لوح و قلم: بررسی روایت موسوم به وصیت در کتاب الغيبه شیخ طوسی (ره)

مشخصات کتاب

سرشناسه : مجتهد سیستانی، سیدمهدی، 1365 -

عنوان و نام پديدآور : لوح و قلم: بررسی روایت موسوم به وصیت در کتاب الغیبه شیخ طوسی.../ سید مهدی مجتهد سیستانی.

مشخصات نشر : قم: دارالتفسیر، 1396.

مشخصات ظاهری : 168 ص.

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

عنوان دیگر : بررسی روایت موسوم به وصیت در کتاب الغیبه شیخ طوسی...

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- احادیث

موضوع : Muhammad ibn Hasan, Imam XII -- Hadiths

موضوع : شیخ طوسی، محمدبن حسن، 385 - 460ق . الغیبة -- نقد و تفسیر

موضوع : احادیث خاص (وصیت)

*Hadiths, Special (Vasiat)

موضوع : مهدویت -- مدعیان

Mahdism -- *Claimers

احادیث مجعول

*Hadiths (Apocryphal)

رده بندی کنگره : BP145 /و6 م3 1396

رده بندی دیویی : 297/218

شماره کتابشناسی ملی : 4852632

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

ص: 2

لوح و قلم

بررسی روایت موسوم به وصیت در کتاب الغيبه شیخ طوسی ( رحمه الله علیه )

سید مهدی مجتهد سیستانی

ص: 3

ص: 4

فهرست

پیشگفتار مؤسسه ... 11

مقدمه... 13

متن روایت موسوم به وصیت .... 15

بخش اول

بررسی سند حديث موسوم به وصيت ... 17

گفتار اول: نیاز به بررسی سند روایات ... 19

نکته 1) وجود افراد دروغگو در میان راویان ...19

نکته 2) تاریخچه راوی شناسی در اسلام ... 20

نکته 3) راه های شناخت راویان ... 22

نکته 4) روايات تقیه ای... 26

نکته 5) لزوم يقين نوعی در اعتقاد ...26

نکته 6) مراد از یقین معتبر در اعتقادات ...28

نکته 7) اقسام ثبت حدیث ... 29

ص: 5

نکته 8) حقیقت حدیث ... 37

نکته 9) منظور از حدیث متواتر .... 42

دوران فترت ... 47

قائم به امر مخفی و جدید هدایت میکند ...51

نکته 10) وجود روایات متعارض .... 56

نکته 11) رویکرد جمع بین احادیث ... 72

نکته 12) وجود تصحیف در روایات ... 73

نکته 13) اعتبارسنجی کتاب غیبت طوسی ( رحمه الله علیه ) ... 79

نکته 14) سوء استفاده فرقه های منحرف از قرآن و روایات .... 81

گفتار دوم: بررسی راویان حديث موسوم به وصیت ...83

بررسی علی بن سنان موصلى العدل ...83

بررسی علی بن الحسین ... 96

بررسی احمد بن بن محمد بن خلیل ... 96

بررسی پدر حسن ( حسین ) بن علی ...97

گواهی شیخ طوسی ( رحمه الله علیه )برصحت روایات کتبش ...100

آیا پذیرش حدیث وصیت الزامی است؟ ...101

آیا حدیث وصیت متواتر است؟ ...106

بخش دوم

بررسی محتوای حدیث موسوم به وصیت ...109

نکته 1) ناقص بودن وصیت ...111

نکته 2) زمان وفات پیامبر( صلی الله علیه و آله ) ...112

نکته 3) زمان کتابت وصیت ...113

ص: 6

نکته 5) نام مهدی ...117

نکته 6) وصی مردگان ... 118

نکته7) القاب اهل بیت عالي ( علیهم السلام ) ... 118

نکته 8) دوازده مهدی بعد از دوازده امام ... 119

نکته 9) اسامی مهدی اول ... 120

نکته 10) وفات امام ( علیه السلام ) ... 124

نکته 11) اسامی سایر مهدیین ... 126

نکته 12) فرزند بودن واسطه ... 128

نکته 13) اولین مؤمن ... 128

نکته 14) خلفای رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) ... 129

نکته 15) دوازده امام و دوازده مهدی ... 131

نکته 16) دوازده مهدی یا یازده مهدی؟ ... 133

نکته 17) قیام منتظر ... 134

نکته 18) دوازده شیعه ... 135

نکته 19) فرزند مهدی ( علیه السلام )... 138

نکته 20) فرزندان حسین ( علیه السلام ) ...141

نکته 21) تحویل خلافت ... 142

نکته 22) محتوای وصیت ...143

نکته 23) غسل امام ( علیه السلام ) ... 144

نکته 24) حکومت مهدیین ... 150

نکته 25) ادامه خلافت ... 159

چکیده کتاب ...163

منابع ...167

ص : 7

ص : 8

امام صادق ( عليه السلام ) فرمودند: به زودی شبهه ای به شما می رسد درحالیکه پیشوای عیان و امام هدایتگر ندارید و تنها کسی از آن نجات پیدا می کند که به دعای غریق دعا کرده، بگوید:

« یا اللهُ یا رحمانُ یا رحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلوبِ ثَبِّت قَلبی عَلی دینِکَ ».. (1)

امام صادق ( علیه السلام ) درباره دعایی که موجب کامل شدن ایمان می شود. (2) این

دعا را توصیه نمودند

« رَضيتُ بِاللَّهِ رَبّاً، وَبِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وآلِهِ نَبِيّاً، وَبِالإِسْلامِ ديناً وَبِالْقُرآنِ كِتاباً، وَبِالْكَعْبَةِ قِبْلَةً، وَبِعَلِىٍّ وَلِيّاً وَاِماماً، وَبِالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِوَعَلِىِ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ، وَجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَمُوسى بْنِ جَعْفَرٍوَعَلِىِّ بْنِ مُوسى، وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ، وَعَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّوَالْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ اَئِمَّةً » (3)

ص: 9


1- « سَتُصيبُكُم شُبْهةٌ فَتَبقَونَ بلا عَلَمٍ يُرى و لا إمامِ هُدىً، لا يَنْجو مِنها إلاّ مَن دَعا بدُعاءِ الغَريقِ . قلتُ : و كيفَ دُعاءُ الغَريقِ؟ قالَ : تقولُ : يا اللّه ُ يا رحمنُ يا رحيمُ ، يا مُقلِّبَ القلوبِ ثَبِّتْ قلبي على دِينِكَ. فقلتُ : يا مُقلِّبَ القلوبِ و الأبصارِ ثَبِّتْ قلبي على دِينِكَ ». كمال الدين و تمام النعمه، ج2، ص 351 - 352، ح 50 .
2- تهذیب الاحکام، ( تحقق خرسان )، ج2، ص109، ح180.
3- من لا يحضره الفقیه، ج 1، ص 327، ح 960.

امام صادق ( علیه السلام ) در دوران غیبت امام منتظَری که در مورد ولادتش شک و شبهه وجود دارد، دورانی که خیلی ها به شک و انحراف دچار می شوند این دعا را بیان کردند:

« اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى. » (1)

ويا: «اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِیَّکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَبیِک لَمْ اَعْرِفْ، حُجَّتَکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی » (2)

ص: 10


1- الكافي ( ط - الاسلاميه )، ج1، ص 337، ح 5.
2- همان، ج1، ص342، ح 29.

پیش گفتار مؤسسه

یکی از مدعیان دروغین مهدویت در دوره معاصر، فردی به نام احمد اسماعیل گاطع، معروف به احمد الحسن می باشد که با استناد به روایتی از کتاب الغيبه شيخ طوسی ( رحمه الله علیه ) ، تعداد اوصیاء پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله ) را 24 تن دانسته و از سویی خود را سیزدهمین آنان معرفی می کند.

وی برای مخفی کردن ضعف سندی این روایت، علاوه بر انکار علم رجال، تعدادی از روایات ضعیف را به صورت تقطيع شده، به عنوان موید این حديث جمع نموده تا از این رهگذر روایت مذکور را دارای تواتر معنوی جلوه دهد. درحالیکه حديث موسوم به وصیت ، دارای محتوایی شاذ و فاقد هرگونه تواتر یاقوت سندی است.

نوشته حاضر، در صدد آن است تا به دیده انصاف و دقت علمی،

اشکالات روایت موسوم به وصیت را بررسی کرده و ضعف سندی و محتوایی آن را آشکار نماید تا از این رهگذر، گمراهی این مدعی دروغین ثابت شود. این اثر، حاصل تلاش و کوشش یک ماهه طلبه گرامی سید مهدی مجتهد سیستانی در موسسه بروج است که ضمن تقدیر و تشکر از ایشان، آرزوی دوام توفیقات و برکات الهی برای ایشان داریم.

علی محمدی هوشیار

مؤسسه بروج

ص: 11

ص: 12

مقدمه

در سال 2003 میلادی فردی از اهالی بصره به نام احمد بن اسماعیل ادعا کرد فرزند پنجم از نسل امام دوازدهم ( علیه السلام ) می باشد که در احادیث فراوان به نام و خصوصیات او اشاره شده است.

وی پس از چندی با نام مستعار احمد الحسن، ادعای وصایت خاصه از جانب امام دوازدهم ( علیه السلام ) را کرده و تصریح نمود: من همان قائمی هستم که روایات بسیار به آمدنش بشارت داده است.

او برای اثبات این ادعا نظریه دوازده مهدی بعد از دوازده امام ( علیه السلام ) را مطرح نموده و مهمترین مستند خود را روایتی موسوم به آخرین وصیت مکتوب پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) قرار داد که در کتاب غیبت شیخ طوسی ( رحمه الله علیه ) ثبت شده است.

البته وی ادعاهای متعدد دیگری همچون مقام امامت، وصایت و خلافت از رسول خدا او یمانی بودن را داشته و به علاوه در زمینه مسائل فقهی، تفسیری ، حدیثی، رجالی، کلامی، تاریخی، سیاسی و علمی ادعاهای فراوانی دارد که به طور طبیعی پرداختن به بررسی و نقد همه آنها در یک کتاب ممکن نیست، و آنچه ما در اینجا مورد بررسی قرار می دهیم، همان حديث موسوم به وصیت در کتاب غیبت طوسی می باشد که از 12 مهدی بعد از 12 امام سخن گفته که اولین آنها احمد فرزند امام دوازدهم ( علیه السلام ) است.

ص: 13

توضیح این نکته ضروری است که در نگاشته حاضر، بررسی وصیت

مذکور در دو مرحله صورت پذیرفته است:

الف. مرحله سند؛ به مرحله محتوا.

هر کدام از این دو مرحله، دارای دو بخش درون کاوی و برون کاوی است

که عبارتند از:

درون کاوي سندی، یعنی بررسی تک تک راویان یک حدیث از نظر

مورد اطمینان بودن، و برون کاوی سندی، یعنی تشریح مبانی علمی بررسی صحت سند روایات.

همچنین درون کاوي محتوا، یعنی بررسی مضمون حديث و اشکالات آن بدون مقایسه محتوا با روایات دیگر و برون کاوی محتوا، یعنی بررسی تضادها وتناقض هایی که یک روایت با روایات دیگر دارد. اما در مرحله بررسی سند ابتدا بخش برون کاوی را مطرح نموده و طی 14 نکته، در کنار بیان مبانی علمی بررسی صحت سند روایات - مخصوصا روایات اعتقادی - به شبهات مخصوص به این وصیت پاسخ داده و بعد از آن وارد بخش درون کاوی سند شده، تک تک راویان این حدیث را بررسی نموده ایم. اما در مرحله بررسی محتوا، بحث های درون کاوی و برون کاوی را از هم جدا نکرده و به صورت یک جا طی 25 نکته آورده ایم.

امید آنکه این نا چیز مورد قبول امام زمان ( علیه السلام ) واقع شود، و هر چه زودتر با

ظهورش به انحرافات مهدویت پایان دهد.

آمین رب العالمين

سیدمهدی مجتهد سیستانی

ص: 14

أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ سُفْيَانَ الْبَزَوْفَرِيِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سِنَانٍ الْمَوْصِلِيِّ الْعَدْلِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْخَلِيلِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ الْمِصْرِيِ عَنْ عَمِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِيهِ ذِي الثَّفِنَاتِ سَيِّدِ الْعَابِدِينَ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ الزَّكِيِّ الشَّهِيدِ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي كَانَتْ فِيهَا وَفَاتُهُ لِعَلِيٍّ (علیه السلام) يَا أَبَا الْحَسَنِ أَحْضِرْ صَحِيفَةً وَ دَوَاةً فَأَمْلَأَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَصِيَّتَهُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّهُ سَيَكُونُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً

وَ مِنْ بَعْدِهِمْ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً فَأَنْتَ يَا عَلِيُّ أَوَّلُ الِاثْنَيْ عَشَرَ إِمَاماً سَمَّاكَ اللَّهُ تَعَالَى فِي سَمَائِهِ عَلِيّاً الْمُرْتَضَى وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الصِّدِّيقَ الْأَكْبَرَ وَ الْفَارُوقَ الْأَعْظَمَ وَ الْمَأْمُونَ وَ الْمَهْدِيَّ فَلَا تَصِحُّ هَذِهِ الْأَسْمَاءُ لِأَحَدٍ غَيْرِكَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَصِيِّي عَلَى أَهْلِ بَيْتِي حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ وَ عَلَى نِسَائِي فَمَنْ ثَبَّتَّهَا لَقِيَتْنِي غَداً وَ مَنْ طَلَّقْتَهَا فَأَنَا بَرِي ءٌ مِنْهَا لَمْ تَرَنِي وَ لَمْ أَرَهَا فِي عَرْصَةِ الْقِيَامَةِ وَ أَنْتَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِيفَإِذَا حَضَرَتْكَ الْوَفَاةُ فَسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِيَ الْحَسَنِ الْبَرِّ الْوَصُولِ فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِيَ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ الزَّكِيِّ الْمَقْتُولِ فَإِذَا

ص: 15

حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ سَيِّدِ الْعَابِدِينَ ذِي الثَّفِنَاتِ عَلِيٍّ فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ مُوسَى الْكَاظِمِ فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ عَلِيٍّ الرِّضَا فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الثِّقَةِ التَّقِيِّ فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ عَلِيٍّ النَّاصِحِ فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ الْفَاضِلِ فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْمُسْتَحْفَظِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) فَذَلِكَ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً ثُمَّ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً (فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ) فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ أَوَّلِ الْمُقَرَّبِينَ لَهُ ثَلَاثَةُ أَسَامِيَ اسْمٌ كَاسْمِي وَ اسْمِ أَبِي وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَ أَحْمَدُ وَ الِاسْمُ الثَّالِثُ الْمَهْدِيُّ هُوَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ

(1)

ص: 16


1- الغيبه ( للطوسی )، کتاب الغيبه للحجه ، ص 150 - 151.

بخش اول : بررسی سند حدیث موسوم به وصیت

اشاره

ص: 17

ص: 18

گفتار اول : نیاز به بررسی سند روایات

نکته 1) وجود افراد دروغگو در میان راویان

با توجه به اینکه در میان راویان، افراد منافق دروغگو و حدیث ساز زیاد بودند که غالبا پیرامون اعتقادات مسلمانان جعل حدیث میکردند، پذیرفتن یک روایت بدون بررسی اینکه چه کسانی آن را نقل کرده اند و آیا حدیثشان مورد اعتماد هست یا نه، عقلا پذیرفته نیست.

حضرت علی ( علیه السلام ) درباره کثرت راویان دروغگو در زمان پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) می فرمایند: «در زمان خود پیامبر برایشان دروغ بسته شد تا آنکه میان مردم به سخنرانی ایستاد و فرمود: ای مردم دروغگویان برمن زیاد شده اند ... بعد از پیامبر نیز برایشان دروغ بسته شد» (1) .

نیز امام صادق ( علیه السلام ) می فرمایند: «لعنت خدا بر مغيره بن سعيد. او کتب اصحاب پدرم را می گرفت و در آنها احادیث جعلی وارد می کرد پس حديث

ص: 19


1- الكافي ( ط - الاسلاميه )، ج 1، ص 62، ح1.

مخالف قول خدا و سنت پیامبر را بر ما نپذیرید ». (1)

و نیز یونس می گوید: احادیث زیادی که از اصحاب امام باقر و امام صادق ( علیهما السلام ) شنیده بودم به امام رضا ( علیه السلام ) عرضه کردم، ایشان بخش زیادی از احادیث منسوب به امام صادق ( علیه السلام ) را انکار نموده، فرمود: «خدا ابو الخطاب را لعنت کند او بر امام صادق ( علیه السلام ) دروغ می بست و اصحابش آن دروغ ها را لا به لای کتب اصحاب امام صادق ( علیه السلام ) جا دادند

پس احادیث مخالف قرآن را بر ما نپذیرید» (2)

هم چنان که حضرت علی ( علیه السلام ) فرمودند: «زمانی که حدیثی نقل می کنید

سندش را بگویید تا اگر دروغ است گناهش به گردن راویش باشد » (3)

نکته 2) تاریخچه راوی شناسی در اسلام

قرآن کریم اولین منبعی است که به وجود راویان فاسق تذکر داده و فرموده است: ای کسانی که ایمان آورده اید، وقتی فاسقی برای شما خبری آورد در مورد صحت آن تحقیق کنید: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا » (4) سو

ص: 20


1- « فانّ المغيرة بن سعيد لعنه اللّه دسّ في كتاب أصحاب أبي أحاديث لم يحدّث بها أبي فاتّقوا اللّه و لا تقبلوا علينا ما خالف قول ربّنا و سنة نبيّنا محمّد صلّى اللّه عليه و آله فانّا إذا حدّثنا قلنا قال اللّه عزّ و جلّ و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله » . رجال الكشی - إختيار معرفه الرجال، ص 224، رقم 401.
2- « قَالَ یونُسُ: وَافَیتُ الْعِرَاقَ فَوَجَدْتُ بِهَا قِطْعَةً مِنْ أَصْحَابِ أَبِی جَعْفَرً ( علیه السلام ) وَ وَجَدْتُ أَصْحَابَ أَبِی عَبْدِاللَّهِ ( علیه السلام ) مُتَوَافِرِینَ فَسَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ أَخَذْتُ کتُبَهُمْ، فَعَرَضْتُهَا مِنْ بَعْدُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ( علیه السلام ) فَأَنْکرَ مِنْهَا أَحَادِیثَ کثِیرَةً أَنْ یکونَ مِنْ أَحَادِیثِ أَبِی عَبْدِاللَّهِ ( علیه السلام ) وَ قَالَ لِی: إِنَّ أَبَاالْخَطَّابِ کذَبَ عَلَی أَبِی عَبْدِاللَّهِ ( علیه السلام ) لَعَنَ اللَّهُ أَبَاالْخَطَّابِ! وَ کذَلِک أَصْحَابُ أَبِی الْخَطَّابِ یدُسّونَ هَذِهِ الأحَادِیثَ إِلَی یوْمِنَا هَذَا ف ی کتُبِ أَصْحَابِ أَبِی عَبْدِاللَّهِ ( علیه السلام )، فَلاتَقْبَلُوا عَلَینَا خِلافَ الْقُرْآنِ، ». رجال الكشی - اختيار معرفه الرجال، ص 224
3- « إِذَا حَدَّثْتُمْ بِحَدِيثٍ فَأَسْنِدُوهُ إِلَى اَلَّذِي حَدَّثَكُمْ فَإِنْ كَانَ حَقّاً فَلَكُمْ وَ إِنْ كَانَ كَذِباً فَعَلَيْهِ . ». الكافي، ( ط - الاسلاميه )، ج1، ص52، ح 7.
4- حجرات: 6.

به طور طبیعی تلاش برای شناخت فسق و عدم فسق راوی مقدمه رعایت این دستور قرآنی است. و ائمه اطهار ( عليهم السلام ) اولين مصدری بودند که بعضی راویان غیر مورد اعتماد و مورد اعتماد را نام می بردند تا مردم بدانند به حدیث چه کسی اعتماد کنند و به حدیث چه کسی نه؛ مثل تایید و ثاقت زراره و ابو بصیر و محمد بن مسلم و برید عجلی (1) و یونس بن عبد الرحمن (2) و دو نائب اول امام زمان ( علیه السلام ). (3)

از همین روی، علمای شیعه در زمان اهل بیت ( علیهم السلام ) کتاب هایی درباره راوی شناسی نگاشتند تا راوياني غير مورد اعتماد از مورد اعتماد شناخته شوند (4) ؛ کاری که هم مطابق عقل بود و هم با فعل و تقریر معصومین به امضای شریعت رسیده بود. این روش در غیبت صغری و کبری ادامه داشت و عالمان متعددی در این زمینه کتاب نوشتند که به کتاب « رجال » و « فهرست » معروف گشت.

« رجال » به معرفی راویان می پرداخت و بررسی می کرد که راوی از کدام امام است، چه کنیه و لقبی دارد، از نظر مورد اطمینان بودن در چه سطحی قرار دارد، و « فهرست » به معرفی راویانی می پرداخت که در زمینه های مختلف

ص: 21


1- « مَا أَحَدٌ أَحْيَا ذِكْرَنَا وَ أَحَادِيثَ أَبِي (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) إِلاَّ زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ لَيْثٌ اَلْمُرَادِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدُ بْنِ مُعَاوِيَةَ اَلْعِجْلِيُّ وَ لَوْ لاَ هَؤُلاَءِ مَا كَانَ أَحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هَذَا، هَؤُلاَءِ حُفَّاظُ اَلدِّينِ وَ أُمَنَاءُ أَبِي (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) عَلَى حَلاَلِ اَللَّهِ وَ حَرَامِهِ، وَ هُمُ اَلسَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلسَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي اَلْآخِرَةِ. ». رجال الكشي - اختيار معرفه الرجال، ص 136 - 137، رقم 219.
2- سألك الا ؟ فقلت إني لا ألقاك في كل وقت فعث من آنم معالم دين قال: «من و بني عبير الحمير» . رجال الكشي - اختيار معرفه الرجال، ص483، رقم 910.
3- « الْعَمْرِيِّ ثِقَةً فَمَا أَدَّى إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّي و ما قَالَ عَنِّي فَعنِّي يَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ و أَطِعْ فانَّه الثِّقَةُ اَلْمَأْمُونُ ». الكافي ( ط - الاسلاميه )، ج1، ص330، ح.1
4- تعداد این کتاب ها تا زمان شیخ طوسی به بیش از 100 نگاشته رسیده بود. معجم رجال الحديث و تفصیل طبقات الرجال، ج1، ص41.

دارای تالیف بودند و در ضمن آن به وثاقت راویان نیز اشاره می نمود.

نکته 3) راه های شناخت راویان

اولین و مهم ترین راه شناخت راویان حدیث از نظر مورد اطمینان بودن و نبودن، مراجعه به کتاب های رجالی و فهرستی است زیرا سخن آنها یا به عنوان خبره واهل فن و یا به عنوان گواهی فرد عادل، سندی قابل اعتماد است.

بله! در اینجا اشکالاتی مطرح شده که اعتماد به سخنان رجالیها را

مخدوش می کند، از جمله:

1. سخنان رجالیها زمانی حجیت دارد که از روی حس باشد نه حدس،

درحالی که ما راهی برای تشخیص این مطلب نداریم.

پاسخ: سخنان رجالی ها درباره راویان به پنج صورت است:

اول) اعتماد بر شهرتی که بین شیعه درباره بعضی راویان وجود داشته است، مثل سلمان و ابوذر و مقداد و ابو خالد کابلی و ابو حمزه ثمالی و زراره و ابو بصیر و محمد بن مسلم و هشام بن حکم و هشام بن سالم و يونس بن عبد الرحمن و حسن بن محبوب و فضل بن شاذان. اینها بزرگان درجه اول شیعه بوده اند که همه ایشان را می شناخته اند و اگر اسمشان در رجال ثبت شده، برای شناساندن به آیندگانی بوده که از عصر معصومین و این راویان بزرگ فاصله زیادی خواهند داشت.

دوم) ثبت توثیقاتی که سینه به سینه از عصر خود معصومین ( علیهم السلام ) بدست رجاليها رسیده است. مثلا شیخ طوسی از شیخ مفید او از شیخ صدوق او از شیخ کلینی، مورد اعتماد بودن احمد بن يحيى العطار را گزارش می دهد.

سوم) ثبت کتابی، به این معنا که مثلاً حسن بن فضل در کتابش گواهی

ص: 22

داده که فلان راوی مورد اعتماد است و عیاشی از کتاب فضل نقل کرده و شاگرد او از کتاب وی و نجاشی از کتاب او.

چهارم) تایید وثاقت کسانی که خودشان آنها را دیده و می شناختند که

شامل استادان و معاصران آنها می شود.

پنجم) برداشت هایی که رجالی ها براساس قرائن و شواهد به آنها رسیده اند. این برداشت ها معمولاً مربوط به فساد عقیده و غلو می باشد و برای دیگران حجیت ندارد.

بعد از این توضیح خاطرنشان می شویم، عموم سخنان رجاليها مبتنی بر

چهار صورت اول بوده، لذا اعتبار سخنان ایشان دچار خدشه نیست.

غیر از اینکه سیره متشرعه نیز بر این استوار بوده و هست که تا علم به

حدسی بودن منشأ خبر ثقه پیدا نکنند خبر او را حجت می دانند. (1)

2. سند سخنان رجالی ها: این سخنان یا سلسله سند دارد یا ندارد؛ اگر سلسله سند دارد، خوب تا وثاقت راویان همان سندها اثبات نشود سخنانشان درباره وثاقت دیگر راویان حجیت ندارد و لازمه این دور یا تسلسل است، و اگر سند ندارد، که حرف بی سند بی ارزش است. و اتفاقا عموم سخنان آنها از همین قبیل است.

پاسخ: همانطور که توضیح داده شد سخنانی که رجالی ها درباره راویان ثبت کرده اند دارای پنج صورت بوده است، صورت اول نیازی به سند نداشته چون آنقدر مشهور بوده اند که موجب اطمینان است، در صورت دوم و سوم هم چون وثاقت سلسله برای رجالی ثابت بوده، سخنان ایشان را در مورد راویان دیگر ثبت نموده است، و صورت چهارم هم که توثیق بلا واسطه می باشد.

ص: 23


1- معجم رجال الحديث و تفصیل طبقات الرجال، ج1، ص41.

می ماند صورت پنجم که خود ما اعلام کردیم حجیت ندارد و فقط می تواند در حد یک قرینه ایفای نقش کند.

3. اگر سخنان رجالی ها از روی حس بوده، چطور با هم بر سر وثاقت یک راوی اختلاف دارند و حتی گاهی یک نفر در دو کتابش دو نظریه متفاوت ارائه داده است؟

پاسخ: اولاً چنین مواردی بسیار کمتر از آنست که بتواند اصل اعتبار علم رجال را زیر سوال ببرد، ثانياً اشتباه در هر فنی وجود دارد و این باعث نمی شود یک فن کلا کنار گذاشته شود، ثالثاً این نوع اختلافات معمولاً مربوط به صورت پنجم یعنی برداشت های شخصی نسبت به فساد عقیده و اهل غلو بودن شخص می باشد، نه چهار صورت نخست.

4. تعداد راویان احادیث خیلی بیشتر از افرادی است که رجالیها نام آنها را ثبت کرده و توثیق نموده اند و به همین خاطر، احادیث راویان زیادی به علت مهمل یا مجهول بودن کنار گذاشته می شوند و به تبع آن دست ما از خیلی از روایات اهل بیت ( علیهم السلام ) کوتاه می گردد.

پاسخ: ما قبول داریم که کتاب رجال به تنهایی برای شناخت راویان مورد اعتماد کافی نیست، اما کافی نبودن به معنای باطل بودن نیست. پس ما تا آنجا که رجال برای دست یافتن به راویان مورد اعتماد کمک کند بر آن تکیه میکنیم، و هر جا که نتوانست از راه های دیگر استفاده می نماییم که در ادامه می آید. با این روش، بسیاری از راویان مهمل و مجهول جزء افراد مورد اطمینان قرار می گیرند، و تنها روايات آن عده که هیچ راهی برای اعتماد به ایشان وجود ندارد کنار گذاشته می شود. و البته نباید فراموش کرد که علت مجهول بود خیلی از روات این است که شیعه نبوده اند، زیرا در میان راویان احادیث افراد

ص: 24

متعددی از فرقه زیدیه، واقفیه و سنی وجود داشته اند که چون از جامعه شیعه دور بوده اند ناشناخته مانده اند، در نتیجه کنار گذاشتن روایات چنین افرادی خدشه ای به دین و مذهب وارد نمی کند، بلکه بر عکس، اعتماد کردن به عده ای از همین راویان باعث شده احادیث فراوانی که بر خلاف مذهب فقهی و اعتقادی شیعه بوده، در لا به لای کتب شیعه ثبت شود و بستر مناسبی برای سوء برداشت و سوء استفاده بر ضد این مذهب شريف گردد.

دومین راه، مراجعه به روایاتی است که از ائمه ( علیهم السلام ) در مورد راويان صادر شده است. و علت اینکه روایات ایشان، در مرحله دوم قرار دارد اینست که تا وثاقت راویان اینگونه احادیث در رجال و فهرست ثابت نشود نمی توان به محتوای آنها تکیه کرد. بخش مورد توجهی از این احادیث در کتاب اختیار معرفه الرجال، نگاشته قرن چهارم آمده، ولی غیر از آن نیز روایات پراکنده ای در کتب حدیثی وجود دارد.

سومین راه، کشف و استفاده از قوانین رجالی است، مثل كثرت نقل ثقه، قانون نقل بزنطی، قانون حجیت مرسلات ابن ابی عمیر، بررسی میدانی احادیث راوی و ... که در بدست آوردن وثاقت راویان بسیار تاثیرگذار است. البته در این میان عده ای که روحیه اخباریگری داشته اند راه افراط در پیش گرفته و به هر مطلب ضعیفی برای اثبات مورد اعتماد بودن بعضی روات تمسک کرده اند که خطای آنان بر انسان منصف پوشیده نیست.

و بعد از پیمودن این سه راه، آنچه باقی می ماند، تعداد راویانی هستند که جایگاه ویژه ای از نظر اطلاعات حدیثی یا جامعه شیعه نداشته اند و برای همین شخصیتشان مجهول بوده و منقولاتشان غیر قابل اعتماد تلقی شده است.

ص: 25

نکته 4) روايات تقیه ای

هر شیعه ای این را می داند که ائمه ما گاهی برای حفظ جان خود یا شیعیان تقیه کرده، حکم یا عقیده ای را بر خلاف مذهب تشیع بیان می کرده اند، یا مطلب را طوری در لفافه می گفته اند که تنها شیعه متخصص منظور اصلی ایشان را بفهمد. وجود چنین روایات تقیه ای یکی از علت هایی است که باعث شده حدیث شناسی به علمی تخصصی تبدیل شود که تنها آگاهان به جوانب مختلف حديث از جمله موارد تقیه بتوانند حديث صحيح از غیر

صحیح را تشخیص دهند.

حال اگر ما چشم بر این واقعیت ببندیم و بدون توجه به آن سراغ روایات برویم، می توانیم از برخی احادیث، اعتقادات مخالف تشیع مثل عدم علم وعصمت ائمه ( علیهم السلام ) و حتی صحت ادعای خلفای اهل سنت را برداشت نماییم.

و این همان کاری است که بعضی وهابی ها یا وهابی زده ها انجام می دهند. یعنی با گرد آوری برخی روایات ضعیف و بی سند و تقیه ای و مبهم و غیره، در موضوع اینکه ائمه ( علیهم السلام ) با خلفا دوست بوده اند یا خلافت را انتصابی نمی دانستند کتاب می نویسند!

نکته 5) لزوم یقیني نوعی در اعتقاد

از آنجا که برای اعتقاد پیدا کردن ، یقین و اطمینان نوعی لازم است چون به گفته امیر المومنین ( علیه السلام ) پایه ایمان يقين (1) است حتی اگر سند روایتی هم درست باشد نمی تواند مستند اصول اعتقاد ما قرار گیرد، لذا تنها با روایات

ص: 26


1- کتاب سلیم، ج2، ص614.

متواتر یا مقرون به شواهد قطعی می شود اعتقادی را ثابت نمود.

البته منظور این نیست که صحت سند دخالتی در مباحث اعتقادی ندارد و حتی اگر با روایت ضعیفی یقین حاصل شد حجت است، بلکه سخن اینست که صحت سند برای حصول اطمینان کافی نیست. برای همین گفتیم که باید یقین و اطمینان نوعی پیدا شود، یعنی اطمینانی بر خاسته از ادله ای که وقتی عموم افراد به آنها می نگرند برای شان یقین حاصل می شود. و دلیل این قید هم روشن است زیرا خداوند متعال دین را برای همه انسانها فرستاده اند، لذا طبیعی است که راه اعتقاد به آن را نیز اطمینان عمومی قرار دهند والا اگر قرار باشد هر کسی به یقین شخصی خودش اعتقادی پیدا کند بنای دین از هم می پاشد.

و این همان اشتباهی است که پیروان دهها فرقه گوناگون از شیعه مثل

بابیت و بهائیت مرتکب آن شدند.

از طرفی مقید هستیم که سند روایت صحیح باشد چون معقول نیست که ائمه ( علیهم السلام ) اعتقادی را که جزء دین می باشد تنها به یک راوی ضعیف یا مجهول گفته باشند و راویان بزرگ و مشهور و مورد اعتمايز خود را از آن بی خبر بگذارند.

با این بیان، اشتباه ناظم العقیلی در مقدمه کتاب احمد بصری روشن می شود که می نگارد: اثبات سن یک روایت به معنای قطعی بودن صدور آن نیست بلکه نهایت چیزی که از صحت سند بدست می آید ظن به صدور است که در علم فقه کاربرد دارد نه عقاید، بلکه حتی گاهی در فقه، عمل به روایت صحیح السندی ترک می شود چون مضمونش ناشناخته و نادر است... در نتیجه مسأله صحت سند امری کلیدی در عقاید نیست چون آنچه در عقیده معتبر است علم و قطع و جزم می باشد که اینها از صحت سند حاصل

ص: 27

نمی شود. (1)

اشتباه او در این است که عدم کفایت صحت سند را با عدم کاربرد صحت سند اشتباه گرفته است. زیرا درست این است که: اولا صحیح بودن سند حديث برای عقیده پیدا کردن کافی نیست بلکه باید به علاوہ صحت سند، قرائن قطعی بر صدور حديث وجود داشته باشد، ثانيا هر یقینی در عقیده پیدا کردن کفایت نمی کند، که در نکته بعدی توضیح داده می شود.

نکته 6) مراد از یقین معتبر در اعتقادات

گاهی ما به مطلبی یقین پیدا می کنیم ولی آن يقين به واسطه مقدمات باطل و اشتباه حاصل شده است، لذا این سوال پیش می آید که چگونه یقینی در مسائل اعتقادی حجت است؟

در پاسخ باید گفت: مراد از یقین و اطمینانی که در مسائل اعتقادی معتبر است، يقين عقلائی است یعنی آنکه بواسطه مقدمات عقل پسند حاصل شده باشد، و الا اگر کسی به خاطر اینکه علامت آلمان نازی را روی بعضی مخلوقات عالم مثل تنه درخت یا بدن یک قورباغه دیده یقین به حقانیت هیتلر بکند یا به خاطر یک خواب یقین نماید بهائیت بر حق است یا چون قرآن را باز کرد و دید آیه جهنم آمده یقین کند اگر به احمد بصری ایمان نیاورد اهل جهنم است ، اینطور يقين ها نزد عقل پذیرفته نیست و چون از مقدمات باطلی

ص: 28


1- « اثبات سند رِوَايَةٍ مَا اَلَّ يَعْنِي اِثْبَاتَ قِطْعِيَّةٍ صُدُورَهَا بِلِغَايَةِ مَا يُفِيدُهَا لِسَنَدِ اَلصَّحِيحِهْ وَ ظَنِيَّةِ اَلصُّدُورِ امْلعْمُول هَبَا تَرَكَ اَلْعَمَلَ باخلبر لِنكارَةِ مَتْنِهِ أَوْ شُذُوذِهِ إِذَنْ مفسألة صِحَّةِ اَلسِّندِ يف الْفِقْهِ دُونَ اَلْعَقَائِدِ بَلْ أحيانا رَغِمَ صِحَّةَ اَلسَّنَدِ ي لَيْسَ تأمرا جَوْهَرٌ يَا يَفَ اَلْعَقَائِدِ أَلِن الْعَقَائِدَ يَشْتَرِطُ فَهِيَا اَلْعِلْمَ أَيِ اَلْقَطْعَ وَ اِجْلزْمَ وَ هَذَا اَلْحيصلُ مِنْ صِحَّةِ اَلسِّنْدِ اَلْوَصِيَّةُ » المقدسه الكتاب العاصم من الضلال، ص3-4

حاصل شده، حجیت ندارد. (1)

و البته خوب می دانیم که خداوند متعال طبق بیان امام کاظم ( علیه السلام ) عقل را

حجت باطنی قرار داده اند تا در کنار حجت ظاهری هدایتگر ما باشد:

« إنَّ للّه عَلَى النّاسِ حُجَّتَينِ : حُجَّةً ظاهِرَةً ، و حُجَّةً باطِنَةً ، فأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ و الأنبِياءُ و الأئمَّةُ عليهم السلام ، و أمّا الباطِنَةُ فَالعُقولُ ». (2) .

حال اگر ما این نکته را نادیده بگیریم، همه فرقه های منحرف همچون وهابیت و داعش و بوداییان میانمار و بهائیت و گروه مجاهدین خلق و دیگر جنایتکاران عالم که به صحت راه و روش خود یقین دارند نزد خداوند متعال معذور خواهند بود!

درحالی که چنین نیست، و يقينی که مخالف وجدان و فطرت باشد،

یقینی که مخالف عقل و روش عقلاء باشد، و يقينی که متعارض با مستندات قطعی دین باشد فاقد حجیت است و پیرو آن نیز عذری در پیشگاه خداوند

ندارد.

نکته 7) اقسام ثبت حدیث

ثبت هر روایتی توسط مولف کتاب حدیثی یا احتجاجی، بیانگر اعتقاد او به آنچه نقل کرده نیست. زیرا کتب حدیثی بر دو قسم است: مصنَّف و اصل. مصنف یعنی کتابی که بدون در نظر داشتن صحت و سقم احادیث،

ص: 29


1- آنچه ما در اینجا ذکر کردیم ، طبق نظریه صحیح درباره عدم حجیت ذاتی قطع می باشد، زیرا به نظر ما حجیت قطع یک امرعقلانی است که عقلای عالم بنابر عمل به آن گذاشته اند لذا قطع تا جایی حجیت دارد که عقلانی باشد و هر جا که عقلائی نبود فاقد حجیت می باشد. هم چنان که مرحوم کاشف الغطاء و بعضی دیگر درباره حجیت قطع قطاع حکم به عدم حجیت آن داده اند.
2- الكافي ( ط - الاسلاميه )، ج 1، ص 16.

آنها را جمع و ثبت می کند و برای همین گاهی در لا به لای آن احادیثی یافت می شود که مخالف اعتقادات راسخ شیعه، یا حتی معارض با عقل است، بر خلاف اصل که تنها به جمع روایاتی همت می گمارد که آنها را از نظر محتوا صحیح می داند. (1) شیخ صدوق در مقدمه کتاب « من لا يحضره الفقيه » به این نکته تصریح نموده، مینگارد: قصد من در این کتاب مانند مصنفین نیست که جمیع آنچه روایت می کنند را ثبت کنم بلکه آنچه من در نظر دارم اینست که تنها روایاتی را گرد آورم که بدان ها فتوا داده و صحیح دانسته و بین خودم و خدایم حجت میدانم لذا تمام روایاتی که در این کتاب نقل می کنم از کتب مشهوری جمع کرده ام که مورد اعتماد و مراجعه همگان است:

« وَ لَمْ أَقْصِدْ فِيهِ قَصْدَ الْمُصَنِّفِينَ فِي إِيرَادِ جَمِيعِ مَا رَوَوْهُ بَلْ قَصَدْتُ إِلَى إِيرَادِ مَا أُفْتِي بِهِ وَ أَحْكُمُ بِصِحَّتِهِ وَ أَعْتَقِدُ فِيهِ أَنَّهُ حُجَّةٌ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ رَبِّي تَقَدَّسَ ذِكْرُهُ وَ تَعَالَتْ قُدْرَتُهُ وَ جَمِيعُ مَا فِيهِ مُسْتَخْرَجٌ مِنْ كُتُبٍ مَشْهُورَةٍ عَلَيْهَا الْمُعَوَّلُ وَ إِلَيْهَا الْمَرْجِعُ ». (2) .

با این تصریح شیخ صدوق متوجه می شویم تمام روایات فقهی که ایشان

در کتاب های دیگرش آورده، از نظر وی صحیح و قابل اعتماد نمی باشد.

اما کتاب « الفقيه » شیخ صدوق تنها درباره فروع فقهی است نه مسائل اعتقادی، لذا ایشان برای اینکه در مسائل اعتقادی هم مستندی برای هدایت خواهان فراهم آورده باشد تا به هر روایتی عقیده مند نشوند، کتاب « اعتقادات » را نگاشت و در آن تنها عقایدی را از احادیث بیان کرد که شیعه صحيح

ص: 30


1- البته اصطلاح مصنف واصل مخصوص به کتب روایی نگاشته شده توسط روات است، و ما در اینجا بخاطر ضيق عبارت از این اصطلاح استفاده کرده ایم.
2- من لا يحضره الفقیه، ج1، ص2 - 3.

میدانست، و به عنوان مثال؛ بحث 12 مهدی بعد از قائم ( علیه السلام ) که جایگاهی در باور شیعه ندارد را در کتاب اعتقادات بیان نکرده است.

ایشان درباره اعتقاد به مهدویت مینگارد: « اعتقاد ما این است که حجت های الهی بر خلق خدا بعد از حضرت محمد ( صلی الله علیه و آله ) امامان دوازده گانه اند که اولشان امير المومنین علی بن ابی طالب، سپس حسن، سپس حسین، سپس علی بن حسین، سپس محمد بن علی، سپس جعفر بن محمد، سپس موسی بن جعفر، سپس علی بن موسی، سپس محمد بن على، سپس علی بن محمد، سپس حسن بن على، سپس محمد بن حسن حجت قائم صاحب الزمان خليفه الله در زمین، صلوات الله عليهم اجمعین هستند.

اعتقاد ما اینست که ایشان مفترض الطاعه و ... معصوم از خطا و اشتباه می باشند و آنها دارای معجزات و براهین بودند. و عقیده داریم که حجت خدا و خلیفه اش در زمان ما همان قائم منتظر محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب است. همان کسی که پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) از جانب خدا از نام و نسبش خبر داده است. و او آن کسی است که زمین را پر از عدل و داد می کند همانگونه که پر از جور و ظلم شده باشد ... و مشارق و مغارب زمین بدست او فتح می شود و او همان مهدی است که پیامبر( صلی الله علیه و آله ) خبر داده که عیسی پشت سرش نماز خواهد خواند. ما معتقدیم که قائمی غیر از او نیست و او همچنان در غیبتش باقی می ماند

و اگر به اندازه عمر دنیا غیبتش طول بکشد قائمی غیر از او نخواهد بود». (1) .

در این بیان شیخ صدوق خالی نکات بسیار مهمی وجود دارد که مخالف

ص: 31


1- اعتقادات اللاماميه ( للصدوق ) ، ص 93 - 96.

عقاید احمد الحسن و وصیتی است که وی بدان تمسک کرده، از جمله:

الف) شیخ صدوق تعداد امامان و حجت های خدا را دوازده عدد معرفی

میکند نه کمتر و نه بیشتر که آخرینشان محمد بن حسن ( علیه السلام ) است.

ب) ایشان قائم آل محمد ( صلی الله علیه و آله ) را همان محمد بن حسن عسگری امام

دوازدهم ( علیه السلام ) معرفی می کند نه فردی دیگر.

ج) شیخ صدوق هیچ اعتقادی به مهدی های دوازده گانه و ائمه سیزده گانه و قائمیت غير محمد بن حسن ( علیه السلام ) ندارد و کوچکترین اشاره ای به آنها

نمی کند.

همچنین وی در کتاب کمال الدين -که از کهن ترین کتب مهدویت است - حديث وصیت را نیاورده بلکه احادیثی ثبت نموده که این نظریه را ابطال می کند تا هرکس که به دنبال حقیقت است آن را بیابد.

و از جمله آن احادیث، روایت شریف امام حسین ( علیه السلام ) است که می فرمایند:

از ما دوازده مهدی می باشد که اولینشان علی بن ابی طالب و آخرینشان نهمین فرزند من است که همان امام قائم برپا کننده حق خواهد بود که غیبتی دارد ». (1)

بله! وی تنها یک حدیث درباره مهدی های دوازده گانه بعد از امام دوازدهم ( علیه السلام ) ثبت نموده که در آن امامت مهدیین رد شده و ایشان را شیعیانی معرفی می کند که تنها کارشان دعوت به ولایت و معرفت امامان دوازده گانه است نه بیشتر. ابوبصیر می گوید:

به امام صادق ( علیه السلام ) عرض کردم من از پدرتان شنیدم بعد از قائم دوازده

ص: 32


1- مِنّا اثنا عَشَرَ مَهديّاً ، أوّلُهُم أميرُ المؤمنينَ عليُّ بنُ أبي طالبٍ عليه السلام ، و آخِرُهم التاسعُ مِن وُلدِي ، و هو الإمامُ القائمُ بالحقِّ .... لَهُ الغَیْبَة كمال الدين و تمام النعمه، ج1، ص 317، ح 3.

