الخديجةُ عليهاالسلام أُمّنا : حضرت خدیجه کبری عليهاالسلام مادر ما

مشخصات کتاب

سرشناسه : سجادی، سیدمجتبی، 1357-

عنوان و نام پديدآور : الخدیجه علیهاالسلام امنا/ سیدمجتبی سجادی.

مشخصات نشر : اصفهان: آیینه هستی، 1400.

مشخصات ظاهری : [164] ص.؛ 14×5/20 س م.

شابک : 300000 ﷼: 978-622-7607-16-1

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : عنوان روی جلد: الخدیجة(علیهاالسلام)امنا: سیری در زندگی و فضایل حضرت خدیجه کبری(صلوات الله علیها).

یادداشت : کتابنامه: ص. [153] - 160؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : الخدیجة(علیهاالسلام)امنا: سیری در زندگی و فضایل حضرت خدیجه کبری(صلوات الله علیها).

موضوع : خدیجه (س) بنت خویلد، 68 - 3 قبل از هجرت.

موضوع : زنان مقدس مسلمان -- سرگذشتنامه

Muslim women saints -- Biography

رده بندی کنگره : BP26/2

رده بندی دیویی : 297/9722

شماره کتابشناسی ملی : 7644560

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

ص: 1

اشاره

الخديجةُ عليهاالسلام أُمّنا

سيّد مجتبى سجّادى

ص: 2

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»

ص: 3

ص: 4

مقدمه

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين .

وجود مبارك و مقدّس حضرت اُمّ المؤمنين خديجه كبرى عليهاالسلام در به وجود آمدن و گسترش شريعت ناب محمّديّه صلى الله عليه و آله وسلم نقش ارزنده و بى بديلى داشته اند ، به گونه اى كه بزرگان فرموده اند :

« به طور كلّى اگر اسلام به وجود آمده و ماندگار شده است ، سه عامل اساسى دارد : يكى اخلاق كريمانه حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم ، و يكى شمشير اميرالمؤمنين عليه السلام ، و ديگر، فداكارى ها و از خود گذشتگى هاى حضرت خديجه عليهاالسلام كه مشتاقانه جان و مال و اعتبار و ... خود را ، براى اعتلاى نام ذات ربوبى جلّ جلاله و معرّفى حضرت حقّ تبارك و تعالى به جهانيان ، در اختيار وجود اقدس و نازنين حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله وسلم قرار دادند . »

از همين رو ، گذشته از انتساب نسبى كه خودْ حقّ ديگرى را براى انجام وظيفه ايجاد مى كند ، بر اين شدم كه به نداى قلبى هميشگى لبّيك

ص: 5

گفته و كتابى را هر چند مختصر درباره زندگانى آن بانوى بزرگوار - روحى لها الفداء - به رشته تحرير در آورم ؛ به اميد آنكه اين عرض ادب ناچيز ، مورد قبول آن بانوى بزرگوار قرار گيرد و جيره خوار خود را بيش از پيش مورد عنايت قرار دهند .

بى گمان اين نوشتار از خطا مصون نخواهد بود ؛ چرا كه آدمى هميشه در معرض نسيان است ؛ لذا خوانندگان بزرگوار اشتباهات سهوى اين نوشتار را بر اين برادر كوچكشان ببخشايند ، و با تذكّراتشان در جهت اصلاح در مراحل آتى ، يارى نمايند .

سيّد مجتبى سجّادى

شب پنجشنبه 30/ 7/ 99

مصادف با 4 ربيع الأوّل 1442

ص: 6

خانواده حضرت اُمّ المؤمنين خديجه عليهاالسلام

اشاره

حضرت خديجه عليهاالسلام منسوب به يكى از قبائل بزرگ عرب در مكّه به نام قبيله بنى زهره مى باشند .(1) و پدر ايشان خويلد بن أسد بن عبد العزّى بن قصىّ بن كلاب است .(2) بنابر اين ، نسب حضرت خديجه عليهاالسلام با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در قصىّ بن كلاب به هم مى رسد ؛ چرا كه ايشان جدّ چهارم خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم و جدّ سوّم حضرت خديجه عليهاالسلام است كه نهايتا نسب ايشان به حضرت ابراهيم عليه السلام مى رسد .(3)

شجاعت جناب خويلد بن اسد

از برخى روايات به خوبى مى توان پى به شجاعت مثال زدنى و

ص: 7


1- امّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : 15 .
2- تاريخ يعقوبى : 2/ 84 ؛ السّيرة النّبويّة : 1/ 189 ؛ جمهرة أنساب العرب : 120 .
3- محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤىّ بن غالب بن فهر بن مالك بن النّضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معدّ بن عدنان بن ادّ بن اُدد بن هميسع بن يشجب بن أمين بن نبت بن قيذر بن إسماعيل بن إبراهيم عليه السلام . تاريخ يعقوبى : 2/ 118 .

درايت كم نظير و زعامت جناب خويلد بن أسد ، برد . چنانچه ابن اسحاق در « سيره » نقل مى كند : زمانى كه عدّه اى از يمن - كه رياست آنها با تُبَّع بود - قصد داشتند حجر الأسود را همراه خود به يمن ببرند ، جمعى از قريش نزد خويلد آمدند و گفتند : تُبَّع اراده كرده حجر الأسود ما را بگيرد و با خود به سرزمينش ببرد . پس خويلد گفت :

الموت أحسن من ذلك ، ثمّ أخذ السّيف ، و خرج و خرجت معه قريش بسيوفهم حتّى أتوا تُبَّعا فقالوا : ماذا تريد يا تُبَّع إلى الرّكن ؟ فقال : أردت أن أخرج به إلى قومي .

فقالت قريش : الموت أقرب من ذاك ، ثمّ خرجوا حتّى أتوا الرّكن ، فقاموا عنده فحالوا بينه و بين ما أراد من ذلك ، فقال خويلد في ذلك شعرا :

دعيني أم عمرو و لا تلومي و مهلاً عاذلي لا تعذليني

دعيني لا أخذت الخسف منهم و بيت اللّه حتّى يقتلوني

فما عذرى و هذا لسيف عندي و عضب نال قائمه يميني

و لكن لم أج-د عنها محيدا و إنّي راهق ما أرهقوني(1) .

ص: 8


1- السّير و المغازى (سيرة ابن اسحاق) : 54 .

« مرگ نيكوتر از اين است ؛ سپس شمشير برداشت و قريش نيز شمشير برداشتند و با او به نزد تُبَّع آمدند و گفتند : شما را با ركن حجر الأسود چه كار است ؟

تُبَّع گفت : مى خواهم آن را براى قومم ببرم .

پس قريش گفتند : مرگ نزديك تر از اين است ( مرگ از اين ننگ براى ما بهتر است) . سپس نزديك آمدند و ميان ركن و كسانى كه اراده بردن حجر الأسود را داشتند حائل شدند . پس خويلد در اين باره شعرى گفت :

رها كن اى ام عمرو مرا و كوتاه كن ، گفتار سرزنش آميز را و مرا سرزنش مكن .

رها كن مرا كه جنگ با آنها را ، قسم به خانه خدا كنار نگذارم تا مرا بكشند.

پس عذرم چيست در حالى كه اين شمشير نزد من است ، و شمشير برّان قبضه اش به دستم رسيده است .

ولى من چاره اى از جنگ ندارم ، و من خون مى ريزم تا وقتى كه خونم را بريزند . »

مادر حضرت خديجه عليهاالسلام

مادر ايشان زنى فاضله به نام فاطمة بنت زائدة بن الاصم بن هرم(1) بن رواحة بن حجر بن عبد بن معيص بن عامر بن لؤىّ بن غالب بن فهر است . و مادر فاطمه بنت زائدة ، هالة بنت عبد مناف بن الحارث بن عمرو بن منفذ .

ص: 9


1- أنساب الأشراف : 1/ 396 .

بن عمرو ابن معيص بن عامر بن لؤىّ بن غالب بن فهر مى باشد ، و مادر هالة ، قلابة بنت سعيد ابن سعد بن سهم بن عمرو بن هصيص بن كعب بن لؤىّ بن غالب بن فهر بوده است .(1)

بنابر اين پدر و مادر امّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام از خانواده هاى اصيل قريش هستند و در حسب و نسب ، كه در ميان اعراب خيلى ارزش دارد ، از برترين افراد آن زمان به حساب مى آيند .

برادران و خواهران حضرت خديجه عليهاالسلام

حضرت خديجه عليهاالسلام سه برادر به نام هاى نوفل ، حزام و عوام دارند . كه « اسود » و « ورقه » فرزندان نوفل بن خويلد مى باشند ، و « حكيم » و « خالد » فرزندان حزام بن خويلد هستند ، و « عبد الرّحمان » و « زبير » فرزندان عوام بن خويلد مى باشند .(2) و چهار خواهر به نام هاى هاله ، رقيّه ، خالده و طاهره دارند .(3)

ولادت حضرت خديجه عليهاالسلام

درباره تاريخ ولادت حضرت امّ المؤمنين خديجه كبرى عليهاالسلام گفته اند : پانزده سال پيش از حادثه عام الفيل زاده شده اند .(4) ولى محقّق توانا « باقر .

ص: 10


1- السّيرة النّبويّة : 1/ 189 .
2- جمهرة أنساب العرب : 121 و120 .
3- امّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : 17 .
4- الطبقات الكبرى : 8/ 13 .

شريف قريشى » مى فرمايد :

« امّ المؤمنين خديجه عليهاالسلام در بهترين سرزمين از قطعات زمين كه مكّه مكرّمه است ، سه سال قبل از عام الفيل به دنيا آمده اند . »(1)

ازدواج حضرت خديجه عليهاالسلام

برخى گمان كرده اند حضرت خديجه عليهاالسلام قبل از وجود نازنين حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم همسرى به نام ابو هاله ، نباش بن زراة بن وقدان داشته اند . و از او داراى فرزندانى به نام هند و هاله(2) و حارث مى باشند .(3) و بعد از فوت شوهرش ابو هاله ، با عتيق بن عائذ بن عبداللّه بن عمر بن محزوم ازدواج كرده اند .(4) و حال آنكه اين قول از جعليات بنى اميّه و بنى عبّاس مى باشد ؛ زيرا :

اوّلاً : جمعى از علماء به باكره بودن حضرت خديجه عليهاالسلام تصريح كرده اند . چنانچه مرحوم ابن شهرآشوب - اعلى اللّه مقامه الشّريف - در كتاب قيّم و ارزشمند « مناقب آل ابى طالب » فرموده اند :

« و روي أحمد البلاذري ، و أبوالقاسم الكوفي في كتابيهما ، .

ص: 11


1- امّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : 17 .
2- الطبقات الكبرى : 8/ 11 .
3- جمل من أنساب الأشراف : 13/ 65 .
4- المحبر : 78 .

و المرتضى في الشّافي ، و أبو جعفر في التّلخيص : إنّ النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم تزوّج بها و كانت عذراء . » (1)

« احمد بلاذرى و ابوالقاسم كوفى در كتاب هايشان و سيّد مرتضى در كتاب "شافى" و ابو جعفر در كتاب "تلخيص" روايت كرده اند كه نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله وسلم با حضرت خديجه عليهاالسلام ازدواج كردند در حالى كه ايشان باكره بودند . »

همان گونه كه در نقل قول ابن شهرآشوب - اعلى اللّه مقامه الشّريف - اشاره شد ، أبى القاسم كوفى در كتاب « الإستغاثة » نوشته است :

« أن خديجة عليهاالسلام لم تتزوّج بغير رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ... . » (2)

« حضرت خديجه عليهاالسلام به غير از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم با كسى ازدواج نكرده بودند ... . »

و اصفهانى در كتاب « دلائل النّبوّة » نگاشته است :

« كانت خديجة عليهاالسلام امرأة باكرة ذات شريف ... . » (3)

حضرت خديجه عليهاالسلام زنى باكره و صاحب شرف بودند ... . »1.

ص: 12


1- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام : 2/ 119 .
2- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام : 2/ 119 به نقل از الإستغاثة : 352 : 70/ 1 .
3- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام : 2/ 119، به نقل از دلائل النّبوّة (ط دار طيّبة، رياض) : 178/1.

ثانيا : در اخبار وارد شده است كه بعد از آنكه حضرت امّ المؤمنين خديجه كبرى عليهاالسلام با وجود اقدس و نازنين حضرت ختمى مآب محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله وسلم ازدواج كرد ، مورد سرزنش بانوان قريش قرار گرفتند كه چرا با اينكه ايشان فقير هستند به اين امر راضى شده ايد ؛ حال اگر ايشان باكره نبود ، اين شماتت معنايى نداشت ؛ و چه بسا وجود نازنين رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم را به خاطر اين امر شماتت مى كردند و تهمت مى زدند كه به خاطر مال دنيا حاضر به ازدواج با زنى چهل ساله شده است ، آن هم در صورتى كه آن زن قبلاً دو بار ازدواج كرده و فرزندانى هم از آنها دارد .

و اين خود بزرگ ترين و روشن ترين دليل بر باكره بودن حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام مى باشد . پس اگر حضرت باكره نبود ، مردم حتّى از ايشان تعريف هم مى كردند و مى گفتند زنى كه دو بار ازدواج كرده و فرزندانى هم دارد ، چه هوشيارانه جوانى را براى ازدواج با خودش راضى نموده است .

ثالثا : همان گونه كه در بسيارى از روايات وارد شده است ، بزرگان و ثروتمندان قريش براى خواستگارى از أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام اقدام كرده بودند و اين اشتياق با رسومى كه در عرب و ممالك اسلامى بوده و هست ، كه ترجيح مى دهند همسرشان قبلاً ازدواج نكرده باشد ، سازگار نيست . علاوه بر اينكه همه آنها از متموّلين زمانه خود بودند و هيچ احتياج مالى نداشته اند تا كسى اين شائبه را مطرح كند كه شايد به طمع اموال أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام از ايشان خواستگارى كرده باشد .

رابعا : دو نفرى كه برخى به عنوان همسران حضرت خديجه عليهاالسلام معرّفى مى كنند ، ناشناس هستند و جايگاه اجتماعى و وضع اقتصادى آنها معلوم نيست . حال اگر حضرت خديجه عليهاالسلام قبلاً با افرادى كه شأن اجتماعى و اقتصادى مناسبى ندارند ازدواج كرده بودند ، ديگر مردم تعجّب نمى كردند و ازدواج با رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم براى آنها امرى عادى مى بود و شروع به سرزنش نمى كردند ، و اين در صورتى است كه جايگاه اجتماعى خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم در ميان مردم بسيار بالا و ارزنده بوده است و فقط از نظر اقتصادى در زمره متموّلان قريش نمى باشند .

ص: 13

به قدرى اين دو نفرى كه به عنوان همسر حضرت خديجه عليهاالسلام معرّفى شده اند ، گمنام مى باشند ، كه تعابير مختلفى درباره آنها وجود دارد . مرحوم سيّد جعفر مرتضى عاملى - اعلى اللّه مقامه الشّريف - مى فرمايد :

« أمّا خديجة عليهاالسلام ، فيقولون : إنّها قد تزوّجت قبله صلى الله عليه و آله وسلم برجلين ، و لها منهما بعض الأولاد . و هما عتيق بن عائذ بن عبداللّه المخزومي و أبو هالة التّميمي .

أمّا نحن فنقول : إنّنا نشكّ في دعواهم تلك ، و نحتمل جدّا أن يكون كثير ممّا يقول في هذا الموضوع قد صنعته يد السّياسة ، و لا نريد أن نسهب في الكلام عن اختلافهم في اسم أبي هالة ، هل هو النّباش بن زرارة أو عكسه ، أو هند ، أو مالك ، و هل هو صحابي أو لا ، و هل تزوّجته قبل عتيق أو تزوّجت عتيقا قبله . و لا في كون هند الّذي ولدته خديجة هو ابن هذا الزّوج أو ذاك ، فإن كان ابن عتيق ، فهو أنثى و إلاّ فهو ذكر . و أنّه هل قتل مع عليّ في حرب الجمل أو مات بالطّاعون بالبصرة . » (1)

« امّا در مورد حضرت خديجه عليهاالسلام پس گفته اند : ايشان قبل از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم با دو نفر ازدواج كرده بودند و از آن دو فرزندانى داشتند . و آنها عتيق بن عائذ بن عبداللّه مخزومى و أبو هالة تميمى مى باشند .

امّا ما درباره اين ادّعاى آنها شكّ داريم و جدّا احتمال مى دهيم .

ص: 14


1- الصّحيح من سيرة النّبي الأعظم : 2/ 122 .

كه بسيارى از حرف هايى كه آنها زده اند ، ساخته شده دست اهل سياست باشد . و نمى خواهيم نسبت به اختلافاتى كه در كلام آنها درباره اسم ابى هاله [ كسى كه مى گويند همسر حضرت خديجه عليهاالسلام بوده است] وجود دارد سخت بگيريم ، كه آيا اسم او نباش بن زرارة بوده است يا به عكسش زرارة بن نباش مى باشد و يا اسمش هند يا مالك بوده است ؟ [ بنابر اختلافاتى كه در مآخذ اهل سنّت درباره اسم يكى از آنها وجود دارد] . و آيا او از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بوده يا نه ؟ و آيا ازدواجش با حضرت خديجه عليهاالسلام قبل از عتيق بوده يا اينكه عتيق قبل او با ايشان ازدواج كرده بوده است ؟ و هند كه گفته مى شود فرزند حضرت خديجه عليهاالسلام مى باشد ، آيا فرزند اين همسر است يا فرزند ديگرى مى باشد ؟ پس اگر هند فرزند عتيق باشد آيا دختر بوده يا اينكه پسر مى باشد ؟ و آيا هند در جنگ جمل با علىّ كشته شد يا اينكه در اثر طاعون بصره از دنيا رفت ؟ »

به هر صورت آن دو نفر به قدرى گمنام هستند كه حتّى اسم آنها به خوبى مشخّص نيست و معلوم نيست كدام يك زودتر ازدواج كرده است ، و اين فرزندى كه از آنها به وجود آمده ، دختر است يا پسر ، و اساسا فرزند كدام يك مى باشد .

حال اگر حضرت خديجه عليهاالسلام قبلاً با افرادى كه شأن اجتماعى و اقتصادى مناسبى ندارند ازدواج كرده بودند ، ديگر مردم تعجّب نمى كردند و ازدواج با رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم براى آنها امرى عادى مى بود و شروع به سرزنش نمى كردند ، و اين در صورتى است كه جايگاه اجتماعى

ص: 15

خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم در ميان مردم بسيار بالا و ارزنده است و همان گونه كه قبلاً نيز گفتيم ، فقط از نظر اقتصادى در زمره متموّلان قريش نمى باشند .

دختران يا دختر خواندگان

با توجّه به دلائل فوق ، جمعى از علماء و بزرگان فرموده اند : حضرت خديجه عليهاالسلام فقط با رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ازدواج كرده اند و فرزندانى كه برخى از مورّخان براى حضرت خديجه عليهاالسلام نام برده اند ، متعلّق به خواهر ايشان مى باشند ؛ چرا كه در صدر اسلام و قبل آن ، اين امر مرسوم بوده است و در بسيارى از موارد ، مردم فرزند خوانده ها را چونان فرزندانشان حساب مى كردند . و در محاورت عرفيّه آنها را منسوب به كسى مى نمودند كه تربيت و بزرگ كردنشان را بر عهده داشته اند . از همين رو صاحب كتاب « مناقب آل ابى طالب عليهم السلام » نيز مى فرمايد :

« يؤكّد ذلك ( أنّ النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم تزوّج بها و كانت عذراء) ما ذكر في كتابي " الأنوار و البدع " : أنّ رقيّة و زينب كانتا ابنتي هالة أخت خديجة عليهاالسلام . »

« تأييد مى كند اين مطلب را كه گفتيم (نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله وسلم ازدواج نمود با حضرت خديجه در حالى كه باكره بودند) ، آنچه ذكر شده در كتابم " الأنوار و البدع ": به درستى كه رقيّه و زينب فرزندان هالة ، خواهر حضرت خديجه عليهاالسلام بودند ، نه فرزندان حضرت خديجه عليهاالسلام . »

دليل بر آنچه نگاشته شد - فرزند خوانده ، فرزند محسوب مى شده -

ص: 16

روايتى است كه حتّى مورّخانى هم كه براى حضرت خديجه عليهاالسلام فرزندانى را ذكر كرده اند ، آن را نقل نموده اند و نوشته اند : هند فرزند خوانده رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم هميشه مى گفت :

« أنا أكرم النّاس أبا و أُمّا و أخا و أُختا ، أبي رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم و أُمّي خديجة عليهاالسلام و أُختي فاطمة عليهاالسلام و أخي قاسم عليه السلام . » (1)

« من گرامى ترين مردمان از حيث داشتن پدر و مادر و برادر و خواهر مى باشم ؛ پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و مادرم خديجه عليهاالسلام و خواهرم فاطمه عليهاالسلام و برادرم قاسم عليه السلام مى باشد . »

همان گونه كه در اين روايت ملاحظه مى فرمائيد ، با اينكه هند قطعا فرزند حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم نمى باشد ، امّا از آن جائى كه حضرت ، پدر خوانده او بودند ، نسب خود را به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم نسبت مى دهد .

مرحوم سيّد جعفر مرتضى عاملى - اعلى اللّه مقامه الشّريف - نيز بعد از بحث و تحقيق مفصّل درباره ازدواج هاى حضرت خديجه عليهاالسلام و ردّ ازدواج كردن ايشان قبل از حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم ، مى فرمايند :

« و كان العرب يزعمون : أنّ الرّبيبة بنت ، و لأجل ذلك نسبتا إليه صلى الله عليه و آله وسلم ، مع أنّهما ابنتا أبي هند زوج أختها و كذلك كان الحال بالنّسبة لهند نفسه . » (2)

« عرب گمان مى كند كه فرزند خوانده ، دختر و فرزند است و از اين رو آن دو - رقيّه و زينب - را به رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم نسبت داده اند ، .

ص: 17


1- جمل من أنساب الأشراف : 13/ 66 ؛ السّيرة الحلبيّة : 1/ 104 .
2- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 2/ 126 .

با اينكه آنها دختران ابو هند همسر خواهر حضرت خديجه بودند ، و همين گونه است وضعيّت خود هند [ كه خود را فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و حضرت خديجه عليهاالسلام مى داند] . »

رؤياى صادق حضرت خديجه عليهاالسلام

حضرت خديجه عليهاالسلام بيشتر اوقات ، در بعضى از ساعات شب ، به همراه دوستانشان به طواف كعبه مى رفتند . در يكى از همين شب ها پس از طواف ، مقابل در كعبه ايستادند و مشغول راز و نياز با خداوند متعال شدند و نيمه هاى شب به خانه برگشتند . در آن شب ، حضرت خديجه عليهاالسلام در عالم رؤيا خورشيد را به شكل انسانى ديدند كه از آسمان مكّه طلوع كرد و آرام آرام به سمت خانه اش حركت نمود . وقتى خورشيد به خانه اش رسيد همان جا ماند و از آنجا به سراسر گيتى و عالم نور افشانى مى كرد و مردم گروه گروه براى ديدن خورشيد به خانه اش مى آمدند .

حضرت خديجه عليهاالسلام مى دانستند كه اين يك خواب عادى نيست ؛ پس ساعت ها فكر كردند . ايشان منتظر بودند تا صبح شود و نزد پسر عموى خود ، ورقة بن نوفل ، كه در تعبير خواب و علوم غريبه سر آمد روزگار بود ، بروند و خوابشان را براى او تعريف كنند ؛ شايد تعبيرى داشته باشد .

صبح كه خورشيد طلوع كرد ، حضرت خديجه عليهاالسلام با عجله به خانه پسر عمويشان ، ورقة بن نوفل رفتند و آنچه را كه در خواب ديده بودند ، يك به يك براى او تعريف كردند . سخنان ايشان كه به پايان رسيد ، به حضرت خديجه عليهاالسلام عرض كرد : « بشارت باد تو را اى دختر عمو ! اگر

ص: 18

رؤيايت صادق باشد ، نور نبوّت به خانه تو خواهد آمد ! و از نور خانه تو ، تمام جهان روشن خواهد شد .»

حضرت خديجه عليهاالسلام به فكر عميقى فرو رفتند كه چگونه نور نبوّت به خانه ايشان مى آيد و چگونه خانه ايشان مركز نور براى جهانيان خواهد شد . مدّت هاى طولانى همچنان فكر و ذهن حضرت خديجه عليهاالسلام ، مشغول رؤيايى بود كه به انتظار تعبيرش نشسته بودند .

در طول اين مدّت ، هر خواستگارى كه به سراغ ايشان مى آمد ، آن خورشيد نورانى كه در خواب ديده بودند ، مقابل چشمانشان مجسّم مى شد ، امّا وقتى مى ديدند اين فرد به آن شخصيّتى كه در رؤيا ديده اند شباهتى ندارد ، محترمانه به او جواب رد مى دادند .(1)

معرفى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم توسّط عالم يهودى

زنان مكّه هر ساله طبق رسمى كه از زمان قديم داشتند ، در يكى از شب هاى ماه رجب در كعبه جمع مى شدند و مجلس جشنى برگزار مى كردند و يكى از دانشمندان اهل كتاب براى آنان سخنرانى مى كرد . حضرت خديجه عليهاالسلام ، هنگامى به مجلس جشن رسيد كه سخنرانى يكى از علماى يهود تازه شروع شده بود . هنگام سخنرانى ، ناگاه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم از كنار كعبه عبور كرد . عالم اهل كتاب ، همين كه چشمش به آن حضرت افتاد ، سخنان خود را قطع كرد و خطاب به زنان گفت :

(1) خديجه عليهاالسلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 30 ، به نقل از نساء اهل بيت : 18 .

ص: 19

« لَيُوشِكُ أنْ يُبْعَثَ فِيكُنَّ نَبِيٌّ فَأَيُّكُنَّ اسْتَطاعَتْ أنْ تَكُونَ لَهُ أرْضا يَطَؤُهَا فَلْتَفْعَلْ . »

« [ اى زنان قريش ،] به زودى در ميان شما پيامبرى برانگيخته خواهد شد ؛ هر كدامتان كه توانستيد همسرش شويد ، درنگ نكنيد . »

با سخنان عالم اهل كتاب ، همهمه اى بين زنان افتاد . برخى به گفته آن عالم مى خنديدند ؛ بعضى تمسخر مى كردند و برخى هم به او ناسزا مى گفتند . با همهمه و سر و صداى زنان ، مجلس جشن به هم خورد و زنان متفرّق شدند .

حضرت خديجه عليهاالسلام به سرعت به خانه برگشت و در گوشه خلوتى آرام گرفت و به فكر فرو رفت . گاهى رؤياى چند وقت قبل به خاطرش مى آمد و گاهى سخنان عالم يهودى را مرور مى كرد . از اين رو به ذهنش رسيد كه بين گفته عالم يهودى و خورشيدى كه در رؤيا ديده بود ، ارتباط زيادى وجود دارد . روز بعد حضرت خديجه عليهاالسلام يكى از كنيزان خود را به دنبال عالم اهل كتاب فرستاد و او را به خانه اش دعوت كرد . عالم اهل كتاب كه به خانه خديجه عليهاالسلام آمد ، از او پرسيد : « اى عالم ! چگونه دانستى كه محمّد صلى الله عليه و آله وسلم پيغمبر خداست ؟ »

عالم يهودى گفت : « صفات او را در تورات خوانده ام . در تورات آمده كه پدر و مادر پيغمبر آخر الزّمان ، در طفوليّت از دنيا خواهند رفت ؛ جدّ و عمّش او را كفالت و محافظت مى كنند و با زنى از قريش ازدواج مى كند كه بزرگ قوم خود است و در ميان عشيره اش امير و صاحب تدبير است . »

ص: 20

آن عالم سپس خطاب به حضرت خديجه عليهاالسلام گفت : « اى خديجه ، اين سخن را از من نگاه دار و آن را فراموش نكن » . سپس چند شعر درباره جلال و عظمت آن حضرت خواند و هنگام رفتن خطاب به حضرت خديجه عليهاالسلام گفت : « سعى كن محمّد را از دست ندهى ، ازدواج با او سعادت در دنيا و آخرت را در پى دارد » .(1)

همكارى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با حضرت خديجه عليهاالسلام

اشاره

حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم بيست و پنج ساله بودند كه خشكسالى شديدى سراسر عربستان را فرا گرفت . مردم مكّه به خصوص خانواده هايى كه زندگى آنها از راه دامدارى و كشاورزى مى گذشت ، با مشكلات بيشترى مواجه شدند . به همين دليل حضرت ابوطالب عليه السلام به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم گفت مشغول كار تجارت گردد . و از آن جايى كه در آن روزها راستگويى ، صداقت و امانتدارى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم بر سر زبان ها افتاده بود ؛ حضرت خديجه عليهاالسلام كه به دنبال افراد امين بود ، همين كه از وضعيّت سخت زندگى حضرت ابوطالب عليه السلام و گفت و گوهايش با حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم آگاه شد ، به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم پيغام داد : « اگر شما آمادگى تجارت داشته باشيد ، من حاضرم دو برابر سرمايه اى كه به ديگران مى دهم را در اختيار شما قرار دهم تا در كاروان تجارى من شركت نماييد . »

آن حضرت پيغام حضرت خديجه عليهاالسلام را با عمويش حضرت ابوطالب عليه السلام در ميان گذاشت . حضرت ابوطالب عليه السلام گفت : « فرزند برادرم ! .

ص: 21


1- خديجه عليهاالسلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 31 ، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب : 1/ 41 .

اين رزقى است كه خداوند متعال براى تو مقدّر كرده ، بهتر است برويم و با خديجه[ عليهاالسلام ] صحبت كنيم . »

حضرت ابوطالب عليه السلام به همراه عبّاس و چند نفر ديگر از بنى هاشم به خانه حضرت خديجه عليهاالسلام آمدند . حضرت خديجه عليهاالسلام پس از پذيرايى ، به آنان گفت : « اى بزرگان مكّه و حرم ، به خانه من خوش آمديد ؛ هر حاجتى هست بفرماييد تا انجام دهم . »

حضرت ابوطالب عليه السلام گفت : « براى حاجتى آمده ايم كه نفعش نصيب تو مى شود و بركتش بر مال تو مى افزايد . آمده ايم براى برادر زاده ام محمّد صلى الله عليه و آله وسلم مالى را ضمانت كنيم تا با آن تجارت كند . »

حضرت خديجه عليهاالسلام كه از آمدن حضرت ابوطالب عليه السلام و آمادگى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم جهت تجارت بسيار خوشحال شده بود ، خطاب به آنان گفت : « محمّد ! خوب است بدانيد كه بيش از نصف سرمايه و كالاى كاروان تجارى قريش مال من است . براى اين سرمايه به فرد امين و درستكارى همانند شما نياز دارم كه او را امين و اختيار دار سرمايه ام نمايم ، تا بتواند با تدبير خويش به هر نحو كه مى خواهد تجارت و داد و ستد نمايد . »

حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : « من به سفر علاقه دارم و آماده ام تا براى تجارت همراه كاروان به شام بروم . » حضرت خديجه عليهاالسلام نيز غلامان خود ميسره و ناصح را خواند و فرمود : « محمّد [ صلى الله عليه و آله وسلم ] ، امين و صاحب اختيار من است و تمام امور به او واگذار شده است . » و به اين نحو همكارى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم با حضرت خديجه عليهاالسلام آغاز شد .(1) .

ص: 22


1- خديجه عليهاالسلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 32 ، به نقل از الوفاء بأحوال المصطفى : 1/ 143 .

گزارش ميسره به خديجه عليهاالسلام

پس از بازگشت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم از سفر شام ، ميسره خدمت حضرت خديجه عليهاالسلام رسيد و گزارش مفصّلى از حركت ابر بالاى كاروان آنها به بركت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم ، و نيز از پيش بينى هاى بعضى از افراد در مورد حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم ، و سبز شدن درخت خشكيده به اعجاز حضرت و آنچه را كه در طول سفر ديده بود ، يك به يك براى خديجه عليهاالسلام تعريف كرد .

گزارش ميسره ، حضرت خديجه عليهاالسلام را به شدّت متحوّل كرد و او را به خاطر گزارش اميد بخشش آزاد نمود . سپس حضرت خديجه عليهاالسلام آنچه را كه از ميسره شنيده بود با پسر عمويش ، ورقة بن نوفل در ميان گذاشت .

ورقة بن نوفل گفت : « اگر گزارش ميسره درست باشد ، حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم همان پيامبرى است كه بعثتش به اين امّت وعده داده شده است ، و من اوصاف وى را در كتاب هاى آسمانى خوانده ام . »

سپس حضرت خديجه عليهاالسلام به يقين رسيد كه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم انسانى عادى ، همانند ساير انسان ها نيست .(1)

ازدواج با حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم

اشاره

به هر صورت بسيارى از بزرگان قريش خواستار ازدواج با .

ص: 23


1- خديجه عليه السلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 38 ، به نقل از حياة القلوب : 1/ 203 .

حضرت خديجه عليهاالسلام بودند ، امّا ايشان خواستگاران خود را نپذيرفت و خود پيشنهاد ازدواج با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را مطرح نمودند ؛ چرا كه قدر زر ، زرگر شناسد ، قدر گوهر گوهرى ؛ و در آن دوران كه همه ، ايشان را شماتت مى كردند ، حتّى آنهائى كه بعدها به لطايف الحيلى طرح خويشاوندى با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را انداختند .

حضرت خديجه عليهاالسلام به تمام مظاهر ظاهرى دنيوى پشت نمود ، و دل در آستانه يگانه دُر عالم وجود سپرد . از همين رو سرانجام نفيسه بنت منيه را به خانه اش دعوت كرد و از او خواست تا نزد حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم برود و اظهار تمايلش به ازدواج با ايشان را بيان كند .

نفيسه حضرت را در حالى كه از طواف كعبه بر مى گشت ، ملاقات نمود و عرضه داشت : اى محمّد ! چرا ازدواج نمى كنى ؟

آن حضرت فرمود : « در دستم مالى براى ازدواج نيست . »

نفيسه عرض كرد : « اگر شما را به سوى برترين كسى در جمال ، مال ، شرف و كفويّت راهنمايى كنم ، دعوتم را قبول مى كنيد ؟ »

حضرت فرمود : « او چه كسى است ؟ » نفيسه عرضه داشت : « خديجه ؛ و اين كار را براى شما به سرانجام مى رسانم . »

وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم اين پيشنهاد را پذيرفت ، نفيسه نزد حضرت خديجه عليهاالسلام رفت و خبر موافقت ايشان را عرض نمود .

