود و در ذیل روایت مفید مسطور است که چون آن طفل شهید شد امام علیه السلام روی به آسمان کرد و گفت خداوندا گواه باش بر این قوم که کشتند شبیه ترین خلق را به پیغمبر تو .

راقم حروف گوید چنان می نماید که در این خبر پاره مطالب که راجع بحضرت علی اکبر است مخلوط شده باشد چنانکه چون بینندگان به هر دو بنگرند معلوم فرمایند .

و نیز معلوم شد که ام كلثوم همان زینب کبری است و این زینب دختر خود امام حسين علیه السلام است چنانکه در کتب معتبره نیز اشارت رفته است که آن حضرت را دختری زینب نام بود و اگر زینب و ام كلثوم هر دو دختر فاطمه علیهاالسلام حاضر بودند از چه نام هردو را مذکور نداشته اند و زینب را در جمله دخترهای کوچک مسطور نموده اند والله اعلم .

در بحر المصائب از کتاب مفتاح البكاء و کتاب دمعة الساكبة ومصائب المعصومين مسطور است که چون حضرت سیدالشهداء بخیمه زین العابدین علیه السلام بیامد، آن بیمار را بر نطعی از ادیم افتاده وعمه اش زينب خاتون را به پرستاریش بدید .

على بن الحسين چون پدرش را دید خواست برخیزد قدرت نیافت با عمه اش فرمود مرا بر سینه خود بدار همانا پسر رسول خدای فرامیرسد، پس زینب از پس

ص: 217

پشت آن حضرت بنشست و او را به سینه خود تکیه داد جناب سیدالشهداء صلوات الله عليه ازرنجوری پسرش پرسش همی کرد و امام زین العابدين حمد خدای را میگذاشت آنگاه عرض کرد ای پدر امروز با این گروه منافق ملعون چه بپای بردی؟ فرمود ای فرزند «قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فأنسيهم ذِكْرِ اللَّهُ الْمَلِكُ الْمَنَّانِ» شیطان براین جماعت چنگ در افکند و یاد خدای را فراموش کردند و آتش حرب در میان ما و ایشان افروخته شد چندانکه زمین از خون ما و ایشان رنگین شد .

على بن الحسين عرض کرد ای پدر کجاست عمم عباس چون این سؤال کرد گریه در گلوی جناب زینب خاتون گره گشت و همی در چهره مبارك برادرش نظر میکرد تاچه پاسخ فرماید چه از بیم اینکه مرض آن حضرت شدید گردد از شهادت عمش عباس خبر نداده بودند .

پس حضرت سیدالشهداء روحنا و مهجنا له الفداء فرمود ای فرزند عمت را در کنار نهر فرات شهید کردند، علی بن الحسين سلام الله عليهما چنان بگریست که بیهوش بیفتاد چون بخود پیوست از دیگر عموها همی بپرسید و آن حضرت فرمود کشته شد از برادرش علی و پاره دیگر بپرسید امام علیه السلام فرمود ای پسر دانسته باش که در این خیمه ها جز من و تو مردی زنده نیست و اما این جماعت که تواز ایشان پرسش میگیری بجمله برروی خاك بیفتاده اند امام زین العابدین بسیار بگریست و باعمه اش زينب فرمود ای عمه شمشیری و عصائی بمن بده .

پدرش فرمود با اینهاچکنی؟ عرض کرد بر عصا تکیه کنم و با شمشیر در پیش روی فرزند رسول خدا جنگی نمایم چه بعد از وی خیری در زندگی نیست، امام عليه السلام آن حضرت را منع کرد و او را در بغل گرفت و فرمود ای فرزند تو از ذریه من اطيب هستى و أفضل عترت من باشی و تو خلیفه من براین عیال واطفالی چه ایشان همه غریب و تنها و بی یار هستند و بدرد ذلت و یتیمی وشماتت دشمنان و نوائب زمان دچارند، هروقت بیرون خواهند شوند ایشان را ساکت و ساکن دار و چون پریشان گردند مأنوس فرمای و باسخن نرم خاطرهای ایشان را تسلی ده چه

ص: 218

از مردان ایشان کسیکه بدو ایشان انس گیرند غیر از تو باقی نیست و هیچکس را ندارند که غم واندوه خویش را بدو بنمایند مگرتو ، ایشان را بگذار تا تورا ببویند و تو ایشان را ببوی و ایشان بر تو بگریند و تو برایشان گریستن کن.

آنگاه دست او را بگرفت و به اعلى صوت خود صیحه برزد ای زینب ای ام کلثوم ای سکینه ای رقیه ای فاطمه سخن مرا بگوش گیرید و بدانید که این پسر من خليفه منست برشما و او امام مفترض الطاعه است آنگاه فرمود ای فرزند من شیعه مرا سلام برسان و با ایشان بگوی که پدرم غريب بمرد بروی ندبه کنید و شهید بگذشت بروی گریستن گیرید.

و هم در آن کتاب مسطور است که امام علیه السلام با ایشان فرمود ای ستمدیدگان و غریبان با این همه حال بمصیبت من مبتلا خواهید شد و بعد از آن شما را اسير و غارت خواهند کرد و شهر به شهر و دیار بدیار خواهند گردانید و سر مرا با سرهای برادران و فرزندان و خویشان و یاوران بهدیه از بهر یزید مرتد میبرند چون جناب زینب خاتون و ام كلثوم و سکینه این سخن بشنیدند بیتاب گردیدند و چنان بگریستند که سگان سماوات را به فریاد و ناله در آوردند .

بالجمله مطابق ترتیب روایتی که مسطور میگشت چون جناب سیدالشهداء صلوات الله علیه در آن عرصه پر محنت و بلا تنها بماند و آهنگ مقاتلت اعداء بفرمود و امام زین العابدین علیه السلام بانگ آنحضرت را در طلب نصرت بشنید با آنحال ناتوان نیزه و بروایتی شمشیری بر گرفت و افتان و خیزان جانب میدان سپرد.

ام كلثوم از قفایش بانگ بر آورد ای برادر زاده باز شو فرمود ای عمه دست باز دار تا پیش روی پسر پیغمبر جهاد کنم، امام حسين فرمود ای ام كلثوم او را باز دار تا جهان از نسل آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم تهی نگردد، آنگاه بانگ برداشت یا سکینه یا فاطمه یا زینب یا ام كلثوم!علیکن مني السلام .

معلوم باد که در این خبر بی نظر نشاید رفت چه موافق اخبار علمای سنی و شیعی حضرت باقر سلام الله علیه در اینوقت چهار ساله یا بیشتر بود و با اینحال

ص: 219

چگونه اگر جناب سید الساجدین صلوات الله عليه شهید می شد جهان از نسل آل محمد صلی الله علیه و آله خالی میماند و حال اینکه بپاره ائمه هدی علیهم السلام نیز در سن شش سالگی و نه سالگی امامت انتقال یافته بلکه عیسی بن مریم علیهماالسلام در گاهواره صیت نبوتش از زمین به ستاره پیوست .

و پاسخ چنین است که موافق اخبار و نصوص، امامت امام زین العابدین علیه السلام بعد از پدرش سيد الشهداء از مقدرات الهی است و از آن چیزها است که بدا را در آن تطرق نیست ، پس اگر امام زین العابدین علیه السلام در این روز مقتول می شد آن ازمنه که در تقدیر خدایتعالی بامامت آن امام والامقام اختصاص و امتیاز داشت از آن حجت خدای خالی میماند اگر چند محمد بن على باقر سلام الله عليهما که بعد از انقضاء اینمدت بامامت بر میخواست در این زمان موجود بوده باشد و معنی کلام سید الشهداء « ماكان اللَّهِ لِيَقْطَعَ نسلي مِنَ الدُّنْيَا » همان نسل است که حجتهای خدای هستند در زمین خدای .

و نیز اگر گوئید چون چنین باشد و امامت امام زین العابدین ازمقدرات فرضیه الهیه است چگونه امام حسین میفرماید او را باز دارد تا جهان از نسل آل محمد خالی نماند و او چگونه کشته میشد و بر این جمله بر افزون خود حضرت سیدالشهداء نیز پیش از آن واقعه خبر داده بود که وی کشته نمیشود .

در پاسخ گوئیم ائمه علیهم السلام میفرمایند امر ما ياكلمات ماصعب و مستصعب است چه دانیم در هر مقامی از لفظی چه معنی خواهند؟ تواند بود که اگر امام زین العابدین علیه السلام که حجت خداوند است و بباید در جهان بپاید اگر بميدان اعدا شتابد و کار زار بسازد واعداء را بخویش مشغول فرماید یا ببایستی بنیاد وجود آنقوم عنود را بیاد فنا دهد یا جمله از وی گریزان گردند و آنچه مطلوب سید الشهداء علیه السلام است در ادراك شهادت خود و اثبات حقانیت خود و دین و آئین خود وجد خود بعمل نیاید و در حقیقت بقای نسل و تسلسل وجود ائمه برای همین است ، اگر این مقصود از میان برود چنانست که نسل ایشان نمانده باشد

ص: 220

یا اینکه اگر چنین میشد و آنروز این شهادت دست نمیداد از آن پس مفاسددیگر بر میخواست و مطالبی پیش میآمد که خلاف مطلوب بود والله تعالى اعلم

بالجمله امام علیه السلام خواهرش زینب سلام الله علیها را فرمود جامه فرسوده و کهنه برای من حاضر کن که بهائیش نباشد تا چون کشته شوم از بدنم بیرون نیاورند و عریانم نیفکنند ، زینب جامه حاضر بساخت چون بر بدن مبارکش تنك میافتاد فرمود این جامه اهل ذمت است از این وسیع تر باید بود، برفتند و جامه وسیع تر آوردند، اطرافش را با دست مبارکش پاره ساخت تا بی بهاتر گردد .

و در مناقب است که فرمود من کشته میشوم و جامه از تنم بیرون میکنند پس تبانی بیاوردند و تبتان بروزن رمان سراویلی كوچك است که همان ستر عورت کند آنحضرت از پوشش آن امتناع ورزید و فرمود این جامه اهل ذمه است آنگاه جامه اوسع بياوردند که مادون سراويل و ما فوق تبان بود و آنحضرت بپوشید و بقول صاحب منتخب صدای زنان بگریه و ناله بلند شد آنگاه جامه بیاوردند و آنحضرت پاره کرده در هم شکافت و در زیر جامهای خود بپوشید و آن حضرترا سروالی تازه بودهمچنانش در هم در ید تاکسی طمع نکند و از بدن مبارکش بیرون نکند پس از آن با اهل و اولاد خویش وداع بازپسین بفرمود .

و نیز در کتاب بحر المصائب از کتاب ترجمة المصائب مسطور است که امام عليه السلام بجناب زینب خاتون فرمود که جامه بیاور حضرت زینب جامه یمانی که چشم را خیره میکرد بیاورد، امام علیه السلام پاره اش ساخته بپوشید .

و هم روایت کرده اند که با ام کلثوم فرمود و بروایت منتخب امام عليه السلام با فضه خادمه فرمود برو و جامه کهنه برای من بیاور تا بر تن کنم « وَ لَكِنَّ لاتطلعي عَلَيْهِ زَيْنَبَ اختى وَ ذَلِكَ الثَّوْبِ قَمِيصُ بَيْنَ قَمِيصَيْنِ وَ عَلَى كَتِفِهِ خَاتَمٍ »، اما زينب خواهرم را بر این امر آگاه مساز و این جامه پیراهنی است که بمقدار دو پیرهن شمرده آید و بر دوش آن مهریست و در فلان موضع و فلان لفافه است پس فضه برفت و از کمال اضطراب میگریست .

ص: 221

زینب خاتون سلام الله علیها با فضه فرمود این گریستن از چیست؟ عرض کرد بسبب بزرگی مصیبت. فرمود برادرم حسین با توچه فرمود و وصیت نهاد که مرا بر آن آگاه نکنی. فضه عرض کرد از برادرت رخصت ندارم بگویم زینب فرمود بحق مادرم بر تو بازگوی، فضه عرض کرد مرا فرمود تا پیراهنی بدین صفت بحضرتش برم چون آن حضرت صفت قمیص را بشنید صیحه بر کشیدو مغشية عليها(1)بیفتاد

و امام حسین علیه السلام بیامد و سر خواهر را بر دامن نهاد و فرمود ای اهل بيت من آيا نزد شما قطره از آب هست؟. بجمله عرض کردند نیست ای سید ما امام علیه السلام سخت بگریست چنانکه اشك ديده اش بر دیدارش پیوست و بهوش آمد وهر دودست بر آورد و بر چهره خویش لطمه بزد و چهره را بشخود(2)وموی بپراکند و عرض کرد « یا اخی این تَرُوحُ وَ أُخْتَكَ غَرِيبَةٍ بِلَا مُحْرِمُ وَ انیس وَ نَاصِرُ وَ مُغِيثُ».

ای برادر بکجا میروی و خواهرت را بدون محرم وانيس و یاور و دادخواه میگذاری ؟ امام علیه السلام فرمود این امریست محتوم و از آن فرار نتوان کرد زينب عرض کرد « كَلَامِكَ هَذَا أَشَدُّ حُرْقَةً لقلبي ليتنى لَمْ تلدنى أُمِّى وَ لَمْ أَكُ شَيْئاً وَ مَا أَرَى هَذَا الْيَوْمِ » سخن تو بیشتر قلب مرا میگدازد کاش مادرم مرا نمیزاد و پرورش نمیداد و زنده نبودم و اینروز نمیدیدم

در خبر است که این پیراهن از پوششهای بهشتی بود و بدن خلیل را از آتش نگاه بداشت و چشم یعقوب را روشن ساخت و نزد انبیاء عظام بود تا بخاتم الانبیاء صلى الله عليه و آله پیوست و بعد از پیغمبر نزد فاطمه بود و چون سه روز از مدت عمر شریفش بجای ماند آن پیراهن را بزینب خاتون بداد و فرمودای دختر این ودیعه ایست نزدتو از بهر حسين قرة العين من، هروقت از تو طلب کند پس دانسته باش که از آن پس افزون از یکساعت میهمان تو نیست و بعد از آن ساعت به سخت ترین حال بدست فرزندان

ص: 222


1- یعنی بیخود و بیهوش بیفتاد
2- یعنی بخراشید و ناخن بزد

زنا تنها و تشنه بدون غسل و کفن شهید میشود از این بود که چون جناب زینب خاتون بشنید که برادرش آن قمیص را طلبید وصیت مادرش را بخاطر آورده بیہوش گردید .

و در پاره مقاتل مذکور است که زینب بنت علي علیهماالسلام ندا بر آورد و فرمود « وَيْلَكَ يَا بْنِ سَعْدٍ تَجْمَعُ احشادك عَلَى قَتْلَ أَبِي عبدالله الْحُسَيْنِ وَ هُوَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ وَ عِتْرَةَ الرِّسَالَةِ وَ خَيْرُ شَبَابَ أَهْلِ الْجَنَّةِ »

و در مقتل ابی مخنف مسطور است که چون طفل سیدالشهداء شهید شد امام علیه السلام در آنحال که خونش برسینه آنحضرت روان بود بیاورد و بام کلثوم افکند، ام کلثوم او را بخیمه آورد و آنحضرت بروی همی بگریست و بعد از کلماتی چند ندا بر آورد: «یا أُمِّ كُلْثُومٍ وَ يازينب وياسكينة وَ يَا رُقَيَّةَ وَ ياعاتكة وَ يَا صَفِيَّةُ عَلَيْكُنَّ مِنًى السَّلَامُ »

معلوم باد چنانکه در کتاب بحر المصائب وسرورالمؤمنين مسطور است عاتکه حضرت سیدالشہداء سلام الله علیهما است و در اینوقت نه چشمش دیدی و نه گوشش شنیدی و حکایتی ازوی مرقوم داشته اند که در اینجا نه مقام اشارت به آنست آنگاه باز نمود که از این پس این جمعیت به پراکندگی مبدل شود ام کلثوم صيحه بر کشید « وَ قالَتِ يَا أَخِي قد اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ » عرض کرد آیا تن بمرگ دادی ؟

فرمود ایخواهر چگونه تسلیم نکند کسیکه او را ناصری و معینی نیست عرض کرد ای برادر مارا به حرم جد ما بازگردان، امام حسین علیه السلام سخت بگریست و به این اشعار تمثل جست « لَقَدْ كانَ القطاء بارض نَجِدٍ » الى آخرها ای خواهر هیهات هیهات اگر قطا را به حال خود گذارند آسوده میخوابد اینوقت سکینه صدای گریه و ناله بلند ساخت الی آخر الخبر .

و در منتخب این مکالماترا نسبت بحضرت سکینه داده است و هم گوید چون آن حضرت غرق جامه آهن گشت و بر مرکب خویش راست بنشست پس از آن روی

ص: 223

با ام کلثوم آورد و فرمود : «أُوصِيكَ يَا اخية بِنَفْسِكَ خَيْراً فاني بَارَزَ الَىَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ » آنگاه سکینه فریاد کنان روی آورد الی آخر الخبر

بالجمله چون آنحضرت بمیدان برفت و چندی جہاد فرمود اهل بیت را وداع کرده وفرمود يازينب يا ام کلثوم یاسکینه و از آن پس که دیگر باره جهاد ورزید و از کثرت زخم آثار ضعف در بدن مبارکش نمودار شد و از اسب بگشت زینب که نگران حر بگاه بود چون این بدید از خیمه بیرون دویدوفریاد برداشت:

وَا أَخَاهُ وَا سَيِّدَاهْ وَا أَهْلِ بيتاه لَيْتَ السَّمَاءِ أَطْبَقَتِ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَيْتَ الْجِبَالِ تدكدكت عَلَى السَّهْلُ .

کاش آسمانها خراب شود و بر روی زمین در افتد کاش کوهسار پاره پاره شود بر روی بیابانها، آنگاه روی با ابن سعد کرد و فرمود « ياعمر بن سعد ايقتل ابوعبدالله وانت تنظر اليه»؟ ای پسر سعد ابوعبدالله را میکشند و تو بدو بنظاره باشی؟ ابن سعد آب در چشم بگردانید و پاسخ نداد .

و بروایت ابن اثیر آنملعون چندان بگریست که آب چشمش بر موی نحسش روان شد و بروایت مفید آن شقی جواب نداد و دیگر باره حضرت زینب فرياد بر کشید آیادر میان شما مسلمی نیست همگی لال شده از هيچيك جوابی نرسید

در بحر المصائب مسطور است که چون حضرت سیدالشہداء شہید گردید جناب زینب خاتون بر بالین حضرت سجاد آمده عرض کرد یاعلی نمیدانم چه حادثه و سانحه روی داده که اززمین و آسمان صدای واحسيناه وناله واغریباه بلند است

وهم بروایت آنکتاب چون بانگ جبرئیل به شهادت آنحضرت برخواست جناب زینب سلام الله علیها از خیمه بیرون دوید چون آثار ظلمت و گرد و غبار را نگران شد و برادرش را ندید در خدمت سید سجاد شد و عرض کرد ای برادرزاده به بین چه واقعشده وخبر چیست فرمود ایعمه دامن خیمه را برزن چون بصفحه میدان نگران شد اظهار سوگواری کرده فرمود ايعمه همانا پدرم بمرد و جود و

ص: 224

کرم بمردای عمه بروید و کمرهای اطفال را استوار به بندید و آماده اسیری گردید که پدرم شهید شد و در هر حال صبر وشکیبایی را پیشه خود سازیدو وصیتهای پدرم را فراموش نکنید

و نیز در آن کتاب از نجات الخافقين مسطور است که در آنحال که حضرت زینب صیحه بر میکشید و گاهی بر گرد خیام بر میآمد ناگاه صدای غریبی بشنید از خیمه بیرون دوید و كسيرا نگران گشت که در پیرامون نعش سیدالشہداء سلام الله عليه خاك همي بر سر کند، حکایت را در حضرت سجاد علیه السلام بعرض رسانید، فرمود علیت ای عمه دامان خیمه را بر چین تا بنگرم چون دامان خیمه را بلند کردندفرموداى عمه او را شناختی؟ فرمود خدا ورسول وائمه بهتر دانند، فرمود وی جبرئیل امین است که گاهواره حسين جنبانیدی هماناچون بر شهادت پدرم مطلع گردید بپای عرش رفته عرض کرد ایخالق جلیل و پروردگار جبرئیل چون فرزند خير البشر بعهد تو وفا کرده مقتول قوم کافر گردید آرزویم چنانست که رخصت فرمائی تا بزیارتش بروم ، پس مرخص شده با جمع كثيرى از فرشتگان وارد زمین کربلا بر دور نعش مبارکش بسوگواری حلقه بر کشیده اند و بعد از ناله و افغان بروضه رضوان بازشدند.

و در پاره اخبار وارد است که چون مالك بن يسر بر آنحضرت ضربتی فرود آورده برنس مبارکش را از خون مملو ساخت امام علیه السلام برنس را از سر بیفکند و بخیمه در آمد و پارچه بخواست و جراحتش را بر بست و بروایتی در اینحال ندا بر آورد و فرمود « يازينب وَ یا أُمِّ كُلْثُومٍ وَ يَا سكينه يَا رُقَيَّةَ يَا فاطمه عَلَيْكُنَّ مِنًى السَّلَامُ» زینب سلام الله علیها بآنحضرت روی آورد « فَقَالَتْ يَا أَخِى أَيْقَنْتَ بِالْقَتْلِ » عرض کرد ای برادر يقين بقتل فرمودی؟ فرمودچگونه یقین نکنم با اینکه مرا معين و نصيري نيست! عرض کرد ای برادر ما را به حرم جد خود بازگردان! فرمود : « هَيْهَاتَ لَوْ تَرَكَتْ مَا أَلْقَيْتُ نَفْسِى فِي الْمُهْلِکَةُ وَ كانى بِكُمْ غَيْرَ بَعِيدٍ كالعبيد يَسُومُونَكُمْ أَمَامَ الرِّكَابِ وَ يَسُومُونَكُمْ سُوءُ الْعَذَابِ» .

اگر مرا بخود میگذاشتند خویش را به مهلکه نمی افکندم و گویا مینگرم

ص: 225

که شما را بزودی مانند بندگان در جلو رکاب میرانند و به سختی عذاب دچار مینمایند، چون زینب این سخن بشنید بگریست و اشك ديدگانش روان گشت و ندا بر آورد « وَا وحدتاه وَا قُلْة ناصراه وَا سُوءَ منقلباه وَا شوم صَبَاحَاهْ » پس جامه خود پاره کرد ، وموی پریشان ساخت و بر چهره لطمه زد .

امام علیه السلام فرمود ای دختر مرتضی سکون و آرام بجوی همانا گریه بسیار خواهد بود و زمانی دراز خواهد داشت ، آنگاه امام خواست از خیمه بیرون شود زینب به آنحضرت به چسبید و عرض کرد ای برادر ! چندی در نگ فرمای از دیدارت توشه بردارم و با تو آن وداع گویم که دیگرش ملاقاتی نخواهد بود:

فَمَهْلاً اَخی قَبْلَ الْمَماتِ هَنیئَهً *** لِتَبْرَدَ مِنّی لَوْعَهٌ وَ غَلِیلُ

ای برادر پیش از وصول مرگ اندك زمانی تامل فرمای تا از زیارت جمال مبارکت آن آتش اندوه که دل را بسوزش و ستوه آورده سردی پذیرد ، آنگاه هر دو دست و هر دو پای مبارکش را همی ببوسید و دیگر زنان نیز در گرد آن حضرت انجمن شدند و همان معاملت بپای بردند، آنگاه آنحضرت جامه کهنه بخواست تا در زیر لباسش بپوشد ، الى آخر الخبر

و از این حدیث چنین مینماید که این مکالمات پیش از این بوده است که آنحضرت بمیدان قتال آهنگ جوید، چه اگر جهاد ورزیده و زخمدار مراجعت فرموده بود چگونه عرض میکردند مارا بحرم جد خود بازگردان. و نیز چنان مینماید. که اگر زینب طرف این مخاطبات باشد نه زینب کبری باشد چه آنحضرت مقامش از آن عالی تر است که با امام علیه السلام برمنوال احتجاج سخن کند .

و بروایت صاحب مهيج الاحزان چون امام علیه السلام فرمود چگونه دل بمرك ندهد کسیکه یاری و معینی ندارد و گریه گلوی آنحضرت را بگرفت و بگریه در آمد و زینب خاتون اینحال بدید گفت : وا ثکلاه همانا حسین از مرگ خود خبر میدهد وا محمداه وا علياه وا فاطمتاه وا حسناه واحسيناه

و در کتاب بحر المصائب مسطور است که جناب زینب خاتون سلام الله علیها

ص: 226

میفرماید در آنوقت که برادرم فرزندش امام بیمار راوداع میکرد آوازی از لشگر پسر سعد برخواست: ای حسین از چه روی نزد زنان نشسته ؟ یا باید بیعت کنی یا با لب تشنه و شکم گرسنه شهید گردی

برادرم از شنیدن این صدا بیرون آمد و با اهل بیت وداع کرده سوار شد و با من خطاب فرمود خواهرك من خواهرك من از دنبال من بیا از دنبال من بيا تا تورا چیزی عجیب و شگفت باز نمایم ، من بفرمان و اطاعت آن امام امم آمدم تا به نزدیکی اجساد طاهره و ابدان مطهره رسید پس ندا بر کشید کجاست برادرم کجاست مساعدم کجاست عباس ؟

زینب میفرماید : آنحضرت برفراز جسد برادرش عباس بیامد وهمی ندای یا اخی بر آورد و فرمود ای برادر اکنون چاره ام اندك شد ، آیا تو و این قوم بخواب باشید و ایشان گمان میبرند که من از میدان قتال کناری گرفته ام، برمن دشوار است که ترابر این زمین تافته غرقه بخون بنگرم ای برادر من مرا تنها بگذاشتی در میان دشمنان .

آنگاه ساعتی در پیرامون آن جسد مبارك بگریست و ندا بر کشید :

«يا مُسْلِمَ بْنَ عَقيل، وَ يا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، وَ يا حَبيبَ بْنَ مَظاهِرَ،(1) وَ يا زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ، وَ يا هِلالَ بْنَ نافِع، وَ يا علی بْنِ الحُسین وَ یا فُلَانٍ وَ يَا فُلَانُ »

و ای شجاعان عرصه صفا و سواران پهنه هجا! چیست مرا که ندا میکنم شما را و مرا جواب نمیرانید و میخوانم شما را و نمی شنوید ، آیا در خواب هستید که امید بیداریرا داشته باشم ؟ یا در مودت خویش دیگرگون شده اید که بنصرت امام خویش نیستید ؟ اينك زنان خاندان رسول هستند که بسبب فقدان شما همه

ص: 227


1- حبیب بن مظهر ظ

نزار و دلفکار مانده اند ، آیا شما نه آنان هستید که بسبب من یعنی برای نصرت من واكتساب فیض شہادت زنان خویش را مطلقه ساختید و از خانمان خویش روی برتافتید .

هم اکنون ایمردم آزاده کرام نیکو ، سر از این خواب بر کشید و این مردم کافر کیش بد اندیش نابکار را از حرم رسولخدای دورسازید. حاشا وکلا که شما باینحال باشید یعنی زنده باشید و بیاری من بر نخیزید لکن سوگند با خدای ریب منون شما را سرنگون داشته و دهر خائن با شما بغدر و فریب رفته و گرنه شما از دعوت من قصور نمی جستید و از یاری من در پرده نمی شدید، هم اکنون ما بر شما دردناك و اندوهگین و به شما ملحق هستیم «فإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ».

جناب زینب خاتون سلام الله علیها میفرماید سوگند به آن خدای که جز او خدایی نیست من نگران آن اجساد بودم که چنان مضطرب شدند گویا آهنگ برجستن داشتند ، و نیز میفرماید پس از آن امام علیه السلام به نزد جسد برادرم عباس آمده فرمود ای برادر این قوم شوم چنان پندارند که من از جدال و قتال بيمناك هستم و با ایشان اطاعت میکنم لاوالله و از آن پس حمله منکر بیاورد و آن جماعت ملعون را پراکنده و هزار و پانصد تن از ایشان را در سقر مقر ساخت صلوات الله و سلامه عليه و علیهم اجمعين

و چون گروه اشقیا چندی درنك كرده دیگر باره بآن حضرت باز آمدند و بروی احاطه کردند، عبدالله بن حسن بن علی علیهماالسلام که این وقت پسری غیر مراهق بود از خیمه زنان بیرون دوید، زینب تاخت و او را دریافت تا بازش دارد و از آن سوی امام علیه السلام ندا در داد: ای خواهر عبدالله را نگاهدار هر چند زینب در منعش بکوشید فائدت نكرد وعبدالله گفت سوگند با خدای ازعم خود مفارقت نجویم و قوت کرده خود را از دست زینب رها ساخته بیامد تا پهلوی امام علیه السلام بايستاد .

و بروایتی چون آن مردم ملعون گرد آن حضرت را فرو گرفتند و هريك

ص: 228

ضربتی بر بدن مبارك امام علیه السلام فرود آوردند و آن حضرت از اسب بیفتاد زینب عليها السلام از در خیمه بیرون آمد وهمی ندا کرد :

وَا أَخَاهْ وَا سَیِّدَاهْ وَا أَهْلَ بَیْتَاهْ لَیْتَ السَّمَاءَ أَطْبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَیْتَ الْجِبَالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَى السَّهْلِ

در کتاب بحر المصائب از کتاب مصائب الابرار مرویست که چون امام حسين عليه السلام بآهنك ميدان قدمی چند بسپرد صدایی به سخن بلند شنید روى مبارك رتافت و خواهرش حضرت زینب را نگران شد که همی گوید « يا سبط الرَّسُولِ ارْجِعْ انْظُرِ الَىَّ هَذِهِ الغَريبات كَيْفَ عَوَ لن بِالحَسرات » ای فرزند زاده رسول خدای باز شو و بر این زنان بی شوهر و اطفال بی پدر یکی بنگر که چگونه از روی حسرت بناله و عویل اندرند

آن حضرت برای تسليه أهل حرم بازگشت و جمله را بناله و زاری بدید و از این حالت سخت بگریست و آن جماعت را به ثواب و کرامت بشارت داد و خواست میدان روی کند، زینب کبری علیهاالسلام با آنحضرت بمعانقه در آمد و گلوگاه مبارکش را ببوسی .

«وَ قالَتِ يَا أَخَا قَدْ أُحْرِقَتْ قَلْبِي بفراقك ، وَ تَأَلَّمْتُ فُؤَادِي بوداعك ، فَوَاللَّهِ شَهَادَتَكَ أُجْرَةِ دُمُوعِي وَ هيجت همومى فَكَيْفَ أَرَى خيامك منهوباً وَ عِيَالُكَ وأطفالك مَظْلُوماً مَسْلُوباً »

عرض کرد ای برادر همانا از آتش فراقت و اندوه وداعت دل مرا بسوختی و دردناک ساختی، سوگند با خدای از گزند شہادت تو اشکم ریزان و اندوهم در هیجان است چگونه میتوانم خیمه های ترا غارت شده و عیال و اطفال ترا ستم یافته وترا برهنه بنگرم سیدالشهداء صلوات الله علیه فرمود ای خواهر بر مصائب روزگار شکیبایی جوی و در نوائب جهان به پدرت و مادرت اقتدا کن آنگاه ایشانرا وداع کرده روی به آنقوم مردود فرمود

ص: 229

و نیز در آن کتاب از مفتاح البكاء مسطور است که چون حسین علیه السلام با قلبی سوزان آهنگ میدان فرمودند، ندایی نحیف و آوازی ضعیف بشنید پس روی برتافت و خواهرش حضرت زینب را بدید که نالان نمایانست

امام علیه السلام از ناله دختر بوتراب بیتاب شده بر گردید و فرمود ای یادگار مادرم زهرا ای پرستار این یتیمان بینوا از چه از خیام بیرون شدی و چون ترا حال بر اینمنوال باشد این زنان و دختران و اطفال را کدام کس تسلی میدهدو چگونه آنان را قرار و آرام خواهد بود؟ ایخواهر جد و پدر و مادر و برادرم ازمن افضل بودند برفتند و تواین چند بی قرار و پریشان و گریان نشدی مگر ندانی دنیا بر اینحال و بر اینمنوال باشد

عرض کرد وصیت مادرم بخاطرم بیامد و برای مطلبی بیامدم ، چون امام عليه السلام نام مادر بشنید بگریست و از آن وصیت بپرسید ، عرض کرد سفارش مادرم این است که آنجای را که جدم رسول خدا میبوسید ببوسم ، پس آنحضرت باجناب زینب خاتون معانقه کرده زینب خاتون حلقوم مبارکش را ببوسید وهر دو تن بسیار بگریستند، آنگاه امام علیه السلام اورا تسلی داده بازگردانید .

و نیز این خبر را بروایتی دیگر نهاده و در ضمن آن از سفارش امام علیه السلام در امر دخترش جناب سکینه خاتون با حضرت زینب سلام الله عليهم مذکور داشته است .

و هم در بحر المصائب حکایتی از آن دختر صغيره حضرت سید الشہداء که بدامان عمه اش حضرت زینب سلام الله علیهم آویخته تا به آخر خبر مینویسد که قلم از تحریرش عاجز است

و هم در آن کتاب از زینب نامیکه اسیر شده و در مدینه طیبه خانه متصل بسرای علی علیه السلام داشت و با اهل بیت آنحضرت باخلاص و ارادت میرفت تا گاهی که بپاره جهات بکربلا آمد و خدمت حضرت سیدالشهداء و زینب خاتون سلام الله علیہما را دریافت ، شرحی مبسوط اظهار شده ، هر کس خواهد از آنجا باز

ص: 230

خواهد یافت .

ام كلثوم حدیث میفرماید که بعد از قتل آن حضرت شنیدم گوینده این شعر بگفت و او را ندیدم :

و الله ما جئتكم حتی بصرت به *** بالطف منعفر الخدين منخورا

و حوله فتية تدمي نحورهم *** مثل المصابیح يغشون الدجی نورا

و قدر كضت رکابی کي اصادقه *** من قبل يلثم وسط الجنة الحورا

فردني قدر و الله بالغه *** و كان أمر قضاه الله مقدورا

كان الحسين سراجا يستضاء به *** والله يعلم أني لم أقل زورا(1)

ام كلثوم میفرماید: او را سوگند دادم کیستی گفت ملکی از ملوك جنم من با قوم خود آمدم که حسين سلام الله علیه را نصرت کنم گاهی برسیدم که اورا کشته بدیدم .

معلوم باد که در کتب اخبار که بنظر رسیده از دو پسر زینب علیهاالسلام جز صاحب عمدة الطالب مذکور نداشته است که در یوم الطف شهید شدند و دیگران این پسران عبدالله بن جعفر را که شهید شدند از دیگر زنهای او نوشته اند چنانکه مذکور خواهد شد .

ص: 231


1- بخدا سوگند نیامدم شما را تا اینکه حسین را در دشت کربلا کشته دیدم که بصورت بر خاك افتاده بود ، و در اطراف او جوانانی که خون از گلوی آنان جاری بود نور صورت آنان مانند چراغها در تاریکی میدرخشید . من مهمیز زدم که قبل از کشته شدن او و روانه شدنش ببهشت جاویدان و معانقه با حور العين بدو پیوندم ولی قضا و قدر الهی مانع شد ، حسين مشعل افروخته ای بود که بدان راهیابی میشد ، و خدا میداند که من سخن زوط نگفته ام

بیان پاره حالات آن مخدره بعد از شهادت حضرت سیدالشہداء

بروایت أبي مخنف و بعضی دیگر چون حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه شهید گشت ، مرکب آنحضرت پیشانی خودرا بخون آن حضرت رنگین ساخته و فریاد و صهیل بر آورده چون زن بچه مرده بگریست و بخیمه روی نهاد .

چون زینب دختر على علیهماالسلام صهيلش را بشنید روی با سکینه آورده و فرمود پدرت آب بیاورد، سکینه چون نام پدر شنید شادان بیرون تاخت و آن مرکب بی سوار وزین باژگون را نظاره کرد بلوازم سوگواری پرداخت و چون فراغت یافت ام كلثوم فریاد بر کشید و پرده بر سر بردرید و بیرون دوید و این اشعار بخواند :

مصیبتی فوق أن أرثي بأشعاري *** و أن يحيط بها علمی و افكاري

شربت بكاس في أخي فجعت به *** وكنت من قبل ارعی کل ذی جار

فاليوم أنظره بالترب منجدلا *** لولا التحمل طاشت فيه أفكاری

كأن صورته في كل ناحية *** شخص يلائم اخطاری و اوهامي

جاء الجواد فلا أهلا بمقدمه *** إلا لوجه حسين طالب الثاري

ما للجواد لحاه الله من فرس *** أاَنْ لا يُجدل دونَ الضَّيْغَمِ الضاري

يا نفس صبر اعلى الدنيا و محنتها *** ان هذا الحسين إلى رب السما ساري

چون پردگیان سرادق حشمت و طهارت اینکلماترا بشنیدند و آن اسب شکسته ستام(1) و گسسته لگام را بدیدند ، لطمه ها بر چهره ها زدندو صورتها بناخنها خراشیدند و گریبانها را چاك زدند و بانگ ناله و عويل بر آوردند که وامحمداه واعليناه واحسناه واحسيناه الْيَوْمَ مَاتَ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى الْيَوْمَ مَاتَ عَلَى الْمُرْتَضَى الْيَوْمِ

ص: 232


1- ستام - بکسر سین - براق و زین اسب را گویند

مَاتَتْ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ» اینوقت جناب ام كلثوم اشارتی بجانب زینب خاتون کرده سخت بگریست و بگفت و بقول ابی مخنف سکینه گفت :

لقد حملتنا في الزمان نوائبه *** و مزقنا انیابه و مخالبه

واخبأ علينا الدهر في دار غربة *** ودبت بما نخشى علينا عقاربه

وأفجعنا بالأقربين و شتتت *** يداه لنا شملا عزيزا مطالبه

واودی اخي والمرتجی لنوائبي *** وعمت رزاياه و جلت مصائبه

حسین لقدامسی به الترب مشرقا *** وأظلم من دین الاله مذاهبه

لقدحل بي منه الذي لويسيره *** اناخ علی رضوی تداعت جوانبه

ويحزنني أني أعيش و شخصه *** مغيب تحت التراب ترائبه

فکیف یعزی فاقد شطر نفسه *** فجانبه حی و قدمات جانبه

فلم يبق لی رکن ألوذ بر کنه *** اذا غالني في الدهر مالا اغالبة

تمزقنا ايدى الزمان وجدنا *** رسول الذي عم الأنام مواهبه

معلوم باد که از خبر ابی مخنف چنان می آید که زینب کبری گویند؛ آنکلام نباشد چه با مقامات جلالت وریاست آن مخدره سلام الله علیها که موافق پاره روایات وارده از طرف امام علیه السلام امر شده بود که به پرستاری و نگاهداری و دلداری اهل وعیال آنحضرت کار کند چگونه در ازای تسلی و دلداری سکینه سلام الله عليها آنگونه سخن میفرماید، مگر اینکه گوئیم آنزينب دختر امام حسین علیه السلام است که صغيره بوده است. و هم اگر حضرت زینب کبری جز ام کلثوم کبری بودی با آن مراتب فصاحت و بلاغت واشعار وخطب شریفه که بدو نسبت میدهند در این مقام چگونه شدی که انشاد مراثی نظما ونثرا نکرده باشد .

چنانکه در کتاب اسر الشهاده از بحار الانوار مرویست که حضرت ام کلثوم دست مبارك برسر اسب نهاد وندا بر کشید: « وَا محمداه وَا جَدٍّ اه وَا نبياه وَا ابوالقاسماه وَا علياه وَا جعفراه وَا حمزتاه وَا حَسَّنَّاهُ هَذَا حُسَيْنُ بِالْعَراءِ صَرِيعٍ بِكَرْبَلَاءَ مجزوز الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةَ وَ الرِّدَاءُ » آنگاه مغشية عليها بیفتاد .

ص: 233

ونیز اشارت كردن ام كلثوم بزينب و خواندن اشعار مراثی دلالت بر این کند که وی زینب صغری باشد که زینب بنت علی مینویسند چنانکه در انوار الشهاده مسطور است که حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه در حال وداع با اهل بیت خویش زینب علیهاالسلام را طلبکرده با او وصیت نهاد و از زنان و اطفال خویش بدو سفارش فرمود و بصبوری و شکیبائی فرمان داد .

و هم در انوار الشهاده مذکور است که در آنحال که شمر ملعون بر فراز سر امام مظلوم حاضر شد، زینب و سائر اهل و عیال آنحضرت با حالتی پریشان وارد قتلگاه شدند ، آنگاه حضرت زینب سلام الله علیها با آن خبیث روی کرد و فرمود ايظالم خبيث مارا بگذار تا با حسين وداع کنیم و کر تی دیگر در حضرتش جلوس گیریم از آن پیش که از وی جدا و اسیر شویم، بگذار تا بدستیاری جامه رویش را بپوشیم وزخمهایش را دارو نهیم و بدن مبارکش را از تابش آفتاب بپوشانیم، بگذار تا او را بخيمها بازگردانیم تامگر فرزند بیمارش دیگر بارش بنگرد، بگذار تا آبی برجبين مبارکش برافشانیم تا از این اغماء اش بخویش آریم .

شمر ملعون براین سوز ومحنت رحمت نیاورد و با کعب نیزه بر سر زینب بکوفت که ای دختر على بازشو که دیگر بارش دیدار نکنی، صدای حضرت زینب بگریه بلند گشت، امام علیه السلام دیده بر گشود و فرمود ای خواهر دست اطفال مرا بگیر و بخيمه اندر شو تا مرا در زیر شمشير ننگری .

قطب راوندی در خرایج وجرایح از ابن اعرابی ازسفينه مولای رسولخدای صلی الله عليه و آله روایت کند که وقتی برای غزوه از راه دریا سفر کردم ناگاه کشتی در هم شکست وغرق گشت و هر چه بر آن بود بدریا ریخت من بدستیاری تخته پاره از آب بگذشتم وجز پاره جامه بر تن نداشتم .

چون چندی دریا نوشتم امواج بحرم بکوهیکه بدرگه بدره اندر بود بیفکندچون چندی صعود دادم گمان بردم نجات یافتم لکن دیگر باره موجی اوج گرفت واز فرازم بفرود دريا در آورد و بر اینگونه مکرر غرقه داشت و به آنکوه بیرون افکند

ص: 234

آخر الأمر بر کناره بحر بالا رفتم و به آنکوه جای ساختم و از گزند موج بر آسودم و شکر خدایرا بر سلامتی بگذاشتم .

ودر آنحال که راه مینوشتم ناگاه شیری بمن در نگریست و خروشان بسویم شتابان گشت تا مرا طعمه خویش سازد ، پس هر دو دست به آسمان بر کشیدم و به حضرت یزدان بنالیدم که من بنده تو و مولای پیغمبر توام از غرقه ام نجات دادی آیا این حیوان درنده را بر من چیره میفرمائی ؟

ناگاه ملهم شدم و گفتم ایها السبع من سفينه مولای رسولخداهستم حرمت او را در من بنگر، سوگند با خدای چون آن شیر نام مبارک پیغمبر را بشنید آن آشوب بگذاشت و چون گربه فروتن گردید و همی چهره بر پایم بسود و شرمسار در من بدید آنگاه خم شد و اشارت کرد تا بروی بر نشستم و شتابان روان گشت تا به جزيرة که با نواع اثمار واشجار آراسته و به آبهای خوشگوار برخوردار بود در آورد و بایستاد واشارت کرد تا فرود شدم و از آب و میوه بخوردم و آن حیوان به محافظت من نگران بود .

چون فراغت یافتم بیامد و پشتش را خم کرده باشارت بروی برنشستم و روی بسوی دریا کرده بیرون از آنراه که بیامدم ببرد و اینوقت از اوراق اشجار خویشتن را پوشش ساخته بودم و آنمیوه ها را که با خود حمل کردم در خرقه که باخوداشتم جایدادم .

چون بساحل بحر رسیدم ناگاه کشتی پدید شد مرا از دور بدیدند که بر شیری سوارم بانگ به تهلیل و تسبیح بر آوردند وصيحه بر کشیدند: ای جوان آیا آدمی باشی یا پری؟ گفتم سفينه مولای رسول خدایم و این شیر برعایت حشمت رسول خدای با من باین گونه معامله که نگران هستید مبادرت کرد.

این و چون اهل کشتی نام آن حضرت را شنیدند لنگر بیفکندند و دو تن را بدستیاری کشتی کوچک با جامه بفرستادند تا مرا حمل کرده و آن جامه ها بر تنم بیاراسته بایشان برد ، یکی از آن دوتن گفت بر پشت من بر آی تا بکشتيت

ص: 235

رسانم چه اسد را نرسد که حق رسول خدای صلی الله علیه و آله را از امتش بیشتر رعایت کند.

این وقت روی با آن شير آوردم و گفتم جزاك الله عن رسول الله سوگند باخدای چون این سخن بشنید اشك دیدگانش را بر چهره اش روان دیدم و از جای حرکت نکرد و همی با ما نگران بود تا از دیدارش غایب شدیم .

بالجمله چنانکه در اصول کافی و کتاب انوار الشهادة و بعضی کتب مقاتل مسطور است چون از آن پس که حضرت امام حسين علیه السلام بعز شهادت فائز گشت پسر سعد ملعون به آن اندیشه بر آمد که اسب بر بدن مبارکش بتازد و اطاعت امر ابن زیاد را نماید و این خبر دهشت اثر را حضرت زینب سلام الله عليها بشنید سخت پریشان گشت و سر به آسمان بر کشید و عرض کرد:

بار خدایا بنی امیه برادر مرا با لب تشنه بکشتند و سر مبارکش را بر سر نیزه برزدند و بدنش را برهنه در تابش آفتاب بیفکندند و هنوز از این بدن مجروح دست باز ندارند و هم میخواهند اسب بر وی بتازند، ای خدا کاش زینب مرده بود و چنین حالت را مشاهدت نمی نمود، بار خدایا در این بیابان هیچکس از بنی آدم برما ترحم نمیآورد زینب چه کند و چه چاره نماید ؟

فضه خادمه چون این اضطراب و گریه سیده خود زینب را بدید پیش دوید و عرض کرد: ای سیده من سفينه مولای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چون کشتی او درهم شکست و خویشتن را بجزیره باز رسانید شیری ظاهر شد و او را برداشته بر پشت خویش سوار کرده به آبادانی رسانید ، اگر اجازت فرمائی بروم و در این بیابان شیری هست او را خبر کنم که بنی امیه را این آهنگ است.

زینب خاتون سلام الله عليها او را رخصت فرمود فضه بسوی صحرا برفت ناگاه شیری بنظرش در آمد گفت « یا أَبَا الْحَارِثُ أَ تَدْرِي مايريدون أَنْ يَعْمَلُوا غَداً بابی عبدالله ؟ » ای ابو الحارث هیچ میدانی که مردم بنی امیه بچه اندیشه هستند که فردا با ابا ابو عبدالله بپای برند ؟ آن شیر سر بر آورد و از اندیشة آن گروه سئوال کرد فضه خاتون فرمود میخواهند بر بدن مبارکش اسب بتازند شير را آب

ص: 236

در چشم بگشت و سر بر زمین بر زد و با فضه اشارت کرد که بجا نب قتلگاه روی کن تا از دنبالت راه سپار شوم.

فضه خاتون میفرماید چون بخیام حرم نزديك شدم صدای گریه و ناله زینب را بشنيدم عرض کردم ای سیده من اگر چه حق داری اما از چه این گریه و اضطراب کنی چه من شیر را بیاوردم .

زینب سلام الله عليها هر دو دست مبارك بر فرق خویش بزد و فرمود ای فضه دیر رسیدی همانا بنی امیه اسب بر بدن برادرم براندند و اعضا و جوارح شریفش درهم کوفتند و پایمال سم ستوران ساختند ، پس آن شیر بیامد و دستهای خود را بر بالای جسد مطهر امام علیه السلام حمایل کرد چون سواران بیامدند و نظر ایشان بر آن شیرافتاد ، جرات آن جسارت نکردند ، پسر سعد ملعون گفت این فتنه را آشکار مسازید که اسباب مزید اعتقاد دوستان حسین میشود و پراکنده شوید پس متفرق شدند .

راقم حروف گوید: در این خبر بی نظر نشاید بود چه اولا از زیارت مفجعه و اخبار معتبره چنان بر می آید که آن جماعت شقاوت آیت باین جسارت مبادرت کرده اند و اسب بر بدن مبارکش تاخته اند ، دیگر اینکه اگر شیری حاضر بودی و وجودش به حراست بکار افتادی چگونه جناب زینب خاتون سلام الله عليها خود ابتدا نفرمودی و فضه خاتون یاد آور شدی؟ و اگر عرض کردی و آوردند از چه باید چنین کرامتی بزرگ در محل خود کارگر نیفتد و وقتی برسد که کاراز کار بگذشته باشد .

دیگر اینکه اگر شیری هم بیامدی که عبارت از نوع همين حيوان مفترس است چگونه توانستی آنگروه شقاوت پژوه را که هر يك چون شیری دژ آهنگ و پلنگی تیز چنگ بودند و با چون امام حسین و عباس و علی اکبر وشجعان أصحاب آن حضرت علیهم السلام جنگ جوی میشدند مانع و دافع شدی .

و نیز اگر بیامد ودست حمایل کرد و آن جماعت را از اندیشه آن جسارت

ص: 237

باز داشت پس اخبار اغلب کتب معتبره وورود کلمات زیارت مفجعه در وجود این امر چیست اگر چه پاره از علمای اخبار برای جمع ما بين اين دو خبر دقتی کرده اند و گفته اند ممکن است که برای صحت جمع ما بين ايندو خبر چنان گوئیم که آن جماعت خبیث دو مرتبه به آن اراده رفتند دفعه اول میسر شد و و دفعه ثانی میسر نشد چه شير مانع گردید .

و هم در بحار الانوار در حدیثی طویل میگوید: آن شير هر شب بیامدی و بر آن کشتگان ناله و ندبه کردی و چون روشنی روز نمودار میشد بمنزل خود مراجعت میگرفت الى آخر الخبر معذالك دقت نظر لازمست و نیز اگر در آن روز آن بدن مبارك را آنگونه در سم ستور سحق کرده بودنددیگر آهنگ ساربان و دیگران راچه مقام بودی .

و ممکن است مقصود از تاختن اسب آن باشد که رعایت حشمت آن حضرت را نمیکردند و حضرتش را بمرد و مرکب در می سپردند و از آن جمله بر آنحضرت زحمت میآوردند .

دیگر آنکه در اغلب اخبار وارداست بعد از شهادت آنحضرت خیام مبارکه را آتش در زدند چگونه فضه خاتون گوید صدای زینب سلام الله علیها را از میان خیام بشنیدم و نیز چنانکه از کتب مقاتل میرسد در هنگام شهادت حضرت سید الشهداء جز حضرت زینب سلام الله عليهما کسی بقتلگاه نیامد و بهر صورت توافق این اخبار بی اشکال نیست.

ص: 238

بیان پاره حالات آن مخدره موال از شهاوت حضرت سیدالشهداء سلام الله عليه ودیگران

در اسرار الشهاده مسطور است که موافق اغلب اخبار کتب مقاتل جز حضرت زینب خاتون دختر أمير المؤمنين علیهم السلام در وقت شهادت آن حضرت کسی دیگر بقتلگاه نیامد لكن بعضی فقرات زیارت قائمیه سلام الله عليه صریح است در آنکه تمامت زنان از خیمه ها بیرون شدند و نزديك بقتلگاه رسیدند و کیفیت شهادت را مشاهدت مینمودند .

و چون آن امام والا مقام شهید گردید آن مردم کافر کیش به نهب وغارت خیام مبارکه بتاختند و آنچه توانستند بر گرفتند و گوش پردگیان سرا پرده عصمت و طهارترا در طلب گوشواره پاره ساختند ، گوش جناب ام کلثوم را نیز برای گوشواره مجروح نمودند و نطعی که در زیر پای مبارك امام زین العابدین علیه السلام بود بکشیدند و آن حضرت را بر روی در افکندند، ام كلثوم سلام الله عليها بگریست و این شعر را بفرمود :

أضحكني الدهروا بکاني *** و الدهر ذوصرف والوان

نسل بنا في تسعة صرعوا *** بالطف أضحوارهن اكفان

وستة ليس يجاری بهم *** بنو عقيل خير فرسان

وا للليث عونا و معينا معا *** فذكرهم جدد أحزانی

و چون عمر بن سعد بخواهش أهل بيت فرمان کرد تا آنمردم تبه روزگار آنچه برده اند باز پس دهند و آن جماعت از آن اشیاء منهوبه هیچ چیز را مسترد نداشتند همچنان ام كلثوم بگریست و این شعر بفرمود :

ص: 239

قِفُوا وَدَّعُونا قَبْلَ بُعْدِکُمْ عَنّا *** وَداعا فَانَّ الْجِسْمَ مِنْ اَجْلِكُمْ مُفْنى

فَقَدْ نُقِّضَتْ مِنِّی الْحَیوة وَاصْبَحَتْ *** عَلَی فُجاجُ اْلأَرْضِ مِنْ بَعْدِکُمْ سِجْنا

سَلامٌ عَلَیْکُمْ ما امَرَّ فِراقَکُمْ *** فَیالیْتنا مِنْ قَبْلِ ذا الْیَوْمِ قَدْ مِتْنا

وَ انّی لَأرْثی لِلْغَریبِ وَ إِنَّنی *** غَریبٌ بَعیدُ الدّارِ وَ اْلأَهْلِ وَ الْمَغْنی

إذا طَلَعَتْ شَمْسُ النَّهارِ ذَکَرْتُکُمْ *** وَ انْ غَرَبَتْ جَدَّدْتُ مِنْ اجْلِکُمْ حُزْنا

لَقَدْ کانَ عَیْشی بالْاحِبَّهِ صافِیا *** وَ ما کُنْتُ ادْری انَّ صُحْبَتَنا تُفْنی

زَمانٌ نَعِمْنا فیهِ حَتّی إذا انْقَضی *** بَکَیْنا عَلی أیّامِنا بِدَمٍ أقْنی

فَوَ اللّهِ قَدْ ضاق اشْتِیاقی إلَیْکُمْ *** وَ لَمْ یَدَعِ التَّغْمیضُ لی بَعْدَکُمْ جَفْنا

وَ قَدْ بارَحَتْنی لَوْعَهُ الْبَیْنِ وَ الْأسی *** وَ قَدْ صِرْتُ دوُنَ الْخَلْقِ لی مَفْزَعا اسَنی

وَ قَدْ رَحَلُوا عَنّی أحِبَّهُ خاطِری *** فَما احَدٌ مِنْهُمْ عَلی غُرْبَتی حَنّا

عَسی وَ لَعَلَّ الدَّهْرَ یَجْمَعُ بَیْنَنا *** وَ تَرْجِعُ أیّامُ الْهَنا مِثْلَ ما کُنّا

در ناسخ التواریخ و دیگر کتب مسطور است که از حضرت زینب دختر أمير المؤمنين صلوات الله عليهما حديث کرده اند که فرمود گاهیکه عمر بن سعد به نهب وغارت أهل بيت فرمان کرد من بر باب خیمه ایستاده بودم مردی ازرق العينين در آمد و آنچه در خیمه بود بر گرفت و زین العابدین علیه السلام را نگریست که رنجور و علیل بر نطعی اوفتاده بود، بیامد و آن نطع را از زیر قدم مبارکش بکشید و آن حضرت را در افکند و به نزد من آمد و گوشواره ام از گوش میکشید و میگریست .

گفتم این گریه چیست ؟ گفت بر شما اهل بیت میگریم که در چنین مهلکه در افتاده اید زینب را کردار و گفتار او بخشم آورد و با او فرمود «قَطَعَ اللَّهُ يَدَيْكَ وَ رِجْلَيْكَ وَ أحرقك بِنَارِ الدُّنْيَا قَبْلَ نَارٍ الاخرة».

خداوند دستها و پایهای ترا بیفکند و بسوزاند ترا به آتش دنیا از آن پیش که به آتش دوزخ سوخته بخواهی شد، و دعای آنحضرت مستجاب شد و آن ملعون به سیاست مختار گر فتار گشت چنانکه از این پس انشاء الله تعالی مذکور خواهد شد .

ص: 240

و هم از جناب فاطمه صغری سلام الله عليها روایت کرده اند که فرمود در آن روز بیهشانه بر باب خیمه ایستاده بودم و آن بیابان بی کنار ولشکر بیشمار را نظاره میکردم، پدررا واصحاب پدر را و برادران و عم و عم زادگان را چون گوسفندان روز اضحی سر بریده و بدنهای ایشان ، برهنه و عریان در زیر پای ستور کوفته و فرسوده میگشت و من در اندیشه بودم که بعد از پدر مارا میکشند یا اسیرمیگیرند ناگاه سواری را نگریستم که با کعب نیزه زنان اهل بیت را میزند و میدواند و دست اور نجن(1) ازساعد ایشان بیرون میکند و مقنعه از سر ایشان بر میکشد و آن زنان بیکدیگر پناه میبرند و صیحه بر میآورند «واجداه وَا أَبَتَاهْ وَا علياه واقلة ناصراه وَا حَسَّنَّاهُ أَمَّا مَنْ مُجِيرٍ يجيرنا أَمَّا مَنْ ذائدیذ وَ دَعْنَا »

چون این حال بدیدم قلبم از جای برمید ، و اندامم چون سیماب بلرزید از بیم او به يمين وشمال نظر میافکندم و نگران عمه خود ام كلثوم بودم که مبادا آن مرد آهنگ من کندو بسوی من شتابد ناگاه دیدم قصدمن کرد ازهول بگریختم و چنان دانستم که از وی بسلامت توانم جست از قفایم سرعت کرد و بين كتفين مرا با کعب نیزه بکوفت چنانکه بروی در افتادم و گوشواره از گوشم بکشید و گوش مرا بدرید و مقنعه ام نیز بر بود و خلخال از پایم در آورد و همی سخت بگریست .

گفتم ای دشمن خدا بر چه میگریی؟ گفت چگونه نگریم با اینکه جامه دختر پیغمبر را بغارت میبرم گفتم دست باز دار و این جامه بجای گذار گفت بیم دارم که دیگری در آید و بر باید این بگفت و به نهب و غارت پرداخت چندانکه ملاحف از پشت ما بکشید و بسوی دیگر خیمه ها روی مینهاد ، خون از سروروی من روان شد و آفتاب بر سرم بتافت و بی خویش در افتادم، چون به خود پیوستم عمه ام را نگریستم که بر فراز سرم میگرید و میفرماید برخیز تا بنگریم بر این اهل و عیال چه پیش آمد.

ص: 241


1- دست او رنجن یعنی دست بند ، چوری

بر خواستم و گفتم ای عمه آیا جامه پاره بدست توان کرد که سر خود را از چشم بیگانگان بپوشم؟ فرمود «یا بنتاه وَ عَمَّتُكَ مِثْلِكَ» ای دختر !عمه تو نیز چون تو میباشد چون نگران شدم سر او نیز برهنه و بدن مبارکش از کعب نیزه سیاه بود پس به اتفاق روان شدیم و به هیچ خیمه داخل نشديم إلا آنکه غارت زده و منهوب بود .

معلوم باد که از این کلمه «یا بنتاه» معلوم میشود که جناب فاطمه در صغر سن بوده است چنانکه از خبری که در امالی صدوق مسطور است همین معنی میرسد که فاطمه فرمود در این هنگام جاریه صغيره بودم .

بالجمله میفرماید و برادرم علي بن الحسين علیهماالسلام بر روی در افتاده بود و از کثرت جوع و عطش وزحمت رنجوری توانائی جلوس نداشت، ما بر او گریستیم و آن حضرت برما گریست .

و در کتاب اخبار الدول مسطور است که شمر ملعون به آهنگ قتل حضرت على بن الحسين علیهماالسلام که در این وقت بیمار بیفتاده بود بیامد، زینب دختر على بن ابیطالب علیه السلام بيرون شتافت و خویشتن را بر آن حضرت بیفکند و گفت سوگند با خدای وی کشته نمیشود تامن نیز کشته نشوم چون شمر اینحال بدید از اندیشه قتل آن حضرت در گذشت .

در انوار الشهاده مسطور است که چون اهل و عیال امام مظلوم صلوات الله عليهم در آن حال نابسامان در آن بیابان بماندند و شب یازدهم در رسید و هیچکس برایشان رحم نکردی و برحال ایشان نگران نیامدی سرانجام حضرت زینب خاتون سلام الله عليها فضه را نزد عمر بن سعد به پیام فرستاد که ای عمر ما امشب لباسی و خیمه و فرشی نداریم برما رحم کن و لباسی برای این اطفال بی پدر بفرست که در این حال در این شب آسایش نداریم .

آن ملعون از نخست اعتنائی نکرد بعد از آن خیمه نیم سوخته برای ایشان بفرستاد زینب علیهاالسلام آن خیمه را بر روی اطفال کشید و با ام كلثوم فرمود ای خواهر

ص: 242

برادرم دیگر شبها بود و علی اکبر و قاسم وعباس وسایر اقربا و برادران بحال ما توجه داشتند ومارا پاس میداشتند امشب ما غریبیم ای خواهر بیا تا من و تو امشب بپاسبانی این دختران و یتیمان بپردازیم .

پس در آن شب اطفال همه بخوابیدند مگر زینب و ام كلثوم علیهماالسلام که با چشم گریان پاسبان بودند ناگاه در دل شب سیاهی شخصی را نگران شدند زینب فرمود کیستی که در این شب برسر اطفال يتيم حسین میآئی، پس صدای ناله و آهی بلند شد که ایخواهر من برادرت حسینم که به پرستاری شما آمده ام ای خواهر مازنده هستیم ودل ما در باره عیال وایتام خود سوزناكست بیامده ایم که ایشان را پاسبانی نمائیم این سخن بفرمود و از دیده ناپدید شد و صدای آن مخدره بگریه بلند گشت .

بیان حرکت دادن اهل بیت را بجانب کوفه و حکایت مصائبی که بر آن مخدره وارد شده است

بروایت ابن اثیر در تاريخ الكامل چون حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه شهید گشت عمر بن سعد لعنة الله عليه دو روز توقف کرده آهنگ کوفه نمود و بروایت ناسخ التواریخ و تاريخ الكامل و بعضی کتب دیگر عمر بن سعد چون از تقسیم سرهای شهداء علیهم السلام بپرداخت سوار شد و با جماعتی از لشكر بكنار خيام اهلبیت آمد.

و بروایت صاحب بحرالمصائب از مفاتيح الغيب ابن جوزی در ذیل خبری مفصل مسطور است که چون آتش بخیام اهل بیت در زدند، ایشان در خیمه حضرت سجاد به پرستاری فراهم بودند، ناگاه زنان اصحاب سراسیمه به آن خیمه روی کردند و حضرت زینب خاتون سلام الله علیهارا آگاهی دادند آن مخدره باكمال اضطراب روی بحضرت سجاد کرده عرض کرد ای حجت خدا اینك اطفال خورد- سال از حرارت نار بخواهند سوخت تکلیف این زنان در اینحال چیست ؟

امام زین العابدین سلام الله عليه از شدت مرض توانائی سخن کردن نداشت

ص: 243

با دست مبارك إشارت کرد که بجانب صحرا روی کنید زینب خاتون بموجب امرامام عليه السلام بعترت طاهره فرمود «عَلَيْكُنَّ بِالْفِرَارِ» لاجرم زنها و کودکها یکباره به اطراف بیابان شتابان شدند .

در بحرالمصائب از کتاب نجاة الخافقين مسطور است که در آنحال که لشکریان اهل بیت را از کنار شهدا جدا میساختند، حضرت امام زین العابدین از کثرت ناله و افغان بیهوش بیفتاده بود جناب ام كلثوم به پرستاری آنحضرت اشتغال داشت و میگفت ای محرم بیکسان ای پناه غریبان ای یادگار رفتگان برخیز و تماشای روز محشر کن، پس آنحضرت بهوش آمده جناب زینب و ام كلثوم و فاطمه و سکینه و رقيه و ربابه در پیرامون امام علیه السلام فراهم شده یکباره هم آواز بدرگاه يزدان بي۔ نیاز صدای ناله بر کشیدند .

و نیز از آن کتاب مسطور داشته که جناب زینب خاتون يك بيك زنان و دختران را میفرمود: بیائید و برادر مرا وداع آخرين گوئید که دیدار بقیامت حوالت است پس اهل بیت بجمله بوداع بیامدند و ناله الوداع و الفراق بر آوردند و جناب زینب می فرمود :

أخی وَدِّع یَتامی قَد اهینوا *** و قَد أضحَوا بِأَسرِ الأَدعِیاءِ

أخي هل بعد بعدك لي محام *** لقد أخذ الزمان بكم حماء

أخي أصبحت رهن الطف شلوا *** عليك الدهر مشقوق الرداء

يعز على أبينا أن يرانا *** بأرض الطف نسبی کالا ماء

و زین العابدین تراه يكبو *** بقید و هو في حر البلاء

أخي هذي سكينة من خباها *** تحرر بامتحان و ابتلاء

معلوم باد که این کلمات و تکرار لفظ أخی خواه بلسان مبارك آن مخدره یا زبانحال باشد بجهت کثرت مودت و محبت است چنانکه در پاره اشعار دیگر نیز که بآن مخدره نسبت داده اند مکرد مذکور می باشد بلکه محبت حضرت زینب و سید الشهداء سلام الله عليهما بمقام دیگر و سیر معنوی دیگر اتصال یافته بود و

ص: 244

از این بود که به اینخطابه عرض میکرد :

ما توهمت یا شقيق فؤادی *** كان هذا مقدرا مكتوبا(1)

در کتاب مفتاح البكاء از مصائب المعصومين از فاطمه صغری مسطور است که فرمود عمه ام ام كلثوم بکنار نهر فرات برفت تا برادرش عباس سلام الله عليه را وداع گوید و آن بدن مبارك را در آن بیابان باهر دو دست و هردو ورید بریده آغشته بخون افتاده دید ، سخت بگریست آنگاه با آنحضرت وداع گفته بدیگر زنان ملحق شد.

وهم در بحرالمصائب مسطور است که جناب ام كلثوم فرمودند چون اهل بیت طاهره بقتلگاه رسیدند وهريك به بدن چاك شهیدی پیوسته . و زاری نمودند و هريك باحبيب و دانشورخود براز و نیازی بودند. از آنجمله خواهرم زینب باهزار زبان با امام حسين علیه السلام بيان حال مینمود در آنحال امام زین العابدین را با حالت زار وچشم اشگبار ورنگ پریده و قد خمیده بر فراز شتر نشسته و هر دو پای مبارکش را در زیر شکم شتر بسته دیدم که هر چه میخواهد خود را بر نعش پدر رساند امکان ندارد و از کثرت ملالت مشرف بهلاکت است از بیم بی پناهی به خواهرم زینب آگاهی دادم .

چون جناب زینب آنحال را بدید از آن بدن مبارك دست بازداشت و به آنحضرت شتافته عرض کرد ای فروغ دیده همانا تو حجت خدا ومشعل طريق هدی ومحرم حریم کبریا و باعث بقای دنیا ومافيها وسبب آسایش این اسیرانی از چه بردباری نفرمائی ؟.

فرمود ای عمه مگر دیدن این ابدان واجساد طاهره که به اینحال افتاده اند سهل است خصوصا جسد مبارك حجت خدا و گوشواره عرش کبریا ومشاهده ذلت این زنان و دختران که ناموس خداوند جهانند مگر آسانست. جناب زینب با آن زبان که داشت آنحضرت را تسلیت داده بزیارت پدرش مشرف ساخت .

ص: 245


1- گمان نمیکردم ای پارۂ دلم که این خال و مصیبت مقدر و مكتوب باشد

و بروایت صاحب أنوار الشهاده خیام اهل بیت را بجز خيمه که مخصوص بنمازخانه سیدالشهداء بود غارت کرده بودند و اهل بیت بجمله در آن يك خیمه بودند و چون عمر بن سعد بکنار آنخیمه آمد فریاد کرد ای اهل بیت حسین بیرون آئید و گرنه آتش به این خیمه در افکنم زینب از اینحال مضطرب شد و سه مرتبه صدای بر کشید ای عمر از اینکار در گذر و در دفعه سیم با آنملعون فرمود از خدا بترس و این چند ظلم برما روا مدار

آن خبیث گفت ناچار بباید بیرون شوید و اسیر گردید فرمود بیرون نشویم تا ما را به جبر بیرون کنید، آن خبيث فرمانداد که خیام را آتش زنید فریاد واغوثا وا ذلاه وامحمداه وا علياه وا حسناه واحسیناه از اهل بیت بر خواست و چون آتش بخیام در زدند اهل بیت پیغمبر دهشت زده بیرون دویدند و با پای برهنه به مصرع حسين علیه السلام روی نهادند تا بقتلگاه رسیدند و سر و روی را با مشت و سیلی خستند .

زينب عليها السلام با صوتی حزين و قلبی کثیب ندا برداشت : وامحمداه صلی عليك ملك السماء هذاحسين مرمل بالدماء مقطع الاعضاء وبناتك سبايا ،الی الله المشتکی ، والي محمد المصطفى و الي على المرتضى ، و الى حمزة سیدالشهداء.

وامحمداه هذا حسين بالعراء ، يسفي عليه الصبا، قتيل أولاد البغايا، ياحزناه یاکرباه اليوم مات جدی رسول الله يا اصحاب محمداه هؤلاء ذرية المصطفى يساقون سوق السبايا .

و نیز فرمود : «یا محمداه ، بناتك السبايا ، وذريتك مقتلة تسفي عليهم ريج الصبا، وهذا حسين مجزوز الراس من القفا، مسلوب العمامة و الردا ، بأبی من عسكره يوم الأثنين نهبا ، بابی من فسطاطه مقطع العرى ، بابی من لاهو غائب فيرتجي ، ولاجريح فیداوی ، بابی من نفسي له الفداء ، بابی من له الهموم حتى قضى ، بابی من هو العطشان حتى مضى ، بابی من شیبه تقطر بالدماء ، بابی من جده رسول إله السماء ، بابی من هو سبط نبي الهدى ، بابي محمدا المصطفى . بابی

ص: 246

خديجة الكبرى ، بابی علیا المرتضی ، بابي فاطمة الزهراء ، سيدة النساء بابی من ردت له الشمس حتى صلي.

معلوم باد که لفظ بابی در پاره مقامات برای تعظیم آنکس که او را به ندبه یا بطریق دیگر نام میبرند گفته میشود نه آنکه در تمامت استعمالات معنی ظاهر را به بخشد، چنانکه در اینجا درهمين كلمه «بأبي عليا المرتضی»(1) یا چند کلمه دیگر توان شناخت .

بالجمله زینب از در زاری و استغاثت میفرماید وا محمداه آفریننده آسمان بر تو رحمت کند اینك حسين است با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته. اینك دختران تو هستند که همه اسير هستند همانا بحضرت خدا و محمد مصطفى و على مرتضی وحمزه سیدالشهداء این شکایت و شکوی بایستی، وامحمداه اینك حسين است که اولاد زنایش بکشتند و در این بیابان باد صبایش در نوشت وای بر این حزن و اندوه و غم وستوه .

همانا امروز جدم رسول خدای وفات نموده است ای اصحاب رسول خدا این فرزندان رسول خدای باشند که ایشانرا چون اسیران میرانند یامحمداه اینك دختران تواند که اسیرانند، اینک فرزندان تواند که قتيلانند و باد صبا بر ابدان ایشان وزانست، اینك حسین تست که سرش را از قفا بریده اند و عمامه وردایش را بغارت برده اند.

پدرم و مادرم فدای آنکس باد که لشگرش را روز دوشنبه منهوب داشتند و از اینکلام میرسد که با روز قتل سیدالشهداء شنبه بوده است و یا خبر ابن اثیر که میگوید پس از شهادت آنحضرت عمر بن سعد دو روز توقف کرد و بکوفه روی نهاد یا جمعه را به حساب نیاورده اند و شنبه و یکشنبه را توقف کرده و روز دوشنبه حرکت نموده اند و یا در حال حرکت خیام مبار که را غارت نموده اند والعلم عند الله.

بالجمله میفرماید پدر و مادرم فدای آنکس باد که سرا پرده اش را سرنگون

ص: 247


1- یعنی پدرم فدای علی مرتضی باد

ساختند پدرم فدای مسافری باد که نه آنگونه غیبت فرموده که امید مراجعني برود و نه چنان مجروحی است که به مداوایش چاره بشود پدرم فدای آنکس باد که جان من مخصوصا بفدای اوست پدرم فدای آنکس باد که در اندوه و غم وحزن و الم بزیست تا در گذشت پدرم فدای آنکس باد که با لب تشنه شهید گشت پدرم فدای آنکس باد که خون فرق مبارکش از موی همایونش بر گذشت .

پدرم و مادرم فدای کسی باد که جدش رسول خدا و فرزند نبی هدی بود پدرم فدای محمد مصطفی و جانم فدای خدیجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهرا سیده نساء باد، جانم فدای آنکس باد که آفتاب از بهرش بازگشت تا نماز بگذاشت. چون حضرت زینب خاتون سلام الله عليها این کلمات بگذاشت، دوست و دشمن از ناله اش بنالیدند و زار زار بگریستند و بقول صاحب منتخب آن مظلومه آن چند ندبه و نوحه و امثال این کلمات را ادا فرمود که اشك از چشم اسبها برسمهای آنها میریخت

معلوم باد که از این خبر مکشوف میافتد که آن خبر صاحب انوار الشهاده که حضرت زینب سلام الله عليها فضه خاتونرا در باب لباس و پوشش بعمر سعد مامور کرد، بعید خواهد بود چه تا در روز حرکت به حرق خیام وغارت خیمه نماز خانه آنحضرت موافق نگارش خود صاحب انوار چنانکه مسطور گشت نپرداخته بودند .

و بروایت اعثم کوفی چون اهل بیت امام حسین صلوات الله عليه صدای اسب آنحضرترا بشنیدند ، گمان همی بردند که مگر آنحضرت از میدان کار زار مراجعت فرموده اطفال و خواهران آنحضرت از خیمه ها بیرون دویدند و بدیدند که آن اسب بی سوار و غرقه بخون باز آمده بدانستند حال چیست آواز نوحه و فریاد بر آوردند .

زینب سلام الله عليها نوحه میکرد و طپانچه بر روی میزد و همیگفت وامحمداه صلى عليك مليك السماء همانا خبر نداری که با حسین تو چه رفت و بر چه صفت او را بکشتند و جسد مطهرش را در بیابان بیفکندند وامحمداه له اهل بیت تو اسیر

ص: 248

شده اند و فرزندان تو در صحرا بی فریاد رس مانده و دشمن و دوست بر ایشان میگریند.

و نیز در بحر المصائب مسطور است که جناب زینب خاتون در کنار نعش برادر بحضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض میکرد یا جداه ای جد بزرگوار -

هَذَا الَّذِي قَدْ كُنْتُ تَلَثَّمْ نَحَرَهُ *** أمسی نحیرا مِنْ حُدُودِ صبآئها

مِنْ بَعْدِ حَجْرِكَ يارسول اللَّهَ قَدْ *** أُلْقِيَ طريحا فِي ثرى رمضآنها

آنگاه روی بجانب مادرش فاطمه زهرا کرده گفت ای مادر داغدیده و ای دختر پیغمبر برگزیده؟ بصحرای کربلا نظر برگشا و فرزندت حسین را باسر بریده و دختران خود را با خیمه های سوخته و تازیانه ها بر سر و کتف یافته و لباس و گوشواره ها بغارت رفته در دست کفار چون اسرای ديلم و زنگبار بنگر! يا اماه هذا حسینك غريق بالدماء و عطشان في ارض المحنة والابتلاء.

افلاطم لوخلت الحسين مجدلا *** و شمر بنعليه على صدره يرقا

و قد جرد الملعون شلت يمينه *** ويسراه سيفا لامعا يشبه البرقا

إلى آخرها ، وهم در آنکتاب مسطور است « انَّ زَيْنَبَ الْكُبْرَى دَعَتْ أُخْتَهَا أُمَّ كُلْثُومٍ فِي لَيْلَةِ الْيَوْمِ الَّذِي قَدْ عَزَمَ الْقَوْمِ الظَّلُومَ فِيهِ عَلَى الِارْتِحَالِ مِنْ ارْضَ الْطُفْ » .

یعنی زینب کبری خواهرش ام کلثوم را در آن شب که روزش آن مردم جفا کار آهنگ رحیل داشتند و همی قصد کرده بودند که از زمین کربلا بار بربندند بخواست و فرموده « يَا أُخْتَاهْ تَعَالَى أَنْ نَرُوحُ الَىَّ جَسَدِ أَخِينَا الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ نُودِعُهُ» فرمود ای خواهر بشتاب تا بقتلگاه شویم و با جسد برادر خود حسينعلیه السلام وداع گوئیم پس هر دو تن با چشم گریان برای اینکه دفعه دیگر با آنحضرت وداع کنند روان شدند.

و هم در آنکتاب در ذیل خبری که از صاحب مصائب المعصومين در باب سوار کردن امام زین العابدین علیه السلام اهل بیت را از زمین کربلا مسطورمیدارد میگوید

ص: 249

آن مردم خبيث محض عناد عبور اهل بیت را به قتلگاه گردانیدند، چون حضرت زینبرا نظر بر جثه شریف برادرش امام حسین افتاد که بیسر و حرکت در آنزمين بیفتاده، فریادی سخت بر کشید و ناله از دل بر آورد و خواست خویشتن را از روی مرکب بر آن بدن مبارك بیندازد .

امام زین العابدين علیه السلام ندا بر کشید ای عمه من ای زینب همچنانکه بر فراز ناقه سواری با برادرت وداع کن ای عمه من ای زینب براینحالت قید و اسیری من رحمت آور، پس زینب خاتون در همان حال که روان بودند با برادرش وداع فرمود، و نیز در ترتیب سواری اهل بیت و سوار کردن حضرت زینب خاتون وام كلثوم و دیگر نسوان راحتی خدمه را از فضه خادمه حکایتی مبسوط مرقوم میدارد که بهمین اشارت کفایت رفت .

وبروایت صاحب ریاض الشهادة چون عترت خير الأنام بمصارع شهدا آمدند هريك جسدیرا در آغوش آورده و حضرت زینب جسد مبارك سیدالشهداء را در بغل گرفته ببوسید و ناله بر کشید .

وبروایت صاحب روضة الشهداء چون جناب زینب کبری برادر خود حضرت سیدالشهداء سلام الله عليهما را بر آنحال در خاك و خون غلطیده و عریان و گروه اشقیا را به آنطور شادان بدید ناله از جگر بر کشید و چون زن فرزند مرده بنالید وقالت: واجد اه وا محمداه .

ولما لحقنا بالمحول تناشرت *** بنا مقصدات غاب عنها الطوالع

و يا ليت شعري هل يبين ليلة *** بحيث اطمانت بالحبيب المضاجع

وكم من هوى او خلة قد الفتهم *** ترائا فلم يمنعهم البين مانع

کانی غداة البين رهن منية *** اخو ظماء سدت عليه المشارع

آنگاه خویشتن را بر آن سینه مجروح افکند و ناله و زاری بر آورد از آن پس روی بمدینه کرد و بحضرت ختمی مآب صلی الله علیه و آله عرضه همیداشت .

یا رسول الله هذا الحسين الذي قبلته والصقت صدرك على صدره وتلثم نحره

ص: 250

فقد صرع في الصحراء و نحره منحور و صدره مكسور ورأسه مقطوع من القفا و جسمه تحت سنابك خيول اهل البغا و اولادالطلقا يا جداه نحن اهلبيتك بالذال والهوان في دار غربة وفي اسر كفره فجرة .

ای رسولخدای این حسين هما نست که او را میبوسیدی و سینه مبارکت را برسینه شریفش میچسبانیدی و گلوگاه مبارکش را میبوسیدی، اکنون با بدن مجروح و گلوی بریده و سینه در هم شکسته در بیابان نینوا و دشت کربلا بیفتاده و سرش را از قفا جدا کردند و بر نیزه بر افراشتند و جسم مطهرش را پایمال سم اسبهای اهل شقاوت و بغی و فرزندان زناکاران وراندگان(1) بیفکندند ای جد بزرگوار ما اهل بیت توئیم که اینگونه در دار غر بت گرفتار ذلت و هوان و اسير مردم کافر و فاجران هستیم، پس از گریه وزاری آن مخدره دوست و دشمن بگریست و معاند وشفيق سوگوار گشت .

و در بحرالمصائب مسطور است که چون اهل بیت بقتلگاه رسیدند و خویشتن را از فراز اشتران بیفکندند، زینب کبری سلام الله علیها در میان کشتگان همی تفحص فرمود تا جسد مطهر برادرش حسين علیه لسلام را بعلامات غريبة وجراحات عدیده بی سر و جامه دریافت و فریاد وا اخاه وا سيداه بر کشید و عرض کرد یا رسول الله :

هذا الذي قد كنت تلثم نحره *** امسی نحيرا من حدود صبائها

من بعد حجرك يا رسول الله قد *** ألقى طريحا في ثرى رمضائها

فواكبدا من هجر من لايجيبني *** و من عبرات مالهن فناء

و هم در آنکتاب از مصائب الأبرار مسطور است که از آن پس آن مخدره به مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليهما عرض شکایت نمود که ایمادر به کربلا گذری

ص: 251


1- این کلمه در ترجمه « اولاد الطلقا » قرار گرفته و صحیح نیست ، زیرا منظور از طلقاء مردم قريش أهل مکه بودند که آزاد شده رسول خدا بودند چه بعد از فتح مکه در حکم اسراء بودند ولی پیغمبر اکرم بر آنان منت نهاد

و به اهل و عیال حسینت نظری فرمای .

از منتخب مرویست که آن مخدره همچنان میگریست تا از بکاء او جمله منافقان بگریستند، در اینحال ملعونی بیامد و با کعب نیزه چنان بر شانه اش بزد که بر زمین افتاد و قهرا او را حرکت داد و آن مخدره بأن جسد مبارك گفت :

«أودعك الله عز وجل يا بن أمي يا شقیق روحی فان فراقی هذا ليس عن ضجر ولاعن ملالة ولكن ابن امي كما ترى يا نور بصری فاقریء جدی وابی و امی و اخي مني السلام ثم اخبر هم بما جرى علينا من هؤلاء القوم اللثام » یعنی ترا بخدای عزوجل می سپارم ای پسر مادر من! ای پارۂ جان من همانا این دوری که از تو روی میدهد نه آنست که بجهت ضجر و ملالت باشد لکن برای آنست که نگران هستی یعنی بزجروعنف میبرند ای پسر مادر من ای روشنی چشم من جد من و پدرم و مادرم و برادرم را از من سلام برسان و از آنچه از این مردم لئيم زبون برما رسید. به ایشان عرضه دار .

بروایت صاحب بیت الاحزان جناب ام کلثوم را در قتلگاه ندیدند و صدائی از کنار فرات بشنیدند معلوم شد بر سر نعش حضرت عباس زاری میکند .

و هم در بحرالمصائب مسطور است که چون شمر خواست سکینه را از کنار نعش پدرش دور کند زینب علیهاالسلام فرمود وای بر توای شمر خدای دستت را قطع کند هر گاه سکینه ببوسیدن تن بیسر پدر قناعت کند ممانعت کردن وی ظلم است.

و نیز در بحرالمصائب ومقتل ابی مخنف از جناب ام كلثوم مرویست که چون سنان ابن انس و خولی أصبحی و شمرذی الجوش علیهم اللعنه روی بخيمه ها نهادند سر امام حسین صلوات الله عليه با ایشان بود و آن مردم ستمکار نکوهیده عاقبت بقتل برادرم مفاخرت همی کردند، خولی ملعون همی گفت من تير بحلق حسین بیفکندم و از اسبش در افکندم و سنان ملعون میگفت من ضربت بر فرقش زدم و سر مبارکش را شکافته از پایش در آوردم، شمر ناپاك زاده میگفت من سرش را از بدن جدا کردم و تنش را بیسر بر زمین افکندم .

ص: 252

و هم در آنکتاب از کتاب نجاة الخافقين مسطور است که در آنحال جناب عصمت مآب زینب خاتون سلام الله علیها در گوشه خیمه سر بر زانوی اندوه نهاده به اندیشه آنزنان بی شوهر و دختران بی پدر وسیدسجاد خسته جگر بود ناگاه کنیز کی از کنیزکان صیحه زنان و الأمان گویان بخيمه در آمد و عرض کرد ای خاتون من ای یادگار رفتگان ای پرستار یتیمان و بيوه زنان این سپاه شقاوت پناه کوفه اند که بتاراج خیام تازان و شتابان هستند .

و هم در آن کتاب از کتاب مفتاح البكاء مرویست که حمید بن مسلم گفت چون آتش در خیمه ها بلندی و فزایش گرفت « رایت امراة القت نفسها على النار فجائت بجسد كانه میت ورجلاه تجران على الأرض » یعنی زنیرا نگران شدم که خویشتن را در آن آتش شعله ور بیفکند و جسدیرا بیاورد که گفتی مرده است و هر دو پایش بر زمین میکشید گفتم این جار به کیست ؟ گفتند زینب دختر امير المؤمنین است، گفتم این بیمار کیست ؟ گفتند على بن الحسين علیهم السلام و چون آن جاریه رانظر به پسر سعد افتاد فرمود ای پسر سعد خداوند نسلت را قطع نماید آیا پدرت سعد ترا به این کار وصیت نهاده بود.

و هم در آن کتاب از منتخب مرویست که در آن حال که شمر و جماعتی به آهنگ قتل سید سجاد بتاختند و ممنوع شدند ، ام كلثوم از این حال بگریست و این شعر بفرمود :

یا سائلي عن فتية صرعوا *** بالطف اضحوا رهن اكفانا

و فتية ليس يحاذي بهم *** بنو عقيل خير فرسان

ثم بعون و اخيه معا *** فذكرهم هيج احزاني

من كان مسرورا بما مسنا *** او شامتا يوما بما شان

لقد ذللنا بعد عز فما *** یرفع ضيما حين يفشانی

و هم در آنکتاب از کتاب مبكى العيون مسطور است که روزی جناب زینب خاتون از حضرت سید الشهداء سلام الله عليهما سئوال کرد ای برادر مصیبت تو

ص: 253

بزرگتر است یا مصیبت حضرت آدم؟ فرمود ای خواهر آدم بعد از فراق حوابوصال رسید اما من بعد از فراق جد و مادرم شهید خواهم شد عرض کرد. مصیبت تو با خلیل خدا چگونه است فرمود آتش بروی گلستان شد اما آتش حرب من سوزان گردد گفت با زکریا چگونه باشد. فرمود زکریا را دفن کردند اما مرا مدفون نمیکنند سهل است اسب بر بدن من میتازند .

عرض کرد: با یحیی پیغمبر چگونه است؟ فرمود اگر چه سر يحيى را بظلم بریدند اما اهل بیتش را اسير نکردند لکن پس از شهادت من اهل وعیال و خواهران مرا اسیر کنند عرض کرد: با ایوب چگونه است فرمود زخمهای او مرهم پذیر شد و به گردید اما زخمهای من به نخواهد شد این است که حضرت زینب در قتلگاه با سوز و آه بهمین مطلب اشارت میکرد .

وهم در نور العين مسطور است که چون آن گروه لئام به نهب خيام پرداخته طنابها را با حدود حسام پاره همی ساختند، جناب ام كلثوم بیرون آمد و فرمود « یا بْنِ سَعْدِ اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ وَ يحرمك شَفَاعَةَ جَدِّنَا وَ لَا يسقيك مِنْ حَوْضِهِ كَمَا فَعَلْتُ بِنَا وَ أَمَرْتَ بِقَتْلِ سِبْطُ الرَّسُولِ وَ لَمْ تَرَحَّمَ صِبْيَانِهِ وَ لَمْ تشفق عَلَى نِسَائِهِ ».

ای پسر سعد خدای میان ما و تو حکم میفرماید و ترا از شفاعت جد ما و آشامیدن از حوض کوثر محروم میدارد چنانکه تو با ما نیز این معاملت کردی و آب فرات از ما باز داشتی و به قتل فرزند پسر پیغمبر فرمان کردی و به کودکانش رحم نیاوردی و بر پردگیانش شفقت نمودی و آن ملعون به آنحضرت ملتفت نگشت .

بالجمله ابو اسحق در نور العين میگوید بعد از آن حضرت زینب با ابن سعد فرمود « یابن سَعْدِ لِمَ لَا تَدْعُونا » ای پسر سعد از چه روی ما را بخویش نمیگذاری گفت میخواهم شما را نزد عبيد الله ابن زیاد برم فرمود « یا بْنِ سَعْدٍ بِاللَّهِ عَلَيْكَ مَرَّ بِنَا عَلَى جَسَدِ الْحُسَيْنِ حتی نُودِعُهُ قَبْلَ الْفِراقُ» ای پسر سعد ترا بخدا سوگند میدهم که ما را بر کشته حسين علیه السلام عبور ده تا پیش از آنکه از حضرتش مفارقت جوئیم

ص: 254

باوی وداع کنیم .

پسر سعد گفت سمعا و طاعة و اهل بیت اطہار را بر آن جسد مطهر عبور داد ، چون ایشان آن تن بی سر را بدیدند صیحه و ناله بر کشیدند و زینب سلام الله عليها بگریست و این شعر بخواندی «لَقَدْ حَمَّلْتَنَا فِي الزَّمَانِ نَوَائِبِهِ » چنانکه از این پیش این اشعار منسوبا بحضرت ام کلثوم مسطور گشت .

در کتاب بحرالمصائب مسطور است که جناب ام كلثوم میفرماید که مرا در خاطر بود که برادرم جامه کهنه بخواست، عمدا با خواهرم زینب نزديك جسد مطهرش برفتیم دیدیم بنی امیه آن جامه کهنه را نیز بغارت برده و بدن مطهر برادرم را در میان خاك و خون عریان افکنده اند .

بالجمله چون به امر عمر بن سعد ملعون اهل بیت را از قتلگاه بیرون آورده به آن حال بی سامان بر نشاندند و روان داشتند، جناب زینب خاتون پس از چندی ناله و ندبه روی به اهل کوفه و شام فرموده « قالَتْ یا أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ هَؤُلَاءِ ذُرِّيَّةً الْمُصْطَفَى يُساقُونَ سُوقِ السَّبَايَا وواويلاه وواحزناه الْيَوْمَ مَاتَ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ المصطفی وَ الْيَوْمِ مَاتَ أَبُونَا علی المرتضی وَ أُمُّنَا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ أَخُونَا حُسْنِ المجتبی » ای امتان پیغمبر، آخر ماذریه پیغمبر شمائیم که چون اسیران میبرند .

آنگاه متوجه شیعیان و محبان شده و ایشانرا مخاطب داشته فرمود « أَيًّا شیعتنا ابْكُوا عَلَى الْغَرِيبُ الَّذِي كافوره بِالتُّرَابِ وَ مَنَعَ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ وَ غَسَلَهُ بِالدِّمَاءِ وَ مَطْرُوحُ فِي كربلا » ای شیعیان گریستن کنید بر آن امام غریبی که خاکش کافور او بود و از آب فراتش منع کردند و خونش غسلش بود و در کربلا بیفتاده است و چون آنحضرت از کلمات خود وأشعار خود بپرداخت ام کلثوم سلام الله عليها صبحه بر کشید و بخواندن این شعر پرداخت :

الا يا أخي قد سبتنا الاعادی *** مثل سبي العبيد بين البوادي

قد سبوا مهجتي بقتل حسين *** و هو سؤلی و بغيتي و مرادی

ابن بنت الرسول و ابن على *** فهو هادی الوری طريق الرشاد

ص: 255

ثم أعلوا برأسه فوق رمح *** و له نور کقدح الزناد

و بني أحمد يقادون قهرا *** بطعن الأعادي على الأجساد

وكذا نحن بعد كم يهتكونا *** و رمونا بمقتهم والعناد

و مارعوا حرمة الممجد أحمد *** سیدا فاق بالهدى والرشاد

ظلموا فاطم البتول و عاقوا *** جدنا منهم بكل عناد

وعلى المرتضى فقد فجعوه *** بحسين و رهطه في الجلاد

یابن سعد قد ارتكبت ذلا *** ونارا من الله يوم المعاد

راقم حروف گوید: ممکن است این کلمات و اشعار در مقامی دیگر گذشته باشد والله أعلم .

و نیز در کتاب بحرالمصائب از مخزن وغيره مسطور است که چون جناب ام كلثوم آن بدن پا كرا بر آن خاك تابناک بديد و نگران شد که باد بر آن بدن وزان است و خاك بر آن افشان، بی اختیار خود را از فراز شتر بر زمین افکنده جسدمطهر را در بر کشید و با گریه و زاری فرمود .

« یارسول اللَّهِ انْظُرِ الَىَّ جَسَدِ وُلْدِكَ مُلْقًى عَلَى الارض بِغَيْرِ غُسِّلَ وَ کفنه الرَّمْلِ السَّافِي عَلَيْهِ وَ غَسَلَهُ دَمِهِ الجاری مِنْ وریدیه » یعنی ایرسول خدا بنگر بجسد فرزند خود که بدون غسل بر زمین افتاده است: کفنش ریگی است که بادش بروی بیفشانده وغسلش خونی است که از دورگ گردنش جاریست .

« وَ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِهِ يُساقُونَ فِي سَبِّي الذُّلِّ وَ لَيْسَ مُحَامٍ يمانع عَنْهُمْ الْأَذَى وَ رُؤُسُ أَوْلَادِهِ مَعَ رَأْسَهُ الشَّرِيفُ عَلَى الرِّمَاحَ کالاقمار » اینك این جماعت أهل بیت او هستند که ایشانرا مانند اسیران روان داشته اند و هیچکس حامی ایشان نیست و سر مبارك او با سر های فرزندانش مانند ماهها بر سر نیزه ها میباشند. بالجمله چون آن مردم کافررا بر آن مظلومه خونین جگر نظر افتاد او را با جبر و آزار بر شتر سوار کردند و راه سپار داشتند در حالتیکه میگریست .

و هم صاحب بحرالمصائب از مفتاح البکاء و بعضی کتب مراثی این ابیاترا

ص: 256

بحضرت ام کلثوم سلام الله عليها نسبت داده اند که در آنوقت که برادرش امام۔ حسین علیه السلام را بر آنحالت در زمین کربلا افتاده بدید بگریست و قرائت فرمود :

ایا جدنا نشكوا اليك امية *** فقد بالغوا في ظلمنا و تبدعوا

ایا جدنا لو أن رأيت مصابنا *** لكنت ترى امر اله الصخر يصدع

ایا جد نا هذا الحسين معفر *** على الترب مجزوز الوريد يقطع

فجثمانه تحت الخيول و راسه *** عنادا باطراف الأستة يرفع

أيا جدنا لم يتركوا رجالنا *** كبيرا ولاطفلا على الثدي يرضع

أيا جدنا لم يتركوا لنسائنا *** خمارا ولاثوبا ولم يبق برقع

أيا جدنا سرنا عرايا حواسرا *** و کاناسبايا الروم بل نحن اوضع

أيا جدنا لو أن ترانا اذلة *** اساري على أعدائنا نتضرع

أيا جدنا نسترحم القوم لم نجد *** شفيعا و لامن ذاالاسائة يدفع

أيا جدنا زین العباد مكبل *** عليل سقیم مدنف متوجع

در مهیج الاحزان مسطور است که چون حضرت زینب خاتون سلام الله عليها بدن شریفش را بآنطور عریان و پاره پاره دید نعره بر کشید که هذا حسين این است حسین و نیز صاحب مهیج اینکلمات را که در اینجا نظمأ بجناب ام کلثوم منسوب شد به طریق نثر مذکور داشته تواند بود دیگران بنظم در آورده باشند و اختلاف اخبار در این موارد نه آنچند است که بر ثبوت یکی حکم توان کرد .

ص: 257

بیان غم و اندوه و پریشانی حال امام زین العابدین صلوات الله علیه از دیدار آن اجساد مطهره وخبر زینب خاتون از حديث ام ایمن

چنانکه از این پیش این بنده حقیر در ذيل كتاب أحوال امام زین العابدین عليه السلام مسطورداشته و نیز در اغلب کتب معتبره وارد است این حدیث چنانست که قدامة بن زائده از پدرش زائده روایت کند که علی بن الحسين علیه السلام فرمود بمن رسید ای زائده که تو قبر ابیعبدالله سلام الله عليه را زیارت میکنی؟ عرض کردم چنان است که بعرض رسیده ، فرمود چگونه این کار کنی با اینکه ترا در خدمت آن سلطان که روا نمیدارد و مقبول نمیشمارد از هیچکس دوست داشتن ما را و فزونی دادن ما را و بیان نمودن فضائل مارا وادای حقوق واجبه مارا براین امت مكانت و منزلتیست .

عرض کردم سوگند با خداوند در این کار و کردار جز پروردگار قهار و رسول مختار را نگران نیستم و از ستیزه هیچکس بيمناك نباشم و هر مکروهی خطیر در این راه برمن فرود آید حقیر شمارم فرمود سوگند با خدای آنچه گوئی چنانست که گوئی، یعنی این سخن بعقیدت گذاری و در اینراه هر رنجی فرود آید سهل بایدشمرد، عرض کردم سوگند با خدای همین است که گویم، پس آن حضرت سه دفعه این کلمه بفرمود و من نیز سه کرت این سخن بگذاشتم آنحضرت فرمود بشارت باد ترا پس بشارت باد ترا تا سه دفعه و فرمود ترا بحدیثی خبر بدهم که از اخبار و احادیث نخبه مخزونه ماست .

مکشوف باد تواند بود که اینکه امام علیه السلام این حدیث شریف را اینگونه تجلیل و تفخیم میفرماید از اینروی باشد که بر اخبار مغيبات متعدده مشتمل است و عقول مردم عوام از تصدیقش عاجز است و نیز میتواند بود که بسبب تعریف از

ص: 258

مقامات شهداء طف باشد چنانکه اجمالا بدان اشارت میشود .

بالجمله میفرماید همانا چون در کربلا بما رسید آنچه رسید و پدرم و آنان که در خدمتش حضور داشتند از فرزندان و برادران و سایر کسان آنحضرت بدرجه شهادت ارتقا یافتند و حرم محترم وزنان او را بر جهاز اشتران بر نشاندند و همی۔ خواستند ما را بسوی کوفه کوچ دهند من در نظاره بودم و دیدم که همه شهداء در خاك و خون افتاده و مدفون و پوشیده نیستند.

این حالت و این اوضاع در سینه ام باری گران بیفکند و قلق و اضطرابم شدت گرفت چندانکه همیخواست جان از تنم بیرون شود چنانکه این حال پریشان من بر عمه ام زینب کبری دختر على علیه السلام آشكار گردید «فَقَالَتْ : مَالِي أَرَاكَ تجود بِنَفْسِكَ یا بَقِيَّةَ جَدْيُ وَ أَبِي وَ إخوتی» پس گفت ای یادگار جد من و پدر و برادر من چیست مرا که ترا بجان خود ببازی مینگرم یعنی همیخواهی جان بسیاری گفتم چگونه جزع و زاری نکنم با اینکه پدر بزرگوار وسید والا تبار خویش و برادران و اعمام وعم زادگان و کسان خود را در میان خاك و خون مینگرم که در این بیابان ایشانرا بیفکنده اندو جامه از تن ایشان بیرون کرده اندوهیچکس در صدد دفن و کفن ایشان نیست و اجساد ایشان را در خاك نکرده اند نه کسی را بسوی ایشان نظری ونه کسی را بکوی ایشان گذری است گویا ایشان را از کفار ترك و دیلم میشمارند .

« فقالت لايجز عنك ماتری، فوالله إن ذلك لعهد من رسول الله إلى جدك وأبيك وعمك ، ولقد أخذالله میثاق أناس من هذه الأمة لا تعرفهم فراعنة هذه الأرض و هم معروفون في أهل السموات أنهم يجمعون هذه الأعضاء المتفرقة فيوارونها و هذه الجسوم المضرجة و ينصبون لهذا الطف(1) علمالقبر أبيك سيد

ص: 259


1- طف- بفتح طاء مهمله و تشدید فا- ساحل بحرو جانب بیابان است و چون این زمین که امام علیه السلام در آنجا شهادت یافت در ساحل فرات وطرف وادی میباشد ، طف نامیده شده (حاشیه اصل) .

الشهداء علیه السلام لايدرس أثره ولايعفو رسمه على كرور الليالي والأيام وليجتهدن أئمة الكفر و أشياع الضلالة في محوه و تطمیسه فلايزداد أثره إلا ظهورا و أمره إلا علوا.

معلوم باد که از این حدیث شریف میتوان مکشوف داشت که علو مقام و منزلت و رفعت درجه و مرتبت حضرت زینب خاتون صلوات الله عليها تابچه مقدار است که اولا دارای چنین اسرار و اخبار مخزونه است و نیز دارای چنین حلم و بردباریست که در جنبه نسوانیت امام علیه السلام را که بروی و جمله آفریدگان سمت ریاست و برتری و نگاهبانی و اولویت دارد و او را آن حلم و بردباریست که حلم و بردباری در سایه اش غنودن و آسودن خواهند ومع ذالك در مشاهدات آن أحوال بآنحال در آید ، نصیحت و تسلیت فرماید و بچنین کلمات مبادرت جوید تواند بود امام علیه السلام محض باز نمودن عظمت و خطر آنحال باین حال نمایش میجوید و به آنگونه سخنان گذارش میگیرد یا برای اظهار مقامات حضرت زینب سلام الله عليها باین ظهور متظاهر میگردد تا جهانیان از پاره مراتب آن مخدره آگاهی یابند و تا قیامت مذاکره نمایند .

بالجمله حضرت زینب گفت از آنچه بینی در جزع مباش سوگند با خدای این عهد و پیمانی است که از رسولخدای بجد تو و پدر تو وعم تو استوار افتاده است و خدایتعالی عهد و میثاق گروهی از این مردمان را - که فراعنه این زمین نمی شناسند ایشانرا و اهل آسمان بحال ایشان عارف هستند و دست ایشان بخون این شهیدان آلایش نیافته - ماخوذ داشته تا این اعضای پراکنده و اجساد پاره پاره را فراهم گردانیده در خاك مدفون کنند و بر قبر وضريح مقدس سیدالشهداء علیه السلام نشانی و گنبدی بر خواهند کشید که از مرور ایام و لیالی و کرور ازمنه و دهور فرسوده نگردد و هر چند روزگاران دراز و زمانهای دیر باز بر آن پی سپر آید آثارش محو نگردد ، و هرگزش نشان از میان نرود و هر چند پیشوایان کفر و اعوان ضلالت در محو آن بکوشند ظهورش بیشتر و نمایشش فزون تر و رفعتش

ص: 260

برتر گردد .

امام زین العابدین علیه السلام فرمود این عهد و این خبر چیست ؟

«فقالت حدثتني أم أيمن أن رسول الله صلی الله علیه و آله زار منزل فاطمة في يوم من الايام فعملت له حريرة و اتاه على علیه السلام بطبق فيه تمر ثم قالت ام أيمن فاتيتهم بعس فيه لبن و زبد فاكل رسول الله صلی الله علیه و آله و على و فاطمة و الحسن و الحسين من تلك الحريرة و شرب رسول الله صلی الله علیه و آله وشربوا من ذلك اللبن ثم اكل واكلوامن ذلك التمرو الزبد ثم غسل رسول الله صلی الله علیه و آله يده وعلى يصب عليها الماء.

فلما فرغ من غسل يده مسح وجهه ثم نظر الى على وفاطمة والحسن والحسين نظرا عرفنا منه السرور في وجهه ثم رمق بطرفه نحو السماء مليا ثم وجه وجهه نحو القبلة و بسط يديه يدعو ثم خر ساجدا و هو ینشج فأطال النشوج وعلانحيبه وجرت دموعه ثم رفع راسه و أطرق إلى الأرض و دموعه تقطر كانها صبوب المطر فحزنت فاطمة و على والحسن والحسين وحزنت معهم لما راينا من رسول الله صلى الله عليه و آله وهبناه ان نسئله .

حتى اذا طال ذلك قال له على علیه السلام وقالت له فاطمة ما يبكيك يارسول الله لاابكى الله عينيك فقد افرح قلوبنا مانرى من حالك فقال يا اخي وقال المزاحم وابن عبدالوارث في حديثه هيهنا: فقال يا حبيبي اني سررت بكم سرورا ماسررت مثله قط .

واني لانظر اليكم واحمدالله على نعمته على فيكم اذهبط على جبرئیل فقال یا محمد ان الله تبارك و تعالی اطلع على ما في نفسك وعرف سرورك باخيك و ابنتك وسبطيك فاکمل بك النعمة وهناك العطية بان جعلهم وذرياتهم ومحبيهم و شيعتهم معك في الجنة لايفرق بينك وبينهم يحيون كما تحیي ويعطون كما تعطى حتى ترضى وفوق الرضی.

على بلوى كثيرة تنالهم في الدنيا ومکاره تصيبهم بايدى اناس ينتحلون ملتك ويزعمون انهم من أمتك برآء من الله ومنك خبطا خبطا و قتلا قتلا شتى مصارعهم

ص: 261

نائية قبورهم خيرة من الله لهم ولك فيهم فاحمد الله عز وجل على خيرته وارض بقضائه و فحمدت الله ورضيت بقضائه بما اختاره لكم .

ثم قال جبرئیل یا محمد ان اخاك مضطهد بعدك مغلوب على امتك متعوب من اعدائك ثم مقتول بعدك يقتله اشر الخلق والخليقة واشقى البرية نظير عاقر الناقة ببلد تكون هجرته اليه وهو مغرس شیعته وشيعة ولده .

وفيه ايضا: على كل حال يكثر بلواهم ويعظم مصابهم وان سبطك هذا و اومأ بيده الى الحسين مقتول في عصابة من ذريتك واهل بيتك واخبار من امتك بضفة الفرات بارض تدعى كربلاء من اجلها يكثر الكرب والبلاء على اعدائك و اعداء ذريتك في اليوم الذي لاينقضي كربه ولاتفنی حسرته وهی اطهر بقاع الأرض و اعظمها حرمة وانها لمن بطحآء الجنة .

فاذا كان ذلك اليوم الذي يقتل فيه سبطك واهله واحاطت بهم كتائب اهل الكفر واللعنة تزعزعت الأرض من أقطارها ومادت الجبال و كثر اضطرابها واصطفقت البحار با مواجهاوماجت السماوات باهلها غضبا لك يا محمد ولذرينك واستعظاما لماینهتك من حرمتك ولسر مايكافی به ذريتك و عترتك ولايبقى شيء من ذلك الايستاذن الله عز وجل في نصرة اهلك المستضعفين المظلومين الذين هم حجة الله على خلقه بعدك .

فيوحى الله إلى السموات والأرض والجبال والبحار ومن فيهن اني انا الله المك القادر الذي لايفوته هارب و لايعجزه ممتنع و انا اقدر فيه على الانتقام وعزتي وجلالي لاعذ بن من و تررسولی وصفیی وانتهك حرمته وقتل عترته واستحل حرمتک.

فاذا برزت تلك العصابة إلى مضاجعها تولي الله عزوجل قبض ارواحها بيده . وهبط الى الارض ملائكة من السماء السابعة معهم آنية من الياقوت والزمرد مملوءة من ماء الحيوة وحلل من حلل الجنة وطيب من طيب الجنة فغسلوا جثثهم بذلك الماء والبسوها الحلل وحنطوها بذلك الطيب و صلی الملئكة صفا صفا عليهم.

ثم يبعث الله قوما من أمتك لايعرفهم الكفار ولم يشركوا في تلك الدماء

ص: 262

بقول ولافعل ولانية فيوارون أجسامهم ويقيمون رسما لقبرسیدالشهداء بتلك البطحاء يكون علما لأهل الحق وسببا للمؤمنين الى الفوز و تحفه ملائكة من كل سماء مائة الف ملك في كل يوم وليلة ويصلون عليه و يسبحون الله عنده و يستغفرون الله لزواره و یکتبون اسماء من ياتيه زائرا من امتك متقر با الى الله واليك بذلك واسماء آبائهم و عشائرهم و بلدانهم ويوسمون بميسم نور عرش الله: هذا زائر قبر خير الشهداء و ابن خير الانبياء

فاذا كان يوم القيمة سطع في وجوههم من أثر ذلك الميسم نور تغشى فيه الأبصار يدل عليهم ويعرفون به وكانني بك يا محمد بيني و بين ميكائيل وعلى امامنا و معنا من ملائكة الله مالايحصي عدده و نحن نلتقط من ذلك الميسم في وجهه من بين الخلايق حتى ينجيهم الله من هول ذلك اليوم و شدائده وذلك حكم الله وعطاؤه لمن زار قبرک یا محمد او قبراخيك او قبر سبطیک لايريد به غير الله عز وجل.

و سیجد اناس حقت عليهم من الله اللعنة والسخط أن يعفوا رسم ذلك القبر ويمحو أثره فلا يجعل الله تبارك وتعالى لهم الى ذلك سبيلا.

ثم قال رسول الله صلی الله عليه و آله فهذا ابکانی واحزنني .

مکشوف باد که چون اینحدیث مبارك بر بعضی مسائل شريفه واخبار غیبیه اشتمال دارد، پیش از آنکه بترجمه آن شروع رود برای بصیرت مطالعه کنندگان این کتاب مستطاب بپاره اشارات میرود، از آنجمله این است این کلام حضرت زینب سلام الله عليها «وَ يَنْصِبُونَ لِهَذَا الْطُفْ عِلْماً لَقَبْراً بيك» خبر از غیب میدهد که شهداء را مدفون مینمایند و مباشرین این امر مردمی نیکو و صالح و غیر از این کسان خواهند بود.

وهم باز مینماید که برای این قبر علامتی عالی برمیآورند و نیز معلوم میفرماید که در سالیان دراز وزمانهای دیر باز نشانش فرسوده ومحو نمی شود و نیز باز مینماید که جمعی از ائمه کفر که مثل متوکل عباسی است که خلیفه بود و پیشوا و مردمی دیگر زحمتها بر خود می نهند واجتهاد می ورزند که رسم و نشان

ص: 263

این قبور را برافکنند و هم خبر میدهد که بمقصود خود نمیرسند .

و نیز باز میرساند که علاوه بر اینکه میخواهند و نمیتوانند آثار و آیات و علامات و شرافت و جلالت این قبر مطهر روز تاروز بیشتر نمایش گیرد، چنانکه تاکنون که سلخ ذي القعدة الحرام سال یکهزار و سیصد و چهاردهم هجری است تمام آنچه فرموده اند ظاهر و آشکار است، چنانکه در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام مسطور افتاد .

ودیگر در آنجا که از شهادت حضرت امیر المؤمنين علیه السلام و اشارت باینکه کوفه هجرت گاه آنحضرتست و نیز آن شهر مغرس شیعیان آنحضرت و شیعیان اولاد آنحضرت است و نیز اشارت به اینکه بلوى ومصیبت ایشان در این شهر بزرگ و عظیم خواهد بود، وهم اخبار باینکه امام حسين علیه السلام باجماعتی از ذریه و اهل بیت رسول خدای صلی الله علیه و آله و اخیار امت آنحضرت در کنار فرات در زمینی که بکر بلا موسوم است شهید خواهند شد و اجساد مطهره ایشان را جمعی از ابرار این امت دفن مینمایند. و نیز خلق جهان تا پایان روز گار بزیارت این قبور منوره مشرف میشوند و بر رونق وعظمت آن افزوده میشود و همچنین خبر دادن از اینکه قبور مقدسه رسول خدا و امیر المؤمنين و حسنين عليهم الصلوة والسلام زیارتگاه مردم روزگار خواهد بود و دیگر از اسیر شدن اهل بیت اطهار در شهر کوفه تمامت این روایات از اخبار غیبیه است .

وهم در این حدیث مبارك آن فضل وفضیلت که برای شیعه ثابت میشود از تمامت اخباری که در اینباب وارد است عظیمتر است و هم از تقدم لفظ محبين برشیعه باز نموده اید که مناط تشیع محبت است و هم امیدواری دوستان این خانواده جلیله باز نموده آید، و هم از اینکلمه طيبه «وهی اطَّهَّرَ بِقَاعِ الارض وَ أَعْظَمُهَا حُرْمَةً وَ أَنَّهَا لَمِنْ بَطْحَاءِ الْجَنَّةِ» فضیلت ارض کربلا و افضلیت آن بر کعبه چنانکه سید بحر العلوم اعلى الله مقامه میفرماید :

ومن حديث کربلا والكعبة *** لكربلا بان علو الرتبة

ص: 264

معلوم میشود و شرح اینکه کربلاء از بطحاء جنت است موقوف بر تفصیل نزول اجزای سلسله بدویه است باجزاء سلسله عوديه با اختلاف صور بحکم اختلاف نشأت وتعدد مواطن چنانکه جماعتیکه ملائکه راعقول ونفوس میدانند و بحكم شرع وضرورت اسلام تجسم آنها را قائل هستند حفظ جسمانیت را بحفظ مرتبه منوط میدانند وشرح اینکلام از سیاقت مقام بیرونست و از این پیش در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام به اخباریکه بشرافت این زمین سعادت قرين دلالت دارد اشارت شد .

و نیز مکشوف باد که از اینكلام شرافت نظام «تولی اللَّهُ قَبْضَ أَرْوَاحُهَا بِيَدِهِ» آشکار میشود که اشارت بمقام شامخی است که نفی واسطه و رفع حجاب و کشف غطاء بالمره باشد همانا چون بعد العيان واسطه در میان نبود و بحکم اینکه مقامی اشمخ ودرجۂ ارفع از او نیست پس ملائکه وملك الموت فرودتر از مقام ایشان واقع هستند و خدای عالم بلا واسطه ارواح طیبه ایشانرا قبض فرماید فقبضناه قبضا يسيرا.

وهم از این کلام معجز نظام «مملوة من ماء الحيات» زندگانی ابدی جاودانی این ابدان طيبه و بقای ایشان بفناء در مقام احدیت روشن شود زیرا که چون فناء في الله را نایل شدند بقای بالله را حاصل نمودند .

بالجمله دقائق ولطائف کلام اینحدیث مبارك از آن برتر است که در چنین مقامات مسطور یا در نظر هر کس اندر آید، خداوند وراسخون در علم بهتر دانند اکنون به ترجمه آن شروع میشود میفرماید :

زینب سلام الله علیها گفت حديث کرد مرا ام ایمن که رسول خدای صلی الله علیه و آله روزی از روزگار بدیدار فاطمه سلام الله عليها شرف قدوم ارزانی داد فاطمه زهراء از بهرش حریره ترتیب داد و علی مرتضی سلام الله عليه طبقی از خرما خدمتش را تشریف ساخت ومن قدحی از شیر وز بد حاضر نمودم رسول خدا و علی مرتضی و فاطمه زهراء و حسن مجتبی و حسین سیدالشهداء صلوات الله عليهم اجمعین از آن حریره بخوردند و از خرما و شیر و سرشیر تناول فرمودند

ص: 265

آنگاه علی علیه السلام آب بر دست همایون فرستاده ایزد بیچون بريخت و بشست چون پیغمبر فراغت یافت چهره مبار کرا بادست شريف بسود وشادمان دیداری بدیدار ایشان بر گشود چنانکه نشان خرمی و شادخواری از دیدار مبارکش دیدار همی شد سپس روی به آسمان کرد و به آسمان نگران گشت و از آن پس روی بقبله آورد و هر دو دست مبارك بدعا بر گشود و از آن پس بسجده سر نهادو گریستن بروی چیره گشت و آواز گریه اش بر شد، واشگ دیدگانش جاری گردید .

و چون از سجده سر بر گرفت از دیدگان مبارکش آب چون باران روان بود اهل بیت و من از اینحال در اندوه و ملال شدیم و از هیبت و حشمتش نیروی پرسیدن نداشتیم چون بر اینحال مدتی بطول برفت، حضرت امیر المؤمنين و فاطمه عليهما السلام عرض کردند این گریستن از چیست که خدای چشمت را گریان ندارد.

فرمود ایبرادر من و بروایتی ایحبيب من همانا از حضور شما و انجمن شما شادمان آمدم و آنگونه خرم شدم که هرگز چنان سرور نیافته بودم در اینحال که در شما نگران و خدای را براین نعمت شکر گذاران بودم ناگاه جبرائیل بر من فرود آمد و گفت خداوند تبارك و تعالی بر سرور و شادمانی تو مطلع گردید و نعمت را بر تو تمام گردانید و این عطيت گرامی را بر تو گوارا فرمود ومقررساخت که ایشان و ذریات ایشان و دوستان و شیعیان و پیروان ایشان با تو در جنان جاویدان همیشه بمانند و در میان تو و ایشان جدائی نیفکند، همان تحیت یابند که تو یایی همان عطيت بينند که تو بینی، آنچند که تو خرسند گردی

لكن بلیات و مصائب کثیره ایشانرا در سپارد و در دار دنیا بمكارهی عظیم از مردمی که دین را از روی باطل بخویش نسبت دهند دچار شوند .

و اینمردم چنان گمان میبرند که در شمار امت توهستند با اینکه از خدای وتو بری و بیزار میباشند و ایشان اهل بیت ترا هريك را در مکانی بضرب شدید و قتل در آورند ومصارع وقبور ایشان از هم دور و جدا باشد و خدایتعالی این مصیبت را از بهر

ص: 266

ایشان اختیار فرموده است تا موجب ارتفاع درجات ایشان گردد پس یزدان را بر آنچه از بهر ایشان خواسته سپاس بگذار و بقضای او خوشنود باش .

پس یزدانرا سپاس گذاشتم و در آنچه از برای شما خواسته خوشنود شدم آنگاه جبرئیل گفت يا محمد همانا برادرت على علیه السلام بعداز تو بسبب تقویت دین و نگاهبانی آئین تو بدست اشقیای امت تو مقهور ومغلوب و مقتول خواهد گردید و او را زبون ترین مردمان وشقی ترین آفریدگان که نظیر پی کننده ناقه صالحست در آن شهر که هجرت گاه اوست یعنی شهر کوفه شهید خواهد کرد و آن شهر مغرس(1) شیعیان او و شیعیان فرزندان اوست و مصیبت و بليت او عظیم خواهد بود .

واما این سبط تو حسين علیه السلام باجماعتی از فرزندان و اهل بیت ونیکوان از امتان تو در کنار نهر فرات در زمین کربلا شهید میشود و بسبب کشتن او کرب و بلاو حزن و اندوه اعدای توواعدای ذریه تودر آنروز که نه اندوهش را پایانی و نه حسرتش را انجانی است بسیار میگردد و این زمین کربلا اطهر تمام بقاع زمین و در حرمت بزرگتر از تمام آنها و از زمين مستوی بهشت است .

و چون آنروز که فرزند زاده تو واهل او شهید میشوند فرا رسد و سپاه کفر و ملعنت بروی احاطت نمایند زمینها به جمله جنبان و کوهها بتمامت لرزان و با انقلاب و اضطراب فراوان گردد و دریا با تمام اضطراب موج از پس موج در افکند و آسمانها اهل خویش را با اضطراب و پریشانی در اندازد و این بسبب آن خشم و غضبی است که آنها را برای تو و ذریه تو و بزرگ شمردن هتك حرمت تو و پاداش نا خوبی که از امت تو به ذریت تو میرسد فرو گرفته خواهد بود .

و هیچ آفریده نماند جز اینکه از خدای قاهر قادر دستوری جوید که اهل بیت ستم یافته تو را که بعد از تو حجت خداوند میباشند بر جمله آفریدگان یاری نماید ، پس یزدان تعالی وحی نماید بآسمانها و زمینها و کوهها و دریاها و هرچه در آنهاست که منم پادشاه قاهري که هیچ گریزنده از حیطه اقتدار من بیرون نشود و امتناع هیچکس مرا عاجز نگرداند از هر که خواهم بهر وقت که

ص: 267


1- یعنی کشت گاه ، منظور زادگاه است.

بخواهم انتقام توانم کشید .

بعزت و جلال خود سوگند یاد میکنم که عذاب میکنم آنکس را که فرزند پیغمبر و برگزیده مرا و آنکس را که هیچ خوني باخون او برابر نباشد بکشته و پرده حشمت وحرمت او را چاك زده و عترت او را مقتول و پیمانش را شکسته و بر اهل بیتش ستم رانده آنگونه عذابی که هیچکس از جهانیان را بدانگونه عذاب نکرده باشم .

پس این هنگام هر که و هر چه در آسمانها و زمین ها هستند بآواز بلند بر آنکس که بر عترت توستم رانده و هتك حرمت تو را روا شمرده لعنت نمایند و چون این زمره از آفریدگانرا زمان شهادت فرا رسد و در مضاجع خویش فرود آیند خداوند تعالی با دست قدرت خویش جان ایشانرا قبض فرماید و از هفتمین آسمان فرشتگان باظرفهای از یاقوت و زمرد سر شار از آب حیات با طيب وحلل بهشتی فرود آیند و آن ابدان مطهره را غسل و کفن و حنوط نمایند و فرشتگان برایشان نماز گذارند .

آنگاه خدای تعالی مردميرا که کفار ایشانرا نشناسند و در آن خونها که ریخته شده نه در گفتار و نه در کردار و نه در اندیشه خاطر شريك نيامده باشند ؛ برانگیزاند تا آن بدنهای محترم را دفن نمایند و علامت ورسمی برای قبر سيد الشهداء در آنصحرا بر کشند که برای اهل حق نشان و علامتی و مؤمنانرا برای فوز ورستگاری سببی باشد.

و بهر روز و شب صد هزار فرشته از آسمان فرود آیند و آنمکان مقدس را احاطه نمایند وزیات کنند و خدایرا در آنجا تسبیح گذارند و از حضرت یزدان برای زائران آنمرقد مطهر آمرزش طلبند و اسامی آنانکه از امتان تو محض تقرب بحضرت پروردگار و حضرت تو بآنمکان شریف تشرف میجویند و اسامی پدران و عشایر و شهرهای ایشانرا بنویسند و از نور عرش خدای بر جبین ایشان نشان بگذارند که این شخصی است که زیارت کننده قبر بهترین شهیدان و پسر

ص: 268

بهترین پیغمبران است .

و چون روز قیامت پدید گردد، از چهره های ایشان از اثر این نشان نوری رخشنده و نماینده و فرازنده گردد که دیده ها را خیره گرداند و ایشانرا دلیل گردد .

جبرئیل عرض میکند گویا من در حضرت تو نگران هستم ای محمد که در میان من و میکائیل باشی وعلی علیه السلام در پیش روی ماست و آنچند از فرشتگان با ما خواهد بود که شماره اش را جز خدای احصا نکند وما بدستیاری این نور که در جبین زوار است و ایشانرا از جمله آفریدگان ممتاز داشته زائرین را بر میگیریم و خداوند بآن سبب آنها را از شدائد و هیبت روز قیامت نجات می بخشد و این جمله عطایا و حکومتی است که خدایرا در باره زیارت کنندگان قبر تو وقبر برادرت على و قبر دو سبط و دو فرزند زاده تو حسن و حسین مرعی و مبذول میگردد که بیرون ازریا زیارت نموده باشند.

و زودباشد که جماعتیکه لعنت و سخط خدای برایشان واجب و لازم افتاده سعيها و کوششها نمایند تا مگر نشان آنقبر مطهر را نابود گردانند و علامت ضریح مقدس را براندازند لکن خدای ایشانرا بآرزوی خود نایل نمیگرداند و بر اینکار برخوردار نمیفرماید و روز تا روز آثار و علامات آن قبر مطهر بزرگتر و بلند تر و نماینده تر خواهد گردید .

و از این پیش در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام بپاره اخباری که بر ثواب زیارت قبر منو ردلالت داشت اشارت شد باعادت حاجت نیست بالجمله پیغمبر فرمود گریستن من بسبب این واقعه بود .

« قالت زينب فلما ضرب ابن ملجم لعنه الله ابی صلوات الله عليه و رأيت اثر الموت منه قلت يا أبه حدثتنی ام ایمن بكذا وكذا و قد احببت ان اسمعه منك فقال يا بنية الحديث كما حدثتک ام ایمن وكاني بک و بنساء اهلك لسبايا بهذا البلد اذلاء خاشعين تخافون ان يتخطفكم الناس فصبرا صبرا فوالذي فلق الحبة وبرء

ص: 269

النسمة مالله على ظهر الأرض ولی غیر کم و غیر محبيكم وشيعتكم .

ولقد قال لنا رسول الله حين أخبرنا بهذا الخبران ابليس في ذلك اليوم يطير فرحا فيجول الأرض كلها فی شیاطینه و عفاريته فيقول يامعشر الشياطين قدادر كنا من ذرية آدم الطلبة و بلغنا في هلاكهم الغاية و اورثنا هم النار الا من اعتصم بهذه العصابة .

فاجعلوا شغلكم بتشكيك الناس فيهم و حلمهم على عداوتهم واغرائهم بهم و اولیائهم حتى تستحکم ضلالة الخلق وكفرهم ولاينجوا منهم ناج ولقد صدق عليهم ابلیس و هو كذوب انه لاينقع مع عداوتكم عمل صالح ولايضر مع محبتكم و موالاتكم ذنب الا الكبائر .

زینب کبری سلام الله عليها میفرماید چون ابن ملجم لعنة الله علیه پدرم امير المؤمنين صلوت الله عليه را آن ضربت فرود آورد چنانکه نشان بیرون شدن جان مبارکش را از دیدار مکرمت اثرش مشاهده همی کردم عرض کردم ای پدر ام ایمن حدیثی از بهر من بدین صفت وسمت بگذاشت سخت دوست میدارم که از لسان مبار کت بشنوم فرمود ایدخترك من حديث برهمان منوالست که ام ایمنت باز گفته است گویا نگران تو ودیگر زنان و دختران اهل بیت هستم که در این شهر کوفه بجمله اسير و خوار هستند و چنان بيمناك باشند که گوئی مردمان شما را میر بایند .

همانا در چنین روزگار نابهنجار چند که توانید عنان شکیبائی از کف مگذارید و بحبل المتین صبوری چنگ در آورید، سوگند بدانکس که دانه ها را بشکافت و آفریدگانرا بیافرید که در آنروز بر روی زمین غیر از شما و دوستان شما و شیعیان شما خدارا دوستی نیست .

همانا در آن حال که رسول خدای صلی الله علیه و آله مارا از این خبر اخبار می فرمود فرمود در آنروز شیطان از در شادی و فرحت باشياطين وعفاريت خود در تمامت روی زمین جولان وندا میدهد که ای معشر شياطين همانا آن کين وطلب که از بنی آدم داشتیم بازجستیم ودر هلاك ودمار وتاختن ایشانرا بسوی نار بآخر درجه آرزو و

ص: 270

آمال خود رسیدیم جز آنانکه بذيل ولايت وحبل المتین دوستی اهل البیت چنگ در افکندند .

اکنون چندانکه توانيد بکوشید تا مردمانرا درباره ایشان بشك و شبهت در اندازید و جملگی را بعداوت ایشان و اولیای ایشان اغراء نمائید تا رشته کفر و ضلالت خلق را استوار کنید تاهیچکس از بنی آدم روی رستگاری نیابد .

آنگاه میفرماید: اگر چند شیطان کار بوسوسه ودروغ میافکند لکن در این سخن که با شیاطین و اعوان خود گفت «هر کس باينجماعت توسل جوید رستگار میشود، براستی سخن کرد چه بادشمنی شما با هیچ عملی خجسته سود نیابند و با دوستی وموالات شما بیرون از معاصی کبیره از هیچ گناهی زیان نه بینند

بالجمله زائده میگوید

چون اینحدیث شریف بپای رفت علی بن الحسين صلوات الله علیہما فرمود: «خُذْهُ إِلَيْكَ أَمَا لَوْ ضَرْبَةً فِي طَلَبِهِ آبَاطَ الابل حَوْلًا لَكَانَ قَلِيلًا»(1)اینحدیث را نگاهدار و بدانکه اگر در طلب آن یکسال پای بر پهلوی شتر بزنی و بشتاب و عجله بروی ،در ادراك چنين گوهری نایاب اندك است

راقم حروف میگوید : در این حدیث مبارك از شهادت امام حسن مجتبی سلام الله علیه مذکور نیست تواند بود از نظر ام ایمن رفته باشد آن نیز مشکل مینماید چه حضرت زینب بعرض امير المؤمنين صلوات الله عليهم برسانید و بشرف تصدیق آنحضرت رسید پس میشاید از قلم کتاب ساقط شده باشد یا چون شهادت حضرت مجتبی بطور وضوح نبوده است اشارت نفرموده اند و بهمان شهادت امیر المؤمنين و امام حسین علیه السلام که ازروی عناد وشقاق و تغلب ظاهری و باطنی بود اکتفاء

ص: 271


1- ضرب آباط ابل کنایه از شتاب و عجله است، زیرا آنکس که در شتاب باشد یکسره پای بر پهلوی شتر میزند که تندتر بدود ، البته چون مردم عربستان شتر سوار میشوند چنین فرموده اند .

وازین پیش در ذیل کتاب احوال حضرت امام زین العابدین سلام الله عليه بعضی تحقیقات برای اینحدیث شد باعادت حاجت نمیرود، و انشاء الله تعالی ازاین پس در این کتاب نیز در مقام خود بپاره اشارات اقدام ميرود بمنه و حسن توفيقه .

وهم از اینحدث باز نموده آيد كه يك سبب عمده وعلت تامه شهادت ایشان برای احیای دین مبین و نشر فضایل ایشان و كسب فوائد شیعیان ایشان از زیارت ایشان و امثال آن است و نیز بازمینماید که حضرت صدیقه صغرى زينب خاتون سلام الله علیها را مقامی ورتبتی است که جز اصحاب عصمت را نزیبدچه خود امام علیه السلام میفرماید از علوم و اسرار مخزونه است

بیان پاره مطالب که موجب ازدیاد اختبار وعلم بپارۂ اخبار است

این بنده حقیر در اينمقام معروض همیدارد که آنچه از تفحص وتتبع اغلب كتب معلوم میشودچنان مکشوف میگردد که در سفر کر بلاجماعتی از نسوان آل عبا سلام الله عليهم حضور داشته اند و اغلب بيك نام بوده اندچنانکه ابن اثير مينويسد فاطمه بنت الحسین علیهماالسلام اکبر بودو گوید فاطمه بنت على باخواهرش زینب چنین و چنان گفت و هم موافق بعضی روایات معتبره که مینویسندحضرت سیدالشهداء سلام الله علیه وصیت نامه وودایع امامت را بفاطمه سپرد تا بعد از مراجعت بمدينه بعلى بن الحسين صلوات الله عليهم تسلیم نماید تواند بود همین فاطمه دختر امير المؤمنين علیه السلام باشد که در کتب مقاتل گاهی در بعضی مقامات بفاطمه کبری تعبیر میشود .

و نیز تواند بود که ام کلثوم کبری نیز همین مخدره باشد که فاضل در بندی مینویسد از روایات چنان مستفادمیشود که ام كلثوم اززینب بزرگتر بود و نیز چنان معلوم میشود که حضرت سیدالشهداء را خواهری سکنه نام سینه نام بوده است چنانکه در کتاب نورالعین مینویسد که چون بعد از مرگ معویه پسرش يزيد عليه اللعنه در مقام عداوت ومخالفت حضرت سیدالشہداء بر آمد آنحضرت گریان نزد خواهرش

ص: 272

سکینه شد و فرمود «یا أُخْتِي امْضِي بِنَا الَىَّ الْمَدِينَةِ» ایخواهر ما را بمدينه بر و صورت حال رابدو باز نمود.

سکینه عرض کرد ایبرادر چنین است که فرمائی مارا نزد او مقامی و جای ماندنی نیست لكن رای این است که از وی اجازت طلبیم و براه خویش شویم فرمود ایخواهر رایی است ستوده و آنوقت به یزید مکتوب کرد و رخصت خواست تا بمدینه شود وجواب یزیدرا چون بدید نزد خواهرش سکینه آمد و او را آگاه ساخت «فَقَالَتْ لَهُ يَا أَخِي ارْحَلْ بِنَا مِنْ عِنْدِهِ . اللَّهُ تعالی ارْحَمْ بنامنه وَ مِنْ غَيْرِهِ».