مهدی خواهد بود. امام پاسخ دادند: «پدرم فرمود دوازده مهدی و نفرمود دوازده امام، آنها عده ای از شیعیان ما هستند که مردم را به ولایت و شناخت حق ما فرا می خوانند». (1) .

و باید توجه داشت که شیخ صدوق همان کسی است که به دعای امام مهدی ( علیه السلام ) در دوره غیبت صغری به دنیا آمده و در توقيع شريف تعبیر به: « فَقِيهٌ خَيْرٌ مُبَارَكٌ يَنْفَعُ الله » گشته (2) و از آگاه ترین افراد نسبت به عقاید شیعه است؛ حال آیا می توان پذیرفت وی در اهم عقاید خود ( امامت ) گمراه بوده

است.

بله شیخ صدوق کلامی در پاسخ به زیدیه دارد که در آن فرموده: « بعد از امام دوازدهم ( علیه السلام ) چیزی که او فرماید رخ می دهد چه آمدن امام بعد از او باشد یا آمدن قیامت، و ما تنها به دو چیز مکلف هستیم:

1. اقرار به دوازده امام،

2. اعتقاد به آنچه امام دوازدهم ( علیه السلام ) برای بعد از خود فرماید».

و بر اساس شبهه ناظم العقیلی (3) ، گویی کلام شیخ می رساند او در تعداد ائمه دوازده گانه تردید دارد و نصب امام جدید را جایز دانسته و آن را موکول به بیان امام دوازدهم تلقی می کند.

اما اولا این کلامی جدلی در پاسخ به زیدیه است زیرا زیدیه می گویند اگر زمین از حجت خالی نیست پس بعد از وفات امام دوازدهم ( علیه السلام ) باید امام

ص: 33


1- ان ابی بَصیر قَال قُلْتُ لِلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص سَمِعْتُ مِنْ أَبِيكَ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ يَكُونُ بَعْدَ الْقَائِمِ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً فَقَالَ إِنَّمَا قَالَ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً وَ لَمْ يَقُلْ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً؛ که با روایات متواتر تعارض داشته باشد. وَ لَكِنَّهُمْ قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِنَا يَدْعُونَ النَّاسَ إِلَى مُوَالَاتِنَا وَ مَعْرِفَةِ حَقِّنَا همان، ج 2، ص 358، ح56.
2- الاستبصار فيما اختلف من الاخبار، المشيخه ، ص 326
3- چهل حدیث در مورد مهديين و فرزندان قائم ( علیه السلام ) ، ص10.

دیگری باشد و این باعث می شود تعداد ائمه بیش از 12 عدد گردد، و شيخ صدوق می خواهد به آنها بفهماند اعتقاد به حصر عدد ائمه در 12 با اعتقاد به اینکه زمین خالی از حجت نیست ناسازگاری ندارد، به این نحو که فعلا که امام دوازدهم ( علیه السلام ) زنده است و قیام ننموده، پس عقیده به دوازده امام مخدوش نمی شود اما وقتی که قیام فرمود و حکومت عدل جهانی تشکیل داد ببینیم چه می گوید. آیا می گوید قیامت فرا خواهد رسید یا از امام بعد از خود خبر می دهد و بالاخره فعلا اشکالی به عقاید شیعه وارد نیست؛ و بعد می گوید: آیا می توان رسول خدا ( صلی الله علیه و آله )را که فرموده ائمه دوازده نفرند تکذیب نمود؟!

و این کلام کاملا می رساند که ایشان دارد جدلی سخن می گوید و الا خودش تردیدی در تعداد ائمه و نیز آنچه بعد از امام دوازدهم ( علیه السلام ) رخ می دهد ندارد زیرا ایشان قائل به رجعت است و عقیده دارد بعد از امام دوازدهم ( علیه السلام )ائمه رجعت خواهند آمد.

برای روشن شدن مطلب به کلام ایشان توجه کنید:

قَالَتِ اَلزَّيْدِيَّةُ اَلاَّ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ مِنْ قَوْلِ اأْلنبياءِ أَنَّ ألائِمةَ اثنا عَشْرَلاَن اَلْحُجَّةُ بَاقِيَةٌ عَلَى هَذِهِ ألامَةٌ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ الاِثْنَا عَشَرَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ و آله قَدْ مَضَى مِنْهُمْ أَحَدَ عَشَرَ وَ قَدْ زَعَمْتُ إلاَّمامِيَّةٌ أن ألارِضَ لاَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍف يُقَالُ إِنَّ عَدَدَ أَلاَئِمَة عَلَيْهِمُ السَّلامُ اِثْنَا عَشَرَ وَ اَلثَّانِي عَشَرَ هُوَ الَّذِي يَملَأُ ألارِضَ قِسطاً وَ عَدْلاً ثُمَّ يَكونُ بَعدَهُ ما يَذكُرُهُ كَوْنُ إِمَامٍ بَعْدَهُ أَوْ قِيَامِ اَلْقِيَامَةِ وَ لَسْنَا مُسْتَعْبِدِينَ فِي ذَلِكَ اِلاّ بالاقرار بِاثْنَيْ عَشَرَ إِمَاماً وَ اِعْتِقَادٌ كَوْن مَا يَذْكُرُهُ اَلثَّانِي عَشَرَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَعْدَهُ ... وَ يُقَالُ للزيدية أَ فَيَكْذِبُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي اَلْقَوْلِ ان الائمة اِثْنَا عَشَر »..

ثانيا ایشان در اول و آخرکلامشان جزمة تصریح می کنند که تعداد ائمه ( علیهم السلام ) (1)

ص: 34


1- كمال الدين و تمام النعمه ، ج 1، ص 77 - 78.

دوازده عدد است لذا قطعا منظورشان از این فقره، تردید در تعداد ائمه نیست.

ثالثا اینکه امام دوازدهم ( علیه السلام ) امام بعد از خود را معرفی کنند تلازمی با سیزده امام یا 24 وصی یا دوازده مهدی ندارد زیرا طبق عقیده به رجعت ، امامان قبلی بعد از امام دوازدهم خواهند آمد و بدین گونه، عقیده به دوازده امام با عقیده به رجعت و خالی نبودن زمین از حجت قابل جمعند، اما چون زیدیه عقیده به رجعت ندارند شیخ صدوق ( رحمه الله علیه ) خلي امر رجعت را در لفافه بیان کرده اند.

رابعا شیخ صدوق دارد تصریح می کند که امام دوازدهم ( علیه السلام ) همان کسی است که قیام نموده، دنیا را پر از عدل و داد می نماید، و اگر بخواهد امام دیگری بیاید بعد از این واقعه و با نصب علني امام دوازدهم ( علیه السلام ) خواهد بود. درحالی که همه اینها مخالف عقاید احمد بصری است زیرا او خود را قائم موعود و بر پا کننده حکومت عدل دانسته، با وجود امام دوازدهم ( علیه السلام ) ادعای امامت و وصایت و الزام به بیعت نموده است.

آنچه گفته شد درباره شیخ صدوق بود، درحالی که موضع شیخ طوسی نیز همین گونه است. زیرا شیخ طوسی که کتاب تهذیب را در فقه نوشت و سعی کرد اختلاف روایات متعارضش را در کتاب استبصار رفع نماید، درباره اعتقادات صحیح شیعه در کتاب « اَلاِقْتِصَادُ فِيمَا يَتَعَلَّقُ بِالاِعْتِقَادِ وَ اَلْعَقَائِدُ اَلْجَعْفَرِيَّةُ » و « العقائد الجعفريه » را نگاشت تا نسل های آینده شیعه بدانند اعتقادات راسخ شیعه کدام است و از صراط مستقیم منحرف نشوند، و او در این دو کتاب اعتقادی کوچکترین اشاره ای به مهدی های دوازده گانه نکرده است.

متن کتاب ایشان چنین است:

ائمه بعد از علی ( علیه السلام ) 11 تن از اولاد اویند که اولینشان حسن و آخرینشان

قائم مهدی فرزند حسن عسگری است. امام مهدی همان محمد بن حسن ( علیه السلام )

ص: 35

می باشد که پیامبر و امامان و گروهی دیگر در زمان او رجعت می کنند .... » (1)

ممکن است کسی بپرسد: پس چرا شیخ طوسی روایت مهدی های دوازده گانه را در کتاب غیبتش ثبت نموده؟ اما باید دانست که کتاب « غیبت » یک کتاب احتجاجی - جدلی است که در پاسخ به فرقه های منحرف از مهدویت از جمله واقفیه نگاشته شده (2) ، نه کتاب اعتقادی، و آنچه اعتقاد شیخ طوسی می باشد عدم مهدی های دوازده گانه است و برای همین در دو کتاب اعتقادیش حرفی از آنها نزده، و این بهترین دلیل بر عدم اعتقادش نسبت به مضمون حدیث مهدی های دوازده گانه می باشد.

ضمن اینکه ایشان قبل و بعد از نقل حديث موسوم به وصیت در ابتدا و

انتهای بحث خود، تصریح می کند که تعداد امامان دوازده عدد بیشتر نیست و هرکه بگوید امام دوازدهم فرزندی دارد و تعداد ائمه سیزده می باشد، سخنش باطل است و بعد هم خدا را شکر می کند که گویندگان چنین سخن هایی منقرض شده اند:

أنَّ ألائمة عليهم السَّلام بَعْدَ اَلنَّبِيِّ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اِثْنَا عَشَرَ لاَ يَزِيدُونَ وَ لاَ يَنْقُصُونَ (3) ... فاما مَن قَالَ إِنَّ لِلْخَلَفِ وَلَداً وَ ام الائِمَةَ ثَلاَثَةَ عَشَرَ فَقَوْلُهُمْ يَفْسِدُ بِمَا دَلَلْنَا عَلَيْهِ مِنَ ان ألائمة اِثْنَا عَشَرَ فَهَذَا اَلْقَوْلُ يَجِبُ إِطْرَاحُهُ عَلَيَّ ان هذِهِ الفِرَقَ كُلَّها قَدِ انقَرَض

ص: 36


1- الأمة بعد على احد عشرمن ذرِّيَّتهُ اَلْأَوَّلُ مِنْهُمْ وَلَدُهُ اَلْحَسَنُ ثُمَّ اَلْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِى بْنُ اَلْحُسَيْنِ ثمَّ حمد بن على ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلصَّادِقُ ثُمَّ موسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ علِى بْنُ موسى ثمَّ محمد بن على ثُمَّ عَلَى بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ اَلْحَسَنُ بْنُ على ثُمَّ اَلْخَلَفُ اَلْحُجَّةِ الْقَائِمِ المهْدى اَلْهَادَى بْنِ اَلْحَسَنِ صَاحِبِ الزَّمَانِ الْإِمَامَ المهدى اَلْمُنْتَظَرُ حَمْدَبْنُ اَلْحَسَنِ يَرْجِعُ نَبِيُّنَا وَ أَئِمَّتُنَا اَلْمَعْصُومُونَ فى زَمانِ الْمَهْدِى مَعَ جَمَاعَةٍ مِنَ الأُمَمِ السّابِقَةِ وَاللاّحِقَةِ العَقائِدِ الجَعفَرِيَّةِ. العقائد الجعفرية، ص 249 -250.
2- بهترین دلیل بر جدلی بودن ثبت حديث وصیت اینست که اولا ایشان این روایات را در پاسخ به واقفیه آورده و ثانيا در این کتاب روایات متعددی ثبت کرده که باهم تعارض دارند و ما به بعضی از آنها در خلال کتاب اشاره کرده ایم.
3- الغيبه ( للطوسی )، کتاب الغيبه للحجه، ص 127.

بِحَمْدُ الله وَ لَمْ يبق قائل يقول بِقَولِهم » (1) .

و اگر کسی اشکال کند که فهم و اعتقاد این دو عالم بزرگ برای ما حجت نیست و ما مکلفیم خودمان عقاید درست را به دست آوریم، در پاسخ میگوییم: این بزرگواران روسای شیعه در نزدیک ترین زمان ها به عصر بیان عقاید شیعه توسط ائمه ( علیهم السلام ) هستند که تمام عمر خویش را صرف بدست آوردن و حفظ معارف شیعه نمودند و بر همین اساس کتاب اعتقادی نوشته اند تا عقاید شیعه را ثبت کنند نه عقاید شخص خودشان را،

هم چنان که شیخ صدوق نام کتابش را اعتقادات اماميه و شيخ طوسی عقاید جعفریه گذاشته است. پس اگر اینها در بدیهی ترین مسأله اعتقادی شیعه که تعداد ائمه ( علیهم السلام ) است اشتباه کرده و عقیده درست را نفهمیده باشند دیگر چه چیزی برای شیعه می ماند؟!

نکته پایانی اینکه عموم کتاب های روایی چه در شیعه و چه در سنی، جزء مصنفات هستند نه اصول، برای همین در میان اهل سنت تنها شش کتاب حدیثی به عنوان صحیح شمرده می شود و در شیعه تنها چهار کتاب روایی از جایگاه ویژه ای برخوردارند نه کتب دیگر.

نکته 8) حقیقت حدیث

این یک امر طبیعی و معقول است که تا حديث بودن یک متن، حتی با

سند ضعیف برای ما ثابت نشود، نمی توانیم آن را حديث و بیان معصوم تلقی و به محتوای آن عمل نموده یا عقیده مند گردیم.

برای اثبات حديث بودیم یک متن، نکات متعددی باید در نظر گرفته شود

ص: 37


1- همان، ص 228 .

که چهار مورد از آنها از این قرار است:

الف. حدیث در کتابی شناخته شده آمده باشد، یعنی کتابی که انتساب

اصلش و نسخه ای که فعلا از آن موجود است مشخص باشد.

مثلا « تحف العقول»، کتابی است که قرنها نا شناخته بوده و اولین بار فاضل قطیفی از آن و مولفش نام برده و قبل از این، نامی از آن و مولفش در میان شیعه نبوده است. تاریخ ولادت و وفات نویسنده، اساتید و شاگردان او، علم و آگاهی و میزان تقوای او هیچکدام برای ما مشخص نیست. بله در کتب تراجم متاخر به واسطه بررسی احادیث زیبای این کتاب، حکم به جلالت معنوی و وثاقت علمی نویسنده داده اند اما این برای اعتماد کردن به احادیثی که در این کتاب ناشناخته، آن هم بدون ذکر سند ثبت شده کافی نیست.

مثال دیگر کتاب « اشعثیات » است که یقین داریم برای محمد بن محمد بن اشعث بوده، ولی این کتاب تا قرن سیزده قمری گم بود و برای اولین بار توسط سیدی هندی نسخه ای از آن به نجف ارائه شد و پس از آن به چاپ رسید و هیچ دلیلی نداریم که اثبات کند این نسخه موجود، رونوشت همان کتاب اشعثیات است (1) .

مثال سوم « تفسیر منسوب به امام حسن ( علیه السلام ) » است که در مقدمه اش آمده: این تفسیر در مدت هفت سال توسط ایشان املاء شده؛ درحالی که کل دوران امامت ایشان کمتر از شش سال می باشد! و غیر از این، تمام راویانش مجهول و ناشناخته و درون متنش پر از اشتباهات وتناقضات و کلماتی است که از نوع گویش ائمه ( علیهم السلام ) فاصله دارد. این کتاب برای اولین بار حدود 100 سال بعد از وفات امام عسگری ( علیه السلام ) مطرح شد و بعد از آن حدود

ص: 38


1- مباني تكمله المنهاج، ج 41، موسوعه ، ص 275 - 276.

هفتصد سال ناشناخته بود و بعد دوباره مشهور گشت.

مثال چهارم « تفسیر عیاشی » است که می دانیم مولفش محمد بن مسعود عیاشی است اما کتاب او حدود پانصد سال گم بوده، تا حسن بن سليمان حلى قسمتی از آن را یافته و سند روایاتش را حذف کرده، و نسخه ای از آن نگاشته که همان بعدا مشهور شده است. خوب ما از کجا بدانیم آنچه مرحوم

حلی پیدا کرده، همان تفسیر عیاشی است ؟ بر فرض کتاب عیاشی بوده، از کجا بدانیم نویسنده این نسخه که بوده و متن روایات را کم و زیاد نکرده ؟ از

طرفی وقتی سند احادیث را حذف کرده، از کجا راویان این روایات را بشناسیم تا ببینیم روایت شان قابل اعتماد هست یا نه ؟ مخصوصا با توجه به اینکه با بررسی های صورت گرفته، مشخص شده عیاشی از روایات اهل سنت و زیدیه نیز در کتابش استفاده نموده است. و اینها همه را در کنار این مشکل بگذارید که احادیث متعددی از این کتاب با عقاید شیعه ناسازگار می باشد.

حال آیا با این تفصیل می توان به روایات تفسیر عیاشی برای مباحث

اعتقادی استدلال کرد؟

مثال پنجم کتاب « شرح الاخبار » اثر یکی از علمای اسماعیلی مذهب به نام قاضی نعمان مصری است که احادیثی را بدون ذکر سند آورده و آنها را شرح داده است، درحالی که گاهی شرح او با متن روایت خلط شده و معلوم نیست کجایش کلام امام می باشد و کدامش شرح قاضی نعمان.

ب. نویسنده کتاب به اصل و نسب و عدالت و وثاقت شناخته شده باشد

تا روشن باشد احادیث کتابش جعلی یا تحریف شده نیست.

به عنوان نمونه؛ نویسنده کتاب « مصباح الشریعه » ناشناخته است و هر چه در این باره گفته می شود جز حدس و گمان نیست پس ما چگونه اطمینان

ص: 39

کنیم آنچه در آن به ائمه ( علیهم السلام ) نسبت داده شده، واقعا فرموده ایشان است ؟!

و همچنین است « تفسیر قمی » که پر از مطالب خلاف مذهب قطعی شیعه و حتی گاهی خلاف عقل می باشد. این تفسیر نیز نویسنده ای نا شناخته دارد زیرا در مقدمه کتاب آمده: «حدثنا أبوالفضل العباس بن محمد بن القاسم بن حمزه بن موسی ( علیه السلام ) بن جعفر التي قال حدثنا ابوالحسن علی بن إبراهيم » (1) اما گوینده این کلام مشخص نیست و بیان نمی کند که من چه کسی هستم که دارم می گویم: « حدثنا: حديث کرد ما را ». لذا اینکه این تفسیر را نگاشته علی بن ابراهیم قمی می دانند صد در صد باطل است و احادیث کتاب نیز قابل اعتماد نمی باشد، غیر از اینکه در موارد متعدد، کلام مفسر با کلام معصوم خلط شده و معلوم نیست، کجا برداشت خودش است و کجا کلام امام می باشد.

و اینگونه است کتاب « فقه الرضا ( علیه السلام ) » که بعد از حدود 800 سال از وفات امام رضا ( علیه السلام ) پیدا شده و بدون هیچ دلیل قانع کننده ای از مکتوبات ایشان شمرده است.

ج. منابع کتاب مشخص باشد تا بفهمیم نویسنده، این احادیث را از کجا آورده است. به عنوان مثال کتاب های احتجاج طبرسی، تنبيه الخواطر ابو فراس، لب اللباب راوندی، عوالی اللئالی ابن ابی جمهور، تحف العقول ابن شعبه حرانی و دعائم الاسلام قاضی نعمان، منبعی برای احادیث مرسلی که نقل کرده اند ارائه نمی دهند تا ببینیم آخر از چه منابعی این احادیث را نقل کرده اند که در هیچ کتاب دیگری نیست. بله طبق بررسی هایی که خودمان انجام داده ایم متوجه شدیم منبع اصلی کتاب « لب اللباب »، از منابع اهل ..

ص: 40


1- تفسير القمی، ج1، ص27

سنت بوده، و منبع اصلی « عوالی اللئالی »، منقولات بی اساسی است که گاها در کتب فقهی یا اصولی یا غیره به معصوم نسبت داده شده، (1) و منبع کتاب «دعائم الاسلام» نیز دو کتاب اشعثيات و سکونی است، و بقیه هم نامشخص است.

د. کتاب مربوط به دوره اول جمع آوری حدیث باشد. مراد از دوره اول، از غیبت صغری تا وفات شیخ طوسی ( رحمه الله علیه )

در سال 460 قمری است که پایان عصر شکوفايي حديث نگاری و جمع منابع روایی می باشد. زیرا بعد از این دوره، هم دست نوشتجات اصحاب ائمه ( علیهم السلام ) از بین رفته و هم سلسله اسناد روات قطع شده ، پس چگونه می توان به کتابهایی مثل

« الزام الناصب » یا « بشاره الاسلام » اعتماد کرد که بعد از 1300 سال ازگذشت اسلام، برخی احادیث را نقل می کنند که در هیچ کتابی وجود ندارد و سلسله اسناد مشخصی هم برایش یافت نمی شود، و چگونه می توان احادیث اینها را مبنای عقیده و عمل قرار داد؟

البته منظور ما متهم کردن این نویسندگان به جعل و تحریف روایات نیست؛ بلکه می گوییم چون ما به دستور قرآن، مکلف به پیروی از حجت (2) و برهان (3) و راه روشن هستیم، (4) نمی توانیم به کلماتی تکیه کنیم که به عنوان حديث ثبت شده و دلیلی بر حديث بودن آنها نداریم. زیرا اگر واقعا چنین احادیثی وجود داشته، چطور از چشم تیزبین محدثینی مخفی مانده که تمام کتب مشهور اصحاب را در اختیار داشته اند و سالها در شهرها و کشورهای

ص: 41


1- و منبع دیگرش کتب اهل سنت است .
2- بقره: 150، نساء: 165.
3- بقره: 111، انبیاء: 24، نمل: 64، قصص: 75.
4- بقره: 99، 185 ، يونس: 15، إسراء: 73.

مختلف به جمع آوری حدیث پرداخته و متبحرترین افراد در حدیث شناسی و عالم ترین اشخاص به منابع حدیثی بوده اند؟ افرادی مثل شیخ کلینی، شیخ صدوق و شيخ طوسی.

بله آنچه آنها بیشتر در اختیار داشتند کتب روایی بود لذا ممکن بود افرادی پیدا شوند که احادیثی را گوش به گوش شنیده اند که در کتب روایی قبل از این مشایخ ثبت نشده و بعد از این مشایخ بزرگوار به ثبت رسیده است، اما این تنها یک فرضیه است و تا کسی برای روایتی که نقل می کند سلسله سند صحیح نداشته باشد از کجا ثابت می شود آنچه او نقل کرده حدی گوش به گوش شنیده شده است ؟ زیرا در غیر این صورت هر کسی به راحتی می تواند کلماتی بسازد و با نام حدیث در بین شیعه پخش کند و دیگران از او بشنوند و آنها را بازگو کنند و هر چند وقت یک بار کتاب حدیثی جدیدی چاپ شود! و این نزد هیچ عاقلی پذیرفته نیست.

نکته 9) منظوراز حدیث متواتر

اشاره

هر مسلمانی عنوان حدیث متواتر به گوشش خورده است. حدیث متواتر به روایتی گفته می شود که در هر طبقه از سلسله راویان، آنقدر راوی داشته باشد که تبانی آنها بر جعل مضمون آن حدیث به صورت طبیعی نا ممکن باشد و انساني نوعی (1) یقین پیدا کند این مضمون از معصوم صادر شده است.

ص: 42


1- مراد از انسان نوعی، در نظر نگرفتن حالات شخصی افراد است زیرا عده ای خیلی شکاکند و دیر به يقين می رسند و عده ای خیلی زود باورند و سریع یقین می نمایند، لذا اگر قرار باشد يقين فردی را معیار تشخیص حدیث متواتربدانيم، در این تشخیص ، هرج و مرج شدیدی رخ می دهد و خیلی از احادیث ضعیف ، نزد عده ای متواترتلق شده و واجب العمل والاعتقاد معرفی می شوند. برای همین حتما باید یقین نوعی را در نظر گرفت و بعد تشخیص داد که این حدیث متواتر است يانه.

از طرفی بین علماء این نکته مشهور است که سند حدیث متواتر بررسی نمی شود چون مضمونش قطعی است، درحالی که در لا به لای کتب فقهی مواردی دیده می شود که احادیث متعددی که دارای یک مضمون هستند به خاطر ضعف سند کنار گذاشته می شوند.

همین امر باعث شده بعضی افراد که اطلاعات کمی از علم حدیث دارند اعتراض کنند که این حدیث متواتر است چرا به خاطر ضعف سندش آن را کنار گذاشتید.

اما آنها از این حقیقت غافلند که یک حدیث وقتی به حد تواتر می رسد که در میان اسنادش، چندین سند و متن صحیح وجود داشته باشد که با ضمیمه شدن دیگر اسناد ضعيف، تواتر شکل گیرد، والا اگر یک مضمون در قالب مثلا چهل حدیث وارد شده باشد درحالیکه سند همه شان یا مجهول است یا مرسل است یا ضعیف و یا متنش نسخه بدل دارد، کدام عاقلی به صدور چنین حدیثی از معصوم اطمینان نموده و به مضمونش اعتقاد پیدا می کند؟

و با این بیان روشن می شود که خیلی از احادیثی که به اسم متواتر مطرح

می گردند متواتر و يقين آور نیستند.

البته حدیث متواتر بر دو قسم است: لفظی و معنوی؛ (1)

تواترلفظی یعنی اینکه همه راویان، حديث را به یک لفظ بیان کنند مانند

ص: 43


1- البته یک قسم هم تواتراجمالی است. تواتر اجمالی یعنی آنقدر حدیث در یک موضوع وارد شده که انسان نوعی یقین پیدا می کند یکی از آنها از معصوم صادر شده است . اما عده ای اشکال دارند که اولا چگونه یقین می کنید یکی از این احادیث از معصوم رسیده است، و ثانیا برفرض یقین کردید، از کجا می خواهید تشخیص دهید کدامیک از معصوم صادر شده است؟ لذا اگر مضمون آنها با هم متفاوت باشد به هیچ کدام نمی توانید عمل کنید چون نمی دانید کدامیک حديث معصوم است.

حديث غدير، و تواتر معنوی یعنی روایات متعددی در موضوعات مختلفی وارد شده باشند که مضمون همه شان یک مطلب مشخص است مثل اخبار گوناگون از مبارزات حضرت علی ( علیه السلام ) که همگی روی هم، شجاعت بی نظیر ایشان را ثابت می کند. (1)

پس تواتر معنوی از احادیث پراکنده ای بدست می آید که همگی بر یک مضمون اتفاق دارند، اما باید دانست که این تواتر وقتی بدست می آید که بر خلافش تواتر لفظی وجود نداشته باشد و الا تا وقتی خود معصومین ( علیهم السلام ) به معنایی با تواتر لفظی تصریح کرده اند، بدست آوردن یک معنای مخالف از لا به لای روایات پراکنده، اجتهاد در مقابل نص بوده، معنای استنباط شده فاقد تواتر معنوی و حجیت خواهد بود.

مثلا بیش از دویست روایت وجود دارد که ائمه را صاحب علم به غیب دانسته یا خبر دادن ایشان را از غیب بازگو می کند، اما در کنار این همه حدیث، روایات پراکنده ای یافت می شود که مضمون شان می رساند ائمه علم غیب نداشته اند. در چنین حالتی هیچ انسان عاقلی با تمسک به این تواتر معنوي ادعا شده ، آن تواتر لفظی را رد نمی کند.

خوب در اینجا یک سوال اساسی وجود دارد و آن اینکه چه تواتری در

احادیث اعتقادی پذیرفته است؟

در پاسخ باید گفت: مسائل اعتقادی بر دو قسم است: اصول عقاید و فروع.

ص: 44


1- البته به نظر بنده ، این تعریف تواتر معنوی نیست ، بلکه این را باید تواترا جمالی نام گذاشت، وتواتر معنوی یعنی یک معنا با الفاظ مختلف بیان شود مثل اینکه بگویند على ولى شماست ، علی مولای شماست ، على اولى به شماست ، علی امام شماست ، على مفترض الطاعه است، على منتصب از طرف خداست، على خليفه پیامبر است، و ... که همه این الفاظ یک معنا را می رساند که همان امامت ایشان می باشد.

مراد از فروع عقاید آنهایی است که جهل مكلفين به آنها اشکالی ندارد و در عقیده پیدا کردن به آنها نیز تواتر معنوی و حتى طريق ظني معتبر مانند خبر صحیح السند کفایت میکند مثل علم و عقیده به خصوصیات پل صراط و

طبقات بهشت و جهنم و از این قبیل مسائل .

اما اصول عقاید (مثل امامت ) که پایه ایمان شخص را تشکیل می دهد تنها به واسطه ضروریات مذهب یا خبر متواتر لفظی بدست می آید و تواتر معنوی در آن کفایت نمی کند زیرا معقول نیست تصریح دین به اصول عقاید آنقدر کم باشد که اثباتش نیازمند به تواتر معنوی گردد.

در نتیجه ممکن نیست که استمرار وصایت توسط مهديين، تنها در یک حديث ضعيف السند (1) ذکر شده باشد و مضمونش توسط تواتر معنوی به اثبات برسد.

و با این توضیح خطای ناظم العقیلی در مقدمه کتاب احمدالحسن

مشخص می شود که می نگارد:

بعد از اینکه ما و کتب عدیده تواتر معنوي حديث وصیت واقترانش به قرائن صحت را ثابت کردیم می فهمیم کسانیکه صحت سند حدیث وصیت را مطالبه می کنند یا جاهلند و یا خود را به جهالت زده اند. اما گروه اول واجب است حد خود را دانسته و قبل از اینکه حرف بزنند علم بیاموزند و اما گروه دوم

حسودان کینه ای هستند که می دانند ما چه می گوییم» (2) .

ص: 45


1- حديث موسوم به وصیت در کتاب الغيبه طوسی
2- فَبَعْدَ أنْ أثْبَتْنَا وفى كُتُب عَدِيدَةٍ تَوَاتَرٌ مَضْمُونٌ ألوَصِيَّةٌ واقتِرانُها بِقَرائِنِ الصِّحَّةِ نَعلَمُ أَنَّ اَلَّذِينَ يُطَالِبُونَ بصحة سَنَدِ اَلْوَصِيَّةِ الْمُقَدَّسَةِ إِنَّمَاهُمْ بَينَ جَاهِلٍ وَمُتَجاهِلٍ مُخادِعٍ فالجاهِلُ يَجِبُ عَلَيهِ أن يَعرِفَ حَدَّهُ وَيَتَعَلَّمُ قَبلَ أَنْ يَتَكَلَّمَ والْمُتَجاهِلُ المُخَادِعُ يَعلَمُ وَيَعرِفُ مُاقَدِمَتَهُ آنِفاً ولَكِنَّهُ حاقِدٌ حاسِدٌ يَفتَقِرُإلى شَرَفِ المنْصُومَةِ الْوَصِيَّةِ اَلْمُقَدَّسَةِ اَلْكِتَابِ اَلْعَاصِمِ مِنَ اَلضَّلاَلِ ، ص5

و ما در مقابل او کلام حر عاملی را می گذاریم که تصریح می کند حديث وصیت دارای تواتر نیست و در مثل چنین مطلب مهمی که دوازده مهدی بعد از دوازده امام پی می آیند واجب است خبر دادن به آن متواتر باشد درحالیکه این حدیث از طریق شاذ وارد شده است: « وَ مِثْلُ هَذَا اَلْمُطْلِبِ اَلْجَلِيلِ يَجِبْ تَوَاتُراً لِإِخْبَارِ يَهِ ... وَرَدَ مِنْ طَرِيقٍ شَاذٍ » (1) .

این در حالیست که دیگری می گوید: «وجود مهدی های دوازده گانه که بعد از امام دوازهم ( علیه السلام ) و قبل از رجعت می آیند از جمله متشابهاتی بود که هیچ عالمی موفق به فهم آن نشد تا اینکه مهدی اول از نسل امام دوازدهم و وصی و رسول او آمد و این را بیان کرد ... هم چنان که در روایات آمده: قائم به امری خفی دعوت می نماید ... و این مسأله از مهمترین

امور مخفی بود که عالم و جاهل بدان ملتفت نشده بودند ...» (2)

خوب سوال ما اینست که اگر این حدیث تواتر معنوی داشته پس چطور ادعا میکنید مضمون آن از اهم امور مخفی بوده و هیچ کس نفهمیده، چون قائم به امر خفی دعوت می کند؟

چگونه این مسأله اصولی و مهم از دید هزاران هزار عالم شیعه در طول 1200 سال مخفی مانده به گونه ای که حتی یک عالم شیعه نبوده که قائل به 13

ص: 46


1- الفوائد الطوسيه ، ص117.
2- وَ مِنَ المُتَشابِهاتِ عَلَى الاُمَّةِ وَلَم يَستَطِع أَحَدٌ مِنَ الْعُلَمَاءِ فَكَّ رُموزِ هذِهِ القَضِيَّةِ وَالخُروجِ بِنَتيجَةِ الجَمعِ بَيْنَ كِلاّ الْعَقِيدَتَيْنِ الْمَهْدِيَّيْنَ وَالرَّجْعَةِ إلى أَنْجَاءِ أَوَّلِ اَلْمَهْدِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّة الإِمَامِ اَلْمَهْدِى عَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ اَلْفَرَجِهِ اَلسَّيِّدِ أحْمَدُ الْحَسَنُ الْيَمَانِىُّ الْمَوْعُودُ ووَصَّى ورَسُولُ الإمامِ الْمَهْدِى عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالِيَ اَلْفَرْجِهِ فَأَفَاضَ عَلَيْنَا مَايِشَ اَلْعَلِيلِ وَ يُرْوَى اَلْغَلِيلُ فى حِلِّ هَذِهِ اَلْمَسْأَلَةِ مِنْ دُونِ رَدٍ أى رِوايَةٍ فِى كَلا المَسأَلَتَينِ وَلاعَجَبَ مِن ذلِكَ فَقَدْ وََدَ فى عِدَّةِ روايات عَنْ أَهْلِ الْبَيْتِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ أَنَّ اَلْقَائِمَ يَدْعُو إلى أمرقد خَنى وَ ضَلَّ عَنْهُ الْجُمْهُورُ وهذِهِ المَسأَلَةِ مِن أَهَمِّ الأُمُورِالْمَخْفِيَّةِ والَّتِى ضَلَّ عَنْهَا اَلنَّاسُ عَالِمُهُمْ وجاهِلهُمْ حَتَّى جَاءَ صَاحِبُهَا فَكَشَفَ اَلْقِنَاعَ عَنْهَا لِيُثْبِتَ أَنَّهُ صَاحِبُ الحَقِّ وَالَّصِلُ مَعَ الحَقِّ لا غَيرُ الوَصِيَّةِ وَالوَصِى أحمَدُ الحَسَنُ . الوصية والوصي أحمد الحسن، ص 99.

امام، 24 وصی یا امامت دوازده مهدی بعد از دوازده امام باشد ؟ آیا این با تواتر معنوی جور در می آید؟ !

دوران فترت

احمد الحسن، برای فرار از شبهه مذکور، دست به دامان دوره فترت شده است، به این توضیح که او دوران غیبت کبری تا زمان ظهور خودش را دوره فترت شمرده که در آن حجت های خدا به علت نداشتن پذیرش و قابلیتی در میان مردم، مامور به تبلیغ دین نبوده و باید سکوت اختیار می کردند. لذا هیچ اشکالی ندارد که مردم در چنین دوره ای از حقیقت دین بی اطلاع مانده باشند، پس نمی توان شبهه کرد که چطور در این 1200 سال همه علماء و مردم نسبت به عقیده به 12 مهدی بعد از دوازده امام گمراه بوده اند، و اگر کسی چنین شبهه ای مطرح کند پیرو فرعون است که به موسی گفت:

اگر تو پیامبر هستی و خدایی وجود دارد پس تکلیف مردم قبل از ما چه می شود: « قَالَ فَمَا بَالُ اَلْقُرُونِ اَلْأُولَى » (1) .

وی برای اثبات این نظریه به روایتی از امام صادق ( علیه السلام ) تمسک می کند که

دوران غیبت را دوران فترت معرفی می نمایند

صاحب این امر کسی است که با فاصله از ائمه دیگر می آید و جهان را پر از عدل و داد می کند هم چنان که رسول خدا با فاصله از پیامبران الهی مبعوث گشت: «دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقُلْتُ لَهُ أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا اَلْأَمْرِ فَقَالَ لاَ فَقُلْتُ فَوَلَدُكَ فَقَالَ لاَ فَقُلْتُ فَوَلَدُ وَلَدِكَ هُوَ قَالَ لاَ فَقُلْتُ فَوَلَدُ وَلَدِ وَلَدِكَ فَقَالَ لاَ قُلْتُ مَنْ هُوَ قَالَ اَلَّذِي يَمْلَأُهَا عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ اَلْأَئِمَّةِ كَمَا أَنَّ رَسُولَ

ص: 47


1- طه: 51

اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بُعِثَ «عَلىٰ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ» ». (1)

او در توضیح این روایت می نگارد: «امامت امام محمد بن حسن ( علیه السلام ) بلا فاصله بعد از شهادت امام حسن عسگری شروع شده و فترتی بین این دو امام وجود نداشته، پس آنکه بعد از دوره فترت می آید تا زمین را پر از عدل و داد نماید مهدی اول است» (2) .

اما وی غافل است از اینکه:

.. معلوم نیست سوال فرعون درباره عاقبت مردم در دوره فترت باشد

بلکه وی درباره معاد می پرسد که اگر عالم دیگری هست حساب و کتاب این همه مردمی که قبل از ما مرده اند چه می شود؟ آیا خدا می تواند به حساب آنها هم رسیدگی کند یا نه؟ اگر می تواند آخر چگونه و اگر نمی تواند پس چرا بین ما و آنها فرق می گذارد که فقط به حساب ما می رسد؟ برای همین موسی در جواب او گفت: خدای من به احوال آنها عالم است و اشتباه نمی کند و فراموش نمی نماید و اعمال آنها در کتابی نگاشته شده است: « عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّى فِى كِتَابٍ اَ يَضِلُّ رَبَّى وَ لاَ يَنْسَى » (3)

حال برفرض سوال فرعون درباره تکلیف مردم در دوران فترت قبل از بعثت موسی ( علیه السلام ) باشد، ولی در ادامه اثبات می کنیم که دوران غیبت امام مهدی ( علیه السلام ) مانند دوران فترت نبوده که بیان و هدایتی در کار نباشد.

2. اگر طبق گفته احمد بصری، امامت امام دوازدهم ( علیه السلام )

جزء دوره فترت نباشد - چون ایشان بلافاصله بعد از پدر اعلان امامت کرده است - خوب

ص: 48


1- الكافي، ( ط - الاسلاميه )، ج1، ص341، ح 21.
2- عقائد الاسلام، ص 57 -60
3- طه: 52

امامت ایشان که هنوز باقی است پس فترتی رخ نداده تا نوبت به مهدی اول برسد.

3. از آنجا که امام دوازدهم سال از اول امامت غائب بوده اند، دوره فترت

ائمه بر غیبت خود ایشان صدق می کند که روزی ظهور خواهند کرد.

4. در دوران فترت، حجت خدا نا شناخته است در حالی که حجت شیعیان در دوران غیبت کاملا شناخته شده بوده، و فقط به شخص او دسترسی نداشتند، پس احمد بين دوره فترت و غیبت خلط کرده است.

5. در دوره فترت، حقیقت مخفی می مانده و دسترسی به بیانات الهی وجود نداشته، درحالی که کتاب شریف کافی - که شامل اعتقادات و فقه و اخلاق می باشد - در دوره غیبت صغری نگاشته شده که به عقیده احمد جزء دوران فترت نبوده، و شیعه تا به امروز از همان کتاب، درصد قابل توجهی از اعتقادات و فقه و اخلاق خود را گرفته است درحالی که در آن هیچ سخنی از مهدی های دوازده گانه، و وجود دو قائم، و فرزند داشتن امام دوازدهم به میان نیامده است. بله در این کتاب چند حدیث متشابه ثبت شده، از جمله حديث لوح جابر درباره 12 وصی از اولاد حضرت زهرا این که جوابش در نکته

شماره 14 داده شده است. (1)

و به عبارت دیگر: آنچه شیعه امروز بدان پایبند است همان چیزی است که شیعیان دوره غیبت صغری که جزء دوران فترت نبوده، بدان پایبند بوده اند در نتیجه با اینکه که حجت از دیدگان غائب بوده، اما بیانات دین و حقیقت مذهب، بر مردم پوشیده نبوده تا بر این دوران، دوره فترت صدق کند.

درست است که در این حدیث، دوران فترت قائم ( علیه السلام ) تشبیه به دوران

ص: 49


1- پاسخ بقیه آنها در کتاب 12 وصی بیان گشته است.

فترت پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) شده، اما باید دانست که در تشبیه دو شیء به یکدیگر، همه جوانب در نظر گرفته نمی شود مثلا وقتی کسی را به شیر تشبیه می کنند تنها از حيث شجاعت است، در نتیجه اینکه فترت ائمه به فترت رسل تشبیه شده لازم نیست در جزئیات نیز مانند هم باشند لذا فترت رسل با نبود رسل محقق می شده ولی فترت آنکه قیام می کند با غیبت او؛ که وی همان امام دوازدهم ( علیه السلام ) است.

توضیح آنکه: فترت در لغت به معنای اندراس است نه انقطاع، و این اندراس دو علت عمده دارد یکی انقطاع رسل به معنای فرستاده نشدن کسی برای احیای دین خدا که در زمان پیامبران قبل اتفاق می افتاده، و دیگری غیبت ولی خدا (1) و یا حتی عدم قدرت امام نسبت به نشر عقاید صحیح که شامل دوران همه ائمه به غیر از دوره حکومت امير المومنین ( علیه السلام ) می شود (2) و دین اسلام به این یکی تخصیص یافته است. و باید به این نکته نیز توجه داشت که اندراس دین حتما به معنای از بین رفتن عقاید صحیح و منحرف شدن اعتقادات نیست تا ادعا شود عقیده به 12 مهدی از مصداق آنست، بلکه دین دارای دو بخش عقیده و عمل است که گناه همگانی و عمل نشدن به احکام شریعت نیز اندراس دین تلقی می شود.

7. احمد میگوید دوره فترت بخاطر عدم وجود کسی بوده که حرف

ص: 50


1- ملاصالح مازندرانی در شرح همین حدیث مینگارد: فترت از ائمه به معنای عدم وجود امام ظاهربین امام دوازدهم و ائمه گذشته است ولى فترت بين دو رسول یعنی زمانی که رسالت قطع شده بوده ، واصل فترت از ضعف وانکسار است: فَتْرَةٌ مِنَ الائِمَةِ بِمَعْنَى عَدَمِ وُجُودِ امَامٍ ظاهِرٍ بَيْنَهُ وبَيْنَ السَّابِقِ وَالفَترَةِ بَيْنَ الرَّسولَينِ هى الزَّمَانَ لَذَى انْقَطَعَتْ فِيهِ الرِّسَالَة وَ أَصْلُهَا الضَّعْفُ وَالانْكِسَارُ ». شرح الكافي - الاصول والروضه (للمولى صالح المازندرانی ) ، ج 6، ص 246.
2- « عَدَمِ إِمَامٍ قَادِرٍ قَاهِرٍ فَتَشْمَلَ أَزْمِنَةُ سَائِرِ اَلْأَئِمَّةِ سِوَى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَم ». مرآه العقول في شرح أخبار آل الرسول ، ج4، ص 54.

حجت را بپذیرد برای همین سیصد و سیزده نفر تا به حال جمع نشده اند. اما آیا معقول است گفته شود شیخ صدوق - صاحب توقيع « فقیه خير» - و شیخ مفيد - صاحب توقيع « الاخ السديد » - و سید بن طاووس و مقدس اردبیلی و علامه بحر العلوم - صاحب تشرفات متعدد – و شیخ انصاری و میرزای شیرازی - صاحب توقيع تنباکو و سید ابوالحسن اصفهانی - صاحب توقيع نحن ننصرک » - که همه از بزرگان درجه یک شیعه و صاحب حالات و دارای منزلت والا نزد اهل بیت ( علیهم السلام ) بوده اند - قابلیت نداشته اند.

8. خود احمد هم که فعلا سالهاست غیبت کرده، پس این چه پایان فترتی

بود که دوباره منجر به غیبت شد؟!

9. این مضمون ( فترت ائمه ) تنها در یک روایت وجود دارد، درحالیکه مبنای احمد در عمل به روایات اعتقادی، تکیه بر حدیث متواتر یا مقرون به قرینه قطعی است، حال چطور شده که مبنای خود را فراموش کرده است؟

و اینها همه در کنار چشم پوشی از سند این حدیث است زیرا سه نفر از

راویان آن ناشناخته و مجهول می باشند.

قائم به امر مخفی و جدید هدایت می کند

برخی پیروان احمد در دفاع از این نظریه، به روایاتی استناد می کنند که می گوید: مهدی و قائم به امر خفی هدایت نموده، و امرو کتاب و سنت جدید می آورد، و میگویند این امر خفی و جدید همین مهديين دوازده گانه اند، همین وجود دو قائم است، همین عقایدی است که احمد الحسن ابراز نموده است.