سپس فردى را به سوى ايشان فرستاد و زمانى را براى خواستگارى رسمى تعيين نمودند .(1) و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم نيز فورا خديجه عليهاالسلام را خواستگارى كردند . .

ص: 24


1- الطبقات الكبرى : 8/ 13 .

مهريّه حضرت خديجه عليهاالسلام

در برخى روايات آمده حضرت خديجه عليهاالسلام مهريّه را از اموال خودشان فرستادند و بعضى قريشيان تعجّب كردند و گفتند : « مهر زنان بر مردان است » . حضرت ابوطالب عليه السلام از گفته آنها در غضب شدند و در جواب آنها فرمودند :

« اگر مانند پسر برادر من باشد ، مردان را به بالاترين قيمت طلب مى كنند ، و اگر مانند شما باشند با شما فقط با مهر زياد ازدواج مى كنند . »(1)

ولى از بعضى از عبارات استفاده مى شود كه حضرت ابوطالب عليه السلام مهريّه را ضامن شده اند چنانچه در خطبه ايشان خواهد آمد ، كه ايشان تصريح كرده اند :

« المهر عليّ في مالي الّذي سألتموه عاجله و آجله. » (2)

« مهر ايشان هر چه درخواست كنيد ، نقد و مدّت دار ، بر عهده من است كه از مال خود پرداخت كنم . »

البتّه در برخى از روايات آمده است :

« أصدقها رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم عشرين بكرة . » (3)

« رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مهريّه حضرت خديجه عليهاالسلام را بيست مادّه شتر جوان قرار دادند . » .

ص: 25


1- السّيرة الحلبيّة : 1/ 202 .
2- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 2/ 110 .
3- السّيرة الحلبيّة : 1/ 202 .

از همين رو بعضى براى جمع روايات فرموده اند :

« حضرت ابوطالب عليه السلام آنچه ذكر شده را از طرف خودشان مهريّه حضرت خديجه عليهاالسلام قرار دادند ، و رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بيست بكرة ديگر از اموال خودشان به آن افزودند . » (1)

مخفى نماند كه عدّه اى گفته اند حضرت علىّ عليه السلام ضامن مهريّه شده اند، و برخى اين قول را صحيح ندانسته اند و گفته اند در آن هنگام سنّ شريفشان به هفت سال نرسيده بود ،(2) و در آن هنگام حسب ظاهر مالى نداشته اند تا آن را مهريّه حضرت خديجه عليهاالسلام قرار دهند . البتّه مى توان اين قول را با اقوال قبلى جمع نمود به اينكه در روايتى مى فرمايد :

« لمّا قيل : من يضمن المهر ؟ قال عليّ عليه السلام و هو صغير : أبي ؛ فلمّا بلغ الخبر أباطالب جعل يقول : بأبي أنت و أُمّي . » (3)

« زمانى كه گفته شد : چه كسى ضامن پرداخت مهريّه مى شود ؟ علىّ عليه السلام فرمودند : پدرم ؛ پس همين كه اين خبر به ابوطالب رسيد ، قبول كردند و گفتند : پدر و مادرم به فداى تو . »

پس همان گونه كه قبلاً نيز گفته شد ، استبعادى ندارد كه بگوييم به خاطر فرمايش مولا اميرالمؤمنين عليه السلام ، حضرت ابوطالب عليه السلام مقدارى از مهر حضرت خديجه عليهاالسلام را از طرف وجود نازنين رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ضامن شدند .

و بعد از آن خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم از اموال خودشان نيز بيست بكرة به آن افزودند ، به اضافه آنچه خود حضرت خديجه عليهاالسلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم هديه كرده بودند . .

ص: 26


1- السّيرة الحلبيّة : 1/ 202 .
2- السّيرة الحلبيّة : 1/ 202 .
3- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 2/ 114 .

خطبه عقد حضرت خديجه عليهاالسلام

وجود نازنين خاتم الأنبياء حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله وسلم همراه حضرت ابوطالب عليه السلام با گروهى از بنى هاشم و تعدادى از قريش ، نزد عموى حضرت خديجه عليهاالسلام عمرو بن أسد رفتند . او با احترام كامل از آنان استقبال و پذيرايى كرد ، و حضرت ابوطالب عليه السلام خطبه رسايى قرائت نمود و فرمود :

« الحمد لربّ هذا البيت ، الّذي جعلنا من زرع إبراهيم، و ذرّيّة إسماعيل ، و أنزلنا حرما آمنا ، و جعلنا الحكّام على النّاس ، و بارك لنا في بلدنا الّذي نحن فيه . ثمّ إنّ ابن أخي هذا - يعني رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم - ممّن لا يوزن برجل من قريش إلاّ رجح به ، و لا يقاس به رجل الأعظم عنه ، و لا عدل له في الخلق ، و إن كان مقلا في المال ؛ فإنّ المال رفد جار ، و ظلّ زائل ، و له في خديجة رغبة ، و قد جئناك لنخطبها إليك ، برضاها و أمرها ، و المهر علي في مالي الّذي سألتموه عاجله و آجله . » (1)

و برخى متن خطبه را چنين نقل كرده اند :

« الحمد للّه الّذي جعلنا من ذرّيّة إبراهيم ، و زرع إسماعيل ، و ضئضى ء معدّ ، و عنصر مضرّ ، و جعلنا حضنة بيته و سوّاس حرمه و جعله لنا بيتا محجوبا ، و حرما آمنا ، و جعلنا حكّام النّاس . ثمّ إن ابن أخي هذا محمّد بن عبداللّه لا يوزن به رجل إلاّ رجع به شرفا و نبلاً و فضلاً و عقلاً ، و إن كان في المال .

ص: 27


1- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 2/ 110 .

قلّ ، فإنّ المال ظل زائل ، و أمر حائل ، و عارية مسترجعة ، و هو و اللّه بعد هذا له نبأ عظيم ، و خطر جليل ، و قد خطب إليكم رغبة في كريمتكم خديجة ، و قد بذل لها من الصّداق ما عاجله و آجله اثنتي عشرة اُوقية و نشا . » (1)

زمان ازدواج حضرت خديجه عليهاالسلام

درباره اينكه در چه سالى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با حضرت خديجه عليهاالسلام ازدواج كرده اند ، اقوال متفاوتى وجود دارد :

1 - ايشان ده سال قبل از بعثت با حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ازدواج كرد .

2 - ازدواج ايشان پنج سال قبل از هجرت بوده است .

3 - قول ديگر اين است كه سه سال قبل از بعثت ازدواج كرده اند .(2)

به هر تقدير بيهقى گفته است : حضرت خديجه عليهاالسلام وقتى از دنيا رفتند، پنجاه ساله بودند.(3) و در اين صورت حضرت خديجه عليهاالسلام در هنگام ازدواج، چونان حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بيست و پنج ساله بوده اند ؛ چرا كه حضرت خديجه عليهاالسلام سه سال قبل از هجرت(4) و در سال دهم بعثت از دنيا رفته اند.(5)

چنانچه صاحب كتاب « السّيرة الحلبيّة » هم مى نويسد : .

ص: 28


1- السّيرة الحلبيّة : 1/ 202 .
2- تاريخ الخميس : 1/ 264 ؛ الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 2/ 114 ؛ بنات النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم أم ربائبه ؟! : 75 .
3- دلائل النّبوّة : 2/ 71 ؛ بنات النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم أم ربائبه ؟! : 75 .
4- بحار الأنوار : 19/ 15 .
5- كحل البصر : 126 .

« ذلك [ وفاة خديجة] قبل الهجرة إلى المدينة بثلاث سنين ، و بعد مضي عشر سنين من بعثته صلى الله عليه و آله وسلم . » (1)

« وفات حضرت خديجه عليهاالسلام سه سال قبل از هجرت نبوى به مدينه و بعد از گذشت ده سال از بعثت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بوده است . »

پس با توجّه به اينكه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در زمان مبعوث شدن به رسالت ، چهل سال داشته اند و در سال دهم هجرت پنجاه سال از عمر شريف حضرت گذشته بوده است ، معلوم مى گردد كه حضرت خديجه عليهاالسلام با حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم هم سنّ و سال بوده اند؛ و اقوالى كه درباره اختلاف سنّ اين دو بزرگوار وجود دارد ، اساسى ندارد.

سن آن دو بزرگوار هنگام ازدواج

محقّق بزرگوار باقر شريف قرشى مى فرمايد : « سنّ پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در هنگام ازدواج با حضرت خديجه عليهاالسلام ، 25 سال بود ،(2) ولى راويان در سنّ امّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام اختلاف نظر دارند ؛ برخى تاريخ نگاران سنّ ايشان را در هنگام ازدواج 25 سال ، عدّه اى 28 سال ، بعضى 30 سال و عدّه اى ديگر سن ايشان را 35 سال مى دانند . بعضى ديگر از تاريخ نگاران سنّ حضرت را 40 ، 44 ، 45 و 46 سال بيان كرده اند . »(3) .

ص: 29


1- السّيرة الحلبيّة : 1/ 488 .
2- برخى سنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را در هنگام ازدواج با حضرت خديجه عليهاالسلام ، 37 سال و برخى 30 سال دانسته اند . جامع الآثار : 2/ 1161 .
3- امّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : 45 .

سيّد المحقّقين مرحوم سيّد جعفر مرتضى عاملى - اعلى اللّه مقامه الشّريف - نيز مى فرمايند : سنّ حضرت خديجه عليهاالسلام هنگام ازدواج آن گونه كه بيهقى و غير او(1) بيان كرده اند 25 سال بوده است .(2) چنانچه ابن اثير نيز در كتاب « البداية و النّهاية » كلام بيهقى از حاكم را نقل كرده ، و نگاشته است :

« كان عمرها إذ ذاك خمسا و ثلاثين ، و قيل خمسا و عشرين سنة . »(3)

« عمر ايشان در آن هنگام سى و پنج سال بود و گفته شده سنّ ايشان ، بيست و پنج سال بوده است . »

البتّه اگر ولادت حضرت خديجه عليهاالسلام را سه سال قبل از عام الفيل بدانيم - چنانچه قبلاً گذشت - بايد بگوئيم كه سنّ ايشان در وقت ازدواج 28 سال بوده است .

از همين رو نويسنده « شذورات الذّهب » مى نويسد :

« رجح كثيرون أنّها ابنة ثمان و عشرون . » (4) .

ص: 30


1- جلال مظهر بعد از نقل برخى از اقوال در اين باره نگاشته : « و أغلب الظّنّ أنّها كانت فى الخامسة و العشرين فى مثل سنّه . » محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : 45 .
2- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 2/ 116 ؛ امّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : 45 .
3- البداية و النّهاية : 2/ 294 .
4- شذورات الذّهب : 1/ 13 .

« بسيارى ترجيح داده اند كه ايشان [ خديجه] در هنگام ازدواج، دخترى 28 ساله بود . »

و ابن عساكر از ابن عبّاس نقل كرده :

« كانت خديجة عليهاالسلام يوم تزوّجها رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ابنة ثمان و عشرون سنة . » (1) « روزى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با خديجه عليهاالسلام ازدواج كرد ، او دخترى 28 ساله بود . »

و همچنين ذهبى از ابن عبّاس نقل كرده است :

« أنّ النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم تزوّجها بنت ثمان و عشرين سنة . » (2)

و اربلى نيز نقل كرده است :

« ... هي يومئذ ابنة ثماني و عشرين سنة . » (3)

نكته : واژه « بنت » و « ابنة » در روايات بالا دلالت بر باكره بودن حضرت خديجه عليهاالسلام دارد ؛ زيرا اگر ثيبه - غير باكره - بودند ، از واژه « امرأة » استفاده مى شد ، چرا كه از استعمال « بنت » و « ابنة » به نحو مطلق ، باكره بودن به ذهن متبادر مى شود كه در فارسى آن را « دوشيزه » مى گويند .(4)

فرزندان حضرت خديجه عليهاالسلام

اشاره

مورّخين در تعداد فرزندان حضرت خديجه عليهاالسلام از صلب وجود اقدس و نازنين خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم اختلاف دارند ؛ ابن هشام مى گويد :

« أكبر بنيه القاسم ، ثمّ الطّيّب ، ثمّ الطّاهر ، و أكبر بناته رقيّة ، ثمّ زينب ، ثمّ امّ كلثوم ، ثمّ فاطمة [ عليهاالسلام ] . » (5)

« بزرگ ترين پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم قاسم ، و سپس طيّب ، و سپس طاهر است ؛ و بزرگ ترين دختر ، حضرت رقيّه ، سپس زينب ، .

ص: 31


1- تاريخ مدينة دمشق : 3/ 193 .
2- سير أعلام النّبلاء : 2/ 111 .
3- كشف الغمّة : 1/ 481 .
4- فرهنگ معاصر عربى و فارسى : 48 .
5- السّيرة النّبويّة : 1/ 190 .

سپس امّ كلثوم و سپس فاطمه عليهاالسلام است . »

برخى منابع گفته اند حضرت خديجه عليهاالسلام پسر ديگرى به نام عبداللّه داشته اند كه پس از بعثت متولّد شد .(1) البتّه گفته شده عبداللّه همان طيّب و طاهر است چنانچه ابن كثير هم نقل كرده و مى گويد :

« ولدت خديجة القاسم و الطّاهر و كان يقال له الطيّب ، و ولد الطّاهر بعد النّبوّة ، و مات صغيرا و اسمه عبداللّه ، و فاطمة و زينب و رقيّة و أمّ كلثوم . » (2)

و در روايت ديگرى آمده است :

« كان أكبر ولد رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم القاسم ، ثمّ زينب ، ثمّ عبداللّه ، ثمّ أمّ كلثوم ، ثمّ فاطمة [ عليهاالسلام ] ، ثمّ رقيّة ، فمات القاسم - و هو أوّل ميّت من ولده بمكّة - ثمّ مات عبداللّه ، فقال العاص بن وائل السّهمي : قد انقطع نسله فهو أبتر .

فأنزل اللّه عزّ وجلّ : « إنّا أعطيناك الكوثر * فصلّ لربّك و انحر * إنّ شانئك هو الأبتر » .

قال : ثمّ ولدت له مارية بالمدينة إبراهيم في ذي الحجّة سنة ثمان من الهجرة ، فمات ابن ثمانية عشر شهرا . » (3)

« بزرگ ترين فرزند رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم قاسم بود ، بعد زينب ، سپس عبداللّه ، سپس اُمّ كلثوم و بعد از او فاطمه عليهاالسلام ، و در آخر رقيّه . پس قاسم از دنيا رفت و او اوّلين فرزند حضرت بود كه در مكّه از دنيا .

ص: 32


1- الطبقات الكبرى : 1/ 106 ؛ البداية و النّهاية : 5/ 207 .
2- البداية و النّهاية : 5/ 307 .
3- البداية و النّهاية : 5/ 307 .

رفت ، سپس عبداللّه درگذشت . پس عاص بن وائل سهمى گفت : نسل رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم قطع شد ، پس او ابتر است .

پس خداوند تبارك و تعالى سوره كوثر را نازل نمود : « إنّا أعطيناك الكوثر * فصلّ لربّك و انحر * إنّ شانئك هو الأبتر » .

گفت : سپس به دنيا آورد براى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ماريه ، ابراهيم را در شهر مدينه در ذى الحجّه سال هشتم هجرت ، پس ابراهيم از دنيا رفت در حالى كه هجده ماه داشت . »

برخى مى گويند رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم يك فرزند ديگر به نام عبد مناف داشته اند ، چنانچه مقدسى نقل كرده :

« ولدت خديجة [ عليهاالسلام ] لرسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، عبد مناف في الجاهليّة . » (1)

به هر تقدير در « البداية و النّهاية » مى گويد : اجماع است كه همه فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم از حضرت خديجه عليهاالسلام مى باشند غير از ابراهيم كه از ماريه بنت شمون القبطيّه متولّد شد .(2)

قاسم

ايشان اوّلين پسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و حضرت خديجه عليهاالسلام است كه پيش از بعثت در مكّه به دنيا آمد و در همان كودكى از دنيا رفته است .(3) در برخى از روايات سنّ او هنگام وفات ، دو سال گفته شده است .(4) كنيه ابوالقاسم در .

ص: 33


1- البدء و التّاريخ : 5/ 16 .
2- البداية و النّهاية : 5/ 306 .
3- السّيرة النّبويّة : 1/ 190 .
4- بحار الأنوار : 22/ 166 .

پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بر گرفته از نام او بوده است .(1)

زينب

به گفته بيشتر مورّخان اهل سنّت ،بزرگ ترين دختر حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم و حضرت خديجه عليهاالسلام ، زينب بوده است . او ده سال قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در حالى كه خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم سى ساله بوده اند ، به دنيا آمد .(2) و با ابوالعاص بن ربيع ازدواج كرد .

بعد از بعثت كه زينب مسلمان گشت ، و ابوالعاص ايمان نياورد ، روابطشان به هم خورد . ولى ابوالعاص به هيچ وجه حاضر نشد او را طلاق بدهد و از آنجا كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم قدرتى در مقابل كفّار قريش نداشت ، نتوانست او را مجبور به باز گرداندن دختر خود نمايد .(3)

در جنگ بدر ، ابوالعاص به جنگ مسلمانان آمد و اسير گرديد . پس از اتمام جنگ ، رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم براى آزادى اسيران ، فديه تعيين نمودند . زينب دختر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم كه آن موقع در مكّه بود ، گردنبندى كه يادگار مادرش خديجه عليهاالسلام بود را به عنوان فديه جهت آزادى ابوالعاص فرستاد . همين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آن گردنبند را ديدند شناختند و به مسلمانان فرمودند : « اگر صلاح مى دانيد اسيرها را آزاد كنيد و كالاهاى آنها را هم برگردانيد » .

مسلمانان نيز آنها را آزاد كرده و گردنبند را هم به زينب باز گرداندند . .

ص: 34


1- السّيرة النّبويّة : 1/ 190 .
2- الاستيعاب : 4/ 1853 .
3- السّيرة النّبويّة : 1/ 652 .

و پيامبر از ابوالعاص تعهّد گرفت كه زينب را براى آمدن نزد پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم آزاد بگذارد . ابوالعاص نيز قبول كرد ، و پس از بازگشت به مكّه زينب را به مدينه فرستاد .(1)

پس از آنكه ابوالعاص زينب را از مكّه به مدينه ، نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم روانه كرد ، خودش با كاروانى تجارى به شام رفت و به سبب امانتدارى ابوالعاص ، مردم مكّه اموال زيادى را به او سپردند تا برايشان تجارت كند . ولى هنگامى كه از شام به سوى مكّه باز مى گشت ، عدّه اى از مسلمانان او را دستگير كرده و اموال كاروان را تصرّف نمودند ، ولى ابوالعاص به مكّه گريخت و پس از چندى به مدينه سفر كرد .(2) و در سحرگاهى به خانه زينب دختر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم رفته و از او پناه خواست . زينب نيز او را پناه داده و سپس بر در خانه خود ايستاد و با صداى بلند گفت : « من ابوالعاص را پناه دادم . »

رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم چون اين را شنيدند ، فرمودند : « من هم هر كه را زينب پناه بداده ، پناه مى دهم . »(3)

آن گاه برخاستند و به خانه زينب رفتند و به او فرمودند : « به خوبى از ابوالعاص پذيرايى كن ؛ ولى مراقب باش بر تو دسترسى پيدا نكند ؛ زيرا تو بر او حلال نيستى (و به سبب اينكه تو مسلمانى ، ميان شما جدايى افتاده) . پس رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم شخصى را به نزد كسانى كه اموال او را ضبط كرده بودند. .

ص: 35


1- الطبقات الكبرى : 8/ 26 .
2- السّيرة النّبويّة : 1/ 652 .
3- الطبقات الكبرى : 8/ 27 .

فرستاد و به آنان فرمودند :

« شما از خويشاوندى و ارتباط من با ابوالعاص با خبر هستيد ، و اگر احسان كنيد و مالش را به او برگردانيد ، من دوست خواهم داشت . البتّه آن اموال متعلّق به شماست و كسى نمى تواند شما را به باز گرداندن آن مجبور نمايد . و شما از هر كس ديگرى مستحقّ تر به آن اموال هستيد . »

پس مسلمانان گفتند : يا رسول اللّه ! ما آن اموال را به او بر مى گردانيم . از همين رو همه اموالى كه گرفته بودند را پس دادند . ابوالعاص نيز اموال را به مكّه برد و به صاحبانشان تحويل داد . ابوالعاص پس از آنكه اموال را برگرداند به مردم گفت : « اكنون گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست و محمّد[ صلى الله عليه و آله وسلم ] بنده و فرستاده او است . »(1)

سپس در هفتم ماه محرم در حالى كه مسلمان شده بود به مدينه رفت و خدمت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم رسيد و حضرت ، دومرتبه زينب را به منزل او برگرداند .(2)

هنگامى كه زينب از مكّه به مدينه مى آمد ، مردانى از قريش او را تعقيب كردند و هودج او را آماج تير نمودند ، كه در اثر آن ترسيد و سقط جنين كرد و بيمار گشت و ديگر از آن بيمارى خوب نگشت و در سال هشتم هجرى در زمان حيات رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم درگذشت .(3)

البتّه به زودى خواهيم نوشت كه ايشان فرزند خوانده رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى باشند و مورّخان اهل سنّت گمان كرده اند فرزند خود ايشان مى باشد . .

ص: 36


1- السّيرة النّبويّة : 1/ 658 .
2- همان : 1/ 659 .
3- الاستيعاب : 4/ 1854 .

چرا كه هيچ يك از دختران رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم قبل از بعثت به دنيا نيامده بودند و در اين زمينه اشتباهى رخ داده است .

عبداللّه

عبداللّه يكى ديگر از فرزندان حضرت خديجه عليهاالسلام از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى باشد ، كه يك سال پس از بعثت به دنيا آمد و در همان كودكى از دنيا رفت .(1) برخى گفته اند عبداللّه چون بعد از بعثت به دنيا آمده ، همان طيب و طاهر است .(2) به خلاف عدّه اى كه مى گويند طيّب و طاهر دو فرزند ديگر خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم مى باشند . چنانچه مرحوم علاّمه مجلسى - اعلى اللّه مقامه الشّريف - نيز نقل نموده :

« ولد له منها أربع بنين : القاسم و عبد اللّه و الطيّب و الطّاهر . » (2)

« به دنيا آمد از حضرت خديجه عليهاالسلام براى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم چهار پسر : قاسم و عبداللّه و طيّب و طاهر . »

وقتى عبداللّه از دنيا رفت ، حضرت خديجه عليهاالسلام فرمود : « اى كاش زنده مى ماند تا او را از شير مى گرفتم » .

پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به ايشان فرمود: « در بهشت براى او شير دهنده اى است كه دوران شير خوارگيش را كامل مى كند . »(4) .

ص: 37


1- بحار الأنوار : 22/ 165 . 2 و3 . همان : 22/ 201 .
2- البداية و النّهاية : 2/ 295 .

اُمّ كلثوم

بنابر نقل علماء عامّه ، امّ كلثوم يكى از دختران حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم است كه با عتبة بن ابى لهب در زمان جاهليّت ازدواج كرد ، امّا بعد از نزول سوره مسد ، ابولهب و همسرش از عتبه خواستند كه ايشان را طلاق بدهد و او نيز همين كار را كرد .

اُمّ كلثوم همراه پدرش حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به مدينه هجرت كرد و زمانى كه خواهرش رقيّه كه همسر عثمان بود از دنيا رفت ، او با عثمان در ربيع الأوّل سال سوّم هجرت ازدواج كرد . و در ماه شعبان سال 9 هجرى از دنيا رفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بر جنازه او نماز خواند .(1)

البتّه همان گونه كه درباره زينب گفته شد ، امّ كلثوم و رقيّه هم فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم نمى باشند و ربيبه هاى ايشان هستند ؛ چرا كه هيچ كدام از دختران حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در زمان جاهليّت به دنيا نيامده بودند .

رقيّه

بنابر نقل علماء عامّه ، رقيّه يكى ديگر از دختران رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم از حضرت خديجه عليهاالسلام مى باشد ، كه در زمان جاهليّت با عثمان ازدواج نمود .(2) و براى عثمان فرزندى به نام عبداللّه به دنيا آورد ، كه در كودكى از .

ص: 38


1- الاستيعاب : 4/ 1952 .
2- بحار الأنوار : 22/ 167 .

دنيا رفت ؛ بعد از آنكه فرزند ديگرى از عثمان از او سقط شد .(1)

رفتار عثمان با رقيّه خوب نبود و مكرّر او را آزار مى داد . يك بار او را آن چنان كتك زد كه بيمار شد و در اثر آن بيمارى از دنيا رفت .(2) وفات او در ماه رمضان سال دوّم هجرى در روز جنگ بدر واقع شد .(3)

البتّه برخى گفته اند ايشان هم مثل خواهرش ، اوّل با يكى از فرزندان ابولهب ازدواج كرده بود و بعد از اينكه آيه « تبّت يدا أبيلهب » نازل شد ، او را مثل خواهرش طلاق دادند و سپس به ازدواج عثمان در آمد .(4)

آيا دختران رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عثمان ازدواج كرده اند ؟

اشاره

همان گونه كه گفته شد ، برخى از علماء اهل سنّت بر اين عقيده هستند كه در بين دختران حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم ، دو دختر حضرت با عثمان ازدواج كرده اند ؛ كه برخى از منابع شيعى نيز نظر آنها را نقل كرده اند . البتّه همان طور كه قبلاً نيز گفته شده ، اين قول كذب محض بوده و اگر كسى در اين زمينه تحقيق كند ، به خوبى متوجّه مى شود كه اين قول حتّى در مآخذ اهل سنّت نيز دور از واقعيّت است .

نظر علاّمه و محقّق توانا سيّد جعفر مرتضى عاملى رحمه الله

علاّمه فقيد و محقّق توانا سيّد جعفر مرتضى عاملى - اعلى اللّه مقامه .

ص: 39


1- الطبقات الكبرى : 8/ 30 .
2- بحار الأنوار : 22/ 167 .
3- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 6/ 170 .
4- بنات النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم أم ربائبه ؟! : 30 .

الشريف - در طى تحقيقات مفصّل فرموده اند : زينب ، رقيّه و امّ كلثوم در واقع و حقيقت فرزندان حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم نيستند ، و دخترهاى هاله ، خواهر حضرت خديجه عليهاالسلام مى باشند كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم آنها را به فرزندى قبول كرده بود .(1)

تناقض گويى علماء اهل سنّت

در برخى از كتب اهل سنّت آمده رقيّه و امّ كلثوم در زمان جاهليّت با دو فرزند ابولهب ازدواج كرده بودند و زمانى كه آيه « تبت يدا أبى لهب » نازل شد ، ابولهب و همسرش فرزندانشان را امر كردند كه آنها را طلاق بدهند . حال مى گوئيم :

اوّلاً : در مآخذ اهل سنّت رواياتى وجود دارد كه تصريح مى كنند هيچ يك از فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در زمان جاهليّت به دنيا نيامده بودند مگر پسرى به نام عبد مناف ؛ و غير از ايشان تمام فرزندان حضرت بعد از مبعث به دنيا آمده اند . مقدسى ، قسطانى ، ديار بكرى ، زبير بن بكار و سهيلى تصريح مى كنند كه به جز عبد مناف ، بقيّه فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم و حضرت خديجه عليهاالسلام بعد از بعثت به دنيا آمده اند .

مقدسى مى گويد :

« ولدت خديجة [ عليهاالسلام ] لرسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم عبد مناف في الجاهليّة ، و ولدت له في الإسلام غلامين ، و أربع بنات : القاسم ، و به كان يكنّى : أبا القاسم ، فعاش حتّى مشى ، ثمّ مات . و عبداللّه مات

ص: 40


1- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 5/ 274 .

صغيرا و اُمّ كلثوم و زينب و رقيّة و فاطمة [ عليهاالسلام ] . » (1)

« حضرت خديجه [ عليهاالسلام ] براى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در زمان جاهليّت ، عبد مناف را به دنيا آورد ، و بعد از اسلام ، دو پسر و چهار دختر به نام هاى : قاسم كه به خاطر او كنيه پيامبر را "ابوالقاسم" گذاشتند ، و او آن قدر زنده ماند كه مى توانست راه برود و سپس بعد از آن فوت كرد . و عبداللّه ، خردسال كه بود فوت نمود ، و امّ كلثوم ، و زينب ، و رقيّه و فاطمه [ عليهاالسلام ] را به دنيا آورد . »

و قسطانى و الدّيار البكرى نوشته اند :

« ولد له ولد قبل المبعث يقال له عبد مناف ، ... و كلّهم سوى هذا ولد في الإسلام بعد المبعث . » (2)

« براى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم قبل از مبعث فرزندى به نام عبد مناف متولّد شد ، ... و همه فرزندان ايشان به غير از اين پسر ، در اسلام و بعد از مبعث متولّد شدند . »

و الزّبير بن بكار و غير او تصريح كرده اند :

« عبداللّه ، ثمّ أمّ كلثوم ، ثمّ فاطمة ، ثمّ رقيّة ولدوا كلّهم بعد الإسلام . » (3)

« عبداللّه ، و سپس امّ كلثوم ، و بعد فاطمه[ عليهاالسلام ] و سپس رقيّه همگى بعد از اسلام متولّد شدند . » .

ص: 41


1- البدء و التّاريخ : 5/ 16 .
2- المواهب الدّنيّة بالمنح المحمّديّة : 1/ 478 ؛ تاريخ الخميس : 1/ 272 .
3- السّيرة الحلبيّة : 3/ 432 .

و همچنين السّهيلى مى گويد :

« كلّهم ولدوا بعد النّبوّة . » (1)

« همه فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بعد از نبوّت متولّد شدند . »

حال چگونه مى شود كسى كه هنوز به دنيا نيامده ازدواج نمايد . علاوه بر آن در برخى از مصادر آمده است كوچك ترين دختر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، رقيّه است و حتّى از حضرت فاطمه عليهاالسلام كوچك تر مى باشد . و بعضى از مصادر نوشته اند اُمّ كلثوم كوچك ترين فرزند رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم است ، حال چگونه علماء اهل سنّت مى گويند رقيّه و اُمّ كلثوم در جاهليّت با عثمان ازدواج كرده اند ، و حال آنكه قبل از اسلام و در جاهليّت هنوز آن دو به دنيا نيامده بودند ، به ويژه زمانى كه مشهور ولادت صدّيقه طاهره حضرت فاطمه عليهاالسلام را سال پنجم بعثت ذكر كرده اند .(2)

ثانيا : اينكه مى گويند وقتى آيه « تبت يدا أبيلهب » نازل شد پسران ابولهب همسرانشان را طلاق دادند و رقيّه با عثمان ازدواج كرد و به حبشه رفت، در تناقض مى باشد؛ چرا كه سوره مسد ، وقتى نازل شد كه مسلمان ها در شعب ابيطالب محصور بودند ، و حصر در شعب از سال ششم بعثت شروع گرديد ، يعنى يك سال بعد از هجرت جمعى از مسلمان ها به حبشه .

و همان گونه كه علماء فرموده اند ، اين روايت ترجيح دارد به روايتى كه مى گويد :

« وقتى كه آيه « و أنذر عشيرتك الأقربين » ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نازل شد ، .

ص: 42


1- السّيرة الحلبيّة : 3/ 432 .
2- أبهى المداد : 2/ 207 .

براى اقوامش طعامى مهيّا نمود و آنها را دعوت به اسلام كرد . پس ابولهب به حضرت گفت : دستت زيان كار باد ، ما را به اين خاطر دعوت كرده اى ؟ پس آيه « تبّت يدا أبيلهب » نازل شد » .(1)

چرا كه همان گونه كه از سياق اين سوره معلوم است ، همه آن با هم نازل شده و معنا هم ندارد بگوئيم قسمتى از آن در اين مجلس و بقيّه آيات در زمان ديگرى نازل گرديده ، كما اينكه عدّه اى از علماء به اين مطلب تصريح كرده اند .

و آنچه واضح است ، اين مى باشد كه آزار رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم از مجلس انذار اقربين شروع شد ؛ لذا در شأن نزول اين آيه گفته شده است :

« زمانى كه گروهى مى خواستند بر حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم وارد شوند ، از ابولهب درباره رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم سوال مى كردند ، و او به آنها مى گفت : او ساحر است ؛ از او روى گردان باشيد و به ملاقات او نرويد . پس آنها برمى گشتند و به ديدار حضرت نمى رفتند . و چندى بعد عدّه ديگرى نزد ابولهب آمدند و او مثل همان حرف ها را به آنها زد ، امّا آنها گفتند : تا او [ محمّد] را نبينيم بر نمى گرديم . ولى او دومرتبه گفت : ما دائما در حال معالجه او هستيم ، دستانش زيان كار باد . پس وقتى اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم رسيد ، حضرت محزون گشت و آيات نازل شد . » (2) .

ص: 43


1- و قال الواحدي : لمّا أنزل اللّه تعالى : «و أنذر عشيرتك الأقربين » أتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم الصّفا ... قال : فإنّي نذير لكم بين يدي عذاب شديد . فقال : أبولهب : تبّا لك سائر اليوم ، ما دعوتنا إلاّ لهذا ، فأنزل اللّه تعالى : « تبّت يدا أبيلهب و تبّ » . أسباب نزول القرآن : 1/ 499 .
2- التّفسير الكبير : 32/ 349 .

به هر تقدير ، آنچه كه واضح مى باشد منصرف كردن مردم از ديدار با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم و ارتباط با ايشان سال ها بعد از نزول آيه انذار اتّفاق افتاده و متأخّر از آن مى باشد .

ثالثا : سوره مباركه كوثر قطعا چندين سال بعد از مبعث نازل شد ؛ چرا كه آن سوره به حسب ترتيب نزول سوره ها ، سوره چهاردهم مى باشد . و آنچه از روايات استفاده مى شود اين است كه رقيّه و امّ كلثوم بعد از فوت قاسم و عبداللّه ، يعنى سال ها بعد از بعثت به دنيا آمده اند ؛ حال چگونه مى شود آن دو در زمان جاهليّت ، اوّل با فرزندان ابولهب ازدواج كرده باشند و بعد در زمان جاهليّت با عثمان ازدواج كرده باشند ، و به سنّى رسيده باشند كه بتوانند پنج سال بعد از بعثت به حبشه مهاجرت نمايند .