ایبرادر مارا از اینجا بكوچان چه خدایتعالی از یزیدودیگران بر ما رحیم تر است و امام حسين علیه السلام در ساعت به تجهیز سفر پرداخته از دمشق با اهل و اولاد و تمامت عشیرت خود خیمه بیرون کشید و بمدینه در سرای پدرش علي بن أبیطالب عليهم السلام فرود گردید(1)

و نیز در حکایت فرستادن آنحضرت مسلم بن عقیل را بجانب کوفه مینویسد آنحضرت در ساعت بپای شد و نزد خواهرش سکینه آمد و او را از ظلم یزید با اهل عراق ومكاتبات مردم کوفه بآنحضرت آگاهی داد و از فرستادن مسلم و نامه اخير اهل کوفه بنمود و فرمود بپای شو و تجهیز سفر کن ومارا آماده سفر ساز، آنگاه شرحی مفصل از مکالمات سکینه و آنحضرت مسطور میدارد .

ونیز از پاره كلمات که از سکینه مینماید که عرض کرد از جدم چنین و چنان شنیدم معلوم میشود که این خواهر از بطن فاطمه زهراء سلام الله عليها است و شان و مقامی داشته است که با امام حسین چون مادر سخن میکرده و امام علیه السلام رای و رویت اورا بکار می بسته است ومیگوید عرض کرد ای برادر ساعتی درنگ جوی تا آن امارت و علامتی را که بر ریختن خون تو دلالت میکند بنگرم چه آنرا جبرئیل از حضرت کردگار جلیل بیاورد .

ص: 273


1- شرح کامل این قسمت بروایت از کتاب نور العين ابي اسحاق اسفراینی گذشت بصفحه 36 -41 مراجعه شود .

امام علیه السلام فرمود ای خواهر آن امارت چیست؟ عرضکرد ایبرادر همانا جبرییل امین علیه السلام نزد جد ما محمد صلی الله علیه و آله بیامد و مشتی از خاك سفيد بياورد عرض کرد یا محمد این خاکرا بگیر! پسرت حسین از اينخاك آفريده شد و خونش بر اين خاك ميريزد و چون زمان قتلش نزديك شود این خاک سرخ گردد و خون از آن چکان شود، آنحضرت آنخاك را بر گرفت و بفاطمه زهراء بداد و من از فاطمه بگرفتم و بذخيره نهادم .

مع الخبر میگوید چون خاك را نگران شدند چون عقیق سرخ بود وخون از آن میچکید امام صلى الله عليه و آله فرمود لاحول ولاقوة الا بالله انالله وانااليه راجعون لكن ای خواهر اگر تقدیر بر این رفته تدبیر ندارد لابد خواهد شد و الأمر كله الله اکنون کار مسير بساز ومشيت وتدبير باخدای عز وجل است ، اینکار بر خواهرش سکینه دشوار گشت و خودرا بر هر دو قدم آنحضرت بیفکند و اشکش بر چهره روان شد و این شعر قرائت نمود :

الا ان شوقى فى الفؤاد تحكماً *** ودمعى جرى يحكى من الوجد عندنا

و لما تهيأ للمسير ركابهم *** فقلت لعيني ابدلى الدمع بالدما(1)

الى آخرها. ومیگوید چون سکینه از اشعار خویش بپرداخت نزد عبدالله . زبیر شد و اورا از عزیمت امام حسین علیه السلام آگاهی داد الی آخر الخبر

و نیز موافق بعضی روایات معتبره امام حسین علیه السلام دختری زینب نام بوده است و نیز بعضی از مؤلفین نسبت كلمات و اشعاریرا بیکی از این مخدرات میدهند و جمعی دیگر همان کلمات واشعار را بدیگری منسوب میدارند جز این نتواند بود که غالب این شبهات از این حیثیات روی داده است .

هم اکنون بآنصورت که ابواسحق اسفراینی در نورالعین مرقوم داشته است اشارت ميرود تا اختلاف پاره اخبار با پاره مکشوف آید میگوید چون امام حسین علیه السلام باصلاح شمشیر و آلت حرب خویش مشغول شدو گریان این اشعار بخواند: یادهر اف لك من خليل. با اختلافی که در ذکر اشعار مسطور داشته علي بن الحسين علیهماالسلام

ص: 274


1-

میفرماید آنحضرت این اشعار همی بخواند و اصلاح سلاح خویش بفرمود چندانکه گریه در گلویم گره گشت، لکن خویش را نگاهداشتم و سکوت اختیار کردم و اما عمه ام چون بشنید خوفناك واندوه مند گردید و دامن کشان بیامد تا بآنحضرت نزدیکشد و كلمات مسطوره را باندك اختلافی معروض داشت و بگریست و زنها نیز بگریستند

وجناب ام کلثوم ندا بر کشید «وامحمداه واعلياه وافاطمتاه واضيعتاه بعدك يا بن بنت رسول الله» امام حسین علیه السلام بکلماتی که سبقت نگارش یافت و بحضرت زینب منسوب افتاد او را تعزیت داد پس از آن فرمود یا ام كلثوم و انت يا فاطمة وانت يا رقية و انت يا عاتكة و انت ياسكينة الى آخرها

وفرمود ای اهل بیت صبوری وشکیبائی فرمائید « فقالت زينب لاصبر لناعلى فقدك ولا تطيب لنا الحيوة من بعدك كيف لا نبكي وانت تقول هذا الكلام ونراك قتیلا و مالک نهبا بین العدى و حريمك سبايا و جثتك الطيبة تذرى عليها الرياح فكيف لا نبكي » پس جناب زینب خاتون سلام الله عليها عرض کرد مارا هر گز بر فقدان تو شکیبایی نتواند بود و بعداز توزندگانی برما خوش نخواهد گشت چگونه نگرییم با اینکه تو اینگونه سخن کنی و ترا مقتول و اموالت را در میان دشمنان منهوب و حریم ترا اسیر و پیکر مبارکت و بدن شریفت را در بیابان افکنده و باد وزان بر آن وزنده بینم و با این حال چگونه گریستن نگیرم

و نیز گوید چون علی اکبر سلام الله علیه شهیدشد مادرش بیهوشانه بهرسوی در نظاره بود و میگریست وزينب سلام الله عليها صدا بر میکشید: واحبيباه يابن اخاه آنگاه امام حسین علیه السلام ایشانرا بگرفت و بخیمه باز آورد

و نیز در فقره شهادت علی اصغر علیه السلام گوید امام شهید صلوات الله علیه بخیمه در آمد و با خواهرش زینب فرمود آن طفل صغير مرا بياور و چون تیر خورده اش باز آورد و بام كلثوم بداد، ام کلثوم آن اشعار مسطوره را قرائت فرمود .

وهم در حال وداع آنحضرت گوید خواهرش زینب آنحضرترا گریان بدید

ص: 275

وعرض کرد خدای چشمت را نگریاند فرمود چگونه نگریم با اینکه بزودی اسیر دشمنان میشوید آنوقت ندا بر کشید «یا أُمَّ كُلْثُومٍ يارقيه ياعاتكة ياسكينه عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَامَ» ام كلثوم عرض کرد «یا اخی استسلمت لِلْمَوْتِ ؟ فرمود كَيْفَ لَا اسْتَسْلَمَ وَ نفسی بین غیری »

ونیز گوید چون مرکب آنحضرت از قتلگاه باز شد ، زینب با سکینه روی کرد و گفت آب بیاورده، و هم گوید چون لشگر لئام آهنگ غارت خیام کردند جناب ام کلثوم بیرون تاخت وقالت : يا بن سعد الله يحكم بيننا وبينك . چنانکه بدان اشارت رفت .

و هم گوید زینب خواهر امام علیه السلام فرمود: در آنوقت در خیمه ها نشسته بودیم ناگاه جماعتی برما در آمدند و در جمله ایشان مردی کبود چشم بود الى آخر الخبر .

وهم گوید چون آهنگ قتل علی بن الحسين علیهماالسلام را کردند و ام کلثوم بدید اقبلت وهي حاسرة الوجه. الى آخر الخبر .

و هم گوید چون زینب از قراءت اشعار خود بپرداخت سکینه صیحه برزد و بقراءت اشعار پرداخت .

وهم گوید زینب سلام الله عليها دست بر سر مبارك نهاد و همیگفت :

« وامحمداه هَذَا الْحُسَيْنُ مرمل بِالدِّمَاءِ صَرِيعٍ بِكَرْبَلَاءَ مَقْطَعِ الْأَعْضَاءِ وَ بناتک سبایا وَ إِلَى اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ إِلَى مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلَى المرتضی وَ إِلَى حَمْزَةَ سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ قَالَ فَبَكَتْ وَ قَالَتْ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدُ »

پس از آن دست فاطمه صغری دخترحسین علیهما السلام رابگرفت و امام حسين علیه السلام آن دختر را سخت دوست میداشت پس روی و موی فاطمه رادر خون گلوی مبارك

ص: 276

آنحضرت بیالود و فاطمه همی فریاد بر آورد یا ابتاه يعز على انا اناديك وتخيبنى(1)

ای پدر سخت برمن گران باشد که ترا بخوانم و خائب بمانم یعنی پاسخ نیابم .

و نیز فاضل در بندی در اسرار الشهاده مینویسد که چون حضرت زینب را بر مصرع برادرش عبور افتادو آن حال را نگران گشت خویشتن را بر آن جسد مطهر بیفکند وخودرا بخونش آلوده ساخت وصیحه بر کشید وجد و پدر و برادران خویش راهمی بخواند وهمی ندا بر آورد « وااخاه واسیداه وااهلبيتاه وامحمداه واعلياه وافاطمتاه واجعفراء واعقيلاه واحسناه واحسيناه وامصيبتاه الْيَوْمَ مَاتَ عَلَى الْمُرْتَضَى الْيَوْمَ فَقَدْ حَمْزَةَ سيدالشهداء الْيَوْمَ فَقَدْنَا أَمْناً فاطمةالزهراء »

و جماعت اشقیا رحم نیاوردند وصديقه صغری زینب بنت امير المؤمنين علیهماالسلام را با تازیانه و لطمه بیازردندچندانکه بدن مبارکش سیاه وخونین گردیده بود صاحب اخبار الدول میگوید چون شمر ملعون به آهنگ قتل حضرت علی اصغر بن حسين علیہماالسلام که در این هنگام مریض بود بر آمد، زینب دختر علی بن ابیطالب سلام الله عليهما بيرون تاخت «وَ قالَتِ وَ اللَّهِ لَا يُقْتَلُ حَتَّى اقْتُلْ» فرمود سوگند باخدای علی بن الحسین کشته نخواهد شد تامن کشته شوم آنملعون از این آهنگ فرو نشست و از آنحضرت دست بازداشت .

معلوم باد چون در این خبر بنگرند کرامت و علم حضرت زینب سلام الله عليهارا بما يكون بازدانند چه اگر عالمه نبود و نمیدانست علی بن الحسین را که امام روزگار و بقیه حیدر کرار است هیچکس نتواند کشت، چگونه چنین سوگند . بخوردی؟ از چه روی در حق برادران و برادر زادگان و شهدای دیگر اینکار بپای نسپرد،و از این برافزون اگر بر باطن امر آگاهی نداشت چه میدانست که آن اشقیاء باين سخن اعتنا ورزند یا اینکه از قتل خود آن مخدره پرهیز نمایند .

بالجمله در اینگونه اخبار بی نظر نشاید رفت چه اولا در کتب اهل سیر آنچه از نظر بگذشته است از توقف امام حسین علیه السلام در زمان معویه در شام و

ص: 277


1- ظاهرا كلمه تصحیف شد. و« لاتجیبنی » بوده است، یعنی پاسخم را نمیدهی

مکالمات آنحضرت با یزید هیچ اشارت نرفته و هم در ذیل همین اخبار میگوید عبدالله بن زبیر برادر رضاعی امام حسین علیه السلام بود و این نیز بدلائل عديده بصحت مقرون نیست و هم نسبت اخباریکه بسكينه نسبت میدهد و میگوید سکینه خواهر امام حسنین واز بطن مطهر حضرت فاطمه سلام الله علیها بوده سخت بعید است مگر اینکه گوئیم سکینه همان ام کلثوم باشد

و بہر صورت در این اخبار مختلفه کمال تأمل لازمست گاهی فاطمه کبری نویسند و گویند دختر امام حسین بود و گویند فاطمه صغری در مدینه بود، گاهی دختر آنحضرترا فاطمه صغری خوانند و گویند در کربلا بود و گاهی گویندفاطمه از سکینه اکبر بودگاهی فاطمه کبری نویسندو گویند دختر امیر المؤمنين بودو در کربلا حضور داشت گاهی زینب گویندو بنت علی شمارند ، گاهی زینب کبری نویسند و از بطن حضرت فاطمه شمارند گاهی زینب گویند و دختر سیدالشہداء شمارند گاهی عاتکه گویند و دختر امیرالمؤمنین انگارند ، گاهی عاتکه گویند و دختر امام حسینش شمارند ، گاهی آدمی نویسند و گویند خواهر امام حسين ومادرش ساعدیه بود

گاهی از اخباریکه بدو نسبت دهند دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها انگارند و گاهی ام کلثوم کبری نویسند و دختر فاطمه زهرایش خوانند گاهی ام کلثوم گویند : وهمان زینبش پندارند و گاهی ام کلثوم مطلق خوانند و از بنات اميرالمؤمنينش مذکور دارند ، گاهی زینب گویند وام كلثومش شمارند گاهی حکایتی را زمره از مورخین بام کلثوم نسبت دهند آنوقت طبقه دیگر بزينب منسوب دارند و طایفه دیگر بسكينه سلام الله عليهم منتهی دارند .

این تشتت آراء وتفرق اخبار بدرجه نایلست که بیننده رادر بیدای حیرت(1)شتا بنده دارد و آنچه این بنده را بصواب نزديكتر است همانست که باید در اینقضیه هايلة يوم الطف از دختران امير المؤمنین از بطن مطہر صدیقه طاهره سلام الله علیها افزون از یکتن حضور نداشته و از طرق اخبار چنان برمی آید که ام کلثوم باشد و

ص: 278


1- بیداء یعنی صحرای کویر و پهناور

زینب کبری آنحضر تست و او ام کلثوم کبری است و اگر ام کلثوم دیگر بوده است که او را کبری گفته اند از دیگر دخترهای امیرالمؤمنین بعداز زینب مهین تر بوده است چنانکه آنحضرت را از دیگر زوجات مطهرات، ام کلثوم صغری نیز بوده است.

و نیز پاره مطالب است که نسبت آن با آن مقامات زینب کبری به آنحضرت بعید مینماید تواند بود بزينب صغری که از جمله بنات اميرالمؤمنين صلوات الله عليهم میباشد منسوب باشد .

مثلا بعید مینماید که حضرت زینب کبری که عالمه غير معلمه است بفرماید من بخيمه اندر شدم باشد که برادرم نداند من از بیرون خیمه بنظاره بودم، یا از آن پس که امام علیه السلام او را آنگونه بصبر و سکون امر فرماید، صیحه و فریاد بر آورد، چه امام علیه السلام که عالم بهمه اشیاء است چگونه اش گمان برند که بر این امر آگاه نیست. یاخود حضرت زینب که صديقه صغری است چگونه در مقامی حاضر میشود که بر خلاف امر امام علیه السلام باشد یا امر امام را که واجب فوريست چگونه اش جزو بجزو اطاعت واحتمال نکند .

و همچنین در مقام شهادت حضرت علی اکبر سلام الله عليه مینویسند زینب خودرا برز بر آنحضرت افکند و اگر ام کلثوم خواهر بطنی آنحضرت غير از وی بودی چگونه نامی از اومذکور نشدی وانگهی با آن اخبار که بام کلثوم منسوب میدارند چگونه در چنین مقام در مراتب سوگواری و تعزیت با زینب موافقت نکردی و اگر کردی چگونه از وی نام نبردند او نیز دختر امير المؤمنين و از نسل سیدالمرسلین و با حضرت زینب سلام الله عليهم خواهر اعیانی و در مقامات جلالت و سالخوردگی قریب به یکدیگر و جز سایر اهل بیت است که در بیان اسامی آنها چندان لزومی نرود.

دیگر اینکه آنکالمات را که در ذیل این اخبار نیز در نسبت بمخاطبه با ام كلثوم نوشته اند در جای دیگر نیز بزينب خاتون منسوب دارند، تواند بود افزون از یکمره نپوده است لکن در پاره کتب بنام زینب و در بعضی بنام ام كلثوم مذکور

ص: 279

داشته اند و بعد از آن دیگری از حیثیت نام و کنیت در دیا جیر(1) شبهت افتاده و دو تن انگاشته است و ممکن است در پاره مقامات زينب صغری باشد چنانکه از این بعد نیز در مقامات خود از پاره اخبار و احوال بر توضیح وتلويح مقال افزوده آید .

بیان پاره حالات آن مخدره صلوات الله علیها از زمان حرکت از کر بلاو اوقات کوفه

چنانکه اشارت رفت بروایت ابن اثیر روز دوازدهم محرم و بروایت اغلب مورخین روز یازدهم محرم ابن سعد بجانب كوفه بکوچید و اهل بیت را بزجر وعنف از قتلگاه دور کرده سوار نموده و چون اسرای ترك وروم روان داشت تا بکوفه بتفصیلی که در کتب مقتل مرقوم است واردشدند، بشر بن حزیم گوید سوگند با خدایتعالی زنی افصح وانطق از زینب دختر امير المؤمنين علیهماالسلام ندیدم گویا کلمات امير المؤمنين اززبان مبارکش میریخت، در میان آن ازدحام واجتماع که از هر سوی ندائی در میرسید و بانگی بالا میگرفت بجانب آن مردم اشارت کرد که خاموش باشید .

صاحب نور الابصار نوشته است که جاحظ در کتاب البیان خود از ابو اسحق ازخزيمة الاسدی روایت کند که گفت در سال شصت و یکم هجری بکوفه در آمدم وورود من با انصراف على بن الحسين علیهماالسلام وذر به طاهره از کربلا بسوی ابن زیاد بكوفه مصادف بود وزنان کوفه را در این روز نگران شدم که بجمله برپای بودند وندبه میکردند و گریبانها چاك ساخته بودند الی آخر الخبر.

معلوم باد راوی این خبر را بعضی بشر بن حزیم نوشته اند چنانکه مذکور . شد و برخی خذلم بن شتر و گروهی جذام بن ستير اسدی

وصاحب احتجاج باين نام اخیر بیشتر اعتنادارد و گوید جذام الاسدی میگوید «لم أروالله خفرة قط انطق منها كانها تنطق وتفرغ من لسان امير المؤمنين على

ص: 280


1- دياجير جمع ديجور ، یعنی ظلمات وتاریکی شدید

عليه السلام وقد اشارت الى الناس أن أنصتوا فارتدت الأنفاس وسكنت الأجراس » یعنی سوگند با خدای هرگز زنی با شرم و آزرم ندیده ام که از زینب دختر امير المؤمنین علی علیه السلام گویاتر و سخنگوی تر باشد گویا آنحضرت نطق میفرمودند و تلفيق عبارات و تنميق كلمات میدادند ، مانند امير المؤمنين علیه السلام و آنحضرت بمردمان اشارت کرد که خاموش باشید پس نفسها بجای بايستادو درای(1) ازصدا بنشست .

مکشوف باد که اولا مقام ولایت حضرت صديقه صغری سلام الله علیها از آن بالاتر است که در انفاس واجراس اگر تصرف فرماید جای تعجب باشد چه آنوجود مقدس در همه چیز متصرف تواند بود

و در این خبر که راوی میگوید آنحضرت اشارت فرمود نفسها بايستاد وجرسها از صدا بیفتاد. مقصود این است که بیانات آنحضرت بآندرجه مطبوع ومؤثرومقبول تمامت طباع و نفوس بود که چون از معدن نبوت و امامت آغاز بلاغت و فصاحت فرمود تمامت حضار از همه چیز بیخبر و یکباره گوش شدند و هوش بدو سپردند و چنان موانع این مقصود را مرتفع داشتند که حتی اجراس بلکه حامل اجراس را از حرکت بازداشتند و نفس را اگر مخالف ادراك آن فيض دانستند از روی شماره بگذاره آوردند و صامت و ناطق راجمله اعضا سمع و جمله قوی سامعه گشت .

ثم قالَت: اَلحَمدُ لِلِه وَ الصَّلوهُ عَلی اَبِی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطیّبِینَ الاَخیارِ. اَمّا بَعدُ یا اَهلَ الکوُفَهِ! یا اَهلَ الخَتلِ وَ الغَدرِ وَ الخَذلِ و المَكرِ! أتَبكونَ فَلَا رقات الدَّمْعَةَ وَ لا هَدَاَتِ الزَّفرَةُ، فاِنَّما مِثلُکُم کَمَثَلِ الَّتِی نَقَضَت عَزلَها مِن بَعدِ قُوَهٍ اَنکاثاً ، تَتَّخِذونَ اَیمانکُم دَخلًا بَینَکُم ، و هَل فِیکُم اِلّا الصَّلَفُ النُّطَفُ وَ الصَّدْرِ الشَّنْفِ وَ الْكَذِبَ

ص: 281


1- یعنی آواز جرس و زنگ شتران

وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ کَمَرْعًی عَلَی دِمْنَهٍ أَوْ کَقضَّهٍ عَلَی مَلْحُودَهٍ أَلا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ

أَ تَبْکُونَ وَ تَنْتَحِبُونَ اخی؟ اجَلَّ وَ اللَّهُ فَابْکُوا فَاِنَّکُمْ احرِیاءُ بِاْلبُکاءِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلاً فَقَدْ ذَهَبْتُمْ بلیتم بِعَارِهَا وَ منیتم بشَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا بِغَسْلٍ بَعْدَهَا أَبَداً وَ أَنَّی تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِیلِ خَاتَمِ النُّبُوَّهِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَهِ وَ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ وَ مَلاذِ حَربِكُم و مَعاذِ حِزبِكُم و مَقَرِّ سِلمِكُم و أساسِ كَلِمَتِكُم و مَفْزَعِ نَازِلَتِکُمْ وَ مَنَارِ حُجَّتِکُمْ وَ مَدَرَهِ سُنَّتِکُمْ وَ الْمَرْجَعِ عِنْدَ مَقَالَتِکُمْ.

الَّا ساءَ ما قَدَّمْتُمْ لانفسکم وَ ساءَ ما تَذَرُونَ لیوم بعثکم وَ بُعْداً لکم وَ سُحْقاً وَ تعسا وَ نکسا نکسا لَقَدْ خَابَ السعی وَ تُبْتَ الایدی وَ خَسِرَتْ الصَّفْقَةِ فبؤتم بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ علیکم الذِّلَّةَ وَ المسکنة

وَیْلَکُم یا أَهْلَ الکُوفة ! أَتَدْرُونَ أَیَّ کَبِد لِمُحَمَّد فَرَیْتُم وَ أَیَّعهد نکثتم و ای کَریمة لَه ابرَزتم وَ أَیَّ دَم لَه سَفَکْتُم وَ أَیَّ حُرْمة لَه هَکْتُم لَّقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدّاً ، تَکَادُ السَّماوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ ، وَ تَنشَقُّ الأَرْضُ ،

ص: 282

وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا شَوْهَاءَ خَرْقَاءُ صَلعاءَ عَنقاء فَقمآء کَطِلاعِ الاَرضِ وَ مِلَاءً السَّمَاءِ .

أَفَعَجِبْتُم أَن مطَرَتِ السَّماءُ دَماً؟ وَلَعَذَابُ الاْخِرَةِ أَخْزَی وَ هُمْ لا یُنْصَروُنَ، فَلا یَسْتَخِفَّنَّکُم المَهَلُ! فَإنَّه عز و جل لاَ یَحْفِزُهُ البِدارُ ، وَلاَ یُخافُ علیه فَوْتُ الثَأْر و إِنَّ رَبَّکَم لَبِالْمِرْصَادِ

معلوم باد در بعضی کتب این اشعار مشهوره را «ماذا تَقُولوُنَ اذْ قالَ النَّبِی لَکُمْ» إلى آخرها. را نیز در پایان خطبه مبارکه مسطور و در بعضی کتب متروك داشته اند و چون صاحب کشف الغمه و فصول المهمه و جمعی دیگر نوشته اند چون ام لقمان دختر عقیل بن ابیطالب علیهم الرحمة از آن قضیه هایله با خبر شد، باسر برهنه وحالت آشفته با خواهرانش ام هانی و اسماء ورمله وزينب گریان و نالان بیرون تاختند و این اشعار را بخواندند، بروایت ایشان اقتفا ورزيد وممکن است چون در جمله ایشان زینب نام بوده است و با ایشان بسوگواری وزاری پرداخته پاره نویسندگان را چنان معلوم شده است که این همان حضرت زینب سلام الله عليها است و الله اعلم.

اکنون بمعنی پاره لغات و دقایق این خطبه مبارکه بقدر لزوم اشارت و بعد از آن بنگارش ترجمه فارسی آن اقدام میشود ، بباید دانست که کلمات این نسوة طاهره امت که از اهل بیت سید کائنات هستند عليهم آلاف التسليم والتحيات علومی بسیار و حکمتهای بیشمار و احتجاجات كامله و براهين وافيه متضمن است.

و از این است که علمای بزرگ دین و آئین این احتجاجات را در ذیل احتجاجات ائمه طاهرين وحجج معصومین صلوات الله علیهم اجمعین مذکور داشته اند و آنانکه بنظر بصیرت در این جمله بنگرند میدانند که از لسان مبارك نبوت و ولایت بیرون شده و دارای تمامت مراتب فصاحت و بلاغت و جزالت تامه و عذوبت كامله و اسلوب اطراف و

ص: 283

اشارات لطيفه و کنایات دقیقه وحكم علميه وعمليه و اصول ایمان و ایقان و جامع تمامت مقاصد و شامل صفات امام علیه السلام ومخائل آنانکه با آنحضرت قتال داده اند و او را شهید کردند و آنانکه در نصرتش قصور ورزیدند و آن نتایج وخيمه دنیویه واخرویه این مردم شقی میباشد چنانکه در ترجمه اش مشهود گردد و باز نموده آید که علوم این نسوان عصمت توأمان نه چون دیگر مردمست .

« ختل» بفتح خاء معجمة وسكون تاء مثناة فوقانی از باب ضرب بمعنی فریفتن و از این است حدیث شریف « كَأَنِّي انْظُرْ اليه يَخْتَلَّ الرَّجُلِ ليطعنه ای يراوده وَ يَطْلُبُهُ مِنْ حَيْثُ لايشعروختل الذِّئْبُ الصید» یعنی پنهان شد گرگ برای گرفتن صید.

« غدر » باغين معجمه مفتوحه و سکون دال و راء مهملتين مصدر غدره از باب ضرب ضد وفاء است و هم بمعنی باز ماندن از کسی و تخلف جستن است .

« خذل » بفتح خاء و سكون ذال معجمتين مصدر خذل يخذل از باب نصر است گفته میشود خذله و خذل عنه یعنی فرو گذاشت یاری او را واز اینباب است « الْمُؤْمِنُ أخوالمؤمن لَا يَخْذُلُهُ »

«و مکر » بر همان وزن بمعنی فریب و خدعه است و مکررا چون نسبت به بندگان دهند بمعنی خب و خداع است و چون نسبت به خالق دهند بمعنی مجازاتست .

و از این خطاب که حضرت صدیقه صغری سلام الله عليها بآنمردم میفرماید اغلب اوصاف رذیله ایشانرا باز مینماید و معلوم میدارد که ایشان از صفات حمیده انسانی دور هستند و چون گرگ درنده روز گار سپارند و به آهنگ خدیعت و مکر و حیلت و نقض عهد شب بروز گذارند و آنصفت که مخصوص است بمردم مؤمن نسبت با مؤمن دیگر با ایشان نیست و چنانکه از مراتب انسانیت بعیدند از نور ایمان و گرویدن با مؤمنان بی نصیب میباشند و معلوم است حالت چنین مردم و و خامت عاقبت چنین کسان بر چه منوال است.

«رِقّاً الدَّمْعِ وَ الْعَرَقِ» بروزن جعل یعنی ایستاد و خشك شداشگ چشم و عرق

ص: 284

وهمچنین خون ساکن شد یعنی چون دیه بدهندخون ساکن گردد و ساکنان خون از جوش و خروش بیفتند و در این کلام آن مخدره عظمی سلام الله علیها کنایتی است که هرگز گمان مکنید که این خون که شما ریخته اید هیچوقت بایستد و از بهرش چاره باشد و چون دیگر دماء دیت پذیر باشد، یا این چشمها که شما گریان داشته اید هرگز اشکش خشگ شود، چه خشگ شدن اشگ در وقتی است که دل از سوزش آسایش جوید اما برسیدالشهداء چگونه توان چنین گمان برد یا هرگز قتلش را فراموش پنداشت بلکه این شرر بمحشر میرسد .

« هدأ » باهاء مفتوحه و دال مهمله از باب منع بمعنی سکونست و «زفرة» بفتح زاء معجمه و نیز بضم آن بمعنی تنفس است و زفر يز فراز باب ضرب یعنی دم بر آورد بعد از کشیدن وی دمرا. صاحب مجمع البحرين گويد زفر زفيرا يعني بیرون کرد نفس خود را بعد از چند روز(1)و اسم مصدر زفره است .

« نقض » بفتح نون وسکون قاف و بعد از قاف ضاد معجمه مصدر باب نقض از باب نصر بمعنی باز کردن و وا تابيدن رشته و حبل است وضد ابرام و پیچیدنست

« غزلت الطقن » از باب نصر یعنی رشتم پنبه را و غزل با فتح غين و سکون زاء معجمتين بمعنی مغزو لست یعنی پنبه ریشته شده .

« نكث » بکسر نون باز کردن تاب ريسمانست از جامه های کهنه برای تابیدن بار دوم و نكث العهد والحبل از باب ضرب و نصر یعنی شکست و باز کردهمان را که بسته بود و باز کرد تاب ریسمانرا واناث جمع نكث است و ناکثین اهل جمل هستند چه ایشان نکث و نقض بیعت کردند .

« ایمان » بفتح همزه وسكون ياء تحتانی جمع یمین است که بمعنی سوگند میباشد . « دخل » بفتح دال مهمله وخاء معجمه بمعنی دغل و خیانت و عداوت ومکر و خدیعت است و در تفسیر مذکور است که دخل آنست که باطن برخلاف ظاهر باشد .

ص: 285


1- عبارت مجمع چنين است : « اخرج نفسه بعد مدة ايام » و اشتباه از صاحب مجمع است صحیح اینست « اخْرُجْ نَفْسَهُ بَعْدَ مَدَّهُ ایاه» یعنی نفس خود را خارج کرد بعد از يك نفس کشیدن طولانی.

از این کلمات و تضمین این آیه شریفه نیز باز نمود که به این نیرنگها و خداع چاره اینکار نشود و این التهاب و اضطراب نفوس خاموش نگردد و تلافی آن شکستن عهود را که هر گزش شکستن نشاید نتوان نمود و آیه شریفه این است :

وَ لاتَکُونُوا کَالَّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّهٌ هِیَ أَرْبی مِنْ أُمَّهٍ إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّه بِهِ وَ لیُبیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ القِیامَهِ ما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ

میفرماید مباشید مانند آنزن که بشکافت و بازگشاد ریسمان رشته خودرا پس از استحکام و شدت فتل(1) آن در حالتیکه آنغزل رشتهای تاب باز داده باشد و تواند بود که انکاث مفعول دوم نقضت باشد یعنی مانند زنیکه رشته ها را بعد از آنکه تا بداده باشد و استوار و قوی ساخته تاب بازدهد و پاره پاره گرداند .

همانا در عرب زنی بوده است که اورا ريطه بنت سعد بن تیم مینامیدند و حمائش لقب کرده بودند و بقولی خضراء و بروایتی حرقاء لقب داشت و دارای کنیزکانی چند بود ودو کی داشت باندازه يك ارش وفلکه بزرگ در آن کرده و از آغاز روز تا نیمه روز خود پشم بریشتی و کنیزانرا پشم رشتن فرمودی و پس از نصف النهار فرمان میکرد تا از آن ریسمانها تاب باز میدادند تا خراب و ضایع میشد و پیوسته براینگونه عادت داشت .

خدای سبحانه در این آیه شریفه تشبیه میفرمایدشکستن عهد و پیمانرا بپاره کردن آن زن ریسما نرا و میفرماید چنانکه اینزن حمقاء رسن تاب باز داده خود را ضایع می کند مردم عاقل باید که سررشته عهد خود را بسر انگشت نقض پاره ننمایند تا بحكم «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ» جزای وفا بیابند ، آنگاه ایشانرا بنقض عهد توبیخ میفرماید که مباشید همچو آنزن در حالیکه فراگیرید عهد و سوگند خود راخیانت و دغلی ومكر وخدیعتی در میان خود ،همانا اصل دخل آنچیزیستکه

ص: 286


1- یعنی تا بیدن

داخل کنند در چیزی که از آن جنس نباشد.

بالجمله میفرماید در عهود خود خیانت مورزيد بسبب آنکه هستند گروهی یعنی کفار که ایشان زیاده از گروهی دیگرند در عدد ومال ، یعنی از مسلمانان هما ناخدای می آزماید شما را بامر بوفای بعهد تا بر کثرت كفار وقلت مسلمانان ننگرید و پیدا بنماید برای شما در روز قیامت بآنچه در آن اختلاف میکنید یعنی آنچه را امروز در آن اختلاف میورزید یا منکرید در روز رستاخیز برای شما آشکار وهویدا میگرداند .

و هر کس تامل نماید میداند که حضرت صدیقه صغری سلام الله علیها در تمثل جستن باین آیه شریفه برای آنگروه خبیث چه مقامی مقرر داشته است و خلاف عهد ایشانرا با آنان که با خدای ورسول خدای در عهود و مواثيق خود مخالفت کردند و در زمره کفار بشمار میروند بلکه مرتد هستند برابر میفرماید، و ایشان را در این افعال خود و توبیخ ایشان بآنزن حمقاء همانند میگرداند وسعی ایشانرا جز در خرابی بنیان دین و سرای آخرت نمیشمارد و بتمامت اوصاف نکوهیده که هيچيك در خور اهل اسلام نیست بلکه از شریعت عقل بعید است متصف میفرماید .

« صلف » بفتح صاد مهمله ولام بمعنی لاف زدن و از امثله عربست که در باب تمسك بدين گویند «مِنْ يَبْغِ فِي الدِّينِ يصلف ای لَا يحظى عِنْدَ النَّاسِ وَ لَا يُرْزَقُ مِنْهُمْ الْمَحَبَّةُ» وهم در حدیث در وصف مؤمن وارداست « الْمُؤْمِنَ لَا عَنِفُ وَ لَا صَلِفُ» و نیز بمعنی آنست که کسی چیزیرا که ندارد از روی گزافه بخود بندد و خویشتن را بدون سبب ممدوح شمارد وصلف بكسر اول بمعنى طعام بیمزه وسحاب صلف یعنی ابر بسیار رعد و پرخروش کم باران اندك فائده .

و « نطف » بتحريك بمعنی آلودگی بعيب وعار است چنانکه گویند: هم اهل الريب والنطف. و بروزن كنف بمعنی نجس ونیز مرد مريب ومنسوب بفجور لري است .

« شنف » بفتح شين معجمه و نون بمعنی دشمنی و ناپسند داشتن است و از این

ص: 287

است حدیث یزید بن عمرو بن نفیل که در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله عرض کرد «مالی اری قَوْمَكَ قَدْ شنفوالك» یعنی چیست مرا مینگرم قوم ترا که با تو به بغض و كين هستند .

« ملق » بمعنى چاپلوسی و سخن نرم گذاشتن و بر زبان آوردنست لكن نه موافق آنچه بادل است و گویند «رَجُلُ أَمْلَقَ مِنَ الْمَالِ» یعنی مردی که از مال فقير است ولابد هر کس محتاج باشد زبان به چاپلوسی بر گشاید و اینحال بآنانکه از مایه و پایه بی بهره اند اختصاص دارد خواه از اموال دنیوی باشد خواه از معالی نفسانی و مراتب انسانی .

« اماء » بکسر همزه جمع امة است که خلاف حرة یعنی آزاد باشد و او را خریده باشند و اصل امة اموة بتحريك و نسبت بآن اموى بفتح اول و تصغيرش امية میباشد و امیه نیز از طایفه قریش و نسبت بسوی ایشان اموى بضم و گاهی بفتح گفته شود و در اصل نام مردی بوده است .

« غمر » بفتح غين معجمه و سکون میم بمعنی سختی و پیچیدگی است و شاید غمز باغين و زای معجمتين باشد .

« دمن » بكسر دال مهمله بمعنی سر گین است و در حدیث وارداست «ایا کُم وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ» یعنی بپرهیزید از منبت سوء وفریب اینگونه خضارت را امخورید ودر اینحدیث شریف مقصود این است که از زن نیکوروی که دارای نجابت و عفت نباشد پرهیز کنیدو اصل دمنه منزلی است که طوایف احياء عرب در آنجا فرود شده و بسبب احداث ایشان ومواشی ایشان که در آنجا وقوع یافتی اگر چیزی سبزشدی بسیار سبز نمودی و دیدارها را باز ربودی لکن برای شتر چراگاهی و بیل(1) بودی ورسول خدای صلی الله علیه و آله و تشبیه میفرماید زن نیکورویرا که از خانواده پست و نکوهیده باشد در ضرر و فساد به آن گیاهی که از چنین دمنه بروید. .

« الحد » بفتح لام وهم بضم لام بمعنی آن شکافی است که در عرض گورمردگان

ص: 288


1- یعنی ناخوش و آزار دهنده

دهند مثل ملحود .

و « قصة » بفتح قاف و تشدید صاد مهمله بمعنی گچ است ابن اثیر در نهاية میگوید: و از این باب میباشد حدیث حضرت زینب کقصه على ملحودة ودر اینكلام بلاغت نظام تشبیه میفرماید اجسام این مردم پلید را بقبوریکه از گچ بر آورند و نفوس ایشانرا بلاشه گندیده مردگان که قبور برایشان مشتمل است و اگر چند ظاهرش چون گور کافر پر حلل لكن باطنش قهر خدای عز وجل واینکه در اغلب کتب « کفضة على ملحوده » بافاء وضاد معجمه تصحیح کرده اند بصحت مقرون نیست چه قبور را بازرو سیم نمیاندایند(1) بلکه بكچ برمیآورندو آنگاه باین آیه شريفه تضمین میفرماید «تَرَىٰ كَثِيرًا مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا ۚ لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ »

همانا خدایتعالی در این آیه شریفه از حال اهل کتاب خبر میدهد و میفرماید و می بینی ایمحمد بسیاری از اهل کتابراکه از کمال حقد وحسد و بغض و کین که با تو و مسلمانان دارند دوستی میورزند باجماعت کفار هر آینه نکوهیده چیزی میباشد که از پیش فرستاده است برای ایشان نفوس ایشان تا در روز قیامت بایشان مردود افتد ، و آن این است که خشم گرفت خدای برایشان یعنی کردار ایشان موجب غضب یزدان گشت و ایشان در عذاب جاویدان باشند .

« نحب » بفتح نون و سکون حاء حطي مصدر نحب از باب ضرب بمعنی بلند کردن صدا بگریه و سختی و شدت گریستن است، و نحيب و انتحاب صدای گریستن است بصوتی طویل و کشیدن آواز ، و از این است حديث اسود بن المطلب «هل أُحِلَّ النَّحْیبُ» یعنی بكاء و گریستن به آواز بلند .

« أجل » بفتح همزه و جیم کلمه ایست که در جواب استعمال کنند، جوهری وفيروز آبادی گویند اجل جوا بست مثل نعم لكن در مقام تصدیق استعمال اجل بهتر است از نعم ونعم در مقام استفهام استعمالش نیکتر است از اجل، پس اگر گویند

ص: 289


1- یعنی اندوده نمیکنند، منظور اینست که قبر طلاکاری نمیشود ولی گچ کاری میگردد

«أَنتَ سَوفَ تَذهَبُ»(1) و گوئی اجل بهتر از آنست که گوئی نعم و اگر گویند « أتذهب » در جواب نعم بگوئی از اجل بهتر است.

« حرى » بفتح حاء حطی و کسر راء مهمله و تشدید یاء تحتانی بمعنی سزاوار و در خور است و احرياء جمع آنست مثل غني و اغنياء وهم در این مقام اشارت بآیه شریفه فرماید « فَلْيَضْحَكُواْ قَلِيلاً وَلْيَبْكُواْ كَثِيرًا جَزَاء بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ »

همانا خدایتعالی در صفت حال آنانکه از خدمت رسولخدا صلی الله علیه و آله تخلف جستند میفرماید پس ببایست بخندند خنده اندك در دار دنیا که دار فانی ومحل آفات ناگهانی و مقام اندوه و گریه است و باید که بگریند گریستنی بسیار در آخرت که سرای باقیست بسبب آن نقاق ومساوی اخلاق و تخلف بدون عذر از جهاد که همی کسب میکردند .

همانا دختر امیر المؤمنين صلوات الله عليهما در اینکلمات که میفرماید « وهل فيكم الا الملف النطف والصدر الشَّنَفُ، وَالْکَذِبُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ کَمَرْعًى عَلَى دِمْنَةٍ أَوْ کَفِضَّةٍ عَلَى مَلْحُودَةٍ » و تمثل بآيات مبارکه مذکوره آنچند تعبيرات و تشبیهات و استعارات و کنایات مندرج است که فصحاء و بلغای روزگار را متحير و مبهوت میدارد . چه در نکوهش مردمان پست فطرت نکوهیده سجيت نا خجسته رویت ناستوده طریقت جاهل و نادان وشقی اهل کوفه که با امام پسر امام و فرزند رسول ملك علام و حجة الله على الأنام مقاتلت ورزیدند یا در اعانت او قصور جستند و عهد و میثاق مؤکده خویش را بشکستند از تمامت كلمات و کنایات و استعارات احسن و اصدق و ابلغ است .

چه آن جماعت بحالتی اندر آمدند که اسلام ایشان نه در دنیا و نه در آخرت برای ایشان سودمند است و آن خونيرا بريختند که در قصاصش هیچ خونی چاره نکند ودینش را تمام اموال جهان وافی نیاید چه خون رسولخدا و على مرتضی بلکه ثارالله را ریخته اندو آن لطمه در دین و اسلام فرود آورده اند که هیچ چیزش

ص: 290


1- یعنی : آیا شما خواهید رفت

چاره نکند و به آن عترت هتك حرمت کرده اند که تلافی و تدارك ندارد .

و آن چشمها را گریان داشته اند که هرگزش خشکیدن نباشد و آن دلها را بآتش اندوه بسوخته اند که بهیچ آبی سرد نگردد و آن گناه و خیانت عظیم را مرتکب شده اند که بهیچ استغفار رستگار نگردند و آنگونه از حد وقدر خویش بیرون تاخته اند که دیگر مقام خویش را در نیابند و آنگونه از دین بیرون تاخته اند و ارتداد یافته اند که بهیچ حدی آسایش نجویند و آن عیب و عار وشین و شنار را بر خود بر نهاده اند که تا پایان روزگار نتوانند از چهره بر زدود و آن تكبر وتنمرو بغض و كين بورزیده اند که با هیچ میزان سنجیدن نگیرد.

معذالك باوصاف ذمیمه دیگر که با این صفات ضد است انباز شده اند و حق نفاق را ادا کرده اند و بملق وغمر اعداء که همه بر خلاف آداب و شیم مسلمانیست همراز آمده اند و این اسلام ظاهری ایشان با آن باطن خبيث ایشان در حکم همان مرعی و گیاه خوش روی است که در سرگین گاه اشتران و گوسفندان بروید و چون کچی است که قبور اموات و احجار منصوبه بر نعوش و اجساد ملحوده را بیارایند .

همانا آنانکه بفهم و ذکاء آراسته باشند و به آثار باطنیه شناخته گردند میدانند که علوم این نسوان طاهره نه چون علوم ما میباشد که همه به نیروی تعلم و تفکر واكتسابست بلکه دارای علوم موهوبه هستند که نزديك بعلوم لدنية و آثار باطنیه است.

و «بلاء » بمعنى آزمودن و ابلاء از باب افعال و ابتلاء و تبالی نیز بهمين معنی است و نیز بلاء بمعنی سختی است.

و «عار » باعين مهمله بمعنی دشنام و ننگ و عیب، و تعایر یکدیگر را عیب کردنست و يقال منوته ومنتيه اذا اتبلتیه .

و « شنار » بفتح شين معجمه بمعنی بدترین عیب و عار است و هم بمعنی امر مشهور به شنعة و نکوهش میباشد . « و رحضه » بر وزن منع یعنی غسله فهو رحيض

ص: 291

و مرحوض اللوذ بالشيء الاستتار والاحتصان به وملاذ بمعنی حصن است. عوذ بتحريك باذال معجمه بمعنی ملجاء است مثل معاذو مدره بکسر اول بمعنی بزرگ و خطیب قوم و آنکس باشد که از جانب ایشان سخن کند و جملگی بهر چه رایزند باز شوند.

« بعد » بضم اول و سکون عين مهمله بمعنی دوری و هلاکت و لعن است «سحق » نیز بضم سین و سکون حاء مهملتين بمعنى هلاکت است و قول خدای تعالی «بعدت ثمود» بكسر عين يعنى هلكت و نیز قول خدای «فَسُحْقًا لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ» یعنی بعدا و «تعس » نیز بفتح تاء فوقانی و سکون عين مهمله بمعنى هلاكت و عثار و سقوط و شر و بعدو انحطاط است و تعسألهم ای عثارا وسقوطا، وتعساله ای الزمه الله هلاكا .

و «نکس » بفتح نون نیز بهمین معنی است و امتیازش باتعس این است که تعس افتادن مرد است بر روی، ونکس افتادن اوست برسر. و در حدیث وارد است تعس عبدالدينار و عبدالدرهم يعني هلاك باشند آنانکه بنده دینار و درهمند و در حديث صادق آل محمد صلی الله علیه و آله وارد است لايحبناذورحم منكوسة بعضى گفته اند مأبو نست بجهت انقلاب شهوت ما بون بد برش .

« خیبه » باخاء معجمه بمعنی نومیدی و زیانکاری است «تب » بفتح تاء فوقانی و تشدید باء موحده بمعنى هلاك است و از این است آیه شریفه: تبت يدا ابی لهب «صفقه» بفتح صاد مهمله بمعنی عهد و میثاق و تجارت وما في اليد است و از اینست حديث ابن عمر اعطاه صفقة يده وثمرة فؤاده آنگاه بپاره كلمات بلاغت آیات باین آیه شریفه اشارت کند .

وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذّلَّهُ وَالْمَسْکَنَهُ وَ بَاءُو بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بَایَاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیّینَ بِغَیْرِ الْحَقّ ذلِکَ بِمَا عَصَوا وَّ کَانُوا یَعْتَدُونَ

یعنی وزده شد یا محیط گشت برایشان بجهت جزای کفران نعمت و عدم رضای بقسمت ، خواری و ذلت و درویشی و نیازمندی و بیچارگی خواه بر سبيل

ص: 292

حقیقت یا بروجه تكلف و باز گشتند با غضب و خشمی از خدای یعنی سزاوار آن شدند این خواری و بیچارگی و استحقاق خشم و غضب پروردگار بسبب آنست که این جماعت کافر میشدند بآیتهای حقتعالی یعنی بمعجزات خدای که بموسی عليه السلام عطا فرموده بود و میکشتند پیغمبران را چون زکریا و یحیی وشعیا وجز ایشان سلام الله عليهم را بناحق محض اتباع هوا و دوستی دنیا و آن مسکنت ومذلت و غضب الهی بدان بود که آنجماعت در فرمان حضرت احدیت عصیان ورزیدند و در حدود خدای یعنی عصیان از حد میگذشتند .

همانا حضرت صديقه صغری سلام الله عليها باز مینماید که شماها که فرزند رسولخدایرا کشتید با این مردم که ایشانرا خدای باین اوصاف وصف کرده و کشندگان پیمبران هستند و هیچ چیز اسباب رفع عذاب وعقاب ایشانرا نکند برابر باشید و امید رستگاری برای شما نیست ببایست که آماده ذلت وهو ان واندوه وعذاب شدید و نکال سخت و بیچارگی و آوارگی و قطع نسل وسلب لباس عزت و برکت باشید چنانکه خود حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه نیز در اوقات سفر بکر بلاغالبة از قتل حضرت یحیی علیه السلام تذکره میفرموده اند .

« داد » بكسر همزه و بادودال مهملتين بمعنی دواهی بزرگست واحدة آن اده بکسر همزه و تشدید دالست واد بکسر همزه و تشدید بمعنی چیزیست منکر وعظيم و حضرت زینب خاتون سلام الله عليه بعد از پاره كلمات باین آیت مبارك اشارت میفرماید « وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَ لَداً لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا تَكَادُ السَّمَوَاتِ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الارض وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا»

یعنی گفتند جماعت مجرمین و کفار بنی مدلج ویهود و نصاری یا مردمان نادان: فراگرفته است خدافرزندی. بدرستی که آمدید ایکافران جاهل بچیزی بسیار زشت یعنی سخنی سخت ناخوش و از ادب دور و بسیار قبیح وفضيح و منکر وعظيم و شگفت، نزدیکشد که آسمانها شکافته گردد مرة بعد اخرى از عظمت این سخن و در هم شكافد زمین و بیفتد و شکسته گردد کوهها شکستنی یعنی پاره پاره کردند .

ص: 293

یعنی هول و هیبت اینکلمه وعظمت آن به حیثیتی است که اگر بصورت محسوسه منصور گردد حالت آسمان و زمین و جبال بر این منوال بخواهد بود و حضرت صدیقه صغرا سلام الله عليها نیز برابر میگرداند افعال شنیع و منکر و عظیم اهل کوفه را در قتل سلیل نبی کریم وهتك حرمت حریم او با اقوال این مردم که ببایست آسمانها و زمینها و کوهها ناچیز شوند .

و « فريتم » یعنی شققتم و در بعضی نسخ و روایات و« فرثتم » با ثاء مثلثه است ، در نهایه میگوید در حدیث ام كلثوم دختر علي سلام الله عليهما با اهل کوفه « اتدرون ای کبد فرثتم لِرَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ » فرت بمعنی تفتت كبد وجگر است باندوه و آزار و از اینكلام ابن اثیر باز نموده آید که زینب همان ام كلثوم است چه در لغة قصه که میگوید كقصة على ملحوده چنانکه در این خطبه مذکور شد نسبت بحضرت زینب میدهد و در این لغة فرثتم که نیز در همین خطبه شریفه است بام كلثوم منسوب میدارد معلومست که یکخطبه از دوتن نیست منتهای امر گاهی باسم و گاهی بکنیت نسبت دادند .

و «رجل اشوه » باشین معجمه یعنی قبیح المنظر و «امراة شوهاء» یعنی زن نکوهیده روی، و در ادعیه است « وَ لَا تُشَوِّهَ خَلْقِي بِالنَّارِ » یعنی خلق و اندام مرا بسبب آتش دوزخ نکوهیده مگردان و در حدیث وارد است « الْخُرْقُ شُؤْمُ وَ الرِّفْقُ يُمْنِ» «وَ هُوَ مِنَ قَوْلِهِمْ خَرَقَ خَرْقاً » از باب تعب « إِذَا عَمِلَ شَيْئاً فَلَمْ يُرْفَقَ بِهِ فَهُوَ أَخْرَقَ والأنثي خَرْقَاءُ » مثل احمر وحمراء وخرق بمعنی حمق وضعف عقل و جهل است وهم خرقاء گوسفندیست که گوشش چاك داشته باشد .

«صلعاء » بفتح صاد مهمله و بعد ازلام عين مهمله بروزن حمراء کار بزرگ وسخت و آشکار است و بمعنی امر بس شنیع و بدهم هست گاهیکه معويه زیاد بن ابیه را بخود ملحق خواند عایشه بدو گفت «ركبت الصليعاء» یعنی سوار شدی داهيه و امر شدید وسوء شنیعت بارزه مکشوفه را.

« عنقاء » بفتح عين مهمله بروزن حمراء بمعنی داهيه و کار سخت است

ص: 294

و در بعضی نسخ عنقاء بافاء مسطور است از ماده عنف .

« فقم » بفتح فاء وقاف بمعنى امتلاء وبمعنی پیش آمدن دندانهای زیرین و بالای پیش دهن است و از اینروی بر فراز هم نمی ایستند و بمعنی سرکشی و حیرانی و ناسپاسی و امور معوجه و کژ است .

« طلاع الشيء » بكسر طاء مهمله بر وزن کتاب مانند ملاؤه «خزی» یکسر خاء و سکون زای معجمتين بمعنی خواری و رسوائی و ببلا در افتادن است .

« استخفاف» بمعنی خوار و سبکبار گرفتن وخفيف انگاشتن است .

« مهل » بفتح میم وهاء بمعنی آهستگی و زمان است و در حدیث امير المؤمنين على علیه السلام وارد است « اذاسر تَمَّ الَىَّ الْعَدُوِّ فَمَهْلًا مَهْلًا فَإِذَا وَقَعَتِ الْعَيْنِ عَلَى الْعَيْنِ فَمَهْلًا مَهْلًا » ومهل بسكون بمعنی رفق است و بحر کت بمعنى تقدم است یعنی چون بدشمن راه میسپارید بادرنگ باشید و چون ایشانرا دریافتید حمله برید و مهل و امهال بمعنى انظار است .

و نیز جناب صديقه صغری سلام الله علیها در این خطاب باین آیه مبارکه اشارت فرماید « قأرسلنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الحيوة الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ اخزی وَ هُمْ لاینصرون ».

یعنی پس فرستادیم بقوم عاد بادی سخت آواز که از هیبت صوتش هلاك شدند در روزهای شوم تا بچشانیم ایشانرا عذاب رسوائی وخواری در زندگانی دنیا وهر آینه عذاب آنسرای رسوا سازنده تر وخوار کننده تر است، و ایشان در آنروز نصرت نیا بند وهیچکس نتواند بیاری ایشان بر خواست وعذا برا از ایشان برتافت.

همانا دختر حیدر کرار سلام الله عليهما در این اشارت باز مینماید که باین قليل مهلت خورسند مباشید چه بعذاب آخرت دچار میشوید و در ضمن اظهار کرامت وخبراز غیب میدهد که شما در حکم قوم عاد و ثمودید در این جهان نیز بصرصر حوادث و بلیات ونكبات ورنج قتل و خواری و ذلت دچار خواهید بود بسلطنت و قوة حالیه مغرور و فریفته مشويد و بروایتی فرمود و انتم لا تبصرون یعنی شماها بواسطه

ص: 295

انغمار در بحار جهل و ضلالت از مال حال خویش بیخبرید و از عذاب آخرت بغفلت هستید اما برما که بر همه چیز عالم و از امور مستقبل باخبریم پوشیده نیست ووخامت عاقبت شمارا بصير و عليم هستیم .

و «خفر عليه يخفر » باخاء معجمه از باب نصر وضرب یعنی پناه وأمان داد او را ، و « لا يخفره ای لَا يَدْفَعُهُ » یعنی هیچ چیز نتواند او را مانع ودافع و نگاهبان گشت .

« خفاره » بكسرو ضم اول بمعنی ذمام وعهد است و از این است خبريکه میفرماید « مَنْ صَلَّى الْغَدَاةَ فانه فِي ذِمَّةِ اللَّهِ فَلَا يُخْفِرَنَّ اللَّهَ فِي ذِمَّتِهِ » و نیز خفر بمعنی حث واعجال است.

« بدار » بكسر اول بمعنی مبادرت و مسا بقت است چنانکه خدایتعالی میفرماید « وَ لَا تَأْكُلُوها اسرافا وَ بِداراً » ای مبادرة ومسابقة وبدار بمعنی شتاب نیزهست.

« ثار » بفتح ثاء مثلثه بمعنی خونست و ثار بمعنی کینه و کینه کشیدن است و گفته میشود هو ثاره ای قاتل حميمه و گفته میشود و ثارت من فلان یعنی ادرکت ثاری منه ودر حدیث وارد است که چون حضرت قائم عجل الله فرجه ظهور فرماید خون حسین علیه السلام را بجوید و همیفرماید « نَحْنُ أَهْلُ الدَّمِ وَ طُلَّابِ الثار » یعنی ثار و ثائر کسی است که بر هیچ چیز ابقاء نکند تا خون خود و قاتل خود را دریابد .

صاحب مجمع البحرین گوید اشهد انك ثارالله وابن ثاره ممکن است مصحف از یا ثائر الله وابن ثائره باشد والله اعلم و نیز در پایان خطبه شریفه و خطاب بآنجماعت شقاوت آیت باین آیت شریفه اشارت کند « انَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ » یعنی بدرستیکه پروردگار توهر آینه در گذرگاه است یعنی همان طور که کسی در مرصاد نشسته مترصد گذرند گانست و هیچ چیز از او فوت نمیشود از خدایتعالی نیز هیچ چیز از افعال و اقوال بندگان فوت نمیشود .

همانا حضرت صدیقه طاهره آنجماعت خباثت آیت را با فرعون و اعوان او

ص: 296

همانند فرماید وطغیان وسرکشی و عصیان ایشانرا بچنان کسان که دچار عذاب و نکال جاویدان هستند و دعوى الوهیت کردند و در کفر بزیستند و کافر بمردند و مرتکب آنگونه معصيت كبيره آمدند که امید رستگاری برای ایشان نیست انباز میگرداند و همان عقوبت و نکال را که برای آنگروه بود برای ایشان میعادمی نهد.

اکنون بترجمه این خطبه مبارکه اشارت کنیم میفرماید: حمد مخصوص بخداوند عالمیان و درود بر پدرم محمد و آل طیبین اوصلوات الله عليهم اجمعین باد. و در این خطبه باز مینماید که ما فرزندان رسول خدائیم و رسول خدا پدر ماست و حکم ما در این مورد با دیگران یکسان نیست بعد از آن خطاب باهل کوفه میکند و میفرماید :

ای اهل کوفه! ای اهل غدر و فریب و حیلت و خدیعت که از کمال غداری ومکاری وعده نصرو یاری دهیدو چون بفریب و نیرنگ خویش دست یافتیدعهود خویش را نادیده انگاریدو از نصرت روی بتابید و آنکس را که بآن اصرار و نگارش آنجمله مکاتیب بدیار خویش بیاوردید تیغ بروی بر کشیدید و با دشمنش یار شدید واو را تنها گذاشته تا بقتل در آمد، و براین جمله بر افزون با اهل او و اولاد او و اطفال او باینگونه معاملت مسابقت گرفتید و اکنون که مارا باین روزگار در آوردید برما گریستن گیرید ، هرگز چشم شما خشك مباد وسینه شما از آتش غم و اندوه و ناله آسوده مماناد.

همانا مثل شما مثل آنز نست که رشته خویش را نيك بتاب آوردی وچون زحمت بر خویش بر نهادوسخت بتا بید دیگر باره اش وا تابيد و پاره گردانید چه شما نیز رشته ایمانرا نيك استوار ساختید و بسبب شقاوت نهاد و خساست بنیاد وخباثت فطرث و لامت سجیت بازش گسستيد و ایمان و سوگند و عهود خود رادغل وخيانت گرفتید. است

گاهی از حدود خود در گذرید و گاهی بكبرو عتو سینه ها از کینه ها بپا کنید گاهی چون کنیزکان زرخرید که فرود ترین عبید هستند بچا بلوسی و تملق گرائید و گاهی چون دشمنان کینه کش سختی پیشه سازید و شما را بیرون اینصفت

ص: 297

خصلتی و شیمتی نیست ، یا چون گیاهی باشید که در مزبله سر بر کشید که ظاهری خوش و باطنی نکوهیده و زیانکار دارید یا اجسام و هیاکل شما چون قبور کچ اندود ماند .

همانا توشه ناپسندیده از بهر خویش به پیش فرستادید که اسباب خشم وسخط یزدان وعذاب و نکال جاویدان شما گردید، آیا اکنون بر برادرم گریه و ناله کنید؟ آری سوگند با خدای ببایست گریه کنید چه با اینگونه کار و کردار و اینگونه مسابقت و این سوء عاقبت که شما راست سخت سزاوارید که تمامت عمر برخویش بگریید و بمویید و بسیار گریه کنید و کم بخندید چه ساحت خویش را بعارو عیب و ننگ کشتن امام وهتك حرمت حريم سيد الأنام آلايش دادید و تا روز برانگیزش با هیچ آبی نتوان شست .

چگونه این آلایش شسته شود وقتل پسر پیغمبر وسید جوانان اهل بهشت راتوان نادیده انگاشت و آلایش چنین ننگ را از چهره عار برکنارداشت؟ کشتید کسی را که ملاذ حرب شما و معاذ حزب شما و پشتیبان صلح شما و بنیان اجتماع واحتشام شما ومفزع نوازل وتميمه حجج شما و تقویم مقالات شما و علامت مناهج وروشنی طريقت شما بود .

همانا نکوهیده چیزیرا برای نفوس خویش از پیش روان داشتید و نکوهیده ذخيره برای روز رستخیز خود بگذاشتید همگی دستخوش هلاك و دمار و دوری و بوار ودچارسرافکندگی و سرنگونی بادید! همانا هر چه در آن کوشش کردید جز موجب نومیدی وزیانکاری شما نیست و هر چه دست از پی سود آن بر آوردید جز هلاك ودمار بهره نیارد و آنچه در طمع تجارت وربح آن بودید جز بار زیان در میان ندارد، همانا بغضب يزدان بازگشت گردید وحجاب ذلت ومسکنت برشما خیمه برافکند.

وای بر شما هیچ میدانید کدام پاره جگر مصطفی را شکافتید؟ و چگونه پیمان او را شکستید و چگونه پردگیان عصمت و طهارت را از پرده بیرون افکندید؟ چه

ص: 298

حرمتها که ضایع گذاشتید و چه خونی از رسولخدا بريختيد؟ همانا آنکار بکار بردید که نزديك بود آسمانها ازهم بشکافد وزمین پاره گردد و کوهسارها فروریزد و آنگونه فعلی نکوهیده وشوم و نامبارك وجاهلانه واحمقانه ومنكر وعظيم وشدید و ممتلی بپای بردید که آسمان وزمین را بپا کند .

آیا در عجب هستید که آسمان خون بگرید؟ وهر آینه عذاب آخرت رسوا کننده تر است، و در آنجا از هیچکس امیدیاری و از آن عذاب اندیشه رستگاری نیست.

یعنی اگر دیدید که در قتل حسين علیه السلام از آسمان خونبارید و آیات عجيبه مهیبه نمایش گزید و از آن آیات بیمناك وصول عذاب هستید عجب نیست بلکه آن عذاب که در آخرت یابید از عذاب دنیا شدید تر وفضيحت ورسوائیش سخت تر است .

و از اینکلام ظهور آن علامات سماوی ثابت میشود چه در حضور آنجماعت باین علامت اشارت میفرماید آنگاه میفرماید: با ظهور چنین آیات که همه علامات نکال وعذاب است اگر مهلتی یافته اید و هنوز به بلیات و دواهي بزرك دچار نشده اید خود را سبکبار مشمارید و خویش را رستگار ندانید چه خدایتعالی راهیچ چیز از مبادرت ومسابقت مدافعت نتواند کرد و از خون جوئی و کینه خواستن و داد جستن و قصاص ورزیدن وحق مظلوم از ظالم باز گرفتن از فوت وقت بيمناك نشود همانا پروردگار شما در مرصد و گذر گاهست و هیچ چیز از وی پوشیده و فوت نگردد .

بشر بن حزیم اسدی گوید سوگند با خداوند که مردمانرا در آنروز بجمله سرگشته و پریشان نگران شدم که همی میگریستند و دستها در دهنها داشتند.

راقم حروف گوید: از این کلام راوی « فرایت الناس حیاری قدرد وا أيديهم في أفواههم » وبروایتی «قد وضعوا» چنان معلوم میشود که مردم کوفه از این داهيه دهیا مانند اهل محشر که «يوَمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ» چنان پریشان بودند که دستهای خود را با دندان ميجاویدند.

ص: 299

بالجمله راوی میگوید شیخی را نگران شدم که از یکسوی من ایستاده چندان بگریست که ریشش از اشکش ترشد وهمیگفت « بابی انتم وامی کهو لكم خير الكهول وشبابكم خير الشباب و نساؤكم خير النساء و نسلكم خير نسل لايخيب ولايخزی » یعنی پدرم و مادرم فدای شما جماعت باد پیران شما بهترین پیران و جوانان شما بهترین جوانان و زنان شما برترین زنان و نسل شما بهترین نسلها باشند و هرگز در هیچ حال نهیب ذلت و آسیب خواری نیابند و این شعر بگفت :

کہو لهم خير الكهول و نسلهم *** اذاعد نسل لايبورولا يخزی

در ناسخ التواریخ و بعضی کتب اخبار مسطور است که چون حضرت زینب خاتون سخن باينمقام آورد .

« فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام یا عَمَّةِ اسْکُتِی فَفِی الْبَاقِی مِنَ الْمَاضِی اعْتِبَارٌ وَ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ إِنَّ الْبُکَاءَ وَ الْحَنِینَ لَا یَرُدَّانِ مَنْ قَدْ أَبَادَهُ الدَّهْرُ »

امام زین العابدین سلام الله عليه فرمود ايعمه خاموشی اختیار فرمایچه باز۔ ماندگانرا از گذشتگان اعتبار بایست و بر این جمله بر افزون سپاس خدایراکه تو عالمی باشی که زحمت دبستان و منت معلم ندیدی و دانائی باشی که پژوهش آموزگار ننمودی، همانا گریستن و ناله بر آوردن باز نمیگرداند آنکس را که روزگارش هلاك بساخت .

ونیز چنانکه در بحار الانوار و ناسخ التواریخ و بعضی از کتب اخبار از سید بن طاوس عليه الرحمة مرویست در آنروز که اهل بیت بکوفه وارد میشدند جناب ام كلثوم از عقب پرده هودج صدای خود را بگریه بلند کرد و این خطبه قرائت فرمود و از اینکلام میرسد که آنحضرت و دیگران مکشفات الوجوه وسوار بر اشتران بی جهاز يا محملهای بی پوشش نبوده اند و با عموم اخبار مخالف میشود مگر اینکه

ص: 300

گوئیم این ورود دوم بكونه است چنانکه در ذیل کتاب امام زین العابدین علیه السلام بتحقیق این مطلب اشارت رفت .

و نیز در اغلب کتب اهل سیر باین خطبه آنحضرت در این مقام و در این ورود اهل بیت بكوفه اشارت نرفته است و سید بن طاوس در بیان این خبر منفرد است و آنجناب اجل از آنست که در اخبارش محل تامل باشد، مگر همانکه گفتیم در سفر دوم است والله اعلم .

بالجمله ام كلثوم علیهماالسلام فرمود :

« يا أَهْلَ الْكُوفَةِ سَوْأَةَ لَكُمْ مَالِكُمْ خذلتم حسینا وَ قَتَلْتُمُوهُ وانتهبتم أَمْوَالِهِ حسینا وَ قَتَلْتُمُوهُ وانتهبتم أَمْوَالِهِ ورثيتموه وسبيتم نِسَاءَهُ وَ بكيتموه فتبا لَكُمْ وَ سُحْقاً وَيْلَكُمْ اتدرون ای دواه دهتكم وای وزد على ظهور کم حملتم وای دماء سفكتموها وای کرائم اصبتموها وای صبية سلبتموها وای اموال انتهيتموها قتلتم خير رجالات بعدالنبی و نزعت الرحمة من قلوبكم الا ان حزب الله هم الفائزون وحزب الشيطان هم الخاسرون .

میفرماید ایمردم کوفه بدا برحال شما، چه افتاد شما را که حسین را خوار ساختید ومخذول و بی یار و یاور گذاشتید و او را بکشنید و اموالش را بغارت بردید و چون میراث خویش قسمت ساختید و پردگیانش را اسیر نمودید آنگاه برایشان میگریند ؟

وای بر شما دست شما از پیشگاه رحمت خدا مقطوع وهمگی قرین هلاك و دمار شوید هیچ میدانید چه امر عظيم وداهيه بزرگی شما را فرو گرفت، و چه باری گران بر پشت خویش حمل کردید؟ هیچ میدانید چه خونها بریختید و چگونه دختران و زنان مكرمات را بچنگ اسیری در آوردید؟ و چگونه دختران محترمات را از حلی وزیور عریان ساختید و چگونه مالها که بتاراج بردید و چگونه کسی را کشتید که بعد از پیغمبر از همه کس بهتر بود؟ همانا رحمت از دلهای شما بر کنده شد، بدانید که حزب يزدان بهره یاب و رستگار ولشکر شیطان بجمله زیانکارند .

و بعد از ادای این خطبه این اشعار را نیز در ضمیمه آن كلمات بلاغت آیات بفرمود

ص: 301

قتلتم أخي صبر افويل لأمكم *** ستجزون نارا حرها يتوقد

سفكتم دماء حرم الله سفكها *** و حرمها القرآن ثم محمد

ألا فابشروا بالنار انكم غدا *** لفي سقر حقأ يقينا تخلدوا

وانی لا بكى في حياتي على أخي *** على خير من بعد النبي يولد

بدمع غزير مستهل مكفكف *** على الخد منی ذائبا ليس يجمد

و در این اشعار نیز از اعمال نکوهیده وافعال غير مرضيه و مشروعه ایشان باز نمود و بعذاب مخلد و عقاب مؤبد تنبیه فرمود .

راوی گوید چون اهل کوفه اینکلماترا بشنیدند و آن اسرا و سرهای کشتگانرا بر سر نیزه ها بدیدند و زنان و کودکان را بآنحال نگران شدند یکدفعه صداها بگریه بلند شد وهمی بگریستند و نوحه وسوگواری نمودند و مویها پریشان کردند و خاکها بر سر ریختند و صورتها بخراشیدند وطپانچه بر سر و روی بزدند «فَلَمْ يرباك وَ بَاكِيَةُ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ» هرگز کسی مرد مرا از زن و مرد بمانند آنروز بگریستن ندیده بود .

معلوم باد که صاحب احتجاج با اینکه بدو خطبه حضرت زینب و يك خطبه حضرت فاطمه صغری اشارت کرده باينخطبه اشاره ننموده است با اینکه این خطبه نیز در مقام احتجاج بباید مذکور شود و حق وشأن صاحب احتجاج نگارش امثال این خطب شریفه است و علت آنرا خدای بهتر داند.

ونیز چنانکه اشارت رفت اغلب نویسندگان خطبه حضرت زینب را بآن اشعار معهوده مذيل داشته اند و بعلاوه صاحب بحر المصائب میگوید چون حضرت زینب اسلام الله عليها مردم کوفه را بآنگونه قدح و ملامت و توبیخ و نکوهش مخاطب فرمود بآنان متعرض گشت -

وقالت يا قوم انی أخاف منكم ان يرسل الله تعالى اليكم البلاء والعذاب واهلككم باسوء حال واردء فعال فخافوا من غضب الرحمن وشدة النيران لأن مآبكم اليه جل شانه وقد اهلك كثيرا من الأمم الماضية فمنهم اهل ارم .

ص: 302

فرمود ای قوم من بيمناك هستم از شما ومجاورت شما از اینکه یزدان تعالی بلاء و عذاب بشما برانگیزاند و شما را به بدترین حال و نکوهیده ترین فعال بهلاك و زوال در آورد از غضب ایزد متعال وشدت وسختی آتش دوزخ بترسید چه بازگشت شما بحضرت خدای جل شانه است که بسی امم ماضیه را که عاصی و طاغی شدند بیمار دچار ساخت از جمله ایشان اهل ادم بودند.

واینکه حضرت صدیقه صغری تخصیص داد عذاب اهل کوفه را بتمثيل اهل ارم برای این است که همانطور که اهل ارم قبل از وصول بمقصود و ادراك به مطلوب به هلاك و دمار پیوستند اهل کوفه را نیز خدای تعالی به بلیتی بس شدید و فتنه بس دشوار دچار فرمود پیش از آنکه از بنی امیه بآرزوی خود برسند چنانکه در ایام مختار و آنانکه در طلب ثار بر آمدند بانگونه عذاب و نکال گرفتار آمدند و پس از قتل آنحضرت روی آرامش و آسایش ندیدند و در حقیقت در اینکلمات از حال ایشان در زمان استقبال حديث کند و از آینده اخبار فرماید و از وخامت عاقبت و سوء خاتمت و ندامت فرجام آنمردم لئام آگاهی دهد .

ص: 303

بیان پاره تحقیقات وشرح بعضی مقامات آن مخدره سلام الله عليها

اکنون گوئیم چون در این اخبار بتأمل بنگرند و مراتب و مقامات دختر امیر المؤمنين و یادگار سیدالمرسلین صلوات الله عليهم أجمعين را نظر کنند معلوم شود که دارای چگونه رتبت و مقامی است که با مقام ولایت برابر است همانا اینمظلومه مدتی در همین کوفه در مقام سلطنت و خاندان خلافت و امارت روز میگذاشت بناگاه گردش روزگار ومشایای(1) حضرت آفریدگار چنان اقتضا کرد که انواع مصائب عظمی و نوائب عميا(2) ودواهی دهیا بر اینمخدره کبری فرود آید :

از جوار جد بزرگوار بیرون شود و بدشت نینوا با آنگونه اعداء دچار گردد و برادرش امام حسین حجت خدایرا با اولاد و اقارب آنگونه کشته و برنج عطش و گرسنگی و آشفتگی مبتلا و بناله اطفال بی پدر و زنان بی شوهر و پردگیان خونین جگر در چنان بیابان هایل و آنشب یازدهم بدون یارو معین و منزل ومأوی همه برهنه وعريان وعلیل و بینوا و آنكشتگان دشت نینوا و آن شقاوت اشقيا وطعن وضرب تازیانه و نیزه ها بگذراند .

و چون روز بر آید از یکسوی اجساد کشتگان را بآنحال نگران و روزگار بازماندگانرا بآندرجه کلال و ملال بینا و با آنکوه كوه غم و اندوه با آنخيام آتش گرفته و اموال منهوبه وفقدان لوازم معیشت و آسایش با آن شدت الم وفرسایش

ص: 304


1- جمع مشيت بعنی خواست و اراده
2- نوائب جمع نائبه یعنی حوادث و انقلاب و پیش آمدهای ناگوار ، و عمياء یعنی کور و منظور پیش آمدهائی است که بمقام و رتبه اشخاص نمینگرد و انبیاء و اولیاء الهی را هم استثناء نمیکند . و داهية دهياء یعنی مصیبت و پیش آمد سخت

بر آن اشتران بی حجاز(1) سواروحجت خدایرا باغل جامعه و آن بدن علیل روان و بر بدن بیسر حجت خدای عبور نمایند .

و انقلاب روزگار بآنمقام ارتسام گیرد که امام زین العابدین علیه السلام را حالت بگردد و در احوال او که قلب عالم امکانست انقلاب افتد به آندرجه که حالت جان سپردن مشهود گردد، و این مخدره عظمی در اینحال وچنین مقام به تسلی امام زمان زبان بر گشاید و چنان حدیثی طویل را که امامش از نخب مخزونه میشمارد بگذارد .

با اینکه در آن حال نیز در چه حال باشد: یکجا بر کشتگان در نظاره باشد یکجا با معاندان در گذاره یکجا در اسیران و احوال ایشان در شراره ونیز در تمامت این اوقات هرگز سخنى جز از در جلالت وعظمت واستغنا نفرماید ، وهیچ از مقام سلطنت وعلو منزلت فرود نیاید و در حال ملاقات اهل کوفه با آنحالت اسیری و رنجوری وصدمت و زحمت بهيجوجه در ارکان قدرت و بضاعت وحشمت وهيبت و استطاعتش ثلمه نیفتد و در میان آن ازدحام و آنمردم فتنه جوی کینه پوی و سپاه ابن زیاد بآنگونه خطبه مبار که زبان بر گشاید با اینکه سرهای برادران و برادر- زادگان و اعوانش بر فراز نیزه ها و باز ماندگانش بآنحالت سخت بر فراز شترها و اطرافش آراسته بگروه اشقیا و سپاه اعداء باشد.

و گذاره اش بمجلس ابن زیار و نظاره اش بر گروهان گروه مردمان خبیث و پلید و زبان مبارکش بانفصاحت و بلاغت و استقامت نمایش جوید.

و چنان خطبه را که فصحای بلاغت آثار و بلغای فصاحت شعار از اتبان شطری بلکه سطری عاجزند بان تسلط و قدرت بیان فرماید و در ضمن آنمراتب شهداء و مقامات سیدالشهداء را باز نماید و مرتكبين آن اعمال نا خجسته منوال را بآنگونه توبیخ و ملامت نکوهش فرماید و مال حال ایشانرا باز نماید و شأن ایشانرا در روی ایشان توضیح فرماید وثواب شهداء و عذاب قتله را مکشوف گرداند و آن

ص: 305


1- در نسخه چاپی حجاز طبع شده و حجاز آن ریسمانی است که شتر را بدان مهار کنند و شاید صحيح آن جهاز باشد وجهازهمان پالان چوبی مخصوص است که بر پشت شتر میبندند

خطبه مبارکه را بآیات و امثال مناسبه مندرج گرداند و در هیچ چیز فرو گذاشت . نفرماید .

نه بر آن ازدحام بنگرد، نه از کینه اعداء بیندیشد نه، بروضع لباس و هیئت خود نگران شود، نه بر اسیری خود و دیگران اندیشه فرماید، نه برازد یاد خشم و عناد آن مردم عنود وابن زیاد بيمناك باشد و با آنکس که در کمال اقتدار بر مسند عظمت و حشمت نشسته یا بربارة جلالت و ابهت سوار باشد و با گروهی از اعوان و انصار مشتی مردم ضعیف ذلیل خائن زبون بی ناصر ویار را مخاطب کرده باشد مساوی باشد.

هیچ ندانم چگويم و چه نویسم که جز در عرصه تحیر سایر نیستم و هرچه بیشتر نویسم بیشتر سر گشته و مبهوت میشوم چه افعال و اقوال کرامت منوال این خاتون روزگار و ولی کردگار و ناموس کبریا ومستورۂ کبری آن چند جليل و عظيم ومهيب وعجيب و غريب و افزون از اندازه وهم وادرا کست که از حد بشر خارج است و چنانش بعالم ملکوت و لاهوت وعقل و نور بلکه عالم امر اتصالست و بآن میزانش بدون تكيف بكيف بجواهر مجرده پیوستگی است که پس از وجود مقدس وروح مکرم عقل اول و انوار طيبه ائمه هدی سلام الله عليهم اجمعین هیچ کس را این مقام ورتبت ومقام قدس و نورانیت نیست .

اگر جز این بودی چگونه حجة الله على خلقه امام زین العابدین سلام الله عليهم او را عالمه غير معلمه وفهمه غير مفهمه خواندی و بر چنین رتبتی که حضرت احدیت بعمه اش عنایت فرموده سپاس گذاشتی، چه از اینكلام مکشوف میافتد که علم این مخدره از مواهب الهيئة وچون جدش خاتم انبیاء سلام الله عليهم دارای علم لدنی است که از شئونات ولایت مطلقه است و بدون هیچ واسطه از خداوند بدو افاضت شده است و او را بمعلم و آموزگار حاجت نیست برما كان وما يكون عالمست ودر جمله اشیاء حکمران ومتصرف چنانکه از این پس نیز بپاره این مقامات اشارت رود.

معلوم باد در احتجاج طبرسی مسطور است که بعد از آنکه حضرت امام

ص: 306

زین العابدین علیه السلام عمه اش جناب زینب خاتون سلام الله علیها را امر بسکوت فرمود و آنکلمات براند و حضرت صدیقه صغری خاموش گردید میگوید پس از آن امام عليه السلام فرود آمد و خیمه خویش را برافراشت وزنان خویش را از مرکبها فرود آورده بخيمه برفت، و از این خبر میرسد که این خطبه در سفر دوم کوفه یعنی بعد از مراجعت از شام ورفتن بطرف کوفه و از آنجا بمدينه طيبه بوده است .

چه از این کلمات بجمله باز نموده آید که امام علیه السلام چون مردم سفری که آهنگ مقصدی بعید کرده باشند حرکت میفرموده و تهیه و تدارك ولوازم منازل عرض راه را از خيمه وسرا پرده و مراكب ومحامل مهیا داشته و نیز باختيار خود ورود میفرموده و بعزت وسکون طی مراحل وحث رواحل(1) میشده است.

چنانکه خبر احتجاج را که طبرسی از آنحضرت نقل میکند و میگوید پس از آن از فسطاط خویش بیرون شد و مردم کوفه را بتوبيخ و نکوهش گرفت نیز دلیل بر این مطلب است چه در سفر اول ایشان از کربلا بكوفه معلومست بچه حال ورود کرده اند همه اسیر و دستگیر وغارت شده و بر شترهای بی جهاز بر نشسته و اغلب نسوان بدون پرده بوده اند و اگر در محملها جايداشته اند پوشش نداشته وانگهی باختيار خود نبوده اند با کمال سختی و شدت روان بوده اند و امام زین العابدین را در آن حال که غل جامعه بر گردن نهاده و هر دو پای مبارك را از زیر شکم شترعلاقه کرده وارد نمودند ، کدام خیمه وسراپرده و چه مجال درنگ بود که آنحضرت باختيار خویش فرود شود و خیمه برافرازد و زنانرا بخيمه برد و از خیمه بیرون شود و مردم کوفه حاضر شوند و گوش بكلمات آنحضرت دهند و آن جواب معروض دارند .

پس تامل در این خبر لازمست ممکن است پاره كلمات حضرت صدیقه صغری یا ام كلثوم در این سفر اول بوده باشد و بعضی در سفر دوم چنانکه بآن اشارت رود

ص: 307


1- مراحل جمع مرحله - يعني يك كوچ که در حدود هشت فرسخ است ، وحث يعني راندن چهار پا ، و رواحل جمع راحله یعنی شتر سواری

والله تعالی اعلم

بالجمله برشته خبر باز شویم.

موافق خبر مسلم جصاص چون اهل بیت رابکوفه در آوردند میگوید مردم کوفه را نگران شدم که براطفال اهل بیت رقت کردند و از بام ودر نان وخرما برایشان بذل نموده و کودکان مأخوذ داشته بدهان میبردند ام کلثوم سلام الله عليها آن نان پاره ها وجوز و خرما را از دست ودهان کودکان میر بود و میافکند پس براهل کوفه بانگ برزد «یا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَنَّ الصَّدَقَةُ عَلَيْنَا حَرَامُ» ایمردم کوفه از بذل و بخشش این اشیاء دست باز دارید چه صدقه برما اهل بیت روانیست اگرچه صدقه واجبه است که بر اهل بیت حرامست لكن ام كلثوم صدقاترا مكروه میداشت.

بالجمله زنان کوفیان برایشان زار زار میگریستند اینوقت جناب ام كلثوم سلام الله علیها سر از محمل بیرون کرد و با آن جماعت فرمود:

يا أَهْلَ الْكُوفَةِ تَقْتُلْنَا رِجالِكُمْ وَ تَبكينا نِسَاؤُكُمْ فَالحاكُم بَيْنَنَا وَ بَينَکُمُ اللَّهُ يَوْمَ فَضْلِ الْقَضَاءُ

ایمردم کوفه مردان شما مارا میکشند و زنان شما برما میگریند همانا حاکم در میان ما و شما در روز قیامت خداوند است و هنوز این سخن در دهان داشت که سر مبارك حضرت سیدالشهداء سلام الله عليه را که چون بدر منیر(1) نورافشان و چون آفتاب تابنده درخشان و از همه کس برسولخدا صلی الله علیه و آله شبیه تر و موی لحيه مبارکش باکتم(2) مخضوب و شعشعه طلعت همایونش چونماه گردون لمعان بر آورده و لحيه مبارکش را باد از يمين وشمال جنبش میداد باز نمودند .

زینب سلام الله علیها چون این بدید سر مبارك را بر چوب مقدم محمل بزد چنانکه خون از زیر مقنعه اش فرو دوید و این شعر بفرمود :

ص: 308


1- یعنی ماه شب چهارده
2- کتم یعنی وسمه ، که موی را سیاه و براق میکند

يا هلالا لما استتم كمالا *** غاله خسفه فأبدا غروبا

ما توهمت یا شقيق فؤادي *** كان هذا مقدرأ مكتوبا

يا أخي فاطم الصغيرة كلمها *** فقد كاد قلبها أن يذوبا

يا أخي قلبك الشفيق علينا *** ماله قد قسی و صار صليبا

يا أخي لوترى عليا لدى الأسرمع *** اليتم لايطيق وجوبا

كلما أوجعوه بالضرب نادا *** ك بذل يفيض دمعا سكوبا

يا أخي ضمه إليك و قربه *** و مکن فؤاده المرعوبا

ما أذل اليتيم حين ينا *** دى بأبيه و لايراه مجيبا(1)

معلوم باد که از این خبر و جریان دم چنان میرسد که آن مخدره چنان سر مبارك را بر چو به محمل زده است که شکسته است و اگر جز این بودی خون جاری نشدی تا بنگرند و باز گویند، و این خبر اگر چه در ظاهر قانون شریعت مشروع نتواند بود وظهور این امر از چنان مخدره عالمه كامله بعید مینماید اما ممکن است که برای اظهار عظمت آن داهيه یا اضطراب و انقلاب جنبه بشری یاشريك بودن در عموم مصائب آن حضرت یا تاثير آنداهيه بزرگ در تمامت اشیاء حتى جمادات و حیوانات و جمله مخلوق آسمانها و زمینها و عوالم ملکوت در این حضرت نیز بروز نموده باشد چنانکه اغلب اخبار بر این آثار متضمن است و نیز ممکن است که مطابق پاره اخبار که از این پس نیز مذکور میشود این خبر بصورت

ص: 309


1- ای ماه آسمانها که چون کامل شدی و بدر تمام گشتی ناگهان در پس پرده مرگ غروب کردی . گمان نمیبردم ای پاره دلم که این چنین مصیبت برما مقدر شده . برادر با فاطمه کوچکت سخن کن الان دل او از غم آب میشود . برادر آن دل مهربان تو چرا این قدر برما سخت شده که جواب ما را نمیدهی . برادر کاش پسرت علی را هنگام اسارت و یتیمی میدیدی که چگونه بر جا خشک شده است . هر گاه اورا بضرب تازیانه میخستند نالان و گریان ترا بفریادمیطلبید. برادر او را ببر گیر و دل ترسان اورا آرام کن . ای وای چه قدر خوار است آن یتیمی که پدرش را بطلبد و او جواب نگوید

دیگر باشد و الله أعلم .

أما موافق روایت أبي اسحاق اسفر ایني سر مبارك امام علیه السلام را پیش از ورود أهل بيت بكونه وارد کرده اند ، چنانکه اخبار دیگر نیز که در تقسیم سرها و فرستادن بكوفه است مشعر برهمین است ممکن است این مکالمات در زمان ورود بشام باشد .

همانا أبو اسحق میگوید از سر مبارک امام حسين علیه السلام نوری چون عمودی مستقیم از زمین بآسمان صاعد بود و حاملان آن سر مبارك شب تار را بروشنائی آن نور ایزدی میسپردند و أهل كوفه با لباسهای فاخر مترصد دیدار آن سرمباك بودند و بعد از آن بمدت قليل شترها نمودار شدند و حريم حسين و شهداء سلام الله عليهم پدیدار گشتند و حضرت سجاد علیه السلام آن اشعار بخواند، أهل كوفه اطفال اهل بیت را که در محافل جای داشتند نان همیدادند .

ام کلثوم سلام الله عليها صیحه بر کشيد يا أهل الكوفة «حَجَرُ فِي رَأْسٍ مَنْ يُصَدِّقُ عَلَيْنَا» يمردم کوفه سنگ بر سر آنان باد که ما را صدقه دهند آنگاه آنچه باطفال داده بودند ماخوذ داشت و برایشان بیفکند .

در این حال ضجه مردمان بگریه بلند شد و ناله همی بر آوردند و برایشان در نظاره بودند پس ام كلثوم سلام الله علیها بایشان در نگریست و فرمود «غضوا أبصاركم عنا بپوشید چشمهای خود را از ما ، چون زنهای کوفیان این صداها را بشنیدند برایشان بگریستند حضرت ام کلثوم فرمود :

تَقْتُلْنَا رِجالِكُمْ وَ تَبْكِي عَلَيْنَا عیونکم اللَّهِ يحکم بَيْنَنَا وَ بینکم فَوَاللَّهِ مَا احْتَبَسَتْ عَنَّا نَصَرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا إلألإكتساب نَعِيمِ الْآخِرَةِ بإرتفاع مُقَامِنَا فِي الْآخِرَةِ وَ أَنْتُمْ سَوْفَ تُرَدُّونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيُّ دَمُ سفكتم وَ أَيُّ لَحْمِ قَطَعْتُمْ .

ص: 310

و بعد از آن که این کلماترا مرقوم میدارد میگوید بشر اسدی گفت بزينب دختر على علیهماالسلام نظر کردم که گفتی خود أمير المؤمنين تكلم میفرماید و از آن خطبه مسطوره مختصری مرقوم مینماید و میگوید آن حضرت آن کلمات را بفرمود و خاموش شد ، آنگاه از خطبه و اشعار حضرت ام کلثوم که سبقت نگارش یافت بطور اختصار نگارش میدهد .

و بروایت صاحب ریاض الأحزان و بعضی دیگر چون ناله أهل كوفه بناله و نحیب برخاست ام کلثوم سلام الله علیها فرمود « تقتلنا رجالكم و تبكينا نساؤكم لقد تعديتم علينا عدوانا عظيم لقد جئتم شيئا إدا تكاد السموات يتفطرن منه وتنشق الأرض و تخر الجبال هدا».

و هم در مقتل منسوب بأبی مخنف و كتاب رياض الشهاده مرقوم است که ابوجديله اسدی روایت کند که در سال شهادت امام حسين سلام الله علیه در کوفه بودم ناگاه زنهای کوفه را با گریبانهای چاك و موی پریشان و لطمه بر چهره زنان نگران شدم در این حال شیخی کهن سال روی با من آورد پرسیدم سبب این گریستن و نالیدن چیست؟ گفت بعلت دیدار سر مبارك حسين علیه السلام است .

در خلال اینحال لشكریان پدیدار و اسیران نمودار شدند جاريه نیکوروی و تنومند بر شتری بیرون از وطاء بديدم پرسیدم کیست ؟ گفتند ام كلثوم خواهر حسين علیهماالسلام است پس بحضرتش نزديك شدم و عرضکرم از آنچه بر شما بگذشت مراحديث فرمای فرمودای شیخ کیستی؟ گفتم از مردم بصره ام .

فرمود « یا شیخ اعلم أني كنت في الخيمة إذ سمعت صهيل الفرس فخرجت فرأيت الفرس عارية والسرج خاليا من راكبه فصرخت وصرخت النساء معي وسمعت هاتفا أسمع صوته ولاأرى شخصه و هو يقول»-

اي شيخ بدانکه من در خیمه جای داشتم که ناگاه صدای صهیل مرکب برادرم حسین برخاست از خیمه بیرون دویدم و آن اسب را بیسوار و زینش را تهی از راكب بدیدم و ناله و نفير بر آوردم دیگر زنان نیز با من بمالیدند و فریاد بر کشیدند

ص: 311

در اینوقت صدای هاتفی را بشنیدم و رویش را ندیدم که همی این اشعار را قرائت می نمود : -

و الله ما جئتكم حتى بصرت به *** بالطف منعفر الخدين منحورا

و حوله فتية تدمی نحورهم *** مثل المصابیح يغشون الدجی نورا

و قدر كضت رکابی کی أصادفه *** من قبل يلثم وسط الجنة الحورا

دنا إلى أجل و الله مقتدر *** و كان أمر قضاه الله مقدورا

كان الحسين سراجا يستضاء به *** والله يعلم أني لم أقل زورا(1)

باوی گفتم ترا بحق آنکس که اورا پرستش میکنی سوگند میدهم باز گوی کیستی ؟ فقال أنا ملك من ملوك الجن جئت أنا وقومي أنصر الحسين علیه السلام فوجدناه قد قتل » گفت من یکی از ملوك جنم که با قوم خود بنصرت حسين علیه السلام بیامدیم و زمانی رسیدیم که شهید شده بود آنگاه سه دفعه گفت وا اسفا عليك يا أباعبدالله دريغ و افسوس بر تو باد ای أبوعبدالله . و صاحب بحر المصائب این خبر را نسبت بحضرت زینب میدهد و از مناقب قدیم از شیخی از بنی تمیم که در رابیه مسکن داشت مذکور میدارد که وی از هاتفی شنیده بود .

و نیز در رياض الاحزان مسطور است که چون عمر بن سعد بيك فرسنگی کوفه رسید سر امام حسين علیه السلام را نزد او بیاوردند و فرمان امير را بگذاشتند عمر سعد فرمان کرد تا آن سر مبارك را که چون بدر تام در لمعان بود بر نیزه بلند برزدند چون لشکریان آن فروز وفروغ ایزدی نگران شدند یکباره آواز بتكبير بر کشیدند

و از این خبر میرسد که بعد از آنکه خبر وصول أهل بیت را ابن زیاد بشنید آن سر مبارکرا که از نخست برای او فرستاده بودند دیگر باره نزد ابن سعد بفرستاد و فرمان داد تا بر سر نیزه برافرازند و با اهل بیت وارد کوفه سازند، بالجمله میگوید جناب ام کلثوم سلام الله عليها دختر فاطمه زهرا بتول عذرا آنسر مبارك را بديد و فریادی

ص: 312


1- این اشعار با ترجمه آن در صفحه 231 گذشت

سخت بر کشید و دست بگریبان برده بر درید و بناله وزاری صدا بر آورد و دیگر زنها و دخترها از گریه او بزاری در آمدند چه از روز عاشوراء تا آنوقت آنسر مطهر راندیده بودند پس صیحه بر آوردند و گفتند :

وامحمداه واعلياه ليت السماء أطبقت على الارض والارض ساخت باهلها في الطول والعرض، ليتنا كنا قبل هذا اليوم عمياوات او كنا في عداد الأموات(1)

پس زینب سلام الله عليها ناله بر آورد و بحسرت بگریست و با قلبی مشجون(2) آن سر همایونرا ندا کرد بنحو این مضمون :

اخي ياهلالا غاب بعد طلوعه *** فمن فقده اضحى نهاری كلیلتی(3)

إلى آخرها . وهم در آنکتاب از مناقب ابن شہر آشوب عليه الرحمة مرقومست که جناب ام كلثوم باحاجب فرمود «ويلك هذه الف درهم خذها اليك و اجعل راس الحسين امامنا واجعلنا على الجمال وراء الناس ليشغل الناس الى رأس الحسين علیه السلام عنا» وای بر تو این هزار درهم را بگیر و سر مبارک امام حسين علیه السلام را از پیش روی ما روان بدار وشتران ما را از عقب مردمان بگذار تا مردمان بدیدار آنسر مبارك از نظاره بما باز ایستند، حاجب آندراهم بگرفت و بفرموده ام كلثوم علیه السلام کار کرد و چون روز دیگر آندراهم را بیرون آورد از مشیت الهی بجمله سنگهای سیاه شده بریکروی آن «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» و بر روی دیگر «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» مکتوب بود.

و نیز در آن کتاب و مقتل ابی مخنف در ذیل حکایت سهل شهر زوری مسطور است که در کوفه بودم ناگاه لشگر ابن زیاد بكوفه در آمدند و صیحه بلند بشنیدم

ص: 313


1- کاش آسمان زمین میآمد و زمین اهل خود را در کام میکشید و کاش ما پیش از این کور شده بودیم و یا مرده بودیم و این روز را نمیدیدیم
2- شجن یعنی حزن ومشجون یعنی محزون و غمناك
3- برادر ای ماه آسمانها که بعد از طلوع غروب کرد ، و از فقدان او روز روشن بر من شب تار شد

و ناگاه سرمبارك امام حسين علیه السلام را بر فراز نیزه بدیدم که نور از آن ساطع شدی از آنحال گریه در گلویم گره گشت و بعد از آن اسیران نمایان شدند و علی بن۔ الحسين عليهما السلام از پیش روی و بعد از آن ام کلثوم نمودار شد که برقعی از خز أدکن بر وی بود وهمی ندا بر کشید :

« یا اهل الكوفه نحن سبايا الحسين علیه السلام فغضوا أبصاركم عنا وعن النظر الينا معاشر الناس اماتستحيون من الله ورسوله ومن على المرتضی و فاطمة الزهراء ».

ایمردم کوفه همانا ما اسيران حسين يعنى أهل بيت حسین سلام الله عليه باشیم از دیدار مادیدار بر گیرید هان ایجماعت مردمان آیا از خدا و رسول خدای وعلى مرتضی و فاطمه زهراء حیا نمیکنید؟ مردمان از دیدار ایشان نظر بر بستند .

وهم در آنکتاب در ذیل خبر دیگر سهل شهر زوری مسطور است که بعد از شاه زنان دختر کسری زوجه امام حسین علیه السلام مادر امام زین العابدین زنی گریان نمایان شد که همی صیحه بر آوردید « أَمَّا تغضون أَبْصَارَكُمْ عَنْ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ » مردمان صدا بگریه وعويل بر کشیدند، گفتم کیست اینزن؟ گفتند زینب است لطمه بر صورت زدم و بگریستم آنگاه ام كلثوم علیها السلام سر بر کشید.

«وقالت صه يا اهل الكوفة تقتلنا رجالكم وتبكينا نساؤكم مالنا ومالكم بيننا وبينكم الله اذا جلس لفصل القضاء يا اهل الخذل والصلف لقد تعديتم عدوانا مبينا لقد جئتم شيئا ادأ تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدة اما علمتم ای کبد لرسول الله فريتم ام ای رحم له قطعتم ام أي بناء له هدمتم» .

و بروایت فاضل در بندی در اسرار الشهاده چون مردم کوفه أهل بیت را بآن حال نگران شدند و گریان و نالان گردیدند ام کلثوم سلام الله علیها فرمود «تقتلنا رجالكم و تبكينا نساءكم لقد تعديتم . علينا عدوانا عظيما لقد جئتم شيئا إدا تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الأرض وتخر الجبال هدا » ودر آنجال کہ آنحضرت در این سخن مشغول بود صیحه بلند شد و سر مبارک امام حسین با هیجده سر دیگر از اهل بیتش نمودار شد، چون ام كلثوم بسر برادر نگران شد بگریست و گریبان

ص: 314

چاك نمود و بخواندن این اشعار شروع فرمود :

ماذا تقولون اذ قال النبي لكم *** ماذا فعلتم و انتم آخر الأمم

الى آخرها ، چنانکه در مقام خود مذکور آید و نیز این اشعار را در پایان خطبه مبارکه مذکور، زینب خاتون سلام الله علیها در بعضی کتب معتبرة مسطور داشته اند چنانکه در آنجا نیز اشارت رفت .

وبروایت صاحب بحر المصائب از کتاب روضة الشهداء چون مردم کوفه در اطراف محامل اهل بيت طواف داده و همی بگریستند جناب زینب کبری سلام الله عليها سر مبارکش را از کجاوه بیرون کرده فرمود ای اهل ظلم و جور ای اهل مکر و حیله ای اهل کوفه همانا عهد خویش را بشکستید و آنچه وعده داده خلف کردید، چه بحضرت برادرم نامهای پی در پی نوشتید و او را باینولایت آوردید و چون بیاوردید از نصرت و یاری برادرم بازگشته و در پیمان خود سست گردیده با دشمنان او معين شدید و اها کذب و زنا را یاری نمودید .

«وَ اللَّهُ سَلَكْتُمْ مَسْلَكِ الْخِلَافِ و سعيتم فِي الظُّلْمِ وَ الِاعْتِسَافِ وَ تعديتم فِي اهلاك آلِ الرَّسُولِ و سلطتم عَلَيْهِمْ أَوْلَادُ النفول ».

سوگند با خدای راه خلافرا به پیمودید و در ظلم وجور از سعی و کوشش فرو نگذاشتید و اولاد رسولخدارا مقهور اولاد زنا ساختید و اکنون از در ریا و سمعه برمامی گریید آیا از خداورسولخدا حیا نمیکنید که حزن و اندوه همیشگیرا میراث ما اهل بیت گردانیدید .

معلوم باد که از این چند خبر مفهوم چنان می آید که اهل بیت اطہار سلام الله عليهم را نه بآندرجه خسارت کرده بودند که هیچ از بهر ایشان بجای نمانده باشد و گرنه هزار درهم از کجا بحاجب ابن زیاد بخشیدند، و برقع خزاد کن از کجا بر خود کشیدند و اگر گوئیم زنان کوفه برایشان ترحم کردند و البسه خویش را بایشان دادند در اهم از کجا بود؟

وانگهی باغیرت ایشان چگونه میساخت که از دهان اطفال خرما و جوز

ص: 315

بیرون کشند و خود ثياب ایشانرا قبول فرمایند ؟ مگر اینکه آنانکه تقدیم ثياب میکرده اند از دشمنان نبوده اند و از روی هدیه بوده است ، لكن آنانکه بذل ماکولات میکردند بنظر حقارت وحقد وعداوت بوده است و در اغلب روایات لفظ حرام مذکور نیست و چنان مینماید که دختران امير المؤمنين و خاتو نهای بزرگ محترمه اهل بیت در محملها جای داشته اند، چنانکه از اخباریکه مذکور گشت که حضرت ام کلثوم از پس پرده دقیق محمل بعضی کلمات فرمود یا حضرت زینب سر مبارك را بر چوبه محمل بزد یا خبر مسلم جصاص که چهل محمل وارد کوفه شد مؤيد این مطلب است.

تواند بود پاره اطفال یا کنیزکان یاخدمه ایشان مکشفات الوجوه بوده اند و اگر در پاره اخبار چنان نمودار میشود که این خاتو نهای بزرگ فرموده اند مارا چنین و چنان وارد کردند اشارت به متعلقات و بستگان ایشانست .

و نیز از این کلمات که از حضرت ام كلثوم مسطور شد چنان مینماید که آن خطبه مشروحه نیز بدو منسو بست چه این عبارات با آنخطبه تساوی میجوید ممکن است نقله اخبار در نسبت بگوینده دچار شبهتی شده باشند چه بسبب اختلاف روایات وتوافق اسامی و کنی این اشتباهات فراوان افتد و در جماعت اهل بیت چنانکه اشارت رفت اغلب بيك اسم و کنیه بوده اند چنانکه در بعضی کتب مسطور است که ام كلثوم دختر امام حسينعلیه السلام چنین و چنان فرمود و نیز پاره مطالب است که بنام زینب نسبت میدهند و هیچ نمی شاید که مقصود زینب کبری باشد .

چنانکه در خبر مذکور که راوی گفت جاريه جسیمه بدیدم گفتند زینب است و اگر زینب دختر حضرت فاطمه علیهماالسلام بودی چگونه در آنوقت جاریه میخواندند یا بعضی کلمات وافعال که بنام زینب مینویسند چگونه زینب کبری خواهد بود چه آن مخدره که حامل وصایای امامت و دارای رتبه ریاست است و حجت خدایرا آنگونه تستی میدهد چگونه خود مرتكب بعضی افعال میشود که بیرون از مقام اوست.

ص: 316

مگر اینکه گوئیم زینب دختر امام حسين علیه السلام بوده است یا دختر امیر المؤمنين بوده است و از زوجات دیگر آنحضر تست و در اوقات کربلا افزون از بیست سال داشته است و همچنین ام كلثوم در پاره مقامات نه دختر حضرت فاطمه است بلکه از دیگر بنات مكرمات امير المؤمنين يا حضرت سیدالشهداء سلام الله عليهم باشد چنانکه . پاره تحقیقات این مطالب نیز در مقام خود بیاید .

ونیز اینکه در پاره روایات مسطور است که حضرت زینب سلام الله عليها چون سر مبارك امام سلام الله علیه را بدید سرمبارك خود را بر چوب مقدم محمل چنان بزد که خون از پیشانی مبارکش از زیر مقنعه بر دوید و ناظران بدیدند . باکمال عقل و استحکام دین و نهایت وقار و براعت آنحضرت در علوم و آداب ووصیت برادرش امام روزگار به تركب امثال این افعال بلکه کمتر از آن بیرون از اشکال وأستبعاد نیست.

و از این است که در پاره كتب بذیل این خبر و قرائت اشعار آنحضرت اشارت نکرده اند ، بلکه همین قدر نوشته اند که چون آن مخدره سلام الله عليها آن سر مبارك را بدید ناله بر آورد و بحسرت نگریست و بگریست آنگاه زبان حال آنمظلومه را شعری چند بهمین مضامین که در پاره روایات بآنحضرب منسوب داشته اند مذکور نموده اند چنانکه در اینکتاب نیز بآنجمله اشارت شد.

وهمچنین در باب جوز و خرما که اهل کوفه باطفال میدادند در اغلب اخبار لفظ حرام مرقوم نیست بلکه در بعضي اخبار این است «حجر في راس من يصدق علينا، چه صدقات لازمه حرام نتواند بود .

فاضل در بندی در اسرار الشهاده در ضمن بیانی میفرماید که از جمله اخبار چنان برمیآید که حضرت ام كلثوم و جناب زینب خاتون مکشوفة الراس والوجه نبوده اند بلکه کنیزکان و خدمه و اطفال بآنحال بوده اند و نیز در باب تجویز پاره مراتب سوگواری که در دیگر مواقع مشروع نیست در مقام سوگواري قلب عالم امکان بیانات و تحقیقات و تجويزات مخصوصه دارد .

ص: 317

ونیز میفرماید چنانکه از اخبار مستفاد میشود سوار کردن دختران و پاره زنان اهل بیت و پیاده کردن ایشان را خود این دو مخدره محترمه اقدام میفرموده اند وامام زین العابدین علیه السلام با آن ضعف بدن و شدت مرض امر محامل حرم و دیگران را در رکوب و نزول و برافراختن خیمه و سرا پرده بتقس مبارك متحمل میشده اند اما این بنده راعقیدت بر آنست که این احوال در سفر کردن ایشان از شام بمدينه بوده است و از کربلا بكوفه چندان مسافتی نبوده است که ببایست فرود شوند وخیمه برافرازند و بمنزلی دیگر ره سپر گردند .

روانگی امام علیه السلام را باغل جامعه و هر دو پای بسته بر زیر شکم شتر وسلب همه نوع اختیارات ظاهریه چگونه این حال میسر میشدی مگر اینکه اگر یکی دو مره اطفال و دختران را پیاده شدن و سوار گردیدن لازم گردیدی حضرت زینب خاتون وجناب ام کلثوم علیهماالسلام ایشانرا پیاده و سوار کردند و دیگرانرا نگذاشتندي.

ص: 318

بیان پاره حالات آن مخدره سلام الله عليها در اوقات در آمدن بشہر کوفه و مجلس ابن زیاد

و از پاره اخبار چنان مستفاد میشود که روز بعد از عاشوراء پسر سعد کشتگان خود را دفن کرده بعداز عصر آنروز و بروایتی روز دیگر بجانب کوفه ره سپر شدند و شامگاه در خارج شهر کوفه فرودشدند.

در کتاب بحرالمصائب از جلد سیم ابواب الجنان وسید بن طاوس روایت کند که در بیرون شهر کوفه محله بود و در آن محله زنی مستوره در خانه خویش بر سجاده نشسته در حضرت پروردگار بی نیاز راز و نیاز مینمود و از قضيه هايله کربلا و شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله عليه آگاهی نداشت .

ناگاه غوغائی عظیم و آشوبی بزرگی برخاست آن عفیفه در چادر عصمت بیرون تاخت و بر فراز بام سرای نگران گشت سپاهی فوج از پس فوج و سرهائی چون تا بنده ماه و فروزنده خورشید بر فراز نیزه ها بدید و گروهی را اسیروار سوار نگریست که بی چادر ومعجر از خجالت نظاره سر بزیر افکنده اند و در مقدم آنان زنی بلند بالا بدید که دختری چهار ساله در آغوش آورده با حالتی پریشان بر آن طفل نگران و گریان بود در آنحال آنطفل از آنزن آب همیخواست وچهره شریفش از بی آبی و بی تابی چون آبی(1) زرد مینمود و ناگاه از کثرت عطش در کنار آن اسیر بیهوش بیفتاد .

آن زن از مشاهده اینحال در ملال گردیده بخدای بنالید آنزن عفیفه سخت بیتاب و آرام شد و گفت شما از کدام جماعت اسیرانید؟ فرمود ما اسیران از آل محمدیم واولاد آنحضرتیم.

آنزن چون این سخن بشنید بر چهره طپانچه زد و گفت ای زن خمیده قامت

ص: 319


1- یعنی به

بفرمای چه نام داری همانا با دختر شاه ولایت بسیار شباهت داری و همانند زینب خاتون باشی مگر از خویشاوندان اوئی ؟ بازگوی سردار این سرها کیست و نامش چیست و از اتفاق روزگار آنزن بلند قامت حضرت صدیقه صغری زینب خاتون سلام الله علیها بود و سر مبارك را بلند کرده بآنزن نگریست و فرمود ای زن از حال ما چه میپرسی همانا نام من زینب است وسرور و سردار شهداء حسين حجازی برادر من است .

آنزن چون این سخن بشنیداز نہایت حسرت و ضجرت سیلی بر روی و طپانچه برسر بزد و گفت نام پدر ومادرت چیست ؟ تو کدام زينبی آنمظلومه فرمودپدرم علی ومادرم فاطمه است چون آنزن ایشانرا بشناخت هرچه سریعتر از بام بزير آمده آنچه داشت از چادر و مقنعه بادیده گریان ودل سوزان بحضرت اسیران آورد و در حضرت زینب سلام الله عليها تسلیم نمود .

و نیز حکایت کند که ام حبیبه نام زنی از جمله کنیزان حضرت امام حسن عليه السلام بود و او را بعبدالله بن رافع و بقولی بحارث بن و کیده تزویج فرموده بود و چون امير المؤمنين در کوفه شهید شد و امام حسن علیه السلام بآهنگ مدینه راه گرفت ام حبیبه . بسی عجز و لابه نمود که در خدمت آنحضرت و اهل بیت نبوت ملازمت جوید مقبول نگشت و چون خبر شهادت امام حسن سلام الله علیه را بشنید آنچند بگریست که دیده هایش کم بنیش گشت و یکسره در اندوه و غم روز میگذاشت و بسوگواری میپرداخت تا گامیکه صدای غوغائی عظیم بشنید و بر بالای بام برشد از اتفاق در اینوقت محمل جناب زینب خاتون سلام الله عليها بآنجای میگذشت .

ام حبیبه از آنحال بشگفتی اندر شد و بحضرت زینب عرضکرد شما از کدام اسیرانید و فرمود نحن اساری آل محمد و ام حبیبه از پس سئوال وجواب بسیار ایشانرا بشناخت و گریه کنان و نالان البسه و دیگر اشیاء خودرادر حضرت ایشان تقدیم کرد لكن آنمردم ستمکار از آنجامها ببردند و از رسولخدای صلی الله عليه و آله آزرم نکردند.

فاضل در بندی اعلى الله مقامه میفرماید بغیرت و شیمت وجلالت ام كلثوم سلام

ص: 320

الله عليها بچشم تامل بنگرید که این مخدره طاهره با آنحالت پریشانی و اندوه چگونه در حفظ مراتب عفت و عزت اهل بیت مراقبت داشت که با اهل کوفه آن طور خطاب عتاب آمیز «غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ عَنَّا » إلى آخره میراند وهم چون نگریست که جهال وسفهاء کوفه از خرما وجوز یا پاره نان و امثال آن باطفال میدادند اهل کوفه را از این کردار منع میفرمود وحكم خدای را با ایشان آشکار میساخت و آن اشیاء را از دست ودهان اطفال میر بود و بزمین می افکند.

و اگر کسی گوید چونست که آن حضرت پاره اثوبه والبسه را که مردم کوفه تقدیم نمودند پوشش اهل حرم میساختند اما در اعطای آن ماکولات توبیخ میفرمودند؟ در پاسخ گوئیم این مطلب مخفی و پوشیده نیست چه بازمینماند که افعال آنزن در تقديم البسه از روی اخلاص و ارادت و ایمان و عرفان بحقوق اهل بیت بوده است لابد هرچه عطا کند بر نهج شرعی و طريق موافق با کتاب وسنت است که یا از روی احتساب از خمس است یا تبرع وهديته ، از اینروی اهل بیت را در قبول آن کلفت و کراهتی نبوده است .

اما از اعطای تمرو جوز چنان مکشوف میافتد که بر طریق صدقه و رقت نوعيه بشریه یا از راه استهزاء واستخفاف وتحقير وتوبيخ بوده است و چون جناب ام كلثوم سلام الله عليها این حال را معلوم فرمود بر آنحضرت واجب گردید که از اینکار مانع شود و این از راه امر بمعروف و نهی از منکر است .

واما اخذ فرمودن از افواه اطفال آن نیز نظر بشیمت علویه هاشميه وغيرت حسینیه کند چه اطفال اگر چند در دایره تکلیف نباشند لكن غيرت آنحضرت از ورود پاره ماکولات که حکم اوساخ(1) داشته اند در بطون طاهره اباو امتناع میورزیده است.

و نیز معلوم میشود که اهل بیت در این وقت نه آنچند از ماکولات تهیدست بوده اند که هر چه بایشان برسد لزوما قبولش واجب شود و نیز تواند بود که پاره شیعیان خالص ایشان پوشیده از آنمردم اشیائی که مایه حفظ تعیش باشد میفرستاده اند

ص: 321


1- جمع وسخ یعنی چرك

و از این برافزون جلالت وعظمت ایشان از آن برتر است که از موائد غیبیه نیز فیض یاب نباشند خادمه ایشان فضه خاتون را آنمقام بود که مائده بهشتی بدعایش نازل شدی .

و هم موافق پاره روایات تا گاهیکه بدعای فضه قدح لحم ودو گرده نان از غیب برای اهل بیت نرسید لب به طعام نگشوده بودند چه حالت ایشان از کثرت حزن و اندوه و احتراق قلب از توجه باين مراتب مشغول بود وانگهی در جماعتی که چون امام زین العابدين علیه السلام حجتی باشد که روزی تمامت آفریدگان بتوسط توجه اوست چگونه در آنجا که باید اهل بیت او را بطعام و روزي ومضغه حیات بهره یاب نفرماید .

معلوم باد که در کتب اهل خبر باختلاف ترتیب نگارش داده اند: پاره آن خطب مسطوره را با پاره حالات و مکالمات دیگر را قبل از دخول بكوفه نوشته اند و بعضی بعد از ورود و دخول کوفه، اما چنان مینماید که بعضی در بیرون کوفه و بعضی هنگام دخول بشهر بوده است و این مطلب بر ناقدان اخبار وصاحبان ذوق سلیم و آنانکه تتبع و بصیرت کامل دارند مکشوف تواند شد والله اعلم .

ص: 322

ذکر پاره حالات آن دخدره سلام الله عليها در مجلس ابن زیاد لعنة الله عليه

چنانکه صاحب ریاض الأحزان مینویسد میگوید طبری نوشته است که سبایا بی پرده و پوشش بوده اند و بعضی از معتبرين اهل خبر گویند چنین گمان نمیرود بلکه اکثر ایشان با محامل وثياب ساتره بوده اند لکن با ثياب نفیسه که در خور مقام ایشانست نبوده اند چنانکه از این پیش نیز باین جمله اشارت رفت و از این پس نیزمعلوم خواهد شد .

بالجمله چون خبر وصول اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله بكوفه گوش زدابن زیاد گردید مردم کوفه را بارعام داد ومجلس او از بادی و حاضر و بزرگ و کوچک انباشته شد ورؤس شهداء را نیز در مجلس بیاوردند و سر مبارك سرور کائناترا در طبق زرین نزد او بنهادند و چون باحضار اهل بیت فرمان کرد آن جماعت پلید عنيد اهل بیت پیغمبر خداوند مجید راچون اسیران در آوردند، زینب سلام الله عليها متنكرة در آمد و کناری گرفت و بنشست و کنیزکان در اطرافش در آمدند و آن حضر ترا محفوف داشتند.

ابن زیاد گفت کيست آنزن؟ پاسخ نداد دیگر باره بپرسید جوابی نشنید در کرت سیم بعضی از خدم گفتند همانا زینب دختر علی بن ابیطالب علیهم السلام است ابن زیاد به آنحضرت رو کرد و گفت سپاس خداونديرا که رسوا ساخت شما را و کشت شما را و روشن ساخت احدوثه ودروغ شمارا. حضرت زینب فرمود:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ وَ طَهِّرْنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِيراً إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الْفَاسِقِ وَ يُكَذِّبُ الْفَاجِرِ وَ هُوَ غَيْرَنَا

یعنی سپاس خداو نديرا که ما را به پیغمبر خود محمد صلی الله علیه و آله گرامی بداشت و از هر

ص: 323

رجس و آلایشی پاکیزه ومطهر ساخت همانا خداوند رسوا میکند فاسق نابکار را و دروغگو میشمارد فاجر نابهنجار را و ما از آن مردم نیستیم بلکه دیگران هستند ابن زیادرا شرم از دیده برفت و گفت صنعت خدای را با برادرت چگونه دیدی؟

فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّون وَ تَتَخَاصَمُون عِنْدَهُ وَ انَّ لک یابن زیاد مَوْقِفاً فَاسْتَعِدَّ لَهُ جَوَاباً وَ انی لک بِهِ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ یَوْمَئِذٍ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مَرْجَانَه.

زینب سلام الله عليها فرمود جز نیکوئی ندیدیم چه آل واهل رسول خدای صلى الله عليه و آله جماعتی باشند که خداوند برای قربت محل ومناعت مقام و آن حكمتها که داند حکم شهادت برایشان بر نگاشته لاجرم بمضاجع و خوابگاه خویش شتاب میکنند لكن زود باشد که خداوند شما را و ایشانرا بگاه برانگیزش در مقام پرسش بازدارد و بمخاصمه و احتجاج در آورد نيك بنگر که در آنروز رستگاری بهره کیست ای پسر مرجانه مادر بر تو بگرید.

چون سخن آنحضرت بدينمقام پیوست ابن زیاد راخشم فرو گرفت چندانکه بآهنگ قتل حضرت صدیقه صغری بر آمد، عمرو بن حریث که در آنمجلس حضور داشت آهنگ اورا بدانست و گفت ای پسر زیاد او زنی است و هیچکس زنرا بگفتار ماخوذ ندارد و مکافات نکند و او را از آن اندیشه باز داشت. دیگر باره این زیاد روی بزینب سلام الله عليها آورده و گفت خدای شفا داد دل ما را از قتل حسين طاغی و دیگر سرکشان و گناه کاران اهل بیت تو

چون آن حضرت این سخن بشنید . بگریست و فرمود :

لَعَمْرِی لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلِی وَ أَبْرَزْتَ أَهْلِى و قَطَعْتَ فَرْعي و اجْتَثَثْتَ

ص: 324

أُصَلِّىَ فَإِنْ كَانَ هَذَا شِفَائِكَ فَقَدْ اِشْتَفَيْتَ .

قسم بجان من که کشتی پیران مارا و بی پرده بیاوردی پردگیان ما را و از بن بر آوردی شاخ و برگی ما را و از بیخ بر کندی ریشه ما را اگر شفای تو در این بود همانا شفای خویش دریافتی.

ابن زیاد گفت این زن سجاعه ایست یعنی مانند کهنه سخن بسجع و قافيت بپردازد، سوگند باخدای پدرت على نیز سجاع و شاعر بود زینب سلام الله عليها فرمود ای پسر زیاد اگر سخن من مسجع باشد شگفتی ندارد من از کسی در شگفت هستم که امام خودرا بکشد و بداند که در آن جهان باز پرس خواهد شد و خداوند ازوی انتقام بخواهد کشید.

اینوقت ام کلثوم سلام الله عليها سخن آغاز کرد و فرمود:

یابن زیاد إِنْ كَانَ قَرَّتْ عَيْنُكِ يُقْتَلُ الْحُسَيْنَ فَقَدْ كَانَ عَيْنُ رَسُولِ اللَّهِ تَقَرُّ بِرُؤْيَتِهِ وَ كَانَ یقبله وَ يَمَصُّ شَفَتَيْهِ وَ يَحْمِلُهُ هُوَ وَ أَخَاهُ عَلَى ظَهْرِهِ فَاسْتَعِدَّ غَداً لِلْجَوَابِ .

ای پسر زیاد اگر بکشتن نور چشم مصطفی چشمت روشن است همانا چشم رسولخدا صلی الله علیه و آله بديدارش روشن بود و لبهای مبارکش را میمکید و او را و برادرش حسن را بر دوش خویش میکشید، اکنون خویشتن را برای جواب فردای قیامت آماده بدار .

اینوقت ابن زیاد بجانب سیدسجاد نگریست و گفت این پسر کیست؟ گفتند على بن الحسين است گفت مگر علي بن الحسين نبود که خداوندش بکشت؟ امام زین العابدین سلام الله عليه فرمود مرا برادری بود که علی بن الحسینش میخواندند مردمانش بکشتند .

و بروایت صاحب عمدة الطالب فرمود « كَانَ لِي أَخُ أَصْغَرَ مِنِّي قَتَلَهُ النَّاسِ» مرا

ص: 325

برادری ازمن کوچکتر بود که مردمانش بکشتند، و از این خبر بالصراحة مكشوف میافتد که علی بن الحسين علیهما السلام که شهید گردید از حضرت امام زین العابدین سلام الله عليهم کوچکتر بوده است و این خبر مؤيد تصريح صاحب اعلام الوری است چنانکه راقم حروف نیز در ذیل کتاب امام زین العابدین صلوات الله عليه واخبار وفات ومدت عمر آنحضرت باینخبر نیز اشارت نموده است .

بالجمله چون امام زین العابدین این سخنرا در پاسخ براند ابن زیاد بخشم رفت و گفت بلکه خدای او را بکشت و چون آنحضرت در پاسخ او بآیه شریفه «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ» الى آخرها زبان بر گشود ابن زیاد عليه اللعنه در غضب شدو گفت همانا در پاسخ من جری و جسور باشی و گفت او را بیرون برید و گردن بزنید.

حضرت زینب باخاطر آشفته فرمود « یا بْنِ زیاد حَسْبُكَ مِنَ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقْتُهُ وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقَهُ فَانٍ قَتَلْتُهُ فاقتلني مَعَهُ » یعنی ای پسر زیاد آنخونریزیها که از ما بپای بردی برای تو کافی است ، آنگاه دست بگردن امام زین العابدین علیه السلام برآورد و فرمود سوگند باخدای که از وی مفارقت نکنم اگر میخواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش .

ابن زیاد بجانب زینب سلام الله عليها نگران شد و گفت عجب است از استحکام واتحاد رشته خویشاوندی، سوگند با خدای چنان گمان میبرم که زینب دوست همی دارد که اورا بجای علی بکشم، دست بازدارید از علی «فانی أَرَاهُ لِمَا بِهِ مَشْغُولٍ» چه من او را به آنحال مرض وسختی بیماری که نگران هستم مشغول مینگرم یعنی همان مرض و اندوه که جان اورا کاستن همیکند از بهرش کافیست، اینوقت امام زین العابدين باعمه اش فرمود ايعمه خاموش باش تا من باوی سخن کنم .

معلوم باد که نقله اخبار را در ورود اهل بیت اطهار بمجلس ابن زیاد ومكالمات با ابن زیاد اختلافست صاحب عمدة الطالب از مقدمات این خبر و مکالمات ابن زیاد با زینب نمی نگارد همین قدر گوید چون ابن زیادخواست علی بن الحسين علیهماالسلام را بقتل رساند زینب علیهاالسلام بر پای شد و بعلی بن الحسین در آویخت و فرمود اگر لابد اینکار

ص: 326

خواهد شد مرا نیز باوی بکش .

ابن زیاد گفت عجبا للرحم سوگند با خدای دوست میدارد که او را باعلى بن الحسين مقتول دارم و از آنحضرت دست بداشت و با حضرت زینب پاره آنمكالمات مذکوره را بگذاشت و جناب زینب خاتون سلام الله عليها فرمود «لَقَد قَتَلتَ کَهلی، و قَطَعتَ فَرعی،وَ اجتَثَثتَ أصلی، فَإِن کانَ هذا بِهَذَا شِفاؤَکَ فَقَدِ اشتَفَیتَ »

چون اینکلمات بپای رفت ابن زیاد گفت همانا زنی سجاعه است قسم بجان من پدرت نیز سجاع وشاعر بود فرمود «ما لِلمَرأَهِ وَالسَّجاعَهَ» زنرا با سجاعت چکار است؟

وبروایت سبط ابن جوزی در تذکره چون ابن زیاد گفت چگونه علی بن حسین اصغر یعنی امام زین العابدین علیه السلام بسلامت برست او را بقتل برسانید. زینب بنت على علیهماالسلام بر او بانگ زد ای پسر زیاد آنخونها که از ما بريختي تراکافی است اگر میکشی اورا مرا نیز باوی بکش!و گوید بروایت ابن هشام در آن مجلس پسر زیاد بازینب سلام الله علیها گفت: الحمدلله الذي فضحكم، الى آخره .

وحضرت زینب خاتون سلام الله عليها فرمود :

الحَمد لِلَّهِ الَّذِی اَکْرَمَنَا بِمُحَمَّدٍ وَ طَهَّرَنَا به تَطْهِیراً و اِنَّمَا يَفْتَضِحُ وَ يُكَذِّبُ الفاجِرُ وَ إِنْ اللَّهَ كَتَبَ الْقَتْلُ عَلَى أَهْلِنَا فَبَرَزوا إلی مَضاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ فتحاكم بَيْنَ يَدَيْهِ .

وبروایت صدوق علیه الرحمه در امالی، ابن زیاد عليه اللعنه على بن الحسين علیه السلام زنان را فرمان کرد تا بمجلس او در آورندو سر مبارك حسين سلام الله عليه راحاضر کنند پس علی بن الحسين و اهل بیت را از زندان بمجلس آن پلید بیاوردند وزينب دختر على علیه السلام نیز در میان ایشان بود، ابن زیاد آن کلام مذکور را براندو پاسخ مسطوررا بشنید، آنگاه گفت کردار خدایرا با شما اهل بیت چگونه دیدی؟ فرمود « کُتِبَ عَلَیهِمُ القَتلُ » الى آخرها، ابن زیاد بآهنگ قتل حضرت زینب بر آمد و عمرو بن حریث او را باز داشت و زینب فرمود « یا بْنِ زیاد حَسْبُكَ مَا ارْتَكَبْتُ منا فقد

ص: 327

قَتَلتَ رِجالَنا ، و قَطَعتَ أصلَنا ، و أبَحتَ حَریمَنا ، و سَبَیتَ نِساءَنا و ذَرارِیَّنا ، فَإِن کانَ ذلِکَ لِلاِشتِفاءِ لِلاِشتِفاءِ فَقَدِ اشتَفَیتَ »

ای پسر زیاد کافیست ترا آنچه رادر حق مامرتكب شدی، همانا مردان مارا بکشتی و ریشه مارا مقطوع ساختی وحرمت مارا مباح داشتی و زنان و ذراری مارا اسير نمودی اگر این کار و کردار برای آن بود که سینه خود را از کینه بپردازی همانا شفا یافتی. و از این خبر معلوم میشود که اهل بیت طهارترا در بدو ورود بکوفه از نخست بزندان برده اند چه میفرماید از آن پس ابن زیاد گفت دیگر باره ایشانرا بزندان در آوردند .

و از بعضی اخبار چنان میرسد که اهل بیت را یکشب در خارج كوفه باز داشته اند و ابن زیاد بامدادش بارعام بداد و ایشانرا از گرد راه بمجلس او در آوردند و بروایت صاحب اعلام الوری چون ابن زیاد گفت این زن یعنی حضرت زینب سجاعه است و بقولی شجاعه بشین معجمه آن حضرت در پاسخ فرمود: « مَا لِلْمَرْأَةِ والستجاعة إِنَّ لِي عَنْ السجاعة لَشُغُلًا وَ لَكِنْ صَدْرِي نَفَثَ بِمَا قِلَّت » زنرا با سجاعت چکار است بخصوص مراکه آنحال و احوال است که از اینکار اشتغال دارم و اگر کلامی بفصاحت وسجع از من تراوش کند نتیجه طبع منست .

معلوم باد در کتب اخبار و بیان اینکلام حضرت زینب علیهاالسلام شجاعت باشین معجمه و سجاعت باسين مهمله هردو وارد است امادر این کلام مذکور سجاعت یاسین مهمله است چه فرمایش آنحضرت « وَلکِنْ صَدْری نَفَثَ بِما قُلْتُ» مؤید آن است .

اما در کلامی دیگر که بعد از اینكلام مذکور میشود شجاعت بشين معجمه است چنانکه از مناسبت مقام معلوم خواهد شد، و بروایت ابي اسحق در نور العين چون ابن زیاد از مکالمات با امام زین العابدین علیه السلام بپرداخت با آنجماعت گفت کدام يك از شما ام كلثوم هستید فقالت ما تريد مني يا عدو الله ایدشمن خدای با من چه سخن داری؟ آنملعون گفته « قَبحكم اللَّهِ فَقَالَتْ يَابن زیاد و انَما يَقْبُحُ الْفَاسِقِ وَ الْكَاذِبُ وَ انت الْكَاذِبُ وَ الْفَاسِقُ فَأَبْشِرْ بِالنَّارِ »

ص: 328

جناب ام کلثوم سلام الله علیها فرمود ای پسر زیاد همانا مردم نابکار دروغزن دستخوش قباحت هستند و توئی درغگوی نا بکار، بشارت باد ترا بآتش دوزخ. چون ابن زیاد این سخن بشنید بخندید و گفت اگر من بدیگر سرای بآتش نار دچار شوم همانا بمراد خویش رسیدم و آرزوی خود را دریافتم « فَقَالَتْ يَا وَيْلَكَ قدا رویت الْأَرْضَ مِنْ دَمٍ أَهْلَ الْبَيْتِ » فرمود وای وویل باد بر تو همانا زمین را از خون اهل بیت سیدالمرسلين سيراب ورنگین کردی .

ابن زیاد بر آشفت و گفت تو مانند پدرت داراي شجاعت باشی اگر نه آنست که زنی و بر زن کشتن نباشد گردنت را میزدم « فقالت لولا اني شجاعة ما وقفت بين يديك ينظر الى البار و الفاجر وانا مهتوكة الغباء و اخوتي بين يديك ينظر اليهن من غير غطاء.

فرمود اگر نه به نیروی شجاعت بهره یاب بودم چگونه در چنین مجلس واین جماعت دوست و دشمن بدون پرده که در خور حشمت من نیست در حضور تو می ایستادم و خواهرانم بی جامه سر پوش در اینجا ایستاده و نگران باشند و نیز میتواند بود که این کلام از روی کنایت و تعرض باشد و معنی چنین باشد که وقوف در حضور مردم شقی ستمگر شایسته مردم شجاع و پرخاشگر است نه زنان مصیبت یافته و با اینحال البته مرا نیز باید شجاعت باشد و از آن قبیل کسان بشمار باشم تا توقف من در حضور تو مناسب باشد .

وحضرت زینب دراينوقت چون جامه در خور برتن نداشت در کناری جای کرده بود تا هیچکس او را نه بیند ابن زياد بدو بدید و از حاجب بپرسید گفت وی زینب خواهر خارجی است چون ابن زیاد ملعون این سخن بشنید بدو صیحه بر کشید یازینب «ارایت صنع الله في اخيك و كيف قطع دابر کم لانه كان يريد الخلافة ليتم بها آماله فخیب الله منها رجائه و آماله» .

ایزینب آیا کار و کردار ایزد دادار را با برادرت نگران شدی و بدیدی که چگونه خدای نسل شما را قطع کرد چه برادرت همیخواست بر مسند خلافت جای

ص: 329

کند و آرزوی خود را بكمال رساند لكن خدای او راخائب و نومید ساخت «فقالت یا بن زیاد ان كان اخي طلب الخلافة فهی میراث أبيه وجده واما انت يا بن زياد اعد جوابأ اذ اكان القاضي الله والخصم جدی والشهود الملائكة و السجن جهنم وانما هؤلاء القوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم وغدا يجمع الله بينك و بينهم فتحاجج و تخاصم ».