غافل از اینکه اولا معیار شناخت قائم آوردن امر جدید نیست، بلکه بر عکس، معیار شناخت امرجدید، حضور کسی است که قائميتش ثابت شده

ص: 51

باشد، و الا هر کسی می تواند با تاویل آیات قرآن و روایات یا استناد به روایات بی سند و ضعیف، امر جدیدی بسازد و آن را به عنوان علامت قائم بودن خود ارائه دهد. هم چنان که بابیت و بهائیت نیز قیامت را انکار نموده ، تاویل به قیام رهبران خود برده، و همان را امر جدید و خفی که قائم می آورد معرفی نمودند.

دلیل سخن ما بر اینکه اظهارامر جديد، فرع ثبوت قائمی آن فرد می باشد، روایات متعددی است که آوردن امر و کتاب و سنت جدید را مفاد بیعت با قائم کنار کعبه بين رکن و مقام می داند، یعنی زمانی که قائم بودن او مشخص شده و مردم می خواهند با وی بیعت کنند:

قائم بین رکن و مقام با مردم بر کتاب جدیدی بیعت می کند: «ل لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ بَيْنَ اَلرُّكْنِ وَ اَلْمَقَامِ يُبَايِعُ اَلنَّاسَ بِكِتَابِ جَدِيدٍ » (1)

قائم بین رکن و مقام با مردم برامر و کتاب و برهان جدیدی بیعت می کند: (2)

« لَک-َأَنِّی أَنْظُرُ اِلَیْهِ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ یُبَایِعُ النَّاسَ بِاَمْرٍ جَدِیدٍ وَ کِتَابٍ جَدِیدٍ وَ سُلْطَانٍ جَدِیدٍ مِنَ السَّمَاءِ » (3)

« لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ بَيْنَ اَلرُّكْنِ وَ اَلْمَقَامِ يُبَايِعُ اَلنَّاسَ بِكِتَابِ جَدِيدٍ » (4)

بلکه بالاتر از این، آوردن امر جديد بعد از قیام و خروج است:

اصحاب قائم در مسجد کوفه خیمه هارا برپا می کنند سپس امر جدیدی به آنها می رسد: « ضَربَ أصحابُ القائمِ عليه السلام الفَساطِيطَ في مسجدِ كوفانَ، ثُمّ يَخرُجُ إلَيهِمِ المِثالُ المُسْتَأنَفُ ، أمرٌ جديدٌ ، » (5)

ص: 52


1- الغيبه للنعماني، ص 194، ح1.
2- « سلطان » عموما در قرآن کریم به معنای برهان آمده است .
3- الغيبه للنعمانی ،، ص262، ح 22.
4- همان، ص 263، ح 24.
5- همان، ص319، ح6.

قائم ما زمانی که قيام کند مردم را مثل رسول خدا به امر جدیدی دعوت

می کند: « إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ دَعَا اَلنَّاسَ إِلَى أَمْرٍ جَدِيدٍ كَمَا دَعَا إِلَيْهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى الله عليه وآله » (1)

قائم به امر و کتاب و قضاء جدید قیام می کند: «یَقُومُ الْقَائِمُ بِأَمْرٍ جَدِیدٍ وَ کِتَابٍ جَدِیدٍ وَ قَضَاءٍ جَدِیدٍ. وَ کِتابِ جَدید وَ قَضاء جَدید » (2)

لذا اگر یک حدیث، اشاره ای به زمان اظهار این امر جديد نکرد، حمل بر همین روایات می شود:

« [ مِّنا ] يَستَأنِفُ الدّاعي مِنّا دُعاءً جَديدا كما دَعا إلَيهِ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله » (3)

3. ثانیا اینها که گفتیم همه درباره امر جدید بود، اما امر خفی، در هیچ حدیثی نیامده که قائم یا مهدی ( علیه السلام ) امری خفی می آورد: « يأتي بأمر خفی » - و این از عدم دقت پیروان احمد است - بلکه روایات متعدد میگویند مهدی به امر خفی هدایت می شود، چون « مهدی » اسم مفعول است و راوی هم از وجه تسمیه به همین صیغه می پرسد: (4)

وجه تسمیه مهدی اینست که به امری مخفی هدایت می شود:

« إِنَّمَا سُمِّيَ اَلْمَهْدِيَّ؛ لِأَنَّهُ مهْدَىا الی ِأَمْرٍ خَفي ». (5)

و اینکه آن امر خفی، همان وصیت به مهدیین و دوئیت قائم و عقاید احمد بصری باشد، صرف ادعاست که دلیل روایی برایش وجود ندارد، بلکه

ص: 53


1- همان، ص 321، ح 1.
2- همان، ص 233، ح 19، دلائل الامامه ( ط - الحديثه )، ص 466، ح 55، ( الغيبه للطوسی )، کتاب الغيبه للحجه ، ص 471.
3- همان، ص 321، ح 2. تازه این در صورتی است که « دعاء جديد » را هم معنای « امر جديد » بگیریم درحالی که می تواند به معنای دعوت از دوباره باشد.
4- الْمَهدی : اَلْذَي قَدْ هُداهُ الله إلَى الْحَق. النَهايَة في غَريب الْحَديث وَ الَأثر، ج 5، ص 254.
5- همان، ص 237، ح 26

برعکس در روایاتی این امر خفی، علم غیب حضرت معرفی شده است:

الف) مهدی فقط از این جهت مهدی نامیده شده که به امر مخفی هدایت می شود حتی تا این حد که دنبال مردی می فرستد که مردم از او گناهی سراغ ندارند پس او را می کشد و حتی تا این حد که کسی در خانه اش حرفی می زند و می ترسد که دیوار براو گواهی دهد:

« إِنَّمَا سُمِّيَ اَلْمَهْدِيَّ؛ لِأَنَّهُ يُهْدَى لِأَمْرٍ قَدْ خَفِيَ یشهدی لِما فی صُدُر النّاس یَبْعَثُ الی رَجُل فَیَقْتُلُهُ لایَدْری فی ای شَیءٍ قَتَلُهُ (1) أن له ذنبا فيقتله، حتى أن أحدهم يتكلم في بيته فيخاف أن يشهد عليه الجدار» (2) .

ب) مهدی فقط برای این مهدی نامیده شده که به امر مخفی هدایت می شود، به آنچه مردم در سینه دارند هدایت می شود، دنبال مردی می فرستد و او را می کشد و کسی نمی داند چرا او را کشته است:

«إما شيرى المهيئ مهيرية ه يهدي لأمرځي، يهدي إما في دور الاس، يبث إلى اللي فيه لا يدری في أي شئ قتله» (3) .

ج) پرسیدم برای چه ایشان مهدی نامیده شده؟ فرمود: چون او به امر مخفی هدایت میکند سراغ مردی از اصحابش می فرستد که کسی از او گناهی ندیده و او را می کشد:

« لأَيِّ شَيْءٍ سُمِّيَ اَلْمَهْدِيَّ قَالَ لِأَنَّهُ يَهْدِي لِأَمْرٍ خَفِيٍّ يَبْعَثُ إِلَى اَلرَّجُلِ مِنْ أَصْحَابِهِ لاَ يُعْرَفُ لَهُ ذَنْبٌ فَيَقْتُلُهُ . » (4) .

البته در این نسخه « يهدي لامي » به صیغه معلوم آمده ولی تفسیری کرده که

با صیغه مجهول می سازد و ربطی هم به ادعای احمد بصری ندارد.

ص: 54


1- این عبارت در نسخه بحار الانوار نیست. بحار الانوار، ج52، ص390، ح 212.
2- سرور أهل الايمان في علامات ظهور صاحب الزمان عج ، ص112.
3- دلائل الامامه ( ط - الحديثه )، ص 466 ، ح55.
4- الخرائج والجرائح، ج 2، ص 862، ح78.

و نیز در روایات دیگر، آن امر خفی اظهار تورات و انجیل اصلی از غار

انطاکیه و خروج گنج های مخفی معرفی شده است:

الف) مهدی فقط از این جهت مهدی نامیده شده که به امر مخفی هدایت می کند او تورات و سایر کتب خدا را از غار انطاکیه خارج نموده و بین اهل هر کتاب طبق همان کتاب حکم می نماید، و گنج های زمین را خارج می کند:

اِنَّمَا سُمِّیَ الْمَهْدِیَّ لِأَنَّهُ یُهْدَى لِأَمْرٍ خَفِی وَ یَسْتَخْرِجُ التَّوْرَاهَ وَ سَائِرَ کُتُبِ اللَّهِ مِنْ غَارٍ بِأَنْطَاکِیَّهَ فَیَحْکُمُ بَیْنَ أَهْلِ التَّوْرَاهِ بِالتَّوْرَاهِ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْإِنْجِیلِ بِالْإِنْجِیلِ وَ بَیْنَ أَهْلِ الزَّبُورِ بِالزَّبُورِ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْفُرْقَانِ بِالْفُرْقَان وَ تُجْمَعُ إِلَیْهِ أَمْوَالُ الدُّنْیَا کُلُّهَا مَا فِی بَطْنِ الْأَرْضِ وَ ظَهْرِهَا فَیَقُولُ لِلنَّاسِ تَعَالَوْا إِلَى مَا قَطَعْتُمْ فِیهِ الْأَرْحَامَ وَ سَفَکْتُمْ فِیهِ الدِّمَاءَ وَ رَکِبْتُمْ فِیهِ مَحَارِمَ اللَّهِ فَیُعْطِی شَیْئاً لَمْ یُعْطِ أَحَدٌ کَانَ قَبْلَهُ. (1)

در این نسخه نیز « يهدی » معلوم ثبت شده، اما او همین متن در غیبت نعمانی و بحار الانوار به صورت مجهول ضبط شده و ثانيا تفسیری که از امر خفی می کند با صیغه مجهول می سازد، و البته باز ربطی به ادعای احمد

ندارد.

ب) مهدی فقط از این جهت مهدی نامیده شده که به امر مخفی هدایت می شود و تورات و سایر کتب خدا را از غار انطاکیه خارج می نماید:

« َإِنَّمَا سُمِّیَ الْمَهْدِیَّ لِأَنَّهُ یُهْدَى لِأَمْرٍ خَفِی وَ یَسْتَخْرِجُ التَّوْرَاهَ وَ سَائِرَ کُتُبِ اللَّهِ مِنْ غَارٍ بِأَنْطَاکِیَّهَ (2) و سایر محب الله و جل من عابر بأنطاكية» (3) .

ج) و از نعیم بن حماد نقل شده: مهدی فقط به این علت مهدی نامیده

ص: 55


1- علل الشرائع، ج1، ص161، ح 3.
2- واو در اینجا عطف تفسیری است و روشن می کند که آن امرخفي چه می باشد.
3- الغيبه للنعماني، ص 237، ح 26.

شده که چون او به اسفار تورات هدایت می شود و آنها را از کوه های شام بیرون می آورد: « اِنما سُمِّيَ اَلْمَهْدِيُّ لاَنَّهُ يُهْدَى إِلَى أَسْفَارٍ مِنْ أَسْفَارِ اَلتَّوْرَاةِ يَسْتَخْرِجُهَا مِنْ جِبَالِ اَلشَّامِ يَدْعُو إِلَيْهَا اَلْيَهُودُ فَيُسْلِمُ عَلَى تِلْكَ اَلْكُتُبِ جَمَاعَةٌ كَثِيرَةٌ » (1) .

وهمچنین طبق روایت شیخ طوسی مهدی به یک امر خفی هدایت نشده ،

بلکه سخن از همه امور مخفی است: پرسیدم به چه علت ایشان مهدی نامیده شده؟ فرمود: چون به همه امور مخفی هدایت می شود:

« لِاَيَ شِئْءٌ سَمَّى اَلْمَهْدِيَّ قَالَ لاَنَّهُ يُهْدَى إِلَى كُلِّ أَمْرٍ خَفی » (2).

بله در روایتی چنین آمده که مهدی به امری هدایت می کند که جمهور از آن گمراه شده اند:

« إِذَا قَامَ الْقَائِمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ دَعَا اَلنَّاسَ إِلَى الإِسْلامِ جَدِيداً أَيْ إلى الإقرارِ وَالعَمَلِ بِما دَرَسَ مِن شَرَائِعِ الإِسْلامِ واللَّهُ الْعَالِمُ وهَدَاهُم إلى أَمْرٍ قَدْ دَثَرَ فَضَلَّ عَنهُ الجُمهُورُ وإنَّما سُمِّيَ القائِمُ مَهدِيّاً لِأَنَّهُ يَهْدِي إلى أَمرٍ مَضلولٍ عَنهُ وَسُمِّي القائِمَ لِقِيامِهِ بِالحَقِّ » ، ولی هر آشنای به حدیث میداند مراد از

جمهور» (3)

در روایات، اهل سنت هستند نه شیعه و سنی ها از اصل امامت گمراه شده اند نه 12 مهدی؛ غیر از اینکه متن همین روایت در نقل نسخه های متعدد به صورت مجهول ثبت شده: «يُهْديَ إِلَى أَمرٍ مَضْلولٍ عَنْه » (4) که مسأله هدایت شدن امام مهدی به امر مضلول مطرح است نه هدایت کردن.

نکته 10) وجود روایات متعارض

وجود تعارض غیر قابل جمع بين عده ای از روایات، واقعیتی غیر قابل

ص: 56


1- التشريف بالمنن في التعريف بالفتن ، ص 145، ح 174.
2- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص471.
3- الارشاد في معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 383.
4- روضه الواعظين و بصيره المتعظين ( ط - القديمه ) ج 2 ص 264، کشف الغمه في معرفه الأئمه ( ط - القديمه )، ج2، ص 465، بحار الانوار ( ط - بیروت )، ج51، 30، ح 7.

انکار در دنیای حدیث است که هم در روایات فقهی هست و هم در روایات اعتقادی. طبیعی است انتخاب یکی از دو حدیث متعارض بسته به امتیازاتی باشد که صدور یک حدیث را به نسبت حدیث دیگر تقویت کند. این امتیازها در روایت مقبوله عمربن حنظله به ترتیب چنین بیان شده:

- راوی هر حدیثی که اعدل و افقه و اصدق و اورع بود همان حديث

صحیح است، و دیگری کنار گذاشته می شود.

- آن حدیثی که مضمونش مشهور قریب به اتفاق است صحیح می باشد

و حدیث مقابلش کنار گذاشته می شود.

- به حديث موافق كتاب عمل می شود.

- به حديث مخالف عامه عمل می شود.

-به حدیثی که حاکمان و قضات عامه کمتر بدان تمایل دارند عمل

می شود. (1)

و اگر هیچ کدام از این امتیازات را نداشت، وظیفه توقف است تا امام حاضر را ملاقات کند. و از آنجا که در دوران غیبت دسترسی به امام وجود ندارد، بعضی قائل به تساقط دو روایت متعارض از حجیت شده اند و بعضی قائل به تخییر در عمل به هر کدام.

البته اینها که گفته شد درباره مسائل فقهی است و الا درباره مسائل اعتقادی قبلا اشاره کردیم که چون نیازمند یقین یا اطمینان نوعی هستیم به صرف امتیاز یک حدیث، نمی توانیم به مضمون آن معتقد شویم، غیر از اینکه اصلا تعارض در احادیث اعتقادی معنا ندارد، چون یا باید روایت متواتر باشد یا دارای شواهد قطعی، و چنین شرایطی برای هردو حديث متقابل رخ نمی دهد.

ص: 57


1- الكافي ( ط - الاسلاميه )، ج 1، ص 67-68، ح10.

لذا تنها همان حدیثی که متواتر یا قطعی است حجت بوده، و حدیث مقابل کنار گذاشته می شود. از طرفی تخییر در انتخاب اعتقاد یا توقف در آن معنا ندارد زیرا عمل عبد بسته به ایمان اوست و او مکلف است که اعتقاد به آنچه

حق است داشته باشد.

حال برفرض که در روایات اعتقادی هم تعارض رخ دهد و وظیفه همانی

باشد که در مقبوله ابن حنظله آمده، ما به همان ترتیب جلو می رویم .

براین اساس گفته می شود:

1. راویان حدیث وصیت که متضمن خلافت دوازده مهدی بعد از دوازده

امام ( علیهم السلام ) هست را با راويان احادیثی که مخالف این مطلبند ( مثل احادیث حصر عدد ائمه و اوصیاء و خلفاء در 12 یا احادیث رجعت ) از حيث اعدلیت و افقهيت و أصدقيت و اورعیت مقایسه میکنیم ( احادیث مخالف این وصیت را در مرحله بررسی محتوا بیان خواهیم کرد ). و البته چون این روایات به واسطه سلسله روات به دست ما رسیده، باید همه راویان سلسله اسناد را بررسی نماییم.

2. شهرت حديث دوازده مهدی را با شهرت احادیث مخالف بررسی

میکنیم.

3. مضمون این دو دسته حدیث را بر قرآن عرضه می کنیم تا آنکه موافق

قرآن است را گرفته و حديث مقابلش را کنار بگذاریم.

البته دو مرحله آخردر روایت عمربن حنظله، یعنی موافقت عامه و تمایل حکام و قضات عامه به حدیث را بررسی نمی کنیم زیرا این دو گزینه درباره احکام است نه اعتقادات و الا باید حدیث غدیر را هم منکر شویم زیرا اسناد اهل سنت درباره این حديث بیشتر از شیعه است پس لازم می آید ماجرای

ص: 58

غدیر را به خاطر موافقت با عامه کنار بگذاریم !

بنابراین، اگر راوی ها را مقایسه کنیم، لا اقل چهار تن از راویان حديث وصیت ناشناخته یا ضعیف اند و شأنیت تعارض با راويان احادیث مخالف را ندارند.

اگر شهرت روایی را در نظر بگیریم روایت دوازده مهدی بین محدثین کاملا شاد بوده و در عموم کتاب هایی که در اعتقادات شیعه نوشته شده اصلا مطرح نشده یا تاویل برده شده است و حتی اهل سنت که عقاید مشهور شیعه را در کتب خود بررسی کرده اند نیز اشاره ای به اعتقاد دوازده مهدی بعد از دوازده امام ( علیهم السلام ) نزد شیعه نکرده اند.

شیخ مفید ( رحمه الله علیه ) در این باره می گوید: « بعد از دولت قائم برای احدی دولتی نیست الا آنچه در مورد قیام فرزندان او روایت شده، ولی آن روایت به صورت قطع و ثبوت وارد نشده است » (1) .

و باید توجه داشت که شیخ مفید به همان کسی است که طبق نقل طبرسی، آن توقيع بلند و والا از امام مهدی ( علیه السلام ) برایش صادر گشته (2) و در طول قرنها به رئیس متکلمین شیعه شهرت داشته؛ حال می توان پذیرفت وی در اهم عقاید خود ( امامت ) گمراه بوده است؟

مرحوم حرعاملی نیز می نگارد: مخفی نماند احادیثی که میگوید 12 مهدی بعد از 12 امام می آید موجب قطع و یقین نیست زیرا مضمونشان نادر، تعدادشان کم و روایات مخالفشان زیاد است ... درحالی که احادیث متواتر میگوید؛ ائمه دوازده نفرند و دولتشان تا روز قیامت می ماند و اینکه امام

ص: 59


1- الارشاد في معرفه حجج الله على العباد، ج2، ص387
2- الاحتجاج، ج 2، ص 497 - 499.

دوازدهم خاتم اوصیاء و ائمه و جانشینیان است و اینکه ائمه تا روز قیامت از فرزندان حسین اند ( نه مهدی ) لذا اگر بر ما واجب بود به امامت 12 نفر بعد از ائمه قبلی اعتقاد پیدا کنیم باید نصوص متواتری در این باره بدست ما می رسید که در برابر حديث های معارض بتواند مقاومت کند و ملاحظه جمع بین آنها بشود ». (1)

همچنین مینگارد: این روایت از طریق شاذ وارد شده و معارض بسیار

قوی دارد: «ورد من طريق شاذ وورد معارضه بهذه القوة المشار إليها» (2) .

و نیز می نگارد: تنها نادری از اصحاب ما - طبق آنچه به ذهن دارم -

متعرض این حديث شده اند: «و لم يتعرض له أصحابنا إلا النادر منهم على ما يحضرني الآن» (3)

باید توجه داشت ، مرحوم حر ( رحمه الله علیه ) همان کسی است که در سن 12 سالگی در بستر مرگ به دست امام مهدی ( علیه السلام ) شفا گرفته (4) و مورد عنایت ویژه اهل بیت ( علیهم السلام ) بوده و همچنین از متخصصان فوق العاده در زمینه حديث شناسی بوده است.

همچنین علامه مجلسی - بزرگ حدیث شناس شیعه - درباره حديث دوازده مهدی مینگارد: «این روایات مخالف مشهورند و دو جور تاویل برده می شوند» (5) .

و همه می دانند که آگاهی حدیثی این علامه بزرگوار و مقام و منزلتش نزد

ص: 60


1- الايقاظ من الهجعه للحر العاملي، ص401.
2- الفوائد الطوسيه ، ص 117.
3- همان، ص 116.
4- اثبات الهداه بالنصوص والمعجزات ، ج 5، ص 338 - 339.
5- بحار الانوار، ج 53، ص 148.

اهل بیت ( علیهم السلام ) چقدر والا و عظیم است.

حال آیا می توان پذیرفت این بزرگواران در عدم اعتقاد به مهدی های دوازده گانه در طریق هدایت نبودند و با نگاشتن ردیه بر نظریه مهديين، موجب گمراهی میلیون ها شیعه شده اند؟!

و اگر موافقت قرآن را در نظر بگیریم، قرآن از دوازده خلیفه بعد از موسی به عنوان نقيب (1) و اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل و حواریون عیسی - که طبق روایات دوازده نفر بوده اند نه بیست و چهار نفر- سخن گفته، و طبق احادیث متعددی که می گوید هر چه در بنی اسرائیل رخ داده در امت اسلام هم رخ میدهد، (2) پس امت اسلام نیز دوازده خليفه خواهند داشت نه بیست و چهار خليفه.

و اتفاقا در روایات متعددی تعداد ائمه و خلفاء و اوصیاء به عدد نقباء

موسی (3) و حواریون عیسی و اسباط يعقوب معرفی شده است، از جمله:

الف) خداوند محمد را بر جن و انس فرستاد و بعد از او دوازده وصی قرار داد ... و اوصیاء بعد از محمد طبق سنت اوصیاء عیسی دوازده نفرند و امیر المومنین دارای سنت مسیح است که عده ای وی را خدا و عده ای او را کافر و عده ای او را حجت خدا میدانستند):

« إِنَّ اَللَّهَ أَرْسَلَ مُحَمَّداً صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى اَلْجِنِّ وَ

ص: 61


1- « وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا ۖ وَقَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ ». مائده: 12.
2- مراجعه شود به الایقظ من الهجعة بالبرهان علی رجعة ص 98 الْبَابِ اَلرَّابِعِ فِى أثْبَات أَنَّ مَا وَقَعَ فِى اَلاُمْمِ اَلسَّابِقَةِ مِثْلُهُ يَقَعُ فِى هَذِهِ اَلاَمَّةِ وَى دَرَايِنِ بَابٍ اِعْلَمْ أَنَّ هَذا اَلْمَعْنَى ثابت عَنْهُمْ علَيهِ السلامُ قَدْ رَوَاهُ العَامَّةُ وی در این باب مینگارد : والخَاصَّةُ وَيُمَكِّنُأنَّ يُستَدَلُّ عَلَيهِ مِنَ القُرْآنِ والسُّنَّةِ بِالأَحَادِيثِ الدَّالَّةِ عَلَى التَّصْرِيحِ بِثُبُوتِهِ واستِدلالِ أَهْلِ الْعِصْمَةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ بِهِ عَلَى اَلْمُعَانِدِينَ...).
3- نقباء بنی اسرائیل دوازده تن از بزرگان ایشان بودند که توسط خداوند بعد از موسی نصب گردیدند و در روایات متعدد، تعداد اوصیاء رسول خدا همان تعداد نقباء بنی اسرائیل معرفی شده است.

اَلْإِنْسِ وَ جَعَلَ مِنْ بَعْدِهِ اِثْنَيْ عَشَرَ وَصِيّاً مِنْهُمْ مَنْ سَبَقَ وَ مِنْهُمْ مَنْ بَقِيَ وَ كُلُّ وَصِيٍّ جَرَتْ بِهِ سُنَّةٌ وَ اَلْأَوْصِيَاءُ اَلَّذِينَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى سُنَّةِ أَوْصِيَاءِ عِيسَى وَ كَانُوا اِثْنَيْ عَشَرَ وَ كَانَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى سُنَّةِ اَلْمَسِيحِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ . (1)

ب) امامان بعد از من دوازده نفرند به تعداد نقبای بنی اسرائیل و حواريين

عيسى: « اَلاَئِمَةِ بَعْدِي اِثْنَا عَشَرَ عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِي اَسْرَائِيلَ وَ حَوَارِيِّ عیسی ». (2)

ج) دوازده امامند به عدد نقبای بنی اسرائیل:

« اِثْنَا عَشَرَ اماما علی عَدَدِ نُقْبَاءِ بَنِي اَرْسَائِيلَ » (3)

د) پرسیدم بعد از شما چند نفر امام خواهد بود؟ فرمود: به عدد حواریین عیسی و اسباط موسی و نقبای بنی اسرائیل:

« فَكَمِ اَلاَئِمَةُ بَعْدَكَ قَالَ بِعَدَدِ حَوَارِيِّ عِيسِي وَ اسْبَاطِ مُوسي وَ نُقَبَاءِ بَنِي اِسْرَائِيلَ » (4) .

ها) دوازده خليفه می باشند به تعداد نقبای بنی اسرائیل: «اثنا عشر خليفة

ص: 62


1- الكافي ( ط - الاسلاميه )، ج 1، ص 532، ح 10. برخی به مفاد حديث توجه نکرده و گفته اند حديث می گوید اوصیاء دوازده گانه طبق سنت اوصياء عيسی عمل می کنند و خود امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) طبق سنت مسیح عمل می نماید پس لازمه اش آنست که اوصیاء سیزده نفر باشند. اما صدر حديث تصریح می کند که تعداد اوصیاء دوازده تاست پس چطور می توان چنین برداشتی کرد؟! بلکه اولا حديث در صدر خود اوصیاء پیامبر را در 12 نفر حصر نموده است ، ثاني مراد از سنت در اینجا روش وطريقه نیست بلکه صفتی است که طبق تصريح حديث ، همان دوازده نفر بودن آنهاست: « كُلُّ وَصِيٍّ جَرَتْ بِهِ سُنَّةٌ وَ اَلْأَوْصِيَاءُ اَلَّذِينَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى سُنَّةِ أَوْصِيَاءِ عِيسَى وَ كَانُوا » ، بعد در ادامه توضیح میدهد که امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به طور اختصاصی سنت عیسی ( علیه السلام ) را هم داراست که مراد سه فرقه شدن مردم درباره آندوست زیرا عده ای آن دو را خدا دانستند و عده ای آن دو را کافر خواندند و عده ای حجت خدا و عبد صالح پروردگار تلق کردند که همینان برحقند. (مرآه العقول ج 6 ص 228 - 229). ثالثا قبلا عرض کردیم که مسأله امامت جزء اصول دین است لذا باید با کلام واضح و روشن بیان شود پس اگر اوصیاء سیزده نفر بودند امام هم همین را می گفتند نه اینکه بگویند دوازده نفرند که لازمه اش بشود سیزده نفر!
2- فضائل أميرالمومنين ( علیه السلام ) ص 151، ح 5.
3- كفايه الاثر في النص على الائمه الإثني عشر، ص 14.
4- همان، ص 17.

بعَدَدِ نُقْبَاءِ بَنِي اَرْسَائِيلَ » (1) .

و ) اوصیای من بعد از من به تعداد نقبای بنی اسرائیلند: « اِوْصِيَائِي مِنْ بَعْدِي بِعَدَدِ نُقْبَاءِ بَنِي اِسْرَائِيلَ » (2) .

ز ) اسباط 12 نفر از فرزندان يعقوب بودند و امامان بعد از من هم 12 نفر از اهل بیتم هستند که اولینشان علی و وسطشان محمد ( باقر ) و آخرشان هم محمد و مهدی این امت است ... هرکس به همین ها تمسک نماید به ریسمان خدا آویخته است:

« إِنَّ اَلْأَسْبَاطَ كَانُوا مِنْ و لْدِ يَعْقُوبَ وَ كَاوَا اثنى عَشَرَ رَجُلاً وَ إِنَّ اَلْأُمَّةَ بَعْدِي اِثْنَا عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي عَلَى أَوَّلِهِمْ وَ أَوَّلُهُم اوسَطُهُمْ مُحَمَّدٌ وَ آخِرُهُمْ مُحَمَّدٌ و مهْدِيُّ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ اَلَّذِي عِيسى ابن مَريَمَ خَلفَهُ ألاَ إنَّ مَن تَمَسَّكَ بِهِم بِغَيْرِي فَقَد تَمَسَّكَ بِحَبْلِ اللَّهِ ومَن تَخَلَّي مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلَّى مِنَ اللَّهِ » (3) .

و جالب اینکه در روایتی از ائمه دوازده گانه به نقباء پیامبر یا تعبیر شده

است:

يَا سَلْمَانُ هَلْ عَرَفْتَ مَنْ نُقَبَائِي اَلاِثْنَا عَشَرَ اَلَّذِينَ اِخْتَارَهُمُ اَللَّهُ اَلْإِمَامَ مِنْ بَعْدِي ؟ قَدْ عَرفت إِلَى الحُسين ... ثُمَّ على بن الحُسَينِ ... ثُمَّ وَلَدُهُ مُحَمَّدُ بن عَلِيٍ ... ثُمَّ جَعْفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ ... ثم موسي بن جعفر ... ثُمَّ عَليُّ بن موسي ... ثمَّ مُحمد بن علي ... ثُمَّ عَلِى بنُ مُحَمَّدٍ ... ثُمَّ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍ ... ثُمَّ ابنُهُ حجة اللّه فُلان سَمّاهُ بِاسْمِ ابْنِ الْحَسَنِ الْمَهْدِيِّ يا سَلْمانُ إِنَّكَ مُدْرِكُهُمْ و أَمْثَالُكَ وَ مَنْ تَوَلاهُمْ بِحَقِيقَةِ الْمَعْرِفَةِ » (4) .

ص: 63


1- همان، ص 25.
2- همان، ص 58.
3- همان، ص 80 -81
4- مقتضب الاثر في النص على الامه الإثني عشر، ص 6-7.

هم چنان که در قرآن سخن از 12 ماه قمری « اثنا عشر شهرا » به میان آمده و

در روایات متعدد، بر تعداد امامان تطبيق شده است، از جمله:

الف ) از امام باقر درباره تاویل این آیه پرسیدم که می فرماید: تعداد ماه ها نزد خدا دوازده ماه در کتاب خداست. امام نفس عمیقی کشیده، فرمودند: ... مراد از دوازده ماه اميرالمومنين ( علیه السلام ) و ... و فرزندش محمد هادی مهدی ( علیه السلام ) دوازده امام و حجت های خدا بر خلقش و امین های او بر وحی و علمش می باشند که اقرار به

اینها همان دین قیم است .(1)

ب ) آنها حقیقت اولیاء خدا و خلفاء منند که تعدادشان تعداد ماه ها

می باشد که دوازده تاست:

« ولَئِكَ أَوْلِيَاءُ اَللَّهِ حَقّاً وَ خُلَفَائِي صِدْقاً عِدتُهُمْ عِدَّةُ الشُّهُورِ و هي اثني عشرَ شَهراً » (2)

ج ) از امام باقر از آیه « إِنَّ عِدَّةَ الشُهُورِ » پرسیدم فرمودند: آنها دوازده نفرند: یعنی امير المومنين ... و سپس تک تک ائمه را شمرد:

« فِي قَوْلِهِ اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ الايَةَ قَالَ قَالَ شُهُورُهَا اِثْنَا عَشَرَ وَ هُوَ اَمِيرُ اَلْمُومِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عِدَّةُ اَلاَئِمَةِ بَعْدَهُ » (3) .

د ) عدد ائمه به تعداد ماه هاست: «... انَّ عِدَّتُهُمْ كَعِدَّةِ اَلشُّهُورِ .. (4)

و نیز در قرآن از برج های دوازده گانه «و الماء ذات البروج» سخن رفته، که

همین عدد بر تعداد ائمه منطبق گشته است، از جمله:

ص: 64


1- « روِيَ جَابِراً اَلْجُعْفِيُّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَليْه السّلام عَنْ تَأويلِ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جلّ ان عِدَّةَ اَلشُّهُورِ عِنْدَ اَللَّهِ اِثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اَللَّهِ قَالَ فَتَنَفَّسَ صَيدى الصداءَ ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ أَما السنة فِي جَدِّي رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَشُهُورُهَا الثَّنا عَشَرَ شَهْراً هُوَ أَمِيرُالْمُومِنِينَ وإِلَى وإلَى ابْنَى جَعْفَرٍ وَ ابْنُهُ مُوسي وابنه عَلِيٍ وَ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ وَ ابْنِهِ عَلِيٍ وَ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ وَ اَلِيِّ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الهادي المهْدِيّ اِثْنَا عَشَرَ امام حُجَجُ اَللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْيِهِ وَ عِلْمِهِ فَالْإِقْرَارُ بِهَوْلاَءَ هَوَالِدِينَ اَلْقَيِّمِ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ أَيْ قُولُوابهُمْ جَمِيعاً تَهْتَدُوا ». الغيبه ( للطوسی )، کتاب الغيبه للحجه، ص149
2- الإختصاص، ص 224
3- مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ( لابن شهرآشوب )، ج1، ص 284.
4- إعلام الوری بأعلام الهدی ( ط - القديمه )، ص 399 - 400.

الف) برج ها همان ائمه بعد از من هستند که اولشان علی و آخرشان مهدی است:

« وأمَّا البُرُوجُ فَالأئِمَّةُ بَعدِي أوَّلُهُمْ علِي وآخرهم المهدي صلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجْمَعِي » (1) .

ب) راوی پرسید: ائمه بعد از شما چه کسانی هستند؟ پیامبر پاسخ دادند: عدد آنها به تعبداد برج های آسمان است:

«... مِنَ الأئِمَّة بَعْدَهُ فَقَاَل ( صلی الله علیه و آله ) لِلسَّائِلِ وَ اَلْسَماءِ ذاتِ البُرُوجِ إِنَّ عَدَدَهُمْ کَعَدَدِ الْبُرُوج » (2) .

ولی بعضی پیروان احمد الحسن چشم خود را بر این همه حديث بسته و به دو حدیث درباره ساعات تمسک کرده و تعداد اوصیاء را 24 نفر معرفی میکنند:

الف) خداوند سال را دارای 12 ماه و هر کدام از شب و روز را دارای 12 ساعت قرارا داد و از ما 12 محدث وجود دارد و اميرالمومنین جزو این

ص: 65


1- الإختصاص، ص 224
2- إعلام الوری بأعلام الهدی (ط - القديمة)، ص 399 - 400. ومتن کامل روایت از این قرار است: « خَرَجَ عَلَيْنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ذَاتَ يَوْمٍ وَ يَدُهُ فِي يَدِ اِبْنِهِ اَلْحَسَنِ وَ هُوَ يَقُولُ خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذَاتَ يَوْمٍ وَ يَدُهُ فِي يَدِ هَذَا وَ هُوَ يَقُولُ خَيْرُ اَلْخَلْقِ بَعْدِي وَ سَيِّدُهُمْ هَذَا هُوَ إِمَامُ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ أَمِيرُ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدَ وَفَاتِي أَلاَ وَ إِنِّي أَقُولُ إِنَّ خَيْرَ اَلْخَلْقِ بَعْدِي وَ سَيِّدَهُمْ اِبْنِي هَذَا وَ هُوَ إِمَامُ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدَ وَفَاتِي أَلاَ وَ إِنَّهُ سَيُظْلَمُ بَعْدِي كَمَا ظُلِمْتُ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ خَيْرُ اَلْخَلْقِ وَ سَيِّدُهُمْ بَعْدَ اَلْحَسَنِ اِبْنِي أَخُوهُ اَلْحُسَيْنُ اَلْمَظْلُومُ بَعْدَ أَخِيهِ اَلْمَقْتُولُ فِي أَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلاَءٍ أَمَا إِنَّهُ وَ أَصْحَابَهُ سَادَةُ اَلشُّهَدَاءِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ مِنْ بَعْدِ اَلْحُسَيْنِ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِهِ خُلَفَاءُ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْيِهِ أَئِمَّةُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ قَادَةُ اَلْمُعْتَصِمِينَ وَ سَادَةُ اَلْمُتَّقِينَ تَاسِعُهُمْ اَلْقَائِمُ اَلَّذِي يَمْلَأُ اَللَّهُ بِهِ اَلْأَرْضَ نُوراً بَعْدَ ظُلْمَةٍ وَ عَدْلاً بَعْدَ جَوْرٍ وَ عِلْماً بَعْدَ جَهْلٍ وَ اَلَّذِي بَعَثَ أَخِي مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ وَ اِخْتَصَّنِي بِالْإِمَامَةِ لَقَدْ نَزَلَ بِذَلِكَ اَلْوَحْيُ مِنَ اَلسَّمَاءِ عَلَى لِسَانِ رُوحِ اَلْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ وَ لَقَدْ سُئِلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنِ اَلْأَئِمَّةِ بَعْدَهُ فَقَالَ لِلسَّائِلِ وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْبُرُوجِ إِنَّ عَدَدَهُمْ كَعَدَدِ اَلْبُرُوجِ وَ رَبِّ اَللَّيَالِي وَ اَلْأَيَّامِ وَ اَلشُّهُورِ إِنَّ عِدَّتَهُمْ كَعِدَّةِ اَلشُّهُورِ قَالَ اَلسَّائِلُ فَمَنْ هُمْ فَوَضَعَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَدَهُ عَلَى رَأْسِي وَ قَالَ أَوَّلُهُمْ هَذَا وَ آخِرُهُمُ اَلْمَهْدِيُّ مَنْ وَالاَهُمْ فَقَدْ وَالاَنِي وَ مَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ عَادَانِي وَ مَنْ أَحَبَّهُمْ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ أَنْكَرَهُمْ فَقَدْ أَنْكَرَنِي وَ مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَد عَرَفَنِي بِهِمْ يَحْفَظُ اَللَّهُ دِينَهُ وَ بِهِمْ يَعْمُرُ بِلاَدَهُ وَ بِهِمْ يَرْزُقُ عِبَادَهُ وَ بِهِمْ يُنْزِلُ اَلْقَطْرَ مِنَ اَلسَّمَاءِ وَ بِهِمْ تَخْرُجُ بَرَكَاتُ اَلْأَرْضِ هَؤُلاَءِ أَوْصِيَائِي وَ خُلَفَائِي وَ أَئِمَّةُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ مَوَالِي اَلْمُؤْمِنِينَ . ».

ساعت هاست:

« إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ اَلسَّنَةَ اِثْنَيْ عَشَرَ شَهْراً وَ جَعَلَ اَللَّيْلَ اِثْنَتَيْ عَشْرَةَ سَاعَةً وَ جَعَلَ اَلنَّهَارَ اِثْنَتَيْ عَشْرَةَ سَاعَةً وَ مِنَّا اِثْنَيْ عَشَرَ مُحَدَّثاً وَ كَانَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ تِلْكَ اَلسَّاعَاتِ » (1) .

ب) شب 12 ساعت است و روز 12 ساعت و تعداد ماهها 12 تاست و ائمه نیز 12 نفرند و نقباء 12 نفر بودند و علی ساعتی از 12 ساعت است:

« إِنَّ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهَارَ اِثْنَتَا عَشْرَةَ سَاعَةً وَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَشْرَفُ سَاعَةٍ مِنِ اِثْنَتَيْ عَشْرَةَ سَاعَةً وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ تَعَالَى «بَلْ كَذَّبُوا بِالسّٰاعَةِ وَ أَعْتَدْنٰا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّٰاعَةِ سَعِيراً » (2).

آنها می گویند: شبانه روز دارای 24 ساعت است که در این حدیث، امیرالمومنین یکی از 12 ساعت شمرده شده، در نتیجه اوصیای پیامبر باید 24 نفر باشند که همان 12 امام و 12 مهدی می باشند. دوازده ساعت شب ، ائمه هستند چون در زمان ستمگران زندگی می کردند و 12 ساعت روز، مهديين می باشند چون در زمان حکومت عدل زندگی می کنند. (3)

اما غافل از اینکه - با چشم پوشی از سند این دو روایت - اولا كاملا مشخص است که نگاه هردو حديث روی عدد 12 می باشد نه بیست و چهار: (12 ماه ، 12 ساعت شب ، 12 ساعت روز، 12 محدث ، 12 امام، 12 نقیب)، پس مراد هر دو حدیث از اینکه امیر المؤمنین ( علیه السلام ) را یکی از ساعات شمرده، هم یکی از ساعات روز هست و هم یکی از ساعات شب تا عدد از 12 بیرون نرود و برای همین در حدیث دوم امير المومنین ( علیه السلام ) را یکی از دوازده ساعت معرفی

ص: 66


1- الغيبهه للنعمانی، ص 84، ح13
2- همان، ص 85، ح15
3- جزوات پخش شده توسط یاران احمد.

می کند بدون تعیین اینکه از 12 ساعت روز است یا شب، چون مقصودش هم روز است هم شب زیرا امامان ما هم امام روز بوده اند و هم امام شب.

ثانيا خود حدیث دارد تصریح می کند که محدثان و امامان بمانند نقباء 12 نفرند:

«ما اثنى عشر مم ث» و: « مِنَّا اِثْنَيْ عَشَرَ مُحَدَّثاً وَ وَ الائِمةِ اِثْنَا عَشَرَ امَاماً وَ اَلنُّقَبَاءُ اِثْنَا عَشَرَ نَقِيبا » .

ثالثا چرا امام دوازدهم ( علیه السلام ) که هم در دوره حکومت ظلم بوده و هم در دوره حکومت عدل زندگی خواهد کرد جزو ائمه شب شمرده شده اما مهدی اول که او هم طبق ادعای احمد هم در دوره ظلم زندگی کرده و هم در دوره عدل

خواهد بود جزو ائمه روز بشمار آمده است؟

رابعا در هیچ روایتی ائمه ( علیهم السلام ) خود را ائمه شب نخوانده اند و این تاویلی من در آوردی است، بلکه سخن حدیث درباره ساعات شب و روز است و ائمه دوازده گانه هم امام روز بوده اند و هم امام شب.

حال با این همه به این سخن نا بخردانه نگاه کنید که می گوید: «مگر

حديث نگفته اوصیاء به تعداد نقبای بنی اسرائیلند ؟ خوب نقبای بنی اسرائیل خليفة هارون بودند که با خود هارون می شوند 13 نفر، لذا حضرت على ان هم دوازده خلیفه دارد که با خودش می شوند 13 خلیفه» (1).

پاسخ این است که:

اولا احادیث تصریح می کنند که اوصیاء و خلفاء اسلام دوازده نفرند پس

چطور شما از همان احادیث اثبات می کنید آنها سیزده نفرند؟

ثانيا از کجا گفتید که نقباء خليفة هارون بوده اند؟ بلکه هارون در زمان

موسی عل وفات نمود و نقباء بعد از موسی به نقابت رسیده اند.

ثالثا این احادیث تعداد اوصیاء را به تعداد نقباء می داند و هارون جزو نقباء

ص: 67


1- جزوات پخش شده توسط اتباع احمد بصری .

نبوده است.

یا می گوید: «من از حر عاملی تعجب می کنم که قائل است هر چه در بنی اسرائیل اتفاق افتاده برای این امت هم هست. خوب در بنی اسرائیل سیزده وصی وجود داشت که هارون ونقباء بودند پس در اسلام هم سیزده وصی وجود دارد» (1) .

اما جواب این است که: اولا شما به 24 وصی و خلیفه قائلید، این در کجای بنی اسرائیل بوده

است؟

ثانيا هارون در زمان برادرش موسی ( علیه السلام ) وفات نمود و جزء اوصیائی که بعد از موسی ( علیه السلام ) علت بودند حساب نمی شود در نتیجه بعد از موسی 12 نقيب وجود داشت و بعد از پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله ) هم دوازده وصی خواهد بود نه بیشتر.

جالب این است که خود شیخ طوسی ( رحمه الله علیه ) خلفيه حديث وصیت را در زمره روایاتی آورده که عدد ائمه و خلفاء پیامبر را منحصر در دوازده معرفی می کنند

نه بیشتر.

توضیح آنکه مرحوم شیخ در کتاب غیبت، بابی در رابطه با حصر عدد

ائمه در 12 آورده و قبل از ذکر احادیث می گوید: و از آن چیزهایی که بر امامت صاحب الزمان فرزند حسن بن علی بن محمدبن رضا ( علیه السلام ) دلالت میکند روایاتی از سنی و شیعه است که می گوید امامان بعد از پیامبر 12 نفرند نه بیشتر و نه کمتر:

وَ مِمَّا يَدُلُّ عَلَى إِمَامَةِ صَاحِبِ اَلزَّمَانِ اِبْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ صِحَّةِ غَيْبَتِهِ ما رواهُ الطَّائفتانِ المُخْتَلِفَتَانِ وَالفِرْقَتَانِ اَلْمُتَبَايِنَتَانِ

ص: 68


1- همان .