به بيان كامل تر، عدّه زيادى از علماء اهل تسنّن روايت كرده اند :

« زمانى كه قاسم پسر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در مكّه فوت نمود ، على العاصى فرزند وائل و فرزند او عمرو وقتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را ديدند گفتند : ديگر ابتر و بى فرزند و پشت گرديد . در همان هنگام آيات « إنّا أعطيناك الكوثر ... »نازل شد .(1)

و همچنين مشهور است كه قاسم بزرگ ترين فرزند رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم .

ص: 44


1- الدّرّ المنثور : 6/ 404 .

مى باشد و روايات دلالت مى كند كه او بعد از بعثت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم از دنيا رفته است و عبداللّه يك ماه بعد از قاسم درگذشت .(1)

امر وقتى واضح تر مى گردد كه بدانيم ، عبداللّه يقينا بعد از اسلام متولّد و در گذشته است . و مورّخين گفته اند : « زمانى كه قاسم درگذشت ، دو ساله بود » . و گفته شد : « به راه افتاده بود كه از دنيا رفت » . جمعى گفته اند : « فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در حالى كه شيرخواره بودند از دنيا رفتند » . و مجاهد از قاسم نقل كرده است : « او هفت روز زندگى كرد » . و در نقل ديگرى گفته شده است : « قاسم هفده ماه زندگى نمود » . سهيلى مى گويد : « قاسم مى توانست راه برود ولى شيرخوار بود » . و در نصّ ديگرى آمده : « قاسم و طيّب در حالى كه صغير بودند در مكّه درگذشتند » . و يعقوبى مى گويد : « قاسم روز درگذشت چهار ساله بود » .(2)

ابن عبّاس گفته : به دنيا آورد حضرت خديجه عليهاالسلام از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ، عبداللّه بن محمّد را ، سپس به تأخير افتاد براى نبىّ صلى الله عليه و آله وسلم فرزند پيدا كردن بعد از او ، پس در حينى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با آن شخص صحبت مى كرد و عاص بن وائل به او نگاه مى كرد ، ناگهان آن شخص به عاص بن وائل گفت : او [ حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ] كيست ؟ گفت : اين بدون فرزند و ابتر است . پس خداوند متعال سوره « إنّ شانئك هو الأبتر » را نازل نمود . سپس براى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ، زينب به دنيا آمد و بعد از او رقيّه متولّد شد ، سپس براى حضرت ، قاسم متولّد شد ، سپس طاهر به دنيا آمد ، و بعد مطهّر متولّد شد ، سپس طيّب به دنيا آمد ، بعد مطيّب زاده شد ، سپس امّ كلثوم به دنيا آمد و در آخر فاطمه عليهاالسلام كه كوچك تر از همه بود به دنيا آمد .(3)

اين روايت مفيد آن است كه نزول سوره كوثر قبل از ولادت همه فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به غير از عبداللّه بوده است . و عبداللّه ولادتش .

ص: 45


1- همان .
2- بنات النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم أم ربائبه ؟! : 48 .
3- الدّرّ المنثور : 6/ 404 .

بنابر نظر همه مورّخين در اسلام بوده است . پس ازدواج رقيّه و امّ كلثوم با فرزندان ابى لهب و سپس عثمان هيچ دليل قابل اعتمادى ندارد . لكن قبول اينكه عبداللّه بزرگ ترين فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است ، خلاف مشهور بوده و موجب قطع به بطلان روايت اين باب نمى شود ، پس چه بسا مشهورى كه اصلى ندارد و منطقى با آن مساعد نيست .

نتيجه سخن :

با توجّه به اينكه همه دختران حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم بعد از مبعث و نزول سوره كوثر متولّد شده اند ؛ ديگر جايى براى بحث باقى نمى ماند كه كسى بگويد قبل از اسلام و در زمان جاهليّت دختران حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم با افرادى ازدواج كرده اند .

كوچك ترين فرزند رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم

در اينكه چه كسى آخرين دختر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى باشد ، بين مورّخين اختلاف است . جرجانى رقيّه را كوچك ترين فرزند حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى داند ، و عدّه اى اُمّ كلثوم را آخرين فرزند ايشان ذكر كرده اند . برخى نيز مى گويند حضرت فاطمه عليهاالسلام آخرين فرزند حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى باشند .(1)

ولى به هر تقدير، اگر رقيّه و اُمّ كلثوم كوچك تر از حضرت زهرا عليهاالسلام باشند ، با توجّه به اينكه حضرت فاطمه عليهاالسلام در سال پنجم بعثت متولّد .

ص: 46


1- بنات النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم أم ربائبه ؟! : 49 .

شده اند ، چنانچه عدّه اى به آن تصريح كرده اند ؛(1) و يا سال دوّم بعثت متولّد شده اند ، كما اينكه جمع ديگرى گفته اند ؛ در اين صورت چنانچه قبلاً هم گفته شد ، بحثى باقى نخواهد ماند كه آيا دختران حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در زمان جاهليّت ازدواج كرده اند يا نه ؟ چرا كه در اين صورت ، رقيّه و اُمّ كلثوم بعد از بعثت به دنيا آمده اند و در زمان جاهليّت نبوده اند تا كسى بخواهد با آنها ازدواج كند .(2)

ثمره سخن : برخى از علماء شيعه چون سيّد جعفر مرتضى عاملى و أبوالقاسم الكوفى (عالم شيعى قرن چهارم) ، بر اين باورند كه زينب و امّ كلثوم و رقيّه ، دختر خوانده هاى حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم مى باشند ؛ از همين رو مرحوم سيّد جعفر مرتضى عاملى از قول مرحوم ابوالقاسم كوفى - اعلى اللّه مقامهما الشّريف - به نحو مختصر نقل كرده است :

« قد كانت لخديجة أخت اسمها "هاله" ، تزوّجها رجل مخزومي ، فولدت له بنتا اسمها هاله . ثمّ خلف عليها أي على هاله الأولى - رجل تميمي - يقال له : أبو هند ، فأولدها ولدا اسمه هند . و كانت لهذا التّميمي امرأة أخرى قد ولدت له بنتين اسمهما "زينب و رقيّه" فماتت ، و مات التّميمي . فلحق ولده هند بقومه ، و بقيت هاله أخت خديجة ، و الطّفلتان اللّتان من التّميمي ، فضمّتهم خديجة إليها . و بعد أن تزوّجت بالرّسول صلى الله عليه و آله وسلم ماتت هاله ، فبقيت الطّفلتان في حجر خديجة .

ص: 47


1- أبهى المداد : 2/ 207 .
2- ترجمه بنات النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم أم ربائبه ؟! : 63 .

و الرّسول صلى الله عليه و آله وسلم . و كان العرب يزعمون : أنّ الرّبيبة بنت ، فلأجل ذلك نسبتا إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، مع أنّهما بنتان لأبي هند زوج أخت خديجة . » (1)

« به درستى كه حضرت خديجه عليهاالسلام خواهرى به نام هاله داشته اند كه با مردى از قبيله مخزوم ازدواج كرده بود . پس بعد از مدّتى براى او دخترى به نام هاله به دنيا آورد . سپس هاله اوّل ، دوباره بعد از او با مردى از قبيله تميم به نام ابو هند ازدواج كرد و از او پسرى به نام هند متولّد شد ، و اين در صورتى است كه براى اين مرد تميمى از زن ديگرى دو دختر به نام زينب و رقيّه متولّد شده بود . پس وقتى كه او و آن مرد تميمى از دنيا رفتند ، پسرش هند به قوم خودش ملحق شد . ولى هاله با آن دو دختر نزد خديجه عليهاالسلام باقى ماندند ؛ تا اينكه بعد از ازدواج حضرت با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، هاله از دنيا رفت ، سپس آن دو نزد خديجه عليهاالسلام و رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم باقى ماندند ، و از جايى كه عرب گمان مى كند ربيبه و دختر خوانده ، فرزند و دختر انسان مى باشند ، آن دو دختر را به رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم نسبت دادند ؛ با اينكه آن دو ، دختران ابى هند شوهر خواهر خديجه عليهاالسلام بودند . »

و آنچه مسلّم مى باشد اين است كه ، از آن جائى كه همه فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در سنّ كودكى از دنيا رفتند ، تنها فرزند حضرت ، وجود مقدّس و منوّر صدّيقه طاهره ، زهراى مرضيّه عليهاالسلام مى باشد . كه تعدادى از روايات اين باب ذكر مى شود . .

ص: 48


1- بنات النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم أم ربائبه ؟! : 86 .

روايات حديث نبوى

از امام على عليه السلام اين حديث به واسطه اهل بيت عليهم السلام در كتاب « المناقب » از ابوبكر بن مردويه شافعى به عبارت زير آمده است :

« قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : يا عليّ ! أعطيت ثلاث خصال ، فقلت : فداك أبي و أمّي ، ما أعطيت ؟ قال : أعطيت صهرا مثلي و أعطيت زوجة مثل فاطمة و أعطيت ولدين مثل الحسن و الحسين . »

« رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند : يا على ! سه امتياز به تو داده شده ، گفتم : پدر و مادرم فداى شما ، به من چه داده شده ؟ فرمودند : پدر زنى مثل من ، كه پدر زنى مانند من به من داده نشده ؛ و همسرى مثل فاطمه عليهاالسلام ؛ و دو فرزند مثل حسن و حسين . » (1)

همان گونه كه ملاحظه مى فرمائيد ، اين روايت تصريح مى كند كه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فقط يك داماد داشته اند و هيچ كس ديگرى پدر زنى مثل ايشان نداشته اند .

روايت عمر بن خطاب

عمر بن خطاب مى گويد : « به علىّ بن ابى طالب سه ويژگى داده شده ؛ اگر يكى از آنها از آنِ من بود ، محبوبيّت آن نزد من از شتران سرخ مو برايم .

ص: 49


1- انتساب دختران ساختگى به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 9 ، به نقل از المناقب (ابن مردويه الشّافعي) : 180 ح 241 و240 (طبع دار الحديث ، قم ) .

بيشتر بود : رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم دخترش را به ازدواج او در آورد كه براى او فرزند آورد ؛ تمام درهاى مسجد را رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بستند مگر درِ خانه [ حضرت امام] علىّ عليه السلام را ؛ و در جنگ خيبر پرچم را به [ حضرت امام[ علىّ عليه السلام دادند .(1)

بنابر اين ، تنها داماد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم ، حضرت امام علىّ عليه السلام است و حضرت فاطمه عليهاالسلام تنها دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم است . و اين دو روايت براى اثبات دروغ گو بودن بنى اميّه كافى است كه به دروغ نقل كرده اند عثمان داماد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و به اين خاطر ذو النّورين است .

ذو النّورين ؛ لقبى دروغين

از جمله احاديث جعلى و دروغين ، حديث ذو النّورين مى باشد ، كه برخى از علماء اهل سنّت ادّعا كرده اند : از آن جايى كه عثمان داماد حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم بود و با دو دختر حضرت ازدواج كرده بود ، از اين رو به ذو النّورين (صاحب دو نور) ملقّب گرديده است . و در اين زمينه روايتى نقل كرده و مى گويند : رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند :

« ليلة أسري بي رأيت على العرش مكتوبا : لا إله إلاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه ، أبوبكر الصّدّيق ، عمر الفاروق ، عثمان ذو النّورين يقتل مظلوما . »

« در شبى كه به معراج رفتم ، ديدم بر عرش نوشته شده : لا إله إلاّ .

ص: 50


1- انتساب دختران ساختگى به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 17 ، به نقل از الصّواعق المحرقة (ابن حجر) : الفصل 3 ، الباب 9 .

اللّه ، محمّد رسول اللّه ، ابوبكر الصّديق ، عمر الفاروق ، عثمان ذو النّورين مظلومانه كشته شد . » (1)

تكذيب كنندگان حديث

از ابن عبّاس نقل شده است : رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند :

« در بهشت درختى است كه بر آن برگى نيست مگر آنكه بر روى آن نوشته شده : لا إله إلا اللّه ، محمّد رسول اللّه، أبوبكر الصّديق، عمر الفاروق و عثمان ذو النّورين » .

هيثمى بعد از نقل اين روايت مى گويد : اين حديث را طبرانى نقل كرده و در سلسله روات آن علىّ بن جميل رقّى است كه وى يك راوى ضعيف است .(2)

ابراهيم بن عبد الحميد بن جنيد گويد : شنيدم يحيى بن معين ، از ابوبكر بن عفان داماد مهدى بن حفص ياد كرده ، سپس گفت : دروغ گويى است كه دروغ مى گويد ؛ حديثى از او ديدم كه از ابواسحاق بن فزارى دروغ گو نقل كرده است .(3) .

ص: 51


1- انتساب دختران ساختگى به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 40 ، به نقل از مجمع الزّوائد (ابن حجر الهيثمي) : 9/ 58 ، باب ما ورد من الفضل لأبيبكر ، ط دار الكتب العلميّة ، بيروت .
2- انتساب دختران ساختگى به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 41 ، به نقل از مجمع الزّوائد (الهيثمي ) : 9/ 58 ، باب ما ورد من الفضل لأبيبكر ، ط دار الكتب العلميّة ، بيروت .
3- انتساب دختران ساختگى به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 43 ، به نقل از تاريخ بغداد : 10/ 230 ، ترجمه عبد الرّحمن بن واقد ، تحقيق مصطفى عبد القادر عطا ، ط 1 ، 1997 م ، دار الكتب العلميّة ، بيروت .

ابن جوزى گفته است : اين حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم حديثى صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفى و محمّد بن مجيب دروغ گو هستند . يحيى بن معين اين مطلب را گفته است .(1)

ربيبه هاى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم

مرحوم سيّد جعفر مرتضى عاملى - اعلى اللّه مقامه الشّريف - همان گونه كه اشاره شد ، فرزندان دختر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را منحصر در وجود نازنين حضرت فاطمه عليهاالسلام مى داند ، و رقيّه و امّ كلثوم و زينب را ربيبه هاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم و دختران هاله ، خواهر حضرت خديجه عليهاالسلام دانسته ، و مى فرمايد :

« إنّ القول في بنوّة زينب الحقيقيّة لرسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم هو نفس القول الّذي تقدّم في رقيّة و أمّ كلثوم ، فإنّ أكثر ما أوردناه هناك يرد هنا . » (2)

« قائل شدن به اينكه زينب واقعا فرزند رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم باشد ، مثل آن چيزى است كه درباره رقيّه و اُمّ كلثوم گذشت ، و بيشتر اشكالاتى كه درباره آنها گذشت ، در اينجا هم مى آيد . »

چرا كه همه فرزندان حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به غير از حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام در همان طفوليّت از دنيا رفته اند . گذشته از اينكه همان گونه كه .

ص: 52


1- انتساب دختران ساختگى به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 43 ، به نقل از الموضوعات (ابن جوزى) : 1/ 337 ، فضائل الثّلاثة ، تحقيق عبد الرّحمن محمّد عثمان ، نشر المكتبة السّلفيّة ، المدينة المنوّرة .
2- بنات النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم أم ربائبه ؟! : 78 .

قبلاً نيز گفته شد ، فرزندان حضرت بعد از اسلام متولّد شده اند و اساسا قول به ازدواج آنها در زمان جاهليّت هيچ محلّى از اعراب ندارد .

فاطمة الزّهراء عليهاالسلام تنها دختر رسول خدا و خديجه عليهماالسلام

يگانه فرزند رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم از حضرت خديجه عليهاالسلام ، و سرآمد عالم امكان ، وجود نازنين حضرت صدّيقه طاهره ، فاطمة الزّهرا عليهاالسلام مى باشند . شخصيّتى كه اطاعت و عصيانش به مقتضاى « إنّ اللّه يغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها » ، ملاكِ سنجش تحصيل اراده حقّه الهيّه بوده ، و رضايت و غضبش چونان غضب و رضايت ذات مقدّس ربوبى جلّ جلاله مى باشد .(1)

مرحوم شيخ مفيد - اعلى اللّه مقامه الشّريف - ولادت ايشان را در روز بيستم جمادى الثّانى سال دوّم از مبعث حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم بيان كرده است ، اگر چه برخى گفته اند ولادت ايشان سال پنجم مبعث حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم واقع شده است . صاحب كتاب « مناقب » نيز ولادت موفور السّرور حضرت را در مكّه و پنج سال بعد از مبعث و سه سال بعد از اسراء در بيستم جمادى الآخر روايت كرده است .(2)

روزى حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و عمّار بن ياسر و حمزه عليه السلام و تنى چند در ابطح نشسته بودند كه ناگاه جبرئيل عليه السلام به صورت اصلى خود و با بال هاى گشوده اى كه مشرق و مغرب را پر كرده بود ، نازل شد و عرض كرد :

« يا محمّد ! خداوند علىّ اعلا تو را سلام مى رساند و امر مى نمايد كه .

ص: 53


1- بحار الأنوار : 21/ 279 .
2- العدد القويّة : 220 .

چهل شبانه روز از خديجه[ عليهاالسلام ] دورى اختيار كنى . »

پس آن حضرت چهل روز به خانه خديجه[ عليهاالسلام ]نرفت و روزها روزه مى گرفتند و شب ها عبادت مى كردند . از همين رو عمّار را به سوى حضرت خديجه[ عليهاالسلام ] فرستادند و فرمودند: « به او بگو: اى خديجه! نيامدن من به سوى تو از كراهت و عداوت نيست ، پروردگار تبارك و تعالى مرا چنين امر فرموده است و گمان مبر در حقّ خود ، مگر نيكى . به درستى كه خداوند متعال هر روز چند مرتبه با تو به همه ملائكه خود مباهات مى كند . »

و حضرت خديجه عليهاالسلام هر روز چند نوبت از مفارقت آن حضرت مى گريست . و چون چهل روز گذشت ، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت : « يا محمّد ! خداوند علىّ اعلا تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه مهيّا شو براى تحفه و كرامت من . »

پس ناگاه ميكائيل نازل شد و طبقى آورد كه با دستمالى از سندس بهشتى روى آن را پوشانده بودند و در پيش آن حضرت گذاشت و عرضه داشت : « پروردگار تو مى فرمايد : امشب با اين طعام افطار كن . »

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد : هر شب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمودند در هنگام افطار درب را باز بگذارم كه هر كس مى خواهد با من هم سفره شود؛ ولى در آن شب مرا امر فرمودند اجازه ندهم كسى داخل شود كه اين طعام بر غير من حرام است . پس چون اراده افطار نمودند و طبق را گشودند ، ديدند يك خوشه انگور و يك خوشه خرما و جامى از آب بهشتى است . پس از آن ميوه ها و آب ها آن قدر تناول نمودند كه سير شده و سيراب گشتند ، و جبرئيل با ابريق بهشتى آب بر دست مبارك حضرت ريخت و ميكائيل

ص: 54

دست مبارك حضرت را شست و اسرافيل دست مبارك حضرت را با دستمال بهشتى خشك كرد ، و باقى مانده طعام با ظرف هايش به آسمان بازگشت ، و چون حضرت برخاستند كه مشغول نماز شوند ، جبرئيل عرض نمود : « نماز در اين لحظه جايز نيست ؛ بايد الحال به منزل خديجه[ عليهاالسلام ] بروى و با او مقاربت نمايى كه حقّ تعالى مى خواهد در اين شب ، از نسل تو ذريّه طيّبه خلق نمايد . » پس آن حضرت متوجّه خانه خديجه[ عليهاالسلام ] شدند .(1)

و از آن جايى كه نطفه حضرت زهراء عليهاالسلام از نعمات بهشتى به وجود آمده است ، نقل شده است هنگامى كه عايشه به بوسيدن حضرت فاطمه عليهاالسلام توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم اعتراض كرد ، حضرت فرمودند :

« يا عايشه ! إنّي لمّا أسري بي إلى السّماء دخلت الجنّة فأدناني جبرئيل من شجرة طوبى و ناولني من ثمارها فأكلته فحول اللّه ذلك ماءً في ظهري ، فلمّا هبطت إلى الأرض واقعت خديجة ، فحملت بفاطمة ، فما قبّلتها قطّ إلاّ وجدت رائحة شجرة طوبى منها . » (2)

« اى عايشه ! هنگامى كه به معراج رفتم ، به بهشت وارد شدم ؛ جبرئيل مرا به نزديك درخت طوبى برد و از ميوه هاى آن به من داد ، پس آن را خوردم ؛ خداوند آن را به آبى در پشت من تبديل كرد . و هنگامى كه به زمين فرود آمدم ، با خديجه مواقعه كردم ؛ به فاطمه باردار گشت ، پس هرگز او را نبوسيدم مگر اينكه بوى درخت طوبى را از فاطمه استشمام نمودم . » .

ص: 55


1- حياة القلوب : 3/ 255 .
2- بحار الأنوار : 43/ 6 .

بعضى از لقب هاى حضرت فاطمه عليهاالسلام

اشاره

حضرت زهرا عليهاالسلام القاب زيادى دارند كه حاكى از علوّ مقام و عظمت شأن ايشان است ، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود . و روشن است در هر كدام از اين القاب و اسماء ، اسرار و رازهايى نهفته شده كه به طور اشاره توضيح مختصرى آورده مى شود .

صدّيقه :

نام ديگر آن حضرت « صدّيقه » است ، يعنى بسيار راست گو و هميشه مداوم راست گوئى و تصديق هر آنچه كه حقّ و ثابت است ، و عادتى در گفتار جز راست گوئى ندارد ، و ملازم با شكرگزارى ، و ملازم با شرافت هميشگى است . و مريم مادر عيسى عليهاالسلام هم از اين راه است كه خداوند متعال او را در كلام خود صدّيقه ناميده و فرموده است : « وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ » ؛ يعنى او مانند ساير زنانى است كه ملازم است با راست گوئى و تصديق كرده جميع پيغمبران را و آنچه كه از جانب خدا آورده اند .

و در حديث وارد شده است :

« فاطمة عليهاالسلام صدّيقة لم يكن يغسّلها إلاّ الصّدّيق . »

و مراد از صدّيق در اين حديث و احاديث بسيار ديگرى كه وارد شده ، حضرت اميرالمؤمنين علىّ عليه السلام است ، و آن حضرت صدّيق اعظم ناميده شده است .

و در تفسير آيه مباركه « كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ » ، در « مجمع البحرين » از

ص: 56

حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود : « يعني كونوا مع آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم .» و از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود : « صادقين ، ائمّه عليهم السلام هستند .» پس بدون ترديد ، صدّيقه طاهره عليهاالسلام هم از صادقين است ، و ايشان كسانى هستند كه در دين خدا ، در گفتار و كردار ، به تمام معنى ثابت و صادق اند. صدق نقطه مقابل كذب است ، و صدّيق مبالغه در راست گوئى است .(1)

فاطمه :

حديثى است كه شيخ صدوق رحمه الله در كتاب « معانى الأخبار » و « علل الشرايع » به اسناد خود از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده ، و گفته است آن حضرت فرمود :

« أتدري أيّ شيء تفسير فاطمة ؟ قلت : أخبرني يا سيّدي ؟ قال : فطمت من الشّرّ . » (2)

« آيا مى دانى كه چه چيز است تفسير فاطمه ؟ عرض كردم : مرا خبر ده اى آقاى من . فرمود : يعنى بريده شده از هر بدى . »

و نيز صدوق رحمه الله در كتاب « عيون اخبار الرّضا عليه السلام » روايت كرده به اسناد خود از دارم كه گفت :

« حدّثنا عليّ بن موسى الرّضا عليهماالسلام ، و محمّد بن عليّ عليهماالسلام ، قالا : سمعنا المأمون يحدّث عن الرّشيد ، عن المهدي ، عن المنصور ، عن أبيه ، عن جدّه ، قال : قال ابن عبّاس لمعاوية : أ تدري لم سمّيت فاطمة فاطمة ؟ قال : لا . قال : لأنّها فطمت .

ص: 57


1- جنّة العاصمة : 56 .
2- همان : 50 .

هي و شيعتها من النّار ، سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم يقوله . »

« حديث كرد مرا علىّ بن موسى الرّضا عليهماالسلام و محمّد بن على عليهماالسلام كه فرمودند : شنيدم از مأمون كه حديث مى كرد از هارون الرّشيد ، از مهدى عبّاسى ، از منصور دوانيقى ، از پدرش ، از جدّش كه گفت :

ابن عبّاس گفت براى معاويه: آيا مى دانى براى چه فاطمه ، فاطمه ناميده شده ؟ گفت : نه . گفت : براى آنكه بريده شده است او و شيعيان او از آتش ؛ شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم [ درباره معناى فاطمه اين چنين] مى فرمودند . » (1)

و نيز در كتاب « عيون أخبار الرّضا عليه السلام » به سه سند از حضرت رضا عليه السلام از پدران خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم روايت كرده كه فرمودند :

« إنّي سمّيت ابنتي فاطمة ؛ لأنّ اللّه عزّ و جلّ فطمها و فطم من أحبّها من النّار . »

« من دخترم را فاطمه نام گذاردم ؛ براى اينكه خداى عزّوجلّ باز داشته است او را و باز داشته است كسى را كه دوست بدارد او را از آتش . » (2)

و همچنين در كتاب « علل الشّرايع » به اسناد خود از عبداللّه بن حسن بن حسن عليه السلام روايت كرده كه گفت : ابوالحسن عليه السلام گفت :

« لم سمّيت فاطمة ، فاطمة ؟ قلت : فرقا بينه و بين الأسماء .

قال : إنّ ذلك لمن الأسماء ، و لكنّ الأسماء الّتي سمّيت به إنّ اللّه تبارك و تعالى علم ما كان قبل كونه ، فعلم أنّ رسول .

ص: 58


1- جنّة العاصمة : 50 .
2- همان : 51 .

اللّه صلى الله عليه و آله وسلم يتزوّج في الأحياء و أنّهم يطمعون في وراثة هذا الأمر فيهم من قبله ، فلمّا ولدت فاطمة سمّاها اللّه تعالى فاطمة لما أخرج منها و جعل في ولدها ، ففطمهم عمّا طمعوا ، فبهذا سمّيت فاطمة ، فاطمة ؛ لأنّها فطمت طمعهم ، و معنى فطمت قطعت . »

« براى چه فاطمه ، فاطمه ناميده شد ؟ گفتم : تا فرق باشد ميان او و ميان اسم ها .

فرمود : اين هم از همان اسماء است ، و ليكن نام هائى كه به آنها نام گذارده شده است خداى تبارك و تعالى دانسته و مى داند آنچه كه بوده است پيش از هست شدن آن ، پس خدا مى دانست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از قبيله هائى زن خواهد گرفت ، و ايشان طمع مى كنند در وارث شدن اين امر از جانب او ، لذا چون فاطمه تولّد يافت ، خدا او را فاطمه ناميد براى آنچه كه بيرون مى آورَد از او و قرار مى دهد در فرزندان او ، پس مى برد طمع ايشان را از آنچه طمع در آن كرده اند ، يعنى خلافت و امامت را ، لذا براى همين فاطمه ، فاطمه ناميده شد ؛ زيرا كه او قطع كرد طمع آنها را . و فطمت به معناى قطعت است يعنى بريد . » (1)

زهراء :

نام ديگر آن بزرگوار « زهراء » است و آن به معناى نورانى و نوردهنده و صافى رنگ و درخشنده است ؛ و در بيان اينكه آن بى بى معظّمه .

ص: 59


1- جنّة العاصمة : 51 .

چرا زهراء ناميده شده ، به چند حديث اكتفاء مى شود :

شيخ صدوق رحمه الله در كتاب « علل الشّرايع » به اسناد خود از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفت :

« قلت لأبيعبداللّه عليه السلام : يا ابن رسول اللّه ، لم سمّيت الزّهراء عليهاالسلام زهراء ؟ قال : لأنّها تزهر لأميرالمؤمنين عليه السلام في النّهار ثلاث مرّات بالنّور :

كان يزهر نور وجهها صلاة الغداة و النّاس في فراشهم ، فيدخل بياض ذلك النّور إلى حجراتهم بالمدينة ، فتبيّض حيطانهم ، فيعجبون من ذلك ، فيأتون النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم ، فيسألونه عمّا رأوا ، فيرسلهم إلى منزل فاطمة عليهاالسلام ، فيأتون منزلها ، فيرونها قاعدة في محرابها تصلّي و النّور يسطع من محرابها من وجهها ، فيعلمون أنّ الّذي رأوه كان من نور فاطمة عليهاالسلام .

فإذا انتصف النّهار و ترتّبت للصّلاة زهر نور وجهها بالصّفرة ، فتدخل الصّفرة في حجرات النّاس ، فتصفرّ ثيابهم و ألوانهم ، فيأتون النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم فيسألونه عمّا رأوا ، فيرسلهم إلى منزل فاطمة صلوات اللّه عليها، فيرونها قائمة في محرابها وقد زهر نور وجهها - صلوات اللّه عليها و على أبيها و بعلها و بنيها - بالصّفرة ، فيعلمون أنّ الّذي رأوا كان من نور وجهها .

فإذا كان آخر النّهار و غربت الشّمس احمرّ وجه فاطمة ، فأشرق وجهها بالحمرة فرحا و شكرا للّه عزّ و جلّ ، فكان تدخل حمرة وجهها حجرات القوم و تحمرّ حيطانهم ،

ص: 60

فيعجبون من ذلك و يأتون النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم و يسألونه عن ذلك ، فيرسلهم إلى منزل فاطمة ، فيرونها جالسة تسبّح اللّه و تمجّده و نور وجهها يزهر بالحمرة ، فيعلمون أنّ الّذي رأوا كان من نور وجه فاطمة عليهاالسلام .

فلم يزل ذلك النّور في وجهها حتّى ولد الحسين عليه السلام ، و هو يتقلّب في وجوهنا إلى يوم القيامة في الأئمّة منّا أهل البيت. »

« گفتم به ابى عبداللّه عليه السلام : چرا زهراء ، زهراء ناميده شد ؟

فرمود : براى آنكه روزى سه مرتبه براى امير مؤمنان عليه السلام نور او تابش مى كرد : وقت نماز صبح نور صورت او مى درخشيد در حالى كه مردمان در فراش خود بودند ، سفيدى آن نور در حجره هاى ايشان مى تابيد در مدينه ، به نحوى كه ديوارهاى خانه ايشان سفيد مى شد ، و ايشان از آن تعجّب مى كردند ، پس به نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم مى آمدند و سؤال مى كردند از آن حضرت از آنچه كه ديده بودند ، پس آن حضرت ايشان را مى فرستاد در خانه فاطمه ، چون مى آمدند در منزل آن حضرت مى ديدند او را كه در محراب خود نشسته نماز مى گزارد در حالتى كه آن نور از محراب و صورت آن بانو بالا مى رود ، آنگاه مى دانستند كه آن نورى كه ديده اند از نور فاطمه عليهاالسلام بوده.

و چون نيمه روز مى شد و آن بى بى معظّمه مهيّاى براى نماز مى شد ، نور زردى از صورت او مى درخشيد كه زردى آن در حجره هاى مردمان مى تابيد، به نحوى كه لباس ها و رنگ هاى ايشان زرد مى شد ؛ مى آمدند خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و مى پرسيدند از آنچه كه ديده اند ، آن حضرت ايشان را مى فرستاد در منزل

ص: 61

فاطمه عليهاالسلام مى ديدند آن بانوى معظّمه در محراب خود ايستاده و نور صورت او مى درخشد ، صلوات خدا بر او و بر پدر او و شوهر او و فرزندان او باد .

و چون آخر روز مى شد و آفتاب غروب مى كرد ، نور سرخى از صورت او تابان مى شد از روى شادى و سپاس گزارى براى خداى عزّوجلّ كه سرخى نور صورت او در حجره هاى آن مردمان مى تابيد و ديوارهاى ايشان سرخ مى شد ، به نحوى كه تعجّب مى كردند و مى آمدند خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و مى پرسيدند از آن حضرت و آن بزرگوار ايشان را مى فرستاد در خانه فاطمه ، مى ديدند كه آن مكرّمه نشسته است و تسبيح و تمجيد مى كند خدا را در حالتى كه نور صورت او مى درخشد به سرخى ، پس مى دانستند كه آنچه را كه ديده اند از نور صورت فاطمه است ، و هميشه اين نور در صورت آن معظّمه بود ، تا وقتى كه حسين عليه السلام متولّد شد در او انتقال پيدا كرد ، و آن در صورت هاى ما امامان كه از اهل بيت مى باشيم هست تا روز قيامت . » (1)

و نيز در كتاب « علل الشّرايع » به اسناد خود از جابر از ابى عبداللّه عليه السلام روايت كرده :

« قال : قلت له : لم سمّيت فاطمة الزّهراء زهراء ؟ فقال : لأنّ اللّه عزّ و جلّ خلقها من نور عظمته ، فلمّا أشرقت أضاءت السّماوات و الأرض بنورها ، و غشيت أبصار الملائكة ، و خرّت الملائكة للّه ساجدين ، و قالوا : إلهنا و سيّدنا ، ما هذا .

ص: 62


1- جنّة العاصمة : 58 .

النّور ؟ فأوحى اللّه إليهم : هذا نور من نوري ، أسكنته في سمائي ، خلقته من عظمتي ، أخرجه من صلب نبيّ من أنبيائي ، أفضّله على جميع الأنبياء ، و أخرج من ذلك النّور أئمّة يقومون بأمري، يهدون إليّ خلقي و أجعلهم خلفائي في أرضي بعد انقضاء وحيي . »

« گفت جابر : گفتم : چرا فاطمه زهراء ، زهراء ناميده شد ؟ فرمود : براى اينكه خداى عزّوجلّ آفريد او را از نور عظمت خود ، پس چون تابيد ، روشن نمود آسمان ها و زمين را به نور خود ، كه چشم هاى فرشتگان را فرو گرفت ، و فرشتگان براى خدا به سجده افتادند و گفتند : خداى ما و آقاى ما ! چيست اين نور ؟ پس خدا به سوى ايشان وحى فرستاد كه اين نورى است از نور من كه ساكن گردانيدم او را در آسمان خودم ، آفريدم او را از بزرگى خودم ، بيرون مى آورم او را از صلب پيغمبرى از پيغمبران خودم كه آن پيغمبر را برترى مى دهم بر تمام پيغمبران ، و بيرون مى آورم از اين نور امام هائى را كه به امر من قيام كنند و راهنمائى كنند خلق مرا ، و آنها را جانشين هاى خود قرار مى دهم در روى زمين خود پس از انقضاء وحى خود ، يعنى پس از پيچيده شدن مدّت نبوّت . »(1)

شيخ صدوق رحمه الله نيز در كتاب « معانى الأخبار » و « علل الشّرايع » به اسناد خود از ابن عمّاره از پدرش روايت كرده كه گفت :

« سألت أباعبداللّه عليه السلام عن فاطمة لم سمّيت زهراء ؟ فقال : لأنّها كانت إذا قامت في محرابها زهر نورها لأهل السّماء كما .