حضرت زینب سلام الله عليها فرمودند: ای پسر زیاد اگر برادرم در طلب خلافت باشد کاری شگفت نباشد چه خلافت میراث پدراو و جد اوست و اما تو ای پسر زیاد جوابی آماده دار برای وقتی که خدای حکم فرماید وجدم خصومت ورزد و فرشتگان بر اعمال کسان شاهد و گواه باشند و جهنم جاویدان زندان نابکاران گردد، همانا این جماعت شهدا را خدای برایشان بشهادت رقم کرده بود پس روی بخوابگاه خویش کردند و با مداد قیامت خداوند ترا با ایشان بیکجا گرد آورد تا بمحاجه ومخاصمه پردازید.

ابن زیاد گفت قلب من از كين حسين و اهل بیت شفا یافت فرمود «ان كان قرة عينك بقتل الحسين فسوف ترى ممن هو قرة عينيه وكان يقبله ويضعه على عاتقه» اگر قتل حسين عليهم السلام ما به روشنی چشم تو است زود است که مکافات خود را از جد او که حسين سلام الله عليه قرة العينش بود و او را می بوسید و بر شانه مبارکش حمل میفرمود بنگری. اینوقت زینب سلام الله عليها بگریست و امام زین العابدین عليه السلام فرمود تا چند عمه ام را در پیش عرب وعجم از حرمتش میکاهی و بعد از مكالمات آن ملعون با علی بن الحسين علیهماالسلام و آهنگ قتل آنحضرت میگوید جناب زینب خاتون بر آن حضرت در آویخت و فرمود :

« یابن زیاد نَذَرْتَ عَلَى نَفْسِكَ أَنَّكَ لَا تَبْقَى مِنْ نَسْلِ مُحَمَّدِ صَغِيراً وَ لَا كَبِيراً فسئلتك بِاللَّهِ لَا تَقْتُلْهُ حَتَّى تَقْتُلُنِي » ای پسر زیاد بر خویش نذر کرده که از نسل محمد صلى الله عليه و آله کوچکی و بزرگی را بر جای نگذاری؟ ترا بخدای سوگند میدهم که او را نکشی تا مرا بکشی، آنگاه امام زین العابدین علیه السلام را بکشید و فریاد بر آورد

ص: 330

ابن زیاد بدو نگران شد و گفت علی بن الحسين را بدو باز گزارید .

اما در مقتل ابی مخنف مرویست که ابن زیاد روی با زنان آورد و گفت كدام يك از شما ام كلثوم باشد؟ کسی او را پاسخ نداد دیگر باره ندا کرد و هم چنان جواب نشنید، گفت ترا بحق جدت رسول خدای سوگند میدهم که با من تکلم فرمای فرمود ما تريد؟ مقصود چیست آن ملعون کلماتی کفر آمیز که نزديك بعبارات مذکور است بگفت و در پایان سخن گفت يابنة الشجاع اى دختر شجاع دلیر ، اگر نه آن بود که زن هستی سر از تنت بر میگرفتم .

چون ام كلثوم سلام الله عليها بشنید بگریست و بقراءت این اشعار بپرداخت « قُتِلْتُمْ أَخِي صَبْراً فَوَيْلُ لأمكم» الى آخرها و از این پیش باین اشعار اشارت رفت میگوید اسیران را بر آن ملعون عرض میدادند و آن خبیث از يمين وشمال بايشان نگران بود وسرهای شهیدان در اطرافش بر سر نیزها افراخته وزينب سلام الله عليها بدون مقنعه با آستین خود سرمبارك را میپوشید و گوشش در هوای گوشواره پاره شده، ابن زیاد بسوی آنحضرت نگران شدو از پاره حجاب(1) پرسید کیست این زن گفت زینب خواهر حسین میباشد ابن زیاد بدو روی کرد و گفت ایزینب بحق جدت بامن تكلم كن «فَقَالَتْ مَا تُرِيدُ ياعدو اللَّهِ وَ عَدُوُّ رَسُولِهِ لَقَدْ هتكتنا بَيْنَ الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ» فرمود ایدشمن خدای و دشمن رسول خدای مقصودچیست همانا مارادرمیان دوست ودشمن هتك حرمت کردی پس آنمکالمات مسطوره در میانه برفت و امام زین العابدین سلام الله عليه فرمود « يابن اللِّئَامِ الَىَّ كَمْ تهتك عمّتي وَ تَعْرِفَهَا لِمَنْ لَا يَعْرِفُهَا قَطَعَ اللَّهُ يَدَيْكَ وَ رِجْلَيْكَ ».

ای پسر لئیم و پست تا چند پرده حشمت عمه ام را چاك ميزنی و می شناسی او را بآنان که اورا نمیشناسند، خدای هر دو دست و هر دو پایت را قطع فرماید یعنی از روی بغض و لجاج او را در این حال بآنان که از حالش با خبر نیستند شناخته میداری .

ص: 331


1- یعنی حاجبان و در بانان

ابن زیاد از کلام آنحضرت در غضب شد و با یکی از حاجبان گفت این پسر را ببر و سر از تنش ببر، حاجب او را بگرفت وزينب سلام الله علیهما بر حضرت بیاویخت و حاجب آنحضر ترا از دست زینب خاتون بیرون برد جناب زینب خاتون فریاد بر کشید واثکلاه وا اخاه و از ظلم آن ملعون بنالید ابن زیاد چون این حال بدید محض رعایت حال آنحضرت از قتل امام علیه السلام در گذشت .

و در عبارت لہوف است که حضرت زینب کبری دختر فاطمه زهراء سلام الله عليهما در پایان مکالمات با ابن زياد فرمود «فَانْظُرْ لِمَنِ ﭐلْفَلَجُ یَوْمَئِذٍ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ یَا بْنَ مَرْجَانَه» و در روایت ابن نما وارد است که فرمود « وَ إِنِّي لَا عَجَبٍ مِمَّنْ يشتفى بِقَتْلِ أَئِمَّتُهُ وَ يَعْلَمُ أَنَّهُمْ مُنْتَقِمُونَ مِنْهُ فِي دَارِ الْآخِرَةِ » .

یعنی من در عجب هستم از آنکس که بکشتن پیشوایان خویش شفای خود میجوید با اینکه میداند ایشان در سرای آخرت از او انتقام خواهند جست

در کتاب اسرار الشهاده ازعامر شعبی مرویست که ابن زیاد فرمان کرد تا زنهای اهل بیت را نزد او بیاورند پس ایشانرا در حضورش بازداشتند و ام کلثوم سلام الله عليها بارزة الوجه بود وزينب دختر امير المؤمنين علیهماالسلام میگریست و میفرمود:

آه من محنة أحاطت بنا اليوم *** لدى الطف من جمع الاعادي

فتكوا بالحسين نجل رسول الله *** هدى الورى لطرق الرشاد

ثم شالوا برأسه فوق رمح *** بادياً نوره كقدح الزناد

و كذا نحن بعده هتكونا *** و رمونا بذلة و بعاد

مارعوا للرسول فينا ذماماً *** بل رمونا باسهم الاحقاد

يا بن سعد لقد تعرضت للنار *** من لله في غداة معاد

ويلكم بيننا و بينكم الله *** حسيباً يبا في يوم حشر العباد

عبیدالله گفت کیست این زن گفتند زینب است و آن يك ام كلثوم خواهران حسین هستند عمر بن سعد که در محضر عبیدالله بن زياد عليهما اللعنة حضور داشت با حسين آن مخدره گفت قدرت خدایرا چگونه دیدی که بدینگونه بیخ شما را بر آورد

ص: 332

ومردان شمارا بکشت.

فَقَالَتْ لَهُ : يابن سَعْدِ إِنْ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ الله عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ، فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ، وَ لَكِنَّ أَنْتَ يَا عُمَرُ اسْتَعَدَّ لِمُحَمَّدِ جواباً و لعلى خِطاباً وَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنِ الْعَذَابِ جِلْبَاباً یابن سَعْدِ قَتَلَتْ عِتْرَةَ الرَّسُولِ فی طَاعَةِ ابْنِ زیاد وَ یزید

فرمود ای پسر سعد این جماعتی بودند که خدای سعادت شهادت را برایشان رقم فرموده بود لاجرم فيض شهادت در یافتند و بخوابگاه خویش بشتافتند لكن تو ای عمر مستعد و آماده شو تا برای محمد جوابی و برای علی خطابی وصیانت از عذاب یزدان را جلبالی بدست کنی، ای پسر سعد همانا در طاعت پسر زیاد و يزيد عترت رسول صلى الله عليه وآله را مقتول ساختی، عمر بن سعد گفت همانا تو شجاعه باشی مانند پدرت که شجاع بود فرمود ما للنساء شجاعة ولو كنت شجاعة لم اكن واقفة بين ايديكم موقف الذل یعنی زنانرا شجاعت از چیست و اگر من شجاع و دلیر بودم در این موقف ذلت در حضور شما نمی ایستادم

بالجمله راوی میگوید بعد از آن ابن زیاد فرمان کرد تا ایشانرا از مجلس او بازگردانیدند ام کلثوم میفرماید در آن حال که در اینحال بودیم ناگاه شخصی بمن نمودار آمد و همیگفت «وَ اللَّهُ ماجِئتَكُم حَتَّى بَصُرَتْ بِهِ» الی آخر الاشعار ، ام کلثوم عليها السلام فرمود تو کیستی عرض کرد مردی از جماعت جن هستم که بدست پدرت امير المؤمنين در بئر ذات العلم اسلام آوردم و نصرت شما بر من واجب بود اما افسوس که وقتی بیامدم که کار از دست بشده است یا آل رسول الله صلى الله عليه وآله همانا این مصیبت که بر شما در آمد بر من بسی دشوار افتاد آیا ترا حاجتی است ؟

فَقَالَتْ لَهُ امْضِ لشانك بَارَكَ اللَّهُ فبك فَاللَّهُ الْمَشِيَّةُ فينالا نَقْدِرُ أَنْ نَدْفَعَ قَضَاهُ بِذَلِكَ أَخْبَرَنَا رَسُولُ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

ص: 333

جناب ام كلثوم علیهاالسلام فرمود خدای در توبرکت نهد بکار خویش روی کن همانا آنچه خدایرا در حق مامشيت رفته همان میشود آن نیرو نداریم که سرپنجه قضا را برخود بر تابیم همانارسولخدای صلی الله علیه و آله از اینمصائب باما خبر بگذاشت .

معلوم باد که این راوی در این خبر رفیق ندارد چنان بنظر میرسد که آنچه مسطور افتاد اتقن است والله اعلم .

ابن اثیر گوید چون اهل بیت را برا بن زیاد در آوردند زينب علیهاالسلام پست ترین جامه های خویش را بپوشید ومتنكرة در آمد و کنیز کانش در اطرافش بودند ابن زیاد پرسید اینزن که نشسته است کیست؟ آنحضرت باوی تكلم نفرمود ابن زیاد سه دفعه بپرسید و از آن حضرت جواب نشنید یکی از کنیزان آنحضرت گفتند وی زینب دختر فاطمه است ابن زیاد آنسخنان مذکور را بگفت و همان پاسخ را بهمان تقريب بشنید

وچون آن خبیث بآهنگ قتل حضرت سجاد علیه السلام بر آمد، حضرت زینب خاتون بجانب امام زین العابدين سلام الله عليهما در آویخت و فرمود: « یا بْنِ زیاد حَسَكِ مِنَّا اماروَيت مِنْ دِمَائِنَا وَ هَلْ أَبْقَيْتَ مِنَّا أَحَداً وَ اعْتَنَقْتُهُ وَ قَالَتْ أَسْئَلَكَ بِاللَّهِ انَّ كُنْتُ مُؤْمِناً انَّ قَتَلْتُهُ لِمَا تَقْتُلُنِي مَعَهُ » ای پسر زیاد آنچه از ما مرتکب شدی از بہر ماکافیست، آیا از خون ما سیراب نشدی آیا یکنن از مارا بجای گذاشتی؟ آنگاه دست بگردن امام زین العابدین در آورد و با ابن زیادفرمود ترا بخدای سوگند میدهم اگر مؤمن باشی که اورا اگر میکشی مرا نیز باوی بکش

و امام زین العابدین علیه السلام نیز با ابن زیاد فرمود ای پسر زیاد اگر در میان تو و ایشان قرابتی است مردی با تقوی با ایشان بفرست که بر طریق اسلام با ایشان مصاحبت جوید، ابن زیاد ساعتی بسوی زینب نگران گردید و گفت عجب است از علقه خویشاوندی سوگند با خدای چنان گمان میبرم که زینب دوست همیدارد که اگر علی بن الحسين را بقتل رسانم اورا نیز باوی مقتول دارم این را بگذارید

ص: 334

تا بازنان اهل بیت خود راه سپر باشد .

و در عمدة الطالب گوید چون برادر زینب حسین علیهماالسلام و اهل زينب و دو پسر زینب در يوم الطف شهید شدند وزنانرا بکوفه آوردند و بر عبیدالله بن زیاد وارد کردند، زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام با آنجماعت بود ابن زیاد پرسید وی کیست؟ گفتند علی بن الحسین است گفت مگر نه آن بود که خدای علی بن الحسين را بکشت ؟

امام زین العابدین صلى الله عليه وآله فرمود «كَانَ لِي أَخُ أَصْغَرَ مِنًى قَتَلَهُ النَّاسِ» یعنی آن علی بن الحسين برادر کوچکتر من بود که مرد مانش بکشتند، ابن زیاد بر آشفت و بقتل آنحضرت فرمانداد و بقيت مكالمات حضرت زينب وابن زیاد بهمان تقریبی است که از پاره کتب متقدمين مسطور گشت و از این خبر معلوم میشود که موافق خبر صاحب اعلام الورى على اکبر همان زین العابدین است و علی اصغر که مادرش لیلی بنت ابی مر ًة ثقفی میباشد همان علی مقتولست

وصاحب اعلام الوری میگوید مردمان بغلط رفته اند که علی مقتول راعلی ۔ اکبر میخوانند، و نیز گوید پسر دیگر آنحضرت عبدالله بود که در دامان پدرش سلام الله عليهم صغيراً . گشت ومعلوم میشود که از پسران حضرت امام حسین صلوات الله علیه افزون از دو تن بعلی موسوم نبوده اند و گرنه باید آن دگریرا همچنانکه بعضی گمان برده اند علی اوسط بنامند و آن شیر خواره که علی اصغرش می پندارند همان عبدالله است .

و در کتاب بحر المصائب از کتاب روضة الشهداء در ضمن این حکایت میگوید آنگاه عبیدالله ملعون گفت با جناب زینب خاتون سلام الله علیها ایخواهر حسین همانا خدای عزوجل مرا از بیم طغیان برادرت حسین واتباع او آسوده و دل مرا ازین تعب فارغ گردانید

«فقالت زينب الكبرى يا بن زياد فقد جئت شيئاً اذا أتيت امر أعجيباً و

ص: 335

خطباً غريباً فمع ذلك كيف تتوقع الراحة في دار الدنيا وهيهات هيهات انت سكران ومغرور و مفتون بمال الدنيا وجلالها يزول تلك السلطنة ولا تعيش بعد ذلك ابداً ولاترى وجه الاستراحة هل تعلم مافعلت بعتره الاطهار واولاد الاخيار فمع ذلك تتفاخر بقتلهم ولاتنال نيلك ومقصودك وقد فعلت امراً يبقى عاره عليك ابدالدهر».

زینب کبری سلام الله علیها فرمود ای پسر زیاد هما ناکاری بس منكر وعظيم آوردی و امری سخت عجیب وخطبی بسیار غريب بنمودی و یا چنین کارو کردار چگونه خواستار هستی که از روزگار شاد خوار و برخوردار گردی هیهات هیهات همانا باین مال وجلال این جهنده جهان و فریبنده کیهان مغرور ومفتون وسرمست وسكران شدی پس بسیار زوداین سلطنت و جلال زوال گیرد و از آن پس هرگز روی عیش وعشرت و آسایش و استراحت نیابی هیچ میدانی با عترت اطهار و اولاد اخیار چه کارو کردار بسپردی و معذالك بقتل ايشان افتخار جوئی و به آرزو و مقصود خویش هنوز نرسیده باشی، با آنکه آنکار نمودار آوردی که هرگز غبار این عارو ننگ را از خویش نتوانی برداشت

معلوم باد که در پاره کتب مسطور است که فاطمه بنت الحسين علیهماالسلام میفرماید چون در حضور ابن زياد بنشستیم برما رقت گرفت مردی از اهل شام برخواست و گفت يا امير المؤمنين اين جاریه را بمن ببخش الی آخر الخبر ، لكن راقم حروف را گمان چنانست که اینداستان در مجلس یزید روی داده چه ابن زياد عليه اللعنة را هیچکس امير المؤمنين نتوانست خطاب کند مگر اینکه لفظ امیر به تنهایی بوده است و كلمه المؤمنين در قلم كاتب سہوار قم شده یا از نخست خبر چنین بوده است که چون در حضور يزيد بنشستیم و از روی سہو ابن زیاد نوشته باشند والعلم عندالله .

بالجمله نوشته اند بعد از مکالمات ابن زياد ملعون با اهل بیت اطہار فرمان کرد تا علی بن الحسين واهل بيت علیهم السلام را از نزد او بیرون بردند در خانه ناپسند که در کنار مسجد جامع بود جای دادند

مكشوف باد که در باب حبس کردن اهل بیت اطہار را در کوفه روایات مختلفه

ص: 336

بنظر رسیده است و آنچه بصحت مقرون است این است که در بدو ورود پیش از آن که بمجلس ابن زیاد در آورند در آن شب در محبس جای داده اند و از آن پس که بمجلس ابن زیاد در آمدند و آنگونه مکالمات بپای رفت و اغلب مردم منزجر ومتفكر شدند ایشانرا در آن ویرانه منزل دادند تا از جانب یزید چه حکم برسد و مدتی بر گذشت تا خبر بیامد چنانکه تحقیق این مطلب در ذیل کتاب احوال امام زین العابدین عليه السلام مسطور است، هر کس در آنجا بنگرد و با آنچه در اینجا مسطور گردیده ومیشود بسنجد حقیقت امر بروی مکشوف میافتد .

در كتاب بحر المصائب از بعضی کتب مرقومست که ابن زیاد ملعون چندی تفکر کرده و با دربانان خویش گفت مرا ازدست این جماعت خلاص کنید و ایشان را از این قصر بيرون برید و بفلان سرای که در جنب مسجد جامع است مسکن دهید عوانان ابن زیاد بر حسب فرمان ایشان را در چنان مکان منزل دادند لكن مردم کوفه احدی از بیم ابن زیاد با ایشان مراوده نکردی و به تفقد حال ایشان بر نیامدی

ودر بحار الانوار مسطور است که ایشان را بخانه بردند که در پهلوی مسجد بود زینب خاتون سلام الله علیها میفرمود « لَا يَدْخُلَنَّ عَلَى عَرَبِيَّةُ الَّا أُمَّ وَلَدُ أَوْ مَمْلُوكَةً فانهن سبين وَ قَدْ سَبَيْنَا » یعنی در آن ایام کسی بر ما در نیامدی و از زنان عربية ما را ملاقات نکردی مگر کنیزان وزر خریدان که ایشان نیز مانند ما اسیر بودند و این معنی در صورتی است که عبارت برطریق اخبار باشد و اگر از طریق انشاء باشد و دور نیست صحیح چنین باشد معنی چنین خواهد بود که نباید از زنان عرب کسی برما ورود نماید مگر کنیزان و اسیران که مانند ما میباشند چنانکه نون تاکید نیز این معنی را تایید میکند و اینوقت این کلام از روی تعرض خواهد بود .

و هم در آنکتاب مسطور است که ابن زیاد فرمان کرد اهل بیت اطہار را بزندان ببرند وسواران باطراف و نواحی بفرستاد که مژده فتح و خبر قتل پسر پیغمبر را باطراف برسانند .

و در خبری که در امالی صدوق عليه الرحمة ازحاجب ابن زياد عليه اللعنة سطور

ص: 337

است میگوید بعد از آن فرمان کرد تاعلی بن الحسين علیهماالسلام را غل بر نهادند و با زنان و اسیران بزندان حمل کردند ومن با ایشان بودم و بهر کجا بگذشتیم از مرد و زن آکنده بود همه بر صورت میزدند و میگریستند پس ایشانرا در زندان حبس کرده در برایشان بر بستند و کار برایشان سخت کردند، چه آنروز که ایشانرا وارد کوفه کردند نزديك غروب آفتاب و وقت تنگ بود و هم در روایتی دیگر اهل بیت پیغمبر را در سراییکه در جنب مسجد اعظم بود ببردند و زینب کبری بنت على علیہما السلام آنکلام مسطور را بفرمود و اینحال در آنوقت بود که ایشانرا از مجلس ابن زیاد بیرون بردند

صاحب رياض الاحزان گوید در کیفیت و چگونگی این زندان خبری نیافته ام که آیا بیتی مسقف ومطبق بود، یاسراییکه مشتمل بر بیوت و آنچه سکانش بدان حاجتمندند بوده است؟ و اما کیفیت تضييق حال ایشان معلوم است که از راه منع خروج ودخول ایشان و گماشتن پاسبانان برایشان و تقليل طعام و شراب و امثال آنست که با آن اسیران که مغضوب عليهم هستند و باکی بہلاکت ایشان نیست معمول میشود .

وظاهر چنان مینماید که اهل بیت طهارت را ذکورا و اناثا وخادم ومخدوم و برده وخاتون دريك زندان جای داده اند و ایشان بر آن حال وروز گار و آنمصائب و نوائب مفجعه مفضعه نالان و زاری کنان بودند و ندانستند که از آن پس چه مصیبتها و بلیتها برایشان فرود میآید

وچون حضرت زینب خاتون علیهاالسلام در مجلس بنشست و آنزنان بی شوهر و دختران بی پدر با چنان حالت که سنگ از آن آب وماهی در بحر کباب شدی در در پیرامونش فراهم شدند، با خاطری نژند ودلی خونین بنوحه و زاری در آمد و دیگر خواتين مكر مه و نساء معظمه نیز بناله و گریه و فزع وجزع در افتادند و با جناب ام کلثوم چه خطابها ومكالمات بپای برد و از سوزو افغان اطفال و کنیزان و ارامل ویتامی چه مصیبات دید، و از آن پس که درها را برایشان فراز کردند و دوست

ص: 338

ودشمن پاره در نواز و گروهی در گداز باز شدند آیا این مخدرات عصمت آيات و اطفال صغار با آن همه اندوه ومصيبت وزحمت بلیت و آنهمه ظلم وستم و گرسنگی و تشنگی در چه حال بامداد کردند جز آنکه بفرمانش بامداد بشامگاه و شامگاه به بامداد میرسد هیچکس نداند

در ذیل روایتی بس طویل که از کتاب امالی در ضمن احوال سید سجاد عليه السلام مرقوم داشتیم مذکور است که ابن زیاد ملعون قاصدی به ام کلثوم بنت الحسينعلیه السلام فرستاد که شکر خداوندی را که مردان شما را بکشت اکنون چگونه می بینید آنچه با شما بگذاشت؟ در جواب فرمود « یا بْنِ زِيَادٍ أَعِدْ لِجِدِّهِ جَوَاباً فانه خَصْمُكِ غَداً » .

بالجمله از این اخبار معلوم می شود که ایشانرا در بدو ورود بزندان برده اند بعد از آن در آن سرای جای داده اند و نیز گاهی با ام كلثوم دختر امام حسين سلام الله عليهما خطاب میسپرده اند و پیام میفرستاده اند و نیز اگر چنانکه اشارت شد کلامرا بطريق اخبار معنی کنیم و همچنین «لا يدخلن» را از باب افعال بدانیم چنان میرسد که آنسرای برای ورود اسرا و كنيز كان غير از عرب اختصاص داشته و از دیگر سراها پست ترو ناپسند تر بوده است و آنخبیث محض عناد و بغض و تخفيف اهل بیت امر کرده است که ایشانرا در چنین مکان فرود آورند والبته مكان ورود اسرا یا زرخریدان را جز در چنین اماکن و نزديك بمسجد اعظم که معبر عامه است جای نکنند

و اگر از باب افعال ندانیم معلوم میشود که ایشان را در ویرانه جایداده اند لكن معارف واعيان شهر را با ایشان جرات مراوده و مجالست نبوده است مگر پاره کسان که وجود وعدم ایشان یکسان بوده ومحل اعتنا نبوده اند چنانکه از آن خبر که ام حبيبه نام از کنیزان دختر خیر الانام صلی الله علیه و آله در خدمت ایشان تشرف یافتی وغمخواری و غمگساری نمودی یا موافق پارۂ اخبار عبدالله بن عفیف را گاهی که ماخوذ داشتند از در آن خرابه بردند و دخترش در خدمت ایشان آمد و جناب

ص: 339

زينب خاتون در حق او دعا همیفرمود . معلوم میگردد ایشان در آن وقت در زندان نبودند چه اگر بودند ام حبیبه یا دیگران بملاقات ایشان نائل نمیشدند .

اکنون ناظران این اخبار را جلالت قدر اهل بیت اطہار صلوات الله عليهم مکشوف میافتد که از بدو خروج از کربلا و ورود بكوفه ودر آمدن بمجلس ابن زیاد ومقاسات آن بلیات که کوه را کاه ساختی و بحر را بیفسردی وسماواترا متزلزل داشتی هرگز جز با کمال جلالت و قوت قلب و حفظ مراتب خاندان رسالت کار نکردند و هر گز سخنی از راه پوزش نمایش ندادند و در هیچ حال قبول ذلت نفرمودند و در هیچ هنگام کلامیکه شایبه نا شکریرا آشنا باشد بر زبان نیاوردند جبال بلياترا احتمال فرمودند و بحار مصائب را در زیر پای بسپردند و چین بر جبین نیاوردند و دل دشمنان خاندان رسالت را بیشتر خونين وحق خویش و اثبات بطلان معاندان را بر خلق جهانیان بہتر آشکار ومبين گردانیدند

ص: 340

بیان پاره حالات آن مخدره سلام الله عليها از زمان حرکت کوفه تا دمشق

علمای اخبار را در مدت اقامت اهل بیت در کوفه اختلاف بسیار است و راقم حروف در تحقیق این امر در کتاب مستطاب احوال حضرت زین العابدین صلوات الله عليه و وقایع يوم الطف شرحی مسطور داشته است مختصر آنکه عموم اخبار بر آن دلالت کند که اهل بیت اطہار علیهم السلام روز دوازدهم محرم و بروایتی سیزدهم محرم از کربلا بكوفه در آمدند و ابن زیاد عليه اللعنة خبر شهادت پسر پیغمبر وحالات اهل بیت اطهار را به یزید بر نگاشت.

و یزید در کار ایشان مشورت کرده باحضار ایشان یکدل و یکجهت گردیده با بن زیاد نامه کرد که رؤس شهداء واهل بیت رسولخدا را با اثقال واحمال ایشان بجانب دمشق بفرست وجماعتي از ابطال رجال را با سرداری دلیر با ایشان همراه دار تا بدون انگیزش فتنه و فسادی ایشانرا وارد دمشق نمایند و نیز آنچه مقصود داشت بآنملعون مرقوم و معلوم گردانید وابن زیاد تهیه اهل بیت را بدید و روانه ساخت .

و بعضی نوشته اند بدون اینکه از یزید استرخاص نماید، چون نگران شد که وجود اهل بیت اطہار سلام الله عليهم در کوفه موجب اشتعال نایره فساد است ایشانرا بارؤس مطهر بجانب شام فرستاد اما این سخن ضعیف مینماید و خبر صحيح همانست که به یزید بنوشت و چون یزید باحضار ایشان فرمانکرد ایشانرا روانه ساخت .

بلكه پارۂ ازمدققين در مقام تحقیق و تبیین بر آمده و نوشته اند که آنچه عقل سلیم بدان حکم میکند و بعضی روایات صحیحه آنست که اهل بیت روز یازدهم محرم از کربلا بكوفه در آمدند و ابن زیاد روز چهاردهم این خبر محشر اثررا بسوی شام و

ص: 341

اطراف بلاد بر نگاشت و در اواخر محرم الحرام این خبر بشام پیوست و بعد از شانزده روز از شام خبر بكوفه رسید و ابن زیاد مدت سه روز تهیه سفر کردن ایشان را بدید و ایشانرا از کوفه بیرون فرستاد و ایشان راه سپرشدند تا برزمین کربلا رسیدند و ورود ایشان بآنزمین محنت قرین روز هیجدهم شهر صفر المظفر بوده و روز بیستم شهر صفر در آنجا بمانده اند، آنگاه عبیدالله بن زیاد رؤس شهداء را از دنبال ایشان روان داشت و در کربلا باهم پیوستند و بعد از عشرين بسوی دمشق راه سپر شدند و در حقیقت این خبر مؤید خبریست که در کامل بهائی مذکور است که اهل بیت در شانزدهم ربيع الأول وارد دمشق شدند .

در کتب مقاتل مسطور است که بعد از آنکه ابن زیاد جمعی از فرسان قوم وشجعان سپاه را معین کرده بحر کت دادن اهل بیت امر نمود، آنجماعت از پیاده وسواره مکمل ومسلح بناگاه اطراف آنخرابه را فرو گرفته اهل بیت رسولخدای که بحالت سوگواری وزاری اندر بودند ناگاه از همهمه سوار و مردم کار زار در بیم و هراسی بزرگ در افتادند و اطفال خورد سال از مشاهدت اینحال سخت پریشان گردیده باذیال بزرگان و زنان می آویختند ومینالیدند و آنمردم بیباك اهل بیت خواجه لولاك را چون اسرای کفار بر مرکبها بر نشاندند و بآنصورت که در کتب مصیبت مسطور است از کوفه راه بر گرفتند .

در رساله صبان مسطور است که ابن زیاد سرهای شهداء واهل بیت امام حسين علیه السلام را نزد یزید بفرستاد و از جمله ایشان على بن الحسين وعمه اش زینب خاتون سلام الله عليهما بودند.

و چنانکه صاحب ریاض الأحزان از کتاب کامل مسطور میدارد حضرت امام زین العابدین وزنان اهل بیت بر مرکبها و اشترهای خودشان سوار ورهسپار آمدند چه نهب وغارت اموال ایشان سرایت کرد نه بدواب واشتران ایشان بلکه آنجمله را از بهر ایشان بجای گذاشتند و دواب و رواحل از خاصه خود ایشان بود اما از پاره اخبار برخلاف این مکشوف میگردد .

ص: 342

همانا مردم دقیق خردمند غیور چون این حالت کر بت و غربت و مصیبت و بلیت اهل بیت رسالت را در میزان اندیشه بسنجند مکشوف میدارند که حضرت زینب خاتون وجناب ام کلثوم را در حین حرکت از کوفه و ازدحام آنگروه لئام با چنان حارسان نکوهیده فرجام چه حالت رنج و تعب و صدمت ومشقت و زحمت و كلفت بوده است.

از یکسری اسیری حجت خداوند متعال و نهایت بیماری آنحضرت از یکطرف زاری و سوگواری و بیچارگی و آوارگی زنان و اطفال ازيکجانب سرهای بریده نوباوگان بتول وذریه رسول صلی الله علیه و آله از اینها سخت تر و شدید ترشماتت اعداء و عدم ترحم همسفرها وصدمه و رنجه از ضرب کعب نیزه و تازیانها و بر این جمله بر افزون ورود بشهر کوفه که از آن پیش پدر بزرگوارشان حضرت امیر المؤمنين علیه السلام با آن شان ومقام سلطنت و خلافت ظاهری و باطنی در آنجاروز میگذاشت.

در مقتل ابی مخنف و بعضی کتب دیگر مسطور است که: سهل گفت چون اینحال بدیدم يكرأى ويك اندیشه شدم که با ایشان راه سپر شوم پس هزار دینار و هزار درهم بر گرفتم و بمتابعت آنجماعت برفتم تا بقادسیه رسیدند و در آنجا فرود آمدند، اینوقت جناب ام کلثوم سلام الله عليها این شعر قرائت فرمود :

ماتت رجالی وافني الدهر ساداتی *** وزادني حسرات بعد لوعات

صالو اللئام علينا بعد ماعلموا *** انا بنات رسول بالهدی یأتی

یسيرونا على الأقتاب عارية *** كاننا بينهم بعض القسيمات

عز عليك رسول الله ماصنعوا *** باهل بيتك يا نور البريات

كفرتم برسول الله ويلكم *** اليس هديكم من سلوك في الضلالات

وبروایتی که در ناسخ التواریخ مسطور است چون آنجماعت بمنزل نصیبین رسیدند و فرود آمدند و اهل بیت اطہاررا باسرهای شهداء علیهم السلام عبور دادند و جناب زینب خاتون را نظر بر سر انور برادر افتاد این شعر بفرمود :

أنشهر ما بين البرية عنوة *** ووالدنا اوحی الیه جلیل

ص: 343

كفرتم برب العرش ثم نبيه *** كان لم يجئكم في الزمان رسول

لحاكم اله العرش ياشر امة *** لكم في لظي يوم المعاد عویل(1)

در بحرالمصائب و سرورالمؤمنين مسطور است که حضرت سیدالشهداء علیه السلام را برادری رضاعی بود که عبدالله بن قیس انصاریش میگفتند پس از شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام از مدینه هجرت ودر حلب سکون نمود و بهر سال چون حج نهادی از آنجا در مدینه ادراك خدمت حضرت سیدالشهداء علیه السلام را نمودی تا آن سال که آنحضرت بکربلا وارد شد عبدالله تحف وهدایای چند ترتیب داده بكوفه روی نهاد، در عرض راه به نصبين آمد و در چمنی خرم جای گرفت.

ناگاه سواد کاروانی پیدا شد خرسند گشت که یار و مونسی پدیدار آمدچون نزديك شدند زنی چند سوار بر اشتران بدید و آنجماعت چون در کنار نهر آب رسیدند فرود آمدند در میانه زنی بلند بالارا نگران شد که طفل سه ساله در بغل دارد و با دیده پر آب کفی از آب بر گرفت وچندان بگریست که اشکش با آب مخلوط شد و آبرا بريخت وقالت ءأشرب الماء واخی قتل عطشانا؟ آیا آب بنوشم با اینکه برادرم تشنه کشته شد؟ در آنحال مریضی را بدید که با غل و زنجیر سوار بود خواست پیاده شود از شتر درغلطید تمام زنهای اسیر بر گردش انجمن شدند .

عبدالله میگوید: در اینحال ازروی حیرت نگران شدم زن سیاه پوش فرمود بنامحرم منگر! گفتم نظرم از راه خير است غریب این دیارم بزیارت برادرم بكوفه میروم «قَالَتْ مَا اسْمُكَ یافتی وَ مَنْ أَخُوكِ» گفت ايجوان نام تو چیست و برادرت کیست گفتم نامم عبدالله است و پسر قیس انصاری هستم و برادرم حسين بن علي بن ابیطالب علیهم السلام باشد.

ص: 344


1- آیا بجبر و زور ما شهره آفاق باشیم و حال آنکه پدر ما همان کسی است که خدای جلیل بدو وحی آورد. شما بصاحب عرش و پیامبرش كافر شدید ، گویا هیچگاه پیامبری برشما نیامده است . خدای عرش شما را هلاك کند ای بدترین گروهها ، ودر روز رستاخیز بانك ناله شما در صحرای سوزان معاد بلند باد

چون نام برادرش حسین علیه السلام را بشنید فریاد بر کشید و فرمود: «وامحمداه واعلياه هَذَا رَأْسِ أَخِي الْحُسَيْنِ انَّ كُنْتُ زَائِرَهُ فَزُرْهُ» اینک سر برادرم حسین است اگر میخواهی او را زیارت کنی پس زیارت کن و چون بشهر قنسرین رسیدند ومردم آن شهر که بجمله از شیعیان امیر المؤمنين على علیه السلام بودند اینحال را بدیدند با آن مردم کفار برمی احجار بر آمدند و ایشانرا به شهر خویش راه نگذاشتند ام كلثوم عليها السلام بگریست و این شعر تذکره فرمود :

کم تنصبون لنا الأقتاب عارية *** كاننا من بنات الروم في البلد

اليس جدي رسول الله ويلكم *** هو الذي دلكم قصدا إلى الرشد

يا أمة السوء لاسقيأ لربعكم *** الا إعذابا كما أخنى الى کبدی

و در بعضی کتب قرائت این اشعار را در منزل نصيبين مرقوم داشته اند، چون بشهر سیبور رسیدند و اهل سيبور حمایت اهل بیت رسولخدای صلی الله علیه و آله بر آمدند و ششصد تن از مردم ابن زیاد را تباه کردند جناب ام کلثوم سلام الله علیها در حق مردم آن شهر دعای خیر فرمود چنانکه در جای خود مسطور آید، و چون طی مسافت کرده بشهر بعلبك در آمدند و مردم آن شهر اظهار شادمانی کردند حضرت ام کلثوم در حق آنان نفرين فرمود چنانکه بخواست خداوند مذکور شود .

معلوم باد كتبه(1) اخبار را در اسامی منازل و شماره و اختلاف آن از کوفه تا بدمشق بسی اختلافست و همچنين در اثبات اقوال و اشعاری که در طی این منازل مرقوم داشته اند نیز باختلاف رفته اند بعضی بجانب زینب و برخی بجانب ام كلثوم و بعضی به امام زین العابدین منسوب داشته اند چنانکه راقم حروف، نیز در ذیل کتاب احوال حضرت سیدالساجدین صلوات الله علیه اشارت کرده است و نیز در بعضی کتب بعضی حکایات مسطور نموده اند که در پاره کتب دیگر درطی منازل یاد نکرده اند و این بنده برای تبیین پاره مطالب منظوره باین جمله اشارت مینماید .

در ناسخ التواریخ مسطور است که اهل بیت از کوفه بیرون شدند و روز اربعین بکربلا رسیدند و از آنجا بقادسیه وارد شدند و از قادسیه بموصل و از آنجا بوادي

ص: 345


1- جمع کاتب یعنی نویسندگان و منشیان

نخله و از آنجا بشهر لبا و از آنجا اقتدا بروایت ابی مخنف میشود و میفرماید: بعد از موصل به نصیبین و از آنجا بدعوات واز دعوات بقنسرين و از آنجا بمعرة النعمان و از آنجا بشیزر و از شیزر بسيبور و از آنجا بحماة و از آنجا بحمص و از آنجا بشهر بعلبك و از بعلبك بدير راهب و از آنجا بحران و از حرأن بشهر شام .

و صاحب مفتاح البكاء مینویسد که آل الله در بیست منزل بیتوته کرده روز بیستم بشام نزديك شدند آنگاه معذرت خواهد و گوید که آن بیست منزلیست که بیان اسامی آن برای من میسر شد و خدای بحقيقت امور اعلمست یعنی هر چه بر این بیست منزل افزون است من بدان مطلع نشده ام .

و نیز پاره نویسندگان نوشته اند که از منازل معروفه که سلاله خاندان نبوت را از آنها تا بشام وارد کرده اند دوازده منزل بود: اول حرار یا خراب دوم علی آباد سیم تکریت چہارم يسجیر پنجم نصیبین ششم موصل هفتم عسقلان هشتم منزل پیر دیرانی، نهم حوالی حلب ، دهم قصبه شیرین که بعزيز دادند ، یازدهم حوالي ، دوازدهم خود شام و بعضی نوشته اند که اهل بیت اطہار را در چهل و چهار منزل از کوفه تا بشام بیاوردند لكن اسم منازل را یاد نکرده است.

و در منتخب باینترتیب مذکور است اول از کوفه بخرابه بعد از آن تکریت پس از آن دیر نصاری بعد از آن عسقلان، پس از آن وادی نخله، پس از آن مرشاد پس از آن بعلبك. آنگاه صومعه راهب را مذکور میدارد بعد از آن ورود ایشانرا بدمشق مینگارد و اینجمله نه منزل میشود .

و در کتاب نور العين في مشهد الحسين علیه السلام که ابو اسحق اسفراینی تالیف کرده است میگوید : منزل ثانی جزایا و یا اینکه حربا بود و از منزل اول نام نمیبرد و منزل سیم تکریت پس از آن کفر توثا، بعد از آن موصل بعد از آن حلب ، پس از آن قنسرین پس از آن مدينة النعمان بعد از آن کفر تاب پس از آن شیزر بعداز آن حماه پس از آن خندق الطعام پس از آن جوسیه بعد از آن بعلبك بعد از آن حمص پس از آن صومعة الرهبان پس از آن ورود ایشانست بشام .

ص: 346

و اما أبو مخنف بروایت از سهل که در خدمت اهل بیت راه مینوشت و پوشیده از کوفه تا بشام بخدمات ایشان اشتغال داشت مینویسد که منزل اول از کوفه قادسیه است پس از آن تکریت پس از آن طريق البر بعد از آن أعلى بعداز آن دیر عروه پس از آن صليتا پس از آن و دای النخله پس از آن لیتا وارمیا بعد از آن كحيل پس از آن موصل پس از آن تل اعفر بعد از آن جبل سنجار پس از آن نصيبين بعد از آن عين الورد پس از آن دعوات قریب پس از آن قنسرین پس از آن شیزر پس از آن كفر طاب بعد از آن سیبور پس از آن حمص بعد از آن کنیسه قسیس پس از آن صومعه راهب پس از آن ورود ایشان بشام است و این جمله بیست و چهار منزل میشود.

و نیز در بعض کتب ارباب مقاتل نوشته اند منزل اول حران است که در آنجا نزول نمودند و آن منزل خراب بود منزل دوم تکریت منزل سیم وادی النخله چهارم بر صیا باد پنجم موصل ششم عين الورده هفتم قنسرين هشتم معرة النعمان نهم کفر تاب دهم شیزر یازدهم حما دوازدهم حمص سیزدهم بعلبك و میگوید از جمله این منزلها بعد از منزل تکريت بروایت ابن طریح در بعضی نسخ منتخب عسقلان است چهاردهم دیر نصاری پانزدهم عسقلان شانزدهم ورود بشام

و در روایتی که در اسرار الشهاده از شعبی نموده اند این است که بر جاده کبری راه سپردند تا نزديك بتكریت رسیدند و در آنجا بوالی تكریت نوشتند که ما را پذیرائی بباید کرد واهل تكريت بشورش در آمدند ناچار آن مردم خبيث در بیابان روان شدند تا بصليتا رسیدند و در کنار آبگاهی که خضراوان نام داشت پیوستند و در آنجا نوحه جن بشنیدند و از خضراوان همچنان راه نوشتند تا بموضعیکه به كحيل معروفست وصول یافتند و از آنجا بسوی جهینه راه سپر گردیدند و در جهينه فرود شدند و ورود خود را بصاحب موصل مکتوب کردند تا باستقبال ایشان بر جناح استعجال بر آید.

ص: 347

بالجمله در کتب اخبار و مقاتل در اسامی بلدان و تعيين منازل برحسب تفاوت راوی و ناقل اختلافات كثيره است .

در کتاب بحر المصائب از بعضی کتب مسطور میدارد که منزل اول قادسیه بود و نام این منزل را پاره خراب باخاء معجمة و بعضی حراب باحاء مهمله نوشته اند و از این خبر معلوم میشود که اینکه بعضی کسان منزل اول را خراب نوشته اند از اینروی بوده است .

در کتاب بحر المصائب مسطور است که بروایت بعضی از اهل خبر چون اهل بیت رسالت بموصل رسیدند و مردم آن شهر بتماشای ایشان ازدحام ورزیدند وجناب زینب خاتون سلام الله عليها این حال پر ملال بدید سخت دشوار شمرد وسخت بگریست و فرمود ای یزیدیان گویا یزدان را فراموش کرده اید گویا هیچ دینی و آئینی بشما نفرستاده و پیغمبری بشما انگیخته نگشته و از شما خواستار حساب و کتابی نخواهند شد و جزائی نخواهند داد، سوگند باخدای هر چه بکارید بدروید و آنچه بپای برید جزایش بازیابید، ای بدترین امت برای شما است عذاب و شدت نکبت .

اما بروایت اغلب نویسندگان کیفیت ورود ایشان بحوالی موصل و پرخاش اهل موصل با آنقوم ستمگر و جنگ ورزیدن با یکدیگر برخلاف این خبريست که مسطور افتاد چنانکه ابو مخنف و دیگران گویند که آن مردم شقی از أهل موصل بترسیدند و راه بگردانیدند و از تل اصفر راه نوشته پس از آن بر جبل سنجار عبور دادند و سخت بیمناك بودند و در حرکت سرعت میکردند و از آن پس به نصيبين در آمدند و سه روز در آن شهر توقف کردند .

وموافق بعضی روایات از نصيبين بميافارقين واز آنجا هراسان بجانب سناباد روان شدند و جماعتی از آنمردم مخذول بدست أهل سناباد تباه شدند، و بجانب يسجر رهسپر آمدند و أهل يسجر پیر و جوان و بزرگ و کوچک اتفاق ورزیده بمقاتلت آن گروه شقاوت پژوه بيرون شتافتند، و چنانکه ابو مخنف داستان

ص: 348

کرده است . وصاحب بحرالمصائب ازوی روایت مینماید زنی کهن سال را بر آن نیزه که بدست خولی اندر و حامل آن سر مطهر منور بود عبور افتاد از تلاوت قرآن بدانست که سر پسر خاتم پیغمبرانست پس با آن تیغ که بدست داشت و بادیگر زنها بجهاد بيرون شتافته بود نیزه را دو نیمه ساخته آن سر مبارك را که چون آفتاب درخشان در لمعان بود در بغل آورد. و همی بر سر و صورت نهاده بنالید .

شمر بانگ بر کشید هان ای لشكر بکوشید تا این سر از دست ندهید آن جماعت با تیغ و نیزه اطراف آن زنرا پره زدند پیره زال خروش بر آورد و اهل بیت از آن حالت به صیبت اندر شده زینب خاتون سلام الله علیها از مشاهدت آن حال همی بر سر بزد و ناله بر کشید و فرمود ای زن صالحه همانا دیرگاهی است که بر دیدار برادرم لب نسوده ام محض خاطر مادرم فاطمه زهرا از جانب من دیده های آن نوردیده مصطفي را ببوس.

از این سخن جناب زینب خاتون شور وغلغله در آن دشت بیفتاد اما از دنباله این خبر که بدعای جناب ام کلثوم اختتام میجوید چنان مینماید که مقصود مردم شیزر باشند چنانکه بدان اشارت رفت .

و بروایت صاحب بحر المصائب و مصائب الأبرار ومفتاح و ابو مخنف و جمعی دیگر چون بشهر حمص رسیدند و جناب ام کلثوم سلام الله عليها سر مبارك امام حسین صلوات الله عليه را بر سر نیزه بدید با حرقت قلب و سوز جگر بگریست و این اشعار را بأن سوز و ناله قرائت فرمود که دل خلق جهان را متالم نمود قتلتم اخي صبرا فویل لامكم. الى آخرها چنانکه از این پیش اشارت رفت و چون آن حضرت از خواندن اشعار خویش بپرداخت حاضرانرا چنان دل از دست برفت و بگریستن اندر شدند که پاره از خویش بیگانه شدند.

و بعد از نگارش داستانی طویل از گذارش اهل حمص با شمر ملعون واتباع او میگوید از آنجا برفتند تا بباب تدمر رسیدند و در کنیسه جرجیس فرود شدند

ص: 349

و شب را در خانه خالد نشیط بروز بردند و در این مقام از جناب زینب خاتون سلام الله عليها زبان حالی مذکور میدارد، و در ورود بدیر راهب و بيان أحوال شیر ین جارية جناب شهر بانو نیز از جناب زینب خاتون سلام الله عليها بعضی مکالمات مسطور است .

و میگوید چون بشهر حلب رسیدند و از آن مردم بی ادب پارۂ حركات نابهنجار بآن سر منور بدیدند حضرت زینب خاتون سلام الله علیها « ضربت راسها على خشب المحمل ضربا شديدا بحيث جرى الدم من تحت مقنعتها» سر مبارك را بر چوب مقدم محمل چنان بزد که خون از زیر مقنعه اش روان شد .

و نیز از عبدالله بن قیس انصاری که در حلب سکون داشت و ملاقات با أهل بیت و آهنگی آن مخدره بشرب آب و ریختن و نیاشامیدن و فرمودن «ءأشرب الْمَاءِ وَ أَخِي قُتِلَ عَطْشَاناً وَ فرمایش آنَ حَضَرَتِ وامحمداه وَ اعلياه هَذَا رَأْسِ أَخِي الْحُسَيْنِ انکنت زَائِرَهُ فَزُرْهُ» حکایت کند و بداستان درة الصدف پیوسته میدارد و از جناب زینب خاتون سلام الله علیها نیز بعضی مکالمات مسطور میدارد.

و از حالات جناب ام کلثوم در حلب و قراءت أشعار آنحضرت شرحی مینگارد و میگوید چون آن مخدره از قرائت اشعار بپرداخت اهل بیت اطہار جملگی بخروش در آمدند و فریاد وامحمداه وا علياه وافاطمتاه بر کشیدند و چنان وحشتی برخاست که تمامت حاضران بگریستن در آمدند و بروایت أبی اسحق اسفراینی در نور العين چون بمعرة النعمان رسیدند جناب ام كلثوم شعری چند در مصائب خویش انشاء فرمود، آنگاه پرسش گرفت که این قریه راچه نامست عرض کردند معرة النعمان و آن مخدره در حق اهل آن قریه نفرین کرد چنانکه مسطور آید .

و نیز روایت کند که چون بحصن رسیدند که شهری عالی بود و مردم آن شهر بحمایت اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله در آمدند و جناب ام کلثوم دختر فاطمه زهرا که در این مدت از هیچکس حمایتی ندیده بود ، این حالت مشاهدت فرمود رقتی

ص: 350

بآن مظلومه دست داده سخت بگریست و روی بلشکر مخالف کرده فرمود «كَمْ تَنْصِبونَ لَنَا الأَقْتابَ عاريةً» الى آخرها چنانکه در ورود به قنسير بن مسطور شد

در بحر المصائب از سرور المؤمنين مرویست که چون اهل بیت اطہار قریب بعسقلان رسیدند روزی هوا چنان تافته گشت که مرغ و ماهی گداخته میشد لشکر ابن زیاد پیوسته مرکبهای خویش را آب بخورانیدند و زیر شکم آنها را آب بیفشاندند و آنچه بر افزون بود برزمین بریختند لکن بآن اطفال تشنه و کودکان دل تفته نميرسانیدند

اتفاقاً یکتن از ایشان که فاطمه اش نام بود بزاری بسایه درخت خاری جای کرد و چون عرب را قانون چنانست که چون روز از نیمه بر گذرد بار کوچ می بندند پس بارها بر بستند «وَ ترکوها وَ ارْتَحَلُوا عَنْهَا» آن دختر را فراموش کردند وروان شدندچون چندی راه در سپردند، حضرت زینب خاتون سلام الله علیها این حال را بدانست و سخت بنالید و بگریست « وَ نَادَتْ یا قَوْمٍ بِاللَّهِ عَلَيْكُمْ اصْبِرُوا هُنَيْئَةً فَقَدْ افْتَقَدْتُ ابْنَةُ أَخِي وَ قُرَّةُ عَيْنِي» :

ندا بر کشید ای قوم شما را با خدای سوگند میدهم ساعتی درنگ کنید چه دختر برادرم و روشنی دیده ام ناپدید شده است ، چون این خبر منتشر شد ناله اهل بیت پیغمبر بلند شد و آشوب محشر برخواست سران لشکر سراسیمه گردیدند و گفتند با خدای سوگند است که اگر این دختر پدیدار نگردد زینب دختر پیغمبر صلى الله عليه وآله عالم وعالمیان را زیروزبر فرماید و حق هم او راست».

زحر بن قيس دامان همت بر کمر برزد راوی گوید من نیز با آن ملعون روان شدم و در حوالی منزل در حالی اورا بدیدم که حیرت بر حیرتم بر افزود آن مظلومه دست بر سر داشت و باطراف نظر میانداخت گاهی می نشست گاهی میدوید و میافتاد وفریاد میکشید یاعماه یا عمتاه يا اماه يا اختاه يا اخاه و گاهی از زحمت پیاده گام زدن فرو میماند و در آن ریگهای گرم میغلطید و و هر دو پای مبارك خود را بادست میگرفت. از مشاهدت این حال ملال گرفتم و

ص: 351

مبہوت بماندم

در این اثنا زحر ملعون با تازیانه برسید و بآن دختر نهیب داد و آن دختر بی اختیار بدوید، من آن ملعونرا از در زجر ومنع در آمدم و گفتم ای شقی بي باك همیخواهی عالم را بصر صر فنا در سپاری مگر بر لبهای خشکیده و رخساره تفتیده این دختر نمی بینی که هیچش تاب و توان نمانده سوگند باخدای نزدیکست که عالم دیگر گون و زمین و آسمان سرنگون آید و آن دختر از نهیب زحر فریاد وا ضيعتاه وواجداه وواعلياه ووا ابتاه بر آورده بسوی من دوان گرديد من زبان بدلداری و تسلیه بر گشودم و خاطر مبارکش را آرام همیکردم .

چون این مهر و شفقت ازمن معاینت کرد، فرمود ای مرد آخر من دختر پیغمبر شما هستم اگر باندیشه کشتن من هستید باری چندان مهلت دهید که باری دیگر دیدار عمه ها و خواهران خویش را بنگرم، از شنیدن این سخن ازخویشتن بر آمدم وسوگند خوردم ای دختر این توهم از خویشتن دور دار و بکمال مہر بانی اورا برداشته خواهران و عمه هایش رسانیدم

صاحب بحر المصائب بعد از بیان این خبر مینویسد که این همان روایت ابن ربیع است که باختلاف عبایر در جلداول نوشته آمد و از پس این حکایت ازورود بعسقلان و حکایت عسقلانی وزیر و خواهر او شرحی مبسوط مینگارد و از این پیش در ذیل کتاب احوال امام زین العابدین علیه السلام ضعف این خبر وغرابت عبور أهل بيت اطہار بعسقلان مسطور گردید .

و هم در بحر المصائب مذکور است که چون آن جماعت از دیر بگذشتند ده در طی راه بکوشکی پیوستند که صاحب آن قصر عجوزة ملعونه بود که ام الحجامش میخواندند و آن پلید با کنیزان خود بر دریچه قصر بر آمده بتماشا مشغول بودند و چون سرمبارك امام علیه السلام بآنجا رسید آن نکوهیده کیش که از آن چهره منور خون بریخت.

ص: 352

جناب ام کلثوم را بر آن حال نظر افتاد و آنخون تازه را بدید ، کدام کس چنین کرد؟ تفصیل را معروض داشتند نامش را بپرسید باز گفتند آن حضرت از مشاهده این مصیبت روی مبارك بشخود(1) و موی پریشان ساخت و هر دو دست بنفرین بر کشید و عرض کرد: بارخدایا این قصر را بر ویفروخوابان و این نکوهیده را بآتش دنیا بسوزان پیش از آن که بنار دوزخ دچار گردد .

راوی گوید: قسم بخدا چون این دعا بپای رفت در ساعت آن قصر فرود آمد و در آن قصر مخروبه آتشی در افتاد چندانکه جمله آنقصر خاکستر شد و بادی وزان گردیده اثری از آن قصر بر جای نماند گویا هر گز در آنجا نشانی از عمارت واهل عمارت نبوده است

و چون آن جماعت از آن قصر راه بر گرفتند و روز و شبی راه نوشتند بقصر عالی رسیدند که منبع نام داشت، در آنجا جناب ام کلثوم علیهاالسلام در حق مردمش دعای خیر فرمود چنانکه در جای خود مذکور شود و آن لشکر خبیث از منیع بکوچیدند و بقر مياط رسیدند. و از آنجا بقریه که سليماالبيت نام داشت پیوستند و از آنجا با رعب وخوف بگذشتند و بوادی در آمدند که سروج نام داشت و تنی چند بهلاکت رسیده تا عصر راه نوشته بزمینی هموار رسیدند و قصری از دور نگران شدند که حفوظ نام داشت وجناب ام کلثوم در حق مردم قصر حفوظ دعای خیر فرمود چنانکه بخواست خدامذکور آید .

و نیز مینویسد همچنان راه بسپردند تا بدمشق نزديك شدند و اینوقت راه بگردانیدند و بقصر بنی مقاتل روی نهادند و آن مشك آب که با خویشتن داشتند پاره شد و آب بر بخت و در آن روز بسیار گرم عطش بر ایشان دچار افتاد و ابن سعد جمعی را در طلب آب فرستاد و هم فسطاط خود را بر افراخت و اهل

ص: 353


1- شخودن - بفتح اول بروزن نمودن - بمعنى خراشیدن بناخن ودندان است ،و بشخود فعل ماضی آنست

بیت را در آن بیابان در آن آفتاب تابان بیفکندند ، حضرت زینب سلام الله عليها در سایه شتری بپرستاری علی بن الحسين علیهماالسلام که از شدت عطش بہلاکت مشرف بود نشسته و با باد بیزنی پرستاری میفرمود وهمیگفت ای برادرزاده سخت گرانست که ترا باينحال بنگرم .

معلوم باد قصر بنی مقاتل ما بين مكه و کوفه بود و گاهی که جناب سیدالشهداء عليه السلام ازمکه بجانب كوفه سفر کرد در آنجا منزل فرمود مگر اینکه گوئیم قصر مقاتل در دومکانست یا در قلم کتاب سهوی رفته .

در بحر المصائب مسطور است که در یکی از منازل شام دختری از امام حسن علیه السلام از شتر بزیر افتاده بعادت مستمره كه هر يك را چون صدمتي رسيدی بحضرت زينب التجامیبردی ، فرياد يا عمتاه يا زينباه بر کشید، آن حضرت مضطربانه از فراز شتر بزیر آمده ناله کنان باطراف بیابان نظر همیفرمود و چون او را دریافت از هوش بشده بود و چون نيك نگران شد از زحمت پای شترها بمرده بودچنان ناله واضيعتاه وواغربتاه و وامحنتاه بر کشید که آسمان وزمين را متزلزل گردانید والله تعالى اعلم

همانا اهل خبر را در شماره منازل و اختلاف اسامی منازليكه أهل بيت را از کوفه تا بشام سفر دادند حکایات و اختلافات بسیار است و در هر منزلی داستانها کرده اند و از سر منور حضرت سید الشهداء و أهل بيت آنحضرت صلوات الله عليهم کرامات و معجزات مذکور داشته اند که در این کتاب مقام نگارش نداشت و دریافت صحت اخبار و علم باینکه کدام يك صحيح و بلاریب است با اجتهاد کامل نیز بدست نیاید چه ممکن است در آنوقت پاره منازل بوده و بعد از آن خراب شده یا در آن زمان جاده متعارف ومسلوك خلق بوده و بعداز آن راهی دیگر مقرر شده است یا اسامی پاره بلدان ومنازل تغییر کرده است .

همین قدر میتوان گفت اگر در مدت چهل روز برفته باشند از بیست منزل

ص: 354

افزون پیموده اند، چه جز این ممکن نمیگشت و حرکت نسوان و أطفال وامام بیمار محال مینمود چه یزید همیخواست ایشان را بشام در آورد اگر میخواستند با این سرعت و شدت حرکت کنند اغلب ایشان تباه میشدند و این معنی مسلم است که همه بسلامت بدمشق رسیدند و بسلامت از دمشق بیرون شدندو بسلامت وارد مدینه طیبه گردیدند

جزء اول از کتاب الطراز المذهب في احوال سيدتنا زینب علیهماالسلام (طبق تجزيه و تقسيم ما) بپایان رسید ، جزء دوم از ابتدای ورود آنحضرت بدمشق شروع میشود .

ص: 355

ص: 356

جزء دوم الطراز الْمَذْهَبَ فِي أَحْوَالِ سَيدتِنا زَيْنَبَ عَلَيْهَا السَّلَامُ

مشخصات کتاب

سرشناسه : سپهر، محمدتقی بن محمدعلی، 1216 - 1297ق.

عنوان و نام پديدآور : ناسخ التواریخ جلد 1 و2 : قسمت مربوط به حضرت زینب سلام الله علیها - الطراز الْمَذْهَبَ فِي أَحْوَالِ سَيدتِنا زَيْنَبَ عَلَيْهَا السَّلَامُ/ تالیف لسان الملک میرزامحمدتقی سپهر؛ [بتصحیح و حواشی محمدباقر بهبودی.] .

مشخصات نشر : قم: مطبوعات ديني، -1357

شابک : 650ریال( ج.1ق.2 2) ؛ 600 ریال( ج.2.ق.1) ؛ 3300 ریال (ج.3) ؛ 150ریال(ج.2.ق.2)

يادداشت : فهرستنویسی بر اساس جلد اول. قسمت دوم، 1351.

يادداشت : ج.2(چاپ اول: 1352).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول : 1357).

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : احوالات حضرت زینب (سلام الله علیها).

موضوع : اسلام -- تاریخ

موضوع : پیامبران - ائمه اثناعشر

رده بندی کنگره : BP14/س2ن2 1300ی

رده بندی دیویی : 297/912

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 357

بسم الله الرحمن الرحیم

بیان بعضی از حالات مصیبت آیات آن مخدره کبری درهنگام ورود بدمشق

چون آن مردم شقاوت آیت بچهار فرسنگی دمشق رسیدند اهل بیت رافرود آورده بشارت به یزید فرستادند و زمان ورود بشهر را اجازت طلبیدند آن پلید که خود میخواست روزی را مشخص ساخت پس اهل بیت را سوار کرده بجانب شهر روان شدند و مردم شام با تمام ازدحام و احتشام و آلات لہو و لعب و خنده و سرور و فسق و فجور بدیدار اهل بیت فرستاده پروردگار غفور جمعیت بر جمعیت بر افزودند البته چون مردمان عاقل غیور بر حالت اهل بیت اطہار ودخترهای حیدر کرار در چنین حالت بنگرند آنچه بباید بیابند و آنچه می شاید بگریند و بنالند

بالجمله نوشته اند چون اهل شام بآن حالت نزد ایشان آمدند و پاره حالات ناستوده بنمودند و گاهی خواستند باطفال و اساری طعام بدهند زینب دختر امير المؤمنين علیهماالسلام منع همی کرد وفرمود « وَ يْحَكُمْ أَيُّهَا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ أَمَّا تَسْتَحْيُونَ مِنَ اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ لا تَخافُونَ» وای بر شما ای جماعت ستمکاران آیا از خداوند عظیم آزرم نجوئيد و بيمناك نشويد

در کتب اخبار مسطور است که چون اهل بیت پیغمبر بدمشق نزديك شدند ام كلثوم سلام الله عليها باشمر نزديك شد و فرمودمرا باتو حاجتی است آن خبیث

ص: 358

عرض کرد چه حاجت داری ؟

« فقالت اذا دخلت بنا البلد فاحملنا في درب قليل النظارة وتقدم اليهم و قل أن يخرجوا هذه الرؤس من بين المحامل و ينحوها عنا فقد خزينا من كثرة النظر اليناونحن في هذه الحالة».

فرمود چون ما را بدمشق در آوردید از دروازه بشهر در آر که نظار گایش اندك باشند و نیز فرمان کن تا این سرها را از محملهای ما دور دارند چه از کثرت بینندگان برسوایی در آئیم در چنین حالت که بدان اندريم ، لكن شمر شقاوت نهاد برخلاف مسؤل آن حضرت روی نهاد و فرمانداد تا سرها را بر فراز نیزه ها در میان محملها حرکت دهند و اهل بیت پیغمبر صلى الله عليه وآله را با آن حالت و آن روزگار در میان انجمن نظاره رهسپار دارند و بر این هیئت تا بدروازه دمشق ببردند

در اسرار الشهادة و دیگر کتب مروی است که سهل گفت مردمان از باب الخيزران در آمدند من نیز با ایشان در آمدم و هیجده سر نمودار شد و سبایا بر مطايا بدون و طاء(1) پدیدار آمدند ، سر مبارك امام حسين سلام الله علیه بدست شمر ملعون بود و همیگفت:

انا صاحب الرمح الطويل أنا صاحب الدين الاصيل انا قتلت ابن سيدالوصيين و اتيت راسه إلى يزيد امير المؤمنين» جناب ام کلثوم سلام الله علیها فرمود :

كذبت يا لعين ابن اللعين الالعنة الله على القوم الظالمين ياويلك تفتخر على يزيد الملعون ابن الملعون بقتل من ناغاه جبرائیل و ميكائيل ومن اسمه مكتوب على سرادق عرش رب العالمين و من ختم الله بجده سيد المرسلين وقمع بأبيه مواد المشركين فمن اين مثل جدى عبد المصطفى وابى على المرتضى وامى فاطمة الزهراء صلوات الله عليهم اجمعين؟

ص: 359


1- سبايا جمع سبيه بمعنى اسیران از گروه زنان و کودکان ، ومطايا جمع مطیه یعنی شتر سواری ، و وطاء یعنی جهازیکه بر پشت شتر نهند

دروغ گفتی ای لعین بن لعين ورانده پسر رانده از رحمت رب العالمين! لعنت خدای بر قوم ظالمين باد، وای و ویل بر تو آیا بر یزید ملعون پسر ملعون افتخار جویی باینکه کشتی آنکس را که جبرئیل و میکائیل در مصیبتش زار و سوگوارند و نامش بر سرادق عرش پروردگار عالمیان نوشته شده و آنکسی که خدایتعالی جدش را خاتم پیغمبران گردانیده و به نیروی پدرش امير المؤمنين مواد مشركين را از بیخ و بن برافکنده است؟ پس کیست مانند جد من محمد مصطفى صلی الله علیه و آله و پدرم علی مرتضی ومادرم فاطمه زهراء صلوات الله عليهم اجمعين ؟

اینوقت خولی ملعون روی به آنحضرت کرده گفت از سجاعت(1) ناگزیری با اینکه سجاع دختر سجاعی، پس اهل بیت را بیاوردند تا در پیشگاه مسجد جامع که محل توقف اسیران و سبايا بود بازداشتند و بروایت شعبی سرمبارك حضرت عباس را بر فراز نیزه بس طویل بر آورده وثعلبة بن مرة الكلبي حامل رمح بود . و این شعر انشاد همیکرد

انا صاحب الرمح الطويل الذي به *** أصول على الاعداء في حومة الحرب

طعنت به آل النبي محمد *** لأن بقلبي منهم اعظم الكرب(2)

ام كلثوم علیهاالسلام با آن ملعون فرمود آیا بقتل آل بيت محمد صلى الله عليه وآله افتخار میجویی؟ پس بر تو باد لعنت خدای، آن ملعون قصد آزار آن مخدره را نمود لكن از نکوهش مردمان بيمناك شد.

ودیگر در ضمن خبر سہل بن سعد شهر زوری که در منتخب ابن طريح و بعضی کتب دیگر مسطور است مذکور میباشد که از آن پس بقائمه محمل علاقه گرفتم و باصوتی بلند گفتم السلام علیکم یا آل بیت محمد ورحمة الله وبركاته ودانسته بودم

ص: 360


1- یعنی سخنان شمرده و موزون گفتن
2- منم صاحب نیزه بلند که در معركة جنك بر دشمنان چیره میشوم . با این نیزه آل پیغمبر محمد را مضروب ومطعون ساختم چراکه در قلبم از آنان شدیدترین حزن و اندوه وارد شده بود

که در این محمل جناب ام کلثوم دختر على علیهماالسلام جای دارد « فقالت من أنت أيتها الرجل الذي لم يسلم علينا احد غيرك منذ قتل اخي و سيدي الحسين علیه السلام»

فرمود کیستی ایمرد که در چنین حال برما اسیران سلام میفرستی چه از آنروز که برادرم وسیدم حسين صلوات الله عليه شهید گشته هیچکس بر ما در مقام سلام بر نیامده است؟ عرض کردم ای خاتون من همانا مردی شهر زوری و موسوم بسهل هستم و بخدمت جدت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله نایل و مفتخر شده ام .

فرمود « الاترى الَىَّ ماقد صَنَعَ بِنَا ؟ أَمَا وَ اللَّهِ لوعشنا فِي زَمَانِ لَمْ يَرَ مُحَمَّدِ ماصنع بِنَا أَهْلِهِ بَعْضَ هَذَا ، قُتِلَ وَ اللَّهِ أَخِي وَ سَيِّدِي الْحُسَيْنِ وَ سبینا كَمَا تُسْبَى الْعَبِيدِ والاماء وَ حَمَلَنَا عَلَى الْأَقْتَابَ بِغَيْرِ وِطَاءَ وَ لَا سِتْرُ كَمَا تَرَى »

فرمود آیا نمی بینی باین ظلم وستم که با ما بپای بردند سوگند با خدای اگر در زمانی بزیستیم که محمد صلی الله علیه و آله را اهلش ندیده بودند باما که اهل بیت او هستیم اینمقدار ستمکاری نمیسپردند یعنی این کین و عداوت که باما میورزند از حقد وکینی است که بفطرت جاهلیت با جناب ختمی مرتبت دارند با اینکه آنحضرت این مرد مرا از دياجير ظلمات و بوادي شبهات نجات بخشید و بدرجات عالیات توحید بر کشید و بجنات باقیات دعوت فرمود، سوگند با خدای برادرم، و آقایم حسين سلام الله عليه را بکشتند ومارا چون غلامان و کنیزان اسیر ساختند و بر اشتران . بی حجاز(1) و پوشش چنانکه نگرانی سوار کردند.

معلوم باد از اینکلام که فرموده نه آن است که خود را مقصود داشته باشد چه موافق همین خبر آن حضرت در محمل جای داشته بلکه اطفال و کنیزان و پردگیان اصحاب را اراده فرموده است .

بالجمله سهل میگوید عرض کردم ای سیده من همانا سوگند با خدای بر جد تو و پدر تو و مادر تو و برادر تو فرزند زاده نبي هدى این حال دشوار است « فَقَالَتْ یا سَهْلِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ صَاحِبُ الْمَحْمِلِ أَنْ يَتَقَدَّمَ بالرؤس لِيَشْتَغِلَ النظارة عَنَّا فَقَدْ

ص: 361


1- بصفحه 305 مراجعه شود

خزينا مِنْ كَثْرَةِ النَّظَرِ الينا » فرمود ای سهل نزد آنکس که امیر این محملها است شفاعت کن تا این سرها را از پیش روی محملها روان دارد تا این نگرندگان از دیدار سرها از نگريدن بما اشتغال یابند چه از بسیاری دیدار ایشان بما خوار ورسوا شدیم.

سهل میگوید عرضكردم حبا وكرامة آنگاه نزد صاحب محمل شدم و اورا در قبول آن امر همی سوگند دادم و مبالغت ورزیدم با من نهیب کرد و مرا براند و آنگاه بجای نیاورد .

سهل میگوید رفيقي نصرانی با من بود که آهنگ بیت المقدس داشت و در زیر جامه شمشیری حمایل کرده بود اینوقت خدای ديده دلش را روشن ساخت و با نور ایزدی از سر مباراك حسين علیه السلام همی بشنید که قرائت قرآن میفرماید و میگوید « وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» الاية از اینحال بدولت سعادت بهره ور گردید و گفت «اشْهَدْ انَّ لَا اله الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» آنگاه شمشیر بر کشید و گریان بر آنقوم گرایان گشت وهمی برد و بکشت چندانکه جماعتیرا از پای در آورد آنگاه بروی ازدحام ورزیدند و بقتلش رسانیدند.

جناب ام کلثوم پرسید این صیحه چیست؟ من آنداستان بعرض رسانیدم « فَقَالَتْ: وَا عَجَبَاه النَّصَارَی یَحتَشِمونَ لِدِینِ الْإِسْلامِ وَ أُمَّةُ مُحَمَّدِ الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ عَلَی دِین مُحَمَّدِ يَقْتُلُونِ اوَلَادَهْ وَ يَسُبُّونَ حَرِيمَهُ وَ لَكِنِ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ » .

فرمود شگفتی است که مردم نصاری که برطریق اسلام نیستند بحمایت و احتشام دین اسلام بیرون میتازند لکن امت محمد صلی الله علیه و آله که چنین گمان میبرند که بر دین و آئین آنحضرت روز می سپارند فرزندانش را میکشند و حریمش را اسير میگردانند لكن عاقبت نیك و انجام ستوده مخصوص بمردم پرهیزکار است و ایشان باما ستم نورزیده اند بلکه این ظلم و ستم بر خویشتن فرود آورده اند .

یعنی اگرچه گمان می برند که در این کردار از دنیای غدار کامکار میشوند و مارا مظلوم داشته اند لكن اگر نیك بیندیشند بر خویشتن ظلم کرده اند که از رحمت

ص: 362

وعنایت سرمدی محروم و بعذاب و عقوبت ابدی دچار شده اند و در مثوبات ما افزوده اند .

مکشوف بادحکایت سهل ساعدی در کتب اخبار باقسام مختلفه مسطور است و نیز چنانکه از اغلب كتب مفهوم و بعضی از مؤلفان مرقوم داشته اند سهل نام سه تن واگرنه دو تن از محبان بوده اند .

در بحرالمصائب از کتاب مفجع القلوب از سلیمان شامی منقول است که چون با اسرا ورؤس شهداء از کوفه بشام رسیدیم در مجاورت مازنی از طائفه بنی هاشم بود که او را حمیده نام بود و پسری داشت که سعدش مینامیدند و نیز اور اکنیز کی بود که زینبیه(1) نام داشت و در میان سرایش آبگیری بود چون همهمه ورود اسرا در همه جا برخواست و مردمان بتماشا بیرون شدند سعد و زینبیه نیز برفتند و چون حکایت را بدانستند گریان و نالان بسرای خویش باز گردیده در کنار آبگیر بسوگواری بنشستند .

حمیده چون براینحال نگران شد سراسیمه بایشان دوید و بشنید که پسرش سعد میگوید بار خدایا چگونه ننالم ونگریم با اینکه سرمبارك امام را بر فراز نیزه مخالفان مشاهده کردم وزينبيه همی مینالید که ای خاتون چگونه از گریستن کناری جویم با اینکه بانوان سلطان حجاز را براشتران بی حجاز با ناله واحسیناه و واغربتاه وواضیعتاه هم آواز بدیدم .

حمیده از استماع اینکلمات دهشت آیات بی خویشتن بیفتاد و چون بخویش گرائید و آنحدیث بدرستی بشنید با سرو پای برهنه نالان وأندوهناك بيرون دوید و بحضرت زینب سلام الله عليها رسید چون آن مخدره را بر آنحال نگران شد خود را بر زمین افکنده فریاد بر کشید ایخاتون دوسرا ونائبه حضرت زهراء برادرت چه شد که ترا در چنین حال باین شهر در آوردند؟ آنحضرت با کمال اندوه وضجرت بأن سر منور اشارت فرمود چون حمیده را نظر بر آن سر مطهر بر نوك سنان افتاد چنان

ص: 363


1- شاید صحیح آن رميثه باشد . چنین نامی یعنی زینبیه در میان اعراب مرسوم نیست.

صيحه واحسيناه وواضیعتاه و واذلناه بر کشید که حاضرانرا از خویش بیخبر گردانید و خویشتن بی خویشتن بیفتاد، تماشائیان در گردش انجمن گردیدند و از آنسوی سعد وزینبیه نیز بر فراز سرش حاضر شدند وخروش بر آوردند و مویه کردند و موی بکندند و حمیده را مرده در یافتند، سعد وزینبیه را از دیدار آن روزگار محنت آثار چنان شعله اندوه در نهاد افتاد که آتش طبیعی را بكشت، آندو تن نیز بآن يكتن و هر سه بپاك تنان پیوسته جان بجانان تسلیم نمودند إلى آخر الخبر .

در بحر المصائب از مفتاح البكاء منقول است که در حال ورود اهل بیت رسول محمود بشام محنت انجام جناب زینب خاتون سلام الله عليها فضه خادمه را در طلب شمر بفرستاد، شمر بیامد و گفت ایدخترعلی چه حاجت داری ؟ فرمود بیاس آنقرابت که ترا از طرف مادر با عباس است به آنکس که موکل بر پسر برادرم علي بن الحسين علیهم السلام زين العابدین هست امرکن اورا مضروب ندارد « فانه مَرِيضُ عَلِيلُ وَ غَلِيلَ فَوْقَ الْبَعِيرِ الضئيل » چه آنحضرت رنجور و عليل و تشنه بر فراز شتری نزار . سوار است .

- ثم قل لحامل رأس اخي الحسين ان يخرجه من بين المحامل لان بنته سكينة كلما نظرت اليه تصرخ صراخا تكاد أن تهلك وتموت من كثرة خزيها و شجوها لابيها، ثم مر بنا من مكان قليل النظارة و بعيد الشماتة -

دیگر اینکه با حامل این سر مبارك برادرم حسین علیه السلام بگو تا از ما بين محامل بیرون برد، چه دخترش سکینه را هروقت نظر بآن سر افتد چنان ناله بر کشد که نزديك بهلاکت رسد و از کثرت ذلت وزاری بر پدر بمیرد، دیگر اینکه فرمان کن تا ما را از مکانی خلوت حرکت دهند که این چند گرفتار دیدار اشقیاء و نکوهش اعداء نباشیم. شمر ملعون همان پاسخ که با جناب ام كلثوم بگذاشت به آنحضرت نیز بعرض رسانید و آنحضرت ندای وااخاه وا ضيعتاه بر کشید و سر مبارك راچنان بر چوبه محمل بزد که خون از آن جاری گشت، و نیز روایت کند که در آنحال سر پر خون امام علیه السلام را كه بر نیزه بس بلند برافراخته بودند از برابر جناب

ص: 364

زینب خاتون علیهاالسلام بگذرانیدند آنمظلومه بگریست و بناله کلماتی سوزناك بگذاشت.

اما راقم حروف این خبر را چندان موثق نمیداند چه این کردار و جریان خون چنانکه در کتب معتبره مرویست در زمان ورود بکوفه است و نیز از پارۂ الفاظ هم مشهود میشود که از لسان اهل بيت تراوش ندارد و هم مراتب مناعت و غيرت ایشان از تکلم بپاره كلمات با امثال شمر ملعون منافی است و خدای بحقيقت اعلم است نعوذ بالله من هفوات اللسان في كل ساعة و آن .

وهم در آنکتاب از آنکتاب مسطور است که حضرت زینب خاتون را نظر بر سکینه سلام الله عليهما افتاد که از شدت عطش وسختی محنت جانش از تن خواهد بیرون شتابد، پس با زنان شام روی کرد و فرمود کسی باشد از شما که این تیم را سیراب کند « قَدْ أَشْرَفَتْ عَلَى الْهَلَاكِ عَطَشاً »از شدت تشنگی مشرف بہلاکت شده است در اینحال زنی با جامی پر آب بیامد و گفت این آبرا باین طفل برسان شاید خدای تعالی اولاد مرا یتیم و اسیر و غریب نگذارد چون حضرت سکینه خاتون این بدید و شنید از روزگاران بر گذشته بخاطر آورده، چنان فریاد و ناله بر کشید که نزديك بود زمین و زمان دیگر گون گردد پس جناب زینب خاتون به تسلیت آنحضرت زبان بر گشود .

و دیگر از حکایات دمشق داستان آن دریچه وروشن(1) و آن عجوزه و پنجتن زنست که موافق بعضی اخبار بدعای آنمخدره سرنگون گردید چنانکه بخواست خدای مذکور آید.

معلوم باد چنانکه از این پیش در طی اینکتاب مسطور افتاد مورخین را در تعيين وقت ورود اهل بیت رسول خدای صلی الله علیه و آله بشهر دمشق اختلافست و آنچه از کامل بهائی مسطور میدارند این است که در روز چهارشنبه شانزدهم شهر ربيع الأول ایشانرا بشهر دمشق در آوردند و هم بپاره روایات روز چهارشنبه بیست و هفتم شهر مجرم در اول طلوع آفتاب بدروازه شهر رسیده هنگام عصر نزديك بسرای یزید

ص: 365


1- روشن بمعنی همان دریچه و روزن است که از آن بمنظور روشنائی استفاده کنند

رسانیدند و شب در مسجدی خراب که جای اسیران بود در آورده آل الله را در آن شب در بیت الله منزل ساختند.

و بروایت صدوق وابن بابویه از فاطمه دختر علی و فاطمه علیهم السلام يزيد فرمان کرد تا امام زین العابدین را با مخدرات سرادق احترام در منزلی بدون سقف جای دادند که «لا يَكْفِيهِنَّ مِنْ حُرٍّ وَ لايَقيهن مِنْ بَرْدٍ حَتی تَقْشَعِرُّ وُجُوهِهِنَّ » یعنی آنمنزل نه ایشانرا از حرارت آفتاب و نه از برودت هوا پاسبان بود چندانکه چهره های ایشان پوست بیفکند و این خبر مدت مکث ایشانرا میرساند و نیز چنان میرسد که على علیه السلام را از جناب فاطمه زهرا دختری بوده است فاطمه نام شاید ام كلثوم همانست .

و بروایت فاضل کاشفی آل الله را صبحگاه از آنسوی که ازدحام خلق بود بشام وارد کردند و هنگام غروب بسرای یزید رسیدند و آنوقت ممکن نبود ایشان را بروی در آورند لاجرم اسرای آل رسول خدایرا در خرابه مسکن دادند .

وبروایت طبرسی و بعضی دیگر در روز اول شهر ربيع الاول سر مبارك حسين عليه السلام را بدمشق در آوردند و اینروز برای بنی امیه عید گردید .

راقم حروف گوید: اگر چه بصراحت نمیتوان گفت در چه ماه وچه روز وارد دمشق شده اند لکن آنروایت که از کامل بهائی است تواند بود که بصورت وطریق عقل و عادت نزدیکتر باشد ، و روایت ابن اثیر در تاريخ الكامل که ابن زیاد اهل بیت را در زندان افکند و خبر ایشانرا به یزید مکتوب نمود الى آخر الخبر مؤید این مطلب است چنانکه در ذیل کتاب امام زین العابدین علیه السلام در ضمن پاره تحقیقات نیز باین خبر اشارت رفته است والله اعلم بالصواب .

و در بحار الانوار نیز از کتاب مناقب از ابوالفرج ابن جوزی بعضی اشعار بحضرت زینب منسو بست و نیز پاره روایات در عبور دادن اهل بیت را از محله جهودان و آزار اهل بیت اطهار در بحرالمصائب نگارش رفته است .

و هم در آنکتاب از کتاب رياض المصائب مرقوم شده است که جناب زینب

ص: 366

خاتون در چنان حالت بر سر مبارك برادرش حسین صلوات الله عليهما نظر کرده آهی از دل بر کشید و عرض کرد « یا أَخاً انْظُرْ الينا وَ لَا تُغْمِضَ عَيْنِكَ عَنَّا وَ نَحْنُ بَيْنَ العَدي يَفْعَلُونَ بِنَا ماتَری » ای برادر بما بنگر ودیده از ما مپوش با اینکه ما در میان این دشمنان نابکار گرفتار و باین ظلم وستم که مینگری دچاریم. والعلم عند الله تعالی .

بیان پاره حالات آن مخدره سلام الله عليها و کیفیت ورود بمجلس یزید پلید

از خبر ابن جوزی و بیان قرائت اشعاریکه نسبت به یزید ملعون داده اند چنان معلوم میشود که در آن اوقات که اهل بیت اطہار ورؤس مقدسه كثير الانوار را بدمشق میآوردند آن خبيث مطعون در جيرون جايداشت که نام نزهت گاهی است در دمشق ويزيد اکثر اوقات در آنجا بعيش وسرور میپرداخته است و چنانکه حموی گوید سقفی مستطیل بوده است که بر ستونها بر افراخته بودند و اطرافش عمارات مسقف و در پیرامونش مدینه ایست، تواند بود برای دیدار ورود اساری و رؤس شهداء در آن عمارت رفته است .

سبط ابن جوزی از زهری روایت کند که چون سرها را بیاوردند یزید در منظر خود جيرون جای داشت چون سرها را بدیده این شعر از خویشتن قرائت کرد

لمَا بَدَتْ تِلْكَ الْمَحْمُولُ وَ أَشْرَقَتِ *** تِلْکَ الشُّمُوسُ عَلی رِبا جِیرُون

نَعبَ الغُرابُ فَقُلْتُ صَحْ اَوْ لا تَصِح *** فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ الْغَریمِ دُیُونی

و بعضی بجای « من الغريم » « من النبي » و برخی « من الحسين » نوشته اند و گفته اند چون این شعر بخواند در تمامت مردمان هیچکس بجای نماند جز آنکه سب نمود او را و نکوهش کرد و از وی روی بر کشید ومینویسد چون این اشعار را بخواند و شعری چند دیگر نیز قرائت کرد علی ابن الحسين علیهماالسلام با او در مقام مکالمت بر آمد و از این خبر میرسد که ورود ایشان نیز در همان مکان بوده است

ص: 367

واینکه در منتخب ابن طریح و پاره اخبار وارد است که امام زین العابدین و اهل بیت اطہار را بدروازه ساعات در آوردند و سه ساعت باز داشتند و منتظر اجازت یزید بودند، با این خبر منافی نیست چه ممکن است بعد از انقضاء آنمجلس بشهر در آورده اند یا از شهر نزد وی برده اند چه از آن خبری که از مقتل كبير ابی مخنف میرسد که راوی گفت چون بدمشق در آمدیم بازار ها و دكاكين را بسته و مردمان را دسته بدسته بدیدیم که بعضی گریان و پارۂ خندان بودند در اینحال مردی نزد یزید برفت و بشارت بداد و آنسر مبارك را از باب جيرون در آوردند مؤید این مطلب تواند بود .

و میگوید بیست و چهار سر با آن سر مبارك در آوردند و زنها را بر شترهای بی حجاز(1) و پوشش سوار کرده سر مبارك امام علیه السلام را بر نیزه بلند بر زده خولی اصبحی حامل آن نیزه بود، پس داخل شد وهمیگفت ما غلبه کردیم و قاهر شدیم ام كلثوم سلام الله عليها فرمود :

« كذبت يالعين ابن اللعين تفتخر على قتل من كان جبرئيل يناجيه و میکائیل يحدثه و اسرافيل ينادمه ومحل صلی الله علیه و آله على كتفيه يحمله و علی بن ابیطالب عليه السلام ابوه وفاطمة الزهراء امه واسمه مكتوب على سرادق العرش و من ختم الله عزوجل بجده النبيين وابوه خاتم الوصيين و امه خير النساء في العالمين».

دروغ گفتی ایملعون پسر ملعون افتخار میجوئی بقتل آنکس که جبرئیل باوی مناجات میورزید و میکائیل باوی حدیث میراند و اسرافيل بمنادمتش . مفاخرت میورزید و محمد صلی الله علیه و آله او را بر دوشانه مبارکش حمل میفرمود و على بن ابیطالب پدر او و فاطمه زهراء صلوات الله عليهم مادر او و نامش زینت سرادق عرش پروردگار میباشد و کسی است که خدای منان جدش راخاتم پیغمبران و پدرش را خاتم اوصیاء و مادرش را بهترین نساء در جمله عالمها گردانید ؟

پس خولی ملعون روی بآنحضرت آورده گفت « ابيت الا ان تكون

ص: 368


1- بصفحه 305 مراجعه شود

الشجاعة فيكم يا اهل البيت انك السجاعة» آنحضرت فرمود « وَيْلَكَ مَا لِلنِّسَاءِ وَ الشَّجَاعَةَ والسجاعة وَ أَنَّمَا تَصْلُحُ الشَّجَاعَةُ لِلرِّجَالِ ».

چون على بن الحسين علیهماالسلام بام کلثوم نظر کرد اشك از دیدار مبارکش جاری شد و شروع بخواندن این شعر نمود «اُقادُ ذَلیلاً فی دِمِشْقَ کَاَنَّنی» الى آخرها و مانند این خبر نیز در هنگام ورود بدمشق مسطور شد و این خبر را باقسام مختلف مذکور داشته اند و در خبر صاحب کشف الغموض از سهل نیز کلمات مسطوره را باندک اختلافی از خولی ملعون و جواب ام كلثوم را مرقوم داشته اند .

و هم از بعضی نسخ ابومخنف نوشته اند که خولی گفت یا ابنة الشجاع بنت امير المؤمنين اگرنه آن بود که زن هستی گردنت را میزدم و این خبر بدوجهت محل اعتبار نتواند بود یکی اینکه خولی در چنان وقت بنت امير المؤمنین نمیگفت دیگر اینکه اورا آنقدرت نبود که گوید گردنت را میزنم، بلکه اینكلمه ایست که در مجلس ابن زیاد برزبان شقاوت ترجمانش گذشته است، اما از تکرار بیانات ممکن است که پاره این مکالمات در هنگام ورود بكوفه و بعضی در شام و برخی هنگام وارد کردن بعمارات سلطنتی یزید ملعون روی داده باشد.

و نیز بر دانشمندان دقیقه یاب مكتوم نباشد که اینکه پاره روایات اگر ناطق است که حضرات اهل بیت رامکشفات الوجوه در روز روشن و انجمن ناس بشام در آوردند ، نه آنست که اینحالت را در حق حضرت ام کلثوم یاجناب زینب خاتون یا نسوان محترمه بالغه اهل بیت ببایست پذیرفت، بلکه چنانکه مکرر اشارت رفت این نسوان معظمه در محمل جای داشته و در پرده بوده اند چنانکه باین حال نیز گاهی تصریح شد .

و اگر مکشفات الوجوه یا بدون ستر بوده اند، بنات غير بالغه و نسوان غير معظمه مثل پاره کنیزها یازنهای اصحاب وخدام اهل بیت بوده چو ربات سرادق طهارت و زنان وبنات خاندان رسالت بدیگر مردم قیاس نشوند و عیون و ابصار خائنه را آن استطاعت نباشد که بدیشان نگران گردد و قلوب مريضه را توانائی

ص: 369

نیفتند که در باره ایشان رتبت تخیل یابد ، دیدار اشقیاء را در دیدۂ ناموس کبریا مقام دیدار نیست و قلوب نا پاکرا در مورد حریم رسول کریم امید ادراك نباشد .

اگر شعاع شمس را بنگرند شمس را ننگرند و اگر بخواهند بنگرند برنج رمد و غمی مبتلا گردند تاچه برسد در مقام شموس حقیقی، که آفتاب عالمتاب از شعاع ایشان تابشی وماه آسمان از پیشگاه لمعات انوار ایشان نمایشی است ، آیت تطهير بر اینجمله دلیلی روشن و قصه سهل «وَ اللَّهِ مَا نَظَرْتُ اليكم بريبة» و صیحه بنت صغيرة امام علیه السلام و بیهوشی سهل بن سعد بر این مراتب حجتی مبرهن است .

همانا پروردگار مهیمن قدوس آن عظمت و هیبت و هیمنه در این زمره ناموس برنهاده که هیچکس را آن مجال نیست که بپاره تخیلات نفسانی بدیدار ایشان اشتغال جوید واگر گاهی فرموده اند که این سر را از میان محامل بدیگر سوی برند تا ناظران از دیدن آن از دیدار دیگران اشتغال جویند بجهاتی بوده که خود دانند و مقصود نظاره باطفال و خد ام است یا چون اغلب ایشان دارای رتبت عصمت و از دیگر مردمان بأصحاب ولایت مطلقه اقرب بوده اند ممکن است در همان حال غم آنمردم میخورده اند تا مبادا بمعصیتی دچار آیند که بغضب پروردگار گرفتار شوند، یا اینکه حزن و اندوه آن سر مبارك افزون نگردد یا از راه امر به معروف و نهی از منکر است، صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين .

ص: 370

بیان پاره حالات آن مخدره سلام الله عليها در مجلس يزيد عليه اللعنة والعذاب

مکشوف باد که عبارات ارباب مقاتل در بیان در آوردن حرم و شبايا را بمجلس یزید و آنچه از آن پس مشهود گردید در نهایت خلط و عدم انتظامست و از این است که آنانرا که در کتب اخبار تتبعى بكمال نیست، مجاری اوقات ایشانرا که در مجالس عدیده روی داده در يك مجلس انگارند، حتی اینکه گمان همی برند که رخصت دادن یزید اهل بیت را با قامت مجلس سوگواری نیز در همان مجلس اول بوده است، با اینکه عقل سلیم هرگز بر این امر تصدیق نکند چه یزید در آن مجلس جز خشم و ستیز چیزی نداشت و بر این جمله برافزون از جوش و خروش مردم خاطرش آسوده نبود چگونه خود اسباب طغیان آن جوش وطوفان آن بلا را فراهم میساخت ؟

و از این گذشته اگر در همان مجلس انجام امر باينمقام پیوستی حبس کردن ایشان و منزل ساختن در خرابه چه بود؟ ونیز نقل عبارات و ترتیب روایات مختلفه بر این مطلب اشارت کند، چنانکه مثلا ابومخنف مقالاتی از یزید در حال احضار سر مبارک مینگارد، آنگاه از دخول زوجه يزيد دختر عبدالله، بعد از آن از دخول شمر ملعون و از پس اینجمله میگوید: اهل بیت را بخواند و ایشانرا در حضورش بداشت و آنمكالمات بگذاشت و بعد از آن جمله از رؤیای حضرت سکینه و پس از آن از صعود امام زین العابدین علیه السلام بر منبر حدیث میکندو عجب این است که چنانکه از کلامش مستفاد میشود این جمله در یکروز بوده است.

و نیز بعد از این جمله میگوید یزید مردمانرا فرمان کرد تا بعد از نمازهای پنجگانه بقرائت قرآن پردازند و میگوید یزید بخطبه برخواست و گفت ايقوم حسین رامن نکشتم تا آخر خبر، پس چگونه تواند بود که تمام این حالات در یکروز روی داده است مگر اینکه گوئیم مقصود ابی مخنف ترتیب مطلب و اشاره بوقوع

ص: 371

قضايا است نه اینکه ملاحظه تعیین ایام بوده است و این بنده ضعیف در کتاب احوال امام زین العابدین در حل این مشکل تحقیقات وافيه کرده است ، در اینجا حاجت باعادت نیست .

در منتخب این طرح و بعضی کتب اخبار مسطور است که علی ابن الحسين عليهما السلام فرمود « لَمَّا وَ فَدَنَا الی یزید بْنِ معوية أَتَوْنَا بِحِبَالِ ور بقونا مِثْلَ الْأَغْنَامَ وَ كَانَ الْحَبَلَ فِي عُنُقِي وَ عُنُقُ أُمِّ كُلْثُومٍ وَ بِكَتِفِ زینب وَ سَكِينَةٍ وَ الْبَنَاتِ وَ كُلَّمَا قَصُرْنَا عَنِ الْمَشْيِ ضَرَبُونَا حَتَّى اوقفونا بَيْنَ يَدَيِ يَزِيدَ وَ هُوَ عَلَى سَرِيرٍ مَمْلَكَتِهِ »

چون مارا بر یزید بن معوية عليه اللعنة در آوردند با ریسمانها که در گردن ما در انداخته مانند گوسفندان وارد کردند و ریسمان در گردن من وام كلثوم و بر کتف زینب وسكينه و سایر دختران بود و ما را همی میکشیدند و اگر در رفتن قصور میورزیدیم ما را میزدند تا در حضور یزید که در اینوقت بر تخت ملك خویش جای داشت بپایداشتند، و از این خبر میرسد که حضرت علی ابن الحسين و جناب ام كلثوم را از دیگر اسيران ممتاز داشته اند و این دو تن را ریسمان بگردن بیفکنده اند و دیگران را در بازوان افکنده اند .

در اسرار الشهادة و بعضی کتب از شعبی مرویست که چون يزيد بقتل امام زین العابدین علیه السلام فرمانکرد و آن حضرت را بیرون بردند حضرت زینب سلام الله عليها صیحه بر کشید و گفت «الی این یراد بك» بكجا قصد کرده اند ترا برند؟ فرمود « الى القتل » بسوی کشتن « فصاحت ام كلثوم وزينب : حَسْبُكَ يَا يَزِيدُ مِنْ دِمَائِنَا نناشدك اللَّهِ أَنْ قَتَلْتُهُ فاقتلنا ».

یعنی جناب ام كلثوم و زينب خاتون صیحه بر کشیدند که ای یزید آنچه از خون ما بریختی ترا کافیست ترا بخدای سوگند اگر او را میکشی مارا بکش. و از این عبارت میرسد که ام كلثوم همان زینب است و واو عاطفه زیاد و« نناشدك» برسبیل تعظیم باشد چه بقیه همین حکایت بر این معنی دلالت کند چنانکه از همین خبر که میگوید یزید فرمان کرد تا امام زین العابدین را باز آوردند و با آنحضرت

ص: 372

مكالمتي بگذاشت و فرمانداد تا گردن آنحضرت را بزنند و آنحضرترا از حضورش بیرون بردند «فصاحت به ام كلثوم : الى اين ياحبيبي قال لها الى السيف ياعمة فصاحت واغوثاه بالله عزوجل وابقية من لایبقی یا سلالة نبي الهدی و یا بقية ابن على المرتضی »

جناب ام کلثوم فریاد بر کشید و گفت ای حبیب من بكجا میشوی فرمود بسوی شمشیر ای عمه، ام کلثوم سلام الله عليها صیحه بر کشید که پناه بخدای عزوجل و داد خواهی بدو میبریم ای بجای مانده کسی که او را بجای نگذاشتند : ای سلاله نبی هدی ای بقیه پسر على مرتضى، الى آخر الخبر. مؤید بر این مطلب است.

و در ناسخ التواریخ و اسرار الشهادة و بعضی کتب اخبار مسطور است که چون حضرت زینب کردار یزید را با سر مبارک امام حسين علیه السلام و بقولی سر مبارك آن حضرترا بدید دست بر آورد و گریبان چاك کرد آنگاه با ناله جانسوز و آهنگی غم اندوز ندا بر کشید « یا حسيناه يَا حَبِيبُ رَسُولِ اللَّهِ يَا بْنَ مَكَّةَ ومنی یا بْنِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ يابن بِنْتِ المصطفی »

از کلمات آنمظلومه هر کس در مجلس یزید بود و خود یزید بگریستند و از این کلام میرسد که در آنحال يزيدرا بآن سر مبارك جسارتی نمیرفته چه اگر چنان بود نمیگریست واهل مجلسش نیز باوی موافقت نمیکردند چنانکه در ذیل همین خبر است که بعد از آن یزید قضیبی بخواست ، إلى آخر الخبر .

و نیز از منتخب نقل کرده اند که یزید از نام و نشان اهل بیت تن بتن بپرسید گفتند این يك ام كلثوم کبری و آندیگر ام كلثوم صغری و این صفيه و این ام هانی و این رقیه دختران علی بن ابیطالب هستند و از این خبر میرسد که ام كلثوم کبری همان زینب خاتونست چه اگر جز این بودی نام زینب را یاد میکردند .

و چنانکه در کتاب بحرالمصائب و مفتاح البكاء از پاره مؤلفات قدیم مسطور داشته اند جماعت اسیران که در مجلس یزید بودند چهل و چهار تن مردوزن بودند باعلى بن الحسين علیهماالسلام وچون زینب صغری و سکینه و زینب کبری سر مبارك امام

ص: 373

حسين علیه السلام را در حضور یزید بدیدند ، ناله و فریاد بر آوردند و ندا بر کشیدند: وامحمداه واعلياه آنگاه ام كلثوم فرمود : « یا یزید أَمَّا تَسْتَحْيِي وَ قَدْ تخدر حَرِيمِكَ فِي الخدر وَ اشْتَهَرَتْ بَنَاتِ رَسُولَ اللَّهِ بَيْنَ النَّاسِ »

ای یزید آیا شرم نمیکنی که زنهای خودرا از پس پرده بازداشته و دختران رسول خدای را بی پرده در میان مردمان بر آورده و از آن پس جناب ام كلثوم از آن ملعون رخصت طلبید که سر مطهر حسين علیه السلام را بگیرد وزیارت کند و آتش دلش را شفا بخشد ، چون رخصت يافت آن سر مباركرا بگرفت و بگریست و ناله چندان بر کشید که بیهوش افتاد و چون بهوش آمد فرمود ای یزید لعنت خدای عز وجل بر تو باد ! یزید گفت این زن که با من چنین و چنان سخن کند کیست ؟ گفتند ام كلثوم خواهر حسين دختر فاطمه زهراء میباشد .

و در روضة الشهداء مسطور است که ام كلثوم سلام الله عليها فرمود « فاني أرجو من الله عز وجل أن لا تستريح في الدنيا بايزيد كما أوردتنا في التعب والمصيبة و الوصب و أوقعتنا في الشدائد والنوائب وهي في التزاید »

یعنی از خداوند عزوجل امید وارم که راحت دنیا نیابی ای یزید چنانکه مارا در این رنج و مصیبت و اندوه و درد در آوردی و در چنين شدائد و نوائب دچار ساختی و این کاهش را بفزایش آوردی، یزید با آنمظلومه گفت: چگونه دیدی که خدای آنچه را که گمان میبردید قرین زیان و نومیدی و خسارت داشت و دروغ شما را آشکار ساخت .

فرمود ای یزید « انَّ اللَّهُ تَعَالَى أَكْذَبَ الْمُنَافِقِينَ حَيْثُ قَالَ أَنِ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ الحمدلله الَّذِي بُرْءُ أَهْلِ بیت نَبِيِّهِ مِنَ الْكَذِبِ وَ النِّفَاقِ وَ طَهَّرَهُمْ مِنْ كُلِّ عَيْبٍ وَ شِقاقٍ تطهيرة » بدرستی که خدای تعالی مردم منافق را تکذیب میفرماید در آنجا که فرموده است بدرستی که منافقان دروغگویان باشند وعذاب میفرماید مردان منافق و زنان منافقه را سپاس خداوندیرا که اهل بیت ، پیغمبرش را از کذب و نفاق بری و بیزار داشت . وازهر عيب وشقاق مطهر فرمود.

ص: 374

معلوم باد از این خبر نیز معلوم میشود که زینب کبری همان ام كلثوم است وهمچنان مینماید که اینداستان در مجلس ابن زیاد روی داده باشد ، چه دنباله آن بآنجا منتهی میشود و از کامل بهائی مسطور میآید ، که يزيد بپای شد و با پای نامبارکش بر سر مطهر امام علیه السلام جسارت کرد . وزید بن ارقم که حاضر مجلس بود باوی چنان و چنين گفت و این هر دو بمجلس ابن زیاد انسب است، و خدای داناتر است بآنچه اصوب است و نیز بیهوش شدن جناب ام كلثوم در مجلس یزید خالی از غرابت نیست مگر اینکه آن مخدره در منزلی که داشته اند سر مبارك امام علیه السلام را از یزید خواسته باشد و آنحالت روی داده باشد .

و از کتاب نجاة الخافقين مذکور است که از آن پس زینب دختر امير المؤمنين عليهما السلام روی باهل دمشق کرده بگریست ، وندا بر کشید « یا اهل دمشق اعلموا قد فرق جماعة العلوج هذا الراس عن بدنه » ای مردم دمشق دانسته باشید که اینجماعت کافر و گبرو ارمنی این سر منور را از بدن جدا کردند آنگاه بکلماتی تکلم فرمود که از آن مصائب و نوائب که بر آنحضرت واهل بیت فرود گشته تذكره مینمود و از آن پس شروع بانشاء این اشعار شد :

يقلن یامحمدا یاجد نا یا احمد *** قد أسرتنا الأعبد ثكلنا ثواكل

وهتكوا حريمه وذبحوا فطيمه *** وأسروا كلثومه وسيقت الحلائل(1)

الى آخر الاشعار ، وچنان مینماید که این کلمات اگر محل وثوق باشد در مجلس یزید نبوده است و در حالت ورود بدمشق است و این اشعار را دیگران بزبان حال آن ستمدیدگان گفته اند چنانکه مینویسد که راوی گفت چون اهل دمشق اینکلمات را بشنیدند سخت بگریستند و ناله بر کشیدند وعقول ایشان از سرها پرواز

ص: 375


1- میگویند ای محمد ای جد ما که خدایت احمد نامید ، مردانشان مارا باسیری گرفتند وز نانشان برما گریستند ، آنها حرمت فرزندت حسین را شکستند و گلوی شیر۔ خوارش را دریدند و کلثوم او را اسیر ساختند و زنان او را همچون بردگان در کوی و بازار روان داشتند .

همیگرفت چندانکه پاره بیهوش بیفتادند و چون بخويش پیوستند گریان و نالان از آن مجلس بیرون شدند و همی خاك بر سر ریختند و بر گذشته پشیمانی خوردند .

در ناسخ التواریخ مسطور است که از مردم شام مردی سرخ موی برخواست و روی با یزید کرد و گفت يا أمير المؤمنین این کنیز كرا با من بخش، و از این سخن فاطمه دختر حسين علیهماالسلام راخواست چون فاطمه این سخن بشنید بر خود بلرزید و دامن عمه خود زینب را بگرفت «فَقَالَتْ اوتمت وَ اسْتَخْدِمِ » گفت یتیم شدم اکنون بکنیزی بایدم رفت؟ و گمان میکرد که اسعاف حاجت شامی از بهر یزید جائز است، زینب که بر مسئله دانا بود روی با شامی کرد « فَقَالَتْ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ لَوْمَةَ وَ اللَّهِ ماذلك لَكَ وَ لَا لَهُ» فرمود دروغ گفتی، سوگند با خدای اگر بمیری اینکار برای تو صورت نبندد و از برای یزید نیز ممکن نشود یزید در خشم شد و گفت « كَذَبْتَ وَ اللَّهِ انَّ ذَلِكَ لِي وَ لَوْ شِئْتَ انَّ افْعَلْ لَفَعَلْتُ » سوگند با خدای دروغ گفتی اینکار برای من رو است و اگر بخواهم بکنم میکنم .

زینب سلام الله عليها فرمود « کلا وَ اللَّهِ ماجَعل اللَّهُ لَكَ ذَلِكَ الَّا أَنْ تَخْرُجَ مِنْ مِلَّتِنا وَ تَدین بِغَيْرِهَا » حاشا که اینکار توانی کرد جز اینکه از دین ما بدر روی و دیگر ملتی اندر شوی، یزید را خشم بر افزود و گفت در پیش روی من چنین سخن میکنی همانا پدرت و برادرت از دین بیرو نشدند « قالت زينب بدين الله و دین ابی و دین اخي اهتديت انت و ابوك وجدك ان کنت مسلما » فرمود بدین خدا و دین پدر من و دین برادر من تو و پدرت وجدت هدایت یافتی : گر مسلم باشی، یزید گفت « كذبت ياعدوة الله » دروغ گفتی ای دشمن خدا، زینب فرمود « أَنْتَ أَمِيرُ تَشْتِمُ ظَالِماً وَ تَقْهَرُ بِسُلْطَانِكَ » هان ای یزید به نیروی امارت فحش میگوئی و بقوت سلطنت با ماستم میکنی و ما را مقهورمیداری، یزید شرمگین شد و خاموش گشت.

اینوقت شامی سخن خویش را اعادت کرده گفت یا امیر المؤمنین این جاریه را با من عطا کن یزید گفت دور شو خدایت مرگ دهاد و ام كلثوم روی با شامی

ص: 376

کرد «فقالت اسكت يا لكع الرجال قطع الله لسانك واعمى عينيك وأيبس يديك وجعل النار مثواك إن أولاد الأنبياء لا يكونون خدمة لأولاد الأدعياء » فرمود زبان بربند ای فرو مایه هرزه درای ، خداوند قطع کند زبان ترا و کور کند چشمهای ترا و بخشکاناد دستهای ترا و در آتش دوزخ جای دهد ترأ همانا فرزندان پیغمبر خادم زنازادگان نشوند، هنوز سخن در دهان ام كلثوم بود که خداوند مسئلت او را با جابت رسانید گنك و نابینا شد و دستهایش بخشکید و در افتاد و جان بداد.

در ناسخ التواریخ مسطور میباشد که اینکه سید بن طاوس عليه الرحمة روایت فرموده است که آن مرد شامی فاطمه را نمی شناخت و از یزید بپرسید این جاریه کیست؟ یزید گفت دختر حسين بن علی بن ابیطالب است و او از گفته پشیمان شد و بر یزید بر آشفت که ذریه پیغمبر را اسير ميکني ومن چنان دانستم که از اسرای رومست ويزيد اورا بکشت. سخت بعیدمینماید، چگونه صورت می بندد که اهل بیت را با آن سرهای بریده بشرحی که مرقوم شد بشهر شام در آورندو مردشامی که از مقربان یزید و در خور جلوس مجلس یزید باشد ایشانرا نشناسد بلکه روز تا روز از اخبار کربلا و نام و نشان شهداء ومنازل اهل بيت كماهی آگاهی داشتند .

ابن اثیر در تاریخ الکامل گوید پس از آن نساء حسين علیه السلام را بریزید در آوردند و این وقت سر مبارک حضرت امام حسين صلوات الله علیه در پیش روی یزید بود فاطمه وسكينه دو دختر حسين علیهم السلام همی گردن بکشیدند تا آن سر منور را بنگرند ويزيد همی گردن و سر بر کشید تا از ایشان مسطور بدارد ، چون سر مبارك رانگران شدند صیحه اهل بیت بر خواست و دختران معاویه به ولوله در آمدند و از این خبر میرسد که یزید پلید حرم خود را برای تماشای آن مجلس در آن مجلس از پس پرده باز داشته تا غلبه واحتشام خویش را با یشان باز نماید .

میگوید در اینحال فاطمه دختر امام حسين علیهماالسلام که از جناب سکینه خاتون اكبر بود با یزید فرمود « أبنات رسول الله سبایا یایزید» آیا دختران رسولخدای را اسیر مینمایند ای یزید؟ «فقال يا ابنة أخي أنا لهذا كنت أكره » آن ملعون گفت

ص: 377

اي برادر زاده من اینگونه کار نا ستوده را مکروه میشمارم .

و بعد از کلمتی چند میگوید مردی از اهل شام بر خواست و گفت این جاريه را با من بخش، یعنی فاطمه را، فاطمه بجامه خواهرش زینب در آویخت و زینب از وی اكبر بود زینب فرمود « كَذَبْتَ وَ لَوْمَةَ ماذا لَكَ لَكَ وَ لَالَهُ » یعنی دروغ گفتی ولئیم هستی و زبون شدی، اینکار نه از بهر تو ونه برای یزید امکان دارد، ابن اثیر میگوید یزید از این سخن بر آشفت و برافروخت و آن مکالمات در میانه بگذشت ويزيد شرمگین و خاموش شد.

پس از آن اهل بیت را از مجلس یزید بیرون برده بخانهای یزید در آوردند و از اینوقت هیچ زنی از آل یزید نماند جز اینکه نزد ایشان بیامد وسوگواری برپا کردند و از آنچه از اهل بیت مأخوذ شده بود بپرسیدند و دو چندان بایشان تقدیم کردند این است که سکینه علیهاالسلام میفرماید « مارايت كَافِراً بِاللَّهِ خَيْراً مَنْ يَزِيدَ بْنِ معويه » ومیگوید بعد از آن یزید ملعون على بن الحسين علیهماالسلام را مغلولا بمجلس خود در آورد و بعد از مکالماتی که در میانه برفت فرمان کرد تا آن حضرت واهل بیت را در سرای مخصوص در آوردند و بی حضور آن حضرت تغدی و تعشی(1) نمینمود.

و این روایت ابن اثير با اغلب روایات موافق نیست چه در این خبر میگوید زینب با یزید فرمود بدین خدا و دین پدرم و برادرم و جدم هدایت یافتی و اگر زینب دختر امام حسین سلام الله عليهما این سخن میگذاشت بدین برادرم نمیگفت چه در آن وقت على بن الحسين علیهماالسلام را آنجماعت امام نمیخواندند و امامت آنحضرت هنوز شیوع نیافته و شیعیان آنحضرت ظهوری نداشتند .

واگر گوئیم شاید « فأخذت بثياب عمتها» بوده و سهوا «أختها » نوشته شده با « و كانت أكبر منها» نمیسازد چه شبهتی نمیرود که زینب دختر أمير المؤمنين عليهم - الصلوة والسلام از فاطمه دختر امام حسين علیه السلام اكبر بوده، تا توضیحی لازم شود مگر اینکه گوئیم افظ « ودين اخی» را کتاب سهوا رقم کرده باشند یا مقصود

ص: 378


1- تغدی یعنی ناهار خوردن ، و تعشی یعنی شام خوردن

از این فاطمه دختر امير المؤمنين علیه السلام باشد و الله تعالی اعلم .

وسبط ابن جوزی در کتاب تذکره میگوید چون زنان اهل بیت را بر یزید در آوردند مردی از اهل شام را نظر بفاطمه دختر امام حسین علیهماالسلام افتاد و آنحضرت درخشنده روی و پاکیزه دیدار بود، شامی بایزید گفت ایندختر را بمن ببخش چه ایشان برای ما حلال باشند، پس آن كودك فریاد بر کشید و بر خویش بلرزید و جامه عمه اش حضرت زینب را بگرفت جناب زینب خاتون صیحه برزد و فرمود « لَيْسَ ذالك الَىَّ يَزِيدُ وَ لَا كَرَامَةَ» يزيد بر آشفت و گفت اگر بخواهم چنین کنم « فَقَالَتْ زَيْنَبَ صَلِّ الَىَّ غَيْرِ قِبْلَتَنَا وَ دَنٍّ بِغَيْرِ مِلَّتِنا وَ افْعَلْ مَا شِئْتَ » زینب سلام الله عليها فرمود بقبله جز بقبله ما نماز بگذار و بدین و آئینی جز ملت ما در آی آنگاه هر چه خواهی بکن. از این سخن غضب یزید ساکن گشت .

در کتاب اعلام الوری نیز این داستان را بهمين تقريب اشارت و از جناب فاطمه دختر امام حسین و عمه اش زینب خاتون علیهماالسلام روایت کند. .

اما شیخ صدوق عليه الرحمة در کتاب امالی این نسبت را بفاطمه دختر امير المومنین صلوات الله عليه مینگارد و میگوید فاطمه فرمود چون مردشامی این سخن بگذاشت به ثياب خواهرم که از من اكبر واعقل بود در آويختم ، إلى آخر الخبر، لکن شیخ مفید در ارشاد این خبر را از جناب فاطمه دختر امام حسین و آن مکالمات را از عمه اش حضرت زینب خاتون علیهماالسلام مسطور نموده است .

در کتاب بحرالمصائب از کتاب دمعة الساکبه و کتاب انوار النعمانيه در ذیل مكالمات يزيد با حضرت سکینه خاتون سلام الله عليها مسطور است چون اهل مجلس آن فصاحت بیان و بلاغت و حلاوت مقال آنحضرترا بشنیدند « فوثب رجل من لخم وقال يا امير هب لي هذه الجارية من الغنيمة فتكون خادمة عندی » مردی از قبيله لخم بپای جست و گفت ای امیر این جاریه یعنی جناب سکینه را از این غنيمت بمن ببخش تاخادمه من باشد، چون آنحضرت این سخن را بشنید خود را بحضرت عمه اش ام كلثوم بیاویخت و عرضکرد «یاعمتاه اترین نسل

ص: 379

رسول الله يكونون مماليك للادعياء» آیا میتواند بود که نسل رسول خدا مملوك فرزندان زنا باشند؟ و بقیه داستان و نفرین جناب ام کلثوم را مسطور میدارد .

و میگوید بروایت ابی مخنف یزید سر بر افراخت و بحضرت ام کلثوم نظر انداخت و گفت « كيف رأيت أن مكني الله منكم » دیدی خدای چگونه مرابر۔ شما متمکن ساخت؟ جناب ام كلثوم فرمود و یا بن الطليق اعرض عن هذا رض الله فاك ياويلك يا ملعون هذه إماؤك و نساؤك وراء الستور عليهن الخدور و بنات رسول الله صلی الله علیه و آله على الاقتاب بغير وطاء ينظر اليهن البر والفاجر ويتصدق عليهن اليهود والنصاری »

همانا ابوسفیان جد یزید را عباس عم پیغمبر در روز فتح مکه شفاعت نمود رسولخدای صلی الله علیه و آله محض رعایت شفاعت عباس او را رها گردانید، از اینروی اورا طلیق میخواندند و جناب ام كلثوم در اینجا میفرماید : ای پسر طليق از این سخن روی برتاب که دهانت راخدای درهم شکند وای بر تو ای ملعون اینك زنان و کنیزان خودرا در پس پرده محجوب ساخته و دختران رسولخدای برقبه های شتران برهنه سوارند ، نظر میکنند برایشان بر وفاجر، وتصدق میدهند بایشان یہود و نصاری .

یزید پلید خشمناك گردید و بچشم آغیل(1) در آنحضرت نگران شد، چون عبدالله بن عمرو بن العاص این خشم و کین را از وی مشاهدت کرد چنان معلوم ساخت که بآهنگ قتل آن مخدره است پس از جای برخواست و سر او را ببوسید و گفت « انَّ الَّذِي كَلِمَتِكَ لَيْسَ بشییء تَأْخُذْ بِهِ » این سخن را که با تو بگذاشت از آن کلماتش نباید انگاشت که منشأ مؤاخذه ساخت و آنخبیث را خاموش گردانید .

راقم حروف گوید : چنان مینماید که اینداستان در مجلس ابن زیاد گذشته باشد چنانکه از این پیش به تقریبی مسطور افتاد .

و هم در آنکتاب از منتخب مسطور است که جناب زینب خاتون دختر امير المؤمنين علیهماالسلام فرمود ای یزید آیا از خدایتعالی در قتل برادرم حسین نمیترسی

ص: 380


1- آغیل بر وزن قابيل نگریستن بگوشه چشم باشد از روی خشم و غضب

و کافی نگشت ترا هتک حرمت ایشان، حتی اینکه کشاندی مارا بسوی خود مانند راندن کنیزان بر شترهای بی پوشش از بلدی بسوی بلدي ؟ يزيد گفت همانا برادرت حسین میگفت من بهترم از یزید و پدرم بهتر است از پدر او و مادرم بهتر است از مادر او وجد ُم بهتر است از جد او .

از ابومخنف نقل کرده اند که جناب ام کلثوم فرمود بشارت باد ترا ای یزید به آتش وعذاب دردناك روزگار قیامت در آنروز که حاکم خداوند است و خصم تو جد ما وزندان جهنم است ، یزید گفت ای ام کلثوم اگر بجهنم هم بروم همانا آرزوی خویش رسیدم و بآنچه امید داشتم کامیاب شدم و بآنچه کام من بود قلم جاری شد و کینه های جنگ بدر و قصاصهای روز احد را و آنچه را که پدر شما علي بن ابیطالب نسبت به پدران و اسلاف ما بپای آورد بجای آوردم ، بعد از آن گفت: ای ام کلثوم سوگند باخدای اگر زن نبودی گردنت را میزدم الى آخر الحكاية .

معلوم باد : چنان مینماید که اینداستان نیز بعضی در مجلس ابن زیاد گذشته و پاره در دمشق روی داده باشد چه از پایان خبر وكلمات مردم در حق علي بن الحسين علیهماالسلام که اینطفل صغیر است مشهود میگردد

و نیز در بحر المصائب و از شیخ حسن طوسی در کامل بهائی و بعضی کتب اخبار مسطور است که یزید را مسخره بود که او را ظہیر مینامیدند ويزيد بحضور او سخت مسرور بود و یکی روز که یزید سرها وأسرارا در مجلس خویش حاضر بود ظهیر در ایشان نگران شد و ام کلثوم را از یزید خواستار شد، یزید شرمسار و خاموش گردید و بقولی اورا زهير عراقی مینامیدند و بام کلثوم نظر کرد آنگاه روی بایزید آورد و گفت « يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَبْ لِي هَذِهِ الْجَارِيَةِ » اى اميراين جاریه را بمن بخش! و از این سخن ام کلثومرا اراده کرده بود

معلوم باد چنین مینماید که این ام کلثوم دختر حضرت زینب سلام الله عليها باشد چه اگر خواهر بطنی امام حسین باشد در اینوقت از پنجاه سال افزون داشت

ص: 381

چگونه اورا جاریه گویند ، بلکه اگر از سایر ازواج امير المؤمنين باشد نیز بعید مینماید چه در اینوقت از بیست سال افزون داشته است و میشود ام کلثوم دختر امام حسین علیهماالسلام باشد چنانکه در ارشاد مفید باسم این مخدره گاهی اشارت رفته است . بالجمله چون آن مسخره جناب ام کلثوم را از یزید خواستار شد یزید شرمسار و خواموش گردید وظهير آنسکوت را دلیل قبول مسئول شمرد وجسور و گستاخ دست بچادر ام کلثوم بر کشید آنحضرت فرمود «اقصر يدك عنا قطعها الله» دست خویش را از مادور دار که خدایش قطع فرماید، کنایت از اینکه این چه بود که گفتی مگر ندانسته باشی که عزیزان خدا ذليل قوم دغا نمیشوند

ظہیر چون لهجه آنحضرت را بلهجه عرب دید بخدمت امام زین العابدين عليه السلام شتافت و زبان بمعذرت بر گشود و عرض کرد ای جوان همانا شما را از مخالفان انگاشتم اما سخنان شما بمسلمانان ماند، ندانم از کدام ديار و خاندان والاتبار هستید امام زین العابدین نسبت خویش را باز نمود

ظہیر چون بشناخت گریبان چاك كرد و نالان همی برسر وصورت لطمه زد و خروشان بیرون شد و آندست را که بجانب فرزند یدالله دراز کرده بود قطع نمود و بدست دیگر بگرفت و بمجلس یزید باز شد و با نهایت شرمساری و اندوه زبان بتوبت وانابت بر گشود و عرض کرد خدای دعای عمه ات را مستجاب کرد و نالان بیرون شتافت و هیچکس از وی اثری نیافت هر چند یزید در طلبش بر آمد مفید نگشت

وهم در بحر المصائب و بعضی کتب دیگر مسطور است که چون یزید از در مکرو خدیعت از قتل امام علیه السلام اظہار برائت نمود جناب زینب کبری ناله بر آورد و فرمود ای یزید برادرم حسین را جز تو کسی شہید نساخت والا پسر مرجانه راکجا آن یارا بود که فرزندان احمد و محمودرا بکشد؟ ای یزید از خدا در کشتن حسين نترسیدی با اینکه رسول خدای صلی الله لیه و آله مکرر در حقش فرمود « الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ »؟ اگر انکار کنی دروغ گفته باشی و اگر تصدیق

ص: 382

نمایی همانا با نفس خودت خصومت ورزیده باشی که مرتکب چنین امری شنیع گردیدی .

یزید را از آنگونه بلاغت وفصاحت حيرت فرو گرفت و بشگفتی اندر شد و گفت ای امرای کوفه کیست این زن که چنین دلیرانه سخن کند ؟ گفتند زينب خاتون خواهر امام حسین است چون آن حضرت را بشناخت گفت ای دختر علی برادرت جد ومادرش را بر جد ومادر من ترجیح میداد حق با او بود اما اینکه میگفت پدرم از پدر یزید بهتر و خودم از یزید بر ترم، گویا این آیت را تلاوت نکرده بود «قل اللهم مالك الملك» الى آخرها

حضرت زینب سلام الله علیها فرمود ای مردود گمان تو این است که خداوند جلیل آل رسول را ذلیل و مانند تو گمراه دین تباه را عزیز گردانیده است مگر بیخبری که خداوند احد میفرماید « وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتِيَهُمْ اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» چون یزید اینکلمات بشنید بر خود بلرزید

در ریاض الاحزان بعد از نگارش پاره روایات مسطوره و بعضی تحقیقات مفیده و بیان سبب اشتباه پاره مصنفین در اختلاط روایات چنانکه در این کتاب نیز گاهی مسطور گردید میگوید: در مقتل منسوب بابی مخنف مرقومست که چون یزید بقتل امام زین العابدين علیه السلام فرمان کرد و آنحضرت بگریست و اشعار مسطوره را قرائت فرمود وعمات واخوات آنحضرت فریاد بر کشیدند و در پیرامونش بگریستند ام كلثوم سلام الله عليها فرمود « يَا يَزِيدُ الْمَلْعُونُ لَقَدْ أَرْوَيْتَ الارض مِنْ دِمَاءَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَمْ يَبْقَ غَيْرُ هَذَا الصَّبِيُّ الصَّغِيرِ »

یعنی زمین را از خون اهل بیت سیراب کردی و جز اين كودك صغير بجای نیست و سایر زنان بتمامت به آنحضرت در آویختند و همی آه و ناله بر آوردند « واقلة رجالاه تقتل الأكابر من رجالنا وتؤسر النساء منا و لا ترفع سيفك عن الأصاغر واغوثاه ثم واغوثاه ياجبار السماء و يا باسط البطحاء » .

ص: 383

یزید سخت بترسید که مردمان بروی بر آشو بند وفتنه عظیم حادث گردد واو را تباه کنند و بنیادش را از بیخ و بن برافکنند لاجرم از قتل آنحضرت در گذشت

و بروایتی چون یزید از کلمات امام زین العابدین علیه السلام خشمگین گردید گفت ای غلام همانا برما متعرض میشوی و بامردیکه در حضورش بود گفت ویرا بگیر و گردنش را بزن، آنحضرت بگریست و اشعار معروفه را بخواند وعمات و اخواتش بگریه و ناله در آمدند ، جناب ام کلثوم سلام الله علیها ندا بر کشید « یايزيد لقد أرويت الارض من دم اهل البيت ، أتريد ان لاتترك من نسل رسول اللہ صلى الله عليه وآله علی وجه الأرض احدا » حاضران مجلس از اینکلمات بگریستند و بآنملعون گفتند این كودك را بحال خویش بگذار چه قتلش حلال نیست، آنملعون ناچار از آنکار نابهنجار برکنار نشست .

باستان معلوم باد این محاورات و گذارشها را دريك مجلس و یکروز نتوان حمل کرد بلکه در مجالس عدیده روی داده است و اینکه در بعضی روایات رسیده است که یزید از آن مخدره سئوال کرد و آن مخدره اشارت بامام زین العابدين علیهماالسلام نمود و فرمود «هو المتكلم» کنایت از اینکه او که صاحب رتبت امامت وولایت و ریاست است باید تکلم فرماید. اگر چند میرساند که آن مخدره باب مکالمات یزید را باخود و سایر نسوان مسدودفرمود، اما تواند بود که در آن مجلس اقتضا همیکرد که آن مخدره آغاز سخن نکند وطرف مكالمات آنملعون نیایدچه سایر خطب و کلمات و بعضی اشعار این مخدرات دلالت بر این مینماید که هر وقت مقتضی بوده و حکمت ایشان اقتضا می شمرده دریغ نمیفرموده اند

ص: 384

بیان خطبه و اشعار حضرت صدیقه صغری جناب زینب کبری سلام الله علیها در دمشق

مکشوف باد علمای اخبار در نگارش اینخطبه مبارکه بصور مختلفه رفته اند بعضی در دنباله همان حکایت شامی و بعضی در آنمقام که یزید باسر مطهر جسارت ورزید و آن اشعار لامیه را که در متون کتب مقاتل مسطور است قرائت کرد مرقوم داشته اند، و نیز بعضی در نگارش عین خطبه با بعضی اختلاف ورزیده اند، اکنون بصورتیکه جامعیت را شامل واصح اخبار را ناقل باشد اشارت ميرود

در کتاب ریاض الاحزان و بیت الاحزان وروضة الواعظين و اسرار الشهاده و احتجاج طبرسی و ملهوف و ناسخ التواريخ و بعضى كتب مسطور است که بعد از آنکه آنمرد احمر شامی حضرت فاطمه را بکنیزی بخواست و آنمکالمات در میانه برفت و بقولی چون حضرت صدیقه صغری زینب خاتون دختر اميرالمؤمنين علیهماالسلام نگران شد که یزید آن سر مبارك را در حضورش در طشتی بر نهاده، دست بر آورد و گریبان بردرید و با صوتی حزین که دلهارا ناچیز میساخت ندای « ياحسيناه يَا حَبِيبُ رَسُولِ اللَّهِ يَا بْنَ مَكَّةَ وَ مِنًى يَا بْنَ فاطمةالزهراء سَيِّدَةِ النِّسَاءِ يابن بِنْتِ الْمُصْطَفَى» بر آورد ويزيد واهل مجلس بگریه در آمدند.

و اینوقت زنی از بنی هاشم که در سرای یزید جای داشت برحسین علیه السلام ندبه همیکرد و ندای واحبيباه' و يا سيد أهل بيتاه يا بن محمداه ياربيع الارامل واليتامى یا قتيل اولاد الأدعياء » بر کشید و هر کس بشنید بگریست آنگاه یزید ملعون چوبی از خیزران بخواست و باثناياى مبارك امام علیه السلام جسارت ورزید و باابو برده اسلمی آنمعاملت بپای برد و با بیات ابن زبعری(1) « لیت اشیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا» تمثل جست.

ص: 385


1- زبعرى بكسر زای وفتح باء وسكون عين وفتح را ، وعبدالله ابن زبعرى شاعر قریش است که در جنگ احد اشعاری بمفاخره در کشتن بزرگان اسلام مانند سیدالشهدا حمزه سروده است ، و دنباله بیت مذکور اینست : جزع الخزرج من وقع الاسل

اینوقت جناب زینب خاتون دختر علی بن ابیطالب که مادرش فاطمه بنت رسول خدای صلی الله علیه و آله بود بروایت سید بن طاوس وغيره برخاست و فرمود :

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ ، صَدَقَ اللَّهِ كَذَلِكَ يَقُولُ « ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السوآى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ » .

أَ ظَنَنْتُ يَا يَزِيدُ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِ السَّمَاءِ فأصبحنا نساق كَمَا تُسَاقُ الأشراء أَنْ بِنَا عَلَى اللَّهِ هُوَ أَنَا ، وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرَامَةً وَأَنْ ذَلِكَ لِعِظَمِ خَطَرُكِ عِنْدَهُ ، فشخت بِأَنْفِكَ ، وَ نَظَرْتَ فِي عَطْفَكَ جذلان مَسْرُوراً ، حَيْثُ رَأَيْتَ الدُّنْيَا لَكَ مستوسقة ، وَ الْأُمُورُ متسقة وَ حِينَ صَفّاً لَكَ مُلْكِنَا وَ سُلْطَانِنَا ؟

مَهْلًا مَهْلًا ! أُنْسِيتُ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى « وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِاَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ » أمِنَ العَدلِ یَابنَ الطُّلَقاءِ تَخدیرُکَ إماءَکَ و نِساءَکَ و سَوقُکَ بَناتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله سَبایا، قَد هَتَکتَ سُتورَهُنَّ و أبدَیتَ وُجوهَهُنَّ، تَحدوا بِهِنَّ الأَعداءُ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ، و یَستَشرِفُهُنَّ أهلُ المَناهلِ وَ المَناهِلِ، و یَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ القَریبُ وَالبَعیدُ، وَالدَّنِیُّ وَالشَّریفُ، لَیسَ مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِیٌّ، ولا مِن حُماتِهِنَّ حَمِیٌّ

ص: 386

وَ كَيْفَ يُرْتَجَى مُرَاقَبَةِ ابْنُ مِنْ لَفْظِ فُوهُ أَكْبَادُ الْأَزْكِيَاءِ ، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ مِنَ دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ ، وَ کَیْفَ یَسْتَبْطِئُ فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَیْنَا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَآنِ وَ الْإِحَنِ وَ الْأَضْغَانِ ثُمَّ تَقُولُ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ :

لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قَالُوا یَا یَزِیدُ لَا تَشَلْ

مُنْتَحِیاً عَلَی ثَنَایَا أَبِی عَبْدِ اللَّهِ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ تَنْکُتُهَا بِمِخْصَرَتِکَ وَ کَیْفَ لَا تَقُولُ ذَلِکَ وَ قَدْ نَکَأْتَ الْقُرْحَهَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّأفَهَ بِإِرَاقَتِکَ دِمَاءَ ذُرِّیَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وسلم وَ نُجُومِ الْأَرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ تَهْتِفُ بِأَشْیَاخِکَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تُنَادِیهِمْ فَلَتَرِدَنَّ وَ شِیکاً مَوْرِدَهُمْ وَ لَتَوَدَّنَّ أَنَّکَ شَلَلْتَ وَ بَکمْتَ وَ لَمْ تَکُنْ قُلْتَ مَا قُلْتَ وَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ

اللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلُلْ غَضَبَکَ بِمَنْ سَفَکَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا. فَوَ اللهِ مَا فَرَیْتَ إِلَّا جِلْدَکَ وَ لَا جَزَزْتَ إِلَّا لحَمَکَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلَی رَسُولِ اللهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْکِ دِمَاءِ ذُرِّیَّتِهِ وَ انْتَهَکْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِی عِتْرَتِهِ وَ لحَمَتِهِ حَیْثُ یَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَ یَلُمُّ شَعَثَهُمْ وَ یَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ « وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ »

ص: 387

حَسْبُکَ بِاللهِ حَاکِماً وَ بِمُحَمَّدٍ صلی اله علیه و آله خَصِماً وَ بِجَبْرَئِیلَ ظَهِیراً وَ سَیَعْلَمُ مَنْ سَوَّی لَکَ وَ مَکَّنَکَ مِنْ رِقَابِ المُسْلِمِینَ، بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا وَ أَیُّکُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً.

وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَیَّ الدَّوَاهِی مُخَاطَبَتَکَ إِنِّی لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَتکَ وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِیعَکَ وَ أَسْتَکْبِرُ تَوْبِیخَکَ، لَکِنَّ الْعُیُونَ عَبْرَی وَ الصُّدُورَ حَرَّی،

أَلَا فَالْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَبَاءِ بِحِزْبِ الشَّیْطَانِ الطُّلَقَاءِ، فَهَذِهِ الْأَیْدِی تَنْطِفُ مِنْ دِمَائِنَا وَ الْأَفْوَاهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنَا وَ تِلْکَ الجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّوَاکِی تَنْتَابُهَا الْعَوَاسِلُ وَ تَعْفُرهَا أُمَّهَاتُ الْفَرَاعِلِ. وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَجِدُنَا وَ شِیکاً مَغْرَماً حِینَ لَا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمْتَ وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فَإِلَی اللهِ المُشْتَکَی وَ عَلَیْهِ المُعَوَّلُ

فَکِدْ کَیْدَکَ وَ اسْعَ سَعْیَکَ وَ نَاصِبْ جُهْدَکَ فَوَ اللهِ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْیَنَا وَ لَا تُدْرِکُ أَمَدَنَا وَ لَا تَرْحَضُ عَنْکَ عَارَهَا

وَ هَلْ رَأْیُکَ إِلَّا فَنَدٌ وَ أَیَّامُکَ إِلَّا عَدَدٌ، وَ جَمْعُکَ إِلَّا بَدَدٌ؟ یَوْمَ یُنَادِ المُنَادِ « أَلا لَعْنَهُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ »

فَالحَمْدُ لِلهِ الَّذِی خَتَمَ لِأَوَّلِنَا بِالسَّعَادَهِ وَ لِآخِرِنَا بِالشَّهَادَهِ وَ الرَّحْمَهِ

ص: 388

نَسْأَلُ اللهَ أَنْ یُکْمِلَ لَهُمُ الثَّوَابَ وَ یُوجِبَ لهُمُ المَزِیدَ وَ یُحْسِنَ عَلَیْنَا الْخِلَافَهَ إِنَّهُ رَحِیمٌ وَ دُودٌ، وَ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیل.

یزید باشنیدن چنین خطبه مباركه وكلمات عبرت آیات که رخنه در طبقات ارضين وسماوت میافکند هیچ متنبه نگشت و در پرده شقاوتش اثر ننمود ، یا اگر نمود ، محض خود داری و نهایت غفلت از حضرت باری این شعر را بخواند :

يا صيحة تحمد من صوايح *** ما أهون الموت على النوايح

و آن صیحه و ناله را که از دهشت محشر خبر میداد و كلمات وحشت آثار را که اهوال يوم النشور را تذکره مینمود بسخره و لاغ(1)شمرد و برای انصراف حاضران یاوه و بیهوده خواند

واما طبرسی در احتجاج این خطبه را با اندك تفاوتی در پارۂ الفاظ مذکور داشته و گوید چون علی بن الحسين وحرم آنحضرت صلى الله عليه وآله را بر یزید در آوردند وسر مبارك امام علیه السلام را در حضورش در طشتی بگذاشتند و آن پلید با میخصره خود یعنی چیزیکه بتازیانه مانند بود بادندانهای مبارکش جسارت همی ورزید وهمی گفت

لعبت هاشم بالملك فلا *** خبر جاء ولا وحي نزل

الى آخرها، حضرت زینب بنت علی بن ابیطالب که مادرش فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله بود بر پای شد و فرمود:

الحمدلله رب العالمين ، والصلوة على جدى سيد المرسلين ، صدق الله كذلك يقول « ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أساؤاالسو أَىُّ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ »

أظننت يا يزيدحين أخذت علينا أقطار الأرض ، وضيقت علينا آفاق السماء فأصبحنا لك في إسار ، نساق إليك سوقاً في قطار ، وأنت علينا ذواقتدار ، أن بنا

ص: 389


1- لاغ - بروزن باغ - هزل و ظرافت و خوش طبعی است و بمعنی مسخرگی هم آمده است

من الله هواناً ، وعليك منه كرامة وامتناناً ، وأن ذلك لعظم خطرك، وجلالة قدرك؟ فشمخت بأنفك ، ونظرت في عطفك ، تضرب أصدريك فرحاً ، وتنفض مذرويك مرحاً حين رأيت الدنيا لك مستوسقة ، والأمور لديك منسقة ، وحين صفى لك ملكنا وخلص لك سلطاننا

فمهلا مهلا ، لاتطش جهلاً ، أنسيت قول الله عز وجل، « ولا يحسبن الذين كفروا أنما نملى لهم خيرا لأنفسهم إنما نملى لهم ليزدادوا إثماً ولهم عذاب مهين»

أمن العدل يا بن الطلقاء تخديرك حرائرك ، وسوقك بنات رسول الله سبايا قدهتكت ستورهن ، وأبديت وجوههن، تحدو بہن الأعداء من بلد إلى بلد ويستشرفهن أهل المناقل ، ويتبر زن لأهل المناهل ، ويتصفح وجوههن القريب والبعيد ، والغائب والشهيد ، والوضيع والشريف ، والدني والرفيع ، ليس معهن من رجالهن ولی ، ولامن حماتهن حميم. عتوّا منك على الله ، وجحوداً لرسول الله ودفعاً لماجاء به من عندالله

ولاغر ومنك ، ولاعجب من فعلك ، وأنى يرتجى مراقبة من لفظ فوه أكباد الشهداء ، ونبت لحمه بدماء السعداء ، ونصب الحرب لسيد الأنبياء ، وجمع الأحزاب وشهر الحراب، وهز السيوف في وجه رسول الله صلی الله علیه و آله أشد العرب الله جحودأ و أنكرهم له رسولاً ، وأظهرهم له عدواناً ، وأعتاهم على الرب كفراً وطغياناً

ألا إنها نتيجة خلال الكفر ، وضب يجرجر في الصدر لقتلى يوم بدر فلا يستبطىء في بغضنا أهل البيت من كان نظره إلينا شنفاً وشنآناً وإحنا وأضغاناً يظهر كفره برسوله ، ويفصح ذلك بلسانه ، وهو يقول فرحاً بقتل ولده ، وسبى ذريته غير متحوب ولامستعظم :

لأهلوا واستهلوا فرحاً *** ولقالوا يا يزيد لاتشل

منتحياً على ثنايا أبي عبدالله ، وكان مقبل رسول اللہ صلى الله عليه وآله تنكتها بمخصرتك قدالتمع السرور بوجهك، لعمرى لقد نكأت القرحة ، واستأصلت الشافة ، باراقنك دم سيد شباب أهل الجنة ، وابن يعسوب العرب ، وشمس آل عبدالمطلب ، وهتفت

ص: 390

بأشياخك ، وتقر بت بدمه إلى الكفرة *** من أسلافك ثم صرخت بندائك .

ولعمري لقد ناديتهم لوشهدوك ، ووشيكا تشهدهم و يشهدوك ، ولتود يمينك كما زعمت ، شلت بك عن مرفقها وجذت ، وأحببت أمك لم تحملك ، وأباك لم يلدك حين تصير إلى سخط الله : ومخاصمك رسول الله صلی الله علیه و آله.

اللهم خذ بحقنا ، وانتقم من ظالمنا ، و احلل غضبك بمن سفك دماءنا ، ونقض ذمار نا ، وقتل حماتنا ، وهتك عنا سدولنا .

وفعلت فعلنك التي فعلت وما فریت إلاجلدك ، وماجززت إلا لحمك، وسترد على رسول الله بما تحملت من ذريته، وانتهكت من حرمته ، وسفكت من دماء عترته ولحمته ، حيث يجمع به شملهم ، ویلم به شعثهم ، وينتقم من ظالمهم ويأخذلهم بحقهم من أعدائهم، فلا يستفزنك الفرح بقتله ، ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون، فرحين بما آتاهم الله من فضله .

وحسبك بالله وليا وحاكما، وبرسول صلی الله علیه و آله خصيما و بجبريل ظهيرا ، وسيعلم من بوأك ومکنك من رقاب المسلمين أن بئس للظالمين بدلا ، وأيكم شر مكانا وأضل سبيلا

وما استصغاری قدرك ، ولا استعظامي تقريعك، توهما لانتجاع الخطاب فيك بعد أن تركت عيون المسلمین به عبری ، وصدورهم عند ذكره حری، فتلك قلوب قاسية ، و نفوس طاغية ، وأجسام محشوة بسخط الله و لعنة الرسول ، قد عشش فيه الشيطان وفرخ ، ومن هنالك مثلك درج و نهض.

والعجب كل العجب لقتل الأتقياء ،وأسباط الأنبياء ، وسليل الأوصياء بايدي الطلقاء الخبيثة ، ونسل العهرة الفجرة ، تنطف أكفهم من دمائنا، وتتحلب . افواههم من لحومنا ، وللجثث الزاكية ، على الجبوب الضاحية ، تنتابها العواسل و تعفرها الفراعل ، فلئن اتخذتنا مغنمأ لتجدننا وشيكا مغرما، حين لاتجد إلا ما قدمت يداك وما الله بظلام للعبيد .

ص: 391

فالى الله المشتكى والمعول ، وإليه الملجاء و المؤمل ، ثم كد كيدك ، و اجهد جهدك ، فوالذي شرفنا بالوحی و الكتاب ، والنبوة والانتجاب ، لاتدرك أمدنا ولاتبلغ غايتنا ، ولاتمحو ذكرنا ، ولا تر حض عنك عارها .

وهل رأيك إلا فند ، وأيامك إلا عدد ، وجمعك إلا بدد، يوم ينادي المنادي: ألا لعن الله الظالم العادي .

والحمد لله الذي حكم لأوليائه بالسعادة ، وختم لأصفيائه ببلوغ الارادة و نقلهم إلى الرحمة والرأفة ، والرضوان والمغفرة ، ولم يشق بهم غيرك ، ولا ابتلى بهم سواك ، ونسئله أن يكمل بهم الأجر، ويجزل لهم الثواب والذخر و نسئله حسن الخلافة ، وجمیل الانابة ، إنه رحيم ودود .

چون آنحضرت این خطبه بفصاحت و بلاغت وجزالت وهيبت و حجت بپای برد یزید در جواب آن شعر را که مسطور شد بخواند و فرمان کرد تا ایشانرا باز گردانند.

اکنون بمعانی پارۂ الفاظ مشكله این خطبه مبار که اشارت میرود .

« سو آی» تانیث أسوءاست مانند حسنی که تانیث أحسن است و تواند بود که مصدر باشد و بجهت مبالغه موصوف به واقع شده ، مانند بشری و بعضی گفته اند «سوئی» دوزخست ، چنانکه حسنی و طوبی اسم بهشت است ، یعنی دوزخ عاقبت ایشان باشد.

واین آیت وافی دلالت که در سوره روم وضمن داستان کفار عجم ومغلوب شدن ایشان وحکایت عاد و ثمود و بلیات و هلاکت وانقراض آنمردم و وخامت عاقبت ایشان وارد است ، در این مقام بر لسان مبارك حضرت صديقه صغری دختر على مرتضی سلام الله عليهما گذشته ، و از اتیان در این موقع همی خواهد باز نماید که حالت يزيد واتباع او بیرون از کفار عجم ومشرکان عاد و ثمود نیست و همچنین وخامت عاقبت و ندامت فرجام و تباهی و انقراض دولت و دودمان آنان نیز بماند آنان است.

و البته جز این نباشد و در حقیقت از انقراض ایشان خبر میدهد و از بطلان آنها و بر حق بودن خودشان باز مینماید و از گردش روزگار آینده اخبار میفرماید:

ونیز از این آیه شریفه میرسد که عاقبت معاصی کفر است و نتیجه کفروانکار

ص: 392

آیات یزدانی نیران جاودانیست، پس این آیه شریفه تحذیر از سوء خاتمت وهلاك عاقبت را متضمن است چه خدایتعالی تکذیب و استهزاء را عاقبت آنانکه «اساؤا السؤي » یعنی بد کردندو کافر شدند قرارداده است و معنی آیت مبارکه این است

پس هست عاقبت و فرجام آنانکه بد کردند یعنی کافر شدند و بمعاصی ارتکاب جستند عقوبت یا خصلت یا نتیجه نکوهیده تر که عقوبت آخر تست، چنانکه در امم سابقه که عصیان ورزیدند نیز چنین بود، بسبب آنکه تکذیب کردند بایات خدا وعبرت نگرفتند بدلائل قدرت و بآیات خداوندی استهزا میکردند .

« خطر » بفتح خاء معجمه وطاء مهمله بمعنی قدر و منزلت است «وشموخ » باشین و خاء معجمتین بلند شدن و خویشتن بزرگ داشتن .

« وشمخ » بانفه بفتح شين معجمه ومیم و در آخرخاء معجمه یعنی تکبر ورزید و خود را بزرگداشت .

و «عطف يعطف» باعين وطاء مهملتين از باب ضرب یعنی میل کرد و «عطفا الرجل» یعنی هردوجانبش و همچنین «عطفا کل شیء یعنی جانباه» و گفته میشود ثنى فلان عنی عطفه در وقتیکه اعراض نماید از تو .

« وجذل » بفتح جيم وذال معجمه بمعنی شادی و شادمانی کردن وجذلان شادمان وشاد را گویند.

و« استیساق از باب استفعال بمعنی گرد آمدن شتر « واتساق » بمعنی ترتیب داشتن است و استوسق یعنی تجمع واستقام واتسق يعنی اجتمع و « مهل » بفتح میم وهاء مهمله آهستگی است و گفته میشود مهلایار جل و یا رجال و یا امرأة يعني امهل ، و چون با تو گویند مهلا در جواب میگوئی لامهل والله ، لكن مگوی لامهلا والله ومیگوئی مامهل والله بمغنية عنك شيئا .

« وأمليت له في غيه » از باب افعال یعنی اطلت وچون بخدای نسبت دهند یعنی خدای مهلت داد او را و آیه شریفه مذکوره «وَ لايَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» الی آخرها که بعضی از مفسرین و قراء مثل ابن كثير وحمزه بخطاب میخوانند و تحسبن

ص: 393

قرائت مینمایند راجع به یهود و نصاری و مشرکان و منافقانست .

ومعنی ظاهر آن آنست که و نپندارند آن کسانیکه کافرند از یهود و نصاری ومشرکان و منافقان که آنچه مهلت میدهیم ایشانرا بهتر است برای نفوس ایشان از آنکه ایمان آورده بدرجه شهادت نائل شوند بدرستی که ما مهلت میدهیم ایشانرا یعنی عمر ایشانرا در دار دنیا دراز میگردانیم و در عقوبت ایشان تعجيل نميفرمائيم تا بیفزایند بر معاصی خود وثبات گیرند در کیش باطل خود یعنی عاقبت امر ایشان ازدیاد معاصی باشد و مرایشان را عذابیست خوار کننده و رسوا نماینده .

و در این آیه مبارکه حضرت زینب سلام الله عليها احوال آن مردم لئام را باز مینماید که حکم اینگونه مردم را دارند و نباید بمال واقبال دنیا فریب بخورند بلکه این جمله اسباب ازدياد غرور و سرور و مهلت یافتن ایشان برای افزودن معاصی واستحقاق شداید عذاب وعقا بست و مخالفات این مردم زشت نشان را با شرك با یزدان تو امان میگرداند .

و اما «طليق » باطاء مهمله بر وزن أمير آن اسیری را گویند که رهایش فرمایند و به بندگی بازش ندارند و مملو کش نفرمایند.

و « طلقاء » بضم طاء وفتح لام والف ممدوده آن جماعت را گویند که در روز فتح مکه معظمه که جملگی را اسیر کردند بشفاعت دیگران رها نمودند .

در مجمع البحرین مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه و آله در روز فتح مکه با مردم قریش فرمود « یا مَعَاشِرَ قُرَیْشٍ مَا تَرَوْنَ أَنِّی فَاعِلٌ بِکُمْ» ای جماعت قريش رفتار مرا در حق خود چگونه گمان میبرید؟ گفتند خیروخوبی می بینیم چه برادری کریم و برادر زاده کریم باشی یعنی از تو که برادر و برادر زاده کریم ماهستی جز کردار نيك امیدوار نیستیم فرمود « اِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ اَلطُّلَقَاءُ » براه خویش شوید همانا شما را از بند اسیری رها کردم و در جمله آن جماعت معويه وابوسفیان و بعضی دیگر بودند و آن جماعت را که از قریش رها کردندطلقاء گفتند و آنان را که از ثقیف آزاد کردند عتقاء نامیدند و طليق واحد طلقاء وفعيل بمعنى مفعولست و آن اسیر را گویند که

ص: 394

رهایش سازند و در حدیث وارد است « الطليق لايورث » واز این عبارت پستی رتبت ومقام چنين مردم معلوم میشود چه بامملوك بيك عنوان هستند .

و از این عبارت مشهود میشود که یزید و آباء او دارای چه منزلت هستند و با این حالت چگونه وارث خلافت خواهند بود، ابن اثیر نیز در نهاية باين مطلب اشاره کند و گوید اینکه قریش راطلقاء وثقيف را عتقاء گفتند برای امتیاز میان این دو طایفه است و قریش را طلقاء خوانند تا بهتر از عتقاء باشد چه عتقاء آزاد کرده شدگان باشند اما طلقاء بمعنی رها شدگان باشد، هر چند در این مسئله ودر این مقام هردو طایفه در معنی یکسان هستند چه هر دو را اسیر کرده رهافرمودند و برای هر دو حكم مملوکیت ورقیت باشد.

واما « خدر » بكسر اول بمعنی پرده و بیشه شیر، و مخدره زن پرده نشین وليث خادر شير در بیشه را گویند و تخدير مصدر باب تفعيل بمعنی در پرده داشتن است .

واما « حرایر » بفتح حاء مهمله جمع حره بمعنی آزاده و آزاد است حرة خلاف أمة است و جمعش حرائر است .

واما « سبایا» جمع سبي بفتح سين و ياء مشد د زن و مرد اسیر را گویند و «سبی» بفتح سين وسكون باء موحده آن کسی است که اسیر گردانندو جمع آن سبی بضم سين وتشدید یاء مثناة تحتانی میباشد و «هتك الستر وغيره » از باب ضرب یعنی درید پرده را .

وحدا بالابل حدوا وحداء بروزن غراب باحاء و دال مهملتين يعنی شتر را براند و برایش بسرود تا بر راه نوشتن و شتاب گرفتن انگیزش یابد و از این است که فرموده اند زاد المسافر الحداء والشعر ماكان ليس فيه الخنا(1) یعنی فحش و اینکه فرمود ساکن الدنيا يحدی بالموت بنا بر تشبیه است و در دعاء وارد است تحدونی عليها خلة واحدة يعني تبعثنی و تسوقني عليها خصلة واحدة و خاديين شب و روز را

ص: 395


1- توشه مسافر آواز و شعر است در صورتیکه هجويات نباشد

گویند گویا مردمان را در سير بقبور خودشان میرانند مثل آنکس که ابل راتغنی کند وراه سپار گرداند و در این کلام حضرت صديقه صغری که میفرماید تحدو بهن الاعداء یعنی تسوقهن سوقا شديدا

و « استشرف الشيىء » از باب استفعال بمعنی این است که نظر بر کشید تا بدان بنگرد و از این کلام مبارك باز نموده آید که آن جماعت بنظاره ایشان جسارت کردند و نظر برافراختند نه اینکه ایشانرا بصورت دیده باشند يا توانند دید.

و «منهل » بفتح میم وسکون نون وفتح حاء بمعنی مشرب وشرب وموضعی است که در آن مشرب باشد و بمعنی منزلی است که در بیابان باشد و منقل بروزن مقعد آن راه را گویند که در کوه باشد .

و « لفظه » باظاء معجمه از باب ضرب وسمع بمعنی افکندنست فهو ملفوظ ولفیظ، و بالكلام نطق .

وفاه وفوه بضم وفيه بكسروفوهه وفم بجمله مساوی باشند و بمعنی دهان هستند وجمع آن افواه و افهاه است یا اینکه واحدی برای آن نیست چه اصل فم فوه بوده است هارا حذف کرده اند چنانکه ازسنه حذف نموده اند و واو حرفي متحرك بجای ماند و چون متحرك وماقبل آن مفتوح بود واجب آمد که بالف مبدل آید و چون تبدیل نمودند فا گردید و چون اسمی بردو حرف که یکی تنوین باشد یافت نمیشود لاجرم حرفی که مشاكل آن باشد بان تبدیل نمودند و آن میم است لاجرم فم گردید چه و او ومیم هردو شفوی هستند.

و بطوء از باب کرم بطوءا بضم باء موحده و بطاءا بمعنی درنگ وضد سرعتست واستبطاء طلب در نگ نمودنست .

و «شف له » ازباب فرح يعني ابغضه وتنكره وشنف بتحريك بمعنی بغض و کینه وری است .

و «شناه» از باب منع وسمع یعنی دشمن داشت او را ومصدر آن شنا بحركات ثلاث در اول وشنائه بروزن سحابه ومشنا بروزن مقعد ومشناة بزيادتي ها و مشنون

ص: 396

بضم نون و شنان بر وزن رمضان و بروزن سکران میآید .

و «إحنه » بكسر همزه بمعنى حقد وغضب است و جمعش بر وزن عنب است و در حدیث وارد است «و فی قُلُوبِكُمْ الْبَغْضاءَ والاحن»

و« ضغن » بكسر ضاد و سکون غين معجمتین بمعنی حقد و بغض است و ضغن از باب فرح یعنی کینه وری نمود و اضغان جمع آنست و از این است قول خدای تعالى «یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ» .

و « اثم » بكسر همزه وسكون ثاء مثلثه بمعنی گناه است و هم بمعنی خمر وقمار و بجا آوردن آنچه روانیست و اثم بروزن علم یعنی گناه و رزید فهو آثم وأثيم بروزن کامل و امير وأثام بروزن شداد و اثوم بر وزن صبور است و تأثم بمعنی توبه و بازگشت از گناه است .

و « شل » بفتح شين و تشدید لام بمعنی راندنست وشلل بفتحتين تباهی دست است واشلها الله در مقام نفرین گویند و گفته می شود لاتشلل ولا تكلل و در مقام ضرورت لاتشل گفته میشود و اصل در کلمه ادغامست وفك ادغام هم جائز است مثل لاتمدن عينيك ومثل ولاتمنن تستكژ .

و « نحو » بفتح نون وسكون واو بمعنی قصد و آهنگ است و انتحاء ازباب افتعال بمعنی اعتماد و میل بهرسوی است.

و « ثنايا » بفتح ثاء مثلثه جمع ثنيه است که دو دندان پیش باشد .

و« نكت » بفتح اول بمعنی زدن چوب میباشد بر زمین چنانکه نشان بماند.

و « مخصره » بروزن مكنسة آن چیزیست که چون عصا بر آن تکیه کنند وملوك وخطباء در حال خطاب بدان اشارت نمایند وعبدالله ابن انیس را ذوالمخصرة لقب کرده بودند چه رسول خدایش مخصره عطا کرد و فرمود تلقاني بها في الجنة.

و در بعضی نسخ نوشته اند يضرب ثنا يا الحسين بالمقرعة. و « مقرع » بكسر وسکون مايقرع به الدابة وقرع ناقته یعنی ضربها بالسوط و قرع رأسه بالعصاء وقرعته بالمقرعة يعني ضر بنه بها.

ص: 397

و « نكأ القرحه » از باب منع یعنی فشرد دمل وریش را پیش از آنکه رسیده باشد و تراشید آنرا و استیصال ازباب استفعال قطع کردن از بیخ است.

و « شافه » بمعنی آن قرحه وزخمی است که در زیر قدم در آید وداغ نمایند وچون قطع شودصاحبش بمیرد و حضرت صديقه صغری صلوات الله عليها از اینكلام باز مینماید که از این کردار نابهنجار که از کمال شقاوت وضلالت وغوایت بپای بردی و از راه حقد وجهل ظاهر ساختی تدبیری در اصلاحش نیست وعلاجی برایش متصور نباشد و تادامان قیامت نشانش بر جای است.

و «هتف الحمامه » از باب ضرب یعنی صدا کرد کبوتر وهتف به هتافا بضم هاء یعنی صدا کرد باو وهتف بی هاتف ای صايح.

و «وشك الامر» از باب کرم یعنی شتاب کرد مثل وشك از باب تفعيل ووشيك یعنی سریع و اهلوا واستهتوا یعنی آواز بر کشیدند و خواستار بانگ بر کشیدن شدند و فریت جلدك يعنی شکافتی پوست خود را .

و « جز » بفتح جيم وزاء مشد ده معجمه بمعنی بریدنست و جزاز از هر چیزی است که بریده باشند و« لحمة » بمعنی قطعه از گوشت و بضم اول بمعنی خویشی است.

و « شمل » بفتح شين معجمه و سکون میم بمعنی جمع و انبوه است و جمع الله شمله ای ماتشتت من امره وفرق الله شمله یعنی ما اجتمع من امره چنانکه در دعاء وارد است اسئلك رحمة تجمع بها شملی ای ماتشتت من اموری و تفرق و گویند ذهب القوم شمالیل گاهیکه پراکنده بروند و شما لیل بمعنی شییء اند کست واین لغت از اضداد است و ملمت شعثه از باب قتل یعنی اصلحت من حاله من تشتت و وتشعث چنانکه در دعا وارد است اللَّهُمَّ الْمُمْ بِهِ شَعَثَنَا.

و « شعث » بتحريك بمعنی انتشار أمر است گفته میشود لم الله شعثك يعنی جمع امرك المنتشر وحضرت صدیقه صغری بعد از این کلمات باین آیه شریفه استشهاد میجوید « وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ » ومتمم آن این است «وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا

ص: 398

بِهِم مِن خَلفِهِم أَلّا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنونَ * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحسنِينَ .

از ابن عباس وابن مسعود و جابر رضي الله عنهم منقول است که حضرت رسول صلى الله عليه و آله با اصحاب خویش فرمود چون برادران شما روز جنگ احد شهید شدند، خدای تعالی روح ایشان را در اجواف مرغان سبز بال جای داد که در هوای بهشت طوف کنند و بر شاخ های طوبی آشیانه سازند و از جویبار فردوس آب نوشند و مطعومات بهشت خورند و بهنگام استراحت مقیل ایشان قناديل زرین است که در سایۂ عرش آویخته و ایشان میگویند خداوندا یاران و برادران مارا که خبر دهد از این دولت که بیافته ایم تا رغبت ایشان بجهاد واجتهاد در آن افزون گردد خدایتعالی برای تعریف حال ایشان این آیت وافی دلالت فرو فرستاد .

ومؤید این روایت است خبر ماثور ومتواتر از رسول خدای صلی الله علیه و آله که در باره جعفر بن ابیطالب گاهی که در غزوه موته شهید شد فرمود « رَأَيْتُهُ لَهُ جَنَاحَانِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الملائكه فِي الْجَنَّةِ » و معنی ظاهر آیه شریفه آنست مپندار ای محمد یا ای آنکه قابل خطاب هستی مپندار ونافع وابن كثير وابو عمرو و کسائی یحسبن بغيبت خوانده اند .

یعنی باید که پندار نکنند آنانرا که در راه خدا مقتول شده اند مردگان هستند یعنی ایشانرا مانند سایر مردگان که بدون عز شهادت فوت شده باشند ندانند بلکه ایشان زندگان باشند نزد پروردگار خود و در پیشگاه او تقرب دارند و بدستور زندگان روزی داده شوند از میوه های بهشت ومطعومات ومشروبات جنت در آن حال که شادمان باشند با نچیزیکه عطا کرده است خدای بایشان از فضل خود که رضا و خشنودی اوسبحانه است که بر تمامت عطايا تفوق دارد و یا شرف شهادت و فوز بزندگانی جاویدانی و تقرب بدر گاه یزدانی و تمتع به نعیم سرمدی و نعمات دیگر .

در تفسیر کبیر مسطور است که چون جواهر قدسیه را با نوار الوهيه شوقی

ص: 399

پدیدار آید ذوات ایشانرا بلمعات معارف ربانی مستنیر گردانند و يرزقون اشاره بآنست که پس از آن بمنبع نور ومصدر رحمت ناظر شوند و فرحين اشارت بأن کند که بحسب واقع سرور و ابتهاج از این برافزون نتواند بود که این جماعت پیوسته منظور نظر الهی و آنافانا معطوف بعطوف پادشاهی و بر مسند « فيها ما تشتهيه الأنفس وتلذ الأعين» متلذذ بلذات و نعمتهای نامتناهی باشند و مسرور میشوند بآنان که هنوز با یشان پیوسته نشده اند از پس ایشان .

یعنی نيك حال و شادانند به بشارت یافتن از آنکه خویشاوندان و برادران دینی آنها بدرجه شهادت رسند و بایشان وصول یابند و در آن کرامت با ایشان شريك شوند و اینکه هیچ ترس و بیمی از آنچه در پیش دارند ندارند و بر مفارقت از دوستان این جهانی اندوهمند نشوند شادی میکنند این شهدا برحمتی که از حضرت احدیت برایشان فائز شده بسبب پاداش عمل ایشان و افزونی بر آن نعمت زیاده برقدر استحقاق ایشان و باینکه خدای ضایع نمیفرماید مزد مؤمنان موحد مجاهد را .

در انوار التنزيل مسطور است که این آیه مبارکه دلیل بر آنست که انسان غير از هیکل محسوس است بلکه جوهریست مدرك لذاته که دستخوش فنا نمیشود و بخراب شدن این کالبد عنصری ناچیز نمیگردد و التذاذ او موقوف به بدن نیست چنانکه این آیه شریفه « النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا» که در آل فرعون وارد شده و کلام خير الأنام « اَرْواحُ الشهدآء فی اَجْوافِ طَیْرٍ خُضْرٍ تَرِدُ اَنْهارَ الْجَنَّهِ و تَأْکُلُ مِنْ ثِمارِها و تَأوی إلی قَنادیلَ معلقه فی ظِلِّ الْعَرْشِ ، مؤيد این است .

و آنانکه منکر این هستند و گمان چنان برند که روح عرض است و تنعم آن بروجه استبداد و استقلال محالست میگویند مضمون احياء عند ربهم الى آخره در رستاخیز وقوع یابد و وصف ایشان باین صفت در زمان حال برای تحقق وقوع و نزدیکی آنست و یا این است که مراد باین احياء بذکر جمیل ایشانست در صفحه

ص: 400

روزگار با اینکه زنده اند بایمان .

اما اصح آنست که ایشان بعداز شهادت زنده و مرزوق هستند چنانکه در زمان حیات بودند چه روح جسمى رقيق وهوائی ماخوذ از ریح است چنانکه در خواب از بدن مفارقت کند و باز مراجعت گیرد وظواهر قرآن و احادیث مذکوره و دیگر اخبار و احادیث بر این مطلب دلالت کند و در این کتاب لوازم تحقیق و تدقیقی که ببایست و در خور این امر است مذکور است(1).

و حضرت صدیقه صغری از استشهاد باین آیه شریفه باز مینماید که حکم آنانکه در این واقعه ها يله بعز شهادت نائل شدند با آنانکه در بدایت اسلام و قوت كفر شهادت یافتند و در رکاب پیغمبر جہاد ورزیدند خواه در وقعه احد يا بدر يا بئر معونه چنانکه مفسرین باین جمله اشارت کرده اند وفتنه عظیمیکه ابوسفیان در افکنده و جمعی از مسلمانان ومؤمنان را تباه ساخته بود وفتنه او را خاموش کردند و اسلام نیرو گرفت وكفر مضمحل گشت مساویست، وهم اکنون تو که یزید پسر معوية بن ابي سفيان هستی و خواستی چون پدر وجدت دین اسلام را ناچیز و بنیاد کفر را قوی گردانی وسید الشہداء پسر فاطمه دختر رسول خدای برای قوت اسلام از خویشتن و فرزند واقربای خویشتن بگذشت و دین خدای را ثابت گردانید

و اگر چنین نکرد و این بلیت برخویش نخرید و بميدان شهادت ندوید و کار بصلح وسكوت افكند بالمرة دين اسلام مضمحل شدی و جهانیان گفتندی اگر ایشان برحق هستند ودین خود را برحق میدانند این سکوت وسكون و قناعت و عزلت چیست، لکن چون چنین کردند همه گویند حق خویش خواستند و بنی امیه با ایشان ظلم کردند و حقوق و منصب ایشان را بستم بردند و مسند خلافت را غصب کردند

چه اگر جز این بودی فرزند پیغمبر خویشتن را در چنین خطر نيفكندي و آن مردم لئام برای حطام بی دوام این جهان نکوهیده فرجام خون فرزند خیر الانام را

ص: 401


1- در اوائل کتاب گذشت

بریختند و آل الله را اسیر ساختند

و حضرت صدیقه صغری در این استشهاد باز نمود که یزید در خمود مشعل اسلام چون جدش ابوسفیان تجدید عہد گرفت وسيدالشهداء در ارتفاع لوای دین مبین چون جدش محمد وامير المؤمنين صلى الله عليهم اجمعين جهادورزید و این شهادت و بلیت را برای بقای دین حضرت احدیت ورضاى خالق بریت بر خود سهل گرفت و آن درجات دریافت که جدش و پدرش دریافتند

پس شہادت آن حضرت نه برای هوای سلطنت و ریاست ظاهریه و در افتادن به تهلکه است و اکنون که شهید شدند نه چون دیگر مردگان هستند بلکه چون شهیدان اسلام و حامیان دين خير الانام «أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ» و در ارتفاع کلمه دین وانقطاع رشته کفر و دریافت رضوان یزدان «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» ابد الابدين باشند، جانی دادند و جهانی را جان بخشیدند و از نعمتی زائل چشم پوشیدند و بدولتی باقی واصل شدند و اگر چند بجمله شهید شدند نسل ایشان تا قیامت بپاییدو نام ایشان زینت فرش وعرش گردید و اگر آنانرا بکشتند چنان عرصه تباهی و زوال را در نوشتند که از پس مدتی اندك اثری از نام و نشان و نسل و فرزندان ایشان نماند و اگر نامی بماند بالعن توأمان است و اگر یادی بماند باطعن همعنان الالعنة اللَّهُ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ .

کجایند تا بنگرند چگونه ذر ّيات طاهره ایشان مشاعل فروزان مردم جهان هستند ومشاهد مقدسه ايشان لمعات جلال بعرش خداوند ذوالجمال ميرساند تا معنی «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ- نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» را باز دانند بالجمله عنان قلم را بآنچه در آن اندریم باز رانیم و بالله التوفيق ومنه الاعانة .

« سول » باسين مهمله وتشديد و او از باب تفعیل یعنی زين وقول خدای سولت لكم انفسکم یعنی زینت لکم آنگاه حضرت صدیقه صغری باین آیت اشارت فرماید « وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ۗ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ ۚ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا »

ص: 402

بیاد آور آنوقتی را که فرشتگانرا فرمان کردیم که سجده کنید آدم را جمله ملائکه سجده کردند مگر شیطان که از قوم بنی الجان بود و باین علت که از آن قوم بود بیرون رفت از فرمان پروردگار خود، آیا بعداز آنکه عدوان شطان با شما نمایان گشت فرا میگیرید او را وفرزندان او را دوستان بجز ازمن که آفریدگار شما هستم یعنی ایشانرا دوست ومطاع ميگيريد و در من که آفریدگار شما هستم عصیان میورزید با اینکه شیطان و ذریه او مر شمارا دشمنانند، بد مرستمگاران را ابلیس و ذریه او بدلی از خداوند

وجناب زینب خاتون بعد از آن آیه باین آیه اشارت فرماید « حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ سَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَّكَانًا وَأَضْعَفُ جُندًا » این آیه در حق مشركان عرب وارد شد و ظاهر معنی چنانست که تا وقتی که بنگرند آن چه بیم کرده میشوند بدان و آن یا عذابست در دنیا بقتل واسر وغلبه اسلام برایشان یا روز قیامت بمشاهده انواع خزى وعذاب و نکال پس زود باشند که بدانند یعنی معاینه بنگرند این را که کیست آنکه بدتر است از این دو گروه از حیثیت جاو مكان و کیست ضعیف تر از روی سپاه .

یعنی دوستان ومددکاران ، چه جای مؤمنان در درجات جنان وماواي ايشان از درکات نيران و یار و مدد کار اهل ایمان خدای و فریشتگان و پیمبران و یاور مشرکان هیچکس نباشد چنانکه خدای فرمايد و ما لظالمين من انصار»

و حضرت صدیقه صغری در این جمله شان ومقام و وخامت عاقبت یزید و آن کس که او را بولایت عهد بر کشید معين ميفرمايد و نیز از ضعف و زوال ایشان و دولت وسلطنت ایشان وعذاب و نکال ایشان خبر میدهد و عاقبت انجام و نیروی اهل حق را مکشوف میفرماید .

و « عبرة » بفتح عين مهمله وسكون باء موحده بمعنى اشك باريدن است یقال عبر الرجل از باب علم فهو عابر وعبران وهى عبرى وعابر ايضا

و «حرة » بكسر حاء مهمله وتشديد راء مهمله بمعنی تشنگی و افروختگی

ص: 403

حر إن تشنه حرى زن تشنه

و « نطف الماء » باطاء مهمله از باب ضرب و نصر نطفا و نطافا بفتح اول در هر دو یعنی روان شد آب و : تحلب العرق وانحلب ای سال

« جبوب » بضم جيم و باء بمعنی زمین درشت و گفته اند بمعنی روی زمین است وضاحيه باضاد معجمه وحاء مهمله زمین آفتاب تابیده را گویند از کلام ایشان است مکان ضاح ای بارز للشمس گفته میشود : فلان انتاب القوم : اى اتاهم مرة بعد اخرى .

و « عسلان » بفتح عين وسين مهملتين پویه و دویدن گرگ و مردم است يقال ذئب عاسل و جمع آن عسل و عواسل است وهم عاسل گرگ را گویند و جمعش عواسل باشد و در نسخ مختلفه: تعقرها امهات الفراعل باعين مهمله و قاف وتعفرها الفراعل باعين مهمله وفاء بدون لفظ امہات و يقفوها الفراعل با قاف وفاء و واو ويعفوها امهات الفراعل باعين وفاء و واو

اما «عقر» باعين مهمله مضمومه وقاف بمعنى جراحت و زخم است و بمعنی خستن و رنج کردن است و کلب عقور یعنی سگ زخم زننده

و« عفر» بفتح عين وسكون فاء بمعنى خاك آلوده کردن و در خاك غلطانیدن مثل تعفير از باب تفعيل وعفير گوشت بآفتاب خشك كرده است و گفته میشود قفیت على اثره بفلان اي اتبعته اياه وقفوته قفوا وقفوا یعنی تبعته

و « عفاء » بفتح عين مهمله وفاء والف ممدوده بمعنى خاك و نا پدید شدن و نیست گردیدن وعفا المنزل و تعفی یعنی کهنه و مندرس شد وعفت الريح المنزل وعفته ای درسته لازم ومتعدی هر دو استعمال شود وفلان تعفوها الأضياف و همچنین تعفيه الأضياف اى تنزله

و در این جمله این لغت اخيرا نسب مینماید جه کنایت از آنست که ایشان را جزو حوش بیابان یاروندیم نیست زیرا که اگر بمعانی دیگر لغات برویم و بگوئیم حیوانات آن اجساد را در خاك پنهان کردند یا ناچیز ساختند باشان شهداء ودفن

ص: 404

ایشان و تافتن آفتاب برابدان مطهره ایشان وصدور اغلب اخبار بعید خواهد بود وفر عل بضمتين بچه کفتار است و فراعل جمع آنست و در مثل وارد است اغزل من فرعل وهومن الغزل والمعاشقه و نیز حکایت کنند که چون کفتار را بر لاشه کشتگان عبور افتد سرور گيرد و از کمال سرور نیش برگشاید چنانکه گوئی خندانست.

و « معول » باميم وعين مهمله وواو مفتوحه مشدده بمعنی مستعان است یعنی آن کسیکه از او اعانت جویند .

و« جهد » بضم وفتح جيم بمعنی توانائی و کوشش واجهد جهدك في هذا الامر یعنی ابلغ غايتك وبمعنى رنج است گفته میشود جهد دابته، وأجهدها گاهیکه افزون از نیروی آن بر آن حمل نمایند و رحضه از باب منع یعنی شست آنرا مثل ارحضه و آن شسته شده را رحیض و مرحوض گویند باراء مهمله وضاد معجمه

و « فند » بفتح فاء و نون و در آخر دال مهمله بمعنی سستی رای و دروغ گفتن و خرف شدن و تفنید از باب تفعیل نکوهیدن و بضعف رای نسبت کردنست و گفته میشود « شمل مبدد » با هر دو دال مهمله یعنی پریشان و پراکنده و «تبدُد الشيء» یعنی تفرق وجمعك إلا بدد: یعنی واحد بعد و احداى له نهاية وانقطاع و بدد الله عظامه يوم القيمة : فرقها وفي الدعاء على الكافرين والمنافقين «واقتل اعدائهم بدداً » بكسر باء جمع بده است که حصه و نصیب باشد ای اقتلهم حصصا مقتسمة لكل واحد منهم حصة و نصيبة و بفتح نيز روایت شده ای مقربين بالقتل واحدا بعد واحدا

و اما « اصدران » دوعرق ورك هستند میان صدغين وصدغ بضم صاد مهمله و بعد از دال مهمله ساكنه غین معجمه ما بین چشم و گوش است و گویند جاء يضرب أصدریه یعنی آمد در حالیکه فارغ بود و ابن اثیر در نهایه گوید که در حدیث وارد است يضرب أصدريه یعنى منكبيه وهم اسدزيه باسين مهمله وزای معجمه گفته اند ای عطفيه ومنكبيه يضرب بيديه عليهما و هو بمعنى الفارغ و نیز اسدريه باسين وراء مهملتین آمده است

ص: 405

و « حمیم » با حاء بمعنى خویشاوند باشد و در بعضی نسخ حمی نیز مرقوم است که بمعنی آن کس باشد که دفع کند چیزی را از کسی و نگاهبان شود .

و«عتو » بضم عين مهمله وتاء فوقانی و واو مشدده بمعنی در گذشتن ازحد و اندازه است « جحود» بر وزن سرور بمعنى انكار ورزیدن حق کسی است با اینکه بحق او عالم باشند گفته میشود جحده حقه وبحقه از باب منع جحدا وجحودا یعنی انكره مع علمه بثبوته .

و طاش يطيش باطاء مهمله از باب ضرب یعنی سبك شد گفته میشود: رجل طياش یعنی سبك و طيش بمعنى بیرون شدن عقل وخرد و گذشتن تیر است

و « مذروان » بكسر ميم و سكون ذال معجمه وراء مهمله بمعنى اطراف أليه وسرین است و واحدی ندارد ومذروان از کمان هر دوسوی وتر است و گفته میشود جاء ينفض مذرویه یعنی آمد ومی افشاند اطراف سرین را واین کنایت از آنست که ستمگر و بیم کننده آمده است .

و « نفضه » بافاء وضاد معجمه بروزن بسره ورطبه بمعنی لرزه و رعده ایست که از تب پدید آید و نفض الثوب یعنی افشاند جامه را تا افشانده شود

« هز » باهاء وزاء معجمه مشدده از باب نصر یعنی جنبانید وسیف هزهاز یعنی جنبان « ضب » با ضاد معجمه وباء موحده مشدده بمعنی کینه است گفته میشود « أضب فلان على غل في قلبه أي أضمره » یعنی کینه در دل گرفت و گفته میشود « يجرجر في بطنه نار جهنم ای يحدرفيه نار جهنم.

و« حوب » با حاء مهمله بمعنی گناه و تحوب از باب تفعل بمعنى تاثم وتوجع وتحزن و بازگشت از گناه است و تهلل وجهه و استهل یعنی رویش از شادی درخشان شد واهل المعتمر گاهیکه صوتش را به تلبیه بلند کند .

و« يعسوب » باعين وسين مهملتين بروزن يعقوب بمعنى سيد و رئيس ومقدم و بزرگ قوم است و «جذ » باجيم وذال معجمه و« جز » باجیم وزای معجمه هر دو بمعنى قطع است .

ص: 406

و« سدل » بفتح سين ودال مهملتین پرده که پیش هودج کشند سدول اسدال آنست و از این کلام میرسد که مقصود از هتك پرده حشمت همین پرده است

و «حمی ذمار» بكسر یعنی آنچه سزاوار بود نگاهداشت آن بر مرد و استفزاز با هر دو زای معجمه سبك شدن از چیزی وتبوأت منزلا یعنی در آنجا فرود شدم و بوأت لرجل منزلا یعنی مهیا کردم و«انتجاع» باجيم وعين مهملة بمعنى انتفاعست.

و «محشوة» مثل مدعوة يعنى مملوة و آکنده وعاهر باعين مهملة بمعنى زانی وعهره زانیه .

ومعنی این خطبه شریفه چنین است که پس از ستایش خدا و نیایش رسول رهنما حضرت صدیقه صغری بحکم آیه مبارکه باز نمود که یزید ومتابعان آن پلید که ناپروا بکارهای ناروا ومخالفت امر خدا وقتل فرزند زهرا واسر ذريه رسول مصطفى وعلى مرتضى جسارت ورزیدند و آیات یزدان را انکار نمودند بازگشت ایشان بآتش نیران و جهنم جاویدان خواهد بود.

آنگاه میفرماید ای یزید آیا چنان گمان میبری- یعنی نه مطابق واقع و حقیقت باشد، بلکه مخالف آن است- گاهی که اقطار زمین و آفاق آسمانرا برما تنگ آوردی ومارا چون اسیران از شهر بشهر وديار بدیار راهسپار داشتی: این خود هون و هواني است که از حضرت یزدان مارا همعنان گشته و کرامت و امتنانی است که تو را توامان گردیده از بهر تو حشمت و کرامتی و در حضرت خداوند عظمت مقام و مرتبتی است؟ و از اینروی به تکبر روی و خویشتن را بزرگ شماری و بینی پر بادکنی و باینکه مملکت دنیا از بهر تو صافی وسلطنت ما بتومخصوص آمد شادمان وفرحان ميلان و جولان گیری .

نه چنین است که میدانی چندی از این مرکب غرور وغفلت فرود شو و ازاین باده سرور و نخوت بهوش آی و ازروی جهل وضلالت این چند سبك و متمایل مشو مگر فراموش کردی قول خدایرا که «گمان نکنند آنانکه کفر ورزیدند و سراز

ص: 407

فرمان برتافتند و با پیغمبران و برگزیدگان یزدان بمخالفت رفتند و سر کشی ورزیدند و روزی چند در این جهان جهنده و کیهان فریبنده درنگ یافتند و دچار عذاب وعقاب نیامدند که این تاخیر کیفر برای ایشان خیر و خوبی است بلکه این مهلت از آن بایشان دادیم تا بر گناه بیفزایند و بعذابی خوار نماینده گرفتار شوند. یعنی حالت تو ای یزید نیز چون آنجماعت باشد. آیا از روی عدل و داد و نصفت و اقتصاد است ای پسر طلقا وفرزند آزاد شده ها که زنان و کنیزان خود را از پس پرده بداری و دختران رسولخدای صلى الله عليه وآله را اسیروار شهر بشهر بگردانی و ستور احتشام وخدور با احترام ایشانرا نادیده انگاشتی و در مناهل ومناقل واماكن ومنازل بتاختی و انظار دور و نزديك و پست و بلندرا برایشان بر گماشتی ورحال(1) ایشانرا از رجال خالی داشتی و پرستار برای ایشان نگذاشتی

و اینجمله کار و کردار های نا استوار که از تو پدیدار گشت همه از روی سرکشی و نافرمانی خدای ومنکر شدن رسول اوودفع دادن آنچه را که رسولخدای از حضرت خدای بیاورده باشد و اینهمه افعال نکوهیده و اعمال ناشایسته از توهیچ عجب نباشد و چگونه امید مهر و عطوفت میرود از آنکس که جگر شهیدانش از دهان نماینده و گوشتش از خون شهداء روینده و با سید انبیاء آتش حرب برافروزنده و بجنگ آنحضرت لشگرها فراهم کننده و برروی مبارکش تیغ بر کشنده و در انکار خدا ورسولخدا وعداوت با پیغمبر و کفر و طغیان با حضرت داور از تمامت عرب شدیدتر باشد جز نتیجه خلال كفر و کینه کهنه که ازدیرین روزگار بسبب کشتگان روز بدر در دل نهفته و آن آتش در کانون خاطر بينباشته چه نماینده باشد

کنایت از آنکه پسر هند جگرخواره چه بهره توان خواست و چگونه در خصمی ما اهل بیت درنگ وخودداری تواند کرد آنکس که دیده اش را بر بغض و عداوت وضغن وحقد وخصومت ما بر گشوده آنگاه بدون اینکه از آنچه کرده و میکند بتوبت و انابت باشد یا چنان گناهی بزرگ را عظیم شمارد شعری باین قبح و

ص: 408


1- رحال جمع رحل یعنی جایگاه . پشت زين

شناعت انشاد کند :

وأهلوا واستهلوا فرحاً *** ثم قالوا يا يزيد لاتشل

ایکاش آباء واجداد ومشايخ من که در روز وقعه بدر ومقاتلت بارسولخدای کوششها میورزیدند و برای تقویت کفر زحمتها برخویش می نهادند و از اینروی رنجها بردند و تعبها کشیدند تا با کمال بغض و کین آنحضرت بقتل رسیدند، یا با حسرت وضجرت بمردند، حاضر بودند و این روزرا میدیدند که چگونه آن کینه دیرینه بجستم و جگر پیغمبر را از خون پسرش بخستم و اهل بیتش را اسیر و ذلیل ساختم، آنگاه باروی درخشان شادی کنان وخرم وخورسند زبان بآفرین بر گشادند و آواز فرح و سرور بر کشیدند و همیگفتند ای یزید شل نشوی .

بالجمله میفرماید با اینکه چنین کار بکردی و پسر رسول خدايرا بکشتی جرم وجریرتی نشمردی و بر کفر و نفاق برافزودی و چنین شعر را در میان جماعت و حضور اهل بیت رسالت قراءت کردی و اینکار نابهنجار را با جسارت ورزیدن و با دندانهای مبارک حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه قضيب وچوب آشنا ساختن انباز داشتی با اینکه بوسه گاه رسول خداوند بی نیاز وسید جوانان اهل بهشت بود و با این جسارت رخان از نشان شادی و سرور فروزان ساختی

و چگونه چنین نگوئی؟ قسم بجان من که از اینکه ازخون سید جوانان بهشت و پسر بزرگ و رئیس عرب و آفتاب آل عبدالمطلب وذریه رسولخدای صلی الله علیه و آله دمل را نا بهنگام پوست برداشتی و برشکافتی وقرحة شافه را که بر بدنش موجب تباهی صاحبش میباشد از بیخ و بن بر آوردی و بریختن خون او باسلاف کافر خود تقرب خواستی و باشیاخ خود بانگ بر کشیدی و ایشانرا ندا بر آوردی کاش بودند و اینکار و کردار تو را میدیدند

همانا اگر ایشان حاضر نشدند تو بزودی بایشان میرسی و مورد و مکان ایشانرا دریابی، وچون بروزگار ایشان دچارشدی و آن عذاب وعقاب دریافتی دوست همیخواهی داشت که دست تو همانطور که میخواستی و میگفتی از مرفق شل و جدا

ص: 409

کردد و گنگ بودی و آنچه گفتی نگفتی و آنچه کردی نکردی و دوست همیداری که از پشت پدر بزهدان مادر نیفتادی تا باین درکات و عقوبات باز نگشتی در آن هنگام که بسخط یزدان و مخاصمه رسول خداوند جهانیان نگران کردی .

آنگاه فرمود بارخدایا حق مارا از ستمکاران بستان و انتقام مارا از آنان که برما ظلم نموده اند بکش و آنانرا که خون ما و دوستان و یاوران و حمایت ورزان و نگاهبانان مارا بریختند دست فرسود غضب خویش فرمای

سوگند باخدای ای یزید نشکافتی مگر پوست خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را و زود است که با آن بارهای وزر و وبال و احمال معاصی که از ریختن خون ذریه پیغمبر وهتك حرمت او در عترت او و آنانکه پاره گوشت بدن او هستند بر خویش بر نهاده بروی در آئی گاهیکه خدای آنجماعت پراکنده را فراهم وجمع کرده وحقوق ایشانرا اخذفرماید پس اکنون از اين شادي وشادمانی سبك عنان مباش و گمان مبر آنانرا که در راه خدای شهید آنانرا که در راه خدای شهید شده اند چون دیگر اموات مردگان باشند، بلکه ایشان زنده و در حضرت پروردگار بهر گونه نعمت مرزوق وبفضل وفزونی خدای در حق ایشان شادان هستند

و کافیست تراای یزید که خدای ولی وحاكم ورسولخدای خصیم و داور و جبرئيل ظهير وياور باشد وزود باشد که بداند آنکس که کار ملک از بهر تو بیار است و بر گردن مسلمانانت سوار ساخت که چه نکوهیده ظالمی را اختیار نمود و چه ناخجسته را برای خودبدل ساخت و در روز قیامت معلوم خواهد شد که بدانید مكان بد از آن کیست وزبونی یارو یاور وضعف سپاه و لشگر با کیست؟

و اگر چندروزگار و دواهی لیل و نہار کار بدانجا رسانید که با توام در مقام خطاب بداشت. همانامن قدر تورا اندك وتقريع ترا عظیم و توبیخ تورا كثير ميشمردم لکن چشمها اشگ ریز و دلها آتش انگیز است یا اینکه اگر قدر تورا پست میگردانم وتقريع ترا عظیم میخوانم نه برای آنست که مخاطبه با تورا برای سود وانتفاع توهم کرده باشم .

ص: 410

یعنی چنان ندانم که از این جمله ترا سودی رسد و از این خواب غفلت سر بر گیری بعد از اینکه عیون مسلمانان را از اشگ دیده رود خون ساختی ودلهای ایشانرا از آتش این اندوه بتافتی همانا دلهائی قاسيه و نفوسی طاغيه واجسامی است که بسخط خدا و لعنت رسول آکنده وشيطانرا در آن آشیان آمد و جوجه نهاد و مانند تو گیرا بساخت و بزاد.

وسخت در شگفتی و بسی در عجب باید بود که مردمان اتقیاء و فرزندان انبیاء وسليل اوصیاء بدست آزادشدگان خبیثه و نسل زناکاران(1) نبهره وفاجران زشت کاره کشته شوند و خون ما از دست ایشان در سیلان و دهان ایشان از گوشت ما آلوده و نوشان میباشد وچنين بدنهای پاک و پاکیزه را در چهره بیابان گرگ و پیر کفتار ندیم وزوار باشند.

ای یزید اگر امروز به نیروی این سلطنت بيدوام مارا غنيمت انگاشتی زود است که مار غرامت خواه یابی گاهیکه جز اینکه از پیش بفرستادی نیابی وخدای با بندگان ظلم نمیفرماید کنایت از اینکه همان عدل خدای برای احقاق حق ما از تو کافیست و بحضرت اوست شکایت من و اوست پناه من و بدوست اعتماد من و از اوست امید و آرزوی من .

هم اکنون آن چند که توانی بر کیدو كين و کشش و کوشش خود بیفزای سوگند بآن خدای که مارا بوحی و کتاب و نبوت و انتجاب(2) شرافت بخشید که نتوانی بفضیلت ومدت و جلالت ما بازرسی و بمراتب و مقامات موصول یابی و یاد ما را محو نمائی و وحی مارا بمیرانی و هرگز این غبار ننگ وعار را که در صفحه روزگار تا پایان لیل و نہار بر چهره خویش بر نهادی شستن نتوانی، همانا جز رأیی سست و عقلی ناتندرست و ایامی قلیل وجمعی پراکنده و ذلیل نداری .

و این جمله همه ناچیز خواهد شد در آنروز که از جانب خداوند عزیز منادی ندا کند که لعنت خدا بر ستمکارانست، پس سپاس و ستایش مر خداوندی راست که

ص: 411


1- نبهره یعنی حرامزاده.
2- یعنی برگزیدن

درباره اولیایش بسعادت حکم راند واصفیایش را ببلوغ مراد و مطلوب بخاتمت رسانید و ایشانرا بمقامات رحمت ورافت ومغفرت ورضوان نقل داد و جز توئیرادر مخالفت ایشان قرین شقاوت نداشت و بخون ایشان مبتلا نفرمود

واز حضرتش خواستار میشوم که بر اجرایشان بیفزاید و برای ایشان تکمیل فرمايد وثواب وذخيره جزیل و جمیل بخشد وحسن خلافت وجميل انابت را از حضر تش مسئلت کنیم بدرستیکه اوست رحیم و ودود وحسبنا الله ونعم الوكيل .

چون یزید این نوع فصاحت و بلاغت و اشارات و كنایات و احتجاج را از حضرت صدیقه صغری بدید و این کلمات دهشت سمات وسخنان درشت که از قوارع بلايا ومقارع منایا و دندان افعی و نیش مار گزنده تر بود بشنید و درونش از نیران وعدوان آکنده تر گشت و از هول و بیم نمیتوانست آن حضرت را دچار رنج و زحمتی دارد و آبی بر آتش دل وسینه بر افشاند از راهی دیگر و عذری دیگر بر آمد و این شعر بخواند :

يا صيحة تحمد من صوائح *** ما أهون الموت على النوائح

صوایح از صیحه صدای نوحه زن برمردگانست و نیاح نوحه کردن در ماتم نياحه اسم فيه و در جمع آن میگویند نساء نوح بفتح اول و انواح بروزن اشجار و نوح و نوائح و از این سخن و قرائت این شعر خواست باز نماید که اگر حضرت زینب این کلام براند بسبب پریشیدگی از این مصیبت است و مردن برای زنان مصیبت یافته بسی آسانست و با چنین مردم که مردن را خوار میدارند و خریدارند و بیهشانه هر چه خواهند میگویند چه میتوان بپایان برد .

و نیز تواند معتی چنین باشد که آن خبیث از روی جهل وغرور وخمار و سرور از این صیحه و ند به خرسند بوده است و در گوش خویش چون نوای سازوطنبور میخوانده است و بروایت صاحب احتجاج بعداز انجام خطبه شریفه دیگر باره بفرمان آن نابکار اهل بیت رسول مختار را بجای خود باز گردانیدند

معلوم باد: تواند بود که این دو خطبه که از حضرت صدیقه طاهره صغری

ص: 412

زينب كبرى علیهاالسلام منقول است ناقلان وراويان متعدد هر يك بلسانی نقل کرده باشند و در اصل يك خطبه بوده و از اختلاف روات دو خطبه انگاشته باشند و نیز تواند بود که هريك در يك مجلس قرائت شده باشد چنانکه اختلافی که در قضایای آن مجلس و آغاز و انجامش در میان نقله اخبار اتفاق یافته بر این امر حاکم تواند بود. در منتخب شیخ ابن طريح مسطور است که چون یزید ملعون فرمان کرد تا پردگیان امام حسین علیه السلام را بحضورش حاضر ساختند زینب دختر امير المؤمنين علیهما السلام فرمود « يا يزيد اما تخاف الله سبحانه من قتل الحسين علیه السلام وما كفاك حتى تستحث حرم رسول الله صلى الله عليه و آله من العراق الى الشام وما كفاك انتهاك حرمتهن حتى تسوقنا إليك كما تساق الاماء على المطايا بغير وطاء من بلد الى بلد» .

ای یزید آیا در کشتن حسين علیه السلام از خداي نميترسی و این کردار نابهنجار تراکافی نشد چندانکه حرم رسول خدای صلى الله عليه وآله را از عراق بجانب شام برانگیختی ونيز هتك حرمت ایشان تراکافی نشد تا گاهیکه مارا بسوی خودت روان ساختی چنانکه کنیزکان را حمل نمایند بر شترهایی بی وطاء از شهری بسوی شهری ؟

یزید گفت برادرت حسین میگفت من از یزید و پدرم از پدر یزید بهتر و مادرم از مادر يزيد وجد م از جد یزید بهتر بود و در این کلام در پاره بصدق و در پاره بغلط رفت اما جدش رسول خدا ی صلی الله علیه و آله از تمامت بریت بهتر است و اما اینکه مادرش از مادر من بهتر و پدرش از پدر من بهتر است این سخن چگونه است با اینکه پدرش با پدرم محاکمه ورزیدند، آنگاه این آیه مبارك را قرائت کرد « قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ» تابآخر

زينب صلواة الله علیها این آیه را تذکره فرمود. « وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ »

آنگاه فرمود « یا یزید ماقتل الْحُسَيْنِ غَيْرُكَ وَ لَوْلَاكَ لَكَانَ ابْنِ مَرْجَانَةَ أَقَلَّ وَ أَذَلُّ أَمَّا خَشْيَةً مِنَ اللَّهِ بِقَتْلِهِ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ فِيهِ وَ فِيُّ أَخِيهِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنِ سیدا شَبَابَ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، فَانٍ قُلْتُ لَا فَقَدْ كُذِّبَتْ وَ انٍ قُلْتُ نَعَمْ فَقَدْ خَصَمَتِ نَفْسِكَ»

ص: 413

فقال يزيد ذرية بعضها من بعض وبقي خجلانا .

و با اینحال از باره(1) گمراهی و طغیان فرود نیامد و بیم و وحشت نیافت و با آن قضيب که بدست داشت با ثنايای مبارك حسين علیه السلام آشنائی میورزید .

اما چنان مینماید که این نقل بیرون از ضعف و شذوذ نباشد، چنانکه از مناقب مرویست که یزید بازینب سلام الله علیها گفت با من سخن کن فقالت هو المتكلم فرمود على بن الحسين متکلم است یعنی امامت و ریاست و مکالمت با اوست پس آنحضرت آن شعر مشهور « لا تَطْعَمُوا أَنْ تُهِينُونا فَنُكْرِمَكُمْ» الى آخره را قرائت فرمود و آن مکالمات در میانه برفت.

و از اینجمله اخبار مختلفه و روایات متشتته معلوم می شود که در مجالس عدیده اتفاق افتاده و چنان مینماید که خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس اول روی داده و این شعر یاصيحة تحمد من صوایح که بر لسان یزید بگذشت چنانکه مذکور گشت بر این دلالت کند، و نیز از در آمدن هند بمجلس یزید و کلمات او وزوجه دیگر او معلوم میشود که گاهی مجلس یزید از بیگانگان خالی و گاهی بمردمان آکنده و گاهی اهل البیت در زندان و گاهی در سرای او و گاهی در سرای مخصوص که از بهر ایشان مقرر داشته و سوگواری میفرموده اند بوده اند .

ابن شهر آشوب میگوید که موضع حبس امام زین العابدین در آنروز در مسجد بوده و از اخبار معلوم میشود که بعد از مجلس اول ایشان بایزید علیه اللعنة ایشان رادر خرابه منزل داده اند .

در ریاض الاحزان مسطور است که حاصل مطلب این است که چون اهل بیت رسول خدای از چنگ آنملعون بسلامت بیرون شدند و در آن منزل خراب چندی از آن دهشت و اضطراب بیرون آمدند و برتراب بنشستند و صحبت احباب را بخاطر آوردند و نيران صدور مبارکه جانب التهاب گرفت.

لاجرم اشگها از چشمها باریدن گرفت و بمشقتی سخت و تعبی شدید دچار

ص: 414


1- باره یعنی اسب سواری

آمدند بدنهای ناز پرور از رنج سفر نزار و خاطرهای آرمیده از هیبت خوف و خطر فکار ورویهای منور از صدمت جوع وسهر(1) زرد بود و منزل ایشان نه مانع حر و نه دافع برد میشد چون شب چهره گشود در آنمنزل خراب که سیاه تر از پر غراب بود بدون طعامی وافی و شرابی کافی وفراشی گسترده و چراغی افروخته و مونسى غمخوار ومصاحبی سعادت یار ازهر سوی ناله بویل و ثبور بر آوردند، اینوقت حضرت زینب دختر فاطمه صلوات الله عليهما ناله و زفیر بر آورد و لسان حالها تنشد وتقول:

صرف الزمان وريب الدهر ابكانا *** ونغّص العيش منّا حين أبلانا

كنا بارغد عيش في منازلنا *** مع النّبيّ رسول اللَّه مولانا

جبريل يخدمنا بالوحي يونسنا *** واللَّه يعصمنا والخلقُ يرعانا

الى آخر الابيات .

و در بحارالانوار مسطور است که از جمله مراثی حضرت زینب دختر فاطمه خواهر امام حسین صلوات الله علیهم این ابیات است که در هنگام ورود بدمشق قرائت فرمود :

أما شجاك ياسكن قتل الحسين والحسن *** ظمآن من طول الحزن وكل وغدنا هل

يقول يا قوم ابي على البر الوصى *** و فاطم ام التى لها التقى والنائل

منو اعلى ابن المصطفى بشربة يحيى بها *** اطفالنا من الظما حيث الفرات سائل

قالوا له لاماء لا إلا السيوف والقنا *** فانزل بحكم الادعياء فقال بل اناضل

حتى أتاه مشقص رماه وغد أبرص *** من سقر لا يخلص رجس دعى واغل

فهللوا بختله و أعصبوا لقتله *** وموته في نضله قد أفخم المناضل

وعفروا جبينه وخضبوا عثنونه *** بالدم يامعينه ما أنت عنه غافل

و هتكوا حريمه و ذبحوا فطيمه *** و أسروا كلثومه و سيقت الحلائل

يسقن بالتنائف بضجة الهواتف *** و أدمع ذوارف عقولها زوائل

يقلن يا محمد يا جدنا يا أحمد *** قد أسرتنا الاعبد و كلنا ثواكل

ص: 415


1- سهر : بیدار خوابی شب : حر : گرما ، برد: سرما

تهدا سبايا كربلا الى الشام والبلا *** قد انتقلن بالدماء ليس لهن نائل

إلى يزيد الطاغية معدن كل واهية *** من نحو باب الجابية فجاحد وخالل

حتی دنی بدر الدجى رأس الامام المرتجى *** بين يدى شر الورى ذاك اللعين القاتل

يظل في بنانه قضيب خيزرانه *** ينكت ينكت في أسنانه قطعت الانامل

أنامل بجاحد و حاقد مراصد *** مكائد معاند في صدره غوائل

طوائل بدرية غوائل كفرية *** شوهاء جاهلية دلت بها الأفاضل

فياعيوني اسكبي على بنى بنت النبي *** بفيض دمع ناضب كذاك يبكى العائل

اما از اغلب این اشعار که از قضیب و نكت ثنایای مبارک امام حسین علیه السلام واظهار اضغان زمان جاهلیت حکایت دارد تصریح مینماید که این مرثیه بعد از مجلس نخست که بایزید بسپردند قرائت شده و اینکه علامه مجلسی اعلی الله مقامه ميفرمايد حين دخلوا دمشق معنی ظاهر را اراده نفرموده سيد عليه الرحمة و اغلب نقله آثار نوشته اند که یزید فرمان کرد تا ایشانرا در منزلی جای دادند که نه از گرما و نه ازسرما محفوظ بودند و چندان بودند که پوست چهره های مبارك دیگرگون شد و از اینخبر معلوم میشود که مدتی اهل البیت در شهر دمشق توقف داشته اند

معلوم باد : چون کسانیکه بلطائف كلام ودقائق لغات و کنایات واستعارات عرب به نیروی ذوق سلیم و سلیقه مستقیم دانا باشند و بر این خطبه مبارکه و کلمات شریفه بنگرند، بدانند که علم ومعرفت حضرت صدیقه صغری زینب کبری سلام الله علیها از قبیل علوم ومعارف اکتسابیه نیست چه ماننداین احتجاج برطریق ارتجال و بدون تقدم فکر و رویت محال مینماید که از افراد خلیقت مگر از صاحب عصمت یا کسیکه قریب بآنمقام و رتبت باشد تراوش نماید .

چنانکه در آن خبر جای دادن اهل بیت را در خانه ویرانه وزیر آنطاق شکسته وتكلم پاسبانان بزبان رومی و کلام علی بن الحسين علیه السلام که در آنجا چون من کسی زبان روميرا نيك نميدانست و معلوم میشود که در میان اهلبیت نیز کسی بوده

ص: 416

است که بر زبان آشنا و بیگانه آگاه بوده لكن نه چون آنحضرت مکشوف می افتد که این حضرت طاهره را مقام و منزلت تا بچه مقدار است و نفس نورانیه قاهره این طاهره چنان بر نفس نکوهیده یزید غلبه داشته که در آنجا که خواسته است مناقب خود و آباء و اجداد و برادر خود و حقوق خود ومثالب یزید و آباء او وظلم وعدوان و کفر وطغيان او را بر جهانیان مکشوف فرماید. بلکه از اخبار آینده وزوال دولت یزید و بقای امامت ائمه هدی صلوات الله عليهم اخبار فرماید آن پلید و اعوان اورا نیروی نفس آوردن و بریدن رشته آن کلمات بلاغت آیات که در هر يك هزاران نیزه و خنجر بر جگر ایشان جای گیر و کارگر افتادی میسر نیفتادی، و اگر توانستی از آن آتش بغض و کین که بدل اندر داشت اگر چه دانستی که سلطنتش تباه و جانش در معرض تلف میرود این جمله را بر گردن بر گرفتی و آن حضرت را بقتل رسانیدی بلکه هزار يك این جمله رادماغ کبر وخیلای او بر او برنتافتی. و چون بدقت بنگرند این خود کرامتی بزرگ است که از آن حضرت روی داده چنانکه خدایتعالی را در حق انبیاء و اولیای خود در چنین مقامات و اثبات حقوق خویش عادت بر این رفته است و در این مجلس همین شان و مقام را این حضرت طاهره دارا بوده است و در این امر با حضرت علی بن الحسين علیهماالسلام و قرائت خطبه در منبر دمشق تساوی جسته است .

ابو اسحاق اسفراینی در نورالعین مینویسد که چون یزید بآهنگ قتل حضرت سجاد بر آمد زنان بگریه و فریاد در آمدند، ام كلثوم علیهاالسلام قدم پیش نهاد ، و فرمود « يا ويلك يا يزيد إلى متى تقتل في أهل البيت اتريد أن تخلى الدنيا من نسل محمد رسول الله» مردمان فریاد و زاری بر آوردند. و آن خبیث از اندیشه خود در گذشت و آن حضرت را رها کرد، آنگاه روی با زینب کرد و گفت ای قرة العين علی و فاطمة زهراء آمدید تا خلافت از من بستانید؟ اي زينب همانا خدای مرا بر شما متمکن ساخت .

آن حضرت فرمود « یا يَزِيدُ أَ تَأْخُذَنَا بِحُقُوقِ بَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ يَا وَيْلَكَ تهتکنا وَ

ص: 417

تحجب نساءك في الخمور و اولاد رسول الله مأسورين أما كفاك قتل الحسين اظننت أن ذلك على الله هونا اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمنا و احلل غضبك على من سفك دمنا فحسبك يا يزيد بالله حاكماً و بمحمد خصيماً و بجبرئيل ظهيراً وسيعلم من سوى لك ومكنك من رقاب المسلمين ، بئس للظالمين بدلا وإلى المشتكى.

یزید در اینجمله سخن نکرد بلکه گفت ای زینب برادرت حق مرا انکارورزید و در ملك من با من منازعت جست « فقالت لا تفرح بقتل أخي لأنه كان صفياً من أصفياء الله و دعاه فأجابه فسعد ، واما أنت يا عدو الله تسئل بين يدي الله فلا تجد جراباً » میگوید از آن پس بقصر رفتند و در آنجا بنشستند و آنگاه حدیث خواستن مرد شامی سکینه علیهاالسلام را از یزید مذکور میدارد .

معلوم باد که این افعال و اقوالی که در این مجالس ومقامات عدیده از یزید پلید نسبت باهلبیت رسول مجید مشهود گردید، بر کفر و زندقه او شواهد كثيره است و باز مینماید که ابن زیاد را بكمال تأكيد بقتل امام شهید فرمان کرده و اگر خود توانستی که بدست خویش مرتکب این امر خطیر شود ، خوشتر داشتی چنانکه خود ابن زیاد بعد از آنکه یزید را بر خود آشفته دید این راز را از پرده بيرون افکند .

و اگر یزید این نخواستی و مکروه شمردی اهل بیت رسول را بآن حالت ت بدمشق نیاوردی و در ورود بدمشق بجای دلداری و تسلیت آنگونه ذلت و زحمت از ایشان آرزو نکردی و تا مقامی که مردمان بهوش آمدند و بدانستند چه فتنه در اسلام افتاده و بچه بلایی دچار افتاده و ازهر کناره و کران(1) خروش بر آوردند و آن خبیث را بر ترك هوای خویش ناچار ساختند بتلافی افعال سابقه بر آمدی و از این پیش این بنده حقیر شطری از این مسائل را در کتاب امام زین العابدین علیه السلام مرقوم داشتم در این حال نیز بسط مقالی میرود .

ص: 418


1- کران یعنی گوشه . زاویه . ساحل

بیان پاره از مثالب و صفات شقاوت سمات يزيد لعنة الله عليه

این خطبه بلکه این کتاب المعتضد بالله عباسی ابو العباس احمد بن الموثق ابی احمد طلحة بن المتوكل على الله که در زمان خلافت خویش مسطور داشته وابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه رقم کرده چون باغلب مراتب وحالات يزيد و آباء او اشارت دارد، در اینجا مرقوم و پارۀ مسائل معلوم میشود. ابن ابی الحدید در شرح نہج البلاغه در ذیل عهد نامه حضرت أمير المؤمنين صلوات الله عليه بمحمد بن ابي بكر گاهیکه محمد را بامارت مصر منصوب و بمواعظ و نصایح شريفه مفتخر ومتنبه و در کار نماز و حفظ وقت آن تأکید میفرماید و از آن جمله اینست که بعد از شرح آن كلمات مسطور میدارد « فانه لاسواء إمام الهدى و إمام الر ّدى، وولي النبيوعدو النبي ، لقد قال لي رسول اللہ صلى الله عليه وآله إني لا أخاف على أمتى مؤمناً ولا مشركاً أما المؤمن فيمنعه الله بايمانه و أما المشرك فيقمعه الله بشركه ، ولكني أخاف عليكم كل منافق الجنان عالم اللسان: يقول ما تعرفون ويفعل ما تنكرون » .

میگوید کلام آن حضرت امام الہدی اشارت بنفس مقدس خود آن حضرت و امام ردی اشارت بمعويه است و اینکه معویه را امام نامیده از قبیل قول خدای تعالی است «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» که اهل ضلال را ائمه نام فرموده و نیز معويه را بصفت دیگر موصوف ساخته که وی دشمن پیغمبر است و نه اینست که امير المؤمنین از اینکه اورا عدو رسول خدای خوانده زمان محار به پیغمبر را با قریش خواسته باشد ومقصود این باشد که معویه در آن اوقات با آن حضرت دشمن بوده بلکه مقصود آن حضرت اینست که الان نیز معويه دشمن پیغمبر است بدلیل قول رسول خدای صلى الله عليه و آله وسلم که با امير المؤمنين ميفرمايد «وَ عَدُوكَ عَدُوِّي وَ عَدْوَى عَدُوِّ اللَّهِ» دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداوند ذوالمنن است و اول خبر

ص: 419

اینست «وَلِيِّكَ وَلِيِّي وَ ولیي وَلِيُّ اللَّهِ » و تمام این خبر مشهور است، پس ثابت می شود که دشمن على علیه السلام دشمن پیغمبر و دشمن پیغمبر دشمن خداوند اكبر است .

و دلیل دیگر اینست که دلائل نفاق وعلامات شقاق از فلتات لسان و افعال ناخجسته معويه بر چهره او لائح وظاهر بود، و اصحاب ما در اینباب بسی چیزها گفته اند و دلايل و حکایات بر شمرده اند، از کتب ایشان عموما و از کتب شیخ ما ابوعبدالله و از کتب شیخین ابوجعفر اسكافي و ابو القاسم بلخی طلب باید کرد.

و آنگاه میفرماید که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود من برامت خودنه از مؤمنی ونه از مشر کی بیمناك هستم: یعنی آن مشر کی که اظهار شرك و دین خود را می- نماید و باطن خودرا آشکار میدارد و خداوندش بهمان ظاهر ساختن شرك خویش او را سر کوفته و خوار و تنها میدارد و قلوب مردمان را از متابعتش منصرف می- فرماید، چه مسلمانان بمحض اینکه اظهار کلمه کفر را از وی بدیدند متنفر میشوند و قلوب ایشان بسخنان و وساوس او مطمئن و ساکن نمیگردد و از مقاتلت او آرام نمی جویند .

لكن بر امت خود از آن مرد منافقی که کفر خویش را پوشیده و ضلال خود را مکتوم و ایمان و افعال صالحه خویش را نمودار میگرداند و معذالك سخن آور و فصیح میباشد و آنچه بر زبان می آورد مردمانش پسندیده میشمارند و آنچه در پنهان میکند منکرو ناخجسته خواهند شمرد اگر بر آن مطلع گردند بیمنا کم چه مردمان را در ظاهر میفريبند و بمتابعت و تقلید خود باز میدارند آنگاه گمراه ودر ورطه مفاسد تباه میگردانند.

بالجمله ابن أبي الحديد بعد از این بیانات بر حسب مناسبات میگوید که از جمله كتب مستحسنه کتابی است که معتضد بالله عباسی در سال دویست و هشتاد و چهارم مسطور داشته و این هنگام عبيد الله بن سليمان بوزارتش روز می نهاد و من این کتاب را مختصرا از تاریخ ابی جعفر محمد بن جریر طبری مذکور میدارم .

ص: 420

همانا ابو جعفر گوید: در اینسال معتضد عزیمت سخت نمود که معوية بن ابي سفيان را بر فراز منابر لعن فرستد و بفرمود تا مکتوبی انشاء کنند و بر - مردمانش قرائت فرمایند وزیرش عبيدالله از جنبش عامه ناس و حصول فتنه و فساد بیمناکش همی خواست، لکن در معتضد کارگر نمیافتاد و معتضد از نخست بفرمود تا مردمانرا بیاگاهاند که هر کسی بکسب و کار خویش بپردازد و از ازدحام و اجتماع وعصبیت بپرهیزد و داستان سرایان از در آمدن بکوی و برزن و مشغول داشتن مردوزن را بداستان سرائی کناری جویند و این نامه نامیرا نسخ متعدده بر- نگارند و در ار باع(1) ومحال و بازارهای بغداد در روز چهارشنبه بیست و چهارم یکی ، از شهور آن سال بخوانند و مردمان بدیگر امور نپردازند و بگرد داستان سرایان انجمن نکنند و از جانبين مدينة السلام همه گوش باشند و گوشها بشنیدن این نامه بر گشایند و لب بدیگر حديث نگشایند .

و هم در مسجد جامع منادی ندا بر کشید که هیچکس ماذون نیست در این مسجد و دیگر مسجدها اندر شود و انجمن نماید، و هر کس گرداین کار برآید یا انجمنی فراهم نماید یا کار بمجادلت بیاورد ذمه از وی بری بخواهد بود و هم بآنان که مردمانرا در دو مسجد بغداد سقایت میکردند قدغن فرمود که بر معوي رحمت نفرستند، و نامش را بر زبان نگذرانند چه از آن پیش بروی ترحم میکردند و مردمانرا گفتند چون از نماز جمعه فراغت یافتند ، این نامه را بر منبر قرائت بخواهند کرد و چون کار نماز بپای رفت اهل مسجد بمقصوره ازدحام کردند تا آنکتاب را بشنوند اما قرائت نشد.

بعضی گفته اند که عبيدالله بن سليمان چندان بکوشید تامعتضد را از قرائت آنکتاب منصرف ساخت و از نخست يوسف بن يعقوب قاضی را حاضر کرد و بدو امر کرد تا تدبیری بکار بندد و معتضد را از این اندیشه فرود آرد، يوسف برفت و با معتضد بسی سخن کرد و گفت بیم دارم که عامه ناس از اینحال مضطرب شوند و

ص: 421


1- ارباع جمع ربع یعنی کوی و خانه و محال جمع محله است

جنبش و شورش بر آورند، معتضد گفت اگر چنین کنند و زبان در کام بگردانند با شمشير خون آشام مکافات بیند.

یوسف گفت یا امیرالمؤمنین اینوقت با مردم طالبيين که در هر ناحيه خروج خواهند کرد و مردمان بدیشان گرایان خواهند گشت و قرابت ایشانرا بارسول۔ خدای در نظر بخواهند آورد و چنین نامه که مشتمل بر مثالب اعدای ایشان و مناقب خودایشانست بخواهند دید و با آن حجت که برای ایشان ثابت است چه خواهی ساخت؟ معتضد از اینکار روی بتافت و پاسخی نیاراست و در باب نامه فرمانی نساخت و از جمله آن کتاب بعد از حمدوثنای خدا و صلوات بر رسولخدا این کلمات میباشد :

اما بعد فقد انتهى الى أمير المؤمنين ماعليه جماعة العامة من شبهة قد دخلتهم في أديانهم ، و فساد قد لحقهم في معتقدهم ، وعصبية قد غلبت عليها أهوائهم ، و نطقت بها السنتهم ، على غير معرفة ولا روية، فد قلدوا فيها قادة الضلالة ، بلابينة و لا بصيرة ، وخالفوا السنن المتبعة إلى الأهواء المبتدعة ، قال الله تعالی « وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ ، إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ » خروجا عن- الجماعة ، ومسارعة إلى الفتنة ، و ایثارا للفرقة ، و تشتيتا للكلمة، واظهارا لموالاة من قطع الله عنه الموالاة ، و تبر منه العصمة ، وأخرجه من الملة ، وأوجب عليه اللعنة و تعظيما لمن صغر الله حقه، وأوهن أمره ، و أضعف ركنه من بني أمية الشجرة الملعونة ، ومخالفة لمن استنقذهم الله به من الهلكه ، و أسبغ عليهم به النعمة من أهل البركة والرحمة ، والله يختص برحمته من يشاء والله ذو الفضل العظيم .

فأعظم أمير المؤمنين ما انتهى إليه من ذلك ، ورأى ترك إنكاره حرجأ عليه في الدين ، وفسادا قلده الله أمره من المسلمين ، و إهمالا لمن أوجبه الله عليه من تقويم المخالفين ، وتبصير الجاهلين، وإقامة الحجة على الشاكين، و بسط اليد على المعاندین .

و أمير المؤمنين يخبر کم معاشر المسلمين: أَنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ لِمَا انْبَعَثَ

ص: 422

مُحَمَّداً صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ بِدِينِهِ ، وَ أَمُرُهُ أَنْ يَصْدَعَ بامره بَدَأَ بِأَهْلِهِ وَ عَشِيرَتِهِ ، فَدَعَاهُمْ إِلَى رَبَّهُ ، وَ أَنْذِرْهُمْ وَ بَشَّرَهُمْ وَ نَصَحَ لَهُمْ وَ أَرْشَدَهُمْ وَ كَانَ مَنِ اسْتَجَابَ لَهُ وَ صَدَقَ قَوْلِهِ ، وَ اتَّبِعْ أَمْرِهِ ، نَفَرُ يَسِيرَ مَنْ بَنَى أَبِيهِ ، مِنْ بَيْنَ مُؤْمِنٍ بِمَا أتی مِنْ رَبِّهِ ، وَ نَاصِرَ لكلمته وَ إِنْ لَمْ يُتْبَعْ دِينِهِ ، إِعْزَازاً وَ إِشْفَاقاً عَلَيْهِ .

فمؤمنهم مجاهد ببصيرته ، و كافرهم مجاهد بنصرته وحمیته ، يدفعون من نابذه ، ويقهرون من عازه وعانده ، و يتوثقون له ممن كانفه و عاضده ، و يبايعون له من سمح له بنصرته ، و يتجسسون أخبار أعدائه ، و يكيدون له بظهر الغيب كما يكيدون له برأي العين .

حتى بلغ المدى ، وحان وقت الاهتداء، فدخلوا في دين الله و طاعته ، و تصدیق رسوله والايمان به ، بأثبت بصيرة ، وأحسن هدی ورغبة ، فجعلهم الله أهل بیت الرحمة ، و أهل بيت الذي أذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا ، و معدن الحكمة ، وورثة النبوة ، و موضع الخلافة .

أوجب الله لهم الفضيلة ، وألزم العباد لهم الطاعه ، و كان ممن عانده و كذبه وحاربه من عشيرته العدد الكثير ، والسواد الأعظم ، يتلقونه بالضرر والتثريب ، و يقصدونه بالأذى والتخفيف(1) وينا بذونه بالعداوة ، وينصبون له- المحاربه ، ويصدون عن قصده ، وينالون بالتعذيب من اتبعه .

وكان أشدهم في ذلك عداوة ، و أعظمهم له مخالفة ، وأولهم في كل حرب و مناصبة ، ورأسهم في كل إجلاب و فتنة ، لايرفع على الاسلام رأية إلا كان صاحبها وقائدها ورئيسها أبا سفيان ابن حرب صاحب أحد والخندق و غيرهما وأشياعه من بنی امية الملعونين في كتاب الله ثم الملعونين على لسان رسول الله صلی الله عليه و آله في مواطن عدة ، لسابق علم الله فيهم ، وماضي حكمه في أمرهم وكفرهم و نفاقهم .

فلم يزل لعنه الله يحارب مجاهدا ، ويدافع مكائدا ، ويجلب منابذا، حتی

ص: 423


1- بالتخويف ظ.

قهره السيف ، وعلا أمر الله وهم كارهون ، فتعوذ بالاسلام غير منطو عليه، وآثر الكفر غیر مقلع عنه، فقبله و قبل ولده على علم منه بحاله و حالهم .

ثم أنزل الله كتابا فيما أنزله على رسوله يذكر فيه شأنهم ، وهو قوله تعالی «وَالشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآَنِ» ولا خلاف بين أحد أنه تبارك و تعالی أراد بهما بني أمية ، ومما ورد من ذلك في السنة ، ورواه ثقات الأمة قول رسول الله صلی الله علیه و آله فيه ، وقدرآه مقبلا على حمار ومعوية يقوده ويزيد يسوقه « لَعَنَ اللهُ الرَّاكِبَ وَالْقَائِدَ وَالسَّائِقَ »

ومنه ماروته الرواة عنه من قوله يوم بيعة عثمان « تلقفوها بَنِي عبدالشمس تَلَقُّفَ الْكُرَةِ . فَوَاللَّهِ مامن جَنَّةُ وَ لَا نَارَ » وهذا كفر صراح يلحقه اللعنة من الله کمالحقت الذين كفروا من بني إسرائيل على لسان داود وعیسی بن مریم ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون .

ومنه ما يروى من وقوفه على ثنية أحد من بعد ذهاب بصره و قوله لقائده: هيهنا رمينا محمدا وقتلنا أصحابه .

ومنها الكلمة التي قالها للعباس قبل الفتح ، وقد عرضت عليه الجنود ، لقد أصبح ملك أبن أخيك عظيما ، فقال له : ويحك إنه ليس بملك إنها التبوة.

ومنه قوله يوم الفتح وقدر آی بلالا على ظهر الكعبة يؤذن ويقول « أشهد أن محمدا رسول الله » لقد أسعد الله عتبة بن ربيعة إذ لم يشهد هذا المشهد .

ومنها الرؤيا التي رآها رسول الله صلی الله علیه و آله فوجم لها قالوا فما رئي بعدها ضاحكا ، رأی نفرا من بني أمية ینزون على منبره نزو القردة .

ومنها إطراد رسول الله صلی الله علیه و آله الحكم بن أبي العاص لمحاكاته إياه في مشيته، وألحقه الله بدعوة رسول الله آفة باقية حين التفت إليه ، فرآه يتخلج يحكيه فقال: كن كما أنت، فبقي على ذلك ساير عمره.

هذا إلى ما كان من مروان ابنه في افتتاحه أول فتنة كانت في الإسلام ، و احتقابه كل دم حرام سفك فيها أواريق بعدها .

ص: 424

ومنها ما أنزل الله تعالى على نبيه صلی الله علیه و آله « لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ » قالوا: أي من ملك بني أمية .

ومنها أن رسول الله صلی الله علیه و آله دعا معوية ليكتب بين يديه ، فدافع بأمره، واعتل بطعامه ، فقال صلی الله علیه و آله : لا أشبع الله بطنه ، فبقي لا يشبع ، ويقول والله ما أتراك الطعام شبعا و لكن إعياء .

ومنها أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال يطلع من هذا الفج رجل من أمتي يحشر على غير ملتی ، فطلع معوية .

ومنها أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: إذا رأيتم معوية على منبرى فاقتلوه .

ومنها الحديث المشهور المرفوع أنه صلی الله علیه و آله قال ان معوية في تابوت من نار في أسفل درك من جهنم ، ينادي ياحنان يا منان، فيقال له: الان وقد عصيت قبل و كنت من المفسدين .

و منها انتزاعه با لمحاربة لأفضل المسلمين في الاسلام مكانة و أقدمهم اليه سبقا ، وأحسنهم فيه أثرا وذكرا ، علی بن ابیطالب صلواة الله عليه ، ينازعه حقه بباطله ، ويجاهد أنصاره بضلاله و أعوانه ويحاول مالم يزل هو وأبوه يحاولانه من إطفاء نور الله ، وجحود دينه ، ويأبى الله الا أن يتم نوره ولو كره المشركون .

ويستهوي أهل الجهالة ، ويموه لاهل الغباوة بمكره و بغية اللذين قدم رسول الله صلی الله علیه و آله الخبر عنهما فقال لعمار بن یاسر « تقتلك الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ يَدْعُوَنَّكَ الَىَّ النَّارِ » مؤثرة للعاجلة ، كافرا بالاجلة ، خارجا من ربقة الاسلام ، مستحلا للدم الحرام، حتى سفك في فتنته، وعلى سبيل غوايته و ضلالته مالايحصي عدده من أخبار المسلمين ، الذابين عن دين الله والناصرين لحقه مجاهدا في عداوة الله مجتهدا في أن يعصى الله فلايطاع ويبطل أحكامه فلا تقام ويخالف دينه فلایدان ، و أن تعلو كلمة الضلال . وترتفع دعوة الباطل ، و كلمة الله هي العليا و دينه المنصور ، وحكمه النافذ ، وأمره الغالب ، و کید من عاداه وحاده المغلوب الداهن .

ص: 425

حتی احتمل أوزار تلك الحروب وماأتبعها وتطوق تلك الدماء و ما سفك بعدها ، وسن سنن الفساد التي عليه إثمها ، وإثم من عمل بها ، وأباح المحارم لمن ارتكبها ، و منع الحقوق أهلها ، وغرته الامال واستدرجه الامهال .

وكان ممن أوجب الله عليه به اللعنة قتله من قتل صبرا من خيار الصحابة و التابعين من اهل الفضل والدین ، مثل عمرو بن حمق الخزاعي ، وحجر بن عدي الكندي، فيمن قتل من امثالهم ، على أن يكون له العزة والملك والغلبة .

ثم ادعائه زیاد بن سمية أخأ ، و نسبته اياه إلى ابيه ، والله تعالى يقوله «ادْعُوهُمْ لَا بَابِهِمْ هوا قِسْطِ عِنْدَ اللَّهِ » و رسول الله صلی الله علیه و آله يقول ملعون من ادعى إلى غير أبيه أو انتهى إلى غير مواليه ، و قال صلی الله علیه و آله: الولد للفراش وللعاهر الحجر ، فخالف حكم الله تعالى ورسوله جهارا وجعل الولد لغير الفراش ، والحجر لغير العاهر، فاحل بهذه الدعوة من محارم الله ورسوله في أم حبيبة ام المؤمنين وفي غيرها من النساء من شعور و وجوه ، و قد حرمها الله ، وأثبت بها من قربي وقد أبعدها الله ، مالم يدخل الدین خلل مثله ، ولم ينل الاسلام تبدیل يشبهه.

ومن ذلك ايثاره لخلافة الله على عباده ابنه يزيد السكير الخمير ، صاحب الديكة والفهود و القردة ، وأخذ البيعة له على خيار المسلمين بالقهر والسطوة ، والتوعد والا خافة ، والتهديد والرهبة ، وهو يعلم سفهه ، ويطلع على دهقه و خبثه ، ويعاین سكراته وفعلاته ، وفجوره و کفره.

فلما تمكن قاتله الله فيما تمكن منه بثارات المشركين ، وطوائلهم عند المسلمين فأوقع بأهل المدينة في وقعة الحرة ، الوقعة التي لم تكن في الاسلام أشنع منها ، ولا أفحش ، فشفی عند نفسه غليلة ، وظن أنه قد انتقم من أولياء الله ، وبلغ الثار لأعداء الله ، فقال مجاهرا بكفره ، ومظهرا لشرکه :

ليت أشياخی ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الاسلام

قول من لا يرجع الى الله ، ولاالى دينه ، ولا إلى رسوله ، ولا إلى كتابه، ولايومن بالله و بما جاء به من عنده .

ص: 426

ثم أغلظ ما انتهك ، واعظم ما اخترم ، سفکه دم الحسين بن على علهیماالسلام مع وقعه من رسول الله صلی الله علیه و آله ومكانه ومنزلته من الدين ، والفضل والشهادة ، ولاخيه بسيادة شباب اهل الجنة ، اجتراء على الله ، وكفرا بدينه ، وعداوة لرسوله ، ومجاهرة لعترته، واستهانة لحرمته، انما يقتل منه ومن اهل بیته قوما من كفرة الترك والديلم ولايخاف من الله نقمة ولايراقب منه سطوة

فتبر الله عمره، واجتث أصله وفرعه، و سلبه ما تحت يده، وأعد له من عذابه وعقوبته ما استحقه من الله بمعصيته .

هذا الى ما كان من بني مروان من تبدیل كتاب الله ، وتعطيل أحكام الله و اتخاذ مال الله بينهم دولا ، وهدم بيت الله ، واستحلالهم حرامه ، ونصبهم المجانيق عليه ، ورميهم بالنيران اياه ، لايألون له إحراق وإخرابا ، ولما حرم الله منه استباحة وانتهاكا ، ولمن لجأ اليه قتلا وتنكيلا ، ولمن آمنه الله به اخافة وتشريدا .

حتى اذاحقت عليهم كلمة العذاب ، واستحقوا من الله الانتقام ، وملأ الأرض بالجور والعدوان وعموا بلاد الله بالظلم و الاقتار، وحلت عليهم السخطة و نزلت بهم من الله السطوة أتاح الله لهم من عترة نبيه و أهل وراثته . ومن استخلصه منهم بخلافته، مثل ما اتاح لهم من أسلافهم المؤمنين ، و آبائهم المجاهدين ، لأوائلهم الكافرين .

فسفك الله به دماءهم مرتدين ، كما سفك بآبائهم دماء آبائهم مشركين ، وقطع الله دابر الذين ظلموا والحمدلله رب العالمين.

ایها الناس ! ان الله انما امر ليطاع ، و مثل ليمثل ، و حكم ليفعل ، قال سبحانه وتعالى : « أَنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ واعدة لَهُمْ سَعِيراً » وقال: « أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ » فالعنوا ایها الناس من لعنه الله ورسوله ، و فارقوا من لا تنالون القربة من الله الا بمفارقته .

اللهم العن ابا سفيان بن حرب بن امیه ، ويزيد بن معوية، ومروان بن الحكم وولده وولد ولده ، اللهم العن ائمة الكفر وقادة الضلال، واعداء الدين، و مجاهدی الرسول ، ومعطلي الأحكام ومبدلى الكتاب ، ومنتهكي الدم الحرام.

ص: 427

اللهم انا براء اليك من موالاة اعدائك، و من الاغماض لأهل معصيتك ، كما قلت « لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»

ایها الناس اعرفوا الحق تعرفوا اهله ، و تأملوا سبل الضلالة تعرفوا سابلها فقفوا عندما وقفكم الله عليه ، وانفذوا كما امر كم الله به ، و امير المومنين يستعصم بالله لكم ويسئله توفيقكم ، ويرغب اليه في هدايتكم ، والله حسبه وعليه توكله ، ولاقوة الا بالله العلي العظيم .

خلاصه ترجمه این کلمات چنین است که میگوید: با امير المؤمنین پیوست که ادیان جماعت عامه دستخوش شبهات ضلالت و معتقدات ایشان پای کوب لطمات غوایت گردیده جنود عصبیت برایشان مستولی واهواء فاسده و آراء کاسده برایشان چیره گردیده تا بآنجا که بیرون از معرفت و رویت بر این جمله زبان گردان کنند و بدون وجود بينه و بصيرت پیشروان ضلالت را مطاوعت نمایند و اوامر و نواهی ایشانرا بر گردن نهند و از سنن متبعه روی برتابند و باهواء مبتدعه روی بیاورند خدای تعالی میفره اید کیست ظالم تر از آن کس که بدون هدی و هدایت از حضرت احدیت بمتابعت هوای نفس نا پروا بپردازد ، همانا خدای تعالی مردم ستم کار را هدایت نفرماید .

واین کارها که کردند و بارها که بر گردن سپردند همه برای خروج از جمع وجماعت ومسارعت، بفساد و فتنه و بر گزیدن فرقت و پراکنده ساختن کلمه و اظهار نمودن دوستی با آن کسانست که موالاة ایشان را قطع کرده و او را از دایره عصمت ومركز ملت خارج داشته و لعنت را بروی واجب ساخته و بزرگ داشتن آن کسن راست که خدای حقش را كوچك وامرش را خوارور کنش راست وزبون و ناپایدار فرموده است .

و ایشان از مردم بنی امیه اند که شجره ملعونه اند و مخالفت با آن کسی است که خدای بسبب شرافت وجود او این مردم را از چاه هلاکت و بوار رستگارو با نواع بر کت و نعمت برخوردار ساخت چه او اهل. بر کت و رحمت است و خدای هر کس

ص: 428

را میخواهد برحمت خود اختصاص میدهد و خداوند است صاحب فضل عظيم .

و چون این احوال ناستوده وخصال ناخجسته بامیرالمؤمنین پیوست و این اطوار وافعال که برخلاف دین و آئین حضرت ذی الجلال است در خدمتش مکشوف شدو بدانست که اگر این کار نابهنجار را عزیمت استوار نسازد حرجی بروی دردین وفسادی در آئین خواهد شد و برای آن کس که خدایش كافل امور مسلمانان فرموده موجب فساد و در آنچه بروی واجب ساخته و تقویم مخالفين وتبصير جاهلین واقامت حجت بر شاکین و بسط ید بر معاندین را فرض نهاده باهمال رفته خواهد بود .

لاجرم در اصلاح حال عباد ورفع عايله وفساد بعزم ثابت بايستاد . و شما جماعت مسلمانان را خبر میدهد: که چون خدای سبحان پیغمبر خویش را برانگیخت و بدوفرمان کرد که امر خویش را استوار و سخت بگرداند رسولخدای از نخست باهل وعشیرت خود بدایت گرفت و ایشان را به پروردگار عالمیان بخواند و به بیم و امید و وعدو وعید زبان بر گشاد و به نصیحت ورشادت ایشان سخن راند و از جمله آنان که دعوتش را اجابت و قولش را تصديق وامرش را متابعت کردند معدودی قلیل از جماعت بنی ابی(1) بودند و ایشان دو فرقه بودند یکی فرقه بآنچه از جانب پروردگارش بیاورده ایمان آوردند و دینش را ناصر بودند و فرقه دیگر اگر چند متابعت دین آن حضرت را نکردند لکن محض اعزاز و اشفاق بر آن حضرت از نصرتش کناری نجستند.

پس از این جماعت آنانکه ایمان آوردند از روی بصیرت مجاهدت ورزیدند و آنانکه کافر بماندند از در حمیت و شفقت بنصر تش مجاهدت جستند و دشمنان و معاندان آن حضرت را مقهور ومردود ساختند و دوستان آن حضرت و یاران او را یارو یاور شدند و کار بیعت آن حضرت را استوار داشتندو بکین و کید اعدای آن حضرت بنشستند تا زمان اهتداء وظهور اسلام در آمد.

ص: 429


1- بني أبیه یعنی فرزندان پدرش ، منظور فرزندان عبدالمطلب وهاشم است

پس بدین خدای وطاعت خدای وتصديق رسول خدای و گرویدن بآنحضرت از روی بصیرت وحسن طریقت و کمال میل و رغبت اندر شدند و خدای تعالی این نفوس جلیله را اهل بیت رحمت و اهل بیتی که از ارجاس و پلیدیها مطهر فرمود بگردانید و معدن حکمت و ورثه نبوت وموضع خلافت نموده و فزونی و فضیلت را برای ایشان فرض و واجب ساخت وطاعت ایشان را بر جهانیان لازم گردانید .

واز عشیرت آن حضرت جمعی کثير بعناد وعداوت و تکذیب ومحاربت با آن حضرت بر آمدند و از ضرر و زیان و آزار و تخفیف و تخویف آن حضرت آن چند که نیرو داشتند فروگذاشت نمیکردند و همیخواستند آن حضرت را از آهنگ خود باز دارند و چراغ هدی را خاموش و دین خدا را ناچیز نمایند هر کس از متابعان آن حضرت را بدست کردند بشکنجه و عذاب رنجه ساختند و آن چند که قدرت داشتند از اطفاء نورخدا مضايقت نمیورزیدند .

ودر میان این مردم کافر منافق محارب آن کس که از همه عداوتش افزون ومخالفتش بیشتر بود ورايات فتنه و فساد بیشتر بر افراخت وسرهنگ و قائد ورئيس جمله بودی ابوسفیان ابن حرب بود که در وقعه احد و خندق وغيرهما آن آشوبها کرد که تا قیامت برپاست و پیروان او از مردم بنی امیه بودند که در کتاب خدای و لسان رسول خدای در مواطن عديده ملعون یاد شده اند چه خدای در کار ایشان عالم بود و بدانچه حکمت در كفر ایشان و امرایشان و نفاق ایشان تقاضا داشت بگذشته بود .

وابو سفیان که یزدانش لعنت کناد يك سره مجاهدأ محاربت کردی ومكائدا ممانعت ومدافعت ورزیدی ومنابذا جلب نمودی تا گاهیکه صمصام اسلام خون آشام شد و دین خير الانام نیرومند گشت و امر خدا بلندی گرفت و آن ملعون مقهور شد و ناچار خویشتن را مسلمان خواند لکن کفر و نفاق را در دل استوار ساخت رسول خدای اسلام او و اسلام فرزندانش را مقبول شمرد با اینکه بحالت نفاق و کفرایشان دانا بود پس از آن خدای در جمله کتابی که به پیغمبر خود نازل میفرمود شان ایشان

ص: 430

را در این آیت روشن ساخت و فرمود «وَالشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآَنِ » وهیچکس را خلافی نیست و تردیدی نمیباشد در اینکه مراد خدای تعالی از شجره ملعونة بني امیه هستند.

و از جمله مثالب ایشان که در سنت وارد است و ثقات امت روایت کرده اند قول رسول خدای صلی الله علیه و آله است در حق ابی سفیان گاهی که نگران گردید ابوسفیان بر حماری سوار است و می آید و معوية افسارش را میکشد ويزيدش ميراند « لَعَنَ اللَّهُ الرَّاكِبِ والقائدو السَّائِقِ » وهرسه بر زبان مبارك آن حضرت ملعون خوانده شدند.

راقم حروف گوید چنان مینماید که در قلم کتاب نام عتبة بن ابی سفیان را سهوا يزيد نوشته اند(1) چه یزید سالها بعد از وفات رسول خدای صلی الله علیه و آله متولد شده است چنانکه در جلد فتن ومحن از بحار الانوار در ذیل حکایت عبدالله بن عمر بایزید بن معويه وحکایت آن صحیفه نیز عتبة بن ابی سفیان مسطور است .

وابن ابی الحدید چنان کسی نیست که چنین مطلبی بروی مکتوم بماند چنان که ابن ابی الحدید نیز از کتاب مفاخر زبیر بن بكار و خطاب امام حسن مجتبی عليه السلام بامعويه مرقوم میدارد و در آن ضمن واخوك عتبة مذکور است و تواند بود که مراد یزید بن ابی سفیان باشد.

و نیز در آن خبر که از ربيع الابرار مسطور داشته اند که یکی روز رسول خدای صلی الله علیه و آله بخطبه مشغول بود معویه دست پسر خود یزید را بگرفت و بیرون آمد وخطبه را نشنید و پیغمبر قائد ومقود را لعن فرمود نیز مشتبه شده است اخيه بابنه چه با هیچ خبر درست نمی آید که یزید در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله متولد شده باشد.

بالجمله میگوید و از جمله اقوال او که راویان روایت کرده اند این است که در روز بیعت ، عثمان گفت ای بنی عبد شمس این خلافت و سلطنت را بلعب و بازی در سپارید و چنانکه گوی را در میدان در میر بایند خلافت را بر بائید و مغتنم بدانید بخدای سوگند نه بهشت جاویدان و نه دوزخ و نیرانی است و این کفری صریح و آشکار است که بر زبان ابوسفیان جريان گرفته و در خور لعن خدای گردیده

ص: 431


1- بطور قطع مراد یزید بن ابی سفیان برادر بزرگ معونه است نه یزید بن معويه

چنانکه کفار بنی اسرائیل بر لسان داود وعیسی بن مریم ملعون گردیدند .

و دیگر این است که از آن پس که ابوسفیان دیده ظاهرش چون چشم باطنش کور شده بود وقتی برفراز دره کوه احد توقف کرد و با قائد خویش از در افتخار ومباهات گفت در اینجا محمد را تیرباران کردیم و اصحابش را بکشتیم .

و از آن جمله این سخن است که نزديك بفتح مکه معظمه گاهیکه لشگر اسلام برای عبور میدادند باعباس گفت همانا ملك و پادشاهی پسر برادرت بزرگ شد، عباس فرموداین را ملك وسلطنت نگوئید بلکه نبوت میباشد .

واز آن جمله این کلام اوست در روز فتح مکه گاهی که نگران شد که بلال برظهر كعبه اذان میگوید و همی گفت اشهد ان محمدا رسول الله ابوسفیان گفت همانا خدای عتبة بن ربيعة را سعادتمند فرمود که شاهد این مشهد نگشت .

و از آن جمله خوابی است که رسول خدایصلی الله علیه و آله بدید و باندوه و خشم در آمد، گفته اند آن حضرت را بعد از دیدار آن رؤیا خندان ندیدند و در خواب دیده بود که تنی چند از بنی امیه مانند بوزینه بر منبر آن حضرت برمنجهند.

و از آن جمله اطراد و اخراج فرمودن رسول خدای صلی الله علیه و آله است حكم ابن ابي العاص را گاهیکه آن خبیث از دنبال آن حضرت میرفت و گام سپردن آنحضرت راحکایت میکرد و خود را متمایل میساخت ناگاه پیغمبر خدای بدوملتفت گشت وچونش بدان حال بدید فرمود در این حال که بدان اندري بباش و آن ملعون تا پایان زندگانی بآن حالت ناخوش بزیست و بر این جمله برافزون پسرش مروان آن فتنه های بزرگ در اسلام بر پای کرد ومایه خونریزیها گشت

و از آن جمله این است که خدای تعالی در سورة القدر بر پیغمبرش نازل فرمود که شب قدر بهتر از هزار شهر است و در تفسیرش گفته اند مقصود هزار ماهی است که مدت سلطنت بنی امیه است .

و از آن جمله این است که رسول خدای صلی الله علیه و آله معويه را بخواند تا در حضور مبار کش کتابت کند و معويه سر از فرمان برتافت و بخوردن طعام تعلل جست آن

ص: 432

حضرت فرمود خداي شکمش را سیرنگرداند و معویه از آن پس هرگز شکم سیر با خود ندید وهمی گفت سوگند با خدای هرگز از روی سیری از کنار مائده بر نمیخیزم بلکه کند و خسته ومانده میشوم و ناچار دهان برمی بندم .

و از آن جمله این است که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود از این دره وراه میان کوه مردی نمودار میشود از امت من که محشور میشود بر غیر ملت من، پس معويه پدیدار گشت .

و از آن جمله این است که رسول خدای فرمود هروقت معويه را بر منبر من بنگرید او را بقتل رسانید .

و از آن جمله آن حديث مشهور مرفوع است که آن حضرت فرمود معويه در تابوتی از آتش در اسفل درکی از جهنم ندا میکند ياحنان يا منان در پاسخش گویند اکنون ندامیکنی وحال اینکه از پیش عصیان ورزیدی و از جمله مفسدین و تبه کاران بودی .

و از و از آن جمله جنگ ورزیدن ومحاربت نمودن معويه است با آنکس که در اسلام بر جمله مسلمانان بمكان ومنزلت افضل و برهمه بقبول اسلام اسبق و از تمامت ایشان در اثر ویاد محمود و نام مسعوداحسن بود و او علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است که معویه از روی باطل خویش در حق آن حضرت منازعت ورزید و از راه ضلالت وغوایت با انصار آن حضرت عناد جست واوو پدرش ابوسفیان در تمامت روزگار برای إطفاء نورخدا وانکار دین خدا آن چند که توانستند کوشش ورزیدند لكن خدای نور خویش را به إكمال و اتمام رسانید اگر چه مشرکان مکروه میشمردند و بر ایشان ناخوش می افتاد .

و اینمرد گمراه مردمان نادان را فریب همیداد و اهل غباوترا(1) دستخوش مکر و دغل همیداشت و با خود یار و یاور می گردانید و با اهل ایمان دشمن همی ساخت چنانکه رسولخدای صلی الله علیه و آله از حال ایشان خبر داد و با عمار بن یاسر فرمود ترا گروهی

ص: 433


1- یعنی مردم گول و نادان و ابله

یاغي وسرکش بخواهند کشت توایشانرا بیهشت بخواهی خواند و ایشان بدوزخت دعوت بخواهند کرد .

و اینجمله همه برای آنست که حطام این جهان زشت فام را اختیار خواهند کرد و بآخرت كافر بخواهند شد و از ربقه اسلام سر بیرون خواهند برد، و خونیرا که خدای حرام کرده حلال خواهند ساخت چندانکه در فتنه او و در راه غوایت و ضلالت او چندان از مسلمانانرا خون بريختند که از حد شمار بیرون بود .

ومعويه آن چند که توانست در عداوت با حضرت باری مجاهدت و در عصیان ایزدسبحان اجتهاد و در ابطال احکام یزدان کوششها نمود و بر خلاف دین خدای کار کرد وهمی خواست رایت ضلالت افراشته و درفش هدایت نگونسار باشد، لكن هيچيك بروفق آرزوی او نشد و بجمله بعکس افتاد وجزوزر ووبال را حمال نشد و آنخونها و آنچه پس از آن ریخته شد و هر سنتی ناپسندیده که بگذاشت و پس از وی بماند گناهش و گناه هر کس که بدان عمل کرد بروی بار شد.

هر کس مرتكب حرامی شد مباح شمرد و حقوق را از اهلش بازداشت، بآمال وامانی این جهان فانی فریفته شد و از اینکه روزی چند مهلت یافت مغرور گشت و بچنك ديوشقاق و نفاق مزدور شد و جماعتی از خیار صحابه و تابعین و اهل فضل و دین را مثل عمرو بن الحمق خزاعی و حجر بن عدی کندی را بامید استحکام امر دولت وملك و غلبه بکشت و بسبب اینکار لعنت خدای بروی واجب شد.

و از پس این جمله زیاد بن سميه را برادر خویش خواند و با پدرش منسوب داشت با اینکه خدای تعالی میفرماید ایشان را بآباء خویش بخوانید چه در حضرت خدای اقسط است و رسول خدای میفرماید ملعونست کسیکه بغير پدرش خوانده شود یا بغير موالی خود انتماء(1) جوید وفرمود ولد منسوب بفراش است وزناکار راسنك بهره است .

اما معويه با حکم خدا و رسول مخالفت ورزید وجهارا ولدرا از برای غیر

ص: 434


1- یعنی انتساب

فراش وحجر را از برای غیر زانی مقرر داشت و بعلت این دعوت محارم خدای ورسول او را در باره ام حبیبه خواهرش که زوجه رسولخدای و ام المؤمنين بود و در غیر او از دیگر نسوان یعنی دیگر زنان خاندان خود حلال شمرد وروی و موی ایشان را بر دیدار نامحرم روادانست با اینکه خدای حرام ساخته و باین سبب نزديك آورد آنچه را که خدای دور داشته و خللی در دین و تبدیلی در اسلام افکند که مانند این روی نداده است .

یعنی بعد از آنکه زیاد را از پدر خویش و برادر خودشمرد ، لابد از زنان خاندان و خواهران او که بدو محرم بودند و روی وموی پوشیده نمیداشتند و چنانکه با محارم خود شایسته است از او دوری نمیگرفتند، از زیاد نیز خویشتن را پوشیده نمیساختند و خواهرش ام حبیبه ام المؤمنين از وی پوشیده نبود ومعويه چنین خللی عظیم در اسلام در افکند و بر خلاف حکم خدای ورسول خدای رفتار نمود و حرام ایشان را حلال ودور ایشان را نزديك ساخت.

و از آن جمله برگزیدن معويه است پسرش یزید شراب خواره هواباره را برای خلافت عباد با اینکه همیشه در سكر وخمار وقمر وقمار و یوز تازی و بوزینه بازی و انواع فجور بود و بقهر وغضب وسطوت و بیم دادن و تهدید ورهبت مردمان را به تبعیتش ناچار ساخت با اینکه از مراتب سفاهت ورهق(1) وخبث وسکرات وفعلات و فجور و کفر یزید آگاه بود .

وچون آن خبیث بر باره سلطنت استوار بنشست، در طلب خون مشرکین کمر بست و در وقعه حره چنان آشوبی درافکند که اشنع از آن در اسلام دیده نشدو افحش از آن شنیده نگشت و بریختن خون چنان مردم وخرابی چنان شهر بر آتش درون آب بیفشاند و گمان همیبرد که از اولیای خدای انتقام خود بکشید و خون دشمنان یزدان را باز طلبیدو کفر وشرك خویش را آشکارا نمودوهمیگفت کاش اشياخ من بودند

ص: 435


1- یعنی ارتكاب محرمات وفحشاء

و چنین روز را میدیدند و این سخن آنکس باشد که هرگز بخدای و دین خدای باز گشت نجوید وبرسول خدا و کتاب خداو ایزد تعالی و آنچه از جانب خدا رسیده ایمان نیاورده باشند .

و بر این جمله قناعت نکرد و بگناهی عظیمتر و کفری بزرگتر پای نهاد و خون حسین بن علی علیهماالسلام را بریخت با اینکه مکانت ومنزلت آن حضرت در خدمت رسول خدای ورتبت آنحضرت در دین و شهادت دادن رسولخدای در حق آن حضرت و برادرش که سیدجوانان بهشت هستند برای پوشیده نبود و این گناه عظیم رامحض جرءت و جسارت در حضرت احدیت و کفر آوردن بدین خدای وعداوت با رسول ومجاهدت باعترت رسول و خوار داشتن آنچه را حرام داشته و حرمت بر آن نهاده بود بورزید، گوئی جماعتی از مردم بیدین ترك و دیلم را میکشت و از خشم خدای نمی ترسیدو سطوت خدای را مراقب نبود .

اما خدای رشته عمرش را ببرید، و اصل و فرع نهال وجود نامسعودش را خبیث و پلید ساخت و آنچه بدستش اندر بود مسلوب داشت و بعذاب وعقوبتی که سزایش بود دچار گشت و چون حال آن ملعون باین مقام پیوست نوبت با بنی مروان افتاد کتاب خدای واحکام خدای را دیگر گون ساختند و حدود الهی را معطل خواستند واموال مسلمانان را بمیل خود در میان خود قسمت کردند و خانه خدای راویران نمودند و حرام اورا حلال کردند و بر خانه خدا منجنيقها نصب کردند و سنك و آتش بباریدند و از سوزاندن و ویران کردن بیت الله ومباح ساختن آنچه را خدای حرام کرده وانتهاك پردۂ حشمت اهل الله و بکشتن و بشکنجه در آوردن آنان را که خدای ایمن داشته پرهیز نکردند، وهمى بظلم وستم و کفر وشقاق روز گار نهادند تا نوبت عقوبت ایشان فرارسید و بعذاب يزدان دچار آمدند .

خدای ریشه ایشان را بر کند، وجماعتي از عترت رسول و اهل وراثت آن حضرت را یعنی بنی العباس را برانگیخت تا بر قانون اسلاف مؤمن خودو آباء مجاهد خود که با آباء کافرین ایشان مجاهدت کردند همچنان با این اخلاف ناستوده جهاد

ص: 436

ورزیدند و خون ایشان را که در آن حال مرتد بودند بریختند چنانکه از نخست نیز با آباء ایشان همان معاملت کردند و خدای ریشه مردم ستمکار را از میان بر کند و سپاس مخصوص خداوند عالميا نست .

ايها الناس همانا خدایتعالی فرمان نهاد و حکم فرمود تا اطاعت کنند و معمول بدارند، خدای میفرماید بدرستی که خداوند لعن فرمود کافرین را و آتشی سوزان برای ایشان آماده ساخت. و نیز میفرماید این جماعت را خدای لعنت میکندو لعنت کنندگان لعن میکنند .

پس شما ای مردمان لعن کنید کسی را که خدای ورسول خدایش لعن فرمود و از کسیکه قرب پیشگاه احدیت را جز بمفارقتش ادراك نتوانید دوری و جدائی گیرید .

بار خدایا ابوسفیان بن حرب بن امیه و یزید بن معويه و مروان بن حکم و فرزندان و فرزند زادگان او را لعن کن! بارخدایا پیشوایان کفرو پیش روان ضلالت و دشمنان دین و آنان را که با پیغمبر جهادمیجویند و احکام را معطل میخواهند و کتاب را مبدل میگردانند و خون حرام را حلال میشمارند لعنت فرست .

بارخدایا ما بسوی تو بیزاری میجوئیم از دوستی با دشمنان تو و از اغماض ورزیدن در حق اهل معصیت تو چنانکه تو خودمیفرمائی: نمی یابی قومی را که بخدای وسرای آخرت ایمان داشته باشند که با دشمنان خدای ورسول خدای دوستی بورزند. ای مردمان حق را بشناسید تا اهل حق را بشناسید و در سبل ضلالت تامل کنید تا آنکس را که در آن راه گام میزند شناخته دارید و در آنجا که خدای شما را باز داشته توقف کنید و بآنجا که نافذ خواسته چنان باشید و آنچه امير المؤمنین گوید چنان کنید تا توفیق شما و هدایت شما را در حضرت خدای خواستار شود چه خدای او را کافی است و توکلش بر خدای است.

معلوم باد چون دانشمندان بصیر و نگرندكان خبير را بر چنین مکتوب که

ص: 437

بهمه جهت از طریق اهل سنت و جماعت رسیده است وقوف افتد آنچه ببایست مکشوف داشت بجمله ماخوذ افتد و چون بر آن مساوی(1) که در مطاوی مکتوب ابو بکر خوارزمی که صاحب رسائل معروفه واز فضلای مورخين وخواهر زاده ابوجعفر طبری مورخ مشهور و از این رویش طبر خزی خوانند و این مکتوب را باهل نشابور مسطور داشته بنگرند، برمثالب جماعتی از ظلمه از ابتدای اسلام تا آن زمان اطلاع اجمالی حاصل نمایند و فهرست سيئات اعمال آن مردم نکوهیده خصال راچنانکه تمثال را در مرائی مصقول(2) دریابند .

و چون این رساله بس مفصل ومطول است و در کتاب مستطاب شفاء الصدور فی شرح زيارة العاشور از تالیفات رشيقه وتنميقات رفيعة حبر علام بحر قمقام مقتدی الأنام علامة الفقهاء العظام حاوی المعقول والمنقول جامع الفروع و الأصول الفاضل الألمعي والكامل اللوذعي والعامل الأریحی جناب مستطاب قدوسی خطاب مجتهد العصر والزمان حجة الاسلام الحاج میرزا ابوالفضل الطهراني جعله الله تعالی ثانیه خير امن الأول و ثالثه خيرا من الثانی که در زمان شاهنشاه شهید سعید ساکن فرادیس نعم ذوالقرنین اعظم ناصر الدين شاه انارالله برهانه و این زمان شرافت توامان جاوید بنیان امور امامت جماعت وتدریس و تعلیم اجله طلاب فضایل مآب و تزيين منبر ومحراب مدرسه و مسجد مبارکه جدیدالبنای ناصری دارالخلافه طهران بوجود ایشان راجع است بتمامت مسطور است در اینجا بآنجا قناعت رفت و بهمین اشارت کفایت جست .

سبط ابن جوزی در تذکره خود در ذیل احوال یزید پلید عليه اللعنة میفرماید علمای سیر از حسن بصری روایت کرده اند که گفت «قَدْ كانَتْ فِي معوية هَنَاتُ (3)

ص: 438


1- جمع مساءه است یعنی عیوب ونقائص
2- یعنی آینه جلا داده منظور آينه هائی است که دوران قاديم ز صفحات نقره : و آهن و امثال آن میساختند و تا آنرا صیقل رجلا دار نمیکردند صورت در آن دیده نمیشد.
3- يقال : في فلان هنات آی خصلات شر ، ولا يقال ذلك في الخير . ( از هامش نسخة مطبوعة )

لولقى أهل الأرض ببعضها لكفاهم: و ثوبه على هذا الأمر ، واقتطاعه من غير مشورة من المسلمين وادعاؤه زيادا وقتله حجر بن عدى وأصحابه وتوليته مثل یزیدعلى الناس».

یعنی در وجود نامحمود معويه آن چند خصال نکوهیده و اوصاف بدو ناخجسته بود که اگر با برخی از آن جمله مردم جهان همعنان شدی بتمامت را کفایت کردی: یکی تاختن و برجستن و چنك در انداختن بر امر خلافت و بهره خویش گردانیدن بدون مشورت کردن با مسلمین بود دیگر برادر خواندن وملحق گردانیدن زیاد بن ابیه را با خودش، دیگر ارتکاب قتل حجر بن عدی واصحاب او بود. دیگر تولیت دادن مانند یزید کافر پلیدفاسقی را بر امور مسلمانان است .

و نیز حسن گوید معويه میگفت «لولاهواى فِي يَزِيدَ لأ بَصُرَتْ رشدی» اگرنه بودی که بسبب حب یزید عقل را ذلیل دیو نفس نمودم رشد خویش را میدیدم یعنی میدانم بعلت ولایت عهد او در تیه ضلالت وغوایت ابدی دچار شدم لكن محبت او بارتكاب چنین معصیت وعقوبت وهلاكت وعذاب و نکال جاوید دچارم آورد .

ونیز نوشته است که جدم ابوالفرج در کتاب الرد على المتعصب العنيد المانع من ذم یزید(1) میگوید مردی از من سئوال کرد که در حق یزید بن معويه چگوئی گفتم آنچه در اوست برایش کافیست گفت آیا لعنش را جائز میشماری گفتم علمای باورع روزگار مثل احمد بن حنبل تجویز کرده اند و ابن حنبل در حق یزیدومثالب او چیزها یاد کرده است که يزيد عليه اللعنة است.

وقتی از احمد بن حنبل پرسیدند یزید بن معويه چگونه است؟ گفت یزید همانکس باشد که کرد آنچه را که کرد گفت چه کرد گفت مدینه را ویران نمود گفت میشاید از وی روایت حدیث نمود گفت نباید کردوهیچ کرامتی در اینکار نیست و برای هیچکس سزاوار نباشد که از وی حدیثی را برنگارد .

وهم ازصالح بن احمد بن حنبل مرویست که گفت با پدرم گفتم جماعتی مارا

ص: 439


1- بكتاب تذكرة خواص الامة ص252 مراجعه شود

بدوستی یزید نسبت دهند گفت ای پسرك آیا تواند بود که کسی با خدای ایمان داشته باشد و یزید را دوست بدارد؟ گفتم پس از چه روی لعنش نکنی گفت ای پسرك من هیچ دیدی من چیزی را لعن کنم ای پسرك از چه روی کسی را که خدای تعالی در کتاب خودش بدو لعن کرده لعن نکنی گفتم در کدام جای خدای تعالی يزيدرا لعن فرموده گفت در این آیه شریفه « فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَىٰ أَبْصَارَهُمْ » آیا فسادی عظیم تر از قتل حسین علیه السلام هست .

قاضی ابویعلی کتابی در بیان احوال آنانکه استحقاق و شایستگی لعن رادارند مرقوم داشته و یزید را در جمله ایشان یاد کرده است، و هم گوید آنکس که لعن یزید را تجویز نمیکند یا از عدم علم باین مقامست یا منافقست وهمی خواهد مردمان را بوهم در افکند و بسیار افتد که مردم بیدانش وجاهل باین کلام رسول خدای صلی الله علیه و آله « الْمُؤْمِنُ لَا يَكُونُ لعانأ » مغرور میشوند و گمان میبرند که شخص مؤمن نباید کسی را لعن کند لکن این کلام مبارك در حق کسی ومحمول بر کسی است که مستحقلعن نباشد و او را لعن نمایند .

اما اگر استحقاق داشته باشد ببایدش ملعون شمرد و اگر این کلام حضرت خير الانام استناد جویند که میفرماید « أَوَّلُ جیش یغزو القسطنطينية مَغْفُورُ لَهُ » یعنی اول سپاهیکه با مردم قسطنطينية جنك نماید آمرزیده میشود و یزید اول کسی است که این غزو نهاد در جواب گوئیم هم رسول خدای صلی الله علیه و آله بفرمود « لَعَنَ اللَّهُ مَنْ أَخَافَ مدینتی » و خبر آخر ناسخ اول است و هم گفته اند مفرد ابو ایوب انصاری است چه آنجناب نیز در جمله آن لشکر بود که بغزو قسطنطينيه برفتند و مقام ننگ وعار وعيب و شنار يزيد زشت کار باین درجه است که مانند ابوالعلی معری که در دین خودمتهم است این شعر در حق او گوید و خلافت او را نکوهیده و ناصواب

شمارد :

أري الايام تفعل كل نكر *** فما أنا في العجائب يستزيد

ص: 440

أليس قریشكم قتلت حسينا *** وكان على خلافتکم یزید

میگوید چون جدم ابوالفرج در منبر بغداد در حضور ناصر خلیفه و اکابر علمای عصر یزید را لعن فرستاد تنی چند از جفاق(1) جهال از مجلسش برخواستندجدم فورا این آیت تلاوت کرد « أَلَا بَعْدَ الْمَدِينُ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» و نیز جماعتی از جدم پرسیدند حالت یزید چگونه است گفت چه میپرسید ومیگوئید در حق مردی که سه سال سلطنت کند: سال اول حسین علیه السلام را بکشد و در سال دوم مدینه را بقتل و غارت در آورد و در سال سوم مجانيق بر کعبه بر کشدو ويران بگرداند گفتند چنین کس زا لعن کنیم گفت پس یزید را لعن کنید .

وهم جدم گوید: آنانکه عشری از اعشار افعال نابهنجار یزید را مرتکب نشده باشند در اخبار واحادیث ملعون واقع شده اند و یزید جمله آن افعال را که موجب لعن است بعلاوه قتل حسین و برادران و اهل آن حضرت و نهب مدینه وهدم كعبه وانشاد آن اشعاری که بجمله بر فساد عقیدت و کفرش بر آن قاطع است مرتکب گردیده است .

راقم حروف گوید: یا باید هیچ موجودی را از ابتدای آفرینش تاساعت بر انگیزش ملعون نشمرد و این نیز با آیات قرآنی و اخبار آسمانی واحادیث مرویه مخالفست واگر باید جنس لعن را موجود و موجودی را برای صحت وجود لعن ملعون قائل گردید، بناچار یزید پلید در چنین میدان که متاعش لعن جاویدانست صاحب رایت خواهد بود، چه لعن جز بسبب معاصی کبيره ومخالفت با خدا و بیرون تاختن از دین او ارتكاب افعال و اعمالی که از قانون دین بیرون است صادق نمیافتد.

واگر بنگرند یزید پلید را آن شقاوت و قساوت وغوایت و ضلالت است که در هیچیك از این معاصی وافعال از هیچ مرتکبی شرمسار نیست بلکه اگر ابلیس را از نوع غير بشر و تمامت عاصیان طبقات امم را تا روز محشر بيك جای فراهم

ص: 441


1- یعنی مردم خشن و تندخو

گردانند و اعمال نکوهیده هر يك را كه مستحق لعن خواهدبود برشمارند این پلید عنید از هيچ يك بی بهره نیست بلکه در هريك باهريك ادعاى تقدم و پیش تازی و گردن فرازی خواهد کرد فلعن الله يزيدأ و آل يزيد .

در رساله صبان از حافظ ابن حجر از علی علیه السلام ز رسول خدای صلی الله علیه و آله مروی است «قَاتِلُ الْحُسَيْنِ فِي تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ عَلَيْهِ نِصْفُ عَذَابِ أَهْلِ الدُّنْيَا » وهم از ابو عبيده برسول خدای منتهی میشود « لا يَزالُ أَمْراً مَتَى قائِماً بِالْقِسْطِ حَتَّى يَكُونُ أَوَّلُ مَنْ يَثْلِمُهُ رَجُلُ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ يُقَالُ لَهُ يَزِيدُ » ومیگوید تا بر امام احمد امور صریحه که از یزید نمایش گرفته و بر کفر او دلیل است ثابت نمیشد بكفر او تصریح نمیکرد و مانند ابن جوزی و غیر از وی باوی موافقت نمیکردند لکن در فسق او تمامت علما اتفاق دارند

و نیز گروهی از علما بر لعن او تجویز کرده اند و پاره که لعن او را واجب نمی شمارند نظر بحقيقت لعن دارند که بمعنی طرد از رحمة الله است و این در حالیست که بدانند در حالت مرك كافر بمرده است مثل ابی جہل و امثال او، اما جواز لعن آنکس که حسین علیه السلام را بکشته یا امر بکشتن آنحضرت کرده باشد یا تجویز نموده یا بآن امر راضی باشد بدون اینکه باز نمایند که این لعن بآن معنی مذکور است متفق علیه است و جای تشكيك نيست چه در چنین مقام معنى لعن محمول بر اهانت وطرد از مواقع کرامتست نه حقیقت لعن که طرد از رحمت خداوند باشد .

راقم حروف گوید: ملعون بودن یزید پلید بهمین معنی حقیقی لعن سهل تر است از این عمل او که خود اهل سنت و جماعت در عظمت مقتول آنگونه اخبار و احادیث موثقه مذکور میدارند و میگویند در این واقعه آفتاب منکسف شد وستارگان آسمان مانند شب هنگام در نیمه روز نمایان شدند و آفاق آسمان تاشش ماه سرخ گردیدومانند خون نمود وحمرتیکه در شفق افتاد از اثر این قضیه هایله بود وقبل از قتل آنحضرت این اثر نبود .

و حکمتش این است که چون غضب خون را بحرکت و هیجان میآورد از

ص: 442

اینروی در چهره حمرتی پدید میگردد وچون خدای تعالی از جسميت منزه است از اینروی تأثير غضب او بر قاتل حسين بحمرة افق افتاد و نیز سایر علامات آسمانی و زمینی و انقلاباتی که در اجزای آفرینش نمایش گرفته مذکور مینماید آنگاه در جواز لعن آنکس که مرتکب چنین فعلی قبیح و عظیم گشته و خدای را باین درجه در این دنیا بخشم آورده و فرزند کسی را که خود قاسم جنت و دوزخ است بقتل آورده است در مقام تامل واجتهاد میآیند با اینکه روایت صریح رسیده است که قاتل انبیاء تو به اش مقبول نیست و البته کسی که توبه اش پذیرفته نشود از رحمت خداوند مطرود است و امام حسين علیه السلام نيز مقامش با ایشان مساوی بلکه برتر است .