اَلْعَامَّةُ وَ الْإِمَامِيَّةُ اَلْأَئِمَّةِ عَليْهِمُ السلام بَعْدَ اَلنَّبِىِّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اثْنَا عَشَرَ لا يَزِيدُونَ وَ لاَيَنقُصُونَ» (1) .

بعد حدود 25 حديث در اثبات همین مطلب می آورد، از جمله:

بعد از من دوازده خليفه می باشند که همگی از قریشند:

« يَكُونُ بَعْدَى اِثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ »..

بعد از من دوازده خليفه می باشند:

« َیكُونْ خَلْفِى اثنا عَشَرَ خَلِيفَةٌ » .

بعد از من تعدادی به تعداد نقباء موسی می باشند:

« َیكُونُ بُعْدَى عِدَّةِ نُقَبَاءِ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ قال الله عروجل وَ بَعَثْنَا مِنْهُمْ اِثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً ». .

جبرئیل با صحيفه ای از جانب خدا بر پیامبرش نازل شد که در آن 12 مهر طلا بود و گفت خدای متعال به تو سلام می رساند و دستور می دهد این صحیفه را به نجیب از اهل خودت عطا کنی تا اولین مهر را باز نموده و طبقش عمل کند و زمانی که خواست فوت کند آن را به وصی بعد از خودش بدهد ... پس علی بن ابی طالب اولین مهر را باز نموده و بدان عمل کرد ... تا اینکه نوبت به آخرین برسد. (2)

یا علی امامان هدایتگر هدایت شده که حقشان غصب شده 11 نفر از اولاد تو می باشند به علاوه خودت:

« یل علی الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُون

ص: 69


1- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص 126 - 127.
2- نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِصَحِيفَةٍ مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِيهَا اِثْنَا عَشَرَ خَاتَماً مِنْ ذَهَبٍ فَقَالَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ تَعالى يَقْرَأُ عَلَيْك السَّلامَ ويأمُرُكَ أَنْ تَدْفَعَ هذِهِ الضَّيقَةَ إِلَى اَلْجَيْبِ مِنْ أَهْلِكَ بَعْدَكَ يَفُكُّ مِنْهَا أَوَّلَ خَاتَمٍ وَ يَعْمَلُ بِمَا فِيهَا فَإِذا مَضيَ دَفَعَها إلى وَصِيِّهِ بَعدَهُ وَكَذلِكَ الأوَّلُ يَدفَعُها إلى الآخَرِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ فَفَعَلَ اَلنَّبِىُّ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا أمربه قَك عَلَى بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَوَّلَهَا وَ عَمِلَ بِمَا فِيهَا ثُمَّ دَفَعَهَا إِلَى الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَفَكَّ خَاتَمَهُ وَ عَمِلَ بِمَا فِيهَا ثُمَّ دَفَعَهَا بَعْدَهُ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عليه السلام تم دَفَعَهَا اَلْحُسَيْنُ إِلَى عَلِيِّ بْن اَلْحُسين حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى آخِرِهِمْ ع. بحار الانوار ( ط - بیروت )، ج36، ص209.

حُقُوقَهُمْ مِنْ وُلْدِكَ احِدٌ عَشرَ اماماً وَ اَنْتَ

... سپس خداوند سلسله امامان را تا دوازده امام کامل می کند که 9 امام از

نسل حسین اند:

« ثُمَّ يُكَمِّلُهُ اِثْنَا عَشَرَ امَاماً تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَيْنِ ». .

بعد از حسین 9 امام می باشد که نهمینشان همان قائمشان است: «یَکُونُ تِسْعَةٌ ائمَّة بَعْدَ الْحُسَیْن تَاسِعُهُم قَائِمُهُم ». .

... بعد از پیامبر دوازده وصی می باشد ...

« اِنَّ اللَّهَ تَعالي اَرْسَلَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله اِلَيَّ الْجِنَّ وَ الاِنْسِ عَامَّةً وَ كَانَ مِنْ بَعْدِهِ اِثْنَا عَشَرَ وَصِيّاً مِنْهُمْ مَنْ سَبَقَنَا وَ مِنْهُمْ مَنْ بَقِيَ ...».

ابن عباس از امیر المؤمنین ( علیه السلام ) پرسید: والیان بعد از رسول خدا کیانند؟ حضرت فرمودند: من و یازده تن از نسل من که ائمه محدث هستیم:

« نَّ لَيلَةَ القَدرِ في كُلِّ سَنَةٍ ، وإنَّهُ يَنزِلُ في تِلكَ اللَّيلَةِ أمرُ السَّنَةِ ، ولِذلِكَ الأَمرِ وُلاةٌ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله» . فَقالَ ابنُ عَبَّاسٍ : مَن هُم أنَا وأحَدَ عَشَرَ مِن صُلبي أئِمَّةٌ مُحَدَّثونَ» »..

... خدا از حسین اوصیائی انتخاب کرد که نهمین شان قائمشان است:

إِنَّ اَللَّهَ اِخْتَارَ مِنَ اَلنَّاسِ اَلْأَنْبِيَاءَ وَ اِخْتَارَ مِنَ اَلْأَنْبِيَاءِ اَلرُّسُلَ وَ اِخْتَارَنِي مِنَ اَلرُّسُلِ وَ اِخْتَارَ مِنِّي عَلِيّاً وَ اِخْتَارَ مِنْ عَلِيٍّ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ وَ اِخْتَارَ مِنَ اَلْحُسَيْنِ اَلْأَوْصِيَاءَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ وَ هُوَ ظَاهِرُهُمْ وَ بَاطِنُهُمْ . (1)

و از همه جالب تر اینکه مرحوم شیخ طوسی قبل از نقل حديث وصیت، حدیث دیگری مبنی بر حصر تعداد ائمه در 12 نفر ذکر کرده که راویانش همان راویان حدیث وصیت می باشند و هیچ سخنی از مهدی های دوازده گانه در آن نیست:

خدا در معراج به من فرمود: ای محمد چه کسی را جای خود برای امتت

ص: 70


1- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص 127 - 155.

گذاشتی؟ گفتم بهترین فرد امت را، فرمود: به سمت راست عرش نگاه کن ! چون نظر کردم علی و فاطمه و حسن و حسین و ... مهدی را در پرده ای از نور دیدم که نماز می خوانند و مهدی در میان آنها مانند ستاره میدرخشید. خدا فرمود: ای محمد همین ها حجت های الهی هستند و این مهدی انتقام گیرنده خون عترت توست، قسم به عزت و جلالم که او همان حجت اولياء من و

منتقم از دشمنان من است:

« اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سِنانٍ الموصلي اَلْعَدْلِ عَن احمد بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْخَلِيلِيُّ يَا مُحَمَّدُ مَنْ خَلْفِكَ لامتك قُلْتُ خَيْرَهَا قَالَ عَلِيَّ بْنَ ابي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ اِلْتَفِتْ عَنْ يَمِينِ اَلْعَرْشِ فَالْتَفَتُّ فَإِذَا بِعَلِيٍ وَ فَاطِمَةَ و الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ وَ جَعْفَرِ بْنِ محمد و موسي بْنِ جَعْفَرٍ وَ علي بن موسي وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ وَ المهْدِيِّ فِي ضَحْضَاحٍ مِنْ نُورٍ قِيَاماً يُصَلُّونَ و هُوَ في وَسْطِهِمْ كَانَهُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ هولآء الْحُجَجِ وَ هُوَ الثّائِرُ مِنْ عِتْرَتِكَ يا مُحَمَّدُ عِزَّتِي وَ جَلالِي اِنَّهُ الْحُجَّةُ الْواجِبَةُ لِاَوْلِيائِي وَ الْمُنْتَقِمُ مِنْ اَعْدائِي » (1) .

نکته قابل توجه اینکه اساس روایت مقبوله ابن حنظله بر مبنای این است که راویان هردو حدیث، شیعه دوازده امامی باشند:

« َینْظُرَانِ إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ ممن قذ روَى حَدِيئنا فَإِنْ كَانَ كُلُّ رَجُلٍ اِخْتَارَ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِنَا »

پس روایتی که راوی آن سنی یا ناشناخته است و نمی دانیم چه مذهبی دارد اصلا با روایاتی که شیعه دوازده امامی نقل کرده اند شأنیت تعارض ندارد و همان اول کنار گذاشته می شود.

این در حالیست که در بررسی سند این وصیت خواهید دید که بعضی از

روات آن سنی و بعضی دیگر ضعیف یا مجهول می باشند.

ص: 71


1- همان، ص 147 - 148.

هم چنان که در ادامه حديث مقبوله، آنجا که امام ( علیه السلام ) از حجیت روایت مشهور و بطلان روایت غير مشهور سخن می گویند، بحث ثقه بودن راویان حديث مطرح می شود بلکه بالاتر، اینکه چند ثقه، راوی هرکدام از دو حدیث باشند:

«قُلْتُ فَإِنْ كَانَ اَلْخَبَرَانِ عَنْكُمَا مَشْهُورَيْنِ قَدْ رَوَاهُمَا اَلثِّقَاتُ عَنْكُمْ (1) مشهورين قد رواهما القا نگم».|

این در حالیست که متذكر شديم بعضی راویان حديث وصیت نا شناخته اند، لذا طبق روایت ابن حنظله اصلا نوبت به تعارض چنین حدیثی با احاديث ما فوق تواتر نمی رسد تا بخواهد صحت آن سنجیده شود .

نکته 11) رویکرد جمع بین احادیث

در بین عالمان شیعه مخصوصا آنهایی که روحیه حدیث گرایی داشته اند افراد متعددی یافت می شوند که هر جا به احادیث مخالف هم برخورده اند، سعی کرده اند بین مضمون آنها جمع نموده و از استقرار تعارض جلوگیری کنند.

این رویکرد از آن جهت بوده که برای احادیث ارزش زیادی قائل بودند و می خواستند تا می توانند از کنار گذاشتن آنها جلوگیری کنند. اما این بدان معنا نبود که به مضمون جمعی که بسته اند اعتقاد داشته اند، در نتیجه اگر می بینیم شخصیتی مانند فیض کاشانی در مقام جمع بين حديث مهدی های دوازده گانه و احادیث مخالف مینگارد: «می توان گفت آن مهدی که بعد از او قیامت برپا می شود مهدی دوازدهم است زیرا او هم بالآخره مهدیست و می توان گفت مهدی های دوازده گانه در زمان امام دوازدهم ( علیه السلام ) هستند و خود

ص: 72


1- يعني الباقر والصادق ( علیهما السلام ) .

دولتی ندارند» (1) این اعتقاد ایشان نیست زیرا وی در کتب اعتقادي خود قائل به ائمه دوازده گانه است نه بیشتر (2) و تصریح می کند که امام دوازدهم همان صاحب شمشیر می باشد (3) و هیچ سخنی از مهدیین به میان نیاورده است.

نکته

نکته 12) وجود تصحیف در روایات

یکی از نکات بسیار با اهمیت در حدیث، رخداد تصحیف در سلسله اسناد و متن روایات است. به این معنا که چه بسیار پیش می آمده نسخه برداران به هنگام رو نوشت از کتب حدیثی، بعضی کلمات را غلط ثبت کرده اند یا کلماتی به مرور زمان کمی نا خوانا شده و شبیه کلمه دیگری خوانده شده اند، و نبود نقطه و دندانه نیز بر شدت این مسأله افزوده است (4) و گاهی برای یک روایت نسخه های متعدد به وجود آمده، که اگر نتوانیم نسخه صحيح را تشخیص دهیم آن روایت از حجیت می افتد چون راهی برای یقین به حدیث صحیح نداریم.

به عنوان نمونه، حديث لوح جابر که در آن به تعداد و اسامی اوصیاء

تصریح شده، دارای چند نسخه بدل است:

نسخه 1 از ابو السفاتج: اوصياء 12 نفرند که اولیشان علی بن ابی طالب و 11 نفر دیگر از فرزندان حضرت زهرا می باشند که آخرینشان قائم است و نام سه نفرشان محمد و نام چهار نفرشان على است (سه محمد: امام محمد باقر،

ص: 73


1- نوادر الأخبار فيما يتعلق باصول الدين، ص294.
2- علم اليقين في اصول الدين ، ج 2 ص 922 و الشافي في العقائد والاخلاق والاحكام، ص 307 - 312.
3- همان، ج 2، ص 933.
4- لذا چه بسا متخصصان حديث شناس به هنگام مراجعه به احادیث ، متوجه تصحيفاتی می شوند که غیر ایشان هرگز متوجه آنها نخواهند شد.

« لَوْحٌ يَكَادُ ضَوْؤُهُ يُغَشِّي اَلْأَبْصَارَ فِيهِ اِثْنَا عَشَرَ اِسْماً ثَلاثۀً في ظاهِرِهِ وَثَلاثۀً في بَاطِنِهِ وثَلاثۀ أسْمَاءَ فِي آخِرِهِ وَثَلاَثَۀ أَسْمَاءَ فِي طَرَفِهِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِيَ اِثْنَا عَشَرَ اِسْماً فَقُلْتُ أَسْمَاءُ مَنْ هؤلاَءِ قَالَتْ هَذِهِ أَسْمَاءُ الأَوْصِيَاءِ أَوَّلُهُمُ ابْنُ عَمِّي وأحَدَ عَشَرَ مِن وُلْدِي آخِرُهُمُ اَلْمَهْدِيُّ قَالَ جَابِرٌ فَرَأَيْتُ فِيهَا مُحَمَّداً مُحَمَّداً مُحَمَّداً فِي ثَلاثۀ مَواضِعَ وعليّاً وَعَلِيّاً وَعَلِيّاً وَعَلِيّاً فِي أرْبَعۀ مَواضِع » (1) .

نسخه 2 از ابوالجارود: اوصياء 12 نفرند - و بدون اینکه اشاره کند چند نفرشان از نسل حضرت زهرا هستند - نام سه نفرشان محمد و نام چهار نفرشان على است:

« لَوْحٌ فِيهِ أَسْماءُ الاوْصِياءِ فَعَدَدْتُ اثْنَيْ عَشَرَ اخرهم الْقَائِمُ ثَلاَثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّد أَرْبَعَةٌ مِنهُمْ عليّ » (2) .

نسخه 3 از ابوالجارود: اوصياء 12 نفرند از اولاد حضرت زهرا که نام سه نفرشان محمد و نام چهار نفرشان علی بوده که به علاوه امام علی ( علیه السلام ) می شوند 13 تا ) :

» لَوْحٌ فِيهِ أَسْمَاءُ اَلاِوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِهَا فَعَدَدْتُ اِثْنَيْ عَشَرَ اَخِرُهُمُ اَلْقَائِمُ ثَلاَثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٍ وَ أَرْبَعَةٌ مِنْهُمْ عَلِيٍ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ » (3) .

ص: 74


1- عيون أخبار الرضا ، ج 1، ص 46، ح 5، كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 311، ح 2. علت اینکه این روایت را نسخه بدل روايات بعدی دانسته ایم اینست که شیخ طوسی با همین سند از همان مصدر، متن روایات بعدی را نقل کرده است . به زودی این را بیان می کنیم
2- عيون اخبار الرضا ( علیه السلام ) ج1، ص47، ح 6 و 7، كمال الدين وتمام النعمه، ج 1، ص 313، ح 4.
3- من لا يحضره الفقیه ج 4 ص180ح5408، کمال الدين وتمام النعمه، ج 1، ص 269، ح 13، الارشاد في معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 346، ح 15.

نسخه 4 از ابوالجارود: اوصياء 12 نفرند از اولاد حضرت زهرا که نام سه نفرشان محمد و نام سه نفرشان علی بوده که به علاوه امام على ( علیه السلام ) می شوند 13 تا ) :

« لَوْحٌ فِيهِ أَسْمَاءُ اَلاِوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِهَا فَعَدَدْتُ اِثْنَيْ عَشَرَ اَخِرُهُمُ اَلْقَائِمُ علیه السلام ثَلاَثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّد وَ ثلاثَة مّنْهُم عَلی » (1) .

خوب ما اگر نتوانیم از میان این نسخه های مختلف، نسخه صحیح را بیابیم همه این روایات از حجیت می افتند و از طرفی نمی توانیم یک نسخه را به دلخواه خود انتخاب کرده و بقیه را کنار بگذاریم.

اما در اینجا نسخه صحیح قابل تشخیص است: زیرا نسخه اول و دوم مخالفتی با هم در تعداد اوصیاء و سه محمد و چهار على ندارند و فقط نسخه اول تذکر می دهد اوصیاء از فرزندان حضرت زهرا ( علیها السلام ) نفرند که این همان عقیده شیعه است.

و اما نسخه سوم هم که می گوید اوصیاء 12 نفر از اولاد حضرت زهرا ( علیها السلام ) بودند این را هم گفته که چهار نفر از آنان على نام داشتند درحالی که در میان فرزندان حضرت زهرا عات فقط سه نفر به نام علی هستند، لذا تنها راهی که برای درست شدن مضمون روایت وجود دارد اینست که بگوییم حضرت على ( علیه السلام ) هم جزو همان اوصیاء دوازده گانه می باشند که چون غالب آنها یعنی 11 نفرشان از فرزندان حضرت زهرا ( علیها السلام ) بوده اند از باب تغلیب، همه جزء فرزندان ایشان معرفی شده اند.

هم چنان که در روایتی، حضرت پیامبر امام علی ( علیه السلام ) را از باب تغليب جزء

ص: 75


1- الكافي ( ط - الإسلاميه )، ج 1، ص 532، ح 9، الخصال ج 2 ص 478 ح 42، الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص 139.

فرزندان خود دانسته اند: ائمه بعد از من که از نسل من می باشند به تعداد نقباء بنی اسرائیلند که اولینشان علی بن ابی طالب است:

يَكُونُ بَعْدِي أَئِمَّةٌ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَوَّامُونَ بِالْقِسْطِ كَعَدَدِ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَوَّلُهُمْ عَلِىُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَهُوَ الإِمام و اَلْخَلِيفَهُ بَعْدِي وَ تِسْعَةٌ مِنَ اَلْأَئِمَّةِ مِنْ صُلْبِ هَذَا وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِي وَ اَلْقَائِمُ تَاسِعُهُمْ يَقُومُ بِالدِّينِ فِي آخِرِ اَلزَّمَانِ » (1) .

لذا با این بررسی متوجه می شویم نسخه چهارم دچار تصحیف شده و چهار على را اشتباها سه على بيان کرده، و آنچه حجت می باشد همان متن

سه نسخه اول است (2) .

غیر از اینکه هرسه بزرگوار ناقل این نسخه، آن را در باب حصر عدد ائمه در 12 آورده و در این راستا به آن استدلال کرده اند (3) که توجه به این نکته، رخداد تصحیف را در آن قطعی می کند.

همچنین شیخ طوسی روایت دیگری از لوح جابر نقل می کند که در آن تصریح شده نام امام علی ( علیه السلام ) هم در میان آن لوح بوده و آخرین وصی، فرزند امام حسن عسگری ( علیه السلام ) می باشد. (4)

و اینها همه در کنار روایات فراوانی است که عدد ائمه و اوصیا را دوازده نفر

می داند و بطلان نسخه چهارم را آشکار می نماید.

اما احمد الحسن با بستن چشم خود بر همه آنچه گفته شد، بدون هیچ

ص: 76


1- كفايه الاثر في النص على الائمة الاثني عشر، ص 173.
2- علامه مجلسی در همین زمینه مینگارد: « وَ الظَّاهِرُ أَنَّ التَّصْحِيفَ مِنَ النُّسَّاخِ فَإِنَّهُ رَوى الصَّدوقُ فِى الْإِكْمَالِ وَالعُيُونُ وَ الْفَقِيهُ والشَّيْخُ فِى الغَيْبَةِ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ جَابِرو فِيهَا جَمِيعاً وَ فِى غَيْرِهَا مِنَ الكُتُبِ وأرْبَعَةٌ مِنهُم عَلَى ». مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 6، ص228.
3- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه ، ص 139
4- همان، ص 144.

دلیلی نسخه چهارم را انتخاب نموده و می گوید: ضمير « ثلاثة منهم على » به فرزندان حضرت زهرا می خورد لذا طبق حديث لوح، تعداد اوصیاء از فرزندان حضرت زهرا 12 نفر می باشند که سه نفرشان علی نام دارند، و با خود امام على ( علیه السلام ) می شوند 13 نفرو من همان سیزدهمین هستم.

ولی در اینجا نکات مهمی - غیر از آنچه گفته شد - وجود دارد که وی از

آنها غفلت نموده است:

الف) راوی نسخه های (ب) و (ج) و (د) یک نفر به نام ابوالجارود است یعنی او در دو نسخه گفته چهار نفر از اوصیاء على نام داشته اند و در یک نسخه گفته سه نفر، و دو نقل بریک نقل برتری دارد. (1)

ب) ابو الجارود رئیس فرقه زیدیه است که نزد شیعه اعتباری ندارد، و احتمال دارد که چون قائل به امامت زید بوده، نسخه را طوری نقل کرده که زید هم جزء اوصیاء پیامبر تلقی شود.

ج) در نسخه های (ج) و (د) این جابر است که می گوید لوح درباره نام اوصیاء از فرزندان حضرت زهرا ( علیها السلام ) بوده که 12 نفر بودند، اما در نسخه (الف) این حضرت زهرا هستند که می گویند لوح درباره همه اوصیاء است که 11 نفر از فرزندان منند، و معلوم است که بین برداشت جابر و تصریح خود حضرت ، کدام صحیح می باشد.

د) در این نسخه ها نام تک تک اوصیاء گفته نشده، درحالی که در چند نسخه دیگر از لوح جابر با چند سند نام تک تک ایشان ثبت شده است که 11

ص: 77


1- بله شیخ طوسی نسخه (د) را از ابوالسفاتج ثبت نموده که اتفاقا راوی نسخه الف نیز هست، یعنی ابوالسفاتج نیز طبق یک نقل گفته چهار على وطبق یک نقل گفته سه على، اما ظاهرا نسخه شیخ طوسی غلط است زیرا او روایت ابو السفاتج را از مصدری نقل نموده که در آن چهارعلی ثبت شده و اتفاقأ عموم راويان دو نقل هم یکی هستند.

نفرشان از اولاد حضرت زهرا ( علیها السلام ) می باشند:

الف) « لَوْحاً أَخْضَرَ ... فَقَالَتْ هَذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ اللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ ص فِيهِ اسْمُ أَبِي وَ اسْمُ بَعْلِي وَ اسْمُ ابْنَيَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِي ... وَصِيَّكَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ وَ أَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ[3] وَ سِبْطَيْكَ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ ... و ... سَيِّدُ الْعَابِدِينَ ... وَ ابْنَهُ مُحَمَّد ... جَعْفَر ....انْتَحَبتُ بَعْدَه موسى ... عَليَّ ... لاقرن عَيْنَيْهِ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ و خَلِيفَةِ مِنْ بَعْدُه ... وَ أَخْتِمُ بِالسَّعادَةِ لابْنِهِ عَلِيٍ ... اُخْرُجْ مِنْهُ ... الْحَسَنَ ثُمَّ اُكْمِلْ ... ذَلِكَ بِابْنِهِ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ ... أُولَئِكَ اَوْلِيَايَى حَقّاً بِهِم ادفَع كُلَّ فِتنَةٍ ... أُولَئِكَ عَلَيْهِم صَلَواتٌ مّن رَبِّهِم وَ رَحمَةٌ وأُولَئِكَ هُمُ المُهتَدُونَ »۔ (1)

این روایت را شیخ طوسی نیز در کتاب غیبت ثبت کرده است. (2)

ب) «صَحِيفَةً بَيْضَاءَ مِنْ دُرَّةٍ قَالَثٍ فَهَا أسماءُ الائمة مِنْ وُلْدَى فَإِذَا أَبُو اَلْقَاسِمِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْمُصْطَفَى أُمُّهُ آمِنَةُ آبَتَةُ أَبو اَلْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أَبى طَالِبٍ اَلْمُرْتَضَى أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ ابُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ البر ابوعبد اَللّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ التَّقيِّ أُمُّهُمَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحمَّد أَبُو مُحَمَّدٍ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ اَلْعَدْلُ أُمُّهُ شَهْرَبَانُو بنتُ يزدجرد اَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ الباقر امه ه أَمُّ عَبْدٍ لِلهِ بِنْتُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبى طَالِبٍ عليه السلام ابو عَبْدِ اَللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلصَّادِقُ وَ أُمُّهُ أُمُّ فَرْوَةَ بِنْتُ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ بَنَى ابي بَكْرٍ ابو ابراهيم موسي بْنُ جَعْفَرٍ اُمُّهُ جَارِيَةٌ اِسْمُهَا حَمِيدَةُ اَلْمُصَفَّاةُ ابو اَلْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى اَلرِّضَا أُمُّهُ جَارِيَةٌ اسمها نجمه أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلٍ اَلزَّكِئُ أُمُّهُ جَارِيَةٌ اسمُها خيزران أبوالحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ مُحَمَّدُ بْنُ الامين امه جَارِيَة اسْمُها سوسَن أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ بنُ عَلِيٍ الرَّفيقُ أُمُّهُ جَارِيَةٌ اسْمُهَا سمَانَةُ وَتُكَنَّى ام

ص: 78


1- کافی ، ج 1، ص 527 - 528ح 3، عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) ، ج1، ص41 - 44 ح 2 و ص25ح3، كمال الدين و تمام النعمه ، ج1، ص 306 - 307 وص312، الإختصاص، ص210.
2- الغيبه ( للطوسي ) كتاب الغيبه للحجه، ص 143 - 146.

اَلْحَسَنِ ابو اَلْقَاسِمِ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ هُوَ حُجَّةُ اَللَّهِ القَائِمُ امه جَارِيَةٌ اِسْمُهَا نَرْجِسُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ اجْمَعِينَ » (1) .

ج و د ) صاحب كفايه الاثر (2) ، و شیخ طوسی در امالی (3) دو نسخه دیگر از این

لوح را نقل نموده اند.

و اگر از همه اینها بگذریم، آیا اصلا معقول است که در لوح اوصیاء ، نام ابو الائمه و افضل الاوصياء امير المومنین ( علیه السلام )نیامده باشد و فقط به نام اوصیاء از اولاد اکتفا شده باشد؟ درحالی که ایشان سر سلسله اوصياء هستند و اصلا وصایت رسول خدا با ایشان آغاز می شود؛ مخصوصا با توجه به اینکه رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) هرکجا می خواستند اوصیاء بعد از خود را معرفی کنند ابتدا نام على ( علیه السلام ) را به زبان جاری نموده و ایشان را با القاب و ویژگی های برجسته می ستودند !

نکته 13) اعتبارسنجی کتاب غیبت طوسی ( رحمه الله علیه )

یاران احمد بصری تأکید می کنند که کتاب غیبت شیخ طوسی از موثق ترین کتاب های استدلالی ایشان است که خودش بر صحت احاديث آن گواهی داده است، اما با یک بررسی اجمالی متوجه وجود روایات متعارض متعدد در این کتاب می شویم که روشن میکند نه تنها این کتاب از موثق ترین کتب شیخ نیست، بلکه تمام احادیثش هم معتبر نیست؛ از جمله روايات متعارض عبارت است از

ص: 79


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج1 ص305 - 307 ح 1، عیون اخبار الرضا ( علیه السلام )، ج1، ص40 - 41، ح 1.
2- كفايه الاثر في النص على الامه الاثني عشر، ص 196
3- الامالي ( للطوسی )، ص291 - 292، ح 13.

الف) امام دوازدهم (طبق حديث وصیت فرزند دارد، امام دوازدهم فرزند

ندارد. (1)

ب) دوازده مهدی هست - یازده مهدی هست؟ (2)

ج) دوازده مهدی از نسل مهدی هستند - آنها از نسل حسینند (3) .

د) امام دوازدهم خاتم اوصیاء هست - امام دوازدهم (طبق حديث وصیت) خاتم اوصیا نیست.

ه) مدت حکومت قائم: 309 سال - 70 سال - 19 سال. و در لوح جابر نام سه نفر علی بود - در لوح جابر نام چهار نفر علی بود .

ز) چه کسی بعد از امام دوازدهم می آید؟ مهدی اول - منتصر.

ح) نرجس کیست؟ دختر پادشاه روم - کنیز یکی از عمه های امام

یازدهم ( علیه السلام ) .

ط) نرجس چگونه به نکاح امام ( علیه السلام ) در آمد؟ از بازار خریده شد - توسط عمه هدیه شد.

ی) قابله امام مهدی ( علیه السلام ) که بود؟ حکیمه عمه امام - پیرزن همسایه .

ایشان به رغم آنکه در بخش تولد امام عصر ( علیه السلام ) به داستان چگونگی ازدواج

حضرت نرجس ( علیها السلام ) با امام عسگری ( علیه السلام ) پرداخته ، در عین حال در بخش های دیگر کتاب، داستان ازدواج مادر امام ( علیه السلام ) و چگونگی تولد حضرت را به نحوه های گوناگون آورده و مشخص نکرده که کدام یک از آن روایات مورد پذیرش او هستند.

برای مثال، در روایت ص240 تولد امام ( علیه السلام ) به کلی با آن چه حکیمه نقل

ص: 80


1- شیفتگان احمد این تعارض را تاویل برده اند که بعد جوابش خواهد آمد.
2- پیروان احمد این تعارض را تاویل برده اند که بعد جوابش خواهد آمد.
3- یاران احمد این تعارض را توجیه کرده اند که بعدا پاسخش ذکر می شود.

کرده است فرق می کند، و نیز در روایت ص 245 داستان مشهور ازدواج امام عسگری ( علیه السلام ) با حضرت نرجس ( علیها السلام ) به طور ضمنی رد شده است، اما شیخ طوسی بدون پذیرش یا رد، هردو داستان را نقل می کند.

و از این همه نتیجه می گیریم، این کتاب درصدد گزینش روایات صحیح

نبوده، و تنها در رد شبهات مخالفان نگاشته شده است.

نکته 14) سوء استفاده فرقه های منحرف از قرآن و روایات

گاهی بعضی ساده اندیشان خیال می کنند اگر کسی آیات و روایاتی مطابق ادعای خود ارائه کرد لابد بر حق است، درحالی که توجه ندارند سوء استفاده از آیات قرآن و روایات اهل بیت از کاری است که عموم فرقه های منحرف در طول تاریخ اسلام انجام داده اند.

روش آنها اینست که بعضی از آیات متشابه یا تفاسیر شاذ آیات را با تعدادی روایات بی سند یا دارای نسخه بدل یا طرد شده توسط متخصصان با تقوا گرد آورده و مستند ادعای خود قرار می دهند، و برای همین هم هیچگاه نتوانسته اند علمای بزرگ را جذب خود نمایند.

مگر فرقه صوفیه به این آیه برای جواز ترک نماز و روزه استناد نکرده اند؟

« وَ اُعْبُدْ رَبَّكَ حَتِّي يَاتِيكَ يَاتِيكَ اَلْيَقِينُ » (1)

مگر فرقه جبریه جهت اثبات مجبور بودن انسان ها به آیات متعدد قرآن مثل این دو آیه استناد نکرده اند؟

« وَ ما رَمَيْتَ إِذ رَمَيْتٌ وَلكنَ الله رَمی » (2) و: «وَ الَلهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُون » (3)

ص: 81


1- حجر: 99.
2- انفال: 17.
3- صافات: 96.

مگر فرقه مشبهه در اثبات جسم بودن خدا و دیده شدنش در قیامت به

این آیات تمسک نکرده اند؟

« وُجُوهٌ ... إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ » (1) و: « وَ جَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًاً صَفًاً » (2)

مگر فرقه هفت امامی با تمسک به بعضی احادیث ، از طریق شیعه دوازده

امامی خارج نشدند؟

مگر فرقه فطحیه با تمسک به وصیت امام صادق ( علیه السلام ) به امامت عبدالله

افطح قائل نشدند؟

و مگر میرزا ابوالفضل گلپایگانی بیش از هزار صفحه از آیات و روایات و

تفاسیر جهت اثبات حقانیت بهائیت گرد نیاورد؟

پس می بینید که ردیف کردن آیات و روایات متشابه ، حرفه منحرفان است. حق این است که هر چه فاصله ما از عصر نزول قرآن و صدور روایات دورتر می شود، شبهات بیشتری بر معارف اسلام پرده می افکند و این امر فهم قرآن و روایات را تخصصی تر می نماید. بنابراین برای فهم این گونه آیات و روایات، طبق دستور قرآن باید به متخصصان دین شناس مراجعه نمود:

« فَسْئَلُوا أهْلَ الذُّكْرانِ ان كُنتُم لا تَعْلَمُونَ » (3)

از طرفی عقل هم نمی پذیرد حق آنقدر مخفی باشد که از لابه لای آیات متشابه و روایات پراکنده بیرون کشیده شود. در نتیجه حقیقت همان است که 1200 سال شیعه در سایه علمای ربانی - که مورد تأييد اهل بیت ( علیهم السلام ) بوده اند - بدان پایبند بوده، نه آنچه این فرقه ها ارائه می دهند.

ص: 82


1- قیامت: 22 - 23.
2- فجر: 22.
3- نحل: 43

گفتار دوم : بررسی راویان حدیث موسوم به وصیت

اشاره

در سند این روایت لااقل چهار نفر وجود دارند که یا نا شناخته اند و یا ضعیف که عبارتند از: علی بن سنان موصلی، علی بن الحسین، احمد بن محمد بن خليل و پدر حسن (حسین) بن علی.

بررسی علی بن سنان موصلی العدل این نام در منابع روایی ما به سه عبارت ثبت شده است:

الف) با پسوند « الموصلي العدل » فقط در سند دو روایت از هزاران روایت ما قرار گرفته که هردو را شيخ طوسی در کتاب الغيبه آورده که یکی همین روایت وصیت است و دیگری روایتی مربوط به معراج پیامبر که در آن

انتخاب شدگان خدا را دوازده امام به علاوه مادرشان معرفی می نماید و سخنی از مهدی های دوازده گانه به میان نیاورده است. (1)

اما در مقتضب الاثر - که وفات نویسنده اش 59 سال قبل از وفات شیخ

ص: 83


1- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص147 - 148.

طوسی بوده و شیخ به یک واسطه به او سند (1) دارد به همین روایت معراج را از على بن سنان با لقب « المعدل » ثبت کرده (2) و نیز در بحار همین روایت را از هر دو مصدر غیبت طوسی (3) و مقتضب الاثر (4) بدون لقب العدل يا المعدل ثبت نموده، و همچنین است نقل کتاب مأه منقبه - که تاریخ وفاتش در سال وفات شیخ طوسی است - از کتاب مقتضب (5) و نیز نقل عوالم العلوم (6) و علامه سید هاشم بحرانی از غیبت طوسی . (7)

و با وجود این همه نقل که از هر دو مصدر بدون پسوند العدل يا المعدل ثبت شده ، اعتماد به اینکه علی موصلی توصیف به العدل شده باشد مشکل است.

نیز در کتاب بهجه النظر (8) والانصاف (9) و حلیه الابرار (10) هرسه تالیف حديث شناس بزرگ سید هاشم بحرانی، نام علی بن سنان موصلی در سلسله سند همین روایت به نقل از اهل سنت بدون لقب العدل يا المعدل ثبت شده است.

ب) با پسوند «موصلی» بدون پسوند العدل يا المعدل، فقط در سند یک

ص: 84


1- فهرست الطوسی، ص33، رقم 89.
2- مقتضب الاثر في النص على الائمة الاثني عشر، ص10.
3- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج36، ص261، ح 82.
4- همان، ج 36، ص 216، ح 18.
5- مأة منقبه من مناقب أمير المومنين والائمة ، ص37.
6- عوالم العلوم والمعارف والأحوال - الإمام علي بن أبي طالب ( علیه السلام ) ص 35، ح 1
7- الإنصاف في النص على الائمة الاثني عشر عليهم السلام، ص 103
8- بهجه النظر في إثبات الوصايه والإمامه للأئمه الإثني عشر، ص 43، ح 6.
9- الإنصاف في النص على الامه الإثني عشر عليهم السلام، ص105.
10- حليه الأبرار في أحوال محمد و آله الاطهار ( علیه السلام ) ، ج6، ص491.

روایت از شیخ صدوق در کمال الدين ثبت شده که روایتگر از پدرش می باشد و با توجه به مضمون حدیث، در اوائل غیبت صغری می زیسته است . (1)

این در حالی است که شیخ صدوق به همین تک روایت را با دو واسطه از علی بن سنان نقل کرده درحالی که علی بن سنانی که شیخ طوسی ( رحمه الله علیه ) از او دو روایت نقل نموده همدوره شیخ صدوق است زیرا نویسنده مقتضب الأثر (م 401) حديث معراج را مستقیما از خود على بن سنان ثبت کرده است و به صورت عادی بین این علی بن سنان با آن علی بن سنان بیش از 50 سال باید فاصله باشد.

غیر از اینکه در دو نقل شیخ طوسی ولی تنها کسی که علی از او نقل میکند احمد بن محمد خلیلی و علی بن حسین و تنها کسی که از علی نقل می کند حسین بن علی می باشند اما در نقل شیخ صدوق کسی که از علی بن سنان نقل کرده ابوالحسین بن زید و کسی که علی بن سنان از وی روایت نموده پدرش سنان است و جالب اینکه همه این راوی ها غیر از حسین بن على نا شناخته اند و کسی آنها را نمی شناسد، مگر احمد بن محمد بن خليل (یا خلیلی) که در رجال نجاشی و رجال علامه حلی ضعیف و دروغگو شمرده شده و به جعل حدیث توصیف گشته است. (2)

حال آیا دو علی بن سنان موصلی داشته ایم و اگر یکی هستند چطور شیخ

صدوق از هم عصر خودش با دو واسطه نقل می کند؟

ج) بدون پسوند «موصل العدل» تنها در سند سه روایت واقع شده که یکی از شیخ صدوق در عيون الأخبار همدوره محمد بن سنان است (3) و دو تا در

ص: 85


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 476، ح 25.
2- رجال النجاشی - فهرست أسماء مصنفى الشيعه، ص 96، رجال العلامه - خلاصة الاقوال، ص 205، رقم 20.
3- عيون أخبار الرضا ( علیه السلام ) ، ج 1، ص 30، ح 23.

بصائر الدرجات (1) که علی بن سنان را راوی بدون واسطه از امام صادق ( علیه السلام ) و راوی با یک واسطه از امام باقر ( علیه السلام ) قرار داده است که يقينا نمی تواند آن على بن سنانی باشد که شیخ صدوق و شیخ طوسی از او نقل کرده اند چون بین او و راوی بصائر الدرجات حدود 120 سال فاصله است.

غیر از اینکه در کتاب اختصاص شیخ مفید، راوی روایت اول بصائر، محمد بن سنان ثبت شده (2) نه على بن سنان، و از آنجا که راوی بعد از او احمد بن محمد بن عیسی ذکر شده که بسیار از محمد بن سنان نقل می کند،

ظاهره ضبط کتاب اختصاص صحیح می باشد و راوی روایت اول در بصائر

الدرجات محمد بن سنان است.

همچنین در روایت دوم بصائر با توجه به اسناد مشابه دیگر روایات ، احتمال تصحيف عبدالله بن سنان به علی بن سنان وجود دارد. در نتیجه ثبوت این دو روایت به نام علی بن سنان ثابت نیست.

از طرفی افراد متعددی روایت شیخ صدوق را بدون ذکر فردی به نام علی بن سنان ثبت کرده اند که می رساند در نسخه کتاب صدوق تصحيف رخ داده است زیرا آنچه او ثبت کرده: «محمد بن سنان و علی بن سنان و على عن الحكم» است اما آنچه دیگران از همان کتاب شیخ صدوق ضبط کرده اند اینگونه می باشد: «محمد بن سنان و علی بن الحكم» که می رساند دو اشتباه در سند صدوق رخ داده، یکی اینکه علی بن الحكم را على عن الحكم ثبت کرده و دیگر اینکه از ترکیب نام محمد بن سنان و علی بن حکم نامی با عنوان

علی بن سنان» ساخته شده که در نسخه های متعد دیگر وجود ندارد.

ص: 86


1- بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص 346، ح 23 و ص408 ، ح1 .
2- الإختصاص، ص 199.

و از جمله کسانیکه همین روایت را از عيون الأخبار صدوق بدون ذكر على بن سنان نقل کرده اند می توان به سه محدث بزرگ اشاره کرد: حر عاملی در اثبات الهداه (1) علامه سید هاشم بحرانی در حلية الأبرار (2) وشیخ عبدالله بحرانی در عوالم العلوم (3).

همچنین روایت مذکور در کتاب های دیگری که خود مولف به امام سند داشته است همگی بدون ذکر نام علی بن سنان می باشد، از جمله:

کتاب کافی به دو سند (4) و ارشاد مفيده.(5)

و تمام اینها می رساند که نام علی بن سنان در سلسله این سند وجود

نداشته و از روی تصحیف وارد سند شده است.

همه اینها به کنار، در کتاب عوالم در سند همین حدیث به طریق اهل سنت، علی بن شاذان موصلی ثبت شده نه على بن سنان (6) حال کدام نام درست است و علی بن شاذان کیست؟ باز نمی دانیم.

همانطور که مشاهده میکنید در میان هزاران حدیث تنها دو حدیث از فردی به نام علی بن سنان العدل وجود دارد که از نظر رجالی شناخته شده نیست. حال آیا می توان دین و اعتقاد خود را از فردی بگیریم که تنها دو روایت از او به ما رسیده و هیچ شناختی از وی نداریم؟

ص: 87


1- إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات، ج 2، ص 296، ح 35.
2- حليه الأبرار في أحوال محمد و آله الأطهار ( علیهم السلام ) ، ج 4، ص 492، ح 11 و ص493، ح12.
3- عوالم العلوم والمعارف والأحوال من الآيات والأخبار والأقوال (مستدرک سیده النساء إلى الإمام الجواد - الرضا(علیهما السلام ) )، ج22، ص46، ح 26
4- الكافي ( ط - الإسلاميه )، ج1، ص312، ح 8 و ص313، ح 9.
5- الإرشاد في معرفه حجج الله على العباد ج2 ص250
6- عوالم العلوم والمعارف والأحوال - الإمام علي بن أبي طالب ( علیه السلام )، ص37.

آری عده ای می گویند: وثاقت علی بن سنان با توجه به توصیفش در سند شیخ طوسی به « العدل » محرز است و نیازی به شناخت بیش از این نداریم.

اما آیا واقعا کلمه « العدل » لقب على بوده یا توصیف رجالی او به عادل

بودن؟

مرحوم مامقانی این کلمه را توصیف رجالی گرفته و علی را عادل دانسته است: « عَلَى بْنُ سِنَانٍ الْمَوْصِلَى لَيْسَ لَهُ ذِكْرٌ فِى كُتُبِ الرِّجَالِ وإِنَّمَا وَقَعَ فِى طَرِيقِ الشَّيْخِ رَحِمَهُ اللَّهُ فِى كِتَابِ الغَيْبَةِ والظَّاهِرُ أنَّ كَلِمَةَ العَدلِ مِنهُ قُدِّسَ سِرُّهُ تَوثيقٌ لَهُ لا أنَّها لَقِبَ لَهُ » والظاهر أن كلمة العدل منه قدس سره توثيق له لا أنها لقب له» (1) .

ولی این برداشت درست نیست زیرا اولا توثيق راوی در خود سلسله سند متعارف نیست و ثانیا در میان اسناد روایی، افراد متعددی را می بینیم که دارای پسوند «العدل» بوده اند درحالی که همانند علی بن سنان موصلی، در کتب رجالی توصیف به عدل نشده و کلا ناشناخته می باشند، از جمله:

- أبو القاسم الشاهد العدل البغار (2)

- محمد بن جعفر میری العدل (3)

- أحمد بن حسن قطان الرازي العدل (4) که مذهبش معلوم نیست و احتمال دارد سنی باشد (5) و ظاهرا خود شیخ صدوق هم او را نمی شناخته چون درباره اش می گوید: «این حدیث را شیخی از اهل حدیث که به او احمد بن

ص: 88


1- تنقیح المقال، ج 2، ص291، رقم 8310.
2- مناقب آل أبي طالب ( علیهم السلام ) (لابن شهرآشوب، ج1، ص7.
3- وسائل الشیعه، ج 15، ص82، ح8.
4- الأمالي ( للصدوق )، ص 566، ح 5.
5- معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 93، رقم 511.

حسن قطان العدل گفته می شود نقل کرده (1) و جالب اینکه تمام بیست و سه چهار نفری که او از آنها نقل می کند نیز ناشناخته اند و هیچ کس به غیر از شیخ صدوق از او نقل نکرده است.

- أبو إسحاق إبراهيم بن أحمد المقرى العدل الطبری که فقیه سنی مالکی بوده (2) و ظاهرا همان کسی است که درباره اش گفته شده:

«كان شيخ الشهود المعدلين ببغداد» (3)

- احمد بن محمد بن صقر صائغ العدل (4)

- محمد بن عبدالله بن محمد بن حجاج العدله (5)

- ابو عبدالله حسين بن محمد أشنانی رازی العدل (6) که با نام أبو عبدالله الحسين بن أحمد أسترآبادی العدل هم ثبت شده است. (7)

- محمد بن موسی بن وليد العدل (8)

- الحسن بن على النخاس العدل (9)

- أبو محمد الحسين بن وسيف العدل (10)

غیر از اینکه اگر علی بن سنان فردی شناخته شده به عدالت بود، چرا شیخ

ص: 89


1- الأمالي (للصدوق)، ص 566، ح 5.
2- موسوعه طبقات الفقهاء، ج 4، ص7.
3- منتهى المقال في أحوال الرجال، ج1، ص154 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی حدید، ج1، ص34
4- الأمالي (للصدوق)، ص170، ح 5.
5- همان، ص 619، ح 6.
6- توحید صدوق، ص 68، ح 24.
7- خصال، ج 1، ص 311، ح . 87
8- همان، ج 1، ص 254، ح 129.
9- عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) ، ج 1، ص 127، ح 22
10- فضائل الأشهر الثلاثه ، ج 1، ص 32، ح 14.