ص: 63


1- جنّة العاصمة : 59 .

يزهر نور الكواكب لأهل الأرض . »

« پرسيدم از ابى عبداللّه عليه السلام از فاطمه كه چرا زهراء ناميده شد ؟ فرمود : براى آنكه چون در محراب خود مى ايستاد ، مى درخشيد نور او براى اهل آسمان ها همچنان كه نور ستارگان براى اهل زمين مى درخشد . »(1)

بتول :

يكى ديگر از نام هاى آن بى بى معظّمه عليهاالسلام « بتول » است ، كه اشتقاق آن از « بتل » است به معناى قطع و بريدن .

در كتاب « معانى الأخبار » و « علل الشّرايع » به اسناد علوى از امير مؤمنان علىّ عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم روايت نموده كه فرمود :

« سئل عن النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم : ما البتول ؟ فإنّا سمعناك يا رسول اللّه تقول : إنّ مريم بتول و فاطمة بتول ؟

فقال صلى الله عليه و آله وسلم : البتول الّتي لم تر حمرة قطّ أي لم تحض ؛ فإنّ الحيض مكروه في بنات الأنبياء . »

« سؤال شد از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم كه مراد از بتول چيست ؟ ما شنيده ايم از تو اى رسول خدا كه مى گويى : مريم بتول است و فاطمه هم بتول است ؟ فرمود : بتول آن چنان زنى است كه هرگز سرخى نديده است ، يعنى عادت زنانه نديده است ؛ زيرا كه عادت شدن در دخترهاى پيغمبران كراهت داشته است . » .

ص: 64


1- جنّة العاصمة : 60 .

علاّمه مجلسى رحمه الله در كتاب « بحار الأنوار » از ابى صالح مؤذّن در « اربعين » روايت كرده است كه آن حضرت به عايشه فرمود :

« يا حميراء ! إنّ فاطمة ليست كنساء الآدميّين ، لا تعتلّ كما تعتلنّ . »

« اى حميراء ! فاطمه مانند زن هاى آدميان نيست ؛ علّت نمى بيند همچنان كه زنان علّت مى بينند و عادت زنانه مى شوند . » (1)

محدّثه :

نام ديگر آن سيّده زنان دنيا و آخرت ، « محدّثه » است ، يعنى حديث كرده شده ؛ چنانچه در كتاب « مجمع البحرين » حديثى روايت كرده و گفته است :

« إنّ أوصياء محمّد صلى الله عليه و آله وسلم محدّثون ، أي : تحدّثهم الملائكة و فيهم جبرئيل عليه السلام من غير معاينه . »

« اوصياء محمّد صلى الله عليه و آله وسلم حديث كرده مى شوند ، يعنى فرشتگان با ايشان حديث مى كنند بدون اينكه آنها - يعنى فرشتگان - را ببينند ، و جبرئيل هم در ميان ايشان است . »

و مانند آن است قول امام عليه السلام :

« إنّ في كلّ أمّة محدّثين من غير نبوّة . »

« يعنى در هر امّتى حديث كرده شدگانى هستند كه نبوّت ندارند و از فرشتگان حديث مى شنوند . » .

ص: 65


1- جنّة العاصمة : 61 .

و در وصف فاطمه فرموده : « أيّتها المحدّثة العليلة . »(1)

مباركه :

نام ديگرى كه براى آن حضرت فرموده اند ، « مباركه » است ، و آن مشتق از بركت است يعنى نفع زياد ؛ و آن حضرت مباركه ناميده شده و بدان مدح كرده شده ، چنان نفعى كه هر كه او را دست آويز خود قرار دهد و دست توسّل به دامان او زند ، در دنيا و آخرت رستگار خواهد شد ، و نفع بسيار خواهد برد ، و خير كثير شامل حال او مى شود .

و ديگر آنكه خداى تعالى ربوبيّت خود را به سبب او اظهار فرموده ، چنانچه در تفسير آيه مباركه « بُورِكَ مَنْ فِي النّارِ وَ مَنْ حَوْلَها » چنين گفته شده كه مراد از « من فى النّار » ابراهيم خليل اللّه عليه السلام است ، و چنين معنى شده كه « من فى النّار » يعنى « فى مكان النّار » ، و مراد از « و من حولها » يعنى « و من حول مكانها » كه مراد بقعه مباركه است .

و مراد از بركت ، حدوث امر دينى است كه به وسيله انبياء در آن مكان و اطراف آن ظاهر شده ، همچنين بروز و ظهور تماميّت دين خدا به بركت وجود مبارك صدّيقه طاهره عليهاالسلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ظاهر شده ، و تا قيام قيامت به منتهى مرتبه كمال ظاهر خواهد شد بوسيله اولاد طيّبين و طاهرين او كه حجج بالغه احديّت ، و امناء وحى خدا ، و معادن علم او ، و مظاهر صفات جلال و جمال اويند ، و همه اين بركات در اثر وجود باهر الجود آن بى بى معظّمه عليهاالسلام مى باشد .(2) .

ص: 66


1- جنّة العاصمة : 58 .
2- همان : 56 .

زكيّه :

نام ديگر آن حضرت « زكيّه » است ، يعنى پاكيزه از خباثت نفس و كينه و بخل و حسد ، و هر گونه پليدى و كثافات ظاهريّه و باطنيّه .

گفته شده : « زكى عمله أي طهر عمله و وقره » ، يعنى پاك و پاكيزه شد عمل او و وقار و سنگينى او .

و قول خداى تعالى كه فرموده « غُلاما زَكِيّا » ، أي « طاهرا من الذّنوب » ، يعنى زكى به معناى پاك و پاكيزه از گناهان ؛ و گفته شده يعنى تامّ و تمام در كارهاى خير .

و قول خداى تعالى « أَ قَتَلْتَ نَفْسا زَكِيَّةً » ، يعنى « طاهرة لم تجن ما يوجب قتلها » ، يعنى پاك و پاكيزه اى كه جنايتى نكرده كه كشتن او واجب باشد .

و زكيّه به معناى پاكيزه از محبّت دنيا و شرك و كلّيه اخلاق ذميمه و شرّ [ ضرر ، زيان ، بدى] شكم و بدگوئى و حبّ جاه و تكبّر و عجب آمده است ، و حضرت زهراء عليهاالسلام به تمام معنى منزّه از همه آنها مى باشد .(1) .

ص: 67


1- جنّة العاصمة : 57 .

راضيه و مرضيّه :

نام هاى ديگرى كه براى آن معظّمه فرموده اند، « راضيه » و « مرضيّه » است . أمّا « راضيه » يكى از معانى آن قانعه است ، يعنى قناعت كننده به خدا از غير او ، چنانچه در كتاب « مجمع البحرين » گفته است :

« رضيت باللّه ربّا قنعت به و لم أطلب معه غيره . »

« قناعت كرده ام به خدا و با او غير او را نمى طلبم . »

و ديگر آنكه راضى و راضيه ، مرد و زنى را گويند كه خشمناك نشوند از آنچه كه بر آنها مقدّر شده ، و به عمل كم براى خدا قانع نشوند . و راضيه نيز زنى را گويند كه اختيار كننده باشد رضا و خوشنودى خدا را بر رضا و خوشنودى خود .

در بعضى از دعاها وارد شده :

« خذ لنفسك رضا من نفسي أي اجعل نفسي راضية لكلّ ما يرد عليها منك . »

« قرار ده نفس مرا خشنود شونده به هر چيزى كه بر آن وارد مى شود از جانب تو . »

و راضيه نيز به معناى مرضيّه هم تفسير شده ، چنانچه در « مجمع البحرين » در تفسير آيه مباركه « فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ » به مرضيّه آن را معنى كرده است .

و امّا « مرضيّه » به اين جهت ناميده شده كه رضايت او رضايت خدا است ، همچنانى كه غضب او غضب خداست ، و رضايت خدا از او به جهت كمال جدّيت او بوده در ستايش و سپاس گزارى ، و قطع شكر نكردن بعد از حصول رضاى خدا .(1) .

ص: 68


1- جنّة العاصمة : 57 .

طاهره :

نام ديگر آن بزرگوار « طاهره » است ، يعنى ذاتا پاك و پاكيزه اى كه نتواند كسى او را مس كند جز كسى كه ذات او پاك و پاكيزه باشد ؛ لذا در حديث شريفى نقل شده است :

« لولا عليّ لما كانت لفاطمة كفو من آدم إلى خاتم . »

« اگر نبود علىّ عليه السلام ، از براى فاطمه همسر و جفتى پيدا نمى شد از آدم تا خاتم ، يعنى احدى لياقت همسرى با آن حضرت را نداشت .»

چنانچه شيخ ابوعلى طبرسى رحمه الله در تفسير آيه شريفه « رَسُولٌ مِنَ اللّه يَتْلُوا صُحُفا مُطَهَّرَةً » گفته است :

« يعنى مطهّرة في السّماء لا يمسّها إلاّ الملائكة المطهّرون من الأنجاس . »

يعنى محمّد صلى الله عليه و آله وسلم فرستاده اى است از جانب خدا كه بخواند كتاب هاى با استقامت عادله اى را كه هيچ گونه كجى ندارد ، و واضح مى كند حقّ را از باطل ، مس نمى كنند آن را مگر فرشتگان

ص: 69

پاك و پاكيزه . »

نيز فاطمه عليهاالسلام را هم كسى لياقت كفويّت او را نداشته جز اميرالمؤمنين علىّ عليه السلام ، و معانى اى كه در نام زكيّه گفته شد ، در نام « طاهره » نيز مى باشد .(1)

شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام

بعد از شهادت حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم عدّه اى در سقيفه جمع شدند تا خلافت را از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام غصب نمايند ، و چنان مشغول اين كار بودند كه سه روز بدن شريف و مبارك حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم از دوشنبه تا چهارشنبه روى زمين ماند .(2)

و در به خلافت رساندن ابوبكر از مردم بيعت اجبارى گرفتند ، عدّه اى را فريب دادند . چنانچه منقول است : همراهان ابوبكر در حالى كه جامه هاى صنعانى بر تن داشتند ، به هر كه مى رسيدند او را فريب داده و نزد ابوبكر مى آوردند و دست افراد را به اختيار آنها يا به اجبار بر دست او مى رسانيدند تا به اين طريق با وى بيعت نمايند .(3)

و در اين ميان اگر كسى به هيچ وجه راضى به بيعت كردن نمى شد ، به قوّه قهريّه متوسّل مى شدند و از ضرب و شتم هيچ كسى ابايى نداشتند . همان گونه كه سراغ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز آمدند تا حضرت را براى بيعت با ابوبكر به مسجد ببرند . حال در اين ميان با صديقه طاهره عليهاالسلام چه برخوردى كردند ، خدا مى داند و در اين مختصر مجال بيان آن نيست ، امّا آن قدر به انحاء مختلف حضرت زهرا عليهاالسلام را آزار دادند و مورد ضرب و شتم قرار دادند، كه اوّلين كسى بودند كه با تنى مجروح و پهلو و بازويى شكسته - .

ص: 70


1- جنّة العاصمة : 57 .
2- بيت الأحزان : 81 .
3- همان : 83 .

كه ديگر جز پوستى بر استخوان از ايشان باقى نمانده بود - به ديدار حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم رفتند ، و در نهايت غربت و مظلوميّت ، به شهادت رسيدند .

ويژگى هاى أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام

اشاره

بدون ترديد حضرت خديجه عليهاالسلام جامع همه كمالات و فضايل بوده اند ، و عالم از بيان ويژگى ها و كمالات آن بانوى بزرگوار قاصر بوده و نمى تواند در مورد آن بانوى كريمه حقّ مطلب را ادا كند . از همين رو بايد سراغ اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام رفت تا شايد با بهره گيرى از فرمايشات ائمّه اطهار عليهم السلام ، تا حدودى بتوانيم پى به مقامات و كمالات و فضايل أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام ببريم . لذا با استمداد از روايات به تعدادى از ويژگى هاى ايشان اشاره مى كنيم .

ويژگى اوّل : ايمان حضرت خديجه عليهاالسلام

رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم همان گونه كه در آغاز سوره مدّثّر آمده است ، از روز مبعث مأمور به دعوت مردم به اسلام شدند و در اين بين ، اوّلين زنى كه به حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم ايمان آورد حضرت خديجه عليهاالسلام بودند . و اين خصيصه حضرت ، آن چنان بارز است كه بلاذرى از علماء عامّه مى گويد :

« أجمع أصحابنا أن أوّل المسلمين استجاب لرسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم خديجة بنت خويلد عليهاالسلام . » (1)

« اصحاب ما اجماع دارند كه اوّلين مسلمانى كه دعوت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را اجابت كرد ، خديجه دختر خويلد عليهاالسلام بود . »

ايمان و اعتقاد حضرت خديجه عليهاالسلام به وجود نازنين حضرت .

ص: 71


1- أنساب الأشراف : 1/ 112 .

خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم مختصّ به بعد از مبعث نيست ، و چنانچه از برخى از روايات استفاده مى شود ، ايشان قبل از بعثت نيز اعتقاد راسخى به حضرت داشتند و نور رسالت را در سيماى حضرتشان ديده بودند ، كه اين خود نشان دهنده عظمت حضرت خديجه عليهاالسلام مى باشد .

فاكهى از علماء عامّه نقل كرده است :

« أنّ النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم كان عند أبيطالب [ عليه السلام ] فاستأذنه أن يتوجّه إلى خديجة [ عليهاالسلام ] فأذن له ، و بعث بعده جارية له يقال لها : نبعة ، فقال لها : انظري ما تقول له خديجة [ عليهاالسلام ] ، قالت نبعة : فرأيت عجبا ، إلاّ أن سمعت به خديجة [ عليهاالسلام ] ، فخرجت إلى الباب ، فأخذت بيده فضمّتها إلى صدرها و نحرها ، ثمّ قالت: بأبي و أمّي ، و اللّه ما أفعل هذا الشّيء ، و لكنّي أرجو أن تكون أنت النّبيّ الذي ستبعث ... . » (1)

« نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله وسلم نزد حضرت ابوطالب [ عليه السلام ] بودند ، پس از ايشان اجازه گرفتند كه به سوى حضرت خديجه [ عليهاالسلام ] بروند . پس حضرت ابوطالب [ عليه السلام ] به ايشان اجازه داد ، در حالى كه كنيز خود - كه به او نبعه مى گفتند - را بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم [ به دنبال ايشان[ فرستاد . پس فرمود : نگاه كن ببين خديجه عليهاالسلام به نبىّ خدا صلى الله عليه و آله وسلم چه مى گويد . [ وقتى برگشت] نبعه گفت : چيز عجيبى ديدم ؛ به درستى كه وقتى خديجه [ عليهاالسلام ] صداى نبىّ خدا را شنيد ، پس به سوى درب آمد و دست حضرت را گرفت و بر سينه و گلويش قرار داد ، و سپس گفت : .

ص: 72


1- أخبار مكّة : 5/ 206 .

« پدر و مادرم به فدايت ، به خدا قسم اين كار را براى چيزى [ از مسايل زناشويى] انجام ندادم ، بلكه [ براى بركت گرفتن از شما اين كار را كردم و] اميدوارم شما آن پيامبرى باشيد كه به زودى مبعوث مى شود ... . »

ايمان حضرت خديجه عليهاالسلام به حدّى است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند :

« أفضل نساء الجنّة أربع : خديجة بنت خويلد [ عليهاالسلام [ و فاطمة [ عليهاالسلام ] بنت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم و مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم امرأة فرعون . » (1)

« با فضيلت ترين زنان بهشت چهار نفرند : خديجه دختر خويلد [ عليهاالسلام ] و فاطمه [ عليهاالسلام ] دختر محمّد و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون . »

از آن جائى كه ايمان به خداوند تبارك و تعالى و حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم بدون ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فايده ندارد ، و نقل شده است :

« لم يقبل اللّه إيمان عبد إلاّ بولاية عليّ بن أبيطالب عليه السلام و البرائة من أعدائه » .(2)

« خدا ايمان عبدى را قبول نمى كند مگر اينكه ولايت علىّ ابن ابى طالب عليه السلام را داشته باشد و از دشمنانش بيزار باشد . »

و حتّى حضرات انبياء عظام عليهم السلام هم بايد ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را قبول مى كردند و الاّ مبعوث به رسالت و نبوّت نمى شدند ، از همين رو در .

ص: 73


1- بحار الأنوار : 13/ 162 .
2- تفضيل أهل البيت على الأنبياء : 195 .

روايتى آمده است :

« لم يبعث اللّه تعالى نبيّا إلاّ بعد ما أقرّ بنبوّة رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، و ولاية عليّ عليه السلام . » (1)

« خداوند تعالى هيچ يك از انبياء را مبعوث نكرد مگر بعد از آنكه اقرار به نبوّت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم و ولايت علىّ عليه السلام كرد . »

«ولاية عليّ عليه السلام مكتوبة في جميع صحف الأنبياء، ولم يبعث اللّه رسولاً إلاّ بنبوّة محمّد صلى الله عليه و آله وسلم و ولاية عليّ بن أبيطالب عليه السلام . » (2)

« [ وجوب قبول كردن] ولايت على عليه السلام در همه كتاب هاى انبياء نوشته شده است و خداوند هيچ رسولى را مبعوث نكرد مگر بعد از قبول نبوّت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم و ولايت علىّ بن ابى طالب عليه السلام . »

به همين جهت ، وجود نازنين حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ولايت حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب عليهماالسلام را به حضرت خديجه عليهاالسلام عرضه نمودند.

مرحوم علاّمه مجلسى - اعلى اللّه مقامه الشّريف - نقل كرده اند رسول گرامى اسلام به حضرت خديجه عليهاالسلام فرمودند :

« يا خديجة ! ضعي يدك فوق يد عليّ فبايعي له ، فبايعت على مثل ما بايع عليه عليّ بن أبيطالب عليهماالسلام على أنّه لا جهاد عليها . ثمّ قال : يا خديجة ! هذا عليّ مولاك و مولى المؤمنين و إمامهم بعدي . قالت : صدقت يا رسول اللّه ، قد بايعته على ما قلت أُشهد اللّه و أُشهدك و كفى باللّه شهيدا عليما . » (3) .

ص: 74


1- تفضيل أهل البيت على الأنبياء : 77 .
2- البرهان : 4/ 184 .
3- بحار الأنوار : 18/ 233 .

« اى خديجه ! قرار بده دستت را بالاى دست علىّ [ ممكن است دست رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بين دست آن دو بزرگوار بوده باشد و يا دستانشان قدرى از هم فاصله داشته است . ] و سپس با او بيعت كن . سپس بيعت كرد با علىّ همان گونه كه علىّ بن ابى طالب عليهماالسلام با پيامبر بيعت كرده بودند به اين شرط كه جهاد بر او واجب نباشد .

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : اى خديجه ! اين علىّ مولاى تو و مولاى مؤمنين و امام آنها بعد از من است .

[ خديجه ] گفت : صحيح مى فرمائيد يا رسول اللّه ، به درستى كه من با علىّ بيعت كردم بنابر آنچه شما فرموديد و خداوند و شما بر آن گواه هستيد و گواهى و علم خدا كافى است . »

ويژگى دوّم : سخاوت حضرت خديجه عليهاالسلام

سخاوت حضرت خديجه عليهاالسلام به حدّى بود كه در روزهاى پايانى عمر شريفشان ديگر هيچ چيزى براى خودشان نماند . بعد از آنكه حضرت خديجه عليهاالسلام با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ازدواج كرد ، حليمه سعديّه ، دايه حضرت به ديدار ايشان آمد . پس از اكرام و احترام زيادى كه حضرت خديجه عليهاالسلام درباره ايشان به جا آورد ، وقتى حليمه از خشكسالى شهرها و هلاك شدن چهار پايان شكايت نمود ، حضرت خديجه عليهاالسلام شروع به صحبت كردن با حليمه در اين مورد كرد و سپس چهل گوسفند و يك شتر براى كوچ كردن [ ورفت و آمدش] به او بخشيد و به نيكى او را به خانواده اش باز گرداند .(1) .

ص: 75


1- أنساب الأشراف : 1/ 95 .

وقتى وجود نازنين حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم نزد حضرت خديجه عليهاالسلام آمدند و فرمودند : «اى خديجه ! در بازار غلامى را ديدم كه عقلاً و ادبا و جمالاً صفات آن چنان خوبى داشت و اگر مالى داشتم او را مى خريدم » ؛ حضرت خديجه عليهاالسلام به ورقة بن نوفل امر كرد او را از مال خودش خريدارى نمايد .

پس حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم به خديجه عليهاالسلام فرمود : « آن را با رضايت به من ببخش . » حضرت خديجه عليهاالسلام عرضه داشت : اى محمّد ! من او را پاكيزه روى و خوب مى بينم و دوست دارم او را به فرزندى بگيرم و مى ترسم او را بفروشيد يا به كسى هديه نمائيد . پيامبر فرمود : « من او را به فرزندى مى گيرم . »

پس حضرت خديجه عليهاالسلام عرضه داشت : به سبب اينكه او را به فرزندى قبول كرديد او را از اسارت نجات داديد .(1)

به هر تقدير حضرت خديجه عليهاالسلام از سخاوتمندترين و بخشنده ترين مردمان بودند و به مردم محروم سخاوتمندانه كمك هاى شايانى مى كردند و به رفع نيازهاى آنان مى پرداختند ، كه نمونه هايى از آن را ذكر كرديم . و در زمانى كه پيامبر و بنى هاشم به همراه ديگر مسلمانان در شعب ابيطالب محصور بودند و قريش آنان را مجبور به اقامت در آنجا كرده بودند تا از گرسنگى بميرند ، حضرت خديجه عليهاالسلام نقش مهمّى ايفا نمودند و همه اموال خود را در آن زمان انفاق كردند تا جايى كه ديگر برايشان مالى باقى نماند . .

ص: 76


1- تاريخ مدينة دمشق : 10/ 137 .

يعقوبى در اين باره مى نگارد :

« أنفق رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ماله ، و أنفق أبوطالب [ عليه السلام ] ماله ، و أنفقت خديجة [ عليهاالسلام ] بنت خويلد مالها و صاروا إلى حدّ الضّر و الفاقة . » (1)

« رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مالش را انفاق نمود ، ابوطالب [ عليه السلام ] مالش را انفاق نمود ، خديجه [ عليهاالسلام ] بنت خويلد مالش را انفاق نمود ؛ تا جايى كه به نهايت سختى و تنگدستى رسيدند . »

به هر تقدير حضرت امّ المؤمنين خديجه كبرى عليهاالسلام تمام اموال منقول و غير منقول خود را به پيامبر بخشيد و به خادمش ميسره دستور داد خبر آن را در بين مردم منتشر كند . از املاك خديجه عليهاالسلام ، بازارى در ناحيه مكّه بود كه عرب ها از آن خريد مى كردند .(2)

ويژگى سوّم : شكيبايى حضرت خديجه عليهاالسلام

پس از آنكه حضرت امّ المؤمنين خديجه كبرى عليهاالسلام با حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ازدواج كرد ، مورد بى مهرى و شماتت دائمى مردم قرار گرفت ، و اين سرزنش ها با مبعوث شدن خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم به رسالت و پذيرفتن نبوّت ايشان از طرف حضرت خديجه عليهاالسلام ، دو چندان شد و زنان از ايشان دورى مى كردند ، امّا ايشان به صبر و شكيبايى روى آورد و امور را به خداوند متعال واگذار كرد و براى خوشنودى ذات ربوبى جلّ جلاله ، همه آن نامهربانى ها را تحمّل نمود . .

ص: 77


1- تاريخ يعقوبى : 2/ 31 .
2- أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : 46 .

علاّمه مجلسى - اعلى اللّه مقامه الشّريف - از كتاب « امالى صدوق » از وجود نازنين امام به حق ناطق ، جعفر بن محمّد الصّادق عليه السلام نقل كرده است :

« ... إنَّ خَديجَةَ عليهاالسلام لَمّا تَزَوَّجَ بِهَا رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وسلم هَجَرَتْهَا نِسْوَةُ مَكَّةَ فَكُنَّ لا يَدْخُلْنَ عَلَيْهَا وَ لا يُسَلِّمْنَ عَلَيْهَا وَ لا يَتْرُكْنَ امْرَأةً تَدْخُلُ عَلَيْهَا فَاسْتَوْحَشَتْ خَديجَةُ لِذلِكَ ، وَ كَانَ جَزَعُهَا وَ غَمُّهَا حَذَرا عَلَيْهِ صلى الله عليه و آله وسلم ، فَلَمَّا حَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ كَانَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسلام تُحَدِّثُهَا مِنْ بَطْنِهَا وَ تُصَبِّرُهَا وَ كَانَتْ تَكْتُمُ ذلِكَ مِنْ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، فَدَخَلَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وسلم يَوْما فَسَمِعَ خَديجَةَ تُحَدِّثُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، فَقَالَ لَهَا : يَا خَديجَةَ مَنْ تُحَدِّثينَ ؟ قَالَتْ : الْجَنينُ الَّذي في بَطْني يُحَدِّثُني وَ يُؤنِسُني .

قَالَ : يَا خَديجَةَ ! هذا جَبْرَئيلُ يُخْبِرُني أنَّهَا أُنْثى وَ أنَّهَا النَّسْلَةُ الطَّاهِرَةُ الْمَيْمُونَةُ وَ أنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى سَيَجْعَلُ نَسْلي مِنْهَا وَ سَيَجْعَلُ مِنْ نَسْلِهَا أئِمَّةً وَ يَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَهُ في أرْضِهِ بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْيِهِ ... . » (1)

« هنگامى كه حضرت خديجه عليهاالسلام با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ازدواج كرد ، زن هاى مكّه از او دورى كردند ، و بر او وارد نمى شدند ، و بر او سلام نمى كردند ، و زنى را كه بر ايشان وارد شده بود را به حال خود رها نمى كردند (نمى گذاردند كه زنى بر او وارد شود) ؛ پس به اين خاطر حضرت خديجه عليهاالسلام بيمناك شدند .

و جزع و غمّ ايشان براى ترس از اذيّت قريش به رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم .

ص: 78


1- بحار الأنوار : 43/ 2 ، با قدرى اختلاف ؛ دلائل الإمامة : 8 .

بود ، تا وقتى كه به فاطمه عليهاالسلام حامله شد ، و او در شكم مادر براى مادر صحبت مى كرد و او را امر به صبر و شكيبايى مى فرمود ، و حضرت خديجه [ عليهاالسلام ] صحبت كردن ايشان را از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مخفى مى داشت . تا اينكه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم روزى بر حضرت خديجه [ عليهاالسلام ] وارد شدند و شنيدند حضرت خديجه [ عليهاالسلام ] با حضرت فاطمه عليهاالسلام صحبت مى كند ، پس به آن حضرت فرمودند : اى خديجه ! با چه كسى صحبت مى كنى ؟ عرض كرد : با جنينى كه در شكم دارم ؛ او با من صحبت مى كند و انيس من است .

فرمودند : اى خديجه ! اينك جبرئيل حاضر است ، و مرا بشارت مى دهد كه همانا او دخترى است پاكيزه و فرخنده ، كه به زودى خداوند متعال نسل مرا از او قرار دهد ، و از نسل او امام هايى به وجود آورد ، و پس از انقضاى وحى از جانب او ، آنها را خليفه خود روى زمين خود قرار دهد . »

ويژگى چهارم : عفّت حضرت خديجه عليهاالسلام

در زمان جاهليّت كه هيچ محدوديّتى وجود نداشت و بسيارى از زنان ، شهره شهر بودند ، عفّت و پاكدامنى حضرت خديجه عليهاالسلام به حدّى بود كه مردم ايشان را « طاهره » خطاب مى كردند . و مى توان گفت مشهورترين لقب ايشان در عصر جاهليّت « طاهره » بوده است . از همين رو علماء اهل سنّت نقل كرده اند :

« كانت خديجة تدعى في الجاهليّة الطّاهرة . » (1) .

ص: 79


1- سير أعلام النّبلاء : 2/ 111 .

حتّى برخى از مورّخان و علماء اهل سنّت گفته اند : فرزندان و نوادگان ايشان كه در واقع ربيبه هاى حضرت بودند را « بنى طاهره » مى خواندند .(1)

به هر تقدير گفته شده برخى از زنان در روزگار جاهليّت ، بالاى خانه هاى خود پرچمى مى افراشتند كه آن پرچم ، نشان تن فروشى و اعمال خلاف عفّت بود و مردم را به خوش گذرانى و لهو و لعب دعوت مى كردند ، امّا در مقابل چنين زنانى ، افرادى چون حضرت خديجه عليهاالسلام وجود داشتند كه هر روز خود را به فضائل اخلاقى نزديك و نزديك تر مى كردند ، به نحوى كه همگان به پاكدامنى ايشان شهادت دادند ، و او را پاكيزه و طاهره خواندند .

مرحوم علاّمه مجلسى - اعلى اللّه مقامه الشّريف - در كتاب « بحار الأنوار » بارها به موضوع عفاف و حجاب حضرت خديجه عليهاالسلام تصريح كرده اند ؛ از همين رو در يكى از رواياتى كه نقل كرده اند آمده است :

« ... دخل على خديجة عليهاالسلام و هي تحت حجابها ... . » (2)

« [ در زمان خواستگارى خديجه ، پدرش به همراه عدّه اى] بر خديجه وارد شدند در حالى كه ايشان زير حجاب بود (و چادر به سر داشتند) . » .

ص: 80


1- الطبقات الكبرى : 8/ 12 .

و در ادامه همين روايت ، در قسمتى از آن آمده :

« ... وقف أبوطالب خلف الحجاب فسلّمت عليه خديجة [ عليهاالسلام ] ... . » (1)

« ... ابوطالب [ عليه السلام ] پشت حجاب ايستاد ، پس خديجه [ عليهاالسلام ] به او سلام كرد ... . »

و روايت ديگرى نشان دهنده اين است كه ايشان از پشت حجاب با ديگران گفت وگو مى كردند :

« ... كانت جالسة خلف الحجاب ... . » (2)

« ... حضرت خديجه عليهاالسلام در پشت حجابى نشسته بودند ... . »

اين همه عفّت و حيا در آن زمان از بانويى كه در اوج رفاه و آسايش قرار دارد ، تحسين همگان را بر مى انگيزد ، و درس هاى مهمّى را به همه مى دهد .

در ايّامى كه وجود اقدس و نازنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم به امر الهى چهل شب از خانه دور بودند و مشغول چلّه نشينى شده بودند ، حضرت خديجه عليهاالسلام در غياب شوهر خود ، كمال عفاف و حجاب را مواظبت مى كردند . خود ايشان درباره آن روزها مى فرمايند :

« فكان إذا جنّتني اللّيل غطّيت رأسي و أسجفت ستري و غلّقت بابي . » (3)

« در هنگام شب سر خود را پوشانيده و پرده در را انداخته و در خانه را مى بستم . »

ويژگى پنجم : علاقه حضرت خديجه عليهاالسلام به تجارت

از آن جائى كه حضرت خديجه عليهاالسلام بانويى ثروتمند بود ، اموال خود را در قالب عقد مضاربه به مردان مى سپردند . و هنگامى كه وجود نازنين .

ص: 81


1- بحار الأنوار : 16/ 52 .
2- العدد القويّة : 22 .
3- بحار الأنوار : 16/ 68 .

حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم در شهر به « محمّد امين » شهرت پيدا كردند(1)، ايشان براى حضرت پيغام فرستادند ، و از وى درخواست نمودند كه همراه غلامش ميسره ، براى تجارت به شام بروند . در آن پيغام ، حضرت خديجه عليهاالسلام به رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم عرض كردند :

« أنا أعطيتك ضعف ما أعطى قومك . » (2)

« من دو برابر آنچه ديگران مى دهند ، به شما عطا مى كنم . »

پس حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم پذيرفتند و براى حضرت خديجه عليهاالسلام مشغول تجارت شدند . و دو برابر سودى كه ديگران به دست مى آوردند را در آن مدّت به دست آوردند . و حضرت خديجه عليهاالسلام نيز دو برابر ديگران به ايشان دستمزد پرداخت نمودند .

ويژگى ششم : اراده حضرت خديجه عليهاالسلام

ويژگى ديگر حضرت خديجه عليهاالسلام اين بود كه اراده اى پولادين و نيرومند داشتند . و هر چه قريش و مردم مكّه ايشان را از ازدواج با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم باز مى داشتند و شماتت مى كردند ، خللى به اراده ايشان نمى توانستند وارد كنند .

اين تصميم استوار و اراده قوى ، از علم و آگاهى ايشان به جايگاه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم نشأت مى گرفت . و از آن جائى كه مى دانستند حضرت ، پيغمبر آخر الزّمان است ، هر روز مصمّم تر از قبل مى شدند . .

ص: 82


1- الطبقات الكبرى : 8/ 13 .
2- همان : 8/ 12 .

ويژگى هفتم : ادب حضرت خديجه عليهاالسلام

مشهور است كه هيچ گاه از حضرت خديجه عليهاالسلام رفتار بى ادبانه ، و اهانت آميزى نسبت به ديگران سر نزده است . حتّى روزى كه از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم براى تجارت نمودن براى ايشان دعوت كرد ، به دو غلام خود ميسره و ناصح فرمودند :

« أعلما قد أرسلت إليكما أمينا على أموالي ، و أنّه أمير قريش و سيّدها ، فلا يدٌ على يده ، فإن باع لا يمنع ، و إن ترك لا يؤمر ، فليكن كلامكما بلطف و أدب و لا يعلموا كلامكما على كلامه . » (1)

« من امينى بر اموال خود گماشتم ، همو كه امير بزرگ قريش است ، دستى بالاى دست او نيست ، اگر تصميم بر فروش متاعى بگيرد نبايد كسى مانع شود ، اگر تصميم گرفت چيزى نفروشد كسى حقّ ندارد دستورى به او بدهد ، شما موظّفيد با لطف و ادب با وى سخن بگوييد و شما به اندازه او نمى دانيد و نبايد بالاى حرف او حرفى بزنيد . »

اين بانوى بزرگ حتّى نسبت به مخالفين و دشمنانش نيز با كمال ادب برخورد مى كرد . اُمّ جميل ، همسر أبولهب ، همسايه ديوار به ديوار حضرت خديجه عليهاالسلام بود و از هيچ گونه آزار و اذيّت و زخم زبانى نسبت به حضرت خديجه عليهاالسلام و حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم دريغ نمى كرد . امّا هيچ گاه حضرت .