در کتاب ریاض الأحزان از تاریخ محمد نحوی مسطور است که عبدالرحمن بن برثن را عبیدالله بن زیاد ستم رانده بود و او بدرگاه یزید بن معویه روی نهاد تا داد خواهی کند و یکسال در پیشگاه یزید اقامت کرد و بدو دست نیافت ناچار عزیمت بر مراجعت بر بست و چون در پاره بیابانهای شام در آمد ناگاه سگی با قلاده طلا نمودار شد که بخيمه در آمد، وی نیز روی بخیمه نهاد و مردی را بر مرکبی بدید که همی بر جهاند .

چون عبدالرحمن را نگران شد از کلب سئوال کرد گفت: آری باین خیمه اندر شد آن سوار بدانسوی رهسپار شد و آن سك رابگرفت و با عبدالرحمن گفت آیا جرعه آب داری؟ پس ظرفی از آب بدو بداد آن سوار سگ را آب داد و هم اندام سگی را هفت مرتبه با آن آب بشست و آنچه از آب در ظرف بماند خود بیاشامید آنگاه با عبدالرحمن گفت ترا در اینجا چکار است؟ گفت این فاجر عبیدالله بن زیاد با من ظلمی برانده بود و بدرگاه این فاسق یزید روی نهادم تا شکایت گذارم ویکسال اقامت کردم و بدو دست نیافتم و اینك خائب و خاسر باز میشویم.

گفت هیچ بخواهی مکتوبی در سفارش تو با بن زیاد بنویسم چه بامنش صداقتی بکمال است پس مکتوبی در هم آورد وعبدالرحمن نزد ابن زیادشدو بدو بداد ابن زیاده همی بخواند گاهی بخندید و گاهی دیگر گون گردید آنگاه با عبدالرحمن گفت هیچ میدانی این

ص: 443

مکتوب را کدام کس بنوشته همانا این نامه أمير المؤمنین یزید بن معويه است و باز نموده است که تو اورا ومرا دشنام راندی وهم بفرموده است که داد و بازدهم و چنان کردم که او بفرمود.

وهم در ریاض الاحزان مسطور است که یکی روز دو تن شاعر از شیعیان حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام در مجلس یزید حاضر شدند و هر دو را یزید می- شناخت و با ایشان گفت هريك از شما شعری در حق على علیه السلام بدون فکر و تامل بگوئید ایشان گفتند باید آنکس که مارا این فرمان کرده در این امر هدایت کند یزید بدون تامل وفكر ودر نك این شعر را فورا انشاد نمود :

خير البرية بعد احمد حيدر *** والناس ارض والوصیة سماء(1)

پس یکی از آن دو شاعر این شعر را بخواند :

ومناقب شهد العدو بفضلها *** والفضل ما شهدت به الاعداء(2)

و آن دیگر این شعر را قرائت نمود :

كمليحة شهدت لهاضر اؤها *** والحسن ما شهدت به الضراء(3)

واین شعر که یزید گوید نه از روی عقیدت اوست بلکه از راه عادت شعراء است، چنانکه این آیه شریفه « وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الغاون الم تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ وانهم يَقُولُونَ مالا يفعلون » بر این جمله شاهد وسب نمودن آن ملعون حسين را و پدرش علیهماالسلام را بر این مطلب کاشف است .

بلکه این نیز معجزه از أمير المؤمنين عليه السلام است که چنین منقبتی بر زبان

ص: 444


1- بهترین مردم بعد از احمد مختار حیدر کرار است . و مردم همه خاك اندو وصی پیغمبر آسمان
2- منقبت و فضیلتی بود گه دشمن علی بدان اقرار کرد . و البته منقبت وفضیلت همانست که دشمنان هم بدان معترف باشند .
3- مانند آن عروس نمکین که هووهایش به زیبائی او گواهی دادند، وزیبائی همانست که هورها بدان اعتراف کنند.

چنین بی سعادتی مذکور میآید و از این پیش داستان شکار يزيد واعرابی رادر کتاب احوال حضرت امام محمد باقر و این شعر یزید را و این خطاب را در کتاب احوال امام زین العابدین سلام الله عليهما مسطور داشتیم

ابوالفرج ابن الجوزی گوید چون عباس بن عبدالمطلب در روز بدر اسیر شد ورسول خدای صلی الله علیه و آله ناله اش را بشنید در آن شب نخفت، پس چگونه خواهد بود حالت آن حضرت چون انين(1)حسین علیه السلام بشنود و رسول خدای قاتل حمزه را نتوانست دید چگونه تواند آن کس را که سرمباك حسين سلام الله علیه را از تن بريد و بقتل آنحضرت و اسیر کردن اهل بیت آن حضرت وسوار کردن بر اقتاب(2) اشتران بی غطاء ووطاء امر نمود و خود را مسلمان خواند نگران شود

ابراهیم نخعی گوید سوگند باخدای اگر در زمره آنان بودم که بمقاتلت حسين علیه السلام رهسپار شدند و از آن پس خدای مرا بیامرزیدی و بجنت در آوردی شرم میگرفتم که بررسول خدای صلی الله علیه و آله بگذرم و آن حضرت بررویم نگران آید .

و هم احمد بن حنبل گوید اگر صحیح باشد که یزید این شعر «لیت اشیاخی تافاعتدل» را قرائت کرده باشد همانا بخدای ورسولخدای کافر است که در این اشعار بر قتل کفار بدر اندوه و افسوس خورده و بقتل آن گروه خوشنود نبوده وفرمان خدای را در باره آنان و کردار رسول را در جهاد با آنان منکر شمرده و قتل حسین علیه السلام را بصواب خوانده و باقتل كفار معادل و یکسان دانسته با اینکه خدای میفرماید «لايَسْتَوي أصْحابُ النَّارِ وَأصْحابُ الْجَنَّةِ أصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ» و آیا اینگونه کلام وعقيدت جز از در ارتداد ازدین شمرده میشود « فلعنة الله على الظالمين الذين بدلوا نعمة الله كفراً واحلوا قومهم دار البوارجہنم يصلونها وبئس القرار »

و از آن برافزون یزید بر این شعر نیز بیفزود و گفت «لَستُ مِن خِندِفَ»

ص: 445


1- انین یعنی ناله
2- اقتاب جمع قنب یعنی جهاز شتر که از چوب است وغطاء یعنی پوششی که بر آن نهند ، ووطاء نهالی که زیر پای گذارند

تا «ولاوحی نزل » مجاهد گوید این سخن کسی است که در دین منافق باشد و در قرائت این اشعار بعضی را عقیدت بر آنست که یزید در آن هنگام که خبر وقعه حره و قتل مردم مدینه را بشنید فرو خواند و پارۂ گویند چون سر مبارک امام حسین وعيال. آنحضرت علیهماالسلام را در مجلس آن ملعون حاضر کردند بخواند .

و میتواند بود که در هر دو مقام قرائت کرده باشد و نهایت امر این است که بعضی را در مجلس اول یعنی در اظهار مسرت ازوقعه حره و برخی را در این مقام تمثل نموده و خود نیز از نتایج طبع خود افزوده باشد چنانکه اگر در کتب مقاتل و تواریخ بدقت بنگرند مکشوف خواهد گشت .

در کتاب بحرالمصائب مسطور است که در کتاب نور العين في مشهد الحسين صلوات الله عليه مرقوم است که یزید پلید جامه سرور برتن بیار است و بر تختگاه سلطنت بر نشست و مجلس لهو و لعب وعيش وطرب بیار است و ساقیان سیم ساق جام می بگردش در آوردند و هیچ عملی از فسق وفجور و گناهی از كبيره وصغيره بجای نگذاشت که بجای نگذاشت و یکسره باسرور وفرح و شادی و غرور بپای برد و از روی نشاط بانشاد اشعار پرداخت و بادف و طنبور همی فرو خواند :

أراك طروبا ذاشجي وترنم *** تطوف بأكناف السحاب المخيم

أصابك عشق أم رميت بأسهم *** فماهذه إلا سجية مغرم

فان كنت مشتاق إلى ربة الحمى *** وتهوى بسكان الخيام فنعم

فقم واسقنی کاسات خمر وغن لي *** بذکر سلیمی والرباب وزمزم

وإياك ذكر العامرية إنني *** اغار عليها في فم المتكلم

أغار على أعضائها من ثيابها *** إذا وضعتها فوق جسم منعم

وأحسد أقداحأ تقبل ثغرها *** إذا وضعتها موضع اللثم بالفم

ولو لم يمس الأرض فاضل ذيلها *** لما جاز عندي بالتراب التيمم

ينيه على الدنيا إذاهی اقبلت *** فتزهو على البدر المنير فيظلم

خذوا بدم ذات الوشاح فاننی *** رایت بعيني في أناملها دمی

ص: 446

ولاتقتلوها إن ظفرتم بقتلها *** ولكن سلوها كيف حل لهادمی

ولا تحسبوا أني قتلت بصارم *** ولكن بلحظ قدر میت بأسهم

وقولوالها إني قتیل صدودها *** قتيل الهوى والشوق إن كنت تعلمی

أقول لنفسي والاناء كثيرة *** تمسك بذيل العامرية والزم

ألم ترأن البحرمآء بأسرها *** ولكن ماء البحر ليس كزمزم

لها حكم لقمان وصورة يوسف *** و نغمة داود و عفة مريم

ولی ضر أيوب و وحشة يونس *** وأحزان يعقوب وحسرة آدم

فلما تلاقينا وجدت بنانها *** مخضبة تحکی عصارة عندم

فقلت خضیب الكف بعدة أهكذا *** يكون جزاء المستهام المتيم

فقالت و ألقت بالحشالا عج الأسى *** مقالة من في الحب لم يتكلم

وحقك ماهذا خضاب خضبته *** فلاتك في البهتان والزور متهمی

ولكنني لما رايتك راحلا *** وقد كنت لی زندا و كفأ و معصم

بكيت دما يوم النوى فحوينه *** بكفي فاحمرت بنانی من دم

فقبلتها ألفا و بت ضجيعها *** حلالا و لو كانت على محرم

ومما شجاني أنني بت راقدا *** وعلل كاسات الكرى بالترنم

فلو قبل مبكاها بكيت صبابة *** بسعدی شفیت النفس قبل التندم

غزالية العينين مكية الحشا *** عراقية الأطراف طائية الفم

ولكن بكت قبلی فهاج إلى البكا *** بكاها و كان الفضل للمتقدم

قرأت كتاب الله حتى حفظته *** فما عندناوجه المليح محرم

فكيف حرام لثم بيضا غريرة *** تصيد بعينيها فؤاد المتيم

سئلتك بالبيت العتيق المحرم *** بحق المني والمشعرين وزمزم

فان حرم الله الزنا في كتابه *** فماحرم التقبيل في الخد والفم

بیونس لما كان في بطن حوته *** وقد كان في قعر من البحر مظلم

سيعلم خلق الله أني أحبها *** كحب النصارى للمسيح بن مریم

ص: 447

مدام كتبر في إناء كفضة *** و ساق کبدرو الندامی کانجم

وشمسة كرم برجها قعر دنها *** ومشرقها الساقي ومغربها فمي

لهاحبب من فوق شباك فضة *** كسكة دينار على صرف درهم

إذا أفرغت من دنتها في إنآئها *** حكت نفرابين الحطيم وزمزم

فقبلتها ألفأو عضيت خدها *** وسوغت شهدا من رضاب ومن فم

فان حرمت يوماً على دين احمد *** فخذها على دين المسيح بن مريم

ولاتد ّخر يوم السرور إلى غد *** فرب غد يأتى بماليس تعلم

ألا إن هذا العيش ما سمحت به *** صروف الليالي والحوادث نوم

على جانب الزوراء فى الشام خيمة *** أطال وقوفى عندها والتالم

معلوم باد در نسخه منطبه نورالعین که اکنون در دست است این اشعار و این حکایت مسطور نیست تواند بود که از نسخ خطى غير منطبعه نقل شده باشد یاصاحب بحر المصائب در کتابی دیگر دیده و بروی مشتبه بوده و گمان برده است که در کتاب نور العين مسطور است اما پاره از این اشعار در بعضی کتب مثل مستطرف و اخبار الدول و غيرهما مذكور است و این دو شعر که در کتب اخبار نگارش رفته بعلاوه این اشعار است :

أقول لصحب ضمت الكاس شملهم *** و داعي صبابات الهوى يترنم

خذوا بنصيب من نعيم ولذة *** فكل وان طال المدى يتصرم

و این دو شعر در کتاب احوال حضرت امام زین العابدين صلوات الله عليه در ذیل بیان احوال يزيد مسطور گردید .

در حديقه الافراح مسطور است که یزید لعنة الله عليه با پدرش معاویه شکایت نوشت که هیچ توانائی ندارد که شب و روز ساعتی از شرب شراب فراغت جویدتا بأن مقدار كه يك ماه و دو ماه برمیگذرد که چنان مست طافح و از خویش بی خویش است که بمهام مسلمانان نمی تواندرسید. معویه این اشعار را در جواب یزید بنوشت :

ص: 448

انصب نهار ا فی طلاب العلى *** و اصبر على فقد لقاء الحبيب

حتى اذا الليل بدامقبلا *** واكتحلت بالغمض عين الرقيب

فبادر الليل بما تشتهي *** و فانما الليل نهار الأريب

كم من فتی تحسبه ناسکا *** يستقبل الليل بامر عجیب

ولذة الاحمق مكشوفة *** يسعى بها كل عدو رقیب

آن پير مجرب پسرش یزید را از این اشعار بیدار میکند و باز مینماید که روز از بهر کسب هنر و دریافت معالی و مفاخر است باید بر مفارقت حبیب صبر کرد و از این جمله نصيب برد چون شب در آید و چشم رقیب در خواب شود، نوبت نوشیدن شراب و بوئیدن زلف پر پیچ و تاب است چه بسیار مردم ناسك هستند که چون شب در آید برای دیگر ناهجند(1) و مردم احمق که ملاحظه وقت و مقام ننمایند گرفتار همز وغمز(2) آنام میشوند، چون یزید این اشعار بشنید بدستور پدر کهن روزگار کرد.

صاحب حديقة الافراح میگوید تاچند لطیفست این خطاب که از قلبی شفیق برای چنین فاجر صادر شده و باطن خود را باز نموده است و بعد از این بیان در جواز بلكه وجوب لعن آن ملعون شرحی مرقوم میدارد و راقم حروف در ذیل مجلدات مشكواة الأدب و احوال جعفر برمکی و نصایح يحیی شرحي بهمین تقریب مسطور داشته است و الله اعلم .

ودیگر در ضمن آن حکایت که شیخ مفید در کتاب مثالب و نیز در کتاب معالم الزلفي و بعضی کتب دیگر از ابومحمد عبدالسلام بن رغبان شاعر مشهور بديك الجن با هارون الرشید خلیفه عباسی مذکور نموده اند مسطور است که چون در ذیل مکالمات ديك الجن از کلمات کفر آمیز ولید بن يزيد بن عبدالملك بن مروان در میان آمد هارون گفت خدای لعنت کند ولید را که نه به صانعی و نه به بعثتی ونه به نبوتي قائل ومقر بود، آیا میدانی که این ملعون این مضمون و مذهب را از

ص: 449


1- یعنی روان و پويا .
2- یعنی عیبجوئی و طعن کردن

کجا ماخوذ داشته ؟

ديك الجن گفت میدانم اما اگر امير المؤمنین مرا بر جان واهل ومال زینهار دهد و نیز ضمانت فرماید که جایزه بمن عطا کند معروض میدارم، رشید انگشتری خود را که نشان زنهار بود بدو سپرد ، ديك الجن گفت یا امیر المؤمنين ولید بن یزید از شعر عمر بن سعد عليه اللعنة ماخوذ داشته :

فوالله لاأدري واني لصادق *** أفكر في أمري على خطرین

الى آخر الاشعار المشهورة که بر کفر او دلالت دارد رشید گفت خدای لعنت کند ابن سعد را که بر صانع وبعثت ونبوت اقرار نداشت هیچ میدانی که این ملعون این مضمون را از کدام کس اخذ کرده است ديك الجن گفت از یزید بن معوية بن ابی سفیان علیه اللعنة ، هارون گفت مگر یزید چه گفته است ديك الجن گفت گفته است این اشعار را :

علية هاتي ناوليني وأعلنى *** حديثك إني لااحب التناجيا

حديث أبي سفيان لماسمی به *** إلى أحد حتى أقام بواكيا

فرام به أمرا علينا ففاته *** و أدركه الشيخ اللعين معاويا

فان مت يا أم الحمير فانکحی *** ولا تألمي بعد الممات التلاقيا

فان الذي حدثت عن يوم بعثنا *** أحاديث زور تترك القلب ساهيا

ولولا فضول الناس زرت محمدا *** بمشمولة صفراء تروي عظاميا

ولا خلف بين الناس إن محمدا *** تبوء قبرا بالمدينة ثاويا

وقد ينبت المرعی علی دمنة الثری *** له غصن من تحته السر باديا

و يفني ولايبقى على الأرض دمنة *** وتبقى حزازات النفوس كماهيا

رشید گفت لعنة الله علی یزید بن معاویه که بخالق و بعثت و نبوت اقرار نداشت الى آخر الحكاية .

و چون راقم حروف در ذیل مجلدات مشكوة الأدب این داستانرا در ترجمه

ص: 450

احوال ديك الجن مفصلا مرقوم داشته است در این مقام بآنچه محل استشهاد است قناعت ورزید و نیز پاره از این اشعار در کتاب احوال حضرت امام زین العابدين علیه السلام در ذیل احوال يزيد عليه اللعنة مسطور است .

همانا اگر بخواهیم مثالب وفضايح این ملعون پلید را اگرچه همه از روایات اهل سنت و جماعت هم باشد به یکجاي بر نگاریم، کتابی حجیم و دفتری عظیم و گدازنده تر از نار جحیم خواهد گشت ، لهذا بر این مختصر که در این جا و در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام مسطور گردید کفایت جست .

ص: 451

بیان پارۂ حالات آن مخدره کبری و صديقة صغری در ایام توقف شام

یزید پلید که عذابش بر مزید باد با اینکه امام حسين و برادران و فرزندان برادر زادگان و اقربا واصحاب آنحضرت را بآن رنج و تعب مقتول وزنان و باز۔ ماندگان آنحضرت را با آن شکنج و نصب اسير و مغلول و اموال ایشانرا منهوب و نظام ایشانرا متفرق و خیام ایشانرا محترق و خود ایشانرا شهر بشهر و دیار بدیار چون اسرای زنگبار رهسپار و با آن سرهای بریده که نصب العيون ایشان گردانیده و بان ذلت وصدمت جوعان وعطشان در جماعت مردمان بشهر شام در آورد همچنان از بغض و کین دیرین آسوده ننشست و با اضغان جاهلیت(1) بمصاحبت بنشست و تا توانست در شهر دمشق نیز دچار مشقت ساخت .

گاهی در خرابه و گاهی در مجلس بداشت تا مگر سقف و دیواری برایشان فرود آید و یکباره بهلاكت رسند و نام و نشانی از ایشان بپای نماند و معذالك چون اهل بیت از خراب شدن آن دیوار سخن میکردند آثار خشم و ستیز و کین آن لعين بآن مثابه آشکار بود که زندانبانها بزبان رومی اظہار استعجاب میکردند و میگفتند عجب است که این جماعت از فرود شدن این دیوار بيمناك هستند و حال آنکه آنچه بایشان میرسد و بامدادان جملگیرا بخواهند و دست بگردن بسته گردن بخواهند زد سخت تر است .

و گاهی در مجلسن خویش پردگیان و اطفال اهلبيت و امام زمان را حاضر می ساخت و نرد طغیان و عصیان وتكبر وتجبرو فرعنت و ملعنت میباخت و تجمل واحتشام و تفوق واحترام خویش وذلت و برگشت روزگار اهلبیت را نمودار میداشت و آل الله را در غل و زنجیر بدیدار كبير وصغير می آورد و مجلس خویش را با نواع مأكول و مشروب و زینت آراسته میساخت و امرای شام و دیگر بلاد را باحتشام

ص: 452


1- اضغان جمع ضعن- بالكسر- یعنی کینه و عداوت پنهانی

خویش حاضر میداشت و سر مبارك امام را در پیشگاه نظر جلوه گر می نمود و پردگیان سرادق حشمت و اطفال خاندان رسالت را بآنطور باندوه وحسرت مینواخت وزنان خویش را از پرده حشمت بتماشای ایشان باز میداشت و آنچند که میتوانست بازخم زبان خاطر هريك را آزرده میساخت .

و اگر در اواخر امر از بیم آشوب مردمان از آن باره حرون(1)فرو می نشست و با دل پر خون از اظهار درون عاجز میگشت وعلي بن الحسين علیهماالسلام را بر خوان مائده حاضر میداشت ، آن نیز بر آزردگی خاطر مبارکش می افزود چه آنحضرت هیچ مایل نبود که بر خوان کشنده پدر و اقربای خویش و چنان دشمن خون۔ خوار بد اندیش جلوس فرماید و دیدار ناخجسته و کلمات نا پرداخته اش را بنگرد و بشنود .

و بعلاوه آن ملعون در آنحال نیز هروقت توانستی آن حضرت را از گزند زبان ملعنت نشان خویش آسوده نگذاشتی و بکنایت واشارت وصراحت خاطر مبارکش را بیازردی و با این حال معلومست حال حضرت صدیقه صغری سلام الله علیها که بر تمامت اهلبیت رسالت باسمت مهتری وریاست و مادری وامارت وصاحب غیرت امامت بود چیست؟ وروز گار جماعتی که بهترین اوقات و خوشترین ساعات ایشان وقتی باشد که بتوانند بفراغت و امنیت بزاری و سوگواری شب بروز وروز بشب سپارند چگونه خواهد بود.

همانا چون حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه را در پیشگاه حضرت احدیت آن مقام و رتبت پدید گشت که میزانش را جز خدای وشفیع روز جزا هیچکس نداند لهذا در قبول بلايا ومصائب ورزایا و نوائب نیز آن میزان و اندازه رامتحمل گردید که جز خدا و محمد مصطفی صلی الله علیه و آله مقدارش را نداند و اهل بیت آنحضرت که سلاله سیدالمرسلين و ذريه امير المؤمنین سلام الله علیهم اجمعین هستند نیز چون دارای مراتبی هستند که اولاد هیچیك از انبیاء و اوصیاء را نبوده است بلکه

ص: 453


1- باره . یعنی اسب ، و حرون یعنی سرکش و چموش

اغلب انبیاء و اوصیاء دارا نبوده اند از اینروی در آشامیدن اقداح مصائب وادراك اقسام نوائب آنگونه مشتاق بتاختند که قصب السباق(1)بر بودند و آن مقام دریافتند که جهانیان را تا قیامت در حیرت بگذاشتند .

بلکه اگر روز باغم و اندوه بشب آوردند و شب اگر ساعتی سر بخواب بردند همچنان در عالم خواب نیز بعالم مصیبت سير همی کردند چنانکه خواب حضرت سکینه و دختر صغيره حضرت امام حسين ووفات او در خرابه شام که موافق پاره اخبار زینب نام داشته و نیز دیگر خوابها که در آن اوقات دیده شد در کتب مقاتل مسطور است .

در کتاب بحر المصائب نگارش رفته است که یکی روز حضرت امام زین۔ العابدین سلام الله عليه باحالی نژند وخاطري غم آکند به نشستند ناگاه جناب زینب خاتون سلام الله عليها بیامد و سلام بداد امام علیه السلام بعلم خویش فرمودای عمه بخواب۔ اندر چه دیده و از مادرت فاطمه چه شنیده؟ عرض کرد تو از تمامت علوم آگاهی و بعرض و اظهار نیازمند نیستی فرمود آری چنین است و مقام ولایت همین است اما همی خواهم از زبان تو بشنوم و بر سوك پدر بنالم عرضكردای فروغ دیدار بخواب اندر مادرم زهراء را با جامه سوگواری وموی پریشان نگران شدم که موی مبارکش را با خون مبارك برادرم رنگین ساخته .

چون اینحال بدیدم خویشتن را بر پای مبارکش بیفکندم و بگریه و زاری صدا بر کشیدم و از آنحال پر ملال پرسیدم فرمود ای دختر من زینب اگر چند در ظاهر باشما حاضر نبودم لكن در باطن هم جدا نبودم، مگر نه بخاطرت اندر است که عصر روز تاسوعا که برادرت را از خواب برانگیختی بعد از مکالمات بسیار برادرت گفت جد و پدر و مادر و برادرم بیامده بودند و چون باز میشدند مادرم وعده وصل

ص: 454


1- قصب یعنی نی ، و سباق یعنی مسابقه ، معمول چنان بود که یکعدد نی بلند که دست سوار کار بدان برسد بر زمین فرو میکردند و از سوار کاران هر که موقع مراجعت با آن ني بر میگشت معلوم بود که او از دیگران پیش افتاده است .

امشب را از من بگرفت ای فروزدیده مگر شب عاشوراء را فراموش کرد که ناله و احسن و واحسين من بلند بود و تو با ام كلثوم میگفتی صدای مادرم را می شنوم همانا در آن شب با هزار رنج و تعب در اطراف خیمه ها بر همی آمدم و ناله و فریاد بر میآوردم از اینروی بود که برادرت با تو فرمود ای خواهر مگر صدای مادر را نمیشناسی .

ای نوردیده ای زینب مگرنه من بودم که در وداع واپسین فرزندم بازنان و روانه شدن بميدان تیغ و سنان کوفیان خاك مصیبت بر سر میکردم و چه گویم از آن هنگام که شمر با خنجر بر سینه پسرم جای گرفت، ای زینب در آن هنگام که شمر سر مبارکش از تن جدا میکرد سرش بر دامان داشتم و حيران و نگران بودم که آن سر مبارك را بر نوك سنان بر آوردند، ای زینب مگر من نبودم که در نظاره بودم که ناگاه آن لشگر بیدادگر از قتلگاه بخیمه گاه روی نهادند و شعله نار بگنبد دوار بر آوردند .

ای دختر محنت پرور من ایستاده بودم که مردم کوفه با آن آشوب و همهمه وويله و نعره بجانب خیام زنان شتابان گشتند و خیمه ها را بسوختند و غارت کردند و جامه شمارا ببردند وعابد بیمار را از بستر بر زمین افکندند و آهنگ قتلش کردند و تو نالان و گریان ایشان را بازداشتی و شما را به آنحال بقتلگاه شهدا بگذرانیدند تمامت این جمله حتى آن چهار خطاب که در سر نعش حسین علیه السلام بگذاشتی مرا بنظراندر است، دلم را کباب و دیده ام را پر آب نموده است و آن مکالمات تو که با أم كلثوم و سایر اسیران مهموم بپای میرفت و از حرکت ورحيل جماعت ووداع سخن میسپردی فراموش نمی شود .

ای زینب این خون حسین منست که بر گیسوان بمالیده و در همه جا با شما بوده ام خصوصا هنگام ورود بشام و مجلس یزید خون آشام رفتار و گفتار و کردار نا بکار بدفرجام. عرض کردم ای مادر! از چه روی این خون را از روی و موی پاك نفرمودی؟ فرمود ای روشنی دیده باید با این موی پر خون در حضرت قادر بی

ص: 455

چون شکایت برم وداد خود را از ستمکاران و کشندگان فرزندم بجویم و عزاداران و گناهکاران امت جدت را شفاعت نمایم .

و ترا وصیت میکنم که سلام مرا با فرزند بیمارم سید سجاد تبلیغ کنی و بگوئی که با شیعیان و دوستان برساند که در سوگواری و زیارت روشنی دیده ام حسين خودداری نکنند و سهل نشمارند بلکه شب و روز على الدوام باين عبادت وطاعت قیام و اقدام نمایند تا با مداد قیامت بحسرت و ندامت که در آنوقت سودی نخواهد داشت دچار نشوند.

ونیز حالت سختی و مشقت و گرسنگی اطفال را در اوایل ورود بشام و مسكن در خرابه از این خبر صاحب بحر المصائب توان دانست که میگوید از جناب سید سجاد سلام الله عليه منقولست که فرمود در آن هنگام که در خرابه شام دچار آلام بودیم، یکی روز نگران شدم که عمه ام زینب دیگی بر اجاق نهاده گفتم ای عمه این چه حال باشد؟ گفت ای روشنی دیده می خواهم باینکار اطفال را خواموش کنم چه بسي گرسنه و بی قرار هستند امام علیه السلام محض ترحم مشتی از ريك بديك در افکند در ساعت حریره پاکیزه گشت .

و در فقره صبيه صغيره حضرت سیدالشهداء سلام الله عليها ووفات او در خرابه شام و مكالماتش با حضرت زینب ووفات او و غسل دادن زینب و ام كلثوم سلام الله عليهم او را و آن کلمات و اخبار که از آن صغيره نوشته اند که سنگ را آب ومرغ وماهی را کباب میدارد و معلومست حالت جناب زینب چه خواهد بود ، نوشته اند آن دختر سه ساله بود و بعضی نامش را زینب و بعضی رقیه و بعضی سکینه دانسته اند و از اختلاف روایات ممکن است از دختران آنحضرت افزون از یکتن در شام وفات کرده باشند و خدای بحقیقت أعلم است .

و دیگر داستان آن عمارتی است که پاره نویسندگان نوشته اند بفرمان يزيد بساختند و واقعات روز عاشوراء وحال شهداء و اسیری اسراء را در آنجا نقش کردند و أهل بیت را بآنجا در آوردند، اگر این خبر مقرون بصدق باشد حالت أهل

ص: 456

بیت و محنت ایشان را در مشاهدات این عمارت جز حضرت أحديت نخواهددانست.

در اکسير العبادات و مفتاح البكاء و بحر المصائب از شعبی روایت - کرده اند که گفت یزید را خواهری هند نام بود و این هند غير از آن هندیست که در حباله نکاح داشت، چون اسارای اهل بیت را بدید بر جست و بايستاد و گفت ای اسیران کدام يك از شما ام كلثوم خواهر حسين بن علي بن أبيطالب هستید؟ ام كلثوم فرمود:

«و یلك ها أنا ابنة الامام الزکی ، والهمام التقي ، والصمصام النقي ، أمير - المؤمنين و قاتل الناكثين والمارقين والقاسطين، الذي قرن الله طاعته بطاعته ، وعقابه بمعصيته، والذي فرض الله تعالى ولايته على البدوي والحضرى ، وهو مبيدالأقران والفرسان ، والمتوج بتاج الولاية و السلطان، وهو الذي كسر اللات والعزى و طهر البيت و الصفا »

چون خواهر یزید این کلمات بلاغت سمات را(1)بشنید روی بجانب ام كلثوم کرد و گفت «یا أم كلثوم ! ولأجل ذلك أخذتم ، و بمثله طلبتم وهو نتم ، یا بنی عبدالمطلب بمثل ربيعة وعتبة ، و أبي جهل و أضرابهم تسفك دماؤكم ، أنسينا اباك يوم بدر و حنين وما قتل من رجالنا ؟ »

گفت بهمین سبب که پدر تو این مردم را بکشت و امثال أبي جهل و عتبة وربيعه و همانند ایشانرا بهلاك ودمار دچار داشت شمارا ای بنی عبدالمطلب بگرفتند وخونخواهی کردند و خوار ساختند. آیا افعال پدر تورا و آنکسانرا که از مردان ما در بدر و حنین بکشت فراموش خواهیم کرد.

«فقالت ام كلثوم يا بنت من خبث من الولادة والأولاد ، وابنة آكلة الأكباد لسنا کنسائهم المشهورات بالزنا والخنا ، ولا رجالنا العاكفين على اللات والعزتی أليس جدك أبا سفيان الذي حزب على الرسول الأحزاب ، أليست أمك هذه باذلة نفسها لوحشی و أكلت كبد حمزة جهرا أليس أبوك الضارب في وجه إمامه بالسيف

ص: 457


1- سمات جمع سمه یعنی علامت و آیت

أوليس أخوك قاتل أخي ظلما و هو سيد شباب أهل الجنة ، و هو أهل الكتاب والسنة و ابن بنت الرسول المخدوم بجبرائیل و میکائیل ، و كثير ما ملكتموه في الدنيا فانه في الآخرة قليل ».

حضرت ام کلثوم اوصاف رجال وزنان و اعمال نار واومحاربت بارسول ومقاتلت با سیف الله مسلول وقتل حمزه سید الشهداء سلام الله عليهم را باز نمود و فرموداموال دنیا هر چند كثير نماید در آخرت بچیزی شمرده نیاید، شعبی میگوید هندرا چنان زبان قطع شد که دیگر سخن نکرد، إلى آخر الحكاية .

و نیز در بحرالمصائب مسطور است که در آن هنگام که اهل بیت را بشام در آوردند طفلی صغیر از حضرت زینب سلام الله علیها آب طلبید یکی از نسوان شام با جامی از آب در خدمت صديقه صغری شد و عرضکرد ای اسير ترا سوگند میدهم اجازت بده تا این طفل را بدست خویشتن آب دهم «لان رعاية الأيتام توجب قضاء الحوائج وحصول المرام» زیرا که رعایت ایتام موجب بر آمدن حوائج و حصول مرام است، شاید خدای قادر حاجت ومطلب مرا بر آورده دارد .

فرمود یا امة الله حاجت تو چیست و مطلوبت کیست؟ عرضکرد من از خدام حضرت فاطمه دختر خير الأنام هستم انقلاب روزگار باین دیارم افکند و مدتی دراز است که از اهل بیت اطهار وخاتون خود جناب زینب خبردار نیستم و بانتظار هستم که شاید خدای بدعای این طفل صغير باری دیگر دیدار سیده من جناب زینب و امام حسین صلوات الله عليهمارا نصیب فرماید و بقیت زندگی را در آستان ایشان بپای برم.

چون حضرت زینب خاتون این سخن بشنید اشك از دیده ببارید و آهی سرد برآورد و فرمود یا امة الله غم مخور حاجت و مطلب تو روا شد «أَنَا زینب بِنْتَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ هَذَا رَأْسُ أَخِي الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ فَوْقَ الْقَنَاةَ» اینک منم زینب دختر أمير مؤمنان و این است سر برادرم، چون آنزن این کلام دهشت ارتسام را بشنید ناله و فریاد واسيداه واحسيناه وا اماماه وا ذلتاه بر آورد و چندان بر سر و صورت بزد که بیهوش گردید.

ص: 458

و نیز در کتاب مسطور مرقومست که پاره نوشته اند که هفده نفر طفل صغير وصغيره در میان اهل بیت بودند که در خرابه شام بالام و اسقام مبتلا و بهر بامداد وشامگاه از حضرت صدیقه صغری زینب کبری سلام الله علیها از تشنگی و گرسنگی شکایت کرده و آب و نان میخواستند و بر این منوال بر گذشت یک روز مردی را از آن خرابه عبور افتاد و دختر کوچکش همراه بود و آن دختر را بحضرت سکینه نظر افتاد که با چهره چون ماه سرمبارك بر دیواری بر نهاده گریان و نالان گاهی برادر میگوید و گاهی نام علی اکبر بر زبان می آورد .

آن دختر از اینحال بگریه و ناله در آمد و با پدرش گفت ای پدر حالت این دختر اسیر دلم را کباب کرد البته چون بسرای اندر شدیم مرا بخاطر بیاور تا از البسه خویش از بهرش بیاورم همانا از دیدار ایشان نمایان میشود که از خاندان عزت وشرافت هستند .

چون آنمرد این سخن بشنید بر خود بلرزید و گفت ای دختر خاموش شو و از این خیال بر کنار باش، همانا جامه کهنه و فرسوده در خور او نیست چه اوسبط رسول و قرة العين بتول و میوه دل سیف الله مسلول است و ایشان از اشراف عرب وعجم وأهل بیت سید امم و آل الله أجل أكرم باشند وأهل ظلم و جور مردان ایشانرا بکشتند و اهل بغی وستم ایشانرا اسیر ساختند، دانسته باش که قرآن کریم در خانه ایشان نازل و کفر و ایمان بشمشير پدر ایشان نمایان شد و ایشان باشند نسل نجباء و کرماء و بر آنانکه بر ایشان ستم کردند لعنت خدای و لعنت لاعنين زمين و سماء است.

چون آن دختر این خبر بدانست خویشتن را چون کنیزان بپای مبارك آن حضرت بیفکند و با گریه و زاری زبان باعتذار بر گشود و همی گفت ای دختر آقایان من! از خطيئات من در گذر و عذر مرا بپذیر و از هفوات من عفو بفرمای سوگند یاخدای شمارا نشناختم همانا شمائیداحرار و اطهار و از شما سخاوت و شجاعت و بذل و کرامت انتشار یافت و شمائیدمحل امن و امان و امانت و مکان صدق وصدقه و از شما

ص: 459

باشد ارشاد و هدایت و بر شما است بازگشت خلق و حساب ایشان در روز قیامت و جناب سکینه اظهار تلطف و عطوفت میفرمود و از دیدار مبارك بر رخسار شریف اشک میریخت .

آنگاه آن دختر روی با پدر کرد و گفت وای بر شما و بر این مردم شام بی آزرم وحیا چگونه بصبوری کار میکنید و آرام میجوئید و دعوی مردی و مردمی و دوستی می نمائید با اینکه اهل بیت اطہار سیدمختار و حیدر کرار را این مردم کفار وفجار چون اسيران ترك وزنگبار بشهر و دیار گردانیده در خرابه مسجد شام بی فرش و چراغ وخوردنی و آشامیدنی گریان و نالان در افکنده اند .

«ویل لهؤلاء القوم يقرؤن القرآن ويدعون الاسلام ، وقد أسروا أولاد سيد الأنام ، و قتلوا سيد شباب أهل الجنان ، و إمام الانس والجان، والثبور والنار والوقود لهؤلاء اليهود . والقوم العنود، ينكرون الحق وأهله ، و يتبعون الباطل و حزبه ، يحفظون طه و يس ، و يقتلون الامام المبين، تبا و تعسأ لهم، و بأعمالهم و أفعالهم يقولون بألسنتهم ماليس في قلوبهم ، وسيجزيهم الله جزاء الظالمين والكافرين، و يدخلهم أسفل السافلين ، في نار جهنم ، و يقرنهم بئس القرين إنشاء الله تعالى »

وای بر این مردم بدکیش که قرآن میخوانند و خودرا مسلمان می شمارند اما فرزندان سید انام را اسیر میکنند و سيد شباب اهل بهشت و پیشوای جن وانس را میکشند هلاك ودمار و آتش سوزنده ونار برای این جماعت یهود و قوم عنود باد که منکر حق واهل حق وتابع باطل واهل باطل هستند طه. و یس حفظ مینمایند وامام مبین را بقتل می آورند هلاك ودمار باد ایشان را واعمال و افعال ایشان را که آنچه بر زبان گویند در جنان(1) ندارند زود باشد که خدای آن جزا که در خور ستمکاران و کافران است بایشان بدهد و ایشانرا در فرود ترین مقامات آتش دوزخ در افکند و در ناخوشترين مراتب باز دارد .

ص: 460


1- یعنی در قلب و نهاد

آنگاه با گریه و ندبه از خرابه بيرون شده در سرای خویش بماتم بنشستند. و دیگر آن روایتی است که از جميله نام دختر امام حسين علیه السلام در خرابه مسطور داشته اند .

و نیز در کتاب مسطور مرقومست که در ایام توقف اهل بیت سید انام در خرابه شام یکی از شبها که اطفال صغار از شدت جوع و عطش بنالیدند و از جناب زینب خاتون علیهاالسلام آب و نان میطلبیدند ناگاه زنی با جامه سیاه و مقداری آب و نان بخرابه اندر شد و آنجمله را در حضور حضرت زینب فرو نهاد .

چون آن مخدره بدید که اطفال از بوی طعام دیگر گون شدند متغیر شده فرمود ای زن این چه طعامی است؟ مگر نميداني صدقه بر ما حرام است عرضکردای اسير سوگند با خدای ورسول این طعام نه بعنوان تصدق است بلکه بعلت نذر و عهدی است که برای هر اسیر وغریب می بریم .

فرمود این عهد و نذر چیست که با خدای خود در میان نهاده؟ عرضکرد در ایام کودکی که بمدينه طيبه منزل داشتم بمرض فالج دچار گردیدم اطبا از معالجه مایوس شدند چون پدرم و مادرم از دوستداران اهل بیت اطہار بودند برای استشفا بدار الشفای رسالت روی نهاده از حضرت بتول عذراء سلام الله علیها در طلب شفا بر آمدند در آنحال حضرت امام حسین علیه السلام نمودار شد أمير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود ای فرزند دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفای او را بخواه واز برکت دست مبارکش فورآ شفا یافتم و تا کنون در وجود خویش مرضی آشکار و پنهان ندیده ام .

و از آن پس گردش روزگارم باین دیار افکند و از ادراک حضور موالیان خود محروم ساخت و چون بهار عمر بر گذشته و روزگار با نجام رسیده است و از جمله موالیان چشمها بنور وجود مسعودجناب خامس آل عبا صلوات الله عليهم روشن داریم! لهذا بر خویش نذر و عهد کرده ام که با هر اسیروغریبی آنچندم که در نیروی بضاعت واستطاعت باشد بمهر و عطوفت روم تامگر از اثر دعای ایشان بزیارت جمال

ص: 461

آن امام بی همال و اهل بیت رسول خداوند بر خوردار شوم .

جناب صدیقه از استماع این کلمات آهی غم آمیز بر کشیده فرمودهمین قدر بدان که نذرت تمام و کارت بانجام رسیده از حالت انتظار رستگار آمدی هما نامنم زینب دختر أمير المؤمنين و این اسیرانند اهل بیت رسول خداوند و این سر مبار کست سر برادرم حسین که بر سر نیزه است؟ آنزن صالحه از شنیدن این کلام جانسوز چنان فریاد و نفیر بر آورد که مدتی از خویش بی خویش گشت .

و چون بهوش پیوست بر دست و پای ایشان بیفتاد و ببوسید و بموئید(1) و ناله و اسیداه وا اماماه واشهيداه وامظلوماه بر کشید و چنان شورو آشوب بر آورد که گفتی واقعه عاشوراء دیگر باره آشکارا شد و بقیت عمر راهمچنان بسوگواری وزاری بپایان رسانید. ودیگر از وقایع ایام توقف شام ملاقات هنده زوجه يزيد است با اهل بیت رسولخدای چنانکه در پارۂ کتب مصیبت بدان اشارت رفته است .

ودیگر حکایت عفيفه نام است که از أبومخنف روایت کرده اند که وی دختر جناب أمير المؤمنين علیه السلام ودر حباله نکاح یکی از شیعیان بوده است و از اتفاقات روزگار و گردش دهور وادوار بشهر شام در آمده و آن مرد در پیشگاه یزیدتقرب یافته و پس از چندی وفات کرده، یزید بسبب رابطه و محبتی که باری داشت به مراعات اهل وعیالش می پرداخت تا گاهیکه اهل بیت را بشام در آوردند .

و آنزن چون از اسیری ایشان بدانست بزحمت و تعب در خدمت ایشان شد خدای بهتر داند که اگر این خبر بصدق مقرون باشد حالت ایشان در آنحال چه بوده است.

« عبرة وتبصرة » معلوم بادچون نگارش این کتاب باین مقام پیوست روزی چند بر آمد که بواسطه قضيه هايله شهادت شاهنشاه شهید سعید ذو القرنين أعظم ناصر الدین پادشاه ، که برحمت خالق مهر و ماه فایز باد! نگارش این کتاب به تعویق افتاد .

ص: 462


1- موئیدن یعنی گریستن

همانا این پادشاه جنت آرامگاه در روز جمعه هفدهم شهر ذي القعدة الحرام سال یکهزار و سیصد و سیزدهم هجری هنگام ظهر گاهی که در ضریح منور امامزاده واجب التعظيم عليه التسليم مشغول طواف بود و همیخواست بآن شکر که خدایش پنجاه سال سلطنت این جهان عنایت کرد تائبا مطهرا نماز بگذارد، بناگاه قلب مبارکش را با گلوله طپانچه هدف کرده در هشت ثانیه چنان پادشاه اسلام پناه را که ثانی نداشت شهید ساختند.

و آن قضیه در آنحال بود که شاهنشاه جمجاه فرمان کرده بود تا امنای دولت قاهره بساط جشن قرن دوم را بگسترانند و خویشتن را ذوالقرنین بخوانده بود و بعرض و استدعای بنده نگارنده لفظ ذوالقرنین أعظم را با نتساب وجودهمایونش مفتخر و محترم بداشت و راقم حروف تفصیل این رزیت جانسوز را در پایان کتاب احوال شرافت اشتمال حضرت امام زین العابدین صلوات الله علیه مسطور و در اینجا بهمين اشارت کفایت میرود.

شکر خداوند را که مردم ایران را در مقاسات چنین داهيه بزرك و رزیتی عظیم و بلیتی عمیم بوجود محمود و جلوس مسعود شاهنشاه جوان جوانبخت رونق بخش تاج و تخت وارث ملك جم ملك الملوك عجم ظل الله في العالم السلطان بن السلطان بن السلطان شهریار تاجدار أبو النصر والظفر مظفر الدین پادشاه قاجار خلدالله ملکه الى يوم القرار که وارث سلطنت و ولیعهد دولت بود قرین آسایش و امنیت وسکون وراحت بداشت فله الحمدوله المنة .

اکنون برشته حکایت معاودت وتوفيق انجام را از ایزد علام مسئلت کنیم .

و دیگر از مصائب و آلام اهل بیت خير الانام در مدت توقف در شهر شام اقامت علامات سوگواری است چنانکه در بحر المصائب و نور العين ومقتل ابی مخنف مسطور است که چون یزید پلید در حضرت اهل بیت رسول مجید معروض داشت که کار باختيار شما است اگر خواهید بجانب مکه و مدینه شوید و اگر بخواهید در اینجا اقامت ورزید، فرمودند ای یزید چون از حسين علیه السلام مارا جدا کردند عبیدالله زیاد

ص: 463

مارا مجال و امکان نگذاشت که بروی گریستن و نالیدن کنیم و مراسم عزا بپایداریم هم اکنون بر آنحضرت گریستن بخواهیم گرفت آنگاه بحرم جد خویش می شویم یزید فرمان کرد تا یکی از سراهای او را برای ایشان خالی کردند و اهل بیت در آنجا بسوگواری وزاری و ناله و فریاد و عزاداری به روز ان و شبان بنشستند و چون باران بهاری سرشك دیده روان ساختند، در دمشق هیچ قرشيه وهاشمیه نماند مگر اینکه با عزا و مصیبت و ناله و نحیب همعنان گشت چنان آشوب بر آوردند که همی۔ خواست کوه از جای بشود و یک هفته براینگونه با جامه سیاه ناله بماه بردند .

و بروایتی جناب زینب خاتون سلام الله علیها از یزید بخواست تا رؤس شهداءرا بمجلس سوگواری بفرستد و آن ملعون بفرستاد و معلومست اگر این خبر بصدق باشد حالت آن مخدره با سر مبارک امام حسينعلیه السلام و دیگر شهداء چه خواهد بود وسوگواری سوگواران چه مایه خواهد یافت و حالت جناب ام کلثوم باسر مبارك حضرت ابي الفضل سلام الله عليه چه منوال خواهد داشت چنانکه از کتاب نور العين مسطور نموده است که حضرت ام کلثوم سر مبارك علی اصغر را از جناب سکینه خاتون بگرفت و بر سینه نهاد و چنان بگریستند که فریشتگان آسمان و جنبندگان زمين از گریه ایشان بگریه شدند آنگاه آن حضرت در ندبه و زاری این شعر بخواند «یا لهف قلبي على الصغير الظامی» چنانکه از این پیش مرقوم گشت .

وموافق خبری که در اغلب کتب مقاتل مذکور است چون یزید هیجان قلوب و آشوب مردم را تفرش کرد بر سلطنت خویش بیندیشید وصلاح در آن دید که با اهل بیت اطہار اظهار عطوفت و مهربانی کند تا مگر مردم شام از آن جوش و خروش فرود آیند پس در طلب امام زین العابدین سلام الله عليه بفرستاد تا با احترام و احتشام بمجلس او در آید.

امام علیه السلام خواست بدو زوی نهد حضرت زینب خاتون عرض کرد ای یادگار رفتگان و پناه و پرستار برجای ماندگان همانا از غدر ومكر این ستمکار در کار تو

ص: 464

اندیشناک هستم اکنون که همیخواهی بمجلس وی شوی «یا قرة عيني وسلوة فؤادي لاتكلم إلا بكلام هين وقول لين ، فانه ظالم عنید ، وشقي شديد ، لايخاف من الله وعذابه ولا يستحیی من رسول الله و وليه»

ای فروزچشم و سرور دل با این ظالم عنيد وشقی شدید نرم سخن کن چه این ظالم از خداوند منتقم بيمناك نباشد و از رسولخدا و ولی خدا شرم نکند، چون امام علیه السلام بمجلس یزید برفت یزید بحشمت آنحضرت برپای جست ودر صدر مجلسش جلوس داد و اظهار بشاشت و بشارت نمود و عرض کرد یا علی بن الحسين آنچه می خواهی بفرمای که بر آورده و پذیرفته است فرمود ای یزید اولا در باب حاجتم بتو حاجتی نیست دیگر اینکه در هر باب باعمه ام زینب ببایست سخن کنم چه پرستار یتیمان و بیماران و غمگسار اسيران است .

یزید چون این سخن بشنید بر خود بلرزید و بفرمود تا پرده از میان مجلس بر کشیدند و باحضار اهل بیت اطہار و جناب زینب سلام الله عليهم فرمان کرد و در تعظیم و تکریم ایشان بکوشید و اهل بیت بیاد دیگر مجالس آن ملعون افتادند ومستعد ناله وزاری شدند، آن پلید بعد از ساعتی سر بر کشید و بپوزش و نوازش گذارش گرفت و ایشان را در اقامت دمشق ومراجعت بمدينه مختار ساخت .

حضرت زینب بنالید و صدا به وا أخاه وواذلتاه و واضیعتاه بلند ساخت چنانکه یزید بهراسید و گفت این زن که این نالیدن کند کیست؟ گفتند وی دختر مصطفی و ناموس کبريا وفروغ چشم مرتضی وصديقه صغری و نايبه زهرا زینب کبری خواهر حسين عليهما السلام است یزید بر خود بلرزید و از گفته خویش نادم گردید و باشرم و آزرم بآنحضرت روی کرده و گفت از این ناله وزاری چه سود؟ بشکیبائی باش و به پرستاری بازماندگان بگذران .

آن مظلومه از این سخنان نیز آشفته شد و فرمود رفتن بمدينه محنت مرا تازه و بنیان شکیبائی را بر کند و بر غم و اندوه بیفزاید، عرضكرد غریبان همیشه خواهان وطن باشند وهمی ببایست که رفتن بمدينه اسباب سرور باشد، آن مظلومه

ص: 465

از این سخن سخت بگریست یزید گفت از آنچه رفت سخن نباید کرد .

و بروایتی چون يزيد بآن مخدره عرض کرد «یا اخت الحسين هل لك حاجة ومرام حتى اقضيها بالتمام» ای خواهر حسين آیا حاجتی ومقصودی داری تا بر آورده دارم فرمود « یا بن الطلقآء أطلب منك ثلاثة أشيآء : عمامة جدی و مقنعة ابي وقميص أخي » سه چیز از تو میخواهم یکی عمامه جدم ودیگر مقنعه مادرم سوم پیراهان برادرم را، پسر معويه گفت اما عمامه ومقنعه را ماخوذ داشتم و برای تبرك و تیمن در خزانه نهادم واما پیراهان را تاکنون ندیده ام و ندانم نزد کیست :

فرمود ای یزید این را بدان که در اوان طفولیت روزی در خدمت مادرم فاطمه زهراء بودم، نگران شدم که ریسمان این پیراهان رامیرسد و میگرید از آن گریستن و نالیدن و ندبه راندن پرسیدن گرفتم، فرمود ای دخترك من جبرئیل از حضرت خدای جلیل خبر شهادت برادرت حسین را برسول مجید بیاورده که در زمین کربلا با بدن چاك چاك خواهد ماند، این ریسمان همی بریسم که برای فروغ دیده ام پیراهنی ترتیب دهم بلکه اندام زخمنا کش عریان در بیابان نماند .

ای یزید در روز عاشوراء برادرم حسین این پیراهن را برتن بیار است و شمر بغارت ببرد ببایست آن پیراهن را بمن باز دهند تا ببوسم و برویم وسینه اندوهناكرا شفائی حاصل گردد یزید چون این حکایت بشنید حکمی شدید بنمود تا بیاوردند و بان مخدره باز دادند و گفت آیا حاجت دیگر داری تا بجای آورم؟

آنحضرت باناله و آه فرمود و یا یزید نحن فارقنا سيدنا الحسين وهو جسد بلا رأس ولم يمكنا عبیدالله بن زياد أن ننوح عليه ونند به » و از آن پس تا کنون نیز جرئت گریستن نیافته ایم و بعلاوه از وفات دختر برادرم داغی دیگر بر جگر داریم خواستار چنانیم که مکانی وسیع خارج از عمارات و سرای معین کنی تا بماتم بنشینیم و نیز دختران قریش وزنان بنی هاشم را که در این دیارند رخصت کنی تا باما سوگواری یاری کنید .

یزید فرمان کرد تا در بیرون عمارات سلطنتی در دار الحجاره مقامی مناسب

ص: 466

و مکانی وسیع خالی کردند و در کوی و برزن دمشق منادی کردند و رخصت دادند که هر کس بخواهد بمراسم عزاداری بپردازد جمعی کثير بناله و نفیر در آمدند و تمامت زبان قرشيه وهاشمیه جامه بپوشیدند و گریبان چاك ساختند و موی پریشان نمودند رسید و بر سر و روی بردند و اشك بباریدند و حضرت امام زین العابدين بمجلس سوك در آمد، جناب زینب خاتون دست مبارکش را بگرفت و بر فراز مسند حضرت سید الشهداء علیه السلام بنشاند و آشوب محشر برخاست و سوگواران از دیدار اینحال بانك زاری بعرش یاری رسانیدند و با حضرت زینب خاتون طی مقالات نمودند .

و در آن میان یکی از آنان از کیفیت حالات سیدالشهداء بپرسید جناب ام کلثوم این ابیات رادر ماتم آنحضرت انشاد فرمود «مَاتَتْ رجالی وافنى الدَّهْرِ ساداتی» چنانکه از این پیش مرقوم افتاد و ناله و فغان زنان شام از آسمان بر گذشت، جناب زینب خاتون روی با زنان شام کرده فرمود ای اهل عزا نگاه کنید و بنگرید و بدانید که این حالت سرها و کیفیت این شور و نوا نمونه از سر گذشت گذشته های ماست نيك بنگرید که این مردم جافی(1) وشقی با آل علی چگونه معامله کردند و با اهل بیت مصطفی چه بپای آوردند .

ای زنان شام شما این حالت و کیفیت را ملاحظت کنید اما از هنگامه کربلا ورستخیز یوم عاشوراء و حالت عطش اطفال وشهادت شهداء و برادرم سيد الشهداء وحالات قتلگاه بی خبر هستید که از ستم کوفیان بی وفا و پسر زیاد بیحیا و صدمت طی راه براین زنان داغدار و یتیمان دلفكار وحضرت حجت خدا جناب سیدسجاد چه بگذشت .

از مشاهده این حال و استماع این مقال جملگی بولوله و ولوال در آمدند وآن مخدره سرمبارك انور برادر را بر سینه خویش بر گرفتی و ببوسیدی و ببوئیدی بجانب بقیع روی آوردی و بزبانی وحالی بمادرش خطاب نمود که جمله آفریدگان را بخروش افکند آنگاه روی با برادر کرد ولب بر لب مبارکش بسود و کلمات جانگداز بفرمود پس از آن دست جناب سکینه خاتون را بگرفت و کلمات جانسوز براند.

ص: 467


1- یعنی سنك دل وجفا پیشه

در ریاض الشهادة مسطور است که آنحضرت سرمبارك برادرش را برسینه بچسبانیدوعرضكرد ای روشنی چشم من:

أخي لاهنئتني بعدك عيشتي *** ولاطاب لي حتى الممات مقيل

فان كنت أزمعت المقبل فقل لنا *** أمالك من بعد المغيب قفول

ودر مفتاح البكاء مسطور است که از آن پس آن مخدره خویشتن را بروی افکند و باجگر تافته فرمود :

أخي إن بكت نفسي أسی فلعلني *** بكيت لأمر عن أساك عنانی

أخي ما الحجالي عن حجالی بحاجب *** ولا عنك إذ أبکی نهای نهانی

أخي أى أحداث الطوارق أشتکی *** فقد فض جمعي طارق الحدثان

أخي من عمادى في زمان تصرفي؟ *** ومن أرتجيه في صروف زمانی ؟

أخي إن رمتني الحادثات برميها *** فقد كنت فيها عدتي وأماني

أخي للرزايا حسرة مستمرة *** فواشقونا مما يجن جنانی

أخي قد نفى عني الزمان سعادتي *** ولم يبق إلا شقوتی و هوانی

أخي إن يكن في الموت من ذاك راحة *** فراحة نفسي أن يكون فنانی

و نیز در بحرالمصائب مسطور است که جناب ام کلثوم سرمبارك برادرش عباس سلام الله عليهما را بر سینه گرفت و این شعر بخواند :

أيا عباس يا عز الارامل *** و یا کهف الفقير المستكينة

أيا حامي الحمى حاشاك تقبل *** أخوانك في الأعادي سايبينة

و دیگر بروایت صاحب بحرالمصائب در آن اوقات که اهل بیت اطهار در خرابه منزل داشتند شبی هنده زوجه يزيد بدیدن ایشان رهسپار شد و بشناخت و از آن پس بماتم سرای ایشان برفت وروزی با خشم و ستیز نزد یزید شد و کلماتی براند که او را دیگر گون ساخت چندانکه گفت ای هنده دل مرا بدرد آوردی خدای بکشد پسر مرجانه را که حسین را بکشت و مرا در هر دو جهان رو سیاه ساخت. اکنون در ندامت منفعت نیست تو بدیدار ایشان راه سپارو برای خویش اندر آر و خدمتگذاری

ص: 468

کن وعذر مرا از ایشان بجوی و بگوی که من نه بکشتن اوراضی بودم.

هنده بامداد دیگر باجماعتی از زنان آل ابي سفيان و کنیزان و دختران جامه سوگواری برتن بیاراسته بخرابه روی نهادند و چنان ناله و نفير بر آوردند که آشوب در فلك اثير افکندند و در پیرامون جناب زینب خاتون سلام الله علیها پره برزدندو بناله وزاری پرداختند، این وقت جناب زینب علیهاالسلام روي با بقیع آورده و مادرش خطاب کرد و فرمود :

أيا ام قد قتل الحسين بكربلا *** أيا ام ركني قدهوی و تزلزلا

أيا ام قدالقى حبيبك بالعرا *** طريحة ذبحا بالدماء مغستلا

أيا ام نوحي فالكريم على القنا *** يلوح كما البدر المنير إذا انجلی

و نوحي على النحر الخضيب وأسكبي *** دموعة على الخد التريب مرملا

آنگاه روی بسوی کربلا کرد و گفت :

أخي يا أخي يا ليتني مت قبلكا *** أخي كنت لي حصنا حصينا مؤملا

أخي یا قتیل الاشقياء كسرتني *** و أور ثتني حزنا طويلا مطولا

أخي كنت أرجو أن أكون لك الفدا *** فقد خبت فيما كنت فيه اؤملا

أخي ليتني أصبحت عمياولاأرى *** جبينك والوجه الجميل مرملا

آنگاه جناب ام کلثوم سلام الله علیها با دل اندوهناك بحضرت رسولخدای صلی الله علیه و آله خطاب وعرض کرد « ایا جَدُّنَا نشكو اليك أُمَيَّةَ» چنانکه از این پیش مسطورشد هنده و زنان آل أبي سفيان هر يك به تسلی یکتن از اهل بیت زبان بر گشودند و بهزار گونه معذرت و ضراعت از حضرت سجاد سلام الله علیه مسئلت کردند تا با اهل بیت بسرای ایشان رهسپار گردیده و آنزنان بخدمات ایشان افتخار یافتند.

و بروایت بحار از مناقب از أبومخنف و دیگران یزید فرمان کرد تا سر مبارك حسين علیه السلام را بر باب دارش بیاویختند و اهل بیت را بآن سرای در آوردند چون در آمدند هیچکس از آن معاویه و آل أبي سفيان بجای نماند جز اینکه با گریه و ناله و فریاد و نوحه ایشانرا پذیرا کردند، و همی بر حسين علیه السلام ندبه

ص: 469

نمودند و جامه وحلی از تن بریختند و تا سه روز بسوگواری بنشستند آنگاه یزید ملعون فرمان کرد تا ایشانرا بسرای خاصه او در آوردند و از آن پس هیچ صبح و شام بر خوان طعام ننشستی جز اینکه علي بن الحسين علیهماالسلام حاضر شدی و این اشعار را در بعضی کتب از جناب ام کلثوم سلام الله عليها نگاشته اند :

قفوا و دعونا قبل بعد كم عنا *** و داعا فان الجسم من أجلكم مضني

فقد نقضت منى الحيوة و أصبحت *** على فجاج الأرض من بعد كم سجنا

سلام عليكم ما أمره فراقكم *** فياليتنا من قبل ذا اليوم قدمتنا

و إني لأرثي للغريب و إننی *** غريب بعيد الدار والاهل والمغنا

إذا طلعت شمس النهار ذکرتکم *** و إن غربت جددت من أجلكم حزنا

لقد كان عيشي بالأحبة صافيا *** وما كنت أدرى أن صحبتنا تفنى

و اگر این اشعار از آن حضرت باشد، در ایام حرکت از کربلا بكوفه یا از کوفه بشام يا در ایام توقف در شام یا مراجعت از شام بمدينه باشد و این اشعار را نیز در کتاب تفحة الناصريه بحضرت زینب منسوب داشته :

تمسك بالكتاب ومن تلاه *** فأهل البيت هم أهل الكتاب

بهم نزل الكتاب وهم تلوه *** وهم كانوا الهداة إلى الصواب

الإمامي و حتد الرحمن طفلا *** و آمن قبل تسديد الخطاب

على كان صديق البرايا *** على كان فاروق العذاب

شفيعي في القيمامة عند ربي *** نبي والوصي أبو تراب

وفاطمة البتول وسیدا من *** يخلد في الجنان مع الشباب

على الطف السلام وساكنيه *** و روح الله في تلك القباب

النفوس قدست في الأرض قدما *** وقد خلصت من النطف العذاب

مضاجع فتية عبدوا وناموا *** هجودا في الفد افدو الشعاب

علتهم في مضاجعهم كعاب *** بأرواق منعتمة رطابت

وصیرت القبور لهم قصورا *** مناخا ذات افنية رحاب

ص: 470

لئن وارتهم أطباق ارض *** كما أغمدت سيفا في قراب

كأنمار إذا جاسوا رواض *** و آساد اذا ركبوا غضاب

لقد كانوا البحار لمن أتاهم *** من العافين و الهلكى الشغاب

فقد نقلوا إلى جنات عدن *** وقد عيضوا النعيم من العقاب

بنات محمد أضحت سبايا *** يسقن مع الأسارى والنهاب

مغبرة الذيول مکشفات *** کسبي الروم دامية الكعاب

لئن ابرزن کرهأمن حجاب *** فهن من التعفف في الحجاب

أيبخل بالفرات على الحسين *** و قد أضحى مباحا للكلاب

فلى قلب عليه ذو التهاب *** ولي جفن عليه ذو انسكاب

در بحرالمصائب و پارۂ کتب اخبار مسطور است که از آن پس که یزیدخواست اهل بیت را بمدينه طيبه مراجعت دهد محملهای زرین والبسه رنگین مرتب ساخته و نیز اموالی بسیار و زری فراوان بیاوردند و برزبرهم ریختند و آن خبیث گفت این جمله در عوض آن مصائبی است که شما را در سپرده است جناب ام كلثوم و بقول ابي اسحق اسفراینی جناب زینب خاتون در پاسخ فرمود « یا یزید ماأقل حَيَاءَكِ وَ أُصْلَبُ وَجْهِكَ ؟ » ای یزید سخت بی آزرم و سخت روئی « تُقْتَلُ سیدنا حسینا وَ أَهْلِهِ وَ تَقُولُ خُذُوا هَذَا الْمَالَ عِوَضَهُ » سید جهانیان حسين علیه السلام و کسان او را میکشی، آنگاه میگوئی این مال را در عوض بستانید .

و بروایتی فرمود ای یزید مگر حدیث جدم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ترا بگوش نرسیده که میفرماید. هر کس مکدر ومحزون گرداند مؤمنی را و از آن پس دنیارا بدو دهد بتمامت عوض آن حزن که بدو رسیده نمیشود؟ یزید شرمسار و خاموش گشت و ایشان آن مال را قبول نفرمودند .

راقم حروف گوید: در این مسئله اخبار مختلفه بنظر رسیده و در اغلب روایات وارد است که یزید دویست دینار سرخ بحضرت علی ابن الحسين جناب امام زین۔

ص: 471

العابدین علیه السلام تقدیم کرد و گفت این مبلغ را در ازای خون پدرت بگیر و آنحضرت باین تقریب که مذکور گشت جواب بفرمود .

اما این بنده را گمان چنان میرود که اگر این خبر با حقیقت اخوت داشته باشد لابد دویست هزار دینار خواهد بود زیرا که آن ملعون در این حال که می- خواست خاطر ایشان را خوشنود دارد و آشوب جهانیان را فرو نشاند چگونه میتوانست بگوید خون مثل امام حسين علیه السلام وجماعتي از فرزندان امير المؤمنين و امام حسن و امام حسين علیهم السلام و بنی هاشم را بدویست دینار عوض میدهم؟ هیچ عاقلی براین تصدیق نمیکند یا این خبر بیرون از صحت باشد یا لفظ هزار از قلم نگارندگان ساقط شده باشد، والله تعالی اعلم بحقایق الامور .

ص: 472

بیان مدت توقف اهل بيت خير الأنام در شام اس وحرکت بجانب مدینه

در مدت اقامت اهل بیت اطہار سلام الله عليهم در شام علمای تواریخ وخبررا اختلافات كثيره وتحقيقات مختلفه است و این بنده در ذیل کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام و وقایع يوم الطف بیانی مبسوط بنمود و هم در این مقام معروض میدارد که سیدطباطبائي اعلى الله مقامه در حاشیه ریاض المصائب چهل روز و نیز شش ماه مسطور میدارد و بروایت میلانی از کاشفی شش ماه تمام و بروایت بعضي از علما از ابن بابویه رحمة الله عليه نیز شش ماه و بقول صاحب مفتاح البكاء از مهیج الاحزان هیجده روزو نیز بروایتی ده روز در شام توقف کردند دو روز در حبس وهفت روز بمراسم عزاداری و سوگواری وروز هشتم سوگواری که روز دهم باشد بجانب مدینه رسول مختار ره سپار شدند .

وعلامه مجلسى عليه الرحمة در بحار الانوار از صاحب مناقب حکایت میفرماید که یزید با اهل بیت اطہار اقامت بدمشق را اظهار کرد، ایشان پذیرفتار نشدند و فرمودند «بَلْ رَدَّنَا الَىَّ الْمَدِينَةِ فانها مُهَاجِرٍ جَدُّنَا» مارا بمدينه که هجرتگاه جدماست باز گردان اینوقت یزید با نعمان بن بشیر که از صحابه رسولخدای صلی الله علیه و آله بشمار میرفت گفت تجهیز سفر این زنان را چنانکه شایسته مقام ایشانست بساز و مردی امین وصالح را از مردم شام باجماعتی خیل واعوان با ایشان همراه کن .

آنگاه بفرمود تا البسه نفیسه و اشیاء بديعه در خدمت ایشان حاضر کردند ورزق وروزی و نزل مهنا(1) مفروض ومهیا کردند و علی بن الحسين علیهماالسلام را بخواند . وزبان بمعذرت بر گشود و از هر درسخنها براند و آنکس را که بمعاودت ایشان مامور بود در سفارش ایشان وصيتها بگذاشت.

و در مقتل صغيرابی مخنف مسطور است که چون روز هشتم فرا رسید یزید

ص: 473


1- نزل - بضم نون وزای - یعنی آنچه برای مهمان مهیا سازنده و مهنا يعني گوارا.

اقامت شام و مسير بمدينه را عرضه داشت، ایشان سفر مدینه را اختیار کردند پس محملها از بهر ایشان بساز داد و با فرش دیبقی بیار است و از ابریشم مفروش ساخت ونطعها بگسترد واموال بر آن فروریخت و گفت ای ام كلثوم این اموال را در عوض خون حسين ماخوذ دار و چنان انگار که وی بموت طبیعی در گذشت « فَقَالَتْ أُمُّ کلثوم یا يَزِيدُ مَا أَقْسَى قَلْبِكَ تُقْتَلُ أَخِي وَ تعطینی عِوَضَهُ مَالًا وَ اللَّهِ لَا كَانَ ذَلِكَ ابْدَأْ »

یزید چون این سخن بشنید و این آبا وامتناع بدید اموالی بسیار با ایشان عطا کرد و از هر کس هر چه برده بودند باز داد و از حلی وزیور وثياب واثاث بر افزود و جمال بخواست و کار محمل ایشان را بوجهی نیکو بیاراست، آنگاه یکی از سرهنگان خود را بخواند و او را با پانصد تن سوار در خدمت ایشان رهسپار ساخت .

و در کتاب نور العين مسطور است که چون مدت سوگواری بپای رفت یزید ایشان را بخواند و عرض کرد اگر آهنگ سفر دارید باختيار شما است ایشان اجابت فرمودند اینوقت فرمان کرد تا محامل بر اشتران بر بستند و جمعی را برای رهسپار شدن ایشان حاضر کرد و این داستان از آن پس بود که ثياب فاخره در خدمت ایشان تقدیم کرده بود، آنگاه مالی وافر حاضر کرد و گفت ای زینب این اموال را در ازای آن مصائب که بر شما فرودگشت ماخوذ بدار « فقالت ياويلك مااقل حياك واصلب وجهك تقتل اخي وتقول خذوا عوضه مالا»!

و چون آنحضرت امتناع ورزید، یزید یکی از سرهنگان خود را بخواند و هزار تن سواد باوی منضم ساخت و فرمان کرد ایشان را بمدينه یا بهر مکان که خود اختیار فرمایند رهسپر دارد و تمامت ما يلزم ایشان را بجای گذارد آنگاه سر مبارك حسين علیه السلام را با مشك و كافور آکنده ساخت و بایشان تسلیم کرد، ایشان آن سر مطهر را بکر بلا رسانیدند و با جسد شریفش ملحق ومدفون نمودند .

ودر مقتل كبير ابي مخنف مذکور است که چون ایام سوگواری پایان گرفت يزيد اهل بیت را بخواند و مسیر را برایشان عرضه داشت ایشان اجابت فرمودند یزید اشتران فراهم کرد و از تمامت ثياب فاخره حاضر ساخت ومالها بر نطعها بريخت

ص: 474

و گفت ای زینب وای ام كلثوم وای سكينه این اموال را عوض آنچه باشما رسیده باز گیرید، ایشان آن سخنان بگذاشتند و امتناع ورزیدند یزید سرهنگی را بخواند و جمعی را باوی مضموم ساخت و فرمان داد تا ایشان را بمدینه کوچ دهد ودر قضاء حوائج ایشان احسان ورزد و دویست هزار مثقال زرسرخ در حضرت علی بن الحسين علیهماالسلام تقدیم کرد آنحضرت قبول نفرمود .

آنگاه يزيد فرمان کرد تا سر مبارک امام حسین صلوات الله عليه را از مشك وكافور مملو ساختند و بآنحضرت تسلیم نمود وعلى بن الحسين از آنجا مفارقت نفرمود تا پاره از آن اموال را بفقراء ومساكين متفرق ساخت و بقیه را در میان فقراء مدينه رسول صلی الله علیه و آله پراکنده داشت.

راقم حروف گوید: این روایت با آن بیان این بنده که از این پیش در مبلغ تقدیمی یزید مسطور گشت موافق افتاد و در آنوقت باین روایت وقوف نیافته و بحدس و سلیقه خود بیانی کرده بود و نیز چنان مینماید که در این عبارت چیزی ساقط شده باشد چه تفرقه اموال با امتناع آنحضرت از قبول اموال منافی است یا باید آنحضرت امتناع ورزیده و باصرار یزیدپذیرفتار شده باشد.

یا اینکه مقصود از اموال نه آن زرسرخ باشد که یزید تقدیم کرده و امام علیه السلام نپذیرفت شاید آن البسه و اشیاء نفیسه دیگر باشد چه عنوان این زر این بود که در عوض خون امام حسین علیه السلام میباشد از اینروی مقبول نیفتاد چنانکه این روایت صاحب کشف الغموض از ابو مخنف مؤید این است چه میگوید یزید لعنة الله عليه از آن پس برد(1) ومناديل واكياس ازذهب وفضه از بهر ایشان حمل کرد و هر چه از ایشان ماخوذ شده بود شصت برابر بازپس داد .

آنگاه سرهنگی از سرهنگان وثقه از ثقات خود را بخواند و پانصد سوار

ص: 475


1- برد -بضم باء- پارچه های راه راه دست باف آنزمان که یمنی آن بسیار مرغوب بوده است و مناديل جمع منديل یعنی دستمال وهوله واکیاس جمع کيس همان کيسه معروف است که برای حمل طلا و نقره استفاده میشده

با او همراه کرد و او را فرمان کرد تا اساری و سبایای بتول را باوطان خودشان بمدينه رسول صلی اله علیه و آله باز گرداند .

و در روضة الشهداء از ابو المؤيد در ضمن روایتی که مسطور داشته میگوید از آن پس نعمان بن بشیر را بخواند و سی سوار با او گذاشت و در رعایت جانب اهل بیت علیهم السلام بسی مبالغت ورزید و ایشان را بمدينه روان داشت وحسين بن محمد تبریزی در کتاب مقتل خود قرة العيون بر این جمله بیفزوده و گوید یزید با ایشان گفت این مال را در مقابل آن مصائبی که در يوم الطف بر شمافرود گشته بازگیرید ام کلثوم سلام الله عليها فرمود تا چند حیا و آزرم تو اندکست برادران و مردمان مارا میکشی همانا تمامت دنیا در ازای يك موی از مویهای ایشان نباشد و اکنون میگوئی این را در عوض آنچه از شما فوت شده و در روز عاشوراء بر شمافرود گردیده ما خوذ دارید هرگز اینکار نخواهد شد.

بهائی مسطور است که این هنگام يزيد عليه اللعنة عمرو بن خالد قرشی را بخواند و ایشان را بمدینه روانه ساخت.

در و در منتخب شیخ ابن طریح مسطور است که چون روز هشتم در رسید یزید ملعون ایشان را بخواند و اقامت شام را عرضه داشت، ایشان نپذیرفته و آهنگ مدینه فرمودند پس محملها ترتیب داده با پوششهای ابریشمین زینت داده نطعها بگسترد ومالی فراوان فروریخت و گفت یا ام كلثوم این مال را در عوض آنچه بر شما فرود کشته ماخوذ دارید آنحضرت آن جواب بداد و امتناع ورزید.

و در بحار الأنوار و پاره كتب مسطور است که چون هند زوجه یزید از خواب خویش بایزید داستان کرد آن ملعون را غم واندوه فرو گرفت و بامدادان بگاه حرم رسول خدای صلی الله علیه و آله را بخواند و گفت هريك را محبوب تر شمارید در قبول آن مختارید یا در شام اقامت کنید و از جوایز سنیه بهره ور باشید یا بمدينه رجوع فرمائید فرمودند اولادوست همیداریم که برحسين علیه السلام نوحه کنیم گفت هرچه میخواهید چنان کنید .

ص: 476

پس بفرمود تا حجرات و بيوت از بهر ایشان در دمشق خالی کردند از جماعت قرشيه وهاشمیه هیچکس نماند جز اینکه در ماتم حضرت سید الشهداء جامه سیاه برتن بیار است و تا هفت روز ندبه وزاری کردند و روز هشتم یزید ملعون ایشان را بخواند و خواستار شد که در شام اقامت جویند پذیر فتار نشدند ومراجعت بمدینه را آهنك بستند، لاجرم يزيد محملها بياراست و باحرير ودیبا پوشش ساخت الى آخر الخبر .

ودر بیت الاحزان مرویست که حضرت زینب سلام الله علیها چون آن محملهای زرین را بدید فرموده «جعلوها سوداء حتى يعلم الناس انا في مصيبة وعزاء لقتل اولاد الزهراء علیهم السلام محملهای ما را سیاه پوش کنید تا چون مارا مردمان بنگرند بدانند که بسبب قتل اولادفاطمه زهراء سلام الله عليهم در حالت سوگواری و عزاداری هستیم .

و نیز بروایتی که در اغلب کتب مسطور است آن ملعون حضرت امام زین۔ العابدین سلام الله عليه را بخواند و آنچه باید معروض داشت و از آن به حاجت که یکی در باب سر مطهر امام حسین صلوات الله عليه بودسخن رفت و در اینجا بنگارش آن جمله حاجت نیست .

وابن صباغ در کتاب فصول المهمه بعد از داستان عمر بن الحسين علیه السلام ويزيد که باز مینماید اهل بیت مدنها در دمشق بوده اند میگوید و از پس این جمله یزید با نعمان بن بشير فرمان کرد تا تجهیز سفر ایشان را آراسته کند إلى آخر الخبر و در کتاب ریاض الشهادة نیز باین خبر ومكالمات جناب ام كلثوم علیهاالسلام باندك تفاوتی اشارت کرده و میگوید نعمان بن بشير را که از صحابه رسول خدای صلی الله علیه و آله و بسداد وصلاح معروف بود با جمعی از سواران مکمل و مسلح مشخص نمود تا در ملازمت ایشان بمدينه روی کنند و در تعظیم و تکریم ایشان کوتاهی نکنند .

است وسبط ابن جوزی گوید چون زنان و دختران امام حسين علیهم السلام را بر زنان یزید در آوردند بسوی ایشان بپای شدند و صیحه و گریه بر آوردند و بسوگواری امام علیه السلام قيام ورزیدند و از آن پس يزيد باعلى اصغر گفت اگر خواهی نزد ما

ص: 477

بپای تا درباره ات نیکی ونکوئی کنیم و اگر خواهی بمدينه ات باز گردانیم فرمود جز آهنگ مدینه ندارم، لاجرم آنحضرت را با اهل او بمدينه باز گردانید و بقول شعبی چون زنان امام حسین علیه السلام را بر زنان یزیددر آوردند ناله واحسیناه بر کشیدند یزید بشنید و گفت ياصيحة الى آخر البيت .

وشیخ مفید میفرماید یزیدفرمان کرد تا اهل بیت عصمت را در سرائی علیحده که بسرای او اتصال داشت فرود آورده باعلى بن الحسين علیهم السلام جای دادند و چون چند روزی در آن خانه اقامت فرمودند نعمان بن بشیر را طلبيده گفت تجهیز سفر ایشان را بکن که تو باید ایشان را بمدينه بری.

و در محرق القلوب بهمين تقريب اشارت کرده میفرماید بعد از آنکه اهل بیت صلوات الله عليهم مدتی در دمشق بودند و آن مصائب بدیدند هند خواب معهود را بدید و از این کلام معلوم میشود که مدتها در شام بوده اند چه در شرحی که از انعقاد مجلس سوگواری و آوردن رؤس مطهره شهداء علیهم السلام را بخواهش حضرت صدیقه صغری سلام الله عليها بمجلس مصیبت و اقامت سوگواری در مدت هفت روز و بعد از آن نوازش یزید با یشان اشارت میکند طول توقف ایشان معلوم میشود.

معلوم باد اگر خبر فرستادن رؤس شهداء بمجلس سوگواری بصحت مقرون باشد باید در اوایل ورود بدمشق باشد چه اگر مدتها گذشته چگونه تواند بود که تا آن وقت رؤس شهداء را مدفون نکرده باشند، لاجرم در تصدیق باین خبر محل تاملست واز خبريکه در کتاب مهیج الاحزان مسطور است معلوم میشود که مدت اقامت ایشان در دمشق وزمان عزاداری افزون از هفت روز بوده است .

در کتاب مستطاب ناسخ التواریخ نیز باین خبر وعدم قبول کردن یزید ملعون در نمودن سر مبارک امام حسين علیه السلام را و یکهفته سوگواری اهل بیت و مکالمات یزید و جناب ام کلثوم سلام الله علیها چنانکه در اغلب کتب معتبره مسطور است اشارت رفته است .

وابن اثير در تاريخ الكامل گوید که بعد از آن مکالمات که در میان یزید

ص: 478

وعلى بن الحسين علیه السلام برفت فرمان کرد تا آنحضرت وزنان و پردگیانش را در سرائی مخصوص در آوردند و یزید هر وقت خواستی غذای چاشتگاه یا شامگاه بکار بندد آنحضرت را بخواندی ومیگوید بعضی گفته اند چون سر مبارک امام حسين علیه السلام را نزد یزید آوردند ابن زیاد را بازدیاد جاه و منزلت وصله و جایزه بنواخت و از کردارش مسرور گشت .

وروزی فراوان بپایان نرفت که از بغض و لعن وسب مردمان نسبت بخودش باخبر شد، لاجرم بر قتل امام علیه السلام پشیمانی گرفت و خویشتن را بنکوهش سپرد وهمیگفت بر من چه شدی اگر احتمال آزار کردمی و حسین را با خود در سرای خودم فرود آوردمی ودر آنچه خواست حکومتش دادمی هر چند در قبول مسئولش در اركان سلطنت من وهنی فرود آمدی تاحفظ جانب رسول خدای صلی الله علیه و آله ورعایت حق و قرابت حسین را بجای نهادمی

خدای پسر مرجانه را لعن کند که حسین را بحال اضطرار دچار ساخت یا اینکه از وی خواستار شد که دست خود را در دست من گذارد یا بیکی از ثغورجای کند تا بدیگر سرای روی نهد. و پسر مرجانه از وی نپذیرفت و او را بکشت و در قتل اوعموم مسلمانان را بر من بر آشفت وتخم دشمنی مرا در مزرع قلوب ایشان بکاشت و بر و فاجر را از خشم و بغض من درونها بينباشت چه جمله جهانیان قتل حسین را بر من عظيم شمردند مرا با ابن مرجانه چکار است خدایش ملعون ومغضوب بگرداند.

وچون بآن ازاده شد که اهل بیت را بمدينة مراجعت دهد نعمان بن بشير را گفت تا چنانکه شایسته حال ایشانست تجهیز سفر ایشان را بجای آورد و مردی امین از مردم شام را با اندك جماعتی از سواران در ملازمت ایشان تا بمدينه روان دارد.

و در کتاب اخبار الدول مسطور است که از آن پس یزید ذریه طاهره را در

ص: 479

صحبت علی بن الحسين عليهم السلام بمدينه روان کردو نعمان بن بشیر را باسی مرد همراه ساخت .

و در کتاب روضة المناظر مذکور است که يزيد عليه اللعنة ایشان را بسوی مدینه تجهیز کرد و در رساله صبان مسطور است که ابن زیاد عليه اللعنة سر مبارك امام حسین را با اهل بیت آنحضرت که از آنجمله على بن الحسين وعمه اش جناب زینب خاتون صلوات الله عليهم بودند نزد یزید عنید بفرستاد و آن ملعون بسیار مسرور گشت و ایشان را در موقف سبا یا بداشت و اهانت کرد و با قضیبی که در دست داشت بر آن سرمبارك بزد وهمی گفتم «لَقِيتُ بِغَيِّكَ ياحسين» ودر فرح و سرور بسی مبالغت ورزید لکن چون مسلمانان بروی خشمگین گردیدند و تمامت مردم روزگار بكين وبغض او بر آمدند و قول رسول خدای صلی الله علیه و آله را « انَّ أَهْلِ بیتی سیلقون بعدی مِنْ امتی قَتْلًا وَ تَشْرِيداً وَانٍ أَشَدُّ قومنالنا بُغْضاً بنوامية و بنو مخزوم » در اینجا آشکار یافتند بر کار خود ندامت گرفت و از آن پس فرمان کرد تا اهل بیت آنحضرت را بمدينه طیبه روانه کردند.

و در کتاب نور الابصار مذکور است که یزید فرمان کرد تا علی بن الحسين و اهل بیت را در سرائی مخصوص بایشان فرود آوردند و آنچه ما يحتاج ایشان بود فراهم ساختند و تا آنحضرت حضور نیافتی تغدی و تعشی(1) ننمودی و از آن پس نعمان بن بشیر را فرمان داد تا تجهیز سفر ایشان را بسوی مدینه چنانکه در خور ایشان بود بدید و مردی امين از مردم شام را با جماعتی در ملازمت ایشان بفرستاد .

و در حبيب السير مرويست که چون یزید ملعون شنید که مردمان بر قتله امام حسين علیه السلام نفرین می کنند، باشمر و همراهانش بر حسب ظاهر خشونت ورزید و گفت سوگند باخدای در اطاعت شما بدون قتل حسین خوشنود بودم لعنت بر پسر مرجانه باد که با چنین امری شنیع اقدام نمود و آنگاه اسباب سفر امام زین العابدین

ص: 480


1- تندی ناهار خوردن وتعشى عصرانه یاشام خوردن

و سایر اهل بیت را مهیا کرده سرهای شهداء را بدیشان سپرد و نعمان بن بشیر انصاری را باسی تن سوار در ملازمت ایشان مامور گردانید، اعثم کوفی نیز بهمین روایت اشارت کرده است .

وصاحب روضة الصفا نیز موافق روایات مسطوره مذکور داشته و گوید یزید ملعون در آن نزدیکی پر تو اهتمام بر اسباب سفر ایشان انداخت و آن جماعت را باسی سوار بجانب مدینه روان داشت و هم گوید علمای اخبار در مقتل امام حسين ومعارضت زینب بنت أمير المؤمنين علیه السلام با یزید پلید و محاورات امام زین العابدین سلام الله عليه با آن ملعون رسائل ساخته ومجلدات پرداخته اند و از این کلام صاحب روضة الصفا وصاحب رساله مشهور برساله صبان معلوم میشود اگر زینب وام كلثوم دختر أمير المؤمنين از حضرت فاطمه صلوات الله عليهم دو تن بودند انحصار بیکتن جهت نداشتی .

ودمیری در حيوة الحيوان می گوید از آن پس یزید ملعون فرمان کرد تا ذریه رسولخدای صلی الله علیه و آله را در سرای زنان او در آوردند و هر وقت خواستی تغذی نماید و طعام بشکرد(1) علی بن الحسين و برادرش عمر بن الحسين را حاضر ساختی تا باوی ناهار بشکنند و از آن پس ذریه طیبه را در صحبت علی بن الحسين علیهماالسلام بمدينه فرستاد و مردی را باسی سوار با ایشان رهسپار داشت تا در پیش روی ایشان راه نوشتند تا بمدينه رسیدند .

يافعی نیز در تاریخ خود اشارت کند که یزید تجهیز سفر اهل بیت را بمدينه بدید و در اعلام الوری نیز بهمین تقریب که دیگر کتب شامل است اشارت کرده و می۔ فرماید یزید بفرمود تا زنان اهل بیت را در سرائی مخصوص که بسرای یزید پیوسته بود با علی بن الحسین زین العابدین فرود آوردند و ایشان روزی چند اقامت کردند آنگاه نعمان بن بشیر را گفت ساخته سفر شو تا این زنان را بمدینه رسانی، الى

ص: 481


1- شکردن- بروزن چكردن - بمعنی شکستن باشد ، و منظور از هر دو کلمه خوردن و جاويدن غذا است

آخر الخبر .

و سید بن طاوس عليه الرحمة در لهوف بهمین مضامین که مسطور افتاد اشارت کرده و میفرماید از آن پس یزید ملعون « امربرد الاساری وسبايا البتول الى اوطانهن بمدينة الرسول»

معلوم باد خورده بینان را در نگارش اخبار متشتته واقوال مختلفه مقام حمل بر اطناب کلام تواند بود، لكن راقم حروف را در رقم کردن این اخبار که پاره در نظر مکرر مینماید نه اظهار تتبع وعرض فضیلت و احاطت است چه این بنده را قانون بر این است که در نقل هر خبری راقم وناقل را بدست میدهد و خود را بدست نمیدهد و اسامی این كتب ورواة که در این مورد مذکور شد بعلاوه اغلب رواة در ذیل مصنفات این بنده مسطور است .

اما در این مقام بسبب مقصودی که در میانست این جمله را مذکور داشت تا اگر از این پس در ترجیح خبری اشارت واجتهادی رود، مورد بحث و ایراد نباشد، بلکه آنان که بر این جمله بنگرند و واقف گردند خود نیز شاهد ومصدق باشند و على الله التوكل والتكلان. اکنون بر سر مقصود رویم و پاره مسائل را که در این مدت متمادی در حالت ابهام مانده است بعون ایزد علام در مقام ايضاح در آوریم :

همانا این بنده حقیر در ذیل کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام در باب توقف اهل بیت خير الأنام در شام وزیارت اربعین بیانی کافی بنمود و اخباری وافي باز نمود در اینجا نیز مزیدا على ماسبق معروض میدارد که اینکه از پاره اخبار مستفاد میشود که ذهاب واياب اهل بیت از کربلا بکر بلا چهل روز بوده است زیرا که امام زین العابدین سلام الله علیه سرمبارك را در بیستم صفر ببدن شریف ملحق فرمود از طریق عقل بیرونست اولا از روز عاشوراء تا بیستم شهر صفر چهل و يك روز میشود مگر اینکه شهر محرم آن سال سی روز تمام نبوده باشد .

دیگر اینکه در اغلب کتب معتبره باین روایت اشارت نرفته است دیگر این که در هیچ روایتی نرسیده است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام در بیستم صفر

ص: 482

که جابر انصاری زیارت اربعین بجای آورده باوی ملاقات فرموده باشد منتهای امر این است که زیارت اربعين جابر موافق روایات رواة بصحت مقرونست وهم ملاقات امام زین العابدین سلام الله عليه باوي روی داده است اما در چه روز و چه زمان و چه ماه؟ معلوم نیست .

دیگر اینکه مجاری حالاتی که از حضرت امام زین العابدین علیهم السلام از زمان حرکت از کربلا و ورود بكوفه وسفر کردن در شام و توقف در منازل معينه تابشام و ورود بدمشق ومجالس عديدة يزيد وخطب شريفه آن حضرت و بعضی از مخدرات اهل بیت و مکالمات آن حضرت در مجلس ومحبس وطرق وشوارع شهرشام و اوقات سوگواری و حضور بمجالس وموائد یزید پلید و اندك اندك بهوش آمدن مردمان و پراکنده کردن یزید کلام الله مجید را در مساجد و محافل برای اشتغال خاطر ایشان وخمود آن اشتعال و نوشتن ابن عباس وابن عمر ودیگران بآن ملعون و کشتن رسول یا آن مرد نصرانی وخوابهای چند که هند وزوجه دیگر او و جناب سکینه خاتون سلام الله علیها بدیدند .

و نیز آن خبری که در کتاب اسرار الشهادة مسطور است که از کلام شیخ مفید عليه الرحمة چنان مستفاد میشود که خبر شهادت حضرت سیدالشهداء صلوات الله عليه جز از جانب يزيد بمدينه پیوسته نگشت و این کار بعد از آن بود که ابن زیاد رؤس مطهره را با اسیران نزد یزید بفرستاد، چه شیخ مفید میفرماید: چون ابن زیاد سر مبارك امام حسين علیه السلام را بجانب یزید فرستاد یزید بعبدالملك بن ابي الحارث فرمان کرد که راه بر گیر و در مدینه بعمرو بن سعید بن العاص شو و او را بقتل حسين بشارت بده .

و نیز اخباریکه بر مدت طول حبس ایشان دلالت دارد چنانکه فاضل در بندی در اسرار الشهاده از لهوف سید مذکور میدارد که بالصراحه فرستادن ابن زیاد ملعون حرم وسبا یارا بسوی یزید بعد از قتل عبدالله بن عفیف بوده بلکه اهل بیت در کوفه محبوس بوده اند تا گاهیکه پاسخ ابن زیاد از یزید باز گردید و بفرستادن رؤس

ص: 483

مطهره و اهل بیت بدمشق امر نمود و با این حالت مکث ایشان در کوفه ووصول بدمشق مدتی طویل میخواهد وهمچنین استبعادی عظیم که فاضل مجلسي اعلى الله مقامه در زاد المعاد از چهل روز مینماید و نیز بیانی که در تذكرة الائمه شده که بروایتی مدت توقف. اهل بیت شش ماه بود و خبر چهل روز را بچیزی نمیشارد .

وهمچنین آن خبر که ورود اهل بیت را در شانزدهم ربیع الاول بشام مرقوم داشته اند و نیز دلائل دیگر که در کتاب امام زین العابدین صلوات الله عليه و این کتاب مسطور افتاد باز مینماید که توقف اهل بیت در شام کمتر از ماهی چند نبوده و از زمان حرکت از کربلا تاحر کت از دمشق مدتی بپای رفته چنانکه از این پس نیز روشن تر گردد .

ص: 484

بیان حرکت کردن اهل بیت اطهار و امام زین العابدین سلام الله علیهم از دمشق و کیفیت سر مبارك

یزید پلید چنانکه از اغلب کتب مقاتل مستفاد میشود بعد از آنکه مدتها اهل بیت رسولخدای صلی الله علیه و آله را در آن ویرانه چندان متوقف ساخت که از رنج گرما و سرما چهرهاي مبار کشان پوست بگذاشت ورنگ ایشان بگشت واجفان ایشان از اشگ خونین زخمی شد و گوشت ایشان از زحمت زندان و صدمت آن مردم زشت بنیان آب شد واندام شريفشان از کثرت آزار نزار گشت و آن چند که توانست در ذلت وزحمت ایشان بکوشید ومقتضيات عداوت و بغض و كين را بجای آورد و آتش دل پر کین را تسکین داد ، و نیز آشوب مردمان جهان کوب گردیده زبانها چون سنانها بروی دراز و توقف عترت رسول دیر بازگشت ایشان را از زندان بحرم سرای خویش در آورد و اظهار عطوفت و شفقت نمود و با مردم شام در کار ایشان مشورت نمود.

از میانه نعمان بن بشیر گفت بنگر رسولخدای با ایشان چه معاملت میورزد تو نیز همان کن، این رای را پسندیده داشت و با امام زین العابدین علیه السلام آغاز تلطف نمود و میعادنهاد که سه حاجتش را بر آورده دارد و چون بآهنگ باز گردانیدن ایشان بر آمد بآن حضرت گفت آن سه حاجت خویش را که بقضای آن میعاد نهادم تذكره بفرمای.

فرمود نخست اینکه دیدار سید من و مولای من و پدرم حسین را بمن باز نمائی تا ازوی توشه ور گردم، دوم آنکه آنچه ازما برده اند بما باز گردانی سیم اینکه اگر بر قتل من عزيمت داری کسی را با این زنان همراه کنی که ایشان را بحرم جد ایشان صلی الله علیه وآله باز گرداند .

آن ملعون در پاسخ گفت اما دیدار پدرت را هرگز نخواهی دید الى آخر الخبر ، واز این خبر معلوم میشود که سر مبارک امام حسين از امام زین العابدین علیهما السلام محجوب بوده و در ظاهر حال نمیدیده است و این امتناع آن ملعون نه از

ص: 485

روی عناد و لجاج بوده است بلکه بسبب آن بوده است که آن سر مطهر از دست او بیرون بوده است چنانکه بآن اشارت رود .

بالجمله يزيد مهیای فرستادن اهل بیت گشت وسرهنگی را مشخص کرد و اغلب علمای خیر بنام او تصریح نکرده اند بلکه بعبارت قائد ورجل صالح ورسول کفایت جسته اند چنانکه در بحار الانوار ومقتل صغير ابی مخنف و نور العين و کشف البكاء و بعضی کتب دیگر نیز نام سرهنگ را ننوشته اند، لكن صاحب كامل البهائی مینویسد که نام آن قائد که یزید پلید در ملازمت اهل بیت رسول مجید بفرستاد عمرو بن خالد قرشی بود و در کتاب حرقة الفؤادو روضة الشهداء و مخزن البكاء ومحرقة القلوب و غيرها نعمان بن بشیر را نوشته اند .

ودر كتاب طوفان البكاء ومطالع الأحزان ودر اشعار بعضی شعراء نیز مسطور شده است و قول مشهور این است که نام وی نعمان بن بشير بود و او را باسی سوار با ایشان همراه ساخت و چنانکه در کامل بهائی مسطور است که عمرو بن خالد یا اینکه نعمان بن بشير باسیصد سوار با ایشان همراه گشت و یزید باوی گفت این غلام یعنی علی بن الحسين علیهماالسلام را با این زنان بمدينة رسان و ایشان را شب هنگام راه سپار بدار و چون در منزلی فرود آئید تو و آنانکه با ایشان راه می سپارید در مکانی بعیدازایشان فرود شوید تا چشم احدی برایشان نیفتد و رعایت حرمت وجانب ایشان بشود و در رعایت حال ایشان کوتاهی مکن و هر چه خواهند بجای بیاور.

واز پس این جمله میگوید عمرو بن خالد ایشان را بمدینه رسانید و بروایتی نام آن قائد بشير بن جذلم با جیم و ذال یا جذلم بن شتر يا بشير بن حذلم با حاء حطى وذال معجمه از جانب نعمان بوده است و باید دانست که حذلم با حاء مهمله و ذال معجمه و جذام با جیم و ذال معجمه یکسان باشند چه عرب را قانون است که حرفی را بجای حرفي آورند چنانکه ثعالبی در سر الادب در این باب میگوید مثل مدح ومده وجد وجذ وجذم و جزم و جذلم وحذلم و صراط وسراط ومکه و بکه و غير ذلك

ص: 486

بالجمله یزید با قایدی که با ایشان می فرستاد در احترام و احتشام ایشان همه نوع وصیت بگذاشت و اسباب سفر ایشان را بطوری شایسته مهیا ساخته زنان و دختران اهل شام با البسه سیاه بانتظار بیرون شدن اهل بیت اطهار در کوی و بازار انجمن کردند و اهل شام بمشایعت ایشان فراهم شدند.

وچون حضرت امام زین العابدین علیه السلام از مجلس یزید بیرون شد و اهل بیت را اجازت داد، جناب زینب خاتون سلام الله علیها بپای شد اهل بیت نیز بموافقت برخاستند و از سرای یزید بیرون آمدند، زنان آل ابی سفیان و دخترهای یزید و متعلقات ایشان بیرون دویدند و بگریه و ناله در آمدند و تا در قصر الامارة بمتابعت ومشایعت راه سپردند و وداع کردند .

چون جناب زینب سلام الله عليها آن محامل زر نگارا بدید ناله بر کشیدو یکی از جواری را فرمود بانعمان بن بشير بگو این محامل را سیاه پوش کن نعمان نیز اجابت امر و اطاعت فرمان کرد و ایشان چون خواستند سوار شوند بیاد روزی که از مدینه بیرون میشدند نالها بر کشیدند، بروایتی چون حضرت امام زین العابدین علیه السلام اینحال رانگران گشت حضرت زینب را تسلیت داده بصبر و شکیبائی امر کرد .

بالجمله در آن روز نیز بر اهل بیت بسی دشوار بگذشت و بجمله اندوهناك واشکبار بودند و هر يك بزبانی اظهار ناله وسوگواری میکردند و در حال سوار شدن و از دروازه شام بیرون شدن و وداع با مردم شام نیز چنان شورشی برخاست که از شوريوم نشور خبر میداد تا گاهی که عماری اهل بیت از نظر مردم شام ناپدید شد .

اینوقت نالان و گریان با کمال افسوس بشهر باز شدند و اهل بیت رسولخدای همچنان راه می سپردند و نعمان بن بشیر یاهر کس دیگر که با ایشان بود در شرایط توقیر و تکریم ایشان غفلت نمیورزید و بهرطور خواستندی بجای میآورد و در هر کجا فرود شدند دور از ایشان منزل کردی و چون راهسپار شدند یكمیل مسافت میگذاشت

ص: 487

تا بفراغ بال وامنیت خیال باشند و اهل بیت بهر منزلی فرود شدند بما تم بنشستند و ناله و زاری بر آوردند و خاك را با اشك خونین رنگین ساختند، تا گاهیکه بحوالی عراق عرب نزديك شدند .

يافعی در مرآة الجنان میگوید که حافظ ابوالعلاء همدانی نوشته است که چون سر مبارک امام حسين علیه السلام را نزد یزید آوردند کسی را بمدينه فرستاد تاجماعتی از موالی بنی هاشم بیامدند آنگاه گروهی از موالی ابی سفیان را با آنان منسلك ساختند و از آن پس علی بن الحسين علیهماالسلام وهر کس از اهل بیتش بجای مانده بود روان کرد و هر چه از بهر ایشان ببایست تجهیز کردوهر حاجتی داشتند بجای گذاشت وسر مبارك را نیز برای عمرو بن سعيد العاص که از جانب يزيد عامل مدینه بود بفرستاد عمرو گفت سخت دوست داشتم که یزید این سر مبارك را برای من نفرستادی .

راقم حروف گوید یافعی در این خبر گویا منفرد باشد و بیرون از غرابت نیست و نیز بر طول توقف اهل البيت سلام الله عليهم در شام دلالت کند و در اعلام الوری تصریح به نعمان بن بشير است .

ص: 488

بیان اختلاف اقوال در باب سر مطهر امام حسین علیه السلام و مدفن آن

همانا در فقره سر مبارک امام حسين علیه السلام اختلاف روایات بسیار است ابومخنف گاهی که از درگذشتن ابن زیاد از قتل حضرت سجاد بسبب جناب زینب خاتون سلام الله عليهما بیان میکند میگوید از آن پس خولی اصبحی را بخواند و گفت این سر را بدار تا با تو باز گویم و آن خبيث بمنزل خویش ببرد الى آخر الخبر

ودر بحار الانوار از صاحب کامل وصاحب مناقب وابن نما مذکور است که چون عمر بن سعد سر مبارك را بخولي اصبحي بداد تا بابن زیاد حمل کند خولی شب هنگام برفت و در قصر الاماره را بسته یافت لاجرم بمنزل خود شتافت الى آخرها و از خبر نخست چنان میرسد که این حکایت در شب چهاردهم محرم واز خبرثانی شب یازدهم محرم بوده است .

و در اخبار الدول مسطور است که شمر ملعون فرودگشت و آن سر مباركرا را که سرهای جهانیش بفدا باد از تن جدا ساخته و بخولی اصبحی تسلیم نمود .

ودر روضة المناظر مسطور است که آن سر مبارك را سنان بن انس نخعی ملعون جدا کرد و نیز میگوید بعضی گفته اند شمر مرتکب گشت و بعمر بن سعد بیاورد آن گاه سرها وزنان و اطفال رانزد عبيد الله بردند و عبیدالله به يزيد فرستاد و یزیدایشان را بمدينه تجهیز کرد و میگوید در موضع سر مبارك اختلاف ورزیده اند بعضی گفته اند بمدينه فرستادند و پهلوی مادرش سلام الله عليهما مدفون ساختند و بعضی گویند نزد باب الفراديس دمشق مدفونست و برخی گوید خلفای مصرسری را از عسقلان ! شهر قاهره نقل کرده در آنجا مدفون ساختند و مشهدی بر آن بر آوردند که که بمشهدالحسين مشهور است .

وابن اثير گويد چون مردم کوفه آن سر منور را بدمشق آورده در مسجد

ص: 489

دمشق وارد کردند مروان بن الحكم بیامد و از ایشان از چگونگی حال بپرسید داستان بگذاشتند مروان از نزد ایشان برخواست .

و در شرح شافیه در ضمن حکایتی که مسطور میدارد و از معجزه سر مبارک سخن میکند در آخر خبر میگوید امام زین العابدين علیه السلام صیحه بر کشید و عرض کرد « وعليك السلام ورحمة الله وبرکاته یا ابتاه ایتمتنی وذهبت یا ابتاه عني وفرق بینی وبينك فها انا راجع الى حرم جدی صلی الله علیه و آله اودعك الله واستر عيك واقرء عليك السلام».

وصاحب عمدة الطالب گوید در خدمت آن حضرت یكصد و بیست تن پیاده و هفتاد تن سواره از اهل بیت و اصحابش مقتول شدند و این خبر او بسبب غرابتش در این کتاب مسطور شد و میگوید زنان و اطفال وسر مبارك آن حضرت و اصحابش بسوی کوفه و از آن پس از کوفه بسوی شام حمل شد.

ودر ارشاد مفید مسطور است که شمر ملعون آن سر مبارك را بدستیاری خولی بن یزید اصبحي عليهما اللعنة نزد عمر بن سعد پلید فرستاد.

و در امالی شیخ صدوق عليه الرحمة سنان ملعون را فاعل امر عظیم و قاتل امام کریم نوشته و میفرماید تا علی بن الحسين علیهماالسلام با زنان اهل بیت از شام بیرون نشدند و آنسر مباركرا بكربلا باز نگردانیدند آن آثار سماويه وارضيه مرتفع نگشت.

و در رساله صبان میگوید اختلاف ورزیده اند که آن سر مبارك را بعد از آن که بشام بردند در چه مقام جای گرفت؟ طایفه بر آن عقیدت باشند که یزید پلید فرمان کرد تا آنسر مبارك را در بلاد طواف دهند پس از شهری بشهر گردش دادند تا بعسقلان رسیدند و در آنجا مدفون ساختند و چون مردم فرنك بر آن شهر استیلا یافتند طلايع بن رزيك از وزرای بنی فاطمه مالی فراوان بداد و آن سر مبارك را بگرفت و تا چند منزل بزيارتش راه سپرد و در کیسه حریر سبز بر کرسی از چوب آبنوس جای داده با مشك وطيب مفروش ساخته و مشهد حسيني که در قاهره معروف و نزديك بخان خلیلی است بر آن بر کشید و قاضي الفاضل در آنقصیده که در مدح وزیر مذکور گفته باین داستان اشارت کرده است.

ص: 490

و بعضی دیگر که زبير بن بكار نیز از اینجماعت است و هم علاء همدانی با ایشان موافقت دارد بر آن رفته اند که آن سر را با اهل بیت آن حضرت حمل کرده کفن نمودند و در بقیع پہلوی قبر مادرش و برادرش حسن علیهم السلام نمودند و گروه امامیه بر آن مذهب هستند که آن سر را بعد از آنکه چهل روز از مدت شهادت آن حضرت بگذشت بكربلا باز گردانیده با بدن مبارك ملحق ساختند قرطبى بقول دوم اعتماد دارد وطائفه از صوفیه را عقیدت چنانست که آن سرمبارك در مشهد قاهری است و در آنجا همه روزه اش قطب زیارت کند .

ومناوی در طبقات خود گوید که بعضی از اهل کشف و شهود مرافرمود که اورا در عالم کشف اطلاع حاصل گشت که آن سر مبارك باجثه شریفه اش در کربلا مدفون شد ، و از آن پس آن سر مطهر در مشهد قاهری ظہور گرفت «لان حكم الحال بالبرزخ حكم الانسان الذي تدلى في تيار جار فيطفو بعد ذلك في مكان آخر فلما كان الراس منفصلا طفا في هذا المحل من المشهد ».

وهم این شخص میگوید: در آن مکان با آن سر مبارك به خطاب ومخاطبه نايل شده است.

و در نور الابصار باين روايات وافزونتر اشارت کند و از معجزات و کرامات آن سر منور ورؤیای جماعتی حدیث نماید که در مشهد مصری معروف زیارت کرده اند و بحاجات واستجابت دعوات نایل شده اند

وراقم حروف در ذیل مجلدات مشکوة الادب در ضمن حال خلفای بنی فاطمه واحوال مصر باین مطلب مبسوطا اشارت کرده است .

و بروایت دمیری در حیوة الحيوان شبل بن يزيد برادر خولی بن یزید آن مبارك را از بدن جدا کرده و به برادرش خولی تسلیم نمود

وصاحب فصول المهمة گويد بعضی گفته اند سنان بن انس نخعى عليه اللعنة مباشر قتل آنحضرت شد و بقولى شمر بن ذی الجوشن لعنة الله عليه مباشر وعمر بن آن سر مباركرا باسنان بن انس نزد ابن زياد لعنة الله عليهم بفرستاد

ص: 491

وابو اسحق اسفراینی در نور العين گوید آن سر مبارك را اهل بیت باخود حمل کرده بكربلا بیاوردند و با جسد شريف ملحق ساختند و میگوید بعضی گویند آن سر مبارك در خزانه يزيد بماند تا بمرد و بعد از موتش سلیمان بن عبدالملك دریافت واینوقت استخوانی سفید بود پس کفن کرده در مقابر مسلمانان مدفون ساخت .

و نیز گوید بروایتی چون یزید ملعون علي بن الحسين و سایر اهل بیت را بمدينه بفرستاد فرمان کرد تا سرهای شهداء را دفن کردند لکن سر مطهر امام حسين صلوات الله علیه را مدفون نساختند و آن سر را در خارج دمشق برده پنجاه سوار بمحارست آن سر مأمور کردند تا شب وروز بحراست مشغول باشند و اینکار از کثرت خوف وفزع آن نا بکار بود و چون آن پلید بدوزخ رسید حارسان آن سر را بیاوردند و در خزانه یزید بگذاشتند .

وهم گوید روایت کرده اند که طایفه بنی فاطمه که در مصر حکومت داشتند آن سر مبارك بایشان پیوست و در مشهد مشهور مدفون ساختند و ملا محمد باقر بن ملا محمد تقی رشتی در کتاب تذکرة الائمه میفرماید در کیفیت آن سر مبارك خلافست آنچه مشهور است این است که حضرت سید الساجدين علیه السلام بیاورد و با بدن پدر بزرگوار خود ملحق ساخت، و بروایتی در شام مدفون کردند و اکنون آن موضع بمشهدالراس معروف است و بزیارتش نایل میشوند و بروايتي یزید ملعون آن سر مبارك را بر در خانه خود نصب کرده شب هنگام ناپدیدشد و حضرت جبرئیل علیه السام ببرد و این قول بسیار قویست.

ودر ناسخ التواریخ و بعضی کتب دیگر مسطور است که در کامل الزيارة سندبه یزید بن عمر و بن طلحه منتهی میشود که در ارض حيره در خدمت حضرت ابی عبدالله امام جعفر صادق علیه السلام حاضر بودم فرمود برای زیارت قبر أمير المؤمنين علیه السلام که با تو میعاد نهادم حاضری؟ عرض کردم حاضرم، پس آنحضرت سوار شد و فرزندش اسمعیل را فرمان کرد تا سوار شد من نیز بر اسب خویش بر آمدم

ص: 492

و بنجف شدیم.

وچون از نماز فراغت یافت با اسمعیل فرمود برخیز وجدت حسین بن علی را سلام کن عرض کردم فدای تو بادجان من مگر حسین در کر بلانیست فرموددر کربلا مدفونست لکن گاهی که سر آنحضرت را بجانب شام حمل میدادند غلامی از ما آن سر را سرقت کرده در جنب امير المؤمنين مدفون ساخت

و نیز براین منوال روایتی دیگر وارد است و چون امير المؤمنين وحسين علیهماالسلام از یک نورند پس آن سر همایون با جسد خود پیوسته است و موافق خبری که در کافی و تهذیب مسطور است دلالت بر آن کند که سر امام حسین علیه السلام در پهلوی قبر مادرش مدفونست چنانکه بعضی دیگر نیز اشارت کرده اند

وخبریکه از یافعی مسطور گردید وصاحب مناقب نیز از ابوالعلای حافظ رقم میکند چون یزید آن سر را بمدينه فرستاد عمرو بن سعید در بقیع در پهلوی قبر مادرش فاطمه علیهماالسلام مدفون ساخت ابن نما نیز بر این روایت موافقست

و هم در خبر است که منصور بن جمهور گاهی که داخل خزانه يزيد بن معويه شد جونه سرخ یعنی سبدیکه با چرم پوشیده باشند بدید باغلام خود سلیم گفت این جونه را نیکو بدار که گنجی است از گنجهای بنی امیه چون سرش بر گشودندسر مبارك امام حسین را بالحيه مخضوب بسواد بدیدند، غلام خویش را بفرمود تا جامه بیاورد و آن سر مطهر را در جامه پیچید و در دمشق در باب الفراديس در کنار برج ثالث از طرف مشرق مدفون ساخت و جماعتی از مردم مصر چنان دانند که این سر مبارك در مدینه ایشانست و آن مقام را مشهد کریم خوانند و در مواسم معين بزيارتش حاضر شوند چنانکه بآن اشارت رفت .

و گروهی بر آن رفته اند که بعد از آنکه آن سرمبارك را در بلاد وامصار عبور دادند باز آوردند و با جسد شريف ملحق ساختند وسليمان بن عبدالملك رسول خدای و بقولى فاطمه سلام الله علیها رادر خواب بدید که باوی اظهار تلطف فرمودازحسن بصری تعبیر بخواست حسن گفت ببایست با اهل بیت پیغمبر نیکی نموده باشی

ص: 493

سلیمان ازدفن کردن و احترام ورزیدن و نماز گذاشتن بر سر مبارك بگفت حسن گفت رسول خدای صلى الله عليه وآله را بدین کردار خوشنود ساختی سلیمان را این تعبیر پسندیده افتاد و جایزه بزرگش بداد .

و هم گویند چون عمر بن عبدالعزيز خلافت یافت از مدفن آن سر مبارك فحص کرده آن سرمبارك را ماخوذ داشت و ندانستند که چه کرد چون اظہار دینداری مینمود تواند بود که بکر بلا فرستاده با جسد مطهر ملحق ساخته باشد .

صاحب عوالم گوید علمای امامیه بر آن عقیدت هستند که آن سر منور باجسد یا شريف ملحق شد وعلى بن الحسين علیهماالسلام بكربلا آورد ومدفون ساخت

وصاحب روضة الشهداء گوید امام زین العابدین سرهای تمامت شهداء را بکربلا آورده در خاك سپرد

وابن جوزی گوید در باب سرمبارك اقوال مختلفه است اشهر آن است که آن سر را باسبايا بمدينه آورده و از آن پس بكربلا بازگردانیده با بدن شریف مدفون ساختند قول ثانی آن است که در کنار قبر مادرش فاطمه صلوات الله علیها دفن کردند وشعر مروان بن الحكم را گاهی که در مدینه آن سرمبارك را بدید مذکور داشته.

سیم آنست که در دمشق است

چهارم این است که در مسجد رقه مشرف برفرات در مدینه مشهوره است چه يزيد بن معويه عليه اللعنة چون آن سرمبارك را بدید گفت این سر را برای آل ابی معیط در عوض سر عثمان میفرستم و ایشان در رقه جای داشتند و آن جماعت آن سر مال مبارك را در بعضی از خانهای خود مدفون ساختند و از آن پس آن خانه جزو مسجد جامع شد

قول پنجم این است که خلفای بنی فاطمه از باب الفراديس بعسقلان و از آنجا بقاهره نقل ودفن کرده مشهدی عظیم بر آن بر آوردند وزیارت کنند

ابن جوزی میگوید بهر حال و هر مکان که باشد سر وجسد مبارکش در قلوب ساکن و در ضمایر وخواطر قاطن است چنانکه بعضی از مشایخ مادر اینباب گفته اند:

ص: 494

لاتطلبوا المولى الحسين بارض شرق او بغرب

ودعوا الجميع وعر جوانحوی فمشهده بقلبي

و بروایت محمد بن طلحه شافعی در کتاب مطالب السؤول عمر بن سعد آن سرمباراكرا بدستیاری بشر بن مالك عليه اللعنة نزد ابن زیاد بفرستاد.

و در کشف الغمه گوید ابن سعد آنسر مبارک را به ابن زیاد حمل کرد و آن ملعون فرمان کرد تا در تمامت کو چهای کوفه گردش دادند و با اهل بیت بسوی يزيد بفرستاد .

و در محرق القلوب نیز از مکالمه آن سر مبارک با امام زین العابدین و وداع امام زین العابدين باسر منور روایت کند و هم از روایت مردم شیعی در الحاق آن سر با بدن مطهر در روز اربعین مینویسد و نیز میگوید از بعضی روایات معلوم میشود که آن سر را پیغمبر صلی الله علیه و آله با خود ببرد و هیچ شك وشبهت نمیرود که آن سر مبارك به بهترین اماکن انتقال یافته و به نحوی از آنجا ببدن مطهر ملحق شده اگر چه بعنوان جزم معلوم نتوان کرد .

واعثم کوفی گوید علی بن الحسين عليهماالسلام باخواهران وعمات وسایر اقربا متوجه مدينه طيبه گشته در بیستم شهر صفر سر مبارک امام حسين ورؤس سایر شهداء را با ابدان ایشان ملحق کرده و از آنجا روی بمدينه نهاد .

وصاحب حبیب السیر نیز باین خبر اشارت کرده و نیز روایتی را که از یافعی مذکور شد مسطور میدارد .

وصاحب ریاض الشهاده نیز باغلب روایات مسطوره اشارت کند و نیز گوید سلیمان بن عبدالملك آنسر را مخفيا بكربلا فرستاد تا با بدن شریف ملحق ساختند و آن خواب مذکور را بديد وهم گوید بعضی گفته اند که بعضی از شیعیان دزدیده بمصر برد و در محلی که براس الحسين مشهور است مدفون ساخت و بروایتی یکی از مردم شیعه بدزدید و در نجف اشرف بالای سر مرقد منور اميرالمؤمنين علیه السلام مدفون ساخت و باین جهت زیارت آنحضرت در آموضع شایع ومعهود است .

ص: 495

و بروایت و تصریح زكريا بن محمود قزوینی در کتاب آثار البلاد و اخبار العباد وابوريحان محمد بن احمد بیرونی در کتاب آثار الباقية من الامم الخاليه در بیستم صفر آنسر مطهر بجسد منور ملحق شد .

وراقم حروف در جمله این اخبار بهمان خبر که جبرئیل آنسر مطهر را ببرد بیشتر عنایت دارد،والبته جبرئیل برده است و بدستیاری حضرت سجاد با بدن مبارك مدفون شده و در اینباب نبش قبر نیز لازم نیاید چه ممکن است از فراز قبر مبارك حفره کرده سرمبارك را مدفون وملحق دارند و از این بر افزون افعال ائمه وابدان مطہرۂ ایشان را بادیگران قياس نتوان کرد و هیچ زیان ندارد وهمان وقت که بدن مبارك را مدفون کرده اند سر نیز با بدن بوده و آنسر که مشهود و بر نیزه منصوب شده برای مراعات ظاهر وحفظ پارۀ مسائل باشد

و اگر کرامت ومعجزة محسوس شده است بجهت نسبت بآن حضرتست چه اگر صد هزار سر را در صد هزار موضع بر سر نیزه نصب نمایند و بآنحضرت منسوب دارند یا هزار مکان را بمدفن مبارکش نسبت دهند نظر بمقامات ولایت و امامت از همه جا بروز معجزه و کرامت میشود چنانکه از آن دار که بحضرت عیسی بن مریم علیهماالسلام منسوب ساختند با اینکه «وَ ما صَلَبُوهُ وَ ما قَتَلُوهُ» آثار و آیات کرامت مشهود مینمایند .

ص: 496

بیان رسیدن جناب امام زین العابدين و اهل بیت اطهار سلام الله علیهم اجمعین بزمین کربلا

از این اخبار که از ابتدای تجهیز سفر اهل بیت بمدينه طيبه و آنچه در باب سرمبارك مذكور افتاد معلوم توان کرد که مدت حرکت اهل بیت از کربلا تا زمانیکه از شام بیرون آمدند بدلائل نقلیه از چهل روز افزون خواهد بود و اینکه پاره نوشته اند در سه روز مدت ایشان را از کوفه بدمشق بردند از قانون عقل بیرونست ، چه اگر خط مستقیمی از کوفه بدمشق بدست میکردند آن بعد مسافت را در سه روز مدت نتوانستند قطع کرد

از این گذشته منازل اهل بیت از کوفه غالباً با نام و نشان و توقف ایشان در اغلب منازل مسطور است و اگر گویند اهل بیت از روی معجزه و کرامت طی چنین مسافت را در چنین قلیل مدت کردند آنهم با آن وقایع منازل موافق نتواند شد و از این برافزون اگر اولیاء دارای کرامت باشند اشقیاء نیستند اگر اهل بیت طی ارض توانند نمود امرای لشکر و سپاه و بار کشهای آنها نتوانند نمود .

ابن طاوس عليه الرحمة روایت میفرماید که اهل بیت عصمت سلام الله عليهم در هنگام مراجعت از شام چون بخاك عراق رسیدند بادلیل فرمودند ما را بكربلا میباید رفت کاروان را از آنجا عبور بده و چون بحاير شریف در شدند جابر بن عبدالله انصاری و جماعتی از بنی هاشم ورجال آل رسول خدای صلى الله علیه و آله را بر سر آن مضجع پاك وتربت تابناك بديدند که بزیارت سید الشهداء ومشاهد سایر شهداء آمده بودند و چون ایشان وزنان اعراب حوالی حایر در آن مقام کریم فراهم شدند ماتمی بزرگ و سوکی عظیم نمایش گرفت و اهل بیت سلام الله عليهم بعدازطی مراسم سوگوای وزاری بجانب يثرب راه گرفتند

و در کتاب لهوف وعوالم ومنتخب شیخ طریح نیز بهمین تقریب مسطور است

ص: 497

و ورود ایشان با ورود جابر بن عبدالله انصاری وجماعتي از بنی هاشم مطابق شد و از پس روزی چند که داد مصائب بدادند براه مدینه ره سپر شدند .

و اعثم کوفی گوید امام زین العابدین علیه السلام باسرهای شهداء و خواهران وعمات و سایر اقربا متوجه مدينه طيبه گردیده در بیستم شهر صفر سرمبارك حسين علیه السلام و سایر شهداءرا با بدان ایشان ملحق گردانیده از آنجا بسر تربت مقدس جد بزرگوار خویش شتافته رحل اقامت انداخت لكن از ملاقات ایشان با جابر عليه الرحمة و اینکه بیستم صفر روز اربعین بود اشارت نمیکند و ابن جوزی در جمله بیان اقوال مختلفه که مذکورشد میگوید اشهر آنست که آنسر مبارك را با سبايا بمدينه بردند و از آن پس بکربلا آورده با جسد منور ملحق ومدفون ساختند .

و در محرق القلوب مینویسد مشهور ما بين شيعه آنست که یزید آن سر مبارك ورؤس مقدسه دیگر شهداء را بامام زین العابدین علیه السلام بداد و آنحضرت بکربلا آورده در روز اربعین ببدنهای ایشان ملحق ساخت.

وشیخ صدوق عليه الرحمة در امالی به بیرون شدن على بن الحسين علیهماالسلام با زنان و بازگردانیدن سر مبارك حسين صلوات الله عليه را بکربلا اشارت کند اما از ملاقات باجابر و تعیین زمان سخن نمیکند .

ودر مقتل ابی مخنف از ورود اهل بیت بکربلا و ملاقات با جابر انصاری وجماعتی که با او بودند و نزول در آنجا و زیارت امام حسين واقامت روزی چند بعزاداری و کوچیدن بجانب مدینه طيبه اشارت رفته لكن از رؤس مطهره وروز اربعین چیزی مسطور نداشته است ودر نور العين میگوید که چون على بن الحسين واقربای آن حضرت را آن سرهنگ از دمشق بیرون آورد و بپاره طرق رسیدند گفتندای دلیل ماترا بخدای سوگند میدهیم که ما را براه کربلا عبور میده تا تجدید عهدی کرده باشیم، گفت سمعا وطاعة پس ایشانرا همچنان ببرد تا بكربلا در آمدند و این حکایت در روز بیستم شهر صفر بود .

و جابر بن عبدالله انصاری با گروهی از مردم مدینه بایشان باز خوردند

ص: 498

و با قامت سوگواری وبکاء و زاری پرداختند، چنانکه زمین را بلرزه در آوردند آنگاه بآهنگ مدینه رهسپر شدند، لکن از رؤوس واربعين سخن نمیکند

و در فصول المهمه از سفر کردن اهل بیت از دمشق و وصول بمدينه می نگارد لکن از ورود بكر بلا داستان نمیکند

ودمیری در حیات الحیوان سفر اهل بیت را از دمشق تا بوصول بمدينه نگارش میدهد و میگوید در میان وفات رسولخدا تا روزی که حسین علیه السلام شهید شد پنجاه سال مدت بود و شهادت آن حضرت را در روز عاشوراء سال شصتم هجری مینویسد و میگوید ابن عبدالبر در کتاب بهجة المجالس وانس المجالس نوشته است که از حضرت امام جعفر صادق سلام الله علیه پرسیدند مدت تعبیر خواب تا بچند تواند بود فرمود پنجاه سال، زیرا که رسول خدای صلی الله علیه و آله در خوابدید کلبی ابقع در خون آن حضرت ولوغ گرفت و تاویل فرمود که مردی حسین علیه السلام پسر دخترش را بخواهد کشت وشمر بن ذی الجوش که سگی ابرص بود قاتل آنحضرت شد و از زمانی که آن حضرت آن خواب را بدید تا گاهی که امام حسین علیه السلام شهید شد پنجاه سال بر گذشت

ملا محمد باقر رشتی در تذكرة الائمة ميفرمايد مشهور آنستکه از رفتن اهل بیت بشام و باز شدن از شام و آمدن بکوفه چهل روز و بقولی ششماه بود لكن شايد افزون باشد زیرا که رفتن ایشان بکوفه و شام وماندن در شام وسایر منازل و برگشتن از این مدت بیشتر میشود

و در زاد المعاد میفرماید مشهور آنست که سبب تاکید زیارت آن حضرت در این روز یعنی روز اربعین آنست که امام زین العابدين باسایر اهل بیت سلام الله عليهم بعداز مراجعت ازشام در اینروز بكر بلا رسیدند و رؤس مطهره را با بدان مقدسه شهداء ملحق کردند و این بسیار بعید است از جهات عدیده که نگارش آن جمله موجب تطویل است و میفرماید بعضی گفته اند که در اینروز اهل بیت وارد مدینه مطهره شده اند این نیز بسیار بعید است .

ص: 499

و بعضى و بعضی گفته اند شاید حضرت امام زین العابدین علیه السلام باعجاز وطى الارض پوشیده از شام بكر بلا رفته وسرهارا با بدان شهداء ملحق کرده باشند و این ممکن است لکن روایتی در این باب بنظر نرسیده است بلکه بعضی از روایات با اینخبر منافاتي في الجمله دارد .

و وجهیکه از احادیث وارد میشود این است که اول کسیکه از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله بزیارت آن حضرت تشرف جست جابر بن عبدالله انصاری بود و اودر اینروز بكر بلا رسید و آنحضرت را با شهداء زیارت کرد و چون جابر از اکابر صحابه بود و اساس این امر عظیم را بر پای داشت تواند بود که سبب مزيد فضل زيارت آنحضرت در ت در اینروز شده باشد و شاید وجوه دیگر داشته باشد که بر ما مخفی است وچون فرموده اند که در اینروز زیارت کنیم باید کرد و تفحص ازسبب ضرور نیست .

در بیت الاحزان مسطور است که در حدیث وارد است «انّهم أقامُوا المَآتِمَ المُقرِحَةَ لِلأَكبادِ» وهم در حق آنانکه در آن سوگواری همراهی کردند فرمودند. «رَحِمَ اللَّهُ شِيعَتُنَا لَقَدْ شاركونا بِطُولِ الْحَزَنَ فِي مُصِيبَةِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ» وهم از رؤس مطهره وملاقات جابر روایت کند .

و نیز گوید در بعضی اخبار رسیده است که بعد از آنکه چند روز و شب در کربلا بمراسم سوگواری وعزا پرداختند حضرت زینب با برادرزاده اش علی بن الحسين علیهماالسلام گفت «خلونی حتی اجاور قَبْرِ أَخِي الْحُسَيْنِ الَىَّ أَنْ أَمُوتُ » مرا بگذارید تا مادام العمر بمجاورت قبر برادرم حسین علی هالسلام روزگذارم فرمود «لَولَا الْوَصِيَّةِ وامامة الُامَّةِ لَكُنْتُ متمنيا لِذَلِكَ » اگر نه پدرم وصیت فرمودی که بمدينه مراجعت نمایم وامر امامت امت نبودی من نیز همین تمنی داشتم و از این حدیث حسن مجاورت در کر بلا در تمامت عمر مستفاد میگردد پس قبور شریفه شهداء علیهم السلام را وداع گفته روانه مدینه طیبه شدند

در کتاب نور الابصار نيز بمعتقد جماعت اماميه وملحق داشتن آن سر مطهر را بعداز چهل روز از شهادت آنحضرت اشارت نموده است .

ص: 500

و شیخ مفید در ارشاد از سفر کردن ایشان از شام تا بمدينه نگارش داده واز دیگر مطالب گذارش نفرموده است

و در رساله صبان نیز بهمین معنی اشارت نموده است

علامه مجلسی در جلاء العیون از ورود اهل بیت بكربلا و ماتم سرائی مسطور داشته لكن بكيفيت رؤس مقدسه اشارت ننموده است. در اعلام الوری نیز از سفر ایشان از شام تا بمدينه نوشته و بمطلبی دیگر سخن نیاورده. یافعی نیز از بازگشتن اهل بیت بمدينه باز گفته و از خبری دیگر راز نگشوده است صاحب روضة الصفانيز بر این منوال سخن کرده است، صاحب حبيب السير برطریق اعثم کوفی بیان نموده است و در کتاب ریاض الشهاده نیز باین خبر و پاره اخبار دیگر اشارت رفته است

در کتاب بحر المصائب از سید بن طاوس وبحار الانوار مرویست که چون حضرات اهل البيت بحدود عراق عرب رسیدند و در آنجاراه عراق و يثرب جدا میشد اتفاقاً آن روز نعمان بن بشیر در عقب اهل بیت راه میسپرد چون بر سر دوراه رسیدند حضرات زینب خاتون از ساربان سئوال کرد که راه راست بکجا وراه چپ بكجا ميرود بنمود که راه عراق بكوفه وسراق بكربلا است .

چون نام کربلا مذکور شد ابواب اندوه مفتوح گشت و فرمودند چندی درنك جوئید تا نعمان فرارسد وروى مبارك بجانب ام کلثوم کرده فرمود این مرد در حسن سلوك وخدمتگذاری فروگذار نکرده اگر چند ما را چیزی نیست لکن به تقاضای وقت باید چیزی باو عطا کنیم وضمن خواهش نمائیم که مارا ازراه کربلا عبور دهند و از نگرانی برهاند

ام كلثوم عرض کرد نزدمن حلیه از زر بجایست پس جناب زینب خاتون آن حلیه را گرفته بادست بند مبارکش که باقیمانده بود و نیز از دیگر زنان هر حلی وزیور که بجای داشتند ماخوذ داشته چون نعمان وملازمانش برسیدند و ایشان را ایستاده بدیدند از سبب بپرسیدند، گفتند دختر پیغمبر ترا میخواند، شتابان بیامد وسلام براند، آنحضرت پاسخ بداد و آن اشیاء را بدو فرستاده و عذر بخواست

ص: 501

وفرمود نعمان میداند که آنچه مارا بود به یغما بردند این را بپذیر و خواهش مارا بجای آور وعوض این خدمت تو در حقیقت در روز قیامت با رسول مختار و حیدر کرار است

نعمان از استماع این کلمات ناله بر آورد و آن جمله را بازپس فرستاده پیام کرد که جان ومال وعیال نعمان فدای خاك راه اولاد رسول و فرزندان بتول باد اگر چند در صورت ظاهر از جانب یزیدکافر مامورم لکن در باطن این خدمت را برای خوشنودی رسول خدای بجای می آورم و چگونه شکر نعمت این چنین موهبت را توانم نمود که هر صبح و شام بزيارت حضور امام انام وخدمتگذاری اهل بیت عصمت مرزوق هستم کمتر ملازمی از ملازمان این دودمانم، هر دو چشمم کور باد اگر بمال دنيا نظر داشته باشم اهل بیت عصمت او را دعای خیر گفتند و اظہار خوشنودی فرمودند

عرض کرد از این اظهار لطف و عنایت مقصود چیست و توقف در این مکان بی حکمت نیست؟ فرمودند همی خواهند ایشان را بكربلا عبور دهی تا حق زیارت وسوگواری و تعزیت بجای آورند وروزی چند در آن زمین محنت قرین بگذرانند نعمان از این سخن نالان گردیده فرمان کرد تا بدانسوی روی نهادند و چون نزديك شدند جمعی را بزیارت و سوگواری بدیدند و او جابر بن عبدالله انصاری بود

و از آن سوی جابر چون آن کاروان را بدیدغلام خویش را به تفحص بفرستاد غلام برفت و خبر بیاورد و آزاد گشت جابر بنده وار باستقبال بشتافت و ایشان را پیاده دریافت عرض کرد زمین گرم وراه دور است و خواستار شد تاسوار شوندوچون بمقصد رسیدند ازمرکبها فروریختند ودور قبور را گرفته خاك غم بر سر بیختند و با دیگر زائران وشيعيان بناله و نوحه وسوگواری و زاری در آمدند و بارها را فرو گرفتند و بماتم سرائی روز نهادند و آشوب محشر بر آوردند .