طوسی - که تنها نقل کننده روایت او با عنوان «الموصلي العدل» است - وی را در رجال خود در میان راویان عادل ثبت نکرده است؟

اینها همه بر فرض این بود که کلمه مورد بحث «العدل» باشد، اما اگر کلمه را طبق ثبت مقتضب الاثر «معدل» بدانیم، این کلمه به چه معناست؟ معدل شغلی حکومتی در میان اهل سنت بوده و بر کسانی اطلاق می شده که عدالت کسانی که می خواسته اند در محکمه قاضی شهادت دهند را تایید می کردند و این افراد غالبأ سنی بوده اند. هم چنان که درباره ابو اسحاق مقري سنی (شماره 4) این نکته تاریخی را متذکر شدیم که استایر تایید کنندگان عدالت شهود در بغداد بوده است.

اما این نقل تاریخی، نکته جدیدی را برای ما روشن می کند و آن اینکه كلمه العدل به معنای معدل می باشد زیرا با اینکه شغل ابو اسحاق معدل گری بوده، لقبش «العدل» می باشد.

نتیجه اینکه عموم راویان ناشناخته ای که دارای پسوند «العدل» می باشند از اهل سنت بوده و دارای شغل دولتي معدل گری در دربار خلفا بوده اند و از همین جا متوجه می شویم که چرا ده راوي ذکر شده در بالا که شیخ صدوق و دیگران از آنها روایت نقل کرده اند، در میان رجال شناسان شیعه ناشناخته می باشند چون آنها از اهل سنت بوده اند نه شیعه.

و به همین خاطر است که آیت الله خوئی ( رحمه الله علیه ) درباره این کلمه می نویسند: کلمه « العدل » با توجه به مواردی که شیخ صدوق برای بعضی اساتید خود ذکر کرده، وصفی برای برخی علماء عامه بوده، لذا بعید نیست علی بن سنان سنی باشد:

«إن كلمة العدل على ما يظهر من ذكرها في مشايخ الصدوق - قدس سره - كان يوصف بها بعض علماء العامة، فلا يبعد أن يكون الرجل

ص: 90

من العامة» (1) .

و این همان است که مرحوم حر عاملی خانه نیز فرموده: «چون شیخ طوسی این حدیث را از طریق سنیان نقل می کند برای ما حجت نیست، فقط در تعیین عدد دوازده امام که با ما موافقت دارد حجت است، مرحوم طوسی هم پس از چند حدیث دیگر می فرماید این حدیث از حدیث های سنیان است» (2) .

ممکن است برای کسی شبهه شود که مگر می شود راوی سنی، روایت دوازده امام را نقل کند؟ اما کسانی که با احادیث آشنایی دارند می دانند که این به راحتی می شود و در میان احادیث شیعه، راویان سنی مذهب زیادی وجود داشته اند که بیانات فقهی و اعتقادی اهل بیت ( علیهم السلام ) را نقل نموده اند، از

جمله روايات عصمت و علم ائمه و تعداد آنها و فضائل ایشان و ....

از طرفی چه تعجبی دارد که یک راوی سنی برای خراب کردن عقاید شیعه، حدیث دوازده امام را نقل کند اما به آخرش مطلبی بیفزاید که موجب گمراهی شیعه شود، مثل اضافه ای که در حدیث وصیت وجود دارد.

و اگر کسی بگوید: خود شیخ طوسی تصریح کرده که این وصیت را از

جهت خاصه نقل می کند، (3) در پاسخ می گوییم: در عبارت شیخ طوسی ظرافتی وجود دارد و آن اینکه ایشان نمی گوید از خاصه نقل می کنم بلکه

ص: 91


1- معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرجال، ج13، ص50.
2- الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة لا 402. مراد مرحوم حراین کلام شیخ طوسی است که در پایان نقل روایات می نگارد: این مقدار کمی از اخبار بود که ما آوردیم و اگر شروع به ذکر اخبار شیعه کنیم کتاب طولانی می شود: «فهذا طرف من الأخبار قد أوردناها ولوشرعنا في إيراد ما من جهة الخاصة في هذا المعنى لطال به الكتاب». (الغيبه ( للطوسی ) / کتاب الغيبه للحجه ص 156). که این کلام می رساند روایاتی که مرحوم شیخ با عنوان «جهه خاصه» آورده، دارای سلسله سند تماما شیعی نیست والا کلام اخیر ایشان معنایی ندارد.
3- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص 137.

می گوید: « از جهت خاصه »، و این عبارت نمی رساند تک تک راویان احادیثی که نقل می کند شیعه هستند (1) هم چنان که در ابتدای نقل احادیث سنی ها می نگارد: « فَمِمَّا رَوَى فى ذَلِكَ مِنْ جِهَةِ مُخَالِفَى الشِّيعَةِ » (2) اما در سر سلسله سند احادیثی که از سنی ها نقل می کند حداقل سه نفر شیعه وجود دارد. از طرفی در پایان نقل این روایات می گوید: اگر به نقل روایاتی که از جهت خاصه وارد شده شروع کنم کتاب طولانی می شود: « وَ لَوشَرَعِنَا فِى إِيرَادِ مَا مِنْ جِهَةِالْخَاصَّةِ فى هَذَا اَلْمَعْنَى لَطَالَ بِهِ اَلْكِتَابُ » (3) و این می رساند که تا به حال روایتی از شیعه نقل ننموده است.

آنچه ما از بررسی اسناد روایات مذکور بدست می آوریم اینست که مراد شیخ طوسی از روایات جهت عامه، آنهایی است که توسط راوی سنی از رسول خدا یا یکی از صحابه یا تابعین نقل شده هر چند در سلسله سندش راویان شیعه وجود داشته باشند، (4) و مرادش از روایات جهت خاصه آنهایی است که از ائمه نقل شده هر چند در سلسله رواتش سنی وجود داشته باشد لذا هر چه نقل نموده از خود ائمه ( علیهم السلام ) می باشد، مگر یک مورد که از ابو سلمى چوپان پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) است.

اما بعضی پیروان احمد الحسن در مقام دفاع از عدالت علی بن سنان دو

مطلب مطرح کرده اند:

ص: 92


1- البته در پایان بخش نقل احادیث نیز چنین تعبیری دارد ولی مرادش در آنجا احادیثی است که همه راویانش شیعه باشند والا این دو کلام ایشان با هم متناقض خواهد بود.
2- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص127.
3- همان، ص 156.
4- لذا روایاتی که به عنوان عامه می آورد 5 مورد از جابر بن سمره از رسول خدا، 2 مورد از عبدالله بن عمر، 1 مورد از این مسعود و 1 مورد از ابن عباس و 1 مورد از شیخ سنی مجهول است.

مطلب اول) اعتماد حسین بن علی بزوفری برعلی بن سنان موصلی:

آنها می گویند وقتی شیخ بزرگواری مثل حسين بزوفری که مورد اعتماد همگان است بر حديث علي بن سنان اعتماد نموده و آن را نقل کرده، همین نشانگر عدالت علی بن سنان می باشد.

ولی این سخن درست نیست زیرا اولا صرف نقل ثقه از دیگری نشانگر

وثاقت آن فرد و اعتماد بر وی نیست زیرا ما راویان بزرگوار زیادی را در کتب حدیثی یافت می کنیم که از افرا شناخته شده به فسق و کذب و دشمنی اهل

بیت ( علیهم السلام ) حدیث نقل کرده اند مثل معاويه و عایشه و عبدالله بن عمرو ....

سر این مطلب هم این بوده که:

1. نقل حديث غیر از قبول داشتن آن است لذا در کتب روایی ما چه بسیار

احادیثی یافت می شود که یا با احادیث دیگر متعارض است و یا محتوایش خلاف اعتقادات قطعی شیعه می باشد.

2. نقل حديث همیشه مبتنی بر اعتماد به راوی نبوده، بلکه چه بسیار که به خاطر اعتماد به مضمون حدیث بوده است. مثلا وقتی عایشه حدیثی در فضیلت امام حسین ( علیه السلام ) نقل کرده، مرحوم ابن قولویه به مضمون آن اعتماد کرده و در کتاب کامل الزيارات ثبت نموده است، و این ربطی ندارد که ایشان عایشه را ثقه دانسته است.

3. گاهی چون حدیثی بدست شان می رسیده که دارای مضمون غریبی

بوده آن را نقل می کرده اند که دیگران درباره آن نظر دهند.

4. گاهی نقل حدیث تنها برای از بین نرفتن میراث علمی شیعه بوده اما بررسی صحت و سقم مضمون آن به عهده متخصصان گذاشته شده است همچون کاری که مرحوم سید هاشم بحرانی و حویزی در دو تفسیر حدیثی

ص: 93

به نام « البرهان » و « نور الثقلين » انجام داده اند و تصریح کرده اند که صحت و سقم احادیث نقل شده را به عهده نمی گیرند و هدف شان تنها ثبت آنها بوده است.

حال در مورد حديث وصیت، آیا مرحوم حسین بزوفری روی کدامیک از موارد بالا از علی بن سنان موصلی نقل کرده است؟ بر فرض که بپذیریم به خاطر اعتماد بر مضمون حديث بوده، باید گفت: او اعتماد ایشان به مضمون حديث وصیت بر دیگران حجت نیست چون معلوم نیست ایشان روی چه معیاری به مضمون حدیث اعتماد کرده، ثانيا معلوم نیست اعتماد ایشان ناظر به کل مضمون حديث حتى 12 مهدی باشد، هم چنان که شیخ طوسی - تنها ناقل این حديث نیز - حديث وصیت را با عنوان احادیثی که بر حصر عدد ائمه در 12 دلالت دارد آورده است، ثالثا شاید ایشان معنایی غیر از آنچه احمد الحسن ادعا می کند فهمیده باشد هم چنان که حر عاملی از این حدیث، رجعت ائمه ( علیهم السلام ) را فهمیده و دوازده مهدی را همان 11 امام به علاوه پیامبر می داند (1) و کلمه « ابیه » را تصحیف « ابیه » می شمرد، و اتفاقا در نسخه خطی کتاب الغيبه شيخ طوسی در قرن دهم «أبيه» ثبت شده است.

از طرفی حسین بزوفری تنها دو روایت از علی بن سنان موصلى العدل نقل کرده که اگر همین دو نقل نبود، نامی از وی و اثری از حدیث وصیتی که او نقل نموده، در صفحه تاریخ باقی نمی ماند، لذا از کجا می توان ادعا کرد على بن سنان مورد اعتماد شیخ حسین بزوفری بوده؟ والا چرا فقط همین دو حدیث را از او نقل کرده است؟

مطلب دوم) شیخ صدوق در کمال الدین حدیثی از علی بن سنان در

ص: 94


1- علامه مجلسی نیز این تاویل را ذکر کرده است. بحارالانوار، ج 53، ص 148.

رابطه با اثبات امامت امام دوازدهم و معجزه ایشان نقل نموده که می رساند على نه تنها شیعه بوده که از شیعیان راسخ اهل بیت ( علیهم السلام ) می باشد.

اما جواب اینست که اولا ما نمی دانیم کسی که شیخ صدوق از او نقل کرده با راوی حدی وصیت یکی باشد، زیرا همانطور که قبلا گفتیم شیخ صدوق، علی بن سنان را بدون پسوند « العدل » ثبت نموده درحالی که در سلسله او، فردی که از على نقل می کند و کسی که علی از او نقل می کند غیر از کسانی هستند که در سلسله شیخ طوسی قرار دارند، از طرفی شیخ صدوق با دو واسطه از علی بن سنان نقل نموده درحالیکه راوي شيخ طوسی همدوره شیخ صدوق بوده است. در نتیجه یکی بودن راوی شیخ صدوق و راوی حدی وصیت در کتاب غیبت محرز نیست، بلکه می توان گفت بیش از 50 سال با هم فاصله دارند.

ثانيا در محتوای حدیثی که او نقل کرده (1) ا نشانه های جعل وجود دارد، از جمله:

الف) وقتی مراجعه کنندگان شنیدند امام عسگری وفات یافته به جای اینکه بپرسند وصی یا خلیفه اش کیست پرسیدند: وارثش کیست: « فَقَالُواوَ مَنْ وُرَّاثُهُ »، و این تعبیر از طرف شیعیانی که به دنبال امام بعدی می گردند صادر نمی شود و باید می پرسیدند امام یا وصی بعد از او کیست.

ب) زمانی که شنیدند وارث امام، جعفر است که فی الحال روی قایقی مشغول شرب خمر و گوش دادن به غناست، به جای یقین به عدم امامت او با هم مشورت کرده و قرار گذاشتند وی را از حیث داشتن علم غیب امتحان کنند: « قَقِيلَ لَهُمْ إِنَّهُ قَدْ خَرَجَ مُتَنَزِّهاً وَ رَكِبَ زُؤْرَقاً فى دِجْلَةَ يَشْرَبُ وَ مَعَهُ

ص: 95


1- مراجعه شود به كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 476 - 479.

اَلْمُغْنُّونَ كَالَ فَتَشَاوَرَ اَلْقَوْمُ ... قَقُّوا بِنا حَتَّى يَنصَرِفَ هذا الرَّجُلُ وَنَختَبِرَ امرَهُ بِالصِّحَّةِ». .

ج) وقتی جعفر علم ائمه به غیبیات را انکار کرد باز آنها به او گفتند اگر تو

امامی برای ما دلیل بیاور: « فَانْ كُنْتَ اَلْإِمَامَ قَبْرَهُنَّ لَنَا ». .

د) هنگامی که خلیفه عباسی شنید آن گروه ادعای علم غیب برای امام عسگری ( علیه السلام ) دارند نه تنها آنها را گردن نزد یا اموالشان را مصادره ننمود و حتی توبیخشان نکرد که جانب آنها را داشته و حتی تحویل شان هم گرفت: «فأمر لهم بنقيب». .

و موارد دیگری که فرد مراجعه کننده خود متوجه جعلی بودن این داستان

می شود؛ درنتیجه این نقل على بن سنان سودی به حال وی ندارد.

بررسی علی بن الحسین

فرد مذکور در این سند، بدون هیچ پسوندی ذکر شده است لذا کاملا برای ما نا شناخته می باشد و صرف تشابه نام او با علی بن حسین بن بابویه ( پدر شیخ صدوق ) یا هم عصر بودن با وی نمی تواند چنین نتیجه ای را حاصل کند که او همان است.

بررسی احمد بن بن محمد بن خليل

بررسی وضعیت احمد بن محمد بن خليل ( يا خلیلی ) بسیار آسان است زیرا وی در رجال نجاشی و رجال علامه حلی چنین توصیف شده است: او جدا ضعيف، كذاب، بسیار جعل کننده حدیث و دارای فساد مذهب می باشد: «ضعیف جدا، لا يلتفت إليه له كتاب الوصول إلى معرفة الأصول

ص: 96

و کتاب الكشف » (1) و: «أحمد بن محمد أبو عبدالله الخليلي الذي يقال له غلام خليل الآملي الطبري ضعيف جدا لا يلتفت إليه كذاب وضاع للحديث فاسد المذهب» (2) .

خوب ، کدام عاقل می تواند دین خود را بر اساس سخن کسی برگزیند که

به دروغگویی و جعل حدیث و فساد مذهب شناخته شده است؟

بله، از آنجا که پیروان احمد الحسن علم رجال را بدعت می دانند به این

تصريحات درباره ضعف احمد بن محمد بن خليل توجه ندارند. اما بر فرض که اصل علم رجال بدعت باشد، حال که دو بزرگ مرد علم و عمل تصريح کرده اند که این شخص كذاب و احادیثش قابل اعتماد نیست جایی برای تمسک به حديث او باقی می ماند؟

بررسی پدر حسن ( حسین ) بن على

این شخص برای ما شناخته شده نیست و اطلاعی از وی در دست نداریم، بلکه احتمال دارد از اهل سنت باشد و برای همین مرحوم حراحتمال داده امام صادق ( علیه السلام ) از او تقیه نموده باشند: «احتمال دارد حديث را حمل بر تقیه کنیم چون امام نمی توانسته اند مسأله رجعت را واضح بیان کنند پس اینگونه گفته اند که ظاهرش نفی رجعت است درحالی که منظور حديث، رجعت پیامبر و ائمه ای می باشد: «يحتمل الحمل على التقية على تقدير أن يراد منه نفى الرجعة» (3) .

ص: 97


1- رجال النجاشی - فهرست أسماء مصنفى الشيعه ، ص 96.
2- رجال العلامه - خلاصه الاقوال، ص205، رقم 20.
3- الايقاظ من الهجعه بالبرهان على الرجعه، ص403.

بله بعضی پیروان احمد الحسن خواسته اند از دو راه وثاقت او را اثبات

کنند:

الف) چون پسرش حسن حسين بن على ثقه است و دارد از پدرش نقل

می کند، نشان می دهد که او هم ثقه می باشد.

اما این سخن درست نیست زیرا ما قبلا عرض کردیم که صرف نقل ثقه از فرد دیگر نشانگر توثیق آن فرد نیست حتی اگر پدرش باشد، و در میان هزاران راوی تنها درباره پنج شش نفر گفته شده که از غیر ثقه نقل نمی کرده اند.

ب) چون پدر حسن ( حسین )، راوی امام صادق ( علیه السلام ) است و شیخ مفید

تصریح کرده که چهار هزار نفر از اصحاب امام صادق ( علیه السلام ) ثقه بوده اند پس مشخص می شود که پدر حسن (حسین) نیز عادل ثقه می باشد.

اما این گفته هم صحیح نیست؛ زیرا: ۔

اولا اصحاب امام صادق ( علیه السلام ) بالغ بر 5000 نفر بوده اند. (1) لذا اگر بر فرض هم

بپذیریم 4000 تن از آنها ثقه بوده اند باز باعث نمی شود وقتی به یک راوی مجهول بر می خوریم او را جزو آن 4000 تن قرار دهیم چون ممکن است جزو آن 1000 نفری باشد که ثقه نیستند.

ثانيا در میان راویان، افراد متعددی وجود داشته اند که اصلا شیعه نبودند بلکه جزء فرقه های سنی، زیدیه ، فطحیه و مانند اینها محسوب می شده اند مانند اسماعیل سکونی، مسعده بن صدقه، حفص بن غیاث، زیاد بن منذر وعمار ساباطی

ثالثا در میان روات کسانی وجود دارند که توسط خود امام لعن شده یا غیر

مورد اعتماد معرفی گشته اند مثل مغيره بن سعيد و ابوالخطاب .

ص: 98


1- اسامی آنها را محقق ابطحی جمع نموده است .

رابعا ادعای شیخ مفید درباره توثیق یک نفر نیست که با گفته یک عالم عادل ثابت شود بلکه ادعای بزرگ توثیق 4000 نفر است که تا ادله ای قطعی بر آن اقامه نکند پذیرفته نیست (1) و برای همین بعضی علمای بزرگ ما همچون محقق حلی، کلمه ثقه را در کلام خود حذف نموده و فقط گفته اند که 4000 نفر از امام صادق ( علیه السلام ) روایت نقل کرده اند. (2)

وانگهی چگونه کسی که سخن رجالیها را حجت نمی داند به سخن آنها تمسک میکند؟ و اگر از باب الزام ما به مقبولات خودمان این سخن را می گوید باید بداند که این گفته شیخ مفید نزد رجالیها پذیرفته نیست.

غیر از اینکه مجهول بودن راوی ، فقط ثقه بودن او را با اشکال مواجه نمی کند بلکه شبهه عدم ضبط وی را نیز به وجود می آورد. زیرا این یک امر طبیعی است که فردی چیزی بشنود و به علت ضعف حافظه یا پرت بودن حواس، آن را با کم و زیاد نقل نماید. حال وقتی ما نمیدانیم پدر حسن بن علی کیست و از نظر حافظه و ضابط بودن چگونه بوده، از کجا اطمینان کنیم مطلبی که در میان هزاران راوی فقط او از امام صادق ( علیه السلام ) نقل نموده دقیقا همان چیزی است که امام فرموده اند، و چطور یقین نماییم انتهای حدیث مبنی بر 24 خلیفه، از اضافات اشتباهی ذهن وی یا خلط آن با احادیث دیگر نیست ؟!

همه اینها به کنار، آیا براستی نباید امام صادق ( علیه السلام ) مطلب به این مهمی را که جزء اصول عقاید به شمار می رود به راویان شناخته شده و بزرگان شیعه همچون ابو حمزه ثمالی، ابو بصیر، برید عجلی، زراره، محمد بن مسلم، فضيل بن يسار، عبدالله بن مسکان، جميل بن دراج، ابان بن تغلب و امثال

ص: 99


1- البته افراد دیگری نیز این توثيق را بیان کرده اند اما همه از شیخ مفید گرفته اند و حتی با همان الفاظ شیخ مفید ثبت نموده اند.
2- المعتبر، ص 5 - 6.

این بزرگان می گفتند نه به کسی که جایگاهی بین شیعه ندارد و کسی وی را نمی شناسد ؟ !

بلکه بالاتر از این، نباید امامان متعدد از این وصیت پرده برداشته، با بازگو کردن متن آن، و تاکید بر آن، از ساختن بستر انحراف 1200 ساله شیعه دوازده امامی جلوگیری می نمودند؟! هم چنان که درباره علم و عصمت و علائم امامت ، آنقدر ائمه ( علیهم السلام ) حقایق را اعلام کردند که جزء عقاید راسخ شیعه گشت ؟!

گواهی شیخ طوسی ( رحمه الله علیه ) برصحت روایات کتبش

گاهی گفته می شود که شیخ طوسی خودش گواهی داده من هر خبری در

کتبم بدان عمل کرده ام یا متواتر است یا یقینی است یا واجب العمل، (1) و این کلام می رساند که شیخ طوسی در کتاب های استدلالی خود به خبر ضعیف استدلال نمی کند. از طرفی می بینیم که شیخ در کتاب غیبت به حدیث وصیت استدلال نموده، پس روشن می شود که آن را از کتب مورد اعتماد آورده است (2)

اما این برداشت صحیح نیست زیرا:

اولا سخن شیخ طوسی درباره عمل به روایات است که در فقه موضوعیت

ص: 100


1- ذكرفى كِتابَ العِدَّةِ وَالإستبصارُ ما حَاصِلُهُ إِنَّ أَخْبَارَ كُتُبِنَا اَلْمُعْتَمَدَةِ إِمَّا مُتَوَاتِرَةٌ أَوْ مَحْفُوفَةٌ بِالْقَرَائِنِ الْمُفِيدَةُ لِلْعِلْمِ بِمَضْمُونِهَا أَوِ الْمُفِيدَةُ لِوُجُوبِ اَلْعَمَلِ بَهَاءٌ وَ إِنَّ كُلَّ حَدِيثٍ عُمِلَ بِهِ فى كِتَابَى اَلْأَخْبَارِ وَ غَيْرِهَا لاَ يَخْرُجُ عَنْ تِلْكَ اَلْأَقْسَامِ هِدَايَةَ اَلْأُمَّةِ إِلَى أَحْكَامِ اَلْأُمَّةِ عليهمُ السَّلام ، ج 8، ص 566.
2- وهذا الكَلامى دَلَّ على أنَّ اَلشَّيْخَ اَلطُّوسَى رَحِمَهُ اللَّهُ لاَيُسْتَدَلُّ بِخَبَرٍ ضَعِيفٍ غَيْرِ مُعْتَمِدٍ فِى كُتُبِهِ الاسْتِدْلالِيَّةُ فِى الْفِقْهِ وَ العَقائِدِ وَلا يَخْفَى أنَّ كِتابَهُ اَلْغِيبَةُ هُوَ مِنْ أَوْثَقِ كُتُبِهِ الإستدْلاليَّةُ فِى الْعَقَائِدِ وقَدِ اسْتَدَلَّ فيهِ بِرِوايَةِ الوَصِيَّةِ فَيَدُلُّ ذَلِكَ عَلَى أنَّهُ قَد أخَذَهُ امنَ الكُتُبِ الْمُعْتَمَدَةِ وَالمُعَوَّلُ عَلَيهِ وهَذَا وَحْدَهُ كَافٍ فِى صِحَّةِ اَلْإِعْتِمَادِ عَلَى اَلْوَصِيَّةِ دِفَاعاً عَنِ اَلْوَصِيَّةِ ص10 -11

دارد نه اعتقادات، چون ما در احادیث اعتقادی به چیزی عمل نمی کنیم بلکه به مضمون آنها معتقد می شویم.

ثانيا شيخ طوسی در دو کتاب حدیثیش احادیثی آورده که بدان عمل

نکرده و طبقشان فتوا نداده است.

ثالثا همان طور که در اوائل کتاب گفته شد، کتاب « غیبت » نگاشت های احتجاجی است که در مقابله با فرقه های منحرف نوشته شده، لذا ثبت هر روایتی در آن، دلیل بر معتبر بودن حدیث یا اعتقاد شیخ طوسی به مضمونش نیست.

رابعا همانگونه که در اوائل کتاب بیان کردیم، در کتاب « غیبت » احادیث متعارضی ثبت شده که می رساند شیخ طوسی همه آنها را صحیح نمی دانسته است.

خامسا شیخ طوسی به حدیث وصیت استدلال ننموده، بلکه به مجموعه ای از روایات که مضمون آنها را در موضوع اثبات حصر عدد ائمه عالی در دوازده - متواتر می دانسته روی هم استدلال نموده است.

سادسا اگر شیخ طوسی حدیث وصیت را صحیح میدانست حتما در

کتاب های اعتقادیش، عقیده به دوازده مهدی را ثبت نموده، جزء عقاید شیعه بر می شمرد.

آیا پذیرش حدیث وصیت الزامی است ؟

بعد از همه آنچه گذشت، به این سخن ناظم العقیلی گوش دهید که: اگر حديث وصیت را نپذیریم، لازمه آن این است که پیامبر مرتكب حرام شده باشند، زیرا قرآن دستور داده که مسلمان در حال احتضار وصیت نماید:

« كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ ۖ

ص: 101

حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (1) درحالی که درباره وصیت پیامبر هیچ نصی غیر از حدیث وصیت وجود ندارد، پس باید بپذیریم که همین توصیه به 12 مهدی، وصیت پیامبر بوده است و هر که آن را رد کند کافر است (2)

اما جواب: اولا این آیه درباره وصیت به اموال است چون مراد از خیری که باقی می گذارند مال است پس ربطی به وصیت درباره سلسله خلافت ندارد. و این معنا در روایات متعددی تصریح شده است، از جمله:

الف) امام صادق ( علیه السلام ) در تفسیر این آیه فرمودند: منظور حقی است که

خدا در اموال مردم برای امام قرار داده است:

« حَقٍ جَعَلَهُ اَللَّهُ فى أَمْوَالِ اَلنَّاسِ لِصَاحِبِ هَذَا اَلْأَمْرِ » (3)

ب) حضرت زهرا در خطبه فدکیه به همین آیه استدلال نموده و میراث مالی خود از رسول خدا را مطالبه کردند:

« و قال إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لاَ حَقَّ وَ لاَ ارْثَ لِي مِنْ ابی». (4)

و برای همین امام باقر ( علیه السلام ) در روایتی، وصیت پیامبر را در ردیف وصیت افراد معمولی قرار داده، می فرمایند:

« اَلْوَصِيَّةِ حقٌ وَ قد اوصي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَيَنْبَعِى لِلْمُسْلِمِ أَنْ يُوصَى ». (5)

ثانيا این آیه قبل از درصد بندی میراث نازل شده، یعنی در اوائل اسلام که

ص: 102


1- بقره: 180
2- « فَهَذِهِ اَلْآيَةُ صَرِيحَةٌ بِوُجُوبِ اَلْوَصِيَّةِ عِنْدَ الإحتضارو اكرَرعِندِ اَلإِحتِضَارِ أى عِنْدَ مَا يَحْضُرالنَاسُ الْمَوْتِ ولا يُوجَدُ أى نَصَّ لِوَصِيَّةِ اَلرَّسُولِ صَلَّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَيْلَةَ وَفَاتِهِ غَيْرَالرِّوَايَةِ الَّتِى نَقَلَهَا اَلشَّيْخُ الطّوسى وَالَّتى تَنَصُّ عَل الأئِمَّةِ وَالْمَهْدِيِّينَ عليه السَّلامُ فَمَن رَدَّ هَذِهِ اَلْوَصِيَّةَ أُوشَكَكَ فِيهَا فَقَدْ حَكَمَ عَلَى اَلرَّسُولِ صَلّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ بِأَنَّهُ قَوْلُهُ تَعالى وهَذ اِلاّ يَقُولُهُ بِهِ الاِكافِرُ دِفاعاً عَنَّا لِوَصِيَّة ». دفاعا عن الوصية، ص 15 - 16.
3- تفسير العیاشی، ج 1، ص 76، ح 163.
4- بلاغات النساء ، ص 29.
5- من لا يحضره الفقیه ، ج 4، ص181، ح5412.

هنوز درصد سهم فرزندان و همسر و والدین از میراث نازل نشده بود، این آیه گفت اگر مالی دارید بدون وصیت به اینکه هر کس چقدر سهم ببرد نگذارید، اما بعد از نزول آیه میراث، چنین وصیتی لزوم ندارد و برای همین در بعضی روایات تصریح شده که این آیه نسخ شده است:

هي منسوخة نسختها آية الفرائض التي هي المواريث (1) و : «إنما هي

منسوخة بقوله: « يُوصِيكُمُ اَللَّهُ فِي اَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الانثيَينِ » (2) .

و نیز در روایات دیگری از جواز وصیت سخن گفته شده نه وجوبش و به همین آیه استدلال گشته است، که باز می رساند مراد آیه مسائل مالی می باشد:

سالَتهُ عَنِ اَلْوَصِيَّةِ يَجُوزُ لِلْوَارِثِ قَالَ : نَعَمْ ثمّ تلا هَذِهِ الايَةَ اَنْ تَرَكَ خَيراً الوَصِيَّةُ لِلوالِدَينِ وَ الاقربينَ (3)

ثالثا قرآن اصل وصیت کردن را مطرح نموده نه مکتوب بودن آن را بلکه در آیه بعد از آن تصریح به شنیده شدن وصیت نموده است:

« فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فانما ائمه عَلِيٌ اَلَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ اَنَّ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » (4) .

این در حالی است که در روایات متواتر بیان شده که پیامبر در آخرین لحظات حيات، امام علی ( علیه السلام ) را نزد خود خوانده و هر چه می خواستند به ایشان گفتند.

رابعا قرآن می فرماید: وصیت باید در لحظات پیش از وفات باشد:

« اذا حَضَرَ احدكُم الْمَوْتَ »

درحالی که طبق حديث وصيت، وصیت پیامبر در شب وفاتشان رخ داده و ایشان فردایش فوت کرده اند در نتیجه طبق گفته شما باز

ص: 103


1- تفسير العیاشی، ج 1، ص 77.
2- تفسير القمی، ج1، ص65
3- تفسير العیاشی، ج 1، ص 76، ح 164.
4- بقرہ: 181.

هم رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) و به سخن خدا گوش فرا نداده اند. درحالی که چنین نیست و ایشان در آخرین لحظات حیات خود وصیت نموده و هیچ سخنی از مهدی های دوازده گانه نفرمودند:

« لَمَّا حَضرَت رَسولَ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْوَفَاةُ ... قَالَ يَا عَلَى أَتَقَبَّلُ وَصِيَّتِي وَ تَقْضِي دَيْنِي وَ تُنْجِزُ مَوْعِدِي ... فَقَالَ لَهُ على عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَعَمْ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَالَ يَا بِلاَلُ اِئْتِ بِدِرْعِ رَسُولِ اَللَّهِ فَأَتَى بِهَا ثُمَّ قَالَ يَا بِلاَلُ اِئْتِ بِرَايَةِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ فَأَتَى بِهَا ثُمَّ قَالَ يَا بِلاَلُ اِئْتِ بِبَغْلَةِ رَسُولِ اَللَّهِ بِسَرْجِهَا وَ لِجامِها فَأُتِيَ بِهَا ثُمَّ قَالَ يَا على قُم فَاقْبِضْ هَذَا بِشَهَادَةِ مَنْ فِي اَلْبَيْتِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ كَيْ لاَ يُنَازِعَكَ فِيهِ أَحَدٌ مَنْ بِغَيْرِي قالَ فَقَامَ على عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى اِسْتَوْدَعَ جَمِيعَ ذَلِكَ فِي مَنْزِلِهِ ثُمَّ رَجَعَ » (1) .

خامسا در کتاب سلیم بن قیس در دو جا وصیت مکتوب را ثبت کرده که امامت را منحصر در 12 نفر دانسته، و هیچ سخنی از مهدی های دوازده گانه به میان نیاورده است:

الف ) « ... اُدْعُ لِي بِصَحِيفَةٍ فَأُتِيَ بِهَا فَأَمْلَى عَلَيْهِ أَسْمَاءَ اَلْأَئِمَّةِ اَلْهُدَاةِ مِنْ بَعْدِهِ رِجَالاً رِجَالاً وَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يخظه بيده وَ قَالَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنَّ أَخِي و وَزِيرِي وَ وَارِثِي و خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِى عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ اَلْحَسَنُ ثُمَّ اَلْحُسَيْنُ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِمْ تِسْعَةٌ مِنْ وُلِّد اَلْحُسَيْنِ » .(2) .

ب ) « أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ... دَعَا بِصَحِيفَةٍ فاملى عَلَى مَا أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ فِي اَلْكُنُفِ وَ أَشْهَدَ عَلَى ذَلِكَ ثَلاَثَةَ رهط سَلْمَانَ وَ أَبَا ذَرْوٍ اَلْمِقْدَادَ وَ سُمِّيَ مَنْ يَكُونُ ي أَيَّةُ المهدى اَلَّذِينَ أَمَرَ اَللَّهُ بِطَاعَتِهِمْ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ فَسَمَّانِي أَوَّلَهُمْ ثُمَّ اِبْنِي هَذَا وَ أدني بِيَدِهِ إِلَى اَلْحَسَنِ ثُمَّ اَلْحُسَيْنِ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ اِبْنِي هَذَا يَعْنِي اَلْحُسَيْنَ ... » (3) .

ص: 104


1- علل الشرائع، ج1، ص168.
2- كتاب سليم بن قيس الهلالي ، ج 2، ص 877
3- همان، ج 2، ص 658

نیز در روایتی امام صادق ( علیه السلام ) متن وصیت را بازگو فرموده اند که در آن اسامی تک تک ائمه با بیان شده، درحالی که هیچ سخنی از مهدیین نگفته، بلکه تصریح نموده امامت با دوازدهمی کامل می شود:

وَجَدْنَا صحيفة بإملاءِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ خَطُّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عليه السَّلاَمُ فِيهَا بسْمِ اَللَّهِ الرحمنِ الرَّحِيمِ هَذَا كِتَابٌ مِنَ اَللَّهِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَكِيمِ ... فَضَّلْتُ و صِيَّكَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ وَ أَكْرَمْتُكَ بِشَلِيك بَعْدَهُ وَ بِسِبْطَيْكَ اَلْحَسَنِ ... وَ ... اَلْحُسَيْنِ وَ عَلَى سَيِّدِ اَلْعَابِدِينَ ... وَ اِبْنُهُ محمد ... جَعْفَرٌ ... انتَجَبت بعده موسي ... على ... لَأُقِرَّنَّ عَيْنَيْهِ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَةٍ مِنْ بَعْدِهِ ... وَ أَختِمُ بِالسَّعَادَةِ لِإبنِهِ على ... أَخْرَجَ مِنْهُ ... اَلْحَسَنَ ثُمَّ أُكْمِلُ ذَلِكَ بِابْنِهِ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ ... أُولَئِكَ أُؤْلِيَائِي حَقّاً بِهِمْ أَدْفَعُ كُلَّ فِتنَةٍ ... أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مّنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئِكَ هُمُ اَلْمُهْتَدُونَ » (1) .

سادسا در روایتی وصیت پیامبر همان لوح آسمانی معرفی شده است:

« إنّ اللّهَ عزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ على نَبِيِّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كِتَاباً قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَهُ الْمَوْتُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ هَذَا اَلْكِتَابُ وَصِيَّتُكَ إِلَى اَلنَّجِيبِ مِنْ أَهْلِك ... ...» (2)

و شما خواننده عزیز قبلا از محتوای لوح جابر واقف شدید که هیچ نامی از دوازده مهدی نبرده بود، و شبهه سیزده وصی نیز در ضمن آن پاسخ داده شد.

و به واسطه همه اینها روشن می شود که با رد حديث وصیت ، نه مشکلی در

عملکرد پیامبر خدا به پیش می آید و نه در اعتقادات ما به عدم مهدی های دوازده گانه .

ص: 105


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج1، ص312، عیون أخبار الرضا ( علیه السلام )، ج 1، ص 45، ح 3. توضیح آنکه شیخ صدوق متن وصیت را در روایت قبل آورده و به آن ارجاع داده است.
2- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 669، ح15، الامالی ( للصدوق )،( صلی الله علیه و آله ) 401، ح 2.

آیا حدیث وصیت متواتر است؟

پیروان احمد الحسن برای اثبات حديث وصایت، سه گونه ادعای تواتر

دارند:

الف) شیخ طوسی در ابتدای سلسله سند گفته: « خْبَرنًا جَمَاعَةٌ »، و این

می رساند که حدیث مذکور توسط افراد متعددی نقل شده و متواتر است.

جواب: حدیث متواتر یعنی روایتی که در هر طبقه اش دارای راویان متعدد باشد نه فقط در یک طبقه. غیر از اینکه مراد شیخ از « جماعه » چند تن از اساتیدش می باشد که تا 5 نفر می باشند و 5 نفر تواتر درست نمی کند.

ب) شیخ طوسی بعد از نقل روایات تصریح می کند که آنها متواتر هستند:

« إِنَّ الشِّيعة اَلْإِمَامِيَّةَ يَرْوُونَهَا عَلَى وَجْهِ اَلتَّوَاتُرِ » (1) .

جواب: ضمير يروونها»

به مجموع روایاتی می خورد که شیخ طوسی جهت اثبات حصرتعداد ائمه عالی در 12 نفر آورده است، هم چنان که خودش در ادامه می نگارد: وقتی بواسطه این اخبار ثابت شد که امامت منحصر در دوازده امام است و آنها زیاد و کم نمی شوند، امامت ائمه دوازده گانه شیعه ثابت می گردد

« إِذَا ثَبَتَ بِهَذِهِ اَلْأَخْبَارِ أَنَّ اَلْإِمَامَةَ مَحْصُورَةٌ فى اَلاِثْنَى عَشَرَ إِمَاماً وَ أَنَّهُمْ لا يَزِيدُونَ ولا يَنْقُصُونَ ثَبَتَ مَا ذَهَبْنَا إِلَيْهِ لِأَنَّ اَلْأُمَّةَ بَيْنَ قَائِلِينَ قَائِلٌ يَعْتَبِرُ اَلْعَدَد اَلَّذِى ذَكَرْنَاهُ ...» (2)

ج) حدیث وصیت دارای تواتر معنوی است.

ص: 106


1- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص 156.
2- همان، ص 157.

فرزندان امام دوازدهم ( علیهم السلام ) می باشند و دارای حکم وصایت و خلافت هستند و مهدی اول نامش احمد است، تنها در همین روایت مطرح شده و هیچ روایت دیگری در این زمینه وجود ندارد. بله، روایاتی هست که از فرزند داشتن امام زمان ( علیه السلام )

یا مهدی های دوازده گانه یا ائمه بعد از امام دوازدهم یا امامان 12 گانه از نسل پیامبر یا حضرت زهرا ( علیها السلام ) یا حضرت على ( علیه السلام )سخن گفته که با خود امیرالمومنین ( علیه السلام ) می شود 13؛ اما هیچکدام مضمون حديث وصیت را بیان

نکرده اند.

زیرا عموم نقل هایی که از فرزند داشتن امام دوازدهم ( علیه السلام ) سخن گفته، نگفته این فرزندان قبل از ظهور به وجود می آیند یا بعد از ظهور و نیز بسیاری از آنها دارای ضعف سند یا نسخه بدل اند.

عموم روایاتی که از ائمه بعد از امام دوازدهم ( علیه السلام ) سخن گفته، نگفته آنها از فرزندان ایشان هستند لذا مرادشان رجعت پیامبر و یازده امام قبل ( علیه السلام ) می باشد.

عموم روایاتی که از دوازده مهدی سخن گفته اند آنها را همان امامان دوازده گانه معروف معرفی می کند مگر یک روایت از شیخ صدوق که در آن تصریح شده 12 مهدی امام نیستند و فقط شیعیانی هستند که به ولایت و معرفت امامان 12 گانه دعوت می کنند، و یک روایت از شیخ طوسی که گفته 11 مهدی از نسل حسین بعد از قائم است که جوابش در همین کتاب خواهد آمد. وعموم روایاتی که از امامان 12 گانه از نسل پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) یا حضرت زهرا ( علیها السلام ) یا حضرت علی ( علیه السلام ) سخن گفته که با خود اميرالمومنين ( علیه السلام ) می شود 13، با انبوه روایاتی که تعداد ائمه را منحصر در 12 می داند و همچنین با نسخه بدل خودش و نیز با روایاتی که همان مضمون را طوری نقل کرده اند که ائمه 13

ص: 107

نفر نمی شوند، در تعارض شدید قرار دارند، غیر از اینکه احتمال دارد اینها از جعلیات زیدیه جهت اثبات امامت زید باشد.

لذا آنچه می ماند تعداد محدودی از روایات است که احمد بصری این

تعداد را متواتر معنوی می شمرد؟

و به خاطر همین حقیقت است که مرحوم حر عاملی مضمون حديث وصیت را غریب و دارای اشکال و دارای طریق شاذ، و مخالف روایات متواتر معرفی میکند تا هر کس به دنبال هدایت می گردد رہ نما شود:

« إعلم أَنَّهُ قَدْ وَرَدَ هَذَا اَلْمَضْمونُ فى بَعْضِ اَلْأَخْبَارِ وَ هُوَ لاَ يَخْلُو مِنْ غَرَابَةٍ وَ إِشْكَالٍ وَ لَمْ يَتَعَرَّضْ لَهُ أَصْحَابُنَا إِلاَّ اَلنَّادِرُ مِنْهُمْ عَلَى مَا يحْضُرنِى اَلْآنَ وَ لاَ يُمْكِنُ إِعْتقَادُهُ جَزْماً قَطْعاً لِأَنَّ مَا وَرَدَ بِذَلِكَ لَمْ يَصِل إِلَى حَدِّ اَلْيَقِينِ بَلْ تَجْوِيزُهُ عَلَى وَجْهِ اَلْإِمْكَانِ مُشْكِلٌ لِمَا يَأْتِى إِنْ شَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى مِنْ كَثْرَةِ مُعَارِضِهِ وَ مِثْلُ هذَا المطلب اَلْجَلِيلِ يجبُ تواتُر اَلإخْبارِ يَه » (1) .

از طرفی ما در اوایل کتاب به این نکته تذکر دادیم که اگر چیزی به نام مهدی های دوازده گانه وجود می داشت این از اصول دین است و شأن اصول دین اینست که با بیانی محکم و روشن بیان شود تا عذری برای کسی نماند زیرا اصول عقاید، زیر بنای دین و اعتقاد افراد را تشکیل می دهند، و چنین بیانی فقط توسط تواترلفظی تحقق می یابد هم چنان که در بقیه اصول دین تواتر لفظی وجود دارد.

در نتیجه تواتر معنوي برداشت شده از روایات پراکنده ی موجود در کتبی که بعضا 400 ، 600 و یا 1000 سال پس از غیبت صغری نگاشته شده اند قطعا نمی تواند مستند اصول دین قرار گیرد.

ص: 108


1- الفوائد الطوسيه ، 115 - 117.

بخش دوم : بررسی محتوای حديث موسوم به وصیت

اشاره

ص: 109

ص: 110

نکته 1) ناقص بودن وصیت

ظاهر روایت چنین می رساند که بحث دوازده امام و دوازده مهدی جزء وصیت مکتوب پیامبر نبوده، زیرا میگوید پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) وصیتش را املاء فرمود ( و لابد امیرالمومنین ( علیه السلام ) هم مینوشت) تا رسید به این موضع: « حَتَّی انْتَهَی إِلَى هَذَا الْمؤضِع ». .

در اینجا تقطیع صورت گرفته و راوی نگفته که پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) چه وصایایی ابتدا فرمودند، درحالی که هیچ دلیل موجهی نمی توان بر سانسور کردن قسمتی از آخرین و مهمترین وصیت پیامبر یافت و ما نظیر این را در هیچ روایت دیگری درباره وصیت پیامبر نمی یابیم. لذا تنها توجیهی که می توان بر این عمل راوی بیان کرد اینست که وصیت پیامبر در مورد اموال و امور اهلشان بعد از خودشان بوده، که چون راوی آن را نسبت به موضوعی که می خواسته بیان کند - مهم ندانسته از نقلش خود داری نموده است.