ص: 83


1- خديجه عليهاالسلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 82 .

خديجه عليهاالسلام نسبت به او بى احترامى و بى ادبى ننمودند .(1)

ويژگى هشتم : ذكاوت حضرت خديجه عليهاالسلام

در زمان جاهليّت كه زنان از هيچ گونه جايگاه اجتماعى برخوردار نبودند ، حضرت خديجه عليهاالسلام توانسته بودند با هوش و ذكاوت بى نظير خود ، از تجّار معروف زمان خود شوند . نقل شده وى بردگان بسيار زيادى در مناطق مختلف داشت و داراى هشت هزار شتر بوده است ، كه در هر ناحيه اى - در داخل و خارج عربستان - تجارت مى كردند و در مناطقى همچون مصر و حبشه مال و سرمايه داشتند ؛ كه اداره كردن و سامان دادن اين سرمايه عظيم در زمانى كه زن از همه حقوق خود محروم بود ، نمايان گر نبوغ و هوش بسيار بالاى ايشان مى باشد .(2)

ويژگى نهم : علم حضرت خديجه عليهاالسلام

حضرت خديجه عليهاالسلام دانشمند و عالمى بى نظير بودند ؛ به گونه اى كه همه به آن اقرار كرده اند . و ما در اينجا در اين باره فقط به يك نقل قول اكتفاء مى كنيم .

ابن حجر عسقلانى كه يكى از بزرگ ترين علماء اهل سنّت مى باشد ، در كتاب « فتح البارى » كه شرحى بر كتاب « صحيح بخارى » است ، در ذيل روايت « أنّ جبرئيل قال للنّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم : يا محمّد ! هذه جبرئيل قد أتتك .

ص: 84


1- خديجه عليهاالسلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 83 .
2- خديجه عليهاالسلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 88 ، به نقل از بحار الأنوار : 16/ 22 .

بإناء فيه طعام أو إدام أو شراب ... . فقالت خديجة : إنّ اللّه هو السّلام و منه السّلام و عليك و على جبرئيل السّلام » ؛ مى نويسد :

در صدر اسلام وقتى اصحاب حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى خواستند نماز را تمام كنند ، بعد از تشهّد مى گفتند : « على اللّه السّلام » . از همين رو حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم آنها را از اين كار منع كردند . پس اگر چه با اينكه آنها از اصحاب حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم بودند و محضر حضرت را درك كرده و مدّعى علم و فضل بسيار بودند ، امّا مرتكب اين اشتباه شدند ، امّا حضرت خديجه عليهاالسلام سال ها زودتر از اين واقعه ، وقتى مى خواهند به خدا « سلام » دهند ، مى گويند : « إنّ اللّه هو السّلام و منه السّلام » .

و اين دليلى است بر علم و دانش فوق العاده ايشان در احكام شرع كه همه علماء ما به اين علم و دانش تصريح نموده اند .(1)

و صاحب كتاب « السّيرة النّبويّة فى ضوء القرآن و السّنّة » ، مى نويسد :

« و هذا الجواب يدلّ على فقهها ، و وفور عقلها ، و حسن أدبها ، رضي اللّه عنها . و أصرح من ذلك في الدّلالة على تفضّلها على عائشة ما رواه ابن مردويه في تفسيره بسند صحيح أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم قال : " كمل من الرّجال كثير ، و لم يكمل من النّساء إلاّ ثلاث : مريم بنت عمران ، و آسية امرأة فرعون ، و خديجة بنت خويلد"» .(2) .

ص: 85


1- شرح العلاّمة الزّرقاني : 4/ 369 ، به نقل از فتح الباري : 11/ 28 و ج 7/ 139 .
2- السّيرة النّبويّة في ضوء القرآن و السّنّة : 1/ 399 .

« اين جواب [ حضرت خديجه عليهاالسلام كه فرمود : "إنّ اللّه هو السّلام و منه السّلام"] ، نشان دهنده فقه ايشان [ قدرت استنباط احكام[ و عقل فوق العاده و حسن ادب حضرت خديجه [ عليهاالسلام ] مى باشد ؛ و صريح تر از اين روايت در افضليّت حضرت خديجه [ عليهاالسلام ] بر عايشه ، روايتى است كه ابن مردويه در تفسيرش از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم نقل كرده : "كامل شده اند مردان زيادى ، امّا از زن ها كامل نشدند مگر سه نفر : مريم دختر عمران ، و آسيه همسر فرعون ، و خديجه عليهاالسلام دختر خويلد" . »

مقام حضرت خديجه عليهاالسلام در پيشگاه الهى

اشاره

سلام خاصّ ذات احديّت جلّ جلاله : در موارد متعدّد و مختلفى حضرت جبرئيل عليه السلام ، سلام خداوند تبارك و تعالى را محضر حضرت خديجه عليهاالسلام رسانده است . صحيح بخارى از ابوهريره نقل كرده است :

« أتى جبرئيل النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم فقال : يا رسول اللّه ! هذه خديجة قد أتت معها إناءٌ فيه إدام أو طعام أو شراب ، فإذا هي أتتك فاقرأ عليها السّلام من ربّها و منّي ، و بشّرها ببيت في الجنّة من قصب ، لا صخب فيه و لا نصب . (1) قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : يا خديجة ! هذا جبرئيل يقرئك من ربّك السّلام . .

ص: 86


1- صحيح البخاري : 6/ 164 .

فقالت خديجة : إنّ اللّه هو السّلام و منه السّلام و عليك و على جبريل السّلام . » (1)

« جبرئيل محضر نبىّ خدا صلى الله عليه و آله وسلم آمد و عرض كرد : اى رسول خدا ! اين خديجه است كه با ظرفى از غذا (يا خورش يا نوشيدنى) نزد تو مى آيد ؛ پس وقتى نزد تو آمد از طرف پروردگار و از طرف من به او سلام برسان و او را بشارت بده به قصرى از طلا كه در آن هيچ منازعه اى و سختى وجود ندارد .

رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : اى خديجه ! اين جبرئيل است كه از طرف پروردگارت و خودش سلامت مى رساند .

خديجه گفت : به درستى كه خداوند سلام است ، و سلام از اوست و بر شما و جبرئيل سلام باد . »

براى تبيين اين روايت ، بايد در مورد كلمه « سلام » هر چند مختصر نكاتى گفته شود ، تا به اندازه اى معناى روايات معلوم گردد .

معناى كلمه « سلام »

سلام از ريشه « سلم » و در لغت به معناى سلامتى ، امنيّت و صلح مى باشد ،(2) كه در فارسى « درود » معنا شده است . و از آن جائى كه « سلام » به نوعى دعا براى سلامتى از آفت هاى جسمى و روحى در دنيا و آخرت مى باشد ، هنگامى كه به كسى « سلام » مى كنند ، براى او به سبب اين .

ص: 87


1- فتح البارى : 7/ 139 .
2- معجم الوسيط ، ذيل كلمه « سلام » .

نام خداوند متعال ، آرزوى سلامتى [ جسم ، روح و دين در دنيا و آخرت [ مى شود كه والاترين نماد براى خير خواهى و محبّت مى باشد . « سلام » در اسلام به امر شارع مقدّس براى تحيّت به كار برده مى شود ؛ چرا كه به منزله عهدى ميان مسلمانان براى حفاظت از جان و مال و آبروى آنان است .(1)

پس وقتى خداوند متعال به بندگان صالحش « سلام » مى دهد ، به اين معناست كه براى آنان خير ، رشد ، كمال و دورى از عيب ها و نواقص را اراده نموده است . و هنگامى كه مى گوئيم خداوند متعال ، « سلام » مى باشد ، معنايش اين است كه ذات الهى جلّ جلاله سالم از عيب ، صفاتش سالم از نقص و افعالش سالم از شرّ مى باشد .

به هر تقدير سلام ، اوّلاً : يعنى سلامتى ، و سلامتى يعنى : بى عيب و بى گزند شدن و دور شدن از هر نقصى و برخوردارى از عافيت . ثانيا : نام خداوند متعال ، سلام است چرا كه هستى و كمال محض مى باشد ، و هيچ نيستى ، نقصى ، حدّ و نياز و كاستى در او راه ندارد . ثالثا : اسلام را از آن جهت اسلام ناميده اند كه دستورات آن از جانب خداوند و براى رشد و كمال فرد و جامعه ، و دور شدنشان از عيب ها و نقص ها مى باشد .

معانى متعدّد « سلام » در بيان يكى از اساتيد

« سلام » يكى از اسماء خداوند متعال مى باشد ، كه ممكن است مصدر باب تفعيل و يا اسم مصدر براى تسليم ، مثل كلام كه اسم مصدر تكليم است ، باشد . حال وقتى مى گوييم « اللّه هو السّلام » ، مبالغه است از اينكه عالم ، تسليم خداوند مى باشد ، و در اينجا مصدر به معناى اسم مفعول است يعنى « هو المسلم إليه كلّ الأشياء » . .

ص: 88


1- معجم المصطلحات و الألفاظ الفقهيّة : 2/ 284 .

و همچنين مى توان گفت : مصدر به معناى اسم فاعل است يعنى ، اگر چيزى يا كسى تسليم كسى شده ، خداوند آن را تسليم او كرده است .

و ممكن است « سلام» ، اسم فاعل به معناى سالم باشد ، چون برخى از اوقات مصدر باب تفعيل به معناى ثلاثى مجرد مى آيد ، و در اين صورت يعنى : « سلام من كل عيب و شين و نقص » .

و شايد « سلام » چونان « زيدٌ ذو عدل » باشد ، و در اين صورت « هو السّلام » يعنى « هو ذو السّلام » ؛ از اين رو ، « من طلب السّلامة (امنيّت) في كلّ أمر ، لا بدّ له الرّجوع إلى اللّه تعالى » .

حال در مورد خداوند متعال وقتى مى گوييم « اللّه السّلام » ، معانى متعدّدى را در بر مى گيرد ، از همين رو مى توان گفت :

« هو السّلام ، لمن طلب الأمن ، هو السّلام ، لمن طلب السّلامة من كلّ الشّيء ، هو السّلام ، لمن طلب التّسليم الشّيء أو الأشياء ، هو السّلام ، لأنّه سلم من كلّ عيب و ... . »

امّا معناى « سلام » در محاورات عرفيّه ، مخصوصا وقتى كه نكره و بدون الف و لام باشد ، « حفظك اللّه » بوده و دعا مى باشد . و « على » در آن به معناى استعلاء است ، يعنى سلامتى بر تو احاطه كند (حفظ اللّه ، محيط عليك) . البتّه اگر عالى به دانى سلام كند ، نوعا مى تواند به معناى دعا باشد ، امّا سلام دانى به عالى معنايش با قرينه فهميده مى شود ، از همين رو گاهى قرينه اقامه مى شود كه « سلام » به معناى دعا مى باشد مثل وقتى كه پسرى به پدرش سلام مى كند .

امّا وقتى كسى به امام عليه السلام ، سلام مى كند ، ممكن است معنايش اين

ص: 89

باشد كه دعا مى كند براى محفوظ بودن ايشان از همه بيمارى ها و ... ، ولى گاهى قرينه اقامه شده براى اينكه وقتى كسى مى گويد « سلام » ، به معناى باب تفعيل است ، يعنى « اسلم نفسى إليك » ؛ (من تسليم شما هستم) كه در اين صورت دعا نخواهد بود ، و به نوعى اقرار و شهادت دادن مى باشد ، و اين اقرار انشاء اوّليّه نيست ، بلكه به منزله تجديد عهدى است كه دوباره آن را با اقرار مجدّد انشاء مى كند . يعنى مى گويد من به آن عهدى كه در عالم ذرّ با شما بسته ام هنوز ملتزم مى باشم و مجدّدا آن را تجديد مى كنم .

امّا وقتى خداوند متعال به كسى سلام مى رساند ، معلوم است كه دعا نيست و ممكن است اخبار به ايجاد السّلامة من كلّ عيب و شين و نقص باشد ، يا اخبار بإعطاء الأمنيّة في الدّنيا و الآخرة باشد ، يا اخبار به اينكه من همه چيز را تسليم تو كردم ، باشد .

پس وقتى كسى به امام عليه السلام سلام مى دهد ، به حسب نيّت و معرفت فرد يا دلالت مى كند كه اين « سلام » ، دعا است (حفظك اللّه) ، و يا اينكه همان تجديد عهدى مى باشد كه در عالم ذرّ به آن ملتزم شده است و با گفتن « السّلام عليك » ، مجدّدا اقرار مى كند كه همه اعضاء و جوارح من همان گونه كه در عالم ذرّ عهد كرده ام ، تسليم شما مى باشد . و يا اينكه به اين معنا است كه خداوند متعال تسليم كردنش محيط بر شما مى باشد (يعنى خداوند متعال همه عالم را تسليم شما كرده است) .

امّا وقتى خداوند متعال به حضرت خديجه عليهاالسلام « سلام » مى كند ، معنايش اين است كه ذات احديّت جلّ جلاله دارد خبر مى دهد كه يا خديجه ! ما براى تو ايجاد كرديم سلامتى را از كلّ عيب و شين و نقص ،

ص: 90

ما براى تو ايجاد كرديم الأمنيّة في الدّنيا و الآخرة ، ما براى تو ايجاد كرديم تسليم الشّيء أو الأشياء ، ما براى تو ايجاد كرديم كه صاحب امنيّت و سلامت باشيد (بلكه بايد گفت ذات امنيّت و سلامت هستيد) و به هر كس كه مى خواهيد اعطاء نمائيد .

معناى « بيت » در حديث شريف

در روايت گذشته ، حضرت جبرئيل بعد از عرض سلام ، به پيشگاه حضرت خديجه عليهاالسلام عرضه داشت :

« و بشرها ببيت من قصب لا صخب فيه و لا نصب . »

سهيلى يكى از بزرگان اهل سنّت مى گويد :

علّت اينكه در اين روايت به جاى « بيت » ، « قصر » آورده نشده است ، اين است كه اشاره اى باشد به اينكه حضرت خديجه عليهاالسلام قبل از مبعث صاحب بيت النّبوّة بودند ، و بعد از اسلام نيز تنها خانه اى كه در آن اسلام بود ، فقط بيت و خانه حضرت خديجه عليهاالسلام ، به تنهايى بوده است . از همين رو در حديث ، لفظ « بيت » آورده شده نه لفظ « قصر » .

ابن حجر عسقلانى در ضمن قبول كلام سهيلى ، مى گويد :

براى « بيت » معناى ديگرى هم مى باشد ، زيرا در تفسير آيه تطهير ، أمّ سلمه گفته است : چون اين آيه نازل شد ، حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، حضرت زهرا عليهاالسلام و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام را در زير عباى خود جمع نمود و فرمود : « اللّهمّ إنّ هؤلاء أهل بيتي » . پس

ص: 91

بازگشت اهل بيت نبوّت - حضرت فاطمه و حضرت علىّ و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السلام - به حضرت خديجه عليهاالسلام مى باشد ، چون حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام ، فرزندان حضرت فاطمه عليهاالسلام هستند و حضرت فاطمه عليهاالسلام هم دختر حضرت خديجه عليهاالسلام مى باشند ، و حضرت على عليه السلام هم در خانه حضرت خديجه عليهاالسلام بزرگ شده است در حالى كه كودك بود و بعد از ازدواج حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با حضرت خديجه عليهاالسلام ، ايشان هم بازگشتشان به حضرت خديجه عليهاالسلام مى باشد ، پس با اين بيان روشن شد ، رجوع اهل بيت به حضرت خديجه عليهاالسلام است كه اين فضيلتى مى باشد كه غير حضرت خديجه عليهاالسلام هيچ كس ديگرى اين فضيلت را ندارد .(1)

حال با توجّه به مطالب گذشته و آنچه به زودى در اين نوشتار آورده مى شود ، به خوبى مى توان تفاوت حضرت خديجه عليهاالسلام با عايشه را متوجّه شد و فهميد حضرت خديجه عليهاالسلام چه اعتقادى به حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم دارد و در مقابل ، اعتقاد عايشه به حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم چگونه است .

در « مسند » ابى يعلى نقل شده است : عايشه خطاب به حضرت خاتم الأنبياء محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله وسلم عرضه داشت :

« ألست تزعم أنّك رسول اللّه [ صلى الله عليه و آله وسلم ] ؟ أفلا عدلت ؟ . » (2)

« آيا غير اين است كه گمان مى كنى تو فرستاده خدا هستى ؟ آيا نمى خواهى عدالت پيشه كنى ؟ » .

ص: 92


1- شرح الزّرقاني : 4/ 367 ، به نقل از فتح البارى : 7/ 139 .
2- مسند أبي يعلى : 8/ 130 .

از اين گفته عايشه معلوم مى گردد كه او حتّى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را عادل هم نمى دانسته است ، چه رسد به اينكه ايشان را فرستاده خداوند متعال بداند . به همين جهت در مقام خطاب ، عرضه مى دارد : « ألست تزعم أنّك رسول اللّه [ صلى الله عليه و آله وسلم ] ؟ »

توجّه فرستادگان ويژه الهى به حضرت خديجه عليهاالسلام

يكى ديگر از توجّهات و عنايات خداوند متعال به حضرت خديجه عليهاالسلام يارى ايشان در هنگام زايمان مى باشد ؛ چرا كه هر كسى در راه خداوند متعال قرار گيرد و حركت نمايد ، خداوند هرگز او را در هيچ گذارى تنها نمى گذارد ، همانند حضرت خديجه عليهاالسلام كه هنگامى كه زمان وضع حمل آن بانو نزديك شد و از زنان قريش يارى طلبيد ، آنها پيغام دادند و گفتند : چون تو در زمان ازدواجت به سخنان ما توجّهى نكردى و محمّد را به همسرى انتخاب كردى ، ما نيز تو را يارى نمى كنيم .

حضرت خديجه عليهاالسلام در آن هنگام بسيار غمگين شدند ، ولى در آن زمان چهار زن همانند زنان بنى هاشم بر ايشان وارد شدند ، در حالى كه حضرت خديجه عليهاالسلام از ديدن آنها هراسان بود . يكى از آن چهار زن گفت :

« فأرسلنا ربّك إليك و نحن أخواتك ؛ أنا سارة و هذه آسية بن مزاحم و هي رفيقتك في الجنّة و هذه مريم بنت عمران و هذه كلثوم أخت موسى بن عمران ، بعثنا اللّه إليك لنلي منك ما تلي النّساء ، فجلست واحدة أن يمينها و أخرى عن يسارها و الثّالثة بين يديها و الرّابعة من خلفها فوضعت

ص: 93

فاطمة طاهرة مطهّرة ... . » (1)

« پس ما را پروردگارت به سوى تو فرستاده و ما خواهرهاى تو هستيم ؛ من ساره هستم و اين آسيه دختر مزاحم و همنشين تو در بهشت است و اين مريم دختر عمران مى باشد و ديگرى كلثوم خواهر موسى بن عمران . خداوند ما را به سوى تو فرستاده كه پرستارت باشيم همان سان كه زنانى مانند تو پرستارى مى كنند (تو را در وضع حمل يارى كنيم) . پس يكى از آنها در راست او نشست و ديگرى سمت چپ و سوّمى در مقابل او و چهارمى در پشت سر او . پس به دنيا آورد فاطمه را پاك و مطهر ... .»

فرستادن كفن بهشتى براى حضرت خديجه عليهاالسلام

يكى ديگر از عنايات و توجّهات ذات مقدّس ربوبى جلّ جلاله به حضرت خديجه عليهاالسلام در هنگامى بود كه وجود اقدس و نازنين حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم محيّاى كفن كردن حضرت خديجه عليهاالسلام مى شدند . در آن هنگام ، حضرت جبرئيل عليه السلام نازل شد و بعد از اكرام و تحيّت از طرف خداوند متعال ، عرضه داشت :

« يا محمّد ! إنّ كفن خديجة [ عليهاالسلام ] و هو من أكفان الجنّة أهدى اللّه عليها . » (2)

آرى ، خداوند تبارك و تعالى كفنى كه از كفن هاى بهشتى بود را ، به حضرت خديجه عليهاالسلام هديه نمود . .

ص: 94


1- أمالى الصّدوق : 476 .
2- شجرة طوبى : 2/ 225 .

حضرت خديجه عليهاالسلام در قصرى از قصرهاى بهشت

من جمله از توجّهات و عنايات خداوند متعال به حضرت خديجه عليهاالسلام در عالم برزخ ، قرار دادن ايشان در قصرهاى بهشتى مى باشد ؛ چنانچه نقل شده است : آن گاه كه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در حال احتضار بودند ، حضرت زهرا عليهاالسلام در ضمن چند بار پرسش درباره مادرشان حضرت خديجه عليهاالسلام ، عرضه داشتند :

« فأين والدتي خديجة [ عليهاالسلام ] ؟ قال [ صلى الله عليه و آله وسلم ] : في قصر له أربعة أبواب إلى الجنّة . » (1)

« پس مادرم كجاست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند : در قصرى كه براى آن ، چهار درب به سوى بهشت دارد . »

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام نزد اهل البيت عليهم السلام

اشاره

وجود نازنين خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام توجّه ويژه اى به امّ المومنين حضرت خديجه عليهاالسلام داشتند ، كه ما در اين مختصر به بعضى از موارد آن اشاره مى كنيم .

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم

در بين أئمّه أطهار عليهم السلام هيچ كس به اندازه حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم بى قرار حضرت خديجه عليهاالسلام نبود ، و به اَشكال مختلف از ايشان ياد مى كرد ؛ .

ص: 95


1- روضة الواعظين : 1/ 188 ؛ بحار الأنوار : 22/ 509 .

كه به نمونه هايى از آن موارد اشاره مى شود .

« عن عائشة : كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم لا يكاد يخرج من البيت حتّى يذكر خديجة [ عليهاالسلام ] فيحسن الثّناء عليها ، فذكرها يوما من الأيّام ، فأخذتني الغيرة ، فقلت : هل كانت إلاّ عجوزا قد أبدلك اللّه خيرا منها ، فغضب ، ثمّ قال :

لا و اللّه ما أبدلني اللّه خيرا منها ، آمنت إذ كفر النّاس ، و صدّقتني إذ كذبني النّاس ، و واستني بمالها إذ حرمني النّاس و رزقني منها اللّه الولد دون غيرها من النّساء . » (1)

« عايشه گويد : رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از خانه بيرون نمى رفت مگر اينكه خديجه [ عليهاالسلام ] را به نيكى ياد مى كرد . پس روزى از روزها از او ياد كردم و به او حسد بردم پس گفتم : خديجه [ عليهاالسلام ] جز پيرزنى بيش نبود ، در صورتى كه خدا بهتر از او را بهره تو كرده .

پس پيامبر[ صلى الله عليه و آله وسلم ] غضب كرد و سپس فرمود : به خدا قسم چنين نيست ، و خدا زنى بهتر از خديجه [ عليهاالسلام ] به من نداده. او به من ايمان آورد زمانى كه مردم به من كفر ورزيدند ، و مرا تصديق كرد زمانى كه مردم مرا تكذيب كردند ، و او بود كه در مال خود با من مواسات كرد (و مرا بر خود مقدّم داشت) در وقتى كه مردم محرومم كردند ، و از او بود كه خداوند متعال فرزندانى روزى من كرد و از زنان ديگر نسبت به فرزند محرومم ساخت . »

و در روايت ديگرى عايشه نقل كرده :

« هر زمان كه رسول اللّه[ صلى الله عليه و آله وسلم ] گوسفندى قربانى مى كرد مى فرمود : .

ص: 96


1- الإصابة : 8/ 103 .

أرسلوا إلى أصدقاء خديجة[ عليهاالسلام ] ؛ براى دوستان خديجه[ عليهاالسلام [ بفرستيد . » (1)

و در روايت ديگرى وجود نازنين حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در بيان عظمت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، به انتساب آن دو بزرگوار به حضرت خديجه عليهاالسلام استدلال كرده و مى فرمايند :

« ... ألا أدلّكم على خير النّاس جدّا و جدّةً ؟

قلنا : بلى يا رسول اللّه . قال : الحسن و الحسين[ عليهماالسلام ] ، أنا جدّهما و جدّتهما خديجة[ عليهاالسلام ] سيّدة نساء أهل الجنّة ... . » (2)

« شما را هدايت كنم به بهترين مردم از جهت پدر بزرگ و مادر بزرگ ؟ گفتيم : بله يا رسول اللّه . حضرت فرمودند : حسن و حسين [ عليهماالسلام ] ؛ كه من پدر بزرگ آنها هستم و خديجه [ عليهاالسلام ] سرور زنان اهل بهشت ، مادر بزرگ آنها است ... . »

پر واضح است آن روايتى كه حضرت زهرا عليهاالسلام را سيّدة نساء العالمين يا سيّدة نساء أهل الجنّة ، معرّفى مى كند ، با اين روايت تعارضى ندارد . چرا كه حضرت زهرا عليهاالسلام تخصّصا از عموم اين روايت خارج هستند و كأنّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فرموده اند : حضرت خديجه عليهاالسلام بعد از فاطمه زهرا عليهاالسلام ، بهترين زنان بهشتى مى باشند .

به هر تقدير ، حضرت خديجه عليهاالسلام مقام و منزلتى دارد كه خداوند متعال و حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به ايشان مباهات مى كنند . هنگامى كه .

ص: 97


1- الإصابة : 8/ 103 .
2- كفاية الأثر : 98 .

حضرت خديجه عليهاالسلام در بستر بيمارى بودند ، وجود نازنين رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به ايشان فرمودند :

«فإنّ اللّه عزّو جلّ ليباهي بك كرام ملائكته كلّ يوم مرارا.»(1)

« پروردگار در شبانه روز چندين بار ، به وجود تو بر تمام ملائكه مباهات مى كند . »

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام در كلام حضرت زهرا عليهاالسلام

وجود نازنين حضرت زهرا عليهاالسلام نيز بارها به حضرت خديجه عليهاالسلام مباهات و افتخار نموده اند . چنانچه منقول است حضرت صدّيقه طاهره ، زهراء مرضيّه عليهاالسلام با افتخار و مباهات مى فرمايند :

« من دختر خديجه كبرى [ عليهاالسلام ] هستم . » (2)

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام در كلام امام حسن عليه السلام

امام حسن مجتبى عليه السلام كه خود شبيه به حضرت خديجه عليهاالسلام بودند ، در توضيح آيه شريفه : « في أي صورة ما شاء ركّبك »(3) ؛ (و به هر صورتى كه خواست خلق كرد) ، مى فرمايند :

« صوّر اللّه عزّ و جلّ عليّ بن أبي طالب [ عليه السلام ] في ظهر أبيطالب [ عليه السلام ] على صورة محمّد صلى الله عليه و آله وسلم ، فكان عليّ بن .

ص: 98


1- بحار الأنوار : 16/ 78 .
2- أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : 25 .
3- سوره انفطار : آيه 8 .

أبيطالب [ عليه السلام ] أشبه النّاس برسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، و كان الحسين بن عليّ[ عليهماالسلام ] أشبه النّاس بفاطمة[ عليهاالسلام ] ، و كنت أشبه النّاس بخديجة الكبرى[ عليهاالسلام ] . » (1)

« خدا در صلب أبى طالب [ عليه السلام ] شمايل علىّ [ عليه السلام ] را به شكل پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم خلق نمود ، و امّا خداوند [ برادرم] حسين [ عليه السلام ] را به شكل [ مادرم] فاطمه [ عليهاالسلام ] در رحم مادر خلق كرد ، و امّا مرا [ كه مى خواست در رحم مادرم زهرا [ عليهاالسلام ] صورتگرى كند ،] به شكل [ مادر بزرگم] خديجه [ عليهاالسلام ] خلق كرد. »

همان گونه كه ملاحظه مى فرماييد ، امام حسن مجتبى عليه السلام از اينكه شبيه حضرت خديجه عليهاالسلام هستند ، خرسند بوده و به آن مباهات مى كنند .

هنگامى كه معاويه در كوفه خطبه خواند و به اميرالمؤمنين عليه السلام و به امام حسن عليه السلام ناسزا گفت ، امام حسين عليه السلام برخواستند تا پاسخ او را بدهند ، ولى امام حسن عليه السلام مانع شدند و خود به او فرمودند :

« اى گوينده نام علىّ [ عليه السلام ] من حسن و پدرم علىّ [ عليه السلام ] است ؛ تو معاويه و پدرت صخر است . مادر من فاطمه [ عليهاالسلام ] و مادر تو هند مى باشد . جدّ من رسول اللّه [ صلى الله عليه و آله وسلم ] و جدّ تو حرب است . جدّه من خديجه [ عليهاالسلام ] و جدّه تو قتيله مى باشد ، پس خدا لعنت كند هر كه را گمنام تر و از لحاظ حسب ضعيف تر و شرّ او بيشتر و كفر و نفاق او سابقه دارتر است . »(2) .

ص: 99


1- نگاهى به مقام حضرت خديجه عليهاالسلام : 29 ، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب ؛ تفسير نور الثّقلين : 5/ 522 .
2- أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام ، به نقل از بحار الأنوار : 4/ 49 .

در اين روايت هم امام حسن مجتبى عليه السلام به داشتن مادر بزرگى چون حضرت خديجه عليهاالسلام مباهات مى كنند .

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام در كلام امام حسين عليه السلام

حضرت سيّد الشّهداء عليه السلام در روز عاشورا وقتى در مقابل لشكر عمر سعد قرار گرفتند ، آنها را خطاب كرده و فرمودند :

« أنشدكم اللّه هل تعلمون أنّ جدّتي خديجة[ عليهاالسلام ] بنت خويلد أوّل نساء هذه الأمّة إسلاما . » (1)

« شما را به خدا سوگند ، آيا مى دانيد مادر بزرگ من خديجه [ عليهاالسلام [ دختر خويلد ، اوّلين زنى است در اين امّت كه اسلام را قبول كرد . »

در اين روايت امام حسين عليه السلام نيز مانند برادرشان به داشتن مادر بزرگى چونان حضرت خديجه عليهاالسلام مباهات مى كنند .

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا در خطابه ديگرى مى فرمايند :

« إنّي ابن بنت نبيّكم و جدّتي خديجة[ عليهاالسلام ] زوجة نبيّكم.» (2) .

ص: 100


1- بحار الأنوار : 44/ 318 .
2- همان : 45/ 6 .

« به درستى كه من فرزند دختر پيامبر شما هستم و مادر بزرگم خديجه [ عليهاالسلام ] همسر پيغمبر شما است . »

همان گونه كه در روايت قبل ، امام حسين عليه السلام به داشتن مادر بزرگى چونان حضرت خديجه عليهاالسلام مباهات كردند ، در اينجا نيز با افتخار از ايشان نام مى برند .

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام در كلام امام سجّاد عليه السلام

وجود نازنين امام زين العابدين عليه السلام وقتى در مجلس يزيد آن خطبه قرّاء را خواندند ، با افتخار فرمودند :

« أنا ابن خديجة الكبرى . » (1)

« من پسر خديجه ، بزرگ بانوى اسلام هستم . »

در دعاى ندبه نيز مى خوانيم :

« أين ابن النّبيّ المصطفى ، و ابن عليّ المرتضى ، و ابن خديجة الغرّاء . »

« كجاست پسر پيامبر برگزيده ، و پسر علىّ پسنديده ، و پسر خديجه بلند مرتبه . »

حضرت زينب عليهاالسلام نيز وقتى در روز يازدهم محرّم در بين پيكرهاى پاره پاره شهدا آمدند ، پس از ذكر نام حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم و حضرت علىّ عليه السلام فرمودند :

« بأبي خديجة الكبرى . »(2)

« پدرم به فداى خديجه ، بزرگ بانوى اسلام . »

نگاه عايشه به حضرت خديجه عليهاالسلام

يكى از صفات رذيله كه آدمى را به قهقرا مى برد و به پائين ترين .

ص: 101


1- بحار الأنوار : 44/ 174 .
2- همان : 45/ 59 .

درجات انسانيّت و روحانيّت تنزّل مى دهد ، حسادت به مردم عموما و به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام خصوصا مى باشد . به اين معنى كه حسادت به هر كسى مذموم است ولى نسبت به حضرات معصومين عليهم السلام قبح بيشترى دارد كه باعث دو چندان شدن عذاب انسان حسود مى شود .

يكى از كسانى كه مستجمع تمام صفات حسنه و پسنديده مى باشد ، حضرت اُمّ المومنين خديجه كبرى عليهاالسلام هستند ، كه به لطف و فضل الهى در همه جهات سرآمد عالم هستى مى باشند . صفاتى چون عفّت ، ذكاوت ، درايت و ديانت ، به همراه منزلت اجتماعى و زيبايى ظاهرى و ديگر خصوصيّات متعالى ، از ايشان يك شخصيّت بى نظير در ميان مردمان ساخته است كه هر انسان دون پايه اى را آزار مى دهد و حسادت را در او زنده مى كند .

اگر كسى به تاريخ مراجعه نمايد ، خواهد ديد كه چگونه عدّه اى چه در زمان حيات ايشان و چه زمانى كه به عالم باقى سفر كردند ، نسبت به اين بانوى بزرگوار حسادت مى كرده اند ، و موجب آزار و اذيّت ايشان و اطرافيانشان مى شدند و حال آنكه خداوند جلّ جلاله آنها را به بهترين وجه توبيخ كرده و با زبان انذار مى فرمايد :

« أم يحسدون النّاس على ما آتاهم اللّه من فضله »(1) ؛

« آيا حسد مى ورزيد به مردم (= اهل بيت عليهم السلام ) چون آنها را خدا به فضل خود برخوردار نموده است . » .

ص: 102


1- سوره نساء ، آيه 54 .