معلوم باد که این داستان احسان ورزیدن اهل بیت با نعمان چنانکه در دیگر کتب

ص: 502

معتبره مسطور است گاهی بوده است که وارد مدینه شده اند چنانکه بآن اشارت رود تواند بود در کربلا نیز وقوع یافته باشد والعلم عندالله تعالى .

بیان پاره حالات امام زین العابدين واهل بیت سلام الله علیهم در زمان توقف کربلا

در نورالعین درضمن خبری که مینویسدمسطور است که اهل بیت در روز بیستم شهر صفر المظفر بكربلا در آمدند و باجابر بن عبدالله انصاری و جماعتی از مردم مدینه بازخوردند و با قامت حزن وبكاء پرداختندچندانکه زمین را بلرزه افکندند

و در لہوف گوید چون اهل بیت بمصرع شہداء رسیدند جابر انصاری و گروهی از بنی هاشم ورجالی از آل رسول الله را دریافتند که همه بزیارت قبر حسین علیه السلام آمده اند و در يك وقت با هم بازخوردند و بماتم و سوك پرداختند و زنان آن سواد نیز بایشان پیوستند و چند روز باین منوال بگذرانیدند

در مقتل كبير ابی مخنف نیز گوید در بیستم شهر صفر بعد از آنکه چهل روز ازعاشوراء بر گذشته بکربلا رسیدند و با جابر ودیگران بمراسم عزاداری پرداختند وسر شریف را با بدن لطیف دفن کردند .

و در مقتل صغير ابی مخنف وكشف الغموض ومنتخب وبحار ورياض المصائب و مقتل یزدی و جز ایشان نیز بهمین تقریب مسطور است

و در کتاب حرقة الفؤاد فاضل خراسانی میگوید چون اهلبیت سید بطحاء درروز بیستم صفر بزمین کربلا پیوستند و بیاد آن مصائب که برایشان در آنجا فرود گشته بیفتادند ناله و اغوثاه وامصیبتاه واقتلاه واضيعتاه واحسيناه بر کشیدند ، آنگاه سخت بگریستند و بشدت ناله بر آوردند چنانکه نزديك همی بود که از شدت ناله و گريه بميرندوعالم را از سیلان سرشك ويران کنند آنگاه با ندبه و ناله زمین کربلارا مخاطب کرده این اشعار بخواندند :

منازل کربلا بالراس جئنا *** و قد جئناك يوم الأربعينا

ص: 503

منازل كربلا بالأهل عدنا *** و بالسجاد زين العابدينا

خرجنا منك فی قتل و ذبح *** رجعنا لابن فاطمة فاقدينا

خرجنا منك فی أسر و قهر *** رجعنا من يزيد مقر حينا

خرجنا منك فی نهب و سلب *** و ضرب بالبنات و بالبنينا

و فيك رجالنا الشهداء أضحوا *** على شاطى الفراط مذبحينا

و فيك بغير جرم قدا ُسرنا *** و فيك بلا جناية قدرهينا

و فيك على المطايا قدحملنا *** و صرنا في القفار مشتتينا

آنگاه خود را بر آن قبر شریف انداخته هر يك بزبانی بیانی کردند و جناب زینب کبری سلام الله علیها ندا بر کشید و صیحه بر آورد وعرض کرد «یا اخاه یا اخاه و يا ابن اماه و قرة عيناه بای لسان اشكواليك من الكوفة والشام و ايذاء القوم اللئام و من اي المصائب اشرح لك من الضرب والشتم او من شماتة اهل الشام »آنگاه از حكايات ومصيبات خویش باز گفت و چون زن فرزند مرده ناله بر آورد و باجگری تافته این شعر بخواند:

یا نوردینی و الدنيا و زینتها *** يا نور مسجدنا يانور دنيانا

و اضیعتی یا اخی من ذا يلاحظنا *** من كان يكفلنا من ذا يدارينا

خلفتنا للعدى ما بين ضاربنا *** و بين ساحبنا و بين سابينا

كنانر جيك للشدات فانقلبت *** بنا الليالی فخاب الظن راجينا

یاليتنى مت لم انظر مصارعكم *** اولم نرى الطف ماعشنا و لاجينا

يسيرونا على الاقتاب عارية *** كاننالم لم نشيد فيهم دينا

يصفقون علينا كفهم فرحاً *** و انهم في فجاج الارض يسبونا

آنگاه چنان بکربت و اندوه و شدت بگریست که اهل زمین و آسمان را گریان ساخت

و در قرة العيون حسين بن محمد قدس سره مسطور است «روی ان ام كلثوم القت نفسها على قبر اخيها الحسين و صاحت وقالت يا اخاه جعلت فداك قتلوك فماعرفوك و تركوك

ص: 504

عرياناً و ذبحوك عطشاناً و ام يوجد أحد ان يرحمك ويرحم عيالك»، آنگاه سایر اهل بیت نیز بزبانی سوگواری کردند و از آن پس زنان بادیه جمعی کثیر انجمن شدند و چنان بمراسم سوگواری پرداختند که هیچ وقت از هیچ جماعتی مسموع نیفتاده بود .

و بروایتی چون در آن دل شب بزمین کربلا راه سپر شدند ناگاه ناله جناب زینب خاتون بلند گشت و باصوتی بلند فرمود «یا حداتی انى لاجد ريح الحسين»، از این سخن صدای افغان وشيون بلند گشت و نعمان که از دور راه می سپرد از آن نالیدن پرسیدن گرفت وسواری را بتفحص بفرستاد، جابر انصاری و بنی هاشم و طایفه از اقارب وعشایر آن مظلوم با جمعی از مردم بادیه بزیارت وعزاداری اشتغال داشتند که آن سوار برسید وحال بپرسید و بفهمید و بی اختیار فریاد بر کشید ای چاکران رسول خداوند جهان اينك جناب سيد الساجدين واهل بیت طاهرین در این نزدیکی فرود شده اند تا در اینجا بسوگواری پردازند، ایشان، باسروپای برهنه و چشمهای گریان وسوز وافغان باستقبال بیرون تاختند

و از آن سوی مخدرات طاهرات با ناله وزاری میآمدند و آن سوار آن خبر به نعمان برد و از یکسوی اهل بیت آن صدای افغان همی بشنیدند وسبب پرسیدند در این حال نعمان فرا رسيد ومراسم تعظيم وتكريم بجای آورده عرض کرد مگر نمیدانید این همان منزلی است که کشتی آل علی در بحر خون غرق شد و این فریاد و فغان محبان و شیعیان وزایران شما است که از وصول شما خبر یافته باستقبال شتابان هستند .

چون نام کربلا را شنیدند و از رسیدن آن جماعت باخبر شدند بجمله از هودجها بر زمین افتادند و آشوب وشورو افغان بآسمان رسانیدند و جناب زینب خاتون به تسلیت حضرت سکینه کلماتی بفرمود وچون زایران را نگران شدند دیگر باره بانگ ناله ونفير را از خاك بافلاك رسانیدند و بمراسم سوگواران روان گردیدند و چنان آواز وا غريباه و واسیداه و واحسيناه و وا محمداه و وا فاطمتاه و واعطشاناه و

ص: 505

واقتيلاه و وا شهیداه بر کشیدند که زمین و آسمان را پرشور وفغان ساختند

و بروایت صاحب مقتل الشهداء رؤوس مقدسه شهداء را در دست دست گرفته بآنان نمایان کردند جماعت زایران وشیعیان ازمشاهدت این حال پر ملال بزلزله و غلغله در آمدند و جناب زینب کبرى باتفاق آن زنها وحضرت امام زین العابدین علیه السلام با جابر و دیگر مردها با ناله وفغان بجانب قبور روان شدند و بنوحه و ناله و زاری پرداختند و از آنجا بقبر منور حضرت ابی الفضل روی نهادند و لوای مصیبت وماتم برافراشتند و جناب زینب در زیارت آن قبور وقبر سیدالشہداء چنان بنالید و بموئيد که از هوش بگشت چنانکه آن حضرت را مرده پنداشتند .

در مهیج و مخزن مسطور است که چون آن مخدره بقبر برادر رسید جامه خود را چاك زد و بآواز بلند گفت «وا اخی واحسيناه واحبيب رسول الله يا بن مكة و منى يا بن فاطمة الزهراء يا بن علی المرتضى»، و جناب ام كلثوم سلام الله علیها این شعر قرائت فرمود:

اليوم مات ابی علی المرتضى *** اليوم حل الشكل بالزهراء(1)

وموافق خبریکه در مخزن البكاء و تظلم الزهراء وكتاب بشارة المصطفى از اعمش از عطیه عوفی وارد است عطیه گفت در خدمت جابر بآهنگ زیارت جناب سیدالشہداء سيدنا الحسين علیه السلام از منزل بیرون آمدیم و چون وارد کربلا شدیم جناب جابر آداب غسل بجای آورده بزیارت فایز گشت و شرحش در کتب مسطور است و در این زیارت از ملاقات جناب جابر با اهل بیت اشارت نرفته و مینویسد چون از کار زیارت و پاره مکالمات باعطيه عوفی فراغت یافت فرمود «خذونی نحو ابیات كوفان» مرا بخانهای کوفه برید و در اثنای راه کوفه پاره وصايا باعطيه بگذاشت

و از این خبر میرسد که جناب جابر را در زیارت اول با امام زین العابدين و اهل بیت طاهرین ملاقات نرفته و بكوفه منزل ساخته و گاه بگاه بتجديد زيارت مفاخرت میجسته و در یکی از زیارات او ورود اهل بیت نیز روی داده و این نه در .

ص: 506


1- امروز پدرم علی مرتضی شهید شد، امروز است که سوك وماتم بر حضرت زهرا وارد شد.

زیارت اربعین خواهد بود و در این باب آن چند اخبار مختلفه وارد است که از حیز نگارش بیرون است و آنچه در این مقام مسطور گشت برای توضیح پاره مقاصد کافی است

بیان حاصل آنچه از روایات مختلفه در باب اربعین و زیارت جابر بدست می آید

معلوم باد که در این مقام بچند مطلب باید اشارت کرد تا آنچه مقصود است مفہوم آید یکی تشرف یافتن جناب جابر بزیارت مقابر مطهره و دیگر ملاقات امام زین العابدين واهل بيت طاهرین با او، و دیگر زمان وصول اهل بيت بكربلا و دیگر تشخیص روز اربعين ودیگر زمان حرکت از کوفه بشام و از شام بمدينه دیگر حکایت وصول بمدينه طيبه و این جمله درسه بیان مسطور میشود

بیان اول این است که جمعی بر آن رفته اند که جناب سیدالساجدين واهل بیت طاهرین از حبس و بند يزيد مستخلص شده در روز اربعین اول امام علیه السلام زمین کربلا گردیدند و با جابر بن عبدالله انصاری و دیگران بسوگواری پرداختند چنانکه ابومخنف در مقتل كبير باين خبرو ملاقات با جابر اشارت کرده و محمد بن حسن حر عاملی در وسائل الشيعة و صاحب روضة الاذكار بوصول اهل بیت در روز اربعين وابو اسحق اسفراینی بوصول اهل بیت در بیستم صفر وملاقات باجابر انصاری وجماعتی از اهل مدینه وسيد بن طاوس عليه الرحمة بوصول اهل بیت ازشام بكربلا و ملاقات با جابر و بنی هاشم وصاحب منتخب بوصول اهل بیت در بیستم صفر بكربلا وملاقات نمودن باجابر انصاری و جماعتی اززنان بنی هاشم و بعضی کتب دیگر که در بحر المصائب نام برده مثل انيس الذاكرين و ترجمة المصائب و كشف الغموض و روضة الشهداء و محرقة القلوب وعين البكاء و مشكوة واصل البكاء ورياض المصائب و حديقة السعداء و روضةالمصائب وطوفان البكاء ومهيج الاحزان ومصائب الابرار ومعدن البكاء وجز اینها از مؤلفات قديمه وجديده بر این منوال سخن کرده اند.

و بیان ثانی اینست که جماعتی از علماء که مقتل شهداء را نگاشته اند باینمطلب

ص: 507

نفياً و اثباتاً متعرض نشده اند مثل صاحب روضة الشهداء ومجالس ومنهاج و مصباح و مشكوة ومنتخب المزار و تحفة الزائر وانيس الذاكرين ومخزن البكاء و امثال آنها که از این پیش مسطور آمد.

و بیان سیم این است که برخی از علمای اعلام مسطور فرموده اند که اهل بیت اطہار چون ازشام بیرون شدند بکربلا نرفتند، بلکه یکسره راه سپار شدند تا بمدینه طیبه رسیدند

چنانکه از شیخ مفيد ومجلسی از کتاب زادالمعاد واختيارات و صاحب منهاج العارفين وكلام كفعمی در مصباح که قائل بآنست که اهل بیت در بیستم شهر صفر بمدينه واردشدند وعلامه حلی اعلی الله مقامه در منهاج الصلاح که می فرماید در بیستم شهر صفر حرم مولای ما امام حسین علیه السلام از شام بمدينه وورود جابر بن عبدالله بن حزام صاحب رسولخدای صلی الله علیه و آله ازمدینه بکربلا برای زیارت قبر ابی عبدالله حسين بن على علیهما السلام بود واول کسی بود که از جماعت مردم آن حضرت را زیارت نمود .

اما بیان اول که اهل بیت در اربعین اول بزيارت مرقد منور آمده باشند و باجابر ملاقات نموده باشند بدلایل حسيه وعقليه و نقلیه چندان بعید است که محل اعتنا نشاید شمرد، چنانکه خود ناقلین این خبر در اختلافی که در نقل خود دارند بر این مطلب شاهد میشوند و استبعاد اغلب علمای اعلام مثل علامه مجلسی اعلی الله مقامه و مورخين عظام مثل مرحوم لسان الملك وجز ايشان بر این کلام مذکور مؤید است

و نیز روایت آنانکه وصول اهل بیت را دراربعين مي نگارند از ملاقات جناب جابر اشارت نمیکنند و بعضی مینویسند چون وارد شدند جناب جابر را در آنجا یافتند و از این معنی معلوم میشود که جناب جابر از آن پیش در آنجا وارد شده است و نیز الحاق رؤس شهداء دلالت بر آن دارد که در اربعین اول نبوده است

پس بصواب نزديك چنانست که گوئیم اهل بیت اطہار سلام الله عليهم در زمان حرکت از کوفه بشام راه را گردانیده بکربلا آمدند و ورود ایشان بکربلا

ص: 508

در روز بیستم صفر یا نوزدهم صفر بوده است و جناب سیدالساجدين زيارت اربعين بجای گذاشته است

و تواند بود که جناب جابر بعلمی که از پیغمبر داشت ومیدانست که امام حسین در فلان زمان شهید میشود مخفیا از مدینه بکربلا رفتند چنانکه آن روایت که نوشته اند با جمعی زنان بنی هاشم بودند دلیل براین تواند بود و در آنجا با اهل بیت ملاقات نموده وزیارت اربعین بجای آورده و در کوفه منزل ساخته باشدو از کوفه نیز گاهی تجدید زیارت کرده باشد و در یکی از اوقاتی که بزیارت نایل شده با وصول اهل بیت از شام بكربلا توافق جسته باشد ممکن است

وجمع درمیان کلیه اخبار این است که گوئیم اهل بیت چون از کوفه بجانب شام سفر می کردند روز اربعين وارد زمین کربلا گردیدند لکن در اینحال رؤس مطهره را به ابدان منوره ملحق نکردند بلکه در سفر ثانی که از شام بکربلا آمدند ملحق کردند و آنوقت روز اربعین نبود

زیرا که اهل بیت در روز یازدهم یادوازدهم محرم الحرام از کربلا بکوفه اندر شدند و بروز چهاردهم محرم پسر زیاد نامه به یزید و اطراف و مدینه طیبه نوشت و بعد از چهارده روز که آخر ماه محرم باشد آن خبر بشام رسید و شانزده روز بطول انجامید تا جواب نامه يزيد بابن زیاد پیوست که اهل بیت و سرهای شهداء را بشام روانه دارد ، و چند روز بر گذشت تا ابن زیاد تهیه سفر ایشان را بدید و ایشان را چنان از کوفه روانه داشت که روز هیجدهم یا نوزدهم صفر المظفر بكربلا در آمدند و ادراك روز اربعین را در کربلا نمودند .

و در آن روز سرهای شهداء را نیز از دنبال ایشان بکربلا در آوردند و از آنجا از جاده غير معتاد به بیست و پنج منزل یا بیست و دو منزل وارد شام شدند بلکه اگر کلفت تر باشد همانست که بآسایش طی منازل کرده شانزدهم ربیع الاول موافق پاره اخبار که مسطور گشت بشام در آمدند و مدتی در شام توقف کردند بعداز آن بجانب مدینه روی نهاده و چون نظر بپاره روایات آن سرهنگ که از جانب یزید با

ص: 509

ایشان سفر میکرد اجازت داشت تا ایشان را بهر کجا خواهند فرود آورد از خواستار شده باشند که ایشان را بكربلا عبور دهد .

درمدت سی وسه روز از شام بکربلا آمده باشند و سه روز در کربلا بمراسم عزا داری پرداخته وسرها را با بدنها ملحق نموده بجانب مدینه روانه شده باشند و در این سفر باجابر انصاری که گاه بگاه از کوفه تجدید زیارت کرده ملاقات فرموده باشند و پاره خطب و کلمات امام زین العابدین علیه السلام خطاب با مردم کوفه و پاسخهای ایشان که درورود اول ایشان از کربلا بكوفه ممکن نبوده است در این ورود ثانی باشد .

یا اینکه ورود ایشان بمدينه طيبه موافق خبر علامه حلی اعلی الله مقامه و بعضی دیگر که می نویسند در اربعین بوده است مقصود از اربعین چهل روز بعد از بیرون شدن ایشان از شام یا از کربلا یعنی در این سفر ثانی ایشان از شام بكربلا بمدينه باشد و گرنه در سفر اول ایشان از کوفه بشام چگونه تواند شد که در اربعین اول شهادت از شام بمدينه وارد شده باشند یا مقصود اربعين سال دوم شهادت باشد، تا روز قیامت هم هر امری در این روز اتفاق افتد خواهند گفت در روز اربعین روی داد و نشاید جمله را در اربعین سال اول شمرد

و تواند بود که آمدن جابر و بنی هاشم نیز بزیارت آنحضرت در این اربعین سال دوم باشد که علامه میفرماید ورود اهل بیت بمدينه باورود جابر بكربلا و زيارت اربعين موافق بود، چه در اربعین اول مشکل مینماید که جابر بآنجا بزیارت شده باشد و چون جابر که از اکابر صحابه است اول کسی است که در بیستم صفر بزیارت آنحضرت شده و بآداب زیارت پرداخته اربعین اول خوانده باشند .

و اینحال باخبر آنانکه قتل آن حضرت را در سال شصتم رقم کرده اند و پاره که در شصت و یکم مینویسند اصلاح یا بدو نیز با آن اخباری که ازسر مطهر ومعجزات آنسر مبارك و طواف در بلاد و امصار و بازگردانیدن بدمشق تصریح دارد درست تر است چه ممکن است آنسر مبارك را بمدينه برده باشند و دیگر باره بدمشق اعادت

ص: 510

داده گاهی که اهل بیت از شام بكربلا ميرفتند با بدن شریف ملحق نموده باشندو آن خبر که از علامه حلی اعلی الله درجاته مذکور مینمایند که ورود حضرات در اربعین بمدينه با ورود جابر بكربلا مطابق افتاد همان اربعین سال دوم بوده است

یا اینکه لفظ کربلا سهواً بقلم كاتب مدینه شده باشد و مقصود این باشد که ورود حضرات اهل بیت از کوفه بكربلا یا ورود جابر از مدینه بکر بلا روز اربعين اول بوده و از آن پس از کربلا بشام رفتند و در سفر ثانی که بکربلا آمدند تا بمدينه شوند سر مبارك را ملحق ساختند و نیز تواند بود که بعد از آنکه بمدینه رفتند و آن سر مبارك در مدینه بود بکربلا فرستاده باشند تا باروایت آنانکه آن سر مطهر را یزید ملعون بمدينه فرستاد و از مدینه نزد او باز آورده بكربلا فرستادند توافق جوید.

و اگر خواهیم باخبر آنانکه می گویند امام زین العابدین علیه السلام در اربعین باجابر ملاقات فرموده سرمبارك را ملحق ساخت تطبیق دهیم گوئیم حضرات اهل بیت در شانزدهم ربیع الاول سال شصتم وارد دمشق شده بعد از چند ماه از دمشق بیرون شده بآسایش راه سپرده در اربعین سال دوم بكربلا رسیدند، جابر نیز وارد شده وزیارت اربعين وملاقات با امام زین العابدين و الحاق رأس شریف روی داد و از آن پس بمدينه روی نهادند و چون وارد مدینه شدند و اهل مدینه از ورود ایشان مطمئن شدند و بدانستند که اگر آغاز طغیان کنند آسیبی بایشان نميرسد سر بطغيان بر آوردند.

و این نیز بصواب نزديكتر است چه گاهیکه بزرگان مدینه نزد یزید شدند و باز آمدند و از فسق او باز گفتند هیچ از اهل بیت سخن در دهان نداشتند و امام زين العابدین نیز در خارج مدینه در ضیعت خود جای داشت و چون يزيد بعدازيك سال مسلم بن عقبه را بقتل اهل مدینه مامور کرد، در امر آن حضرت سفارش کرد و این حکایت در اواخر سلطنت یزید بود و پس از وقعه مدينه بمدتی قليل بدوزخ شتافت

ص: 511

و اگر اهلبیت در همان اوایل وقعه هايله عاشوراء بمدينه مراجعت کرده بودند مردم مدینه مدتی در نگ نمی جستند، چه بعداز آنکه آنحضرت شهید شد ابن عمر و ابن زبير ودیگران آن نامه ها بنوشتند و از یزید روی بر تافتند لکن چون اهلبیت نزد یزید بودند از آن بر اندیشیدند که اگر آغاز طغیان نمایند شاید بایشان گزندی رسد چنانکه یزید نیز این حال را میدانست و باین سبب مدتی ایشان را در شام بداشت .

و چون چندی بر گذشت و آن آشوب بنشست و با ایشان براه ملاطفت در آمد م چندانکه یقین بدانست ایشان از آن سوز وشور فرود شده اند ومردمان از آن حال پر ملال فراغت یافته اند و از آن پس آغاز فتنه نخواهند کرد و حضرات اهل بیت خواستار شدند تا بمدينه رهسپار شوند و مردم شام نیز از طول مدت ایشان در شام افسرده آمدند و از وی بخواستند که ایشان را رخصت مراجعت دهد، ناچار مسؤول ایشان را باجابت مقبول داشت و بمدينه رسول باز فرستاد .

و اگر بدانستی که بعد از مراجعت ایشان مردم مدینه را سینه ها از کینه ها خروش گیرد و دیگدان فتن در جوش گردد تا زنده بود بهرطور که توانستی ایشان را در شام بداشتی و وقایه آشوب مردم مملکت را در این شمردی، لکن چون خدای تعالی مکافات او را خواسته بود این امر بایستی روی دهد و بميل او ياعدم ميل او ایشان از شام بکربلا واز کربلا بمدينه شوند و آن خطبه حضرت زینب و امام زین العابدین در سفر ثانی کوفه قرائت شود و دیگر باره مردمان از خواب غفلت بیرون شوند همه روی بخواهد داد «و اذا قضى امرا كان مقضيا» چنانکه از خبر عطیه عوفی که در زیارت اربعین از ملاقات جابر با امام زین العابدین اشارتی نرفته نیز بر این جمله دلالت دارد .

وهم آن روایاتی که ازمدت اقامت ایشان در کربلاازسه روز بیشتر تا بچهارماه و از آنجا بمدينه راه سپردن چنانکه در بحر المصائب از پاره کتب مسطور شده است اگر مقرون بصحت باشد حکم می نماید که ورود اهل بیت در اربعین سال دويم بمدينه بوده است

ص: 512

وچون ارباب بصيرت ودقت نظر در این تحقیقاتی که در این کتاب بعد از نگارش بسیاری اخبار وروايات وحكايات مختلفه شده با آن چه از این پیش در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام در ذيل وقايع يوم الطف نگارش رفته بنگرند، امید میرود که خداوند مجید رفع پارۀ توهمات را بفرماید و در مقام تطبيق اخبار وتفكر صحیح براهی درست دلالت فرماید و پارۀ مسائل مبهمه را روشن بگرداند .

چه بر آنانکه اهل خبرت و بصیرت هستند پوشیده نیست که تا کنون هيچيك از مورخين و محدثين اين زحمت برخود ننهاده و این چند نقل اخبار که در این کتاب افتاد ننموده اند و این بیانات وافيه وتحقیقات کافیه را باین شرح و بسط منظور نداشته اند و له الحمد والمنة و منه الاستعانه و عليه التكلان

بیان حرکت کردن امام زین العابدين واهل بیت طاهرین علیہم السلام از زمین کربلا

حکمت یزدان چنان میخواست که اهل بیت عصمت بعد از مراجعت از شام بزمین کربلا ودشت نینوا در آیند و با جابر انصاری علامات مصیبت و سوگواری بپای دارند و از اطراف و جوانب ازدحام ورزند وزمين وزمان را بفغان در آورند و بدون بیم و هراس آن اساس بر کشند تا معنی «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»و پاره فقرات حدیث ام ایمن در بقای آن آثار در مرور ليالی و نهار تا آخر ادوار نمودار شود و هیچکس مانع ودافع نگردد وحق ظاهر وباطل آشکار گردد .

حتی اگر یزید موافق پاره روایات که از قطب الدین راوندی یاد مینمایند از مراجعت ایشان پشیمان گشت و پانصد تن را بمراجعت ایشان شتابان داشت بجایی نرسید وعصای پسر بیمار علی عمرانش چون عصای موسی بن عمران جمله را ببلعید

ص: 513

و آن ملعون در دواج(1) ندامت و اندوه بغلطید و جز خموشی و خوردن آتش ملامت و عداوت چاره ندید

لاجرم حجت خداوند تعالى فی العالمين على بن الحسین با اهل بیت سلام الله عليهم در آن زمین در آمد و بمراسم سوگواری سه روز یا بیشتر یا چهار ماه یا کمتر بآن مقدار که خود میدانست و انجام مقصود راکافی میشمرد مکین گردید و آنچه تکلیف ات بود بجای آورد و حق را از باطل ومظلوم را از ظالم وسعادت را از شقاوت آشکار ساخته اهل بیت را بصبر و شکیبائی وصیت نمودو بحضرت زینب خاتون که سخت پریشان حال و آشفته خیال بود نزديك شد و بازوی شریفش را گرفته فرمود ای عمه گرامی تو دختر فاطمه زهرا و لنگر سفینه صبر و شکیبائی و غواص دریای تسلیم و توکلی این بی آرامی چیست؟ آیا نگران نیستی که این زنان و اطفال قرين هلاك شده اند ساخته سفر باش .

آن مخدره از آن حالت مفارقت پاره سخنان بر زبان آورد امام فرمودچنین است که گویی بی عباس وقاسم و علی اکبر وحسين پسر پیغمبر چه زندگانی و چه مدینه وچه جای دیگر واگر زیارت جد بزرگوار نبودی رفتن از این تربت اختیار نیفتادی حکم رسول خدای را باید اطاعت کرد .

و بپاره روایات دیگر که در بحر المصائب یاد میکند چون جناب امام زین العابدین آن حالت اضطراب را در حضرت زینب بدید فرمود «ياعمتاه أَنْتَ عَارِفَةً كَامِلَةً وَ الصُّرَاخَ وَ الْجَزَعُ مِنْ عَادَةِ الْجَاهِلِينَ اصبری وَ استقری»، آنگاه زینب علیها السلام عرض کرد «يَا عَلَىَّ وَ يَا قُرَّةَ عينی دعنی أُقِيمَ عِنْدَ أَخِى حَتَّى جَاءَ يَوْمَ وعدی لانی كَيْفَ أَلْقَى أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَارَى الدُّورِ الْخالِيَةِ»، آنگاه ناله بر آورد که وا اخاه واحسيناه .

امام علیه السلام فرمود ای عمه آنچه گوئی بحق باشد بی پدر و بی برادر وعباس وقاسم چگونه برویم و منازل بی صاحب ایشان را نظاره کنیم لکن آنچه رضای خدا

ص: 514


1- دواج - بروزن غراب و رمان - بالا انداز و لحاف را گویند .

واوامر جدم خاتم الانبیاء است بایست بجای آورد و بروایتی چون چند روز از مراسم سوگواری اهل بیت علیهم السلام بر گذشت و فغان از آسمان آنسوی تر نشست نعمان بن بشير بحضرت امام زین العابدین علیه السلام بیامد «فَقَالَ ياسيدی وَ مولای جُعِلْتُ فِدَاكَ انَّ هَؤُلَاءِ الاطفال وَ النِّسَاءِ لَوْ كَانُوا بِهَذَا المنوال لَهَلَكُوا » عرض کرد ای آقای من اگر این اطفال وزنان باينحال سوگواری و زاری و اضطراب و بیقراری بگذرانند بیگمان هلاکت یابند لاجرم امام علیه السلام رخصت ارتحال داد نعمان محامل و اسباب اجمال را(1) حاضر ساخته اهل بیت چون مشاهده آن حال را نمودند و لوله و غلغله در افکندند و چنانکه در کتب مقاتل مذکور است هريك بزبانی ترنم گرفتند و به نثر و نظم سخنها ساختند .

در کتاب ابی مخنف وغيره مسطور است که چون دختران سید انام بفرمان امام همام در محامل خود جای کرده جانب مدینه گرفتند و چندان راه که قبور شهداء از نظر آنها نزديك بودی که ناپدید گردد یکباره صدا بصدا داده وشور يوم نشور آشکار وزمين وزمان را بی قرار ساخته هر يك بنوائی نوحه سرائی کردند و قرار و آرام از لیالی و ایام بردند

راقم کتاب گوید چون ازروی تفکر و تعقل در احوال اهل بیت رسول خداوند متعال بنگرند بدانند که در این سفر کردن بمدينه با آن قتل رجال و نهب اموال. و آنهمه رنج و کلال و شكنج وملال و آن صدمات طرق و شوارع ومحافل ومنازل ومجالس كوفه و شام وذلت وخواری در میان عام بچه روز و روزگار و چه سوز و افکار بوده اند

جمعی زنان و اطفال بی پدر و شوهر وفرزند و برادر همه غارت شده و هزار گونه بلیت دیده وكاسات بليات ومحنت کشیده و بآن حالت جلالت واحتشام ازمدينه خير الانام بیرون شده و جمله را ازدست سپرده و اينك بهمان شهر مراجعت مینمایند و از جمله بی نصیب نظر بدوست و دشمن میگشانید درجه این حالت را جز حضرت احدیت

ص: 515


1- اجمال جمع جمل یعنی شتر سواری

هیچکس نداند و بیانش نتواند

در کتاب بحر المصائب مسطور است که چون بمنزل اول نزول فرمودند صدای قائلی را شنیدند که همی گفت:

افض دموع العين سجالاً على السبط *** على البدن المرموس في جانب الشط

فذاك حبيب الله و ابن حبیبه *** باب الہدی و الدین والعلم و القسط

لقد كان في الاسلام حصناً مشيداً *** و غوث اليتامى و الارامل في القحط

فلاتنس يوم الطف والخيل حوله *** سراعاً اليه مثل نافرة الرقط

اهل بیت در آن منزل نیز بسوگواری پرداختند راوی گوید «فاجتمع عليهم كثير من القرى و البادية فجددوا الاحزان و رفعوا الاصوات و اعلنوا الصياح و الصراخ ثم ارتحلوا منه و اخذوا طريق المدينة بالكربة الشديدة»از اعراب بادیه گروهی بیشمار فراهم شدند و تجديد ماتم سرائی و زاری کردند و ناله و نفير بفلك اثير رسانیدند آنگاه از آن منزل بکوچیدند و جانب مدینه را پیش گرفتند وچون بمنزل دوم رسیدند از هاتفی شنیدند که این شعر را بخواند :

الايا عين جودي مع حبيب *** لقتل البدل و البطل المجيب

حسيناً جر دواعنه رداه *** عن الجسد الشريف بابی سلیب

از اطراف و جوانب جمعی کثیر از زن ومرد و بزرك و كوچك فراهم گردیده همچنان بناله و فغان وزاری و سوگواری کار کردند و نیز از هر منزل که بمنزل دیگر کوچ کردند اینگونه آشوب بر آوردند و چون از منزل پنجم باربر بستند حضرت زینب سلام الله علیها از مصائب روز عاشوراء و نوائب جناب خامس آل عبا أرواحناله الفداء تذکره کرد وهمی ناله بر کشید وسرشك از ديده بدیدار ببارید و این ابیات را در بحار بآنحضرت منسوب میدارد:

على الطف السلام و ساكنيه *** و روح الله في تلك القباب (1)

ص: 516


1- سلام بر کربلا وساکنان آن که ناموس الهی در آن قبه ها آرمیده است ارواحیکه از ازل تقدیس شده و از آبهای گوارای بهشتی چکیده ک گشتند.

نفوساً قدست في الارض قدماً *** و قد خلصت من النطف العذاب

مضاجع فنية عبدوا و ناموا *** هجوعاً في الفدافد و الشعاب(1)

علتهم في مضاجعهم كعاب *** بارواق منعمة رطاب

و صيرت القبور لهم قصوراً *** مناخاً ذات افنية رحاب

لئن وارتهم اطباق ارض *** كما اغمدت سيفاً في قراب

فقد نقلوا الى جنات عدن *** و قد عيضوا النعيم من العذاب

ايبخل بالفرات على الحسين *** و قد اضحى مباحاً للكلاب

فلي قلب عليه ذو التهاب *** ولی جفن عليه بانسكاب

از آنجا نیز بکوچیدند و بهر منزل فرود گشتند کار ماتم بساختند و از اطراف و جوانب انجمن شدند و گاهی از مردم جن یار وسوگوار شدند و قرائت مرثیه و اشعار نمودند وچون ازمنزل نهم راه بر گرفتند جناب زینب کبری متذکر مادرش زهرا سلام الله علیها شده وعرض کرد ای مادر برخیز و آشوب رستخیز را بنگرو این كلمات بگذاشت «فَقَالَ ياسيدی وَ مولای جُعِلْتُ فِدَاكَ انَّ هَؤُلَاءِ الاطفال وَ النِّسَاءِ لَوْ كَانُوا بِهَذَا المنوال لَهَلَكُوا »

آنگاه از آن منزل راه بر گرفتند ومنزل بمنزل سفر کرده و در هر منزلی از

ص: 517


1- آرامگاه جوانانیکه خدا را پرستش کردند و سپس آرمیدند آرمیدن شباهنگام در صحراها ودرهها . بار گاهی بر مضاجع آنان افراشته شد که پیکر تروتازه آنان را در بر گرفته است . قبور آنان همچون قصور بلند پایه زیارتگاه شد و در اطراف آن صحن و آستانه وسیع پدیدار گشت . اگر چه بمانند شمشیر فروزانی که در غلاف شود در زیر طبقات خاك مدفون شدند ولی ببوستانهای دائمی نقل مکان کردند و از عذاب الهی در پناه نعیم جنت جاودانی آسودند. آیا از آشامیدن آب فرات بر حسين بخل بورزند با آنکه برسگها مباح وحلال است. قلب من بر حسین همیشه ملتهب وجوشان است ، وچشم من همواره بر او گریان. اشعار آنحضرت بتمام و کمال در صفحه 470 و 471 گذشت .

مراسم سوگواری وزاری خود داری نکردند و هر چه بمدينه طيبه نزديكتر شدند سوز و گداز ایشان بیشتر شدی و آشوب وفغان فزونتر گردیدی و در هر منزلی شعرها خواندند وهريك بنوائی ناله ونفير بر آوردند و بیاد کشتگان اشکها از چشمها بباریدند و بزبانی مخصوص و نوائی خاص بزاریدند تا از منزل نوزدهم بار بر بستند و این هنگام بمدينه طيبه نزديك شدند و بحالتی متحيرو واله راه می سپردند که نمیتوان کرد .

و چون بمنزل عشرين در آمدند و بمدينه رسول خدای نزديك شدند و از مجاورت حضرت سید الشہداء بعيد افتادند و آن روزگار را بخاطر آوردند بیشتر باندوه وزاری و اضطراب و بیقراری اندر شدندو تمامت مصائب جهان برایشان هجوم آورده بليات ومصيبات روز عاشوراء تازه گشت

بیان ورود سیدالساجدین و اهل بیت طاهرين سلام الله علیهم در نزدیکی مدینه

چنانکه در لهوف مسطور است بشير بن حذلم میگوید چون بمدينه نزديك شديم على بن الحسين علیه السلام فرود شد و بفرمود تا بارها را بر گشودند و خیمه وسرا پرده بر کشیدند وزنان را پیاده کردند، و بقول صاحب رياض المصائب نما و مراكب فرود شدند و گریبانها چاك و مويها پریشان و بر سروروی بزدند و گریه و ناله بر آوردند چندانکه زمین وزمان را بفغان در آوردند

و بروایت مفتاح البكاء نعمان که در مصاحبت اهل بیت بود بخدمت امام علیه السلام در آمد وعرض كرد ياسيدى اينك مدينه جد تو محمد صلى الله عليه وسلم است که سوادش نمایان و بروایتی این مرد که این سخن کردبشير بن حذلم بود چون امام علیه السلام کلام بشنید آه بر کشید و بگریست

در کتاب مجمع المصائب ومهيج الاحزان ومحرقة القلوب ورياض المصائب

ص: 518

و نجات الخافقين و مطالع الاحزان و نوحة الاحزان که در زمان شاه عباس ثانی تالیف شده و در مقتل میلانی و روضة المصائب وتحفة الذاكرين و جلاء العيون ومخزن البکاء که صاحب بحر المصائب از ایشان ناقل است مسطور است که چون حضرات اهل بیت سواد مدینه را نگران شدند، حضرت امام زین العابدین علیه السلام چنان آهی بر کشید که همیخواست روح مبارکش از قالب بشريت بيرون تازد وجناب زینب خاتون فریاد بر کشید ای خواهران از عماريها ومحملها فرود شوید و پیاده گردید که اينك روضه منورجدم رسولخدای نمایان و مدينه طيبه نزديك شده است و فرمود ای یاران این محملهارا دور وشترهارا بریکسوی دارید که مرا تاب وطاقت نمانده است

پس بجمله فرود شدند و لوای غم ومصيبت برافراشتند و خروش محشر نمایان ساختند و از اشیاء و اسبابیکه از شهدای کربلا داشتند بیاوردند و بگستردند و بموئیدند و بزاریدند و چشم هور(1)و ماه را از غبار اندوه و غم تار ساختند و اگر بروایت بعضی اهل سیر سر مطهر فرزند پیغمبر نیز در این سفر با ایشان بوده است معلوم است حالت ایشان چه خواهد بود

در اعلام الورى مسطور است که نعمان بن بشیر در مصاحبت اهل بیت علیهم السلام مامور شد و ایشان را شبها راه سپارداشتی و خود از ایشان دور بودی وهیچ غفلت نداشتی وهر وقت فرود شدند دورتر از ایشان فرود آمدی وچون حارسان از کناری جای گرفتی و یکسره بانهایت ملایمت ورفق کار کردی تا بمدينه رسیدند

و ابن اثير وصاحب اخبار الدول وشيخ مفيد نيز بهمین تقریب سخن کرده اند و در ناسخ التواريخ واغلب كتب معتبره نزديك باين صورت مرقوم شده و نوشته اند چون در نزدیکی مدینه در مکانی شایسته فرود شده خیمه ها برافراختند فاطمه علیها السلام دختر علی بن ابیطالب با خواهرش زینب سلام الله عليهما گفت نعمان بن بشیر انصاری و بقولی گفت این مرد باما نیکی کرد و در طی طریق در خدمت از هیچ زحمتی دريغ

ص: 519


1- هور یعنی خورشید

نداشت آیا چیزی باشد که در صله او بکار بندیم .

زینب فرمود سو کند با خدای با ماچیزی نباشد که در صله او دهیم مگر ازحلی و پيرايه خويش بدو عطائی کنيم پس از دست بند و یاره ومرسله وقلاده(1)مبلغی فراهم آورده بدو بفرستادند و معذرت بجستند، نعمان آن جمله را بازپس فرستاد و عرض کرد اگر این خدمت که نموده ام در طمع مال دنیا بود البته مراكافی بودى لكن سوگند باخدای من جز برای خشنودی خدا وقرابت شما با رسول خدا اینکار نکردم صاحب فصول المهمه نیز بهمین تقریب مسطور نموده است

بیان خبر شدن اهل مدینه طیبه از رسیدن اهل بيت عليهم السلام

چنانکه در بحر المصائب و بعضی کتب مقاتل مسطور است چون اهل بیت در نزدیکی مدینه فرود شدند و خیمه ها بر افراشتند سیدالساجدين صلوات الله عليهم بفرمود تاخیمه پدرش حسین علیه السلام را که در این مدت در هیچ منزلی نیفراخته بودند بیفراختند و مسند آن حضرت را نیز در آن خیمه بگستراند، چون اهل بیت آن خيمه ومسند را نگران شدند ناله وفغان بچرخ گردون رسانیدند و جناب زینب کبری سلام الله علیها چون آن مسند بی صاحب را بدید ناله بر کشید و بی خویش بیفتاد و چون بهوش آمد ناله بر کشيد وفرمود :

و افرقناه و وا افتراقاه اين الكماة و اين الحماة والهماء

فمالی لا اروى الحمام بمهجتی *** و كنت بحی نور عيني و غرتی

پس از آن فرمود «يا اخى ياحسين هؤلاء جدك و امك و اخوك الحسن علیه السلام و هؤلاء

ص: 520


1- یاره . بروزن چاره - همان دست بند و دست برنجن است و آن بمانند حلقه باشد از طلا و نقره وغير آن که بیشتر زنان بدست کنند ومرسله - بضم ميم - سینه ریز را گویند که دانه های آن زیاد باشد و بر روی سینه افشان گردد و قلاده کوچکتر از آنست که همچون دست بندی بر گردن قرار گيرد .

اقرباؤك و مواليك ينظرون قدومك و سئلوک عنی فما جوابی فکیف اتكلم و ما لساني يا نور عينی قد قضيت نحبك و اورثتنی حزنا طويلا مطولا يا ليتنی مت و کنت نسيا منسيا»

و از آن پس روی بمدينه آورد و مدینه را مخاطب ساخته فرمود « ایا مدينة جدی فاین یومنا الذی قد خرجنا منك بالفرح والمسرة و الجمع والجماعة و لكن رجعنا اليك بالاحزان و الالام من حوادث الزمان والايام فقدنا الرجال و البنات و تفرقت شملنا الشتات دخل الزمان علينا و فرق بيننا أن الزمان مفرق الأحباب .

آنگاه بروضه منور جدش روی کرده با آتش دل وسوز جگر عرض کرد : «یا جداه اناناعية اليك من بناتك و بنيك» پس از آن بان قوم روی آورد با صوتی بلند فرمود «يا أهل يثرب والبطحاء»آنگاه چنان آهی بر کشید که همی خواست جگرش برهم شکافد وهمی فرمود:

«این الأحباء و الأصدقاء این الرجالات و الهاشميات هلا يجيئون و لم لا يجيبون و هلايساعدون و لم لا ینصرونی او لم يعلموا ما اصابنا و ما اصبنا افلا ينظرون الى الرجال المذبوح والدماء المسفوح و الابدان المسلوب و الأموال المنهوب و الجيوب المشقوقات والأطفال الصارخات و الخيام الخاليات الممزقات».

و از آن پس آن حضرت همی بگریست و گاهی بیفتاد و گاهی بر پای شدلاجرم بانك ناله وزفير اهل بیت از دیدار آن حال بگریه بلند گشت چندانکه زمین و آسمان پر ولوله و افغان گردید و از آن بعد روی باهل بیت کرد و فرمود ای اهل بیت رسول خدا کاش مرا بخویش میگذاشتید تاسر بصحراها گذاشته خاك بیابانها را باسرشك دیده تر میکردم زیرا که چگونه داخل مدينه شوم وسؤال وجواب نمایم .

در کتاب ریاض الشهادة این ابیات را بآن حضرت نسبت دهد که هنگام وداع قبر برادرش حسين علیه السلام قرائت فرمود و پاره از ارباب مقاتل در این مقام مذکور داشته اند :

أخي أن بكت نفسی اسی فلعلنی *** بكيت لامر عن اسالك عناني (1)

ص: 521


1- برادر اگر جانم بر اندوه و غم تو میگرید، گویا بر آن میگریم که غم جانگدازه تو مرا از پای در آورد. برادر ! اندیشه نمیتواند مرا از نوحه وزاری بر تو باز دارد . و نه آن هنگام که برتو میگریم عقل من مرا مانع شود . برادر ! از کدام مصیبت و پیش آمد ناگوار بنالم که رویداد حوادث جمع ما را پراکنده ساخت. برادر ! در حوادث روز گار بچه کسی تکیه کنم و بچه کسی امیدوار باشم. برادر ! روز گار کجمدار سعادت را از من ربود و جز نگون بختی و خواری برای من بجای نهاد. برادر ! اگر حوادث روز گار مرا آماج خود میساخت توهمیشه پشت و پناه و مایه امان من بودی . برادر ! مصیبت ها حسرت و اندوه دائمی ببار می آورد ، وای بر روز گار سخت من از دردی که بدل دارم . برادر ! اگرمرگ باعث راحتی من از این سوگواری و مصیبت باشد ، چه بهتر که راحت جان من یعنی مرگ در آید و مرا راحت کند .( این اشعار درص468 گذشت)

أخی ما الحجی لی عن حجی لی بحاجب *** و لا عنك اذا بکی نهای نهانی

أخی ای احداث الطوارق الشتکی *** فقد فض جمعی طارق الحدثان

أخی من عمادى فی زمان تصرفی *** و من ارتجيه في صروف زمانی

أخی قد نفى عنی الزمان سعادتی *** و لم يبق الا شقوتی و هوانی

أخی أن رمتنی الحادثات برميها *** فقد كنت فيها عدتی و امانی

أخى للرزا یا حسرة مستمرة *** فوا شقوتا مما يجن جنانی

أخی ان يكن فی الموت من ذاك راحة *** فراحة نفسی ان يكون اتانی

و هم در ریاض الشهادة مسطور است که حضرت زینب در هنگام مفارقت از کربلا عرض کرد: ای برادر در راه شام يتيمان ترا پدری و دختران ترا مادری کردم و تازیانه های کفار و اشرار را با سر و سینه خویش از ایشان دفع دادم و گاهی ام کلثوم خواهرم در عوض من تازیانه را از ایشان دفع مینمود، با این جمله ایشان را اذیت

ص: 522

و آزار میکردند و بعضی این کلمات را در این موضع مسطور داشته اند و بروایت صاحب مفتاح البکاء پس از آن زینب کبرى فرمود «يا قوم ابكوا على الغريب التريب الذي منع من الفرات و وضع بالعراء عرياناً و رفع راسه على القنات السيوف غاسله التراب كافوره ملطخ بالدماء و مطروح في ارض کربلاء.(1)

بالجمله چون بشير بن حذام چنانکه در کتب مقاتل وتواريخ مسطور است خبر وصول حضرت امام زین العابدين و اهل بيت طاهرين صلوات الله عليهم اجمعین را باهل مدینه باز رسانید در مدینه هیچ مخدره نماند جز اینکه از پرده خویش بیرون شدند و جامه سیاه بر تن بیار استند و بویل و ثبور و ناله و ندبه و فریاد، آثار محشر نمودار ساخته اشکبار بیرون تاختند

در کتاب ریاض المصائب وغيره مرویست که پنج مرتبه مدینه را شورش بزرگ و آشوب عظیم در سپرد : اول در وقعه احد که بدروغ از شهادت رسول خدا خبر آوردند دوم در روز وفات خلاصه موجودات سیم گاهیکه خبر شهادت امیر المؤمنين علیه السلام را بشنیدند چهارم در هنگام وداع حضرت سیدالشہداء علیه السلام از مدینه پنجم در زمان مراجعت اهل بیت از شام

بالجمله مردم مدينه نالان و گریان وافغان کنان و بر سر و روی زنان وخاك بر سر ریزان با پای برهنه و گریبان چاک ازمدينه بيرون آمدند وهمی موی بکندند وروی بخراشیدند و خروش بر آوردند و از خاك و خاكستر بستر ساختند و مبهوت و متحير مانند امواتی که در عرصه عرصات ازقبور بیرون آیند نظر بهر سوی گشودند و زن ومرد وسیاه وسفید و بزرگ و كوچك حتى اطفال صغير از خانه ها وغرفه ها بيرون دویدند و ناله واحسيناه و واغريباه و وامحمداه بر کشیدند و خروشی بزرگ از کوچه

ص: 523


1- ای مردم ! گریه کنید بر آن غریب خاک آلود که از آشامیدن آب فراتش منع کردند و جسد او را عریان در صحرای سوزان بجای گذاردند و سرش را بر سر نیزه برافراشتند. شمشیرهای دشمن اورا از خون غسل داد وخاك كربلا او را کافور شد و خون آلوده و عریان در دشت کربلا افکنده ماند و کسی او را دفن ننمود

بنی هاشم برخاست و جوانان بنی هاشم دسته بدسته وجوقه بجوقه نالان و گریان بیامدند .

وچون از آن قضیه خبر یافتند خود را بر خاك و خاره بینداختند و بر سر و صورت بنواختند و بازنان و کسان خویش از مدینه بیرون شتافتند و از هريك بپرسیدند و خبر شهادتش بشنیدند بر گریه وزاری و ندبه و بیقراری بیفزودند و شور و محشر تازه ساختند و آن گونه اضطراب و پریشانی در احوال مردم مدینه روی داده بود که چون دیوانگان می نمودند و بان مکان که آل رسول فرود شده بودند روی نهادند و از سر و دوش یکدیگر برمیآمدند و چنان میگریستند که سنگی را آب و آب را کباب میساختند و زمین و زمان را بستوه و دل جن وانس رامجروح نمودند و تا قیامت ابواب مصیبت بر خلق زمانه گشودند .

ص: 524

بیان ورود اهل بیت اطهار سلام الله عليهم بمدينه طيبه

چنانکه در بحرالمصائب از عمان البكاء و مفتاح البكاء و مقتل میلانی مسطور است جناب زینب کبری اساس عزا را برپا داشته و اهل حرم را در یک جا نشانیده واشیاء واسباب شهداء را نیز گرد آورده مشغول ناله و گریه بودند، ناگاه غلغله اهل مدینه و زنان مهاجر و انصار بلندشد آن حضرت بفرمود تا ایشان را استقبال نمودند .

چون چشم زنان مدینه بآن سیاه پوشان افتاد هنگامه محشر نمودار و آشوب قیامت نمایشگر شد، شتابان روی بخيمه ها نهادند چون اهل حرم دریافتند و آن حالت بدیدند و آن انقلاب و گردش چرخ دولابی را نگران شدند و آن خیام را بجز از حضرت سجاد از دیگران خالی نگریستند سخت بگریستند .

گروهی با حضرت زینب و جماعتی با جناب ام كلثوم وفرقه با فرقه دیگر غم سپر گردیدندو اطفال يتيم را در آغوش کشیدند و تسلیت دادند و از جناب زینب از چگونگی حال پرسش نمودند، فرمود بچه حال زبان گشایم که نیروی شرح ندارم بلکه از زندگانی خویش در آزار و بیزارم.

این ایدختران قریش و زنان بنی هاشم چیزی می شنوید و حکایتی بگوش میسپاید اگر شرح حال شهداء و اسرا را باز گویم در مورد ملامت باشم که چگونه خودزنده مانده ام و اگر ظلم این گروه ستم کار را نسبت باهل بیت اطہار پنهان دارم آتشی است در مغز استخوان، اگر بودیدوشمه از درد دل زینب را می فهمیدید که از رفتن برادر و برادر زادگان و کشته شدن ایشان بروی چه بر گذشت بر شما معلوم می گشت

ای یاران چون غمهای سینه مرا بهیجان آوردید پس شمه از مصیبتم گوش کنید همانا چون سر برادرم را بر سنان کردند و بدن چاك چاکش را عریان بروی خاك انداختند و اسب بتاختند، ناگاه آن گروه اشرار برما بتاختند و آتش در خیام

ص: 525

زدند وزنان و دختران را اسير ، و زنجیر برسید سجاد نهادند. سرها را بر فراز نیزها آشکار ومارا بر شترهاسوار و از قتلگاه رهسپار داشتند و در کوچه های کوفه گردانیده بمجلس ابن زیاد در آورده در حضور جماعت باز داشتند و چوب بالب ودندان امام آشنا کردند .

و از آن پس از کوفه جانب شام گرفتند و در هر منزلی مصیبتی برما فرود آمد تا در خرابه شام هر گونه جور و جفا بر ما تمام گشت لكن مصیبت برادرزاده ام رقیه در آن خرابه قد مرا بخميد و مویم را سفید گردانید چون زنهای مدینه این کلمات را بشنیدند بيك مرتبه گريبان ها را چاك كرده بر سر خاك ريختند و شورش روز برانگیزش را باز نمودند و نیز با هر يك ازاهل بیت همین گونه صحبت رفت

و بروایتی چون زنان مدینه بآن مكان بیامدند، حضرت زینب سلام الله عليها را از نخست نشناختند چه از کثرت اندوه ومصیبت که بروی فرود گشته دیگر گون شده بود، در مقتل [میلانی] مسطور است که ام لقمان دختر عقيل بن ابيطالب بيرون کشتگان خود که در يوم الطف شهید شدند ندبه کرد ومرثيه نمود و این شعر را بخواند و بعضی خواننده این شعر را معلوم نکرده اند چنانکه ابن اثیر گوید که در آنشب که امام حسین علیه السلام شہید شد مردم مدینه شنیدند قائلی این شعر بگفت:

ايتها القاتلون ظلما حسينا *** ابشروا بالعذاب و التنكيل(1)

الى آخرها وبوجه دیگر نیز گفته اند چنانکه بآن اشارت رفته است میگوید ام لقمان ناله زينب و ام كلثوم و عاتكه و صفيه و رقيه وسكينه را بشنید و با سر برهنه

ص: 526


1- دنباله آن چنین است : كل اهل السماء يدعو عليكم *** من نبی و مرسل و قتیل قد لعنتم على لسان ابن داود *** و موسی و صاحب الانجيل ای کسانیکه حسین را بستم بکشتید ، مژده باد شمارا بعذاب و نكال الهی اهل آسمانها بر شما نفرین میکنند : از پیمبران وصاحبان رسالت و شهدای راه خدا شما نفرین شدید بر زبان سليمان بن داود وموسى وعيسی که صاحب انجیل بود .

بیرون تاخت و اتراب و امثال او و ام هانی و رمله واسماء دختران علی بن ابیطالب علیهم السلام باوی بيرون تاختند وهمی بگریستند و بر حسين علیه السلام ندبه نمودند آنگاه بعد از آن خطبه حضرت سجاد و نظر بپاره روایات ملاقات آن حضرت در خارج مدينه با محمد بن حنفیه بالتماس جابر انصاری آهنگ مدینه فرمودند.

معلوم باد حضور جناب جابر در اینوقت در خدمت آن حضرت در اغلب کتب معتبره مسطور نیست چه از این خبر میرسد که جابر در مدینه جای داشته با این که نظر باغلب اخبار در کوفه و کربلا روز می گذاشته است مگر اینکه گوئیم در خدمت ایشان بمدينه آمده است و الله تعالی اعلم.

بالجمله مینویسند امام زین العابدین علیه السلام ملتمس جابر را پذیرفتار شده برخاست و مخدرات خاندان رسالت را تسلیت داده فرمودند برخیزید وسکون بگیرید معلومست از این پس جز ناله و انين شغلی نخواهید داشت لكن اقوام و اقارب و جز ایشان هستند که نیروی بیرون آمدن ندارند وسخت بیقرار و در انتظارند این بساط را از اینجا بر گیرید و در منزل مدینه بگسترانید .

جناب زینب عرض کرد یاعلی تو حجت خداوندی وامر تومطاعست لکن بی حسین برادرم چگونه بمدينه اندر شوم، کاش رخصت میفر مودی که بقیت عمر رادر صحرا و بیابانها بپایان میبردم مع الحديث بر خواستند و بكجاوه ها بنشستند و با صورت عزاداران و مصیبت یافتگان باهیئتی جانسوز ووضعی جگر دوز و فریاد و ناله بجانب شهر روی نهادند، چون مردم مدینه که بجمله از شهر بیرون شده بودند آن حال را نگران شدند چنان شور و آشوب و واويلا و واحسيناه از هر طرف بر آوردند که زمین و آسمان را جنبان ساختند .

و چنانکه در اغلب کتب معتبره نوشته اند چون جناب ام كلثوم بمدينه نزديك شد روی بمدينه آورد و سخت بگریست و بدرد و اندوه اندر شد و آن ایام که با اهل خویش باعزت وجلالت واقربا وعشيرت در مدینه اجتماع داشتند و اکنون دیگرگون چهر نمود بیاد آورد و این شعر بخواند :

ص: 527

مدينة جدنا لاتقبلينا *** فبالحسرات و الاحزان جئنا

الى آخر الاشعار لکن از پارۂ اشعار این مظلومه که بحضرت امام حسن در عرض اندوه و شجن خطاب «ایا عماه» و بامام حسين «بانا قد فجعنا في أبينا»میفرماید معلوم میشود این اشعار را فاطمه دختر امام حسين و بقول صاحب ریاض الاحزان ام كلثوم دختر امام حسين علیهم السلام گاهیکه سواد شهر مدینه طیبه را نگران شد قرائت فرمود .

بالجمله حضرات اهل بیت باینحال پرملال بمدینه اندر شدند و جهانیان را خونین جگرساختند بروایتی امام علیه السلام بملاحظه رعایت پاره مردمان ناتوان پیاده راه سپرد .

و در بعضی کتب مسطور است که پاره عجزه و پیران ناتوان که نیروی بیرون شدن نداشتند و در کوی و برزن مدینه انجمن بودند چون آن علمهای سیاه و مصیبت یافتگان را نگران شدند بی اختیار دوان وخیزان وافتان و نالان بهر طرف از روی تحير نظر کرده چنان حالتی دریافتند که بیرون تاختگان از قبور را در یوم نشور نیفتد .

غلغله و آشوب و زلزله و افغان شهر مدینه را فرو گرفت و حالتی دریافتند که جز در روز وفات خواجه کاینات نیافتند، هر جماعتی نام یکی از شهداء را تذکره ساختی واشك خونين بر چهره روان داشتی و فغان از فلك بگذاشتی .

در بحرالمصائب از بعضی کتب مسطور است که زینب دختر امير المؤمنين علیه السلام با جدش شکایت می کرد و گفت«ایا جدنا نشكوا اليك امية»و این اشعار از این پیش بجناب ام كلثوم منسوب ومسطور گشت

ابومخنف مینویسد دخول ایشان در مدینه روز جمعه بود و از ندبه دختر عقیل مذکور میدارد و میگوید شبیه ترین ایام بروز وفات پیغمبر این روز بود و نیز می فرماید: ام کلثوم روی بمسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله آورده با چشم گریان و دل بریان همی گفت «یا جداه انی ناعية اليك و لدك الحسين علیه السلام ».

این وقت ناله بلند از قبر مطهر برخواست و مردمان از شدت بكاء و نحيب

ص: 528

بلرزه در آمدند ابن اثیر گوید چون ندای شهادت امام حسین علیه السلام را بفرمان عمرو بن سعید بر کشیدند دختر عقيل بن ابیطالب با اهل خود بیرون تاخت و باسر برهنه ناله بر کشید و این شعر بخواند :

ماذا تقولون اذ قال النبی لكم *** ماذا فعلتم و انتم آخر الأمم؟

و این شعر وبقيت آنرا ارباب تواریخ وسیر در دیگر مقامات انشاد کرده اند چنانکه در کتب مقاتل مذکور است و در بعضی نسخ ابی مخنف نیز مسطور است و اما ام كلثوم همانا روی بحجرۂ رسولخدای صلی الله علیه و آله آورد وعرض كرد «السلام عليك يا جداه انی ناعية اليك ابنك الحسين»آنگاه هر دو خد مبارکش را بر قبر رسولخدای بمالید و بگریست

و بروایت دیگر چون اهل بیت پیغمبر در پیرامون قبر مطہر بناله وزاری در آمدند جناب زینب ناله بر کشيد وعرض كرد همانا خبر مرگ برادران وجوانان آورده ام و از راه دور رسیده ام و چنان ناله بر آورد که دلهای حاضران را از تن آواره ساخت آنگاه قدم پیش نهاد و آغاز تظلم نمود و بعضی عبارات که در کتب مقاتل مسطور است بر زبان آورد.

مرویست که تظلم وزاری آن مظلومه از همه افزون بود «و كلما نظرت الى على بن الحسين علیه السلام زاد حزنها و تجدد و جدها»و اما زینب سلام الله علیها بروایتی که در بعضی کتب دیگر مسطور است «فانها اخذت بعضادة مسجد رسول اللہ صلى الله عليه وسلم و قالت: ياجداه انا ناعية اليك اخى الحسين علیه السلام، و یکسره از دیده مبارکش اشك فرو ميريخت .

معلوم باد در پاره کتب این کلام را بحضرت زینب و بعضى بام كلثوم نسبت داده اند و در بعضی لفظ ياجداه مذکور است و بعضی ننوشته اند از اینجا معلوم می شود که مقصود از زینب و ام کلثوم در آنجا که لفظ جد مذکور است یکتن بیش نیست و در آنجا که مذکور نیست ام كلثوم دختر امير المؤمنین است که نه از بطن حضرت فاطمه سلام الله علیها است ، در اغلب کتب نوشته اند که اهل مدینه تا پانزده

ص: 529

روز بسوگواری و زاری روز گار نهادند اگر چه از آن پیش تا پایان عمر بدان حال بودند اما قانون سوگواران را بپانزده روز بكمال شدت بگذاشتند چنانکه از این پیش در ذیل حالات امام زین العابدین علیه السلام نیز اشارت نمودم .

و چون صاحبان بصیرت نامه و تفکر بنگرند وحالات اهل البيت علیهم السلام را در ورود بمدينه وملاقات اهل مدینه و جناب محمد بن حنفیه و ام البنين و فاطمة دختر امام حسين علیه السلام که در بعضی کتب اشارت کرده اند و در آمدن ایشان را بمسجد رسول خدا ومرقد فاطمه زهراء وحسن مجتبی علیهم السلام و سایر بنی هاشم و اقربا و احباء و اصدقاء و ورود بمنازل خود چنانکه شرحش در کتب متعدده مسطور است بدانند که حالت مصیبت واندوه ورزیت ایشان در چنان مصائب بزرك و رزیت عظیم چه بوده است و از ابتدای روزگار هیچ طایفه و جماعتی را چنين بلیت و مصیبت روی نداده و نخواهد داد.

«و على الأطائب من أهل بيت الرسول فليبك الباكون و اياهم فليندب النادبون ومثلهم تذرف الدموع من العيون»، گر دیده ها دریاها کنیم وسیل ها بصحراها فکنیم بلکه از عیون خون بباریم و زمین را دشت لاله گون گردانیم تلافی اندکی از بسیار و یکی از صد هزار را نکرده باشیم.

بالجمله نعمان بن بشیر را نیز با نیل مقصود اجازت مراجعت دادند و چنان می نماید که بشير بن حذلم خودش در مصاحبت اهل بیت بطور رفاقت راه می سپرده است، چه اگر وی همان سرهنگ بودی که از جانب یزید بملازمت ایشان راه سپر گشت از جانب امام بمدينه نرفتی وانشاد ابیات نکردی و اهل مدینه را از چنان بلیت ناعی نگشتی.

و در اینباب شرحی مفصل در کتب مقاتل مسطور است که در اینجا مقام نگارش ندارد و نیز از جناب عبد الله بن جعفر پاره فقرات در هنگام ورود اهل بیت منظور است که در جای خود بخواست خداوند و بیان حال آنجناب مسطور بخواهد گردید و نیز بعضی مكالمات از حضرت زینب خاتون مسطور داشته اند که هنگام زیارت قبر مادرش صلوات

ص: 530

الله عليهما برای رفته است نظر بعضی ملاحظات بنگارش آنجمله نپرداخت هر کس خواهد از پاره كتب مقاتل باز خواهد یافت .

معلوم باد که اغلب این حالات و مكالمات اهل بیت و حضرت زینب خاتون سلام الله عليهم در اغلب کتب متقدمين بشرح نرفته است اما نشاید گفت از درجه اعتبار ساقط است چه لابد چنین جماعتی مصیبت یافته و رنج و بلاهای بزرك دیده در هنگامیکه طی منازل می فرموده اند جز اینکه بسوگواری وزاری بوده اند شبهتی نمی رود اگر بعضی اشارت نکرده اند ممکن است از عدم احاطت بوده یا محض تطویل کلام بقصور پرداخته اند و نیز ممکن است پاره ارباب مقاتل ببعضی از این بیانات بحسب لسان حال سخن کرده باشند و بعد از آن دیگران بخود صاحب مصیب نسبت داده باشند.

و این بنده برای تکمیل حالات آن مخدره بپاره بیانات و مکالمات که در كتب متاخرین بایشان منسوب داشته اند اشارت نموده است و بانچه بلسان حال نسبت داده اند عنایت نورزیده است و بهر صورت نمیتوان بر صحت وسقم این مطالب بصراحت حکم کرد چه تواند بود آنچه را ماصحیح ندانیم و با سلیقه خود مطابق نشماريم وقوع یافته باشد و آنچه را بعكس آن دانیم بعکس آن باشد علم صحیح وصریح با خداوند تعالی ورسول خدا و ائمه هدی است.

ص: 531

بیان پاره حالات حضرت زینب خاتون سلام الله عليها و جلالت قدر او

اولا باید دانست که از آنگاه که آدم صفی علیه السلام بعرصه وجود خرامیده است تا کنون بر هیچ زن این چند اندوه و محن فرود نیامده است گویا عنصر مبارکش را با آب رنج و محنت و بلا ورزیت آفریده اند و مانند این صديقه صغری و عارفه كبری در ملاقات چنين نوائب عمياء در صفحه غبرا نخرامیده از اوان طفولیت تا پایان روزگار غمگین و دلفگار بگذرانید گاهی بمصيبت جدش جناب خاتم الانبیاء و گاهی بماتم مادرش فاطمه زهراء و وقتی دچار رزیت پدرش على مرتضى وزمانی گرفتار بلیت برادرش حسن مجتبی و تمام عمر اندوهمند شهادت جناب خامس آل عبا و سایر شهداء علیهم السلام بود .

و بعلاوه دیدار این مصیبات، دچار آن بلیات نیز بیامد که حمل هريك را ارضين وسماوات عاجزند چه روزها و شبها بارنج وتعب بدید و چه رنجها و کربتها دریافت اگر بنگرند بدانند که بر مثل چنين مخدره عالمه فهمه عارفه كامله شب وفات رسولخدا و فاطمه زهراء وحسن مجتبی و جناب سید الشهداء صلوات الله عليهم و شب وداع مدينۀ طيبه وشب مفارقت از مکه معظمه و شب عاشوراء وشب یازدهم محرم و شبی که در کناسه کوفه بودند.

و شب ورود بخرابه کوفه و شبهای طی منازل راه شام و شبی که بشام وارد میشدند و شبی که بحضور ابن زیاد و یزید بیاید بامدادش حاضر شوند و آن شبها که سر ببالین می نهادند و روزش دچار چه بلیات شده بودند و شبهائیکه در معاودت شام تا بكربلا و توقف بكربلا و حرکت از کربلا تا بمدينه و ورود مدینه و وفات دختر امام حسين علیه السلام در شام برایشان بر گذشته چگونه بگذشته که هرشبش روزگار عالمی را سیاه می نماید.

ص: 532

این است که آن حالت بردباری و تحمل ورضای بقضای حضرت باری وتوكل و تفويض تام که در آن حضرت بود احتمال این بارهای غم و مصیبت فرمود و با جمله این مشغله و مصیبت های پی در پی هیچ گاه از مراسم عبادت و طاعت غفلت نمی ورزید .

چنانکه در کتاب بحرالمصائب مسطور است که علی بن الحسين علیهما السلام فرمود عمه ام زینب با آن کثرت رنج و تعب از کربلا تا بشام بنافله شب قيام و اقدام داشت و با آن حال گرفتاری و پرستاری عیال و تحمل زاری اطفال و تفقد احوال جمعی پریشان روزگار از مراسم عبادت غفلت نداشت .

اما در یکی از منازل نگران شدم نشسته بنماز ناقله اشتغال دارد سبب این ضعف را پرسیدم گفت سه شب است که حصه خود را باطفال خورد سال می دهم و امشب از نهایت گرسنگی قدرت بپای ایستادن ندارم چه آن مردم نکوهیده منوال در هر روز و شبی افزون از يك گرده نان نمیدادند شاید از این نیز گاهی غفلت میرفته است .

و هم در آن کتاب از مفتاح البكاء از حضرت سجاد علیه السلام چنانکه مذکور شد مرویست که فرمود در آن اوقات که در خرابه شام دچار آلام بودیم روزی نگران شدم که عمه ام زینب دیگی بر بار نهاده گفتم یاعمتاه این چه حالتست گفت ای روشنی دیده برای اسکات اطفال اینکار کنم زیرا که سخت گرسنه و بیقرار هستند راوی گوید امام علیه السلام محض ترحم اطفال مشتی ریگی در آن دیگ بریخت در ساعت حریره نیکوشد و نیز نوشته اند گاهیکه امام حسين علیه السلام آهنگ میدان می نمود با زینب خاتون فرمود ای خواهر شبها مرا فراموش مکن خاصه در وقت نماز شب.

و در بعضی کتب باین تقریب مذکور است که مرحوم شهید ثالث یا عالمی دیگر که در مراتب عبادت و اطاعت وریاضت کوشش ومداومت داشت وقتی با یکی از یاران خویش فرموده بود که خواستم در تمامت اوقات عبادت و اعمال خویش اندازه عبادت و اعمال یکشب از شبهای عبادت حضرت صدیقه صغری زینب کبری سلام الله عليها

ص: 533

بجای آورم از بهرم ممکن نشد و آن درجه نیرو واستطاعت بهره ام نبود.

و از این کلام معلوم توان کرد که آن حضرت را با آن جمله بلیت ورزيت که در سپرده بود و در تمام عمر مبارك اینگونه عبادت وریاضت و اطاعت را بر خوردار گشت مقام و منزلت چیست .

در بحرالمصائب مسطور است که جناب زینب سلام الله عليها بعد از واقعه کربلا ومحنت شام وشماتت آن گروه لئام چندان بگریست و اندوه یافت که قدش بخميد ومویش سفید گردید و در تمام عمر جز به اندوه نزيست .

بیان پاره از کرامات ونبالت مرتبت حضرت زینب سلام الله علیها

بزرگترین کرامات حضرت زینب خاتون همان تحمل آنگونه شدائد محن و بدایع فتن و نگاهداری جمعی اسير و كبير وصغير و آنگونه صبر و شکیبائی است چون بدقت نگران شوند و حالات این مخدره را از ابتدای حرکت از مدینه تا ورود بمدینه را تفکر نمایند بدانند که اینگونه تحمل و بردباری و کفالت جزدر خورانبیای عظام و اولیای گرام نیست و البته از دختر امیر ثقلین و شقيقه حسنین علیهم السلام نمایش این گذارش مستبعد نباشد بلکه قبول آن کربت و ضجرت و تحمل آن همه گریه وسوگواری ومصیبت از اندازه این بشر خارج است

در بحر المصائب از کتاب مصائب المعصومين مسطور است که در راه شام کوهی بود که حران نام داشت و از آنجا مس بعمل می آمد و چند تن بمس گدازی مشغول بودند در آن هنگام که اهل بیت را بشام میبردند یکتن از زنهای جناب سیدالشهداء که از آنحضرت حامل بود با اهل بیت راه مینوشت .

چون بپای آن کوه رسیدند تابش آفتاب سخت گرم بوداز اینرو آن روز را خیمه برپای کرده آن مردم را براحت می داشتند، لكن ذریه پیغمبر در آن آفتاب گرم با شکم گرسنه وجگر تشنه بنشسته بودند، امام زین العابدين علیه السلام از شدت گرما

ص: 534

خود را بسایه خیمه حصين بن نمیر رسانید، آن ملعون از خیمه بیرون تاخت و آن حضرت را با تازیانه مانع شد واطفال اهل بیت از سوز عطش فریاد بر آوردند

جناب زینب خاتون سلام الله عليها یکی را نزد مس گدازها فرستاده تا مقداری آب بیاورد، آن جماعت برای خوشنودی پسر سعد اجابت نکردند و آن زن حامله از شدت عطش طفل خود را سقط نمود چون جناب صديقه صغری اینحال را بدید بحضرت خداوند متعال بنالید که از چه بر چنین مردم بلا نازل نمی شود؟ در ساعت برقی بزد و آن جماعت را بسوخت.

در مجالس المتقين مسطور است که چون اسیران آل رسول را بأن حال بر شتران برهنه مکشفات الوجوه سوار و در میان مردم شام رهسپار کردند و مردمان شام بایشان تند مینگریستند و ایشان را با کعب نیزه میزدند و از زیر مقنعه حضرت زینب خون میریخت و عارفان شیعه خود را از گوشه و کنار بیای ایشان می افکندند

یکی از ایشان در صدد تحقیق امری بر آمد سطوت امامت مانع شد که از امام زین العابدین علیه السلام پرسش کند پس به شتريکه زینب بر آن سوار بود نزديك شد وعرض کرد ای بضعه فاطمه زهرا مگر شما از آن اهل بیت نیستید که عالم بطفیل وجود شما و اجداد شماخلق شده متحيرم که این حال چیست؟ واین گرفتاری از چه روی است؟

در آن حال حضرت زینب فرمود ای صحابه رسول مختار و بدست مبارك اشاره بفوق نمود که جلالت قدر مارا در حضرت یزدان تعالی بنگر، میگوید نگاه کردم و آن چند لشکر در میان آسمان و زمین بدیدم که شمارش را جز پروردگار ندانستی وقبه ها و علمها بر تارک ایشان افراخته در پیش روی امام و اهل بیت اوندا می کردند بپوشیددیده خود را از حرمیکه ملك بانها نامحرمست و اساسی چند دیدم. که پادشاهان هرگز آن تصور نکرده بودند و از آن چیزها که پادشاهان بیت المقدس در خدمت يوسف علیه السلام دیده بودند افزون بود.

معلوم باد چنانکه در بعضی کتب مسطور است؟ چون قافله مالك و يوسف علیه السلام

ص: 535

با بیت المقدس نزديك شدند پادشاه بیت المقدس در خواب دید که فردا بهترین خلق خدا باین شهر میرسد باستقبال و لوازم ترتیب خدمتش استعجال بجوی؟ چون صبح بردمید آن امیر با هزار سوار از ملازمان در اطراف آن شهر میگشتند در طلب او ناگاه قافله بدید، از رئیس قافله بپرسید مالك را بدو نشان دادند بحيرت اندر شد که مگر این مرد از اینجا بعنوان سفر تجارت نگذشته؟ این حرمت از وی بعید است و از او در گذشت .

پر تو آفتاب جمال یوسفی جلوه گر گشت ، افواج ملك وروحانیان را که بنظر عارفان ظاهر است مشاهده نمود چون یوسف را بديد گفت كیستی فرمود همانم که دوش بخواب دیدی که باستقبال مامورشدی پادشاه چون اینحال بدید آنحضرت را با تمام تکریم وعزت بسرای خویش اندر آورد وجماعتی سوار با او بدید در خدمت يوسف علیه السلام آمد و عرض کرد این جمله سپاه که در خدمت خود آورده طعام ایشان را مهیا نکرده ام فرمود ایشان نخورند و نیاشامند فریشتگانی چند هستند که بحر است من مشغولند.

بزرك اهل قافله را بطفیل یوسف بخانه خود طلبید اول کاسه طعام برنج نزد یوسف آورد، آنحضرت از آن طعام جمله اهل مجلس را سير بساخت و هیچ از آن طعام نکاست پادشاه روی بمالك آورد و گفت این بنده که دارای این جمله کرامتست خواجه اش چگونه باشد مالك گفت این بنده است که تمامت خواجگان و پادشاهان جهان آرزومند بندگی اویند.

امیر بیت المقدس گفت چه میفرمائی همی خواهم کفر را بگذارم و بخدای ایمان بیاورم فرمود هر چه خواهی چنان کنم، عرض کرد صنمی است که پنجاه سالست او را عبادت میکنم اگر این صنم بخدای تو سجده آورد من نیز سجده کنم باشارۀ آنحضرت آن بت ودیگر بتهای آن خانه در حضرت خدای یگانه بسجده افتادند امیر گفت بخدای یوسف و ابراهیم خلیل و اسمعیل و اسحق علیهم السلام ایمان آوردم.

ص: 536

و دیگر حکایت آن شیر است که باجازه حضرت زینب سلام الله عليها فضه خاتون برفت و او را بحراست جسد امام شهید بیاورد و این داستان در اصول کافی مسطور است و از این پیش در این کتاب مذکور گشت.

و دیگر شناختن آن مخدره معظمه است جسد مبارك برادرش را با اینکه سر بر پیکر نداشت چنانکه در بحرالمصائب مسطور است که حضرت سکینه خاتون در جستجوی جسد پدر بهر طرف نظر داشت، ناگاه نگران شد که جناب زینب سلام الله عليهما خود را بر روی جسدی بی سر انداخت و آغاز ندبه نمودعرض کرد یاعمتی این کیست؟ فرمود نعش پدرت حسین است.

و دیگر در بحر المصائب از کتب عدیده مسطور است که چون تمامت اطفال را جناب زینب در يك جان فراهم کرده ودلداری همی فرمود ناگاه زنی از طرف شرقی کربلا نمایان و با گریه و فغان بیامد و سلام براند و گفت از شما کدام يك جناب زینب باشید بدو باز نمودند ناگاه سفر، نانی و مشکی آب با خود داشت در حضورش بگذاشت و عرض کرد بعد از ظهر امروز مرا باین بیابان عبور افتاد ، برادرت راتنها یافته بحضور مبارکش شتافتم و عرض کردم کاش زنان را جہاد جائز بودی تاجان خویش را فدای تو کردم.

فرمود ترا بکاری دلالت کنم که ثوابش بیشتر از جهاد باشد دانسته باش من امروز بدست این قوم شهید میشوم وعيال واطفال من از آن پس که خیام را بخواهند سوخت دستگیر این جماعت خواهند شد با لب تشنه و شکم گرسنه اگر بتوانی امشب ؛ طعامی و آبی با یشان برسان و از خداوند جهان و رسول عالميان مزد بگیر، لاجرم این نان و آب را بفرمان آن حضرت برای شما بیاوردم و شکر خدای را که بفرموده امام زمان کار کردم .

و نیز در آن کتاب از کتب دیگر مرویست که چون تمامت یاران حسین علیه السلام مقتول شدند پسر سعد ملعون فرمان کرد تا کشتگان سپاه ابن زیاد را مدفون ساختند لكن بدن پسر پیغمبر و اصحابش را بر روی زمین و تابش آفتاب بیفکندند و سرهای

ص: 537

مطهر را در همان روز عاشوراء باز حر بن قیس بکوفه روان ساختند و ابن سعد با بقایای اهل بیت واثقال خود بجای ماندند تا روز یازدهم بکوچند .

چون تاریکی شب پرده ظلام بر کشید و ظلمت جهان را کران تا کران در سپرد حضرت زینب علیهما السلام بمواضع خيام برادرش فرزند خيرالانام بدانحال نگران شد و آن اطفال برهنه و گرسنه و تشنه را در اطراف خویش بدید که ندای و اعمتاه بر آوردند وهمی گفتند جگرما از تشنگی بتافت و رنج گرسنگی امعاء ما را بخورد و دیگری در طلب پرده و سترناله بر کشید، آنحضرت لطمه بر چهره خویش بزد و نظری با برادرش بیفکند و با خواهرش ام كلثوم فرمود «ما نصنع هذه الليلة بهذه الفتيات الضائعات وهذه الفتيان الصغار و هذه الاطفال»، امشب با این دختران که در این بیابان بیکس وغریب بیفتاده و این کودکان و اطفال چه کنیم.

ام كلثوم عرض کرد رای رای تواست فرمود ای ام كلثوم رای چنان است که این اطفال را فراهم کنیم و برادر زاده و روشنی چشمم زین العابدین بیمار را در میان ایشان جای دهیم و تو از یکسوی و من از يك جانب دیگر تا بامداد بحر است ایشان بنشینیم .

ام كلثوم علیه السلام عرض کرد آنچه بفرمائی همانست، پس امام بیمار را بدون اینکه بستری در زیر باز بر پوشی بر روی باشد در میان ایشان بگذاشتندو آنحضرت از شدت غم و اندوه ومحنت و مصیبت نیروی خواب راندن نداشت و زنان بانك نوحه و ناله بر آوردند.

آنگاه حضرت زینب خاتون با ام كلثوم علیهما السلام فرمود نيك میدانی که من از شدت گریه بر برادرت حسين علیه السلام و پسران او و برادر زادگانش بسی تعب یافته ام دوست همی دارم که ساعتی سر بخواب نهم و تو ایشان را حراست کنی، عرض کرد باختيارتست پس آن حضرت سر بزمین نهاد، ناگاه از دهنه بیابان سواری نمایان شد ام كلثوم از دیدارش بر خویشتن بلرزید و ندا بر کشید ای خواهرك من بنشین ندانیم در این سواد شب مارا چه میرسد .

ص: 538

بالجمله زینب خاتون ترسان و پریشان بنشست و خواهرش را لرزان بدید فرمود ای خواهرك من چه ترا در بیم افکنده است گفت از این بیابان سواری نمایان شده است ندانیم از وحوش بیابانی یا از لشكر باشد چون آن سیاهی نزدیکی گرفت هر يك از ایشان خویشتن را بر دیگری افکند و اطفال ندای« یا جداه وا محمداه واعلياه واحسناه واحسيناه واضیعتاه بعدك يااباعبدالله» بر آوردند چون آن سیاهی نزديك شد و منکشف گشت صورت شخصی نمایان شد «فقالت زينب بحق الله عليك من تكون ايها الرجل فقدرو عت والله قلوبنا و قلوب هذه الفتيات الضائعات و الأطفال الصغار».

زینب علیها السلام فرمود ای مرد بحق خدای بر گوی کیستی همانا دل مارا بيمناك ساختی «فقال لا تجزعی انا ابوك امير المؤمنين اتيت احرسك هذه الليلة»، فرمود بيمناك مباش من پدرت امير المؤمنينم بیامدم تا در این شب ترا حراست کنم، چون نام پدرش را بشنید بر چهره خود بزد و ناله بر کشید وا ابتاه واعلياه کاش حاضر بودی و پسرت حسین را میدیدی که هر چند استعانت نمود هیچکس بفریادش نرسید و از هر که پناه جست پناهش نداد، سوگند با خدای او را تشنه بکشتند با اینکه حیوان و انسان آب بیاشامیدند.

آنگاه امیر المؤمنين علیه السلام آن حضرت را در بر کشید ومعانقه فرمود و تسلیت داد و برحمت و کرامت خدای بشارت بداد و فرمود ای دخترك من بخیمه باز شو و باطمینان خاطر باش چه تا بامداد شمارا مجارست کنم.

و اما جناب ام کلثوم نیز از طرف دیگر شخصی و شبحی را نگران شد که روی بخیمه آورد و در میان ایشان همان معاملت که در میان خواهرش زینب کبری و پدرش امیر المؤمنين علیه السلام بگذشت بیای رفت و چون بام کلثوم نزديك شد بگریه و ندبه و فریاد در آمده ام كلثوم بدانست مادرش فاطمه زهرا است ، پس باوی معانقه کرد و بر سینه خود بر رفت ، آنگا ه ام كلثوم تمام آن مصائب ووقایع را که بر اهل بیت وارد شده در خدمت مادرش بعرض رسانید فرمود «اصبری یا بنتاه ان الله تبارك و تعالی قد وعد لكم اجرا

ص: 539

عظيما ومقامات جلیله»ای دختر صبوری کن خدای تعالی برای شما اجری بزرگ و مقامات جليله وعده نهاده است.

آنگاه فرمود ای دختر بخیمه باز شو همانامن با پدرت امیر المؤمنين علیه السلام بحفظ و حراست شما در این شب بگذارنیم .

و نیز چون در آن شب دختر امام حسين علیه السلام ناپدید شد و جناب زینب و ام کلثوم در طلبش بهر سوی میشتافتند و آخرالامر با فریاد و ناله همی گفتند ای برادر ای حسین! دختر مظلومه ات ربابه در کجا است؟ ناگاه باصوتی جلی ندا بر کشید «اختای اختای بنتی ربابه فی كنفی مغمى عليها»، پس آن دو مخدره برفتند و آن دختر را تسلیه دادند و بخیمه باز آوردند و تفصیل این داستان در بحر المصائب و بعضی كتب مسطور است.

و دیگر اطاعت و انقیاد اشترهای سواریست در خدمت ایشان چنانکه در بحر المصائب مسطور نموده اند، چون. آن جماعت لئام اشتران را حاضر کردند تا مخدرات سراپرده عصمت و طهارت سوار شوند ایشان آن مردم ملعون را از اطراف خود دور کرده هريك شتر را اشاره کرده تا بمراعات ادب زانو بر زمين زده سوار شدند و از کربلا تا کوفه و شام باینحال بودند.

و دیگر در بحرالمصائب از کتاب روضة الشهداء مسطور است که چون جناب زینب و برادرش را بآن حالت در خاك و خون غلطان و با بدن عریان نگران گشت و بدید که آن مردم ملعون بر کردار خویش فرحان وشادان هستند صرخه وشهقه بر آورد و چون زن ثکلی(1) بگریست و عرض کرد و اجداه آنگاه روی خودرا بر آن سینه مجروح گذاشته آنچه باید بگفت.

پس از آن روی بمدينه و خطاب بحضرت ختمی مآب کرده «و قالت يا رسول الله هذا حسين الذی قبلته و الصقت صدرك على صدره و تلثم نحره فقد صرع فی الصحراء مجروح الاعضاء و نحره منحور وصدره مكسور و راسه مقطوع من القفا و رفع على

ص: 540


1- صرخه و شهقه یعنی فریادی که از دل بر خیزد ، و ثكلی یعنی زن فرزند مرده

القنا و جسمه تحت سنابك خيول اهل البغا و اولاد الطلقا یا جداه نحن اهل بيتك بالذل و الهوان في دار غربة و في اسر كفرة و فجرة»

چون این کلمات بپای برد دوست و دشمن را نالان و گریان ساخت و بپاره روایات شعری چند قرائت فرموده از آن جمله است:

اخيی من ذا یغسل منك جسما *** و طئته خیل اولاد: إلزناء

و بروایت دیگر زینب کبری در میان کشتگان تفحص کرده تا جسد برادرش حسین علیه السلام را بعلامات غريبه وجراحات عدیده بی سر و عریان دریافت پس فریاد وا اخاه وا سیداه بر کشید و عرض کرد یا رسول الله:

هذا الذی قد كنت تلثم نحره *** امسی نحيرا من حدود ظبائها

من بعد هجرك يارسول الله قد *** القى طريحا فی ثرى رمضائها(1)

و بر اینگونه ناله و گریه بر آورد و گاهی با مادرش خطاب کرد و کلمات جانسوز بر زبان آورد چنانکه روایت کرده اند از ناله و گریه آن حضرت دواب را از چشمها آب بر حوافر (2) بریخت و دوست و دشمن و بیگانه و آشنا بگریست وهمی گفت ای برادر از آغاز عمر تا کنون در هموم وغموم تو شر کت داشتم اما بعداز تو مصائبی مرا دریافت که ظاهرا ترا در نسپرد اگر چه در باطن می دانی و می بینی.

و بروایت مفتاح البكاء چون ابن سعد عليه اللعنة اهل بیت علیهم السلام را بقتلگاه در آورد جناب زینب سلام الله عليها باطراف و جوانب نگاه می کرد، پس جسدی ممتدا بطوله نگریست که از تمام اعضایش خون در سیلان بود قلبش بأن جسد مایل شد و با شرم و آزرم بسویش راه گرفت و قالت يا هذا من انت عانت اخی؟ عرض کرد آیا تو برادر منی جوابی نشنید دیگر باره عرض کرد آیا تو فروغ دیده منی ورجای .

ص: 541


1- این همان حسین است که تو گلویش را بوسه می زدی اکنون با شمشیر بران گلویش بریده است . بعد از فراق و جدائی تو یارسول الله کار بدینجا کشید که جسدش را بر روی ریگ های داغ بیابان برهنه و عریان افکنده اند .
2- حوافر جمع حافر یعنی سم

مائی آیا تو ملاذما و حامی مائی؟ همچنان پاسخ نشنید، آنگاه عرض کرد یاهذا بحق جد ما رسول خدای با ما سخنگوی و بحق پدر ما علی مرتضی اگر شقیق روح من هستی با من تكلم فرمای .

معلوم باد در این کلام این مخدره عالمه علیها السلام اگر شقیق روح منی چون تامل شود لطافت و کنایتی بزرك مفهوم شود و معلوم می شود که ارتباط این مخدره با برادر بزرگوارش ارتباط روحانی است و نیز این کلام فصاحت نظام مؤید پاره اقوال آن مردم است که گویند در عالم ازل روح را دو بهره کردند و هر قسمت را در کالبدی جای دادند و از این است که پاره کسان را با دیگری بدون سابقه و جهتی معین مهر و عطوفتی مبين است و هیچ ندانند که علت چیست اما این حالت بسبب همان ارتباط روحانی است .

بالجمله عرض کرد بحق مادر ما فاطمه زهراء اگر برادر منی با من سخن کن ، همچنان جواب نیافت، آنگاه عرض کرد «یا هذا سلام على جسمك المجروح و بدنك المطروح» این وقت حسين علیه السلام بتكلم آمد و فرمود «يَا أُخْتَاهْ هَذَا يَوْمُ التنائی وَ الْفِرَاقُ وَ بِهَذَا الْيَوْمِ وعدنی جدی »، چون این حال نمایان شد . آن مخدره عرض کرد برادر من اگر برادر منی برخیز و بنشين پس آن بدن شريف بدون سر بایستاد و بنشست حضرت زینب نيزجلوس کرده و سینه بر سینه و روی بر نحر لطیفش بگذاشت و چون زن بچه مرده ناله بر آورد وهمی گفت:

أخی يا أخی اليوم يوم و داعنا *** فداك أما تنظر الى الطهرات

أخی يا أخی هذا زمان فراقنا *** فهل مجمع لی معك قبل وفاتی

أخی يا أخی انظر يتاماك ناديا *** فاجر دموع العين مثل فرات

أخی يا أخي قد ذاب جسمی و مهجتی *** و سال کمثل الدمع بالوجنات

امام علیه السلام بأن مخدره التفات کرده فرمود ای خواهرک من این کلمات خود آتش بدل من افروختی، ترا بخدای سوگند می دهم که خاموش باشی عرض کرد ای حسین ای پسر مادر من ترا باین حال بنگرم چگونه قلبم آرام جوید کاش جای

ص: 542

در تراب داشتم که ترا در این شعاب مجدلا نمی نگریستم راوی گوید سوگند با خدای تمامت حاضران حتی چار پایان بگریستند.

آنگاه فرمود ای خواهر من مرا بگذار تا بخوابم آنگاه جسد مبارکش را بر زمین بگذاشت و حضرت زینب از پس آنکار بآوازی حزين ناله بر کشید یا عترة الرسول و يا بنات البتول هذا اخی الحسين آنگاه جد بزرگوارش را ندا کرد .

«و قالت يا جداه هذا حسینك منبوذ بالعراء مرمل بالدماء مقطع الاعضاء و مقطوع الراس من القفاء مسلوب العمامة و الرداء تسفى عليه ريح الصبا شیبه تقطر بالدماء، يا جداه هذا حسینك الذی كنت تقبل فاه قد طرح فی الفلاة بغير غسل واكفان فاليك والله المشتكى والى على المرتضی والی حمزه سیدالشهداء».

آنگاه خویشتن را بر آن سینه مبارك بیفکند و آن بدن شریف را در بر کشید و چنان بگریست که بیهوش گشت و چون افاقت یافت صدائی حزین بشنید«یا اختاه اصبری على قضاء الله عزوجل»ای خواهر بر قضای خدای عزوجل شکیبائی جوی! و نیز در این کتاب از حضرت زینب خاتون مسطور است که آن هنگام که جسد برادرم را در آغوش کشیده ناله و ندبه می کردم سکینه افتان و خیزان و پدر گویان می گردید و چنان ناله وا ابتاه بر کشید که دل آن حضرت برهم لرزید و از حلقوم بریده اش صدا بلند شد ای سکینه بیا پدرت اینجا است الى آخر الخبر .

و هم در بحرالمصائب مسطور است که موافق روایتی که بیست و پنج تن از مردم عامه نقل کرده اند که چون جناب سکینه بآن مکان رسیدوعمه خویش را تکیه گاه آن بدن مطهر دید آغاز ناله نمود آن پیکر همایون برخواست و او را بسینه گرفت و باوی دست در آغوش بر پشت افتاد وهم در بحار الانوار بهمين تقریب روایتی مسطور است و هم در آن کتاب در مقام دیگر در ضمن روايتی مسطور است که چون اهل بیت بکنار قتلگاه بیامدند و جناب صديقه صغری نزديك آن گودال بایستاد از حلقوم مباراك صدا برخواست یا اختاه الى الى و نیز از این نوع خبر در مواضع دیگر هم مسطور است.

ص: 543

و دیگر در بحر المصائب مسطور است که چون جناب زینب خاتون سلام الله عليها را در کوچه و بازار شام می بردند و سر مبارك امام علیه السلام را نیز در پیش روی او حرکت می دادند و مردم شام اظهار خرسندی و سرور مینمودند و نای و طنبور مینواختند و آن سرمبارك درهر چندقدم بكلمه لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظيم متكلم میگشت.

جناب زینب خاتون را بحر غيرت بجوش آمده بیتاب بآنقوم خطاب کرد که ای گروه نا محمود بقتل اولاد پیغمبر خود سید جوانان اهل بهشت و گردش دادن دختران و حرم سید انس و جان و تزيين شهر خود شادان هستید وفخر و مباهات میکنید ومع هذا خود را از اهل اسلام میشمارید امیدوارم که خداوند جبار هرگز در شما بنظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشاید .

در کتاب ریاض المصائب و بعضی کتب دیگر منقولست که مقارن این حال ناگاه آن سر مبارك بتكلم در آمده فرمود یا اختاه اصبری فان الله معنا ای خواهر صبوری کن همانا خداوند تعالی با ماست چون مردم شام اینحالت را مشاهدت کردند سخت در خروش در آمدند و سرداران لشگر شام ایشان را به عجلت و شتاب از میان جماعت بیرون برده بسرای یزید روان شدن گرفتند. و نیز در روایت سهل ساعدی که در بعضی کتب نقل شده از نگریدن سر مبارک امام حسين علیه السلام در طی طریق منازل شام باهل بیت مرقومست و نیز در بحرالمصائب از ریاض المصائب در ضمن حکایت ورود بشام وحرکات ناخجسته آن گروه لئام مذکور است که جناب زینب خاتون در آن حالت نظر برسر برادر کرده آهی بر کشید و گفت «یا أخاه انظر الينا ولا تغمض عينك عناو نحن بين العدی» در این حال سر مبارك تكلم کرد و فرمود «یا أُخْتَاهْ اصبری فَانِ اللَّهُ تَعَالَى مَعَنَا»و بقیه داستان بهمان تقریب است که در حديث سابق مذکور شد.

و هم در مقامی دیگر چون نظر حضرت زینب بآن سر مطهر افتاد وعرض حال بنمود و نگران گشت که جماعتی از نسوان ورجال در کناری نشسته و همی گویند شگفت محبتی است در میان این اسیران و این سرهای چون ماه تابان خصوصا میان

ص: 544

این اسیر پریشان موی با آن سر که مانند آفتاب تابنده بر فراز نیزه نماینده است و تلاوت قرآن کند؟ و جناب زینب روی بان سر منور کرده عرض کرد همانا راز و نیاز ما و تو در سر بازار آشکار گشت و اغيار اظهار می نمایند و از دل بنالید وسر منور بسخن آمد و خندان با آواز بلند آن حضرت را بصبوری امر کرد و فرمود «ان الله معنا» و بقیه داستان به تقریبی است که اشارت رفت .

و دیگر کیفیت رؤیای حضرت زینب است گاهی که در شام بودند چنانکه در بحر المصائب مذکور است که چون آن حضرت در آن شب که دختر امام علیه السلام مفقود شد به تفصیلی که در کتب یاد کرده اند مادرش فاطمه زهراء سلام الله عليها را در خواب بدید و از آن حالات محنت آیات شکایت می ورزید صدیقه طاهره در مقام تسلی وتسكين آن مخدره بر آمد و فرمود ای نور دیده چنان گمان مبر که من بی خبر بودم یادر این محضر حاضر نبودم، آنگاه علاماتی چند را که در آن کتاب مذکور است برشمرد و آن حضرت را بدريافتن رقیه خاتون امر کرد حضرت زینب نالان و هراسان بیدار شد و تفتیش فرمودو او را در قتلگاه دریافت.

و دیگر حکایت کردن زنی زینب نام خواهر زریر است برای برادرش زریر از تکلم آن سر مبارك با حضرت زینب خاتون چنانکه در بحرالمصائب و بعضی کتب مقاتل مسطور است و شرحش در اینجا لازم نیست.

و دیگر کیفیت خواب دیدن آن مخدره است مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليها را و باز نمودن در خدمت حضرت امام زین العابدين علیه السلام چنانکه بآن اشاره رفت.

معلوم باد که اگر پاره اخبار را غريب بشمرند منکر نباید شد چه معجزات و کرامات انبیاء و اولیاء از آن برتر است که انکار کنند و برای امام حیات و ممات یکی است و در جمله اشیاء مؤثر است چنانکه بعداز هزاران سال از مراقد مطهر ایشان نیز اظهار معجزه و کرامت می شود .

منتهای امر این است که بگوئیم بعضی معجزات را پاره خواص مشاهدت کرده اند تا ضعفی در مراتب ایمان و ایقان ایشان حاصل نشود و تکلم سر انور را

ص: 545

مورخین ومحدثین شیعی وسنی مسطور داشته اند تکلم سر بی تن یا تن بی سر درمقام عجب وغرابت مساویست چه بعد از مفارقت روح هردو یکسان باشند هر کس از آن يك را قائل باشد از این يك را نیز باید معترف گردد .

اما اگر گوئیم پاره معجزات را که نظر بپاره حكمتها که خود اهل بیت بر آن واقفند همه کس مشاهدت ننموده است یا اگر پارۂ دیگر نیز کرده باشند بسبب آن غشاوۀ جهلیکه بر چهره دل دارند بچیزی نشمرده اند و متنبه و بیدار نشده اند هیچ زیان ندارد، در تمامت عهود و ادوار انبیای عظام بوده اندو معجزات بنموده اند وجماعتی چون ابوجهل در تیه ضلالت بمانده اند و براه هدایت نیامده اند و بر روی صاحب معجزه تیغ بر کشیده اند و آخر الأمر بخسارت دنیا و آخرت دچار شده اند.

خود این مردم شقی امام حسين علیه السلام را فرزند پیغمبر و ساقی کوثر و سید شباب اهل بهشت و امام روزگار و ولی کردگار میخواندند و خویشتن را مسلمان میشمردند و اورا بامامت خویش دعوت می کردند آنگاه بطمع حطام بیدوام دنیوی باوی مخالفت کردند و بروی شمشیر کشیدند و گفتند میدانیم تو پسر پیغمبر و شفيع روز محشرى لكن بخوشنودی یزید و طمع جایزه او ترا می کشیم و عیالت را اسير می کنیم و آخرت خود را ناچیز می گردانیم چنانکه اشعار پسر سعد و تحير او در کار دنیا و عقبی برترین شاهد است و أولئك كالانعام بل هم اضل سبيلا.

ص: 546

بیان احوال آن دو زن که خود را زينب شمردند و بزینب کذا به نام بردارند

در جلد دوازدهم بحار الانوار در ذیل معجزات حضرت امام رضا صلوات الله عليه مسطور است که در خراسان زنی زینب نام بود وقتی ادعا نمود که وی علویه و از فرزندان فاطمه زهراء سلام الله عليها است و بسبب انتساب باین نسب عالی بر مردم خراسان تفوق و تکاثر همی ورزید، اهل خراسان این داستان را در حضرت امام رضا علیه السلام معروض داشتند، آنحضرت نسبش را تصدیق نفرمود لاجرم او را بآنحضرت حاضر کردند امام علیه السلام او را از آن نسب بیگانه شمرد و فرمود این زن دروغ زن است.

چون زینب این سخن بشنید در آن حضرت بسفاهت و جسارت رفت و عرض کرد همانطور که نسب مرا قدح و ذم نمودی من نیز با تو این معاملت ورزم آن حضرت را عزت و غیرت علویه فرو گرفت و با فرمان گذار خراسان این امر را حوالت کرد و سلطان خراسان را مکانی وسیع بودودر آنجا بسیاری حیوانات درنده را در زنجیر کرده تا مردم مفسد را بچنگ و دندان آنها انتقام کشند.

پس امام علیه السلام آن زن را بگرفت و نزد سلطانش بیاورد و فرمود این زن برعلی وفاطمه علیها السلام دروغ زنست و از ایشان نیست چه هر کس که بحقيقت بضعه علی و فاطمه سلام الله عليهما باشد گوشتش بر درندگان حرام است او را در بركة السباع(1) در افکنید اگر بصدق سخن کند درندگان بجانب او نزديك نشوند و اگر دروغ گوید پاره اش گردانند.

چون آن زن این سخن را بشنيد بحضرت رضا علیه السلام عرض کرد تو خودنزد این درندگان شو اگر راست گو باشی بنو نزديك نشوند و گرنه ات درهم بدرند امام علیه السلام هیچ باوی سخن نکرد و بپای شد حکمران خراسان عرض کرد بکجا

ص: 547


1- یعنی گودال و خندقی که برای نگهداری درندگان مهیا کرده باشند .

می شوی فرمود بسوى بركة السباع میروم سوگند باخدای بجانب درندگان فرود می شوم.

پس حکمران خراسان از جای برخاست و مردمان و اعیان درگاه باوی راه سپر شدند و در بركة السباع را بر گشودند امام علیه السلام درون آن مكان شد و مردمان از فراز دیوار آن مکان نگران شدند چون آنحضرت در میان درندگان در آمد تمامت آن جانوران خاک راه شدند ودم بر زمین مالیدند و يك بيك در خدمت آن حضرت شدند و آنحضرت دست مبارك بر صورت و سر و پشت آنها بسود و آن جانوران در کمال خضوع وخشوع دم لابه وصدا بر آوردند تا گاهیکه آن حضرت با تمامت آن حيوانات این معاملت بنمود آنگاه ببالا بر شد و مردمان نگرانش بودند .

پس با سلطان خراسان فرمود این زن را که بر علی و فاطمه علیهماالسلام دروغ زن است در اینجا بیفکن تا از بهر تو روشن گردد ، آن زن امتناع ورزید و پادشاه او را ناچار همی ساخت و فرمان کرد تا اورا ماخوذ داشته در آن مکان بیفکندند و بمحض اینکه درندگانش بدیدند بروی برجستند و پاره پاره اش کردند و آن زن را از آن زمان زینب کذابه نامیدند و داستانش در خراسان مشهور است .

و نیز در همین کتاب در ذیل معجزات حضرت امام علی النقی صلوات الله عليه از ابوهاشم جعفری مسطور است که در زمان سلطنت متوکل عباسی زنی پدیدار گشت و ادعا نمود که وی همان زینب دختر فاطمه علیها السلام بنت رسولخدای صلی الله علیه و آله است متوکل گفت تو زنی جوان هستی و از زمان رسول خدای تا کنون سالهای دراز بر گذشته است.

گفت رسول خدای مرا مسح فرمود و از خدای بخواست تا بهر چهل سال مدت جوانی از نویابم و در این مدت هرگز خویشتن را باین مردم آشکارا نداشته ام و حالا بسبب حاجت بدیشان در امدم

چون متو کل این سخن بشنید مشایخ آل ابیطالب و فرزندان عباس و قریش را حاضر کرده آن صورت بایشان باز نمود، جماعتی گفتند که حضرت زینب خاتون

ص: 548

در فلان سال وفات نموده است متو کل گفت در این روایت چه گوئی گفت دروغ است چه امر من از مردمان مستور بود و هیچکس بر حیات و ممات من واقف نیست.

متوکل با آن جماعت گفت آیا شمارا جز این روایت حجتی براین زن اقامت تواند شد گفتند حجتی دیگر نداریم، متوکل گفت از نسب عباس بیرون باشم اگر این زن را در آنچه دعوی مینماید مگر به حجتی قاطع فرود آورم گفتند فرزند رضا علیهما السلام را بخوان شاید در خدمت او سوای این حجت که ما راست حجتی دیگر باشد .

متوکل گفت در طلب آن حضرت برفتند، چون حضور یافت داستان آن زن را در حضرتش بعرض رسانید فرمود دروغ میگوید چه حضرت زینب خاتون علیها السلام در فلان سال وفلان روز وفات نمود.

متوکل عرض کرد این جماعت نیز این روایت نموده اند، اما من سوگند بخورده ام که این زن را بدیگر حجت الزام نمایم فرمود بر تو چیزی نیست چه در اینجا حجتی است که او را و جز اورا ملزم میدارد عرض کرد چیست فرمود گوشت فرزندان فاطمه علیها السلام بر درندگان حرامست این زن را بدرندگان فرود کن اگر از فاطمه باشد زیانی نیابد .

متوکل بآن زن گفت چه میگوئی؟ گفت وی میخواهد مرا بکشتن دهد امام علیه السلام فرمود در اینجا جماعتی از فرزندان حسن و حسین حاضرند هريك را خواهی باین درندگان بیفکن، راوی گوید سوگند یا خدای چهره انجمن از این سخن دیگر گون شد و پاره از دشمنان گفتند فرزند رضا میخواهد بیرون از خودش دیگری را آزمایش در آورد از چه روی خود این کار نکند ؟

متوکل عرض کرد یا ابا الحسن از چه جهت تو خود این کس نباشی فرمود این امر باختيار تو است عرض کرد چنین کن فرمود میکنم پس نردبانی حاضر کردند و بند از شيران در نده که شش سر بودند بر داشتند آن حضرت از فراز دیوار

ص: 549

فرود شد و بأن مکان در آمد و بنشست شیرها بحضر تش بشتافتند و در خدمتش بر خاك افتادند و دستها بر کشیدند و سرها بر زمین مالیدند آن حضرت دست مبارك برسر هريك سود آنگاه اشارت فرمود تا بجمله هريك بگوشه برفتند و آن جانوران هر يك در برابرش بایستادند.

چون وزیر متو کل این حال غریب بدید با متوکل گفت این کار بصواب نباشد پیش از آنکه مردمان این خبر بشنوند وی را از این مکان بیرون بیاور، متوکل عرض کرد یا ابا الحسن ما را در حق تو اندیشه ناخوب نبود، بلکه میخواهیم بر آنچه فرمودی یقین کنیم هم اکنون دوست میداریم از این مکان بر آئی، امام علیه السلام برخاست وبجانب نردبان راه گرفت و آن درندگان در اطراف آن حضرت بر آمدند و خودرا بجامه مبارکش بسودند و چون آن حضرت پای مبارك بر اول درجه نردبان نهاد بان جانوران التفات فرمود و با دست همایون اشارت نمود تا باز شوند پس درندگان باز شدند و امام علیه السلام از نردبان بر آمد و فرمود هر کس گمان میکند که از اولاد فاطمه است بیاید در این مجلس جلوس نماید .

اینوقت متوكل بآن زن گفت باین شیران شتاب آن زن پریشان گشت و او را بخدای بخواند و گفت ادعای باطلی نمودم همانا من دختر فلان هستم زیان کاری بر این کارم بداشت متوکل گفت او را پیش درندگان در افکنید مادر متوکل شفاعت کرد تا از وی دست بداشت همانا این دو حکایت از کرامت حضرت زینب سلام الله عليها نیز حدیث کنند.

ص: 550

بیان پاره شئونات و مقامات عاليه حضرت زینب خاتون سلام الله عليها

شئونات جليله و مقامات جمیله این عالمه غير معلمه و فهمه غير مفهمه و عارفه كامله موثقه نزديك بمرتبه امامت و ولایت است .

یکی از مقامات این حضرت عفت آیت این است که مانند امام زمان علی ابن الحسين علیهما السلام را سه دفعه از قتل ظاهری نگاهبان شد: یکی در آن هنگام که شمر ملعون آهنك قتلش را فرمود، دیگر آنوقت که ابن زیاد فرمان کرد آنحضرت را بقتل رسانند، دیگر آن روز که یزید پلید می خواست او را شهید کند چنانکه هريك در مقام خود مسطور گشت دیگر تسلیت دادن بامام زین العابدین و بیان حدیث ام ایمن است.

و از این حالت معلوم میشود که دختر امیر المؤمنين دارای چگونه عنصریست که با عنصر امامت مقابلت ورزد و نیز باز مینماید که این مخدره دارای چنین امانت برای چنین روز بوده است و نیز باز می نماید که از اخبار مایکون دانا میباشد و میداند که هر چه سعی کنند تا مگر آثار این قبور را بر افکنند نتوانند بلکه روز تا روز برتر و نماینده تر باشد و تا قیامت بپاید و اظهار کرامت وخوارق عادات بنماید و نسل ظالمان منقطع گردد و نشانی از آنها نماند.

دیگر ملاقات آن شدائد روزگار که مردان قوی دل و قوی بنیاد را طاقت یکی از آن جمله نبود دیگر پرستاری و رعایت گروهی ازصغار و كبار ومرد وزن اهل بیت را در تمامت این مدت ومقاسات آنهمه بلیت، دیگر قوت دل و ثبات خاطر ؛ مبارکش در تمامت مقامات خطرناك و قرائت آن گونه خطب مبار که و استیلای وجود مبارکش بر تمامت آن مردم نکوهیده نهاد و باز نمودن مثالب و مآثم ایشان را در نظر ایشان و اثبات حقوق و مظلومیت خود را در میان جماعت در مقامات متعدده

ص: 551

چنانکه اشارت رفت، دیگر آن حالت مناعت طبع و جلالت قدر که در هیچ مقام اظهار خضوع وخشوع و فروتنی نفرمود وهمه جا هیبت و ریاست و منزلت خویش را آشکار فرمود چنانکه هريك را اگر بخواهند باز نمایند کتابی مفصل گردد و چون بپاره كلمات خطبه مبارکه حضرت فاطمه صغری سلام الله عليها بنگرند که می فرماید: «انا اهل بیت ابتلانا الله بكم و ابتلا كم بنا فجعل بلاء ناحسنا و جعل علمه عندنا و فهمه لدينا فنحن عيبة علمه و وعاء فهمه و حكمته و حجته فی الارض في بلاده لعباده أكرمنا الله بكرامته و فضلنا بنبيه صلی الله علیه و آله على كثير من خلقه تفضيلا فكذبتمونا و کفرتمونا ورايتم قنالنا حلالاو اموالنا نهبا»، الى آخرها.

بنگرند که آن مردم شقی را با این کلمات مخاطب ساخته و این شئونات که مخصوص بمقام نبوت و امامتست برشمرده و خودشان را دارای اینگونه مقامات و مراتب شمرده معلوم میشود جلالت قدر و نبالت منزلت دختر امير المؤمنين بچه میزان است .

خلاصه اش آن است که اگر دارای اصل مراتب امامت و ولایت نیستند لكن مقامی را دریافتند که ما بين آن و آن واسطه دیگر نخواهد بود و اگر از آنمقام تجاوز شود بعرصه ولايت نازل گردند و از این است که صاحب آن القاب جليله مذکوره است.

و از این روایت صدوق عليه الرحمة مستفاد میشود که آن حضرت مخبره موثقه است از جانب امام علیه السلام بموثقین شیعیان مانند حکیمه چنانکه در بحار الانوار و اكمال الدین از علی بن الحسين بن على بن شاذويه المؤدب مرویست که احمد بن ابراهیم گفت بر حکیمه دختر محمد بن علی الرضا خواهر ابوالحسن عسگری علیهم السلام در سال دویست و شصت و دوم از پس پرده در آمدم و در ضمن این حدیث است که اقتدا بکسی باید کرد که باز نی وصیت نهاده است.

«فقالت اقتداء بالحسين بن على علیهما السلام فالحسين بن على علیهما السلام اوصى الى زینب بنت علىه السلام فی الظاهر فكان ما يخرج عن علی بن الحسين عليهما السلام من علم

ص: 552

ينسب الى زينب سرا على على بن الحسين علیهما السلام

حکیمه فرمود در این امر بامام حسين علیه السلام اقتدا شده است چه حسين بن على علیهما السلام وصیت خویش را در ظاهر با زینب سلام الله عليها نهاد و در احكام و علوم هرچه برای ایشان ظاهر میگشت، بحضرت زینب طاهره منسوب می داشتند زیرا که بسبب تقیه نمیخواستند بعلی بن الحسين علیهم السلام نسبت دهند تا اسباب بد اندیشی مخالفان شود.

و از این خبر معلوم می شود که آن حضرت دارای مقام و منزلت نیابت امامت بوده است و بدیهی ومعين است که علو این مقام بچه اندازه است بلکه جز خود امام علیه السلام این رتبت نخواهد داشت و هیچ نشاید که پاره کسان این مراتب و مقامات را مستبعد شمارند چه مقام و منزلت مادر سعادت اخترش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها معلوم است بچه پایه و مایه است و بأن درجه ارتقا یافته است که چنان که در جلد هفتم بحار الانوار از ابو حمزه از حضرت ابی جعفر علیه السلام در این قول خدای تعالی «إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ نَذِيرًا لِلْبَشَرِ»مروی است که فرمود یعنی فاطمه عليها السلام .

و این چند آیه مبار که این است :

«وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَىٰ لِلْبَشَرِ كَلَّا وَالْقَمَرِ وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِنَذِيرًا لِلْبَشَرِ لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ»(1)

یعنی ونیست سقر يا عده خزنه یا این سوره مگر پندی برای مردمان نه چنين است که کسی انکار سقر تواند کرد يا دفع خزنه تواند نمود یا چرا تدبر در آیات قرآنی نمی کند تا مهتدی شوند، سوگند بماه که از آیات عجیبه است در طلوع و

ص: 553


1- المدثر : 32-37.

غروب وزيادت و نقصان وقسم بحرمت شب چون از پی روز در آید و سوگند بر روز چون روشن شود یا عالم را روشن گرداند و تاریکی را زایل نماید بدرستی که سقر هر آینه یکی از دواهی و بلاهای بزرگست که نظیری از بهر آنها نباشد در حالتی که سقر ترساننده است مر آدمیان را هر که را که خواهد از شما.

و می شود که «نذیر»رسول خدای باشد یعنی محمد صلی الله علیه واله هر که را که خواهد بیم می دهد از شما آنکه پیش رود در خير وطاعت یا باز ایستد از شر ومعصیت یعنی عنان اختیار بدست خود آدمیانست اگر خواهنداطاعت کنند توانند و اگر مرتکب معاصی شوند قادرند

علامه مجلسى عليه الرحمة می فرماید اگر چه آيات سابقه بر این آیه «إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِنَذِيرًا لِلْبَشَر»، در بیان سقر و زبانیه آن است پس استبعادی در ارجاع این ضمایر بسوی آن نیست و چون احتمال دارد که بسوره راجع باشد بعید نیست که بصاحبه آن راجع شود یعنی بحضرت فاطمه علیها السلام و مقصود این باشد که آن حضرت یکی از آیات بزرگی و بیم دهنده بشر است.

علاوه بر اینکه احتمال دارد که مراد بآن این باشد که این تهدیدات برای آن کسی است که بآنحضرت ظلم کند و حق او را غصب نماید صلوات الله عليها . و بالجمله نظر بآن تفسیر که ضمیرراجع بحضرت صدیقه طاهره باشد و آن حضرت دارای این شان ورتبت باشد که تالی رتبت نبوتست معلوم است که مقام و منزلت فرزندان او که بضعه آن حضرت هستند چیست و حضرت زینب کبری سلام الله عليها بهر مقام و منزلت برخوردار باشد بعید نخواهد بود.

در بحر المصائب از بعضی کتب مسطور است که چون وفات حضرت پیغمبر نزديك شد، حضرت امير المؤمنين وصديقه طاهره هريك خوابی بدیدند که بر وفات رسول خدای دلالت داشت و صدا بناله و نحيب بلند کردند بعد از آن جناب زینب کبری»در آمد:

«و قالت يا جداه رایت البارحة رؤيا انها انبعثت ريح عاصفة اسودت الدنيا

ص: 554

و ما فيها و اظلمتها و حر کتنی من جانب الى جانب فرايت شجرة عظيمة فتعلقت بها من شدة الريح فاذا قد قلعتها و القتها على الارض ثم تعلقت على غصن قوی من اغصان تلك الشجرة فقطعتها ايضا فتعلقت بفرع آخر فكسرته ايضا فتعلقت على احد الفرعين من فروعها فكسرته ايضا و ابعد منی فاستيقظت من نومتی هذه».

عرض کرد ای جد بزرگوار دوش چنان بخوابدیدم که بادی چنان تند بوزید که سر تاسر جهان و آنچه در آن بود تاريك و سیاه گشت و مرا از هر سوی دیگر سوی جنبش داد، در این حال درختی بزرگی بدیدم و از شدت باد بآن در آويختم و آن باد شدید آندرخت عظیم را از بیخ بر آورد و بر زمین برافکند ناچار بریکی از شاخهای استوارش در آويختم آن شاخه را نیز در هم شکست من بشاخه دیگر در آویختم آن را نیز در هم شکست پس بر یکی از دو شاخه از شاخه هایش در آويختم آنرا نیز بر شکست و از من دور ساخت این وقت از خواب بیدار شدم.

چون رسول خدای صلی الله عليه و آله این خواب بشنید ، سخت بگریست و فرمود این درخت جد تو است و آن شاخ نخست که بان علاقه جستی مادر تو فاطمه و آن شاخه دیگر پدرت علی و آن دو شاخه دیگر دو برادر تو حسنین هستند که در مصیبت ایشان دنیا تاريك و افلاك سياه می شوند و تو در رزیت ایشان جامه سیاه بخواهی پوشید .

معلوم باد که اگر این خبر بصحت مقرون باشد چنان مینماید که آن حضرت در آن اوقات پنج یا شش سال روزگار برده باشد اگر چه از ذریه حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله اظهار این مراتب در اندك تر از این سال خوردگی نیز مستبعد نباشد چنانکه از این پیش اشارت شد که این مخدره در دامان پدرش امير المؤمنين عليهما السلام سخن از مقامات توحید می راند.

و نیز در کتاب بحرالمصائب مسطور است که از آن پس که یکسال از ورود امير المؤمنين علیه السلام بكوفه بر آمد زنهای محترمه آن شهر بتوسط مردان خود بآن حضرت پیام فرستادند که آنچه شنیده و فهمیده ایم جناب زینب خاتون محدثه و عالمه

ص: 555

و تالی بتول و جگر گوشه رسول صلی الله علیه و آله و مانند مادرش ستوده سير و از جمله جهانیان برتر است، اگر اجازت فرمائی بامداد که یکی از اعیاد مخصوصه است در خدمتش مستفیض شویم، امير المؤمنين صلوات الله عليه اجازت داد .

چون حضرت زینب مطلب ایشان را بدانست با خازن پدرش فرمود تا رشته مرواریدی پربها حاضر ساخت چون امير المؤمنين به حجره آن مخدره در آمد و آن مروارید را بدید نظر بحرمت او سکوت فرمود و از آنجا بدر آمد و از خازن بیت المال بپرسید خازن نوشته مختومه حضرت زینب را که در امانت خواستن آن مروارید فرستاده بود بنمود آن حضرت قبول فرمود .

پس زنهای محترمه کوفه بمجلس آن مخدره بیامدند و با کمال خضوع و خشوع به زیارتش نائل شدند و مقاصد و مطالب خویش را بعرض رسانیده باستفاضت و استفادت مفاخرت یافتند و الله تعالی اعلم بحقایق الامور.

بیان استجابت دعوات حضرت زینب خاتون و جناب ام کلثوم سلام الله عليهما

چون چنانکه اشارت رفت، اغلب اخباری که از این دو مخدره مذکور و باین دو معظمه منسوب می دارند ظن غالب آنست که راجع بیکتن باشد لهذا در اینجا در يك مقام سمت نگارش می جوید.

چنانکه ابی مخنف ودیگران نگاشته اند چون اهل بیت در هنگام سفر کردن بشام بمعرة النعمان رسیدند و مردم آنجا در فسق و فجور خود داری نکردند جناب ام کلثوم شعری چند در مصیبت خویش انشاد کرده پرسید این قریه را نام چیست؟ گفتند معرة النعمان، فرمود خدای تعالی آبهای ایشان را گوارا نگرداند و اسعار ایشان را ارزان نفرماید و دست ظالمان را از ایشان باز ندارد.

ابو مخنف گوید سوگند با خداوند که تا این زمان هرگز ارزانی نشده و همیشه قحط و غلادر آنجا هست .

ص: 556

و چون در طی راه بشیزر در آمدند و مردم آنجا بحمایت خاندان پیغمبر کمر بر بستند و جمعی از آن لشکر پرخاشگر را در سقر مستقر دادند جناب ام كلثوم فرمود این مکان را چه نامست؟ عرض کردند این بلد را شیزر میخوانند، آن مخدره با دیده اشکبار دست بآسمان بر آورد و عرض کرد بار خدایا شیرین و گوارا فرمای طعام وشراب ایشان را و دست تسلط ظالمان را از ایشان کوتاه کن ابومخنف گوید از برکت دعای آنحضرت اگر جمله جهانیان را ظلم فرو گیرد بایشان جز خير وسلامت و نعمت ورفاهيت نمیرسد .

و بروایتی چون بقصر منبع رسیدند و مردمش در حمایت ذريه رسول با تیغهای مسلول(1) بیرون تاختند و جمعی از آن مردم کافر را بکشتند و حضرت ام کلثوم این خبر را بشنید پرسید این قصر را چه نامست؟ عرض کردند منبع آن حضرت عرض کرد . «اللَّهُمَّ امْنَعِ عَنْ أَهْلِهِ الْبَلَاءِ أَنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ وَ انْزِلْ عَلَيْهِمْ مِنْ بَرَكَاتِكَ وَ لَا تُسَلِّطْ عَلَيْهِمْ الْأَعْدَاءِ وَ الظَّلَامُ وَ احرسهم بِعَيْنِكَ التی لَا تَنَامُ».

بار خدایا بلایا را از ایشان دور دار همانا توئی شنونده دعا و برکات خود را برایشان فرود کن و دشمنان ایشان را برایشان چیره مگردان و از تمامت آفات محروس بدار، خدای تعالی دعای آن حضرت را در حق ایشان قرین استجابت داشت .

و چون بقصر عجوزه که او را ام الحجام می نامیدند رسیدند و از آن ملعونه نسبت با سر مطهر حرکات ناشایست روی نمود و چهره مبارکش را با زخم سنگی بخراشید و خون بريخت وام كلثوم آن حال بدید از فاعل آن امر بپرسید نامش را بعرض رسانیدند آن حضرت با ناله و گریه روی خویش را بخراشید و موی خود را پریشان کرده دست بدعا و نفرین برداشت و عرض کرد«اللَّهُمَّ خَرِبَ عَلَيْهَا قَصَّرَهَا وَ أَحْرَقَهَا بِنَارِ الدُّنْيَا قَبْلَ نَارٍ الاخرة»، بارخدایا قصرش را بر سرش ویران کن و او را باتش دنیا پیش از آتش آخرت بسوزان .

ص: 557


1- مسلول یعنی کشیده و افراخته

راوی گوید سوگند، با خداوند چون آن دعای پای رسید در ساعت آن قصر ویران شد ودیدم آتشی در آن قصر مخروبه بیفتاد وهمی بسوخت تا نشانی از آن قصر و اهلش بجای نماندو بجمله خاکستر گردید و هم در آنحال بادی بوزید و خاکسترش را پراکنده ساخت چنانکه اثری از آن بجای نماند گویا هرگز در آنجا عمارتی وعلامتی و اهلی نبوده است.

و چون بقصر حفوظ رسیدند و از آن مردم آداب دین داری و حمایت ذريه رسول باری معاینت رفت ام کلثوم سلام الله عليها فرمود این قصر چه نامدارد؟ عرض کردند حفوظ فرمود«اللَّهُمَّ احْفَظِ مِنْ فِيهِ وَ سَلَمَهُمْ مِنَ الرَّدَى وَ انْزِلْ عَلَيْهِمْ مِنْ بَرَكَاتِكَ وَ أَعَمِّ عَنْهُمْ أَبْصَارِ الظَّالِمِينَ »بارخدایا مردمش را محفوظ و از دمار و هلاك سالم بدار و بركات خود را برایشان نازل و چشم ظالمان را از گزند ایشان کور کن! راوی گوید دعای آن مظلومه مستجاب شده اهل آن قصر زن و مرد سیاه پوش گردیده و بطنا بعد بطن بر اینحال هستند و تا قیامت بر اینحال می باشند.

و چون به سیبور رسیدند و از مردم آنجا نیز علامت مسلمانی وغيرت دین داری نمودارشد، ام كلثوم علیها السلام فرمود این شهر را چه نامست؟ عرض کردند سيبور فقالت«اللَّهُمَّ احْفَظِ مِنْ فِيهِ وَ سَلَمَهُمْ مِنَ الرَّدَى وَ انْزِلْ عَلَيْهِمْ مِنْ بَرَكَاتِكَ وَ أَعَمِّ عَنْهُمْ أَبْصَارِ الظَّالِمِينَ» فرمود خداوند گوارا کناد آب ایشان را وارزان بدارد خوردنی و پوشیدنی ایشان را و باز دارد دست ستمکاران را از ایشان، ابومخنف گوید از آن پس اگر جهان را جور وستم فروسپارد در اراضی ایشان جز آیت نعمت و بذل و رایت رحمت و عدل افراشته نیاید .

و چون بقلعه بعلبك رسیدند و آن مردم ملعون بخوشنودی لشکر یزید کار کردند ام كلثوم علیها السلام فرمود این بلد را چه نامست عرض کردند بعلبك فقالت «اباد اللَّهِ حضراتهم وَ لَا أُعَذِّبُ اللَّهِ شَرَابِهِمْ وَ لَا رَفَعَ ایدی الظَّلَمَةِ عَنْهُمْ »یعنی خداوند ناچیز و تباه گرداند گیاه ایشان را و گوارا نگرداند مياه ایشان را و کوتاه نگرداند از ایشان دست ستمکاران ایشان را. وبسبب دعای آن حضرت اگر روی زمین را عدل و داد در سپارد جز ظلم و جور با یشان نرسد.

ص: 558

معلوم باد در اسامی این منازل چون ارباب مقاتل باختلاف رفته اند این است که در اینجا نیز مختلفا مسطور گردید و تواند بود که در بعضی کتب اسم منزلی را بطور دیگر نوشته اند مثل شیزر و سیبور وغير ذالك و تعیین این مطلب برعهده ناظرین است تا بتامل نظر کرده حقیقت امر را دریابند و ما ذالك عليهم بعزیز

چنانکه در کتب اخبار و تواریخ مسطور است سهل بن سعد گوید چون سر مبارك حسين عليه السلام را در شهر دمشق حمل میدادند، پنج تن از زنان شام را نگران شدم که برای تماشا بر دریچه کوشکی بلند بر آمده بودند و در میان ایشان زنی فرتوت و محدوبة الظهر(1) بود چون آن سر مبارک را از برابر آن دریچه بگذرانیدند آن فرتوت سنگی بدست کرده بر آن سر همایون زد چنانکه بر ثنايای مبارکش رسید چون این بدیدم بنفرين او لب گشادم و هنوز کلام من بپای نرفته آندریچه فرود آمد و آن ملعونه و آنانکه باوی بودند بزیر سنگی و خاك پنهان وهلاك شدند.

اما در پاره روایات دیگر سہل میگوید زنی از اسرای اهل بیت چون این جسارت را بدید دست بنفرین برداشت که خداوندا این قصر را ویران و اهلش را هلاك فرمای و بروایتی آن زن جناب ام كلثوم و بقولی حضرت زینب خاتون و بحدیثی حضرت سیدالساجدین علیهم السلام بود و موافق بعضی روایات این عجوزه ملعونه همان ام حجامست که بدان اشارت رفت

وچون آن مرد شامی در مجلس یزید جناب فاطمه یا سکینه یا ام كلثوم على اختلاف الروايات را از وی خواست و آن مکالمات بگذاشت «فقالت زينب للشامی اسكت يا ملعون اخرس الله لسانك و فض فاك و قطع يديك و رجليك و اعمى عينيك وجعل النار مثواك و ایتم عيالك و اذل حريمك يا ويلك ما أعمى قلبك الاتعلم ان بنات الانبياء لا يحللن لأحد أن يملكهن و لا يكن عبيدالادعياء قط»

زینب با مرد شامی فرمود ای ملعون خاموش باش که خدای زبانت رالال کند و دهانت را در هم شکند و هر دو دست و هر دو پایت را از بدن قطع فرماید و هردو

ص: 559


1- یعنی گوژ پشت

چشمت را کور کند و در آتشت منزل دهد وعیالت را يتيم وحرمت را ذلیل گرداند و ای بر تو که تا چند دیده قلبت کور و نابینا است نمی دانی دختران پیغمبران هرگز مملوك و بنده زنا زادگان نمی شوند .

راوی می گوید سوگند با خدای هنوز کلام آن مخدره بپای نرفته بود که خدای دعایش را مستجاب فرمود و آن مرد در حضور یزید بناله و نفیری شدید در آمد و يزيد بسوء حال وزشتی مال او نگران بود، آنگاه چندان زبان خود را بگزید تا قطع شد و هر دو چشمش را با دو دست خود کور ساخت چنانکه هیچ ندید و هر دو دستش بر گردنش مغلول شد.

در این حال ام كلثوم عرض کرد سپاس خداوندی را که دعای مارا در حق تو مستجاب ساخت و در ابتلای تو در دار دنیا پیش از دار آخرت تعجیل فرمود پس این است جزای آنکس که متعرض حرم رسول خدای بشود چون یزید این حال بدید سخت پشیمان گردید لکن گاهیکه او را سودمند نگردید.