از طرفی راوی بعد از سانسور آن مطالب می گوید: بعد پیامبر فرمود: « فَقَالَ یا عَلی...» و نمی گوید: ثم أملا رسول الله، و نیز این خطاب «یا علی» را تکرار می کند که این می رساند این قسمت ها به طور شفاهی و خطاب به حضرت على ( علیه السلام ) گفته شده نه اینکه برایشان املا شده و ایشان نیز نوشته باشد. والا

ص: 111

اگر این بیانات جزو وصیت مکتوب بود، نباید عبارت « یا علی » را می فرمود و تکرار می کرد، چون این وصیت تنها برای امیرالمومنین ( علیه السلام ) نبود تا پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) خطاب « یا علی » را تکرار نمایند بلکه این وصیتی برای همه دوازده امامی بود که قرار بوده بعد از پیامبر ( صلی الله علیه و آله )

زمام شریعت را در دست گیرند. لذا در دیگر

روایات وصیت مکتوب و لوح، خطابی به امير المؤمنين ( علیه السلام ) یافت نمی شود.

با این سخن متوجه می شویم که آنچه احمد الحسن به عنوان وصیت مکتوب پیامبر معرفی می کند، وصیتی در موضوع کم اهمیتی بوده که راوی به خود اجازه داده به راحتی آن را حذف کند، و آن قسمتی که درباره مهدی های دوازده گانه سخن می گوید و او بدان متمسک شده، جزو وصیت مکتوب پیامبر - که سند امامت ائمه ( علیهم السلام ) تلقی می شده - نمی باشد.

نتیجه اینکه طبق این روایت، مهدی های دوازده گانه وصیت مکتوبی از پیامبری ندارند، و به همین خاطر در وصیت مکتوبی که سلیم بن قیس و شیخ صدوق ثبت کرده اند سخنی از مهدیین به میان نیامده است.

نکته 2) زمان وفات پیامبر ( صلی الله علیه و آله )

در این روایت تصریح شده که پیامبر در شب وفات نمودند: « قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي اَلْيَلَةِ اَلَّتِي كَانَتْ فِيهَا وَفَاتُه » درحالی که به اتفاق نظر شیعه و سنی (1) پیامبر در روز وفات کرده اند نه شب (2) ، و حتی در بعضی نقلها تصریح شده که

ص: 112


1- هذا اتفاقي. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئي) ج 15 ص 106.
2- « تُوُفِّيَ رَسُولُ صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَوْمَ تُوُفِّيَ » کتاب سلیم بن قیس الهلالی ج2 ص 862 ح 48؛ « يَوْمَ اَلاِثْنَيْنِ وَ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي قُبِضَ فِيهِ » کتاب سلیم بن قیس الهلالی ج2 ص 794؛ قرب الإسناد ( ط - الحديثه ) ص299؛ « اَيُّ يَوْمٍ اُعْظُمُ شَوْماً مِنْ يَوْمَ اَلاِنْثَيْنِ يَوْمٌ فَقَدْنَا فِيهِ نبینا » المحاسن ج 2 ص 347 ح 16؛ « يَوْمَ اَلاِنْثَيْنِ يَوْمُ نَحْسٍ قَبَضَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ نبیه » الكافي ( ط - الإسلاميه ) ج 2 ص 146 ح 5؛ « اَيُّ يَوْمٍ اُعْظُمُ شَوْماً مِنْ يَوْمَ اَلاِنْثَيْنِ يَوْمٌ فَقَدْنَا فِيهِ نبینا » الكافي ( ط - الإسلاميه ) ج8 ص 314 ح 492؛ مَا مِنْ يَوْمٍ اعْظم شُوماً مِنْ يَوْمِ الاِثْنَيْنِ يَوْمَ مَاتَ فِيهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ من لا يحضره الفقیه، ج 2، ص 267، ح2400؛ ما من يَوْمٍ اُعْظُمُ شَوْماً مِنْ يَوْمَ اَلاِنْثَيْنِ يَوْمٌ مات فیه رسول الله علیه و آله قبض بالمدینة مسموما یوم الاثنین تهذیب الأحكام ( تحقیق خرسان ) ج 6، ص2؛ « قُبِضَ صَلَّيُّ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَوْمَ اَلاِثْنَيْنِ » إعلام الوری بأعلام الهدی ( ط - الحديثه )، ج 1، ص 53.

مدتی بعد از طلوع آفتاب (1) پیش از ظهر (2) نیمه روز (3) یا بعد از زوال بوده است (4).

نکته 3) زمان کتابت وصیت

این حدیث میگوید: وصیت پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) در شبی که وفات کردند نوشته شده و می دانیم پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) دوشنبه رحلت فرمودند، درحالی که طبق تصریح دو روایت سلیم ، این وصیت لحظاتی بعد از جسارت آن مرد به پیامبر و نسبت دادن هذیان به ایشان نوشته شده، و به گواهی تاریخ و اعتراف خود احمد (5) آن جسارت روز پنجشنبه اتفاق افتاده و به رزيه الخمیس مشهور شده است:

الف)عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ، قَالَ: سَمِعْتُ سَلْمَانَ يَقُولُ سَمِعْتُ عَلِيّاً علیه السلام - بَعْدَ مَا قَالَ ذَلِكَ الرَّجُلُ مَا قَالَ وَ غَضِبَ رَسُولُ اللَّهِصل الله علیه و آله وَ دَفَعَ الْكَتِفَ - : أَلَا نَسْأَلُ رَسُولَ اللَّهِ عَنِ الَّذِي كَانَ أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ فِي الْكَتِفِ مِمَّا لَوْ كَتَبَهُ لَمْ يَضِلّ أَحَدٌ وَ لَمْ يَخْتَلِفْ اثْنَانِ

ص: 113


1- مِنْهَاجِ اَلْبَرَاعَةِ فى شَرْحِ نَبَجِ اَلْبَلاَغَةِ ( خوئِى ) ج 15 ص 106 قَالَ اَلطَّبْرِسَى مَاتَ صَل الله عليه وآله يَوْمَ اَلاِثْنَيْنِ لِلَيْلَتَيْنِ خلتا مِنْ رَبِيعٍ اَلْأَؤلِ حِينَ بَزَغَتِ اَلشَّمْسُ أَى طَلَعَتْ وَ شَرَقَتِ اَلتَّحْقِيقَ فى كَلِمَاتِ اَلْقُرْآنِ اَلْكَرِيمِ ج 1 ص 265 وَلِسَانُ اَلْعَرَبِ ج 2 ص 418 .
2- فَلَمَّا مَتَعَ اَلنَّهَارُ ... اتّاهُ رَسُولُ ام ايمن يُخْبِرُهُ انَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَمُوتُ ... فَتُوُفِّيَ رَسُولُ اَللَّهِ فِي ذَالِكَ حِينَ زاغت الشمس اَلْمُسْتَرْشِدِ فى إِمَامَةِ على بن أَبِى طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ص 114 - 115 . مَتْعَ اَلنَّهَارِ مَمْتُوعاً وَ ذَلِكَ قَبْلَ اَلزَّوَالِ كِتَابُ اَلْعَيْن ج2 ، ص 83 .
3- قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ نِصْفَ اَلنَّهَارِ يَوْمَ اَلاِثْنَيْنِ تَارِيخُ طَبَرِيٍ ج ، ص 200 .
4- فَتُوُفِّيَ رَسُولُ اَللَّهِ فِى ذَلِكَ اَلْيَوْمِ حِينَ زَاغَتِ اَلشَّمْسُ وَ هُوَ يَوْمُ الإنئين اَلْمُسْتَرْشِدِ فِى إِمَامَةِ على بْنِ أَبِى طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ص 115 زَاغَتِ اَلشَّمْسُ أَى مَالَتْ وَ زَالَتْ عَنْ أَعْلَى دَرَجَاتٍ اِرْتِفَاعهَا مَجْمَعُ اَلْبَحْرَيْنِ ، ج 5 ، ص 10.
5- الوصية المقدسة الكتاب العاصم من الضلال، ص 16.

فَسَكَتُّ حَتَّى إِذَا قَامَ مَنْ فِي الْبَيْتِ وَ بَقِيَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ وَ ذَهَبْنَا نَقُومُ أَنَا وَ صَاحِبِي أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ، قَالَ لَنَا عَلِيٌّ علیه السلام: اجْلِسُوا.

فَأَرَادَ أَنْ يَسْأَلَ رَسُولَ اللَّه صل الله علیه و آله وَ نَحْنُ نَسْمَعُ، فَابْتَدَأَهُ رَسُولُ اللَّهِ صل الله علیه و آله فَقَالَيَا أَخِي، أَمَا سَمِعْتَ مَا قَالَ عَدُوُّ اللَّهِ، أَتَانِي جَبْرَئِيلُ قَبْلُ فَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ سَامِرِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَنَّ صَاحِبَهُ عِجْلُهَا ، وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ قَضَى الْفُرْقَةَ وَ الِاخْتِلَافَ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، فَأَمَرَنِي أَنْ أَكْتُبَ ذَلِكَ الْكِتَابَ الَّذِي أَرَدْتُ أَنْ أَكْتُبَهُ فِي الْكَتِفِ لَكَ، وَ أُشْهِدَ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةَ عَلَيْهِ، ادْعُ لِي بِصَحِيفَةٍ. فَأَتَى بِهَا.

فَأَمْلَى عَلَيْهِ أَسْمَاءَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ مِنْ بَعْدِهِ رَجُلًا رَجُلًا وَ عَلِيٌّ علیه السلام يَخُطُّهُ بِيَدِهِ. وَ قَالَ صل الله علیه و آله: إِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنَّ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِمْ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ.

ثُمَّ لَمْ أَحْفَظْ مِنْهُمْ غَيْرَ رَجُلَيْنِ عَلِيٍّ وَ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ اشْتَبَهَ الْآخَرُونَ (1) مِنْ أَسْمَاءِ الْأَئِمَّةِ :، غَيْرَ أَنِّي سَمِعْتُ صِفَةَ الْمَهْدِيِّ وَ عَدْلَهُ وَ عَمَلَهُ وَ أَنَّ اللَّهَ يَمْلَأُ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.

ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ صل الله علیه و آله: إِنِّي أَرَدْتُ أَنْ أَكْتُبَ هَذَا ثُمَّ أَخْرُجَ بِهِ إِلَى الْمَسْجِدِ ثُمَّ أَدْعُوَ الْعَامَّةَ فَأَقْرَأَهُ عَلَيْهِمْ وَ أُشْهِدَهُمْ عَلَيْهِ. فَأَبَى اللَّهُ وَ قَضَى مَا أَرَادَ.

ثُمَّ قَالَ سُلَيْمٌ: فَلَقِيتُ أَبَاذَرٍّ وَ الْمِقْدَادَ فِي إِمَارَةِ عُثْمَانَ فَحَدَّثَانِي. ثُمَّ لَقِيتُ عَلِيّاً علیه السلام بِالْكُوفَةِ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ: فَحَدَّثَانِي بِهِ سِرّاً مَا زَادُوا وَ لَا نَقَصُوا كَأَنَّمَا يَنْطِقُونَ بِلِسَانٍ وَاحِد (2) .

ص: 114


1- «ج» خ ل: ثُمَّ اِشْتَبَهَ عَلَيْهِ اَلْآخَرُونَ ثُمَّ إِنَّهُ لاَ مَجَالَ لِوُقُوعِ هَذَا الاِشْتِبَاهِ مِنْ سَلْمَانَ ولا مِن سَلِيمٍ وَلا مِن أبانٍ وَ ذَلِكَ اَلْمَانِرَاهُ فِي ساير أَحَادِيثِ هَذَا الْكِتَابِ وَ كَتَبَ اخرى مِن تَصْرِيحِ سَلْمَانَ وسَلِيمٌ وأَبَانَ بِأَسْمَاءِ الْأَئِمَّةِ فَرْداً فَرْداً ولا سِيَّمَا أنَّ الاشْتِبَاهَ عَلَيْهِمْ فِي مِثْلِ هذَا الْمَوْرِدِ عَجِيبٌ ولا شَكَّ فِي اسْتِعْمَالِهِمُ التَّقِيَّةَ فِي هَذَا اَلْكَلاَمِ لِئَلاَّ يَعْلَمَ الظَّالِمُونَ أشْخاصَ الأئمة اَلطَّاهِرِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين
2- کتاب سليم بن قيس الهلالی، ج 2، ص 877 - 878

ب) ياطلحَة أَلَسَتْ قَدْ شَهِدَتْ رَسُولَ اَللَّهِ صلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ واله حِينَ دَعَا بِالْكَتِفِ لِيَكتُبَ فِيهِ مَا لاَ تَضِلُّ أمته فَقَالَ صَاحِبُكَ إِنَّ نَبِيَّ اَللَّهِ يَهْجُرُ فَغَضِبَ رَسُولُ اَللَّهِ صلى اللهُ عَلَيْهِ وتَرَكَها فَقال بَلَى قَدْ شهِدْتُهُ قَالَ فَاِنَّكُمْ لَمَّا خَرَجْتُم أَخْبَرَنِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى الله عليه والِه بِالَّذِي أَرَادَ يَكْتُبُ ويُشْهِدُ عَلَيهِ العَامَّةَ فَأَخْبَرَهُ جَبْرَئيلُ أَنَّ اَللَّهَ قَدْ قَضَى عَلَى أُمَّتِك الاخْتِلافَ والْفُرْقَةَ ثُمَّ دَعَا بِصَحِيفَةٍ فَأمْلَى عَلَيَّ مَا أَرادَ أَن يَكْتُبَ فِي اَلْكَتِفِ وَاشْهَدْ علَى ذَلِك ثَلاَثَةَ رَهْطٍ سَلْمانُ وَاباً ذَرٍ وَالمِقْدَادُ وسَمَّى مَن يَكُونُ مِن أَئِمَّةِ اَلْهُدَى اَلَّذِينَ أَمَرَ اَللَّهُ بِطَاعَتِهِمْ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ فَسَمَّانِي أَوَّلَهُمْ ثُمَّ ابْنِي هَذَا وَاشَارٌ بِيَدِهِ إلى الحَسَنِ وَالحُسَينِ ثُمَّ تِسعَةٌ مِن وُلْدِ اِبْنِيَ اَلْحُسَيْنِ كَذَلِكَ كَانَ يَاأبَاً ذَرٍ وَيَامِقْدَادَ فَقَامَا ثُمَّ قَالاَ نَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ (1) .

بله در کتاب سلیم آمده که آن جسارت در روز دوشنبه بوده:

بكي ابن عباس وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلي اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَوْمَ الإِثْنَيْنِ وَرَهُو اليَومَ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ وَ حَوْلَهُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ ثلاثون رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِهِ اِيتُونِي بِكَتِفِ أَكْتُبْ لَكُمْ فِيهِ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي وَ لَنْ تَخَلْتِفُوا بَعْدِي فَمَنَعَهُمْ فِرْعَوْنُ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ يَهْجُرُ (2) .

ولی این با تصریح احمد در تناقض است که می گوید: جسارت در روز

پنجشنبه بوده و کتابت وصیت در دو شنبه شب (3) .

ص: 115


1- همان، ج 2، ص 658 - 659.
2- همان، ج 2، ص 794.
3- فَفِي يَوْمِ الْخَمِيسِ آرادُ كِتابَتِهِ لِكُلِّ الْأُمَّةِ وَ اراد أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْهِ عَامَّةُ النَّاسِ وَلَكِنْ مَنَعَهُ جَمَاعَةٌ وَ طَعَنُوا فِي قُوَاهُ وَ الْفِكرِيةِ وَ قَالُوا إِنَّهُ يَهْجُرُ فَطَرَدَهُمْ وَبَقِيْ رَسُولُ اَللَّهِ بَعْدَ يَوْمِ اَلْخَمِيسِ الى يَوْمَ وَفَاتِهِ اَلاِثْنَيْنِ فَكَتَبَ فِي اَللَّيْلَةِ اَلَّتِي كَانَتْ فِيهَا وَفَاتُهُ وَصِيَّةً وَ أَمْلاَهَاعلَى عَلَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ شَهِدَهَا اَلصَّحَابَةُ اَلَّذِينَ كَانُوا يُؤَيِّدُونَ كِتَابَتَهَا يَوْمَ الْخَمِيسِ الْوَصِيَّةَ الْمُقَدَّسَةَ ص 16.

نکته 4) اسامی امیرالمؤمنین ( علیه السلام )

در این روایت تصریح می کند که مهدی نام انحصاري امير المؤمنین ( علیه السلام ) است و احدی غیر از ایشان صلاحیت این نام را ندارد:

«سَمَّاكَ اَللَّهُ تَعَالَي فِي سَمَائِهِ عَلِيّاً اَلْمُرْتَضِيَ وَ اَمِيرَ الْمُومِنِينَ وَ الصِّدِّيقُ الاَّكْبَرُ وَ الْفارُوقُ الاعْظَمُ وَ اَلْمَامُونُ وَ اَلْمَهْدِيُّ فَلاَ تَصِخْ هَذِهِ اَلاِسْمَاءُ اَلاَحِدُ غَيْرُكَ »

درحالی که مهدی نام انحصاری ایشان نیست.

ممکن است گفته شود که منظور روایت همه این اسامی روی هم است یعنی احدی غیر از تو دارای همه این اسامی نیست. اما این توهمی غلط است زیرا تک تک آن اسامی که در این روایت ذکر شده اسامی انحصاری امام على ( علیه السلام ) می باشد الا مهدی که نه تنها منحصر به ایشان نیست و نام امام دوازدهم هم مهدی می باشد بلکه اصلا چنین نامی برای امام علی ( علیه السلام ) شناخته شده نیست و هیچ شیعه ای را نمی یابید که بگوید یکی از نام های اميرالمومنین مهدی است چه برسد به انحصار آن در ایشان. و برای همین مرحوم علامه اربلی که در کتاب کشف الغمه هفت صفحه از القاب ایشان را آورده، نام مهدی را ثبت نکرده است.

البته ایشان «مهدی» را به عنوان وصف امام على ( علیه السلام ) ذکر کرده: « تجدوه هادي مهدي » (1) اما به عنوان نام و لقب نه، و وصف مهدی نیز اختصاصی به آن حضرت ندارد و طبق روایات متعدد از جمله کمال الدين، همه دوازده امام، مهدی هستند: « مِنَّا اِثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً اَولُهُمْ اميرُ اَلْمُومِنِينَ عَلِيُّ بْنُ اَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ اَلتَّاسِعُ مِنْ وُلْدِي وَ هُوَ الامام الْقَائِمُ بِالْحَقِّ ... لَهُ غَيْبُهُ » (2) .

ص: 116


1- کشف الغمة، ج 1، ص 155.
2- كمال الدين، ج1، ص317، ح 3.

بله درباره نام مرتضی گفته شده لقب امام جواد ( علیه السلام ) (1) بود (2) اما ثابت نیست.

نکته 5) نام مهدی

این حدیث در ابتدا میگوید نام مهدی منحصر به امام علی ( علیه السلام ) است اما در آخر نام اولین فرزند امام دوازدهم را نیز مهدی میداند درحالی که نام خود امام دوازدهم را مهدی نمی داند.

و این از طرفی تناقض گویی است که ابتدا نام مهدی را منحصر در امام

اول می داند و باز می گوید نام فرزند امام دوازدهم نیز مهدی است، و از طرف دیگر با عموم روایاتی که از پیامبر درباره نام امام دوازدهم بدست ما رسیده همخوانی ندارد زیرا در آن روایات، پیامبر معمولا نام امام دوازدهم را به کنایه بیان نموده ، می فرمایند: «نامش نام من است» یا: «هم نام من است » یا « نامش مهدی است » بطوریکه در تمام روایاتی که بحار الانوار از پیامبر درباره نام ایشان - در حدود 45 صفحه - آورده حتی یک حدیث به نام محمد تصریح نکرده است (3) . اما در این حدیث صریحا می گوید: وقتی وفات حسن ( علیه السلام ) رسید امامت را به فرزندش محمد ( علیه السلام ) تسلیم می کند.

توجه شود، عرض میکنم « معمولا در احادیث نبوی »، والا در لوح آسمانی

که جابر از آن خبر داده، به نام محمد تصریح شده است. (4)

ص: 117


1- کشف الغمه ، ج 2، ص 343.
2- همان، ج 2، ص 374
3- بحار الانوار، ج51، ص65 - 109.
4- كمال الدين و تمام النعمه، ج1، ص269، ح 13.

نکته 6) وصی مردگان

در این حدیث، پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) حضرت علی ( علیه السلام ) را وصی مردگان اهل بیت معرفی می نماید: « يَا عَلِيُّ اَنْتَ وَصِيِّي عَلِيٌ اَهْلِ بَيْتِي حُبُّهُمْ وَ مَيِّتُهُمْ » که ما هر چه فکر کردیم معنای معقولی برایش نیافتیم. زیرا اساسا وصی یعنی کسی که برای رسیدگی به امورات زندگانی باز مانده از میت قرار داده می شود پس وصی میت بر مردگان از اهل بیت یعنی چه؟

ممکن است گفته شود مراد حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هستند که وقتی وفات کنند حضرت على ( علیه السلام ) می شوند وصی ایشان، اما اولا این مطلب گفتن ندارد و همه می دانند که وصی زن در امورات اطفال و اموال، شوهر اوست و اصلا حضرت فاطمه ( علیها السلام ) کسی را غیر از شوهرشان نداشتند که وصی خود قرار دهند پس گفتن این کلام چه معنا دارد.

مگر اینکه مراد از « اهل بیت » را مانند سنی ها، همسران پیامبر معنا کنیم

که پیامبر دارند امورات آنها را به امام علی ( علیه السلام ) سپارند.

ثانيا حديث نمی گوید وصی مردگان بلکه می گوید وصی پیامبر بر مردگان،

و این خیلی عجیب است.

نکته 7) القاب اهل بیت ( علیهم السلام )

در این روایت القابی را از زبان پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) برای ائمه ( علیهم السلام ) بیان کرده که در هیچ روایت دیگری از پیامبر بیان نشده، مثل «ذو الثفنات» برای امام سجاد ( علیه السلام ) که در هیچ روایتی نیافتیم پیامبر ایشان را با این لقب یاد کنند، و نیز لقب « الفاضل » برای امام حسن عسگری ( علیه السلام ) بله در کتب اهل سنت ایشان ملقب به فاضل هست اما در روایات نبوی که از طریق شیعه رسیده

ص: 118

چنین لقبی نمی بینیم، و همچنین است لقب « المستحفظ من آل محمد » برای امام مهدی ( علیه السلام ) .

ممکن است بگویید: خوب نیامده باشد چه اشکال دارد. اما باید دانست که اهل بیت ( علیهم السلام ) دارای گویش خاصی در روایات هستند که همان معیاری برای تشخیص کلام ایشان از غیر ایشان است. برای همین یکی از عوامل ضعف روایت، مشتمل بودنش بر کلمات و گویشی است که نزد اهل بیت ( علیهم السلام ) مرسوم نمی باشد لذا روایتی که خارج از آن گویش خاص باشد، احتمال جعلی بودنش تقویت می شود.

نکته 8) دوازده مهدی بعد از دوازده امام

در این روایت می گوید: مهدی های دوازده گانه بعد از امام های دوازده گانه هستند و در این باره توضیح می دهد که: وقتی وفات امام دوازدهم فرا رسید خلافت را به فرزندش می دهد: « فَذَلِكَ اِثْنَا عَشَرَ اماما ثُمَّ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ اِثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً فاذا حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا الي ابْنُه » . در نتیجه مهدی اول تا قبل از وفات پدرش کارهای نیست هم چنان که دیگر ائمه ( علیهم السلام ) در زمان پدران خود عهده دار منصبی از مناصب امامت نبودند.

اما احمد الحسن با اینکه به این روایت بر حقانیت خود استناد می کند بر خلاف مضمون آن، مدعی است که همینک وصی امام دوازدهم بوده، متصدی قیام و برپایی حکومت و مشرع احکام جدید است.

بله او برای فرار از این اشکال، می گوید مراد از وفات امام دوازدهم غیبت اوست (1) . اما این از کجای روایت در می آید و چطور است که لفظ وفات در

ص: 119


1- وفاته أي غيبته. مع العبد الصالح، ص49.

یازده فقره قبل تماما به معنای مردن است ولی در همین یک فقره به معنای غائب شدن می آید ؟ !!

از طرفی بر فرض مراد از « وفات » غائب شدن باشد، خوب روایت - طبق تاویل احمد بصری - میگوید وقتی موقع غیبت امام دوازدهم فرا رسید خلافت را به فرزندش تسلیم کند: « فَاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا اِلَي ابْنُهُ »، درحالی که طبق ادعای احمد بصری، امام دوازدهم بعد از گذشت حدود 1200 سال از غیبتشان، خلافت را به وی سپرده اند، و این دو چطور با هم سازگار است؟

جالب اینکه بعضی پیروان احمد برای فرار از این اشکال ، تصریح می کنند

که فقره « فَاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْيُسَلِّمْها اِلَي ابْنُهُ » در بعضی نسخه های خطی کتاب غیبت خط خورده و در بعضی نقل ها وجود ندارد، لذا امام دوازدهم ( علیه السلام ) قبل از وفات و در زمان غیبت، خلافت را به فرزندش عطا میکند. غافل از اینکه خود احمد این فقره را قبول دارد و وفات را تاویل به غیبت برده است.

نکته 9) اسامی مهدی اول

روایت می گوید مهدی اول سه اسم دارد: احمد، عبدالله و مهدی. از این

تعبيردو برداشت می توان کرد:

الف) اگر مراد از اسم همان اصطلاح متعارف نام باشد، مشخص می شود که فرزند امام دوازدهم به غیر از صفت مهدی بودن دارای نام مهدی است. زیرا اولا خود حدیث گفته که بعد از دوازده امام دوازده مهدی می آیند پس معنا ندارد که بگوید صفت مهدي اول اینست که او مهدی است، در نتیجه مرادش اینست که واقعا او دارای سه نام هست که یکی از آنها مهدی می باشد، ثانيا تنها نام مهدي اول را مهدی معرفی می کند حال آنکه اگر منظورش صفت

ص: 120

مهدی بودن باشد همه 12 دوازده مهدی، مهدی هستند نه مهدی اول.

این درحالی است که احمد بصری نامش مهدی نیست، هم چنان که نامش عبدالله هم نیست؛ و اگر بگوید عبدالله صفت من است چون خدا را می پرستم، می گوییم همه دوازده مهدی دارای صفت عبدالله هستند پس تخصیص صفت عبدالله به مهدی اول معنا ندارد، و از طرفی چون يقينا منظور از احمد و مهدی اسم های مهدی اول است، سیاق کلام اقتضا می کند که عبدالله نیز نام مهدي اول باشد نه صفت او.

ب) مانند خود احمد الحسن که می گوید مراد از دو اسم در روایت امیرالمومنین دو شخص هست، بگوییم در اینجا هم منظور از سه اسم برای مهدي اول، سه شخص است در نتیجه باید قائل شد که امام دوازدهم ( علیه السلام ) دارای سه فرزند است که نام آنها عبدالله و احمد و مهدی می باشد. این در حالی است که احمد الحسن چنین برادرانی ندارد و تازه از آنجا که نام عبدالله، اول ذکر شده او باید اولین مهدی باشد: « وَ هُوَ عِبْداللَّهُ وَ احمد وَ الاِسْمُ الثَّالِثُ الْمَهْدِيُّ ».

توضیح آنکه: حضرت علی ( علیه السلام ) در روایتی پیرامون صفات قائم می فرمایند:

مردی از نسل من در آخرالزمان خروج می کند برای او دو اسم است یکی مخفی و دیگری آشکار، آنکه مخفی است احمد است و آنکه آشکار است محمد: « لَهُ اِسْمانِ اِسْمٌ يُخْفِي وَ اِسْمٌ يُخْفِي وَ اِسْمٌ يُعْلَنُ فاما اَلَّذِي يُخْفِي فَاحْمَدْ وَ اما اَلَّذِي يُعْلِنُ فَمُحَمَّد » .

(1)

ص: 121


1- متن کامل حدیث چنین است: « يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَبْيَضُ مُشْرَبٌ حُمْرَةً مُنْدَحُ الْبَطْنِ عَرِيضُ الْفَخِذَيْنِ عَظِيمٌ مُشَاشُ الْمَنْكِبَيْنِ بِظَهْرِهِ شَامَتَانِ شَامَةٌ عَلَى لَوْنِ جِلْدِهِ وَ شَامَةٌ عَلَى شِبْهِ شَامَةِ النَّبِيِّ ص لَهُ اسْمَانِ اسْمٌ يَخْفَى وَ اسْمٌ يَعْلُنُ فَأَمَّا الَّذِي يَخْفَى فَأَحْمَدُ وَ أَمَّا الَّذِي يَعْلُنُ فَمُحَمَّدٌ فَإِذَا هَزَّ رَايَتَهُ أَضَاءَ لَهَا مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ يَضَعُ يَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَلَا يَبْقَى مُؤْمِنٌ إِلَّا صَارَ قَلْبُهُ أَشَدَّ مِنْ زُبَرِ الْحَدِيدِ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ قُوَّةَ أَرْبَعِينَ رَجُلًا وَ لَا يَبْقَى مَيِّتٌ إِلَّا دَخَلَتْ عَلَيْهِ تِلْكَ الْفَرْحَةُ فِي قَبْرِهِ وَ هُمْ يَتَزَاوَرُونَ فِي قُبُورِهِمْ وَ يَتَبَاشَرُونَ بِقِيَامِ الْقَائِم صلوات الله علیه . كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 653، ح 17.

و احمد بصری می گوید: اگر مراد امام علی ( علیه السلام ) از اسم مخفي احمد، نام امام دوازدهم ( علیه السلام ) بود که ایشان خودشان آن را به زبان آورده اند پس چگونه می گویند نامش مخفی است؟ در نتیجه مراد حضرت على ( علیه السلام ) از اینکه قائم دو اسم دارد یعنی دو فرد دارد یکی نا شناخته و دیگری شناخته شده، او که شناخته شده است امام دوازدهم ( علیه السلام ) می باشد و آنکه نا شناخته است من هستم که تا به حال کسی مرا نمی شناخته است.

و این گونه دو اسم را تاویل به دو فرد و دو مسمی می برد.

اما وی از این نکته غافل است که:

اولا حضرت علی ( علیه السلام ) در آغاز کلام می فرمایند: مردی از فرزندان من خارج می شود: « يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي فِي آخِرُ اَلزَّمَانِ » و بعد نسبت به همومی فرمایند: او دارای دو اسم است: « له اشمان » یعنی ضمیر «له» به همان رجل بر می گردد، در صورتیکه اگر دو اسم را دو فرد بدانیم، ضمیر بدون مرجع می ماند.

ثانيا امام ابتدا ویژگی های جسمانی قائم را بیان می نمایند: «سرخ و سفید است ... پهن شانه است ... دو خال در پشت دارد» و بعد می فرمایند او دارای دو اسم است: « له اشمان »، یعنی همان فرد دارای دو اسم است ، پس نمی شود دو اسم را به دو فرد تفسیر کرد.

ثالثا اگر دو اسم را به دو فرد تفسیر کنیم باید صفات جسمی ذکر شده را هم بر هردو فرد منطبق بدانیم چون حضرت دارند صفات جسمانی قائمی را بیان می کنند که دارای دو فرد است، درحالی که ممکن نیست دو نفر دارای صفات جسمی یکسان باشند و تازه پیروان احمد نیز قائلند که صفات جسمی امام مهدی با مهدی اول یکسان نیست.

رابعا وقتی امام دارند درباره بزرگترین مسأله تاریخ بشریت یعنی قیام بر ضد

ص: 122

ستمگران عالم توضیح می دهند و نشانه های جسمی قائم را اینچنین واضح بیان می کنند، چرا باید نسبت به شخص او اینقدر رمزگونه سخن بگویند که تا 1400 سال هیچکس مقصود ایشان را نفهمد الا احمد الحسن ؟! این در حالی است که حضرت از این جهت صفات قائم را بیان میکنند که برای ما قابل تشخیص باشد، و از همین روی، اول صفات جسمانی وی را توضیح می دهند که با کس دیگری اشتباه نشود و هر کسی نتواند مدعی قائمیت شود؛ حال آیا معقول است در عین حال در مورد شخص قائم این طور مبهم سخن بگویند؟

خامسا مراد از مخفی بود نام احمد، این است که اسم رایجی برای قائم

نیست هم چنان که اسم احمد برای پیامبر اسلام ( علیه السلام ) رایج نبود.

و جواب این شبهه که اگر احمد، اسم مخفی بوده چرا حضرت به زبان

آورده اند، این است که:

اولا اگر حضرت فقط می فرمودند اسمی دارد که مخفی است و آن را بازگو نمی کردند چه فایده ای بر آن مترتب بود؟ زیرا وقتی ما ندانیم که اسم مخفی آن حضرت چیست به چه درد ما می خورد؟ پس بازگو کردن آن با مخفی بودنش - به معنای رایج نبودن - منافاتی ندارد هم چنان که در بعضی روایات به نام محمد برای امام زمان ( علیه السلام ) تصریح شده و در ادامه از به زبان آوردن این نام نهی شده است که این نیز منافاتی ندارد زیرا بالآخره ما باید نام امام دوازدهم ( علیه السلام ) را بدانیم لذا روایت آن را بیان می کند و بعد تذکر می دهد که آن را به زبان نیاورید.

ثانيا حضرت نمی فرمایند: احمد نام مخفی است: « اسم خفی »، بلکه با فعل مضارع میگویند نامی است که مخفی می گردد: « اسم يخفی » یعنی من الآن این نام را می گوییم ولی به مرور زمان پوشیده می گردد، و این دقیقا به همان معنای از رواج افتادن است که در بالا توضیح دادیم.

ص: 123

نکته 10) وفات امام ( علیه السلام )

تمام استدلال احمد الحسن بر پایه اینست که روایت گفته باشد: زمانی که وفات ( یا غیبت ) محمد بن حسن ( علیه السلام ) فرا رسید خلافت را به فرزندش تسلیم می نماید: « فَإِذا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ اَلْمُسْتَحْفَظِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَذَلِكَ اِثْنَا عَشَرَ اماماً ثُمَّ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ اِثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً فَاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْيُسَلِّمْها اِلِيُّ ابْنُهُ اَوْلُ الْمُقَرَّبِينَ ». .

درحالی که در یک نقل بحار الانوار عبارت « فاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ » وجود ندارد (1) و در این صورت، عبارت « فَلْيُسَلِّمْها اَلِيُّ ابْنُهُ اَوْلُ الْمُقَرَّبِينَ » تاکید تسلیم خلافت به امام دوازدهم ( علیه السلام ) توسط امام یازدهم ( علیه السلام ) است: « فَلْيُسَلِّمْها اَلِيُّ ابْنُهُ » و علت این تکرار آن است که در تسلیم اول، سخن از امامان دوازده گانه و تسلیم خلافت به امام دوازدهم است اما در تسلیم دوم مسأله رجعت ائمه مطرح می شود که به عنوان مهدیین می آیند و اولین مهدی امام دوازدهم ( علیه السلام ) می باشد که به عنوان مهدی سه اسم دارد عبدالله ، احمد، و مهدی.

پس حدیث وصیت از طرفی بیانگر همان مطلبی است که ائمه ( علیهم السلام ) تاکید

می کردند که مهدی های 12 گانه خود ما هستیم از جمله:

خدای متعال به پیامبرشان فرمودند: ای محمد من از صلب على 11 مهدی خارج می کنم که همه از نسل تو از بتول اند: « ... فَاَوْحِي اَللّهُ اِلَيَّ ياحْمَدُ ... وَ اَعْطَيْتُكَ اَن اخرُجَ مِن صُلبِهِ احد عَشَرَ مَهدِيّاً كُلُّهُم مِن ذُرِّيَّتِكَ مِنَ البِكرِ البَتول » (2) .

امام على ( علیه السلام ) فرمودند: اوصياء من از فرزندان من مهدی هایی هستند که به همه ما الهام می شود: حسن و حسین و علی بن حسین و هشت نفر بعد از

ص: 124


1- بحار الأنوار، ج36، ص 261
2- كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص250 - 251، ح 1.

او: « إِنِّي و أَوْصِيَائِي مِنْ وُلْدِي أَئِمَّةٌ مَهْدِيُّونَ كُلُّنَا مُحَدَّثُونَ فَقُلْتُ يَا أَميرَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُمْ قَالَ الْحَسَنُ و الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ اِبْنِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ وَ عَلِيٌ يَوْمَئِذٍ رَضِيعٌ ثُمَّ ثَمَانِيَةٌ مِنْ بَعْدِهِ » (1) .

نیز فرمودند: اوصياء من از فرزندان من 11 تن هستند که امام هادی مهدی

می باشند: « ان اوصيائي احْدُ عَشَرَ رَجُلاً مِنْ وُلْدِي اَئِمَةٌ هُدَاةٌ مَهْدِيُّون» (2) .

امام حسین ( علیه السلام ) می فرمایند: از ما دوازده مهدی هست که اولینشان على بن ابی طالب وآخرينشان نهمین فرزند از من است که همان قائم می باشد که زمین را زنده و دین را پیروز می نماید و غیبتی دارد: «مِنّا اثنا عَشَرَ مَهديّاً ، أوّلُهُم أميرُ المؤمنينَ عليُّ بنُ أبي طالبٍ عليه السلام ، و آخِرُهم التاسعُ مِن وُلدِي ، و هو الإمامُ القائمُ بالحقِّ ، يُحْيِي اللّه ُ بهِ الأرضَ بَعد مَوتِها ، و يُظهِرُ بهِ دِينَ الحقِّ على الدِّينِ كُلِّهِ و لو كَرِهَ المُشرِكونَ لَهُ غَیْبَة (3)

امام صادق ( علیه السلام ) می فرمایند: از ما دوازده مهدی است که شش نفرشان رفته اند و شش نفر دیگر باقی مانده اند: « مِنَّا اِثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً مُضِيَّ سِتَّةٍ وَ بَقِيَ سِتَّةٌ (4)

و از طرف دیگر، مطابق مضمون این روایت است که: « اِنه يُبَايَعُ بَيْنَ اَلرُّكْنِ وَ اَلْمَقَامِ اِسْمُهُ محمد وَ عَبْدُ اَللَّهِ وَ اَلْمَهْدِيُّ فَهَذِهِ اسماوه ثلاثتها » (5) .

ص: 125


1- بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص 372، ح 15.
2- كتاب سليم بن قیس الهلالی، ج 2، ص 824.
3- كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 317، ح 3
4- همان، ج 2، ص 338، ح 13.
5- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص 454 و ص470. ممکن است کسی بپرسد که چرا در این حدیث اسم محمد را برای امام ذکر نکرده است؛ در جواب می گوییم: اولا چون احمد و محمد هردو نام پیامبر هستند و پیامبر نیز فرموده اند مهدی هم نام من می باشد پس نام ایشان هم احمد است و هم محمد، و در اینجا به یکی از دو نام پیامبر اکتفا شده است ، ثانيا ما این حدیث را در مقام جدل آورديم والا درنسخه دیگر به جای احمد، محمد ثبت شده است: « اِنه يُبَايَعُ بَيْنَ اَلرُّكْنِ وَ اَلْمَقَامِ اِسْمُهُ احمد وَ عَبْدُ اَللَّهِ وَ اَلْمَهْدِيُّ فَهَذِهِ اسماوه ثلاثتها ». الخرائج والجرائح، ج 3، ص1149. غیر از اینکه این حديث از طریق اهل سنت به ما رسیده ، و راوی حدیث اميرالمؤمنين ( علیه السلام ) نیز زیدی مذهب است و راوی حدیث وصیت هم که ثابت شد سنی است، و به غیر از همین سه روایت ، در هیچ روایت دیگری نیامده که نام امام مهدی ( علیه السلام ) احمد است و خود همین دلیل دیگری است براینکه حدیث وصیت توسط راوی سنی و مطابق عقاید آنها نقل شده است.

با این توضیح مشخص شد که طبق حدیث وصیت، امام دوازدهم فرزندی ندارند که خلافت را به او تسلیم نمایند و ضمیردر «إبنه» به امام حسن عسگری بر می گردد و مراد از «ابنه» در فقره دوم، امام دوازدهم ( علیه السلام ) می باشند.

نکته 11) اسامی سایرمهدیین

این روایت با اینکه به عنوان تنها وصیت مکتوب پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) درباره مهدی های دوازده گانه معرفی شده، اما تنها به ذكر عدد آنها و نام و نسب اولین ایشان اکتفا نموده، و درباره دیگر مهدی ها و نام و صفات شان و اینکه فرزن با واسطه ی مهدی اول هستند یا بی واسطه و نیز هر کدام فرزند بی واسطه مهدی قبلی هستند یا با واسطه، و اگر با واسطه هستند چند واسطه ؟ و نام آن واسطه ها چیست و چه صفات و خصوصیاتی دارند هیچ توضیحی نمی دهد.

براستی اگر پیامبر بخواهد امت را به مهدی های دوازده گانه وصيتي عاصم

از ضلال (مانع گمراهی کند ) این گونه وصیت می کند؟

ممکن است گفته شود: توضیح اسامی و صفات دیگر مهدی ها ضرورتی نداشته چون آنها وقتی به خلافت می رسند که حکومت عدل جهانی تشکیل شده و دیگر کسی شک و شبهه ای درباره ایشان ندارد. اما او این سخن درباره مهدي اول هم صادق است زیرا طبق تصریح روایت ، او هم بعد از پدرش یعنی در زمان حکومت عدل جهانی به خلافت می رسد پس چرا او را ذکر کرده اند

ص: 126

و بقیه را خیر؟ ثانیا پیامبر در مقام نقل حوادث آینده نیست بلکه می خواهد وصیتی بکند که مردم گمراه نشوند پس اگر در زمان حکومت عدل جهانی در گمراهی بسته است اصلا نیازی نبود حتی به عدد دوازده مهدی اشاره شود چه برسد که بگویند مهدی اول سه نام دارد. آخر وقتی مهدی اول در زمان حکومت عدل جهانی که گمراهی در آن راه ندارد به خلافت می رسد، چه نیازی به شناخت نام های متعدد او داریم؟

این در حالیست که طبق بعضی روایات، بعد از وفات حضرت مهدی هرج و مرج می شود (1) که می رساند در گمراهی بسته نمی گردد و حتما نیاز بوده پیامبر مشخصات مهدی های امت را روشن کنند که نکرده اند!

این است و جز این نیست که مراد از مهدی های دوازده گانه، همان ائمه دوازده گانه بوده است و به همین خاطر پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) فقط اسامی مهدی اول را ذکر کرده اند، چون بقیه مهدی ها را قبلا نام برده اند و توضیح آن در نکته قبل گذشت.

بله یاران احمد برای فرار از این اشکال اصرار دارند که ظهور مهدي اول در

زمان غیبت امام دوازدهم ( علیه السلام ) رخ می دهد که در گمراهی باز است لذا فقط به نام او در وصیت تصریح شده است. اما این با متن وصیت نمی سازد زیرا طبق وصیت، وصایت و خلافت به هنگام وفات امام به فرزند ایشان داده می شود نه در زمان غیبت: « فاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْيُسَلِّمْها اَلِيُّ ابْنُهُ اَوْلُ الْمُقَرَّبِينَ »، و جواب تاویل احمد هم در ضمن نکته 8 گذشت.

ص: 127


1- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 326، ح 24.

نکته 12) فرزند بودن واسطه

از آنجا که کلمه « ابنه » در تمام فقرات قبل، به معنای فرزند بی واسطه

به کار رفته، سیاق کلام چنین اقتضا می کند که منظور از « ابنه » در توصیف فرزند امام دوازدهم نیز فرزند بلا واسطه امام باشد و اگر منظور وصیت، فرزند با واسطه می بود - آن هم چند واسطه - حتما باید تذکر می داد تا آیندگان گمراه نشوند هم چنان که در روایات متعدد درباره شخصیت دوازده امام ( علیه السلام ) تمام توضیحات لازم را بیان کرده اند.

از طرفی پیامبر خلافت مهدی ها را با همان لفظی بیان میکنند که خلافت ائمه را :« فَاِذا حَضَرَتْک الْوَفَاةُ فَسَلِّمْهَا اِلَي ابْنی الحسن ... فَإِذا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ ... فاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْيُسَلِّمْها اَلِيُّ ابْنُهُ اوَّل الْمُقَرَّبین » و این نوع گویش کاملا سخن ما را تایید و تاکید می کند که مهدی ها نیز فرزندان بلا واسطه یکدیگر و مهدی اول نیز فرزند بدون واسطه امام دوازدهم ( علیه السلام ) است .

این در حالی است که احمد الحسن خود را فرزند نسل چهارم امام دوازدهم می داند و به این حدیث تمسک می جوید که هیچ شاهدی بر فرزند با واسطه

ندارد.