در « صحيح بخارى » يكى از معتبرترين كتب عامّه نقل شده است :

« عن عائشة ، أنّها قالت : ما غرت(1) على امرأة لرسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم كما غرت على خديجة [ عليهاالسلام ] لكثره ذكر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم إيّاها و ثنائه عليها و قد أوحى إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم أن يبشّرها ببيت لها في الجنّة من قصب . » (2)

« عايشه مى گويد : آن قدر كه بر خديجه [ عليهاالسلام ] رشك مى ورزيدم ، بر هيچ يك از همسران رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم حسادت نمى كردم . به دليل اينكه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم از ايشان بسيار ياد مى كرد و از او تمجيد مى نمود و به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم وحى شد كه به او بشارت خانه اى از لؤلؤ در بهشت بدهد . »

در جاى ديگرى نقل شده است :

« پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم روزى براى زنى مقدارى گوشت فرستاد ، وقتى عايشه علّتش را جويا شد ، حضرت فرمود : خديجه عليهاالسلام سفارش او را به من نموده . پس عايشه گفت : لكأنّما ليس في الأرض امرأة إلاّ خديجة[ عليهاالسلام ] ؛ [ به نحوى صحبت مى كنيد ] مثل اين است كه روى زمين غير از خديجه [ عليهاالسلام ] زنى وجود ندارد . »(3)

به هر صورت در بسيارى از موارد - كه ما به چند مورد آن اشاره كرديم - ، عايشه نسبت به حضرت خديجه عليهاالسلام آن هم بعد از رحلت ايشان ، به اين نحو برخورد كرده است و شايد بتوان گفت عامل و ريشه اين روحيه ، .

ص: 103


1- « غرت » از غار، يغار و به معناى حسادت است . فرهنگ معاصر عربى - فارسى : 491 .
2- صحيح البخاري : 8/ 198 .
3- السّيرة الحلبيّة : 3/ 440 .

كم بودهاى جسمى و روحى خود انسان است ، اگر نگوييم كه خباثت باطنى نيز نقش سازنده اى دارد .

عوامل برخورد عايشه با حضرت خديجه عليهاالسلام

اشاره

خود عايشه چند چيز را عامل مشكل روحى خود در مواجهه با حضرت خديجه عليهاالسلام بيان كرده است ، و با ضميمه روايات ديگر مى توان به چند عامل رسيد .

دائما به ياد حضرت خديجه عليهاالسلام بودن

از بسيارى از روايات اهل سنّت ظاهر مى شود كه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم هميشه به عناوين مختلف و در مناسبت هاى متفاوت ، از حضرت خديجه عليهاالسلام نام مى بردند و از ايشان ياد مى كردند ، و غالبا از فداكارى هاى ايشان در زمينه هاى مختلف اقتصادى و اجتماعى ، در بين مردم و در حريم خانواده ، تعريف مى كردند ؛ كه باعث ناراحتى بيش از پيش عايشه مى گشت ؛ تا جايى كه خود عايشه مى گويد :

« ما غرت على أحد من نساء النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم ما غرت على خديجة[ عليهاالسلام ] من كثرة ذكر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم إيّاها . » (1)

« به هيچ يك از زنان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به اندازه خديجه[ عليهاالسلام [ رشك نمى ورزيدم ، به سبب اينكه در اكثر اوقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم از او ياد مى نمود . » .

ص: 104


1- صحيح البخاري : 6/ 163 .

رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم وقتى مى خواستند از خانه خارج شوند ، يادى از خديجه عليهاالسلام مى كردند ، و از او تعريف و تمجيد و تحسين مى نمودند .(1)

ازدواج نكردن با زن ديگرى در زمان حيات خديجه عليهاالسلام

همان گونه كه همگان مى دانند ، تا زمانى كه حضرت خديجه عليهاالسلام در قيد حيات بودند ، حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با زن ديگرى ازدواج نكردند . و حتّى از برخى نصوص به دست مى آيد كه به احترام ايشان تا چند سال بعد از وفات ايشان ، از ازدواج كردن با زن ديگرى ابا داشتند . از همين رو اين خود عامل ديگرى شد براى حسادت عايشه به حضرت خديجه عليهاالسلام ؛ چنانچه از عايشه در اين باره نقل شده است :

« ... و تزوّجني بعدها بثلاث سنين ... . » (2)

« [ به او حسادت مى كردم چون] سه سال بعد از [ درگذشت[ خديجه [ عليهاالسلام ] با من ازدواج كرد . »

مقامات حضرت خديجه عليهاالسلام نزد پروردگار

يكى ديگر از عواملى كه موجب تند خويى عايشه ، به وجود نازنين حضرت خديجه عليهاالسلام شده است ، جايگاه ايشان ، محضر ذات مقدّس ربوبى مى باشد ؛ قرب و منزلتى كه اگر نگوئيم بى نظير است ، قطعا به شهادت دوست و دشمن كم نظير مى باشد ؛ تا جايى كه منقول است : هر گاه جبرئيل خدمت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى آمد عرض مى كرد : « خدا فرموده سلام مرا به .

ص: 105


1- أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : 113 .
2- صحيح البخاري : 6/ 163 .

خديجه[ عليهاالسلام ] برسان » . از همين رو عايشه خود نيز مى گويد :

« ... و أمره ربّه عزّ و جلّ : أن يبشّرها ببيت في الجنّة من قصب ... . » (1)

« [ به او حسادت مى كردم چون] پروردگارش او را امر نمود كه بشارت دهد به خديجه [ عليهاالسلام ] به خانه اى در بهشت از لؤلؤ . »

توجّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به دوستان حضرت خديجه عليهاالسلام

مورد ديگرى كه باعث حسادت عايشه مى شد ، توجّه و عنايت كم نظير حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به اطرافيان و دوستان حضرت خديجه عليهاالسلام بوده است . عايشه مى گويد :

« ربما ذبح الشّاة ثمّ يقطعها أعضاءً ، ثمّ يبعثها في صدائق خديجة [ عليهاالسلام ] ، فربما قلت له : كأنّه لم يكن في الدّنيا امرأة إلاّ خديجة [ عليهاالسلام ] ؛ فيقول : إنّها كانت و كانت . » (2)

« چه بسيار مواردى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم گوسفند قربانى مى كرد ، و اعضايش را قطعه قطعه مى نمود ، سپس براى دوستان خديجه [ عليهاالسلام ] مى فرستاد . پس در بسيارى از موارد من به ايشان مى گفتم : [ رفتار شما نسبت به خديجه عليهاالسلام گونه اى است كه ]كأنّه هيچ زن ديگرى در عالم غير از خديجه عليهاالسلام وجود ندارد . پس رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمود : خديجه عليهاالسلام فلان و فلان بود [ و دائم فضايل و محاسن او را يادآور مى شدند] . » .

ص: 106


1- صحيح البخاري : 6/ 163 .
2- صحيح البخاري : 6/ 163 .

در برخى از منابع اهل سنّت آمده است : گاهى از اوقات ، عايشه حتّى از شدّت حسادت به رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم غضب مى كرد ؛ و همان گونه كه همه مى دانند ، غضب كردن نسبت به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم يكى از بدترين اعمال است كه موجب عذاب اخروى مى شود . چنانچه در كتاب «صحيح مسلم» ، يكى از معتبرترين كتب اهل سنّت نقل شده است :

« كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم إذا ذبح الشّاة فيقول : أرسلوا بها إلى أصدقاء خديجة [ عليهاالسلام ] ، قالت : فأغضبته يوما فقلت : خديجة [ عليهاالسلام ] ؟ فقال : إنّي قد رزقت حبّها . » (1)

« هميشه وقتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم گوسفند قربانى مى نمود، مى فرمود : بفرستيد براى دوستان خديجه [ عليهاالسلام ] . پس عايشه مى گويد: روزى [ به خاطر اين كار] رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را به غضب درآوردم ، پس گفتم : خديجه [ عليهاالسلام ] ؟ پس حضرت فرمود : به درستى كه [ خداوند] محبّت او را روزى من كرده است . »

در همين زمينه در روايت ديگرى آمده است : هاله خواهر حضرت خديجه عليهاالسلام از دوستى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به خديجه عليهاالسلام ، چنين مى گفت :

« وقتى كه وارد خانه شدم ، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم صداى من را شنيدند كه شبيه صداى خديجه عليهاالسلام بود . پس صدا زدند و فرمودند :

اللّهمّ ! هالة بنت خويلد ؛ خدايا ! هاله دختر خويلد است .

و عايشه وقتى مى شنيد ، نمى توانست خوددارى كند ، تا اينكه با غيظ مى گفت : چقدر ياد پيرزنى از پيرزن هاى لثه سرخ قريش را مى كنى كه از ياد رفته است ؛ خدا بهتر از آن را به تو داده است . »(2) .

ص: 107


1- صحيح مسلم : 4/ 1505 .
2- همان .

نسبت لقب پيرزن به حضرت خديجه عليهاالسلام نيز از رشك هاى عايشه نسبت به آن بانوى بزرگوار است .

محبّت فوق العاده رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به حضرت خديجه عليهاالسلام

عامل ديگرى كه موجب ناراحتى و در نتيجه رشك بردن عايشه مى شد، گذشته از بيان فضائل اخلاقى حضرت خديجه عليهاالسلام به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و توجّه به دوستان ايشان ، اظهار محبّت تقريبا هميشگى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به حضرت خديجه عليهاالسلام مى باشد ؛ كه با اينكه سال ها از وفات حضرت خديجه عليهاالسلام گذشته بود امّا مع الوصف دائما به ايشان اظهار محبّت مى كردند .

نداشتن فرزند

عامل ديگرى كه تأثير زيادى در تند خويى عايشه نسبت به حضرت خديجه عليهاالسلام داشت ، نداشتن فرزند از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بود ، در حالى كه تمام فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از خديجه عليهاالسلام مى باشند ، غير از ابراهيم كه از ماريه قبطيه بود. لذا خود عايشه نيز يكى از عواملى را كه موجب رشك بردن به حضرت خديجه عليهاالسلام معرّفى مى كند اين است كه حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم از حضرت خديجه عليهاالسلام فرزند داشتند . از اين رو در پايان روايتى مى گويد :

« و كان لي منها ولد . »(1) .

ص: 108


1- صحيح البخاري : 6/ 163 .

« [ به خديجه رشك مى بردم چون رسول خدا مى فرمود :] و براى من از خديجه فرزند نصيب شده است . »

از همين رو نسبت به حضرت زهرا عليهاالسلام نيز بسيار بد رفتارى مى كرد ، و از آن جايى كه ايشان دختر حضرت خديجه عليهاالسلام بودند و حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم نيز عنايت ويژه اى به ايشان داشتند ، قلب او سرشار از كينه به حضرت زهرا عليهاالسلام شده بود ؛ تا جايى كه روزى با خشونت به حضرت زهرا عليهاالسلام گفت :

« اى دختر خديجه ! گمان مى كنى مادرت خديجه [ عليهاالسلام ] بر ما فضيلت دارد ؟ به راستى كه او فضيلتى بر ما نداشت !

حضرت زهرا عليهاالسلام از اين سخن متأثّر شدند و گريستند . پيامبر به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود : اى دختر محمّد ! چرا گريه مى كنى ؟

گفت : عايشه نام مادر مرا برد ، گريستم چون از او ايراد گرفت .

پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم غضب كرد و رو به عايشه فرمود : ساكت شو ! خداى متعال بركت در فرزندان عزيزمان قرار داده ؛ خديجه عليهاالسلام كه رحمت خداى متعال بر او باد ، براى من طاهر را آورده كه او عبداللّه و پاك بود ، و براى من قاسم و فاطمه و رقيّه و اُمّ كلثوم و زينب را آورد ؛ و تو از آنانى هستى كه خداى متعال رحم تو را نازا قرار داده و چيزى از تو متولّد نمى شود . » (1)

برخورد غضب آلود عايشه با حضرت فاطمه عليهاالسلام

عايشه هيچ گاه به نحو شايسته با حضرت زهرا عليهاالسلام برخورد نمى كرد ، و بعد از شهادت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم نيز تا زمان شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام ، همواره با سخنان نيش دار، اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام را مى آزرد ، .

ص: 109


1- أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : 114 ، به نقل از خصال : 404 .

و آن دو بزرگوار بر غيظ شديد عايشه صبر مى كردند . بعد از شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام نقل شده است :

« فجاء نساء رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم كلّهنّ إلى بني هاشم في العزاء إلاّ عايشة ، فإنّها لم تأت و أظهرت مرضا ، و نقل إلى عليّ عنها كلام يدلّ على السّرور . » (1)

« تمام زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم براى تسليت گفتن نزد بنى هاشم آمدند ، امّا عايشه نيامد و خود را به مريضى زد .

به اميرالمؤمنين عليه السلام نيز گفته شد كه عايشه از شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام ابراز خوشحالى كرده است . »

شادمانى عايشه از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام

دشمنى عايشه با حضرت علىّ عليه السلام به اندازه اى بود كه چون خبر شهادت امام علىّ عليه السلام به مدينه رسيد و عايشه از آن باخبر شد ، شادمان شد و از خوشحالى اين شعر را مى خواند :

فألقيت عصاها و استقرّت بها النّوى كما قرّ عينا بالإياب المسافر(2)

« عصاى خود را افكند و آرامش پيدا كرد ، همان گونه كه مسافر با بازگشتش چشم را روشن مى كند . »

و بعد به خاطر اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام را به شهادت رسانده اند ، به .

ص: 110


1- شرح نهج البلاغة (ابن ابيالحديد) : 9/ 198 .
2- الطبقات الكبرى : 3/ 29 ؛ الكامل في التّاريخ : 3/ 394 .

شكرانه آن سجده شكر انجام داد .(1)

اين عمل عايشه حتّى با تعليمات اهل سنّت نيز سازگار نمى باشد ؛ چرا كه آنها اميرالمؤمنين عليه السلام را از « عشره مبشّره » مى دانند ، كه به آنها از طريق حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم نويد جنّات النّعيم داده شده است . و بنابر مذهب آنها اهانت به « عشره مبشّره » ، مثل دهن كجى به خداوند متعال و رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله وسلم مى باشد . و پر واضح است كه اگر كسى به خداوند متعال و رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم اهانت و دهن كجى كند ، در قيامت چه جايگاهى خواهد داشت .

روايت ديگرى كه دلالت مى كند بر عداوت عايشه با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و نشان دهنده آن است كه او از دشنام به اميرالمؤمنين عليه السلام خشنود مى شده است ، در « مسند » احمد بن حنبل نقل شده است :

« جاء رجل فوقع في عليّ و في عمّار رضي اللّه عنهما عند عائشة ، فقالت : أمّا عليّ[ عليه السلام ] فلست قائلة لك فيه شيئا ، و أمّا عمّار ، فإنّي سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم يقول : لا يخيّر بين الأمرين ، إلاّ أختار أرشدهما . » (2)

« شخصى نزد عايشه آمد و به علىّ و عمّار رضى اللّه عنهما دشنام داد . پس عايشه گفت : امّا در مورد علىّ [ عليه السلام ] به تو چيزى نمى گويم ، امّا در مورد عمّار از رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم شنيدم كه مى فرمود : وى اگر در بين دو كار مخيّر شود ، بهترين آن را انتخاب مى كند . »

همان گونه كه در اين روايت ملاحظه مى كنيد ، عايشه نسبت به لعن .

ص: 111


1- مقاتل الطّالبيّين : 27 .
2- مسند احمد بن حنبل : 41/ 322 .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هيچ واكنشى نشان نمى دهد و راضى به اين امر مى باشد ، و الاّ همان گونه كه با لعن كردن به عمّار مخالفت كرد ، آن وقت كه به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هم اهانت مى شد به او اعتراض مى نمود . و اين در صورتى است كه روزى در نزدش به حسان دشنام دادند و عايشه از حسان دفاع نمود در حالى كه حسان به او تهمت افك زده بود ؛ حال خود قضاوت كنيد و ببينيد چگونه حاضر است از كسى كه به او تهمت زده دفاع كند ، امّا حاضر نمى شود از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حمايت نمايد .

عايشه حتّى از اين اندازه هم تجاوز كرد و در زمان خلافت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به همراه طلحه و زبير جنگ جمل را به پا نمود . او در زمان خلافت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به آسمان اشاره كرد و گفت :

« كاش آسمان به زمين مى افتاد ، اگر اين امر [ خلافت] به پسر ابى طالب برسد . »(1)

يعنى حاضر بود از آسمان بلاى الهى نازل شود و گرفتار عذاب دنيا و عذاب آخرت گردد ، امّا علىّ بن ابى طالب عليه السلام خليفه نباشد .

واقعا در چنين موردى ، آدمى حيران و متعجّب مى شود ؛ زيرا اگر كسى به بلايى كه از آسمان نازل شده است ، جانش را از دست بدهد ، فقط دنيا از دست او نرفته بلكه گرفتار عذاب دوزخ هم مى شود ، و مرگ با عذاب الهى به منزله رفتن به دوزخ مى باشد .

عايشه به همين مقدار هم كفايت نكرد ، از همين رو بعد از شهادت .

ص: 112


1- أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : 115 .

اميرالمؤمنين عليه السلام ، به خاطر محبّتى كه نسبت به عبدالرّحمان بن ملجم مرادى - به خاطر به شهادت رساندن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام - براى عايشه حاصل شده بود ، نام غلامش را عبد الرّحمان گذارده بود ، و به اين مطلب مباهات مى كرد .(1)

برخورد عايشه با بدن مقدّس حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام

وقتى امام حسين عليه السلام بدن برادرشان ، امام حسن عليه السلام را مى خواستند در جوار حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم دفن نمايند ، عايشه با قلبى سرشار از غضب و ظاهرى خشمناك و در حالى كه بر مركب سوار بود با صداى بلند گفت :

« تريدون أن تدخلوا بيتي من لا أحبّ ؟ » (2)

« مى خواهيد كسى كه من دوست ندارم را وارد خانه من كنيد ؟ »

و به همين هم اكتفا نكرد ، دستور داد پيكر مقدّس و منوّر حضرت امام حسن عليه السلام را تير باران كنند . و به هر طريقى كه بود اجازه نداد حضرت را در روضه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم دفن نمايند . و اين در صورتى است كه عايشه و حفصه دختران ابوبكر و عمر ، زودتر پدرانشان را در آنجا دفن كرده بودند . و حال آنكه اساسا آن حجره ملكيّتش از طريق ارث به حضرت زهرا عليهاالسلام منتقل شده بود و بعد از شهادت ايشان به فرزندانشان تعلّق داشت .

ممكن است كسى بگويد زن از شوهر ارث مى برد و آن دو نيز از آن حجره حقّى داشتند ، لذا در جواب مى گوئيم : .

ص: 113


1- بحار الأنوار : 32/ 341 .
2- همان : 44/ 154 .

طبق شرع مقدّس ، زن از اموال غير منقول شوهرش مثل زمين ارث نمى برد و همه آن حجره ، به تنها دختر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ارث مى رسيد و متعلّق به حضرت زهرا عليهاالسلام بود .

علاوه بر اينكه وقتى بعد شهادت حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم فدك را غصب كردند ، با اينكه همه مردم مى دانستند مدّت هاست كه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فدك را به ايشان هديه كرده است و آنها كه از طرف حضرت زهرا عليهاالسلام نصب شده اند متولّى امورات آنجا مى باشند ؛ و ديگر اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم براى آنكه در آينده هيچ شبهه اى باقى نماند ، در مسائل آنجا ورود نمى كنند ؛ امّا مع الوصف به حضرت فاطمه عليهاالسلام گفتند شاهد بياوريد كه فدك متعلّق به شما است . ولى با اينكه حضرت ، هم شاهد آوردند و هم دست نويسى كه از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مبنى بر ملكيّت ايشان بر آنجا را ارائه دادند ، فايده نكرد و آنها فدك را غصب كرده و بر نگرداندند و حضرت را از حقّ مسلّمشان محروم نمودند . از همين رو حضرت فاطمه عليهاالسلام در مرحله دوّم به آنها فرمودند : « حتّى اگر آن گونه كه شما ادّعا مى كنيد پدرم فدك را به من هبه نكرده باشند ، باز من مالك آن هستم ، و از آنجا كه تنها فرزند ايشان مى باشم همه آن به من ارث مى رسد».

وقتى كار به اينجا رسيد ، آنها حديثى را به دروغ به حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم نسبت دادند ؛ لذا ابوبكر به دروغ گفت من از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم شنيده ام :

« نحن معاشر الأنبياء لا نورث ، ما تركناه صدقة . » (1) .

ص: 114


1- السّيرة الحلبيّة : 1/ 77 .

« ما گروه پيامبران ارث نمى گذاريم و آنچه از ما باقى مى ماند صدقه است . »

سپس هر چه حضرت فاطمه عليهاالسلام به آيات و روايات استدلال نمودند ، ديگر به حضرت توجّهى نكردند . از جمله آن آيات ، آيه « و ورث سليمان داود »(1) بود كه حضرت فاطمه عليهاالسلام به آن استدلال نموده و فرمودند : «چگونه است كه سليمان از داوود ارث مى برد ، امّا من از پدرم ارث نخواهم برد . »

به هر تقدير عايشه و حفصه نيز شهادت دادند كه ما هم از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم اين حديث را شنيده ايم؛ و بدين وسيله حقّ حضرت زهرا عليهاالسلام را غصب كردند . امّا وقتى در زمان خلافت عثمان در اثر كشمكش هايى كه به وجود آمده بود ، سهم آن دو از بيت المال به اندازه مردم ديگر شد ، آن دو نزد عثمان آمدند و درخواست كردند كه چونان زمان خلافت پدرانشان از سهم بيشترى برخوردار شوند . عثمان ، عايشه و حفصه را خطاب قرار داد و درباره اينكه با ابوبكر شهادت دادند كه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : « انبياء ارثى به جا نمى گذارند و آنچه از آنها باقى بماند صدقه است » گفت :

« فمرّة تشهدون أن ما تركه صدقة رسول اللّه [ صلى الله عليه و آله وسلم ] ، و مرّة تطالبون ميراثه . » (2) .

ص: 115


1- سوره نمل ، آيه 16 .
2- المسترشد في إمامة أميرالمؤمنين : 508 .

« پس روزى شهادت داديد كه آن اموالى كه از رسول خدا [ صلى الله عليه و آله وسلم [ بماند صدقه است ، و روزى ميراث او را مطالبه مى كنيد . »

حال بر مى گرديم به بحث خودمان، و به عايشه مى گوئيم شما كه از قول پدرتان نقل نموديد پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند : « نحن معاشر الأنبياء لا نورث و ما تركناه صدقه » ؛ چگونه به خود اجازه داديد پدرتان را در حجره حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم دفن كنيد؟ و تصرّف در آن حجره با چه مجوّز شرعى صورت گرفته است ؟ مگر غير اين است كه نبايد كسى را در زمين غصبى دفن كرد ؟ چرا كه موجب عذاب متوفّى مى شود . بنابر روايتى كه شما و پدرتان نقل كرده ايد ، شما هيچ گونه حقّى نسبت به آن زمين نداشته ايد .

به هر تقدير ، عايشه اجازه نداد امام حسن مجتبى عليه السلام را كنار وجود نازنين حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم دفن نمايند ، حتّى كار را به نهايت رساند و بعد از تير اندازى به پيكر مقدّس و منوّر امام حسن عليه السلام ، شروع به طعنه زدن به امام حسين عليه السلام نمود و به ايشان گفت :

« نحّوا ابنكم و اذهبوا به فإنّكم قوم خصمون . » (1)

« پسرتان [ امام حسن عليه السلام ] را از اينجا دور كنيد و او را ببريد ، شما قومى جدل پيشه هستيد . »

پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از آينده عايشه

وجود نازنين حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم به انحاء مختلف درباره اشتباهاتى كه عايشه در آينده انجام مى دهند تصريح كرده اند .

در « صحيح بخارى » كه يكى از بزرگ ترين كتاب ها و مآخذ علماء عامّه است ، درباره يكى از آن موارد اين چنين آمده است : .

ص: 116


1- اصول كافى : 1/ 303 .

« قام النّبيّ صلى اللّه عليه و سلّم خطيبا فأشار نحو مسكن عايشة فقال : هنا الفتنة ، ثلاثا من حيث يطلع قرن الشّيطان . » (1)

« رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم ايستاد و اشاره به خانه عايشه نمود و سه بار فرمود : فتنه از آنجا آغاز مى شود ، بدين جهت كه از آنجا پيروان شيطان بيرون مى آيند . »

ازدواج رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه

يكى از دروغ هايى كه در تمام مجامع بين المللى ، مسلمان ها را انگشت نماى خاصّ و عامّ كرده است ، ازدواج حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه در سنّ طفوليّت مى باشد ؛ چنانچه صاحب « الطبقات الكبرى » نيز مى نويسد :

« رسول اللّه صلى اللّه عليه در شش سالگى عايشه را عقد نمود و در نه سالگى نكاح واقع شد . »(2)

عدّه اى براى اينكه به دروغ ، براى عايشه ، در مقابل زنان ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم خصوصا حضرت خديجه عليهاالسلام ، فضيلتى درست كنند ، متوسّل به چنين كلمات سخيفى شده اند ؛ و ما براى اينكه حقيقت امر را متوجّه شويم ، بايد چند مطلب را بررسى نمائيم . .

ص: 117


1- صحيح البخاري : 5/ 473 .
2- الطبقات الكبرى : 8/ 49 .

تاريخ ازدواج رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه

در اين باره « صحيح بخارى » از خود عايشه نقل كرده است :

« رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم سه سال بعد از فوت حضرت خديجه عليهاالسلام با او ازدواج كرده است . »(1)

با توجّه به اينكه حضرت خديجه عليهاالسلام در سال دهم بعثت از دنيا رفته اند ؛ پس زمان ازدواج حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه در سال سيزدهم بعثت بوده است ، و سه سال بعد نكاح واقع شده است ؛ چرا كه علماء عامّه نگاشته اند در سنّ شش سالگى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، عايشه را عقد نمود و سه سال بعد از آن و در سنّ نه سالگى نكاح واقع گرديد . از اين رو ابن ملقن يكى از علماء عامّه بعد از نقل اين روايت از « صحيح بخارى » مى گويد :

« و بنى بها بالمدينة في الشّوّال في السّنة الثّانية . » (2)

«رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در شوّال سال دوّم هجرى، عايشه را به خانه برد.»

البتّه ذهبى يكى ديگر از علماء عامّه نقل كرده است :

« و توفّيت [ سودة] في آخر خلافة عمر ، و قد انفردت بصحبة النّبيّ صلى اللّه عليه أربع سنين لا تشاركها فيه امرأة و لا سرية ، ثمّ بنى عايشه بعد ... . » (3) .

ص: 118


1- صحيح البخاري : 6/ 163 .
2- غاية السُّول في خصائص الرّسول صلى الله عليه و آله وسلم : 1/ 236 .
3- تاريخ الإسلام و وفيات : 3/ 288 .

« سوده در سال آخر خلافت عمر از دنيا رفت . او به مدّت چهار سال به تنهايى همسر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بود و هيچ زنى و هيچ كنيزى در آن چهار سال با سوده در اين امر شريك نبود . سپس رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه ازدواج كرد . »

ازدواج رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با سوده چند ماه قبل از هجرت بوده است ، چنانچه صاحب كتاب « أنساب الأشراف » نگاشته است :

« تزوّج رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بعد خديجة [ عليهاالسلام ] ، سودة بنت زمعة ابن قيس ، من بني عامر بن لؤي ، قبل الهجرة بأشهر . »(1)

حال با توجّه به اينكه ازدواج حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم با سوده چند ماه قبل از هجرت يعنى در سال سيزدهم بعثت بوده است و بعد از ازدواج با او نيز به مدّت چهار سال ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم با شخص ديگرى بنابر نقل ذهبى ، ازدواج ننموده اند ، بايد گفت ازدواج نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه اواخر سال چهارم هجرت مى باشد. در نتيجه در اواخر سال چهارم هجرت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه ازدواج كرده اند و يا اينكه حدّاقلّ در سال دوّم هجرت ، حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه ازدواج كرده اند . .

سنّ عايشه در هنگام ازدواج با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم

اشاره

ص: 119


1- أنساب الأشراف : 1/ 407 .

همان گونه كه اشاره شد ، در اين مورد ، مشهور علماء اهل سنّت قائل هستند كه عايشه در نه سالگى با حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم ازدواج كرده است ؛ ولى اهل تحقيق مى دانند كه اين قول حقيقتا با واقعيّت فاصله زيادى دارد ؛ تا جايى كه مى توان گفت : اين قول ، بيش از هر چيز ، جنبه سياسى داشته است ؛ چرا كه اگر ما در كتب اهل سنّت دقّت نماييم ، به خوبى مى توانيم به قول حقّ و حقيقت امر پى ببريم . و ما در اين نوشتار به تبع علماء بزرگوار به چند مورد آنها اشاره مى كنيم .

پى بردن به سنّ عايشه با توجّه به سنّ خواهرش

در صورتى كه سنّ عايشه را با سنّ خواهرش مقايسه كنيم ، به خوبى مى توان متوجّه سنّ عايشه در هنگام ازدواج با حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم شد ؛ زيرا طبق نظر بزرگان عامّه ، اسماء ، خواهر عايشه ، ده سال از او بزرگ تر بوده و در سال اوّل هجرى بيست و هفت سال داشته است ، و در سال هفتاد و سه از دنيا رفته است ، در حالى كه صد ساله بوده است . ابن عساكر از علماء عامّه در كتاب « تاريخ مدينة دمشق » مى نويسد :

« أسماء بنت أبيبكر ... كانت أخت عائشة لأبيها و كانت أسنّ من عائشة ، ولدت قبل التّاريخ بسبع و عشرين سنة ... ،(1) و كانت أكبر من عائشة بعشرة سنين . » (2)

« اسماء دختر ابوبكر ... خواهر عايشه از طرف پدر، و بزرگ تر از او بود ، اسماء بيست و هفت سال قبل از تاريخ [ هجرت] به

(1) تاريخ مدينة دمشق : 69/ 9 .

(2) تاريخ مدينة دمشق : 69/ 10 ؛ سير أعلام النّبلاء : 2/ 288 ؛ استيعاب : 2/ 616 ؛ تهذيب الأسماء و اللّغات : 478 .

ص: 120

دنيا آمد ، و او ده سال بزرگ تر از عايشه بود . »

حال در صورتى كه ازدواج رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه را سال دوّم هجرى بدانيم ، با توجّه به اينكه هفده سال زودتر از هجرت به دنيا آمده است ، عايشه در زمان ازدواج نوزده ساله خواهد بود . امّا به نظر مى رسد كه ازدواج حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه اواخر سال چهارم هجرت بوده باشد ، كه در اين صورت عايشه در هنگام ازدواج بيست و يك ساله بوده است .

تشخيص سنّ عايشه با توجّه به نزول آيات

دليل ديگرى كه مى توان از آن فهميد كه عايشه در زمان ازدواج با حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم چند ساله بوده است ، روايتى مى باشد كه « صحيح بخارى » از عايشه نقل نموده است :

« لقد نزل بمكّة على محمّد صلى الله عليه و آله وسلم و إنّى لجارية ألعب : « بل السّاعة موعدهم و السّاعة أدهى و أمر »(1) . » (2)

« به درستى كه آيه « بل السّاعة موعدهم و السّاعة أدهى و أمر »، در مكّه بر محمّد صلى الله عليه و آله وسلم نازل شد در حالى كه من دوشيزه اى بودم كه بازى مى كردم . »

صاحب كتاب « التّفسير الوسيط » درباره زمان نازل شدن اين آيه شريفه مى نويسد : .

ص: 121


1- سوره قمر ، آيه 46 .
2- صحيح البخاري : 8/ 103 .

« يغلب على الظّنّ أنّ نزولها كان في السّنوات الأولى من بعثته صلى الله عليه و آله وسلم . » (1)

« به احتمال قوى نزول اين آيه در چند سال اوّل بعثت حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بوده است . »

حال با توجّه به اينكه خود عايشه مى گويد « من دوشيزه اى بودم كه آيه شريفه نازل شده » ، بايد حداقلّ در آن موقع ، هشت يا نه ساله بوده باشد ، چون كوچك تر از اين ، عادتا متوجّه چيزى نيست تا بعد بخواهد در مورد آن صحبت كند و بگوئيم چگونه اين آيه به يادش مانده است .

و از طرف ديگر با توجّه به اينكه اين آيه در سال دوّم يا سوّم بعثت نازل شده است ، و عايشه هم در سال دوّم هجرت با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ازدواج كرده است ، بايد عايشه در هنگام ازدواج در حدود نوزده يا بيست ساله بوده باشد . امّا در صورتى كه در اواخر سال چهارم هجرى ازدواج كرده باشد ، بايد بيست و يك يا بيست و دو ساله بوده باشد .

تشخيص سنّ عايشه با توجّه به سال مسلمان شدنش

راه ديگرى كه مى توان به سنّ عايشه در زمان ازدواج با حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم پى برد ، فهميدن سال اسلام آوردن عايشه است . ابن هشام در « السّيرة النّبويّة » آورده است :

« ممّن أسلم في الفترة الأولى من الدّعوة بحيث يعد من .

ص: 122


1- التفسير الوسيط : 14/ 14 .

السّابقين الأوّل ، أسماء و عائشة ابنتي أبيبكر . » (1)

« از كسانى كه در اوائل دعوت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مسلمان شدند به گونه اى كه از اوّلين گروه به شمار مى روند ، اسماء و عايشه دو دختر ابوبكر مى باشند . »

نووى نيز در كتاب « تهذيب » همين مطلب را تأييد كرده و مى نويسد :

« و ذكر أبوبكر بن أبيخيثمية في تاريخه عن أبيإسحاق أنّ عائشة أسلمت صغيرة بعد ثمانية عشر إنسانا ممّن أسلم. » (2)

« ابن خيثميّه در تاريخش از ابن اسحاق نقل كرده است كه عايشه در كودكى و بعد از هجده نفر ايمان آورد . »

مقدسى در كتاب « البدء و التّاريخ » آورده است :

« ممّن سبق إسلامه ... أسماء بنت عميس الخثيميّة امرأة جعفر ابن أبيطالب و فاطمة بنت الخطاب امرأة سعيد بن زيد بن عمرو و أسماء بنت أبيبكر و عائشة و هي صغيرة فكان إسلام هؤلاء في ثلاث سنين و رسول اللّه صلى اللّه عليه يدعو في خفية قبل يدخل دار أرقم بن أبي الأرقم . » (3)

« كسانى كه در اسلام آوردن بر ديگران سبقت گرفتند ... اسماء دختر عميس خثيميّه همسر جعفر ابن ابى طالب ، و فاطمه دختر خطاب همسر سعيد بن زيد بن عمرو ، و أسماء دختر ابى بكر و .

ص: 123


1- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 12/ 339 ، به نقل از سيرة ابن هشام : 1/ 271 .
2- تهذيب الأسماء و اللّغات : 492 .
3- البدء و التّاريخ : 4/ 146 .