و بروایتی جناب ام كلثوم چون آن خواهش را از مرد شامی بدید روی بدو کرد و فرمود «اسْكُتْ يَا لُكَعُ الرِّجَالِ قَطَعَ اللَّهُ لِسَانِكَ وَ أَعْمَى عَيْنَيْكَ وَ ایبس يَدَيْكَ وَ جَعَلَ النَّارَ مَثْوَاكَ انَّ أَوْلَادِ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَكُونُونَ خِدْمَةِ لِأَوْلَادِ الادعياء».

خاموش باش ای فرومایه ترین مردمان خداوند قطع کندز بانت راو کور کند دیدگانت را وخشك گرداند دستهایت را ودر آتش دوزخت جای دهد همانا فرزندان پیغمبران خادم زنازادگان نشوند، هنوز این سخن در دهان مبارکش که دعایش مستجاب و آن مرد گنك و نابینا و هر دو دستش خشك شده بیفتاد وجان بداد و آن حضرت سپاس خدای را بآن عبارت که مسطور گشت بگذاشت و بروایتی که در کامل بهائی مسطور است زهير عراقی مسخره در مجلس یزید در آمد و چون سبا یارانگران شد بام کلثوم روی آورد و بایزید گفت یا امیر المؤمنین این جاریه را با من ببخش واشارت بام كلثوم علیها السلام کرد و خواست جامه و کسای آن حضرت را بگیرد، ام كلثوم فرموده «اقصریداك عنا قطعها الله» دست خویش را از ما کوتاه کن که خدایش قطع

ص: 560

فرماید. الى آخر الخبر.

و چون باید دعایش مستجاب شود زهير عراقی چون ایشان را بشناخت از این کردار چنان بوحشت و آزرم شد که خود برفت ودستش را قطع کرده بحضرت امام زین العابدین باز شد و عرض کرد خدای دعای عمه ات را مستجاب فرمود و این خبر باختلاف روایات مسطور است و آنچه مقصود بود مذکور گردید والله اعلم .

بیان وفات جناب ام کلثوم سلام الله عليها و محل دفن آن مخدره

در بیان وفات حضرت عالمه غير معلمه فهمه غير مفهمه مخبره موثقه عارفه كامله محدثه ناموس کبریا نائبة الزهراء صديقه صغری جناب ام کلثوم سلام الله عليها ومحل وفات ودفن ایشان در کتب مختلفه روایات متباينه کرده اند لکن بر هیچیك اعتماد صحیح نشاید ناچار آنچه در نظر آمده مذکور و آنچه مختار میگردد مسطور میشود لكن تصریح نمیتوان کرد و الله تعالی اعلم .

در کتاب بحرالمصائب از ترجمة المصائب شیخ احمد بحرانی ماثور است که چون چهار ماه از ورود اهل بیت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله بمدينه طیبه بر گذشت جناب ام كلثوم از کثرت ناله و زاری وندبه و سوگواری از سرای فانی بدار جاودانی انتقال و برحمت پروردگار و مجاورت رسول مختار جوار و اتصال گرفت.

از مشاهده این حال پرملال اهل بیت رسول خداوند متعال را مصیبت و کلال برافزود و غم واندوه تازه گشت زن و مرد در ماتم آنحضرت حضور یافتند و شور یوم النشور بر آوردند ودر جنازه اش ازدحام ورزیدند و حضرت زینب خاتون ودختران سید الشهداء علیهم السلام در این سوگواری بسی زاری نمودند ورسم عزاداری بجای آورده بسیار بگریستند و حضرت امام زین العابدين بدفن آن مخدره مظلومه قیام و اقدام ورزیدند .

ص: 561

و شیخ طبرسی از کامل بهائی روایت کرده است که جناب ام کلثوم خواهر امام حسين علیهما السلام در شام وفات کرد، صاحب بحر المصائب گوید آنچه از تتبع كتب علماء و تواريخ وسير مستفاد میشود جناب ام کلثوم تا بمدينه با اهل بیت همراه بوده است و گاهی که بمدينه وارد می شده اند قصیده انشاء و انشاد فرمود:

راقم حروف گوید اگر چه اغلب اهل سیر این اشعار را بحضرت ام کلثوم منسوب می دانند اما بدلیلی که سبقت گذارش یافت باز نموده شد که این اشعار از آن حضرت نشاید بود بلکه از ام کلثوم دختر امام حسين يا فاطمه دختر آن حضرت تواند بود و نیز میشاید که فاطمه دختر آنحضرت که آن خطبه فصیحه را قرائت فرموده است و بفاطمه صغری نامدار است مكناة بام كلثوم باشد

معلوم باد که جلالت قدر فاطمه صغری را از آنجا معلوم توان کرد که حضرت امام زین العابدین علیه السلام گاهی از آن مخدره روایت حدیث میفرماید و از اين ميرسد که این مخدره دختر امير المؤمنين صلوات الله علیه است و نیز ممکن است که دختر امام حسین علیه السلام باشد چنانکه در کتب اخبار گاهی مذکور میشود که فرزند این مخدره یعنی پسر فاطمه بنت الحسین از مادرش روایت مینموده است و الله اعلم

فاضل در بندی اعلی الله مقامه در اسرار الشهادة ميفرماید که از بعضی اخبار وروايات ومجالس چنان معلوم میشود که جناب ام کلثوم را که در این مقامات یاد کرده اند همان دختر امير المؤمنين ازحضرت فاطمه زهراء سلام الله عليهم است لکن در اینجا اشکالی پدید میشود و آن این است که فقها را درعنوان صلوة بردو جنازه مختلفتين بیانی است :

و آن این است که هر وقت صغيره وكبيره اجتماع يابد صغيره را مقدم و كبيره را مؤخر میدارند یعنی در نماز کردن بر جنازه ایشان باين صورت و ترتیب میروند .

و در این باب باین خبر استدلال می جویند که زید بن عمر بمرد و مادرش ام كلثوم نیز بمرد در یکروز و جماعتی از صحابه بر جنازه ایشان حاضر شدند و امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز حضور یافتند و زيد را مقدم و مادرش ام کلثوم را مؤخر گذاشته

ص: 562

و بر هر دو تن يك نماز بگذاشتند، میفرماید ممکن است که بگویند این خبر اگر چه سندش معتبر است خروجش در مخرج تقیه بوده است و نیز ممکن است که گفته شود ام کلثومی که در قضيه طف حضور داشت اكبر بنات امير المؤمنين علیه السلام باشد بعد از زینب اما از زوجه دیگر امير المؤمنين بوده است و از این پیش در این کتاب شرح این مطلب گذشت.

و بعضی بر آن عقیدت رفته اند که ام كلثوم بعد از مرگ عمر بن الخطاب در حباله نکاح پسر عمش عون بن جعفر طیار در آمد در هر صورت جلالت قدر و مراتب علم و تقوی و عفت و عصمت و طهارت و عبادت آن حضرت از حیز تحریر بیرونست در بعضی کتب در ضمن مصائب اهل بیت و شهادت حضرت امام حسين سلام الله عليه از کثرت بکاء و ندبه آنحضرت بطوری نگارش داده اند که درباره هیچکس نتوان باور داشت .

و در کتاب تحفة الاحباب که مخصوص بذكر مزار و مقابر است میگوید در مشهد معروف به سیده زینب بنت يحيي المتوج بن الحسن بن الأنور بن زیدالاثلج بن حسن السبط بن علی بن ابیطالب علیهم السلام جماعتی از ذریه سیده ام كلثوم مدفون هستند و دارای نسل و عقب هستند و معروف بكلثومیون میباشند و نیز بطيازه شناخته میشوند اما باز نمی نماید که این ام كلثوم دختر کیست؟ واز لفظ طیاره چنان میرسد که بجعفر طیار منسوب باشند وخدای بحقیقت اعلم است همین قدر معلومست که در آنجا جماعتی از فرزندان حسنين علیهم السلام وجعفر طیار مدفون میباشند چنانکه از این بعد نیز مرقوم خواهد شد.

اما در کتاب کنزالانساب مسطور است که میگویند تربت شريف ام كلثوم در مدینه است و کتاب کنز الأنساب اغلب اخبارش از درجه اعتماد و اعتبارها بط و ساقط است مگر آنچه محل اعتنای دیگران نیز شده باشد .

و دیگر در ینابیع الموده از ابوصالح مروی است که بحضرت ام کلثوم بنت علی علیهما السلام مشرف شدم و آن حضرت از پس پرده که ما بين من و او بود موئی را بشانه میزد در این

ص: 563

حال حسنین سلام الله عليهما در آمدند با ایشان گفت آیا ابوصالح را اطعام نمی فرمائید؟ پس کاسه از بهر من بیاوردند که ماء حبوب داشت عرض کردم آیا شما از این آب حبوب میخورید با اینکه امیران روزگار هستید ؟ ام كلثوم فرمود ای ابوصالح اترجی چند برای پدرم امیرالمؤمنین آوردند برادرم حسين يكدانه بر گرفت آن حضرت از دستش بگرفت و بمردمان قسمت فرمود.

بیان پاره مناقب و مراقب جناب زینب خاتون و ام کلثوم سلام الله عليهما

از جلالت قدر و حشمت و منزلت جناب ام كلثوم از این پیش آن چند که میشاید و بان علم داشت مسطورافتاد در این مقام نیز بحسب مناسبت بپاره اخبار اشارت میرود.

در جلد اول از کتاب دوم ناسخ التواریخ مسطور است که معجزه دویست و دوازدهم رسول خدای صلی الله علیه و آله این بود که بسیار وقت افتادی که زبان مبارك در دهان فرزندان فاطمه می گذاشت و می فرمود دیگر شیرمده و در این لفط «فرزندان، معلوم میشود که دختران آنحضرت نیز در این شرف و شرافت و این بهره و نصیبه که مقدارش را پروردگار میداند باحسنين علیهم السلام شرکت داشته اند و معلوم است آنکس که از زبان مبارك رسولخدای که عقل کل و دارای علوم اولین و آخرین است مکیدن گیرد دارای چگونه مراتب عاليه و مقامات علم وشرف خواهد بود .

و نیز در جلدششم از کتاب دوم ناسخ التواریخ و سایر کتب اخبار معتبره مرویست «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ كُلِّ بنی أَمْ ينتمون الَىَّ عَصَبَتُهُمْ الَّا وُلْدِ فَاطِمَةَ فانی أَنَا أَبُوهُمْ وَ عَصَبَتُهُمْ»

میفرماید فرزندان هر مادری بقبیله خود یعنی بطایفه پدری خود منسوب هستند مگر فرزندان فاطمه زیرا که پدر ایشان منم و قبیله ایشان منم و در این حدیث مبارك «فانی أَنَا أَبُوهُمْ»افاده تاکید تام مینماید و هم پسران و دختران آنحضرت

ص: 564

طاهره سلام الله عليهم را بتمامت مشتمل میشود و در ادراك چنين دولت بزرك وسعادت جاوید وشرف عظیم یکسان میدارد .

در کتاب معانی الاخبار ازمحمد بن مروان مرویست که در حضرت ابی عبداللہ علیه السلام عرض کردم آیا رسول خدای فرموده است«ان فاطمة احصنت فرجها»پس ذریه او را بر آتش حرام فرمود؟ گفت آری مقصود باين حسن و حسين و زينب و ام كلثوم عليهم السلامست.

و هم در آن کتاب از حماد بن عثمان حدیثی بهمین تقریب مسطور است و در آنجا نوشته است که حضرت صادق در جواب فرمود آنانکه از آتش دوزخ آزادند فرزندان بطنی فاطمه می باشند و ایشان حسن وحسين و ام كلثوم هستند.

و در این حدیث شریف از زینب نام برده نشده است، تواند بود از قلم کاتب ساقط شده باشد یا در حدیث اول و او عاطفه زیاد باشد و زينب همان ام کلثوم خواهد بود . والله اعلم .

و نیز در ضمن حدیثی دیگر که در کتاب مذکور در فضایل حضرت امام حسين علیه السلام مسطور است که رسول خدای می فرماید پدرش علی و مادرش فاطمه و برادرش حسن و خواهرش زينب ورقیه است ممکن است که جناب ام کلثوم همان رقیه باشد واثبات مینماید که آن حضرت را از مادر خود دو خواهر است

در جلد نهم بحار الانوار مسطور است که جناب زینب ازمادرش حضرت فاطمه روایت اخبار میفرمود.

و نیز در این کتاب از حضرت علی بن الحسین از عمه اش زینب دختر علی از حضرت فاطمه صلوات الله عليهم مرویست «قَالَتْ دَخَلَ الَىَّ رَسُولُ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عِنْدَ وِلَادَةِ ابنی الْحُسَيْنِ فَنَاوَلْتُهُ اياه فِي خِرْقَةٍ بَيْضَاءَ فَلَفَّهُ فِيهَا ثُمَّ قَالَ خُذِيهِ يَا فَاطِمَةُ فانه الامام وَ ابوالائمة تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِهِ أَبْرَارُ وَ التَّاسِعُ قَائِمِهِمْ»

حضرت فاطمه فرمود چون فرزندم حسین متولد گردید رسول خدای صلی الله علیه و آله برمن در آمد پس حسین را در میان خرقه سفید بآنحضرت دادم پس حسین علیه السلام را

ص: 565

در آن پارچه در پیچید، آنگاه فرمود ای فاطمه بگیر حسین را همانا وی امام و پدر ائمه انام است نه تن از صلب او ائمه ابرار هستند و نهم ایشان قائم ایشانست .

و از این خبر معلوم میشود که مقام صدق و وثوق آنحضرت بأن درجه است که امام علیه السلام روایت خبر از وی کند و از این است که شهید ثالث اعلى الله مقامه در کتاب مجالس المتقين در تعداد مفطرات صوم میفرماید ششم کذب بر خدا و رسول و ائمه على الأشهر الأظهر است: مثل آنکه عامی حکم نماید به نجاست شرعیه چیزی بمظنه خود من غير تقليد ، يا در مراثی مثل اینکه روضه خوان نسبت قولي بامام حسین یا حضرت سجاد بدهد بدون اینکه نقلی و روایتی در کتب اخبار شده باشد اما نسبت بجناب فاطمه و زینب خاتون وسکینه موجب کفاره نیست هر چند گناه است و در این مطلب نیز جلالت قدر حضرت زینب سلام الله عليها معلوم میشود

و از مناقب جليله ومفاخر جمیله این مخدره آن کثرت مهر و محبت و ارادت وصفوت عقیدت و اطاعت در خدمت حضرت سیدالشهداء سلام الله عليهما است و میتوان بالصراحة گفت از ابتدای خلقت تا کنون بلکه تا قیامت در میان هیچ خواهر و برادری این درجه مهر و عطوفت و اتحاد ومعرفت و ودادومحبت نبوده است و مراتب این محبت از عالم ظاهر تجاوز کرده است .

چنانکه از این خبريکه در کتاب تظلم الزاهراء از مؤلفات عارف فقيه محدث خبير آقا رضای قزوینی مسطور است برشمه از این مسئله دلالت کند میفرمایدچون حسين علیه السلام از کثرت جراحت از زین بر زمین آمد و در خون خویش آلوده و نظری باسمان داشت و مرکبش بخیامش روی نهاد و حضرت زینب سلام الله عليها صيحه اورا بشنید باستقبالش بیرون تاخت چه آن مخدره در آن روز هروقت حسين صلوات الله عليه از حرب باز شدی بادراك حضور مبارکش بشتافتی و خود را بر سینه همایونش بیفکندی و اورا ببوسیدی، آن حضرت نیز سر خواهرش را ببوسیدی.

در این کرت چون مرکب را بی راکب بدید و عنانش را بر روی زمین کشان کشان نگریست بیهوش بیفتاد و چون بخویشتن پیوست، بطرف معرکه بشتافت و بر است

ص: 566

و چپ نگران شد چنانکه دامان مبارکش بر زمین کشید و از عظمت آن دهشت بر روی هم افتاد .

چون برادرش حسين علیه السلام را بآنحال بر زمین افتاده دید که همی خویشتن را از طرف راست بچپ می افکند و خون از جراحات بدن همایونش سیلان داشت و سیصدوهشتاد زخم شمشير و نیزه بر آن اندام مبارك فرود آمده بود پس خود را بر جسد شریفش بیفکند و زبان حالش همی فرمود «أَنْتَ الْحُسَيْنِ أَنْتَ اخی أَنْتَ ابْنُ امی أَنْتَ مُهْجَةٍ فؤادی أَنْتَ حمانا أَنْتَ رجانا أَنْتَ ابْنَ مُحَمَّدٍ المصطفی وَ أَنْتَ ابْنُ علی الْمُرْتَضَى أَنْتَ ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ»و هیچ جوابی از آن حضرت نشنید چه امام عليه السلام نیز از شدت زحمت وصدمت جراحت و کثرت عطش بیتاب و توش مانده بود و چون آن مخدره الحاح بسیار و گریه و ناله فراوان نمود امام عليه السلام با يك چشم بدو بدید و با دو دست مبارك بدو اشارت کرد و آن مخدره دیگر باره بیهوش بیفتاد و نزديك شد که جان از کالبد بگذارد چون بخود گرائید عرض کرد ای برادر من! بحق جدم رسول الله بامن تكلم فرمای بحق پدرم على مرتضی بامن خطاب کن بحق مادرم فاطمه علیها السلام زهرا بامن پاسخ بران «يا ضِيَاءُ عینی کلمنی یا شقیق روحی جاوبنی يَا ثَمَرَةُ فؤادی خاطبنی»ای روشنی دیده من با من سخن کن ای نیمه روح من مرا پاسخ بفرمای ای میوه دل من با من خطاب کن.

چون کلمات آن مخدره باین مقام پیوست امام علیه السلام با صوتی ضعیف فرمود: «اخية زَيْنَبَ كُسِرَتْ قلبی وَ زدتنی کربا علی کربی فَبِاللَّهِ عَلَيْكَ الَّا مَا سُكِنَتْ وَ سَكَتَ»ای خواهرك من زینب دل مرا بشکستی و اندوه براندوه من بر افزودی ترا بخدای قسم میدهم که از این حالت سکون وسکوت بگیر.

آن مخدره نعره بر کشید وا ويلاه ای برادر من ای پسر مادر من چگونه خواموش شوم و تو باین حالتی «تُعَالِجُ سکرات الْمَوْتِ روحی لروحك الْفِدَاءُ وَ نفسی لِنَفْسِكَ الوقاء»ودر اینوقت که این مخدره باین حال بودناگاه تازیانه بر کتف مبارکش در هم پیچید و کسی گفت دوری بجوی از حسین و گرنه تر ابده ملحق كنم

ص: 567

چون نگران شد شمر خبیث بود پس با برادرش دست بگردن شدو گفت سوگند با خدای ازوی دور نشوم و اگر اورا میکشی مرا پیش از وی بکش

آن ملعون رحم نیاورد و آن مخدره را بعنف جدا کرد و بشدت بزد و گفت سوگند باخدای اگر بدو شوی با این شمشیر سر از تنت بردارم و از آن پس بامام علیه السلام نزديك شد و آن حضرت از حال و طاقت برفته بود و بر سینه مبارکش بر آمد آن حضرت بدوید و شمشیر از آن ملعون بگرفت و گفت ای دشمن خدای با وی مدارا کن همانا سینه مبارکش را بشکستی و پشتش را سنگین کردی ترا بخدای سوگند می دهم اندکی مهلت بده تا ازوی توشه بر گیرم «اما علمت أن هذا الصدر تربى على صدر رسول الله وصدر فاطمة الزهراء؟».

وای بر تو بر سینه می نشینی که حائز علوم اولین و آخرین است وای بر تو این کسی است که جبرائیل از بهرش ذکر خواب نمودی و میکائیل گهواره اش بجنبانیدی.

در اینحال حسین علیه السلام هر دو چشم مبارك بر گشود و با زینب فرمود ای خواهر مرا بگذار تا باوی سخن کنم ای دشمن خدا چه اراده داری همانا بر مقامی بزرگ بر شدی و امری جسیم را مرتکب گردیدی گفت همیخواهم بکشتن تو به يزيد تقرب جویم فرمود اگر اینکار بناچار میشود مرا شربت آبی ده همانا جگرم از شدت عطش شکافت، آن ملعون گفت هم اکنون از آب شمشير سيرابت کنم

چون زینب سلام الله علیها این سخن بشنید چنان ناله بر آورد که دل را بر هم میشکافت و فرمود ای شمر مرا بگذار تا باوی وداع کنم ای شمر بگذار مرا تا چشمش را بر بندم ای شمر بگذار مرا تا دخترانش را ندا کنم از وی توشه بردارند ای شمر بگذار مراتا فرزند بیمارش را که بلقايش مشتاق است بیاورم

آن ملعون باشمشیر کشیده بر آن مخدره بتاخت و آن مخدره بر روی بیفتاد و آن خبیث بآن سخنان اعتنا ننمود وقلبش بروی نسوخت و همی بسختی سر از بدن مبار کش جدا نمود و امام علیه السلام ندا مینمود وا جداه وا اباه وا اماه وا اخاه ودراین وقت زلازل در مردمان در افتادو آسمان خون بسته وخاك سرخ بباريد الى آخر الخبر.

ص: 568

بیان وفات حضرت صدیقه صغری زینب کبری سلام الله علیها

در کتاب بحرالمصائب مسطور است که حضرت زینب خاتون صلوات الله عليها بعد از وقعه کربلا و آن محنت و بلا ورنج شام وزحمت ایام چندان بگریست که بالایش خمیده و گیسوانش سفید گردید و دائم الحزن بزیست تا بدیگر سرای رخت کشید .

وهم در آن کتاب مرویست که چون جناب ام کلثوم بعد از چهار ماه از ورود اهل بیت بمدينه طيبه چنانکه مسطور شد از این سرای پرملال برحمت خداوند لايزال پیوست وهشتاد روز از وفات آن مخدره بگذشت جناب زینب خاتون یکی شب بسیار بگریست و بر سر و صورت خویش بزد تا از هوش بیگانه شد و چون بیامدند و آن حضرت را حرکت دادند مرغ روانش از این تنگنا قفص عنصری بشاخسار ریاض رضوان آشیان ساخته بود، پس آل رسول و بنات بتول صلوات الله عليهم در ماتم آن حضرت بزاری و سوگواری در آمدند و چنان ناله و فغان بر آوردند که اندوه عاشورا و آشوب نشور بر پای شد و به تقریبی که در بعضی کتب نوشته اند این مخدره شبی مادرش فاطمه علیها السلام را بخواب دید و بعد از آن خواب همی بگریست تا وفات فرمود .

و نیز صاحب بحر المصائب گوید اینکه از بعضی کتب مفهوم میشود که زینب خاتون در دیار شام مدفونست و هنگامیکه وفات میفرمود جناب ام کلثوم زنده بود جمع بين القولين ممكن نمیشود مگر اینکه گوئیم جناب ام كلثوم و جناب زینب خاتون که در مدینه وفات یافتند ام كلثوم صغری وزینب صغری میباشند نه جناب ام كلثوم وجناب زینب خاتون که دختران حضرت فاطمه زهرا هستند و یا بعكس این باشد یعنی آن دو دختر که در مدینه وفات کردند از بطن مطهر حضرت صدیقه طاهره سلام الله عليهم و آن دو تن که در شام بخاك رفتند از زوجه دیگر امیر المؤمنين میباشند .

و در کتاب نورالابصار مسطور است که شعرانی در منن خویش نوشته است که

ص: 569

سید حسن على الخواص مرا خبر داد که سیده زینب خاتون که درقناطر السباع دفن شده دختر على علیه السلام است و بلاشك در این مکانست وعلى الخواص چون بزیارت آن مرقد مطهر شدی در عتبه درب نعلين بكند و با پای برهنه گام نهادی تا ازمسجدش بگذشتی و در برابر رویش بایستادی و بدو بخدای تعالی توسل جستی تا او را بیامرزد.

در لواقح الأنوار مسطور است که زینبی که در قناطر السباع مدفون شده خواهر حسين علیهما السلام است و در طبقات شعرانی در ذیل ترجمه احوال امام حسين علیه السلام مذکور میباشد که خواهر آنحضرت که در قناطر السباع مصر دفن شده باصوتی بلند این شعر انشاد كرد گاهی که از پرده سرش بیرون بود «ماذا تقولون أذ قال النبي لكم» تا آخر اشعار مذکوره لكن در شرح عقود الجمان این ابیات را از دختر عقیل بن ابیطالب مسطور داشته چنانکه اشارت یافت

صاحب نورالابصار می گوید مانع چیست که هر دو تن خوانده باشند و هم روایتی که در نورالابصار از تاریخ قزمانی باز مینماید دلیل بر این است که آن مخدره آن خطبه مشهوره را در کوفه قرائت فرموده است

معلوم با داول کسیکه انشای قناطر السباع را نمود ملك الظاهر ركن الدین میبرس السنبد قداری است در آنجا چندین صورت سباع را از سنگ بر آورد از اینروی قناطر السباع نام یافت و از آن پس بعضی فرمان گذاران مصر دیگر گونش ساختند و تا کنون بحال خود باقی است .

شیخ عبدالرحمن الأجهوری المقری در کتاب خود مشارق الانوار میگوید که در سال یکهزار و یکصد و هفتادم هجری اندوهی بزرك مرا دریافت پس بمقام سیده زینب مذکوره روی نهادم و این قصیده رادر حضرتش انشاد کردم و از برکتش آن غم زایل شد :

آل طه لكم علينا الولاء *** لاسواكم بمالكم آلاء

مدحكم في الكتاب جاء مبينا *** أنبأت عنه ملة سمحاء

ص: 570

حبكم واجب على كل شخص *** حدثتنا بضمنه الانباء

إنني لست أستطيع امتداحا *** لعلاكم و أنتم البلغاء

کیف مدحی یفی بعلياء من قد *** عجزت عن بلوغه الفصحاء

مدحكم إنما يريد بليغ *** وقفت عند حده الشعراء

شرفت مصرنا بكم آل طه *** فهنيئا لنا و حق الهناء

منكم بضعة الامام على *** سیف دین لمن به الاهتداء

خيرة الله أفضل الرسل طرا *** من له فی يوم المعاد اللواء

زینب فضلها علينا عمیم *** و حماها من السقام شفاء

كعبة القاصدين کنز امان *** و هی فينا يتيمة العصماء

وهی بدر بلاخوف و شمس *** دون كسف و بضعة الزهراء

و هی ذخرى و ملجاى و أمانی *** و رجائی و نعم ذاك الرجاء

قد أنخت الخطوب عند حمانا *** فعسى تنجلی بها الضراء

ليس إلاك و صلتى لنبی *** خمدت عند نصره الأعداء

من كراماتها الشموس أضاءت *** أين منها السها و أين السماء

من أتاها و صدره ضاق صدرا *** من عسير أوضاق عنه الفضاء

حلت الخطب مسرعأ و جلته *** فانجلى عنه عسره و العناء

الايضاهی آل النبی و صيف *** لا يوفی كمالهم أدباء

شرقت منهم النفوس و ساروا *** حيثما أشرفوا فهم شرفاء

و عليهم جلالة و فخار *** و وقار و هيبة و ضياء

نوّروا الكون بعد كان ظلاما *** إذ أضاءت دراهم العرباء

كل مدح مقصر بعلاهم *** كل فرد من هداهم لالاء

بهم الفضل من ألست فأنی *** من سواهم يكون فيه استواء

إن هل يستوي الذين دلیل *** و لتطهير هم بذاك اقتفاء

إن لی يا كرام حق جوار *** فاحفظوه فانکم امناء

ص: 571

عن أبيكم روی الثقات حديثا *** حدثتنا بضمنه الأنباء

إن بالجار لم يزل يوصی جبرا *** ئيل معناه ليس فيه خفاء

لست أخشى الضياع و الحب عندى *** طب قلبی و مقلتی و جلاء

بینکم مهبط لجبريل وحيا *** فيه تغدو الملايك الكرماء

من أتى حبكم و كان أسيرا *** لدواعيه زال عنه الشقاء

یا کرام الورى أغيثوا نزيلا *** أجحفته الخطوب و الادواء

قسما إن وصفكم في الثريا *** أيدتكم نجومها و السماء

فتوصل بهم لكل صعيب *** حيث جاء ابتغوا فهم شفعاء

وصلوة على النبی و آل ***و كذاك الصحابة الأتقياء

ما حمام بروضة قد تغنى *** أو على الدوح تسجع الورقاء

أو عبید الرحمن أنشا مدحا *** آل طه لكم علينا الولاء

و نیز در رساله صبان چون نور الابصار مسطور است و در کتاب تحفة الأحباب نیز بمشهد سیده زینب بدون اینکه معلوم باشد کیست؟ اشارت رفته است والله تعالی اعلم .

ص: 572

بیان پاره اخبار که در بعضی کتب در تجدید اسیری اهل البيت و وفات آن مخدره رسیده است

صاحب انوار الشهادة وصاحب بحر المصائب از کتب عدیده نقل مینمایند که چون مردم مدینه طیبه چنانکه راقم حروف در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین عليه السلام بتفصيل مرقوم نمود ، بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء صلوات الله عليه وظهور فسق و فجور و کفر و شقاق یزید لعنة الله عليه بریزید لعنت کرده او را از خلافت وامارت خویش خلع کرده عبدالله بن زبیر نیز کوس مخالفت بنواخت و هوای خلافت برداشت و هم با وی گفتند که مردمان فوج از پس فوج بحضرت امام زین العابدین میشوند و با آن حضرت بیعت مینمایند.

و نیز بدو پیوست که عبدالله بن جعفر شوهر جناب زینب خاتون در همان سال از سرای پرملال رخت بیرون نهاده، بر آن اندیشه شد که این بهانه اهل بیت را دیگر باره بشام آورده وزينب خاتون را در حباله نکاح خویش در آورد .

پس مسلم بن عقبه را با لشکری گران بقتل مردم مدینه و تاراج اموال ایشان و ویران کردن محله بنی هاشم و اسیر ساختن اهل بیت رسول خدای را و دیگر باره آوردن ایشان را بشهر شام فرمان داد و آن خبيث بمدينه بیامد و بقتل وغارت مردم مدینه بکوشید و محله بنی هاشم راویران ساخت و اهل بیت را اسیر کرد اما بحالت احترام روی بشام نهاد .

و بقولی باهزار گونه رنج و آزار بسوی دمشق رهسپارداشت و بر گردن جملگی غل و زنجیر بگذاشت، حتی اطفال را از این زحمت معاف نداشت و در طی منازل نیز بر تافتگی و تشنگی ایشان ترحم نمی کردند و با اینگونه زحمت و مشقت ایشان را منزل بمنزل بكوچانیدند تا بدمشق نزديك شدند .

و چون سواد دمشق نمودار شد حضرت زینب سلام الله عليها بگریستن آمد

ص: 573

و بدرگاه حضرت ذی المنن دست بدعا بر کشید که ای خداوند مهربان ای پناه بیکسان وای باور درماندگان ! برما مردم غریب و بیکس رحمت کن و مرا بميران که دیگر باره با این حال بمجلس یزید نشوم. ناگاه آن حضرت بیمار شد و در بستر بیماری بدون پرستاری و بیماری بیفتاد وحضرت سجاد علیه السلام را بخواند و گفت من وداع جهان خواهم گفت چند وصیت باتو دارم .

نخست اینکه چون برادرم در هنگام شهادت اطفال خود را با من سپرد من نیز سفارش ایشان را با تو گذارم چه ایشان را پرستاری و غمخواری نیست و همه اسير و دستگیر هستند دیگر آنکه چون بمجلس یزید شوید با آن ظالم بمدارا سخن کن و کلماتش را متعرض مباش و پاسخ مران شاید بقتل تو فرمان کند و من نیستم که گزندش را برتابم، دیگر اینکه چون بشام در آمدی سلام مرا با سر بریده پدرت برسان و در عوض من آن سر را ببوس و عرض کن زینب در فراق تو بسوخت ودلش کباب گشت.

دیگر اینکه بفرمای تازنان مرا غسل دهند و کفن کنند و تو برمن نماز بگذار آن وقت از غسل ندادن و کفن ناکردن بدن سیدالشهداء سلام الله عليه بگریست و دیگر اینکه بعد از دفن من بر قبر من تلاوت قرآن بفرمای چه در این بیابان غریب هستم و از پس این کلام نیز بیاد سیدالشهداء بگریست که در عوض این اعمال بر بدن مبارکش اسب بتاختند .

چون از این وصایا بپرداخت زنان و اطفال راطلب کرده وداع فرمود وصورت جملگیرا ببوسید و آوای جملگی بگریه و ناله بلند گشت، آنگاه فرمود اشهدان لا اله الاالله وان جدی رسول الله و ان ابی ولی الله وروح مقدسش بآباء عظامش و امهات صالحین گرامش ملحق گشت .

از پس وفات آن حضرت امام زین العابدين علیه السلام کسی را بان گروه ملعون فرستاد و آبی از بهر غسل آن مظلومه طلب کرد از میان آن جماعت ملعونی فریاد بر آورد که شما خارجی هستید وجائز نیست که شما را غسل دهند، آن حضرت آهی بر کشید و بگریست فرمود اگر آب نمی دهند کار به تیمم کنید پس بدن شریفش

ص: 574

را بدل غسل تیمم دادند و بروایت دیگر بدعای امام علیه السلام آبی آشکار گشت و آن حضرت را غسل دادند و در حوالی شام دفن کرده روی بشام نهادند .

در انوار الشهادة از کتاب تبصرة الذاکرین مسطور است که شیخ محمد بغدادی شافعی در کتاب منتخب السير نوشته است چون یزید پلید بعد از شهادت حضرت امام حسين تا همی خواست اعمال شنيعه خود را پوشیده سازد از اینروی اظهار کراهت میکرد و آن امر را بابن زیاد منسوب میداشت .

و چون عبدالله بن جعفر بسرای دیگر خرامید در حضرت سجاد علیه السلام مکتوبی فرستاد و اظهار ارادت و خلوص نیت و تلافی گذشته میداد و باز مینمود که بأن اراده هستم که حضرت زینب خاتون را بحباله نکاح خود در آورم چه برطبق خبر صحيح میدانم که ملامسه جلد فرزند فاطمه اسباب رستگاری و در آمدن به بهشت است او را در نهایت احتشام وعزت روانه شام کنید.

چون حضرت سجاد این خبر را با عمه خویش باز داد آن مخدره را گریه فرو گرفت و قطرات اشک از دیده بدیدار آورد امام علیه السلام فرمود ای عمه زاری مکن باین سفر بایدت رفت و این سفر آخر تست و یزید را دیدار نخواهی کرد و در حوالی شام وفات مینمائی، لاجرم جناب زینب علیها السلام خاتون بفرمان آن حضرت سفرشام را ساخته گشت وهمی راه پیمود تا بهمين مقام که مدفن اوست رسید .

اینوقت خبر مرگ یزید را بشنید ومصائب شام را بنظر در آورده بیرون شتافت و در پشت خیمه باغی بود که بان خیمه نزديك بود پس در کنار جوی آب تنها نشسته بگریه و زاری در آمد و چندان بگریست که مدهوش گردیده در آن آب بیفتاد و آب نهرسد گردید باغبان شتابان بیامد و دست اندر بیلی داشت بگمان اینکه راه آب را بسته اند، با قوت تمام بیل را در آن آب فرود آورده چنانکه پیشانی آن حضرت را شکافت باغبان آب را خون آلود دید و حیران بماند .

مقارن اینحال خدام آن مظلومه بیامدند و آن حضرت را باسر شکافته بخيمه در آورده آغاز گریه و زازی کردند چون صاحب باغ بحال آن مخدره معرفت یافت

ص: 575

در طلب معذرت بخدمتش شتافت حضرت زینب خاتون عذرش را بپذیرفت و قرار بر آن شد که آن باغ مقبره و صحن مبارکش باشد صاحب باغ نیز پذیرفتار گشت و آن حضرت بهمان ضربت شهادت یافت و در آن باغ مدفون گردید .

و بنا بأن روایت که تمامت اهل بیت را دیگر باره بشام بردند نوشته اند که حضرت سیدالساجدین سلام الله عليه فرمود که مصیبت ما در اسیری دوم شام از دفعه نخست سخت تر بود، زیرا که در دفعه اول چون خواستند مارا بمجلس یزید برند ریسمان بگردن داشتیم و بدفعه دوم زنجيرها بگردن ما در آوردند و در دفعه اول چوب بر سرما فرود آوردند و در مره دوم كعب نیزه و پشت شمشيرها بر سر و پشت مامیزدند و در دفعه اول مارا در خرابه حبس نمودند ودر کرت ثانی در زندانی تاريك محبوس بودیم و در دفعه نخست کنیزکان شامی بدیدن ما می آمدند و بدفعه دوم باب زندان را استوار کرده هیچکس را ممکن نبود که برما در آید .

و میفرمود چون مارا بمجلس یزید میبردند سرایش را در بندهای بسیار و بهر در بندی خادمانش ایستاده بودند و تیغهای برهنه در دست داشتند، چون بآن در بندها میرسیدیم بما فحش میدادند و بر سر اطفال يتيم شمشیر میزدند و آنها گریه وجزع میکردند و هیچ کس بر آنها ترحم نمی نمود و ما را با این هیئت با سر برهنه و زنان را با موی پریشان وارد مجلس آن ظالم نمودند و او بخوردن طعام مشغول بود و بهیچوجه باما متعرض نمیگشت واطفال ما گرسنه و با دست بسته و گردنهای جراحت یافته از زنجیرها نزدش ایستاده بودند و اشك از دیده میباریدند سکینه مظلومه روی بمدينه آورد و باسوز دل خطاب نمود با جدش :

ایا جد نا صرنا غنائم للعدی *** کانا بایدیهم اسيرات ديلم

الى آخر الابيات

در کنز الانساب مسطور است که در شهر دمشق در مسجد بنی امیه طاقی مخصوص بود که سر مبارک حضرت امام حسین علیه السلام را در آن طاق نهاده وخون سر مبارکش در آنجا چکیده بودگاهی که مسبب بن قعقاع خزاعی خروج نمود و اهل بیت راار

ص: 576

کوه لبنان بیرون آورد چون بشهر دمشق رسیدند و زینب خاتون را نظر بآن خون بیفتاد در ساعت بجوار رحمت حضرت احدیت برفت وتربت شریفش نزديك بهمان طاق است و در آنجایگاه مسجدی ساخته و مسجد اکبرش خواندند و این نام بسبب آن قطره خون مبارك یافت و در بعضی کتب متاخرین نوشته اند که تربت منور حضرت زینب خاتون باصح روایات در یکی از قرای شام و اينك آن مضجع مشهور و محل زیارت نزديك ودور است .

و پاره ازمتتبعين اهل خبر نوشته اند که هنگامی چنان افتاد که در مدينة الرسول حالت قحط وغلا روی داد، عبدالله بن جعفر باعيال خود بطرف شام روی نهاد تا در آنجا بماند و بعد از رفع قحطی بمدينه باز شود، در ان ایام که در شام توقف داشت در ضيعه وقریه که اکنون مزار منور حضرت زینب در آنجا واقعست آن حضرت را حالت استقامت از مزاج عصمت امتزاج بگشت و بان رنج در گذشت و در همانجا بخاك رفت .

راقم حروف گوید در این جمله اخبار که در باب مزار حضرت صدیقه صغری زینب کبری و دوباره اسير شدن اهل بیت ورفتن بشام ووفات حضرت زینب سلام الله عليهم بروايات عديده مسطور گشت بدلائل متعدده محل اعتماد نشاید شمرد.

زیرا که در کتب متقدمین یاد نکرده اند و نیز على سبيل التحقيق عبدالله بن جعفر سالهای دراز بعد از یزید وفات کرد و تازنده بودحضرت زینب از حباله نکاحش بیرون نشده بود که بگوئیم یزید میتوانست در صدد تزویج آن مخدره بر آید.

دیگر اینکه یزید با هزار گونه بیم و تشویش میزیست و اهل بیت را با نهایت حشمت بمدينه مراجعت داد و حضرت علی بن الحسين علیهما السلام نیز کناری گرفت ویزید از کردار آن حضرت خوشنود می بود و چون مسرف بن عقبه را بمدينه ميفرستاد در رعایت جانب آن حضرت بسی سفارش نمود و نیز قرائت پاره اشعار را که در این سفر دوم بحضرت سکینه نسبت داده اندهمان ابیاتست که در سفر نخست فرمود.

ص: 577

دیگر اینکه آنگونه وصایا که از حضرت زینب در حالت رحلت از این سرای بحضرت امام زین العابدين سلام الله عليهما منسوب میدارند هرگز در نظر هیچ خردمند پسند نیاید چگونه با امام زمان و حجت یزدان اینگونه سخن میکنند وانگهی مثل حضرت زینب کسیکه او را عالمه وفهمه وعارفه و کامله در لسان امام میخوانند .

دیگر اینکه سر مبارک امام حسين علیه السلام مگر در آن وقت در شام بود يامكان معینی داشت که بامام علیه السلام وصیت فرماید که آن سر مبارک را در عوض من ببوس و آنچه در کنزالانساب مسطور است بیشتر از درجه اعتبار خارج است چنانکه چون بر سایر مرقومات آن کتاب نیز بنگرند بر این جمله شهادت دهند .

و اینکه این مطالب در اینجا مسطور گشت برای آنست که شاید در هر خبری مفصل فقره چند مقرون بصحت باشد و آنچه محل تردید باشد بان اشارت رود تا از این بعد دیگران در ورطه اشتباه دچار نشوند و آنچه صحیح مینماید این است که حضرت زینب بعداز مراجعت بمدينه طيبه وفات کرده است و در مدینه مدفون شده است دیگر وفاتش در چه وقت بوده خدای میداند .

و این زینبیه که در شام است گمان میرود که همان دختر امام حسين علیه السلام باشد و آنکه در قناطر السباع است دختر امير المؤمنين صلوات الله علیه است اما نه از بطن حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها .

و اگر گوئیم این مزاری که در شام است البته از حضرت زینب کبری است باید بأن روایت مذکور اعتماد کنیم که عبدالله بن جعفر آن حضرت را با خود ببرد و در شام وفات کرده در خاك شد.

و نیز تواند بود زینبیه شام منسوب بیکی از دختران یا فرزند زادگان ایشان باشد چنانکه در اغلب امام زادگان حالت بر این منوال است که اسامی آباء او را بر زبان نمی آورند و بان جدی که امام یا پسر امام است منسوب میدارند زیرا که وی مشهورتر است ، در سایر مردم نیز در مقام نسبت همین معاملت میرود .

ص: 578

مثل آنکه فلان شخص را که مثلا به پنج پشت بپادشاه یا وزیر میرسد شاهزاده و وزیر زاده میگویند يا فلان کس را شاید بیست پشت تا بامام فاصله دارد امامزاده میخوانند، هم اکنون بعداز این چند مدتهای دیر باز و سالیان دراز چگونه توانیم بدون خبری صحیح یا حکمی صریح که از مقامات معتبره رسیده باشد بچنین امور و این نوع نسبتها بالصراحة تصدیق یا تکذیب نمائیم .

منتهای امر این است که بقرائن عقلی و نقلیه و ترتیب پاره مقدسات و ملاحظه تناسب بعضی اخبار و امارات ، ظنی متاخم بعلم را توانیم تولید کرد و بان استنادی ناقص نمود و الله تعالی اعلم بحقایق الاسرار .

چنانکه در مصر نیز باین نام چند قبر موسوم است یکی در قناطر السباع و دیگری قبریست که بر آن نوشته اند این قبر شریفه زینب بنت أحمد بن عبدالله بن جعفر بن سهل بن علي بن ابیطالب علیه السلام رضی الله عنهم است و این محمد را همان محل بن حنفیه دانند اما صحیح نیست چه دخول محمد بمصر معلوم نیست چنانکه در حق حضرت سکینه و رقیه سلام الله عليهما این اختلافات وارد است و كذالك غيرها.

ص: 579

بيان تزویج حضرت زینب خاتون با عبدالله بن جعفر بن ابیطالب علیهما السلام

چنانکه اغلب مورخین و محدثین نوشته اند جناب زینب الكبرى ام الحسن سلام الله عليها اول دختر امير المؤمنين از بطن صدیقه طاهره دختر حضرت خاتم النبیین صلوات الله علیهم اجمعین است على علیه السلام او را با پسر عم آن مخدره عبدالله بن جعفر طیار که جلالت نصب و شرافت حسبش افزون از حد و شمار است تزويج فرمودند وعبدالله جعفر را از آن حضرت چهار پسرويك دختر بوجود آمد على و عون الاكبر سیم محمد و چهارم عباس ويك دختر که بام كلثوم مكناة بود.

در تذكره ابن جوزی نیز در ذیل اسامی اولاد عبدالله این پنج تن را از بطن حضرت زینب دختر فاطمه صلوات الله عليها نوشته است.

در کتاب عمدة الطالب گوید زینب کبری دختر على علیه السلام ام الحسن علیه السلام کنیت داشت و از مادرش فاطمه دختر رسول خدای روایت مینمود و بحباله نکاح پسرعمش عبدالله بن جعفر بن ابیطالب در آمد و على وعون و عباس وغير هم را از وی پدید آورد .

و میگوید ابن حبیب گوید که آنحضرت در سرای کثير بن عباس بن عبدالمطلب بود و این سخن را بعد از آن گوید که مذکور نموده است که حضرت زینب بسرای عبدالله بن جعفر شد، تواندشد بعد از وی بسرای وی شده باشد .

و در اعلام الوری نیز مرقوم است که زینب کبری دختر فاطمه زهراء راعبدالله بن جعفر بن ابیطالب تزویج نمود وعلى وجعفر وعون الاكبروام كلثوم از آنحضرت متولد شدند و آن مخدره از مادرش فاطمه سلام الله عليها روایت اخبار داشت .

ودر رساله صبان نیز به تزویج این مخدره با عبدالله بن جعفر روایت شده در نورالابصار نیز باین تزویج و تولد على وعون الاكبر وعباس و محمد و ام كلثوم اشارت

ص: 580

کند و چهار پسر و يك دختر از آن مخدره مذکور میدارد و میگوید ذریه آن مخدره تا کنون در کمال عدت و کثرت در امصار و بلاد اسباب شرف و برکت هستند.

قطب شعرانی در کتاب منن وطبقات خودگوید که بعد از موت عمر بن الخطاب جناب ام کلثوم را که در حباله نکاح او بود عون بن جعفر تزويج نمود و بعد از عون برادرش محمد بن جعفر بمزاوجت آن مخدره مفتخر گشت و چون محمد نیز بسرای مخلد برفت برادرش عبدالله بن جعفر آن حضرت را کابین بست وام کلثوم در سرای عبدالله بدیگر سرای شد، آنگاه عبد الله جعفر خواهرش جناب زینب خاتون سلام الله علیهارا در بند نکاح در آورد اما این خبر بر خلاف ما بين اماميه است .

بیان مسائل عشره که در باب نسل حضرت زینب علیها السلام مطرح فقها است

در کتاب نورالابصار و رساله صبان فصلی مخصوص به ترجمه احوال سعادت اشتمال حضرت زینب سلام الله عليها مسطور داشته و گوید فقهاء عظام در باب نسل حضرت زینب وعبدالله جعفر عنوانی کرده اند و در ده مسئله مقرر داشته و باین ترتیب سئوال و جواب نموده اند :

أحدها أنهم من آل النبي صلی الله علیه و آله و أهل بيته بالاجماع لأن آله هم المؤمنون من بنی هاشم و المطلب،

الثانی أنهم من ذريته و أولاده بالاجماع لأن أولاد بنات الانسان معدودون فی ذريته و أولاده حتى لو اوصى لأولاد فلان دخل فيه أولاد بناته .

الثالث أنهم لا يشاركون أولاد الحسن والحسين فی الانتساب إليه صلی الله علیه و آله و إنما خص صلی الله علیه و آله أولاد فاطمة دون غيرها من بقية بناته لأنهن لم يعقبن ذكرا أی ذا عقب حتى يكون كالحسن والحسين .

الرابع أنهم يطلق عليهم اسم الإشراف على الاصطلاح القديم .

ص: 581

الخامس أنهم تحرم الصدقة عليهم لأن بنی جعفر من الال قطعا.

و السادس أنهم يستحقون سهم ذوی القربی.

السابع أنهم يستحقون من وقف بركة الحبش لأنها لم توقف على أولاد الحسن والحسين خاصة .

الثامن هل يلبسون العلامة الخضراء والجواب أن هذه العلامة ليس لها أصل لافی الكتاب ولا فی السنة ، و لا كانت فی الزمن القديم، و إنما حدثت سنة ثلاث وسبعين و سبعمائة بأمر الملك الأشرف شعبان بن حسين .

و فی درر الأصداف ما نصه:

و أما العلامة الخضراء فأحدثها السلطان الملك الأشرف شعبان من دولة الأتراك بمصر فی سنة ثلاث و سبعين و سبعمائة.

و اما العمامة الخضراء فأحدثها السيد محمد الشريف المتولی پاشا مصر سنة أربع بعد الألف لمادار بكسوة الكعبة و المقام ، و أمر الأشراف أن يمشوا أمامه ، وكل واحد منهم على رأسه عمامة خضراء ، و إنما اختيرت العلامة الخضراء للاشراف لأن الاسود شعار بنی العباس ، و الأصفر شعار اليهود ، و الازرق شعار النصاری و الأحمر مختلف فيه انتهی.

و فيها قال جماعة من الشعراء ، من ذلك قول جابر بن عبدالله الأندلسی الاعمى صاحب شرح الألفية المشهور بالأعمى والبصير .

جعلوا لأبناء الرسول علامة *** إن العلامة شأن من لم يشهر

نور النبوة فی و سيم وجوههم *** يغنی الشريف عن الطرار الاخضر

و قال الاديب شمس الدین محمد بن ابراهيم الدمشقی:

أطراف تيجان أتت من سندس *** خضر بأعلام على الأشراف

و الأشرف السلطان خصهم بها *** شرفا ليفرقهم من الاطراف

و غاية القول أنه لا بأس بها علامة لكل شریف سواء كان من ذرية الحسنين أم لا ، و لا يمنع من لبسها أحد من الناس إلا لغرض شرعی .

ص: 582

التاسع و العاشر هل يدخلون في الوصية على الأشراف والوقف عليهم والجواب إن وجد فی كلام الموصی و الواقف نص يقتضی دخولهم أو خروجهم اتبع والا فلا و العمدة في ذلك العرف وعرف مصر من عهد الدولة الفاطمية إلى الآن أن الشريف لقب لكل حسنی حسینی و خاصة ، فلا يدخلون على مقتضى هذا العرف.

و این مسائل که در اینجا مسطور گشت از نورالابصار نقل شد و در رساله صبان در پارۂ مسائل که مذکور نموده بآنچه در اینجا نگارش رفت اختلاف دارد، لهذا بما به الخلاف اشارت میرود .

در رساله صبان از رساله زینبیه که از تالیفات سیوطی است نوشته است که ذریه آنحضرت تاکنون بکثرت عدد موجودند ، و بده وجه درباره ایشان تكلم کرده اند.

وجه اول را بهمان طور که مرقوم افتاد مسطور داشته و در آخرش گويد وفی صحیح مسلم عن زید بن ارقم تفسير اهل بيته بمن حرموا الصدقة و منهم اولاد جعفر.

و در مسئله دوم نیز در آخرش مسطور است «و هذا المعنى أخص من الذی قبله»و مسئله سیم را باین صورت مسطور نموده است.

الثالث أنهم لا يشاركون أولاد الحسن و الحسين فی انتسابهم إليه صلی الله علیه و آله ، و قد فرق الفقهاء بين من يسمی ولدا الرجل وبين من ينسب اليه ، و لهذا أدخلوا أولاد البنات فی «وقفت على أولاد»دون «وقفت على من ينسب إلى من أولادی»

لكن ذكروا من خصائصه صلی الله علیه و اله أنه ينسب إليه أولاد بنته فاطمة و لم يذكروا مثل ذلك فی أولاد بنات بنته ، فجرى الأمر فيهم على قاعدة الشرع في أن الولد ينبع أباه فی النسب لا أمه ، و لهذا جری السلف والخلف على أنه أبن الشريفة لايكون شريفا إذا لم يكن أبوه شريفا فأولاد فاطمة ينسبون إليه و أولاد الحسن و الحسين ينسبون اليهما و إليه ، و أولاد أختيهما زينب و ام كلثوم ينسبون إلى أبويهم عبد الله بن جعفر و عمر بن الخطاب لا إلى الام و لا إلى أبيهما صلی الله علیه و آله لأنهم أولاد بنت بنته لا اولاد بنته .

و الدليل على تلك الخصوصية المذكورة ماقدمنا سابقا من قوله صلی الله علیه و آله: لكل

ص: 583

بنی ام عصبة إلا ابنتی فاطمة أنا وليهما و عصبتهما، و فی رواية كل بنی ام ينتمون إلى عصبته إلا ولد فاطمة فأناولينهم و عصبتهم .

و إنما خص صلی الله علییه و آله أولاد فاطمة دون غيرها من بقية بناته لأفضليتها و لانهن لم يعقبن ذكرا أی ذاعقب حتى يكون كالحسن والحسين فی ذلك.

و در آخر مسئله چهارم گوید :

و لا مانع من إطلاق اسم الشريف على كل من كان من أهل البيت ، و إن خص الأن بذرية الحسن والحسين .

و در آخر مسئله هفتم گويد «بل وقفت نصفين النصف الأول على أولادالحسن و الحسين ، والنصف الثانی على الطالبيين و هم ذرية علی بن أبی طالب من محمد بن الحنفية و أخويه و ذرية جعفر و عقيل ابن أبی طالب.

و بعد از دو شعر شمس الدين دمشقی که در مسئله هشتم مسطور گشت مینویسد .

والاشرف السلطان خصهم بها *** شرفا ليفرقهم من الأطراف

، و حظ الفقيه فی ذلك إذا سئل أن يقول لبس هذه العمامة بدعة مباحة لايمنع من أرادها من شريف ، و لا يؤمر بها من تركها من شريف و غيره و المنع منهما لأحد من الناس كائنا من كان ليس أمرا شرعيا لأن الناس مظبوطون بأنسابهم الثابتة و ليس لبس العمامة مما ورد به شرع فيتبع إباحة و منعا.

أقصى ما فی الباب أنه أحدث التميز بها لهؤلاء عن غيرهم فمن الجائز أن يخص ذلك بخصوص الأبناء المنتسبين إلى النبی صلی الله علیه و آله و هم ذرية الحسن و الحسين و من الجائز أن يعمم ذلك فيهم و فی كل ذرية ، و إن لم ينتسبوا إليه کالزينبية ، و من الجايز أن يعمهم ذلك فی كل أهل البيت كباقی العلوية و الجعفرية و العقيلية، كل جائز شرعا.

و قد يستأنس فيها بقوله تعالی «يا أيها النبی قل لأزواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلك أدنى أن يعرفن فلايؤذين »، فقد استدل بها بعض العلماء على تخصيص أهل العلم بلباس من تطويل الأكمام و إدارة الطيلسان ونحو ذلك ليعرفوا فيبجلوا تكريما للعلم ، و هذا وجه حسن و الله اعلم.

ص: 584

و در پایان مسئله دهم مسطور است:

فلا يدخلون على مقتضى هذا العرف ملخصا لكن يؤخذ من الآية السابقة التی استونس بها فی لبس العلامة الخضراء استحباب لبسها للاشراف، فينعكس ذلك على قوله قبل بدعة مباحة .

اللهم إلا أن يجعل قوله و قد يستانس إلى آخرها بيانا لوجه آخر مخالف لما قبله في الحكم فتامل .

و الذي ينبغی اعتماده أنها مستحبة للأشراف آخذا من الآية السابقة مكروهة لغيرهم، لأن فيها انتسابا بلسان الحال إلى غير من ينسب إليه الشخص فی نفس الأمر و انتساب الشخص إلى غير من ينسب إليه فی نفس الأمرمنهی عنه محذرمنه .

هذا و لم يكتف في هذه الأعصار بتلك العلامة الخضراء، بل جعلت العمامة كلها خضراء و حكمها حكم تلك العلامة ، و لعل اختيار هذا اللون لكونه أفضل الألوان على ما قاله السيوطي في وظائف اليوم و الليلة أو لكونه لون الحلة التي يكساها في الموقف نبينا صلی الله علیه وآله كما في حديث أورده عياض في الشفاء أو لكونه لون ثياب أهل الجنة كما في آية أهل الكهف .

و ما في كلام السيوطي من أن النسب الى الاب لاالأم المراد به النسب في عرف الشرع المرتب عليه العصوبة و العقل و الارث و نحوها من الأحكام النسب اللغوي الحاصل بمطلق الولادة .

أما قوله تعالی «ادعوهم لا بائهم»، أي انسبوهم فالمراد به نفي حكم التبنی لانفی مطلق النسب إلى الأم ، فقد نسب عليه الصلاة والسلام عبدالله بن مسعود الى أمه حيث قال رضيت لأمتی ما رضى لها ابن أم عبد ، وكذا عبدالله بن أم مكتوم حيث قال إن بلالا يؤذن بليل فكلوا و اشربوا حتى تسمعوا أذان ابن ام مکتوم .

و مامر في كلامه من جريان السلف و الخلف على أن ابن الشريفة لايكون شريفا إذا لم يكن أبوه شريفا لعل مراده جمهورهم ، و إلا فقد ذهب جماعة إلى

ص: 585

کونه شريفا أو المراد الشرف الأقوي لانه الذی من جهة الأب ، لكن هذا لا يوافق قول بعض هؤلاء الجماعة، بعدم تفاوت الانتماء بكونه من جهة الأب أو الأم لانه من حيث الانتماء إليه صلی الله علیه و آله بالولادة و هو لايتفاوت بكونه من جهة الأب و الأم فاعرف ذلك و الله تعالی اعلم .

خلاصه ترجمه این مطالب این است که آیا سلاله زینبيه سلام الله علیها در آل رسول خدای صلی الله علیه و آله اندرو در تحیت صلی الله عليه و آله مشمول هستند یا نیستند جواب این است که آری داخل هستند زیرا که اجماع بر آن شده است که مراد از آل رسولخدای صلی الله علیه و آله مؤمنان از بنی مطلب و هاشم اند.

مسئله دیگر اینکه آیا ذریه حضرت زینب خاتون علیها السلام از ذریه و فرزندان پیغمبر یزدان شمرده میشوند یا نمیشوند؟ جواب داده اند آری شمرده میشوند، زیرا که فرزندان دختران انسان در جمع ذراری و اولاد او محسوب میشوند اگر کسی در حق فرزندان خود و صیتی سپارد البته اولاد دخترهای او نیز قسمت بخواهند برد و دارای بهره ونصيب بخواهند شد .

مسئله دیگر اینکه آیا جایز میباشد که ذریه آن مخدره خویشتن را برسول حضرت ذی المنن منتسب دارند چنانکه در فرزندان حسن و حسین میتوان خطاب یابن رسول الله نمود و حال اینکه فقهاء در میان آنکس که فرزند کسی باشد یا بدو منسوب گردد فرق نهاده اند و باین دلیل داخل نموده اند، اولاد بنات رادر عنوان «وقفت على اولادی»، بیرون از «وقفت على من ينسب الى من اولادی»

اما گفته اند که از خصائص رسول خدای صلی الله علیه و آله است که فرزندان فاطمه سلام الله عليها را بآنحضرت نسبت دهند، لکن در حق دختران دخترش این عنوان راجاری نداشته اند پس جریان امر در حق ایشان بر قانون شرع است در اینکه ولددر نسب با پدر میرود نه با مادر و بهمین سبب گویند پسر شریفه را اگر پدرش شریف نباشد شریف نمیخوانند. پس فرزندان فاطمه بر سول خدای صلی الله علیه و آله منسوب و اولادحسن وحسین به ایشان و آنحضرت صلی الله علیه و آله منسوب باشند و فرزندان خواهران ایشان زینب خاتون

ص: 586

و ام كلثوم به پدران خود عبد الله بن جعفر وعمر بن الخطاب نسبت برند نه بمادر و نه برسول خدا صلی الله علیه و آله زیراکه ایشان فرزندان دختر بنت آن حضرت هستند نه فرزندان دخترش، ودلیل بر این مطلب احادیث مرویه از آن حضرت صلی الله علیه و آله است.

مسئله چهارم اینکه آیا ایشان را شریف: میتوان خواند و اطلاق اسم شريف برایشان جایز است یا نیست ؟ جواب این است که بنا بر اصطلاح قدیم که لفظ شریف را بر آنانکه از اهل بیت بودند اطلاق مینمودند جایز است لکن در این عهود اطلاق این لقب شریف بذریته حسنين صلوات الله عليهما اختصاص دارد و در حق دیگران معهود نیست .

مسئله پنجم این است که آیا صدقه بر ذریه حضرت زینب سلام الله عليها حرام باشد یا نباشد ؟ جواب این است که صدقه واجبه یعنی زکوة باجماع فقهاء بر فرزندان جعفر حرام است زیرا که بنی جعفر قطعا در زمرۂ آل رسول خدای صلی الله علیه و آله محسوب میشوند .

مسئله ششم این است که آیا سهم و قسمت ذی القربی یعنی خمس بایشان میرسد؟ جواب این است که جایز است چه ایشان در زمره ذوی القربی داخل هستند و بالاجماع از آنچه بذوی القربی بهره میرسد بهره یاب توانند بود.

مسئله هفتم این است که آیا ذریه آن مخدره سلام الله علیهم از منافع وقف برکه الحبش(1) ذی حق هستند یا نیستند جواب این است که ذی حق هستند زیرا که آن کس که وقف کرده است مخصوص باولاد حسنين نداشته است بلکه بردو نصف وقف نمونه است نصف اول بر اولاد حسن و حسين و نصف دوم بر جماعت طالبيين است و ایشان ذریه علی بن ابیطالب علیه السلام از طرف محمد بن الحنفيه و دو برادر او و ذریه جعفر وعقيل دو پسر ابوطالب هستند .

مسئله هشتم این است که آیا می شاید که ذریه حضرت زینب خاتون صلوات

ص: 587


1- بركة. بكسر با وسکون راء وفتح كاف - نام آبادیهای مختلفی است از جمله بركة الحيش در مصر

الله علیها خویشتن را بشعار سادات در آورند و جامه سبز بر تن بیارایند؟ جواب این است که برای این شعار سبز در قوانین شرع مطهر اصلی نیست و نه در کتاب و نه در سنت و نه از زمان قدیم بوده است بلکه در سال هفتصد و هفتاد و سیم بامر ملك الأشرف شعبان بن حسين در مملکت مصر عمامه سبز برای ایشان مقرر گشت و شعراء در این باب شعرها انشاد کردند چنانکه مذکور شد.

و اینکار برای آن بود که سادات ازغير سادات تمیز یابند و اما عمامه سبز و دستار سبزرا سید محمد متولی که پاشای مصر بود در سال یکهزار و چهارم هجری مقرر ساخت و اینکه این لون سبز را اختیار نمود برای این بود که جامه سیاه مخصوص بعباسیان وزرد علامت یهود و کبود پوشش نصاری وسرخ مختلف فيه بود و عمده مقصود برای امتیاز است و البته زینبیه و جعفریه و عقيليه شرعا جایز است که باین لباس اندر شوند .

مسئله نهم و دهم این است که آیا فرزندان عبدالله بن جعفر یعنی از بطن حضرت زینب خاتون سلام الله علیها در آنچه در حق اشراف وصیت نهند یا بر این جماعت وقف گردانند اندر هستند یا نیستند ؟

وجواب از این دو مسئله این است که اگر در کلام وصیت گذارنده و یاوقف نماینده نصی واردشده باشد که مقتضی دخول این طبقه یا خروج ایشان باشد متابعت میشود لکن اگر وصیت یاوقف نه بر آن و نه براین دلالت نماید پس قاعده و قانون فقه بر این است که وصایا و اوقاف بر عرف بلد نازل گردد وعرف مهر از عهد خلفای بنی فاطمه تاکنون براین جاری است که شریف را بر فرزندان حسن و حسین علیهما السلام خاصه اطلاق نمایند و نظر باین عرف و اقتضای آن ایشان را نتوان داخل کرد .

لكن در صدر اسلام و عرف آن روزگار غير از فرزندان حسنین سلام الله عليهما را نیز شریف میخواندند چنانکه پاره بر آن رفته اند که فرزندان شریفه را که پدرش هم شریف نباشد شریف توان خواند پس زینبیون در آن دو عنوان که باصطلاح عرف

ص: 588

مصر است داخل نخواهند بود و بقیه تحقیقات که در این دو فصل شده دلیل بر این است که در این عنوان داخل می شوند .

بیان اولاد حضرت زینب خاتون از عبدالله بن جعفر و آنانکه در کربلا شهید شدند

در کتاب مقاتل الطالبیین که ابوالفرج اصفهانی تالیف کرده است در ذیل اسامی شهدای کربلا مینویسد که عون بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب که اورا عون اكبر میخواندند و مادرش زينب العقيله دختر علی بن ابیطالب علیه السلام از بطن حضرت فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله است در يوم الطف بدست عبدالله بن قطنة التيهانی ملعون بعز شهادت فایز گردید وسليمان بن قنة (1)در این شعر خود اورا قصد کرده است و گفته است :

و اندبی ان بكيت عونا اخاه *** ليس فيما ينوبهم بخذول

فلعمری لقد اصيب ذو والقربی *** فأبكی على المصاب الطويل

و از این شعر سليمان معلوم و مشخص میشود که اولاد حضرت زینب سلام الله عليها را در ذوی القربی محسوب میدارند و در حکم ایشان هستند .

در ناسخ التواریخ مسطور است که بعد از شهادت محمد بن عبد الله جعفر برادرش عون بن عبدالله آغاز جدال نمود و این شعر بخواند :

أن تنكرونی فأنا ابن جعفر *** شهید صدق في الجنان الازهر

يطير فيها بجناح اخضر *** كفی بهذا شرفا في المحشر

آنگاه بجنگ در آمد و سه تن سوار وهشت تن پیاده را از مرکب حیات فرود آورد اینوقت بدست عبدالله بن بطة الطائی و بروایتی بدست عبدالله بن قطنة التيهانی شهید گشت. وزينب العقيله همان مخدره است که ابن عباس کلام حضرت

ص: 589


1- قنة نام مادر او است، و سليمان مولی تیم از قبیله قریش است، و بخاطر آنکه به بنی هاشم علاقه داشت اورا هاشمی گفته اند

فاطمه سلام الله عليهما را در باب فدك از وی روایت کند و گوید حدثتنی عقيلتنا زینب بنت على علیه السلام و از این پیش معنی عقیله مسطور گشت .

و در عمدة الطالب همین یکتن را از اولاد جعفر از بطن آن مخدره در زمره شهداء مرقوم داشته و دیگران را از مادر دیگر مرقوم نموده است .

و در تذكره ابن جوزی در ذیل اسامی شهداء بشهادت پسری از عبدالله بن جعفر که از بطن حضرت زینب باشد اشارت ننموده است .

و در کتاب ناسخ التواریخ نیزدر ذیل احوال شهداء مانند ابن جوزی حدیث رفته است و هم میفرماید گاهی که امام حسين علیه السلام روی بجانب کوفه می نهاد و در منزل تنعیم نزول فرمود عبدالله بن جعفر دو پسرش عون و محمد را بملازمت آن حضرت روان داشت .

ابن اثیر نیز بهمین نوع اشارت کرده است و هم در ذیل اسامی شهدای کربلا بقتل دو پسر عبد الله اشارت کند لکن از مادر دیگر میشمارد .

و ابن صباغ در فصول المهمه نیز باین شیمت اشارت کرده است بالجمله در اغلب کتب معتبره بهمين نحو که مسطورافتاد مذکور است و در ذیل حال جعفر نیز مرقوم خواهد شد

وصاحب عمدة الطالب همین قدر گوید که دو پسر حضرت زینب در کربلا شهید شدند لکن نام ایشان را نمینویسد و در پاره کتب متاخرین نوشته اند که دو پس از حضرت زینب سلام الله علیها در وقعه کربلا شهید گردیدند یکی عون است که بدست عبدالله طائی ودیگر محمد که بدست عامر بن نهشل مقتول شدند و نیزصاحب اعلام الوری بقتل محمد و عون دو پسر عبدالله بدون اینکه از مادر ایشان نام برد اشارت کند.

و در کتاب مهیج الاحزان مسطور است که از فرزندان عبدالله بن جعفر دو نفر و بروایتی سه نفر شهید شدند و مادر ایشان زينب خاتون سلام الله علیها بود و ایشان عون و محمد و عبیدالله بودند .

و در مقتل أبي مخنف بشهادت عون بن عبد الله اشارت کرده است و ارجوزه او

ص: 590

را چون دیگر کتب مقاتل مسطور نموده است .

بالجمله در عموم کتب مقاتل وسير بهمين تقریب مرقوم ومذكور داشته اند و در بعضی کتب دو پسر و در بعضی سه پسر و در بعضی کتب يك پسر عبدالله را در شمار شهداء نوشته اند .

بیان احوال جناب عبد الله بن جعفر بن ابیطالب و مختصری از احوال جعفر عليه السلام

چنان بصواب نمود که در پایان احوال حضرت زینب خاتون بشرح احوال شوهر جلالت سيرش عبدالله بن جعفر اشارت رود، از نخست بمختصری از شرح حال جعفر بن ابیطالب پدر بزرگوارش نیز مبادرت شود تا برای مطالعه کنندگان موجب ازدیاد اطلاع وخیر آید: سید کبیر مطاع ابوطالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی الهاشمی القرشی عم حضرت پیغمبر و برادر پدر آن فرستاده خداوند داور از جانب پدر ومادر است.

جلالت قدر ورفعت مقام آن ملجاء انام و خدمات او در تقویت رسول ایزد علام از آن روشن تر است که مقام توضیح و تصریحی را خواستار باشد در اغلب کتب معتبره بشرح حال و مراتب ایمان و اسلام آن حضرت اشارت رفته است چون پدرش عبدالمطلب راه بدیگر جهان می سپرد او را وصی خود گردانید و در کار رسول خدای باوی عهد و میثاق استوار ساخت .

همین شرف و شرافت او را بس است که کفیل و وکيل امر کفیل و وکیل امور ماسوى الله و پدر گرامی گوهر مثل علی علیه السلام ولی الله و پیشکار کارخانه ایجاد وحاكم يوم التناد است اگر محوطه جهان را از زمین تا آسمان چون ظرفی بگردانند حامل جزئی از این شرف و نگاهبان بعضی از این شرافت نتواند شد، شرح حال این حضرت کتابی مفصل ومبسوط خواهد .

و آن جناب را فرزندان است و از این جمله شش تن از فاطمه بنت اسد رضی

ص: 591

الله عنها هستند چهار تن پسر بدین ترتیب طالب وعقيل وجعفر وعلى عليه السلام و این چهار پسر هريك با هريك ده سال در سن تفاوت دارند و دو دخترش یکی ام هانی و آن دیگر جمانه است و بروایتی دختری از فاطمه بنت اسد داشته است که او را ريطه و بقولی اسماء می نامیده اند.

و بالجمله جعفر بن ابیطالب علیه السلام که مادرش فاطمه بنت اسد است ده سال از على علیه السلام سال برده تر برد و چنانکه صاحب استيعاب و پاره ازمورخين نوشته اند در خلق وخلق از هر کس برسول خدای صلی الله علیه و آله اشبه بود رسول خدایش بسیار دوست داشتی و در حقش فرمودی«اشبهت خَلقی وَ خُلقی»در صورت و سیرت با من مشابهت داری ومعلوم است که مقدار این شرف بچه پایه است و آن جناب از آن مردم است که از قدمای مسلمانان بودند ودر بدایت اسلام مسلمان شدند.

و هم از زمره مهاجران اول است که بدیار حبشه مهاجرت گرفت و مهاجرا در حبشه بزیست تا گاهی که در سال هفتم هجرت خیبر مفتوح شد وجعفر بحضرت پیغمبر شتافت رسول خدای او را استقبال کرده دست مبارك بگردنش حمایل نموده پیشانیش را ببوسید و فرمود «مَا ادری بايهما افْرَحْ بِقُدُومِ جَعْفَرٍ أَوْ بِفَتْحِ خیبر»، نمیدانم شادی من بقدوم جعفر بیشتر است یا بفتح خیبر؟ آنگاه در پهلوی مسجد سرائی از بهر او مقرر داشت .

ابن جوزی از ابو هريره حديث کند که رسول خدای صلی الله علیه و آله جعفر را ابو المساكين ميخواند چه جعفر مردم دریوزه(1) و فقیر را دوست میداشت و ایشان را اطعام میفرمود و با آنها مجالست ومرافقت می نمود و کنیت مشهورش ابوعبدالله است .

در عمدة الطالب مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود«خ لقت أَنَا وَ جعفرمن شَجَرَةٍ وَاحِدَةً»، وهم آن جناب را ذوالهجرتین خواندند و مقصود از این دو

ص: 592


1- دریوزه یعنی گدا و سائل که بر در خانه ها روان است ، چه یوزه بمعنی گدائی و دریوزگی مرکب از در ویوزگی است . ویوزه در اصل بمعنی گدای سمج و معروفی بوده است همچون عباس دوس .

هجرت یکی هجرت حبشه و آن دیگر هجرت مدینه است و هم رسول خدای فرمود«خَيْرُ النَّاسِ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ عَلَى»، وهم آن حضرت را ذوالجناحين خواندند و جعفر طیارش گفتند .

عبدالله بن عمر بن الخطاب روایت کند که وقتی رسول خدای پسر جعفر را در تحیت فرمود السلام عليك يا بن ذی الجناحين و گویند آن جناب رادر خواب بدیدند که با مرغان بهشتی پرواز میکند از این رویش طيار لقب دادند.

و هم در اینباب و فزونی رتبت او از زید از رسول خدای حدیث کرده اند وهم حدیث نموده اند که چون خبر شهادت زید وجعفر در حضرت پیغمبر معروض افتاد بگریست و فرمود«اخوای وَ مونسای وَ محدثای».

و هم از رسول خدای روایت کرده اند که فرمود: «على مثل جعفر فليبك الباكية»و چون مردم قریش را کار معیشت سخت گشت رسولخدای صلی الله علیه و آله باعم خود عباس فرمود آیا نزد ابوطالب نشویم و تخفیفی در کار عيالش نیاوریم؟ پس بدوشدند و گفتند بتو آمده ایم تا از بار عیالت تخفیف دهیم یعنی از اهل و عیال تو بعضی را با خود بداریم و در این سختی روزگار بار ترا سهل و هموار بگردانیم.

ابوطالب گفت اگر چنین است عقیل را با من گذارید و هر چه خواهید چنان کنید و جناب ابیطالب فرزندش عقیل را سخت دوست میداشت پس عباس بن عبدالمطلب جعفر بن ابیطالب و رسول خداى على علیه السلام را با خود بردند وجعفر تا گاهیکه کبير و مسلمان شد و از کفالت عباس بی نیاز گردید نزد عباس بپائید، اما على علیه السلام همه گاه در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله ببود .

بالجمله جعفر بسخا وجود امتیاز داشت و نيك مهمان پذیر و میهمان دوست بود کسانرا بسرای خویش در آوردی و بهر چه استطاعت داشتی ضیافت فرمودی .

در تذکرہ ابن جوزی وعمدة الطالب مسطور است که مشرکان چند که توانستند مسلمانان را آزاد کردند و هر کس بشرف اسلام مشرف شدی معذب، داشتند لاجرم این شکایت در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله بردند رسول خدا رخصت داد تا بزمين

ص: 593

حبشه مهاجرت گیرند پس جماعتی که از جمله ایشان جعفر بن ابیطالب بود و هشتاد و سه تن سوای زنان واولاد ایشان بشمار میرفتند بحبشه هجرت گزیدند .

ام سلمه فرماید چون در زمین حبشه نازل شدیم و در جوار نجاشی اندر آمدیم باما نیکی فرمود و ما بر دین و آئین خویش بودیم و خدای صلی الله علیه و آله را بآسایش ستایش میکردیم و از هیچکس در رنج و آزار نبودیم. بازار

چون این داستان گوش زد مردم قریش گشت تصمیم عزم دادند که دوتن را اختیار کرده با هدایا بدرگاه نجاشی روان کنند پس از امتعه نفیسه مکه معظمه مقداری كثير فراهم ساختند و با عبدالله بن ابی ربیعه المخزومی و بقولی عمارة بن الوليد و عمرو بن العاص روان ساختند و نیز برای بطارقه آنجا تقدیم منتخب ومهدی نموده با آن دوتن گفتند پیش از آنکه در خدمت نجاشی تکلمی ورزید بطارقه وخواص درگاه اورا از این تحف خرسند كنید، آنگاه هدایای ملك حبشه را تسلیم نمائید و خواستار گردید تا این جماعت را بشما بازسپارد از آن پیش که ایشان سخنی در میان نهند پس ایشان برفتند و بهره بطارقه را بسپردند و گفتند جماعتی از سفهای غلمان ما باین دیار آمده اند و از دین و آئین و قوم وعشيرت خویش بیرون تاخته اند و بدین شما نیز در نیامده اند ودینی تازه اختیار کرده اند اینك اشراف و بزرگان ایشان مارا بخدمت پادشاه رسالت داده اند تا ایشانرا نزد ایشان باز فرستد .

از شما مسئلت کنیم که چون در خدمت ملك این داستان معروض داریم شما نیز بدواشارت کنید تا مسئول مارا اجابت کند بطارقه پذیرفتار شدند و آن هدایا را که مخصوص به نجاشی بود بدرگاهش بیاوردند نجاشی بپذیرفت آنگاه رسالت خویش را بگذاشتند و بطارقه تصدیق کردند و عرض کردند اینجماعت را بایشان تسلیم فرمای.

چون نجاشی این سخن بشنید خشمگین گردید و گفت سوگند با خدای هرگز جماعتی را که با من پناه آورده اند و در بلاد من فرود شده اند، با یشان تسلیم نکنم اما با ایشان سخن کنم اگر حالت ایشان چنین باشد که این دو تن میگویند چنین

ص: 594

کنم و اگر نه دست ایشان را از ایشان بر تابم و تا آن چند که در مجاورت من هستند نیکی ورزم .

پس اصحاب رسولخدای صلی الله علیه و آله را بخواند، چون حاضر شدند نجاشی بفرمود تامجلسی بیاراستند و جماعت اساقفه خویش را نیز انجمن کرد و ایشان مصاحف خود را در اطراف او بر گشودند، نجاشی با ایشان روی کردو گفت این چه دینی است که اختیار کرده اید و از قوم وعشيرت خود برکنار شده اید و بدین من و دینی دیگر از ادیان روزگار در نیامده اید ؟

ام سلمه میفرماید جعفر بن ابیطالب لب بسخن بر گشود و فرمود ایها الملك ما جماعتی بودیم که در حالت جاهليت وجهل سیر میکردیم و بت میپرستیدیم و گوشت مردار میخوردیم و گرد فواحش میگردیدیم وقطع ارحام مینمودیم وبظلم و جور کار میکردیم و نیرومندان ماضعفای مارا ناچیز میکردند و بر اینحال ماه و سال همی بپای بردیم تا خدای تعالی رسولی امین که نسبش را می شناسیم وصدق و امانت و عفافش را میدانیم برما برانگیخت.

و او مارا بخدای دعوت کرد و بتوحيد وعبادتش بخواند و آنچه بر آن بودیم و آنچه ما و پدران ما آنرا عبادت میکردیم متروك ساخت و بصدق حدیث و ادای امانت و صله رحم وحسن جوار و کف از محارم ودماء مامور و از فواحش وسخن دروغ و خوردن مال یتیم و قذف محصنات منهی فرمود فرمان کرد تا خدای بی نیاز را عبادت و نماز بریم وهیچکس را باوی انبار نیاوریم و بنماز وزکوة وروزه امر فرمود.

ما اورا تصدیق کردیم و بدو ایمان آوردیم و خدای وحده لا شريك له را عبادت کردیم وهیچکس را باوی شريك نداشتیم و آنچه خدای برما حرام کرده حرام نمودیم و آنچه را برای ما حلال فرمود روا شمردیم .

چون قوم ما اینحال بدانستند دست تعدی از آستين بر آوردند و ما را بعذاب و آزار دچار ساختند وهمی خواستند از این دین روی بر تابند و به پرستش بتها باز دارند و بآن اعمال نا پسند باز گردانند چون ظلم و جور ایشان فزونی گرفت و ما را بمشقت

ص: 595

و زحمت در افکندند و در میان ما و دین ما حایل شدند ناچار بدیار تو رهسپار شدیم وترا از غیر از تو اختیار کردیم و جوار ترا پسندیده دانستیم هم اکنون امیدواریم که در پناه تومظلوم و مقهور نمانیم .

نجاشی گفت از آن آیات و کلمات که پیغمبر شما از جانب پروردگار شما آورده چیزی باتوهست؟ جعفر گفت آری گفت چیزی بر من بخوان پس از اوایل سوره مبارکه کهیعص چیزی قرائت فرمود سوگند با خدای نجاشی چنان بگریست که لحيه اش ترشد و اساقفه چنان بگریستند که مصاحف ایشان از سرشگ دیده ایشان ترشد، آنگاه نجاشی گفت قسم با خدای این آیات با آنچه موسی علیه السلام از جانب خدای بیاورده است از يك مشكوةوفروغ است آنگاه با عمرو بن عاص و آن دیگر گفت براه خویش بروید سوگند با خداوند که هرگز ایشان را بشما تسلیم نخواهم کرد. چون از خدمتش بیرون شدند عمر و بن العاص گفت قسم بخدای بامدادان بخدمت نجاشی شوم و از ایشان عيبها برشمارم که جملگی مستاصل شوند عبدالله بن ابی ربیعه گفت این کار مکن چه ایشانرا با ماعلقه خویشاوندی است عمرو گفت قسم بخدای با نجاشی میگویم که این جماعت چنان گمان میبرند که عیسی بن مریم عبد و بنده است .

ام سلمه میفرماید بامدادان بخدمت نجاشی در آمدند وعمرو بن العاص گفت ایها الملك این جماعت در باره عیسی بن مریم بسخنی بزرگی گوینده اند نجاشی بان جماعت پیام کرد که در حق عیسی چه میگوئید؟ ام سلمه میفرماید تا آنوقت چنين نازله برما فرود نیامده بود.

پس آن جماعت فراهم شدند و همی گفتند اگر از عیسی بن مریم از شما بپرسند در پاسخ چه گوئید؟ گفتند همانرا گوئیم که خدای تعالی فرموده است ورسولخدای بیاورده است، هر چه خواهی گو باش ، چون در پیشگاه نجاشی در آمدند گفت درباره عیسی بن مریم چه میگوئید؟ جعفر گفت همان گوئیم که رسول ما صلی الله علیه و آله بیاورده است. «و هو عبد الله و روحه و رسوله و كلمته القاها الى مريم العذراء البتول».

ص: 596

چون نجاشی اینكلمات بشنید دست خویش بزمين زد و چوبی بر گرفت و گفت «ماعدا عیسی بن مریم ماقلت هذا هذا العود» کنایت از اینکه عیسی بن مریم علیهما السلام از اين مقام تجاوز نکرده، یا اینکه سخن ایشان و ما بعد از این عود است یعنی بیبونت ندارد (1) آنگاه با آن جماعت گفت «فاذهبوا فانتم سیوم بارضی»و سيوم بمعنی امان یافتگان باشند.

تا این آنگاه تاسه دفعه گفت هر کس شمارا سب نماید غرامت دهد و از آن پس فرمود آنچه این کسان بهدیه آورده اند با خودشان گذارید چه مرا حاجتی به هدایای ایشان نیست، سوگند با خدای که خداوند در آن حال که ملك مرا بمن بازگردانید اخذ رشوه نفرمود و این سخن از آن گفت که ملك حبشه را از دست پدرش بیرون آورده و نجاشی را اسیر کرده بودند و از آن پس دیگر باره نجاشی پادشاه حبشه شد چنانکه تفصیلش در تواریخ مسطور است.

بالجمله عمرو بن العاص مایوس وخائب باز شد و نجاشی نیز اسلام آوردوموافق روایت ابی نعیم در حلیه جعفر بن ابیطالب بارفقای خویش فرمود امروز در خدمت نجاشی من خطیب میباشم از شما هیچکس نباید سخنی بر زبان بیاورد و چون روی بخدمت نجاشی آوردند از اعوان او با ایشان گفتند در خدمت پادشاه بباید سجده برید گفتند جز در حضرت یزدان سجده نمیبریم.

چون نجاشی ایشان را بدید گفت مرحبا بشما و بانکس که از خدمتش فرا میرسید ومن شهادت میدهم که آنکس که عیسی بن مریم علیه السلام بظهور او بشارت میدهد پیغمبر شما است و اگر نه بودی که مقلد امر سلطنت هستم بخدمتش روی مینهادم و نعل مبارکش را میبوسیدم.

ص: 597


1- عبارت سيرۀ ابن هشام که ظاهرا قصه از آنجا نقل شده چنین است «و الله ماعدا عیسی بن مریم ماقلت هذا العود»، و آن چوبیکه نجاشی از زمین برداشته قطعه چوب کوچکی بوده در نهایت کوچکی و سپس گفته است : قصه ولادت عیسی بن مریم بنحویکه بیان داشتی باندازه این چوب هم از واقعیت دور نیست.

و هم ابو نعیم گوید که عمرو بن عاص گفت چون بدرگاه نجاشی رسیدیم بردر سرای او ندا بر کشیدم که عمرو بن العاص را رخصت دهید و جعفر بن ابیطالب از پس سر من بانك بر آورد که لشکر خدای را اجازت دهيد نجاشی صدای او را بشنید و او را پیش از من رخصت بداد .

بالجمله میگویند این آیه شریفه «وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ»الى آخر الآية در باب نجاشی و اساقفه و گریستن ایشان در آن مجلس وارد شده است .

مع القصه چون غزوه موته که نام قریه ایست از قرای شام و تا بیت المقدس دو منزل مسافت دارد پیش افتاد، رسول خدای صلی الله علیه و آله رایت جنگ را بدست جعفر داده امارت لشكر را بدو گذاشت وجعفر بالشكر بدانسوی راه برداشت.

و از آن سوی شرحبیل بایکصدهزار مرد سپاهی به مبارزت مبادرت گرفت وصف بر کشیدند جعفر چون غضنفر بیرون تاخت و اسب خویش را پی بزد و این اول اسبی است که در اسلام عقر شد دیگران نیز پیاده برزم در آمدند وجعفر علم بر گرفت و بروایت ابن اثیر این شعر بخواند :

يا حبذا الجنة و اقترابها *** طيبة و بارد شرابها

و الروم روم قددنا عذابها *** كافرة بعيدة أنسابها

على إذ لاقيتها ضرابها

و از هر سوی حمله در افکند ، کفار از گوشه و کنار در پیرامونش انجمن شدند و شمشیر و نیزه بر اندام مبارکش کار فرمودند نخستین دست راست آنحضرت را بزخم تیغ بیفکندند و آنجناب علم را با دست چپ بگرفت وچندان جنگی نمود که پنجاه زخم از پیش روی بدو رسید و بروایتی قریب يكصد زخم برداشت.

آنگاه دست چپش را نیز جدا کردند و آن حضرت بادل قوی علم را با دو بازوی پهلوی افراشته میداشت و با سینه خویش پیوسته میساخت کافری بروی بتاخت و با خشم و ستیز تیغ تیز برای براند چنانکه از کمر گاهش بدو نیمه ساخت و علم نگون

ص: 598

گردید و زید بن حارثه بشتافت و علم را برداشت.

علمای عامه حدیث کند که خدایتعالی زمین را افراشته و میدان جنگ مو ته را در برابر چشم پیغمبر بداشت تا آن حضرت غازیان را نگران شد، آنگاه فرمود «اخُذَ الرَّايَةِ زَيْدٍ فاصيب ثُمَّ أَخَذَهَا جَعْفَرٍ فاصيب ثُمَّ أَخَذَهَا ابْنِ رواحه فاصيبه»يعني رایت اسلام رازید بن حارثه بگرفت و شهید شد آنگاه جعفربگرفت و شهید شد و از آن پس عبدالله بن رواحه بگرفت و شهید شد و این سخن میفرمود و میگریست .

آنگاه فرمود شمشیری از شمشیرهای خدای يعنی خالد رایت را بر گرفت ونصرت یافت، یا اینکه عرض کرد خدایا خالد شمشیری از شمشیرهای تو است او را در این روز نصرت بخش واز آن روز خالد سیف الله لقب یافت ، و از این خبر معلوم میشود که جعفر بعد از زید رایت را بر گرفت لکن در اشعار کعب بن مالك تقدم جعفر برزید میرسد .

بالجمله رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود بجای دو دست جعفر که در حربگاه قطع شد خداوندش در بهشت دو بال از یاقوت سرخ عنایت فرمود تا در فضای بهشت پرواز نماید ، بعضی بصورت این عبارت عقیدت دارند و بعضی گویند این دو بال کنایت از صفت ملکی و قوت ملکوتی است.

و رسول خدای فرمود برای اهل وعشيرت جعفر طعامی ترتیب دهید که ایشان را پروای پختن طعام نیست، شهادت جعفر در سال هفتم و بروایتی هشتم هجری بودواز عمر شريفش چهل و یکسال بر گذشته بود و رسول خدای بسیار بروی محزون گشت و جعفر وزيد بن حارثه وعبدالله بن رواحه را در يك قبر نهادند و آن قبر را ناپدید ساختند .

دمیری در حيوة الحيوان نوشته است که از جمله آنانکه بعد از موت تکلم نمودند جعفر طیار بود که این آیت مبارک را «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا» تا بآخر قرائت فرمود وشعراء در مرثیه جعفر انشاد ابیات کردند و این شعر از جمله اشعار کعب بن مالك است که صاحب كتاب عمدة الطالب نوشته است:

ص: 599

لا يقتدون بجعفر ولوائه *** قدام أوَّلهم فنعم الاول

فتغبر القمر المنير لفقده *** والشمس قد كسفت و كادت تافل

و در سن مبارك جعفر از سی و سه ساله و چهار ساله و چهل و یکساله و شش ساله تا به پنجاه و چهار سال اختلاف رفته است چنانکه در کتاب مقاتل الطالبيين اشارت رفته و نیز در فضایل و مناقب آنجناب اخبار و احادیث متعدده وارد است لکن در اینجا از آنچه مذکور شد بیشتر حاجت بنگارش نداشت.

بیان پاره حالات سعادت کآیات جناب عبدالله بن جعفر بن ابی طالب علیه السلام

نسب شریف این جناب از طرف پدر تا بحضرت ابی البشر باحضرت خير البشر بريك منوال است، اما مادرش اسماء بنت عمیس بن معد بن الحارث بن تیم بن کعب بن مالك بن قحافة بن عامر بن ربیعه و بقولی معوية بن عامر بن سعد بن مالك بن بشير بن وهب الله بن شهران بن عفرس بن خلف بن افتل است وهو خثعم.

و مادر اسماء هند دختر عوف بن الحارث وهو حماطة بن ربيعة بن ذی حليل بن حرش و اسمه منبه بن اسلم بن زید بن الغوث بن سعد بن عوف بن عدی بن مالك بن زید بن سهل بن عمرو بن قيس بن معوية بن جشم بن عبد شمس بن وائل بن الغوث بن قطن بن غريب بن زهير بن ایمن بن الهميسع بن حمير و هو العرنجح بن سباء بن يشجب بن يعرب بن قحطان.

و این هند که مادر اسماء بنت عمیس است همانست که در حق او گفته اند «الجرشية اكرم الناس احماء»و جرش از قبایل یمن است و دخترش اسماء بنت عمیس را جعفر بن ابیطالب تزويج نمود و پس از جعفر در حباله نکاح ابو بکر در آمد و بعد از ابو بکر در تحت نکاح اميرالمؤمنين على علیه السلام در آمد .

و دختر دیگرش میمونه ام المؤمنين زوجه رسول خدای صلی الله علیه و آله بود و دختر دیگرش لبابة ام الفضل خواهر میمونه مادر فرزندان عباس بن عبدالمطلب گردید

ص: 600

ودوشیزه دیگرش سلمى بنت عمیس مادر فرزندان حمزة بن عبد المطلب آمد.

پس احماء و دامادهای این جرشیه نخست رسول خدای صلی الله علیه و آله و امير المؤمنين علی بن ابیطالب علیه السلام وحمزة و عباس و جعفر وابو بکر هستند.

و نیز از احماء او مغيره مخزومی است پس مادر خالد بن الوليد ام الفضل الكبرى بنت حارث از طرف مادر با اسماء خواهر است و این اسماء مادر جمله فرزندان جعفر بن ابیطالب است و این جرشیه را حارث بن الجون بن بجير بن الظرب بن روبة بن عبدالله بن هلال بن عامر تزویج نمود و میمونه زوجه رسول خدای را از وی بزاد و خواهرش ام الفضل را عباس بن عبدالمطلب نکاح بست و عبيد الله و فضل ومعبد وقثم از وی پدید گشت .

و اسماء در تحت نکاح جعفر در آمد و از وی فرزندان آورد و از جمله فرزندانش محمد بن جعفر شهید شد و بعد از جعفر ابو بکر او را تزويج نمود و محمد بن أبي بكر از وی متولد شد و چون ابو بکر بدیگر سرای برفت علی بن ابیطالب صلوات الله عليه او را کابین بست، و یحیی بن علی متولد گردید و یحیی در حیات پدر بزرگوارش وفات نمود و از وی عقب نماند و ابن عبدالبر در کتاب استيعاب از ابن الكلبی روایت کند که مادر عون بن على علیه السلام اسماء بنت عمیس بود لكن در اینقول هیچکس باوی رفیق نیست .

در کتاب ناسخ التواریخ در ذیل احوال ازواج امير المؤمنين علیه السلام مسطوراست که اسماء بنت عمیس از جمله ازواج امير المؤمنين عليه السلام است وعون ويحيی که مکنی بابی الحسين است و فرزندان على علیه السلام می باشند از اسماء متولد شدند .

وچون عمیس بحد بلوغ و رشد رسید هند دختر عوف بن الحارث را از قبیله كنانة بشرط زنی بگرفت و این هند پیش از وی زوجۀ حارث بن حزن بن جبير هلالیه بود و از حارث سه دختر بزاد نخستین میمونه زوجه رسول الله دوم لبابة الكبرى معروف بام الفضل زوجه عباس بن عبدالمالب سیم لبابة الصغرى زوجه زياد بن عبد الله بن مالك هلالی .

ص: 601

و از عمیس نیز سه دختر آورد نخستین اسماء زوجه جعفر بن ابیطالب و در خدمت جعفر از مکه به حبشه هجرت گرفت و در آنجا سه پسر آورد اول عبدالله دوم عون سیم محمد و در خدمت جعفر از حبشه بمدينه آمد و چون جعفر شهید شد ابو بکر تزويجش کرد و محمد بن ابی بکر متولد شد و بعد از ابو بکر در نکاح امير المؤمنين در آمد.

ودختر دوم عمیس سلمی نام داشت وزوجه حمزة بن عبدالمطلب اللام شد واز حمزة دختری بیاورد که امامه نام داشت و بعد از شهادت حمزة شداد بن اسامة بن الهاد الليثي اورا بزنی بسرای آورد و دو پسر از وی متولد شد یکی عبدالله و آن دیگر عبدالرحمن .

ودختر سیم عمیس سلامه نام داشت و او زوجه عبدالله بن كعب الخثعمی بود.

ابن جوزی در کتاب تذکره می گوید اشهر فرزندان جعفر بن ابیطالب عبدالله است وچون وی متولد شد روزی چند پسری از بهر نجاشی متولد گردید محض تبرك بنام عبدالله جعفر او را نیز عبدالله نامیدند وهم اسماء مادر عبدالله پسر نجاشی را با شیر پسرش عبدالله پرورش داد و ایشان برادر رضاعی باشند و در وفات رسول خدای صلی الله علیه و آله عبدالله بن جعفر کودك نورس بود .

ابن جوزی از یحیی بن ابی العلی حدیث میکند که از عبدالله بن جعفر شنیدم میگفت نيك در خاطر دارم گاهی که رسول خدای صلی الله علیه و آله بر مادرم در آمد و او را از شهادت پدرم خبر داد و با دست مبارك بر سر من و برادرم بمالیدی و هر دو چشم مبارکش اشك بباریدی چندانکه از لحيه مبارکش قطرات سرشك فروچكیدی آنگاه فرمود « اللَّهُمَّ انَّ جَعْفَراً قَدْ قَدِمَ إِلَى أَحْسَنِ الثَّوَابِ فَاخْلُفْهُ فِي ذُرِّيَّتِهِ باحسن مَا خَلَفْتَ أَحَداً مِنْ عِبَادِكَ فِي ذُرِّيَّتِهِ»

بار خدایا همانا جعفر در راه حق شهید شد و به بهترین اجر ومقام نایل شد تو او را به اخلاف نيك و اعقاب پسندیده بهره ور فرمای، آنگاه فرمود ای اسماء آیا ترا بشارت نسپارم؟ عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول الله بشارت عنایت

ص: 602

فرمای فرمود«فَانِ اللَّهَ قَدْ جَعَلَ لِجَعْفَرِ جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا فِي الْجَنَّةِ»بدرستی که خدای دو بال از بهر جعفر مقرر فرمود تا در فضای بهشت برین پرواز کند اسماء عرض کرد یا رسول الله مردمان را باین داستان بیاگاهان

عبد الله می گوید آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله بپای شد و دست مرا بگرفت و دست عنایت بر سرم بسودو بر منبر بر شد و مرا در زينه فرودین در پیش روی مبارکش بنشاند و نشان اندوه در دیدار همایونش پدیدار بود پس آغاز سخن کرد و فرمود«انَّ الْمَرْءُ كَثِيرُ بِأَخِيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ الَّا إِنَّ جَعْفَراً أَ قَدِ اسْتُشْهِدَ وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهُ جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا فِي الْجَنَّةِ»

می تواند مراد از این کلام این باشد که عزت و جلالت و کثرت اعوان مرد بسبب برادر و پسرعم باشد چنانکه قلت را کنایت از ذلت آورند، لكن اگر بنگارش صاحب اعلام الوری اكتفا ورزیم وان المرء كثير حزنه باخيه وابن عمه قرائت کنیم زحمت این تاویل را متحمل نباید شد.

بالجمله میفرماید جعفر بشهادت پیوست و خدایش دو بال عطا کرد تا بدستیاری آن در جنان جاویدان طيران کند آنگاه رسول خدای صلی الله علیه و آله از منبر فرود شدو بسرای مبارکش اندر آمد و مرا با خود بسرای در آورد و بفرمود تا طعامی ترتیب داده برای اهل من مقرر فرمود پس از آن برادر مرا بخواند و ما در حضرتش طعامی سخت نیکو و مبارك بخوردیم وسلمى مقداری شعير را طحن کرده و با روغن زیت بساخت و فلفل بر آن طعام بكار برد و من و برادرم باوی بخوردیم و تا سه روز من و برادرم در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله در بیوت ازواج آن حضرت میرفتیم و از آن پس بخانه خویش مراجعت گرفتیم و رسول خدا بدیدار ما بیامد و من در اینحال گوسفند برادرم را علف می چرانیدم «فقال اللهم بارك في صفقته»خدایا در بيع وشرای او برکت عنایت فرمای! عبدالله می گوید در تمامت روزگار هیچ نفروختم یا خریدار نشدم جز آنکه در معاملت بر کت یافتم.

و هم در تذكره ابن جوزی از حسن بن سعید مولای حسن بن علی علیهما السلام مرویست که گفت رسول خدای صلی الله علیه و آله سه روز آل جعفررا مهلت نهاد و از آن پس که آن مدت

ص: 603

سه روز که از رسیدن خبر مرگش بر گذشته بپای رفت نزد ایشان آمد و فرمود بعد از این روز بر برادرم گریستن مگیرید «ادعوا الى ابناء اخی»، پسران برادرم جعفر را نزد من حاضر کنید میگوید سه پسر مانندسه جوجه که محمد و عون وعبد الله بودند حاضر شدند آنگاه بفرمود تا حلاقی حاضر کردند و سرهای ایشان را از موی بستردند .

و فرمود اما محمد همانا شبه عم ما ابوطالب می باشد و اما عون بخلق و خلق من شبیه است آنگاه دست عبد الله را بگرفت «فشالها و قال اللهم اخلف جعفرافی اهله بخير و بارك لعبدالله في صفقة يمنيه» می گوید بعد از آن مادر ایشان بیامد و در کار فرزندان خود شادی می نمود رسول خدای صلی الله علیه و آله با او فرمود«اتخافين عليهم العيلة و اناولیهم في الدنيا و الاخرة»آیا بر درویشی و بی توانائی و بینوائی ایشان میترسی با اینکه در دنیا و آخرت ولی ایشان منم .

در بحارالانوار مسطور است که از آن پس که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمان کرد تا حضرت فاطمه علیها السلام طعامی از بهر اسماء بنت عمیس واهل او ترتیب داده سه روز برای ایشان تقدیم فرماید سنت بر این جاری شد که تا سه روز برای کسان آنکس که بمرده معمول دارند.

و هم ابن جوزی نوشته است که عبدالله بن جعفر میگفت قانون رسول خدای صلی الله علیه و آله چنان بود که هروقت از سفری مراجعت فرمودی کودکان اهل بیت خود را ملاقات می فرمود و در یکی از اسفار که بیامد مرا بحضرتش سبقت دادند، پس مرا بر گرفت و در حضور مبارکش بگذاشت و یکی از دو فرزندان فاطمه حسن و حسین را باستقبالش بیاوردند او را نیز از پس پشت خویش بر نشاند و بمدینه در آمدیم گاهیکه رسول خدای و ما دوتن هرسه بريك دابة نشسته بودیم .

و هم از حسن بن سعد مولای حسن بن على علیهما السلام مرویست که عبدالله بن جعفر گفت روزی رسول خدای صلی الله علیه و آله مرا با خود ردیف گردانید و حدیثی پوشیده بامن براند که هرگز با هیچکس در میان نمی گذارم.

ص: 604

و نیز در تذکره مسطور است که روزی عبدالله بن زبیر با عبدالله بن جعفر گفت هیچ بخاطر داری آن روز را که من و تو وابن عباس رسول خدای صلی الله علیه و آله را ملاقات کردیم؟ عبدالله بن جعفر گفت آری ما را با خود سوار کرد وترا بجای بگذاشت واز این جواب که بدو باز داد او را خجل و شرمسار ساخت .

در کتاب ناسخ التواریخ در ذیل معجزات رسول خدا صلی الله علیه و آله مروی است که آن حضرت در حق عبدالله بن جعفر طیار دعای بر کت کرد عبدالله چندان مال وحشمت یافت وجود و کرم ورزید که مردم مدینه چون وام می گرفتند و عده ادایش را بعطای عبدالله معلق می داشتند.

ص: 605

بیان احادیث مرویه از جناب عبد الله بن جعفر رضی الله عنهما

چنانکه ابوعلی در کتاب منتهى المقال میگوید جناب عبدالله مردی جلیل القدر و قليل الروایت است، در کتاب کشف الغمه از مسند احمد بن حنبل از عبدالله بن جعفر از حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام مرویست که رسول الله صلی الله علیه و آله فرموده«خَيْرُ نِسَائِهَا خديجه وَ خَيْرُ نِسَائِهَا مريم».

و هم در مسند از عبدالله بن جعفر مروی است که رسولخدای فرموده «أمرت أن ابشر خديجه ببيت من لا صخب فيه و لا نصب» جوهری در صحاح اللغه می گوید قصب انابيب و نیهای از گوهر است و در حدیث است بشرت خديجة ببيت في الجنة من قصب وابن اثیر در کتاب نهاية بهمین حدیث اشارت کند و گوید قصب در این حدیث بمعنی مروارید مجوف و واسع است مثل قصری منیف و در مجمع البحرين گوید من قصب ای من الجوهر.

و دیگر پاره احادیث است که در باره نص بر امامت امير المؤمنين و ائمه طاهرین صلوات الله عليهم اجمعین از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است چنانکه عنقریب در ذیل احتجاجات آن جناب اشارت می رود و دیگر از روایاتی که از عبدالله بن جعفر کرده اند و صاحب اغانی یاد کرده است اینست که گفت رسول خدای صلی الله علیه و آله را نگران شدم که بطيخ را بارطب ما کول همی داشت(1)

ص: 606


1- در کتاب تهذیب شیخ طوسی در باب اسعار و در باب تلقى ركبان و باب حكره از او حدیث می کند ، و در کافی باب ما جاء في الاثنی عشر از او حدیثی یادشده که در باب احتجاج خواهد آمد .

بیان مراتب و مقامات جناب عبدالله بن جعفر بن ابیطالب علیه السلام

از آن جمله که مسطور گشت جلالت قدر عبدالله بن جعفر معلوم شد و در رفعت مقام و منزلت وجود و کرم این جناب در هردفتر و کتاب داستانها نگاشته اند وخبرها بگذاشته اند و از بزرگترین مفاخرت او مصاهرت با حضرت امير المؤمنين علیه السلام و تزویج مانند حضرت صدیقه صغری زینب کبری دختر جناب فاطمه زهرا سلام الله عليها است و دیگر شهادت فرزندان اوست در رکاب مستطاب حضرت خامس آل عبا جناب سید الشهداء روحنا و مهجنا له الفداء.

در اغانی مسطور است که وقتی رسولخدای صلی الله علیه و آله بر عبدالله بگذشت و نگران گشت که بعادت بازی کردن کودکان چیزی از گل می ساخت فرمود با این چکنی عرض کرد میفروشم، فرمود بهایش را چکنی عرض کرد رطب میخرم و میخورم آن حضرت در حقش دعای خیر فرمود و عرض کرد«اللهم بارك في صفقة يمينه»خداوندا در بیع و معاملات او برکت عنایت فرمای و از برکت این دعای مبارك تا پایان عمر هر معامله کردی سودمند شدی .

و دیگر از مفاخرش این است که پدری چون جعفر وجدی چون ابوطالب و برادري مانند امير المؤمنين علیه السلام دارد که در هريك اگر بر تمامت اهل روزگار افتخار بورزد هیچکس رامقام انکار نماند و دیگر از مفاخرش این است که او را از اصحاب حضرت امیر المؤمنين و امام حسن و امام حسین علیهما السلام نگاشته اند.

و هم گویند از اصحاب حضرت صادق و جلیل القدر بود لكن این روایت بعید می نماید چه تولد حضرت صادق موافق اغلب روایات باسال وفات عبدالله مطابق است مگر اینکه در شمار اصحاب حضرت باقر باشد آنهم قبل از ظهور امامت آنحضرت خواهد بود.

ص: 607

معلوم باد که در شمار اصحاب صادق آل محمد علیه السلام آنچه بتفحص تام و استقرای كامل معلوم شده است چند تن باین نام و نسب هستند اما هیچیك شبيه بعبد الله بن جعفر بن ابیطالب نیست: یکی عبدالله بن جعفر الجعفري المدنی که در باب اصحاب صادق از رجال شیخ مذکور است که از اولاد واحفاد جعفرعلیه السلام است دیگر عبدالله بن جعفر است که پسر خود آن جنابست که عبدالله افطح باشد .

دیگر عبدالله بن جعفر المخزومی است که بلفظ اسند عنه موصوف است این لفظ مطرح انظار است و این اسم باین نسبت مکرر است و بعضی نسخ یکی را جرمی ذکر کرد و دیگری مخزومی بنابراین متعدد است و اتحاد را میرزای استرابادی در رجال كبير اختیار کرده و بہر صورت قول یا احتمال نویسنده بنظر نیامده که عبدالله بن جعفر بن ابیطالب از اصحاب حضرت صادق علیه السلام باشد دور نیست بیکی از اسامی مسطوره مشتبه شده باشد والافسادش قطعی است .

و دیگر از مفاخر جناب عبدالله جعفر این است که آنجناب را از کثرت جود و عطا بحر الجود نام کردند و جوادش خواندند و این جناب اول مولودیست از مردم اسلام که در ارض حبشه متولد شد و از آن پس در خدمت پدرش جعفر بشرف ملازمت خدمت رسول خدای نایل گشت و از مفاخر اوست که سالها در کنف تربیت و رعایت عباس بن عبدالمطلب عم رسول می زیست.

در کتاب ناسخ التواریخ مسطور است که چون خبر شهادت محمد و عون عبيد الله پسرهای عبدالله بن جعفر طیار را در مدینه با پدر بزرگوار بگذاشتند عبدالله گفت انالله و انا الیه راجعون.

عبدالله را غلامی بود که ابوالسلاسل کنیت داشت چون خبر شهادت مولی زادگان خویش را بشنید گفت«هذا ما لقينا من الحسين بن على» این مصیبت جانسوز را بسبب حسين بن على علیهما السلام دریافتیم.

چون عبدالله این کلمات را بشنید سخت بر آشفت و سرو دهن ابو السلاسل را با نعل بكوفت و از آن پس فرمود «یا بْنِ اللخنآء أَ لِلْحُسَيْنِ تَقُولُ هَذَا وَ اللَّهِ لَوْ شَهِدْتَهُ

ص: 608

لا حَبَّبْتَ انَّ لَا أُفَارِقَهُ حَتَّى اقْتُلْ مَعَهُ وَ اللَّهِ انْهَ لِمَا یسخی بنفسی عَنْهُمَا وَ يُعَزِّي عَنِ الْمُصَابِ بِهِمَا أَنَّهُمَا اصيبامع اخی وَ ابْنِ عمی مواسيين لَهُ صَابِرِينَ مَعَهُ»

ای پسر زانیه آیا در حق حسین سلام الله عليه بدینگونه سخن کنی؛ سوگند با خدای اگر در حضرتش حضور داشتم سخت دوست می داشتم که هرگز از وی مفارقت نجویم تا در رکابش شهید گردم.

سوگند با خدای که من در راه حسین از زندگانی ایشان چشم بر گرفتم و هر دو را بجان فشانی در حضرتش مایه هزاران آمال و امانی شمردم و به تعزیت ایشان بنشستم و شهادت ایشان را اسباب تعزیت و تسلیت چنین مصیبت گرفتم چه ایشان در عوض من ملازمت رکاب مبارکش را مبادرت جستند و با برادر و پسرعم من شهید شدند و در شهادت بطريق مواساة رفتند و بر دواهی شکیبائی یافتند.

و چون از این کلمات بپرداخت روی باهل مجلس آورد و گفت «الحمد الله عز على مصرع الحسين إن لاأكن آسیت حسينا بيدی فقد آساه ولدای»یعنی همانا سخت و دشوار شد بر من شهادت حضرت حسین سلام الله عليه اگر خود نتوانستم در رکاب مبارکش بشهادت فایز شوم باری حمد خدای را فرزندان من در رکاب مبارکش به سعادت شهادت نایل شدند و اغلب مورخین باین حکایت اشارت کرده اند.

و فاضل در بندی بعد از نگارش این حکایت می فرماید اگر گویند در حق عبدالله بن جعفر طیار چه پاسخ گویند که اگر چند بحسب علو نسب و شرافت وجلالت حسب و فخامتی که او راست مانند آفتاب در وسط النهار است لکن از این کلمات که از وی در حق حضرت سید الشهداء سلام الله عليه مذکور افتاد. چنان می نماید که معرفت او درباره ولی مطلق وحجة الله على جميع خلقه بعد جده و ابيه و اخيه بدرجۀ كمال نیست .

چه اگر بوجه اكمل بود باید اقوال و افعالش در این هنگام برتر و شدید تر واثرغم و هم و بکاء و نحيب و جزع و عويلش فزون تر و كلمات او در مراتب آنحضرت

ص: 609

وامامت و حجيت بر خلق حضرت احدیت روشن تر باشد، چنانکه از سایر عظمای بنی هاشم مثل عباس بن امیر المؤمنين و برادران او و مسلم بن عقیل و برادرانش در چنین مقام روی داد و اقوال وافعال ایشان نه چنان بود که از عبدالله روی نمود .

در جواب گوئیم تواند بود که آنچه در این روایت نقل شده است بعضی از آن حالات است که از عبدالله قولا و فعلا نمودار شده است چه سایر حالات واظهار جزع و گریه و فغان را لازم ندیده اند مذکور دارند، اما چون مکالمه عبدالله و أبوالسلاسل غرابتی داشت بگذارش آن اکتفا کرده اند و گرنه در چنان حالات دیگر گذشته از جماعت بنی هاشم تمامت مردم مدینه بلکه گروهی از مردم کوفه و شام چنانکه اشارت رفت شراکت داشتند و بروز آن از عبدالله و امثال او محل تردید نبود تا در مقام توضیح بر آید.

چنانکه علامه مجلسى اعلى الله مقامه در جلد نهم بحار الانوار می فرماید سید مهنا بن سنان از علامه حلی قدس الله روحهما در جمله مسائلی که سؤال کرده است می گوید «ما يقول سیدنا في محمد بن الحنفيه هل كان يقول بامامة زين العابدین علیه السلام و كيف تخلف عن الحسين علیه السلام و كذالك عبدالله بن جعفر به چه می فرماید سیدمایعنی علامه درباره محمد بن حنفية آیا بامامت حضرت زین العابدين علیه السلام قائل بود و چگونه از ملازمت خدمت امام حسین در سفر کربلا تخلف جست و همچنین عبدالله بن جعفر چگونه التزام رکابش را مبادرت ننمود؟

علامه حلی رحمه الله در جواب نوشت«قد ثبت فی أصل الإمامة أن أركان الايمان التوحيد و العدل و النبوة و الامامة ، و السيد محمد بن الحنفية وعبدالله بن جعفر و أمثالهم أجل قدرا و اعظم شانا من اعتقاد هم خلاف الحق و خروجهم عن الايمان الذي يحصل به اكتساب الثواب الدائم والخلاص من العقاب؟ و أما تخلفه عن نصرة الحسين علیه السلام فقد نقل أنه كان مريضا».

یعنی در اصل امامت ثابت است که چهار چیز رکن ایمان است یکی اقرار بوحدانیت خدا و دیگر عدل و دیگر نبوت و دیگر امامت یعنی هر کس بیکی از این

ص: 610

چهار اقرار نداشته باشد ایمانش ناقص است و سید محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر و امثال ایشان را جلالت قدر و عظمت شان از آن برتر است که برخلاف حق معتقد گردند و از آنچه موجب ثواب دائم و رستگاری از عقابست تخلف ورزند و اما تخلف ابن حنفیه از نصرت امام حسين علیه السلام همانا نقل نموده اند که وی مريض و رنجور بود.

راقم حروف گوید جناب علامه حلی قدس الله روحه در این جواب باز می نماید که هر کس بامامت اقرار نداشته باشد از زمره مؤمنان خار جست و آنوقت می فرماید امثال ایشان که مؤمن هستند چگونه می شود بدون عذر از نصرت امام زمان تخلف ورزند؟ چه اگر جز این باشد چنان خواهد بود که در اعتقاد ایشان خللی و در ارکان ایمان ایشان تزلزلی است و چگونه تواند بود که امثال چنین مردم بزرگوار را بچنین صفت موصوف داشت .

ومرض محمد بن الحنفیه در کتب مقاتل مذکور وزحمت انگشتهای مبارکش از دریدن آن زره در عهد پدرش امير المؤمنين علیه السلام وعدم استطاعت استعمال شمشير مشهور است، اما جناب علامه در این مسئله بهمان محمد بن حنفیه قناعت فرموده است و بهر صورت البته عبدالله بن جعفر نیز معذور بوده است چنانکه از حالات دیگرش نیز معلوم آید و الله اعلم بحقايق الامور .

ص: 611

بيان خطبه عبد الله بن جعفر درحق حکمين و مكالمات

و احتجاج او با معاوية و حکایات او با معاویه و یزید

در کتاب ناسخ التواریخ مسطور است که چون بعد از قضيه حكمين جماعت خوارج بیرون شدند و اصحاب امير المؤمنين علیه السلام در این یاب انشاء خطب نمودند بعد از آنکه ابن عباس از خطبه خویش بپرداخت عبد الله بن جعفر بن ابیطالب برخاست و قال:

«أيها الناس أن هذا الأمر كان النظر فيه الى على علیه السلام و الرضا فيه لغيره ، فجئتم بعبد الله بن قيس فقلتم لانرضى إلا بهذا فارض به، فانه رضانا، و ايم الله ما استفدناه علمأ و لا انتظر نامنه غائبا و لا املنا ضعفه و لا رضونا به و لا بصاحبه، و لا أفسدا بما عملا العراق و لا اصلحا الشام، و لا أماتا حق على و لا احييا باطل معوية ، و لا يذهب الحق رقية راق ، و لا نفخة شيطان ، و انا اليوم لعلى ما كنا عليه أمس».

فرمود ایها الناس همانا امر خلافت با امير المؤمنين علیه السلام اختصاص داشت چون جماعتی غير از او را اختیار کردند و بعد از محاربت کار بمحاكمت تقریر یافت شما ابو موسی اشعری را اختیار کردید و در حضرت امیر المؤمنين صلوات الله عليه معروض داشتید که جز ابو موسی را رضا ندهیم تو نیز راضی باش که رضای ما در آن است.

با اینکه سوگند با خداوند هرگز او را علمی نبود که از وی در طلب فایدتی باشیم وهرگز خطری نداشت که انتظار منفعتی بریم و در خصومت قوتی نداشت که ضعف او را خواهیم و حکومت اوراضی نبودیم و نه بحكومت صاحبش عمرو بن العاص رضا دادیم و ایشان اگر چه در حکومت بخيانت رفتند لکن از این خیانت نه فسادی در ملك عراق پدید گشت و نه اصلاحی در امر شام نمودار شد و نه حق امير المؤمنين عليه السلام تباه کردید نه باطل معويه زنده شد چه بفسون جادوگران ووساوس شیطان حرف حق را نتوان از میان برداشت و ما بحكومت حكمين خواهان نبودیم

ص: 612

و نیستیم و امروز چنانیم که دیروز بودیم .

و دیگر در احتجاج و در جلد دیگر ناسخ التواریخ مسطور است که در آن زمان که معوية بن ابی سفیان جای درمدینه داشت و همی در خاطرش بود که زلال صدق و صفای بنی هاشم را با یکدیگر بخاشاك خدیعت و مکیدت مکدر دارد، پس یکروز در مدینه چنان افتاد که در مجلس معويه جز حسن و حسين علیها السلام و عبدالله بن جعفر و ابن عباس و برادرش فضل بن عباس هیچکس حضور نداشت، وقت را مقتضی دید و آنچه در خاطر داشت آشکار ساخت.

از میانه باعبدالله بن جعفر که او را مردی غیور و شجاع و مطاع می دانست روی کرد و گفت ای عبدالله این شدت تعظیم و تکریم تو در حضرت حسنین چیست ایشان از تو فاضل تر نیستند پدر ایشان از پدر تو بهتر نیست اگر نه این بود که مادر ایشان فاطمه زهراء دختر رسول خدا است می گفتم مادر تو اسماء بنت عمیس از مادر ایشان کمتر نیست .

عبدالله بن جعفر از شنیدن این سخنان چندان خشمناك شد که او را رعدتی فرو گرفت آنگاه فرمود «إِنَّكَ لَقَلِيلُ الْمَعْرِفَةِ بِهِمَا وَ بأبيهما وَ أُمِّهِمَا ، بلی وَ اللَّهِ إِنَّهُمَا خیرمنی وَ أَبُو هُمَا خَيْرُ مِنْ ابی وَ أُمِّهِمَا خَيْرُ مِنْ أمی وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله يَقُولُ فِيهِمَا وَ فی أَبِيهِمَا وَ أَنَا غُلَامُ فَحَفِظْتُهُ مِنْهُ وَ عَيْنَهُ»:

یعنی تو از مناعت محل و جلالت قدر حسن وحسين و پدر ایشان و مادر ایشان معرفتی بكمال نداری سوگند باخدای ایشان از من بهتر و پدر ایشان از پدر من بهتر ومادر ایشان از مادر من بهتر است و من در آن هنگام که کودک بودم سخنی از رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق ایشان شنیدم که از بر کردم و درخزینه خاطر بسپردم.

معويه چون مجلس را از غیر بنی هاشم تهی دید گفت آنچه از رسول خدای بشنیدی باز گوی سوگند با خدای ترا دروغگوی ندانم عبدالله فرمود آن سخن از آن عظیم تر است که حمل اصغایش (1) توانی .

ص: 613


1- اصفاء یعنی گوش فرادادن و شنیدن.

معويه گفت بفرمای اگر چه از کوه احد و حری گران تر باشد چه در این مجلس هیچکس از مردم شام نیست و طاغی شما را یعنی علی علیه السلام را خدای بکشت و جمع شما را متفرق ساخت وامر خلافت را بر من که اهل آن هستم فرود آورد اکنون از آنچه گوئید مرا باك نیست و در آنچه مدعی شوید زیانی بمن نمیرسد .

عبد الله فرمود از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود «أَنَا أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَمَنْ كُنْتُ أولی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَأَنْتَ يَا أخی أولی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ»یعنی من سزاوار ترم در تصرف جان و مال مؤمنان از خود ایشان و هر کرا من سزاوارترم در امر او از نفس او، توای علی که برادر منی سزاوارتری در امر او از نفس او. و علی علیه السلام در پیش روی آن حضرت جای داشت در آن خانه و حسن و حسين و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زيد و فاطمه و ام ایمن وابوذر و مقداد و زبير بن العوام در آن بیت بودند.

آنگاه رسول خدای دست مبارك بر بازوی علی علیه السلام بر زد و سه کرت این کلمات را إعادت فرمود آنگاه امامت ائمه اثنی عشر را منصوص داشت و از علی تا قائم آل محمد صلی الله علیه و آله را برشمرد.

پس از آن فرمود «لا متی اثنی عَشَرَ إِمَامُ ضَلَالَةٍ كُلِّهِمْ ضَالٍّ وَ مُضِلُّ عَشْرَةَ مِنْ بنی أُمَيَّةَ وَ رَجُلَانِ مِنْ قُرَيْشٍ وِزْرُ جَمِيعِ الاثنی عشروما أَضَلُّوا فی أَعْنَاقِهِمَا ثُمَّ سَمَّاهُمَا رَسُولُ اللَّهِ وَ سمی الْعَشَرَةِ مَعَهُمَا».

یعنی همچنان برای امت من دوازده تن پیشوای گمراه و گمراه نماینده است ده تن از بنی امية و دو تن از قریش و گناه تمام این جمله بر گردن آن دو مرد است پس آن دو مرد قرشی و آن ده تن بنی امیه را بنام شمرد معويه گفت اکنون تو نیز نام این جمله را برای من بر شمار عبدالله گفت فلان وفلان وصاحب سلسله و پسرش از آل ابی سفیان وهفت تن از فرزندان حکم بن ابی العاص است و اول ایشان مروان می باشد .

معويه گفت اگر آنچه می گوئی حق است همانا من هلاك شدم وهلاك شدند آنانکه پیش از من بودند و آنانکه از این امت بتولای ایشان بودند بتمامت قرین هلاکت باشند

ص: 614

و غير از شما و اهل بیت و شیعیان شما هیچکس رستگار نباشد؟ عبدالله بن جعفر گفت سوگند باخدای آنچه گفتم براستی است و از رسولخدای صلی الله علیه و آله شنیدم .

معويه باحسن و حسين علیهما السلام و ابن عباس گفت ابن جعفر چه می گوید ابن عباس گفت بانانکه عبدالله نام برد بفرست و پرسش کن معویه کسی را بفرستاد و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زید و هر کس این کلمات را شنیده بود حاضر کرد جملگی شهادت دادند که آنچه عبدالله بن جعفر گفت مقرون بحق است و ایشان نیز همان طور که وی از رسولخدای صلی الله علیه و آله شنیده است بشنیده اند.

این وقت معويه روی بحضرت امام حسن و امام حسين و ابن عباس و فضل و ابن ام سلمه و اسامه کرد و گفت شما نیز همه بر آن قول هستید که ابن جعفر گوید؟

گفتند آری معويه گفت ای بنی عبدالمطلب همانا مدعی امری عظیم شدیدو به حجتی قوی احتجاج می جوئید اگر این جمله بحق باشد و شما بر چنین امری صابر وشاکرید ومردمان بکوری و غفلت هستند و اگر آنچه گوئید براستی باشد البته این امت دستخوش هلاکت باشند و از دین خویش روی برگاشته و در مرتع قلوب بذر کفران با پروردگار وانکار رسول مختاررا بكاشته اند جز شما اهل البيت و آنانکه برطریق شما می روند و چنین مردم در میان اهل روز گار قليل باشند.

ای نوقت ابن عباس روی بامعویه کرد و گفت خدای می فرماید «قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ»، و نیز فرماید و «قليل ماهم»، ای معویه این عجب چیست که از ما داری از گروه بنی اسرائیل در عجب باش که در آنجا که ساحران با فرعون گفتند «و فاقض ما أنت قاض »، بهر چه خواهی حکم بران و خودشان با موسی علیه السلام ایمان آوردند و بانچه آورده بود تصدیق کردند .

آنگاه آنحضرت ایشان و جماعت بنی اسرائیل را از زمین دریا بگذرانید وعجایب بحر را با ایشان بنمود و ایشان بموسی و تورات و دین موسی علیه السلام تصدیق کردند و با این جمله مشاهدات وهلاك فرعون با چنان لشکر گران در آن بحر بیکران چون بر اصنام و اوثان عبور دادند که مردم جاهل عبادت می ورزیدند و «قَالُوا يَا مُوسَى

ص: 615

اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»، گفتند از بهر ماخدائی نصب کن چنانکه این بت پرستان خدایان دارند و می فرمود شما مردمی جاهل و نادان باشید .

و بنی اسرائیل بغير از هارون بگوساله پرستی پرداختند و گفتند این است خدای شما و موسی و چون پس از این گمراهی و جهالت که از ایشان پدید شد حضرت موسی علیه السلام با ایشان گفت «يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ»يقوم بزمین مقدس اندر شوید! در جوابش سخنان نابهنجار گفتند چنانکه خدای عزوجل در قرآن حکایت می فرماید :

«قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي ۖ فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»موسی عرض کرد بار خدایا من جز بر نفس خود و برادرم هارون سلطنت ندارم در میان من و این مردم زشت کار جدائی بیفکن.

همانا متابعت ورزیدن این امت بمردمی چند که ایشان را در حضرت رسول سوابق خدمت وسمت مصاهرت واقرار بدین آنحضرت و قرآن داشته اند چندان عجیب نیست چه بصورت در شمار مؤمنان بودند و کبر و حسدی که در نهاد ایشان بود بمخالفت امام و ولی ایشان بازداشت، عجب تر از این کردار مردم بنی اسرائیل است که از حلی وزیور خویش گوساله بساختند و آنچه را خود ساختند عبادت کردند وبسجده اش پرداختند و پروردگار عالميانش پنداشتند و بغير از هارون هیچکس برای موسی نماند و تمامت بنی اسرائیل کوساله پرست شدند .

و با صاحب ما على علیه السلام که با رسول خدای بمنزلت هارون است با موسی از اهل بیتش جمعی بیائیدند و سلمان وابوذر ومقداد وزبير بن العوام در خدمتش بماندند زبیر نیز روی برتافت لكن آن سه تن با عقیدت استوار و ایمان پایدار تا پایان روزگار خویش ثابت بماندند تا بدین و آئین بحق به حضرت حق شتافتند .

ای معويه مادر عجب هستیم که خداوند امامان این امت را واحدا بعد واحد نامبردار فرمود و رسول خدای صلی الله علیه و آله در غدیر خم ومواطن دیگر امامت ایشان را منصوص داشت و مردم را باطاعت ایشان مامور ساخت و حجت خود را بسبب ایشان

ص: 616

برایشان استوار فرمود و با یشان باز نمود که اول این امامان علی بن ابيطالب علیه السلام است و اوست ولی هر مؤمن و مؤمنه بعد از او در میان امت خلیفه و وصی اوست ،

همانا چون رسول خدای لشکر بموته مي فرستاد فرمود باطاعت اوامر و نواهی جعفر باشید و اگر بمیرد زید بجای او باشد و اگر زید بن حارثه نیز شهید گردد عبدالله بن رواحة بجای او رایت برافرازد واین هرسه تن شهید شدند .

آیا جایز می شماری پیغمبری که از برای جیش موته سردار و خليفه بنام و نشان مقرر می دارد امت خود را فرو می گذارد و ایشان را آشکار نمی دارد که بعد از وی امام و خلیفه او کیست؟ تا ایشان بهوای نفس و عقول ناقصه خود کورانه و بیخردانه خليفه نصب نمایند و امامی منصوب دارند مگر اختبار و اختبار امت از رسول خدای برشادت و هدایت نزديك تر بود .

سوگند باخدای هرگز رسول خدای امت خود را در ظلمت کوری و لغزش شك و ريب نمی گذاشت و خليفه و وصی معين ساخت لکن مخالفین سر از فرمان برتافتند و کردند آنچه کردند .

اما آن چهار تن که بر علی علیه السلام غلبه خواستند و بر رسول خدا دروغ بستند و گمان همی بردند که رسول خدا فرمود در خانواده ما نبوت و خلافت با هم جمع نمی شود از این کردار و گفتار همی خواستند مردمان را بشهادت و کذب و مکرخودشان دستخوش شبهت سازند و گمراه نمایند.

معويه گفت ای حسن تو چه گوئی؟ فرمود شنیدی آنچه گفتیم و شنیدی آنچه ابن عباس گفت ، ای معويه عجب از تست و از قلت شرم تو و جرئت ورزیدن تو بر خداوند گاهی که گفتی خداوند طاغیه شمارا بکشت یعنی علی علیه السلام را و امر خلافت را بمعدنش بازگردانید بیرون از ما، وای بر تو ای معويه و بر آن سه تن که پیش از تو در این مجلس بنشستند و این اساس وسنت را برای تو مسنن (1) شدند.

اکنون سخنی چند می گویم که تو نه در خور اصغای آنی بلکه برای برادران

ص: 617


1- یعنی سنت گذار

دینی و این مردم که حاضرند می گویم همان مردمان در صدر امر بر وحدانیت خدا و رسالت محمد مصطفی و نمازهای پنجگانه وزكوة مفروضه و روزه ماه رمضان وحج خانه یزدان واشياء كثيره دیگر ازطاعت خداوند منان که جز ایزد سبحانش احصا نتواند کرد شهادت دادند و بهیچوجه اختلافی و تنازع و تفرقه جماعتی نداشتند و بر تحریم زنا وسرقت و دروغ راندن و قطع صله رحم فرمودن و خیانت ورزیدن و چیزهای بسیار دیگر از معاصی خدای که جز خداوندش احصا و شماره نتواند اجتماع نمودند آنگاه در امر ولایت آغاز مخالفت کردند و گروه گروه شدند یکدیگر را بکشتند و پاره از پاره بیزاری جستند .

و از این جمله جز آن مردم که متابعت کتاب خدای و سنت رسول رهنمای را نمودند احق و اولی نیستند پس هر کس بآنچه اهل قبله که هیچ اختلافی در آن نیست چنگی درافکند و دانش آنچه را که محل اختلاف است بخدای باز گرداند بسلامت رود و از آتش دوزخ رستگار و بدخول جنت برخوردار است.

و هر کس را که خدای موفق بداشت و بروی منت گذاشت و حجت بروی تمام ساخت تا روشن کند قلبش را بنور معرفت ولاة امر از ائمه و معدن علم را بدانست که در کجا است چنین کس سعید است و خدای را ولی است «وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ رَحِمَ اللَّهُ امرء عَلِمَ حَقّاً فَقَالَ أَوْ سَكَتَ فَسَلِمَ»رسول خدای فرمود خداوند رحمت کند کسی را که حق را بدانست و بحق بگفت یا اگر نتوانست خاموش نشست و بسلامت بزيست .