نکته 13) اولین مومن

این حدیث میگوید مهدی اول، اول المومنين است: «هو أول المؤمنين) اما اولین مومنین به که یا چه؟ اگر اولین مومن به امامت پدرش مراد است که شیعیان حتی قبل از ولادت پدرش به امامت او ایمان داشتند و سالها انتظار ولادت و ظهورش را کشیده اند و اگر منظور اولین مومن به مهدی بودن خودش است که گفتنش معنا ندارد و درباره هیچ امامی گفته نشده اولین مومن به

ص: 128

امامتش خودش بوده ! هم چنان که اولین مومن به گفته های خودش نیز معنا ندارد.

اگر هم کسی بگوید مهم نیست که مهدي اول اولین مومن به چیست،

می گوییم پس اصلا چرا این را پیامبر در وصیتش فرمود ؟

نکته 14) خلفای رسول خدا ( صلی الله علیه و آله )

ضمير مونث در « فَاِذا حَضَرَتْک الْوَفَاةُ سَلِّمهَا » و فقرات بعدی به خلافت می خورد و همین طور است ضمير مونث در آخرین فقره: « فَإِذا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ اَوَّل مُقَرَّبین ». و لازمه این سخن آنست که دوازده مهدی نیز خلیفه رسول خدا هستند که تعدادشان به علاوه ائمه می شود بیست و چهار خلیفه . این در حالیست که طبق روایات فوق تواتر، خلفاء رسول خدا دوازده

نفرند، هم چنان که به بعضی از آنها قبلا اشاره کردیم.

بله! یاران احمد بصری می گویند عدد مفهوم ندارد؛ یعنی اینکه پیامبر فرموده خلفای من دوازده نفرند، معنایش این نیست که بیشتر نیستند بلکه ایشان فقط به دوازده نفر اشاره کرده اند.

اما باید دانست که:

اولا هر عاقلی وقتی عددی را در مقام بیان تعداد و شمارش مطرح می کند، مفهوم نه کمترونه بیشتر را اراده کرده، و مخاطب عاقل هم همین را می فهمد.

ثانيا وقتی یک عد مشخص تکرار و تاکید شد و آنقدر به مخاطب مختلف گوشزد شد که از حد تواتر هم گذشت، معقول نیست بگوییم مراد گوینده ، آن عدد خاص نبوده است.

ثالثا اگر گوینده عددی را در پاسخ فردی که از تعداد پرسیده به زبان آورد،

ص: 129

هر عاقلی متوجه می شود مرادش همان عدد است. مثلا اگر مسوول آمار از شما بپرسد چند فرزند دارید و شما بگویی 2 تا، درحالی که 4 تا هستند، آیا می توانید در توجیه این کار بگویید من به مقداری از بچه هایم اشاره کردم و عدد مفهوم ندارد؟!

رابعا حصر تعداد خلفا در 12 در بیان پیامبر، فقط به ذکر عدد نبوده تا شبهه مفهوم عدد مطرح شود زیرا ایشان با تعابیر بسیار گوناگون این مطلب را بیان کرده اند تا جای هیچ شبهه ای باقی نماند، از جمله:

تطبيق عدد ائمه و خلفاء بر چیزها یا کسانی که می دانیم فقط 12 عدد بوده اند مثل تطبيق بر 12 ماه ، 12 ساعت، 12 برج آسمانی، 12 نقیب بنی اسرائیل، 12 سبط بنی اسرائیل، 12 حواری عیسی.

تعیین اول و آخر ایشان: « اَلْأَئِمَّةُ بَعْدِي اِثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ اَلْقَائِمُ فَهُمْ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيَائِي وَ أَوْلِيَائِي وَ حُجَجُ اَللَّهِ عَلَى أُمَّتِي بَعْدِي اَلْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ اَلْمُنْكِرُ لَهُمْ كَافِرٌ » (1) .

تصریح به ختم سلسله خلافت توسط امام دوازدهم: « الْحَسَنَ ثُمَّ اُّکمِل ذَلِکَ بِابْنِهِ رَحْمَةٌ لِلْعَالَمِینَ » (2) .

تصریح به اینکه ائمه 12 گانه تا روز قیامت همین ها هستند: « ائمة الْهَدْيِ الَّذِينَ اَمَرَ اَللَّهُ بِطاعَتِهِمْ اِلَيَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَسَمَّانِي اَوْلَهُمْ ثُمَّ اِبْنِي هَذَا وَ ادْنِي بِيَدِهِ الي الْحَسَنَ ثُمَّ اَلْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ اِبْنِي هَذَا يَعْنِي اَلْحُسَيْنَ » (3) .

ص: 130


1- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص180، ح 5406.
2- كمال الدين و تمام النعمه، ج1، ص312، عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) ، ج 1، ص 45، ح 3. توضیح آنکه شیخ صدوق متن وصیت را در روایت قبل آورده و به آن ارجاع داده است .
3- کتاب سليم بن قيس الهلالي ، ج 2، ص 658.

تصریح به اینکه ائمه 12 نفرند نه کمتر و نه بیشتر: « الائمة بَعْدَ نَبِيِّنَا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اِثْنَا عَشَرَ نُجَبَاءُ مُفَهَّمُونَ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ وَاحِداً او زَادَ فِيهِمْ وَاحِداً اوْ خَرَجَ مِنْ دِينِ اَللَّهِ وَ لَمْ يَكُنْ مِنْ وَلاَيَتِنا عَلَيَّ شَيْءٌ » (1) .

و برای همین است که شیخ طوسی دو بار در کتاب غیبت تصریح می کند

ائمه 12 نفرند نه بیشتر و نه کمتر: « الائمة عَلَيْهِمُ السَّلاَم بَعْدَ اَلنَّبِىِّ صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اِثْنَا عَشَرَ لاَ يَزِيدُونَ وَ لاَ يَنْقُصُونَ (2) وَ أَنَّ المامة مَحْصُورَةٌ فى اَلاِثْنَى عَشَرَ إِمَاماً وَ أَنَّهُمْ لاَ يَزِيدُونَ وَ لاَ يَنْقُصُونَ » (3)

نکته 15) دوازده امام و دوازده مهدی

این حدیث می گوید: دوازده مهدی غیر از دوازده امام هستند که بعد از وفات امام دوازدهم ( علیه السلام ) می آیند درحالیکه طبق روایات متعدد، دوازده مهدی همان دوازده امام می باشند، از جمله:

« يُخْرِجُ اللَّهُ مِنْ صُلْبِهِ تَكْمِلَةَ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَاماً مَهْدِيّاً اخْتَصَّهُمُ اللَّهُ بِكَرَامَتِهِ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ قُدْسِهِ- الْمُنْتَظِرُ لِلثَّانِي عَشَرَ مِنْهُمْ كَالشَّاهِرِ سَيْفَهُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله يَذُبُّ عَنْهُ » (4) .

« نَحْنُ اثْنا عَشَرَ مَهْدیّا » (5) .

مِنّا اثنا عَشَرَ مَهديّاً ، أوّلُهُم أميرُ المؤمنينَ عليُّ بنُ أبي طالبٍ عليه السلام ، و آخِرُهم التاسعُ مِن وُلدِي ، و هو الإمامُ القائمُ بالحقِّ ، يُحْيِي اللّه ُ بهِ الأرضَ بَعد مَوتِها ، و يُظهِرُ بهِ دِينَ الحقِّ

ص: 131


1- الإختصاص، ص 233.
2- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص127.
3- همان، ص 157.
4- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 334 - 335، ح 5 و ص 647، ح 8.
5- همان، ج 2، ص 335، ح6.

على الدِّينِ كُلِّهِ و لو كَرِهَ المُشرِكونَ لَهُ غَیْبَهُ (1) ..

« فَأوْحی الله تَعَلَلی إلَیَ یا مُحمَّد ... وَ اَعْطَيْتُكَ مَنْ اَخْرُجُ مِنْ صُلْبِهِ اي عَليٍ احد عَشَرَ مَهدِيّاً كُلُّهُمْ مِن ذُرِّيَّتِكَ مِنَ اَلْبِكْرِ اَلْبَتُولِ آخِرُ رَجُلٍ مِنْهُمْ يُصَلِّي خَلْقُهُ عيسي اِبْنُ مَرْيَمَ يَمْلا اَلاَرْضَ عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ مِنْهُمْ ظُلْماً وَ جَوْرا » (2) .

« مِنَّا اِثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً مُضِي سِتَّةٍ وَ بَقِيَ سِتَّةٌ يَصْنَعُ اَللَّهُ بِالسَّادِسِ مَا اَحْب » (3)

« ان لِهذِهِ اَلامَّةِ اِثْنَيْ عَشَرَ اماما هادِينَ مَهْدِيِّينَ لاَ يَضُرُّهُمْ خِذْلاَنُ مَنْ خَذَلَهُم ».

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْهَادِينَ الْمَهْدِيِّينَ الْعُلَمَاءِ الصَّادِقِينَ الابرار الْمَتقينَ دَعَائِمِ دِينِكَ وَ أَرْكَانِ تَوْحِيدِكَ وَ تَرَاجِمَةِ وَحْيِكَ وَ حُجَجِكَ عَلَى خَلْقِكَ وَ خُلَفَائِكَ فِي أَرْضِكَ الَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ اصْطَفَيْتَهُم عَلَيَّ عِبَادَكَ وَ اُرْتُصِيبَتَهُمْ لِدِينِكَ (4) .

« عَلِيٌ خَيْرُ مَنْ اُخْلُفُهُ فِيكُمْ وَ هُوَ الامامُ وَ اَلْخَلِيفَةُ بَعْدِي وَ سِبْطَايَ وَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ اَلْحُسَيْنِ اَئمَةٌ ابرار لَئِنِ اِتَّبَعْتُمُوهُمْ وَ جَدْتُمُوهُمْ هَادِينَ مَهْدِيِّينَ » (5)

ص: 132


1- همان، ج1، ص317، ح 3.
2- كمال الدين وتمام النعمه، ج 1، ص 251، ح1
3- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 338، ح 13. ممکن است گفته شود امام صادق ( علیه السلام ) می فرمایند: شش مهدی رفته اند، درحالی که قبل از ایشان پنج امام بوده اند، پس دو اشکال پیش می آید و مهدی اول چه کسی بوده که به علاوه پنج امام، شش مهدي گذشته را تشکیل می داده اند؟ ثانيا اگر شش مهدی رفته اند، امام صادق ( علیه السلام ) مهدی هفتم خواهند بود و امام یازدهم می شوند مهدی دوازدهم! و این باعقیده 11 امامی هایی می سازد که بر امام عسگری توقف کردند. اما پاسخ روشن است زیرا از آنجا که مدتی از امامت امام صادق ( علیه السلام ) سپری شده بوده، ایشان خود را جزء مهدی های رفته حساب نموده اند.
4- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه ، ص 279.
5- كفايه الاثر في النص على الائمة الإثني عشر، ص 199.

نکته 16) دوازده مهدی یا یازده مهدی؟

این حديث می گوید: مهدی های بعد از ائمه، 12 نفرند درحالی که روایت دیگری که خود شیخ طوسی در همین کتاب غیبت نقل کرده، می گوید 11 نفرند: « ان مِنَّا بَعْدَ القَائِمِ احد عَشَرَ مَهْدِيّاً مِنْ وُلْدِ حُسَيْنٍ علیه السلام ( علیه السلام ). (1)

بله! یاران احمد بصری می گویند از آنجا که مراد از قائم همان مهدی اول است که احمد الحسن می باشد، بقیه مهدی ها می شوند 11 نفر. اما این درست نیست زیرا قائم آل محمد در روایات فراوان دارای ویژگی هایی معرفی شده که بر مهدی اول تطبيق نمی کند، از جمله:

الف) در روایات فوق تواتر آمده است که قائم ، نهمین فرزند امام حسین ( علیه السلام ) است درحالی که مهدی اول دهمین می شود، که تازه احمد الحسن که ادعا می کند فرزند پنجم از نسل امام دوازدهم سال می باشد، چهاردهمین فرزند می شود.

ب) در روایات آمده است که قائم، نهمین امام بعد از حسین ( علیه السلام ) است:

« يَكُونُ تِسْعَةٌ اَئِمَّةٌ بَعْدَ اَلْحُسَيْنِ بْنُ عَلِيٍ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ »، (2) درحالی که مهدی اول

امام نیست.

ج) شیخ طوسی روایت کرده: زمانی که سه امام به نام محمد و على و حسن پشت سر هم بیایند چهارمین شان قائم است: « اِذَا اجْتَمَعَ ثَلَاثٌ اسْمَاءِ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌ وَ اَلْحَسَنُ فَالرَّابِعُ الْقائمُ » (3) .

از طرفی آنها توجه نکرده اند که این روایت می گوید: «من ولد الحسین» نه

ص: 133


1- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص 478.
2- الكافي ( ط - الإسلاميه )، ج1، یا 533، ح 15.
3- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص233.

من ولد القائم» و ظاهرا این دو تعبیر با هم فرق دارند، زیرا اگر می خواست بفهماند که مهدی ها از نسل قائم هستند نمیگفت « من ولد الحسین » چون این تعبیر باعث می شود که بعد از فوت مهدی اول هر سید حسینی بتواند ادعا کند مهدی دوم است و اگر به او اعتراض کنند که تو از نسل قائم نیستی خواهد گفت در حديث وصیت نگفته که مهدی های بعدی از نسل چه کسی هستند و در روایت دیگری گفته 11 مهدی من ولد الحسين هستند پس من همان مهدی دوم می باشم.

لذا اگر منظور این حديث این بود که مهدی های بعدی از نسل قائم هستند

نمیگفت من ولد الحسين تا باعث گمراهی عده زیادی شود . (1)

نکته 17) قیام منتظر

این روایت می گوید بعد از امام دوازدهم ( علیه السلام ) مهدی اول می آید درحالیکه طبق روایتی دیگر از شیخ طوسی در همان کتاب غیبت، بعد از امام دوازدهم منتصر و بعد از او سفاح خواهند آمد:

« كَمْ يَقُومُ اَلْقَائِمُ فِي عَالَمِهِ قَالَ تِسعَ عشرَهُ سَنَةً ثُمَّ يَخرُجُ المُنْتَصِرُ فَيَطْلُبُ بِدَمِ اَلْحُسَيْنِ و دَما اصْحابِهِ فَيَقْتُلُ وَ يَسْبِي حَتّي يخرُج السفاح » (2) .

ص: 134


1- ممکن است کسی بپرسد پس این 11 مهدی که از اولاد امام حسین می باشند چه کسانی هستند؟ مرحوم حرعاملی می گوید: مراد همان ائمه رجعت می باشند که چون بیشترشان از اولاد امام حسين ( علیه السلام ) اند (به غیر از امام علی ، امام حسن و خود امام حسین ( علیه السلام )) از باب تغلیب به همه شان فرزند امام حسین اطلاق شده است ، و تغلیب یکی از اسلوب های رایج تکلم در زبان عرب می باشد. الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة ، ص 403. این نظر ایشان بود اما به نظر ما چون تعداد روایات مهديين به پنج تا هم نمی رسد و سند همه آنها نیز مشکل دارد ، اصل این مضمون که بعد از امام زمان ( علیه السلام ) مهدی هایی غیراز ائمه رجعت وجود داشته باشند پذیرفته نیست.
2- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص479.

پیروان احمد الحسن می گویند این حدیث درست است ولی مرادش اینست که امام حسین ( علیه السلام ) بعد از مهدی دوازدهم می آید، درحالیکه این حرف صحیح نیست؛ زیرا روایت می گوید: رجعت امام حسین بعد از قائم است، درحالی که در روایات ما لقب « القائم » علم برکسی است که با قیام خود حکومت عدل جهانی تشکیل می دهد که طبق عقیده شیعه ، او امام دوازدهم است و طبق زعم احمد الحسن، او مهدی اول می باشد، و بالاخره ربطی به مهدی های دیگر ندارد.

از طرفی احمد و پیروانش اصرار دارند که مسأله دوازده مهدی و دوازده قائم

بعد از امام دوازدهم ( علیه السلام ) از مختومات و اسرار مخفی بوده که احمد آن را کشف کرده، پس چطور ممکن است سوال راوی در مورد قائم دوازدهم باشد که طبق ادعای احمد، امام حسین ( علیه السلام ) بعد از او رجعت خواهند نمود؟

نکته 18) دوازده شیعه

طبق این روایت 12 مهدی به مقام خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه و آله می رسند اما در روایت دیگری تصریح شده که 12 مهدی 12 نفر از شیعیان هستند:

« عن ابي بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ اِنِّي سَمِعْتُ مِنْ ابيكَ عليْهِ السَّلامُ اِنَّهُ قَالَ يَكُونُ بَعْدَ الْقَائِمِ اثْنَا عَشَرَ اَمَاماً وَلكِنَّهُم قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِنَا يَدَّعُونَ اَلنَّاسَ اِلَيَّ مُوَالاَتَنَا وَ مَعْرِفَةُ حَقِّنَا » (1) .

این تعبیر اصلا با تعبیر حدیث وصیت سازگار نیست، زیرا هرگز در هیچ روایتی، از خلفاء و اوصیاء تعبیر به « شیعیان ما » نشده و حتی این تعبیر با

ص: 135


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 358، ح 56.

سیادت مهدی های دوازده گانه هم نمی سازد چون معهود نیست که ائمه، از فرزندان خود تعبیر به « شیعیان ما » بکنند. آنچه به وضوح از این تعبیر بر می آید این است که مهدی های دوازده گانه منصب خاصی از جانب خدا یا ائمه ندارند و تنها عده ای از شیعیان مخلص اند که به جهت ایمان بالا از دیگران متمایز شده اند، و اصلا معقول نیست خلیفه رسول خدا را تعبیر به « شیعیان ما » بکنند.

بله تنها در یک نقل در تفسیر منسوب به امام حسن عسگری ( علیه السلام ) از امام رضا ( علیه السلام ) چنین آمده (1) که در توبیخ گروهی که خود را شیعه علی می نامیدند، فرمودند: « انما شِيعَةُ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ وَ سَلْمَانُ وَ اَبُوذَرٌ وَ مِقداد ...». (2)

اما اولا این حدیث در کتابی آمده که انتسابش به امام ( علیه السلام ) ثابت نیست ثانيا شامل مضامینی است که جعلی بودن آن را برملا می کند، از جمله اینکه آن گروه مدت دو ماه ( معادل 60 روز ) هر روز به دیدار امام ( علیه السلام ) می شتافتند اما امام به ایشان اذن ملاقات نمی داد تا اینکه با التماس فراوان اذن دخول گرفتند ولی وقتی وارد شده و سلام کردند امام جوابشان را نداده و حتی اجازه جلوس هم ندادند ! و آنها اعتراض کردند که چرا در حق ما این ظلم عظیم و این تحقیر را روا می دارید ؟!

يقينا چنین رفتاری از یک عالم وارسته به دور است چه برسد به امام عالم،

و از هیچ امامی چنین رفتاری دیده نشده است.

از طرفی این نقل، امام حسن و امام حسین ( علیه السلام ) را شیعه ای در ردیف سلمان و ابوذر و غیره می شمرد درحالی که آنها خاک پای حسنین ( علیه السلام ) بودند و

ص: 136


1- البته چهار کتاب احتجاج و بحار الانوار و البرهان و عوالم از همين تفسیر منسوب نقل کرده اند.
2- التفسير المنسوب، ص313.

اصلا قابل مقایسه با هم نیستند.

و حال که جعلی بودن این روایت روشن شد دیگر نمی توان گفت در

حدیثی بر ائمه، شیعه اطلاق شده است. (1)

و بعد از این بیان، اشتباه سخن این شخص را متوجه می شوید که می نگارد: شیعه صفت عظیمی است که قرآن حضرت ابراهیم را به آن ستوده و فرموده: « وَ ان مِنْ شِيعَة لاِبْرَاهِيمَ »، (2) (3) زیرا اولا ما گفتیم هیچگاه بعضی ائمه بعضی امامان دیگر را شیعه نخوانده اند پس استعمال لفظ شیعه بریک پیامبر ارتباطی با استعمال این لفظ توسط ائمه بر یکدیگر ندارد، ثاني شیعه در قرآن ، غیر از شیعه اصطلاحی در روایات است برای همین در قرآن بر افراد معمولی هم اطلاق شده که حتی مورد توبیخ انبیاء قرار گرفته اند: « هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِه » (4) . پس شیعه صفت عظیمی نیست بلکه به معنای پیرو و معتقد می باشد همین.

همه اینها به کنار، وقتی روایت دارد تصریح می کند که دوازده مهدی امام نیستند بلکه فقط شیعه ما هستند، شما چگونه می خواهید با لفظ شیعه، امامت آنها را ثابت کنید؟

برخی یاران احمد برای فرار از این اشکال می گویند، بله مهديون امام به

ص: 137


1- بله در فضائل و روضه شاذان بن جبرئیل بدون ذکر سند چنین آمده که امام صادق ( علیه السلام ) فرمودند: « وِلايَتِي لِعَلِيِّ بْنِ اَبِي طَالِبٍ اَحِبُ اِلَيَّ مِنْ وِلَادَتِي مِنْهُ » و: « وَ لَايَتِي لَابَائِي اَحِبُ الْيَ ...» . اما غیراز اینکه برای این کلام سندی ذکر نکرده ، خود کتاب هم مربوط به قرن هفت است و صدها سال کسی چنین کلامی از امام صادق ( علیه السلام ) سراغ نداشت لذا اصلا قابل استناد نیست.
2- صافات: 83.
3- جزوات پخش شده توسط اتباع احمد بصری .
4- قصص: 15.

معنایی که در دوازده امام قائل هستیم نمی باشند چون خود وصیت هم گفته دوازده امام و سپس دوازده مهدی، اما آنها امام به معنای لغوی هستند ! !

و جواب این است که او امام لغوى دارای منصب الهی نیست زیرا بر امام جماعت و امام جمعه و مرجع تقلید هم اطلاق می شود، ثانيا امامتی که در روایات مطرح است همان امامتی است که منصب بزرگ الهی بوده و در قرآن تعبیر به عهد الله گشته است. در نتیجه وقتی امام صادق ( علیه السلام ) امامت مهدی ها را رد می کند، مفهومش اینست که آنها حجت خدا و دارای عهد الله نمی باشند.

عده ای شان نیز می گویند: آنها امام به معنای عام هستند. اما اگر براستی مهدی ها امام به معنای عام هستند، چطور پیروان احمد، همه مقامات امام به معنای خاص را برای او قائلند، و حتی تصریح می کنند که او امام سیزدهم است؟ و ظاهرا یادشان رفته که خود احمد، با تمسک به نسخه بدل حديث الوح، خود را دوازدهمین وصی رسول خدا میداند که همه در یک ردیف قرار دارند.

اینها به کنار، مرز بین امام عام و امام خاص چیست و آن دو چه تفاوت هایی با هم دارند؟ در هیچ روایتی جواب این سوال را پیدا نخواهید کرد چون چنین چیزی اصلا مطرح نشده است.

نکته 19) فرزند مهدی ( علیه السلام )

این حدیث می گوید: امام دوازدهم علت دارای فرزندی است که به خلافت می رسد و نسل او را ادامه می دهد درحالی که خود شیخ طوسی در همان غیبت نقل کرده که تنها امامی که فرزند ندارد امام مهدی ( علیه السلام ) است:

ص: 138

« دَخَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي حَمْزَةَ عَلَى أَبِي اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ إِمَامٌ؟ قَالَ: نَعَمْ فَقَالَ لَهُ: إِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: لاَ يَكُونُ اَلْإِمَامُ إِلاَّ وَ لَهُ عَقِبٌ، فَقَالَ: أَ نَسِيتَ يَا شَيْخُ أَمْ تَنَاسَيْتَ؟ لَيْسَ هَكَذَا قَالَ جَعْفَرٌ ، إِنَّمَا قَالَ جَعْفَرٌ : لاَ يَكُونُ اَلْإِمَامُ إِلاَّ وَ لَهُ عَقِبٌ إِلاَّ اَلْإِمَامُ اَلَّذِي يَخْرُجُ عَلَيْهِ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ فَإِنَّهُ لاَ عَقِبَ لَهُ، فَقَالَ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَكَذَا سَمِعْتُ جَدَّكَ يَقُولُ . » (1) .

و قبلا ثابت کردیم که امام حسین ( علیه السلام ) بعد از امام دوازدهم خواهند آمد نه

مهدی دوازدهم هم چنان که در ادامه نیز خواهد آمد.

یاران احمد میگویند اتفاقا این حديث مطابق ادعای ماست که امام حسین ( علیه السلام ) بعد از مهدی دوازدهم می آیند، زیرا طبق روایات متعدد امام دوازدهم دارای فرزند هستند، پس مراد از آن امامی که فرزند ندارد مهدی دوازدهم می باشد.

غافل از اینکه:

اولا در این روایت تصریح شده آن کسی که امام حسین ( علیه السلام ) بعد از او می آیند امام می باشد: « لا يَكُونُ الامام الاّ و لهُ عقب الا الامام الّذي يَخْرُجُ عَلَيْهِ اَلْحُسَيْنُ » و حال آنکه مهدی ها امام نیستند، و اگر بگویند منظور امام لغوى یا عام است نه خاص جوابشان را دادیم. غیر از اینکه در این حدیث سخن از امامت امام رضا ( علیه السلام ) است که دارای امامت اصطلاحی ( صاحب عهد الهی ) می باشند و به جمله مورد نظر هم در همین راستا استدلال شده است پس تاویل آن به امامت لغوي یا عام معقول نیست. همچنین اگر مراد امامت به معنای عام باشد شامل انبیاء نیز می شود درحالی که بعضی پیامبران هم فرزند نداشته اند مانند حضرت خضر و حضرت عیسی ( علیهما السلام ) پس چطور امام

ص: 139


1- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص224.

رضا ( علیه السلام ) می فرمایند فقط یک امام فرزند ندارد که او قائم و مهدی دوازدهم است ؟ لذا در می یابیم مراد ایشان امامت به معنای خاص است. قرینه سوم اینست که واقفه به این علت حدیث را در مقابل امام رضا ( علیه السلام ) تقطیع کردند که فساد عقیده خودشان را مخفی کنند زیرا آنها قائل بودند که موسی بن جعفر همان قائم است درحالی که امام صادق ( علیه السلام ) فرموده بودند آن امامی که قائم است و حسین بن علی در زمان او خروج می کند عقب ندارد و حال آنکه امام کاظم علت دارای فرزندان زیادی بودند، پس عمدا آخر حديث را حذف کردند تا فساد عقیده خود را مخفی نمایند، برای همین امام رضا ( علیه السلام ) به راوی گفتند فراموش کرده ای یا خود را به فراموشی می زنی. پس امام رضا ( علیه السلام ) با این مچ گیری و ابطال قائمیت موسی بن جعفر می خواستند امامت خود را ثابت نمایند درحالیکه ایشان امام به معنای خاص بوده اند.

ثانيا مسأله فرزند داشتن امام دوازدهم ( علیه السلام ) ثابت نیست، و آنچه این گروه

بدان استدلال می کنند در جای دیگر پاسخ داده شده است.

ثالثا بر فرض که روایات فرزند داشتن امام دوازدهم بر ثابت باشد، با این حديث تعارض می کند، و نمی شود دو حديث متعارض هردو به نفع این فرقه استفاده شود. چون ثابت شد که منظور از امام بدون فرزند در این حدیث ، امام اصطلاحی به معنای خاص است.

همه اینها در صورتی است که « عقب » را به معنای فرزند بگیریم اما ممکن است عقب در اینجا به معنای خلیفه از نسل باشد، زیرا آنچه برای یک امام

حائز اهمیت است، صرف وجود فرزند نیست بلکه وجود فرزندی است که بعد از پدر، امامت وی را ادامه دهد، و این حدیث دارد همین را برای امام دوازدهم ( علیه السلام ) رد میکند و می گوید ایشان خلفی از نسل خود ندارد و بعد از او

ص: 140

امام حسین ( علیه السلام ) خواهند بود.

هم چنان که خود امام رضا ( علیه السلام ) در حدیث دیگری فرمودند: « قُلْتُ لابِي الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَدْ بَلَغْتَ مَا بَلَغْتَ وَ لَيْسَ لَكَ وَلَدٌ فَقَالَ يَا عُقْبَةُ انَّ صاحِبَ هَذَا الاَمْرِ لاَيَمُوتُ حَتّي يُرِي خَلقَهُ مِنْ بِهدِهِ » (1) .

و نیز امام موسی ( علیه السلام ) با وجود داشتن 18 (2) پسر، خلف

خود را امام رضا ( علیه السلام ) میدانند: « ان جَعْفَراً عليه السَّلامُ كَانَ يَقُولُ سَعِدَ اُمْرُولِمْ يَمُتْ حَتِّي يَرِي خَلْفَهُ مِنْ نَفْسِهِ ثُمَّ اوما بِيَدِهِ الَيُّ اِبْنُهُ عَلِيٌ فَقَالَ هَذَا وَ قَدْ اَرَانِيَ اَللَّهُ خَلَفِي مِنْ نَفْسِي » (3) .

در نتیجه چه «عقب» را به معنای فرزند بگیریم و چه به معنای خلیفه از

نسل، در هر دو صورت با مفاد حديث وصیت در تعارض است.

نکته 20) فرزندان حسین ( علیه السلام )

این روایت می گوید: دوازده مهدی از نسل امام دوازدهم ( علیه السلام ) هستند: « فاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْيُسَلِّمْها اَلَيُّ ابْنُهُ اَوْلُ الْمُقَرَّبِينَ » (4) ، درحالی که خود شیخ طوسی در همان کتاب غیبت روایت کرده که مهدی ها از نسل امام حسین ( علیه السلام ) هستند:

« ان مِنّا بَعدُ قائم احد عَشَرَ مَهْدِيّاً مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَيْنِ عليْهِ السَّلامُ » (5)

و همچنین شیخ طوسی در مصباح المتهجد در زیارت امام حسین ( علیه السلام ) آورده:

« ان الائِمَةَ مِنْ نَسْلِهِ وَ الشِّفاءَ فِي تُرْبَتِهِ وَ اَلْفَوْزَ مَعَهُ في اوِيَتِهِ وَ الاوصِياءَ مِن عِترَتِهِ بَعدَ قائِمِهِم وَ غَيبَتِه » (6)

ص: 141


1- كفاية الأثر في النص على الأمة الإثني عشر، ص 279، دلائل الإمامه ( ط - الحديثه )، ص435، ح 8.
2- الارشاد في معرفه حجج الله على العباد، ج2، ص244.
3- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص41.
4- 1. البته در یک نقل آمده: « بَعد القائم احد عَشَرَ مَهْدِيّاً مِنْ وُلْدِ حُسَيْنٍ ». منتخب الانوار المضيئه في ذكر القائم الحجه ، ص 201 ، ولی این نقل مورد اعتماد نیست چون تاریخش حدود 750 سال بعد از امام صادق ( علیه السلام ) است و قبل از آن سابقه ای ندارد.
5- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص478
6- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص 826.

ممکن است گفته شود خوب نسل مهدی همان نسل حسین ( علیه السلام ) است ، اما در پاسخ باید گفت: اولا مهدی هایی که از نسل حسین ( علیه السلام ) هستند غیر از مهدی هایی هستند که از نسل امام دوازدهم ( علیه السلام ) می باشند زیرا آنها طبق تصریح روایت، 11 نفرند: « بَعْدَ الْقَائِمِ آحَدَ عَشَرَ مَهْدِيّاً مِن وُلْدِ الْحُسَیْن »، درحالی که اینها 12 نفر معرفی شده اند: « وَ مِن بَعْدهم اِثْنَيْ عَشَرَ مَهْدِيّاً ». ثانیا این نوع گویش بستر ساز انحراف است چون ممکن است بعد از امام دوازدهم ( علیه السلام ) بعضی سادات حسینی منحرف با تمسک به همین روایت، ادعای مهدویت کنند و مهدویت مهدي اول که فرزند امام دوازدهم ( علیه السلام ) است را انکار نمایند و سر به شورش بردارند. در نتیجه اگر می خواست بفهماند مهدی ها از فرزندان مهدی هستند حتما همین را میگفت نه که بگوید از نسل حسین ( علیه السلام ) .

نکته 21) تحويل خلافت

در این روایت درباره تک تک امام ها تکلیف کرده که هنگام وفات، خلافت را به امام بعدی بسپارند: « فَاِذا حَضْرَتْكَ الْوَفاةُ فَسَلَّمَها اِلَيَّ اِبْنِيَ الْحَسَن ... فاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَسَلَّمَها اِلَيَّ اِبْنِيَ اَلْحُسَینُ ... فَاِذا حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا اِلِي ابْنِهِ سَيِّدِ الْعابِدِينَ ... فاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَليُسَلِّمْها الي ابنُهُ مُحَمَّدٌ ... فَاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْيُسَلِّمْها اِلَيُّ ابْنُهُ اَوْلُ الْمُقَرَّبِينَ » ، درحالی که به مهدی اول تکلیف نمی کند که خلافت را به مهدی بعدی بسپارد و حتی نمی گوید که این مهدی ها در عرض همند یا در طول هم. یعنی آیا هر مهدی بعد از وفات مهدی قبلی می آید یا مثل

ص: 142

احمد الحسن با پدرش در یک زمان وجود خواهند داشت. و حتی نمی گوید که این مهدی ها هرکدام فرزند مهدی قبل هستند یا صرفا از سادات می باشند هر چند از نسل دیگر ائمه:

« ان مِنَّا بَعدَ القائمِ احد عَشَرَ مَهْدِيّاً مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَيْنِ عليه السَّلاَمُ »، (1)

یا حتی سید هم نیستند و فقط شیعه خالص می باشند: « انما قَالَ اِثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً وَ لَمْ يَقُلْ اِثْنَا عَشَرَ اماما وَ لَكِنَّهُمْ قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِنَا » (2) .

و این نگفتن ها باعث گمراهی مردم آن زمان می شود چون بستر ظهور

مدعیان دروغین را فراهم می سازد.

نکته 22) محتوای وصیت

احمد الحسن مضمون این حدیث را آخرین وصیت مکتوب پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) می داند، درحالی که در روایات دیگری آمده که پیامبر به امير المومنین ( علیه السلام ) فرمودند: زمانی که من وفات کردم و مرا غسل و کفن کردی، مرا بنشان و بپرس و بنویس، و حتی این به عنوان وصیت پیامبر و املای ایشان معرفی شده است .

در کتاب بصائر الدرجات بابی با عنوان وصیت پیامبر به امیرالمومنین ( علیه السلام )

بعد از وفات باز کرده و روایات متعددی آورده است، (3) از جمله:

امام صادق ( علیه السلام ) فرمودند: رسول خدا که به امیر المومنین ( علیه السلام ) فرمود: وقتی من وفات نمودم غسلم بده، حنوطم بزن، کفنم كن سپس مرا بنشان و آنچه بر تواملاء میکنم بنویس: « قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاَمِيرُ اَلْمُومِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِذا اَنَا مِتُّ فَغَسِّلْنِي وَ حَنِّطْنِي وَ كَفِّنِّي وَ اقْعُدْنِي وَ مَا امْلِي عَلَيْكَ فَاكْتُبْ قَالَ قُلْتُ فَفَعَلَ قَالَ نَعَمْ » (4) .

ص: 143


1- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص478.
2- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 358، ح 56.
3- بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص 282 - 284. وی ده حدیث نقل کرده است.
4- در کافی نیزدو حديث با این مضمون نقل کرده است . الكافی ( ط - الإسلاميه )، ج 1، ص 297، ح 7 و 8.

نکته 23) غسل امام ( علیه السلام )

یکی از عقاید شیعه اینست که امام را فقط امام غسل می دهد لذا بعد از وفات امام دوازدهم ( علیه السلام ) باید امامی باشد که ایشان را غسل دهد، حال آیا آن امام همین مهدی اول است؟ و اگر او امام نیست تنها یک راه می ماند، اینکه یکی از یازده امام قبلی رجعت نموده و کار غسل را به عهده بگیرد، که در این صورت با وجود آن امام، نوبت به خلافت مهدی های دوازده گانه نمی رسد.

برای روشن شدن مطلب نکاتی ذکر می شود:

الف) امام را فقط امام غسل می دهد:

مرحوم کلینی بابی با همین عنوان در کافی باز نموده تا به دیگران بفهماند این از عقاید شیعه است، و مرحوم صدوق روایت کرده: « ان الامام لا يَجِبُ اَنْ يُغَسِّلَهُ الا امامَّ مِثْلُهُ » (1) .

ب) آیا مهدی های دوازده گانه امام هستند؟

اگر بپذیریم که مهدی های دوازده گانه در حديث وصیت، غیر از ائمه دوازده گانه می باشند، متن وصیت تصریح دارد که آنها امام نیستند زیرا تعداد امامان 12 نفر می داند که به امام دوازدهم ( علیه السلام )

ختم می شوند و بعد از آن سلسله مهديين آغاز می گردد: « فذالِك اثنا عشر اماما ثُمَّ يَكُونُ مِن بَعْدِهِ اثْنا عَشَرَ مَهْدِيّاً ». .

نتیجه اینکه مهدي اول امام نیست تا بتواند بدن امام دوازدهم ( علیه السلام ) را غسل

دهد پس برای غسل ایشان باید امامی رجعت کند.

ممکن است گفته شود در یک زیارت نامه تصریح شده که از نسل امام دوازدهم ( علیه السلام ) نیز امامانی خواهند بود: « وَ صَلِّ عَلَيَّ وَلِيَّكَ وَ وُلاةِ عَهْدِكَ وَ اَلاَئِمَةِ

ص: 144


1- عيون اخبار الرضا ( علیه السلام ) ، ج 2، ص 246.

مِنْ وُلْدٍ ه » (1) و با توجه به حدیث وصیت ، آن امام ها همین مهدی های 12 گانه اند. اما در پاسخ باید گفت:

اولا روايات حصر عدد ائمه ( علیهم السلام ) در 12 ما فوق تواتر است و ما قبلا به بعضی

از آنها اشاره کردیم.

ثانيا طبق تصريح حديث وصیت، سلسله امامت با امام دوازدهم ختم می شود:

« سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي اِثْنَا عَشَرَ اَمَاماً وَ مِنْ بَعْدِهِمْ اِثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً ... فَذَالِكَ اِثْنَا عشر اماما ثُمَّ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ اِثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً »

پس مهدی ها امام نیستند هم چنان که امامت آنها در روایت ابو بصیر رد شده است:

« لَمْ يَقُلْ اِثْنَا عشر اماما وَ لَكِنَّهُمْ قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِنا »؛ (2) و در این صورت متن وصیت با متن آن زیارت نامه تعارض پیدا می نماید.

ثالثا شبیه همین متن در زیارت نامه دیگری به جای «من ولده» لفظ «من بعده» آمده: « اَللَّهُمَّ صَلِّي عَلَيَّ وُلاةَ عَهْدِهِ وَ الائِمَةِ مِنْ بَعْدِهِ » (3) . یعنی امامان بعد از امام دوازدهم که منطبق بر ائمه رجعت است.

و از آنجا که تصحيف لفظ «بعده» به «ولده» کام قریب الوقوع است نمی توان به نسخه مصباح اعتماد کرد و گفت که از نسل امام دوازدهم امامان دیگری خواهند بود.

از طرفی این زیارت نامه توسط یک پیرزن ناشناس از مردی که نگفته کیست و راوی گمان کرده امام زمان است بدست ما رسیده: پیرزنی بود پرسیدم که هستی؟ گفت من از شیعیان ائمه ام ... پیرزن گفت: آن مرد

ص: 145


1- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص409.
2- كمال الدين وتمام النعمه، ج 2، ص 358.
3- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص411.

می گوید، گفتم چه کسی؟ گفت من می گویم: « وَ فِيهَا عَجُوزٌ سَمْرَاءُ فَسَالَتْهَا ... فَقَالَتْ اَنَا مِنْ مَوَالِيهِمْ ... فَقَالَتْ يَقُولُ لَكَ وَ لَمْ تَذْكُرْ اَحِداً ... فَقُلْتُ لَهَا مَنْ يَقُولُ فَقَالَتْ اَنَا اَقُولُ » (1) .

حال آیا می توان دین خود را از چنین زیارت نامه ای گرفت ؟ !

ج) چه کسی امام مهدی ( علیه السلام ) را غسل میدهد؟

در این باره روایات متعددی وجود دارد که می رساند امام حسین ( علیه السلام ) امام

دوازدهم ( علیه السلام ) را غسل می دهد، از جمله:

1. « هَذَا اَلْحُسَيْنُ قَدْ خَرَجَ حَتي لاَ يَشُكُّ اَلْمُومِنُونَ فِيهِ وَ اِنَّه لَيْسَ بِدَجَّالٍ وَ لا شَيطانٍ وَ الْحُجَّةُ الْقائِمُ بَيْنَ اظهرِكُم فَاِذا اِسْتَقَرَّتِ اَلْمَعْرِفَةُ فِي قُلُوب مُومِنِين انهَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جاءَ الْحُجَّةَ الْمَوْتُ فَيَكونُ الَّذي يُغَسِّلُهُ وَ يُكَفِّنُهُ وَ يُحَنِّطُهُ وَ يَلْحَدُهُ فِي حُفْرَتِهِ وَ لا يَلِي الوَصِيَّ الاّ الْوَصِيُّ » (2) .

ممکن است کسی اشکال کند که در این روایت گفته وصی را باید وصی غسل دهد و بر فرض مهدی های دوازده گانه امام به معنای خاص نباشند ولی وصی که هستند پس مهدی اول می تواند امام دوازدهم را غسل دهد چون هر دو وصی هستند و مهدی دوازدهم هم توسط امام حسین ( علیه السلام ) غسل داده می شود چون هردو وصی هستند.

اما جواب این است که:

اولا در روایات متواتر تعداد اوصیاء دوازده تن معین شده پس مهدی های دوازده گانه وصی نیستند، ثانيا در بعضی نسخه ها تصریح شده که وصیی مثل وصی قبلی باید او را غسل دهد: « لا يَلِي الوصِيَّ الاّ الوَصِيَّ مثله » (3) و قطعا

ص: 146


1- جمال الاسبوع بكمال العمل المشروع، ص 495 - 497.
2- الكافی ( ط - الاسلاميه )، ج 8، ص 206، ح 250.
3- تأويل الايات الظاهره في فضائل العتره الطاهره ، ص272.

مهدی دوازدهم ( علیه السلام ) پایین تر از امام حسین ( علیه السلام ) است .

2. « يُقْبِلُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي اصْحَابِ اَلَّذِينَ قُتِلُوا مَعَهُ وَ مَعَهُ سَبْعُونَ نَبِيّاً كَمَا بَعَثُوا مَعَ مُوسَي بْنِ عِمْرَانَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَيَدْفَعُ اليه اَلْقَائِمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَلْخَاتَمَ فَيَكُونُ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ هُوَ اَلَّذِي يَلِي يُغَسِّلُهُ وَ كَفْنَهُ وَ حَنُوطَهُ وَ يُوَارِي بِهِ فِي حُفْرَتِهِ (1) ، فيكون التي عالي هو الي يلی محله و گفته و محوطه (و يوارى به في ځفيبي» (2) .

و به خاطر همین مطلب واضح است که مرحوم حر عاملی احتمال داده

کلمه «إبنه» در عبارت وصیت: « فاِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْيُسَلِّمْها اَلِي ابْنُهُ » ، تصحیف «أبيه» باشد - هم چنان که در نسخه خطی کتاب غیبت قرن دهم «أبيه» ثبت شده است - پس حدیث وصیت می گوید: امام دوازدهم ( علیه السلام ) خلافت را تسلیم پدرش امام حسین ( علیه السلام ) می کند که در آن زمان سه نام دارد، و این روایت همان مسأله رجعت را تایید می کند (3) .

البته پیروان احمد الحسن می گویند مراد این روایات اینست که امام حسین ( علیه السلام ) مهدی دوازدهم را غسل می دهد. اما این درست نیست زیرا او همانطور که ثابت کردیم طبق متن وصیت، مهدی اول امام نیست پس نمی تواند امام دوازدهم را غسل دهد در نتیجه آن کسی که امام حسین ( علیه السلام ) وی را غسل می دهند امام دوازدهم است نه مهدی دوازدهم.

ثانية تعبیر روایت اول اینست که امام حسین عالی حضرت حجت را غسل می دهند: « اِنَّهَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَاءَ اَلْحُجَّةَ اَلْمَوْتُ فَيَكُونُ اَلَّذِي يُغَسِّلُهُ » و طبق روایات فراوان، «حجت» نام اختصاصی امام دوازدهم می باشد: از جمله:

« قُلْتُ فَكَيْفَ وَ نذكُرُهُ فَقَالَ قُولُوا الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه » (4)

ص: 147


1- في نسخه «س» زياده : فيلقاه الموت.
2- مختصر البصائر، ص 165 - 166.
3- الايقاظ من الهجعه بالبرهان على الرجعه، ص 404
4- الكافي ( ط - الاسلاميه )، ج1، ص328، ح 13 و ص332 - 333، ح1.

« وُلِد وَلِيُّ اَللَّهِ اَلْحُجَّة بن اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ موسي بْنِ جَعْفَرٍ ...» (1)

« وَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ » (2)

« وَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ القائِمِ في وَسطِهِمْ كَانَهُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌ » (3)

« وَ لَحُجَّة بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ ائمة » (4)

« وَ اَلْحُجَّةُ بْنُ اَلْحَسَنِ ائِمَةُ ابرارهم مَعَ اَلْحَقُوا ا لَحِقٌ مَعَهُم » (5)

« فَاِذا مَعَ اَلْحَسَنِ فبعده ابْنُهُ اَلْحُجَّةُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَهَذِهِ اِثْنَا عَشَرَ اماما عَلِيٌ عَدَدَ نقبا بِنَبِ اسْرائِيلَ » (6) .