عايشه كه در آن زمان كودك بود ، مى باشند . اين افراد در سه سال اوّل بعثت كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مخفيانه مردم را به اسلام دعوت مى كردند ، ايمان آوردند ؛ قبل از آنكه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم وارد خانه ارقم بن ابى الأرقم شود . »

حال اگر عايشه در سال دوّم يا سوّم بعثت نُه ساله باشد - [ از آن جايى كه دختران در نُه سالگى به تكليف مى رسند ، نمى توان گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در كمتر از نُه سالگى عايشه را به اسلام دعوت كرده اند ، مضافا بر اينكه كسى كه كمتر از نُه سال داشته باشد ، هنوز متوجّه بسيارى از مسائل نيست و با حكمت بالغه الهيّه سازگار نمى باشد كه رسولش كه سرآمد حكماء عالَم است ، كودكى را به اسلام دعوت نمايد و اسلام او را قبول كند] - در سال دوّم هجرى ، بيست يا بيست و يك ساله خواهد بود . امّا در صورتى كه در سال چهارم هجرى ازدواج كرده باشد ، حدود بيست و دو يا بيست و سه ساله بوده است .

پس بنابر قول مشهور عامّه ، اگر عايشه سال دوّم هجرى ، نُه ساله با پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ازدواج كرده باشد ، حتّى در سال هاى اوّل بعثت به دنيا نيامده بوده است ، چه برسد كه بخواهد به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ايمان بياورد ؟

تشخيص سنّ عايشه با توجّه به برخى از روايات

راه ديگرى كه با آن مى توان به سنّ عايشه در زمان ازدواج پى برد ، روايتى است كه طبرى آورده است :

« ابوبكر داراى چهار فرزند بود كه همه آنها در دوره جاهليّت به

ص: 124

دنيا آمده بودند . »(1)

حال در صورتى كه عايشه دو سال قبل از بعثت به دنيا آمده باشد ، با ضميمه سيزده سال بعثت و دو سال بعد از هجرت ، عايشه حداقلّ هنگام ازدواج هفده ساله خواهد بود . و اگر فرض كنيم سه سال قبل از بعثت به دنيا آمده است ، در زمان ازدواج با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم هجده سال داشته است . امّا اگر در سال چهارم هجرت ازدواج كرده باشد ، بيست ساله بوده است .

تشخيص سنّ عايشه با توجّه به ازدواج قبلى او

يكى ديگر از راه هايى كه مى توان به وسيله آن سنّ عايشه را در زمان ازدواج با حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم تشخيص داد ، روايتى است كه صاحب كتاب « الطبقات الكبرى » آن را نقل كرده است ؛ كه دلالت مى كند عايشه قبل از ازدواج با حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، با شخص ديگرى ازدواج كرده بوده است . به هر صورت نقل شده ، وقتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، عايشه را از ابوبكر خواستگارى كرد ، ابوبكر گفت :

« يا رسول اللّه ! إني كنت أعطيتها مطعما لابنه جبير فدعني حتّى أسلها منهم . فأستسلها منهم فطلّقها فتزوّجها رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم . » (2)

« يا رسول اللّه ! من او (عايشه) را به مطعم دادم براى پسرش جبير ؛ شما مرا مهلت بدهيد تا او را از بين آنها جدا كنم . پس ابوبكر .

ص: 125


1- تاريخ طبري : 3/ 426 .
2- الطبقات الكبرى : 8/ 47 .

عايشه را از آنان جدا كرد و جبير او را طلاق داد و سپس به عقد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم درآمد . »

اين روايت هم بيان كننده اين است كه عايشه هنگام ازدواج با پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم سنّش زياد بوده كه توانسته قبل از حضرت با شخص ديگرى ازدواج نمايد ؛ و قطعا او نه سال نداشته است .

نكته : همان گونه كه همه مى دانيم ، خواستگارى كردن از زن شوهردار به هيچ وجه جايز نيست ؛ از همين رو به نظر مى رسد كه راوى براى اينكه ابوبكر را تطهير نمايد ، نگفته است كه ابوبكر در خفا دخترش را از شوهر قبلى جدا كرده است ، و حاضر شده اين عمل قبيح را به حبيب خدا - روحى فداء - نسبت دهد ولى نگويد ابوبكر چه خطايى نموده است . و عزيزان اهل تحقيق نيك مى دانند كه كتب اهل سنّت سرشار از اهانت هاى مختلف به وجود نازنين حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم مى باشد .

به هر تقدير اين روايت ، باكره بودن عايشه را نيز زير سؤال مى برد . و اين مطلب عجيبى نيست ؛ چرا كه برخى از رواياتى كه اهل سنّت نقل كرده اند ، نشان دهنده آن است كه حتّى عايشه فرزندى به نام عبداللّه از شوهر اوّلش جبير بن مطعم داشته است ، از همين رو در مآخذ اهل سنّت نقل شده است كه عايشه به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم عرض كرد :

« يا رسول اللّه ! كلّ نسائك لها كنية غيري ، قال: أنت أمّ عبداللّه . » (1) .

ص: 126


1- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 12/ 114 .

« يا رسول اللّه ! همه همسران شما كنيه دارند غير از من . حضرت فرمودند : [ كنيه] تو اُمّ عبداللّه است . »

و در روايت ديگرى در اين زمينه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايند :

« فاكتنى بابنك عبدللّه . » (1)

« پس تو را به نام فرزندت عبداللّه مكنّى مى كنم . »

و از كتاب « السّيرة الحلبيّة »، يكى از مآخذ عامّه نقل شده است :

« هو عبدللّه ، و أنت أمّ عبداللّه . » (2)

« فرزندت عبداللّه است ، و تو امّ عبداللّه هستى . »

البتّه اينكه روات اهل سنّت گفته اند اين فرزند از خود عايشه نيست و فرزند خواهر او عبداللّه بن زبير مى باشد ؛ با توجّه به روايات ديگرى كه در همين زمينه وجود دارد ، اجتهاد روات مى باشد و روايتى براى آن وجود ندارد. .

ص: 127


1- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 12/ 113 .
2- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 12/ 114 ، به نقل از السّيرة الحلبيّة .

پس قول مشهور عامّه كه مى گويند عايشه در حالى كه باكره بود در شش سالگى به عقد رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم درآمد و در نه سالگى نكاح واقع شده است ؛ اعتبارى ندارد ، چون مضافا بر مطالب گذشته ، عمدتا روايات آن يا توسّط خود عايشه نقل شده است ، كه صحّت روايات او با توجّه به روايتى كه از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم درباره عايشه نقل شده است زير سؤال مى رود ؛ زيرا روايتى كه از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم نقل شده است ، نشان مى دهد عايشه مبالاتى در صحبت كردن و نقل روايت نداشته است . و آن روايت اين است كه عايشه مى گويد : « به پيامبر گفتم : صفيّه (همسر پيامبر) با اين قيافه اى كه دارد براى شما خوب نيست (منظورش كوتاه بودن قد او و شمائل ظاهرى صفيّه مى باشد) » ؛ ولى همين كه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم اين كلام را از عايشه شنيدند ، بلا فاصله به او فرمودند :

« لقد قلت كلمة لو مزجت بماء البحر لمزجته . » (1)

«آنچه تو گفتى اگر با آب دريا بياميزد ، آن را آلوده خواهد ساخت.»

به هر صورت براى اينكه از نظر علم رجال بتوان به اخبار و روايات كسى عمل كرد ، بايد راوى به مسائل شرعى عمل نمايد ؛ و در صورتى كه كسى در سخن گفتن مبالات نداشته باشد و دائم سعايت افراد را نمايد و ديگران را برنجاند و غيبت اطرافيانش را كند ، اخبار او از اعتبار ساقط مى شود ؛ چرا كه به مسائل شرعى توجّه نمى كند و كسى كه به مسائل شرعى اعتنايى ندارد ، قطعا به آن اعتقاد ندارد و دين و مذهب را نابود خواهد كرد .

و يا روايات ازدواج حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه در طفوليّت ، توسّط هشام ابن عروه نقل شده است ؛ كه او پس از هفتاد و يك سال زندگى در مدينه ، از آنجا به عراق رفت و به يك باره اين روايات را براى عايشه در عراق نقل نمود ، در حالى كه قبلاً در مدينه چنين رواياتى از او شنيده نشده بود . لذا صاحب كتاب « تهذيب التّهذيب » كه خود از بزرگان عامّه مى باشد، درباره هشام ابن عروة مى نويسد :

« ثقة ثبت لم ينكر عليه شيء إلاّ بعد ما صار إلى العراق . » (2) .

ص: 128


1- سنن أبي داود : 4/ 2079 .
2- تهذيب التّهذيب : 11/ 50 .

« رواياتش مورد اطمينان و با دقّت مى باشد و مطلب منكرى بر عليه او وجود ندارد ، مگر زمانى كه به عراق رفت . »

و در جاى ديگرى درباره او مى نويسد :

« ما حدث به بعد ما خرج من عندنا فكأنّه يوهنه . » (1)

«آن رواياتى كه بعد از رفتنش از نزد ما نقل شده ، كأنّه وهن او است.»

نتيجتا بايد گفت : اينكه مشهور علماء عامّه اصرار بر باكره بودن عايشه و ازدواج او در سنّ طفوليّت با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم دارند ، هيچ دليل قانع كننده اى ندارد و حتّى در كتب آنها رواياتى بر خلاف اين گفتار آنها وجود دارد .

مرگ عايشه

اهل سنّت مى گويند : عايشه در سال 58 هجرى در سن 66 سالگى در مدينه درگذشت و ابوهريره بر وى نماز خواند .(2) ولى اين قول ، پرده ديگرى هم دارد ؛ لذا برخى از مورّخين نقل كرده اند : .

ص: 129


1- تهذيب التّهذيب : 11/ 50 .
2- تاريخ إسلام : 4/ 164 .

«معاويه در مدينه به منبر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم رفت و مشغول گرفتن بيعت از مردم براى يزيد شد ، كه عايشه از اتاقش صدا زد : ساكت باش ! آيا رسم اين است كه بزرگان ، مردم را براى بيعت گرفتن براى پسرشان دعوت كنند ؟ معاويه گفت : نه ، عايشه گفت : پس در اين كار تو به چه كسى اقتدا كرده اى و از سنّت چه كسى پيروى مى كنى؟

معاويه خجالت كشيد و از منبر پايين آمد و چاهى كند و با مكر و حيله، عايشه را در چاه انداخت و بدين علّت عايشه از دنيا رفت.»

و در روايت ديگرى آمده است :

« عايشه در حالى كه سوار بر الاغ بود به خانه معاويه رفت ، و حرمت معاويه را رعايت نكرد و با الاغ روى فرش ها رفت ، و الاغ بر آن ادرار نمود . معاويه از اين كار عايشه به مروان شكايت كرد و گفت : من نمى توانم اين زن را تحمّل كنم . پس با اجازه معاويه ، مروان عهده دار حلّ اين مشكل شد . او چاهى كند و كارى كرد كه عايشه در آن بيفتد . اين اتّفاق در روز آخر ذى الحجّه افتاد . »(1)

موضوع ديگرى كه احتمال قتل عايشه به دستور معاويه را تقويت مى كند ، اين است كه نقل شده است :

« پس از وفات عايشه ، عبداللّه بن عمر بر او مى گريست . اين خبر به معاويه كه هنوز در مدينه بود ، رسيد . به ابن عمر گفت : آيا براى مردن پيرزنى گريه مى كنى ؟ عبداللّه گفت : تمام فرزندان اُمّ المؤمنين بر او مى گريند ؛ البتّه كسى كه فرزند او نباشد (يعنى مؤمن نباشد) نمى گريد . »(2)

حضرت على عليه السلام در خانه حضرت خديجه عليهاالسلام

رابطه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از همان ابتدا فراتر از يك محبّت و علاقه معمولى بوده است و ايشان به نحوى عاشقانه همه توجّهاتشان را به حضرت على عليه السلام مبذول مى نمودند . توجّهى كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به حضرت على عليه السلام مى نمودند ، به هيچ يك از اقوام ديگر .

ص: 130


1- الطّرائف : 2/ 503 .
2- وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزّمان : 3/ 16 .

نمى كردند ؛ به نحوى كه مى توان گفت در دامان حضرت بزرگ شدند .(1)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره در بخشى از خطبه قاصعه مى فرمايند :

« وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعي مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وسلم بِالْقَرابَةِ الْقَريبَةِ ، وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصيصَةِ ، وَضَعَني في حِجْرِهِ وَ أنَا وَلَدٌ يَضُمُّني إلى صَدْرِهِ ، وَ يَكْنُفُني في فِراشِهِ ، وَ يُمِسُّني جَسَدَهُ وَ يُشِمُّني عَرْفَهُ ، وَ كَانَ يَمْضَغُ الشّيْءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ . »

« شما نيك مى دانيد كه من در نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم چه منزلتى داشته ام ، خويشاوندى من با آن گرامى و موقعيّت خصوصى من با آن حضرت به گونه اى بود كه از همان كودكى در آغوش گرم او بودم و او مرا بر روى دامان خود مى نهاد و روى سينه اش جاى مى داد ، و مرا در بستر خود مى خوابانيد چنان كه تنم را به تن خويش قرار مى داد و بوى خوش خود را به من مى بويانيد و گاه چيزى را مى جَويد و بعد آن را به من مى خورانيد . »

پس از ازدواج حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با حضرت خديجه عليهاالسلام ، در اثر خشك سالى در مكّه ، حضرت ابوطالب عليه السلام چون فرزندان زيادى داشتند و نمى توانستند هزينه آنها را فراهم نمايند ، و از طرف ديگر چون پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم و عبّاس عمويشان از ثروت و از امكانات خوبى برخوردار بودند ، تصميم گرفتند كه هر كدام يكى از فرزندان حضرت ابوطالب عليه السلام را بزرگ نمايند ؛ از همين رو عبّاس ، جعفر را و حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، .

ص: 131


1- شرح نهج البلاغة (ابن ابي الحديد) : 13/ 198 .

على عليه السلام را به همراه خود بردند و سرپرستى از آنها را بر عهده گرفتند .(1)

پس در حالى كه حضرت على عليه السلام شش سال داشتند ، تحت توجّهات و تعليمات حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم قرار گرفتند .(2) و همراه حضرت به خانه حضرت خديجه عليهاالسلام رفتند و از همان لحظه حضرت خديجه عليهاالسلام لحظه اى از اكرام ايشان غفلت ننمودند و چونان فرزند خود و حتّى بهتر از مادرى مهربان از ايشان مراقبت كردند ، و از همان ابتدا ايشان را در آغوش محبّت خود گرفتند .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درباره آن دورانى كه در خانه حضرت خديجه عليهاالسلام و در كنار حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بودند ، در خطبه قاصعه مى فرمايند :

« و لقد كنت أتّبعه اتّباع الفصيل أثر أُمّه يرفع لي كلّ يوم من أخلاقه علما و يأمرني بالاقتداء به ، و لقد كان يجاور في كلّ سنة بحراء ، فأراه و لا يراه غيري ، و لم يجتمع بيت واحد يومئذ في الإسلام غير رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم و خديجة عليهاالسلام و أنا ثالثهما أرى نور الوحي و الرسالة و أشمّ ريح النّبوّة . »

« و من هميشه همراه و در پى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بودم ، چونان شتر بچّه اى كه در پى مادرش باشد . هر سال در حراء خلوت مى كرد و فقط من ايشان را مى ديدم و كسى وى را جز من نمى ديد . آن هنگام جز خانه اى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم و خديجه عليهاالسلام در آن بودند ، در هيچ خانه اى مسلمانى يافت نمى شد و من سوّمين آنان .

ص: 132


1- السّيرة النّبويّة : 1/ 26 .
2- همان : 1/ 245 .

بودم . روشنايى وحى و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را مى ديدم و بوى نبوّت را استشمام مى كردم . »

و در روايت ديگرى درباره آن دوران سراسر نورانى كه در خانه حضرت خديجه عليهاالسلام و در كنار حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بودند ، مى فرمايند :

« لقد صلّيت مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم قبل النّاس بسبع سنين و أنا أوّل من صلّى معه . » (1)

« هفت سال قبل از مردم با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم نماز خواندم ، در حالى كه من اوّلين كسى بودم كه با ايشان نماز مى خواندم . »

رفتن به غار حراء

از برخى روايات استفاده مى شود كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در هنگام رفتن به غار حراء ، توشه اى با خود بر مى داشتند و به تنهايى روانه آنجا مى شدند ، تا در آنجا بتوانند دور از همگان اعتكاف كنند . از همين رو حضرت خديجه عليهاالسلام مواد غذايى لازم را در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم قرار مى دادند و ديگر لازم نبود كسى براى حضرت غذا ببرد . به خلاف رواياتى كه نشان دهنده آن است كه با خانواده به غار حراء مى رفتند .

چنانچه ابن اسحاق در « سيره » نقل كرده :

« رسول اللّه صلى اللّه عليه هر سال در ماه رمضان در غار حراء مجاور مى شدند و هر مسكينى كه به ايشان مراجعه مى كرد را ، اطعام مى فرمودند . هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم اعتكاف خود را .

ص: 133


1- الغدير : 3/ 312 .

با پايان يافتن آن ماه تمام مى كردند و از اعتكاف باز مى گشتند ، نخستين كارى كه قبل از رفتن به خانه انجام مى دادند ، رفتن به كنار كعبه و طواف نمودن بود ؛ و سپس به خانه خود بر مى گشتند. اين كار ادامه داشت تا آن سالى كه خداوند متعال او را در آن سال مبعوث به رسالت ساخت . و آن ماه كه به آن كرامت رسيدند ، ماه رمضان بود و رسول اللّه صلى اللّه عليه در آن ماه ، همان سان كه هميشه براى اعتكاف به غار حراء مى رفتند ، خانواده اش نيز با وى همراه بودند و بدين منظور از شهر بيرون مى رفتند » .(1)

همان گونه كه ملاحظه مى فرماييد ، در اين روايت تصريح دارد كه در روز مبعث ، حضرت خديجه عليهاالسلام هم بوده اند . از همين رو براى رفع اين تناقض شايد بتوان گفت برخى از اوقات حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به تنهايى در غار حراء معتكف مى شدند و در آن مدّت حضرت على عليه السلام به ايشان سر مى زدند و اگر به چيزى احتياج پيدا مى كردند براى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مهيّا مى نمودند ، چنانچه در كتاب « بحار الأنوار » مرحوم علاّمه مجلسى - اعلى اللّه مقامه الشّريف - از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده اند :

« در غار حراء فقط من پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را مى ديدم و غير از من كسى ايشان را نمى ديد » .(2)

و گاهى از اوقات نيز حضرت خديجه عليهاالسلام و مولا اميرالمؤمنين عليه السلام نيز همراه آن بزرگوار بوده اند و در اين ميان ، در هر صورت عابرينى هم كه اتّفاقى از كنار غار حراء عبور مى كردند ، توفيق زيارت حضرت .

ص: 134


1- خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله وسلم : 1/ 531 .
2- بحار الأنوار : 38/ 320 .

رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را پيدا مى نمودند .

به هر تقدير در اينكه در زمان مبعوث شدن حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم به رسالت ، آيا حضرت خديجه عليهاالسلام هم بوده اند يا نه ، اختلاف وجود دارد ؛ ولى صاحب كتاب « السّيرة الحلبيّة » بعد از ذكر اخبار در اين زمينه مى نويسد:

« هذا يدلّ على أنّ خديجة رضي اللّه تعالى عنها كانت معه بغار حراء . » (1)

« اين روايت دلالت مى كند كه حضرت خديجه عليهاالسلام در غار حراء همراه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بوده است . »

مبعث خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم

در نزد عامّه ، تاريخ بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم مشخّص نيست ؛ برخى بعثت حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم را در ماه رجب مى دانند ، و بسيارى از آنها معتقدند كه اين واقعه در شب 21 ماه رمضان بوده است .

امّا پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام طبق اكثر روايات ، بر اين باورند كه 27 ماه رجب سال 40 عام الفيل ، حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم مبعوث شده اند . كما اينكه يعقوبى نيز اين مطلب را نقل كرده است .(2) به هر صورت در غار حراء با نزول اوّلين آيات سوره علق ، بعثت حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم شروع شد .(3) .

ص: 135


1- السّيرة الحلبيّة : 1/ 342 .
2- تاريخ يعقوبى : 2/ 15 .
3- السّيرة النّبويّة : 1/ 236 .

اوّلين كسانى را كه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در جريان برانگيخته شدن به رسالتشان قراردادند ، پسر عمويشان حضرت علىّ بن ابى طالب عليهماالسلام و همسرشان حضرت خديجه عليهاالسلام بودند ، و سپس بعد از سه سال با نزول آيه : « و أنذر عشيرتك الأقربين » مأمور به دعوت آشنايانشان و آگاه كردن آنها از نبوّتشان شدند ، و در نهايت ، همان سال با نزول آيه شريفه : « فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشركين » ، نبوّتشان را به نحو كامل علنى كردند .(1)

بعضى از مورّخين نقل كرده اند : نخستين بار حضرت رسول للّه صلى الله عليه و آله وسلم در بازار عكاظ دعوت خويش را آشكار نمودند .(2)

اوّلين نماز جماعت بعد از مبعث

مسعودى در كتاب « إثبات الوصيّه » نقل كرده است :

« جبرئيل هيچ گاه بدون اجازه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نمى آمد ؛ او روزى در بلندى هاى مكّه ، خدمت حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم رسيد و پاى خود را بر زمين زد و چشمه آبى جارى شد . آن گاه وضو گرفت و حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم هم وضو گرفتند و نماز خواندند . [ امام] على [ عليه السلام ] نيز با حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم آن نماز را خواند . .

ص: 136


1- السّيرة النّبويّة : 1/ 262 .
2- تاريخ يعقوبى : 2/ 24 .

آن نماز ، اوّلين نماز واجبى بود كه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم همراه با [ حضرت] على [ عليه السلام ] در زمين به جاى آوردند . در همان روز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم نزد [ حضرت] خديجه [ عليهاالسلام ] آمدند و ايشان نيز وضو گرفتند و نماز عصر آن روز را ادا كردند ... . »(1)

ابن اثير يكى از علماء عامّه از عفيف الكندى نقل كرده است :

« در زمان جاهليّت به مكّه رفتم و مى خواستم براى خانواده ام لباس و عطر خريدارى كنم ، پس نزد عبّاس بن عبدالمطّلب كه مردى تاجر بود رفتم و هنگامى كه پيش او نشسته بودم و به كعبه نگاه مى كردم ، ناگهان جوانى آمد و به طرف آسمان نگاه نمود [ تا ببيند وقت نماز شده است] . سپس در مقابل كعبه ايستاد و بعد از آن نوجوانى آمد در طرف راست او قرار گرفت و بعد از لحظاتى زنى آمد و پشت سر آن دو ايستاد . پس آن جوان ركوع مى كرد و بعد از او نوجوان و زن نيز به ركوع مى رفتند . پس آن جوان مى ايستاد و بعد از او نيز آن دو مى ايستادند ، پس آن جوان به سجده رفت و آنها نيز با او به سجده رفتند .

پس من گفتم : اى عباس ! امر عجيبى ديدم ! او گفت : امر بزرگى است ! آيا مى دانى آن جوان كيست ؟ گفتم نه ، گفت : او محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله وسلم فرزند برادر من است . آيا مى دانى آن نوجوان كيست ؟ او على [ عليه السلام ] فرزند برادر من است . آيا مى دانى آن زن كيست ؟ او خديجه [ عليهاالسلام ] فرزند خويلد همسر آن جوان است .

به درستى كه اين فرزند برادرم به ما خبر داده كه خداى او ، خداى آسمان ها و زمين است و خدا او را به اين دينى كه به آن اعتقاد دارد ، امر كرده است . و به خدا قسم از همه كسانى كه بر روى زمين هستند فقط اين سه نفر بر اين دين مى باشند . »(2) .

ص: 137


1- إثبات الوصيّة : 116 .
2- أسد الغابة : 3/ 546 .

شعب ابيطالب

اشاره

شهر مكّه شهرى است با كوه هاى فراوان كه در لا به لاى آنها دامنه ها و وادى هاى كوچكى است كه عرب به آن « شعب » مى گويد . كه يكى از آنها معروف به « شعب ابيطالب » بوده و در ميان كوه ابوقبيس واقع شده است .

محاصره در شعب ابيطالب

پس از آنكه كفّار قريش موفّق به برگرداندن مهاجران حبشه نشدند ، شروع به مبارزه به صورت اقتصادى و اجتماعى با بنى هاشم نمودند . از همين رو مبادرت به امضاى پيمان نامه اى عليه مسلمان ها نمودند .

علّت امضاى پيمان نامه توسّط قريش

قريش در صدد به شهادت رساندن حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم برآمدند؛ اين اقدام زمانى ميسّر بود كه فرزندان عبدالمطّلب و در رأس آنها حضرت ابوطالب عليه السلام راضى باشند . از همين رو به ايشان گفتند ما دو برابر ديه را به شما پرداخت مى كنيم و فردى غير قريشى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را به قتل مى رساند . حضرت ابوطالب عليه السلام به شدّت با خواسته آنان مخالفت كرده و از فرزندان عبدالمطّلب خواست تا داخل شعب ابيطالب جمع گردند و از جان حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم دفاع نمايند .(1) قريش نيز در .

ص: 138


1- الدّرر في اختصار : 56 .

واكنش به اين حركت ، تمام معاهده ها و رفت و آمدها و قراردادهاى اقتصادى و اجتماعى و خانوادگى خود را با آنان قطع كردند ، و در اين باره با يكديگر بر عليه مسلمان ها پيمان نامه اى نوشتند .

مفاد پيمان نامه و عهدنامه قريش

صاحب كتاب « الدّرر فى اختصار » مى نويسد :

« أجمعوا على أن لا يبايعوهم و لا يدخلوا إليهم شيئا من الرّفق و قطعوا عنهم الأسواق و لم يتركوا طعاما و لا إداما و لا بيعا إلاّ بادروا إليه و أشتروه دونهم و لا يناكحوهم و لا يقبلوا منهم صلحا أبدا و لا تأخذهم بهم رأفة حتّى يسلّموا رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم للقتل . » (1)

« اجماع كردند بر اينكه به [ بنى هاشم و مسلمانان] چيزى نفروشند و بر آنها وارد نكنند چيزى از خوبى و نيكويى ، و بازارها را بر آنها ببندند و به آنها طعام و نان ندهند ، و معامله اى با آنها نكنند ، و از غير آنها [ ما يحتاج خود را] بخرند و با آنها ازدواج ننمايند ، و هيچ صلحى را با مسلمانان ابدا قبول ننمايند و با آنها مهربانى ننمايند تا اينكه مسلمان ها رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را براى كشتن تسليم كنند . »

سپس اين معاهده را نوشتند و در كعبه آويزان كردند ، و با هم پيمان بستند كه به مفاد آن عمل نمايند . تا اينكه خداوند تبارك و تعالى مسلّط نمود موريانه اى را بر عهدنامه آنها ؛ پس موريانه آنچه از ميثاق و عهد در آن بوده را خورد ولى در آن هر اسمى كه .

ص: 139


1- الدّرر في اختصار : 57 .

از خداوند جلّ جلاله بود را باقى نهاد .(1)

پس بنى هاشم به مدّت سه سال دائما در شعب ابيطالب بودند ، تا اينكه خداوند تبارك و تعالى ، حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را از آن اتّفاق با خبر نمود ؛ و حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم نيز آن واقعه را به حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود . و حضرت ابوطالب عليه السلام با عدّه اى به مسجد الحرام رفتند . آنها در ابتدا گمان نمودند كه سختى ها ، بنى هاشم را وادار كرده كه بيايند و حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم را تسليم نمايند . ولى بعد از اينكه بين آنها گفت وگوهايى صورت گرفت ، حضرت ابوطالب عليه السلام به آنها فرمود :

« برادر زاده ام به من خبر داده كه خداوند به موريانه اى وحى نموده است كه عهدنامه شما را بخورد ؛ حال عهدنامه اى كه نزد خودتان است را بياوريد اگر صحبت هاى او صحيح بود ، به خدا قسم ما او را تسليم شما نخواهيم كرد تا آخرين ما از دنيا برود ، و اگر آنچه او گفته دروغ بود ، ما او را تسليم شما مى كنيم ؛ خواه او را به قتل برسانيد ، خواه او را زنده رها كنيد » .

پس آنها قبول كردند و عهدنامه را آوردند ، و هنگامى كه ديدند حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم صادق مصدّق است و موريانه تمام آن را خورده مگر جايى كه نام خدا بوده است ، جمع كثيرى گفتند اين از سحر برادر زاده تو است ؛ و برخى هم از كرده هاى خود پشيمان و نادم گشتند .(2)

در تاريخ يعقوبى آمده :

« الأرضة قد أكلت كلّ ما فيه إلاّ مواضع بسم اللّه . » (3) .

ص: 140


1- الدّرر في اختصار : 59 .
2- الدّرر في اختصار : 59 .
3- تاريخ يعقوبى : 2/ 32 .

« به درستى كه موريانه تمام آنچه در عهدنامه آمده بود را خورده بود ، مگر جايى كه بسم اللّه نوشته شده بود . »

و بدين صورت تا حدودى آن سختى ها پايان پذيرفت .

حضرت خديجه عليهاالسلام و شعب ابيطالب

حضرت خديجه عليهاالسلام كه خود نيز به همراه دخترشان حضرت فاطمه عليهاالسلام در شعب ابيطالب بودند ، نقش به سزايى را در حفظ جان بنى هاشم داشتند و براى تهيّه آذوقه و مواد غذايى به كمك اقوامى كه در داخل مكّه داشتند ، نقش پر رنگى را ايفا مى كردند . از همين رو در اين باره نقل شده است :

« حكيم بن حزام ، برادر زاده حضرت خديجه عليهاالسلام ، نان و خرما خريده و بار شتر مى نمود و شبانه آن را به شعب ابيطالب مى فرستاد تا به دست بنى هاشم برسد » .(1)

حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم هميشه از اثرات ارزشمندى كه اموال حضرت خديجه عليهاالسلام در پيشبرد اسلام به خصوص در شعب ابيطالب داشته ، به نيكى ياد كرده و مى فرمودند :

(1) تاريخ طبرى : 2/ 336 .

ص: 141

« ما نفعني مال قطّ مثل ما نفعني مال خديجة عليهاالسلام . » (1)

«هيچ ثروتى به اندازه ثروت خديجه عليهاالسلام براى من سودمندتر نبود.»

پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم در جاى ديگرى مى فرمايند :

« أيّدتني على دين اللّه و أعانني عليه بمالها . » (2)

« [ خديجه عليهاالسلام ] مرا براى [ ايجاد و فراگيرى] دين خدا يارى نمود و با مالش به كمكم شتافت . »

سليمان كتابى نويسنده عرب مى نويسد :

« خديجه [ عليهاالسلام ] ثروتش را به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم بخشيد ، ولى اين احساس را نداشت كه مى بخشد ، بلكه اين احساس را داشت كه هدايت را كه بر همه گنج هاى سراسر جهان برترى دارد ، از او كسب مى نمايد . » (3)

حضرت خديجه عليهاالسلام در زمان شقّ القمر

تكلّم كردن فاطمه زهراء عليهاالسلام در رحم مادر را شيعه و سنّى نقل كرده اند . يكى از آن موارد در زمان اعجاز حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم مى باشد؛ چنانچه منقول است :

هنگامى كه شقّ القمر واقع شد و ماه به دو نيم تقسيم گرديد ، در وجود نازنين حضرت اضطرابى به وجود آمد كه مبادا مشركين عليه حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم اقدامى نمايند ؛ در همان لحظه حضرت زهرا عليهاالسلام در رحم مادر شروع به تكلّم نمودند و گفتند : «اى مادر خوف مكن كه خداى مشرق و مغرب با پدر من است » .(4) .

ص: 142


1- الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : 4/ 188 .
2- جنّة العاصمة : 232 .
3- خديجه عليهاالسلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 63 .
4- رياحين الشّريعة : 2/ 257 .

نگرانى هاى حضرت خديجه عليهاالسلام

در ايّام بيمارى حضرت خديجه عليهاالسلام ، وقتى اسماء بنت عميس به ملاقات ايشان آمد ، در نهايت ناباورى ديد حضرت خديجه عليهاالسلام نگران و غمگين هستند ؛ از همين رو عرض كرد :

« شما از بهترين زنان عالم هستيد و تمام اموالتان را در راه خداوند متعال انفاق كرده ايد و همسرتان پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم مى باشند و ايشان مكرّرا شما را به بهشت بشارت داده اند ، حال با اين همه فضايل چرا گريان و نگران هستيد ؟

حضرت خديجه عليهاالسلام فرمودند : نگرانى من به خاطر خودم نيست ، نگران دخترم فاطمه عليهاالسلام مى باشم ؛ چرا كه دختران در هنگام ازدواج به مادر احتياج دارند .

اسماء بنت عميس عرض كرد : اى سرور من ! نگران نباشيد من با شما عهد مى كنم كه اگر تا آن زمان شما نبوديد و من زنده ماندم ، به جاى شما براى حضرت فاطمه عليهاالسلام مادرى كنم ، و هر آنچه نياز دارند برايشان مهيّا نمايم . »

بعد از وفات حضرت خديجه عليهاالسلام هنگامى كه شب ازدواج حضرت فاطمه عليهاالسلام فرا رسيد ، حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند : همه اتاق را ترك

ص: 143

كنيد و كسى اين جا نماند . پس همه زنان اتاق را ترك نمودند ولى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ناگهان متوجّه شدند اسماء بنت عميس هنوز در اتاق باقى مانده است . از همين رو فرمودند : آيا نگفتم همه زنان از اتاق خارج شوند ؟

اسماء عرض نمود : بله ، يا رسول اللّه من هم شنيدم و نيّت مخالفت با فرمايش شما را هم نداشتم ، ولى در ايّام پايانى عمر حضرت خديجه عليهاالسلام كه ايشان بيمار بودند ، وقتى به ديدنشان رفتم به من فرمودند : مى ترسم از دنيا بروم و در شب عروسى حضرت فاطمه عليهاالسلام نتوانم دخترم را يارى نمايم . به همين جهت در آن روز من با ايشان عهد نمودم كه در صورتى كه تا آن زمان زنده بمانم ، در شب عروسى براى حضرت فاطمه عليهاالسلام مادرى كنم .

حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم با شنيدن اين سخن ، اشك در چشمان مباركشان حلقه زد و دست به دعا بلند نمودند و براى اسماء بنت عميس دعا كردند .(1)

به هر روى ، تحمّل سختى هاى فراوانِ محاصره همه جانبه در شعب ابيطالب ، با توجّه به سبك زندگى حضرت خديجه عليهاالسلام كه همراه آرامش و رفاه خوبى بوده است ، بسيار سخت و سهمگين بود ، تا جايى كه ايشان بيمار شدند . ولى هميشه از هر حيث از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم حمايت مى نمودند ، كه يكى از آن حمايت ها ، كمك هاى اقتصادى و مالى بود ، و همان گونه كه بارها گفته شده ، تمام ثروت كلان خود را در راه پشتيبانى از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مصرف نمودند ، به نحوى كه يعقوبى مى نويسد :

« حضرت خديجه عليهاالسلام همه اموالش را انفاق نمود و حتّى فقير گشت » .(2)

حضرت خديجه در كلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم

« خير نسائها مريم بنت عمران و خير نسائها خديجة بنت .

ص: 144


1- أعيان الشّيعة : 1/ 380 .
2- تاريخ يعقوبى : 2/ 31 .

خويلد [ عليهاالسلام ] . » (1)

« بهترين زنان دنيا مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد [ عليهاالسلام [ است . »

« حسبك من نساء العالمين مريم بنت عمران ، و خديجة بنت خويلد [ عليهاالسلام ] و فاطمة بنت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم ، و آسية بنت مزاحم . » (2)

« در بين بانوان دو جهان ، در فضيلت و كمال ، كافى است : مريم دختر عمران ، و خديجه دختر خويلد [ عليهاالسلام ] ، و فاطمه [ عليهاالسلام ] دختر محمّد صلى الله عليه و آله وسلم ، و آسيه دختر مزاحم . »

« أفضل النّساء أهل الجنّة خديجة بنت خويلد [ عليهاالسلام ] و فاطمة [ عليهاالسلام [ بنت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم و آسية بنت مزاحم امرأة فرعون و مريم بنت عمران . » (3)

« بهترين زنان بهشت ، خديجه دختر خويلد [ عليهاالسلام ] و فاطمه [ عليهاالسلام [ دختر محمّد صلى الله عليه و آله وسلم و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ، و مريم دختر عمران هستند . »

« أربع نسوة سيّدات عالمهنّ : مريم بنت عمران ، و آسية بنت مزاحم و خديجة بنت خويلد [ عليهاالسلام ] و فاطمة [ عليهاالسلام ] بنت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم . » (4)

« چهار زن سرور زنان جهان هستند : مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم و خديجه دختر خويلد [ عليهاالسلام ] و فاطمه [ عليهاالسلام ] دختر محمّد صلى الله عليه و آله وسلم .» .

ص: 145


1- الدّرّ المنثور : 2/ 23 .
2- الاستيعاب : 4/ 1896 .
3- بحار الأنوار : 3/ 51 .
4- الدّرّ المنثور : 2/ 23 .

وصيّت حضرت خديجه عليهاالسلام

همان گونه كه قبلاً هم گفته شد ، حضرت خديجه عليهاالسلام در اثر سختى ها و مشكلاتى كه در شعب ابيطالب بود ، سه سال قبل از هجرت بيمار شدند .(1) در يكى از آن ايّام ، روزى حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به ايشان فرمودند :

« أما علمت أنّ اللّه قد زوّجني معك في الجنّة . »

« مى دانى كه خدا در بهشت نيز تو را همسر من قرار داده است . »

سپس از حضرت خديجه عليهاالسلام دل جويى و تفقّد كردند و ايشان را به درجات عالى بهشت وعده داده و به شكرانه زحمات حضرت خديجه عليهاالسلام ، خدمات ايشان را توصيف فرمودند .(2) زمانى كه بيمارى حضرت شدّت گرفت ، در مورد سه چيز به وجود نازنين حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم وصيّت نموده ، و عرضه داشتند :

من در حقّ شما كوتاهى كردم ، مرا عفو كنيد ؛ كه پيامبر فرمودند: هرگز از شما تقصيرى نديدم و نهايت تلاش خود را به كار بردى ، و در خانه ام بسيار خسته شدى ، و اموالت را در راه خداوند متعال مصرف كردى.

ديگر اينكه مواظب اين دختر باشيد ؛ - و به حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام اشاره كردند - چون او بعد از من يتيم و غريب خواهد شد . پس مبادا كسى از زنان قريش به او آزار برساند ، مبادا كسى به صورتش سيلى بزند ، مبادا كسى بر او فرياد بكشد ، مبادا كسى با او برخورد زننده اى داشته باشد . .

ص: 146


1- رياحين الشّريعة : 2/ 271 .
2- بحار الأنوار : 19/ 20 .

و در آخر عرضه داشتند : شرم مى كنم كه درخواست و وصيت سوّم را برايتان بگويم ، آن را به فاطمه عليهاالسلام مى گويم تا برايتان بازگو نمايد . سپس بعد از آنكه حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بيرون رفتند ، حضرت فاطمه عليهاالسلام را نزد خود فرا خواندند و به ايشان گفتند : نور چشمم ! به پدرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بگو : مادرم مى گويد : من از قبر در هراسم ، از تو مى خواهم مرا در لباسى كه هنگام نزول وحى به تن داشتى ، كفن كنى .

پس حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام از اتاق بيرون آمدند و مطلب را به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم عرض كردند . حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم نيز آن پيراهن را براى حضرت خديجه عليهاالسلام فرستادند و ايشان بسيار خوشحال شدند .(1)

وفات حضرت خديجه عليهاالسلام

بالاخره بعد از يك عمر تلاش و كوشش و همراهى و اطاعت پذيرى از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، حضرت أمّ المؤمنين خديجه كبرى عليهاالسلام در دهم ماه رمضان و سه سال قبل از هجرت ، چشم از جهان فرو بستند و دار فانى را وداع كردند .(2) چنانچه صاحب كتاب « السّيرة الحلبيّة » هم مى نويسد :

« ذلك [ وفاة خديجة] قبل الهجرة إلى المدينة بثلاث سنين ، و بعد مضي عشر سنين من بعثته صلى الله عليه و آله وسلم . » (3)

«وفات حضرت خديجه عليهاالسلام سه سال قبل از هجرت نبوى به مدينه و بعد از گذشت ده سال از بعثت حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بوده است.» .

ص: 147


1- شجرة طوبى : 2/ 235 .
2- بحار الأنوار : 19/ 15 .
3- السّيرة الحلبيّة : 1/ 488 .

در اينكه حضرت خديجه عليهاالسلام در هنگام وفات چند ساله بوده اند ، بين مورّخين اختلاف نظر وجود دارد. بيهقى در كتاب «دلائل النّبوّة» مى نويسد:

« بلغت خديجة [ عليهاالسلام ] خمسا و ستّين سنة و يقال خمسين سنة ؛ و هو أصحّ . »

« خديجه [ عليهاالسلام ] به سنّ شصت و پنج سالگى رسيده بود . ولى گفته مى شود ايشان پنجاه ساله بودند ؛ كه قول صحيح هم مى باشد . »

و در حاشيه همين كتاب گفته شده : ايشان بنابر نقل ديگرى ، در هنگام وفات ، پنجاه و پنج ساله بودند .(1)

وقتى حضرت خديجه عليهاالسلام از دنيا رفتند ، وجود نازنين حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم مشغول غسل و حنوط و كفن كردن ايشان با پيراهن خود شدند ، كه جبرئيل عليه السلام نازل شد و عرضه داشت : خداوند متعال سلامت مى رساند و مى فرمايد :

« يا محمّد ! إنّ كفن خديجة[ عليهاالسلام ] من عندنا ، فإنّها بذلت مالها في سبيلنا .

فجاء جبرئيل بكفن و قال : يا رسول اللّه ! هذا كفن خديجة و هو من أكفان الجنّة ، أهداه اللّه إليها . » (2)

« اى محمّد ! كفن خديجه عليهاالسلام از نزد ما است ، پس به درستى كه او مالش را در راه ما بخشيد .

پس جبرئيل با كفن آمد و گفت : يا رسول اللّه ! اين كفن خديجه .

ص: 148


1- دلائل النّبوّة : 2/ 71 .
2- الموسوعة الكبرى عن فاطمة الزّهراء عليهاالسلام : 21/ 397 .

است كه از كفن هاى بهشتى مى باشد و خداوند متعال به ايشان هديه كرده است . »

پس حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ايشان را اوّل با پيراهن خويش كفن نمود و سپس با كفنى كه جبرئيل از طرف خداوند متعال آورده بود ، كفن كرد . از اين رو حضرت خديجه عليهاالسلام را با دو كفن ، كفن نمودند و ايشان دو كفن داشتند ؛ كفنى از طرف حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و كفنى از طرف خداوند متعال .(1)

منقول است بعد از وفات حضرت خديجه عليهاالسلام وجود نازنين حضرت فاطمه عليهاالسلام دائما اطراف پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مى گشتند و مى گفتند : مادرم كجاست، مادرم كجاست ؟ پس در آن هنگام جبرئيل نازل شد و عرضه داشت : « خداوند تو را امر كرده كه به فاطمه سلام مرا برسانى و به او بگويى : مادر تو در خانه اى از نى كه كعب آن از طلا است و به جاى پى آن عمودهايى از ياقوت است ، و در بين آسيه زن فرعون و مريم دختر عمران مى باشد . » پس حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت :

« إن اللّه هو السّلام ، و منه السّلام ، و إليه السّلام » .(2)

و همچنين منقول است پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با عدّه اى از مسلمانان ، آن بانوى بزرگ را تا قبرستان حجون تشييع كردند و در حالى كه اشك از چشمان ايشان جارى بود ، وارد قبر ايشان شدند و در آن خوابيدند و براى حضرت .

ص: 149


1- شجرة طوبى : 2/ 235 .
2- الموسوعة الكبرى عن فاطمة الزّهراء عليهاالسلام : 21/ 397 .

خديجه عليهاالسلام دعا كردند . بعد برخاستند و با دست خويش همسرشان را در قبر نهادند و آنگاه لحد را در جايش نهادند .(1)

عامّ الحزن

وقتى حضرت ابوطالب عليه السلام - كه حامى حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم در ميان مشركين و كفّار قريش بود - با حضرت خديجه عليهاالسلام - كه وقتى حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم به خانه مى آمدند ، در كنار ايشان آرامش مى يافتند - در يك سال از دنيا رفتند ،(2) آنقدر آن دو مصيبت براى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم سخت و سهمگين بود كه آن سال را « عام الحزن » ناميدند .(3)

صاحب كتاب « كشف الغمّه » نقل كرده است :

« توفّى عمّه أبوطالب [ عليه السلام ] و عمره ستّ و أربعون سنة و ثمانية أشهر و عشرين يوما ، و توفّيت خديجة [ عليهاالسلام ] بعده بثلاثة أيّام ، فسمّي صلى الله عليه و آله وسلم ذلك العامّ ، عامّ الحزن . » (4)

« عموى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم حضرت ابوطالب [ عليه السلام ] از دنيا رفت و عمر حضرت چهل و شش سال و هشت ماه و بيست روز بود ، و سه روز بعد از ابوطالب [ عليه السلام ] ، خديجه [ عليهاالسلام ] از دنيا رفت ، از همين رو حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم آن سال را ، سال حزن ناميدند . » .

ص: 150


1- خديجه عليهاالسلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 123 .
2- سير أعلام النّبلاء : 1/ 266 .
3- بحار الأنوار : 19/ 14 .
4- كشف الغمّة : 1/ 39 .

البتّه واقدى مى گويد : حضرت خديجه[ عليهاالسلام ] سى و پنج روز زودتر از حضرت ابوطالب[ عليه السلام ]از دنيا رفتند . و ابوعبداللّه حاكم مى گويد : مرگ حضرت خديجه[ عليهاالسلام ] سه روز بعد از مرگ حضرت ابوطالب[ عليه السلام ] بود . و برخى گفته اند : حضرت خديجه عليهاالسلام در ماه رمضان از دنيا رفتند و بيست و چهار سال با پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم زندگى كردند .(1)

خاتم المحدّثين مرحوم شيخ عبّاس قمّى - اعلى اللّه مقامه الشّريف - در كتاب « كحل البصر » آورده است :

« وفات حضرت ابوطالب عليه السلام در بيست و ششم ماه رجب ، آخر سال دهم مبعث حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم مى باشد . سپس سه روز بعد از ايشان ، حضرت خديجه عليهاالسلام از دنيا رفتند » .(2)

به هر صورت با درگذشت حضرت ابوطالب عليه السلام و حضرت خديجه عليهاالسلام ، حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم دو حامى اساسى خود را از دست دادند ، و اين در صورتى است كه با بودن حضرت ابوطالب عليه السلام با آن سيادت و سياست و اقتدار مثال زدنى و نفوذى كه در بين قبايل قريش داشت ، هيچ كس جرأت نمى كرد كمترين تعرّضى به پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم بكند، و از طرف ديگر حضرت خديجه عليهاالسلام بزرگ ترين حامى حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در خانه و حتّى از برخى جهات در بيرون از خانه بودند كه هر زمان حضرت از شدائد و سختى هاى اجتماعى آزرده و دل شكسته مى گشتند ، حضرت خديجه عليهاالسلام مايه آرامش و آسايش زندگى حضرت مى شدند ، و بعد از وفات اين دو .

ص: 151


1- سير أعلام النّبلاء : 1/ 266 .
2- كحل البصر : 126 .

بزرگوار ، حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ديگر نه در خانه آرامش داشتند و نه در بيرون از خانه امنيّتى ، از اين رو مى بايست هر چه زودتر مكّه را ترك مى كردند . بعد از درگذشت حضرت ابوطالب عليه السلام و حضرت خديجه عليهاالسلام ، حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم همواره مى فرمودند :

« تا زمانى كه ابوطالب و خديجه [ عليهاالسلام ] زنده بودند ، هرگز غم و اندوهى به دل راه نمى دادم . »(1)

به هر تقدير ، در اثر سختى هاى طاقت فرساى شعب ابيطالب ، حضرت خديجه عليهاالسلام بيمار گشتند ؛ به نحوى كه بلا فاصله پس از خروج از شعب ابيطالب ، از دنيا رفتند . صاحب كتاب « السّيرة الحلبيّة » مى نويسد :

« ماتا [ خديجة و أبيطالب] في عام واحد ، أي بعد خروج بنيهاشم و المطّلب بثمانية و عشرين يوما . » (2)

« حضرت خديجه و حضرت ابوطالب عليهماالسلام در يك سال از دنيا رفتند ، يعنى بعد از بيست و هشت روز از خروج فرزندان هاشم و فرزندان مطّلب از شعب ابيطالب . »

از همين رو ، اگر بگوييم حضرت خديجه عليهاالسلام و حضرت ابوطالب عليه السلام شهيد طريقت محمّديّه هستند ، ادّعاى گزافى نكرده ايم .

* تمّ بعون اللّه تبارك و تعالى *

السيّد مجتبى السجّادى

( محتاج إلى غفران و رحمة اللّه العليّ الأعلى ) .

ص: 152


1- خديجه عليهاالسلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : 125 .
2- السّيرة الحلبيّة : 1/ 488 .

مآخذ نوشتار

(1) الاستيعاب في معرفة الأصحاب : ابن عبد البرّ ، يوسف ابن عبداللّه ، دار الجيل ، بيروت ، لبنان ، 1412 ق .

(2) الإصابة في تمييز الصّحابة : ابن حجر عسقلاني ، أحمد بن عليّ ، دار الكتب العلميّة ، منشورات محمّد علي بيضون ، بيروت ، لبنان .

(3) الأصول الكافي : كليني رازي ، أبوجعفر ، محمّد بن يعقوب ، إسلاميّة ، تهران ، ايران ، 1362 ش .

(4) الأمثال في الحديث : أبو شيخ ، عبداللّه بن محمّد ، الدّار السّلفيّة ، بمبئي ، هند ، 1987 م .

(5) امالي الصّدوق : مؤسس الأعلمي للمطبوعات ، بيروت ، لبنان ، 1400 ق .

(6) انتساب دختران ساختگى به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : نجاح الطّائي ، دار الهدى لإحياء التّراث الإسلامي العالميّة . قم ، 1433 ق .

(7) أبهى المداد في شرح مؤتمر علماء البغداد : ابن عطيّة ، مقاتل ، مؤسّسة الأعلمي للمطبوعات ، بيروت .

(8) أخبار مكّة في قديم الدّهر و حديثه : فاكهي ، محمّد ابن إسحاق ، مكتبة الأسدى ، مكّه مكرّمه ، عربستان ، 1424 .

(9) أسباب نزول القرآن : واحدي ، عليّ بن أحمد ، دار الكتب العلميّة ،

ص: 153

منشورات محمّد عليّ بيضون ، بيروت .

(10) أسد الغابة في معرفة الصّحابة : ابن اثير ، عليّ ابن محمّد ، دار الفكر ، بيروت ، لبنان ، 1409 ق .

(11) أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام : قرشى ، باقر شريف ، مترجم : صالحى محمّد ، دار التّهذيب ، قم ، ايران ، 1395 ش .

(12) أنساب الأشراف : بلازرى ، أحمد بن يحيى ، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ، بيروت ، لبنان .

(13) بحار الأنوار : مجلسي ، محمّد باقر بن محمّد تقى ، دار الإحياء التّراث العربي ، بيروت ، لبنان .

(14) البداية و النّهاية : ابن كثير ، إسماعيل ابن عمر ، دار الفكر ، بيروت ، لبنان ، 1398 ه .ش .

(15) البدء و التّاريخ : مقدسي ، مطهّر بن طاهر ، مكتبة الثّقافة الدّينيّة .

(16) البرهان : هاشم بن سليمان بحراني ، دار التفسير ، قم ، 1375 .

(17) بنات النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم ، أم ربائبه؟! : جعفر مرتضى ، حسيني عاملي ، بى جا ، بى نا ، 1944 م .

(18) تاريخ إسلام : ذهبي ، محمّد ابن أحمد ، تحقيق : تدمرى ، دار الكتاب العربي ، 1413 ق .

(19) تاريخ إسلام و وفيات المشاهير و الأعلام : ذهبي ، محمّد بن أحمد ، دار الكتب العربي ، بيروت ، لبنان .

(20) تاريخ الخميس : ديار بكري ، حسين بن محمّد ، دار صادر ، بيروت ، لبنان .

ص: 154

(21) تاريخ طبري : طبري ، أبوجعفر محمّد بن جرير ، دار الكتب العلميّة ، بيروت .

(22) تاريخ مدينه دمشق : ابن عساكر ، عليّ ابن حسن ، دار الفكر ، بيروت ، لبنان ، 1415 ق .

(23) تاريخ يعقوبى : يعقوبى ، أحمد بن إسحاق ، دار صادر ، بيروت ، لبنان .

(24) ترجمة بنات النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم ، أم ربائبه؟! : جعفر مرتضى ، حسيني عاملي ، نشره في الطّباعة جعفر مرتضى عاملى .

(25) تعداد 115 از يادداشت ها و مقالات هاى من در اينترنت : اميني گلستاني ، محمّد ، مؤلّف ، قم ، ايران .

(26) التّفسير الكبير : فخر رازي ، محمّد بن عمر ، دار إحياء التّراث العربي ، بيروت ، لبنان .

(27) التّفسير الوسيط : طنطاوي ، سيّد محمّد ، دار نهضة مصر للطّباعة و النّشر و التّوزيع ، قاهره ، مصر .

(28) تفسير نور الثّقلين : حويزي ، عبد عليّ بن جمعه ، إسماعيليان ، قم ، ايران ، 1415 ق .

(29) تفضيل أهل البيت على الأنبياء : طايي ، نجاج ، دار الهدى لإحياء التّراث ، قم ، ايران ، 1390 ش .

(30) تهذيب الأسماء و اللّغات : نووي ، يحيى بن شرف ، دار الرّسالة العالميّة ، دمشق ، سورية ، 1430 ق .

(31) تهذيب التّهذيب : ابن حجر عسقلاني ، أحمد بن عليّ ، مطبعة مجلس ، حيدر آباد ، هند ، 1327 .

ص: 155

(32) جامع الآثار فى مولد النّبىّ المختار صلى الله عليه و سلم : قيسى دمشقى ، محمّد ، دار الكتب العلميّة ، بيروت ، 2009 - 2010 م .

(33) جمل من أنساب الأشراف : بلازرى ، أحمد بن يحيى ، دار الفكر ، بيروت ، لبنان ، 1417 ق .

(34) جمهرة أنساب العرب : ابن حزم ، علىّ بن أحمد ، دار الكتب العلميّة ، بيروت ، لبنان .

(35) جنّة العاصمة : ميرجهاني ، محمّد حسن ، بيت الزّهراء ، مشهد ، ايران ، 1384 ش .

(36) جنّة العاصمة : ميرجهاني ، محمّد حسن ، كتابخانه صدر ، تهران ، 1371 ش .

(37) حياة القلوب : مجلسى ، محمّد باقر بن محمّد تقى ، سرور ، قم ، ايران ، 1384 ش .

(38) خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله وسلم : أبو زهره ، محمّد ، مترجم : صابرى ، حسين ، آستان قدس ، مشهد ، ايران ، 1380 ش .

(39) خديجه عليهاالسلام برترين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : على بخشى ، عبداللّه ، نشر زائر ، قم ، ايران ، 1391 ش .

(40) الدّرر في اختصار المغازي و السّير : ابن عبد البرّ ، يوسف بن عبداللّه ، لجنة إحياء التّراث الإسلامي ، قاهره ، 1415 ق .

(41) الدّر المنثور في التّفسير بالمأثور : سيوطي ، عبد الرّحمن بن أبيبكر ، آية اللّه العظمى المرعشي النّجفي ، قم ، ايران ، 1400 ق .

(42) دلائل الإمامة : طبرى آملى ، محمّد بن جرير ، دار الذّخاير ، قم ، ايران .

ص: 156

(43) دلائل النّبوّة و معرفة أحوال صاحب الشّريعة : بيهقي ، أحمد بن حسين ، دار الكتب العلميّة ، منشورات محمّد علي بيضون ، بيروت .

(44) روضة الواعظين : فتّال نيشابوري ، محمّد ابن أحمد ، الشّريف الرّضي ، قم ، ايران ، 1375 ش .

(45) رياحين الشّريعة : محلاّتي ، ذبيح اللّه ، دار الكتب الإسلاميّة ، تهران ، ايران .

(46) سنن أبيداود : أبوداود ، سليمان بن أشعث ، دار الحديث ، قاهره ، مصر ، 1420 ق .

(47) سير أعلام النّبلاء : شمس الدّين ، ذهبي ، موسسة الرّسالة ، بيروت ، لبنان ، 1413 ق .

(48) سير أعلام النّبلاء : شمس الدّين محمّد ، دار الحديث ، قاهره ، سال : 1427 ق ، 2006 م .

(49) السّير و المغازي (سيرة أبيإسحاق) : ابن إسحاق ، محمّد ، دفتر مطالعات تاريخ و معارف إسلامى ، قم ، ايران ، 1368 ق .

(50) سيرة ابن إسحاق (كتاب السّير و المغازي) : محمّد بن إسحاق بن يسار ، دار الفكر ، بيروت ، لبنان ، 1390 ق ، 1978 م .

(51) السّيرة الحلبيّة : حلبى ، علىّ بن إبراهيم ، دار الكتب العلميّة ، بيروت ، لبنان .

(52) السّيرة النّبويّة : ابن هشام ، عبد الملك بن هشام ، دار المعرفة ، بيروت ، لبنان .

(53) السّيرة النّبويّة في ضوء القرآن و السّنّة : أبو شهبه ، محمّد ، دار القلم ،

ص: 157

دمشق سورية ، 1427 ق .

(54) شجرة طوبى : الحائري المازندراني ، محمّد مهدي ، منشورات المكتبة الحيدريّة ، نجف ، عراق ، 1385 .

(55) شذرات الذّهب في أخبار من الذّهب : ابن عماد ، عبد الحي بن أحمد ، دار ابن كثير ، بيروت ، لبنان ، 1406 ق .

(56) شرح العلاّمة الزّرقاني على المواهب اللّدنّيّة بالمنح المحمّديّة : زرقاني ، محمّد بن عبد الباقي ، دار الكتب العلميّة ، منشورات محمّد عليّ بيضون ، بيروت ، لبنان ، 1417 ق .

(57) شرح نهج البلاغة : ابن أبي الحديد ، عبد الحميد بن هبة اللّه ، آية اللّه العظمى مرعشى نجفى ، قم ، ايران .

(58) صحيح البخاري : بخاري محمّد بن اسماعيل ، جمهوري مصر العربيّة ، وزارت الأوقاف ، المجلس الأعلى للشّئون الإسلاميّة ، لجنة إحياء كتب السّنّة ، قاهره ، مصر ، 1410 ق .

(59) الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم : عاملى ، سيّد جعفر مرتضى ، دار الهادى ، بيروت ، لبنان .

(60) الطبقات الكبرى : ابن سعد ، محمّد بن سعد ، دار الكتب العلميّة ، منشورات محمّد علىّ بيضون ، بيروت ، لبنان .

(61) الطّرائف في معرفة مذاهب الطّوائف : الخيّام ، قم ، ايران ، 1399 ق .

(62) العدد القويّة لدفع مخاوف اليوميّة : رضي الدّين ، عليّ ابن يوسف بن مطهّر حلّى (برادر علاّمه حلّى) ، كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى ، قم ، چاپ اول ، 1408 ق .

ص: 158

(63) عيون أخبار الرّضا عليه السلام : ابن بابويه ، محمّد ابن عليّ ، نشر صدوق ، تهران ، ايران ، 1373 ش .

(64) غاية السُّول في خصائص الرّسول صلى الله عليه و آله وسلم : الأنصاري الشّافعيّ ، سراج الدّين أبيحفص عمر بن عليّ المعروف بابن ملقن ، دار البشائر الإسلاميّة ، بيروت ، 1414 ق ، 1993 م .

(65) فتح الباري شرح صحيح البخاري : العسقلاني ، أحمد بن عليّ بن حجر ، دار المعرفة ، بيروت ، 1379 ق .

(66) الكامل في التّاريخ : ابن أثير ، عليّ بن محمّد ، دار الصّادر ، بيروت .

(67) كحل البصر : قمّي عبّاس ، موسّسة البلاغ ، بيروت ، لبنان ، 1429 ق .

(68) كشف الغمّة في معرفة الأئمّة : إربلي ، عليّ بن عيسى ، الشّريف الرّضي ، قم ، ايران .

(69) كفاية الأثر في النّصّ على الأئمّة الاثنى عشر : خزاز رازي ، عليّ بن محمّد ، بيدار ، قم ، ايران ، 1401 ق .

(70) المحبر : ابن حبيب ، محمّد بن حبيب هاشمى بغدادى ، مركز اطلاعات و مدارك اسلامى ، قم ، ايران ، 1387 ش .

(71) محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم سيرته و أثره فى الحضارة : مظهر ، جلال ، مكتبة الخانجى ، قاهره ، 1971 م .

(72) المسترشد في إمامة أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السلام : طبري ، محمّد بن جرير ، مؤسّسة الثّقافة الإسلاميّة لكوشانپور ، تهران ، ايران ، 1415 ق .

(73) مسند أبويعلى : أبويعلى الموصلي ، دار مأمون للتّراث ، دمشق ، سورية ،

ص: 159

1406 ق .

(74) مسند أحمد ابن حنبل : المحقّق : شعيب الازنؤوط و عادل مرشد و آخرين ، مؤسسة رسالة ، بيروت 1421 ق .

(75) المعارف : ابن قتيبه ، عبداللّه بن مسلم ، الهيئة المصريّة العامّة للكتاب ، قاهره ، مصر ، 1992 م .

(76) معجم المصطلحات و الألفاظ الفقهيّة : عبد المنعم ، محمود عبد الرّحمن ، دار الفضيلة ، قاهره ، مصر .

(77) معرفة الصّحابة : أبونعيم ، أحمد بن عبداللّه ، دار الكتب العلميّة ، منشورات محمّد عليّ بيضون ، بيروت ، لبنان ، 1422 ق .

(78) مقاتل الطّالبيّين : الإصفهاني ، أبوالفرج عليّ ابن الحسين ، طبق برنامة الجامع الكبير .

(79) مناقب آل ابى طالب عليهم السلام : ابن شهرآشوب ، محمّد بن علىّ ، المكتبة الحيدريّة ، قم ، ايران ، 1390 ش .

(80) المواهب الدّنيّة بالمنح المحمّديّة : قسطاني ، أحمد بن محمّد ، المكتبة التّوفيقيّة ، قاهره ، مصر .

(81) الموسوعة الكبرى عن فاطمة الزّهراء عليهاالسلام : أنصاري زنجاني خوئيني ، إسماعيل ، دليل ما ، قم ، ايران .

(82) وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزّمان : ابن خلكان ، أحمد ابن محمّد ، دار صادر ، بيروت .

(83) ينابيع المودّة لذوي القربى : قندوزي ، سليمان بن إبراهيم ، منظمة الأوقاف و الشّؤون الخيريّة ، دار الأسوة للطّباعة النّشر ، قم ، ايران .

ص: 160

فهرست مطالب

خانواده حضرت اُمّ المؤمنين خديجه عليهاالسلام ··· 7

شجاعت جناب خويلد بن اسد··· 7

مادر حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 9

برادران و خواهران حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 10

ولادت حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 10

ازدواج حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 11

دختران يا دختر خواندگان··· 16

رؤياى صادق حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 18

معرفى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم توسّط عالم يهودى··· 19

همكارى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 21

گزارش ميسره به خديجه عليهاالسلام ··· 23

ازدواج با حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم ··· 23

مهريّه حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 25

خطبه عقد حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 27

زمان ازدواج حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 28

سنّ آن دو بزرگوار هنگام ازدواج··· 29

فرزندان حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 31

قاسم··· 33

زينب··· 34

عبداللّه ··· 37

اُمّ كلثوم··· 38

رقيّه··· 38

ص: 161

آيا دختران رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عثمان ازدواج كرده اند ؟··· 39

نظر علاّمه سيّد جعفر مرتضى عاملى (اعلى اللّه مقامه الشريف)··· 39

تناقض گويى علماء اهل سنّت··· 40

كوچك ترين فرزند رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ··· 46

روايات حديث نبوى··· 49

روايت عمر بن خطاب··· 49

ذو النّورين ؛ لقبى دروغين··· 50

تكذيب كنندگان حديث··· 51

ربيبه هاى حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ··· 52

فاطمة الزّهراء عليهاالسلام تنها دختر رسول خدا و خديجه عليهماالسلام ··· 53

بعضى از لقب هاى حضرت فاطمه عليهاالسلام ··· 56

صدّيقه ··· 56

فاطمه ··· 57

زهراء ··· 59

بتول ··· 64

محدّثه ··· 65

مباركه ··· 66

زكيّه ··· 67

راضيه و مرضيّه ··· 67

طاهره ··· 69

شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام ··· 70

ويژگى هاى أمّ المؤمنين حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 71

ويژگى اوّل : ايمان حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 71

ويژگى دوّم : سخاوت حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 75

ويژگى سوّم : شكيبايى حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 77

ويژگى چهارم : عفّت حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 79

ويژگى پنجم : علاقه حضرت خديجه عليهاالسلام به تجارت··· 81

ص: 162

ويژگى ششم : اراده حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 82

ويژگى هفتم : ادب حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 83

ويژگى هشتم : ذكاوت حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 84

ويژگى نهم : علم حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 84

مقام حضرت خديجه عليهاالسلام در پيشگاه الهى··· 86

معناى كلمه « سلام »··· 87

معانى متعدّد « سلام » در بيان يكى از اساتيد··· 88

معناى « بيت » در حديث شريف··· 91

توجّه فرستادگان ويژه الهى به حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 93

فرستادن كفن بهشتى براى حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 94

حضرت خديجه عليهاالسلام در قصرى از قصرهاى بهشت··· 95

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام نزد اهل البيت عليهم السلام ··· 95

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ··· 95

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام در كلام حضرت زهرا عليهاالسلام ··· 98

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام در كلام امام حسن عليه السلام ··· 98

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام در كلام امام حسين عليه السلام ··· 100

منزلت حضرت خديجه عليهاالسلام در كلام امام سجّاد عليه السلام ··· 101

نگاه عايشه به حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 101

عوامل برخورد عايشه با حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 104

دائما به ياد حضرت خديجه عليهاالسلام بودن··· 104

ازدواج نكردن با زن ديگرى در زمان حيات خديجه عليهاالسلام ··· 105

مقامات حضرت خديجه عليهاالسلام نزد پروردگار··· 105

توجّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به دوستان حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 106

محبّت فوق العاده رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم به حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 108

نداشتن فرزند··· 108

برخورد غضب آلود عايشه با حضرت فاطمه عليهاالسلام ··· 109

شادمانى عايشه از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام ··· 110

ص: 163

برخورد عايشه با بدن مقدّس حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام ··· 113

پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از آينده عايشه··· 116

ازدواج رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه··· 117

تاريخ ازدواج رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم با عايشه··· 118

سنّ عايشه در هنگام ازدواج با رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ··· 119

پى بردن به سنّ عايشه با توجّه به سنّ خواهرش··· 120

تشخيص سنّ عايشه با توجّه به نزول آيات··· 121

تشخيص سنّ عايشه با توجّه به سال مسلمان شدنش··· 122

تشخيص سنّ عايشه با توجّه به برخى از روايات··· 124

تشخيص سنّ عايشه با توجّه به ازدواج قبلى او··· 125

مرگ عايشه··· 129

حضرت على عليه السلام در خانه حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 130

رفتن به غار حراء··· 133

مبعث خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وسلم ··· 135

اوّلين نماز جماعت بعد از مبعث··· 136

شعب ابيطالب··· 138

محاصره در شعب ابيطالب··· 138

علّت امضاى پيمان نامه توسّط قريش··· 138

مفاد پيمان نامه و عهدنامه قريش··· 139

حضرت خديجه عليهاالسلام و شعب ابيطالب··· 141

حضرت خديجه عليهاالسلام در زمان شقّ القمر··· 142

نگرانى هاى حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 143

حضرت خديجه در كلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ··· 144

وصيّت حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 146

وفات حضرت خديجه عليهاالسلام ··· 147

عامّ الحزن··· 150

مآخذ نوشتار··· 153

ص: 164

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109