اکنون ما که اهل بیت رسول خدائیم میفرمائیم «انَّ الْأَئِمَّةِ مناوان الْخِلَافَةَ لَا تَصْلُحُ الَّا فِينَا وَ انَّ اللَّهِ جَعَلَنَا أَهْلُهَا فِي كِتَابِهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ انَّ الْعِلْمِ فِينَا وَ نَحْنُ أَهْلُهُ وَ هوعندنا مَجْمُوعِ كُلُّهُ بِحَذَافِيرِهِ وَ انْهَ لَا يُحَدِّثُ شیء الَىَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ الَّا وَ هُوَ مَكْتُوبُ عِنْدَنَا باملاء رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ بِخَطِّ عَلَى علیه السَّلَامُ بِيَدِهِ وَ زَعَمَ قَوْمُ أَنَّهُمْ اولی بِذَلِكَ مِنَّا حَتَّى أَنْتَ يَا بْنِ هِنْدٍ تدعی ذَلِكَ»

يعني بدرستی که امامان بحق ازما باشند و امر خلافت جز با ما اصلاح نتواند

ص: 618

یافت و خداوند در کتاب خود وسنت نبی خود ما را اهل خلافت گردانیده و اینکه علم حقیقی با ماست وما اهل آن هستیم و تمامت علوم نزد ماست و اینکه هیچ چیزی از کنون تا قیامت حادث نشود حتی ارش خدش ، مگر اینکه نزد ما باملاء رسول خدا و خط امير المؤمنين علیه السلام مكتوب است و جماعتی از مردمان گمان همی کنند که در تصدی این امر از ما سزاوارتر باشند حتی توای پسر هند مدعی این باشی و گمان چنین بری .

همانا همانا عمر بپدر من فرستاد و پیام داد که می خواهم قرآن را در مصحفی بر نگارم آنچه از قرآن نوشته بمن بفرست و امير المؤمنين علیه السلام فرمود گاهی بتو می رسد که گردن مرا بزنی، عمر گفت از چه روی فرمود قرآن نزد راسخون في العلم است وخدای در این کلام مرا قصد کرده نه ترا واصحاب ترا .

عمر خشگمین شد و گفت پسر ابوطالب چنان می داند که نزد هیچکس جزوی علم نیست و فرمان کرد تا هر کس از قرآن بتواند قرائت نماید حاضر شود پس مردمان جماعتی از پی یکدیگر بیامدند و هر کس چندی از قرآن را قرائت نمود هر چه را عمر بن الخطاب بارأى خود موافق دید بفرمود تا بر نگاشتند وگرنه - بنگارش نیاوردند از این روی مردمان گفتند بسیاری از قرآن ضایع ماند لكن سوگند با خدای دروغ گفتند و بجمله نزد اهلش مجموع ومحفوظ است.

و از آن پس عمر بن الخطاب ولاة و قضاة خود را فرمان کرد که در مسائل و احکام شریعت اجتهاد ورزند و آنچه را پسندیده داشتند بحق دانند و بکار بر بندند و بسیار وقت عمر و قضاة در مسائل معضله فروماندند و امير المؤمنین ایشان را از آن گرداب جهالت بیرون کرد تا بر ایشان در آن امر حجت آورد، بسیار شدی که قضاة عمر در امری واحد احكام مختلفه رانده بودند و نزد عمر انجمن می شدند و عمر آن جمله را برای ایشان مجاز می شمرد زیرا که خداوند او را حکمت و فصل الخطاب عطا نفرموده بود .

گمان می کنند مخالفين ماهر صنفی از اهل این قبله که ایشان معدن خلافت

ص: 619

وعلم هستند و ما نیستیم پس از خدای یاری می طلبیم بر کسی که بر ماظلم كرد وحق مارا منکر شد و بر گردن ماسوار گشت و برای مردمان سنت نهاد برما و کاستن ما را تا بدانجا که مانند توای معويه برما احتجاج بورزد خداوند کفایت می کند ما را و بهترین کفیل است از بهرما .

همانا مردم برسه نوع باشند: يك صنف مؤمن هستند که حق مارا می شناسند ودر حضرت ما به تسلیم می روند و بما اقتدا می کنند و چنین مردم دوست خدا و اجابت کننده خدا هستند و از دوزخ رستگار می شوند .

نوع دوم دشمن ما هستند و از ما براءت می جویند و بر ما لعن فرستند و خون مارا روا شمارند و حق مارا منکر گردند و برائت جستن از ما را عبادت خدای دانند و چنین مردم کافر و مشرك باشند و مشرك و كافر شده باشند از آنجا که ندانند چنان که خدای ر ا محض دشمنی ناسزا گویند بدون اینکه علمی بر این امر داشته باشند همچنين بدون علم بخدای مشرك می شوند .

سیم کسی است که آنچه را که متفق عليه است ماخوذ می دارد و هر چه بروی مشکل شد علمش را بخدای بازمی گرداند باولایت مانه بما اقتدا می کند و نه دشمنی می ورزد و نه بحق ماعارف می باشد و ما امیدواریم که خدای او را بیامرزد و به بهشتش در آورد و چنین مردم ضعیف الاسلام باشند معويه چون این کلمات بشنید فرمان کرد تا اهل مجلس را بهريك یکصد هزار درهم بدادند و در حق حسن وحسين علیهما السلام و عبدالله بن جعفر بفرمود تا از برای هريك هزار بار هزار درهم تقدیم کردند.

و دیگر در جلد پنجم از کتاب ناسخ التواریخ مسطور است که وقتی معويه بر آن عزیمت شد که در میان بنی هاشم و بنی امیه حدیث مهر وحفاوتی کند و سلطنت خویش را در خاندان خود استوار بدارد پس بمروان بن حکم که حاکم مدینه بود مکتوب کرد که دختر عبدالله بن جعفر بن ابیطالب را از بهر پسرم یزید تزویج کن ودر کابین او بهر چه عبدالله گوید وهر مبلغ که بفرماید پذیرفتار باش و بر این برافزون دیون عبدالله را بهر مقدار که خواهد گو باش برذمت منست و از مال خود تسلیم

ص: 620

می نمایم و همی خواهم در میان بنی هاشم و بنی امیه این مخاصمت بمسالمت رود و این مناطحت بمصالحت افتد.

مروان بن الحكم بخدمت عبدالله بن جعفر آمد وصورت حال را معروض داشت عبدالله گفت مرا و امثال مرا در این امور اختیاری نیست بنگر تا حسن علیه السلام چه فرماید؟ لاجرم مروان در خدمت آن حضرت حاضر شد و این سخن بعرض رسانید، فرمود مجلسی ساخته کن و از هر کس خواهی انجمنی بساز

مروان برفت و بزرگان بنی هاشم وصنادید بنی امیه را آگهی فرستاد و انجمنی بزرگ در هم آورد پس امام حسن علیه السلام رو مروان بن الحكم نيز حاضر شدند و در جای خود جلوس کردند

این وقت مروان بپای شد و خدای راسپاس گذاشت و گفت امیر المؤمنين معويه مرا فرمان کرد تا زینب دختر عبدالله بن جعفر را از بهر پسرش یزید تزویج کنم و کابینش را برضای پدرش گذارم وديون عبدالله را بهر مبلغ که فرا رسد بر عهده معويه گذارم وصلح ما بين دو قبیله بنی هاشم و بنی امیه را باین پیوند محکم گردانم.

همانا يزيد بن معويه کفوی است که نظیر ندارد قسم بجان خودم که آنان که در خویشاوندی یزید باشما غبطه خواهند برد بیشترند از آنانکه به یزید غبطه می برند در خویشاوندی شما، ویزید کسی است که ابر بدیدار او استسقا می کند و این کلمه مثل است و عرب در مقام تمجید و تعظیم گوید .

چون مروان سخن بدین مقام آورد خاموش شد و امام حسن علیه السلام آغاز سخن کرد و بعداز ستایش یزدان فرمود اینکه گفتی صداق زینب را پدرش عبدالله کند ما از آنچه رسول خدای صلی الله علیه و آله در صداق زنان و دخترانش سنت کرده بیرون نمی شویم.

و اینکه گفتی دیون عبدالله را چندان که باشد ادا می نمایند، کدام وقت بود زنان ما دیون پدران خودرا ادا کنند؟ و اینکه گفتی این خویشاوندی سبب صلح و سلم میان بنی هاشم و بنی امیه می شود ما از برای خدا در راه خدا طریق معادات

ص: 621

ومبارات می سپاریم و برای دنیا باشما صلح نمی جوئیم.

و اینکه گفتی در خویشاوندی یزید سود ما راست و ما از آنچه یزید در این امر مغبوط مردم می شود بیشتر مغبوط مردم مي شويم نيك بينديش اگر خلافت بر نبوت فزونی دارد البته ما مغبوط به یزید خواهیم بود اگر نبوت بر خلافت تفوق دارد پس او بما غبطه خواهد خورد و اما اینکه گفتی سحاب بدیدار يزيد استسقا می کند همانا این مقام جز برای آل رسول الله نیست .

و ما چنان بصواب شمردیم که زینب را به پسر عمش قاسم بن محمد بن جعفر كابين بندم و او را با قاسم تزویج کردم و كابين او را بقريه که در مدینه دارم و معويه در ازای ده هزار دینار بمن داده است مقرر داشتم و زينب را این مبلغ کفایت کند مروان گفت ای بنی هاشم با ما غدر کردید امام حسن علیه السلام فرمود واحدة بواحدة فقال مروان:

أردنا صهركم لنجد ودا *** و قد أخلقه به حدث الزمان

فلما جئتكم فجمهتمونی *** و بحتم بالضمير من الشنان

ذکوان مولاى بنی هاشم او را باین شعر پاسخ داد:

أماط الله منهم كل رجس *** و طهرهم بذلك في المثانی

فمالهم سواهم من نظير *** و لا كفو هناك و لا مدان

أيجعل كل جبار عنيد *** الى الاخبار من اهل الجنان

پس مروان صورت حال را بمعویه بر نگاشت معويه گفت«خطبنا اليهم فلم يفعلوا و لو خطبوا الينا لماودد ناهم»یعنی ما از بنی هاشم دختری خواستیم خطبه کنیم رضا ندادند و پذیرفتار نشدند لکن اگر ایشان از ما دختری می خواستند اجابت می کردیم و ایشان را رد نمی نمودیم .

و هم در این جلد از کتاب ناسخ التواريخ مسطور است که از آن پس که امر خلافت بر معويه استقرار گرفت عبدالله بن جعفر بن ابیطالب که ابو جعفر کنیت داشت جانب شام گرفت و چون خواست بمجلس معويه در آید و حاجب بار بمعويه

ص: 622

آگهی داد، عمرو بن العاص نزد معويه حضور داشت گفت امروز بزحمت شناعت و بيغاده عبدالله بن جعفر را بیچاره خواهم ساخت

معويه گفت ای عمر گرد این اندیشه مگرد زیرا که ظاهر خواهی ساخت از ما امری را که پوشیده می باشد و ما را واجب نیفتاده است که چنین سخنان بگوش آوریم، هنوز این کلمات در دهان داشت که عبدالله در آمد، معويه چون او را بديد بقدم مهر و حفاوت تلقی نمود و اورا بر سریر خود در کنار خود جای داد چون عبدالله بنشست عمرو بن عاص امير المؤمنين علیه السلام را بزشت تر مقالی سب و شتم نمود.

چون عبدالله این سخن بشنید رنگ رخسارش بگردید چنانکه گفتی آتش از دیدارش نمودار است و از غلیان خشم رعدتی در وی پدید شد و گوشت پشت و شانه او چون سیماب بلرزش و طپش در آمد مانند فحلی عظیم از سریر بزیر آمد .

عمرو بن عاص را از کردار او هولی در ضمیر جای گرفت و گفت ای ابو جعفر این خشم و طیش را فرو گذار عبدالله گفت لب فرو بند مادرت بعزایت بنشیند و این شعر بخواند:

أظن الحلم دل على قومى *** و قد يتجهل الرجل الحليم

آنگاه از هر دو دست آستين ها بالا زد و گفت:

يا معوية حنام نتجرع غيظك و إلى كم نصبر على مكروه قولك، و سيىء ادبک و زمیم أخلاقك ، هبلتك الهبول، أما يزجرك ذمام المجالسة عن القدح لجلیسک، اذلم يكن له حرمة من دينك تنهاك عمالا يجوزلك ، أما والله لوعطفتك أو اصرا لارحام أو حامت على سهمك من الاسلام ما أرغبت بنى الاماء و العبيد أعراض قومك ،و ما يجهل موضع الصفوة أهل الخيرة ، و إنك لتعرف فی وسايط قريش صفوة غرائزها ، فلا أقررك تصويب ما فرط من خطائك فی سفك دماء المسلمين و محاربة أميرالمؤمنين إلى التمادی فيما قد وضح لك الصواب فی خلافه.

فاقصد لمنهج الحق فقد طال عماك عن سبيل الرشد ، و خبطك فی بحور ظلمة الغي، فإن أبيت إلا تتابعنا فی قبح اختيارك لنفسك فاعفنا عن سوء القالة فينا، إذا

ص: 623

ضمنا و إياك الندى، و شأنك و ما تريد إذا خلوت ، و الله حسيبك، فو الله لو لا ما جعل الله لنافی يديك لما أتيناك، ثم قال إنك إن كلفتنی ما لم أطق ساءك ماسرك من خلق.

تا چند خشم ترا فرو خوریم و تا کی بر اقوال نکوهیده و آداب ناستوده و خصال نا پسندیده تو شکیبایی گیریم؟ مادر بر تو بگرید آیا بر تو گوارا می افتد که جلیس ترا هدف شناعت دارند ومناعت نگذارند آیا دین تو باز نمی دارد ترا از جواز امری که شایسته تو نیست سوگند باخدای هر چند برعایت خویشاوندی روم و بسبب آن بهره که از اسلام داری ترا حمایت کنم لكن هرگز رضا ندهم که فرزندان کنیزان و بندگان متعرض اعراض قوم تو شوند و اراذل و او باش قوم تو بر گردن ما سوار آیند.

همانا موضع صفا و صفوت در خدمت اهل خبرت پوشیده نباشد و تو بر طبایع قريش نيك دانائی و بر صفوت ایشان بینا، همانا من آنکس نیستم که در سفك دماء مسلمانان و محاربت با اميرالمؤمنين علیه السلام خطای ترا بصواب تقریر دهم و در آنچه با آنحضرت بمخالفت رفتی و بصواب دانستی تصویب کنم ای معويه کار بعدل و اقتصاد کن و براه حق برو چه کوری تو از راه رشادت بطول انجاميد و هبوط تو در ظلمات فساد و دياجير عناد بسیار گشت.

و اگر از این جمله بر کنار نشوی و آن سیرت نکوهیده که از بهر خویشتن اختیار نمودی دیگر گون نسازی باری ما را از آن معفودار که سخنان زشت و ناهموار هر نابهنجاری را درباره خود خریدار شویم گاهی که می خواهی مارا بوفور بذل وعطا باخود یکى و يك جهت داری، دیگر خود دانی و آنچه آهنگ می نمائی گاهی که خلوت می کنی همانا خدای متعال ترا در افعال و اعمال کافیست.

سوگند با خدای اگر نه آن بودی که خدای حق ما را بدست تو افکنده است هرگز بدیدار تو رهسپار نمی شدیم.

و از آن پس فرمود: ای معویه اگر از این پس مرا بدانچه بیرون از طاقت

ص: 624

من است بمشقت بیفکنی مکروه می دارد ترا آنچه مسرور می دارد ترا از خلق و خوی .

معویه گفت یا اباجعفر سوگند می دهم ترا که از این خشم باز آئی و فرو نشینی لعنت باد بر آنکس که آتش خشم ترا برافروخت، حق تو است آنچه بگوئی و برذمت ماست آنچه بخواهی ، همانا خلق و خلق ستوده تو بعلاوه از محل و منصب تو دو شفیع بزرگ هستند نزد ما در کار تو، توئی پسر ذوالجناحين و سيد بني هاشم.

عبدالله گفت حاشا و کلامن سید بنی هاشم نیستم، بلکه حسن و حسين علیهما السلام هستند و هیچکس را با ایشان جای هیچ گونه سخن نباشد ، معویه گفت یا ابا جعفر سوگند می دهم ترا که حاجت خود را از من بخواهی اگر چه آنچه در دست من و حكومت من است و در تحت تملك منست از تو دریغ نخواهم داشت، عبدالله گفت هرگز در این مجلس اظهار حاجت نخواهم کرد این گفت و طريق مراجعت گرفت .

معويه برقفای او نگریست «و قال و الله لكأنه رسول الله مشيه و خلقه و خلقه و إنه لمن مشكوته و لوددت أنه أخى بنفيس ما أملك»، گفت قسم بخدای رفتار او و سرشت او و خلق و خوی او گوئی رسولخدای است و از شعشعه وجود مبارك و فروز آن آفتاب تابناکست سخت دوست میدارم که او برادر من باشد و مرا آنچه از نفیس مال بدست است بذل كنم.

آنگاه بجانب عمرو بن العاص نگران شد و گفت هیچ می دانی که چرا عبدالله با تو سخن نکرد و ترا مخاطب نداشت؟ گفت این معنی نزد شما پوشیده نیست معويه گفت گمان می کنی او بیم داشت که جوابش باز رانی و بدهانش سخن در شکنی؟ سوگند با خدای نه چنین است بلکه ترا لایق پاسخ ندانست و در خور خویش ندید که با تو سخن کند .

عمر و گفت اگر بخواهی آنچه از بهرش اعداد کرده بودم بگویم تا بشنوی؟ معويه گفت حاجت نیست روزهای دیگر ترا آزموده ایم این بگفت و برخواست و مجلسیان راه خویش گرفتند.

و دیگر در این جلد ناسخ التواريخ و كتاب عمدة الطالب فی نسب آل ابی

ص: 625

طالب مسطور است که عبدالله بن جعفر بن ابیطالب روزی بر معویه در آمد و پهلویش بنشست و این وقت يزيد بن معویه نیز حضور داشت «فجعل يزيد يعرض بعبدالله و ينسبه الى الاسراف»، و باعبدالله متعرض می شد و اورا باسراف منسوب می داشت.

عبدالله در پاسخ يزيد فرمود «إنی لأرفع نفسی عن جوابك ، و لو صاحب السيرير يكلمنی لأجبته»من خویشتن را از آن برتر شمارم که با تو هم سخن شوم و بجواب مانند توئی لب گشایم، اما اگر صاحب این تخت و سرير یعنی معویه سخنی می گفت جواب خویش می شنید.

معويه گفت گویا گمان می کنی که تو از یزید اشرف هستی؟ فرمود آری سوگند باخدای از یزید و تو و از پدر تو و از جد تو اشرف هستم ، معويه گفت گمان نمی کنم که در زمان حرب بن امیه هیچکس از وی اشرف باشد ، عبدالله گفت اشرف از حرب آنکس بود که حرب را خورش و خوردنی و جامکی و پوشیدنی بداد و در پناه خود بگذاشت معویه گفت یا ابا جعفر بصداقت سخن کردی.

و این داستان چنان بود که حرب بن امیه را عادت بر آن بود که چون در سفرهائیکه بگذشتی هر کجا تلى و ثنيه نمودار شدی تنحنحی کردی و این علامت بود که پیش از وی هیچکس را نشاید که بر آن تل بالا برود، يك روز چنان افتاد که چون ثنيه پیش آمد مردی از بنی تمیم بر تنحنح حرب وقعی نگذاشت و گفت حرب چه کس باشد؟ و پیش از وی بر تل برشد

چون حرب در عرض راه نیروی قتل او را نداشت گفت زود باشد که خداوند در مکه ات بدست من بقتل رساند، آنگاه برای آنکس که او را بقتل رساند پاداش و اجرى مقرر داشت

و از آن پس روز گاری بگذشت و جوان تمیمی را حاجتی پیش آمد که بمکه اندر شد چون بمکه در آمد از بزرگان بپرسید گفتند عبد المطلب بن هاشم بزرگ و سید جماعت است گفت جز او کیست گفتند پسرش زبیر ، پس بدر سرای زبیر آمد و دق الباب بنمود زبير بيرون شتافت «فقال إن كنت مستجيراً أجرناك ، و إن كنت

ص: 626

طالب قرى قريناك، فرمود اگر پناه آورده ترا پناه دادیم و اگر خواهی میهمان باشی ترا میهمان ساختیم، تمیمی این اشعار انشاد کرد:

لاقيت حرباً بالثنية مقبلا *** و الصبح ابلج ضوؤه للسارى

قف لا تصاعد و اكننى ليروعنى *** و دعا بدعوة معلن و شعار

فتركته خلفی و سرت أمامه *** و كذاك كنت أكون في الاسفار

فمضى يهددنى الوعيد ببلدة *** فيها الزبير كمثل ليث ضار

فتركته كالكلب ينبح وحده *** و أتيت قوم مكارم و فخار

و حلفت بالبيت العتيق ور كنه ***و بزمزم و الحجرذی الأستار .

ان الزبیر لمانعی بمهند *** عضب المهزة صارم بتار

ليث هزبر يستجار ببابه *** رحب المباة مكرم للجار

چون جوان تمیمی بیان حال و روزگار خود را در طی این اشعار باز نمود زبیر فرموده«سر امامی فانا بنی عبدالمطلب اذا اجرنا رجلا لم نتقدمه»از پیش روی من راه بر گیر چه ما بنی عبدالمطلب چون کسی را پناه دادیم بروی تقدم نجوئیم پس تمیمی از پیش روی زبیر راه نوشت

ناگاه حرب پدیدار شد تمیمی گفت سوگند باخدای همین است آنگاه حرب بروی در آویخت زبیر تیغ بر کشید و برادران خود را ندا در افکند، حرب را جز هرب راهی نماند و در هیچ مقام محل امن و امان نیافت ناچار پیش از آنکه زبیر در رسد بشتافت و بخانه عبدالمطلب روی نهاده رخصت بجست و بدرون سرای اندر شد .

عبدالمطلب فرمود این سرگشتگی از چیست گفت از بیم پسرت زبیر ،عبدالمطلب او را بدرون خانه جای داد و بفرمود تا جفنه و قدح هاشمی را که مردمان را ترید می خورانید بیاوردند و خورش و خوردنی پیش نهادند این وقت پسرهای عبدالمطلب چون شیر و پلنگ فرا رسیدند لكن حشمت و جلالت پدر دور باش می کرد که بی رخصت بدرون سرای شوند همچنان باشمشیرهای حمایل کرده بر در سرای بنشستند .

ص: 627

عبدالمطلب بیرون شد و فرزندان خویش را بدید و از آن حالت جلالت و غيرت که در آنها مشاهدت فرمود مسرور شد «و قال یا بنی اصبحتم اسود العرب»ای فرزندان من همانا شما شيران عربيد و دیگر باره نزدحرب شد و فرمود برخیز و بسلامت برو

عرض کرد : یا ابا الحارث من از بیم گزند یکتن گریخته ام اينك ده تن با نتظار من بنشسته اند و بخون من بيرون تاخته اند فرمود اينك ردای مرا برگیر و بر تن و آسوده بیرون شو ! ده بیرون شو! چه ایشان چون ردای مرا بر تن تو نگران شوند از آسیب تو فرو نشینند و این همان ردا بود که سیف بن ذی يزن، بعبدالمطلب تقدیم کرده بود و این داستان در جلد دوم از کتاب اول ناسخ التواريخ مشروح است بالجمله حرب آن ردا را بپوشید و از سرای بیرون خرامید، فرزندان عبدالمطلب سر بر آوردند چون ردای پدر خویش را نگران شدند سرها بزیر افکنده از زحمت حرب طمع ببریدند و برفتند.

مسعودی در مروج الذهب گوید وقتی عبدالله بن جعفر روی بسوی معویه نهاد و عمر و بن العاص دو روز از آن پیش که عبدالله بدمشق برسد خبر وفود و ورود او را بدانست و بر معویه در آمد و این هنگام جماعتی از قریش و جز ایشان حضور داشتند «فقال عمرو قد أتاكم رجل كثير الخلوات بالتمنی و الطربات بالتغنى آخذ للسلف منقاد بالسير» گفت مردی نزد شما می رسد که همیشه دست خوش هواجس نفس و گرفتار آرزوهای خویش ومشغول بعيش و طرب است جز از گذشتگان و مفاخرت بایشان سخن نکند و جز بافسانه دل نسپارد .

عبدالله بن حارث بن عبدالمطلب که حضور داشت از این سخن بر آشفت و با عمر و گفت ترا نه آن مقام است که از اینگونه کلام رانی و عبدالله نه چنانست که تو بنمودی بلکه مردی ذاکر و ذکور و بر بلیات صابر و صبور و بر واردات شاکر و شکور است و در حوادث و وقایع مهذب و غیور و سيدی حليم و ماجدی کریم است بهر چه بدایت کند بصواب رود و هر کس از وی مسئلت نماید کامیاب گردد نه هر گز سخنی ناخجسته بر زبان براند و نه دشنام وحرفی زشت از وی نمایان شود

ص: 628

در میدان جلالت وجلادت هژبریست خروشنده و در مراتب نبالت و کرامت و شرافت ابریست گوهر بارنده و چون دیگر مردمان نکوهیده نسب و ناپسندیده فعل و نا خجسته منصب نیست و چون بعضی از مردم قریش نیست که بلئامت حسب و خباثت نسب زبون باشند و هر مردی پست و ذلیل بروی تواند دست در افکند و نیز او را طبعی زبون وذلیل نیست که بقليل چنگ در افکند.

کاش می دانستم که تو بدستیاری کدام حسب ستوده و افعال پسندیده و شيم مرضيه متعرض چنین مردم می شوی؟ چه تو خود به خویشتن در هیچ چیز بشمار نباشی بلکه بدیگری ارکانت را عظیم خواهی و بزبان دیگری نیروی سخن یابی همانا بہترین حکومت وفضیلت آنست که پسر ابوسفیان ترا از اینگونه تعرضات که با بزرگان قریش در میان می نهی دهان بر دوزد و بگوشه ذلت و هوان در افکند. چنانکه کفتار را در و جارش(1)چه تو بر چنین امور و افعال توانا و لايق نيستى و اينك خویشتن را بچنگ و دندان شیری ژیان در آوردی که جمله را با ناب و چنگ درهم پاره و بیچاره کند .

عمرو بن العاص خواست دیگر باره لب بسخن بر گشاید، معويه او را ممنوع داشت، عبدالله بن حارث گفت سوگند باخدای هر کس هر چه کند بر خویشتن کند و جز بخویشتن بقا نجوید همانا زبان من در هر مقام تیز و تند و جواب من در هر كلام آماده و عتيد وسخن من بسیار سخت و شديد و انصار من بر گفتار من شاهد و شهيدند این وقت معویه بپای خواست و آن جماعت پراکنده گشتند.

ص: 629


1- گفتار - بكسر كاف- حیوانی است درنده، و وجار- بر وزن کتاب - لانه و ماوای او است

بیان آثار جود و کرم و بذل وعطائیکه از عبدالله بن جعفر در کتب اخبار بیادگار است

چنانکه اشارت رفت این بحر جود و كان سخاوا بر کرم و شمس عطارا از کمال جود و بخشش و بذل و دهش بحرالجود و جواد مطلق خواندند یافعی در مرآت الجنان می گوید که عبدالله بن جعفر از آن جمله است که رسول خدای صلی الله علیه و آله را از مردم بنی هاشم در صغر سن زیارت نمود و میلادش در حبشه بود و مانندش بخشنده و جوادی در اسلام نیامد، از این رویش جواد نامیدند و فضايل و مكارم و جلالت و قرابت او در حضرت رسول یزدان چون آفتاب فروزنده و ماه تابان نمایانست

در مجالس المؤمنين مسطور است که وقتی عبدالله را بر کثرت سخاو و فور عطا مورد ملامت و عتاب داشتند، در جواب فرمود مدتیست جهانیان را با کرام و انعام بی پایان خویش معتاد ساخته ام از آن همی اندیشه دارم که چون از ایشان باز گيرم يزدان کریم نیز عطای خود را از من باز گیرد و این آیت مبارك بشهادت قرائت كرد «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»

و عبدالله را برافزون از مراتب جود و عطا حلم و بردباری و ظرافت و شيرين کاری و عفت و خویشتن داری بکمال بود چنان افتاد که در مدینه طیبه عالمی عامل و در تمامت امور دنيويه بصير وكامل بود.

روزی بر در سرای نخاسی(1)بگذشت، نظرش بر دیدار کنیزکی مغنیه افتاد که هزاران زلیخای مصرش در لبان شکرخند و دهان پر از قند گرفتار و ماه و آفتابش در ایوان حسن و جمال پرده دار بود. مرد عالم از جان ودل چنان شیفته آن آب و گل و فریفته آن خط و خال و آن صوت جان پرور و آوای روان افزا گردید که یکباره از خرد بیگانه گشت و از جامه دانائی بلباس رسوائی در آمد و خليع العذار در هوای

ص: 630


1- یعنی برده فروش

آن بديع العذار(1) در کوی و بازار راهسپارهمی گشت.

دوستانش بملامت بر خواستند و دشمنانش باسهام خنده و کنایت بخستند امانه برملامت دوستانش اندیشه و نه از خنده دشمنانش اندوهی که آنرا که دل بکمند دلداری در بند و خاطر بهوای گلعذاری پیوند است نه از نصیحت دوستانش پندی و نه از شماتت دشمنانش گزندیست.

اتفاقا این داستان در آستان عبدالله معروض افتاد، آن بحرجود و كان سخاوابر دهش و معدن عطا مولای کنیزك را بخواند و آن سیم خام را بچهل هزار درهم خریداری فرموده بمرد عالم ببخشید.

عالم چون نگران آن عالَم شد بر دست و پای پسر جعفر بیفتاد و به ثنایش زبان بر گشاد و در شبستان خویش با آن آفتاب کامیاب گشت عبدالله جعفر غلامی را بفرمود تا چهل هزار درهم از بهر نفقه ایشان حمل کرد تا بفراغ بال و رفاه حال ماه و سال بعیش وعشرت و ناز و نعمت در سپارند و لیالی و ایام بکام گذارند .

در کتاب مستطرف مسطور است که عبدالله بن جعفر را آن کرم وجود بود که شنوندگانش از مقام تصدیق بعید می شمردند معوية بن ابی سفیان بهر سال هزار بار هزار درهم در حضرتش مقدم و بر دیگرانش مسلم می داشت و این دریای سخا چنان دست بعطا بر گشودی که در پایان سال از هجوم وام خواهان در ملال بودی.

وقتی مردی چارپائی بخرید و برای فروش ببردعبدالله بدو بر گذشت و فرمود این بهیمه را می فروشی؟ عرض کرد نمی فروشم لکن با تو بخشیدم، مركوب را بگذاشت

ص: 631


1- عذار- بكسر عين . یعنی بناگوش و بدیع یعنی شگفت انگیز و خوش نما ، منظور خوش صورت و خو بروی است، و اما خليع العذار، خليع يعنی رها شده و عذار در اینجا بمعنی لجام اسب و مهار شتر و افسار خر است ، و خليع العذار یعنی اسب لجام گسیخته با اشتر مهار گسسته یاخر افسار کنده . و کنایت از بی حیائی و بی شرمی است که هرچه گوید و هرچه کند و هر جارود باك نداشته باشد. در نسخه ناسخ «خليع الازار» بود ، و آن تصحيف است چه «ازار»بمعنى جامه ای است که مانند لنگ عوض شلوار به تن می کرده اند، و خليع الازار بمعنی بی جامه و بی تنبان خواهد بود .

و بگذشت و بسرای خویش برفت، ساعتی بر نگذشت که بیست تن حمال را با کول باره و جوال بر در سرای خویش بدید، ده تن حامل گندم و پنج تن گوشت و لباس و چهار تن حامل فوا که و نقل و یکتن حامل مال بود و تمامت آن جمله را بدو بدادند و معذرت بخواستند .

و هم در آن کتاب مرقوم است که روزی عبدالله جعفر در عقیق بر حزين شاعر بگذشت و بامدادی سخت سرد بود و حزين جامه های تن را بقمار باخته و بشدت سرما ساخته بود، چون عبدالله را بدید از مردی بعاریت جامه بگرفت و در حضور عبدالله برای خواست و این شعر بخواند :

أقول له حين واجهته *** عليك السلام أبا جعفر

عبدالله گفت وعليك السلام، حزين گفت :

فأنت المهذب من غالب *** و فی البيت منها الذی تذکر

عبدالله گفت ای دشمن خدای دروغ گفتی چه این کس که بزرگ و مهذب از سلسله غالب و نامدار این دودمانست رسول خدای صلی الله علیه و آله است حزین دیگر باره لب برگشود و این شعر قرائت کرد:

فهذی ثيابی و قد أخلقت *** و قد عضنی ز من منكر

در این شعر از فرسودگی لباس و سختی روزگار خویش باز نمود، عبدالله را از خز و حریر جامها برتن بود جمله را بدو ببخشید

و نیز وقتی مردی شاعر این شعر را در خدمت عبدالله معروض داشت :

رأيت أبا جعفر فی المنام *** کسانی من الخز دراعة

ابو جعفر را در خواب بدیدم که در اعه از خز بمن بپوشانید و از این شعر معلوم می شود که عبدالله را چنان که معروفست پسری بنام جعفر بوده است و او را ابوجعفر کنیت است بالجمله عبدالله باغلام خود فرمود دراعه خز مرا بدو بده، آنگاه با شاعر فرمود این جبه زرتار را که سیصد دینار خریداری کرده ام چگونه در خواب ندیدی؟ عرض کرد پدرم فدای تو باد مرا بگذار تا چشم بخواب گیرم شاید این را نیز در

ص: 632

خواب بنگرم، عبدالله بخندید و نیز آن جبه را بدو بخشید.

از ابن سیرین گوید وقتی مردی مقداری شکر بمدينه آورد، تا در آن سودا سودمند گردد لكن خریدار نیافت و دلفكار بماند، باوی گفتند اگر این شکر بعبدالله بن جعفر حمل دهی پذیرفتار شود و درهم و دینارت بخشد، چون در خدمتش معروض بداشت گفت جمله را بیاور، آنگاه گفت تا آن شکر را چون خاك و خاکستر بر زمین بریخت و فرمود هر کس هر چه خواهد بر گیرد.

آن مرد چون دید که مردمان مانند مگس ازدحام ورزیده از بهر خود حمل می نمایند گفت فدای تو شوم آیا من نیز از این شکر بر گیرم ؟ فرمود آری آن مرد نیز بقدر توانائی بر گرفت، آنگاه عرض کرد بهایش را عطا فرمای، فرمود بهایش چند است؟ عرض کرد چهار هزار درهم عبدالله چندی سر بزیر افکنده بعد از آن امر نمود تا آن مبلغ را بدو بدادند.

آن مرد گفت همانا از نخست با شما گفتم این مرد نمی داند که بهای این شکر را گرفته ام و روز دیگر بخدمت عبد الله شد و عرض کرد اصلحك الله بهای شکر را عطا کن عبدالله چندی سر بزیر افکنده بعد از آن بامردی فرمان کرد تا چهار هزار درهم بدو بداد، آن مرد برفت و روز سیم بیامد و مطالبه بهای شکر کرد عبدالله بفرمود تا چهار هزار درهم بدو باز دهند چون برفت تا ماخوذ دارد عبدالله فرمود ای اعرابی همانا دوازده هزار درهم يافتى، اینوقت آن مرد از کردار عبدالله بشگفتی اندر شد .

و نیز وقتی مردی اعرابی شترى بعبد الله بفروخت و تاسه دفعه بهایش را از عبدالله بن جعفر ماخوذ بداشت و این هنگام این شعر در حق او انشاد نمود :

لا خير في المجتدی فی الحين تسئله *** فاستمطروا من قريش خير مختدع

تخال فيه إذا حاورته بلها *** من جوده و هو وافی العقل و الورع(1)

ص: 633


1- بر در ارباب بی مروت دنیا خیر و برکتی نیست که هنگام اضطرار بدانجاروی کنی و مسئلت حاجت نمائی ، بروید و از آسمان جود و سخای بهترین فرزندان قریش که گول و فریب خوار بنظر می رسد باران درهم و دینار طلب کنید . موقعیکه با او برخورد کنی از کثرت جود و عطایش گمان می بری که ابل و نادان است در حالیکه عقل اووانی و پرهیز و دور اندیشی او کافی است .

چون معوية بن ابی سفیان بار دیگر جهان کشید عبدالله بن جعفر بر پسرش یزید عنود وفود نمود، یزید پر سید امیر المؤمنين معويه در هر سال با توچه عطا کردی؟ گفت خدایش رحمت کناد بهر سال هزار بار هزار درهم یزید گفت محض این ترحم که بروی نمودی هزار بار هزار درهم بر آن مبلغ بیفزودم عبدالله گفت دانسته باش که از این پس این کلمه را درباره هیچکس نگویم مگر در باره تو .

و بقول صاحب غرر الخصايص الواضحه عبدالله بن عمر گوید اول کسی که هزار بار هزار درهم بصله بداد معوية بن ابی سفیان بود و در خدمت حضرت امام حسن و امام حسين علیهما السلام و عبدالله بن جعفر بهر سال بهريك این مبلغ تقدیم می نمود چون معويه بمرد و یزید بر مسند امارت بنشست عبد الله بن جعفر نزد وی شد و گفت یا امير المؤمنين پدرت بهر سال هزار بار هزار درهم مرا عطا کردی وصله رحم بجای گذاشتي .

یزید گفت نعما و كرامه ، آنگاه گفت اعطوه ألف وألف وألف وألف وألف وألف عبدالله چون این کثرت عطا را بدید گفت با بی انت وامی یا امیر المؤمنين و این سخن را جز با تو با هیچکس نگویم، یزید گفت من نیز این مبلغ را اضافه کردم و هزار بار هزار درهم در ازای این سخن بر افزودم، پس عبدالله بن جعفر از بارگاه یزید بیرون آمد گاهی که چهار هزار بار هزار درهم در هر سال از بهرش مقرر گشت.

یکی از حاضران چون تقرير این مبلغ خطير را بدید، بایزید گفت آیا در حق یکتن چنین مبلغی بزرگی را در هر سال بر قرار داشتی؟ یزید گفت ويحك من این مال را بمردم مدینه عطا کردم چه در دست عبدالله بعاریت باشد و جمله را بمردم بخشد.

آنگاه ازمحارم پیشگاهش تنی را بخواند و گفت پوشیده در خدمت عبد الله راه سپارد و چنانکه او نداند وی حالش را بازداند، چون عبدالله بمدينه رسید آن اموال بی پایان راچنان بمردمان پخش کرد که هنوز آنماه بهای نرفته آن آفتاب

ص: 634

سپهر جود و عطا از دیدار چهره وامخواه گرفتار زحمت کسوف و مديون آلاف و الوف گشت .

در خبر است که وقتی ابن هرمه شاعر عبدالله بن جعفر بن ابیطالب رضوان الله عليهم را مدح کرده بامدیحت خود روی بسرای او نهاد وجمعی کثیر را بر در سرایش بدید، از خدام عبد الله پرسید این ازدحام چیست؟ گفت اکثر از آنان هستند که از عبدالله طلبکارند و در طلب وام خود انجمن شده اند با خویش گفت همانا روزی شرانگیز و محنت آمیز است .

لا جرم چون در خدمت عبدالله حاضر شد عرض کرد سوگند باخدای هیچ نمی دانستم این جماعت وام خواهان بر در این سرای ازدحام آورده اند ، فرمود ترا باکی نیست مدیحه خود را بعرض رسان شاعر گفت ترا بخدای می سپارم و در عرض اشعار شرمسار بود، عبدالله بر اصرار و ابرام بیفزود و شاعر قصیده خود را که در آن جمله این اشعار را گفته است معروض داشت :

حللت محل القلب من آل هاشم *** فعشك مأوی بیضها المتفلق

فمن مثل عبد الله أو مثل جعفر *** و مثل أبيك الا ريحی المرهق؟

عبدالله فرمود از این مردم وام خواه کدام جماعت بر درند؟ جمعی را نام بردند، دو تن از ایشان را بخواست و پوشیده سخنی در گوش ایشان براند هر دو تن بیرون شدند پس با ابن هرمه فرمود تو نیز با ایشان برو، ابن هرمه برفت و مالی بسیار بدو بدادند.

وقتی چنان افتاد که عبدالله بن جعفر و حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام و ابودحيه انصاری از مکه معظمه بآهنگ مدینه طيبه بیرون شدند در طی راه ابری بجنبید و بارانی بشدت ببارید ناچار بخیمه مردی اعرابی در آمدند و سه روز بماندند تا آسمان نمایان گشت و باران فرو نشست، اعرابی از بهر ایشان گوسفندی ذبح کرده بود چون بكوچیدند عبدالله بن جعفر با مرد اعرابی گفت اگر بمدينه در آمدی از ما بپرس .

ص: 635

چون دوسال بر این حال بر گذشت اعرابی را حاجت و فاقتی فرو گرفت زنش گفت نیکو چنانست که بمدينه اندر شوی و این جوان مردان را دریابی گفت نام ایشانرا از خاطر بسپرده ام، گفت از پسر طیار پرسیدن گیر! مرد اعرابی بمدينه در آمد و حضرت حسن مجتبی را زیارت کرد آن حضرت بفرمود تا یکصد ناقه و شتران نر و ماده آن جمله و ساربان آنها را باو عطا کردند .

پس از آن بحضرت امام حسين صلوات الله عليه تشرف یافت و آن داستان بگذاشت حسین سلام الله عليه امر فرمود تا هزار گوسفندش بدادند .

آنگاه نزد عبد الله جعفر رضی الله عنهما در آمد و داستان خویش را بگذاشت عبدالله گفت همانا برادران من شتر و گوسفند را از من کفایت کردند پس بفرمود صدهزار درهم باو عطا کردند.

آنگاه مرد اعرابی در خدمت ابی دحيه شد، گفت سوگند با خدای مرا آن بضاعت نیست که چون ایشان با تو سخاوت ورزم لكن اشتران خود را بیاور تا جمله را از تمرگران بار نمایم، بالجمله از پس آن روز آن مرد اعرابی روزگار خویش را بوسعت و يسار بپایان همی گذاشت.

و هم در مستطرف مسطور است که روزی حسن وحسين سلام الله و صلواته عليهما با عبدالله بن جعفر فرمودند همانا در بذل مال باسراف می روی؟ عرض کرد پدرم فدای شما باد همانا خدای عزوجل با من بتفضل می رود منهم در حضرت خدای بر آن عادت و شیمت رفته ام که بر بندگانش تفضل نمایم، هم اکنون بیم دارم که اگر آن عادت را بگردانم آن حال از من بگردد .

وقتی نصیب شاعر در مدح عبدالله شعری قرائت کرد عبدالله بفرمود تا از دواب و اثاث البيت و دنانير و دراهم مبلغی بزرگی باو عطا کردند، با وی گفتند آیا درباره چنین مردی سیاه روی این جمله اموال عطا کنی و بقول صاحب غررالخصایص روزی عبدالله بر در سرای خویش ایستاده و ارباب حاجات در انتظار خروجش بودند تا عبدالله بایشان شتابان گشت و هر کس حاجتی معروض داشت بجای آورد و در جمله

ص: 636

ایشان نصیب شاعر بود چون آن حال را بدید نزديك شد و دست شریفش را ببوسید و این شعر را بخواند .

ألفت نعم حتى كأنك لم تكن *** عرفت من الاشياء شيئا سوى نعم

و عاديت لاحتى كانك لم تكن *** سمعت بلا في سالف الدهر و الأمم

عبدالله گفت حاجت تو چیست گفت این شتران را از خوار بار گرانبار دار گفت جمله را فرو خوابان، آنگاه از گندم و تمر راهسپار ساخت وهم بفرمود ده هزار درهم و بسیاری جامه و البسه ممتاز باو بدادند.

چون نصيب برفت یکی با عبدالله گفت یابن الطيار آیا این مقدار عطا را در حق عبدی سیاه مبذول داری؟ فرمود اگر خودش اسود است شعرش ابيض است و اگر او بنده است مدحش در حق مردی آزاده است همانا رواحلی که می گذرد و طعامی که فانی می شود و ثيابی که فرسوده می گردد باو عطا کرده ایم، اما او ما را مدحی گفته وثنائی عطا کرده است که در گذر روزگار بیادگار می ماند و بر السنه اهل جهان جاری و باقی می ماند

نوشته اند که عبدالله را قانون بودی که در غره هر ماه یکصد بنده آزاد کردی.

حکایت کرده اند که وقتی عبدالله نخلستانی را از مردی انصاری به یکصد هزار درهم خریداری نمود در این حال یکی از پسران آن مرد را گریان بدید از کریستنش پرسیدن گرفت گفت من و پدرم همی خواستیم که پیش از خروج این نخلستان از دست ماجان از تن ما بیرون شود چه بیشتر این درخت های خرما را من بدست خود بنشانده ام چون آن دریای کرم را آن سرشك دیده نمودار شد پدرش را بخواند و آن نخلستان را بدو بداد و آن اموال را بدو ببخشید.

و هم روزی عبدالله عليه رضوان الله در ضیعتی(1) از خود برفت و در نخلستانی که از قومی بود نزول فرمود و غلامی سیاه نگاهبان آن حایط بود و روزی سه گرده نان بروزی داشت، در این حال سگی بیامد و بآن غلام نزديك شد، آن غلام بك گرده

ص: 637


1- یعنی در یکی از آبادی ها .

بدو افكند ، آن سك بخورد دیگر باره گرده دیگرش بیفکند، همچنان بخورد قرص سیم را نیز بیفکند تا بخورد و عبد الله بر این نگران بود.

فرمود ترا بهر روز چه مقدار روزی دهند؟ غلام عرض کرد همین نان که نگران بودی فرمود پس چگونه این سك را بر خود برگزیدی گفت از اینکه در این اراضی ما کلاب نایابست و بدانستم که این سگ با شکم گرسنه بیابانی دراز در نوشته لاجرم مکروه دانستم که گرسنه اش باز گردانم فرمود امروز با این شکم گرسنه چون کنی؟ گفت گرسنه شام کنم.

عبدالله فرمود همانا مردمانم بکثرت سخا و احسان ملامت کنند و این غلام سیاه از من بخشنده تر است، آنگاه آن نخلستان و زمین و آلات و ادواتش را بجمله بخرید و غلام را عطا فرمود و نیز غلام را از مولایش خریده و آزاد فرمود.

غلام گفت اگر این جمله از آن منست همه را در راه خدای بدادم عبدالله این کار و کردار را بس عظیم شمرد و گفت هیچ نشاید چنین غلامی را این عطا و بخشش در نهاد باشد اما من بخیلی کنم، هرگز این امر را مقبول نخواهم داشت.

او در کتاب مستطرف مذکور است که در آنحال که عبدالله بن جعفر یکی روز در کوی و برزن مدینه عبور می داد ناگاه آوازی بشنید پس گوش بداد و بشنید که جاریه با آوازی لطيف و رقيق تغنی همی کند و این شعر را با صوتی خوش می خواند:

قل للكرام ببابنا يلجوا *** ما فی التصابی على الفتی حرج

يعنی کرام قوم و جوان مردان روزگار را رخصت است که باین سرای اندر شوند چه عشق ورزی در خور جوان مرد است.

عبدالله در ساعت از مرکب فرود آمد و بدون اجازت باهل مجلس در آمد چون وی را بدیدند رعایت سمت و جلالتش را بر پای شدند و در صدر مجلسش جلوس دادند، آنگاه صاحب مجلس ازروی خورسندی و افتخار عرض کرد ای پسر عم رسول دوران مختار بدون اذن ما بمجلس ما در آمدی با اینکه عظمت شأن و جلالت مقام تو از آن افزونست .

ص: 638

عبدالله فرمود جز باذن و اجازت در نیامدم عرض کرد این رخصت از کدام کس معروض افتاد فرمود جاریه سرودگر تو گفت : «قل للكرام ببابنا يلجوا»ما نیز در آمدیم، هم اکنون اگر در زمرۂ کرام هستیم همانا ماذون باشیم و اگر در شما لئام باشیم ناستوده ومذموم بیرون می شویم .

اینوقت صاحب سرای دست عبدالله را ببوسید و گفت فدای تو شوم سوگند باخدای تو از تمامت خلق جهان کریم تری، آنگاه عبدالله بيكی از جواری خویش پیام کرد تا حاضر شد و بفرمود تا اثوبه و البسه و مقدارها طيب بیاوردند و بر آن جماعت بپوشیدند و جمله را خوشبوی داشتند و هم آن جاریه را بصاحب سرای بخشید و فرمود این جاریه از جاریه تو بسرود و تغنی بیشتر حذاقت دارد.

و نیز در کتاب درر الخصايص الواضحه مسطور است که از جمله آنانکه جهانیان را بجود و احسان بنواختند و سرانجام برنج افلاس دچار شدند عبدالله بن جعفر بود و آنجناب را ضيق حال و تنگی معاش بأن مقام پیوست که وقتی مردی در خدمتش اظهار حاجتی نمود، عبدالله فرمود ای مرد بسبب جفای سلطان و حوادث جهان روزگار من دیگر سان گردید، اما آن چندم که استطاعت باشد مضايقت نکنم پس ردائیکه بر تن داشت باو عطا کرد و عرض کرد بار خدایا از این پس مرگی مرا برسان و بر من ساتر گردان و از پس این دعا چون روزی چند بر آمد رنجور گشت درخت بدیگر سرای بست .

وقتی در خدمت عبدالله عرض کردند هر وقت از تو خواستار عطیتی می شوند افزون از آرزوی مستمند می بخشى لكن چون بمعاملت مبادرت گیری سخت کوش می شوی فرمود«اجود بمالی و اضن بعقلی»یعنی مال و خواسته ام را می بخشم لكن گوهر عقلم را حافظ و نگاهبان می شوم و از بردن مردمانش بخل می ورزم مقصوداز این کلام این است که مغبون شدن در معاملات بر حماقت دلالت کند چه اگر در بهای آنچه يك فلس بیشترش بها نیست یك دینار دهند فروشنده ممنون مغبون نیست بلکه گمان می برد که خریدار مردی گول و احمق است.

ص: 639

و نیز در آن کتاب مسطور است که وقتی جماعتی در پیشگاه کعبه انجمن کردند و از بخشندگان روزگار سخن همی راندند، یکی گفت عبدالله بن جعفر اجود است دیگری قیس بن سعد را نام برد و آن دیگر عرابة الاوسی را جوادتر شمرد، یکی از ایشان گفت بهتر آنست که هريك از شما بصاحب خویش شود و خواستار عطيتی گردد تا معلوم کرده بر عیان و آشکارا حکم رانیم .

پس صاحب عبدالله بدو راه گرفت و هنگامی آن جناب را دریافت که بآهنك سفری پای در ركاب کند، گفت ای پسر عم رسول خدای مرد فقیری هستم که به حضرت تو انقطاع یافته ام فورا پای از رکاب در آورد و فرمود این ناقه را با آن چه بر آنست بر گیر واین شمشیر را آسان نگیر چه سيف علی بن ابيطالب علیه السلام است و هزار دینار بها دارد ، آن مرد آن شتر را با آنچه از البسه و حریر و چهار هزار دینار که در بار داشت باز گرفت و برتر از آن جمله آن شمشير بود .

و آن مرد دیگر نزد قیس بن سعد برفت و بخوابش دریافت غلامش گفت قیس درخواست حاجت چیست؟ گفت مردی درویش هستم و بدو منقطع باشم گفت روا کردن حاجت تو از بیدار کردن او آسان تر است، این در این کیسه هفتصد دینار سرخ است سوگند با خدای در سرای قیس جز این مبلغ نیست این مبلغ را بر گیر و با این نشان که ترا می دهم نزد اشتر چران شو و یکنفر شتر بارکش و یک تن غلام بگیر و بسلامت براه خویش برو و از آن سوی چون قیس بیدار شد و این خبر بدانست غلام را آزاد کرد و فرمود از چه مرا انگیخته نداشتی تا بیشترش عطا کنم .

مرد سیُم نزد عرابه اوسی شد و نگران گردید که از منزل خویش باهنگ نماز بیرون شده و چون نابینا بود بردو تن غلام تکیه داشت آن مرد گفت ای عرابه همانا مردی ابن سبیل باشم و بحضرت تو انقطاع جسته ام ، چون عرابه این سخن بشنید در حال دو غلام را بخويش گذاشت و هر دو دست بهم برزد و آه و ناله بر آورد و گفت سوگند با خداوند حقوقی که بر عرابه بود چیزی از بهرش بجای نگذاشت هم اکنون این دو بنده را با خود ببر .

ص: 640

آن مرد گفت هرگز این دو بال ترا از تو ماخوذ ندارم، عرابه گفت اگر نمی گیری پس هر دو تن آزاد و حر باشند هم اکنون اگر خواهی بگیر واگر خواهی رها کن و هر دو دست خویش را از دوش آن دو غلام برداشت و بگذاشت و همی دست بر دیوارها نهاده راه سپر گشت و آن مرد آن دو غلام را نزد رفیقان خویش بیاورد آن جماعت متفق القول گردیدند که عرابه ازعبدالله و قيس اجود است چه در آن سخت حالی و سخت روزگاری و هر دو چشم نابینا این جود وعطا بنمود

امادر کتاب اغانی مسطور است که چون این داب این شعر شماخ بن ضرار تغلبی را در مدح عبدالله بن جعفر بن ابيطالب رضى الله عنهم بشنيد «إنك يا بن جعفر نعم الفتى»، الى آخرها، گفت عجب دارم از شماخ که در حق مانند ابن جعفر کسی اینگونه مدح نماید و حال اینکه در حق عرابه اوسی این شعر می گوید:

اذا ما راية رفعت لمجد *** تلقا ها عرابة باليمين

هر وقت رایتی از روی مجد و جلالت افراخته آید عرابه اوسی سبقت کند و ازمیدان مفاخرت بر گیرد با اینکه عبدالله بن جعفر بچنين مدح سزاوار تر است .

راقم حروف گوید : اگر عرابه اوسی در صفت جود بر دیگران تفوق داشته باشد البته در مراتب مجد و شرف وجلالت هرگز قرین مثل عبدالله کسی نتواند بود شاید مقصود ابن داب اشارت باين مطلب باشد

در كتاب حديقة الافراح مسطور است در آن حال که روزی عبدالله بن جعفر رضی الله عنهما سوار بود ناگاه مردی در عرض راه باوی دچار شد و عنان اسبش را بگرفت و گفت: ایها الامير ترا بخدای سوگند می دهم که سر از تنم بر گیر! عبدالله در کار وی مبهوت ماند و فرمود آیا خرد از سرت بیرون شده؟ گفت لا والله فرمود پس چه خبر است ؟

گفت مرادشمنی مبرم و لجوج ست کار بر من تنگ ساخته و مرا نيروى مخاصمتش نیست فرمود خصم تو کیست گفت فقر است عبدالله روی بچاکر خود کرد و فرمود هزار دینار بدو بسپار

ص: 641

آنگاه گفت یا اخاالعرب این مال را بگير و ما می رویم اما هر وقت دشمن تو از روی کین و خشم و ستم بتو روی آورد، تظلم بما جوی تا بخواست خدا داد ترا از وی بجوئیم، اعرابی گفت سوگند باخدای از ذخایر جود و کرم تو آن چند بامن است که در تمامت عمر پاسخ دشمن را می دهد پس آن مال را بگرفت و برفت .

بیان وفات جناب عبدالله بن جعفر و پارۀ حالات و کنیت آن جناب

علمای اخبار را در تاریخ سال وفات جناب عبدالله بن جعفر رضوان الله تعالى علیهما اختلاف است، چنانکه در ذیل کتاب احوال سعادت اشتمال حضرت امام زین العابدين صلوات الله علیه بآنجمله اشارت کردیم . ابن اثیر وفات آنجناب را در سال هشتادم هجرت نوشته و اصح اخبار دانسته است و نیز گوید بروایتی در سال هشتاد و چهارم و بقولی در هشتاد و پنجم وششم و بحکایتی در سال نودم هجری از این سرای آرمان و امید بسرای جاوید خرامید و ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی می گوید عبدالله بن جعفر در سال هشتادم هجری در سن هفتاد سالگی وفات کرد و ادراك خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله را بنمود

لكن اين سخن ابوالفرج با آن حکایات و روایاتی که ازعبدالله بن جعفر در حضرت رسول خدای مذکور ومشهور است منافی است چه اگر در این سال و براین مقدار روزگار مرده باشد چگونه تواند از آنحضرت ناقل روایت وحامل حکایت شد

وانگهی متفق اند که اول مولودیکه از مسلمانان در حبشه متولد شد وی بود و این قصه مدتها قبل از هجرت بوده والبته اورا از هفتاد سال بیشتر روزگارخواهد بود مگر اینکه قبل از این تاریخ وفات کرده باشد، صاحب مروج الذهب نیز می گوید که بعضی تولد عبدالله را در سال وفات رسول خدای صلی الله علیه و آله دانسته اند .

و در مجالس المؤمنين مسطور است که عبدالله بن جعفر در سال هشتادم هجری

ص: 642

در مدینه وفات یافت و این وقت عمر شریفش به نود سال اتصال یافته بود و نیز می گوید بعضی گفته اند در سال هشتاد و چهارم هجری وفات کرد و هشتاد سال از روزگار فرخنده آثارش بپای رفته بود وصاحب استيعاب قول اول را أولى دانسته و گفته است اکثر اهل خبر بر آن عقیدت هستند .

ابن جوزی در تذکره می گوید واقدی نوشته است که عبدالله بن جعفر در سال هشتادم هجری که آن سال را عام الجحاف می خواندند وفات نمود و چون در آن سال سیلی عظیم در بطن مکه برخواست و مردمان را حتی مردم حاج را با شتران باردار ببرد از این روی آن سال را عام الجحاف نامیدند یعنی جحف بالناس و اين وقت عبدالملك بن مروان بر سرير خلافت جای داشت و ابان بن عثمان والی مدینه بود پس بر عبدالله نماز بگذاشت و چون جنازه اش را حمل کردند ابان نیز از حمله جنازه بود و تا گاهی که بمقبره اش رسیدند از گردن فرو نگذاشت و آن جناب را در بقیع دفن کردند ودر این وقت نود ساله ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید ابواليقظان میگوید عبدالله در حبشه متولد شد واجود عرب بود و در مدینه وفات نمود و روزگاری دراز بر شمرده بود و دیگری گوید در سال نودم هجری وفات کرد و در ابواء مدفون شد و بقولی در سال وفات رسول خدای صلی الله علیه و آله ده ساله بود و با این روایت ولادتش در عام الهجرة خواهدبود و چون بمرد نود سال روز نهاده و سليمان بن عبدالملك بر آنجناب نماز گذاشت.

ابن سعد در کتاب طبقات می گوید در اواخر عمر دندان های عبدالله بریخته و دهانش خرابی یافته بود لاجرم از بهرش تريد و اطعمه لينه ترتیب می دادند تا بسهولت تناول نماید و هروقت بدو می گفتند طعام خور نیستی بروی گران می افتاد.

ابوالفرج اصفہانی گوید چون نوبت سلطنت بعبدالملك بن مروان افتاد با عبدالله بن جعفر بجفارفت و عطایش را باز گرفت آن جناب یکی روز باخاطر نژند و دل اندوهمند بمسجد در آمد و بجماعت نماز بگذاشت و همی گفت بار خدایا تو مرا بعادتی بداشتی که بر آن روزگاری بسپردم یعنی با مردمان بجود و احسان می رفتم اگر این

ص: 643

عادت منقضی شده باری جان مرا قبض کن و در جمعه دیگر وفات کرد و ابان بن عثمان که از طرف عبدالملك مروان والی مدینه بود بروی نماز بگذاشت

ای هزاران دریغ که عبدالله عليه رضوان الله در جهان نیست تا بنگرد که شیمت پاره کسان که خویشتن را مولای همه گان می دانند برخلاف عادت اوست اگر بعداز سالیان دراز گمان برند که یکی روز بترك اين عادت ناچارند مرگ خویش را از حضرت احدیت خواستارند

اما بسا افسوس که از عدم اقبال سایر نفوس این دعای این مردم منحوس هیچ وقت در پیشگاه خداوند قدوس بهدف اجابت مقرون نمی شود و از نهایت شقاوت وقساوتیکه ایشان راست اگر بخواهند معمرین عصر را بشمار آورند جز از این مردم پدیدار نیایند هزار جان عزیز را بيك پشیز نخرند و اگر باحضور مگسی از گرسنگی بمیرند يك مويز نخورند تا مبادا مگس را نیشی بر آن و ایشان را ریشی بردل و روان بنشیند.

جز از دروغ فروغ نجویند و جز از ناسپاسی سپاس نخواهند، و دلی خوش دارند که بمكر و دغل و خدعه و فریب با مردم راهی می سپارند وروزی بشب می گذارند و گمان همی برند که مردم از ایشان باور دارند و ندانند داوری با ایزد داور دارند و وقت خویش را از آن اشرف دانستند که در صدد تلافی اینگونه کردارها عمرتلف نمایند

عجب است که چنین مردم دنیا جوى حريص طماع که از اغلب علوم و صنايع بی خبرند و جز فراهم کردن اموال اندیشه ندارند و بساخانه ها خراب کنند تا خانه دنیوی خویش را آبادان کنند وسرای اخروی ویران دارند، آلات روشنایی فراهم کنند و هرگز نیفروزند وسفره ها ترتیب دهند وهر دهند و هرگز نگسترانند و منزل ها بفرش ها و بالش ها بیارایند و هرگز کسی را جای ندهند و جز حمال و بال نباشند و جز خریدار ارذال نگردند .

همه کس را بیخرد و دانش شمارند و خود را سزاوار هزاران مدح و ستایش

ص: 644

شناسند و هرگز در قلم و قدم و زبان و جنان ایشان هیچکس را بوی خیر در مشام نرسیده باشد، بلکه در همان عالم که خود را ولی نعمت مردم جهان می شمارند در آن اندیشه اند که از هر مفلسی اگر چه يك فلس ممکن شود ماخوذ دارند .

بر تمامت مردم منتها گذارند که ما دارای اموال و اوضاع كثيره ايم و خدم و حشم ومركب و مركوب چنين و چنان داریم و باشارت و کنایت باز رسانند که بر تمامت نفوس واجب است که بدون اینکه نانی از ما طلبند یا حاجتی از ما بخواهند نان خویش بخورند و ما را قبله حاجات شمارند و از صمیم قلب مداح و دعا خوان و مطيع ما باشند.

و برخی خود را مروج شرع و ملت و حامی دین و دولت وعلم طريقت وحقیقت می خوانند با اینکه نه از طریقت خبری و نه براه شرع وحقیقت گذری و نه بقواعد و احكام دين مبين نظری دارند هزار هیئت معقول را بايك صورت مصقول برابر ندانند وهزار مرد هنر را با يك نو جامه بيخبر همسر نشمارند.

همه ریش ها پهن کنند و پهن بنشینند و حلقه درها تنگ و حلقه نظرها فراخ دارند تا که در آید و چه در آرد و چه تواضع برد و چه سر آید و چه بدهد و باندیشه عوض نیاید با اینکه مشتی حشیش از آن پشته ریش اشرف و سم سوفار از آن سم دیدار اوسع و احسن است.

جز اندوختن مال و انباشتن جوال و درشتی مقال هیچ در خیال ندارند و مردمان را بمودت و محبت و اطاعت خویش مجبول می شمارند و هر چه بیشتر روزگار می سپارند بر درجات لئامت و خباثت بیشتر می افزایند می توان گفت این آیت شریفه در حق ایشان بدین عنوان بباید قرائت کرد«و من ننكسه نعمره»

اما چون بہر صورت و حالت و هر سيرت سرانجام بنا کام می گذارند و می گذرند.

«زرین تره کو کم گو *** رو کم ترکوا برخوان(1) .

همه بگذارند و بگذرند و جز حسرت و وبال نگذارند و نبرند والله تعالى

ص: 645


1- مصراعی است از شعر معروف خاقانی که مطلع آن «هان ای دل عبرت بین »است

هو الرزاق ذوالقوة المتين

چون اختر آسمان سماحت وسخا و گوهر دریای سخاوت و عطا عبدالله جعفر بدیگر سرای رهسپر گشت و چنان رخشنده گوهر بحر جود در خاك سياه نابود شد مردم مدینه از زن ومرد و سیاه و سفید و مولى و عبید و بزرگ و كوچك در جنازه اش حاضر شدند و بسوگش افسرده خاطر گردیدند چه آن وجود ذیجود ماوای مساكين و ملجاً ضعفاء بود، تمامت عقلا در مرگش آب ازدیده روان ساختند و فریاد ناله وزاری بر آوردند

و چون ازدفنش فراغت یافتند عمرو بن عثمان در کنار گورش بایستاد و باحالی نژند و دلی دردمند گفت ای پسر جعفر خداوندت رحمت کناد که صله رحم بگذاشتی واشرار را مبغوض داشتی و با مردم دو روی روی ننمودى و من با تو چنان همی بودم که اعشی همی گفته است:

رعيت الذي قد كان بينى و بينكم *** من الود حتى غيبتك المقابر (1)

خدایت رحمت کند در آن روز که متولدشدی و در آن روز که در شمار رجال بودی و در آن روز که وفات کردی و در آن روز که زنده برانگیخته می شوی سوگند باخدای اگر در زمان هاشم بودی و هاشم بمرگ تو مبتلا می شد جمله قريش هلاك شدند گمان ندارم که بعداز تومانند تو دیده شود

آنگاه عمرو بن سعيد بن العاص معروف بأشدق بپای شد و گفت لااله الا الذي برءالارض ومن عليها و اليه يرجعون ای پسر جعفر بعد از تو زندگانی حلاوت ندارد وهر کس بعد از تو زنده بماند سماحت ندارد سوگند باخدای اگر چشم من بر کسی سرشك ببارد بر تو بخواهد بارید سوگند باخدای هر چه حدیث راندی بوی دروغ نداشت و با هر کس مودت ورزیدی بغبار کدورت ممزوج نگشت

این وقت تنی از پسران مغيرة بن نوفل برجست و گفت ای عمر و کدام کس را به ممزوج بودن مودت متعرضی و بشوب حدیث ملامت می کنی آیا بدو پسر فاطمه علیها السلام

ص: 646


1- بكتاب اغانی جلد 12ص 221 مراجعه شود.

تعرض کنی همانا سوگند باخدای هر دو تن از تو و از وی بهترند.

عمرو گفت ای لئیم خوار قدم ازحد خود بیرون مگذار ، همی خواستی ترا در زمره ایشان در آورم هیهات که ترا این رتبت ومنزلت نیست، قسم بخدا اگر تو و پدرت بمیرید در خور مدح و ذم نباشید هر چه می خواهی بگوی که هیچ کس ترا پاسخ نگوید چون مردمان ایشان را بسخن دیدند در میانه حایل شدند و بجمله روی بمنازل خود نهادند.

و عبدالله بن قيس الرقيات این اشعار را در آن مرضی که عبدالله بأن وفات نمود انشاد کرد ومطلعش این بیت است :

بات قلبی تشفه الاوجاع *** من هموم تجنها الأضلاع

نوشته اند چون عبدالله رحمه الله را زمان مرگ فرا رسید پسرش معویه را بخواند و گوشواری در گوش داشت در آورد و با وی وصیت نهاد و در حق فرزندان دیگرش که از معويه مهین تر بودند توصیه فرمود و گفت همیشه من ترا برای اینکار آرزومند بودم

و چون عبدالله وفات کرد معویه در ادای قروض پدر تدبيرها بنمود تا تحصیل کرده بپرداخت، آنگاه اموال پدرش را در میان فرزندان او قسمت کرد و در هیچ چیز برایشان بر زیادت نرفت و عبدالله بن معوية بن عبدالله بن جعفر که شاعری نامدار ورئیسی قسی القلب وقساوت شعار است پسر همين معوية بن عبدالله است و کنیت عبدالله بن جعفر ابومعوية و بتولى ابوجعفر است چنانکه بدان اشارت رفت و در بیان اولادش نیز مذکور خواهد شد

در کتاب مروج الذهب و ناسخ التواريخ و روضة المناظر و اغلب كتب اوایل و اواخر مسطور است که چون حضرت امام حسن مجتبی صلوات الله عليه خواست تا ابن ملجم ملعون را بقتل رساند ، عبدالله بن جعفر بن ابیطالب علیه السلام عرض کرد یا با محمد ابن ملجم را بده تا من بکشم و نفس خودرا بدان شفا بخشم امام حسن علیه السلام ابن ملجم را با او گذاشت .

ص: 647

پس عبدالله نخستین دومیل آهنین در آتش تافته بتافت و برچشم ابن ملجم بکشید گفت تبارك الله خلق الانسان من علق ای برادر زاده مرا با میل گرم سرمه کشیدی. آنگاه بفرمود تا هر دو دست و هر دو پایش را قطع کردند و او مشغول ذکر خداوند بود چون نوبت بقطع زبانش رسید آغاز اضطراب نهاد، گفتند چیست ترا که دست و پای ترا از تن باز کردند و ننالیدی اکنون از بریدن زبان جزع می کنی گفت دوست همی داشتم تا نفس واپسين بذكر خداوند رطب اللسان باشم. پس بدوزخش روان داشتند و بروایت روضة المناظر جسدش را بآتش بسوختند و بدوزخ فرستادند

و نیز در ناسخ التواریخ مسطور است که از جمله آنانکه هنگام دفن امير المؤمنين عليه السلام داخل قبر شدند عبدالله بن جعفر بود و این منقبتی بس بزرك مي باشد .

و نیز در پاره کتب اخبار بنظر رسیده است که بعضی نگران شدند که عبدالله بن جعفر حضرت امير المؤمنين علیه السلام را در مدفن مبارکش زیارت کردی و گفتی آن حضرت در اینجا مدفون است

ص: 648

بیان فرزندان عبدالله بن جعفر بن ابيطالب رضوان الله علیهم

ابن جوزی در تذکره گوید عبدالله بن جعفر را فرزندان متعدد بودند از آن جمله جعفر الاكبر است که عبدالله را بنام او کنیت بود و ابوجعفرش می خواندند مادرش ام عمر و بنت خراش بن بغيض بود، و دیگر علی و عون اكبر و محمد و عباس و ام كلثوم هستند ومادر این چهار پسر و يك دختر حضرت زینب بنت علی علیه السلام و از بطن فاطمه دختر رسولخدای صلی الله علیه و آله است .

اما ابن قتیبه در کتاب المعارف می گوید جعفر الاكبر بن عبدالله از حضرت زینب دختر اميرالمؤمنين است که از حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهم تولد یافته بود.

و نیز ابن قتیبه اولاد جناب عبدالله را مذکور می دارد و با آن چه مسطور شد. اندك اختلافی دارد، و دیگر حسن درج و عون الاصغراند و عون اصغر در کربلا در ركاب سيد الشهداء سلام الله علیه شهید شد و بقیه از وی نماند و مادر ایشان جمانه بنت مسيب بن نجبة الفزاری است و مسیب یکتن از رؤسای توابین است که بخون خواهی حضرت امام حسین علیه السلام برخاست و راقم حروف شرح حالش را در کتاب امام زین العابدين سلام الله علیه مذکور داشت .

و دیگر ابوبکر و عبيدالله ومحمد باشند و مادر ایشان خوصا بنت حفصه از قبیله بنی بکر بن وایل است و دیگر صالح و یحیی که فرزندی از ایشان نماند و دیگر هارون و موسی است که همچنان نسلی از ایشان نماند.

و دیگر جعفر وام ابيها و ام محمد باشند و مادر ایشان لیلی بنت مسعود است و دیگرحميد و ام الحسن از کنيز كان خاصه اند و دیگر جعفر و ابو سعید باشند و مادر این دو تن ام الحسين دختر عمر از قبیله بنی صعصعه می باشد.

ص: 649

و دیگر معويه و اسحق و اسمعيل و قثم و عباس و ام عون از مادرهای دیگرند و درمیان بنی هاشم غیر از عبدالله بن جعفر کسی پسر خود را معویه نام نکرد وچون عبدالله پسرش را معويه نام نهاد بنی هاشم از آن جناب دوری گرفتند و تا وفات کرد با او متکلم نشدند .

ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید عقب عبدالله بن جعفر از میان اولادش از علی و معويه و اسحق و اسمعيل بود و معاویه را از زوجه اش ام عون که از فرزندان حارث بن عبدالمطلب است عبدالله و محمد و از زوجه دیگرش فاطمه بنت حسن بن حسن علیه السلام بن علی علیهما السلام يزيد و حسن و صالح پدید شد و پسری دیگر از ام ولد داشت که علی نام یافت و عبدالله بن معويه در طلب خلافت بر آمد و بر اصفهان و پاره بلاد فارس دست یافت و بدست ابومسلم مقتول شد وازوی فرزندی نماند.

و اسحق بن عبدالله بن جعفر را عمر بن عبدالعزیز گاهی که والی مداین بود با تازیانه حد بزد و عبدالله می گفت مبارکست همانا در روی زمین هیچ قرشی نیست مگر اینکه محدود گردید و از اسحق بن جعفر قاسم پدید گشت و مادرش ام حکیم بنت قاسم بن محمد بن ابی بكر است.

ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی می گوید کنیت عبدالله ابومعویه است چه گاهی که معوية بن عبدالله متولد گردید عبدالله نزد معویه بود و از ولادت فرزندش بشارت آوردند عبدالله نیز با معويه بگفت معویه گفت این پسرت را معويه نام کن و صد هزار درهم در ازایش بگير عبدالله قبول کرد و آن در اهم را ماخوذ داشت و جمله را بآنکس که این بشارت آورد بداد :

عبدالله را قانون چنان بود که در تادیب اولادش نکوشیدی و گفتی اگر خدای در حق ایشان خواستار چیزی باشد مؤدب می شوند و درمیان فرزندانش جز معويه - دارای فرهنگ و فضایل نگشت چنانکه ابن هرمه در این شعر که در حق او می گوید گوید:

أحب مدحاً ابا معوية الما *** جد لا تلقه حصورا عیياً

ص: 650

و معوية بن عبدالله بن جعفر با یزید بن معويه بصداقت می رفت لا جرم پسرش را یزید بن معويه نامید.

و از این جمله فرزندان عبدالله بن جعفر چند تن شهید شدند یکی عون بن عبدالله بود که مادرش حضرت زینب سلام الله عليها است و او در کربلا شهید گشت چنانکه مسطور شد .

و دیگرمحمد بن عبدالله بن جعفر است که ابوالفرج اصفهانی در مقاتل می نویسد مادرش خوصا بنت حفصة بن ثقيف بن ربيعة بن عثمان بن ربيعة بن عائذ بن ثعلبة بن تيم اللات بن ثعلبة بن عكابة بن صعب بن على بن بكر بن وائل است و مادر خواهند دختر سالم بن عبدالله بن عبدالله بن محروم بن سنان بن مؤلة بن عامر بن مالك بن تيم اللات بن ثعلبة می باشد و مادر هند میمونه دختر بشر بن عمرو بن الحارث بن ذهل بن شيبان بن ثعلبة بن الحصين بن عكابة بن صعب بن علی بن بكر بن وائل است و سلیمان بن قته در این شعر خود محمد بن عبدالله بن جعفر را مرثیه کند و گوید:

و سمی النبی غودر فيهم *** قد علوه بصارم مصقول

فاذا ما بكيت عینی فجودی *** بدموع تسيل كل مسیل

در ناسخ التواریخ مسطور است که در آن هنگام که حضرت سیدالشهداء عليه السلام از مکه بیرون شد و چند میل راه به پیمود و بمنزل تنعیم فرود شد عبدالله بن جعفر بن ابیطالب پسرهای خود عون و محمد را بملازمت رکاب مستطابش روان داشت و بدین گونه مکتوبی بر نگاشت.

أما بعد فانی أسئلك بالله لما انصرفت حين تنظر فی كتابی هذا فانی مشفق عليك من هذا الوجه الذی توجهت له أن يكون فيه هلاكك و استیصال أهل بينك و آن هلكت اليوم طفیء نور الارض فانك علم المهتدين و رجاء المؤمنين و لا تعجل فی السير فانی فی اثر کتابی».

عرض می کند ترا با خداوند سوگند می دهم چون معروضه مرا بنگری از سفر عراق فسخ عزیمت بفرمای چه برتو بيمناك هستم که در این راه که در پیش داری

ص: 651

تباه شوی و اهل بیت تو سرگشته و پریشان حال گردند و چون تو نباشی نورخدای در زمين ناپدید شود چه تو رایت هدایت یافتگان و امید مؤمنانی اکنون، در طی طریق عجلت مفرمای که من در اثر مکتوب خویش می رسم.

عبدالله بن جعفر بعد از ارسال این وسیله بنزد عمرو بن سعید آمد و گفت بحضرت حسين مکتوبی فرست و خط امانی انفاذ دار وخواستار شوتا بمکه مراجعت فرماید عمرو بن سعید این مکتوب بنوشت و در صحبت برادرش یحیی روان داشت عبد الله جعفر نیز باتفاق يحيى بحضرت سید الشهداء سلام الله عليه بیامد ، نامه عمرو بن سعید را بدادند و در مراجعت آن حضرت فراوان الحاح ورزیدند.

در پاسخ ایشان فرمود رسولخدای مرا در خواب نمودار شد ومرا بکاری فرمان داد بیفرمانی رسولخدای را نتوانم گفتند چه فرمانکرد فرمود با هیچکس نگویم وچند که زنده باشم با کسی حدیث نکنم تا گاهیکه خدای را ملاقات نمایم چون عبدالله بن جعفر این راز بشنید و دانست که آن حضرت باز نخواهد شد پسرهای خود عون و محمد را بخواست و ایشان را وصیت فرمود که از ملازمت رکاب آنحضرت باز نایستند و در راه او از جان بازی دریغ نجویند و باتفاق يحيى بن سعيد بمكه مراجعت نمود.

و نیز در ناسخ التواریخ مسطور است که چون نوبت شهادت باولاد جعفر طیار افتاد نخستین محمد بن عبدالله بن جعفر بود که آهنگ مقاتلت فرمود و این ارجوزه قرائت نمود :

نشكو إلى الله من العدوان *** قتال قوم فی الردی عمیان

قد تركوا معالم القرآن *** و محكم التنزيل و التبيان

و أظهروا الكفر مع الطغيان

و خویشتن را در میان اعداء افکنده ده تن از ایشان را با تیرو شمشیر دست فرسود تیغ فناساخت، آنگاه بدست عامر بن نهشل التميمی درجه شهادت یافت و پس از وی بشهادت عون اشارت شده چنانکه از این پیش نگارش رفت.

ص: 652

می فرماید بعد از وی عبیدالله بن عبدالله بن جعفر که بعقیدت بعضی در یوم طف ملازمت حسين علیه السلام را داشت بشهادت فایز گشت.

در مقاتل الطالبيين مسطور است که مادر عبيد الله بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب علیهم السلام خوصا بنت حفصه بود، یحیی بن الحسن از احمد بن سعید روایت کند که عبیدالله در خدمت جناب ابی عبدالله الحسين بن علی عليهم الصلوة والسلام در وقعه طف شهید گشت.

و دیگر از پسران عبدالله بن جعفر ابو بكر بن عبدالله در یوم الحرة و وقعه مدينه طيبه شهید گشت مادر او نیز خوصا بود چنانکه مسطور شد.

و دیگر عون الأصغر بن عبد الله بن جعفر که مادرش جمانة بنت مسیب بن نجمه از امرای توابين در طلب خون امام حسين علیه السلام بر ابن زیاد خروج کرد و در عين الوردة شهید شد و این داستان در کتاب امام زین العابدين سلام الله عليه سبقت گذارش گرفت و عون اصغر بشرف صحبت حضرت امير المؤمنين على صلوات الله عليه نایل گردید و در رکاب آنحضرت در مشاهد آنحضرت حاضر گردیده است .

ابوالفرج در کتاب مقاتل می گوید ازمداینی روایت کرده اند که قاتل عون اصغر از اصحاب مسرف بن عقبه بود.

و ابن اثير در تاريخ الكامل گوید عون بن ابی جعفر بن ابیطالب که مادرش جمانة بنت مسيب بن نجبة الفزاری بود بدست عبدالله بن قطبة الطائی شهید شد و مقصود از ابی جعفر عبدالله بن جعفر است و نیز می گوید محمد بن عبدالله بن جعفر که مادرش خود خوصا بود بدست عامر بن نهشل تیمی شهادت یافت .

معلوم باد که در مجالس المؤمنين مسطور است که محمد بن جعفر طیار که برادر عبدالله بن جعفر می شود در زمان سعادت اقتران حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله متولد گردید و رسول خدای می فرمود محمد شبيه عم ما ابوطالبست چنانکه باین خبر اشارت رفت.

او می گوید محمد بن جعفر بعد از آنکه عمر بن الخطاب بدیگرسرای روی نهاد بشرف مصاهرت حضرت امير المؤمنين علیه السلام نايل شد و جناب ام کلثوم را که از آن

ص: 653

پیش بسرای عمر بود بسرای آورد .

و نیز می گوید که صاحب روضة الشهداء نوشته است که محمد بن جعفر با برادرش عون بن جعفر در کربلا شهید شدند و صاحب استيعاب می گوید این هر دو برادر در شوشتر شهید شدند صاحب مجالس می گوید قول صاحب استيعاب در باب محمد بصوابست زیرا که عمل بن جعفر در یکفرسنگی دزفول که از توابع شوشتر است مدفونست پس می تواند بود که شهادت او در شوشتر واقع شده باشد و او را از شوشتر بآن مكان نقل کرده باشند یا آنکه در همان موضع شهید شده باشد و اطلاق اسم شوشتر بر آن موضع از این روی باشد که دزفول و لواحقش از لواحق و توابع شوشتر است .

و صاحب اصابه گویل عون بن جعفر طیار در زمين حبشه متولد و در شوشتر شهید گردید همانا چون ازروی تحقیق بنگرند معلوم می شود این اختلاف مورخين که در اختلاف اسامی شهداء و و انتساب ایشان دارند از چه جهات تواند بود و العلم عند الله و الراسخون في العلم .

ص: 654

بیان حال پاره ازبنات محترمه و نتایج جناب عبدالله بن جعفر عليه الرحمة

سبط ابن جوزی در تذکره می گوید عبد الله بن جعفر از بیم گزند حجاج بن يوسف یکتن از دخترهای خود را باوی تزویج کرد از این روی مقام و منزلتش در انظار مرمان کاسته گشت و یکی روز ولید بن عبدالملك درزمان ولایت عهدش عبدالله بن جعفر را در ظاهر دمشق بدید عبدالله بروی سلام راند و وليد پاسخی بس نکوهیده اش باز داد و گفت ويحك ای پسر جعفر عقيله آل ابیطالب یعنی دختر خودت را با بنده بنی ثقیف گذاشتی یعنی باحجاج تزویج نموده تا باوی بطريق مضاجعت رود سوگند باخدای اگر برای تو باقی بمانم کاری درباره تو بپای برم که موجب شگفتی باشد عبدالله زبان باعتذار برگشود، ولید پذیرفتار نگشت، و از آن پیش که ولید برتخت بر آید عبدالله بدیگر جهان راه گرفت و بگزند او دچار نگشت.

ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر که از حضرت زينب خاتون سلام الله عليها بود در سرای قاسم بن محمد بن جعفر بن ابیطالب بود پس از آن حجاج بن یوسف او را ترویج کرد و بعد از حجاج ابان بن عثمان بن عفان اورا تزویج کرد.

و نیز میگوید ام ابیها دختر عبدالله در تحت نکاح عبدالملك بن مروان بود یکی روز عبدالملك سیبی را بگزید و محض اظهار عنایت آن سیب گزیده را بجانب ام ابیها افکند و چون عبدالملك را دهانی بد بوی و عفن بود ام ابیها دشنه بخواست عبدالملك گفت چه خواهی کرد؟ گفت همی خواهم گزند گزیدگی را از آن بسترم عبدالملك آشفته شد و او را طلاق گفت وعلى بن عبدالله عباس او را نکاح بست و ام ابیها در سرای او بدیگر سرای راه گرفت.

و در ذیل اخبار امير المؤمنين علیه السلام می گوید از محمد بن جعفر بن ابیطالب قاسم وطلحه پدید آمدند و از طلحه فاطمه تولد یافت و مادر فاطمة ام كلثوم دختر

ص: 655

عبدالله بن جعفر است و مادر ام كلثوم زینب دختر على و مادر زینب فاطمة دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله است و این خبر باخبر نخست مخالف است و می گوید فاطمه دختر طلحه را حمزة بن عبدالله زبير تزویج نمود و از آن پس طلحة بن عمر بن عبدالله او را تزويج کرد.

در کتاب عمدة الطالب مسطور است که: چون حجاج بن يوسف ام كلثوم دختر عبدالله جعفر را در حباله نکاح خویش در آورد و مجلس ولیمه بساخت عمربن علی علیه السلام شرمسار بود که آشکارا بمجلس ولیمه در آید، چه این وصلت را بیرون شان ورتبت طایفه و قبیله بنی هاشم می دانست، و گفت مرا بگذارید تا شب هنگام بمجلس در آیم، حجاج بدو پیام کرد که حاضر شوچه از اهل و عشيرت و قبیله تو کسیکه بباید احتشامش را منظور داشت بجای نمانده است .

در کتاب مستطرف مسطور است که حجاج بن یوسف دختر عبدالله بن جعفر ام کلثوم را خطبه کرد بآن شرط که دوهزار بار هزار درهم سرا و پانصد هزار درهم .علانيه بصداق! و مقرر و تسلیم دارد عبدالله مسئول او را باجابت مقبول داشت و آن دختر را حمل فرمود و هشت ماه آن دختر نزد حجاج بماند.

و چون عبدالله بن جعفر بسوی عبدالملك بن مروان و افدا روان گشت و در دمشق ورود داد، ولید بن عبدالملك بر اشتری سوار و با جماعتی بملاقات عبدالله راه سپار شدند عبدالله او را بدید و پذیره نمود و ترحيب و ترجیب فرمود ولید گفت اما ترا ترحيب و ترجيب نباشد.

عبدالله گفت: ای برادر زاده از اینگونه سخنان لب فرو بند که من نه آنم که دامن با اینگونه کلمات تکلم ورزند؟ وليد گفت سزاوار آن و از آن بدتر باشی عبدالله گفت علت اینگونه سخن کردن چیست؟ وليد گفت بعلت اینکه تو عقیله زنان عرب وخاتون نسوان بنی عبد مناف را ببردی و برعبدی ثقفی عرض دادی تا بوی بمضاجعت و زناشوئی رود.

عبدالله گفت ای برادر زاد من آیا در همین کار و کردار با من عتاب بورزی

ص: 656

گفت آری عبدالله فرمود سوگند با خدای هیچ کس از جمله این مردمان سزاوارتر از تو و پدر تو نیستند که از ملامت من لب بر بندند چه آن ولاة و امراء که پیش از شما بودند صله رحم مرا بگذاشتند و حق مرا بشناختند اما تو و پدرت چندان مرا از عطای خود محروم داشتید تا وامخواه از هر طرف مرا در سپردند و قرض بر من سنگین افتاد، سوگند با خدای اگر غلامی حبشی که لب و گوشش را بریده باشند آنچه این عبد ثقيف بامن عطا کرد بذل می نمود دخترم را با او تزویج می کردم تا گردن خویش را از باردین سبك گردانم .

چون ولید این سخنان بشنید دیگر بكلمتی لب نگشود تاعنان خویش را منعطف ساخته یکسره در خدمت عبدالملك در آمد عبدالملك چون ولید را آشفته حال بدید گفت یا ابالعباس ترا چه می شود؟ گفت عبد ثقيف را چنان مسلط و مالك فرمودی که زنان بنی عبد مناف را در تحت نکاح در آورد.

عبدالملك را از این سخن غيرت فرو گرفت و بحجاج نوشت و سوگند داد که آن مکتوب را از دست نگذاشته دختر عبدالله را مطلقه دارد ، حجاج ناچار اطاعت فرمان کرد و او را طلاق بگفت.

لكن تا آن زن در جهان زنده بود آنچه حجاج برزق و روزی او و نفقه و کسوه اش مقرر داشته بود همه سال بدو می فرستاد و نیز تا عبدالله بن جعفر در قید حیات بود همه وقت در خدمتش بارسال متحف و مهدی می پرداخت و در پایان هرسال اموال كثيره و كسوه و تحف بدیعه بحضر تش تقدیم می نمود و ایام مواصلت را با اوقات مفارقت فرق نمی داد.

همانا در مجلدات مشكوة الأدب و کتاب احوال حضرت امام زین العابدین و امام محمد باقر صلوات الله عليهما از حالات عبدالله بن جعفر و مجاری اوقاتش با شعراء و ادباء نیز بحسب مناسبت مسطور گردید، در اینجا نیز بر آنچه وقوف افتاد! شارت رفت اکنون از مجاری حالات فرزند زادگان آن جناب و چگونگی حالات ایشان على حسب الاستطاعة مبادرت می رود بعون الله تعالی.

ص: 657

در کتاب مقاتل الطالبيين مسطور است که عبدالله بن مسور بن عون بن جعفر بن ابیطالب عليهم السلام بدست عبدالله بن معوية بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب علیه السلام بقتل رسید و سبب این بود که عبدالله بن معويه از تمامت مردمان سخت تر عقوبت کردی.

وقتی شنید که عبدالله بن مسور گفته است من پسر عون بن جعفر هستم از این روی بخشم رفت و او را چندان تازیانه بزد که بکشت و نیز از مداینی داستان کند که عبدالله بن معويه زوجه ابن مسور را بعد از آنکه شوهرش را بضرب تازیانه بکشته بود طلب کرد و بچیزی باوی سخن کرد و آن زن جوابش را برتافت عبدالله بن معويه از پاسخ رانی آن زن در غضب شد و بقتلش فرمان داد تا آن بیچاره را نیز بقتل رسانیدند.

بیان حال عبد الله بن معوية بن عبد الله بن جعفر بن ابیطالب

کنیت عبدالله بن معوية ابو معاویه است و ابراهیم بن هرمه در این شعر خود او را قصد کرده است:

این سایت هواداران استان را

أحب مدحا أبا معوية الما *** جد لا تلقه حصورا عييا

بل کریما يرتاح للمجدبسا *** ما إذا هزه السؤال حییا

إن لي عنده و إن رغم الا *** داء ودا من نفسه وقفيا

ان امت تبق مدحتى و ثنائى *** و إخائی من الحيوة مليا

يا بن أسماء فاسق دلوی فقدأو *** ردتها مشربا پنج رویا

و شعر نخست از این پیش مسطور گشت و مقصود از اسماء که در این شعر گوید مادرش باشد که ام عون بنت عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب است بالجمله عبدالله بن معویه مردی جواد و فارس و شاعر بود اما سیرتی ناخوب و مذهبی ناستوده داشت در خونریزی حریص بود و بکارهای ناپسند مستمند و بزندقه معروف بود.

ص: 658

ابوالفرج میگوید اگر نه بودی که اگر بشرح حالش اشارت نمیکردیم گمان میبردند که بر احوالش وقوف نیافته ایم از یاد او روی برمیتافتيم لكن بأن سبب بذکر پاره از حالاتش ناچاریم .

از علی بن محمد نوفلی مرویست که عمارة بن حمزه را بزندقه منسوب میداشتند وعبد الله بن معوية اورا کاتب خویش ساخت و نیز ندیمی داشت که مطیع بن ایاس نام داشت وی نیز زندیق و مايون بود و نیز ندیمی دیگر داشت که معروف به بقلی بود و از این روی او را بقلی گفتند که بر این عقیدت بود که انسان نیز حالت گیاه دارد چون بمیرد رجوعی از بهرش نیست، و چون منصور برسریر خلافت بنشست او را بکشت .

بالجمله عمارة بن حمزة و مطیع بن ایاس و بقلی هر سه تن از خواص آستان عبدالله بن معوية بودند و هم عبدالله را صاحب شرطه بود که اورا قیس می گفتند و بمذهب دهریون بود و با خدای ایمان نداشت و باین صفت نامبردار بود و شبها بگردش در آمدی و هر کس را بدیدی بقتل رسانیدی.

روزی بر عبدالله بن معويه در آمد چون عبدالله او را بدید این شعر فروخواند:

ان قيسا و إن تقنع شيبا *** لخبيث الهوى على شمطه

ابن تسعين منظر او مشيبا *** و ابن عشر يعد في سقطه (1)

آنگاه گفت ای مطيع أجزیعنی بقیت آن را بیاور مطیع گفت تو خود بفرمای پس عبد الله گفت

ص: 659


1- شیب یعنی سفیدی مو، وشمط سفیدی آمیخته بسياهی ، وسقط . محركة - يعنی فضيحت و رسوائی ، و معنی شعر این است: : همانا قیس اگرچه گرد سفیدی و پیری بر چهره افشانده است . در عین حال زشت سیرت و نکوهیده آیین است ، بچهرۀ او که بنگری مردی نود ساله با وقار پیران نمودار میشود ، ولی در هوسرانی وزشت سیرتی و رسوائی و خطاکاری جوانی ده ساله بشمار است.

[و له شرطة إذا جنه الليل *** فعوذوا بالله من شرطه](1)

چنان بود که چون پسر معوية را بر مردی خشم افتادی فرمان بضرب میداد و بحديث و حکایت مشغول و از مضروب چندان غافل می نشست تا آن بیچاره در زیر تازیانه بمردی. وقتی مردی را بتازیانه فرو گرفت آن مرد باستغاثت پرداخت وعبد الله بدو ملتفت نمی گشت.

آن مرد فریاد بر کشید ای زندیق تو همانی که گمان همی بری که از آسمان بتو وحی میرسد و همی خواست از این سخن عبدالله را تغییری در حالت و غفلت پدید آید، اما عبدالله بدو التفات ننمود تا بزیر تازیانه بمرد چه از تمامت مخلوق خداوند قسی القلب تر بود.

وقتی برغلام خویش غضبناك شد و در این هنگام در اصفهان در غرفه جای داشت فرمان داد تاغلام را از فراز غرفه فرود افکندند اتفاقا غلام بر جدران غرفه که بعضی علاقه ها داشت خودرا بیاویخت، فرمان کرد تا آن دستش را قطع کردند غلام بزیر افتاد وهمی فرود آمد تا بزمين رسید و در ساعت هلاك شد وعبد الله با اینحالت قساوت و شدت عقوبت در شمار شعراء و ظرفای بنی هاشم بود و این شعر را او گفته است:

الا تزع القلب عن جهله *** و عما يؤنب من اجله

فيبدل بعد الصبی حكمة *** و يقصر ذو العذل عن عذله

فلا تركبن الشنيع الذی *** تلوم أخاك على فعله

و لا يعجبنك قول امريء *** يخالف ما قال فی فعله

و لا تتبع الطرف ما لاينال *** و لكن سل الله من فضله

و كم من مقل بين الغنی *** و يحمد فی رزقه كله

و هم این شعر را از او نگاشته اند :

إذا افتقرت نفسی قصرت افتقارها *** عليها فلم يظهر لها ابدأ فقر

ص: 660


1- در اغانی ج 12 ص 23 نقل شده که مطيع ابن اباس دنباله شعر او را تکمیل کرد: یعنی: و ابن قيس هنگامیکه شب تاريك شود بشبگردی و گزمه رهسپار کوی و برزن شود : پناه ببرید بخداوند از شر شبگردی و پاسبانی او که هر کس رادریابد بقتل رساند اگرچه بی گناه باشد، متن شعر از نسخه چاثی ساقط شده بود

و إن تلقنى فی الدهر مندوحة الفنى *** يكن لا خلاى التوسع و اليسر

فلاالعسر يزری بی إذا هو نالنی *** و لا اليسر يوماً إن ظفرت هو الفخر

و هم از اشعار عبدالله بن معوية است که در حق حسين بن عبدالله بن عبیدالله بن عباس گوید :

قل لذی الود والصفاء حسين *** أقدر الود بيننا قدره

ليس للدابغ المقرظ بدُّ *** من عتاب الادیم ذی البشرة

و نیز عبدالله بن معویه این شعر را گفته است:

إن ابن عمك و ابن امك *** معلم شاكی السلاح

يقصى العدو و ليس يرضى *** حين يبطش بالجراح

لا تحسبن أذى ابن عمك *** شرب ألبان اللقاح

بل كالشجا تحت اللهاة *** إذا تسوغ بالقراح

فانظر لنفسك من يحبك *** تحت أطراف الرماح

من لايزال تسوؤه *** بالغيب إن يلحاك لاح

ص: 661

بيان سبب خروج عبد الله بن معوية بن عبد الله بن جعفر و مقتل او

چون مردمان بایزید بن ولید که اورا يزيد الناقص می خواندند بیعت کردند عبدالله بن معویه در شهر کوفه جنبش کرد و مردمان را به بیعت خویش بر رضای از آل محمد دعوت کرد و جامه پشمین برتن بیار است و سیمای خیر و نمایش نیکی را آشکارا ساخت.

جماعتی از مردم کوفه بدو انجمن گردیدند و با وی بیعت نمودند لکن تمامت اهل کوفه در بیعتش اتفاق نکردند و گفتند جمهور ما با اهل این بیت بقتل رسیدیم و دیگر توانائی همراهی نداریم، بهتر آنست که باهنگ فارس و نواحی مشرق روی کنی.

عبدالله بن معويه این سخن را بپذیرفت و از نواحی و اطراف جمعی فراهم کرد وعبدالله بن عباس تمیمی نیز باوی خروج کرد و بروایتی چون مردمان را به بیعت خویش دعوت کرد عبدالله بن عمر نامی که در اینوقت از جانب يزيد الناقص عامل کوفه بود بدفع او برخاست و در ظاهر کوفه جنگی بس صعب در میانه برفت.

ابن عمر بمردی از سران سپاه عبدالله پوشیده پیغام کرد و او را بمواعيد حسنه نوید داد و خواستار شد که چون میدان مقاتلت گردش گیرد از عبدالله بن معوية بر کنار و از ابن عمر فرار گیرد تا بسبب فرار او دیگر کسان نیز انهزام گیرند.

و این خبر را به ابن معويه بگذاشتند ابن معويه با اصحاب خویش در میان نهاد و گفت چون ابن ضمره فرار کند شما را هول و هرب فرو نسپارد.

و چون دو لشکر روی در روی و پرخاشگر شدند ناگاه ابن ضمره فرارنده شد مردمان نیز چنان باوی شتابان شدند که جز عبدالله بن معوية هیچکس بجای نماند عبدالله به تنهائی همي قتال داد و این شعر بخواند.

ص: 662

تفرقت الظباء على خداش *** فما یدری خداش ما يصيد

آنگاه خود نیز منهز ما فرار کرده از میدان هلاك و دمار رستگار گشت و دیگر باره از اطراف و نواحی کوفه هر کس دعوتش را اجابت کردی نزد وی بیآمدی تا جماعتی فراهم شدند و بر میاه کوفه و مياه بصره و همدان و قم وری و قومی و اصفهان و فارس غلبه یافت و خودش در اصفهان بنشست و داعی او در فارس مخارق بن موسی مولای بنی یشکر بود.

بالجمله عبدالله بن معوية بانعلی وردائی بدار الاماره در آمد و مردمان بدو فراهم شدند عبدالله گفت بیاید بامن بیعت نمود گفتند بر چه طریق بیعت کنیم؟ قال على ما احببتم و كرهتموه بر آنچه دوست می دارید و مکروه می شمارید یعنی با آن شرط با من بیعت کنید که هر چه دوست می دارید بجای بیاورم و از آنچه مکروه شما است بر کنارروم، پس براین پیمان باوی بیعت نمودند.

این هنگام عبدالله بن معوية ببلدان و امصار مکاتیب متعدده ارسال داشت و مردمان را به بیعت خویش و نه بسوی رضای از آل محمد صلی الله علیه و آله بخواند و برادرش حسن را عامل اصطخر و برادر دیگرش یزید را حکمران شیراز و برادر دیگرش على را فرمانگذار کرمان و برادر دیگرش صالح را حاکم قم و نواحی قم فرمود.

چون آوازه جلالت و شهامت او بلند گشت، بنی هاشم از هر سوی باهنگ خدمتش روی نهادند و از جمله ایشان سفاح و منصور بودند و از این جماعت هر کس امارت ولایتی خواست بیافت و هر کس صله و جایزه بجست بداد و همچنان در این نواحی که بر آن غلبه یافته بود بیائید تا مروان حمار خلیفه روزگار گشت و عامر بن ضباره را با لشکری گران بمدافعت عبدالله روان داشت

چون باصفهان نزديك شد عبدالله بن معوية اصحاب خویش را بقتال اوساخنه کرد لكن ایشان پذیرفتار نشدند و مسئولش را باجابت مقبول نداشتند چون عبدالله این حال بدید پریشان حال و سر گردان گردید ناچار با برادرانش در نهایت دهشت روی بخراسان نهادند.

ص: 663

واین وقت ابومسلم مروزی داعی دولت بنی عباس در خراسان ظهور نموده و نصر بن سيار بجای بود، چون عبدالله راه سپار گشت در یکی از منازل بر مردی منزوی و دهقان فرود شد و او مردی با مروت و صاحب نعمت و فتوت بود.

عبدالله از وی خواستار معونت گشت آن مرد گفت ازفرزندان رسولخدا صلی الله علیه و آله باشی گفت نیستم گفت آیا تو آن ابراهیم امامی که بنام او در خراسان دعوت می نمایند گفت نیستم گفت اگر چنین است مرا در نصرت تو حاجت نیست چون عبدالله مایوس گشت روی بابی مسلم نهاد بدان طمع که ابومسلم اور انصرت نماید ابومسلم او را بگرفت و نزد خود محبوس ساخت ساخت.

بعضی بر آن رفته اند که عبدالله در حبس ابی مسلم بماند تا اینکه رساله مشهوره خود را بابی مسلم بنوشت و اولش این است «من الاسير فی يديه المحبوس بلاجرم لديه»الى آخرها چون ابومسلم آن مکتوب را بدید فرمان کرد تا او را بقتل رسانیدند.

و گروهی گویند کسی را پوشیده بفرستاد تا عبدالله را مسموم ساخت وعبدالله از آن زهر بمرد وسرش را بسوی ابن ضبارة فرستادند و او برای مروان بفرستاد .

و جماعتی گفته اند که ابو مسلم مروزی عبدالله بن معویه را زنده برای ابن ضباره بفرستاد و ابن ضباره اورا بکشت وسرش را برای مروان بفرستاد قتل عبدالله در سال یکصدو بیست و هفتم هجری بود و ابو مالك خزاعی در حق او گوید:

تنكرت الدنيا خلاف ابن جعفر *** علی و ولی طیبها و سرورها

و دیگر از فرزند زادگان عبدالله بن جعفر طيار حمزة بن اسحق بن على بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب می باشد مادرش از کنیز كان خاصه است ابو جعفر منصور او را بدست آورد، و در حضور مردمان مدتی بپایش داشت آنگاه او را بزندان جای داد و او در زندان بسرای جاویدان خرامید رضوان الله عليه ورحمته .

و دیگر حسين بن عبدالله بن اسمعیل بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالبست مادرش حمادة دختر معوية بن عبدالله بن جعفر است بکار زبیری گاهی که والی مدینه طیبه بود او را

ص: 664

ماخوذ داشت و او را بضرب تازیانه بنواخت وحسين از زحمت آن ضرب بمرد .

و دیگر علی بن عبدالله بن محمد بن عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب علیه السلامست در زمان خروج ابي السرایا در يمن بقتل رسید .

و از جمله ایشان عباس بن محمد بن عیسی بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالبست که از جانب ابي السرايا والی بصره گشت.

و دیگرعبدالله بن الحسين بن عبدالله بن اسمعیل بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب است گاهی که او را فرمان دادند تا جامه سیاه بر تن کند و بشعار عباسیان در آید امتناع ورزید و حرام شمرد لاجرم او را در زندان جای دادند و ببود تا در حبس معتصم خليفه بمرد رضوان الله عليه.

و دیگر از ایشان عبدالله بن اسمعیل بن ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب علیہم الرضوان است که خروج نمود و محمد بن محمد بن جعفر نیز با وی بود و بعد از وی در مملکت ری خروج کرد .

و دیگر از فرزندان دختری عبدالله بن جعفر ابو الحسين يحيى بن عمر بن يحيی بن الحسين بن زید بن علی بن الحسين بن علی بن ابیطالب صلوات الله عليهم است و مادرش ام الحسن علیه السلام دختر حسين بن عبدالله بن اسمعیل بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب رضی الله عنهم می باشد وی در زمان متوكل بسوی خراسان خروج کرد و شرح حالش مفصل است و در اینجا موقع نگارش ندارد .

و از جمله ایشان جعفر بن عیسی بن اسمعیل بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب عليهم الرحمة است و او در زمان خلافت معتز عباسی گاهیکه اسمعيل بن يوسف بن ابراهيم بن موسی بن عبدالله بن حسن بن حسن علیه السلام خروج کرد و در میان او و مردم مکه محاربت برفت بقتل رسید.

و از جمله ایشان علی بن عبدالرحمن بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام می باشد که مادر دختر عبدالله بن ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب است و او را در یکی از قرای ری در زمان

ص: 665

ولایت عبدالله بن عزيز بقتل رسانیدند .

و از جمله ایشان موسی و بروایتی عیسی بن اسمعیل بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر است او را عبدالرحمن خلیفه ابی الساج در ارض حا راسير ساخت و از حار حمل کرده در کوفه بمرد .

و از جمله ایشان محمد بن عبد الله بن اسمعیل بن ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن ابي الكرام بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر است و او را عبدالله بن عزیز در میان ری و قزوین بقتل رسانید .

و از جمله ایشان حمزة بن الحسين بن محمد بن جعفر بن القاسم بن اسحق بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب علیه السلامست و او را صلاب تر کی صبرا بكشت و مثله کرد.

و از جمله ایشان اسمعیل بن عبدالله بن الحسين بن عبدالله بن اسمعیل بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب است و او در وقعه که در میان صفار وحسن بن زید در طبرستان روی داد مقتول شد.

و از جمله ایشان محمد بن الحسين بن محمد بن عبدالرحمن بن القاسم بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلامست و مادرش دختر عبدالله بن الحسين بن عبدالله بن اسمعیل بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب علیهم الرحمة است و او در سر من رای در زندان بدیگر جهان شد .

و از جمله ایشان محمد بن عبد الله بن جعفر بن محمد بن عبد الله بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب عليه السلامست که او را با چند تن دیگر از آل ابیطالب بسعایت ابی رافع ماخوذ داشتند و ایشان را مدعی امر خلافت پنداشتند و این حکایت در زمان معتمد خليفه بود .

و از جمله ایشان قاسم بن يعقوب بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب بود زیاد بن سوار در زمان مقندر عباسی او را بکشت وبروایتی بنی سليم و بقولی بنی شیبان او را بکشتند .

ص: 666

و از جمله ایشان عبدالرحمن بن محمد بن عبدالله بن عيسى بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن جعفر است و مادرش از اولاد طلحة بن عبيدالله است و او را سلیمان بن بشر السلمی در ایام خلافت مقتدر مقتول نمود .

و از جمله ایشان قاسم بن احمد بن عبدالله بن القاسم بن اسحق بن جعفر بن ابیطالب علیه السلامست و مادرش از اولاد زبیر است او را در اراضی حبشه بقتل رسانیدند .

و از جمله ایشان علی بن محمد بن عبدالله بن [علی بن] محمد بن حمزة بن اسحق بن علی بن عبدالله بن جعفر است و او را مردی از قیس بن ثعلبة در معدن النجه(1)شهید ساخت.

و از جمله ایشان محمد بن علی بن اسحق بن جعفر بن القاسم بن اسحق الجعفری است و او را در محاربتی که ما بين ابراهيم بن محمد بن يحيى بن عبدالله محمد بن عمر بن علی بن ابیطالب علیه السلام با عمری روی داد مقتول گشت.

و از جمله ایشان علی و احمد پسران ادريس بن محمد بن جعفر بن ابراهيم جعفری و احمد و صالح پسران محمد بن جعفر وابراهيم بن عبدالله بن داود بن محمد بن جعفر بن ابراهیم جعفری و پسری از داود بن محمد بن ابراهيم بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر اند که در آن ایام که در میان علويين و جعفريين حرب افتاد بقتل رسیدند

و دیگر هشت نفر از بنی جعفر بودند که ایشان را محمد بن الحسن بن جعفر بن موسی بن جعفر در تنگنایی دریافت و جمله را بقتل رسانید

و از جمله ایشان اسمعیل بن اسمعیل بن جعفر بن ابراهیم جعفری است و او در وقعه که در میان مردم مکه و اسمعيل بن جعفر بن عیسی روی داد مقتول گشت

و از جمله ایشان موسى بن محمد بن يوسف بن ابراهیم جعفری است که ولایت مدینه یافت و محمد بن احمد بن محمد بن اسمعيل بن الحسن بن زید بن حسن بروی

ص: 667


1- بجه یا نجه محلی است در اراضی حبشه.

بتاخت و با پسرش على بشهادت رسیدند .

و از جمله ایشان جعفر بن محمد بن جعفر بن ابراهیم جعفری است و او را اصحاب اسمعیل بن يوسف مقتول نمودند.

ابوالفرج در پایان کتاب خود(1) می گوید که این اختیاری است که تا بحال که شهر جمادی الاولی سال سیصد و سیزدهم هجری است از آل ابیطالب بما پیوسته و علاوه براین در این ایام در نواحی یمن و طبرستان جماعتی از آل ابیطالب هستند که آن نواحی را مالك شده اند و بر آن حدود غلبه یافته اند لکن از قلت ناقلين اخبار بلکه از عدم ایشان اخبار این جماعت بما نرسیده است از این روی تواند بود پاره از ایشان بقتل رسیده باشند یا بر سلطان خروج کرده باشند یا مردم را به بیعت خویشتن خوانده باشند لكن خبر ایشان مخفی مانده باشد.

در کتاب مجالس المؤمنين مسطور است که قبور جماعتی از اولاد جعفر بن ابیطالب رضی الله عنهم در شهر حمص واقع است و حمص شهری بزرك و قدیمی و در میان دمشق وحلب واقع است.

در کتاب تحفة الأحباب مسطور است که اشراف بر چند نوع هستند بعضی حسنی بعضی حسینی و بعضی از ایشان جعفری و پاره از ایشان زینبی هستند اشراف حسنيون بحضرت امام حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام منسوبند و اشراف حسينيون بحضرت امام حسين بن علی بن ابیطالب صلوات الله عليهم نسبت می برند.

و اشراف جعفری منسوب بجناب جعفر طیار بن ابیطالب علیهما السلام منسوب می باشند واشراف زینبی منسوب بسيده زينب بنت يحيی المتوج بن الحسن الأنور بن زید الاثلج بن حسن السبط بن علی بن ابيطالب صلوات الله عليهم نسبت دارند و الله تعالی اعلم بحقایق الامور و الاحوال و منه الاعانة و عليه التوكل و التكلان.

ص: 668


1- منظور کتاب مقاتل الطالبيين است

سپاس یزدان پاك را و درود خواجه لولاك و اوصیای او گوهران تابناك راکه در روز شنبه بیست و نهم شهر محرم الحرام سال فرخنده فال پیچی ئیل سعادت دلیل یکهزار و سیصد و چهاردهم هجری دوماه و دوازده روز از زمان میمنت نشان سلطنت جاوید بنیان ، پادشاه کامکار کامران ، سایه یزدان ، مایه امن و امان ، فرمان فرمای ممالك محروسه ایران ، یادگار سلاطین کیان ، ملك الملوك عجم ، صاحب دیهیم فریدون و جم، ظل الله فی العالم ، ملجاء امم ، ملاد ترك و ديلم ، وارث تاج و نگین قهرمان ماء و طين، افتخار سلاطين معدلت آئین ، اشرف خواتین روی زمین ، السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ابو النصر و الظفر مظفر الدین شاه قاجار که تا فلك را مدار و زمین را قرار است دولتش پایدار، و نعمتش برقرار و کشورش مؤبد، و لشگرش مؤید باد ، بشهور كثيره و اعوام متكاثره نمایش و فزایش گرفت.

این مجلد کتاب مستطاب که محتوی بر مجاری حالات شرافت آیات حضرت صديقه صغری ، نايبة الزهراء، عالمه غير معلمه ، وفهمه غير مفهمه ، عارفه كامله محدثه موثقه، شقيقة الحسنين ، نجيبة الطرفين، العقيلة العفيفة، البليغة الفصيحة ، ناموس الكبريا، ولية الله في الأرض والسماء، زینب کبری صلوات الله عليهم و عليها سمت اختتام پذیرفت.

و این کمتر بنده خداوند ماه و مهر، و کهتر چاكر شاهنشاه خورشید چهر عباسقلی سپهر مستوفی اول دیوان اعلى، و وزیر شورای کبری ، با عدم بضاعت و قلت استطاعت بچنین خدمت که تا کنون هیچ کس را سبقت نیفتاده موفق گردید و اینچنین کتابرا که از ابتدای اسلام تا بحال هیچکس از مورخین ومحدثين بعنوانی مخصوص مرقوم نداشته اند این بنده ضعیف با رجوع بدویست و سیصد جلد کتب مختلفه و این تحقیقات و بیانات و تبیینات و اشارات خاصه که بر اهل خبرت و

ص: 669

بصیرت پوشیده نخواهد ماند بدون هیچ معاون و معاضد با انواع اختلال حواس و اختلافات حوادث و اتفاقات غریبه این سال كه هريك برای تعویق هر امری کافیست بتحریر در آورد و جز بمشيت باری تعالی و توجه ائمه هدی صلوات الله عليهم و اقبال سایه خدا متمسك نشد

همانا یکی از علامات میمنت واجلال ومبارکی ماه وسال این خسرو بیہمال خلد الله ملکه وسلطانه انجام این کتاب و طبع كتاب احوال شرافت اشتمال حضرت سیدالساجدين صلوات الله علیه است ایزد تعالی بر مراتب اقبال و فیروزی و مدارج اجلال و به روزی ودوام عمرو قوام سلطنت و نظام ملك و مملکت این وجود مسعود و ذات و الاصفات محمود بیفزاید و این کمتر چاکر دولت خواه را در ظل لوای عاطفت و مرحمتش بتحرير اقسام تصانیف و تواليف مفیده و خدمات پسندیده دین و دولت و ملك و ملت موفق و كامياب بدارد بالنبی و آله الامجاد صلواة الله عليهم اجمعين .

ص: 670

فهرست جزء اول

طراز المذهب مظفری در احوالات حضرت زینب سلام الله علیها

دیباچه کتاب ...2

اسامی دختران أمير المؤمنین علیه السلام...6

شرح حال أدمی دختر أمير المؤمنين علیه السلام...11

بيان اسامی امہات آن بنات مكرمات امير المؤمنين علیه السلام که نه از بطن مطهر صديقه طاهره اند...14

بیان آن بنات مكرمات که نه از بطن صدیقه طاهره علیها السلام بودند و شوهر یافته اند...15

بیان اولاد امجاد بنات مكرمات أمير المؤمنين علیه السلام که نه از بطن صديقه طاهره علیها السلام می باشند...20

بیان مختصری از احوال سعادت منوال سیده جليله رقیه خاتون دخترعلی علیه السلام...22

بیان نسب شریف حضرت زینب خاتون وجناب ام کلثوم از طرف باشرف پدر صلوات الله عليهم...27

بیان نسب مبارك حضرت زینب خاتون وجناب ام کلثوم از جانب امهات مادری و پدری...28

بیان نسب مبارك حضرت زینب خاتون علیها السلام از جانب امهات وجد ات مادر فرخنده اثر...32

ص: 671

بیان بعضی اختلافات که در کتب مورخین و محدثین در نام و کنیت حضرت زینب خاتون مشهود می شود...36

بیان پاره روایات که در تولد جناب زینب خاتون و ام كلثوم و رقیه خاتون عليهن السلام رسیده است...42

بیان پاره اخبار و احادیث که در تولد جناب زینب خاتون و ام كلثوم وارد شده است...43

حکایت تزويج جناب ام کلثوم علیها السلام باعمر بن الخطاب و تحقیق پیرامون آن...48

اشاره بوفات آن مخدره با فرزندش در یکروز و شرح تكفين وتدفين...51

داستان سفير قسطنطينيه بایزید بن معويه از صحت عاری است...53

ارسال تحف و هدايا بين امپراطریس روم و جناب ام کلثوم...55

داستان سفير روم در مجلس یزید بن معويه...56

آراء علمای شیعه در باره ازدواج ام كلثوم باعمر بن الخطاب و بررسی آن...59

بیان نام و کنیت والقاب و اوصاف حضرت زینب الکبری سلام الله علیها...68

بیان پاره مراتب و شئونات خاصه حضرت زینب خاتون علیها السلام...73

شرحی از مراتب رضا و تسلیم حضرت زینب کبری علیها السلام...77

بیان شمائل و دلائل حضرت صديقه صغری زینب کبری علیها السلام...79

شرحی از مراتب علميه و مقامات نفسانیه مخدره عظمی حضرت زینب...80

بیان معنی نفس ناطقه ومراتب ومدارجیکه حکمای متألهین برای آن قائل هستند و تعریف آن...83

بیان حدوث نفس ومعنی عقل فعال و اینکه وجود او فی نفسه ولنفسه است...94

جهت وحشت روح از مفارقت بدن و علل ترقی و تنزل نفس انسانی...97

در بیان اطلاقات لفظ روح وحديث من عرف نفسه فقد عرف ربه... 107

بیان پاره أقوال که در حقیقت و کیفیت روح و انواعش وارد است...109

كلام غزالی در تحقیق معرفت روح و نفس انسانی...117

ص: 672

شرحی از روایات و آیات در خلقت ارواح مؤمنين وشئونات انسان کامل...120

بیان اقسام و انواع روح که بحسب استعداد در نفوس موجوداست...126

منقسم شدن ارواح مؤمنين به اصحاب میمنه واصحاب مشئمه...129

در تعریف روح القدس وبيانات وروایات مختلفی که در این باب است...133

بیان دوام و بقای روح و نفس ناطقه مطابق اخبار و اقوال مختلفه...137

شرح حديث پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله«إنه يموت من مات منا و ليس بميت»...139

احوال روح در سرای آخرت و نشآت مختلفی که بر او وارد میشود...143

در سؤال از روح میت و مراتب تنعم وعذاب او...145

دلائل مختلفه بر بقای روح از آیات و روایات و ادله عقلیه...151

بیان پاره كلمات و بیانات که در تجرد روح از عالم اجسام وخلقت آن قبل از اجساد وارد است...159

بیان خلقت عالم مثال و علت تعلق ارواح باجساد...163

خلاصه معانی نفس و روح و قلب وعقل واختلاف معانی آنها...168

بیان پاره مطالب که موجب مزید بصيرت اهل مطالعه است...177

در اینکه امتیاز انسان از سائر حیوانات به ادراك كلیات است...175

بیان فرق وحی و الهام و تحديث و کشف و امثال آن و بعضی معانی دیگر...177

فرق بين نبی و رسول و محدث و پارۂ معانی ومراتب وشؤنات ایشان...182

بیان کلمتی چند از خطبه جناب فاطمه صغری علیها السلام که مؤید بعضی مطالب است...187

پارۂ حکایات و اخبار که در مجاری حال و فضائل حضرت زینب خاتون در زمان پدر و مادر فرخنده اثر و امام حسن علیه السلام رسیده است...190

سخنان آن حضرت هنگام رحلت پدر بزرگوار و بعضی مراثی و اشعار...198

بیان پارۂ حالات آنحضرت در زمان حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه...203

فهرستی از سخنان آن مخدره در سفر کربلا و دوران شهادت شهدا...205

بیان پاره از حالات آن مظلومه در شهادت شهدا و ایام مصائب کربلا...214

ص: 673

شرح حالات آن مخدره مظلومه بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا...232

پاره از حالات و گرفتاریهای آن حضرت نسبت بیازماندگان برادر...239

مصائب و آلام آن مخدره هنگام حرکت دادن اهل بیت بجانب کوفه...243

بیان حدیث آن مخدره از ام ایمن هنگام پریشان حالی حضرت زین العابدین عليه السلام از دیدار اجساد مطهره و جسد مطهر پدر

ترجمه حدیث ام ایمن راجع بشهادت سیدالشهداء و آبادی مرقد مطهر آن حضرت بوسیله دوستان...264

بیان پاره مطالب که موجب ازدیاد اختبار و علم بپاره اخبار است...272

شرحی از داستان سکینه خواهر سیدالشهدا بروایت اسفراینی...273

برخی توضیحات مفیده در اطراف این داستان...277

بیان پارۂ حالات آن مخدره از زمان حرکت از کربلا واوقات توقف کوفه...280

خطبه شريفه آن حضرت در هنگام ورود اسرای اهل بیت به کوفه...281

شرح کلمات غريبه خطبه و استعارات و تشبیهات و ترجمه آن...285

بحثی پیرامون خطبه شريفه آن مخدره عظمی...300

شرح بعضی از مقامات آن مخدره کبری و پاره تحقیقات دیگر...304

اشعار آنحضرت خطاب برأس برادر هنگام اسیری...309

برخی از سخنان شريفه آنحضرت بامردم هنگام ورود بکوفه...311

تحقیق مؤلف پیرامون حرکت اسراء بجانب کوفه وورود آنان...315

پارۂ حالات آن مخدره سلام الله علیها در اوقات در آمدن بشهر کوفه ومجلس ابن زیاد...319

ذکر پارۂ حالات آن حضرت در مجلس ابن زیاد لعنة الله عليه...323

سخنان حضرت زینب سلام الله عليها با ابن زیاد...325

تحقیق در پیرامون بعضی اخبار و معنی سجاعه...327

شرحی از مکالمات حضرت ام کلثوم با ابن زیاد...331

ص: 674

مدت توقف اسراء در کوفه وحالات آن مخدره هنگام حرکت بجانب شام...341

برخی از مراثی و اشعار حضرت زینب و ام كلثوم در سفرشام ومنازل آن...343

شماره منازل بين كوفه و شام که اهل بیت اطهار طی کرده اند...345

کیفیت ورود اهل بيت بمنازل مختلفه و برخورد اهالی قری و شهرها...351

حکایت ام حجام و نفرین حضرت ام کلثوم در باره او...353

فهرست جزء دوم

طراز المذهب مظفری در احوالات حضرت زینب سلام الله علیها

بیان بعضی از حالات مصیبت آیات آن مخدرۂ کبری در هنگام ورود بدمشق...358

سخنان حضرت ام کلثوم باسهل بن سعد شهر زوری ورفيق نصرانی او...361

بیان پارۀ حالات آن مخدره سلام الله عليها و کیفیت ورود بمجلس یزید پلید...367

مکالمات و محاورات آن مخدره عظمی بایزید ملعون در قصر خلافت...371

در خواست مرد شامی در مجلس یزید که فاطمه دختر امام حسين علیه السلام را باو واگذارد...375

تحقیق در باره درخواست مرد شامی واشاره بروایات مختلفه آن...379

بیان خطبه شريفه حضرت زینب علیها السلام در دمشق و اشعار و مراثی آن مخدره...385

متن خطبه شریفه بدو روایت وشرح لغات مشكله آن...387

ترجمه خطبه شریفه آن مخدره که در مجلس یزید ایفا فرموده اند...405

پیرامون خطبه شريفه آنحضرت و محاوراتی که بعداز خطبه بایزید فرموده اند...411

اشاره ببرخی از مقامات آن مخدره که از محتویات خطبه مبار که واشعار آنحضرت ثابت می شود...415

ص: 675

پاره ازمثالب و معایب و صفات شقاوت سمات يزيد لعنة الله عليه...419

نسخه مکتوبیکه معتضد بالله عباسی در سال 284 هجری برای قراءت بر مردم عامه مهیا کرده بود، بروایت ابن ابی الحدید ازطبری...421

متن عربی نامه که متضمن صفات نکوهیده و نفاق یزید و پدران اوست...423

ترجمه این نامه بپارسی و برخی ملاحظات دیگر...428

در جواز لعن کردن یزید ین معويه بفتوای ابوالفرج ابن جوزی و احمد حنبل و دیگران...439

در روایات مختلفه ایکه از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله راجع به یزید وارد شده 441

برخی از اشعار وقصائد یزید که درباره معاشقه وهوسرانی سروده شده...446

نامه ازمعوية بن ابی سفیان به پسرش یزید که روزها با مردم دانشمند و بزرگی وار بنشیند و از مجلس آنها بهره یاب شده و شبها در تنهائی از شراب و عيش وهوسرانی کامیاب گردد...448

بیان پارۀ حالات حضرت صدیقه صغری در ایام توقف در شام...452

شرحی از رؤیای آن مخدره کبری در شام و تشرف بخدمت مادر گرامی...454

گفتگوی آنحضرت با خواهر یزید ، و پاسخ آنحضرت بشماتت او...457

حکایت یکی از خدام حضرت فاطمه زهرا که در شام بخدمت حضرت زینب رسید... 459

حکایت زنی دیگر از شیعیان و تشرف او در خرابه شام...461

اشارۀ مولف بقتل ناصرالدین شاه قاجار در سال 1313...463

پشیمانی یزید از جریان شهادت سیدالشهدا علیه السلام و رأفت با اهل بیت...465

ترتیب مراسم سوگواری و تسلیت از جانب اهل بیت در شام...469

حضور یافتن پردگیان یزید بن معويه در ماتم حسين علیه السلام و سخنان ایشان...469

اشعار حضرت ام کلثوم در مرثیه برادر و قراءت آن در ماتم برادر...471

بیان مدت توقف اهل بيت خير الأنام در شام وحرکت بجانب مدينه...473

تجهیز شدن اهل بیت از جانب یزید وعزم مراجعت بمدينۀ طينه...475

در بالای آن در است خدای صلی الله علیه و آله رسانه ا ی

ص: 676

تحقیق پیرامون اخبار مختلفه راجع بتوقف شام و دوران آن...483

بیان حر کت اهل بیت اطهار در خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام...485

سیاهپوش کردن محملهای اهل بیت بسفارش آن مخدره...487

بیان اختلاف اقوال در باب سر مطهر امام حسين علیه السلام و دفن آن...489

رسیدن حضرت امام زین العابدين و سائر اهل بیت اطهار علیهم السلام بزمین کربلا...497

تحقیق پیرامون روز اربعین وزیارت کربلای معلا...499

بیان پارۂ حالات امام زین العابدین علیه السلام و اهل بیت اطہار در ایام توقف کربلا...503

مراسم عزا داری اهل بیت علیهم السلام در کربلا و شرکت جماعتی که برای زیارت مشرف بودند...505

بیان حاصل آنچه از روایات مختلفه در باب اربعین و زیارت جابر بدست می آید...507

بیان حرکت امام زین العابدین و اهل بیت اطہار از کربلا بجانب مدینه...513

اشعار آن مخدرۀ عظمی در مرثیه برادر و مراسم سوگواری آنان در منازل بين راه...517

فرود آمدن اهل بیت اطہار بفرمان حضرت سیدالساجدین در کنار مدینه...518

بیان اطلاع یافتن اهل مدینه از ورود اهل بیت اطهار و استقبال آنان...520

برپا شدن مراسم سوگواری بوسیله اهل مدینه در خیام اهل بیت اطہار...523

ورود اهل بیت اطهار بمدينه طيبه و مراسم سوگواری در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله...529

بیان پارۂ حالات حضرت زینب خاتون علیهما السلام و جلالت قدر آن مخدره...532

شرح قسمتی از کرامات و نبالت مرتبت آن خاتون عظمی سلام الله عليها...534

تشرف آن مخدره در عالم مکاشفه بخدمت پدر بزرگوارش على عليه السلام...539

بیان احوال دو زن که خود را زینب شمردند و بزینب کذابه نام بردارند...546

ادعای زینب کذابه در زمان حضرت هادی علیه السلام و حكومت متوکل...549

ادعای زینب کذابه در زمان حضرت رضا علیه السلام در خراسان...547

بیان پاره شؤنات و مقامات عالیه حضرت زینب علیها سلام الله...551

شرح استجابت دعوات حضرت زینب خاتون و جناب ام کلثوم عليهما السلام...556

ص: 677

بیان وفات جناب ام کلثوم علیها السلام و محل دفن آن مخدره...561

پاره مناقب و مقامات حمیده جناب زینب خاتون وام كلثوم عليهما السلام 564

جریان وفات حضرت صديقه صغری زینب کبری سلام الله علیها...569

قصيدة شیخ عبدالرحمن اجهوری مقری در مدح و ثنای آنحضرت...570

بیان پاره اخبار که در بعضی کتب در تجدید اسیری اهل بیت و وفات آن مخدره عظمی رسیده است ...573

تحقیق در پیرامون این حدیث و اینکه این داستان محل اعتماد نیست...577

تحقیق در پیرامون مرقد مطهر آنحضرت که آیا در مدینه است یا مصر...578

بیان تزویج حضرت زینب خاتون با عبدالله بن جعفر بن ابیطالب علیهم السلام...580

بیان مسائل عشره که در باب نسل حضرت زینب سلام الله عليها مطرح انظار فقها است...581

بحثی راجع با نتساب نسل آن خاتون به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله...583

بیان اینکه لقب شريف و علامت سبز برای سادات از چه دورانی معمول شد...584

بیان اولاد حضرت زینب خاتون از عبدالله بن جعفر و آنانکه در کربلا شهید شدند...589

شرح احوال جناب عبد الله بن جعفر و مختصری از حالات جعفر بن ابیطالب علیه السلام...591

مقامات جليله جعفر بن ابیطالب علیهماالسلام مشهور بجعفر طیار...593

شرح اسلام و هجرت او بحبشه و مذاکرات او در مجلس نجاشی...597

جریان معارضه وسعایت عمرو عاص از مسلمانان در خدمت نجاشی و پاسخ جعفر طیار بآنان...597

شرح شهادت جعفر طیار در جنگ موته بأرومیان...599

بیان پارۂ حالات سعادت آیات جناب عبدالله بن جعفر بن ابیطالب...600

ص: 678

شرح نسب عبدالله بن جعفر از جانب امهات...601

ملاطفت پیغمبر اکرم با بازماندگان جعفر و دعای آنحضرت درباره عبدالله...603

احادیث و روایاتی که از جناب عبدالله بن جعفر رضی الله عنهما وارد شده...606

بیان مراتب و مقامات جناب عبدالله بن جعفر بن ابیطالب...607

سخنان آن بزرگوار هنگام شنیدن شهادت فرزندانش در رکاب حسین علیه السلام...608

پاسخ علامه حلی راجع بسؤال از ایمان و معرفت عبدالله بن جعفر وابن حنفیه...610

خطبه عبدالله بن جعفر در حق حكمين ومكالمات او باخوارج در جنگ صفین...612

سخنان جناب عبدالله جعفر در محضر معويه و نقل حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و اله راجع بموضوع خلافت...613

شرح احتجاج ابن عباس و حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام در دنباله سخنان عبدالله بن جعفر...615

خطبۀ معويه دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید و نکاح او با پسرعمش قاسم بن محمد بن جعفر بوسیله حضرت امام حسن علیه السلام...622

مفاخره و احتجاج عبدالله بن جعفر در مجلس معويه با عمرو بن عاص...623

مشاجره عبدالله بن جعفر بایزید و پدرش معويه در شام...625

جریان پناه بردن حرب بن امیه جد معويه بعبدالمطلب...627

بدگوئی عمروعاص از عبدالله جعفر در محضر معويه و پاسخ عبد الله بن حارث بن عبدالمطلب...628

بیان آثار جود و کرم و بذل وعطائیکه از عبدالله جعفر بیادگار مانده...630

مدح کردن شعراء، و دریافت صله های کلان از دست عبدالله جعفر...

بیان وفات جناب عبدالله بن جعفر و پاره حالات و کنیت آن جناب...642

تاریخ تولد و وفات عبدالله بن جعفر و اینکه ادراك خدمت رسول خدا نموده...643

شکایت مؤلم از دنیا داران بخیل که قدرعلم وهنر نمی شناسند...645

ص: 679

بیان اینکه در مراسم تدفين او بزرگان بنی امیه و بنی هاشم اجتماع کردند...646

بیان فرزندان عبدالله بن جعفر بن ابیطالب از حضرت زینب علیهما السلام...649

شرح حال فرزندان عبدالله بن جعفر و آنانکه بعز شهادت واصل شدند...651

بیان حال پاره از بنات محترمه و نتایج جناب عبدالله بن جعفر بن ابیطالب...655

شرح حال عبد الله بن معوية بن عبدالله بن جعفر وخروج او...659

نمونه از رفتار و کردار عبدالله بن معویه در دوران ریاست...661

شرح حال فرزند زادگان عبدالله بن جعفر که بدست دشمنان مقتول شدند...665

سخنی از مؤلف در پایان کتاب...669

این کتاب 2000 نسخه در چاپخانه اسلامیه چاپ شده و تحت شماره 756 مورخه 47/5/7 در دفتر کتابخانه ملی به ثبت رسیده است

ص: 680

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109