ثالثا متن روایت اول در کتاب تاويل الآيات این گونه نقل شده: « لاَ يَلِي اَلْوَصِيَّ اِلاّ الْوَصِيُّ مِثْلَهُ » (7) یعنی وصی را غسل نمی دهد مگر وصی ایی مثل خودش، هم چنان که در چند روایت دیگر همین تعبیر آمده:

« اَنَا نَقُولُ اَنَّ الامام لا يَجِبُ انْ يُغَسِّلَهُ الا امام مِثْلُهُ (8)

« فَاِنَّ الامام لا يَغَسِلُهُ الا امام مثلهُ » (9) «روينا عن آبائک ان الامام لا يلى أمره اذا مات إلا امام مثله» (10).

این در حالی است که مهدی دوازدهم - بر فرض صحتش - پایین تر از امام

ص: 148


1- كمال الدين وتمام النعمه، ج 2، ص 474
2- همان، ج 2، ص 507.
3- عيون أخبارالرضا ( علیه السلام ) ، ج1، ص58.
4- من لا يحضره الفقیه ج1 ص 327
5- كفايه الاثر في النص على الائمة الاثنی عشر ص 177
6- همان، ص 14
7- تأويل الايات الظاهره في فضائل العتره الطاهره ص 272
8- عيون أخبار الرضا ( علیه السلام ) ج 2 ص 246
9- الخرائج والجرائح ج 1 ص 264
10- . اثبات الوصيه ص 207

حسین ( علیه السلام ) است؛ پس ایشان کسی که مثل خودش دارای امامت به معنای خاص باشد را غسل خواهد داد که همان امام دوازدهم ( علیه السلام ) است.

رابعا در روایت دوم آمده که امام حسین ( علیه السلام ) قائم را غسل می دهد و در روايات ما لفظ « القائم » علم بر کسی است که قرار است با قیام خود عدل و داد را در عالم حکم فرما کند که به زعم احمد الحسن، همان مهدی اول می باشد لذا ربطی به مهدی دوازدهم ندارد.

این همه به کنار، در بعضی روایات تصریح شده که امام حسین ( علیه السلام ) بعد از امام دوازدهم حجه بن الحسن ( علیه السلام ) و همان کسی که سفیانی را می کشد رجعت می کند، از جمله:

الف) امام حسین ( علیه السلام ) فرمودند: زمانی که قائم ما ظهور کرد خدا ما را زنده

می کند ... پرسیدند قائمتان کیست؟ فرمودند: حجه بن الحسن:

« قَالَ اَلْحُسَيْن بن على بن ابي طالِبٍ قَبْلَ ان يُقْتَلَ بِلَيْلَةٍ واحِدَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُنا اللَّهُ وَ ايَّاكُم حِينَ يَظْهَرُ قائِمُنا فَيَنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ وَ اَنَا وَ انتمنشا هَدَّهُمْ فِى السَّلَاسِلِ وَ اَلْغِلاَلِ وَ انْوَاعِ الْعَذَابِ وَ النَّكَالِ فَقِيلَ لَهُ مَنْ قَائِمُكُمْ يَا بْنَ رَسُولِ اَللَّهِ قَالَ اَلسَّابِعُ مِنْ وُلْدِ ابْنى محمَّد بن على البَاقِر وَ هُوَ اَلْحُجَّةُ بْنُ الحَسَنِ بْنِ علِى بْنِ مُحَمدِ بْنِ عَلِى بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بن على ابنى وَ هُوَ اَلَّذِي يَغِيبُ مُدَّةً طَوِيلَةً ثُمَّ يَظْهَرُ وَ يملا اَلرِّضْقِسَطَا وَ عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْجُوراً وَ ظُلْمَا » (1).

ب) امام صادق ( علیه السلام ) فرمودند: لشکر مهدی، سفیانی را می کشند و سپس

فَقَال المُفَضَّلُ يَا سَيِّدِي مَا ذَا يَعْمَلُ اَلْمَهْدِيُّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ تَثُورُ سَرَايَاهُ عَلَيَّ اَلسُّفْيَا ئِي اَلِيَّ دِمَشقَ فياخِذُونَهُ وَ يَذْبَحُونَهُ عَلي اَلصَّخْرَة ثُمَّ يَظْهَرُ اَلْحُسَيْنُ بْنُ

ص: 149


1- اثبات الرجعه، فضل بن الشاذان النيشابوری، ص 36، مختصركفايه المهتدی، السيد الميرلوحی، ص 105 - 106، ح 19.

عَلِيٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي اِثْنَا عَشَرَ اَلْفَ صِدِّيقٍ وَ اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ رَجُلاً اِصْحَابِهِ اَلَّذِينَ قُتِلُوا مَعَهُ يوم العاشورَا (1) .

البته بعضی پیروان احمد می گویند: « ثُمَّ » به معنای سپس، می تواند به معنای مدت خیلی زیادی باشد که منطبق با زمان مهدی دوازدهم است مثل این گفتار خدا که می فرماید: « ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ اليهِ ترجعون » (2) که بین مردن و سپس زنده شدن انسان ها هزاران سال فاصله است.

غافل از اینکه:

اولا « ثُمَّ » برای فاصله کم می آید نه فاصله زیاد، و عرب برای فاصله زیاد از «سوف» استفاده می کند نه « ثُمَّ »، اما اینکه در آیه مذکور برای فاصله زیاد به کار رفته ، از این جهت است که زمان و زمانیات در افعال خدا راه ندارد برای همین چه فراوان که در قرآن از وقایع روز قیامت با صیغه ماضی تعبیر شده است: انما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ اَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً » (3) ، یا از گذشته با صیغه مضارع سخن رفته است: « وَ اِذَا حَشَرَ اَلنَّاسَ كَانُوا لَهُمْ اَعْدَاءَ » (4) .

ثانيا از سياق روایت که دارد وقایع ظهور امام دوازدهم ( علیه السلام ) را پشت سر هم می شمرد کاملا مشخص است که ظهور امام حسین ( علیه السلام ) هم متصل به وقایع ظهور می باشد.

نکته 24) حکومت مهدیین

در این حدیث، صاحب حکومت بعد از امام دوازدهم ( علیه السلام ) مهدي اول

ص: 150


1- مختصر البصائر ص 454 - 455 .
2- بقره 28 .
3- احزاب : 33 .
4- احقاف : 6

از نسل ایشان معرفی شده، درحالی که این با روايات رجعت مبنی بر بازگشت امام حسین ( علیه السلام ) و حکومت کردن ایشان بعد از امام دوازدهم ( علیه السلام ) بلکه حتی وصی بودن ایشان نسبت به امام دوازدهم ناسازگار است، از جمله:

الف) امام حسین ( علیه السلام ) قبل از شهادت به اصحابش فرمود: من اولین کسی هستم که زمین برایم شکافته شده ، بیرون می آیم و این بیرون آمدن من همزمان با خروج امير المومنين و قيام قائم ما و زنده شدن رسول خداست ... سپس محمد ( صلی الله علیه و آله ) پرچم و شمشیرش را به قائم ما می دهد:

« الحسينُ بن علی عليه السلام لاصحاب قبل ان یقتل : أكُونُ أوَّلَ مَن يَنشَقُ الأرضُ عَنهُ ، فَأخرُجُ خَرجَةً يُوافِقُ ذلكَ خَرجَةَ أميرِالمؤمنينَ وقيامَ قائِمِنا . وَ حَيَاةِ رَسُولِ اَللَّهِ صلّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ... و لَيَنْزِلَنَّ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌ وَ اَنَا وَ اَخِي وَ جَمِيعُ مَنْ مَنَّ اَللَّهُ عليه في حَمُولاَتٍ مِنْ حمولات الرَّبِّ خَيْلٍ بُلْقٍ مِنْ نُورٍ لَمْ يَرْكَبْهَا مَخْلُوقٌ ثُمَّ لَيَهُزَّنَّ مُحَمَّدٌ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِوَاءَهُ وَ لَيَدْفَعَنَّهُ الي قَائِمُنا مَعَ سَيْفِهِ ثُمَّ انا نَمْكُثُ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ مَاشَاء » (1) .

ب) از امام صادق ( علیه السلام ) پرسیدند اولین کسی که از قبر خارج می شود کیست؟ فرمود: حسین که پشت سر قائم خارج می شود: « اَللَّهُ قِيلَ لَهُ اولُ مَنْ يَخْرُجُ قَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَخْرُجُ عَلِيٌ اثر اَلْقَائِمِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ » (2) .

ج) امام صادق ( علیه السلام ) فرمودند: حسين ( علیه السلام ) را می شناسند که خارج شده ... و حجت قائم ( علیه السلام ) در میانشان است ... پس زمانی که وفات حجت ( علیه السلام ) برسد، حسین ( علیه السلام ) او را غسل داده، کفن و دفن وی را به عهده می گیرد زیرا غسل

وصی را فقط وصی به عهده می گیرد:

هَذَا اَلْحُسَيْنُ قَدْ خَرَجَ حَتي لاَ يَشُكَّ اَلْمُومِنُونَ فِيهِ و انه لَيْسَ بِدَجَّالٍ وَ لَا

ص: 151


1- الخرائج والجرائح، ج 2، ص 848 - 849، ح 63.
2- مختصر البصائر، ص 165، ح 39 و منتخب الانوار المضيئه في ذكر القائم الحجه ( علیه السلام ) ص 201.

شَيْطَانٍ وَ الجته الْقَائِمُ بَيْنَ اظْهُرِهِمْ فَاِذا اسْتَقَرَّتِ الْمَعْرِفَةُ فِي قُلُوب المومنين اِنهَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَاءَ الْحُجَّةَ اَلْمَوْتُ فَيَكُونُ الَّذي يُغَسِّلُهُ وَ يُكَفِّنُهُ وَ يُحَنِّطُهُ وَ يَلْحَدُهُ فِي حُفْرَتِهِ وَ لاَ يَلِي اَلْوَصِيَّ اِلاّ الْوَصِي». (1)

و اگر بگویند مراد از قائم، مهدی دوازدهم است پاسخش داده شد.

بله بعضی یاران احمد بصری می گویند درست که حديث گفته حجت قائم، ولی مرادش حجت قائم نیست، و در این باره به روایاتی تمسک می کنند، از جمله:

الف) به حدیثی از کتاب معانی الاخبار تمسک می کنند که امیرالمومنین ( علیه السلام ) فرمودند: من حتما منبری در مصر نصب خواهم کرد و حتما دمشق را ویران می نمایم و یقینا یهود و نصاری را از محله های عرب اخراج میکنم و همه عرب را با همین عصایم میرانم.

عبايه گفت: انگار تو داری از زنده شدنت بعد از مردنت خبر می دهی؟ حضرت فرمودند: هیهات عبايه تواشتباه فهمیدی، مردی از من این کارها را خواهد کرد: « فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا عَبَايَةُ ذَهَبْتَ فِي غَيْرِ مَذْهَبٍ يَعْقِلُهُ رَجُلٌ مِنّي » (2) .

آنها می گویند: ببینید حضرت علی ابتدا می فرماید من همه این کارها را

میکنم، بعد می فرماید فرزندم متصدی این کارهاست، پس امام حسین ( علیه السلام ) هم که می گوید من در زمان امام دوازدهم ( علیه السلام ) می آیم می تواند مرادش فرزندی از فرزندان امام دوازدهم ( علیه السلام

) باشد.

اما غافل از اینکه: اولا ترجمه ای که آنها از حديث کرده اند، طبق نسخه کتاب « ایقاظ » است،

ص: 152


1- الكافي ( ط - الإسلاميه )، ج 8، ص 206 ، ح250 ، تفسیر العیاشی، ج 2، ص 281، ح20.
2- الايقاظ من الهجعه بالبرهان على الرجعه ، ص 423.

درحالی که مطابق مصدر اصلي حديث یعنی کتاب معانی الاخبار حضرت فرموده اند: هیهات عبايه تو چیزی از کلام من برداشت کردی که مرد دیگری آن را از کلام من نمی فهمد: « فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا عَبَايَةُ ذَهَبْتَ فِي غَيْرِ مَذْهَبٍ يَعْقِلُهُ رَجُلٌ مِنّي » (1) و این کلام هیچ ربطی به استدلال آنها ندارد.

حال از میان این دو نسخه کدام مقدم است ؟ مسلما نسخه اصل، مقدم بر نسخه ایست که از اصل نقل می کند، از طرفی از آنجا که در کتاب « ایقاظ » صدر حديث را هم اشتباه ثبت کرده، اطمینان ما به نسخه اصل بیشتر می شود. صدر حدیث در کتاب ایقاظ چنین است: من حتما در مصر منبری نصب می کنم: « لابْنَيْنِ بِمِصْرَ مِنْبَراً »، درحالی که در خود کتاب معانی الاخبار این گونه ثبت شده: من یقینا مصر را هلاک میکنم: « لاَتَينَ بِمِصْرَ مُبِيراً » و چون در جمله بعدی نیز از خراب کردن دمشق سخن می گویند مشخص می شود که همین نسخه صحیح است: « ولا نَقْضُنُ دِمَشْقَ حَجَراً حَجَراً »، غیر از اینکه نصب منبردر مصر چه معنایی دارد، و آنچه با مصر سازگار می باشد، خراب شدن آن بواسطه ظلمی است که مردمش بر محمد بن ابی بکر کرده اند. و از طرف سوم اگر نسخه «يفعله» باشد باید ضمیر را مونث می آورد یعنی: «يفعلها» چون مرجع آن، هر چهار کاری است که حضرت فرمودند، و در زبان عربی، وقتی ضمیری به چند چیز برگردد حتما باید مونث آورده شود.

ثانيا بر فرض بپذیریم که متن نسخه، همانی است که اینها بیان می کنند، در این نسخه حضرت علی ( علیه السلام ) صريحا زنده شدن خود را بعد از مرگ انکار

ص: 153


1- متن کامل حدث عَنْ عَبَايَةَ الاسدي قَالَ سَمِعْتُ امير اَلْمُوْمِنِينَ هُوَ مُسْجَّلٌ مُشْتَكٌ و انَا قَائِمٌ عَلَيْهِ لاَتَينِ بِمِصْرَ مُبِيراً وَ لا نَقضُنُ دِمَشْقَ حَجَراً حَجَراً وَ لاَ خَرَجْنَ الْيَهُودُ ئ اَلنَّصَارِيُّ مِنْ كُلِّ كُوَرِ اَلْعَرَبِ وَ لاسوقن اَلْعَرَبُ بِعَصَايَ هَذِهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ يَا اَمِيرُ لَمُومِنِينَ كَانَكَ تُخْبِرُنَا اِنَّكَ تَحْيَا بَعْدَ مَا تَمُوتُ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا عِبَادِيْهْ ذَهَبْتَ فِي غَيْرِ مَذْهَبٍ يَعْقِلُهُ رَجُلٌ مِنِّي معاني الاخبار، ص 406 - 407، ح 82

نموده اند، و این با انبوه روايات رجعت اميرالمومنین ( علیه السلام ) در تعارض است . و برای همین شیخ صدوق - تنها نقل کننده این حديث - بعد از نقل آن می نگارد: امير المومنين ( علیه السلام ) در این حدیث با عبایه، و در حديث قبل با ابن كواء به طریق تقیه سخن گفته، چون آن دو نمی توانستند اسرار آل محمد ( از جمله رجعت ) را درک کنند

« قَالَ مُصَنِّفُ هَذَا اَلْكِتَابِ رِضَى اَللَّهِ عَنْهُ إِنَّ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِتَّقَى عَبَايَةَ اَلاِسْدِيَّ فِى هَذَا اَلْحَدِيثِ وَ اِتَّقَى اِبْنُ اَلْكَوَّاءِ فِى الْحَدِيثِ السَّابِقِ لَا هُمَا كَانَا غَيْرَ مُحْتَمِلِينِ لاسرارِ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ». (1)

البته بعضی پیروان احمد میگویند وقتی عبایه قابلیت فهم این مطلب را نداشته و باید از او تقیه می شده، مگر امام مجبور بودند این کلام را به او بگویند و بعد با تقیه عوضش کنند؟ درحالیکه این اشکال وارد نیست چون وقتی امام مطلبی می گویند برای نقل به دیگران می گویند، لذا اگر خود راوی ظرفیت نداشت از او تقیه می نمایند درحالیکه این کلام توسط همان راوی بدست افرادی که می فهمند می رسد، و این همان حقیقتی است که پیامبری بدان تصریح فرمودند: « رُبَّ حامِلِ فِقْهٍ غَيرُ فَقيهٍ و رُبَّ حامِلِ فِقْهِ اِلَيِّ مَن هُوَ افْقَهُ مِنهُ » (2) .

غیر از اینکه حضرت این حدیث را به شخص عبايه نگفتند که بعد بخواهند از شخص او تقیه کنند، بلکه عبایه می گوید: شنیدم حضرت چنین فرمود، یعنی حضرت داشتند این کلام را می گفتند که عبايه هم شنیده، پس این سخن در مجلسی گفته شده که چند نفر از جمله عبایه در آن بوده اند و فقط او نتوانسته درکش کند.

ص: 154


1- همان.
2- الكافي ( ط - الإسلاميه )، ج 1، ص 403، ح 1 و ص 404، ح 2.

و چنین رفتاری در سیره ائمه متعدد دیده می شود؛ مثلا امام صادق ( علیه السلام ) فرمودند: من آنچه در آسمان ها و زمین و بهشت و جهنم و هر چه بوده و هر چه خواهد بود را میدانم، بعد که دیدند این کلام برای شنوندگان خیلی بزرگ آمد، فرمودند: اینها را از قرآن می دانم خداوند فرموده: در قرآن تبیان هر چیزی هست:

إنّي لَأَعلَمُ ما فِي السَّماواتِ وما فِي الأَرضِ ، وأعلَمُ ما فِي الجَنَّةِ ، وأعلَمُ ما فِي النّارِ ، وأعلَمُ ما كانَ وما يَكونُ . ثُمَّ مَكَثَ هُنَيئَةً فَرَأى أنَّ ذلِكَ كَبُرَ عَلى مَن سَمِعَهُ مِنهُ ، فَقالَ : عَلِمتُ ذلِكَ مِن كِتابِ اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ ، إنَّ اللّه َ عَزَّوجَلَّ يَقولُ : فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَي (1) » (2)

ثالثا حضرت علی ( علیه السلام ) تمام این افعال را با تاکید - و استفاده از نون مشدّد موکّد - به خود نسبت می دهند: « لَاتِیَنَّ ... لَأنْقُضَنَّ ... لَأُخْرِجَنَّ ... لَأَسُوقَنَّ »، پس چطور معقول است که در پایان بگویند منظورم خودم نبود ؟ ! لذا باید پذیرفت که در پایان تقیه کرده اند.

رابعا پیروان احمد که خبر واحد را حجت نمی دانند چگونه در جاهای

مختلف به روایات بی سند یا منفرد استدلال می نمایند.

ب) به حدیثی از کافی تمسک میکنند که می گوید: زمانی که مطلبی درباره مردی از خودمان گفتیم، و آن مطلب در فرزندش یا فرزند فرزندش بود اعتراض نکنید: « اِذا قُلْنا فِي الرَّجُلِ مِنَّا شَيئُنا وَ كانَ في وُلَدِهِ او وُلَدِهِ او وَلَدِهِ وَلَدُهُ فَلا تُنْكِرُوا ذلِكَ »

لک» (3)

غافل از اینکه:

ص: 155


1- لَعَلَّهُ نُقِلَ بِالْمَعِيِ فَانٍ فِي اَلْمَصَاحِفِ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ اوْ كَانَ فِي قِرَاءَتِهِمْ عَلَيْهِ السَّلاَمُ
2- الكافي ( ط - الاسلاميه )، ج 1، ص 261، ح2.
3- همان، ج1، ص535، ح1.

اولا این حدیث متواتر یا قطعی الصدور نیست و نمی تواند مستند اعتقاد قرار گیرد و در احادیث اهل بیت ( علیهم السلام ) نیز هیچ بیانی در مورد امامی گفته نشده که در فرزندش یا فرزند فرزندش اتفاق افتاده باشد الا آنچه از طریق واقفیه درباره امام کاظم ( علیه السلام ) رسیده است که امام صادق ( علیه السلام ) فرمودند:

مِنَ اَلْمَحْتُومِ ان اِبْنِي هَذَا اَلْقَائِمَ هَذِهِ اَلاَمَّةَ وَ صَاحِبُ اَلسَّيْفِ وَ اِشارَ بِيَدِهِ اِلَيَّ اَبِيَ الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ (1) وَ اِبْنِي هَذَا يَعْنِي اِبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ قَائِمٌ وَ هُوَ مِنَ اَلْمَحْتُومِ وَ هُوَ اَلَّذِي يملاها قِسْطاً وَ عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرٌ (2) وَ وَ اَللَّهِ اِبْنِي هَذَا لاَ يَخْرُجُ مِنَ اَلدُّنْيَا حتي يَملا اللَّهُ الاَرْضَ بِهِ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً ثَلاَثٌ اِيمَانِ يَحْلِفُ بِهَا (3) .

وهمین روایات، مستنبي واقفيه قرار گرفت. اما ظاهرا گفتن چنین بیاناتی از

آن جهت بوده که امام صادق ( علیه السلام ) می دانستند بعد از ایشان دو انحراف بزرگ نسبت به دو فرزندشان اسماعیل و عبدالله افطح رخ خواهد داد، لذا با این تاکیدات می خواستند تمام توجه شیعیان را به فرزندشان موسی جلب نمایند، و از آن طرف برای جلوگیری از رخداد انحراف درباره امام موسی کاظم ( علیه السلام ) و توهم اینکه ایشان همان قائم است، احادیث مورد استناد پیروان احمد را نیز بیان کردند که اگر من گفتم موسی قائم یا صاحب سیف است ممکن است منظورم مردی از نسل امام کاظم ( علیه السلام ) باشد نه خود امام موسی کاظم ( علیه السلام ) .

هم چنان که خود امام رضا ( علیه السلام ) به همین قضیه برای امامت خویش

استدلال نمودند:

ص: 156


1- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص 48.
2- همان، ص 48.
3- همان، ص50.

« اما عَلِمْتَ انّ اللّه جلّ وَ عَلا اوحَي اليَّ عِمْرانَ اَنِّي وَاهِبٌ لَكَ ذَكَراً فَوَهَبَ لَهُ مَرْيَمَ فَوَهَبَ لِمَرْيَمَ عِيسِي فَعِيسِي مِنْ مَرْيَمَ اَنَا ... وَ اِبِي شَيْءٍ وَاحِدٌ » (1) .

لذا این احادیث مربوط به امامان دیگر و حضرت قائم موعود ( علیه السلام ) نیست بلکه منحصر به امام موسی ( علیه السلام ) و در جهت مقابله با استناد واقفیه به احادیث قائمیت ایشان صادر شده است.

ثانيا اين حديث و شبیه آن درباره مطالبی سخن می گوید که به عنوان معیار

شناخت معرفی نشده باشد چون رخداد بداء در چنین مطالبی باعث گمراهی افراد می گردد، درحالی که خروج امام حسین ( علیه السلام ) در زمان امام دوازدهم ( علیه السلام ) معیار شناخت امام دوازدهم ( علیه السلام ) از مدعیان دروغین است.

توضیح آنکه: گاهی می شود خدا یا حجت ایشان از رخداد چیزی درباره کسی با لفظی دو پهلو خبر می دهند درحالیکه مرادشان فرزند آن شخص یا فرزند فرزند اوست. مثلا در صدر همین روایت آمده که خدا به عمران پدر مریم وحی فرستاد که من به تو فرزند مذکری عطا می کنم و او را پیامبر قرار می دهم، و همسر او هم روی حساب همین خبر، جنین خود را نذر صومعه کرد که فقط پسرها در آن راه می یافتند. اما بعد از زایمان دید که فرزندش دختر است درحالی که بشارت خدا در مورد فرزند مریم بود یعنی فرزند فرزند.

خوب در این قضیه خدا فقط به عمران چنین خبری داد و عمران هم به

همسرش گفت لذا وقوع بداء موجب گمراهی کسی نشد.

و اگر بپذیریم که - طبق نقل منفرد کتاب قصص الانبياء (2) - عمران این خبر را به عده ای گفته، باز چون تولد پسر برای عمران، معیار شناخت حق

ص: 157


1- رجال الكشی - إختيار معرفه الرجال، ص 466، رقم 885
2- قصص الانبياء ( علیه السلام ) (للراوندی)، ص215.

از باطل قرار داده نشده - زیرا نبوت عمران ثابت بوده، و حامله شدن همسر پیرش نیز به اعجاز الهی رخ داده - وقوع بداء در این وعده باعث گمراهی نبوده، و آن دسته نیز که با تولد مریم قائل به کذب عمران شدند کسانی بودند که از قبل گمراه بودند و به اعجاز ایمان نداشتند و الا همین که عمران خبر از حامله شدن همسر پیرش داده بود و او هم به اذن خداوند باردار شده بود برای تصديق عمران کفایت می کرد.

اما اگر خدا یا حجت او مطلبی را به عنوان معیار شناخت چیز دیگر معرفی کنند ولی مرادشان مطلب دیگری باشد، این باعث گمراهی تمام کسانی می شود که آن معیار را شنیده اند، و چنین چیزی از خدای متعال معقول نیست و خدای حکیم باعث گمراهی بندگانش نمی شود.

ثالثا همانطور که گفتیم، این مربوط به جایی است که خدا یا حجتش با لفظی دو پهلو تکلم کرده باشند مثل لفظ فرزند که شامل نوه هم می شود، نه جایی که لفظ دارای یک معنای صریح است مثل موضوع مورد بحث که می فرماید: حسین ( علیه السلام ) در زمان حجه بن الحسن علي رجعت می کند.

رابعا این حدیث درباره موضوعی سخن می گوید که ما مستقیم از خود حجت خدا بشنویم - مثل عمران (1) - که چون به امامت و عصمت ایشان یقین داریم، اگر در فرزند یا نوه اتفاق افتاد می پذیریم، نه سخنانی که برای نسل های بیش از هزار سال بعد گفته شده است. زیرا همانطور که گفتیم، اراده خلاف ظاهر در آنها یا رخداد بداء در این سخنان موجب گمراهی انسان ها می شود.

خامسا تمام روایاتی که درباره بداء وارد شده، مربوط به موضوعاتی است که در زمان همان حجت یا کمی بعد از او رخ داده نه هزاران سال بعد، مثل بداء

ص: 158


1- خدا به عمران نبی خبر دادند و عمران نبی هم به همسرش با مردم خبر داد.

درباره ذبح اسماعیل، بداء درباره امامت اسماعیل، بداء درباره امامت محمد پسر امام هادی ( علیه السلام ) . (1)

سادسا بداء در اموری رخ می دهد که از حتمیات نشده باشد درحالیکه قائم موعود بودن امام دوازدهم ( علیه السلام ) از محتومات درگاه الهی است چون این حقیقت را در جاهای مختلف ثبت نموده اند، از جمله بر ساق عرش (2) و صحیفه نازله (3) .

نکته 25) ادامه خلافت

این روایت می گوید: خلافت و وصایت به امام دوازدهم ( علیه السلام ) ختم نمی شود بلکه بعد از ایشان در 12 مهدی ادامه می یابد، ولی در روایات دیگری تصریح شده که امام دوازدهم ( علیه السلام ) خاتم الاوصیاء و کسی است که وصایت و خلافت به او ختم می شود، از جمله سه روایتی که شیخ طوسی در همان کتاب غیبت ثبت نموده است:

الف: امام دوازدهم عال فرمود: من خاتم اوصیاء هستم که خدا به واسطه من بلاء را از اهل و شیعه من بر می دارد: « اَنَا خَاتَمُ اَلاِوْصِيَاءِ وَ بِي يَدْفَعُ اَللَّهُ اَلْبَلاَءَ عَنِ اَهْلِي وَ شِيعَتِي ».(4)

ب: امام عسگری ( علیه السلام ) به فرزندشان فرمودند: تو وصی من ... وخاتم اوصیاء

ائمه طاهرین می باشی

ص: 159


1- البته رخداد بداء در همین موارد هم توهمی بیش نیست و ما در کتاب طريق الهدايه به تفصیل باطل بودن اینها را توضیح داده ایم.
2- كفايه الاثر في النص على الائمة الاثني عشر، ص 117 و ص 153 و 170، عیون اخبار الرضا ( علیه السلام ) ، ج1، ص58، الفضائل ( الابن شاذان القمي ) ص 158.
3- در بحث حديث لوح و نیزوصیت کتاب سليم بررسی شد.
4- الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه، ص 246، کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 441، ح 12.

« وَ أَنْتَ مُ حَ مَّ دُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ، وَلَدَكَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ أَنْتَ خَاتَمُ اَلْأَوْصِيَاءِ اَلْأَئِمَّةِ اَلطَّاهِرِينَ، وَ بَشَّرَ بِكَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، وَ سَمَّاكَ وَ كَنَّاكَ بِذَلِكَ عَهِدَ إِلَيَّ أَبِي عَنْ آبَائِكَ اَلطَّاهِرِينَ صلی الله علی اهْل البَیت ». (1)

ج: پیامبر ( صلفی الله علیه و آله ) امام على ( علیه السلام ) فرمود: ... بعد از حسن، مهدی است که

خاتم صاحبان ولایت می باشد:

« مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَل آمِناً مُطَهَّراً لا يَحْزُنُهُ الْفَزَعُ الاكبَرُ فَليَتَوَلَّكَ وَ لْيَتَوَلَّ بَنِيكَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَينَ و عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ وَ جَعْفَرِ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَي بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِيَّ بْنَ مُوسي وَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ المَهْدِيَّ وَ هُوَ خاتمُهُم ».

و در مختصر اثبات الرجعه آمده: بعد از حسن فرزندش حجت قائم است که خاتم اوصیاء و خلفاء من می باشد او انتقام مرا از دشمنانم میگیرد و زمین را پر از عدل و داد می نماید:

«... ثُمَّ اِبْنُهُ اَلْحُجَّةُ اَلْقَائِمُ خَاتَمُ أَوْصِيَائِى وَ خُلَفَائِى وَ الْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائِى الَّذِي يَمَلُّ الاَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْر » (2)

نیز در زیارت نامه های متعدد آمده:

الف) دعای شب ولادت امام زمان ( علیه السلام ) : « اَللّهُمَّ بِحَقِّ لَيْلَتِنا وَ مَوْلودِها وَ حُجَّتِكَ اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى خَاتِمِهِمْ وَ قائِمِهِمْ المَستورِ عَن عَوالِمِهِم ». (3)

ص: 160


1- همان، ص 273.
2- به نقل از کتاب سليم بن قيس الهلالي ، ج 2، ص 627.
3- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص 843.

ب) « اللَّهُمَّ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَيكَ بِوَلِيِّكَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِالْبَقِيَّةِ الْباقِي الْمُقِيمِ بَيْنَ أَوْلِيائِهِ الَّذِي رَضِيتَهُ لِنَفْسِكَ الطَّيِّبِ الطَّاهِرِ الْفاضِلِ الْخَيْرِ نُورِ الاَرْضِ وَ عِمَادِهَا وَ رَجَاءِ هذه الامة وَ سَيِّدِهَا اَلْأَمْرَ وَ بِالْمَعْرُوفِ اَلنَّاهِي عَنِ اَلْمُنْكَرِ اَلنَّاصِحِ الامين المُودِّي عَنِ اَلنَّبِيِّينَ وَ خَاتَمِ الاوْصِيَاءِ النُّجَباءِ اَلطَّاهِرِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ » (1) .

ج) « اَلسَّلاَمُ عَلَى وَارِثِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتَمِ اَلْأَوْصِيَاءِ اَلسَّلاَمُ عَلَى اَلْإِمَامِ اَلْمُنْتَظَرِ وَ الْغَابُّ الْمُشْتَهَرُ ... أَشْهَدُ أَنَّكَ و اَلْأَئِمَّةَ مِنْ آبَائِكَ أَئِمَّتِي وَ مَوَالِيَّ » (2) .

د) «

سَلاَمُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ تَحِيَّاتُهُ وَ صَلَوَاتُهُ عَلَى مؤلاَى صَاحِبِ اَلزَّمَانِ ... وَ خَلَفِ الْحَسَنِ ... السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَاتَمَ الْأَوْصِيَاءِ وَ ابْنَ خاتَمِ الْأَنْبِياءِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا مُعِزَّ الْأَوْلِياءِ وَ مُذِلَّ الأَعْداءِ » (3)

همچنین در اثبات الهداه روایت شده: خلافت و وصایت به حجت بن

الحسن ( علیه السلام ) انتهاء می یابد

« يَا عَلَى أَنَا أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ثمّ أنت يا على أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسينُ ثمَّ على بن الحُسينِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بن على ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحمد ثُمَّ موسى بْنُ جَعفَرٍ ثمَّ على بن موسى ثمَّ محمد بْنُ على ثُمَّ عَلَى بن مُحَمَّدٍ ثُمَّ الحَسن بن على ثُمَّ اَلْحُجَّةُ بْنِ اَلْحَسَنِ الَّذِي تَنْتَهِى إِلَيْهِ اَلْخِلافَةُ وَ اَلْوِصَايَةُ و يَغِيبُ مُدَّةً طَويلَةً ثُمَّ يَظْهَرُ وَ يَمَلُّ الارضَ عَدلاً وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً » (4) .

و نیز مرحوم حرعاملی تصریح می کند که احادیث معتبر و روایات صحیح متواتر صراحت دارند که امام دوازدهم خاتم الأوصياء و خاتم ائمه و خاتم

ص: 161


1- همان، ج 1، ص 328.
2- المزار الكبير ( لابن المشهدی )، ص 589 - 590، المزار ( للشهيد الأول )، ص 208.
3- بحار الانوار ( ط - بیروت )، ج19، ص85.
4- إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات ، ج 2، ص 234ح 812

خلفاء می باشد:

« إِنَّ الحَادِيثَ الْمُعْتَبَرَةَ وَ الروايَات اَلصَّحِيحَةِ اَلْمُتَوَاتِرَةُ صَرِيحَةٌ فى حَصْرِ اَلائِمَةِ فى إثنى عَشَرَ عَلَيْهِ السَّلامُ وَ أَنَّ اَلثَّانِى عَشَرَ مِنْهُمْ خَاتَمُ اَلاِوْصِيَاءِ وَ اَلاَئِمَّةِ وَ اَلْخُلَفَاءِ » (1) .

بله پیروان احمد بصری می گویند: امام على ( علیه السلام ) نیز خاتم الاوصیاء نامیده شده اند؛ پس خاتم به معنای پایان دهنده نیست، بلکه به معنای زینت اوصیاست.

اما غافل از آنکه اگر معنای پایان دهنده را از کلمه خاتم کنار بزنیم، پایان دهنده بودن نبوت پیامبر اسلام ( علیه السلام ) نیز زیر سوال می رود زیرا تنها لفظ قرآنی درباره ختم نبوت، همان خاتم النبيين ( علیه السلام ) می باشد، لذا این سخن از بی اطلاع بودن آنها از علم لغت و اصطلاحات کلام نشأت گرفته است.

اینها از علم لغت بی خبرند؛ زیرا هر آشنا به لغتی میداند خاتم در دو معنا استفاده می شود: یکی انگشتر و یکی پایان دهنده. اما عرب، خاتم به معنای انگشتر را در معنای زینت استفاده نمیکند و الا معنای خاتم النبيين می شود انگشتر همه انبیاء، درحالی که پیامبر اسلام یا تاج سر انبیاست نه انگشترشان. بلکه خاتم از ختم به معنای پایان گرفته شده و به انگشتر هم از آن جهت خاتم می گفته اند که پایان نامه های خود را با مهر نمودن توسط انگشتر اعلام می نمودند.

و همچنین از اصطلاحات کلامی بی خبرند چون خاتم الأوصياء دارای دو اصطلاح است: یکی کسی که پایان دهنده سلسله وصایت انبیاست که حضرت علی ( علیه السلام ) می باشند و دیگری پایان دهنده سلسله اوصیای پیامبر اسلام که امام دوازدهم اند.

ص: 162


1- الفوائد الطوسيه ، ص 117.

چکیده کتاب

حدیث وصیت تنها در یک کتاب و با یک سند وجود دارد.

بعضی راویان حدیث وصیت نا شناخته و بعضی شناخته شده به کذب

و جعل حدیث می باشند.

مضمون حديث وصیت منحصر به فرد است و در هیچ روایت دیگری

نیامده است پس تواتر معنوی ندارد.

بعضی فقرات این حدیث با هم ناسازگار و متعارض است.

فقرات متعدد این حديث مخالف روایات فراوانی است که حتی شیخ طوسی در همان کتاب غیبت آورده است، از جمله اینکه ائمه و اوصياء منحصر در دوازده عددند یا اینکه امام دوازدهم اصلا فرزند ندارد یا اینکه مهدی های دوازده گانه همان ائمه ( علیهم السلام ) می باشند.

به گواهی مرحوم عاملی، طریق این حدیث شاذ بوده و متنش غريب و

محتوایش غیریقینی و مخالف روایات متواتر می باشد.

احتمال تقیه در این روایت می رود. احتمال تصحيف « أبیه » به « إبنه » در آن وجود دارد.

ص: 163

طبق یک نقل بحارالانوار، عبارت «فَإذَا حَضرَتُهُ الْوَفاة » نیامده که پایه

استدلال احمد الحسن را ویران می کند.

ظاهرا این روایت درباره رجعت سخن گفته و ضمير « إبنه » به امام حسن

عسگری بر می گردد.

بر فرض که به متن این وصیت عقیده پیدا کنیم، این حديث صريحه

اعلام می کند که وقتی وفات امام دوازدهم علت فرا رسید خلافت را به مهدی اول می دهد نه در زمان غیبتش که احمد الحسن ادعا دارد.

برفرض که مهدی های دوازده گانه را بپذیریم، آنها فرزندان بلا فصل هستند

بر خلاف ادعای احمد الحسن که خود را نسل پنجم از امام دوازدهم سال می شمرد.

خلافت مهدی های دوازده گانه با روایات خلافت بلافصل امام حسین علی

ناسازگار است.

امامت مهدی های دوازده گانه در روایت شیخ صدوق نفی شده و تنها به

عنوان شیعیانی که مسوولیت خاصی ندارند معرفی شده اند.

اصول اعتقادات باید با بیانی روشن و واضح و با تواترلفظی مطرح شود ولی حدیث امامت مهدی های دوازده گانه حتی تواتر معنوی هم ندارد و الا در طول تاریخ تشیع یک عالم شیعه پیدا می شد که این تواتر را فهمیده و به آن عقیده مند گردد.

بله بعضی مانند شهیدان محمد باقر و محمد صدر از مهدی های دوازده گانه سخن گفته اند اما نه به عنوان ائمه 24 گانه زیرا آنها در کتاب های دیگر خود تصریح به حصر تعداد ائمه در 12 نموده اند، از طرفی زمان این مهدی ها را بعد از اتمام دولت امام دوازدهم ( علیه السلام ) می دانند نه قبل از ظهور امام

ص: 164

دوازدهم علت. و این هر دو، نقض آشکار عقیده احمد الحسن است. (1) بلکه سید صدر در کتاب بحث حول الرجعه تصریح می کند که دلیلی بر التزام ما به امامت فرزندان امام دوازدهم وجود ندارد: « لَيْسَ لَنَا أَنْ نَلْزَمَ بِصِحَّةِ اَلْأُطْرُوحَةِ اَلْأُولَى دينيا فَإِنَّ مُقْتَضَى الْقَاعِدَةِ فِي مَذْهَبِنَا عَلَى اَلْأَقَلِّ هُوَ صِحَّةُ الأطروحَةِ الثّانيَةِ بِالخُصُوصِ لِعِدَّةِ وُجُوهِ ».

حمد فراوان خدای را که به بنده کوچکش توفیق این خدمت را داد تا در یک ماه رمضان نگاشته حاضر را تالیف نمایم و درود بی پایان بر حضرت پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) و دوازده وصی برحقش و خاتم اوصیاء ایشان

حجت بن الحسن ( علیه السلام ) .

ص: 165


1- المجتمع الفرعوني، ص 175، السيد محمد باقر الصدر، تاریخ ما بعد الظهور ص 647، السيد محمد صدر

منابع تذکر: تمام کتاب های ذکر شده، طبق چاپ نرم افزارهای نور، مورد استفاده قرار گرفته است.

1. رجال الكشی - إختيار معرفه الرجال

2. إعتقادات الإماميه ( للصدوق )

3. العقائد الجعفريه

4. مبانی تكمله المنهاج

5. موسوعه الإمام الخوئی

6. شرح الكافي - الأصول و الروضه (للمولی صالح المازندرانی)

7. النهايه في غريب الحديث والاثر

8 . سرور أهل الايمان في علامات ظهور صاحب الزمان ( عجل الله تعالی الفرجه ).

9. التشريف بالمنن في التعريف بالفتن

10. روضه الواعظین و بصيره المتعظين ( ط - القديمه )

11. کشف الغمه في معرفه الأئمه ( ط - لقديمه )

12. الاحتجاج

13. فضائل أميرالمومنين عائث

14. الغيبه للنعمانی

15. نوادر الاخبار فيما يتعلق بأصول الدين

16. علم اليقين في أصول الدين

17. الشافي في العقائد و الأخلاق والأحكام

18. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول

19. الأمالي (للطوسی)

20. فهرست الطوسی

21. مقتضب الأثر في النص على الائمة الإثني عشر

22. مأه منقبه من مناقب أميرالمومنین و الأئمه

23. بهجه النظر في إثبات الوصايه و الإمامه للأئمه الإثني عشر

ص: 166

42. المعتبر

43. بلاغات النساء

44. تفسير القمی

45. علل الشرائع

46. الأمالی ( للصدوق )

47. قرب الإسناد ( ط - الحديثه )

48. المحاسن

24. الإنصاف في النص

على الائمه الإثنی

عشر عليهم السلام

25. حليه الابرار في أحوال محمد و آله الاطهارعالی

26. إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات

27. حليه الابرار في أحوال محمد و آله الاطهار عالی

28. عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الايات و الاخبار و الاقوال (مستدرک سيده النساء إلى الإمام الجواد - الرضا ( علیه السلام ) )

29. عوالم العلوم والمعارف والاحوال - الامام على بن أبي طالب علي

30. تنقیح المقال

31. مناقب آل ابي طالب ( علیه السلام ) ( لابن شهرآشوب )

32. وسائل الشيعه

33. موسوعه طبقات الفقهاء

34. منتهى المقال في احوال الرجال

35. شرح نهج البلاغه، ابن ابی حدید

36. التوحيد ( للصدوق )

37. الخصال

38. فضائل الاشهر الثلاثه

39. معجم رجال الحدیث و تفصيل طبقات الرجال

40. رجال النجاشی - فهرست أسماء مصنفی الشيعه

41. رجال العلامه - خلاصة الاقوال

49. تهذيب الاحكام (تحقیق خرسان)

50. إعلام الوری بأعلام الهدی ( ط - القديمه )

51. إعلام الوری باعلام الهدی ( ط - الحديثه )

52. منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه

53. التحقيق في كلمات القرآن الكريم

54. لسان العرب

55. المسترشد في إمامه على بن أبي طالب ( علیه السلام )

56. كتاب العين

57. تاریخ الطبری

58. مجمع البحرين

59. الإختصاص

60. التفسير المنسوب

61. دلائل الإمامه ( ط - الحديثه )

62. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلی الله عليهم،

63. جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع

64. من لا يحضره الفقيه

65. تأويل الآيات الظاهره في فضائل العتره الطاهره

66. اثبات الوصيه

ص: 167

الضلال

90. چهل حدیث در مورد مهديين و فرزندان قائم قال تعالى

91. الوصيه و الوصي أحمد الحسن

92. عقائد الإسلام

93. دفاعا عن الوصيه

94. الوصيه المقدسة الكتاب العاصم من

95. مع العبد الصالح

67. اثبات الرجعه، فضل بن الشاذان النیشابوری

68. مختصركفايه المهتدی، السيد المير الوحی

69. الخرائج والجرائح

70. مختصر البصائر

71. منتخب الأنوار المضيئه في ذكر القائم الحجه ( علیه السلام ) .

72. تفسير العیاشی

73. الإيقاظ من الهجعه بالبرهان على الرجعه

74. معاني الأخبار

75. الكافی ( ط - الإسلاميه )

76. قصص الانبياء عاليا ( للراوندی )

77. كفايه الاثر في النص على الائمة الإثني عشر

78. عيون أخبار الرضا ( علیه السلام )

79. الفضائل (لابن شاذان القمی)

80. الغيبه ( للطوسی ) کتاب الغيبه للحجه

81. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد

82. المزار الكبير ( لابن المشهدی )

83. المزار (للشهيد الاول)

84. بحار الأنوار ( ط - بیروت )

85. إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات

86. الفوائد الطوسيه

87. المجتمع الفرعوني، السيد محمد باقر الصدر

88. تاریخ ما بعد الظهور، السيد محمد صدر

89. الوصيه المقدسه الكتاب العاصم من

ص: 168

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109